اسرار عرفانى حج

مشخصات كتاب

سرشناسه : فعالي، محمدتقي، 1341 -

عنوان و نام پديدآور : اسرار عرفاني حج/ محمدتقي فعالي.

مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1386.

مشخصات ظاهري : 536 ص.

شابك : 35000 ريال 9789645400659:

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : كتابنامه: ص. 530 - 536؛ همچنين به صورت زيرنويس.

موضوع : حج.

رده بندي كنگره : BP188/8/ف66الف5 1386

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : 1130396

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

ص: 13

ص: 14

ص: 15

ص: 16

ص: 17

ص: 18

ص: 19

پيشگفتار

حج، بريدن از خلق و رويكردى به سوى حق است؛ سفر از خلق به حق و دور شدن از غير خدا، انسان با رفتن به حج مزه اى از ملكوت مى چشد. او خموشى است كه به بارگاه نور بهجت و سرور راه يافته است، حج گزار بسوى خدا فرار مى كند. سلوك حج منازل و مقاماتى دارد كه ديدار حق، اوج آن است؛ حج راه رستگارى و فوز عظيم است.

هر عبادتى مخصوص كارى است، اما حج تنها عبادتى است كه تمام عبادتها را در برمى گيرد. در حج نماز، استغفار و زهد معنا مى شود. فلسفه اشك در حج نمودار مى گردد. راز و نياز با خدا، نجوا و همنشينى با او در كنار خانه اش به اوج مى رسد. زائر چون ستاره اى درخشان در آسمان تاريكى ها مى درخشد و نامش در دفتر خدا ثبت مى شود. انسانى كه به حج مى رود، ميهمان خداست و خدا از او ميزبانى مى كند. زيارت خانه خدا، جمع كردن سنگريزه ها، رفتن به عرفات، ورود به صحراى مشعر، گام نهادن در سرزمين پررمز و راز منا و گردش به دور خانه يار، همه و همه غذاهايى است كه خداى سبحان بر سر سفره خود نهاده است تا باريافتگان ملكوت از آن بهره بگيرند.

حكمت عبوديت در حج به كمال مى رسد؛ حج عفو گنهكاران است، حج آزمون انسان هاست، حج نشانه عظمت بى پايان الهى است، دين خدا با حج زنده است، تجديد خاطره با رسول خدا صلى الله عليه و آله، سرزمين وحى و اهل بيت عصمت در حج شكل مى گيرد، حج ذكر خداست. حج بازار خداست و حاجى در اين بازار با خدا معامله مى كند و از او مزد

ص: 20

مى ستاند. كسى كه تارك حج باشد كورى است كه در قيامت اعمى محشور مى شود. حج جهاد ضعفاست، حج لبيك گفتن به دعوت ابراهيم خليل عليه السلام است و حج ديدار خداست.

زائر خانه خدا باريافته به درگاه الهى و ميهمان خداست و به عنوان ميهمان بر خدا وارد شده است. خداوند حج گزار را ميزبانى مى كند، او را در كنف حمايت خود گرفته، مسؤوليتش را به عهده مى گيرد. زائر در اين ميهمانى بر سفره گسترده الهى نشسته و با غذاهاى آسمانى تغذيه مى شود. ميهمان، ميزبان را مى بيند و به ديدار او مى رود. خداوند كرامتها و هداياى خود را به او ارزانى مى دارد؛ بهره ميهمانى خدا بهشت است.

حج داراى اسرار و معانى باطنى است كه اولين سرّ آن، فهم است. حاجى بايد بداند كه اگر مى خواهد به ديدار حق نائل شود بايد از شهوات دل بركند، از لذات منقطع شود و فقط به اندازه ضرورت نصيبى از دنيا برگيرد. سزاست در تمامى حركات و سكنات، خود را براى خدا خالص كند، سلوكى خالصانه در پيش گيرد، انس بيشترى با خدا گيرد، نفس خود را به مجاهدت عادت دهد.

نقل است در زمان هاى قديم، «قسيسين» قبل از حج از خلق جدا مى شدند، به قله كوهها مى رفتند، در آنجا سكنا مى گزيدند تا انسى با خدا برقرار كنند و خود را براى ديدار او در مسجدالحرام آماده سازند. قرآن هم به اين اشاره اى دارد: ذلك بان منهم قسيسين و رهباناً بانهم لايستكبرون. (1) تا اينكه خداوند پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله را مبعوث كرد، آنها نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و عرض حال كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله هم به آنها فرمود: «جهاد و حج جايگزين رهبانيت است». خداى سبحان مجاهدتى در حج قرار داد كه بندگان با آن مأنوس نبودند، آنها را ملزم به سعى، طواف و رمى جمرات نمود تا كبرشان بشكند و شهواتشان كاسته شود، و فراغتى براى بندگى خدا بيابند، انسى با عظيم گيرند و طبع خود را به سوى او مايل گردانند و سزاوار لبيك او گردند.

دومين سرّ باطنى حج، شوق است. بعد از آنكه سالك حج گزار معانى باطنى را فهميد، شوقى درونى براى ديدار خانه خدا و ديدار خدا پيدا مى كند، او قصد زيارت


1- مائده: 82

ص: 21

مى كند و بايد سخت بكوشد تا به اين رزق نائل آيد و شايسته ديدار حق گردد. اگر در قلبى شوق لقا حق پديد آيد، او اسباب لقا را فراهم مى كند؛ در اين صورت زائر تمامى شرايط و وسائل لقا را آماده كرده خود را مهيا براى ديدار بيتى مى كند كه انتسابى به معشوق او دارد، او سر از پا نمى شناسد و براى ملاقات يار لحظه شمارى مى كند.

سومين سرّباطنى حج، عزم است. زيارت بيت اللَّه عزم و تصميم مى خواهد. زائر بايد اهل و وطن را گذاشته، از شهوات و زخارف دنيا مهاجرت كند، وجهى به سمت او داشته و ارزش بيت در نظرش بزرگ آيد. حج گزار بداند كه عزم امر مهم و رفيعى دارد، ديدار خانه دوست وتقرب به حريم يار، خطير و عظيم است. طلب عظيم، عزمى عظيم مى طلبد.

بايد عمل خالص گردد و زائر درون را با اخلاص براى زيارت بيت اللَّه مستعد كند.

چهارمين سرّ باطنى حج، قطع علاقه است. مسافر حج بايد تائب گردد، از تمامى معاصى و جرمها دورى گزيند، حقوق ديگران را جبران كند، حق اللَّه را تأمين سازد، كسى كه قصد بيت مَلِكى دارد امر او را ضايع نمى كند، با او مخالفت نمى كند، او را كوچك نمى شمارد، از اينكه دست خالى نزد او برود حيا مى كند، خوف آن دارد كه ملك او را نپذيرد. ملوك دنيا ميهمانى پاك و پاكيزه مى خواهند؛ اما خداى سبحان خواسته است ميهمانان و زائرانش با چهره اى غبار گرفته نزد او بيايند تا او به آنها مباهات كند. كسى كه عازم حج است و قصد او كرده، بايد با اين سفر از اهل و مال و وطن قطع علاقه كند و خود را براى سفرى متفاوت مهيا سازد. اين قطع علاقه او را آماده سفر اخروى كرده، استعداد حلول موت را به ارمغان مى آورد.

پنجمين سرّ باطنى حج، راحله است. كسى كه به ديدار حق باريافت و درك حضور او كرد، مشقات و رنجها بر او هموار و آسان مى شود. سفر حج، گويا سفر آخرت است.

شايد مرگ نزديك باشد، بايد براى رحل و ارتحال آماده بود؛ حج براى آماده سازى سفر ابدى است. اين سفر زاد و توشه لازم را در اختيار مى گذارد، تقرب به خدا را براى انسان ممكن مى كند؛ لباس احرام كفن است، خروج از وطن، خروج از دنياست. ورود به بيابان ها، وقوف در محشر و نظر به بيت اللَّه حضور در بارگاه الهى در قيامت است. در آنجا انسان ها را با زادشان مى سنجند، كسى كه توشه اش دنياست، آن را در دنيا گذارده است و

ص: 22

هم اكنون دستش خالى است و كسى كه از تقوا توشه بر گرفته، چيزى براى عرضه نزد پيشگاه عظيم الهى دارد.

حج دو گونه است؛ حج عوام و حج خواص. حج عوام قصد كوى دوست است و حج خواص قصد روى دوست، آن، رفتن به سراى دوست و اين، رفتن براى دوست.

عوام به نفس روند تا در و ديوار ببينند، خواص به جان روند تا ديدار يابند، كسى كه به نفس رود وجد يابد و بار كشد تا گرد كعبه برآيد و كسى كه به جان رود بيارامد و بياسايد تا كعبه گرد سرايش درآيد.

اثر پيش رو داراى سه بخش است، بخش اوّل اختصاص به حرم دارد و خود داراى سه فصل است كه به ترتيب به شهر مكّه مكرّمه، مسجدالحرام و اسرار عرفانى كعبه پرداخته است. دوّمين بخش، شامل اسرار نورانى، معنوى و عرفانى مناسك و مواقف حج مى شود و نهايتاً سوّمين بخش مباحثى را پيرامون فضائل شهر پيامبر صلى الله عليه و آله، مسجدالحرام و بقيع پيش رو قرار مى دهد.

در پايان بر خود لازم مى دانم از مساعى گرانقدر نماينده محترم ولى فقيه و سرپرست حجاج ايرانى، حضرت آيةاللَّه جناب آقاى محمّد محمدى رى شهرى و نيز معاونت محترم آموزش و پژوهش بعثه مقام معظّم رهبرى، حضرت حجةالاسلام والمسلمين جناب آقاى سيّدعلى قاضى عسكر تشكّر و قدردانى نمايم.

به كعبه رفتم و ز آنجا، هواى كوى تو كردم جمال كعبه تماشا به ياد روى تو كردم

شعار كعبه چو ديدم سياه، دست تمنّا دراز جانب شعر سياه موى تو كردم

چو حلقه در كعبه به صد نياز گرفتم دعاى حلقه گيسوى مشكبوى تو كردم

نهاده خلق حرم سوى كعبه روى عبادت من از ميان همه روى دل به سوى تو كردم

مرا به هيچ مقامى نبود، غير تو نامى طواف و سعى كه كردم به جستجوى تو كردم

به موقف عرفات ايستاده خلق دعا خوان من از دعا لب خود بسته، گفتگوى تو كردم

فتاده اهل منا در پى منا و مقاصد چو جامى از همه فارغ، من آرزوى تو كردم

محمّد تقى فعالى

آبان 1386

ص: 23

بخش اوّل: اسرار عرفانى حرم

فصل اوّل: مكّه مكرّمه

گفتار اوّل: اسرار نامها

1. معانى لغوى مكه

ص: 24

ص: 25

ص: 26

ص: 27

1. معانى لغوى مكه

در كتاب هاى لغت براى مكه معانى مختلفى بيان شده است كه به اهمّ آنها اشاره مى شود:

مجمع البحرين ريشه واژه مكه را «الْمَكُّ» مى داند (1) و براى آن دو معنا ذكر مى كند؛ يكى نقص و ديگرى هلاكت، سپس براى هر يك وجه تسميه بيان مى كند. علت اين كه بلدالحرام را مكه ناميده اند اين است كه از گناهان انسان مى كاهد و آنها را از بين مى برد.

وجه تسميه ديگر اين كه اگر كسى با قصد ظلم به مكه تعدى و تجاوز كند، مكه او را هلاك و نابود خواهد ساخت؛ چنانكه در واقعه اصحاب فيل رخ داد.

كتاب مزبور در ادامه اسامى مختلفى را براى مكه بيان مى كند از قبيل: صلاح، عرش، قادس، مقدسه، نسّاسه، باسّه، بيت عتيق، امّ رُحم، امّ القُرى، حاطمه، رأس و كوثى.

البته براى هر يك وجه تسميه اى بيان شده است. اسامى مختلف بدين دليل است كه جايگاه مكه بلند و رفيع بود و هر قبيله و طائفه اى نامى براى آن داشت. تمامى اسامى مختلف و متنوع مكه دلالت بر شرافت و عظمت مكه دارد؛ شرافتى كه خدا به اين شهر شريف و عظيم داده گرفتنى نيست و نمى توان آن را با حيله و تزوير از بين برد.


1- مجمع البحرين، ج 4، ص 220(ذيل عنوان م ك ك).

ص: 28

لسان العرب ذيل ريشه «م ك ك» معانى مختلفى آورده است: (1) يكى اين كه از «مكُّ الفصيل» باشد، بدين معنا كه فرزند تمام شير مادر را بنوشد كه در اين صورت شير مادر كاهش خواهد يافت. وجه تسميه اين است كه آب مكه كم است. ديگر اين كه از ماده «مَكُّ» باشد به معناى ازدحام؛ بدين مناسبت كه انسان ها در مكه ازدحام مى كنند، همچنين به دو معناى نقص و هلاكت هم اشاره دارد.

دو معناى نقص و هلاكت در قاموس المحيط هم بيان شده است. (2) در كتاب المصباح المنير به تفاوت ميان مكه و بكّه اشاره شده و چنين آمده است: (3) ممكن است مراد از بكّه، بيت الحرام و كعبه باشد و مراد از مكه، اطراف بيت الحرام كه همان حريم حرم خواهد بود.

بنابراين مى توان گفت كه به طور كلى مكه، از نظر لغت داراى معانى ذيل است:

نقص، هلاكت، نقصان آب و ازدحام جمعيت. احتمال دارد كه معناى نقصان آب وجهى از همان معناى نقص باشد؛ بنابراين معانى لغوى مكه سه معنا بيش نيست؛ نقص، هلاكت و ازدحام جمعيت.

اما آنچه كه مورد اتفاق تمامى اهل لغت است دو معناى نقص و هلاكت است. اگر معناى اول دلالت بر كاهش و ريزش گناهان دارد، اشاره به شرافت و عظمت اين شهر الهى دارد. و اگر هلاكت از معانى لغوى مكه است و نشان از هلاكت و نابودى ظالمان و متجاوزان دارد، اين نيز دليلى واضح و روشن بر حرمت و امنيت شهرى است كه خداوند آن را مقدس و عظيم قرار داده است. نكته جالب توجه اين است كه ميان معانى لغوى و مضامين رواياتى كه درباره نام هاى مكه آمده، مناسبت و مشابهت وجود دارد.

2. اسرار نام هاى مكه
اشاره

شهر مكه مهم ترين، شريف ترين و باعظمت ترين شهرهاى جهان اسلام است كه


1- لسان العرب، ج 13، ص 161
2- قاموس المحيط، ج 3، ص 466
3- مصباح المنير، ج 2، ص 577

ص: 29

در سرزمين حجاز قرار گرفته است. مكه شهرى است كه در آن خاتم انبيا صلى الله عليه و آله و اولين امام شيعيان، حضرت على عليه السلام در آن پا به صحنه هستى گذارده اند. مكه رأس جهان هستى است و تمامى زمين از آنجا گسترش يافته است؛ مكه شهر بسيارى از انبيا و اولياست. در روايات و آيات نام هايى براى مكه ذكر شده كه هريك از آنها اشاره به بُعدى معنوى و روحانى دارد. (1) در برخى احاديث براى مكه پنج اسم آمده است: ام القرى، مكه، بكه، بسّاسه و ام رُحم. امام صادق عليه السلام فرمود:

«أَسْمَاءُ مَكَّةَ خَمْسَةٌ: أُمُّ الْقُرَى وَ مَكَّةُ وَ بَكَّةُ وَ الْبَسَّاسَةُ كَانُوا إِذَا ظَلَمُوا بِهَا بَسَّتْهُمْ أَيْ أَخْرَجَتْهُمْ وَ أَهْلَكَتْهُمْ وَ أُمُّ رُحْمٍ كَانُوا إِذَا لَزِمُوهَا رُحِمُوا». (2)

«نام هاى مكه پنج است: ام القرى، مكه، بكه، بسّاسه يعنى نابود كننده، چون مردم وقتى در مكه ظلم مى كردند آنان را بيرون مى كرد و هلاك مى ساخت و امّ رُحم چرا كه هرگاه معتكف مكه مى شدند مورد رحمت قرار مى گرفتند.»

در اين حديث به دو وجه تسميه نام هاى مكه هم اشاره شده؛ يكى عنوان «بسّاسه» است؛ يعنى اگر كسى در مكه ظلمى كند، اين شهر او را اخراج و هلاك مى گرداند.

عنوان ديگر «ام رحم» است و بدين معناست كه اگر كسى ملازم اين شهر شريف باشد، مورد رحمت الهى قرار خواهد گرفت. همين مضمون در حديث ديگرى هم آمده است:

«رُوِيَ فِي أَسْمَاءِ مَكَّةَ أَنَّهَا مَكَّةُ وَ بَكَّةُ وَ أُمُّ الْقُرَى وَ أُمُّ رُحْمٍ وَ الْبَسَّاسَةُ كَانُوا إِذَا ظَلَمُوا بِهَا بَسَّتْهُمْ أَيْ أَهْلَكَتْهُمْ وَ كَانُوا إِذَا ظُلِمُوا رُحِمُوا». (3)

«نام هاى مكه پنج است: مكه، بكه، ام القرى، ام رحم و بسّاسه. هرگاه مردم در مكه


1- درباره نام هاى مكه و نيز وجه تسميه هر يك از آنها ر. ك: فصلنامه ميقات، ش 2، ش 4 و ش 53
2- خصال صدوق، ص 278، روايت 22؛ فروع كافى، ج 4، ص 211، روايت 18؛ فقيه، ج 2، ص 257، روايت 2349
3- وسائل الشيعه، ج 9، ص 350، روايت 17658

ص: 30

ظلم مى كردند، آنان را هلاك مى كرد و هر گاه ظلمى به آنها مى شد مورد رحمت قرار مى گرفتند.»

در اين حديث نسبت به حديث قبلى تفاوتى وجود دارد و آن اين كه هرگاه شخصى در مكه مظلوم قرار گيرد، مرحوم واقع مى شود. در حالى كه در حديث سابق رحمت را براى ملازم مكه دانست. آن چه از اين احاديث به دست مى آيد اين است كه اين شهر مقدس نسبت به ظلم، بى تفاوت و خنثى نيست و نسبت به ظالم و مظلوم حساس است و در قبال هر دو عكس العمل خاصى از خود نشان مى دهد. مواجهه او با ظالم، هلاكت و با مظلوم، رحمت است و اين خاصيت شهرى است كه خدا به آن شرافت و قداست بخشيده است.

(يك) مكه

يكى از نام هاى اين شهر مقدس، مكه است. درباره علت نامگذارى اين شهر به نام مكه وجوه مختلفى بيان شده است:

الف: كلمه «مكه» از ريشه «المكُّ» است. اين واژه در لغت به معنى نابود كردن است.

دو احتمال در باره اين وجه تسميه وجود دارد؛ يكى اين كه اگر كسى به قصد ظلم و تجاوز به اين شهر تعدى كند، نابود خواهد شد و شاهد ديگر اين كه اگر كسى به اين شهر وارد شود، خداوند به بركت اين شهر مقدس گناهان او را نابود مى كند.

امام صادق عليه السلام در حديثى فرمود:

«لَا يَدْخُلُ مَكَّةَ رَجُلٌ بِسَكِينَةٍ إِلَّا غُفِرَ لَهُ ...». (1)

«هركس با آرامش وارد شهر مكه شود، گناهانش بخشيده مى شود.»

گفتنى اين كه وجه تسميه مذكور در منابع لغوى هم بيان شده بود. نكته جالب اين كه مكه بخشى از سرزمين پهناورى است كه به آن «حجاز» گويند. واژه حجاز از نظر لغت از


1- فروع كافى، ج 4، ص 401

ص: 31

«حجز»، به معناى مانع شدن، دور كردن و جدا ساختن است؛ زيرا انسان را از شهوات و لذائذ دنيوى جدا و دور مى كند. (1) ب: واژه «مكه» از ريشه «مكا، يمكو، مكاءً» باشد. مكا در لغت به معناى سوت زدن است، در اين زمينه هم دو احتمال وجود دارد: يكى اين كه كلمه «مُكّاء» نام پرنده اى است (2) كه در سرزمين حجاز فراوان يافت مى شد. از اين پرنده به هنگام پرواز صدايى شبيه سوت شنيده مى شد.

احتمال ديگر آن است كه علت نامگذارى اين شهر اين بوده كه عده اى نزد كعبه مى آمدند و در كنار آن، به جاى نماز، دست و سوت مى زدند. ظاهراً اين عمل تا زمان رسول اكرم صلى الله عليه و آله و تا ابتداى ظهور اسلام ادامه داشته است. در مجمع البيان آمده است: (3) «روايت شده است كه هرگاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مسجدالحرام نماز مى گزارد، دو مرد در سمت راست او سوت مى زدند و دو مرد ديگر در سمت چپ آن حضرت دست مى زدند: تا نماز آن حضرت را براى او پريشان كنند. خداوند تمامى آنها را در جنگ بدر به هلاكت رساند.»

اين احتمال با روايتى تأييد مى شود. از امام رضا عليه السلام نقل شده است:

«وَ سُمِّيَتْ مَكَّةُ مَكَّةَ لِأَنَّ النَّاسَ كَانُوا يَمْكُونَ فِيهَا ...». (4)

«از اين جهت مكه، مكه ناميده شد، چون مردم در آنجا سوت مى زدند ....»

گفتنى است كه واژه مكّه در قرآن تنها در يك آيه به كار رفته:


1- اللمع، ص 158.(معمولًا درباره وجه تسميه حجاز اين گونه مى گويند كه رشته كوه سراة از شمال تا جنوب در برابر درياى سرخ كشيده شده است. اين كوه دو قسمت را از يكديگر جدا كرده كه در يك سو نجد و در سوى ديگر تهامه قرار گرفته و حجاز دقيقاً قسمتى است كه به سوى غرب، يعنى درياى سرخ كشيده مى شود. ر. ك: آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 32.)
2- لسان العرب، ج 13، ص 161
3- مجمع البيان، ج 4، ص 813
4- علل الشرايع، ص 397، روايت 1

ص: 32

وَهُوَ الَّذِي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَكَّةَ مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ وَكانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيراً. (1)

«اوست كه چون در بطن مكه بر آنها پيروزيتان داد، دست آنها را از شما و دست شما را از آنها باز داشت، و خدا به كارهايى كه مى كرديد آگاه و بينا بود.»

اين آيه در باره صلح حديبيه نازل شده است و خداوند در اين آيه هردو طايفه را از آزار و جنگ برحذر مى دارد تا به صلح روى آورند. اين صلح در منطقه اى به نام حديبيه صورت گرفت. از آنجا كه محل حديبيه نزديك مكه قرار دارد، به گونه اى كه حتى بعضى گفته اند يكى از اراضى مكه بوده و جزء محدوده حرم است، در اين آيه تعبير به «بطن مكه» شده است. (2)

دو) بكّه

يكى ديگر از نام هاى اين شهر شريف «بكه» است. اين تعبير هم در قرآن تنها در يك آيه ذكر شده:

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَهُدىً لِلْعالَمِينَ. (3) «نخستين خانه اى كه براى مردم بنا شده است همان است كه در مكه است، خانه اى كه جهانيان را سبب بركت و هدايت است.»

درباره وجه تسميه اين واژه احتمالات متعددى وجود دارد:

الف: واژه «بكه» از «البكّ» باشد كه معناى آن ازدحام كردن و مزاحم شدن است؛ از امام صادق عليه السلام سؤال شد كه چرا مكه را بكه ناميدند؟ امام عليه السلام در پاسخ فرمود: «چون بعضى از مردم در آنجا با دستان خويش مزاحم بعضى ديگر مى شدند». (4)


1- فتح: 24
2- الميزان، ج 18، ص 288
3- آل عمران: 96
4- المحاسن، ج 2، ص 66، روايت 1184؛ تفسير عياشى، ج 1، ص 187، روايت 95

ص: 33

از حديث ديگرى به دست مى آيد كه اگر انسان نمازش را با ازدحام در مسجدالحرام بخواند اشكالى ندارد، اما نماز خواندن در مكان هاى پررفت و آمد و شلوغ غير از مكه كراهت دارد. امام ابى جعفر عليه السلام فرمود:

«إِنَّمَا سُمِّيَتْ مَكَّةُ بَكَّةَ لِأَنَّهُ يَبْتَكُّ فِيهَا الرِّجَالُ وَ النِّسَاءُ وَ الْمَرْأَةُ تُصَلِّي بَيْنَ يَدَيْكَ وَ عَنْ يَمِينِكَ وَ عَنْ يَسَارِكَ وَ مَعَكَ وَ لَا بَأْسَ بِذَلِكَ وَ إِنَّمَا يُكْرَهُ فِي سَائِرِ الْبُلْدَانِ». (1) «بدين سبب مكه بكه ناميده شد، چون مردان و زنان در آنجا ازدحام مى كنند، اگر زنى پيش رو، در سمت راست و در سمت چپ(و پشت سر) و با تو نماز بگذارد، اشكالى ندارد. نماز خواندن در جاى شلوغ در شهرهايى غير از مكه كراهت دارد.»

ب: يكى ديگر از معانى «البكّ» گردن زدن است؛ از اين رو مكه را بكه ناميده اند كه هر ظالم و ستمگرى كه در اين شهر مرتكب ظلم و ستم مى شد، گردن او را مى زدند. اين مضمون در روايتى هم بيان شده است:

«كَانَتْ تُسَمَّى بَكَّةَ لِأَنَّهَا تَبُكُّ أَعْنَاقَ الْبَاغِينَ إِذَا بَغَوْا فِيهَا ...». (2)

«از اين رو به مكه بكه گفته اند چون هر گاه ظالمى در آنجا طغيان مى كرد، گردن او را مى زدند.»

ج: در بعضى روايات هم نقل شده كه مكه به تمام شهر(قريه) گفته مى شد و بكه مكانى است كه خانه خدا در آن قرار دارد.

د: بيشترين معنايى كه در روايات براى بكه بيان شده و به عنوان وجه تسميه در نظر گرفته شده است، گريه كردن مردم در مكه است؛ زيرا ممكن است واژه بكه از «بكاء» به معناى گريه كردن مشتق شده باشد. امام صادق عليه السلام در جواب اين سؤال كه چرا مكه را بكه


1- علل الشرايع، ص 397، روايت 4؛ بحار الانوار، ج 83، ص 334 و ج 99، ص 78
2- فروع كافى، ج 4، ص 211

ص: 34

ناميدند؟ فرمود: «لِبُكَاءِ النَّاسِ حَوْلَهَا وَ فِيهَا»؛ (1)

«چون مردم در اين شهر و اطراف آن گريه مى كنند». همچنين از حضرت امير عليه السلام سؤالى مشابه شد و آن حضرت فرمود: «لِأَنَّهَا بَكَّتْ عُيُونَ الْجَبَّارِينَ وَ الْمُذْنِبِينَ»؛ (2)

«چون مكه چشم هاى جباران و گناهكاران را مى گرياند.»

در اينجا نكاتى قابل ذكر است:

نكته اول اين كه يكى از آداب ورود و حضور در شهر مقدس مكه اشك و آه است. گريه سيد آداب و نورچشم سالكين است. گريه نشانه رقّت قلب و دليل اخلاص است. هر گاه عملى بااخلاص و با قلب خاشع و نرم انجام شود، قطعاً مورد پذيرش ذات حق قرار خواهد گرفت. انسانى كه داراى قلب رقيق و چشم گريان است، به خدا نزديك و از دنيا و دنياطلبى دور است، در مقابل، دعايى كه از روى قساوت قلب باشد مردود است و مورد قبول واقع نمى شود. امام صادق فرمود:

«لَا يَسْتَجِيبُ دُعَاءً بِظَهْرِ قَلْبٍ قَاس». (3)

«خدا دعايى كه از روى قساوت قلب باشد نمى پذيرد.»

از سوى ديگر گريه و اشك نشانه بريدن از غير خدا است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در بيانى گهربار فرمود:

«اگر خدا عبدى را دوست داشته باشد، حزنى در قلب او قرار مى دهد؛ زيرا خداوند قلب حزين را دوست دارد. عبدى كه از خوف خدا گريان باشد داخل آتش دوزخ نمى شود.» (4)

خداوند خواهان اشك است و اشك، مطلوب خداست. خداى سبحان از چشم هاى بندگانش اشك و از قلب هاى آنها خشوع مى خواهد. خداوند به عيسى عليه السلام


1- علل الشرائع، ص 397، روايت 2؛ فقيه، ج 2، ص 193، روايت 2119
2- فروع كافى، ج 4، ص 211، روايت 18؛ ارشاد القلوب، ص 377
3- فروع كافى، ج 2، ص 474
4- ارشاد القلوب، باب حزن و بكاء.

ص: 35

فرمود: «اى عيسى از چشم هايت اشك هايت را و از قلبت خشوعت را به من ده.» (1)

نكته دوم اين كه در حديث پيش گفته شد فعل «ابكت» به شهر مكه نسبت داده شده بود. اين مسأله در برخى احاديث گذشته هم به چشم مى خورد و افعالى نظير «اخرجتهم»، «اهلكتهم» به شهر مقدس مكه منسوب شده بود. همچنين در آيه 96 سوره آل عمران دو وصف مبارك و هدايت براى مكه ملحوظ شده است. تمامى موارد نشان از آن دارد كه شهر مكه خاصيتى دارد و مى تواند كارهايى مثل گرياندن چشم گنهكاران و تائبين، خارج كردن و نابودى كردن ظالمين و هدايت مستعدين را انجام دهد. البته اين خاصيت به خودى خود به دست نمى آيد، بلكه عطيه اى الهى است و اين عطيه و لطف به جهت شرافت، عظمت و حرمتى است كه خداوند براى اين شهر مبارك قرار داده است.

سه) ام القرى

نام ديگر اين شهر ام القرى است. اين عنوان و نامگذارى در برخى از احاديث ذكر شده است. اميرمؤمنان على عليه السلام در پاسخ مردى كه سؤال كرد چرا مكه ام القرى ناميده شده است فرمود:

«لِانَّ الْارْضَ دُحِيَتْ مِنْ تَحْتِهَا». (2)

«زيرا زمين از زير مكه گسترانده شد.»

حضرت در حديث مشابهى نيز به مسأله دحو الارض اشاره مى كند. (3) بر اساس احاديث مذكور يكى از نام هاى شهر مكه، ام القرى است. اين واژه تركيبى است از دو كلمه «ام» و «قرى». اگر به كتاب هاى لغت مراجعه شود به دست مى آيد (4) كه واژه «ام» معانى مختلفى دارد از قبيل: اصل، مجمع الاشياء، منشأ، مرجع، مقصد و مادر.


1- مستدرك، ج 2، ص 294
2- علل الشرايع، ص 593، روايت 4؛ فقيه، ج 2، ص 241، روايت 2296
3- ر. ك: مشارق انوار اليقين، ص 84؛ فروع كافى، ج 4، ص 211، روايت 18؛ ارشاد القلوب، ص 377
4- لسان العرب، ج 1، ص 212- 219؛ مصباح المنير، ج 1، ص 23؛ مجمع البحرين، ج 1، ص 104- 106

ص: 36

البته معناى اصلى «امّ» مادر نيست. از آن جهت به مادر امّ گفته مى شود كه مادر نسبت به فرزند خود اصل يا منشأ يا مرجع محسوب مى گردد. اما درباره مكه چون اصل يا مجمع يا منشأ عالم است(پديده «دحو الارض») به آن ام القرى گفته اند.

در باره علت نامگذارى شهر مكه به «ام القرى» نكات متعددى بيان شده است از جمله:

الف: علت نامگذارى، شرافتى است كه خداوند به اين شهر داده؛ پس شهر مكه به جهت شرافت، اصل عالم است. (1) ب: از آن جا كه شهر مكه قبله تمام انسان هاست، مرجع و مقصد جهانيان نيز هست. (2) ج: وجهى كه بيش از وجوه ديگر بر آن تأكيد شده مسأله دحو الارض است.

اين مسأله در دو حديث سابق بيان شد. بدين لحاظ مكه مكرمه اصل يا منشأ عالم است، يعنى زمين در مراحل اوليه خلقت نخست، فقط به سرزمين مكه خلاصه مى شد، اما در مرحله توسعه از اين سرزمين گسترش يافت.

واژه ام القرى در دو آيه از قرآن آمده است. در يك آيه مسأله نزول وحى و انذار ام القرى مطرح است:

وَكَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيّاً لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَمَنْ حَوْلَها وَتُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لا رَيْبَ فِيهِ فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَفَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ. (3) «ونيز اين قرآن را به زبان عربى برتو وحى كرديم تا ام القرى و ساكنان اطرافش را بيم دهى، همچنين آنان را از روز قيامت- كه در آن ترديدى نيست- بترسانى كه گروهى در بهشتند و گروهى در آتش سوزان.»

دعوت پيامبر داراى مراتب و مراحلى بود. (4) در آغاز دعوت به صورت انذار عشيره


1- لسان العرب، ج 1، ص 219
2- همان.
3- شورى: 7
4- الميزان، ج 18، ص 18

ص: 37

بود وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ اْلأَقْرَبِينَ. (1) سپس اين دعوت توسعه پيدا كرد و شامل اهل مكه و هر كسى كه اطراف آن است يعنى اهل جزيرة العرب شد. اين مرحله از دعوت در آيه مذكور بيان شده است. در گام سوم دعوت پيامبر بيشتر پيدا كرد و شامل اعراب شد قُرْآناً عَرَبِيّاً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (2) و در آخرين مرحله محدوده نبوت و رسالت كل جهانيان تا قيام قيامت را شامل شد. إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرى لِلْعالَمِينَ. (3) بنابراين آيه اى كه مربوط به ام القرى بود مرحله دوم ابلاغ دعوت پيامبر را در برمى گرفت. همچنين از اين آيه به دست مى آيد كه يكى از اهداف نزول وحى انذار است، تا مردم به راه درست و صراط مستقيم بروند.

تفسير كشف الاسرار ذيل همين آيه علت نامگذارى مكه به ام القرى را اين گونه بيان مى كند كه چون مكه شريف ترين سرزمين هاى روى زمين است و به همين لحاظ زمين از اين نقطه عالم گسترش يافته، مكه منشأ و اصل عالم است. لذا اصل تمامى شهرها مكه است. (4) آيه دوم تقريباً مشابه آيه سابق است و به مسأله نزول كتاب و وحى و همچنين مسأله انذار اشاره مى كند.

وَهذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَمَنْ حَوْلَها وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَهُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ. (5) «اين است كتاب مباركى كه نازل كرده ايم، تصديق كننده چيزى است كه پيش از آن نازل شده است. تا با آن مردم ام القرى و مردم اطرافش را بيم دهى. كسانى


1- شعراء: 214
2- سجده: 3
3- ص: 87
4- كشف الاسرار وعدة الابرار، ج 9، ص 7
5- انعام: 92.

ص: 38

كه به روز قيامت ايمان دارند به آن نيز ايمان دارند، اينان مراقب نمازهاى خويش اند.»

كشف الاسرار ضمن بيان اين مطلب كه مراد از ام القرى مكه است، به علل نامگذارى پيش اشاره مى كند، (1) ولى بيش از همه نسبت به مسئله دحو الارض تأكيد دارد.

مرحوم سيّد حيدر آملى در تفسير گرانسنگ خويش به اين نكته اشاره مى كند (2) كه پيامبر صلى الله عليه و آله از سوى خدا براى كلّ بشر صاحب رسالت و بعثت بود، امّا علّت اينكه در اين آيه انذار به مكّه و اهل آن اختصاص يافت اين است كه مكّه مولد و منشأ پيامبر صلى الله عليه و آله است، لذا به جهت شرافت در اين آيه قلمرو انذار به مكّه محدود شده است و إلّامخاطب پيامبر صلى الله عليه و آله تمام بشريّت است. از اين بيان به دست مى آيد كه آيه مزبور ناظر به مرحله نهايى دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله است.

به جز دو آيه سابق، قرآن در آيه اى مستقل دحو الارض را بيان كرده است.

وَاْلأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها؛ (3) «و پس از آن زمين را بگسترد.» «دحا و طحا» هر دو به معناى واحد يعنى بسط آمده است. (4) خداوند بعد از آنكه هفت آسمان را آفريد، دست به تدبير عالم از آسمان به سوى زمين زد. خلقت زمين به اين گونه بود كه نخست نقطه اى كوچك يعنى مكّه را آفريد سپس آن را گستراند و از اين طريق زمين و هرچه در آن بود پديد آمد.

مسأله دحوالارض تا بدان حد اهميت دارد كه روز بيست و پنجم ماه ذى القعده بدين نام، نامگذارى شده و روزه اين روز معادل روزه هفتاد سال يا معادل كفاره هفتاد سال است. (5) كسى كه شب آن را عبادت كند و روز آن را روزه گيرد براى او روزه صد سال نوشته مى شود و تمام موجودات براى او استغفار مى كنند. تمامى اين فضيلت ها براى آن است كه در چنين روزى رحمت خدا بسط يافته است.

دعاى اين روز با اين تعبيرى شروع مى شود «اللّهُمَّ دَاحِي الْكَعْبَةَ ...» با تأمّل در اين


1- كشف الاسرار، ج 3، ص 421؛ ر. ك: بيان السعاده، ج 2، ص 141
2- المحيط الأعظم، ج 1، ص 359
3- نازعات: 30
4- كشف الاسرار، ج 10، ص 371
5- ر. ك: مفاتيح الجنان، اعمال ماه ذى القعده.

ص: 39

دعا به دست مى آيد كه سه محور در آن ملحوظ است؛ يكى اسماء و صفات الهى، بخش دوم درباره موت، قبر و قيامت و بخش سوم درباره ظهور وليعصر(عج) مى باشد. مطلب مزبور مؤيد اين نكته است كه روز قيام قائم(عج) و ظهور امام زمان(عج) همين روز است، چنان كه در احاديث بيان شده است. همچنين در حديث آمده است كه حضرت ابراهيم و حضرت عيسى در شب دحوالارض متولد شده اند. (1)

چهار) بلد

يكى از اسامى شهر مكه «بلد» است. اين نام در روايات وجود ندارد، اما در قرآن به دو صورت آمده است؛ مطلق و همراه با قيد «امين» يعنى به دو صورت «بلد يا بلده» و «بلد امين».

تعبير «بلد» در قرآن در سه مورد به كار رفته است:

وَإِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ اْلأَصْنامَ. (2)

«و ابراهيم گفت: اى پروردگار من، اين سرزمين را ايمن گردان و مرا و فرزندانم را از پرستش بتها دور بدار.»

در تمامى تفاسير مصداق بلد، مكه بيان شده است. اما در برخى از تفاسير عرفانى نكات ديگرى هم به چشم مى خورد. تفسير بيان السعادة بر اين نكته تأكيد دارد (3) كه بيت اللَّه با سعى ابراهيم عليه السلام بنا شد، چنان كه شهر مكه و عمارات آن هم با سعى و تلاش ابراهيم عليه السلام پديد آمد. پس حضرت ابراهيم سازنده خانه خداست. ممكن است گفته شود كه مراد از بلد، صدر و از بيت اللَّه مقام قلب مى باشد. اگر صدر با اسلام و تسليم منشرح شود به مقام طهارت خواهد رسيد. بيت اللَّه حقيقى هم مقام قلب انسان كامل است. بر اين اساس معناى عرفانى بلد مقام صدر منشرح است.


1- همان.
2- ابراهيم، 35
3- بيان السعادة، ج 2، ص 394

ص: 40

در تفسير عرفانى كشف الاسرار هم بيان شده است كه:

«ابراهيم عليه السلام در اين آيت از حق دو چيز خواست: يكى امن مكه از استيلاى دشمن، ديگر امن دل از غلبه سلطان هوا. گفت: بار خدايا! اين شهر مكه را حرمى ايمن گردان كه هيچ جبارى را بر آن دست نبود و هيچ كس را در آن ترس نبود، رب العالمين دعاى وى را اجابت كرد و آن را حرمى ساخت مبارك و جاى امن.» (1)

گاهى مراد از بلد بدن معرفى مى شود. (2) بدين معنا كه ابراهيم عليه السلام از خدا خواست كه ابدان را از غلبه صفات نفس دور كند. و تعابيرى كه در ادامه آيه آمده است به مقام هاى ديگر عرفانى تطبيق شده است. البته اين احتمال وجود دارد كه آن چه مدّ نظر تفسير مذكور است، بدن مثالى باشد و مراد اين است كه بدن مثالى از آفات و آسيب هاى صفات درونى و نفسانى در امان باشد. در اين صورت انسان در مقام برزخ به طهارت، امن و سلامت دست خواهد يافت. و اين اولين گام طهارت و سلامت درون است و اين يكى از معانى قلب سليم است. حاصل آن كه در اين آيه، بلد به معانى ذيل تفسير يا تطبيق شد:

مكه، صدر، قلب و بدن برزخى.

دومين آيه كه واژه بلد به صورت مطلق به كار رفته، مربوط به اواسط سوره بقره است:

وَإِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ. (3) «و ابراهيم گفت: اى پروردگار من اين شهر را جاى امنى گردان و از مردمش آنان را كه به خدا و روز قيامت ايمان دارند از هر ثمره [اى] روزى ساز.»

ابراهيم عليه السلام براى اهالى مؤمن مكه طلب امنيت و روزى مى كند و خداوند دعاى او را به اجابت مى رساند. دليل اجابت آيه سابق است:


1- كشف الاسرار، ج 5، ص 281
2- تفسير منسوب به ابن عربى، ج 1، ص 350
3- بقره: 126

ص: 41

وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَأَمْناً. (1)

«و كعبه را جايگاه اجتماع و مكان امن مردم ساختيم.»

ممكن است در اين آيه مراد از بلد مقام صدر باشد؛ (2) سينه اى كه از غلبه هواهاى نفسانى در امن و امان است و شياطين در آنجا راهى ندارند. طهارت و سلامت بر آن حاكم است و چيزى جز ياد خدا در آن سينه تسليم وجود ندارد. بر اين اساس ثمرات، به معناى معارف و انوار الهى است كه بر قلب سالم و طاهر وارد مى شود.

سومين آيه تعبير بلد، مربوط به سوره بلد است:

لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ وَأَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ. (3) «قسم به اين شهر و تو در اين شهر سكنا گزيده اى.»

يكى از شيوه هاى تأكيدى قرآن در اهميت به چيزى استفاده از قسم است. لذا قسم ياد كردن خدا به شهر مكه بيان شرافت و رفعت مقام آن است. بنابراين بدون شك مراد از بلد در اين دو آيه، مكه است. و مكى بودن سوره هم مؤيد همين معناست.

در سه آيه مذكور مراد از بلد، مكه است؛ اما معانى ديگرى هم در بعضى از تفاسير عرفانى نظير صدر منشرح، قلب و بدن برزخى وجود دارد.

تنها در يك آيه تعبير «بلده» آمده است:

إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَها وَلَهُ كُلُّ شَيْ ءٍ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ. (4) «به من فرمان داده شده كه پروردگار اين شهر را بپرستم؛ شهر خداوندى كه همه چيز از آن اوست و حرمتش نهاده و مأمورم كه از مسلمانان باشم.»


1- بقره: 125
2- بيان السعادة، ج 1، ص 144؛ تفسير منسوب به ابن عربى، ج 1، ص 53
3- بلد: 1 و 2
4- نمل: 91

ص: 42

از نظر لغت (1) «بَلَد» هم مذكر است و هم مؤنث و جمع آن «بُلدان» مى باشد. واژه «بَلَدَه» همان معناى بلد را دارد و جمع آن «بلاد» مى باشد. از نظر معنا هر دو معناى واحدى دارند و به بخشى از زمين اطلاق مى شود چه آباد باشد چه نباشد، چه مسكونى و چه خالى از سكنه باشد. گاهى هم اين معنا را معادل بلد مى گيرند و به طائفه اى كه در آن زندگى مى كنند، بلده اطلاق مى شود. به بيان ديگر مراد از بلده يا اهالى مكّه است يا شهر مكّه به لحاظ اينكه بخشى از حجاز محسوب مى شود. از منظر عرفانى بلده ناظر به مقام قلب است. (2) و مراد از «حرّمها» اين است كه خداوند آن را از استيلاى صفات نفسانى و رذائل درونى دور داشته است. بر اين اساس مفاد آيه اين است كه بايد بنده رب قلب بود؛ قلبى كه حرم امن الهى است.

اما نكته اى كه بدون هيچ شكى از آيه به دست مى آيد، شرافت و عظمت مكه است؛ زيرا رب، به سرزمين مكه اضافه شده است؛ از اين رو پروردگار عالميان به اين سرزمين عنايت و لطف خاصى دارد.

گونه دوم كاربرد دوم بلد در قرآن به صورت مقيد است. در قرآن تنها در يك آيه و تنها يك قيد براى بلد ذكر شده است و آن قيد «امين» است:

وَهذَا الْبَلَدِ اْلأَمِينِ (3) «سوگند به اين شهر ايمن.»

به هر حال اگر به آيات بلد(جمعاً پنج آيه) در قرآن توجه كنيم، خواهيم ديد كه در تمامى آنها بلد، مكه است.

پنج) وادٍ غير ذى زرع

در يك آيه از مكه به عنوان سرزمين بدونِ كشت نام برده شده است:

رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ. (4)


1- مجمع البحرين، ج 1، ص 238؛ مصباح المنير، ج 1، ص 60
2- تفسير منسوب به ابن عربى، ج 2، ص 113
3- تين: 3
4- ابراهيم: 37

ص: 43

«اى پروردگار ما، برخى از فرزندانم را به وادى بى هيچ كِشته اى، نزديك خانه گرامى تو جاى دادم.»

ابراهيم عليه السلام بعضى از فرزندان خويش را به سرزمينى برد كه در آن هيچ چيز وجود نداشت و به اصطلاح به آنجا سرزمين بى آب و علف، سرزمين سوزان و تفتيده و لم يزرع گفته مى شد. اما دلخوشى و اميد اب الانبيا به يك چيز بود و آن اين كه اين سرزمين انتسابى به خدا دارد و نزديك اوست، تعبير مشابه ديگرى نيز وجود دارد:

رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ. (1) «پروردگارا! براى من خانه اى نزد خودت در بهشت بنا كن.»

اين سخن گفته همسر فرعون است. او با تمامى مشقات، مشكلات و مصائبى كه در كاخ فرعون تحمل كرد، تنها اميدش به اين بود كه خانه اى نزد خدا و نزديك خدا داشته باشد. يعنى به مقام قرب الهى دست يابد.

محى الدين منظور از وادى بدون زرع را عالم طبيعت مى داند؛ (2) زيرا جهان ماده از علم ومعرفت خالى است و كشت، زراعت و محصول جهان چيزى جز ادراك و معرفت نيست.

شش) قريه تو

در قرآن آيه اى است كه در آن تعبير «قريتك» آمده است و مراد از آن شهر مكه است:

وَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ هِيَ أَشَدُّ قُوَّةً مِنْ قَرْيَتِكَ الَّتِي أَخْرَجَتْكَ أَهْلَكْناهُمْ فَلاناصِرَ لَهُمْ. (3)


1- تحريم: 11
2- تفسير منسوب به ابن عربى، ج 1، ص 350
3- محمد: 13

ص: 44

«چه قريه هايى كه مردمش از مردم قريه تو- كه از آن بيرونت كردند- بسى نيرومندتر بودند كه هلاكشان كرديم و هيچ يارى كننده اى نداشتند.»

آيه اشاره به اين نكته دارد كه مردم مكه رسول خدا صلى الله عليه و آله را از اين شهر بيرون كردند و او را وادار به مهاجرت ساختند. چنين مردمانى شايسته هلاكت اند و اگر اراده خداوند به هلاكت فردى يا گروهى تعلق گيرد، گريزى از آن نيست و احدى را ياراى نصرت و حمايت آنان نيست؛ زيرا كسى بر امر الهى غلبه ندارد.

هفت) دو قريه

در يكى از آيات قرآن واژه «قريتين» به كار رفته است كه مصداق يك قريه مكه است:

وَقالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ. (1) «گفتند: چرا اين قرآن بر مردى از بزرگمردان آن دو قريه نازل نشده است؟.»

هشت) حرم

اين عنوان در دو آيه آمده است:

وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْ ءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا (2)

.

«گفتند اگر از كيش تو پيروى كنيم ما را از سرزمينمان بر مى كَنند. آيا آنها را در حرمى امن جاى نداده ايم كه همه گونه ثمرات در آن فراهم شود»

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ. (3) «آيا ندانسته اند كه حرم را جاى امن مردم قرار داديم، حال آنكه مردم در اطرافشان به اسارت ربوده مى شوند؟.»


1- زخرف: 31
2- قصص: 57
3- عنكبوت: 67

ص: 45

نه) بُسّاسة

در برخى روايات، يكى از اسامى مكه «بساسه» آمده است. با توجه به اين كه معناى لغوى بسّاسه اخراج كردن و هلاك كردن است، وجه تسميه مكه هم روشن مى شود؛ اگر كسى در مكه ظلمى كند، اين شهر او را اخراج و هلاك مى كند.

ده) امّ رُحْم

بعضى از روايات مشتمل بر تعبير امّ رحم است، چنانچه پيش تر اشاره شد. در روايات دو وجه تسميه بيان شده است: يكى اين كه اگر كسى ملازم اين شهر مقدس شد، مورد رحمت الهى قرار مى گيرد و ديگر اين كه اگر در اين شهر به او ظلمى شود، رحمت خدا شامل حال او مى شود. از اين رو شهر مكه نسبت به ظلم حساس است و بى تفاوت نيست، ظالم را هلاك و مظلوم را رحمت مى كند.

از مجموع آيات و احاديث به دست مى آيد كه مكه عناوين و اسامى مختلفى دارد كه در قرآن عبارتند از: مكه، بكه، ام القرى، بلد، بلده، بلد الامين، حرم، قريه خدا، دو قريه، وادٍ غير ذى زرع.

اسامى مكه در روايات بدين شرح است: مكه، بكه، ام القرى، بساسه و ام رُحم. پس سه اسم براى مكه در قرآن و روايات مشترك است؛ مكه، بكه و ام القرى. وجوه تسميه و نامگذارى هر يك نيز از نظر خوانندگان گذشت.

همچنين از نظر اهل لغت و نيز در كتاب هاى تاريخ، براى اين شهر عظيم و شريف اسامى مختلفى بيان شده به گونه اى كه براى مكه تا سى نام و عنوان ذكر شده است. (1) نظير:

صلاح، معاد، حاطمه، رأس، قادس و كوثى و .... شايد علت نامگذارى ها اين باشد كه شهر مكه نزد قبائل مختلف اهميت و جايگاه والايى داشته است؛ از اين رو شهر مكّه نزد هر قبيله اى اسمى خاص داشته و هر طايفه آن را به نامى، مى خوانده است.


1- اخبار مكه، ج 9، ص 280- 282؛ تاريخ امراء مكة المكرمة، ص 18

ص: 46

گفتار دوّم: فضيلت و عظمت مكّه

1. حرمت و فضيلت
اشاره

مكه، شهرى است كه خداوند متعال براى آن عظمت و حرمت ويژه اى قرار داده است؛ در اين شهر مسجدى وجود دارد كه داراى شرافت و وجاهت الهى است. «بيت اللَّه» در اين شهر قرار دارد و مهبط وحى الهى است.

مكه زادگاه آخرين پيامبر خدا و وصىّ اوست. مكه شهرى است كه خدا آن را برگزيده و محبوب و عزيز گردانيده است. عظمت و حرمت مكه در آيات و روايات متعددى بيان است كه در ذيل به پاره اى از آنها اشاره مى شود.

الف) حرمت و فضيلت مكه در آيات
اشاره

آيات قرآن به شيوه هاى مختلف بيانگر جايگاه ويژه شهر مكه اند. در هر آيه بُعدى از عظمت و شكوه اين «آرمان شهر آسمانى» بيان شده است.

يك) قسم

يكى از شيوه هايى كه قرآن براى نشان دادن شكوه و عظمت امرى از آن استفاده مى كند، سوگند است. خداوند در دو آيه به اين شهر عظيم قسم ياد كرده است.

ص: 47

وَهذَا الْبَلَدِ اْلأَمِينِ. (1) «سوگند به اين شهر ايمن.»

تمام مفسران بر اين امر اتفاق نظر دارند كه مراد از بلد امين، مكه است و اختلافى در اين جهت نيست. البته احتمالات ديگرى در آيه هست كه در بعضى تفاسير بيان شده است. (2) در برخى تفاسير لطيفه اى وجود دارد (3) و آن اين كه علت شرافت فراوان مكه اين است كه اين شهر، شهر دوست است. در اين شهر خانه حبيب قرار دارد و خانه دوست قدر و منزلتى دارد كه باعث مى شود شهر، شهر يار و دوست باشد.

نكته ديگر اين كه احتمال دارد مراد از «تين»، كوه دمشق باشد كه مأواى عيسى عليه السلام بوده و منظور از زيتون، كوه بيت المقدس كه مقام انبياست. طور سينين اشاره به موسى كليم اللَّه عليه السلام و بلد امين هم اشاره به شهر مكه دارد، جايى كه بيت اللَّه، خانه ابراهيم عليه السلام و خانه حضرت محمد صلى الله عليه و آله در آن واقع شده است. بنابراين در آغاز سوره اشاره به مقام انبياى عظام الهى عليه السلام دارد. در واقع رهبران اديان ابراهيمى در آغاز اين سوره بيان شده اند، ولى بيش از همه تأكيد بر بلد امين است كه هم به لحاظ كميت و تعداد و هم به لحاظ كيفيت كلمات اهتمام خاصى نشان داده شده است.

لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ وَأَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ. (4) «قسم به اين شهر و تو [كه] در اين شهر سكنا گزيده اى.»

مراد از اين آيه مكه است، چنان كه تمامى مفسران اين نكته را بيان كرده اند. در اين آيه هم خداوند به شهر مكه سوگند خورده است كه از آن شرافت و عظمت مكه مكرمه به دست مى آيد.

از آيه وَأَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ به دست مى آيد كه مكه با سكونت پيامبر صلى الله عليه و آله شرافت


1- تين: 3
2- بيان السعادة، ج 4، ص 264؛ تفسير منسوب به ابن عربى، ج 2، ص 443
3- لطائف الاشارات، ج 3، ص 745
4- بلد: 1 و 2

ص: 48

كسب كرده است. بنابراين يكى از علل عظمت مكه اين است كه محل تولد و سكونت نبى خاتم صلى الله عليه و آله است. (1) همچنين در آيه دوم تعبير بِهذَا الْبَلَدِ تكرار شده، در حالى كه بايد به جاى آن ضمير قرار مى گرفت كه اين خود دليل ديگرى است بر عظمت شأن شهر نورانى مكه.

كشف الاسرار تعابير لطيف و نغزى در باره شأن و جايگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و شهر او دارد.

در جايى از آن مى خوانيم: (2) «هر كه را دوستى بود پيوسته در جستن رضاى او بود، نظر خود از وى باز نگيرد، با وى رازها كند، در سفر و در حضر ذكر و مراعات وى بنگذارد، در هيچ حال حديث و سلام از وى باز نگيرد، قدمگاه وى عزيز دارد، به جان وى سوگند خورد. خداوند كريم، جبار، عزيز و رحيم جل جلاله حقايق اين معنى جمله آن رسول مكرم را و سيد محترم را ارزانى داشت، تا جهانيان را معلوم گردد كه بر درگاه عزت هيچ كس را آن منزلت و مرتبت نيست كه اوراست. نبينى كه در بسى احوال رضاى او نگه داشت؟ وَمِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَأَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّكَ تَرْضى)، در قبله رضاى او نگه داشت:(فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها. شفاعت در رضاى او بست: وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى. هرگز او را از نظر خود محجوب نكرد: فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنا الَّذِي يَراكَ حِينَ تَقُومُ. رازها با وى گفت:

فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى. در خواب و بيدارى، در سفر و در حضر او را نگه داشت: وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ. احوال او همه كفايت كرد: أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ. در هيچ حال وحى از او منقطع نگردانيد. در خواب بود كه وحى آمد: يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُى. بر مركوب بود كه وحى آمد: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ. در راه غزات بود كه وحى آمد: اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ ءٌ عَظِيمٌ. از مكه بيرون آمده بود كه وحى آمد: إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ. در غار بود كه او را جلوه كرد: ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي


1- الميزان، ج 20، ص 289
2- كشف الاسرار، ج 10، ص 501 و 502

ص: 49

الْغارِ. در اندوه بود كه وحى آمد: وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ. در شادى بود كه وحى آمد: إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً. در حضرت قاب قوسين بود كه بى واسطه اين خطاب مى رفت: آمَنَ الرَّسُولُ. از عزيزى وى بود كه گاه قسم به جان وى ياد مى كرد: لَعَمْرُكَ. و گاه به قدمگاه و نزولگاه وى سوگند ياد مى كرد: لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ. على الجمله در قرآن چهارهزار جاى نام وى برد و ذكر وى كرد، بعضى به تعريض و بعضى به تصريح.»

دو) وادٍ غير ذى زرع

در آيه اى به جاى مكه از تعبير «وادٍ غير ذى زرع» استفاده شده است.

رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ. (1) «اى پروردگار ما، برخى از فرزندانم را به سرزمين بى آب و علفى نزديك خانه گرامى تو جاى دادم، اى پروردگار، تا نماز بگذارند.»

خداوند تبارك و تعالى به ابراهيم عليه السلام كه او را اب الانبيا لقب داده اند، عنايات خاصى كرده است؛ از جمله اين كه دعاهاى او را نيك اجابت كرد. در آيه مزبور، ابراهيم عليه السلام از سر صدق به خداى خود عرض مى كند: بعضى از فرزندانم را به سرزمينى آورده ام كه «غير ذى زرع» است؛ زمينى كه خانه تو در آن است. هدف من از اين كار اقامه نماز و بندگى توست.

چند نكته در اين آيه وجود دارد؛ يكى اين كه (2) زمين ها چند دسته اند. سرسبز و باير.

اما زمينى كه از باير بدتر است، زمينى است كه اساساً قابل كشت نباشد. معمولًا زمين موات قابل احيا و داير شدن است، اما تعبير «غير ذى زرع» حاكى از آن است كه زمين مكه اقتضاى كشت و زراعت هم نداشته و هيچ شرايط مناسبى جهت بهره بردارى طبيعى از آن


1- ابراهيم: 37
2- صهباى حج، ص 149

ص: 50

وجود نداشته است. البته اين به حسب شرايط عادى است، ولى با اراده خدا تمام امورى كه انسان ناممكن مى پندارد، ممكن بلكه محقق مى شود. ابراهيم عليه السلام دعايى كرد و از خدا خواست تا از ثمرات به آن روزى دهد. اين دعا اجابت شد و سرزمينى كه قابليت و اقتضاى كشت و زرع در آن نبود، به اذن الهى سرشار از روزى، سبزى، خرمى و نعمت شد.

حضرت ابراهيم عليه السلام از انبيايى است كه در مورد او بسيارى امور ناشدنى، محقق شده است. يك نمونه آن را خوانديد و نمونه هاى ديگرى هم دارد. از جمله اين كه خداوند در دوران پيرى به او فرزندى عطا كرد. (1) و ديگر اين كه كوهى از آتش براى او گلستانى سرد و خرّم شد. (2) تمامى اين امور انسان را دعوت به توكّل و بى اعتمادى نسبت به اسباب مى كند. تأثير علل و عوامل طبيعى به اذن خداست. لذا اگر خدا اراده نمايد، هر كارى محقق مى شود. پس فقط به خدا بايد تكيه و اعتماد داشت.

به هر حال در عظمت و شرافت مكه همين بس كه آنجا زمينى بوده بدون هيچ قابليتى و به اذن الهى به شهرى بزرگ و با كرامت تبديل شد. از سوى ديگر تعبير «عند بيتك» نشان مى دهد كه بيت اللَّه نسبتى بسيار نزديك با خدا دارد و اين مكان مقرب و شريف در شهر مكه قرار دارد. از جهت ديگر هدف اقامت و سكونت ابراهيم عليه السلام در اين شهر اقامه نماز است. از اين رو هدف از بناى مكه، سكونت در آن و حضور نزد بيت اللَّه، يك چيز بيش نيست و آن توجه قلبى به خداست.

ماجراى زير حكايتى شنيدنى است:

سلطان محمود خادمان متعددى داشت، ولى به يكى از آنها بيش از همه ارادت مى ورزيد. ديگران گله مند بودند، از اين رو سلطان محمود برنامه سفرى ترتيب داد. در طول سفرشترهاى زيادى همراه خود برد؛ اما در جهاز يكى از شتران جواهرات و گوهرهاى فراوانى گذاشت و دستور داد تا زير آن را پاره كنند به گونه اى كه در طول مسير جواهرات يكى يكى مى افتادند. تمام خادمان و سواران و پيادگان در طول مسير به يغماى


1- حجر: 54
2- انبياء: 69

ص: 51

جواهرات سلطان محمود مشغول شدند، جز يك نفر وآن كسى نبود جزاياز. سلطان محمود لحظه اى پشت سر خود را نگريست، كسى را نديد جز اياز. از او پرسيد تو چرا به جمع جواهرات نپرداختى؟ سعدى پاسخ اياز را چنين زيبا و دلنشين به نظم در آورده است:

من اندر قفاى تو مى تاختم زخدمت به نعمت نپرداختم

گر از دوست چشمت به احسان اوست تو در بند خويشى، نه در بند دوست

خلاف طريقت بود كاوليا تمنا كنند از خدا جز خدا

سه) حرمت

يكى از آيات قرآن با صراحت از حرمت مكه گفته است. اين حرمت از جانب خداست؛ يعنى خداوند براى مكه حرمت قائل شده است. بر اساس عقايد اسلامى و قرآنى همه چيز ملك خداست و خدا مالك تمام امور است. اما اگر ربوبيت يا الوهيت خودش را به امر خاصى اختصاص داد، نشان از احترام و عنايت خاصى است كه خداوند به آن امر دارد نه اين كه ربوبيتش محدود به آن باشد.

إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَها وَلَهُ كُلُّ شَيْ ءٍ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ. (1) «به من فرمان داده شده كه پروردگار اين شهر را بپرستم، شهرى كه خداوند حرمتش نهاده و مأمورم كه از مسلمانان باشم خداوندى كه همه چيز از آن اوست.»

اين آيه به دو وجه حرمت و فضيلت مكه را نشان مى دهد (2): يكى اين كه با صراحت از حرمتى كه خدا براى شهر مكه قرار داده سخن مى گويد و ديگر اين كه «رب» به اين شهر اضافه شده است، در حالى كه خداوند رب العالمين است.

مكه مكانى با حرمت الهى و حرم خداست؛ مكه محل مأمنى است كه خدا آن را


1- نمل: 91
2- الميزان، ج 15، ص 403

ص: 52

پناهگاه انسان ها قرار داده است. هيچ موجودى اعظم از خدا نيست و خداوند عظيم براى اين شهر به طور خاص عظمت و حرمتى ويژه قرار داده است. در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده است (1) كه شهر مكه از روزى كه خداوند آسمان ها و زمين را آفريد، حرم الهى بوده است. پس اين شهر تا روز قيامت به حرمت الهى حرمت و عظمت دارد.

محى الدين در كتاب خود مكه را به بهشت عدن تشبيه مى كند. (2) بر اساس آيات قرآنى بهشت مراتبى دارد. گاهى بهشت به طور مطلق بيان مى شود:

وَاللَّهُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ. (3)

«و خدا به جانب بهشت دعوت مى كند.»

گاهى نيز بهشت با صفت نعيم بيان مى شود:

فَرَوْحٌ وَرَيْحانٌ وَجَنَّةُ نَعِيمٍ. (4)

«براى اوست آسايش و روزى و بهشت پر نعمت.»

در برخى موارد از بهشت همراه با نهرهاى جارى سخن به ميان آمده:

لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ. (5) «از آنِ آسمانهاست بهشت هايى كه در آن نهرها جارى است.»

بعضى ديگر از آيات از فردوس سخن به ميان آورده اند.

لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا. (6) «مهمانسرايشان باغ هاى فردوس است.»


1- به نقل از: فتوحات مكيه، ج 2، ص 757
2- همان، ص 756
3- بقره: 221
4- واقعه: 189
5- مائده: 119
6- كهف: 107

ص: 53

اما فوق تمامى مراتب بهشت، بهشت عدن است:

جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَيْبِ. (1) «بهشت هايى جاويد كه خداى رحمان در غيب به بندگان خويش وعده كرده است.»

ولى شايد بتوان گفت كه فوق آن هم بهشتى وجود دارد كه به تعبير عرفا جنة الذات است. يعنى بهشتى كه بنده در آن فقط از حضور خدا متنعم مى شود. چنان كه فرمود:

فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَادْخُلِي جَنَّتِي. (2) «و در زمره بندگان من داخل شو و به بهشت من در آى.»

ابن عربى مكه را كه شريف ترين بقاع روى زمين و محل ظهور و تجلى خدا روى زمين است، به بهشت عدن تشبيه مى كند. او حتى معتقد است كه مكه قطعه اى از بهشت، روى زمين است؛ مكه سراى پادشاه است و پادشاه مكه خداست. بنابراين هر كس به اين شهر وارد شود؛ به طور مستقيم و خاص به مملكت الهى قدم نهاده و از امداد الهى بهره برده است. مهمترين امداد الهى فتح و فتوحات است. فتح حالت حضور حق است. اگر فتحى نصيب كسى شود، اين بنده به درك حضور خدا نايل آمده است. دقيقاً به همين دليل است كه ابن عربى يكى از مهمترين كتاب هاى خود را به نام «فتوحات مكه» ناميده است.

چهار) نخستين عبادتگاه

نخستين خانه اى كه براى عبادت بنا شده در مكه(بكه) قرار دارد. اين شهر دو خصوصيت دارد: يكى اين كه داراى بركت است و ديگر آن كه سبب هدايت مى باشد و هر دو ويژگى براى تمامى انسان هاست. مكه اولين پرستشگاه خدا بر روى زمين است و به


1- مريم: 61
2- فجر: 29 و 30

ص: 54

همين دليل بود كه توسعه زمين(دحو الارض) از شهر مكه آغاز شد.

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَهُدىً لِلْعالَمِينَ. (1) «نخستين خانه اى كه براى مردم بنا شده همان است كه در بكه قرار دارد؛ خانه اى كه سبب جهانيان هدايت و بركت است.»

ب) حرمت و فضيلت مكه در روايات
اشاره

در باره عظمت و شرافت مكه احاديث فراوانى وجود دارد و در آنها مضامين گوناگونى وارد شده است؛ مكه شهرى است كه خدا آن را عظيم داشته است، مكه شهر فرشتگان خداست، مكه را خدا برگزيد، از زمين، تنها مكه است كه محبوب خداست و خداوند تمام اجزاى آن را دوست دارد، مكه شهر پيامبران خداست و مكه از تمامى بلاد روى زمين نزد خدا افضل است و ... (2).

رواياتى را كه در باره عظمت و شأن مكه وارد شده، مى توان دسته بندى نمود:

يك) عظمت و حرمت مكه

در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است كه خود خداوند براى مكه عظمت قائل شده و اين شهر را همراه و قرين ملائكه قرار داده است:

«إنّ مكّة بلد عظّمه اللَّه و عظّم حرمته، خلق مكة و حفّها بالملائكة قبل أن يخلق شيئاً من الأرض يومئذٍ كلّها بألف عام و وصل المدينة ببيت المقدس ثمّ خلق الأرض كلّها بعد ألف عامٍ خلقاً واحداً». (3)


1- آل عمران: 96
2- درباره عظمت، فضيلت و حرمت مكه رساله اى وجود دارد منسوب به حسن بصرى(21- 110 ق) است. اين رساله مجموعه احاديث نبوى است كه در باره جايگاه، قدر، شأن و قداست مكه گرد آمده است. ر. ك: ميقات، ش 12. «فضائل مكه معظمه».
3- فضائل بيت المقدس، ص 48، روايت 14؛ فردوس بمأثور الخطاب، ص 185، روايت 2928

ص: 55

«مكه شهرى است كه خداوند آن را و حرمش را بزرگ داشته است. مكه را هزار سال پيش از آن كه چيزى از زمين را بيافريند، آفريد و آن را مملوّ از فرشتگان ساخت و مدينه را به بيت المقدس وصل كرد آن گاه پس از هزار سال در يك آفرينش همه زمين را آفريد.»

با مراجعه به قرآن به دست مى آيد كه وصف «عظيم»، بيش از صد بار به كار رفته است. تعبير عظيم در واقع وصف دو چيز است: يكى خدا و هر آنچه مربوط به حريم قدس ربوبى است و ديگرى به قيامت و هر آنچه مربوط به بهشت و جهنم است. در اين ميان تنها چند نمونه اندك است از امور زمينى و دنيوى كه درباره آن وصف عظيم به كار رفته است. در اين ميان يكى مكه است:

وَقالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ (1).

«گفتند چرا اين قرآن بر مردى از بزرگمردان آن دو قريه نازل نشده است.»

پيداست كه اگر مراد عظمت مردى از مردان مكه هم باشد، طبعاً شهر مكه از اين وجود شريف كسب عظمت خواهد كرد؛ بنابراين مى توان گفت كه شهر مكه هم عظمت الهى دارد.

به هر حال مكه شهرى است كه خداوند حرمت آن را بزرگ داشته است. مكه نخستين قطعه زمين است كه هزار سال قبل از آفرينش زمين آفريده شده وجود داشت، شهرى است كه مملو از فرشتگان خداست. اگر مكانى از سوى خداوند عظيم آفريده شود، عظيم خواهد بود؛ پس عظمت و بزرگى مكه خدادادى است.

دو) برگزيده خدا

خداوند از هرآن چه آفريد براى خود چيزى را برگزيده است. آفريده هاى خدا يكدست و يكسان نيستند، بلكه بعضى از آنها مختار خداست. خداوند چيزى را


1- زخرف: 31

ص: 56

برمى گزيند كه با خودش نسبت و قرابتى داشته باشد. بنابراين برگزيدن خدا دليل بر تقرب است.

در بعضى از احاديث اين مضمون به چشم مى خورد كه خداوند از هر مخلوقى يكى را براى خود برگزيد. اما از زمين چند نقطه برگزيده خداست و يكى از آنها مكه است. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ خِيَاراً مِنْ كُلِّ مَا خَلَقَهُ ... فَأَمَّا خِيَارُهُ مِنَ الْبِقَاعِ فَمَكَّةُ وَ الْمَدِينَةُ وَ بَيْتُ الْمَقْدِسِ ...». (1)

«خداوند از هر چه آفريده است برگزيده اى دارد ... اما برگزيده او از سرزمين ها مكه، مدينه و بيت المقدس است.»

حديث مزبور در روايت ديگرى به صورتى متفاوت آمده است. خداوند از هر چيز چهار امر را برگزيده است و از زمين چهار نقطه را در نظر گرفته است. اين چهار نقطه روى زمين بر اساس تطبيق آيات اول سوره تين اين گونه بيان شده است.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى اخْتَارَ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ أَرْبَعَةً- إلى أن قال:- وَ اخْتَارَ مِنَ الْبُلْدَانِ أَرْبَعَةً. فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ: وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ وَ طُورِ سِينِينَ وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ فَالتِّينُ الْمَدِينَةُ، وَ الزَّيْتُونُ بَيْتُ الْمَقْدِسِ، وَ طُورُ سِينِينَ الْكُوفَةُ وَ هَذَا الْبَلَدُ الْأَمِينُ مَكَّة». (2)

«همانا خدا از هر چيز چهار امر را براى خود برگزيد ... و از شهرها چهار [شهر را]، سپس خداوند فرمود(سوگند به انجير و زيتون، سوگند به طور مبارك، سوگند به اين شهر ايمن) مراد از انجير مدينه، از زيتون بيت المقدس، از طور سينين كوفه و از بلد امين مكه مى باشد.»


1- تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلام، ص 661
2- خصال، ص 225، روايت 58؛ بحارالانوار، ج 99، ص 77، روايت 2؛ معانى الاخبار، ص 364، روايت 1

ص: 57

مسأله برگزيدن در قرآن به گونه هاى مختلف آمده است؛ از جمله درباره انسان؛ خداوند از ميان تمام مخلوقات، انسان را انتخاب فرمود و او را در قرآن كريم مخاطب خود قرار داد و فرمود: يَا أَيُّهَا النَّاسُ. در انتخاب دوم از ميان انسان ها عده اى خاص را برگزيد و در خطاب دوم به آنها فرمود: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا.

در انتخاب سوم در ميان مؤمنان عده اى محدودتر را انتخاب كرد. اين انتخاب در قرآن به دو صورت بيان شده؛ گاهى به صورت اختيار و گاهى به شكل اصطفاء. خداوند خطاب به موسى عليه السلام كه داراى ويژگى «كليم اللَّه» است مى فرمايد:

وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى. (1) «و من تو را برگزيده ام، پس به آنچه وحى مى شود گوش كن.»

همچنين موسى عليه السلام با تعبير دوم هم(اصطفاء) برگزيده خدا شمرده شده است:

قالَ يا مُوسى إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتِي وَبِكَلامِي. (2) «گفت اى موسى من تو را به پيام هايم و سخن گفتنم از ميان مردم برگزيدم.»

انتخاب موسى عليه السلام در اين آيه بعد از ميقات است. موعدى كه در آن موسى عليه السلام با خداوند چهل شب به مناجات پرداخت. انتخاب موسى عليه السلام در اين آيه بعد از تجلّى خداوند بر كوه است كه بر اثر آن كوه متلاشى شد. موسى عليه السلام به حالت صعق افتاد. در اين حالت خداوند موسى عليه السلام را براى دو چيز برگزيد؛ يكى براى رسالت و ديگرى براى سخن گفتن با خود.

خداوند انتخاب چهارمى هم دارد و اين، آخرين انتخاب اوست. پروردگار عالم از ميان انبياى عظام، نبى خاتم صلى الله عليه و آله را برگزيد. آيات معراج اين حقيقت را بيان مى كنند. از اين رو پيامبر صلى الله عليه و آله اكمل انسان هاست و آفريده اى اشرف و كامل تر از وجود ندارد.

يكى ديگر از مواردى كه مسأله برگزيدن خدا مطرح شده است، مكه مكرمه است.


1- طه: 13
2- اعراف: 144

ص: 58

بر اساس احاديث، مكه يكى از سه يا چهار منطقه زمين است كه خدا به آن عنايت خاصى داشته و آن را از ميان شهرهاى روى زمين انتخاب كرده است. شايان ذكر است كه تعبير حديث «اختيار» است كه از ريشه «خير» مى باشد. لذا معناى دقيق احاديث اين است كه مكّه يكى از بهترين نقاط روى زمين است كه خدا آنرا اختيار نموده است.

سه) محبوب خدا

مكه شهرى است كه محبوب خداست. خاك مكه محبوب ترين خاك هاست، سنگ آن، درخت آن، كوه آن و تمامى اجزاى آن نزد خدا محبوب ترين است. امام صادق عليه السلام فرمود:

«أَحَبُّ الْأَرْضِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى مَكَّةُ وَ مَا تُرْبَةٌ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ تُرْبَتِهَا وَ لَا حَجَرٌ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ حَجَرِهَا وَ لَا شَجَرٌ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ شَجَرِهَا، وَ لَا جِبَالٌ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ جِبَالِهَا، وَ لَا مَاءٌ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ مَائِهَا». (1)

«محبوب ترين سرزمين نزد خداوند مكه است و نزد خداوند هيچ خاكى محبوب تر از خاك آن و هيچ سنگى محبوب تر از سنگ آن و هيچ درخت و كوه و آبى محبوب تر از درخت و كوه و آب آن نيست.»

در قرآن خداوند دوستدار بعضى انسان ها معرفى شده است و برخى ديگر از دايره حب الهى خارج اند. خداوند دوستدار محسنين، (2) توابين، (3) پاكان، (4) متقين، (5) صابرين (6) و اهل قسط و عدل (7) است. از سوى ديگر گروهى از انسان ها محبوب خدا نيستند، نظير:


1- فقيه، ج 2، ص 243، روايت 2304
2- بقره: 195
3- بقره: 222
4- همان.
5- آل عمران: 76
6- آل عمران: 146
7- ممتحنه: 8

ص: 59

اهل فساد، (1) گناهكاران، (2) كافرين، (3) ظالمين، (4) فخرفروشان، (5) متجاوزين (6) و مسرفين. (7) لذا انسان ها به طور كلى به دو دسته تقسيم مى شوند: محبوب خدا و بيرون از قلمرو دوستى خدا. نكته جالب اين كه در تمامى موارد مربوط به دسته دوم خداوند مى فرمايد: إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ ...؛ «خداوند دوست ندارد» و به تعبيرى حب خود را از آنها سلب مى كند، ولى چيزى را اثبات نمى كند. يعنى نمى فرمايد خداوند نسبت به عده اى بغض دارد. و در مورد حب، زبان و بيان سلبى است و نه ايجابى. البته در آياتى نيز تعبير «بُعد» آمده است. مثل:

ى فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ ى. (8) ولى به خدا نسبت داده نشده است.

واقعيت آن است كه خداوند نسبت به تمامى آفريده هاى خود حب و دوستى دارد و اساساً هر آفريده اى محبوب خداست. ولى حبّى كه در آيات مزبور بيان شد اين حب نيست، بلكه حبّى خاص مراد است. حب خاص الهى مربوط به افراد خاصى است.

خداوند به تمامى انسان ها و تمامى مخلوقات با محبت مى نگرد؛ اما بعضى انسان ها به دليل اعمال نيكشان مورد توجه، عنايت و محبت خاص خدا قرار مى گيرند. اگر اين محبت شامل بعضى انسان ها نشود، طبعاً آنها از محبت خاص خدا دورند و بعيد. لذا بعد و دورى بعضى انسان ها نسبت به محبت خاص مراد است نه محبت نوع اول كه شامل تمامى موجودات و مخلوقات مى شود.

پيامبراكرم صلى الله عليه و آله هنگامى كه از مكه هجرت مى كرد و در بازار مكه، در حزوره ايستاده بود، خطاب به اين شهر فرمود:

«واللَّه إنّك لَخَير أَرضِ اللَّه وَ أَحَبّ أَرض اللَّه إلَى اللَّه عزّ و جلّ و لَو لَا أنّي


1- بقره: 205
2- بقره: 276
3- آل عمران: 32
4- آل عمران: 140
5- نساء: 36
6- مائده: 87
7- اعراف: 31
8- مؤمنون: 44

ص: 60

أُخْرجت منك ما خرجت» (1).

«در حزوره(جايى در بازار مكه) ايستاده بود-: به خدا سوگند تو بهترين زمين خدا و محبوب ترين سرزمين نزد خداى بزرگى و اگر مرا از تو بيرون نمى كردند، بيرون نمى رفتم.»

نبى اكرم صلى الله عليه و آله در حديثى ديگر خطاب به مكه فرمود:

«مَا أَطْيَبَكِ مِنْ بَلَدٍ وَ أَحَبَّكِ إِلَيَّ وَ لَوْ لَا أَنَّ قَوْمِي أَخْرَجُونِي مِنْكِ مَا سَكَنْتُ غَيْرَكِ». (2) «خطاب به مكه: چه شهر پاكى و چقدر نزد من محبوبى، اگر قوم من مرا بيرون نمى كردند در جايى جز تو ساكن نمى شدم.»

بنابراين كسى كه به خدا عشق مى ورزد، به دوست داشتنى هاى خدا هم عشق مى ورزد.

اين محبت از محبت ها جداست حب محبوب خدا حب خداست

چهار) شهر انبيا

يكى از امتيازات مكه اين است كه پيامبران خدا در آن به نماز و عبادت پرداخته اند.

رسولان خدا شهر مكه را محل ذكر و توجه به خدا قرار داده اند. امام صادق عليه السلام فرمود:

«صَلَّى بِمَكَّةَ تِسْعَ مِائَةَ نَبِيٍّ». (3)

«نُهصد پيامبر در مكه نماز گزاردند.»

پيامبران خدا قوم خود را به سوى خدا دعوت مى كردند. در صورتى كه حجت بر قومشان تمام مى شد و ايمان نمى آوردند، آن قوم به هلاكت مى رسيد و اين يكى از


1- مسند، ج 6، ص 449، روايت 18740؛ المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 8، روايت 4270 و ص 316، روايت 5220؛ معجم الكبير، ج 12، ص 277، روايت 13347؛ تفسير طبرى، ج 13، ص 48، جزء 26
2- سنن ترمذى، ج 5، ص 723، روايت 3926؛ عوالى اللئالى، ج 1، ص 186، روايت 260
3- مستدرك، ج 2، ص 142

ص: 61

سنت هاى الهى بود. اگر پيامبرى به قوم خود اتمام حجت مى كرد و قومش به هلاكت مى رسيد، به مكه مى آمد و در آنجا تا پايان عمر به عبادت خدا مى پرداخت. (1) بنابراين مكه محل عبادت پيامبران خدا بوده و صدها نبى در آنجا به نماز و عبادت گذرانده اند و هزاران رسول خدا پايان عمر خود را در اين شهر به عبادت، ذكر و بندگى خدا پرداخته اند.

پنج) با فضيلت ترين شهرها

مكه با فضيلت ترين شهرهاى روى زمين است. يكى از اصحاب امام باقر عليه السلام حديثى را از ايشان نقل مى كند و مى گويد: حدود پنجاه نفر بوديم كه در خيمه اى در محضر امام عليه السلام نشسته بوديم. سكوتى طولانى بر آنجا حاكم بود تا اين كه امام عليه السلام سكوت را شكست و پرسيد:

«آيا مى دانيد منزلت كدام سرزمين نزد خدا بيشتر است؟ هيچ كس سخنى نگفت.

حضرت خود پاسخ داد: آن مكه است. مكة الحرام كه خداوند آن را به عنوان حرم خويش پسنديده و خانه اش را در آن قرار داده است». (2)

اگر فردى در سرزمين عرفات به ديدار حق شتافت، بايد او را به داخل شهر مكه آورد و در آنجا دفن كرد؛ زيرا محدوده حرم جهت دفن مردگان فضيلت بيشترى دارد. (3) از امام صادق عليه السلام سؤال شد كه چرا عرفات جزء محدوده حرم نيست؟ يعنى از نظر فضيلت و حرمت در حد حرم نيست؛ امام صادق عليه السلام در جواب فرمود: «خداى تبارك و تعالى چنين خواسته است.» (4)

از اين روايات برداشت مى شود كه حرم الهى با فضيلت ترين بلاد زمين است.

يكى از عوامل اين فضيلت بالا اين است كه خداوند خانه خود را در آن قرار داده


1- همان، ص 145
2- تفسير عياشى، ج 2، ص 233، روايت 41
3- فروع كافى، ج 4، ص 543.
4- همان، ص 462

ص: 62

است، حتى اين شهر از سرزمين مقدس و باشكوه عرفات هم وجاهت و عظمت بيشترى دارد.

شش) شهر فرشتگان

درباره حرمت مكه حديث جالبى وجود دارد امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«قريش در زمانى كه كعبه مورد تعدى قرار گرفت، در پايه هاى آن مكتوبى يافتند، كسى نتوانست آن را بخواند زيرا خطوط آن واضح نبود به دنبال خبره اى فرستادند، آن مرد مكتوب را خواند؛ در آن نوشته شده بود:

«أَنَا اللَّهُ ذُو بَكَّةَ حَرَّمْتُهَا يَوْمَ خَلَقْتُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ وَضَعْتُهَا بَيْنَ هَذَيْنِ الْجَبَلَيْنِ وَ حَفَفْتُهَا بِسَبْعَةِ أَمْلَاكٍ حَفّاً»؛ (1)

«من خدا هستم، صاحب مكه كه آن را حرمت نهادم، روزى كه آسمان ها و زمين را آفريدم و آن را ميان اين دو كوه قرار دادم و دستور دادم هفت ملك به دور آن بچرخند.»

اين مضمون به دو گونه ديگر هم در احاديث آمده است، يكى اين كه در آن مكتوب نگاشته شده بود:

«هَذَا بَيْتُ اللَّهِ الْحَرَامُ بِمَكَّةَ تَكَفَّلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِرِزْقِ أَهْلِهِ مِنْ ثَلَاثَةِ سُبُلٍ مُبَارَكٌ لِأَهْلِهِ فِي اللَّحْمِ وَ الْمَاءِ»؛ (2)

«اين محل بيت اللَّه الحرام در مكه است كه خداوند روزى اهالى آنجا را از سه راه با بركت متكفل شده است اين روزى به صورت گوشت و آب است.»

مضمون ديگر بدين صورت است كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«منم خدا، صاحب بكه كه وقتى آسمان ها و زمين و خورشيد و ماه را آفريدم


1- فروع كافى، ج 4، ص 225
2- فقيه، ج 2، ص 159

ص: 63

مكه را آفريدم و هفت فرشته برگرد آن گماشتم در آب و شير براى مردمش بركت دارد روزى آن از راه هايى از بالا و پايينش و از تپه مى آيد». (1)

خداوند، خود را به طور خاص مالك و صاحب اين شهر مى نامد كه اين دليل ديگرى بر فضيلت و اهميت اين شهر است. ضمناً به دست مى آيد كه شهر مكه اولين بخش زمين است كه آفريده شد. حضور دائمى ملائكه در اين شهر بركت ديگرى براى مكه است چنان كه رزق اهالى آن از سوى خدا تضمين شده است، در يك كلام مكه شهر فرشتگان است.

مكه شهرى است با امتيازات منحصر به فرد، به گونه اى كه شهر مكه از نظر قداست و شرافت بر روى زمين بى نظير است؛ نزول وحى الهى در مكه صورت گرفته، وجود بيت اللَّه الحرام به اين شهر اعتبار معنوى خاصى بخشيده است و حضور نبى اكرم صلى الله عليه و آله فضيلت بخش شهر مكه است. ملائكه در شهر مكه حضور دارند. بر درگاه عزت الهى هيچ محلى منزلت و مرتبت مكه را ندارد. مكه سرزمينى است كه در آن دعاهايى اجابت شده است كه به ظاهر ناشدنى بود. مكه بهشت زمين و شهر خدا روى زمين است، نزول امداد الهى در اين بخش حجاز، بيشترين است. انتخاب خدا از زمين، سرزمين مكّه مى باشد؛ سرزمينى كه محبوب خدا است. شهر انبياء در خاكدان طبيعت، مكّه است و مكّه آرمان شهرى است كه صالحان، پيامبران و نيكان بر آن گام نهاده اند.

2. نماز در مكه

در ميان عبادات، نماز از بزرگترين فرائض اسلامى بوده و عالى ترين وسيله تقرب به حريم قدس الهى محسوب مى شود. تشريع اين عبادت بزرگ براى برقرارى ارتباط انسان با منبع عالم است.

قرآن كه مهمترين مرجع مسلمين است، در باره جايگاه نماز آيات متعددى دارد.


1- همان، ص 244، روايت 2311

ص: 64

در كتاب آسمانى كمتر عبادتى همچون نماز مورد توجه و عنايت است. در قرآن تقريباً يكصد و چهل مورد كلمه «صلوة» ذكر شده. پانزده مورد به آن امر شده است و در چند مورد وجود مقدس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مخاطب امر به نماز است. در قرآن براى نماز آثار متعددى بيان شده است كه مهمترين آنها ياد خداست. چنان كه نماز موجب فلاح و رستگارى انسان هم مى شود:

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ ى. (1)

«به تحقيق رستگار شدند مؤمنان، آنان كه در نمازشان خشوع مى ورزند.»

در احاديث در باره شأن و جايگاه نماز مطالب فراوانى آمده است از جمله اين كه در حديثى از امام صادق عليه السلام سؤال مى شود كه برترين چيزى كه انسان را به خدا نزديك مى كند و محبوب ترين كارها نزد خدا چيست؟ امام در پاسخ مى فرمايد:

«بعد از معرفت به خدا با فضيلت ترين و محبوب ترين نماز است و چيزى غير از نماز از نظر فضل و محبوبيت سراغ ندارم.» (2)

نماز اقرار به ربوبيت خدا و توحيد الهى است. انسان در نماز مقابل خداى عظيم و جبار ايستاده است. نماز محل سكونت، خشوع و خضوع است. سجده در برابر منبع عالم در نماز وجود دارد و نماز انسان را از معاصى دور مى كند.

نماز به خودى خود جايگاه و شأن و منزلت رفيعى دارد، در عين حال نماز در مكه مقامى بالاتر و منزلتى شريف تر دارد. در حديثى از امام سجاد عليه السلام آمده است كه:

«وَ مَنْ صَلَّى بِمَكَّةَ سَبْعِينَ رَكْعَةً، فَقَرَأَ فِي كُلِّ رَكْعَةٍ بِقُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌى وَ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ وَ آيَةِ السُّخْرَةِ وَ آيَةِ الْكُرْسِيِّ لَمْ يَمُتْ إِلَّا شَهِيداً»؛ (3)

«كسى كه در مكه هفتاد ركعت نماز بخواند و در هر ركعتى سوره اخلاص،


1- مؤمنون: 2
2- وسائل الشيعه، ج 10، ص 182
3- فقيه، ج 2، ص 146، روايت 645؛ وسائل الشيعه، ج 13، ص 289، روايت 17767

ص: 65

سوره قدر و آيه سخره و آية الكرسى بخواند، نمى ميرد مگر اين كه به مقام شهيد نائل شود.»

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام روايت شده است:

مَكَّةُ حَرَمُ اللَّهِ وَ حَرَمُ رَسُولِهِ وَ حَرَمُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام، الصَّلَاةُ فِيهَا بِمِائَةِ أَلْفِ صَلَاةٍ وَ الدِّرْهَمُ فِيهَا بِمِائَةِ أَلْفِ دِرْهَمٍ»؛ (1)

«مكه حرم خدا و حرم پيامبر صلى الله عليه و آله و حرم اميرالمؤمنين عليه السلام است. نماز در آن [برابر با] صدهزار نماز است و يك درهم انفاق در آن برابر با صدهزار درهم است.»

اگر نماز در مكه اقامه شود، مقام شهادت براى انسان به ارمغان مى آورد چنان كه اجر و پاداش آن معادل صدهزار نماز در جاى ديگر است. همه اين احاديث دلالت قداست و جايگاه رفيع مكه دارد. قداست محل باعث قداست بيشتر عمل در آن است.

چنان كه گاهى زمان به عمل قداست ويژه اى مى بخشد؛ مثل نمازگذاردن در شب قدر.

3. روزه در مكه

در كتاب خدا در باره روزه و جايگاه آن آيات متعددى آمده است. در يكى از آيات مهمترين ثمره روزه تقوا قلمداد شده است.

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ. (2) «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، روزه داشتن بر شما مقرر شد همچنان كه بر كسانى كه پيش از شما بوده اند مقرر شده بود تا پرهيزگار شويد.»


1- فروع كافى، ج 4، ص 586، روايت 1؛ فقيه، ج 1، ص 228، روايت 680؛ تهذيب الاحكام، ج 6، ص 31، روايت 58
2- بقره: 183

ص: 66

انسان به صورت طبيعى و فطرى مى داند كه براى اتصال به عالم طهارت و قدس در آغاز بايد از لذائذ جسمى و شهوات مربوط به عالم ماده بكاهد و به طور كلى از هر چيزى كه او را از خدايش دور مى كند، دور شود. اگر در انسان چنين حالتى پديد آمد، او داراى صفت تقوا است. رايج ترين مصداق تقوا كاستن از خوردن و آشاميدن و خوددارى از محرمات ساده اى از اين دست مى باشد. در اين صورت انسان تمرين خوددارى از معاصى كرده و گامى به سمت مدارج كمال و معنويت برداشته است. لذا مهم ترين ثمره و پيامد روزه، تقواست.

روزه از مهمترين منازل سير و سلوك است، روزه جهادى براى معرفت خداست، روزه حركتى در راستاى اخلاص و تقرب به صاحب ضيافت است. روزه راهى براى رؤيت خدا باز مى كند، ميراث روزه معرفت، حكمت و يقين است. دل انسان با شكر و ذكرى كه از روزه حاصل است، روشن مى گردد. با روزه شهوات كاسته، حالت انكسار براى انسان حاصل مى شود و روزه پشت معاصى را مى شكند. درباره روزه همين بس كه در ميان عبادات تنها روزه است كه خدا در باره آن فرمود: «براى من است و من جزاى آن هستم». (1)

اگر كسى ماه رمضان را در مكه ادراك كند، خداوند براى او معادل صدهزار ماه رمضان در غير مكه ثبت و ضبط مى كند. خداوند به ازاى هر يك روز به او مغفرت و مقام شفاعت مى دهد و به ازاى هر يك شب هم مغفرت و مقام شفاعت و بالاخره خداوند به ازاى هر يك روز يك دعاى او را مستجاب مى كند. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«مَنْ أَدْرَكَ شَهْرَ رَمَضَانَ بِمَكَّةَ مِنْ أَوَّلِهِ إِلَى آخِرِهِ صِيَامَهُ وَ قِيَامَهُ كَتَبَ اللَّهُ لَهُ مِائَةَ أَلْفِ شَهْرِ رَمَضَانَ فِي غَيْرِ مَكَّةَ ...». (2)

«كسى كه ماه مبارك رمضان را از اول تا آخر در مكه باشد و مشغول به


1- سنن نسائى، ج 4، ص 162
2- مستدرك الوسائل، ج 9، ص 364؛ كنز العمّال، ج 12، ص 211، روايت 34709

ص: 67

صيام و قيام، خداوند براى او اجر و ثواب صدهزار ماه رمضان در غير مكه مى نويسد و به ازاى هر يك روز مغفرت و شفاعت و به ازاى هر يك شب، مغفرت و شفاعت به او مى دهد. و در برابر هر يك روز يك دعاى او را اجابت مى فرمايد.»

بر اين اساس است كه گفته مى شود بهترين ايام انجام حج، در صورت امكان ماه مبارك رمضان است؛ زيرا در اين صورت انسان مراتب كمال را با سرعت و سهولت بيشترى طى مى كند. خداوند مقامات فراوانى به چنين انسانى مى دهد كه در ميان آنها مقام رفيع شفاعت جايگاه ويژه اى دارد.

امام سجاد عليه السلام در بيانى عجيب طاعم(خورنده) در مكه را معادل صائم در غير مكه مى داند.

«الطَّاعِمُ بِمَكَّةَ كَالصَّائِمِ فِيمَا سِوَاهَا، وَ صِيَامُ يَوْمٍ بِمَكَّةَ يَعْدِلُ صِيَامَ سَنَةٍ فِيمَا سِوَاهَا، وَ الْمَاشِي بِمَكَّةَ فِي عِبَادَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»؛ (1)

«خورنده در مكه همانند روزه دار در غير مكه است. روزه يك روز در مكه معادل روزه يك سال در غير مكه است كسى كه در مكه راه برود در حال عبادت خداست.»

بنابراين روزه دار نزد خدا مقام رفيعى دارد اما روزه اى كه در مكه گرفته شود، قابل مقايسه با غير آن نيست. چنين روزه اى به دنبال خود عفو و غفران الهى و ثواب ها و حسنات فراوانى را در پى خواهد داشت. شفاعت، ميراث روزه مكه است، و از اين ها بالاتر اين كه اگر كسى در مكه باشد و يك روز عادى را با خوردن و آشاميدن پشت سر گذارد، همانند كسى است كه در جاى ديگر روزه باشد. جايگاه مكه تا بدان حد رفيع و والاست كه گام برداشتن در اين سرزمين عبادت خداست و در يك كلام حضور در مكه تقرب است و عبادت.


1- فقيه، ج 2، ص 227، روايت 2259؛ وسائل الشيعه، ج 13، ص 289، روايت 17767

ص: 68

4- سجده در مكه

واژه «سجده» در قرآن كريم بيش از نود بار آمده است كه در ميان آنها چندين نمونه خاص است. يكى اين كه خداوند سجده را به كل كائنات نسبت داده است:

وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ؛ (1) «و براى خداوند سجده مى كنند همه آنها كه در آسمان ها و زمينند.»

وَلِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَما فِي اْلأَرْضِ؛ (2) «و هرچه در آسمانها و زمين است خدا را سجده مى كنند.»

وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ يَسْجُدانِ ى؛ (3)

«گياه و درخت سجده اش مى كنند.»

ديگر اين كه قرآن معتقد است كسى كه اهل سجده است، اثر آن در سيماى او آشكار و هويداست: سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِى. (4)

در اين آيه دو معنا بيان شده است يكى اين كه سجده اثرى در رخساره همراهان پيامبر صلى الله عليه و آله از خود بر جاى گذاشته است و آن اين كه سيماى آنها، سيماى خضوع و خشوع در برابر خداست. ديگر اين كه در قيامت محل سجده آنها چونان خورشيدى مى درخشد و از آن نور ساطع مى شود و اين نور باطن آنهاست كه در قيامت به ظهور مى رسد. (5) امام صادق عليه السلام در حديثى فرمود:

«أَقْرَبُ مَا يَكُونَ الْعَبْدُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ سَاجِدٌ، قَالَ اللَّهُ تَعَالَى:


1- رعد: 15
2- نحل: 49
3- الرحمن: 6
4- فتح: 29
5- الميزان، ج 18، ص 300

ص: 69

وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ»؛ (1)

«بيشترين چيزى كه بنده را به خدا نزديك مى كند، سجده است، خداوند فرموده:

سجده كن و نزديك شو.»

درباره درجات عالى مقام سجود و ساجد حديثى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه قرابتى با حج دارد:

«إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا سَجَدَ وَ قَالَ: يَا رَبِّ، يَا رَبِّ، يَا رَبِّ، حَتَّى يَنْقَطِعَ نَفَسُهُ، قَالَ لَهُ الرَّبُّ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَبَّيْكَ مَا حَاجَتُكَ»؛ (2)

«هرگاه بنده اى سجده كند و در حالت سجده بگويد يا رب تا اينكه نفسش قطع شود خدا به او مى گويد: بله بنده من، جاجت تو چيست؟»

بالاترين مقام اين است كه انسان بتواند با خدا گفتگو كند، نزد خدا عرض حاجتى داشته باشد و در مقابل، خدا با اين بنده از در گفتگو درآمده پاسخ او را بدهد. از همين جاست كه مضمون حديث مزبور با حج تناسبى پيدا مى كند؛ زيرا حاجى به مقامى نائل آمده است كه خداوند به او مى گويد: «لبيك». بر اين اساس مى توان گفت كه مقام ساجد و مقام حج گزار متقاربند.

به جز اين، در باره سجده در مكه حديث عجيبى وجود دارد، امام باقر عليه السلام فرمود:

«السَّاجِدُ بِمَكَّةَ كَالْمُتَشَحِّطِ بِدَمِهِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ»؛ (3)

«كسى كه در مكه سجده كند، همانند كسى است كه در راه خدا در خون خود بغلتد.»

از اين حديث به دست مى آيد كه سجده در مكه مقامى مضاعف دارد. مقام ساجد مقام گفت و گو با خداست؛ اما سجده در مكه به دنبال خود مقام شهادت مى آورد و


1- فقيه، ج 1، ص 209؛ محجه البيضاء، ج 1، ص 344
2- محجّة البيضاء، ص 146
3- المحاسن ج 1، ص 195، روايت 196؛ وسائل الشيعه، ج 13، ص 289، روايت 17770؛ بحارالانوار، ج 99، ص 82، روايت 34

ص: 70

شهادت مقامى است كه خدا روزى عبد مى كند و اين از مقام گفت و گو بسى برتر و بالاتر است. وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ. (1)

5- ختم قرآن در مكه

در باره قرآن مطالب فراوانى به چشم مى خورد از جمله اين كه كسى كه قرآن قرائت كند، بيشترين چيزها را از خداوند دريافت مى كند، شفيعى افضل از قرآن وجود ندارد، خداوند فزع قيامت را از قارى قرآن مخلص برمى دارد، اهل قرآن اهل اللَّه هستند، تلاوت قرآن باعث لينت قلب و دورى قساوت قلب است و خداوند به قرائت قرآن گوش مى دهد. (2) اما ختم قرآن در مكه فضيلتى متفاوت دارد. اگر كسى مى خواهد جايگاه خود را در بهشت ببيند، كافى است در مكه ختم قرآن كند، ختم قرآن در مكه موجب مى شود كه انسان بتواند رسول خدا صلى الله عليه و آله را ببيند، چنين عملى حسنات يك عمر را در پى دارد. امام زين العابدين عليه السلام فرمود:

«مَنْ خَتَمَ الْقُرْآنَ بِمَكَّةَ لَمْ يَمُتْ حَتَّى يَرَى رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وَ يَرَى مَنْزِلَهُ مِنَ الْجَنَّةِ»؛ (3)

«هر كس در مكه ختم قرآن كند، نميرد تا آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله را ببيند و جايگاهش را در بهشت بنگرد.»

البته ديدن اين مقام مى تواند در خواب باشد و اگر شخصى داراى مقام عرفانى رفيعى باشد، مى تواند در حالت بيدارى صورت گيرد. آن چه از اين حديث بر مى آيد اين است كه ختم قرآن در مكه حجاب را بر مى دارد. چون ديدن رسول خدا صلى الله عليه و آله يا رؤيت


1- آل عمران: 169
2- ر. ك: محجة البيضاء، ج 2، ص 210- 211
3- تهذيب الاحكام، ج 5، ص 468، روايت 1640؛ المحاسن، ج 1، ص 144، روايت 198

ص: 71

مقامى در بهشت، با حجاب، امكان پذير نيست. انسان براى نيل به مقام هايى بلند نظير مشاهده بهشت، بايد نخست رفع حجاب كند و بى حجاب گردد.

از امام پنجم عليه السلام نيز در باره ختم قرآن در مكه و ثواب عظيم آن مى فرمايد:

«هر كس كه در مكه از جمعه تا جمعه يا در كمتر يا بيشتر از آن ختم قرآن كند و پايان آن روز جمعه باشد، براى او پاداش و حسنات از اولين جمعه اى كه در دنيا بوده تا آخرين جمعه اى كه در دنيا خواهد بود نوشته مى شود، اگر در روزهاى ديگر نيز ختم كند، همين طور است». (1)

در بعضى از نسخ آمده است كه امام رضا عليه السلام به شخصى كه در حال طواف بود سخنان نغز و لطيفى فرمود:

«نگاه كن كجا هستى، تو در حرم خدا هستى، اينجا ساحت قدس ربوبى است، اينجا محل عبادت خداست، پس خودت را براى عبادت خدا آماده كن. نماز، روزه، صدقه و تمام افعال نيك در اينجا ثوابى مضاعف دارند چنان كه معاصى و گناهان در اينجا عذابى مضاعف در پى خواهند داشت. حتى اگر كسى قصد گناه كند به عنوان سيئه براى او ثبت مى شود، چنان كه اصحاب فيل آنگاه كه قصد هدم كعبه را كردند قبل از عمل به عقوبت اعمال خود رسيدند. در اينجا بايد ورع داشته باشى، در اينجا بايد زبان خود را حفظ كنى. پس سخنى جز به مصلحت و صواب نگو، تا آنجا كه مى توانى تسبيح و تهليل و صلوات بگو، امر به معروف و نهى از منكر كن، در اينجا اعمال خير انجام بده، در اينجا نماز شب بجاى آر، قنوت هاى طولانى انجام بده، طواف فراوان بجاى آر». (2)

امام عليه السلام فرمايشات خود را ادامه داد تا اين كه فرمود:

«اگر مى توانى در مكه ختم قرآن كنى و بعد از آنجا خارج شوى، اين عمل را حتماً انجام بده.»


1- فروع كافى، ج 2، ص 612، روايت 4؛ ثواب الاعمال، ص 125، روايت 1
2- بحارالانوار، ج 99، ص 346، روايت 18 و 19؛ مستدرك الوسائل، ج 9، ص 363، روايت 11086

ص: 72

از مجموعه روايات سابق به دست مى آيد كه تمامى اعمال خوب و نيك اگر در مكه انجام شوند فضيلت دو چندان بلكه صد چندان دارند؛ نماز در مكه، روزه در مكه، انفاق در مكه، سجود در مكه و تلاوت قرآن در مكه اجر و ثوابى مضاعف در پى خواهند داشت ولى اين امر اختصاصى به كار نيك ندارد، اگر در مكه كار بدى انجام گيرد، عذاب آن هم مضاعف خواهد بود. قصد كار بد شايد عقاب نداشته باشد، اما اگر در مكه باشد گناه محسوب مى شود و در صورتى كه انسان اقدام به معصيت كند و آن را انجام دهد، عذاب مضاعف در انتظار اوست.

6. تسبيح در مكه

تسبيح در قرآن شأن و جايگاه رفيعى دارد، هر آنچه در آسمان ها و زمين است به تسبيح خداوند عزيز و حكيم مشغول است(حديد: 1)، آسمان ها و زمين به تسبيح خدا مشغولند(اسراء: 44)، هنگامى كه دو ابر به هم مى خورند و صداى غرشى از آن متصاعد مى شود به نام رعد، تسبيح خدا صورت گرفته است(رعد: 13)، هر كسى كه در آسمان ها و زمين است تسبيح گوى خداست(حشر: 24)، كوه ها و پرندگان تسبيح خدا مى كنند(انبياء: 79)، تسبيح اختصاص به انسان ها ندارد، فرشتگان خدا هم تسبيح و حمد پروردگار مى كنند(زمر: 75) و اگر تسبيح نبود پيامبرى مثل يونس عليه السلام از دل ماهى نجات پيدا نمى كرد(صافات: 143).

از همين جا به دست مى آيد كه تسبيح امر عام و فراگيرى بوده، شامل فرشتگان، كوه ها، پرندگان، پيامبران و به طور كلى هر چيزى كه در زمين و آسمان هاست و هر كسى كه در زمين و آسمان هاست مى شود. پس تسبيح اختصاصى به انسان ندارد، بلكه جمادات، گياهان و حيوانات را هم در بر مى گيرد.

از سوى ديگر تسبيح به دو قسم منقسم است؛ تسبيح تكوينى و تسبيح اختيارى. اگر آيات پيش گفته مرور شود به دست مى آيد تسبيحى كه در قرآن مدّ نظر است بر دو قسم است؛ بعضى آيات شامل تسبيحات تكوينى مى شوند و بعضى ديگر ناظر به تسبيح ارادى و اختيارى اند.

ص: 73

از سوى ديگر تسبيح از جنبه اى ديگر هم عموميت دارد؛ موجودات صبح و شام تسبيح خدا مى كنند(فتح: 9). تسبيح قبل از طلوع خورشيد و قبل از غروب آن مطلوب است(طه: 130)، ساعات اوّل شب و آخر روز، زمان تسبيح است(طه: 130)، هنگام ناپديد شدن ستارگان بايد تسبيح گفت(طور: 49)، بعد از هر سجده تسبيح مناسب است(ق: 40) و به طور كلّى شب و روز بندگان خدا به تسبيح او مشغولند.(فصلت: 38).

گذشته از اينكه در قرآن براى تسبيح صبحگاهى و شامگاهى تعابير مختلفى دارد.

بكرة واصيل(فتح: 9)، غدوّ و آصال(نور: 36)، عشىّ اشراق(ص: 18)، عشىّ و ابكار(آل عمران: 41)، آناء ليل واطراف نهار(طه: 130) و ادبار النجوم(طور: 49).

در تسبيحات اربعه چهار جزء وجود دارد. امّا در ميان آنها تسبيح اصل است؛ زيرا حمد خدا، تهليل و تكبير همراه با تشبيه است، لذا لازم است كه همه آنها با تسبيح آغاز شود تا حمد و تهليل و تكبيرى متناسب با شأن ربوبى صورت پذيرد. تسبيح، تنزيه خدا از عيوب و نواقص است، تسبيح، تنزيه از تحيمد و تهليل الهى است، تسبيح يكى از مقامات سير و سلوك است. عبد سالك توان قيام به حق عبوديت ندارد، او نمى تواند عبد كامل باشد و تمامى مراتب اخلاص و ايمان را طى كند لذا تمامى عبادات انسانها آميخته با شرك خفى است. كمال معرفت وقوف به عجز در بندگى است. تسبيح نشان دادن عجز و ناتوانى در بندگى است، تسبيح اعتراب به حجاب است. آنگاه كه انسان به مقام كمّلين نائل مى شود درك عجز مى كند و اين مقام تسبيح است. كمال انسانى اين است كه سميع باشد و با سمع باطنى تسبيح موجودات را بشنوند و از اين حقارت درآيد كه وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ. (1) اما تسبيح در مكه به گونه اى ديگر است، در اين زمينه دو حديث وجود دارد، در يكى تسبيح در مكه معادل خراج دو عراق (2) است كه در راه خدا انفاق شود. امام


1- اسراء: 44
2- مراد از دو عراق بصره و كوفه مى باشد. در زمان قديم اين دو شهر مركز بودند و شهرهاى بسيارى از عراق و ايران تيول اين دو شهر محسوب مى شدند. خراج اين دو شهر و شهرهاى وابسته فراوان و عظيم بوده است اما در اين احاديث تعبير «خراج العراقين» كنايه است از وفور و فراوانى مال و در واقع به عنوان ضرب المثل به كار مى رود.(ر. ك: احمدعلى، صالح، الخراج فى العراق.)

ص: 74

صادق عليه السلام فرمود: (1) «تَسْبِيحٌ بِمَكَّةَ يَعْدِلُ خَرَاجَ الْعِرَاقَيْنِ يُنْفَقُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ»؛ (2)

«تسبيح در مكه معادل درآمد دو عراق است كه در راه خدا انفاق شود.»

در حديث ديگرى تسبيح در مكه از خراج دو عراق نيز افضل شمرده شده است. (3) اگر در اين دو حديث تأمل كنيم به دست مى آيد كه فضيلت و ارزش يك تسبيح در مكه از هزينه كردن مبالغ بسيار هنگفتى در راه خدا برتر و بالاتر است. اين در حالى است كه قرآن مى گويد: اگر كسى چيز كمى از مال خود را در راه خدا انفاق كند، خداوند آن را هفت برابر و هر كدام از آنها را صد برابر مى كند. (4) پس به هر ميزان كه انفاق در راه خدا بيشتر باشد، اجر و پاداش آن هم فزونتر خواهد شد. از سوى ديگر در قرآن مى خوانيم اگر كسى اهل انفاق در راه خدا باشد و انفاقش با آزار و منت همراه نباشد، اين عمل دو اثر مثبت و با ارزش در پى دارد يكى اين كه اجر او نزد خداست و ديگر اين كه لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ. (5) اين در حالى است كه اين تعبير در قرآن به عنوان يكى از ويژگى هاى اولياى الهى ذكر شده است.(يونس: 62).

7. مقام مجاورت مكه

كسى كه مجاور مكه باشد، پاداش ارزشمندى در انتظار اوست، يكى از اين پاداش ها مغفرت است، اما اين مغفرت ويژگى خاصى دارد و آن اين كه فقط شامل او نمى شود بلكه شامل خانواده او، دعا كنندگان براى او، طايفه او و تمامى همسايگان او


1- المحاسن، ج 1، ص 143، روايت 195؛ وسائل الشيعه، ج 13، ص 289، روايت 17769؛ بحارالانوار، ج 99، ص 82، روايت 33
2- وسائل الشيعه، ج 13، ص 289
3- تهذيب الاحكام، ج 5، ص 468، روايت 1640
4- بقره: 261
5- بقره: 262

ص: 75

مى شود. از سويى ديگر اين بخشش گناهان شامل يك روز و دو روز نيست بلكه سال را در بر مى گيرد. خصوصيت ديگرى هم وجود دارد، علاوه براين كه گناهان آنها بخشيده مى شود، خداوند آنها را از هر گزندى به مدت صد و چهل سال ايمن مى دارد. امام باقر عليه السلام فرمود:

«مَنْ جَاوَرَ سَنَةً غُفِرَ لَهُ ذُنُوبُهُ وَ لِأَهْلِ بَيْتِهِ وَ لِكُلِّ مَنِ اسْتَغْفَرَ لَهُ وَ لِعَشِيرَتِهِ وَ لِجِيرَانِهِ ذُنُوبُ تِسْعِ سِنِينَ وَ قَدْ مَضَتْ وَ عُصِمُوا مِنْ كُلِّ سُوءٍ أَرْبَعِينَ وَ مِائَةَ سَنَةٍ وَ الِانْصِرَافُ وَ الرُّجُوعُ أَفْضَلُ مِنَ الْمُجَاوَرَةَ»؛ (1)

«كسى كه يك سال مجاور مكه باشد خداوند گناه او، اهل بيتش، تمام كسانى كه براى او استغفار كردند، عشيره اش و همسايگانش را به مدت نه سال خواهد بخشيد. همچنين خداوند آنها را به مدت صد و چهل سال از هر گزندى در امان مى دارد، اما رجوع از مكه از مجاورت در آنجا افضل است.»

مشابه اين مضمون در حديث ديگرى به نقل از على بن مهزيار وجود دارد. (2) در اينجا سئوالى به ذهن مى رسد و آن اين كه در آغاز حديث ثمرات و آثار مجاورت در مكه را بيان مى كند اما در پايان مى فرمايد: بازگشت از مكه از مجاورت در آنجا افضل است. اين دو با يكديگر تناقضى ندارند؛ زيرا هر يك ناظر به مطلبى است.

مجاورت در مكه دو گونه است؛ كوتاه مدت و بلندمدت. اقامت در مكه اگر زمان كوتاهى داشته باشد يعنى از يك سال تجاوز نكند، داراى فضيلت بالايى است كه در حديث پيش بيان شد، اما اگر مجاورت در مكه طولانى شود، مكروه است و اساساً يكى از مكروهات مكه اقامت طولانى مدت در آنجاست. در احاديث مى خوانيم كه ماندن در مكه براى مدت طولانى باعث قساوت قلب مى شود. (3) شايد سرّ اين مطلب اين نكته باشد كه حرمت مكه بسيار بالاست و اين موجب


1- فقيه، ج 2، ص 146، روايت 646؛ وسائل الشيعه، ج 13، ص 231، روايت 17621
2- تهذيب الاحكام، ج 5، ص 476، روايت 1681
3- وسائل الشيعه، ج 9، ص 341

ص: 76

مى شود كه حقوق عظيمى بر عهده انسان بيايد، ولى انسان نمى تواند از عهده آن برآيد و آهسته آهسته انجام اين عهود و حقوق كمرنگ مى شود و به دنبال آن دلمردگى و تاريكى درونى بر قلب انسان مسلط خواهد شد.

8- خواب در مكه

حرمت و عظمت مكه تا بدان حد و پايه است كه براى خواب در آن هم اجر و پاداش عظيم در نظر گرفته شده است. خوابيدن در مكه به دو چيز تشبيه شده است: يكى به «متشحّط». اين مضمون در روايتى از امام سجاد عليه السلام بيان شده است:

«وَ النَّائِمُ بِمَكَّةَ كَالْمُتَشَحِّطِ فِي الْبُلْدَانِ»؛ (1)

«كسى كه در مكه بخوابد مانند كسى است كه در جاى ديگر در خون خود در راه خدا بغلطد.»

ديگرى هم به مقام «تهجّد» تشبيه شده است. در حديثى از امام باقر عليه السلام نقل است:

«وَ النَّائِمُ بِمَكَّةَ كَالْمُتَهَجِّدِ فِي الْبُلْدَانِ». (2) «كسى كه در مكه بخوابد، همانند كسى است كه در جاى ديگر به تهجد مشغول باشد.»

در قرآن تنها يك آيه حاوى واژه تهجد است:

وَمِنْ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ عَسَى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَحْمُوداً؛

«پاره اى از شب را به نماز زنده بدار. اين نافله خاص تو است. باشد كه پرودگارت تو را به مقامى پسنديده برساند.»

تهجد به معناى تيقّظ و شب زنده دارى يا احيا است. در اين آيه يكى از وظائف


1- المحاسن، ج 1، ص 144، روايت 197؛ بحارالانوار، ج 99، ص 171، روايت 449
2- فقيه، ج 2، ص 228، روايت 2261؛ المحاسن، ج 1، ص 144، روايت 197

ص: 77

خاص پيامبر صلى الله عليه و آله بيان شده كه آن احياء بخشى از شب مى باشد و بايد همراه با تلاوت قرآن يا نمازگذاردن باشد. البته اين امر براى ديگران يك سنت مستحب تلقى مى شود.

از سوى ديگر قرآن براى هر يك از شب و روز احكامى بيان كرده است كه بعضى از آنها اختصاصى است؛ يعنى مختص به شب يا روز است. يكى از ويژگى هاى اختصاصى شب تهجد است. در قرآن احياء روز مطرح نيست بلكه زنده داشتن شب مطرح است. بجز اينكه در شب مزاحمت ها و ارتباطات كمتر بوده طبعاً آرامش خاصى در شب حاكم است، شب داراى خاصيتى است كه در آن مناجات، دعا و نيايش بهتر صورت مى گيرد. شب پديده اى است كه داراى دو خصوصيت است؛ يكى «اشد وطئاً» اين تعبير كنايه از اين است (1) كه در شب ثبات قدم بيشتر است يا صفاى باطن افزونتر و يا اينكه در شب زبان بيشتر قلب را همراهى مى كند.

شاخصه ديگر شب «اقوم قيلًا» است. اين ويژگى كنايه از اين است (2) كه در شب حضور قلب و انقطاع انسان بيشتر است. بنابراين شب خاصيتى دارد كه در روز نيست؛ حضور قلب در شب بيشتر است، انقطاع در شب بيشتر است، صفاى باطن در شب افزون است و ارتباط انسان با آسمان در شب فزونى مى گيرد.

إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَأَقْوَمُ قِيلًا. (3) «هر آينه شب هنگام از بستر برخاستن، موافقت زبان و دل را افزاينده است و بيان سخن را استوار دارنده تر.»

بى جهت نيست كه ميقات موسى عليه السلام كليم اللَّه هم در چهل شب به اتمام رسيد. فَتَمَّ مِيقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً. (4) و بى جهت نيست كه معراج پيامبر صلى الله عليه و آله در شب صورت گرفته است.

سُبْحَانَ الَّذِي


1- الميزان، ج 20، ص 64
2- همان.
3- مزمل: 6
4- اعراف: 142

ص: 78

أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا. (1) و بى دليل نيست كه مقدرات جهان و انسان در يك شب به نام ليلة القدر صورت مى گيرد و در همان شب قرآن نازل مى شود إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ.

اگر به تنها آيه قرآن درباره تهجد (2) بازگرديم در پايان آيه به پاداش تهجد برمى خوريم. تهجد در شب موجب نيل به «مقام محمود» مى شود. از آنجا كه براى مقام وصف «محمود» به صورت مطلق بيان شده است نشان از آن دارد كه اين مقام، منزلتى است كه مورد ستايش همگان است و هيچ مقامى مورد ستايش همگان قرار نمى گيرد مگر آنكه همه از آن بهره مند باشند و مقامى كه نفع آن به همه مى رسد مقام شفاعت كبرى در قيامت است. اين مطلب را روايات هم تأييد مى كنند. (3) ويژگى «مقام محمود» در موارد اندكى بيان شده است؛ يكى از اين موارد در زيارت عاشورا است جايى كه انسان از خدا مى خواهد كه او را به مقام محمود برساند. با توجه به جمله بعدكه درخواست مقام شهادت است، «وأسأله أن يبلغنى المقام المحمود لكم عند اللَّه وأن يرزقنى طلب ثارى»، (4)

شايد بتوان گفت كه مراد از مقام محمود، مقام شهادت است.

اين مطلب با نكته سابق هم در آيه هماهنگ است؛ زيرا شهدا واجد مقام شفاعتند چنانكه با حديث اوّل اين بخش هم هماهنگى دارد؛ زيرا در آن حديث خوانديم كه نوم در مكّه موجب مقام شهادت(در راه خدا به خون غلطيدن) است.

به نظر مى رسد مهمترين ويژگى شب در قرآن پوشش و پوشاندن است. اگر شب لباس است از اين رو است كه شب تاريكى را بر زمين مى پوشاند و اين تقدير الهى است.

وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباساً (5) تعبير پوشاندن «يغشى» در قرآن با صراحت در چند آيه بيان شده است نظير(شمس: 4)،(ليل: 1) و(اعراف: 54). بنابراين شب خصيصه اى دارد و آن


1- اسراء: 1
2- اسراء: 79
3- الميزان، ج 13، ص 176- 180
4- ر. ك: مفاتيح الجنان، زيارت عاشورا معروفه.
5- نبا: 10.

ص: 79

اينكه تاريكى خود را بر روز يا زمين يا خورشيد مى گستراند و با ظلمت خود زمين را مى پوشاند. و اين يكى از افعال الهى است أَغْطَشَ لَيْلَها. (1)

نكته جالبى كه در يكى از آيات مربوط به شب وجود دارد اينكه شب طالب روز است و اين طلب به سرعت محقق مى شود.

يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً. (2)

«شب را بر روز مى پوشاند و شب شتابان آنرا مى طلبد»

مرحوم علامه طباطبايى از اين آيه استفاده اى كرده اند (3) و آن اينكه اصل براى زمين ظلمت است اما روز كه از درخشش خورشيد پديد مى آيد امر عارضى است تو گويى شب به دنبال روز است و روز را تعقيب مى كند، بر آن هجوم مى آورد، آنرا مى پوشاند و خود را چون لباسى بر تن آن مى افكند.

به قول خواجه عبداللَّه انصارى كه مى گويد: (4) «هر بحرى را كه مى بينى او را لبيست و هر روزى در عقب شبيست، درياى رحمت حق است كه آنرا لب نيست و روز قيامت كه آنرا شب نيست گلبن باغ بلاغت شب است و خزاين دفاين رحمت حق به شب است ...

شب دو حرف است «شين» و «با». شين او شفقت و وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ است و باى او بركت بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ است ... اى روز اگر مرا گفتى سياهى باك نيست جامه كعبه سياه است، بيت اللَّه سياه است، حجر الاسود سياه است ... اى روز تو سرخى و سرخى جز زنان را به كار نيايد نمى بينى كه سرخى شفق را بقا نباشد، شاهد سرخ را نيز چندان بقا نمى باشد. آتش سرخ است به جز دود از وى بر نيايد جامه سرخ مردان را در خواب و بيدارى نيكو نيايد. چشم كه سرخ بُود علامت رَمَد است، آفتاب نيز كه سرخ باشد امارت كسوف است باد نيز كه سرخ است عاملى ازو هراسان است، علم سرخ نيز يكى از


1- نازعات: 29
2- اعراف: 54
3- الميزان، ج 8، ص 150
4- مجموعه رسائل فارسى خواجه عبداللَّه انصارى، ج 2، ص 552- 566

ص: 80

نشانه هاى خونريزيست. زر چون سرخ است صد هزار عام و خاص در هوس او دل و جان به باد داده اند كه سرخى توان يافت كه او حليم و سليم بُوَد تا برسين سُنَن و وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ بود. لاجرم سكندر سرّ سالكان سرخ رويى آب حيات علم و حكمت را در تاريكى صبح و سياهى شب طلبيده اند كه «مَنْ أَخْلَصَ للَّهِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً ظَهَرَتْ يَنَابِيعَ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ ...».

عمرم به غم دنىّ دون مى گذرد هر لحظه زديده اشك خون مى گذرد

شب خفته و روز مست هر صبح خمار اوقات عزيز بين كه چون مى گذرد»

حاصل آنكه خواب در مكه مانند تهجد است و تهجد يا شب زنده دارى موجب وصول به مقام محمود و مقام محمود مقام شهادت و شفاعت است. اين مقام ها بى جهت به كارى ساده مثل خواب داده نمى شود. به طور قطع محل خواب و مكان خوابيدن داراى چنان قداست و رفعت مقامى است كه خواب در آن موجب مى شود انسان به چنان مراتب و درجاتى دست يابد.

9. بيمارى در مكه، تحمل گرماى مكه

مكه سرزمين گرم و سوزانى است. زندگى در مكه آسان نيست و انسان بايد در آنجا مشكلاتى تحمل كند. حرارت سوزان مكه انسان را به رنج و عذاب مى افكند و چه بسا به همين علت انسان بيمار شود. در روايتى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هم بيان شده است كه اگر كسى يك روز در مكه بيمار شود، خداوند عبادت شصت سال را براى او لحاظ مى كند.

همچنين كسى كه ساعتى حرارت سوزان و گرماى طاقت فرساى مكه را تحمل كند و به جان بخرد، به اندازه صد سال از آتش جهنم دور و به اندازه صد سال به بهشت خدا نزديك مى شود. شايد بتوان نتيجه گرفت كه سفر به مكه در تابستان بهتر است؛ زيرا تقرب انسان به خدا و بهشت بيشتر خواهد بود.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

ص: 81

«مَنْ مَرِضَ يَوْماً بِمَكَّةَ كَتَبَ اللَّهُ لَهُ مِنَ الْعَمَلِ الصَّالِحِ الَّذِي كَانَ يَعْمَلُهُ عِبَادَةَ سِتِّينَ سَنَةً وَ مَنْ صَبَرَ عَلَى حَرِّ مَكَّةَ سَاعَةً تَبَاعَدَتْ عَنْهُ النَّارُ مَسِيرَةَ مِائَةِ عَامٍ وَ تَقَرَّبَتْ مِنْهُ الْجَنَّةُ مَسِيرَةَ مِائَةِ عَامٍ». (1)

«كسى كه يك روز در مكّه بيمار گردد خداوند پاداش شصت سال عبادت را براى او مى نويسد و كسى كه ساعتى گرماى مكّه را تحمل كند به اندازه صد سال آتش از او دور و بهشت به او نزديك مى شود.»

در اين حديث لطيفه اى وجود دارد؛ پيامبر صلى الله عليه و آله نفرمود خداوند او را از آتش دور يا به بهشت نزديك مى كند بلكه فرمود آتش را از او دور و بهشت را به او نزديك مى كند.

اين مطلب در واقع احترامى است كه خدا براى بيمار در مكه و تحمل كننده گرماى سوزان مكه در نظر گرفته است و البته اين احترام، احترام و ادب خدا به سرزمين مكه است. در قرآن مشابه اين مطلب در باره حضرت يوسف عليه السلام يافت مى شود:

كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشاءَ. (2) «چنين كرديم تا بدى و زشتكارى را از وى بازگردانيم.»

در اين آيه نفرمود ما يوسف را از بدى دور ساختيم، بلكه فرمود ما بدى و زشتى را از يوسف دور كرديم. يعنى شأن يوسف عليه السلام تا بدان حد بلند و رفيع است كه نمى توان درباره او گفت يوسف عليه السلام بدى نكرد، بلكه بايد گفت بدى نزديك يوسف نيامد.

10. برداشتن مايه آزار از راه مردم

اگر كسى از راهى كه مردم در آن رفت و آمد مى كنند، مانعى مثل سنگ، چوب، شيشه و ... ببيند و آن را بردارد، خداوند اين عمل او را بدون پاداش نمى گذارد. حال اگر اين عمل در مكه انجام شود اجر خاصى خواهد داشت؛ پاداش اين عمل در مكه


1- بحارالانوار، ج 99، ص 85، روايت 47؛ مستدرك وسائل، ج 9، ص 364، روايت 11088
2- يوسف: 24

ص: 82

حسنه اى است كه خدا به او مى دهد، اما اين حسنه ويژگى خاصى دارد و آن اين كه موجب مى شود خداوند او را در قيامت عذاب نكند. امام صادق عليه السلام فرمود:

«مَنْ أَمَاطَ أَذًى عَنْ طَرِيقِ مَكَّةَ، كَتَبَ اللَّهُ لَهُ حَسَنَةً وَ مَنْ كَتَبَ لَهُ حَسَنَةً لَمْ يُعَذِّبْهُ». (1)

«كسى كه مايه آزارى را از راه مكه بردارد، خداوند براى او حسنه اى مى نويسد و هر كس را كه خدا برايش حسنه بنويسد، عذابش نمى كند.»

11. راه رفتن در مكه

راه رفتن در مكه نيز عبادت است. امام زين العابدين عليه السلام فرمود:

«وَ الْمَاشِي بِمَكَّةَ فِي عِبَادَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»؛ (2)

«كسى كه در مكه راه مى رود در حال عبادت خداست.»

پيداست كه راه رفتن عملى بسيار سهل و ساده است؛ اما اين كه يك عمل بسيار ساده هر چند با قصد قربت نباشد، عبادت محسوب شود، توجيهى ندارد جز به لحاظ قداست و عظمت محل راه رفتن. از اين رو راه رفتن در هر جا چنين ثوابى در پى نخواهد داشت بلكه راه رفتن در قطعه اى از زمين كه ريشه و اساس زمين است، چنين اجر و پاداشى را براى انسان به ارمغان مى آورد.

12. وفات و دفن در مكه

مرگ در مكه به منزله اين است كه انسان در آسمان دنيا بميرد. كسى كه در مكه بميرد، با حالت لبيك محشور مى شود؛ چنين كسى از فزع اكبر در امان است. اگر وفات در


1- فروع كافى، ج 4، ص 547، روايت 34
2- فقيه، ج 2، ص 227، روايت 2259

ص: 83

مكه نصيب كسى شود، حساب نخواهد داشت و بى حساب به بهشت خواهد رفت. اين حكم چنان قطعيت دارد كه شامل هر انسانى مى شود، حتى اگر اهل فسق و فجور باشد. از اين مهم تر كسى است كه در مكه يا مدينه دفن شود. بر اساس امر الهى ورود چنين فردى به بهشت قطعى است، او داراى مقام شفاعت است و رخساره اش چون ماه مى درخشد.

احاديثى كه در اين رابطه وجود دارد متعدد است. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«مَنْ مَاتَ بِمَكَّةَ فَكَأَنَّمَا مَاتَ فِي السَّمَاءِ الدُّنْيَا»؛ (1)

«كسى كه در مكه بميرد، همانند اين است كه در آسمان دنيا مرده است.»

در حديث ديگرى آمده است كه اگر كسى در حرم خدا وفات كند از فزع اكبر ايمن است و به بهشت وارد مى شود. (2) مسأله در امان بودن از فزع اكبر در حديث ديگرى هم آمده است. امام صادق عليه السلام فرمود «من مات بين الحرمين بعثه اللَّه فى الأمنين يوم القيامة»، (3)

و همين مضمون در حديث ديگرى هم آمده است. (4) مهمترين مسأله اى كه در چند حديث پيش مطرح شد، اين است كه وفات در مكه موجب امان از فزع اكبر است. در قرآن آيات متعددى در باره مسأله «فزع» وجود دارد.

در آيه اى مى فرمايد:

وَيَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِي السَّمَوَاتِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شَاءَ اللَّهُ؛

«روزى كه در صور دميده شود و همه كسانى كه در آسمان ها و زمين هستند- مگر آن كه خدا بخواهد- بترسند و همه خوار و ذليل به سوى او روان شوند.» (5)

نفخ در صور كنايه از اعلام به تمامى كسانى است كه در زمين و آسمان ها هستند تا


1- مستدرك، ج 9، ص 363، روايت 11084
2- همان، روايت 11085
3- المحاسن، ج 1، ص 146، روايت 205؛ بحارالانوار، ج 47، ص 341، روايت 26
4- مستدرك، ج 9، ص 362، روايت 11083(با اندكى تفاوت).
5- نمل: 87

ص: 84

آنچه بايد انجام دهند به جاى آورند. فزع نوعى حالت انقباض درونى است كه با مشاهده امر مخوف براى انسان حاصل مى شود و دخور ذلت است. (1) وفات در مكه پيامد ديگرى هم دارد و آن اين كه چنين كسى در قيامت بدون حساب مبعوث مى شود و اين يكى از اوصاف مخلَصين است. امام باقر عليه السلام فرمود:

«وَ مَنْ مَاتَ مُحْرِماً بُعِثَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مُلَبِّياً بِالْحَجِّ مَغْفُوراً لَهُ ...».

«كسى كه محرم باشد و بميرد، خداوند در قيامت او را در حالتى كه لبيك مى گويد و بخشيده شده است محشور مى كند.»

«وَ مَنْ مَاتَ فِي طَرِيقِ مَكَّةَ ذَاهِباً أَوْ جَائِياً أَمِنَ مِنَ الْفَزَعِ الْأَكْبَرِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ...».

«كسى كه در راه مكه چه در راه رفت چه در راه بازگشت، بميرد از فزع اكبر ايمن است.»

«وَ مَنْ مَاتَ فِي أَحَدِ الْحَرَمَيْنِ بَعَثَهُ اللَّهُ مِنَ اْلآمِنِينَ ...».

«كسى كه در يكى از دو حرم بميرد، خداوند او را در امان مبعوث مى كند.»

«وَ مَنْ مَاتَ بَيْنَ الْحَرَمَيْنِ لَمْ يُنْشَرْ لَهُ دِيوَانٌ». (2)

«و كسى كه بين الحرمين بميرد، بدون حساب محشور مى شود.»

مسأله بى حساب بودن كسى كه مرگش در مكه باشد، به صورتى واضح و صريح در حديث ديگرى نيز بيان شده است. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«وَ مَنْ مَاتَ فِي أَحَدِ الْحَرَمَيْنِ بَعَثَهُ اللَّهُ وَ لَا حِسَابَ عَلَيْهِ»؛ (3)

«كسى كه در يكى از دو حرم بميرد، خداوند او را بدون حساب مبعوث مى كند.»

اصولًا يكى از اسماء الهى اسم «حسيب» است. از آيات فراوان قرآن هم به دست مى آيد كه از طرفى يكى از از نامهاى قيامت «يوم الحساب» است و از سوى ديگر اين


1- مفردات: ص 393
2- فقيه، ج 2، ص 229
3- مستدرك، ج 9، ص 362، روايت 11083

ص: 85

اسم درباره خدا همراه با سرعت است: «سريع الحساب»، هر چند در دعاى كميل مى خوانيم كه او «سريع الرضا» هم هست، از طرف سوّم آيات متعدّدى است كه مى گويد خداوند بدون حساب به بعضى از بندگان روزى مى دهد، مشروط به اينكه آنها اهل ايمان و عمل صالح باشند.

غير از وفات در مكه، مطلب ديگرى هم در احاديث يافت مى شود و آن دفن در مكه است. هارون بن خارجه مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: «كسى كه در حرم دفن شود از فزع اكبر در امان است». هارون از امام سؤال مى كند كه اين حكم فقط شامل افراد خوب است يا اين كه فاجر و فاسق را هم شامل مى شود، امام در پاسخ مى فرمايد:

«مِنْ بَرِّ النَّاسِ وَ فَاجِرِهِمْ».

«اعم از انسان هاى خوب يا فاجر.» (1)

نتيجه اى كه از اين قسمت به دست مى آيد اين است كه قبرستان هاى مكه آباد است.

اتفاقاً همين مضمون در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است؛ رسول خدا روزى در كنار يكى از قبرستان هاى مكه ايستاده بود و در همان حال فرمود:

«يُبْعَثُ مِنْ هَذِهِ الْبُقْعَةِ وَ مِنْ هَذَا الْحَرَمِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ سَبْعُونَ أَلْفاً يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسَابٍ يُشَفَّعُ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ فِي سَبْعِينَ أَلْفاً وُجُوهُهُمْ كَالْقَمَرِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ»؛ (2)

«خداوند از اين قبرستان و از اين حرم، روز قيامت هفتاد هزار نفر را مبعوث مى كند در حالى كه بدون حساب وارد بهشت مى شوند، هر يك هفتاد هزار نفر را شفاعت مى كنند و رخساره آنها همانند ماه در شب بدر مى درخشد.»

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيان لطيف و دلنشين ديگرى هم دارد. ايشان مى فرمايد:


1- فروع كافى، ج 4، ص 258؛ فقيه، ج 2، ص 147، روايت 650
2- همان.

ص: 86

«خداوند به مأموران خود در روز قيامت امر مى كند تا اطراف قبرستان مكه(حجون) و قبرستان مدينه(بقيع) را بگيرند و يكجا درون بهشت قرار دهند». (1)

علاوه بر مردن در مكه كسى كه در حرم مدفون شود بر اساس احاديث پيش گفته قطعاً اهل بهشت است هر چند مؤمن فاسق باشد، چنان كه صاحب مقام شفاعت خواهد شد و رخسارى نورانى نزد بهشتيان خواهد داشت.

ممكن است چنين امرى به نظر بعيد بيايد و اين سئوال براى انسان مطرح شود كه مگر ممكن است خداوند در مقابل چنين امور ساده اى مثل مردن در مكه يا دفن شدن در آنجا يا در برابر مطالبى كه گذشت؛ مثل برداشتن مانعى از سر راه مردم، بيمار شدن در مكه، تحمل گرماى مكه، سجده يا تسبيح در مكه و ... چنين پاداش هاى بزرگى را نصيب انسان كند؟ به بيان ديگر ثمرات پاداش هايى بدين عظمت، به اين كارهاى كوچك و ساده نمى آيد و با آنها سازگار نيست.

در جواب بايد گفت كه اولًا: ممكن است كار كوچك و ساده باشد، اما ظرف عمل بزرگ و عظيم است. به بيان ديگر پاداش عمل فقط در برابر عمل نيست، بلكه مقابل عمل با تمامى شرايطش قرار مى گيرد. چنان كه در قرآن متعدد مى بينيم كه خداوند نيت و انگيزه ها را همراه با عمل مى آرود و عمل را به تنهايى ملاك و معيار قرار نمى دهد. در قرآن، مطلوب «عمل صالح» است. عمل صالح با عمل خوب تفاوتى دارد و آن اين كه بايد همراه با نيت خوب هم باشد. به زبان ديگر هر عمل خوبى عمل صالح نيست. فقط عمل خوبى صالح است كه همراه با نيت خوب باشد. به بيان فلسفى عمل بايد داراى حسن فعلى و فاعلى باشد تا عمل صالح محسوب گردد و اگر اين گونه نباشد چيزى جز «عمل طالح» نيست و بخشى از عمل طالح كردار نيكى است كه همراه با نيت خالص نباشد.

ثانياً: ممكن است عملى در نظر ما ساده و كوچك باشد در حالى كه نزد خدا همان عمل بزرگ و عظيم است و مى تواند منشأ آثار بسيار عظيم و باشكوهى


1- همان مصادر، با اندكى تفاوت.

ص: 87

گردد. به يك نمونه قرآنى توجه كنيم. پيراهن به ظاهر چيز كم اهميت و ساده اى است، ولى همين پيراهن هرگاه بر تن يوسف مى شود، سه جا باعث نجات او مى گردد.

مكّه به مكانت آسمان است كعبه به محل قطب از آن است

ص: 88

گفتار سوّم: اسرار حدود مكّه

مكه حرم امن الهى است كه از اطراف به نقاط خاصى محدود شده و داراى حدود و ثغور معينى است. حرم مكه عبارت است از محدوده خاص مكه كه اين شهر را احاطه كرده است وخداوند به احترام مكه، حكم حرم را با حكم مكه يكسان قرار داده است.

مكه در فاصله هشتاد كيلومترى شرق درياى سرخ واقع شده است. اين شهر در طول چهل درجه و نه دقيقه و عرض سى و يك درجه و بيست و هشت دقيقه قرار گرفته و سيصد و سى متر از سطح دريا بلندى دارد.

حرم داراى علائم و نشانه هاى روشن و مشخصى است (1) كه در هر طرف نصب شده است و مرز ميان حرم و آن سوى حرم را مشخص كرده است. أزرقى درباره نصب علائم حدود حرم نُه روايت نقل مى كند. (2) اين علائم به دست مبارك حضرت ابراهيم عليه السلام نصب شده اند.

حدود حرم از شش سمت معرفى شده است. از طرف طائف از راه عرفات و در ميان «نمره» در عرفات قرار دارد كه در مورد فاصله آن با مكه اقوال مختلفى نقل شده


1- درباره علائم حدود مكه ر. ك: «پيدايش حرم و محدوده آن»، ميقات، ش 10؛ «موقعيت جغرافيايى مكه ومسجد الحرام»، ميقات، ش 54
2- اخبار مكه، ج 2، ص 130- 131

ص: 89

است. (1) بعضى آن را هجده مايل و برخى ديگر آن را يازده مايل ذكر كرده اند. از سمت عراق در مكان ثنيه «خلّ المقطّع» قرار دارد كه فاصله آن بين هفت تا ده مايل ذكر شده است. از طرف ديگر حدود حرم مكانى است به نام «جعرانه» كه فاصله آن را تا مكه نُه تا دوازده مايل ذكر كرده اند. «تنعيم» يكى ديگر از حدود حرم است كه در مسير مكه قرار دارد و در فاصله شش كيلومترى مكه قرار گرفته است. «حديبيّه» در سمت جدّه، نقطه اى ديگر از حرم است كه تا مكه ده مايل فاصله دارد. محدوده ديگر حرم در سمت يمن به نام «اضاءة لبن» مى باشد كه در شش يا هفت مايلى مكه قرار دارد.

درباره فلسفه و اسرار عرفانى حدود حرم چندين نكته ارزشمند در احاديث ذكر شده است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: آدم از سمت صفا و حوّا از سمت مروه نازل شدند، آن دو در خيمه اى جمع شدند، عمود آن خيمه ياقوتى سرخ رنگ بود كه نور آن اطراف را روشن مى كرد، نهايت نور اين ياقوت نهايت حرم شد لذا تا مسافتى كه نور اين ستون نورانى رسيد حرم قرار داده شد. (2) «أَنْزَلَ جَبْرَئِيلُ آدَمَ مِنَ الصَّفَا وَ أَنْزَلَ حَوَّاءَ مِنَ الْمَرْوَةِ وَ جَمَعَ بَيْنَهُمَا فِي الْخَيْمَةِ قَالَ وَ كَانَ عَمُودُ الْخَيْمَةِ قَضِيبَ يَاقُوتٍ أَحْمَرَ فَأَضَاءَ نُورُهُ وَ ضَوْؤُهُ جِبَالَ مَكَّةَ وَ مَا حَوْلَهَا قَالَ وَ امْتَدَّ ضَوْءُ الْعَمُودِ، قَالَ: فَهُوَ مَوَاضِعُ الْحَرَمِ الْيَوْمَ مِنْ كُلِّ نَاحِيَةٍ مِنْ حَيْثُ بَلَغَ ضَوْءُ الْعَمُودِ، قَالَ: فَجَعَلَهُ اللَّهُ حَرَماً لِحُرْمَةِ الْخَيْمَةِ وَ الْعَمُودِ لِأَنَّهُمَا مِنَ الْجَنَّةِ». (3)

«جبرئيل آدم را از صفا و حوا را از مروه فرود آورد و در خيمه اى را جمع نمود. ستون خيمه از ياقوت سرخ بود. روشنايى و فروغ آن كوه هاى مكّه و اطراف آنرا روشن ساخت. تا هر جا كه نور آن ستون گسترش يافت خداوند آنجا را حرم قرار داد. پس امروز محدوده حرم جاهايى است كه فروغ ستون به


1- شفاءالغرام باخبار بلدالحرام، ج 1، ص 108
2- تفسير عياشى، ج 1، ص 36، روايت 21؛ فروع كافى، ج 4، ص 196- 197
3- فروع كافى، ج 4، ص 195

ص: 90

آنجا رسيد. خداوند به احترام آن خيمه وستون، آنرا حرم قرارداده چرا كه آنها از مشقت اند.»

مشابه حديث پيش در روايت ديگرى از ثامن الحجج عليه السلام بيان شده است. بزنطى از امام رضا عليه السلام درباره علائم حرم و اينكه چرا بعضى دور و بعضى ديگر نزديك است، سوال مى كند. امام عليه السلام مى فرمايد:

«هنگامى كه خداوند آدم عليه السلام را از بهشت هبوط داد و به زمين آورد، او بر كوه ابو قبيس جاى گرفت. آدم عليه السلام به خدا از وحشت تنهايى شكايت كرد وگفت:

چيزهايى كه در بهشت مى شنيدم در اينجا نمى شنوم. خداوند ياقوت سرخى را نازل فرمود و آن را در جايى قرار داد كه امروزه بيت اللَّه قرار دارد. آدم به طواف دور آن مشغول شد نورى از اين ياقوت درخشيد و تا موضع نشانه هاى حرم گسترش يافت، همان جا حرم شد.» (1)

همچنين مضمون مشابه در روايت ديگرى به صورت گسترده و مبسوط بيان شده است. اين حديث از امام باقر است:

«خداوند به جبرئيل وحى فرمود: من خداوند رحمان و رحيم هستم. آنگاه كه آدم و حوا به من شكايت كردند، رحمت خود را شامل آنان نمودم. خيمه اى از خيمه هاى زمين را براى آنان روى زمين نازل كردم. خيمه را در مكان بيت قرار دادم كه قوائد آن را ملائك قبل از آدم بالا برده بودند. عمود خيمه ياقوت سرخ رنگى بود كه نور آن كوههاى مكه را روشن كرد. اين خيمه را طناب هايى بود كه در حوالى مسجدالحرام نصب شده بود و هفتاد هزار ملك نگهبان خيمه بودند و در اطراف آن طواف مى كردند. آنگاه كه از حوّا فرزندى به دنيا آمد، آنها از خيمه خارج شدند ...» (2)

نكته ديگرى كه درباره حرم و قداست مكه و نيز نشانه هاى حرم بيان شده است


1- فروع كافى، ج 4، ص 195
2- همان، ص 196- 197

ص: 91

اينكه هنگامى كه آدم به زمين فرود آمد، از وسوسه شيطان بيمناك بود؛ از اين رو به خدا پناه برد، خداوند فرشتگانى را فرستاد كه ازهر طرف مكه را احاطه كرده به نگهبانى و حراست آدم پرداختند محل حضور فرشتگان محدوده حرم ومكه شد. (1) نكته ديگر اينكه هنگامى كه ابراهيم خليل اللَّه عليه السلام مشغول ساختن كعبه بود حجرالاسود را در آن قرار داد در اين حال نورى از حجرالاسود درخشيد و اطراف آن را روشن كرد؛ ازاين رو خداوند تا آنجا را كه نور حجرالاسود تابيد محدوده حرم قرار داد. (2) نكته چهارمى كه درباره محدوده حرم بيان شده است، اينكه هنگامى كه خداوند به آسمانها و زمين فرمود «... پس به آسمانها و زمين گفت: خواه يا ناخواه بياييد گفتند:

فرمانبردار آمديم.» (3)

اين دستور خداوند را در زمين فقط محدوده حرم اجابت كرد ازاين جهت خداوند آن را حرم و سرزمين مقدس قرار داد. (4) از احاديث ياد شده لطائفى به دست مى آيد؛ يكى اينكه محل هبوط آدم عليه السلام و حوّا مكه و محل بيت اللَّه الحرام بوده است. ديگر اينكه آدم و حوا عليهما السلام بعد از هبوط در زمين دچار تنهايى شدند، اين امر بدين معناست كه آنها در بهشت قبل از هبوط تنها نبوده اند.

در فرازى از احاديث آمده بود كه در بهشت چيزهايى مى شنيدند كه در زمين شنيده نمى شد. شايد علّت اين باشد كه خداوند روى زمين ستر و پوششى كشيده و با آن دنيا را اداره مى كند. به تعبيرى تدبيرو ربوبيت خدا نسبت به دنيا و زمين با اسم «ستّار» كه از اسماء جمال است، مى باشد لذا گوشها و چشم ها بطور عادى در دنيا بسته است مگر اينكه انسان از راهى كه خدا نشان داده است برود و سميع و بصير گردد.

... وَإِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَكِنْ لَاتَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ ...؛ (5) «... و هيچ موجودى نيست جز آنكه او را به پاكى مى ستايد ولى شما ذكر


1- شفاءالغرام، ج 1، ص 105
2- همان.
3- فصلت: 11
4- روض الانف، ج 1، ص 222
5- اسراء: 46

ص: 92

تسبيحشان را نمى فهميد.»

سوم آنكه در حرم وساوس شيطانى به دليل حضور ملائكه كمتر است، حتى ممكن است به صفر برسد. اين امر به دليل حضور فراوان فرشتگان است كه در محل حرم به پاسبانى و نگهبانى مشغول اند. لذا محدوده حرم محل حضور دائمى فرشتگان الهى و محل حضور قلب است.

لطيفه چهارم، مسئله نور است. محدوده حرم با نورى معين شده كه يا از ياقوت سرخ كه ستون خيمه آدم بود منتشر شد و يا درخشش حجرالاسود بود. پس محدوده حرم و مكه محل نزول انوار الهى و خيمه هاى بهشتى است. در قرآن درباره نور و زمين آيه اى است.

وَأَشْرَقَتْ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا؛ (1) «خداوند زمين را با نور خويش روشن نمود.»

درباره معناى روشن كردن زمين اقوالى است امّا آنچه مسلّم است اينكه زمين با نور روشن شده است و اين روشنايى پديده اى است براى زمين كه خداوند آن را انجام داد.

حال با توجّه به مسئله دحوالارض طبعاً اولين نقطه زمين كه نور و اشراق الهى آن را فرا گرفته است سرزمين مكه خواهد بود. (2) آخرين نكته اى قابل يادآورى اينكه از روايات مزبور به دست آمد كه بناى بيت اللَّه در زمان آدم عليه السلام بوده است؛ حال يا به دست آدم يا دست فرشتگان نگهبان. اين در حالى است كه در آيات بناى كعبه به ابراهيم خليل اللَّه عليه السلام نسبت داده شده است. شايد بتوان گفت كه آغاز بناى كعبه به آدم عليه السلام بازمى گردد، امّا پس از آدم خانه كعبه چندان مورد توجّه نبود تا آنكه حضرت ابراهيم عليه السلام آنرا تجديد بنا كرد. بنابراين از نظر تاريخى پيشينه كعبه و مكه سابقه اى معادل قدمت آدم عليه السلام و زمين دارد. قرآن مى فرمايد:


1- زمر: 69
2- الميزان، ج 17، ص 264- 296

ص: 93

وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ مَكَانَ الْبَيْتِ؛ (1) «ومكان خانه را براى ابراهيم آشكار كرديم.»

وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنْ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ؛ (2) «وچون ابراهيم و اسماعيل پابه پاى خانه را بالا بردند.»


1- حج: 26
2- بقره: 127

ص: 94

گفتار چهارم: ويژگى ها و احكام مكّه

اشاره

وادى مكه ويژگيها واحكامى دارد. بركت، هدايت، امنيت، از جمله خصايص وويژگيهاى شهر مكه است. از سوى ديگر حضور درمكه همراه با احكامى است. بعضى امورحرام وبعضى ديگر مكروه مى شود؛ چنانكه مكه مستحبّاتى هم دارد. از آنجا كه ويژگيها و احكام مكه هم در قرآن وهم در سنّت بيان شده است، مناسب است اين بحث دردو بخش قرآنى وروايى پيگيرى شود و البته در خصوص مسأله امنيّت حرم از آنجا كه بحث قرآنى و روايى آن قابل تفكيك نيست، در يك جا به صورت مجتمع مطرح مى شود.

الف) ويژگيها واحكام مكه در قرآن
اشاره

سير در آيات نشان مى دهد شهر مقدس مكه خصايص و احكامى دارد كه در اين بخش به ترتيب به آنها اشاره خواهدشد.

1. امنيّت
اشاره

بطوركلّى واژة «امن» در قرآن به گونه هاى مختلف مثل: ايمان، امين، امانت و امن با مشتقّات مختلف به كاررفته است. استعمال اين واژه در ميان آيات حدود نهصد مرتبه

ص: 95

است و معناى اصلى امن، اطمينان نفس و از بين رفتن خوف و خشيت و نگرانى است. (1) امان گاهى برحالت اطمينان وطمأنيه نفس اطلاق مى شود و گاهى بر متعلق اين حالت. اگر به ايمان، ايمان گفته شده، از اين روست كه براى انسان حالت سكونت نفس، اطمينان باطنى و آرامش درونى به ارمغان مى آورد.

يكى از اسماء الهى از همين واژه مى باشد. در فراز چهاردهم از دعاى جوشن كبير مى خوانيم: «يا أمان الخائفين» و در فراز پانزدهم: «ياذا الأمن والأمان» و در فراز روشن ترى با اين اسم مواجه مى شويم: «يا مؤمن»؛ لذا مؤمن يكى از اسمهاى خداوند سبحان است. اين اسم در قرآن هم در تك آيه اى آمده است:

هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَاإِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ ... (2)؛

«اوست خداى يگانه كه هيچ خداى ديگرى جز او نيست. فرمانرواست، پاك است، عارى از هر عيب است، ايمنى بخش است ...»

گفتنى است كه سه آيه آخر سوره حشر سرشار از اسم هاى خداست. در اين آيات اين نام ها ذكر شده است:

«لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ، عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَة، الرَّحْمَن، الرَّحِيم، الْمَلِك، الْقُدُّوس، السَّلام، الْمُؤْمِن، الْمُهَيْمِن، الْعَزِيز، الْجَبَّار، الْمُتَكَبِّر، الْخَالِق، الْبَارِئ، الْمُصَوِّرِ، الْحَكِيم».

به همراه اسم جامع؛ يعنى اسم شريف اللَّه. البته توصيف خدا با اين هفده اسم بايد همراه تسبيح باشد كه دوبار در اين دو آيه ذكر شده است. اين اسماء ذيل نزول قرآن بيان شده اند كه نشان مى دهند نزول قرآن از طريق اين هفده اسم بوده است. در اين ميان يكى از اسماء، اسم مؤمن است. از اين اسم خدا، ايمان مؤمنان و امنيت پيامبران و فرشتگان ظهور مى كند كه يكى از مظاهر اسم مؤمن، امنيت مكه است.


1- مفردات: 21
2- حشر: 23

ص: 96

در باب امنيت شهر مقدس مكه چند آيه وجود دارد:

* در آيات اول سوره تين خداوند چندين سوگند ياد كرده است كه يكى از آنان سوگند به شهر مقدس مكه است:

وَهذَا الْبَلَدِ اْلأَمِينِ (1)؛

«سوگند به اين شهر ايمن.»

مراد از بلد امين بدون شك مكه مشرفه است. زيرا امنيت خصوصيتى است كه تنها براى حرم امن الهى يعنى مكه تشريع شده است. از اين آيه ويژگى امن و امنيت براى مكه بدست مى آيد. «امين» يا از باب فعيل به معناى فاعل است كه دراين صورت مفيد معناى نسبت خواهد بود و يعنى «ذى الأمن» به معناى داراى امنيت يا از باب فعيل به معناى مفعول است كه در اين صورت مراد بلدى است كه انسان ها در آن به امنيت مى رسند. (2) بنابراين وصف امين براى مكه يا به معناى شهرى است كه داراى امنيت است و يا به معناى شهرى است كه مردم در آن داراى امنيت اند. در هر صورت امنيت با مكه رابطه اى نزديك دارد ومكه تنها شهر روى كره زمين است كه نام آن يادآور امن و امنيت است.

* امنيت حرم در سوره عنكبوت هم بيان شده است.

أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا حَرَماً آمِناً وَيُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَفَبِالْبَاطِلِ يُؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَكْفُرُونَ (3)؛

«آيا ندانسته اند كه حرم را جاى امن مردم قرار داديم حال آنكه مردم در اطراف آن به اسارت ربوده مى شدند؟ آيا به باطل ايمان مى آورند و نعمت خدا را انكار مى كنند؟»

آيات آخر سوره عنكبوت خطاب را متوجه پيامبر صلى الله عليه و آله مى كند. اگر چه معنا و


1- تين: 3
2- الميزان، ج 20، ص 319.
3- عنكبوت: 67

ص: 97

مضمون اين دسته از آيات عام است و شامل مؤمنان و حتى غير معتقدين هم مى شود.

آنها در عين حال كه خالق و رازق و احياگر و نجات بخش را خدا مى دانند، از عبادت و توجه به نعمت او سرباز مى زنند و پوشاندن نعمت رويه و سجيّه آنان است. يكى از اين نعمتها، امنيت حرم است. اعراب به قتل و غارت و چپاول مشغول بودند، امّا خداى سبحان شهر مكه را براى آنان امن و امان قرار داد. با اين وجود مشركين از نعمت خدا روى گردان و به باطل گرايش دارند. امّا اگر كسى راه خدا جويد و در اين مسير تمام سعى و تلاش خود را به كار بندد و در زمره «محسنين» قرار گيرد، خداوند او را وانمى نهد و دستگير او خواهد بود و اين مضمون آخرين آيه سوره مذكور است كه به آيه اول چنگ زده، معناى آن را تكميل مى كند:

وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ ... (1)؛

«كسانى را كه در [راه] ما جهاد كنند، به راههاى خويش هدايتشان مى كنيم و خدا با نيكوكاران است.»

واژه «امن» وصفى براى حرم است و بدون ترديد، منظور امنيت حرم و اطراف آن است. (2) نكته ظريف در آيه اينكه امنيت مكه خواست خداست و اين امر با اراده مستقيم الهى صورت پذيرفته است. أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً. بنابراين مكه مكرمه امنيتى الهى و آسمانى دارد و احدى حق تعرض به ديگرى را نخواهد داشت.

* پيامبر صلى الله عليه و آله هدايت الهى را بر مردم عرضه داشت. بعضى آن را نپذيرفتند. بهانه آنها اين بود كه اگر ما به رسول خدا صلى الله عليه و آله پاسخ مثبت دهيم، ما را از سرزمينمان بيرون مى راند.

خداوند به آنان دو پاسخ مى دهد، يكى اينكه من براى شما اين شهر را حرم امن قرار دادم و ديگر اينكه ساكنان آن از ثمرات بى شمارى در اين شهر بهره مندند و از نعمت هاى بى حد و حصر آن استفاده مى كنند. با اين وجود بهانه اى براى رد پذيرش هدايت الهى باقى نمى ماند:


1- عنكبوت: 69
2- الميزان، ج 16، ص 105

ص: 98

وَقَالُوا إِنْ نَتَّبِعْ الْهُدَى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا أَوَلَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبَى إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلِّ شَيْ ءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَايَعْلَمُونَ. (1) «گفتند: اگر از كيش تو پيروى كنيم، ما را از سرزمينمان برمى كنند. آيا آنها را در حرمى امن جاى نداده ايم كه همه گونه ثمرات در آن فراهم مى شود؟ و اين رزقى است از جانب ما ولى بيشترينشان نمى دانند.»

تعبير «تخطّف» به معناى اختلاس با سرعت و به زبان ساده قاپيدن است. (2) همچنين گاهى مراد اين است كه شخصى را از همه طرف مورد حمله قرار دهند. در برخى از موارد هم تخطف از سرزمين استعاره است و مراد كشتن، اسير كردن و غارت كردن است.

گويى خود آنان و هر چه متعلق به آنان است يكجا قاپيده مى شوند. همچنين تعبير «ارضنا» اشاره به سرزمين مكه دارد؛ زيرا در ادامه خداوند از آن به حرم امن ياد كرده است. ضمناً به دست مى آيد كه گويندگان در اين آيه، مشركين مكه اند.

واژه «امناً» وصفى براى حرم است. پس معناى آيه اين است كه خداوند چنين مقدر فرمود كه اهل مكه در حرمى كه داراى امنيت است جاى گيرند. در آيه مزبور امنيت به خود حرم نسبت داده شده است. بعضى از مفسرين آنرا مجاز در نسبت شمرده، منظور را اهل مكه دانسته اند. (3) و بعضى ديگر ميان امنيت خود حرم يا ساكنان آن مردد مانده اند. (4) با توجه به آنچه گذشت بايد گفت اهالى مكه در زمانى كه مشرك و كافر بودند و سرزمين مكه وادى بى آب و علف بود، خداوند آنجا را روزى داد و رزق خود را بر آن شهر سرازير كرد، اما اگر اهالى آن موحد شوند طبعاً بر امنيت و رزق و روزى آن خواهد افزود. از اين رو رانده شدن از سرزمين مكه براى عدم پذيرش هدايت خدا بهانه اى بيش نيست و نيز ضمناً به دست مى آيد كه اگر انسان ها به سمت هدايت، تقوا و ايمان الهى بروند، نه تنها از بركات دنيوى آنها كاسته نمى شود، بلكه صد چندان افزوده شده، از


1- قصص: 57
2- همان، ص 60
3- همان.
4- بيان السعادة، ج 3، ص 194

ص: 99

زمين و آسمان خير و بركت و نعمت بر آنها خواهد باريد.

* يكى از منّت هايى كه خدا بر قريش نهاد، اينكه آنها را از «جوع» و «خوف» نجات داد و آنها را به امنيت رساند. در يكى از سوره هاى مكى بنام «قريش» با اين مطلب مواجه مى شويم كه اين طايفه به منظور تجارت از مكه خارج مى شدند و در طول سفر مورد احترام بودند، چه سفرهايى كه در زمستان به يمن داشتند و چه سفرهايى كه در تابستان به شام. دليل احترام آنان اين بود كه قوم قريش از بيت اللَّه الحرام و سرزمين وحى مسافرت مى كردند.

خداوند دو نعمت را به قريش متذكر مى شود يكى نجات ازگرسنگى و ديگرى امنيت و رهايى از ترس. بيان آيه همراه با منت است و اين منتى ظاهرى است. (1) قرآن با اشاره به مطلب مذكور آنها را به بندگى خدا فرا مى خواند؛ خداوندى كه پروردگار كعبه است.

قريش زمانى گرفتار قحطى شد و آن زمانى بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله را تكذيب كردند.

پيامبر صلى الله عليه و آله از خداوند خواست چند صباحى آنها را مبتلا به چيزى كند كه قوم يوسف عليه السلام به آن مبتلا بود و آن، چيزى جز قحطى نيست. بعد از اين ابتلا قريش از پيامبر صلى الله عليه و آله خواستند كه قحطى را از آنان بردارد و اظهار ايمان كردند. (2) در اين هنگام خدا گرسنگى و قحطى را از آنان برداشت.

نكته ديگرى در آيه وجود دارد (3) و آن منتى است كه خداوند بر قريش نهاده است.

قرآن در بعضى از آيات بيان مى دارد كه انسان ها با دو چيز امتحان مى شوند: يكى خوف و ديگرى جوع.

وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَىْ ءٍ مِنْ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ (4)؛

«البته شما را به اندكى ترس و گرسنگى مى آزمائيم.»


1- الميزان، ج 20، ص 366
2- لطائف الاشارات، ج 3، ص 772
3- همان.
4- بقره: 155

ص: 100

امور ديگرى هم در ادامه آيه بيان شده است ولى ابتلا به خوف و جوع در آغاز آمده و بر ديگر ابتلائات مقدم شده است كه اين نشان دهنده اهميت آن در ميان بلاهاست. آيه اى كه درباره قريش بود دقيقاً به همين دو ابتلا يعنى جوع و خوف اشاره دارد و مى فرمايد كه خداوند به دليل عظمت بيت اللَّه الحرام و حرم الهى آنها(قريش) را از گرسنگى و ترس رهانيد. در اين صورت انسان مى تواند با خيال آسوده و امنيت خاطر به عبادت و بندگى خدا بپردازد. لذا خدا زمينه لازم را براى عبادت آنها فراهم كرد و فرمود: فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هَذَا الْبَيْتِ.

درباره مصاديق خوف اقوال مختلفى است. (1) برخى آن را بيم از دشمن گفته اند، بعضى آن را به معناى ترس از جذام بيان داشته اند چنانكه در حديثى نقل شده است كه اشاره به امنيت در باب خلافت دارد. بدين معنا كه خيال قريش از اين جهت آسوده شد كه خلافت در آنهاست. همچنين اين نقل هم وارد شده كه مراد خوف از طريق است.

چون مسافرين قريش معمولًا در راههاى مختلف مورد تعرض قرار مى گرفتند؛ از اين رو خداوند به آنها وعده امنيت راهها را داد. بنابراين مكه و اهل مكه در امنيت كامل بودند و هستند.

* اولين مكانى كه خداوند آن را براى بندگى خود و توسل به عبادت قرار داد، كعبه و مكه است. اين سرزمين نورانى را خداوند وسيله هدايت انسانها قرار داد. خداى سبحان در اين وادى رحمت نشانه هاى روشنى قرار داده است كه به سه نمونه از آنها اشاره مى شود؛ يكى مقام ابراهيم عليه السلام، ديگرى امنيت و نشانه سوم وجوب حج بر افراد مستطيع است:

فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِناً وَللَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا ... (2).

«در آنجاست آيات روشن و مقام ابراهيم و هر كه بدان داخل شود، ايمن است


1- كشف الاسرار، ج 10، ص 626؛ الميزان، ج 20، ص 367
2- آل عمران: 97

ص: 101

براى خدا. حج آن خانه بر كسانى كه قدرت رفتن به آن را داشته باشند واجب است.»

در آيه مزبور يكى از آيه هاى روشن الهى امنيت ذكر شده است. امنيت براى كسى است كه به سرزمين مقدس مكه وارد شده باشد. امنيت در اين آيه يا به معناى رهايى از عذاب الهى است كه در قيامت شامل بعضى مى شود يا مراد رهايى از مؤاخذه هاى دنيويست. احتمال ديگرى هم وجود دارد و آن اينكه هر كس به اين منطقه وارد شود، از تعرض مستكبران و ستمگران در امان است. البته اين نكته هم بيان شده كه كسى كه در آنجا دفن شود، از عذاب رهيده است. (1) البته اين احتمال به احتمال اول مى تواند بازگردد.

در تفسير عرفانى كشف الاسرار داستانى بيان شده است (2) كه به وجه امنيت خانه خدا اشاره دارد:

«ابوالنجم الصوفى مردى قرشى بود. گفتا شبى طواف مى كردم. گفتم يا سيدى! تو گفته اى وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِناً هر كه در خانه كعبه شود ايمن است! از چه چيز ايمن است؟ گفتا هاتفى آواز داد كه «آمِناً مِنَ النَّارِ» يعنى از آتش دوزخ ايمن است.»

نكته اى عرفانى در اين فراز وجود دارد كه فرمود: وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِناً. بر اساس قاعده اى قرآنى- عرفانى مى توان گفت كه جهان ظاهرى دارد و باطنى، قرآن هم چنين است يعنى باطنى براى آن وجود دارد، چنانكه انسان هم صورت ظاهر و باطن دارد. لذا جهان، قرآن و انسان دو صورت دارند، ظاهر و باطن. از سوى ديگر تمام شئون آدمى هم، چنين است. تمام اعمال و رفتارى كه انسان انجام مى دهد بجز جنبه ظاهر، بعد باطنى هم دارد. كسى كه اهل سير و سلوك است و يك به يك منازل و مقامات را طى مى كند، به مقام قلب وارد مى شود. مقام قلب چيزى جز مرتبه تسليم محض نيست. در اين حالت بنده از خود سلب اراده مى كند، تمام وجودش را در اختيار خدا قرار مى دهد. در


1- بيان السعادة، ج 1، ص 284
2- كشف الاسرار، ج 2، ص 217

ص: 102

اين حالت هيچ خوف، هراس و بيمى به بنده راه پيدا نخواهد كرد. جان آدمى سرشار از امنيت و آرامش خواهد شد. لذا باطن كعبه به حسب مراتب انسانى، مقام قلب خواهد بود و سالكى كه تمام آداب آن را به جاآورد، از نزاعها، معارضه ها و ناامنى ها رهايى يافته به بهشت بندگى، آسايش و آرامش وارد خواهد شد. پيداست كه در قلب انسان دو چيز نگنجد. لذا انسان فقط مى تواند به يك منزل درآيد. زيرا در يك لحظه نمى توان در دو منزلگاه آرميد. كسى كه به خانه خدا، يعنى مقام قلب و مرتبه تسليم درآيد از بيمها رهايى جسته، به آرامش و امنيت دست يابد. (1) روايات متعددى در ارتباط با آيه مزبور وجود دارد. در حديثى به اين نكته اشاره مى شود كه مراد امنيت حرم است و اين امنيت اختصاصى به بيت اللَّه الحرام ندارد. از سوى ديگر اين امنيت اختصاصى به انسان هم ندارد و حتى حيوانات وحشى و پرندگان را هم در برمى گيرد. پس هر موجود زنده اى كه به حريم حرم وارد شود، از سخط و غضب الهى در امان است.

امام صادق عليه السلام فرمود:

«قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً الْبَيْتَ عَنَى أَمِ الْحَرَمَ؟ قَالَ: مَنْ دَخَلَ الْحَرَمَ مِنَ النَّاسِ مُسْتَجِيراً بِهِ فَهُوَ آمِنٌ مِنْ سَخَطِ اللَّهِ وَ مَنْ دَخَلَهُ مِنَ الْوَحْشِ وَ الطَّيْرِ كَانَ آمِناً مِنْ أَنْ يُهَاجَ أَوْ يُؤْذَى حَتَّى يَخْرُجَ مِنَ الْحَرَمِ».

«عبداللَّه بن سنان از امام صادق عليه السلام درباره اين آيه كه «هر كه وارد آن شود ايمن است» پرسيد: خداوند، حرم را قصد كرده است يا كعبه را؟ فرمود: هر كس از آدميان به صورت پناهنده وارد حرم شود، از خشم خدا اين است و هر حيوان وحشى وارد آن شود ايمن از آن است كه مورد هجوم يا آزار قرار گيرد تا اينكه از حرم بيرون رود» (2)


1- بيان السعاده، ج 1، ص 284؛ لطائف الاشارات، ج 1، ص 262
2- فروع كافى، ج 4، ص 227- 228، روايت 4؛ تهذيب الاحكام، ج 5، ص 419، روايت 1456

ص: 103

در بعضى از احاديث به اين نكته اشاره شده (1) كه اگر دزدى در جايى غير از مكه دست به دزدى زد، يا جنايتى مرتكب شد، سپس به مكه فرار كرد او در امان است. اما مى توان او را از رفتن به بازار و خريد و فروش و نيز مجالست منع نمود تا از مكه خارج شود و سپس او را گرفت. حتى در يكى از فرمايشات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وارد شده است (2) كه لعنت خدا، ملائكه و همه مردم بر كسى باد كه به پناه جوى به حرم راه ندهد يا او را يارى نكند يا از ميهمان كردن او سرباز زند. حرمت و امنيت مكه تا بدان حد و پايه است كه «لقطه» يعنى شى ء گمشده كه در آن حكم متفاوت دارد. اگر انسان شى ء گمشده اى را در جايى پيدا كرد، بايد يكسال آنرا اعلان كند، در صورتى كه صاحبش پيدا نشود، مى تواند آن را براى خود بردارد، اما اگر لقطه در محدوده حرم يافت شد بايد آنرا يكسال اعلام و در صورت يأس از سوى صاحبش صدقه دهد و به هيچ وجه نمى تواند آن را به مالكيت خود درآورد. (3) لذا در محدوده حرم بايد حرمت مالكيت را نسبت به جاى ديگر بيشتر نگه داشت.

حاصل آنكه حرم امن الهى داراى امنيتى فراوان و بيش از سرزمين هاى ديگر است. در آنجا وحوش، پرندگان و حيوانات هم آسوده اند، اگر انسانى جنايت كرد و به آنجا پناه برد، بايد براى او حرمت قائل شد، در صورتى كه مجرم به مكه پناه برد، بايد او را مهمان كرد و به او پناه داد، البته استثناهايى هم وجود دارد. تمامى موارد از يك چيز حكايت دارد و آن امنيت، احترام و قداست مكه است.

* تمام موارد گفته شده در آيه اى ديگر به گونه اى متفاوت بيان شده است. يكى از شيوه هاى قرآن ارائه ضرب المثل است. قرآن به قريه اى مثال مى زند كه امن است، اهالى آن رزق فراوان دارند اما آنها قدرشناسى نكرده، كفران نعمت كردند. بهمين دليل مبتلا به


1- فروع كافى، ج 4، ص 227، روايت 4
2- ر. ك: الحج والعمره، ص 37، روايت 24
3- فروع كافى، ج 4، ص 238

ص: 104

گرسنگى و بيم شدند.

وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كَانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيهَا رِزْقُهَا رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكَانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذَاقَهَا اللَّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا كَانُوا يَصْنَعُونَ (1)؛

«خدا قريه اى را مثل مى زند كه امن و آرام بود، روزى مردمش به فراوانى از هر جايى مى رسيد، اما كفران نعمت خدا كردند و خدا به كيفر اعمالشان به گرسنگى و وحشت مبتلايشان ساخت.»

مراد از قريه، مكه است. خداوند هفت سال مرد اين شهر را با «جوع» عذاب كرد.

علت آن كفر و تكذيب پيامبر صلى الله عليه و آله بود. قحطى بر آنان فشار آورد تا اينكه خداوند نعمتش را مجدد بر آنها سرازير و سرزمين مكه را سرشار از روزى گرداند. در آيه مزبور براى مكه سه وصف بيان شده است: امنيت، اطمينان و رزق. وصفى كه در ميان آمده همانند واسطه اى است كه رزق را براى اهالى مكه به ارمغان مى آورد؛ (2) زيرا در صورتى كه اهل مكه از اشرار و مهاجمين و نيز از حوادث طبيعى در امان باشند، طبعاً رزق و روزى آنها فراوان گشته، سرزمينى امن و آرام خواهند داشت.

* ابراهيم عليه السلام كه او را «اب الانبياء» لقب داده اند، از خدا درخواست هايى داشت است كه يكى از آنها امنيت شهر مقدس مكه است:

وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَاجْنُبْنِي وَبَنِىَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنَامَ (3)؛

«و ابراهيم گفت: اى پروردگار من، اين سرزمين را ايمن گردان و مرا و فرزندانم را از پرستش بتها دور بدار.»

بر اين اساس مى توان گفت امنيتى كه براى مكه حاصل است، نتيجه دعاى ابراهيم عليه السلام است.

يكى از ويژگى هاى اين پيامبر بزرگ الهى در قرآن اين است كه او امورى را بصورت دعا از خدا درخواست كرده و خداوند هر يك را به گونه اى خاص اجابت فرموده است كه يكى از آنها اين است كه شهر مكه امن باشد.


1- نحل: 112
2- الميزان، ج 12، ص 362
3- ابراهيم: 35

ص: 105

در اين آيه نكاتى جالب به چشم مى آيد. يكى اينكه تقاضاى امنيت از سوى ابراهيم عليه السلام به دو صورت در قرآن بيان شده كه اندكى با يكديگر تفاوت دارند. در آيه مزبور فرمود: رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً؛ «اى پروردگار من اين سرزمين را ايمن گردان» امّا در مورد ديگر اينگونه درخواست كرده است: رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً؛ (1) «اى پروردگار من، اين را شهرى امن گردان.» علّت تفاوت بيان ظريف دو فراز مذكور ممكن است به لحاظ دو مقطع زمانى باشد. ابراهيم عليه السلام بعد از آنكه اسماعيل و مادر او را به اين سرزمين آورد در آن محل شهرى وجود نداشت لذا در يك تعبير اشاره به شهر بودن آن ندارد. در اين حال از خدا خواست اينجا را سرزمين امنى قرار دهد. (2) امّا در سفرى كه بعداً به آن سرزمين بازگشت آن منطقه را به صورت سرزمينى آباد و همانند شهرى يافت. مجدد همان دعا را از خدا درخواست كردو از خدا خواست كه اين شهر را شهر امنى قرار دهد. (3) به هر تقدير يك دعا مربوط به قبل از آن است كه مكّه شهر شده و يكى بعد از آن است كه اين سرزمين صورت شهر به خود گرفته باشد. بر اين اساس دعاهايى كه در اين آيات آمده است آخرين درخواستهاى ابراهيم عليه السلام مى تواند باشد.

با نگاهى عرفانى مى توان گفت كه ابراهيم عليه السلام با يك بيان دو چيز را از خدا درخواست كرده است. (4) درخواست اول اينكه سرزمين مكه جايگاهى امن براى واردين باشد. ديگر آنكه خداوند مقام قلب انسانى را محلى امن و دور از دسترس وسوسه هاى شيطانى قرار دهد. مكه و بيت اللَّه الحرام از نظر عرفانى مظهرى دارد، مظهر آن دو قلب انسان است؛ زيرا خانه واقعى خدا قلب بنده مؤمن است. ابراهيم عليه السلام از خدا درخواست مى كند كه مقام قلب جايگاهى براى تسليم و رضاى حق و مأمنى دور از دسترس شيطان و مكرهاى او باشد.


1- بقره: 126
2- همان.
3- ابراهيم: 35
4- بيان السعادة، ج 2، ص 394

ص: 106

نكته ديگرى كه در آيه وجود دارد خوف و رجائى است كه در دعاى ابراهيم عليه السلام به چشم مى آيد. (1) با يك چشم به فقر خود نگريست و از خدا خواست او را از بندگى صنم ها نجات دهد و با چشم ديگر به حالت بسط درآمد و با زبان بسط و انبساط از خدا خواست كه سرزمين مكه را امن و آباد قرار دهد. ابراهيم عليه السلام به حكم «تلوين» فعل خود ديد و از خدا امنيت و آرامش شهر مكّه را خواست. او همچنين به حكم «تمكين» راه «خلّت»(چون ابراهيم عليه السلام خليل اللَّه است) پيش گرفت و فعل خود نديد و از خدا تقاضاى كمال بندگى نمود. لذا ابراهيم ميان دو حالت خوف و رجا، قبض و بسط و تلوين و تمكين مردد است و اين ترديد ابدى است و مبارك كه از ويژگى هاى انسان كامل مى باشد.

* چنانكه گذشت، ابراهيم عليه السلام در موردى ديگر هم تقاضاى امنيت شهر مكه را از خدا داشته است:

وَإِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ؛ (2)

«و ابراهيم گفت اى پروردگار من، اين شهر را جاى امنى گردان و از مردمش آنان را كه به خدا و روز قيامت ايمان دارند از هر ثمره [اى] روزى ساز.»

نكات عرفانى كه در موردآيه قبل بيان شد ذيل اين آيه هم ارائه شده است. (3) اما بعضى به نكته ظريفى اشاره كرده اند و آن اينكه رمز اجابت دعاهاى ابراهيم عليه السلام در اين نكته نهفته است كه درخواست هاى او آميخته به نفع شخصى نبود. آن پيامبر بزرگ الهى درخواستى براى خود نداشت، بلكه دعاهاى او واقعاً از خدا و براى ديگران بود. و اين يكى از سنت هاى الهى است كه هرگاه بنده اى صادقانه از خدا و براى غير خود درخواستى داشته باشد، خداوند آن دعا را در حق او و ديگران اجابت مى كند. (4)


1- كشف الاسرار، ج 5، ص 282
2- بقره: 126
3- كشف الاسرار، ج 1، ص 365؛ بيان السعادة، ج 1، ص 145؛ تفسير منسوب به ابن عربى، ج 1، ص 53
4- لطائف الاشارات، ج 1، ص 124

ص: 107

خداوند اينگونه مى پسندد كه انسان اگر چيزى مى خواهد براى ديگرى بخواهد؛ زيرا از يك سو به نحوى از خودش خارج شده و گام در وادى فنا نهاده و از سوى ديگر بنده بر اساس پسند و دوستى خدا گام برداشته است. كسى كه از خدا مى خواهد، ولى همه چيز را براى خود مى خواهد در خوديت و انانيت بيشتر فرو مى رود، اما آنكه از لاك خود درآيد و سعى كند غير خود را هم ببيند، خدا به او بيشتر مى دهد؛ چون از خود فاصله گرفته و گامى به سوى خدا برمى دارد. در واقع بايد گفت «ثروت واقعى چيزى نيست كه براى خود نگه داشته ايم، بلكه ثروت واقعى چيزى است كه به ديگران مى دهيم و براى آنها مى خواهيم».

امنيت از مهمترين ويژگى هاى شهر مقدس مكه است. اين امتياز را خدا به اين سرزمين بخشيده است و علت آن بر اساس آيات، دعا و درخواست ابراهيم عليه السلام است.

امنيت تشريعى يا تكوينى

بدون شك بر اساس آيات متعدد، مكه مكرمه داراى قداست، حرمت و امنيت است. پرسشى كه در اينجا وجود دارد، اينكه مراد از امنيت مكه چيست؟ آيا منظور امنيت تشريعى اين سرزمين است يا امنيت تكوينى؟ در اين زمينه دو ديدگاه به چشم مى خورد، برخى صرفاً سخن از امنيت تشريعى مى گويند و بعضى ديگر امنيت تكوينى را مطرح كرده اند.

علامه طباطبايى رحمه الله ذيل چندين آيه بيان داشته اند (1) كه خداوند براى سرزمين مقدس مكه امنيت تشريعى مقدر و مقرر فرموده است و دعاى ابراهيم عليه السلام چيزى بيش از اين را نشان نمى دهد. ابراهيم عليه السلام از پروردگار خودت شريع حكمى را براى سرزمين مكه درخواست كرد و اين يكى ازبزرگترين نعمت هايى است كه خداوند بر بندگانش نازل فرمود. اگر انسان در عمق اين حكم تشريعى تأمل نمايد و در قداست و امنيت تشريعى شهر مكه و


1- الميزان، ج 1 ص 285 و ج 3، ص 354 و ج 12، ص 69

ص: 108

محدوده حرم ژرف نگرى كند، به دست مى آورد كه خداوند تا چه اندازه خيرات و بركات دينى و دنيوى به اهالى آن نازل فرموده است. تاريخ مملو از گزارشها و نقل هاى متعددى در اين باره است. سپس مرحوم علامه جواب نقضى هم از قول دوم ارائه داده اند و آن اينكه اگر مراد امنيت تكوينى است، تاريخ خلاف آن را نشان مى دهد، فتنه ها و حوادث تلخ همه نشان از آن دارند كه اين شهر به لحاظ تكوينى محل امنى نبوده است.

دانشمند فرهيخته استاد جوادى آملى ديدگاه ديگرى دارند. (1) ايشان معتقدند كه سرزمين مكه به صورت طبيعى بايد فاقد امنيت باشد زيرا از يك سو خوى مردم حجاز غارتگرى بوده است و از سوى ديگر علم و فرهنگ در اين شهر وجود نداشته است.

خداوند كعبه را محل امن و بر حسب شرافت آن، مكه را بلد امين قرار داد. آيات متعددى اين امر را اثبات مى كند كه گذشت. اما نكته اى كه براى اثبات امنيت تكوينى بر آن سر انگشت تأكيد نهاده اند، مربوط به آيه اى از سوره عنكبوت است:

أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ (2)؛

«آيا ندانسته اند كه حرم را جاى امن مردم قرار داديم حال آنكه مردم در اطرافشان به اسارت ربوده مى شدند؟»

از آنجا كه «اختطاف» بمعناى ربوده شدن، امرى تكوينى است، لذا امنيتى كه مقابل آن قرار گرفته امرى تكوينى خواهد بود. از سوى ديگر حكم امنيت تشريعى پس از اسلام آمده، در حالى كه قرآن كريم امنيتى را كه از دوران جاهليت تا زمان اسلام ادامه داشته است به عنوان سند ذكر مى كند.

استاد جوادى آملى پاسخى براى اشكال نقضى مرحوم علامه طباطبايى فراهم كرده اند. اشكال اين بود كه اگر امنيت تكوينى باشد، جنگها، كشتارها و ناامنى هاى بى شمارى در طول تاريخ در اطراف كعبه رخ داده است و اين ها با امنيت تكوينى سازگار نيست. در پاسخ بايد گفت همان گونه كه مردم مكه از لحاظ اقتصادى از نعمت هاى فراوانى بهره مند شدند، با وجود اينكه مكه محل كشاورزى، دامدارى و صنعت نبود،


1- صهباى حج، ص 151- 159
2- عنكبوت: 67

ص: 109

آنها از لحاظ اجتماعى هم از امنيت تكوينى برخوردار شدند هر چند اين امنيت مقطعى باشد. معناى امنيت تكوينى حرم اين نيست كه در آنجا جنگ و كشتار نباشد، بلكه خداوند آنجا را مأمن قرار داد، اما اگر مردم در آنجا به بيراهه رفتند، خداوند آن ها را به قهر و غضب خود گرفتار مى كند.

به نظر مى رسد چنين بيانى از امنيت تكوينى بدين معناست كه بود و نبود آن تفاوتى نمى كند. اين امر بدين معناست كه شهر مكه امن است، مادامى كه مردم در آنجا به بيراهه نروند. اين حكم شامل همه منطقه ها و سرزمين هاست و اختصاصى به مكه ندارد. يعنى بطور كلى مى توان گفت كه هر قومى در هر نقطه اى از زمين راه ايمان و تقوا رود، خدا بركاتش را بر آن قوم ارزانى خواهد داشت كه يكى از آنها امنيت است.

وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنْ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ؛

«اگر مردم قريه ها ايمان آورده و پرهيزكارى پيشه كرده بودند بركات آسمانها و زمين را به رويشان مى گشودم.» (1)

و اگر قومى كجراهه روند و از مسير حق دور شوند خداوند به آنها غضب مى كند:

وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِانْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ؛

«كافران مپندارند كه در مهلتى كه به آنها دهيم خير آنهاست. به آنها مهلت مى دهيم تا بيشتر به گناهشان بيافزايند و براى آنهاست عذابى خوار كننده.» (2)

اساساً يكى از سنّتهاى خدا اين است كه هر قومى را با عمل خودش مى سنجد و متناسب با آن رحمت يا عذاب خود را فرومى فرستد. گذشته از اينكه ايراد نقضى مرحوم علّامه طباطبايى پاسخى دريافت نكرد؛ اگر شهر مكّه داراى امنيت تكوينى است هيچ ناامنى در آن نبايد رخ مى داد و اگر رخ داده است نشان آن است كه به لحاظ تكوينى، شهر امنى نيست. از سوى ديگر اين تعبير كه مكّه از لحاظ اجتماعى امنيت تكوينى دارد


1- اعراف: 96
2- آل عمران: 178

ص: 110

نشان از آن داردكه مراد از امنيّت تكوينى همان امنيت اجتماعى است و امنيت اجتماعى چيزى جز امنيت تشريعى نيست.

نهايت چيزى كه از امنيت تكوينى به دست مى آيد، اين است كه اگر كسى از روى ظلم و كفر نسبت به شهر مكه قصد سوئى داشته باشد، خداوند با سرعت به حيات ظالم پايان مى دهد و اين، ويژه سرزمين مكه است. دليل اين مطلب آيه اى از سوره حج است:

وَمَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ (1)؛

«و هر كه را در آنجا قصد كجروى يا ستمكارى داشته باشد، عذاب دردآورى مى چشانيم.»

به نظر مى رسد از ظاهر آيه فوريت و سرعت استفاده نمى شود. آيه مى فرمايد آنانكه كافر شدند و به صورت مدام و مستمر مردم را از راه خدا باز مى دارند و مؤمنين را از ورود به مسجدالحرام منع مى كنند خداوند عذاب اليم خود را به آنها خواهد چشاند.

اين بيان همانند ديگر تعابير قرآنى در باب نزول عذاب است، ولى از آن فوريت به دست نمى آيد. گذشته از اينكه اگر هم فرض كنيم فوريت عذاب براى تجاوزگران سرزمين مكه از ويژگى هاى اين شهر مقدس است، باز اين دليلى بر امنيت تكوينى نمى شود. اگر منطقه اى براساس خواست و اراده الهى به لحاظ تكوينى در امان باشد، بايد هميشه و در تمامى طول تاريخ آن محدوده مبتلا به هيچ ناامنى نگردد. امنيت تكوينى، امنيت مشروط نيست. نمى توان گفت كه اين شهر به لحاظ تكوين امن است مشروط به آنكه اهالى آن خوب باشند؛ زيرا تمامى سرزمين ها اين گونه است، چنانكه چنين امنيتى بود و نبودش مساوى است.

2. بركت

از ديگر ويژگى هاى سرزمين وحى، بركت و وفور نعمت است. مناسب است در آغاز، نگاهى به آيات قرآن داشته باشيم. يكى از مفاهيم جالب كه در آيات متعددى


1- حج: 25

ص: 111

(حدود سى آيه) يافت مى شود، مفهوم «بركت» مى باشد. قرآن گاهى بركت را به كوه نسبت داده(فصلت: 10)، گاهى به اطراف مسجدالحرام(اسراء: 1)، گاهى به ابراهيم عليه السلام(صافات: 113)، گاهى به موسى عليه السلام(نمل: 8)، گاهى به يك قوم(اعراف: 96)، گاهى به قرآن(انعام: 92)، گاهى به باران(ق: 9) و گاهى به شب(دخان: 3). لذا طيف گسترده اى از امور مى توانند داراى بركت باشند؛ از كوه گرفته تا شب و از پيامبر گرفته تا باران. سؤالى كه در اينجا به چشم مى آيد اينكه بركت در اينگونه امور به چه معناست؟ و ملاك و معيار وجود بركت چيست؟

كلمه بركت در اصل از «البرك» به معناى سينه شتر است. (1) از آنجاكه «برك البعير» يعنى «شتر سينه خود را به زمين زد»، و اين مستلزم يك نحوه قرار گرفتن و ثبوت شى ء است، لذا كلمه مزبور را در معناى «ثبوت»- كه لازمه معناى اصلى است- استعمال مى كنند، همچنين به انبار آب بركت مى گويند؛ زيرا آب در آن محل كه ثابت بوده، قرار گرفته است.

بركت در قرآن به معناى ثبوت خيرات الهى است. اگر نعمت و خير از آسمان در محلى قرار گيرد به آن بركت گفته مى شود.

لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنْ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ (2)؛

«بركات آسمان و زمين را به رويشان مى گشوديم.»

خيرات الهى از مقام ربوبيت و الوهيتش نازل مى شود. اين خيرات و نعمت ها قابل شمار نيست و بى حد و حصر بر زمين و زمينيان مى بارد و آنها را در برمى گيرد. خداوند رحمت بى كران خود را از در و ديوار براى انسان ها فرو مى فرستد. از اين رو به هر چيزى كه داراى زياده محسوس يا نامحسوسى باشد مى گويند داراى بركت است. و روايات متعددى هم بدين مضمون نقل شده است كه «مال با صدقه كم نمى شود». بنابراين بركت به معناى خير و نعمتى است كه در چيزى استقرار داشته باشد مانند: بركت در نسل كه به


1- مفردات: 41
2- اعراف: 96

ص: 112

معناى فراوانى اعقاب يا ماندگارى نام و دودمان است، يا بركت در غذا به معناى سير كردن افراد بيشترى از مردم يا بركت در وقت به معناى گنجانيدن كارهايى در مقدار وقتى كه به صورت معمول آن وقت گنجايش آن امور را ندارد.

بركت در هر امرى به حسب اغراض متفاوت است (1) مثلًا غرض از خوردن غذا سير شدن است لذا بركت در طعام به معناى اين است كه مقدارى از غذا افراد بيشترى را سير كند. گاهى غرض از غذا شفاگيرى است لذا بركت در طعام به معناى اين است كه خوردن آن باعث بهبودى و شفاى افراد فراوانى بشود و گاهى غرض از طعام تحصيل نورانيت در باطن براى عبادت خداست لذا بركت بر حسب اين هدف معناى خاص خود را پيدا مى كند. گفتنى اينكه نزول بركت الهى منافات با ساير عوامل دخيل ندارد. اگر خدا اراده كند در چيزى بركت قرار گيرد اين امر بدين معنا نيست كه ساير علل و عوامل را از تأثيرگذارى باز دارد زيرا اراده و مشيت او در طول اسباب است. اگر خداوند اراده كرد تا بركت در غذا يا وقت يا عمر كسى قرار گيرد بدين معناست كه اسباب را به گونه اى ترتيب مى دهد كه نتيجه مطلوب حاصل آيد نه اينكه علل و عوامل طبيعى از كار بازدارد.

به عبارت ديگر در يك محدوده زمانى مشخص كه به طور معمول چند عمل خاص انجام مى شود، اگر خداوند اراده كند و به آن وقت و زمان بركت دهد بر اثر ترتيب علل و عوامل در همان محدوده زمانى، اعمال با آثار بيشترى محقق خواهد شد. لذا طول زمان چندان مهم نيست آنچه اهميت دارد عمق زمانى است. ممكن است كسى صد سال عمر كند امّا خدمت مهمى به خود و ديگران انجام ندهد امّا چه بسا فرد ديگرى نصف اين زمان عمر داشته باشد ولى آثار و بركات اين عمر محدود بسيار بيشتر و گسترده تر باشد. ممكن است سرمايه هنگفتى براى انسان حاصل آيد اما اين سرمايه نفعى به حال او يا ديگران نداشته بلكه خرج كارهاى ناشايست يا بيمارى هاى مهلك شود، در حالى كه سرمايه اى كوچك اگر محل بركت الهى باشد مى تواند چنان نافع باشد يا در راه كارهاى مفيد خرج شود كه نسلها و زمانهاى مديد بعد از آن آثار و منافعش باقى و برقرار باشد.

از ويژگى هاى شهر مقدس مكه بركت آن براى جهانيان است. اين بركت به لحاظ


1- الميزان، ج 7، ص 280- 282

ص: 113

خانه خداست كه به حرم هم سرايت پيدا كرده است. با نگاهى عرفانى بركات مكه، الطاف، فتوحات و مكاشفاتى است كه براى سالك حاصل مى شود. (1) كسى كه با همت خود قصد كعبه كند و در آنجا استقرار يابد، خداوند كعبه دل را محل افاضات و مشاهدات قرار مى دهد. خير و بركتى كه براى سالك مقرر شده است از نوع ديگرى است، او بدنبال بركات معنوى است و هر گاه فتح و بهجت و سرور باطنى نصيبش شود، قلبش مبارك و روحش متعالى گشته است. خداوند درخت وجود او را با بركت مى كند، خداوند چنان توبه او را مى پذيرد كه گويا تازه از مادر زاده شده است و خداوند به انسان مؤمن و سالك نظر مى كند.

بركت شامل حيوانات، پرندگان و گياهان هم مى شود. آنها هم هر يك به نحوى در سرزمين مبارك از بركات و خيرات الهى بهره مند مى شوند. حتى نماز در آن محل بركت است؛ زيرا احاديث متعددى يك ركعت نماز در آنجا را مانند هزار ركعت نماز در جاى ديگر و حتى بالاتر از آن دانسته است.

3. هدايت

خصيصه ديگرى كه خداوند براى مكه مكرمه به سبب كعبه بيان نموده، هدايت است. خداوند چنين اراده كرده كه كعبه و حرم وسيله هدايت مردم باشند. هدايت، دلالت و راهنمايى است و اگر كسى به دنبال مقصد و مقصودى باشد و راه را نداند، در صورتى كه كسى راه نشان داد، او را هادى و راهنمايى او را هدايت مى گويند. انسان ها هر يك به دنبال هدف و منزلگاهى هستند كه راه را نمى شناسند. خداوند هادى با لطف خود راه درست را به انسان نشان داده است.

هدايت چهار قسم است. (2) هدايتى كه شامل تمام انسانها است و از طريق عقل و حجت باطنى حاصل مى شود: رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى؛ (3) «پروردگار


1- لطائف الاشارات، ج 1، ص 262؛ بيان السعادة، ج 1، ص 283؛ كشف الاسرار، ج 2، ص 214
2- مفردات، ص 536
3- طه: 50

ص: 114

ما همان كسى است كه آفرينش هر چيزى را به او ارزانى داشته سپس هدايتش كرده است.» نوع دوّم هدايتى است كه از طريق انبيا، اوصيا و وحى آسمانى صورت مى گيرد.

وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا ...؛ (1) «از ميان آن قوم پيشوايانى پديد آورديم كه به فرمان ما به هدايت مردم پرداختند.» گاهى هدايت از طريق توفيقى است كه خدا به انسانهاى لايق و مؤمن عطا مى كند: ... وَمَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ؛ (2) «و هر كه به خدا ايمان بياورد خدا قلبش را هدايت مى كند». و آخرين نوع هدايت در رابطه با آخرت است و آن هدايتى است كه به سوى بهشت صورت مى گيرد: سَيَهْدِيهِمْ وَيُصْلِحُ بَالَهُمْ؛ (3)

«او را كه هدايتشان كند و كارهايشان را به اصلاح آورد». نكته جالب اينكه ميان هدايت هاى چهارگانه نوعى ترتيب برقرار است. يعنى اگر هدايت اول حاصل نشود هدايت دوم هم محقق نخواهد شد و اگر دومى صورت تحقق پيدا نكند هدايت سوم و چهارم شامل نخواهد شد چنانكه شمول هدايت سوم و چهارم مشروط به تحقّق هدايت هاى سه گانه پيشين است.

هدايت كعبه و مكه نسبت به مردم گونه هاى مختلف دارد. (4) اين سرزمين سعادت آخرت انسان ها را نشان مى دهد، آدميان را به قرب و بندگى خدا مى رساند. در اين وادى آيات روشن الهى وجود دارد، آياتى كه در اين وادى نور قرار دارد، علائم صدق انبيا و اوليا است، شهر مقدس مكه انسان را به توحيد و بندگى ناب دعوت مى كند، كسى كه قصد تخريب آن را دارد مثل اصحاب فيل، نابود مى شود، قبيله اى كه حجر الاسود را گرفت و مخفى كرد، مرگ ميان آنان شايع شد، هر گاه پرندگان به محاذات مكه يا كعبه مى رسند منحرف شده، حالت تواضع و خضوع به خود مى گيرند، آيات متعدد از آثار


1- سجده: 24
2- تغابن: 11
3- محمد: 5
4- الميزان، ج 3، ص 351؛ بيان السعادة، ج 1، ص 284

ص: 115

انبيا و معجزات آنها در اين محل موجود است، آن زمان كه حجرالاسود را به شهادت گرفتند، اين سنگ سياه به نطق آمد و سخن گفت. اگر در قلب انسانى ذره اى ايمان باشد، با ورود به اين سرزمين و نگاه به خانه خدا سراپا شور بندگى شده، حالت انقلاب، ابتهال و اشك و آه پيدا مى كند. اينها، گوشه ها و نمونه هايى از هدايت گرى سرزمين بى آب و علفى به نام مكه است.

4. رزق

ابراهيم خليل عليه السلام از خدا خواست كه رزق خود را براى اهل مكه فرو ريزد و خدا تقاضاى او را پذيرفت و آن را اجابت نمود. اين درخواست در سه آيه بيان شده است:

(بقره: 126، ابراهيم: 37، قصص: 57).

بدون ترديد رازق فقط خداست و هيچ موجود ديگرى توان دادن روزى كائنات را ندارد. رازق واقعى خداست و احدى نمى تواند مدعى رزق و روزى شود. ادعاى رزق دهى برابر با شرك است و اگر كسى براى روزى از رازق حقيقى سؤال نكند تلاش او براى رزق به نتيجه مطلوب نخواهد رسيد.

وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا؛

«هيچ جنبنده اى در روى زمين نيست جز آنكه روزى او به عهده خداست.» (1)

رزق الهى دو گونه است: رزق عام و رزق خاص. خداوند هر جنبنده اى را روزى مى دهد، اين رزق عام خداست. خداوند در عين حال رزق خاصى هم دارد، يعنى به فردى خاص نعمت خاصى مى دهد چنانكه فرمود: هر كس كه اهل تقوا باشد خداوند رزق بى حساب به او مى دهد؛ (2) يكى از رزق هاى خاص الهى روزى سرزمينى لم يزرع به نام وادى ابراهيم است. خداوند ثمرات و بركات خود را بر اهل مكه مى فرستد، اين ثمرات شامل منافع و فوايد طبيعى و ظاهرى مى شود؛ چنانكه ثمرات معنوى نظير انقياد، بندگى، معرفت و هم نشينى با خدا را هم شامل مى شود. (3)


1- هود: 6
2- طلاق: 3
3- بيان السعادة، ج 2، ص 394؛ تفسير منسوب به ابن عربى، ج 1، ص 350

ص: 116

در روايتى آمده كه چون ابراهيم عليه السلام دعاى رزق براى مكه نمود، خداوند به قطعه اى پرثمر بنام «اردن» امر فرمود تا به سمت مكه سير كند. آن قطعه زمين به دور خانه خدا طواف كرد سپس خداوند امر كرد در همان موضع طواف بماند و از همين جاست كه به اين سرزمين «طائف» گفته اند. (1) در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام آمده است كه خداوند تمام ثمرات عالم را در اين شهر جمع نموده است، به گونه اى كه انسان مى تواند در يك روز ميوه چهار فصل را در مكه پيدا كند. (2) خلاصه آنكه ثمرات و رزق شهر مكه هم شامل منافع دنيوى است و هم منافع علمى وهم ثمرات قلبى. لذا منافع و ثمرات اين سرزمين در عين حال كه خاص است بسيار عام و فراگير خواهد بود.

5. شوق دلها به آن سو

ابراهيم خليل عليه السلام دعاى ديگرى كرد، او از خدا خواست تا دلهاى مردم چنان باشد كه هواى سرزمين مكه كند

... فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنْ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ ... (3)؛

«دلهاى مردم را چنان كن كه هواى آن را كنند.»

كلمه «هوى» به معناى سقوط است، ولى در اين آيه بدين معناست كه دلهاى مردم به آن سمت و سو تمايل يابد. البته با توجه به مرجع ضمير «اليهم»، مراد اين است كه قلب هاى مردم به سوى فرزندان ابراهيم عليه السلام متمايل شوند؛ به گونه اى كه وطن خود را رها كنند و پيرامون ايشان منزل گزينند. اما اگر كسى به زيارت خانه خدا رفت، طبعاً اين هدف محقق شده و مى توان گفت به نحوى مضمون دعاى ابراهيم عليه السلام اين است كه دل ها به


1- به نقل از: بيان السعادة، ج 1، ص 145
2- همان.
3- ابراهيم: 37

ص: 117

سوى اين سرزمين متمايل شود. (1) نكته ظريفى در آيه وجود دارد؛ در آيه مزبور از دل با تعبير «فؤاد» ياد شده است.

فؤاد همان قلبى است كه در آن آتشى افتد، اگر قلبى سخت بسوزد و شعله كشد و دود آن به هوا رود، به آن فؤاد گويند. شوقى كه خداوند نسبت به فرزندان ابراهيم عليه السلام و نيز سرزمين نور و وحى در دلها قرار داده است، اشتياقى معمولى نيست، بلكه شوق و حبى از نوع سوختن و آتش گرفتن است. قلبها در اين سرزمين به هيجان مى آيند، مملو از حرارت عشق و شوق مى شوند و كنار خانه يار به ياد يار مى سوزند.

ب) ويژگى ها و احكام مكه در روايات
اشاره

در احاديث رسول اكرم صلى الله عليه و آله و اهل بيت عصمت و طهارت مضامين و مطالب فراوان و متنوعى دربارة ويژگى ها و نيز احكام حرم بيان شده است. مى توان اين مطالب را دسته بندى نمود و با يك نظام خاصى ارائه كرد. گفتنى است كه احكام فقهى حرم در كتاب هاى توضيح المسائل به تفصيل بيان شده و در اين مقام قصد تكرار آنها نيست. در اينجا عمدتاً مباحث عرفانى مدّنظر بوده، به حدى از مطالب فقهى بسنده مى شود كه داراى مضامين معنوى و عرفانى باشد. ولى از آنجا كه در پاره اى از روايات مباحث فقهى و عرفانى به هم آميخته اند، چاره اى جز اشاره به بعضى از احكام فقهى نيست.

يك) محرمات حرم
1. نقض امنيّت

يكى از امورى كه به عنوان كار حرام و ممنوع در شهر مقدس مكه مطرح است، نقض امنيت آنجاست. شكستن قداست و امنيت حرم امن الهى يكى از محرمات محسوب مى شود. حرمت مكه هديه اى الهى و آسمانى است و خداوند از آن زمان كه آسمان ها و زمين را آفريد، براى مكه حرمت قرار داد؛ از اين رو حرمت مكه قدمتى بسيار دارد و همزاد آفرينش است. عظمت و حرمت مكه استمرار دارد و تا قيامت نيز ادامه خواهد داشت، هيچ كس قبل و بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله حق ندارد حرمت اين آرمان


1- الميزان، ج 12، ص 77

ص: 118

شهر آسمانى را زير پا گذارد و امنيت آن را نقض كند. رسول اكرم صلى الله عليه و آله روز فتح مكه فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ مَكَّةَ يَوْمَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ هِيَ حَرَامٌ إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ لَمْ تَحِلَّ لِأَحَدٍ قَبْلِي وَ لَا تَحِلُّ لِأَحَدٍ بَعْدِي وَ لَمْ تَحِلَّ لِي إِلَّا سَاعَةً مِنْ نَهَارٍ»؛ (1)

«خداوند روزى كه آسمان ها و زمين را آفريد، مكه را حرام ساخت و تا برپايى قيامت نيز حرام است و براى هيچ كس پيش از من حلال نشده و براى احدى پس از من نيز حلال نخواهد شد و براى من جز ساعتى از يك روز حلال نشده است.»

در حديث ديگرى همراه داشتن شمشير به هنگام ورود به حرم ممنوع اعلام شده است، (2) همچنين نماز خواندن درحالى كه شمشير در برابر انسان باشد، داخل شهر مكه مجاز نيست، لذا بردن شمشير و نيز نماز خواندن با شمشير در شهر مكه ممنوع است. علتى كه در اين حديث بيان شده اينكه قبله امن است و امنيت آن اجازة حتى بردن شمشير هم به انسان نمى دهد.

البته استثنا هم وجود دارد از جمله اينكه در حرم و حتى در حال احرام كشتن چند حيوان اشكال ندارد؛ (3) حيواناتى نظر افعى، مار خطرناك، عقرب و موش. چنانكه راندن كلاغ و زاغ هم بى اشكال است و نيز اگر دزدى به انسان تعرض كرد مى توان از خود دفاع كرد.

2. وارد شدن غيرمسلم

يكى ديگر از محرمات حرم اين است كه مشركان نبايد وارد شهر امن الهى شوند.


1- فروع كافى، ج 4، ص 266، روايت 4؛ سنن نسائى، ج 5، ص 211، روايت 2892؛ اخبار مكه ازرقى، ج 2، ص 126
2- خصال، ج 2، ص 616؛ علل الشرايع، ص 353، روايت 1
3- فروع كافى، ج 4، ص 363، روايت 3

ص: 119

اهل ذمه حق ورود به سرزمين وحى را ندارند و خانه خدا بايد از حضور مشركان و اهل كتاب دور نگه داشته شوند.

در حديثى از وجه تسميه «بيت اللَّه الحرام» سئوال شده است. امام صادق عليه السلام فرمود:

«از اين جهت به اين مكان چنين اسمى نهاده اند زيرا كه ورود مشركين به آنجا حرام است». (1)

در حديث ديگرى سرّ اين امر بيان شده است؛ از جمله اسرار حرم اينكه طهارت دارد. طهارت حرم به سبب طهارت بيت اللَّه است. خداوند به ابراهيم عليه السلام امر فرمود تا خانه اش را براى عبادت خودش پاك گرداند؛ (2) يكى از وجوه طهارت شهر مكه نيز اين است كه مشركين و اهل كتاب به آن وارد نشوند.

امام صادق عليه السلام فرمود:

أَنْ طَهِّرَا بَيْتِي لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ ...؛ (3)

«درباره اين آيه كه خانه ام را براى طواف كنندگان و معتكفان و ركوع و سجود كنندگان پاك سازيد يعنى خانه خدا را از مشركان دور نگه داريم.»

البته همين مضمون در سورة توبه بيان شده است، آنجا كه فرمود:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا (4)؛

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، مشركان نجس اند و از سال بعد نبايد به مسجدالحرام نزديك شوند.»

در اينجا نكته جالبى وجود دارد و آن اينكه مراد از مسجدالحرام در اين آيه مكه و


1- علل الشرايع، ص 398، روايت 1؛ فقيه، ج 2، ص 191، روايت 2111
2- بقره: 125
3- تفسير قمى، ج 1، ص 59
4- توبه: 28

ص: 120

حرم است؛ زيرا محلى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از آنجا به معراج رفت، خانة امّ هانى بود، پس همه حرم مسجدالحرام است. (1)

3. شكار، كندن خار و لقطه
اشاره

حرمت و قداست سرزمين وحى و وادى نور تا حدى است كه حتى خار آن را نمى توان چيد، شكار آن را نمى توان راند، اگر چيزى در آنجا يافت شد نمى توان آن را براى خود برداشت و نگه داشت، گياهان آنجا هم چيده نمى شود، درخت در آنجا قطع نمى گردد. تمامى اين موارد به لحاظ طهارت، عظمت و امنيت شهر مقدس مكه و حرم امن الهى است. همه در آنجا بايد احساس امنيت كنند و اين امر اختصاص به انسان هم ندارد، شامل گياهان و حيوانات هم مى شود. يك گياه، يك درخت، يك خار و يك حيوان هم در سرزمين پيامبر صلى الله عليه و آله احساس امنيت مى كند؛ از اين رو حرمت و امنيت مكه فراگير بوده، تمامى موجودات را در بر مى گيرد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در روز فتح مكه دربارة حرمت ازلى و ابدى اين شهر چنين فرمود:

«اين، شهرى است كه خداوند روزى كه آسمان ها و زمين را آفريد، حرمتش بخشيد و اين شهر با حرمت خدا تا روز قيامت حرام است، نه خارش چيده مى شود، نه شكارش رمانده مى شود، نه يافت شده اش برداشته مى شود، مگر كسى بخواهد اعلام كند(تا صاحبش پيدا شود) و گياهان تازه روييده اش چيده نمى شود. عباس گفت: يا رسول اللَّه جز گياه «اذخر» كه براى تزيين و براى خانه هايشان است. پيامبر فرمود: جز اذخر». (2)

اگر در صدد يافتن علت اصلى حرمت و عظمت شهر مكه باشيم، بايد پاسخ آن را در حديثى يافت كه نشان مى دهد حرمت حرم به دليل حرمت مسجد است و سبب


1- مجمع البيان، ج 3، ص 396
2- سنن نسائى، ج 5، ص 203؛ سنن ابى داود، ج 2، ص 518، روايت 2017؛ فقيه، ج 2، ص 246، روايت 2316. مشابه مضمون مزبور در احاديث ديگرى هم آمده است: فروع كافى، ج 49، ص 226، روايت 4؛ فقيه، ج 2، ص 159؛ صحيح بخارى، ج 49، ص 221، روايت 29

ص: 121

اصلى وجوب احترام به سرزمين وحى، وجود مسجدالحرام و خانه خدا در اين منطقه است. امام صادق عليه السلام فرمود:

«وَ حُرِّمَ الْحَرَمُ لِعِلَّةِ الْمَسْجِدِ» (1)

؛

«حرمت حرم به خاطر مسجدالحرام است.»

دو) مكروهات حرم

كسى كه در مكه مكرمه حضور پيدا مى كند، اعمالى بر او مكروه مى شود. انجام دادن اين اعمال در اين سرزمين حرام نيست ولى ترك آنها بهتر است. اين مطلب هم باز دليل ديگرى بر طهارت و قداست شهر مقدس مكه است.

يكى از مكروهات حرم اين است كه انسان نبايد بيش از يكسال در اين سرزمين بماند. محمد بن مسلم در روايتى از امام باقر صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه ايشان فرمود:

«سزاوار نيست كه انسان در مكه يك سال بماند. گفتم: پس چه كند؟ فرمود: جاى ديگر برود». (2)

اگر انسان در پى علت برآيد و درصدد باشد تا سبب اين امر مكروه را دريابد احاديث متعددى پاسخ آن را بيان كرده اند. آنچه در تمامى اين احاديث به چشم مى خورد اين است كه علت كراهت اقامت بيش از يكسال در شهر مكه دو چيز است؛ يكى اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله را از آنجا بيرون كردند و ديگر اينكه اقامت بيش از يكسال در مكه باعث قساوت قلب مى شود. امام صادق صلى الله عليه و آله در اين رابطه چنين بيان مى دارد كه:

«اقامت در مكه مكروه است، به خاطر اينكه رسول اللَّه را از اين شهر بيرون كردند كسى كه مقيم مكه شود سنگدل خواهد شد تا اينكه در جاى ديگرى اقامت گزيند». (3)


1- علل الشرايع، ص 415؛ المحاسن، ج 2، ص 55، روايت 1162؛ بحارالانوار، ج 99، ص 43، روايت 28 و ص 136، روايت 5
2- فروع كافى، ج 4، ص 230؛ تهذيب الاحكام، ج 5، ص 448، روايت 1563؛ فقيه، ج 2، ص 254، روايت 2338
3- علل الشرايع، ص 446، روايت 2

ص: 122

همين مضمون در حديثى ديگر بيان شده است. امام صادق عليه السلام فرمود:

«لَا أُحِبُّ لِلرَّجُلِ أَنْ يُقِيمَ بِمَكَّةَ سَنَةً وَ كَرِهَ الْمُجَاوَرَةَ بِهَا وَ قَالَ ذَلِكَ يُقَسِّي الْقَلْبَ»؛ (1)

«دوست ندارم انسانى يكسال در مكه اقامت كند و مجاورت در آنجا در اين زمان مكروه است؛ زيرا باعث قساوت قلب مى شود.»

حتى در روايتى آمده كه حضرت امير عليه السلام زياد در مكه نماند. ايشان بعد از هجرت اگر به مكه مى آمد، بعد از نماز عصر از مكه خارج مى شد و در مكانى ديگر بيتوته مى كرد. (2) مسأله كراهت اقامت در مكه مسأله اى جدى است به گونه اى كه معصومين عليهم السلام توصيه فرموده اند كه هرگاه انسان از مناسك فارغ شد بهتر است به وطن خود بازگردد و در مكه زياد نماند. حتى گاهى امر به مراجعت شده است. (3) كراهت اقامت در مكه اسرارى دارد كه مى توان به وجوهى اشاره كرد.

1. عظمت و حرمت مكه در حدى است كه پاداش و ثواب اعمال نيكى كه در آنجا انجام مى گيرد بيشتر از پاداشى است كه در غير شهر مكه باشد. كيفر گناه نيز چنين است؛ يعنى عقوبت گناهى كه انسان در مكه انجام مى دهد، نسبت به شهرهاى ديگر بيشتر است.

لذا ممكن است انسانى كه در مكه اقامت دارد، به دليل ارتكاب گناه و معصيت مبتلا به عذاب ها و عقوبت هاى فراوانى شود كه اين طبعاً به قساوت قلب مى انجامد. معاية بن عمار از امام صادق عليه السلام دربارة تفسير آيه مباركه وَمَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ سؤال مى كند، (4) امام پاسخ مى دهد كه:


1- وسائل الشيعه، ج 9، ص 343، روايت 17634
2- علل الشرايع، ص 452، روايت 1
3- فروع كافى، ج 4، ص 230، روايت 2؛ بحارالانوار، ج 99، ص 81، روايت 26 و 27؛ علل الشرايع، ص 446، روايت 3؛ تهذيب الاحكام، ج 5، ص 448، روايت 1563
4- فروع كافى، ج 4، ص 227، روايت 2؛ فقيه، ج 2، ص 252، روايت 2329؛ تهذيب الاحكام، ج 5، ص 420، روايت 1457

ص: 123

«هر ستمى، الحاد است و زدن خادم بدون گناه از همين نوع الحاد است.»

همچنين در حديث مشابه ديگرى ابوالصباح كنانى از امام صادق عليه السلام تفسير آيه مزبور را سؤال مى كند و امام عليه السلام معناى آيه را چنين بيان مى دارد كه:

«هر ظلمى را كه مردى در مكه روا دارد مثل دزدى يا ظلم به كسى يا هر نوع ظلمى كه باشد، من آن را الحاد مى دانم و لذا از سكونت و اقامت در حرم منع شده است». (1)

مسأله تا بدان حد جدى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله احتكار طعام را در مكه الحاد تلقى مى كند. (2) در رابطه با مسأله گناه در مكه نكته ظريفى وجود دارد. اگر كسى گناهى مرتكب شد، خداوند به او مهلت مى دهد شايد پشيمان شده استغفار كند، اما اگر استغفار نكرد پروردگار عالم براى او فقط يك سيئه ثبت مى كند. اين احتمال هم وجود دارد كه براساس قانون «تكفير» همين سيئه هم محو شود. از سوى ديگر خداوند هرگز براى نيت گناه، گناهى ثبت نمى كند و براى آن عذابى در نظر نمى گيرد. اما مسأله كار نيك نزد خداوند معكوس است. امام صادق عليه السلام گويد: (3) «خداوند خطاب به حضرت آدم عليه السلام فرمود: من براى تو مقرر كرده ام كه اگر كسى از ذريه تو اراده گناه كرد چيزى براى او نوشته نمى شود و اگر آنرا انجام داد برايش ثبت مى شود و اگر اراده عمل صالحى را كرد گرچه آن را انجام ندهد خداوند يك حسنه براى او مى نويسد و اگر آنرا انجام دهد ده حسنه براى او مى نويسد.»

ولى وضعيت معصيت در مكه متفاوت است، اولًا: نيت گناه، گناه محسوب مى شود و براى او نوشته مى شود، هرچند آن شخص گناه را انجام ندهد. ثانياً: اگر معصيتى


1- علل الشرايع، ج 2، ص 445، روايت 1
2- معجم الاوسط، ج 2، ص 133، روايت 14851
3- فروع كافى، ج 2، ص 440

ص: 124

مرتكب شد عقوبت آن مضاعف است. از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل است كه ايشان فرمود: (1) «اگر كسى تصميم بگيرد كه در مكه گناهى مرتكب شود گرچه آن را انجام ندهد خداوند گناهى براى او مى نويسد، زيرا خداوند فرموده است: وَمَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ و هركس بخواهد در اين سرزمين از راه حق منحرف گردد و دست به ستم بيالايد عذابى دردناك به او مى چشانيم. اصحاب فيل فقط اراده كردند كه كعبه را خراب كنند ولى خداوند آنها را عذاب كرد پيش از آنكه كارى را انجام دهند.»

2. وجه ديگرى كه براى كراهت اقامت در مكه معظمه مى توان در نظر گرفت، اينكه اين شهر به دليل حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و نيز خانه خدا در آن از حرمت و احترام خاصى برخوردار است. اگر انسان در آن اقامت طولانى داشته باشد، ممكن است با مرور زمان حضور در آنجا براى او عادى و معمولى شده احترامى كه شايسته مكه است از بين برود يا كاهش يابد و در واقع نسبت به حرم الهى بى احترامى كند و همين امر مى تواند به صلابت قلب منجر شود. شهيد اول با اشاره به همين نكته اظهار مى دارد (2) كه سبب كراهت اقامت و مجاورت در مكه ترس از قلّت احترام است. همچنين صاحب حدائق هم به اين نكته اشاره مى كند (3) كه ممكن است انسان اين مكان شريف را هتك حرمت كند.

3. ممكن است اقامت در شهر مكه باعث كم رغبتى يا بى رغبتى نسبت به زيارت خانه خدا شود، از سوى ديگر دورى از مكه ممكن است موجب شوق بسيار نسبت به ديدار اين شهر و بيت اللَّه الحرام باشد. از اين جهت مجاورت و اقامت در مكه مكروه تلقى شده است.

امام صادق عليه السلام فرمود:

«هرگاه از مناسك فراغت يافتى، به وطن خود بازگرد زيرا كه در اين صورت


1- بحارالانوار، ج 96، ص 346
2- دروس، ج 1، ص 471
3- الحدائق الناظرة، ج 17، ص 346

ص: 125

شوق تو براى ديدار مجدد بيت اللَّه الحرام بيشتر مى شود». (1)

حاصل آنكه كراهت اقامت و مجاورت در مكه نه تنها با عظمت و احترام اين شهر منافات ندارد، بلكه دقيقاً همين امر علت كراهت است. مكانى كه داراى قداست و نورانيت بالايى باشد، مى تواند باعث مضاعف شدن آثار عبادت شود چنانكه مى تواند به تشديد عقوبت گناهان هم منجر گردد. مكه تاب تحمل مخالفت الهى را ندارد، مكه نسبت به معصيت حساس است و از خود عكس العمل هاى تند بروز مى دهد، مكه حتى ظرفيت عبادات ضعيف انسان را ندارد، مكه در برابر اعمال زشت و رفتارهاى ناپسند ساكت و بى تفاوت نيست و عظمت و حرمت مكه با ارتكاب معاصى سر سازگارى ندارد لذا مى تواند قساوت قلب و نيز الحاد را در پى داشته باشد.

يكى ديگر از مكروهات حرم، ساختن بناى مرتفع است. ساختمان هايى كه در اطراف كعبه و سرزمين وحى ساخته مى شوند نبايد ارتفاعى بيش از كعبه داشته باشند. از اين رو در شهر مكه ساختن بناهايى كه با ارتفاع بيش از 15 متر مكروه است. البته بعضى هم حكم به حرمت داده اند. (2) امام باقر عليه السلام فرمود: «سزاوار نيست كه كسى ساختمانى بلندتر از كعبه بسازد». (3) يكى ديگر از اعمال مكروهى كه در حرم مطرح شده، مطالبة قرض است. اگر كسى از ديگرى طلب دارد، نمى تواند و نبايد در محدوده حرم از شخص بدهكار طلب كند تا اينكه از حرم خارج شود.

سه) مستحبات حرم

كسى كه در محدودة حرم قرار مى گيرد، اعمالى براى او مستحب مى شود. يك نماز


1- فروع كافى، ج 4، ص 230، روايت 2؛ فقيه، ج 2، ص 165، روايت 17630؛ وسائل الشيعه، ج 9، ص 342، روايت 17630
2- النهايه، ص 284؛ السرائر، ج 1، ص 645
3- فروع كافى، ج 4، ص 230، روايت 1؛ تهذيب الاحكام، ج 5، ص 448، روايت 1563؛ فقيه، ج 2، ص 254، روايت 2338

ص: 126

در حرم معادل هزار نماز اجر و پاداش دارد، كسى كه در مكه هفتاد ركعت نماز بخواند و در هر ركعتى سورة توحيد، قدر، آيةالكرسى و آيه سخّر بخواند، نمى ميرد مگر آنكه شهيد محسوب شود، روزه يك روز در مكه معادل روزه يكسال در مكان ديگر است و روزه ماه مبارك رمضان ثواب صدهزار شهر رمضان در غير مكه دارد. كسى كه در سرزمين وحى ختم قرآن كند پيامبر صلى الله عليه و آله و محل خود را در بهشت خواهد ديد. انفاق يك درهم در مكه معادل انفاق هزار درهم در غير مكه است. همچنين تسبيح در مكه و برداشتن مانع از سر راه مردم در اين شهر داراى فضيلت خاصى است. روايات مربوط به موارد پيش و مباحث تفصيلى آن در بخش اول كتاب بيان شده است.

چهار) سكونت ابراهيم عليه السلام و خانواده اش در مكه

يكى از ويژگى هايى ديگر سرزمين وحى و وادى نور يعنى مكه مكرمه اين است كه اين منطقه محل سكونت ابراهيم عليه السلام، فرزند و همسرش بوده است. ابراهيم عليه السلام به دستور الهى هاجر و اسماعيل عليه السلام را به جايى برد كه قرآن به آن سرزمين بى آب و علف و لم يزرع مى گويد. در آنجا هيچ گياهى، آبى، حيوانى و سرپناهى نبود يعنى هيچ كدام از امكانات ضرورى براى زندگى در آنجا وجود نداشت، اين يكى از مواردى است كه خداوند از هيچ، همه چيز ساخت و اين است معناى بركت!

بعد از آنكه اسماعيل عليه السلام و هاجر در اين وادى مستقر شدند، ابراهيم عليه السلام قصد ترك آنها را كرد در اين لحظه هاجر و اسماعيل عليه السلام به گريه افتادند، ابراهيم عليه السلام خطاب به آنها گفت: من شما را به امر الهى به سرزمينى آورده ام كه حرم اللَّه است و محبوب ترين قطعه هاى روى زمين براى خداست. پس علت گريه شما چيست؟ هاجر اظهار داشت كدام پيامبر با خانواده اش كارى مى كند كه تو انجام مى دهى؟ تو زنى ضعيف و كودكى ضعيف را در جايى قرار دادى كه هيچ انسانى در آن نيست، آبى براى آشاميدن وجود ندارد، زراعتى براى خوردن نيست و شيرى براى شرب وجود ندارد. قلب ابراهيم عليه السلام متأثر شد و اشك هاى او جارى گشت. در اين لحظه ابراهيم عليه السلام رو به كعبه آورد پايه هاى كعبه را گرفت و اين درخواست را از خدا كرد كه اللَّهُمَّ إِنِّى أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِى بِوادٍ غَيْرِ

ص: 127

ذِى زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ ....

در اين لحظه خداوند به ابراهيم عليه السلام وحى نمود كه از كوه ابوقبيس بالا برود و مردم را مخاطب خود قرار دهد و به آنها بگويد: خداوند شما را به حج خودش امر فرمود.

سپس ابراهيم عليه السلام از كوه ابوقبيس بالا رفت و با تمامى صوت خلايق را ندا داد كه خداوند شما را به حج فراخوانده است و اين فريضه اى از سوى خداست. خداوند فرياد ابراهيم عليه السلام را قوت و قدرت بخشيد تا بدان حد كه اهل شرق و غرب عالم آن را شنيدند و حتى تمامى كسانى كه در صلب پدرانشان بودند دريافت كردند و نيز تمام فرزندان در رحم مادرانشان آن ندا را شنيدند. بر اين اساس خداوند بر تمام زائران و حاجيان مقرر فرمود تا تلبيه كنند، لبيك حج گزاران پاسخى است به نداى ابراهيم عليه السلام (1) و از همين جا سنت هاى ديگر حج مثل سعى و نوشيدن آب زمزم پديد آمد.

قرآن هم به مسأله سكونت ابراهيم عليه السلام و ذريه اش در اين سرزمين اشاره دارد.

ابراهيم عليه السلام دعاها و درخواست هايى دارد كه يكى از آنها در اين آيه بيان شده است:

رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ؛ (2) «اى پروردگار ما، برخى از فرزندانم را به وادى اى بى هيچ كِشته اى، نزديك خانه گرامى تو جاى دادم، اى پروردگار ما تا نماز بگزارند، دلهاى مردمان چنان كن كه هواى آنها كند و از هر ثمره اى روزيشان ده باشد كه سپاس گزارند.»

يكى از نكات آيه اين است كه به غرض از سكونت اشاره شده است. هدف اسكان اسماعيل عليه السلام، هاجر و ذريه ابراهيم عليه السلام در وادى نورانى مكه، اقامه نماز است. با توجه به اينكه در آغاز آيه فرمود اين سرزمين لم يزرع و بى آب و علف است مى توان بدست آورد كه عبادت در اين سرزمين بايد فقط براى خدا باشد و از هرگونه شواغل دنيوى و


1- تفسير عياشى، ج 2، ص 232
2- ابراهيم: 37

ص: 128

نيت هاى غيرالهى خالى باشد لذا يكى ديگر از ويژگى هاى شهر مكه اينكه عبادت در آنجا بايد همراه با اخلاص بوده نيت غيرالهى آنرا همراهى نكند. (1) كسى كه در بلد صدر منشرح سكونت دارد و حول خانة قلب طواف مى كند با عمق وجود متوجه خدا شده است لذا مراد از بلد مكه، مقام صدر و مراد از بيت كعبه، مقام قلب عارف است و اگر سالك توجه تام و كامل به خدا داشته باشد سينه اش به طواف مقام قلب همت گمارده است لذا غايت و هدف حضور در سرزمين مقدس مكه، اقامه نماز و توجه كامل به حريم قدس ربوبى است. (2) در ادامه آيه يكى ديگر از دعاهاى ابراهيم عليه السلام تحقق مى پذيرد و آن اينكه ابراهيم عليه السلام از خدا خواست دلهاى مردم متمايل به ذريه او شوند. ضمير «اليهم» به ذريه باز مى گردد. در آيه ضمير مفرد «اليه» استفاده نشد تا به بيت بازگردد. آيه نمى گويد دلهاى مردم به بيت اللَّه الحرام متمايل باشد بلكه مى گويد دلهاى مردم به ذريه من يعنى همانها كه اقامه نماز مى كنند متمايل باشد. از سوى ديگر واژه «تهوى» به معنى محبت و اشتياق است و نيز در آغاز اين قسمت از «فاء» استفاده شده است(فاجعل) كه دلالت بر تفريع مى كند.

از مجموعه اين تعابير مى توان استفاده كرد كه ابراهيم عليه السلام ذريه خود را در آن سرزمين ساكن نمود؛ سرزمينى كه كعبه را در خود جاى داده است تا آنها خالصانه عبادت كنند.

سپس ابراهيم عليه السلام از خدا خواست در دلهاى تمام آدميان شوق و محبتى نسبت به ذريه او پديد آيد. شايد بتوان از اينجا به قانونى دست يافت و آن اينكه اگر كسى بندگى خدا كند خداوند محبت او را در دل مردم قرار مى دهد لذا راه كسب محبت و علاقه مردم رفتن به سوى آنها نيست بلكه تنها راه مفيد و مؤثر اين است كه انسان به سمت خداى مردم برود نه خود مردم. قرآن هم در شريفه اى به اين لطيفه اشاره مى كند:

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا. (3)


1- الميزان، ج 12، ص 77؛ لطائف الاشارات، ج 2، ص 256
2- بيان السعادة، ج 2، ص 394
3- مريم: 96

ص: 129

«خداى رحمان كسانى را كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته كرده اند محبوب همه گرداند.»

البته ذيل آيه رواياتى وجود دارد كه مى فرمايد اين آيه درباره حضرت على عليه السلام نازل شده است. (1)


1- ر. ك: الميزان، ج 14، ص 113- 116

ص: 130

گفتار پنجم: آداب ورود به مكّه

اشاره

تشرف به حريم امن الهى همراه با آدابى است. مكه مكانى معمولى نيست كه با هر شرايطى بتوان به آنجا وارد شد و در آن سرزمين گام نهاد. قداست و حرمت سرزمين وحى اقتضا دارد كه ورود به آنجا با آدابى همراه و قرين باشد. در روايات آداب متعددى جهت ورود و حضور در مكه مكرمه بيان شده است. آدابى نظير اينكه هنگام ورود به حرم قلب زائر همراه با سكينه باشد، پاى او برهنه باشد، با غسل وارد شود، با احرام وارد شود، ورود او از محلى خاص باشد و به هنگام تشرف از مال خود انفاق كند.

1. با آرامش و بى تكبر

از جمله آداب ورود به حرم اين است كه سينه زائر مملو از سكينه باشد. اگر كسى با قلبى آرام به مكه وارد شد، خداوند گناهان او را مى بخشد. لذا مغفرت از آثار سكينه است. امام باقر عليه السلام فرمود:

مَنْ دَخَلَ مَكَّةَ بِسَكِينَةٍ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ ذُنُوبَهُ». (1)


1- المحاسن، ج 1، ص 142، روايت 192؛ وسائل الشيعه، ج 9، ص 320، روايت 17573؛ بحارالانوار، ج 99، ص 192، روايت 2

ص: 131

«كسى كه همراه با سكينه وارد مكه شود، خداوند گناهان او را خواهد بخشيد.»

از آنجا كه نسبت به سكينه تأكيد شده است بايد در رابطه با آن درنگ نمود. سكينه از سكون در مقابل حركت است. اگر در مورد قلب به كار رود، به معناى استقرار انسان است. نفسى كه ثبات دارد و در حالت اطمينان به سر مى برد و باطنش همراه با اضطراب نيست، نفسى است كه داراى سكينه است. از اين رو سكونت نفس به دنبال خود عزيمت، استحكام و قاطعيت در تصميم و اراده را مى آورد. (1) يكى از نعمت هاى خدا به مؤمنين اين است كه در قلب آنان سكينه قرار مى دهد، در واقع جان آنان محل استقرار و سكونت و آرامش مى شود.

هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدادُوا إِيماناً مَعَ إِيمانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ. (2) «اوست كه بر دلهاى مؤمنان آرامش فرستاد تا بر ايمانشان پيوسته بيفزايد و از آنِ خداست لشكرهاى آسمانها و زمين و خدا دانا و حكيم است.»

مراد از «انزال سكينه» ايجاد آن است يعنى قلب مؤمنين در شرايطى آرام نيست.

خداوند براساس مصالح خويش دلهاى مؤمنان را محل استقرار طمأنينه و ثبات قرار مى دهد. انسان به حكم فطرت اعمال و افعالى انجام مى دهد؛ اعمال فطرى از آنجا كه از منشأ فطرت الهى سرچشمه مى گيرند در سعادت و سرنوشت انسان تأثير گذارند.

رفتارهاى فطرى خالى از اضطراب و تزلزل است. اما اگر انسان از فطرت خدايى خود فاصله گيرد و به زمين بچسبد و از هواهاى نفسانى تبعيت كند وارد تخيلات و اوهام مى شود و در اين صورت به ترديدها، اضطراب ها و تشويش ها گرفتار مى شود. لذا ايمان كه امرى فطرى است براى انسان آرامش و سكونت به ارمغان مى آورد و اضطراب،


1- الميزان، ج 9، ص 227 و ج 18، ص 258 و ج 2، ص 289؛ مفردات، ص 242
2- فتح: 4

ص: 132

ترديد و تزلزل نتيجه كفر، شرك و ولايت شيطان است. اگر كسى مرده بود و خداوند او را زنده كرد خداوند به او نورى داده است كه با آن حق را از باطل تمييز مى دهد(انعام: 122). كافر نصيبى از اين حيات و نور ندارد لذا در درياى ظلمت ها و تاريكى ها دست و پا مى زند و طبعاً حياتى آرام و زيستنى همراه با اطمينان و خيالى آسوده نخواهد داشت. (1) شرط نزول سكينه و آرامش ايمان است كه اهليت و قابليت مى خواهد، سكينه بدون طهارت به دست نمى آيد. اگر خدا بخواهد قلبى را آرام كند و سكينه را به آن وارد نمايد بايد آن قلب پاك و باصفا باشد؛ قلب مكدر و ناپاك محل نزول سكينه نيست، لذا نخست بايد از مخالفت خدا دست كشيد، تائب شد تا جان انسان قابليت نزول سكينه بيابد.

از سوى ديگر اگر حالت سكونت و اطمينان به قلب وارد شد، آثارى در پى خواهد داشت. يكى اينكه ايمان انسان افزايش پيدا مى كند(فتح: 4)، ديگر اينكه خداوند جنودى از ملائكه را به يارى انسان مى فرستد(توبه: 40)، و سوم اينكه نزول سكينه باعث تكفير گناهان مى گردد(فتح: 5). همچنين سكينه مى تواند براى انسان فتح و پيروزى به ارمغان بياورد(فتح: 18).

از مجموع شش آيه اى كه در قرآن درباره سكينه مطرح شده است جايگاه و اهميت، آثار و بركات و علل و عوامل آن به دست مى آيد. سكينه يك حالت نفسانى است كه اگر در قلبى وارد شود و در آن استقرار يابد، آرامش و اطمينان ثمرة آن است، وقار، ثبات، استحكام و مهابت نتيجة اين حالت ارزشمند است. سكينه با خود رحمت مى آورد. سكينه همراه ميزانى از عصمت است، سكينه شخص مؤمن را مؤمن تر مى كند، سكينه فراخوانى براى ملائكه است تا به يارى انسان مؤمن بيايند و سكينه جان هاى آشفته را آرام و رام مى كند. تمامى حالات و ويژگى هاى مزبور براى ورود به سرزمين وحى لازم است.


1- ر. ك: الميزان، ج 2، ص 289- 291

ص: 133

در برخى روايات از حقيقت سكينه سؤال شده است، امام صادق عليه السلام فرمود:

«لَا يَدْخُلُ مَكَّةَ رَجُلٌ بِسَكِينَةٍ إِلَّا غُفِرَ لَهُ، قُلْتُ: مَا السَّكِينَةُ؟ قَالَ: يَتَوَاضَعُ». (1)

«انسان با سكينه وارد مكه نمى شود مگر آنكه گناهانش آمرزيده شود. راوى از امام عليه السلام سؤال مى كند سكينه چيست؟ امام عليه السلام مى فرمايد: تواضع است.»

همچنين در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام نقل است كه فرمود:

مَنْ دَخَلَهَا [مَكَّةَ] بِسَكِينَةٍ غُفِرَ لَهُ ذَنْبُهُ، قُلْتُ: كَيْفَ يَدْخُلُهَا بِسَكِينَةٍ؟ قَالَ:

يَدْخُلُهَا غَيْرَ مُتَكَبِّرٍ وَ لَا مُتَجَبِّرٍ»؛ (2)

«هركس با آرامش وارد مكه شود آمرزيده مى شود. پرسيدم: چگونه با آرامش وارد آن شود؟ فرمود: بدون حالت تكبر و غرور وارد شود.»

در روايت ديگرى با صراحت و وضوح بيشترى به همين نكته اشاره شده است، امام صادق عليه السلام فرمود:

«مَنْ دَخَل مَكَّة مبرأً عَنِ الْكِبْرِ غُفِر ذَنْبُهُ، قُلْتُ: وَ مَا الْكِبْرِ؟ قَالَ: غَمْصُ الْخَلْقِ وَ سَفَهُ الْحَقِّ، قُلْتُ: وَ كَيْفَ ذَاكَ؟ قَالَ: يَجْهَلُ الْحَقَّ وَ يَطْعُنُ عَلَى أَهْلِهِ». (3)

«كسى كه بدون كبر وارد مكه شود گناهانش آمرزيده مى شود. راوى از حقيقت كبر سؤال مى كند، امام مى فرمايد: كبر يعنى بى اعتنايى به خلق و جهالت به حق.

راوى مى پرسد چگونه ممكن است؟ امام مى فرمايد: او به حق جاهل است و به اهل حق طعنه مى زند.»

كبر آن است كه انسان براى خود جايگاه و رتبه اى فوق ديگران ببيند، در واقع خود را نسبت به ديگران مقايسه كند و براى خودش نسبت به آنها مزيت و برترى معتقد باشد.

به عبارتى كبر برترى بينى است و تكبر رفتارى است كه از اين حالت و خلق باطنى از انسان


1- فروع كافى، ج 4، ص 401، روايت 10
2- فروع كافى، ج 4، ص 401، روايت 9؛ فقيه، ج 2، ص 206، روايت 2150
3- معانى الاخبار، ص 242

ص: 134

سر مى زند. در حديث قدسى است (1) كه خداوند فرمود:

«كبرياء رداء من است و عظمت پوشش من است، هركس با من در اين امر منازعه كند او را به جهنم مى افكنم.»

از سوى ديگر پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود (2):

«خدا بندة تائبى را نمى بخشد مگر آنكه عزيز شود و كسى براى خدا تواضع نمى كند مگر آنكه خداوند او را بلند مى كند.»

بنابراين شرط ورود به سرزمين خدا آن است كه انسان با خدا معارضه و منازعه نكند، يعنى با تكبر، لباس كبرياء و عظمت او را نپوشد، در كبريائى خود را با خدا شريك نكند و حالت كبر و عجب را از قلب خود خارج كند، لااقل اينكه از خود رفتار متكبرانه بروز ندهد و سعى كند رفتارى براساس تواضع و فروتنى داشته باشد.

ممكن است سؤالى به ذهن بيايد و آن اينكه در احاديث دسته اول كه به سكينه توصيه شده بود معناى آن آرامش، طمأنينه، وقار و سكونت نفس بيان شد، در حالى كه در احاديثى كه در ادامه ذكر شد سكينه معادل تواضع و نفى تكبر آمده است. شايد بتوان اينگونه پاسخ داد كه تواضع علت آرامش است. اگر كسى از كبر و تكبر دورى كند و براى خدا تواضع پيشه سازد، قلبى مطمئن خواهد يافت و آرامشى شايسته به قلب وارد مى شود. لذا وقار و سكونت نفس نتيجه تواضع است و تواضع سبب آن. بر اين اساس در حديث از سكينه به تواضع و نفى كبر تعبير شده است.

2. با پاى برهنه

از ديگر آداب ورود به شهر مقدس مكه اين است كه انسان با پاى برهنه وارد شود، كفش ها را از پاى درآورد و بدون هيچ پوششى به اين شهر درآيد تا ادب خود را نسبت به


1- محجة البيضاء، ج 6، ص 213
2- همان، ص 219

ص: 135

شهرى كه مهبط وحى است نشان دهد. پاى برهنه نشانه ادب است، پاى برهنه علامت خضوع و خشوع است، برهنگى پا، تواضع را نشان مى دهد؛ معصومين عليهم السلام به هنگام ورود به حرم چنين مى كرده اند و به اين امر هم دستور داده اند تا ديگران هم چنين كنند.

ابان بن تغلب مى گويد (1):

همراه با امام جعفر صادق عليه السلام بوديم تا اينكه به شهر مكه نزديك شديم، همينكه امام عليه السلام نزديك حرم شد، غسل كرد و نعلين از پاى خود كند و با پاى برهنه وارد محدوده حرم شد، سپس به او دستور داد تا همان كارى را انجام بدهد كه خود انجام داد، تا تواضع خود را نسبت به خدا نشان دهد. اگر كسى چنين كند، خداوند صدهزار گناه از او محو نمايد، صدهزار حسنه براى او مى نويسد، صدهزار درجه براى او مقرر مى كند و صدهزار حاجت او را برآورده مى سازد.

امام صادق عليه السلام خطاب به ابان بن عثمان فرمود:

«هرگاه به چاه ميمون رسيدى، غسل كن، كفش هاى خود را درآور و با پاى برهنه راه برو و بدين صورت به حرم وارد شو». (2)

لذا به لحاظ رعايت ادب، تواضع و خضوع و خشوع در مقابل حق لازم است انسان با پاى برهنه به سرزمينى گام نهد كه در آنجا خاتم النبيين صلى الله عليه و آله حضور داشته است، در آن محل وحى الهى نازل شده است و در آنجا قطعه اى از بهشت قرار دارد.

3. غسل

از ديگر آداب ورود به شهر مكه اين است كه انسان غسل كند، اين سنت پيامبران است. ابراهيم، اسماعيل و رسول خدا صلى الله عليه و آله بر اساس سنتى ديرين هنگام ورود به شهر مكه غسل مى كردند. سرّ اين عمل را بايد در طهارت جست جو كرد. خداوند به ابراهيم عليه السلام


1- فروع كافى، ج 4، ص 389
2- همان، ص 400

ص: 136

دستور داد خانه مرا طاهر كن. لذا بايد براى ورود به سرزمين پاك، پاك بود و غسل بهترين نماد و ظهور پاكى و طهارت است. امام صادق عليه السلام فرمود:

«خداوند به حضرت ابراهيم عليه السلام فرمان داد تا حج گزارد و اسماعيل را هم همراه خود برده، او را ساكن حرم سازد. هر دو به آهنگ حرم بر شترى سرخ سوار شدند، در حالى كه جز جبرئيل همراهشان نبود، چون به حرم رسيدند، جبرئيل به او گفت: اى ابراهيم! فرود آييد و پيش از آنكه وارد حرم شويد، غسل كنيد، آن دو فرود آمدند و غسل كردند». (1)

4. احرام

احرام يكى از آداب ورود به حرم الهى است. حرمت مكه به لحاظ مسجد است و حرمت مسجد مرهون حرمت كعبه. اين حرمت اقتضاى احرام است. بر اين اساس احرام، شرط حضور در محلى است كه داراى حرمت است. امام صادق عليه السلام فرمود:

«وَ حُرِّمَ الْمَسْجِدُ لِعِلَّةِ الْكَعْبَةِ وَ حُرِّمَ الْحَرَمُ لِعِلَّةِ الْمَسْجِدِ وَ وَجَبَ الْإِحْرَامُ لِعِلَّةِ الْحَرَمِ»؛ (2)

«خداوند مسجدالحرام را به خاطر كعبه، حرام قرار داد و حرم را به خاطر مسجدالحرام و احرام را به خاطر حرم واجب كرد.»

لذا جهت احترام به كعبه و مسجد بايد حرمت نگه داشت و با احرام به حرم درآمد.

5. از بالا

مكه شهرى است كه دو جهت بالا و پايين دارد. سمت بالاى مكه همان قسمتى است كه امروز معروف به «الابطح» است و در آنجا منطقه معابده قرار دارد و در


1- همان، ص 202
2- المحاسن، ج 2، ص 55، روايت 1162؛ علل الشرايع، ص 415، روايت 1؛ فقيه، ج 2، ص 195، روايت 2122

ص: 137

واقع قسمت شمالى مكه محسوب مى شود. نقطه مقابل، بخش ديگرى از مكه است كه از سمت باب ملك عبدالعزيز شروع مى شود و قسمت جنوبى شهر مكه به حساب مى آيد.

يونس بن يعقوب از امام صادق عليه السلام سؤال مى كند كه:

«از كدام قسمت به مكه وارد شوم؟ امام عليه السلام فرمود: از قسمت بالاى مكه به اين شهر وارد شو». (1)

بر اين اساس ورود به شهر مكه از قسمت بالا و جزء سنت ها و آداب است.

6. صدقه دادن

انفاق هم يكى از آداب ورود به شهر مكه است. هرگاه انسان قصد داشت به اين شهر عظيم وارد شود، بايد به هر نحوى كه ممكن شد تصدّق كند. از آنجا كه كالاى مهم در مكه خرماست، معمولًا انفاق با خرما صورت مى گيرد. امام ششم عليه السلام فرمود:

«هرگاه به مكه وارد شدى، با درهمى خرما بخر و آن را صدقه بده». (2)

يكى از دستورهايى كه خداوند در قرآن بر آن تأكيد كرده، انفاق است. انفاق شرط ايمان است، انفاق چه در آشكار و چه در پنهان، بايد انجام شود، انفاق تجارتى است كه خدا در يك طرف آن قرار دارد، نتيجه انفاق به خود انسان باز مى گردد. انفاق كردن از آنچه انسان دوست دارد، آدمى را به مقام ابرار مى رساند، انفاق به انسان وفا مى كند.

انفاق همراه با اخلاص انسان را بى نياز مى كند و مقام غنا براى انسان به ارمغان مى آورد. همچنين بخشش اگر همراه با منت نباشد و با نيت الهى انجام گيرد اثرى ديگر هم در پى خواهد داشت و آن اينكه آدمى به مقامى مى رسد كه خدا آن را چنين توصيف


1- فروع كافى، ج 4، ص 399، روايت 1
2- معانى الاخبار، ص 340

ص: 138

مى كند لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ. (1) به اين نكته هم بايد توجه داشت كه انفاق تنها شامل مال نمى شود. بلكه عمل صالح نيز انفاق است. (2) همچنين عفو و گذشت انفاق تلقى شده است، بنابراين تصدق و انفاق جايگاه و پاداش برجسته اى دارد؛ خصوصاً اگر اين عمل در سرزمين وحى انجام گيرد كه در اين صورت خيرات و بركات آن به مراتب بيشتر و فزون تر خواهد بود.


1- بقره: 262
2- ر. ك: الميزان، ج 2، ص 401

ص: 139

گفتار ششم: آداب خروج از مكّه

اشاره

بيرون رفتن از مكه همانند ورود به اين سرزمين آدابى دارد كه در روايات و احاديث به آنها اشاره شده است.

1. صدقه دادن

انفاق نمودن و صدقه دادن هم شرط ورود است و هم شرط خروج. هم به هنگام ورود به مكه بايد انفاق كرد و هم در زمان خروج. امام صادق عليه السلام فرمود:

«هرگاه از مكه خارج شدى، با درهمى خرما بخر و آن را صدقه بده». (1)

اين بزرگوار همچنين فرمود:

«اگر كسى قصد دارد از مكه خارج شود بايد به درهمى خرما بگيرد و آن را صدقه دهد تا كفاره چيزى باشد كه احتمالًا بعنوان نقصانى در حج او وارد شده است». (2)


1- معانى الاخبار، ص 340
2- فروع كافى، ج 4، ص 533، روايت 2

ص: 140

اين تعبير سرّ تصدّق و انفاق را برملا مى سازد. انسان معمولًا به هنگام حج به دلايلى نمى تواند حجى كامل، آن گونه كه خدا مى خواهد انجام دهد؛ از اين رو معمولًا حج ها داراى كاستى و خلل است و بايد آنها را به كمال نزديك كرد تا حجى كامل براى انسان نوشته شود. از جمله چيزهايى كه مى تواند به تكميل حج انسان كمك كند و كاستى حج را كاهش دهد، انفاق است. لذا نقش و جايگاه انفاق چه بهنگام حضور در شهر مكه و چه در زمان بيرون رفتن روشن مى شود؛ انفاق در مكه جبران كننده كاستى هاى حج است.

2. از پايين

يكى ديگر از آداب خروج از مكه اين است كه بايد از قسمت پايين اين شهر خارج شد. ابن عمر مى گويد:

«پيامبر صلى الله عليه و آله هرگاه وارد مكه مى شد، از راه مسجد شجره از مدينه بيرون مى رفت و از راه معرّس وارد مى شد و هرگاه وارد مكه مى شد، از بلندىِ شمال وارد مى شد و از بلندىِ پايين خارج مى گشت». (1)

3. نيت بازگشت

كسى كه به حج مى رود نبايد هنگام خروج از مكه قصد كند كه به آنجا باز نمى گردد، به عبارت ديگر، لازم است هنگام خروج از مكه نيت بازگشت داشته باشد.

قصد عدم بازگشت مطلوب نيست؛ زيرا آثار و پيامدهاى خوشايندى ندارد. امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود:

«كسى كه از مكه خارج شود و قصد بازگشت به آنجا را نداشته باشد، مرگ او


1- مسند ابن حنبل، ج 8، ص 454، روايت 4843

ص: 141

نزديك است و عذاب در انتظار اوست». (1)

همچنين پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«كسى كه از مكه باز گردد و قصد بازگشت داشته باشد عمر او افزون شود و در غير اينصورت اجلش نزديك گردد». (2)

امام صادق عليه السلام فرمود:

«يزيد بن معاويه زمانى كه حج گزارد، اين شعر را خواند:

إٍذْ جَعَلنَا ثَافِلًا يَمِينا فَلا نَعُودُ بَعدها نَسِينا

لِلْحَجّ وَ الْعُمْرَةِ مَا بَقينا

«هرگاه كوه ثافل (3) در سمت راست ما قرار گرفت(كنايه از اينكه از مكه خارج شديم) ما ديگر به آنجا باز نمى گرديم و حج و عمره اى از ما باقى نمانده است. به همين دليل خداوند از عمر او كاست و مرگ قبل از اجلش به سراغش آمد». (4)

پايانبخش مباحثى كه مربوط به حرم است، اعمالى است كه در اين شهر مطلوب شمرده مى شوند، تسبيح در مكه بركات فراوانى دارد، سجده در مكه به مانند آن است كه انسان در راه خدا در خون خود بغلتد، كسى كه در مكه ختم قرآن كند پيامبر صلى الله عليه و آله و جايگاه خود را در قيامت خواهد ديد، روزه در مكه معادل روزه يكسال است، نماز در مكه برابر هفتاد نماز است، حتى راه رفتن در مكه عبادت شمرده مى شود. اين اعمال در مباحث پيشين مطرح شد، در اينجا تنها به نقل يك حديث بسنده مى شود. در كتاب مستدرك حديثى از امام رضا عليه السلام نقل است:

«وَ انْظُرْ أَيْنَ أَنْتَ فَإِنَّمَا أَنْتَ فِي حَرَمِ اللَّهِ وَ سَاحَةِ بِلَادِ اللَّهِ وَ هِيَ دَارُ الْعِبَادَةِ فَوَطِّنْ نَفْسَكَ عَلَى الْعِبَادَةِ فَإِنَّ الصَّلَاةَ وَ الصِّيَامَ وَ الصَّدَقَةَ وَ أَفْعَالَ الْبِرِّ


1- فروع كافى، ج 4، ص 270، روايت 1؛ تهذيب الاحكام، ج 5، ص 444، روايت 1545
2- فقيه، ج 2، ص 141
3- ثافل اسم كوهى است كه بين مكه و شام قرار دارد و اگر كسى از مكه به سوى شام خارج شود، اين كوه در سمت راست او قرار مى گيرد.
4- تهذيب الاحكام، ج 5، ص 444، روايت 1046

ص: 142

مُضَاعَفَةٌ وَ الْإِثْمَ وَ الْمَعْصِيَةَ أَشَدُّ عَذَاباً مُضَاعَفَةٌ فِي غَيْرِهَا فَمَنْ هَمَّ لِمَعْصِيَةٍ وَ لَمْ يَعْمَلْهَا كُتِبَ عَلَيْهِ سَيِّئَةٌ لِقَوْلِهِ تَعَالَى وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ وَ لَيْسَ ذَلِكَ فِي بَلَدٍ غَيْرِهِ وَ إِنَّمَا أَرَادَ أَصْحَابُ الْفِيلَةِ هَدْمَ الْكَعْبَةِ فَعَاقَبَهُمُ اللَّهُ بِإِرَادَتِهِمْ قَبْلَ فِعْلِهِمْ فَوَطِّنْ نَفْسَكَ عَلَى الْوَرَعِ وَ احْرُزْ لِسَانَكَ فَلَا تَنْطِقْ إِلَّا بِمَا لَكَ وَ أَكْثِرْ مِنَ التَّسْبِيحِ وَ التَّهْلِيلِ وَ الصَّلَاةِ عَلَى مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ افْعَلِ الْخَيْرَ وَ عَلَيْكَ بِصَلَاةِ اللَّيْلِ وَ طُولِ الْقُنُوتِ وَ كَثْرَةِ الطَّوَافِ إِلَى أَنْ قَالَ فَإِنْ قَدَرْتَ أَنْ لَا تَخْرُجَ مِنْ مَكَّةَ حَتَّى تَخْتِمَ الْقُرْآنَ فَافْعَلْ».

«اى زائر! نگاه كن كجا هستى، تو در حرم الهى و ساحت سرزمين خدا قرار دارى، اينجا محل عبادت است، خودت را براى عبادت مهيا كن. نماز، روزه، صدقه و تمام افعال نيك اجرى مضاعف دارد، گناه و معصيت هم عذابى مضاعف. كسى كه قصد معصيت كند هرچند آن را انجام ندهد، براى او گناه نوشته مى شود؛ زيرا خداوند فرمود: «هركه در آنجا قصد كجروى يا ستمكارى داشته باشد، عذاب دردآور [ى به او] مى چشانيم». (1) اصحاب فيل قصد هدم كعبه كردند، خداوند قبل از اينكه اين عمل را مرتكب شوند آنها را نابود كرد. نفست را براى ورع مهيا كن، مراقب زبان خود باش و كلامى نگو، مگر آنكه براى تو فايده اى داشته باشد. تسبيح، تهليل و صلوات را زياد انجام ده، امر به معروف و نهى از منكر كن. بر تو باد نماز شب و طول دادن قنوت و كثرت طواف ... اگر توانستى قبل از خروج از مكه قرآن را ختم كنى از اين كار دريغ نكن.»


1- حج: 25

ص: 143

فصل دوّم: اسرار عرفانى مسجدالحرام

1. حرمت مسجدالحرام

اشاره

ص: 144

ص: 145

مسجدالحرام داراى حرمت و قداست بسيار بالايى است. اين مسجد از قصرهاى بهشت در روى زمين شمرده شده و محبوب ترين مسجد روى زمين نزد خداست، مسجدالحرام محل رحل اقامت نبىّ خدا بود، محل نزول ملائكه مسجدالحرام است، دعا در اين مسجد مستجاب است، مدفن انبياى بزرگ در اين مسجد قرار دارد و مسجدالحرام از اركان اصلى زمين است. حرمت مسجدالحرام وجوهى دارد كه مى توان به شرح ذيل به آنها اشاره كرد:

يك) فضيلت و عظمت مسجدالحرام

نگاهى قرآنى به ما مى گويد كه مسجدالحرام محل معراج پيامبر صلى الله عليه و آله است، مسجدالحرام هيچ ظلمى را نمى پذيرد و به آن پاسخى مناسب مى دهد و مسجدالحرام محل امن الهى است. در ميان آياتى كه درباره اين مسجد بزرگ نازل شده است آيه معراج مى درخشد:

سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ اْلأَقْصَى الَّذِي

ص: 146

بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ (1)؛

«منزه است آن خدايى كه بنده خود را شبى از مسجدالحرام به مسجدالاقصى- كه گرداگردش را بركت داده ايم- سير داد، تا بعضى از آيات خود را به او بنمايانيم، هر آينه او شنوا و داناست.»

واژه «اسراء» به معناى سير در شب است. اين كه چرا مجدداً واژه شب آمده است دو وجه دارد: (2) يكى اين كه جهت تأكيد است و ديگر آن كه معراج در بخشى از شب انجام شد، نه در كل آن؛ از اين رو تعبير «ليلًا» آمده است. نكته ديگر استفاده از تعبير «عبد» مى باشد. اين تعبير اشاره به علت عروج دارد؛ كسى كه به مقام الوهيت معرفت پيدا كند، خود را مالك چيزى نبيند و تمام عزت و عظمت را در اختيار خداى سبحان ببيند و در يك جمله عبوديت، ذلت و وابستگى را در سراسر وجود خود احساس كند، لياقت معراج پيدا مى كند. از سويى ديگر واژه «عبد» اشاره به نكته اى جالب تر دارد. (3) وصول به چنين مقامى و عروج و نيل به مقام «بندگى» و حريم قدس ربوبى، مقام بسيار شامخى است كه براى هيچ انسانى بر روى زمين حاصل نشده است. دستيابى به اين مقام بالا ممكن است براى انسان حالت عُجب و تكبر در پى داشته باشد، اما پيامبر به دليل نيل به مقام عبوديت، ذره اى احساس عجب و كبر نكرد، بنابراين عبوديت در آيه به دو امر اشاره دارد: يكى علت عروج و ديگرى حالت پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از عروج.

خداوند درباره ميقات موسى عليه السلام فرمود:

وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمِيقاتِنا (4)؛

«چون موسى به ميعادگاه ما آمد.»

اما درباره پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده:


1- اسراء: 1
2- كشف الاسرار، ج 5، ص 479.
3- لطائف الاشارات، ج 2، ص 333.
4- اعراف: 143.

ص: 147

اسْرى بِعَبْدِهِ؛

«بنده اش را شبانه برد.»

ميان اين دو، تفاوتى لطيف وجود دارد، موسى عليه السلام به ميقات رفت، اما خداوند، خود، پيامبرش را برد؛ موسى عليه السلام مريد است و پيامبر صلى الله عليه و آله مراد؛ ميقات موسى عليه السلام مقام تفرقه است و معراج پيامبر صلى الله عليه و آله مقام جمع. (1) هدف از معراج رؤيت آيات الهى است. از يك سو قرآن مى فرمايد رؤيت ذات ممكن نيست، زيرا موسى عليه السلام درخواست كرد و خداوند در پاسخ، آن را محال دانست:

قالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَرانِي (2)؛

«گفت اى پروردگار من! بنماى، تا در تو نظر كنم، گفت هرگز مرا نخواهى ديد.»

آنچه امكان پذير است، رؤيت آيات الهى، وجه اللَّه و ملكوت است. از سوى ديگر خداوند درباره ابراهيم عليه السلام يك بار براى او مقام رؤيت را بيان نموده است:

وَكَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ (3)؛

«بدين سان به ابراهيم ملكوت آسمان ها و زمين را نشان داديم.»

اما درباره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در چند مورد براى ايشان مقام رؤيت آيات به گونه هاى مختلف بيان شده است: لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى (4) يا وَلَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِينِ (5) يا ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى (6) ونيز لِنُرِيَكَ مِنْ آياتِنَا الْكُبْرى. (7) اما پيامبر صلى الله عليه و آله در شب معراج كه از مسجدالحرام آغاز و به همان جا ختم شد، چه ديد


1- لطائف الاشارات، ج 2، ص 334
2- اعراف: 143
3- انعام: 75
4- نجم: 18
5- تكوير: 23
6- نجم: 11
7- طه: 23

ص: 148

و در سير و عروج چه وقايعى رخ داد؟ داستان معراج به گونه هاى مختلف در احاديث نقل شده است. (1) اما در تفسير مجمع البيان خلاصه اى از روايات چنين آورده شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

جبرئيل در موقعى كه در مكه بودم، نزد من آمد و گفت: اى محمد برخيز.

من برخاسته، با او به طرف در به راه افتادم و ديدم كه ميكائيل و اسرافيل نيز با او آمده اند. جبرئيل براق را- كه حيوانى بزرگ تر از الاغ و كوچك تر از قاطر بود و صورتى چون گونه انسان و دمى چون دم گاو و يالى چون يال اسب و پاهايى چون پاهاى شتر داشت- حاضر كرد. بر پشت آن حلى بهشتى بود و دو بال از قسمت رانهايش جدا شده بود، گامش به اندازه چشم اندازش بود.

جبرئيل مرا گفت: سوار شو. من سوار شدم و به راه افتادم تا به بيت المقدس رسيدم. (2)

وقتى به بيت المقدس رسيدم، فرشتگانى از آسمان فرود آمده از ناحيه رب العزة به من بشارت داده، احترام كردند و من در آن جا به نماز ايستادم- و در بعضى روايات اين باب آمده كه ابراهيم هم درميان خيل انبيا مرا بشارت داد- آن گاه وصف موسى و عيسى داده و فرمود، سپس جبرئيل دست مرا گرفته بالاى صخره برده و در آن جا نشانيد كه ناگهان نردبان و معراجى ديدم كه هرگز به زيبايى و جمال آن نديده بودم.

پس به آسمان بالا صعود داده و عجايب و ملكوتش را ديدم، ملائكه آنجا به من سلام كردند، آن گاه جبرئيل مرا به آسمان دوم بالا برد، در آن جا عيسى بن مريم و يحيى بن زكريا را ملاقات كردم، سپس مرا به آسمان چهارم بالا برد، در آن جا ادريس را ديدم، به آسمان پنجم برد، در آن جا هارون را ديدم، به آسمان ششم برد، در آن جا خلق كثيرى ديدم كه موج مى زدند، سپس به آسمان هفتم عروج داد و در آن جا خلقى و فرشتگانى را ديدم ...

آن گاه فرمود: از آسمان هفتم به اعلى عليين رفتم و اعلى عليين را وصف نموده،


1- ر. ك: الميزان، ج 13، ص 10- 34؛ كشف الاسرار، ج 5، ص 484- 504؛ بيان السعادة، ج 2، ص 431- 433
2- مجمع البيان، ج 6، ص 609- 611

ص: 149

در آخر فرموده: پروردگار با من سخن گفت و من با پروردگار سخن گفتم.

بهشت و دوزخ را ديدم و عرش سدرةالمنتهى را ديده، به مكه بازگشتم.

عروج پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در شب معراج به مقام عظمت، جبروت و كبرايى خداوند از مسجدالحرام آغازيد و پايان اين عروج در همين مسجد صورت پذيرفت، لذا مسجدالحرام محل معراج انسان كامل، ختم رسل و محبوب خداست.

درباره قداست و عظمت مسجدالحرام در احاديث هم مضامين بلندى وارد شده است. پيامبر رحمت صلى الله عليه و آله فرمود:

«الصَّلَاةُ فِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ مِائَةُ أَلْفِ صَلَاةٍ وَ الصَّلَاةُ فِي مَسْجِدِ الْمَدِينَةِ عَشَرَةُ آلَافِ صَلَاةٍ وَ الصَّلَاةُ فِي مَسْجِدِ بَيْتِ الْمَقْدِسِ أَلْفُ صَلَاةٍ». (1)

«نماز در مسجد الحرام برابر با يكصدهزار نماز و نماز در پيامبر صلى الله عليه و آله برابر با ده هزار نماز و نماز در مسجد بيت المقدس برابر با هزار نماز در جاى ديگر است.»

اميرمؤمنان عليه السلام مسجدالحرام را يكى از كاخ هاى بهشت در دنيا دانسته، فرمود:

«أَرْبَعَةٌ مِنْ قُصُورِ الْجَنَّةِ فِي الدُّنْيَا؛ الْمَسْجِدُ الْحَرَامُ، وَ مَسْجِدُ الرَّسُولِ صلى الله عليه و آله وَ مَسْجِدُ بَيْتِ الْمَقْدِسِ، وَ مَسْجِدُ الْكُوفَةِ»؛ (2) «چهار مكان است كه از قصرهاى بهشت در دنياست: مسجدالحرام، مسجد پيامبر، مسجد بيت المقدس و مسجد كوفه.»

لذا مسجدالحرام عظيم ترين، محبوب ترين و كريم ترين مساجد نزد خداست، اگر روى زمين ركنى از بهشت باشد، يكى از آنها بدون ترديد مسجدالحرام است. پيامبر صلى الله عليه و آله فقط در مسجدالحرام رحل اقامت مى افكند و مسجدالحرام مأمن و پناهگاه مسلمين و مؤمنان است.


1- مستدرك الوسائل، ج 3، ص 430
2- امالى طوسى، ص 369، روايت 788

ص: 150

دو) فضيلت نماز در مسجدالحرام

بيشترين چيزى كه نسبت به آن تأكيد شده، نماز در مسجدالحرام است. ابعاد اين امر انسان را به شگفتى وامى دارد و تنها توجيهى كه مى توان براى آن داشت، وجاهت و عظمت اين مسجد است. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«هركس در مسجدالحرام يك نماز واجب بخواند، خداوند همه نمازهايى را كه از روز وجوب نماز بر او، خوانده است و همه نمازهايى را كه تا زمان مرگ مى خواند، به بركت اين نماز از او قبول مى كند.» (1)

همچنين امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:

«در اين مسجد نماز و دعا زياد بخوانيد. آگاه باشيد كه براى هر بنده روزى اى است كه به سوى او سوق داده مى شود.» (2)

منظور اين است كه در مكه خيلى دنبال كسب و كار نباشيد؛ در پى دعا و نماز باشيد چراكه روزى شما تضمين شده است.

اساساً مسأله رزق در قرآن بصورت جدى مطرح شده و در اين رابطه نكاتى به چشم مى آيد. اولين نكته اى كه در برخورد با تمامى آيات مربوط به رزق(حدود صد و بيست و هشت مورد) جلب توجه مى كند اينكه رزق بدست خداست و رازق فقط اوست.

اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ (3)؛

«خداست كه شما را آفريد سپس روزى داد سپس مى ميراند سپس زنده مى كند.»

حال كه رزقها معلوم و مقسوم است، در جايى مثل مسجدالحرام به طريق اولى


1- فقيه، ج 1، ص 228، روايت 681
2- فروع كافى، ج 4، ص 526، روايت 4؛ وسائل الشيعة، ج 5، ص 272، روايت 6524
3- روم: 40

ص: 151

خداوند رزق انسان را به او مى رساند. نكته ديگرى كه وجود دارد اينكه رزق در جايى ديگر مشروط به سعى و تلاش است، اما در مسجدالحرام اين شرط برداشته شده است و انسان مى تواند با خيالى آسوده به عبادت خدا بپردازد و اطمينان داشته باشد كه رزقش به دستش مى رسد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«الصَّلَاةُ فِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ مِائَةُ أَلْفِ صَلَاةٍ وَ الصَّلَاةُ فِي مَسْجِدِ الْمَدِينَةِ عَشَرَةُ آلَافِ صَلَاةٍ وَ الصَّلَاةُ فِي مَسْجِدِ بَيْتِ الْمَقْدِسِ أَلْفُ صَلَاةٍ». (1)

«يك نماز در مسجدالحرام برابر با صدهزار نماز است و يك نماز در مسجد من هزار نماز است و در بيت المقدس هزار نماز است». (2)

درباره بهترين مكان نماز، روايات متفاوتى است، ولى اكثر آنها اشاره به «حطيم» دارند. ابوبلال مكى مى گويد: (3) امام صادق عليه السلام را ديدم كه طواف كرد و بين باب و حجرالاسود دو ركعت نماز خواند، از ايشان پرسيدم: چرا در اين موضع نمازگزارديد؟

امام عليه السلام فرمود:

«اين محلى است كه آدم توبه كرد و خدا توبه او را پذيرفت.»

بنابراين، نماز و راز و نياز با خدا در مسجدالحرام از جايگاه و منزلت ويژه اى برخوردار است؛ مسجدى كه خانه رحمت و مغفرت الهى است، مسجدى كه محل نزول ملائكه است، مسجدى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آن نماز و دعا مى گذارد و مسجدى كه بيت اللَّه را درون خود جاى داده است، قطعاً نماز و دعا را بالا مى برد و به اجابت مى رساند. از اين رو است كه ائمه اطهار عليهم السلام در اين مسجد دعاها و نمازهاى فراوانى به جا آورده اند، سجده هاى طولانى مى كردند و با خشوع و خضوع به درگاه خدا پناه مى بردند. اين همه، نشان دهنده اهميت و جايگاه مسجدالحرام است.


1- مستدرك الوسائل، ج 3، ص 430
2- كنزالعمال، ج 12، ص 195، روايت 34632؛ فروع كافى، ج 4، ص 526، روايت 5 و 6؛ اخبار مكه، ج 2، ص 64؛ خصال، ج 2، ص 628
3- فروع كافى، ج 4، ص 194، روايت 5؛ فقيه، ج 2، ص 135

ص: 152

سه) مدفن انبيا

يكى از ويژگى هاى مسجدالحرام اين است كه انبيا و اولياى فراوانى در آنجا دفن شده اند، هرگاه پيامبرى از انبياء سلف قومش را از دست مى داد، يعنى قومش به هلاكت مى رسيد، خودش به همراه پيروان اندكش به مكه مى آمدند و در مسجدالحرام به عبادت مى پرداختند تا اين كه آن پيامبر از دنيا مى رفت. او را همان جا يعنى نزديك كعبه دفن مى كردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«براساس همين سنت نوح، هود، صالح و شعيب كنار كعبه از دنيا رفتند و همان جا دفن شدند، قبر آنها بين زمزم و حجرالاسود است.» (1)

امام باقر عليه السلام به اين نكته اشاره مى فرمايد كه كنار خانه خدا انبياى فراوانى دفن شده اند؛ فرمود:

«بين ركن و مقام مشحون از قبور انبياست، آدم همان جا دفن شده است.» (2)

امام صادق به تعداد آنها اشاره مى كند:

«ميان ركن يمانى و حجرالاسود هفتاد پيامبر دفن شده اند؛ آن ها از گرسنگى و آزار و اذيت مردند.» (3)

بنابراين مسجدالحرام درون خود، قبر هفتاد يا بيش از هفتاد پيامبر را جاى داده است؛ پيامبران بزرگى چون: آدم، نوح، هود، صالح، شعيب و ذبيح اللَّه. محل دفن آنها در بعضى روايات حطيم و در بعضى ديگر ميان ركن يمانى و باب و در دسته سومى از روايات، داخل حجر اسماعيل عليه السلام بيان شده است. آنها به طواف كعبه آمدند، انبياء در اين محل به دعا و نماز و نيايش ايستادند، و در اين مكان خفتند و هنوز عطر وجود آنها به


1- اخبار مكه، ج 1، ص 68
2- فروع كافى، ج 4، ص 214، روايت 7
3- همان، روايت 10

ص: 153

مشام مى رسد و نجواى راز و نيازشان با خدا به گوش مى رسد و اين نيز شاهد گوياى ديگرى بر عظمت و شكوه مسجدالحرام است.

چهار) تحريم ورود مشركان

مشركان حق ورود به مسجدالحرام را ندارند. در قرآن با صراحت از وارد شدن مشركين به مسجدالحرام نهى شده است، زيرا قداست و طهارت اين مكان با ورود افرادى كه نجس شمرده شده اند، سازگارى ندارد. اين مكان محل خانه خداست، جايگاه عاشقان است، محل حضور نيكان و پاكان است، پس كسى كه پاك نيست، اجازه ورود به آن جا را ندارد؛

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا (1)؛

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، مشركين نجس هستند و پس از اين نبايد به مسجدالحرام نزديك شوند.»

اين مضمون در احاديث هم بيان شده است. (2) لطيفه اى عرفانى ذيل آيه وجود دارد (3) و آن اينكه شرك دوگونه است، شرك ظاهرى يا جلىّ و شرك باطنى يا خفىّ. حكم فقهى تحريم وورد مربوط به شرك ظاهرى است اما اگر كسى به لحاظ باطنى مشرك باشد و از آب توحيد سيراب نگشته باشد چندان بهره اى از حضور در مسجدالحرام نصيب او نخواهد شد، او در اوهام و پندار خواهد ماند و نور توحيد درون او را روشن نمى كند. اما اگر انسان مؤمن و موحد واقعى بود و از نگاه به اغيار برى شد حق را مشاهده و توحيد را در اين مكان مقدس معاينه خواهد كرد. لذا


1- توبه: 28
2- تفسير قمى، ص 282؛ تفسير عياشى، ج 2، ص 174
3- لطايف الاشارات، ج 2، ص 20

ص: 154

شرط حضور واقعى و بهره گيرى حقيقى از اين مكان باعظمت طهارت باطنى و توحيد راستين است.

پنج) بهترين مكان هاى مسجد

مسجدالحرام حرمت و عظمتى وصف ناشدنى دارد، اما تمامى مكان هاى آن يكسان و برابر نيست، بلكه بعضى مواضع مسجد نسبت به ديگر جاها رجحان و برترى دارد. روايات در اين زمينه محل هاى متفاوتى را بيان كرده اند.

ابوحمزه ثمالى از امام سجاد عليه السلام سؤال مى كند كه كدام بقاع از مسجد افضل است؟

امام عليه السلام مى فرمايد: «بهترين بقاع مسجدالحرام مابين ركن و مقام است». (1) البته ركن در روايات معمولًا به دو محل اطلاق مى شود: گاهى به حجرالاسود و گاهى به ركن يمانى ولى باتوجه به روايات ديگر احتمالًا مراد از ركن در اين حديث همان حجرالاسود باشد.

ابوعبيده همين سؤال را از امام صادق عليه السلام مى پرسد، امام عليه السلام در پاسخ مى فرمايد:

«نماز و دعا در تمام مسجد خوب است، اما بهترين محل مسجد بين باب و حجرالاسود است.» (2)

براين اساس افضل بقاع مسجدالحرام محدوده حطيم مى باشد، چنان كه امام صادق عليه السلام در حديثى ضمن اشاره به همين مطلب مى فرمايد: «همانا بافضيلت ترين مكان ها روى زمين حطيم است». (3)

2. اسرار حدود مسجدالحرام

بعد از آن كه كعبه به دست ابراهيم عليه السلام تجديد بنا شد، هيچ حصار و حدودى دور مسجدالحرام وجود نداشت، تنها در اطراف كعبه آن سوى محدوده طواف، خانه هاى


1- امالى طوسى، ص 132، روايت 209
2- فروع كافى، ج 4، ص 525، روايت 2
3- فقيه، ج 2، ص 209، روايت 2170

ص: 155

اعراب بنا شده بود. پيروزى اسلام سبب شد تا خانه خدا و اطراف آن از بت ها پاك شود و نداى توحيد، مسجدالحرام را فرا گيرد. با گسترش اسلام، مسلمانان احساس كردند كه بايد محدوده طواف وسيع شود و طبعاً لازم بود بر اين محدوده افزوده شود. از اين رو اطراف مسجد به عنوان حصار، ديوارى كوتاه كشيده شد. اين ديوار نخستين بار به دستور خليفه دوم بنا شد. در دوره هاى بعدى مسجدالحرام توسعه بيشترى يافت و حد و حدود آن وسيع تر شد. (1) البته در اين زمينه مباحث تاريخى و فقهى فراوانى وجود دارد كه از آنها صرف نظر مى شود.

از برخى روايات به دست مى آيد (2) كه اولين محدوده مسجدالحرام به دستور ابراهيم عليه السلام از كعبه تا سمت مشرق، يعنى صفا و مروه محدود مى شده است. لذا حد مسجد كعبه تا مسعى است. به دنبال اين با حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مواجه مى شويم كه فرمود:

«هرگاه حضرت قائم ظهور كند، بيت اللَّه الحرام ومسجدالحرام و مسجد كوفه را به حالت اولش بازمى گرداند. ابوبصير گفت: يعنى به همان محلى كه بازار خرمافروش ها بود.» (3)

بنابراين آن همه قداست و عظمت و شكوه مربوط به محدوده اصلى كعبه و مسجدالحرام است.

3. آداب ورود به مسجدالحرام

وارد شدن به محدوده امن الهى مهبط نزول ملائكه و قطعه اى از بهشت طبعاً آداب و شرايط خاص و ويژه اى دارد. در اين مكان نشانه هاى خدا وجود دارد، آيات الهى در مسجدالحرام به وفور يافت مى شود، لذا بايد آنها را شناخت و نسبت به آنها حالت


1- ر. ك: آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 72- 78؛ تاريخ و آثار اسلامى مكه مكرمه و مدينه منوره، ص 69- 77
2- فروع كافى، ج 4، ص 20
3- همان، ص 210

ص: 156

خشوع و خضوع داشت.

يكى از آداب ورود به مسجد اين است كه انسان با طهارت و غسل گام بر سنگ فرش هاى نورانى مسجدالحرام گذارد. ادب ديگر اين كه از باب بنى شيبه به مسجد وارد شود. علت اين است كه «مأزمين» نام محلى ميان عرفات و مشعر است كه به صورت دره اى ميان دو كوه است. آن جا محلى است كه بت ها در آن پرستيده مى شدند و سنگ بت «هُبَل» (1) از آن جا آورده شد. (2) از ديگر آداب حضور در مسجدالحرام اين است كه انسان پا برهنه باشد، با حالت سكينه، وقار، خضوع و خشوع و بى هيچ تكبر و نخوتى گام در اين مسجد الهى گذارد تا اين كه خداوند گناهان او را عفو كند و او را بيامرزد. آن گاه كه به در مسجدالحرام رسيد بايستد و اين دعا را بخواند: «السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ، بِسْمِ اللَّهِ وَبِاللَّهِ وَمِنَ اللَّهِ وَمَا شَاءَ اللَّهُ و ...».

ديگر اين كه اگر كسى خواست نزد بيت اللَّه الحرام برود، آن گاه كه به در مسجدالحرام رسيد ادب اقتضا مى كند كه بايستد، دست هاى خود را بر ديوار گذارد، صورت به در مسجدالحرام بچسباند و با حالت خضوع و خشوع خداوند عظيم را بخواند و اين گونه بگويد: «يا سابق الفوت، يا سابق الصوت، يا كاسى العظام لحماً بعد الموت».

ادب ورود به مسجدالحرام طهارت ظاهرى و باطنى است. حضور قلب، خضوع و توجه به وحدانيت خدا و گام نهادن بر بت ها شرط ورود به اين مسجد مقدس است.

راز و نياز با خدا، اشك و آه به درگاه او و درخواست رحمت از مقام قدسى پروردگار ادب ورود به مسجد است. شهادت به وحدانيت و كبريايى خداوند، سلام و صلوات بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و ابراهيم عليه السلام، تائب شدن، درخواست آمرزش گناهان و اطاعت از


1- بت هُبَل همان بتى است كه على عليه السلام وقتى بر دوش پيامبر صلى الله عليه و آله بالا رفت، آن را از بام كعبه به زمين افكند. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله بت هبل در كنار بنى شيبه دفن شد و از اين رو ورود از درب بنى شيبه سنت گشت».
2- فروع كافى، ج 4، ص 212

ص: 157

خدا از جمله احترام نسبت به مسجد نوراست. و در يك جمله توحيدى شدن و موحد زيستن ادب حضور و ورود به مسجدالحرام است. گفتنى اين كه به هنگام ورود به مسجدالحرام دعاهاى متعددى وارد شده است كه بايد به كتب آداب و ادعيه مراجعه كرد.

ص: 158

ص: 159

فصل سوّم: اسرار عرفانى كعبه

اشاره

ص: 160

ص: 161

كعبه، مقدس ترين و با احترام ترين خانه هاى روى زمين است. خانه كعبه نخستين و برترين نقطه خاكدان طبيعت است، كعبه در جايگاهى بسيار مقدس قرار دارد و خداوند به آن نظر وعنايتى ويژه داشته ودارد. خداوند از هر چيز يكى را به عنوان بهترين برمى گزيند.

او از زمين كعبه را برگزيد، هيچ منزلى روى زمين محبوب تر و عزيزتر از كعبه نيست، پس هتك حرمت آن جايز نبوده، بيرون راندن كسى كه به آن جا پناه برده هم جايز نمى باشد.

كعبه ستون دين و بنياد بقاى شريعت محمدى است، چنان كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«لَا يَزَالُ الدِّينُ قَائِماً مَا قَامَتِ الْكَعْبَة» (1)

؛

«مادامى كه كعبه پابرجاست دين پايدار خواهد بود.»

اولين سؤالى كه مطرح است اين كه ساختن كعبه از چه زمانى آغاز شد؟

1. شروع ساختن كعبه

درباره آغاز ساختن خانه خدا احاديث متعددى وارد شده و در اين زمينه به گونه هاى مختلف مطالبى مطرح شده است. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:


1- فروع كافى، ج 4، ص 271

ص: 162

«خداوند جبرئيل رانزد آدم و حوا فرستاد و به آن دو فرمود: براى من خانه اى بسازيد. جبرئيل برايشان نقشه كشيد. آدم حفر مى كرد و حوّا(خاك را) منتقل مى كرد تا به آب رسيد. از زير آن چنين ندا آمد: بس است اى آدم، پس چون خانه را ساختند، خداوند به او وحى فرمود كه بر گرد آن طواف كند و به او گفته شد: تو اولين كسى و اين، اولين خانه است، سپس قرن ها گذشت تا آن كه حضرت نوح آن را ديد بعد قرن ها گذشت تا آن كه حضرت ابراهيم، پايه هاى آن را برافراشت.» (1)

امام باقر عليه السلام هم فرمود:

«اما آغاز اين خانه چنان بوده كه خداوند به فرشتگان فرمود: من در زمين جانشين قرار مى دهم فرشتگان پاسخ دادند: آيا در آن كسى را قرار مى دهى كه فساد مى كند و خون ها مى ريزد؟ خداوند از فرشتگان روى گرداند. آنها ديدند كه اين رويگردانى از خشم خداست، پس به عرش او پناهنده شدند. خداوند به يكى از فرشتگان فرمان داد تا در آسمان ششم در برابر عرش او خانه اى برايش بسازد به نام «ضُراح» كه آن را براى آسمانيان قرار داد كه هر روز هفتاد هزار فرشته طوافش مى كنند و بازنمى گردند و استغفار مى كنند. پس چون آدم به آسمان دنيا فرود آمد، خداوند فرمانش داد كه اين خانه را- كه در مقابل آن بود- ترميم كند. پس خداوند اين را براى آدم و نسل او قرار داد همچنان كه آن خانه را براى آسمانيان قرار داده بود.» (2)

در دو روايت پيش ساختن كعبه به آدم عليه السلام نسبت داده شده است. خانه خدا را آدم عليه السلام به عنوان اولين پيامبر خدا حفر كرد و در آن جا خانه اى بنا نمود؛ اين خانه معادل خانه اى است در عرش خدا كه توسط فرشتگان ساخته شد، اما در بعضى احاديث آمده است كه ابراهيم عليه السلام كعبه را بنا كرد. امام باقر عليه السلام مى فرمايد:


1- كنز العمّال، ج 12، ص 213، روايت 34718
2- فروع كافى، ج 4، ص 187، روايت 1

ص: 163

«خداوند به فرشتگان فرمان داد كه در زمين براى او خانه اى بسازند تا هركه از فرزندان آدم گناه كند، برگرد آن طواف نمايد- آن گونه كه فرشتگان عرش خدا را طواف مى كنند- تا از آنان خشنود شود همچنان كه از فرشتگان راضى شد.

پس در محل كعبه خانه اى ساختند كه زمان توفان بالا برده شد كه اكنون در آسمان چهارم است. هر روز هفتاد هزار فرشته بر گرد آن طواف مى كنند و هرگز به سوى آن برنمى گردند. حضرت ابراهيم عليه السلام بر پايه همان، كعبه را بنا نهاد.» (1)

درباره زمان بناى كعبه دوقول پيدا شد: برخى معتقدند كه كعبه را حضرت ابراهيم عليه السلام ساخت و پيش از آن خانه اى به نام كعبه وجود نداشت، بعضى ديگر هم بر اين باورند كه خانه خدا قبل از ابراهيم عليه السلام ساخته شده بود و نخستين سازنده كعبه آدم عليه السلام است. مى توان ميان اين دو قول جمع نمود: كعبه نخستين بار توسط آدم عليه السلام و به امر خدا بنا شد، اما بر اثر توفان نوح عليه السلام يا پديده اى ديگر از بين رفت، پس از آن با راهنمايى خدا و به دست ابراهيم عليه السلام اين بنا تجديد شد. لذا ابراهيم عليه السلام در بناى كعبه و آداب و مناسك آن نقشى عظيم دارد. تعبير دقيق قرآن هم شاهدى بر اين مدعاست:

وَإِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ (2)؛

«و مكان خانه را براى ابراهيم آشكار كرديم.»

اين حديث هم تأييد ديگرى است بر وجه جمعى كه بيان شد، امام باقر عليه السلام داستان ساختن كعبه را چنين بيان مى فرمايد: (3) «چون خداوند، آدم را از بهشت فرود آورد فرمود:

من همراه تو خانه اى فرود مى آورم كه بر گرد آن طواف شود، همچنان كه عرش من طواف مى شود و نزد آن نماز خوانده شود، همچنان كه نزد عرش من نماز خوانده مى شود. زمان طوفان، خانه بالا برده شد. پيامبران خانه خدا را حج مى كردند ولى جاى آن را(دقيقاً) نمى دانستند تا آنكه خداوند جاى آن را براى حضرت ابراهيم مشخص


1- دعائم الاسلام، ج 1، ص 292
2- حج: 26
3- فقيه، ج 1، ص 229، روايت 673

ص: 164

كرد. او هم خانه را از(سنگ) پنج كوه بنا كرد. كوه حرا، ثَبير، لبنان، طور و حمر.»

البته داستان آفرينش داستانى نغز و دلكش است و قرآن آنرا با بيان هاى متنوع به بشر تعليم داده است گاهى مى فرمايد: اللَّهِ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ؛ (1) «خدا موجودات را مى آفريند آنگاه ديگربارشان باز مى گرداند.» يا يُدَبِّرُ اْلأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى اْلأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ؛ (2) «كار را از آسمان تا زمين سامان مى دهد پس بسوى او بالا مى رود.» يا وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَاْلأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَكانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ؛ (3) «اوست كه آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد و عرش او بر روى آب بود.» يا در سوره نازعات(33- 27) به خلقت آسمان، شب، آب و كوه ها اشاره مى كند. يا اين كه به پديده دخان اشارتى دارد. (4) اما بجز اين ها، قرآن به مسأله دحوالارض يا انبساط زمين هم اشاره اى دارد: وَاْلأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها؛ (5) «و پس از آن زمين را بگسترد.» دحوالارض از نقطه اى شروع مى شود كه طبعاً آن منطقه مركز زمين خواهد بود، مركز زمين جايى جز كعبه نيست. (6) قصه ساختن بيت اللَّه الحرام و نحوه تكوّن آن در فرمايشات معصومين ذكر شده است. امام باقر عليه السلام با اشاره به آيه وَكانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ مى فرمايد: (7) «آب كه محل عرش الهى بود بر هوا قرار داشت و غير اينها مخلوقى نبود. چون خدا اراده فرمود زمين را بيافريند به بادها دستور داد تا به آب برخورد كنند موجى پديد آمد روى آن كف هاى فراوانى بود، آنها را در محل بيت جمع نمود تا كوهى از كف جمع شد سپس از آنجا زمين را گستراند.»


1- روم: 11
2- سجده: 5
3- هود: 7
4- فصلت: 11
5- نازعات: 30
6- ر. ك: الكعبة مركز العالم، ص 139- 215؛ الكعبة المشرفة، سرة الارض ووسط الدنيا، ص 21- 35؛ اخبار مكه، ج 1، ص 31- 75
7- فروع كافى، ج 4، ص 523، روايت 2

ص: 165

نحوه گسترش و بسط زمين بدين صورت است كه «خداوند زمين را از زير كعبه تا منى گستراند، از منى تا عرفات و از عرفات تا منى و از منى تا كعبه، سپس بيت را از آسمان نازل كرد در حالى كه چهار در داشت و به هر دربى قنديلى از طلاى بهشتى آويزان بود.» (1) نكته جالب و ظريفى كه بدان تصريح شده است علت سياهى جايگاه كعبه است در حالى كه براساس احاديث جايگاه كعبه از كف هاى روى آب ساخته شده كه طبعاً بايد سفيد باشد، علت تغيير رنگ جايگاه كعبه و اطراف آن گناهان بشر و پيش از همه كشتن فرزند آدم بود. امام صادق عليه السلام فرمود (2):

«جايگاه كعبه سرزمينى مرتفع و سفيد بود كه همچون خورشيد و ماه مى درخشيد تا آنكه از دو فرزند آدم، يكى آن ديگرى را كشت پس سياه شد، چون آدم فرود آمد خداوند همه جاى آن زمين را براى او بالا آورد تا آن را ديد.

سپس فرمود: همه اين از آن توست. گفت: خدايا اين زمين سفيد درخشان چيست؟ فرمود: آن زمين من است.»

حاصل آن كه خانه خدا به امر خدا ساخته شد، جبرئيل آن را طراحى كرد، اولين پيامبر خدا و اب الأنبيا در ساختن آن دخالت داشتند، كعبه در برابر خانه خدا در عرش است، كعبه وسيله استغفار بنى آدم است، فرشتگان در ساختن كعبه نظارت داشتند، كعبه قطعه اى از بهشت است و هركس به بهشت نظر كند، گناهانش آمرزيده مى شود، نوح عليه السلام با كشتى خود چهل روز به دور كعبه گشت تا سرانجام در وادى جودى سكنا گزيد. (3) كعبه بعد از پيدايش در دوره هاى مختلف تاريخى تحولات و تطورات فراوانى به خود ديد. كعبه در دوره انبياى پيشين، در عهد جاهليت، در دوره پيامبر صلى الله عليه و آله، در عصر خلفا و نيز دوره هاى بعدى تا به امروز ادامه حيات داده است. در اين زمينه، كتب تاريخى مباحث مبسوطى را مطرح كرده اند. (4)


1- همان، روايت 3
2- همان، روايت 1
3- اخبار مكه، ج 1، ص 52
4- ر. ك: تاريخ الكعبة المعظمة؛ آثار اسلامى مكه و مدينه، ص 64- 83؛ تاريخ عمارة مسجدالحرام؛ بناء الكعبه على قواعد ابراهيم عليه السلام؛ تاريخ الكعبة؛ الكعبة المشرفة؛ بناء الكعبه البيت الحرام؛ مكة المكرمةوالكعبة المشرفة؛ تاريخ و آثار اسلامى، ص 43- 48

ص: 166

2. اسرار نام هاى كعبه

اشاره

نام هاى كعبه هم در قرآن و هم در احاديث ذكر شده است و اسرار فراوانى ذيل آنها وجود دارد. در قرآن از خانه خدا بيست بار و جمعاً در شانزده آيه ياد شده است، بدين صورت كه واژه «كعبه» دوبار، واژه «البيت» هفت بار، واژه «بيت» يك بار، واژه «بيت الحرام» دوبار، واژه «بيت العتيق» دوبار، واژه «بيتك المحرّم» يك بار، واژه «بيتى» دوبار، «بكه» يك بار، «مسجدالحرام» يك بار و «بيت المعمور» هم يك بار به كار برده شده است. شايان ذكر است كه در تفاسير و بعضى احاديث نكاتى در باب اسرار برخى نام هاى كعبه به چشم مى خورد كه مناسب است به آنها اشاره شود.

يك) كعبه

عنوان كعبه در دو جاى قرآن به كار رفته است كه عبارتند از: جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ؛ (1) و ديگرى: هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَةِ؛ (2) درباره علت اين نام گذارى چند قول مطرح است:

الف: كعبه به صورت مربع است و در زبان عربى معمولًا به خانه هاى چهارگوش و مربع، كعبه اطلاق مى شود. امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«كعبه را از آن جهت كعبه نام نهاده اند كه چهارگوش است. علت چهارگوش بودنش نيز آن است كه درمقابل بيت المعمور است كه آن هم چهارگوش است.


1- مائدة: 97
2- مائده: 95

ص: 167

بيت المعمور چهارگوش شده، چون در برابر عرش است كه آن هم چهارگوش است. عرش چهارگوش شده چون كلماتى كه اسلام برآنها استوار است چهار كلمه است: سبحان اللَّه، الحمد للَّه، لا إله إلّااللَّه و اللَّه اكبر.» (1)

بنابراين چهارگوش بودن كعبه بدين دليل است كه عرش خدا چهارگوشه دارد و هر گوشه اى بر اسمى از نامهاى الهى استوار شده است. اين نامها يا به عبارت ديگر تسبيح، تحميد، تهليل و تكبير اركان اسماء الهى، اسماء محيط و امهات اسماء محسوب مى شوند و تحت اسماء جمال و جلال مى گنجند. از آن جا كه اين اسماء چهارگانه بر اسماء ديگر الهى احاطه و هيمنه دارند، طبعاً كعبه هم احاطه بر زمين خواهد داشت.

ب: در زبان عربى به وسط هر چيز، كعبه مى گويند. از آن جا كه خانه خدا و بيت اللَّه الحرام در وسط دنيا قرار گرفته است، به آن كعبه مى گويند. گروهى از يهود نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و درباره بعضى مسائل از ايشان سئوالاتى پرسيدند. يكى از آنها پرسيد: چرا به كعبه كعبه مى گويند؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «لأنّها وسط الدنيا»؛ (2)

«زيرا كعبه در وسط دنيا قرار گرفته است.» مسأله دحوالأرض مؤيدى بر اين سخن است؛ زيرا كه زمين از كعبه انبساط و گسترش يافت. بر اين اساس كعبه مركزيت داشته، اساس و پايه اين كره خاكى است، از اين رو مادامى كه كعبه باقى است، زمين و دنيا هم وجود دارد، يعنى پيدايش دنيا از كعبه است و پايدارى و بقاى آن هم وابسته به اوست.

ج: يكى ديگر از معانى كعبه ارتفاع و بلندى از سطح زمين است. به هر چيزى كه داراى ارتفاع از سطح زمين باشد كعبه مى گويند. كعبه داراى دوگونه بلندى است: ظاهرى و معنوى. هم به لحاظ ظاهر بناى كعبه از سطح زمين ارتفاع دارد، هم به لحاظ شرافت و عظمتى كه نزد خدا دارد، رفعت و بلنداى معنوى دارد. احتمالًا به همين دليل است كه ساختن بنايى بلندتر از خانه كعبه مجاز نيست. (3)


1- فقيه، ج 2، ص 190، روايت 2110
2- امالى صدوق، ص 166
3- فروع كافى، ج 4، ص 230؛ بحارالانوار، ج 96، ص 60

ص: 168

دو) عتيق

عنوان «عتيق» در قرآن در دو مورد ذكر شده است: يكى در باب طواف خانه خداست: وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ؛ (1) و ديگرى درباره جايگاه قربانى ها مى باشد: ثُمَّ مَحِلُّها إِلَى الْبَيْتِ الْعَتِيقِ. (2) در زمينه علت اين نامگذارى وجوه مختلفى بيان شده است كه عبارتند از:

الف: آزاد؛ در احاديث بيان هاى مختلفى درباره آزادى كعبه ذكر شده است؛ از جمله اين كه:

- آزاد از مالكيت مردم. هر خانه اى كه در زمين ساخته شود، مالكى از انسان ها دارد، مگر خانه خدا كه مالك آن فقط خداست. ابوحمزه ثمالى مى گويد: در مسجدالحرام بودم و به امام عليه السلام عرض كردم كه خداوند چرا اين خانه را عتيق ناميد؟

امام عليه السلام فرمود:

«إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ بَيْتٍ وَضَعَهُ اللَّهُ عَلَى وَجْهِ الْارْضِ إِلَّا لَهُ رَبٌّ وَ سُكَّانٌ يَسْكُنُونَهُ غَيْرَ هَذَا الْبَيْتِ فَإِنَّهُ لَا رَبَّ لَهُ إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ الْحُرُّ ...»؛ (3)

«هيچ خانه اى نيست كه خدا بر روى زمين قرار داده مگر آن كه صاحب و ساكنانى دارد، جز اين خانه كه جز خداى متعال، صاحبى ندارد و آزاد است.»

امام باقر عليه السلام با بيانى روشن تر به همين مضمون اشاره دارد:

«كعبه خانه اى است كه آزاد از مردم بوده و هيچ كس مالك آن نيست.» (4)


1- حج: 29.
2- حج: 33.
3- فروغ كافى، ج 4، ص 189، روايت 5.
4- همان، روايت 6

ص: 169

بنابراين تنها خانه اى كه روى زمين مدعى از سوى انسان ها ندارد كعبه است. كعبه خانه اى است كه ساكنى جز خدا ندارد، مالكى جز خدا ندارد، انتسابى جز به او ندارد و هيچ انسانى حقى بر اين خانه ندارد. كعبه، خانه خداست. لذا ادعاى مالكيت كعبه چه با صراحت چه تلويحى و چه آشكارا چه پنهانى و از سوى هركسى كه باشد، مردود است.

- آزاد از غرق و توفان نوح: خداوند در داستان نوح عليه السلام تمام زمين را غرق آب كرد، لذا هر چيز كه در زمين بود غرق شد مگر بيت كه خداوند آن را از زمين بالا برد تا غرق نشود. از آن روست كه به كعبه عتيق گفته اند؛ چرا كه از غرق شدن رهايى يافت. امام صادق عليه السلام فرمود:

«خداوند در ماجراى نوح، همه زمين را زير آب برد جز خانه خدا را، آن روز اين خانه «عتيق» نام نهاده شد، چون كه آن روز از غرق شدن رها شد.» (1)

لذا خانه خدا از غرق شدن و توفان نوح رهايى يافت.

- آزادى از جهنم: در بعضى از تفاسير (2) به اين نكته اشاره شده است كه اگر كسى خانه خدا را در دنيا زيارت كند و زائر بيت اللَّه الحرام باشد، خداوند او را از جهنم نجات مى دهد و برائت از جهنم هديه او خواهد بود، پس كعبه باعث برائت از آتش جهنم مى باشد و به همين دليل به آن بيت العتيق گفته اند.

ب: قديم و كهن: از جمله معانى عتيق، كهن و قديمى است، همين مضمون در روايات هم آمده است. امام باقر عليه السلام در مسجدالحرام نشسته بودند. از ايشان درباره بيت عتيق سئوال شد، امام عليه السلام فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَهُ قَبْلَ الْأَرْضِ ثُمَّ خَلَقَ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِ فَدَحَاهَا مِنْ تَحْتِهِ»؛ (3)

«خداوند كعبه را قبل از خلقت زمين آفريد، سپس به آفرينش زمين پرداخت و زمين را از زير آن گستراند.»


1- علل الشرايع، ص 399، روايت 5
2- التفسير الكبير، ج 8، ص 158
3- فروع كافى، ج 4، ص 189

ص: 170

در تفاسير، اين آيه ناظر به حج تلقى شده است. (1) «تفث» اشاره است به مناسك حج و مراد از قضاء آن تدارك آنهاست يا اين كه مراد تعلقات نفسانى به هنگام حج است.

انسان بايد در ايام حج از تعلقات خود بكاهد و خواهش هاى نفسانى خود را مهار كند تا به لقاء امام نائل آيد، چه در مُلك، چه در عالم ملكوت.

سه) بكّه

اين عنوان از قرآن گرفته شده است. در يك آيه واژه «بكّه» با ويژگى هاى خاصى بيان شده است:

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً (2)؛

«نخستين خانه اى كه براى مردم بنا شده، همان است كه در مكه است.»

درباره بكه احتمالات مختلفى است كه در مباحث پيشين به آنها اشاره شده است.

يكى از احتمالات اين است كه بكة نامى براى كعبه است.

عبداللَّه بن سنان از امام صادق عليه السلام درباره اين نامگذارى سئوال مى كند، امام عليه السلام مى فرمايد: «زيرا مردم در اطراف آن و درون آن مى گريند.» (3) لذا از اين كه خانه خدا پيوندى با اشك و آه دارد و از بركات و خيراتى براى انسان به ارمغان مى آورد، وسيله هدايت بشر است. خانه اى با جايگاه كعبه مى تواند هادى بشر باشد، دست او را تا وصول به مقصود بگيرد و او را راهنمايى كند. اين مهم با تضرع، راز و نياز با خدا و اشك و آه امكان پذير است.


1- بيان السعادة، ج 3، ص 74؛ كشف الأسرار، ج 6، ص 364؛ لطائف الإشارات، ج 2، ص 540؛ تفسيرمنسوب به ابن عربى، ج 2، ص 57
2- آل عمران: 96
3- علل الشرايع، ج 2، ص 297

ص: 171

چهار) بيت المعمور

عنوان مزبور در سوره طور آمده است:

وَالطُّورِ وَكِتابٍ مَسْطُورٍ فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ وَالْبَيْتِ الْمَعْمُورِ (1)؛

«قسم به كوه طور و قسم به كتاب نوشته شده در صفحه اى گشاده و قسم به بيت المعمور.»

يكى از معانى بيت معمور خانه خداست. اين خانه همواره آباد است. آبادانى كعبه به دومعنا مى تواند باشد: يكى اين كه همواره اين خانه روى زمين آباد بوده است و اگر هم كسى آن را تخريب كرده، با سرعت تجديد بنا و آباد شده است. ديگر اين كه بيت معمور اشاره به عمران و آبادى معنوى است. كعبه نخستين معبد روى زمين است كه محاذى بيتى در آسمان قرار دارد. بيت معمور خانه اى است در آسمان كه محاذى آن بر روى زمين، كعبه قرار دارد. در بعضى تفاسير از امام باقر عليه السلام حديثى نقل است كه فرمود:

«خداوند زير عرش چهار استوانه قرارداد و آن را ضراح ناميد و اين بيت معمور است. خداوند به ملائكه امر فرمود تا حول آن طواف كنند، سپس آنها را مبعوث فرمود و به آنها گفت كه در زمين خانه اى مانند آن بنا كنند و به تمام زمينيان دستور داد تا گرد آن طواف كنند.» (2)

بنابراين بيت معمور يا عنوانى است براى خود كعبه يا اسمى براى خانه اى در عرش الهى كه كعبه به محاذات آن بر روى زمين قرار دارد. به هر تقدير كعبه نسبتى با آسمان و عرش خدا دارد و از آن جا تنزل يافته است و رشحه اى از بهشت درون خود دارد. كعبه اين عظمت را از خدا دارد. گفتگويى است ميان كعبه و خدا:

«چهار هزار سال آن كعبه معظم را بتخانه آذرى ساخته بودند تا از غيرت نظر اغيار به خداوند خود بناليد كه: پادشاها مرا شريف ترين بقاع گردانيدى، و


1- طور: 1- 4
2- بيان السعادة، ج 4، ص 117

ص: 172

رفيع ترين مواضع ساختى، بيت الحرام نام من نهادى و امن و امان خلق در من بستى. پس به بلاء اين اصنام مبتلا كردى. از بارگاه جبروت بدو خطاب رسيد كه: آرى چون خواهى كه معشوق صد و بيست و چهار هزار طهارت باشى و خواهى كه همه اوليا و صدّيقان و طالبان را در راه خود بينى و آن را كه خواهى به ناز در كنارگيرى، و صدهزار ولىّ و صفىّ را جان و دل در راه خود به تاراج دهى كم از آن نباشد كه روزى چند در بلاء اين اصنام بسازى، و صفات صفا و مروه را در بطش قهر فروگذارى. سنت ما چنين است، كسى را كه روزى دولتى خواهد بود، نخست او را از جام قهر شربت محنت چشانيم. خواست ما اين است و بر خواست ما اعتراض نه، و حكم ما را مردّ نه، وضع ما را علت نه: نفعل ما نشاء ونحكم ما نريد.» (1)

در تفسير كشف الاسرار درباره بيت معمور به نكاتى جالب برمى خوريم: (2) «بيت معمور خانه اى است در آسمان هفتم كه به حذاء عرش الهى بنا شده است، حرمت آن در آسمان مانند حرمت كعبه است روى زمين، هر روز هفتاد هزار ملك گرداگرد آن طواف مى كنند و در آن نماز مى گزارند و اين داستانى ابدى است. بيت معمور خانه اى در بهشت بود كه خداوند آن را براى توبه آدم عليه السلام به زمين آورد. سپس آن را به آسمان برد و به جاى آن روى زمين كعبه بنا شد و خداوند كعبه را هر سال با عبادات مردم آباد مى كند.»

3. اسرار عرفانى كعبه

اشاره

جهان هستى از مبدأ واحدى آفريده شد. تنزل و تجلى وجود از واحد است، لذا مبدأ جهان هستى امر واحدى است كه عالم را براساس اراده حبّى خود آفريد:

«كنت كنزاً مخفياً فأحببت أن أعرف فخلفتُ الخلق لكي أعرف»؛


1- كشف الاسرار، ج 3، ص 237- 238
2- همان، ج 9، ص 333

ص: 173

«من گنج پنهانى بودم، خواستم تا شناخته شوم، پس جهان را آفريدم تا شناخته شوم.»

بنابراين خداوند از روى حب و عشق هستى را خلق نمود. اين همان عشق نخستين است كه سرآغاز تجلى بود. به قول حافظ:

در ازل پرتو حسنت زتجلى دم زد عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه اى كرد رخت ديد ملك عشق نداشت عين آتش شد از اين غيرت و بر آدم زد

عشق نخستين خدا به ماسوا سرمنشأ پيدايش عشقى ديگر شد و آن عشق ماسوا براى رجوع به اوست. عشق اول در قوس نزول است و عشق دوم در قوس صعود، عشق اول منشأ خلقت است و عشق دوم باعث رجوع خلقت، عشق اول مى آفريند، عشق دوم مى برد و عشق دوم دايره هستى را كامل مى كند: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ. (1) جهان به سمت واحد پيش مى رود، تاريخ و عالم هستى هدفمند است، هدف و غايت عالم و تاريخ به سمت خداست، لذا حركت گيتى وحدت گراست، يعنى همه چيز از جمله انسان به سوى عالم وحدت پيش مى رود و در حال شدن هستند وَإلَيْهِ المَصيرُ؛ (2) در يك كلام جهان و انسان سمت و سويى توحيدى دارند، براين اساس لازم است توحيد در عالم خودنمايى كند. اولين مظهر توحيد روى زمين كعبه است. كعبه تنها قبله گاه عاشقان خداست. كعبه خانه خداى واحد است و كعبه تجلى گاه توحيد در دنياست. هر وجودى سرّى دارد كعبه هم سراسر سرّ است و اسرار الهى را درون خود جاى داده است.

بى جهت نيست كه كعبه خانه خدا روى زمين است.

از آيات و احاديث به صورت مجموعى به دست مى آيد كه خانه خدا دوگونه اوصاف دارد: اوصاف جلال و اوصاف جمال. گاهى كعبه انسانى را نابود مى كند، گاهى


1- بقره: 156
2- مائده: 18

ص: 174

وسيله بخشش و مغفرت مى شود، گاهى خانه خدا اجازه نزديكى به خود را به انسانى نمى دهد و گاهى نگاه به او عبادت و نيكى است. كعبه از يك طرف گنهكارى را مسخ مى كند و از سوى ديگر بنده خاشع را در آغوش مى گيرد. خانه خدا با يك نگاه سپاه ابرهه را از پاى درمى آورد و با نگاه ديگر تمام زائرين خود را شفاعت مى كند. بيت اللَّه الحرام تجلى گاه جلال و جمال الهى است و خداوند خودش را با كعبه به انسان ها نشان مى دهد. براين اساس اسرار عرفانى كعبه به دوبخش تقسيم مى شوند:

يك) شكوه و عظمت كعبه
اشاره

خدا عظيم است و باشكوه و او عظمت و جلال خود را در خانه اش در چند چيز نشان داده است:

مسخ گنهكار

اگر كسى نزد كعبه گناهى انجام دهد، ممكن است كعبه چنان او را ادب كند كه باعث مسخ انسان شود. اين حادثه در تاريخ رخ داده است، در زمان جاهليت عرب ها بت پرست بودند. در اين ميان نام دو بت معروف تر بود: يكى به نام «اساف» كه بت قريش بود و ديگرى به نام «نائله» كه آن را ميان صفا و مروه براى پرستش قرار داده بودند. قريش آن دو را مى پرستيدند. اين دو بت شباهت زيادى به انسان داشتند. از حضرت على عليه السلام در اين باره سئوال شد، امام فرمود:

«آن دو جوانى زيبا بودند، اساف پسر و نائله دختر بود. زمانى با هم براى طواف كعبه رفتند، در آنجا خلوتى يافتند و گناهى مرتكب شدند. خداوند آن دو را مسخ نمود.» (1)

حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام است:


1- فروع كافى، ج 4، ص 546.

ص: 175

«زنى مشغول طواف بود، مردى پشت سر او قرار گرفت آن مرد به گناه، دست زن را گرفت. در اين حال دست او به دست زن گره خود به گونه اى كه جدا نمى شد. آن دو را نزد حاكم بردند، فقها آمدند، صحنه را ديدند و فتوا به قطع دست دادند. در آن جا يكى از نوادگان پيامبر صلى الله عليه و آله حضور داشت گفت: بهتر است از حسين بن على عليه السلام استمداد جوييم. شب همه نزد او حاضر شدند و از او كمك خواستند، امام عليه السلام رو به قبله شد، مكث طولانى نمود و از خدا خواست تا اين كه دست آنها از هم جدا شد.» (1)

كشتن بى ادب

اگر كسى از روى تعمد و عناد كعبه را آلوده و نجس كند، اعدام خواهد شد و كسى كه مسجدالحرام را عمداً نجس كند، محكوم ضرب شديد است. ابى صباح كنانى مى گويد:

از امام جعفر صادق عليه السلام پرسيدم: نظر شما درباره كسى كه مسجدالحرام را عمداً نجس كند چيست؟ امام عليه السلام فرمود: «سر او را شديداً مى زنند.» سپس پرسيد:

كسى كه كعبه را عمداً نجس كند چگونه است؟ امام عليه السلام فرمود: «كشته مى شود.» (2)

اين يك حكم فقهى است كه در هيچ جاى ديگرى نظير ندارد، ولى نشان از واقعيتى دارد. اين واقعيت چيزى جز شكوه و عظمت و جلال الهى نيست كه در كعبه به ظهور رسيده است. خداوند نسبت به خانه اش حساس است و بى ادبى به آن را به هيچ وجه تحمل نمى كند.

حكم مشابه ديگرى هم وجود دارد كه در مباحث پيشين گذشت؛ مشرك از آنجا كه نجس است، حق نزديك شدن به خانه خدا را ندارد، طواف براى او جايز نيست، علت آن آيه برائت است. خداوند و رسول او از مشركين برائت جسته اند، (3) لذا حق


1- تهذيب الاحكام، ج 5، ص 470
2- همان، ص 469
3- توبه: 1

ص: 176

نزديك شدن به خانه خدا را ندارند. از سوى ديگر طواف خانه خدا به صورت برهنه حرام است. (1)

پايان حيات بشر

اين مسأله به گونه هاى مختلف بيان شده است. گاهى گفته مى شود: «دين باقى است مادام كه كعبه برپاست»؛ (2) لذا بقا و پايدارى دين وابسته به كعبه است، مادام كه كعبه پابرجاست دين خدا استوار است. دين به كعبه پيوند خورده است.

از سوى ديگر امام صادق عليه السلام فرمود:

«اگر حتى طواف كعبه براى يك سال تعطيل شود، خداوند به انسان ها مهلت نمى دهد.» (3)

پس استقامت كعبه، هم علت برپايى دين است، هم عامل استمرار حيات بشر و اين است معناى مركزيت كعبه نسبت به دنيا و زمين. خداوند اراده فرمود كه هم نظام تشريع و هم عالم تكوين دائرمدار مركز عالم وجود، يعنى كعبه باشد؛ آن دو باقى اند مادام كه كعبه پايدار بماند.

حضرت على عليه السلام در آستانه شهادت وصيت هايى فرمود و انسان ها را به رعايت امورى سفارش كرد كه يكى از آنها ادب و خشوع دربرابر خانه خداست. امام عليه السلام تعطيل حج را حرام مى داند و به نكته اى تكوينى اشاره مى كند:

«وَ اللَّهَ، اللَّهَ فِي بَيْتِ رَبِّكُمْ لَا تُخَلُّوهُ مَا بَقِيتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِكَ لَمْ تُنَاظَرُوا»؛ (4) «خدا را خدا را در مورد خانه پروردگارتان، تا آن هنگام كه هستيد، آن را خالى


1- تفسير قمى، ص 258؛ تفسير عياشى، ج 2، ص 75
2- فروع كافى، ج 2، ص 271
3- همان.
4- نهج البلاغه، نامه 47، بند 6

ص: 177

نگذاريد كه اگر خالى گذارده شود، مهلت داده نمى شويد.»

نابودى سپاه ابرهه

در قرآن سوره اى به نام فيل وجود دارد كه در آن به داستان اصحاب فيل و ابابيل اشاره شده است:

«آيا نديدى پروردگارت با فيل سواران چه كرد؟! آيا نيرنگشان را در تباهى و گمراهى قرار نداد؟ و بر سر آنان پرندگانى دسته دسته فرستاد كه با سنگ هايى از سجيل آنان را زدند، پس آنان را مانند برگى خوردشده قرار دادند.» (1)

در احاديث در اين زمينه مباحث فراوانى مطرح شده است از جمله اين كه ابومريم مى گويد: از امام باقر عليه السلام درباره ابابيل سئوال كردم، امام عليه السلام فرمود:

«پرندگانى بودند با پرواز پايين كه از سمت دريا سراغشان آمدند. سرهايشان مثل سر درندگان و چنگال هايشان مانند پرندگان شكارى بود، هر پرنده سه سنگ همراه داشت: دوسنگ در چنگ ها و يكى در منقار. با آن سنگ ها آن قوم را سنگباران مى كردند، تا آن كه پيكرهايشان آبله گرفت و بر اثر آن كشته شدند.

پيش از آن آبله ديده نشده بود و اين كار را از پرندگان نيز نه پيش از آن و نه پس از آن هرگز نديدند. كسانى هم كه از آن حادثه جان سالم به در برده بودند، چون به حضرموت- نام يك وادى نزديك يمن- رسيدند، خداوند سيلى فرستاد و همه را غرق كرد. فرمود: از پانزده سال پيش در آن وادى هرگز آبى ديده نشده بود! فرمود: به همين خاطر كه آنان در آن جا مردند، نام آن جا حضرموت(مرگ حاضر) شد.» (2)

دو) فضل و رحمت
اشاره

كعبه مظهر رحمت خداست. جمال و كرم الهى در خانه خدا نمودار است. اين بُعد كعبه نمود و ظهور بيشترى دارد و در دين نسبت به آن بيشتر توجه شده است. كعبه


1- فيل: 1- 5
2- فروع كافى، ج 8، ص 84، روايت 44

ص: 178

انسان ها را شفاعت مى كند، كعبه اولين عبادتگاه روى زمين است، خانه خدا، كريم ترين خانه هاى دنياست، خداوند به وسيله كعبه بندگانش را به بندگى فراخواند، كعبه وسيله بخشش گنهكاران است، كسى كه به كعبه نگاه كند به بهشت خيره شده است و كعبه خيمه اى از نور الهى است كه زمين را روشن كرده است: وَ أَشْرَقَتِ اْلأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها. (1)

برگزيده خدا

خداوند از زمين خودش خانه خودش را براى خودش برگزيد. امام جعفر صادق عليه السلام مى فرمايد:

«خداوند سه چيز را محترم شمرده است به گونه اى كه هيچ چيز مانند آن نيست؛ يكى كتاب، ديگرى عترت و سومى بيت اوست كه راضى نيست احدى به غير آن توجه كند.» (2)

خداوند اهل انتخاب است. اگر به آيات قرآن كريم رجوع كنيم مى بينيم كه خداوند از طبيعت، چيزهايى را مثل آسمان ها، زمين و آب را برگزيده است. همچنين از گياهان و درختان امورى نظير زيتون، انجير و خرما را و از ميان حيوانات به جانورانى مثل مورچه، زنبور عسل و شتر اشاراتى دارد. اما مهم ترين گزينش خدا در باب انسان است. پرورگار عالم از ميان تمام مخلوقات و كائنات، انسان را برگزيد و همه چيز را مسخر او نمود و همه چيز را براى انسان آفريد. اين انتخاب اول خداست و از اين روست كه انسان ها لياقت پيدا كردند تا مخاطب خدا باشند:(يا ايها الناس).

خداوند ازميان انسان ها دست به انتخاب دومى زد و آنها مؤمنان هستند. مؤمنين مخاطبين خاص خدايند: يا أيُّها الّذينَ آمَنُوا؛ خداوند از ميان انسان هاى مؤمن برگزيدگان ديگرى هم دارد:


1- زمر: 69.
2- معانى الاخبار، ص 118.

ص: 179

إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْراهِيمَ وَآلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ (1)؛

«خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را برجهانيان برترى داد.»

اما خداوند انتخاب چهارمى هم دارد: او از ميان انبياء، رسول خاتم صلى الله عليه و آله را براى خودش برگزيد و از اين رو او را ملقب به «مصطفى» نمود. حاصل آن كه خداى سبحان از انسان ها مصطفى را و از زمين كعبه را برگزيد.

آمرزش گناهان

يكى از اسرار عرفانى خانه خدا اين است كه كعبه جايگاه مغفرت است. خانه خدا گناهان انسان را پاك مى كند و بشر را به سرمنزل مقصود نزديك مى سازد. گناه ربط و نسبتى با شيطان دارد. شياطين رهزنان حقيقت اند، آنها لحظه به لحظه سر راه هدايت انسان كمين مى كنند و براى او موانعى فراهم مى كنند. اگر شهوت بر انسان غالب شد و گناه يا خطايى رخ داد، خداوند براى آن تمهيد فراهم نموده است؛ تمهيد خدا خانه خداست، چنان كه اين امر را نخستين بار به آدم عليه السلام نشان داد. توبه آدم در جوار خانه خدا پذيرفته شد.

وقتى حضرت آدم عليه السلام مرتكب خطا شد و خداوند او را به زمين فرستاد حضرت آدم عليه السلام به سوى خانه كعبه رفت و همان طور كه ديده بود ملائكه دورِ عرش طواف مى كنند، او نيز هفت مرتبه پيرامون خانه كعبه طواف نمود، سپس نزد مستجار توقف نمود و فرياد زد «رَبِّ اغْفِرْ لِي»، درپاسخ ندا آمد:

«يا آدَمُ قَدْ غَفَرَ اللَّهُ لكَ»

و حضرت آدم عليه السلام فرمود:

«يَا رَبِّ وَ لِذُرِّيَّتِي».


1- آل عمران: 33

ص: 180

در پاسخ ندا آمد:

«يَا آدَمُ مَن باء بِذَنبِهِ مِن ذُرِّيَّتِكَ حَيثُ بُؤْتَ أنتَ بِذَنْبِكَ هَهُنا غَفَر اللَّهُ لَهُ»؛

«اى آدم! هر فردى از فرزندانت كه مانند تو در خانه كعبه با اعتراف به گناهش به سوى خدا برگردد، خداوند او را مى بخشد.» (1)

شفاعت زائر

كعبه داراى مقام شفاعت است و بندگان خدا را شفاعت مى كند. در كتاب مستدرك از شيخ ابوالفتوح رازى حديثى است (2) كه اساس آن به تورات برمى گردد:

«خداوند در روز قيامت هفتاد هزار ملك مبعوث مى كند كه همراه آنها زنجيرهايى از طلاست. آنها با اين زنجيرها كعبه را به عرصات قيامت مى آورند، در اين لحظه ملكى به كعبه مى گويد: اى كعبه خدا به بهشت وارد شو. كعبه پاسخ مى دهد تا حاجت من داده نشود نمى روم. مى گويند: حاجت تو چيست؟ مى گويد:

شفاعت من درباره كسانى كه اطراف من مدفونند قبول شود. خدا مى گويد:

حاجتت روا شد. در اين هنگام مردگان از قبرهايشان مبعوث شده، در حالى كه صورت هايشان سفيد و با احرام دور كعبه مى چرخند و نداى لبيك سرمى دهند.

ملك مى گويد: اى كعبة اللَّه، به بهشت وارد شو. كعبه پاسخ مى دهد: تا حاجت من داده نشود نمى روم. مى گويند: حاجت تو چيست؟ مى گويد: پروردگارا! بندگان گنهكار تو از راه هاى دور با صورت هاى غبارآلود به سوى من مى آيند و همراه خود اهل و اولاد و خانه هاى خود را مى آورند، به دوستان و نزديكان خود وعده دعا و زيارت مى دهند، پروردگارا، شفاعت من را براى آنها قبول كن تا تحت حمايت من قرار گيرند. ملك مى گويد: درميان آنها كسانى اهل گناهان كبيره اند و بر گناه اصرار مى ورزند. كعبه مى گويد: من همانها را شفاعت كردم. خدا مى گويد: شفاعت تو را پذيرفتم و حاجت تو روا شد. ملك مى گويد: اى اهل كعبه


1- همان، ص 119
2- مستدرك، ج 2، ص 9

ص: 181

برخيزيد. تمام حاجيان برمى خيزند در حالى كه صورت هايشان سفيد و گرداگرد كعبه طواف مى كنند و ندا مى دهند. لبيك. ملك مى گويد اى كعبه خدا به بهشت وارد شو. در اين حال كعبه به سمت بهشت مى رود و اين را ندا مى دهد: «لَبَّيْكَ اللهُمَّ لَبَّيْك» و اهل او به دنبالش به سوى بهشت مى روند.»

از اين حديث به دست مى آيد كه از يك سو كعبه داراى مقام شفاعت است و از سوى ديگر هركسى زائر كعبه باشد، روز قيامت در امان است، همچنين جايگاه بلند كعبه هم نزد خدا آشكار مى شود.

نخستين خانه

كعبه اولين و قديم ترين خانه روى زمين است. اين مطلب مفاد آيه اى از قرآن است:

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَهُدىً لِلْعالَمِينَ (1)؛

«اول خانه اى كه براى عبادت خلق بنا شد، همان خانه ايست كه در مكه است كه در آن بركت و هدايت است براى آدميان.»

پرسشى است و آن اينكه كعبه اولين خانه است، به چه معناست؟ در اين زمينه چندين احتمال وجود دارد:

شايد اين، همان داستان دحوالارض باشد. براين اساس، كعبه اولين قطعه در زمين است كه پيش از گسترش زمين آفريده شده است، لذا كعبه به لحاظ خلقت و آفرينش در عالم هستى اولين مخلوق زمينى خواهد بود.

احتمال ديگر اين كه مراد نخستين معبد روى زمين است، اولين خانه اى كه فقط براى بندگى و راز و نياز و نيايش با خدا مقرر شد، خانه خداست. خانه خدا قديمى ترين معبد خداست. حضرت على عليه السلام ذيل آيه به همين نكته اشاره دارد:

«پس از كعبه هم خانه هايى بود، ولى كعبه اولين خانه اى بود كه براى پرستش


1- آل عمران: 96

ص: 182

خداوند قرار داده شد.» (1)

احتمال سوم اين كه كعبه به لحاظ بركت، هدايت و امنيت اولين و قديمى ترين خانه روى زمين است. از مولى الموحدين اميرمؤمنان عليه السلام درباره آيه پيش سئوال شد، امام عليه السلام فرمود:

«كعبه اولين خانه اى است كه در آن بركت، هدايت، مقام ابراهيم و امنيت قرار داده شد.» (2)

گرامى ترين و محبوب ترين خانه ها

خانه در روى زمين فراوان است، ولى در اين ميان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله چهار خانه را گرامى ترين و بخشنده ترين خانه هاى روى زمين برشمرده اند:

«كعبه، بيت المقدس، هر خانه اى كه در آن قرآن قرائت شود و مساجد.» (3)

رسول خدا صلى الله عليه و آله در حال طواف بود تا به ركن يمانى رسيد، در اين حال سر خود را به سمت كعبه بلند كرد و گفت:

«سپاس خداى را كه تو را شرافت و عظمت بخشيد و مرا به پيامبرى برانگيخت و على را امام قرارداد. خدايا بهترين بندگانت را به سوى آن رهنمون باش و آن را از بندگان بدِ خويش، دوربدار.» (4)

زراره، صحابى بزرگوار امام محمد باقر عليه السلام درباره كعبه حديثى نقل مى كند، امام فرمود (5):


1- تفسير ابن ابى حاتم، ج 2، ص 402، روايت 962
2- مستدرك، ج 2، ص 321، روايت 3154
3- فقيه، ج 2، ص 241، روايت 2296
4- فروع كافى، ج 4، ص 410، روايت 19
5- همان، ص 239، روايت 1

ص: 183

«خداوند هيچ خانه اى را بر روى زمين محبوب تر و گرامى تر و بخشنده تر از آن [اشاره فرمود به سوى كعبه] نيافريده است. از روزى كه آسمان ها و زمين را آفريد، در كتاب خويش ماه هاى حرام را به خاطر حرمت آن حرام ساخته است، سه ماه پياپى براى حج: شوال، ذى قعده و ذى حجه و يك ماه جدا براى عمره رجب است.»

آزمودن انسان ها

يكى از سنت هاى الهى نسبت به انسان ها اين است كه خداوند تك تك افراد بشر را مى آزمايد. به تعبير ديگر «ابتلاء» يكى از قوانين خلقت است، تا سره از ناسره آشكار شود و خوب و بد انسان ها از هم تفكيك گردند. خداوند چنين مقدر فرمود تا كعبه محلى براى آزمودن انسان ها باشد. كعبه در سرزمينى است بى آب و علف، كوه هاى ناهموار، آفتاب سوزان، سرزمينى لم يزرع و راه هاى پرمشقت، اينها همگى دست به دست هم داده اند تا حج را دشوار كنند و خداوند به همين دليل كعبه و حج را محل آزمايش انسان ها قرارداد. خدا خواسته است حج و رفتن به سوى كعبه(نظير زيارت سيدالشهدا در كربلا) صعب و دشوار باشد تا بندگانش را مبتلا كند و وسيله آزمونى براى آنها فراهم شود.

حضرت على عليه السلام فرمايشاتى در باب حج و زيارت خانه خدا دارند كه در بعضى از آنها به مسأله شدائد و مشكلات حج گزاردن و زيارت خانه خدا اشاره اى دارد:

«أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ اخْتَبَرَ الْأَوَّلِينَ مِنْ لَدُنْ آدَمَ صلى الله عليه و آله إِلَى الآْخِرِينَ مِنْ هَذَا الْعَالَمِ بِأَحْجَارٍ لَا تَضُرُّ وَ لَا تَنْفَعُ وَ لَا تُبْصِرُ وَ لَا تَسْمَعُ فَجَعَلَهَا بَيْتَهُ الْحَرَامَ الَّذِي جَعَلَهُ لِلنَّاسِ قِيَاماً ثُمَّ وَضَعَهُ بِأَوْعَرِ بِقَاعِ الْأَرْضِ حَجَراً وَ أَقَلِّ نَتَائِقِ الدُّنْيَا مَدَراً وَ أَضْيَقِ بُطُونِ الْأَوْدِيَةِ قُطْراً بَيْنَ جِبَالٍ خَشِنَةٍ وَ رِمَالٍ دَمِثَةٍ وَ عُيُونٍ وَشِلَةٍ وَ قُرًى مُنْقَطِعَةٍ لَا يَزْكُو بِهَا خُفٌّ وَ لَا حَافِرٌ وَ لَا ظِلْفٌ ثُمَّ أَمَرَ آدَمَ عليه السلام وَ وَلَدَهُ أَنْ يَثْنُوا أَعْطَافَهُمْ نَحْوَهُ فَصَارَ مَثَابَةً لِمُنْتَجَعِ أَسْفَارِهِمْ وَ غَايَةً لِمُلْقَى

ص: 184

رِحَالِهِمْ تَهْوِي إِلَيْهِ ثِمَارُ الْأَفْئِدَةِ مِنْ مَفَاوِزِ قِفَارٍ سَحِيقَةٍ وَ مَهَاوِي فِجَاجٍ عَمِيقَةٍ وَ جَزَائِرِ بِحَارٍ مُنْقَطِعَةٍ ... وَ لَوْ كَانَ الْإِسَاسُ الْمَحْمُولُ عَلَيْهَا ...»؛ (1)

«مگر نمى بينيد خداوند انسان ها را از آدم تا انسان هاى آخرين اين جهان، با سنگ هايى كه نه زيان مى رسانند و نه نفع مى بخشند، نه مى بينند و نه مى شنوند آزمايش نموده، اين سنگ ها را خانه محترم خود قرار داده و آن را موجب پايدارى و پابرجايى مردم گردانيده است. سپس آن را در پرسنگلاخ ترين مكان ها و بى گياه ترين نقاط زمين و كم فاصله ترين دره ها قرار داد. درميان كوه هاى خشن، رمل هاى فراوان، چشمه هاى كم آب و آبادى هاى از هم جدا و پرفاصله، كه نه شتر و نه اسب و گاو و گوسفند، هيچ كدام در آن به راحتى زندگى نمى كنند و سپس آدم و فرزندانش را فرمان داد كه به آن سو توجه كنند و آن را مركز تجمع و سرمنزل مقصود و باراندازشان گردانيد تا افراد از اعمال قلب به سرعت از ميان فلات و دشت هاى دور به آنجا روى آورند و اگر پى و بنيان خانه كعبه و سنگ هايى كه در بناى آن به كار رفته، از زمرد سبز و ياقوت سرخ و نور و روشنايى بود، شك و ترديد ديرتر در سينه هاى(ظاهربينان) رخنه مى كرد و كوشش ابليس بر قلب ها كمتر اثر مى گذاشت و وسوسه هاى پنهانى از مردم منتفى مى گشت.

اما خداوند بندگانش را با انواع شدائد مى آزمايد و با انواع مشكلات دعوت به عبادت مى كند و به اقسام گرفتارى ها مبتلا مى نمايد تا تكبر را از قلب هايشان خارج سازد و خضوع و آرامش را در آنها جايگزين نمايد. باب هاى فضل و رحمتش را به رويشان بگشايد و وسايل عفو خويش را به آسانى در اختيارشان قرار دهد.»

تبرك به پرده كعبه
اشاره

مى گويند (2) اولين كسى كه بناى بيت را گذاشت و اولين كسى كه پوششى از مو بر آن


1- نهج البلاغه، خ 192، بند 53 و 62- 65
2- فقيه، ج 2، ص 235، روايت 2286

ص: 185

پوشاند و اولين كسى كه حج گزارد آدم عليه السلام بود. سپس قوم تبّع و بعد از آنها ابراهيم عليه السلام و پس از او سليمان بن داود عليه السلام به اين افتخار نائل آمدند. پوشش كعبه در طول تاريخ به دست افراد يا اقوام مختلف انجام مى شد. اين امر در ابتدا با هدف حفظ ديوارهاى كعبه و نيز حرمت نهادن به آن صورت مى گرفت، اما با مرور ايام انگيزه سياسى هم دخالت كرد و بافتن پرده يا نصب آن روى خانه خدا به عنوان يك افتخار سياسى تلقى شد. درباره پوشش كعبه، تاريخچه و سير تحولات آن مباحث گسترده اى وجود دارد. (1) آن چه در اين جا اهميت دارد، توجه به اسرار پرده كعبه است كه دونمونه از آن بيان شده است.

الف) تبرك به پرده كعبه

يكى از اسرار كعبه در پرده آن متجلى است. پرده كعبه باعث بركت است و خيرات و نعمت هاى زندگى را چه مادى و چه معنوى افزايش مى دهد، كعبه انتسابى به خدا دارد و در باب او با اين اسماء و صفات مواجهيم: (2) «وَاهِبَ الْهَدَايَا»، «رَازِقَ الْبَرَايَا»، «ذَا الْجُودِ وَ السَّخَاءِ» و «ذَا الآْلاءِ وَ النَّعْمَاءِ». و در قرآن هم بركت به گونه اى به خداوند نسبت داده شده است: تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ؛ (3) لذا اصل و اساس بركت از اوست و اگر او بخواهد زندگى انسان سرشار از هدايا و بركات خواهد شد، يعنى امكاناتى اندك داراى بازدهى فراوان خواهد شد. از آن جا كه خانه خدا منسوب به صاحب بركت است، تمام


1- ر. ك: تاريخ الكعبة المعظمة، ص 244- 281؛ اخبار مكه، ج 1، ص 244- 265؛ تاريخ الكعبة ص 175- 181؛ كعبه و جامه آن، ص 81- 286؛ العقد الثمين، ج 1، ص 56- 60؛ التاريخ القويم، ج 4، ص 198. همچنين مى توان به مقالات ذيل از مجله ميقات مراجعه كرد: ميقات، ش 12، ص 85- 103؛ ميقات، ش 26، ص 114- 125؛ ميقات، ش 27، ص 56- 71؛ ميقات، ش 15، ص 82- 90؛ ميقات، ش 31، ص 113؛ ميقات، ش 32، ص 103؛ ميقات، ش 39، ص 100؛ ميقات، ش 56، ص 108
2- ر. ك: مفاتيح الجنان، دعاى جوشن كبير.
3- اعراف: 54

ص: 186

اجزاء و اركان آن هم مبارك شده، باعث بركت مى شوند.

از امام صادق عليه السلام درباره پوشش كعبه سئوال شد. امام فرمود:

«مى توان براى كودكان، قرآن ها و بالش از آن استفاده كرد و به خواست خدا بدين وسيله بركت جست.» (1)

ب) آويختن به پرده كعبه

سيره امامان اين بوده كه هنگام طواف به پوشش كعبه آويزان مى شدند و با خدا مناجات مى كردند. راز و نياز با خدا، خلوت كردن با او و دلدادگى به او در كنار خانه او صفا دارد. اين كه بنده به كعبه بچسبد، دست ها را بلند كند و به پرده كعبه آويزان شود و تمام وجود خود را وابسته به خدا احساس كند و در اين حال حديث بندگى با خدا گويد، لذتى دارد وصف ناشدنى. آويختن به حجاب خانه خدا انسان را بى حجاب مى كند، چشم انسان را باز و قلب آدمى را به مقام فناء في اللَّه نزديك مى نمايد. ائمه اطهار عليهم السلام آن گاه كه به كعبه مى رسيدند، با چنگ زدن به پرده كعبه با خدا معامله زندگى مى كردند و خدا هم با آنها معامله جود و كرم مى نمود.

اصمعى مى گويد:

«شبى در حال طواف بودم، جوانى ديدم خوش رو كه خود را به كعبه آويخته بود و با تضرع و ديدگانى اشك بار با خدا چنين مى گفت:

«نَامَتِ الْعُيُونُ وَ عَلَتِ النُّجُومُ وَ أَنْتَ [الْمَلِكُ] الْحَيُّ الْقَيُّومُ، غَلَّقَتِ الْمُلُوكُ أَبْوَابَهَا، وَ أَقَامَتْ عَلَيْهَا حُرَّاسَهَا وَ بَابُكَ مَفْتُوحٌ لِلسَّائِلِينَ، جِئْتُكَ لِتَنْظُرَ إِلَيَّ بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ»؛ (2)

«چشم ها به خواب رفته و ستاره ها نمايان گشته اند و تويى پادشاه زنده قيوم، شاهان درهاى درگاهشان را بسته اند و نگهبان بر آن گماشته اند در حالى كه باب رحمت تو به روى محتاجان گشوده است، به طرف تو آمده ام تا با نظر لطف


1- فروع كافى، ج 4، ص 229، روايت 1
2- المناقب، ج 4، ص 151

ص: 187

بر من بنگرى، اى مهربان ترين مهربانان» و او امام زين العابدين عليه السلام بود.

نايب خاص ولى عصر عليه السلام محمد بن عثمان مى گويد:

«در آخرين ديدارى كه با امام زمان عليه السلام داشتم، او را كنار كعبه ملاقات كردم، صاحب الامر در حالى كه به پرده كعبه دست انداخته بود اين گونه با خدا گفت:

«اللَّهُمَّ انْتَقِمْ لِي مِنْ أَعْدَائِكَ». (1)

مصافحه با خدا

كعبه دست خدا روى زمينِ خداست و خدا با آن با بندگانش مصافحه مى كند، چنان كه بندگان او هم با كعبه دست به دست خدا مى دهند و با او مصافحه مى كنند. اين، مضمون حديثى است كه از امام صادق عليه السلام نقل شده است: «إِنَّهُ يَمِينُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ يُصافِحُ بِهَا خَلْقَهُ». (2)

دست دادن با خدا دوگونه است؛ گاهى انسان به خدا دست مى دهد و گاهى خدا با بنده اى مصافحه مى كند. قصه كعبه چنان رفعت و منزلتى دارد كه وسيله اى است براى دست دادن خدا با بندگان.

پيداست كه از اين مصافحه و دست خدا، قرب و انس مراد است. ارتباط بنده با خدا ممكن است با حجاب هاى متعددى همراه باشد، اما در شرايطى از حجاب ها كاسته و قرب انسان با خدا بيشتر مى شود. كعبه انسان را به خدا نزديك مى كند و كعبه محل قرب و انس به آسمان و خداست.

هوس را سوى قربانگاه بردند هوا را در كف مسلخ سپردند

شنيدم از خدا لبيك لبيك به شادى دست رحمت را فشردند

در حديث مى خوانيم كه مستحب است انسان به ديدار حاجى برود و با او مصافحه كند، زيرا مصافحه با او مصافحه با حجرالاسود و كعبه است. (3) سرّ اين عمل مستحبى آن


1- فقيه، ج 2، ص 307
2- محجة البيضاء، ص 154، حديث 4
3- به نقل از: ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص 74

ص: 188

است كه حاجى با كعبه- كه دست خداست- مصافحه كرده و مصافحه با او مصافحه با خداست. داستان مصافحه با كعبه و خداى كعبه، اشاره به انس و دلدادگى با او دارد. خدا به بنده اش نزديك است و بنده اش را به جوار خود فرا مى خواند:

وَإِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي (1)؛

«چون بندگان من درباره من از تو پرسند من نزديكم و به نداى كسى كه مرا بخواند پاسخ مى دهم پس به نداى من پاسخ دهند.»

انس و قرب با او براى انسان آسايش و سرور مى آورد، بى قرارى، نشاط، اميد و معرفت در پى انس و قرب با حق پديد مى آيد. انس، آرامشى از انسان مى ستاند و آرامش واقعى به جاى آن مى نشاند. خواجه عبداللَّه انصارى مقام انس با حق را چنين به وصف مى كشد:

«انس آسايش است و آرام به نزديك دوست، و آن سه تن راست: مريد [صادق] را كه اميد شنود و عارف را كه نشان ياود، محبّ را كه فرا مُراد نگرد. اما مريد صادق را كه اميد شنود وى را سه نشان است كه پديد آيد: حلاوت خدمت و بر همه جانوران شفقت و اخلاص دعوت. اما عارف كه نشان يابد در وى سه نشان پديد آيد: مؤانست مناجات و حلاوت فكرت و سيرى از زندگانى. و اما محب كه فرا مراد نگرد در وى سه علامت پديد آيد: آزادى و شادى و بى قرارى.» (2)

نگاه به كعبه

كعبه خريدار نگاه بنده مؤمن است، خيره شدن به كعبه بندگى خداست، نگريستن به خانه خدا درهاى آسمان را به روى انسان باز مى كند، نعمت ها و رحمت هاى خدا براى ناظرين كعبه است، نگاه به كعبه نه تنها باعث جلب رحمت است، بلكه بدى ها و زشتى ها


1- بقره: 186
2- مجموعه رسائل فارسى خواجه عبداللَّه انصارى، ج 1، ص 330

ص: 189

را از انسان دور مى كند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«نگاه به كعبه عبادت است.» (1)

همچنين فرمود:

«نگاه به كعبه اگر از روى حب به آن باشد، عبادت است و گناهان را از بيخ و بن برمى كَند.» (2)

و نيز فرمود:

«درهاى آسمان در چهار محل باز مى شود و دعا در آن محل ها به استجابت مى رسد، يكى از آنها هنگام نگاه به كعبه است.» (3)

از سوى ديگر كعبه براى ناظر جلب رحمت و نعمت مى كند. حضرت امير عليه السلام چنين تقسيم رحمت فرمود:

«هرگاه به سمت خانه خدا رفتيد، به آن زياد نگاه كنيد. خداوند براى كعبه صد و بيست رحمت درنظر گرفته است كه شصت رحمت براى طائفين، چهل رحمت براى نمازگزاران و بيست رحمت براى ناظران است.» (4)

همچنين امام صادق عليه السلام هم فرمود:

«با هر نگاه به كعبه به انسان حسنه اى داده مى شود، گناهى از ناظر برداشته و درجه اى به او داده مى شود.» (5)


1- الجامع الصغير، ج 2، ص 681، روايت 9320
2- المحاسن، ج 1، ص 145، روايت 200
3- السنن الكبرى، ج 3، ص 502، روايت 6460
4- المحاسن، ج 1، ص 144، روايت 199
5- همان، ص 145، روايت 102

ص: 190

امام صادق عليه السلام در حديثى ديگر اين درجات و رحمت ها را منوط به معرفت به ولايت معرفى مى كند:

«كسى كه با معرفت به كعبه نگاه كند و حق ما و حرمت ما را مثل حق و حرمت كعبه پاس دارد، خدا گناهان او را بخشيده، او را از دنيا و آخرت بى نياز مى كند.» (1)

آيا مى دانيم كه اگر كسى از كعبه دور است به ياد او بيفتد يا از فراقش آهش را در سينه حبس كند، خداوند به بركت كعبه او را مى بخشد؟ خداوند به حرمت كعبه در هر روز و هر لحظه اى از روز به چنين بندگانى رحمت و معرفت خود را اهدا مى كند. اين فرموده امام صادق عليه السلام است. (2) يوسف عليه السلام را نگاه نجات داد، آن گاه كه زمان همت سوء بود، نگاه يوسف عليه السلام به برهان خدا باعث نجات او شد. (3) موسى عليه السلام هم آتشى ديد و به دنبال آن رفت تا نخستين نور وحى الهى را ديد. (4) رسول خدا صلى الله عليه و آله هم در معراج چيزهايى ديد كه خدا آن را بازگو نمى كند، فقط مى گويد، پيامبر در آسمان هاى حقيقت آيات بزرگى از خدا ديد. (5) ابراهيم عليه السلام هم به رؤيت ملكوت هستى نائل آمد و نظر به آن كرد. (6) نگاه پاك اگر به محل و جايگاه پاكى دوخته شود، انسان را تا معراج بالا مى برد.

توحيد و اخلاص ناب

1- فروع كافى، ج 4، ص 241، روايت 6
2- همان، ص 240
3- يوسف: 24
4- طه: 10
5- نجم: 18
6- انعام: 75

ص: 191

كعبه براساس توحيد ناب و خالص بنا شده است، جايگاه كعبه براساس وحدت بنا شده و خداوند هرگونه شركى را از آن منزه مى دارد، حتى شرك خفىّ. وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً. (1) گفته اند كه مراد از لا تُشْرِكْ بي شَيْئاً اين است كه به خانه نگاه نكن بلكه به صاحب خانه بنگر. (2) از سوى ديگر اخلاص ناب و كامل در كعبه موج مى زند. ابراهيم عليه السلام زمانى كه با اسماعيل عليه السلام بناى كعبه را مى نهاد و سنگ هاى آن را بالا مى بردند، نجوايى با خدا داشتند و آن اين كه اجر ما را قبولى اين عمل قرار بده. بزرگ ترين خواسته انسان مخلص و باتقوا اين است كه خداوند عمل او را بپذيرد و خداوند فقط از متقين عمل مى خرد: إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ. (3) دو پيامبر خدا يعنى ابراهيم و دستيارش اسماعيل عليهما السلام فقط براى خدا در محل كعبه، خانه خدا را تجديد بنا كردند. نيت آنها پاك و عمل آنها فقط براى خدا بود، از اين رو تنها پاداشى كه از خدا خواستند، پذيرش عملشان بود و اين مقام تسليمى است كه همه كس بدان راه ندارند.

به هرتقدير سازندگان كعبه عمل خالصانه داشتند و با اخلاص و طهارت كامل دست به اين عمل زدند. اين اخلاص و پاكى در كعبه نمايان است، زيرا كعبه تنها با مخلصين معامله مى كند و هرچه اخلاص انسان بيشتر باشد، كعبه بيشتر او را به سوى خود فرامى خواند. خانه خدا انسان تسليم و منقاد مى طلبد، بنده اى كه با صفاى درونى و توحيد باطنى نزديك تر باشد به خانه خدا و خدا نزديك تر است.

نكته ظريف آيه اين كه ابراهيم عليه السلام آن گاه كه از خدا درخواستِ قبول كرد، هيچ اشاره اى به عمل خود ندارد، يعنى نفرمود خدايا اين عمل را از ما بپذير. اين امر، نشان دهنده كمال عبوديت و كوچك شمردن عمل در برابر خداست. خداوند سميع است و فرياد ناشنيده درون را مى شنود و نيز او عليم است و به اسرار درون انسان ها آگاه است، پس نيازى براى اشاره به عمل نيست. ابراهيم عليه السلام هم در اوج بندگى و بدون


1- حج: 26
2- كشف الاسرار، ج 6، ص 370
3- مائده: 27

ص: 192

كوچك ترين اشاره اى به عمل به اقتضاى تسليم و انقياد درخواست پذيرش نمود و خداوند عظيم عمل كوچك او را پذيرفت. (1)

خانه پاكان

خداوند به ابراهيم عليه السلام دستور داد خانه اش را براى سه دسته از مؤمنان پاك گرداند؛ يكى آنان كه گرداگرد خانه خدا مى چرخند، ديگرى آنان كه اهل قيام اند و سوم كسانى كه اهل ركوع و سجودند: وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ. (2) و در موردى ديگر خليل و ذبيح را مخاطب قرار داد تا خانه اش را براى طواف گزاران و مقيمان و اهل ركوع و سجده پاك كنند: وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ. (3) تطهير به معناى زدودن چيزى از ناپاكى است تا به اصل خود كه پاك است بازگردد. (4) تطهير خانه خدا يا به معناى ازاله كردن هر نجاستى اعم از صورى و معنوى است يا فقط به معناى پاك كردن خانه خدا از پليدى ها و آلودگى هاى معنوى است. سياق آيه حكايت از احتمال دوم دارد. (5) بدين معنا كه زيارت خانه خدا با نجاسات درونى مثل شرك و صفات رذيله و بندگى غيرخدا سازگار نيست. زائر بايد قلب خود را پاك كند، عبادت خود را خالص گرداند و تمام لحظات خود را چه در طواف، چه در قيام و چه در نماز مخصوص خدا قرار دهد.

كعبه خانه اى است كه براساس توحيد و اخلاص بنا شد، شرك در آن راه نداشت و خداوند اين عمل را از ابراهيم خليل عليه السلام و فرزندش پذيرفت. چنين بيتى طبعاً پاك و براى پاكان و نيكان است. از سوى ديگر كعبه دست خداست كه خدا با آن با بندگان مصافحه


1- الميزان، ج 1، ص 282
2- حج: 26
3- بقره: 125
4- الميزان، ج 14، ص 368.
5- همان.

ص: 193

مى كند، دست خدا پاك است و تنها دست پاكان را مى فشارد؛ لذا دست هاى مشرك دست خدا را لمس نخواهند كرد. اگر زائر بخواهد به ديدار حق برود و خانه خدا را زيارت كند، بايد نخست زشتى ها و پلشتى ها و رذائل را از درون خود بزدايد و با صفاى باطن خدا را ملاقات كند.

خداوند اهل بيت عليهم السلام را پاك كرد، به گونه اى كه در وجود نورانى آنان هيچ آلودگى وجود نداشت، آنها نور محض، پاك مطلق و بنده خالص خدايند: إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً؛ (1) و از اين جا به دست مى آيد كه شرط ديدار واقعى خانه خدا تمسك به مقام ولايت است. زيارت خانه خدا بدون ولايت به نتيجه نمى رسد، از سوى ديگر پاكان محبوب خدا هستند و خدا آنها را دوست دارد: وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ؛ (2) يا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ. (3) گاهى انسان به خدا عشق مى ورزد و دوست دار او مى شود و گاهى خدا به انسانى دل مى بندد و او را محبوب خود قرار مى دهد، پاكان و نيكان كسانى هستند كه معشوق و محبوب خدا گشته، خدا آنها را از ميان بشر برگزيده است. به هرتقدير كعبه درس پاكى و طهارت مى دهد و پيامى جز رهايى از آلودگى ها و زشتى ها ندارد.

با نگاه عرفانى، كعبه مقام قلب انسان است، لذا خطاب به طهارت بدين معناست كه انسان قلب خود را از هرآن چه غيرخداست بزدايد، گويا خدا گفته است:

«دل خويش را يك بارگى با ذكر من پرداز، هيچ بيگانه و غيرى را بدو راه مده كه دل پيرايه شراب مهر و محبت ماست. «القُلُوب أواني اللَّه في الأرض فأحبّ الأوانى إلى اللَّه أصفاها و أرقها و أصلبها»؛ هر دلى كه از مكونات صافى تر و بر مؤمنان رحيم تر، آن دل به حضرت عزت عزيزتر و محبوب تر، دل سلطان نهاد توست زينهار تا او را عزيزدارى و روى وى از كدورت هوى و شهوت نگاه دارى و به ظلمت و شهوت دنيا آلوده نگردانى. به داود عليه السلام وحى آمد كه: «يا داود


1- احزاب: 33
2- توبه: 108
3- بقره: 222

ص: 194

طهّر لى بيتاً أسكنه»؛ اى داود خانه پاك گردان تا خداوند خانه به خانه فرود آيد، گفت: بارخدايا «و أيّ بيت سعك؟» آن كدام خانه است كه عظمت و جلال تو را شايد؟ گفت آن دل بنده مؤمن است، گفت بارخدايا چگونه پاك گردانم؟ گفت:

آتش عشق درو زن تا هرچه نسب ما ندارد سوخته گردد و آن كه به جاروب حسرت بروب تا اگر بقيّتى مانده بود پاك بروبد، اى داود از آن پس اگر سرگشته بينى در راه طلب ما آنجاش نشان ده كه خرگاه قدس ما آن جاست أنا عند القلوب المحمومة». (1)

اسرار كعبه منحصر به مباحث پيش نيست، در احاديث ظرايف و اشاره هاى فراوانى در باب كعبه بيان شده كه هريك حكمت و معرفتى را نسبت به شرافت و عظمت اين مكان مقدس بيان مى كند. امام صادق عليه السلام فرمود:

«اين خانه اى است كه خداوند به سبب آن بندگانش را به عبادت فراخوانده است، تا طاعت آنان را درآمدن به سوى آن بيازمايد. پس آنان را به گراميداشت و زيارت آن برانگيخته و آن را جايگاه پيامبران و قبله نمازگزاران ساخته است، پس كعبه شعبه اى از رضاى او و راهى به سوى آمرزش الهى است كه بر راستاى كمال نهاده شده و مجمع عظمت و شكوه است. خداوند آن را دو هزار سال پيش از دحوالارض آفريد. پس خدايى كه پديد آورنده روح ها و صورت هاست، شايسته ترين كسى است كه در امر و نهى اطاعت مى شود.» (2)

امام باقر عليه السلام هم كعبه را يكپارچه نور مى بيند و در اين باره مى فرمايد:

«خداوند از زمين مكه و از مكه كعبه را برگزيد. كعبه خيمه اى است سرشار از درّ و ياقوت كه در آن چهار ستون قرار دارد و ميان آنها گوهرهاى سفيد رنگ نورانى وجود دارد. در اين خيمه انوار فراوانى همانند قنديل به چشم مى خورد كه يك سوى آن در زمين و سوى ديگرش تا عرش الهى مى رود. اين انوار تا


1- كشف الاسرار، ج 6، صص 370- 371
2- فروع كافى، ج 4، ص 197، روايت 1

ص: 195

اطراف حرم مى روند و تمامى حرم در نور خدا غرق است.» (1)

از سوى ديگر به هنگام رودررو شدن با كعبه دعاهايى وارد شده است كه در آنها خضوع، خشوع، عشق، راز و نياز و مناجات با خدا موج مى زند. بنده اى كوچك به درگاه خدا آمده، مسكينى به طواف خانه خدا آمده است و از حال بد خود به درگاه او شكوه مى كند. انسان با خضوع و خشوع براى مغفرت و جلب رحمت الهى به ديدار خانه او آمده است. بنده گنهكار با اشك و آه خدا را به نامهايش سوگند مى دهد تا از گناهانش درگذرد و در محشر او را تنها نگذارد.

امام زين العابدين عليه السلام در حجر اسماعيل عليه السلام بعد از نماز چنين دعا مى كند:

«عُبَيْدُكَ بِبَابِكَ، أَسِيرُكَ بِفِنَائِكَ [مِسْكِينُكَ بِفِنَائِكَ] سَائِلُكَ بِفِنَائِكَ يَشْكُو إِلَيْكَ مَا لَا يَخْفَى عَلَيْكَ وَ فِي خَبَرٍ لَا تَرُدَّنِي عَنْ بَابِكَ»؛ (2)

«بنده ناچيز تو به درگاهت روى آورده، برده تو فداى تو، مسكين تو فداى تو، فقير درگاه تو فداى تو، بنده ات شكايت دارد از آن چه برتو پوشيده نيست.»

زائرى مى گفت: سحرگاهى در حال طواف بودم، فردى را ديدم كه با تمامى رمق و توان خود در حالى كه اشك بر ديده داشت، به خدا چنين مى گفت:

«وَ عِزَّتِكَ وَ جَلالِكَ مَا أَرَدْتُ بِمَعْصِيَتِي مُخَالَفَتَكَ وَ مَا عَصَيْتُكَ إِذْ عَصَيْتُكَ وَ أَنَا بِكَ جَاهِلٌ وَ لا لِعُقُوبَتِكَ مُتَعَرِّضٌ وَ لا لِنَظَرِكَ مُسْتَخِفٌّ وَ لَكِنْ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي وَ أَعَانَتْنِي عَلَى ذَلِكَ شِقْوَتِي وَ غَرَّنِي سِتْرُكَ الْمُرخَى عَلَيَّ فَمِنَ الآْنَ مِنْ عَذَابِكَ مَنْ يَسْتَنْقِذُنِي وَ بِحَبْلِ مَنْ أَعْتَصِمُ إِنْ قَطَعْتَ حَبْلَكَ عَنِّي فَيَا سَوْأَتَاهْ غَدا مِنَ الْوُقُوفِ [الْمَوْقِفِ] بَيْنَ يَدَيْكَ إِذَا قِيلَ لِلْمُخِفِّينَ جُوزُوا وَ لِلْمُثْقِلِينَ حُطُّوا أَ فَمَعَ الْمُخِفِّينَ أَجُوزُ أَمْ مَعَ الْمُثْقِلِينَ أَحُطُّ وَيْلِي كُلَّمَا كَبُرَ سِنِّي


1- تفسير عياشى، ج 1، ص 40
2- المناقب، ج 4، ص 148

ص: 196

كَثُرَتْ ذُنُوبِي وَيْلِي كُلَّمَا طَالَ عُمْرِي كَثُرَتْ مَعَاصِيَّ فَكَمْ أَتُوبُ وَ كَمْ أَعُودُ أَمَا آنَ لِي أَنْ أَسْتَحْيِيَ مِنْ رَبِّي»؛ (1)

«سپس به سجده افتاد و در اين حالت با خدا مناجات كرد. دانستم كه او امام سجاد عليه السلام است نزد او رفتم و به او گفتم جانم به فدايت پدر تو حسين بن على عليه السلام است، مادر تو فاطمه زهرا عليها السلام و جد تو رسول خدا صلى الله عليه و آله چرا چنين گريه مى كنى؟

امام عليه السلام فرمود: «مرا از حديث پدرم، مادرم و جدم رها كن، خدا بهشت را آفريد براى كسى كه به زيبايى اطاعت او كند، هرچند برده حبشى باشد و آتش را آفريد براى كسى كه عصيان كند، هرچند قريشى باشد.» (2)

4. ورود به كعبه

ورود به خانه خدا يكى از مستحباتى است كه براى زائر مقرر گرديده است. اين امر براى «صروره»(كسى كه حج اول اوست) تأكيد شده است. علت تأكيد براى كسى كه قبلًا حج انجام نداده و طبعاً حج اول اوست، اين است كه:

«او به حج خانه خدا فراخوانده شده است، پس بايد وارد خانه اى شود كه به سوى آن دعوت شده تا در آن جا مورد اكرام قرار گيرد.»

اين يكى از فرمايشات امام صادق عليه السلام است. (3) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«كسى كه وارد بيت شود، در يك حسنه وارد شده است و از يك گناه آمرزيده بيرون مى آيد.» (4)


1- همين دعا(با اندكى تفاوت) در مفاتيح الجنان و دعاهاى مسجد زيد آمده است.
2- علل الشرايع، ص 45، روايت 1
3- همان.
4- معجم الكبير، ج 11، ص 160، روايت 11490.

ص: 197

همچنين امام باقر عليه السلام داخل شدن به كعبه را همراه با رضايت الهى مى داند. (1) چنان كه در قولى مشابه فرمايش جالبى دارند:

«ورود به آن، ورود به رحمت خداست و بيرون آمدن از آن، خروج از گناهان است و در باقيمانده عمرش از گناهان مصون است و گناهان گذشته اش آمرزيده است.» (2)

ورود به بهشت روى زمين، قدم گذاردن در وادى نور و رحمت و ارتباط يافتن با خانه خدا بدون آمادگى امكان ندارد. زائر بايد خود را مهيا كند تا با دوست در خانه دوست ديدار كند، خود را در دامن رحمت و كرم او بيندازد و غرق در شادى وصال گردد؛ زائر نخست بايد بداند به كدام نقطه گام مى نهد، خانه خدا كجاست، جايگاه آن را درك كند، حاجى بايد وقار، متانت و تواضع را سرلوحه عمل خود قرار دهد، او بايد پيش از آن خود را با غسل طاهر كند، كفش ها را بركند، پاها را برهنه سازد و با تمام خضوع و خشوع وارد شده، ميان دو ستون بايستد و به هر سمتى كه خواست روى سنگ هاى سرخ نماز بخواند و اين گونه بخواند:

«اللَّهُمَّ مَنْ تَعَبَّأَ وَ تَهَيَّأَ وَ أَعَدَّ وَ اسْتَعَدَّ لِوِفَادَةٍ إِلَى مَخْلُوقٍ رَجَاءَ رِفْدِهِ وَ جَائِزَتِهِ وَ نَوَافِلِهِ وَ فَوَاضِلِهِ فَإِلَيْكَ يَا سَيِّدِي تَهْيِئَتِي وَ تَعْبِئَتِي وَ إِعْدَادِي وَ اسْتِعْدَادِي رَجَاءَ رِفْدِكَ وَ نَوَافِلِكَ وَ جَائِزَتِكَ فَلَا تُخَيِّبِ الْيَوْمَ رَجَائِي ...».

«خدايا هركس مهيا و آماده ديدار مخلوقى شود تا از پذيرايى و جايزه و انعام او بهره مند شود آمادگى و توشه گيرى و آمدن من به سوى تو سرور من، به اميد پذيرايى و احسان و جايزه تو بوده است. پس امروز اميدم را نااميد مكن ...». (3)


1- تهذيب الاحكام، ج 5، ص 275، روايت 943
2- همان، ص 286، روايت 944
3- فروع كافى، ج 4، ص 528، روايت 3

ص: 198

ابوحمزه ثمالى مى گويد:

جوانى را ديدم كه در آستانه كعبه به نماز ايستاده بود، نماز خود را طولانى كرد، گاهى بر پاى راست تكيه مى كرد و گاهى بر پاى چپ. در اين لحظه شنيدم كه او با صدايى سرشار از حزن مى گفت: «اى مولاى من! آيا دلى را عذاب مى كنى كه مالامال از عشق به توست؟.» (1)

به هر تقدير كسى كه مى خواهد از گناهان خارج شود، زائرى كه مى خواهد به محدوده رحمت و لطف او وارد شود و حج گزارى كه به دنبال مؤانست و معاشقه با خداست، بايد با معرفت و آهسته آهسته به داخل خانه درآيد، خود را مستغرق در اقيانوس عشق و محبت او ببيند، با او نجوا كند، راز دل با او گويد و چونان معصوم، ضمير خود را براى يار بگشايد و هرچه مى خواهد از او بخواهد.


1- فروع كافى، ج 2، ص 579، روايت 10

ص: 199

بخش دوّم: اسرار عرفانى مناسك و مواقف حج

فصل اوّل: جايگاه و اسرار حج

1. نامگذارى حج و حكمت ها

ص: 200

ص: 201

ص: 202

ص: 203

حج در لغت به معناى قصد آمده است (1) لذا با حرف «الى» متعدى مى شود؛ «حج الينا» يعنى قصد ما را كرد. حج بيت اللَّه الحرام يعنى قصد خانه خدا را داشتن براى انجام مناسك و حاجّ بمعناى كسى است كه مقصد و مقصودش زيارت خانه خدا باشد. اين واژه مشتقات ديگرى هم دارد مثل محاجّه؛ جدال كردن، حج اكبر؛ حجّى كه همراه با وقوف در عرفات باشد، حج اصغر؛ حج بدون وقوف يا به تعبير ديگر عمره، حُجّه؛ دليل و نيز مَحَجّة؛ راه مستقيم. (2) معناى ديگر از امام پنجم عليه السلام نقل شده است. ابان بن عثمان از امام باقر عليه السلام درباره علت نامگذارى حج سؤال كرد و امام عليه السلام فرمود:

«حَجَّ فُلَانٌ؛ أَيْ أَفْلَحَ فُلَانٌ»؛

«فلانى حج كرد، يعنى رستگار شد.»

شايد اين نامگذارى به لحاظ نتيجه باشد. كسى كه قصد خانه يار مى كند و به ديدار و وصال او نائل مى شود قطعاً به فلاح و رستگارى نزديك شده، مقرب مى شود؛ بنابراين


1- المعجم الوسيط، ج 1، ص 156؛ لسان العرب، ج 2، ص 226؛ القاموس المحيط، ج 1، ص 386
2- همان.

ص: 204

نتيجه قصد بيت، رستگارى است و فوز و فلاح غايت و مقصود قصد بيت است كه البته چيزى جز هم نشينى و هم سخنى با خدا نيست. اگر كسى قدر و منزلت اين مجالست را بداند، قالب تهى مى كند و يك لحظه مرغ وجودش تاب تحمل قفس جسم را نمى كند.

«فضيل بن عياض مى گويد: جوانى ديدم اندر موقف خاموش ايستاده و سر فرو افكنده همه خلق اندر دعا بودند و وى خاموش! گفتم: اى جوان تو نيز چرا دعايى نكنى. گفت: مرا وحشتى افتاده است، وقتى كه داشتم از من فوت شد. هيچ روى دعا كردن ندارم. گفتم: دعا كن تا خداى تعالى به بركت اين جمع ترا به سر مراد تو رساند. خواست كه دست بردارد و دعا كند، نعره اى از وى جدا شد و جان با آن نعره از وى جدا شد. (1)»

حج به معناى قصد است و قصد بدون مقصود ممكن نيست. مقصد، حج بيت اللَّه و كعبه است. كعبه دو قسم است؛ كعبه صورى و كعبه معنوى. آن كه به دنبال صورت كعبه است، حج ظاهرى به جاى آورده و از رسيدن به باطن حج محروم است. به اين گونه حج، «حج آفاقى» مى توان گفت.

اما اگر مقصد حج، كعبه معنوى و بيت واقعى و حقيقى بود، «حج انفسى» حاصل شده است. در حج انفسى احرام، تلبيه، طواف، نماز طواف، سعى، عرفات، منا، رمى و ذبح معناى ديگرى دارد و صورتى واقعى پيدا مى كند و گرنه در حدّ ظاهر و سير آفاق و انجام اعمال بى محتوا باقى خواهد ماند.

كعبه معنوى و بيت اللَّه حقيقى، مقام قلب است. مقام قلب دو مقام است؛ يا مقام قلب انسان كبير، كه همان بيت معمور يا لوح محفوظ است و يا مقام قلب انسان صغير كه از آن به مقام نفس يا مقام فؤاد تعبير مى شود؛ بنابراين، مقصد حج انفسى، يا اتصال به حقيقت انسان كامل است يا اتحاد با حقيقت انسان صغير، كه در هر دو صورت، حاجى گامى در جهت نيل به حج حقيقى برداشته است.

در حديثى، درباره كعبه آمده است:


1- كشف المحجوب، ص 426

ص: 205

«انّ أَوّلَ بَيت مَدَت عَلى الماءِ وَ ظَهَرت عَلى وَجهِهِ كانَتِ الكَعبَة قَبلَ الارضِ وَ ما عَلَيها مِنَ البُيُوتِ.» (1)

و در حديث ديگرى آمده است:

«الكَعبَةُ أوَّلُ بَيت ظَهَرت عَلى وَجهِ السَّماءِ عِندَ خَلقِ السَّماء، خَلَقَهُ اللَّهُ قَبلَ الارضِ بِأَلفَى عام و كانَ زُبدَةً بَيضاءَ عَلى وَجهِ الماءِ فَدَمِيَتِ الارضُ تَحتَهُ». (2)

اين دو حديث يادآور يكى از آيات قرآن كريم است: انّ أوَّلَ بَيت وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلعالَمينَ. (3) تطبيق حج انفسى مربوط به انسان كبير بر حديث: مراد از كعبه نفس كلى انسان كبير است كه همان بيت اللَّه الأعظم مى باشد. ظهور آن بر ماء، اشاره به عوالم روحانى دارد كه از قلب انسان كبير نشأت گرفته است. يكى از قواعد عرفانى مى گويد: هر گاه وجودى فوق وجود ديگر بود، وجود بالا بر وجود پايين تسلّط و احاطه دارد. قرآن مى فرمايد:

هُوَ الّذِى خَلقَ السَّمَواتِ وَالارضَ فِى سِتَّةِ أَيّام وَ كَانَ عَرشُهُ عَلى المَاءِ. (4) لذا عرش، قبل از خلقت آسمان ها و زمين مادى، وجود داشته است، البته مراد از عرش دو چيز مى تواند باشد؛ يا مراد عرش معنوى است كه همان عقل اول است؛ در اين صورت، ماء همان آب ظاهرى است. وجه ديگر اين كه منظور از عرش علم مطلق الهى است كه فوق علوم جزئى است. بر اين اساس، «بكّه» اشاره به نفس مكى انسان كبير دارد و منظور از ناس عموم مردم است. در اين آيه تمام انسان ها مكلف به توجه به انسان اعظم اند؛ حتى انبيا و اوصيا. مبارك اشاره به بركاتى دارد كه از انسان كامل سرازير شده به


1- اسرار الشريعة و اطوار الطريقة و انوار الحقيقه، ص 223
2- همان، ص 230
3- آل عمران: 96
4- هود: 7

ص: 206

مراتب پايين تر مى رسد، چنانكه فيض ها و تجلّيات او هدايتى است كه از جناب قدس انسان كامل به عوالم مادون تنزّل مى يابد. هر كس به اين حريم وارد شود، در امنيت مطلق است: وَ مَن دَخَلَهُ كانَ آمِناً. (1) اگر انسانى مستعد است، بايد به حريم بيت اللَّه اعظم، كه مقام قدسى انسان كامل است، وارد شود و راهى به آن بيابد: وَللَّهِ عَلى النّاسِ حِجُّ البَيتِ مَن استَطاعَ الَيهِ سَبيلًا. (2) حج عمل صالح است و عمل صالح دو گونه است؛ عمل صالحى كه مربوط به اهل شريعت است و آن عملى است كه ريا و سُمعه يا شكى در آن نباشد، بلكه خالص براى رضاى خدا صورت گيرد؛ اما عمل صالح واقعى مربوط به اهل حقيقت است. آنان كه اهل وصل اند، به هنگام عبادت جز صاحب عبادت نمى بينند. عمل آنها محجوب نيست بلكه با شهود حق صورت مى گيرد.

گسترش عوالم بعد از كعبه، از عوالم روحانى است و سپس به عوالم جسمانى مى رسد؛ زيرا روحانيات از جسمانيات لطيف تر و وجود آنها بالاتر است؛ بر اين اساس، عالم ارواح و عالم امر، بر عالم خلق و عالم اجسام مقدم است و عالم ماده پايين ترين درجه عالم هستى است.

تطبيق حج انفسى مربوط به انسان صغير بر حديث: مراد از كعبه، كه اولين بيتى است كه ظاهر شده است، قلب انسان است و ظهور آن بر ماء تعلّق روح به نطفه و بدن مادى است. (3) خلقت آن، عبارت از خلقت قلب انسانى قبل از روح حيوانى است و قبل از زمين بدن كه ممكن است از آن تعبير به دو هزار سال بشود. از آنجا كه بدن طفيل روح است، پيدايش و رشد آن براساس تدبير روح صورت مى گيرد. لذا مراد از اولين بيت- كه مبارك است- قلب معنوى است- كه هرگونه بركتى از اوست و هر تدبير و هدايتى نسبت به مراتب دانى انسانى است- از قلب انسان سرچشمه مى گيرد. حج اين بيت، از سوى خدا مقدر است و انسان بايد راهى به درون باز كند.


1- آل عمران: 97
2- آل عمران: 97
3- اسرار الشريعه و اطوار الطريقه و انوار الحقيقة، ص 230

ص: 207

كسى كه به اين مسير برود و در اين راه گام نهد، بر آيات، اسرار و حقايق معنوى واقف مى شود و براى خود زاد اخروى برمى گيرد. چنين كسى به علوم حقيقى و موت ارادى نائل آمده و حجاب ها را يك به يك پشت سر مى گذارد و به تدريج به مدينه واقعى و كعبه مقصود گام مى نهد و اين حج انفسى است كه حج انسان هاى باايمان و اهل حقيقت است.

از منظر عرفانى، حج دو گونه است (1): يكى «حج غيبت» و ديگرى «حج حضور»؛ كسى كه در مكه است، اما از صاحب خانه غايب، همانند كسى است كه در خانه خود است؛ زيرا هر دو در غيبت است و كسى كه در خانه خود حاضر باشد همانند كسى است كه در مكه حاضر است. اما حضور در مكه از حضور در خانه اولى است؛ لذا حج جهادى است براى كشف و مشاهده و از اين رو، مقصود حج، ديدن خانه نيست بلكه رؤيت و شهود باطنى صاحب خانه است.

عارفان براى حج و مقام ابراهيم دو مقام معتقدند (2): يكى «مقام تن» و ديگرى «مقام دل»؛ مقام تن، احرام، دخول به حرم، طواف، نماز، سعى، تقصير، مزدلفه، رمى، هَدى، وقوف به منا و رمى جمرات است. اما مقام دل كه اشاره به باطن حج دارد، مقام خُلّت ابراهيم است. در اين موضع، حاجى بايد از عادات اعراض كند، به ترك لذات بپردازد، از ذكر غير او پرهيز و از تمامى ماسوا اجتناب كند، سنگ به هواى نفس زند تا به مقام امن الهى و رمى از اغواى شيطان نايل شود.

آنگاه كه ابراهيم به مقام خلّت رسيد و خليل اللَّه نام گرفت، از علايق گذشت و دل از غير او بگسست. آنگاه كه ابراهيم به منجنيق آمد و او را به سمت آتش پرتاب كردند، جبرئيل آمد و از او پرسيد: آيا حاجتى دارى؟ ابراهيم پاسخ داد: «أمّا إِلَيكَ فَلا»، سپس جبرئيل پرسيد: از خدا هم حاجتى ندارى؟ ابراهيم پاسخ داد: «حسبي مِن سؤالي علمه بحالي». از عارفى نقل است كه گفت:


1- كشف المحجوب، ص 427
2- همان، ص 422

ص: 208

«در نخستين حج، من بجز خانه هيچ چيز نديدم، دوم بار خانه و خداوند خانه ديدم و سوم بار همه خداوند خانه ديدم هيچ خانه نديدم.» (1)

از اين روست كه عارفان گفته اند: «أظلم الأشياء دار حبيب بلا حبيب». (2)

خواجه عبداللَّه انصارى درباره حكمت نامگذارى حج لطيفه اى دارد. او ذيل آيه الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ ...؛ «حج در ماههاى معينى است»، (3)

درباره دو حرف حج چنين مى گويد:

«حاء اشارت است به حلم خداوند با رهيكان خود، جيم اشارت است به جرم بندگان و آلودگى ايشان، چنانستى كه اللَّه گفتى: بنده من اكنون كه جرم كردى بارى دست در حبل حلم من زن و مغفرت خواه كه بيامرزم، كه هر كس آن كند كه سزاى وى باشد، سزاى تو نابكارى و سزاى من آمرزگارى! قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ. بنده من! اگر زانك عذر خواهى، عذر از تو و عفو از من، جرم از تو و ستر از من، ضعف از تو و برّ از من، عجز از تو و لطف از من، جهد از تو و عون از من، قصد از تو و حلم از من. بنده من! چندان دارد كه عذرى بر زبان آرى و هراسى در دل و قطره آب گرد ديده بگردانى، پس كار وامن گذار، بنده من! وعده كه دادم راست كردن بر من، چراغ كه افروختم روشن داشتن بر من، در كه گشادم بار دادن بر من، اكنون كه فرا گذاشتم در گذاشتن بر من، اكنون كه به دعا فرمودم، نيوشيدن بر من اكنون كه به سئوال فرمودم، بخشيدن بر من هر چه كردم، كردم، هر چه نكردم باقى بر من.» (4)

خواجه به همين مضمون در جاى ديگر اشاره دارد (5):

«مرا خداوندى است كه اگر گناه كنم نراند و نعمت باز نگيرد و اگر باز آيم


1- همان، ص 424
2- همان.
3- بقره: 197
4- كشف الاسرار، ج 1، ص 539
5- همان، ج 6، ص 371

ص: 209

بپذيرد و بنوازد و اگر روى به درگاه وى آرم نزديك كند و اگر برگردم باز خواند و خشم نگيرد.»

2. حج و پيامبران

اشاره

طبق احاديث حج قبل از آدم عليه السلام هم وجود داشته و خانه خدا قبل از آفرينش انسان و پدر انسان محل طواف بوده است. امام صادق عليه السلام به اين حقيقت اشاره اى عرفانى دارد:

«چون كه آدم در انجام حج خود به منا رسيد، فرشتگان به ديدار او آمدند و گفتند: اى آدم! حَجّت قبول. بدان كه دو هزار سال قبل از تو اين خانه طواف شده و بر آن حج گزارده شده است». (1)

همچنين زراره خطاب به امام صادق عليه السلام سئوال مى كند كه من از چهل سال پيش درباره حج از شما سئوال كردم و شما فتوا داده ايد. امام عليه السلام فرمود:

«آيا انتظار دارى درباره خانه اى كه دو هزار سال قبل از آدم حج گزاشته شد، در چهل سال احكامش گفته شود؟». (2)

حج آدم عليه السلام

حضرت آدم به عنوان اولين انسان روى زمين و نخستين پيامبر خدا آغازگر حج خانه خدا بوده، لذا حج در زمين با آدم ابوالبشر شروع شده است. اولين پيامبر هزار بار به طواف كعبه آمد. طبق روايات، هفتصد حج تمتع و سيصد عمره انجام داد. او از ناحيه شام از كوه نور پايين مى آمد، در حطيم بيتوته مى كرد و به طواف كعبه مى پرداخت. در اين هنگام جبرئيل به او «لبيك» را آموخت. (3)


1- فروع كافى، ج 4، ص 194
2- فقيه، ج 2، ص 306
3- همان، ص 147

ص: 210

امام هشتم عليه السلام ازجدش اميرمؤمنان عليه السلام نقل مى كند كه ايشان فرمود:

«اولين بارى كه آدم حج نمود. باز شكارى همراهش بود تا او را به آب راهنمايى كند و همراه او از بهشت بيرون آمده بود و از خوردن گوشت باز شكارى و پرستو نهى شده بود. از آسمانيان اولين كسى كه حج گزارد جبرئيل بود.

آدم و حوا در بهشت گناهى مرتكب شدند، خداوند آن دو را از بهشت بيرون كرد و به زمين هبوط كردند، محل هبوط آدم، صفا و محل هبوط حوا، مروه است. اين محل را صفا ناميدند چون مشتق از اسم پيامبر صلى الله عليه و آله يعنى «مصطفى» است. البته اساس آن قول خداست كه فرمود: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً. مروه را مروه ناميد چون از اسم مرأة مشتق شده است. خداوند ميان آن دو فاصله انداخت تا اينكه روز آمد و رفت، شامگاهان خوف بر حوا غالب شد. به سوى صفا آمد و در كنار آدم آرام گرفت؛ از اين رو به زنها «نساء» گفتند؛ زيرا حوا با آدم عليه السلام انس گرفت. خداوند با آدم سخن نمى گفت تا اينكه آدم عليه السلام از طريق تلقى كلماتى توبه نمود. خداوند توبه او را پذيرفت و با او سخن گفت. سپس جبرئيل را براى او مبعوث كرد، جبرئيل به آدم گفت: سلام بر تو اى آدمى كه از گناه تائب شدى و بر بلايا صبر كردى. خداوند مرا فرستاد تا مناسك را به تو تعليم دهم. دست آدم را گرفت و او را به محل خانه خدا برد. خداوند خيمه اى فرستاد جبرئيل آنرا محاذى بيت المعمور و دقيقاً در محل بيت قرار داد. گفت: اينجا قبله تو و انسانهاى بعد از تو است. در اين لحظه خداوند از آسمان حجرالاسود را فرستاد كه از شير سفيدتر و از خورشيد نورانى تر بود. اما بعداً مشركين آنرا مسح كردند و از همين رو سياه شد. سپس جبرئيل آدم را به مشاعر خبر داد و آنها سنگريزه هايى جمع كردند و به سوى عرفات و مزدلفه به راه افتادند». (1)

نخستين موجودى كه طواف خانه كرد جبرئيل امين بود. او طوافى آسمانى داشت.

آدم عليه السلام اولين پيامبر و انسانى است كه حج خانه خدا و تمامى حجهاى خود را با پاى پياده انجام داد. معلم او جبرئيل امين بود. نخستين اقدام آدم بعد از هبوط توبه است ولى بعد از


1- عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 243؛ علل الشرائع، ص 594، روايت 44

ص: 211

توبه اولين عمل او حج است، صفا و مروه هبوط آدم و حواست. آن دو چونان پروانه عاشق به دور شمع خانه گشتند و با حج عاشقانه خود توبه خود را تكميل نمودند.

حج ديگر پيامبران

پيامبران خدا مأمور به حج بودند، سفيران الهى حج خانه خدا كردند و از بركات كعبه و سرزمين وحى بهره بردند. زراره از امام باقر عليه السلام درباره زيارت خانه خدا قبل از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله سئوال مى كند و امام مى فرمايد:

«مردم پيش تر هم حج مى گذاردند و ما به شما خبر مى دهيم كه آدم، نوح و سليمان همراه با جن و انس و پرندگان حج خانه خدا كردند. موسى عليه السلام سوار بر شترى سرخ حج گزارد، در حاليكه «لبيك لبيك» مى گفت». (1)

ابن عباس؛ صحابى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى گويد: با پيامبر صلى الله عليه و آله از جايى عبور كرديم. از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدم: اين كدام وادى است. ايشان فرمود (2): وادى عسفان. سپس فرمود:

«هود و صالح سوار بر شترهاى سرخ بودند كه زمام آنها ليف خرما بود و پوشش آنها عبا و ردايشان راه راه بود، بر اين وادى گذشتند و در حالى كه لبيك مى گفتند، حج بيت العتيق مى كردند.»

خضر آب حيات نوشيد؛ لذا زنده ماند و هرگز نمى ميرد. او هر سال در حج حضور مى يابد. در عرفات وقوف مى كند و به دعاى مؤمنان آمين مى گويد. خداوند به واسطه او وحشت قائم را در دوران غيبتش به انس تبديل و تنهايى اش را به وصل بدل مى كند. بعد از آدم رسولان حق هر يك به حج رفته اند، لبيك گفته اند، طواف خانه كرده اند؛ آنها با پاى پياده و برهنه مسافتهاى طولانى پيموده اند. نوح، سليمان، موسى، هود، صالح و خضر


1- تفسير عياشى، ج 1، ص 186، روايت 96
2- فروع كافى، ج 4، ص 205، روايت 4

ص: 212

به سراپرده انس الهى باريافته اند. كوههاى مكه شاهد لبيك هاى فرشتگان و رسولان الهى است، بادهاى مكه حاملان پيامهاى انس پيامبرانند.

كشتى نوح عليه السلام در آن زمان كه زمين غرق شد، مأموريت يافت تا به دور خانه خدا بچرخد و در هنگام بازگشت هم طواف نساء نمود و در اين ميان اين دو، سعى ميان صفا و مروه هم نمود. سپس در وادى جودى استقرار يافت. (1) در مسجد خيف هفتصد پيامبر خدا نماز خواندند و ميان ركن و مقام هفتصد رسول الهى خفته اند. همراه با موسى عليه السلام هفتاد پيامبر از بنى اسرائيل لبيك گفتند. اساساً تاريخ انبيا با تاريخ حج گره خورده است و پيشينه طواف، عرفات و منا همزاد سفيران وحى است.

پايان بخش اين مجالست عاشقانه، ختم انبيا، رسول خاتم است كه لبيك ذالمعارج گفت و با اين لبيك معراج خود را تكميل نمود.

3. جايگاه حج

اشاره

حج، بريدن از خلق و رويكردى به سوى حق است؛ سفر از خلق به حق و دور شدن از غير خدا، انسان با رفتن به حج مزه اى از ملكوت مى چشد. او خموشى است كه به بارگاه نور، بهجت و سرور راه يافته است، حج گزار بسوى خدا فرار مى كند. سلوك حج منازل و مقاماتى دارد كه ديدار حق، اوج آن است؛ حج راه رستگارى و فوز عظيم است.

هر عبادتى مخصوص كارى است، اما حج تنها عبادتى است كه تمام عبادتها را در برمى گيرد. در حج نماز، استغفار و زهد معنا مى شود. فلسفه اشك در حج نمودار مى گردد. راز و نياز با خدا، نجوا و همنشينى با او در كنار خانه اش به اوج مى رسد. زائر چون ستاره اى درخشان در آسمان تاريكى ها مى درخشد و نامش در دفتر خدا ثبت مى شود. انسانى كه به حج مى رود، ميهمان خداست و خدا از او ميزبانى مى كند. زيارت خانه خدا، جمع كردن سنگريزه ها، رفتن به عرفات، ورود به صحراى مشعر، گام نهادن در


1- فروع كافى، ج 4، ص 212

ص: 213

سرزمين پررمز و راز منا و گردش به دور خانه يار، همه و همه غذاهايى است كه خداى سبحان بر سر سفره خود نهاده است تا باريافتگان ملكوت از آن بهره بگيرند.

حكمت عبوديت در حج به كمال مى رسد؛ حج عفو گنهكاران است، حج آزمون انسان هاست، حج نشانه عظمت بى پايان الهى است، دين خدا با حج زنده است، تجديد خاطره با رسول خدا صلى الله عليه و آله، سرزمين وحى و اهل بيت عصمت در حج شكل مى گيرد، حج ذكر خداست. حج بازار خداست و حاجى در اين بازار با خدا معامله مى كند و از او مزد مى ستاند. كسى كه تارك حج باشد كورى است كه در قيامت اعمى محشور مى شود. حج جهاد ضعفاست، حج لبيك گفتن به دعوت ابراهيم خليل عليه السلام است و حج ديدار خداست.

درباره ارزش، اهميت و جايگاه حج مضامين گسترده و متنوعى وجود دارد كه مى توان به اهم آنها اشاره كرد.

الف) وراثت بهشت

ميراث حج بهشت است و حج گزار جايگاهى جز بهشت عدن ندارد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«لَيسَ لِلحَجَّة الْمَبْرُورةِ ثَوابٌ إلَّا الْجَنَّةِ»؛ (1)

«پاداش حج نيكو، جز بهشت نيست.»

همچنين فرمود:

«هر عمره تا عمره ديگر، كفاره(گناهان) ميان آن دو مى باشد و پاداش حج مقبول، بهشت است». (2)

روزى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نشسته بود و كاروان شتران حجاج از آنجا مى گذشت.


1- سنن ترمذى، ج 3، ص 175، روايت 810؛ عوالى اللئالى، ج 1، ص 427، روايت 114
2- دعائم الاسلام، ج 1، ص 294

ص: 214

پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها نگريست و فرمود:

«هيچ گامى بر نمى دارند مگر آنكه برايشان حسنه نوشته مى شود و هيچ گامى نمى گذارند، مگر آنكه گناهى از آنان محو مى شود، و هر گاه اعمال حج خود را به پايان برند به آنان گفته مى شود: بنايى ساختيد، پس ويرانش نكنيد، گناهان گذشته شما بخشوده شد، براى آينده كار نيك انجام دهيد». (1)

كسى كه براى حج از خانه اش بيرون آيد، با هر گامى كه بر مى دارد گناهانش مى ريزد همانگونه كه برگ از درخت مى ريزد. آنگاه كه وارد مدينه شد و به پيامبر صلى الله عليه و آله سلام داد، فرشتگان به او سلام داده، با او مصافحه مى كنند، زمانى كه لبيك گفت، خداى سبحان حسنات بر او مى پوشاند، خداوند به ناله ها و نيازهاى بندگان مباهات مى كند و به فرشتگانش مى گويد:

«آيا به بندگانم نمى نگريد كه از راهى دور، ژوليده و غبارآلود نزد من آمده اند، پولها خرج كرده اند و بدنهايشان را به رنج افكنده اند؟ به عزت و جلالم سوگند بدكارانشان را به خاطر نيكوكارانشان خواهم بخشيد و از گناهانشان درمى گذرم، مانند روزى كه از مادر زاده شده اند. در اين هنگام منادى از دل عرش ندا مى كند: باز گرديد، بخشوده شديد و كار خود از سر گيريد». (2)

بنابراين حج خروج از عذاب و ورود به بهشت خداست، فردوس برين ميراث حج است. امام صادق عليه السلام داستانى از حضرت موسى عليه السلام نقل مى كند:

«چون حضرت موسى عليه السلام حج گزارد، جبرئيل نازل شد. موسى به او گفت: «...

كسى كه با نيتى صادق و خرجى پاك و حلال، اين خانه را زيارت كند چه پاداشى دارد؟ جبرئيل به سوى خدا بازگشت. خداوند وحى فرمود كه به او بگو:

او را در ملكوت اعلى، همراه پيامبران، صديقان، شهيدان و صالحان قرار مى دهم و اينان چه رفيقان و همراهان خوبى اند». (3)


1- الترغيب و الترهيب، ج 2، ص 163، روايت 3
2- تنبيه الغافلين، ص 489، روايت 60
3- فقيه، ج 2، ص 235، روايت 2287

ص: 215

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«هر گاه بنده مؤمنى از دنيا رفت و وارد برزخ شد شش صورت زيبا مى بيند؛ يكى از سمت راست، ديگرى چپ، يكى جلو، ديگرى عقب، يكى نزد پاها و زيباترين صورت بالاى سر. صورتى كه از سمت راست مى آيد نماز، صورتى كه از سمت چپ مى آيد زكات، صورت پيش رو روزه و صورت پشت سر حج و عمره است. صورت زيبايى كه نزد پاهاى خود مى بيند، صله رحم و زيباترين صورت و خوشبوترين بوها و وجيه ترين شكلها را كه بالاى سر خود رؤيت مى كند، ولايت محمد صلى الله عليه و آله و آل او است.» (1)

ب) جهاد ضعيفان

اگر انسان ضعيف باشد يا در شرايط ضعف قرار گيرد، در اين صورت جهاد بر او واجب نيست. خداوند جايگزينى براى جهاد ضعفا فراهم نموده كه حج است. اما ضعيف كيست؟ امام صادق عليه السلام از قول پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه ايشان فرمود: «حج جهاد ضعيف است»، (2) سپس امام صادق عليه السلام دست خويش را بر سينه اش گذارد و گفت: «ضعفا ما هستيم، ضعفا ما هستيم». بر اين اساس مراد از ضعيف مقام عظماى ولايت است.

امام موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: «حج، جهاد ضعفاست و ضعفا شيعيان ما هستند». (3) بنابراين منظور از ضعفا يا ولايت است يا پيروان ولايت. در روزگارى كه ائمه شيعه و شيعيان به ظاهر ضعيف بوده اند و حكومت در دست حاكمان جور و ستم بود، در اين شرايط طبعاً جهادى واجب نبود، اما به جاى آن جهادى توصيه شده است كه به فرموده


1- المحاسن، ج 1، ص 288
2- فروع كافى، ج 4، ص 259
3- ثواب الاعمال، ص 73

ص: 216

امام حسين عليه السلام (1): «جهاد لا شوكة فيه»؛ «جهاد بدون خار» باشد.

در حج تمامى معارف، اعتقادات و مناسك اسلامى ظهور مى يابد، حج يكى از بهترين ابزارهاى تبليغى دين است كه در آن مى توان به خوبى به نشر معارف الهى و هدايت مردم پرداخت، تبيين حقانيت دين راستين و ترويج احكام اسلامى براساس ولايت در حج امكان پذير است. بنابراين در زمانى كه ظلم و جور فراگير باشد، حج، جهاد شيعه و ولايت مداران علوى قلمداد شده است. هر چند در برخى شرايط افضل از حج، مقام مردى است كه در راه خدا جهاد كند تا به شهادت برسد. (2)

ج) انفاق براى حج

حج گزاردن مخارجى دارد اما هزينه اى كه انسان براى حج مى پردازد، بسيار ارزشمند و گرانبهاست. درهمى كه انسان براى حج انفاق مى كند، گاه معادل هزاران درهمى است كه در راه حق بپردازد. گاهى گفته مى شود درهمى كه انسان براى حج مصرف كند معادل هزار درهم است. در برخى از روايات امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«درهمى كه حاجى براى حج پرداخت مى كند، برابر هزاران هزار درهمى است كه در راه خدا صرف شود.» (3)

و گاهى يك درهم از بيست هزار درهم برتر و بالاتر شمرده شده است. (4) اين امر حكايتى واضح از ارزش فراوان حج دارد، حج را با پول نمى توان سنجيد و پولهاى فراوان مقابل يك حج بيرنگ مى شود. به فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله اگر انسان به اندازه كوه ابوقبيس طلا در اختيار داشته باشد و آن را در راه خدا صرف كند، هرگز به اندازه يك حج نمى شود (5) زيرا اجر و جايگاه زائر خانه خدا از اينها برتر و


1- المعجم الكبير للطبرانى، ج 3، ص 135، روايت 2910
2- دعائم الاسلام، ج 1، ص 293
3- همان.
4- المحاسن، ج 1، ص 64
5- فروع كافى، ج 4، ص 258

ص: 217

بالاتر است.

هزينه اى كه انسان براى حج در نظر مى گيرد، چه پيش از موسم و چه در موسم و چه پس از آن، چون در راه حج مصرف مى شود، ارزشى هزار برابر مى يابد، كمِ آن، زياد است تا چه رسد به زياد آن. اگر به حداقل اكتفا كند، خداوند آن را افزايش داده، هزاران برابر كرده يا براى او ذخيره آخرت مى كند و به عنوان انفاق فى سبيل اللَّه در نظر مى گيرد و يا در همين دنيا به او باز مى گرداند.

به هر تقدير بايد دانست مسيرى كه انسان پول خود را هزينه مى كند، اهميت دارد.

امكانات دو سمت و سو دارند؛ از يك نظر بايد ديد از كجا مى آيند و چگونه حاصل مى شوند، كه از اين جهت بايد از راه حلال و خداپسند به دست آيد؛ اما بعد ديگر، مصرف مال است. گاهى مال فراوان در مسير نادرست مصرف مى شود. چنين مالى ضايع شده و هيچ بازگشتى ندارد؛ اما زمانى مالى هر چند اندك در مسير خوب هزينه مى شود كه اين مال ماندگار است و باعث افزايش ثروت انسان مى شود، به تعبيرى ثروت چيزى نيست كه براى خود اندوخته ايم، ثروت آن است كه براى خدا بخشيده ايم؛ زيرا ثروت دارايى ماست، داشته هاى انسان بخششهاى اوست. اگر ديگران را در مال خود سهيم دانستيم و براى آنان حقى قائل شديم و اين حقوق را به صاحبانش رسانديم. ثروت ما فزونى خواهد يافت. از اين اين روست كه قرآن مى فرمايد: انفاق باعث افزايش مال انسان مى شود.

اينها شرايط عادى است، حال اگر امكاناتى كه انسان در اختيار دارد در مسير امورى مثل حج صرف شود، اين افزايش فزونى مى گيرد و درهمى از آن معادل هزاران درهم مى شود. يكى از اصحاب امام صادق عليه السلام عقبه است. او مى گويد: سدير صيرفى نزد من آمد و گفت: امام صادق عليه السلام به تو سلام مى رساند و مى فرمايد كه چرا به حج نمى روى؟

گفتم: مال ندارم. گفت: امام فرمود: «قرض كن و به حج برو». (1)


1- تهذيب الاحكام، ج 5، ص 441، روايت 1534

ص: 218

د) برترى حج

حج از بسيارى اعمال برتر و بالاتر شمرده شده است. حج از نماز و روزه افضل است و اين برترى بدون علت نيست. انسان در نماز بخشى از وقتش را مشغول خدا شده، از خانواده جدا مى شود. روزه دار يك روز را به خدا مشغول شده، از خانواده جدا مى شود اما حج گزار بدن خويش را به رنج مى اندازد و از خانواده خود مدتى طولانى دور مى شود. امام صادق عليه السلام از پدرش نقل مى فرمايد:

«حج برتر از نماز و روزه است؛ نمازخوان ساعتى از وقتش را مشغول(و جدا از خانواده) است و روزه دار يك روز، ولى حج گزار، بدن خويش را به رنج و خود را به ناراحتى و دلتنگى مى افكند، مالش را خرج مى كند و از خانواده اش مدتى طولانى دور مى شود، نه به اميد مالى و نه به قصد تجارتى». (1)

از اين حديث نكات جالبى به دست مى آيد: اولًا: جايگاه و فضيلت حج بيشتر روشن مى شود، ثانياً: مراتب و درجات ميان اين سه عبادت به دست مى آيد، ثالثاً: يكى از ملاك هاى فضيلت در كنار خانواده بودن است؛ زيرا هر چه انسان بيشتر دور باشد، اجر آن عمل بيشتر است.

حج از صدقه هم برتر است. رسول خدا صلى الله عليه و آله از منا كوچ مى كرد كه باديه نشينى از منطقه «ابطح» با آن حضرت روبه رو شد و از ايشان سئوالى كرد. گفت: من به قصد حج از خانه ام خارج شدم، اما مانعى مرا از حج بازداشت. من مرد پولدار و ثروتمندى هستم، دستور بفرما با مالم كارى كنم تا به پاداش حاجيان نائل شوم. رسول خدا صلى الله عليه و آله رو به كوه ابوقبيس كرد و فرمود:

«اگر به اندازه كوه ابوقبيس طلاى سرخ داشته باشى و آن را در راه خدا انفاق


1- علل الشرائع، ص 456، روايت 1

ص: 219

كنى، هرگز به پاداشى نمى رسى كه حج گزار مى رسد». (1)

حج نسبت به آزاد كردن بنده هم برترى دارد. امام صادق عليه السلام فرمود:

«حَجَّةٌ أَفْضَلُ مِنْ عِتْقِ سَبْعِينَ رَقَبَةً». (2)

«يك حج از آزاد كردن هفتاد برده برتر است.»

بنابراين انجام حج مبرور و مقبول مى تواند از نماز، روزه، صدقه و آزاد كردن بنده اى در راه خدا ارزشمندتر و بالاتر باشد. به جز اين در برخى از فرمايشات معصومين حج به طور كلى افضل اعمال تلقى شده است چنانكه برترين انسان دو عالم، بالاترين و ارزشمندترين اعمال را نزد خدا دو چيز دانست: يكى ايمانى كه در آن شكى نباشد و دوم حجى كه خدا آن را پذيرا باشد. (3) اما زيباترين تعابير گفته زيباترين و كاملترين انسان هاست كه فرمود:

«الْحَجُّ الْمَبْرُورُ لَيْسَ لَهُ جَزَاءٌ»؛ (4)

«حج نيكو جزائى ندارد.»

اين مضمون اشاره به عظمت حج دارد. اگر حجى با شرايط انجام گيرد كه البته يكى از آنها حج همراه با ولايت اهل بيت عليه السلام است و اين حج را خدا از انسان قبول كند، نمى توان براى آن پاداشى در نظر گرفت؛ جزاى اين عمل را فقط خدا مى داند. لذا خداوند در مقابل فرشتگانش به بنده مباهات مى كند و به آنها مى گويد: نگاه كنيد به زائر خانه من كه از راه دور با رنج فراوان و بدنى غبارآلود، خانه و كاشانه خود را ترك كرده و به سوى من آمده است. (5) پاداش حج گزار و زائر خانه دوست نور است، خدا به زائر خويش نور مى دهد و وجودش را منور مى كند. كعبه در فترتى كه ميان دو پيامبر خدا يعنى عيسى عليه السلام و محمد صلى الله عليه و آله حاصل شد، به خدا شكوه كرد و به او گفت: زائرين من كم هستند.


1- فروع كافى، ج 4، ص 258، روايت 25
2- تهذيب الاحكام، ج 5، ص 22
3- عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 28
4- سنن ترمذى، ج 3، ص 175، روايت 810؛ عوالى اللئالى، ج 1، ص 427، روايت 114
5- المستدرك، ج 2، ص 8

ص: 220

خدا به كعبه وحى نمود كه:

«من نور جديدى به قومى مى تابانم كه به سوى تو اقبال داشته باشند و خود را براى تو بيارايند، همانگونه كه زنان خود را براى مردان آراسته مى كنند. مراد نورى است كه در امت محمد مى افتد». (1)

ه) رهبانيت شرعى

حج تقرب به حريم يار و دور شدن از زينتها و زخارف دنياست. انسان با رفتن به حج نشانه هاى عظمت الهى را مشاهده مى كند، در واقع حج نوعى رهبانيت مشروع است راهب شدن و بريدن از زن و فرزند و مال و دنيا در اسلام پسنديده نيست و نسبت به آن سرزنش شده؛ اما اگر ترك وطن و اهل و عيال براى حج و به تعبير ديگر رهبانيتى شرعى باشد، در اسلام مجاز است. رسول خدا صلى الله عليه و آله خطاب به ابن امّ عبد فرمود:

«آيا مى دانى رهبانيت امت من چيست؟» گفت: خدا و رسولش بهتر مى دانند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هجرت، جهاد، نماز، روزه، حج و عمره». (2)

بنابراين حج يكى از رهبانيت هاى مجاز و مشروع مورد تأكيد اسلام است.

و) بازار آخرت

در احاديث از حج و عمره به عنوان دو بازار آخرت نام برده شده است. كسى كه به اين بازار وارد شود، خدا او را ضمانت مى كند و در جوار رحمت او قرار مى گيرد. مغفرت پاداش او خواهد بود. بازارها دو قسم اند؛ دنيوى و اخروى. بازارهاى دنيا كالاهاى خاص خود را دارد؛ اما در بازارهاى آخرت كالاهاى ديگرى عرضه مى شود. حج از جمله


1- فقيه، ج 2، ص 158
2- بحارالانوار، ج 14، ص 277

ص: 221

كالاهايى است كه در بازار آخرت عرضه مى گردد و طبعاً مصرف كنندگان خاصى هم دارد. خداوند براى انسان ها به جز بازارها و كالاهاى دنيوى، بازارها و كالاهاى اخروى هم فراهم كرده است تا هر انسانى هر كدام را بخواهد برگزيند و مسير فرا راه خود قرار دهد.

انسان ها اهل تجارت و داد و ستد هستند لذا قرآن از واژه هايى نظير «اشتراء، تجارت، ربح، قرض و خسران» استفاده كرده است، تجارت ها نيز دو گونه اند؛ گاه تجارت دنيوى است و طبعاً ويژگيهاى خاص خود را دارد. اما قرآن خريد و فروش، داد و ستد و معامله با خدا را مطرح مى كند. سرمايه اى كه انسان ها در اختيار دارند، عمر و وجود آنهاست. انسان ها عمر و وجود خود را مى دهند و در قبال آن چيزهايى دريافت مى كنند.

اگر كالاهاى دريافتى مال، شهوت، مقام و زخارف دنيا باشد، آنچه انسان به دست آورده، ارزشى كمتر از وجود و عمر آنها دارد و زيان كرده است. تنها در صورتى انسان سود مى برد كه آنچه مى ستاند داراى ارزشى بيش از چيزى باشد كه مى دهد يعنى ارزشمندتر از عمر و جان آدمى. چنين تجارتى و چنين بازارى سودآورى است.

مقايسه دو آيه ذيل جالب است؛ از يك طرف خدا انسان ها را به تجارتى سودآور دعوت مى كند: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِيكُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ. (1)

در اينجا انسان، ايمان مى دهد و در قبال آن بهشت دريافت مى كند. از سوى ديگر خداوند تجارتى را سرزنش مى كند أُوْلَئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوْا الضَّلَالَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ .... (2)

بنابراين همه انسان ها كاسب اند و كارگر، تا كسب او چگونه باشد و در اين كسب و تجارت چه چيز را داد و ستد كند. خوشا به حال كسى كه در قبال اين معامله از او دنيا و آخرت الهى دريافت كند. چه سودآور است اين تجارت و چه كريم است خدايى كه انسان با او معامله مى كند و چه زيباست كالاهايى كه در بازار خدا يافت مى شود. و حج يكى از بهترين كالاهاى بازار آسمانى است.


1- صف: 10
2- بقره: 16

ص: 222

چه زيباست كه پايان بخش اين قسمت فرازى از نهج البلاغه باشد؛ سخنانى كه تشنگان را سيراب، حق جويان را رهنمايى و بندگان را هدايت مى كند:

«فَرَضَ عَلَيْكُمْ حَجَّ بَيْتِهِ الَّذِي جَعَلَهُ قِبْلَةً لِلْأَنَامِ ...»؛ (1)

«خدا حج خانه خود را بر شما واجب كرد، همان خانه اى كه آن را قبله گاه انسان ها قرار داده كه چونان تشنگان به سوى آن روى مى آورند و همانند كبوتران به آن پناه مى برند. خداى سبحان، كعبه را مظهر تواضع بندگان در برابر عظمت خويش و نشانه اعتراف آنان به بزرگى و قدرت خود قرار داد و در ميان انسانها، شنوندگانى را برگزيد كه دعوت او را براى حج اجابت كنند و سخن او را تصديق نمايند و پاى بر جايگاه پيامبران الهى نهند. همانند فرشتگانى كه بر گرد عرش الهى طواف مى كنند و سودهاى فراوان در اين عبادتگاه و محل تجارت زائران به دست آورند و به سوى وعده گاه آمرزش الهى بشتابند. خداى سبحان كعبه را براى اسلام، نشانه اى گويا و براى پناهندگان، خانه اى امن قرار داد؛ اداى حق آن را واجب كرد و حج بيت اللَّه را واجب شمرد و بر همه شما انسان ها مقرر داشت كه به زيارت آن برويد و فرمود: آن كس كه توان رفتن به خانه خدا را دارد؛ حج بر او واجب است.»

4. جايگاه حج گزار

اشاره

زائر خانه خدا باريافته به درگاه الهى و ميهمان خداست و به عنوان ميهمان بر خدا وارد شده است. خداوند حج گزار را ميزبانى مى كند، او را در كنف حمايت خود گرفته، مسؤوليتش را به عهده مى گيرد. زائر در اين ميهمانى بر سفره گسترده الهى نشسته و با غذاهاى آسمانى تغذيه مى شود. ميهمان، ميزبان را مى بيند و به ديدار او مى رود. خداوند كرامتها و هداياى خود را به او ارزانى مى دارد؛ بهره ميهمانى خدا بهشت است. تعابير زير را مى توان براى حج گزار به كار برد:


1- نهج البلاغه، خ 1، بند 8

ص: 223

الف) ميهمان خدا (ضيف اللَّه)

زائر بيت اللَّه الحرام ميهمان خدا مى شود و خدا از او پذيرايى خواهد كرد. خداوند سبحان به آدم عليه السلام چنين وحى نمود:

«منم خداى صاحب بكة. اهل آن، همسايگان منند و زائرانش ميهمانان من. آن را با آسمانيان و زمينيان آباد مى كنم، گروه گروه، ژوليده و غبارآلود به زيارت آن مى آيند و با تكبير و لبيك گويى، به درگاه من مى نالند. پس هر كه به قصد زيارت آيد و جز آن نيتى نداشته باشد، مرا ديدار كرده و او مهمان من است و بر من نازل شده و سزاوار است كه با كرامت هاى خود به او هديه دهم». (1)

انسانى كه به ميهمانى مى رود، طبعاً از قبل دعوتى از او شده است. آنگاه كه به ميهمانى مى رود، خود را كاملًا براى ضيافت آماده مى كند. در ميهمانى معمولًا ميزبان و عوامل او از ميهمان پذيرايى مى كنند و تا هنگامى كه ميهمان در خانه اوست، ميزبان اين مسؤوليت را در حد كمال انجام مى دهد. خداوند انسان ها را به اين ميهمانى فراخوانده است: وَللَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا .... (2) همچنين در فراخوانى عام فرمود: وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ .... (3) از سوى ديگر خداوند خانه خود را براى ميهمانان آماده و پاكيزه كرده است: أَنْ طَهِّرَا بَيْتِي لِلطَّائِفِينَ .... (4) خداوند بيگانه را به اين ميهمانى راه نمى دهد. «در روز حج بزرگ از جانب خدا و پيامبرش به مردم اعلام شد كه خدا و پيامبرش از مشركان بيزارند». (5) خداى سبحان منافع بيشمارى رادر حج قرارداده است (6) تاحج گزار ازتمامى آنها بهره ببرد، حيوانات هم در اين ميهمانى آسوده اند؛ زيرا صيد آنها حرام است. پروردگار عالم زائران


1- الخرائج والجرائح، ج 1، ص 80
2- آل عمران: 97
3- حج: 27
4- بقره: 125
5- توبه: 3
6- حج: 28

ص: 224

خانه اش را به عنوان ميهمان خودپذيرفته وتحفه ها وهدايايى براى آنها آماده ساخته است.

اميرمؤمنان عليه السلام براى انجام كارى وارد مكه شد، باديه نشينى را ديد كه خود را به پرده هاى كعبه آويخته و با خداى خويش چنين مى گويد: «اى صاحب خانه! خانه، خانه تو و ميهمان، ميهمان توست. هر ميهمانى در ميهمانى اش بهره اى دارد، پس امشب بهره مرا آمرزش من قرار بده». حضرت على عليه السلام خطاب به اصحابش فرمود: «خداوند بزرگوارتر از آن است كه ميهمان خود را رد كند. (1)»

امام صادق عليه السلام حاجى و نيز معتمر را مهمان خدا خواند و فرمود:

«زائرى كه به خانه خدا مى رود تا به خانه اش بازگردد، ميهمان خداست». (2)

كسى كه به ميهمانى مى رود معمولًا هنگام خداحافظى ميزبان به او مى گويد: باز هم بيا. دعوت مجدد خدا انسان را شايق مى كند تا بار ديگر هم به ديدار او بشتابد؛ از اين روست كه ما هر سال از خدا طلب حج مى كنيم و به او مى گوييم:

«اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرَامِ، فِي عَامِي هَذَا وَ فِي كُلِّ عَامٍ، مَا أَبْقَيْتَنِي فِي يُسْرٍ مِنْكَ وَ عَافِيَةٍ وَ سَعَةِ رِزْقٍ، وَ لا تُخْلِنِي مِنْ تِلْكَ الْمَوَاقِفِ الْكَرِيمَةِ، وَ الْمَشَاهِدِ الشَّرِيفَةِ ...». (3)

و جالب است كه اين دعا را در ماه مبارك رمضان مى خوانيم؛ ماهى كه در آن دعاها بيشتر مستجاب مى شود.

ب) باريافته خدا (وفد اللَّه)

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله باريافتگان الهى را سه دسته معرفى نمود؛ (4) رزمندگان، حج گزاران و


1- امالى الصدوق، ص 533، روايت 742
2- الخصال، ص 127، روايت 127
3- مفاتيح الجنان، دعاهاى هر روز ماه مبارك رمضان.
4- سنن نسائى، ج 5، ص 113

ص: 225

كسانى كه عمره بجا مى آورند. امام حسن عليه السلام فرمود:

«سه نفر در پناه خدايند ... و مردى كه براى حج و عمره بيرون آيد و جز براى خدا بيرون نيامده باشد. او باريافته خداست تا به خانواده اش بازگردد». (1) امام زين العابدين رساله اى به نام «رسالة الحقوق» دارد. ايشان در اين رساله حق حج را اين گونه بيان مى دارند:

«وَ حَقُّ الْحَجِّ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُ وِفَادَةٌ إِلَى رَبِّكَ وَ فِرَارٌ إِلَيْهِ مِنْ ذُنُوبِكَ وَ فِيهِ قَبُولُ تَوْبَتِكَ وَ قَضَاءُ الْفَرْضِ الَّذِي أَوْجَبَهُ اللَّهُ تَعَالَى عَلَيْكَ»؛ (2)

«حق حج آن است كه بدانى حج، در آمدن به آستان الهى و گريز از گناهانت به سوى اوست و پذيرش توبه و اداى تكليفى كه خداوند بر تو واجب ساخته بواسطه آن است.»

اگر حاجى باريافته خدا «وفداللَّه» است، اگر چيزى از خدا بخواهد به او عطا مى كند.

اگر خدا را بخواند او پاسخش مى دهد، اگر شفاعت كند، شفاعتش را مى پذيرد و اگر سكوت كند و هيچ از خدا نخواهد، خداوند خود، ابتدا به بخشش مى كند و در مقابل هر درهم هزار درهم به كسى كه به درگاهش پناه آورده پاداش مى دهد. (3) خداوند بر خود حقى مقرر فرموده و آن اينكه زائر باريافته خود را تكريم كند، تحفه ها و هداياى خود را ارمغان او كند و محبت خود را از طريق مغفرت به او نشان دهد. (4)

ج) در ضمان الهى (ضمان اللَّه)

زوّار خانه خدا در ضمانت خدا هستند؛ خداوند، آنان را در سفر و خانواده شان را در حضر ضمانت كرده است. در صورتى كه حاجى باايمان به حج برود، خدا ضمانت او


1- تنبيه الغافلين، ص 303، روايت 428
2- فقيه، ج 2، ص 620، روايت 3214
3- فروع كافى، ج 4، ص 255، روايت 14؛ تهذيب الاحكام، ج 5، ص 24، روايت 71
4- خصال، ج 2، ص 635؛ وسائل الشيعه، ج 4، ص 116، روايت 4666

ص: 226

را كرده است؛ بدين صورت كه اگر در سفر بميرد، وارد بهشت مى شود و اگر به خانه اش بازگردد، پس از رسيدن به خانواده تا گذشتن هفتاد شب خداوند گناهى بر او نمى نويسد. (1) امام صادق عليه السلام در تعبيرى زيبا مى فرمايد:

«معناى اينكه حج گزار در ضمان الهى است، اين است كه خداوند جانشين او در خانواده اش مى باشد و امور منزل او را تدبير مى نمايد و حوادث را از آن خانه دفع مى كند». (2)

رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز درباره ضمانت خدا براى حاجى فرمود:

«حج گزار چه در رفتن و چه در بازگشتن، در ضمانت خداست. پس اگر در سفرش به او رنج و خستگى برسد، به خاطر آن گناهانش آمرزيده مى شود و در برابر هر گامى كه برمى دارد، هزار درجه در بهشت بالا مى رود و مقابل هر قطره بارانى كه به او ببارد، پاداش يك شهيد دارد». (3)

امام صادق عليه السلام به لحاظ اهميت فراوان ضمانت الهى، در اين باره فرمود:

«حج گزار و عمره گزار در ضمانت خدايند. اگر در راه رفتن به حج بميرد، خداوند گناهانش را مى آمرزد و اگر در حال احرام بميرد، خداوند او را لبيك گوى بر مى انگيزد و اگر در يكى از دو حرم بميرد، خداوند او را در زمره ايمن شدگان محشور مى كند و اگر در راه بازگشت بميرد، خداوند همه گناهانش را مى آمرزد». (4)

ضمانت زائر يا معتمر بر خداست، بنابراين اگر عمرش باقى باشد، خداوند تا بازگشت به منزلش او را همراهى مى كند، اجر او را هم مى دهد و اگر از عمرش چيزى


1- دعائم الاسلام، ج 1، ص 294
2- معانى الاخبار، ص 407، روايت 85
3- الفردوس، ج 2، ص 149، روايت 2761
4- فروع كافى، ج 4، ص 256، روايت 18

ص: 227

باقى نمانده باشد، خداى سبحان او را وارد بهشت مى كند.

يكى ديگر از وجوه ضمانت الهى براى كسى كه وارد حرم مى شود، اين است كه خداوند دو فرشته خود را همراه او مى كند تا طواف و سعى خود را درست انجام دهد. هر گاه به عرفه رسيد، به او مى گويند: خداوند از گذشته هاى تو درگذشت، به فكر آينده ات باش تا گناه نكنى. (1) خداوند ضمانت خود را تا بدانجا گسترش داده است كه حفظ بار اثاثيه حاجى را نيز بر عهده گرفته است. (2)

د) يارى خدا (عون اللَّه)

يارى خداوند شامل حال همه مى شود؛ امداد او، رحمت واسعه اوست و خداوند نسبت به تمام انسان ها رئوف و رحيم است. اما خداى سبحان يارى هاى خاصى هم دارد كه شامل حال بعضى از انسان ها مى شود، چنانكه رحمت او نيز دو گونه است؛ رحمت عام و رحمت خاص. رحمت عام شامل هم دنيا و هم آخرت و تمامى انسان ها مى شود ولى رحمت خاص او به دو گونه است يا فقط شامل بهشتيان در قيامت مى شود؛ از اين رو مخصوص آخرت است و يا اينكه اختصاص به برخى از انسان ها در دنيا دارد كه در اين صورت تنها مؤمنين و متقين از رحمت هاى خاص الهى بهره مند مى شوند. خداوند بر بعضى انسان ها كمك و امداد خاص خود را نازل مى كند. يك دسته از كسانى كه يارى هاى ويژه الهى را دريافت مى كنند، حجاج اند. رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«خداوند براى چهار نفر بر خود حقى قائل شده است كه آنها را يارى رساند:

رزمنده، ازدواج كننده، عبد مكاتب و حاجى.» (3)


1- ثواب الاعمال، ص 71، روايت 6؛ بحارالانوار، ج 99، ص 254، روايت 21
2- بحارالانوار، ج 99، ص 8، روايت 18
3- الترغيب والترهيب، ج 2، ص 5، روايت 1035

ص: 228

ه) دعاى مستجاب

دعا ريشه قرآنى دارد. يكى از زيباترين آيات در مورد دعا اين است:

وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِي إِذَا دَعَانِي فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ. (1)

«و چون بندگان من از تو درباره من بپرسند، من به آنها نزديكم هر كه مرا خواند دعاى او را اجابت كنم پس بايست دعوت مرا بپذيرند و به من ايمان آورند تا راه سعادت يابند.»

در اين آيه هشت نكته زيبا و جالب درباره دعا و استجابت آن وجود دارد؛ (2) اول اينكه خداوند معمولًا در قرآن هر گاه مى خواهد از خود نامى برد، بصورت غايب ياد مى كند؛ مثل «هو». در موارد كمترى كه بخواهد حضور خود را نشان دهد مى گويد: «ما» مثل: «انا، نحن و انزلنا». در مواردى اندك از خودش به عنوان «من» ياد مى كند مثل: در فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَادْخُلِي جَنَّتِي. (3) قرآن تنها در يك آيه خداوند هفت بار فرموده است «من» و اين يك آيه، همان آيه پيش گفته است. در اينجا خداوند با كمال حضور، صميميت و مؤانست با بندگانش مواجه شده و به آنها اجازه تشرف به محضر خود را داده است.

نكته دوم اينكه فرمود: «عبادى» يعنى بندگان من. به جاى اينكه بگويد: «ناس» يعنى مردم. سوم اينكه در اينجا واسطه حذف شده است. فرمود: هر گاه بندگان من درباره من


1- بقره: 186
2- الميزان، ج 2، ص 30
3- فجر: 29 و 30

ص: 229

از تو سئوال كردند، من نزديكم. در حالى كه بايد مى فرمود: به آنها بگو كه من نزديكم.

در رابطه ميان خدا و بنده اش حتى پيامبر صلى الله عليه و آله را هم در نظر نگرفت. چهارم اينكه با «ان» تأكيد فرمود. پنجم اينكه مفهوم قرب را به صورت صفت بيان كرد: «انى قريب» و نه بصورت فعل تا دلالت بيشترى بر ثبات و دوام قرب كند. ششم اينكه اجابت را به صورت فعل مضارع آورد تا دلالت بر استمرار كند. نكته هفتم اينكه اجابت را فقط مشروط به دعا كرد؛ يعنى دعا كردن همان و اجابت همان. چنانكه در آيه ديگر فرمود: ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ .... (1) و آخرين نكته اينكه خودش انسان را دعوت كرد و فرمود: «دعوت من را اجابت كنيد و از من بخواهيد تا به شما بدهم».

دعا جايگاه و ارزشى والا دارد. خداوند خودش انسان را به دعا دعوت كرده و به او وعده اجابت داده است. مسأله اجابت دعا در چند مورد تأكيد شده كه يكى از آنها دعاى حاجى است. كسى كه به محضر الهى نزد خانه اش باريافته، هر چه از او بخواهد خداوند رد نمى كند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«حاجيان و عمره گزاران ميهمانان خدايند، خداوند آنها را دعوت كرده و پاسخ گفته اند، آنان هم از خدا درخواست مى كنند و خداوند عطايشان مى كند». (2)

همچنين فرمود:

«دعاى سه نفر قطعاً مستجاب است؛ دعاى حاجى، دعاى بيمار و دعاى مظلوم.» (3)

و) گناه نوشته نمى شود

خداوند الطاف بى شمارى نسبت به حج گزار دارد يكى از آنها اين است كه گناه بر او نمى نويسد؛ درباره زمان ننوشتن گناه، روايات متفاوت اند. بعضى از روايات هفتاد شب گفته اند. (4) بعضى ديگر مى گويند گناه بر او نوشته نمى شود مادام كه حج خود را باطل نكند. (5) بنابراين تا مدتى بعد از بازگشت، بر حاجى گناهى مكتوب نمى گردد. او پاك بر


1- مؤمن: 60
2- الجامع الصغير، ج 1، ص 585، روايت 3789
3- الدعوات للراوندى، ص 30، روايت 58
4- دعائم الاسلام، ج 1، ص 294
5- وسائل الشيعه، ج 7، ص 296

ص: 230

مى گردد و تا زمانى پاك مى ماند. حاجى بايد بكوشد پاكى خود را حفظ كند و خود را پاك و طاهر نگهدارد. البته مراد گناهان بعد از حج است اما(چنانكه گذشت) گناه كردن و حتى فكر گناه هم در مكه ثبت مى شود.

ز) مرگ در راه حج

حج و حج گزار جايگاهى بس والا دارند. كسى كه در راه حج جان دهد، بى پاداش نمى ماند. اگر حاجى در راه خانه خدا بميرد، خداوند گناهان او را مى آمرزد، او را در قيامت مبعوث مى كند، در حالى كه لبيك مى گويد. (1) در راه مكه اگر مرگ به سراغ كسى بيايد در قيامت از فزع اكبر در امان است. (2) بهشت در انتظار چنين كسى است. (3) كار به جايى مى رسد كه پيامبر صلى الله عليه و آله در اين باره فرمود:

«كسى كه در راه مكه بميرد، بدون حساب بخشيده شده، وارد بهشت مى شود.» (4)

بنابراين اجر و پاداش حج گزارى كه در راه رفتن به حج بميرد بسيار بالاست؛ بخشش پاداش او، امان اجر او و بهشتى بى حساب در انتظار اوست. حتى شفاعت رسول خدا صلى الله عليه و آله براى او واجب مى شود. (5)

ح) جانشين حاجى

1- فروع كافى، ج 4، ص 256، روايت 18
2- همان، ص 263، روايت 45
3- فقيه، ج 1، ص 84، روايت 387
4- الترغيب و الترهيب، ج 2، ص 18، روايت 1063
5- فقيه، ج 2، ص 338، روايت 1571

ص: 231

حج گزار نزد خدا جايگاه بلندى دارد؛ از اين رو كسى كه در غياب زائر بيت اللَّه الحرام، به خانواده او رسيدگى كند پاداشى بزرگ خواهد داشت. امام زين العابدين عليه السلام جايگاه او را چنين معين كرده است:

«كسى كه در غياب حج گزار به خانواده و اموالش رسيدگى كند، اجرى همانند او دارد تا حدى كه گويى سنگ هاى كعبه را لمس كرده است. (1)»

همچنين اگر انسان در تجهيز سفر حج به حاجى كمك كند، اجر و پاداشى همانند او دارد بدون اينكه از پاداش حاجى كاسته شود. (2) يكى از اصحاب امام صادق عليه السلام به امام مى گفت: ما گروهى هستيم كه به حج مى رويم، آنگاه كه دوستان به طواف و سعى مى روند، وظيفه من اين است كه از وسايل آنها مواظبت مى كنم. امام عليه السلام فرمود:

«أَنْتَ أَعَظَمُهُمْ أَجْراً»؛ (3)

«بيشترين اجر از آن توست.»

بنابراين هر گونه همكارى با حاجى ثواب و پاداشى معادل حج دارد، چه در غياب او از اهل و مالش مراقبت كند، چه به هنگام رفتن در تجهيز سفرش او را يارى دهد، چه در حج از وسايل او مواظبت كند و چه به هنگام بازگشت خدمت به حاجى كند.

ط) حج نيابتى

آيا مى توان با يك حج افراد مختلفى را وارد بهشت كرد؟ حج نيابتى پاسخى مثبت به اين پرسش است. اگر كسى براى حج نايب شود، در واقع سه حج انجام شده است و سه گروه به بهشت وارد شده اند و سه نفر ثواب حج برده اند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«يك حج به نيابت از مرده، سه حج است: حجى براى مرده، حجى براى نايب و


1- المحاسن، ج 1، ص 147، روايت 1425
2- شعب الايمان، ج 3، ص 480، روايت 4121
3- فروع كافى، ج 4، ص 545، روايت 26

ص: 232

حجى براى عمل كننده به وصيت مرده». (1)

نايب با انجام حج رهايى از آتش را تضمين مى كند، بهشت را براى كسى كه دستش از دنيا كوتاه است، مى خرد و باعث شادى و خوشنودى او مى شود. از امام صادق عليه السلام پرسيدند: مردى كه از طرف ديگرى حج انجام مى دهد، چه اجر و ثوابى دارد؟

امام فرمود:

«براى كسى كه از طرف ديگرى حج مى كند، پاداش ده حج است و خودش، پدر و مادرش، پسر و دخترش، خواهر، عمو، عمه، دايى و خاله اش آمرزيده مى شوند، خداوند، بى نياز و بزرگوار است». (2)

ى) حج گزار پياده

درباره پياده به حج رفتن احاديث فراوانى وارد شده است و در آنها مضامين چشمگيرى وجود دارد. حج به دو گونه صورت مى گيرد: با مركب و پياده. در صورتى كه انسان بتواند پياده به سرزمين وحى برود و از وسيله استفاده نكند، پاداشى مى برد كه حساب آن فقط با خداست. تفاوت حج پياده نسبت به حج با مركب همانند خورشيد به ماه است. امام سجاد عليه السلام گاهى به حج مى رفت در حالى كه مركب با او بود، ولى به دنبال او مى آمد و امام عليه السلام بر آن سوار نمى شد. امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود:

«برترين بندگى خدا پياده به مكه رفتن است». (3)

رويه امام حسن مجتبى عليه السلام اين بود كه هر گاه به حج مشرف مى شد با خود چندين كفش مى برد تا اگر كفشى در طول مسير پاره شود ديگرى را بپوشد. (4) سالى امام


1- الفردوس، ج 2، ص 136، روايت 2696
2- فقيه، ج 2، ص 222، روايت 2239
3- همان، روايت 2240
4- همان، روايت 2241

ص: 233

حسن مجتبى عليه السلام بصورت پياده به سمت مكه حركت كرد، در بين راه پاهاى او تاول زد.

بعضى از اصحاب امام اجازه خواستند تا روغنى بخرند و به پاى ايشان بمالند، امام عليه السلام فرمود:

«هرگز، خداوند مى خواهد بنده اش را در مسير زيارت بيتش اينگونه مشاهده كند.» (1)

روزى باديه نشينى در صحرا به دنبال حاجتى از قافله بازماند. ناگهان با كودكى مواجه شد كه پياده مى رفت. با خود گفت صحراى پرخطر و كودكى پياده؟ به او نزديك شد و سلام كرد، جواب شنيد، گفت: كجا مى روى؟ گفت: به زيارت خانه خدا. به او گفت:

تو كوچكى و اين سفر براى تو مناسب نيست. پاسخ داد: از من كوچكترها هم به حج مى روند. پرسيد: توشه تو چيست؟ پاسخ داد: توشه من تقواى من و راحله من پاهاى من است. به او گفت: طعام با خود دارى؟ پاسخ داد: آيا زيباست انسان را دعوت كنند و او با خود طعام ببرد؟ باديه نشين با كمال دقت نگريست. او كودكى بسيار خوشرو زيبا با لباسهاى سپيد بود. از او خواست تا خود را معرفى كند. فرمود: من على بن الحسين هستم.

پرسيد كسى كه با توست كيست؟ پاسخ داد: او برادرم خضراست. هر روز به نزد من مى آيد و به من سلام مى كند. به او گفت: جانم به فدايت چهار زاد و توشه به من بنما.

امام عليه السلام فرمود:

«دنيا را به كمال و تمام مى بينم كه مملكت خداست، خلق خدا را مى بينم كه بندگان كوچك خدايند، تمامى اسباب را مى بينم كه در دست خدا و وسيله روزى اند و قضاى خدا را مى بينم كه در تمام زمين نافذ است». (2)

در بيابان گر به شوق كعبه خواهى زد قدم سرزنشها گر كند خار مغيلان غم مخور

ك) تارك حج

زمانى كه ابراهيم عليه السلام بناى خانه خدا را به پايان رساند، خدا به او امر كرد كه تمامى انسان ها را به حج دعوت كند. ابراهيم عليه السلام اظهار داشت صداى من به همه نمى رسد.

خداوند به او گفت: بر توست گفتن و بر من است رساندن. ابراهيم بر سنگى قدم گذاشت(سنگى كه هم اينك به عنوان مقام ابراهيم به يادگار مانده است) خود را به بيت اللَّه چسباند، صدايش را بلند كرد، انگشتانش را بر گوش گذارد و چهره خود را به شرق و غرب عالم چرخاند و گفت: اى انسان ها، حج بيت العتيق بر شما واجب است. دعوت حق را لبيك گوييد. خداوند چنان صداى ابراهيم عليه السلام را رفعت داد كه نه تنها تمامى انسان هاى روى زمين، بلكه انسان ها در صلب پدرانشان هم شنيدند و تمامى آنها گفتند: «لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ». (3)

از اينجا حج بر تمامى انسان ها واجب شد و اگر كسى بدون عذر ترك حج كند، شريعت اسلام را ترك كرده و تعمداً يكى از فروع را ناديده گرفته است و به فرموده امام صادق عليه السلام در حالى خواهد مرد كه يهودى يا نصرانى است، (4) حتى او را كافر دانسته اند. (5) يكى از مفاهيمى كه در باب حج و حج گزار مطرح است، واژه «ادمان» مى باشد.

ادمان يعنى پيوسته به حج رفتن كه شامل يك سال در ميان هم مى شود، يا اينكه سه سال پياپى به حج برود، يا اينكه هر گاه امكانات حج برايش فراهم شد به حج برود.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«كسى كه از مكه باز گردد در حالى كه تصميم به حج دوباره ندارد اجلش نزديك و عذابش در راه است». (6)

امام صادق عليه السلام هم خطاب به عيسى بن ابى منصور فرمود:


1- تفسير قمى، ص 431
2- فروع كافى، ج 4، ص 269
3- تفسير قمى، ص 431
4- فروع كافى، ج 4، ص 269
5- تهذيب الاحكام، ج 5، ص 16
6- فقيه، ج 2، ص 220، روايت 2224

ص: 234

ص: 235

«اگر مى توانى نان و نمك بخورى ولى هر ساله به حج بروى، چنين كن». (1)

ادمان حج، آثار و بركات فراوانى به دنبال دارد؛ عمر انسان زياد مى شود، آدمى از فقر و تنگدستى رهايى مى يابد، مرگ بد و فشار قبر را از انسان دور مى كند و به انسان امكان شفاعت مى دهد و شهرى در بهشت به انسان عطا مى كند. امام صادق عليه السلام به يكى از اصحاب خود فرمود:

«اى عيسى، خدا دوست دارد كه تو را بين حجى و حج ديگر ببيند». (2)

5. شرايط پذيرش حج

اشاره

هر عبادتى زمانى پذيرفته مى شود كه شرايط آن مراعات شده باشد. نماز، روزه، خمس و زكات دو گونه شرايط دارند؛ شرايط صحت و شرايط قبول. ممكن است تمامى شرايط صحت نماز برقرار باشد؛ مثلًا با طهارت باشد، استقبال رعايت شود و اركان نماز انجام گردد؛ اما اگر نماز با حضور قلب همراه نباشد، در اين صورت مقبول حق نمى افتد.

حج هم به جز شرايط صحت، شرايطى براى پذيرش دارد كه مهمترين آنها عبارتند از:

الف) ولايت

يكى از اساسى ترين شرايط قبولى حج، ولايت است. اگر ولايت اهل بيت نباشد، حج به ظاهر شايد صحيح صورت پذيرد، اما مورد قبول حضرت حق واقع نمى شود.

اسلام اركانى دارد كه يكى از آنها حج است؛ اما مهمترين ركن اسلام ولايت است و لازم است تمامى اركان همراه با ولايت باشد. امام باقر عليه السلام درباره عناصر اصلى اسلام فرمود:

«بُنِيَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ: الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَايَةِ وَ لَمْ


1- الجامع الصغير، ج 2، ص 270، روايت 6225
2- فروع كافى، ج 4، ص 281، روايت 1

ص: 236

يُنَادَ بِشَيْ ءٍ مَا نُودِيَ بِالْوَلَايَةِ يَوْمَ الْغَدِيرِ»؛ (1)

«اسلام بر پنج چيز بنا شده است؛ نماز، زكات، روزه، حج و ولايت. و به هيچكدام باندازه ولايت در روز غدير سفارش نشده است.»

امام عليه السلام در فرمايش ديگرى ضمن اشاره به همين مضمون اضافه مى فرمايد:

«مردم چهار ركن اول را مى گيرند و ولايت را ترك مى كنند». (2)

امام باقر عليه السلام در حالى كه به طواف گزاران مى نگريست، خطاب به فضيل فرمود:

«در جاهليت هم اينگونه طواف مى كردند، مردم بايد طواف كنند سپس به سمت ما بيايند و با پذيرش ولايت و مودت ما حج خود را كامل كنند و ناصر ما باشند». (3)

اين حديث يعنى حجى كه همراه با ولايت نباشد، حج جاهليت است. در زمان جاهليت هم گاهى حج صورت مى گرفت، اما خالى از ولايت بود. ولى زمانى كه ولىّ خدا حاضر است، حجى مقبول است كه همراه با موّدت، محبت و نصرت ولايت باشد.

امام صادق عليه السلام خطاب به يكى از ياران خود درباره اهميت حق ولايت چنين تعبير فرمود:

«اگر انسانى صد سال ميان ركن و مقام بندگى خدا كند، روزها روزه گيرد و شبها قيام كند تا ابروهايش بريزد و استخوان هاى ترقوه اش بشكند، ولى حق ما را نشناسد و بجا نياورد، ثوابى براى او نيست». (4)

از اينجا به دست مى آيد كه عبادت خدا هم بدون ولايت پذيرفته نيست. سرآمد كارها و درِ گشايش امور و معرفت به حق، ولايت است. پذيرفتن ولايت اهل بيت راه


1- الاصول، ج 2، ص 21
2- همان، ص 18
3- همان، ص 19
4- ثواب الاعمال وعقاب الاعمال، ص 243

ص: 237

وصول به خوشنودى خدا و ركن اساسى دين است. كسى كه از ولايت ائمه اطهار عليه السلام دور باشد، هيچ حقى بر خدا براى پاداش اعمال خود ندارد؛ بنابراين راهى جز ايمان به ولايت و معرفت به حقوق اوليا نيست.

ابو حمزه ثمالى از امام زين العابدين عليه السلام نقل مى كند كه ايشان پرسيد: كدام قطعه مسجد افضل است؟ گفتم: خدا، رسولش و فرزند رسولش بهتر مى دانند. امام عليه السلام فرمود:

«با فضيلت ترين بقاع، ميان ركن و مقام است، اما اگر كسى به اندازه نوح عليه السلام عمر كند(نهصد و پنجاه سال)، روزها روزه بگيرد و شبها به قيام بگذراند و تمام لحظات ميان ركن و مقام باشد، ولى بدون ولايت ما به ملاقات خدا برود، اعمالش هيچ نفعى براى او ندارد». (1)

بنابراين حجى كه بدون ولايت انجام گيرد همانند نامه اى است كه بازگشت خورده باشد؛ زيرا خدا آنرا نپذيرفته است. يكى از نتايجى كه از اين مطلب به دست مى آيد، حضور صاحب الامر در حج است. اگر حج مشروط به ولايت است، پس ولى خدا بايد در موسم حاضر باشد تا افرادى كه لايق اند تشرف يابند و آنها كه به او ايمان دارند، از ايشان بى بهره نمانند. امام صادق عليه السلام به اين حقيقت بلند اشاره دارند و مى فرمايند:

«مردم امامى را نمى يابند كه در مراسم حج حضور دارد، امام آنها را مى بيند ولى آنها حضرتش را نمى بينند». (2)

يكى از نواب خاص امام زمان(عج) در زمان غيبت صغرا، محمد بن عثمان عمرى است. او در اين زمينه مى گويد:

«وَ اللَّهِ إِنَّ صَاحِبَ هَذَا الْأَمْرِ لَيَحْضُرُ الْمَوْسِمَ كُلَّ سَنَةٍ يَرَى النَّاسَ وَ يَعْرِفُهُمْ وَ يَرَوْنَهُ وَ لَا يَعْرِفُونَهُ»؛ (3)


1- همان، 244
2- الغيبة للنعمانى، ص 175، روايت 13
3- فقيه، ج 2، ص 520، روايت 3115؛ كمال الدين، ص 440، روايت 8

ص: 238

«به خدا قسم حضرت صاحب الامر همه ساله در موسم حج حضور مى يابد، مردم را مى بيند و مى شناسد و مردم هم او را مى بينند، ولى او را نمى شناسند».

در رابطه با حضور امام زمان(عج) در حج نقل هاى تكان دهنده و متعددى وجود دارد. شخصى به نام ابو محمد حسن بن وجناء مى گويد:

«پس از عمره چهارمين حج- از پنجاه و چهار حجى كه بجا آوردم- زير ناودان در حال سجده و مشغول تضرع و ناليدن در دعا بودم كه كسى مرا تكان داد و به من گفت: اى حسن بن وجناء برخيز. من لرزيدم سپس ايستادم، زنى لاغر و زرد چهره ديدم. به نظرم چهل ساله و يا بيشتر مى آمد. جلوتر راه مى رفت و من چيزى از او نمى پرسيدم. تا اينكه به خانه حضرت خديجه عليها السلام در آمد. در آن جا اتاقى بود و در آن وسط ديوار قرار داشت؛ با پله هايى چوبى كه از آن بالا مى رفتند. آن زن بالا رفت. صدايى به گوشم آمد كه «حسن! بيا بالا.» بالا رفتم و دم در ايستادم، حضرت صاحب الزمان به من فرمود: «اى حسن! خيال كردى از چشم من پنهانى؟ به خدا قسم هيچ وقتى از حج تو نبود، مگر اينكه همراه تو بودم.» و شروع كرد به شمردن آن اوقات براى من. پس با صورت به زمين افتادم. سپس احساس كردم دستى بر سر من قرار گرفت و برخاستم. به من فرمود: «اى حسن! در مدينه، ملازم خانه جعفر بن محمد عليه السلام باش و فكر آب و غذا و لباس مباش.» سپس نوشته اى به من داد كه در آن دعاى فرج و صلوات بر آن حضرت بود وفرمود: «با اين دعا مرا بخوان و اينگونه بر من صلوات بفرست و جز به دوستان خاص من به كسى مده، همانا خداوند توفيقت خواهد داد». (1)

و نيز محمد بن احمد انصارى مى گويد:

«كنار مستجار بودم. گروهى حدود سى نفر مرد نيز بودند و جز محمد بن قاسم علوى هيچ يك از آنان مخلص(شيعه) نبودند. در حالى كه ما در اين شرايط در روز ششم ذيحجه سال 293 بوديم، جوانى از طواف بيرون آمد كه دو جامه


1- الغيبه للطوسى، ص 259، روايت 227؛ دلائل الامامة، ص 542، روايت 523

ص: 239

احرام بر تن داشت و كفشهايش در دستش بود. چون او را ديديم از هيبت او همه ما بدون استثنا برخاستيم. او بر ما سلام كرد و ميان ما نشست و ما اطراف او بوديم. سپس به راست و چپ نگاه كرد و گفت: آيا مى دانيد امام صادق عليه السلام در دعاى الحاح چه مى گفت؟ گفتيم: چه مى گفت؟ گفت: مى گفت: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي بِهِ تَقُومُ السَّمَاءُ وَ الْأَرْضُ ...». سپس برخاست و وارد طواف شد.

با برخاستن او ما نيز برخاستيم تا آن كه برگشت. يادمان رفت كه بپرسيم او كيست. تا فردا همان وقت كه باز از طواف بيرون آمد. و به طرف ما آمد مثل ديروز براى او برخاستيم و در جاى خود ميان ما نشست. نگاهى به راست و چپ كرد و گفت: آيا مى دانيد اميرالمؤمنين عليه السلام پس از نماز واجب چه مى گفت؟

گفتيم: چه مى گفت؟ فرمود: چنين مى گفت: «إِلَيْكَ رُفِعَتِ الْأَصْوَاتُ وَ دُعِيَتِ الدَّعَوَاتُ وَ لَكَ عَنَتِ الْوُجُوهُ ...». آنگاه پس از اين دعا به راست و چپ نگريست و گفت: آيا مى دانيد اميرالمؤمنين عليه السلام در سجده شكر چه مى گفت؟

گفتيم: چه مى گفت؟ فرمود: چنين مى گفت: «يَا مَنْ لَا يَزِيدُهُ كَثْرَةُ الْعَطَاءِ إِلَّا سَعَةً وَ عَطَاءً ...» و برخاست و وارد طواف شد. با برخاستن او ما نيز برخاستيم ... و فردا در همان وقت باز آمد. ما مثل گذشته براى آمدنش برخاستيم. در ميان ما نشست و نگاهى به راست و چپ افكند و گفت: امام زين العابدين عليه السلام درسجده اش در همين جا- و با دستش اشاره به حجر، زير ناودان كرد- و فرمود مى گفت: «عُبَيْدُكَ بِفِنَائِكَ، مِسْكِينُكَ بِفِنَائِكَ، فَقِيرُكَ بِفِنَائِكَ، سَائِلُكَ بِفِنَائِكَ، يَسْأَلُكَ مَا لَا يَقْدِرُ عَلَيْهِ غَيْرُكَ». سپس به راست و چپ نگاه كرد و از ميان ما نگاهى به محمد بن قاسم افكند و گفت: اى محمد بن قاسم! تو اگر خدا بخواهد بر خيرى- و محمد بن قاسم معتقد به ولايت بود- سپس برخاست و وارد طواف شد. همه ما دعايى را كه او خواند، به خاطر سپرديم و فراموش كرديم كه درباره او صحبت كنيم. سرانجام روزى ابوعلى محمودى گفت: اى گروه! آيا او را مى شناسيد؟ او به خدا سوگند صاحب الزمان شماست. گفتيم: اى ابوعلى از كجا دانستى؟ گفت كه هفت سال مانده و از پروردگارش خواسته تا صاحب الزمان را ببيند. گفت:

يك روز غروب عرفه همان مرد را ديدم كه همان دعايى را كه فراگرفته بودم، مى خواند. پرسيدم: اين از كيست؟ گفت: از مردم است. گفتم از كدام مردم؟ گفت:

ص: 240

از مردم عرب. گفتم از كدام تيره عرب؟ گفت: از با شرافت ترين آنها. گفتم آنان كيانند؟ گفت بنى هاشم. گفتم از كدام بنى هاشم؟ گفت: آنان كه از برترين و برجسته ترين و درخشان ترين نسبت را دارند. گفتم از كيان؟ گفت: از آن كه فرق سر(دشمن) را شكافت و(به محرومان) طعام خورانيد و آنگاه كه مردم در خواب بودند، به نماز ايستاد. گفت: دانستم كه او علوى است و به خاطر علوى بودن به او علاقه پيدا كردم. سپس او را در برابر خودم گم كردم و نفهميدم چگونه رفت. از مردمى كه اطراف او بودند، پرسيدم: آيا اين علوى را مى شناسيد؟ گفتند: آرى. همه ساله با ما پياده به حج مى آيد. گفتم: سبحان اللَّه! به خدا سوگند نشان پياده روى بر او نمى بينم. گفت: غمگين و دل گرفته از فراق او به مزدلفه آمدم و آن شب را خوابيدم و در خواب، رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديدم كه فرمود: اى احمد! خواسته ات را ديدى؟ گفتم: او كيست سرور من؟ فرمود: آن را كه ديشب ديدى، صاحب الزمان تو بود. چون اين را از او شنيديم او را سرزنش كرديم كه چرا ما را زودتر آگاه نكرد! گفت: تا زمانى كه با ما در اين باره سخن گفت، اين مسأله را فراموش كرده بود. (1)»

ب) اخلاص

اولين كسى كه فضيلت اخلاص را يادآور شد خداست. فرمود: وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ (2) و نيز فرمود: أَ لَاللَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ. (3)

اخلاص، سرّى از اسرار خداست و از ويژگيهاى بندگانى است كه خدا آنها را دوست دارد. خداوند امت خود را از بركت دعا و اخلاص نصرت مى كند، از قلّت عمل نبايد وحشت داشت، زيرا اگر عملى قليل با اخلاص همراه باشد، بركات فراوانى دارد، انسانى كه چهل روز عمل خود را براى خدا خالص كند، خداوند سرچشمه هاى حكمت


1- دعائم الاسلام، ج 1، ص 294
2- بينه: 4
3- زمر: 3

ص: 241

را از قلبش بر زبانش جارى مى كند. سرّ عبادت اخلاص است، بنده خدا در بندگى نظرى جز فنا در ذات احديت و اخلاص عمل براى محبوب خود ندارد. آنان اساس پرستش خود را بر محبت و كشش به سمت خدا نهاده اند. تقرب به او بنيان نيت آنان است و انجذابى كه از جانب حق وجودشان را فراگرفته، داعى بندگى است؛ آنها خدا را مى پرستند، چون خدا شايسته پرستش است. امام على عليه السلام فرمود: «إِلَهِي مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ عِقَابِكَ وَ لَا طَمَعاً فِي ثَوَابِكَ وَ لَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُكَ». (1)

سرّ حج اخلاص در آن است. حج گزار ممكن است انگيزه هاى متفاوتى داشته باشد؛ گاهى براى تجارت، گاهى براى سياحت و زمانى براى شهرت، ولى هيچ يك از اين نيتها حج خالص نيست. به تعبيرى حج دو گونه است؛ حج براى مردم، حج براى خدا.

حجى كه براى مردم است ثوابش با مردم است، اما حجى كه براى خداست، ثوابش با خداست و پاداشش چيزى جز بهشت نيست. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ يَكُونُ فِيهِ حَجُّ الْمُلُوكِ نُزْهَةً وَ حَجُّ الْأَغْنِيَاءِ تِجَارَةً وَ حَجُّ الْمَسَاكِينِ مَسْأَلَة»؛ (2)

«زمانى مى رسد كه امرا براى تفريح به حج مى روند و ثروتمندان براى تجارت و فقرا براى تأمين نياز خود.»

همچنين امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«كسى كه به حج برود فقط براى خدا نه براى خودنمايى و كسب عنوان و شهرت، خداوند قطعاً او را مى آمرزد». (3)

بنابراين تمام پاداشها و ثمرات و منافعى كه براى حج بازگو شد، اولًا: مشروط به ولايت است، ثانياً: بايد همراه با اخلاص در نيت باشد و قصد انسان براى حج چيزى جز خدا، رضاى او و انس با او نباشد.


1- بحار الأنوار، ج 41، ص 14
2- تهذيب الاحكام، ج 5، ص 463
3- ثواب الاعمال، ص 70

ص: 242

ج) مال حلال

كسى كه از حرام استفاده مى كند به حقيقت ايمان نائل نمى شود، او راهى به مقام صديقين و ابرار ندارد. كسى كه مال مشتبه يا حرام مى خورد، قلبش سياه مى شود، خشم خدا را برانگيخته، به مقام اطاعت او بار نمى يابد. كسى كه در طلب حلال نيست خداوند از او راضى نيست. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«مَن سَعَى عَلَى عِيَالِهِ مِن حِلّه فَهُوَ كَالمُجاهِدِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ».

«كسى كه براى خانواده اش از راه حلال كوشش كند، مانند كسى است كه در راه خدا جهاد مى كند.»

«مَنْ طَلَبَ الدُّنْيَا حَلَالًا فِي عِفَافٍ كَانَ فِي دَرَجَةِ الشُّهَدَاء». (1)

«و كسى كه دنيا را از راه حلال همراه با عفت طلب كند، هم درجه با شهداست.» (2)

تأثير مال حلال منحصر به خود انسان نيست، بلكه اثر خود را در فرزند هم نشان مى دهد. مخارج حج بايد از مال حلال باشد. هزينه اى كه انسان براى حج مى كند، نبايد از راه حرام به دست آمده باشد. حج يك سفر الهى است و انسان با اين حركت معنوى قصد تقرب دارد؛ از اين رو بايد تمامى شرايط براى تقرب و بهره مندى معنوى فراهم باشد، با مال حرام و بدنى كه از مال حرام رشد كرده، نمى توان از منافع عرفانى و معنوى حج بهره مند شد. بدن آلوده، با خدا ارتباط برقرار نمى كند. امام صادق عليه السلام فرمود:

«اگر كسى مال حرامى كسب كند و با آن به حج برود، هنگام گفتن كلمه «لبيك» خطاب مى رسد: ما تو را نمى پذيريم و اگر مال حلالى كسب كند و به حج برود، هنگام گفتن كلمه «لبيك» خطاب مى رسد: ما تو را مى پذيريم». (3)

حجى كه پذيرفته شود، يعنى حجى كه در آن تمامى شرايط محقق باشد، نشانه هايى


1- محجة البيضاء، ج 3، ص 203، روايت 10
2- محجة البيضاء، ج 3، ص 203، روايت 10
3- تهذيب الاحكام، ج 6، ص 368؛ محجة البيضاء، ج 3، ص 206، روايت 5

ص: 243

دارد و هر كس مى تواند خود را با اين نشانه ها بسنجد و ببيند كه حجش پذيرفته شده يا نه.

مهم ترين علامت و معيار قبولى حج را پيامبر صلى الله عليه و آله چنين معين فرموده است:

«آيَةُ قَبُولِ الْحَجِّ تَرْكُ مَا كَانَ عَلَيْهِ الْعَبْدُ مُقِيماً مِنَ الذُّنُوبِ». (1)

«علامت پذيرش حج، ترك گناهان گذشته است.»

ثواب روزه و حج قبول آن كس برد كه خاك ميكده عشق را زيارت كند

6. حكمتها و آثار حج

اشاره

حج حكمتها و علتهاى فراوانى دارد. حج آثار و منافع بى شمارى در پى دارد و قرآن به اين حقيقت خبر داده است:

وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ* لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ ... (2)؛

«در ميان مردم را به حج فراخوان تا، پياده و سواره بر شتران لاغر از راههاى دور به سوى تو آيند تا سودهايى را كه براى آنان هست، بنگرند.»

منافعى كه در اين آيه آمده است اختصاصى به آخرت ندارد و شامل منافع دنيوى هم مى شود. فوايدى نظير صحت بدن، رزق و مال فراوان، محفوظ ماندن در كنار مغفرت و بخشش خداوند، بهشت و نورانيت. تمامى اين موارد منافع و آثارى است كه حج دربردارد و براى انسان به ارمغان مى آورد.

در تفاسير، منافع به معناى عام آن لحاظ شده؛ يعنى هم تجارت دنيا مراد است كه طلب روزى حلال باشد و هم ثواب و بهشت آخرت. (3) در حج رحمت و مغفرت و بركات آسمانى نازل مى شود. كسى كه به مكه آمده، از تمام بركات دنيوى، دينى و


1- الاصول، ج 1، ص 392
2- حج: 27 و 28
3- كشف الاسرار، ج 6، ص 362

ص: 244

اخروى بهره مند مى شود. به عبارت ديگر نكره بودن «منافع» افاده عمومى مى كند. (1) كسى كه اهل مال دنياست، از حج منافع مادى برمى گيرد و آنكه اهل عمل و طاعت است، از حج، شيرينى طاعت نصيبش مى شود و آنكه اهل حال است، صفاى باطنى دريافت مى كند و اهل توحيد رضاى حق مى خرد. (2) در اينجا برخى از آثار و بركات حج ابراهيمى بيان مى شود:

الف) تندرستى

يكى از آثار حج صحت و سلامت بدن است. خدا به انسان وعده داده كه اگر به تمتع يا عمره برود، بدنى سالم خواهد داشت؛ پس حج، سلامت جسمانى هم به انسان مى دهد. امام سجاد عليه السلام اين مژده را داد كه:

«حُجُّوا وَ اعْتَمِرُوا تَصِحَّ أَبْدَانُكُم»؛ (3)

«حج و عمره به جاى آوريد تا بدنهايتان سلامت باشد.»

شايد يكى از ابعاد آن پياده روى مستمر باشد. در حج، پياده روى فراوان وجود دارد و از سوى ديگر مى دانيم كه يكى از بهترين ورزشها پياده روى است. همچنين هر گاه روح و روان انسان به سمت خلوص گرايد، بدن از روح تبعيت مى كند و سلامت خود را باز مى يابد. به عبارت ديگر روح و جسم دو موجود جدا از يكديگر نيستند، بلكه وجودى درهم تنيده اند و در يكديگر تأثير و تأثر متقابل دارند. هر گاه بدن سالم باشد، روح بهتر مى تواند رابطه معنوى برقرار كند و اگر روح انسان ارتباطى عميق با آسمان الوهيت داشته باشد، بر صحت و سلامت بدن و كالبد فيزيكى انسان تأثير مستقيم دارد. از نكات جالب اينكه اگر كسى بكوشد تا حج خود را تكرار كند وبه اصطلاح «مدمن الحج»


1- بيان السعادة، ج 3، ص 74
2- لطائف الاشارات، ج 2، ص 540
3- فروع كافى، ج 4، ص 252

ص: 245

باشد، خداوند هرگز او را مبتلا به «حمّى» نمى كند. به بيان ديگر او هرگز در آتش تب نمى سوزد. (1)

ب) رزق فراوان

بخش مهمى از رواياتى كه درباره آثار و حكمتهاى حج وارد شده، مربوط به نفى فقر و افزايش مال است. در اين احاديث تعابير متعددى وارد شده است نظير: وسعت رزق، كفايت مؤونه اهل و عيال، كثرت مال، نفى فقر، غنا، نفى امعار و نفى املاق. اين همه، نشان از اهميت فراوان تأثير حج در تأمين نيازهاى مادى و دنيوى انسان ها دارد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«حُجُّوا لَنْ تَفْتَقِرُوا»؛ (2)

«حج گزاريد تا هرگز نيازمند نشويد.»

نكته جالب در اين حديث استفاده از تعبير «لن» مى باشد كه دلالت بر نفى ابدى مى كند. پيامبر صلى الله عليه و آله در حديثى ديگر به اين واقعيت اشاره كرد و فرمود:

«حج و عمره فقر را مى زدايند. همانگونه كه كوره آهنگرى زنگار آهن را مى زدايد». (3)

اين تشبيه نشان مى دهد كه فقر و نادارى همانند زنگارهاى آهن است. اگر انسان بتواند زنگار زدايى كند، از لحاظ امكانات مادى هم بى نياز خواهد شد. همانگونه كه حج رفتن باعث بى نيازى مالى مى شود، اگر كسى از حج تخلف كند، نتيجه اى جز فقر نخواهد داشت. به اين حقيقت نبى اكرم صلى الله عليه و آله اشاره فرمود:


1- همان، ص 254
2- الجعفريات، ص 65
3- فقيه، ج 2، ص 222، روايت 2238؛ دعائم الاسلام، ج 1، ص 295

ص: 246

«اى گروه مردم! حج خانه خدا را انجام دهيد. پس هيچ خانواده اى وارد خانه خدا نمى شود، مگر آنكه بى نياز مى گردد و از حج گزاردن تخلّف نمى كنند، مگر آنكه تنگدست شوند». (1)

اگر از معناى وسعت رزق و بى نياز شدن سئوال شود، پاسخ اين است كه منظور تأمين مخارج زندگى است. امام سجاد عليه السلام فرمود:

«حج و عمره به جاى آريد تا تندرست باشيد، روزى هايتان وسعت يابد و مخارج خانواده شما تأمين گردد». (2)

روزى اسحاق بن عمار به امام صادق عليه السلام گفت: من نيت كرده ام كه هر سال خودم يا كسى از خانواده ام با مال من به حج برود و بر اين كار مصمم و جدى هستم. امام عليه السلام او را اين گونه بشارت داد:

«اگر چنين كنى مژده باد كه مالت زياد خواهد شد». (3)

راوى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند:

«حج گزار هرگز گرفتار املاق نمى شود» (4) مى پرسد: معناى املاق چيست؟ امام در جواب مى فرمايد: «حاجى تنگدست، ورشكسته و فقير نمى گردد.»

اگر شخصى يا اجتماعى مبتلا به فقر شود، معمولًا به كارشناسان امور اقتصادى مراجعه مى كند. حتى ممكن است كميته هاى كارشناسى تشكيل دهند و بعد از مطالعات و پژوهشهاى دامنه دارى، علل فقر را در جامعه بيابند و بر اين اساس استراتژى ها و راه كارهايى را براى كاهش فقر در جامعه ارائه دهند نظير: افزايش صادرات، افزايش توليد ناخالص ملى، كاهش مصرف و .... اما قرآن در كنار اين عوامل، عامل مهمتر و


1- الاحتجاج للطبرسى، ج 1، ص 156، روايت 32
2- فروع كافى، ج 4، ص 252، روايت 1؛ مكارم الاخلاق، ج 1، ص 518، روايت 1805
3- فروع كافى، ج 4، ص 253، روايت 5
4- تفسير عياشى، ج 2، ص 289، روايت 63

ص: 247

برترى را معرفى مى كند.

وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنْ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ؛ (1) «و چنانچه مردم شهر و ديار همه ايمان آورده پرهيزكار شوند همانا درهاى بركات آسمان و زمين را برروى آن مى گشوديم.»

اگر جمعى تقوا و ايمان پيشه كنند، درهاى آسمان به اذن الهى جهت نزول بركات گشوده مى شوند و امكان ندارد آسمان درهاى خود را بگشايد و بركات نازل شود، اما فقر كاهش نيابد. اساساً فقر و غنا در زمين مربوط به آسمان است؛ بنابراين اگر ايمان و تقوا هويت جمعى پيدا كنند، از فقر كاسته شده، بر غنا افزوده مى شود. همچنين اگر فردى به سمت ايمان بيشترى برود، از ثمرات آن يعنى كاهش فقر و ازدياد مال بهره مند خواهد شد. خداوند امكانات دنياى خود را در اختيار كسانى قرار مى دهد كه بيشتر به سمت او بروند، البته ممكن است در اختيار كفار هم قرار دهد، ولى تفاوت اين است كه كافر فقط در دنيا بهره مند است، اما مؤمن نصيبى در دنيا دارد و از بهره هاى اخروى او هم محظوظ خواهد شد.

از مجموع احاديث پيش به دست مى آيد كه حج نافى فقر است و باعث كثرت مال و حج وسعت روزى در پى دارد. اين امر آزمودنى است و هر كس مى تواند اين واقعيت را در مورد خود و هر كس كه به حج رفته به صورتى پيمايشى در نظر گيرد و نسبت به آن مطالعه كند. بهر تقدير، حج با فقر مالى و مادى سازگار نيست و اين حقيقتى آزمون پذير است.

ج) پاكى و بهشت

پاك شدن از گناهان، از ديگر تأثيرات معنوى بى شمار حج است. كسى كه به حج مى رود، غسل گناه مى كند. حج همانند آب زلال گناهان را مى شويد و چرك و معاصى را


1- اعراف: 96

ص: 248

برطرف مى كند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«به حج خانه خدا برويد، زيرا حج، گناه را مى شويد چنانكه آب، چرك را». (1)

همچنين پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله در باب فوايد حج فرمود:

«كسى كه با اخلاص براى حج از خانه بيرون رود، خداوند گناهان گذشته و آينده اش را مى بخشد». (2)

مؤمنى كه در موقف عرفات قرار گيرد، به مشعر برود و به سرزمين منا وارد شود، خداوند سبحان تمامى گناهان او را تا آن لحظه عفو مى كند و هر گاه حج او پايان يافت، عملش از سر گرفته مى شود، به تعبير ديگر حاجى پس از بازگشت از موسم، حياتى جديد مى يابد و گويا تازه از مادر متولد شده است. لذا از اين لحظه آغاز به عمل مى كند و پرونده اش براساس اعمال بعد از حج او محاسبه مى شود. برخى از مفسران به اين آيه استشهاد كرده اند:

وَاذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُودَاتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ وَمَنْ تَأَخَّرَ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ ...؛ (3) «خدا را ياد كنيد به ذكر تكبير در چند روزى معين [ايام تشريق] و باكى نيست كه مقدم يا مؤخر دارد آنكس كه از هر گناه پرهيزكار بوده.»

و اظهار داشته اند كه هر كس اعمال حج را به پايان رساند گناهانش آمرزيده شده است. (4) پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله مسأله را جدى تر و وسيع تر مطرح مى كند. (5) خداوند نه تنها حج گزار


1- الفردوس، ج 2، ص 130، روايت 2664
2- صحيح بخارى، ج 2، 553، روايت 1449
3- بقره: 203
4- الميزان، ج 2، ص 82
5- المستدرك على الصحيحين، ج 1، ص 609، روايت 1612

ص: 249

را مورد عفو و مغفرت خود قرار مى دهد و او را از گناهان پاك مى كند، بلكه هر كس را كه حاجى براى او طلب آمرزش كرده، مى آمرزد. لذا بخشش و غفران او تعميم يافته، شامل ديگران هم مى شود. بنابراين ترديدى نيست كه خداوند حاجى را مورد عفو و بخشش خود قرار مى دهد.

آن زمان كه آدم طواف بيت كرد و در حين گردش به دور كعبه به ملتزم رسيد، جبرئيل امين به او گفت: در اين مكان بايست و به گناهت اعتراف كن. آدم در آنجا ايستاد و به خدا گفت: هر عاملى اجرى دارد؛ اجر عمل من چيست؟ خداوند به او گفت: گناهت را بخشيدم. آدم به خدا عرض كرد ذريه مرا هم ببخش. خداوند به آدم چنين وحى كرد:

«اى آدم! هر كدام از فرزندان تو به اين مكان بيايد و گناه خود اعتراف كند و توبه نمايد، قطعاً گناهانش را مى بخشم». (1)

يكى از اصحاب امام صادق عليه السلام به ايشان گفت: كسى در مسجدالحرام است كه بسيار گناه كرده، چه بايد انجام دهد؟ امام فرمود:

«كسى كه در موقف حج، عرفات و مزدلفه قرار گيرد، سعى ميان دو كوه انجام دهد، طواف اين خانه كند، پشت مقام ابراهيم نماز گزارد و بپندارد كه خدا او را نبخشيده است، اين بزرگترين گناه است». (2)

در اين نبايد شك روا داشت كه خداوند بدون استثناء غفران و بخشش خود را شامل حاجى، طواف كننده و سعى كننده خواهد كرد بلكه خداى سبحان بر خود مقرر داشته است كه اهل بيت، خاندان و هر كس كه حاجى براى او درخواست مغفرت كرد بيامرزد. از سوى ديگر مى دانيم كه گناهان انسان بخشيده شود خداوند بهشت را به او تقديم مى كند و او را از آتش جهنم نجات خواهد داد، بر اين اساس امام على بن الحسين عليه السلام فرمود:


1- فروع كافى، ج 4، ص 194
2- همان، ص 541

ص: 250

«الْحَاجُّ مَغْفُورٌ لَهُ وَ مَوْجُوبٌ لَهُ الْجَنَّةُ ...»؛ (1)

«حج گزار بخشيده شده، بهشت بر او واجب مى شود.»

البته بهشتى كه خدا گفته است بدون منت مى دهد و حتى براساس فرمايش رسول خاتم صلى الله عليه و آله بهشت بى حساب به حاجى ارزانى مى شود و به او گفته مى شود: به بهشت وارد شو. (2)

د) شفاعت

خداوند به حج گزار مقام شفاعت مى دهد. اگر كسى توفيق زيارت خانه خدا را پيدا كرد، در آخرت شفاعت ديگران را مى تواند كند. اين مژده را امام جعفر صادق عليه السلام داد:

«كسى كه در عرفات وقوف كند، براى هر كس دعا كند اجابت مى شود. حاجى شفاعتش براى فرزندانش، اهل خانه اش و همسايگانش پذيرفته مى شود». (3)

شفاعت فقط در اختيار خداست، اگر كسى بخواهد به اين مقام بزرگ دست يابد بايد با اذن و اجازه خدا باشد؛ تنها شفاعت اين دسته از انسان ها پذيرفته است.

يَوْمَئِذٍ لَاتَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ ... (4)؛

«در آن روز شفاعت هيچكس سود نبخشد جز آنكس كه خداى رحمان به او اذن داده.»

خداوند مقام شفاعت را به بعضى از انسان ها داده است. انبيا و اوليا صاحبان شفاعت الهى اند، شهدا هم اجازه شفاعت دارند. از كسانى كه خداوند به او اجازه شفاعت داده زائر خانه خداست.


1- همان، ص 252
2- المستدرك، ج 2، ص 8
3- جعفريات، ص 66
4- طه: 109

ص: 251

ه) نور

يكى از ويژگيها و آثارى كه بر حج مترتب است، نورانيت حاجى است. زائر خانه خدا از منبع لايزال الهى يعنى بيت اللَّه الحرام، نور دريافت مى كند و آن را با خود همراه دارد، لذا حج براى حج گزار نورانيت در پى خواهد داشت. امام صادق عليه السلام فرمود:

«حج گزار دائماً همراه با نور حج است مادام كه خود را با گناه نيالوده باشد». (1)

خداى سبحان اصل و منبع نورانيت جهان هستى است. همچنين باطن آسمانها و زمين و تمامى كائنات نورى است كه از خدا دريافت مى كنند. اللَّهُ نُورُ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ. (2) و نيز خداوند، زمينى كه مظهر ماده و جسمانيت است با نور خود روشن نمود. وَأَشْرَقَتْ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا؛ (3) بنابراين جهان هستى و به تعبيرى عالم تكوين سراسر نورند.

عالم تشريع هم سرشار از نور است. تورات نور است، انجيل نور است، قرآن هم نور است (4) و اساساً تمامى كتب آسمانى همه نورند و خداوند با نور، مسير انسان را روشن و بنى آدم را هدايت مى فرمايد.

اى خدا اى نوربخش هر ظُلَم از تو پيدا هر چه پنهان در عدم

اى خدا اى از تو نور كائنات اى زتو نور ظهور كائنات

نور عالم پرتو رخسار تو است عطرها هم بويى از گلزار تو است

نور هر بودى زنور بود تواست هر كمالى رشحه اى از جود تو است

در ميان انسان ها انبياء نورند و به نورانيت دعوت مى كنند. قرآن كريم شهدا را هم وجودهاى نورانى مى داند. وَالشُّهَدَاءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَنُورُهُمْ .... (5) مؤمنين هم


1- فروع كافى، ج 4، ص 255، روايت 11؛ المحاسن، ج 1، ص 147، روايت 208
2- نور: 35
3- زمر: 69
4- مائده: 15، 44 و 46
5- حديد: 19

ص: 252

همراه با نورند و نور آنها را همراهى مى كند. أَفَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ .... (1) نكته ظريفى كه در اين آيه وجود دارد اين است كه نفرمود «مع نور» يعنى با نورند بلكه فرمود «على نور» يعنى بر نورند. به بيان ديگر آنها بر نور مسلط و سوارند. نور در اختيار آنهاست، نور مركب آنهاست و نور رام ران آنهاست، آنها با نور مى روند، با نور مى آيند، با نور مى نشينند، با نور مى گويند، با نور مى شنوند و از همين روست كه لحظه لحظه آنها نور است و سلام و از همين روست كه ما به لحظات و آنات اين وجودهاى نورانى سلام مى دهيم. «السَّلامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقُومُ السَّلامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْعُدُ السَّلامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْرَأُ وَ تُبَيِّنُ ...». به هر تقدير يكى از كسانى كه نورانى بوده و نور در اختيار اوست زائر بيت اللَّه است. حج گزار دائماً همراه نور خداست و مادام كه مخالفت خدا نكند، نور از او زائل نمى شود.

حج آثار و منافع متعدد ديگرى هم دارد كه يكى از آنها عمر طولانى است. كسى كه از مكه باز گردد و تصميم او بر اين باشد كه در سالهاى آينده هم به حج برود عمرش زياد مى شود و خداوند بر عمر او مى افزايد. (2) كسى كه دوبار به حج برود همواره در خير و بركت است. (3) كسى كه سه بار به حج برود هرگز تنگدستى به او نرسد. (4) اگر كسى چهار بار به حج برود هرگز فشار قبر او را آزار ندهد. (5) آنكه پنج بار به حج برود هرگز خداوند عذابش نمى كند. (6) كسى كه ده بار به حج برود بدون محاسبه به بهشت مى رود، (7) هر كس


1- زمر: 22
2- فروع كافى، ج 4، ص 281، روايت 3
3- الخصال، ص 60، روايت 81
4- همان، ص 117، روايت 101
5- همان، ص 215، روايت 17
6- همان، ص 283، روايت 30
7- همان، ص 445، روايت 43

ص: 253

بيست بار حج گزارد دوزخ را نخواهد ديد و شهيق و زفير آنرا نخواهد شنيد. (1) اگر كسى چهل بار توفيق زيارت خانه خدا را داشته باشد به او گويند هر كس را كه مى خواهى شفاعت كن و درى از درهاى بهشت به روى او گشوده مى شود و او كسانى را كه شفاعتشان كرده از آن در وارد مى شوند. (2) هر كس پنجاه حج گزارد خداوند در بهشت شهرى با صد هزار قصر براى او مى سازد كه در هر قصرى يك حورى و هزار همسر براى او قرار مى دهد (3) و اگر كسى بيش از پنجاه بار حج خانه خدا كند همچون كسى است كه با پيامبر صلى الله عليه و آله و اوصيائش حج گزارده است، خداوند هر جمعه به ديدار او مى آيد، خداوند او را وارد بهشت خودش مى كند كه نه چشمى آنرا ديده و نه مخلوقى از آن آگاه است. (4) از سويى ديگر اگر كسى ترك حج كند آثار منفى بى شمارى در انتظار اوست كه به سه نمونه از آن اشاره مى شود؛ يكى اينكه اگر كسى اراده حج كند و كارى از كارهاى دنيا او را مشغول به خود كند به گونه اى كه مانع حج او شود، رسول خدا فرمود (5):

«در اين صورت كارش و حاجتش انجام نمى شود تا حاجيان را بعد از بازگشت ببيند.»

ديگر اينكه اگر كسى بناى حج داشت و به دليل دنيوى آنرا به تأخير انداخت، امام صادق عليه السلام مى فرمايد (6):

«خداوند او را به مصيبتى گرفتار مى كند و اين مصيبت غير از آن چيزى است كه در آخرت براى او ذخيره شده.»

چنانكه در روايتى مى خوانيم كسى كه توان حج دارد ولى پنج سال آنرا به تأخير بيندازد خداوند او را محروم قرار مى دهد. (7) با نگاهى كلى به آثار و حكمتهاى حج، مى توان گفت كه علت و حكمت حج ورود


1- همان، ص 516، روايت 3
2- همان، ص 548، روايت 29
3- همان، ص 571، روايت 3
4- فقيه، ج 2، ص 217، روايت 2213
5- همان.
6- همان.
7- همان.

ص: 254

به ميهمان سراى خداى متعال، طلب افزايش رزق و بيرون آمدن از گناهان است و براى آنكه از گذشته توبه كند و عمل را از سر گيرد.

يكى از ياران امام صادق عليه السلام هشام بن حكم است. او از امام پرسيد: به چه علت خداوند حج را بر بندگان تكليف ساخت؟ امام پاسخ داد:

«خداوند مردمان را آفريد ...- تا آنكه فرمود:- و آنان را فرمان داد به آنچه كه فرمانبردارى در دين باشد و مصلحتشان در كار دنيايشان. پس در حج، گرد آمدن از شرق و غرب را قرار داد تا يكديگر را بشناسند و هر كدامشان كالاهاى تجارتى را از شهرى به شهرى ببرند تا از اين رهگذر، كرايه دهنده و شتربان سود ببرند، تا آن كه نشانه هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله و اخبار او شناخته و ياد شود و فراموش نگردد. و اگر هر قومى به شهرهاى خودشان و آنچه در آنهاست اتّكا مى كردند، هلاك مى شدند و شهرها ويران مى شد و جذب كالا و سودبردنها از بين مى رفت و از خبرها آگاه نمى شدند؛ اين است علت حج». (1)

7. اسرار عرفانى حج

اشاره

يكى از معارف عميق و ژرفى كه در متن دين وجود دارد، آن است كه جهان ظاهرى دارد و باطنى. جهان هستى را مراتبى است كه نازلترين آن «ظاهر» و درجات بالاترش «باطن» است. اين امر اختصاص به جهان ندارد، بلكه شامل انسان و قرآن نيز مى شود. انسان و قرآن هم، ظاهر و باطن دارند و داراى مراتب و درجات اند كه نازل ترين و پايين ترين درجات هر سه، ظاهر آنها و رتبه هاى بالاتر، عمق و باطن جهان، انسان و قرآن مى باشد؛ به عبارت بهتر، هر يك از اين سه مقوله، امرى تشكيكى و داراى دو طرف مى باشد؛ يك طرف آن، مرتبه ظاهر است و طرف ديگر، عميق ترين لايه جهان، انسان و قرآن مى باشد، كه مرتبط با مبدأ است.

از آنجا كه مبدأ هر سه يكى است؛ يعنى خداست كه خالق هستى است، خداست كه


1- علل الشرائع، ص 405، روايت 6

ص: 255

آفريننده انسان است و خداست كه نازل كننده قرآن مى باشد، طبعاً هر رتبه اى از جهان، با رتبه اى از انسان و قرآن متناظر است؛ به تعبير ديگر، ظاهر جهان- كه دنياست- با ظاهر انسان- كه انسان مادى و دنيوى است- با ظاهر قرآن متناظر است و هر رتبه اى كه به عمق جهان وارد مى شويم، به عمق انسان و قرآن گام نهاده ايم.

اين حركت صاعد و اين سلوك مبارك، مرحله به مرحله و منزل به منزل پيش خواهد رفت تا به مبدأ منتهى شود. به ديگر سخن، سه مقوله جهان، انسان و قرآن، در گام نخست، از مبدأ تنزّل كرده اند كه اين قوس نزولى است و فقط از اراده حق بر مى خيزد.

آنجا كه فرمود: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (1) خلقت انسان و جهان و نزول قرآن با كلمه «كُن» تحقق مى يابد. اما در گام دوم، هستى و انسان و قرآن حركتى به سمت او خواهند داشت، كه فرمود: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ. (2) از اين رو كار آفرينش با قوس اول آغاز و با قوس صعودى به انجام مى رسد و اين حركت مدوّر از مبدأ و به سوى منتهايى است كه هر دو بر هم منطبق اند؛ لذا فرمود: هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ. (3)

باطن جهان

اين كه جهان و عالم هستى داراى مراتب و درجاتى است كه يكى ظاهر و ديگرى عمق و باطن است، هم براساس مبانى فلسفى قابل استفاده است و هم با نگاه قرآنى مى توان به آن رسيد. در اين نوشتار آنچه مد نظر است، توجه به آيات قرآنى است. در قرآن كريم به آياتى بر مى خوريم كه به روشنى به ظاهر و باطن جهان اشاره دارد.

يك) دسته نخست، آيات ملكوتى است. در كتاب خدا مجموعاً چهار آيه است كه به ملكوت جهان اشاره دارد؛ يكى از آنها مربوط به ابراهيم عليه السلام مى باشد: وَكَذَلِكَ نُرِي


1- يس: 82
2- بقره: 156
3- حديد: 3

ص: 256

إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنْ الْمُوقِنِينَ. (1) از اين آيه به دست مى آيد كه اولًا: ملكوت با علوم حسّى و عادى حاصل نمى شود بلكه رؤيت و بصيرت قلبى لازم دارد، ثانياً: اگر كسى به رؤيت معنويت نائل شد، نتيجه آن حصول علم و يقينى است كه در آن هيچگونه شك و ريبى نباشد. اين رؤيت براى پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله هم حاصل شد اما در مدارج بالاتر (2): سُبحانَ الّذى أَسرى بِعَبدِهِ لَيلًا مِن المَسجِد الحَرامِ ألى المَسجدِ الاقصى الّذى بَارَكنا حَولَهُ لِنُرِيَهُ مُن آياتِنا. (3) ملكوت، همان ملك است و خدا مالك اصلى است: قُل الّلهُمَ مالِكَ المُلكِ (4) يا ى للَّه مُلكُ السّمواتِ والارضِ ى. (5) علت مالك بودن او خالق بودن است. لذا خدا مالك است؛ چون او خالق است: تَبارَكَ الّذى بِيَدِه المُلكُ و هُوَ على كُلّ شَى ء قَدير الّذى خَلَق المَوتَ وَالحَياةَ ... الذى خَلَقَ سَبعَ سَماوات طِباقاً. (6) از مجموع آيات به دست مى آيد كه ما سوا انتساب به او دارد و تنها از اين حيث مملوك اوست و اگر انسانى اين حيثيت يعنى حيثيت انتساب ما سوا به او را ديد، به ملكوت جهان هستى نائل شده است و مى دانيم كه جهان هستى حيثيتى جز اين ندارد، اگر انسان ما سوا را اين گونه نبيند؛ يعنى عناصر هستى را مستقل بنگرد، اين نگاه واقعى نيست و اين نگاه دنيوى است و روزى كذب اين نگاه روشن خواهد شد: يَومَ تُبلَى السَّرائِرُ. (7) بنابراين، ملكوت عرشى، همان كلمه «كُن» است و همان جهت انتساب ماسوا به اوست كه اگر انسانى به آن نايل شود، به توحيد محض و تدبير ربوبى نايل خواهد شد. (8) حاصل آنكه ملكوت جهان، باطن جهان است.


1- انعام: 75
2- روح البيان، ج 7، ص 251؛ روح المعانى، ج 12، ص 132
3- اسراء: 1
4- آل عمران: 26
5- مائده: 120
6- ملك: 3
7- طارق: 9
8- الميزان، ج 7، ص 171 و ج 8، ص 348 و ص 59

ص: 257

دو) دسته ديگر، آيات مربوط به وجه است. برخى از آيات وجه اشاره به وجه اللَّه دارد: كُلُّ مَن عَلَيها فَان و يَبقَى وَجهُ رَبّكَ ذُوالجَلالِ وَالاكرامِ. (1) اين آيه داراى مضمونى قريب به آيه ديگر است: كُلّ شَى ء هَالكُ الا وَجهَهُ. (2) در آيه نخست، «فنا» را به هر كس كه روى زمين است نسبت داده، اما در آيه دوم تعميم داده و هلاكت و فنا را شامل هر شى ء دانسته و در نقطه مقابل، بقا را تنها به جه اللَّه نسبت داده است. با توجه به دو تعبير «فان» و «هالك» كه شامل زمان حال هم مى شود، به دست مى آيد كه هر چيز و هر كس اگر وجه اللَّه نباشد، الان هم حكم هلاكت بر او جارى است. وجه هر كس، بُعدى از او است كه با آن، با ديگران مواجه مى شود. لذا به بخش مقدم سر، «وجه» گفته مى شود؛ چون انسان با آن، با ديگران مواجه مى شود.

«وجه اللَّه»، اسماء و صفات اوست كه خدا با آن، به ما سوا مواجه مى گردد. علم، قدرت، رحمت، سمع و ديگر اسماء و صفات حسناى حق، وجه اللَّه است. (3) در واقع وجه اللَّه با ملكوت اشياء يكى است و باطن جهان تلقى مى شود.

سه) يكى از آيات معجز گونه قرآن كريم، اشاره اى واضح به ظاهر و باطن جهانى هستى مى كند: يَعلَمونَ ظاهِراً مِنَ الحياةِ الدُنيا و هُم عَنِ الاخِرَةِهم غافلون. (4) از اين آيه به دست مى آيد كه «يعلمون»، بدل «لايعلمون» است كه در آيه قبلى ذكر شده است و از سوى ديگر در مقابل آن «جاهلون» قرار ندارد، بلكه تعبير «غافلون» به كار رفته است. در اينجا نكته اى است (5) و آن اين كه فرقى ميان عدم علم يا جهل و ميان وجود علمى كه از دنيا تجاوز نكند، نيست. لذا علمى كه هدف و مقصود آن دنياست از نظر قرآن برابر جهل، غفلت و نسيان است.

اما نكته مهمتر اينكه در اين آيه تعبير «ظاهر حيات دنيا» آمده است كه نشان مى دهد


1- الرحمن: 25 و 26
2- قصص: 88
3- الميزان، ج 9، ص 101 و ج 16، ص 90
4- روم: 7
5- الكشاف، ج 5، ص 202

ص: 258

حيات دنيا باطنى هم دارد و آن باطن چيزى نيست جز آخرت؛ زيرا اين دو، مقابل هم قرار گرفته اند و قرينه مقابله بيانگر آن است كه باطن دنيا قيامت است. (1) آن كه اهل ظاهر است، دنيا بين بوده و هر كس چشم آخرت بين پيدا كند، به باطن جهان، كه قيامت است نايل شده است و اين امر ممكن است در ظرف دنيا هم حاصل شود.

مجموع آيات، به همراه آيات نور، مثل: اللَّهُ نُورُ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ (2) ما را به اين نكته بسيار مهم و اساسى رهنمون مى گردد كه ظاهر جهان دنيا است و باطن آن قيامت. و امكان ندارد ظاهر باشد بدون باطن، لذا باطن اكنون وجود دارد و بر ظاهر، كه دنيا است مسلط و حاكم مى باشد. به تعبيرى، آخرت بَعد دنيا نيست، بلكه فوق دنيا و محيط بر آن است. قرآن مى فرمايد: وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ. (3) محيط، اسم فاعل است و ظهور در زمان حال دارد و امكان ندارد جهنم محيط باشد اما جنت محيط به متقين نباشد.

لذا قيامت با بهشت و جهنمش هم اكنون حاضر و محيط بر دنيا و انسانها است.

باطن انسان

بجز آيه پيش گفته، كه اشاره اى روشن داشت كه انسان هم، ظاهر و باطن دارد؛ ظاهرش انسان دنيوى و باطنش انسان اخروى است، به گونه هاى ديگر هم مى توان از قرآن استنباط كرد كه وجود آدمى داراى درجات و مقاماتى است.

يك) از يك سو عناصرى براى انسان ثابت مى شود كه محل آنها قلب است؛ نظير ايمان: أولئكَ كَتَبَ فى قُلوبِهِمُ الايمَانَ. (4) و از سوى ديگر ايمان در قرآن داراى مراتبى است و افزايش ايمان مطلوب است: اذا تُلِيَت عَلَيهِم آياتُهُ زَادَتهُم ايماناً. (5) يا فرمود:


1- الميزان، ج 16، ص 157
2- نور: 35
3- عنكبوت: 54
4- مجادله: 22
5- انفال: 2

ص: 259

يا أيُّهاالذينَ آمَنوا آمِنوا .... (1) همين مطلب درباره تقوى هم صدق مى كند. از يك طرف محل تقوى قلب است: أولئكَ الذينَ امتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُم لِلتّقوى (2) و از سوى ديگر، تقوى داراى مراتبى است: يا أيّهاالذين آمَنوا اتّقوا اللَّهُ حَقّ تُقاتِهِ. (3) اين دسته از آيات نشان مى دهد قلب انسان كه تمام حقيقت انسانى است، داراى مراتب و درجاتى است و هر گاه امرى داراى مراتب شد، ظاهر و باطن خواهد داشت.

دو) از سوى ديگر، قرآن براى انسان حياتى قائل است به نام «حيات طيب». كسى كه اهل عمل صالح باشد و ايمان در وجود او راه يابد، خداوند به او حياتى مى دهد به نام حيات طيب و اين يك سنت و قانون الهى است. در اين قانون، تفاوتى ميان زن و مرد نيست: من عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكر أو أُنثى و هُوَ مُؤمِن فَلَنُحييَنَّهُ حَياةً طَيبةً. (4) احيا، القاى حيات در شى ء است. خداوند با چند تأكيد مى فرمايد كه حيات طيب از سوى خداست و تنها براى مؤمنى حاصل است كه داراى عمل صالح است. در اين آيه مراد تغيير صفت حيات نيست؛ يعنى قرآن نمى خواهد بگويد حيات دو قسم است؛ حيات خبيث و حيات طيب و ما به مؤمنان حيات طيب مى دهيم. در اين صورت بايد مى فرمود: «فلنطّيبنّ حياته» بلكه مراد اين است: مؤمنانى كه اهل عمل صالح اند، حيات دارند و آن حيات طيب است. (5) اين حيات، حيات مجازى نيست؛ زيرا اسلوب آيه، براى القاى مطلب مجازى نيست. مضمون آيه مذكور شبيه اين آيه است كه مى فرمايد: أوَمَن كانَ ميتاً فَأحيَيناهُ و جَعلنا لَهُ نوراً يَمشى بِهِ فى النّاسِ. (6) البته اين گونه نيست كه انسان ها دو دسته اند؛ زنده و مرده، بلكه مردگان دو قسم اند:


1- نساء: 136
2- حديد: 16
3- آل عمران: 102
4- نحل: 97
5- الميزان، ج 12، ص 341- 343
6- انعام: 122

ص: 260

خوابيده؛ يعنى اهل قبور و متحرك، يعنى انسان هاى غير مؤمن و در اين ميان، تنها انسان هاى داراى نور، زنده اند. لذا قرآن بخش بسيارى از انسان ها را كه ما آنها را زنده مى دانيم، مردگان متحرك و قائم مى داند. پس انسان هايى كه اهل دنيا هستند، مرده محسوب مى شوند و آنها كه به مقام قرب الهى نايل آمده اند، گامى به عمق وجود خود نهاده و به باطن خويش دست يافته اند. چنين انسانى حيات نورانى دارد: أفمن شَرَحَ اللَّهُ صَدرَهُ للاسلامِ فَهُو على نور مِن ربهِ. (1) سه) دسته اى از آيات در باب قلب است. در اين آيات، گاه سخن از ختم قلب است كه همراه با غشاوه بر سمع و بصر است. ختَمَ اللَّهُ على قُلوبِهِم و على سَمعِهِم و على أبصارِهِم غِشاوَة. (2) گاه مى گويد: ما در قلب برخى انسان ها حالتى قرار داديم كه مانع درك قلبى است: و جعَلنا على قُلوبِهِم أَكِنّةً أن يَفقَهُوهُ (3) و گاه مى فرمايد: ما بر قلب برخى انسان ها طبع مى نهيم و اين مانع شنيدن آنهاست: و نطبَعُ على قُلوبِهِم فَهُم لا يَسمَعونَ. (4) زمانى هم سخن از قفل قلب است كه اگر قلبى مقفول گرديد، تدبر در قرآن براى او حاصل نخواهد شد: أفلا يتدَبَرونَ القُرآنَ أم على قلوب أقفَالُها. (5) اين دسته از آيات نشان مى دهد كه انسان داراى دو وضعيت ادراكى است؛ يكى ادراك ظاهرى، كه براى همه انسان ها به طور يكسان حاصل است. اما وضعيت ديگر ادراكى هم براى انسان ممكن است كه اگر حاصل گردد، قلب انسان بينا و داراى بصيرت مى گردد. پيداست كه اين ادراك غير از ادراك ظاهرى است و طبعاً ادراك باطنى است كه براى باطن انسان يعنى قلب او حاصل مى گردد.

چهار) در برخى از آيات سخن از اكل نار و خوردن آتش است: ان الذين يَأكُلُون أموالَ اليَتامى ظُلماً انّما يأكُلون فى بُطُونِهِم ناراً. (6) قرآن با صراحت اعمال برخى را «اكل نار» مى شمارد. اين تعبير مجاز نيست و ظاهر آن اشاره به واقعيت اين عمل دارد كه براى واقعيت انسان حاصل است؛ يعنى واقعاً انسانى كه چنين عملى را از روى ظلم انجام دهد،


1- زمر: 22
2- بقره: 7
3- انعام: 25
4- اعراف: 100
5- محمد: 26
6- نساء: 10

ص: 261

در «باطن» خود آتش خورده است. (1) در جاى ديگر اشاره به مطلع آتش مى كند و مى فرمايد: زادگاه آتش جايى جز قلب و باطن انسان نيست: نارُاللَّهِ المُوقَدِةُ التى تَطّلعُ على الافئِدَةِ .... (2) اين دسته از آيات هم بيانگر اين واقعيت مهم است كه هم انسان و هم اعمال او داراى ظاهر و باطنى است. ظاهر انسان ممكن است عملى انجام دهد ولى باطن عمل در باطن انسان مى ماند و زمانى ظهور خواهد كرد و ظهور اين واقعيت ظهور قيامت است:

يوم تُبلى السَّرائِرُ. (3) در قرآن مى فرمايد: ذَروا ظاهرَ الاثمِ و باطِنَهُ. (4) يا در جاى ديگر فرمود: ولا تَقرَبوا الفَواحِشَ ما ظهَرَ مِنها و ما بَطَنَ. (5) از اين دو آيه به دست مى آيد كه كار سوء و گناه، ظاهرى دارد و باطنى. نه اين كه كارهاى بد دو قسم است؛ ظاهرى و باطنى. به تعبير ديگر، در اين دسته از آيات، سخن از ظاهر و باطن فواحش و اثم است، نه اين كه سخن از فواحش و اثم ظاهرى و باطنى باشد، لذا هر گناهى ظاهرى دارد و باطنى و اگر هر معصيتى ظاهر و باطن دارد، هر عمل صالحى هم اينگونه است. (6) لذا تمامى اعمال انسان ظاهرى دارد كه با ظاهر دنيوى انسان در تماس است و باطنى كه با باطن و با قلب آدمى مرتبط است و اين مسأله همان تجسم عمل مى باشد.

باطن قرآن

قرآن داراى دو مقام است؛ ظاهر و باطن. اين مطلب از آيات گوناگون قابل استنباط است.


1- الميزان، ج 4، ص 351
2- همزه: 7
3- طارق: 9
4- انعام: 120
5- انعام: 151
6- الميزان، ج 7، ص 333

ص: 262

يك) دسته اى از آيات نشان مى دهد كه قرآن مقام تفصيل دارد و قبل از آن، داراى مقام اجمال است. در اول سوره هود آمده است: الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ. (1) مراد از كتاب همين قرآنى است كه در دست ماست. نكته مهم اين كه در اين آيه مقابله اى ميان مقام احكام و مقام تفصيل حاصل شده و ميان اين دو مقام با لفظ «ثم» عطف شده است كه دلالت بر نوعى تراخى مى كند. تفصيل يعنى ايجاد فاصله ميان اجزاى يك شى ء كه داراى نوعى ارتباط باشد و در برابر، احكام به معناى ارجاع اجزاى يك شى ء متفرق به امر واحد و بسيط، بدون اينكه در آن اجزايى باشد. واضح است كه بساطت و كثرت از جهت الفاظ و جهات ظاهرى نيست بلكه به معنا و مضمون آيات باز مى گردد. لذا ممكن است معانى، تفصيل يافته، به آيات و سور تبديل شوند و امكان دارد تمام معانى مجتمع گرديده، به دنبال غرضى باشند. مقام اجمال، مقام احكام قرآنى بوده و به دنبال آن، مقام تفصيل قرار خواهد گرفت.

از سوى ديگر، مبدأ تفصيل ... مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ ... بيان شده است. حكيم از اسماء حسناى الهى است كه دالّ بر اتقان صنع است. و «خبير» هم از ديگر اسماى حسناى الهى است كه مفيد علم به جزئيات كائنات مى باشد. (2) از اين مجموع به دست مى آيد كه قرآن دو مقام دارد؛ مقام احكام و مقام تفصيل يا مقام «من لدن» و مقام كثرت و گاهى به مقام اجمال مقام مكنون براساس آيه: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ* فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ (3) و يا مقام ام الكتاب براساس آيه: عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ (4) گفته مى شود. خلاصه آنكه مقام تفصيل مقام ظاهرى قرآن كريم است و مقام اجمال و بساطت باطن قرآن مى باشد.

حرف قرآن را بدان كه ظاهريست زين ظاهر باطنى بس قاهريست

زير آن باطن يك باطن سوم كه درو گردد خردها جمله گم

بطن چهارم از نبى خود كس نديد جز خداى بى نظير بى نديد


1- هود: 1
2- الميزان، ج 10، ص 136- 138؛ روح المعانى، ج 7، ص 131
3- واقعه: 78
4- رعد: 39

ص: 263

تو ز قرآن اى پسر ظاهر مبين ديو آدم را نبيند جز كه طين

دو) در پاره اى از آيات مى خوانيم كه قرآن دو گونه نزول دارد: «انزال» و «تنزيل».

اولى نزول دفعى و دومى نزول تدريجى است: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ (1) يا وَنَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ. (2) اگر در جايى تنزيل مطرح باشد، بايد امرى باشد كه از مقام رفيع به مقام پايين تنزيل يافته باشد، لذا لازمه تنزيل اين است كه اولًا: امر تنزيل يافته داراى مراتب نزول باشد، ثانياً: تنزيل داراى مبدأ و منتها باشد. در هر صورت، منتهاى نزول، ظاهر قرآن و مراتب بالاتر و مبدأ تنزيل آيات بطون قرآن كريم خواهد بود. مسأله باطن داشتن قرآن، از آيات تدبر و برخى آيات ديگر هم بدست مى آيد. به جز اين ها مسأله ظاهر و باطن قرآن در روايات متعددى به صراحت بيان شده است، كه به نمونه اى از آنها اشاره مى شود:

در روايت مبسوطى از پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمودند:

«أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّكُمْ فِي دَارِ هُدْنَةٍ وَ أَنْتُمْ عَلَى ظَهْرِ سَفَرٍ، وَ السَّيْرُ بِكُمْ سَرِيعٌ ...

فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ مَاحِلٌ مُصَدَّقٌ وَ مَنْ جَعَلَهُ أَمَامَهُ قَادَهُ إِلَى الْجَنَّةِ وَ مَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ سَاقَهُ إِلَى النَّارِ وَ هُوَ الدَّلِيلُ يَدُلُّ عَلَى خَيْرِ سَبِيلٍ وَ هُوَ كِتَابٌ فِيهِ تَفْصِيلٌ وَ بَيَانٌ وَ تَحْصِيلٌ وَ هُوَ الْفَصْلُ لَيْسَ بِالْهَزْلِ وَ لَهُ ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ فَظَاهِرُهُ حُكْمٌ وَ بَاطِنُهُ عِلْمٌ ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِيقٌ». (3)

از مجموع مباحث پيش گفته به دست مى آيد كه جهان، انسان و قرآن ظاهرى دارند و در عالم بالا، هر يك داراى باطن مى باشند. اگر جهان هستى عالم تكوين است و قرآن كريم عالم تشريع، اين امر به معناى هماهنگى نظام تكوين و تشريع است كه از ديگر


1- حج: 9
2- نحل: 89
3- فروع كافى، ج 2، ص 598

ص: 264

معارف بلند قرآنى است. مسأله ظاهر و باطن منحصر به سه امر مذكور نيست، بلكه شامل اعمال انسانى هم مى شود كه بدان اشاراتى شد. همچنين نعمت هاى الهى هم ظاهر و هم باطن دارند: وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً. (1) از ديگر مسائل مهم در بيان معارف دينى اين كه: علم هم از اين قاعده، مستثنى نيست. عارفان علم را دو دسته مى دانند: «اكتسابى» و «ارثى». علوم اكتسابى يا رسمى، علومى است كه از طريق آموزش انسانى و به تدريج و همراه با رنج فراوان به دست مى آيد. علم ارثى يا الهى، علمى است كه از طريق تعليم ربانى، در اندك زمانى و به راحتى حاصل شود. ممكن است انسان واجد علم رسمى يا صاحب علم ارثى يا داراى هر دو علم باشد اما آنچه مهم است اين است كه علم مفيد، علم ارثى و باطنى است؛ چنانكه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به اين مطلب اشاره فرمود:

«الْعِلْمُ عِلْمَانِ: عِلْمٌ عَلَى اللِّسَانِ فَذَلِكَ حُجَّةٌ عَلَى ابْنِ آدَمَ وَ عِلْمٌ فِي الْقَلْبِ فَذَلِكَ الْعِلْمُ النَّافِعُ». (2)

علم الوراثه، در قلبى كه از كدورت صفات نفسانى و قذارت طبايع حيوانى و علايق زشت دنيوى منزه است مى جوشد و اسرار جهان غيب را هويدا و آشكار مى سازد. علم موروثى علمى است كه از جانب حق باشد و او معلم انسان قرار گيرد: عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً. (3) اهل كشف وارثان كشوف نبوى اند و به بركت پيروى از آن بزرگواران، به وراثت علوم حقيقى نايل مى شوند. اين علوم تقليدى نيست. تقليد تقييد است و تمام علماى رسوم در قيد تقليدند و گاهى از حس و گاهى از عقلشان تقليد مى كنند، اما آنكه وارث علم حقيقى است، اگر هم مقلد باشد، تنها مقلد خداست و اين دسته، علماى حقيقى و اهل تحقيق اند. اصل در عالم جهل است و علم مستفاد و امرى وجودى است و وجود مخصوص خداوند مى باشد؛


1- لقمان: 20
2- فروع كافى، ج 2، ص 135؛ وسائل الشيعه، ج 1، ص 152؛ بحار، ج 54، ص 145
3- كهف: 65

ص: 265

«فتقليد الحقّ الذي له الوجود أَولَى من تقليد مَن هو مخلوق فكما استفدت منه سبحانه الوجود فاستفد منه العلم». (1)

عارفان گاهى به جاى علوم اكتسابى و ارثى، از اصطلاح علم الروايه و علم الدرايه استفاده مى كنند. (2) ولى آنچه مهم است اين كه آنان معلم علوم ارثى يا وهبى يا علم الدرايه را اب معنوى مى دانند. آنان براساس حديثى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: «الآبَاءُ ثَلَاثَةٌ؛ أبٌ وَلَّدَكَ وَأَبٌ رَبَّاكَ وَأَبٌ عَلَّمَكَ»، (3)

معتقدند (4) كه معلم عارفان، انبياء و اولياى الهى اند. علوم عرفانى ميراث معنوى است كه از سوى اب معنوى بر قلب عارف مى نشيند. زمين، ارث صورى خداست. ولى ميراث پيامبران علوم معنوى و حقيقى است.

باطن شريعت
اشاره

از مسائل مهم ديگر، كه هم نتيجه مباحث پيشين است و هم مستنداتى از آيات و احاديث دارد، آن است كه شريعت هم ظاهر و هم باطن دارد. نماز بجز كالبد ظاهرى، باطنى دارد كه همان ذكر خداست: إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ. (5) روزه ظاهرى دارد كه امساك است، اما باطن آن امساك و تقواى معنوى است:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (6) حج هم ظاهرى دارد كه احكام شرعى آن را تشكيل مى دهد؛ مانند حج واجب و مستحب يا حج تمتع، قِران و افراد يا احكام حج نيابتى يا واجبات و مندوبات حج. از سوى ديگر تمام احكام شرع كه در باب حج مطرح است، داراى باطن بلكه بطون است، كه در روايات و احاديث و نيز ذوقيات عرفا به آنها اشاره شده است.


1- فتوحات المكية، ج 3، ص 167
2- اللمع، ص 26
3- به نقل از: جامع الاسرار و منبع الانوار، ص 351
4- همان، ص 351- 352
5- عنكبوت: 35
6- بقره: 183

ص: 266

الف) فرار

حج فرار به سوى خداست، اين تعبير از فرمايشات امام باقر عليه السلام بدست مى آيد.

امام عليه السلام با تمسك به فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ؛ (1) «به سوى خدا فرار كنيد» حج را از مصاديق فرار معرفى نموده اند. (2) فرار، گريختن از غير خدا به سوى خداست. فرار گريز از عالم گذرا به سوى حقيقتى جاودان و پايدار است و فرار حركت به سوى آسمان ربوبى است.

حركت به سوى خدا مراتبى دارد؛ گاهى خداوند در قرآن كريم به كارهاى خوب و نيك امر مى كند و مثلا مى فرمايد:

ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (3)؛

«ركوع و سجود بجاى آوريد، بندگى پروردگار را كنيد و كارهاى نيك انجام دهيد، باشد كه رستگار شويد.»

در گام دوم خداى سبحان از انسان شتاب مى خواهد. نيكان و پاكان كسانى هستند كه در كارهاى خوب سرعت مى ورزند و شتاب عمل صالح انجام مى دهند.

أُولئِكَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ (4)؛

«ايشان در نيكى ها سرعت مى گيرند.»

حركت به سمت خدا مرحله سومى هم دارد. خداوند در اين گام مفهوم مسابقه در كارهاى نيك را مطرح مى كند. در مسابقه، رقابت و در رقابت مثبت و سازنده، پيشى گرفتن از ديگران در كارهاى خير است. پروردگار عالم درباره خوبى ها و كارهاى نيك با نگاه رقابت به انسان ها مى نگرد و از آنها مى خواهد از يكديگر سبقت گيرند: فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ. (5)


1- ذاريات: 50
2- فقيه، ج 2، ص 221، روايت 2237
3- حج: 77
4- مؤمنون: 96
5- بقره: 148

ص: 267

آخرين مرحله حركت به سوى خدا، فرار است. در فرار انسان از غير خدا منقطع شده، به سوى او شتابان گام برمى دارد. در فرار، جهل ها و نادانيها برطرف و علم به جاى آن مى نشيند. در فرار، كسالت نيست، تحرك، نشاط و عزم آن را همراهى مى كنند. فرار، سعى و كوشش فراوان، آهنگى جاودانه و عزمى شكست ناپذير مى طلبد. فرار به سوى خدا سينه انسان را گشاده مى كند و دلتنگيها، كدورت ها و ناپاكيها را مى زدايد تا انسان به مقام يقين نائل شود.

انسانى كه به سوى خدا فرار مى كند، هجرتى به سوى او دارد و زبان حال او اين است: إِنِّي مُهاجِرٌ إِلى رَبِّي. (1) اين مهاجر، ابراهيم عليه السلام است؛ هم او كه كعبه را تجديد بنا كرد و انسان ها را به حج خانه خدا فرا خواند. انسانى كه مهاجر است، دعوت به هجرت مى كند و هجرت حج، فرار به سوى خداست. اين هجرت از همان آغاز آماده شدن براى حج را نشان مى دهد؛ پاك كردن مال، تنظيم وصيت نامه، وداع با بستگان، زاد و توشه برداشتن، همه و همه انسان را آماده سفر و سلوكى به سوى خدا مى كند. مسافر در تمامى احوال بايد به فكر مقصد يعنى ديدار خدا در كعبه و ولى خدا در مدينه باشد. او بايد خود را براى بريدن از غير خدا و گريز و فرار به سوى خدا مهيا كند.

ب) بصيرت

حج نور است و بصيرت، شهود است و مكاشفه. حاجى چشم خود را به ديدار يار باز مى كند، قلب او بصيرت مى يابد و با تمام وجود به رؤيت خدا مى نشيند. اگر كسى حج واجب را به تأخير اندزد و بميرد، خداوند او را كور «اعمى» محشور مى كند. اين تعبير در روايات متعددى آمده و در تمامى آنها به اين آيه تمسك شده است: وَمَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِيلًا. (2) ولى لحن روايات متفاوت است. برخى


1- عنكبوت: 26
2- اسراء: 72

ص: 268

مى گويند چنين كسى از يافتن حق و حقيقت كور است، (1) بعضى ديگر مى گويند خداوند چنين كسى را از يافتن راه درست كور مى كند، (2) برخى ديگر كورى از يافتن طريق بهشت را مطرح مى كنند (3) و حديثى ديگر مى گويد: او از انجام فريضه اى از فرائض الهى كور شده است. (4) از مجموع اين احاديث چند نكته به دست مى آيد؛ يكى اينكه حج بصيرت است و نور و ترك آن نابينايى است و گمراهى و ديگر اينكه خدا تارك حج را كور مى كند، لذا از دست دادن بصيرت فعلى از خداست كه به دنبال مخالفتى عظيم از سوى انسان حاصل مى شود و خداوند انسان را كور و نابينا مى سازد. سوم اينكه اين نابينايى كه در آيه مطرح شده است، منطبق بر تارك حج واجب است كه شامل دو جهان مى شود؛ يعنى كسى كه با ترك حج در دنيا كور شود، در آخرت هم نابينا محسوب مى شود.

نابينايى نتيجه حجاب است. به عبارت ديگر انسان ها دو چشم دارند؛ چشم ظاهرى و چشم باطنى. تمامى انسان ها از نعمت چشم باطنى يا بصيرت برخوردارند، ولى بصيرت در آنان به صورت استعداد و بالقوه است. چشم قلب اگر محجوب باشد، نتيجه اى جز كورى ندارد، لذا حجاب مانع بصيرت درونى و قلبى است.

حجاب نوعى مانع است كه ديده بنده را مى پوشاند و او را از شهود هستى منع مى كند. علت محجوب ماندن بندگان آن است كه روح آدمى به هنگام تنزل، از عوالم بى شمار گذر مى كند تا به عالم ناسوت و قالب بدن در آيد. اين تنزل سبب مى شود تا جميع مراتب علوى براى انسان محجوب شود و او از ديدار دوست محروم بماند.

بنابراين حجاب چيزى جز تعين و حدود نيست و آنكه بى تعين، مطلق و بى حجاب بود،


1- فروع كافى، ج 4، ص 269
2- فقيه، ج 2، ص 273
3- تفسير قمى، ص 424
4- تفسير عياشى، ج 2، ص 306

ص: 269

ظهور ذاتى و ازلى و سرمدى دارد. (1) علوم الهى و حقائق ربانى كه از معلم حقيقى به انسان تعليم مى گردد مسبوق به تهيه و استعداد انسانى است. استعداد و قابليت نيز به قدر رفع حجاب است. چنانكه كشف و شهود بر حسب ميزان رفع موانع است. در قرآن به گونه هاى مختلف از حجاب قلب نام برده شده است: خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ. (2) ختم به دست خداست اما اين عمل الهى جزايى است. بدين معنا كه بنده خود با دست اختيار خويش زمينه ختم را فراهم مى كند و آن همان حجاب و غشاوه اى است كه بر گوش و چشم خود مى كشد. اگر از حقيقت اين غطاء و حجاب سؤال شود، قرآن به بهترين شيوه ممكن پاسخ مى دهد: كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ. (3) از اين آيه چنين بر مى آيد كه رين و حجاب قلب چيزى جز «نفس عمل» نيست و اين از معجزات قرآن كريم است. معصيت خود حجاب دل است نه اينكه علت حجاب و حجاب، اثر آن باشد.

به عبارت ديگر عمل صورتى علوى دارد كه سرّ انسان را تحت تأثير خود قرار مى دهد.

بنابراين تجسم عمل باعث تجسم قلب و تجسم قلب منشأ تجسم قيامت انسانى است، بدين معنا كه ظهور باطن هر شخص همان قيامت اوست. چنانكه فرمود: نار اللَّه الموقدة التى تطلع على الافئدة. (4) رين قلب اولين مرتبه حجاب قلب در قرآن است. رتبه دوم، طبع قلب است. آنجا كه فرمود: طبع اللَّه على قلوبهم (5) و رتبه سوم، ختم قلب است «ختم اللَّه على قلوبهم».

مهر نهادن مانند آن است كه آينه اى را كاملًا مكدر نماييم. نهايت درجه حجاب دل، قفل قلب است: ام على قلوب اقفالها. (6) قفل قلب پايان حجاب است و كورى دل به اين


1- مصباح الهدايه و مفتاح الكفايه، ص 107؛ مصباح الانس، ص 265
2- بقره: 61
3- مطففين: 14
4- همزه: 7
5- توبه: 94
6- محمد: 26

ص: 270

ميزان كه رسيد، كورى ابدى در آخرت را در پى خواهد داشت. و من كان فى هذه اعمى فهو فى الاخرة اعمى و اضلّ سبيلًا. (1) در احاديث نيز از حجاب سخن به ميان آمده است. در اين ميان حديث حجاب در كلمات عارفان جايگاه ويژه اى دارد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود (2): «ان للَّه سبعين حجاب من نور و ظلمة». اين هفتاد حجاب در نهاد آدمى موجود است و به حسب هر حجاب ديده اى از آدم پوشيده و او از مطالعه ماسوا محجوب شده است. نكته اى كه از اين حديث بر مى آيد اين است كه حجاب ها دو دسته اند؛ ظلمانى و نورانى. و از آنجا كه حجب نورانى در دو دسته عقلى و روحانى مى گنجند و از سوى ديگر حجاب ظلمانى مربوط به نفس است مى توان نتيجه گرفت كه حجاب ها سه گونه اند؛ ظلمانىِ نفسانى، نورانىِ عقلى و نورانىِ روحى. (3) در اينجا ضابطه اى كلى وجود دارد و آن اينكه بصر وبصيرت يك گونه اند. بصر قابليت و شانيت ديدن را دارد اما تحقق اين امر موقوف بر وجود نور است. بصيرت نيز چنين است. چشم دل هر چند توان رؤيت دارد، اما ديدن بدون نور ممكن نيست. ومن لم يجعل اللَّه له نوراً فماله من نور. (4) و به راستى نديدن حجاب، حجاب اعظم است. (5) قلوب اهل حق آنگاه كه به نور حقيقى نزديك شد و در مقام قرب الهى قرار گرفت ديدگانش بينا مى شود و آنچه قبل از آن از فهم او مستور بود تبيين مى يابد و به روشنى و وضوح مى رسد. اين مقام كشف است. كشف از آن قلب است كه به هنگام اتصال حاصل مى شود. اگر شهود و كشف با حضور مسانخند، انسانى كه در غيبت به سر مى برد، از اين حالت رفيع محروم و در پشت پرده حجاب و غشاء از درك حضور حق دور مانده است.

قلب غائب در ظلمت است و قلب حاضر به صفاى يقين نائل آمده است. اگر عارف به حضور و شهود حق نزديك شود بر وحدت و جمعيت او اضافه و از تفرقه و كثرت او كاسته شده است. لذا حضور و شهود با اتحاد و اتصال همراه است. چنانكه غيبت با


1- اسراء: 74
2- فتوحات مكية، ج 2، ص 159؛ مرصاد العباد، ص 311، در مرصاد چنين نقل شده است: «ان للَّه سبعين الف حجاباً».
3- بحرالمعارف، ص 5- 2- 288؛ زبدةالحقائق، ص 131؛ مصباح الهداية، ص 205
4- نور: 41
5- فتوحات مكية، ج 2، ص 159

ص: 271

كثرت، حجاب و ظلمت آميخته و قرين است. حاصل آنكه حج به انسان بصيرت مى دهد، زيارت خانه خدا بينايى به ارمغان مى آورد، حجاب از دلها بر مى افكند، ظلمت را از قلب خارج مى كند و دلى نورانى، حاضر، همراه با يقين و محبت و عشق در اختيار انسان قرار مى دهد.

ج) حجيج

ميان حج ظاهرى و حج واقعى فاصله بسيار است. چه بسيار كسانى كه اعمال و مناسك حج را انجام مى دهند، اما از حج فقط فرياد و ضجه نصيبشان مى شود و شايد نامشان در دفتر حجاج واقعى ثبت نگردد. چه بسيارند كسانى كه بارها به حج مى روند ولى از فيض حج راستين محرومند. حج، آنها را گامى در مسير سلوك الى اللَّه پيش نبرده است، و به ديدار محبوب بار نيافته و به لقاء معشوق نائل نشده اند. ظاهريان فقط به ظاهر حج مى رسند و آداب و مناسكى انجام مى دهند، اما از اسرار و رموز معنوى حج محروم مى مانند.

حج، ظاهرى دارد و باطنى، پوسته اى دارد و مغزى و صورتى دارد و سيرتى. حج مانند هر عملى بعدى باطنى دارد كه ماندگار است و جاويد و با باطن آن باطن انسان ساخته مى شود. پس باطن اعمال، باطن آدمى را صورت بندى مى كند و اين، صورت واقعى انسان مى شود و آدمى با اين صورت باطنى محشور مى گردد. حشر هر انسانى با صورت برزخى و واقعى است و واقعيت باطن انسانى را عقائد، نيات و اعمال و رفتار او رقم مى زند. كسى كه به صورت واقعى حج نائل نيامده باشد، صورتش، صورت انسانى ولى حقيقت و باطنش، باطنى حيوانى خواهد بود. حج ميهمانى خداست. ميهمان بايد خود را آراسته كند، سپس به ميهمانى در آيد. آرايش ميهمانى خدا، ساختن صورت باطنى است. سالك بايد با نيت و عمل خود و با حج واقعى كه انجام مى دهد، در اين ضيافت بزرگ شركت كند تا بهره هاى بيشترى از اين سفره ببرد و بيش از پيش كامياب شده، تقرب يابد.

ص: 272

ابوالعرندس كندى يكى از مردان قريشى است. او نقل مى كند كه روزى در آستانه كعبه با امام صادق عليه السلام نشسته بوديم. به امام گفته شد: حجاج چه بسيارند. امام عليه السلام فرمود (1):

«حاجى چه كم است». همچنين در حديثى مشابه عبدالكريم بن كثير مى گويد با امام صادق عليه السلام مشغول انجام اعمال حج بوديم. امام بالاى كوهى رفت و از آنجا به مردم نگريست و گفت:

«مَا أَكْثَرَ الضَّجِيجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِيجَ»؛ (2)

«ناله ها چه بسيار است و حاجيان چه اندك!»

اين سرّ عرفانى را امام محمد باقر عليه السلام بيشتر روشن فرموده است. ابوبصير به امام باقر عليه السلام عرض مى كند: چقدر امسال حاجى فراوان و ناله ها بلند است! امام فرمود (3):

«بلكه ناله ها و فريادها زياد، اما حاجى واقعى كم است، آيا دوست دارى حقيقت آنچه را گفتم به صورت عيان ببينى؟ سپس با دست مبارك چشمان ابوبصير را مسح نمود و دعا كرد او بينا شد، در آن هنگام مشاهده كرد كه اكثر آنها ميمون و خوك اند و مؤمنين ميان آنها همانند ستارگان درخشان در شب ظلمانى اند.»

ابوبصير گفت: راست گفتى مولاى من، ضجه و ناله فراوان، اما حاجى اندك است.

سپس امام دعا كرد و ابوبصير چشمانش صورت عادى گرفت.

صاحب مستدرك در حديثى طولانى به نقل از تفسير عسكرى از امام زين العابدين عليه السلام نقل مى كند (4) كه آن بزرگوار در عرفات وقوف يافته بود. امام خطاب به زهرى فرمود:

«به نظر شما امسال تعداد زائران چقدر است؟» زهرى عرض كرد: چهارصد يا پانصد هزار نفر كه همه قصد خدا را كرده اند و او را با ناله و ضجه مى خوانند.


1- رجال الكشّى، ج 2، ص 690، روايت 738
2- بصائر الدرجات، ص 358، روايت 15
3- المناقب، ج 4، ص 184
4- مستدرك، ج 1، ص 607، روايت 1302

ص: 273

امام عليه السلام فرمود: «مَا أَكْثَرَ الضَّجِيجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِيجَ» اى زهرى صورتت را نزديك بياور. زهرى صورت خود را نزديك كرد. امام با دست مباركش رخسار او را مسح نمود، سپس گفت: ببين. زهرى گفت: تمام خلق را ديدم كه ميمون بودند و تنها در هر ده هزار نفر يك انسان ديدم. باز امام فرمود: زهرى صورتت را نزديك كن و او چنين كرد و امام بار ديگر صورت زهرى را مسح نمود و به او گفت: نگاه كن. زهرى نگاه كرد و تمام آنها را خوك ديد. بار سوم چنين شد و زهرى تمام خلق را گرگ ديد و تنها تعداد اندكى انسان مشاهده كرد. آنگاه رو به امام كرد و گفت: آيات تو مرا دهشت زده كرد و افعال عجيب تو مرا متحير.

سپس امام صورت او را مسح نمود و زهرى به حالت عادى بازگشت.»

سپس امام سجاد عليه السلام گوشه هايى از اسرار ملكوتى حج را بيان فرمود. كسانى كه انسان واقعى بودند و همچون كواكب ميان تاريكى مى درخشيدند، حاجيان، مؤمنان و مخلصان واقعى اند و به پيامبر صلى الله عليه و آله و اولادش عشق و محبت مى ورزند و آنان كه به صورت باطنى حيوانى بيش نيستند، معاند رسول خدا صلى الله عليه و آله و اولاد او هستند. حاجيان به اندازه نورشان در عرصات قيامت نمايان مى شوند و نورشان به اندازه ولايت پذيرى آنان است.

برخى نورشان به اندازه هزار سال است و برخى ديگر به قدر صد هزار سال. و هر صاحب نورى به اندازه نورانيتش توان شفاعت دارد.

اينها بخشى از اسرار عرفانى حج است، اينها گوشه اى از رازهاى ملكوتى است، هر كس مزه اى از ملكوت را چشيد و آسمانى شد، حج واقعى و حجى به صورت انسانى خواهد داشت. او چراغى درون خود دارد، او به اسرار و رموز معنوى حج وقوف يافته است، وقوف او به عرفات نيست، به معرفت است. وقوف او به مشعر نيست، به شعور است و وقوف او به منا نيست، از مُناست و او نفسانيات خود را رمى كرده است؛ او انسانى فانى است كه محو ديدار يار شده است.

در كعبه دل عيد تجلى جمالت اى قوم به حج رفته كجائيد كجائيد

سرگشته در آن باديه تا چند بپوئيد معشوق همين جاست بيائيد بيائيد

د) زاد سفر

تعبير «زاد» و «تزوّد» در قرآن فقط در يك آيه آمده و اين آيه هم مربوط به حج است؛ از اين رو مى توان گفت كه حج مهمترين زادى است كه انسان براى آخرت در دنياى خويش بر مى گزيند.

الحج اشهر معلومات ... وتزوّدوا فان خير الزاد التقوى و اتقون يا اولى الالباب (1)؛

«حج در ماه هاى معين است ... و توشه تقوى براى آخرت برگيريد كه بهترين توشه اين راه تقوى است و از من پروا كنيد اى صاحبان عقل.»

درباره معناى اين آيه دو نظر وجود دارد: يكى اينكه مراد از «تزوّد» اين است كه هر چه انسان براى سفر حج نياز دارد با خود بردارد تا سر بار ديگران نباشد؛ زيرا قومى از اعراب يمن به حج مى آمدند بى آنكه زاد و توشه اى بردارند. آنان وبال ديگر حاجيان مى گشتند و بارشان را بر دوش ديگران مى گذاشتند تا اينكه اين آيه نازل شد. (2) اما حاجيان بايد بدانند كه تقوا بهترين است توشه اى است كه براى حج مى برند.

نظر دوم اين است كه مراد از «تزوّد» مناسك حج است. (3) سالك بايد از حج توشه اى براى آخرت خود بردارد. آنچه او را براى اين بهره بردارى مدد مى رساند، تقواست. حج گزارى كه مطيع اوامر الهى باشد و نيت و غرض خود را سالم سازد، مى تواند از حج ابراهيمى ره توشه اى براى فرداى خود فراهم سازد. تقوا هم دو گونه است (4): تقواى عوام كه پرهيز از لغزشهاست و تقواى خواص كه دورى از اغيار است.

انسان باتقوا بايد سرّ خود را از غير خدا خالى كند و به مقام «تخليه» دست يابد تا درونش


1- بقره: 197
2- كشف الاسرار، ج 1، ص 532
3- بيان السعادة، ج 1، ص 182
4- لطائف الاشارات، ج 1، ص 166

ص: 274

ص: 275

جلا يابد و با نور الهى روشن شده، به اسرار و رموز عرفانى حج وقوف يابد. قرآن فرمود:

از قربانى گوشت و خون به خدا نمى رسد، بلكه تقواى حج است كه به خدا تقرب پيدا مى كند و اگر تقوا به خدا برسد، صاحب آن يعنى فرد متقى هم به مقام لقاء حق واصل مى شود.

ه) تجريد

دل براى خداست و بايد آن را فقط در اختيار خدا قرار داد، حريم قلب فقط براى اوست و آن را بايد براى يار خالى كرد. در تمامى كارها توكل وجهه همت مومن است.

تسليم و رضا اساس سلوك است. سالك از ماسوا منقطع شده، توشه عشق برمى گزيند و با تمام نيرو با دشمنان خدا مبارزه مى كند. كسى كه مدعى خداست و اسم او را مى خواند، نبايد به غير او اعتماد كند. توفيق فقط از اوست و انسان بايد با تمامى وجود و آمادگى از او اطاعت كند تا از زلال مهر او بهره مند گردد.

مصباح الشريعة حديثى منسوب به امام جعفر صادق عليه السلام دارد. اين حديث طولانى اسرار و رموز معنوى حج را بازگو مى كند و همانند «حديث شبلى» مراحل سلوك معنوى را در حج نشان مى دهد. شايد بتوان نام اين حديث شريف و نورانى را «حديث مصباح الشريعه» گذارد. (1)


1- شايان ذكر است چندين حديث وجود دارد كه بصورت كلى به اسرار معنوى و رموز عرفانى حج پرداخته اند اين احاديث ارزشمند هر يك وجوه و ابعاد مختلف حج را بيان مى كنند. مناسب است در اينجا به اين مجموعه اشاره شود.

ص: 276

اولين فراز اين حديث اينگونه است:

«إِذَا أَرَدْتَ الْحَجَّ فَجَرِّدْ قَلْبَكَ لِلَّهِ مِنْ قَبْلِ عَزْمِكَ مِنْ كُلِّ شَاغِلٍ وَ حِجَابِ كُلِّ حَاجِبٍ»؛

ص: 277

«هر گاه تصميم به حج گرفتى، دلت را از هر بازدارنده اى براى خدا خالى ساز و از هر مانعى پيراسته كن.»

در اين فراز تجريد قلب و خالى سازى آن براى خدا مطرح شده است. كسى كه اراده حج كند، نخست بايد قلبش را از هر چيزى غير از خدا خالى كند و فقط در اختيار او قرار دهد. تجريد، باختن خود است و يافتن حق. سالك مجرد از خود مى گريزد و با او مى آميزد و درون خود را براى او خالى مى كند. او نصيب خويش را از دنيا برمى دارد و باقى را مى گذارد. او رسوم و عادات را رها مى كند، خويشتن را محو مى سازد. تجريد خروج از نيستى خود و وصول به مستى هستى اوست. تجريد آن است كه انسان به خود هيچ نپردازد و فقط به فكر خواست يار باشد.

تجريد سه مرحله دارد؛ (1) تجريد نفس كه طلب نكردن دنياست و نيز تأسف نخوردن بر آنچه از دست رفته است. مرحله دوم تجريد دل است و آن نبستن دل به آنچه نيست و تنها ارزش قائل شدن براى آنچه كه هست؛ يعنى وجود حق. مرحله سوم تجريد سرّ است و آن بى اعتمادى به اسباب است و از خود نشانى نداشتن و فقط به حق بازگشتن است.

خيز يارا خيز تا در نيستى يك دم زنيم آتش اندر خرمن آل بنى آدم زنيم

هر چه اسبابست آنرا جملگى جمع آوريم پس به حكم نيستى آنرا همه بر هم زنيم

نيستى را كعبه اى سازيم وخود مُحرم شويم وز پس تجريد لبيكى برين عالم زنيم (2)

و) توكل

از ديگر فرازهاى «حديث مصباح الشريعه» مربوط به توكل در حج است. سالك طريق حج، پيش از موسم بايد قلب خود را سرشار از محبت خدا كند و از هرچه غير


1- مجموعه رسائل فارسى خواجه عبداللَّه انصارى، ج 1، ص 268
2- همان، ص 352.

ص: 278

خداست، تهى گرداند، او بايد حجاب ها را بر كند و آماده ديدار يار شود. همچنين وانهادن كارها و توكل به او از ديگر وظايف زائر بيت اللَّه است. او نبايد به چيزى يا كسى غير از خدا اعتماد كند. اعتماد حج گزار فقط به خداست.

«و فوّض أمورك كلّها إلى خالقك و توكّل عليه في جميع ما يظهر من حركاتك و سكناتك ... وَ لَا تَعتمِد على زادك و راحلتك و أصحابك و قوتك و شبابك و مالك و مخافة أن يصير ذلك عدوّاً و وبالًا»؛

«و همه كارهايت را به آفريدگارت واگذار و در سكون و حركتت بر او توكل كن ...

و بر توشه و مركب و همراهان و نيرو و جوانى و ثروتت اتكا نكن. مبادا كه دشمن و وبال تو شوند.»

توكل يكى از مقامات عرفانى است كه قرآن در باب آن چنين آمده است:

ومن يتوكل على اللَّه فهو حسبه (1)؛

«هر كه بر خدا توكل كند، خدا او را كافى است.»

عارف درباره توكل مى گويد:

«توكل ايمنى است با آنچه در خزينه خداى است- عزوجل- و نوميدى از آنچه در دست مردمان است. (2)»

توكل يعنى اينكه انسان همه كارهاى خودْ را به مالك حقيقى وا گذارد و وكالت را به او وانهد؛ زيرا حق خود چنين كرده و عالم را از مالكيت مأيوس داشته است.

خواجه عبداللَّه انصارى براى توكل همانند ديگر مقامات عرفانى درجات سه گانه اى قائل است (3): درجه نخست توكل با طلب است؛ يعنى اينكه انسان در عين حال كه


1- طلاق: 3
2- ترجمه رساله قشيريه، ص 578
3- شرح منازل السائرين، ص 75- 77

ص: 279

به دنبال طلب روزى است، روزى دهنده حقيقى را خدا بداند. بنابراين، اولين درجه توكل با تلاش و كوشش براى روزى منافات ندارد.

درجه دوم توكل با ترك طلب روزى است؛ بدين بيان كه شخص متوكل از تمام علل و اسباب قطع نظر كرده، يكباره دل به مسبب الاسباب دهد و به تعبيرى از ماسوا اللَّه انقطاع و اعراض حاصل كند.

نقل است كه روزى عارفى، شخصى به نام ابراهيم خواص را ديدار كرد و حال وى را از او پرسيد: ابراهيم گفت: در صحرا و بيابانى به رياضت مشغول بودم كه در آن از آب باران، درخت و سايبان خبرى نبود، آيا اين توكل است؟ او پاسخ داد: اگر عمر خود را در عمران باطن صرف كنى، فناى در توحيد براى تو حاصل نمى شود و اين حالت عمران باطن است. (1) بنابراين، اولين رتبه توكل با طلب رزق قرين است. اما رتبه دوم با آن منافات دارد. مولوى در داستان «شير و نخجيران»، رابطه طلب با توكل را اينچنين به نظم كشيده است:

گفت پيغمبر به آواز بلند با توكل زانوى اشتر ببند

رمز «الكاسب حبيب اللَّه» شنو از توكل درسبب غافل مشو

قوم گفتندش كه كسب از ضعف خلق لقمه تزويردان بر قدر حلق

حيله كرد انسان و حيله اش دام بود آنكه جان پنداشت خون آشام بود

در ببست و دشمن اندر خانه بود حيله فرعون زين افسانه بود

سومين درجه توكل آن است كه سالك به شهود فعل نائل آيد؛ يعنى مشاهده كند كه مؤثرى در جهان هستى غير از او نيست و در اين صورت، فاعليت را به او واگذارد. چنين شخصى حقيقتاً متوكل است و مى تواند بگويد: اياك نعبد و اياك نستعين.

«ابو سليمان دارانى گويد: به مكه مردى ديدم هيچ چيز نخوردى، الا آب زمزم.


1- همان، ص 76

ص: 280

روزى چند بگذشت. گفتم: اگر اين آب زمزم فرو شود چه خورى؟ برخاست و بوسه بر سر مى داد و گفت: جزاك اللَّه خيراً، مرا راه نمودى كه من چندين گاه بود تا زمزم را همى پرستيدم و برفت. (1)»

حاصل آنكه توكل و تفويض امور به خدا يكى از دقايق و لطايف عرفانى حج است. حج عرفانى، قرين اعتماد به خداست و سالك و مسافر حج روحانى روا نيست به جز خدا به چيز ديگرى اعتماد داشته باشد.

ز) تسليم و رضا

يكى از لطايف معنوى حج، تسليم به قضاى الهى و رضا به حكم اوست. انسان اگر تصميم بر انجام مناسك حج دارد بايد خود را تسليم تقدير الهى كند و راضى به حكم او باشد. از ديگر فرازهاى «حديث مصباح الشريعه» اين است:

«وَ سَلِّمْ لِقَضَائِهِ وَ حُكْمِهِ وَ قَدَرِهِ»؛

«تسليم قضا و حكم و تقدير الهى باش.»

يكى از مقامات عرفانى، مقام تسليم و رضاست و در ميان آيات بيش از همه به اين آيه استناد شده است كه:

ى يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضيةى (2)؛

«اى نفس قدسى، مطمئن و دل آرام امروز به حضور پروردگارت باز آى، كه تو خوشنود و او از تو راضى است.»

در اين آيه رضا شرط رجوع معرفى شده است. پس تنها انسان راضى مى تواند توبه، انابه و رجوع داشته باشد يا دست كم، اين از شرايط كمال رجوع است. چنانكه گذشت رضا از صبر برتر است؛ زيرا در صبر، حالت جزع و شكوه وجود دارد، اما در


1- ترجمه رساله قشيريه، ص 126
2- فجر: 28

ص: 281

حالت رضا جزع و شكوه نيز نيست.

اين مقام، مطلوب عارفى بوده است؛ (1) زمانى كه از او سئوال شد: چه مى خواهى؟

پاسخ داد: «اريد ان لا اريد». يعنى «مى خواهم كه چيزى نخواهم». ذوالنون مصرى علامت رضا را سه چيز مى داند: اول دست بداشتن اختيار پيش از قضا، دوم نايافتن تلخى پس از قضا و سوم يافتن محبت اندر وقت بلا. (2)

رضا به داده بده وز جبين گره بگشاى كه بر من و تو در اختيار نگشاده است

ح) توبه

«ثُمَّ اغْسِلْ بِمَاءِ التَّوْبَةِ الْخَالِصَةِ ذُنُوبَكَ»؛

«سپس با آب توبه خالص گناهانت را بشوى.»

عرفا درباره توبه مطالب مسبوطى مطرح كرده اند؛ از قبيل: شروط توبه، انگيزه توبه، اسرار توبه، مراتب توبه، اركان توبه و حكاياتى از بزرگان درباره توبه.

توبه يكى از نخستين منازل و مقاماتى است كه بايد سالك آن را تحصيل كند.

«توبه» در لغت، بازگشتن است و در اصطلاح عارفان، پشيمانى بر معصيت، احساس ذلت نزد خدا و نيت بر ترك و عدم تكرار است.

خواجه عبداللَّه انصارى در صد ميدان مى گويد:

«ميدان اول، مقام توبه است و توبه، بازگشتن است به خداى ... و اركان توبه سه چيز است: پشيمانى در دل، و عذر بر زبان و بريدن از بدى و بدان.» (3)

خواجه در كتاب ديگرش، شرط مهم توبه را شناخت دقيق گناه مى داند:


1- ترجمه رساله قشيريه، ص 299
2- همان.
3- صد ميدان، ص 6

ص: 282

«فإنّ التوبة هي الرجوعُ عن مخالفةِ حكمِ الحقّ إلى موافقته، فما لم يعرفِ المكلّفُ حقيقة الذّنب و كونُ الفعلِ الصادرِ عنه، فحالنا لحكم الحق لم يَصحّ له الرّجوعُ عنه». (1)

اصل توبه آن است كه گناه و معصيت را- هر چند كه كوچك باشد- بزرگ شمارد.

در اين صورت است كه پشيمانى و ندامت حاصل مى شود و گنهكار خود را كوچكترين و بدترين انسان ها مى بيند.

توبه را لطايفى است: اولين لطيفه توبه آن است كه معصيت و جنايت را به طور كلى فراموش كند و پيوسته به ياد خدا باشد و اسم «ستار» الهى را از ياد نبرد. لطيفه دوم اين كه هميشه «بصير» را شاهد خود ببيند. و آخرين لطيفه توبه آن است كه هر مؤثرى را در عالم امكان به جز او نبيند؛ زيرا فرمود: كلّ شى ء هالك الا وجهه. (2) توبه مراتبى دارد: نخست، توبه عوام است. دوم، توبه متوسّطين. و در پايان، توبه خواص كه لحظه اى را جز به استغراق در مشاهدات مشارف الهى صرف نمى كند و هر لحظه خود را مصاحب او مى بينند.

توبه با اولين انسان زاده شد. پدر انسان ها عصيان خود را با توبه جبران كرد و از اين جا توبه در ميان بنى آدم سنت شد. گويند خداى عزّوجّل به آدم وحى كرد: يا آدم، تو فرزندان را رنج و اندوه ميراث گذاشتى، و من ايشان را توبه گذاشتم. هر كس مرا بخواند از ايشان، به دعاى تو لبيك كنم ايشان را؛ چنان كه تو را كردم.(يا آدم) مردمان تائب را برانگيزم از گور، همه شادان و خندان و دعاى ايشان همه مستجاب كنم. (3) اگر به قرآن باز گرديم و در ميان قريب هشتاد آيه جست و جو كنيم، لطايف، نكات و اسرار فراوانى خواهيم يافت كه بسيارى از آنها در كلمات عارفان و اهل حقيقت مذكور است. يكى از آن نكات بديع اين است كه توبه عبد ميان دو توبه خداست. اگر عابد و


1- شرح منازل السائرين، ص 21
2- قصص: 88
3- ترجمه رسالة فشيريه، ص 144

ص: 283

سالكى تائب شد، توبه او پس از توبه نخستين خداست؛ زيرا تا لطف او شامل حال انسان نشود، او توفيق بازگشت و ندامت نخواهد يافت. از سوى ديگر، آنگاه كه انسان آه از نهاد برمى دهد و فرياد توبه سرمى دهد و حالت تنبه درمى رسد، او بايد بپذيرد و اين پذيرش نيز بازگشتى از سوى او به جانب انسان است. از اين رو، از او دو اقبال و بازگشت بايد:

يكى قبل از توبه انسان و ديگرى پس از آن. (1) اين نكته لطيف از اين آيه به دست مى آيد:

ثم تاب عليهم لِيتُوبوا ان اللَّهَ التّوابُ الرّحيمُ (2)؛

«پس خدا باز بر آنها لطف نمود تا توبه كنند كه خداوند بسيار توبه پذير و در حق خلق، مشفق و مهربان است.»

در يك جمع بندى كلى مى توان گفت كه حج داراى اسرار و معانى باطنى است (3) كه اولين سرّ آن، فهم است. حاجى بايد بداند كه اگر مى خواهد به ديدار حق نائل شود بايد از شهوات دل بركند، از لذات منقطع شود و فقط به اندازه ضرورت نصيبى از دنيا برگيرد.

سزاست در تمامى حركات و سكنات، خود را براى خدا خالص كند، سلوكى خالصانه در پيش گيرد، انس بيشترى با خدا گيرد، نفس خود را به مجاهدت عادت دهد.

نقل است در زمان هاى قديم، «قسيسين» قبل از حج از خلق جدا مى شدند، به قله كوهها مى رفتند، در آنجا سكنا مى گزيدند تا انسى با خدا برقرار كنند و خود را براى ديدار او در مسجدالحرام آماده سازند. قرآن هم به اين اشاره اى دارد: ذلك بان منهم قسيسين و رهباناً بانهم لايستكبرون. (4) تا اينكه خداوند پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله را مبعوث كرد، آنها نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و عرض حال كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله هم به آنها فرمود: «جهاد و حج جايگزين رهبانيت است». خداى سبحان مجاهدتى در حج قرار داد كه بندگان با آن مأنوس نبودند، آنها را ملزم به سعى، طواف و رمى جمرات نمود تا كبرشان بشكند و


1- الميزان، ج 1، ص 133
2- توبه: 118
3- ر. ك: محجة البيضاء، ج 2، ص 196- 200
4- مائده: 82

ص: 284

شهواتشان كاسته شود، و فراغتى براى بندگى خدا بيابند، انسى با عظيم گيرند و طبع خود را به سوى او مايل گردانند و سزاوار لبيك او گردند.

دومين سرّ باطنى حج، شوق است. بعد از آنكه سالك حج گزار معانى باطنى را فهميد، شوقى درونى براى ديدار خانه خدا و ديدار خدا پيدا مى كند، او قصد زيارت مى كند و بايد سخت بكوشد تا به اين رزق نائل آيد و شايسته ديدار حق گردد. اگر در قلبى شوق لقا حق پديد آيد، او اسباب لقا را فراهم مى كند؛ در اين صورت زائر تمامى شرايط و وسائل لقا را آماده كرده خود را مهيا براى ديدار بيتى مى كند كه انتسابى به معشوق او دارد، او سر از پا نمى شناسد و براى ملاقات يار لحظه شمارى مى كند.

سومين سرّ باطنى حج، عزم است. زيارت بيت اللَّه عزم و تصميم مى خواهد. زائر بايد اهل و وطن را گذاشته، از شهوات و زخارف دنيا مهاجرت كند، وجهى به سمت او داشته و ارزش بيت در نظرش بزرگ آيد. حج گزار بداند كه عزم امر مهم و رفيعى دارد، ديدار خانه دوست و تقرب به حريم يار، خطير و عظيم است. طلب عظيم، عزمى عظيم مى طلبد. بايد عمل خالص گردد و زائر درون را با اخلاص براى زيارت بيت اللَّه مستعد كند.

چهارمين سرّ باطنى حج، قطع علاقه است. مسافر حج بايد تائب گردد، از تمامى معاصى و جرمها دورى گزيند، حقوق ديگران را جبران كند، حق اللَّه را تأمين سازد، كسى كه قصد بيت مَلِكى دارد امر او را ضايع نمى كند، با او مخالفت نمى كند، او را كوچك نمى شمارد، از اينكه دست خالى نزد او برود حيا مى كند، خوف آن دارد كه ملك او را نپذيرد. ملوك دنيا ميهمانى پاك و پاكيزه مى خواهند؛ اما خداى سبحان خواسته است ميهمانان و زائرانش با چهره اى غبار گرفته نزد او بيايند تا او به آنها مباهات كند. كسى كه عازم حج است و قصد او كرده، بايد با اين سفر از اهل و مال و وطن قطع علاقه كند و خود را براى سفرى متفاوت مهيا سازد. اين قطع علاقه او را آماده سفر اخروى كرده، استعداد حلول موت را به ارمغان مى آورد.

پنجمين سرّ باطنى حج، راحله است. كسى كه به ديدار حق باريافت و درك حضور او كرد، مشقات و رنجها بر او هموار و آسان مى شود. سفر حج، گويا سفر آخرت است.

ص: 285

شايد مرگ نزديك باشد، بايد براى رحل و ارتحال آماده بود؛ حج براى آماده سازى سفر ابدى است. اين سفر زاد و توشه لازم را در اختيار مى گذارد، تقرب به خدا را براى انسان ممكن مى كند؛ لباس احرام كفن است، خروج از وطن، خروج از دنياست. ورود به بيابان ها، وقوف در محشر و نظر به بيت اللَّه حضور در بارگاه الهى در قيامت است. در آنجا انسان ها را با زادشان مى سنجند، كسى كه توشه اش دنياست، آن را در دنيا گذارده است و هم اكنون دستش خالى است و كسى كه از تقوا توشه بر گرفته، چيزى براى عرضه نزد پيشگاه عظيم الهى دارد.

حج دو گونه است؛ (1) حج عوام و حج خواص. حج عوام قصد كوى دوست است و حج خواص قصد روى دوست، آن، رفتن به سراى دوست و اين، رفتن براى دوست.

عوام به نفس روند تا در و ديوار ببينند، خواص به جان روند تا ديدار يابند، كسى كه به نفس رود وجد يابد و بار كشد تا گرد كعبه برآيد و كسى كه به جان رود بيارامد و بياسايد تا كعبه گرد سرايش درآيد.

دردم نه ز كعبه بود كز روى تو بود مستى نه ز باده بود كز روى تو بود

اينها گوشه اى از اسرار معنوى و دقايق عرفانى حج بود. اما چگونه مى توان به اين اسرار واقف شد؟ و چگونه مى توان به اين رموز آگاهى يافت؟ ابراهيم خليل الرحمن پاسخى داده است:

رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبْ عَلَيْنَا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ.

«پروردگارا، ما را فرمانبردار خويش ساز و نيز فرزندان ما را فرمانبردار خويش گردان و مناسكمان را به ما بياموز و توبه ما بپذير كه تو توبه پذير و مهربان هستى.»

مراد از اسلام در اين آيه بدون شك معناى متعارف آن نيست؛ زيرا ابراهيم عليه السلام


1- كشف الاسرار، ج 1، ص 537

ص: 286

پيامبر خداست و صاحب دين حنيف است، از او روا نيست كه از خدا بخواهد او را مسلمان كند. اسلام مراتبى دارد و در اينجا منظور از اسلام، تمام عبوديت و تسليم كامل حق است. مقام تسليم مقامى الهى است كه در اختيار بندگان خاص خويش قرار مى دهد. (1) مناسك جمع منسك و به معناى عبادت است. اضافه شدن مصدر، افاده تحقق مى كند يعنى خليل اللَّه و ذبيح اللَّه درخواست كردند تا خداوند حقيقت اعمالى كه از آنها به عنوان عبادت سر زده است را به آنها نشان دهد، نه اينكه خداى سبحان طريقه عبادت خود را به آن دو بزرگوار بنمايد. پس مراد از دعا رؤيت حقيقت عبادات است، نه تعليم تكاليف؛ چرا كه آنان به تكاليف آگاه بودند. (2) بنابراين راهى براى اطلاع و آگاهى بر حقيقت مناسك و باطن شريعت جز اعلام و نماياندن آنها از طرف خدا نيست. (3) او بايد باطن شريعت را نشان دهد و تأويل مناسك را به عبد خود ارائه كند و انبيا، اوليا و اهل بيت به چنين مقامى دست يافته اند؛ پس تنها بايد به آنها رو كرد و از اين وجودهاى نورانى طلب اسرار عرفانى حج نمود.


1- الميزان، ج 1، ص 283
2- همان، ص 274
3- لطائف الاشارات، ج 1، ص 125

ص: 287

فصل دوّم: سر وجوب، شرائط، فوريت و نيابت حج

سرّ وجوب حج

ص: 288

ص: 289

حج قصد زيارت است؛ زيارت خانه اى كه ابراهيم خليل عليه السلام آن را براى زائران، پاك گرداند، خانه اى كه براى هدايت مردم بنا شده و در آن بركاتى وجود دارد، نخستين خانه اى كه نشانه هاى روشن الهى در آن جاى دارند. اين خانه، بيت اللَّه است و به پاس حرمت خدا، زيارت اين خانه بر همه مردم واجب و مقرر شده است. خداى سبحان كعبه را نظير و مثالى براى عرش خود قرار داد و طواف كنندگان آن را همانند فرشتگانى قرار داد كه عرش الهى را احاطه كرده اند و همچون پروانه دور آن مى گردند؛ آنها به ستايش پروردگار و تكبير او مى پردازند، انسانها هم ملزم شده اند به ثناى او با معرفت و آگاهى قيام كنند. انسان بايد اهل اللَّه شود و به هنگام ورود به حريم امن الهى ذكر الهى گويد تا اهليت او را بيابد. كسى كه اهل اللَّه شد، اهل قرآن هم مى شود. لذا ثناى او ثناى ملائك و حمد او حمد فرشتگان الهى خواهد شد. البته خداى سبحان از حمد و تسبيح ماسوا منزه است: سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ* إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ. (1) خداى سبحان قلب بنده اش را بيت كريم و حرم عظيم خود دانست؛ زيرا قلب بنده مؤمن حرم اوست و توانست بار امانت الهى را به دوش كشد؛ در حالى كه آسمان و زمين


1- صافات: 160

ص: 290

از امانتدارى او شانه خالى كردند. إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولًا. (1) لذا قلب مؤمن از آسمانها و زمين با عظمت، عظيم تر و برتر است. خواطرى كه بر قلب مؤمن مى گذرد، خواطر شريف است و همانند فرشتگان پيرامون خانه قلب در گردشند همانگونه كه خداوند از طواف كننده به جهت طواف خانه اش درمى گذرد از خواطر قلب مؤمن گرچه نكوهيده باشد در مى گذرد. بيت اللَّه، يمين اللَّه است هر چند در حديث قدسى است كه هر دو دست او راست است «كلتا يديه يمين»، لذا وصول به مقام قلب اتصال با جمال و جلال الهى است و اين امرى واجب و ضرورى است.

سرّ شرايط وجوب حجّ

حج با شرايطى واجب مى شود و بدون وجود تمامى اين شرايط، حج واجب نيست.

اين شرايط پنج گانه عبارتند از: بلوغ، عقل، حريّت، استطاعت؛ از جهت مال و باز بودن راه و وسعت وقت و نهايتاً اسلام. هر يك از اين ها رمز و رازى دارند.

سرّ بلوغ

سرّ بلوغ وصول به مقام تكليف است و تكليف نوعى رياضت شرعى است. در كلمات عارفان علوم به دو دسته تقسيم شده اند: علم الدراسة و علم الوراثة يا علوم رسمى، اكتسابى و علم ارثى، لدنّى و خفىّ. علم الوراثة مانند بذر گياه است كه اسرار، ثمره آن، قلب. محل آن و مرشد، باغبان آن است. اسرار ناب و پاك، تنها در قلوب با صفا و دل هاى معرّى از مكدرات صفات نفسانى و پلشتى هاى علايق دنيوى مى رويند و مى جوشند و به بار مى نشينند. صفا و طهارت قلب، تنها در سايه تزكيه و تصفيه و اين دو تنها در پرتو رياضت حاصل مى شوند. تنها آب رياضت، همت والا و نفحات الهى است


1- احزاب: 72

ص: 291

كه منشأ زايش و تجلى حقانى، نازله ربانى و بارقه قدوسى است.

اهل كام و ناز را در كوى رندى راه نيست رهروى بايد جهان سوزى نه خامى بى غمى

جايگاه رياضت آن است كه ارباب سلوك و مجاهدات را به منع شهوات و ترك تعلقات خدا بخواند تا موانع از پيش چشم دل برداشته شود و انوار غيبى تحصيل گردد.

مشاهده عالم ملكوت و طلوع عالم جبروت، تنها از اين طريق ممكن است و از اين روست كه خداوند در جواب آنان كه گفتند: «رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا» فرمود: «قِيلَ ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً». (1)

دنيا محل عمل است و آخرت وعده گاه حساب و انسان به قدر عمل و رياضت، برداشت مى كند. به عبارت ديگر اسلام دينى است كه به شدت عمل گرا و عرفان، مذهبى كاملًا رفتارگراست و اصولًا جز اين روا نيست كه آدمى به صرف حرف و سخن كامل گردد. كمال آدمى عمدتاً در سايه رفتار و عمل او حاصل مى شود، بلكه سرنوشت انسان چيزى جز عمل او نيست؛ زيرا براساس آيات قرآن كريم، قيامت صحنه بروز و ظهورِ نفسِ رفتارِ آدمى است؛ نه بيش و نه كم. چنانكه تجسم عمل همراه با تجسم قلب و حقيقت آدمى از ديگر مسلمات قرآنى است.

رياضت در لغت به معناى تعليم دادن كره اسب جوان براى سوارى است تا راه و رسم خوشراهى را بياموزد. بنابراين اصل معناى رياضت در لغت، تمرين دادن و تمرين كردن است. سپس اين لغت در مورد ورزش هاى بدنى انسانى به كار رفت. چنانكه امروزه در زبان عربى به ورزش، رياضت مى گويند؛ اما رياضت در اصطلاح عرفا به معناى تمرين دادن و آماده ساختن روح جهت دريافت انوار و تجليات الهى است؛ از اين رو رياضت در عرفان هرگز به معناى زجر دادن نفس نيست، چنانكه در بعضى مكتب هاى عرفانى شرقى مثل جوكى هاى هند يا رهبانيت مسيحيت اساس را بر تعذيب و زجر دادن نفس گذارده اند.

رياضت دقيقاً در عرفان اسلامى به معناى تمرين و آمادگى است. البته ممكن است


1- تحريم: 8- 9

ص: 292

پاره اى از تمرين ها صعب و دشوار باشد و انسان را به زحمت و تعب بيندازد، اما تعذيب نفس، هدف اصلى نيست، بلكه از لوازم فرعى برخى مراتب رياضت خصوصاً براى مبتديان است.

ابن سينا در بيانى رياضت را متوجه سه هدف مى داند (1): يكى دور ساختن غير حق و شواغل، ديگرى تابع ساختن نفس امّاره براى نفس مطمئنه و سوم تلطيف سرّ. به عبارت ديگر اهداف رياضت دو گونه اند: برخى متوجه بيرون و بعضى متوجه درون اند. از بين بردن شواغل، ناظر به هدف آشفتگى هاى روحى صورت مى گيرد، به همراه تلطيف سرّ كه به منظور ايجادِ تغيير كيفىِ مطلوب در درون است، هر دو متوجه درون و مُعين هدف دوم اند. به بيان ديگر، رياضت هم در پى رفع موانع بيرونى و هم درصدد آماده سازى درونى است تا نفس به يك باره آماده ربايش ها و تابش ها گردد.

بوعلى همچنين براى هريك از اين اهداف سه گانه، مُعين معرفى مى كند. معين هدف نخست(دور ساختن شواغل) زهد حقيقى است و معين هدف دوم(تطويع نفس امّاره) عبادست همراه با فكر، الحان مناسب و كلام واعظى است كه از نفس زكى همراه با عبارات بليغ و نغمه هاى خوش برآيد. هدف سوم، رياضت با يارى فكر لطيف و عشق عفيف حاصل مى آيد و در اين صورت است كه براى سالك خلسه و ربايشى دست مى دهد و او بر نور حق اطلاع حاصل كرده، لذتى بى سابقه مى برد. وجد، سكينه، تابش، بهجت و استمرار در اين امور، پيامد دوام رياضت است تا جايى كه بتوان گفت: «وَهُناك يحقِّ الوصل». بنابراين تربيت نفس و اصلاح آن كارى عظيم است. كمال و سعادت آدمى در تزكيه نفس و نقص و شقاوت انسانى در پيروى از هواهاى نفسانى است. قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها. (2) گفتنى اينكه رياضت در زبان قرآن همان مجاهدت يا جهاد اكبر است وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا؛ (3) از سوى ديگر عرفان اسلامى رياضتى را رياضت مى داند


1- الاشارات و التنبيهات، ج 3، ص 380- 387
2- شمس: 10
3- عنكبوت: 69

ص: 293

كه منطبق بر شريعت باشد و هر گاه از متن شريعت عدول شد، اين رياضت و مجاهدت نه تنها انسان را به مقصد و مقصود نمى رساند، بلكه مسيرى براى سقوط به اسفل السافلين باز مى كند.

سرّ عقل

عقل عهده دار فهم است، فهمى كه براى بندگى خدا باشد. هر گاه عقل به سمت خدا رو كند، خدا با عقل عبادت مى شود و هر گاه از خود ادبار نشان دهد، عقل محكوم و هواى نفس غالب خواهد شد. حج تنزه از شهوات و فرو نهادن لذات جسمانى و مادى است. شرط ورود به ساحت حج، خلوص است. عقل مجرد در تمام حركات و سكنات، خود را براى عبوديت صاحب كعبه آماده مى كند.

اگر عقل غالب شد و رو سوى خدا نمود، انسى با او خواهد گرفت و در اين صورت از بدن و ماده مهاجرت مى كند و بندگى خدا را نصب العين خود قرار مى دهد. عقل براى شكستن شهوات و فراغت براى عبادت خداست، عقل انسان را راكع و ساجد مى كند، عقل خداى عظيم را در چشم انسان تعظيم مى كند، عقل آدمى را در برابر خداى سبحان ذليل و متواضع مى گرداند و عقل گردن بند بندگى را بر گردن انسان مى نهد.

سرّ حرّيت

حريت آزادى و آزادگى است. بهترين صورت حرّيت، آزادى درونى است.

آدمى بايد از بند شهوات، تعلّقها و تمنيات رها شود تا معناى آزادى را در درون خويش بچشد. خواسته هاى نفسانى چون زنجيرى انسان را به خاكدان طبيعت بسته است و وجود آدمى را به زمين چسبانده است.

گذشتن از تك تك تعلقات و وابستگى ها آدمى را آهسته آهسته به سوى آزادى

ص: 294

معنوى سوق مى دهد و مزه ملكوتى رها شدن از طبيعت را به انسان مى چشاند. در واقع، رهايى، آزادى مى آورد و آزادگى شيرينى عبوديت و اسرار معنوى حج را به كام انسان مى رساند!

سرّ استطاعت

استطاعت توشه و مركب است. جسم و امكانات راحله اند و راحله سبب ارتحال روح مى شود. روح آدمى براى انقطاع و ارتحال نيازمند زاد و توشه و جسم است. لطيفه انسانى بواسطه جسم مادّى به سعادت ابدى مى رسد و جسم و ماده، انسان را براى تعالى، صعود و عروج مستطيع مى كند.

از سوى ديگر زاد و مال سببى براى تغذيه اند. تغذيه به انسان انرژى مى دهد؛ انسانى كه از جسم و ماده منقطع شده غذايش ماده نيست، بلكه روح است. سالكان از منابع انرژى ديگرى بهره مى برند، سيم آنها به آسمان متصل است و از آنجا نيرو مى گيرند، منبع لايزال الهى خوراك آنهاست. اينها را خدا غذا مى دهد و اينها نورخوارانند، نور غذاى آنهاست، حج گزار واقعى هرگز احساس گرسنگى، رنج و سختى نمى كند، او هميشه با خداست و از آنجا كسب نيرو و توان مى نمايد.

سرّ اسلام

اسلام، انقياد و گردن نهادن به چيزى است كه حق تعالى از انسان خواسته است.

اسلام، تسليم است و تسليم شرط اجابت الهى است. خدا مى خواهد كه انسان به گونه اى باشد تا او را اجابت كند. شرط اجابت حق، صفت تذلّل، تواضع و رضا در برابر حق است.

«مجيب» كه از اسماء الهى است هنگامى تحقق پيدا مى كند كه انسان «مسلم» باشد. كسى كه روى قلب خود را براى خدا خاشع و تسليم كند، خداوند به عنوان مجيب براى او ظهور خواهد كرد.

ص: 295

سرّ فوريت حج

وجوب حج، بر شخص مستطيع فورى است و واجب است در همان سال استطاعت، آن را به جا آورد و به تأخير نيندازد. اين امر رمز و سرّى دارد. اسماء الهى بر عالم هستى حاكم اند و تمام ماسوا دولت اسماء الهى اند. اسماء حق دو گونه اند؛ برخى از اسماء حكمشان تا آنجا كه خدا خواهد، ادامه مى يابد و به درازا مى كشد. اگر اين اسماء در عالم تشريع ظهور كنند، آن حكم فوريت نداشته، قابل تأخير است. دسته دوم اسماء ديگر الهى اند كه حكمشان ادامه ندارد و موسّع نيست؛ مانند اسم شريف «الموجد».

ظهور اين اسم فورى است و اگر وقوع يابد هيچ حكمى بر آن پيشى نمى گيرد، چنانكه فرمود: إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ؛ (1) اينگونه اسماء الهى ظهورشان بدون تراخى و به فوريت خواهد بود. حج مظهر اين دسته از اسماء است كه به شرط استطاعت ضرورت فورى مى يابد و توسعه و تراخى در آن نيست.

سرّ نيابت در حج

در حج مى توان نايب گرفت. در نيابت دو دسته شرايط وجود دارد؛ يك دسته براى نايب و دسته ديگر براى كسى كه نايب گرفته است. نيابت در حج بذل و ايثار است، آن كسى كه نايب شده، كوششى براى غير انجام مى دهد و كوشش كننده براى غير از كوشش كننده براى خود برتر و بالاتر است. او غير خود را برگزيده و بر خود ايثار كرده است، او گامى از نفس خويش بيرون نهاده و با نفسش معامله بيگانه كرده است. ترجيح همسايه بر خود، خروج از خود و خوديت است و اين اولين گام فنا خواهد بود. كوشش براى ديگرى بركاتى هم براى خود دارد كه يكى از آنها نفى انانيت است. قاعده اى است و آن اينكه هر گامى كه انسان براى خروج از خوديت و انانيت بردارد، چند گامى به فنا و تقرب به خدا نزديك شده است.


1- يس: 82

ص: 296

ايثار، صفت عبوديت محض را در انسان زنده مى كند. غيرت الهى اقتضا دارد كه سالك پيش از آنكه براى خود كوشش كند، براى ديگرى تلاش ورزد. فدا شدن براى بندگان خدا انسان را فدايى خدا مى كند بايد آبروى برادر مؤمن را با آبروى خود خريد، بايد غم آنها را به دوش كشيد، زبان حال سالك اين است كه رنج و غم ديگران براى من و شادى من براى ديگران. اين اولين قدم ايثار و اولين گام سلوك است كه در حج نيابتى خود را به خوبى نشان مى دهد. بنابراين نيابت در حج به قدر نيت و ميزان گذشت و ايثار بركت و عوض دارد.

ابن عربى چنين حكايت مى كند:

«مردى از عرفا با جماعتى كه هوا بر ايشان مسخر بود، در راهى مى رفتند. يكى از آنان در راهش به منطقه سرسبزى رسيد كه در آن چشمه آبى بود و صداى شُرشُرى داشت، طبعاً وى را آنجا خوش آمد، به ذهنش گذشت كه خوب بود در آنجا دو ركعت نماز گزارد، در آن دم از ميان جماعت بر سطح زمين افتاد و پس از آن ديگر بدان حالت باز نگشت؛ زيرا او عبادت را كه در خور مقام حق تعالى است درخواست نكرد، بلكه انگيزه آن عبادت در خواست طبع بود در آن مكان- طبعاً به سبب منظر نيكويش- لذا معاقبه شد و كيفر ديد». (1)


1- ترجمه فتوحات مكية، باب 70- 72، ص 531

ص: 297

فصل سوّم: اسرار عرفانى احرام

اشاره

ص: 298

ص: 299

حج تمتع از دو عمل تشكيل مى شود؛ يكى عمره تمتّع و ديگرى حج تمتّع كه اولى مقدم بر دومى است. هر كدام از اين دو عمل اجزايى دارد. عمره تمتع از پنج جزء تركيب يافته است كه عبارتند از: احرام، طواف كعبه، نماز طواف، سعى ميان كوه صفا و مروه و تقصير؛ يعنى گرفتن مقدارى از مو يا ناخن. هر گاه مُحرم از اين اعمال فارغ شد آنچه بر او احرام بستن حرام شده بود، حلال مى شود.

حج تمتّع از سيزده عمل تشكيل شده است كه عبارتند از: احرام بستن در مكه، وقوف به عرفات، وقوف به مشعرالحرام، انداختن سنگريزه به جمره عقبه در منا، قربانى در منى، طواف زيارت در مكه، دو ركعت نماز طواف، سعى بين صفا و مروه، طواف نساء، دو ركعت نماز طواف نساء، ماندن در منا شب يازدهم و شب دوازدهم و شب سيزدهم براى بعضى از اشخاص و در روز يازدهم و دوازدهم رمى جمرات و اشخاصى كه شب سيزدهم در منا ماندند، روز سيزدهم بايد رمى جمرات كنند. مجموع اين هجده عمل صورت اكمالى حج واجب را در موسم تشكيل مى دهد.

اولين عملى كه در هر دو بخش حج واجب، اعم از عمره تمتع و حج تمتع قرار دارد، احرام است. در احرام پنج مطلب وارد شده است؛ محل احرام، واجبات احرام، مستحبات احرام، مكروهات و محرمات احرام. هر يك از اين بخشها داراى لطايف عرفانى است. اين لطايف و ظرايف معنوى، اسرار عرفانى مناسك احرام را تشكيل مى دهد.

ص: 300

اسرار احرام

يك) تحريم انسان بر اشيا براساس اسم عزيز

حاجى با احرام چيزهايى را بر خود حرام مى كند. احرام به معناى تحريم امورى بر انسان است، اما نگاه عرفانى به گونه اى ديگر است. (1) يكى از اسماء الهى «عزيز» است، آنگاه كه خداوند دستور داد تا در احرام درآيد و آنچه را كه حلال بود حرام شمرد، خداوند با صفت عزت ظهور كرده است؛ از اين رو مُحرم، مظهر اسم عزيز است و عزت الهى جلوه اى در احرام مُحرم دارد.

خداوند اشيا را مسخّر انسان قرار داد وَسَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي السَّمَوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً؛ (2) همچنين تمام زمين و زمينيان را براى انسان آفريد هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً. (3) اگر اشيا مسخّر انسانند و براى او خلق شده اند، پس آنها طالب انسانند؛ بيش از آنكه انسان طالب آنها باشد. طلب از هر دو سو است هم اشيا انسان را طلب مى كنند و هم انسان اشيا را، ولى طلب اشيا بيش از طلب آدمى است.

بر اين اساس معناى احرام متفاوت مى شود. در احرام اشيا بر انسان حرام نشده اند، بلكه اين انسان است كه بر اشيا حرام شده است؛ زيرا انسان براى خدا خلق شده است و اشيا براى انسان. پس انسان طالب خداست و اشيا طالب او. خداوند با عزت خود خوارى و ذلت انسان را نشان داد و به انسان ها فهماند كه اوست كه انسان را بر اشيا حرام كرد تا به آنها دست نيازد نه اينكه به اشيا دستور داد تا بر انسان حرام شوند؛ بنابراين دستور به احرام، دستور به تحريم انسان هاست نه اشيا. هدف از تحريم انسان تذكر اين نكته است كه آدمى فقط براى خداست و در عين حالى كه مى تواند به امورى دست يابد و آن امور مسخّر و در اختيار اويند، انسان نبايد آنها را طلب كند و فقط بايد طالب او باشد. لطيفه


1- ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 578- 582
2- جاثيه: 13
3- بقره: 29

ص: 301

احرام، تحريم انسان بر اشيا است بدين لحاظ كه انسان بايد خود را وقف خدا كند، نه ماسوا!

دو) شهود و فنا

سرّ ديگر احرام آن است كه مشاهده محسوسات و ماديات را بر خود حرام كند و در گامى بالاتر، شهود ماسوا را بر خود حرام سازد. به عبارتى ديگر، از احرام به فنا دست يابد و از احرام متوجه عالم روحانيّت، عالم وصل و عالم اسماء الهى شود كه اين كعبه حقيقى و اين حج انفسى است.

اگر دل، چونان آينه از كدورات، آلودگى ها، پليدى ها و ناپاكى ها فاصله گيرد و پاك و صيقلى شود، صفا به كمال مى رسد و اشراق آفتاب جمال به قلب مى نشيند. بدين سعادت تنها دل هاى صاف و مستعد دست مى يابند و اين جام جهان نماى تجلّى را فقط رياضت و تخلى در پى مى آورد و از اين روست كه در فتوحات بحث تجلّى بعد از تخلّى مطرح مى شود. (1)

آينه سكندر جام جم است بنگر تا بر تو عرضه دارد احوال ملك دارا

اگر آينه دل از صفات بشريت و زنگار طبيعت صاف شود، صفات روحانى بر دل تجلى مى كند و انوار غيبى بر جان آدمى غالب مى آيد. در اين صورت قلب به تمّوج در مى آيد و فوج موجى به ساختن دل تاختن آورد و جلوه تجلّى دل را صفا مى بخشد. به گفته شيخ عبداللَّه انصارى: «تجلى حق ناگاه آيد، اما بر دل آگاه آيد (2)».

البته تجلى هر كس متناسب با مقام اوست. اگر براى نااهل، ستر و حجاب فرو افتد و كشف حاصل شود و سلطان حقيقت به ديدگان آيد، وى نابود شود.

تا نگردى آشنا زين پرده رمزى نشنوى گوش نامحرم نباشد جاى پيغام سروش

سرّ احرام آن است كه انسان به غير خدا ننگرد و جز او نبيند و حريم دل را در اختيار غير او قرار ندهد. دو چشمش، چشم واحدى گردد و همه به او دوخته شود، واحد ببيند و جز خدا نبيند، شهود ماسوا نكند و به ماسوا اجازه ندهد مانع ياد خدا گردند اين است معناى فرازى از حديث مصباح الشريعه كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«وَ أَحْرِمْ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ يَمْنَعُكَ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ يَحْجُبُكَ عَنْ طَاعَتِهِ».

«و هر چه تو را از ياد خدا و اطاعت او باز مى دارد، بر خود حرام كن.»

سه) دورى از معاصى

سرّ ديگر احرام، دورى از جميع معاصى و حتى مشتبهات است. نفس بايد به هنگام احرام از نفسانيات، مشتهيات و تمام لذات فاصله بگيرد و حتى لذت حلال را، به قدر ضرورت، آن هم نه براى تحصيل لذت، بلكه براى انجام تكليف الهى استفاده كند. (3) امام سجاد عليه السلام در حديث شبلى به اين حقيقت اشاره مى فرمايد:

«فَحِينَ أَحْرَمْتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ حَرَّمْتَ عَلَى نَفْسِكَ كُلَّ مُحَرَّمٍ حَرَّمَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ لَا»؛ (4)

«پرسيد وقتى احرام بستى نيت كردى كه همه محرمات خدا را بر خود حرام سازى؟ گفت: نه.»

انسان در عالم الست عهد و پيمان عبوديت با خدا بسته است. خدا با انسان پيمان محبت، خدا بر پيمانش ثابت است، اما اكثر انسان ها عهد خود با خداى خويش شكسته اند و اگر به عهد خود بازگردند، باز عهد خود مى شكنند. عهدى كه انسان با او بسته است، بندگى، انقياد، توكل و حرمت نگه داشتن اوست. روا نيست انسان عهد الست بشكند و مخالفت او كند. لطيفه احرام نفى معصيت و بازگشت به پيمان عالم الست است.


1- اسرارالشريعة و اطوارالطريقة و انوارالحقيقة، ص 229
2- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 166
3- اسرارالشريعة و اطوارالطريقة و انوارالحقيقة، ص 229
4- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 166

ص: 302

ص: 303

چهار) حرمت كعبه

كعبه حرمت و احترام ويژه اى دارد(وجوه حرمت كعبه گذشت)، خداى سبحان به احترام حرمت كعبه محدوده آن را حرم و انسانهايى كه قصد ورود به آن را دارند، مُحرم اعلام كرد پس هم حرمت مكه و هم تحريم احرام به لحاظ حرمت بيت اللَّه است.

امام صادق عليه السلام فرمود:

«وَ حُرِّمَ الْمَسْجِدُ لِعِلَّةِ الْكَعْبَةِ وَ حُرِّمَ الْحَرَمُ لِعِلَّةِ الْمَسْجِدِ وَ وَجَبَ الْإِحْرَامُ لِعِلَّةِ الْحَرَمِ»؛ (1)

«مسجدالحرام به خاطر كعبه حرمت داده شد و حرمت حرم به علت مسجد الحرام است و احرام به علت حرم واجب شد.»

همچنين امام صادق عليه السلام در حديثى ديگر با صراحت بيشتر به اين سرّ عرفانى اشاره دارد:

«وَجَبَ الْإِحْرَامُ لِعِلَّةِ الْحَرَمِ»؛ (2) «احرام به خاطر حرم واجب شد.»

يكى از ويژگيهايى كه مختص مكه معظمه است و روى زمين هيچ منطقه ديگرى اين خصيصه را ندارد، وجوب احرام است. هر كس هر زمان بخواهد وارد مكه شود، بايد نخست به ميقات وارد شده، در آنجا احرام بندد و سپس به مكه وارد شود. او در اين صورت محرم است و مادام كه اعمال مخصوص را انجام ندهد، از احرام خارج نمى شود. اين حكم اختصاصى و انحصارى مكه، علتى دارد. علت آن حرمت انحصارى كعبه است و به همين خاطر خداوند قانون احرام را مقرر نمود. لذا كسى كه حكم واقعى احرام را بداند و بدان عمل كند، واقعاً مكّى است.


1- المحاسن، ج 2، ص 55، روايت 1162؛ علل الشرايع، ص 415، روايت 1؛ فقيه، ج 2، ص 195، روايت 2122
2- فقيه، ج 2، ص 195، روايت 2122؛ المحاسن، ج 2، ص 55، روايت 1162؛ علل الشرايع، ص 415، روايت 1

ص: 304

پنج) ناودان قلب

عارف بر سرچشمه مقام قلب نشسته و از آن سيراب مى شود، (1) كسى كه اطاعت خدا نمود و احرام قلب بست به حريم قلب انسان كامل و مقام عظماى ولايت نائل آمده است.

مقام قلب اكمل انسان ها، اقيانوس حكمت است كه اگر آدمى قطره اى از آن بنوشد، حكيم شده درك حقايق مى كند، از اين رو محرم به درياى قلب حكيم متصل است و از ناودان قلب بهره مى برد. حديث «اخلاص» اين واقعيت را بر ملا مى كند.

«مَنْ أَخْلَصَ للَّهِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً ظَهَرَتْ يَنَابِيعَ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ ...».

«كسى كه براى خدا چهل روز اخلاص ورزد، چشمه هاى حكمت از قلب او بر زبانش جارى مى شود.»

قلب مخلص بر اثر اخلاص باز مى شود و سرچشمه هاى حكمت از آن جريان مى يابد. زلال حكمت كه از ناودان قلب سارى و جارى شده، گمگشتگان و تشنگان حقيقت را سيراب مى سازد.

اصحاب سلوك در باب اخلاص نكات و لطايفى گفته اند: (2) از جمله اينكه اخلاص، صافى نمودن عمل است از هر شوبى. در اخلاص بايد عمل را پاك نمود تا غير خدا در آن نصيبى نداشته باشد. اگر عامل جز از خدا عوض نخواهد، كارى با اخلاص انجام داده است. تا رسوم غيريت و انانيت باقى است شرك و ريا در كار است. ارادت اهل خلوص نقشه تجليات محبوب است و در قلب او جز ذات حق، ديگرى راه ندارد. بهشت اهل اخلاص، مقام لقاء است و آنها فقط با ديدار او راضى مى شوند، درد آنها هجران است و فراق و جز با وصال، دردشان درمان نيابد. حكايت نى نامه مثنوى، درد فراق يار را فرياد مى زند:

بشنو اين نى چون شكايت مى كند از جداييها حكايت مى كند


1- اسرارالشريعة و اطوارالطريقة و انوارالحقيقة، ص 231
2- شرح منازل السائرين، باب اخلاص، ص 68

ص: 305

كز نيستان تا مرا ببريده اند در نفيرم مرد و زن ناليده اند

سينه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگويم شرح درد اشتياق

شش) مقام تنزيه

خداوند به پيامبرش فرمود:

وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى؛ (1) «تو تير نينداختى وقتى كه تير انداختى، بلكه خدا بود كه تير انداخت.»

اين تعبير اشاره به مقام تنزيه خداست. اگر فعلى هم به انسان نسبت داده شود، در واقع از آن خداست، چنانكه هيچ وصفى لايق او نيست.

سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ؛ (2) «پروردگارت در عزت و بلندى از آنچه وصف مى كنند، منزه تر است.»

خداوند منزه است و تسبيح بندگان تنزيه اوست و از اين روست كه تمامى ستايش هاى انسانى با تسبيح آغاز مى شود. احرام براى بنده نظير تنزيه براى خداست. (3) محرم، منزه است لذا بايد از امورى اجتناب كند و از آنها دورى گزيند.

هفت) جذبه

مردان الهى دو دسته اند: دسته اى نخست مى روند و سپس آنها را مى برند و دسته اى ديگر سالكانى هستند كه نخست آنها را مى برند، سپس خودشان مى روند. در سلوك هم رفتن وجود دارد و هم بردن، لكن سالكان را دو وضعيت است؛ بعضى رفتنشان نخست


1- انفال: 17
2- صافات: 180
3- ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 625

ص: 306

است و برخى بردنشان. رفتن، سلوك است و بردن، جذبه. براين اساس مى توان گفت سلّاك طريق حقيقت يا سالك مجذوبند و يا مجذوب سالك. (1) گاهى در آغاز سالك بايد با پاى خود برود و در ميانه راه كشش و انجذابى او را فرا گرفته برود و گاهى آغاز سلوك با جذبه است. خداوند بنده مستعد را تا مراحلى مى كشد و مى برد و بعد از آن او را به حال خود گذاشته، از او مى خواهد با پاى خود برود. برخى، آيات اواخر سوره فجر را بر سالك مجذوب منطبق كرده اند. يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً* فَادْخُلِي فِي عِبَادِي* وَادْخُلِي جَنَّتِي؛ (2) احرام، جذبه است، كوششى به سوى رحمان است، با احرام انسان را مى برند، جذب و انجذاب رحمانى شامل حال زائر مى شود. زائرى كه اهل سلوك بوده، هنگام ورود به مسجد و نظر به ميقات مجذوب ديدار يار مى شود. او سالك مجذوب است و اگر پيش از اين سلوكى نداشته، در آنجا به سلك مجذوب سالك درآمده، بعد از آن بايد با پاى خود مقامات و منازل را يك به يك طى كند.

خداى سبحان جذبه را در قرآن با واژه «ربط» ربط داده است وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا ...؛ (3) جذب و انجذاب آتشى است كه در قلب انسان افروخته مى شود و سالك را به سمت راز و نياز مى برد.

وجد و جذبه سه گونه است؛ (4) جذبه نفس، جذبه دل و جذبه جان. وجد و جذبه اى كه بر نفس افتد نهان آدمى را آشكار كرده، سالك را مفتون مى كند. وجد و جذبه اى كه بر دل حاكم شود مرد الهى را به حركت آورده، سرمست مى كند او بانگ برآورده، جامه مى درد و او سالك را معنوى مى كند. اما جذبه اى كه جان آدمى را در بر مى گيرد نقد جان او كرده حقيقتش را غرق مى كند و جان او آهنگ بريدن كرده در اقيانوس هستى محو مى شود و اين وجد سالك را منظور مى كند.


1- نص النصوص، ص 174
2- فجر: 27- 30
3- كهف: 14
4- مجموعه رسائل فارسى خواجه عبداللَّه انصارى، ج 1، ص 326

ص: 307

زائر بيت اللَّه با جذبه احرام به عالم وصال نائل مى شود. احرام، سالك را بيدار و مشتاق مى كند، احرام حديقه دل دوستان و ريحان جان عاشقان است، احرام سبب جان باختن مى شود و خانمان زائر را برمى اندازد، احرام خلعتى عزيز است كه قدر وجود آن را كسى نمى داند؛ زيرا وجود انسان را از وجود خلقى بيرون مى برد، زيارت خانه خدا آتش محبت جان عاشق است، او با نظر به جامه احرام، ناآرام و بى قرار مى گردد، درد او فزونى يافته، با چشم گريان و دل بريان پنهان و نهان را آشكار مى بيند و او با جذبه الهى به مقام يقين و غرق نائل مى شود.

بر آتش عاشقيت جان عود كنم جان بنده تست نه من جود كنم

چون پاك بسوزد آتش عشق تو جان صد جان دگر به حيله موجود كنم

هشت) حضور

احرام دو گونه است؛ احرام غيبت و احرام حضور. كسى كه در ميقات غايب است و خود را براى انس با دوست مهيا نكرده، گويا در خانه خويش نشسته است، حتى اين غيبت از آن غيبت بالاتر است و كسى كه در خانه خود نشسته و حضور دارد، گويا مُحرم است و مكى. اگر در احرام حضور يابد، حضورش كامل گشته در محضر حق باريافته است. اگر مجاهد طريقت حق هجرت كرده باشد، جهادش علت شهود او گشته، احرام حضور بسته است؛ از اين رو غرض احرام، حضور در محضر ربوبى و باريافتن در پيشگاه مالك عالم است. سالك حاضر به هنگام احرام محو مى شود، او بهت زده، متحير در وجدها و جذبه ها مى گردد. اين بهت و تحير، گاهى سبب خاموشى انسان مى شود.

نه) تشبيه خدا

در احرام انسان از كارهايى بازداشته شده است، احرام تحريم و توقيف است، احرام منع و دورى است. خداى سبحان مُحرم را شبيه خودش قرار داده است. (1) او فرد


1- ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 780

ص: 308

فريد است و محرم هم از ديگران متمايز و منفرد. خداى تعالى وصفى دارد لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ؛ (1) او از خود هر گونه همانندى را نفى كرده است در عين حال كه او تجلى و ظهورى دارد. محرم مظهر اين اسم خداست، او هم با احرام هر گونه همانندى را نفى مى كند، لذا باريتعالى محرم را به خود تشبيه نموده است.

ده) سفر معنوى

آنانكه قصد حج كرده اند سه دسته اند (2): دسته نخست به دنبال حجةالاسلام اند، قصد آنها اين است كه حجشان درست و سالم برگزار شود، آنها با خود توشه مى برند تا حجى در خور و شايسته داشته باشند.

دسته دوم حاجيانى هستند كه سعى در قطع علقه ها دارند، آنها واقعاً از وطن، اهل، عيال و دوستان مهاجرت كرده، قصد واقعى براى زيارت بيت اللَّه و قبر نبوى دارند. آنان بيابان ها را طى مى كنند، با مشكلات مواجه مى شوند و با صعوبت خود را به ميقات مى رسانند. اين دسته از زائران آداب حج را به جاى مى آورند و ذخيره اى براى آخرت خود فراهم مى كنند.

دسته سوم مجاوران حق اند، آنها با ياد او و ديدار او انس گرفته اند، نفس خود را سالها محبوس ساخته اند، از شهوات گذشته اند، از لذات گذر كرده اند، اين ها مسافر و مهاجرند. اينان سفرى معنوى در پيش دارند و رزق آنها مقسوم و قوت آنها در عالم غيب است. مسافران واقعى و محرمان راستين پاى برهنه اند، بالاى سرشان جز آسمان چيزى نيست، چشمشان فقط در انتظار رويت ماه است، نفسشان بى قرار ديدار است، حالت آنها


1- شورى: 11
2- اللمع، ص 156- 158

ص: 309

حضور است و قلبشان مملو از سرور و آنگاه كه به ميقات مى رسند، سفر معنوى خويش آغاز كرده اند.

اى مقيمان درت را عالمى در هر دمى رهروان راه عشقت هر دمى در عالمى

اساساً سفر را سفر گفته اند چون آدمى را از اخلاق زشت مى رهاند. (1) مسافر معنوى از اخلاق ذميمه رميده است و كسوت اخلاق زيبا پوشيده است، او از نفس رهايى يافته به اطمينان و يقين واصل شده است. توكل، رضا، تسليم، اطمينان، يقين و نور، دستاورد اين سفر معنوى است. در يك جمع بندى كلى مى توان گفت كه از امام رضا عليه السلام درباره علت و حكمت احرام سوال شد. امام عليه السلام چنين پاسخ داد (2):

لان يخشعوا قَبْلَ دُخُولِ حَرَمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمْنِهِ وَ لِئَلَّا يَلْهُوا وَ يَشْتَغِلُوا بِشَيْ ءٍ مِنْ أَمْرِ الدُّنْيَا وَ زِينَتِهَا وَ لَذَّاتِهَا وَ يَكُونُوا جَادِّينَ فِيمَا فِيهِ قَاصِدِينَ نَحْوَهُ مُقْبِلِينَ عَلَيْهِ بِكُلِّيَّتِهِمْ مَعَ مَا فِيهِ مِنَ التَّعْظِيمِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِنَبِيِّهِ وَ التَّذَلُّلِ لِأَنْفُسِهِمْ عِنْدَ قَصْدِهِمْ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وِفَادَتِهِمْ إِلَيْهِ رَاجِينَ ثَوَابَهُ رَاهِبِينَ مِنْ عِقَابِهِ مَاضِينَ نَحْوَهُ مُقْبِلِينَ إِلَيْهِ بِالذُّلِّ وَ الِاسْتِكَانَةِ وَ الْخُضُوع»؛ (3) «همانا مردم مأمور شده اند كه احرام ببندند، تا پيش از ورود به حرم امن الهى، خشوع پيدا كنند و به چيزى از كارهاى دنيا و زينت ها و لذتهاى آن سرگرم و مشغول نباشند و در راه آن چه كه به سوى آن آمده اند شكيبا باشند و با همه وجودشان رو به خانه خدا آورند. به علاوه در احرام، بزرگداشت خداى متعال و خانه او و فروتنى براى حاجيان است، وقتى كه مى خواهند به سوى خدا روند و بر او وارد شوند، در حالى كه به پاداش او اميدوار، از كيفرش بيمناك و به سوى او روانند و با فروتنى و تواضع و خضوع، روى به سوى او مى كنند.»


1- همان، ص 159
2- فقيه، ج 2، ص 518، روايت 3110
3- بحارالأنوار، ج 6، ص 84

ص: 310

اسرار ميقات

يك) كندن لباس معصيت

گرايش به عالم غيب و تمايل به كشف اسرار، جزء فطرت و سرشت انسان است.

طينت معنوى ريشه در جاذبه حضرت ربوبيت دارد. نخست جذبه او شامل حال انسان مى شود و سپس انسان كششى به سمت او پيدا مى كند. حديث «كنز مخفى»، اساس هستى و آفرينش را حبّ، عشق و جذبه رحمانى مى داند:

«كُنْتُ كَنْزاً مَخْفيّاً فأحببت أن أعرف فخلقتُ الخلق لكي أعرف»؛

«گنج پنهانى بودم، دوست داشتم تا شناخته شوم، آفريدم تا شناخته شوم.»

در ازل پرتو حسنت زتجلى دم زد عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد

مغناطيس جان، جان جانان است و منبع جمال و غايت كمال ريشه جذبه هاى انسانى است. اين جذبه مغناطيسى نتيجه اى جز پاره كردن قيود طبيعى و رفض علقه هاى نفسانى ندارد. در اين صورت انسان به سوى عالم تجرد بالا مى رود، ملكوت و جبروت را در مى نوردد تا به اصل حقيقت هستى واصل شود كه اين مقام، اتصال با كعبه مقصود و ديدار يار است.

اما بشر از ماده زاده شد و با ماده در ظلمتكده طبيعت رشد مى كرد. ظلمت ماديت بستر زندگى انسان است، آدمى در بيكران شهوات و كثرات غوطه مى زند، امواج علايق و وابستگى هاى مادى او را هر لحظه به طرفى پرتاب مى كند، هنوز از بيهوشى موجى به هوش نيامده، موج سهمگين ديگرى، سيلى تاريكى و ماديت به صورت او صدمه مى زند، امواج خروشان اين درياى هولناك و دهشت انگيز هر لحظه او را بيشتر فرو برده، به گونه اى كه ناله ها و فريادش ميان نهيب امواج گم مى شود؛ به هر سو كه مى نگرد، حرمان و حسرت است و تهديد و رعب.

دراين ميان گاهى جذبه اى از آسمان درمى رسد كه چون نسيم جان بخش و روح افزايى او را نوازش مى دهد؛ اين جذبه مهرانگيز او را به سمت بالا دعوت مى كند، به

ص: 311

مقصد و مقصود سوق مى دهد اما افسوس كه اين نسيم حيات بخش و اين جذبه رحمانى دوامى ندارد و چونان برقى رونده و گذرا عبور مى كند.

«أَنَّ لِرَبِّكُمْ فِي أَيَّامِ دَهْرِكُم نَفَحَات أَلَا فَتَعَرَّضُوا لَهَا». (1)

«در روزگارانتان نسيم هايى مى وزد، آگاه باشيد كه به آن اقبال كنيد و از آن اوبار نكنيد.»

مهمترين توشه سلوك، ترك مخالفت الهى است. معصيت، مخالفت حق است.

معاصى پاى انسان را به زمين ماده مى بندد و به او اجازه سلوك و حركت نمى دهند.

وابستگى ها و دلبستگيها جرم مى آورند و مجرم، مُحرم نمى گردد. ميقات، نويد ترك معصيت است، ميقات مژده احرام واقعى است، حضور در ميقات، حضور در محضر موجودى است كه مى بيند. در حضور او انسان بايد عهد و پيمانى ببندد تا اوصاف حيوانى را رها كند، پا جاى پاى شيطان نگذارد، انسانيت در او تقويت شود و زحمات انبيا را قدر شناسد.

ميقات محل تخليه است. در آنجا بايد از گناه خالى شد، به عالم نور وارد گشت، خضوع، تدلّل را تجربه كرد و از لباس جرم و معصيت خارج شد. به اين حقيقت نورانى امام سجاد عليه السلام در حديث شبلى اشاره دارد.

«قال: فَحِينَ نَزَلْتَ الْمِيقَاتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ خَلَعْتَ ثَوْبَ الْمَعْصِيَةِ وَ لَبِسْتَ ثَوْبَ الطَّاعَةِ قَالَ لَا»؛ (2)

«پرسيد: آنگاه كه به ميقات فرود آمدى، نيت كردى كه لباس نافرمانى را درآورده لباس طاعت بپوشى؟ گفت: نه.»

اگر حاجى هنگام نزول به ميقات از مخالفت الهى دست نكشد و ترك معصيت نكند، او در واقع، ميقات و احرام را درك نكرده است.


1- بحارالأنوار، ج 80، ص 352
2- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 166

ص: 312

دو) زيارت خدا

مشاهده، رؤيت حق است با چشم دل، عارفى كه جهان را به عنوان مظهر و آيت خدا مى بيند، در واقع عالم را فانى و مستهلك شهود مى كند و نيز حق را در تمام اشيا ظاهر مى بيند:

إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ (1)؛

«در هلاكت پيشينيان پند است آن را كه داراى قلب هوشيارى باشد يا گوش دل به كلام حق فرا دهد و به حقايقش توجه كند.»

عارف، شهيد را به معناى شهود اخذ مى كند.

هر كه را جان از هوس ها گشت پاك زود بيند قصر و ايوان سماك

اى برادر تو نبينى قصر او زان كه در چشم دلت رسته است مو

چشم دل از موى علت پاك كن تا ببينى قصر فيض من لدن

كسى كه به زيارت حق نايل نيايد، زيان كرده و ديدار حق نهايت سير انسان است:

يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلَاقِيهِ (2)؛

«اى انسان با هر رنج بكوشى عاقبت نائل به ملاقات او مى شوى.»

البته انسان با بصيرت و حقايق ايمانى به زيارت وجه اللَّه نايل مى شود، لقاء حق با انقطاع، قرين و همراه است؛ چنانكه در مناجات شعبانيه مى خوانيم:

«إِلَهِي هَبْ لِي كَمَالَ الانْقِطَاعِ إِلَيْكَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِيَاءِ نَظَرِهَا إِلَيْكَ حَتَّى تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ»؛

«معبودا به من ببخش كمال انقطاع به درگاهت را و پرتو ده ديده دل ما را به


1- ق: 37
2- انشقاق: 6

ص: 313

تابش نظر خود تا بردرد ديده هاى دل پرده هاى نور را و برسد به سرچشمه عظمت.»

دردمندى اوليا و عارفان همه از سر هجران و شوق ديدار بوده است. ميقات، گاهِ ديدار يار است، ميقات زمان زيارت دوست مى باشد و حاجى در ميقات قصد مواجهه رودررو با خداى عظيم دارد. امام سجاد عليه السلام فرمود:

«فَحِينَ دَخَلْتَ الْمِيقَاتَ، نَوَيْتَ أَنَّكَ بِنِيَّةِ الزِّيَارَةِ؟ قَالَ: لَا»؛ (1) «وقتى وارد ميقات شدى نيت كردى كه بر نيت زيارت باشى؟ گفت: نه.»

ميقات براى راههاى مختلف، متفاوت است. براى اهل مدينه، مسجد شجره(ذوالحليفه)، براى عراق و نجد، وادى عقيق، براى اهل طائف، قرن المنازل، براى اهالى يمن، يلملم و براى شاميان، حجفه، ميقات ميباشد اما نزديكترين افراد به حرم خدا ساكنين و مقيمين مكه اند، براى آنها نزديكترين ميقات يعنى تنعيم قرار دارد. ساكنان مكه، همسايگان كعبه و حرم خدا هستند. همسايگان بيت اللَّه نزديكترين افراد به خانه خدا هستند لذا بايد در نزديكترين ميقات ها احرام بندند. خداوند براى آنان با اسم «الاول» تجلى كرده است. (2) اين تجلى جز براى اهل حرم نباشد و ساكنان حرم به حكم اوّليّت، بر ديگران برترى دارند لذا اولين و نزديكترين ميقات ها، احرام گاه آنهاست.

احرام، اولين محل سلوك و ميقات، نخستين منزلگاه سالكين است، ميقات آغازين مرز حضور است، حاجى با ميقات به سرزمين عهد و پيمان و عالم الست باز مى گردد؛ او از خود شروع كرده، براى ديدار خدا آماده مى شود. ميقات نقطه عزيمت يك سفر معنوى و روحانى است؛ سفرى از دنيا به آخرت، سفرى از توبه به توحيد، سفرى از كثرت به وحدت، سفرى از شهادت به غيب، سفرى از ظاهر به باطن، سفرى از «من» به «او» و سفرى از «من» به «تو».


1- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 166
2- ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 802

ص: 314

به ميقات آمدم تا بينم او را به آب توبه شويم دست و رو را

ببار اى ابر رحمت بر سر من كه مى بينم بهار آرزو را

ميقات، شميم حضور است، نسيمى است كه صبا از آن طرّه بگشايد، ميقات، برهنه شدن از رسوم و عادات و در بر كردن لباس قنوت و فرديت است. ميقات شكوهى به اندازه قيامت دارد، ميقات محل انابه، ابتهال و تضرّع است، ميقات، اجابت ندايى است كه از عمق تاريخ بر مى آيد، ميقات تن دادن به زلال علم و معرفت و درنگى در گذشته خويشتن است، به شاهراه صراط مستقيم آمدن است، ميقات، سرّ زمان است، ميقات مردن از گذشته و يافتن حياتى دوباره است، گذشتن از پستى ها و پيوستن به زيبايى هاست، ميقات تهى شدن از غير او و سرشار از او گشتن است. سالك در ميقات خوديت را دفن و خدا را اظهار و بر ملا مى كند و ميقات وقت مؤانست و عشق بازى است. در ميقات بايد نعلين انانيت بركند؛ زيرا آنجا وادى قداست و نور است.

فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِي الْمُقَدَّسِ طُوىً (1)؛

«نعلين از خود بدور كن كه اكنون در وادى مقدس قدم نهادى.»

در ميان ميقات ها مسجد شجره رمزى ديگر دارد. سرّ آن را بايد در عمل رسول خدا صلى الله عليه و آله جست و جو كرد. از امام صادق عليه السلام پرسشى شد و آن اينكه چرا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از مسجد شجره احرام بست؟ امام عليه السلام پاسخ داد (2):

«زيرا معراج پيامبر به آسمان بحذا مسجد شجره صورت گرفت، ملائكه هم بحذا مسجد شجره رسول خدا صلى الله عليه و آله را تا بيت المعمور بالا بردند و در آنجا ندايى آمد.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: لبيك. صاحب ندا گفت: آيا من تو را يتيم نيافتم و پناه ندادم؟

آيا تو را گمراه نيافتم و هدايت نكردم؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «انَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَ الْمُلْكَ، لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْك».

از اين رو احرام پيامبر صلى الله عليه و آله از مسجد شجره بود.


1- طه: 12
2- علل الشرايع، ج 2، ص 433

ص: 315

اسرار واجبات احرام

اشاره

واجبات احرام سه چيز است: يكى نيت، يعنى اينكه انسان در حالى كه مى خواهد محرم شود، نيت عمره تمتع يا قصد ترك محرمات احرام كند، ديگرى تلبيه است؛ يعنى اينكه لبيك بگويد و سوم پوشيدن دو جامه احرام براى مردان كه يكى را لُنگ و ديگرى را رداء گويند. هر يك از اين سه، اسرار باطنى دارد كه توجه به آنها حج نورانى و نورانيت حج براى حاجى به ارمغان مى آورد.

اسرار نيت
يك) هجرت باطنى و اخلاص

يكى از شرايط هر عبادتى، از جمله حج و احرام نيت است. سرّ نيت، اخلاص است. حقيقت اخلاص تصفيه نمودن عمل است از شائبه غير خدا. خلوص در نيت صاف نمودن سرّ ضمير آدمى است. انسان اعمال مختلفى دارد چه ظاهرى، چه باطنى، چه جوارحى چه جوانحى. اعمال حتى شامل خطورات قلبى هم مى شود. ريشه تمامى آلودگى هاى عمل، انانيت و نفسانيت است. خلوص در نيت خشكاندن شوائب و ناپاكى هاى عمل از ريشه است؛ يعنى بايد نفسانيت و خوديت را از ميان برداشت. دين را بايد براى خدا خالص كرد.

الا للَّه الدين الخالص (1)

؛

«آگاه باشيد كه براى خداست دين خالص.»

خداوند از انسان دين خالص طلب كرده است؛ بنابراين در دين، ديندارى و عبادت نبايد غير او را دخالت داد. هواهاى نفسانى و شوائب شيطانى دين را از خلوص مى اندازند و اگر ديانت و عبادت انسان ناخالص شد، خدا آن را پذيرا نيست.


1- زمر: 3

ص: 316

اى برادر تو همان انديشه اى مابقى خود استخوان و ريشه اى

گر بود انديشه ات گل گلشنى وربود خارى تو هيمه گلخنى

خلوص نيت انسان را مهاجر مى كند و هجرت دو گونه است؛ (1) هجرت صورى به ظاهر واقع مى شود، اما هجرتى كه خلوص مى آورد، هجرت باطنى و معنوى است و اين نوع دوم هجرت است. سفر باطنى مبدأى دارد و مقصدى؛ مبدأش تاريك خانه نفس است و غايتش خداى تعالى و رسولش. اگر كسى از خانه نفس خارج نشود، سفر او از نفس به سوى نفس است، در حالى كه سير سالك بايد از نفس به سوى خدا باشد. در اين سلوك بايد از نفسانيت و انانيت خارج شد و لذايذ نفسانى را دور كرد.

وَمَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ (2)

«هرگاه كسى از خانه اش براى هجرت بسوى خدا و رسول بيرون آيد و در سفر مرگ وى را در رسد اجر چنين كسى بر خداست.»

دو) قصد تحول

روزى كه انسان در ميقات مى ايستد، گذشته سياه خود را در نظر گرفته، دعا و استغفار بر لب جارى مى كند. اينك هنگامِ تحول است و اينك زمانه آن است كه حاجى انسانى دگر شود؛ لحظه تحقق تحولى عظيم است. زندگى انسان نقطه هاى عطفى دارد كه مى تواند تلنگرى به وجود انسان باشد. كسانى كه از اين نقطه هاى عطف بهره برده، راه خود يافته اند، برده اند و برنده اند و فوز و فلاح براى آنهاست. به گاهِ قصدِ احرام در مسجد شجره، اضطرابى عجيب وجود انسان را در بر مى گيرد، زبان انسان قفل مى شود، شعله هاى بيقرارى از نگاه انسان زبانه مى كشد و شراره هاى عشق بن مايه وجود آدمى را


1- پرواز در ملكوت، ص 78
2- نساء: 100

ص: 317

تكان مى دهد؛ زمان انتظار پايان يافته است و حاجى خود را روبه روى خدا احساس مى كند. اكنون زمان دلدادگى است، ميقات حسرت است و اميد؛ حسرت بر گذشته و اميد به آينده. در آنجا بايد قصد دگرگونى داشت، انسانى متحول شد، از خود انسانى جديد ساخت، از غفلت ها و نسيان ها كاست و بر عشق ها، خلوص ها و حضورها افزود.

با نيتى كه انسان در ميقات همراه با احرام مى بندد، پيمان تحول با خدا مى بندد. به بيان بهتر عهد و پيمانى كه حج گزار با پروردگار عالم در عالم الست بسته است، تجديد مى كند. نيت احرام، عقد با خدا و بريدن از ماسواست. به اين نكته نورانى امام سجاد عليه السلام اشاره مى كند:

«فَحِينَ عَقَدْتَ الْحَجَّ نَوَيْتَ أَنَّكَ قَدْ حَلَلْتَ كُلَّ عَقْدٍ لِغَيْرِ اللَّهِ؟ قَالَ: لَا»؛

«پرسيد: وقتى نيت حج كردى آيا نيت كردى كه هر پيوندى با غير خدا را رها كنى؟ گفت: نه.»

اسرار تلبيه
يك) پاسخ به دعوت خدا

آنگاه كه انسان در ميقات قرار مى گيرد و قصد بستن احرام مى كند، بايد «لبيك» بگويد؛ يعنى اين ذكر را بر زبان خود جارى سازد: «لَبَّيْكَ، اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ انَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَكَ وَ الْمُلْكَ، لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْك». كيفيت تلبيه براساس حديث امام صادق عليه السلام به همين نحو بود كه گذشت. امام در ادامه حديث خود فرمود:

«رسول خدا عليه السلام بعد از گفتن لبيك «ذالمعارج» را زياد مى فرمود و هر گاه به سواره اى بر مى خورد يا به بالاى تپه اى مى رسيد يا به دشتى سرازير مى شد و آخر شب و پس از نمازها، لبيك مى گفت». (1)


1- فقيه، ج 2، ص 325، روايت 2578؛ قرب الاسناد، ص 162، روايت 592؛ وسائل الشيعه، ج 12، ص 377، روايت 7

ص: 318

البته تلبيه ادامه اى هم دارد كه مستحب است.

آنگاه كه مردان الهى لباس احرام مى پوشند و قصد حضور در درگاه باريتعالى دارند، خداوند آنها را صدا مى زند، آنها را مى خواند و براى آنها دعوت نامه اى ارسال مى كند. لبيك زائر، پاسخ به دعوت خداست. سليمان بن جعفر از امام رضا عليه السلام درباره علت و حكمت تلبيه پرسيد، حضرت فرمود:

«إِنَّ النَّاسَ إِذَا أَحْرَمُوا نَادَاهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ، فَقَالَ: عِبَادِي وَ إِمَائِي، لَأُحَرِّمَنَّكُمْ عَلَى النَّارِ كَمَا أَحْرَمْتُمْ لِي، فَقَوْلُهُمْ: «لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ» إِجَابَةٌ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى نِدَائِهِ لَهُمْ»؛ (1)

«وقتى مردم احرام ببندند، خداوند متعال ندايشان مى دهد و مى گويد: اى بندگان و كنيزان من! بدن شما را بر آتش حرام خواهم كرد، آنگونه كه شما به خاطر من احرام بستيد. آنگاه مردم به عنوان اجابت خداوند متعال كه آنان را ندا داد، مى گويند: «لبيك، خدايا لبيك.»

تلبيه پاسخ مثبتى است كه زائر به دعوت خدا مى دهد. زائر به ميهمانى خانه خدا آمده است و در ميقات خود را براى ميهمانى آماده و مهيا مى سازد. ميزبان او را فراخوانده است و حاجى در پاسخ به دعوت حق لبيك گويان آماده ديدار مى شود.

زائر هنگامى مى تواند به دعوت خدا پاسخى شايسته دهد كه كاملا خود را آماده كند. پس بايد ميان خوف و رجا باشد؛ زيرا احتمال دارد پروردگار عالم به او بگويد:

«لَا لَبَّيكَ وَ لَا سَعْدَيْكَ». حاجى بايد با اعتقاد به خدا فضل او را در نظر گيرد، اعتماد و توكل به او ورزد، به قدر توان خشوع و خضوع به درگاه باريتعالى آورد، حالتش به گونه اى باشد كه در برابر سلطان عالم قرار گرفته و بداند او به اندازه اى كه سخط دارد، كريم و رحيم است و با اين حالت به درگاه پروردگار راز و نياز كند و از خدا بخواهد كه او را از درگاهش نراند. در حديثى از امام سجاد عليه السلام آمده است كه آن حضرت بعد از احرام


1- فقيه، ج 2، ص 196، روايت 2124؛ عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 83، روايت 21؛ علل الشرائع، ص 416، روايت 2

ص: 319

رنگ از رخسارش پريد، اصحاب علت آن را جويا شدند. امام عليه السلام اظهار داشت خوف دارم كه خداوند در پاسخ من بگويد: «لا لبيك».

«فَلَمَّا أَحْرَمَ وَ اسْتَوت بِه رَاحلته اصفر لَونه و وقعت عليه الرعدة و لم يستطع أن يلبّي فقيل: ألا تلبّي؟ فقال: أخشى أن يقول لي لَا لَبَّيك وَ لَا سَعْدَيك فلمّا لبّى خر مغشيا عليه ...»؛ (1)

«امام سجاد عليه السلام به حج رفت. چون احرام بست و بر مركب خويش قرار گرفت، رنگش زرد شد و به لرزه افتاد و نتوانست لبيك بگويد. كسى گفت: لبيك نمى گويى؟ فرمود: مى ترسم خداوند در پاسخ من بگويد: لا لبيك و لاسعديك! و چون لبيك گفت، بيهوش شد.» (2)

از سوى ديگر وجه تسميه هم همين است. اين واژه در لغت به معناى اجابت است.

در حديثى از امام صادق عليه السلام هم به اين نكته اشاره شده است. از امام عليه السلام درباره وجه تسميه تلبيه سؤال شد. امام عليه السلام فرمود:

«إجابة، إجاب موسى ربّه» (3)

؛

«اين اجابت است، موسى هم پروردگارش را چنين جواب داد.»

بنابراين لبيك شعار حج شد و اجابت دعوت خدا رمزى براى حج ابراهيمى قرار گرفت.

امام صادق عليه السلام در حديث مصباح الشريعه بيان لطيفى دارد:

«و لبّ بمعنى إجابة صافية خالصة زاكية للّه عزّ و جلّ في دعوتك متمسّكاً بالعروة الوثقى»؛ (4)


1- عوالى اللئالى، ج 4، ص 35
2- محجة البيضاء، ج 2، ص 201؛ عوالى اللئالى، ج 4، ص 35، روايت 121
3- علل الشرايع، ص 418، روايت 4
4- بحارالأنوار، ج 96، ص 124

ص: 320

«لبيك تو به معناى اجابت زلال و پاك براى خداى متعال در دعوتش باشد در حالى كه به دستگيره محكم الهى چنگ زده اى.»

پس تلبيه، اجابت است اما اجابتى كه سزاوار دعوت الهى باشد، پاسخى همراه با صفا و پاسخى پاك براى خداوند عظيم و كريم. پاسخ دهنده هم بايد خود را براى اجابت دعوت حق مهيا كند و با استعداد لازم به حضور او باريابد، قلبى صاف فراهم كند، تزكيه نفس داشته باشد، صدق، ادب، صبر، شكر، ايثار و سخا، توشه راه داشته باشد تا بتواند پاسخى شايسته به فراخوان الهى بدهد.

دو) سكوت معصيت

امام سجاد عليه السلام در حديث شبلى فرمود:

«فَحِينَ لَبَّيْتَ، نَوَيْتَ أَنَّكَ نَطَقْتَ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ بِكُلِّ طَاعَةٍ، وَ صُمْتَ عَنْ كُلِّ مَعْصِيَةٍ؟ قَالَ: لَا»؛

«پرسيد: وقتى لبيك گفتى آيا نيت كردى كه در طاعت محض او سخن بگويى و از هر معصيت او لب فرو بندى؟ گفت: نه.»

زائر بايد با لبيك خويش در برابر خدا از مخالفت او اجتناب ورزد، او بايد روزه معصيت گيرد و شعله معصيت را در درون خود خاموش كند، ريشه هاى آن را بخشكاند و پاسخ به هواى نفسانى ندهد.

اگر لبيك اجابت دعوت خداست، عدم اجابت دواعى نفسانى و هواهاى شيطانى هم هست. لبيك گو بايد از شريك خدا دورى كند، هواى نفس شريك اوست. آنگاه كه با چشم دل به بيت اللَّه نگاه مى كند، به صاحب خانه هم التفاتى كند و در حضور او عزم خود را جزم كند تا نزديك گناه نشود. ميقات احرام، محل حضور ملائكه آسمانى است.

فرشتگان خدا به احرام بستگان مى نگرند، بر آنها غبطه مى خورند، مباهاتى كه خداى

ص: 321

سبحان نسبت به زائران خويش داشته، هميشه پيش چشم ملائكه است، روا نيست كه زائر با معصيت كردن خويش مباهات خدا را تضييع كند.

زائر با لبيك گفتن مصمم مى شود كه گناه نكند و شهادت مى دهد كه از معصيت دورى ورزد، سزا نيست كه اين تصميم و شهادت كذب و دروغ باشد. گناه و معصيت طيف گسترده اى دارد؛ گناهان زبان، گناهان دست، گناهان پا، گناهان چشم، و بسيارى معاصى ديگر. كسى كه لبيك خدا مى گويد بايد تمامى معاصى، جرمها و اشتباهات را مدّ نظر قرار دهد و قصد دورى از آنها كند. او بايد تصميمى سرنوشت ساز بگيرد، از گذشته زشت خود پشيمان شود و لبيك خود را نقطه عطف حيات خويش قرار دهد تا آينده اى روشن و نورانى در پيش داشته باشد.

بارى، لبيك آغاز مجاهدت است، شروع پاره اى تحريم هاست، او بايد تجربه كند تا خود را از بعضى امور محروم كند، اين محروميت ها نويد بخش حقيقت هايى است كه در آينده عمر، پيش روى زائر قرار مى گيرد، لبيك زير ساخت مناسك حج است، اساس ورود به حرم الهى است، لبيك روزنه اى به رحمت الهى باز مى كند، لبيك فريادى عليه طغيان نفس است، زائر با لبيك خويش طاغوت درون را درهم مى شكند، دامان نفس را از وسوسه ها و شيطنت ها مى زدايد، حريم درون را از حيله ها، نيرنگ ها وخدعه هاى نفسانى پاك مى كند، لبيك باطن انسان را عرصه گاه نور الهى قرار مى دهد، لبيك سلامت نفس، پاكى روح و آشتى با آسمان را به ارمغان مى آورد، لبيك گويان در حمايت و پناه حق قرار مى گيرند، لباس تلبيه، لباس توبه، ورع، زهد، عشق و توجه است و زائر با لبيك خويش گامى به سوى بهشت بر مى دارد.

سه) هماهنگى با ابراهيم

لبيك زائر را شبيه ابراهيم مى كند، مشابهتى ميان او و ابراهيم برقرار مى كند.

لبيك گو شبيه ابراهيم مى شود. ابراهيم عليه السلام حليم، صبور، شاكر و اهل ابتهال و انابه بود.

إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لحليم اوّاء منيب؛ (1) ابراهيم صادق بلكه صدّيق بود. وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ


1- هود: 75

ص: 322

إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً؛ (1) ابراهيم اهل دعا و تضرع بود. او دعاهاى فراوانى بعد از تجديد بناى خانه خدا كرد.

خداوند هم با ابراهيم عليه السلام به گونه اى خاص معامله كرد؛ او را به شدت آزمود. وَإِذْ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ؛ (2) ابراهيم عليه السلام مأمور شكستن بتها شد. وَتَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ؛ (3) ابراهيم عليه السلام با امداد الهى توانست ملكوت آسمانها و زمين را رؤيت كند. وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ؛ (4) و خداوند به ابراهيم عليه السلام سلام داد: سَلامٌ عَلى إِبْراهِيمَ. (5) روزى مشركان و معاندان ابراهيم عليه السلام را در منجنيق گذاردند و او را به سمت آتش پرتاب كردند، جبرئيل بر او نازل شد و از او پرسيد:

«آيا حاجتى دارى؟ ابراهيم عليه السلام پاسخ داد: نسبت به تو حاجتى ندارم سپس جبرئيل به آسمان عروج كرد، بازگشت و از او پرسيد: از خدا هم حاجتى ندارى؟

خليل اللَّه پاسخ داد: «همين كه او حال مرا مى بيند كافى است.»» (6)

و به اين نكته توجه كنيم كه گفتگو زمانى صورت گرفت كه ابراهيم عليه السلام چند گامى بيشتر با كوه آتش فاصله نداشت. خداوند هم به پاس توكل و ادبش آتش را براى او سرد و آرام قرار داد.

حج گزار و زائر بيت اللَّه الحرام بايد شباهتى به ابراهيم عليه السلام پيدا كند. او بايد حلم ورزد، صبر پيشه كند، سرشك اشك بر گونه ها داشته باشد، اهل صدق و صفا باشد، دعا و


1- مريم: 41
2- بقره: 124
3- انبياء: 57
4- انعام: 75.
5- صافات: 109
6- كشف المحجوب، ص 424

ص: 323

تضرع پيشه كند و اگر در شدائد و مصائب قرار گرفت، اعتمادش را سلب نكند، بلكه بر توكلش افزوده شود. لبيك دريچه اى است به سوى ابراهيمى شدن. راز و رمز لبيك هماهنگى با خليل اللَّه و بانى بيت اللَّه است.

آن يكى اللَّه مى گفتى شبى تا كه شيرين گردد از ذكرش لبى

گفت شيطانش خموش اى سخت روى چند گويى آخر اى بسيار گوى

اين همه اللَّه گفتى از عتو خود يكى اللَّه را لبيك كو؟

او شكسته دل شد و بنهاد سر ديد در خواب او خضر را در حضر

گفت همين از ذكر چون وامانده اى چون پشيمانى از آن كش خوانده اى؟

گفت لبيكم نمى آيد جواب زان همى ترسم كه باشم ردّ باب

گفت خضرش كه خدا اين گفت به من كه برو با او بگو اى ممتحن

نى كه آن اللَّه تو لبيك ماست آن نياز و سوز و دردت پيك ماست

ترس و عشق تو كمند لطف ماست زير هر يارب تو لبيك ماست

چهار) الگوى زندگى

عارفان و سالكان، تلبيه منقطع ندارند؛ لبيك آنها دائمى است. آنها در تمامى عمر اجابت حق مى كنند و لبيك گويان مقام قدس ربوبى اند. خداوند دعوتى عام فرموده است:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا للَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ ... (1)؛

«اى اهل ايمان چون خدا و رسول شما را به ايمان دعوت كنند اجابت كنيد تا به حيات ابدى رسيد.»

اجابت دعوت حق، حيات آور است، انسان را زنده مى كند و به او علم و معرفت و قدرت و توان مى دهد. مردان الهى دائماً حق را اجابت مى كنند. هر گاه از حالى به حال ديگر منتقل شوند و با تمامى نفسهايشان خدا را مى خوانند، پاسخ او را مى دهند. اگر سالك لباس طاعت پوشد و از لباس معصيت خارج گردد، بهترين پاسخ را به خداى


1- انفال: 24

ص: 324

سبحان داده است. لذا لبيك حج در ميقات الگويى براى تمامى زندگى است تا انسان در طول حياتش و سراسر عمرش مراقب حضور حق باشد، نجواها و نداهاى او را بشنود و او را اجابت كند.

پنج) ذوب گناه

لبيك گناهان را مى برد، با معصيت سازگار نيست، آثار آن را نابود مى كند، بر ايمان مى افزايد، لبيك غروب گناه است، آنگاه كه خورشيد حق بتابد معاصى غروب مى كنند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«مَا مِنْ حَاجٍّ يَضْحَى مُلَبِّياً حَتَّى تَزُولَ الشَّمْسُ إِلَّا غَابَتْ ذُنُوبُهُ مَعَهَا ...»؛

«هيچ حج گزارى نيست كه روز را به لبيك گفتن به سر آورد، مگر آنكه همراه غروب خورشيد، گناهانش پنهان مى شود». (1)

همچنين فرمود:

«مَنْ أضْحَى يَوماً مُلَبِّياً حَتَّى تَغْرِبَ الشَّمْس غَرِبَتْ ذُنُوبُهُ فَصَارَ كَمَا وَلَدَتْهُ أُمُّه»؛

«كسى كه يك روز تا غروب آفتاب لبيك بگويد، گناهانش از بين مى رود و همچون زمانى مى شود كه مادرش او را به دنيا آورده است». (2)

و نيز فرمود:

«مَنْ لَبَّى فِي إِحْرَامِهِ سَبْعِينَ مَرَّةً إِيمَاناً وَ احْتِسَاباً، أَشْهَدَ اللَّهُ لَهُ أَلْفَ أَلْفِ مَلَكٍ بِبَرَاءَةٍ مِنَ النَّارِ وَ بَرَاءَةٍ مِنَ النِّفَاقِ»؛

«كسى كه در احرامش، از روى ايمان و اميد به پاداش الهى هفتاد بار لبيك بگويد،


1- فقيه، ج 2، ص 222، روايت 2238؛ المعجم الاوسط، ج 6، ص 193، روايت 6125
2- السنن الكبرى، ج 5، ص 67، روايت 9022 و 9020

ص: 325

خداوند هزار هزار فرشته را شاهد مى گيرد كه او را از دوزخ و نفاق رهايى داده است.» (1)

خداوند از هر چيز، چهار چيز را انتخاب كرد؛ از ملائك جبرئيل، ميكائيل، اسرافيل و عزرائيل را، از انبيا چهار نبى را: ابراهيم عليه السلام، داوود عليه السلام، موسى عليه السلام و مرا، از بيت ها چهار خانه، زيرا خداوند فرمود: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ(آل عمران: 33)؛ و از شهرها چهار بلد يعنى مدينه، بيت المقدس، كوبه و مكه، از زن ها چهار زن: مريم، آسيه، خديجه و فاطمه عليها السلام و از حج چهار چيز را: ثجّ يعنى قربانى، عجّ يعنى ضجّه و ناله حاجيان به هنگام تلبيه، احرام و طواف را. (2)

شش) زمزمه هستى

غور در بيكرانه آيات آسمانى نشان از حقيقتى ژرف و شگرف دارد. قرآن واقعيت را به گونه اى متفاوت معرفى مى كند. خداوند درخت را در حال سجده مى داند: وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ يَسْجُدَانِ. (3) تمام عالم هستى يا تمامى پرندگان از نماز و تسبيح خود آگاهند:

كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ (4) سنگى كه از بالاى كوه فرو مى افتد به دليل خوف و خشيت الهى است: وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ. (5) صداى رعدى كه از ابرها به گوش مى رسد، حمد و تسبيح است و خوف و خشيت آنها را نشان مى دهد: وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلَائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ. (6) گذشته از تمامى موارد پيش گفته يكى از واقعياتى كه قرآن آن را با تأكيد و عنايت بيان مى فرمايد، تسبيح تمامى هستى است: يُسَبِّحُ للَّهِ مَا


1- فروع كافى، ج 4، ص 337، روايت 8؛ المحاسن، ج 1، ص 138، روايت 180؛ الفردوس، ج 3، ص 614، 5918
2- فقيه، ج 2، ص 221، روايت 2235
3- الرحمن: 6
4- نور: 41
5- بقره: 74
6- رعد: 13

ص: 326

فِي السَّمَوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ .... (1) البته انسان ها به اين واقعيت و حقيقت دست نمى يابند. به تعبير ديگر نيافتن دليل بر نبودن نيست. هستى همه تسبيح گوى حق است هر چند انسان نفهمد.

به هر تقدير جهان هستى آنگونه كه خدا در قرآن تصوير مى كند و براى انسان معرفى مى نمايد، با جهانى كه ما مى شناسيم، كاملًا متفاوت است. اين وظيفه ماست كه نگاه خود را به هستى تغيير دهيم و بينشى الهى نسبت به عالم بيابيم. چشم ها را بشوييم و جهان را جور ديگر ببينيم.

از جمله حقايقى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در باب لبيك بر ملا كرد اين كه زبان هستى، لبيك است. اگر عالم وجود تسبيح گوى حق اند، اگر عالم هستى آيات حق و بنده اويند و اگر جهان بيكران خاضع و خاشع براى اوست، همه چيز لبيك مى گويند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«مَا مَن مُلَبٍّ يُلَبِّي إلّا لَبّى عَن يَمِينِهِ وَ شِمَالِهِ مِن حِجرٍ أو شَجَر أو مَدَر، حَتّى تَنْقَطِعَ اْلأرض مِن هَاهُنا وَ هَاهُنا»؛

«هيچ لبيك گويى نيست، مگر آن كه آنچه از سنگ و درخت و كلوخ در چپ و راست اوست،(هم صدا با او) لبيك مى گويد، تا آنجا كه چشم كار مى كند.» (2)

همچنين امير مؤمنان فرمود:

«مَا مِنْ مُهِلٍّ يُهِلُّ فِي التَّلْبِيَةِ إِلَّا أَهَلَّ مَنْ عَنْ يَمِينِهِ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَى مَقْطَعِ التُّرَابِ وَ مَنْ عَنْ يَسَارِهِ إِلَى مَقْطَعِ التُّرَابِ، وَ قَالَ لَهُ الْمَلَكَانِ: أَبْشِرْ يَا عَبْدَ اللَّهِ وَ مَا يُبَشِّرُ اللَّهُ عَبْداً إِلَّا بِالْجَنَّةِ»؛

«هيچ لبيك گويى نيست، مگر آنكه هر چه در چشم انداز اوست، در سمت راست و چپ لبيك گويند. و دو فرشته به او مى گويند: «مژده باد بر تو اى بنده خدا» و


1- جمعه: 1
2- سنن ابن ماجه، ج 2، ص 975، روايت 2921؛ سنن ترمذى، ج 3، ص 189، روايت 828؛ السنن الكبرى، ج 5، ص 67، روايت 9019؛ حلية الاولياء، ج 3، ص 251

ص: 327

خداوند هيچ بنده اى را جز به بهشت مژده نمى دهد». (1)

تلبيه را آدابى است كه يكى از آنها خشوع است. حاجى به هنگام گفتن لبيك بايد با خشوع و خضوع اجابت حق كند و دعوت او را لبيك بگويد. مالك بن انس مى گويد:

سالى با امام صادق عليه السلام به حج رفتم، هنگام احرام چون بر مركبش قرار گرفت هر چه مى خواست لبيك بگويد صدا در گلويش مى شكست و نزديك بود امام از مركبش فرو افتد. به ايشان عرض كردم ناچار بايد لبيك بگويى. امام فرمود:

كَيْفَ أَجْسُرُ أَنْ أَقُولَ: «لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ» وَ أَخْشَى أَنْ يَقُولَ عَزَّ وَ جَلَّ لِي لَا لَبَّيْكَ وَ لَا سَعْدَيْكَ؟»؛ «چگونه جرأت كنم و بگويم: «لَبَّيْكَ اللهُمَّ لَبَّيْك» در حالى كه بيم دارم خداى متعال به من بگويد: «لَا لَبَّيْكَ وَ لَا سَعْدَيْكَ».» (2)

از ديگر آداب لبيك گفتن كثرت آن است. رسول خدا صلى الله عليه و آله زياد لبيك مى گفت تا آنكه خانه هاى مكه را مشاهده مى كرد. زائر چه سواره و چه پياده، چه بر فراز تپه و چه در دشت، چه روز و چه شب و در همه احوال آنگاه كه احرام بست، بهتر است لبيك گو باشد و پاسخ حق را مدام بر زبان خود جارى كند. محمد بن منكدر درباره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى گويد كه ايشان لبيك را زياد تكرار مى كرد. (3) ادب ديگر لبيك آن است كه مردان لبيك را بلند بگويند. رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«جبرئيل نزد من آمد و گفت: خداوند متعال به تو دستور مى دهد كه به يارانت فرمان دهى صدايشان را به لبيك گفتن بلند سازند؛ چرا كه شعار حج است». (4)


1- فقيه، ج 2، ص 203، روايت 2140
2- علل الشرايع، ص 235، روايت 4؛ امالى الصدوق، ص 234، روايت 247
3- الدّر المنثور، ج 1، ص 527
4- التاريخ الكبير، ج 4، ص 150، روايت 2285؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 975، روايت 2923؛ مسندابن حنبل، ج 1، 688، روايت 2953؛ سنن الدارمى، ج 1، ص 462، روايت 1755؛ فقيه، ج 2، ص 326، روايت 2558

ص: 328

خداى سبحان فرشتگان را خبر داد كه به حاجيان مباهات مى كند، در حالى كه آنها ژوليده و خاك آلودند، آنها ضجه و ناله مى كنند، و خداوند دلهاى شكسته و آه و اشك را دوست دارد. زائر خانه خدا با اين اوصاف شتابان به سوى خدا مى رود و بايد صدايش را به هنگام لبيك بلند كند تا مباهات خدا نزد فرشتگان بزرگ آيد. به بيان ديگر يكى از اسماء الهى اسم «البعيد» است. بنده نداى خود را به لبيك بلند مى كند تا از اسم «البعيد» به اسم «القريب» درآيد و كسوت قرب الهى بپوشد. (1) تلبيه براساس فرموده امام صادق (2) عليه السلام تكمله اى هم دارد كه سزاوار است بعد از هر نماز واجب يا مستحب و در همه حال آن را تكرار كرد تا پيمان وفادارى انسان با خدا تمام گردد:

«لَبَّيْكَ ذَا الْمَعارِجِ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ داعِياً إِلى دارِ السَّلامِ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ غَفَّارَ الذُّنُوبِ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ أَهْلَ التَّلْبِيَةِ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ ذَا الْجَلالِ وَالْإِكْرامِ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ تُبْدِئُ وَالْمَعادُ إِلَيْك لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ تَسْتَغْنِي وَيُفْتَقَرُ إِلَيْكَ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ مَرْهُوباً وَ مَرْغُوباً إِلَيْكَ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ إِلهَ الْحَقِ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ ذَا النَّعْماءِ وَالْفَضْلِ الْحَسَنِ الْجَمِيلِ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ كَشَّافَ الْكُرَبِ الْعِظامِ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ عَبْدُكَ وَابْنُ عَبْدَيْكَ لَبَّيْك، لَبَّيْكَ يا كَرِيم لَبَّيْكَ»؛

«لبيك، لبيك، اى صاحب والايى ها لبيك، لبيك اى فرا خواننده به خانه امن، لبيك، لبيك اى آمرزنده گناهان، لبيك اى شايسته لبيك گويى، لبيك، لبيك اى صاحب شكوه و بزرگوارى، لبيك، لبيك آغاز و بازگشت به سوى توست، لبيك، لبيك تو بى نيازى و ديگران به تو محتاج، لبيك، لبيك ديگران از تو بيم دارند و به تو مشتاق اند، لبيك، لبيك اى خداى حق، لبيك، لبيك اى صاحب نعمت و بخشش نيكوى زيبا، لبيك، لبيك اى برطرف سازنده گرفتارى هاى بزرگ، لبيك، لبيك منم بنده ات و فرزند دو بنده ات، لبيك اى بزرگوار، لبيك.


1- ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 809- 812
2- فروع كافى، ج 4، ص 235، روايت 3؛ تهذيب الاحكام، ج 5، ص 91، روايت 300 و ص 284، روايت 967

ص: 329

اسرار لباس احرام
اشاره

از اركان احرام، پوشيدن دو جامه احرام براى مردان است؛ يكى لُنگ است و ديگرى رداء كه بايد به دوش انداخت مستحب است جامه احرام از پنبه باشد و در صورت تمكّن بعد از فريضه ظهر ببندد، ولى زنان مى توانند در لباس خويش به هر نحو كه هست محرم شوند. افضل است احرام در جامه سفيد باشد يعنى جامه سياه به عنوان احرام كراهت دارد. لباس احرام اسرار و رموزى دارد كه مى توان در دو بخش بيان كرد:

الف) اسرار كندن لباس
يك) كندن لباس مخالفت خدا

سالك بايد به هنگام كنار گذاشتن لباس هاى معمولى از گناهان خود نيز خارج شود.

او بايد قصد كند كه از ثوب مخالفت بيرون رود. كارهاى حرام و حتى مكروه انسان را از خدا باز مى دارد، مانعى بر سر راه ارتباط و اتصال با خدا هستند. كسى كه اراده وصال دارد بايد از علائق و شهوات بكاهد. زائرى كه وارد ميدان حج شد بايد با تمام جد و جهد خود را براى درك نفحات الهى مهيا كند و در خود شوق ايجاد كند. براساس حديثى (1) مشتاق، اشتهاى طعام ندارد، مشتاق اهل لذت نيست، مشتاق با ديگران انس واقعى نمى گيرد، مشتاق آرام و قرار ندارد، مشتاق اهل آباد كردن دنيا نيست، مشتاق لباسى به تن ندارد، مشتاق بى مسكن است، كسى كه داراى شوق است شب و روز بندگى خدا مى كند، او هر لحظه انتظار ديدار مى كشد و با زبان شوق با خدا نجوا مى كند. او سرائر خود را براى حق بيان مى كند، او اهل رجاء است، خواب به ديدگانش نمى آيد، دنيا مراد او نيست، تمامى عادات را فرو گذارده است و در تمامى عمر با زبان حال به خدا لبيك مى گويد.

جذبه هاى الهى، او را مى ربايد، واردات قلب او را احاطه مى كند و شايق براى حضور رب انتظار مى كشد. براى شوق، محبت و عشق انسان را به سمت تحصيل كمال و وصول


1- به نقل از: المراقبات، ص 199

ص: 330

به اوج انسانيت سوق ميدهد.

سالك مى داند كه رسيدن به قله ممكن نيست مگر بعد از عبور از پستيها. آنكه قصد قله دارد بايد از پستى هاى گناه و معصيت بگذرد و از آنها عبور كند. كندن لباس براى احرام، نزع ريشه هاى غلّ، حسد، هوى و محبت دنيا از قلب است. نيت حاجى بايد اين باشد كه به اين عادات زشت باز نگردد، از متابعت هواى نفس فرار كند و چشم خود را بر زخارف و زينتهاى دنيا ببندد. امام زين العابدين در حديث شبلى سرّ كندن لباس را اينگونه بيان مى فرمايد:

«فَحِينَ تَجَرَّدْتَ عَنْ مَخِيطِ ثِيَابِكَ، نَوَيْتَ أَنَّكَ تَجَرَّدْتَ مِنَ الرِّيَاءِ وَ النِّفَاقِ وَ الدُّخُولِ فِي الشُّبُهَاتِ؟ قَالَ: لَا»؛

«پرسيد: وقتى لباس هاى دوخته را در آوردى، نيت كردى كه از ريا و نفاق و وارد شدن به شبهه ها خود را عريان كنى؟ گفت: نه.»

دو) عبور از دنيا

يكى از واژه هاى زيبا و دل انگيز قرآنى تعبير «عبرت» است. اهل خشيت، اهل عبرتند. إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشَى. (1) عبرت در اين آيه مربوط به سرنوشت فرعون و فرعونيان است كه بخشى از تاريخ محسوب مى شود؛ اما گاهى قرآن تاريخ گذشتگان را به صورت كلى جايگاه عبرت مى داند: لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِاوْلِي الْأَلْبَابِ؛ (2) از سوى ديگر قرآن عالم تكوين را هم مربوط به عبرت مى داند يُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّيْلَ وَالنَّهارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي اْلأَبْصارِ. (3) امدادهاى غيبى هم با عبرت ارتباطى نزديك و تنگاتنگ دارند: وَاللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشَاءُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لِاوْلِي الْأَبْصَارِ؛ (4) و قرآن تمامى انسان ها را مخاطب قرار داده به آنها مى گويد اهل عبرت باشيد فَاعْتَبِرُوا


1- نازعات: 26
2- يوسف: 111
3- نور: 44
4- آل عمران: 13

ص: 331

يَا أُولِي الْأَبْصَارِ. (1) عبرت با عبور، عابر، اعتبار و تعبير هم خانواده است. عبور در اصل به معناى تجاوز كردن آب است از جايى به جاى ديگر. (2) عبارت مختص به كلام است از آن جهت كه از دهان و هوا عبور مى كند. اعتبار، انتقال از وضعيت محسوس به نامحسوس است و تعبير اختصاص به رؤيا دارد از آن جهت كه از ظاهر آن عبور كرده به باطنش مى رسيم. خلاصه آنكه عبرت به معناى عبور است. بر اين اساس مى توان گفت كه معناى عبرت گيرى از تاريخ و دنيا بدين معناست كه بايد با ملاحظه آنها به چيز ديگرى انتقال يافت. از سوى ديگر ديديم كه عبرت در قرآن بطور كلى نسبت به دو چيز مطرح است؛ تاريخ يا گذشته و جهان يا دنيا.

انسان ها نسبت به گذشته و آينده سه دسته اند؛ برخى همانند پيران و كهنسالان گذشته گرايند و هيچ التفاتى به آينده ندارند. برخى ديگر همانند جوانان تمام همتشان آينده است و توجهى به گذشته ندارند؛ هر دو وضعيت، نامطلوب است. مطلوب آن است كه انسان نگاهى به گذشته كند و از آن براى آينده خود بهره گيرد. چنين كسى با يك چشم خود به گذشته و با چشم ديگر آينده را مى نگرد و از تجربه گذشته ها براى آينده خود استفاده مى كند. به چنين وضعيتى «عبرت» مى گويند؛ زيرا صاحب عبرت نگاهى به گذشته كرده است، ولى در آنجا نمانده و براى آينده خود بهره گرفته است و در واقع نگاهى عبورى و گذرا نسبت به گذشته و تاريخ دارد.

انسان ها نسبت به دنيا هم سه گونه اند؛ برخى فقط به دنيا چسبيده اند و آخرت را رها كرده اند؛ اينان چسبندگان به زمينند: اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ؛ (3) دسته دوم برعكس، آخرت گراى افراطى اند و هيچ نصيبى از دنيا ندارند. اين وضعيت در اصطلاح قرآنى رهبانيت است كه قرآن آن را بدعت مى خواند: وَرَهْبَانِيَّةً ابْتَدَعُوهَا؛ (4) هر دو دسته از


1- حشر: 2
2- مفردات، ص 320
3- توبه: 38
4- حديد: 27

ص: 332

نظر قرآن سرزنش مى شوند. نگاه درست اين است كه انسان به دنيا بنگرد اما با نگاه عبورى و گذرا و از دنيا بهره اى براى آخرت خويش دست و پاكند. وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَلَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنْ الدُّنْيَا. (1) بنابراين بايد به دنيا با نگاه عبرت نگريست. انسان ها عابرند و دنيا معبر كه همانند رويا تعبير دارد. بايد چونان يوسف معبّر بود و تعبيرى درست از روياى دنيا كرد. دنيا محل ماندن نيست. آيا هيچ عاقلى روى پل، خانه ابدى مى سازد؟ تغيير لباس در احرام به معناى عبور از دنياست. بايد نگاهى عميق و اصيل به آخرت داشت، توجهى به آن سمت و سو كرد، از دنيا گذشت و لباس آخرت بر تن كرد. از نكات جالب قرآنى اينكه آنگاه كه سخن از نسبت دنيا و آخرت است، «دار» به معناى خانه فقط بر آخرت اطلاق مى شود.

اين امر بدين معناست كه انسان ها فقط يك خانه دارند و دنيا حتى خانه مجازى هم نيست. تنها خانه انسان ها در جاى ديگر است، محل استقرار ابدى انسان ها آخرت است.

سه) بى حجابى

اصل در انسان نفى حجاب باطنى است. تغيير لباس لطيفه اى دارد و آن رجوع به اصل است. آنگاه كه مُحرم لباس بر مى كَند، از تنگى در آمده است و به فراخى بى حجابى دست مى يابد؛ تغيير لباس به معناى تغيير حال شدت و تنگى به رخا و فراخى است.

سينه ها دو گونه است؛ ضيق و وسيع. از جمله اسرار كندن لباس در احرام انتقال از محدوديت و ضيق سينه است به گشادگى و وسعت؛ بايد شرح صدر يافت كه تنها راه وصول به آن تسليم و رضاست و نتيجه آن چيزى جز نور، بهجت و سرور نيست.

أَفَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ (2)؛

«آيا آن كس كه خدا براى اسلام شرح صدر عطا فرمود وى به نور الهى روشن است.»


1- قصص: 77
2- زمر: 22

ص: 333

در اين صورت انسان به نعيم و برخوردارى مى رسد، در بركات و التذاذات الهى غوطه مى خورد. مشاهده نيز بر دو گونه است: گاهى از طريق يقين كامل و گاهى از طريق غلبه محبت حاصل مى شود. نبى اكرم صلى الله عليه و آله چشم بر هيچ موجودى باز نكرد، مگر آنكه با دل موحد آن را ديد. اگر انسان چشم سر را بر شهوات بست و چشم دل را از مخلوقات فرو كاست، ديدگان دلش به شهود محبوب مى رسد. اهل مشاهده، عمر خويش را از زمان شهود حساب مى كنند و آنچه را كه اندر غيبت گذشت، عمر نمى شمرند. چنانكه از عارفى پرسيدند: عمر تو چقدر است؟ گفت: چهار سال. گفتند: چگونه ممكن است؟

گفت: هفتاد سال بود كه در حجاب دنيا بودم، اما چهار سال كه او را مى بينم. و روزگار حجاب را جزو عمر نمى شمرم. (1) حجاب اصلى، انانيت و نفسانيت است. آنجا كه سرزمين قداست و نور است، بايد بى حجاب شد، لباس عادات كَند، نعلين خوديت بر كَند و سپس به سرزمين نور وارد شد.

فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِي الْمُقَدَّسِ طُوىً (2) در ميقات بايد از خويشتن عبور كرد، دژ نفسانيت را تخريب نمود و در آستانه قصرهاى آسمانى درآمد؛ بايد از تمامى تعلقات رست، خود را سبكبال كرد. زائر بايد تمام منيت هاى خود را با لباس خود بركند و در ميقات دفن كند، پيمانى صادقانه، عهدى موسايى و پيوندى استوار با خداى خود ببندد كه تا به كعبه مقصود نرسد، از پاى نايستد.

ب) اسرار پوشيدن لباس
يك) لباس تقوا

لباس انسان نشان تعلقات اوست. بايد لباسى پوشيد كه رنگ تعلق نپذيرد، لباسى كه با آن هر لحظه شاهد مرگ آرزوها و تمنيات خويش باشيم؛ بى رنگ ترين رنگها رنگ سفيد است، سفيدى احرام نشان دهنده رنگ باختن تمامى رنگ هاست. بى رنگى نماد


1- كشف المحجوب، ص 429
2- طه: 12

ص: 334

پاكى، طهارت، سادگى و صداقت است. سالك، رنگ خدايى دارد صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً؛ (1) در اين لباس، نام، نشان، شهرت، مقام و ثروت جايگاهى ندارد.

محرم با انسان هايى مواجه است كه همه با او هم رنگ اند و همه با يكديگر يك رنگ اند.

درياى انسان ها تنها يك فرياد دارد و آن رفتن به سوى خداست. لباس احرام بدين معناست كه نبايد غريبه را به جاى دوست گرفت، بايد با اغيار بيگانه و تنها با دوست نشست و از شيرينى مجالست او كام گرفت. زائر در ميقات مهمان خداست. او نبايد از تار و پود دنيوى نزد خدا ببرد؛ يعنى بايد لباسش ندوخته باشد. لباس احرام به معناى پوشيدن لباس تقواست كه گمشده هر انسانى است: لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ. (2)

دو) كفن

پوشيدن لباس احرام يادآور كفن است. لباس احرام انسان را متوجه مرگ، قبر و جهان ديگر مى كند؛ لباس احرام انسان را براى سفر ابدى مهيا مى سازد. هنگامى كه انسان از قبر برمى خيزد، خود را با كفنى ساده و سفيد در حضور حق مى يابد. كفن دوخت و دوزى ندارد، لباسى ساده است، همراه با تكلف و زينت نيست، اين ها خصوصيات لباس احرام است. راهى پيش پاى انسان جز كوچ كردن نيست و بايد تنها سفر كرد. وَلَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ. (3) تنها با رخت و لباسى ساده بايد به كوچستان غربت رفت. خود را بايد براى روزى مهيا كرد كه نه پاى رفتن است و نه اختيار ماندن. زمانى كه حاجى احرام بست و به ميقات رفت و به خدا لبيك گفت، بايد با خود تنها بشود، با خويشتن خلوت كند و با تن پوشى سفيد همچون كبوتران آماده پرواز گردد تا بيرنگ و بى نشان اوج گيرد و در عشق يار ذوب شود. لباس ساده احرام انسان را به ياد بت شكن تاريخ مى اندازد؛ زائر بايد با تبر عبوديت و اخلاص بتهاى درون خويش را بشكند و به زمين ريزد.


1- بقره: 138
2- اعراف: 26
3- انعام: 94

ص: 335

سه) جامه معنا

خداوند در حديثى قدسى فرموده:

«الْكِبْرِيَاءُ رِدَائِي وَ الْعَظَمَةُ إِزَارِي»؛

«كبريا و بزرگى بالاپوش من است و عظمت زير جامه ام». (1)

اين دو؛ لباس احرام خداست. اين دو جامه ساده اند، سفيداند، طاهرند و خداى سبحان با دو جامه كبريا و عظمت مُحرم شده است؛ احرامى كه تنزيه ابدى را مختص خداوند كرده است.

سالك هم بايد به صفت معنوى الهى درآيد و جامه معنا بپوشد؛ يعنى با تكبر براى كبريايى اش شريك نياورد و با عجب و فخرفروشى به عظمتش لطمه وارد نكند. قلب زائر بايد با كمال خشوع و تواضع پوشيده شود و جانش با اوج انقياد و فقر درآميزد كه نجات و رستگارى از آن انسان خاشع و منقاد است. اگر خداى سبحان با دو اسم «كبير» و «عظيم» بر سالك زائر تجلى كند، او كبر خويش را از دست داده، قلبش مطيع و منقاد مى شود و در اين صورت دو جامه احرام بر او برازنده مى گردد.

محرم شدم به جامه احرام بنده دارآماده حضور و ملاقات كردگار لبيك گفتم از دل و جان در حريم دوست

گشتم ز شوق وصل دل آرام بيقرار رفتم به سوى كعبه ببينم جان او

يا تر كنم ز زمزم دل چشم اشكبار

اسرار مستحبات احرام

اشاره

احرام داراى آداب و مستحبات متعددى است كه به لطايف و دقايق بعضى از آنها اشاره شد. اما در ميان مستحبات احرام دو چيز مهمتر است؛ يكى غسل احرام و ديگرى نماز احرام كه هر يك معناى باطنى دارد.


1- مستدرك الوسائل، ج 12، ص 31 و نيز به نقل از: ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 559

ص: 336

سرّ غسل احرام
اشاره

سرّ غسل احرام دو چيز است؛ يكى تائب شدن و ديگرى پاك شدن. هر چند اين دو به هم مربوط هستند، ولى مى توان به عنوان دو نكته عرفانى براى غسل احرام بيان كرد.

يك) غسل توبه

قصد اصلى از غسل، طهارت از خطاها و گناهان است. سالك به هنگام احرام ميقات بايد قصدى به جز خروج از گناه و كندن ريشه هاى معصيت از دل نداشته باشد؛ به عبارت ديگر، نيت و قصد واقعى انجام غسل احرام، طهارت از گناه و رجوع به مقام ربوبى و الهى است. چنانكه در حديث شبلى امام سجاد عليه السلام فرمود:

«فَحِينَ اغْتَسَلْتَ، نَوَيْتَ أَنَّكَ اغْتَسَلْتَ مِنَ الْخَطَايَا وَ الذُّنُوبِ؟ قَالَ: لَا. قَالَ:

فَمَا نَزَلْتَ الْمِيقَاتَ»؛

«وقتى غسل كردى نيت كردى كه خود را از خطاها و گناهان شست و شو دهى؟

گفت: نه. فرمود: پس در ميقات فرود نيامده اى.»

خداوند در باب توبه فرموده:

وَمَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُوْلَئِكَ هُمْ الظَّالِمُونَ (1)؛

«و هركه از فسق و گناه بدرگاه خدا توبه نكند بسيار ظالم و ستمكار است.»

از اين آيه به دست مى آيد كه كسى كه تائب نباشد، ظالم است. لحن آيه به گونه اى است كه ظلم را منحصر به كسانى ساخته كه اهل توبه نباشند؛ لذا تنها غير تائبين ظالمند و كسى كه اهل توبه باشد، ظلم از او منتفى است.

توبه از ابواب رحمت الهى است. در ميان ابواب رحمت پروردگار، دو باب از همه وسيع تر و نافذتر است؛ يكى دعا و ديگرى توبه است. اگر راه توبه مسدود بود و هر گناه،


1- حجرات: 11

ص: 337

جرم و اشتباهى كه انسان مرتكب مى شد، مى ماند و عقاب و كيفرش ماندگار مى شد، ديگر اميد و آرزويى براى هيچ انسانى باقى نمى ماند و انسانى كه به نااميدى برسد، به پايان عمرش رسيده است.

رحمت خدا بر غضبش غالب است، در حديث آمده است كه:

«اگر امتى گناه نكند، خداوند آن گروه را مى برد و گروهى را مى آورد كه گناه كنند تا آنهارا بيامرزد. (1)»

خداوند در اين حديث نفرمود آن گروه اول را كيفر مى دهد، بلكه فرموده كه آنها را مى برد و گروهى مى آورد كه غفرانش شامل حال آنان شود. بنابراين در جانب خدا اصل رحمت است و آمرزش و از اين رو اصل در انسان گناه است و خطا زيرا گناه تقاضاى غفران دارد، البته اين به معناى جبر نيست، بلكه بدين معناست كه در ميدان مسابقه ميان اسماء الهى، اسم رحمان غالب است و پيروز.

نكته ديگر در باب توبه اينكه توبه يعنى بازگشت از مخالفت حق به فرمانبرى او.

شخص تائب كسى است كه از مخالفت خدا بازگردد، از آن پشيمان گردد و با خدا عهد بندد كه بعد از آن نزديك گناه نشود. از آنجا كه محور توبه بازگشت از گناه است، گناه شناسى شرط اساسى توبه است. بر سالك لازم است پيش از همه، تمامى گناهان و خطاها را به دقت شناسايى كند تا بتواند از آنها اجتناب ورزد. «ذنب» به معناى گناه، معناى ديگرى هم دارد؛ معناى دوم ذئب، دم است. (2) دم در جانوران باعث ستر عورت است چنانكه حيوانات موذى را مى راند. آدمى با توبه گناه(ذنب) مى تواند خطاهاى خود را بپوشاند همچنين مؤاخذه و عذاب الهى را از خود براند.

نكته ديگر اينكه هيچ گناهى را نبايد كوچك شمرد. چه بسا در ميان گناهان، گناهى باشد كه انسان كوچك مى شمارد ولى نزد خدا بزرگ است و موجب خشم فراوان او باشد. اميرمؤمنان مى فرمايد:


1- ترجمه فتوحات مكّيه، باب 70- 72، ص 762
2- همان.

ص: 338

«إِنَّ اللَّهَ أَخْفَى أَرْبَعَةً فِي أَرْبَعَةٍ؛ أَخْفَى رِضَاهُ فِي طَاعَتِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ شَيْئاً مِنْ طَاعَتِهِ، فَرُبَّمَا وَافَقَ رِضَاهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ وَ أَخْفَى سَخَطَهُ فِي مَعْصِيَتِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ شَيْئاً مِنْ مَعْصِيَتِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ سَخَطُهُ(مَعْصِيَتَهُ) وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ وَ أَخْفَى إِجَابَتَهُ فِي دَعْوَتِهِ، فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ شَيْئاً مِنْ دُعَائِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ إِجَابَتَهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ وَ أَخْفَى وَلِيَّهُ فِي عِبَادِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ عَبْداً مِنْ عَبِيدِ اللَّهِ فَرُبَّمَا يَكُونُ وَلِيَّهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ»؛ (1)

«خداى تبارك و تعالى چهار چيز را در چهار چيز نهان ساخته است: خوشنودى خويش را در اطاعت خود نهان داشته، پس هيچ يك از طاعات را كوچك مشمار، چه بسا همان طاعت، موافق خشنودى خدا باشد و تو ندانى و خشم خويش را در نافرمانيها پنهان داشته است؛ پس هيچ يك از گناهان را كوچك مشمار، چه بسا همانى باشد كه با خشم خدايى موافق است و تو ندانى و اجابت خويش را در دعاها نهان داشته است؛ پس هيچ دعائى را كوچك مدار، چه بسا همان دعايى باشد كه موافق با اجابت حق است و تو نمى دانى و ولى خويش را در ميان بندگان خود پنهان داشته است؛ پس به هيچ بنده اى از بندگان خدا با چشم حقارت منگر كه شايد هم او ولى خدا باشد و تو ندانى.»

توبه استفاده از نقطه هاى عطف در زندگى است، توبه بهره گيرى از لحظات حياتى در طول عمر است، توبه درك عميق از حضور خداست، توبه زمينه ساز تحول و دگرگونى براى آدمى است. سالك با توبه بهشت را براى خويش تضمين مى كند. توبه انسان را به خلوص مى رساند، توبه درون و بيرون را نورانى ميكند توبه به انسان عزت نفس داده جاه طلبى را از او مى ستايد، توبه ريشه هاى خودخواهى و انانيت را مى خشكاند. بازگشت به خدا قلب انسان را باصفا مى كند، زمينه حضور در پيشگاه بارى تعالى را براى سالك فراهم مى كند و توبه فرصتى ديگر است.

امام موسى بن جعفر عليه السلام از كنار خانه اى مى گذشتند، سر و صدا و شواهد بزم و جشن


1- خصال صدوق، باب 4، حديث 31

ص: 339

مفصلى را مشاهده كردند. از مستخدم منزل كه بيرون آمده بود پرسيدند: صاحب اين سرا، آيا بنده است يا آزاد؟ او با شگفتى پاسخ داد: صاحب خانه آزاد است و گرنه چگونه مى توانست بزمى براه اندازد. امام فرمودند: آرى اگر بنده بود چنين نمى كرد و گذشتند.

چون اين پرسش و پاسخ به گوش بُشر(صاحبخانه) رسيد، شتابان به دنبال حضرت شتافت و به دست آن حضرت توبه كرد و به احترام آن لحظه اى كه از روى شتاب كفش بپا نكرده بود، ديگر هرگز كفش نپوشيد و از اين رو به حافى(پابرهنه) مشهور گرديد. (1) ابو بصير از اصحاب امام صادق عليه السلام مى گويد: همسايه اى داشتم كه بسيار گناه مى كرد و من بارها به اوتذكر داده بودم كه دست از گناه بردارد؛ اما او نمى پذيرفت. تا آنكه توفيق حج نصيب شد. وقتى براى خداحافظى به ديدار همسايه ها رفتم، آن همسايه گناهكار از من خواهش كرد كه احوال او را براى امام صادق عليه السلام بگويم و از حضرت بخواهم كه او را دعا كنند. ابوبصير مى گويد: من به حج رفتم و اعمال خويش را انجام دادم و آنگاه به نزد امام صادق عليه السلام در مدينه مشرف شدم و چون پيام آن همسايه را به خدمت امام عرضه داشتم امام فرمود: «ابوبصير، سلام مرا به او برسان و به او بگو تصميم بگيرد كه از اين لحظه گناه نكند تا من بهشت را برايش ضمانت كنم (2)».

توبه را مراتبى است؛ (3) اول توبه عوام است. توبه عوام فزونى در طاعت است تا اينكه انسان توفيق هاى الهى را جلب كند، بى ادبى در بارگاه باريتعالى را كاهش دهد و امهال و ستر الهى را شامل حال خود سازد.

دوم، توبه متوسطين است كه به معناى آن است كه سالك هيچ گناهى را كوچك نشمارد، در غير اينصورت انسان در برابر خدا گستاخ شده، انس با گناه پيدا مى كند و آهسته آهسته در ورطه استدراج و هلاكت فرو مى رود.

سوم، توبه خواص است. توبه خواص از تضييع وقت است. سالك نبايد لحظه اى را از كف دهد و وقت خود را ضايع كند. غنيمت شمردن وقت از شرايط اصلى سلوك


1- بحار الانوار، ج 99، ص 107
2- منتهى الامال، باب 9، فصل 2، روايت 7
3- شرح منازل السائرين، ص 13- 15

ص: 340

است. توبه خاصّه و وقت غنيمت شمردن، انسان را غرق در نور شهود مى كند و سالك را از كثرت رهانيده، به وحدت مى رساند؛ باعث تمكين، قرار و ثبات مى شود، انسان را از فرو افتادن در ژرفاى كاستى ها و قعر ظلمت ها نجات مى دهد. آنكه وقت خويش را غنيمت نشمارد نور مراقبه از او رخت مى بندد، كدورت قلب جانشين آن مى شود و حلاوت انس با خدا را از كام انسان مى برد.

دو) غسل طهارت

زائر به هنگام غسل احرام، قصد پاكى درون مى كند. طهارت باطنى، نيت غسل كننده است؛ براى احرام بستن بايد طاهر بود. طهارت و پاكى ذات انسان را فرامى گيرد.

اعمالى كه حاجى مى خواهد انجام دهد، بايد همراه با پاكى و صفاى درونى باشد، او مى خواهد مظهر نام «القدوس» شود. (1) ورود به اين اسم با غسل طهارت امكان پذير است و بدون آن صفت طهارت براى سالك فراهم نمى شود.

از سوى ديگر خداوند زيباست و زيبايى را دوست دارد. از جمله مظاهر جمال الهى، نظافت است. امام سجاد عليه السلام در باب نظافت غسل احرام فرمود:

«فَحِينَ تَنَظَّفْتَ وَ أَحْرَمْتَ وَ عَقَدْتَ الْحَجَّ نَوَيْتَ أَنَّكَ تَنَظَّفْتَ بِنُورَةِ التَّوْبَةِ الْخَالِصَةِ لِلَّهِ تَعَالَى؟ قَالَ: لَا»؛

«پرسيد: وقتى نظافت كردى و احرام بستى و نيت حج كردى آيا نيت كردى كه با نور توبه خالص خود را پاك كنى؟ گفت: نه.»

حمام تذكره است، (2) حمام چرك ها و كثافات را از انسان زائل مى كند و آدمى را به ياد رفع حجب مى اندازد. نكته ديگر اينكه حمام از حميم است و حميم به معناى دوست شفيق است: فَمَا لَنَا مِنْ شَافِعِينَ* وَلَا صَدِيقٍ حَمِيمٍ. (3) بهترين دوست و همنشين انسان


1- ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 612
2- همان، ص 583- 585
3- شعراء: 101 و 102

ص: 341

خداست، لذا حمام مى تواند يادآور مجالست با خدا باشد و اين نكته را به انسان تذكر دهد كه دوستى هاى دنيوى پايدار نيست. نكته سوم اينكه اين پديده آخرت و مرگ را به يادانسان مى آورد. انسان با عريان شدن در حمام و نفى تعلقات لحظه اى را به ياد مى آورد كه از گور برهنه خارج شده است. مالك هيچ چيز نيست و در محضر الهى تنها و بى كس ايستاده است. ورود به حمام همانند حضور در محضر خداست در حالى كه انسانها عريان و برهنه اند. همچنين در حمام از آب استفاده مى شود و آب لطيف است و نرم، آب يادآور لطافت الهى است و آب زائل كننده كاستى ها، زشتى ها و پستى هاى انسانى است.

غسل احرام قلب و بطن آدمى را از رجس و فسوق پاك مى كند، شهوات را از دل زائل مى سازد، پستى، تباهى و تعلقات را از درون انسان بيرون مى راند و غسل احرام انسان را شبيه فرشتگان مى سازد. فرشتگان الهى پاك و منزهند، آدمى با غسل همانند فرشتگان آماده طوافى پروانه وار به دور كعبه مقصود مى گردد. غسل احرام قلب سالك را سرشار از عشق و محبت مى سازد، غسل احرام تقرب مى آورد، ابتهال و تضرع و زارى را براى انسان به ارمغان مى آورد، زلالى آب روح انسان را مى شويد و شبنمى از طراوت و ترنمى از بهشت چهره انسان را مى نوازد. غسل، پژمردگى، كسالت و رخوت را از انسان مى برد و بهار حيات به انسان مى بخشد، ناپاكى ها را مى برد و شفافيت، سلامت و صداقت به انسان هديه مى كند. تطهير آدمى باعث جلب رحمت خداست، پاكيزگى كليد محبت است و طهارت سالك را محبوب خدا مى سازد. وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ؛. (1)

موانع تا نگردانى ز خود دور درون خانه نايدت نور

موانع چون در اين عالم چهار است طهارت كردن از وى هم چهار است

نخستين پاكى از احداث و ارجاس دوم از معصيت وز شر وسواس

سيم پاكى ز اخلاق ذميمه است كه با وى آدمى همچون بهيمه است

چهارم پاكى سرّ است از غير كه اينجا منتهى گرددش سير

هر آنكه كرد حاصل اين طهارات شود بى شك سزاوار مناجات

سرّ نماز احرام

زائر در ميقات لباس ظلمت افكنده و غسل توبه كرده است. لباسِ احرامِ عزت پوشيده كه زمان حضور در پيشگاه الهى است. اينك لحظه حضور است، اينك زمان توجه و تقرب است، و اينك گاهِ نماز عشق است؛ نماز عشق بر سجاده عشق در بارگاه عشق. زائر در آن لحظات زمين و زمينيان را ترك كرده و سبكبار گشته، با بالهايى به وسعت پرواز به سوى بهشت نور پرمى كشد و در افق ملكوت بال مى گشايد و تا عمق هستى پرواز مى كند، او لايه هاى نور را يك به يك درمى نوردد و چونان قطره اى در اقيانوس هستى محو مى شود.

زبان حال نمازگزار به خدا اين است كه آغوشش را به روى او بگشايد، فصل با خدا بودن را براى زائر آغاز كند، مرغ دل را از قفس تن جدا كند و راه پرواز تا آشيانه را به او نشان دهد. گفت و گوى نمازگزار در ميقات با خداوند در محضر خدا گفت و گويى رودررو و چهره به چهره است. او دست اميد به آسمان بلند مى كند و با دلى شكسته و چشمى گريان تمام دارايى خويش را كه چيزى جز «ندارى» نيست تقديم مى كند. فقر و كاستى خويش را به چشم، عيان مى يابد و با خدايش زمزمه مى كند؛ عقده اندوه با او وامى كند، نياز به درگاه او مى آورد، نفس خود را در بارگاه حق ذبح مى كند، تنها به سجاده بندگى مى رود، فقط او را مى خواند، در برابر عظمت و كبريايى حق به ذلت و خضوع مى افتد، با جامه سپيد احرام پاكى دل و نورانيت آخرت را طلب مى كند. زائر با نماز عشق در برابر حق به قامت مى ايستد. امام سجاد عليه السلام در حديث شبلى در باب نماز احرام مى فرمايد: بايد به هنگام انجام نماز احرام، چنين نيت داشت كه انسان به خدا تقرب يابد و مشغول انجام حسنات او باشد تا داخل ميقات بيايد.

«فَحِينَ صَلَّيْتَ الرَّكْعَتَيْنِ نَوَيْتَ أَنَّكَ تَقَرَّبْتَ إِلَى اللَّهِ بِخَيْرِ الْأَعْمَالِ مِنَ الصَّلَاةِ وَ أَكْبَرِ حَسَنَاتِ الْعِبَادِ، قَالَ: لَا».


1- توبه: 108

ص: 342

ص: 343

اسرار مكروهات احرام

در احرام امورى نيز مكروه است؛ از جمله احرام با جامه سياه. لباس سفيد يادآور كفن و قبر است. اين امر موجب مى شود تا انسان در لباس احرام بيشتر به ياد مرگ و آخرت باشد. از سوى ديگر زائر خانه خدا ميهمان خداست و ميهمان بايد با لباس پاكيزه و تميز در محضر ميزبان حاضر شود. سفيدى لباس احرام به معناى گام نهادن در وادى نور و سرور است. احرام بستن در جامه چركين هم مكروه است. ميهمانى كه به حضور حق بار يافته و در درگاه حضرت احديت حاضر شده، هرگز با لباس كثيف و آلوده به ميهمانى وارد نمى شود. ورود به ميهمانى خدا با جامه چركين شايسته نيست. سزاست كه حضور در درگاه بارى تعالى با تميزترين و پاكيزه ترين لباس ها باشد.

امر مكروه سوم و چهارم احرام بستن در جامه راه راه و استعمال حنا در حال احرام است. نكته ظريفى كه در اين دو مورد وجود دارد اين است كه جامه راه راه و استعمال حنا، نوعى زينت دنيوى است، زائر بايد در حج از مظاهر دنيوى اجتناب كند، از تعلقات خود بكاهد، وابستگى هاى زخارف دنيوى را در منزل خويش گذارده، از آن مهاجرت كند؛ چرا كه به ميهمانى خدا مى رود و در اين بزم نبايد زينت هاى دنيا را با خود برد.

لبيك گفتن در پاسخ كسى كه حاجى را صدا زند كراهت دارد. سرّ آن اين است كه لبيك فقط پاسخ به دعوت خليل الرحمان و خداى رحمان است. لبيك گفتن به غير او بوى شرك مى دهد؛ گويا انسان براى خدا شريك قائل شده است. لبيك گفتن به غير خدا شرك خفى است و ميقات، محلى است براى توحيد و نفى تمامى شرك ها.

ششمين و آخرين امر مكروه در احرام، حمام رفتن در حال احرام است. حمام رفتن دو گونه است؛ حمام قبل از احرام كه براى غسل احرام مستحب است. اين حمام رفتن اسرارى داشت كه بيان شد. اما استحمام در حال احرام كراهت دارد.

امام صادق عليه السلام در حديث مصباح الشريعه در باب مكروهات احرام مى فرمايد:

«إِذَا أَحْرَمْتَ فَعَلَيْكَ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ ذِكْرِ اللَّهِ كَثِيراً وَ قِلَّةِ الْكَلَامِ إِلَّا بِخَيْرٍ، فَإِنَّ مِنْ تَمَامِ الْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ، أَنْ يَحْفَظَ الْمَرْءُ لِسَانَهُ إِلَّا مِنْ خَيْرٍ، كَمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ

ص: 344

جَلَّ: فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ: فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ ... اتَّقِ الْمُفَاخَرَةَ وَ عَلَيْكَ بِوَرَعٍ يَحْجُزُكَ عَنْ مَعَاصِي اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مِنَ التَّفَثِ أَنْ تَتَكَلَّمَ فِي إِحْرَامِكَ بِكَلَامٍ قَبِيحٍ».

«وقتى احرام نمودى، بر تو باد تقواى الهى و زياد ياد خدا كردن و كم سخن گفتن، مگر خيرى در آن باشد. همانا كمال حج و عمره آن است كه انسان زبانش را از گفتارى كه خيرى در آن نيست، باز دارد؛ چنانكه خداوند عزوجل فرمود: از فخر فروشى پرهيز كن و تقوايى پيشه كن كه تو را از معاصى باز دارد آنگاه امام عليه السلام فرمود: از مصاديق «تفث» سخن زشت گفتن در حال احرام است.»

اسرار محرمات احرام

اشاره

حاجى در حين احرام از امور بيست و چهار گانه بايد اجتناب كند و اين امور براى او حرام است. اسرار و رموزى براى محرمات احرام بيان شده است كه به آنها اشاره مى شود:

يك) قلب زائر صيد خدا

حرمت صيد در آيات مسئله حساسى تلقى شده و با كمال صراحت از آن نهى شده است:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ وَمَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزَاءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنْ النَّعَمِ؛ (1) «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هر گاه كه در احرام باشيد شكار را نكشيد. هر


1- مائده: 95

ص: 345

كه صيد را به عمد بكشد، جزاى او قربانى كردن حيوانى است همانند آنچه كشته است.»

احرام به دو قسم است (1): احرام به تن و احرام به دل. شخصى كه فقط به تن احرام بسته و مُحرم به تن شده است صيد بر او حرام است چنانكه امور ديگرى هم براى محرم تحريم شده است. اما زائرى كه با معرفت، احرامِ عرفان بسته، مُحرم دل است و چنين كسى طمع به غير خدا را بر خود حرام كرده است؛ او هرگونه طلب از غير خدا را ممنوع مى داند و خانه دل را در اختيار صاحبخانه واقعى قرار مى دهد.

نكته ديگرى در اين آيه وجود دارد (2) و آن اينكه قلب زائر صيد خداست و قلبى كه صيد خداست شايسته نيست به دنبال صيد باشد و اگر سالك حج گزار قلب خويش را متوجه غير خدا كرد، كفاره اى بر اوست و آن اينكه از اين توجه نادم باشد و تمام سعى خود را بر تداوم ياد حق بكار بندد. لذا نبايد در حين احرام دنبال حظوظ نفسانى بود. بايد تمرين رستن از شهوات كرد. محرم قصد خدا و زيارت خانه او كرده است، با چنين قصدى نبايد به دنبال غير او بود. آيه ديگرى حرمت صيد در حال احرام را بيان مى كند.

أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَطَعَامُهُ مَتَاعاً لَكُمْ وَلِلسَّيَّارَةِ وَحُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ مَا دُمْتُمْ حُرُماً وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ ى؛ (3) «شكار دريايى و خوردن آن به جهت بهره مند شدن تان از آن بر شما و مسافران حلال شده است. و شكار صحرايى تا هنگامى كه در احرام هستيد بر شما حرام شده، از خداوندى كه به نزد او گردآورده مى شويد، بترسيد.»

سرّى ذيل آيه بيان شده است، تفاوتى ميان بحر و برّ است؛ (4) آنگاه كه عبد سالك


1- كشف الاسرار، ج 3، ص 237
2- لطائف الاشارات، ج 1، ص 449
3- مائده: 96
4- لطائف الاشارات، ج 1، ص 449

ص: 346

مستغرق در بحر حقايق الهى مى شود و اقيانوس هستى او را غرقه خود مى كند، حكم حرمت صيد ثابت مى شود؛ زيرا او محو است و فانى و سالك فانى مجاز به صيد بحر است و مى تواند از اقيانوس حقايق هر چه مى خواهد برگيرد.

شكار نيز دو قسم است؛ (1) شكار زاهد و شكار عارف. زاهد صيد حق تعالى است از دنيا و پايان كار او به فرموده خدا اين است:

وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى؛ (2) «آنچه نزد خداست بهتر و تا ابد باقى است.»

اما عارف صيد خداست از بهشت و عاقبت امر عارف به فرموده خدا اين است:

وَ اللَّهُ خَيْرٌ وَ أَبْقى؛ (3) «خدا بهتر و پاينده تر است.»

هم زاهد و هم عارف صيد خدا هستند و خداوند سبحان صياد آنهاست، اما يكى از دنيا و ديگرى از بهشت. صيد و صيادى دام و ريسمان مى خواهد، خداوند براى نفوس رمنده دام گسترانده است. دام خدا براى صيد اين دسته از انسانها عبادت است. (4) خداوند در اين دام، دانه هايى گذاشته است، همانند جذبه ها، كشش ها و ربايشها تا بندگان در آن افتند و در پنجه صياد قرار گيرند. اما گاهى صياد سفيرى مى فرستد و آن سفير آوازى سر ميدهد و صيد را به دام صياد ميكشاند. انبياء و اولياء سفيران اويند و حق تعالى با اولياء خويش دام گسترانده است، آنها ندا مى دهند، احسان مى كنند تا صياد آنها را صيد كند.

احسان خدا و اوليايش دانه هايى هستند كه از دهان سفيران مى ريزد. آنها دانه پاشى و


1- ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 584- 589
2- قصص: 60
3- طه: 73
4- ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 584- 589

ص: 347

احسان مى كنند تا بندگان را اسير احسان خويش سازند.

دو) آينه و سرمه زينت

از ديگر محرمات احرام نگاه كردن به آينه است همچنين سرمه كشيدن در حال احرام تحريم شده است. سرّ اين دو در حديثى چنين بيان شده است. امام صادق عليه السلام فرمود:

«لَا تَنْظُرْ فِي الْمِرْآةِ وَ أَنْتَ مُحْرِمٌ، لِأَنَّهُ مِنَ الزِّينَةِ وَ لَا تَكْتَحِلِ الْمَرْأَةُ الْمُحْرِمَةُ بِالسَّوَادِ إِنَّ السَّوَادَ زِينَةٌ»؛

«در حالى كه محرم هستى به آينه نگاه مكن؛ زيرا اين نوعى زينت است و زن در حال احرام، سرمه سياه نكشد، كه آن هم زينت است». (1)

اين دو امر زينت اند و زينت بهره گيرى از تشريفات و تجملات دنيوى است. از دنيا بايد رهيد و از آسمان دنيا بايد پريد و به آسمان ملكوت بايد سر كشيد و نور الهى را در افق جبروت بايد ديد. از سوى ديگر نگاه به آينه، نگاه به خود است و از خوديت بايد رست؛ از خود بايد فارغ شد، بودن خويش را بايد از ياد برد، خودبينى و خدابينى در يك دل نمى گنجد، قاصد خدا قلب خويش را براى ديدار دوست مهيا مى كند. نظر به آينه را تحريم كردند تا محرم قلب خويش را آينه كند و در آينه دل جمال يار را نظاره گر باشد.

نمى خواهم كسى نزدم نشيند بگو آيينه هم رويم نبيند

ز تن مرغ دلم بيرون پريده نشسته در حرم تا دانه چيند

سه) سايه و ذوب نگاه

عبداللَّه بن مغيره از امام موسى كاظم عليه السلام درباره سايه براى محرم پرسيد. امام عليه السلام در پاسخ آن را حرام دانست. او گفت: من گرمايى هستم و گرما بر من طاقت فرساست. آيا راه


1- فروع كافى، ج 4، ص 356، روايت 1؛ تهذيب الاحكام، ج 5، ص 302، روايت 1029

ص: 348

چاره اى براى من وجود دارد؟ امام عليه السلام فرمود:

«أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الشَّمْسَ تَغْرُبُ بِذُنُوبِ الْمُحْرِمِينَ»؛

«آيا نمى دانى كه خورشيد، گناهان محرمين را پنهان مى كند». (1)

بنابراين سرّ اينكه سايه و سايه بان براى محرم حرام شده، اين است كه آفتاب سوزان بر سر و تن محرم بتابد تا گناهان او را پاك كرده، ذوب سازد و از اين روست كه گفتند آفتاب پاك كننده است؛ زيرا نجاست گناه را تطهير مى كند.

چهار) كندن درخت و اصلاح زمين

در حريم امن الهى و در حال احرام نبايد درخت يا گياهى را كَند؛ زيرا اين كار از بين بردن «حرث» و «نسل» است. نابود كردن حرث و نسل فساد است و كار مفسدان و دوزخيان. اما بهشتيان كه همواره در جهت اصلاح و احياى زمين و دل آدمى اند گياه نمى كَنند و علفى را نابود نمى كنند. اين ها آثار خداست، در سرزمين عشق و كسى كه عاشق اوست، به آثار او تعرض و تجاوز نمى كند.

به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست

پنج) تجربه برادرى

در حريم امن الهى براى تقرب به خدا بايد دلها را به هم نزديك كرد، از جداييها پرهيز داشت و هر آنچه مايه تفرقه است، از بين برد. در محضر حق نبايد به زائران او توهين كرد. بايد از فسوق، جدال، مشاجره، فحاشى، تفاخر و مباهات پرهيز كرد. نبايد به كسى دستور داد، سزا نيست زبان به ناسزا گشود، حريم حرم محدوده برادرى است، در


1- فروع كافى، ج 4، ص 350، روايت 2

ص: 349

آنجا بايد تمرين اخوت كرد، در پيشگاه دوست به دوستان دوست نبايد جز خير گفت، در محضر بندگى، تفاخر معنا ندارد.

شش) رحمت و آشتى

از حمل سلاح بايد پرهيز كرد. حمل سلاح به معنى دشمنى و خصومت است. در حضور خداوند رحيم خشونت لازم نيست، اساساً كينه و دشمنى شأن دوزخيان است و خدا اهل رحمت و آشتى است، او اهل داد و رأفت است و نسبتى با انتقام و خشونت ندارد. خشونت و دشمنى ضعف و كاستى است كه با ربوبيت خدا سازگار نيست؛ از اين رو كشتن جانوران، اذيت و آزار ديگران و حتى زخم كردن بدن خويش حرام شده است.

هفت) شراب لم يزلى

در راه عشق خدا بايد از ديگر عشق ها گذشت. شهوت با دلدادگى به خدا قابل جمع نيست، هر چيز يادآور شهوت را بايد كنار گذاشت؛ نظير عقد كردن زنى براى خود يا ديگرى، در اين حال نبايد شاهد شهوت بود، بايد از سكر ظاهرى گذشت و از پيمانه شراب لم يزلى سرمست شد.

به پيش روى من اينك مقام است حرم از اهل دل در ازدحام است

برو اى ما سواءاللَّه چونكه ما را شَراب فيض ربانى به جام است

ص: 350

ص: 351

فصل چهارم: اسرار عرفانى طواف

اشاره

ص: 352

ص: 353

حج گزار بعد از آنكه در ميقات حضور، احرام عشق بست، نماز بندگى به جاى آورد، پاى در حريم حرم مى گذارد. حرم يعنى جايى كه هر كسى در آن در امان است.

انسان، حيوان و حتى درخت و گل و علف از هرگونه تعرضى مصون هستند. همه چيز در اينجا در حفظ و امان الهى است، آنجا سرزمين امنيت، صلح و آرامش است.

داستان امنيت و آسايش حرم به روزگاران قديم باز مى گردد، آنگاه كه حجرالأسود بعد از هبوط آدم به زمين تنزل كرد و جاده نزول را به سوى خاكدان طبيعت پيمود، در همين مكان موجود استقرار يافت، در اين لحظه نورى از آن تا شعاع كوههاى اطرافش پراكنده شد و اين قطعه زمين را روشن نمود و اينجا رنگ آسمان به خود گرفت، محدوده نور محدوده حرم شد، همانجايى كه آدم در هبوط خويش به آنجا گريخت و در آنجا سر به آسمان بلند كرد و به استمداد از «كلمات» خدا را خواند و خدا او را پذيرفت؛ اينجا محل توبه آدم است، اينجا مكان نزول نور و آسمان معناست، اينجا گريزگاه آدم به سوى خداست و اينجا بخشى از بهشت عدن است.

در اين لحظه زائر وارد مسجد مى شود؛ مسجدى كه تجلى گاه حضور و شهود است و وادى نور و سرور و بهجت، در اينجا فقط بايد ايستاد و نگاه كرد، اينجا تماشاگه راز و محل اسرار الهى است، اينجا زبان سخن، سكوت است، اينجا روى نگاه به كعبه است، در اينجا عاشق معناى عظمت و بزرگى را مى فهمد، معراج آسمان را با چشم خود مى بيند.

ص: 354

در اينجا بايد خاموش بود و نگريست. زائر هم اينك در سرزمين حضور و شهود ايستاده و آماده پرواز است. كلماتى را از صميم قلب نثار معبود خود مى كند، او به راز و نياز با معشوق مى ايستد و در درياى تفكر غوطه ور شده سر در جيب مراقبه فرو مى برد.

حاجى خود را مقابل خدا مى بيند؛ روبه روى كعبه، نگين زمين و محل نزول فرشتگان آسمان. كعبه همان خانه اى است كه هر روز زائر بارها از راه دور رو به آن سو مى كند. بيت اللَّه همان ديوارهاى بلندى است كه مشتاقان براى نظاره آن لحظه شمارى مى كنند. كعبه همان ساخته كسى است كه نزديكترين افراد خويش را به قربانگاه عشق برد، كعبه نشانه توحيد و چراغ هدايت بشر است، كعبه اولين خانه بندگى است. باطن كعبه قلب انسان كامل است، قلب ابراهيم عليه السلام، قلب اسماعيل عليه السلام، قلب نوح عليه السلام، قلب موسى عليه السلام، قلب عيسى عليه السلام، قلب رسول خدا صلى الله عليه و آله كه بايد گرداگرد آن چرخيد و پروانه وار در اين بزم سوخت.

اسرار طواف

1. تشبّه به فرشتگان

فرشتگان الهى در اطراف كعبه آسمانى مى گردند، لذا انسان بايد خود را همگون با فرشتگان كند.

وَتَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ (1)؛

«در آن روز فرشتگان را مشاهده مى كنى كه گرداگرد عرش الهى درآمده اند.»

كعبه نمادى از خدا در عالم ملك و شهادت است. انسان به هنگام طواف بايد متذكر بيت معمور در آسمان ها باشد. طواف انسان به دور كعبه ملكى، همان طواف ملائكه به دور عرش الهى است و انسان بايد به هنگام طواف تا آسمانها و فرشتگان بالا رود. امام صادق عليه السلام در حديث مصباح الشريعه به اين نكته بلند عرفانى اشاره فرمود:


1- زمر: 75

ص: 355

«وَ طُفْ بِقَلْبِكَ مَعَ الْمَلَائِكَةِ حَوْلَ الْعَرْشِ كَطَوَافِكَ مَعَ الْمُسْلِمِينَ بِنَفْسِكَ حَوْلَ الْبَيْتِ»؛ (1) «همانگونه كه با بدنت همراه مسلمانان بر گِرد كعبه طواف مى كنى، با قلبت همراه فرشتگان بر گِرد عرش طواف كن.»

در عالم كاركنانى هستند كه به فرمان خدا كار كرده از امر او سرپيچى نمى كنند: لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ. (2) اين كاركنان، فرشتگان الهى اند كه هم در عالم ملك و هم در عالم ملكوت و جبروت به كار خويش مشغولند. اين كاركنان عالم علوى و سفلى هر يك مقامى معلوم دارند. وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ. (3) علم ايشان زيادتى نگيرد و دگرگونى هم نپذيرد. آنها علم و عمل خويش را فقط از خدا آموخته اند.

سفيران نور توان تكلم ندارند مگر به اذن الهى: يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ. (4) در ميان موجودات تنها آدمى است كه توان تكلم دارد و فرشتگان از سخن گفتن در محضر حق ناتوان و عاجزند.

ملائك همان موجوداتى هستند كه آنگاه كه خداوند اراده كرد در زمين خليفه اى براى خود قرار دهد آنها «لاف تسبيح» زدند و خود را در مقام هستى يگانه پنداشتند.

نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ (5) خداى سبحان با چهره هيبت و عظمت براى آنها ظهور كرد و گفت: تمام خلايق مسبحند و تقديس من مى كنند. و من «مقدس» نمى خواهم، من «آدم» مى خواهم؛ آدمى كه تمام اسماء من را بداند و به آنها اشراف و احاطه داشته باشد.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: همراه با پدرم در حجره نشسته بودم، ايشان به نماز برخاست، در اين لحظه مردى وارد شد. چون پدرم از نماز خارج شد و سلام داد، آن مرد


1- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 172
2- تحريم: 6
3- صافات: 164
4- فجر: 22 و 23
5- بقره: 30

ص: 356

از پدرم پرسيد: سئوالى از شما دارم كه كسى جز شما جواب آن را نمى داند. آن سئوال سرّ و علت طواف خانه خداست. چرا مسلمين بايد گرداگرد كعبه بچرخند؟ امام عليه السلام فرمود:

«آنگاه كه خداوند عزوجل ملائك را امر به سجده نمود آنان در ابتدا اين امر را رد كردند و گفتند: أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ. خداى تعالى هم در جواب فرمود: إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ. خداوند به آنها غضب كرد، فرشتگان الهى درخواست توبه نمودند خداوند آنها را امر كرد تا طواف بيت معمور كنند آنها هفت سال طواف كردند، استغفار نمودند و توبه كردند. خداوند توبه آنها را پذيرفت و سپس كعبه را بحذاى آن روى زمين مستقر كرد و طواف آن را توبه و طهارت بنى آدم قرار داد. خداوند توبه را دوست دارد، پشيمانى بندگان را دوست دارد، از استغفار بندگان استقبال مى كند، خداوند مى خواهد آدميان مانند فرشتگان دور خانه اش در زمين بگردند تا از اين طريق گناهان آنها را بريزد. خداوند طواف را وسيله آمرزش بندگان قرار داد و خواست تا بندگانش در عمر خويش يكبار پاك شوند و مزه ملكوتى طهارت را بچشند. هر كس هفت بار اين خانه را طواف كند و دو ركعت نماز، در هر جاى مسجد كه بخواهد بخواند، خداوند شش هزار حسنه برايش مى نويسد و شش هزار گناه از او مى زدايد و شش هزار درجه بر او مى افزايد وشش هزار نياز از او بر مى آورد. هر كدام از اين نيازها زود برآيد به خاطر رحمت خداست و هر كدام به تأخير افتد به خاطر اشتياق خداوند به دعاى اوست». (1)

حمّاد بن عيسى مى گويد: روزى جهت پرسيدن سئوالى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيدم. لحظه اى كه نگاهم به ايشان افتاد، نتوانستم سخن بگويم. رسول خدا صلى الله عليه و آله دست به سينه من گذاشت و فرمود: سئوالت را بپرس. در اين لحظه اشك مهلتم نمى داد و باز نتوانستم سؤالم را بپرسم. وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله اشكها و سر برهنه مرا ديد، چنين فرمود:

«هر كسى طواف خانه خدا كند، در حالى كه سر و پايش برهنه باشد، گناهان


1- فروع كافى، ج 4، ص 411، روايت 2

ص: 357

خود را مدّ نظر گيرد، استلام حجر كند، بدون اينكه كسى را آزار دهد و دائماً ذكر خدا گويد، خداوند به ازاى هر گامى هفتاد هزار حسنه به او دهد، هفتاد هزار گناه او محو كند، هفتاد هزار درجه به او رفعت دهد، به جاى او هفتاد هزار بنده آزاد مى كند، شفاعت او را در باب هفتاد نفر از اهل بيتش مى پذيرد و هفتاد هزار حاجت او را برآورده مى كند؛ چه زود چه دير». (1)

طواف حج كننده، طواف فرشتگان خداست، توبه زائرين است. با طواف مى توان رحمت الهى را جلب كرد؛ غفران و بخشش الهى در طواف كعبه است، خداوند به طواف كنندگان نويد بهشت داده و بركات و هداياى خويش را شامل حال آنان ساخته است.

روزى كه خداوند به آدم عليه السلام امر نمود خانه كعبه را بنا كند، آدم به خدا گفت: هر اجيرى اجرى دارد، اجر من چيست؟ خداوند به او پاسخ داد:

«اى آدم هر گاه طواف كردى، رحمت و غفران من شامل تو مى شود. آدم بيش از اين خواست، خداوند هم امساك نكرد و گفت: هر گاه فرزندان تو حول اين خانه بگردند، آنها را مى بخشم و كسى كه قصد زيارت كند ولى به دليلى توفيق نيابد، او را هم مى بخشم و حتى تمام كسانى كه طواف كنندگان براى آنها استغفار كنند، آنها را به بركت دعاى طائفين خواهم بخشيد». (2)

بنابراين سرّ طواف تشبّه به فرشتگان و همانندى با توبه ملائكه است، دريافت رحمت و مغفرت الهى است، تولدى دوباره است و آنگاه كه انسان از گناه پاك شود، خداوند به انسان هاى پاك مباهات مى كند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ يُبَاهِي بِالطَّائِفِينَ»؛ (3)

«خداوند به طواف كنندگان مباهات مى كند.»


1- همان، ص 412، روايت 5
2- همان.
3- تاريخ بغداد، ج 5، ص 369؛ حلية الاولياء، ج 8، ص 216؛ مسند ابى يعلى، ج 4، ص 330، روايت 4589؛ عوالى اللئالى، ج 1، ص 96، روايت 8

ص: 358

2. طواف قلب

زائر بايد با قلب خويش طواف خانه خدا كند. طواف شريف، طواف قلب در محضر ربوبيت است. آدمى با چشم سر، كعبه زمينى را مى بيند و با چشم دل بيتى در عالم ملكوت. تن با آب و گل خانه خدا رو به روست و دل، با خدا. چشم سر عالم شهادت مى بيند و چشم دل عالم غيب؛ از اينجاست كه خداوند بيت معمور را در آسمانها محاذى كعبه در زمين آفريد تا كسى كه به زيارت كعبه نايل آيد، با دل و جان خود زائر خانه خدا و خدا در آسمان حقيقت باشد.

خانه كعبه خانه دلهاست ساحت قدس و جايگاه خداست

خرم آنكس كه گرد آن خانه در طواف است همچو پروانه

گر نصيب تو نيست فيض حضور گرم ديدار خانه باش از دور

قلب ويژگيهايى دارد. اول آنكه قلب عصمت دارد. قلب معصوم و مصون از خطاست، اما جز اهل مراقبت كسى از آن آگاه نيست. (1) چون آنچه كه در قلب رسوخ مى كند، عين تجلى حق بوده، ثابت، پايدار و خطاناپذير است. حديثى كه ابن عربى بدان استناد مى جويد اين است كه: «دَعْ مَا يُرِيبُكَ إِلَى مَا لَا يُرِيبُكَ اسْتَفْتِ قَلْبَكَ وَ إِنْ أَفْتَاكَ الْمَفْتُون».

دوم آن كه قلب وجوهى دارد. ابن عربى در رساله اى به نام «فِي وَجْهِ الْقَلْبِ» بعد از اشاره به قول كسانى كه براى قلب هشت وجه قائل اند، خود قلب را شش وجهى دانسته به تفصيل در مورد آنها سخن مى گويد. (2) سوم آنكه قلب داراى طهارت است. طهارت قلب آن است كه به خدا عالم باشد و همواره حضور حق را درك كند و از او غافل نشده، از شهوات حرام و حلال بپرهيزد. (3)


1- فتوحات مكيه، ج 1، ص 91 و 246
2- شرح التجليات الالهية، ص 177
3- فتوحات مكيه، ج 1، ص 355

ص: 359

چهارم اينكه قلب از طريق اذكار و اوراد باصفا مى شود.

پنجم اينكه قلب سجده دارد. سجده قلب خضوع و خشوع او در برابر مقام كبريايى خداست. سجده قلب در برابر اسماء الهى است و نه براى ذات او؛ زيرا اسماء و صفات الهى است كه همواره قلب را در دنيا منقلب كرده اند و براى قلب حالتى بهتر از سجده نيست. ابن عربى در اين مقام داستانى از سهل ابن عبداللَّه تسترى نقل مى كند با اين مضمون كه:

«سهل در آغاز دخول به طريق، ناگهان ديد قلبش سجده كرده است. منتظر ماند ديد سر از سجده برنمى دارد. دچار حيرت شد و به سئوال از شيوخ طريقت پرداخت، اما كسى را كه از واقعه آگاه باشد و سئوال وى را پاسخ گويد نيافت؛ زيرا آن را نچشيده بودند. بدو گفته شد كه شيخ معتبرى در عبّادان(آبادان) است كه سئوال تو را مى فهمد. او به عبّادان رفت و از شيخ پرسيد كه قلب سجده مى كند؟ او پاسخ داد: بله، تا ابد. در حال، سهل از حيرت شفا يافت و ملازم خدمت شيخ شد.» (1)

ابن عربى پس از نقل اين داستان مى گويد:

«مدار اين طريقت بر سجده قلب است كه اگر در حالت مشاهده عينى براى انسان حاصل آيد، دلالت مى كند بر اينكه او كامل شده، معرفت و عصمتش به حد كمال رسيده و ديگر شيطان را بر وى راهى نيست.»

طواف قلب بُعد ديگرى هم دارد. طواف، گرديدن دور قلب انسان كامل است. (2) خداوند قلب ولىّ خويش را بيت كريم و حرم عظيم خويش قرار داد؛ زيرا قلب اوست كه توانست بار امانت كشد؛ امانتى كه زمين و آسمان از حمل آن سرباز زدند. در طواف بايد به گِرد ولىّ خدا گشت. با او بيعت كرد و با آنچه لايق و در خور اوست، او را ستود. بلندى


1- همان، ج 2، ص 102؛ شرح التجليات الالهية، ص 291
2- ترجمه فتوحات، باب 70- 72، ص 503- 508

ص: 360

بيت باندازه بلندى قلب انسان كامل است؛ يعنى تا خدا ادامه دارد، منازل بيت با منزلگاههاى قلب ولىّ خدا هماهنگ است، گنجى كه خدا در خانه خويش گذاشته، با گنج او در ضمير وليش يكى است. زائر با طواف خويش گنجهاى اين گنجينه را مشاهده مى كند و مدارج باطنى را تا نيل به مقام سرّ انسان كامل طى مى كند. بنابراين طواف قلب دو سويه است؛ از يك سو طواف كعبه با قلب است و از سوى ديگر طواف قلب ولىّ خداست.

3. طهارت از شهود غير

طهارت دو گونه است؛ (1) طهارت ظاهر و طهارت دل. طهارت ظاهر با آب حاصل مى شود، اما طهارت باطن و دل با معرفت درست مى شود. بايد با آب عرفان قلب را شست و شو داد، سموم را از جان بيرون كرد، توحيد را بر قلب حاكم نمود و نفاق را از دل زدود. تا قلبى پاك، ضميرى آرام و سرّى موحد يافت.

زائر به هنگام رجوع به كعبه حقيقى قلب خويش را از مشاهده غير پاك مى كند. (2) شهود غير خدا توبه مى خواهد، حج گزار در لحظه طواف از اينكه به غير خدا توجه كرده و اعتمادش به غير او بوده و ياد دنيا در قلب او جاى داشته است، استغفار مى كند. اگر انسان در دنيا به غير او رجوع مى كند، اين هم به خاطر دستور اوست و اگر امر او نبود، سالك و عارف به غير او حتى رجوع هم نمى كرد. سرور شهيدان در بيانات نورانى خود را اينگونه فرمود:

«إِلَهِي أَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إِلَى الآْثَارِ، فَأَرْجِعْنِي إِلَيْكَ بِكِسْوَةِ الْأَنْوَارِ وَ هِدَايَةِ الاسْتِبْصَارِ، حَتَّى أَرْجِعَ إِلَيْكَ مِنْهَا كَمَا دَخَلْتُ إِلَيْكَ مِنْهَا مَصُونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ إِلَيْهَا وَ مَرْفُوعَ الْهِمَّةِ عَنِ الاعْتِمَادِ عَلَيْهَا، إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ». (3)


1- كشف المحجوب، ص 374
2- اسرار الشريعه واطوار الطريقه و انوار الحقيقة، ص 232
3- مفاتيح الجنان، دعاى امام حسين در روز عرفه.

ص: 361

«معبودا! فرمان دادى مرا مراجعه به آثار كنم پس مرا به خود جلب كن از تجلى انوار و رهنمايى بينش دل تا مراجعه كنم به درگاهت از آنها، چنانچه از همانها بحضرتت ره يافتم و سرّ خويش از نگاه به آنها بازداشتم و همت خود را از اعتماد به آنها برداشتم؛ زيرا تو به هر چيز توانايى.»

سيد و سالار شهيدان حضرت امام حسين عليه السلام قبل از آنكه به مسلخ عشق و شهادت برود، با خدا نجوا مى كرد كه آيا براى غير تو ظهورى هست، تو كى غايب بوده اى تا غير تو، تو را اثبات كند و كى دور بوده اى كه آثار دليل تو باشد، كور باد چشمى كه تو را نبيند و زيان باد قلب بنده اى كه از حب تو نصيبى نداشته باشد.

«أَ يَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ حَتَّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ، مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَكُونَ الآْثَارُ هِيَ الَّتِي تُوصِلُ إِلَيْكَ، عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَرَاكَ عَلَيْهَا رَقِيبا وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصِيبا». (1)

4. طواف معنا

طواف دو گونه است؛ طواف صورى و طواف معنوى. طواف صورى طواف با بدن و حركت صورى اطراف خانه كعبه است. در اين طواف، زائر با ظاهرش به مطاف مى رود و كعبه صورى را طواف مى كند. اما طواف حقيقى طواف معنوى است. در اين طواف ضمير عارف به حركت درمى آيد و زائر، كعبه حقيقى را در ملكوت ملاقات مى كند. اين طواف نيازمند شوق، اراده، طلب و صفاى باطن است.

زائر در مطاف به رؤيت مى رسد، به مقام شهود بار مى يابد و با چشم دل انوار الهى ديده، با گوش نغمه هاى آسمانى مى شنود، از طريق استنشاق و ذائقه، بوها و مزه هاى


1- همان.

ص: 362

جبروتى دريافت مى كند و با لمس خويش دست غيبى خدا را بر شانه خود احساس مى كند اما اگر عروجش ارتفاع گيرد به كشف معنا و طواف معنوى راه يافته مظهر اسم «عليم» مى شود و با سرّ و مقام خفىّ خويش معانى غيبيه را به شهود مى نشيند.

5. طواف قرب و انس

قرب استغراق وجود زائر در صاحب خانه است تا جائى كه سالك قرب خود را نبيند و در حق فانى گردد. قشيرى مى گويد: «قرب» نزديكى بود به طاعت و متصف شدن اندر دوام اوقات به عبادت وى ... و قرب بنده نبود به حق مگر به بعدش ز خلق، و اين از صفات دل ها بود بيرون احكام ظواهر و قرب حق- سبحانه- به علم و قدرت به همگان است خاص و عام و به لطف و تصرّف خاص مؤمنان را. (1)

قرب نه بالا و پستى جستن است قرب حق از حبس هستى رستن است

كارگاه قرب حق در نيستى است غره هستى چه داند «نيست» چيست

گفت پيغمبر كه معراج مرا نيست بر معراج يونس اجتبا

آن من بر چرخ و آن او به نشيب ز آن كه قرب حق برون است از حسيت

در قرآن با لطيفه اى مواجه مى شويم:

اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ؛ (2) «خدا در ميان شخص و قلب او حايل است.»

با توجه به اينكه اولًا: «قلب» به معناى حقيقت انسان است و ثانياً: آيه در مقام توجه به شدت قرب خدا به انسان مى باشد. نكته اينكه اگر ميان انسانى و انسان ديگر چيزى حايل باشد، براى دست يابى به طرف ديگر بايد از حايل گذشت. بنابراين ژرفاى آيه اين است كه خدا ميان هر انسانى و خودش حايل است، پس وصول به خود ممكن نيست مگر


1- ترجمه رساله قشيريه، ص 285
2- انفال: 24

ص: 363

با از گذر از خدا؛ بنابراين خداشناسى عين خودشناسى است يا مقدم بر آن.

خو گرفتن سالك، «انس» است. انس لذت باطنى است كه بر اثر طلوع جمال محبوب حاصل مى آيد. صاحب انس از غير محبوب به وحشت مى افتد و تنها با ذكر او دل خوش دارد. وى عموم اوقات خود را به تفكر و تذكر مى گذراند و ديگران را غايب و او را هميشه حاضر مى بيند. تعظيم محبوب هميشه در نظر او بيش از ديگران است.

طواف، قرب به خداست، طواف غيبت از ماسواست، طواف خانه خدا، دلها را صيقل مى دهد و سرّ آدمى را با خدا مأنوس مى كند. طوافِ قرب، انسان را از هستىِ وابسته مى رهاند، طوافِ انس، آدمى را به معراج مى برد، آتش عشق به خدا را در دل انسان شعله ور مى كند. مرد خدا در حين طواف هوش از كف مى دهد و تنها لقاء حق او را به هوش مى آورد. طوافِ عشق، اميدوارى به رحمت و عفو الهى و تمناى وصال است.

لذت باطنى با طلوع صاحب خانه كه محبوب حقيقى است در اختيار زائر قرار مى دهد، وحشت را از دل برده، انس و عشق را به جاى آن مى نشاند.

6. حديث شمع و پروانه

طواف، برگرد كعبه چرخيدن است، و به ديدار معشوق شتافتن! طواف، چرخش عاشق گرداگرد معشوق است تا خود را با آتش عشق او بسوزاند. طواف آن است كه عارف پروانه وار بر گرد شمع بچرخد تا عاقبت با بال و پرى سوخته خويش را به پاى شمع افكند. زائر آتش عشقى در ضمير خود دارد و بار سفر را بسته است. از خانه، كاشانه، زن، فرزند و وطن بريده و لبيك گويان خود را تا پاى خانه دوست رسانده است. او آماده چرخيدن است تا پروانه وار گرد شمع فروزان خانه عشق و بيت محبوب بچرخد.

زائر نقطه پرگار كعبه را كانون عشق قرار مى دهد تا چرخشى گرداگرد آن كند و چونان ستاره حول محور وجود حق بچرخد. او با طواف جذب مغناطيس وجود حق مى شود و شعاع محبت حق، او را بر مدار عشق مى چرخاند. طواف حركت معنوى است، طواف، سفر روحانى است، زائر در مطاف به جنبش درآمده خود را در درياى عشق

ص: 364

الهى غرق مى كند، از خوديت تهى گشته، رنگ و بوى او مى گيرد، گرد شمع دوست چرخيده، هستى خويش را به پاى او ذوب مى كند تا آنكه ذره اى بى مقدار گشته، چونان مولود كعبه فرياد سر دهد كه:

«هَبْنِي صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِك». (1)

به شمع كعبه بس پروانه ديدم هزاران عاشق ديوانه ديدم

چه شمعى اين همه پروانه دارد؟ چه دلبر اين همه ديوانه دارد؟

همه افسرده خاطر، دل شكسته به روى گونه شان اشكى نشسته

زن و كودك هزاران در هزاران همه گريند چون ابر بهاران

بسى مجنون در صحرا دويده به شادى در بر ليلى رسيده

7. هفت شهر عشق
اشاره

در طواف بايد هفت دور(شوط) گرد كعبه چرخيد. عدد هفت رمز و رازى دارد؛ هفت آسمان، (2) سبع المثانى قرآن، (3) هفت دريا، (4) هفت روز هفته، هفت بطن قرآن و هفت شوط طواف. براى هفت دور طواف وجوهى از لطايف عرفانى بيان شده است.

وجه اول) سرّ هفت دور طواف اين است كه آدمى داراى هفت اخلاق رذيله است كه گاهى از آن تعبير به «هفت شوط حجاب» مى شود. (5) اخلاق رذيله عبارتند از: عجب، كبر، حسد، حرص، بخل، غضب و شهوت. سالك بايد اين ها را زايل و به جاى آن هفت اخلاق حميده را جايگزين كند كه عبارتند از: علم، حكمت، عفت، شجاعت، عدالت، كرم و تواضع.


1- فرازى از دعاى كميل.
2- بقره: 29
3- حجر: 87
4- لقمان: 27
5- اسرار الشريعه و اطوار الطريقه و انوار الحقيقه، ص 230

ص: 365

وجه دوم) خداوند اقليمهاى هفت گانه دارد كه گاهى از آن تعبير به افلاك سبعه مى شود. اين آيه كه فرمود: خَلَقَكُمْ أَطْواراً (1) ناظر به طورهاى هفت گانه افلاك و اقاليم است. احتمال دارد كه هفت شوط طواف، اشاره به سير در اطوار خلقت و افلاك سبعه داشته باشد. (2) وجه سوم) هفت دور طواف شايد اشاره به هفت مرحله نماز داشته باشد. (3) مراحل نماز عبارتند از: قيام اول، ركوع، قيام دوم، سجده اول، نشستن ميان دو سجده، سجده دوم و نشستن براى تشهد. اين حركات هفت گانه كه در نماز حضور، سالك به جاى مى آورد، آثار روحانى و معنوى دارد؛ انسان را به عالم ارواح و نشئه نماز واقعى وارد مى كند. شايد به همين دليل باشد كه در برخى از روايات طواف را نماز دانسته اند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«الطَّوافُ بِالْبَيْتِ صَلاةٌ»؛ (4)

«طواف خانه خدا همچون نماز است».

وجه چهارم) هفت هزار حجاب. ابوحمزه ثمالى از امام زين العابدين درباره علت هفت شوط طواف سئوال مى كند. امام عليه السلام پاسخ مى دهد:

«خداوند به ملائكه فرمود: مى خواهم در زمين براى خود خليفه اى قرار دهم.

ملائكه هم با فساد آدم آن را رد كردند. خداوند ملائكه را در هفت هزار حجاب نور قرار داد. آنها به عرش الهى هفت هزار سال پناه بردند تا اينكه رحمت خداوند شامل حال آنها شد و توبه آنها را پذيرفت و براى آنها بيت معمور قرار داد. از اين رو هفت شوط را در طواف واجب كرد تا بندگان به ازاى هر يك هزار


1- نوح: 14
2- همان، ص 243
3- ترجمه فتوحات، باب 70- 72، ص 652
4- المستدرك على الصحيحين، ج 1، ص 630، روايت 1686 و ج 3، ص 293، روايت 3056؛ سنن الدرمى، ج 1، ص 472، روايت 1791؛ السنن الكبرى، ج 5، ص 138، روايت 9292؛ سنن ترمذى، ج 3، ص 293، روايت 960

ص: 366

سال، يك دور طواف انجام دهند». (1)

وجه پنجم) قرآن داراى هفت بطن است. «ان للقرآن ظهراً و بطناً و لبطنه بطناً الى سبعه ابطن». زائر، با هر دورى گرد كعبه، به رمزى از رموز قرآن واقف مى شود. انسان حج گزار با هر شوطى از طواف به بطنى و تأويلى از قرآن كريم نايل مى گردد؛ لذا هفت شوط طواف مى تواند اشاره به هفت بطن قرآن باشد. (2) وجه ششم) انسان داراى هفت لطيفه و مرتبه است. عارفان براى مدارج انسانى تعابيرى دارند. در رابطه با منازل، مراحل و اطوار روح آدمى بيان هاى متنوعى دارند كه در اينجا به نمونه هايى از آنها اشاره مى كنيم:

«إِنَّ لِلْقُرْآنِ ظَهْراً وَ بَطْناً وَ لِبَطْنِهِ بَطْنٌ إلَى سَبْعَةَ أبطن». (3)

الف) بطون سبعه

انسان به لحاظ تكثر باطنى و كينونت فرقانى، داراى هفت بطن است (4) به اين ترتيب:

بطن اول: مقام نفس اوست كه ناظر به حيات دنيا و زخارف دنىّ آن است. مقتضاى اين مقام خلود در مرتبه بهائم مى باشد. در قرآن آياتى چند ناظر به اين مقامند از جمله:

زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ .... (5) صاحب اين مقام حظّى از آخرت و نصيبى از حقيقت ندارد.

فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ. (6)


1- علل الشرايع، ج 2، ص 407.
2- اسرار الشريعه و اطوار الطريقه و انوار الحقيقه، ص 240.
3- وسائل الشيعه، ج 27، ص 204.
4- مصباح الانس، ص 284- 291.
5- آل عمران: 14.
6- بقره: 200

ص: 367

بطن دوم: مرتبه عقل است. عقل مشتاق لذت باقى و به دنبال جمع لذايذ دنيا و آخرت است. آنكه در اين رتبه است از مرتع بهائم خارج شده و در جمعيت اوليا و انبيا وارد مى گردد. نفس در اين حالت از مشتهيات ممنوع و عقل بر او حاكم است. انسانى كه داراى معرفت كامل به مبدأ و معاد است، آخرت را برمى گزيند و از اين عالم ماده خود را خلاص مى كند. زبان اين مقام چنين است:

رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ (1) بطن سوم: مقام روح است. سالك در اين موطن با حضور حق آرامش مى گيرد.

دراين حالت هرچند كثرت حضور دارد؛ اما بذر مشاهدات، وحدت حق را به نگاه عارف درمى آورد.

بطن چهارم: مرتبه سرّ انسانى است. وجود سالك در اين منزل از تعلقات كونى خارج شده، حقيقت فقر خويش را درك كرده است. انسان اگر واقعيت حرفى خويش را بيبند، تولدى دوباره مى يابد. سالك بعد از تخلص از قيود ظاهرى و تعرّى از احكام و تعلقات مادى، غبار كثرت را از چهره جان برمى گيرد و به خلوت رؤيت در مى آيد و از اسمى به اسم ديگر سير مى كند و در نهايت به مقام مظهريت جامع و جمعيت ظاهر و باطن نائل مى گردد كه اين سلوك در سفر ثانى عرفانى است.

بطن پنجم: مقام خفى است. سالك در مرآت تجلى باطن، به علوم غيبى و اسرار الهى وقوف مى يابد و نسبت به مظاهر اسماء و اعيان ثابته، شهود حاصل مى كند. آيات آخر سوره حشر بيانگر اين مقام است:

هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ ... (2) بطن ششم: مقام اخفى است. سالك در اين موطن در مظاهر تجليات صفاتى سير مى كند و در اين رتبه متحقق به اسماء ظاهر و باطن مى گردد. او قلبى جامع يافته و مظهر


1- بقره: 201
2- حشر: 22- 24

ص: 368

اسم «مَنْ لايَشْغلُه شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ» مى شود. براى اين عارف تمكين بعد از تلوين و مقام محو بعد از صحو حاصل شده است.

بطن هفتم: مقام تجلى ذاتى است. تقرير اين مقام ناظر به احديت وجود است.

سالك بعد از وصول به مظهريت اسماء كلّى، مجلاى مقام واحديت و احديتِ ذات قرار مى گيرد. مقام جمع الجمع و وحدت تام، تعيّن اين رتبه است. صاحب اين مقام حقيقت محمديه مى باشد كه به مراتب فتوح و فتح مطلق و لطيفه «اوادنى»، نائل شده باشد. زبان اين بطن، آيات معراج است:

فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى* فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى* ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى* أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما يَرى* وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى* عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى* عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى* إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما يَغْشى* ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى (1)

ب) لطايف سبعه

انسان كتاب جامع الهى و نسخه عالم كبير است. جميع تجليات وجودى و تمام ظهورات عالم فرق و جمع در انسان به منصه ظهور رسيده و او «امّ الكتاب» نام دارد. روح انسان حاوى مراتب وجودى، سعه تكوينى و كتب الهى است. اين مراتب روحانى را «لطايف سبعه» مى گويند (2) كه عبارتند از:

لطيفه طبع: كه به آن كتاب مستور و رقّ المنشور اطلاق مى شود.

لطيفه نفس: كه به آن نور و كتاب محو و اثبات يا لوح محو و اثبات اطلاق مى شود.

لطيفه قلب: يا كتاب لوح محفوظ.

لطيفه روح: يا جبروت انسانى، قلم اعلى، عقل اول و ام الكتاب.

لطيفه سرّ: يا مقام لاهوت، حضرت واحديّه انسانى و برزخيت كبرى.

لطيفه خفى: يا حضرت احديه انسانى يا مقام اوادنى.


1- نجم: 9- 17
2- مقدمه قيصرى بر فصوص الحكم، ص 28

ص: 369

لطيفه اخفائيّه: يا مقام غيب الغيوب يا مرتبه غيب خفىِّ انسانى.

أَنَا الْقُرآن وَ السبعُ الْمَثاني و روح الروح لا روح الأواني

فؤادي عند مشهودي مقيم لشاهده و عندكم لساني

ج) اطوار سبعه

دل آدمى داراى اطوار مختلفى است و در هر طور عجايب بسيار و معانى بى شمار است. تن و دل بر مثال زمين و آسمان است و چنانكه ارض و سماء هفت طبقه دارد، آدمى نيز داراى هفت اقليم است و در هر اقليم او معدنى پرگهر. «النَّاسُ مَعادِن كَمَعادِن الذَّهَبَ وَالْفِضَّةِ» «وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْواراً». (1) اين اطوار و اقاليم عبارتند از: (2) طور اول: صدر است و آن معدن گوهر اسلام است.

«أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ». (3) طور دوم: قلب است و آن معدن ايمان مى باشد.

«كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ اْلإِيمانَ» (4) طور سوم: شغاف خوانده مى شود و آن معدن حبّ و عشق است.

«قَدْ شَغَفَها حُبًّا» (5) طور چهارم: فؤاد است كه معدن شهود و رؤيت است.

«ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى.» (6)


1- نوح: 14
2- مرصاد العباد، ص 194- 198
3- زمر: 22
4- مجادله: 22
5- يوسف: 30
6- نجم: 11

ص: 370

طور پنجم: حبة القلب بوده و معدن محبت حضرت الوهيت است.

هواى ديگرى در ما نگنجد در اين سر بيش از اين سودا نگنجد

طور ششم: سويدا است كه در آن معدن مكاشفات غيبى و علوم لدنى قرار دارد.

«وَ عَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ كُلَّها.» (1)

اى كرده غمت غارت هوش دل ما در تو زده خوان فروش دل ما

سرى كه مقدسان از آن محرومند عشق تو فرو گفت به گوش دل ما

طور هفتم: محجة القلب است ودر آن معدن ظهور انوار تجليات اسمائى و صفاتى حاصل مى آيد:

«وَلَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ». (2) ناظر به اين مقام است. اين كرامت را با هيچ كرامت ديگر قياس نتوان كرد.

زين پيش دلى بود و هزار انديشه اكنون همه لا اله الا اللَّه است

انسان به لحاظ باطنى سرّ خويش داراى هفت بطن، هفت لطيفه و هفت طور است.

هر شوطى از طواف مى تواند اشاره به مرتبه اى از وجود باطنى انسان باشد. انسان با دور اول به لطيفه طبع، با شوط دوم به لطيفه نفس، با شوط سوم به لطيفه قلب، با شوط چهارم به لطيفه روح، با شوط پنجم به لطيفه سرّ، با شوط ششم به لطيفه خفى و با آخرين دور طواف به غيب الغيوب يا مرتبه أخفائى انسانى نايل مى شود.

وجه هفتم) هفت شهر عشق

بايد هفت مرتبه به گرد كويش چرخيد و اين هفت شهر عشق را به پايان رساند. در اين هنگام زائر با حالت سكر و حيرت در برابر نور اشراق الهى كه از قلبش تلألؤ مى كند


1- بقره: 31
2- اسراء: 70

ص: 371

زانو مى زند، از سرّ خويش حكمت مى طلبد و در كهكشان حقيقت به پرواز درمى آيد.

زائر سالك تا حضرت بى نشان بالا مى رود و به ميهمانى ملائك درمى آيد. او در اوج گمنامى، خود را در درياى اسرار احساس مى كند و در زير سايه او قرار مى گيرد. طواف كننده در همان محلى طواف مى كند كه مطاف پيامبران، امامان و مدفن انبياست. طواف كننده با آخرين دور به ستاره اى مى ماند كه به گرد خورشيد مى چرخد و منظومه اى از عشق، كشش، خلسه و جذبه او را فرا گرفته است. او از زمين گذشته و تا عرش فنا ارتفاع گرفته است.

طواف بجز اسرار، آدابى هم دارد؛ آدابى نظير: غسل، تواضع، سكينه و اينكه با پاى برهنه به مطاف برود. هر يك از آنها سرّى دارد كه در مباحث گذشته بيان شد. يكى از مهمترين مستحبات و آداب به هنگام طواف دعاست. اين دعاها مضامين بلندى دارند؛ طواف كننده به خدا عرض مى كند ما بندگان توايم، پيشانى ما در قبضه قدرت توست، اگر ما را عذاب كنى به سبب گناهان ماست و اگر ما را ببخشى به سبب رحمت توست ... زائر در طواف مى گويد (1):

«اللَّهُمَّ إِنِّي إِلَيْكَ فَقِيرٌ وَ مِنْ عَذَابِكَ خَائِفٌ مُسْتَجِيرٌ، اللَّهُمَّ لَا تُبَدِّلْ اسْمِي وَ لَا تُغَيِّرْ جِسْمِي ...»؛ (2) «خدايا به تو نيازمندم و بيمناك و پناهنده ام، نامم را عوض مكن و جسمم را تغيير مده.»

و چون در دور هفتم به آخر كعبه رسيد دستانش را مى گستراند و صورت و شكم خود را به كعبه مى چسباند و مى گويد:

«اللَّهُمَّ الْبَيْتُ بَيْتُكَ وَ الْعَبْدُ عَبْدُكَ وَ هَذَا مَقَامُ الْعَائِذِ بِكَ مِنَ النَّارِ»؛ (3) «خدايا! خانه خانه توست و بنده، بنده تو و اينجا جايگاه پناه آورنده به تو از آتش است.»


1- تهذيب الاحكام، ج 5، ص 104، روايت 339؛ فروع كافى، ج 4، ص 411، روايت 5
2- فروع كافى، ج 4، ص 406
3- فروع كافى، ج 4، ص 410

ص: 372

همچنين طواف واجباتى نظير طهارت دارد كه لطايف عرفانى آنها گذشت. از جمله واجباتى كه در طريقت طواف دخالت دارد، ابتدا كردن و ختم نمودن به حجرالأسود است. چنانكه بايد طواف داخل مطاف باشد و مطاف فاصله ميان ركن و مقام ابراهيم است. از سوى ديگر امورى مثل ملتزم، حطيم، مستجار، حجر اسماعيل، مقام جبرئيل و ركن يمانى داخل طواف است. از اين رو شايسته است اسرار هر يك را بر شمرد:

اسرار حجرالأسود

1. سنگ بهشتى

حجرالأسود از بهشت آمده و رنگ و بوى اين جهان را ندارد. رسول خدا صلى الله عليه و آله در حديثى فرمود:

«الْحَجَرُ الْأَسْوَدُ مِنَ الْجَنَّةِ»؛

«حجرالأسود از سنگهاى بهشت است». (1)

منذر ثورى از امام باقر عليه السلام درباره حجرالأسود سئوال كرد كه چه سنگى است و از كجا آمده است؟ امام در پاسخ چنين فرمود:

«نَزَلَتْ ثَلَاثَةُ أَحْجَارٍ مِنَ الْجَنَّةِ؛ الْحَجَرُ الْأَسْوَدُ اسْتَوْدَعَهُ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام وَ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ وَ(حَجَرُ بَنِي إِسْرَائِيلَ) قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام إِنَّ اللَّهَ اسْتَوْدَعَ إِبْرَاهِيمَ الْحَجَرَ الْأَبْيَضَ وَ كَانَ أَشَدَّ بَيَاضاً مِنَ الْقَرَاطِيسِ فَاسْوَدَّ مِنْ خَطَايَا بَنِي آدَمَ»؛ (2)

«سه سنگ از بهشت فرود آمده است: حجرالأسود كه به وديعت به ابراهيم سپرده شد، مقام ابراهيم و سنگ بنى اسرائيل. خداوند سنگ سفيد به حضرت


1- سنن نسائى، ج 5، ص 226
2- تفسير عياشى، ج 1، ص 59، روايت 93

ص: 373

ابراهيم سپرد كه سفيدتر از كاغذ بود، و در نتيجه گناهان بنى آدم سياه شد.»

بهشت محل نعمت (1) و رحمت و رضوان الهى (2) است. كسى كه به بهشت وارد شد، اهل رستگارى است. (3) كسى كه به بهشت راه يابد فرشتگان الهى او را اكرام مى كنند. (4) اين ها بعضى از ويژگيهاى بهشت، بهشتيان و پديده هاى بهشتى است. قطعه سنگى كه از بهشت آمده، بى ترديد نعيم است، با خود رحمت و رضوان الهى را آورده است و هر كس او را لمس كند، مكرم و بهشتى است.

دلا از خانه خاكى سفر كن به بيت يار افلاكى نظر كن

گذر از لعل و ياقوت و زمرد بسنده بر تماشاى حجر كن

2. حضور در بهشت

سنگى كه از بهشت است طبعاً به بهشت باز مى گردد و خود را در بهشت نشان مى دهد؛ بنابراين حجرالأسود در بهشت حضور دارد و حتى در بهشت شهادت خواهد داد. اين قطعه سنگ بسيار با وفاست؛ زيرا هر كس او را در اين دنيا لمس كرده باشد، شهادت داده، براى او بهشت را تضمين مى كند. اساساً بهشت و وفا با يكديگر همراهند و اگر بى وفايى يا نقض عهدى وجود دارد، ويژگى جهنم و دوزخيان است. رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره حجرالأسود ضمن اشاره به وفادارى آن فرمود:

«يبعث اللَّه الحجر الأسود والركن اليمانى يوم القيامة و لهما عينان و لسان و شفتان، يشهدان لمن استلمهما بالوفاء» (5)

؛


1- مائده: 65
2- توبه: 21
3- آل عمران: 185
4- معارج: 35
5- الترغيب و الترهيب، ج 2، ص 194، روايت 13

ص: 374

«خداوند روز قيامت حجرالأسود و ركن يمانى را مبعوث مى كند در حالى كه دو چشم و زبان و دو لب دارند و با وفادارى براى كسانى كه اين دو را لمس كرده اند شهادت مى دهند.»

3. علت سياهى

حجرالأسود در آغاز بسيار سفيد بود، از كاغذ و شير هم سفيدتر؛ اما سياه شد و تغيير رنگ داد. علت سياهى به دو گونه مطرح شده است؛ گاهى به گناهان مشركين عهد جاهليت نسبت داده شده؛ چون در زمان جاهليت اين سنگ مس شده، رجس و جرمهاى آنها باعث شد تا اين سنگ سياه شود. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«حجرالأسود از سنگ هاى بهشتى است و سفيد بود تا اينكه در زمان جاهليت افرادى با رجس آن را مس كردند.» (1)

گاهى نيز به مجرمين و منافقين نسبت داده شده است. چنانكه امام صادق عليه السلام در حديثى عجيب به مضمونى عميق اشارتى دارد.

«إِنَّ الْأَرْوَاحَ جُنُودٌ مُجَنَّدَةٌ فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا فِي الْمِيثَاقِ ائْتَلَفَ هَاهُنَا وَ مَا تَنَاكَرَ مِنْهَا فِي الْمِيثَاقِ اخْتَلَفَ هَاهُنَا وَ الْمِيثَاقُ هُوَ فِي هَذَا الْحَجَرِ الْأَسْوَدِ أَمَا وَ اللَّهِ إِنَّ لَهُ لَعَيْنَيْنِ وَ أُذُنَيْنِ وَ فَماً وَ لِسَاناً ذَلْقاً وَ لَقَدْ كَانَ أَشَدَّ بَيَاضاً مِنَ اللَّبَنِ وَ لَكِنَّ الْمُجْرِمِينَ يَسْتَلِمُونَهُ وَ الْمُنَافِقِينَ فَبَلَغَ كَمِثْلِ مَا تَرَوْنَ». (2)

«همانا ارواح نيروهاى آماده هستند، هر كدام كه در عالم ميثاق با يكديگر آشنا بودند با يكديگر الفت برقرار مى كنند و هر كدام در عالم ميثاق از يكديگر دور بودند، نزد حجرالأسود از يكديگر دور مى مانند. آگاه باشيد، به خدا سوگند


1- همان، ص 194، روايت 17
2- بحارالأنوار، ج 96، ص 220

ص: 375

حجرالأسود دو چشم و دو گوش و دهان و زبانى دارد و همانا از شير سفيدتر بود، ولى مجرمين و منافقين آن را لمس نمودند و چنين شد كه مى بينيد». (1)

از اين حديث نكته جالب توجهى به دست مى آيد و آن اينكه وضعيت ارواح در عالم بالا در حجرالأسود ثبت است، گويا يك برنامه نرم افزارى بسيار دقيق در اين قطعه سنگ قرار دارد تا نفوسى كه در عالم ذر و ميثاق با يكديگر انس و محبتى داشته اند، نزد حجرالأسود خود را بيابند و آن نفوسى كه يكديگر را دفع كرده اند نزد حجرالأسود از يكديگر فاصله گيرند. به تعبيرى مى توان گفت اين قطعه سنگ بهشتى، گويى ابررايانه خداست.

در باب علت سياهى حجرالأسود تعبير كلى ترى هم بيان شده است و آن اينكه خطاها و جرمهاى بنى آدم باعث تغيير رنگ حجرالأسود شد. پس علت سياهى حجر جرمها، معاصى و خطاهاى فرزندان آدم است. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«نزل الحجرالأسود من الجنة وهو اشد بياضاً من اللبن، فسوّدته خطايا بنى آدم» (2)

؛

«حجرالأسود از بهشت نازل شد در حالى كه از شير سفيدتر بود ولى گناهان فرزندان آدم آن را سياه نمود.»

تعبير سياهى و سفيدى در يكى از آيات قرآن به صورت زيبايى بيان شده است. از ويژگى هاى قيامت تفكيك چهره هاست. خداوند در آخرت چهره ها را دو گونه محشور مى كند؛ بعضى صورتها سفيد و بعضى ديگر سياهند. آنها كه كفر ورزيده اند، با صورت سياه محشور و به عذاب مبتلا مى شوند. اما آنها كه سفيد رويند، اهل تقوا در دنيا و رحمت الهى در آخرتند.

يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ* وَ أَمَّا الَّذِينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِي


1- علل الشرائع، ص 426، روايت 7
2- همان.

ص: 376

رَحْمَتِ اللَّهِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (1)؛

«روزى بيايد كه گروهى روسفيد و گروه روسياه باشند سيه رويان را نكوهش كنند كه چرا كافر شديد بعد از ايمان اكنون بخشيد عذاب خدا را به كيفر كفرتان، اما سفيدرويان به بهشت كه محل رحمت خداست در آيند و در آن جاويد باشند.»

رنگ رخساره خبر مى دهد از سرّ درون. سفيدرويى حكايت از تقواى درون دارد چنانكه روسياهى اشاره به كفر باطنى و معاصى. قطعه سنگى كه از بهشت آمده بايد نشانى از بهشت داشته باشد لذا در آغاز سفيدتر از شير بود، اما همينكه به دنيا آمد با لمس دست هاى گنهكار تغيير رنگ داده سياه شد. نكته لطيف اينكه حجرالاسود سياهى جرم و خطاى بنى آدم را به خود گرفت و با استلام خويش آنها را پاك نموده درونشان را سفيد كرد. گويا حجرالاسود سياهى گناه را از انسان گرفته باعث طهارت و سفيدرويى آنان مى شود، زبان حال حجرالاسود خطاب به گنهكاران اين است: سياهى تو به من، سفيدى من به تو.

4. سنگ ميثاق

لمس حجرالاسود از مستحبات و آداب طواف است؛ چنانكه طواف بايد از آنجا آغاز شده، به همانجا ختم شود. يكى از سنتهاى پيامبر صلى الله عليه و آله، استلام حجرالاسود بود؛ ايشان در هر طوافى، چه واجب و چه مستحب اين سنگ بهشتى را مسح مى نمود. جابر بن عبداللَّه مى گويد:

«روز بالا آمده بود كه وارد مكه شديم. پيامبر صلى الله عليه و آله كنار در مسجد آمد، شترش را خواباند، سپس وارد مسجد شد. از حجرالاسود آغاز كرد و دست بر آن كشيد و چشمانش پر اشك شد. سپس سه دور هروله كنان و چهار دور معمولى طواف


1- آل عمران: 105- 106

ص: 377

كرد تا فارغ شد. پس از فراغت، حجرالاسود را بوسيد دستانش را بر آن نهاد و آن ها را به چهره اش كشيد». (1)

براساس فرموده امام صادق عليه السلام اين سنت از آغاز تاريخ بشريت بوده است. سنت استلام حجر از زمان آدم پديد آمد. امام عليه السلام فرمود:

«ان ادم لمّا نظر الى الحجر فى الركن كبّر اللَّه وهلله وسجده فلذلك جرت السنة» (2)

؛

«چون آدم به حجر الاسود در ركن نظر كرد خدا را تكبير، تهليل و تمجيد نمود، از اين رو سنت شد.»

آنگاه كه آدم به زمين هبوط كرد، از تنهايى به خدا شكوه نمود. خداوند ياقوتى از بهشت براى او فرستاد و اين همان سنگ سياه است. آدم آن را شناخت؛ چون در بهشت آن را ديده بود، از اين رو هر گاه بر آن گذر مى كرد، آن را مسح مى نمود و به همين علت مسح و لمس و استلام حجرالاسود سنت شد؛ سنتى ديرينه كه به تاريخ بشريت باز مى گردد. در اينجا سئوالى مطرح مى شود و آن اين كه سرّ استلام چيست؟ نكات ظريفى در احاديث مطرح شده است.

وجه اول: سنگ ميثاق. حجرالاسود سنگ ميثاق است؛ ميثاقى كه خداوند در عالم الست از بندگان گرفت. بنى آدم اين سنگ را لمس مى كنند تا يادآور عهد و پيمانى باشد كه آنان با خدا بستند. امام باقر عليه السلام فرمود:

«الْحَجَرُ كَالْمِيثَاقِ وَ اسْتِلَامُهُ كَالْبَيْعَةِ وَ كَانَ إِذَا اسْتَلَمَهُ قَالَ: اللَّهُمَّ أَمَانَتِي أَدَّيْتُهَا وَ مِيثَاقِي تَعَاهَدْتُهُ لِيَشْهَدَ لِي عِنْدَكَ بِالْبَلَاغِ». (3)

«حجرالاسود، مانند پيمان است و دست كشيدن بر آن مثل بيعت. آن حضرت هر


1- المستدرك على الصحيحين، ج 1، ص 625، روايت 1671؛ السنن الكبرى، ج 5، ص 120، روايت 9221
2- فروع كافى، ج 4، ص 184، روايت 4؛ فقيه، ج 2، ص 191، روايت 2114
3- مستدرك الوسائل، ج 9، ص 381

ص: 378

گاه دست بر آن مى كشيد، مى گفت: خدايا، اين امانت من است كه ادا كردم و پيمان من است كه بستم، تا نزد تو براى من گواهى دهد كه رساندم.»

همچنين حلبى مى گويد به امام صادق عليه السلام عرض كردم: چرا دست كشيدن به حجرالاسود سنت است؟ فرمود:

«آنگاه كه خداوند از فرزندان آدم پيمان گرفت، حجرالاسود را از بهشت فرا خواند و به آن دستور داد، آن هم پيمان را گرفت(و بلعيد). پس حجرالاسود براى هر كه به پيمان وفا كند گواهى به وفا مى دهد». (1)

ايشان در جاى ديگرى با اشاره به همين عهد و پيمان مى فرمايد:

«خداى متعال چون از بندگان پيمان گرفت، حجرالاسود را فرمان داد تا آن را برگرفت(و فرو برد). از اين رو گفته مى شود: امانت من است كه ادا كردم و پيمان من است كه وفا كردم تا براى من گواهى دهى كه وفا كردم». (2)

خداوند ذريّه آدم را از صلب فرزندان آدم خارج نمود، تمام انسان ها را بار عام داد و به همه فراخوان عمومى جهت حضور در عالمى به نام «عالم ذر» داد؛ اين فراخوان عام به منظور كارى بسيار مهم بود. اين امر مهم چيزى جز عهد و ميثاق بندگان با خدا نبود.

وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ (3)؛

«و پروردگار تو از پشت بنى آدم فرزندانشان را بيرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسيد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ گفتند: آرى گواهى مى دهيم. تا در روز قيامت نگوييد كه ما از آن بى خبر بوديم.»


1- فروع كافى، ج 4، ص 184، روايت 2؛ قرب الاسناد، ص 237، روايت 930
2- فروع كافى، ج 4، ص 184، روايت 1؛ علل الشرايع، ص 424، روايت 2؛ عيون الاخبار الرضا، ج 2، ص 91، روايت 1
3- اعراف: 172

ص: 379

در اين آيه نكاتى وجود دارد؛ از يك سو تعبير «اشهدهم على انفسهم» بدين معناست (1) كه انسان ها شاهد حقيقت خويش شده واقعيت خويش را يافتند لذا شهادت در اين آيه به معناى گواهى دادن در محكمه نيست بلكه به معناى شهود حقيقت نفس است.

حقيقت وجود انسانى چيزى جز فقر نيست.

يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ (2)؛

«اى مردم همه شما به خدا نيازمنديد. اوست بى نياز و ستودنى.»

از سوى ديگر ارتباطى عميق ميان شهود نفس و «الست بربكم» وجود دارد و آن اين كه هر گاه انسان فقر خويش را بيابد متوجه غناى حق مى شود لذا يافتن فقر خويش با يافتن غناى خدا يكى است. اين مطلب همان مضمونى است كه به گونه هاى مختلف در احاديث معرفت نفس آمده است كه فرمود: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه». (3)

از جهت سوم ظرافتى است كه در تعبير «الست بربكم» وجود دارد. براساس فرموده امام صادق عليه السلام خداوند دو گونه ممكن بود بفرمايد (4): يكى اين كه بگويد: «اليس لكم ربّ» يعنى «آيا شما ربى نداريد» و ديگر اين كه بفرمايد: «الستُ بربكم» يعنى «آيا من رب شما نيستم». خداى سبحان بيان دوم را انتخاب فرمود. سرّ آن اين است كه بيان دوم دالّ بر حضور است برخلاف بيان اول كه غيبت را افاده مى كند. به بيان ديگر بنى آدم در آن عالم همگى خدا را زيارت كردند و خداوند به تمامى انسان ها بار عام شهود داد و همه به مشاهده او نايل آمدند. رابطه انسان ها با خدا در آن عالم رابطه من- او نبود بلكه رابطه من- تو بود.

براين اساس سنگ سياه شاهد پيمان انسان ها با خدا بوده و تمامى پيمان ها را درون خود ثبت و ضبط نموده است. انسان ها در اين دنيا هر گاه حجرالاسود را لمس مى كنند، به عهد و پيمانى باز مى گردند كه در عالم معنا با خدا بسته اند و حجرالاسود با هر استلامى


1- الميزان، ج 8، ص 306
2- فاطر: 15
3- بحارالأنوار، ج 2، ص 32
4- الميزان، ج 8، ص 306

ص: 380

از روى وفادارى گواهى مى دهد، حجرالاسود امانتدار و پيمان نگه دار است. همانگونه كه عهد و پيمان ها را درون خود جاى داد، لمس ها و استلام ها را هم درون خود نگه مى دارد و در قيامت شهادت مى دهد. از اين رو مى توان گفت كه حجرالاسود سنگ ميثاق است.

صدرالمتالهين در تاويل اسرار حج حجرالاسود را سنگ ميثاق دانسته معتقد است (1) كه اين سنگ از روى ايمان به وعده خويش وفا نمود و در زير كوه ابوقبيس صفات نفسانى و هواهاى حيوانى پنهان گشت و به همين رو رنگش به سياهى گراييد. آنگاه كه ابراهيم عليه السلام به ساختن خانه كعبه مأمور شد با كمال وقار و سكينه اين ياقوت بهشتى را در جاى خويش قرار داد تا هر كس آنرا لمس مى كند آرامش بهشتى را دريابد.

تمامى مضامين پيشين در حديثى از امام صادق عليه السلام جاى گرفته است. بكير بن اعين از امام عليه السلام مى پرسد: به چه علت حجرالاسود در ركن قرار گرفته و چرا در جاى ديگرى واقع نشده است؟ چرا از بهشت خارج شد؟ از چه روى ميثاق بندگان قرار گرفت؟ علت و سبب اين امور چيست؟ امام عليه السلام با تحسين او از اينگونه پرسش ها در جواب مى فرمايد:

فَافْهَمِ الْجَوَابَ وَ فَرِّغْ قَلْبَكَ وَ أَصْغِ سَمْعَكَ أُخْبِرْكَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَضَعَ الْحَجَرَ الْأَسْوَدَ وَ هِيَ جَوْهَرَةٌ أُخْرِجَتْ مِنَ الْجَنَّةِ إِلَى آدَمَ عليه السلام فَوُضِعَتْ فِي ذَلِكَ الرُّكْنِ لِعِلَّةِ الْمِيثَاقِ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ لَمَّا أَخَذَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ حِينَ أَخَذَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْمِيثَاقَ فِي ذَلِكَ الْمَكَانِ وَ فِي ذَلِكَ الْمَكَانِ تَرَاءَى لَهُمْ وَ مِنْ ذَلِكَ الْمَكَانِ يَهْبِطُ الطَّيْرُ عَلَى الْقَائِمِ عليه السلام فَأَوَّلُ مَنْ يُبَايِعُهُ ذَلِكَ الطَّائِرُ وَ هُوَ وَ اللَّهِ جَبْرَئِيلُ عليه السلام وَ إِلَى ذَلِكَ الْمَقَامِ يُسْنِدُ الْقَائِمُ ظَهْرَهُ وَ هُوَ الْحُجَّةُ وَ الدَّلِيلُ عَلَى الْقَائِمِ وَ هُوَ الشَّاهِدُ لِمَنْ وَافَاهُ فِي ذَلِكَ الْمَكَانِ وَ الشَّاهِدُ عَلَى مَنْ أَدَّى إِلَيْهِ الْمِيثَاقَ وَ الْعَهْدَ الَّذِي أَخَذَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى الْعِبَادِ وَ أَمَّا الْقُبْلَةُ وَ الاسْتِلَامُ فَلِعِلَّةِ الْعَهْدِ تَجْدِيداً لِذَلِكَ الْعَهْدِ وَ الْمِيثَاقِ


1- شرح اصول كافى، كتاب عقل و جهل، روايت 14.

ص: 381

وَ تَجْدِيداً لِلْبَيْعَةِ لِيُؤَدُّوا إِلَيْهِ الْعَهْدَ الَّذِي أَخَذَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ فِي الْمِيثَاقِ فَيَأْتُوهُ فِي كُلِّ سَنَةٍ وَ يُؤَدُّوا إِلَيْهِ ذَلِكَ الْعَهْدَ وَ الْأَمَانَةَ اللَّذَيْنِ أُخِذَا عَلَيْهِمْ أَ لَا تَرَى أَنَّكَ تَقُولُ أَمَانَتِي أَدَّيْتُهَا وَ مِيثَاقِي تَعَاهَدْتُهُ لِتَشْهَدَ لِي بِالْمُوَافَاةِ». (1)

«جواب را درياب، قلب خود را فارغ كن و گوش خود را شنوا، انشاءاللَّه تو را آگاه مى سازم. خداوند تبارك و تعالى حجرالاسود را كه گوهرى نورانى است از بهشت براى آدم خارج كرد و سپس آنرا در محل ركن قرار داد تا ميثاقى براى بنى آدم باشد. چون كه خداوند از صلب بنى آدم، فرزندان آن ها را برگرفت و از آن ها در همين مكان عهد و ميثاق ستاند و اين در همان مكانى است كه تو مى بينى، در همين مكان فرشته اى بر صاحب الامر نازل مى شود و اين فرشته يعنى جبرئيل اولين كسى است كه در اين مكان با قائم عليه السلام بيعت مى كند. قائم عليه السلام پشت خويش را به اين مكان تكيه مى دهد و ركن حجتى بر قائم مى شود. هر كس كه با ايشان بيعت كرد به عهد و پيمان خويش در عالم معنا با خدا وفا كرده است و حجرالاسود شاهد بود و قيامت به آن شهادت خواهد داد. اما داستان بوسيدن و استلام بخاطر تجديد عهد بندگان با خدا و تجديد بيعت آنان است تا هر سال بندگان اين عهد خويش را تجديد كنند و امانتى را كه خدا به آن ها داد به او باز گردانند.»

وجه دوم: مصافحه با خدا. در احاديث متعددى بيان شده است كه حجر «يمين اللَّه» يعنى دست خدا است. لذا اين سنگ سياه، دست خدا در زمين است و هر كس آن را لمس كند، گويا با خدا دست داده است و اين مصافحه بندگان با خداست. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«الحجر يمين اللَّه فى ارضه فمن مسحه مسح يد اللَّه» (2)

؛

«حجرالاسود دست خدا در زمين است. هر كه آن را لمس كند دست خدا را لمس كرده است.»


1- فروع كافى، ج 4، ص 184
2- جامع الاحاديث للقمى، ص 71

ص: 382

همچنين فرمود:

«الحجر فى الارض يصافح به عباده» (1)

؛

«حجر، دست خدا در زمين است كه با آن با بندگانش دست مى دهد.»

و نيز فرمود:

«الْحَجَرُ يَمِينُ اللَّهِ فِي اْلأَرْضِ، فَمَنْ مَسَحَ يَدَهُ عَلَى الْحَجَرِ فَقَدْ بَايَعَ اللَّهُ أَنْ لَا يُعْصِيه»؛ (2)

«حجر، دست خدا در زمين است. هر كه دست خود را بر آن بكشد با خدا بيعت كرده كه او را نافرمانى نكند.»

و نيز فرمود:

«الْحَجَرُ يَمِينُ اللَّهِ فَمَنْ شَاءَ صَافَحَهُ بِهَا»؛ (3)

«حجر دست خداست. هر كس بخواهد به وسيله آن با خدا دست مى دهد.»

در حديثى تعبير ديگرى آمده و آن اين كه حجرالاسود «يمين العرش» يعنى «دست عرش» است. (4) از اين رو علت استلام مصافحه با دست عرش خداست. البته دست خدا با دست عرش يكى است و دست دادن عرش همان مصافحه با خداست. از سوى ديگر پيداست كه معناى مصافحه با خدا بيعت با اوست. اين بيعت دو گونه است؛ بيعت قبول و بيعت غفران. (5) طواف كننده در هر شوطى از طواف با هر استلامى و مصافحه اى با خدا بيعتى با او مى بندد كه اگر كار نيكى انجام داده، خدا آن را بپذيرد و اگر كار زشتى از او سر


1- الفردوس، ج 2، ص 159، روايت 2808؛ عوالى اللئالى، ج 1، ص 51، روايت 75؛ محجة البيضاء، ج 2، ص 203
2- المجازات النبوية، ص 444، روايت 361
3- فروع كافى، ج 4، ص 205، روايت 4؛ فقيه، ج 2، ص 242، روايت 2302
4- وسائل الشيعه، ج 13، ص 338، روايت 17890
5- ترجمه فتوحات مكيه، باب 70- 72، ص 640

ص: 383

زده خدا او را ببخشد. به بيان ديگر خدا دو جلوه دارد: جلوه جمال و جلوه جلال. او با جلوه جمالش اعمال نيك بندگان را مى پذيرد و با جلوه جلالش اعمال زشت آن ها را مؤاخذه مى كند، ولى از آنجا كه جمال او بر جلال او سبقت دارد، اعمال زشت بندگان را هم مورد عفو و بخشش خويش قرار مى دهد.

نكته ديگرى كه در مصافحه با خدا وجود دارد، اين كه بنده با خدا عهد بندگى مى بندد تا از اين طريق عهد و پيمان عبوديت را با خدا تجديد كند. او در اين لحظه با زبان حال و قال به خدا مى گويد: بعد از اين رو به سوى تو مى آورم، ابواب رحمت تو را مى جويم، آسمانى مى شوم و فقط از تو اطاعت مى كنم. زائر با عرض بندگى بركات الهى براى خود جلب مى كند.

حجر را استلامى چند كردم وجودم را رها از بند كردم

نهادم دست بيعت در كف دوست دوباره زنده آن پيوند كردم

زائرى كه طواف خويش را از ياقوت بهشتى آغاز مى كند وجود كوچك خويش را مقابل هستى بى نهايت بزرگ احساس مى كند. او از سرِ مستى فرياد عشق مى كشد و تمام هستى خويش را به پاى او ذبح مى كند. بنده، از غرور و بزرگى خويش مى گذرد و خويشتن خويش را در هيچستان هستى لمس مى كند، او چونان گدايى نزد شاه آمده است و چون ذره اى گرداگرد وجود او مى چرخد. طواف كعبه كه از حجر آغاز مى شود، افق قلب انسان را به كعبه مقصود جلب مى كند، طواف كننده با لمس حجر عهدى محكم و پيمانى استوار و زيبا با خالق هستى مى بندد تا بر عشق و محبت خويش پايدار باشد، بندگى او كند و هرگز از بزم محبتش بيرون نرود، او با خدا دست مى دهد و دست حق را محكم مى فشارد تا بعد از اين مطيع او باشد و مطيع او بماند، تنها خدا را در كانون نگاه خويش قرار دهد و زمين و زمان را آموزشگاه عشق خدا بداند. امام سجاد عليه السلام در حديث شبلى به هنگام سخن گفتن از حجرالاسود حالتى متفاوت دارد ايشان خطاب به شبلى اينگونه مى فرمايد:

«صَافَحْتَ الْحَجَرَ وَ وَقَفْتَ بِمَقَامِ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام وَ صَلَّيْتَ بِهِ رَكْعَتَيْنِ؟ قَالَ: نَعَمْ،

ص: 384

فَصَاحَ عليه السلام صَيْحَةً كَادَ يُفَارِقُ الدُّنْيَا، ثُمَّ قَالَ: آهِ، آهِ. ثُمَّ قَالَ عليه السلام مَنْ صَافَحَ الْحَجَرَ الْأَسْوَدَ فَقَدْ صَافَحَ اللَّهَ تَعَالَى فَانْظُرْ يَا مِسْكِينُ لَا تُضَيِّعْ أَجْرَ مَا عَظُمَ حُرْمَتُهُ وَ تَنْقُضِ الْمُصَافَحَةَ بِالْمُخَالَفَةِ وَ قَبْضِ الْحَرَامِ نَظِيرَ أَهْلِ اْلآثَامِ».

«آيا دست بر حجرالاسود نهادى؟ كنار «مقام ابراهيم» ايستادى؟ و دو ركعت نماز خواندى؟ گفت: آرى. اينجا بود كه حضرت صيحه اى كشيد كه نزديك بود از دنيا برود. سپس فرمود: «آه آه!» و فرمود: هر كس كه دست بر حجرالاسود نهد، با خداى متعال دست داده است. پس اى بيچاره! خوب بنگر تا پاداش آنچه را كه حرمتش بزرگ است، تباه نسازى و اين دست دادن(و بيعت) را چون گناهكاران با مخالفت و ارتكاب حرام نشكنى.»

وجه سوم: قلب و سنگ. زائر طواف گزار طواف خويش را از حجر شروع مى كند.

او بايد سمت چپ خويش را محاذى حجر و خانه خدا قرار دهد و به هنگام طواف قسمت چپ بدن را از محاذات خارج نكند؛ قلب انسان در سمت چپ او قرار دارد و اين به معناى محاذات قلب و سنگ است. (1) از سوى ديگر شيطان از سمت راست انسان هرگز وارد نمى شود بلكه القائات خويش را از سمت چپ به انسان نفوذ مى دهد. زيرا سمت راست از آن فرشتگان خداست و در احاديث گذشته هم اين تعبير بود كه حجرالاسود «يمين اللَّه» يعنى دست راست خداست.

طوافى كه انسان از حجرالاسود آغاز مى كند، به اين معناست كه بنده قلب خويش را در محاذات با سنگ بهشتى قرار مى دهد تا بر آن معانى بهشتى و آسمانى نفوذ كند و قلب خويش را از نفوذ وساوس شيطانى در امان دارد. اين مقارنت، قلب انسان را از القائات، وسوسه ها، كيدها، مكرها و اغوائات ابليس حفظ مى كند و آدمى را تحت ولايت نورانى خدا قرار مى دهد. اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ. (2)


1- همان، ص 818
2- بقره: 257

ص: 385

حج گزار آنگاه كه خود را روبه روى حجرالاسود ديد، بهتر است تكبير و تهليل گويد، از سمت صفا رو به حجر كند، دستان خويش را به آسمان بلند كند، فقر و ذلت خود را به خدا نشان دهد، غناى الهى را برانگيزد، خواسته خويش را به خدا عرضه كند و با دست نياز اينگونه به خدا گويد:

«اللَّهُمَّ إِلَيْكَ بَسَطْتُ يَدِي وَ فِيمَا عِنْدَكَ عَظُمَتْ رَغْبَتِي، فَاقْبَلْ سَيْحَتِي، وَ اغْفِرْ لِي، وَ ارْحَمْنِي، اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكُفْرِ وَ الْفَقْرِ وَ مَوَاقِفِ الْخِزْيِ فِي الدُّنْيَا وَ الآخِرَةِ». (1)

«خدايا! دستم را به سويت گشودم، رغبت من به آنچه نزد توست افزون است.

پس تسبيح گويى مرا بپذير و مرا بيامرز و رحمت آور. خدايا! از كفر و فقر و جايگاه هاى خفت و خوارى در دنيا و آخرت به تو پناه مى برم.»

اسرار ملتزم

اشاره

ملتزم كه به آن «متعوذ» و «المدعى» هم مى گويند، ميان درِ كنونى كعبه و ركن حجرالاسود قرار دارد. البته بعضى هم آن را نزديك ركن يمانى و تقريباً روبه روى درِ كنونى كعبه دانسته اند. ديدگاه سومى هم وجود دارد كه مى گويد ميان ركن و مقام ابراهيم ملتزم است. ولى قول اول نزد شيعه موجه تر است؛ از اين رو ملتزم بخشى از ديوار كعبه است كه ميان ركن اسود و باب كعبه قرار دارد. ملتزم را نيز اسرارى است:

يك) نهر بهشتى

ابن فضّال از امام صادق عليه السلام پرسيد: چرا مردم به اين قسمت ملتزم مى شوند؟ چه سرّى در اينجا وجود دارد؟ امام در پاسخ مى فرمايد:


1- فروع كافى، ج 4، ص 402، روايت 1؛ تهذيب الاحكام، ج 5، ص 101، روايت 329

ص: 386

«عِنْدَهُ نَهَرٌ مِنْ أَنْهَارِ الْجَنَّةِ تُلْقَى فِيهِ أَعْمَالُ الْعِبَادِ عِنْدَ كُلِّ خَمِيسٍ».

«نزد ملتزم نهرى از نهرهاى بهشتى است كه اعمال بندگان هر پنجشنبه در آن وارد مى شود». (1)

شايد اين تعبير اشاره به اين نكته لطيف عرفانى باشد كه اعمال زائران و بندگان به اين نهر پاك و آب زلال آسمانى وارد مى گردد تا پاك شود. ملتزم انسان را پاك مى كند و طهارت و زلالى را براى او به ارمغان مى آورد.

كنار ملتزم خواندم دعايى شنيدم ناگهان بانگ رسايى

ندا آمد كه من پيش تو هستم تو اى مسكين گم گشته كجايى؟

دو) بخشش به شرط اقرار

خداى سبحان، ملتزم را براى بخشش گناهان قرار داده است؛ مشروط بر اين كه زبان به اقرار گشايند، گناهان خويش را يك به يك به ياد آورند و از خداى تعالى براى تك تك آن ها طلب مغفرت كنند؛ چنانكه آدم عليه السلام چنين كرد.

حديث شريفى از امام صادق عليه السلام به اين نكته اشاره مى كند:

«چون آدم خانه خدا را طواف كرد و به ملتزم رسيد، جبرئيل به او گفت: اى آدم! در اين مكان به گناهان خويش در برابر خدا اعتراف كن. پس خداوند به او وحى كرد: اى آدم! گناه تو را آمرزيدم. پروردگارا! براى فرزندان و ذريّه ام؟ خداوند متعال به او وحى كرد: اى آدم! هر يك از ذريّه تو اينجا بيايد و به گناهانش اقرار كند و توبه نمايد همچنانكه توبه كردى سپس آمرزش بخواهد او را مى آمرزم». (2)

در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است:

«هر گاه امام سجاد عليه السلام كنار ملتزم مى آمد، با تضرع و التجا به خدا


1- فروع كافى، ج 4، ص 525
2- همان، ج 4، ص 194، روايت 3

ص: 387

عرضه مى داشت:

«اللَّهُمَّ إِنَّ عِنْدِي أَفْوَاجاً مِنْ ذُنُوبٍ، وَ أَفْوَاجاً مِنْ خَطَايَا وَ عِنْدَكَ أَفْوَاجٌ مِنْ رَحْمَةٍ وَ أَفْوَاجٌ مِنْ مَغْفِرَةٍ، يَا مَنِ اسْتَجَابَ لِأَبْغَضِ خَلْقِهِ إِلَيْهِ إِذْ قَالَ: أَنْظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ اسْتَجِبْ لِي وَ افْعَلْ بِي كَذَا [وَ كَذَا]».

«خدايا، مرا گروههايى از گناهان و خطاهاست و نزد تو افواجى از رحمت و آمرزش. اى كسى كه دعاى مبغوض ترين افراد نزد خود را اجابت كرد آنگاه كه گفت: خدايا مرا تا روزى كه برانگيخته مى شوند مهلت بده، دعاى مرا هم مستجاب كن و با من چنين و چنان كن». (1)

سه) نگاه خدا

التزام به ملتزم و دعا نزد آن بى پاسخ نمى ماند. خداوند بر خود مقرر داشته كه اگر كسى در اين مكان شريف چيزى از او بخواهد قطعاً آن را اجابت كند و پاسخى در خور به اين بنده بدهد. لذا دعا نزد ملتزم مستجاب است و اجابت خدا نظر رحمت او به سمت بندگان است. و هر گاه خدا به بنده اى اقبال داشته باشد و نظر به بنده كند، رحمتش او را فرا مى گيرد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«مَا دَعَا أَحَدٌ بِشَي ءٍ فِي هَذَا الْمُلْتَزَم إلّا اسْتُجِيبَ لَهُ»؛ «هيچ كس در اين ملتزم چيزى از خدا نخواست، مگر آنكه اجابت شد». (2)

خداوند با دعاى بنده اش غم و اندوه را از او برطرف، قلبش را شاد و توانگرى را نصيب او مى كند و حتى دعاى او را در حق فرزندانش اجابت خواهد شد. اين وحى خدا به حضرت آدم است. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:


1- تفسير عياشى، ج 2، ص 241، روايت 12
2- الفردوس، ج 4، ص 94، روايت 6292

ص: 388

«آدم هنگامى كه فرود آمد، هفت بار كعبه را طواف كرد. سپس در مقابل در كعبه دو ركعت نماز خواند؛ آنگاه به ملتزم آمد و چنين گفت: «خدايا! تو نهان و آشكارم و آنچه را كه در دل و نزد من است مى دانى پس پوزشم را بپذير و گناهانم را ببخشاى. نيازم را مى دانى، پس خواسته ام را عطا كن. خداوندا! از تو ايمانى مى خواهم كه همنشين دلم باشد و يقين راستين تا آنكه بدانم جز آنچه برايم نوشته اى، به من نخواهد رسيد و رضا به آنچه بر من حكم كرده اى.

خداوند به او وحى كرد اى آدم! دعاهايى كردى و من اجابت كردم. اينگونه دعا را هيچ يك از فرزندانت نخواهد كرد مگر آنكه اندوهها و گرفتاريهايش را برطرف سازم و آنچه از دست داده، كفاف كنم؛ تهيدستى را از قلبش بيرون كنم و توانگرى را ميان دو چشمش قرار دهم و در پى تجارت هر تاجرى براى او تجارت كنم(و سود دهم) و دنيا به حالت خوار سراغ او آيد، هر چند خودش آن را نخواهد». (1)

آنگاه كه انسان بيمار باشد و براى درمان درد خود دعا كند، خداوند به بركت كعبه، ركن، حجر و ملتزم، بيمارى او را شفا داده، درد او را درمان خواهد نمود. رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

«بَيْنَ الرُّكنِ وَ الْمَقام مُلْتَزَم مَا يَدْعو بِهِ صَاحَبُ عَاهَة إِلّا بري ء»؛ (2)

«ميان ركن و مقام، ملتزم است. هيچ دردمندى آنجا دعا نمى كند، مگر آنكه بهبود يابد.»

سلوك دو قسم است؛ سلوك بنده به سوى خدا و سلوك خدا به سوى بنده. اگر بنده به سمت خدا راهى از درون باز كند و سالك طريق حقيقت باشد خدا هم به سوى او گام برمى دارد. اگر بنده به سوى او يك گام بردارد، خداوند ده گام به سوى بنده برمى دارد.

خداى سبحان به بنده سالك نظر مى كند و با يك نظر، بنده خويش را غرق در نور، بهجت و سرور مى نمايد. نگاه خدا به بنده نعيم بهشتى را براى او به ارمغان مى آورد. از


1- اخبار مكة للازرقى، ج 1، ص 348 و 349
2- المعجم الكبير، ج 11، ص 254، روايت 11873

ص: 389

مهمترين عذابهاى دوزخيان اين كه خداوند باآن ها سخن نمى گويد وبه آن هانگاه نمى كند.

(آل عمران: 77) و اساساً دوزخ چيزى جز سخن نگفتن و نگاه نكردن خدا نيست.

بنابراين دعا نزد ملتزم باعث اجابت است هر چند با تأخير باشد. اگر آدمى مصلحت خويش را به خداى بسپارد و اجابت را به او وانهد، بهتر است؛ زيرا خالق انسان بهتر از انسان مصلحت انسان را مى داند و در يك كلام مى توان گفت كه اجابت خدا نگاه او به بنده است.

اسرار حطيم

اشاره

حطيم بخشى از مسجدالحرام و مقدس ترين مكان آن است كه حدود آن شامل ركن حجرالاسود، باب كعبه و مقام ابراهيم عليه السلام مى شود. اين محدوده پرازدحام است و از اين رو به آن حطيم گفته اند؛ زيرا «حطيم» يعنى جايى كه مردم ازدحام كرده، به يكديگر فشار مى آورند و گاهى همديگر را له مى كنند. محدوده حطيم اسرارى دارد كه در زير آنها را يادآور مى شويم.

يك) امامت جبرئيل

سرور كائنات، حبيب خدا، رسول اكرم صلى الله عليه و آله در اين محل نماز جماعتى برگزار كرد.

نماز جماعتى كه فقط دو نفر در آن شركت داشتند؛ يكى امام و ديگر مأموم. در اين نماز جماعت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مأموم و امام اين نماز، جبرئيل امين بود و پيامبر در محدوده حطيم با امامت اين فرشته مقرب الهى نماز جماعت گذارد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«أمَّنِي جَبْرئيل عِنْدَ بَابِ الْكَعْبَةِ مَرَّتَيْنِ» (1)

؛ «كنار درِ كعبه دو بار جبرئيل امام جماعت من شد.»


1- اخبار مكة للازرقى، ج 1، ص 350

ص: 390

دو) توبه آدم

آدم در بهشت ترك اولى كرد و از همين روى خدا به او دستور هبوط داد. آدم و همسرش به زمين آمدند. اولين پيامبر خدا روى زمين قصد بازگشت به خدا كرد و با استمداد از «كلمات» تائب شد و خدا توبه او را پذيرفت:

فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (1) در روايتى مراد از كلمات اينگونه بيان شده است:

«آدم خدا را به حق محمد، على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام سوگند داد و به اين انوار شريف براى پذيرش توبه خود توسل جست». (2)

سئوالى به نظر مى آيد و آن اين كه محل توبه آدم كجا بود و در كدام مكان، آدم وجود نورانى اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله را واسطه كرد؟ اين مكان هر جا باشد، طبعاً بايد شريف ترين و با فضيلت ترين نقاط روى زمين باشد. اين پرسش تنها يك پاسخ يافت و آن اين كه محل توبه آدم عليه السلام حطيم بود.

ابو بلال مكى مى گويد امام صادق عليه السلام را در حالى ديدم كه بر گرد كعبه مشغول طواف بود. ايشان سپس ميان باب كعبه و حجرالاسود دو ركعت نماز گزارد. به ايشان گفتم: كسى را نديدم كه اينجا نماز بخواند. امام عليه السلام فرمود:

«هَذَا الْمَكَان الَّذِي تيب عَلَى آدَم فِيه» (3)

؛

«اينجا، همان جاست كه توبه آدم پذيرفته شد.» از اين روست كه توبه انسان در اين مكان پذيرفته است و غفران و بخشش الهى در اين مكان قطعى.


1- بقره: 37
2- الميزان، ج 1، ص 148
3- فروع كافى، ج 4، ص 194، روايت 5

ص: 391

سرّ مقام، نشانه خدا

خداوند خانه اى براى بندگى انسان ها در زمين قرار داد. اين خانه در حرم امن الهى است و بركات و هدايت الهى در آن است. در اين خانه نشانه هاى روشنى وجود دارد و از اين نشانه ها يكى مقام ابراهيم عليه السلام است.

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ* فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ (1)؛

«نخستين خانه اى كه براى مردم بنا شد، همان است كه در مكه است. خانه اى كه سبب بركت و هدايت جهانيان است. در آنجاست آيات روشن و مقام ابراهيم.»

مقام ابراهيم عليه السلام سنگى است كه در آغاز كنار كعبه متصل به ملتزم و روى زمين قرار داشت، اما در زمان عمر و بدست او تغيير مكان يافت. اين سنگ جايگاه ابراهيم بود.

درباره شكل گيرى آن چندين ديدگاه وجود دارد، يكى اين كه حضرت ابراهيم عليه السلام به هنگام ساختن كعبه و بالا بردن ديوارها روى آن ايستاد و اثر پاى ايشان روى اين سنگ ماند. (2) احتمال دوم اين كه خليل اللَّه به هنگام امتثال فرمان الهى جهت دعوت مردم به حج، بالاى اين سنگ رفته، فراخوان عمومى داد و در آن لحظه اثر پاى ايشان بر سنگ ماند. (3) احتمال سوم اين كه وقتى آن حضرت براى بار دوم به مكه بازگشت، همسر اسماعيل عليه السلام خطاب به ايشان گفت: پياده شويد تا سر شما را بشويم. حضرت هنگام پياده شدن پاى مبارك خود را بر روى سنگ گذارد و اثر آن ماند. (4) بعضى هم ميان اينها تلفيق كرده و گفته اند كه ابراهيم خليل عليه السلام از اين سنگ در تمامى اين سه مورد استفاده كرده است.

بى ترديد مقام ابراهيم عليه السلام از نشانه هاى خدا بر روى زمين است. در اين باب قرآن


1- آل عمران: 96- 97
2- روضة المتقين، ج 4، ص 114
3- بحارالانوار، ج 12، ص 18
4- مجمع البيان، ج 2، ص 384

ص: 392

تعبير «آيه» آورده است. ابن سنان از امام صادق عليه السلام درباره «آيات بينات» پرسيد و امام عليه السلام در جواب فرمود:

«مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ حَيْثُ قَامَ عَلَى الْحَجَرِ فَأَثَّرَتْ فِيهِ قَدَمَاهُ وَ الْحَجَرُ الْأَسْوَدُ وَ مَنْزِلُ إِسْمَاعِيلَ عليه السلام»؛ (1)

«مقام ابراهيم آنجا كه بر روى سنگ ايستاد و قدم هاى او بر سنگ اثر گذاشت و حجرالاسود و خانه اسماعيل.»

بعضى را عقيده بر اين است كه نشانه هاى آشكار كه در اين آيه مقام ابراهيم تطبيق شد شامل وجوه ديگر هم مى شود (2) از جمله اين كه پرندگان به هنگام پرواز بر فراز مسجدالحرام منحرف شده از فضاى بالاى كعبه عبور نمى كنند. ديگر اين كه اين محدوده مقدس توسط پرندگان آلوده نمى شود. سوم اين كه انواع مختلف حيوانات در اين محدوده همزيستى دارند و نهايتاً حج گزاران در عين حالى كه از مسيرهاى طولانى آمده اند و خسته اند در اين مكان احساس خستگى و آزردگى نمى كنند.

از آنجا كه براساس آيه مزبور مقام ابراهيم عليه السلام «آيه» الهى است در اينجا لطيفه اى عرفانى وجود دارد. عالم در لغت از علامت گرفته شده و به معناى «مابه يعلم الشى» مى باشد. پس عالم از نظر لغت به معناى چيزى است كه به وسيله آن چيز ديگرى شناخته مى شود همانطور كه خاتم اسم است براى چيزى كه به وسيله آن چيزى ديگر پايان مى يابد، اما عالم در اصطلاح اهل اللَّه به معناى «كل ما سواى اللَّه» مى باشد؛ زيرا هر موجودى از موجودات و هر فردى از افراد عالم، نشانه و علامت اسمى از اسماء الهيه مى باشد. هر فرد و هر وجود مظهر اسمى خاص است. بر اين اساس تمام موجودات و كل ما سوى، علائم و آيات اسماء و صفات حقند.

از ابتكارات مهم عرفان اين كه مظاهر، آيات و علائم حقند.


1- فروع كافى، ج 4، ص 223، روايت 1؛ تفسير عياشى، ج 1، ص 187، روايت 99؛ فقيه، ج 2، ص 234، روايت 2282
2- روضة المتقين، ج 4، ص 113- 114

ص: 393

اعيان همه آيينه و حق جلوه گر است يا نور حق آيينه و اعيان صور است

در چشم محقق كه حديد البصر است هر يك زين دو آيينه آن دگر است

عرفا به منظور تقريب به ذهن و به اعتبار وَ لَهُ الْمَثَلُ اْلأَعْلى فِي السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ (1) به ذكر مثال هاى محسوس دست زده اند. مثال تابش نور در منشور هنگامى كه آن ها با رنگ ها و طيف هاى مختلف در برابر آفتاب واقع مى شوند و نورها و رنگ هاى گوناگون را پديد مى آورند، يكى از آن هاست. (2)

آفتابى در هزاران آبگينه تافته پس به رنگ هر يكى يا بى عيان انداخته

جمله يك نور است، ليكن رنگ هاى مختلف اختلافى در ميان اين و آن انداخته

در اينجا جهت وحدت و جمعيت، جهت نوريت است و جهت كثرت و تفرقه، جهت لونيت كه از آن خلق و امكان مى باشد و بايد ميان نور و رنگ تفاوت قائل شد.

اعيان همه شيشه هاى گوناگون بود افتاد بر آن پرتو خورشيد وجود

هر شيشه كه سرخ بود يا زرد و كبود خورشيد در آن هم به همان شكل نمود

مثال ديگر، مثال شراب و جام است. از كمال شفافيت جام و لطافت شراب، جام و شراب در چشم يكى مى نمايند. در حالى كه عقل مى داند كه آن ها دو چيزند. بنابراين اصل وجود منزه بوده قدوسيتش به شوائب آلوده نمى گردد. اگر حقيقت وجود تدنى و تنزل كند در هر مقام به رنگى درآيد. (3)

از صفاى مى و لطافت جام در هم آميخت رنگ جام و مدام

همه جام است و نيست گويى مى يا مدام است و نيست گويى جام


1- روم: 26.
2- فتوحات مكيه، ج 2، ص 543؛ الجانب الغربى، ص 147.
3- شرح تجليات، ص 468؛ رسائل ابن عربى، ج 2، ص 43؛ فتوحيات مكيه، ج 1، ص 64.

ص: 394

مثال ديگر، مثال ظهور چهره در آينه هاست. چهره واحد در آينه هاى متعدد، مختلف مى نمايد. اين آينه ها هر يك به اندازه استعداد و تناسب خويش آن رخساره را نمودار مى كنند.

معشوقه يكى است ليك بنهاده به پيش از بهر نظاره صد هزار آينه بيش

در هر يك از آن آينه ها بنموده بر قدر صقالت و صفا صورت خويش

مثال چهارم به ظهور دريا به صورت امواج است. آب دريا كه واحد است، به اشكال مختلف در مى آيد و هر لحظه به صورتى نمودار مى گردد.

هر نقش كه بر تخته هستى پيداست آن صورت آن كسى است كه آن نقش آراست

درياى كهن چو بر زند موجى نو موجش خوانند و در حقيقت درياست

مثال ظهور الف به صورت حروف (1) و ظهور واحد به صور اعداد (2) از ديگر مثال هايى است كه در عرفان جهت نماياندن ظهور حق با صور اشيا و ارجاع كثرت به وحدت و بيان آيات حق مطرح شده اند. بهر تقدير جهان هستى آيه و آينه حق است و در اين ميان خداوند مقام ابراهيم را به طور خاص آيه خود خوانده است.

سرّ حجر اسماعيل، مقام نياز

حجر، خانه اسماعيل است كه قبر او و هاجر در آن قرار دارد، از اين رو اين قسمت از مسجدالحرام هم خانه آن دو بوده است و هم مدفن آن ها. اسماعيل عليه السلام در سن صد و سى سالگى از دنيا رفت و در كنار مادرش در خانه اش دفن شد. حجر اسماعيل عليه السلام جزيى


1- شرح تجليات، ص 116؛ فتوحات مكيه، ج 1، ص 65
2- فتوحات مكيه، ج 3، ص 492؛ شرح فصوص قيصرى، فص ادريسى، ص 160

ص: 395

از كعبه نيست اما داخل مطاف است. علت آن اين است كه اسماعيل دوست نداشت كسى پا بر روى قبر مادرش بگذارد؛ از اين رو دور آن را حصار كشيد، خدا هم به دليل خواسته اسماعيل آنجا را داخل مطاف قرار داد. گذشته از اين كه در آنجا قبور پيامبرانى هم هست و براساس فرموده امام صادق عليه السلام محل نماز شبّر و بشير پسران هارون هم بوده است. (1) امام سجاد عليه السلام در اين موضع دعاهاى دل انگيز و جانسوزى دارد. ايشان در حالى كه داخل حجر ايستاده بود، دستهاى خود را به آسمان بالا مى برد و خطاب به حضرت حق با ابتهال و تضرع چنين مى فرمود:

«عُبَيْدُكَ بِبَابِكَ، أَسِيرُكَ بِفِنَائِكَ، مِسْكِينُكَ بِفِنَائِكَ، سَائِلُكَ بِفِنَائِكَ يَشْكُو إِلَيْكَ مَا لَا يَخْفَى عَلَيْكَ وَ فِي خَبَرٍ لَا تَرُدَّنِي عَنْ بَابِكَ». (2)

«بنده ناچيز تو به درگاه توست، اسير تو در آستانه توست، نيازمند تو به درگاه توست، گداى تو به آستانه تو است، نزد تو شكايتى دارد، كه بر تو پنهان نيست، مرا از درگاهت باز نگردان.»

سرّ مقام جبرئيل، درمان دردها

مقام جبرئيل در زير ناودان كعبه(ميزاب) قرار دارد و محلى است كه جبرئيل هنگام ورود بر پيامبر صلى الله عليه و آله از ايشان اذن گرفت و اجازه شرفيابى خواست. آبى كه از ناودان فرو مى ريزد، به خاطر عظمت و حرمت محل آن فضيلت و قداست دارد. يكى از صحابى امام صادق شخصى است به نام صارم. يكى از ياران بيمارى حادّى پيدا كرد، به گونه اى كه در آستانه مرگ قرار گرفت. صارم به ديدار امام صادق عليه السلام رفت. امام از او درباره دوستش سئوال كرد و صارم در جواب گفت: كارى براى او نمى توانيم انجام دهيم.

امام عليه السلام فرمود: آيا مى توانى آب ميزاب به او برسانى؟ صارم مى گويد: من در طلب آب


1- فروع كافى، ج 4، ص 214، روايت 9
2- المناقب، ج 4، ص 148

ص: 396

برآمدم اما آبى نيافتم. در اين لحظه ناگهان ابرى بالا آمد، رعد و برق شد و باران گرفت، من هم نزد كسى رفتم، درهمى به او دادم و مقدارى آب ناودان خريدم و قدرى از آن را به آن بيمار خوراندم. هنوز از نزد او بيرون نيامده بودم كه ديدم بيمارى اش برطرف شد و سلامت خود را باز يافت. (1) بنابراين مقام جبرئيل جايگاه مهمى دارد و آب ناودان بيمار را شفا مى دهد، تسكين دردها است و باعث بهبودى امراض. بهتر است طواف كننده و حج گزار در صورت امكان، قدرى از آب ميزاب را بنوشد. در اين مكان دعايى بدين مضمون وارد شده است (2):

«أَيْ جَوَادُ، أَيْ كَرِيمُ، أَيْ قَرِيبُ، أَيْ بَعِيدُ، أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ أَسْأَلُكَ أَنْ تَرُدَّ عَلَيَّ نِعْمَتَكَ».

سرّ مستجار، درياى غفران

حضرت ابراهيم عليه السلام زمانى كه كعبه را ساخت، براى آن دو باب قرار داد؛ درى از شرق و درى از غرب. مستجار درى است كه رو به مغرب باز مى شود. امام زين العابدين عليه السلام درباره مستجار، قصه آدم را پيش كشيد و چنين فرمود:

«چون آدم به زمين هبوط كرد، كعبه را طواف نمود. كنار مستجار كه رسيد به كعبه نزديك شد، دست هاى خود را به آسمان بلند كرد و گفت: پروردگارا! مرا ببخشاى. ندا آمد: تو را بخشودم. گفت: خدايا فرزندانم را! ندا آمد: اى آدم! هر يك از فرزندان تو سراغ من آيد و گناه خويش را اينجا آورد، گناهش را مى آمرزم». (3)


1- المناقب، ج 4، ص 148
2- همان.
3- تفسير عياشى، ج 1، ص 30، روايت 7

ص: 397

به همين خاطر مستجار محل توبه شد. خداوند در اين محل مقدس گنهكاران را مى آمرزد. اگر بنده اى از بندگان خدا گناه خويش به اين مكان آورد و سياهى قلب خويش را با صداقت به محضر ربوبى عرضه كند، خداوند استغفار او را پذيرفته، از او درمى گذرد؛ گناهش را بخشيده، او را در درياى غفران خويش غوطه ور مى سازد؛ از اين رو شايسته است آنگاه كه انسان به قسمت اخير كعبه رسيد و خود را مقابل باب مستجار يافت دستهاى خود را بگشايد، مستجار را لمس كند، سينه و صورت خود را به آن بچسباند، آزاد و رها گناهان خويش را بياد آورد، بر زبان جارى كند، اقرار به گناه كند و از خدا طلب بخشش نمايد و اميد به رحمت واسعه الهى داشته باشد و يقين بداند كه در همان لحظه تمامى گناهانش آمرزيده مى شود.

گفتنى است كه در احاديث متعددى محل توبه آدم مستجار بيان شده، گاهى نيز محل توبه او حطيم و گاهى حجرالاسود ذكر شده است. از آنجا كه محل حطيم و حجرالاسود نزديك هم است، در باب اين دو قول، چندان مشكلى وجود ندارد. اما محل حطيم و باب مستجار در دو طرف كعبه واقع شده است و در هر دو مورد توبه آدم در روايات آمده است. اين احتمال وحود دارد كه آدم عليه السلام در هر دو مكان توبه كرده باشد؛ يعنى در حين طواف خود آنگاه كه به حطيم و نيز مستجار رسيده، با استمداد از كلمات از خداى خويش طلب بخشش نموده باشد. احتمال ديگر اين كه آدم در حوالى كعبه توبه كرده است. و چون حطيم و مستجار در محدوده كعبه قرار دارند و هر دو جايگاه مقدسى محسوب مى شوند، جايگاه توبه آدم گاهى به حطيم و گاهى به باب مستجار نسبت داده شده است.

سرّ ركن يمانى

اشاره

ركن يمانى آخرين ركن كعبه است كه زائر قبل از ركن اسود به آن مى رسد؛ ركن يمانى بسيار مقدس است، پيامبر صلى الله عليه و آله از ميان اركان چهار گانه كعبه تنها دور ركن را استلام مى فرمود؛ يكى ركن حجرالاسود و ديگرى ركن يمانى. از سوى ديگر رسول خدا صلى الله عليه و آله با

ص: 398

ركن يمانى چهار عمل انجام مى داد (1): يكى اين كه آن را استلام مى فرمود، ديگر آنكه آن را مى بوسيد، سوم اين كه دست خود را بعد از استلام مى بوسيد و چهارم اين كه صورت مبارك خويش را بر اين محل قرار مى داد. پر واضح است كه اينگونه اعمال نشان از اسرار ژرف ركن يمانى دارد كه عبارتند از:

يك) محل ملائك

ركن يمانى محل نزول ملائكه خدا بخصوص جبرئيل امين است. عطاء بن ابى رباح از پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه ايشان فرمود:

«وَكَّلَ بِهِ سَبْعُونَ مَلَكاً»؛

«خداوند هفتاد فرشته را در اينجا گمارده است تا اين كه هر كس در اين محل دعا كند، آن ها آمين گويند». (2)

امام صادق عليه السلام هم در حديث مشابهى فرمود:

«إِنَّ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ- يَعْنِي حِينَ يَجُوزُ الرُّكْنَ الْيَمَانِيَّ- مَلَكاً أُعْطِيَ سَمَاعَ أَهْلِ الْأَرْضِ، فَمَنْ صَلَّى عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله حِينَ يَبْلُغُهُ أَبْلَغَهُ إِيَّاهُ».

«در اينجا فرشته اى است كه شنوايى اهل زمين به او داده شده است. هر كس وقتى به اينجا مى رسد، بر پيامبر صلى الله عليه و آله صلوات فرستد، درود او را به پيامبر مى رساند». (3)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در ميان ملائك به جبرئيل عنايت ويژه اى دارد. در رابطه با ركن يمانى هم به اين نكته اشاره مى فرمايد. عطاء به رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت كه ديده ايم زياد بر


1- السنن الكبرى، ج 5، ص 123، روايت 9235؛ المستدرك على الصحيحين، ج 1، ص 626، روايت 1675؛ اخبارمكه للازرقى، ج 1، ص 338
2- سنن ابن ماجة، ج 2، ص 985، روايت 2957
3- فروع كافى، ج 4، ص 409، روايت 16

ص: 399

ركن يمانى دست مى كشيد. ايشان فرمود:

«ما اتيت عليه قطّ إلّا و جبرئيلُ قائمٌ عِنده يَستغفر لِمَن اسْتَلَمَهُ»؛

«هرگز نزد ركن يمانى نيامدم مگر آنكه جبرئيل را كنار آن ايستاده ديدم و براى هر كه آن را لمس مى نمود، طلب آمرزش مى كرد». (1)

همچنين زيد شحام مى گويد: با امام صادق عليه السلام مشغول طواف بودم. هر گاه به حجرالاسود مى رسيد، دست به آن مى كشيد و آن را مى بوسيد و هر گاه به ركن يمانى مى رسيد خود را به آن مى چسباند. گفتم فدايت شوم! به حجرالاسود دست مى كشى، ولى خود را به ركن يمانى مى چسبانى؟ فرمود: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرموده:

«هرگاه سراغ ركن يمانى آمدم، جبرئيل را ديدم كه پيش از من خود را به آن چسبانده است.» (2)

فرشته اى كه عهده دار شنيدن راز و نيازهاى بندگان در زمين است، در ركن يمانى قرار دارد تا براى دعاهاى آنان طلب اجابت كند. هفتاد ملك كاركنان خدا و سفيران نور در ركن يمانى هستند. جبرئيل، فرشته بزرگ الهى كه هميشه يار و ياور رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده، به اين مقام آمده است. ركن يمانى خاطره رخساره نبى را در خود دارد، ركن يمانى خاطره دست رسول خدا صلى الله عليه و آله به ياد دارد، ركن يمانى محل هبوط فرشتگان خداست، آن ها در آنجا حاضرند و ناظر و خشوع و تذلل بندگانى را مى بينند كه خداوند به آن ها مباهات كرده است.

دو) آستانه بهشت

ركن يمانى درى از درهاى بهشت است. اين باب از روزى كه كعبه ساخته شد گشوده شد و هنوز بسته نشده است. امام صادق عليه السلام در بيانى نورانى فرمود:


1- اخبار مكه للازرقى، ج 1، ص 338
2- فروع كافى، ج 4، ص 408، روايت 1

ص: 400

«الركن اليمانى باب من ابواب الجنّة لم يغلقه اللَّه منذ فتحه»؛

«ركن يمانى، درى از درهاى بهشت است. خداوند از وقتى كه آن را گشوده، نبسته است». (1)

اما در حديثى ديگر باب ركن يمانى باب اهل بيت عليه السلام معرفى شده است. صادق اهل بيت عليهم السلام فرمود:

«الركن اليمانى بابنا الذى ندخل منه الجنة»؛

«ركن يمانى درِ ماست كه از اين در وارد بهشت مى شويم». (2)

ركن يمانى باب بهشت است، از آنجا مى توان بهشت را نظاره كرد، از آن جا بوى بهشت مى آيد، ركن يمانى اتصالى به اهل بيت عليهم السلام دارد، لذا فضيلت آن دو چندان مى شود. ذكر گفتن، تواضع كردن، صلوات فرستادن، توبه كردن و با خدا سخن گفتن بى پاسخ نمى ماند. درهاى عروج از همين جا به روى اوليا گشوده مى شود، چنانكه باب ورود مولود كعبه، نيز همان جاست. ركن يمانى پايان راه نيست، بلكه آغاز سلوك است؛ سلوكى به سمت كعبه آمال، رفتنى به سوى رب جليل، گامى به سوى مسلخ عشق و آستانه اى براى ورود به درياى اسرار. ركن يمانى، كليد اسرار بهشت و طواف، كليد اسرار خداست!


1- فروع كافى، ج 4، ص 409، روايت 13؛ فقيه، ج 2، ص 208، روايت 2161 و 2162؛ اخبار مكه للازرقى، ج 1، 338
2- فقيه، ج 2، ص 208، روايت 2160

ص: 401

فصل پنجم: اسرار عرفانى نماز طواف

اشاره

ص: 402

ص: 403

واجب است بعد از تمام شدن طواف عمره، دو ركعت نماز همانند نماز صبح خواند. همچنين ضرورى است اين نماز نزد مقام ابراهيم عليه السلام واقع شود يعنى بايد آن نماز را پشت مقام به جاى آورد. البته هر چه نماز طواف به مقام نزديك تر باشد بهتر است.

مستحب است در ركعت اول بعد از حمد سوره اخلاص و در ركعت دوم بعد از حمد سوره كافرون خوانده شود. حمد و ثناى الهى، صلوات بر محمد صلى الله عليه و آله، طلب قبولى اعمال، سجده هاى طولانى، گريستن و خواندن دعاهاى مختلف از مستحبات نماز طواف است.

اما نماز طواف در برابر كعبه، روبروى حجرالاسود، حطيم، ملتزم و در آستانه مقام ابراهيم عليه السلام تأويلات و اسرار باطنى دارد:

1. نماز نياز

نماز اعتراف به عبوديت است، نماز، انسان را در مقام بندگى قرار مى دهد و بندگى انسان را به عروج و آسمان مى برد. عبوديت يعنى وقوف بر صدر خويش و مقام بندگى، مقام فقر است و مقام فقر يكى از مقامات عرفانى است كه قرآن هم به آن اشاره لطيفى فرموده است: يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ. (1) در اين آيه فقر


1- فاطر: 15

ص: 404

منحصر به انسان شده و غنا در انحصار خدا قرار گرفته است. كل فقر در انسان است و كل غنا در او. درباره وجوه انحصار فقر در انسان نظريه هاى مختلفى در تفاسير بيان شده است. (1) معناى اصلى فقر، مكسور به معناى شكسته است و گاهى به معناى حفره و جاى خالى هم آمده است. (2) از اين روست كه فقير به معناى محتاج آمده؛ زيرا حاجت يا نياز، كمبود يا نبود است و مشابهتى با حفره دارد، چون در هر دو حالت خلأ و كاستى وجود دارد و پيداست كه اگر چنين وضعيتى براى كسى پيش آيد، شكننده مى شود. براين اساس «انتم الفقراء» در آيه مزبور به اين معناست كه انسان ها خلأ هستى داشته و به همين جهت وجودى شكننده دارند. اين خلأ وجودى و شكستگى هستى يا به تعبير فلسفى «فقر ذاتى يا امكانى» فقط با انتساب به خدا پر مى شود و وجود انسان قوام مى يابد. لذا در ادامه فرمود: «الى اللَّه»؛ اين انتساب به موجودى است كه غناى محض است. نبى خاتم صلى الله عليه و آله به فقر مباهات مى كند. «الفقر فخرى». (3)

احتمالًا مراد از فقر همان فقرى است كه در آيه گذشت.

نجم الدين رازى درباره فقر نوشت:

«اما آنچه نصيب من است، كام من در ناكامى، مراد من در نامرادى، هستى من در نيستى و توانگرى و فخر من در فقر است: الفقر فخرى ... اى محمد، اين چه سرّ است كه تفاخر به پيشوايى و سرورى انبيا نمى كنى و به فقر فخر مى كنى؛ زيرا كه راه ما بر عشق و محبت است و اين راه به نيستى توان رفت و پيشوايى و سرورى نبوت همه هستى است ...». (4)

فقر نزد عارف، به اين معناست كه انسان براى خود مالكيتى نبيند؛ زيرا عبد مالك چيزى نيست. فقير تنها خدا را مالك حقيقى در عالم هستى مى بيند. زبان حال فقير اين است كه: أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ. (5)


1- الميزان، ج 17، ص 34.
2- مفردات، ص 383.
3- سفينة البحار، ج 2، ص 378.
4- مرصاد العباد، ص 115.
5- آل عمران: 20.

ص: 405

سالكان براى فقر مراتب و درجاتى معتقدند: (1) اولين رتبه فقر، فقر زاهدانه است.

فقير در اين مقام، دست از دنيا و آنچه دنيوى است، مى شويد. همچنين زبان از سخن گفتن در باب آن مى بندد و در طلب آن هرگز بر نمى آيد. دومين رتبه، رجوع به سابقه ازلى است. فقير در اين مقام، از سرّ قدر آگاه مى شود، حقيقت عمل را مى بيند و استعدادها را مى شناسد و در اين مقام، به اين حقيقت پى مى برد كه: «وجودك ذنب لا يقاس به ذنب». اما فقر حقيقى آن است كه عارف ببيند كه هر آنچه بر او جارى است، حكم ازلى است. سالك در اين مقام، از خود سلب اراده مى كند و اسم و رسمى براى خود نمى بيند و اين فقر، فخر عارفان است.

واقعيت آن است كه فقر چيزى جز اين نيست كه انسان نيازهاى خود را ببيند و بر آن ها وقوف كامل يابد. انسان، چه در ظاهر و چه در باطن، يك پارچه فقر و نياز است؛ اما تنها انسان هاى تيزبين اين فقر واقعى را مى بينند و آن را حس مى كنند. البته انسان هايى وجود دارند كه در عين نياز، خود را بى نياز مى بينند و دست به عصيان و طغيان مى زنند:

كَلَّا إِنَّ اْلإِنْسانَ لَيَطْغى* أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى (2)؛

«انسان چون خود را غنى و دارا مى بيند طغيان و سركشى مى كند.»

كسى كه به اين مقام نائل آيد- يعنى خود را نيازمند، بلكه عين نياز به خدا ببيند- هرگز دست نياز به سوى غير خدا دراز نمى كند و اين شيوه مؤمن واقعى است.

به راستى سعدى چه زيبا و دلنشين مطلب را بيان كرده است:

«گفتا نشنيدى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله گفت: «الفقر فخرى.» گفتم: خاموش كه اشارت سيد صلى الله عليه و آله به فقر طايفه اى است كه مرد ميدان رضايند و تسليم تير قضا، نه اينان كه خرقه ابرار پوشند و لقمه ادرار فروشند». (3)


1- شرح منازل السائرين، ص 129- 131.
2- علق: 6- 7.
3- گلستان، ص 179

ص: 406

خواجه عبداللَّه انصارى نيز در باب فقر و افتخار چنين سخن گفته است: «فقر سيمرغى است كه از وى جز نام نيست و كس را به وى روايى كام نيست. فقر هشيار است و فقير ديوانه، فقر بام است و فقير خانه. فقر مقام راهست و سرّ لى مع اللَّه است. فقر كبريت احمر است و كيمياى اخضر، فقر نيستى است كه كس را در پيش او هستى نيست: «اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَرَاء». (1)

هر كه جز وى هست درويش است و همه را اين مقام در پيش است، اما خلق متابع شنيد است و كار در ديد است. آنكه دنيا را بگذارد، زاهد است و آنكه عقبى را بگذارد، مجاهد است و اين هر دو صفت آب و خاك است و درويش از اين هر دو پاك است. «كَادَ الْفَقْرُ أَنْ يَكُونَ كُفْراً». (2)

يكى از اشاره هاى نماز، عبوديت، افتقار و ذلت است. نماز بنده را در مقابل رب كريم قرار مى دهد، نماز مشق زندگى است، نماز احساس فقر و ذلت است؛ ذلتى كه سزاى نياز انسان است، احساس ذلتى كه در انسان رغبت سلوك را بيدار مى كند، ذلتى كه به انسان قصد حقيقت مى دهد، ذلتى كه انسان را كم سخن و پر تفكر مى كند، ذلت و فقرى كه خواب را از انسان مى ستاند و آدمى را غرقه عيش و مستى مى كند، ذلتى كه حلاوت بندگى را به كام انسان مى نشاند و انسان را از خويشتن خويش فارغ كرده، خدا را به جاى آن مى نشاند. با اين ذلت، فقر و استكانت است كه انسان به معناى اين آيه واقف مى شود:

وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ (3)؛

«و چهره ها در برابر خداى زنده پاينده خاضع مى شوند.»

امام زين العابدين عليه السلام در حديث شبلى، نماز در مقام ابراهيم عليه السلام را به معناى بندگى، طاعت و مبارزه با شيطان دانست.


1- بحارالأنوار، ج 19، ص 83
2- مجموعه رسائل فارسى خواجه عبداللَّه انصارى، ج 1، ص 368
3- طه: 111

ص: 407

«قَالَ عليه السلام نَوَيْتَ حِينَ وَقَفْتَ عِنْدَ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام أَنَّكَ وَقَفْتَ عَلَى كُلِّ طَاعَةٍ وَ تَخَلَّفْتَ عَنْ كُلِّ مَعْصِيَةٍ؟ قَالَ: لَا. قَالَ: فَحِينَ صَلَّيْتَ فِيهِ رَكْعَتَيْنِ، نَوَيْتَ أَنَّكَ صَلَّيْتَ بِصَلَاةِ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام وَ أَرْغَمْتَ بِصَلَاتِكَ أَنْفَ الشَّيْطَانِ؟ قَالَ: لَا. قَالَ لَهُ:

فَمَا صَافَحْتَ الْحَجَرَ الْأَسْوَدَ وَ لَا وَقَفْتَ عِنْدَ الْمَقَامِ وَ لَا صَلَّيْتَ فِيهِ رَكْعَتَيْنِ»؛

«پرسيد: پس وقتى كه آنجا دو ركعت نماز خواندى، نيت كردى كه ابراهيم گونه نماز بگزارى و با نمازت، بينى شيطان را به خاك بمالى؟ گفت: نه. فرمود: پس ...

نه در كنار مقام ابراهيم ايستاده اى و نه در آنجا دو ركعت نماز خوانده اى.»

در نماز طواف بايد خدا را به چيزى بندگى كرد كه در او نيست. خدا خواسته است كه بنده اش او را به چيزى بندگى كند كه در او وجود ندارد. امتياز بنده از خدا به فقر اوست و امتياز خدا از بنده به غناى اوست. فقر، جامه اى زيبا براى بنده و غنا، ديباى دل انگيزى براى خداست. خدا مى خواهد كه انسان او را با فقر، ضعف، ذلت و انقطاع بندگى كند و اينها امورى است كه در ذات حق يافت نمى شوند. به بيان ديگر بندگى با تكبر، عبوديت و غرور و نماز با بى نيازى سازگار نيست؛ نماز عين نياز است؛ از اين رو در دعايى كه در نماز طواف آمده است، سرّ بندگى موج مى زند.

امام حسين عليه السلام را در حال طواف خانه خدا ديدند. سپس نزد مقام ابراهيم عليه السلام آمد و نماز گزارد. آنگاه صورت بر مقام نهاد و شروع به گريه كرد و گفت: «بنده كوچك تو در آستان توست، خواهنده تو و بينواى تو در پيشگاه توست ...» اين را پيوسته تكرار مى كرد. (1)

2. نماز حضور

نماز انسان را به قربانگاه مى برد، نماز معراج بندگان خداست. به فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله:

«الصَّلَاةُ قُرْبَانُ كُلِّ تَقِيٍّ» (2)

؛


1- ربيع الابرار، ج 2، ص 149
2- سفينة البحار، ج 2، ص 43

ص: 408

«نماز مايه تقرب اهل تقواست.»

نماز دو بعد دارد؛ صورت ظاهرى و روح باطنى. ظاهر آن اركان، حركات و اذكار است، اما روح باطنى آن نيت، اخلاص و حضور است. نمازى كه از اينها خالى است، نماز بى روح است و نماز بى روح نماز مرده اى بيش نيست. نمازى كه از جان خاشع و متواضع برخيزد، آدمى را به كعبه معنا مى رساند و كعبه معنا چيزى جز مقام قلب نيست.

چنانكه در حديث قدسى مى خوانيم:

«لَمْ يَسَعْنِي سَمَائِي وَ لَا أَرْضِي وَ لكن يَسِعَنِي قَلْبُ عَبْدِي الْمُؤْمِنِ». (1)

«زمين و آسمان جاى من نيست بلكه قلب بنده مومن جاى من است.»

نماز ياد خداست و ياد خدا آرام بخش دلها و جانهاست. قرآن از يك طرف فرمود: غايت نماز ياد حق است: أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي (2) و از سوى ديگر فرمود: أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ، (3) بنابراين نماز روح و جان آدمى را به آسايش و آرامش واقعى نزديك و نزديك تر مى كند. نماز نردبان سلوك به عالم نور، پلكان صعود به بام بهجت و سرور است. قيام در عالم ملكوت از قامت بندگى و رهايى است، نماز دستهاى نياز را به دامن كبريايى حق پيوند مى زند، نماز قد خميده در ركوع را در قيامت راست مى كند، نماز سرهاى به سجده را در آخرت در ميان خلايق عزيز و بزرگ مى كند، تشهد نماز قلب آدمى را به شهود مى رساند، نماز بارش ابر بركات، بر كوير تشنه جان آدمى است و نماز ديوانى از عالم وجود است كه هر برگ آن كليد سرّى از اسرار عالم هستى است. خدا بشارت بهشت را در نماز قرار داده است، زنجيرهاى معصيت و اوج بندگى با نماز گره خورده است، نماز پرنده جان را از قفس طبيعت مى رهاند و انسان را تا اوج قله هستى به پرواز درمى آورد، نماز قلب را حاضر مى كند، با نماز پيمانه جان آدمى با شراب پاك


1- بحارالأنوار، ج 55، ص 39
2- طه: 14
3- رعد: 28

ص: 409

لبريز مى شود، نماز زيباترين زمزمه هستى است.

انسان با غرور زنده است، آدمى معمولا متكبر و خود بزرگ بين است. اما اين نماز است كه انسان را به سجده مى برد و قد آدمى را در برابر عظمت كبريايى خدا خم مى كند و با همين ذلت و فرو افتادن، پرده هاى غفلت و نسيان را از پيش چشمان آدمى فرومى اندازد، نماز بتهاى نفسانى را مى شكند، نماز تخريب گر طاغوت درون و نماز تماشاگه راز است، نماز آدمى را در درياى بيكران هستى غرقه مى كند و در جوار رحمت الهى قرار مى دهد، نماز گذرگاه عبور از دنيا به عالم معناست، نماز يك سفر معنوى است و نماز فرصت حضور است. مرحوم امام راحل قدس سره به حديثى نورانى از امام صادق عليه السلام درباره حضور قلب در نماز اشاره مى كند:

«لَأُحِبُّ لِلرَّجُلِ الْمُؤْمِنِ مِنْكُمْ إِذَا قَامَ فِي صَلَاةٍ فَرِيضَةٍ أَنْ يُقْبِلَ بِقَلْبِهِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ لَا يَشْغَلَ قَلْبَهُ بِأَمْرِ الدُّنْيَا، فَلَيْسَ مِنْ عَبْدٍ يُقْبِلُ بِقَلْبِهِ فِي صَلَاتِهِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى إِلَّا أَقْبَلَ اللَّهُ إِلَيْهِ بِوَجْهِهِ وَ أَقْبَلَ بِقُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَيْهِ بِالْمَحَبَّةِ بَعْدَ حُبِّ اللَّهِ إِيَّاهُ». (1)

«همانا من دوست مى دارم از شماها مرد مومنى را كه وقتى در نماز واجبى ايستاد، اقبال و توجه قلبى اش به سوى خداى تعالى باشد و قلبش را به كار دنيا مشغول نكند. بنده اى كه در نمازش به سوى خدا با قلبش توجه كند خداوند به سوى او به وجهش رو مى كند، و قلوب مومنان را به سوى او متوجه مى كند.»

سپس امام راحل قدس سره مراتب حضور قلب در نماز را بيان مى كند. (2) اولين مرتبه حضور قلب اين است كه نماز گزار به طور اجمالى توجه كند كه نماز سراى معبود است، نماز توسل به اسماء الهى است، مثل اين كه شخصى قصيده اى در مدح يك نفر بسرايد و آن را كودكى بخواند. كودك از اين قصيده همين اندازه مى فهمد كه در وصف و ثناى شخصى است. مرتبه دوم، حضور قلب تفصيلى در نماز است. بدين معنا كه نماز گزار بايد به معانى اركان و اذكارى كه در نماز مى گويد واقف باشد و در حين نماز به آن ها توجه


1- چهل حديث، ص 431
2- همان، ص 434- 437

ص: 410

كند. سوم، حضور قلب در معبود است چه به صورت تجليات افعالى و چه به گونه تجليات اسمائى و صفاتى و چه به نحو تجليات ذاتى؛ يعنى عابد سالك بداند و شهود كند كه تمام افعال، صفات و ذوات پرتو تجلى اوست.

3. نماز وصال و فنا

نماز حقيقى چيزى جز وصال به محضر ربوبى نيست. اگر در نماز قلب خاشع باشد و دل انسان حاضر، نماز وصال حاصل مى آيد. حضور قلب در نماز، انسان را تا وصال حق بالا مى برد. اهل حقيقت نماز شهود محبوب اقامه مى كنند. اهل كشف، حضور معشوق را در نماز مى چشند. اگر نماز نور چشم است، بايد با چشمان عيان سراغ آن رفت و به گونه اى نماز گزارد كه گويا انسان مخاطب خويش را مى بيند. بنده نماز گزار با قوت ايمان و يقين به بصيرت رسيده، جلوه هاى رحمانى را در نماز به شهود مى نشيند. بنده سالكى كه قلبى هميشه حاضر دارد، در نماز به مقام جمع الجمعى رسيده و تا حضرت احديت رفعت يافته است. او در اين مقام از ماسواى حق خالى شده و به حق بقا يافته است، او قيامش، ركوعش و سجودش همراه با وصل و فناست. شواغل و شوائب دنيوى نمى توانند حضور قلب را از او بستانند. نور عرفان هميشه در جان او روشن است و اشارات معنوى نماز او را به سر منزل مقصود مى رساند.

عارفان گاهى به اين درجه، مقام غرق مى گويند. اگر سالك در ارتباط با خدا به مرتبه اى دست يابد كه تنها متوجه محبوب خويش باشد و از هر چيز ديگرى منصرف، او غرق معشوق شده است.

خواجه عبداللَّه انصارى براى اشاره به اين رتبه به آيه ذبح اسماعيل استناد مى كند (1):

فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ (2)؛

«پس چون هر دو تسليم شدند ابراهيم، اسماعيل را به پيشانى بر زمين افكند.»


1- منازل السائرين، ص 216
2- صافات: 102

ص: 411

از اين روست كه پيامبر صلى الله عليه و آله هم خود را فرزند دو قربانى ناميد: «أَنَا ابْنُ الذَّبِيحَيْن». (1)

البته منظور از دو قربانى يكى اسماعيل و ديگرى جناب عبداللَّه، پدر بزرگوار ايشان است كه با فدا كردن صد شتر از قربانى كردن او خوددارى كرد. وجود ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام را هنگامى كه آماده قربانى شدند چنان شوق و محبتى فراگرفته بود كه فقط محبوب خويش را مى ديدند و در وجود او غرق، محو و فانى شدند.

غرق ناظر به مقام جمع است آنگاه كه حالت استغراق بر عبدى غالب شد، ديگر از خود سخن نمى گويد، او به مقام اشاره رسيده است، جلوه اسم «هادى» شده، از تمام نامها و نشانه ها گذشته است. غريق شهود حق، محل واردات و اشارات حق است، چشمانش به نگرش فروغ ازلى بينا شده با تجليات سرمدى به تماشاى حقايق نشسته است، در اين حالت سير بنده، سير خداست و سلوكش با قدمهاى حق امكانپذير است. عبد نمازگزار يك غريق شاهد است كه درون اقيانوس هستى غوطه مى خورد و با غواصى به اعماق بحر حقايق مى رود و با هر جستنى حقيقتى را كشف مى كند. نماز او نماز وصل، قيام او، قيام شهود، ركوع او، ركوع كشف و سجده اش، سجده غرق و فناست، تو گويى او دو ركعت نماز وصال و فنا مى خواند.

شرايط نماز، طهارت ظاهرى از نجاست و طهارت باطنى از شهوت است. طهارت جامه ظاهرى از نجاست و جامه باطنى از معصيت است، استقبال ظاهرى به كعبه و استقبال باطنى به سمت عرش خداست. قيام ظاهرى به ايستادن و قيام باطنى به ايستادن در روضه قرب، خلوص نيت به اقبال حضرت حق، تكبير در مقام هيبت، قرائت به عظمت، ركوع به خشوع، سجده به خضوع، تشهد به اجتماع و سلام به فناء اسماء و صفات است. پيامبر صلى الله عليه و آله چون به نماز مى ايستاد، در دلش جوششى بود همچون جوشش ديگى كه زير آن آتشى افروخته باشد. (2) يكى از عارفان نماز خويش را اينگونه به وصف آورده است.

«چون وقت اندر آيد، يك وضويى ظاهرى و باطنى بكنم؛ ظاهر به آب و باطن به


1- عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 167
2- كشف المحجوب، ص 386

ص: 412

توبه، آنگاه در مسجد اندرآيم و مسجد حرام را شاهد كنم و مقام ابراهيم را ميان دو ابروى خود ببينم و دوزخ را بر [سمت] چپ خود و صراط را زير قدم خود و ملك الموت را از پس خود، آنگاه تكبيرى كنم با تعظيم و قيامى به حرمت و قرائتى با هيبت و سجودى به تضرع و ركوعى به تواضع و جلوسى به حلم و وقار و سلامى به شكر». (1)

مشاهدات دل و مكاشفات سرّ، عارف را به مقام فنا و استهلاك مى رساند. دل و قلب تا به اين مقام نرسد سوختن نداند. هر چه به ناسوخته عبارت كنند، از سوختن خبر نداشته باشد، وصف واصفان هرگز موصوف را به معاينت در نمى آورد و حكايت حاكيان غايب را حاضر نگرداند؛ اما آنگاه كه قلب عارف به مقام شهود حق نائل شد، به تحير و دهشت افتد. در اين حالت از هيچ پيش آمد ديگرى او را خبر نباشد. به عبارت ديگر مشاهدات و تجارب به وصف نيايند و توصيف ناپذيرند. (2) شهود بدين معناست كه عارف آنچه بيند، نه با چشم خويش. شهود اگر غالب شود، هر جا نگرد او را بيند و هر چه شنود و هر چه گويد با او گويد. (3) نماز مشاهده اسرار عالم هستى است، نماز طواف، قلب عارف را به مقام شهود حق مى رساند. عبد سالك در نماز طواف، تنها چشم به روى خدا باز مى كند و چشم خويش را بر ما سوا مى بندد، او دو ركعت نماز وصل به جا مى آورد.

4. نماز ولايت

نماز طواف نزد مقام ابراهيم عليه السلام انجام مى شود؛ مكانى كه ابراهيم و اسماعيل مأموريت يافتند آن را براى حج گزاران و طواف كنندگان طاهر كنند. لذا نماز طواف، نمازى است پشت مقام ابراهيم عليه السلام و در مكانى پاك.

وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى وَ عَهِدْنا


1- همان، ص 387
2- خلاصه شرح تعرف، ص 391
3- همان، ص 392

ص: 413

إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ (1)؛

«و(بخاطر بياوريد) هنگامى كه خانه كعبه را محل بازگشت و مركز امن و امان براى مردم قرار داديم او از مقام ابراهيم، عبادتگاهى براى خود انتخاب مى كند و ما از ابراهيم و فرزندش اسماعيل پيمان گرفتيم كه: خانه مرا براى طواف كنندگان و مجاوران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان پاك و پاكيزه كنيد.»

نماز پشت مقام ابراهيم عليه السلام نماز در جايگاه ولايت است، نماز پشت سر ابراهيم عليه السلام است. مقام ابراهيم عليه السلام، جاى پاى مردى است كه در تاريخ بشريت حماسه هاى جاويد آفريد، او كه خانه توحيد بنا كرد و در اين هنگام پاى خود را بر روى اين سنگ تاريخى گذارد، اين ابراهيم عليه السلام بود كه با قلبى سرشار از ايمان، خدايان دروغين را شكست، بتها را فرو ريخت و با اراده اى پولادين از آزمون هاى سخت سربلند بيرون آمد. او براى توحيد جان خويش تقديم نمود و به درون كوه آتش فرو رفت؛ آتشى كه به امر خدا سرد و آرام گشت. ابراهيم عليه السلام در كنار مقام نبوت به درجه رفيع ولايت نايل آمد. نماز را بايد پشت سنگى به جا آورد كه جاى پاى توحيد و شهود است، تكه سنگى كه از روزگاران كار و تلاش، از صحراى بى آب و علف، از ناله هاى هاجر و اسماعيل و از جوشش آب زمزم خاطره ها دارد.

نماز پشت مقام ابراهيم عليه السلام به معناى قربانى كردن اسماعيل عليه السلام است. بايد نزديك ترين افراد را به مسلخ عشق برد و به پاى او فدا كرد. در اين نماز بايد شهوت، مقام، منصب، نام، نشان، شهرت و دنيا را داد و به جاى آن عرفان و معرفت گرفت. اين نماز با ديگر نمازها متفاوت است در اين مكان پاك، انبيا نماز گزارده اند، اين مكان، محل نماز پيامبر صلى الله عليه و آله و اولياى خداست. در اين نماز انسان با روحى جديد كلماتى تازه مى گويد، فريضه اى متفاوت به جاى مى آورد، در اينجا بايد يادى از قيام ها، ركوع ها و سجده هاى خورشيد كرد؛ خورشيدى كه ما از نگاه به او محروميم و از ديدار او غائب.


1- بقره: 125

ص: 414

ص: 415

فصل ششم: اسرار عرفانى سعى و تقصير

اشاره

ص: 416

ص: 417

حج گزار بايد پس از انجام نماز طواف، ميان صفا و مروه سعى كند؛ يعنى از كوه صفا به مروه برود و از مروه به صفا باز گردد. سعى ميان صفا و مروه هفت مرتبه(شوط) است.

همچنين واجب است كه سعى از صفا شروع شده، به مروه ختم گردد. طهارت و خلوص نيت از واجبات سعى است و خداى سبحان در قرآن صفا و مروه را از شعائر دانسته:

إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ (1) «صفا و مروه محل عبادت خداست. پس كسى كه حج خانه كعبه يا عمره به جا آورد مانعى نيست كه سعى بين صفا و مروه نيز بجا بياورد و هر كسى اعمال خير انجام دهد، خداوند پاداش او را عنايت خواهد كرد و خداوند شكرگزار و آگاه است».

آيه مزبور در سال هفتم هجرى نازل شد. در آن سال رسول خدا صلى الله عليه و آله با مشركان شرط نموده بود كه در حال سعى بتها را از صفا و مروه بردارند، ولى هنوز سعى تمام نشده بود كه مشركان مجدداً بتها را به جاى خود برگرداندند. در اين حال از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سئوال شد كه آيا با وجود بتها سعى صحيح است يا باطل؟ ايشان فرمود: «در اين حال آيه نازل


1- بقره: 125

ص: 418

شد و سعى ميان صفا و مروه با وجود بتها ترخيص شد، از آن پس مردم با همان حال سعى مى كردند تا هنگامى كه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله حج به جاى آورد و آن بتها را پايين افكند». (1) لطيفه آيه اين است كه صفا، اشاره است به صفوت دل دوستان در مقام معرفت و مروه، اشاره است به مروت عارفان در راه خدمت. (2) آن صفوت و اين مروت در نهاد بشريت است و قلب آدمى از اين صفا و مروت و با نور خدايى منور مى شود. يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ. (3) عجب نيست اگر شير صافى از ميان خون سرخ بيرون آيد، بلكه عجيب اين است كه دُرّ معرفت از ميان صدف انسانيت ظهور كند، پس صفا و مروه سرّى دارد كه آن اشاره به صفا و مروت قلب انسانى است.

صفا و مروه نام دو كوه است كه سعى بايد ميان آن دو صورت گيرد. اين كه چرا اين دو كوه به اين دو نام ناميده شده اند، سرّى ظريف دارد؛ صفا را صفا ناميده اند چون محل هبوط آدم بود و او از سوى خدا «مصطفى» بود. إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ. (4) همچنين حوا بر كوه ديگر هبوط كرد و از اين رو مروه را مروه ناميدند، چون «مرأه» بر آن كوه فرود آمد. امام صادق عليه السلام فرمود:

«سُمِّيَ الصَّفَا صَفًا لِأَنَّ الْمُصْطَفَى آدَمَ عليه السلام هَبَطَ عَلَيْهِ فَقُطِعَ لِلْجَبَلِ اسْمٌ مِنِ اسْمِ آدَمَ عليه السلام يَقُولُ اللَّهِ تَعَالَى: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ وَ هَبَطَتْ حَوَّاءُ عَلَى الْمَرْوَةِ وَ إِنَّمَا سُمِّيَتِ الْمَرْوَةَ لِأَنَّ الْمَرْأَةَ هَبَطَتْ عَلَيْهَا، فَقُطِعَ لِلْجَبَلِ اسْمٌ مِنِ اسْمِ الْمَرْأَةِ». (5)

«صفا، صفا ناميده شد چون آدم- كه برگزيده خدا بود- بر آن هبوط كرد. پس بر اين كوه اسمى از اسماء آدم گذارده شد خداوند فرمود: «همانا خدا برگزيد آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان» و حوا بر كوه مروه


1- مجمع البيان، ج 1، ص 240؛ نورالثقلين، ج 1، ص 148
2- كشف الاسرار، ج 1، ص 430؛ بيان السعادة، ج 1، ص 157
3- بقره: 257
4- آل عمران: 23
5- تهذيب الاحكام، ج 5، ص 19، روايت 53

ص: 419

هبوط كرد و مروه را مروه ناميدند، چون مرأة بر آن هبوط كرد. پس اين كوه نامى از نامهاى مرأة به خود گرفت.»

بنابراين آدم و حوا كه از بهشت بيرون آمدند و به زمين هبوط كردند، هر دو در كنار محل خانه خدا به زمين آمدند، اما يكى بر كوه صفا و ديگرى بر كوه مروه قرار گرفت. اين دو كوه به نام پدر و مادر انسان ها نامگذارى شده است؛ اولين انسان هاى روى زمين و نخستين كسانى كه از بهشت بيرون رفتند.

اسرار باطنى سعى

اشاره

سعى ميان صفا و مروه فضيلت هاى بى شمارى دارد. سعى انسان را پاك مى كند، فرشتگان به سعى كنندگان نظرى خاص داشته، آن ها را شفاعت مى كنند. حتى سعى مى تواند باعث آثار مثبت مادى و اين جهانى گردد؛ يعنى براى انسان منافع مالى در پى داشته باشد.

1. طهارت درونى

سعى موجب مى شود درون آدمى پاك گردد، گناهان زائل شود، سياهى از قلب انسان زدوده گردد و انوار الهى باطن زائر را فرا گيرد. يكى از ابعاد عرفانى سعى اين است كه گناه را از بين مى برد و معاصى را مى شويد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«الْحَاجَّ إِذَا سَعَى بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ»؛ (1)

«حج گزار وقتى بين صفا و مروه سعى مى كند، از گناهانش بيرون مى رود.»


1- التهذيب، ج 5، ص 19، روايت 56؛ فقيه، ج 2، ص 208، روايت 2167

ص: 420

كسى كه باطنش پاك شود، درونش نورانى مى شود، (1) او مى تواند نور ببيند. اين نورها در ابتدا كم سو و محدودند؛ اما رفته رفته قوى شده، وسعت مى يابند تا جايى كه سالك مى تواند نور آسمان ها و زمين را كه همان ملكوت است نظاره كند. اگر كسى به اين نور دسترسى پيدا كند، از شرك خلاصى يافته است و با خلق عالم به صلح مى رسد و به يقين مى داند كه تمام موجودات ذكر خدا مى گويند و تنها او را مى پرستند. اين نور، سالك را به تحير واداشته، در درياى نور مستغرق مى گرداند. درون سالك صافى گشته، آبگينه اى پاك مى گردد، در اين حال سعى كننده با باطنى طاهر و با مجاهدات قلبى، مصفا و منور مى گردد. امام صادق عليه السلام در حديث مصباح الشريعه به لطيفه اى عرفانى اشاره فرمود:

«صفّ روحك و سرك للقاء اللَّه تعالى يوم تلقاه بوقوفك على الصفا و كن ذا مروّة من اللَّه بفناء أوصافك عند المروّة و استقم على شروط حجّك و وفاء عهدك الذي عاهدت ربك و أوجبته له يوم القيامة»؛ (2) «با ايستادن بر كوه صفا، روح و درون خود را براى روز ديدار با خداوند تصفيه كن و جلا ده و نزد مروه، صاحب مروت و اوصافى وارسته باش و بر اين شرطهاى حج خود و به عهدى كه با پروردگارت بسته اى و بر خود واجب ساخته اى، تا روز قيامت وفادار باش و پايدار بمان.»

2. شفاعت فرشتگان

كسى كه ميان صفا و مروه سعى كند، فرشتگان او را بى نصيب نگذاشته، نظر الهى به او مى كنند. شفاعت شافعين دو گونه است؛ شفاعتى كه پذيرفته مى شود و شفاعتى كه مردود است. شفاعت ملائك براى سعى كنندگان، شفاعت مقبول است و خداوند


1- عوارف المعارف، ص 293- 296
2- مصباح الشريعه، ص 47

ص: 421

شفاعت آنان را براى ساعيان مى پذيرد. امام سجاد عليه السلام فرمود:

«السَّاعِي بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ تَشْفَعُ لَهُ الْمَلَائِكَةُ فَتُشَفَّعُ فِيهِ بِالْإِيجَابِ». (1)

«فرشتگان براى كسى كه ميان صفا و مروه سعى كند، شفاعت مى كنند و شفاعتشان درباره او پذيرفته مى شود.»

بخشش آدمى مراحلى دارد؛ اولين مرحله بخشش، توبه است. انسان گنهكارى كه در دنيا پشيمان شود و توبه كند غفران الهى شامل حال او شده، گناهانش محو مى شود.

گاهى «تكفير» الهى شامل حال گنهكار شده و گناهانش از بين مى رود:

وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحاً يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ (2)؛

«و هر كه به خدا ايمان بياورد و كار شايسته كند، گناهانش را مى ريزد.»

محو شدن عمل مى تواند به دلايل مختلفى باشد؛ مثل دعاى ديگران يا عمل نيكى كه انسان انجام داده است.

شفاعت از مراحل پايانى آمرزش و بخشش انسان هاست كه در قيامت تحقق پيدا مى كند. اگر در انسان قابليت و زمينه اى باشد، اين امكان وجود دارد كه شفاعت شفاعت كننده اى شامل حال انسان شود. شفاعت فقط به اذن خداست. از كسانى كه از سوى خدا در قيامت جهت شفاعت اذن دارند، ملائكه اند. شفاعت آن ها در حق سعى كنندگان پذيرفته و مقبول است و از اين طريق، ذنوب و معاصى آنان از بين مى رود و محو مى شود كه: يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ؛ (3) «خدا هر چه را بخواهد محو يا اثبات مى كند».

فرشتگان ملكوتى اند و سعى كننده، مشابهتى با ملكوتيان پيدا مى كنند. اين مشابهت موجب مى شود تا شفاعت فرشتگان در حق او مقبول افتد.


1- فقيه، ج 2، ص 208، روايت 2168
2- تغابن: 9
3- رعد: 39

ص: 422

3. محبوب خدا

مسعى محبوب ترين محدوده اى است كه در حج وجود دارد و از ميان مناسك حج هيچ كدام به اندازه سعى پيش خدا محبوب و عزيز نيست. اين محبوبيت رمز و رازى دارد، خداوند مى خواهد بنده اش نزد او ذليل باشد و اين ذلت بيش از همه جا در مسعى نمود دارد، چنانكه گردنكشان و جباران تاريخ در اين مكان احساس ذلت مى كردند.

امام صادق عليه السلام فرمود:

«مَا مِنْ بُقْعَةٍ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ مِنَ الْمَسْعَى لِأَنَّهُ يُذِلُّ فِيهَا كُلَّ جَبَّارٍ». (1)

«نزد خداوند، هيچ بقعه اى محبوب تر از محل سعى نيست، زيرا هر گردنكشى در آن خوار مى شود.»

همچنين امام عليه السلام در حديثى ديگر حكمت سعى را چنين بيان فرمود:

«جُعِلَ السَّعْيُ بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ مَذَلَّةً لِلْجَبَّارِينَ». (2)

«سعى واجب شده است براى خوار كردن جباران.»

«جبار» و «متكبر» دو اسم خداست، اين دو اسم مختص به ذات حق اند و احدى از انسان ها نبايد براين دو اسم، خود را شريك خدا كند. اگر روحيه تكبر، خود بزرگ بينى، عجب، عصيان و گردنكشى در كسى باشد، خداوند ريشه آن را با دو اسم خود مى خشكاند. خداى سبحان به خلق و خوى فرعونى نظر عنايت ندارد و با فرعون و فرعونيان تاريخ مبارزه اى سرسخت داشته است. اگر در كسى خلق فرعونى و روحيه سركشى داشته باشد، توحيد در جان او رخنه نكرده است؛ بنابراين، سعى، گردن گردنكشان را مى شكند و خلق و خوى عصيان گرى را مى سوزاند.


1- فروع كافى، ج 4، ص 334، روايت 3؛ علل الشرايع، ص 433، روايت 2؛ فقيه، ج 2، ص 196، روايت 2124
2- فروع كافى، ج 4، ص 434، روايت 5

ص: 423

4. سعى ابراهيم عليه السلام
اشاره

يكى از حكمتهاى تشريع سعى و رمز و رازهاى وجوب آن، سعى ابراهيم است.

على بن جعفر از امام كاظم عليه السلام درباره سرّ سعى ميان صفا و مروه پرسيد امام پاسخ داد:

«جُعِلَ لِسَعْيِ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام»؛ (1)

«به خاطر سعى ابراهيم سعى ميان صفا و مروه قرار داده شده است.»

اوصاف ابراهيم

ابراهيم عليه السلام در ميان انبيا، جايگاه ويژه اى دارد تا بدان حد و پايه كه خداوند در قرآن 69 بار نام او را در 25 سوره بيان نموده است، صفات برجسته اى براى او بيان نموده و او را مدح و ستايش كرده است. بيش از سى وصف براى ابراهيم عليه السلام آمده كه هر يك كافى است تا انسانى را به اوج برساند. اشاره به آن ها مى تواند عظمت و جايگاه «اب الانبياء» را نشان دهد.

پذيرش در امتحان سخت الهى: وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ (2) «هنگامى كه خداوند، ابراهيم را با وسايل گوناگونى آزمود و او به خوبى از عهده اين آزمايش ها برآمد.

خادم كعبه: أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ؛ (3) «خانه ام را براى طواف كنندگان و اعتكاف كنندگان و ركوع كنندگان و سجده كنندگان تميز كنيد و همچنين در سوره حج مى فرمايد: وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ؛ (4) «اى ابراهيم! خانه ام را براى طواف كنندگان و نمازگزاران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان پاكيزه و تطهير كن».


1- قرب الاسناد، ص 237، روايت 932
2- بقره: 124
3- بقره: 125
4- حج: 26

ص: 424

بنيان گزار كعبه: وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ؛ (1) «هنگامى كه ابراهيم ستون هاى خانه خدا را بالا برد».

تسليم محض درگاه الهى: إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ؛ (2) «در آن هنگام كه پروردگارش به او گفت: اسلام بياور! گفت: در برابر پروردگار جهانيان، تسليم شدم».

رهبر جهانيان: إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً؛ (3) «اى ابراهيم! تو را براى رهبرى و امامت مردم قرار دادم».

صابر و بردبار: إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ؛ (4) «به راستى كه ابراهيم، بردبار و دلسوز و بازگشت كننده(به سوى خدا) بود».

در هم كوبنده بتها: وَ تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ* فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلَّا كَبِيراً لَهُمْ؛ (5) «به خدا سوگند، در غياب شما، نقشه اى براى نابودى بت هايتان مى كشم! سرانجام همه آن ها جز بت بزرگشان را قطعه قطعه كرد».

محبوب خدا: وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلًا؛ (6) «خدا ابراهيم را به دوستى خود، انتخاب كرد».

نخستين مجرى برائت از مشركين: إِنَّنِي بَرِي ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ؛ (7) «به راستى كه من از شريك هايى كه شما(براى خدا) مى سازيد بيزارم».

داراى اسوه حسنه: قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ؛ (8) «براى شما سرمشق خوبى در زندگى ابراهيم وجود داشت».


1- بقره: 127
2- بقره: 131
3- بقره: 124
4- هود: 75
5- انبياء: 57- 58
6- نساء: 125
7- انعام: 78
8- ممتحنه: 4

ص: 425

سرد شدن آتش در برابر او: قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ؛ (1) «گفتيم:

اى آتش! برابر ابراهيم سرد و سالم باش».

قربانى كردن فرزند خويش در راه خدا: فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ؛ (2) «وقتى هر دو(ابراهيم و اسماعيل) تسليم فرمان خدا شدند او را(اسماعيل را) بر پيشانى جهت قربانى بيفكند».

دريافت سلام ويژه اى از جانب خدا: سَلامٌ عَلى إِبْراهِيمَ؛ (3) «درود و سلام بر ابراهيم».

قرار دادن خاندان خويش در بيابان جهت تجديد بناى كعبه: رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ؛ (4) «پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و علف، در كنار خانه اى كه حرم تو است ساكن ساختم».

كناره گيرى و مهاجرت از خويشاوندان خود به خاطر خدا: وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ؛ (5) «و از شما و آنچه غير خدا مى خوانيد، كناره گيرى مى كنم».

درخواست پيامبر جهت هدايت مردم: رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ؛ (6) «پروردگارا! در ميان آن ها پيامبرى از خودشان برانگيز، تا آيات تو را بر آنان بخواند».

مهمان نواز و با سخاوت: هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ الْمُكْرَمِينَ؛ (7) «آيا خبر مهمان هاى بزرگوار ابراهيم به تو رسيده است».

رؤيت ملكوت و رسيدن به مقام يقين: وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ


1- انبياء: 6
2- صافات: 103
3- صافات: 109
4- ابراهيم: 37
5- مريم: 48
6- بقره: 129
7- ذاريات: 24

ص: 426

اْلأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ؛ (1) «و اين چنين، ملكوت آسمان ها و زمين(و حكومت مطلقه خداوند بر آن ها) را به ابراهيم نشان داديم(تا به آن استدلال كند) و اهل يقين گردد».

وصيت به فرزندان براى تسليم محض بودن در برابر خدا: فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ؛ (2) «و شما جز به آيين اسلام از دنيا نرويد».

امر به معروف و ناهى از منكر: يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً؛ (3) «اى پدر! چرا چيزى را مى پرستى كه نه مى شنود و نه مى بيند و نه هيچ مشكلى را از تو حل مى كند؟».

شاكر و سپاسگزار الهى: شاكِراً لِأَنْعُمِهِ؛ (4) «شكرگزار نعمت هاى پروردگار بود».

توكل و اعتماد به خدا: الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ* وَ الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ* وَإِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ* وَ الَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ* وَ الَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ؛ (5) «اعتماد من تنها به آن خدايى است كه مرا آفريده و به راه راستم هدايت كرد، چون گرسنه شدم سير و چون تشنه شوم سيرابم مى گرداند و چون بيمار شوم، شفايم مى بخشد. او كسى است كه مرا مى ميراند و سپس زنده مى كند و او كسى است كه اميد دارم گناهم را در روز جزا ببخشد».

پيامبرى راستگو: وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً؛ (6) «در اين كتاب ابراهيم را ياد كن، كه او بسيار راستگو، و پيامبر(خدا) بود!».

گزينش ابراهيم از جانب خدا در دنيا: وَ لَقَدِ اصْطَفَيْناهُ فِي الدُّنْيا؛ (7) «ما او را در اين جهان برگزيديم».


1- انعام: 75
2- بقره: 132
3- مريم: 42
4- نحل: 121
5- شعرا: 78- 82
6- مريم: 41
7- بقره: 130

ص: 427

از صالحين آخرت: وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ؛ (1) «و او در جهان ديگر از صالحان است».

وفا كننده به تمام دستورات الهى: وَ إِبْراهِيمَ الَّذِي وَفَّى؛ (2) «همان كسى كه وظيفه خود را به طور كامل وفا و ادا كرد».

مقام ممتاز وى در پيشگاه خداوند: ما كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيّاً وَ لا نَصْرانِيّاً وَ لكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً؛ (3) «ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى، بلكه موحدى خالص و مسلمان بود».

دعوت كننده مردم به حج: و اذّن فى النّاسِ بالحجِّ ...؛ (4) «و مردم را دعوت عمومى به حج كن».

جامعيت طاعات و عبادات ابراهيم: قُل انّ صَلوتى و نُسُكى و مَحياىَ و مماتى لِلهِ رَبّ العالَمينَ لا شَريك لَهُ و بِذالكَ امِرتُ؛ (5) «بگو: نماز و تمام عبادات من، و زندگى و مرگ من همه براى خداوند پروردگار جهانيان است. همتايى براى او نيست، و به همين مأمور شده ام».

اولين مسلمان: و انا اوّلُ المُسلِمينَ؛ (6) «و من نخستين مسلمانم».

گزينش جايگاه ابراهيم جهت عبادت: وَاتّخذوا مِن مقامِ ابراهيمَ مُصلّى؛ (7) «از مقام ابراهيم عبادتگاهى براى خود انتخاب كنيد».

پيروى پيامبران از ابراهيم: وَ وَصّى بِها ابراهيمُ بَنيهِ و يَعقوبُ يا بَنى انّ اللَّهَ اصطَفى لَكُم الدّينَ فَلا تَموتُنّ الا و أنتُم مُسلِمونَ؛ (8) «ابراهيم و يعقوب(در واپسين لحظات عمر)


1- بقره: 130
2- نجم: 37
3- آل عمران: 67
4- حج: 27
5- انعام: 162 و 163
6- انعام: 162 و 163
7- بقره: 125
8- بقره: 132

ص: 428

فرزندان خود را به اين آيين(اسلام) وصيت كردند؛(و هر كدام به فرزندان خويش گفتند:) فرزندان من! خداوند اين آيين پاك را براى شما برگزيده است، و شما جز به آيين اسلام از دنيا نرويد». و همچنين در سوره نحل خطاب به رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده است: ثُمّ اوحَينا الَيكَ أنِ اتّبعَ مِلَّةَ ابراهيمَ حَنيفاً؛ (1) «سپس به تو وحى فرستاديم كه از آيين ابراهيم كه ايمانى خالص داشت و از مشركان نبود پيروى كن».

ابراهيم يك امت بود: انّ ابراهيمَ كانَ امّةً؛ (2) «ابراهيم به تنهايى امتى بود».

مطيع فرمان خدا: قانتاً لِلهِ؛ (3) «ابراهيم مطيع فرمان خدا بود».

اعطاء حسنه به ابراهيم در دنيا: و اتَيناهُ فى الدنيا حَسَنةً؛ (4) «ما در دنيا به او حسنه داديم».

تنزيه ابراهيم از شرك: وَ لَم يَكُ مِنَ المُشركينَ؛ (5) «ابراهيم از مشركان نبود». و در آيه ديگر از سوره نحل مى فرمايد: و ما كانَ مِنَ المُشركينَ؛ (6) «ابراهيم از زمره مشركان نبود».

سخن گفتن با خدا: و اذ قال ابراهيمُ رَبّ ... قالَ وَ مَن كفَر ...؛ (7) «هنگامى كه ابراهيم عرض كرد: پروردگارا ... خداوند در پاسخ فرمود: كسى كه كافر شده بهره كمى خواهيم داد».

به جز ويژگى هاى سى و هفت گانه سابق، از اوصاف ديگر ابراهيم عليه السلام اين است كه


1- نحل: 123
2- نحل: 120
3- نحل: 120
4- نحل: 122
5- نحل: 120
6- نحل: 123
7- بقره: 126

ص: 429

سعى او سنتى براى يكى از مناسك و اركان حج شد. تمام حج گزارانى كه در طول تاريخ به اين سنت عمل مى كنند، تأسى به سيره ابراهيم عليه السلام كرده اند. ابراهيم عليه السلام سنت گزار است؛ زيرا تمامى سنن الهى را پذيرفته و براساس آن عمل كرده است. پس بايد سعى ابراهيمى داشت و همچون ابراهيم عليه السلام ميان دو قطب حج يعنى صفا و مروه هفت بار رفت و برگشت.

سعى ابراهيم عليه السلام مسيرى به سوى روشنايى است، آينه اى كه در آن انسان خويشتن واقعى را مى بيند، سعى ابراهيم عليه السلام خلوتى با خويشتن گمشده است. اين سعى آميزه اى زيبا از عشق است و عرفان، سعى ابراهيم عليه السلام از جنس نور و سرور است، تلاشى از سنخ شعور و حضور است، مسيرى كه سالك را از جهان ماده جدا ساخته، از زمين شهوت بركنده و آدمى را تا عرش بالا مى برد. از اينجا بايد سعى را آغاز كرد؛ سعى و جهادى به سوى او و براى او؛ همانطور كه ابراهيم عليه السلام كعبه را براى خدا بنا كرد و آماده بود تا فرزندش را براى خدا فدا كند. سعى ابراهيم عليه السلام، سعى ميان تفتيدگى دل و عطشناكى لب براى لحظه وصال است. سعى ابراهيم عليه السلام تعبير روياى دنياست، سعى ابراهيم عليه السلام عاشقانه اميد است و زيبا سروده شعر مستى!

چو مرغى سوى سعى پركشيدم زمروه تا صفا چندى دويدم

در اوج تشنگى از ماده رستم كنار زمزم معنا رسيدم

5. اميد هاجر

خداوند به ابراهيم عليه السلام در سن پيرى از كنيزش هاجر، فرزندى به او عطا كرد كه نام وى را «اسماعيل» گذارد. همسر اول او «ساره» نتوانست تحمل كند كه ابراهيم عليه السلام از غير او فرزندى داشته باشد؛ از اين رو خداوند به ابراهيم عليه السلام دستور داد تا مادر و فرزند را به مكه- كه در آن زمان بيابانى بى آب و علف بود- ببرد و سكنا دهد. ابراهيم عليه السلام فرمان خدا را امتثال كرد و آن ها را به سرزمين مكه برد. ابراهيم عليه السلام هنگام وداع دست به دعا برداشت و گفت: خداوندا! من به فرمان تو همسر و كودكم را در اين بيابان سوزان و بدون آب و گياه تنها مى گذارم، تا نام تو بلند و خانه تو آباد گردد. طولى نكشيد غذا و آب ذخيره مادر تمام شد و شير او خشكيد، بى تابى كودك شيرخوار، مادر را چنان مضطرب ساخت كه تشنگى خود را فراموش كرد و براى به دست آوردن آب به تلاش و كوشش برخاست.

ص: 430

نخست به كنار كوه صفا آمد، اثرى از آب در آنجا نديد. سرابى از طرف كوه مروه نظر او را جلب كرد و به گمان آب به سوى آن شتافت و در آنجا نيز به آب دست نيافت. از همان جا سرابى نيز در كوه صفا ديد، دوباره به سوى آن بازگشت و هفت بار اين تلاش و سعى را براى دستيابى به آب انجام داد. در آخرين لحظات ناگهان از نزديك جاى كودك چشمه زمزم جوشيدن گرفت. مادر و كودك از آن نوشيدند.

اين داستان، روايت ديگرى هم دارد. مادر اسماعيل در بيابان گرم و سوزان مكه تشنه شد. لذا بالاى كوه صفا رفت تا ببيند در بيابان كسى هست كه او را يارى كند يا نه.

دوباره به كوه مروه رفت و به بيابان نگاه كرد؛ ولى كسى را نديد. اين فاصله ميان كوه صفا و مروه را هفت مرتبه پيمود تا اين كه در اوج نااميدى جبرئيل به سوى او آمد و از او پرسيد: تو كيستى؟ گفت: من مادر فرزند ابراهيم عليه السلام هستم. جبرئيل پرسيد: ابراهيم عليه السلام شما را به اميد چه كسى رها كرد؟ گفت: به اميد خدا. جبرئيل گفت: خدا شما را كافى است، به سوى صفا باز گرد. هاجر بازگشت و ديد كه زير پاى كودكش چشمه اى جوشيده است.

چو هاجر سوى مسعى رهسپارم سرِ سعى صفا و مروه دارم

خداوندا! به من آبى بنوشان كه شويد از ضمير جان غبارم

داستان هاجر در هر دو صورت نشان از يك چيز دارد و آن اين كه دنيا جايگاه اميد است. اميدها دقيقاً در نااميدى ها لانه كرده اند و از اوج نااميدى است كه اميد مى رويد.

بنده مؤمنى كه به خدا اعتماد كرده و به اميد او سعى مى كند، هرگز نااميد نمى شود. اساساً نااميدى از خدا معنا ندارد. خدا و نااميدى با يكديگر قهرند و خداوند هميشه انسان اميدوار و دل بسته خويش را دوست دارد.

داستان سعى، حكايت اميد است. در بيابان سوزان حجاز هاجر و اسماعيل تنها مانده اند. ابراهيم عليه السلام براساس رسالت خويش، زن و فرزند را تنها رها كرد و رفت؛ در بيابانى تفتيده، زنى تنها و فرزندى خردسال و گرسنگى و تشنگى. كدام پدر و همسرى با خانواده خويش چنين مى كند؟ كجاست عاطفه پدرى و همسرى؟ اما ابراهيم عليه السلام پيش از آنكه پدر اسماعيل و سرپرست خانواده اى باشد، پدر امت است و راهنماى بشر! زن و

ص: 431

فرزند او را نگران مى كند؛ اما آينده تاريخ شورى عظيم در دل او مى افكند. او با اين عمل خويش درس هايى به انسانيت داد؛ از يك طرف درس توكل در شرايط سخت و دشوار و از سوى ديگر، درس اميد در اوج نااميدى. آنگاه كه گرد نااميدى بر چهره هاجر نشسته بود، خسته و نگران دست و پا زدن كودك خويش را مى نگريست، ناگاه در زير پاى او چشمه اى جوشيد؛ چشمه اى جارى و ابدى. و اينگونه قصه سعى و زمزم ماندگار و ابدى شد و تا هماره تاريخ جاودان.

داستان سعى هاجر راز ديگرى هم دارد. او به دنبال آب بود، زلال آب، چشمه سار معرفت است. سعى به انسان معرفت داده، سالك را عارف مى كند؛ سعى، زائر را آماده ورود به صحنه عرفات مى كند. هفت شوط سعى چونان هفت گام معرفت بنده مومن را به زمزم عرفان نزديك مى كند، تا از قلب ساعى سرچشمه هاى حكمت بجوشد و انسان تشنه را سيراب كند.

6. سرّ هروله

مستحب است پياده سعى شود و از صفا تا مناره ميانه، راه برود و از آنجا تا جايى كه بازار عطاران است، تند برود و از آنجا تا مروه نيز آرام رود و در بازگشت هم همينگونه عمل كند. به بيان ديگر هروله ميان دو شاخص(دو چراغ سبز) از مستحبات اين ركن حج است. براى هروله سرّى و رازى بيان شده است. سرّ هروله فرار شيطان و شتاب گرفتن به سوى خداست. از امام صادق عليه السلام در اين باره حديثى نقل شده است:

«صَارَ السَّعْيُ بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ لِأَنَّ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام عَرَضَ لَهُ إِبْلِيسُ فَأَمَرَهُ جَبْرَئِيلُ عليه السلام فَشَدَّ عَلَيْهِ فَهَرَبَ مِنْهُ فَجَرَتْ بِهِ السُّنَّةُ يَعْنِي بِهِ الْهَرْوَلَةَ». (1)

«سعى ميان صفا و مروه از آن جهت واجب شد كه شيطان، خود را به حضرت ابراهيم نشان داد. جبرئيل به آن حضرت دستور داد كه به او حمله كند، شيطان


1- بحارالأنوار، ج 12، ص 107؛ علل الشرائع، ص 432، روايت 1

ص: 432

هم گريخت. از اين رو سنت هروله قرار داده شد.»

پس هروله سعى به معناى حمله به ابليس و اعوان و انصار اوست و اين در واقع شتاب گرفتن به سوى خداست كه قرآن فرمود: فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ. (1) خداوند داراى اسماء و صفات حسنى است. هر يك از نامهاى او طالب ظهورند و اگر ظهور نكنند حكم آن اسم تعطيل شده است. (2) هر اسمى حكمى و دولتى دارد كه اگر جلوه نكند، دولتش از بين رفته است؛ لذا ظهور و تجلى، از لوازم انفكاك ناپذير اسمائند.

بر اين اساس مى توان گفت سئوال و طلب اسم «تواب» اين است كه آيا توبه كننده اى هست كه توبه اش را بپذيرم؟ سئوال و طلب اسم «مجيب» اين است كه آيا درخواست كننده اى هست كه حاجتش را برآورم؟ طلب و سئوال اسم «غفور» اين است كه آيا درخواست كننده بخششى هست كه او را ببخشم؟ سئوال و طلب اسم «داعى» اين است:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ ى (3)؛

«اى اهل ايمان چون خدا و رسول شما را به ايمان دعوت كنند اجابت كنيد تا به حيات ابدى برسيد.»

خواست تا غفاريش گردد پديد اهل جرم و معصيت را آفريد

اى گنه كاران كنون با صد اميد خانه غفاريش را در زنيد

اى گروه مجرمان روسياه اى گنه كاران با صد دود آه

راه نوميدى گرفتن بس خطاست بلكه انكار صفت هاى خداست

اگر كسى شتابان به سوى حق رود، در واقع پاسخى به اين اسم الهى داده است.

خداوند انسان ها را دعوت كرده است و از آن ها توقع استجابت دارد. كسى كه دعوت حق را لبيك گويد، بايد در اين سير خود شتاب كند و هروله كنان مسير معنوى خويش را به


1- ذاريات: 50
2- ترجمه فتوحات، باب 70- 72، ص 845
3- انفال: 24

ص: 433

سمت او بپيمايد. امام صادق عليه السلام هم در حديث مصباح الشريعه چنين فرمود:

«وَ هَرْوِلْ هَرَباً مِنْ هَوَاكَ وَ تَبَرِّياً مِنْ جَمِيعِ حَوْلِكَ وَ قُوَّتِك». (1)

«با هروله ات، از هواى نفس خود بگريز و از همه نيرو و توان خود تبرّى بجوى.»

7. هفت سير
اشاره

سعى، رفت و آمد ميان صفا و مروه است كه بايد هفت شوط باشد. اسرار هفت شوط قبلا در بحث طواف گذشت، اما رفت و آمد ميان صفا و مروه هم نكته ها و رمزهايى دارد:

لطيفه اول: سير ميان عالم ظاهر و باطن

سعى ميان صفا و مروه، حركت ميان عالم ظاهر و باطن است. (2) حج گزار با سعى خويش از عالم كثرت به عالم وحدت رجوع كرده و سپس از عالم وحدت به عالم كثرت بازمى گردد. صفا ظهور عالم وحدت و مروه جلوه عالم كثرت است. از سوى ديگر دنيا، ظاهر جهان هستى و آخرت، باطن عالم است. لذا سعى به معناى عبور از دنيا و وصول به آخرت و در سير بعدى بازگشت از آخرت به دنياست تا سالك در اين مسير، سير خود را كامل كرده، به مقام جمع بعد از كثرت و تفرقه دست يابد.

لطيفه دوم: سير ميان صفا و مروت

صفا نامى براى پاكى از آلودگى است، (3) صفا پرهيز از هر نوع شك و ترديد است، صفا وصول به مقام يقين است، اهل صفا جلوه هاى رحمانى را در باطن خود جاى داده اند و با فروغ معارف، درون خويش را نورانى ساخته اند، آن ها شيرينى مناجات الهى


1- بحارالأنوار، ج 96، ص 124
2- اسرار الشريعه و اطوار الطريقه و انوار الحقيقه، ص 241
3- شرح منازل السائرين، ص 200

ص: 434

را مى چشند و هر چه را جز اوست از ياد مى برند، با صفا، سالك به سوى جمال و زيبايى كشيده مى شود و لذت ديدار مى يابد. صفايى كه از پيوستن به محبوب حاصل مى شود، دشوارى ها را از دوش سالك برداشته، لذت شهود دائمى را در كام او مى ريزد. اهل صفا، اهل مناجات، اهل نور و اهل سعى و سلوكند.

اهل مروّت با خلق از طريق صبر و با حق از طريق نياز، زندگى مى كنند. (1) آن ها قدر خويش و زندگى دنيا را مى دانند؛ زيرا تنها با اين سرمايه است كه انسان به كمال مى رسد، هر چه از خدا رسد به آن شاكرند، هر چه براى حق انجام مى دهند، در آن خلل و آفتى ديده، از او عذرخواهى مى كنند و هر چه را كه حق براى آن ها اختيار كند، عين صواب مى دانند.

پس اهل مروت، اهل صبر، اهل رضايت و اهل نيازند. سعى ميان صفا و مروه، سعى ميان صفاى دل و مروت با خلق است، سعى ميان مناجات با خدا و صبر با مردمان است و سعى ميان وادى نور و بيابان آفات است.

لطيفه سوم: سير ميان دو قوس

انسان سالك داراى دو قوس است؛ قوس نزول و قوس صعود. آدمى در قوس نزول به حكم هبوط در اين خاكدان زمين محبوس شده است، روح انسان هنگام تنزل از تمامى عوالم جبروت، ملكوت تا ملك عبور كرده و از هر عالمى عصاره آن را برگرفته است. انسان بعد از عبور از عوالم مختلف به وحشت سراى دنيا قدم گذاشت. در اين زمان حجابهاى مختلف، وجود او را فرا گرفت و او را از مواجهه و معاينه ملكوت بازداشت.

غفلت، نسيان و حجاب، نتيجه تعلق به طبيعت و ماده است.

آفتاب شريعت و نبوت برآمد تا بذرهاى معرفت بار دهند و انسان در قوس صعود به جلوه گاه كامل الهى برسد. انسان مستعد نخست تائب مى شود، سپس شعله عشق درون او را فرا گرفته، بانگ هاى حقيقت را اجابت مى كند و از اينجا سير و سلوك آغاز مى شود؛


1- مجموعه رسائل فارسى خواجه عبداللَّه انصارى، ج 1، ص 259

ص: 435

سلوكى از يقظه و سيرى به عالم معنا. لذا سعى ميان صفا و مروه، اشاره به سير ميان دو قوس نزول و صعود دارد: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ. (1)

لطيفه چهارم: سير از خدا به سوى خدا

سالك دو سفر در پيش دارد، سفرى از خلق به سوى حق و سفرى از حق به سوى خلق. البته در عرفان سخن از سفرهاى چهارگانه است (2) ولى مى توان آن را به دو سفر تقليل داد. سعى از صفا به سوى مروه سفرى از خلق به سوى حق است و سعى از مروه به سوى صفا، سفرى از حق به سوى خلق! و سعى ميان صفا و مروه تردد ميان ملك و ملكوت است. سفر اول نيل به مقام ولايت است و سالك در اين سفر تحت اسم «ولى» قرار مى گيرد كه: اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ. (3) او از وادى ضلالت و ظلمت به سوى بهشت نور نقل مكان مى كند. سفر دوم تنزل از مقام ربوبيت است كه حاصل آن مقام انباء مى باشد و انسان كامل در اين سفر به مقام نبوت دست مى يابد. بنابراين سعى ميان صفا و مروه، سير از خدا و به سوى خداست. (4)

لطيفه پنجم: سير ميان جمال و جلال

خداوند را دو گونه اسماء است؛ اسماء جمال و اسماء جلال.

قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيّاً ما تَدْعُوا فَلَهُ اْلأَسْماءُ الْحُسْنى (5) «بگو: چه اللَّه را بخوانيد يا چه رحمان را بخوانيد، هر كدام را بخوانيد نامهاى نيكو از آن خداست.»

سعى ميان صفا و مروه اشاره اى عرفانى به سير ميان جمال و جلال الهى دارد، گويا


1- بقره: 156
2- مصباح الهداية الى الخلافة و الولاية، ص 81
3- بقره: 259
4- ترجمه فتوحات، باب 70- 72، ص 671
5- اسراء: 110

ص: 436

سالك از جمال الهى به سوى جلالش سير كرده، در بازگشت از جلال او به جمالش رجعت مى كند، تا در نهايت مظهر تمام اسماء و صفات الهى شود.

لطيفه ششم: سير ميان دنيا و آخرت

عبد سالك از دنيا به سوى آخرت مى گريزد و در سير دوم از آخرت به دنيا آمده تا از دنيا توشه و نصيبى براى عقباى خويش برگيرد. او از «متاع قليل» به «حيات بهتر» سير مى كند.

قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ (1)؛

«بگو متاع اين جهانى اندك است و آخرت از آن پرهيزكاران است.»

او از دار فانى و بى قرار به «دار قرار» سير مى كند:

انما هذه الحيوة الدنيا متاع و ان الاخرة هى دار القرار (2)؛

«اين زندگى دنيا اندك مايه تعيش است و آخرت سراى بقاست.»

پيام معنوى سعى ميان صفا و مروه، سير از دنيا به آخرت، سير از اندك به سوى بيشتر، سير از كالا به سوى حيات، سير از فنا به سوى بقا، سير از مرگ به سوى حيات و سير از وادى خفتگان به سرزمين زندگان است؛ تا عبد ساعى در اين مسير زنده شود، بقا يابد و به سرزمين بهجت و سرور گام نهد.

لطيفه هفتم: تردد ميان خوف و رجا

امام سجاد عليه السلام در بيان نورانى خويش در حديث شبلى به اين مضمون اشاره فرمود:

«أَ سَعَيْتَ بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ وَ مَشَيْتَ وَ تَرَدَّدْتَ بَيْنَهُمَا؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ لَهُ:

نَوَيْتَ أَنَّكَ بَيْنَ الرَّجَاءِ وَ الْخَوْفِ؟ قَالَ: لَا. قَالَ: فَمَا سَعَيْتَ وَ لَا مَشَيْتَ وَ لَا


1- نساء: 77
2- غافر: 39

ص: 437

تَرَدَّدْتَ بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ»؛

«پرسيد: آيا ميان صفا و مروه سعى كردى و بين آن دو گام برداشتى؟ گفت آرى. پرسيد: آيا نيت كردى كه ميان بيم و اميد هستى؟ گفت: نه. فرمود: پس نه سعى كرده اى نه راه رفته اى و نه ميان صفا و مروه رفت و آمد كرده اى!.»

خوف بيمى است كه بنده همواره از خدا در دل دارد؛ خوف ترس از عقاب يا عدم پاداش يا فراق دوست است؛ خوف تازيانه خداست و انسان با ترس راست مى شود.

خوف از معرفت حاصل مى شود. انسان هر چه به او معرفت بيشترى پيدا كند، خوفش دو چندان مى شود. در اينجا نكته اى وجود دارد و آن اين كه گاهى در قرآن خوف از بندگان نفى مى شود، چنانكه در وصف اولياء اللَّه فرمود: لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (1) و گاهى خوف، مطلوب شمرده شده است مثل: وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً؛ (2) «و خدا را از راه ترس و هم از روى اميد بخوانيد».

واقعيت آن است كه خوف دو گونه است؛ سياه و سبز. خوف سياه در دل عارف و اهل حق راه ندارد. اما خوف سبز، ميمون، دل گشا و روح افزاست. ترس سياه از ماسوا و خوف سبز از فراق اوست.

خفته از انبوه اندوهان سوهان صولتم خرم اندوه سبزم بيشه انديشه هاست

«رجا» اميدوارى به رحمت و عفو الهى است. دل بستن به دوستى دوست، عيش و شادى دلهاست، منزلى از منازل و حالتى از حالات است كه به موجب آن، سالك به جد و جهد افتاده، به وعده هاى نيك دل مى بندد. ميان «رجا» و «تمنا» فرقى است و آن اين كه تمنا انسان را به كاهلى مى كشد؛ اما رجا جد و جهد انسان را بيشتر مى كند، رجا محمود است و تمنا مذموم، رجا اميد به وعده هاى الهى است، اما تمنا دل خوش داشتن به آمال انسانى؛ رجا انسان را با رحمت بيكران خداوند گره مى زند. كاشانى گفت:


1- بقره: 262
2- اعراف: 56

ص: 438

«خوف و رجا به مثابت دو قدمند، سالكان طريق را كه بدان قطع منازل مراحل كنند، گاهى به قدم خوف از مهالك وقوف و سكون فترت مى گذرند و گاهى به قدم رجا از ورطات ياس و قنوط راه به در مى برند. (1)»

مجرما بنگر كرم هاى خدا كه تو را مى خواند آن سو كه بيا

پس مشو نوميد، خود را شاد كن پيش آن فريادرس فرياد كن

از ديگر اسرار سعى ميان صفا و مروه، تردد ميان دو كفه ميزان در عرصه قيامت است. صفا تمثل كفه حسنات و مروه تمثل كفه سيئات است. (2) تردد به اين معناست كه انسان نمى داند در قيامت چه عاقبتى در انتظار اوست و كدام كفه براى او ترجيح پيدا مى كند. در واقع سعى ميان صفا و مروه، تردد ميان مغفرت و عذاب است، تردد ميان ظاهر و باطن است، ميان خوف و رجاست و تردد ميان آفاق و انفس است: سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ (3) و سعى ميان صفا و مروه تردد ميان يمين و شمال است إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمِينِ وَعَنِ الشِّمالِ قَعِيدٌ. (4) سعى انسان را در آستانه رهايى قرار مى دهد؛ گسستن زنجيرها، عقده ها و حجابهايى كه باعث رهيدن آدمى مى شود. صفا از انسان مصطفى مى سازد، سعى از صفا يعنى رفتن، گذر كردن. سعى با ماندن، ركود و خمودى مناسبتى ندارد. انسان آمده است تا برود نه اين كه بماند؛ پس بايد عزم رفتن، قصد رهايى و آهنگ پالودن غبارها كند.

سعى گزار روح خود را براى ديدار حق مهيا مى كند و براى اين ديدار خود را از زشتيها و آلودگى ها طاهر مى سازد. سالك در سعى خويش فرياد هاجر را مى شنود و به دنبال «انيس» و «جليس» مى گردد. اسماعيل وجود آدمى تشنه است؛ بايد با هجرت خويش از خوديت تا خدا آنرا سيراب كرد. در سعى مى توان بيم و اميد، ظاهر و باطن، جمال و جلال و دنيا و آخرت را تجربه كرد.


1- مصباح الهداية، ص 295
2- محجه البيضاء، ج 2، ص 203
3- فصلت: 53
4- ق: 17

ص: 439

از صفا بايد صفاى درون و از مروه، مروت آموخت. بايد به حالت خشوع، تكبير و مناجات مسير مسعى را پيمود. داستان هاجر و اسماعيل يعنى حكايت سراب و آب. اين داستان هميشگى زندگى است؛ از سرابها بايد گريخت و به زلال عشق و معرفت روى آورد. در سعى، انسان خدا را با تمامى عظمتش احساس مى كند، كودك تشنه درون با آه و ناله از خدا رحمت مى طلبد و از خدا مى خواهد شيرينى گناه را از او بستاند و حلاوت بندگى به جاى آن نشاند.

سعى يعنى دويدن از زمين تا آسمان، يعنى پرواز از خاك تا افلاك، يعنى دورى از زمين و نزديكى به خدا، يعنى رهايى از حيرت و نيل به معرفت، يعنى ارتحال از تن به سوى روح و دويدن در پى آواز حقيقت، سعى يعنى فرار از جرم و اميد به كرم، سعى يعنى فرياد در ميان امواج خروشان تاريكى و پناه بردن به ملجأ قرار و سعى يعنى رفتن در امتداد خط سرخ شهادت چونان حسين عليه السلام كه در ميان حلقه هاى آتش، خصم، خون و كينه هروله عشق سر داد.

سرّ سنگ صفا و مروه
اشاره

حجرالاسود قطعه سنگى از بهشت است، مقام ابراهيم عليه السلام قطعه سنگى است كه خاطره قدمهاى ابراهيم را درون خويش جاى داده است. صفا و مروه هم تكرار داستان سنگ است. براستى در سنگ چه سرّى است؟

يك) سنگ و بيم

سنگ اهل خشيت است. اگر آن را از بلندى رها كنيم پايين مى آيد و اين حقيقت عبوديت است. سنگ از بيم خدا فرو مى افتد، خداوند به اين حقيقت خبر داده است:

وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ (1)؛


1- بقره: 74

ص: 440

«بعضى از سنگها از ترس خدا فرو افتد.»

از سوى ديگر خشيت خاصيت علم و معرفت است.

إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ (1)؛

«از خداوند تنها بندگان دانايش بيمناكند.»

پس سنگ داناست؛ زيرا موجودى كه بيم دارد، مى داند كه از چه كسى بيمناك است.

دو) سنگ و حيات

سنگها شكافته مى شوند و از كنارشان آب حيات جارى مى شود.

وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ اْلأَنْهارُى (2)؛

«بعضى سنگها، جويها از آن ها بشكافد.»

سنگ محلى براى آشكار شدن آب حيات است؛ آبى كه هر چيز زنده اى از آن حيات يافته است: وَجَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ ءٍ حَيٍّ. (3) سنگ، معدن حيات است و از دل آن زلال علم بيرون آمده و جهل را مى ميراند. لذا سنگ نويد حيات مى دهد.

سه) سنگ و جمال و جلال

1- فاطر: 28
2- بقره: 74
3- انبيا: 30

ص: 441

سنگ از يك سو نماد آب و حيات است و از سوى ديگر وسيله عذاب. آنگاه كه موسى اراده كرد قومش را از تشنگى نجات دهد، عصاى خويش به حجر زد و از دل آن به تعداد فرقه هاى بنى اسرائيل آب جارى شد(بقره: 60).

از سوى ديگر خداوند سنگ را وسيله عذاب فجار و مشركان قرار داد و بر آن ها باران سنگ باراند و آن ها را زير و رو كرد:

فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ (1)؛

«شهر را زير و زبر كرديم و بارانى از سجّيل بر آنان باريديم.»

چنانكه خداوند مشركان و منافقان را با سنگ شدن عذاب مى كند.

قُلْ كُونُوا حِجارَةً (2)؛

«بگو سنگ باشيد.»

از اين رو سنگ مظهر جمال است چنانكه جلوه جلال الهى هم مى باشد.

چهار) سنگ و تسبيح

تمام هستى از جمله جماد تسبيح حق گفته، به حمد او مشغولند. آن ها به تسبيح خود عالم و عارفند و اين انسان است كه تسبيح آن ها را نمى فهمد.

وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ (3)؛

«و هيچ موجودى نيست جز آنكه او را به پاكى مى ستايد ولى شما ذكر تسبيحشان را نمى فهميد.»

حاصل آنكه سنگ از خدا بيمناك است، سنگ منشأ حيات براى جانداران است، سنگ مظهر جمال و جلال الهى است و سنگ تسبيح و حمد خدا مى كند. چنين ويژگيهايى كمتر در انسان يافت مى شود. پس سنگ عابدتر است و به خدا عارف تر!


1- حجر: 74
2- اسراء: 50
3- اسراء: 44

ص: 442

سنگ هرگز دعوى الوهيت ندارد، سنگ هرگز خود را شريك در كبريايى خداوند نمى داند، سنگ هرگز از حقيقت عبوديت خارج نمى شود؛ اما ادعاهاى آدمى گوش فلك را كر مى كند. بنابراين صفت جماديت برتر از نوع انسان است و آنگاه كه از ميان انسان ها، انسان كاملى برخيزد، او اكمل موجودات است. شايد بدين ملاحظات است كه خداوند اركان اصلى مسجدالحرام و مناسك حج را سنگ قرار داده است.

سرّ آغاز كردن از صفا

سرّ آن كه سعى بايد از صفا آغاز شود چيست؟ سرّ شروع كردن سعى از صفا اين است كه خداوند در قرآن از صفا آغاز كرده است و نام صفا را در ابتدا بيان نموده است.

رسول خدا هنگام سعى از صفا شروع كرد و فرمود:

«ابْدَءُوا بِمَا بَدَأَ اللَّهُ بِهِ» (1)

؛

«از همانجا آغاز كنيد كه خداى سبحان آغاز كرد.»

«أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص حِينَ فَرَغَ مِنْ طَوَافِهِ وَ رَكْعَتَيْهِ قَالَ أَبْدَأُ بِمَا بَدَأَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ مِنْ إِتْيَانِ الصَّفَا إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّه». (2)

همچنين معاوية بن عمار از امام صادق عليه السلام نقل مى كند:

«أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله حِينَ فَرَغَ مِنْ طَوَافِهِ وَ رَكْعَتَيْهِ قَالَ: أَبْدَأُ بِمَا بَدَأَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ مِنْ إِتْيَانِ الصَّفَا إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّه»؛ (3)


1- تهذيب الأحكام، ج 1، ص 96؛ وسائل الشيعه، ج 9، ص 522، روايت 18259
2- كافى، ج 4، ص 431
3- فروع كافى، ج 4، ص 431، روايت 1

ص: 443

«رسول خدا صلى الله عليه و آله وقتى از طواف و دو ركعت نماز آن فراغت يافت فرمود: از جايى آغاز مى كنم كه خداوند آغاز كرده است، خداوند بزرگ مى فرمايد: صفا و مروه از شعائر خداست.»

آغاز كردن از صفا در واقع رعايت ادب با خداست. ادب انواعى دارد؛ ادب شاگرد مقابل استاد، ادب فرزند برابر والدين يا ادب امت در برابر رسول خدا. اما مهمترين نوع ادب، ادب در برابر حضرت ربوبيت است. ادب با خدا را بايد از ابراهيم عليه السلام آموخت.

خليل اللَّه براى آنكه غفران و رحمت الهى را براى عصيانگران درخواست كند، به خدا امر نكرد بلكه از او طلب مغفرت نمود. يعنى فرمود: وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ؛ (1) «هر كس فرمان من نبرد، تو آمرزنده مهربانى». و نفرمود: «آن ها را ببخش و به آن ها رحم كن». عيسى هم براى طلب دفع عذاب از امت خويش با خدا رعايت ادب كرد؛ يعنى فرمود: إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ؛ (2) «اگر آنان را عذاب كنى، بندگان تو هستند و اگر آنان را بيامرزى تو پيروزمند و حكيمى». و نفرمود:

«آن ها را عذاب نكن و آن ها را ببخش». ايوب هم براى طلب شفا و رحمت به خدا امر نكرد يعنى فرمود: أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ؛ (3) «به من بيمارى و رنج رسيده و تو مهربان ترين مهربانانى» و نفرمود: «مرا رحم كن».

رعايت ادب با خدا ثمره محبت است، چنانكه براى انسان حب و عشق بيشترى هم مى آورد. سالك بايد در ظاهر و باطن، در سرّ و علن و در پيدا و پنهان اهتمام به ادب با حضرت حق داشته باشد. ادب انسان را از حد عبوديت خارج نمى كند، رعايت ادب آدمى را به فقر و مسكنت خويش واقف مى گرداند و موجب مى شود كه اصل خويش را باز يابد. چنانكه در حكايت محمود واباز مى بينيم.


1- ابراهيم: 36
2- مائده: 118
3- انبياء: 83

ص: 444

«وقتى محمود به خلوت قصد وثاق اياز كرد چون حاضر شد، ديد كه در برابر اياز پوستينى دريده و كلاهى كهنه بر ميخ آويخته بود. پرسيد كه اين چيست؟

اياز جواب داد: چون دست دولت مرا در سلوك عبيد پادشاه انتظام بخشيد، اين لباس افلاس از سر من بركشيد و خلعت كرامتم در پوشانيد. اكنون جهت دفع نسيان و منع طغيان كه از لوازم نفس انسان است آن را در مقابله نظر نصب كرده ام تا هر لحظه بدو نگرم و به تكرير و تذكير او، مذاكره سوالف احوال خود مى كنم و قدر مرتبه خود را فراموش نگردانم و به كلاه و كمر مرصّع و جامه زربفت كه از احسان پادشاه يافته ام مغرور و طاغى نگردم. دانم كه لباس ذاتى من آن است و اين چه اكنون دارم همه فضل پادشاهى است». (1)

اسرار زمزم

اشاره

مستحب است حج گزار بعد از فراغ از نماز طواف و پيش از سعى، از آب زمزم قدرى بياشامد و به سر و پشت و شكم خود بريزد و بگويد:

«اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ عِلْماً نَافِعاً وَ رِزْقاً وَاسِعاً وَ شِفَاءً مِنْ كُلِّ دَاءٍ وَ سُقْم». (2)

«خداوندا! اين را عملى سودمند و رزقى گسترده و درمانى براى هر درد و بيمارى قرار بده.»

زمزم نامهاى مختلفى دارد نظير: «ركضة جبرئيل» به معناى قدمگاه جبرئيل، «حفيره اسماعيل»، به معناى چاه اسماعيل، «حفيره عبدالمطلب» به معناى چاه عبدالمطلب، «برّه» به معناى پرخير، «مضنونه» به معناى نفيس، «رواء» به معناى آبرو، «شبعه» به معناى سير كننده، «شفاء سقم» به معناى شفاى بيمارى و «زمزم». به اين علت به اين آب زمزم مى گويند كه هاجر بعد از آنكه آب زير پاى اسماعيل آشكار شد با ريگ ها دور آن را گرفت تا آب در آنجا جمع شود(زمّ يعنى جلو چيزى را گرفتن يا جمع كردن).

امام صادق عليه السلام داستان پيدايش زمزم را چنين بيان مى كند.


1- مصباح الهدايه و مفتاح الكفايه، ص 147
2- فروع كافى، ج 4، ص 430

ص: 445

«إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَمَّا خَلَّفَ إِسْمَاعِيلَ بِمَكَّةَ عَطِشَ الصَّبِي ...»؛ (1) «چون ابراهيم عليه السلام اسماعيل را در مكه جا گذاشت، كودك تشنه شد. ميان صفا و مروه درختى بود. مادرش بيرون شد تا آنكه بر صفا ايستاد و گفت: آيا در اين دشت كوهى هست؟ كسى پاسخش نداد. رفت تا به مروه رسيد و گفت: آيا در اين وادى همدمى هست؟ پاسخى نشنيد. دوباره به صفا بازگشت و همان را گفت و اين كار را هفت بار انجام داد. از اين رو خداوند آن را سنت قرار داد. جبرئيل نزد هاجر آمد و پرسيد: كيستى؟ گفت: كنيز ابراهيم. گفت: به اميد چه كسى شما را اينجا واگذاشته است؟ گفت: اگر چنين مى گويى هنگامى كه خواست برود به او گفتم: اى ابراهيم! ما را به كه سپردى؟ گفت: به خداى متعال. جبرئيل گفت: شما را به كسى سپرده است كه شما را بس است.

مردم از مكه عبور نمى كردند، چون آب نبود. كودك با پاى خود به زمين زد و زمزم جوشيد.(حضرت) فرمود: هاجر از مروه به سوى كودك بازگشت در حالى كه آب جوشيده بود. شروع كرد به جمع كردن خاك در اطراف آب تا جارى نشود و اگر آن را واگذاشته بود، آب جارى مى شد. فرمود: چون پرندگان آب را ديدند بر گرد آن جمع شدند. كاروانى از يمن به قصد سفر گذشت چون كاروانيان، پرندگان را ديدند گفتند: پرندگان جز پيرامون آب جمع نمى شوند. نزد آنان آمدند به آنان آب و غذا دادند و خداوند به اين وسيله روزى ايشان را جارى ساخت. مردم از مكه عبور مى كردند و از طعام به آنان مى خوراندند و از آب سيرابشان مى كردند.»

يك) بخشش گناهان

نوشيدن آب زمزم گناهان را مى برد، آن ها را مى شويد و درون انسان را پاك مى گرداند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«فَطَافَ بِالْبَيْتِ سَبْعاً وَ صَلَّى خَلْفَ الْمَقَامِ رَكْعَتَيْنِ شَرِب مِنْ مَاءِ زَمْزَم


1- فروع كافى، ج 4، ص 202، روايت 2

ص: 446

غُفِرَتْ ذُنُوبُهُ كُلُّهَا بَالِغَةً مَا بَلَغَت»؛ (1) «كسى كه هفت بار طواف كعبه كند و دو ركعت نماز پشت مقام بخواند و از آب زمزم بنوشد، تمام گناهان او- هر مقدار كه باشد- آمرزيده مى شود.»

سرّ اين تأثير شگرف آن است كه نهر زمزم از نهرهاى بهشتى است كه در روى زمين جارى است، پيداست كه هر گاه آبى از بهشت به درون و بيرون آدمى ريخته شود او را از هر جهت پاك و مبرا خواهد كرد. لذا آب زمزم بهترين آبهاى روى زمين است.

نشستم در كنار چاه زمزم بنوشيدم از آن سرچشمه نم نم

درونم روشن از نور خدا گشت روانم شد رها از آتش غم

دو) درمان دردها

آب زمزم براى كسى كه آن را بنوشد شفاست، دردهاى او را درمان مى كند، آلام او را از بين مى برد و امراض روحى، روانى و تنى انسان را علاج مى كند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «مَاءُ زَمْزَمَ شِفَاءٌ لِمَا شُرِبَ لَهُ». (2)

همچنين ايشان فرمود: «مَاءُ زَمْزَمَ دَوَاءٌ مِمَّا شُرِبَ لَهُ». (3)

آب زمزم هم شفا مى دهد، هم دواى دردها محسوب مى گردد. امام صادق عليه السلام محدوده شفاى آب زمزم را تعميم داده، آن را براى هر دردى مؤثر مى داند. «زَمْزَمَ شِفَاءٌ مِنْ كُلِّ دَاءٍ». (4)

شفادهى آب زمزم اختصاصى به دردهاى ظاهرى و سطحى ندارد، اين آب مى تواند آلام روحى را هم درمان كند، بيم ها، اندوهها و افسردگى ها را از بين ببرد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«مَاءُ زَمْزَمَ شِفَاءٌ مِنْ كُلِّ دَاءٍ وَ سُقْمٍ وَ أَمَانٌ مِنْ كُلِّ خَوْفٍ وَ حَزَنٍ». (5)


1- الدر المنثور، ج 1، ص 293
2- فقيه، ج 2، ص 135، روايت 573؛ مستدرك الوسائل، ج 9، ص 347، روايت 5- 11
3- فروع كافى، ج 6، ص 387، روايت 5
4- المحاسن، ج 2، ص 399، روايت 2396
5- فقه الرضا، ص 46

ص: 447

«آب زمزم هر دردى را شفا مى دهد و از هر بيم و اندوهى ايمن مى دارد.»

اگر انسان از خوف و حزن مبرا شود، ولى خدا مى گردد، زيرا از ويژگى هاى اولياى خدا اين است كه نسبت به آينده خائف نيستند و از گذشته هم حزنى در دل ندارند: أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ. (1) از آنجا كه آب زمزم جايگاه و تأثير ويژه اى دارد، يكى از سنت هاى پيامبر صلى الله عليه و آله اين بود كه مى خواست آب زمزم را برايشان هديه بياورند. رسول خدا از اين آب مى نوشيد و زمانى كه در مدينه بود آن را بعنوان هديه مى پذيرفت. امام باقر عليه السلام فرمود:

«كان النبى يستهدى من ماء زمزم و هو بالمدينة» (2)

؛

«پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وقتى در مدينه بود درخواست مى نمود كه از آب زمزم برايش هديه بياورند.»

سرّ تقصير

بر حج گزار واجب است پس از اتمام سعى، تقصير كند؛ يعنى قدرى از ناخنها يا مقدارى از موى سر يا شارب يا ريش خويش را بزند. اين عمل از اركان و عبادات حج است و بايد با نيتى پاك و خالص انجام گيرد. بعد از تقصير تمام امور محرمى كه بواسطه احرام بر او تحريم شده بود، حلال مى شوند جز تراشيدن سر.

آيه اى از سوره حج كه ناظر به تقصير است اشاره به بعضى مناسك ديگر حج هم دارد.

ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ (3)؛


1- يونس: 62
2- تهذيب الاحكام، ج 5، ص 471، روايت 1657
3- حج: 29

ص: 448

«سپس چرك را از خود دور كنند و نذرهاى خويش را ادا كنند و بر آن خانه عتيق طواف كنند.»

محمد بن مسلم در حديثى از امام صادق عليه السلام مراد از اين آيه را چنين بيان كرد:

«قَصُّ الشَّارِبِ وَ الْأَظْفَار» (1)

؛

«مراد كوتاه كردن شارب و ناخن هاست.»

اما در حديثى ديگر معناى ديگرى از اين آيه بيان شده است. امام صادق عليه السلام فرمود:

«مِنَ التَّفَثِ أَنْ تَتَكَلَّمَ فِي إِحْرَامِكَ بِكَلَامٍ قَبِيحٍ»؛ (2) «يكى از معانى چرك اين است كه در حال احرام كلام زشت بگويى.»

ذريح محاربى به امام صادق عليه السلام مى گويد: دوست دارم درباره اين آيه چيز بيشترى بدانم. امام عليه السلام به ايشان مى فرمايد:

«ليقضوا تفثهم، لقاء الامام و ليوفوا نذورهم، تلك المناسك» (3)

؛

«مراد از دور كردن چرك ملاقات امام و مراد از ادا كردن نذرهاى خويش انجام مناسك حج است.»

سپس عبداللَّه بن سنان به امام عليه السلام مى گويد: شما قبلًا فرموديد مراد گرفتن شارب و كوتاه كردن ناخن است در حاليكه ذريح محاربى به گونه اى ديگر از شما نقل مى كند. امام فرمود:

«صَدَقَ ذَرِيحٌ وَ صَدَقْتَ إِنَّ لِلْقُرْآنِ ظَاهِراً وَ بَاطِناً وَ مَنْ يَحْتَمِلُ مَا يَحْتَمِلُ ذَرِيح»؛ (4)

«هم ذريح و هم تو هر دو راست مى گوييد. قرآن هم ظاهر و باطنى دارد. چه


1- فقيه، ج 2، ص 154
2- معانى الاخبار، ص 340
3- همان.
4- فروع كافى، ج 4، ص 549

ص: 449

كسى مى تواند همانند ذريح تحمل معناى باطنى داشته باشد».

حاجى بعد از آنكه سعى خويش را انجام داد، همانند انسانى است كه به ديار معشوق بازگشته، نورانى شده و از تمامى گناهان پاك و مبرا شده است. او به ميهمانى خدا رفته و با كوله بارى از خوبيها، نيكى ها و زيباييها بازگشته است. او تولدى دوباره يافته، حياتى مجدد پيدا كرده و اينك انسانى ديگر شده است.

خداوند مى خواهد اين تغيير و تحول را با علامتى در بدن او نشان دهد لذا امر كرده است كه بخشى از بدن خويش را جدا كند. مو نشانه زيبايى است. خدا خواسته است انسان از زيبايى ظاهرى بكاهد و سيرتى زيبا بيابد، درونش نورانى شده از نعمتهاى الهى بهره مند شود. خدا خواسته كه انسان جمال خويش را به پاى جمال او قربانى كند، از درون خود روزنه اى به سوى نور معرفت پيدا كند، در پايان اين راه و در آخرين مرحله اين هجرت طولانى به نشانه بازگشت به زندگى نورانى، دستى به سر و روى خويش كشد و اوج خشوع و تواضع را در ظاهر خود هم نشان دهد. تقصير رهايى از آلودگى هاست، تقصير شستن زشتى هاست، تقصير تمرين بندگى است، تقصير شكستن قفس هاى مادى است و تقصير پالايش ظاهر و درون است.

ص: 450

ص: 451

فصل هفتم: اسرار عرفانى عرفات

اشاره

ص: 452

ص: 453

بر حج گزار واجب است با احرام به نيت حج تمتع، در عرفات وقوف پيدا كند؛ يعنى در زمان خاصى در محل عرفات حاضر باشد. اين وقوف از اركان حج بوده، قصد قربت نياز دارد و بايد بعد از زوال روز نهم تا غروب شرعى در آنجا باشد. وقوف در عرفات داراى مستحباتى است نظير: طهارت، غسل، حضور قلب، وقوف در سمت چپ كوه و در دامنه آن، به جا آوردن نماز ظهر و عصر در اول وقت به يك اذان و دو اقامه و خواندن دعاهاى مأثور كه در رأس آن دعاى عرفه سيد الشهداست و نيز دعاى امام سجاد عليه السلام كه در صحيفه سجاديه آمده است.

در قرآن آيه اى وجود دارد كه بر عرفه منطبق شده است.

وَ الْيَوْمِ الْمَوْعُودِ* وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ (1)؛

«و قسم به روز موعود و قسم به شهادت دهنده و آنچه بدان شهادت دهند.»

بعضى از روايات، مراداز شاهد را روزجمعه ومرادازمشهودرا روزعرفه دانسته اند. (2) بعضى ديگر شاهد را روز عرفه و روز موعود را روز قيامت معرفى كرده اند. (3) ولى اكثر


1- بروج: 2- 3
2- معانى الاخبار، ص 298
3- همان.

ص: 454

روايات شاهد را روز جمعه و مشهود را روز عرفه و روز موعود را قيامت اعلام نموده اند.

همچنين در آيه اى ديگر مراد از مشهود همان روز عرفه است. (1) ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ (2)؛

«در آن روز كه مردم گرد آورده شوند و آن روز كه مردم را در آن حاضر گردند.»

بر اين اساس مى توان گفت تعبير «مشهود» در اين دو آيه بر روز عرفه تطبيق شده است؛ از اين رو خداوند در قرآن به عظمت اين روز قسم ياد كرده و آن را روزى دانسته است كه تمامى انسان ها در آن حاضر شده اجتماع يابند. همچنين براساس آيه دوم مى توان گفت مناسبتى ميان عرفات و عرصات قيامت وجود دارد.

در تفاسير عرفانى اقوال متعدد و فراوانى درباره «شاهد» و «مشهود» آمده است. (3) از جمله اين كه: شاهد، خلق و مشهود، خداست؛ از آن جهت كه انسان ها خدا را با قلب خويش شهود مى كنند. شاهد، رسول خدا صلى الله عليه و آله است و مشهود، قيامت؛ از آن رو كه پيامبر صلى الله عليه و آله تمامى اهل قيامت را مشاهده مى كند. شاهد، ملك است و مشهود، انسان؛ بدين سبب كه فرشتگان آدمى و اعمال او را مى نويسند، شاهد، امت رسول صلى الله عليه و آله است و مشهود، ساير امم. شاهد، حجرالاسود است و مشهود، زائران بيت اللَّه. براساس ميثاق الهى، شاهد، قيامت است و مشهود، انسان ها و شاهد، انبيا و مشهود، رسول خاتم صلى الله عليه و آله است.

رفتن به سوى عرفات از زمان حضرت آدم سنت شد. آدم ابوالبشر با همراهى جبرئيل اعمال حج و از جمله وقوف در عرفات را به عنوان سنت حج بناگذارد. امام صادق عليه السلام در اين باره فرمود:

«ان آدم عليه السلام لمّا أمر بالتوبة قال جبرئيل له ...» (4)

؛


1- همان.
2- هود: 103.
3- كشف الاسرار، ج 10، ص 438؛ لطائف الاشارات، ج 3 ص 710.
4- تفسير قمى، ج 1، ص 44.

ص: 455

«چون آدم مأمور به توبه شد، جبرئيل به او گفت: اى آدم! برخيز. پس او را روز ترويه بيرون آورد، دستور داد غسل كند و محرم شود ... پس چون روز هشتم ذى حجه شد، جبرئيل او را به سوى منا بيرون آورد. شب آنجا ماند. چون صبح شد او را به سوى عرفات بيرون آورد. آنگاه كه او را از مكه بيرون آورده بود، احرام و لبيك گويى را به او ياد داده بود. روز عرفه، هنگام زوال خورشيد(ظهر) لبيك را قطع كرد.»

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روز عرفه را در «نمره» (1) فرود آمد، در كنار اين سنگ بزرگ پارچه اى بستند تا پيامبر صلى الله عليه و آله در سايه آن بنشيند، در سال هاى بعد هم نبى اكرم صلى الله عليه و آله در آنجا وقوف كرده، نماز ظهر و عصر مى گذارد. صحراى مقدس عرفات در سال دهم هجرى شاهد آخرين حج پيامبر صلى الله عليه و آله و در سال 61 هجرى شاهد حج ناتمام سيدالشهدا بود.

سرّ ترويه

روز هشتم ذى حجه بايد با نيتى خالص و قصد قربت احرام بست و نداى لبيك به آسمان بلند كرد، با بدنى پاك جامه احرام پوشيد و قصد كرد تا با اطاعت پروردگار از محرمات اجتناب كرده، تسليم و رضا را در وجود خويش پرورش داد. حج گزار مو، پوست، گوشت و خون خويش را فقط به خاطر خدا از محرمات باز مى دارد، او فقط بدنبال رضاى حق است. تن به تقدير الهى داده، آسانى امور را از او مى طلبد. اميد عبد سالك فقط به خداست و تنها او را مى خواند. تحقق خواسته هايش را تنها از او مى طلبد و اصلاح كار خويش را به دست او مى داند. او منت حق را پذيراست و عمل خويش را ناچيز ديده، رجائش به لطف و كرم اوست. در آن روز بايد پاى برهنه كرد، با آرامش و وقار از مكه خارج شد و به سمت بيابان پر رمز و راز عرفه رفت و تمام وجود خويش را به


1- نام كوهى در عرفات است كه در دامنه آن مسجدى به نام مسجد نمرة بنا شده است. به روايتى حضرت ابراهيم عليه السلام در اين مكان وقوف كرده و در آنجا به نماز و عبادت ايستاده است.

ص: 456

خداى كعبه سپرد. سرّ ترويه را جبرئيل به ابراهيم آموخت. امام صادق عليه السلام فرمود:

«سُمِّيَتِ التَّرْوِيَةُ لِأَنَّ جِبرِيلَ عليه السلام أَتَى إِبْرَاهِيمَ عليه السلام يَوْمَ التَّرْوِيَةِ، فَقَالَ: يَا إِبْرَاهِيمُ ارْتَوِ مِنَ الْمَاءِ لَكَ وَ لِأَهْلِكَ وَ لَمْ يَكُنْ بَيْنَ مَكَّةَ وَ عَرَفَاتٍ مَاء». (1)

«روز ترويه را، ترويه ناميدند چون جبرئيل در چنين روزى، نزد حضرت ابراهيم آمد و گفت: اى ابراهيم! براى خود و خانواده ات آب بردار. و ميان مكه و عرفات آبى نبود.»

ترويه اشاره به آب دارد و سرّ آن، آب معرفتى است؛ معرفتى كه در عرفات به ظهور مى رسد. آب معرفت و زلال حيات به جان تشنه اى مى رسد كه از هر كجا بريده باشد و مأيوس از همه جا رو به خدا آورد، در حالت انقطاع است كه خدا به تن خسته و روح رنجور نظر مى كند، شعله هاى آتشين محبت را در وجود او زنده مى كند و آب زلال معرفت را به كام او مى ريزد. عارفى كه آب معرفت نوشد، برق شهود در نگاهش مى درخشد، از رحمت و هدايت الهى بهره مند شده، از منبع فيض رزق مى خورد و استعداد دريافت معرفت مى يابد و خود را براى ورود به صحنه عرفات مهيا مى كند.

اسرار عرفات

يك) موقف معرفت و بصيرت

انسان حج گزار بعد از احرام به سرزمين عرفات مى آيد. ورود به اين سرزمين مبارك، نماز و دعاهاى مختلفى دارد كه در منابع مذكور است. وقوف در عرفات بايد وقوف در برابر سيد و مولا باشد و بعد از وقوف از او اعراض نكند. وقوف در عرفات همراه با معرفت است؛ معرفت نسبت به سرائر، حقايق و مقام قلب. حاجى در «جبل الرحمه» بايد به ياد رحمت عام و خاص خداوند باشد، پروردگار شاهد بر همه، ناظر بر بندگان و رحيم نسبت به مؤمنان است. آن كه به وادى معرفت و رحمت در مى آيد، بايد خود را يكسره تسليم حق كند و از او مدد گيرد تا حجى واقعى به جاى آورد.


1- المحاسن، ج 2، ص 65، روايت 1181

ص: 457

امام سجاد عليه السلام در حديث شبلى به مضامين عميقى در باب معرفت و تسليم اشاره مى فرمايد:

«هَلْ عَرَفْتَ بِمَوْقِفِكَ بِعَرَفَةَ مَعْرِفَةَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ أَمْرَ الْمَعَارِف وَ الْعُلُومِ وَ عَرَفْتَ قَبْضَ اللَّهِ عَلَى صَحِيفَتِكَ وَ اطِّلَاعَهُ عَلَى سَرِيرَتِكَ وَ قَلْبِكَ؟ قَالَ: لَا.

قَالَ: نَوَيْتَ بِطُلُوعِكَ جَبَلَ الرَّحْمَةِ أَنَّ اللَّهَ يَرْحَمُ كُلَّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ وَ يَتَوَلَّى كُلَّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ قَالَ: لَا، قَالَ: فَنَوَيْتَ عِنْدَ نَمِرَةَ أَنَّكَ لَا تَأْمُرُ حَتَّى تَأْتَمِرَ وَ لَا تَزْجُرُ حَتَّى تَنْزَجِرَ قَالَ: لَا، قَالَ: فَعِنْدَ مَا وَقَفْتَ عِنْدَ الْعَلَمِ وَ النَّمِرَاتِ نَوَيْتَ أَنَّهَا شَاهِدَةٌ لَكَ عَلَى الطَّاعَاتِ حَافِظَةٌ لَكَ مَعَ الْحَفَظَةِ بِأَمْرِ رَبِّ السَّمَاوَاتِ قَالَ: لَا، قَالَ: فَمَا وَقَفْتَ بِعَرَفَةَ وَ لَا طَلَعْتَ جَبَلَ الرَّحْمَةِ وَ لَا عَرَفْتَ نَمِرَةَ وَ لَا دَعَوْتَ وَ لَا وَقَفْتَ عِنْدَ النَّمِرَاتِ».

«پرسيد: آيا با وقوف در عرفات، آگاهى خداوند را به كار معرفتها و دانشها شناختى و به اين كه خداوند نامه عمل تو را دريافت مى كند و به آنچه در درون قلبت مى گذرد آگاه است، پى بردى؟ گفت: نه. پرسيد: آيا با صعود بر جبل الرحمة نيت كردى كه خداوند هر زن و مرد باايمان را مى آمرزد و هر زن و مرد مسلمان را سرپرستى مى كند؟ گفت: نه. پرسيد: آيا نزد وادى نمرة نيت كردى كه فرمان ندهى تا آنكه خود فرمان ببرى و نهى نكنى تا آنكه خود پرهيز كنى؟ گفت: نه.

پرسيد: آنگاه كه كنار نشانه و نمرات ايستادى، نيت كردى كه آن ها گواه طاعتهاى تو باشند و به دستور خداوند آسمان ها همراه نگهبانان به نگهبانى تو پردازند؟ گفت: نه. فرمود: پس نه در عرفات وقوف كرده اى، نه از جبل الرحمة بالا رفته اى و نه نمره را شناخته اى و نه دعا كرده اى و نه كنار نمرات ايستاده اى.»

لطيفه اى عرفانى در نام عرفات وجود دارد. از امام صادق عليه السلام درباره علت نامگذارى عرفات سئوال شد، حضرت فرمود:

«إِنَّ جَبْرَئِيلَ عليه السلام خَرَجَ بِإِبْرَاهِيمَ عليه السلام يَوْمَ عَرَفَةَ فَلَمَّا زَالَتِ الشَّمْسُ قَالَ لَهُ

ص: 458

جَبْرَئِيلُ: يَا إِبْرَاهِيمُ اعْتَرِفْ بِذَنْبِكَ وَ اعْرِفْ مَنَاسِكَكَ فَسُمِّيَتْ عَرَفَاتٍ لِقَوْلِ جَبْرَئِيلَ اعْتَرِفْ فَاعْتَرَفَ».

«جبرئيل حضرت ابراهيم را روز عرفه بيرون آورد. چون ظهر شد به وى گفت:

اى ابراهيم! به گناهت اعتراف كن و عباديت هايت را بشناس؛ از اين رو به عرفات ناميده شد چون كه جبرئيل گفت اعتراف كن و معرفت بياب.» (1)

البته وجوه ديگرى هم براى نامگذارى عرفات بيان شده است، (2) مثل اين كه وقتى خداوند آدم و حوا را به اين سرزمين فرستاد در اينجا همديگر را يافتند و شناختند يا اين كه حضرت ابراهيم در رؤيايى كه در شب عرفه ديد، دانست كه بايد فرزندش را ذبح كند يا اين كه به لحاظ رفعت و بلندى بر اين سرزمين نام عرفات گذارده اند؛ بنابراين عرفات را به دو وجه به اين نام ناميده اند؛ يا به لحاظ «اعتراف» به گناه، هر چند گناه ابراهيم به معناى خاصى است كه با عصمت آن بزرگوار سازگار است و يا به لحاظ «معرفت» به عبادت است. البته اعتراف هم به معرفت باز مى گردد؛ زيرا اعتراف به معناى معرفت به معاصى است پس نام عرفات اشاره به لطيفه اى عرفانى دارد كه همان معرفت است و عرفات چيزى جز معرفت نيست.

معرفت به سالك بصيرت مى دهد؛ بصيرتى كه با آن مى توان راه را از بيراهه تشخيص داد. (3) بصيرت، آدمى را از هر گونه سرگردانى، تزلزل و حيرت نجات مى دهد.

روشن بينى هايى كه عارف با نور عقل و شهود دريافت مى كند چراغ هدايت او مى شود و او را از سرگشتگى و تحير مى رهاند. بصيرت براى سالك نور مى آورد و انسان نورانى، فقر خويش را بالعيان مى بيند. چشم بصير با نور هدايت الهى فروغ يافته به سرچشمه هاى معرفت دسترسى پيدا مى كند. سالك بصير در جذبه هاى الهى ريسمان پيوند مى بيند و با قيام به بندگى وسيله نزديكى خويش به خدا را فراهم مى آورد.

از سرزمين بصيرت، نور معرفت طلوع مى كند و از ريشه بصيرت، فراست مى رويد


1- علل الشرائع، ص 436، روايت 1؛ المحاسن، ج 2، ص 64، روايت 1179
2- مجمع البيان، ج 1، ص 295
3- شرح منازل السائرين، ص 145

ص: 459

و شخص بصير با نور معرفت و فراست تا افق اعلى در عالم غيب نفوذ مى كند. او راهى نهان به عالم غيب يافته، قلب خويش را براى پذيرش معارف الهى مهيا مى كند تا آب حقيقت از چشمه احديت بجوشد و بر زمين قلب او جارى شود، جوشش معرفت همانند جوشش آب در چشمه است كه از نهانى ترين زواياى درون سرچشمه گرفته و بى هيچ كوششى بر پهنه زمين جارى مى شود. سرزمين عرفات يادآور معرفت نفس است و خودشناسى را در خاطره ها زنده مى كند. معرفت نفس زمزمه احاديث فراوانى است: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه». (1)

معرفت نفس و معرفت رب قرين يكديگرند، نه اين كه يكى مقدمه ديگرى باشد بدين معنا كه هر گاه شناختى از خويش به دست آمد، همين، شناختى از رب است. پس خودشناسى مقدمه خداشناسى نيست بلكه اين دو عين يكديگرند.

دو) وادى شور و عشق

عشق مشوق انسان براى حركت به سوى آسمان است. زيبايى معشوق، عاشق را به سوى خود مى كشد و او را به وصال مى رساند، دل اگر به قرب، ديده جان باز كند كشف صفات و شهود ذات حاصل كند. كشف جبروت با عشق جمال پديد آيد و كشف ملكوت با قدح شراب عشق در جام ناسوتى آدمى. بلبل جان در بستان مست ازل گل، حسن چيند. عاشق چون از عشق انسانى رفعت يافت و به نور افعال پيدا و بينا گشت با عشق به شهود و كشف رسيد.

مقام شهود و عشق دو باشد؛ مقام سكر و مقام صحو. سلطان شهود جان عاشق را محترق كند و به فنا رساند. آغاز مشاهده كشف است و بعد از آن خطاب و نهايت وصال.

ليكن هيمان، هيجان و ولع وصال، هنگام شهود دير بماند. (2)

اى ترك! تو را شمع جهان خوانم من وصل تو حيات جاودان خوانم من


1- بحارالأنوار، ج 2، ص 32
2- عبهرالعاشقين، ص 131

ص: 460

چاله زنخ تو را و زلفين تو را از مشك رسن، ز سيم كان خوانم من

عشق اگر هست، عشق ديگرى بايد تا او را از ميدان به در كند. نشستن خدا در دل و حب ورزيدن به او عشق به غير او را- كه سرچشمه همه رذائل است- خواهد زدود و اين نكته مهمى است كه بايد به آن توجه داشت. دلبستگى جز بادلبستگى ديگر بيرون نمى رود.

ديو بر دنياست عاشق، كور و كر عشق را عشق دگر برّد مگر

عارفان براى اشاره به عشق و حب به اين آيه استناد مى كنند:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ (1)؛

«اى گروهى كه ايمان آورده ايد هر كه از شما از دين خود مرتد شود، به زودى خدا قومى را كه دوست دارد و آن ها نيز خدا را دوست دارند برمى انگيزد.»

محبت آتشى است در دل كه هر چيز به جز محبوب را در دل مى سوزاند. انسان عاشق چونان مستان، هوش از كف بدهد و تنها ديدار محبوب است كه او را به هوش آورد. كلاباذى براى محبت شش مرحله قائل است: موافقت طبع، ميل، ودّ، حبّ، وله(سرگردانى/ تحير) و هوى. (2) قشيرى نيز درباره محبت مى گويد:

«محبت به زبان علما ارادت بود و مراد قوم به محبت ارادت نيست؛ زيرا كه ارادت به قديم تعلق نگيرد الا آن كه حمل كنند بر ارادت تقرب بدو- جل جلاله- و تعظيم او را ... اما محبت حق تعالى بنده را ارادت نعمتى بود مخصوص بر او چنان كه رحمت وى ارادت انعام بود. پس رحمت خاص تر بود از ارادت و محبت خاص تر بود از رحمت. (3)»


1- مائده: 54
2- شرح تعرف، ص 345
3- ترجمه رساله قشيريه، ص 552

ص: 461

شور عشق براى سالك حيرت زاست. علامت عشق دوام حيرت در ذات حق است. خواجه عبداللَّه انصارى، حيرت را تحت عنوان دهشت مطرح كرده است و آن را به اين صورت تعريف مى كند كه دهشت يا حيرت، بهتى است كه به انسان به هنگام مشاهده امر عظيمى به طور ناگهانى دست مى دهد و عقل را مغلوب خود مى سازد. (1) بوعلى نيز بر همراهى حيرت با خلسات تأكيد دارد. (2) خواجه مثالى را كه براى اين بحث ارائه مى دهد شهود است و اين دلالتى روشن بر مقارنت كشف و حالت دهشت و تحير دارد. وى حتى يكى از مراتب دهشت را كشف مى داند. اين حالت اگر دوام و بقاى بيشترى داشته باشد، به آن هَيَمان اطلاق مى گردد. (3)

در ره منزل ليلى كه خطرهاست در آن شرط اول قدم آن است كه مجنون باشى

بيابان سوزان و تفتيده عرفات با عشق معنا پيدا مى كند. در سرزمين عشق و مستى، از وادى نور و هستى بايد هجرت آغاز كرد. در سرزمينى كه درياى انسان ها همرنگ و همسو شده اند بايد مشق عشق نوشت. تمرين عشق بازى با خدا كرد، بى پناهى را با تمام وجود لمس كرد و عطش معنويت را احساس نمود. از جبل ذوق و وجد بالا رفت و به سمت او پر كشيد.

اين سرزمين انسان را به ياد عاشق دل سوخته اى مى اندازد كه براى اثبات عشق صادقش سر داد. اين سرزمين آدمى را به ياد ولايت عشق مى اندازد. قصه عشق و عرفات حكايتى ماندگار است كه تابلوى خونين ترسيم مى كند و درسى شيرين براى حمايت از ولايت به انسان مى دهد. اينجا سرزمين بى قرارى است، در اينجا بايد از دايره خويشتن بيرون رفت، دل را از محبت يار سيراب نمود به زمزمه ذره ذره هستى گوش داد، با مناجات، آلودگى ها را سترد، رنگ آبى آسمان به خود گرفت، جوششى از درون آغاز


1- شرح منازل السائرين، ص 185
2- الاشارات و التنبيهات، ج 3، ص 385
3- شرح منازل السائرين، ص 187

ص: 462

كرد و كمند عشق بر كنگره كبريايى او انداخت. در سرزمين عرفات بايست سوز آتش هجران را تحمل نمود، گل دعا را به زلال اشكها سيراب كرد، از خداوند دلى نزديك خواست و با فرياد درون معرفت راستين و شور عشق را از او طلب كرد. و خدا به چنين بنده اى مباهات مى كند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«ان اللَّه تطوّل على اهل عرفات يباهى بهم الملائكة يقول: يا ملائكتى انظروا الى عبادى شعثاً غبراً اقبلوا يضربون الىّ من كل فجّ عميق، فاشهدكم انى قد اجبت دعائهم و شفعت رغبتهم و وهبت مسيئهم لمحسنهم و اعطيت محسنهم جميع ما سألنى، غير التبعات التى بينهم» (1)

؛

«خداوند بر اهل عرفات نعمت داده، به وسيله آنان بر فرشتگان مباهات كرده، مى فرمايد: اى فرشتگان من، به بندگانم بنگريد، ژوليده و غبار آلود، از هر راه دورى راه سپرده و آمده اند. شما را گواه مى گيرم كه دعايشان را مستجاب كرده خواسته شان را برآورم. خطاكارشان را به خاطر نيكوكارشان بخشيدم و به نيكوكارانشان هر چه را كه از من خواستند عطا كردم، جز گناهانى را كه ميان خودشان دارند(حق الناس).

سه) عرصات قيامت

حاجى در صحراى عرفات ازدحام خلق را مى بيند كه همه يكرنگ و يك لباس به راز و نياز با خدا مشغولند، حاجيان صدا به نجوا بلند كرده اند. در عين حال كه هر كدام زبان، رنگ و نژادى خاص دارند، در سرزمين عرفات نژادها، امت ها و مردمان متفاوتى جمع شده اند، اينها براى چه به اين سرزمين آمده اند و به چه منظور و هدفى دست نياز به سوى آسمان بلند كرده اند؟ اين سئوال ها تنها يك پاسخ دارند و آن اين كه همه براى غفران و بخشش آمده اند. آمده اند تا خداى سبحان حاجت و تضرع آن ها را ببيند، به


1- مسند ابى يعلى، ج 4، ص 147، روايت 4092؛ ربيع الابرار، ج 2، ص 840

ص: 463

آنان نظر عنايت كند و از آن ها درگذرد.

پس بايد قلب را قرين ابتهال و تضرع كرد، دل را سرشار از اميد به رحمت الهى نمود، اينجا محل شريفى است، اينجا سرزمين رحمت و مغفرت است. حضرت امير عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه از ايشان پرسيده شد چه كسى از اهل عرفات جرمش بزرگتر است؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله پاسخ داد:

«الذى ينصرف من عرفات وهو يظنّ انه لم يغفر له» (1)

؛

«آن كه از عرفات بر مى گردد و مى پندارد كه آمرزيده نشده است.»

سعيد بن سيار مى گويد: با امام صادق عليه السلام در عرفات بوديم، ايشان در حالى كه مرا به حج تشويق مى كرد فرمود:

«ايّما عبد رزقه اله رزقاً ...» (2)

؛

«هر بنده اى كه خداوند به او روزى داده باشد و او از آن روزى برداشته و خرج خود و خانواده اش كند، سپس آنان را به حج بيرون آورد و در برابر تابش خورشيد قرار دهد تا آنكه غروب عرفه آنان را موقف آورد و استراحت كند- آيا نديده اى شكافهايى را در آنجا كه در آن ها كسى نيست؟ گفتم: چرا ديده ام فدايت شوم- فرمود: خانواده خود را مى آورد و با آن ها اين رخنه ها و شكافهاى كوه را پر مى كند، خداى متعال و بى شريك فرمايد به بنده ام از روزى خويش دادم، آن روزى را برداشته و خرج خود و خانواده اش كرد. آنگاه آنان را بيرون آورد، آنان را آورد تا با آن ها اين جاهاى خالى را پر كند، در پى آمرزش من. گناهش را مى آمرزم و آنچه فكرش را مشغول ساخته بر عهده مى گيرم و روزيش مى دهم.»

مسأله آمرزش گناهان و اميد به رحمت الهى جهت بخشش و آسودگى در قيامت، در حج، نزد كعبه و بخصوص در عرفات كاملًا جدى است به گونه اى كه حاجى بايد يقين


1- فقيه، ج 2، ص 211، روايت 2183
2- فروع كافى، ج 4، ص 263، روايت 44

ص: 464

كند كه تمامى گناهانش در مراحل مختلف حج بخشيده شده و قلبش از سياهى گناهان پاك شده است. رسول خدا صلى الله عليه و آله به عنوان آخرين پيامبر خدا با سوگند به اين مطلب اشاره فرمود:

«والذى بعثنى بالحق بشيراً ونذيراً، ان للَّه باباً فى سماء الدنيا ...» (1)

؛

«سوگند به كسى كه به حق مرا بشير و نذير مبعوث كرد، خداوند را در آسمان دنيا ابوابى است كه به آن ها باب رحمت، باب توبه، باب حاجت، باب تفضل، باب احسان، باب بخشش، باب عفو وباب كرم مى گويند. كسى نيست كه به عرفات برود، مگر اين كه خداوند تمامى اين بابها را براى او بگشايد.»

آدمى گناهان متفاوتى دارد، بعضى از معاصى كبيره و نابخشودنى به نظر مى رسند.

از آنجا كه لطف و كرم الهى در عرفات بسيار متبلور است، حتى اينگونه گناهكاران هم در عرفات اميد بخشش پيدا مى كنند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«مِنَ الذُّنُوبِ ذُنُوبٌ لَا تُغْفَرُ إِلَّا بِعَرَفَاتٍ» (2)

؛

«بعضى از گناهان، گناهانى هستند كه بخشيده نمى شوند مگر در عرفات.»

خداوند در عرفات به فاجر هم جواب مى دهد، سخن او را مى شنود و اگر تقاضاى دنيوى داشته باشد، آن را تأمين مى نمايد. اما اگر در دامنه كوههاى عرفات ابرار حضور پيدا كنند و با خدا سخن گويند، خداوند آن ها را در دنيا و آخرت اجابت كرده، گناهانشان را مى آمرزد. امام باقر عليه السلام به اين حقيقت اشاره فرمود:

«مَا يَقِفُ أَحَدٌ عَلَى تِلْكَ الْجِبَالِ بَرٌّ وَ لَا فَاجِرٌ إِلَّا اسْتَجَابَ اللَّهُ لَهُ فَأَمَّا الْبَرُّ فَيُسْتَجَابُ لَهُ فِي آخِرَتِهِ وَ دُنْيَاهُ وَ أَمَّا الْفَاجِرُ فَيُسْتَجَابُ لَهُ فِي دُنْيَاهُ» (3)

.

«برّ و فاجرى بر دامنه كوههاى عرفات وقوف نكرد، مگر اين كه خداوند او را


1- همان.
2- دعائم الاسلام، ج 1، ص 294
3- فروع كافى، ج 4، ص 263، روايت 38

ص: 465

اجابت فرمود؛ اجابت برّ در دنيا و آخرت است، اما اجابت فاجر فقط در دنياى اوست.»

وقوف در عرفات منافعى بيش از اين دارد، كسى كه در سرزمين نور و معرفت وقوف يابد، گوش و چشم و زبانش هم در امان مى ماند. رسول خدا صلى الله عليه و آله در بيانى نورانى فرمود:

«وَ مَنْ وَافَى بِعَرَفَةَ فَسَلِمَ مِنْ ثَلَاثٍ أُذُنُهُ لَا تَسْمَعُ إِلَّا إِلَى حَقٍّ وَ عَيْنَاهُ أَنْ تَنْظُرَ إِلَّا إِلَى حَلَالٍ وَ لِسَانُهُ أَنْ يَنْطِقَ إِلَّا بِحَقٍّ غُفِرَتْ ذُنُوبُهُ وَ إِنْ كَانَتْ مِثْلَ زَبَدِ الْبَحْرِ». (1)

«كسى كه به عرفات بيايد، از سه چيز در امان است: گوشش فقط حق را مى شنود، چشمش فقط به حلال نگاه مى كند، زبانش فقط به حق گويا مى شود و تمامى گناهانش بخشيده مى شود. حتى اگر به اندازه كف هاى اقيانوس باشد.»

سرزمين عرفات مكانى است كه خدا به اهل آن بر فرشتگانش مباهات مى كند، نيكوكارانش را عطا مى كند، خطاكارانش را مى بخشد، معاصى بزرگ در اين وادى محو مى شوند، شيطان در اينجا سرافكنده است، فرشتگان خدا به عرفات هجوم مى آورند، اينجا سرزمين نور و پاكى است. اينجا سرزمين دعا و تقرب است خداوند در اين وادى فوج فوج بندگانش را مى بخشد و مى آمرزد، بزرگترين گناه در اينجا يأس و نااميدى است. خدا با بندگان با معرفتش در عرفات با جمال، لطف و كرم روبه رو مى شود: به آن ها اجازه سخن گفتن با خويش را داده است. عرفات تا بدان حد و پايه بزرگ است كه رسول خدا سه بار فرمود:

«الْحجُّ عَرَفَات» (2)

؛ «حج عرفات است.»

حال كه جايگاه بيابان عرفات روشن شد، بايد قلب خويش را آماده خشوع و تضرع


1- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 44، روايت 11408
2- سنن ترمذى، ج 5، ص 214، روايت 2975

ص: 466

نمود، يقين به اجابت داشت، خداوند به بركت خوبان و نيكان از خطاهاى همه در مى گذرد، دستها را بايد بلند كرد، گردنها را بايد كشيد، نگاهها را بايد به آسمان دوخت، فريادها را بلند كرد، همتها را واحد نمود و از خدا فقط رحمت خواست؛ رحمتى كه انسان را در قبر، برزخ و قيامت آسوده كند، رحمتى كه ذخيره آخرت انسان باشد و رحمتى كه باعث عمران عمر باشد. صحنه عرفات انسان را به ياد قيامت مى اندازد كه همه انسان ها اجتماع مى كنند:

لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ (1)؛

«همه شما را در روز قيامت گرد مى آورد.»

در عرفات هم انسانها اجتماع مى كنند، در قيامت هر كسى تنها محشور مى شود.

وَ كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَرْداً (2)؛

«و همگيشان در روز قيامت تنها نزد او مى آيند.»

در عرفات هم هر انسانى براى خود تنهاست، در قيامت تمامى انسانها به يكباره مبعوث مى شوند.

إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ تُبْعَثُونَ (3)؛

«باز در روز قيامت زنده مى گرديد.»

در بيابان عرفات هم در كمتر از يك روز ميليون ها حاجى گويا مبعوث مى شوند.

مشابهت ها و مناسبت هاى فراوانى ميان صحراى محشر و صحراى عرفات وجود دارد؛ از اين رو عرفات، يادآور عرصات قيامت و وقوف در اينجا، يادآور وقوف در آنجاست.

پس بايد آماده شد و خود را براى رفتن مهيا كرد.


1- انعام: 12
2- مريم: 95
3- مؤمنون: 16

ص: 467

چهار) سرزمين قرب و دعا

قرب دو گونه است؛ قرب خدا به انسان و قرب انسان به خدا. گاه سخن از نزديكى خدا به انسانهاست و زمانى سخن از تقرب يافتن بندگان به خدا. قرب اول علت قرب دوم است؛ از آنجا كه خدا به آدميان نزديك است، انسان مى تواند به او تقرب يافته نزديك و نزديكتر شود. قرب خدا به بندگان مراتبى دارد؛ گاهى خدا مى فرمايد از حاضران در كنار محتضر به او نزديكتر است:

وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ (1)؛

«ما از شما به او نزديكتريم اما شما نمى بينيد.»

گاهى خداى سبحان خودش را از شريان حيات به انسان نزديكتر مى داند:

وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ (2)؛

«ما از رگ گردن به او نزديكتريم.»

گاهى قرب خويش به بندگان را كاملتر كرده، ميان خود و بنده اش پيامبر صلى الله عليه و آله را هم در نظر مى گيرد:

وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ (3)؛

«هر گاه بندگان من درباره من از تو سؤال كردند من نزديكم.»

و گاهى قرب و نزديكى خويش به انسان را به اوج مى رساند و به آدمى مى گويد:

من ميان تو و تو ايستاده ام:

وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ (4)؛


1- واقعه: 85
2- ق: 16
3- بقره: 186
4- انفال: 24

ص: 468

«و بدانيد كه خدا ميان آدمى و قلبش حايل است.»

البته خداوند به ماسوا نهايت نزديكى را دارد و اين مراتب و مراحل را جهت فهم آدمى بيان نموده است.

از آنجا كه قرب خدا به بندگان مراحلى داشت، نزديكى انسان به خدا هم داراى مراتبى است. تنها چيزى كه انسان براى تقرب در اختيار دارد، دعاست. انسان مالك هيچ نيست مگر دعا، تنها تضرع و نيايش است كه مملوك انسان بوده در اختيار او است.

حضرت امير عليه السلام در دعاى كميل فرمود: «يا سريع الرضا اغفر لمن لا يملك الاالدعا».

تنها سلاحى كه انسان دارد، اكسير اشك است. انسان با سلاح به جنگ دشمن مى رود.

تنها وسيله اى كه بنده را در برابر شيطان مسلح مى كند، گريه است. اشك و آه، بهترين جلوه خشوع و تضرع است. گريه انسان را تسليم خدا مى كند و تضرع و تسليم براى شيطان بسيار زجرآور است و براى خدا بسيار شيرين!

دعا نداى اهل بعيد است، دعا براى رفع علت و آسيب است، دعا هشدارى به انسان است كه از خدا دور است، دعا اشارتى به بنده است كه زمانِ تقرب است و خداوند آدميان و پريان را فقط براى عبادت و عبوديت آفريد:

وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ (1)؛

«جن و انس را نيافريدم مگر براى عبادت.»

عصاره عبادت دعاست. اگر خلقت انسان براى بندگى و نيايش است، بايد به اقتضاى خلقت پاسخ شايسته داد. او دعاى بنده اش را مى شنود و درخواستش را بر آورده مى سازد. نيايش وصول به رحمت بيكران الهى است، دعا باران رحمت الهى را موجب مى شود، و راز و نياز با خدا آلودگى ها را مى زدايد و عرفات سرزمين قرب و دعاست.

اوج دعا در بيابان عرفات، دعاى نورانى سيدالشهدا عليه السلام كنار كوه رحمت است.

سالار شهيدان نخست زبان به حمد و ثناى الهى گشوده، از جواد، حكيم، رحيم، نور،


1- ذاريات: 56

ص: 469

سميع، بصير، لطيف، خبير و رئوف سخن مى گويد. سپس در حاليكه اشك از ديده هايش جارى است با نهايت ادب، شور و عشق دست نياز به سوى خدا بلند كرده عباراتى بر زبان جارى مى سازد كه فقط لايق پدر امام سجاد عليه السلام است؛ امام سجادى كه سرّ دعا را بر انسان گشود و دعا را براى بشر معنا كرد و نحوه راز و نياز با خدا را به آدمى آموخت. آرى چه زيباست كه اين كلمات عاشقانه را از زبان حسين بن على عليه السلام در بيابان عرفات بگوييم، وه، چه با صفاست كه با نهايت خشوع و عشق ورزى از عمق جان در وادى نور و معرفت با خدا سخن بگوييم.

دعا در اين زمان و اين سرزمين قطعاً مستجاب است و گناهان آدمى به حتم مغفور.

شايد يكى از اسرار اين مسأله حضور امام زمان عليه السلام در عرفات باشد. صاحب الامر عليه السلام در حج، در عرفات و در منى قطعاً حاضر است و براى امتش دعا مى كند، آن ها را مى بيند و به آن ها نظر عنايت دارد، خداوند هم به بركت حضور حجة بن الحسن عليه السلام به حجاج نظر لطف كرده، آن ها را مورد مرحمت خويش قرار مى دهد. محمد بن عثمان عمرى، از نواب خاص امام زمان درباره حضور صاحب الامر عليه السلام در عرفات مى گويد (1):

«واللَّه ان صاحب هذاالامر ليحضر الموسم كل سنة يرى الناس و يعرفهم و يرونه و لا يعرفونه»؛

«سوگند به خدا كه صاحب الامر هر سال در موسم حاضر است، مردم را مى بيند و مى شناسد. مردم نيز او را مى بينند ولى نمى شناسند.»

سرّ عصر عرفات

عرفات، عصر روز نهم است. در اينجا سئوالى خودنمايى مى كند و آن اين كه چرا عصر براى وقوف در عرفات انتخاب شده است؟ اين سئوال را يك يهودى از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيد. پيامبر صلى الله عليه و آله هم پاسخى لطيف به او داد كه او را راضى كرد. رسول


1- فقيه، ج 2، ص 520

ص: 470

خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«إِنَّ الْعَصْرَ هِيَ السَّاعَةُ الَّتِي عَصَى آدَمُ فِيهَا رَبَّهُ فَفَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى أُمَّتِيَ الْوُقُوفَ وَ التَّضَرُّعَ وَ الدُّعَاءَ فِي أَحَبِّ الْمَوَاضِعِ إِلَيْهِ وَ تَكَفَّلَ لَهُمْ بِالْجَنَّةِ وَ السَّاعَةُ الَّتِي يَنْصَرِفُ بِهَا النَّاسُ هِيَ السَّاعَةُ الَّتِي تَلَقَّى فِيهَا آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيم». (1)

«فلسفه وقوف در عرفات بعد از عصر اين است كه بعد از عصر ساعتى است كه آدم پروردگار خويش را عصيان كرد و خداوند بر امت من وقوف و گريه و دعا را در بهترين جايگاه واجب گردانيد و اعطاى بهشت آنان را به عهده گرفت. و آن ساعتى كه مردم از عرفات كوچ مى كنند، همان ساعتى كه آدم كلماتى را از خداوند دريافت كرد و توبه نمود. همانا خداوند توبه پذير و مهربان است.»

بنابراين سرّ عصر عرفات، عصيان آدم و توبه اوست. انسان هاى گنهكار هم بايد در همين زمان در بهترين مكانهاى روى زمين بايستند و از خدا غفران و بخشش طلب كنند.


1- امالى صدوق، ص 171

ص: 471

فصل هشتم: اسرار عرفانى مشعر

اشاره

ص: 472

ص: 473

بعد از وقوف به عرفات در غروب شب دهم بر حاجى واجب است از عرفات به سوى مشعر افاضه(كوچ) كند و بايد شب دهم را تا طلوع صبح در آنجا بماند و قبل از طلوع آفتاب از وادى محسّر تجاوز نكند، اين دومين وقوف واجب حج است كه با وقوف در عرفات تكميل مى شود. وقوف در مشعرالحرام مستحباتى هم دارد: با دلى آرام از عرفات به سوى مشعر متوجه شود، در راه رفتن ميانه روى كند، كسى را آزار ندهد، نماز شام و خفتن را تا مزدلفه به تأخير اندازد، از طرف راست راه نزول كند و نيز مستحب است هر مقدار كه ممكن باشد عبادت و استغفار كند. همچنين شايسته است سنگريزه هاى رمى در منى را از اين منطقه بردارد. خداوند در آيه اى از آيات قرآن به افاضه از عرفات به سوى مشعر اشاره فرموده، غايت آنرا ذكر دانسته است:

لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ وَاذْكُرُوهُ كَمَا هَدَاكُمْ وَإِنْ كُنتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنْ الضَّالِّينَ (1)؛

«اگر به هنگام حج طالب روزى خدا باشيد، مرتكب گناهى نشده ايد و چون از عرفات بازگشتيد، خدا را در مشعرالحرام ياد كنيد؛ از آن رو كه شما را هدايت كرد، در حاليكه پيش از آن گمراه بوده ايد.»


1- بقره: 198

ص: 474

اين منطقه سه نام معروف دارد: يكى «مزدلفه» و ديگرى «مشعر» و سوم «جمع».

درباره وجه نامگذارى اين سرزمين به مزدلفه اينگونه بيان شده است كه جبرئيل در ادامه تعليم مناسك حج به ابراهيم عليه السلام به ايشان فرمود: به مشعر نزديك شو(ازدلف). «يا ابراهيم: ازدلف الى المشعر الحرام فلذلك سميت المزدلفه». به همين جهت اين منطقه را مزدلفه ناميدند. (1) پس اين نامگذارى توسط جبرئيل امين انجام شد.

علت نامگذارى اين منطقه به مشعر، براساس فرموده امام سجاد عليه السلام اين است كه اين سرزمين اشاره(اشعار) به تقوا و خوف خدا دارد. نام سوم مشعر، سرزمين «جمع» است؛ زيرا آدم در اينجا ميان دو نماز مغرب و عشا جمع نمود. امام صادق عليه السلام فرمود:

«سُمِّيَتِ الْمُزْدَلِفَةُ جَمْعاً لِأَنَّهُ يُجْمَعُ فِيهَا الْمَغْرِبُ وَ الْعِشَاءُ». (2)

وقوف در مشعرالحرام كه درِ ورود به حرم الهى است اسرارى دارد:

1. شميم رحمت

حاجى براى ورود به سرزمين مشعر، از عرفات گذر كرده است. در آنجا پاك شده، تمام هستى خويش را در زلال بخشش الهى شست و شو داده است. او اينك از آلودگى ها رسته و به وصال حق پيوسته است. قلب حج گزار گواهى مى دهد خداوند به او اقبال كرده بعد از آنكه شايد در گذشته به او ادبار كرده بود. او با ورود به مشعر اذن دخول به حرم مى خواهد او هم اينك در برابر درهاى رحمت الهى ايستاده است و شميم رحمت و عطوفت الهى را بر گونه خويش احساس مى كند، خلعت قبول به تن كرده از حريم فرشتگان خدا درآمده است. زائر بايد تمامى گناهان خويش را- چه كوچك و چه بزرگ- در سرزمين عرفان بر زمين گذارد و قلب آلوده خويش را پاك كند، او در مشعر به قصد تقرب آمده است، او آمده تا خود را در اقيانوس بيكران الهى غرق كند.


1- المحاسن، ج 2، ص 65، روايت 1181
2- علل الشرايع، ج 2، ص 437

ص: 475

حج گزار در مشعر فروغ تابنده برق رحمت را در مى يابد، آنگونه كه موسى در راه مدين در شب تاريك ناگاه در فضاى مبهم شب شعله آتشى ديد و به سوى آن روانه شد و از همين جا نبوت و رسالت او شكل گرفت. ... إِذْ رَأَى نَاراً؛ (1) «چون آتشى ديد».

چراغ صاعقه آن سحاب روشن باد كه زد به خرمن ما آتش محبت او

برق رحمت درخششى از آسمان ربوبيت است كه به چشم سالك مى زند تا او را به درون خانه آورد و به درون مأمن نجات بخواند، رحمت الهى پرتو تجلى اوست كه به بركت ولايت در قلب سالك مى تابد، او را بى قرار كرده، باعث بعثت درونى مى شود.

برق رحمت شايد سوزنده و كشنده هم باشد البته كشنده انانيت است. شميم رحمت اميد بخش و روح افزاست، رنجها را به راحتى و آسودگى تبديل مى كند، اضطراب ها، نگرانيها و آلام را مى برد و با پرتو افشانى خويش، جمال الهى را به سالك نزديك مى كند. يكى از عارفان زبان حال خويش را چنين سروده است (2):

هجرت الخلق طراً فى هواكا وايتمت العيال لكى اراكا

فلو قطعتنى فى الحبّ اربا لما حنّ الفؤاد الى سواكا (3)

آسمان مشعر سرشار از باران رحمت است، ابرهاى بركات آنجا را فرا گرفته است.

كافى است كه زائر با دلى پاك و ضميرى آرام بر اين سرزمين گام نهد، ابرهاى رحمت او را فرا گرفته، آنچه در درون دارند به او تقديم مى كنند، رحمت خدا در اين سرزمين از ساحت لطف او مى بارد و آسمان شادمانه به روى زائر خدا لبخند مى زند، جوى سرفرازى و عزت در اين دره جارى است و سنگريزه هاى رمى شيطان در اين سرزمين اميد رحمت مى دهد.


1- طه: 10
2- حلية الاولياء، ج 7، ص 367
3- در هواى تو، به كلى از تمام مردمان دورى گزيدم و خانواده ام را بى سرپرست رها كردم تا به ديدار تو رسم، پس اگر در راه محبت خويش مرا پاره پاره سازى دلم هرگز به سوى غير تو گرايش نخواهد يافت.

ص: 476

شب ظلمانى و غوغاى مشعر تداعى مى كند صحراى محشر

سفيدى در سياهى مى زند موج بود خاك بيابان هم معطر

2. توشه تقوا

از اسرار مزدلفه، برگرفتن توشه تقوا براى فرداى تنهايى است. در آغاز ورود مجدد به حريم حرم، بايد تصميم جدى گرفت تا معاصى را ترك كرد، از نادانى دور شد و به سمت علم و بصيرت رفت، قصد تقوا نمود و دل خويش را با خوف الهى آراست. امام سجاد عليه السلام در حديث شبلى فرمود:

«فَعِنْدَ مَا مَشَيْتَ بِمُزْدَلِفَةَ وَ لَقَطْتَ مِنْهَا الْحَصَى نَوَيْتَ أَنَّكَ رَفَعْتَ عَنْكَ كُلَّ مَعْصِيَةٍ وَ جَهْلٍ وَ ثَبَّتَّ كُلَّ عِلْمٍ وَ عَمَلٍ قَالَ لَا قَالَ فَعِنْدَ مَا مَرَرْتَ بِالْمَشْعَرِ الْحَرَامِ نَوَيْتَ أَنَّكَ أَشْعَرْتَ قَلْبَكَ إِشْعَارَ أَهْلِ التَّقْوَى وَ الْخَوْفَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ لَا قَالَ فَمَا مَرَرْتَ بِالْعَلَمَيْنِ وَ لَا صَلَّيْتَ رَكْعَتَيْنِ وَ لَا مَشَيْتَ بِالْمُزْدَلِفَةِ وَ لَا رَفَعْتَ مِنْهَا الْحَصَى وَ لَا مَرَرْتَ بِالْمَشْعَرِ الْحَرَام». (1) «وقتى به مزدلفه رفتى و از آنجا سنگريزه جمع كردى نيت كردى كه هر معصيت و نادانى را از خويش بزدايى و هر علم و عمل صالحى را در خود ملكه سازى؟

گفت: نه. پرسيد: وقتى بر مشعرالحرام گذر كردى، نيت كردى كه دلت را با بينش اهل تقوا و خوف از خدا بيارايى؟ گفت: نه. فرمود: پس نه به مزدلفه رفته اى، نه از آن سنگريزه برداشته اى و نه از مشعر الحرام عبور كرده اى.»

در مشعر بايد خود را براى مبارزه با شيطان درون و بيرون آماده كرد، شب مشعر شب اشك و شعور است، شب مناجات و بازگشت به خداست. مشعر نشانه شعور انسان گسسته از هوسهاست، مشعر محل معاشقه با آفريننده زيبا رويان عالم است، در اين شب بايد دلى سوخته و وجودى شعله ور را به خدا تقديم داشت، شيفتگان الهى به


1- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 170

ص: 477

شب زنده دارى پرداخته و از روزهاى سخت تنهايى نجوا به لب دارند، در اين شب صاحبدلان عاشق سر بر خاك بندگى مى سايند، دقايق را غنيمت شمرده، هر لحظه به دنبال گنج بى پايان معرفت خدايند.

جمال كعبه چنان مى دواندنم به نشاط كه خارهاى مغيلان حرير مى آيد

بيداردلان شيفته و با معرفت اشك هاى صداقت بر گونه دارند. نشانه پشيمانى بر زبان دارند و حسرت درونى بر قلب. آنها آمده اند كه باز گردند، در اين شب بايد آه و ناله گنهكاران چاره سازد، عاصيان تا فرصت باقى است راز و نياز كنند، خواب دنيوى را كنار گذارند و براى آينده خويش دعا كنند. خداى سبحان به داود نبى عليه السلام وحى فرمود (1):

«عجب است كسى كه دعوى محبت ما كند و چون شب در آيد پهلو بر بستر غفلت نهد. آيا چنين نيست كه دوست، خلوت با دوست را دوست دارد؟ پس دوستان را با خواب چه كار؟.»

رمز مشعر خودنگهدارى و تقواست، تقوا جهاد با نفس است كه مراتب سه گانه اى دارد (2): اولين مرتبه آن تقواى از محرمات است. مرتبه بعدى، تقواى از شبهات و آخرين مرحله آن، پرهيز از ماسواست.

با اين سه مرتبه انسان به مقام تخليه مى رسد، درونش از آلودگى ها پاك شده، ضميرى طاهر پيدا مى كند، بعد از اين دو، گام ديگر بر سالك لازم است؛ يكى تحليه است در اين مرحله صفات نيك در نفس انسان جاى مى گيرد و ديگرى تجليه است كه در اين مرتبه، انوار الهى سرّ انسان را جلا مى دهد.

تقوا آدمى را پاك مى كند وطهارت از گناه ضمير انسان را روشن ساخته، حالت تضرع و خشوع در قلب انسان پايدار مى شود. به امير مؤمنان عليه السلام گفتند: چرا مشعر الحرام از حرم قرار داده شده است؟ ايشان فرمود (3):


1- الاخلاق، ص 125
2- المراقبات، ص 201
3- فروع كافى، ج 4، ص 224، روايت 1؛ تهذيب الاحكام، ج 5، ص 448، روايت 17

ص: 478

«لِأَنَّهُ لَمَّا أَذِنَ لَهُمْ بِالدُّخُولِ وَقَفَهُمْ بِالْحِجَابِ الثَّانِي فَلَمَّا طَالَ تَضَرُّعُهُمْ بِهَا أَذِنَ لَهُمْ لِتَقْرِيبِ قُرْبَانِهِمْ فَلَمَّا قَضَوْا تَفَثَهُمْ تَطَهَّرُوا بِهَا مِنَ الذُّنُوبِ الَّتِي كَانَتْ حِجَاباً بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَهُ أَذِنَ لَهُمْ بِالزِّيَارَةِ عَلَى الطَّهَارَة». (1) «چون خداوند اجازه ورود به زائران را در آستانه در دوم نگهداشته است و چون ناله و دعايشان طول بكشد، به آنان اجازه مى دهد كه قربانى خود را پيش آورند. و چون آلودگى خود را رها كنند و از گناهانى كه ميان خدا و آنان حجاب بود، پاك شوند به آنان اجازه مى دهد كه با پاكى به زيارت آيند.»

انسانى كه از گناه پاك شد، لايق بهشت مى شود، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«من احيا الليالى الاربع و جبت له الجنة: ليلة التروية و ليلة عرفة، وليلة النحر و ليلة الفطر» (2)

؛

«هر كس اين چهار شب را شب زنده دارى كند، بهشت براى او واجب است: شب ترويه، شب عرفه، شب عيد قربان و شب عيد فطر.»

امام صادق عليه السلام در حديث مصباح الشريعه وقوف مزدلفه را جهت كسب تقوا مى داند. مشعر براى صعود است، مشعر براى اعتلاى روح به عالم بالاست؛ چنانكه انسان از كوه بالا ميرود، بايد منازل و پلكان صعود، كمال، توحيد و فنا را يك به يك بپيمايد.

«وَ اتَّقِهِ بِمُزْدَلِفَةَ وَ اصْعَدْ بِرُوحِكَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلَى بِصُعُودِكَ إِلَى الْجَبَل». (3)

عرفات مقام وحدت است و مشعر مقام كثرت. در اين مرحله حاجى بايد مشاعر صعودى و معنوى وقوف پيدا كند تا حكمت آنها را بداند. مشاعر، مدارك انسانى است و قواى ادراكى بايد در اختيار انسان باشد كه اگر چنين شد، سالك به مقام نفى خواطر نايل مى شود و در اين صورت قادر است خلع بدن كند؛ خلع بدن يا موت اختيارى از شرايط


1- فروع كافى، ج 4، ص 224
2- الفردوس، ج 3، ص 620، روايت 5937
3- مستدرك الوسائل، ج 10، ص 172

ص: 479

حكمت است. شب مشعر، تهجد و راز و نياز با خداست، در اين شب بايد تصميم تقوا گرفت و رويه پرهيزكارى پيشه كرد، عاشقان شب مشعر ذكر خدا مى گويند تا خدا كنارشان نشنيد: «يَا جَلِيسَ الذَّاكِرِينَ»، اوقلب آنها را آرام مى كند و شيرينى ديدار خويش را در كام آنها مى نشاند.

امر على الديار ديار ليلى اقبل ذالجدار و ذالجدارا

فما حب الديار شغفن قلبى و لكن حب من سكن الديارا (1)


1- بر ديار ليلى گذر مى كنم و ديوارهاى آنجا را يك به يك مى بوسم، حب ديار شكافهاى قلب مرا پر نكرده بلكه حب كسى كه در اين ديار ساكن است قلب مرا پر كرده است.

ص: 480

ص: 481

فصل نهم: اسرار عرفانى منى، رمى، قربانى و حلق

اسرار منى

اشاره

ص: 482

ص: 483

حجاج بيت اللَّه الحرام پس از طلوع آفتاب روز دهم ذى حجه از مشعر به سمت منى افاضه(كوچ) مى كنند تا در اين سرزمين اعمال خاصى را به جاى آورند. واجبات منى سه چيز است كه عبارتند از: رمى جمرات، قربانى و تقصير يا حلق.

يك) ياد خدا

خداوند كوچ كردن از عرفات و وقوف در مشعر را همراه با ذكر خود بيان داشته است:

فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ (1)؛

«چون از عرفات بازگشتيد، خدا را در مشعرالحرام ياد كنيد.»

سپس افاضه از مشعر به سمت منى را قرين استغفار كرده است:

ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (2)؛


1- بقره: 198
2- بقره: 199

ص: 484

«سپس از آنجا كه ديگر مردم باز مى گردند شما نيز باز گرديد و از خدا آمرزش بخواهيد كه آمرزنده و مهربان است.»

خداى سبحان در پايان مناسك منى هم بر ذكر خود تأكيد مجدد مى فرمايد:

فَإِذَا قَضَيْتُمْ مَنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً (1)؛

«چون مناسكتان را به جاى آورديد، همچنان كه پدران خويش را ياد مى كرديد- حتى بيشتر از آن- خداى را ياد كنيد.»

آنچه ميان آيات مزبور مشترك است، ياد خداست. منى در عصر جاهليت محل مناسبى به حساب مى آمد؛ زيرا مشركان در آنجا بتكده اى براى خويش احداث كرده و بتهاى خويش را مى پرستيدند. از سوى ديگر رسم جاهليت اين بود كه پس از انجام مناسك در منى گرد هم مى آمدند و به ذكر نياكان و تبار خويش چه با نظم و چه با نثر مى پرداختند، ارزشهاى قبيله اى خود را مى ستودند و از قدرت آنها در جنگاورى ياد مى كردند. به بيان ديگر، اعراب جاهلى در اين سرزمين فخرفروشى كرده، به ياد آن به خود مى باليدند. قرآن كريم اين رسم جاهلى را سرزنش كرد و بر اين نكته سرانگشت تأكيد گزارد كه اين سرزمين محلى براى ياد نياكان نيست، بلكه جايگاه ياد خداست و در اين بيابان بايد ذكر او گفت، از او غفران و رحمت خواست، به درگاه او پناه برد و دنيا و آخرت را از او درخواست نمود؛ بنابراين سرزمين منى محل ياد خدا، اخلاص دين براى او، توجه به معارف توحيدى و ارج گزاردن نعمت ها و بركات است. حج سرشار از نام خداست، اما در اين سرزمين محبت او، ياد او و مباهات به او تأكيد دو چندان دارد.

نسيمى از صباى دوست دارم به گوش دل نداى دوست دارم

ميان اين همه دلبستگى ها تمنّاى مناى دوست دارم

اين مطلب در يكى از سخنان امام صادق عليه السلام بيان شده است. از ايشان درباره آيه


1- بقره: 200

ص: 485

فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ (1)

سئوال شد. امام در پاسخ فرمود:

«كَانَ الْمُشْرِكُونَ يَفْتَخِرُونَ بِمِنًى إِذَا كَانَ أَيَّامُ التَّشْرِيقِ فَيَقُولُونَ كَانَ أَبُونَا كَذَا وَ كَانَ أَبُونَا كَذَا فَيَذْكُرُونَ فَضْلَهُم».

«مشركان در روزهاى تشريق در منى به نياكان خود افتخار مى كردند و مى گفتند: پدران ما چنين و چنان بودند و فضايل آنها را ياد مى كردند». (2)

زبان به سرّ ذكر واقف نيايد بلكه اسرار ذكر را دل به دست مى آورد. منى چيست؟

گفتن او و ياد و نام بردن اوست. با ديده او را عيان ديدن، شعاع خورشيد او را در آسمان دل نظاره كردن، ملك و ملكوت را سرشار از ياد او يافتن. سالك بايد از خود بيرون رود چنانكه مار از پوست بيرون مى رود؛ تا بفهمد حقيقت همه اوست. بايد از دوگانگى برخاست، به سراى وحدت روى آورد. خود را غرقه نور معرفت ساخت، يكسان زيست و يك سو نگريست. خداوند به انسان دو چشم داده، آنگاه كه به خود مى نگرد، سراسر عيب است و كاستى و آنگاه كه به او خيره مى شود، همه حسن است و غنا. به قول خواجه عبداللَّه انصارى: «الهى چون در تو نگرم، مى نازم و چون به خود مى نگرم مى گدازم». (3)

دو) رضاى حق

كسى كه به سرزمين منى گام مى نهد، خدا از او راضى مى شود. حاجى از اين اكسير كمياب در منى بهره مند مى شود و مى تواند مزه ملكوتى رضايت حق را بچشد. امام صادق عليه السلام فرمود:

«إِذَا أَخَذَ النَّاسُ مَوَاطِنَهُمْ بِمِنًى نَادَى مُنَادٍ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ


1- بقره: 200
2- السرائر، ج 3، ص 565
3- مجموعه رسائل فارسى خواجه عبداللَّه انصارى، ص 403

ص: 486

أَرْضَى فَقَدْ رَضِيتُ». (1)

«چون مردم در منى در جاى خود قرار گرفتند، از سوى خداوند منادى ندا مى دهد كه: اگر مى خواستيد من راضى شوم، راضى شدم.»

خدا از كسى راضى مى شود كه پاك باشد، سياهى گناه از او برداشته شده، همانند كسى باشد كه تازه از مادر متولد شده است. درباره كسى كه به منى كوچ كرده است، از امام عليه السلام چنين نقل شده كه «از گناهانش پاك مى شود همچون روزى كه مادر او را زاده است». (2) چنين كسى مى تواند عمل را از سر گيرد و روزى را كه شروع مى كند، روز اول تكليف و شريعت خويش بداند. امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«إذا أَفَاضَ الرَّجُلُ مِنْ مِنًى وَضَعَ يَدَهُ مَلَكٌ فِي كَتِفَيْهِ ثُمَّ قَالَ اسْتَأْنِفْ» (3)

.

«وقتى كسى از منى كوچ كرد، فرشته اى دست خود را بر شانه هاى او مى گذارد و مى گويد: عمل از سر گير.»

خداوند كسانى را كه از آنها راضى است در قرآن اعلام فرموده است؛ او از صادقين رضايت دارد(مائده: 119)، از اهل ايمان راضى است(بينه: 8)، او از كسانى كه به مقام اطمينان نائل شده اند، اعلام رضايت كرده است(فجر: 28)، مهاجران و مجاهدان، رضايت خدا را از آن خود كرده اند(توبه: 21)، همچنين اهل تقوا به رضاى او نايل آمده اند(توبه: 109). مى توان به اين مجموعه مورد ديگرى را هم افزود؛ خداوند از كسى كه به سرزمين منى گام نهاد و مناسك حج خويش را به پايان برد، راضى شده است؛ از اين رو رضايت حق در گرو حج است و وادى منى محل اعلام رضايت خشنودى او به حجاج.

در عالم هيچ چيز بهتر از خشنودى خدا نيست و اين مى تواند نهايت آرزو و غايت قصواى يك انسان باشد. اگر خدا از كسى راضى شد، دنيا و آخرتش تأمين است. بهشت


1- فروع كافى، ج 4، ص 262، روايت 42
2- فقيه، ج 2، ص 480، روايت 3019
3- المحاسن، ج 1، ص 141، روايت 187

ص: 487

براى او تضمين شده مرگى آرام در انتظار اوست و او كام خويش را از زندگانى دنيا برمى گيرد. بنابراين حاجى در منى به مُنا و آرزوى خويش مى رسد. جالب اينكه وجه نامگذارى اين منطقه به منى همين است.

امام رضا عليه السلام در اين باره فرمود:

«الْعِلَّةُ الَّتِي مِنْ أَجْلِهَا سُمِّيَتْ مِنًى مِنًى أَنَّ جَبْرَئِيلَ عليه السلام قَالَ هُنَاكَ لِإِبْرَاهِيمَ عَلَيْهِ السَّلَامُ تَمَنَّ عَلَى رَبِّكَ مَا شِئْتَ فَتَمَنَّى إِبْرَاهِيمُ عليه السلام فِي نَفْسِهِ أَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ مَكَانَ ابْنِهِ إِسْمَاعِيلَ كَبْشاً يَأْمُرُهُ بِذَبْحِهِ فِدَاءً لَهُ فَأُعْطِي مُناه».

«علت آنكه به منى، منى گفته اند اين است كه جبرئيل در آن جا به ابراهيم گفت:

هر چه مى خواهى از خداوند تمنا كن. حضرت ابراهيم هم در دل خود از خدا خواست كه به جاى فرزندش اسماعيل، قوچى به عنوان فديه قرار دهد و خداوند متعال دستور دهد كه آنرا سر ببرد. خداوند هم خواسته او را اجابت كرد». (1)

امام سجاد عليه السلام هم در حديث شبلى به اين معنا اشارتى دارد:

«فَنَوَيْتَ عِنْدَ مَا وَصَلْتَ مِنًى وَ رَمَيْتَ الْجِمَارَ أَنَّكَ بَلَغْتَ إِلَى مَطْلَبِكِ وَ قَدْ قَضَى رَبُّكَ لَكَ كُلَّ حَاجَتِكَ؟ قَالَ: لَا»؛

«وقتى به منى رسيدى و رمى جمرات كردى، آيا نيت كردى كه به خواسته ات رسيدى و خداوند همه حاجتهايت را برآورده است؟ گفت: نه.»

زائر بعد از مزدلفه به سمت منى حركت مى كند. دستور اين است كه در هنگام حركت به سمت چپ يا راست متمايل نشود. راز اين دستور اين است كه حاجى در صراط مستقيم حركت كند و به چپ يا راست منحرف نشود.

«الْيَمِينُ وَ الشِّمَالُ مَضَلَّةٌ وَ الطَّرِيقُ الْوُسْطَى هِيَ الْجَادَّة» (2)

.

«چپ و راست انحراف است و راه وسط همانا صراط مستقيم است.»


1- عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 91؛ علل الشرائع، ص 435، روايت 02
2- نهج البلاغه، خطبه 16، بند 7

ص: 488

بعد از وصول به منى شايسته است زائر بداند به قربانگاه عاشقان و محل واصلان گام نهاده است. در اين سرزمين بايد شايستگى حضور يافت و با قربانى كردن خواهش هاى نفسانى، غرق در غفران رحمان شد. در اينجا آخرين آزمون هاى الهى رقم مى خورد.

سالك حج گزار، احرام بسته، طواف كرده، نماز گذارده، به عرفات و منى وقوف كرده و انفاق نموده است و هم اكنون تائب شده، تمامى گناهانش ريخته است. اشك ندامت بر گونه هايش جارى است، او به درگاه قرب خدا آمده است، پيمانى جديد با خدا بسته تا فقط راه پاكى پيمايد، او روى خويش را سفيد كرده، سياهى را از ضمير و باطن خود زدوده است.

«شاهدى چون ماهى مى رفت در راهى، ناگاه در خاى حمام او افتاد و روى چون ماه را به گِل سياه ديد غمگين شد. عاشق به وى گفت: روى چون ماه را به گل سياه مبين، به مشتى آب بشوى تا باز شايسته نظر شوى. در عالم معنا نيز تو اى مؤمن شاهدى كه از سرمستى غفلت و حبّ دنيا به گل افتاده اى و روى چون ماه را به بلاى گناه، سياه كرده اى، يك شب برخيز و قلعه دل و قبّه ضمير را از صفات و وسواس به خندق پر آب ديده، پاس دار، تا در قيامت پاك گردى. طالبى كه روزنامه محبت نخوانده، او قدر غلبات جذبات تجليات شب چه داند (1)؟.»

اسرار رمى

اشاره

يكى از واجبات منى ريگ انداختن به جمره در محلى مخصوص است. سنگها بايد از حرم باشند و آنها را بايد با نيت خالص به سمت جمرات بيندازد، در اينجا هم عدد هفت خودنمايى مى كند؛ يعنى هفت سنگريزه بايد زد. تكبير گفتن، طاهر بودن و دعا كردن از آداب مستحبى رمى جمرات است. در اين لحظه بايد از خدا خواست كه انسان را در حصن خود قرار دهد، عمل او را بالا برد و شر شيطان را نيز از سر او كوتاه كند. رمى را اسرارى است:


1- مجموعه رسائل فارسى خواجه عبداللَّه انصارى، ص 74

ص: 489

يك) راندن شيطان

هفت سنگ برداشتن و آنها را متوالى به سمت سنگى بزرگ انداختن به چه معناست؟ شايد ظاهر اين عمل مبهم باشد، ولى رمى جمرات نشان از معناى لطيف و عميقى دارد. رمى جمرات به معناى مبارزه با شيطان است، رمى جمرات اعلان جنگ با ابليس است. سنگ زدن به جمرات نابود كردن هواهاى نفسانى و خواهشهاى حيوانى است. رمى جمرات، ميراندن شهوات و اخلاق رذيله است. حضرت امير عليه السلام در كلامى نورانى به حكمت اين عمل اشاره فرمود:

«إِنَّ الْجِمَارَ إِنَّمَا رُمِيَتْ لِأَنَّ جَبْرَئِيلَ حِينَ أَرَى إِبْرَاهِيمَ الْمَشَاعِرَ بَرَزَ لَهُ إِبْلِيسُ فَأَمَرَهُ جَبْرَئِيلُ أَنْ يَرْمِيَه ...» (1)

؛

«جمره ها بدين سبب با سنگ زده مى شوند چون جبرئيل محل هاى عبادت را به حضرت ابراهيم عليه السلام نشان داد، ابليس بر او نمايان شد. جبرئيل آن حضرت را فرمان داد كه او را براند. او هم شيطان را با هفت سنگ راند. كنار جمره اولى زير زمين پنهان شد و كنار جمره دوم سر برآورد. با هفت سنگ ديگر او را راند، در جاى دوم به زير زمين رفت و از محل جمره سوم آشكار شد. باهفت سنگ او را زد، او در همانجا به زير زمين رفت.»

رمى، راندن اخلاق ذميمه و اوصاف پست است. در اين مقام بايد خطر كرد و به يكباره عليه خويشتن خويش شوريد، هواى نفسانى را از ريشه كند و بيرون افكند. معناى رمى، مبارزه با نفس اماره است. براساس اصطلاح قرآنى، انسان سه نفس دارد: نفس اماره(يوسف: 53)، نفس لوامه(قيامت: 2) و نفس مطمئنه(فجر: 27). در جمره اولى انسان با شيطان درون و نفس اماره ستيز مى كند. اولين دشمن در راه وصول به قرب الهى، نفس اماره است؛ از اين رو بايد از آنجا شروع كرد و در رمى اول اسب چموش درون را رام كرد. آنگاه كه انسان عملى خلاف انجام دهد از درون سرزنشى دريافت مى كند و اين


1- قرب الاسناد، ص 147، روايت 532

ص: 490

يكى از عجايب آفرينش آدم است. سرزنشها از سوى نفس لوامه است. در رمى جمره وسطى انسان دوباره به شيطان سنگ مى زند تا به خود تلقين كند كه نزديك عمل خلاف و معصيت نشود و مبتلا به سرزنشها نگردد.

هر گاه سالك با نفس اماره مبارزه كرد و نفس لوامه اش او را از ارتكاب معاصى بازداشت و از انجام گناهان از او مراقبت نمود، او به نفس مطمئنه واصل شده است.

حاجى با رمى جمره عقبى شيطان را به طور كلى از خويش دور مى سازد تا نفس مطمئنه خويش را در امان داشته، آماده وصال به حريم گردد. در اين حالت او سزاوار اين مقام مى شود كه خدا به او بگويد: از تو راضى هستم.

يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً (1)؛

«اى روح آرامش يافته خشنود و پسنديده به سوى پروردگارت باز گرد.»

امام زين العابدين عليه السلام در حديث شبلى فرمود:

«فَعِنْدَ مَا رَمَيْتَ الْجِمَارَ، نَوَيْتَ أَنَّكَ رَمَيْتَ عَدُوَّكَ إِبْلِيسَ وَ غَضِبْتَهُ بِتَمَامِ حَجِّكَ النَّفِيسِ؟ قَالَ: لَا».

«وقتى سنگريزه به جمرات زدى، نيت كردى كه دشمنت ابليس را سنگ باران كرده، با تمامى حج گرانبهايت او را به خشم آورده اى؟ گفت: نه.»

امام صادق عليه السلام هم حكمت تشريع رمى را مبارزه با شهوت، خساست و دنائت معرفى مى فرمايد. ايشان در حديث مصباح الشريعه فرمود:

«وَ ارْمِ الشَّهَوَاتِ وَ الخَسَاسَةَ وَ الدَّنَاءَةَ وَ الْأَفْعَالَ الذَّمِيمَةَ عِنْدَ رَمْيِ الْجَمَرَاتِ».

«و با رمى جمرات، شهوتها، فرومايگى و پستى و ناپسندى را به دور افكن.»


1- فجر: 27 و 28

ص: 491

دو) ذخيره نور

هر گاه حج گزار به جمرات سنگ زند، براى خود نورى در قيامت ذخيره نموده است. پس با هر سنگى توشه اى برداشته و با هر رمى روشنايى بيشترى براى قيامت خود از پيش فرستاده است.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«رَمْيُ الْجِمَارِ ذُخْرٌ يَوْمَ الْقِيَامَة» (1)

؛

«سنگ زدن به جمرات، ذخيره روز قيامت است.»

اگر سئوال شود كه اين ذخيره چيست، پاسخ آن در روايت ديگرى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بيان شده است.

«فَإِذَا رَمَيْتَ الْجِمَارَ كَانَ لَكَ نُوراً يَوْمَ الْقِيَامَةِ». (2)

«هر گاه رمى جمرات كردى براى تو نورى در قيامت خواهد بود.»

و از اين طريق از تمامى گناهان خارج شده پاك گرديده است، حتى اگر گناهانش كبيره باشد. همچنين آن حضرت مى فرمايد:

«الْحَاجُّ إِذَا رَمَى الْجِمَارَ خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ». (3)

«حج گزار وقتى بر جمره ها سنگ بزند از گناهانش بيرون مى آيد.»

انداختن سنگ اظهار بندگى و تشبه به ابراهيم خليل اللَّه است. بايد سنگ انداخت تا پشت شيطان را شكست و اعلام نمود كه من فقط از خدا فرمان برى مى كنم، سنگ انداختن تمرين انقياد و بندگى است، اظهار امتثال و عبوديت است. شيطان زمانى خوار و ذليل مى شود كه انسان را بنده منقاد خدا ببيند، حاجى با رمى فرشته صفت شده، از دام


1- فقيه، ج 2، ص 214، روايت 2195
2- الترغيب والترهيب، ج 2، ص 207، روايت 3
3- فقيه، ج 2، ص 214، روايت 2196

ص: 492

ابليس مى رهد.

شيطان مظهر اسم «البعيد» است و سالك كوى دوست مظهر اسم «القريب». او بايد با رمى خويش از شيطانى كه دور است دورى كند و بر قرب خويش به محضر ربوبى بيفزايد. اما حاجى به هنگام رمى بايد توجه كند كه رمى كننده واقعى خداست زيرا اوست كه به شيطان گفت: فَإِنَّكَ رَجِيمٌ؛ (1) «تو مطرودى». و با اين امر خود او را از نزد خويش راند. بنابراين رمى كننده حقيقى خداوند سبحان است و دست حاجى به هنگام رمى، دست خداست زيرا كه فرمود:

... وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى (2)؛

«و آنگاه كه تير مى انداختى، تو تير نمى انداختى خدا بود كه تير مى انداخت.»

اسرار قربانى

اشاره

كسى كه حج تمتع به جا مى آورد، واجب است بعد از رمى جمره عقبى، قربانى كند؛ يعنى يك شتر يا گاو يا گوسفند ذبح كند. قربانى شرايطى دارد كه در جاى خود بيان شد، چنانكه مستحباتى هم دارد.

آيات متعددى مسأله «هدى» و قربانى را مطرح كرده اند.

وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ للَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنْ الْهَدْىِ (3)؛

«حج و عمره را براى خدا به پايان برسانيد و اگر محصور شديد آنچه از قربانى فراهم شود ذبح كنيد.»

از اين آيه يكى از واجبات حج تمتع به دست مى آيد و آن اينكه بايد در سرزمين منى قربانى كرد. از آيه ديگرى تشريع هدى و اهميت آن به دست مى آيد.


1- ص: 77
2- انفال: 17
3- بقره: 196

ص: 493

جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَاماً لِلنَّاسِ وَالشَّهْرَ الْحَرَامَ وَالْهَدْىَ وَالْقَلَائِدَى (1)؛

«خداوند كعبه را بيت الحرام و مايه قيام مردم قرار داد همچنين ماه حرام و قربانى هاى بى نشان و نشان دار را تشريع فرمود.»

ذكر قربانى در عداد و سياق كعبه دليل بر جايگاه رفيع آن در حج است، همچنين هدى نقشى در قيام و قوام انسان ها دارد. قربانى رزق و روزى خداست كه براى مصرف بى نوايان و فقرا از سوى خدا واجب شده است و اين يكى از علتهاى تشريع حكم مزبور است. در موسم حج حيوانات فراوانى قربانى مى شوند كه يكى از علتهاى مهم وجوب قربانى، توزيع گوشت آنها ميان فقرا و مساكين است.

... وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُومَاتٍ عَلَى مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ (2)؛

«نام خدا را در روزهاى معين به هنگام ذبح چارپايان كه خدا رزق آنان ساخته، ياد كنند. پس از آنها بخوريد و بينوايان فقير را نيز اطعام كنيد.»

همين مطلب در جاى ديگر هم اشاره شده است:(حج: 33- 34). در آيه ديگرى كه مسأله قربانى مطرح شده است، در كنار آن شعائر قرار دارد:

وَالْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَكُمْ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ ... (3)؛

«شتران قربانى را براى شما از شعائر خدا قرار داديم.»

چنانكه پيداست يكى از شعائر الهى مسأله قربانى و هدى اعلام شده است.


1- مائده: 97
2- حج: 28
3- حج: 36

ص: 494

يك) تقوا و اخلاص

به لحاظ اخلاقى و عرفانى مهمترين آيه اى كه درباره قربانى در قرآن وجود دارد، آيه اى از سوره حج است كه اشاره اى روشن به تقوا و اخلاص در هدى دارد:

لَنْ يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَاؤُهَا وَلَكِنْ يَنَالُهُ التَّقْوَى مِنْكُمْ (1)؛

«گوشت و خون اين شتران به خدا نمى رسد، آنچه به او مى رسد تقواى شماست.»

اين آيه در واقع دفع دخل مقدر است؛ (2) يعنى شايد كسى توهم كند كه خدا از اين قربانى سود مى برد و به آن حاجتمند است، همچنين اين احتمال وجود دارد كه برخى بپندارند خداوند محتاج گوشت و خون قربانى نيست پس اين كار چه فايده اى دارد؟ اين آيه پاسخى به هر دو پندار است؛ نه خداوند محتاج قربانى است: «گوشت و خون اين شتران به خدا نمى رسد». و نه اين كار بى فايده: «آنچه به او مى رسد پرهيزكارى شماست»؛ بنابراين نفع و حكمت مهمى در اين عمل وجود دارد كه فقط به حج گزار مى رسد و اين نفع چيزى نيست جز تقوا و پرهيزكارى.

تقوا عامل قدرت روح است. پرهيزكارى نفس اماره و احساسات سركش و عاصى انسان را رام مى كند. تقواى الهى دوستان خدا را تحت ولايت او قرار مى دهد، خوف و خشيت خدا هميشه ملازم قلوب اهل تقواست، آنها شب ها را بيدار و به عبادت مشغولند و روزهايشان به روزه و گرسنگى مى گذرد. تقوا آدمى را بصير، دلها را آرام و نفوس را پاك مى كند. در نهج البلاغه مى خوانيم:

«فَإِنَّ تَقْوَى اللَّهِ دَوَاءُ دَاءِ قُلُوبِكُمْ وَ بَصَرُ عَمَى أَفْئِدَتِكُمْ وَ شِفَاءُ مَرَضِ أَجْسَادِكُمْ وَ صَلَاحُ فَسَادِ صُدُورِكُمْ وَ طَهُورُ دَنَسِ أَنْفُسِكُم». (3)


1- حج: 37
2- الميزان، ج 14، ص 375
3- نهج البلاغه، خطبه 198

ص: 495

«تقوا دواى بيمارى دلهاى شما، بينايى دلهاى شما، شفاى مرض بدنهاى شما، صلاح و مرهم زخم هاى جانها و مايه پاك شدن نفوس شماست.»

تقوا براى انسان، احسان به ارمغان مى آورد(يوسف: 90)، تقوا سرچشمه معرفت است(طلاق: 2)، تقوا باعث مى شود كارها سهل و آسان گردد(طلاق: 4)، تقوا موجب مى شود زشتى ها و معاصى انسان محو شود(طلاق: 5)، تقوا بهترين توشه قيامت است(بقره: 197)، قرآن هدايتى براى اهل تقواست(بقره: 2)، بهشت براى اهل تقوا مهيا شده(آل عمران: 133)، آينده از آن متقين است(هود: 49)، خدا با متقين است(توبه: 36)، خداوند فقط اعمال متقين را قبول مى كند(مائده: 27) و مهمتر و لطيف تر از همه اينكه متقين محبوب خدا هستند: إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ؛ (1) و آنها از دست ساقى حقيقى شراب مى نوشند: سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً؛ (2) «پروردگار ايشان به آنها شراب پاك مى نوشاند».

يكى از آثار تقوا اينكه طمع را از قلب انسان بيرون رانده، به جاى آن ورع مى نشاند.

اين مطلب در فرمايشات امام سجاد عليه السلام در حديث شبلى چنين آمده است:

«فعندما ذبحت هديك نويت انك ذبحت حنجرة الطمع بما تمسكت به من حقيقة الورع و انك اتبعت سنة ابراهيم بذبح ولده و ثمرة فؤاده و ريحان قلبه و احييت سنته لمن بعده و قربه الى اللَّه تعالى لمن خلفه؟ قال: لا»؛

«يعنى آنگاه كه قربانى ات را سر بريدى نيت كردى كه گلوى طمع را با حقيقت ورع و پرهيزگارى بريدى و از سنت ابراهيم پيروى كردى كه فرزندش، ميوه دلش و گل خوشبوى قلبش را به قربانگاه آورد و آن را سنتى براى آيندگان و وسيله اى براى تقرب به خداوند براى نسلهاى بعد قرار داد؟ گفت: نه.»


1- توبه: 7
2- انسان: 21

ص: 496

همچنين امام صادق عليه السلام در حديث مصباح الشريعه فرمود:

«وَ اذْبَحْ حَنْجَرَةَ الْهَوَى وَ الطَّمَعِ عِنْدَ الذَّبِيحَة».

«و هنگام قربانى، حنجره و رگهاى هوس و طمع را قطع كن.»

از نكات جالب اينكه در هر دو حديث تعبير به گلو(حنجره) براى طمع شده است.

گويا به هنگام قربانى بايد گلوى طمع را چنان فشرد تا آن را خفه كرد و آزمندى را از بيخ و بن بر كند. قربانى گناهان را مى شويد و مغفرت الهى را شامل حال مى كند. ابى بصير علت و حكمت قربانى را از امام صادق عليه السلام سئوال مى كند. امام مى فرمايد:

«إِنَّهُ يُغْفَرُ لِصَاحِبِهَا عِنْدَ أَوَّلِ قَطْرَةٍ تَقْطُرُ مِنْ دَمِهَا عَلَى الْأَرْضِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ يَتَّقِيهِ بِالْغَيْبِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لَا دِماؤُها وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ ثُمَّ قَالَ انْظُرْ كَيْفَ قَبِلَ اللَّهُ قُرْبَانَ هَابِيلَ وَ رَدَّ قُرْبَانَ قَابِيلَ» (1)

.

«با اولين قطره خون قربانى كه به زمين بريزد، خداوند صاحب آنرا مى آمرزد و تا اينكه خدا بداند چه كسى به غيب ايمان دارد. خداوند فرمود: «گوشت و خون شتران به خدا نمى رسد بلكه فقط تقواى شما به خدا مى رسد.» ببين چگونه خداوند قربانى هابيل را پذيرفت اما قربانى قابيل را رد كرد.»

اگر قربانى گناهان زائر را محو مى كند، اگر هدى معاصى را از بين مى برد، اگر با اولين قطره قربانى تمامى گناهان به زمين مى ريزد، در اين صورت نار محو مى شود و آتش دوزخ سايه خود را از سر حاجى دور مى كند. امام سجاد عليه السلام فرمود:

«إِذَا ذَبَحَ الْحَاجُّ كَانَ فِدَاءَهُ مِنَ النَّارِ» (2)

؛

«هر گاه حاجى قربانى را ذبح كرد، اين فديه اى براى آتش دوزخ است.»

از حكمتهاى قربانى تقوا و اخلاص است. اخلاص مراتبى دارد (3) و بر اين اساس


1- وسائل الشيعه، ج 14، ص 206؛ علل الشرايع، ص 438
2- المحاسن، ج 1، ص 67
3- پرواز در ملكوت، ج 2، ص 80- 85

ص: 497

مى توان گفت كسانى كه قربانى مى كنند، يعنى اهل ايمان و تقوا، درجات و مراتبى دارند.

اولين مرتبه اخلاص، تصفيه عمل است از شائبه رضاى مخلوق، در اولين گام سالك بايد مراقب باشد تا نيتش آلوده به رضاى مردم نشود، يعنى ريا را از قلب خويش بر كند و از ثنا و ستايش آنها متأثر نشود.

مرتبه دوم، تصفيه عمل از حصول مقصودهاى دنيوى است هر چند آن عمل عبادت باشد، مثل اينكه انسان نماز بخواند براى توسعه رزق يا صدقه بدهد براى سلامتى.

البته اين آثار در اين عبادات طبعاً وجود دارد، ولى نبايد آنهارا قصد كرد و نيت خويش را به اين مقاصد دنيوى آلوده ساخت.

مرتبه سوم، پالودن نيت از لذات ظاهرى در عبادت است. اهل اللَّه به هنگام عبادت خود را كاسب نمى بينند و سعى نمى كنند تا در قبال عمل خويش سودى دريافت كنند؛ گرچه اين سود حور و مقصور باشد. اينگونه عبادتها، نيت را آلوده ساخته، نوعى معامله و تجارت محسوب مى شوند.

اخلاص در مرتبه چهارم، نيت را از خوف عقاب و عذاب هاى دوزخ هم پاك مى كند. اينگونه اعمال، عبادت عبيد محسوب مى شوند. از نظر اهل معرفت فرقى ميان انسانى كه عمل خويش را براى حور و مقصور بهشتى يا از خوف عذاب جهنم انجام مى دهد، نيست. اخلاص مراتب ديگرى هم دارد كه در عالى ترين درجاتش بايد از وصول به لذات جمال و بهجت هاى انوار سبحات الهى هم پاك گردد. اوحدى از اهل معرفت كه اهل حب و جذبه اند و اصفياء اللَّه محسوب مى شوند به اين مقام دست مى يابند. سرّ و رمز قربانى در منى كسب مقامات تقوا و اخلاص است.

دو) ذبح نفس

حاجى همينكه قربانى اش را سر بريد و نيت خويش را در اين عمل خالص كرد، از نفسانيت و حيوانيت رها شده، روح خويش را به ملأ اعلى متصل كرده است. قربانى، كالبد تاريك حيوانيت را از روح انسان خارج مى كند، قربانى باعث آزادى روح شده، انسان را

ص: 498

به مشاهده انوار قدسى مى رساند.

در واقع قربانى، عمل به سنت ابراهيم عليه السلام است؛ پيامبرى كه نفس خويش را در مسلخ عشق كشت و به ذبح فرزند خويش اقدام نمود و خداوند آنگاه كه صداقت پدر و فرزند را ديد، قربانى را فديه آن قرار داد. آدمى براى وصول به كمال راهى جز مبارزه با نفس خويش ندارد. او بايد هواهاى نفسانى را بشناسد و از آنها تبعيت نكند و آنها را زير پاى سلوك له كند.

پيام قربانى امتثال امر الهى است، به وعده او بايد اميد داشت، نفس خويش را بايد فدا كرد، غلبه بر هواهاى نفسانى و كشتن درون از رازهاى قربانى كردن است. قربانى در منى بدين معناست كه تمام سرزمين منى قربانگاه است، محل عشق بازى با خالق هستى است. در اين صحنه بايد خويشتن را فنا كرد، انانيت را سر بريد و هر چه در توان است، در اين مسير بذل كرد. قربانى كردن، وفادارى به خداست. خدا از انسان، حقيقت انسان را مى خواهد، بايد خانه دل را با صفا و محبت او آراست و جلال، سطوت و كبريايى اش را به حريم خانه آورد تا با روحى پاك مهياى ديدار او شود.

باز در آن كوش كه قربان كنى هر چه كنى كوش كه با جان كنى

تيغ وفا بر گلوى جان بنه گردن تسليم به فرمان بنه

جان كه نه قربانى جانان شود جيفه تن بهتر از آن جان شود

ساحت اين عرصه كه ارض مناست سر به سر اين دشت فنا در فناست

هر كه نشد كشته شمشير دوست لاشه مردار به از جان اوست

اسرار حلق

بعد از ذبح قربانى لازم است كه حاجى سرش را بتراشد(حلق) و يا از ناخن يا موى خويش قدرى بچيند(تقصير). مستحب است سر را از سمت راست پيش سر تراشيد و نيز موى سر را در منى دفن كرد. سر تراشيدن را اسرارى است از جمله اينكه رحمت خدا را در پى دارد. چنانكه از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه ايشان در دعاى خويش فرمود:

ص: 499

«اللَّهُمَّ ارْحَمِ الْمُحَلِّقِين» (1)

؛

«خدايا بر سر تراشيدگان ترحم كن.»

همچنين حلق باعث مى شود انسان در زمره كسانى قرار گيرد كه از فزع اكبر ايمن هستند. (2) جالب تر اينكه خداوند در مقابل هر تار موى حاجى نورى در بهشت براى او مقدر مى فرمايد. امام صادق عليه السلام فرمود:

«إِنَّ الْعَبْدَ الْمُؤْمِن ... فَإِذَا حَلَقَ شَعْرَهُ لَمْ يَسْقُطْ شَعْرَةٌ إِلَّا جَعَلَ اللَّهُ لَهُ بِهَا نُوراً يَوْمَ الْقِيَامَةِ» (3)

؛

«همانا بنده مومن ... چون سر بتراشد، موى او نمى ريزد مگر آنكه خداوند در عوض آن نورى در قيامت براى او قرار دهد.»

همچنين امام باقر عليه السلام در دعاى خويش فرمود:

«اللَّهُمَّ أَعْطِنِي بِكُلِّ شَعْرَةٍ نُوراً يَوْمَ الْقِيَامَة» (4)

.

«خدايا! در عوض هر تار مو، در روز قيامت نورى به من عطا كن.»

اگر مومن در منى سر خويش بتراشد و موى خود را همانجا دفن كند روز قيامت كه به محشر آمد هر تار موى او زبانى گويا پيدا كرده به نام صاحبش لبيك مى گويد. (5) بنابراين سر تراشيدن و موى خويش را در سرزمين منى دفن كردن به معناى جذب رحمت الهى است. سرّ آن نورى است كه در بهشت به انسان عطا مى شود تا با آن نور قلب خويش را در بهشت روشن كند. لبيك حاجى به تمام اجزاى بدنش انتقال يافته، حتى موى او اجابت حق مى كند. حج گزار در اين لحظات انسان ديگرى شده است. در اين زمان لازم است


1- صحيح بخارى، ج 2، ص 616، روايت 1640؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 945، روايت 317؛ سنن ترمذى، ج 3، 256، روايت 913
2- فقيه، ج 2، ص 238، روايت 2292
3- تفسير عياشى، ج 1، ص 100، روايت 284
4- تهذيب الاحكام، ج 5، ص 244، روايت 826
5- فقيه، ج 2، ص 214، روايت 2198

ص: 500

نشانى از تغيير داشته باشد و با تراشيدن سر و از بين بردن زيبايى صورت، زيبايى سيرت خود را نشان مى دهد.

سرّ مسجد خيف

در سرزمين منى مسجدى به نام خيف وجود دارد. طبق فرمايش امام صادق عليه السلام به اين جهت به آن مسجد خيف گفته اند كه در مكان مرتفع واقع شده است. (1) اگر در سرزمينى هموار قسمتى در بلندى قرار گرفته باشد، به آن خيف مى گويند. سزاست كه با شوق و طلب به اين مسجد وارد شد و در آنجا هر چه مى توان نماز گذارد. كسى كه صد ركعت نماز در مسجد منى به جاى آورد، معادل عبادت هفتاد سال است. در اين مسجد هزار پيامبر خدا نماز گزارده اند. (2) لذا نماز گزاردن در اين مسجد مقدس مقام رفيعى دارد، شايد كه انسان در محل پيامبرى نماز بخواند.

سرّ وداع

ابواسماعيل به امام صادق عليه السلام عرض كرد كه هم اينك در حال خروج از مكه ام از كجا وداع كنم؟ امام فرمود:

«تأتى المستجار فتودّعه من ثَمّ، ثُمّ تخرج فتشرب من زمزم ثم تمضى»؛

«كنار ديوار كعبه- مستجار- رفته، از آنجا وداع كن. سپس بيرون رفته، از آب زمزم بنوش و آنگاه برو». (3)

در آخرين ديدار زائر به ديدار كعبه مى رود. اگر توانست دست بر در كعبه و حجرالاسود مى نهد، طواف وداع مى كند، آنگاه خود را به خانه خدا مى چسباند، خدا را


1- فروع كافى، ج 4، ص 214
2- همان.
3- فروع كافى، ج 4، ص 532، روايت 4

ص: 501

حمد و ثنا مى كند، بر پيامبر صلى الله عليه و آله و اوصيائش درود مى فرستد. سپس در حق ديگران آنچه براى خود مى خواهد، دعا مى كند و با تمام وجود به او مى گويد:

«الْمِسْكِينُ عَلَى بَابِكَ فَتَصَدَّقْ عَلَيْهِ بِالْجَنَّةِ». (1)

«بينوايى به درگاه توست پس بهشت را به او عطا كن.»

حج مقبول دو علامت دارد؛ اول آنكه بنده گناهان خويش را ترك كند. رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«آيَةُ قَبُولِ الْحَجِّ تَرْكُ مَا كَانَ عَلَيْهِ الْعَبْدُ مُقِيماً مِنَ الذُّنُوبِ». (2)

«نشانه قبولى حج آن است كه بنده، گناهانى را كه مرتكب مى شده ترك كند».

ايشان در حديثى ديگر با صراحت بيشتر مى فرمايند:

«مِنْ عَلَامَةِ قَبُولِ الْحَجِّ إِذَا رَجَعَ الرَّجُلُ رَجَعَ عَمَّا كَانَ عَلَيْهِ مِنَ الْمَعَاصِي هَذَا عَلَامَةُ قَبُولِ الْحَجِّ وَ إِنْ رَجَعَ مِنَ الْحَجِّ ثُمَّ انْهَمَكَ فِيمَا كَانَ عَلَيْهِ مِنْ زِنًى أَوْ خِيَانَةٍ أَوْ مَعْصِيَةٍ فَقَدْ رُدَّ عَلَيْهِ حَجُّهُ». (3)

«از نشانه هاى قبولى حج آن است كه فرد از گناهانى كه انجام مى داده است برگردد. اين نشانه قبولى حج است و اگر از حج باز گردد، ولى همچنان در لجنزار زنا، خيانت يا معصيت فرو رود، حج او به خودش برگردانده مى شود.»

پس اولين نشانه قبولى حج اين است كه حاجى عزم خود را براى ترك گناه جدى ببيند. اگر او در خود حالت ترك گناه احساس كرد حجش پذيرفته شده، اما اگر رغبت و احساسى به سمت گناهان پيشين همچنان در او وجود دارد، خداوند اين حج را پذيرا نيست و به خود بنده گنهكار تحويل مى دهد. اين حج همانند يك نامه پستى است كه بر آن آدرس مقصد نوشته نشده باشد كه طبعاً به سمت فرستنده برگشت مى خورد؛ چنين


1- همان، روايت 5
2- همان، ص 280، روايت 5
3- جعفريات، ص 66

ص: 502

حجى به مقصد نمى رسد.

حجى را كه خدا بپذيرد علامت ديگرى هم دارد و آن نورانيت درون است.

فرموده امام صادق عليه السلام اين است:

«الْحَاجُّ لَا يَزَالُ عَلَيْهِ نُورُ الْحَجِّ مَا لَمْ يُلِمَّ بِذَنْبٍ». (1)

«حاجى به صورت مستمر نورى از حج دارد، مادام كه نزديك گناه نشود.»

در اين ترديدى نيست كه حج براى انسان نور مى آورد، اين نور باطنى با هر گناهى ضعيف و ضعيف تر مى شود تا آنجا كه از بين مى رود. اما اگر حاجى بر تقواى خويش بيفزايد، راه مراقبت پيش گيرد و بر عهد و پيمانى كه با خدا بسته، باقى باشد، نور حج در او فزونى يافته، آهسته آهسته وجودش را فرا مى گيرد.

حاجى براى وداع به مسجدالحرام مى آيد؛ اين لحظه، زمان وداع است. لحظات سخت و غمناك جدايى، او سر بر آستان پر مهر آن محبوب حقيقى مى نهد و با تمام وجود او را سپاس گفته، از نعمتهاى بيكرانش قدردانى مى كند. اينك وقت وداع است و اجل در كمين، اينك هنگامه محنت هجران است و مرگ جدايى در پيش. اينك سفر به پايان مى رسد و زائر آهنگ بازگشت دارد؛ بازگشت از يك سفر طولانى، از زمين تا آسمان و از آسمان تا زمين، از ناسوت تا لاهوت و از لاهوت تا ناسوت. در پايان اين سفر حاجى بار ديگر رو به كعبه آورده، بر گرد آن طواف مى كند.

آن روز كه زائر احرام بست و در حريم حرم داخل شد خدا را صادقانه خواند:

رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ (2) و عهد كرد كه صادقانه به اطاعت پردازد و گام از جاده عبوديت بيرون ننهد، اما امروز زائر او را با اين زبان مى خواند: وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ؛ (3) همانگونه كه صادقانه وارد شد، از خدا مى خواهد خارج شود. آغاز و پايانش بر مدار صدق باشد. اين واپسين ديدار است، در آرزوى بازگشتى كه شايد صورت


1- فروع كافى، ج 4، ص 255، روايت 11
2- اسراء: 80
3- همان.

ص: 503

نپذيرد. زائر به ياد مى آورد كه با چه شور و نشاطى گام در مكه نهاد، با چه اشك و آهى نظر به كعبه كرد و با چه عشق و حبّى كعبه را در آغوش گرفت. دريايى از اميد در عمق وجود انسان به جوشش مى آيد، آرامش انسان مى شكند، زيستن مرداب گونه انسان به تلاطم مى افتد، بار اميد بر دوش و گام در راه حقيقت نهاد. اين واپسين ملاقات سرشار از بيم است؛ بيمناكى از اينكه نتوانست رازهاى حج و كعبه را به تماشا نشيند. شوريده از نامستى خويش، غرق در جنون، باز هواى ميكده شيدايى مى كند، او خويش را همچون پروانه اى به شمع مى زند و بى هراس از سوز عشق، خود را به شعله هاى پريشانى اش مى سپارد.

اينك بنده سالك براى وداع آخرين به مسجدالحرام آمده است. نگاه خيره خويش را به كعبه دوخته، آخرين نگاه حسرت به بهشت خدا روى زمين مى كند. او هم اينك رنگ خدا گرفته است، او در آستانه بازگشت است، در اين لحظات منتهاى حظّ خويش را از كعبه مى برد. او از ماسوا بريده و در آخرين طواف خويش فقط به دوست توجه مى كند. نگاهش خيره به جاده انتظار و قلبش سرشار از اميد به خالق جهان، دلداده اى در هواى دوست و ضميرى مملو از شوق زيارت. او با اين خاطره ها به خدا مى گويد: الهى! اگر هنگام مرگم فرا رسيده و بار ديگر راه به اينجا نخواهم يافت، از من در گذر و اگر هنوز مرا عمر باقى است، توفيق ديدار خانه خودت را بار ديگر نصيبم كن.

روز جدايى كه نبيند كسى تيره تر است از شب هجران بسى

عاشق دلسوخته در هجر يار آورد انجم همه شب در شمار

كس نكند محنت هجر اختيار مرگ جدائى است ميان دو يار

روز وداع است و فراقش ز پس ناله برون آر و به فرياد رس

خون گرى اى ديده به صد هاى هاى وقت جدائى است از آن خاك پاى

بخت كجا رفت هم آغوشيت هست كنون وقت سيه پوشيت

دل به مصيبت كسى افتاده طاق گه ز فراق و گهى از اشتياق

وقت وداع است و اجل در كمين خاصه وداع صنمى اين چنين

اى گل باغ ملكوت الوداع مى روم اكنون به طواف وداع

ص: 504

با خفقان دل و رنج صدا بوى تو جان قوت شده الوداع

جان جهانى و به از جان بسى قطع ز جان چون كند آسان كسى

اى گل مشكين به نواى عجيب قطع وصال تو كند عندليب

وصل تو اش سوخت به داغ جگر تا دگرى هجر چه آرد به سر

كرده به راه طلبت جان فدا مى شود اكنون به ضرورت جدا

دورى من از تو ضرورى بود ورنه كه را طاقت دورى بود

روز جدايى كه خرابم ز تو كافرم ار روى بتابم ز تو

گر ز توأم دور كند بخت بد مهر توأم باز كشد سوى خود

ص: 505

ص: 506

ص: 507

بخش سوّم: مدينه منّوره

فصل اوّل: فضائل مدينه منّوره

سرّ ختم حج به مدينه منوره

ص: 508

ص: 509

بهتر است حج از مكه آغاز و به مدينه ختم شود و زيارت شهر مدينه و مسجد النبى بعد از اتمام مناسك انجام شود. زيارت خانه خدا نسبت به زيارت پيامبرش تقدم دارد.

يكى از اصحاب امام باقر عليه السلام از ايشان پرسيد كه آيا از مدينه شروع كنم يا از مكه؟ امام عليه السلام فرمود:

«ابْدَأْ بِمَكَّةَ وَ اخْتِمْ بِالْمَدِينَةِ فَإِنَّهُ أَفْضَلُ». (1)

«از مكه آغاز كن و به مدينه ختم نما كه اين برتر است.»

اين مطلب بدون علت نيست، سرّ آن را بايد در مسأله ولايت جست و جو كرد. در روايات متعددى تأكيد شده كه حج را بايد با لقاء امام به پايان رساند. زائر بعد از آنكه اعمال خويش را در موسم تمام كرد، بايد نزد امام برود و همبستگى و ولايت خويش را با اهل بيت اعلام كند. او بايد نصرت خويش را بر ولى خدا عرضه كند و همچنان كه برگرد كعبه طواف كرد، به سوى امام كوچ كرده، اعلام دوستى با اهل بيت نمايد. امام صادق عليه السلام شرط كامل شدن حج را ديدار امام مى دانست:


1- فروع كافى، ج 4، ص 550، روايت 2

ص: 510

«اذا حجّ احدكم فليختم حجّه بزيارتنا لان ذلك من تمام الحج» (1)

؛

«هرگاه يكى از شما به حج رود، بايد حج خود را با ديدار ما به پايان برد؛ چرا كه اين ديدار براى كامل شدن حج است.»

بر اين اساس مى توان گفت كه ولايت از اركان اصلى حج است، چنان كه از اركان اصلى دين هم به حساب مى آيد.

الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دِيناًى (2)

؛

«امروز دين شما را به كمال رسانديم و نعمت خود بر شما تمام كردم و اسلام را دين شما برگزيدم.»

سرّ نامهاى مدينه منوره

مدينه نامهاى هشتگانه دارد كه تمامى آنها را پيامبر صلى الله عليه و آله عنوان فرموده است. اسامى اين شهر نورانى عبارتند از: مدينه، طيبه، طابه، مسكينه، جبار، محبوره، يندد و يثرب.

پيامبر صلى الله عليه و آله در اين باره تعابير متعددى دارد. رسول خدا صلى الله عليه و آله در هر سفرى كه به مدينه وارد مى شد، خطاب به آن مى فرمود:

«يا طيبة يا سيّدة البلدان» (3)

؛

«اى پاك! اى سرور شهرها.»

همچنين مى فرمود:

«ان اللَّه تعالى سمّى المدينة طابة» (4)

؛


1- علل الشرايع، ص 459، روايت 1
2- مائده: 3
3- كنز العمّال، ج 12، ص 259، روايت 34941
4- صحيح مسلم، ج 2، ص 1007، روايت 1385

ص: 511

«خداى متعال مدينه را طابه(پاك) ناميده است.»

پس اين شهر آسمانى حتى به لحاظ نامگذارى اشاره به طهارت، رفعت و بزرگى دارد. نامهاى شهر مدينه را خداوند و رسولش انتخاب كرده اند. پيداست كه نام شهر پيامبر عليه السلام هم بايد پاك باشد؛ زيرا اين، شهرِ برترين خلق روى زمين است. مدينه شهر اكمل انسان هاست، مدينه محلى است كه يادآور گامها، موعظه ها و اشك هاى اهل بيت است، مدينه در خود قطعه اى از بهشت را جاى داده، پس خداوند به اين شهر عزيز نظر و عنايت خاصى دارد.

شهر مدينه منوره

يك) محبوب نبى صلى الله عليه و آله

رسول خدا صلى الله عليه و آله علاقه و شوق خاصى به اين شهر داشت، هرگاه از سفر مى آمد و نگاهش به ديوارهاى مدينه مى افتاد، از شوق وسايلش را بر زمين مى نهاد و با سرعت بيشترى به سمت اين شهر مى آمد و اگر سوار مركب بود، مركب خويش را با شتاب بيشترى حركت مى داد، اين عمل نشان از حب و شوق زايد الوصف حبيب خدا نسبت به اين شهر داشت. آخرين فرستاده خدا با تشبيه مدينه به مكه مى فرمايد:

«اللهم ان ابراهيم خليلك و عبدك و نبيك دعاك لاهل مكّه وانا محمدٌ عبدك و نبيّك و رسولك ادعوك لاهل المدينه مثل ما دعاك به ابراهيم لاهل مكه ندعوك ان تبارك لهم فى صاعهم و مدّهم و ثمارهم اللهم حبّب الينا المدينة كما حببّت الينا مكة» (1)

؛

«خدايا! ابراهيم دوست و بنده و پيامبر توست براى اهل مكه تو را خواند. من


1- مسند ابن حنبل، ج 8، ص 384، روايت 22693

ص: 512

محمد، بنده و پيامبر و فرستاده توام و براى اهل مدينه تو را مى خوانم، مثل آنچه ابراهيم براى اهل مكه خواست. تو را مى خوانيم كه پيمانه و ميوه آنان را بركت دهى. خدايا، مدينه را محبوب ما گردان، آن چنان كه مكه را محبوب ما ساختى.»

مدينه نسبتى با اشراف مخلوقات و فخر كائنات دارد، برگزيده حضرت رب در اين شهر آرميده است، روح ملكوتى پيامبر صلى الله عليه و آله آنگاه كه از كالبد خاكى رحلت فرمود و به عالم بالا صعود كرد، نهايت احاطه را بر اين عالم دارد و هيچ ذره اى در اين عالم نيست كه نزد ايشان منكشف نباشد. وجود پاك حبيب خدا در كل كائنات توان تصرف و تأثير را دارد از اين رو هر كه به اين شهر وارد شد، مورد مرحمت و لطف خاص ايشان واقع مى شود. نصيب لطف ايشان شامل اهل مدينه است، دامن شفاعتش همه را فراگير است و از خداى سبحان براى همه طلب مغفرت و عفو مى نمايد.

مدينه شهر اشرف خلايق است، شهر حبيب خداست، انسانى كه در معراج، جبرئيل امين را گذاشت و او از مصاحبت پيامبر صلى الله عليه و آله درماند. او به اندازه «قاب قوسين أو ادنى» نزديك و نزديكتر شد، به افق اعلى رسيد، اسم اعظم الهى را دريافت كرد و صاحب كوثر و شفاعت كبرا شد. مكانت و منزلت او نزد خدا به حدى است كه انبيا و مرسلين از اولين تا به آخر و حتى ملائكه مقرب به آن غبطه مى برند. خداى سبحان تنها در باب او فرمود:

«لَوْلَاكَ لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلَاك».

ديوارهاى مدينه يادآور هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله و اصحاب اوست، در اينجاست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از سوى خدا احكام دين را بيان مى فرمود و سنت هاى خويش را ارائه مى كرد، در اين شهر برگزيده خدا با دشمنان به نبرد پرداخت و دين خدا را آشكار نمود، گامهاى استوار رسول حق صلى الله عليه و آله در اين وادى است. هر جا كه زائر پا نهد، جاى پاى مقدس ترين انسان هاست لذا بايد با كمال آرامش و سكينه قدم گذارد، بايد خشوع و وقار سرورِ دو عالم را در خاطره زنده كرد، بزرگمردى كه رسوم جاهليت را برچيد و با هدايتهاى دلسوزانه خويش راه مستقيم را پيش روى بشر نهاد.

ماه فروماند از جمال محمد سرو نباشد به اعتدال محمد

ص: 513

قدر فلك را كمال و منزلتى نيست در نظر قدر با كمال محمد

وعده ديدار هر كسى به قيامت ليله اسرى شب وصال محمد

آدم و نوح و خليل و موسى و عيسى آمده مجموع در ظلال محمد

عرصه گيتى مجال همت او نيست روز قيامت نگر مجال محمد

همچو زمين خواهد، آسمان كه بيفتد تا بدهد بوسه بر نعال محمد

دو) شهر قرآن

خداى سبحان اراده فرمود كه جانشينى براى خود در زمين قرار دهد:

وَإِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي اْلأَرْضِ خَلِيفَةً (1)؛

«و چون پروردگارت به فرشتگان گفت من در زمين خليفه اى مى آفرينم.»

در ادامه به عنوان معيارى كلى، ملاك خلافت را معرفى فرمود. خلافت الهى از آن كسى است كه جامع اسماء باشد و از خداوند تمامى اسماء را آموخته باشد:

وَعَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ (2)؛

«و نامها را به تمامى به آدم بياموخت.»

انسانى كه به مقام خلافت نايل شد و خليفه الهى گشت، بايد تمامى اوصاف و ويژگيهاى خدا را واجد باشد؛ زيرا اقتضاى خلافت و جانشينى چيزى جز اين نيست.

خليفه خدا آينه تمام نماى اوست، او خدا را با تمامى اوصاف و صفاتش نشان مى دهد، تنها تفاوتى كه ميان مقام خلافت و خدا وجود دارد، اين است كه هرچه خليفه خدا دارد، به اذن الهى دارد. برترين خليفه الهى وجود شريف نبى خاتم صلى الله عليه و آله است. تنها اوست كه كاملترين انسان ها بلكه موجودات روى زمين است؛ بنابراين شهرى كه آرامگاه پيامبر


1- بقره: 30
2- بقره: 31

ص: 514

است، بهره اى از خلافت الهى داشته، اوصاف حق در آن نمايان است.

با نگاهى ديگر، غور در بيكرانه عمق آيات ما را به نتيجه زيبايى مى رساند. خداوند كسانى را محل حب خويش قرار داده است؛ اهل احسان محبوب خدايند: إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ، (1) خداوند پاكان را دوست دارد: يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ، (2) خداوند حبى نسبت به متقين دارد. فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ، (3) كسى كه صبر پيشه كند حب خدا را دريافت كرده است: وَ اللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ، (4) اهل توكل متعلّق حب خدايند: إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ، (5) كسى كه اهل قسط و داد باشد محبوب خداست: إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ، (6) اگر كسى در راه حق و براى احياى دين خدا به جنگ برخيزد حبّ خدا را براى خويش خريده است: إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ (7) و تبعيت از اوامر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله حب الهى را در پى دارد: فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ. (8) حال اگر مجموعه اوصاف پيش گفته دريك انسان جمع باشد، طبعاً او محبوب خداست و اگر انسانى يافت شود كه به لحاظ احسان، طهارت، تقوا، صبر، توكل، عدالت، جهاد و تسليم، در اوج باشد و قله هاى عظمت، شكوه و كمال انسانى را به خود اختصاص داده باشد، او در اوج محبوبيت خداست. به بيان ديگر او محبوب ترين انسانهاى روى زمين نزد خداست و خداى سبحان بيش از همه به او عشق مى روزد. چنين انسانى در عالم هستى وجود دارد، اين وجود شريف و نازنين كسى نيست جز ختم رسل، حبيب خدا و صاحب آخرين كتاب آسمانى؛ بنابراين رسول خدا صلى الله عليه و آله در عين حال كه به سرّ خلافت الهى نايل شده است، محبوب ترين خلايق نزد اوست.


1- بقره: 195
2- بقره: 222
3- آل عمران: 76
4- آل عمران: 146
5- آل عمران: 159
6- مائده: 42
7- صف: 4
8- آل عمران: 31

ص: 515

وجود شريف پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ابعادى دارد كه مهمترين آن پيوند و نسبت ايشان با قرآن كريم است.

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ تَنْزِيلًاى (1)؛

«ما قرآن را بر تو نازل كرديم، نازل كردنى نيكو.»

از طرف ديگر قرآن هم ربط و نسبتى وثيق با مدينه دارد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«افتتحت القرى بالسيف وافتتحت المدينه بالقرآن» (2)

؛

«آبادى ها با شمشير فتح شد ولى مدينه با قرآن.»

بنابراين اگر رسول خاتم صلى الله عليه و آله با قرآن پيوند دارد و اگر قرآن ارتباطى با مدينه، مى توان گفت كه مدينه، شهر قرآن است.

سه) وادى پاكى

مدينه آلودگى ها را از انسان دور مى كند. اين شهر نورانى آتش را محو مى سازد، شهر پيامبر صلى الله عليه و آله زائران خويش را همانند رسول خدا صلى الله عليه و آله نموده، آنها را پاك مى گرداند و آنها را از پليدى ها، پلشتى ها و زشتى ها مى رهاند.

گروهى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله از احُد باز مى گشتند، در ميان آنها در رابطه با منافقان انشعاب و تفرقه ايجاد شد، گروهى مى گفتند: «آنها را بكشيد» و گروهى ديگر مخالفت مى كردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«انها طيبه تنفى الخبث كما تنفى النهار خبث الفضّة». (3)

«مدينه پاك است، پليدى ها را مى زدايد آنگونه كه آتش چركهاى نقره را».


1- انسان: 23
2- كنز العمّال، ج 12، ص 230، روايت 34803
3- صحيح بخارى، ج 4، ص 1676، روايت 4313

ص: 516

از اين رو مدينه شهر پاكى و پاكان است. بايد به آنجا با طهارت وارد شد، با طهارت ظاهرى و باطنى نمازگزارد و با خدا به راز و نياز پرداخت و به او گفت:

«يَا صَرِيخَ الْمَكْرُوبِينَ وَ يَا مُجِيبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرِّينَ اكْشِفْ هَمِّي وَ غَمِّي وَ كَرْبِي كَمَا كَشَفْتَ عَنْ نَبِيِّكَ هَمَّهُ وَ غَمَّهُ وَ كَرْبَهُ وَ كَفَيْتَهُ هَوْلَ عَدُوِّهِ فِي هَذَا الْمَكَانِ». (1)

«اى فريادرس گرفتاران، اى پاسخ دهنده دعاى بيچارگان، اندوه و غم و ناراحتى مرا بزداى، آنگونه كه از پيامبرت اندوه و غم و گرفتارى را زدودى و در اين مكان از هراس دشمن او را كفايت كردى.»


1- فروع كافى، ج 4، ص 560، روايت 1

ص: 517

فصل دوم: فضائل مسجد النبى صلى الله عليه و آله

اشاره

ص: 518

ص: 519

مسجد نبوى در آغاز به دست رسول خدا صلى الله عليه و آله ساخته شد. اين مسجد نخست با خشت و در ابعادى نسبتاً كوچك بنا شد. چون مسلمانان زياد شدند، آنان از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله خواستند كه فضاى مسجد افزوده شود، پيامبر صلى الله عليه و آله خواسته آنان را پذيرفت و دستور داد بر آن افزودند و مسجد را از يك خشت و نيم بنا كردند، باز هم مسلمانان زياد شدند و گفتند: اى رسول اللَّه! كاش دستور مى داديد مسجد را بزرگ كنند. پيامبر نيز دستور داد تا ديوار آن را با دو رديف خشت بنا كردند، سپس گرما بر آنان چيره شد. از پيامبر صلى الله عليه و آله خواستند تا دستور دهد سايبانى بر مسجد زنند، ايشان هم دستور داد تا ستون هايى از تنه درخت خرما برپا كردند و سپس چوبهاى پهن با شاخه برگهاى درخت خرما بر آن افكندند، تا اينكه باران آمد و سقف مسجد چكه كرد. گفتند: اى رسول اللَّه! كاش فرمان دهى سقف مسجد را گل اندود كنند. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: نه، مسجد بايد سقف و سايبانى همانند سايبان موسى عليه السلام داشته باشد. مسجد النبى به همين وضعيت باقى ماند تا اينكه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله از دنيا رفت. (1) مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله فضيلتى بزرگ و عظمتى رفيع دارد و علاوه بر مسجد كعبه و مسجد ايليا در شهر بيت المقدس، يكى از سه مسجد بزرگ روى زمين است. نبى خاتم صلى الله عليه و آله فرمود:


1- فروع كافى، ج 3، ص 295، روايت 1، تهذيب الاحكام، ج 3، ص 261، روايت 58

ص: 520

«من خرج على طهر لايريد الّا مسجدى هذا وليصلّى فيه كان بمنزلة حجة» (1)

؛

«هركس با طهارت بيرون شود و قصدى جز آمدن به مسجد مرا نداشته باشد تا در آن نماز بخواند، مانند انجام حج است.»

بيش از همه نسبت به نماز در مسجد النبى سفارش شده است. گاهى يك نماز در اين مسجد معادل هزار نماز در مساجد ديگر- غير از مسجد الحرام- قرار داده شده (2) و گاهى برابر ده هزار نماز (3) و گاهى نيز به اندازه پنجاه هزار نماز شمرده شده است. (4) رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره مسجد خويش فرمود:

«من صلّى فى مسجدى اربعين صلاة لا يفوته صلاة كتبت له براءة من النار و نجاة من العذاب و برى ء من النفاق» (5)

؛

«هر كس در مسجد من چهل نماز بخواند، بى آنكه حتى يك نماز از او فوت شود، براى او برائت از دوزخ و نجات از عذاب نوشته مى شود و از نفاق هم پاك مى شود.»

مسجد النبى، زيارت آن و مشاهده قبر نورانى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اسرارى دارد كه به آنها اشاره مى شود:

يك) ديدار پيامبر صلى الله عليه و آله

نفوس قدسى هرگاه از بدنهاى شريف خويش جدا شوند و به عالم جبروت ارتحال نمايند، تسلط و احاطه آنها بر اين جهان به غايت مى رسد، امور اين عالم بر آنها مكشوف


1- شعب الايمان، ج 3، ص 500، روايت 4191
2- فروع كافى، ج 4، ص 556، روايت 10
3- ثواب الاعمال، ص 50، روايت 1
4- سنن ابن ماجه، ج 1، ص 453، روايت 1413
5- مسند ابن حنبل، ج 4، ص 311، روايت 12584

ص: 521

بوده، تصرف و تأثير و نفوذ در اين عالم بر آنها ممكن است، آنها زنده اند و از دست خداى خويش روزى مى خورند؛ روزى آنها با خداست: بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ. (1) هر كس در مقابل قبر آنها بايستد و نزد جسم شريف آنها وقوف كند و در برابر مشاهد نورانى آنان حضور يابد، از فضل آنها بهره مند مى شود، اين وجودهاى نورانى نسبت به زائر خويش آگاهى كامل دارند، سئوال ها، درخواست ها و تقاضاهاى آنها را نيك مى دانند. آنان نسيم رحمت خويش را شامل حال زائر مى كنند و رشحات انوار خود را بر آنها افاضه مى فرمايند و نزد خدا براى بخشش گناهان و قضاى حاجات شفاعت و وساطت مى كنند.

آنچه گذشت درباره زيات اوليا و انبياى الهى بود؛ اما زيارت نبى اكرم صلى الله عليه و آله جايگاهى ويژه دارد. هرگاه زائر به نزديك مدينه رسيد و چشمانش به ديوارهاى شهر مدينه افتاد، بايد متوجه باشد كه مدينه شهرى است كه خداوند براى نبيّش انتخاب فرمود و هجرت او را به سوى اين شهر قرار داد. مدينه شهرى است كه در آن فرايض و سنن الهى بنيان نهاده شد، تربت پيامبر صلى الله عليه و آله در اين شهر است، زائر هرجا قدم گذارد، جاى پاى رسول خداست.

لذا بايد معرفت خويش را به اين وجود شريف تكميل كند و عمل خويش را با هتك حرمت از بين نبرد.

به هنگام زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله بايد ايشان را روبه روى خويش ببيند، زائر در اين لحظه زيارت زنده مى كند، اگر به سمت قبر ايشان گام بر مى دارد، به وجود مقدس پيامبر صلى الله عليه و آله تقرب جسته است، او بايد با تمام خضوع و خشوع به مولاى خويش سلام كند كه فرمود:

«ان اللَّه تعالى وكّل بقبره ملكاً يبلّغه سلام من سلّم عليه من امته» (2)

؛

«همانا خداوند ملكى را بر قبر نبيش وكيل كرده تا سلام هريك از افراد امت را به آن بزرگوار برساند.»


1- آل عمران: 169
2- محجة البيضاء، ج 2، ص 206

ص: 522

كسى كه به زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله برود، همانند آن است كه ايشان را در حياتش زيارت كرده است؛ از اين رو زائر قبر نبى صلى الله عليه و آله، در واقع به ديدار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بار يافته است. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«من حج فزار قبرى بعد موتى، كان كمن زارنى فى حياتى» (1)

؛

«هركس حج به جا آورد و پس از مرگ من، مرا زيارت كند، همچون كسى است كه در حال حيات من، مرا زيارت كرده است.»

امام صادق عليه السلام به زائران قبر نبى صلى الله عليه و آله تهنيت مى فرستد. (2) پر واضح است كسى كه با معرفت به ديدار رسول خدا صلى الله عليه و آله نايل آيد، مجاورت و قرابت او را براى خويش خريده است. جايگاه پيامبر صلى الله عليه و آله در بهشت است؛ بنابراين جايگاه زائر او هم در بهشت برين خواهد بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله در پاسخ به سيد الشهدا عليه السلام كه درباره زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله سئوال كرد فرمود:

«يَا بُنَيَّ مَنْ زَارَنِي حَيّاً أَوْ مَيِّتاً أَوْ زَارَ أَبَاكَ أَوْ زَارَ أَخَاكَ أَوْ زَارَكَ كَانَ حَقّاً عَلَيَّ أَنْ أَزُورَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ أُخَلِّصَهُ مِنْ ذُنُوبِهِ» (3)

.

«پسرم، هركس مرا زنده يا مرده زيارت كند يا پدرت يا برادرت يا خودت را زيارت كند، بر من حق است كه روز قيامت او را زيارت كنم و از گناهانش برهانم.»

همين مضمون در حديث مشابهى خطاب به اميرمؤمنان عليه السلام آمده است. (4) پيامبر صلى الله عليه و آله در اين روايت قول داده است كه زائر خويش را از هول و هراس و سختيهاى قيامت برهاند و در درجه خويش در قيامت او را همراهى كند.

بنابراين كسى كه به ديدار قبر آخرين فرستاده خدا، نور تمام انبيا و اشرف انسان ها


1- السنن الكبرى، ج 5، ص 403، روايت 10274
2- فروع كافى، ج 4، ص 549، روايت 3
3- همان، ص 548، روايت 4
4- همان، ص 579، روايت 2

ص: 523

بار يابد، مجاورت، رضايت و ضمانت او را دريافت كرده است. او نزد خدا منزلتى رفيع يافته، از هراسها و شدائد رهايى مى يابد. گناهانش پاك شده، در روزى كه كسى دادرس انسان نيست، ايشان به فريادش مى رسد.

دو) شفاعت رسول خدا صلى الله عليه و آله

رسول خدا صلى الله عليه و آله شفاعت زائر خويش را تضمين كرده است، ايشان فرمود:

«مَنْ أَتَانِي زَائِراً كُنْتُ شَفِيعَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ». (1)

«هركس به زيارت من آيد، روز قيامت شفيع او خواهم شد.»

پس عدم درك زيارت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله جفاى به ايشان و خويشتن است. رسول حق صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«مَنْ أَتَى مَكَّةَ حَاجّاً وَ لَمْ يَزُرْنِي إِلَى الْمَدِينَةِ جَفَوْتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ مَنْ أَتَانِي زَائِراً وَجَبَتْ لَهُ شَفَاعَتِي وَ مَنْ وَجَبَتْ لَهُ شَفَاعَتِي وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّة». (2)

«هركس براى حج به مكه آيد و مرا در مدينه زيارت نكند، من هم در روز قيامت بر او جفا مى كنم و هر كه به زيارت من آيد، شفاعت او بر من واجب است و شفاعت هر كه بر من واجب شود، بهشت بر او واجب است.»

زيارت قبر نبى صلى الله عليه و آله بايد با معرفت انجام پذيرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله شريف ترين خلق خداست، او حبيب الهى است و در معراج تا به آنجا رفعت و منزلت يافت كه جبرئيل نتوانست ايشان را همراهى كند، او اسم اعظم الهى است، او صاحب كوثر، شفاعت كبرا و مثل اعلاى حق است. جايگاه و مكانت او تا بدان حد و پايه است كه تمامى رسل و فرشتگان الهى بدان غبطه مى خورند. علت غايى آفرينش، اوست، رحمتش شامل تمام


1- قرب الاسناد، ص 65، روايت 205
2- علل الشرائع، ص 460، روايت 7

ص: 524

انسان هاست، او از ضمير تمامى انسان ها و نيز زائرانش آگاه است. او حيات ابدى دارد، جود، شفقت و سخاوتش از همه بيشتر است. خداوند او را در قرآنش به اين وصف متصف فرموده:

وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ (1)

؛

«و تو راست خلق عظيم.»

آنگاه كه عبد مؤمن معرفت خويش را كامل و محكم نمود، قلبش از شوق زيارت سرشار مى شود. او با سر به زيارت مى رود؛ چنانكه از عارفان نقل شده است كه در راه مكه و مدينه در هر گامى دو ركعت نماز مى گذارند.

با حبيب خدا بايد معامله حب و عشق كرد، اظهار شوق با سرشك اشك است، ديوارهاى مسجد را بايد بوسه زد، زمين آنرا بايد لمس كرد، ظاهر و باطن خويش را با طهارت آراست، با سكينه و وقار آهسته گام برداشت و گامهاى خويش را با حمد و تسبيح همراهى نمود، قلب خويش را به چيز ديگرى مشغول ننمود و با قلب خاشع، چشم گريان و درك انتظار، ضمير خويش را متوجه حضرتش نمود و با اضطرار به درگاهش پناه برد كه به يقين اين دست و اين قلب خالى باز نمى گردند.


1- قلم: 4

ص: 525

فصل سوم: فضائل بقيع

اشاره

ص: 526

ص: 527

شايسته است بعد از زيارت رسول خدا صلى الله عليه و آله با دلى پاك و قلبى آرام و با يقين به فضل و كرم خداى رحمان، قصد زيارت ائمه بقيع نمود. حبّ آنان، حبّ پيامبر صلى الله عليه و آله، اطاعت آنان، اطاعت رسول خدا صلى الله عليه و آله و خضوع و خشوع در برابر آنان، خضوع و خشوع در برابر جانشين خداست. بايد ذكر آنان را در قلب خويش مقيم كرد، نبايد از آنان روى گرداند، بايد حالت قلبى خويش را تا آخر حفظ كرد و روح خويش را در محضر امامان زنده بقيع حاضر نمود.

درباره مدفن فاطمه زهرا عليها السلام اقوالى است؛ گاهى آنرا در بقيع و گاهى در بيت شريفشان و گاهى ميان قبر و منبر معرفى كرده اند. امام صادق عليه السلام از قول رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«مَا بَيْنَ قَبْرِي وَ مِنْبَرِي رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ ... لِأَنَّ قَبْرَ فَاطِمَةَ عليها السلام بَيْنَ قَبْرِهِ وَ مِنْبَرِهِ وَ قَبْرَهَا رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّة». (1)

«بين قبر و منبر من باغى از باغهاى بهشت است؛ زيرا قبر فاطمه بين قبر و منبر است و قبر او باغى از باغهاى بهشت است.»


1- معانى الاخبار، ص 267، روايت 1

ص: 528

احاديث متعددى در اين باره وارد شده است (1) كه ميان قبر و منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله باغى از باغهاى بهشت است. منبر ايشان در حوض كوثر قرار دارد. در اين مكان، خانه على عليه السلام و فاطمه عليها السلام قرار داشته است، پايه هاى منبر پيامبر صلى الله عليه و آله در بهشت واقع شده اند؛ از اين رو نمازگزاردن در اين محدوده، معادل هزار نماز در مساجد ديگر است. تمامى اين امور واقعيت دارد و نبايد در آن شك و ترديد روا داشت و اگر انسان چشمى بينا داشته باشد اين حقايق را خواهد ديد. از امام صادق عليه السلام سئوال شد كه هنوز هم باغى از بهشت در اين محل وجود دارد؟ امام در پاسخ فرمود:

«نعم انه لو كشف الغطاء لرأيتم» (2)

؛

«آرى اگر پرده ها برداشته شود خواهيد ديد.»

در بقيع مدفن چهار امام عليهما السلام قرار دارد؛ امام حسن مجتبى عليه السلام، امام سجاد عليه السلام، امام محمد باقر عليه السلام، و امام صادق عليه السلام. همچنين زنان و دختران رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين آرامگاه آرميده اند. بدنهاى پاك بسيارى از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله و شهداى صدر اسلام در بقيع دفن شده است. زيارت امامان بقيع و قبور شهدا آثار و بركات فراوانى دارد كه به يك نمونه از آنها اشاره مى شود. امام صادق عليه السلام فرمود:

«مَنْ زَارَنِي غُفِرَتْ لَهُ ذُنُوبُهُ وَ لَمْ يَمُتْ فَقِيراً». (3)

«كسى كه مرا زيارت كند گناهانش پاك شده، هرگز فقير نمى ميرد.»

حاجى اى ره پوى راه كبريا اى بدور از كبر و نيرنگ و ريا

اى كفن پوشيده در ميقات عشق اى حجر بوسيده در ميعاد عشق

نغمه لبّيك جارى بر لبت ذكر حق راز و نياز هر شبت

نازم آن سعى صفا و مروه ات آن طواف هفت دور كعبه ات


1- صحيح بخارى، ج 1، ص 400، روايت 1138؛ فروع كافى، ج 4، ص 555، روايت 8؛ تهذيب الاحكام، ج 6، ص 7، 12
2- فروع كافى، ج 4، 554، روايت 3
3- تهذيب الاحكام، ج 6، ص 78، روايت 153

ص: 529

آن نماز روح بخشت در مقام در سخن با صاحب بيت الحرام

يعنى اى ربّ وَدود دلنواز اين مَنم، بربسته قامت بر نماز

بنده تزوير و زور و زَر نى ام مَست جام باده عرفانى ام

دست جان از دهر شستم اى رفيق تا تو را جويم در اين بيت عتيق

آمدم تا غسل در زمزم كنم معرفت افزون، جهالت كم كنم

در وقوف مشعر آموزم شعور در مناى عشقِ تو يابم حضور

رَمى تنديس بُت اكبر كنم چشم جان از اشك شوقت تر كنم

بعد از آن در مَسلَخ عشق منا ذبح قربانى كنم اى آشنا

آرى، آرى كعبه يعنى عشق و شور حج صراط روشنِ بزم حضور

كعبه يعنى ثقل سنگين زمين بيت معمور خدا، دار الأمين

آنكه حج را ديد، جز حق را نديد نامَد از او غيرِ فعل حق پديد

ص: 530

كتابنامه

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109