آشنايى با پيشينه، مبانى و ديدگاههاى جريان وهابيت

مشخصات كتاب

سرشناسه : بابايي آريا، علي

عنوان و نام پديدآور : آشنايي با پيشينه، مباني و ديدگاه هاي جريان وهابيت/نگارنده علي بابائي آريا ؛ زير نظر محمدتقي فخلعي.

مشخصات نشر : تهران: مشعر 1389.

مشخصات ظاهري : 71 ص شابك : 5000 ريال 978-964-540-131-1 ؛ 4500ريال(چاپ دوم)

وضعيت فهرست نويسي : فاپا(چاپ دوم)

يادداشت : چاپ اول:1387(فيپا).

يادداشت : چاپ دوم.

يادداشت : كتابنامه: ص. 69 - 71.

موضوع : وهابيه -- عقايد

موضوع : وهابيه -- دفاعيه ها و رديه ها

شناسه افزوده : فخلعي محمدتقي 1344 -

رده بندي كنگره : BP238/6/ب2آ5 1389

رده بندي ديويي : 297/527

شماره كتابشناسي ملي : 1285717

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

پيش گفتار

از بدو انعقاد نطفه وهابيت به مثابه يك جريان فكرى در جهان اسلام، نقدهاى گوناگون از هر سو متوجه آن شد.

از ميان عالمان شيعى، بزرگانى چون شيخ جعفر كاشف الغطاء، «منهج الرشاد» و سيد مُحسن امين عاملى، «كشف الارتياب» را به رشته نگارش در آوردند.

اين نقدهاى مبارك علمى در بحبوحه تلاش هاى گسترده اين جريان براى بسط نفوذ خود در قلمروهاى اسلامى كه با خشونت ورزى هاى بى حد و حصر و تصفيه هاى خونين همراه بود، به ثمر رسيد و اين رشته تا به امروز امتداد يافت.

به باور راقم اين سطور آنچه پيش از نقد و ارزيابى موردى عناصر فكرى وهابى تأمل برانگيز مى نمايد خشونت وحشتناكى است كه بر فضاى اين انديشه سايه افكنده است. بى گمان، استبداد ورزى و انحصار طلبى،

ص: 8

در همه جلوه هاى آن زشت است و در عرصه فكر زشت تر و نفرت آورتر.

كدامين خطر بالاتر از اين كه گروهى خود را مفسر انحصارى دين بنامد و در صحنه مباحث نظرى كه ميدان اجتهاد و رقابت علمى است كمترين نقد را بر نتابد و هر آن كه به مانند او نينديشد را به بدترين تهمت ها بنوازد.

جريان وهابيت كه با عنوان نهضت اصلاح طلبى دينى قامت افراشت، به بهانه اصلاح باورهاى دينى، همه انديشه هاى مخالف را در ميان فِرَق سنى و غير سنى به كفر و بدعت، متهم كرد. آنگونه كه اتهام كفر ورَمى به بدعت به دو حربه هميشگى بر سر مخالفان تبديل گشت.

مسأله آنگاه پر اهميت تر مى نمايد كه نمودهاى خشونت فكرى و نظرى به خشونت هاى اجتماعى و فيزيكى انجامد و بساط افراطى گرى را بگستراند. امرى كه وهابيت در تحقق آن نقش بى بديلى ايفا كرد.

غمگينانه بايستى از حوادث خونين، ويرانگرى هاى آثار مذهبى به عنوان ميوه تلخ و زهرآگين خشونت هاى تئوريك وهابى ها ياد كرد.

از آنجا كه اعتدال، رحمت و شفقت عناصر ريشه يافته در فطرت ناب انسانى هستند، شايد بتوان به راحتى پيش بينى كرد كه ادامه ويرانگرى هاى فكرى و فيزيكى از سوى هواداران اين جريان خشن نه تنها به

ص: 9

تقويت بنيان آن كمك نمى كند، بلكه به تدريج آن را به سراشيب سقوط مى كشد.

گرچه وهابيگرى در شروع حركت خود توانست با به كارگيرى برخى از عناصر جاذب فكرى، شيفتگانى براى خود بيابد، ليكن استمرار نعره هاى خشن طائفى گرى و استبداد ورزى هاى فكرى در دورانى كه نسل كنونى جهان اسلام بيش از هر زمان تشنه اعتدال مذهبى، تعامُل فكرى و وحدت و هم دلى است، جُز به دميدن حسِّ نفرت بر عليه خويش كمك نمى كند.

امروزه فرهيختگان و جوانان پرشور جهان اسلام به درستى پى برده اند «گفتمان وهابيت» چاره ساز معضلات فكرى و اجتماعى جهان اسلام نيست. حاميان سياسى و مالى هم به مدد قدرت و مال، بيش از اين نخواهند توانست به حفظ و تقويت جايگاه آن كمك كنند.

به اميد روزى كه بنيان اعتدال، تعاطف و تراحم وبردبارى مذهبى در دل و جان عالمان و مبلغان مذاهب و در گستره جوامع اسلامى ريشه يابد و خشونت ورزى ها و رفتارهاى نابردبارانه براى هميشه مطرود شود.

محمّد تقى فخلعى

استاديار دانشگاه فردوسى مشهد

ص: 10

ص: 11

وهابيت چيست؟

چه پيشينه و چه نسبتى با اهل سنّت دارد؟

«وهابيت» نام جريانى فكرى- سياسى است كه در قرن اخير ظهور كرده و پيرو برخى انديشه هاى افراطى سده هاى سوم و چهارم اسلامى است؛ به اين جريان «سلفيه» نيز مى گويند.

بنيان گذار آن شخصى موسوم به محمّد بن عبد الوهاب(1115- 1206 ق). زاده عيينه يكى از شهرهاى صحراى معروف نجد است كه از تحجّر و خشونت بهره اى تام داشت.

وى در زمان حيات پدرش كه عالم حنبلى برجسته اى بود مجال چندانى براى دعوت به سوى انديشه هاى تند و غير منطقى خويش نيافت، امّا پس از درگذشت پدر توانست با طرح و تبليغ برداشت بى پايه اى از مفهوم توحيد و شرك، و بزرگنمايى باورهاى خرافى موجود در عربستان، در ميان مردم ساده، گرسنه و بدوى نجد نفوذ يابد، و پس از مهاجرت به درعيه و برخوردارى از حمايت سياسى و

ص: 12

نظامى حاكم آن،- محمّد بن سعود- ديدگاه هاى قابل انتقاد و نادرست خويش را بر سرتاسر عربستان بگستراند. محمّد بن سعود بزرگ آل سعود و نياى پادشاهان كنونى در عربستان سعودى است، كه توانست در سايه حمايت خود از نفوذ مذهبى محمّد بن عبدالوهاب و تبليغات وى به سيطره سياسى بر منطقه دست يابد.

همراهى نفوذ مذهبى و سياسى اين دو در درعيه، نقطه آغاز تاريخ خونين وهابيت به شمار مى رود. زيرا محمّد بن سعود با فتواى جاهلانه محمّد بن عبدالوهاب كه عموم مسلمانان غير وهابى را به نوعى مشرك و شايسته مرگ مى پنداشت، مسلمانان و شيعيان بى گناه سرزمين هاى اطراف را مورد هجوم و تاراج قرار داد، و جنگ هاى خونين فراوانى را به برخى دولت هاى اسلامى تحميل نمود.

پس از محمّد بن عبد الوهاب برخى فرزندان و نوادگان او كه در عربستان به «آل الشيخ» معروف اند راه او را ادامه دادند و با تأليف رسائل وكتب وهابى، واستفاده از روش هاى خشونت آميز نقش غير قابل انكارى را در تحكيم مبانى و گسترش ديدگاه هاى وهابى در ميان سرزمين هاى اسلامى ايفا نمودند.

خشونت و تكفير برجسته ترين ويژگى تاريخى جريان وهابى بوده است؛ ويژگى اى كه اكنون نيز در سرزمين عربستان كما بيش به چشم مى خورد، و گاهى

ص: 13

در فتاواى عجيب مفتيان وهابى عليه شيعيان، و رفتار خشن و بى ادبانه برخى وهابيان با حجّاج بيت الله الحرام و زائران مدينه منوّره ديده مى شود.

وهابيان خود را پيروان مذهب اسلامى نوينى نمى دانند و بيشتر به مذهب حنبلى كه يكى از مذاهب چهارگانه اهل سنّت است منتسب مى كنند.

امّا تقريباً ترديدى نيست كه مبانى و ديدگاه هاى اينان تفاوت هاى جدّى و غير قابل اغماضى با مبانى و ديدگاه هاى مذهب حنبلى و به طور كلّى همه مذاهب اسلامى دارد.

از اين رو، برخى اين جريان فكرى- سياسى را يك مذهب نوين انحرافى بر مى شمارند كه نسبت قابل توجّهى با مذاهب اهل سنّت ندارد.

به هر حال بايد توجّه داشت كه بسيارى از مخالفان سرسخت اين جريان از عالمان برجسته اهل سنّت و فقيهان حنبلى بوده اند.

به عنوان نمونه، نخستين كسى كه انديشه هاى افراطى و خطرناك محمّد بن عبد الوهاب را مورد مخالفت و انتقاد جدّى قرار داد برادر وى سليمان بن عبد الوهاب(د. 1210 ق). يكى از فقيهان برجسته حنبلى بود كه در اين باره دو كتاب با نام هاى «فصل الخطاب في الردّ على محمّد بن عبد الوهاب» و «الصواعق الإلهية في الردّ على الوهابية» نگاشت.

ص: 14

مبانى و ديدگاه هاى جريان وهابى كدام است؟

الف: مبانى انديشه وهابى

اشاره

در متون وهابى هيچ واژگانى به اندازه «توحيد» و «شرك» به كار نرفته است؛ لذا مهم ترين پايه انديشه وهابى را بايد در ذيل اين دو واژه بررسى كرد.

1. توحيد

توحيد واژه مقدّسى است كه از فطرت پاك انسان برخاسته، و نه تنها همه مذاهب اسلامى، كه همه اديان آسمانى را به هم پيوند مى دهد، و به معناى يگانه شمردن خداوند در آفرينش، تشريع و تدبير جهانيان است.

روشن است كه هر كس با اين مفهوم مبارك آشنا و بدان باورمند باشد «موحّد» است، و چنان چه مفهوم نبوّت پيامبر اكرم حضرت محمّد مصطفى(ص). را نيز بشناسد و باور بندد «مسلمان» خواهد بود.

اين در حالى است كه از ديدگاه محمّد بن عبد الوهاب و پيروان او، توحيد بر دو بخش است:

توحيد ربوبيت و توحيد الوهيت.

منظور اينان از توحيد ربوبيت اعتقاد به يكتايى

ص: 15

خداوند در آفرينش، تشريع و تدبير جهانيان است، و منظورشان از توحيد الوهيت چيزى است كه آن را توحيد در عبادت خداوند معرّفى مى نمايند.

از نگاه وهابيان توحيدى كه در برابر شرك قرار مى گيرد تركيبى از هر دو بخش است، بنابراين، امكان دارد كسى به يگانگى خداوند متعال در آفرينش، تشريع و تدبير جهانيان معتقد باشد، امّا كاملًا «مشرك» به شمار آيد! بدين معنا كه غير خداوند يكتا را مورد «عبادت» قرار دهد.

چنان كه پيداست، وهابيان از «عبادت» نيز تفسير موسّعى ارائه مى دهند و آن را شامل هر گونه تعظيم و تقديس مى پندارند. از اين رو، بر آنند كه مسلمانان با تقديس برخى چيزها يا جاها، و حتى تعظيم قبور پيامبر(ص). و صالحين در واقع آنان را عبادت مى كنند.

از نگاه اينان هر گونه توسّل به اولياء و عرض حاجت در نزد قبور آنان از مصاديق كفر است!

اينان عبادت را علاوه بر اسلام و ايمان و احسان، شامل دعا، بيم، اميد، توكّل، رغبت، هراس، خشوع، خشيت، انابه، كمك گرفتن، استعاذه، استغاثه، ذبح و نذر مى دانند. (1)


1- محمد بن عبد الوهاب، الأصول الثلاثة و أدلتها، ص 6، رئاسة ادارات البحوث العلمية و الافتاء و الدعوة و الإرشاد بالمملكة العربية السعودية؛ همو، الجامع لعبادة الله وحده، من مجموعة التوحيد، ص 265، مكتبة الرياض الحديثة

ص: 16

طبيعى است كه چنين تفسير فراخ و بى پايه اى از عبادت بسيارى از يكتا پرستان و مسلمانان جهان را در جرگه مشركان وارد مى كند! و اين تالى فاسد و لازمه خطرناكى است كه متأسفانه وهابيان بى باكانه بدان ملتزم و پاى بند هستند!

به طور كلى، ديدگاه محمد بن عبد الوهاب درباره توحيد در يكى از رسائل او به نام «القواعد الأربعة» (1) آمده است. او در اين رساله مختصر، با استناد به ظواهر برخى آيات و روايات، براى توحيد چهار ركن ذكر نموده، كه در واقع اركان وهابيت است:

يكم: دانستن آن كه كافران زمان پيامبر(ص). به اين كه خداوند خالق و مدبّر جهان است اقرار داشتند ولى اين اقرار آنان را به اسلام وارد نمى نمود.

دوم: آن كه كافران زمان پيامبر(ص). مى گفتند كه جز براى نزديكى به خداوند و طلب شفاعت بت ها را نمى خوانيم.

سوم: آن كه پيامبر(ص). در ميان كسانى ظهور فرمود كه از حيث عبادت متفاوت بودند؛ برخى فرشتگان، برخى پيامبران و صالحان، برخى درختان و سنگ ها، و برخى خورشيد و ماه را مى پرستيدند، اما پيامبر(ص). با همه آنان جهاد فرمود و ميان آنان فرقى نگذاشت.


1- اين رساله با نام أربع قواعد الدين تميز بين المؤمنين و المشركين نيز چاپ شده است.

ص: 17

چهارم: آن كه مشركان زمان ما از مشركان زمان پيامبر(ص). مشرك تراند! چرا كه مشركان زمان پيامبر(ص). تنها به هنگام آسايش شرك مى ورزيدند و به هنگام دشوارى مخلص مى شدند، اما مشركان زمان ما، هم به هنگام آسايش و هم به هنگام دشوارى مشرك اند! (1) وى در رساله ديگرش به نام «كشف الشبهات» نيز بر اين ديدگاه افراطى پاى فشرده، و بيش از 24 بار مسلمانان غير وهابى را مشرك، و بيش از 25 مرتبه آنان را كافر، بت پرست، مرتد، منافق و شيطان خوانده است! (2)

اين ديدگاه عجيب تقريباً در همه منابع وهابى به چشم مى خورد. از اين رو، برخى چون سيد محسن امين عاملى (3) و سيد مرتضى عسكرى (4) وهابيان را به


1- محمد بن عبد الوهاب، القواعد الأربعة، صص 38- 43، رئاسة ادارات البحوث العلمية و الافتاء و الدعوة و الإرشاد بالمملكة العربية السعودية؛ همچنين، نك: همو، تفسير كلمة التوحيد، من مجموعة التوحيد، ص 251
2- فراتى، رهيافتى بر علم سياست و جنبش هاى اسلامى معاصر، ص 204، مركز جهانى علوم اسلامى، 1378 ش
3- كشف الارتياب، صص 96- 105، مؤسسة انصاريان، قم: «فى شبه الوهابيين بالخوارج و ذلك من عدة وجوه»؛ و سپس 13 وجه را براى اين شباهت ذكر مى نمايد. به عنوان نمونه، شعار خوارج «لا حكم إلا لله» بود و شعار وهابيان «لا دعاء إلا لله»، «لا شفاعة إلا لله»، «لا توسّل إلا لله» و مانند آن است، كلمات حقّى كه برداشت باطلى از آن ها شده است. همچنين، خوارج نسبت به ظواهر شريعت التزام شديد داشتند و وهابيان نيز همان گونه هستند. خوارج ساير مسلمانان را تكفير مى نمودند و مال و خون و عِرض مخالفان خود را حلال مى شمردند و روش وهابيان نيز همين بوده است ...
4- سيد مرتضى عسكرى، معالم المدرستين، 1/ 62 و 63، مؤسسة النعمان، بيروت، 1410 ق

ص: 18

«خوارج» تشبيه، و ديدگاه هاى اينان را به تفصيل با ديدگاه هاى آنان مقايسه و تطبيق نموده اند.

شگفتا كه محمّد بن عبد الوهاب با وجود اهمّيتى كه براى مسأله توحيد قائل بود خدا را جسم مى انگاشت، و باور داشت كه نشستن خدا بر عرش و نزول او به آسمان دنيا و ثبوت دست و روى و جهت براى او حقيقى است! (1) از اين رو است كه سليمان عوده از توحيد محمد بن عبدالوهاب با نام توحيد صحرايى و بدوى ياد مى كند. (2)

برخى محقّقان معاصر درباره اين موضوع كتابى با عنوان الوهابية و التوحيد نگاشته اند، و در آن به نقد و بررسى توحيد وهابى پرداخته اند. (3)

2. شرك

لازمه تفسير به رأى و تلقّى گستاخانه از «توحيد»، برداشت بى پايه، عجيب و خطرناك از «شرك» خواهد بود.

وهابيان شرك را به سه گونه تقسيم مى نمايند:

يك گونه «شرك در ربوبيت» است كه خود دو


1- الفجر الصادق، ص 26 و 27، مكتبة اشيق، استانبول، 1984 م
2- عصام العماد، متن سخنرانى جريان هاى جديد وهابيت، سايت مجمع جهانى شيعه شناسى و پايگاه اطلاع رسانى رسا
3- كورانى، الوهابية و التوحيد، دار السيرة، بيروت، 1419 ق

ص: 19

بخش مى پذيرد: «شرك تعطيل» كه كسانى چون فرعون، فلاسفه، عرفا، غلات جهميه و قرامطه در ذيل آن قرار مى گيرند، و اين نوع بدترين انواع شرك است (1)؛ و «شرك بدون تعطيل» كه كسانى چون نصارى و مجوس، و همچنين «غلات قبرپرست»! كه براى روح اوليا توان تصرّف قائل اند را شامل مى شود. (2)

گونه ديگر شرك در توحيد اسماء و صفات است كه شامل تشبيه خالق به مخلوق مى شود و از گونه پيشين بهتر است!

گونه سوم شرك در توحيد عبادت است كه به دو نوع تقسيم مى شود:

يك نوع آن كه كسى يا چيزى غير خدا را بخوانند و از او مانند خدا طلب شفاعت نمايند و نسبت به او مانند خدا خوف و رجا داشته باشند و اين نوع «شرك اكبر» است.

نوع ديگر «شرك اصغر» است كه به رياء و خودنمايى و مانند آن اطلاق مى شود. (3)

ناگفته پيداست كه چنين تقسيم هاى سليقه اى و بخش بندى هاى غير عالمانه از مفاهيم بنيادين اسلامى خبطى خطرناك و خطايى بس فاحش است.

ترديدى نيست كه «شرك» نيز مانند توحيد


1- سليمان بن عبد الله بن محمد، تيسير العزيز الحميد في شرح كتاب التوحيد، ص 27، مكتبة الرياض الحديثة
2- همان، ص 28
3- همان، ص 28 و 29

ص: 20

مفهومى كاملًا مشخّص و تعريفى روشن و بى ابهام دارد، و آن همانا شريك دانستن مخلوقى با خداوند يكتا در آفرينش، تشريع و تدبير جهانيان است؛ چيزى كه دامن عموم مسلمانان از آن پاك و پيراسته مى باشد.

به راستى كدام مسلمان است كه كسى يا چيزى را در آفرينش و تدبير جهانيان و يا تشريع احكام دين شريك پروردگار بى همتا و داراى توانايى و اختيارات او بپندارد؟! يا كدامين مسلمان در هر گوشه اين جهان، پيامبر اكرم(ص). و پيشوايان معصوم اهل بيت: را جز بندگان برگزيده و اولياى شايسته خداوند بلند مرتبه مى انگارد؟!

حسن السقاف در كتاب صحيح شرح العقيدة الطحاوية به تفصيل اين مبناى وهابى را به نقد كشيده است. (1) همچنين، استاد جعفر سبحانى درباره اين موضوع كتابى با عنوان «التوحيد و الشرك فى القرآن الكريم» نگاشته، و در آن مبانى نادرست انديشه وهابى را مورد ارزيابى قرار داده است.

ب: ديدگاه هاى جريان وهابى

اشاره

مبانى متفاوت، نااستوار و بى پايه وهابيان، ديدگاه هاى آنان را به ديدگاه هايى ناهماهنگ، نادرست و غير منطقى تبديل ساخته است. اين ديدگاه ها را در چند موضوع مى توان بررسى كرد:


1- حسن بن على السقاف، صحيح شرح العقيدة الطحاوية، ص 105، دار الإمام النووي، عمان و الاردن، 1416 ق

ص: 21

تكفير غير وهابيان، بدعت شمردن تبرّك و استشفا به آثار اولياى خدا، روا ندانستن زيارت قبور پيامبر(ص). و اهل بيت:، روا ندانستن توسّل و استشفاع به آنان و شرك پنداشتن سوگند به غير خدا.

1. تكفير غير وهابيان

تكفير عمل شومى است كه سرچشمه بسيارى از آشوب ها و فتنه هاى تاريك جهان اسلام در گذشته و حال به شمار مى رود. نقش اين عمل زشت و غير اسلامى در تحوّلات كنونى و حوادث خونين برخى كشورهاى مسلمان مانند عراق و افغانستان برجسته و غير قابل انكار است.

چنان چه پيشتر اشاره شد، كافر انگاشتن ديگران از مهم ترين ويژگى هاى وهابيان در گذشته و حال بوده است. اينان بر پايه برداشت نادرستى كه از دو مفهوم «توحيد» و «شرك» داشته اند بيشتر مسلمانان در سرتاسر جهان را مشرك و سزاوار مرگ پنداشته اند!

اينان به سختى ميان شرك جلى(/ شريك قرار دادن كس يا چيزى براى خدا). و شرك خفى(/ لغزش فكرى يا گناه عملى). فرق مى گذارند و در تكفير افراد مسلمان و گروه هاى اسلامى غالباً شتابزده عمل مى كنند.

اين در حالى است كه قرآن كريم از كافر انگاشتن هر كه تظاهر به اسلام نمايد بر حذر داشته و فرموده

ص: 22

است: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ كَثِيرَةٌ كَذلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُوا إِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً؛ (1) يعنى: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه در راه خدا بيرون مى رويد بررسى كنيد و به كسى كه براى شما تظاهر به اسلام مى نمايد نگوييد كه تو مؤمن نيستى تا فراخى زندگى دنيا را تحصيل نماييد چه آن كه نزد خدا بهره هاى فراوان است، شما پيشتر چنين بوديد پس خدا بر شما منّت نهاد، اكنون بررسى كنيد، همانا خداوند به آن چه انجام مى دهيد آگاه است».

در شأن نزول اين آيه روايت شده است كه پيامبر اكرم(ص). دسته اى از ياران خود را به فرماندهى اسامه بن زيد براى جنگ با بنى ضمره فرستاد. آنان با مردى از قبيله مذكور به نام مرداس روبه رو شدند كه مقدارى دارايى و شترى سرخ مو داشت. هنگامى كه مرداس با سپاه اسامه رو به رو شد بر آنان سلام كرد و كلمه شهادتين را بر زبان راند، امّا اسامه به سخن او توجّهى ننمود و وى را به قتل رساند تا دارايى و شتر او را بگيرد!

همراهان اسامه پس از بازگشت ماجرا را به


1- نساء/ 94

ص: 23

پيامبر(ص). گزارش دادند و گفتند: اى رسول خدا! نديدى كه اسامه چگونه مردى را كه مى گفت «لا إله إلا الله محمّد رسول الله» به قتل رساند! پيامبر(ص). وقتى اين گزارش را شنيد خطاب به اسامه فرمود: با لا إله إلا الله چه كردى؟! اسامه گفت: اى رسول خدا! آن مرد تنها براى اين شهادتين گفت كه جان خويش را حفظ كند!

پيامبر(ص). فرمود: آيا تو دلش را شكافتى و از درونش آگاهى يافتى؟! در اين هنگام آيه مذكور نازل شد و اسامه سوگند ياد كرد كه ديگر هرگز با كسى كه شهادتين را بر زبان مى راند نجنگد. (1)

اين روايت و روايات فراوان ديگر همه حاكى از آنند كه نمى توان كسى را كه شهادتين بر زبان مى راند كافر يا مشرك دانست و به اين بهانه جان و مال او را حلال شمرد.

از اين رو، هيچ يك از پيشوايان مذاهب و شخصيت هاى بزرگ اسلامى تكفير مسلمين را بر خود روا نمى شمرد و عناوينى چون كافر و مشرك را بر اهل قبله اطلاق نمى نمود.

به عنوان نمونه، بسيارى از فقيهان شافعى حتّى اقتدا به اهل بدعت ها در نماز را روا مى شمارند و تكفير آنان را بر نمى تابند، و اين ظاهر مذهب شافعى با استناد به


1- طبرى، جامع البيان، 5/ 304

ص: 24

حديثى است كه مى فرمايد: «بر كسى كه مى گويد: لا إله إلا الله، و پشت سر كسى كه مى گويد: لا إله إلا الله نماز گزاريد». (1) نووى(د. 676 ق). يكى از فقيهان مشهور شافعى مى گويد:

«همواره همه سلف و خلف(/ قدما و متأخّران). بر روا بودن نماز پشت سر معتزله و ديگران از اصحاب همه مذاهب اسلامى و روا بودن ازدواج و توارث با آنان و جريان همه احكام مسلمين بر آنان اتّفاق نظر داشته اند، و بسيارى از محقّقان اصحاب ما مانند ابو بكر بيهقى و ديگران، سخنانى كه از شافعى و ديگر علما مبنى بر تكفير قائلان به آفريده بودن قرآن رسيده است را بر كفران نعمت ها و نه كفر حقيقى حمل كرده اند». (2) ابو بكر بيهقى از زاهر بن احمد سرخسى نقل كرده است كه گفت:

«وقتى مرگ ابو الحسن اشعرى در خانه من در بغداد نزديك شد، مرا به بالين خويش خواند و گفت: شاهد باش كه من احدى از اهل اين قبله را تكفير نمى نمايم، چه آن كه همگان معبود واحدى را قصد مى كنند و اختلاف شان تنها در عبارات است». (3) ذهبى نيز پس از نقل اين حكايت مى گويد:

«من نيز چنين ديدگاهى دارم؛ و شيخ ما ابن تيميه


1- رافعي، فتح العزيز، 4/ 254، دار الفكر؛ نووي، المجموع، 4/ 331، دار الفكر
2- نووي، روضة الطالبين، 1/ 460، دار الكتب العلمية، بيروت
3- بيهقي، السنن الكبري، 10/ 207

ص: 25

نيز چنين ديدگاهى داشت و در اواخر عمرش مى گفت: من احدى از امت را تكفير نمى كنم، و با اشاره به حديث نبوى «لا يحافظ على الوضوء إلا مومن» بر آن بود كه هر كس با وضو به نمازهاى واجب ملتزم باشد مسلمان است» (1).

از اين جا روشن مى شود كه وهابيان بر خلاف اجماع اهل علم و ديدگاه همه عالمان اهل سنّت زبان به تكفير امّت گشوده اند و از راه سلف صالح منحرف شده اند.

استاد جعفر سبحانى درباره اين موضوع كتابى با عنوان الإيمان و الكفر پرداخته، و در آن مسأله تكفير اهل قبله را مورد نقد و بررسى قرار داده است.

2. بدعت دانستن تبرّك و استشفاء به آثار اولياى خدا

يكى ديگر از ديدگاه هاى بى پايه وهابيان كه مخالف با كتاب خدا، سنّت پيامبر(ص)، روش سلف صالح و احاديث ائمّه اهل بيت(عليهم السلام). است، بدعت دانستن تبرّك و استشفاء به آثار اولياى خداست.

قرآن كريم در داستان زيبا و آموزنده يوسف(ع). مى فرمايد:

اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هذا فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً؛ (2) يعنى: «اين پيراهن من را ببريد و بر چهره


1- ذهبي، سير أعلام النبلاء، 15/ 88، مؤسسة الرسالة، بيروت، 1413 ق
2- يوسف/ 93

ص: 26

پدرم بيافكنيد تا بينايى خويش را بازيابد». و در ادامه مى فرمايد:

فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلي وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً؛ (1) يعنى: «چون بشارت دهنده آمد آن پيراهن را بر چهره يعقوب افكند و وى بينايى خويش را باز يافت».

در اين دو آيه تبرّك و استشفاء به پيراهن يوسف(ع). و تأثير مبارك و شفابخش آن مورد تأييد قرار گرفته است.

همچنين، قرآن كريم از متبرّك بودن برخى مكان ها و مبارك بودن اولياى خدا خبر مى دهد. به عنوان نمونه، درباره مكّه و مسجد الحرام مى فرمايد:

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ؛ (2) يعنى: «همانا نخستين خانه اى كه براى مردم نهاده شد همانى است كه در مكّه مبارك و هدايتى براى جهانيان است». و درباره قدس شريف مى فرمايد:

الْمَسْجِدِ الأَقْصَى الَّذِى بارَكْنا حَوْلَهُ؛ (3) يعنى: «مسجد الأقصايى كه پيرامون آن را بركت داديم». و درباره سرزمين لوط(ع). (4) و سرزمين سليمان(ع). (5) نيز


1- يوسف/ 96
2- آل عمران/ 96
3- إسراء/ 1
4- انبياء/ 71
5- انبياء/ 81

ص: 27

چنين تعبيرى دارد. و درباره ابراهيم(ع). و فرزندش اسحاق مى فرمايد:

وَ بارَكْنا عَلَيْهِ وَ عَلى إِسْحاقَ؛ (1) يعنى: «و بركت نهاديم بر او و بر اسحاق». و از زبان عيسى(ع). مى فرمايد:

وَ جَعَلَنِى مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ؛ (2) يعنى: «خداوند مرا هر جا كه باشم مبارك قرار داده است».

روشن است كه تبرّك به اين بركات آسمانى و بهره مندى از آثار معنوى اين اماكن متبرّك و اولياى خداوند كارى روا و بسيار شايسته است.

در منابع روايى اهل سنّت اخبار فراوانى وارد شده است كه از تبرّك جستن و استشفاى صحابه به آب وضو، (3) كاسه (4) و دست هاى پيامبر(ص). (5) حكايت دارد.

به عنوان نمونه، روايت شده است كه وقتى رسول خدا(ص). وضو مى گرفت مردم آب وضوى آن حضرت را مى گرفتند و به صورت و بدن خود مى ماليدند؛ آن حضرت فرمود: چرا اين كار را مى كنيد؟ عرض كردند: تبرّك مى جوييم، رسول خدا(ص). بى آن كه از اين كار


1- صافات/ 113
2- مريم/ 31
3- صحيح بخارى، 4/ 167؛ صحيح ابن حبان، 4/ 82
4- صحيح بخارى، 6/ 252
5- صحيح بخارى، 4/ 165

ص: 28

نهى كند فرمود:

هر كس دوست دارد كه خدا و پيامبرش او را دوست بدارند بايد به راستى سخن گويد و امانت دار باشد و همسايه خود را آزار نكند. (1) ابن حبان در صحيح خود بابى را با عنوان ذكر ما يستحبّ للمرء التبرّك بالصالحين و أشباههم (2) و بابى را با عنوان ذكر إباحة التبرّك بوضوء الصالحين من أهل العلم (3) گشوده و احاديثى را در اين باره گرد آورده است.

گويا با نظر به اين آيات و روايات است كه بسيارى وهابيان ناگزير به تفكيك شده اند و تبرّك جستن و استشفاى به آثار پيامبر(ص). در زمان آن حضرت را روا مى شمارند امّا پس از آن حضرت و در زمان ما را روا نمى دانند! در حالى كه چنين تفكيكى به هيچ روى منطقى و قابل قبول به نظر نمى رسد؛ زيرا بدون ترديد آثار منتسب به پيامبر(ص). پس از وفات آن حضرت انتساب خود را از دست نمى دهند و به خاطر همين انتساب بر بركات معنوى خويش باقى هستند.

از اين گذشته، از نظر تاريخى ترديدى نيست كه صحابه پيامبر(ص). پس از وفات آن حضرت به آثار بر جا مانده و قبر مطهّر آن حضرت تبرّك مى جستند و استشفا مى نمودند. تا جايى كه بخارى در صحيح خود


1- عبد الرزاق، المصنّف، 11/ 7
2- صحيح ابن حبان، 2/ 317
3- همان، 4/ 82

ص: 29

بابى را به ذكر اين موضوع اختصاص داده و به تبرّك جستن صحابه و ديگران به آثار بازمانده از پيامبر(ص). پس از وفات آن حضرت تصريح كرده است. (1)

به عنوان نمونه، كاسه اى كه پيامبر(ص). از آن آب نوشيده بود پس از آن حضرت مورد تبرّك و استشفا قرار مى گرفت، (2) و كفش ها و جامه آن حضرت به اين منظور نگاه داشته مى شد. (3)

همچنين، روايت شده است كه روزى مروان بن حكم مردى را يافت كه روى خود بر قبر شريف پيامبر(ص). نهاده است، پس به او گفت: هيچ مى دانى چه مى كنى؟! آن مرد سر از قبر برداشت و معلوم شد كه ابو ايوب انصارى از صحابه برجسته رسول خدا(ص). است.

ابو ايوب پاسخ داد: آرى مى دانم! به نزد رسول خدا(ص). آمده ام نه به نزد سنگ! شنيدم رسول خدا(ص). مى فرمايد:

بر دين هنگامى كه اهلش عهده دار آن شده اند گريه نكنيد، هنگامى بر دين بگرييد كه غير اهلش كار آن را بر عهده گرفته اند! (4)

از اين روايت به دست مى آيد كه ديدگاه مروان بن


1- صحيح بخاري، 4/ 46: باب ما ذكر من درع النبي و عصاه و سيفه و ... من شعره و نعله و آنيته ممّا تبرّك به أصحابه و غيرهم بعد وفاته.
2- صحيح بخارى، 6/ 252: باب الشرب من قدح النبي و آنيته
3- صحيح بخارى، 4/ 47
4- مسند احمد، 5/ 422؛ مستدرك، 4/ 515

ص: 30

حكم اموى مانند ديدگاه وهابيان بوده، يا به تعبير دقيق تر، ديدگاه وهابيان مانند ديدگاه مروان بن حكم اموى و هم فكران منافق اوست كه مى خواستند نام و ياد پيامبر(ص). باقى نماند، و آثار و نشانه هاى آن حضرت به كلّى فراموش شود.

3. روا ندانستن زيارت قبور پيامبر (ص) و اهل بيت (عليهم السلام)

يكى ديگر از ديدگاه هاى عجيب وهابيان روا ندانستن زيارت حرم پيامبر اكرم(ص). و مشاهد ائمّه اطهار(عليهم السلام). است. ظاهراً بنيان گذار اين ديدگاه ابن تيميه(د. 728 ق). بوده است كه زيارت قبر مطهّر پيامبر(ص). را عبادت آن مى انگاشت و بر آن بود كه اين كار مانند كار مشركان است! پندار عجيبى كه سخت مورد مخالفت علماى اسلام قرار گرفت.

وهابيان به پيروى از ابن تيميه و مخالفت با اجماع علماى اسلام زيارت روضه نبوى را بدعتى نامشروع و بسترى براى شرك و غلو مى شمارند.

گاهى جهالت اينان چنان به جسارت آميخته مى شود كه زائران بارگاه ملكوتى رسول خدا(ص). را زائران سنگ و آهن مى پندارند و زائران شيفته اهل بيت(عليهم السلام). را «بندگان قبور» لقب مى دهند! در حالى كه بى هيچ ترديدى زيارت رسول خدا(ص). و ائمّه طاهرين(عليهم السلام). بنا بر آيات قرآن كريم و احاديث نبوى و

ص: 31

ديدگاه قطعى اهل بيت(عليهم السلام). و فتواى همه علماى مذاهب اسلامى مشروع بلكه مستحبّ مؤكّد است. قرآن كريم آمدن به نزد پيامبر(ص). را منشأ بركات معنوى فراوان مى داند و مى فرمايد:

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً؛ (1) يعنى: «هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر براى آن كه به اذن خدا اطاعت شود، و اگر آن ها هنگامى كه به خود ستم مى كنند نزد تو بيايند و از خداوند طلب آمرزش نمايند و پيامبر برايشان طلب آمرزش نمايد همانا خداوند را توبه پذير و مهربان خواهند يافت».

روشن است كه ارتباط معنوى پيامبر(ص). با امّت اش پس از مرگ منقطع نمى شود و حضور معنوى آن حضرت در همه زمان ها امرى قطعى و قابل احساس است.

قرآن كريم پيامبر اكرم(ص). را شهيد و گواه اين امّت لقب مى دهد و مى فرمايد:

فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً؛ (2) يعنى: «چگونه خواهد بود هنگامى كه از هر امّتى گواهى بياوريم و از اين امّت تو را به عنوان گواه بر آنان بياوريم».


1- نساء/ 64
2- نساء/ 41

ص: 32

ترديدى نيست كه لازمه گواه بودن پيامبر(ص). بر امّت آگاهى آن حضرت از احوال و اعمال امّت است، زيرا بدون اين آگاهى گواه بودن آن حضرت معقول نخواهد بود.

آيات ديگرى نيز وجود دارد كه براى اثبات حضور معنوى پيامبر(ص). و آگاهى آن حضرت در زندگى و مرگ قابل استناد است.

افزون بر اين آيات، روايات فراوانى در منابع روايى شيعه و اهل سنّت به چشم مى خورد كه بر اهمّيت و استحباب زيارت قبر پيامبر(ص). تأكيد مى كند.

به عنوان نمونه، در منابع روايى شيعه از آن حضرت روايت شده است كه فرمود:

«مَنْ زارَني حَيَّاً وَ مَيِّتَاً كِنْتُ لَهُ شَفيعَاً يَوْمَ القيامَةِ»؛ (1)

يعنى: «هر كس مرا در زندگى و پس از مرگ زيارت كند در روز قيامت شفيع او خواهم بود».

همچنين، در منابع روايى شيعه، از آن حضرت روايت شده است كه فرمود:

«مَنْ زارَني أَوْ زارَ أَحَدَاً مِنْ ذُريَّتي زُرْتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأنقَذتُهُ مَنْ أَهوالها»؛ (2)

يعنى: «هر كس من يا يكى از فرزندان مرا زيارت كند در روز قيامت او را زيارت خواهم كرد و از ترس هاى آن رهايى خواهم داد».


1- حميرى، قرب الاسناد، ص 65، مؤسسه آل البيت لإحياء التراث، قم، 1413 ق؛
2- ابن قولويه، كامل الزيارات، ص 41، نشر الفقاهة، 1417 ق

ص: 33

در منابع روايى اهل سنّت نيز از رسول خدا(ص). روايت شده است كه فرمود:

«ما بَينَ قَبري وَ مِنْبَري رَوْضَةٌ مِنْ رِياضِ الْجَنَّة»؛ (1)

يعنى: «ما بين قبر من و منبرم بوستانى از بوستان هاى بهشت است».

همچنين، در منابع روايى اهل سنّت، از آن حضرت روايت شده است كه فرمود:

«مَنْ زارَ قَبري بَعْدَ مَوْتي كانَ كَمَنْ زارَني في حَياتي»؛ (2)

يعنى: «هر كس قبر مرا پس از مرگم زيارت كند مانند كسى است كه مرا در حال حياتم زيارت كرده باشد».

همچنين، در رواياتى از طريق اهل سنّت تأكيد شده است كه صحابه پيامبر(ص). قبر مطهّر آن حضرت را زيارت مى كرده اند. (3) استاد جعفر سبحانى در كتابى با عنوان «الزيارة فى الكتاب و السنّة» به روايات فراوان اهل سنّت در اين باره اشاره كرده، و درباره سند و دلالت آن ها به تفصيل سخن گفته است. (4) از ديگر دلايل روا بودن زيارت قبر پيامبر(ص). اجماع مسلمين است. بنا بر تعبير برخى علماى اهل سنّت، بسيارى از علما و فقهاى برجسته مسلمان به


1- بيهقي، السنن الكبرى، 5/ 246
2- سنن الدارقطنى، 2/ 244، دار الكتب العلمية، 1417 ق؛ مجمع الزوائد، 4/ 2؛ طبراني، المعجم الأوسط، 1/ 94؛
3- بيهقي، السنن الكبرى، 5/ 245
4- سبحاني، الزيارة فى الكتاب و السنّة، ص 53 به بعد

ص: 34

اتّفاق نظر مسلمين بر روا بودن زيارت روضه نبوى تصريح، و تأكيد كرده اند كه اختلاف نظر آنان تنها در وجوب يا استحباب آن است. به اين معنا كه آيا زيارت قبر شريف پيامبر(ص). واجب است يا مستحب؟! بنابراين كسى كه در اصل روا بودن آن اختلاف نمايد بر خلاف اجماع مسلمين سخن گفته است. (1) وهابيان در برابر اين دلايل روشن چنين استدلال مى كنند كه حتّى اگر زيارت قبر پيامبر(ص). عيناً شرك نباشد، ممكن است به ويژه در برخى عوام به شرك و غلوّ در جايگاه پيامبر(ص). منتهى شود. لذا از باب سدّ ذريعه گناه و پيش گيرى از چنين عواقبى بايد از زيارت قبر آن حضرت منع نمود! امّا ناگفته پيداست كه چنين منطق و استدلالى بسيار سست و غير قابل قبول است، زيرا

اوّلًا، عواقب منفى مورد ادّعا مسلّم نيست و نمى توان ميان زيارت قبر مطهّر پيامبر اكرم(ص). و غلوّ در آن حضرت ملازمه اى بر قرار نمود. بلكه چه بسا بتوان از زاويه ديگرى نگريست و گفت كه زيارت قبر آن حضرت ممكن است به زنده ماندن تعاليم و يادآورى سنّت آن حضرت كمك، و ارتباط معنوى امّت با تاريخ اسلامى خود را تحكيم نمايد. لذا از باب فتح ذريعه صواب(/ فراهم ساختن زمينه خير). و رعايت مصلحت امّت بايد زيارت قبر پيامبر(ص). را روا،


1- زيني دحلان، الدرر السنية في الردّ علي الوهابية، ص 4، به نقل از ابن حجر، مكتبة ايشيق، استامبول، 1396 ق

ص: 35

بلكه بسيار نيكو دانست.

ثانياً، به فرض پذيرش احتمال زياده روى و انحراف بايد گفت كه احتمال كذايى به زيارت قبر پيامبر(ص). منحصر نيست و همواره در رابطه با بسيارى از اعمال دينى و شعائر مذهبى مى تواند مطرح باشد.

روشن است كه اگر چنين احتمالاتى مبناى حكم شرعى قرار گيرد بسيارى از اعمال دينى و شعائر مذهبى تعطيل خواهد شد!

4. روا ندانستن شفاعت خواهى، توسّل و استغاثه به پيامبر (ص) و اهل بيت (عليهم السلام)

يكى ديگر از ديدگاه هاى نادرست وهابيان كه انتقاد علماى شيعه و اهل سنّت را برانگيخته است، روا ندانستن شفاعت خواهى، توسّل و استغاثه از پيامبر(ص). و اهل بيت(عليهم السلام). است.

شفاعت خواهى، توسّل و استغاثه در اصطلاح معانى نزديكى دارند. شفاعت خواهى از پيامبر(ص). به معناى طلب وساطت و دعاى آن حضرت جهت آمرزش گناهان، و توسّل به اولياى خدا به معناى وسيله قرار دادن آنان براى تقرّب به درگاه خداوند، و استغاثه از آنان به معناى مدد گرفتن از ارواح طيبه آنان است كه بنا بر آيات قرآنى و احاديث نبوى و روايات فراوان اهل بيت(عليهم السلام). مشروعيت دارد. قرآن كريم در ضمن آيه اى مى فرمايد:

ص: 36

وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً؛ يعنى: «و اگر آن ها هنگامى كه به خود ستم مى كنند نزد تو بيايند و از خداوند طلب آمرزش نمايند و پيامبر برايشان طلب آمرزش نمايد همانا خداوند را توبه پذير و مهربان خواهند يافت».

روشن است كه طبق اين آيه آمدن به نزد پيامبر(ص). و طلب وساطت و استغفار آن حضرت، و وسيله قرار دادن وى و يارى گرفتن از آن بزرگوار براى آمرزش گناهان روا شمرده شده است. و چرا چنين نباشد؟! در حالى كه قرآن كريم فرستادن آن حضرت را رحمتى براى جهانيان مى داند:

وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ، (1) و وجود آن بزرگوار را منشأ بركات فراوان و ايمنى از عذاب الهى ياد مى كند و مى فرمايد:

وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ؛ (2) يعنى: «خداوند هرگز آنان را در حالى كه تو در ميانشان هستى عذاب نمى كند و همچنين هرگز عذاب كننده آنان نيست مادامى كه استغفار مى كنند».


1- انبياء/ 107
2- انفال/ 33

ص: 37

از اين گذشته، قرآن كريم بر امكان، وقوع و مشروعيت خصوص شفاعت پس از اذن الهى تأكيد مى كند و مى فرمايد:

ما مِنْ شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ؛ (1) يعنى: «هيچ شفيعى وجود ندارد مگر پس از اذن خداوند». لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً؛ (2) يعنى: «مالك شفاعت نيست مگر كسى كه نزد خداوند عهدى دارد».

و درباره فرشتگان مى فرمايد: يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضي وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ؛ (3) يعنى: «از آن چه پيش روى و پشت سرشان است آگاهى دارد و آنان شفاعت نمى كنند مگر براى كسى كه مورد رضايت باشد و آنان از بيم خداوند هراسانند».

بنابراين، چه بى انصاف و گستاخند كسانى كه طلب شفاعت از پيامبر رحمت(ص). و توسّل و استغاثه به آن حبيب خدا را بيهوده مى دانند و ناروا مى شمارند! افزون بر اين آيات، احاديث فراوانى در تأييد شفاعت خواهى، توسّل و استغاثه به پيامبر اكرم(ص). و به طور كلّى اولياى خدا وارد شده است كه بر شگفتى


1- يونس/ 3
2- مريم/ 87
3- انبياء/ 28

ص: 38

ديدگاه بى پايه وهابيان مى افزايد. به عنوان نمونه، در منابع روايى اهل سنّت از صحابى برجسته عثمان بن حنيف نقل شده است كه گفت:

مردى نابينا به حضور پيامبر(ص). رسيد و گفت: از خدا بخواهيد كه مرا عافيت دهد! پيامبر(ص). فرمود: اگر بخواهى برايت دعا مى كنم و اگر بخواهى اين كار را به تأخير مى اندازم كه برايت بهتر خواهد بود. مرد نابينا تقاضاى خويش را تكرار كرد، پس پيامبر(ص). او را امر فرمود كه به نيكى وضو بگيرد و دو ركعت نماز بگزارد و اين دعا را بخواند:

«اللّهُمَّ إنّي أَسْأَلُكَ وَ أَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ مُحَمَّد(ص). نَبِي الرَّحْمَة، يا مُحَمَّد إِنّي تَوَجَّهْتُ بِكَ إِلى رَبّي في حاجَتي هذه فَتُقضى لي اللّهُمَّ شَفِّعْهُ»؛ يعنى: «خداوندا! من از تو مسألت مى نمايم و به وسيله پيامبرت محمّد(ص). كه پيامبر رحمت است به سوى تو توجّه مى كنم، اى محمّد! من به وسيله تو به سوى پروردگارم در مورد اين حاجت ام توجّه كردم تا برايم برآورده سازى؛ خداوندا! آن حضرت را شفيع من كن».

اين حديث شريف كه بسيارى از اهل سنّت بر صحّت و اعتبار روايى آن تأكيد كرده اند، (1) در منابعى


1- به عنوان نمونه، نك: سنن ابن ماجه، 1/ 442: قال أبو اسحاق: هذا حديث صحيح؛ و مستدرك، 1/ 313: هذا حديث صحيح على شرط الشيخين و لم يخرجاه.

ص: 39

چون مسند احمد بن حنبل، (1) منتخب مسند عبد بن حميد(د. 249 ق)، (2) سنن ترمذى، (3) سنن ابن ماجه، (4) سنن نسائى، (5) صحيح ابن خزيمه(د. 311 ق)، (6) مستدرك حاكم، (7) و منابع فراوان ديگر به چشم مى خورد و به روشنى طلب شفاعت، توسّل و استغاثه از پيامبر(ص). را مورد تأييد قرار مى دهد. افزون بر اين، در منابع روايى اهل سنّت روايات فراوانى گرد آمده است كه از طلب شفاعت، توسّل و استغاثه صحابه پيامبر(ص). به آن حضرت حكايت دارد.

بسيارى از صحابه براى برآورده شدن حوائج خود آن حضرت را واسطه مى ساختند و به دعاى آن بزرگوار دل مى بستند. (8) در منابع روايى شيعه نيز در اين باره احاديث فراوانى وجود دارد. به عنوان نمونه، از امام باقر(ع). روايت شده است كه فرمود:

«إِنَّ لِرَسُولِ اللهِ(ص). شَفاعَةً في أُمَّتِهِ»؛ (9)

يعنى: «همانا رسول خدا(ص). را درباره امّت اش شفاعتى است».


1- مسند احمد، 4/ 138
2- منتخب مسند عبد بن حميد، ص 148، مكتبة النهضة العربية، 1408 ق
3- سنن ترمذى، 5/ 229
4- سنن ابن ماجه، 1/ 441
5- نسائى، السنن الكبرى، 6/ 168
6- صحيح ابن خزيمة، 2/ 226، المكتب الاسلامى، 1412 ق
7- مستدرك، 1/ 313
8- به عنوان نمونه، نك: مسند احمد، 2/ 352 و 5/ 248؛ صحيح بخارى، 7/ 40
9- برقى، المحاسن، 1/ 184، باب الشفاعة

ص: 40

و در صحيفه سجاديه كه از اصيل ترين منابع شيعى و كتب اسلامى است بارها شفاعت پيامبر اكرم(ص). مورد طلب و درخواست قرار گرفته است. (1) روشن است كه بر خلاف پندار وهابيان، امكان شفاعت به عنوان لطفى الهى هرگز بسترى براى گناه و مشوّقى براى نافرمانى نخواهد بود. زيرا چنان چه از آيات قرآنى به دست آمد، اين لطف اميد بخش موقوف به اذن خداوند و تنها شامل حال كسانى است كه اجمالًا مورد رضايت باشند. چنان چه از رسول خدا(ص). روايت شده است كه در ضمن حديثى فرمود: «فرشته پروردگارم به نزد من آمد و مرا ميان ورود نيمى از امّتم به بهشت و شفاعت مخير نمود، پس من شفاعت را برگزيدم. برخى صحابه آن حضرت گفتند: از خداوند بخواه كه ما را در شفاعت تو قرار دهد! آن حضرت فرمود: شما و هر كه بميرد در حالى كه چيزى را شريك خدا قرار نداده است در شفاعت من هستيد.» (2)

از امام صادق(ع). نيز روايت شده است كه در ضمن حديثى فرمود:

«شفاعت پيامبر(ص). و شفاعت ما با گناهان شما از


1- على بن الحسين، الصحيفة السجادية(أبطحى)، ص 198، 270، 291، 299، 434 و 446، مؤسسة الامام المهدى، قم، 1411 ق
2- مسند احمد، 4/ 404

ص: 41

بين مى رود، بنابراين، اى گروه شيعيان! با اتّكاى به شفاعت ما گناه نكنيد، زيرا به خدا سوگند كسى كه گناهى كبيره انجام دهد مشمول شفاعت ما نمى شود تا آن گاه كه درد عذاب را بكشد و ترس دوزخ را ببيند». (1)

و نيز از همان حضرت روايت شده است كه در واپسين لحظات عمر شريف خويش خطاب به خويشان و شيعيان خود فرمود:

«إنّ شفاعتنا لا تنال مستخفّاً بالصّلاة»؛ (2)

يعنى: «همانا شفاعت ما به كسى كه نسبت به نماز خود كم توجّه باشد نمى رسد».

جالب است كه بسيارى از وهابيان روا بودن شفاعت پيامبر(ص). در روز قيامت را باور دارند، امّا خواستن آن در دنيا را روا نمى دانند! در حالى كه اگر امكان شفاعت آن حضرت در روز قيامت وجود داشته باشد- كه به طور قطع چنين است- خواستن آن در دنيا امرى طبيعى به نظر مى رسد. بلكه چه بسا بتوان نخواستن چنين فضل الهى و مهر نبوى را كارى ناروا و نشان از غفلت و قساوت قلب دانست! آن چه افزون بر اين بر روا بودن طلب شفاعت پيامبر(ص). در دنيا دلالت دارد رواياتى است كه از طلب شفاعت صحابه از آن حضرت حكايت دارد؛ كارى كه به طور قطع در دنيا


1- كافى، 5/ 469
2- المحاسن، 1/ 80؛ كافى، 3/ 270

ص: 42

واقع شده است! (1)

5. شرك پنداشتن سوگند به غير خدا

وهابيان هر گونه سوگند خوردن به غير خدا را شرك مى دانند و سوگند خورنده آن را مشرك مى خوانند! در اين باره پيش از هر چيز بايد دانست كه سوگند خوردن هر چند صادقانه باشد چندان زيبا و زيبنده انسان مؤمن و پرهيزكار نيست. هم چنان كه اگر غير صادقانه باشد گناهى است بسيار بزرگ.

نيز بايد دانست كه سوگند خوردن به نام غير خدا كارى ناشايست و نكوهيده است، و اگر كسى اراده سوگند دارد بهتر است به نام خداوند يكتا سوگند ياد كند. زيرا احتمالًا سوگند ياد كردن به يك چيز به معناى بسيار بزرگ داشتن آن چيز است، و چنين معنايى جز در رابطه با پروردگار بزرگ صادق نيست.

در اين باره احاديثى از رسول خدا(ص). و ائمّه اهل بيت(عليهم السلام). نيز رسيده است كه مى توان به برخى از آن ها اشاره نمود. به عنوان نمونه، در منابع روايى شيعه از رسول خدا(ص). روايت شده است كه فرمود:

«جز به خداوند سوگند ياد نكنيد، و هر كه به خداوند سوگند ياد مى كند بايد راست گويد، و هر كه براى او به خداوند سوگند ياد مى شود بايد راضى گردد، و هر كه راضى نگردد از خداوند بيگانه است». (2)


1- مسند احمد، 4/ 404
2- اشعرى، احمد بن عيسى، النوادر، ص 50، مدرسة الامام المهدى، قم، 1408 ق؛ كافى، 7/ 438

ص: 43

و در منابع روايى اهل سنّت نيز وارد شده است كه آن حضرت با سوگند خوردن به غير خدا به سختى برخورد فرمود. (1)

با اين حال، به نظر مى رسد كه وهابيان در رابطه با اين مسأله از حدّ منطق و اعتدال خارج شده اند و به افراط و زياده گويى دچار آمده اند. زيرا سوگند ياد كردن هرگاه به چيزى غير خدا باشد به معناى خدا پنداشتن آن نمى باشد و به سختى مى توان از آن با عنوان شرك به معناى حقيقى ياد كرد.

به نظر مى رسد سوگند به غير خدا توسّط خود خداوند، پيامبر(ص)، صحابه و اهل بيت آن حضرت(عليهم السلام). واقع شده است. ترديدى نيست كه اگر سوگند خوردن به يك چيز ضرورتاً به معناى شريك قرار دادن آن براى خداوند بود خداوند يكتا خود به غير خويش سوگند ياد نمى كرد، در حالى كه قرآن كريم پر از سوگندهاى الهى به پديده هاى هستى است. هر چند اين مسأله نمى تواند دليلى براى نيكو بودن سوگند بندگان به غير خداوند تلقّى شود، امّا به طور قطع مى تواند دليلى بر عدم دلالت چنين سوگندى بر اعتقاد شرك آميز باشد.

رسول خدا(ص). براى كسى به جان پدرش سوگند


1- مسند احمد، 2/ 67

ص: 44

ياد كرده، (1) و امير مؤمنان على(ع). به جان خويش، (2) و برخى ديگر از ائمّه اهل بيت(عليهم السلام). به خانه خدا (3) سوگند خورده اند. و از ميان صحابه كسانى چون ابو بكر، (4) عمر بن خطاب، (5) عائشه، (6) ابن عباس، (7) اسماء بنت عميس، (8) اسيد بن حضير (9) و بسيارى ديگر به جان خويش يا جان ديگران سوگند ياد كرده اند.

در احاديثى نيز سوگند ياد كردن به غير خدا صريحاً يا ظاهراً روا شمرده شده است. (10)

به اين ترتيب، شايد بتوان گفت سوگندى كه لازم است صرفاً به نام خداوند ياد شود سوگندى است كه شكستن آن موجب كفّاره مى شود؛ و گر نه سوگندى كه بدون اراده جدّى بر زبان جارى مى گردد و براى آن شكستن يا كفّاره اى وجود ندارد رواست كه به غير خدا ياد شود. چنان چه سوگند پيامبر(ص). و ائمّه معصومين(عليهم السلام). ابر گونه اخير مى توان حمل كرد.


1- مسند احمد، 2/ 231 و 4/ 334؛ سنن دارمى، 1/ 371؛ صحيح مسلم، 1/ 32؛ سنن ابن ماجه، 2/ 903؛ سنن ابى داود، 1/ 97
2- نهج البلاغة، 2/ 127
3- كافى، 1/ 203؛ ابن بابويه، الامالى، ص 779
4- شافعى، كتاب المسند، ص 336
5- مسند احمد، 6/ 141
6- صحيح بخارى، 5/ 218؛ صحيح مسلم، 4/ 61
7- صحيح بخارى، 5/ 220
8- مستدرك، 3/ 162
9- مسند احمد، 4/ 354
10- . وسائل الشيعة، 23/ 261

ص: 45

تهمت ها و نسبت هاى ناروايى كه توسّط وهابيان به شيعه وارد شده كدام است؟

اشاره

مذهب شيعه از آغاز تاريخ خود تاكنون همواره آماج تهمت هاى ناروا و نسبت هاى بى پايه اهل سنّت و حملات بى رحمانه سلفيان و وهابيان بوده است.

گناه اين مذهب چيزى جز پيروى از سفارش هاى مكرّر پيامبر(ص). درباره اهل بيتش(عليهم السلام)، و عمل به وصيت آن حضرت درباره على(ع). و پاى بندى به پيمان غدير خم نبوده است. وگرنه جاى انكار نيست خدماتى كه اين مذهب به امّت و تاريخ اسلامى رسانده، هيچ مذهب ديگرى نرسانده است.

چنان چه به اعتراف بسيارى از اهل سنّت، بيشتر علوم اسلامى از قرائت و تفسير و فقه و صرف و نحو و طبّ و عرفان و كلام و فلسفه توسّط دانشمندان شيعى و تربيت يافتگان مكتب اهل البيت(عليهم السلام). بنيان نهاده شده است.

لذا، مظلوميت شيعه را بايد از عجيب ترين، تلخ ترين و تأمّل برانگيزترين واقعيت هاى تاريخ اسلامى دانست.

ص: 46

تهمت هاى ناروا و نسبت هاى بى پايه اى كه توسّط اهل سنّت عموماً و سلفيان خصوصاً به شيعه وارد شده بيش از آن است كه در اين مختصر احصا توان كرد. به عنوان نمونه، سفيان ثورى مدّعى است:

«همانا رافضه مى گويند كه على(ع). در ابرهاست و ما با احدى از فرزندان او خروج نمى كنيم تا آن گاه كه منادى يعنى على(ع). از آسمان ندا دهد كه با فلانى خروج كنيد»! (1)

در حالى كه چنين نسبتى كذب محض است، و شيعه چنين ديدگاهى ندارد.

مالك بن انس يكى از پيشوايان چهارگانه اهل سنّت نيز در پاسخ به كسى كه درباره شيعيان مى پرسد مى گويد:

«با آن ها سخن نگو و از آنان روايت نكن، زيرا آنان دروغ مى گويند»! (2)

چنين تهمت بى پايه و بى انصافى آشكارى در حالى مطرح مى شود كه شيعه از گفت وگو با اهل سنّت استقبال مى كند و روايت از راويان سنّى راستگو را بر خود روا مى شمارد.

و شافعى يكى ديگر از پيشوايان چهارگانه اهل سنّت مى گويد:

«احدى را در گواهى دادن دروغگوتر از رافضه


1- صحيح مسلم، 1/ 16
2- مغربى، فتح الملك العلى، ص 90

ص: 47

نديدم»! (1) و در جاى ديگر مى گويد:

«گواهى همه اهل اهواء و بدعت ها را مى پذيرم مگر رافضه، زيرا آنان به سود يكديگر گواهى مى دهند»! (2)

در حالى كه چنين نسبتى به هيچ روى قابل قبول نيست. زيرا گواهى دروغ در نزد شيعيان از بزرگ ترين گناهان به شمار مى رود و احاديث فراوانى از اهل بيت(عليهم السلام). در نهى از آن وارد شده است. آن چه در اين تهمت به مذهب شيعه نسبت داده شده، صرفاً ديدگاه نادرست يكى از غاليان است كه مورد لعن و برائت مذهب شيعه قرار دارد.

برخى ديگر از اهل سنّت ادّعا كرده اند در ميان مردم مشهور است كه هيچ گاه يك رافضى با فردى سنّى تنها نمى شود مگر آن كه انديشه قتل او را در سر مى پروراند! و اين از ويژگى هاى مشترك رافضه و يهوديان است! (3)

ترديدى نيست كه چنين اوهام شگفت انگيز و سخنان گزافه اى نتيجه القائات شيطانى و تبليغات منفى سلفيان در ميان مردم ساده لوح بوده است. سيد محمّد رضا رضوى در كتابى با عنوان «كذبوا على الشيعة»(/ بر شيعه دروغ بسته اند). فهرست بلندى از اين


1- خطيب بغدادى، الكفاية فى علم الرواية، ص 154، دار الكتاب العربى، بيروت، 1405 ق؛ بيهقى، السنن الكبرى، 10/ 208
2- بيهقى، السنن الكبرى، 10/ 208
3- عجلونى، كشف الخفاء، 2/ 187، دار الكتب العلمية، بيروت، 1408 ق

ص: 48

تهمت هاى ناروا و نسبت هاى بى پايه ارائه داده، كه بسيار تأسّف برانگيز است.

امّا از ميان همه اين گزافه ها و سخنان جاهلانه، دو تهمت ناروا و نسبت بى پايه از اهمّيت بيشترى برخوردار است:

1- مسأله تحريف قرآن

2- خيانت جبرئيل(ع). در وحى

1. مسأله تحريف قرآن

اشاره

اصطلاح تحريف قرآن در معناى تغيير الفاظ يا معانى آن به گونه كاستن يا افزودن به كار رفته است، هر چند در نظر دانشمندان مسلمان بيشتر به كاستن انصراف دارد.

اهل سنّت عموماً و وهابيان خصوصاً ادّعا مى كنند كه شيعه قرآن موجود را تحريف شده مى داند و باور دارد كه در الفاظ و عبارات آن كاستى راه يافته است! در حالى كه چنان چه گفته شد، چنين ادّعايى كذب محض است.

گويا اينان از آن جا كه در مبانى حقيقى و ديدگاه هاى راستين شيعه رخنه اى نيافته اند و براى بازداشتن مردم از تعاليم اصيل و معارف عميق اين مذهب راهى پيدا نكرده اند و در عرصه منطق و استدلال كم آورده اند به چنين دعاوى بى پايه اى متوسّل شده اند و زبان به شايعه پراكنى و نسبت هاى

ص: 49

نادرست گشوده اند. وگرنه امروز كيست كه نداند شيعه به اصالت قرآن و پاكى آن از هر گونه تحريف و تغيير اعتقاد راسخ دارد و همواره در علوم مربوط به آن مانند قرائت و تفسير پيشتاز بوده است؟!

از سوى ديگر، در ميان منابع روايى شيعه و اهل سنّت رواياتى به چشم مى خورد كه با انديشه تحريف قرآن سازگار به نظر مى رسد و توسّط هر دو گروه شيعه و اهل سنّت مورد اعراض واقع شده است.

در اين جا براى روشن ساختن بيشتر موضوع به ذكر دلايل تحريف ناپذيرى قرآن مى پردازيم و به پاره اى شبهات در اين باره پاسخ مى دهيم.

دلايل تحريف ناپذيرى قرآن

الف- آيه محافظت

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ؛ (1) يعنى: «همانا ما خودمان قرآن را نازل كرديم و خودمان آن را حتماً محافظت مى كنيم».

روشن است كه محافظت قرآن به معناى بازداشتن آن از هرگونه تغيير و تحريف و نابودى است، و با اين وصف آيه شريفه در تحريف ناپذيرى قرآن به عنايت و خواست الهى تأكيد و صراحت دارد.

ممكن است اشكال شود كه استدلال به قرآن براى


1- حجر/ 9

ص: 50

اثبات تحريف ناپذيرى قرآن گونه اى دور است و براى اثبات آن بايد به چيزى غير از قرآن استدلال نمود.

در پاسخ به اين اشكال گفته اند كه حجّيت قرآن كريم عموماً و آيه محافظت خصوصاً با دليلى غير از قرآن كريم يعنى تأييد اهل بيت طاهرين(عليهم السلام). اثبات شده است، و با اين وصف شبهه دور برطرف مى شود. (1)

امّا اين پاسخ چندان كامل و قابل قبول به نظر نمى رسد، زيرا در اين صورت آن چه حجّيت و تبعاً عدم تحريف قرآن را اثبات كرده تأييد اهل بيت طاهرين(عليهم السلام). بوده است و نه آيه محافظت! و استدلال به آيه محافظت پس از اثبات حجّيت آن توسّط اهل بيت(عليهم السلام). تحصيل حاصل خواهد بود.

گذشته از آن كه با چنين تقريرى لازم مى آيد كه ثقل اكبر الهى(/ قرآن كريم). حجّيت و اعتبار خود را از ثقل اصغر الهى(/ اهل بيت(عليهم السلام)). گرفته باشد، در حالى كه چنين لازمى تقريباً قابل قبول نيست.

به نظر مى رسد كه پاسخ اين اشكال را با استدلال به ثبوت تاريخى و تواتر نقل آيه محافظت بايد داد. به اين معنا كه آيه مذكور بنابر متون كهن اسلامى از اصالت تاريخى برخوردار است و در هر دوره به گونه متواتر و بى هيچ تفاوت و تغييرى براى ما نقل شده است، و تواتر تاريخى و روايى حجّيت و اعتبار عقلى


1- نك: خويى، البيان فى تفسير القرآن، ص 228، دار الزهراء، بيروت

ص: 51

دارد. لذا، صدور آن از شخص پيامبر(ص). به عنوان آيه اى از قرآن محرز است و مى تواند دليلى براى عدم تحريف و تغيير ساير آيات قرآن قابل استدلال به شمار رود. با اين تقرير، لازم نمى آيد كه قرآن كريم حجّيت خود را از ناحيه اهل بيت(عليهم السلام). گرفته باشد.

ب- آيه نفى باطل

وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ* لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ؛ (1) يعنى: «همانا قرآن كتابى ارزشمند است كه هيچ باطلى از پيش رو يا پشت سرش به سراغ آن نمى آيد و فرو فرستاده اى از جانب حكيمى ستوده است».

اين آيه شريفه وقوع هرگونه تحريف و تغيير در قرآن را نفى مى كند و بر مصونيت آن در برابر آميختگى به باطل پاى مى فشارد.

ج- حديث متواتر ثقلين

چنان چه پيشتر براى اثبات مسأله عصمت اهل بيت(عليهم السلام). اشاره شد، حديث شريف ثقلين بر تحريف ناپذيرى قرآن كريم مانند عصمت اهل بيت(عليهم السلام). دلالت دارد.

زيرا تمسّك به آن را همانند تمسّك به ثقل اصغر واجب، و مايه عدم ضلالت مردم تا روز قيامت معرّفى


1- فصلت/ 41 و 42

ص: 52

مى كند و اين به معناى آن است كه قرآن كريم تا روز قيامت از هرگونه تحريف و تغيير مصون و همواره از هر گونه كژى و ناراستى بركنار خواهد بود.

زيرا اگر امكان تحريف و تغيير در آن وجود داشته باشد و پاره اى كژى ها و ناراستى ها در آن راه يابد ديگر تمسّك به آن نمى تواند واجب، و ضامن هدايت مردم تا روز قيامت به شمار رود. بلكه در اين صورت تمسّك به آن خود زمينه ساز گمراهى و مانع هدايت مردم خواهد بود.

د- احاديث عرض

در ميان منابع روايى شيعه و اهل سنّت احاديث فراوانى به چشم مى خورد كه بر ضرورت عرضه احاديث به قرآن كريم و سنجش ميزان درستى و اعتبار آن ها با كتاب خدا تأكيد مى كند. به عنوان نمونه، از رسول خدا(ص). روايت شده است كه در خطبه خويش فرمود:

«أَيُّهَا النَّاسُ مَا جَاءَكُمْ عَنِّي يُوَافِقُ كِتَابَ اللَّهِ فَأَنَا قُلْتُهُ وَ مَا جَاءَكُمْ يُخَالِفُ كِتَابَ اللَّهِ فَلَمْ أَقُلْهُ»؛ (1)

يعنى: «اى مردم! هر چه از من به شما رسيد كه با كتاب خدا سازگار بود من آن را گفته ام، و هر چه به شما رسيد كه با قرآن ناسازگار بود من آن را نگفته ام».


1- المحاسن، 1/ 221؛ كافى، 1/ 69؛ هيثمى، مجمع الزوائد، 1/ 170؛ المعجم الكبير، 12/ 244

ص: 53

و نيز از آن حضرت روايت شده است كه فرمود:

«همانا بر من دروغ خواهند بست همان گونه كه بر پيامبران پيشين دروغ بستند، پس هر حديثى از من به شما رسيد كه با كتاب خدا سازگار بود آن حديث من است، و هر چه با كتاب خدا سازگار نبود حديث من نيست». (1)

همچنين، از امام صادق(ع). روايت شده است كه فرمود:

«ما لَمْ يُوَافِقْ مِنَ الْحَدِيثِ الْقُرْآنَ فَهُوَ زُخْرُفٌ»؛ (2)

يعنى: «هر حديثى كه با قرآن سازگار نباشد مزخرف است».

روشن است كه عرضه احاديث به قرآن و سنجش ميزان اعتبارشان با آن تنها در صورتى معنا دارد كه قرآن از هر گونه تحريف و ناراستى بركنار باشد، و گرنه سازگارى يا ناسازگارى احاديث با آن نمى تواند بر درستى يا نادرستى آن ها دلالت روشنى داشته باشد.

ه- اعتبار سندى و تاريخى

شايد مهم ترين دليل عدم تحريف قرآن تواتر سندى آن در طول تاريخ اسلامى باشد.

قرآن كريم از نخستين روزهاى نزول مورد توجّه عموم مسلمانان قرار داشت و توسّط آنان تقديس، و


1- حميرى، قرب الاسناد، ص 92
2- كافى، 1/ 69

ص: 54

به سختى محافظت مى شد.

پيش از وفات پيامبر(ص). صدها تن از صحابه آن حضرت زير نظر مستقيم آن بزرگوار با آيات قرآن كريم آشنا شدند و ميان آنان اختلافى در چگونگى و چيستى مضامين آيات وجود نداشت.

پس از وفات آن حضرت نيز همان آيات كه در زمان پيامبر(ص). جزء قرآن به شمار مى رفت با همان مضامين معين و محفوظ به گونه متواتر و كاملًا مكتوب توسّط صدها تن از صحابه به نسل پسين اسلامى انتقال يافت.

نسل پسين اسلامى كه شامل هزاران تن از تابعين بودند نيز ميراث آسمانى قرآن كريم را از نسل پيشين دريافت، و به نسل بعد از خود منتقل نمودند. و به همين ترتيب، قرآن كريم با تواترى بى نظير به نسل هاى آينده انتقال يافت تا به روزگار كنونى رسيد.

روشن است كه احتمال هر گونه تحريف و تغيير مضامين آيات و كاستن يا افزودن الفاظ آن ها در چنين فرايند تاريخى كاملًا منتفى بوده، و با اين وصف جاى هيچ ترديدى در اصالت و خلوص قرآن كريم باقى نمانده است.

و- اعتبار دلالى و اعجاز قرآن

به نظر نگارنده، مهم ترين دليل اعتبار قرآن كه مورد غفلت بسيارى قرار گرفته، خود قرآن است:

ص: 55

«آفتاب آمد دليل آفتاب»!

توضيح آن كه قرآن خود معجزه پيامبر خاتم(ص). و معيار شناخت حقّانيت اوست، و معجزه ذاتاً به گونه اى است كه خود بى نياز از اثبات است.

طبيعى است كه اگر براى اثبات اعتبار يك معجزه به معجزه ديگرى نياز باشد براى اثبات اعتبار معجزه ديگر نيز به معجزه ديگرى نياز خواهد بود و اين به معناى تسلسل است كه امكان وقوعى ندارد.

حقيقت آن است كه متن قرآن و تك تك آيات نورانى آن از حيث بلاغت، فصاحت، معانى و معارف بلند الهى به گونه اى است كه بر صدور آن از جانب پروردگار سبحان و پيراستگى آن از هر گونه تحريف و دست اندازى بشرى دلالت مى كند.

اگر دست هاى آلوده بشرى بر چنين سراپرده پاك و سپيد آسمانى قرار گرفته بود، لكه سياه و تاريك آن بى هيچ ترديدى آشكار مى شد و خودنمايى مى كرد. چنان چه قرآن خود مى فرمايد:

أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً؛ (1) يعنى: «آيا در قرآن تدبّر نمى كنند؟ اگر از جانب غير خداوند بود در آن اختلاف بسيار مى يافتند».

به ديگر سخن، اگر چيزى غير قرآن با قرآن


1- نساء/ 82

ص: 56

درآميخته بود با توجّه به وجود تفاوت هاى جدّى و برجسته ميان كلام الهى و كلام بشرى به راحتى تمييز داده مى شد، در حالى كه هيچ ابهام، اختلاف، ناهماهنگى و سخن نازيبايى در سرتاسر آيات آن به چشم نمى خورد، و هر جزء آن با تناسبى اعجازآميز در سر جاى خود قرار گرفته است؛ و اين را بايد مهم ترين دليل بر عدم وقوع تحريف در قرآن دانست.

بررسى احاديث تحريف قرآن در منابع روايى شيعه و اهل سنّت

اشاره

چنان چه اشارت رفت، در ميان منابع روايى، احاديثى به چشم مى خورند كه ظاهراً بر وقوع تحريف در قرآن دلالت دارند.

هر چند بر خلاف تبليغات عجيب اهل سنّت، وجود اين احاديث به منابع روايى شيعه منحصر نمى شود، و در منابع روايى اهل سنّت به مراتب بيش از شيعه نمود داشته است.

از اين رو، ما در دو بخش جداگانه احاديث تحريف در منابع شيعى و اهل سنّت را بررسى مى كنيم:

1. بررسى احاديث تحريف قرآن در منابع روايى شيعه؛

مرحوم كلينى در كتاب شريف كافى احاديثى را گرد آورده است كه ظاهراً بر وقوع كاستى در الفاظ قرآن كريم دلالت دارند. گردآورى اين احاديث

ص: 57

توسّط وى، اهل سنّت را واداشته است تا نام مرحوم كلينى را در فهرست نام شيعيانى قرار دهند كه به تحريف قرآن باور داشته اند.

در حالى كه روشن است آوردن يك روايت در كتابى كه به منظور گردآورى احاديث شيعه پيش نهاده شده است دلالت صريحى بر ديدگاه گردآورنده آن ندارد، و براى نسبت دادن چنين ديدگاه نادرستى به وى نياز به دلايل بيشترى احساس مى شود. به ويژه با توجّه به آن كه بيشتر اين احاديث در ادّعاى تحريف قرآن صراحتى ندارند و به راحتى قابل تفسير و توجيه هستند.

بسيارى از اين احاديث عبارت ديگرى را كه به تفسير يا تأويل قرآن مى ماند به برخى آيات مى افزايند و ادّعا مى كنند كه آيات مذكور «چنين نازل شده اند». به عنوان نمونه، از امام صادق(ع). روايت شده است كه فرمود:

«وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ). فِى وَلايَةِ عَلِىٍّ وَ وَلايَةِ الأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ(فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِيماً). هَكَذَا نَزَلَتْ»؛ (1)

يعنى: «هر كه از خدا و پيامبرش(در رابطه با ولايت على و ولايت ائمّه بعدى). پيروى نمايد به رستگارى بزرگى دست يافته است».

قطع نظر از ضعف روايى اين حديث به خاطر على بن ابى حمزه بايد گفت كه منظور امام صادق(ع). از


1- كافى، 1/ 414

ص: 58

عبارت ميانى به روشنى تأويل آيه و ذكر مصداق برجسته اطاعت از پيامبر(ص). بوده كه به گونه غير قرآنى بر پيامبر اكرم(ص). نازل شده است.

بيشتر احاديثى كه به عنوان احاديث تحريف مطرح شده اند از قبيل همين حديث هستند، و به سختى مى توان آن ها را صريح در ادّعاى تحريف دانست. (1) البته اندكى از اين احاديث نيز ظهور بيشترى در معناى تحريف دارند. مانند حديثى كه از امام رضا(ع). روايت شده است كه خطاب به محمّد بن سنان فرمود:


1- به عنوان نمونه، به برخى از اين احاديث اشاره مى شود: الحسين بن محمد، عن معلى بن محمد، عن جعفر بن محمد بن عبيد الله، عن محمد بن عيسى القمى، عن محمد بن سليمان، عن عبد الله بن سنان، عن أبى عبد الله عليه السلام فى قوله: ولقد عهدنا إلى آدم من قبل(كلمات فى محمد وعلى وفاطمة والحسن والحسين والائمة عليهم السلام من ذريتهم). فنسى هكذا والله نزلت على محمد صلى الله عليه وآله(كافى، 1/ 416). على بن إبراهيم، عن أحمد بن محمد البرقى، عن أبيه، عن محمد بن سنان عن عمار بن مروان، عن منخل، عن جابر عن ابى جعفر عليه السلام قال: نزل جبرئيل عليه السلام بهذه الآية على محمد صلى الله عليه وآله هكذا: بئسما اشتروا به أنفسهم أن يكفروا بما أنزل الله(فى على). بغيا. و بهذا الاسناد، عن محمد بن سنان، عن عمار بن مروان، عن منخل، عن جابر، قال: نزل جبرئيل عليه السلام بهذه الآية على محمد هكذا: وَ إِنْ كُنْتُمْ فِى رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا(في على). فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ. و بهذا الاسناد، عن محمد بن سنان، عن عمار بن مروان، عن منخل، عن أبى عبد الله عليه السلام قال: نزل جبرئيل عليه السلام على محمد صلى الله عليه وآله بهذه الآية هكذا: يا أيها الذين أوتوا الكتاب آمنوا بما نزلنا(فى على). نورا مبينا. على بن محمد، عن أحمد بن محمد بن خالد، عن أبيه، عن أبى طالب، عن يونس بن بكار، عن ابيه، عن جابر، عن ابى جعفر عليه السلام وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ(في على). لَكانَ خَيْراً لَهُمْ(همان، 1/ 417).

ص: 59

كبر على المشركين(بولاية على). ما تدعوهم إليه يا محمد! من ولاية على هكذا فى الكتاب مخطوطة؛ (1) يعنى: براى كسانى كه ديگران را(در ولايت على(ع)). شريك كرده اند چيزى كه به سويش فرامى خوانيد گران است اى محمّد! منظور ولايت على است و در كتاب اين گونه نوشته شده است! هر چند عبارت «هكذا فى الكتاب مخطوطة»(/ در كتاب اين گونه نوشته شده است). توجيه اين حديث را مشكل مى كند، امّا با توجّه به اين كه عبارت مذكور واقعاً در قرآن كريم نوشته نشده است امكان دارد منظور امام(ع). از «كتاب» نه قرآن كريم، كه مثلًا لوح محفوظ يا كتاب موسوم به كتاب على(ع). باشد.

به هر حال ترديدى وجود ندارد كه در صورت صحّت صدور امثال اين احاديث مراد ائمّه(عليهم السلام). چيزى جز تأويل باطنى آيات قرآن نيست.

در روايت ديگرى وارد شده است كه مردى در نزد امام صادق(ع). اين آيه را قرائت كرد:

وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ؛ يعنى: «بگو عمل كنيد چه آن كه خدا و رسول او و مؤمنان عمل شما را خواهند ديد». حضرت فرمود: «ليس هكذا هى، إنما هى و المأمونون، فنحن المأمونون»؛ يعنى: «آيه اين گونه نيست، به جاى


1- كافى، 1/ 418

ص: 60

مؤمنون مأمونون صحيح است، و مأمونون(/ امينان). ما هستيم». (1) اگر نتوان اين حديث را به خاطر شباهت و نزديكى دو واژه «مؤمنون» و «مأمونون» بر گونه اى اختلاف قرائت حمل نمود، ناچار بايد آن را نيز مانند احاديث پيشين گونه اى تفسير آيه دانست. هر چند اين حديث از نظر سندى مرسل و ضعيف است و با اين وصف نيازى به چنين توجيهات و تأويلاتى وجود ندارد.

اين عمده احاديث تحريف در منابع روايى شيعه بود. به اين ترتيب روشن مى شود كه احاديث مورد ادّعا و ايراد اهل سنّت هيچ صراحتى در مسأله ندارند و با اندكى تأمّل قابل توجيه و تفسيرند

با اين حال، بايد اعتراف كرد كه در ميان منابع روايى شيعه چند حديث معدود نيز به چشم مى خورند كه احتمالًا صريح در تحريف قرآن هستند. مانند حديثى كه شيخ صدوق در فضائل الشيعة از ميسر نامى روايت كرده است كه گفت:

شنيدم امام رضا(ع). مى فرمايد: از شما شيعيان دو تن در آتش ديده نخواهد شد نه به خدا بلكه يك تن! ميسر مى گويد:

عرض كردم: اين در كجاى كتاب خداست؟! آن


1- كافى، 1/ 424

ص: 61

حضرت سكوت نمود و پاسخى نداد، تا آن كه روزى در طواف به همراه آن بزرگوار بودم، فرمود: اى ميسر! به من براى پاسخ به آن پرسشت اذن داده شد.

عرض كردم: آن چه فرموديد در كجاى كتاب خداست؟!

فرمود: در سوره الرحمن، آن جا كه مى فرمايد:

فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ؛ يعنى: «در آن روز هيچ انسان و پرى(از ميان شما). درباره گناه خود بازخواست نخواهد شد»!

ميسر مى گويد: عرض كردم: واژه «منكم» در اين آيه نيست! فرمود:

نخستين كسى كه آن را تغيير داد عثمان خليفه سوم بود زيرا آن را به زيان خود و پيروانش مى يافت! اگر واژه «منكم» در آيه نباشد عقاب خدا از آفريدگانش ساقط مى شود، اگر در آن روز هيچ انسان و پرى از گناهش بازخواست نشود پس خدا چه كسى را عقوبت خواهد كرد؟! (1)

نخست بايد دانست كه سند اين روايت جدّاً ضعيف است، زيرا ميسر نامى كه راوى اين حديث از امام رضا(ع). است، و حنظله نامى كه از وى روايت كرده است هر دو مجهول و ناشناخته اند، و نمى توان به روايت آنان اعتماد كرد.


1- ابن بابويه، فضائل الشيعة، ص 40، كانون انتشارات عابدى، تهران

ص: 62

البته ممكن است منظور از حنظله در سند اين روايت همان حنظلة بن زكريا باشد كه شيخ نجاشى درباره او گفته است: «لم يكن بذاك» يعنى: «چيزى نبود»! (1) سپس بايد دانست كه متن اين روايت و استدلالى كه در ذيل آن شده تأمّل برانگيز و فاسد است زيرا،

اوّلًا، در ميان شيعيان نيز مانند ساير مسلمانان افرادى گناهكار و نافرمان وجود دارند كه بنابر صريح آيات قرآن و احاديث فراوان به خاطر گناهكارى و نافرمانى خود مورد عقوبت الهى قرار خواهند گرفت.

ثانياً، امكان دارد منظور آيه از اين كه «در آن روز هيچ انسان و پرى درباره گناه خود بازخواست نمى شود» علم بى پايان خداوند به گناهان بندگان و بى نيازى او از پرسش و بازخواست باشد. به اين معنا كه در آن روز خداوند نيازى به پرسش و بازخواست از بندگان خويش ندارد و اگر اين كار را انجام مى دهد به دليل آگاهى و نياز خود بندگان است. قدر مسلّم آن است كه چنين روايات معدودى در منابع روايى شيعه از نظر متن و سند سست و غير قابل اعتماد، و احتمالًا ساخته دست برخى جاعلان و دروغ پردازان است.


1- رجال النجاشى، ص 147، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1416

ص: 63

2. بررسى احاديث تحريف قرآن در منابع روايى اهل سنّت؛

بر خلاف احاديث تحريف قرآن در منابع روايى شيعه، احاديث تحريف قرآن در منابع روايى اهل سنّت گاهى از صراحت عجيب و دلالت غير قابل توجيهى برخوردارند! جالب است كه اهل سنّت با وجود چنين رواياتى در منابع معتبر خود زبان طعن به روى شيعه مى گشايند و منابع روايى اين مذهب را به خاطر ذكر احاديثى كه مورد بررسى قرار گرفت سرزنش مى كنند! با بررسى منابع اصيل اسلامى به دست مى آيد كه نظريه تحريف قرآن نخستين بار در ميان برخى پيشوايان و شخصيت هاى اهل سنّت به وجود آمده و احتمالًا توسّط عمر بن خطاب بنيان نهاده شده است. به عنوان نمونه، شافعى، (1) ابن حنبل، (2) دارمى، (3) بخارى (4) و مسلم (5) همگى روايت كرده اند كه عمر بن خطاب خطبه اى خواند و گفت:

«مبادا در مورد آيه رجم هلاك شويد! مبادا كسى از شما بگويد كه من در كتاب خدا دو حد نمى يابم! چه آن كه رسول خدا(ص). رجم فرمود و ما نيز رجم


1- شافعى، اختلاف الحديث، ص 533؛ همو، كتاب المسند، ص 164
2- مسند احمد، 1/ 29 و 40
3- سنن دارمى، 2/ 179
4- صحيح بخارى، 8/ 25
5- صحيح مسلم، 5/ 116

ص: 64

نموديم، و به خدايى كه جانم به دست اوست سوگند كه اگر مردم نمى گفتند عمر بر كتاب خدا افزود آيه رجم را مى نوشتم:

«الشَّيخُ وَ الشَّيخَةُ إذَا زَنيا فَارجمُوهُما البَتَّة»! يعنى: «پيرمرد و پيرزن هرگاه زنا كردند، البته آن دو را رجم نماييد» چه آن كه ما اين آيه را در زمان پيامبر(ص). خوانده ايم! روشن است كه چنين آيه اى در كتاب خدا وجود ندارد. همچنين، از عمر بن خطاب روايت شده است كه گفت: «ما اين آيه را در كتاب خدا مى يافتيم: «لا ترغبوا عن آبائكم فإنّ كفراً أن ترغبوا عن آبائكم»؛ يعنى: از پدران خود روى نگيريد زيرا كفر است كه از پدران خود روى بگيريد»! (1)

روشن است كه چنين عبارت ركيكى نيز در ميان آيات قرآن به چشم نمى خورد! گويا عمر بن خطاب آيه ديگرى را نيز گم كرده بوده و سراغ آن را از عبدالرحمن بن عوف مى گرفته است! روايت شده است كه وى از عبد الرحمن پرسيد: آيا در آن چه بر ما نازل شد نيافتيم: «جاهدوا كما جاهدتم أوّل مرّة» يعنى: جهاد كنيد همان گونه كه نخستين بار جهاد كرديد؟!

عبد الرحمن پاسخ داد: همراه آن چه از قرآن ساقط شده افتاده است! (2)


1- مسند احمد، 1/ 55؛ صحيح بخارى، 8/ 12؛ مسند طيالسى، ص 12؛ عبد الرزاق، المصنف، 9/ 50
2- متقى هندى، كنز العمال، 2/ 567

ص: 65

عايشه نيز برآن بوده كه در قرآن آيه اى درباره حرمت نكاح با ده مرتبه رضاع(/ شير دادن). نازل شده كه سپس در آيه اى ديگر به پنج مرتبه تقليل يافته! (1) كه به نظر وى هر دو از قرآن ساقط شده است! (2) هر چند پيامبر(ص). در حالى از دنيا رفته كه اين دو به عنوان آيات قرآن قرائت مى شده اند! (3) ابن عمر نيز مى گفت: «احدى از شما نگويد كه همه قرآن را فراگرفته ام. او چه مى داند كه همه قرآن چيست؟! همانا بسيارى از قرآن از بين رفته است! امّا بايد بگويد: آن چه از قرآن كه آشكار شده است را فراگرفته ام»! (4) اين سخن بى پايه صريح در اعتقاد ابن عمر به تحريف قرآن است.

به نظر مى رسد كه بر خلاف روايات شيعه، هيچ كدام از اين روايات قابل توجيه و تفسير نيستند و به روشنى بر ديدگاه نادرست برخى صحابه مبنى بر تحريف قرآن دلالت دارند. بهتر است اهل سنّت به جاى سرزنش شيعه، براى اين روايات خويش چاره اى بيانديشند و به گونه منصفانه خود را نيز مورد ارزيابى قرار دهند؛ كارى كه البته معدودى از عالمان منصف اهل سنّت انجام داده اند و باور موجود در اين روايات


1- صحيح مسلم، 4/ 168
2- سنن ابن ماجة، 1/ 625
3- سنن ابى داود، 1/ 458
4- سيوطى، الدر المنثور، 1/ 106

ص: 66

را جسارتى شگفت در برابر قرآن برشمرده اند. (1)

ديدگاه دانشمندان شيعه درباره عدم تحريف قرآن

با توجّه به دلايل استوارى كه پيشتر گذشت، تقريباً همه عالمان شيعه جز عدّه ناچيزى از اخباريان بر عدم تحريف قرآن تأكيد كرده اند.

به عنوان نمونه، بزرگ محدّثان شيعه محمّد بن على بن بابويه قمى معروف به شيخ صدوق(د. 381 ق). در «إعتقادات الإمامية»، (2) پيشواى اصوليان محمّد بن محمّد بن نعمان معروف به شيخ مفيد(د. 413 ق). در «الإعتقادات»، (3) سيد مرتضى علم الهدى(د. 439 ق). در «رسالٍه طرابلسيات»، (4) شيخ الطائفه محمّد بن حسن طوسى(د. 460 ق). در مقدّمه «تفسير التبيان»، (5) ابو على فضل بن حسن طبرسى(د. 548 ق). در مقدّمه تفسير «مجمع البيان»، (6) جمال الدين حسن بن يوسف بن مطهّر معروف به علامه حلّى(د. 726 ق). در رساله «مهناوية»، (7) و بسيارى از دانشمندان معاصر شيعه در كتب و رسائل


1- نك: صبحى صالح، مباحث فى علوم القرآن، ص 265، دار العلم للملائين، بيروت
2- ابن بابويه، اعتقادات الإمامية، ص 59،
3- شيخ مفيد، الاعتقادات، ص 84، باب الاعتقاد فى مبلغ القرآن
4- طبرسى، مجمع البيان، 1/ 15، به نقل از سيد مرتضى در المسائل الطرابلسيات
5- طوسى، التبيان فى تفسير القرآن، 1/ 3، مكتب الاعلام الاسلامى
6- مجمع البيان، 1/ 42
7- حسن بن يوسف حلى، أجوبة المسائل المهناوية، ص 121، قم

ص: 67

خود بر تحريف ناپذيرى قرآن كريم تصريح و تأكيد كرده اند، و اعتقاد به خلاف اين حقيقت را بى اهمّيت دانسته اند.

2. مسأله خيانت جبرئيل در وحى

يكى از عجيب ترين و مضحك ترين تهمت هاى تاريخى سلفى ها به شيعيان آن است كه شيعيان مى پندارند جبرئيل(ع). مأمور به نزول وحى بر على(ع). بود، امّا در مأموريت خود خطا يا خيانت كرد و به جاى على(ع). محمّد(ص). را به پيامبرى برانگيخت!! (1) از اين رو، شيعيان پس از سلام نماز سه مرتبه دست ها را بالا مى آورند و در هر مرتبه مى گويند: «خان الأمين»(/ امين خيانت كرد)!! هر چند براى اين تهمت تاريخى هيچ پايه و بهانه اى وجود نداشته، امّا تحت تأثير تبليغات فراوان، در ميان اهل سنّت شهرت فراوانى در گذشته و حال پيدا كرده است. (2) به هر حال،


1- ابو طالب التجليل، شبهات حول الشيعة، ص 49، دار القرآن الكريم، 1417 ق
2- البته قاضى نعمان مغربى(متوفاى سال: 363 ق). در دعائم الإسلام(ص 48). از وجود كسانى كه احتمالًا در زمان او، چنين ديدگاه سخيفى داشته اند خبر داده است. با اين حال، چنان كه گفته شد، روشن است كه اين سخن گزافه با مذهب شيعه هيچ ارتباطى نداشته، و احتمالًا سخن يك نفر غالى ديوانه بوده كه بعدها به خاطر شگفتى آن بر سر زبان ها افتاده و به ديگر غاليان نيز نسبت داده شده است. همچنين، محتمل مى دانم كه چنين نگرشى هرگز وجود خارجى نداشته و تنها يك فرض يا مثال ذهنى بوده كه مى توانسته است از غلو به دست داده شود.

ص: 68

ترديدى نيست كه چنين نسبت هاى سخيف و جاهلانه اى در حقيقت نه كار عالمان برجسته اهل سنّت كه بيشتر نيرنگ كسانى بوده است كه گسترش كينه و بدگمانى در ميان مسلمين را دنبال مى كرده اند و از اختلاف و تشتّت در ميان مذاهب اسلامى سود مى برده اند. اعتقاد راسخ و مسلّم شيعه نبوّت بى چون و چراى پيامبر(ص). و عصمت فرشتگان در عمل به اوامر الهى است. چنان چه قرآن كريم در مورد نخست مى فرمايد:

اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ؛ (1) يعنى: «خداوند بهتر مى داند كه رسالت خود را در كجا قرار دهد»، و در مورد اخير مى فرمايد:

لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ؛ (2) يعنى: «فرشتگان در سخن از خداوند پيشى نمى گيرند و به فرمان او عمل مى كنند». بر اين پايه، شيعه، على(ع). را صرفاً برترين شاگرد مكتب پيامبر(ص). و شايسته ترين فرد براى جانشينى آن حضرت مى داند و از چنين تهمت هاى ناروا و نسبت هاى پوچى پاك و پيراسته است.

ضمناً بالا آوردن سه باره دست ها پس از نماز نيز همراه با ذكر خداوند بلند مرتبه و مبتنى بر سنّت رسول خدا(ص). و يكى از آداب مستحبّ نماز است.


1- انعام/ 124
2- انبياء/ 27

ص: 69

فهرست منابع

1. القرآن الكريم

2. نهج البلاغة، تحقيق محمد عبده، دار الذخائر، قم، 1412 ق

3. الصحيفة السجادية(أبطحى)، مؤسسة الامام المهدى(ع)، قم، 1411 ق

4. ابن بابويه، محمّد بن على؛ اعتقادات الإمامية

5. ................ ................ ....؛ فضائل الشيعة، كانون انتشارات عابدى، تهران

6. ابن حبان، محمد؛ صحيح ابن حبان، مؤسسة الرسالة، 1414 ق

7. ابن حنبل، احمد؛ المسند، دار صادر، بيروت

8. ابن خزيمه، محمّد بن اسحاق؛ صحيح ابن خزيمة، المكتب الاسلامى، 1412 ق

9. ابن ماجة، محمّد بن يزيد؛ السنن، دار الفكر، بيروت

10. أبو داود، سليمان بن اشعث؛ سنن أبى داود، دار الفكر، بيروت، 1410 ق

11. ابو طالب التجليل؛ شبهات حول الشيعة، دار القرآن الكريم، 1417 ق

12. اشعرى، احمد بن عيسى؛ النوادر، مدرسة الامام المهدى(ع)، قم، 1408 ق

13. بخارى، محمد بن اسماعيل؛ الصحيح، دار الفكر، بيروت

14. البرقى، احمد بن محمّد؛ المحاسن، دار الكتب الإسلامية، تهران، 1370 ش

15. البيهقى، ابو بكر؛ السنن الكبرى، دار الفكر

16. ترمذى، محمّد بن عيسى؛ سنن الترمذى، دار الفكر، بيروت، 1403 ق

17. حاكم نيشابورى، ابو عبد الله؛ المستدرك على الصحيحين، دار المعرفة، بيروت، 1406 ق

18. حرّ عاملى، محمّد بن الحسن؛ وسائل الشيعة، مؤسسة آل البيت، قم، 1414 ق

19. حميرى، عبد الله بن جعفر؛ قرب الاسناد، مؤسسة آل البيت لإحياء

ص: 70

التراث، قم، 1413 ق

20. خطيب بغدادى، احمد بن على؛ الكفاية فى علم الرواية، دار الكتاب العربى، بيروت، 1405 ق

21. خويى، ابو القاسم؛ البيان فى تفسير القرآن، دار الزهراء، بيروت

22. الدارقطنى، على بن عمر؛ سنن الدارقطنى، دار الكتب العلمية، 1417 ق

23. الدارمى، عبد الله بن عبد الرحمن؛ سنن الدارمى، مطبعة الاعتدال، دمشق

24. ذهبى، محمد بن احمد؛ سير أعلام النبلاء، مؤسسة الرسالة، بيروت، 1413 ق

25. رافعى، عبد الكريم؛ فتح العزيز، دار الفكر، بيروت

26. زينى دحلان، احمد؛ الدرر السنية فى الردّ على الوهابية، مكتبة ايشيق، استامبول، 1396 ق

27. سبحانى، جعفر؛ الزيارة فى الكتاب و السنّة، بى نا، بى جا، بى تا

28. السقاف، حسن بن على؛ صحيح شرح العقيدة الطحاوية، دار الإمام النووى، عمان و الاردن، 1416 ق

29. سليمان بن عبد الله بن محمد؛ تيسير العزيز الحميد فى شرح كتاب التوحيد، مكتبة الرياض الحديثة

30. سيوطى، جلال الدين؛ الدرّ المنثور، دار المعرفة، جدة، 1365 ق

31. شافعى، محمّد بن ادريس؛ اختلاف الحديث، بى نا، بى تا، بى جا

32. ................ .........؛ كتاب المسند، دارالكتب العلمية، بيروت

33. صبحى صالح؛ مباحث فى علوم القرآن، دار العلم للملائين، بيروت

34. طبرانى، سليمان بن احمد؛ المعجم الكبير، دار إحياء التراث العربى

35. طيالسى، سليمان بن داود؛ مسند طيالسى، دارالحديث، بيروت

36. صدقى زهاوى، جميل؛ الفجر الصادق، مكتبة اشيق، استانبول، 1984 م

37. الطبرانى، سليمان بن احمد؛ المعجم الأوسط، دار الحرمين، 1415 ق

38. طبرسى، فضل بن حسن؛ جامع البيان، دار الفكر، بيروت، 1415 ق

39. طوسى، محمد بن حسن؛ التبيان فى تفسير القرآن، مكتب الاعلام الاسلامى

40. عبد بن حميد؛ منتخب مسند عبد بن حميد، مكتبة النهضة العربية، 1408 ق

41. عبد الرزاق الصنعانى؛ المصنف، المجلس العلمى

42. عجلونى، اسماعيل بن محمّد؛ كشف الخفاء، دار الكتب العلمية، بيروت، 1408 ق

ص: 71

43. عسكرى، سيد مرتضى؛ معالم المدرستين، مؤسسة النعمان، بيروت، 1410 ق

44. علامه حلّى، حسن بن يوسف؛ أجوبة المسائل المهناوية، قم

45. العماد، عصام؛ متن سخنرانى جريانهاى جديد وهابيت، سايت مجمع جهانى شيعه شناسى و پايگاه اطلاع رسانى رسا

46. الكلينى، محمّد بن يعقوب؛ الكافى، دار الكتب الإسلامية، تهران، 1363 ش

47. كورانى، على؛ الوهابية و التوحيد، دار السيرة، بيروت، 1419 ق

48. متقى هندى؛ كنز العمال، مؤسسة الرسالة، بيروت

49. محمد بن عبد الوهاب، الأصول الثلاثة و أدلتها، رئاسة ادارات البحوث العلمية و الافتاء و الدعوة و الإرشاد بالمملكة العربية السعودية

50. ................ .............؛ تفسير كلمة التوحيد، من مجموعة التوحيد

51. ................ ............؛ الجامع لعبادة الله وحده، من مجموعة التوحيد، مكتبة الرياض الحديثة

52. ................ ............؛ القواعد الأربعة، رئاسة ادارات البحوث العلمية و الافتاء و الدعوة و الإرشاد بالمملكة العربية السعودية

53. مسلم بن الحجاج؛ صحيح مسلم، دار الفكر، بيروت 54. المغربى، احمد بن الصديق؛ فتح الملك العلى بصحّة حديث باب مدينة العلم على، مكتبة الإمام أمير المؤمنين(ع)، اصفهان، 1403 ق

55. نجاشى، احمد بن على؛ رجال النجاشى، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1416

56. نسائى، احمد بن شعيب؛ السنن الكبرى، دار الفكر بيروت، 1348 ق

57. نووى، محيى الدين؛ روضة الطالبين، دار الكتب العلمية، بيروت

58. ................ ..........؛ المجموع، دار الفكر

59. الهيثمى، نور الدين؛ مجمع الزوائد، دار الكتب العلمية، بيروت، 1408 ق

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109