بيان در علوم و مسائل كلى قرآن

مشخصات كتاب

سرشناسه: خوئي، ابوالقاسم، 1278-1371.

عنوان قراردادي: البيان في تفسيرالقرآن.فارسي

عنوان و نام پديدآور: بيان در علوم و مسايل كلي قرآن=Exposition in the science and general issues of the Quran/ نويسنده ابوالقاسم خويي؛ مترجمان محمدصادق نجمي، هاشم هاشم زاده هريسي.

مشخصات نشر: تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، سازمان چاپ و انتشارات، 1382.

مشخصات ظاهري: 728ص.

فروست: دين =Religion

شابك: 56500ريال 964-422-578-3: ؛ 75000 ريال (چاپ دوم)

يادداشت: چاپ دوم: بهار 1385.

يادداشت: چاپ سوم: بهار 1388.

يادداشت: كتابنامه به صورت زيرنويس.

يادداشت: نمايه.

موضوع: قرآن -- علوم قرآني

موضوع: قرآن -- تحقيق

شناسه افزوده: نجمي، محمدصادق، 1315 -، مترجم

شناسه افزوده: هاشم زاده هريسي، هاشم، 1317 -، مترجم

شناسه افزوده: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي

رده بندي كنگره: BP69/5/خ 9ب 9041 1382

رده بندي ديويي: 297/15

شماره كتابشناسي ملي: م 81-34405

آدرس ثابت بيان در علوم و مسايل كلي قرآن

[خطبة الكتاب]

بسم اللّه الرحمن الرحيم الحمد للّه الّذي أنزل على عبده الكتاب و لم يجعل له عوجا قيّما لينذر بأسا شديدا من لدنه و يبشّر المؤمنين الّذين يعملون الصّالحات أنّ لهم أجرا حسنا ماكثين فيه أبدا.

كتاب أحكمت آياته ثمّ فصّلت من لدن حكيم خبير. لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد. ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتّقين نزّله روح القدس من ربّك بالحقّ ليثبّت الّذين آمنوا و هدى و بشرى للمسلمين. ما كان حديثا يفترى و لكن تصديق الّذي بين يديه و تفصيل كلّ شي ء و هدى و رحمة لقوم يؤمنون. و إنّه لذكر لك و لقومك و سوف تسئلون. «و أفضل صلوات اللّه و أكمل تسليماته على رسوله» الّذي أرسله بالهدى و دين الحقّ ليظهره على الدّين كلّه و لو كره المشركون … النّبيّ الأميّ الّذي يجدونه

مكتوبا عندهم في التّوراة و الإنجيل يأمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر.

«و على آله» المصطفين الاء خيار. الّذين آمنوا به و عزّروه و نصروه و اتّبعوا النّور الّذي أنزل معه. أولئك هم الصّدّيقون و الشّهداء عند ربّهم لهم أجرهم رضي اللّه عنهم و رضوا عنه أولئك حزب اللّه ألا إنّ حزب اللّه هم المفلحون.

«و اللّعنة الدّائمة على أعدائهم» الّذين اشتروا الضّلالة بالهدى فما ربحت تجارتهم و ما كانوا مهتدين. يوم يخرجون من الأجداث سراعا كأنّهم إلى نصب يوفضون. خاشعة أبصارهم ترهقهم ذلّة ذلك اليوم الّذي كانوا يوعدون. يوم لا ينفع الظّالمين معذرتهم و لهم اللّعنة و لهم سوء الدّار.

بيان درمسائل قرآن، ص: 15

پيشگفتار

اشاره

سخن ناشر گفتار مترجمان گفتار مؤلف (ره)

بيان درمسائل قرآن، ص: 16

سخن ناشر … ص: 16

قرآن كريم صحيفه جاويدان رحمت الهى است كه به اراده خداوند متعال، از لوح محفوظ بر قلب محفوظ رسول امين فرود آمد و در قالب كلمات و آيات صورتى مكتوب يافت. آموزه ها و اشارات اين كتاب مقدس آسمانى جامعيت و شمولى چند گسترده و عميق دارد كه از همان آغاز نزول، خرد و انديشه انسانى را به جولان انداخت و در طول اعصار، علما، فقها و پژوهندگان بسيارى به تعمق و تدبر در جنبه هاى لا يزال معرفت آن همت گماشتند تا گوشه هايى از غناى علمى و محتوايى اين اقيانوس دانش الهى را بنمايانند. با اين همه، تا رسيدن به درك حقيقى اسرار قرآن كريم و اجراى واقعى احكام و دستورات آن راهى طولانى در پيش است.

در ميان پژوهش هاى گوناگونى كه در باره ابعاد گسترده علوم قرآنى صورت گرفته است، البيان تفسيرى خاص و مهم است كه به خامه فقيه و مرجع عالى قدر جهان اسلام، حضرت آيت اللّه العظمى سيّد ابو القاسم خويى (ره)، به زبان عربى تقرير يافته است. در باره اهميت موضوع و عظمت نويسنده كتاب در مقدمه مبسوط مترجمان به كفايت سخن رفته است. از سوى ديگر، ترجمه حاضر نيز به اعتراف كارشناسان و استادان اين حوزه، يكى از اصيل ترين و دقيق ترين ترجمه هايى است كه از متن يك كتاب علمى صورت گرفته است و انتخاب اين ترجمه از سوى دفتر مؤلف (ره) نيز گواه اين مدعاست.

ترجمه حاضر مانند متن عربى آن بارها چاپ شده است اما آن چه اين ناشر را برانگيخت تا بار ديگر به طبع اين اثر ارزشمند همت

گمارد، دو دليل مهم است: نخست آن كه اين اثر اكنون يكى از كتاب هاى تخصصى و مرجع در زمينه علوم قرآنى به شمار مى آيد كه نه تنها مورد استفاده بيان درمسائل قرآن، ص: 17

دانشجويان دانشكده هاى علوم قرآنى است، بلكه به سبب سادگى بيان اثر، عموم علاقه مندان به فرهنگ قرآنى نيز قادرند از آن بهره ببرند و دوم آن كه با گسترش و تعميق فرهنگ قرآنى در ميان قشرهاى مختلف جامعه، شمار مشتاقان مطالعه اين گونه كتاب ها هر روز افزون تر مى شود، به گونه اى كه اكنون كتاب حاضر تقريبا در بازار ناياب است. بنابراين، انتشار مجدد اين كتاب در جامه اى نو و كيفيتى مناسب، اقدامى شايسته بلكه ضرورى به نظر رسيد.

در پايان، سازمان چاپ و انتشارات بر خود مى داند سپاس گزار خدمت سترگ فرهنگى مؤلف جليل القدر (رحمة اللّه عليه) و مترجمان ارجمند در به ثمر رسيدن اين كتاب ارزشمند باشد و همچنين تشكر ويژه خود را به دفتر مؤلف (ره) و حفيد بزرگوار ايشان كه اجازه انتشار اين ترجمه را داده اند، تقديم مى كند. اميد كه اين تلاش فرهنگى مورد پذيرش پروردگار بزرگ و رضايت خوانندگان گرامى قرار گيرد. بيان درمسائل قرآن، ص: 18

گفتار مترجمان … ص: 18

فرهنگ ما … ص: 18

مسئله تخصص در علوم و فنون و مراجعه به متخصص مسئله اى است غير قابل انكار و ترديد، امرى است وجدانى و فطرى كه در تمام مسائل و موضوعات، سريان و جريان دارد و بايد هر فنى را از متخصص آن فن فرا گرفت و در هر علمى به استاد همان علم مراجعه نمود.

قرآن مجيد براى تأمين همان نياز فطرى و درخواست درونى بشر، خاندان وحى و رسالت و اهل بيت پيامبر (ص) را متخصص

و استاد علوم قرآن معرفى نموده است. «1»

رسول اكرم (ص) نيز آنان را قرين و پشتوانه تزلزل ناپذير قرآن شناسانده است و مسلمانان را در فراگرفتن تفسير، علوم و احكام قرآن و عقايد اسلامى به آنان ارجاع داده، اهل بيت و قرآن را دو يار هميشگى و غير قابل انفكاك معرفى كرده است. «2»

خاندان پيامبر نيز هميشه از قرآن پشتيبانى كرده و با محدوديت هاى فراوان و با محروميت از آزادى كه بر آنان حكومت داشت در علوم مختلف، مخصوصا در تفسير قرآن مجيد شاگردان برجسته و بلند پايه اى تربيت نموده و به جامعه اسلامى تحويل داده اند و از هر فرصت مناسب براى ايفاى وظيفه و مسئوليت بزرگ خويش استفاده نموده اند.

در محيط و شرايطى كه نقل حديث ممنوع اعلام گرديده بود و حديث هاى موجود سوزانده

__________________________________________________

(1) آل عمران/ 7.

(2) حديث ثقلين.

بيان درمسائل قرآن، ص: 19

مى شد. «1» در محيطى كه از طرف حكومت وقت به استانداران و فرمانداران دستور اكيد صادر شده بود كه در محل مأموريت خويش از نقل حديث خوددارى كنند و تنها به خواندن الفاظ قرآن قناعت ورزند. «2» در شرايطى كه از طرف خلفا عده اى به جرم نقل حديث زندانى گرديده و عده ديگر به محيطهاى دور از اجتماع تبعيد مى گرديدند. «3»

آرى در چنين محيطها و شرايطى است كه خاندان عصمت به جمع آورى و نوشتن احاديث و نقل آن ها مى پردازند و به فرزندان و يارانشان دستور مى دهند كه احاديث را ضبط و يادداشت كنند و به عنوان بزرگ ترين ارمغان به مسلمانان آينده تحويل دهند.

در شرايطى كه ديگران معارف قرآن را از بيگانگان فرا مى گرفتند و در تفسير آيات توحيد و معاد و تاريخ پيامبران

به دهان ديگران چشم دوخته، خرافات و اسرائيليات را به نام تفسير قرآن دهن به دهن نقل مى نمودند و از جعليات و بافته هاى جاعلان حديث با اشتياق استفاده مى كردند، پيشوايان ما درس توحيد و عقايد اصيل اسلامى و تفسير درست و صحيح ياد مى دادند و معارف اسلامى را گاهى به صورت تفسير آيات و گاهى در قالب خطبه و دعا به پيروانشان مى آموختند و بدين گونه يك بناى صحيح و تزلزل ناپذيرى در عقايد، فقه و تفسير پى ريزى نموده و در اختيار شيعه قرار دادند. شيعه و پيروان خاندان عصمت نيز از افكار آنان پيروى نموده، در تمام موارد با راهنمايى هاى آنان پيش رفته است و عقايد و افكار خويش را از اين مصادر و مآخذ اصيل و صحيح فرا گرفته و براى آيندگان نقل نموده اند.

اين حقيقت مسلم كه از مدارك و متون اصلى استفاده مى گردد «4» نشان دهنده اين است كه شيعه از نظر فرهنگ، عقايد، تفسير و حديث بسيار غنى و مستحكم بوده و از گنجينه ها و ذخاير سرشار علمى برخوردار است و هر چه در اين زمينه دارد به خاندان وحى و رسالت اتصال و ارتباط داشته، از وحى و منبع غيبى سر چشمه مى گيرد و اين ارتباط و اتصال و حلقات نقل احاديث در هيچ دورانى قطع نگرديده است، از دوران وحى شروع شده تا به امروز كشش و ادامه پيدا نموده است و نه تنها در هر دوران شخصيت هاى بارز علمى فراوانى به يادگار گذاشته اند بلكه مؤسس و

__________________________________________________

(1) تذكرة الحفّاظ، 1/ 3- 5 جامع بيان العلم و فضله، 2/ 147.

(2) سنن ابن ماجه، 1/ باب 3 طبقات ابن اسعد، 6/

2 تذكرة الحفّاظ، 1/ 3.

(3) تذكرة الحفّاظ، 1/ 7 مجمع الزوائد، 1/ 149.

(4) براى آگاهى كامل در باره اين مطالب- خواننده عزيز را به مطالعه كتاب سيرى در صحيحين از محمد صادق نجمى دعوت مى نماييم.

بيان درمسائل قرآن، ص: 20

بنيان گذار اكثر علوم اسلامى، علما و دانشمندان شيعه بوده اند «1».

خوشبختانه، امروزه نيز شخصيت هاى بارز و برجسته اى كه آثار علمى و فكرى آنان مورد غبطه ديگران مى باشد فراوان وجود دارد و افرادى را از رجال علمى شيعه مى شناسيم كه آثار و كتاب هاى آنان بلافاصله پس از انتشار، به زبان هاى متعدد ترجمه و منتشر گرديده است.

وظيفه ما … ص: 20

ما نبايد با داشتن چنين فرهنگ پرمايه و غنى و با داشتن چنين منابع اطمينان بخش و اصيل حديث و تفسير كه از طريق خاندان وحى و رجال معروف كه بدون هيچ گونه فاصله زمانى و فترت، سند آن ها به پيامبر اكرم (ص) و سر چشمه وحى منتهى مى گردد چشم به ميراث فكرى ديگران بدوزيم و دست نياز به فرهنگ بيگانگان بگشاييم و با چشم عظمت و بزرگى به آنان بنگريم و با ولع شديد به ترجمه آثار آنان بپردازيم و با آب و تاب آن ها را منتشر سازيم و يا در نوشته ها و تأليفاتمان مدارك آنان را يگانه تكيه گاه خويش قرار دهيم ولى از فرهنگ عالى و پرمايه خويش كاملا غفلت نموده، آن را ناديده انگاريم. به مدارك و منابع خويش بى اعتنا باشيم و در اثر احساس حقارت، سرمايه هاى علمى خويش را به دست فراموشى بسپاريم.

اشتباه نشود! منظور اين نيست كه ما نبايد براى افكار ديگران ارزش قائل نشويم و از آنان به طور كلى جدا و بى اطلاع بمانيم بلكه منظور

اين است كه به سرمايه ها و منابع غنى و اساسى خويش نيز نظرى بيفكنيم و خود را در افكار ديگران محو و نابود نسازيم. قبل از شناختن و شناساندن خويش بلندگوى افكار ديگران نباشيم.

ما بايد با داشتن فرهنگ عالى، تاريخ و حديث اطمينان بخش، كتاب هاى و زين و سودمند، مصادر و منابع فكرى فراوان، علما و دانشمندان برجسته، اين چنين ثروت معنوى را حفظ كنيم و آن چه را كه گذشتگان با زحمت هاى طاقت فرسا به اين جا رسانده و اين امانت سنگين را به دست ما سپرده اند گسترش دهيم. دانشمندان خويش را بهتر بشناسيم و افكار و نظريات آنان را انتشار دهيم.

__________________________________________________

(1) ر. ك: تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام، سيّد حسن صدر.

بيان درمسائل قرآن، ص: 21

يك هدف عالى و اساسي … ص: 21

به همين منظور و براى گسيل دادن افكار به فرهنگ اصيل و استوار شيعه و مبارزه با احساس حقارت و روح گرايش به ديگران، برنامه اى پى ريزى گرديده است كه كتاب هاى و زين و سودمند علمى و مآخذ و مصادر اصيل شيعه كه با قلم توانا و محققانه دانشمندان شيعه نگارش يافته است يكى پس از ديگرى به سبك ساده و روان ترجمه گرديده، در دسترس عموم مسلمانان فارسى زبان قرار بگيرد تا آنان نيز با آشنايى بيش تر با فرهنگ پرمايه و علما و دانشمندان خود بهره مند گردند.

كتاب حاضر كه به قلم تواناى بزرگ مرجع شيعه حضرت آيت اللّه العظمى «خويى» (ره) نگارش يافته است نخستين كتاب از اين سلسله انتشارات مى باشد كه به عنوان اولين قدم در اين مسير با سبك خاصى به فارسى ترجمه گرديده در اختيار مسلمانان فارسى زبان قرار مى گيرد.

زيرا اين كتاب مسائل مهمى را در

باره قرآن در بر دارد كه هر فرد مسلمان و پيرو قرآن بايد با اين گونه مسائل كاملا آشنا باشد بلكه بسيار به جا است كه مطالب اين كتاب به صورت تلخيص و كلاسه شده در آمده، در كلاس هاى مذهبى براى فرزندان قرآن و جوانان مسلمان به عنوان درس، تعليم و تدريس گردد. «1»

كتاب حاضر … ص: 21

آرى چنان كه گفته شد كتاب حاضر يكى از شماره هاى اين سلسله انتشارات و نخستين آن مى باشد. اين كتاب بدان جهت از شماره هاى ديگر اين سلسله انتشارات مقدم گرديد كه هم خود كتاب از امتياز و عظمت خاصى برخوردار است و هم مؤلف عالى قدر آن.

اما عظمت كتاب … ص: 21

ارزش و عظمت كتاب حاضر مخصوصا در اين است كه به قرآن بزرگ اختصاص و وابستگى دارد،

__________________________________________________

(1) ما به خواست خدا اين مسائل و مسائل ديگرى را در اين زمينه از اين كتاب و كتاب هاى ديگر استخراج نموده، به طور فشرده و ساده و به صورت كتاب درسى تنظيم خواهيم نمود تا مطالب آن در سلسله برنامه هاى درسى قرآن در تحت عنوان علوم قرآن براى جوانان مسلمان تعليم و تدريس گردد.

بعد از چاپ اول اين كتاب، كتاب ديگرى در علوم قرآنى تحت عنوان «شناخت قرآن» به وسيله مترجمان همين كتاب به طور فشرده و ساده تنظيم، چاپ و منتشر شده است. اميدواريم در آموزش علوم قرآنى مورد استفاده قرار گيرد.

بيان درمسائل قرآن، ص: 22

مباحث مهم و حساسى را در باره آن كتاب آسمانى مورد بحث و بررسى قرار مى دهد.

اين كتاب، عظمت و اعجاز قرآن را از ابعاد مختلف بخصوص از جنبه هاى علمى و معارف آن، به دقت تجزيه و تحليل مى نمايد و به وضوح نشان مى دهد كه قرآن كتابى است زنده و سازنده.

معجزه اى است جاودانى و هميشگى كه افراد بشر را تا ابد به راه راست تر و استوارترى هدايت و رهبرى مى نمايد و در اين رهبرى نيز بر اساس و پايه عقل و فطرت انسانى پيش مى رود و كاروان بشرى را به سوى كمالات نهايى حركت مى دهد و پيش

مى برد و به اوج تمدن و انسانيت رهنمون مى شود.

در اين جاست كه قرآن از ديگر معجزات پيامبر و از معجزات تمام پيامبران ديگر ممتاز و برتر مى نمايد و عظمت آن بيش تر روشن و نمايان مى گردد.

باز اين كتاب، با بررسى مسئله نسخ قسمت معظمى از آيات قرآن را از قيد نسخ واهى و دايره زمان آزاد نموده، روح جاودانگى به آن ها مى بخشد و بدين گونه ثروت كلان و سرمايه هاى بزرگى از قوانين اسلام را كه طرفداران نسخ، آن را تعطيل كرده اند زنده ساخته و در مسير احكام و تشريع به جريانش مى اندازد كه ما بايد از اين سرمايه هاى سرشار الهى و فيوضات ربانى حد اكثر استفاده را ببريم و از چشمه هاى صاف و زلال آن سيراب شويم.

اين كتاب يك روش اصيل و نويى را در تفسير قرآن ارائه مى كند كه با در پيش گرفتن آن روش از هر گونه تفسيرهاى دلبخواهى و تطبيقى و تأويلات خلاف ظاهر و استناد به آرا و نظرات شخصى جلوگيرى مى شود. اين همان روش «تفسير قرآن با قرآن» است.

از همه مهم تر اين كه كتاب حاضر، از يك طرف با مخالفين و دشمنان اسلام و قرآن مبارزه مى كند و افتراهايى را كه به قرآن بسته اند از دامن پاك آن مى زدايد و از طرف ديگر پاره اى از مباحث قرآنى كه در ميان مسلمانان مورد اختلاف مى باشد با دقت علمى بررسى مى كند و حقيقت را به آنان نشان داده، پايه و اساس اختلافات داخلى را- كه از اين گونه مسائل مورد اختلاف سر چشمه مى گيرد- درهم مى ريزد و بدين وسيله مسلمانان را از نظر فكر و عقيده به هم نزديك و نزديك تر مى سازد و

در ميان اتباع و پيروان قرآن، وحدت و يگانگى بر پايه علم و عقيده كه روح اسلام و هدف اساسى قرآن همان است، به وجود مى آورد.

آرى، چون گروهى قرآن را وسيله اختلافات و ميدان منازعات و كشمكش هاى خويش قرار داده اند اين كتاب مى خواهد با تحليل اين گونه مسائل اختلافى و نماياندن چهره هاى اصيل و واقعى حقايق- كه بهترين راه ايجاد اتحاد و هماهنگى است- به قسمتى از اختلافات مسلمانان در بيان درمسائل قرآن، ص: 23

مسائل قرآنى و مبانى مذهبى پايان دهد و مسلمانان را به وحدت فكرى و عملى و همكارى و همگامى دعوت و رهبرى نمايد و در همه اين مسير هم با دليل و برهان پيش مى رود.

اين است هدف اساسى كتاب حاضر كه شيخ باقورى دانشمند معروف مصرى بدان توجه نموده، طى نامه اى براى مؤلف چنين مى نگارد:

آرزومندم كه خداى منان وجود شما را براى مسلمانان وسيله خير و بهره بردارى بيش تر قرار دهد و در رفع اختلافات مسلمانان و در روشن ساختن مسير اتحاد آنان توفيق كامل براى شما عنايت فرمايد تا هر چه زودتر در زير سايه اتحاد و برادرى گرد هم آيند و رسالت جهانى خود را در رهبرى انسان ها با هماهنگى و همگامى از سر بگيرند و به آن وعده مسرت بخش قرآنى، جامه عمل بپوشانند كه مى فرمايد: تو را براى جهانيان وسيله رحمت و سعادت فرستاديم. «1»

در تمام فصول و مباحث كتاب اين هدف و حقيقت نمايان است مخصوصا در بخش «عدم تحريف قرآن» زيرا در اين بخش آمده است كه پيشوايان ما همين قرآن را كه در ميان مسلمانان معمول و متداول است امضا و تأييد نموده، در

اصول و احكام اسلامى به همين قرآن استناد كرده اند و باز آنان در فرايض و نمازهاى واجب خواندن سوره هاى آن را فرض و واجب دانسته اند و از اين طريق صحّت و اصالت آن را تحكيم و تثبيت نموده اند. مؤلف محترم با آوردن اين گونه مطالب در كتاب خود قسمت مهمى از اختلافات مسلمانان را از ميان برداشته است.

اين بود قسمتى از امتيازات كتاب حاضر كه به طور خلاصه براى خواننده عزيز بازگو گرديد.

و اما عظمت مؤلف … ص: 23

و اما سخن از عظمت و موقعيت مؤلف به طورى كه مناسب با شخصيت وى و مطابق با واقع گردد، چون از عهده ما بيرون است چه بهتر كه اين قسمت را به عهده دانشمندان پرمايه و متفكر معروف و نويسنده شهير عرب شيخ محمد جواد مغنيه محول نماييم و قلم را به دست تواناى وى بسپاريم كه او در شخصيت و عظمت مؤلف عالى قدر كتاب چنين مى نگارد:

… او آفتابى است كه اشعه روشنگر آن در هر زمان و به هر نقطه پرتوافكنى مى كند. او استاد من و استاد بزرگان علم و دانشمندان نجف است. او همانند محورى است كه علوم اسلامى به

__________________________________________________

(1) وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ انبياء/ 107.

بيان درمسائل قرآن، ص: 24

دور آن مى چرخد. او كسى است كه حوزه نجف مرهون زحمات و فعاليت هاى علمى وى مى باشد و بايد هميشه از وى ممنون و سپاس گزار بوده، از كوشش هاى وسيع و دامنه دار او قدردانى نمايد كه اگر او و عده معدودى از اهل تحقيق و كاوش نبودند دوران طلايى حوزه علميه نجف سپرى مى گرديد و آفتاب علم و دانش در آن مركز علمى به غروب و افول مى گراييد

و از دانشگاه بزرگ نجف به جز يك مشت ظواهر و الفاظ چيزى باقى نمى ماند و دوران شيخ انصارى و محقق خراسانى و مانند آنان در بوته فراموشى قرار مى گرفت.

خواننده عزيز حالا اين شخصيت عظيم و بزرگ علمى را شناختى او همان آيت اللّه عظماى خويى است. او مردى است كه علم و دانش با گوشت و خون وى در آميخته است: او به يك رشته و يا رشته هاى چندى از علوم و دانش ها قناعت نكرده است بلكه در تمام علوم اسلامى به مرحله عالى اجتهاد رسيده و در بهترين آن ها احاطه كامل داشته، يكى از بزرگ ترين علما و پيشوايان شاخص و نمونه مذهبى به شمار مى رود. او نزديك به هفتاد سال است كه به بحث و بررسى هاى علمى مشغول گرديده و كتاب ها مى نويسد، فارغ التحصيلان فراوانى به جامعه اسلامى تحويل مى دهد و پاسخ گوى دانشمندان و دانش پژوهان است. اما روش وى در بحث و مناظرات علمى همان روش سقراط است كه در برابر طرف بحث و گفت وگوى خود به ظاهر تسليم گرديده، گفتار و رأى وى را مى پذيرد سپس مانند يك نفر شاگرد كه در مقام دانش طلبى و استفاده از استاد دانشمند خود باشد اشكالات و مطالبى را به عنوان سؤالات علمى پيش مى كشد و از طرف بحث و گفت وگوى خود مى پرسد و او نيز بدون توجه و از روى سادگى به سؤالات وى پاسخ مى دهد و در آن ميان حقايقى را بر زبان مى آورد كه بدون توجه، گفتار سابقش را كاملا نقض مى كند و بدين گونه او را در تناقض گويى و بن بست عجيبى قرار داده، راه فرارى براى وى باقى نمى گذارد جز اين

كه به جهل و اشتباه خويش اعتراف كند.

اما تلاميذ و شاگردانى كه به وسيله وى تربيت گرديده و از حوزه درس او فارغ التحصيل شده اند، تعداد آنان را به جز خداى دانا كسى نمى داند و به طور حتم از صدها متجاوز بوده، يك دانشگاه بزرگ و پر جمعيت علمى را تشكيل مى دهد كه در اين دانشگاه هر يك از آنان مسئوليتى را به عهده دارند و هر روز هم روبه فزونى و ازدياد است به طورى كه امروز در جلسه درس او صدها دانشجوى دينى شركت مى جويند كه در ميان آنان همه گونه افراد پير و جوان، استاد و دانشجو به چشم مى خورد كه همه آنان با دقت و اشتياق فراوان از آرا و افكار بيان درمسائل قرآن، ص: 25

استادشان استقبال مى نمايند و با عشق و علاقه خاصى مطالب او را درك نموده، در مغزشان مى پرورانند.

و اما روش گفتار و بيان وى، واقعا اعجاب انگيز است. به نكات و دقايق ادب عربى تسلط كامل و احاطه شامل دارد. لغات، واژه ها، كلمات و عبارات ادبى در اختيار و فرمان او است، به طورى كه آن ها را به هر كجا كه بكشد مطيع وى بوده، بدون زحمت به دعوت او جواب مثبت مى دهند.

بنابراين جاى تعجب نيست كه بيان وى وافى و رسا و گفتارش شيرين و شيوا باشد.

الفاظ و گفتار او با خواسته ها و مقاصدش سازگار آيد.

و اما كتاب او اگر در مباحث و موضوعات خود بى نظير و منحصر به فرد نباشد كم نظير و درخور اهميت است زيرا از يك طرف، رأى و نظر مؤلف عالى قدر را در اين گونه مسائل و موضوعات براى خواننده

عزيز نشان مى دهد و مسلم است كه آشنايى با افكار چنين شخصيت بزرگ علمى به جاى خود لازم و حائز اهميت مى باشد و از طرف ديگر، اين كتاب در خواننده خود به طور خود آگاه يا ناخود آگاه اين عقيده را به وجود مى آورد كه حقيقت و طبيعت اسلام از علم و عقل منفك و جدا نيست. آيينى است كه بناى آن بر اساس و پايه علم و تحقيق پى ريزى و استوار گرديده است. در اين جاست كه ارزش علمى و عملى كتاب معلوم مى شود و اهميت و موقعيت آن براى خواننده آشكار مى گردد.

اين بود سخنى چند در نقش، هدف و موقعيت كتاب حاضر و در شخصيت و عظمت مؤلف آن و اين بود هدفى كه در پيش است و طرحى كه در نظر و انگيزه اى كه هر انسان متعهدى را بدان بر مى انگيزد. و اللّه ولىّ التّوفيق و هو يهدى السّبيل.

ربيع الاول 1395 ه. ق- قم محمد صادق نجمى- هاشم هريسى بيان درمسائل قرآن، ص: 26

گفتار مؤلف (ره) … ص: 26

از دوران كودكى و طفوليت به خواندن قرآن و حل مشكلات و به دست آوردن حقايق و رموز علمى آن كتاب بزرگ آسمانى علاقه فراوان داشتم. هر مسلمان واقعى بلكه هر انسان دانش طلب و حقيقت جو لازم است كه نسبت به فهميدن قرآن، كشف اسرار و رموز آن عنايت خاص مبذول دارد و خود را آماده پذيرش نور و روشنايى آن كند زيرا قرآن تنها كتابى است كه ضامن سعادت انسان ها، كفيل اصلاح اجتماع بشرى است. كتابى است محكم و روشن و نفع آن عمومى و همگانى.

قرآن كتابى است كه براى «لغت شناسان» بزرگ ترين مرجع، براى «دانشمندان

علم نحو» روشن ترين راهنما، براى «فقيه» و دانشمند دينى بهترين مدرك و سند علمى، براى هر «اديب» زنده ترين شاهد و برهان، گمشده هر «فيلسوف»، الهام بخش هر «خطيب» توانا و واعظ گويا، مقصد و مقصود علماى «علم اخلاق» و بالأخره براى هر دانشمندى در رشته تخصصى وى پشتوانه استوار و راهنماى روشنى است.

علوم اجتماعى و سياسى، آيين زندگى و اداره شئون جوامع بشرى با بهترين و ساده ترين وجه از همان قرآن استفاده مى شود و رشته هاى مختلف علوم دينى بر پايه آن پى ريزى و استوار گرديده است. همان قرآن است كه از اسرار و قوانين دقيق جهان خلقت و رموز شگفت انگيز جهان آفرينش پرده برداشته است. قرآن، معجزه جاويدى است براى يك آيين زنده و جاودان و برنامه عالى و منظمى است براى يك دين آسمانى عالى تر.

اين بود كه من از دوران طفوليت به تلاوت قرآن اشتياق داشتم و براى به دست آوردن حقايق و بيان درمسائل قرآن، ص: 27

مفاهيم آن و در راه آشنايى با اهداف و مقاصدش سخت مى كوشيدم و هر وقت يكى از رموز و اسرار قرآن را كشف مى نمودم و يا مشكلى از مشكلات آن را حل مى كردم اين علاقه و اشتياق بيش تر و عميق تر مى شد.

همان عشق و علاقه سبب مى شد كه به كتب تفسير مراجعه كرده، آن ها را عميقا بررسى كنم.

اين جا بود كه در برابر يك مطلب حيرت آور و شگفت انگيزى قرار گرفتم: در برابر عظمت قرآن و فرستنده اش، علم و تفكر انسانى را كوچك تر و در سطحى بس پايين تر مشاهده نمودم.

انسان را در برابر كبريايى و عظمت حق هر چه هم خود را كوچك بشمارد، باز هم ناقص تر

و كوچك تر از آن يافتم.

مقام قرآن در نظرم هر چه بزرگ و بزرگ تر و اين كتاب ها و تفاسير در برابر آن كوچك و كوچك تر مى نمود.

با مراجعه به كتب تفسير اين حقيقت را دريافتم كه عده اى با كوشش فراوان پاره اى از اسرار قرآن را به دست آورده، تنها به قسمت هاى مختصرى از حقايق و علوم قرآن دسترسى پيدا نموده اند و آن را در كتابى جمع آورى كرده، نام تفسير بر آن نهاده اند، تفسيرى كه مى تواند مشكلات و غوامض قرآن را حل و هر گونه نكات و حقايق آن را روشن سازد! تفسيرى كه مى تواند پرده از تمام اسرار و دقايق قرآن بردارد! اما عقلا انجام چنين عملى محال مى نمايد زيرا چگونه ممكن و متصور است كه يك موجود ناقص و محدود همچون انسان، بتواند بر موجود نامحدود و كاملى كه از طرف خداى نامتناهى و نامحدود فرود آمده است، احاطه پيدا كند و به همه نكات و دقايق آن دست يابد؟

ولى با اين حال، كوشش و زحمات اين علما و مفسرين شايسته هرگونه تقدير و سپاس گزارى بوده، در اين فعاليت و جهاد علمى مأجور و مثاب خواهند بود.

زيرا كتاب خدا پرتوى از نور خود را در دل آنان افكنده و روزنه اى از راهنمايى و هدايتش را به رويشان گشوده است و نبايد از هر كسى گرچه به هر مرتبه اى از دانش و بينش رسيده باشد، انتظار داشت كه معانى و مفاهيم قرآن را به طور كلى و همه جانبه درك نمايد.

تنها اشكال و ايرادى كه بر اين مفسرين متوجه مى گردد اين است كه آنان به پاره اى از مباحث و علوم قرآن پرداخته، از قسمت اعظم آن

كه مى تواند عظمت و واقعيت قرآن را نشان دهد، غفلت ورزيده اند مثلا، بعضى از مفسرين، قرآن را تنها از نظر قواعد ادبى و از ناحيه لفظ و اعراب تفسير بيان درمسائل قرآن، ص: 28

نموده اند و بعضى ديگر قرآن را با ديد فلسفى مورد بررسى قرار داده اند، گروه سومى نيز قرآن را با علوم جديد تفسير مى نمايند و در عين حال همه اين مفسرين چنين مى پندارند كه قرآن با همين ديد نازل گرديده است كه آنان مى بينند. گروهى نيز تفسير مى نويسند ولى در كتابشان مباحث تفسيرى كم تر به چشم مى خورد و عده ديگر هم قرآن را با افكار خود يا با افكار كسانى كه گفتارشان از طرف خداوند تأييد نشده، حجيت و اعتبار ندارد، تفسير نموده اند.

به نظر ما هيچ يك از اين تفسيرها خالى از اشكال و ايراد نمى باشد زيرا آن چه بر مفسر لازم است، اين است كه از آرا و عقايد شخصى خود صرف نظر كند، تنها مفهوم آيات را بدون رنگ آميزى با محتويات مغزى و گرايش هاى فكرى و تخصّصى خويش مدنظر بگيرد و طبق رهنمود و فرمان آن، قدم بردارد به عبارت ساده تر، آيات قرآن را با خود قرآن و دلالت ظاهر آن، معنى و تفسير كند نه با آرا و عقايد شخصى و گرايش هاى فكرى و سليقه اى خود.

مفسر به معناى واقعى كسى است كه در مباحث فلسفى قرآن، يك حكيم و فيلسوف مطلع و در مسائل اخلاقى آن، يك دانشمند تواناى اخلاقى باشد و در مسائل فقهى قرآن با ديد يك محقق و در مسائل اجتماعى آن با ديد يك جامعه شناس ورزيده، قرآن را مورد مطالعه و تفسير قرار دهد و همين

طور در هر علمى از علوم قرآن با ديد و اقتضاى همان علم، قرآن را تفسير نمايد. آرى، مفسر بايد در هر رشته اى از علوم و فنون قرآن، اطلاعات وسيعى داشته، بتواند از دريچه همان علم و فن قرآن را تفسير نموده، پيش برود و ده ها جلد كتاب در اين باره بنگارد كه در اين صورت، يك دوره دايرة المعارف بزرگى در تفسير قرآن تشكيل خواهد شد.

اين بود كه بر خود لازم دانستم، كتابى در تفسير قرآن بنويسم كه نكات و مزاياى لازم يك تفسير جامع و واقف را دارا باشد و از خداوند بزرگ مسئلت دارم كه مرا در اين انديشه بلند و هدف مقدس موفق بدارد و به اين آرزوى بزرگ نائلم بگرداند و در اين راه مدد و يارى ام دهد و از قصور و اشتباهات مصونم دارد و از لغزش هايم صرف نظر كند.

ما در اين تفسير به مباحث و موضوعاتى كه مربوط به معانى قرآن است، خواهيم پرداخت و از مباحثى كه مربوط به الفاظ و اعراب قرآن و علوم ادبى آن است صرف نظر خواهيم نمود زيرا علما و مفسرين اين گونه مباحث را در كتاب هاى متعددى آورده اند كه نيازى به كتاب ديگر نيست شيخ طوسى در تبيان و طبرسى در مجمع البيان و زمخشرى در كشاف و ما نيز تنها در صورت بعضى از نكات ادبى كه مفسرين از آن غفلت ورزيده اند و يا به علت اهميت موضوع و ارتباط بيان درمسائل قرآن، ص: 29

خاصى كه با اصل بحث دارد، خواهيم پرداخت.

در اين جا توجه خوانندگان عزيز را به دو نكته ذيل جلب مى كنيم:

الف- تكيه گاه و سند ما در

اين تفسير عبارت است از:

1- ظواهر آيات قرآن مجيد.

2- محكمات و آيات صريح و روشن قرآن.

3- رواياتى كه در اثر تواتر و كثرت نقل، صحت آن ها ثابت گرديده است.

4- احاديثى كه از خاندان عترت با سند صحيح به دست آمده است.

5- عقل فطرى كه از انحرافات و رنگ آميزى هاى نادرست، سالم باشد زيرا عقل حجت باطنى و درونى است.

همان طور كه پيامبر (ص) و خاندان گراميش حجت و برهان ظاهرى مى باشند.

ب- ما معمولا در تفسير يك آيه از مفهوم آيه ديگر استفاده مى كنيم و خود قرآن را وسيله درك معانى قرآن قرار مى دهيم و در فهم و درك قرآن از خود قرآن يارى و راهنمايى مى طلبيم و احاديث وارده را بر اين روش و بر آن چه از ظاهر آيات قرآن فهميده ايم، شاهد و مؤيد مى آوريم.

در «مقدمه تفسير» مباحث مهمى وجود دارد كه با اصل مباحث تفسيرى كاملا مربوط است و مى تواند روشنى بخش زواياى تاريك علم تفسير بوده، روشنگر افكار مفسر در كشف رموز تفسيرى باشد. ما اين گونه مباحث را قبل از شروع به اصل تفسير بررسى مى كنيم و آن را مقدمه و «مدخل تفسير قرآن» قرار مى دهيم.

مقدمه اى كه يك سلسله مباحث علمى و كلى را در پيرامون قرآن بررسى كند مانند عظمت، اعجاز، مصونيت از تحريف، عدم تناقض و عدم نسخ در احكام قرآن و امثال اين مباحث كه اساس و شالوده يك تفسير صحيح و اصيل علمى را تشكيل مى دهد و از خداى بزرگ مسئلت دارم كه در اين راه، توفيق بيش ترى عنايت فرمايد و اين عمل و خدمت به قرآن را از ما بپذيرد. «انّه حميد مجيد» بيان درمسائل قرآن، ص:

31

بخش 1 در پيشگاه عظمت قرآن

اشاره

قرآن از ديدگاه قرآن و حديث فضيلت قرائت قرآن و آداب آن احاديث جعلى در فضيلت قرائت قرآن دقت و تدبّر در معانى قرآن بيان درمسائل قرآن، ص: 32

قرآن از ديدگاه قرآن و حديث … ص: 32

اشاره

آن جا كه سخن به فضيلت قرآن رسد چه بهتر كه انسان مكث و توقف كند و خود را در برابر قرآن، كوچك ببيند و به عجز و زبونى خويش اعتراف نمايد چون اعتراف بر عجز و نارسايى، در بيان عظمت قرآن شايد شايسته تر و رساتر از گفتار و يا قلم فرسايى در مدح و ثناى آن باشد؟! انسان آن موجود ممكن و محدود، چگونه مى تواند حقيقت و واقعيت گفتار خداى بزرگ و نامتناهى را درك نموده و آن ذات بى نهايت را در مغز كوچك خود بگنجاند و با كدام نيرو مى تواند موقعيت و ارزش واقعى قرآن را در مغز نارساى خود ترسيم و بيان كند؟! يك نويسنده- هر چند هم توانا باشد- در اين باره چه مى تواند بنويسد و يا يك خطيب گويا هر چند هم گوياتر باشد چه بر زبان آرد كه شايسته آن باشد؟! آيا موجود محدود مى تواند به جز يك موجود محدودى را توصيف و تعريف كند؟

در عظمت قرآن همان بس، كه گفتار و كلام پروردگار بزرگ است و در مقام و منزلت آن همان بس كه معجزه پيامبر خاتم و آياتش متكفل هدايت بشر و ضامن سعادت انسان هاست. افراد بشر را در تمام شئون زندگى و در همه قرون و اعصار رهبرى مى كند. مجد، سيادت و سعادت هميشگى آنان را تضمين و تأمين مى نمايد. اين حقيقت را از خود قرآن بشنويم آن جا كه مى گويد:

إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ.

«1»

اين قرآن انسان را به استوارترين راه ها هدايت مى كند.

__________________________________________________

(1) بنى اسرائيل/ 9.

بيان درمسائل قرآن، ص: 33

كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلى صِراطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ. «1»

(اين) كتابى است كه بر تو نازل نموديم تا مردم را به فرمان پروردگارشان از تاريكى ها به روشنايى (ايمان، عدل و آگاهى) ببرى.

هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ. «2»

اين قرآن، گفتار روشنى است براى عموم مردم، هدايت و اندرزى است براى پرهيزگاران.

و از رسول خدا (ص) نيز در اين باره چنين آمده است كه:

فضيلت و برترى گفتار خدا بر ساير گفتارها به مانند برترى خود پروردگار است بر مخلوقاتش. «3»

در اين جا رمز حقيقتى كه در ابتداى سخن بدان اعتراف نموديم، روشن مى شود و آن اين كه:

شايسته است انسان از سخن گفتن در عظمت و فضيلت قرآن لب فرو بندد و آن را به ناظران قرآن، راسخين و متخصصين در علوم آن موكول كند. زيرا آنان به حقيقت و عظمت قرآن از همه آشناترند و آنانند كه انسان را به ارزش و واقعيت قرآن رهبرى مى كنند و آنانند كه در فضيلت، قرين و همدوش قرآنند و در هدايت و رهبرى سهيم و ياران آن.

چنان كه جد بزرگوارشان رسول اكرم (ص)، همان كسى كه او قرآن را براى بشر عرضه داشته، انسان را به سوى احكام آن دعوت مى كند، همان كسى كه ناشر حقايق و تعاليم قرآن مى باشد، در اين باره چنين مى گويد كه:

من در ميان شما دو امانت بزرگ و گران بها مى گذارم: قرآن و عترت (خاندانم) اين دو هرگز از هم جدا نمى شوند تا در واپسين روز در كنار حوض

كوثر بر من وارد آيند. «4»

از اين حديث چنين استفاده مى شود كه خاندان پيامبر (ص) قرين و همدوش قرآن و راهنمايان مردم به سوى آن و آشناترين افراد به احكام قرآن مى باشند. پس چه بهتر كه در توصيف و

__________________________________________________

(1) ابراهيم/ 1.

(2) آل عمران/ 3.

(3) «فضل كلام اللّه على ساير الكلام كفضل اللّه على خلقه»: بحار الأنوار، 9/ 16 صحيح ترمذى به شرح ابن عربى، 11/ 47، ابواب فضائل قرآن (ش 1).

(4) «انّى تارك فيكم الثّقلين كتاب اللّه و عترتى و اهل بيتى و انّهما لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض»: صحيح ترمذى، 13/ 200- 201 مناقب اهل بيت در شرح سند حديث به بخش تعليقات مراجعه شود. […]

بيان درمسائل قرآن، ص: 34

شناسايى قرآن به گفتار آنان اكتفا كنيم. از افكار و راهنمايى هاى سودمندشان رهنمون و الهام بگيريم.

آرى در فضيلت قرآن احاديث فراوانى از آنان نقل گرديده، علامه مجلسى آن ها را در جلد 19 بحار الانوار «1» جمع آورى نموده است كه ما قسمتى از آن احاديث را در اين جا مى آوريم:

حديث اول حارث همدانى مى گويد: وارد مسجد شدم، گروهى را ديدم كه دور هم نشسته در پاره اى از احاديث به بحث، مجادله و گفت و گوهاى بى فايده پرداخته اند. سپس به حضور امير مؤمنان (ع) بار يافتم و جريان را به سمع وى رسانيدم و آن حضرت فرمود: واقعا چنين روشى را اتخاذ نموده اند؟

گفتم: آرى. آن گاه على (ع) گفت:

حارث! من از رسول خدا (ص) شنيدم كه فرمود: ديرى نپايد كه فتنه ها بر پا گردد. عرضه داشتم يا رسول اللّه! راه رهايى از اين فتنه ها چيست؟ فرمود: قرآن كتاب خدا، كتابى كه راه حل اختلافات

و كشمكش هاى شما در آن است، كتابى كه مى تواند حق و باطل را به آسانى از هم جدا و روشن سازد، حقيقتى كه هزل و شوخى به آن راه ندارد، كتابى كه هر جبار و ستمگرى آن را به دور اندازد خداوند كمر او را مى شكند و بر خاك مذلت و هلاكتش مى نشاند و هر كس هدايت را در غير آن بجويد به ضلالت و گمراهى مى افتد. آن همان ريسمان محكم الهى است كه ارتباط انسان با خدايش بدان بسته است و آن همان كتاب حكمت آميز و راه مستقيم است و آن همان كتابى است كه اميال و هوس هاى بشرى و دست اهريمنان، نمى تواند او را تغيير دهد.

در اثر همان كتاب است كه زبان ها از اشتباه مصون مانده، گفت و گوهاى باطل و بى فايده پايان مى پذيرد. دانشمندان از خواندن و تفكر در آن سير نمى شوند. با گذشت اعصار و قرون، كهنه و فرسوده نخواهد شد، كتابى كه عجايب و مزاياى آن بى پايان است. اين قرآن همان گفتار است كه وقتى جنيان آن را شنيدند دلباخته آن گرديدند و بى اختيار گفتند: «إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً، يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ» يعنى ما قرآن اعجاب انگيزى مى شنويم كه به سوى سعادت رهبرى مى كند.

هر كس با قرآن سخن بگويد گفتارش درست خواهد بود و هر كس طبق آن حكومت و قضاوت كند، به عدالت قضاوت نموده است و هر كس عمل خود را با آن تطبيق كند به اجر و پاداش نيك

__________________________________________________

(1) طبع قديم مطابق جلدهاى 89، 90 طبع جديد.

بيان درمسائل قرآن، ص: 35

خواهد رسيد، هر كس مردم را به سوى آن دعوت نمايد، به راه راست

و مستقيمى هدايت نموده است.

آن گاه على (ع) خطاب به حارث همدانى فرمود:

«خذها يا أعور» يعنى، اى اعور اين حديث را از من به يادگار بگير! «1»

توضيح حديث … ص: 35

اين حديث از نكات جالبى برخوردار است كه مهم ترين آن ها را در اين جا توضيح مى دهيم:

1- در اين حديث، اين جمله آمده است: «قرآن، اخبار گذشته و آينده را در بردارد.» كه در اين جمله، چند احتمال به نظر مى رسد:

الف- ممكن است منظور از اخبار آينده حوادثى باشد كه در جهان آخرت به وقوع خواهد پيوست، زيرا قرآن انسان را به عالم برزخ و حساب، روز بازپسين و روزى كه نتيجه و پاداش اعمالش را از نيك و بد خواهد ديد متوجه مى سازد و از چنين عوالم و حوادثى خبر مى دهد و شايد اين احتمال قوى تر از احتمالات بعدى باشد.

مؤيد و گواه اين مطلب جمله اى است كه على (ع) در ضمن خطبه اى مى فرمايد: «اين قرآن خبر گذشتگان و آيندگان شما را در بردارد. اين قرآن حكم اختلافات و منازعات شما را روشن مى سازد. اين قرآن اخبار روز بازپسين و معاد شما را نيز بازگو مى كند.»

ب- ممكن است، آينده اشاره به پيشگويى هاى قرآن باشد زيرا قرآن از حوادثى اخبار داده است كه اين حوادث سال ها بعد از نزول قرآن تدريجا به وقوع پيوسته و خواهد پيوست.

ج- احتمال سوم اين است كه منظور از اخبار آينده قرآن همان اخبار ملل و اقوام گذشته باشد كه قرآن از وقوع آن ها و اين كه آن ها بدون كم و كاست در ميان آيندگان نيز جريان پيدا خواهد نمود، خبر مى دهد.

بنابراين احتمال، جمله مذكور اشاره به معناى اين آيه شريفه مى باشد

كه مى گويد: لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ «2» شما نيز روش اقوام گذشته را مو به مو اجرا خواهيد نمود و مسير آنان را در انحراف از

__________________________________________________

(1) «كتاب اللّه فيه نبأ ما قبلكم و خبر ما بعدكم و حكم ما بينكم و هو الفصل و ليس بالهزل … »: سنن دارمى، 2/ 435 صحيح ترمذى، 11/ 30 با مختصر تفاوت در الفاظ بحار الانوار، 9/ 7 نقل از تفسير عياشى.

(2) انشقاق/ 19.

بيان درمسائل قرآن، ص: 36

حق و تكذيب انبيا، در بهانه جويى و طغيان كه نتيجه آن بدبختى و هلاكت حتمى است، خواهيد پيمود.

و باز اين جمله اشاره به حديثى است كه رسول اكرم (ص) فرموده است:

«شما نيز سنت ها و روش هاى ناپسند و پوسيده گذشتگان را احيا نموده، از همان سنت ها پيروى خواهيد نمود.» «1»

2- اما گفتار آن حضرت: «هر جبار و ستمگرى، قرآن را به پشت سر اندازد، خداوند كمر او را مى شكند.» رسول اكرم (ص) با اين جمله، مصونيت قرآن را از تحريف، تضمين مى كند و اين نويد را مى دهد كه اين كتاب آسمانى از دستبرد ستمگران و تحريف بدعت گذاران محفوظ خواهد ماند و خداوند آنان را از اين عمل ناشايست جلوگيرى خواهد نمود.

آنان هرگز نمى توانند، قرآن را بازيچه و ملعبه خويش قرار دهند، احكام آن را از ميان بردارند و يا تحريفش كنند همان طور كه با كتب اديان گذشته اين گونه رفتار كردند «2» و متن آن ها را تغيير داده، تحريفش نمودند.

اين جمله در واقع همان حقيقت را مى رساند كه جمله ديگر حديث آن را بدين صورت بيان نموده است: «لا تزيغ به الأهواء»، يعنى هوى و هوس ها و خواسته هاى نامشروع

نمى تواند آن را تغيير دهد و حقيقت آن را دگرگون سازد.

چون ما مى دانيم كه هوس هاى بشرى گاهى در معانى قرآن راه يافته، آيات آن طبق آراء و عقايد شخصى معنا گرديده است ولى واقعيت، حقايق، احكام و الفاظ قرآن همان است كه از روز اول بود و در طى قرون و اعصار خواهد بود و تا آخرين روز نيز تغيير نخواهد پذيرفت.

3- نكته سومى كه از اين حديث استفاده مى گردد، اين است كه اگر مسلمانان در خصومات و منازعاتشان به قرآن برگردند كشمكش ها و اختلافات فكرى و عملى شان را به قرآن ارائه كنند، قرآن راه حل روشن و عادلانه اى براى مسلمانان در اختلافشان نشان مى دهد و به راستى و عدالت در ميانشان حكومت و قضاوت مى كند، حق و باطل را به روشنى از هم جدا و مجزا مى سازد.

آرى اگر مسلمانان قوانين قرآن را به مورد اجرا مى گذاشتند حدود و جوانب آن را رعايت مى كردند و طبق دستور و فرمان آن كتاب بزرگ قدم برمى داشتند حق را كاملا مى شناختند و با

__________________________________________________

(1) «لتركبنّ سنن من قبلكم»: كنز العمال 6/ 40 و مدارك ديگر اين حديث را در بخش تعليقات بخوانيد.

(2) الهدى الى دين المصطفى، 1/ 34.

بيان درمسائل قرآن، ص: 37

مقام و موقعيت خاندان پيامبر (ص) آشنا مى گرديدند، خاندانى كه رسول خدا (ص) آنان را همدوش و قرين قرآن معرفى نموده است و همانند قرآن خليفه و جانشين خود قرار داده است.

واقعا اگر مسلمانان قرآن را در پيشاپيش خود قرار مى دادند و از روشنايى آن كسب نور مى نمودند، از عذاب دائمى و انحطاطى كه دامنگيرشان شده است، در امان بودند و در پرتگاه بدبختى و ذلت سقوط نمى كردند،

نكبت ها و تاريكى هاى ضلالت و گمراهى آنان را بدين گونه فرا نمى گرفت، هيچ حكمى از احكام خدا از هدف عالى خود منحرف نمى شد و هيچ قدمى از مسير صحيح و راه راست لغزش نمى كرد.

ولى مسلمانان قرآن را به پشت سر انداخته، به دوران جاهليت برگشتند و از اميال و خواسته هاى نامشروع شان پيروى نموده، در زير پرچم باطل پناهنده گرديدند و به تدريج اختلافاتى در ميانشان پديدار شد. اين اختلافات روز به روز شديدتر گرديد تا به صورت گروه هاى مختلف درآمد: گروهى گروه ديگر را تفسيق و يا تكفير نموده، ريختن خونشان و به غارت بردن اموالشان را تجويز كردند، توهين و تاختن بر يكديگر را عبادت و وسيله تقرب به پيشگاه خداوند پنداشتند و همان اختلاف و تشتت گواه آشكارى است بر اين كه مسلمانان از قرآن فاصله گرفته، از اسلام فرسخ ها دورى جسته اند.

حديث دوم … ص: 37

امير مؤمنان على (ع)، در توصيف و تعريف قرآن چنين مى گويد: «قرآن آن نور مطلق است كه غروب و افول بر آن راه ندارد، چراغ روشنى است كه به خموشى نمى گرايد، آن درياى ژرف و پهناورى است كه عمق آن پيدا نيست، آن راه راست و مستقيمى است كه رهروانش را گمراه نمى سازد، پرتو تابانى است كه ظلمت و تاريكى به آن راه ندارد، فيصل دهنده اى است كه دلايل آن سست نخواهد بود، بيان واضح و روشنگرى است كه اصول و دلايل آن خلل ناپذير، داروى شفابخشى است كه با داشتن آن از امراض و بيمارى ها ترسى نيست، مايه عزت و سر بلندى است كه ياران آن خوار و مغلوب نخواهند گرديد، و حقيقتى است كه طرفدارانش بى يار و ياور نخواهند

بود.

قرآن گنجينه ايمان و مركز آن است، درياى علوم و سر چشمه دانش، گلستان و بوستان عدالت و دادگسترى است.

قرآن اساس و زير بناى اسلام و وادى هاى حق و دشت هاى پهناور آن است، قرآن دريايى بيان درمسائل قرآن، ص: 38

است كه آبكشان نتوانند آب آن را تمام كنند و چشمه اى است كه آبش تيره و آلوده نخواهد بود و آبشخوارش در اثر تراكم و كثرت واردين تنگ نخواهد گرديد منزلى است كه راه هاى آن صاف و هموار و مسافرينش هرگز گمراه نخواهند شد.

قرآن نشانه ها و علائم روشنى است كه عابرين از آن غفلت نورزند و تل هاى بلندى است كه قصدكنندگانش نتوانند از آن بگذرند.

قرآن كتابى است كه خداوند آن را سيراب كننده تشنگان علم و بهار دل هاى فقها و دانشمندان و آخرين مقصد نيكان و صالحان قرار داده است.

قرآن دوايى است كه با بودن آن دردى نيست، نور و روشنايى اى است كه هرگز به ظلمت و تاريكى نگرايد، ريسمانى است كه دستگيره آن، محكم و ناگسستنى و پناهگاه محكم و بلندى است كه دست يغما و چپاول به آن راه ندارد، براى دوستدارانش عزت و بر واردينش ايمنى بخش است و براى پيروانش وسيله هدايت و رستگارى و براى تمسك كنندگانش وسيله عذر خواهى است. قرآن دليل محكم و استوارى است براى استدلال كنندگان، گواه حق و زنده اى است براى كسى كه در خصومت ها به آن استشهاد كند و وسيله پيروزى است براى اجتماع كنندگانش، حاملانش را به سوى سعادت مى برد و عاملانش را به مقام عالى و بلندى، پرواز و اوج مى دهد.

قرآن علائم و راهنمايى هايى است براى متفكرين، سپرى است براى طالبان سلاح، علم

و دانشى است براى كسى كه آن را در مغز خود جاى دهد و حديث درستى است براى كسى كه آن را نقل كند، قضاوت حق و عادلانه اى است براى كسى كه در ميان مردم با آن، حكومت و قضاوت نمايد.» «1»

اين خطبه نيز مانند خطبه پيش به نكات قابل توجه و مهمى مشتمل است كه اينك پاره اى از آن ها را در اين جا مى آوريم:

توضيح حديث … ص: 38

1- «چراغ روشنى است كه نور آن به خموشى نگرايد.» «2» هدف آن حضرت از اين جمله و جملات ديگر مشابه آن كه در اين خطبه به كار رفته، اين است كه دوران حقايق و مفاهيم آيات قرآن محدود

__________________________________________________

(1) «ثمّ انزل عليه الكتاب نورا لا تطفأ مصابيحه و سراجا لا يخبوا توقّده … »: نهج البلاغه، خطبه 198.

(2) و سراجا لا يخبوا توقّده.

بيان درمسائل قرآن، ص: 39

و موقت نيست، آيات آن جاودانى و احكامش هميشه نو و زنده مى باشد.

مثلا: بعضى آيات قرآن در مورد خاص يا در باره شخص و جمعيت مشخصى نازل شده ولى در عين حال مفهوم اين گونه آيات، عموميت داشته و تا روز قيامت به همگان و تمام موارد مشابه شامل مى شود و به مورد نزول اختصاص ندارد.

در اين مورد عياشى از امام باقر (ع) چنين آورده است كه آن حضرت در تفسير آيه وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ «1» يعنى كه: هر قومى را راهنمايى هست، فرمود: منظور از اين راهنما على بن ابى طالب (ع) است و اين راهنما در هر زمان از ما خاندان رسالت خواهد بود.

راوى مى گويد: جانم به قربانت پس تو نيز مشمول و مصداق اين آيه هستى و از همان

هاديان و راهنمايان كه در آيه آمده است، مى باشى؟

فرمود: آرى، من نيز مشمول اين آيه بوده، يكى از مصاديق و معانى آن مى باشم زيرا آيات قرآن هميشه زنده مى باشد، زوال و فنا هرگز در آن راه ندارد و اگر آيه اى كه در باره ملت معينى نازل گرديده است با از بين رفتن آن ملت، دورانش سپرى مى شد: دوران تمام آيات قرآن تا به امروز به پايان مى رسيد ولى چنين نيست بلكه همان آيه براى آيندگان نيز همان طور شامل است كه براى گذشتگان صادق بود. «2»

امام صادق (ع) نيز در اين باره مى فرمايد:

«قرآن زنده و جاويد است و هرگز از بين نمى رود و مانند پيدايش و جريان شب و روز در همه ادوار و ازمنه جريان و سريان دارد و به مانند حركت و سير آفتاب سير مى كند و همان طور كه به مسلمانان دوران اول روشنايى مى بخشيد، به آيندگان نيز نورافكن و روشنى بخش خواهد بود.» «3»

در كافى چنين آمده است كه: عمر بن يزيد معناى آيه وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ «4» را از امام صادق (ع) سؤال نمود. امام در پاسخ وى چنين فرمود: «اين آيه در باره خاندان پيغمبر نازل گرديده است كه مؤمنين بايد نسبت به آن خاندان محبت ورزيده، ارتباطشان را با آنان محكم

__________________________________________________

(1) رعد/ 7.

(2) انّ القرآن حىّ لا يموت و الآية حيّة لا تموت فلو كانت الآية اذا نزلت فى الاقوام و ماتوا ماتت الآية لمات القرآن و لكنّ هى جارية فى الباقين كما جرت فى الماضين.

(3) انّ القرآن حىّ لم يمت و انّه يحبرى كما يحبرى اللّيل و النّهار و كما

تحبرى الشّمس و القمر و يحبرى على آخرنا كما يحبرى على اوّلنا.

(4) «مؤمنان كسانى هستند كه با كسانى كه خداوند به صله و ارتباطشان فرمان داده است، ارتباط و پيوستگى دارند.» رعد/ 21.

بيان درمسائل قرآن، ص: 40

و استوار سازند. امام (ع) به گفتار خود افزودند: در عين اين كه اين آيه در باره خاندان پيامبر است، ممكن است در باره خويشاوندان تو نيز شامل و صادق آيد. آن گاه امام فرمود: تو از كسانى مباش آيه اى را كه در مورد خاصى نازل شده است، به همان مورد اختصاص مى دهند.»

در تفسير فرات كوفى آمده است: اگر مفهوم آيه اى كه در باره جمعيت و يا ملت معينى نازل گرديده است با از بين رفتن آن جمعيت از بين مى رفت، ديگر از قرآن اثرى باقى نمى ماند. ولى تا آسمان ها و زمين پابرجاست، قرآن نيز پابرجا بوده و به درازاى عمر دنيا در جامعه بشرى جريان خواهد داشت و در باره هر قوم و ملتى آيه اى در قرآن هست كه سرنوشت شان را مشروحا براى آنان بازگو مى كند، خواه به نفع شان باشد و يا به ضررشان. «1»

در اين مورد احاديث فراوانى نقل گرديده است كه ما به عنوان نمونه به همان چند حديثى كه در اين جا آورديم اكتفا مى كنيم.

2- «راه راست و مستقيمى است كه رهروانش گمراه نگردند.» «2» منظور آن حضرت از اين جمله اين است كه قرآن راهى را نشان مى دهد كه هر كس آن راه را در پيش گيرد هرگز گمراه نمى شود و در ضلالت و هلاكت قرار نمى گيرد زيرا خداوند قرآن را براى راهنمايى و هدايت مردم و تأمين سعادت آنان فرستاده است تا بندگان

فرمانبردار خود را از ضلالت و هلاكت حفظ نموده، از گمراهى و بى راهه رفتن نجاتشان دهد.

3- «بيان واضح و روشنگرى است كه اصول و براهين آن خلل ناپذير است.» «3» در معناى اين جمله دو احتمال به نظر مى رسد:

يكى اين كه: اساس و پايه هاى معارف و تعاليم قرآن و زير بناى تمام حقايق آن فطرت بشر و قانون طبيعت است و چنان بر روى آن محكم و استوار بنيان شده است كه به هيچ وجه، تزلزل و انهدام نخواهد پذيرفت.

دوم اين كه: الفاظ و كلمات قرآن كه نشان دهنده حقيقت قرآن است، تغيير پذير نبوده، هيچ خلل، زيادت و نقصانى در آن راه ندارد. بنابراين احتمال در اين جمله به مصون و محفوظ بودن قرآن از تحريف اشاره گرديده است.

__________________________________________________

(1) «و لو انّ الآية نزلت فى قوم ثمّ مات اولئك ماتت اولئك ماتت الآية لما بقى من القرآن شى ء و لكنّ القرآن يحبرى اوّله على آخره مادامت السّموات و الارض و لكل قوم آية يتلوها هم منها بخير او شر»: مرآت الانوار، صص 3، 4.

(2) و منهاجا لا يضلّ نهجه.

(3) و تبيانا لا تهدم اركانه. […]

بيان درمسائل قرآن، ص: 41

4- «قرآن گلستان و بوستان عدالت و دادگسترى است.» «1» منظور از اين جمله اين است كه عدالت و دادگسترى به تمام معنا و با تمام جهات و جوانبش: عدالت در عقيده و افكار، عدالت در عمل و اخلاق، عدالت در قضا و داورى، عدالت اجتماعى و انواع عدالت ها در قرآن جمع گرديده، از آن جا به جوامع بشرى سرازير مى گردد. پس قرآن مركز و محور عدالت و محل تجمع و پرورش نهال و درختان

عدل و داد است.

5- «قرآن اساس و زير بناى اسلام است.» «2» منظور از اين جمله اين است كه ثبات و استحكام اسلام بر پايه قرآن است، همان طور كه ديگ، روى پايه هاى اجاق قرار مى گيرد و محتوياتش پخته شده، براى استفاده عموم آماده مى شود.

6- «قرآن وادى هاى پهناور حق است.» «3» منظور آن حضرت از اين جمله اين است كه قرآن محل پرورش و نشو و نماى حق و حقيقت است. در اين جمله قرآن به وادى هاى وسيع، هموار، بى خطر و اطمينان بخش و حق نيز به نباتات، گل ها و سبزى هايى كه در آن وادى مى رويد تشبيه شده است.

در اين جمله به اين نكته نيز اشاره شده است كه هر كس به غير قرآن تمسك جويد و از راه ديگر حق را پى جويى كند، هرگز به آن نخواهد رسيد زيرا تنها قرآن است كه منبت و چمنزار حق است و حق را به جز در قرآن در جاى ديگر نتوان يافت.

7- «قرآن دريايى است كه آبكشان نتوانند، آب آن را تمام كنند.» «4» معناى اين جمله و جملات بعديش اين است: كسانى كه مى خواهند در فهم دقايق و معانى قرآن غور كنند نمى توانند به عمق آن برسند و به مفاهيم قرآن احاطه پيدا كنند زيرا رموز و اسرار قرآن پايان ناپذير و تمام ناشدنى است.

از اين جمله معناى ديگر نيز استفاده مى شود كه: دقايق و اسرار قرآن با كشف آن ها تمام نمى شود و نقصانى در آن حاصل نمى گردد، همان طور كه چشمه هاى پر آب و ريشه دار با استفاده از آن، آبشان به نقصان و كاستى نمى گرايد.

__________________________________________________

(1) و رياض العدل و غدرانه.

(2) و أثافي فىّ الاسلام

و بنيانه.

(3) و اودية الحق و غيطانه.

(4) و بحر لا ينزفه المنتزفون.

بيان درمسائل قرآن، ص: 42

8- «تل هاى بلندى است كه قصدكنندگانش نتوانند، از آن بگذرند.» «1» منظور اين است كه محققين و كاوشگران كه در فكر رسيدن به حقايق و مفاهيم قرآنند، نمى توانند به قلّه هاى مرتفع آن برسند و از آن جا نيز بگذرند و شاهباز بلند پرواز فكر بشر هر چه پر زند و اوج بگيرد قبل از رسيدن به قله هاى بلند لطايف و دقايق قرآن احساس خستگى نموده، در برابر آن پر مى ريزد.

از اين جمله چنين استفاده مى گردد كه قرآن داراى بطون و معانى مختلفى است كه فكر انسان از درك كامل آن ها عاجز است.

به احتمال ديگر معناى جمله چنين است كه: قصد كنندگان مفاهيم و دقايق قرآن چون به قله مرتفع آن رسيدند، در آن جا مكث و توقف مى كنند و قدم از قدم بر نمى دارند و لب از لب بر نمى گشايند زيرا با رسيدن به آن مرحله در واقع به مقصد و آرمان نهايى خويش رسيده، به هدف عالى و نهايى خود نائل آمده اند و مقصد ديگرى براى حركت ندارند.

__________________________________________________

(1) و آكام لا يجوز عنه القاصدون.

بيان درمسائل قرآن، ص: 43

فضيلت قرائت قرآن و آداب آن … ص: 43

احاديث قرائت قرآن … ص: 43

اشاره

قرآن همان قانون خدايى و ناموس آسمانى است كه اصلاح دين و دنياى مردم را به عهده گرفته، سعادت جاودانى آنان را تضمين نموده است.

آيات آن سر چشمه هدايت و راهنمايى و كلماتش معدن ارشاد و رحمت است كسى كه به سعادت هميشگى علاقه مند باشد، سعادت و خوشبختى هر دو جهان را بخواهد بر وى لازم است كه روز و شب با قرآن، كتاب خدا تجديد عهد نموده ارتباطش را با

آن هر چه محكم تر و استوارتر سازد و آيات آن را به حافظه خود بسپارد و با مغز و فكر خويش و با شيره جان و تنشان به هم درآميزد تا در روشنايى و پرتو آن كتاب آسمانى به سوى رستگارى و سعادت ابدى گام بردارد.

از پيامبر اسلام (ص) و ائمه اهل بيت (ع) در ثواب و فضيلت قرائت قرآن احاديث فراوانى به ما رسيده است كه اينك قسمتى از آن ها را در اين جا مى آوريم:

از امام باقر (ع) نقل گرديده است كه رسول خدا (ص) فرمود: هر كس در هر شب ده آيه از قرآن بخواند، در آن شب از غافلان و آنان كه از پروردگارشان بى خبرند، نوشته نمى شود و هر كس پنجاه آيه از قرآن بخواند در آن شب در ليست آشنايان و يادكنندگان خدا ثبت مى گردد. هر كس صد آيه تلاوت نمايد از عبادت كنندگان و هر كس دويست آيه بخواند نام وى در صف خاشعين و افرادى كه در پيشگاه پروردگارشان اظهار بندگى و تواضع كنند، خواهد آمد و هر كس سيصد آيه از قرآن بخواند از سعادتمندان و هر كس پانصد آيه تلاوت كند از كوشش كنندگان در عبادت و پرستش خدا نوشته خواهد شد. و اگر كسى هزار آيه از قرآن بخواند به مانند كسى خواهد بود كه طلاى ناب بيان درمسائل قرآن، ص: 44

و خالص فراوان و بى شمارى در راه خدا بذل و احسان نموده است. «1»

امام صادق (ع) فرمود: قرآن برنامه سعادت و زندگى انسان هاست كه از طرف پروردگارشان براى آنان تنظيم شده است، مرد مسلمان كسى است كه برنامه خود را مورد دقت قرار دهد

و هر روز حد اقل پنجاه آيه از آن تلاوت كند. «2»

باز فرمود: چه مانعى دارد، تاجرى كه در بازار به داد و ستد مشغول و سرگرم است، آن گاه كه به خانه اش بر مى گردد قبل از آن كه به خواب و استراحت بپردازد سوره اى از قرآن تلاوت نمايد تا در برابر هر آيه كه مى خواند، ده حسنه و پاداش براى او نوشته شود و ده گناه از گناهانش محو گردد. «3»

باز فرمود: بر شما باد قرائت و خواندن زيرا مراتب و درجات كاخ هاى بهشتى به عدد آيات قرآن است و در روز قيامت به خوانندگان قرآن گفته مى شود كه قرآن بخوانيد و به مرتبه بالاترى اوج بگيريد و قرآن خوان هر آيه اى را كه تلاوت مى كند به مرتبه بالاترى اوج مى گيرد. «4»

در كتب حديث، احاديث فضيلت و ثواب قرآن خواندن، جمع آورى گرديده و در جلد 19 بحار الانوار «5» نيز قسمت مهمى از اين احاديث آمده است، علاقه مندان مى توانند، به آن جا مراجعه كنند. از اين احاديث علاوه بر ثواب و فضيلت قرآن خواندن، نكات جالب ديگرى نيز استفاده مى شود:

1- قرائت از روى قرآن … ص: 44

گروهى از آن احاديث دلالت بر اين دارد كه قرائت قرآن از روى آن بر قرائت از حفظ برترى دارد و از ثواب و فضيلت بيش ترى برخوردار است. از احاديثى كه به اين نكته دلالت دارد، روايت اسحاق ابن عمار است كه به امام صادق (ع) عرضه داشت: جانم به قربانت، من قرآن را حفظ كرده ام از حفظ بخوانم يا از روى آن؟ امام فرمود: از روى قرآن بخوان زيرا كه قرائت از روى قرآن ثواب بيش ترى دارد. مگر نمى دانى كه

نگاه كردن به قرآن علاوه بر خواندن آن، مستقلا عبادت است؟

باز امام صادق (ع) فرمود: هر كس قرآن را از روى آن تلاوت كند، چشم وى نيز از قرآن بهره

__________________________________________________

(1) اصول كافى، كتاب فضيلت قرآن وسائل الشيعه، چاپ جديد 4/ 839.

(2) همان.

(3) همان.

(4) همان.

(5) طبع جديد، ج 89، 90.

بيان درمسائل قرآن، ص: 45

مى برد و از عذاب پدر و مادرش كاسته مى شود، گرچه با كفر از دنيا رفته باشند. «1»

و در تشويق كردن به قرائت از روى قرآن علل و اسرارى است، قابل توجه:

يكى اين كه: قرائت از روى قرآن باعث تكثير و ازدياد نسخه هاى قرآن مى گردد و از فرسوده و كهنه شدن قرآن كه تدريجا منجر به از بين رفتن آن مى گردد، پيشگيرى مى شود زيرا اگر در قرائت قرآن تنها به نيروى حافظه قناعت و اكتفا شود، مسلمانان به نسخه هاى قرآن احساس نياز نمى كنند و تدريجا متروك و فراموش مى شود و در اين صورت نه تنها نسخه هاى قرآن رو به ازدياد و فزونى نمى رود بلكه كم كم از بين رفته و يا كمياب خواهد شد.

دوم اين كه: قرائت از روى قرآن آثار و خواصى را در بر دارد كه در اين احاديث به پاره اى از آن ها تصريح شده است، از جمله اين كه: هر كس قرآن را از روى مصحف بخواند، چشم او از نگاه كردن به قرآن احساس لذت مى كند و از آن بهره مى برد و از دردها و بيمارى ها و نابينايى سالم و محفوظ مى ماند.

سوم اين كه: قرائت از روى قرآن سبب مى شود كه خواننده، در قرآن بيش تر دقت كند. از نكات دقيق و لطايفى كه در آيات آن به كار رفته، لذت

و بهره بيش تر ببرد زيرا انسان همان طور كه از تماشاى مناظر و ديدنى هاى مورد علاقه اش لذت مى برد و اين تماشا و نگاه ها بر ديده و فكر او حسن اثر مى گذارد و بر روح و روانش سرور و شادمانى مى بخشد، خواننده قرآن نيز وقتى ديده خود را متوجه الفاظ قرآن كند و فكرش را در معانى آيات آن جولان دهد و در علوم و معارف عالى و حيات بخش و پربهايش تفكر نمايد، از اين دقت و تفكر قهرا احساس لذت مى كند و در روحش سرور و شادمانى و در دلش روشنايى و نورانيت خاصى پديدار مى شود.

2- قرائت قرآن در خانه … ص: 45

نكته ديگرى كه در احاديث قرائت قرآن وجود دارد، اين است كه اين احاديث مسلمانان را به تلاوت قرآن در منازلشان تشويق و بر آن تأكيد مى كند و خواص و آثار گوناگونى براى آن مى شمارد و اين نيز علل و فوايدى دارد:

فايده اول اين كه: خواندن قرآن در منازل سبب اعلاى كلمه حق و نشر حقايق اسلام و موجب انتشار احكام قرآن و توسعه قرائت آن خواهد بود زيرا وقتى كه انسان در منزل خود قرآن بخواند،

__________________________________________________

(1) اصول كافى، كتاب فضيلت قرآن وسائل الشيعه، چاپ جديد 4/ 853.

بيان درمسائل قرآن، ص: 46

همسر و فرزندان وى نيز طبعا در اين عمل از وى پيروى نموده، به خواندن قرآن تشويق مى شوند و در نتيجه، قرائت قرآن در جامعه گسترش و قاريان قرآن افزايش پيدا مى كنند.

اگر براى خواندن قرآن مركز و محل معينى اختصاص يابد، در اين صورت قرآن خواندن براى همه و در تمام اوقات امكان پذير نخواهد بود. اين است كه گفتيم: قرائت قرآن در منازل يكى از

راه هاى انتشار و گسترش حقايق اسلام و قرآن مى باشد.

فايده ديگر: قرائت قرآن در منازل و خانه ها، تعظيم و به پا داشتن شعائر اسلام است زيرا وقتى از خانه هاى مسلمانان هر صبح و شام صداى جانفزاى قرآن بلند شود و از هر سوى شهرهاى اسلامى صداى آيات الهى گوش ها را بنوازد، در اعماق جان و دل شنوندگان اثر خاص و عميقى مى گذارد، اسلام و ايمان در دلشان بارور و شكوفا مى گردد.

فايده سومى كه: براى قرائت قرآن در منازل مترتب است، مطلبى است كه در همين احاديث به آن اشاره اى شده است و آن اين كه تلاوت قرآن، نيايش و ذكر خدا در خانه ها و منازل باعث فزونى نعمت ها و ازدياد بركت ها است و فرشتگان در چنين خانه ها فرود آمده، شياطين از آن دورى مى گزينند و اين گونه منازل براى اهل آسمان نور و روشنايى مى بخشند، همان گونه كه ستارگان آسمان بر اهل زمين نورافكنى مى كنند و خانه اى كه در آن، قرآن تلاوت نشود و يادى از خدا نگردد، از بركتش كاسته مى شود، ملائكه از آن دورى گزيده، شياطين به اين گونه خانه ها راه مى يابند. «1»

__________________________________________________

(1) اصول كافى، ج 2، باب فضيلت قرآن.

بيان درمسائل قرآن، ص: 47

احاديث جعلى در فضيلت قرائت قرآن … ص: 47

احاديث در باره فضيلت و عظمت قرآن، ثواب و پاداش قرآن خواندن به حدى است كه هر انسان متفكرى را به حيرت و شگفتى وامى دارد.

از جمله اين كه: رسول خدا (ص) فرمود: «هر كس از قرآن يك حرف بخواند، براى او يك حسنه و عمل نيك نوشته مى شود و براى هر حسنه نيز ده برابر ثواب و پاداش داده خواهد شد.

رسول خدا (ص) افزود: «من نمى گويم «الم» يك حرف است

بلكه الف يك حرف و لام حرف ديگر و ميم حرف سوم است.»

اين حديث را، راويان اهل سنت نيز نقل كرده اند، چنان كه قرطبى در تفسير خود «1» از ترمذى و او نيز از ابن مسعود اين حديث را نقل نموده، كلينى هم حديثى به همين مضمون از امام صادق (ع) آورده است.

اگر كسى به كتب احاديث مراجعه نمايد، اين گونه احاديث كه در فضيلت قرآن و ثواب خواندن آن و در باره خواص سوره ها و آيات نورانى اش نقل گرديده است، فراوان خواهد ديد.

در برابر اين همه احاديث صحيح و اصيل يك مشت رواياتى نيز از راويان دروغ ساز در فضيلت قرائت قرآن نقل گرديده است. اين دروغ سازان احاديثى را كه در باره قرآن وارد شده است، كم پنداشته، از پيش خود حديث هاى ديگرى نيز ساخته، بر آن ها افزوده اند احاديثى كه نه مضمون آن ها از طرف خداست و نه رسول خدا از آن ها اطلاع دارد. اين دروغ سازان عبارتند از:

__________________________________________________

(1) تفسير قرطبى، 1/ 7 اصول كافى، باب فضيلت قرآن.

بيان درمسائل قرآن، ص: 48

ابو عصمت فرج بن ابى مريم مروزى و محمد بن عكاشه كرمانى و احمد بن عبد اللّه جويبارى.

اتفاقا خود ابو عصمت به اين حقيقت اعتراف نموده است، آن جا كه از وى مى پرسند: چگونه توانستى در باره يكايك سوره هاى قرآن از عكرمه كه با وى همزمان نبودى، حديث نقل كنى كه او نيز از ابن عباس گرفته باشد؟! در جواب گفت: «چون ديدم، مردم از قرآن اعراض نموده و به فقه ابو حنيفه و مغازى محمد بن اسحاق سرگرم شده اند، اين حديث ها را براى خدا (قربة الى اللّه!) از پيش خود ساخته، در اختيار مردم

گذاشتم تا شايد كه مسلمانان را به خواندن قرآن وادار و تشويق نمايم.»

عثمان بن صلاح در باره حديث معروفي كه به واسطه ابىّ بن كعب از رسول خدا (ص) در باره فضايل يكايك سوره هاى قرآن نقل شده است، چنين مى گويد:

«در اين حديث تحقيقى به عمل آمده است و نتيجه تحقيق اين بوده است كه راوى حديث مى گويد: اين حديث را من با گروه ديگرى به دروغ از پيش خود ساخته و در دسترس مردم گذاشتيم.»

بنابراين، واحدى و مفسرين ديگرى كه اين حديث را در تفاسير خود آورده اند، راه اشتباه و خطا پيموده اند. «1»

تعجب از اين دروغ سازان است كه با چه جرئتى به خدا و رسول او افترا بسته، آن گاه اين افترا را وسيله تقرب به پيشگاه پروردگار مى شمارند. آرى، چنين اند اسراف كنندگان در گناه كه اعمال زشت آنان در نظرشان نيكو جلوه گر مى شود.

كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ. «2»

__________________________________________________

(1) تفسير قرطبى، 1/ 78، 79. […]

(2) يونس/ 12.

بيان درمسائل قرآن، ص: 49

دقت و تدبّر در معانى قرآن … ص: 49

در فصل آداب قرائت به دو مطلب اشاره شد يكى قرائت از روى قرآن و دومى قرائت در خانه، سومين آداب قرائت قرآن، قرائت با تدبير است كه آيات قرآن مجيد و احاديث صحيح به دقت و تدبر نمودن در معانى قرآن تشويق فراوان كرده، به تفكر و تعمّق آمده در مقاصد و اهداف قرآن تأكيد و ترغيب نموده است.

خداوند مى فرمايد:

أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها. «1»

چرا در معانى قرآن دقت و تدبر نمى كنند؟ آيا بر دل هايشان مهرها زده اند؟! در اين آيه عدم دقت در معانى قرآن به شدت مورد توبيخ و ملامت قرار گرفته است.

ابن عباس نيز از

رسول خدا (ص) نقل مى كند كه، آن حضرت فرمود: «قرآن را با صداى بلند و رسا بخوانيد! رموز، عجايب و دقايق آن را پى جويى كنيد.» «2»

ابو عبد الرحمن مى گويد: يكى از اصحاب رسول خدا (ص) كه قرآن را به ما تعليم مى نمود، چنين مى گفت: «اصحاب پيامبر (ص) قرآن را ده آيه، ده آيه از وى فرا مى گرفتند، آن حضرت آيات ده گانه دوم را به آنان تعليم نمى داد مگر اين كه نكات و رموز علمى و اخلاقى آيات ده گانه قبلى را كاملا فراگيرند و آن ها را به مورد عمل و اجرا بگذارند. «3»

__________________________________________________

(1) محمّد/ 24.

(2) «اعربوا القران و التمسوا غرائبه» (كافى، ج 2).

(3) بحار الانوار، 19/ 28.

بيان درمسائل قرآن، ص: 50

از ابن مسعود و عثمان و أبىّ نقل شده است كه: «رسول خدا (ص) ده آيه از قرآن را به اصحاب خود ياد مى داد و آنان از اين ده آيه فارغ نمى شدند تا اين كه مفاهيم و معانى آن را به مورد عمل و اجرا بگذارند و رسول خدا (ص) ياد گرفتن قرآن را توأم با عمل كردن به آن يك جا براى اصحاب خود تعليم مى نمود. «1»

امير مؤمنان (ع) روزى در ميان جمعى از جابر بن عبد اللّه انصارى ياد نمود و او را به علم و معرفت توصيف كرد. مردى عرضه داشت: «يا امير المؤمنين! با آن مقام علمى كه تو دارى، از دانش جابر توصيف مى كنى؟!» آن حضرت فرمود: «آرى جابر به اين تعريف زيبنده است زيرا او تفسير اين آيه را مى داند «2» كه خداوند مى فرمايد: إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ. «3»

در باره تدبر و تفكر در آيات

قرآن، احاديث فراوانى وارد گرديده است. مجلسى (ره) قسمت مهمى از اين احاديث را در بحار الانوار آورده است. «4» ولى در اثبات لزوم آشنايى با معانى و حقايق قرآن به تتبع اخبار و احاديث احتياج نيست زيرا قرآن كتابى است كه خداوند به عنوان برنامه زندگى براى بشر نازل نموده است و بايد مردم در زندگى شان از آن پيروى كنند و در مسير آخرتشان از نور و روشنايى آن بهره مند گردند و مسلم است كه به اين اهداف و نتايج نمى توان رسيد جز از راه تدبر در قرآن و تفكر در معانى آن چنان كه عقل انسانى نيز گواه و مؤيّد اين حقيقت است آيات و احاديثى هم كه در اين زمينه وارد شده، در واقع از سنخ اوامر ارشادى مى باشد كه آدمى را به همان واقعيت عقلى و امر فطرى هدايت و راهنمايى مى كند.

زهرى نيز اين حقيقت را از امام سجاد (ع) چنين نقل مى كند كه فرمود: «هر يك از آيات قرآن گنجينه و خزينه اى است كه در برابر تو قرار گرفته است و هر گنجينه كه به روى تو باز گردد، لازم است بر آن چه در ميان آن گنجينه قرار دارد، به دقت نگاه و وارسى كنى.» «5»

__________________________________________________

(1) تفسير قرطبى، 1/ 39.

(2) همان، 1/ 26.

(3) آن كس كه قرآن را بر تو فرو فرستاده است به وعده گاهت باز خواهد گردانيد، قصص/ 85.

(4) طبع جديد، صفحات 89، 90.

(5) «آيات القرآن خزائن فكلّما فتحت خزينة ينبغى لك ان تنظر ما فيها»: اصول كافى، ج 2، كتاب فضيلت قرآن.

بيان درمسائل قرآن، ص: 51

بخش 2 اعجاز قرآن

اشاره

شناخت معجزه معجزه پشتوانه نبوت است تناسب در اعجاز قرآن

معجزه الهى است قرآن معجزه جاودان اعجاز قرآن از نظر معارف عقلى و فلسفى تطبيق و مقايسه قرآن با تورات و انجيل اعجاز در هماهنگى قرآن اعجاز قرآن در تشريع و قانون گذارى حقايق ثابت و خلل ناپذير در قرآن اخبار غيبى در قرآن اسرار آفرينش در قرآن بيان درمسائل قرآن، ص: 52

شناخت معجزه … ص: 52

معناى معجزه … ص: 52

كلمه معجزه از «اعجاز» ريشه گرفته است و واژه اعجاز نيز در لغت به چند معنى آمده است:

1- از دست رفتن چيزى، مثلا: گفته مى شود «أعجزه الأمر الفلاني» يعنى فلان چيز از دست وى در رفت.

2- احساس عجز و ناتوانى در ديگرى، مثلا مى گويند: «أعجزت زيدا» او را عاجز و ناتوان يافتم.

3- ايجاد عجز و درماندگى در طرف مقابل، در اين صورت اعجاز به معناى «تعجيز» مى باشد، مانند: «أعجزت زيدا» يعنى او را عاجز و ناتوان نمودم.

و اما در اصطلاح دانشمندان علم «كلام»، معنى اعجاز عبارت از اين است: كسى كه مقامى را از ناحيه خداوند براى خود ادعا مى كند، بايد به عنوان گواه بر صدق گفتارش عملى را انجام دهد كه به ظاهر بر خلاف قوانين خلقت و خارج از مسير عادى و طبيعى است و ديگران از انجام دادن آن عمل عاجز و ناتوان هستند، اين چنين عمل خارق العاده اى را «معجزه» و انجام دادن آن عمل را «اعجاز» مى نامند.

شرايط معجزه … ص: 52

عمل خارق العاده را در صورتى معجزه مى نامند كه شرايط ذيل را دارا باشد:

1- كسى كه از ناحيه خدا منصبى براى خود ادعا مى كند، آن عمل را در مقام گواه بر صدق گفتار بيان درمسائل قرآن، ص: 53

و ادعايش انجام دهد.

2- مقامى كه اين شخص ادعا مى كند، بايد از نظر عقل براى بشر امكان پذير باشد و اگر مقامى را ادعا كند كه به گواه عقل، كذب و دروغ وى در اين ادعا ثابت و مسلم است، در اين صورت هر عملى براى اثبات گفتارش انجام دهد، نه گواه بر صدق گفتار او خواهد بود و نه آن را مى توان معجزه

ناميد، گرچه ديگران از انجام چنين عملى عاجز و ناتوان باشند.

مثلا: اگر كسى ادعاى الوهيت و خدايى كند، محال است كه چنين شخصى در ادعاى خود راستگو باشد زيرا دلايل روشن و استوار عقلى، كذب و دروغ وى را در اين ادعا ثابت و آشكار مى سازد.

3- مقامى كه اين شخص ادعا مى كند بايد از نظر شرع نيز قابل قبول باشد. اگر مقامى را ادعا كند كه به دليل قطعى، مسلّم و دينى، كذب وى در ادعاى چنين مقامى ثابت و مسلم شود، در اين صورت عمل به ظاهر خارق العاده اى كه انجام مى دهد دليل بر صدق ادعاى وى نبوده، معجزه نيز ناميده نمى شود.

مثلا: اگر كسى بعد از پيامبر خاتم (ص) ادعاى نبوت كند. در اين صورت قطعا كاذب و دروغگو مى باشد زيرا به شهادت قرآن و طبق روايات قطعى و مسلّم كه از رسول اكرم (ص) و ائمه معصومين (ع) به دست ما رسيده است، موضوع نبوت با بعثت پيامبر اسلام (ص) پايان پذيرفته و بعد از وى ديگر پيامبرى مبعوث نخواهد گرديد.

پس در صورت باطل بودن ادعا به وسيله عقل يا نقل ثابت و مسلم، ديگر گواه و شاهد به حال مدعى چنين مقام باطلى فايده و سودى نخواهد داشت و پس از آن كه به حكم عقل يا به نقل مسلّم، كذب و بطلان ادعاى وى روشن گرديده، ديگر بر خدا لازم نيست كه عمل او را باطل و ناحق بودن وى را روشن و بر ملا سازد.

4- شرط ديگر اعجاز اين است كه: عمل خارق العاده، گواه بر صدق مدعا باشد نه گواه بر كذب او و اگر كسى منصبى را از

ناحيه خداوند ادعا كند و سپس عملى انجام دهد كه ديگران از انجام دادن آن عمل عاجز و ناتوان باشند، در صورتى كه اين عمل شاهد و دليل بر كذب و دروغ وى گردد، معجزه ناميده نمى شود.

مثلا: نقل گرديده است «مسيلمه» كه ادعاى نبوت مى نمود به عنوان اعجاز آب دهان خود را به چاه كم آبى انداخت كه آب آن فزون تر شود ولى نتيجه معكوس مشاهده گرديد و آب چاه به طور كلى خشك شد و دستش را بر سر عده اى از كودكان خاندان حنيفه كشيد و كام عده ديگرى را بيان درمسائل قرآن، ص: 54

برداشت، گروه اول به عارضه كچلى و گروه دوم به لكنت زبان مبتلا گرديدند. «1»

در اين صورت هم كه عمل شخص، دروغ و بطلان ادعاى او را روشن و بر ملا مى سازد، بر خدا لازم نيست كه بطلان عمل و دروغ وى را از راه ديگر آشكار كند.

5- پنجمين شرط اعجاز اين است كه بايد به هيچ يك از علوم و فنون و هنرهاى دقيق نظرى و يا تردستى متكى نبوده، قابل تعليم و تعلّم نباشد و اگر كسى عملى انجام دهد كه به يكى از علوم و فنون متكى باشد، چنين عملى را نتوان معجزه ناميد، گرچه ديگران از انجام آن عاجز و ناتوان بوده، شرايط ديگر اعجاز را دارا باشد.

مثلا: اعمال خارق العاده اى كه از جادوگران، شعبده بازان و از كسانى كه به برخى از اسرار و رموز دقيق علمى و يا هنرى و صنعتى آشنايى دارند، سر مى زند. چنين اعمال خارق العاده، معجزه ناميده نمى شود و بر خداوند لازم نيست كه اين گونه اعمال را باطل نموده، افرادى

را كه براى اثبات ادعاى دروغين شان به آن ها تمسك مى جويند، رسوا و مفتضح سازد زيرا از راه علم و علائم مخصوص روشن مى گردد كه اين گونه اعمال متكى به يك سلسله قواعد و قوانين دقيق علمى و يا هنرى و اكتسابى مى باشد كه هر كس آن ها را فرا گيرد و با شرايط خاص و در اندازه معين به كار بندد، قهرا به چنين نتايج حتمى و آثار فيزيكى و شيميايى دست خواهد يافت.

آرى چيزى كه هست، اين است كه: آشنايى با اين گونه قواعد و به كار بستن آن ها در ميزان معين در فراخور دقت و تفكر مى باشد و براى هر كسى ممكن و ميسر نيست.

و همچنين بعضى از طبابت هاى اعجاب انگيز پزشكان كه متكى به آشنايى به خواص و آثار مواد شيميايى اشيا و تركيبات آن ها است، از مقوله معجزه نمى باشد، گرچه اكثر مردم حتى پزشكان ديگر نيز با اين گونه اسرار و رموز آشنا نبوده، از انجام چنين طبابتى عاجز و ناتوان باشند.

و اگر خداوند از ميان مردم تنها يك نفر را با اين گونه قواعد و قوانين دقيق علمى و به آثار و خواص فيزيكى و شيميايى اجسام و اشيا و رازهاى پيچيده جهان آفرينش كه در افق افكار عموم نمى باشد، آشنا سازد و در موقع سوء استفاده از اين علم و اطلاع، دروغ وى را بر ملا نكند، هيچ گونه ايراد و قبحى نسبت به ساحت خداوندى محسوب نمى گردد زيرا اين ها از مقوله معجزه نبوده، شاهد بر هيچ گونه ادعايى نمى تواند باشد.

آرى، اگر به فرض محال خداوند معجزه را با دست مرد دروغگويى انجام دهد و ادعاى

__________________________________________________

(1) كامل ابن اثير، 2/

138.

بيان درمسائل قرآن، ص: 55

دروغين وى را بدين وسيله تأييد كند، كار ناشايست و غير عقلانى خواهد بود زيرا كه اين كار تصديق دروغگو و موجب ضلالت و گمراهى مردم است و خداوند از انجام چنين عملى اجل و برتر است. «تعالى اللّه عن ذلك علوّا كبيرا» بيان درمسائل قرآن، ص: 56

معجزه پشتوانه نبوت است … ص: 56

لزوم معجزه … ص: 56

به دلايل استوار عقلى و براهين غير قابل ترديد فطرى ثابت و روشن گرديده كه خداوند بايد براى عموم افراد بشر تكاليف و برنامه هايى مقرر بدارد و آنان را در راه تكامل و سعادت جاودانى راهنمايى كند زيرا بشر در مسير رشد و تكاملش به تكاليف و قوانين الهى و راهنمايى هاى پروردگارش شديدا نيازمند است و بدون اين تكاليف و راهنمايى ها، به هيچ مرحله اى از كمال و سعادت نمى تواند فائز گردد.

اگر خداوند چنين تكاليف و قوانينى را كه سعادت و كمال انسانى در گرو و رهين آن هاست، براى بشر مقرر ندارد و علتى براى آن نخواهد بود جز اين كه: خداوند از احتياج و نياز بشر بى اطلاع باشد. در صورتى كه خداوند از جهل و ندانستن منزه و مبراست.

و يا در اثر اين است كه خداوند اصلا نمى خواهد، افراد بشر به چنين كمال و سعادتى نائل شود و اين همان صفت بخل است كه بر خداوند كريم و بخشايشگر محال و غير ممكن مى باشد.

و يا اين كه خداوند مى خواهد كه سعادت انسان تأمين گردد ولى انجام دادن آن براى وى مقدور نيست، اين هم همان عجز و ناتوانى است كه به ساحت قدس خداوند توانا راهى ندارد.

بنابراين، بر خداست كه براى تأمين سعادت و تكامل بشر تكاليف و قوانينى مقرر بدارد و آن ها

را به اطلاع بشر برساند.

از آن چه به عنوان مقدمه اول يادآورى شد، چنين استفاده مى شود كه خداوند بايد براى بشر تكاليف و قوانينى مقرر بدارد و او را در مسير تكامل و سعادت راهنمايى كند. ولى روشن است كه بيان درمسائل قرآن، ص: 57

اين تكاليف الهى بايد به وسيله يك فرد از افراد بشر براى آنان ابلاغ گردد و اين فرد كه پيامبر ناميده مى شود و افراد ديگر بشر را با وظايف و تكاليفى كه خداوند در راه تكامل و هدايت آنان مقرر داشته است، آشنا سازد تا حجت خدا بر آنان تمام گردد و هركس از روى برهان و دليل يكى از دو راه سعادت و يا هلاكت را انتخاب كند. اين است معناى آن چه قرآن مى گويد:

لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ. «1»

و اين هم روشن است كه پيامبرى و سفارت الهى مقام و منصبى است بس بزرگ و با عظمت كه افراد زيادى چشم طمع بر آن دوخته و آرزوى رسيدن بر چنين مقامى را- گرچه از روى دروغ و حيله- در مغز خود مى پرورانند.

اين است كه بايد مدعى اين مقام براى اثبات ادعاى خود شاهد و گواه روشنى ارائه دهد تا شيادان و مدعيان دروغگو و گمراه كننده نتوانند، از اين مقام سوء استفاده نموده، در لباس مدعيان واقعى و راهنمايان حقيقى، خودنمايى كنند. اين شاهد و گواه نيز نمى تواند از كارها و اعمال عادى باشد كه ديگران هم بتوانند نظير آن را بياورند و ادعاى دروغين شان را ثابت نمايند و حق جلوه دهند.

بنابراين، بايد اين شاهد و گواه از اعمالى باشد كه نواميس

و قوانين طبيعت را درهم شكند و بر خلاف مسير عادى و طبيعى جريان يابد و ديگران را از آوردن چنين گواه و شاهدى، ناتوان سازد اين گونه اعمال خارق العاده را كه تنها پشتوانه و شاهد پيامبرى و نبوت است «معجزه» و انجام دادن آن را «اعجاز» مى نامند.

نقش اعجاز در اثبات نبوت … ص: 57

چون اعجاز شكستن قوانين طبيعت و انتخاب مسيرى بر خلاف مجراى عمومى عالم آفرينش است، نمى تواند بدون اذن و عنايت خاص پروردگار از كسى به وقوع بپيوندد و تا قدرت و نيروى غيبى و خدايى در كار نباشد وقوع چنين عمل غير طبيعى از هيچ كس امكان پذير نخواهد بود.

بنابراين، اگر كسى ادعاى نبوت كند و خدا هم از وى پشتيبانى نموده، با سلاح معجزه مجهزش سازد، در اين صورت مردم را به سوى جهل و گمراهى سوق داده، باطل را ترويج و تصديق نموده است و اين عمل نسبت به ساحت قدس خداى حكيم محال و غير ممكن مى نمايد و هرگز از وى

__________________________________________________

(1) انفال/ 42.

بيان درمسائل قرآن، ص: 58

صادر نخواهد شد.

پس اگر معجزه اى در دست كسى ظاهر شود، دليل بر صدق گفتار وى و كاشف از اذن حق است و اين يك حقيقت روشن و قانون كلى و مسلّمى است كه خردمندان در امور مهم بر آن تكيه مى كنند و شك و ترديدى به خود راه نمى دهند.

مثلا: اگر كسى از ناحيه سلطان و پادشاهى، ادعاى منصبى كند كه مربوط به امور و شئون رعيت باشد و مردم ادعاى او را با شك و ترديد تلقى كنند، بر او لازم است، براى اثبات ادعاى خويش سند و دليلى بياورد و اين شك و ترديد را از

دل مردم بزدايد و موقعيت خويش را در ميانشان مستحكم سازد.

پس اگر همين مدعى نمايندگى در اثبات صدق گفتار و ادعايش چنين بگويد كه: من همين فردا محبت و عنايت خاص پادشاه قرار خواهم گرفت و او مرا با يك تحفه خاص و شاهانه اى كه به ساير سفرا و نمايندگان اهدا مى كند مفتخر خواهد نمود و از طرف ديگر پادشاه هم از آن چه در ميان رعيت و آن شخص واقع گرديده، كاملا با اطلاع باشد و با اين حال در همان روز معين او را با آن هديه خاص مفتخر نمايد، اين عمل از آن پادشاه تصديق و تأييد نمايندگى آن شخص مى باشد به طورى كه هيچ عاقل و دانايى نمى تواند او را به دروغ و خلاف گويى حمل نمايد زيرا بر يك پادشاه عاقل و توانا كه علاقه مند به حفظ مصالح رعيت خويش مى باشد، بسيار قبيح و مستهجن است كه مرد دروغگو و حقه بازى را با اطلاع از حقه بازى وى، تصديق و تأييد كند و دست او را در فساد و خرابكارى باز بگذارد و در مسير حقه بازى و شيادى كمك و پشتيبان او باشد.

عملى كه در باره بشر عاقل قابل قبول نباشد، در باره خداوند حكيم مطلق به هيچ وجه ممكن و قابل قبول نخواهد بود و در قرآن مجيد نيز به همين موضوع اشاره شده است، آن جا كه مى گويد:

وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ. «1»

اگر او (پيغمبر) سخنى دروغ بر ما مى بست ما او را با قدرت مى گرفتيم. سپس رگ قلبش را قطع مى كرديم.

منظور آيه اين است «محمد» ى كه ما

نبوتش را تأييد نموديم و معجزه هايى در دست وى ظاهر ساختيم نمى تواند مطالبى را از پيش خود به ما نسبت دهد و اگر به فرض محال چنين عملى از وى سر زند، با قدرت خويش رگ زندگانى اش را قطع مى كنيم و دمار از روزگارش مى آوريم. چه آن كه

__________________________________________________

(1) حاقه/ 44- 46.

بيان درمسائل قرآن، ص: 59

سكوت ما در برابر گفتارهاى باطل، امضاى باطل و راه دادن مطالب بى اساس در دين و آيين حق و هدايت است. بر ماست كه شريعت و قانون خود را از دروغ ها و مطالب بى اساس حفظ كنيم و همانند مرحله حدوث و ايجاد، در مرحله بقا نيز ناظر و پشتيبان آن باشيم.

سخنى با اشاعره … ص: 59

بايد توجه داشت كه معجزه در نزد كسانى مى تواند دليل و گواه نبوت باشد كه به حسن عقلى معتقد باشند و در اين مرحله، حكومت عقل را بپذيرند.

ولى «اشاعره» كه اين حقيقت را منكرند و عقل بشر را بر حسن و قبح واقعى امور واقف نمى دانند، راه تشخيص و تصديق نبوت به روى آنان بسته و مسدود مى باشد.

زيرا دلالت اعجاز بر صدق نبوت و پيامبرى، از اين رهگذر است كه عقل انسان ظاهر نمودن معجزه را در دست شخص دروغگو كه تأييد و تصديق وى مى باشد، بر خداوند قبيح و ناروا و يك امر محال غير ممكن بداند و اگر عقل چنين تشخيصى را نداشته باشد و نتواند در اين مورد قضاوت و داورى كند، در اين صورت، تشخيص دادن دروغگو از راستگو براى احدى امكان پذير نخواهد بود.

اين نظريه كه: عقل از درك و تشخيص حسن و قبح و زشت و زيبايى واقعى، عاجز و ناتوان است، اشكالات و

نتايج فاسد و نادرستى را در بر دارد كه يكى از آن ها مسدود بودن راه تصديق انبيا و تشخيص دروغگو از راستگو است.

فضل بن روزبهان از اين اشكال كه بر اشاعره و منكرين حسن و قبح عقلى متوجه است، چنين پاسخ مى دهد كه: كار ناروا اگرچه عقلا بر خداوند ناروا و محال نيست ولى عادت و مشيت وى بر اين جريان دارد كه معجزه را هميشه در اختيار پيامبران راستگو قرار دهد و در دست شخص دروغگو هرگز معجزه ظاهر نمى گرداند بنابراين، راه تصديق پيامبران و تشخيص دروغگو از راستگو حتى براى اشاعره نيز بسته و مسدود نخواهد بود.

اين بود خلاصه پاسخ ابن روزبهان كه آثار ضعف و سستى در آن از جهاتى پيداست زيرا:

1- عادت و روشى كه ابن روزبهان آن را در اين مورد به خدا نسبت مى دهد از امورى نيست كه با حواس ظاهرى قابل درك و حس باشد و بتوان آن را با چشم ديد و با گوش شنيد. تنها راهى كه مى توان آن را دريافت، راه عقل است كه اشاعره اين راه را به روى خود بسته اند.

زيرا در صورتى كه عقل از درك حسن و قبح امور عاجز و زبون باشد، تخلف از عادت و وعده بيان درمسائل قرآن، ص: 60

را نيز بر خداوند محال و ناروا نخواهد دانست.

2- گذشته از آن، پى بردن به اين عادت و روش خداوند كه در دست دروغگويان معجزه ظاهر نمى كند، موقوف بر اين است كه پيامبران گذشته را كه همگان داراى معجزه بودند در ادعايشان صادق و راستگو بدانيم.

ولى كسانى كه با چشم انكار و يا ترديد به آنان مى نگرند از هيچ

راهى نمى توانند يقين و باور كنند كه خداوند هميشه معجزه را در دست راستگويان ظاهر مى سازد. در نتيجه به نظر آنان اعجاز يك دليل قابل اعتبار و اطمينان بخش براى اثبات ثبوت نخواهد بود.

3- اشكال سومى كه به گفتار ابن روزبهان متوجه مى باشد اين است: وقتى كه از نظر عقل انجام دادن عملى با ترك آن مساوى باشد و عقل نتواند بر حسن و يا قبح آن حكم نمايد، چه مانعى دارد كه خداى قادر و توانا- خدايى كه در برابر اعمالش هيچ گونه مسئول و مؤاخذ نيست- روش و عادت خويش را تغيير دهد و همان طور كه معجزه را به افراد راستگو داده بود، در اختيار افراد دروغگو و حقه باز نيز قرار دهد.

4- چهارمين اشكال بر پاسخ ابن روزبهان اين است كه: روال و عادت از امور و پديده هايى است كه در اثر تكرار به وجود مى آيد، تكرار عمل نيز محتاج به مرور زمان مى باشد. بنابراين، نبوت نخستين پيامبر را كه قبل از به وجود آمدن اين عادت بود، به چه دليل مى توان اثبات كرد؟

ما در آينده به گفتار اشاعره بيش تر خواهيم پرداخت، ضعف و فساد گفتار آنان را به يارى خدا برملا خواهيم ساخت. بيان درمسائل قرآن، ص: 61

تناسب در اعجاز … ص: 61

به طورى كه قبلا بيان نموديم، معجزه عملى را مى گويند كه بر خلاف قوانين عادى حاكم در جهان آفرينش انجام شود و ساير افراد بشر در انجام آن، عاجز و ناتوان باشند.

ولى شناختن معجزه براى همه كس ميسر و امكان پذير نمى باشد، بلكه تنها كسانى مى توانند، معجزه را از ديگر عمليات دقيق علمى و فنى تشخيص دهند كه در علوم و فنون مشابه

آن معجزه، مهارت و تخصص داشته باشند زيرا دانشمندان علما و متخصصان هر فن كه به خصوصيات و دقايق آن فن از ديگران آشناتر و به رموز و اسرار آن داناترند فقط آنان مى توانند، تشخيص دهند كه انجام اين عمل براى ديگران امكان پذير است يا نه.

از اين جاست كه افراد عالم و دانشمند، زودتر از ديگران معجزه را تصديق مى كنند. ولى افراد بى اطلاع و غير آشنا و كسانى كه در علوم مشابه معجزه، مهارت و تخصص ندارند، راه هر نوع شك و ترديد براى آنان باز مى باشد.

اين گونه افراد تا احتمال دهند كه شخص مدعى در معجزه اش به يك سلسله عمليات فنى و هنرى تكيه نموده كه متخصصان فن مى توانند آن را تشخيص دهند، زير بار چنين معجزه اى نرفته، در حالت دير باورى و شك و ترديد به سر مى برند.

از اين جاست كه حكمت الهى اقتضا مى كند، هر پيغمبر را با معجزه اى مفتخر سازد كه مشابه با صنعت و فن رايج آن زمان و مكان بوده، در آن عصر و محيطآشنايان به آن علم، بيش تر وجود داشته باشند تا بتوانند حقيقت معجزه و تفاوت آن را با علم و يا فن رايج در عصرشان، تشخيص دهند و از روى علم و تخصّص اظهار نظر و داورى كنند و نظرشان براى توده مردم معتبر و بيان درمسائل قرآن، ص: 62

اطمينان آور باشد، در اين صورت حجت و برهان الهى براى مردم محكم تر و روشن تر خواهد بود.

روى همين قانون كلى و حكمت الهى بود كه خداوند به موسى (ع) عصا و يد بيضا را معجزه داد زيرا در زمان وى سحر و جادوگرى معمول بود و كسانى

كه در اين فن و هنر تخصص داشتند، پيش از ساير مردم، معجزات موسى را تصديق نمودند و به آيين وى گرويدند.

زيرا وقتى كه عصاى موسى را ديدند كه به فرمان وى به صورت اژدها درآمده همه آن چه را كه آنان به عنوان جادو تهيه كرده اند، مى بلعد و باز به صورت اصلى خود برمى گردد، فهميدند كه اين عمل از دايره سحر و جادو خارج بوده، به يك نيروى عظيم غيبى و الهى متكى مى باشد.

اين بود كه به معجزه بودن آن ايمان آوردند، بدون اين كه بر وعده و وعيد فرعون وقعى نهند، در برابر او ايمانشان را اعلام و نبوت موسى را تصديق نمودند.

در زمان حضرت عيسى (ع) هم طب يونانى به اوج عظمت خود رسيده بود و اطبا معالجه هاى حيرت انگيزى را انجام مى دادند، مخصوصا در سوريه و فلسطين كه از مستعمره هاى يونان بودند علم طب از رواج و رونق خاصى برخوردار بود.

چون خداوند حكيم حضرت عيسى (ع) را در اين دو منطقه به نبوت برانگيخت و او را در اين محيط مأمور به تبليغ ساخت، حكمت خداوندى اقتضا مى نمود كه اعجاز او را از اعمالى شبيه همان طب و اعمال دانشمندان آن زمان و مشابه فن رايج آن محيط قرار دهد.

اين بود كه خداوند حكيم و توانا زنده كردن مردگان، شفا دادن به امراض علاج ناپذير و بينا نمودن كور مادرزاد را از معجزات وى قرار داد تا مردم آن زمان بدانند كه اين عمل خارج از قدرت بشر بوده، از دايره علم طب بيرون است و نمى تواند به علوم و دانش هاى معمول روز متكى باشد، بلكه خارج از قوانين علم طب

بوده، از يك منبع غيبى الهام مى گيرد.

عرب جاهلى نيز از ميان انواع فنون و علوم تنها در فن فصاحت و بلاغت تخصص كامل داشتند و در ميان ملل جهان آن روز با فصاحت و سخن سرايى و با فنون ادبى معروف بودند تا آن جا كه مجالس مسابقه شعر و خطابه بر پا مى كردند و با اين عمل بر يكديگر افتخار و مباهات مى نمودند و گاهى نيز به همين منظور بازارهايى تشكيل مى گرديد و هر يك از شعراى قبايل مختلف عرب بهترين شعر و سخن خويش را در معرض نمايش قرار مى داد و داوران مسابقه اظهار نظر نموده، بهترين آن ها را انتخاب مى كردند و گوينده بهترين شعر و سخن را مورد تقدير و تشويق قرار مى دادند.

اين تقدير و تشويق به جايى رسيده بود كه از ميان بهترين اشعار و قصايد آن روز «هفت بيان درمسائل قرآن، ص: 63

قصيده» را انتخاب نمودند و با آب طلا نوشته، به ديوار كعبه آويختند كه به «معلقات سبعه» معروف گرديد و از آن تاريخ هر شعر زيبا را به آن قصايد هفت گانه تشبيه نموده، آن را شعر طلايى مى ناميدند. «1»

مرد و زن عرب به شعر و ادب اهميت بسزايى قائل بود. به اشعار، قصايد، سخنان و خطابه هاى شيرين و شيوا عشق مى ورزيد. قضاوت و داورى نيز در اين مورد به عهده «نابغه ذبيانى» بود كه وى در مراسم حج به بازار عكاظ مى آمد و براى او چادر مخصوص قرمز رنگى برپا مى گرديد، از اطراف و اكناف جزيرة العرب شعرا به دور وى گرد آمده، اشعار و قصايدشان را بر او عرضه مى داشتند، او هم داورى مى كرد و بهترين

اشعار و قصايد را انتخاب و مدال افتخار را به سينه سراينده اش نصب مى كرد. «2»

چون اوضاع محيط عربستان آن زمان اين چنين بود، حكمت الهى اقتضا نمود كه پيغمبر اسلام را با معجزه بيان و بلاغت خارق العاده قرآن مفتخر كند، به طورى كه هر عرب فصيح در برابر فصاحت و اسلوب شيواى قرآن زانوى عجز بر زمين زند و هر شاعر سخنور و بليغ، خود را در برابر بلاغت و حلاوت قرآن عاجز و درمانده ببيند، هر فرد مطلع و منصف در برابر قرآن بى اختيار سر تسليم فرود آورد و به وحى بودن و گفتار خدا بودن آن اعتراف كند.

حديثى كه از ابن سكيت نقل گرديده است، اين حقيقت را روشن و مبرهن مى سازد و آن اين كه:

وى به حضرت رضا (ع) عرضه داشت: يابن رسول اللّه خداوند چرا موسى بن عمران را با عصا و يد بيضا ارسال نمود و عيسى را با طب و محمد را با اعجاز كلام و خطابه برانگيخت؟

حضرت رضا (ع) در جواب او فرمود: «خداوند موقعى كه موسى (ع) را فرستاد سحر و جادو در ميان مردم آن عصر و دوران رايج و معمول بود و موسى (ع) نيز از سنخ همان فن معمول زمان خويش، عملى را نشان داد كه انجام آن از قدرت آنان خارج بود و به اين وسيله توانست عمل آنان را كه بر جادوگرى متكى بود، باطل و نبوت خويش را ثابت نمايد و خداوند حضرت عيسى را به هنگامى مبعوث نمود كه امراض و بيمارى هاى گوناگونى پديد آمده بود و مردم احتياج مبرمى به علم طب داشتند و علاقه شديد و

مخصوصى نسبت به آن از خود نشان مى دادند، به طورى كه اطبا و دانشمندان ماهرى در علم طب پرورش يافتند و به روى كار آمدند و اين علم از رواج عجيب و

__________________________________________________

(1) العمده، 1/ 78.

(2) شعراء النصرانية، 2/ 640، طبع بيروت. […]

بيان درمسائل قرآن، ص: 64

بازار گرمى برخوردار گرديد. در همان دوران بود كه حضرت عيسى (ع) مبعوث شد و معجزه اى نشان داد كه مشابه علم طب و فن رايج زمان بود، در عين حال از اطباى آن زمان ساخته نبود. او به اذن خدا، مردگان را زنده مى كرد و نابينايان مادرزاد را بينا مى نمود و امراض علاج ناپذير را بهبود مى بخشيد و از اين راه حجت را براى مردم تمام و نبوت خويش را اثبات مى نمود و خداوند محمد (ص) را در دورانى برانگيخت كه در ميان مردم آن عصر بيش از هر علم و فنى، سخن سرايى، شعر و شاعرى رونق و رواج داشت رسول اكرم (ص) نيز از طرف خداوند آن چنان موعظه هاى شيرين و بليغ و جملات متين و حكمت آميزى آورد كه خط بطلان به دور گفتار شيواى آنان كشيد و حجت را بر آنان تمام نمود.» «1»

ولى بايد توجه داشت كه رسول اكرم (ص) غير از قرآن، معجزات فراوان ديگرى را نيز دارا بود، مانند: شق القمر و حرف زدن سوسمار و تسبيح گفتن سنگريزه ها به فرمان وى. اما قرآن مجيد از تمام اين معجزات مهم تر و از همه آن ها محكم تر و شگفت انگيزتر مى باشد زيرا:

1- عرب بى سواد آن روز كه از اسرار و رموز عالم آفرينش و دقايق جهان هستى بى اطلاع بود، امكان داشت كه در اين معجزات شك

كند و با چشم ترديد به آن ها بنگرد و آن ها را به يك سلسله علل و عوامل طبيعى و يا تردستى هاى هنرى كه با آن ها آشنايى نداشت متكى و مستند بداند. و اين معجزه را از مقوله و اقسام همان سحر و جادو كه رايج و معمول بود، بشمارد ولى براى عرب آن روز در بلاغت و اعجاز قرآن جاى شك و ترديدى باقى نبود، چون خود آنان سخن شناس و به فنون بلاغت آشنا و به اسرار آن وارد بودند.

2- معجزات ديگر پيامبر (ص) موقتى و موردى بود بهره بردارى از آن ها براى هميشه امكان نداشت زيرا همه آن ها پس از مدت كوتاهى از صحنه هستى خارج شدند و به صورت يك سلسله جريانات و حوادث تاريخى در آمدند كه گذشتگان براى آيندگان نقل كنند ولى قرآن براى هميشه باقى و معجزه بودن آن جاودانى و دائمى است.

ما در صفحات آينده در باره ساير معجزات رسول خدا (ص) مفصلا بحث خواهيم نمود و به حساب نويسندگان امروز كه به اين معجزات با چشم ترديد و انكار مى نگرند، خواهيم پرداخت.

__________________________________________________

(1) اصول كافى، ج 1 كتاب عقل و جهل، حديث 20.

بيان درمسائل قرآن، ص: 65

قرآن معجزه الهى است … ص: 65

اشاره

هر كس با تاريخ اسلام و قرآن آشنايى دارد، اين مطلب را به يقين مى داند و بر آن اذعان و ايمان دارد كه محمد (ص) تمام ملل جهان را به سوى اسلام دعوت كرده، با قرآن بر آنان احتجاج و اتمام حجت نموده است و به وسيله اعجاز قرآن قدم به ميدان مبارزه نهاده، با صداى رسا و بلند به جهانيان اعلام داشته است كه همگان دست به دست هم دهند و

كتابى را به مانند اين قرآن عرضه كنند تا او از دعوت و ادعاى خويش دست بردارد.

ولى پس از مدت كمى از اين مرحله تنزل و به آوردن ده سوره به مانند سوره هاى قرآن اكتفا نموده، باز هم تنزل كرد و آوردن تنها يك سوره از قرآن را پيشنهاد نمود و بدين گونه به تحدى و مبارزه خود ادامه داد تا به امروز نيز اين تحدى و مبارزه طلبى ادامه داشته، تا دامنه رستاخيز همچنان هم ادامه خواهد داشت.

اما براى عرب آن زمان كه در فصاحت و بلاغت و در شعر و ادب، تخصص و بلكه يك نوع نبوغ داشت، بهترين و ساده ترين راه مبارزه با قرآن اين بود كه يكى از سوره هاى كوچك قرآن را بياورد و جوابگوى تحدى و پيشنهاد رسول خدا (ص) گرديده با بلاغت و فصاحت قرآن مجيد، معارضه و مبارزه كند و ادعاى وى را كه رايج ترين عقايد و روشن ترين سنن و آداب آنان را مى كوبيد، محكوم نمايد و از اين طريق پيروزى خود را ثابت و نام خويش را در تاريخ ماندگار سازد و بر ارزش و موقعيت خويش بيفزايد و با اين معارضه و مبارزه ساده، ملت عرب را از جنگ هاى كوبنده و صرف هزينه هاى سنگين و نثار خون هاى رنگين راحت و آسوده كند و از تحمل سختى ها و فشارها و ترك نمودن خانه ها و اوطانش، آسوده خاطر شود. بيان درمسائل قرآن، ص: 66

ولى عرب فصيح و بليغ آن روز وقتى در برابر قرآن قرار گرفت و در فصاحت و بلاغت آيات قرآن دقت و تفكر كرد، هر چه زودتر به معجزه بودن آن اذعان نمود و به اين

حقيقت پى برد كه مبارزه با قرآن با شكست قطعى مواجه خواهد شد و جز تسليم و سر فرود آوردن در برابر حق و اظهار عجز و ناتوانى در برابر قرآن چاره و راه ديگر ندارد.

روى همان اذعان و يقين بود كه عده اى از آنان وحى بودن قرآن را پذيرفته، نبوت پيامبر اسلام را تصديق نمودند و در برابر دعوت قرآن سر تسليم فرود آورده، با تشرف به دين اسلام به سعادت ابدى نائل گرديدند ولى گروه ديگرى راه عناد و لجاجت در پيش گرفته، مبارزه با شمشير را بر مبارزه با سخن ترجيح دادند و به جاى معارضه با بيان، معارضه با نيزه و سنان را انتخاب نمودند.

اين عجز و درماندگى، خود بزرگ ترين دليل و روشن ترين گواه بر وحى بودن قرآن مى باشد و ثابت مى كند كه آوردن كتابى مثل قرآن از دايره قدرت بشر بيرون و از حد امكان او خارج است.

يك اشكال و سه پاسخ … ص: 66

بعضى از مردم بى اطلاع ادعا نموده اند كه عرب آن زمان، گفتارى مانند قرآن را آورده و با آن به مقام معارضه بر آمده است، منتهى در اثر مرور زمان و طول مدت، اين معارضه از بين رفته و براى ما مخفى مانده است.

اين گفتار از جهات مختلفى، سست و غير قابل قبول مى باشد زيرا:

1- اگر چنين مبارزه و پيروزى واقعيت داشت، حتما اعراب، اين جريان را در مجالس خود بازگو مى نمودند، در هر كوچه و برزن و در مراسم رسمى شايع و اعلام مى ساختند و دشمنان اسلام كه مى خواستند از هر فرصتى استفاده كنند، اين معارضه و پيروزى را تبليغ نموده، از وجود آن براى پيشبرد مقاصد خويش بهره بردارى مى كردند و

به صورت يك حربه سنگين و كوبنده اى، محفوظ داشته، بر عليه دشمن خويش به كار مى بردند و گذشتگان، آن را در كتاب هاى تاريخ نقل و براى هميشه ضبط مى نمودند، در صورتى كه از اين معارضه در هيچ كتاب تاريخ و ادب نامى به ميان نيامده، اثرى از آن ديده نشده است.

2- از طرف ديگر تحدى قرآن مجيد و مبارزه خواستن آن منحصر به يك عده و يا تنها اعراب نبود، بلكه قرآن تمام جوامع بشرى را در تمام اعصار و قرون به مبارزه فراخوانده، تمام انس و جن را به معارضه دعوت مى كند.

در اين مقام چنين مى گويد: بيان درمسائل قرآن، ص: 67

قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً. «1»

بگو: اگر انسان ها و پريان اتفاق كنند كه همانند اين قرآن را بياورند، همانند آن را نتوانند آورد، هر چند يكديگر را [در اين كار] كمك كنند.

و در طول تاريخ، دستگاه مسيحيت و دشمنان اسلام هزينه هاى سنگينى را متحمل شده، پول هاى گزافى را صرف كرده اند تا از عظمت اسلام و مسلمانان بكاهند و مقام ارج دار پيامبر اسلام و قرآن مجيد را كوچك جلوه دهند و اين مبارزه ادامه و استمرار داشته، به صورت يك برنامه منظم در دايره وسيع و گسترده اى انجام مى پذيرد. بنابراين، اگر معارضه با بلاغت قرآن براى آنان- گرچه با آوردن يك سوره- امكان داشت، از اين راه استفاده مى كردند و با تنظيم سخنى مشابه يكى از سوره هاى كوچك قرآن با بهترين و سهل ترين وجهى به هدف خويش نائل مى آمدند و خود را از صرف هزينه اى سنگين و زحمات فراوان

در مبارزه با اسلام راحت مى نمودند.

يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ «2» 3- سومين پاسخ اين است كه اگر كسى كلام بليغ و شيرينى را تمرين و بر آن ممارست كند به آسانى مى تواند، كلامى مانند آن و يا لااقل مشابه آن را كه در اسلوب و روش تا حدى قريب به هم باشند، بياورد. اين قانونى است، مسلّم و كلى و در تمام موارد جريان دارد. ولى قرآن مجيد از اين قانون كلى مستثنى است زيرا انسان هر چه بيش تر با قرآن آشنا گردد و هر چه بيش تر در آن دقت، تمرين و ممارست نمايد تا آن جا كه آيات آن را به مغز خود بسپارد باز نمى تواند، كلامى را تنظيم كند كه كوچك ترين شباهت و تناسبى با اسلوب و بلاغت آيات قرآن داشته باشد. اين حقيقت ثابت مى كند كه قرآن اسلوب خاصى را داراست كه از حدود تعليم و تعلّم خارج است و نمى توان با ياد دادن و ياد گرفتن، اسلوب آن را فرا گرفت و به كار برد.

از اين جا معلوم مى شود كه اگر قرآن، انشا و گفتار خود رسول اكرم (ص) بود، در خطبه ها و كلمات وى كه نقل شده، يك نوع تشابه به قرآن را احساس مى كرديم و در اسلوب، قرآن و اسلوب كلمات رسول خدا تشابه و تناسب خاصى را درك و مشاهده مى نموديم و يا لااقل در لابه لاى گفتار آن حضرت جملاتى پيدا مى شد كه از نظر سبك و اسلوب مشابه و همانند قرآن باشد و قهرا

__________________________________________________

(1) بنى اسرائيل/ 88.

(2) صف/ 8.

بيان درمسائل قرآن، ص: 68

اين جملات در كتاب ها تدوين و

براى ما نقل مى شد و مخصوصا دشمنان قرآن كه مى خواهند از شكوه و عظمت اسلام بكاهند، اين گونه كلمات را حفظ نموده و به رخ ما مى كشيدند.

به اين نكته نيز بايد توجه نمود: بلاغتى كه در ميان مردم معمول و متعارف است و گاهى در ميان اجتماع، افرادى پيدا مى شوند كه از فن بلاغت برخوردارند ولى بلاغت و سخن سرايى آنان معمولا محدود به يك قسمت و يا دو قسمت منحصر مى باشد.

مثلا: يكى در نثرگويى، بلاغت دارد و در شعرسرايى عاجز و زبون، آن ديگرى در حماسه، شعر بليغ مى گويد ولى در مديحه سرايى نه و يا در رثا و نوحه سرايى شعر زيبا و شيوايى مى سرايد ولى در غزليات شعرش نازل و منحط مى باشد. اما قرآن در موضوعات مختلف وارد گرديده، به فنون متعدد سخن گفته در تمام آن جهات و ابعاد سخن را به حد اعجاز برده، اعجاز را نيز به حد اعلا و كمالش رسانده است كه ديگران از آوردن مانند آن ناتوان بوده، زانوى عجز بر زمين زده اند. اين فصاحت و بلاغت همه جانبه، اختصاص به گفتار خدا و قرآن دارد و براى بشر هرگز امكان پذير نيست. بيان درمسائل قرآن، ص: 69

قرآن معجزه جاودان … ص: 69

در صفحات پيش روشن گرديد كه تنها راه شناخت انبياء معجزه مى باشد و چون نبوت پيامبران گذشته به دوران معين و محدودى اختصاص داشت، دوران معجزه آنان نيز طبعا كوتاه و محدود و تنها براى مردم آن دوران بوده است زيرا براى عده اى از مردم آن عصر و دوران با ديدن اين معجزه هاى موقت و محدود اتمام حجت مى گرديد و براى عده ديگر نيز به وسيله نقل پياپى و متواتر اذعان

و يقين حاصل و حجت خدا بر آنان تمام مى شد.

ولى يك شريعت و نبوت جاودانى بايد داراى يك معجزه جاويد نيز باشد زيرا معجزه اگر محدود و منحصر به يك زمان گردد، مردم ازمنه و اعصار آينده نمى توانند آن را با چشم خود درك نمايند و اخبار و نقل هاى متواتر نيز در اثر مرور زمان ممكن است، از بين برود و يا لااقل در اثر عوامل مختلف ترديدهايى به وجود آيد.

در اين صورت براى مردم اعصار و ازمنه آينده كه معجزه را نتوانسته اند ببينند، حجت تمام نمى گردد، اذعان و يقين در دل آنان حاصل نمى شود. اگر خداوند چنين افرادى را به تصديق نمودن پيامبر و پذيرفتن شريعتش تكليف كند، يك نوع تكليف به محال محسوب مى شود كه از خداوند صادر نمى گردد.

به همين دليل است كه گفتيم: نبوت جاودانى، معجزه جاودانى مى خواهد كه هميشه دليل بر صدق چنين نبوت گردد و خداوند قرآن مجيد را به همين منظور نازل نموده است كه معجزه جاويد براى نبوت جاودانه خاتم پيامبران باشد، همان طور كه حجت و دليل بر گذشتگان بود، بر آيندگان نيز گواه روشن و وسيله اتمام حجت گردد. بيان درمسائل قرآن، ص: 70

و از همه آن چه گفته شد، چنين به دست آمد:

1- قرآن بر تمام معجزاتى كه پيامبران گذشته و همچنين بر ديگر معجزات خود پيامبر اسلام تفوق و برترى دارد، زيرا قرآن معجزه جاودانى است كه اعجاز آن در طول قرن ها براى تمام مردم جهان خود را نشان داده، يكه تاز صحنه مبارزه و مسابقه كرده تا دامنه رستاخيز نيز بى رقيب و يكه تاز خواهد ماند.

2- دوران شرايع و قوانين گذشته به پايان رسيده

است، به دليل اين كه معجزات آن شرايع كه شاهد و گواه صدق آن ها بود، منقطع و زمان آن ها پايان رفته است. «1»

ضمنا بايد به اين نكته توجه داشت كه قرآن از يك خصوصيت برجسته و ممتاز ديگرى نيز برخوردار است و با همان خصوصيت هم بر تمام معجزات پيامبران تفوق و برترى دارد و آن خصوصيت كفالت و تضمين نمودن هدايت و رهبرى بشر است «2» و سوق دادن آن ها به نهايت كمال و انسانيت است زيرا قرآن همان كتاب آسمانى است كه عرب سركش و جنايت پيشه را راهنمايى نمود، آنان را از بت پرستى و مفاسد اخلاقى نجات بخشيد و جنگ و خون ريزى و افتخارات جاهلى را در مدت خيلى كوتاه در ميان آنان، پايان داد و از چنين افراد جاهل و خونخوار، ملتى به وجود آورد كه از فرهنگ عالى و تاريخ درخشان و از فضايل اخلاقى و اصول انسانى كامل و نمونه برخوردار باشد.

اگر كسى تاريخ پر افتخار اسلام و اصحاب رسول خدا (ص) را كه در برابر او شربت شهادت نوشيدند، مطالعه كند به عظمت رهبرى قرآن پى مى برد و اهميت هدايت قرآن و اثر حيرت انگيز آن را در رهبرى و هدايت جامعه عرب درك مى كند و روشن مى شود كه اين، تنها قرآن بود كه توانست آنان را از زندگى منحط جاهلى به اعلاترين مرحله علم و كمال و انسانيت برساند و به آنان درس فداكارى و از خود گذشتگى و درس ايثار و فضيلت ياد دهد، به طورى كه در راه دين و اهداف عاليه انسانى كوچك ترين اعتنايى به از دست دادن مال و جان نكرده، در مرگ فرزندان و

همسران كوچك ترين اندوه و تأسفى بر خود راه ندهند.

گفتار مقداد به رسول خدا (ص) به هنگامى كه آن حضرت با مسلمانان در باره حركت نمودن به جنگ بدر مشورت مى نمود، مى تواند شاهد صدق و گواه روشنى بر اين حقيقت باشد، آن جا كه عرضه داشت:

__________________________________________________

(1) ر. ش: تعليقات، ش 4.

(2) ر. ش: تعليقات، ش 5.

بيان درمسائل قرآن، ص: 71

يا رسول اللّه! به سوى آن چه خدايت فرمان داده است، حركت كن، ما مسلمانان نيز تا لب مرگ در اين راه با تو پيش خواهيم رفت، به خدا سوگند ما سخنى را نمى گوييم كه بنى اسرائيل به موسى گفتند كه: «تو خود برو و با پشتيبانى خدايت جنگ را آغاز كن ما در اين جا به انتظار تو نشسته ايم» ولى ما مى گوييم: تو به يارى خدايت حركت كن و با دشمن بجنگ! ما نيز به دنبال تو و پشتيبان و همراه توايم و با جان و دل با دشمن تو خواهيم جنگيد. به خدايى كه تو را به حق فرستاده است اگر ما را از امواج خروشان و خطرناك دريا عبور داده، به سوى حبشه حركت دهى، در اين راه با تو خواهيم بود تا بدان جا كه فرود آيى. رسول خدا (ص) از مقداد تشكر و بر وى دعاى خير نمود. «1»

مقداد به عنوان فردى از مسلمانان و نمونه اى از آنان است كه عقيده و تصميم آهنين خويش را چنين اظهار مى كند و خود گذشتگى و فداكارى خود را در راه احياى حق و آزادى و از بين بردن شرك و بت پرستى اين چنين اعلام مى دارد و در ميان مسلمانان اين گونه افراد سراپا

اخلاص و ايمان و داراى چنين عقيده پاك و استوار فراوان وجود داشت.

اين، قرآن بود كه دل تاريك اين افراد بت پرست و خونخوار جاهلى را اين چنين روشن ساخت و از آن مردم بى رحم و وحشى، افرادى بياراست كه در برابر دشمنان و بت پرستان آن چنان سخت و خشن ولى در برابر اهل توحيد و مسلمانان رئوف و مهربان بودند و به هدايت قرآن بود كه مسلمانان در مدت هشتاد سال به پيروزى هايى نائل آمدند كه ديگران در مدت هشتصد سال به چنين فتوحى نرسيدند.

اگر كسى تاريخ زندگى اصحاب و ياران رسول خدا (ص) را با تاريخ اصحاب پيامبران گذشته مقايسه كند، خواهد دانست كه در اين پيشرفت سريع و پيروزى بى سابقه، سرّ الهى و حقيقت معنوى و مرموزى در ميان بوده است كه منبع آن همان كتاب خدا و قرآن مجيد مى باشد كه دل ها را روشن ساخت، قلوب و ارواح را با عقيده به مبدأ و استقامت در راه دين و هدف، به هم در آميخت.

مطالعه در تاريخ ياران حضرت عيسى (ع) و اصحاب ساير پيامبران گواه روشنى است كه آنان چگونه پيامبرانشان را در سختى ها، تنها و بى ياور گذاشته، در مواقع ترس و احساس خطر، آنان را در برابر دشمن رها كردند. اين بود كه انبياى گذشته در برابر ستمگران زمان خويش آن چنان پيشرفت و پيروزى نداشتند، غلبه و پيروزى معمولا نصيب دشمنان بود و بيش تر اوقات مجبور بودند، از ميان اجتماع فرار كرده، در بيابان ها و غارها به سر برند.

__________________________________________________

(1) تاريخ طبرى، 2/ 140، چ 2.

بيان درمسائل قرآن، ص: 72

اين يكى ديگر از امتيازات و آثار عجيب و شگفت انگيز قرآن مجيد

است. اينك چند نمونه ديگر از معارف قرآنى كه نمودار اعجاز آن است، در فصول آينده مى آوريم تا روشن شود كه اعجاز قرآن در بلاغت و جنبه هاى ادبى آن تمام نمى شود بلكه در علوم و معارف نيز به حد اعجاز رسيده است. بيان درمسائل قرآن، ص: 73

اعجاز قرآن از نظر معارف عقلى و فلسفي … ص: 73

قرآن و پيامبر امّي … ص: 73

قرآن مجيد اين مطلب را در آيات متعدد و به صراحت بيان مى كند كه محمد امى است و درس نخوانده است. محمد (ص) نيز اين ادعا را در برابر اقوام و خويشاوندان خود كه در ميان آنان پرورش يافته بود، اعلام نمود و همان آيات را كه بر امى و بى سواد بودنش دلالت دارند، براى آنان خواند و حتى يك تن از آنان اين مطلب را انكار نكرد و او را تكذيب ننمود و اين خود دليل روشن بر صدق ادعاى رسول خدا (ص) است.

ولى با اين كه رسول خدا (ص) درس نخوانده، سوادى ياد نگرفته بود كتابى آورد كه مالامال از معارف عقلى و دقايق علمى و فلسفى است، به طورى كه اين كتاب افكار فلاسفه و دانشمندان را به خود جلب و متفكرين شرق و غرب عالم را مبهوت و متحير ساخته است و اين تفوق بر افكار و انديشه ها تا قيامت ادامه خواهد داشت و پايان نخواهد پذيرفت و اين خود از بزرگ ترين جنبه هاى اعجاز قرآن مجيد است.

ما اگر از اين حقيقت مسلم صرف نظر كنيم و با مخالفين خود راه اغماض و مماشات پيش گيريم و فرض كنيم كه رسول خدا (ص) امى و بى سواد نبوده است، تعليمات و تحصيلاتى ديده و هر گونه علوم، معارف، فنون و تاريخ را از ديگران فرا گرفته

است در اين صورت باز مخالفين ما، در يك اشكال بزرگ تر و بن بست عجيب ترى قرار خواهند گرفت كه پاسخ و راه فرارى از آن نداشته باشند زيرا لازمه اين سخن اين است كه رسول خدا (ص) معلومات خود را از دانشمندان عصر بيان درمسائل قرآن، ص: 74

خويش فرا گرفته و از افكار و اطلاعات آنان استفاده نموده است، در صورتى كه آن چه وى براى بشر عرضه داشته، نه تنها با افكار و عقايد مردم دوران عصر خويش سنخيت و سازش ندارد بلكه درست در نقطه مقابل آن ها قرار گرفته است.

زيرا از نظر تاريخ مسلم است، مردمى كه رسول خدا (ص) با آنان معاصر و در ميان آنان پرورش يافته بود، عده اى از آنان به بت پرستى و به اوهام و خرافات پاى بند بودند و گروه ديگر نيز اهل كتاب بوده، معارف، احكام و عقايدشان را از كتب عهدين و از تورات و انجيل به دست مى آوردند. اگر فرض كنيم كه محمد (ص) تعاليم خويش را از همان دانشمندان كه با آنان معاصر بود، اخذ نموده، مطالبى كه در قرآن آمده، از تورات و انجيل گرفته است، آيا لازمه اين ادعا چنين نخواهد بود كه عقايد و افكار متداول آن روز بر گفتار و معارف وى پرتو افكنده است و در ميان معارف قرآن و معارفى كه در تورات و انجيل آمده است، يك نوع تشابه و تقارن وجود داشته باشد؟ اما ما مى بينيم كه قرآن با كتب عهدين تفاوت ماهوى و اصولى دارد و قرآن با اوهام، خرافات و موهاماتى كه كتب عهدين و ديگر مصادر علمى آن عصر، مالامال از آن ها بود، مبارزه مى كند.

حقايق علمى و اخلاقى، معارف عقلى و الهى را از اين گونه اباطيل پاك و منزه مى سازد، خرافاتى را كه در جامعه آن روز حاكم بوده، از دامن توحيد و خداشناسى مى زدايد.

قرآن مجيد مسئله توحيد و خداشناسى را مطرح مى كند و خدا را آن چنان توصيف و تعريف مى نمايد كه لايق و شايسته آن بوده، مطابق با شأن خدايى و مقام ربوبيّت و الوهيّتش مى باشد و از آن چه نقص و حدوث خدا را مى رساند تبرئه و تنزيهش نموده، ساحت قدسى وى را از اين گونه اوهام و اباطيل مبرا مى سازد و همچنين در مسئله نبوت نيز همين روش صحيح و اصولى را در پيش مى گيرد.

اينك آيات چندى را در باره اين دو مسئله: مسئله توحيد و نبوت از نظر قرآن در اين جا مى آوريم:

توحيد در قرآن … ص: 74

قرآن مجيد خدا را چنين معرفى مى كند:

وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ. بَدِيعُ السَّماواتِ بيان درمسائل قرآن، ص: 75

وَ الْأَرْضِ وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ. «1»

[يهود و نصارى و مشركان] گفتند: خداوند براى خود فرزندى اتخاذ نموده است. او از اين نسبت منزّه است بلكه آن چه در آسمان ها و زمين است، از آن اوست و همه در برابر او خاضعند، هستى بخش آسمان ها و زمين است. آن گاه كه به وجود آمدن چيزى فرمان مى دهد، مى گويد: پديد آى! آن هم فورا پديد مى آيد.

وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ. «2»

معبود شما خداوند يگانه است كه غير از او معبودى شايسته پرستش نيست، زيرا كه او بخشنده و مهربان است.

اللَّهُ لا

إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ. «3»

هيچ معبودى جز خداوند يگانه نيست. او زنده و قائم به ذات خويش است و موجودات ديگر قائم به او هستند. هيچ گاه خواب سبك و سنگينى او را فرا نمى گيرد [و لحظه اى از تدبير در جهان هستى، غافل نمى ماند] آن چه در آسمان ها و آن چه در زمين است از آن او است.

إِنَّ اللَّهَ لا يَخْفى عَلَيْهِ شَيْ ءٌ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ. هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ. «4»

نه در آسمان ها و نه در زمين چيزى براى خدا مخفى و پنهان نمى ماند. او كسى است كه شما را در رحم مادران آن چنان كه مى خواهد، تصوير مى كند. بنابراين، معبودى جز آن خداى توانا و حكيم نيست.

ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ وَكِيلٌ. لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ. «5»

اين است خدا و پروردگار شما كه غير از او خدايى نيست و هر چه هست او آفريده است، پس او را بستاييد كه اوست بر همه چيز مسلط و صاحب اختيار. ديدگان از درك او عاجز ولى او ديدگان را درك مى كند، خدايى است غير قابل درك و در عين حال آگاه.

__________________________________________________

(1) بقره/ 116، 117.

(2) بقره/ 163.

(3) بقره/ 255.

(4) آل عمران/ 5، 6.

(5) انعام/ 102، 103.

بيان درمسائل قرآن، ص: 76

قُلِ اللَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ. «1»

بگو به آنان تنها خداست كه به جهان هستى، هستى مى بخشد، سپس هستى را از

آن باز مى ستاند پس شما به كجا روى مى گردانيد.

اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ. «2»

همان خداست كه آسمان را بدون ستونى كه قابل ديدن باشد، برافراشت، سپس به عرش پرداخت و ماه و خورشيد را مطيع و فرمانبردار خود ساخت كه همگان تا مدت معينى در سير و جريانند و تدبير همه امور در دست اوست (خداوند) بدين گونه آيات خويش را تفصيل و توضيح مى دهد تا شما به لقاى پروردگارتان يقين و باور كنيد.

وَ هُوَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ، لَهُ الْحَمْدُ فِي الْأُولى وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ. «3»

اوست خداى يگانه كه جز او خدايى نيست و براى اوست حمد و سپاس ابدى از نخستين روز تا واپسين روز، حكم و فرمان نيز از آن اوست و برگشت همگان هم به سوى او خواهد بود.

هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ. هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ. هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ. «4»

او همان خدايى است كه غير از او خدايى نيست، بر آشكار و پنهان آگاه، اوست بخشايشگر و مهربان.

اوست خدايى كه جز او خدايى نيست، اوست پادشاه مطلق، پاك و عارى از عيوب، او پناهگاه ايمنى بخش، حافظ و نگهبان انسان ها، غالب و مقتدر به تمام معنا، محيط و مسلط به همه

چيز است. بزرگوار، پاك و منزه است خداوند، از آن چه به او شرك مى ورزند.

اوست خداى آفريننده، ايجاد كننده، نقاش و صورتگر جهان آفرينش، براى اوست

__________________________________________________

(1) يونس/ 34.

(2) رعد/ 2.

(3) قصص/ 70. […]

(4) حشر/ 22- 24.

بيان درمسائل قرآن، ص: 77

اوصاف و نام هاى نيك. آن چه در آسمان ها و زمين است، بر او تسبيح مى گويد و اوست خداى توانا و حكيم.

آرى، قرآن خداى جهان هستى را اين چنين توصيف مى كند و در اوصاف پروردگار، همان روشى را پيش مى گيرد كه دلايل و شواهد عقلى همان را تأييد و تصديق مى كند و عقل صحيح و سالم همان را مى پذيرد.

خواننده ارجمند! آيا براى يك فرد كه امى و درس نخوانده باشد و در يك محيط منحط و جاهلى زندگى كند، ممكن است كه اين چنين معارف دقيق علمى و حقايق جالب فلسفى را در آن چنان سطح عالى درك و بيان كند؟!

نبوت در قرآن … ص: 77

قرآن مجيد به تاريخ زندگى پيامبران گذشته و عالم نبوت وارد شده و آنان را با بهترين و زيباترين اوصاف كه بالاتر از آن متصور نيست معرفى نموده و با هر صفت نيك كه لازمه عظمت و قداست پيامبر است، ستوده و از هر رذيلت و صفت زشتى كه با مقام نبوت و سفارت الهى سازش ندارد، تبرئه نموده است.

اينك آيات چندى را در اين باره بازگو مى كنيم:

الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ. «1»

آنان كه از فرستاده [خدا]، پيامبر امى پيروى كنند، پيامبرى كه صفات او را در پيششان مى يابند، آنان را به معروف

دستور مى دهد و از منكر باز مى دارد، پاكيزه ها را براى آنان حلال مى شمرد، نا پاك ها را تحريم مى كند.

هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ. «2»

اوست كه از ميان امت امّىّ و بى سواد، پيامبرى از خودشان برانگيخت تا آيات خدا را برايشان تلاوت كند، از رذايل و مفاسد اخلاقى پاكشان سازد، كتاب و حكمت را بر آنان

__________________________________________________

(1) اعراف/ 157.

(2) جمعه/ 2.

بيان درمسائل قرآن، ص: 78

بياموزد، گرچه آنان پيش از آن در ضلالت و گمراهى آشكار به سر مى بردند.

وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ. وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ «1» و براى توست [اى محمد (ص)] پاداش نيك و بى پايان و تو داراى خلق عظيم و پسنديده اى هستى.

إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ. «2»

خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برترى داد.

وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنِي بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ. إِلَّا الَّذِي فَطَرَنِي فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ. «3»

و به خاطر بياور هنگامى را كه ابراهيم به پدر [عمويش آذر] و قومش گفت: من از آن چه شما مى پرستيد بيزارم، مگر آن كس كه مرا آفريده و هم او هدايتم خواهد كرد.

وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ «4» و اين چنين ملكوت آسمان ها و زمين [و حكومت مطلقه خداوند] را به ابراهيم نشان داديم [تا با آن استدلال كند] و اهل يقين شود.

وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلًّا هَدَيْنا وَ نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ

سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ. وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى وَ عِيسى وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ. وَ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطاً وَ كلًّا فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِينَ. وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ. «5»

براى وى (ابراهيم)، اسحاق و يعقوب را بخشيديم و همه آنان را هدايت نموديم و پيش از آن نوح را هدايت نموديم و از فرزندان او داود، سليمان، ايوب، يوسف، موسى و هارون را هدايت كرديم. ما به نيكوكاران اين چنين پاداش مى دهيم و [همچنين] زكريا و يحيى و عيسى و الياس همه از صالحان بودند و اسماعيل و اليسع و يونس و لوط را و برخى از پدران و فرزندان و برادران شان را بر جهانيان برترى داديم و بر همگان برگزيديم و به راه راست و مستقيم هدايت شان كرديم.

__________________________________________________

(1) قلم/ 3، 4.

(2) آل عمران/ 33.

(3) زخرف/ 26، 27.

(4) انعام/ 75.

(5) انعام/ 84- 87.

بيان درمسائل قرآن، ص: 79

وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنا عَلى كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِينَ. «1»

و ما به داود و سليمان دانشى عظيم داديم و آنان نيز متقابلا گفتند: سپاس از آن خداوندى است كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤمنش برترى بخشيد.

وَ اذْكُرْ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ ذَا الْكِفْلِ وَ كُلٌّ مِنَ الْأَخْيارِ. «2»

اسماعيل و اليسع و ذو الكفل را ياد كن كه همه آنان از نيكان بودند.

أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْراهِيمَ وَ إِسْرائِيلَ وَ مِمَّنْ هَدَيْنا وَ

اجْتَبَيْنا إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيًّا. «3»

آنان پيامبرانى بودند كه خداوند نعمتش را بر ايشان ارزانى داشت. از فرزندان آدم و از كسانى بودند كه با نوح سوار كشتى نموديم. آنان از خاندان ابراهيم و اسماعيل و از هدايت شدگان و برگزيدگان بودند كه هر وقت آيات خدا بر ايشان تلاوت مى شد، گريه كنان بر خاك مذلت و بندگى مى افتادند.

اين بود قسمتى از آيات قرآن مجيد كه در باره توصيف و تنزيه انبيا و عظمت و قداست آنان آمده است.

__________________________________________________

(1) نمل/ 15.

(2) ص/ 48.

(3) مريم/ 58.

بيان درمسائل قرآن، ص: 80

تطبيق و مقايسه قرآن با تورات و انجيل … ص: 80

توحيد و نبوت در تورات و انجيل … ص: 80

خوانندگان عزيز! گفتار و نظريه قرآن را در باره توحيد و صفات خدا و در مورد عظمت و شخصيت پيامبران مطالعه نموديد، اينك به نظريه كتب عهدين توجه كنيد و آن را با نظريات و گفتار قرآن مقايسه و تطبيق نماييد.

كتب عهدين در اين دو مسئله فراوان سخن گفته اند ولى هر مقدار كه قرآن، خداوند را تنزيه و تقديس نموده، پيامبران را به عالى ترين مقام انسانى اوج داده است، اين كتاب ها به همان مقدار، مقام الوهيت را تنزّل داده، هرگونه اعمال ناشايستى را به پيامبران خدا نسبت مى دهند.

براى روشن شدن اين حقيقت چند نمونه از تورات و انجيل و از فصول مختلف كتب عهدين را در اين جا مى آوريم:

1- داستان آدم و حوا و خارج شدن آن ها از بهشت در تورات چنين آمده است:

خداوند به آدم اجازه داد كه از تمام ميوه هاى بهشت تناول كند به جز ميوه درخت معرفت، يعنى درخت شناخت خير و شر. خداوند به آدم فرمود: آدم! اگر روزى از اين ميوه تناول كنى، همان

روز خواهى مرد.

سپس خداوند از آدم، همسرش حوا را آفريد و هر دو در بهشت لخت بودند زيرا نيك و بد را تشخيص نمى دادند، ناگهان مارى آمد و آنان را بر آن درخت ممنوع راهنمايى كرد و به خوردن ميوه آن، تشويق شان نمود و چنين گفت: شما با خوردن ميوه درخت نمى ميريد بلكه چون خداوند مى داند كه اگر از اين ميوه بخوريد چشمتان باز شده، نيك و بد را تشخيص بيان درمسائل قرآن، ص: 81

خواهيد داد اين است كه شما را از خوردن آن نهى نموده است.

چون آدم و حوا گفتار مار را باور نمودند و از ميوه آن درخت خوردند، چشمشان باز گرديد و فهميدند كه لخت هستند و با لنگى خودشان را پوشانيدند. خداوند كه در بهشت قدم مى زد، آنان را ديد و آدم و حوا خود را از خدا مخفى نمودند. خدا، آدم را صدا زد كه كجا هستى آدم؟ وى گفت: چون صداى تو را شنيدم خود را مخفى نمودم زيرا كه من عريانم. خدا گفت: چگونه فهميدى كه عريانى؟ مگر از آن ميوه كه نهى ات كرده بودم، خوردى؟

آن گاه كه براى خداوند آشكار شد كه آدم از آن شجره خورده است، گفت: حالا ديگر آدم نيز مانند ما شده، خوب و بد و زشت و زيبا را شناخته است و ممكن است، هم اكنون دستش را دراز كند و از درخت حيات و زندگى نيز بخورد و براى هميشه زنده بماند و مثل ما باشد، اين بود كه خدا او را از بهشت راند و ميان آدم و درخت حيات حائلى قرار داد. «1»

و باز تورات در جاى ديگر مى گويد:

مار قديمى همان شيطان است و شيطان نيز همان است كه همه دنيا را به سوى ضلالت و گمراهى سوق مى دهد. «2»

خواننده عزيز! ملاحظه مى كنيد، كتاب هاى به اصطلاح آسمانى، چگونه ساحت قدس الهى را متهم به كذب نموده، نسبت مكر، غدر، دروغ و ترس به او مى دهد، بدين گونه كه خداوند آدم را به دروغ از درخت معرفت ممنوع ساخت و گفت كه آن، درخت مرگ است و سپس چون خدا ترسيد كه آدم از درخت حيات نيز استفاده كند و به زندگى جاويد و هميشگى دست يابد و در خدايى و سلطنت با او معارضه نمايد، اين بود كه وى را از بهشت بيرون راند.

و باز از اين كتاب آسمانى! استفاده مى شود كه خداوند جسم است و در ميان بهشت قدم مى زند و نسبت جهل به پروردگار مى دهد كه وى از محل و مخفى گاه آدم بى اطلاع بود.

از همه بدتر اين كه، اين كتاب شيطان را خيرخواه تر از خدا معرفى مى كند و مى گويد كه شيطان بر آدم نصيحت كرد و آدم را از تاريكى جهل و نادانى به نور دانش و معرفت راهنمايى نمود و تشخيص نيك و بد را به وى آموخت.

2- تورات داستان ابراهيم و نمرود را چنين آورده است:

__________________________________________________

(1) تورات، سفر پيدايش، باب 2- 3.

(2) تورات، سفر پيدايش، باب 12، بند 9.

بيان درمسائل قرآن، ص: 82

ابراهيم در برابر نمرود، همسر خود ساره را خواهر خويش معرفى نمود و همسر بودنش را كتمان كرد ولى ساره زن زيبايى بود، نمرود او را از دست ابراهيم گرفت و متقابلا ابراهيم را مورد محبت خويش قرار داد و كمك مالى فراوان بر وى نمود.

از آن روز ابراهيم داراى گاو، گوسفند، چهارپايان فراوان و داراى غلامان و كنيزان شد و ثروت كلانى به دست آورد.

آن گاه كه نمرود پى برد ساره همسر ابراهيم بوده است نه خواهر او، به ابراهيم گفت: چرا واقعيت را كتمان نمودى و سبب شدى كه ساره را از دست تو ربودم و همسر خويش قرار دادم؟ سپس نمرود، ساره را به ابراهيم باز پس داد. «1»

از اين داستان چنين استفاده مى شود كه ابراهيم خود عامل فساد شده، موجب آن گرديده است كه نمرود همسر وى ساره را از دست او گرفته، به همسرى برگزيند!! حاشا كه ابراهيم به چنين امر قبيح و زشتى كه افراد عادى نيز مرتكب آن نمى شوند مرتكب گردد، در صورتى كه وى از عزيزترين و گرامى ترين پيامبران خداست.

3- داستان لوط و دخترانش در تورات چنين آمده است كه:

شبى دختر بزرگ لوط به خواهرش گفت: اينك پدر ما پير گشته است و روى زمين كسى نيست كه با ما نزديكى كند، بيا پدر را شراب دهيم و با وى همبستر شويم تا نسل پدر را در روى زمين زنده نگه داريم. در همان شب پدر خويش را شراب دادند و دختر بزرگ تر با وى همبستر شد. شب دوم نيز او را شراب دادند، دختر كوچك با وى داخل بستر شد و هر دو دختر از پدر آبستن شدند. دختر بزرگ پسرى به دنيا آورد و او را «موآب» ناميد كه پدر «موآبيين» است و دختر كوچك نيز پسرى به دنيا آورد و نام او را «بن عمى» گذاشت و وى پدر «بنى عمون» است كه تا به امروز نسل شان در

دنيا باقى است. «2»

اين است، آن چه كه تورات به حضرت لوط، آن پيغمبر بزرگ و پاك خدا و دختران وى نسبت مى دهد، خواننده عزيز بايد عقل خويش را داور قرار داده، در اين مورد قضاوت كند.

4- در تورات آمده است كه:

اسحاق خواست نبوت و پيامبرى را به فرزند خود «عيسو» واگذار كند ولى در آن موقع فرزند ديگرش «يعقوب» اسحاق را فريب داد و بر وى چنين وانمود كرد كه او همان «عيسو»

__________________________________________________

(1) تورات، سفر پيدايش، باب 12. […]

(2) تورات، سفر تكوين، باب 19.

بيان درمسائل قرآن، ص: 83

است و براى پذيرش اسحاق، طعام و شراب آماده كرد و اسحاق از آن طعام و شراب تناول نمود. سپس در اثر همان حيله و نيرنگ كه يعقوب براى رسيدن به پيامبرى به كار برده بود، او را دعا نمود و چنين گفت: تو آقا و سرور برادرانت باش و فرزندان و مادرت بر تو تواضع و كوچكى نمايند. لعن بر آنان كه بر تو لعن كنند. خوشى و مباركى بر آنان كه تو را مبارك باد گويند.

وقتى عيسو آمد، فهميد كه برادرش يعقوب گوى نبوت را از وى ربوده است، به پدرش گفت: پدر جان مرا نيز بركت پيامبرى ده! اسحاق گفت: من او را آقا و سرور همه، تو و برادران ديگرت را غلام و بنده وى قرار داده ام و او را با گندم و شراب ثروتمند و نيرومند گردانيده ام. پسرجان ديگر در باره تو چه مى توانم بكنم؟

اين جا بود كه عيسو صداى خويش را به گريه بلند نمود. «1»

راستى آيا ربودن مقام نبوت متصور و معقول است؟! آيا خداوند مقام نبوت و پيامبرى

را به موجب مكر و دروغ تفويض مى نمايد؟! آيا واقعا يعقوب با اين دروغ فريب كارى و تزوير، همان طور كه اسحاق را گول زد، خداوند را نيز گول زد و خداوند ديگر نتوانست نبوت را به اهلش باز گرداند؟! «تعالى اللّه عن ذلك علوّا كبيرا.»

شايد همان مستى شراب است كه افرادى را واداشته چنين خرافات را جعل كنند و نسبت شراب خوردن را به اسحاق بدهند.

5- باز در تورات آمده است كه:

«يهدا» با «ثامار» همسر فرزندش «عير» زنا نمود و «ثامار» از وى آبستن شد و دو فرزند به نام هاى «فارص» و «زارع» به دنيا آورد. «2»

و از طرف ديگر، انجيل متى نيز در اصحاح اول، نسب «يسوع مسيح» را به تفصيل آورده، حضرت مسيح و سليمان و پدرش داود را از نسل همان «فارص» و همان شخصى كه به وسيله زناى يهودا با همسر پسرش به وجود آمده است، معرفى مى كند.

حاشا كه پيامبران خدا از زنا به وجود بيايند، آن هم زنا با محارم و همسر فرزند ولى آفريننده و

__________________________________________________

(1) تورات، سفر تكوين، باب 27.

(2) تورات، سفر تكوين، باب 38.

بيان درمسائل قرآن، ص: 84

سازنده تورات موجود، ارجى به گفته ها و نوشته هاى خود نمى نهد و پروايى از تهمت و افترا بستن به انبيا ندارد.

6- باز در تورات آمده است:

داود با همسر «اورياى» مجاهد و مؤمن زنا نمود و همسر اوريا از اين زنا حامله شد. داود از ترس افتضاح و رسوايى، به مقام پرده پوشى بر آمد و به «اوريا» دستور داد به خانه اش رفته، با همسرش نزديكى كند تا حامله بودن همسر اوريا به خود وى منتسب شود ولى «اوريا» امتناع نمود و

گفت: چگونه رواست كه آقا و سرور من «يوآب» و غلامان وى در ميان صحرا به سر برند و من به خانه خود روم و با خوردن و آشاميدن دلخوش كنم و با همسرم همبستر شوم!؟ نه هرگز! به جان عزيزت سوگند كه من هرگز اين كار را انجام نمى دهم.

چون داود از پرده پوشى ماجرا مأيوس و نااميد گرديد، آن روز «اوريا» را نزد خويش نگه داشت و او را دعوت نمود كه نزد وى غذا و مشروب خورد و او را مست نمود، فرداى آن روز داود به امير لشكرش «يوآب» نوشت كه اوريا را در يك جنگ شديد در پيشاپيش لشكر قرار دهيد، سپس او را تنها بگذاريد تا كشته شود.

طبق دستور داود، يوآب نيز همين كار را انجام داد، بدين گونه اوريا در جنگ كشته شد و يوآب مرگ او را به داود اطلاع داد، داود همسر اوريا را به خانه خويش برد و پس از آن كه ايام عزادارى همسر اوريا نسبت به شوهرش تمام شد، داود او را رسما به همسرى گرفت. «1»

و در اصحاح اول از انجيل متى نيز آمده است كه سليمان پيامبر خدا و پسر داود از همان زن به دنيا آمده است.

خوانندگان عزيز! ملاحظه كنيد كه اين دروغ سازان چگونه به مقام والاى نبوت آن منصب عالى الهى جرئت و جسارت نموده اند؟! راستى چگونه مى توان اين عمل زشت را به كسى كه داراى مختصر غيرت و مردانگى است، نسبت داد تا چه رسد به يكى از پيامبران بزرگ و پاك خداى يكتا؟! و در اين جا، يك اشكال مهم ديگرى نيز وجود دارد و آن اين كه:

در انجيل متى در ادامه همين داستان، سليمان به عنوان پسر داود معرفى شده، در انجيل لوقا نيز حضرت عيسى را پسر داود معرفى كرده، مى گويد: «مسيح در كرسى پدرش داود مى نشست» و اين دو نسبت با يكديگر

__________________________________________________

(1) شموئيل، كتاب 2، باب 11، 12.

بيان درمسائل قرآن، ص: 85

چگونه مى سازد؟ آيا سليمان پسر داود بود و يا عيسى و اين دو كه برادر نبودند!! 7- در تورات چنين مى خوانيم كه:

سليمان هفتصد زن از آزادگان و سيصد زن از بردگان داشت، اين زنان دل او را به سوى بت ها، جلب كردند. سليمان به دنبال «عشتورت» بت و خداى «صدونيان» و «ملكوم» بت و معبود «عمونيان» رفت. خداوند از اين عمل زشت و ناپسند سليمان خشمگين گرديد و گفت: من سلطنت و پادشاهى را از تو پس خواهم گرفت و به برده اى از بردگانت خواهم داد. «1»

باز در تورات چنين آمده است كه:

سليمان براى عشتورت (بت صيدانيين) و كموش (بت موآبيين) و ملكوم (بت عمونى ها) بتكده هاى مجلل و بلندى ساخته بود، پادشاه «يوشيا» آن بتكده ها را نجس كرد، مجسمه ها و بت ها را كه در آن بت خانه ها بود، بشكست و درخت هايش را قطع نمود و تمام آن بتكده ها و بتكده هاى ديگر را از بين برد. «2»

مؤلف: فرض كنيم كه لازم نيست پيامبران، معصوم و بى گناه باشند- در صورتى كه عصمت انبيا با دلايل عقلى ثابت شده است- ولى آيا عقلا درست است كه پيامبرى بت ها را پرستش كند و بت خانه هاى عالى و محكمى بنا سازد و از سوى ديگر مردم را به توحيد و يگانه پرستى و پرستش خداى بى همتا دعوت نمايد؟ آيا اين دو عمل از

نظر عقل با هم سازش دارد؟! قضاوت به عهده صاحبان عقل!! 8- در كتاب هوشع مى خوانيم:

اولين سخن خدا به هوشع اين بود كه فرمود: برو براى خودت زن زناكار و فرزندان زنا انتخاب كن زيرا اين زمين از خداوندگار زناكنان برگشته است. هوشع نيز رفت، «گوهر» دختر «بلايم» را گرفت و از او دو پسر و يك دختر به دنيا آورد. «3»

باز در همين كتاب مى خوانيم كه خدا به هوشع فرمود:

زن زناكار و صاحب رفيق را دوست بدار، همان طور كه خداوند بنى اسرائيل را دوست مى دارد. «4»

عقل چگونه باور مى كند كه خداوند پيامبرش را به زنا و به محبت زن زناكار دستور دهد.

__________________________________________________

(1) پادشاهان، كتاب 1، باب 11.

(2) همان، كتاب دوم، باب 23.

(3) كتاب هوشع، باب 1.

(4) همان، باب 3.

بيان درمسائل قرآن، ص: 86

«تعالى اللّه عن ذلك علوا كبيرا.»

جاى تعجب نيست كه نويسنده و سازنده اين مطالب قباحت گفتار خود را درك نكند ولى شگفت و تعجب از ملل متمدن و مردان عصر فضا و از دانشمندان عصر كنونى است كه اين گونه خرافات را در كتب عهدين و تورات و انجيل مى خوانند و باز هم به چنين مطالبى و بر چنين كتاب هايى ايمان دارند و آن ها را وحى الهى و كتاب آسمانى و راهنماى انسان ها مى پندارند!! آرى! تقليد عادتى است تغييرناپذير كه خود را از اين عادت رهانيدن، زنجير تقليد را از هم گسستن و پى حق روان شدن عملى است بس مشكل و طاقت فرسا.

9- در اناجيل چنين مى خوانيم كه:

روزى مسيح براى مردم سخن مى گفت مادر و برادرانش در بيرون منتظر وى بودند كسى از آن ميان گفت: اين مادران

و برادرانت هستند كه در بيرون به انتظار تو به سر مى برند تا سخنى با تو بگويند. مسيح گفت: مادر من كيست و برادران من كدامند؟! سپس با دست خود اشاره به شاگردانش نمود و گفت: اينان مادر و برادران من هستند زيرا هر كس به گفته من كه در آسمان هاست گوش فرا دهد، او برادر، خواهر و مادر من است. «1»

خوانندگان عزيز! شما در سخافت اين گفتار دقت كنيد و قدرى بينديشيد كه مسيح چگونه مادر پاك خويش را از خود دور مى كند و او را از ديدارش محروم مى سازد و قداست و معنويت او را مورد تعريض قرار داده، شاگردانش را بر وى ترجيح مى دهد، در صورتى كه مسيح در باره شاگردانش در جاى ديگر مى گويد: آنان ايمان ندارند «2» و باز در باره آنان مى گويد: در دل آنان به اندازه تخم خشخاشى ايمان وجود ندارد. «3»

اين شاگردان همان ها هستند شبى كه يهوديان به مسيح حمله كردند و از آنان درخواست نمود كه تا صبح نخوابند و از وى محافظت كنند ولى هيچ كدام از شاگردانش به حرف او گوش ندادند و وقتى يهودى ها او را گرفتند، همان شاگردها او را تنها گذاشته، فرار را بر قرار ترجيح دادند. «4»

اين ها نمونه هايى از كارهاى ناشايستى است كه در باره شاگردان مسيح در اناجيل آمده است.

10- در انجيل يوحنا آمده است:

__________________________________________________

(1) متى، باب 12 مرقس، باب 3 لوقا، باب 8.

(2) مرقس، باب 4.

(3) متى، باب 17.

(4) همان، باب 26.

بيان درمسائل قرآن، ص: 87

مسيح روزى در يك جشن عروسى شركت نمود، اتفاقا شرابشان تمام گرديده بود مسيح از راه اعجاز براى آنان شش خمره شراب

درست كرد. «1»

باز در انجيل آمده است كه مسيح شراب مى خورد و در خوردن شراب زياده روى مى نمود. «2»

حاشا از اين افتراها و نسبت هاى ناروا كه مقام پاك مسيح از اين بهتان عظيم به دور است، گذشته از اين ها، در كتب عهدين خوردن شراب صريحا ممنوع و تحريم شده است.

چنانچه: در تورات چنين آمده است كه خداوند به هارون گفت:

تو و فرزندانت كه وارد «خيمه اجتماع» گرديديد، هرگز لب به شراب و هيچ مست كننده اى نزنيد تا مرگ و نيستى شما را فرا نگيرد، اين يك حكم دائمى است كه در تمام قرون و اعصار و در ميان تمام نسل هاى آينده شما حكومت دارد تا زشت و زيبا و پاك و ناپاك را از هم تشخيص دهيد. «3»

و در انجيل لوقا نيز در مدح يوحناى معمدان چنين آمده است كه:

وى در پيشگاه پروردگار مقام بلندى را داراست و هرگز لب به شراب و هيچ مست كننده اى نمى زند. «4»

در كتب عهدين دلايل و شواهد فراوانى بر حرمت شراب وجود دارد. با اين حال چگونه در انجيل نسبت شراب خوردن به عيساى مسيح، آن پيامبر پاك و معصوم الهى داده شده است؟!

نتيجه مباحث … ص: 87

اين بود قسمتى از خرافات و مطالب گمراه كننده و خنده آورى كه در كتب عهدين وجود دارد و با هيچ عقل و منطقى سازگار نيست.

ما اين نمونه ها را در اختيار خواننده عزيز قرار داديم تا آن ها را با دقت مطالعه كند، آن گاه عقل و وجدان خويش را داور و قاضى قرار دهد كه چگونه مى توان ادعا نمود كه محمد (ص) معارفى را كه براى بشر ارائه داده است، از اين كتاب ها اقتباس نموده، محتويات

قرآن مجيد را با آن سطح عالى و استحكام كه دارد، از آن ها اتخاذ نموده است؟!

__________________________________________________

(1) انجيل يوحنا، باب 2.

(2) متى، باب 11 لوقا، باب 7. […]

(3) تورات، سفر لاويان، باب 10.

(4) لوقا، باب 1.

بيان درمسائل قرآن، ص: 88

باز چگونه مى توان اين كتاب ها را وحى آسمانى پنداشت، با اين كه اين كتاب ها با نسبت هاى ناروا دامن پاك پيامبران خدا را آلوده ساخته، مقام شامخ آنان را لكه دار نموده است.

بيان درمسائل قرآن، ص: 89

اعجاز در هماهنگى قرآن … ص: 89

گفتيم كه قرآن از جهات مختلفى داراى اعجاز است و اعجاز آن را از نظر معارف عقلى و فلسفى توضيح داديم. اينك به دومين جنبه اعجاز قرآن مى پردازيم و آن، هماهنگى كامل و نظم و انسجام حاكم در آيات قرآن است، يعنى كوچك ترين اختلاف و تناقضى در ميان آيات و مفاهيم آن وجود ندارد.

توضيح اين كه: هر انسان عاقل، مطلع و با تجربه به خوبى مى داند: كسى كه بر پايه دروغ و افترا، تشريع و قانون گذارى كند يا سخن گويد، قهرا در سخنان و قوانين وى تناقض هايى ديده مى شود.

مخصوصا اگر قانون گذارى و دروغ سازى وى در مسائل و موضوعات مهم اعتقادى و اخلاقى و در اصول دقيق زندگى و در نظامات مختلف اجتماعى گسترش داشته باشد و ساليان درازى نيز به طول انجامد.

آرى! هر انسان دروغگو خواه نا خواه در تناقض گويى و اختلاف در گفتار قرار خواهد گرفت و هيچ گونه راه فرارى از آن نخواهد داشت زيرا اقتضاى طبيعت بشر اين است به طورى كه در مثل آمده است كه: «دروغگو كم حافظه است.»

ولى قرآن مجيد كه در تمام شئون و امور زندگى انسان ها به طور وسيع و دامنه دار وارد

شده، در اين موارد سخن گفته و تشريع و قانون گذارى نموده است، با اين حال كوچك ترين اختلاف و تناقض در آن مشاهده نشده است.

در موضوع خداشناسى بحث كرده، مسئله نبوت را پيش كشيده و در باره سياست و اداره كردن مدن و اجتماعات، در مسائل اخلاقى و تمام شئون زندگى قانون گذارى نموده است و به امور ديگر بيان درمسائل قرآن، ص: 90

نيز مانند: كيهان شناسى، تاريخ و قوانين جنگ و صلح وارد شده، موجودات آسمانى و زمينى را از قبيل ملائكه و ستارگان، بادها، درياها، نباتات، حيوانات و انسان توصيف كرده است و مثل هاى گوناگون آورده، مناظر هولناك قيامت را بازگو نموده، از هر بابى سخن رانده است ولى با اين وصف كوچك ترين تضاد و تناقضى در ميان گفتار، تشريعات و نظريات آن ديده نشده و در سرتاسر اين مباحث از دايره عقل و خرد به دور نرفته است.

قرآن گاهى به يك حادثه در دو مورد و يا در موارد بيش تر متعرض گرديده ولى در ميان اين موارد كوچك ترين اختلاف و تناقضى نمى توان يافت.

براى نمونه داستان موسى را در قرآن مجيد ملاحظه كنيد كه اين داستان در قرآن تكرار شده و در چندين مورد آمده است ولى در هر مورد، داراى نكات و امتيازات خاصى بوده كه موارد ديگر آن نكات و امتيازها را نداشته اند، بدون اين كه در اصل مطلب و ريشه داستان كوچك ترين اختلاف و تناقضى ديده شود.

اگر بدين نكته نيز توجه شود كه آيات قرآن يك دفعه نازل نگرديده بلكه در مدت بيست و سه سال تدريجا با مناسبت هاى مختلف و در حوادث گوناگون نازل شده است. اين حقيقت بيش تر

روشن خواهد گرديد كه قرآن از ناحيه خداوند بزرگ فرود آمده، از قدرت بشر خارج مى باشد زيرا اقتضاى طول زمان و فاصله هاى طولانى در نزول آيات قرآن و در عين حال گستردگى آن، اين بود كه وقتى اين آيات در يك جا جمع گرديد، در ميان آن ها ناهماهنگى و اختلاف ديده شود.

ولى مى بينيم كه قرآن در هر دو صورت اعجاز خود را حفظ نموده است: آن روز كه قطعه قطعه نازل مى شد، در همان متفرق بودنش معجزه بود و زمانى هم كه از حالت قطعه قطعه بودن خارج و در يك جا جمع آورى شد، جنبه ديگرى از اعجاز به خود گرفت.

خود قرآن نيز به اين خصوصيت و امتياز اشاره مى كند، آن جا كه مى گويد:

أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً. «1»

آيا در باره قرآن نمى انديشيد كه اگر از سوى غير خدا بود، اختلاف فراوانى در آن مى يافتند.

اين آيه شريفه انسان را به يك موضوع فطرى و وجدانى رهبرى مى كند كه: هر كس در ادعا و گفتار خويش بر كذب و دروغ متكى باشد، در نظرياتش اختلاف و در بيانش تناقض، ظاهر و آشكار خواهد شد ولى اين اختلاف و تناقض در كتاب آسمانى (قرآن) وجود ندارد، پس بنابراين،

__________________________________________________

(1) نساء/ 82.

بيان درمسائل قرآن، ص: 91

قرآن ساخته و پرداخته فكر بشر نبوده، بر پايه دروغ و افترا بنيان نشده است.

پاك و عارى بودن قرآن از اختلاف و تناقض مطلبى نيست كه به دليل و برهان نيازمند باشد بلكه حقيقت روشنى است كه حتى عرب آن روز نيز اين حقيقت را كاملا درك نموده است و فصحا، بلغا

و سخن دانان آن زمان هم بر آن اذعان داشتند.

گفتار وليد بن مغيره گواه زنده آن است آن جا كه ابو جهل خواست كه وى نظر خود را در باره قرآن ابراز نمايد، چنين گفت:

من در باره قرآن چه بگويم؟ به خدا سوگند در ميان شما كسى نيست كه به اندازه من با اشعار و قصايد عرب آشنا باشد، در شناخت رموز فصاحت و بلاغت و فنون شعر و رجز كسى به پاى من نمى رسد، من به هر گونه شعر، حتى به اشعار جنيان نيز آگاهم ولى به خدا سوگند! اين كه محمد مى گويد به هيچ يك از اين ها كه گفتم شباهت ندارد، آرى به خدا قسم! گفتار محمد داراى حلاوت خاصى است كه هر سخن بليغ و شيرينى را درهم مى شكند و بر تمام گفتارها برترى دارد و برتر از آن سخنى متصور نيست.

ابو جهل گفت: به خدا سوگند! اقوام و عشيره تو، از تو راضى نخواهند گرديد مگر بر ضد آن چيزى بگويى.

وليد گفت: پس صبر كن تا در اين باره فكر كنم، پس از فكر و تأمل زياد چنين گفت: قرآن سحرى است كه محمد آن را از ساحران گرفته است. «1»

و بنابر بعضى نقل ها وليد چنين گفت: به خدا سوگند! از محمد سخنى شنيدم كه نه انس را چنين سخنى است و نه جن را. كلام او داراى حلاوت و شيرينى فوق العاده اى است. سخن تازه، ريشه دار، پر ثمر و بى سابقه اى است برجسته ترين سخن است كه برجسته تر از آن سخنى نيست و بشر از گفتن آن عاجز و زبون است.

و إنّ له لحلاوة و إنّ عليه لطلاوة و إنّ أعلاه لمثمر

و إنّ أسفله لمغدق و إنّه ليعلو و لا يعلى عليه و ما يقول هذا بشر «2» اگر شما كتب عهدين را كه آسمانى قلمداد مى شود، كاملا بررسى نماييد، اين حقيقت برايتان روشن تر خواهد شد و حق و باطل خود را نمايان تر خواهد ساخت. اينك قسمتى از تناقضات

__________________________________________________

(1) تفسير طبرى، 29/ 98.

(2) تفسير قرطبى، 19/ 72.

بيان درمسائل قرآن، ص: 92

انجيل را بررسى مى كنيم:

1- در انجيل لوقا آمده كه مسيح گفت:

هر كس با من نباشد مخالف من است. «1»

ولى در جاى ديگر از همان انجيل، نقيض آن را مى خوانيم كه مسيح گفت:

هر كس مخالف ما نباشد، او با ما است. «2»

2- در اناجيل مى خوانيم كه وقتى مسيح را معلم صالح خطاب نمودند، گفت:

چرا صالح؟ به جز خدا صالحى وجود ندارد. «3»

ولى در جاى ديگر اناجيل، درست عكس آن را مى خوانيم كه مسيح گفت:

«منم نگهبان صالح» و باز گفت:

اما من همان نگهبان صالحم. «4»

3- در انجيل متى آمده است:

آن دو نفر دزد كه با مسيح به دار آويخته شدند، هر دو مسيح را سرزنش مى نمودند و نيش زبان مى زدند. «5»

و در انجيل ديگر درست ضد آن گفتار آمده است كه:

يكى از آن دو مجرم به مسيح گفت: «تو اگر مسيح هستى، هم خود و هم ما را از چوبه دار برهان.» و مجرم دوم گفت: «تو از خدا و مجازات وى نمى ترسى كه مسيح را سرزنش مى كنى.» «6»

4- در انجيل يوحنا چنين آمده است كه:

اگر من به نفع خودم شهادت دهم، شهادتم درست نخواهد بود. «7»

ولى در همين انجيل آمده است كه:

عيسى گفت: اگر من به نفع

خودم شهادت دهم شهادتم درست است. «8»

__________________________________________________

(1) متى، فصل 12 لوقا، فصل 11.

(2) مرقس و لوقا، فصل 9.

(3) متى، فصل 19 مرقس، فصل 10 لوقا، فصل 18.

(4) يوحنا، فصل 10.

(5) متى، فصل 27.

(6) لوقا، فصل 5.

(7) يوحنا، فصل 5.

(8) همان، فصل 8.

ن درمسائل قرآن، ص: 93

اين ها نمونه هاى مختصرى از اختلافات و تناقض هايى است كه در اناجيل با آن حجم كوچكى كه دارد، مشاهده مى شود و همين نمونه ها مى تواند براى افراد حقيقت جو و دور از تعصب و عناد، يك دليل و راهنماى خوب و روشنگرى باشد. بيان درمسائل قرآن، ص: 94

اعجاز قرآن در تشريع و قانون گذاري … ص: 94

دوران قبل از قرآن … ص: 94

اين يك حقيقت مسلم و تاريخى است كه قبل از طلوع خورشيد تابناك اسلام دورانى بود، تاريك وحشت زا، مردمش در جهل و نادانى، در انحطاط علمى و اخلاقى و در وحشيت و بربريت به سر مى بردند. در آن دوران تاريك، اختلافات نژادى و طبقاتى، قانون زور، پستى، فرومايگى و هرج و مرج اجتماعى بر ملل جهان خاصه بر عرب حكومت مى كرد. دل ها به سوى غارت و يغماگرى متوجه بود قدم ها به سوى برافروختن آتش جنگ و خونريزى مى شتافت.

عرب قبل از اسلام از عقيده هاى خرافى و روش هاى وحشى گرى، بهره فراوانى داشتند. نه داراى عقيده و مذهبى بودند كه همه آن ها را در يك نقطه متمركز سازد و نه داراى يك قانون و نظام اجتماعى واحد بودند كه ارتباط و هماهنگى در ميان آنان برقرار كند. پيروى از عادات و روش هاى نياكان، آنان را متحير ساخته، به هر سو سوق شان مى داد. بت پرستى از رواج خاصى برخوردار بود و مردم عصر جاهلى داراى بت هاى متعددى بودند كه آن ها را پرستش نموده، وسيله شفاعت به پروردگارشان مى دانستند.

در ميان آنان

اموال بر پايه شانس موهوم تقسيم مى شد و قماربازى براى آنان يك عمل عادى و شايع بود، به طورى كه اين عمل فاسد يك نوع مايه افتخار و مباهات در اجتماع آنان محسوب مى شد. يكى ديگر از عادات زشت آنان ازدواج با همسران پدران و زشت تر از آن، كشتن دختران و زنده به گور كردن آن ها بود. بيان درمسائل قرآن، ص: 95

عصر قرآن … ص: 95

آرى اين ها قسمتى از عادات زشت عرب بود در دوران جاهليت و قبل از اسلام و قبل از نزول قرآن ولى موقعى كه نور محمد (ص) در مكه بدرخشيد و آفتاب اسلام از جزيرة العرب سر زد دل هاى تاريك مردم جاهلى با معارف الهى روشن و از آلودگى ها پاك گرديد.

توحيد و يگانه پرستى جايگزين بت و بت پرستى شد، جهل و نادانى جاى خود را به علم و دانش داد. رذايل اخلاقى به اوصاف نيك، اختلاف و دشمنى به محبت و دوستى مبدل گرديد. از همين مردم غارت گر، سست و پراكنده يك ملت متحد و منسجم و پر مهر به وجود آمد كه توانست، نفوذ و حكومت خويش را در سرتاسر جهان گسترش داده و پرچم علم، تمدن، انسانيت و تقوا را در تمام دنيا به اهتزاز در آورد.

دورى يكى از وزراى فرانسه در اين باره چنين مى گويد:

محمد پيامبر مسلمانان با تعاليم عالى و آسمانى خويش به آسانى توانست قبايل پراكنده عرب را متحد سازد و از آن ها ملت واحدى تشكيل داده، حكومت و نفوذ خويش را از اسپانيا تا شبه قاره هند گسترش دهد و در تمام جهان پرچم تمدن را به اهتزاز درآورد. آن مرد بزرگ اين تحول عجيب و همه

جانبه را در موقعى به وجود آورد كه هنوز اروپا در ظلمت قرون وسطايى به سر مى برد.

و سپس مى گويد:

در قرون وسطى، تنها مردمى كه داراى علم و دانش بودند و گوى سبقت را در اين ميدان از همگان ربودند، همان ملت عرب بود كه ابرهاى ضخيم جهالت، وحشيت و بربريت را كه بر آسمان اروپا كشانده شده بود، از هم پاشيدند و آفتاب تمدن، علم و اخلاق را به آن سرزمين تاباندند. «1»

اين همه پيشرفت، ترقى، تعالى و افتخارات عظيمى هم كه نصيب عرب گرديد، در اثر همان تعاليم عاليه قرآن مجيد و كتاب آسمانى بود كه بر تمام كتاب هاى آسمانى ديگر تفوق و برترى دارد، قوانينش بر پايه عقل، استوار و پى ريزى گرديده تعاليمش داراى يك روش خاص، جالب و استثنايى است.

__________________________________________________

(1) صفوة العرفان، محمد فريد وجدى، ص 119. […]

بيان درمسائل قرآن، ص: 96

اعتدال در قرآن … ص: 96

اشاره

يكى ديگر از ويژگى هاى قرآن و جنبه هاى اعجاز آن، اعتدال و ميانه روى در قانون گذارى و دستورات اخلاقى است. قرآن در قانون گذارى، روش اعتدال و ميانه روى را در پيش گرفته و از هرگونه افراط و تفريط اجتناب نموده است. قرآن تا آن جا به موضوع اعتدال توجه داشته است كه آن را براى افراد انسان نيز يك امر لازم و ضرورى دانسته، با زبان آنان از خداوند راه اعتدال و خالى از اعوجاج و روش دور از افراط و تفريط را مى طلبد، آن جا كه مى گويد:

اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ. «1»

[خداوندا!] ما را به راه راست هدايت فرماى.!

اين جمله در عين اختصار معناى عميق و ژرفى را در بر دارد كه توضيح آن را در تفسير سوره حمد خواهيد

خواند.

قرآن مجيد در آيات زيادى به اعتدال و ميانه روى در تمام امور دعوت مى نمايد و به يك روش عادلانه كه از افراط و تفريط به دور باشد، رهبرى مى كند آن جا كه مى گويد:

إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ. «2»

خداوند اكيدا به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبان شان برگردانيد و در هنگام داورى، راه عدالت در پيش گيريد.

اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى. «3»

عدالت بورزيد، زيرا كه آن به تقوا و پرهيزگارى نزديك تر است.

وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى.

«4»

هنگام سخن گفتن، حق و عدالت را رعايت كنيد، گرچه به ضرر خويشان شما باشد.

إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ. «5»

خداوند شما را به عدل و نيكى و به احسان براى خويشاوندان اكيدا فرمان مى دهد و از

__________________________________________________

(1) فاتحه/ 6.

(2) نساء/ 58.

(3) مائده/ 8.

(4) انعام/ 152.

(5) نمل/ 90.

بيان درمسائل قرآن، ص: 97

كارهاى زشت و از ظلم و ستم نهى تان مى كند و بدين گونه پندتان مى دهد، شايد كه بپذيريد.

قرآن در تمام ابعاد و امور زندگى راه اعتدال و ميانه اى را در پيش پاى مى گذارد كه ذيلا قسمتى از آن ها را براى شاهد گفتار، در اين جا مى آوريم.

1- اعتدال در بخشش … ص: 97

قرآن مجيد انسان را به اقتصاد و ميانه روى در به كارگيرى مال و بهره بردارى از ثروت فرمان مى دهد، از طرفى صفت بخل را نكوهش و از طرف ديگر اسراف در زندگى را مذمت مى كند. قرآن در آيات متعدد از بخل و آز، نهى نموده و عواقب زيان بار آن را گوشزد مى كند و مى گويد:

وَ

لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ. «1»

آنان كه خداوند از فضل و كرم خويش، نعمت و ثروت فراوان به آنان داده است، از بذل و بخشش خوددارى مى كنند، خيال نكنند كه اين عمل به سود آن هاست بلكه به ضرر آن هاست، زيرا همان اموال را به زودى همانند طوقى بر گردنشان مى افكنند و آن چه در آسمان ها و زمين است، ملك خاص و ماندگار خداست و خداوند بر اعمال شما آگاه است.

در برابر اين گروه آيات كه انسان را به بذل و بخشش تشويق مى كند، آيات ديگرى نيز وجود دارد كه از اسراف و تبذير نهى كرده، مردم را از مفاسد آن بر حذر مى دارد و چنين مى گويد:

وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ. «2»

و اسراف نكنيد زيرا كه خداوند مسرفان را دوست ندارد.

إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ. «3»

اسراف كنندگان برادر شياطينند.

وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً. «4»

نه دستت را بر بذل و بخشش ببند و نه آن را بيش از حد بگشاى تا مورد سرزنش قرار گيرى و از زندگى فرو مانى.

__________________________________________________

(1) آل عمران/ 180.

(2) انعام/ 141.

(3) اسراء/ 27.

(4) اسراء/ 29.

بيان درمسائل قرآن، ص: 98

2- اعتدال در عفو و انتقام … ص: 98

قرآن انسان را به تحمل، صبر و استقامت در برابر مصائب و مشكلات فرمان مى دهد. افراد صبور را مى ستايد و به آنان پاداش بزرگى را نويد مى دهد و مى گويد:

إِنَّما يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ. «1»

صابران اجر و پاداش خود را بى حساب دريافت

مى كردند.

وَ اللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ. «2»

خداوند صبر كنندگان را دوست دارد.

ولى بايد توجه داشت كه قرآن در برابر ظالم دست مظلوم را نبسته و او را از گرفتن حق خويش باز نداشته است، بلكه براى اين كه ريشه ظلم و فساد قطع شود و براى اين كه قانون عدالت در روى زمين حكم فرما باشد، به مظلوم اجازه و بلكه فرمان مى دهد كه در برابر ظلم و ستمگر مقاومت و ايستادگى نمايد و عادلانه از وى انتقام بگيرد. قرآن در اين مورد مى گويد:

فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ. «3»

هر كس بر شما تعدى كند، شما نيز به اندازه تعدى وى از او انتقام بگيريد.

قرآن به اولياى مقتول اجازه داده است كه در صورت عمدى بودن قتل، قاتل را قصاص كنند و به تاوان مقتول او را بكشند:

وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ. «4»

هر كس مظلوم كشته شود به ولىّ اش سلطه (حق قصاص) داديم ولى او هم نبايد در قتل اسراف ورزد.

3- اعتدال در جنبه هاى مادى و معنوي … ص: 98

قرآن مجيد چون بر پايه اعتدال و ميانه روى، تشريع و قانون گذارى مى كند، اين است كه نظام و قوانين اجتماعى اين عالم را با قوانين آخرت تطبيق نموده، در ميان آن ها نيز هماهنگى به وجود

__________________________________________________

(1) زمر/ 10.

(2) آل عمران/ 146.

(3) بقره/ 194.

(4) اسراء/ 33.

بيان درمسائل قرآن، ص: 99

آورده است. از يك طرف اصلاح امور اين جهان را به عهده گرفته، از طرف ديگر سعادت اخروى افراد بشر را تضمين مى كند.

اين قرآن همان قانون بزرگ و ناموس اكبرى است كه پيامبر بزرگ اسلام آن را آورده، تا بدان وسيله جهان بشريت را به سعادت هر

دو جهان برساند.

قرآن مانند تورات فعلى نيست كه قانون آن اختصاص به زندگى مادى داشته و تنها مربوط به اين جهان باشد و به جهان ديگر توجه نكند. آرى، تورات آن چنان در چهارچوبه جهان مادى غرق شده كه كوچك ترين توجهى به جهان آخرت ندارد و حتى پاداش اعمال نيك را نيز مال و منال دنيا و مسلط بودن بر مردم مى شناسد، نتيجه و مجازات گناهان را از دست دادن تسلط و ثروت اين جهان معرفى مى كند.

و همچنين قرآن مانند انجيل فعلى نيست كه در تشريع و قانون گذارى تنها به جنبه هاى اخروى بپردازد و از نظام اجتماع و امور زندگى غفلت ورزد و آن را اساسا ناديده بگيرد بلكه قانون قرآن يك قانون كامل و گسترده اى است كه هم به امور زندگى و نظامات اجتماعى اين جهان نظارت دارد و هم به اصلاح شئون جهان آخرت مى پردازد و هيچ يك از دو جنبه مادى و معنوى بشر را فرو گذار نمى كند.

قرآن مجيد در تعاليم خود گاهى انسان را به عالم آخرت سوق مى دهد و گاهى به امور زندگى اين جهان متوجه مى كند و در مقام توجه به جهان آخرت مى گويد:

وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ. وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِيها وَ لَهُ عَذابٌ مُهِينٌ «1» هر كسى كه از خدا و پيامبرش پيروى كند، خداوند او را به باغ هايى وارد مى سازد كه همواره از زير درختانش نهرها جارى است، در آن جا هميشگى خواهند بود و اين است پيروزى بزرگ و هر كس

نسبت به خدا و پيامبر او عصيان ورزد و از حدودش تجاوز كند، او را به آتش دوزخ مى افكند كه جاودانه در آن خواهد ماند و بر اوست، شكنجه دردناك و مذلت بار.

فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ. وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ. «2»

هر كس به اندازه ذره اى كار نيك انجام دهد پاداش آن را خواهد ديد و هر كس به اندازه

__________________________________________________

(1) نساء/ 13، 14. […]

(2) زلزله/ 7، 8.

بيان درمسائل قرآن، ص: 100

ذره اى عمل بد انجام دهد، كيفر آن را هم خواهد چشيد.

وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا «1» در آن چه خدا [از اموال دنيا] به تو داده است، سراى آخرت را بطلب! قرآن در آيات زيادى مردم را به فرا گرفتن علم و دانش پيروى از تقوا ترغيب و تشويق نموده، در عين حال براى آنان لذايذ زندگى و بهره بردارى از نعمت هاى پروردگار را مباح و جايز مى داند و اين حقيقت را چنين بيان مى كند:

قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ «2» بگو: چه كسى زينت هاى الهى را كه براى بندگان خود آفريده است و روزى هاى پاكيزه را حرام كرده است.

قرآن مجيد، در عين توجه به امور زندگى انسان در دنيا، به امور معنوى و اخروى نيز توجه ويژه دارد و مردم را به عبادت خدا و به تفكر در آيات و آثار تشريعى و تكوينى خداوند و به تأمل در موجودات جهان هستى و در اسرار و دقايق وجود انسان، با تأكيد دعوت مى كند ولى در عين حال تنها به اين كه انسان را به خدا برساند

و بنده را با خدا مرتبط سازد، اكتفا نمى كند بلكه به جنبه ديگرى نيز كه افراد بشر را به همديگر مربوط مى سازد و در ميان آنان الفت و محبت ايجاد مى كند توجه خاصى مبذول مى دارد.

4- اعتدال در اقتصاد … ص: 100

خريد و فروش و معاملات را تجويز، ربا و فزون طلبى را تحريم نموده، آن جا كه مى گويد:

وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا. «3»

خداوند، خريد و فروش را حلال و ربا را حرام نموده است.

قرآن به افراد بشر دستور داده است كه بر عهد و پيمان هاى خود وفادار باشند:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ. «4»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به عقود و پيمان هاى خويش وفا كنيد.

__________________________________________________

(1) قصص/ 77.

(2) اعراف/ 32.

(3) بقره/ 275.

(4) مائده/ 1.

بيان درمسائل قرآن، ص: 101

5- اعتدال در انتخاب همسر … ص: 101

چون بقاى نوع بشر متكى به امر ازدواج است، خداوند نيز در قرآن براى تأمين همان احتياج فطرى انسان، او را به ازدواج امر نموده و چنين فرموده است:

وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ وَ الصَّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ. «1»

مردان و زنان بى همسر را همسر دهيد و همچنين غلامان و كنيزان صالح و درستكارتان را به نكاح يكديگر در بياوريد و اگر فقير و تنگدست باشند، خدا آنان را از فضل خود بى نياز مى سازد خداوند وسعت بخش و داناست.

فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً. «2»

ازدواج كنيد از زنانى كه بر شما حلال گرديده است، دو يا سه يا چهار زن و اگر بترسيد كه نتوانيد در ميان شان با عدالت رفتار كنيد، در اين صورت تنها به يكى كفايت بورزيد.

6- اعتدال در معاشرت … ص: 101

قرآن به انسان امر مى كند كه با همسرش خوش رفتارى كند و تمام احتياجات زندگى او را بر طرف سازد و همچنين دستور مى دهد كه انسان با تمام مسلمانان مخصوصا با پدر، مادر، اقوام و عشيره خويش با نيكى، ملايمت و خوشى رفتار نمايد بلكه از نظر قرآن نيكى و خوش رفتارى يك برنامه وسيع و همگانى است كه در برابر افراد بشر خواه مسلمان و يا غير مسلمان بايد رعايت شود. قرآن در اين مورد مى گويد:

وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ. «3»

با همسرانتان به طور شايسته رفتار كنيد.

وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ. «4»

و به همان مقدار كه زنانتان وظايفى در قبال شما دارند، حقوقى نيز بر گردن شما دارند و از حقوق متقابل برخوردارند.

__________________________________________________

(1) نور/

32.

(2) نساء/ 3.

(3) نساء/ 19.

(4) بقره/ 228.

بيان درمسائل قرآن، ص: 102

وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ بِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبى وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالًا فَخُوراً. «1»

و خدا را پرستش كنيد و چيزى را بر وى شريك قرار ندهيد و به پدر و مادر نيكى كنيد، همچنين به خويشاوندان، يتيمان، مستمندان، همسايگان دور و نزديك و دوست و همنشين، واماندگان در سفر و بردگانى كه مالك آن ها هستيد [به همه آن ها نيكى كنيد] خداوند كسى را كه متكبر و فخرفروش است [و از اداى حقوق ديگران سرباز مى زند] دوست نمى دارد.

وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ. «2»

نيكى كن، همان گونه كه خدا به تو نيكى نموده است و هرگز در زمين در جست و جوى فساد مباش كه خدا مفسدان را دوست نمى دارد.

إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ. «3»

رحمت خداوند جدا به نيكوكاران نزديك است.

وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ. «4»

و نيكى كنيد، زيرا خداوند نيكوكاران را دوست دارد.

اين ها نمونه هايى است از تعاليم قرآن در رابطه با اعتدال و ميانه روى در تمام ابعاد و اجتناب از افراط و تفريط در تمام امور!!

قانون نظارت عمومى در قرآن … ص: 102

قرآن امر به معروف و نهى از منكر را كه نظارت عمومى و كنترل مردمى گسترده و در عين حال ساده و بى معونه اجتماعى است، بر تمام افراد امت واجب كرده، آن را به طايفه و افراد خاصى منحصر ندانسته است.

قرآن با اين ماده قانون، موجبات

گسترش تعاليم خويش را فراهم ساخته و بر تعاليمش روح حيات و بقا دميده و پشتوانه نيرومند تداوم و استمرار بخشيده است.

__________________________________________________

(1) نساء/ 36.

(2) قصص/ 77.

(3) اعراف/ 56.

(4) بقره/ 195.

بيان درمسائل قرآن، ص: 103

اسلام افراد اجتماع و اعضاى خانواده ها را بر يكديگر ناظر و راهنما قرار داده و هر فرد را بر ديگرى مراقب و هدايت گر نموده است و در واقع به تمام افراد مسلمان وظيفه يك فرد پليس را داده كه افراد ديگر جامعه را به سعادت و راه نيك راهنمايى كنند و از ظلم، ستم و فساد بازشان بدارند، يعنى به طور كلى همه مسلمانان به تبليغ و اجراى قوانين اسلام و نظارت بر حسن اجراى آن، مأمور و موظف مى باشند.

خواننده عزيز! آيا مى توان سپاهى بزرگ تر، نيرومندتر و مؤثرتر از اين سپاه، آن هم به رايگان به وجود آورد و اين چنين به سازندگى مادى و معنوى جامعه پرداخت؟! در عصر كنونى براى نظارت بر امور كشور نيروى وسيع انتظامى مهيا مى كنند ولى با اين حال نمى توانند، از تخلفات و قانون شكنى ها جلوگيرى نمايند زيرا نيروى انتظامى هرچه وسيع و مجهز باشد، باز هم نمى تواند در همه اوقات و نقاط با تمام افراد ملت همراه بوده، بر اعمال وى نظارت كند.

اما اسلام با يك طرح و برنامه عالى و با واجب نمودن «امر به معروف و نهى از منكر» يك سپاه انتظامى و نيرومند و گسترده اى را به وجود آورده، بسيج عمومى نموده است كه با تمام سپاه و نيروهاى انتظامى جهان تفاوت اصولى و ماهوى دارد كه بدون بودجه و هزينه اداره مى گردد و در همه جا و در همه زمان ها و

مكان ها حضور دارد و بر همه نظارت مى كند و ناظر و ضامن اجراى قوانين عاليه اسلام مى باشد.

قانون برابرى و ملاك برترى در قرآن … ص: 103

از بزرگ ترين و عميق ترين قوانين و تعاليم قرآن، قانون مساوات و برابرى است كه قرآن با تشريع اين ماده قانون، در ميان مسلمانان اتحاد، يگانگى، برابرى و برادرى برقرار مى سازد و همه آنان را در صف واحد قرار مى دهد و هرگونه امتيازات و اختلافات نژادى و طبقاتى را در ميان شان لغو مى سازد و تمام برترى ها و فزون طلبى ها را از ريشه بر مى كند و تنها در اين ميان علم و تقوا را ملاك فضيلت و برترى قرار مى دهد، آن جا كه مى گويد:

إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ. «1»

گرامى ترين شما در نزد خداوند با تقواترين شماست.

__________________________________________________

(1) حجرات/ 13. […]

بيان درمسائل قرآن، ص: 104

قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ. «1»

و بگو آيا آنان كه مى دانند با آنان كه نمى دانند، يكسان و برابرند؟

رسول خدا نيز مى فرمايد: «خداوند بزرگ، كسانى را كه در دوران جاهليت خوار و ذليل بودند، در سايه اسلام، عزت بخشيد و به وسيله اسلام نخوت و تكبر دوران جاهليت و تفاخر به اقوام و عشيره و مباهات به پدران و نياكان و هرگونه اختلافات طبقاتى و نژادى را از بين برد، تمام مردم جهان از سپيد و سياه و از عرب و عجم همه و همه فرزندان آدمند و خداوند آدم را از خاك آفريده است و در روز رستاخيز محبوب ترين مردم در پيشگاه خدا پرهيزگارترين آن ها خواهد بود. «2»

باز مى فرمايد: «فضيلت دانشمندان نسبت به ساير مردم مانند فضيلت من است، نسبت به كم ترين شما.» «3»

اسلام، سلمان فارسى بيگانه را به خاطر كمال ايمانش بر

ديگر مسلمانان مقدم داشت تا جايى كه او را از اعضاى اهل بيت خود پيامبر قرار داد. «4» ولى ابو لهب عموى پيامبر را به علت كفر و بى دينى به عقب راند.

تاريخ زندگانى پيامبر اسلام هم نشان مى دهد كه وى در هيچ مورد با نسب و نژاد خويش بر ديگران برترى نجسته و با ملاك ها و امتيازات ديگرى كه از آن ها برخوردار بوده است و معمولا مردم آن عصر و دوران به وسيله آن ها فخر و مباهات مى كردند، به خود نباليده است بلكه مردم را تنها به سوى ايمان به خدا و روز رستاخيز دعوت نموده و به اتحاد و يگانه پرستى رهنمون شان بوده است و از اين راه توانست بر قلوب مردم حكومت كند و ريشه هاى عميق تكبر و زمينه هاى افتخارات بى جا را از دلشان بركند و به جاى آن، نهال محبت و اخوت بنشاند تا جايى كه افراد ثروتمند و خاندان هاى شريف حاضر مى گرديدند دخترانشان را به ازدواج افراد فقير و افرادى كه به نظر آنان از خاندان هاى به اصطلاح پست و عقب افتاده به شمار مى رفتند در بياورند و با آنان پيوند قوم و خويشى برقرار سازند. «5»

__________________________________________________

(1) زمر/ 9.

(2) فروع كافى، ج 2، باب 21 «انّ المؤمن كفو المؤمنة.»

(3) الجامع الصغير با شرح مناوى، 4/ 432 «فضل العالم على سائر النّاس كفضلى على ادناكم.»

(4) بحار الانوار، فضايل سلمان، ج 4، باب 76 «فالاسلام قدّم سلمان الفارسى لكمال ايمانه حتّى جعله من اهل البيت و اخّر ابى لهب عمّ رسول اللّه لكفره.»

(5) زياد بن لبيد كه از ثروتمندان و بزرگان مدينه بود، به فرمان رسول خدا (ص) دختر زيبا و شايسته اش زلفا

را

بيان درمسائل قرآن، ص: 105

نتيجه … ص: 105

اين است كه قانون قرآن و تعاليم اسلام، تمام مصالح فردى و اجتماعى را در نظر گرفته است و قوانينى را تشريع و تنظيم نموده است كه مى تواند پاسخگوى تمام نيازمندى هاى مختلف جوامع بشرى بوده، بر تمام جنبه هاى دنيوى و زندگى مادى انسان ها نظارت كند و تمام جنبه هاى دنيوى و اخروى را نيز تأمين نمايد.

آيا با اين حال در نبوت و پيامبرى كسى كه اين همه قوانين متعالى و مترقى را آورده است، جاى شك و ترديد باقى مى ماند؟! آن هم با توجه به اين نكته كه: پيامبر اسلام در ميان يك مشت مردم وحشى و نادان به دنيا آمده و در ميان مردمى نشو و نما نموده است كه كوچك ترين ارتباط و آشنايى با اين گونه تعاليم عالى آسمانى نداشته اند و اين تعاليم از افق فكر آنان برتر و از سطح تصورشان بالاتر بود.

__________________________________________________

به ازدواج يك مسلمان سياه، كوتاه قد و بى چيز سودانى به نام جويبر در آورد، در صورتى كه جز اصل برابرى در اسلام، عامل ديگرى براى اين ازدواج وجود نداشت فروع كافى، ج 2، باب 21.

بيان درمسائل قرآن، ص: 106

حقايق ثابت و خلل ناپذير در قرآن … ص: 106

قرآن مجيد به موضوعات زيادى متعرض گرديده، مطالب مختلفى را مورد گفت وگو قرار داده است. در باره خداشناسى و معارف عقلى سخن گفته، موضوع آفرينش و رستاخيز را پيش كشيده و از ماوراء الطبيعه، از روح و فرشته و جن و شيطان سخن به ميان آورده، از كره زمين و كرات ديگر سخن رانده، بر تاريخ گذشتگان و انبياى سلف و پيروانشان پرداخته، گاهى مثل زده و گاه اقامه حجت و برهان نموده، گاهى به مسائل اخلاقى وارد شده و گاهى

حقوق خانواده را تشريح نموده، گاهى به آيين حكومت، زمامدارى و مردم دارى و نظم اجتماعى و به قوانين جنگى اشاره كرده و گاهى در عبادات و معاملات و مسائل سياسى و اقتصادى در روابط اجتماعى و امور ازدواج، طرح عادلانه اى ريخته و در موضوع ارث و حدود و قصاص و در غير اين موارد قانون گذارى كرده است.

در همه اين مسائل، بهترين و جالب ترين حقايق را به بشر ارائه نموده است حقايقى كه خلل، فساد و بطلان هرگز بر آن راه ندارد و كوچك ترين اشكال و ايرادى بر آن متوجه نمى باشد.

اين چيزى است كه ذاتا براى بشر امكان پذير نيست و كسى نمى تواند در هر مورد جزئى و كلى قانون گذارى كند و اين قانون براى هميشه و تا ابد زنده و بى نقص و عيب باشد، مخصوصا اگر اين افراد از ميان ملتى وحشى و بى علم و دانش برخيزد كه كوچك ترين آشنايى با اين گونه معارف و حقايق نداشته باشد.

از اين جاست كه مى بينيم، افرادى كه در باره يكى از علوم نظرى، كتابى نوشته اند، از تأليف آن كتاب مدت زيادى نگذشته كه بطلان اكثر نظريه هاى مؤلف آن كتاب روشن مى گردد زيرا علوم بيان درمسائل قرآن، ص: 107

نظرى اين خصوصيت را دارند كه هر چه بيش تر در باره آن ها بحث شود، حقايق بيش ترى در مورد آن ها به دست مى آيد و خلاف نظريات گذشتگان ثابت مى شود و به طورى كه گفته اند، حقيقت ثمره و نتيجه بحث و بررسى است.

چه مجهولات و ناروشنى هاى علم كه گذشتگان حل آن را به آيندگان محول نموده اند و چه كتابهاى فلسفى كه گذشتگان آن را نوشته اند و مورد انتقاد و ايراد

علماى بعدى قرار گرفته است؟

تا جايى كه قسمتى از مباحثى كه از راه دليل براى علماى گذشته ثابت و مسلم شده بود، بعدها پس از بررسى به صورت يك مسئله بى اساس در آمده، از خيالات و موهومات محسوب گرديده است.

اما قرآن مجيد با گذشت زمان و با كثرت جوانب و جهات مباحث و ارتفاع سطح علمى آن ها هنوز مورد كوچك ترين اشكال و انتقادى قرار نگرفته و در مسائل و قوانين آن كم ترين عيب و ايرادى ديده نشده است، مگر ايرادهاى بى جا و موهومى كه از ناحيه بعضى كوته نظران انتشار يافته و ما به زودى آن ها را مورد بحث و گفت و گو قرار داده، بطلان شان را بر ملا خواهيم نمود. بيان درمسائل قرآن، ص: 108

اخبار غيبى در قرآن … ص: 108

اشاره

قرآن مجيد در قسمتى از آياتش از امور مهمى كه مربوط به آينده بود، خبر داده از حوادث و پيشامدهايى كه بعدا واقع مى شد، پيشگويى نموده است و همه آن ها نيز پس از مدتى به وقوع پيوسته، هيچ يك از آن ها مخالف با واقع نگرديده است.

البته جاى ترديد نيست كه اين همه اخبار از غيب و پيشگويى است كه به جز طريق وحى، راهى بر آن نيست.

اينك نمونه اى از پيشگويى هاى قرآن مجيد:

1- پيشگويى در باره جنگ بدر … ص: 108

وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرِينَ. «1»

و به ياد آريد، هنگامى را كه خداوند به شما وعده داده بود كه يكى از دو گروه [كاروان قريش يا لشكر مسلح آن ها] نصيب شما خواهد بود، شما دوست داشتيد كه كاروان براى شما باشد ولى خداوند مى خواهد، حق را با كلمات خود تقويت و ريشه كافران را قطع كند.

مؤمنين وعده غلبه و پيروزى بر دشمن و از بين رفتن كفار را داد. با اين كه مسلمانان در آن روز از نظر تعداد لشكر و وسايل جنگ، ضعيف و در اقليت بودند، تا جايى كه در ميان آنان تنها مقداد و

__________________________________________________

(1) انفال/ 7.

بيان درمسائل قرآن، ص: 109

زبير بن عوام، سواره و بقيه همه پياده بودند و در برابر آنان كفار در اكثريت و از نيروى بيش ترى برخوردار بودند و به طورى كه قرآن بيان مى كند، كفار آن چنان داراى نيرو و قدرت بودند كه مؤمنين از جنگ با آنان در ترس و وحشت به سر مى بردند ولى خداوند در اين آيه اراده خويش را

به مسلمانان اطلاع داده است كه او مى خواهد حق را بر باطل پيروز گرداند و به وعده اش وفا نمود و مسلمانان را بر دشمنان پيروز و كفار را ريشه كن ساخت.

2- پيشگويى در سرنوشت دشمنان پيامبر … ص: 109

فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ. إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ. الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ. «1»

آن چه را كه مأمور هستى، آشكارا بيان كن و از مشركان روى گردان! ما [خطر] استهزا كنندگان را از تو رفع خواهيم نمود، همانانى كه به خدا شرك مى ورزند و آنان به زودى [از نتايج اعمال شان] اطلاع خواهند يافت.

اين آيه شريفه در مكه، در اوايل دعوت اسلامى نازل گرديد و بعضى از مفسّرين مانند بزّاز و طبرانى در سبب نزول اين آيه، از انس بن مالك چنين نقل نموده اند كه روزى رسول خدا در مكه از كنار عده اى مى گذشت و آنان پيغمبر را مسخره و استهزا مى نمودند و چنين مى گفتند كه: «اين همان است كه خيال مى كند پيامبر است و جبرئيل همراه او است.» در اين هنگام اين آيه شريفه نازل گرديد و پيروزى رسول خدا و كمك هاى غيبى را كه شامل حال وى خواهد گرديد، نويد داد، خذلان و شكست سركشان را كه پيامبر را استهزا و مسخره مى كردند، اعلام نمود.

اين آيه در هنگامى نازل گرديد كه كسى تصور نمى كرد روزى خواهد آمد كه قريش شوكت و عزت خويش را از دست دهند و نفوذ و قدرت آنان با پيروزى رسول خدا (ص) از بين برود و اين آيه شريفه چنين روز و سرنوشتى را براى قريش پيش بينى كرد و عينا به وقوع پيوست.

3- پيشگويى در باره پيروزى اسلام بر تمام اديان ديگر … ص: 109

هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ. «2»

__________________________________________________

(1) حجر/ 94- 96.

(2) صف/ 9.

بيان درمسائل قرآن، ص: 110

اوست كه پيامبرش را با هدايت و آيين حق به سوى مردم فرستاد تا دين

وى را بر تمام دين ها پيروز گرداند، هر چند مشركان كراهت داشته باشند.

اين آيه شريفه هنگامى نازل گرديد كه اسلام هنوز در جزيره عربستان رواج كامل پيدا نكرده بود كه اين آيه از پيروزى جهانى اسلام و از برترى و غلبه آن بر تمام اديان و ملل دنيا خبر داد كه بخش عظيمى از آن تحقق يافت و تحقق كامل آن با ظهور مهدى و مصلح جهان خواهد بود.

4- پيشگويى در باره جنگ ايران و روم … ص: 110

غُلِبَتِ الرُّومُ. فِي أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ. «1»

روم در نزديك ترين سرزمين شكست خورد ولى پس از مغلوب شدن به زودى پيروز و غالب خواهد گرديد.

آن چه اين آيه خبر داده بود، در مدت كم تر از ده سال واقع گرديد و شاه روم بر پادشاه ايران غالب شد و سپاه روم وارد سرزمين فارس گرديد.

5- پيشگويى در هزيمت دشمن نيرومند … ص: 110

أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَمِيعٌ مُنْتَصِرٌ. سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ. «2»

يا مى گويند: ما جماعتى متحد و نيرومند و پيروزيم ولى بدانند به زودى جمع شان شكست مى خورد و پا به فرار خواهند گذاشت.

اين آيه از هزيمت و شكست مشركين و از پاشيده شدن اجتماعاتشان خبر مى دهد. اين جريان نيز در جنگ بدر واقع گرديد، آن گاه كه ابو جهل اسب خويش را جلو راند و در پيشاپيش لشكر خويش قرار گرفت و گفت: ما امروز از محمد و يارانش انتقام خواهيم گرفت ولى خداوند او را هلاك و جمعيتش را متفرق ساخت و حق را آشكار و كلمه حق را برتر گردانيد. اين جريان در موقعى به وقوع پيوست كه مسلمانان در اقليت بودند و كسى نمى توانست، باور كند كه سيصد و سيزده مردى كه هيچ گونه وسايل جنگ در اختيارشان نبود و به جز يك يا دو اسب و هفتاد شتر كه به نوبت سوار آن ها مى شدند وسيله اى نداشتند، بر يك لشكر انبوه و نيرومندى كه از نظر تعداد،

__________________________________________________

(1) روم/ 2، 3.

(2) قمر/ 44، 45.

بيان درمسائل قرآن، ص: 111

وسايل و تجهيزات جنگى برترى كامل دارند، غالب شوند، نيرو و قدرت آنان را درهم بشكنند، شوكت و عزت شان را به باد فنا و نيستى بسپارند.

6- پيشگويى در سرنوشت أبو لهب … ص: 111

تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ. ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ. سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ. وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ … «1»

بريده باد هر دو دست ابو لهب [و مرگ بر او باد]، همان طور هم خواهد بود. آن چه از ثروت و اولاد به دست آورده است، به حال وى سودى نخواهد بخشيد، به زودى وارد آتش شعله ور دوزخ مى شود.

[و نيز] همسرش در حالى كه هيزم كش [دوزخ] است و در گردنش طنابى است، از ليف خرما! اين سوره كه در حال حيات ابو لهب نازل گرديده است، از داخل شدن او و همسرش به آتش دوزخ خبر مى دهد و از اين آيه چنين استفاده مى شود كه آنان تا زنده هستند، اسلام را نخواهند پذيرفت و در عناد و لجاجت خويش باقى خواهند ماند و يك سرنوشت شوم و ذلت بارى در انتظار آن هاست و همان طور كه قرآن پيش بينى كرده بود، آن دو نفر در حال كفر و بى دينى از اين جهان رخت بربسته و مستوجب عذاب ابدى گرديدند. در دنيا به ذلت و نكبت و در آخرت به عذاب الهى مبتلا شدند.

__________________________________________________

(1) لهب/ 1- 4.

بيان درمسائل قرآن، ص: 112

اسرار آفرينش در قرآن … ص: 112

اشاره

قرآن مجيد در آيات متعددى از مسائل مربوط به قوانين آفرينش و عالم طبيعت و كرات آسمانى و امثال آن ها سخن گفته است. قرآن در عصرى از اين حقايق و اسرار، پرده برداشته است كه راهى به اين گونه مسائل و مطالب نبود و كسى نمى توانست به اين حقايق پى برد، مگر از راه وحى و اخبار غيبى.

البته در آن تاريخ از دانشمندان يونانى و غير يونانى عده معدودى بودند كه بر قسمتى از اسرار آفرينش دست يافته بودند و بر پاره اى از اين دقايق علمى آگاهى داشتند ولى جزيرة العرب از اين مسائل كاملا به دور و بى اطلاع بود و در آن منطقه از اين حقايق خبرى نبود.

اما قسمتى از حقايق علمى كه قرآن از آن ها پرده برداشته است و بيش تر علوم و دانش هايى كه اين كتاب آسمانى از چهارده قرن پيش براى بشر آورده است،

آن چنان مهم و دقيق است كه آن روز، نه در يونان و نه در ساير جاها كسى از آن ها مطلّع نبود، بلكه پس از قرن ها با پيشرفت و ازدياد علوم اين دانستنى ها و اسرار كشف گرديد.

نكته قابل توجه اين كه: آيات علمى قرآن در عين بيان حقيقت هميشه راه حزم و احتياط را در پيش گرفته، مطالبى را كه قابل درك و فهم آن دوران بود، به وضوح و صراحت بازگو نموده ولى مطالبى كه قابل درك مردم آن عصر نبود، به اجمال و اشاره برگزار شده و درك و فهم كامل آن را به مردم اعصار آينده كه با تجهيزات و ابزار فنى پيشرفته و اكتشافات و پيشرفت هاى علمى نائل خواهند شد، محول نموده است.

اين قسمت از آيات كه از اسرار آفرينش و از حقايق و دقايق جهان هستى سخن مى گويد، فراوان است. اينك نمونه هاى چندى از آن ها را در اين جا مى آوريم: بيان درمسائل قرآن، ص: 113

1- قانون توازن در قرآن … ص: 113

وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ مَوْزُونٍ. «1»

ما، در روى زمين از هر گياهى، با توازن رويانديم.

در اين آيه به تركيبات متناسب و متوازن نباتات كه يكى از اسرار دقيق جهان آفرينش است، اشاره شده است.

اين آيه دلالت دارد بر اين كه هر گياه و علفى كه در روى زمين سبز مى شود و هر گل و لاله اى كه در فصل بهار شكوفا مى گردد، داراى وزن مخصوص و تركيب خاصى است و قانون توازن دقيق و اندازه گيرى حساب شده در آن ها حكومت دارد و اخيرا از نظر گياه شناسى نيز ثابت گرديده كه هر يك از انواع نباتات از اجزا و عناصر خاصى و به ميزان و

مقدار معينى تركيب و تشكيل يافته است به طورى كه اگر بعضى از اجزاى آن كم يا زياد مى شد، از صورت آن نبات خاص خارج گرديده و نبات ديگرى مى شد.

و باز ثابت شده است كه نسبت بعضى از اين اجزا با بعضى ديگر به قدرى دقيق است كه با موازين و مقياس هاى دقيق و مدرن روز كه تاكنون در اختيار بشر قرار گرفته است، نمى توان مقدار آن را تحقيقا تعيين و اندازه گيرى نمود.

2- قانون تلقيح در قرآن … ص: 113

يكى ديگر از اسرار عجيبى كه وحى الهى به آن اشاره نموده، موضوع تلقيح در علم نباتات است كه اشجار و نباتات به وسيله بادها تلقيح و بارور مى شوند و در اثر همان تلقيح است كه نباتات توليد مثل نموده، ميوه ها و گل ها به وجود مى آيد.

قرآن كريم در اين مورد مى گويد:

وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ. «2»

ما بادها را براى بارور ساختن [ابرها و گياهان] فرستاديم.

مفسرين گذشته تلقيح را به اعتبار اين كه در لغت به معناى حمل نيز آمده است، به همان معنى گرفته، اين آيه را چنين تفسير نموده اند: بادها را فرستاديم تا ابرها را حمل كنند و حركت دهند يا

__________________________________________________

(1) حجر/ 19.

(2) حجر/ 22. […]

بيان درمسائل قرآن، ص: 114

بادها را فرستاديم كه باران را در لابه لاى ابرها حمل نمايند.

ولى اين گفتار در معناى آيه، صحيح به نظر نمى رسد زيرا اولا: تذكر اين نكته خيلى قابل توجه و حائز اهميت نبوده و در خور شأن قرآن مجيد نيست و ثانيا: اصلا بادها ابرها را حمل نمى كنند، بلكه آن ها را از نقطه اى به نقطه ديگر مى رانند.

بنابراين، آيه مذكور يك هدف عالى ترى را تعقيب و ما را به يك حقيقت جالب علمى كه

افكار گذشتگان از درك آن عاجز بود، رهبرى مى نمايد آن حقيقت اين است كه اشجار و نباتات نيز مانند حيوانات به عمل لقاح و به هم رسيدن دو ماده مخالف نيازمندند و بدون تلقيح نتيجه و ثمره اى نمى دهند، توليد مثل و تكثير نوع نمى كنند.

عمل تلقيح گاهى به وسيله بادها انجام مى پذيرد به طورى كه در زردآلو، صنوبر، انار، پرتقال، پنبه، حبوبات و امثال آن ها تلقيح تنها به وسيله بادها انجام مى شود، بدين صورت كه كيسه هاى داخل شكوفه ها بعد از رسيدن، سرباز مى كنند و گردى كه ميان آن هاست، به وسيله بادها بر چهره ماده گل ها افشانده مى شود و عمل لقاح انجام مى گيرد و ماده گل ها آبستن مى شوند و براى به وجود آوردن نتايج و نباتات ديگر آمادگى پيدا مى كنند.

3- قانون زوجيت در قرآن … ص: 114

باز قرآن مجيد از يك حقيقت علمى ديگر چنين خبرمى دهد كه: سنت و قانون ازدواج و زوجيت اختصاص به حيوانات ندارد، بلكه در تمام انواع نباتات نيز اين قانون حكم فرماست، آن جا كه مى گويد:

وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِيها زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ. «1»

خداوند در زمين از همه ميوه ها دو جفت آفريد.

سُبْحانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لا يَعْلَمُونَ. «2»

پاك و منزه است، خدايى كه جفت ها را آفريد: جفت هايى از گياهان و روييدنى ها، از وجود انسان ها و از آن چه انسان ها آن ها را نمى شناسند، آفريد.

__________________________________________________

(1) رعد/ 3.

(2) يس/ 36.

بيان درمسائل قرآن، ص: 115

4- حركت زمين در قرآن … ص: 115

باز اسرارى كه قرآن كشف نموده، عبارت است، از حركت زمين خداوند در اين مورد مى فرمايد:

الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً. «1»

آن چنان خدايى كه زمين را براى شما گهواره قرار داد.

ملاحظه مى كنيد كه اين آيه شريفه چگونه با يك رمز جالب، به حركت زمين اشاره مى كند و مطلبى را كه قرن ها پس از نزول قرآن براى بشر روشن شد، بيان مى نمايد و از كره زمين با لفظ «مهد» تعبير مى كند كه براى اطفال كوچك و شيرخوار به كار مى برند تا در اثر حركت آرام آن، به خواب و استراحت بپردازند.

كره زمين نيز براى بشر حكم گهواره را دارد كه در اثر حركت وضعى و انتقالى اش حالت آرام بخشى براى ساكنين اش مى بخشد و همان طورى كه نتيجه تكان و حركت گهواره، پرورش و استراحت اطفال است، نتيجه حركت روزانه و سالانه زمين نيز پرورش انسان ها و پرورش تمام موجودات اين جهان مى باشد.

آرى در اين آيه شريفه به حركت زمين يك اشاره زيبا و لطيفى گرديده

است ولى اين مطلب با وضوح و صراحت بيان نشده است زيرا اين آيه در دورانى فرود آمده است كه تمام مردم و دانشمندان آن دوران بر سكون و عدم حركت زمين، عقيده داشتند و ثابت بودن كره زمين در ميان آنان يكى از مطالب ضرورى و غير قابل ترديد محسوب مى شد. «2» قرآن به اين مسئله علمى به طور اجمال و با ظرافت اشاره كرده تا آيندگان، كامل بفهمند.

5- قاره هاى ناشناخته در قرآن … ص: 115

يكى ديگر از اسرارى كه قرآن مجيد چهارده قرن قبل پرده از روى آن برداشته وجود قاره ديگرى است كه قرن ها بعد از نزول اين آيه شريفه كشف گرديد كه در اين باره مى گويد:

__________________________________________________

(1) طه/ 53.

(2) ده قرن پس از هجرت پيامبر (ص) يك دانشمند هيوى به نام «گاليله» جرئت به هم رسانيد و توانست براى كره زمين، دو حركت وضعى و انتقالى ثابت كند و آن را اعلام نمايد ولى ديرى نپاييد كه مورد اهانت و شكنجه قرار گرفت تا آن جا كه به قتل و اعدام وى تصميم گرفته شد و با آن مقام علمى كه داشت به زندان محكوم گرديد اين بود كه دانشمندان اروپا مجبور شدند، كشفيات علمى خود را كه با خرافات گذشته و قديمى سازش نداشت، كتمان نمايند.

بيان درمسائل قرآن، ص: 116

رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ. «1»

او پروردگار هر دو مشرق و پروردگار هر دو مغرب است.

اين آيه چندين قرن، تمام اذهان و افكار مفسرين را به خود مشغول و متوجه ساخته بود كه منظور از دو مشرق و دو مغرب چيست؟ بعضى از آنان مى گفتند: مراد از دو مشرق و دو مغرب يكى مشرق و مغرب آفتاب

و ديگرى مشرق و مغرب ماه مى باشد و بعضى ديگر اين آيه را بر دو مشرق و مغرب تابستان و زمستان حمل مى نمودند.

ولى ظاهرا اين آيه به وجود يك قاره ديگر اشاره مى كند كه در سطح ديگر زمين قرار گرفته است و لازمه غروب آفتاب از قاره ما، طلوع و تابيدن آن بر همان قاره ديگر است.

دليل اين مطلب آيه ديگرى در قرآن مجيد است كه مى فرمايد:

يا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ. «2»

اى كاش ميان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود، چه بد همنشينى بودى! از اين آيه استفاده مى شود كه فاصله بين دو مشرق دورترين فاصله و مسافتى مى باشد كه براى بشر محسوس است. بنابراين، ممكن نيست كه منظور از دو مشرق و مغرب در آيه قبلى مشرق و مغرب آفتاب و ماه و يا مشرق و مغرب تابستان و زمستان باشد زيرا مسافت در ميان اين ها دورترين مسافت محسوس نيست، به ناچار بايد منظور از مسافت دو مشرق كه طولانى ترين مسافت بايد باشد، همان مسافت ميان مشرق و مغرب است زيرا مغرب قاره ما نسبت به طرف ديگر زمين مشرق ناميده مى شود. در اين صورت معناى آيه صحيح بوده، از وجود يك قاره ديگر كه قرن ها بعد از نزول قرآن كشف گرديده است، خبر مى دهد.

بنابراين، آياتى كه در آن ها لفظ مشرق و مغرب به طور مفرد ذكر شده، منظور نوع مشرق و مغرب است، مانند آيه شريفه وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ «3» و در آياتى كه كلمه مشرق و مغرب به صورت تثنيه (مشرقين) آمده است و آياتى كه در آن ها لفظ مشرق و مغرب به

طور جمع (مشارق، مغارب) آمده است، منظور مشرق ها و مغرب هاى تمام شهرها و نقاط كره زمين مى باشد كه در اثر اختلاف افق ها توليد مى گردد، بعدا هم به اين مطلب اشاره خواهيم كرد.

__________________________________________________

(1) رحمن/ 17.

(2) زخرف/ 38.

(3) بقره/ 115.

بيان درمسائل قرآن، ص: 117

6- كرويت زمين در قرآن … ص: 117

باز يكى ديگر از اسرارى كه قرآن مجيد از روى آن پرده برداشته است، كروى بودن زمين مى باشد خداوند متعال مى فرمايد:

وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا. «1»

مشرق ها و مغرب هاى پربركت زمين را به آن قوم مستضعف و ستم ديده واگذار كرديم.

رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ. «2»

او پروردگار آسمان ها و زمين و آن چه در ميان آن هاست و پروردگار مشرق ها است.

فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنَّا لَقادِرُونَ. «3»

سوگند! به پروردگار مشرق ها و مغرب ها كه ما تواناييم.

اين سلسله آيات در عين اين كه بر متعدد بودن محل طلوع و تابش آفتاب و محل غروب آن دلالت مى كند، بر كروى بودن زمين نيز اشاره دارد زيرا اگر زمين كروى باشد، طلوع كردن و تابيدن آفتاب بر هر جزئى از اجزاى كره زمين مستلزم اين است كه از جزء ديگر آن غروب بكند و در اين صورت تعدد مشرق ها و مغرب ها بدون هيچ گونه تكلف و زحمتى، روشن و واضح مى گردد ولى در غير كروى بودن زمين، تعدد مشرق ها و مغرب ها كه از آيه استفاده مى شود، قابل درك و مفهوم نيست.

اما قرطبى و برخى از مفسرين، مشارق و مغارب را به مشرق ها و مغرب هاى آفتاب كه با اختلاف روزهاى سال تغيير مى كند، تفسير كرده، تعدد مشارق و مغارب را بدين گونه حل نموده اند.

ولى اين تفسير، خلاف ظاهر

آيه بوده و قابل قبول نمى باشد زيرا كه آفتاب در روزهاى سال، مشارق و مغارب خاص و معينى ندارد تا مورد سوگند قرار گيرد، اين است كه بايد منظور از مشارق و مغارب، مشرق ها و مغرب هايى باشد كه در اثر حركت و كرويت زمين و اختلاف افق ها، در نقاط مختلف زمين به وجود مى آيد.

__________________________________________________

(1) اعراف/ 137.

(2) صافات/ 5.

(3) معارج/ 40.

بيان درمسائل قرآن، ص: 118

رواياتى مربوط به كرويت زمين … ص: 118

چنان كه گفته شد: آيات مشارق و مغارب همان طور كه به تعدّد مشارق و مغارب دلالت دارند، به كرويت زمين نيز دلالت مى كنند زيرا كه اين دو مسئله تا حدّى به همديگر مربوطاند و اين مطلب از احاديث و خطبه ها و همچنين از دعاهاى معصومين نيز به روشنى استفاده مى شود كه نظر خواننده عزيز را در اين جا به نمونه هاى چندى از اين احاديث معطوف مى داريم:

1- از امام صادق (ع) نقل است كه فرمود: در يكى از سفرها مردى با من همسفر گرديد او هميشه نماز مغرب را پس از تاريكى شب و نماز صبح را قبل از طلوع صبح در تاريكى آخر شب مى خواند ولى من بر خلاف او رفتار مى كردم و نماز مغرب را در موقع غروب و نماز صبح را در موقع فجر به جا مى آوردم. او به من گفت: «تو نيز به مانند من عمل كن زيرا آفتاب پيش از آن كه از افق ما سر زند بر ديگران طلوع كرده است و آن گاه كه از ما غروب مى كند، هنوز در پاره اى از افق ها ناپديد نگرديده است.»

امام صادق (ع) مى فرمايد: «من به وى گفتم كه در طلوع و غروب آفتاب، هر قوم و ملتى

بايد از افق خود پيروى كند و طبق آن وظايف و مراسم مذهبى خويش را انجام دهد نه طبق افق ديگران. «1»

در اين روايت، آن مرد به اختلاف و تعدد مشرق ها و مغرب ها كه از كرويت زمين به وجود مى آيد، اشاره مى كند و امام صادق (ع) نيز در اين باره گفتار وى را تصديق مى نمايد، سپس حكم مسئله را بيان نموده و او را به رمز اشتباهش متوجه مى سازد.

2- باز امام صادق (ع) فرموده است: «تو بايد در غروب و طلوع آفتاب از افق خود پيروى كنى.»

3- از امام سجاد (ع) نقل گرديده است كه در نيايش هاى صبحگاهى و شامگاهى خويش چنين مى گفت: «خداوند براى هر يك از روز و شب حد و اندازه اى معين نموده است و هر يك از آن ها را در ديگرى وارد مى كند، در همان حال كه ديگرى را نيز در آن وارد نموده است.» «2»

امام سجاد با اين بيان جالب مى خواهد كرويت زمين را كه موجب تداخل روز بر شب و شب بر روز مى شود روشن كند ولى چون اين مطلب از فهم و درك مردم آن روز خارج بود و براى آنان قابل فهم و درك نبود، آن حضرت كه داراى مقام امامت است و با مقتضاى زمان، اين حقيقت را با

__________________________________________________

(1) وسائل الشيعه، باب 16، ج 3، ص 131.

(2) صحيفه سجاديه، دعاى ششم.

بيان درمسائل قرآن، ص: 119

يك اشاره لطيف و با يك روش بليغ و شيوا بيان فرموده كه كوچك ترين اشكالى در افكار مردم آن عصر توليد نشود.

ممكن است، چنين تصور شود كه منظور امام (ع) از تداخل شب و روز كوتاه و بلند شدن آن هاست نه كرويت

زمين ولى اين تصور درست نيست، به دليل اين كه امام اگر در اين مقام بود كه كوتاه شدن شب ها و بلند شدن روزها و يا عكس آن را كه همه مردم درك مى كنند، بيان كند به همان جمله اولى اكتفا مى فرمود كه: «هر يك از شب و روز را در ديگرى داخل مى كند» و ديگر احتياجى نبود كه جمله ديگرى نيز بياورد و بگويد: «در همان حال كه ديگرى را نيز در آن وارد نموده است» چون اين جمله، به ظاهر تكرار معناى جمله اولى است، بنابراين بايد گفت: منظور امام از جمله دوم- كه به صورت جمله حاليه در آمده است- اين است كه وارد ساختن شب در روز، درست در همان موقع است كه روز در شب وارد شده است و اين حالت در صورتى تحقق مى يابد كه زمين كروى باشد زيرا اگر زمين كروى باشد، در يك سطح كه شب وارد روز شده است، در همان حال در سطح ديگر زمين، روز وارد شب خواهد گرديد.

نتيجه مباحث … ص: 119

اين بود قسمتى از وجوه و جوانب اعجاز قرآن و ما در اين جا به همين اندازه اكتفا مى كنيم كه اين اندازه مختصر مى تواند دليل بر وحى بودن قرآن باشد و ثابت كند كه قرآن از طرف پروردگار بوده و آوردن چنين كتابى از قدرت بشر خارج است.

در وحى و آسمانى بودن قرآن همين بس كه او تنها مكتبى است كه شاگردى مانند على بن ابى طالب را تربيت نموده و تحويل اجتماع داده است كه دانشمندان بزرگ دنيا درك اسرار و رموز كلمات آن بزرگوار را مايه افتخار و مباهات خود مى دانند و محققين

و متفكرين جهان از درياى علمش سيراب مى شوند، آن حضرت در خطبه هاى خود به هر موضوعى كه مى پردازد و گفتار خويش را به هر جهت و ناحيه اى كه متوجه مى سازد، براى هيچ كس جاى حرف و گفتارى باقى نمى گذارد.

اگر كسى وارد سيره و تاريخ زندگى امير مؤمنان نشود، خيال مى كند كه آن حضرت در هر رشته و موضوعى كه سخن مى گويد، تمام عمر خويش را در تحقيق همان موضوع به پايان رسانيده و در آن رشته خاص مهارت و تخصص پيدا نموده است ولى جاى ترديد نيست كه علوم و معارف امير مؤمنان به منبع وحى متكى بوده و از آن مبدأ، اتخاذ و اقتباس شده است زيرا اگر كسى با تاريخ بيان درمسائل قرآن، ص: 120

جزيرة العرب و مخصوصا با تاريخ حجاز قبل از اسلام آشنا باشد، نمى تواند باور كند كه سخنان و وحى به دست آمده از سر چشمه ديگرى جز سر چشمه غيب سرازير شده باشد.

چه نيكو سخنى است، آن چه در باره نهج البلاغه و سخنان امير مؤمنان (ع) گفته شده است كه:

پايين تر از كلام خالق و بالاتر از كلام مخلوق است.

اين است كه مى گوييم: تصديق نمودن امير مؤمنان، معجزه بودن قرآن را با آن مقام ارجمندى كه او در بلاغت، معارف و علوم دارد، دليل و گواه حقى است بر اين كه قرآن جز وحى الهى و گفتار خدا چيز ديگرى نيست زيرا:

اولا: تصديق نمودن امير مؤمنان در اثر جهل و بى اطلاعى نمى تواند باشد و قطعا از روى تخصص و كارشناسى است چون آن حضرت خلاق فصاحت و بلاغت است منبع و سر چشمه تمام علوم اسلامى است

و عالى ترين نسخه و نمونه اى است در علوم و معرفت، شخصيت فوق العاده اى است كه دوست و دشمن بر نبوغ سرشار و مقام شامخ وى اعتراف دارند.

و ثانيا: اين تصديق همان طور كه در اثر جهل و بى اطلاعى نبوده است، يك تصديق ظاهرى و متكى بر اغراض مادى هم نيست زيرا كه امير مؤمنان جرثومه تقوى و پرهيزگارى است. او مردى است كه از دنيا و از زر و زيورش چشم پوشيد و آن گاه كه با وى شرط نمودند كه با روش ابو بكر رفتار كند، زعامت و رياست را زير پا نهاد و زير بار چنين شرطى نرفت. او همان كسى است كه با معاويه ظاهر سازى ننمود و براى تثبيت حكومت خويش، حكومت ظالمانه او را حتى براى چند روزى امضا نكرد، چه آن كه از عواقب خطرناك اين كار با اطلاع بود.

با اين سوابق درخشانى كه امير مؤمنان (ع) از آن برخوردار است، به خوبى روشن مى گردد كه شهادت او بر اعجاز قرآن يك شهادت حقيقى است و شهادت از روى علم، تخصص و تقوا است كه از ايمان كامل و عقيده راسخ او سر چشمه مى گيرد، اين همان حقيقت انكار ناپذيرى است كه جز آن نمى تواند باشد. بيان درمسائل قرآن، ص: 121

بخش 3 پندارهايى در باره اعجاز قرآن و پاسخ آن ها

اشاره

اشكال ادبى در قرآن آيا فهم اعجاز قرآن همگانى است؟

آيا قرآن قابل معارضه است؟

آيا قرآن با كتب آسمانى پيشين مخالفت دارد؟

عدم تناقض در قرآن آيا اعجاز قرآن قابل نقض است؟

علل انصراف از معارضه با قرآن تناسب تدوين قرآن با اعجاز آن تفاوت روش بيان قرآن با روش سخن سرايان معارضه با قرآن بيان درمسائل قرآن، ص: 122

اشكال ادبى در قرآن … ص: 122

اشاره

قرآن تمام مخالفين خود را به مبارزه كلامى فراخوانده و از آنان خواسته است كه به مانند يك سوره از سوره هاى آن را بياورند ولى كسى قدرت معارضه و مبارزه با قرآن را نداشته و در مقابل پيشنهاد قرآن، زانوى عجز بر زمين زده است.

چون اين شكست و رسوايى در معارضه با قرآن، بر دشمنان و مخالفين قرآن بس گران و غير قابل تحمل بود، تصميم گرفتند كه در مبارزه با قرآن، راه ايراد و اشكال تراشى را پيش گيرند و از اين راه قرآن را در افكار و انظار ديگران كوچك جلوه دهند.

اينك ما همان اشكالات را در اين جا مى آوريم، تا از يك طرف پايه معلومات و طرز تفكر اين افراد را روشن سازيم و از طرف ديگر معلوم شود كه هوا و هوس، تعصب خشك و بى جهت، چگونه زمام اختيار آنان را به دست گرفته، به هر سو كه مى خواهد سوقشان مى دهد و در قعر بدبختى و هلاكت شان مى نشاند.

اشكال 1: … ص: 122

مى گويند: در قرآن جملاتى به كار رفته است كه با اسلوب فصاحت و بلاغت و با قواعد عربى سازش ندارد و چنين كتابى نمى تواند معجزه باشد.

پاسخ: … ص: 122

اين گفتار از دو جهت باطل و نادرست است زيرا: بيان درمسائل قرآن، ص: 123

اولا: قرآن در ميان بليغ ترين و فصيح ترين عرب ها نازل گرديده و آنان را به معارضه فراخوانده كه اگر بتوانند سوره اى مانند سوره هاى قرآن را بياورند، در اين مسابقه قائق شوند ولى بلافاصله اين نكته را تذكر داده كه معارضه با قرآن از قدرت بشر خارج است، گرچه همه آنان پشتيبان همديگر باشند.

پس اگر در قرآن كوچك ترين مخالفت با قواعد عربى ديده مى شد، همان افراد بليغ كه بر اسلوب لغت عرب و مزاياى آن بيش تر از ديگران واقف و با اطلاع بودند، روى همان نقطه كوچك انگشت اشكال و ايراد مى نهادند و آن را عليه قرآن، دليل مى گرفتند و در ميدان مبارزه با قرآن پيروز مى گرديدند و خود را از مبارزه با زبان و شمشير راحت مى نمودند.

و اگر يك چنين عملى انجام مى شد، مسلما تاريخ براى ما ثبت و حفظ مى كرد و حد اقل در ميان دشمنان اسلام زبان به زبان نقل مى شد. در صورتى كه از چنين جريانى، هيچ اثرى در تاريخ و در ميان دوست و دشمن ديده نمى شود.

و ثانيا: در زمانى كه قرآن نازل گرديد، از اين قواعد عربى خبرى نبود بلكه بعدا در اثر كاوش و بررسى در كلمات بليغان و سخن سرايان عرب و از جست وجو و دقت در تركيباتى كه آنان در گفتارشان به كار برده بودند، اين قواعد استخراج و جمع آورى گرديد و به صورت يك علم خاصى در

آمد و در اين راستا اگر فرض شود كه قرآن وحى الهى نيست- چنان كه طرف گفت و گوى ما مى پندارد- حد اقل كم تر از كلام فصحا و سخن سرايان عرب نيز نمى باشد و بلكه قرآن در كمال فصاحت و بلاغت است. يكى از شاخص ترين و مهم ترين منابع و مآخذ قواعد عربى است.

بنابراين، اگر يك قاعده عربى كه پس از نزول قرآن به دست آمده است، با قرآن تطبيق نكند، نقض و ايراد بر آن قاعده متوجه خواهد بود و نه بر قرآن.

علاوه بر اين، اين ايراد در صورتى به قرآن متوجه مى شود كه جمله مخالف با قواعد عربى در قرآن از نظر طرز قرائت، مورد اتفاق تمام قاريان بوده باشد ولى در صورت اختلاف قرائت ها اگر اعتراضى بر يكى از اين قرائت ها وارد آيد تنها دليل بر بطلان، همان قرائت خواهد بود، بدون اين كه تماسى با عظمت قرآن و مقام شامخ آن داشته باشد، زيرا در آينده نزديك ثابت خواهيم نمود كه هر يك از اين قرائت هاى معروف، نوعى اجتهاد است كه از ناحيه قاريان قرآن به عمل آمده، از خود رسول اكرم (ص) به طور متواتر و به صورت قطعى نقل نگرديده است. بيان درمسائل قرآن، ص: 124

آيا فهم اعجاز قرآن همگانى است؟ … ص: 124

اشكال 2:

باز مى گويند: اصولا كلام شيوا و بليغ نمى تواند معجزه باشد گرچه بشر از آوردن مثل آن عاجز شود زيرا شناختن بلاغت به يك عده معينى اختصاص دارد و براى همه امكان پذير نيست، در صورتى كه معجزه بايد براى عموم قابل فهم باشد و همه افراد بتوانند، اعجاز آن را درك و صاحب معجزه را تصديق نمايند.

پاسخ:

در پاسخ آنان مى گوييم: اين

ايراد نيز مانند ايراد قبلى بسيار سست و بى اساس است زيرا يكى ديگر از شرايط معجزه اين نيست كه تمام افراد بشر بتوانند معجزه بودن آن را درك كنند و اگر بنا باشد، ما چنين شرطى را بپذيريم، هيچ يك از معجزه ها نمى توانند، معجزه محسوب شوند زيرا هر يك از معجزات را كه در نظر بگيريم از يك جهت يا از جهات متعدد براى همه افراد قابل درك نيست.

بنابراين، معجزه عملى است كه اهل فن آن را مى بينند و اعجاز آن را درك مى كنند و براى بقيه نيز با نقل پياپى و متواتر ثابت و روشن مى شود ولى همان طور كه در صفحات پيش گفتيم، قرآن در ميان معجزه هاى پيامبران از امتياز ديگرى برخوردار است زيرا نقل هاى متواتر ممكن است، در اثر مرور زمان قطع گردد، اما قرآن يك معجزه باقى و هميشگى است كه با بقاى ملت و زبان عرب و با بقاى هر فرد عرب و يا غير عرب كه با خصوصيات اين زبان آشنايى دارد، باقى و زنده خواهد بود و معجزه بودن آن درك و لمس مى شود. بيان درمسائل قرآن، ص: 125

آيا قرآن قابل معارضه است؟ … ص: 125

اشكال 3:

باز مى گويند: كسى كه به لغت عرب آشنا باشد مى تواند كلمه هايى به مانند يكايك كلمات قرآن را بياورد و كسى كه بتواند يكايك كلمات را بگويد: براى وى سهل است كه آن كلمه ها را پهلوى هم بچيند و از آن ها جمله هايى به مانند جمله هاى قرآن بسازد و از آن جمله ها نيز كتابى به مانند قرآن تنظيم نمايد.

پاسخ:

اين ايراد، قابل اين نيست كه در اطرافش بحث گردد زيرا كسى كه مى تواند، يك كلمه از كلمات قرآن را

بگويد و يا يك جمله از جملات قرآن را بياورد، مستلزم آن نيست كه بتواند مثل قرآن و يا سوره اى از سوره هاى آن را نيز بياورد زيرا قدرت و توانايى بر مواد و الفاظ، هيچ گاه مستلزم توانايى بر تركيبات نخواهد بود.

چگونه مى توان ادعا نمود كه تمام افراد بشر مى توانند، كاخ هاى مجللى را بسازند، به دليل اين كه همه آنان توانايى آن را دارند كه آجرى روى آجر بگذارند؟! باز چگونه مى توان گفت كه هر عرب زبانى، توانايى ايراد خطبه ها و انشاى قصيده هاى فصيح و بليغ را دارد زيرا همه عرب ها مى توانند، يكايك كلمات و مفردات اين قصايد و خطبه ها را تلفظ كنند؟! گويا اين همان اشكال است كه «نظام» و پيروان او را وا داشته كه در باره اعجاز قرآن به «صرفه» بيان درمسائل قرآن، ص: 126

قائل شوند و بگويند آوردن مثل قرآن امكان پذير است ولى اعجاز قرآن در اين است كه هر كس به فكر مبارزه با قرآن بيفتد خداوند منصرفش مى سازد، در صورتى كه نظريه «صرفه» اشكالاتى دارد و براى ما قابل قبول نيست زيرا:

1- اگر منظور آنان از «صرفه» اين باشد كه: خداوند مى تواند به افراد بشر توانايى بدهد كه مانند قرآن را بياورند ولى خداوند اين توانايى را به هيچ كس نداده است، مطلبى است درست ولى «صرفه» در اين صورت، اختصاص به قرآن ندارد و در تمام معجزات پيامبران جارى مى باشد.

و اگر منظور آنان از «صرفه» اين باشد كه: همه افراد بشر قدرت و توانايى دارند كه مانند قرآن را بياورند ولى خداوند آنان را از معارضه با قرآن منصرف كرده، رادع و مانعى از اين عمل در

برابرشان ايجاد مى كند. بطلان اين معنا خيلى واضح و روشن است زيرا ما مى دانيم كه عده زيادى به مقام معارضه با قرآن آمدند و در اين راه نه تنها انصراف براى آنان حاصل نگرديد بلكه با تمام نيرو و قدرت به اين مرحله وارد شدند و مقدارى پيش رفتند ولى چون قدرت مبارزه و معارضه را نداشتند، بالأخره به عجز و ناتوانى خود در برابر بلاغت قرآن اعتراف و اقرار نموده و عقب نشينى كردند.

2- اگر اعجاز قرآن به وسيله «صرفه» باشد، يعنى خداوند پس از نزول قرآن قدرت معارضه را از بشر سلب كند لازمه آن، اين خواهد بود كه در ميان گفتار سخن سرايان پيش از نزول قرآن جملاتى يافت شود كه هم طراز قرآن باشد. اگر چنين بود، مخالفين قرآن حتما اين گفته ها را زبان به زبان نقل مى كردند و به رخ ما مى كشيدند و چون چنين كلمات و جملاتى نقل نشده، از اين جا معلوم مى شود كه اعجاز، مربوط به خود قرآن است و معارضه با قرآن براى بشر امكان پذير نيست. بيان درمسائل قرآن، ص: 127

آيا قرآن با كتب آسمانى پيشين مخالفت دارد؟ … ص: 127

اشكال 4:

مى گويند: اگر معجزه بودن قرآن را بپذيريم، باز نمى تواند، دليل بر راستگو بودن آورنده آن باشد زيرا قصه ها و داستان هايى كه در قرآن آمده است، با قصه هاى كتب عهدين (تورات و انجيل) مخالفت و منافات دارد، در صورتى كه تورات و انجيل از طرف خدا فرود آمده است و مسلما كتب آسمانى مى باشند.

پاسخ:

در پاسخ اين ايراد مى گوييم: قرآن از همين طريق كه با داستان هاى خرافى تورات و انجيل فعلى مخالف بوده، آن ها را مردود مى داند وحى بودن خود را بيش تر روشن مى سازد

و هر نوع شك و ترديد را از دل ها مى زدايد.

زيرا اين قرآن مجيد است كه از هر نوع خرافات و پندارهاى باطل به دور بوده و نسبت ها و مطالبى را كه نسبت آن ها به ساحت قدس خداى بزرگ و پيامبران عقلا صحيح نيست، مردود مى شمارد.

بنابراين، مخالف و متعارض بودن قرآن با كتب عهدين در اين موارد، خود دليل ديگرى است بر وحى بودن آن.

ما، در صفحات گذشته، به اين قسمت اشاره نموديم و قسمتى از خرافاتى را كه در كتب عهدين موجود است، تذكر داديم و ثابت نموديم كه تورات و انجيل فعلى، غير از آن تورات و انجيلى مى باشد كه از طرف خداوند بر حضرت موسى و عيسى فرود آمده است. قرآن نه تنها با تورات و انجيل واقعى و آسمانى مخالفت ندارد بلكه آن ها را تصديق مى كند و با آن ها كاملا هماهنگ است. بيان درمسائل قرآن، ص: 128

عدم تناقض در قرآن … ص: 128

اشكال 5:

مى گويند: در قرآن مطالب ضد و نقيض هست و ما در دو مورد به اين تناقض پى برده ايم كه وحى الهى و كتاب آسمانى بودن آن را مورد ترديد قرار مى دهد.

1- مى گويند: قرآن در يك مورد نشانه و علامت استجابت دعاى حضرت زكريا را سه روز سخن نگفتن بيان نموده، گفته است:

قالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ إِلَّا رَمْزاً. «1»

گفت: نشانه [استجابت دعاى] تو اين است كه سه روز جز به اشاره و رمز [با مردم] سخن نخواهى گفت.

ولى در مورد ديگر همان نشانه و علامت را برخلاف آيه قبل، سه شب تعيين نموده است آن جا كه مى گويد:

قالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَ لَيالٍ سَوِيًّا. «2»

گفت: نشانه [استجابت دعاى] تو

اين است كه سه شب قدرت تكلّم [با مردم] را نخواهى داشت.

اين دو آيه چنان كه مى بينيد ناقض يكديگر است زيرا نشانه استجابت دعا در يكى از آن ها،

__________________________________________________

(1). آل عمران/ 41.

(2). مريم/ 10. […]

بيان درمسائل قرآن، ص: 129

سخن نگفتن در روز و در ديگرى سخن نگفتن در شب بيان شده است.

پاسخ:

پاسخ اين اشكال اين است كه: «يوم» در لغت عرب گاهى به روز و به فاصله طلوع و غروب آفتاب گفته مى شود، «ليل» هم به معناى شب و مقابل روز استعمال مى گردد، چنانچه خداوند متعال مى فرمايد:

سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً. «1»

[خداوند] آن تندباد بنيان كن را هفت شب و هشت روز پى درپى بر آن ها مسلط ساخت.

در اين آيه «يوم» و «ليل» مقابل هم به كار رفته اند. گاهى هم «يوم» در مجموع روز و شب به كار برده مى شود مانند:

تَمَتَّعُوا فِي دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ. «2»

در خانه هايتان سه روز (سه شبانه روز) بهره مند شويد.

چنان چه لفظ «ليل» گاهى اطلاق مى شود بر شب و ساعت هايى كه خورشيد در افق پنهان است مانند آيه هاى:

وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى. «3»

سوگند به شب به هنگامى كه مى پوشاند.

سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً. «4»

بر آنان باد را هفت شب و روز پى درپى مسلط گردانيد.

و گاهى هم «ليل» بر شب با روز آن اطلاق مى شود، مانند:

وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً. «5»

بياد آر موقعى را كه به موسى چهل شب (شب و روز متوالى) وعده داديم.

ملاحظه مى كنيد كه در آيه اول «يوم» به معناى مجموع روز و شب و در آيه دوم هم «ليل» به

__________________________________________________

(1). حاقه/ 7.

(2). هود/ 65.

(3). ليل/ 1.

(4). حاقه/ 7.

(5). بقره/ 51.

بيان درمسائل قرآن، ص:

130

معناى يك شبانه روز كامل استعمال گرديده است.

استعمال لفظ «يوم» و «ليل» به معناى تمام شبانه روز در قرآن و زبان عرب فراوان وجود دارد.

با اين توضيح معلوم مى شود كه نشانه استجابت دعاى زكريا كه در آيه اول سه روز و در آيه دوم سه شب معين شده است، هر دو به يك معنى بوده و منظور از آن مجموع شب و روز متوالى است، بنابراين در ميان اين دو آيه نه تنها تناقضى وجود ندارد، بلكه هر دو به يك معنى بوده، يكديگر را تفسير و تصديق مى نمايند.

تناقض در اين دو آيه بر اين مبنا است كه «يوم» تنها به معناى روز و «ليل» به معناى تنها شب استعمال شود ولى در صورتى كه اين دو كلمه معناى ديگرى هم داشته باشند و به معناى مجموع روز و شب نيز استعمال گردند، در اين صورت تناقضى در ميان آن دو آيه متصور نخواهد بود.

اين حقيقتى است روشن و غير قابل انكار، ولى برخى از مردم اين حقيقت را انكار مى كنند تا به خيال خويش از عظمت قرآن بكاهند، غافل از اين كه بنا به اين گفتار، پاى تناقض در استعمال اين دو كلمه به انجيل او نيز كشانده مى شود، چنانكه:

در انجيل متى باب 12 آمده است كه:

مسيح خبر داد كه جسد او سه شب و سه روز در زمين مدفون خواهد ماند.

با اين كه همان انجيل متى و سه انجيل ديگر در اين معنا اتفاق دارند كه: مسيح تنها مدت كمى از آخرهاى روز جمعه و شب و روز شنبه و شب يكشنبه را تا قبل از طلوع صبح در دل زمين باقى ماند.

اين

قسمت را در اواخر انجيل ها مطالعه فرماييد، آن گاه به نويسنده انجيل متى و به كسانى كه به وحى بودن آن معتقد مى باشند بگوييد: اين سه شب و روزى كه گفته ايد، كجاست و چگونه اين سه شب و روز با آن چه در خود انجيل متى و انجيل هاى ديگر آمده است، سازش دارد؟! جاى تعجب اين است كه: دانشمندان «غرب» چگونه به كتب عهدين كه مالامال از اوهام و خرافات است معتقد مى باشند و آن ها را وحى منزل مى دانند ولى گرايش به قرآن مجيد ندارند، در صورتى كه اين قرآن است كه هدايت و راهنمايى جامعه بشرى را به عهده گرفته و آن را به سوى سعادت دو جهان رهبرى مى كند ولى چه بايد كرد كه تعصب مرض مهلك و كشنده اى است و جويندگان حق و حقيقت اندك.

2- مى گويند: دومين موردى كه در ميان آيات قرآن تناقض احساس مى شود، اين است كه قرآن گاهى افعال بندگان را به خود آنان نسبت مى دهد و در اختيار خودشان مى داند و مى گويد: بيان درمسائل قرآن، ص: 131

فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ. «1»

هركس مى خواهد، ايمان بياورد و هر كس مى خواهد، كافر شود.

و گاهى هم اختيار همه كارها را به دست خدا مى سپارد و حتى اعمال بندگان را نيز به وى مستند مى سازد و مى گويد:

وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ. «2»

شما هيچ چيز را نمى خواهيد مگر اين كه خدا بخواهد.

به طور كلى گروهى از آيات قرآن بندگان خدا را در اعمال شان صاحب اختيار معرفى نموده، گروهى نيز اختيار را از آنان به طور كلى سلب و همه كارها را به خدا مستند مى سازد. در ميان اين دو گروه از آيات

قرآن تناقض و اختلاف روشن و غير قابل تأويلى وجود دارد.

در پاسخ آنان مى گوييم: قرآن مجيد كه گاهى اعمال بندگان را به خود آنان و گاهى به خداوند مستند مى سازد، هر دو در جاى خود درست و صحيح مى باشد و هيچ گونه تناقض و اختلافى در اين گفتار و نسبت نيست زيرا:

اولا: هر كس با فطرت و وجدان خويش اين حقيقت را درك مى كند كه به انجام دادن يك سلسله از كارها، قدرت و توانايى دارد و مى تواند آن كارها را به طور آزاد انجام دهد و يا ترك نمايد و اين مطلبى است كه وجدان و فطرت گواه آن است و كسى نمى تواند كوچك ترين شك و ترديدى در اين باره به خود راه دهد.

به همين دليل است كه تمام خردمندان جهان، بدكاران را توبيخ و سرزنش مى نمايند و نيكوكاران را قابل تحسين و درخور ستايش مى دانند و اين خود، دليل بر اين است كه انسان در كارهاى خود، مختار و آزاد است و در انجام دادن اعمالش اجبار و الزامى در كار نيست.

باز هر شخص عاقل، با فطرت خويش درك مى كند كه او گرچه در پاره اى از اعمالش آزاد است و مى تواند آن ها را با اراده خويش انجام دهد و يا ترك نمايد ولى اكثر مقدمات اين اعمال اختيارى، از دايره اختيار او خارج است.

مثلا: از جمله مقدمات اعمال انسان وجود خود انسان، حيات و درك او و تمايل وى نسبت به آن عمل و مناسب بودن آن عمل با يكى از خواسته هاى درونى وى و بالأخره قدرت و توانايى وى

__________________________________________________

(1). كهف/ 29.

(2). انسان/ 30.

بيان درمسائل قرآن، ص: 132

به انجام آن عمل است.

بنابراين، اصل اعمال

انسان را مى توان، هم به خود انسان نسبت داد كه به اختيار و اراده خويش، آن ها را انجام داده و هم به خدا نسبت داد كه مقدمات همه اين اعمال در اختيار و دست قدرت وى بوده و از جانب او مى باشد.

و ثانيا: در فلسفه ثابت گرديده است كه خالق و به وجود آورنده همه اين موجودات و پديده ها پس از ايجاد آن ها خود را از كار بركنار و منعزل نساخته و دست از تدبير در مخلوقات خويش نكشيده است و بقا و استمرار موجودات جهان به مانند اصل خلقت به قدرت و اراده او بستگى دارد هيچ يك از آن ها حتى براى يك لحظه هم نمى تواند بدون مشيت او پابرجا بماند.

ارتباط تشكيلات آفرينش با خالق آن، مانند ارتباط يك ساختمان و بنّاى آن، نيست كه ساختمان تنها در اصل پيدايش، به وجود بنّا و كارگر وابسته و نيازمند مى باشد و پس از به وجود آمدن، از او مستغنى و بى نياز مى شود و مى تواند به بقاى خويش ادامه دهد گرچه سازنده آن نيز از بين برود و يا مانند يك نويسنده نيست كه در اصل نوشتن كتاب وجود او لازم باشد ولى پس از آن و در مرحله بقا و استمرار، خط و نوشته هاى وى به وجود او هيچ احتياج و نيازى ندارد بلكه ارتباط جهان و جهان آفرين فى المثل- كه خداوند مافوق همه اين مثل هاست- مانند ارتباط روشنايى با نيروى برق است كه هم اصل وجودش به آن متكى است و هم ادامه وجودش، زيرا روشنايى در صورتى به وجود مى آيد كه نيروى برق به وسيله سيم به لامپ برسد و لامپ در روشنايى خود

و ادامه وجودش هر لحظه محتاج اين قوه و نيرو مى باشد و اگر يك لحظه ارتباط لامپ با مركز نيرو قطع شود، لامپ خاموش شده، تاريكى حكمفرما مى گردد.

تمام موجودات عالم نيز در به وجود آمدن و در بقا و استمرار خويش محتاج به مبدأ اعلا بوده و هر آن به كمك و توجه آن مبدأ، محتاج مى باشند، به رحمت وسيع او كه همه موجودات را احاطه نموده، ارتباط و اتصال و اين افاضه را دارند كه اگر اين ارتباط و اتصال يك لحظه قطع گردد وجود تمام اشيا مبدل به عدم شده، چراغ هستى در جهان خلقت خاموش خواهد گرديد.

بنابراين، افعال بندگان در ميان دو حالت جبر و اختيار قرار گرفته است و انسان از هر دو جهت بهره برمى گيرد زيرا بشر در به كار بردن نيرو و قدرت خويش براى انجام كارى و يا ترك آن گرچه مختار و آزاد است و از آزادى خود بهره مى گيرد ولى از طرف ديگر اين نيرو و قدرت و ساير مقدماتى كه در انجام دادن هر كارى لازم است، از خود او نيست، بلكه از طرف پروردگار افاضه مى شود و در اختيار بندگان قرار مى گيرد و همان طور كه بشر در پيدايش اين امور به خداوند بيان درمسائل قرآن، ص: 133

نيازمند است، در بقا و ادامه آن ها نيز هر لحظه و آنى به توجه و عنايت پرورگار نيازمند مى باشد.

پس هر كارى كه بشر انجام مى دهد، از يك جهت مستند به خود وى و از جهت ديگر مستند به خداوند بزرگ است.

آيات قرآن مجيد نيز ناظر به همين معناست و مى خواهد، اين حقيقت را بفهماند كه قدرت و اختيار

انسان در افعال و اعمالش مانع از نفوذ قدرت و سلطنت پروردگار نيست زيرا او نيز در افعال و اعمال بشر نظر و عنايتى دارد. اين همان مسئله «امر بين الامرين» است كه شيعه آن را از پيشوايانشان آموخته و به آن معتقد هستند و ائمه اهل سنت نيز بر اين اصل و نظريه به عنوان يك مكتب تأكيد مى كنند و با طرح و پيش كشيدن اين نظريه دقيق، دو نظريه «جبر» و تفويض» را باطل نموده اند. اين است كه ما هم به اين موضوع اهميت بيش ترى داده و با آوردن يك مثل ساده، آن را براى خوانندگان عزيز توضيح مى دهيم:

شما يك نفر را فرض كنيد كه دستش معلول و شل باشد به طورى كه او نمى تواند، دست خويش را حركت دهد ولى دكتر معالج او توانست به وسيله يك دستگاه برقى در دست وى ايجاد حركت ارادى كند كه هر وقت دكتر سيم آن دستگاه را به دست او متصل مى سازد، مريض توانايى آن را دارد كه با اراده خويش دستش را حركت دهد ولى اگر دكتر ارتباط آن دستگاه و دست مريض را قطع كند، به همان حالت اولى برمى گردد و ديگر قدرت به حركت ندارد. حالا براى تجربه و آزمايش، دكتر در ميان دستگاه و دست آن مريض ارتباط برقرار نمود و مريض هم با مباشرت و اراده خود شروع به حركت دادن دست خويش كرد، بدون اين كه دكتر معالج در اين حركت كوچك ترين اثرى داشته باشد، بلكه كارى كه او انجام مى دهد، همان نيرو بخشيدن و كمك نمودن به وسيله دستگاه است. حركت دادن اين شخص به دست خويش از

مصاديق «امر بين الامرين» است، چون اين حركت مستقلا به خود شخص مستند نيست زيرا محتاج و متوقف بر اتصال نيروى برق است و اين اتصال و ايجاد نيرو هم در اختيار دكتر معالج مى باشد و از طرف ديگر اين حركت مستقلا به فعل دكتر هم نمى تواند مستند باشد زيرا دكتر تنها نيرو به وجود آورده ولى حركت با اراده خود مريض به وجود آمده است و مريض مى توانست كه با اراده خويش به دستش حركت ندهد و در اين صورت فاعل و به وجود آورنده حركت، در عين اين كه حركت را با اختيار خويش انجام مى دهد و جبرى در كار نيست، تمام اختيارات اين كار هم بر وى تفويض نگرديده بلكه از جاى ديگر كمك و مدد مى گيرد. اين است معناى آن چه شيعه به آن معتقد است كه «نه جبر و نه تفويض بلكه امرى است در ميان اين دو». تمام اعمال و افعالى كه از انسان سر مى زند، بدين منوال بيان درمسائل قرآن، ص: 134

است كه يك طرف با خواست و اراده انسان انجام مى گيرد و از طرف ديگر انسان هم نمى تواند، چيزى را اراده كند و انجام دهد، مگر آن چه را كه خداوند خواسته باشد و مقدمات و شرايط آن را فراهم نمايد.

تمام آياتى كه در اين زمينه وارد شده است، همان هدف و معنا را تعقيب مى كند از يك طرف با اثبات اختيار براى انسان، جبرى را كه بيش تر اهل تسنن بر آن قائل اند، باطل مى سازد و از طرف ديگر با استناد نمودن و نسبت دادن افعال بندگان به پرورگار، تفويضى را كه بعضى مذاهب اهل سنت قائل اند، رد مى نمايد.

ما

در تفسير اين آيات به اين بحث بيش از اين خواهيم پرداخت و بطلان نظريه جبر و تفويض را كاملا روشن خواهيم نمود.

در ميان جبر و تفويض راه متوسط و باريكى است كه اهل بيت پيامبر- اهل بيتى كه خداوند از تمام بدى ها پاك شان نموده است- اين راه را به ما نشان داده اند.

اينك در اين جا چند نمونه از راهنمايى هاى آنان را در اين زمينه مى آوريم:

1- مردى از امام صادق (ع) سؤال نمود كه: آيا خداوند انسان را بر اعمال زشت وامى دارد؟

- نه.

- تمام كارها را به بندگان خويش تفويض و واگذار نموده است؟

- نه.

- پس سير حقيقى جريان چگونه است؟

امام فرمود: «از طرف خداوند لطف و عنايتى بر بندگان مى رسد و راهى در ميان جبر و تفويض پيموده مى شود.» «1»

2- در روايت ديگر از امام صادق (ع) آمده است: نه جبر است و نه تفويض بلكه مرحله اى است در ميان اين دو. «2»

در كتاب هاى حديث شيعه از اين سنخ روايات، به حد وافر وجود دارد.

نتيجه: از همه آن چه در مورد مسئله جبر و اختيار آورديم، چنين استفاده شد كه: گرچه آيات

__________________________________________________

(1). «لا جبر و لا قدر و لكن منزلة بينها»: كافى، كتاب توحيد، باب جبر و تفويض و امر بين امرين.

(2). همان.

بيان درمسائل قرآن، ص: 135

قرآن در اين مورد، دو گروه مى باشد كه از يك گروه به ظاهر جبر و از ظاهر گروه ديگر اختيار استفاده مى شود ولى كوچك ترين اختلاف و تناقضى در ميان اين دو گروه وجود ندارد بلكه هر دو يك هدف و يك معنا را تعقيب نموده، هر گروهى مبين و مفسر گروه ديگر است كه با استناد افعال و

اعمال انسان گاهى به خود وى و گاهى به خداوند همان راه متوسط بين جبر و اختيار را براى ما نشان مى هد كه در احاديث اهل بيت مشاهده نموديم. بيان درمسائل قرآن، ص: 136

آيا اعجاز قرآن قابل نقض است؟ … ص: 136

اشكال 6:

باز مخالفين اعجاز قرآن مى گويند: اگر كتابى كه بشر از آوردن مثل آن عاجز باشد، معجزه محسوب شود، در اين صورت، كتاب هاى «اقليدسى و مجسطى» نيز معجزه خواهد بود، در حالى كه اين دو كتاب معجزه نمى باشد.

پاسخ:

اولا: بشر از تدوين مانند دو كتاب نامبرده عاجز نيست و حتى احتمال اين هم نمى رود كه اين دو كتاب در مرحله اى باشند كه بشر در برابرش زانوى عجز و ناتوانى بر زمين زند زيرا در ميان دانشمندان متأخر كسانى هستند كه در باره اين دو علم «هيئت و هندسه» كتاب هايى نوشته اند كه شيواتر و سهل تر از اين دو كتاب بوده و از جهاتى نيز برتر از آن ها مى باشند و از جمله جهات برترى و تفوق آن ها بر اين دو كتاب، وجود مطالب اضافى است كه در اين دو كتاب از آن مطالب خبرى نيست.

و ثانيا: همان گونه كه در اول بحث اعجاز شرح داديم، براى معجزه بودن يك عمل، شرايطى ذكر نموديم كه يكى از آن شرايط اين بود كه اعجاز بايد در مقام تحدى و معارض آورده شود و گواه بر صدق ادعاى نبوت و پيامبرى باشد و يكى ديگر از شرايط اعجاز اين است كه خارج از قوانين طبيعت باشد و در دو كتاب نامبره هيچ يك از اين دو شرط فوق وجود ندارد. بيان درمسائل قرآن، ص: 137

علل انصراف از معارضه با قرآن … ص: 137

اشكال 7:

مى گويند: اعراب كه با قرآن به مقام معارضه نيامدند و مانند آن را نياوردند، بدين جهت نبود كه از آوردن مثل آن عاجز و ناتوان باشند، بلكه عدم معارضه عرب با قرآن علل و عوامل گوناگون ديگى داشت.

از جمله اين كه مسلمانان در

عصر پيامبر و دوران خلفا از قدرت و نيروى عظيمى برخوردار بودند. ترس از همين نيرو و قدرت مسلمانان بود كه اعراب بت پرست را از معارضه با قرآن و از هر گونه عكس العملى در برابر آن باز مى داشت.

آن ها مى دانستند كه اگر به مقام معارضه با قرآن بيايند و بخواهند كتابى مانند قرآن را بياورند، از طرف مسلمانان خطرهاى جبران ناپذيرى متوجه جان و مال آنان خواهد گرديد.

اما موقعى كه دوران نفوذ و قدرت خلفاى چهارگانه سپرى گرديد و كار به دست خلفاى اموى افتاد، از يك طرف خلافت آنان اصلا بر محور دعوت اسلامى نبود تا ديگران براى مبارزه با اسلام تحريك شوند و از طرف ديگر اذهان مردم با حلاوت و شيرينى الفاظ قرآن و با استحكام و متانت معانى آن مأنوس گرديد و زيبايى هاى لفظى و معنوى قرآن در دل هاى مردم رسوخ و ارتكاز پيدا نمود و براى خود جاى عميقى باز كرد، اين بود كه مردم از مقاومت در برابر قرآن منصرف گرديده و به مقام معارضه و مقابله با آن نيامدند. بيان درمسائل قرآن، ص: 138

پاسخ:

اين اشكال از چند جهت سست و مردود است:

1- پيامبر (ص) مردم را هنگامى به مبارزه قرآن دعوت نمود كه در مكه بوده، هنوز از شوكت و عظمت اسلام خبرى نبود و اسلام قدرت و نيرويى نداشت ولى دشمنان قرآن، از نفوذ و قدرت كامل برخوردار بودند، با اين حال حتى يك نفر از فصيحان عرب نتوانست، قدم به ميدان مبارزه و معارضه با قرآن بگذارد.

2- خوف و ترسى كه معترض در گفتارش به آن اشاره نموده است، هيچ گاه مانع از اين نبود كه

كفار و غير معتقدين به قرآن كفر و عداوت خويش را در برابر اسلام و قرآن اظهار نمايند و عقيده و انديشه خود را برملا سازند زيرا اهل كتاب در ميان مسلمانان در جزيرة العرب و نقاط ديگر از آسايش و امن و آزادى كامل برخوردار بودند و از اين جهات فرقى با مسلمانان نداشتند، مخصوصا در دوران خلافت امير مؤمنان (ع) كه بر عدل و داد استوار بوده و دوست و دشمن بر عدالت و بر فضل و علمش اعتراف داشتند.

آرى، در اين دوران ها كه آزادى كامل حكومت مى نمود و كوچك ترين ترس و بيمى وجود نداشت، اگر كسى مى توانست كتابى مانند قرآن بياورد، مسلما به مقام معارضه با قرآن مى آمد و محصول افكار خويش را ارائه مى داد.

3- اگ فرض كنيم، ترس براى مخالفين اسلام وجود داشت، اين ترس مى توانست مانع از اظهار معارضه و برملا ساختن مبارزه باشد ولى بايد ديد چه مانعى در كار بود كه اهل كتاب را حتى از معارضه و مبارزه مخفى و سرّى نيز مانع شد و نتوانستند در ميان خانه و يا در مجامع و محافل اختصاصى خويش هم به مقام مبارزه برآيند كه اگر چنين معارضه سرى عملى مى شد، خود اهل كتاب آن را حفظ نموده، بعد از برطرف شدن موانع و دوران ترس، اظهار مى نمودند به طورى كه داستان هاى خرافى كتب عهدين و ساير مطالب مذهبى خويش را حفظ نموده، منتشر ساخته اند ولى از چنين معارضه و مبارزه سرى كوچك ترين اثر و خبرى در تاريخ نيست.

4- انسان طبيعتا خواهان تنوع است و تكرار براى وى ملامت آور و خسته كننده است. اگر سخنى را- گرچه در سطح بسيار

عالى از بلاغت هم باشد- مكرر بشنود آن سخن حلاوت خويش را از دست مى دهد و تدريجا در نظر وى به صورت يك سخن عادى و معمولى درآمده، بلكه ملال آور و خسته كننده خواهد بود.

اين است كه مى بينيم: اگر انسان يك قصيده خيلى شيوا و شيرين را مكرر بشنود براى وى بيان درمسائل قرآن، ص: 139

ملال آور خواهد بود و گاهى تكرار زياد موجب انزجار و اشمئزاز او مى باشد و اگر قصيده ديگرى براى وى خوانده شود، در نظرش جالب تر و شيرين تر از قصيده اولى جلوه گر مى شود ولى آن هم بعد از تكرار، حالت قصيده اول را به خود مى گيرد و آن گاه فرق واقعى در ميان آن دو قصيده روشن مى شود.

اتفاقا اين حس تنوع طلبى و نوگرايى انسان، اختصاص به سخن ندارد بلكه در همه لذايذ:

خوردنى ها، پوشيدنى ها، شنيدنى ها و در تمام موارد، جريان و سريان دارد.

اگر قرآن معجزه نبود، همان حس تنوع طلبى بشر در آن نيز اثر مى گذاشت. در او نيز حكومت مى نمود و با مرور زمان و تكرار زياد حلاوت و شيرينى خود را از دست مى داد و ملال آور مى گرديد و در شنوندگان حالت انزجار و اشمئزاز ايجاد مى كرد.

اين خود مى توانست بهترين و آسان ترين وسيله براى معارضه با قرآن باشد ولى ما مى بينيم، قرآن مجيد هرچه بيش تر تكرار مى شود، بر حسن و طراوتش مى افزايد و هرچه بيش تر تلاوت مى گردد، روح انسان را به عوالم بالاترى اوج مى دهد، ايمان و يقين وى را بيش از بيش محكم و استوار مى سازد.

اين امتياز و مزيت كه- بر عكس تمام گفتارهاى عادى و معمولى- قرآن از آن برخوردار است، نه تنها به اعجاز قرآن لطمه نمى زند بلكه يكى ديگر

از مؤيدات و نشانه هاى اعجاز قرآن مى باشد.

5- اگر گفتار معترض را بپذيريم كه تكرار و مرور زمان، افكار را با قرآن آشنا ساخته از معارضه با آن بازداشته است، اين مطلب را تنها در باره مسلمانان مى توان گفت كه قرآن را تصديق مى نمودند و هر چه هم تكرار مى شد باز با اشتياق فراوان گوش به آن مى دادند.

و اما عرب هاى غير مسلمان كه تكرار و انس با قرآن نسبت به آنان مفهومى نداشت، چرا از مقابله با قرآن منصرف گرديدند و به مقام معارضه با آن برنيامدند؟! بيان درمسائل قرآن، ص: 140

تناسب تدوين قرآن با اعجاز آن … ص: 140

اشكال 8:

باز اعتراض كنندگان مى گويند: در تاريخ آمده است كه وقتى ابو بكر مى خواست، قرآن را جمع آورى كند، به عمرو زيد بن ثابت دستور داد كه در كنار در مسجد بنشينند و هرچه را كه دو نفر بر قرآن بودنش شهادت دادند، بنويسند و بدين صورت قرآن را جمع آورى كنند. اين مطلب دليل آن است كه قرآن معجزه و خارق العاده نيست زيرا اگر معجزه بود، همان خارق العاده بودنش گواه بر اعجاز و قرآن بودنش مى گرديد و بر همين مبنا و اساس جمع آورى مى شد و حاجتى به شهادت ديگران نداشت.

پاسخ:

اين اعتراض نيز از جهاتى سست و مردود است:

1- معجزه بودن قرآن در بلاغت، روش و اسلوب آن است، نه در تك تك كلماتش، بنابراين امكان داشت كه در هنگام جمع آورى قرآن در كم و زياد بودن بعضى از كلمات آن، شك و شبهه اى عارض گردد و شهادت دو نفر- بر فرض صحيح بودن اين جريان- براى بر طرف ساختن اين نوع شبهات بوده است.

2- علاوه بر آن، عاجز

بودن بشر از آوردن يك سوره از قرآن مستلزم اين نيست كه حتى از آوردن جمله و يا آيه اى از قرآن عاجز و ناتوان گردد زيرا آوردن يك آيه براى بشر شايد امكان پذير باشد و مسلمانان نيز محال بودن آن را ادعا ننموده اند و قرآن هم در مقام مبارزه طلبى بيان درمسائل قرآن، ص: 141

سخن از يك آيه به ميان نياورده، در مقام معارضه حد اقل آوردن يك سوره را پيشنهاد نموده است.

بنابراين، شهادت دو نفر احتمال ساختگى را از تك تك آيات قرآن بر طرف مى سازد.

3- از طرف ديگر، اخبارى كه تدوين قرآن را بر شهادت دو نفر صحابى مستند مى سازد، به حد تواتر نرسيده است و همه آن ها خبر واحد مى باشند و نمى تواند در اين گونه موارد مهم، دليل و مدركى به شمار آيد.

4- اين اخبار با گروه ديگرى از اخبار منافات دارد كه بنابر مضمون آن ها، قرآن در دوران حيات خود پيغمبر گرامى جمع آورى گرديده است نه در دوران ابو بكر چنان كه در آينده نزديك اين حقيقت را ثابت خواهيم نمود و از طرف ديگر افراد زيادى از صحابه و ياران پيامبر تمام قرآن را و افراد بيش ترى كه شماره آنان را جز خدا نمى داند، قسمتى از آن را حفظ نموده بودند. پس با اين حال و در برابر اين حافظان قرآن، تصديق دو نفر شاهد نمى تواند مفهوم صحيحى داشته باشد.

وانگهى مى توان با دليل عقل نيز كذب اين اخبار را كه مخالفين دست آويزش قرار داده اند، ثابت و روشن نمود، زيرا قرآن بزرگ ترين وسيله هدايت مسلمانان بوده، آنان را از تاريكى هاى جهل و بدبختى به روشنايى علم و سعادت رهبرى

نموده است.

روى اين اصل، مسلمانان نيز منتهاى عنايت و كمال اهميت را نسبت به قرآن مبذول داشته، شب و روز به خواندن قرآن مشغول مى شدند و حفظ آيات قرآن را در جامعه وسيله مباهات و افتخار دانسته با سوره ها و آيات آن تبرك مى جستند. در همه اين مراحل رسول خدا (ص) نيز از هيچ گونه ترغيب و تشويق خوددارى نمى فرمود.

آيا با اين شرايط براى يك فرد عاقل جاى اين احتمال باقى مى ماند كه مسلمانان در آيات قرآن شك و شبهه اى داشتند كه در اثبات آن محتاج به شهادت دو نفر داشته باشند؟! بيان درمسائل قرآن، ص: 142

تفاوت روش بيان قرآن با روش سخن سرايان … ص: 142

اشكال 9:

باز مى گويند: قرآن يك اسلوب و روش خاصى دارد كه با روش هاى معروف در ميان فصحا، بلغا و سخن سرايان ماهر، تباين و تضاد دارد زيرا قرآن موضوعات متعددى را به همديگر مخلوط نموده و از هر درى سخن به ميان آورده است. در جايى كه صحبت از تاريخ مى كند، به موضوع وعده و وعيد منتقل مى شود و يا پاى سخنان و مثل هاى حكمت آميز و مانند آن را به ميان مى كشد.

اگر قرآن داراى ابواب و فصول منظم و مرتبى مى بود و در هر فصلى آيات مربوطه را جمع آورى مى كرد، فايده اش بيش تر و بهره بردارى از آن، آسان تر مى شد.

پاسخ:

قرآن كتاب هدايت است و براى سوق دادن بشر به سوى سعادت دنيا و آخرت نازل گرديده، يك كتاب فقهى، تاريخى و اخلاقى و مانند آن نيست تا براى هر موضوعى باب مستقلى ترتيب بدهد و مطالب را دسته بندى و يك كاسه نمايد.

جاى ترديد نيست كه اسلوب موجود قرآن بهتر مى تواند مقصود و هدف هدايتى و اثر گذارى

آن را تأمين نمايد و نتيجه بخش گردد زيرا اگر كسى تنها بعضى از سوره هاى قرآن را بخواند، مى تواند در مدت كم و بدون زحمت و مشقت به مقاصد زياد قرآن پى ببرد و با اهداف و مفاهيم آن آشنا شود و در ضمن يك سوره مى تواند، به مبدأ و معاد متوجه شود و از تاريخ گذشتگان اطلاع حاصل نمايد و از سرگذشت آن ها عبرت بگيرد و از اخلاق نيكو و تعاليم برنامه هاى عالى بهره مند بيان درمسائل قرآن، ص: 143

شود و باز در ضمن همان يك سوره مى تواند، قسمتى از احكام و دستورات قرآن را در باره عبادات و معاملات فراگيرد.

آرى، همه اين مطالب مختلف را مى توان از يك سوره به دست آورد بدون اين كه لطمه اى بر نظم كلام وارد آيد و در تمام مراحل، تناسب در گفتار و اقتضاى حال رعايت شده و حق بيان ادا شده است.

اگر قرآن به صورت ابواب منظم بود اين همه فوايد به دست نمى آمد و اين چنين نتيجه بخش نمى گرديد و خواننده قرآن در صورتى مى توانست با اهداف و مقاصد عاليه آن آشنا گردد كه تمام قرآن را بخواند و ممكن بود كه در اين بين، مانعى پيش آيد و به خواندن تمام قرآن موفق نگردد و به نتيجه كم ترى دست يابد.

به راستى اين روش يكى از مزايا و محسنات اسلوب قرآن است كه بر قرآن، زيبايى و طراوت خاصى بخشيده است، زيرا قرآن در عين پراكنده گويى و بيان مطالب مختلف، باز از كمال ارتباط و انسجام برخوردار است و از جملات آن مانند درّ گرانبهايى كه با تناسب خاصى به رشته در آمده باشد، در كنار

هم چيده شده و با نظم اعجاب انگيزى به هم متصل و مرتبط است.

اما چه بايد كرد كه دشمنى و عداوت با اسلام كار خود را كرده، چشم اين ايراد كننده را كور و گوشش را كر ساخته، زيبايى ها را در نظر وى به صورت زشت و كمالات را به صورت عيب و نقص، جلوه گر نموده است.

علاوه بر همه اين ها، اگر قرآن تبويب و فصل بندى مى شد، يك اشكال ديگر نيز به وجود مى آمد و آن اين كه: بعضى از داستان هاى قرآن روى علل و تناسب خاصى تكرار شده و در موارد متعددى از قرآن نقل گرديده است، اگر همه آن مكررات گرچه با عبارت هاى مختلف در يك فصل جمع آورى مى شد، هدف، مزايا و تناسبات خاصى كه در تكرار اين داستان ها بود، منتفى مى شد و تكرار آن بى فايده بود. بيان درمسائل قرآن، ص: 144

معارضه با قرآن … ص: 144

اشاره

اشكال 10:

آخرين اشكال در اعجاز قرآن:

صاحب كتاب حسن الايجاز «1» مى گويد: مى توان با قرآن معارضه به مثل كرد و مانند آن را آورد.

او براى اثبات گفتارش جملاتى را كه از خود قرآن اقتباس نموده، بعضى الفاظش را تغيير داده و ذكر نموده است و از اين طريق ارج و ارزش معلوماتش را ظاهر ساخته، حدود اطلاعات خويش را نسبت به فنون فصاحت و بلاغت روشن كرده است.

پاسخ:

ما عبارات او را كه در مقام معارضه با قرآن آورده است، در اين جا مى آوريم و سپس نقاط ضعف آن ها را براى خواننده ارجمند روشن مى سازيم، چنان كه در كتاب نفحات الاعجاز «2» به اين قسمت مفصلا پرداخته ايم.

__________________________________________________

(1) كتاب كوچكى است از يك نويسنده مسيحى كه در سال 1912 م از

طرف چاپخانه انگليسى در بولاق مصر انتشار يافته است. مؤلف آن يك آمريكايى با نام مستعار «نصر الدين ظافر» است.

(2) اين كتاب كه به قلم مؤلف (ره) در رد كتاب حسن الايجاز نوشته شده، در سال 1342 ه. ق در چاپخانه علوى نجف اشرف چاپ گرديده است.

بيان درمسائل قرآن، ص: 145

معارضه با سوره فاتحه … ص: 145

اين مرد خيال باف در مقام معارضه با سوره فاتحه چنين مى گويد:

«الحمد للرّحمن، ربّ الاكوان، الملك الدّيّان، لك العبادة و بك المستعان، اهدنا صراط الايمان.» «1»

او خيال كرده است كه اين جملات تمام نكات و معانى سوره حمد را در بر دارد و از آن سوره، كوتاه تر هم مى باشد.

ما به نويسنده اى كه در تشخيص گفتار سست از گفتار و زين تا اين درجه منحط و كوتاه فكر باشد، چه بگوييم؟! بهتر اين بود كه وى قبلا گفتار خويش را به دانشمندان مسيحى كه با اسلوب كلام عرب و فن بلاغت آشنايى دارند، نشان مى داد و خود را بدين گونه رسوا و مفتضح نمى ساخت.

راستى او تا اين جا هم تشخيص نداده است كه اگر يك نفر شاعر و يا نويسنده بخواهد با گفتارى در مقام معارضه بيايد، بايد در مقابل آن، كلامى بياورد كه با داشتن استقلال در الفاظ و تركيب و اسلوب مخصوص به خود، حد اقل در يك جهت و در يك هدف با آن متحد و يكسان باشد.

معناى معارضه اين نيست كه شخصى در مقام معارضه با يك كلام فصيح از اسلوب و تركيب آن، تقليد كند و تنها بعضى از الفاظ و كلمات آن را تغيير دهد و كلام ديگرى از آن بسازد و نام اين عمل را معارضه بگذارد

اگر معناى معارضه اين باشد، مى توان با هر كلامى معارضه نمود و اين آسان ترين راهى بود براى اعرابى كه با پيامبر (ص) معاصر بودند، ولى چون آن ها با اسلوب معارضه آشنا بودند و رموز بلاغت قرآن را درك مى كردند، اين بود كه زير بار معارضه با قرآن نرفتند و بر عجز و ناتوانى خويش اعتراف نمودند عده اى ايمان آوردند و عده ديگرى آن را به سحر و جادو نسبت داده، گفتند: إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ. «2»

گذشته از اين، چگونه مى توان اين جملات را كه آثار تكلّف و تصنّع در آن ها نمايان است با سوره فاتحه مقايسه نمود؟!

__________________________________________________

(1) سپاس خداى بخشايش گر را، پروردگار هستى ها، پادشاهى كه پاداش دهنده است. پرستش براى تو و استعانت از توست ما را به راه ايمان هدايت فرما.

(2) اين قرآن چيزى نيست جز سحرى كه تعليم داده شده است. مدثر/ 24.

بيان درمسائل قرآن، ص: 146

آيا بى اطلاعى اين نويسنده بر فنون بلاغت برايش كافى نبود كه عيوب خود را به وسيله اين ادعا بيش تر ظاهر سازد و در معرض تماشاى همگان قرار دهد؟! اينك به نقاط ضعف اين گفتار توجه شود:

1- چگونه مى توان گفت كه جمله «الحمد للرحمان» با جمله «الحمد للّه» از نظر معنى و مفهوم يكسان است، در صورتى كه كلمه «اللّه» اسم ذات مقدسى است كه جامع تمام صفات كمال مى باشد و تنها يكى از آن صفات «رحمت» است. بنابراين، انگيزه سپاس در جمله «الحمد للّه» دارا بودن خداست بر تمام صفات كمال ولى در جمله «الحمد للرحمان» انگيزه سپاس تنها در برابر رحمت خداوند بوده و از صفات ديگر او ذكرى به ميان نيامده است.

2- جمله

«ربّ الاكوان» به جاى «ربّ العالمين الرّحمن الرّحيم» بسيار ناقص و نامتناسب است و معنا و هدف هر دو آيه را از بين برده است، زيرا از اين دو آيه چنين استفاده مى شود كه جهان يكى نيست بلكه متعدد مى باشد و خداوند مالك و مربى همه آن هاست و رحمت وى نيز به طور استمرار و هميشگى و بدون انقطاع شامل تمام اين جهان ها و عوالم مى گردد.

چگونه مى توان اين معانى را از «رب الاكوان» به دست آورد؟ در صورتى كه «كون» به معناى حدوث، وقوع، برگشتن و كفالت مى باشد.

علاوه بر اين، اضافه كردن كلمه «رب» كه به معناى مالك و مربى است به «اكوان» كه معناى مصدرى دارد و به معنى «بودن» مى باشد، از نظر ادبى صحيح نيست. بلى، مى توان كلمه «خالق» را به اين كلمه اضافه نمود و «خالق الاكوان» گفت، ولى از كلمه «اكوان» نه تعدد عوالم استفاده مى گردد و نه شمول و استمرار رحمت خداوند بر اين عوالم.

3- تغيير دادن آيه «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» به جمله «الملك الدّيان» نمى تواند، معناى آيه را متضمن شود و هدف آيه را ايفا كند زيرا آيه مذكور به معناى «يگانه پادشاه و صاحب روز جزا» است، ولى جمله مذكور به معناى «پادشاه جزادهنده» مى باشد و در اين معنى بر وجود يك جهان ديگر كه جزاى اعمال در آن جا داده مى شود، كوچك ترين دلالت و اشاره اى نيست، ولى آيه شريفه علاوه بر اهدافى كه دارد، متضمن اين معنا نيز مى باشد.

و باز جمله مذكور، اين مطلب را نمى رساند كه «مالك» آن روز خداوند است و كسى ديگر كوچك ترين اختيارى ندارد و تمام مردم در آن روز در تحت فرمان

و حكومت خداى بزرگ و واحد اداره مى شوند و امر وى به تمام افراد، نافذ خواهد بود بعضى افراد به سوى بهشت و بعضى ديگر به سوى دوزخ خواهند رفت. بيان درمسائل قرآن، ص: 147

آرى، جمله «الملك الديان» هيچ يك از اين معانى را كه جمله «مالك يوم الدين» متضمن است، در بر ندارد. تنها چيزى كه مى توان از اين جمله استفاده نمود، اين است كه خداوند سلطانى است كه به اعمال انسان پاداش مى دهد و اين مطلب فوق فراوان و فاصله زياد با اهداف عاليه آيه شريفه دارد.

4- و اما آيه شريفه إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ «1» تنها تو را مى پرستيم و از تو استعانت مى جوييم.

اين نويسنده از اين آيه چنين فهميده است كه عبادت به ناچار بايد تنها براى خدا باشد و استعانت نيز بايد از خداوند بشود، لذا اين آيه علاوه بر آن حقيقت مى خواهد به افراد با ايمان تلقين نمايد كه توحيد در عبادت را آشكار سازند، حاجت و نياز خويش را بر كمك و اعانت پروردگار در همه جا، حتى در عبادت وى، اظهار نمايند.

اين آيه مى خواهد بنده مؤمن، بر اين حقيقت اعتراف كند كه او و تمام افراد مؤمن جز خداوند كسى را ستايش نمى كنند و از كسى به جز پروردگار استعانت نمى جويند و تنها او را ستايش مى كنند و از وى استعانت مى جويند.

اين معنى چگونه از گفتار اين نويسنده، به دست مى آيد و چگونه مى تواند جمله «لك العبادة و بك المستعان» اين نكات را در بر گيرد؟! 5- و اما گفتار خداوند: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ «2» مقصود از آيه اين است كه بنده، در مقام عبادت، از

پروردگارش درخواست كند كه او را به نزديك ترين و مستقيم ترين راهى كه به مقصد مى رساند، هدايت كند و او را به سوى اعمال نيك و اوصاف و عقايد صحيح رهبرى نمايد و در اين آيه تنها به درخواست هدايت به راه ايمان، قناعت نگرديده است بلكه معانى و مقاصد عاليه ديگر هم دارد، ولى جمله «اهدنا صراط الايمان» آن معانى را نمى رساند و كافى نمى باشد.

علاوه بر آن، معناى اين جمله از اين نظر نيز نارساست كه در اين جمله تنها درخواست هدايت و رهبرى به راه ايمان گرديده است، اما به اين حقيقت كه راه ايمان راه مستقيمى است و سالك آن هرگز گمراه نمى شود، اشاره اى در آن نيست.

اين نويسنده با اين جملات نارسا و دست و پا شكسته و تقليدى، خود را از معارضه با بقيه سوره مستغنى دانسته و خيال نموده است كه حاجتى به بقيه سوره نبوده است. اين خود مى تواند

__________________________________________________

(1) فاتحه/ 5. […]

(2) فاتحه/ 6.

بيان درمسائل قرآن، ص: 148

بهترين دليل و گواه گويا بر اين باشد كه وى مفهوم سوره را نفهميده و هدف آن را درك ننموده است زيرا بقيه سوره- يعنى جمله صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ، غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ «1» دلالت مى كند بر اين كه يك راه مستقيمى وجود دارد و كسانى كه مورد انعام و بخشش خداوندى قرار گرفته اند، همان راه را پيموده اند، اين راه، همان راه پيامبران، درستكاران، شهدا و مردان نيك مى باشد و باز اين جملات دلالت دارند كه راه هاى غير مستقيم و كج و معوجى هم هست و آنان كه مورد غضب خداوندى مى باشند، آن راه ها را در پيش گرفته اند و آن

راه كسانى است كه در برابر حق، عناد و لجاجت ورزيده، آن را انكار مى كنند، به علت جهل و نادانى از راه هدايت به دور افتاده و در وادى گمراهى قدم برمى دارند. آنان راه هدايت و حقيقت را جست وجو و دنبال نكرده اند بلكه راه پدران شان را انتخاب نموده اند و از نياكان شان تقليد و تبعيت كرده اند و راهى را رفته اند كه آن راه از طرف خداوند براى آنان تعيين نگرديده است.

آرى، كسى كه اين آيه را بخواند و در آن دقت و تدبر كند، همه اين مطالب را متذكر مى شود و فكرش به اين نكات عالى و رموز اخلاقى منتقل مى شود كه بايد از مقرّبان و اولياى الهى تأسى نمود و در اعمال، اخلاق و عقايد از آنان پيروى كرد و از راه افراد متمرد و سركش كه خداوند در برابر اعمالشان بر آنان غضب نموده است، دورى جست.

خواننده عزيز! آيا مى توان از اين مطالب عالى و حقايق زنده اخلاقى و انسانى كه در لابه لاى اين جملات نهفته است، چشم پوشيد، همان طور كه اين نويسنده خيالباف پنداشته است، آن ها را بى اهميت تلقى نمود؟!

معارضه با سوره كوثر … ص: 148

همين نويسنده در معارضه با سوره كوثر چنين گفته است: «انّا اعطيناك الجواهر، فصلّ لربّك و جاهر، و لا تعتمد قول ساحر.» «2»

اين معارضه از چند جهت باطل و مورد اشكال مى باشد:

1- خوانندگان عزيز توجه دارند كه اين نويسنده بى انصاف! در اين معارضه از نظم و تركيب قرآن تقليد كرده، تنها الفاظ آن را تغيير داده، چنين وانمود مى كند كه با قرآن معارضه كرده است.

__________________________________________________

(1) فاتحه/ 7.

(2) ما به تو جواهر داديم، تو نيز با صداى بلند نماز بخوان و به

گفتار ساحر و جادوگر اعتماد مكن.

بيان درمسائل قرآن، ص: 149

2- باز توجه دارند كه اين عمل نيز از خود وى نيست بلكه از مسيلمه كذاب سرقت نموده و به نام خود قالب زده است. مسيلمه در مقام معارضه با اين سوره چنين گفته است: «انّا اعطيناك الجماهر، فصلّ لربّك و هاجر، و انّ مبغضك رجل كافر.» «1»

3- از اين ها شگفت انگيزتر اين كه: وى چنين پنداشته است كه اگر دو كلام در سجع و قافيه مشابه هم باشند، در فصاحت و بلاغت نيز يكسان و برابر خواهند بود. در صورتى كه چنين نيست بلكه اولين شرط فصاحت اين است كه در ميان جملات يك گفتار، ارتباط و تناسب وجود داشته باشد كه گفتار اين نويسنده فاقد آن است.

آرى كسى كه به وسيله مال و ثروت استعمار گرديده است كه وظيفه بيش ترى را ايفا كند، قبله و معبود وى، هدف و آرمان او همان ثروت مى باشد كه چهار نعل به سوى آن مى تازد و يگانه هدفش همان زخارف دنيوى است كه براى به دست آوردن آن كوشش نموده و آن را بر تمام هدف هاى ديگر مقدم مى دارد و «از كوزه همان تراود كه در اوست.»

4- جا دارد، از اين نويسنده سؤال شود، منظور او از كلمه «جواهر» كه با الف و لام تعريف آورده است، چيست؟

اگر منظورش جواهر معينى باشد، در اين جملات هيچ قرينه اى بر آن مقصود نيست و اگر منظورش تمام جواهرات موجود در دنيا باشد- چنان كه جمع معرف به الف و لام بر استغراق و كليت دلالت دارد- اين هم عملا يك دروغ آشكارى است زيرا تمام جواهرات موجود در دنيا به يك

نفر داده نشده است.

5- باز جاى اين سؤال باقى است كه در ميان دو جمله اولى و جمله «و لا تعتمد قول ساحر» چه ارتباط و تناسبى هست و منظور از ساحر كيست و به كدام گفتار وى نبايد اعتماد نمود؟ اگر منظورش ساحر معينى و قسمت خاصى از گفتار وى باشد، لازم بود قرينه اى ذكر كند تا اين شخص معين و گفتار خاص وى معلوم شود، ولى در اين جمله چنين قرينه اى وجود ندارد و اگر منظور وى هر گونه گفتار است كه از هر ساحرى باشد- چنان كه لفظ قول و ساحر هر دو نكره و در سياق نهى مى باشند و عموميت را مى رسانند- در اين صورت معناى اين جمله چنين خواهد بود: بر هيچ سخنى از هيچ ساحرى اعتماد مكن، ليكن اين معنى نيز درست نيست زيرا ما عقلا دليلى بر اين نداريم كه بر هيچ گفته ساحر گرچه در كارهاى معمولى و متعارف وى باشد، نبايد اعتماد نمود. و

__________________________________________________

(1) ما به تو جمعيت ها داديم، تو نيز نماز بخوان و هجرت كن و دشمن تو مرد كافر است.

بيان درمسائل قرآن، ص: 150

اگر منظور وى از آن جمله اين باشد كه به گفته هاى ساحرانه و جادوگرانه ساحر نبايد اعتماد نمود، بازهم نادرست است زيرا ساحر از نظر اين كه ساحر است، قول و گفتارى ندارد و سحرش را با كلام و سخن انجام نمى دهد، بلكه سحر و افسانه وى در ميان مردم با حيله ها، دست ها و اعمال مخصوص اوست نه با گفتارش.

6- سوره كوثر در باره كسى نازل گرديده است كه پيامبر (ص) را استهزا مى نمود و مى گفت: او ابتر و بى فرزند است،

به زودى خواهد مرد و نام وى و آيينى كه آورده است از بين خواهند رفت، چنان كه قرآن مى گويد:

أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ. «1»

بلكه آن ها مى گويند: او شاعرى است كه ما انتظار مرگش را مى كشيم.

در برابر اين گفتار براى دلدارى پيامبر، خداوند سوره كوثر را نازل نموده و فرمود: إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ «2» يعنى ما خير كثير و فراوانى را به تو بخشيده ايم.

آرى از تمام جهات خير كثير بر پيغمبر عطا گرديده است: در دنيا كه به شرافت رسالت، نبوت، هدايت مردم و زعامت مسلمانان رسيد و از كثرت ياران و پشتيبانان و پيروزى بر دشمنان برخوردار شد و همچنين نسل او به وسيله دخترش فاطمه (س) زياد شد كه تا دنيا باقى است نام او زنده خواهد ماند و در آخرت نيز بر شفاعت كبرا و مقام محمود و بر بهشت برين و بر حوض كوثرى كه تنها او و دوستانش از آن سيراب مى شوند و بر نعمت هاى زياد ديگرى نائل آمده است.

فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ «3» يعنى پس به عنوان شكر گزارى در برابر اين همه نعمت براى پروردگارت نماز بخوان و نحر كن. منظور از «نحر» قربانى شتر در منى و يا قربانى در عيد اضحى است و يا منظور بردن دست ها تا مقابل گوش ها در موقع تكبير گفتن و يا به معناى رو كردن به قبله با تمام اعضا و معتدل بودن در حال قيام است.

تمام اين معانى كه براى كلمه «نحر» گفته شده، در اين مقام مناسب است زيرا هر يك از اين معانى را كه در نظر بگيريم، يك نوع شكر گزارى در برابر آن

نعمت هاى بى حدى است كه خداوند به پيامبرش ارزانى داشته و عنايت فرموده است.

__________________________________________________

(1) طور/ 30.

(2) كوثر/ 1.

(3) كوثر/ 2.

بيان درمسائل قرآن، ص: 151

خداوند، پس از دستور سپاس گزارى در مقابل نعمت هاى فراوان، اين آيه را فرستاد إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ «1»، يعنى دشمن و استهزا كننده تو ابتر و بى نسل خواهد بود نه تو. از دشمن تو هيچ اسم و رسمى باقى نخواهد ماند نه از تو! سرنوشت اين استهزا كنندگان همان گرديد كه قرآن خبر داده بود، يعنى هيچ اسم و رسم و نام نيكى از آن ها باقى نماند و در آخرت نيز در عذاب اليم و ذلت ابدى گرفتار خواهند گرديد.

اين بود خلاصه معنا و هدف اين سوره مباركه.

آيا مى توان اين سوره را با اين سطح عالى و بلاغت كامل، با آن جملات منحط و بى ربط اين نويسنده، مقايسه نمود؟! جملاتى كه گوينده آن ها خودش را به زحمت انداخته، از تركيب و اسلوب قرآن تقليد نموده و قسمتى از الفاظش را نيز از مسيلمه كذاب گرفته، بر اساس عناد و يا نادانى، آن ها را به هم بافته است تا بدان وسيله با بلاغت و اعجاز قرآن معارضه و مبارزه كند و از عظمت آن بكاهد.

__________________________________________________

(1) كوثر/ 3.

بيان درمسائل قرآن، ص: 153

بخش 4 معجزات ديگر پيامبر اسلام (ص) و معجزات پيامبران گذشته

اشاره

بررسى نخستين آيه نفى اعجاز بررسى دومين آيه نفى اعجاز بررسى سومين آيه نفى اعجاز نبوت محمد (ص) در تورات و انجيل خلاصه مطالب بيان درمسائل قرآن، ص: 154

بررسى نخستين آيه نفى اعجاز … ص: 154

امتيازات پيامبر اسلام بر معجزات ديگر پيامبران … ص: 154

هر شخص مطلع و محقق به خوبى مى داند كه قرآن، بزرگ ترين معجزه پيامبر اسلام بلكه از تمام معجزاتى كه تاكنون تمام پيامبران آورده اند، مهم تر مى باشد و ما در بحث هاى گذشته به قسمتى از جهات و جنبه هاى اعجاز قرآن پرداختيم و علت تفوق و برترى قرآن را بر تمام معجزات ديگر توضيح داديم و در اين جا نيز مى گوييم:

معجزه پيامبر، منحصر به قرآن مجيد نيست بلكه رسول خدا در تمام معجزاتى كه پيامبران داشته اند با آنان شريك بوده، آن چه را كه انبياى گذشته آورده اند، او نيز آورده است، ولى معجزه قرآن اختصاص به آن حضرت دارد و امتيازى است كه ساير انبيا از آن برخوردار نمى باشند. ما به اين مشاركت و امتياز دو برهان داريم:

1- «اخبار متواتر» مسلمانان در باره معجزاتى كه از پيامبر اسلام صادر شده است روايات متواتر و فراوانى نقل كرده اند و با اختلاف عقيدتى كه با هم داشته اند كتاب هاى زيادى در اين باره تأليف نموده اند.

اين اخبار متواتر كه در باره معجزات پيامبر اسلام نقل گرديده است، از دو امتياز بزرگ و قابل توجه برخوردار است كه اخبار اهل كتاب در معجزات پيامبران گذشته، آن دو امتياز را دارا نمى باشد:

الف- «نزديكى زمان»: اخبار معجزات پيامبر اسلام به زمان صدورش نزديك تر است و هر حادثه اى كه زمانش نزديك تر و كوتاه تر باشد، تحصيل علم و يقين به وقوع آن، آسان تر و سهل تر بيان درمسائل قرآن، ص: 155

خواهد بود.

ب: «تواتر و كثرت نقل»:

اخبار معجزات پيامبر اسلام ناقلان و راويان كثير و فراوانى دارد زيرا اصحاب و ياران رسول خدا كه معجزات او را مى ديدند، هزاران بار بيش تر از بنى اسرائيل و پيروان حضرت مسيح بودند زيرا پيروان حضرت مسيح در زمان خودش خيلى كم و از تعداد انگشتان تجاوز نمى كردند و در باره نقل معجزات آن حضرت نيز به اين عده انگشت شمار مستند مى شد.

پس اگر ادعاى تواتر و نقل زياد در باره معجزات حضرت موسى و حضرت عيسى صحيح باشد، بايد نقل تواتر در باره معجزات حضرت رسول (ص) به طريق اولى و صد در صد صحيح باشد.

2- «اقتضاى افضليت»: دومين دليل بر اين كه حضرت رسول اكرم (ص) تمام معجزات انبياى گذشته را دارا بود، اين است كه پيامبر اسلام معجزات زيادى را براى انبياى گذشته اثبات نموده و ظهور اين معجزات را در دست آنان تأييد كرده است، آن گاه خود را از همه آن ها افضل و برتر شمرده، خاتم پيامبران معرفى نموده است.

مقام برترى و افضليت اقتضا مى كند كه پيامبر اسلام تمام معجزات پيامبران گذشته را به طور كامل تر داشته باشد، زيرا درست نيست كه كسى از ديگران برتر و والاتر باشد. اما در برخى از صفات از آنان كم تر و ناقص تر آيد. آيا معقول است كه مثلا كسى ادعا نمايد كه معلومات وى بيش از همه پزشكان است و در عين حال اعتراف كند كه بعضى از اين پزشكان فلان مرض را معالجه مى كنند كه من توانايى معالجه آن مرض را ندارم؟! اين سخن عقلا متناقض و نادرست است.

اين جاست كه مى بينيم كسانى كه به دروغ ادعاى پيامبرى نموده اند اصلا مسئله اعجاز را

از اصل نفى نموده و تمام معجزات پيامبران گذشته را انكار كرده اند و سخت كوشيده اند كه تمام آيات مربوط به اعجاز را تأويل و توجيه كنند تا مبادا كسى از اين پيامبران دروغين، معجزه بخواهد و عجز و ناتوانى آنان روشن و مشت شان باز گردد.

يك پندار غلط … ص: 155

همان طور كه پيامبران دروغين، اعجاز را از پيامبران نفى نموده اند، بعضى افراد بى دانش و عوام فريب نيز مى نويسند كه از بعضى آيات قرآن چنين بر مى آيد كه پيامبر اسلام جز قرآن معجزه ديگرى نداشته است و تنها معجزه پيامبر اسلام و تنها گواه و دليل بر نبوت وى قرآن بوده است و بس. بيان درمسائل قرآن، ص: 156

ما در اين جا آياتى را كه اين افراد به منظور و هدف خويش با آن ها استدلال نموده اند، مى آوريم و طرز استدلال آنان را ذكر نموده، بى اساس بودن آن را ثابت مى كنيم. اينك در اين فصل به يكى از آن آيات توجه فرماييد:

وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ إِلَّا أَنْ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ وَ آتَيْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها وَ ما نُرْسِلُ بِالْآياتِ إِلَّا تَخْوِيفاً. «1»

هيچ چيز مانع ما نبود كه اين معجزات درخواستى (درخواستى بهانه جويانه) را بفرستيم جز اين كه [اين گونه] آن را تكذيب كردند [از جمله] ما به قوم ثمود ناقه داديم، [معجزه اى] كه روشنگر بود اما بر آن ستم كردند [و ناقه را كشتند]. ما معجزات را براى بيم دادن [و اتمام حجت] مى فرستيم.

اين ها مى گويند: از اين آيه چنين استفاده مى شود كه پيامبر اسلام جز قرآن معجزه ديگرى نداشته است و علت اين كه خداوند معجزاتى جز قرآن به وى نداد، اين است كه ملت هاى گذشته

معجزاتى را كه براى آنان فرستاده مى شد، تكذيب مى نمودند و زير بار آن ها نمى رفتند.

پاسخ: اين آيه صدور معجزه را از رسول خدا به طور كلى نفى نمى كند و نمى خواهد بگويد كه:

هيچ معجزه اى به دست وى ظاهر نگرديده بلكه مفهوم آيه شريفه اين است كه پيامبر به پيشنهادات مشركان در باره معجزه جواب مثبت نداد و طبق دلخواه آنان، معجزه نياورد.

به عبارت ديگر: اين آيه تنها آن گروه از معجزات را انكار مى كند كه مشركان به هواى نفس و دلخواه خويش معجزه اى از رسول خدا درخواست مى نمودند و از اين درخواست جز ايذا و مسخره هدفى نداشتند. اين آيه تنها وقوع اين گروه از معجزات را كه آن ها را «معجزات اقتراحى» مى نامند، انكار مى كند نه همه معجزات را و ما از خود آيه براى اين مطلب شواهدى داريم:

1- واژه «آيات» جمع «آيه» به معناى علامت مى باشد كه در اين آيه مورد بحث، با «الف و لام» آمده است و در اين «الف و لام» به طور كلى سه احتمال وجود دارد:

الف و لام در كلمه «الآيات» يا «الف و لام جنسى» است، در اين صورت معناى آيه چنين خواهد بود كه خداوند هيچ معجزه و هيچ دليلى كه مى تواند، راستگويى پيامبر (ص) را ثابت كند، به پيامبر نداده است. بنابراين احتمال، فرستادن پيامبر، بيهوده و بى فايده خواهد بود، چون پيامبرى كه گواه و دليلى بر ادعاى خويش ندارد، عقلا قابل تصديق نمى باشد.

__________________________________________________

(1) اسراء/ 59.

بيان درمسائل قرآن، ص: 157

و يا «الف و لام جمعى و استغراق» است كه در اين صورت وقوع تمام آيات و معجزاتى كه مى تواند، گواه بر نبوت باشد، انكار گرديده

است، ولى اين احتمال هم مانند احتمال قبل و به همان دليل، باطل و نادرست مى باشد.

پس به ناچار بايد احتمال سوم را پذيرفت و گفت كه: «الف و لام» در كلمه الآيات «الف و لام عهدى» بوده و منظور از اين آيات كه قرآن وقوع آن ها را انكار مى كند، آيات مخصوص و معينى بوده است كه از طرف مشركين براى ايذاى پيامبر و از روى هوا و هوس درخواست مى گرديد.

2- اگر تكذيب و انكار مشركين از آوردن تمام معجزات مانع مى گرديد، در اين صورت قرآن مجيد هم كه يكى از مهم ترين معجزات پيامبر اسلام مى باشد، نازل نمى شد زيرا در صورت اطلاق و كليت جايى براى اين استثنا باقى نمى ماند. بنابراين، منظور از معجزات ممنوعه، گروهى از معجزات است، نه همه معجزات و منظور از آن گروه نيز معجزات اقتراحى و درخواست هاى بهانه جويانه مشركان است.

3- در آيه مذكور، عدم وقوع معجزه بر تكذيب ملل گذشته مستند و معلق گرديده است و اين نيز در صورتى درست خواهد بود كه براى وقوع معجزه مقتضى باشد و چيزى از آن مانع نشود. در غير اين صورت استناد و تعليق، معنى نخواهد داشت زيرا درست نيست كه مثلا: با نبودن آتش، نسوختن هيزمى را به تر بودن آن مستند سازيم و آن چه كه وقوع معجزه را اقتضا مى كند، بيش از دو چيز نخواهد بود: حكمت خدا، درخواست مردم.

اگر حكمت خدا در موردى اقتضا كند كه براى هدايت مردم در دست پيامبرش معجزه اى ظاهر نمايد، در اين صورت تكذيب ملل گذشته نمى تواند، مانع از آن شود زيرا:

اولا: خداوند براى تكذيب ديگران بر خلاف حكمت خويش رفتار نمى كند

و ثانيا: اگر تكذيب مردم مى توانست از فرستادن معجزه مانع گردد از فرستادن پيامبر نيز مانع مى گرديد.

بنابراين، مى ماند مقتضى دوم كه درخواست مردم باشد يعنى مردم بعد از ديدن آيات و معجزات و بعد از اتمام حجت، دوباره از روى هواى نفس و بدلخواه خود، درخواست معجزات مى نمودند، خداوند هم از نشان دادن چنين معجزات اقتراحى و بهانه جويانه خوددارى مى نمود.

نتيجه اين كه: آيه مذكور مربوط به معجزات ابتدايى كه پيامبران براى اثبات نبوت و هدايت مردم مى آوردند، نمى باشد بلكه مربوط به معجزات اقتراحى و پيشنهادى است كه مشركين بعد از اتمام حجت و تكذيب معجزات ابتدايى، از روى بهانه جويى درخواست مى كردند و خداوند نيز از ارائه چنين معجزاتى خوددارى مى نمود. بيان درمسائل قرآن، ص: 158

اشكالى و پاسخى: در اين جا سؤالى پيش مى آيد و آن اين كه: چگونه تكذيب ملل گذشته مى تواند مانع از به وجود آمدن معجزه در ميان اين امت شود؟! پاسخ اين كه: تكذيب معجزه درخواستى موجب نزول عذاب و از عوامل وقوع بلاست و اگر خداوند معجزه درخواستى آنان را انجام مى داد و آنان تكذيب مى كردند قهرا بر آنان عذاب فرود مى آمد. از طرف ديگر، خداوند به پيامبرش وعده حتمى داده بود كه با بودن وى در ميان امت خويش عذابى بر آنان نازل نسازد. «1» اين بود كه با درخواست آنان موافقت نشد تا موجب عذاب و بلا نگردد.

با اين توضيح: معجزه هاى ابتدايى كه بدون پيشنهاد مردم به وقوع مى پيوندد و براى اثبات پيامبرى و هدايت مردم مى باشد تكذيب اين گونه معجزات كم تر از تكذيب خود پيامبران نخواهد بود و اثر اين تكذيب همانند تكذيب خود پيامبر، جز عذاب

اخروى چيز ديگرى نخواهد بود ولى اگر يك معجزه اقتراحى و درخواستى مورد انكار قرار گيرد، از لجاجت بيش تر و شدت عناد شخص حكايت خواهد نمود و نتيجتا علاوه بر عذاب اخروى، موجب عذاب دنيوى نيز خواهد بود زيرا اگر شخصى خواهان حق بود، با ديدن اولين معجزه، پيامبر را تصديق مى نمود و همان معجزه در اثبات حقانيت پيامبر كفايت مى كرد. معناى درخواست معجزه اين است كه در صورت نشان دادن معجزه پيشنهادى، پيامبر را تصديق كند و اگر پس از آوردن همان معجزه باز پيامبر را تكذيب نمايد، در واقع او را مسخره نموده، همان معجزه را كه خودش پيشنهاد نموده بود، مورد استهزا قرار داده است و اين خود، هم موجب عذاب اخروى خواهد بود و هم عذاب دنيوى.

چون معجزات درخواستى در صورت انكار موجب عذاب دنيوى مى شد، خداوند در آخر همان آيه اين گونه معجزات را «معجزات تخويفى» و اعلام خطر ناميده است و گر نه هر معجزه اى اعلام خطر و براى ترساندن نيست، بلكه گروهى از معجزات، مانند معجزات ابتدايى، وسيله رحمت و هدايت بندگان و در جهت روشن كردن مسير آنان است.

4- ملاحظه سياق و مورد آيه نيز دليل بر اين است كه منظور از معجزات ممنوعه، مطلق معجزات نيست، بلكه همان معجزات اقتراحى و درخواستى است كه به جهت عذاب و ترساندن مردم انجام مى پذيرفت زيرا:

اولا: آيه قبلى مربوط به عذاب و هلاكت است، آن جا كه مى گويد:

__________________________________________________

(1) وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ انفال/ 33.

بيان درمسائل قرآن، ص: 159

وَ إِنْ مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِكُوها قَبْلَ يَوْمِ الْقِيامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوها عَذاباً شَدِيداً كانَ ذلِكَ

فِي الْكِتابِ مَسْطُوراً «1» و هيچ شهر و آبادى نيست، مگر اين كه آن را پيش از روز قيامت هلاك مى كنيم [يا اگر گناهكارند] به عذاب شديدى گرفتارشان خواهيم ساخت. اين در كتاب الهى (لوح محفوظ) ثبت است.

ثانيا: در خود آيه مورد بحث نيز از معجزه قوم ثمود كه پس از آن، عذاب و بلا بر آنان نازل گرديده، اسمى به ميان آمده است.

ثالثا: اين معجزات در ذيل همان آيه و نشانه هاى خطر و ترس ناميده شده، آيه با جمله وَ ما نُرْسِلُ بِالْآياتِ إِلَّا تَخْوِيفاً «2» پايان پذيرفته است.

از مجموع اين قراين چنين استفاده مى شود كه: منظور آيه شريفه از آيات و معجزات ممنوعه همان معجزات اقتراحى و پيشنهادى است كه انكار آن ها مستلزم نزول عذاب مى باشد.

5- آيات ديگر قرآن هم، گواه بر اين است كه منظور آيه شريفه از معجزات ممنوعه و غير عملى معجزات «اقتراحى و بهانه جويى» مى باشد، نه همه معجزات، چنان كه بررسى و دقت در آيات قرآن مجيد اين حقيقت را به روشنى ثابت مى كند كه مشركين براى خويش عذاب مى طلبيدند و يا معجزاتى را پيشنهاد مى نمودند كه در اثر تكذيب آن معجزات، بر امت هاى گذشته عذاب نازل گرديده است.

به طور كلى در اين مورد سه گروه آيه فرود آمده است: آيات درخواست عذاب، آيات درخواست معجزات اقتراحى و تكذيب آن ها، آيات نزول عذاب بعد از تكذيب معجزات درخواستى كه ذيلا به توضيح اين سه گروه آيات مى پردازيم:

1- اما آيات درخواست عذاب … ص: 159

وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ. وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ

اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ. «3»

__________________________________________________

(1) اسراء/ 58.

(2) ما اين معجزات را نمى فرستيم مگر براى ترساندن، اسراء/ 58.

(3) انفال/ 32، 33.

بيان درمسائل قرآن، ص: 160

آن گاه كه مشركين گفتند: پروردگارا! اگر اين قرآن حق است و از طرف توست بارانى از سنگ از آسمان براى ما فرود آر و يا عذاب دردناكى بر ما بفرست، ولى [اى پيامبر!] تا تو در ميان آن ها هستى، خداوند آن ها را عذاب نخواهد كرد و [نيز] تا استغفار مى كنند، خدا عذابشان نمى كند.

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُهُ بَياتاً أَوْ نَهاراً ما ذا يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ. «1»

به آنان بگو! اگر عذاب او شب هنگام يا در روز بر شما فرود آيد آيا مى توانيد آن را از خود دفع كنيد؟ پس مجرمان براى چه عجله مى كنند؟! وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَيَقُولُنَّ ما يَحْبِسُهُ. «2»

و اگر مجازات را تا زمان محدودى از آنان به تأخير اندازيم، [از روى استهزا] مى گويند: چه چيز مانع آن شده است؟! وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُسَمًّى لَجاءَهُمُ الْعَذابُ وَ لَيَأْتِيَنَّهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ. «3»

آنان با شتاب، از تو عذاب را مى طلبند و اگر موعد مقرّرى تعيين نشده بود، عذاب [الهى] به سراغ آنان مى آمد و سر انجام اين عذاب به طور ناگهانى بر آنان نازل خواهد شد، در حالى كه نمى دانند [و غافل اند].

2- و اما آيات درخواست معجزات اقتراحي … ص: 160

وَ إِذا جاءَتْهُمْ آيَةٌ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتى مِثْلَ ما أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما كانُوا يَمْكُرُونَ. «4»

و هنگامى كه معجزه اى براى آن ها بيايد، مى گويند: ما هرگز ايمان نمى آوريم، مگر اين

كه همانند چيزى كه به پيامبران خدا داده شده است، به ما هم داده شود. خداوند آگاه است كه رسالت خويش را در كجا قرار دهد، به زودى كسانى كه مرتكب گناه شده اند، گرفتار حقارت در پيشگاه خدا و عذاب شديد در مقابل مكر و فريب شان مى شوند.

__________________________________________________

(1) يونس/ 50. […]

(2) هود/ 8.

(3) عنكبوت/ 53.

(4) انعام/ 124.

بيان درمسائل قرآن، ص: 161

فَلْيَأْتِنا بِآيَةٍ كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ. «1»

بايد براى ما معجزه اى مانند آن كه براى پيشينيان آمده بود، بياورد! فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا لَوْ لا أُوتِيَ مِثْلَ ما أُوتِيَ مُوسى أَ وَ لَمْ يَكْفُرُوا بِما أُوتِيَ مُوسى مِنْ قَبْلُ قالُوا سِحْرانِ تَظاهَرا وَ قالُوا إِنَّا بِكُلٍّ كافِرُونَ. «2»

آن گاه كه حق از سوى ما بر آنان آمد، گفتند: چرا همانند آن چه به موسى داده شده بود، به ما داده نشده است؟ مگر آنان آن چه را كه قبلا به موسى داده شد، انكار نورزيدند و گفتند: اين دو [عصا و يد بيضا] سحرى هستند ظاهر و ما همه آن ها را منكريم.

3- و اما آيات نزول عذاب در موقع تكذيب معجزات درخواستي … ص: 161

قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتَى اللَّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ. «3»

پيشينيان حيله ورزيدند، خداوند نيز به سراغ شالوده (زندگى) آنان رفت و آن را از اساس ويران كرد و سقف را بر سرشان فرو ريخت و عذاب الهى از آن جايى كه نمى دانستند، به سراغ شان آمد.

كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ. «4»

پيشينيان انكار ورزيدند، در نتيجه عذابى بر آنان فرود آمد كه نمى دانستند، از كجاست.

خلاصه گفتار اين كه: آيه مورد بحث مربوط به معجزاتى است كه عده اى بعد

از اتمام حجت از روى عناد و لجاجت اين معجزات را از پيامبران شان درخواست مى نمودند و به هيچ وجه در فكر حقيقت جويى و واقع بينى نبودند.

اين گونه معجزات درخواستى است كه آيه مورد بحث از عدم وقوع آن ها اطلاع مى دهد، نه هر معجزه و حتى معجزات ابتدايى كه براى هدايت مردم به وقوع مى پيوندد.

ما بر اين معنى كه از آيه استفاده نموديم، علاوه بر آن چه كه گفته شد، شواهد و دلايل ديگرى نيز از قرآن در دست داريم و در تفسير آيه مورد بحث رواياتى نيز از طريق شيعه و اهل سنت وارد

__________________________________________________

(1) انبياء/ 5.

(2) قصص/ 48.

(3) نحل/ 26.

(4) زمر/ 25.

بيان درمسائل قرآن، ص: 162

گرديده است كه همان معنا را تأييد مى كند اينك به عنوان نمونه رواياتى چند در اين جا مى آوريم:

1- امام باقر (ع) مى فرمايد: عده اى از رسول خدا (ص) درخواست معجزه نمودند، جبرئيل نازل شد و گفت: خداوند مى فرمايد: مانعى از فرستادن معجزات درخواستى آنان نيست جز تكذيب پيشينيان و اگر براى قريش معجزه درخواستى آنان را بفرستيم و ايمان نياورند، مانند پيشينيان عذابى بر آنان فرود خواهد آمد، اين است كه ما در فرستادن اين گونه معجزات تأخير مى كنيم. «1»

2- از ابن عباس نقل شده است: كه اهل مكه از رسول خدا (ص) درخواست نمودند كه كوه «صفا» را براى آنان طلا كند و كوه هاى اطراف مكه را از ميان بردارد تا هموار گردد و آنان بتوانند، در جايگاه كوه ها كشاورزى كنند. در اين موقع، وحى آسمانى بر پيامبر فرود آمد كه اگر بخواهى درخواست آنان را به تأخير مى اندازم تا شايد كه افراد با ايمانى از ميان شان برخيزد و

اگر بخواهى درخواست آنان را اجابت مى كنم، ولى اگر انكار ورزند به مانند پيشينيان هلاكشان خواهم نمود.

رسول خدا (ص) عرضه داشت: خداوندا! با آنان مدارا كن و به آنان مهلت بده! آن گاه اين آيه نازل گرديد كه «از فرستادن معجزات مانعى نيست جز اين كه گذشتگان معجزات پيامبران شان را انكار ورزيدند و عذاب بر آنان فرود آمد.» «2»

در اين مورد روايات ديگرى هست كه بايد به كتب تفسير و حديث مراجعه شود.

__________________________________________________

(1) تفسير برهان، 1/ 607.

(2) تفسير طبرى، 15/ 74.

بيان درمسائل قرآن، ص: 163

بررسى دومين آيه نفى اعجاز … ص: 163

از جمله آياتى كه به وسيله آن استدلال شده است كه رسول خدا (ص) به جز قرآن معجزه نداشته است، آيات ذيل مى باشد كه خداوند مى فرمايد:

وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً. أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِيراً. أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلًا. أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا «1» و گفتند: ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم مگر اين كه چشمه اى از اين سرزمين جارى سازى يا باغى از نخل و انگور در اختيار تو باشد كه نهرها در لابه لاى آن به جريان اندازى يا قطعات (سنگ هاى) آسمان را آن چنان كه مى پندارى بر سر ما فرود آرى يا خداوند و فرشتگان را در برابر ما آرى يا خانه اى پر از طلا داشته باشى يا به آسمان روى و تنها با آسمان رفتنت هم ايمان نمى آوريم مگر نامه اى براى

ما از آسمان بياورى كه آن را بخوانيم. بگو منزه است پروردگار من! [از اين سخنان ناروا] مگر من چيزى هستم جز بشرى فرستاده خدا؟! مى گويند: از اين آيات روى هم رفته چنين استفاده مى شود كه مشركان از رسول خدا (ص) معجزه هايى درخواست نمودند ولى او از آوردن آن ها امتناع ورزيد و از انجام چنين عملى اظهار عجز و ناتوانى نمود و گفت كه من بشرى بيش نيستم:

__________________________________________________

(1) اسراء/ 90- 93.

بيان درمسائل قرآن، ص: 164

«قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا» و بشر هم از انجام اين گونه اعمال عاجز و ناتوان است. از اين جا روشن مى شود كه پيامبر اسلام جز قرآن معجزه ديگرى نداشته است.

پاسخ: اين گفتار پاسخ هاى مختلفى دارد كه اينك به قسمتى از آن ها اشاره مى گردد:

1- معجزاتى كه در اين آيه نام برده شده، مورد تقاضاى مشركين بوده و از نسخ همان معجزات اقتراحى است كه مشركين در مقام عناد و لجاجت بعد از اتمام حجت و روشن شدن حق، اين معجزات را از پيامبر درخواست نموده اند و وضع معجزات اقتراحى هم در ذيل آيه قبلى توضيح داده شد.

بنابراين، اين آيه نيز مانند آيه قبلى مربوط به آيات و معجزات اقتراحى است كه مشركين در مقام لجاجت و بهانه جويى از پيامبران شان درخواست مى كردند، نه از قبيل معجزات ابتدايى است كه پيامبران در مقام اثبات نبوتشان و ارشاد مردم مى آوردند زيرا:

اولا: آنان تصديق پيامبر را بر يكى از امور نامبرده پيشنهادى خودشان موقوف مى ساختند و اگر واقعا در مقام عناد با حق نبودند، لازم بود به هر معجزه اى كه دليل بر صدق پيامبر باشد، اكتفا نمايند و با

همان معجزه او را تصديق كنند و در اين امر، معجزات پيشنهادى، خصوصيت و امتيازى نسبت به ساير معجزات ندارد.

ثانيا: آنان مى گفتند: بايد به آسمان پرواز كنى، باز با اين حال به تو ايمان نمى آوريم مگر اين كه در تأييد خود كتابى از آسمان و نامه اى از خدا براى ما فرود آورى تا ما آن را بخوانيم.

اگر واقعا آنان پى حق مى گشتند، عناد و لجاجت نمى ورزيدند، اين قيد و شرط و درخواست نامه آسمانى و بهانه جويى هاى مختلف ديگر براى چه بود؟! آيا تنها، پرواز نمودن به فضا نمى تواند معجزه باشد و در اثبات صدق نبوت او كفايت كند؟! آيا اين پيشنهادهاى پوچ و بى مزه كه بر پايه هواى نفس استوار است، دليل روشن بر عناد و تمرد آنان در برابر حق نمى باشد؟! 2- دومين پاسخ اين است كه: رسول خدا (ص) در اين آيه از آوردن معجزه اظهار عجز و ناتوانى ننموده است بلكه مى خواست با جمله «سبحان ربّى» اين مطلب را برساند كه خداوند پاك و منزه از عجز و ناتوانى است و بر هر امرى كه عقلا ممكن باشد، قادر و تواناست، ولى وى برتر از آن است كه ديده شود و يا همچون جسمى در برابر انسان قرار گيرد و بزرگ تر از اين است كه در برابر درخواست ها و پيشنهادهاى واهى بشر، تسليم و بر انجام آن مجبور شود و پيامبر نيز بشرى بيش نيست و محكوم امر پروردگار و منتظر فرمان اوست و تمام كارها مربوط به خداى يكتا و در دست بيان درمسائل قرآن، ص: 165

اوست. آن چه را كه بخواهد، انجام مى دهد و هر چه را كه اراده كند،

با دست پيامبرش اجرا مى نمايد.

3- پاسخ ديگر اين كه: درخواست هايى كه مشركين از رسول خدا (ص) مى نمودند و آيه مذكور نيز آن ها را بازگو مى كند، قسمتى از آن ها محال و غير قابل عمل و قسمت ديگر نيز گرچه محال نيست ولى نمى تواند دليل بر صدق نبوت و شاهد پيامبرى باشد، بنابراين اگر معجزات درخواستى و اقتراحى هم واجب العمل باشد، باز هم اين گونه پيشنهاد قابل جواب نبوده است.

توضيح اين كه: آن چه از طرف مشركين پيشنهاد مى گرديد، طبق مفهوم گواهى اين آيه شريفه شش موضوع بوده است كه وقوع سه مورد از آن ها عقلا محال و غير قابل امكان است و سه مورد ديگر گرچه محال نيست ولى آن ها نيز نمى تواند دليل بر صدق مدعى نبوت باشد:

1- فرود آمدن آسمان ها: قطعه قطعه شدن كرات بالا و فرود آمدن آن ها بر كره زمين، عملى است غير قابل امكان زيرا اين كار مستلزم درهم ريختن كره زمين و نابودى مردم دنياست و اين جريان هنگامى به وقوع خواهد پيوست كه عمر جهان به پايان برسد و رسول خدا (ص) هم از اين حقيقت خبر داده و جمله «كما زعمت» (همان طور كه مى پندارى) اشاره به همان است و قرآن مجيد نيز در چند مورد از اين جريان اطلاع مى دهد و مى فرمايد:

إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ. «1»

در آن هنگام كه آسمان (كرات آسمانى) شكافته شود.

إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ. «2»

آن گاه كه آسمان درهم بريزد.

إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفاً مِنَ السَّماءِ. «3»

اگر بخواهيم، آنان را [با يك زمين لرزه] در زمين فرو مى بريم يا قطعه هايى از سنگ هاى آسمان را بر سرشان فرو مى ريزيم.

محال بودن اين

كار به اين جهت است كه وقوع آن پيش از وقت معين بر خلاف اقتضاى حكمت الهى است زيرا مشيت پروردگار بر اين تعلق گرفته است كه مردم را در اين عالم نگه دارد و آنان را

__________________________________________________

(1) انشقاق/ 1.

(2) انفطار/ 1.

(3) سباء/ 9.

بيان درمسائل قرآن، ص: 166

به سوى تكامل راهنمايى كند و براى شخص حكيم محال است كه كارى بر خلاف مقتضاى حكمتش انجام دهد.

2- آوردن خدا: آنان مى گفتند كه خدا را بياور تا در برابر ما قرار گيرد و ما او را از نزديك ببينيم تا به او ايمان آوريم. اين عملى است محال و هرگز امكان پذير نيست زيرا چشم ها از درك او عاجز است و خداوند قابل رؤيت نيست، چون اگر خداوند ديده شود، بايد محدود به يك نقطه معين و داراى رنگ و شكل خاصى باشد كه همه آن ها در باره خداوند محال و غير ممكن است.

3- آوردن نامه از خدا: اين هم عملى است محال به علت اين كه: منظور آنان از نامه، نامه اى نبود كه خلق و ايجاد گردد بلكه نامه اى مى خواستند كه خداوند با دست خود آن را نوشته باشد زيرا اين گونه نامه است كه به نظر آنان، به آسمان رفتن و به پيش خدا رسيدن و دستخط او را گرفتن، لازم داشت و گر نه خلق كردن نامه به آسمان رفتن نياز نداشت.

و جاى شك نيست كه اين پيشنهاد، محال و غير معقول مى باشد زيرا خداوند به مانند انسان، داراى اعضا نيست كه قلم به دست بگيرد و نامه اى بنويسد.

«تَعالى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً».

و اما پيشنهادهاى سه گانه ممكن ولى غير عقلانى آنان عبارت اند از:

1- چشمه زدن

و قنات جارى ساختن.

2- مالك بودن باغى پر درخت و داراى نهرها و قنات ها.

3- داشتن خانه اى از طلا.

اين پيشنهادها گرچه براى پيامبر ممكن بود، ولى اين ها موضوعاتى است كه ارتباطى به ادعاى نبوت ندارد و چه بسا ممكن است، افرادى آن ها را داشته باشند ولى با اين حال نه تنها پيامبر نيستند بلكه به خدا هم ايمان ندارند، پس در صورتى كه اين امور هيچ ارتباطى با ادعاى نبوت نداشته است و نمى تواند دليل بر صدق مدعاى پيامبر باشد، انجام دادن آن ها براى اثبات پيامبرى، كار لغو و بيهوده اى بيش نيست و كار لغو هم از پيامبر كه كارهايش طبق موازين و حكمت است، سر نمى زند.

ممكن است كسى تصور كند كه اين امور سه گانه، در صورتى نمى تواند دليل بر صدق نبوت باشد كه از راه هاى متعارف و معمولى به دست بيايد ولى اگر همان امور، از مجراى غير طبيعى و به صورت غير عادى به دست كسى برسد، در اين صورت، معجزه محسوب مى شود و مى تواند شاهد صدق پيامبرى باشد. بيان درمسائل قرآن، ص: 167

اين تصور نيز مردود و باطل است زيرا درست است كه اگر اين امور از مجراى غير طبيعى به دست آيد، مى تواند دليل بر صدق مدعى نبوت گردد ولى خواسته مشركين آن نبود، بلكه آنان چنين مى پنداشتند كه پيامبر بايد از راه عادى نه از راه غير طبيعى داراى ثروت و امكانات مالى فوق العاده باشد و مقام نبوت نبايد به افراد فقير و بى چيز محول گردد.

قرآن مجيد تصور آنان را در اين مورد چنين بيان مى كند:

وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ «1»

مشركان گفتند: چرا اين قرآن بر يك مرد بزرگ (ثروتمند) كه از دو شهر مكه يا طائف باشد، نازل نگرديد.

روى اين عقيده و تصوّر واهى بود كه از پيامبر گرامى درخواست مى نمودند كه داراى ثروت و مكنت بوده و امتيازات مالى بر ديگران داشته باشد.

شاهد ديگر بر گفتار ما اين است كه آن ها خواسته خود را مقيد مى ساختند كه بايد پيامبر فقط داراى باغ و خانه طلايى باشد و معجزات ديگر را قبول نمى كردند و اگر هدف آنان اين بود كه اين امور به صورت اعجاز و به طور غير طبيعى انجام گيرد و شاهد بر نبوت وى گردد، در اين صورت اين شرط بندى ها و سخت گيرى ها و شرايط دور و دراز مفهومى نداشت زيرا ايجاد يك حبه انگور و يا يك مثقال طلا در معجزه بودن كفايت مى كند و همان امر غير طبيعى مى تواند دليلى بر صدق نبوت باشد و نيازى به ايجاد باغ و خانه طلايى نبود.

__________________________________________________

(1) زخرف/ 31. […]

بيان درمسائل قرآن، ص: 168

بررسى سومين آيه نفى اعجاز … ص: 168

يكى ديگر از آياتى كه طرفداران نفى معجزه با آن استدلال نموده اند كه پيامبر اسلام جز قرآن معجزه ديگرى نداشت، اين آيه است:

وَ يَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ. «1»

مشركان مى گويند: چرا معجزه اى از پروردگارش بر او نازل نمى شود، بگو: غيب (معجزه) به خدا اختصاص دارد، شما منتظر باشيد و من نيز از منتظرانم. [شما در انتظار معجزات بهانه جويانه باشيد و من هم در انتظار مجازاتتان!] مخالفين معجزه مى گويند: از اين آيه چنين استفاده مى شود كه مشركين از پيامبر اسلام معجزه مى خواستند، ولى او در جوابشان فرمود

كه معجزه در امكان و اختيار من نيست بلكه مختص به خداوند است. از اين جواب چنين بر مى آيد كه پيامبر اسلام (ص) به جز قرآن معجزه ديگرى نداشته است.

البته در همين مضمون آيات ديگرى نيز هست كه از نظر معنى نزديك و مشابه هم مى باشند، مانند:

وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ. «2»

__________________________________________________

(1) يونس/ 20.

(2) رعد/ 7.

بيان درمسائل قرآن، ص: 169

كافران مى گويند: چرا بر وى آيه و معجزه اى از پروردگارش نازل نگرديده است ولى تو فقط بيم دهنده اى و براى هر گروهى هدايت كننده اى است. [و آن ها همه بهانه است، نه براى جست وجوى حقيقت].

وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ قادِرٌ عَلى أَنْ يُنَزِّلَ آيَةً وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ. «1»

و گفتند: چرا از سوى پروردگارش معجزه اى بر او نازل نمى گردد. بگو: خداوند قادر است كه معجزه اى بفرستند ولى اكثر آنان نمى دانند.

به اين استدلال نيز مى توان دو گونه پاسخ داد:

پاسخ اول: معجزاتى كه اين آيات، آن ها را نفى مى كنند همه معجزات نيست بلكه منظور از آن ها تنها معجزات اقتراحى و درخواستى مى باشد كه در آيات گذشته توضيح داده شد و آن اين كه مشركين نمى خواستند كه پيامبر هر معجزه اى را كه دليل بر صدق وى و شاهد بر نبوتش باشد، بياورد بلكه پيشنهاد آنان اين بود كه پيامبر بايد معجزه هاى مخصوصى را كه از ناحيه آنان در مقام عناد و لجاجت و يا تمسخر پيشنهاد مى گرديد، بياورد.

قرآن كريم در موارد متعددى اين حقيقت را به صراحت بيان نموده است كه هدف مشركين را از معجزه اى كه مى خواستند،

روشن ساخته است، قسمتى از اين آيات را قبلا آورده ايم و آيات ديگرى را نيز براى تأييد بيش تر در اين جا مى آوريم:

وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ. «2»

و گفتند: چرا بر وى فرشته نازل نشده است.

وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ. لَوْ ما تَأْتِينا بِالْمَلائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ. «3»

و گفتند: اى كسى كه ذكر (قرآن) بر او نازل شده، راستى تو ديوانه اى، اگر راست مى گويى چرا فرشتگان را بر ما فرود نمى آورى؟! وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْواقِ لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ

__________________________________________________

(1) انعام/ 37.

(2) انعام/ 8.

(3) حجر/ 6، 7.

بيان درمسائل قرآن، ص: 170

نَذِيراً. أَوْ يُلْقى إِلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْها وَ قالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً «1» و گفتند: اين چگونه پيامبرى است كه غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود؟! [نه سنت فرشتگان را دارد، نه روش شاهان را] چرا فرشته اى بر او نازل نشده است كه به همراه وى مردم را انذار كند [و گواه صدق دعوى او باشد] يا گنجى [از آسمان] براى او فرستاده شود يا باغى داشته باشد كه از ميوه آن بخورد [و امرار معاش كند] و ستمگران گفتند: شما تنها از مردى مجنون پيروى مى كنيد.

از اين آيات چنين بر مى آيد كه مشركين معجزه هاى مخصوصى را از پيامبر درخواست مى نمودند كه هيچ گونه پايه صحيح و عقلانى نداشت و در صفحات گذشته نيز اين مطلب روشن گرديد كه لازم نيست پيامبر در برابر اين گونه پيشنهادها تسليم گردد و به معجزات اقتراحى كه از روى عناد و لجاجت درخواست

مى شد جواب مثبت دهد. دليل اين كه مشركين به دلخواه خويش و از روى عناد و انكار از پيامبر معجزه مى خواستند نه براى روشن شدن حق، اين است كه اگر آنان هر معجزه اى را كه مى توانست گواه بر صدق نبوت باشد مى پذيرفتند، پيامبر جواب منفى به آنان نمى داد بلكه حد اقل قرآن را به عنوان معجزه، به آن ها ارائه مى داد و آنان را به مبارزه مى طلبيد و براى آنان اتمام حجت مى كرد، به رخ آنان مى كشيد و همان معجزه را به آنان گوشزد مى نمود.

خلاصه: به طور كلى آن چه از اين آيات كه ظاهرا نفى معجزات مى كنند، به دست مى آيد، اين است كه:

1- تحدى و مبارزه طلبى پيامبر براى عموم افراد بشر از ميان معجزاتش، تنها به وسيله قرآن انجام يافته است و همان طور كه در صفحات گذشته گفتيم جز اين هم نمى تواند باشد زيرا نبوت جاودانى و جهانى، معجزه جاودانى و جهانى مى خواهد و چنين اعجاز منحصر به قرآن است و ساير معجزات، جاودانى و جهانى نيست.

2- آوردن معجزه در اختيار پيامبر نيست، بلكه او فقط سمت رسالت دارد و در تمام امور- از جمله در مسئله اعجاز- تابع اذن و فرمان خداوند است، حتى پيشنهاد و درخواست مردم نيز در آوردن معجزه تأثيرى ندارد.

اين مطلب اختصاص به رسول اكرم ندارد بلكه تمام پيامبران چنين بوده اند و بدون اذن خداوند

__________________________________________________

(1) فرقان/ 7، 8.

بيان درمسائل قرآن، ص: 171

نمى توانستند معجزه اى بياورند چنان كه خداوند در اين باره مى فرمايد:

وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ. «1»

و هيچ پيامبرى نمى تواند [از پيش خود] معجزه اى بياورد، مگر به فرمان خدا

براى هر زمانى كتابى است و براى هر كارى موعدى مقرر.

وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِيَ بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ. «2»

و هيچ پيامبرى حق نداشت، معجزه اى جز به فرمان خدا بياورد و هنگامى كه فرمان خداوند [براى مجازات آنان] صادر شود، به حق داورى خواهد شد و آن جا اهل باطل زيان خواهند كرد.

پاسخ دوم: بر اين كه آياتى در قرآن معجزه را نفى مى كند، اين است كه: در خود قرآن آيات ديگرى هست كه براى پيامبر اسلام علاوه بر قرآن معجزات ديگرى نيز ثابت مى كند، مانند:

اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ. «3»

قيامت نزديك شد و ماه از هم شكافت و هر گاه معجزه اى ببينند، روى گردانده و مى گويند:

اين سحرى است مستمر و پيوسته.

وَ إِذا جاءَتْهُمْ آيَةٌ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتى مِثْلَ ما أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ. «4»

هر وقت معجزه اى بر آنان فرود مى آيد، مى گويند: ما هرگز ايمان نمى آوريم تا اين كه بر ما نيز معجزاتى به مانند معجزات پيامبران داده شود.

منظور از واژه «آيه» كه در اين آيات به كار رفته، آيات تكوينى و معجزات مى باشد نه آيه قرآنى زيرا اگر منظور آيه قرآنى بود، در مورد آن، كلمه «شنيدن» به كار مى رفت، در صورتى كه در آيه اولى به شكافتن ماه تصريح شده است و پشت سر آن در آيه دومى نيز كلمه «ديدن» به كار رفته و در آيه سومى هم كلمه «آمدن» آمده است و همه اين ها با معجزه و آيه تكوينى سازش دارد نه با آيه قرآنى.

بنابراين، از اين آيات

چنين استفاده مى شود كه پيامبر اسلام علاوه بر قرآن، معجزات ديگرى

__________________________________________________

(1) رعد/ 38.

(2) مؤمن/ 78.

(3) قمر/ 1، 2.

(4) انعام/ 124.

بيان درمسائل قرآن، ص: 172

نيز داشته است، بلكه از جمله «سحر مستمرّ» چنين بر مى آيد كه معجزات پيامبر (ص) به طور مكرر و به صورت مستمر ارائه مى شده است.

با در نظر گرفتن مضمون اين گروه آيات كه به وجود معجزات دلالت دارند بايد آيات گروه اول را كه فرضا به نفى معجزات دلالت دارند به يك معناى ديگر حمل و ميان اين دو گروه آيات را جمع كنيم و جمع بين اين دو گروه آيات به اين است كه:

آياتى كه بر نفى معجزات دلالت دارند، مربوط به يك دوران مى باشند كه در آن دوران خاص از پيامبر معجزه صادر نمى شد و صدور معجزه موقتا متوقف بود و آياتى هم كه از وقوع معجزه سخن مى گويند، مربوط به دوران بعد از توقف است كه پس از سپرى شدن دوران توقف صدور معجزه نازل گرديده و از آغاز صدور مجدد معجزه، اطلاع داده است. بيان درمسائل قرآن، ص: 173

نبوت محمد (ص) در تورات و انجيل … ص: 173

قرآن مجيد در موارد متعدد صريحا مى گويد كه حضرت موسى و حضرت عيسى در تورات و انجيل از ظهور پيامبر اسلام خبر و بشارت داده اند و پيروان خويش را از اين موضوع آگاه ساخته اند. از جمله آيات بشارت، اين دو آيه است:

الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ. «1»

آنان كه از پيامبر امّى پيروى مى كنند، پيامبرى كه صفاتش را در تورات و انجيلى كه نزدشان است، مى يابند، پيامبرى كه آنان را به نيكى فرمان مى دهد

و از بدى بازشان مى دارد.

وَ إِذْ قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَنِي إِسْرائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ. «2»

و [به ياد آريد] هنگامى را كه عيسى بن مريم گفت: اى بنى اسرائيل! من فرستاده خدا هستم به سوى شما و تصديق كننده كتابى كه پيش از من بوده يعنى تورات و بشارت دهنده از پيامبرى كه بعد از من مى آيد و نام او احمد است.

علاوه بر اين آيات، در تاريخ نيز آمده است كه در عصر پيامبر اسلام و پس از وى گروهى از يهوديان و مسيحيان نبوت وى را پذيرفتند و به اسلام گرويدند.

__________________________________________________

(1) اعراف/ 157.

(2) صف/ 6.

بيان درمسائل قرآن، ص: 174

اين گرايش به دين اسلام ثابت مى كند كه در زمان اسلام آن بشارت و مژده حتما در تورات و انجيل بوده است زيرا اگر در آن زمان اين مژده در آن دو كتاب نبود مى توانست بهترين دليل و مدرك در دست يهوديان و مسيحيان باشد بر كذب رسول خدا (ص) كه مى گفت: اسم من در تورات و انجيل است و مى توانستند در تكذيب و انكار رسول خدا به بهترين وجهى از اين حربه كارى بهره بردارى كنند و دروغ وى را برملا ساخته و رسالت و اساس دعوت او را زير سؤال و ترديد ببرند نه اين كه دعوت وى را پذيرفته و به او ايمان بياورند و همان تكذيب ننمودن اين مژده و ايمان آوردن شان به پيامبر اسلام گواه گويا و شاهد زنده اى است بر اين كه مژده و بشارت نبوت آن حضرت در توراتى كه آن روز در دسترس

آنان بود، حتما وجود داشته است.

بنابراين، ايمان آوردن به موسى و عيسى مستلزم اين است كه به حضرت محمد (ص) پيامبر بزرگوار اسلام نيز بدون اين كه احتياج و نيازى به معجزه باشد، ايمان بياورند.

آرى، كسانى كه به حضرت عيسى و موسى ايمان نياورده و كتاب آن ها را تصديق ننموده اند، در تصديق نبوت پيامبر اسلام احتياج به وجود معجزه خواهند داشت. ولى از دلايل گذشته كاملا روشن گرديد كه پيامبر اسلام همه گونه معجزه و گواه صدق را دارا بود زيرا از يك طرف قرآن مجيد معجزه جاودان و دليل بر صدق ادعاى وى مى باشد و از طرف ديگر ساير معجزات پيامبر اسلام كه به حد وافر و به طور تواتر و يقين آور نقل گرديده است، بهتر از معجزات پيامبران گذشته مى تواند انسان را به سوى حقيقت رهنمون سازد زيرا در نقل معجزات پيامبر اسلام فاصله زمانى كم بوده، ولى در معجزات ساير پيامبران اين فاصله زياد است. بيان درمسائل قرآن، ص: 175

خلاصه مطالب … ص: 175

از همه آن چه در اين بخش آورديم، به طور خلاصه چنين به دست مى آيد كه:

1- آيات قرآنى نه تنها بر نفى معجزات دلالت نمى كند بلكه در پاره اى از آيات، وجود معجزات، تثبيت و تأييد مى شود.

2- آوردن معجزه، يك امر اختيارى نيست كه پيامبر آن را انجام بدهد و يا ندهد بلكه مربوط به اراده و مشيت خداوند است.

3- كسى كه ادعاى نبوت مى كند، بايد به اندازه اثبات ادعاى خويش معجزه نشان دهد و از اين راه نبوت خود را براى همه ثابت و روشن سازد و اتمام حجت كند ولى بيش تر از اين مقدار، نه بر خداوند لازم است كه

به پيامبرش معجزه دهد و نه بر پيامبر لازم است كه شاهد و گواه بياورد و هر چه مردم به دلخواه خود درخواست معجزه كردند، جواب مثبت دهد.

4- معجزه اى كه در صورت انكار و تكذيب، موجب هلاكت و عذاب خواهد شد، براى امت اسلامى داده نشده گرچه مشركين چنين معجزات را درخواست كرده اند.

5- تنها معجزه اى كه جنبه جاودانى داشته، پيامبر اسلام تا روز قيامت با همان معجزه تحدى نموده و همه جهانيان را به مبارزه دعوت كرده است، همان قرآن مجيد است كه از سوى بيان درمسائل قرآن، ص: 176

خداى بزرگ فرود آمده است.

6- علاوه بر معجزاتى كه با تواتر ثابت شده و نبوت پيامبر اسلام را به ثبوت مى رساند، در تورات و انجيل نيز از ظهور وى به وضوح خبر داده شده است.

7- معجزات پيامبر اسلام گرچه فراوان هستند ولى همه آن ها جز قرآن اختصاص به زمان خود پيامبر داشته، هيچ يك جاودانى نبوده است و اين گونه معجزات با معجزات پيامبران گذشته، در جاودانى نبودن يكسان و برابرند. بيان درمسائل قرآن، ص: 177

بخش 5 قاريان هفت گانه قرآن

اشاره

عبد اللّه بن عامر دمشقى ابن كثير مكى عاصم بن بهدله كوفى ابو عمر بصرى حمزه كوفى نافع مدنى كسائى كوفى خلف بن هشام يعقوب بن اسحاق يزيد بن قعقاع سه قارى ديگر خلف بن هشام يعقوب بن اسحاق يزيد بن قعقاع بيان درمسائل قرآن، ص: 178

قرآن و قرائت هاى هفت گانه … ص: 178

عدم تواتر قرائت هاى هفت گانه … ص: 178

در باره قرائت هاى هفت گانه مشهور، آرا و نظريات مختلفى از طرف دانشمندان اسلامى ابراز و مطرح شده است.

عده اى از دانشمندان اهل سنت، معتقدند كه همه قرائت هاى هفت گانه، به طور تواتر «1» به خود رسول خدا (ص) مى رسد كه پيامبر اسلام قرآن را با اين قرائت هاى هفت گانه مى خوانده است.

بعضى از علما اين عقيده را معروف و مشهور دانسته اند و از سبكى نقل گرديده است كه وى همه قرائت هاى ده گانه را متواتر مى داند. «2»

و بعضى ديگر پا را فراتر نهاده، خيال كرده اند كه هر كس اين قرائت هاى هفت گانه را متواتر نداند، كفر ورزيده و عقيده او مخالف با اسلام است، اين نظريه به مفتى اندلس ابو سعيد فرج بن لب نسبت داده شده است. «3»

ولى عقيده معروف در ميان شيعه اين است كه اين قرائت ها به طور متواتر نقل شده است و انتساب آن ها به پيامبر قطعى نيست بلكه بعضى از قرائت ها يك نوع اجتهاد از طرف خود قاريان

__________________________________________________

(1) تواتر: نقل هاى پياپى و فراوان و يقين آور را كه ناقلان آن در كثرت به حدى باشند كه يقين آور باشد «تواتر» و هر مطلبى كه بدين گونه نقل شده باشد و اين چنين به دست ديگران برسد «متواتر» مى گويند و هر خبرى كه ناقلانش به آن حد نرسند آن را «خبر واحد» مى نامند.

(2) مناهل العرفان، زرقانى، ص 433. […]

(3) همان، ص 428.

بيان

درمسائل قرآن، ص: 179

بوده، پاره ديگر هم به صورت «خبر واحد» از پيامبر اسلام نقل شده است نه به طور تواتر و اين نظريه را عده اى از محققين و دانشمندان اهل سنت نيز پذيرفته اند. به نظر ما اين عقيده در ميان علما مشهورتر از نظريه هاى ديگر است در توضيح آن، نخست دو موضوع را بيان مى كنيم:

موضوع اول: تمام مسلمانان با وجود اختلافات زياد فكرى و عقيدتى، در اين مطلب اتفاق نظر دارند كه راه ثابت شدن قرآن منحصر به تواتر است و قرآن مجيد تنها از راه تواتر و نقل هاى فراوان و يقين آور ثابت شده است و راه دومى هم ندارد.

عده زيادى از دانشمندان شيعه و سنى بر اين مطلب چنين استدلال كرده اند: با توجه به اين كه قران اساس اسلام و معجزه آسمانى براى گواه نبوت است، بدين جهت از اهميت فوق العاده اى برخوردار است، به طور طبيعى علل و انگيزه ها براى نقل آن، در ميان مسلمانان زياد بوده است. هر خبر كه از چنين اهميت فوق العاده اى برخوردار باشد، علل و دواعى بر نقل آن زياد باشد، طبيعتا فراوان نقل مى شود و به حد تواتر مى رسد و نقل كنندگان آن بيش تر خواهد بود.

بنابراين هر سخنى كه به طور تواتر نقل نشود بلكه به صورت «خبر واحد» باشد معلوم است كه آن سخن جنبه قرآنى نداشته، از اهميت برخوردار نبوده است و اين است كه از قرآن محسوب نمى شود.

سيوطى مى گويد: قاضى ابو بكر در انتصار چنين آورده است كه گروهى از دانشمندان فقه و كلام معتقدند كه اگر آيه اى با خبر واحد نقل گردد، در حكم قرآن خواهد بود، گرچه به يقين نتوان

آن را جزء قرآن دانست.

ولى به دليلى كه گفته شد، بطلان اين نظريه واضح و روشن است زيرا اگر موضوعى با كثرت دواعى و انگيزه هاى نقل، به صورت خبر واحد نقل شود، دليل بر كذب و دروغ بودن آن خواهد بود، چون اگر صحت داشت، با آن همه علل و موجبات نقل، به طور فراوان و تواتر نقل مى شد.

مثلا اگر تنها يك يا دو نفر ورود سلطانى را به شهرى خبر دهند در صورتى كه ورود سلطان به آن شهر چيزى نيست كه براى مردم مخفى بماند، اگر غير از آن دو نفر اين خبر را نقل نكند، شنونده در دروغ بودن اين خبر ترديدى به خود راه نمى دهد و به دروغ بودن آن حكم مى كند و اين خبر موجب آن نخواهد بود كه تشريفاتى را كه در موقع ورود يك سلطان به يك شهر انجام مى پذيرد، انجام دهد.

با اين بيان به خوبى روشن مى شود كه اگر سخنى با خبر واحد نقل گردد و به خدا نسبت داده شود، دليل قطعى بر اين است كه آن سخن كلام خدا نيست و از قرآن محسوب نمى شود و هنگامى بيان درمسائل قرآن، ص: 180

كه دروغ بودن آن ثابت گرديد، حكمى هم كه از چنين آيه استفاده شود، قابل تعبد نمى باشد و امكان ندارد كه عمل كردن به چنين حكمى شرعا واجب و لازم باشد.

به هر صورت تمام مسلمانان در اين مطلب اتفاق نظر دارند كه ثابت شدن آيات قرآن، تنها از راه تواتر و نقل هاى پياپى و يقين آور مى تواند باشد و از طرف ديگر معلوم است كه در ميان متواتر بودن آيات قرآن با متواتر بودن قرائت ها،

كوچك ترين ارتباط و ملازمه اى وجود ندارد. ممكن است در عين اين كه خود آيات قرآن متواتر باشند، قسمتى و يا تمام قرائت هاى هفت گانه متواتر نباشند زيرا متواتر بودن قرآن دليل بر تواتر قرائت ها نيست، چنان كه دلايل نفى تواتر قرائت ها دليل بر عدم تواتر آيات قرآن نمى تواند باشد و بعدا در اين باره مشروحا بحث خواهيم نمود.

موضوع دومى كه مى تواند در بحث عدم تواتر قرائات مؤثر و روشنگر باشد، آشنا بودن با خود قاريان و چگونگى نقل و ناقلان آن هاست و قاريان مشهور هفت نفرند كه در اين جا شرح حال آنان را يكايك مى آوريم و سپس به شرح حال سه تن ديگر كه بر اين هفت تن اضافه نموده اند، مى پردازيم. بيان درمسائل قرآن، ص: 181

عبد اللّه بن عامر دمشقي … ص: 181

اشاره

نام وى عبد اللّه بن عامر دمشقى و كنيه اش «ابو عمران»، ملقب به «يحصبى» است. وى قرآن را از مغيرة بن ابى شهاب فرا گرفته است.

هيثم بن عمران مى گويد: عبد اللّه بن عامر در دوران وليد بن عبد الملك رئيس اهل مسجد بود.

هيثم، عبد اللّه را از قبيله حمير مى دانست و به نسب وى خرده مى گرفت.

ابو عمر دانى مى گويد كه: عبد اللّه بن عامر پس از بلال بن ابى درداء قضاوت شام را به عهده گرفت … اهل شام او را در قرائت قرآن پيشواى خويش قرار دادند.

ابن جزرى مى گويد: در سند و طريق ابن عامر اقوال و نظريه هاى مختلفى وجود دارد كه تعداد آن ها به نه قول بالغ مى باشد ولى در ميان اين همه اقوال، صحيح تر همان قول و گفتار بعضى از رجال نويسان است كه مى گويند: «معلوم نيست ابن عامر قرائت را از چه كسى فرا گرفته

است.»

عبد اللّه سال هشتم هجرى متولد و سال صد و هجده در گذشته است.

راويان ابن عامر … ص: 181

قرائت ابن عامر را دو نفر با چند واسطه نقل نموده اند: هشام و ابن ذكوان.

1- هشام، كنيه اش ابن عمار فرزند نصير بن مسيره است و قرائت را نزد ايوب بن تميم فرا گرفته، بر وى عرضه نموده است.

رجال شناسان در باره هشام دو نظريه مختلف اظهار نموده اند: يحيى بن معين در باره هشام مى گويد كه: وى مورد وثوق است و نسائى مى گويد: عيبى ندارد. دارقطنى چنين نظريه مى دهد كه بيان درمسائل قرآن، ص: 182

«او مرد راستگو و جليل القدر است.»

ولى بر عكس اين نظريه ها بعضى رجال شناسان او را تخطئه نموده اند: آجرى از ابى داود نقل مى كند كه: ابو ايوب سليمان بن عبد الرحمان از هشام بهتر است زيرا هشام چهارصد حديث مسند نقل نموده كه هيچ يك حقيقت ندارد.

ابن داود مى گويد: من يك زمان تصميم گرفتم كه از نقل نمودن حديث هاى هشام خوددارى كنم زيرا او حديث فروش بود! صالح بن محمد مى گويد: هشام براى نقل نمودن حديث پول مى گرفت و تا پول نمى گرفت، حديث نقل نمى كرد.

مروزى مى گويد: احمد از هشام ياد نمود، آن گاه چنين گفت كه: وى متلوّن، دورو و مرد سبكى بود، سپس در باره مخلوق بودن لفظ قرآن از وى مطلبى نقل كرد و آن را انكار نمود و سخن را بدين جا كشانيد كه: اگر كسى در پشت سر وى نماز بخواند، بايد نمازش را اعاده كند! مؤلف: در مورد اين كه چه كسانى از هشام نقل قرائت نموده اند، اختلاف هست. بايد به «طبقات القراء» و غير آن مراجعه شود.

2- ابن ذكوان دومين راوى ابن

عامر است. نام وى عبد اللّه فرزند احمد بن بشير مى باشد و گاهى او را بشير بن ذكوان مى گويند. قرائت را از ايوب بن تميم فرا گرفته و به وى ارائه نموده است.

ابو عمرو حافظ مى گويد كه: وقتى كسائى به شام وارد شد، ابن ذكوان قرائت را از وى فرا گرفت.

تولد ابن ذكوان، روز عاشورا سال 173 و وفاتش سال 242 واقع شده است.

مؤلف: ناقلان ابن ذكوان نيز همانند ناقلان هشام، شناخته نشده اند. بيان درمسائل قرآن، ص: 183

ابن كثير مكي … ص: 183

اشاره

نام وى عبد اللّه فرزند كثير بن عبد اللّه بن زاذان بن فيروزان بن هرمز است. از اهالى مكه و از قبيله «دار» بوده، از نظر نسبت اصالتا ايرانى مى باشد.

بنا به نوشته كتاب التيسير، ابن كثير قرائت را در پيش عبد اللّه بن مسائل خوانده، به وى عرضه نموده است. حافظ ابو عمر و گروه ديگرى از علما اين نظريه را پذيرفته، آن را قطعى دانسته اند ولى حافظ ابو العلاء همدانى آن را ضعيف و غير مشهور دانسته است.

ابن كثير قرائت خود را به مجاهد بن جبر و درباس غلام ابن عباس نيز عرضه نموده است و آنان هم تأييدش كرده اند.

ابن كثير سال 45 در مكه متولد و سال 120 وفات نمود. «1»

على بن مدينى در باره ابن كثير مى گويد: او مورد اعتماد و وثوق است. ابن سعد نيز او را توثيق نموده، سپس مى گويد: نظر عمر دانى اين است كه او قرائت را از عبد اللّه بن سائب مخزومى فراگرفته است، ولى مشهور اين است كه او قرائت را از مجاهد ياد گرفته است. «2»

راويان ابن كثير … ص: 183

قرائت ابن كثير را دو نفر به چند واسطه نقل نموده اند: بزى، قنبل.

__________________________________________________

(1) طبقات القراء، ج 1، صص 443- 445.

(2) تهذيب التهذيب، 5/ 37.

بيان درمسائل قرآن، ص: 184

1- بزى: احمد فرزند محمد بن عبد اللّه بن قاسم بن نافع بن ابىّ كه بشّار نام داشت اصلا ايرانى و اهل همدان است و به دست سائب مخزومى مسلمان گرديد. در باره وى نيز دو نظريه مختلف نقل شده است:

ابن جزرى مى گويد: او استاد و محقق و داراى حافظه قوى بود. در سال 170 متولد و سال 250 وفات نموده

است. «1» بزى قرائت را نزد ابو الحسن احمد بن محمد بن علقمه معروف به «قواس» و در نزد ابو الاخريط وهب بن واضح مكى و عبد اللّه بن زياد بن عبد اللّه بن يسار مكى فرا گرفته است. «2»

عقيلى مى گويد: او دروغگو و غير قابل اعتماد است. ابو حاتم مى گويد: او در نقل حديث غير قابل اعتماد و ضعيف است و من از او حديث نقل نمى كنم. «3»

مؤلف: بحث در باره كسانى كه از وى قرائت اخذ نموده اند، همان است كه در راويان ديگر گذشت و وضع راويان وى از نظر مورد اعتماد بودن روشن نيست و بايد به كتاب هايى كه طبقات قاريان را شرح داده اند، مراجعه شود.

2- قنبل: محمد فرزند عبد الرحمان خالد بن محمد، كنيه اش ابو عمرو، وى از خانواده مخزوم و آزاد شده آنان و اهل مكه مى باشد.

قرائت را به احمد بن محمد بن عون نبال عرضه نموده، از وى فراگرفته است و هم او بود كه قنبل را در مكه به جاى خود قرار داد و وظيفه قرائت را به عهده وى واگذار كرد. قبل از بزى نيز قرائت نقل نموده است و در حجاز رياست تعليم قرائت به وى واگذار شد و در مكه جزو نيروى انتظامى بود. سال 195 متولد و سال 291 وفات نمود. «4»

قنبل بعدها به مقام رياست و سرپرستى شرطه رسيد و همين عمل سبب بر هم خوردن عادت و روش وى گرديد و هر چه سنش بالا مى رفت، تغيير بيش ترى در روش او پديدار مى گرديد تا آن جا كه هفت سال، پيش از وفاتش، مقام معلمى و تعليم قرائت قرآن را ترك نمود. «5»

مؤلف:

در باره كسانى كه از قنبل نقل قرائت نموده اند، همان اختلاف است كه در باره راويان و ناقلان ديگر بود.

__________________________________________________

(1) طبقات القراء، 1/ 119.

(2) النشر فى القرائات العشر، 1/ 119.

(3) لسان الميزان، 1/ 120.

(4) طبقات القراء، 2/ 119.

(5) لسان الميزان، 5/ 249.

بيان درمسائل قرآن، ص: 185

عاصم بن بهدله كوفي … ص: 185

اشاره

ابو بكر عاصم فرزند ابى النجود اسدى و از آزادشدگان خاندان اسد و اهل كوفه است.

قرائت را به زر بن حبيش و ابو عبد الرحمان سلمى و ابو عمرو شيبانى عرضه نموده، از آنان فرا گرفته است.

ابو بكر بن عياش مى گويد: عاصم به من گفت: كسى حرفى از علم قرائت به من ياد نداد مگر عبد الرحمان سلمى، من از نزد او برگشتم و آن چه فرا گرفته بودم، به «زر» عرضه مى داشتم و از تأييد او نيز برخوردار مى شدم.

حفص مى گويد: عاصم نقل نمود كه هر چه از قرائت به تو ياد داده ام، همان است كه در نزد ابو عبد الرحمان سلمى ياد گرفته ام كه او نيز از على بن ابى طالب فراگرفته بود و هر چه از قرائت به ابو بكر بن عياش ياد داده ام، همان است كه در نزد زر بن حبيش ياد گرفته ام كه وى نيز از ابن مسعود فرا گرفته بود. «1»

ابن سعد مى گويد: عاصم مورد اعتماد بود ولى اعمش باحافظه تر از وى بوده است.

عبد اللّه بن احمد از پدرش نقل مى كند كه عاصم ابتكار و روش خاصى در علم قرائت داشت و مرد مورد اعتماد، رئيس و پيشواى قاريان قرآن و از طرفداران عثمان بود.

يعقوب بن سفيان مى گويد: او مورد اعتماد است ولى با اين حال گفتار و حديثش خالى از ضعف و تزلزل

نيست.

__________________________________________________

(1) طبقات القراء، 1/ 348.

بيان درمسائل قرآن، ص: 186

ابن عليه نيز در باره عاصم ايراد گرفته، چنين مى گويد كه: از روايات و ناقلين حديث هر كس به نام عاصم بوده، كم حافظه بوده است.

نسائى مى گويد: عاصم عيبى ندارد، ولى به نظر ابن خراش حديث وى قابل رد و انكار است.

به عقيده عقيلى عاصم به جز بدحافظه بودن عيب ديگرى ندارد.

به گفته دارقطنى حافظه عاصم قابل ايراد است. حماد بن سلمه مى گويد: عاصم در آخر عمرش قوه تمييز را از دست داده بود. عاصم سال 127 يا 128 از دنيا رفته است. «1»

راويان عاصم … ص: 186

قرائت عاصم بن بهدله را دو نفر بدون واسطه از وى نقل نموده اند: حفص و ابو بكر.

1- حفص فرزند سليمان از قبيله اسد است كه ربيب يعنى فرزند همسر عاصم بود.

ذهبى مى گويد: حفص در نقل حديث حافظه خوبى نداشت ولى در قرائت قرآن مورد اطمينان بود، قرائت را ضبط و حفظ مى نمود. حفص چنين گفته است كه: در قرائت عاصم با وى هيچ مخالفتى ننموده مگر در يك حرف از سوره روم اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ «2» كه حفص كلمه «ضعف» را با ضم ضاد، ولى «عاصم» با فتح آن، قرائت نموده است. تولد حفص سال 90 و وفاتش سال 180 واقع گرديده است. «3»

نظر رجال شناسان در باره حفص: ابن ابى حاتم از عبد اللّه بن احمد بن حنبل از پدرش احمد بن حنبل نقل مى كند كه: حفص، متروك الحديث و غير قابل اعتماد است. عثمان دارمى و ديگران از ابن معين نقل نموده اند كه: حفص مورد اعتماد نيست. ابن مدينى مى گويد: وى در نقل حديث ضعيف و غير قابل اطمينان

است، اين است كه من از وى به طور عمد حديث نقل نمى كنم. بخارى مى گويد: رجال شناسان او را ترك نموده اند.

مسلم مى گويد كه: وى متروك است. نسائى مى گويد: او مورد اعتماد نيست و حديث هاى وى قابل ضبط نيست. صالح بن محمد گويد: احاديث وى قابل ضبط نيست زيرا تمام احاديثش دروغ و بى اساس مى باشد. به عقيده ابن خراش، حفص دروغگو و متروك و كار وى حديث سازى بود و به عقيده ابن حيّان، حفص سند احاديث را تغيير مى داد و براى حديث هاى بى سند، سند جعل

__________________________________________________

(1) تهذيب التهذيب، 5/ 39.

(2) روم/ 54.

(3) طبقات القراء، 1/ 254.

بيان درمسائل قرآن، ص: 187

مى نمود و واسطه ها را به مأخذ حديث مى رسانيد. ابن جوزى در كتاب موضوعات از عبد الرحمان ابن مهدوى نقل مى كند كه او در باره حفص مى گويد: به خدا سوگند! جايز نيست كه از وى روايتى نقل شود. دارقطنى مى گويد: حفص در نقل حديث ضعيف است. ساجى گويد: حفص از جمله افرادى است كه حديثش از بين رفته، در نزد وى به جز مشتى دروغ باقى نمانده است. «1»

مؤلف: اين بود نظريه رجال شناسان در باره حفص و اما بحث در باره راويان و نقل كنندگان از وى همان است كه در راويان قرائت هاى ديگر بيان شد كه راويان وى نيز افرادى مجهول و ناشناخته مى باشند.

2- اما ابو بكر: نام وى شعبه فرزند عياش بن سالم حناط از قبيله اسد و كوفى است.

ابن جزرى در باره وى مى گويد: كه قرائت خويش را سه بار بر عاصم عرضه نموده، بر عطاء بن سائب و اسلم منقرى نيز عرضه داشته است. شعبه يك قرن تمام زندگى نمود ولى هفت سال و

بنا به نقل ديگر، بيش از هفت سال قبل از فوتش دست از قرائت كشيد و با قرائت فاصله گرفت.

وى پيشواى بزرگ در قرائت و احكام و از دانشمندان با عمل بود و گاهى مى گفت كه: من به تنهايى نصف اسلامم! او از علماى اهل سنت بود و در موقع مرگش كه خواهر وى گريه مى نمود، بدو گفت: به آن گوشه خانه نگاه كن! من در همين گوشه هيجده هزار بار ختم قرآن نموده ام. او در سال 95 متولد و سال 193 و بنا به نقل ديگر سال 194 وفات نموده است. «2»

عبد اللّه بن احمد بن حنبل در باره ابو بكر از پدرش نقل نموده است كه او مورد اعتماد بود ولى زياد اشتباه مى كرد. عثمان دارمى در باره اش مى گويد: در نقل حديث خيلى مورد اعتماد نيست.

ابن ابى حاتم مى گويد: من از پدرم در باره ابو بكر بن عياش و ابو الاحوص سؤال نمودم در پاسخ گفت: هيچ يك از آن ها را تأييد نمى كنم.

ابن سعد مى گويد: وى مورد اعتماد و راستگو بود و با احاديث و پاره اى از علوم ديگر آشنايى داشت ولى زياد اشتباه مى نمود.

يعقوب بن شيبه مى گويد كه: در حديث وى ضعف و تزلزل وجود دارد.

ابو نعيم مى گويد: در ميان شيوخ و بزرگان ما كسى نيست كه بيش از ابو بكر داراى اشتباه باشد.

بزاز مى گويد كه: او حافظه نداشت و احاديث را حفظ نمى نمود. «3»

__________________________________________________

(1) تهذيب التهذيب، 2/ 401.

(2) طبقات القراء، 1/ 325- 327. […]

(3) تهذيب التهذيب، 12/ 35- 37.

بيان درمسائل قرآن، ص: 188

ابو عمر بصري … ص: 188

اشاره

نام او زبّان فرزند علاء بن عمار مازنى و از اهالى بصره است و بنا به عقيده بعضى

از رجال شناسان، وى اصلا ايرانى بوده است.

او و پدرش از ترس حجاج به حجاز فرار نمودند. قرائت را در مكه و مدينه فرا گرفت. او در كوفه و بصره نيز از افراد زيادى قرائت را آموخت به طورى كه در ميان تمام قاريان هفت گانه از نظر تخصص كسى بدو نمى رسد.

مردم شام تا قرن پنجم از قرائت ابن عامر پيروى مى نمودند ولى پس از اين تاريخ قرائت او را ترك نمودند زيرا مردى از اهل عراق وارد شام گرديد و در مسجد اموى قرائت ابو عمر بصرى را به مردم تعليم و تلقين نمود و افراد زيادى به دورش جمع شدند و پس از آن تاريخ، تدريجا قرائت ابو عمر در شام نيز معمول شد.

اصمعى از ابو عمر نقل نموده كه وى مى گفت: در ميان پيشينيان كسى را سراغ ندارم كه داناتر از من باشد. ابو عمر سال 68 متولد گرديد و عده زيادى گفته اند كه سال 154 وفات نموده است. «1»

دورى از ابن معين نقل نموده كه: ابو عمر ثقه و مورد اعتماد است.

ابو خيثمه گويد: ابو عمر علاء ايرادى نداشت ولى نمى توانست مطلبى را حفظ كند.

نصر بن على جهضمى از پدرش نقل مى كند كه شعبه به من گفت: در قرائت ابو عمر دقت كن! از هر قرائتى كه پيروى مى كند، بنويس زيرا كه او در آينده نزديك براى مردم استاد قرائت خواهد شد.

__________________________________________________

(1) طبقات القراء، 1/ 288- 292.

بيان درمسائل قرآن، ص: 189

ابو معاويه ازهرى نقل مى كند كه: ابو عمر به اقسام قرائت ها و الفاظ عرب آشناتر و اطلاع او بر سخنان زيبا و كمياب عرب و فصيح ترين اشعار آنان از همه بيش تر بود. «1»

راويان ابو عمر … ص: 189

قرائت ابو عمر را دو نفر به واسطه يحيى بن مبارك نقل نموده اند: دورى، سوسى كه با خود ابن مبارك، واسطه نقل به سه نفر مى رسد.

1- اما خود يحيى بن مبارك، ابن جزرى در باره او مى گويد: او استاد در علم نحو و معلم قرائت قرآن و مردى مورد اعتماد و علامه جليل القدر است. وى وارد بغداد شد و به «يزيدى» معروف گرديد زيرا كه وى با يزيد بن منصور حميرى دايى مهدى، خليفه عباسى، انس و مصاحبت بيش ترى داشت و تربيت فرزندان او را به عهده گرفته بود.

يحيى بن مبارك قرائت را به ابو عمر عرضه داشت و از نظريه وى استفاده كرد و ابو عمر نيز وى را براى ياد دادن قرائت قرآن جانشين خود كرد. يحيى علاوه بر ابو عمر از حمزه نيز قرائت را فرا گرفته است. وى در علم قرائت داراى رأى و اجتهاد بود و در موارد كمى با استاد خويش ابو عمر اختلاف نظر داشت.

قرائت را دو نفر از وى نقل نموده اند: دورى و ابو شعيب سوسى.

ابن مجاهد مى گويد: علت اين كه ما بر قرائت يزيدى (يحيى) اعتماد نموديم با اين كه مقام شاگردان ديگر ابو عمر بالاتر از وى بود، اين است كه وى به كار ديگرى نپرداخت و منحصرا از ابو عمر نقل قرائت نمود و در ميان تمام شاگردان از قدرت حفظ و ضبط بيش ترى برخوردار بود.

او به سال 402 در 74 سالگى در مرو وفات نمود و بعضى گفته اند كه سن وى در موقع مرگش از نود سال تجاوز كرده بود. «2»

2- اما دورى، راوى و شاگرد يحيى: نام وى حفص فرزند عمر

بن عبد العزيز دورى از قبيله ازد و بغدادى است.

ابن جزرى مى گويد: دورى مورد اعتماد و مردى جليل القدر است و تمام مطالب را ضبط و حفظ مى نمود. او اول كسى است كه قواعد و مطالب مربوط به قرائت را جمع آورى كرد. او در شوال

__________________________________________________

(1) تهذيب التهذيب، 72/ 178- 180.

(2) طبقات القراء، 2/ 375- 377.

بيان درمسائل قرآن، ص: 190

سال 246 بدرود حيات گفت. «1»

دارقطنى مى گويد: دورى ضعيف است. عقيلى مى گويد: او مورد وثوق است.

مؤلف: كسانى كه از دورى نقل قرائت نموده اند، حالشان مجهول و به مانند راويان ساير قراء كه قبلا گفته شد، ناشناخته مى باشند.

3- و اما سوسى: نام وى صالح، كنيه اش ابو شعيب فرزند زياد بن عبد اللّه است.

ابن جزرى در باره او مى گويد: كه سوسى مطالب را حفظ مى كرد و مى نوشت و مورد اعتماد و اطمينان مى باشد. وى قرائت را در نزد ابو محمد فرا گرفته است كه هم بر وى خوانده و هم از او شنيده است و او بزرگ ترين شاگرد ابو محمد بود و در اوايل سال 261 در هفتاد سالگى در گذشت. «2»

به نظر ابو حاتم سوسى راستگو است و به عقيده نسائى مورد اعتماد است.

ابو حيان نيز او را از افراد مورد اعتماد به شمار آورده است.

ابو عمر دانى مى گويد: نسائى قرائات را از وى نقل نموده است ولى مسلم بن قاسم اندلسى بدون دليل و مدرك وى را تضعيف نموده است. «3»

مؤلف: راويان قرائت سوسى نيز مانند ساير راويان مجهول و ناشناخته مى باشند.

__________________________________________________

(1) تهذيب التهذيب، 2/ 408.

(2) طبقات القراء، 1/ 322.

(3) تهذيب التهذيب، 4/ 392.

بيان درمسائل قرآن، ص: 191

حمزه كوفي … ص: 191

اشاره

حمزه فرزند حبيب بن عمارة بن اسماعيل است.

كنيه اش ابو عماره از قبيله تميم و اهل كوفه مى باشد.

قرائت را بر سليمان بن اعمش و حمران بن اعين عرضه داشته و از آنان فراگرفته است.

در الكفاية الكبرى آمده است كه او قرائت را از محمد بن عبد الرحمان بن ابى ليلى و طلحة بن مصرف فراگرفته است و در التيسير آمده است كه: از مغيرة بن مقسم و منصور و ليث بن ابى سليم فراگرفته و صاحب كتاب التيسير و المستنير مى گويد: از امام صادق (ع) فراگرفته است.

اينان مى گويند: «حمزه» بدوا قرائت را از حمران ياد گرفته، سپس بر اعمش و ابو اسحاق و ابن ابى ليلى عرضه داشته است و پس از عاصم و اعمش مقام امامت و پيشوايى در علم قرائت به وى محول گرديد. او حجت و پيشواى موثق و مورد اعتماد و نمونه اى بى نظير بود.

عبد اللّه عجلى مى گويد: ابو حنيفه به حمزه چنين گفت: تو در دو مسئله بر ما پيروز گشتى و در آن دو جهت با تو مباحثه و مناظره نمى كنيم: قرآن و فرايض. سفيان ثورى نيز گفته است: حمزه در قرآن و فرايض بر همه تفوق دارد و «عبد اللّه بن موسى» مى گويد: اعمش، استاد حمزه، هر وقت او را مى ديد مى گفت: او دانشمند و متخصّص در قرآن است. حمزه در سال 80 متولد و در سال 156 وفات نموده است. «1»

ابن معين مى گويد: وى موثق و مورد اعتماد است و نسائى مى گويد: ايرادى ندارد و عجلى

__________________________________________________

(1) طبقات القراء، 1/ 261.

بيان درمسائل قرآن، ص: 192

مى گويد: مورد اعتماد و مرد صالح است.

ابن سعد گفته است: مرد نيكى بود و احاديثى هم در پيش خود داشت و مرد راستگو

و داراى ابتكار و روش خاصى در علم قرائت بود.

ساجى مى گويد: حمزه راستگو ولى بد حافظه بود، لذا در نقل حديث متقن و قابل اعتماد نيست.

بعضى از اهل حديث در قرائت از وى انتقاد نموده، گروه ديگر اصلا نمازى را كه با قرائت او خوانده شود، باطل دانسته اند.

باز ساجى و ازدى مى گويند: علما در قرائت وى بگو مگو نموده و او را به يك حالت مذموم نسبت مى دادند.

باز ساجى مى گويد: از سلمة بن شبيب شنيدم كه مى گفت: احمد بن حنبل خوش نداشت كه در پشت سر كسى كه از قرائت حمزه پيروى مى كند، نماز بخواند.

آجرى از احمد بن سنان نقل مى كند كه: يزيد بن هارون از قرائت حمزه شديدا كراهت داشت.

احمد بن سنان مى گويد: از ابن مهدى شنيده ام كه مى گفت: اگر من قدرت داشتم كسانى را كه از قرائت حمزه پيروى مى كنند، تازيانه مى زدم، پشتش را در هم شكسته و شكنجه اش مى دادم.

ابو بكر عياش قرائت حمزه را يك نوع بدعت مى دانست و ابن دريد مى گفته است كه: دوست دارم، قرائت حمزه از كوفه برچيده شود. «1»

راويان حمزه … ص: 192

راويان حمزه دو نفرند كه قرائت را با واسطه از او نقل نموده اند: يكى خلف بن هشام و ديگرى خلاد بن خالد.

1- خلف: كنيه اش ابو محمد از قبيله اسد و فرزند هشام بن ثعلب بزاز و اهل بغداد است.

ابن جزرى مى گويد: خلف يكى از قاريان ده گانه و يكى از راويان قرائت حمزه به وسيله سليم مى باشد. او در سن ده سالگى تمام قرآن را حفظ كرده بود و از سيزده سالگى شروع به تحصيل علم قرائت نمود. خلف در قرائت روش حمزه را پيش گرفته بود، ولى در

صد و بيست مورد با وى مخالفت داشت. او در سال 150 متولد و سال 229 وفات كرده است. «2»

__________________________________________________

(1) تهذيب التهذيب، 3/ 27.

(2) طبقات القراء، 1/ 272.

بيان درمسائل قرآن، ص: 193

لالكائى مى گويد: از عباس دورى، داستانى را كه احمد بن حنبل در باره خلف بن هشام نقل نموده است، سؤال نمودند، در جواب گفت: من خودم اين داستان را از احمد بن حنبل نشنيدم ولى دوستان ما نقل نمودند كه در نزد احمد از خلف اسمى به ميان آمد و ضمنا گفته شد كه وى مشروب هم مى خورد، احمد گفت: اين جريان بر ما ثابت گرديده است ولى با اين حال به خدا سوگند! وى نزد ما مورد اعتماد و اطمينان مى باشد.

نسائى مى گويد: خلف بغدادى مورد اعتماد است و دارقطنى مى گويد: خلف مرد عابد و با فضلى بود، سپس اضافه مى كند كه خلف مى گفت: من چهل سال از نمازهايم را اعاده نموده ام زيرا در اين چهل سال طبق مذهب كوفيان شراب مى خوردم.

خطيب بغدادى در تاريخ خود از محمد بن حاتم كندى نقل مى كند كه از يحيى بن معين در باره خلف سؤال نمودم. در جوابم گفت: او نمى دانست كه اصلا حديث چيست. «1»

مؤلف: در باره كسانى كه از خلف نقل قرائت نموده اند، بعدا گفت و گو خواهيم نمود.

2- اما خلاد بن خالد، دومين راوى حمزه است و معروف به ابو عيسى شيبانى و اهل كوفه مى باشد.

ابن جزرى در باره او مى گويد: خلاد در علم قرائت پيشوا و مورد اطمينان مى باشد و او در اين علم دانا، محقق و استاد است. خلاد قرائت را بر سليم عرضه نموده و از وى فرا گرفته است. وى

در ميان يارانش از همه با حافظه تر و نسبت به همه آنان تفوق داشت. وفاتش در سال 220 واقع گرديده است. «2»

مؤلف: بحث در باره راويان خلف همان است كه گذشت و آنان افرادى مجهول و ناشناخته مى باشند.

__________________________________________________

(1) تهذيب التهذيب، 3/ 156.

(2) طبقات القراء، 1/ 274.

بيان درمسائل قرآن، ص: 194

نافع مدني … ص: 194

اشاره

نام وى نافع فرزند عبد الرحمان بن ابى نعيم است.

ابن جزرى در باره او مى گويد: نافع يكى از قاريان و دانشمندان هفت گانه مى باشد. مردى است مورد اعتماد و صالح، اصالتا اصفهانى است. قرائت را به عده اى از تابعين اهل مدينه عرضه داشته، از آنان فراگرفته است.

سعيد بن منصور مى گويد: مالك بن انس مى گفت: قرائت اهل مدينه از سنت و روش پيامبر است، به وى گفتند: منظور شما از قرائت اهل مدينه همان قرائت نافع است؟ گفت: آرى.

از عبد اللّه بن احمد بن حنبل نقل گرديده كه از پدرم سؤال نمودم: كدام يك از قرائت ها را بيش تر دوست دارى؟ گفت: قرائت اهل مدينه را. گفتم: اگر اين قرائت ممكن نباشد؟ گفت: قرائت عاصم را.

وفات نافع در سال 169 واقع گرديده است. «1»

ابو طالب از احمد بن حنبل نقل نموده است كه مردم قرآن را از نافع فرا مى گرفتند ولى در نقل حديث چيزى نبود و دورى از ابن معين نقل نموده كه نافع مورد اعتماد است. نسائى مى گويد كه:

نافع ايرادى ندارد. ابن حيان نيز نافع را از افراد مورد اعتماد به شمار آورده است ولى احمد و يحيى در باره او اختلاف نظر دارند: احمد مى گويد در حديث دروغگو است و يحيى مى گويد، مورد

__________________________________________________

(1) طبقات القراء، 2/ 330.

بيان درمسائل قرآن، ص: 195

اعتماد است. «1»

راويان نافع … ص: 195

قرائت نافع را دو نفر بدون واسطه نقل نموده اند: قالون، ورش.

1- قالون: نامش عيسى و كنيه اش ابو موسى فرزند ميناء بن وردان است و آزاد شده قبيله زهره مى باشد.

مى گويد: عيسى ربيب، يعنى فرزند همسر نافع بوده است و نافع او را به جهت فطانت و زيركى كه در قرائت داشت

به قالون ملقب نمود زيرا در لغت روم قالون به معناى نيكو مى باشد.

عبد اللّه بن على مى گويد: علت اين كه به وى لقب قالون دادند اين بود كه او اصلا رومى و جدّ اعلاى وى عبد اللّه از اسيران روم بوده است.

قالون قرائت خويش را به نافع عرضه نموده و از وى فراگرفت.

ابن ابى حاتم مى گويد: قالون لال بود و قرآن را با اشاره لب مى خواند و با اشارات لب اشتباهات و اغلاط مردم را به آنان مى فهماند. وى در سال 120 متولد و در سال 220 وفات نموده است. «2»

ابن حجر مى گويد: قالون در قرائت موثق و مورد اعتماد است اما در حديث بعضى از حديث هاى وى قابل نوشتن است. از احمد بن صالح مصرى در باره حديث قالون سؤال نمودند، لبخندى زد و گفت: مگر از هر كسى حديث مى نويسند؟! مؤلف: راويان قالون نيز مانند راويان ساير قراء ناشناخته و مجهول مى باشند.

2- و اما ورش: نام وى عثمان و فرزند سعيد است.

ابن جزرى در باره او مى گويد: در دوران ورش رياست تعليم قرائت قرآن در مصر بدو محول گرديد. او در قرائت، روش خاص و ابتكار مخصوصى داشت كه با نافع مخالف بود. وى در قرائت مورد اعتماد و گفتارش در اين قسمت حجت و مدرك بود.

ورش در سال 110 در مصر متولد و در سال 197 در همان جا وفات نموده است. «3»

__________________________________________________

(1) تهذيب التهذيب، 10/ 407. […]

(2) طبقات القراء، 1/ 615.

(3) همان، 1/ 502.

بيان درمسائل قرآن، ص: 196

كسائى كوفي … ص: 196

اشاره

نام وى على مشهور به «كسائى» فرزند حمزة بن عبد اللّه بن بهمن بن فيروز، از قبيله اسد و آزاد كرده آنان بود

و اجداد او، ايرانى است.

ابن جزرى در باره وى مى گويد: كسائى همان پيشواى قرائت است كه رياست علم قرائت در كوفه بعد از حمزه زيّات بدو محول شد. او قرائت را از حمزه اخذ نمود، بدين صورت كه چهار بار قرائت خويش را بر وى عرضه كرد و در قرائت تنها به او اعتماد مى نمود.

ولى ابو عبيد در كتاب القرائات مى گويد: كسائى در اخذ قرائت روش خاصى داشت كه قسمتى از قرائت هاى حمزه را اخذ نموده و قسمتى از آن ها را ترك كرد. در تاريخ وفات كسائى اختلاف نموده اند آن چه صحيح به نظر مى رسد و عده زيادى از مورخين و حفاظ نوشته اند، اين است كه در سال 189 وفات نموده است. «1»

كسائى قرائت را از حمزه زيّات و محمد بن عبد الرحمان بن ابى ليلى و عيسى ابن عمر اعمش به طور مذاكره و گفت و گو فرا گرفته است و از آنان و سليمان بن ارقم و امام جعفر صادق (ع) و عزرمى و ابن عيينه نيز شنيده است و به رشيد و بعد از وى به فرزندش امين تعليم نموده است. «2»

مرزبانى از ابن اعرابى نقل نموده است كه: كسائى گرچه گناه و لغزش داشت و دائما شراب مى خورد و به بعضى از گناهان ديگر علنا مرتكب مى شد ولى با اين حال مرد راستگو، قارى قرآن،

__________________________________________________

(1) طبقات القراء، 1/ 535.

(2) تهذيب التهذيب، 8/ 313.

بيان درمسائل قرآن، ص: 197

داراى ضبط و حافظه قوى و دانا به زبان و لهجه هاى مختلف عرب بود. «1»

راويان كسائي … ص: 197

قرائت كسائى را دو نفر بدون واسطه نقل نموده اند: ليث بن خالد و حفص بن عمر.

1- ليث بن خالد: نام

او حارث، كنيه اش ابو الحارث فرزند خالد بغدادى است.

ابن جزرى در حق وى مى گويد: او مردى است مشهور و مورد اعتماد و استادى است حافظ و از بزرگ ترين شاگردان كسائى است و قرائت را از وى فرا گرفته است. وفات او در سال 240 واقع گرديده است. «2»

2- و اما حفص همان حفص بن عمر دورى است كه شرح حال او را در ضمن شرح حال عاصم آورديم.

اين بود شرح حال قراء سبعه و راويان آنان كه در اين جا آورديم و نام «قاريان هفت گانه» و راويان شان را قاسم بن فيره در قصيده لاميّه اش كه به «شاطبيّه» معروف است با نظم ذكر نموده است.

و اما سه تن ديگر از قاريان ده گانه، خلف و يعقوب و يزيد بن قعقاع مى باشند و حالات ايشان را در فصل آينده مى آوريم كه قاريان مورد بحث در اين بخش به ده تن بالغ مى شود.

__________________________________________________

(1) معجم الادباء، 5/ 185.

(2) طبقات القراء، 2/ 34.

بيان درمسائل قرآن، ص: 198

سه قارى ديگر … ص: 198

خلف بن هشام … ص: 198

شرح حال «خلف» را در ضمن شرح حال حمزه ذكر نموديم و اما راويان قرائت وى دو نفر مى باشند: اسحاق و ادريس.

1- اسحاق: ابن جزرى در باره وى مى گويد: اسحاق فرزند ابراهيم بن عثمان بن عبد اللّه، كنيه اش ابو يعقوب، اصالتا اهل مرو بود و در بغداد سكونت مى كرد، كتابدار خلف و ناقل قرائت وى بود. اسحاق مردى بود مورد اعتماد. او در سال 286 بدرود حيات گفته است. «1»

مؤلف: سخن در باره راويان قرائت اسحاق همان است كه در راويان ديگر قاريان گذشت يعنى مجهول و ناشناخته هستند.

2- ادريس: ابن جزرى در باره ادريس مى گويد: ادريس فرزند عبد الكريم حدّاد، كنيه اش ابو

الحسن و اصالتا بغدادى است. وى پيشواى علم قرائت، داراى حافظه قوى، اهل احتياط و مورد اطمينان مى باشد. او قرائت را نزد خلف فرا گرفته است.

در باره ادريس از دارقطنى سؤال گرديد، در جواب گفت: او ثقه و مورد اعتماد و بلكه بالاتر از آن است. او در سال 292 وفات نمود. «2»

مؤلف: در راويان قرائت ادريس، باز همان ايرادى كه در راويان ساير قاريان بود، پيش مى آيد كه هويت همه آنان مجهول مى باشد.

__________________________________________________

(1) طبقات القراء، 1/ 155.

(2) همان، 1/ 154.

بيان درمسائل قرآن، ص: 199

يعقوب بن اسحاق … ص: 199

نام او يعقوب، فرزند اسحاق و كنيه اش ابو محمد است، آزاد شده قبيله حضرم و اهل بصره مى باشد.

ابن جزرى مى گويد: او يكى از قاريان ده گانه است.

يعقوب گفته است كه من قرائت را يك سال و نيم در پيش «سلام» و به مدت پنج روز نيز به شهاب بن شرنفه مجاشعى خواندم و شهاب نيز در مدت نه روز از مسلمة بن محارب محاربى و مسلمه نيز از ابو الاسود دئلى و او هم از على (ع) فراگرفته بود. وفات يعقوب به سال 205 در 88 سالگى واقع شده است. «1»

احمد و ابو حاتم در حق وى مى گويند كه صدوق و راستگو است. ابن حيان نيز او را از افراد مورد اطمينان به شمار آورده است، ولى ابن سعد مى گويد: يعقوب در نزد علماى رجال در حدّ كامل از وثاقت و اطمينان نيست. «2»

قرائت يعقوب را دو نفر نقل نموده اند: رويس و روح.

1- رويس: اسم وى محمد، فرزند متوكل معروف به لؤلؤاى و اهل بصره است. ابن جزرى مى گويد: وى استاد قرائت و داراى حافظه قوى مى باشد. او در اين فن

داراى مهارت خاص و شهرت بسزايى بود. رويس قرائت خويش را به يعقوب حضرمى عرضه نموده و از وى فراگرفته است.

دانى مى گويد: رويس از ماهرترين شاگردان يعقوب است. از رويس نيز محمد بن هارون تمار و ابو عبد اللّه زبير بن احمد زبيرى شافعى نقل قرائت نموده اند.

رويس به سال 338 وفات نموده است. «3»

2- روح: دومين راوى يعقوب است و كنيه او ابو الحسن فرزند عبد المؤمن از قبيله هذل و آزاد شده آنان و اهل بصره مى باشد و از دانشمندان علم نحو بود.

ابن جزرى در حق او مى گويد: وى استاد قرائت و داراى شخصيت و عظمت بود، فردى ضابط، محكم، مورد اطمينان و معروف مى باشد. قرائت را از يعقوب حضرمى فراگرفته، از شاگردان برجسته وى محسوب مى گرديد و در سال 235 يا 234 وفات نموده است. «4»

__________________________________________________

(1) طبقات القراء، 2/ 38.

(2) تهذيب التهذيب، 11/ 382.

(3) طبقات القراء، 2/ 233.

(4) همان، 1/ 285.

بيان درمسائل قرآن، ص: 200

راويان او به مانند راويان ديگر قراء، مجهول الهويه و ناشناخته مى باشند.

يزيد بن قعقاع … ص: 200

ابن جزرى مى گويد: يزيد بن قعقاع پيشواست. كنيه وى ابو جعفر و از طايفه مخزوم و اهل مدينه مى باشد.

او يكى از قاريان ده گانه و از تابعين محسوب مى شود. او شخصيت جليل القدر و مشهورى است كه قرائت خويش را بر عبد اللّه بن عياش بن ابى ربيعه و عبد اللّه بن عباس و ابو هريره عرضه نموده، و از آنان فراگرفته است.

يحيى بن معين مى گويد: ابن قعقاع در قرائت قرآن رئيس و پيشواى اهل مدينه بود و به همين جهت قارى ناميده شد. او مردى بود مورد اعتماد ولى حديث كم نقل نموده است. ابن ابى

حاتم مى گويد: از پدرم در باره ابن قعقاع سؤال نمودم، گفت: راستگوست. وى به سال 130 در مدينه در گذشت. «1»

يزيد بن قعقاع دو نفر راوى دارد: عيسى و ابن جمّاز 1- عيسى: فرزند وردان كنيه اش ابو الحارث اهل مدينه و معروف به حذاء است.

ابن جزرى مى گويد: وى پيشوا و استادى ماهر در قرائت، راوى حديث، محقق و بسيار محافظه كار و با احتياط بود، قرائت را بدوا از ابو جعفر و شيبه و بعدها از نافع فرا گرفت. دانى مى گويد: وى از قديمى ترين و بزرگ ترين شاگردان نافع بوده است و در نقل احاديث و بيان اسناد، گاهى با نافع شركت نموده است. به نظر من وى در سال 160 بدرود حيات گفته است. «2»

2- ابن جماز: نامش سليمان، فرزند مسلم بن جمّاز، كنيه اش ابو الرّبيع، آزاد كرده قبيله زهره است كه در مدينه متوطن و ساكن بود.

ابن جزرى مى گويد: ابن جماز استاد قرائت و مردى بزرگوار، ضابط، داراى حافظه مى باشد و بنابر آن چه در دو كتاب الكامل و المستنير آمده است، وى قرائت را بدوا از ابو جعفر و شيبه و بعدها از نافع فراگرفته است و به نظر من وفات وى بعد از سال 170 واقع گرديده است. «3»

__________________________________________________

(1) طبقات القراء، 2/ 382.

(2) همان، 1/ 616. […]

(3) همان، 1/ 315.

بيان درمسائل قرآن، ص: 201

اين افرادى كه به عنوان راويان قرائت ياد نموديم، در ميان علما معروف مى باشند ولى قرائت هايى كه با طرق ديگر نقل شده است، در كتب تراجم ضبط نشده است. راويان اين قرائت ها از نظر وثاقت و اعتماد، در ميان رجال شناسان مورد اختلاف هستند كه در فصول گذشته به

اين اختلافات اشاره اى شد، بدين جهت ما در اين جا به آن ها متعرض نمى شويم. بيان درمسائل قرآن، ص: 203

بخش 6 قرائت هاى هفت گانه قرآن

اشاره

عدم تواتر قرائت هاى هفت گانه بررسى نظريه تواتر قرائت هاى هفت گانه قرائت هاى هفت گانه غير از حروف هفت گانه است در پيرامون حجيت قرائت هاى هفت گانه بيان درمسائل قرآن، ص: 204

عدم تواتر قرائت هاى هفت گانه … ص: 204

دلايل عدم تواتر قرائت ها … ص: 204

در صفحات پيش گفتيم كه قرآن به اتفاق همه مسلمانان متواتر است ولى در تواتر قرائت ها اقوال مختلفى وجود دارد كه به نظر ما اين قرائت ها متواتر نمى باشند و دلايل زيادى اين نظريه را تأييد مى كند كه اينك قسمتى از آن ها را در اين جا مى آوريم:

1- بررسى شرح حال راويان قرائات به طورى كه قبلا بيان نموديم، موجب قطع و يقين مى گردد كه اين قرائت ها براى ما به صورت خبر واحد نقل گرديده است نه به صورت تواتر. علاوه بر اين، وثاقت و مورد اطمينان بودن بعضى از راويان اين قرائت ها ثابت و مسلم نمى باشد، با اين حال چگونه مى توان گفت كه اين قرائت ها با تواتر به خود قاريان مى رسد؟! 2- دقت و تدبر در اين كه اين قاريان چگونه و از كجا اين قرائت ها را فرا گرفته اند، ثابت و روشن مى سازد كه اين قرائت ها براى خود قاريان نيز به صورت خبر واحد نقل گرديده است، نه به طور متواتر.

3- اگر فرض كنيم كه راويان هر قرائت تا به قارى آن در هر طبقه، به حد تواتر رسيده و از افرادى بوده اند كه هرگز به كذب و دروغ اجتماع نمى كنند. در اين فرض نيز باز سند روايت كه به خود قارى مى رسد تواتر آن قطع مى شود و به صورت خبر واحد در مى آيد، زيرا هر قرائت را در اصل يك قارى خوانده و ارائه كرده است نه بيش تر.

4- هر يك از قاريان و پيروان

آنان بر صحت قرائت خويش دلايلى مى آورند و با همين دلايل نسبت به قرائت هاى ديگر اعتراض مى كنند. خود اين عمل نشان مى دهد كه اين قرائت ها بر اجتهاد بيان درمسائل قرآن، ص: 205

و نظريه خود قاريان مستند است، زيرا اگر هر يك از آن ها به صورت تواتر و قطعى از پيامبر نقل مى شد، ديگر اثبات آن محتاج به دليل و برهان نبود. انتخاب يك قرائت و اعراض از ديگر قرائت ها معنى و مفهومى نداشت.

5- عده اى از بزرگان و دانشمندان كه قسمتى از قرائت هاى معمولى را انكار مى كنند، خود دليل روشنى است بر عدم تواتر قرائات زيرا با بودن تواتر جايى براى نفى و انكار باقى نمى ماند، چنان كه «ابن جرير طبرى» قرائت ابن عامر را انكار مى كند و قسمت زيادى از ديگر قرائت ها را نيز مورد طعن و انتقاد قرار مى دهد. بعضى از علما هم قرائت حمزه را مورد طعن و ايراد قرار داده اند و بعضى ديگر قرائت ابو عمر و پاره اى قرائت ابن كثير را مردود شناخته اند و عده زيادى از دانشمندان اساسا هر قرائتى را كه علت و ريشه آن در لغت عرب پيدا نگردد، انكار نموده و طرفداران آن را به اشتباه و لغزش نسبت داده اند. «1»

در شرح حال حمزه خوانديم كه: احمد بن حنبل (پيشواى حنبلى ها) و يزيد بن هارون و ابن مهدى «2» و ابو بكر عياش و ابن دريد قرائت او را انكار نموده و آن را مردود دانسته اند.

زركشى، نظريه توقيفى و عدم اجتهادى بودن قرائت ها را اختيار نموده، مى گويد: عده اى مانند زمخشرى با ما مخالفت نموده، چنين پنداشته اند كه انتخاب قرائت ها اختيارى مى باشد و با اجتهاد و رأى افراد

بليغ و دانشمندان ادب عرب انتخاب مى شود.

زركشى سپس در مقام رد آن ها قرائت حمزه را پيش مى كشد و مى گويد كه: وى كلمه «و الارحام» را با كسره همزه تلفظ نموده است، در صورتى كه صحيح نيست چنان كه از ابو زيد و يعقوب و حضرمى نقل مى كنند كه قرائت حمزه را در آيه وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ «3» كه با كسر «يا» خوانده است تخطئه و انكار نموده اند و همچنين قرائت ابو عمر كه در «يغفركم» راء را در لام ادغام نموده است، نادرست مى دانند آن جا كه زجاج مى گويد: اين ادغام يكى از غلطهاى بيّن و آشكار است. «4»

__________________________________________________

(1) تبيان، تأليف طاهر بن صالح بن احمد جزايرى، طبع چاپخانه المنار، ص 106.

(2) او عبد الرحمان بن مهدى است، در تهذيب التهذيب 6/ 280 مى گويد: احمد بن سنان گفته است كه: از على بن مدينى شنيدم كه مى گفت: عبد الرحمان بن مهدى دانشمندترين مردم بود. خليلى نيز در باره وى گفته است: كه پيشواى مطلق بود. شافعى گفته است: در دنيا براى وى نظير نيافتم.

(3) ابراهيم/ 22.

(4) تبيان، 87.

بيان درمسائل قرآن، ص: 206

تصريح دانشمندان بر عدم تواتر قرائت ها … ص: 206

در اين جا مناسب مى دانيم كه گفتار چند تن از دانشمندان علم قرائت را كه در آن بر عدم تواتر قرائت ها تصريح شده است، بياوريم تا مطلب بيش از پيش روشن و واضح گردد:

1- ابن جزرى مى گويد: هر قرائتى كه با قواعد و لغت عرب و لو از يك جهت موافق باشد و با يكى از قرآن هاى عثمان و لو به طور احتمال مطابقت كند و سندش هم صحيح باشد، همان قرائت صحيح است و نمى توان آن را رد نمود بلكه

اين قرائت يكى از وجوه هفت گانه اى است كه قرآن بر آن اساس نازل شده است و براى مسلمانان لازم و واجب است كه آن قرائت را بپذيرند، خواه از قاريان هفت گانه نقل شود و يا از قاريان ديگر كه مورد قبول مى باشند.

ولى اگر قرائتى يكى از همان شرايط و اركان را دارا نباشد، بايد چنين قرائتى را ضعيف يا باطل دانست، گرچه از قاريان هفت گانه و يا بالاتر از آنان نقل شده باشد.

اين همان نظرى است كه بزرگان و پيشوايان علم و تحقيق آن را مى پذيرند. ابو عمر عثمان بن سعيد دانى نيز بر آن تصريح نموده و ابو محمد بن ابى طالب مكى و ابو العباس احمد بن عمار مهدوى در موارد متعددى اين مطلب را به صراحت و روشنى بيان داشته اند.

و محقق توانا ابو القاسم عبد الرّحمان بن اسماعيل معروف بابى شامّه نيز همان را تحقيق و تأييد نموده است و اين همان نظريه اى است كه گذشتگان از علما بر آن عقيده بودند و مخالفى در برابرشان نبوده است.

2- ابو شامه در كتاب خود المرشد الوجيز مى گويد: نبايد هر قرائتى را كه به يكى از قاريان هفت گانه نسبت داده شود، گول آن را خورد و آن را صحيح ناميد و چنين پنداشت كه واقعا قرآن بدان صورت نازل گرديده است مگر اين كه با ضوابط و قوانين صحت مطابقت كند. در اين صورت نيز نقل آن قرائت اجماعى خواهد بود و به يك نفر اختصاص نخواهد داشت.

قرائت غير صحيح آن نيست كه از قاريان هفت گانه معروف نقل نشود زيرا تكيه و اعتماد، بر شرايط و اوصاف قرائت است نه بر اشخاص. بنابراين، قرائت

غير صحيح قرائتى است كه شرايط صحت قرائت را دارا نباشد، خواه اين قرائت از قاريان هفت گانه معروف نقل شود يا از ديگران، منتها در اثر شهرت قاريان هفت گانه و كثرت مطابقت قرائت آنان با قواعد و شرايط صحت، نسبت به آن ها اعتماد بيش ترى پيدا شده تا قرائت هاى ديگر. «1»

__________________________________________________

(1) النشر فى القرائات العشر، 1/ 9.

بيان درمسائل قرآن، ص: 207

3- باز ابن جزرى مى گويد كه: گروهى از علماى قرن اخير در قرائت صحيح علاوه بر صحت سند، تواتر را نيز شرط مى دانند و مى گويند كه قرآن تنها با تواتر ثابت مى شود و آن چه با خبر واحد آمده است، نمى توان آن را قرآن ناميد. بنابراين، قرائت ها نيز بايد متواتر باشند.

سپس در رد اين گروه مى گويد: اين نظريه درست نيست زيرا اگر قرائت ها متواتر بود، ما در اين قرائت ها به شرايط ديگر نيازمند نبوديم، به دليل اين كه هر چه از پيامبر به طور تواتر به ما برسد بايد آن را بپذيريم و اگر ما تواتر را در قرائت هاى مختلف شرط لازم بدانيم در اين صورت اكثر قرائت ها در اثر نداشتن تواتر از بين خواهد رفت.

آن گاه ابن جزرى اضافه مى كند كه من نيز قبلا همين عقيده را داشتم ولى بعدا به اشتباه خود پى برده، از آن عقيده برگشتم و با پيشوايان فعلى و گذشته علم قرائت هم عقيده شدم.

4- ابو شامّه در كتاب خود المرشد مى گويد: در ميان عده اى از اساتيد قرائت و پيروان شان چنين معروف گرديده است كه تمام قرائت هاى هفت گانه متواتر است و اضافه نموده اند كه واجب است كه بر نزول اين قرائت ها از سوى خداوند عقيده داشت.

آن گاه مى گويد: ما نيز

به همان عقيده هستيم ولى نه در تمام قرائت ها بلكه تنها در قرائتى كه همه ناقلان و اسناد در نقل آن متحد باشند و كسى آن را انكار نكند، در صورتى كه انكار و اختلاف در قرائت ها فراوان و شايع مى باشند، بنابراين در صورت عدم تواتر يك قرائت، حد اقل بايد اختلاف و انكار آن در ميان نباشد. «1»

5- سيوطى مى گويد: بهترين سخن در باره قرائت ها همان است كه استاد اساتيد ابو الخير بن جزرى كه پيشواى قاريان در دوران خويش بود، در اول كتاب النشر گفته است: هر قرائت صحيح داراى سه شرط است: مطابقت با قواعد عربى، موافقت با يكى از نسخه هاى قرآن عثمانى، صحت سند.

سپس مى گويد: ابن جزرى در اين فصل جدا بحث متقن و محكمى آورده و مطلب سنجيده اى بر قلم رانده است. «2»

6- ابو شامه در كتاب البسمله در باره كلماتى كه در ميان قاريان مورد اختلاف است، مى گويد: ما بر تواتر آن ها معتقد نيستيم بلكه به عقيده ما بعضى از قرائت ها متواتر و بعضى از آن ها غير متواتر

__________________________________________________

(1) النشر فى القرائات العشر، 1/ 13.

(2) الاتقان، نوع 22- 27، ج 1/ 129.

بيان درمسائل قرآن، ص: 208

مى باشد و اين حقيقت بر هيچ فرد با انصاف و محقق پوشيده نيست.

7- بعضى از علما گفته اند كه: هيچ يك از دانشمندان علم اصول به متواتر بودن قرائت ها تصريح ننموده اند و در مقابل، بعضى از دانشمندان صراحتا مى گويند كه قرائت هاى هفت گانه به خود قاريان به طور تواتر رسيده است، اما متواتر بودن آن ها از خود پيامبر مورد اشكال مى باشد زيرا قاريان هفت گانه طبيعتا، قرائت هايشان را به پيامبر اسلام به صورت خبر واحد مى رسانند نه به

طور متواتر. «1»

8- بعضى از دانشمندان متأخر مى گويند: گروهى از علماى اصول، تواتر هر يك از قرائت هاى هفت گانه را ادعا نموده و گروه ديگر پا را فراتر گذاشته، متواتر بودن تمام قرائت هاى ده گانه را ادعا كرده اند ولى علاوه بر اين كه هيچ دليل علمى اين مدعا را ثابت و تأييد نمى كند، عده اى از خود قاريان اعتراف نموده اند كه در ميان قرائات هفت گانه قسمتى متواتر و قسمت ديگر غير متواتر است. ولى هيچ يك از قاريان بر تواتر تك تك اين قرائت ها معتقد نيستند، كجا برسد به تواتر قرائت هاى ده گانه. آرى، متواتر بودن تمام قرائت ها، نظريه بعضى از علماى اصول است ولى اهل هر فنى به رموز و زواياى علم خويش آشناتر از ديگرانند. «2»

9- مكى در باره قرائت ها مى گويد: چه بسا تنها قرائتى را معتبر دانسته اند كه عاصم و نافع بر آن اتفاق نظر دارند زيرا قرائت اين دو تن از تمام قرائت ها بهتر و از نظر سند صحيح تر و از نظر لغت عرب فصيح تر مى باشد. «3»

10- از كسانى كه در باره قرائت ها بر عدم تواتر معترفند، شيخ محمد سعيد عريان مى باشد. او در تعليقات خود مى گويد: هر يك از قرائت ها داراى شذوذ و خلاف قاعده است و حتى در قرائت هاى هفت گانه نيز از اين شذوذ مواردى به چشم مى خورد.

باز مى گويد: صحيح ترين قرائت ها در نزد علما از نظر مورد اعتماد بودن راويانشان، قرائت نافع و عاصم است و اما از نظر دارا بودن به جهات بيش ترى از وجوه فصاحت، قرائت ابو عمر كسائى است. «4»

__________________________________________________

(1) تبيان، 105.

(2) همان، 106.

(3) همان، 90.

(4) اعجاز القرآن، رافعى، 52، 53.

بيان درمسائل قرآن، ص: 209

نتيجه … ص: 209

اين بود قسمتى از اعترافات علما

و دانشمندان علم قرائات در مورد عدم تواتر قرائت ها كه ما در اين جا به مقدار مورد نياز لازم، اكتفا نموديم ولى مى توان به اعترافات بيش ترى دست يافت و در صفحات آينده قسمت هاى ديگرى را نيز مطالعه خواهيد نمود.

خواننده عزيز، بايد در اين جا خود تفكر كند آن گاه قضاوت نمايد كه آيا با اين همه اعترافات علما و دانشمندان فن بر عدم تواتر قرائت هاى مختلف قرآن، باز مى توان در اين قرائت ها ادعاى تواتر نمود يا براى اين گونه ادعاها ارزشى قائل شد؟! آيا مى توان تواتر را با صرف تقليد و پيروى نمودن از پاره اى افراد كه بدون دليل ادعاى تواتر نموده اند، ثابت نمود؟! با توجه به اين كه وجدان سليم، وجود تواتر را در اين مورد تكذيب مى كند! با وجود همه اين مطالب، تعجب در اين است كه قاضى ابو سعيد مفتى اندلس كسانى را كه زير بار تواتر قرائت ها نرفته اند، تكفير كرده و حكم ارتداد آنان را صادر نموده است!! ما فرض كنيم كه قرائت ها در نزد علما متواتر است، با اين حال آيا مى توان كسى را كه اين تواتر را انكار كند، تكفيرش نمود؟! در صورتى كه اين مسئله از ضروريات دين به شمار نمى رود.

باز فرض كنيم كه قرائت ها به وسيله همان تواتر موهوم و خيالى از ضروريات مذهب است، باز آيا مى توان مسلمانى را با انكار چيزى كه ضرورى بودن آن بر وى ثابت نشده است، مرتد دانست؟! خداوندا! تو خود بهتر مى دانى كه اين ادعا جز جرئت و جسارت به پيشگاه تو و تجاوز بر حدود و احكام تو و جز ايجاد اختلاف و تفرقه در ميان مسلمانان و ريختن خون

پاك آنان به ناحق، چيز ديگرى نيست. بيان درمسائل قرآن، ص: 210

بررسى نظريه تواتر قرائت هاى هفت گانه … ص: 210

دلايل تواتر قرائت ها … ص: 210

كسانى كه به متواتر بودن قرائت هاى هفت گانه قائل مى باشند، براى اثبات نظريه خويش دلايلى را به قرار زير اقامه مى كنند:

1- مى گويند: متواتر بودن قرائت ها اجماعى است و تمام دانشمندان علوم قرآنى در تمام قرون و اعصار به متواتر بودن قرائت ها عقيده داشته اند.

مؤلف: از آن چه در فصول پيشين آورديم، براى خواننده عزيز بى اساس بودن اين ادعا كاملا ظاهر مى گردد و علاوه بر آن، مفهوم اجماع در صورتى صحيح و محقق خواهد بود كه پيروان نظريه هاى مقابل با نظريه اى كه ادعاى اجماع شده است، مخالف نباشند در صورتى كه در مسئله قرائت هاى هفت گانه، مسئله به عكس است زيرا پيروان هر يك از اين قرائت ها پيروان قرائت ديگر را تخطئه نموده و با آن مخالفت مى ورزند.

2- مى گويند: اهميت خاصى كه اصحاب پيامبر و مسلمانان قرن اول و دوم نسبت به قرآن قائل بودند، مستلزم و موجب آن بود كه همه قرائت ها متواتر باشد، چنان كه هر فرد منصف و حقيقت جو اين مطلب را به خوبى درك مى كند.

مؤلف: اهميت دادن مسلمانان به قرآن مجيد، متواتر بودن خود قرآن را ثابت مى كند نه متواتر بودن چگونگى قرائت آن را، مخصوصا اين كه قرائت قرآن در ميان عده اى از قاريان مبتنى بر اجتهاد و يا بر سماع و شنيدن از ديگران بود گرچه از يك نفر باشد.

علاوه بر اين اگر اين گفتار و دليل درست باشد، در تمام قرائت هاى قرآن جريان و سريان دارد بيان درمسائل قرآن، ص: 211

و هيچ علتى براى اختصاص دادن آن به قرائت هاى هفت گانه و ده گانه وجود ندارد و اساسا- چنان كه توضيح

خواهيم داد- قبل از قرن سوم از اين اصطلاحات و اختصاص ها خبرى نبود و اين اصطلاحات بعدا به وجود آمده و قرائت ها به هفت قرائت معروف و منحصر گرديده است. روى اين اصل يا بايد همه قرائت هاى هفت گانه و ده گانه و غير آن ها را متواتر بدانيم و يا هيچ يك از آن ها را متواتر ندانيم. نظريه اول و عقيده به تواتر تمام قرائت ها مسلما باطل است، پس بايد نظريه دوم را قبول نمود و هيچ يك از قرائت ها را متواتر ندانست.

3- مى گويند: متواتر نبودن قرائت هاى هفت گانه مستلزم متواتر نبودن خود قرآن است و چون متواتر نبودن خود قرآن باطل است، متواتر نبودن قرائت هاى هفت گانه نيز باطل خواهد بود و علت تلازم اين است كه متن قرآن به وسيله همان قاريان معروف و حافظان مشهور به ما رسيده است و اگر قرائت آنان متواتر باشد، قرآن نيز متواتر است و اگر ترديدى در قرائت آنان باشد، تواتر قرآن نيز مورد ترديد خواهد بود، بنابر اين، چاره اى نداريم جز اين كه متواتر بودن قرائت ها را بپذيريم.

مؤلف: اولا در ميان متواتر بودن خود قرآن و قرائت آن هيچ ملازمه اى نيست زيرا وجود اختلاف در قرائت يك كلمه منافاتى با وجود اتفاق بر اصل آن كلمه ندارد، از اين جاست كه مثلا راويان و ناقلين اشعار و قصايد «متنبى» با اين كه در بعضى الفاظ يك قصيده اختلاف نظر دارند ولى اين اختلاف كوچك ترين لطمه اى بر تواتر آن قصيده نمى زند و كسى در انتساب آن اشعار به «متنبى» ترديد نمى كند و همچنين اختلاف در خصوصيات هجرت پيامبر، بر تواتر قضيه هجرت ضرر نمى رساند، ثانيا: آن چه كه در

باره قرآن به وسيله قراء به ما رسيده است، خصوصيات قرائت آن هاست و اما خود قرآن به وسيله تواترى كه در ميان تمام مسلمانان وجود داشته، به ما رسيده است كه همه مسلمانان در تمام دوران ها دست به دست نقل نموده، به وسيله نوشتن و حفظ نمودن از آن نگهدارى كرده اند و اما قاريان در نقل نمودن خود قرآن كوچك ترين اثرى نداشته اند.

از اين جاست كه اگر فرض كنيم، اصلا قاريان هفت گانه و ده گانه وجود نداشتند، باز هم تواتر در خود قرآن ثابت بود، بود و نبود آنان كوچك ترين تأثيرى در اين مسئله نداشت و قرآن بالاتر از اين است كه به وجود افراد معدودى متوقف بوده و صحت آن داير مدار نقل چند نفر انگشت شمار باشد.

4- مى گويند: اگر قرائت ها متواتر نباشد، قسمتى از قرآن مانند «ملك» و «مالك» و مانند آن ها متواتر نخواهد بود زيرا صحيح دانستن يكى از اين دو قرائت و رد ديگرى ادعايى است بدون دليل، بيان درمسائل قرآن، ص: 212

بنابر اين بايد هر دو را متواتر دانست.

اين دليل را ابن حاجب آورده و عده اى نيز در نقل آن از وى پيروى نموده اند.

مؤلف: اولا اختلاف در قرائت تنها از نظر چگونگى تلفظ و يا ساختمان كلمه مى باشد و اختلاف در ساختمان كلمه و يا حركات آن با حفظ اتفاق و تواتر در خود كلمه، منافات با تواتر اصل قرآن ندارد و ثانيا طبق اين دليل بايد تمام قرائت ها را متواتر دانست و منحصر نمودن تواتر به قرائت هاى هفت گانه ادعايى است بدون دليل. خاصه اين كه: به اعتراف بعضى از دانشمندان در ميان قاريان قرآن كسانى پيدا مى شوند كه بيش تر

از قاريان هفت گانه مورد اعتماد مى باشند.

اگر از اين مطلب صرف نظر نموده و فرض كنيم كه قرّاء هفت گانه از ديگران مورد اعتمادتر و بر وجوه قرائت آشناترند، باز هم مورد اطمينان و آشناتر بودن آن ها نمى تواند سبب شود كه تواتر را به قرائت هاى هفت گانه اختصاص دهيم. آرى، اين دو جنبه كه در قرائت هاى هفت گانه وجود دارد، سبب مى شود كه در مقام عمل، اين قرائت ها را بر ساير قرائت ها ترجيح بدهيم ولى فاصله تواتر تا ترجيح در مقام عمل از زمين تا آسمان است.

نتيجه … ص: 212

نتيجه اين بحث اين است كه: ما با اين دلايل نمى توانيم تنها به تواتر قرائت هاى هفت گانه و تقدم آن ها نسبت به ديگر قرائت ها قائل شويم و به تواتر تمام قرائت ها هم كسى قائل نيست. بنابراين، تواترى در ميان نيست.

تحقيق و دنباله بحث … ص: 212

حقا تواتر قرآن مستلزم تواتر قرائات نيست و بعضى از علما نيز بر اين حقيقت اعتراف نموده اند، از جمله:

زرقانى مى گويد: بعضى از علما در باره قرائت هاى هفت گانه مبالغه نموده و كسانى را كه اين قرائت ها را متواتر نمى دانند، كافر و خارج از اسلام پنداشته اند زيرا به نظر آنان اين سخن مستلزم عدم تواتر خود قرآن مى باشد و اين عقيده و مبالغه گويى به ابو سعيد فرج بن لب مفتى اندلس نسبت داده شده است. او براى تأييد نظريه خويش كوشش فراوان كرده، كتابى نيز تأليف نموده و به مقام رد مخالفين برآمده است، ولى دليل وى سودى به حال او ندارد و نمى تواند گفتارش را ثابت كند زيرا قائل شدن به عدم تواتر قرائت هاى هفت گانه مستلزم قائل شدن به عدم تواتر قرآن نيست و بيان درمسائل قرآن، ص: 213

فرق در ميان اصل قرآن و قرائت هاى آن بسيار روشن و واضح است. چه اشكال دارد كه قرآن بدون اين قرائت ها نيز متواتر باشد؟ همان گونه كه در موارد اتفاق قاريان متواتر است. «1»

باز بعضى از علما در اين باره مى گويند كه: تواتر قرآن مستلزم تواتر قرائت ها نيست حتى هيچ يك از علماى اصول نيز به تواتر قرائت ها و اين كه تواتر قرآن مستلزم تواتر قرائت هاست، تصريح نكرده اند مگر ابن حاجب. «2»

زركشى در برهان مى گويد: قرآن و قرائت آن دو حقيقت متغاير و متمايز مى باشند زيرا

قرآن همان وحى است كه به عنوان راهنماى مردم و سند نبوت بر محمد (ص) فرود آمده ولى قرائت ها وحى نيست بلكه اختلاف در حروف و حركات و در چگونگى تلفظ الفاظ وحى است، با اين حال گروهى قرائت هاى هفت گانه را متواتر و گروه ديگر آن ها را مشهور مى دانند و نيز مى گويد: تحقيق اين است كه قرائت هاى هفت گانه از قاريان براى ما به طور متواتر نقل گرديده است ولى متواتر بودن آن ها از خود رسول خدا (ص) براى قاريان جاى ترديد است زيرا اسناد اين قرائت ها در كتب قرائت موجود است كه همه آن ها از پيامبر اسلام به صورت خبر واحد به ما رسيده اند نه به طور متواتر. «3»

__________________________________________________

(1). مناهل العرفان، 428.

(2). تبيان، 105. […]

(3). الاتقان، نوع 22- 27، ج 1، ص 138.

بيان درمسائل قرآن، ص: 214

قرائت هاى هفت گانه غير از حروف هفت گانه است … ص: 214

گاهى تصور شده است كه «حروف» و وجوه هفت گانه اى كه قرآن بر طبق آن ها نازل گرديده است، چيزى جز قرائت هاى هفت گانه نيست، آن گاه براى اثبات اين مطلب كه قرائت هاى هفت گانه جزء قرآن است، به احاديث، حروف يا وجوه هفت گانه تمسك مى كنند.

ما ناچاريم در اين جا اين موضوع را بررسى نموده، اشتباهى را كه در اين جا وجود دارد، روشن سازيم و مى گوييم:

اولا: ما روايت هاى وجوه هفت گانه را نمى پذيريم چنان كه در آينده پيرامون آن ها بحث خواهيم نمود.

و ثانيا: اگر فرضا همه اين روايت ها را صحيح بدانيم، باز مربوط به قرائت هاى هفت گانه نمى باشد زيرا هيچ يك از دانشمندان و محققين، وجوه سبك هاى هفت گانه را با قرائت هاى هفت گانه يكى ندانسته است، چه بهتر كه در اين جا گفتار جزايرى را بياوريم كه مى گويد:

قرائت هاى هفت گانه از ساير قرائت ها

متمايز نبود تا اين كه ابو بكر احمد بن موسى بن عباس بن مجاهد در قرن سوم در بغداد قيام كرد و از ميان مجموع پيشوايان و دانشمندان علم قرائت و مردم شهرهاى مكه، مدينه، كوفه، بصره و شام، قرائت هفت نفر از قاريان را انتخاب و به آن ها رسميت داد و آن ها عبارتند از: نافع، عبد اللّه بن كثير، ابو عمرو بن علاء، عبد اللّه بن عامر، عاصم، حمزه و كسائى.

آن گاه مى گويد: پاره اى از مردم خيال كرده اند كه قرائت هاى هفت گانه همان حروف و وجوه هفت گانه است، در صورتى كه چنين نيست … و حتى عده اى از دانشمندان، ابو بكر بن مجاهد را در بيان درمسائل قرآن، ص: 215

انتخاب هفت قرائت نكوهش و ملامت نموده، گفته اند كه كلمه «هفت» گاهى سبب اشتباه در ميان قرائت ها و وجوه هفت گانه قرآن شده است.

سپس اضافه مى كند كه احمد بن عمار مهدوى مى گويد: كسى كه قرائت هاى هفت گانه را انتخاب نموده به آن ها رسميت داده است، كارى بس نابه جا و ناشايستى انجام داده و جريان را به توده مردم مشتبه ساخته است زيرا افراد كم اطلاع تصور مى كنند كه اين هفت قرائت همان «حروف» و وجوه هفت گانه است كه در روايات وارد گرديده است. ابن مجاهد موقعى كه مى خواست قرائت ها را به تعداد معين منحصر كند، كاش يكى را كم تر و يا بيش تر مى نمود و بدين وسيله اين اشتباه را برطرف مى ساخت …

و استاد اسماعيل بن ابراهيم بن محمد قراب در شافى مى گويد: تنها قرائت هفت تن از قاريان را انتخاب نمودن و ديگر قرائت ها را رد كردن بر پايه هيچ دليل و روايتى استوار نيست ولى بعضى از

علما و متأخرين چون بيش از هفت قرائت را بلد نبوده است، همان قرائت هاى هفت گانه را در كتابى جمع آورى نموده و آن را كتاب السبعه نام گذارى كرد و همان كتاب در ميان مردم منتشر شد و پايه و مدرك قرائت هاى هفت گانه گرديد.

ابو محمد مكى مى گويد: بعضى از دانشمندان علم قرائت در كتاب هاى خويش نام بيش از هفتاد قارى را آورده اند كه بعضى از آنان از نظر مقام علمى بالاتر از اين هفت نفر مى باشند …

بنابر اين چگونه مى توان تصور نمود كه تنها قرائت اين هفت نفر با حروف و وجوه هفت گانه قرآن موافق باشد؟! آيا اين مطلب انحراف از مسير حقيقت و عدالت نيست و اساسا چه دليلى مى تواند آن را تأييد كند؟ آيا گفتار و دستورى در اين مورد از رسول خدا (ص) وارد گرديده است و چگونه مى توان اين قرائت ها را همان حروف و وجوه هفت گانه قرآن دانست؟ در صورتى كه كسائى در دوران مأمون به صف قاريان وارد گرديده است و قبلا يعقوب حضرمى را هفتمين قارى به حساب مى آوردند و در سال 300 هجرى بود كه ابن مجاهد، كسائى را به جاى يعقوب حضرمى گذاشت!! «1» شرف مرسى مى گويد: بيش تر افراد بى اطلاع گمان مى كنند كه منظور از حروف هفت گانه همان قرائت هاى هفت گانه است ولى اين يك جهالت و نادانى زشتى، بيش نيست. «2»

قرطبى مى گويد: بيش تر علماى ما مانند داودى و ابن ابى سفره و غير آن ها مى گويند: اين

__________________________________________________

(1). تبيان، 82.

(2). همان، 61.

بيان درمسائل قرآن، ص: 216

قرائت هاى هفت گانه همان حروف و يا سبك ها و وجوه هفت گانه قرآن است كه صحابه در انتخاب هر يك از آن ها مختار بودند زيرا چنان

كه ابن نحاس و ديگران نيز گفته اند، حروف و وجوه هفت گانه در واقع تنها به يك وجه و طريق و به يك حرف برگشت دارد و آن هم همان است كه عثمان قرآن را طبق آن جمع آورى نمود، ولى قرائت هاى هفت گانه را همان علماى علم قرائت از پيش خود در آورده اند. «1»

ابن جزرى نيز توهم كسانى را كه خيال مى كنند، روش ها و سبك هاى هفت گانه اى كه قرآن بر طبق آن نازل گرديده و تا قيامت باقى است، باطل دانسته و چنين مى گويد:

شما خود ضعف و بى پايه بودن اين نظريه را مى بينيد زيرا افراد با اطلاع به طور حتم مى دانند كه اين قرائت هاى هفت گانه و ده گانه و سيزده گانه كه امروز مشهور گرديده اند در برابر قرائت هايى كه در قرون اول بوده، مشتى از خروار و قطره اى از دريا بيش نيست، چون قاريانى كه از هفت قارى معروف و غير آن ها اخذ قرائت نموده اند، آن چنان زياد بودند كه به شمارش نيايند و به عدد نگنجند.

باز افرادى كه قرائت را از اين قاريان گرفته و نقل نموده اند، قابل شمارش نمى باشند و همين طور ادامه پيدا كرده تا به قرن سوم كه رسيده، چون مشاغل فراوان شده و حافظه ها كم گرديده بود و از طرف ديگر در اين عصر علم حديث و تفسير بيش از ساير علوم اسلامى مورد توجه قرار گرفت بعضى از علماى قرائت به نوشتن و ضبط نمودن قرائت هايى كه خودش از پيشوايان قرائت نقل مى نمود، اقدام كرد.

اولين شخص مورد اعتمادى كه قرائت ها را در يك كتاب جمع آورى نمود، ابو عبيد قاسم بن سلام متوفاى 224 بود كه همه قرائت ها را با همان هفت

قرائت معروف، به طورى كه من مى دانم در بيست و پنج قرائت خلاصه نمود، پس از وى احمد بن جبير بن محمد كوفى ساكن انطاكيه متوفاى 258 كتابى در باره قرائت هاى پنج گانه كه از هر شهر معروف يك تن قارى را انتخاب كرده بود، تأليف نمود.

بعد از وى قاضى اسماعيل بن اسحاق مالكى متوفاى سال 282 كه با قالون هم شاگرد بود، كتابى در باره قرائات تأليف كرد و در آن كتاب، قرائات بيست تن از علماى قرائت را كه اين هفت نفر معروف نيز جزء آن ها بودند، جمع آورى نمود.

__________________________________________________

(1). تفسير قرطبى، 1/ 46.

بيان درمسائل قرآن، ص: 217

پس از وى محمد بن جرير طبرى متوفاى سال 310 كتابى به نام الجامع تأليف و بيش از بيست قرائت را در آن گرد آورد و كمى پس از طبرى ابو بكر محمد بن احمد بن عمر داجويى متوفاى 324 در باره قرائت ها كتابى نوشت و ابو جعفر طبرى را نيز يكى از قاريان ده گانه به حساب آورد و پس از او ابو بكر احمد بن موسى بن عباس بن مجاهد متوفاى 324 اولين كسى گرديد كه قرائت ها را به اين قرائات هفت گانه منحصر ساخت و از داجويى و طبرى نيز نقل قرائت نمود.

ابن جزرى، باز عده ديگرى را كه در باره قرائت، كتاب نوشته اند، ياد مى كند و سپس مى گويد:

ما اين فصل را بدين جهت تفصيل داديم كه افراد بى اطلاع چنين پنداشته اند كه قرائت هاى صحيح تنها همان قرائت هاى هفت گانه است و «حروف» و وجوه هفت گانه اى كه رسول خدا به آن اشاره نموده است، همان قرائت هاى هفت گانه معروف هستند.

پاره اى از افراد بى اطلاع گمان كرده اند كه قرائت هاى صحيح

تنها همان قرائت هاست كه در كتاب الشاطبيه و التيسير آمده است كه رسول خدا در حديث معروف به آن ها اشاره نموده و فرموده است: «قرآن طبق هفت حرف نازل گرديده است.» تا جايى كه بعضى از اين افراد قرائت هايى كه در اين دو كتاب نباشد، شاذ و غير معروف و خارج از قواعد به حساب آورده اند و بعضى ديگر هر قرائتى را كه غير از اين قرائت هاى هفت گانه باشد، خارج از قواعد پنداشته اند، در صورتى كه چه بسا قرائت هايى كه در اين دو كتاب نبوده و از قرائت هاى هفت گانه محسوب نگرديده است، از بيش تر اين قرائت ها صحيح تر مى باشد.

آن چه اين افراد را به اشتباه انداخته، اين است كه جمله معروف «قرآن را هفت حرف نازل گرديده» به گوش آنان خورده، از طرف ديگر قرائات هفت گانه را نيز شنيده اند، آن گاه خيال كرده اند كه اين حروف هفت گانه همان قرائتهاى هفت گانه است. بر همين اصل است كه عده زيادى از علماى گذشته روش ابن مجاهد را خوش نداشته، او را در مورد منحصر ساختن قرائت ها به هفت قرائت مورد انتقاد قرار داده اند كه چرا آن ها را در كم تر يا بيش تر از هفت قرائت منحصر نساخت و يا منظور خودش را به روشنى بيان ننمود تا افراد بى اطلاع به اشتباه نيفتند.

سپس ابن جزرى از ابن عمار مهدوى و ابى محمد مكى همان گفتارى را كه در انتقاد ابن مجاهد گفته اند و ما قبلا آورديم، نقل مى كند. «1»

ابو شامه مى گويد: عده اى خيال كرده اند كه قرائت هاى هفت گانه متداول، همان است كه در

__________________________________________________

(1). النشر فى القرائات العشر، 1/ 33- 37.

بيان درمسائل قرآن، ص: 218

حديث معروف، به آن اشاره شده است، در صورتى كه

اين مطلب مخالف اجماع تمام علما و دانشمندان مى باشد. آرى، تنها بعضى افراد جاهل و بى دانش است كه چنين تصور كرده اند. «1»

با اين بيان و تفصيل براى خواننده عزيز كاملا روشن مى گردد كه هيچ يك از قرائت هاى هفت گانه نيز، از پيامبر اسلام (ص) و از خود قاريان به طور متواتر نقل نگرديده است و اگر فرض كنيم كه از خود قاريان متواتر نقل شده است، قطعا از رسول اكرم متواترا نقل نشده است.

بنابر اين، قرائت هاى معروف يا به طور خبر واحد نقل گرديده يا اجتهادى بوده كه به وسيله خود قاريان به عمل آمده است، لذا ناچاريم، در اين جا دو بحث را عنوان كنيم: يكى حجيت و عدم حجيت تمام قرائت ها و دومى صحت و عدم صحت نماز خواندن با هر يك از اين قرائت ها كه هر دو در فصل آينده مورد بحث قرار خواهد گرفت.

__________________________________________________

(1). الاتقان سيوطى، نوع 22- 27، ج 1/ 138.

بيان درمسائل قرآن، ص: 219

در پيرامون حجيت قرائت هاى هفت گانه … ص: 219

آيا مى توان با قرائت هاى هفت گانه در احكام شرعى استدلال نمود؟ … ص: 219

1- عده اى از علما همه قرائت ها را پذيرفته اند و با هر يك از اين قرائت ها به احكام شرعى استدلال مى كنند چنان كه با قرائت قاريان كوفه (غير از حفص) به حرمت همبستر شدن با زنى كه از حيض پاك شده و غسل نكرده است، استدلال نموده اند كه آن ها در آيه شريفه وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ «1» كلمه «يطهرن» را با تشديد يعنى «يطّهرن» خوانده اند و معناى آيه طبق اين قرائت چنين خواهد بود: با آن ها (همسرانتان) نزديكى نكنيد تا غسل كنند و خود را از آلودگى حيض پاك سازند.

پاسخ: ولى حق اين است كه اين قرائت ها حجيت ندارند و نمى توان در صورت اختلاف، طبق يكى

از آن ها به يك حكم شرعى استدلال نمود زيرا:

اولا: ممكن است كه اين قارى ها، قرائت شان اشتباه و ناصحيح باشد.

و ثانيا: نه تنها دليل شرعى و يا عقلى بر وجوب عمل به گفتار يكى از آن قاريان معينا در دست نيست بلكه عقلا و شرعا پيروى كردن از غير علم و يقين ممنوع شده است، چنان كه در پيرامون اين موضوع بعدا بحث خواهيم نمود.

2- ممكن است كسى بگويد كه: اين قرائت ها گرچه متواتر نيستند ولى به هر صورت از پيغمبر (ص) نقل گرديده، حد اقل از اقسام خبر واحد مى باشند و دلايلى كه حجيت خبر واحد را

__________________________________________________

(1). بقره/ 222.

بيان درمسائل قرآن، ص: 220

ثابت مى كنند، حجيت اين قرائت ها را نيز ثابت مى نمايند. بنابر اين، عمل نمودن بر طبق اين قرائت ها، پيروى نمودن از دليل شرعى است و از باب «ورود» يا «حكومت» و «تخصيص» از مقوله عمل به ظن خارج مى شود. «1»

پاسخ: اولا: روايت بودن قرائت ها ثابت نيست تا دلايل اثبات حجيت خبر واحد حجيت آن ها را نيز ثابت نمايد زيرا چنان كه قبلا گفتيم، احتمال دارد كه اين قرائت ها يك نوع اجتهاد و اظهار عقيده باشد كه از ناحيه خود قاريان به عمل آمده است. و آن چه قبلا نقل نموديم كه بعضى از علما به اين مطلب تصريح كرده اند، اين احتمال را تأييد مى كند.

و اگر سبب اختلاف قاريان را كه خالى بودن قرآن ها از نقطه و حركت بوده است در نظر بگيريم، احتمال اجتهاد قاريان بيش تر تقويت مى شود چنان كه ابن ابى هاشم مى گويد: منشأ اختلاف قاريان در قرائت، اين بود كه قرآن ها به وسيله اصحاب و ياران پيامبر (ص) به نقاط مختلف

فرستاده مى شد و مردم هر نقطه و منطقه قرآن را كه خالى از نقطه و حركت بود، به وسيله همان صحابى فرا مى گرفتند و آن چه را هم كه سينه به سينه و با شنيدن ياد مى گرفتند، در صورت موافقت با خط قرآن موجود بدان عمل مى كردند و در صورت مخالفت، آن را ترك مى نمودند و بدين گونه سليقه هاى مختلف به كار افتاد و از اين جا در ميان قاريان شهرهاى مختلف از نظر قرائت و تلفظ كلمات، اختلاف به وجود آمد. «2»

زرقانى مى گويد: علماى صدر اسلام چون در محفوظ بودن قرآن به همين صورتى كه نوشته شده بود، مى كوشيدند، بدين جهت از نقطه و اعراب گذارى در قرآن خود دارى مى نمودند و آن را مكروه مى داشتند كه در اثر اين عمل، تغييرى در قرآن به وجود نيايد، ولى بعدا اوضاع متغير شد و در خالى بودن قرآن از نقطه و اعراب احتمال اشتباه و تغيير در قرآن بيش تر احساس شد. هر كس كلمات قرآن را به يك نوع تلفظ مى نمود، اين بود كه مسلمانان به منظور محافظت و جلوگيرى از تغيير و اختلاف در تلفظ كلمات قرآن، مجبور شدند كه قرآن را نقطه گذارى كنند. «3»

و ثانيا: دلايل حجيت خبر واحدى كه راوى آن مورد اعتماد است، نمى تواند شامل روايت قاريان و راويان قرائت ها شود زيرا همان طور كه قبلا توضيح داديم، از ترجمه و شرح حال آنان

__________________________________________________

(1). مفهوم هر يك از اين اصطلاحات را مؤلف (ره)، در ضمن «مبحث تعادل و تراجيح» كه چاپ و منتشر شده، توضيح داده است.

(2). تبيان، 86.

(3). مناهل العرفان، چ 2، ص 402.

بيان درمسائل قرآن، ص: 221

روشن مى شود كه وثاقت و

مورد اعتماد بودن همه آنان ثابت و مسلم نيست.

و ثالثا: اگر فرض كنيم كه تمام قرائت ها بر پايه روايت استوار است، نه بر پايه اجتهاد و اظهار نظر و همچنين قبول كنيم كه همه راويان اين قرائت ها نيز «ثقه» و مورد اعتماد مى باشند، باز حجيت و مدركيت آن ها ثابت نمى شود زيرا ما علم اجمالى داريم كه پاره اى از اين قرائت ها قطعا از پيغمبر (ص) صادر نشده است و پر واضح است كه يك چنين علم اجمالى سبب تعارض در ميان تمام اين روايات گرديده و هر يك از آن ها ديگرى را تكذيب خواهد نمود، در نتيجه همه آن ها از حجيت خواهد افتاد.

زيرا معتبر دانستن بعضى از آن ها و ترجيح دادن آن، نسبت به بعضى ديگر ترجيح بلا مرجّح و انتخاب بدون امتياز خواهد بود. در اين صورت بايد به مرجحات و امتيازاتى كه در مورد تعارض اخبار بيان شده است، مراجعه نمود و بدون استفاده از آن مرجّحات استدلال نمودن با يكى از اين قرائت ها در احكام شرعى صحيح و جايز نيست.

و اگر به تواتر همه قرائات قائل شويم، باز به همان نتيجه اى كه گفته شد، خواهيم رسيد و در عمل نمودن به آن ها در احكام شرعى مجبوريم كه از مرجحات و امتيازات اخبار متعارض استفاده كنيم زيرا تواتر در دو قرائت موجب قطع و يقين مى شود بر اين كه هر يك از آن قرائت ها از طرف خدا نازل گرديده است و از نظر سند قرائت هر دو قطعى هستند ولى تنها از نظر دلالت و معناى ظاهرى متعارض و ضد هم مى باشند.

وقتى كه به طور اجمال دانستيم كه معناى ظاهرى يكى از اين دو

قرائت مقصود نيست، در اين صورت بايد هر دو را كنار بگذاريم و به قواعد و اصول ديگر مراجعه نموده و به آن ها عمل كنيم زيرا از يك طرف معلوم و معين نيست كه مفهوم و معناى ظاهرى كدام يك مقصود مى باشد و از طرف ديگر هم نمى توانيم، يكى از آن ها را ترجيح داده، انتخاب كنيم، چون ترجيح و اختيار نمودن يكى از دو متعارض به مواردى اختصاص دارد كه سند آن ها ظنى است ولى در مواردى كه سند هر دو متعارض، قطعى است نمى توان يكى از آن ها را انتخاب نمود زيرا در اين صورت، سند هر دو قرائت، قطعى است و هيچ كدام امتيازى بر ديگرى ندارد.

آيا مى توان با هر يك از قرائت هاى هفت گانه نماز خواند؟ … ص: 221

عقيده علما: گروه كثيرى از علماى شيعه و سنى معتقدند كه نماز خواندن با هر يك از قرائت هاى هفت گانه جايز و صحيح مى باشد. بيان درمسائل قرآن، ص: 222

بلكه بعضى از آن ها بر اين مطلب ادعاى اجماع نموده اند و بعضى از علما نماز خواندن با قرائت هاى ده گانه را نيز جايز مى دانند و بعضى ديگر در اين مورد به عدد معينى قائل نيستند بلكه مى گويند، هر قرائتى كه با يكى از قرآن هاى عثمان و لو احتمالا مطابق و از نظر سند هم صحيح باشد، مى توان با آن قرائت نماز خواند.

مقتضاى قاعده: ولى مقتضاى قاعده اولى اين است كه با هر قرائتى نتوان نماز خواند مگر اين كه آن قرائت از ناحيه خود پيامبر و يا از ناحيه ائمه معصومين ثابت شود زيرا آن چه كه در نماز واجب مى باشد، خواندن قرآن است. پس خواندن هر سوره و لفظى كه قرآن بودن آن ثابت نگرديده، كافى نيست و

در موردى كه انسان يقين كند كه تكليف بر وى متوجه مى باشد بايد آن را طورى به جا بياورد كه عقلا به اطاعت امر و سقوط تكليف يقين نمايد. بنابراين بايد يا به تعداد قرائت هاى مختلف نماز را چند بار خواند يا در يك نماز همان كلمه مورد اختلاف را به شماره قرائت هاى مختلف تكرار نمود تا اطاعت قطعى به سقوط تكليف حاصل آيد، مثلا در سوره فاتحه بايد هم «مالك» و هم «ملك» را خواند تا يقين بر فراغ ذمه حاصل شود.

و اما در باره سوره اى كه در نماز بعد از سوره حمد خوانده مى شود، بنابر آن چه گفتيم بايد سوره اى باشد كه در آن اختلاف قرائت نباشد و يا بايد كلمه مورد اختلاف را به تعداد موارد اختلاف تكرار نمود. اين بود خلاصه آن چه از قاعده اولى استفاده مى شود.

نظر ما: و اما از نظر ائمه معصومين (ع)، خواندن نماز با هر يك از قرائت هايى كه در زمان ائمه معروف بود، در نماز كفايت مى كند زيرا آنان شيعيان شان را در خواندن نماز با هر يك از آن قرائت ها تأييد مى نمودند و مى گفتند: «همان طور كه ياد گرفته ايد، بخوانيد.» و گاهى مى فرمودند:

«تو نيز با قرائتى كه مردم مى خوانند، بخوان.» «1»

و در هيچ روايتى نيامده است كه ائمه بعضى از اين قرائت ها را منع نموده باشند و اگر از ناحيه ايشان رد و انكارى صادر مى گرديد، مسلما به طور تواتر و يا حد اقل با خبر واحد به دست ما مى رسيد.

از اين گفتار به طور خلاصه چنين بر مى آيد كه: منحصر نمودن جواز صحت نماز تنها به قرائت هاى هفت گانه و ده گانه معنا

و مفهومى ندارد بلكه با هر قرائتى مى توان نماز را به جاى آورد ولى با اين شرط كه آن قرائت شاذ و غير معروف و يا جعلى و ساختگى نباشد و به وسيله افرادى كه

__________________________________________________

(1) كافى، كتاب فضل القرآن، باب النوادر.

بيان درمسائل قرآن، ص: 223

وثاقت و اعتبار آنان در نزد هيچ يك از علما ثابت نشده است، نقل نشود.

اما قرائت شاذ و غير معروف، مانند قرائت «ملك يوم الدين» كه ملك به صيغه ماضى و ميم «يوم» با فتحه خوانده شده است.

و اما قرائت جعلى، مانند «انما يخشى اللّه من عباده العلماء» كه بنا به قرائت خزاعى به نقل از ابو حنيفه، لفظ جلاله «اللّه» با «ضمه» و كلمه «علما» با «فتحه» تلفظ گرديده است. «1»

از آن چه گفته شد، چنين بر مى آيد كه به نظر پيشوايان دينى ما با هر قرائتى كه در زمان آنان معمول و متداول بود، نماز خواندن صحيح است.

__________________________________________________

(1) معناى آيه چنين است: «اين است، جز اين نيست كه فقط علما و دانشمندان از خدا مى ترسند.» ولى در قرائت خزاعى معنا معكوس و مغلوط مى شود، يعنى «خدا از علما مى ترسد!!»

بيان درمسائل قرآن، ص: 225

بخش 7 حروف هفت گانه قرآن

اشاره

بررسى روايت هاى حروف هفت گانه قرآن معانى و تأويلات حروف هفت گانه قرآن بيان درمسائل قرآن، ص: 226

بررسى روايت هاى حروف هفت گانه قرآن … ص: 226

متن روايات … ص: 226

چون در روايات اهل سنت آمده است كه قرآن با هفت حرف نازل شده است بهتر است كه ما اين روايات را در اين جا بياوريم و سپس به تحقيق و بررسى آن ها بپردازيم:

1- طبرى از يونس و ابى كريب و آنان از ابن شهاب و او نيز از ابن عباس نقل نموده است كه رسول خدا (ص) فرمود: جبرئيل قرآن را با يك «حرف» بر من مى خواند و من هم با همان يك حرف مى خواندم، آن گاه از او تقاضا مى كردم، زياد كند، او نيز زياد مى كرد تا به هفت حرف رسيد.

اين حديث را مسلم نيز از حرمله نقل نموده كه وى از ابن وهب و او نيز از يونس گرفته است «1» و باز اين روايت را بخارى با سند ديگر نقل نموده است «2» و مضمون آن را نيز از ابن برقى و او نيز از ابن عباس آورده است.

2- بخارى از ابى كريب با اسنادش از عبد الرحمان بن ابى ليلى از جدش از ابىّ بن كعب نقل شده است كه گفت: من در مسجد بودم، مردى وارد گرديد و مشغول نماز شد و نماز را با قرائتى خواند كه من بر آن قرائت ايراد نمودم.

آن گاه مرد ديگرى وارد گرديد و با قرائتى كه غير از قرائت اولى بود نماز را به جاى آورد، سپس هر سه با هم به محضر رسول خدا (ص) وارد شديم. ابىّ مى گويد: من به رسول خدا عرضه داشتم: يا

__________________________________________________

(1) صحيح مسلم، «باب ان القرآن انزل على سبعة أحرف»، 2/

202.

(2) صحيح بخارى، «باب نزول القرآن على سبعة أحرف»، 6/ 100. […]

بيان درمسائل قرآن، ص: 227

رسول اللّه اين مرد وارد شد و نمازش را با قرائتى خواند كه من با آن مخالفت نمودم، سپس اين مرد وارد شد و نمازش را با قرائتى كه غير از قرائت رفيقش بود به جاى آورد. رسول خدا به آنان دستور داد، نماز خود را همانطور كه قبلا خوانده بودند، بخوانند و هر دو قرائت نمودند و رسول خدا هم آن ها را تحسين نمود. اين جريان در من حالت دو دلى و تكذيب- ولى نه مانند تكذيب دوران جاهليت- ايجاد نمود. وقتى رسول خدا ناراحتى مرا ديد، بر سينه من زد كه عرق خجلت سراپاى وجود مرا فراگرفت، سپس فرمود: ابى! به من فرمان داده شد كه قرآن را با يك «حرف» و با يك روش بخوانم، درخواست نمودم كه كار بر امتم آسان گردد، دفعه دوم نيز همان دستور تكرار شد و من همان درخواست را تكرار نمودم، بار سوم به من فرمان داده شد كه قرآن را با هفت حرف و طريق بخوانم و به من گفته شد كه خداوند در برابر هر نوبت دعايى كه كردى و اجابت آن تعويق افتاد، يك دعاى ديگرى از تو مى پذيرد، آن گاه من درخواست دومم را مطرح كردم و عرضه داشتم:

خدايا امت مرا ببخشاى! دعاى سوم را نيز براى روزى نگهداشتم كه در آن روز همه به دعاى من نيازمندند.

اين روايت را مسلم نيز با مختصر تفاوتى نقل نموده «1»، طبرى هم با اسناد ديگر و اختلاف مختصرى آن را آورده است و نزديك به همين مضمون را از

طريق عبد الاعلى و محمد بن عبد الاعلى صنعانى از ابىّ نقل نموده است.

3- باز طبرى از ابى كريب با اسنادش از سليمان بن صرد از ابىّ بن كعب نقل نموده است كه مى گويد: وارد مسجد شدم، قرائت مردى را شنيدم از او سؤال نمودم كه اين قرائت را چه كسى به تو ياد داده است؟ گفت: رسول خدا (ص).

او را به نزد پيامبر اكرم (ص) بردم و عرضه داشتم: به قرائت اين مرد گوش كنيد! او قرائت نمود، رسول خدا (ص) فرمود: آفرين بر تو! عرضه داشتم: يا رسول اللّه شما قرائت را به من چنين و چنان ياد داده ايد كه با قرائت اين مرد تفاوت دارد، فرمود: بر تو نيز آفرين باد! عرضه داشتم: يا رسول اللّه شما به هر يك از ما آفرين مى گوييد؟! آن گاه رسول خدا دست خويش را به سينه من زد و گفت:

خداوندا! شك و ترديد را از دل ابى بر طرف كن! ابى مى گويد: عرق سراپاى وجود مرا فرا گرفت و ترس عجيبى در وجودم احساس نمودم، سپس رسول خدا فرمود: دو فرشته به نزد من آمدند، يكى از آن ها گفت: قرآن را به يك طريق

__________________________________________________

(1) صحيح مسلم، 2/ 203.

بيان درمسائل قرآن، ص: 228

بخوان و ديگرى گفت: بر وى اضافه كن! رسول خدا فرمود: من هم همين درخواست را نمودم، گفت: با دو طريق بخوان! اين درخواست ها مكرر شد تا به هفت طريق رسيد و در آن جا پايان يافت.

4- طبرى از ابو كريب با اسنادش از عبد الرحمان بن ابى بكره از پدرش نقل مى كند كه رسول خدا فرمود: جبرئيل گفت: قرآن را به يك طريق

بخوان! ميكائيل گفت از وى بخواه اضافه كند، من درخواست نمودم، جبرئيل گفت: با دو طريق بخوان و همين طور اضافه كرد تا به شش يا هفت طريق رسيد.- ترديد از ابو كريب است- سپس گفت: هر يك از اين طريق ها و روش ها كفايت مى كند و مانند اين است كه بگويى «تعال يا هلّم» مگر اين كه با آن تلفظ آيه عذاب به رحمت و آيه رحمت به عذاب مبدل گردد.

5- باز طبرى از احمد بن منصور با اسناد خود از عبد اللّه بن طلحه از پدرش، او نيز از پدر خود چنين نقل نموده است: مردى در نزد عمر بن خطاب قرآن خواند، عمر بر وى اعتراض نمود، آن مرد گفت: من در حضور رسول اكرم (ص) قرآن را با اين قرائت خواندم، مرا تأييد نمود. عمر اين گفتار را از وى نپذيرفت تا آن جا كه هر دو به پيش رسول خدا رفتند، آن مرد عرضه داشت يا رسول اللّه آيا من فلان آيه و فلان آيه را در پيش تو چنين نخواندم كه تو نيز همان را تأييد نمودى؟ رسول خدا فرمود: آرى. عمر از اين جريان به قدرى ناراحت گرديد كه رسول اكرم ناراحتى او را در چهره اش احساس نمود. ناقل حديث مى گويد: رسول خدا بر سينه عمر زد و فرمود شيطان را از خود دور كن و اين جمله را سه بار تكرار كرد، آن گاه فرمود: عمر! همه اين قرائت ها يكسان و برابر است مگر آن جا كه آيه رحمت را به عذاب و آيه عذاب را به رحمت تغيير دهى.

طبرى داستان ديگرى شبيه همان داستان را كه در ميان

عمر و هشام بن حكم واقع گرديده است، از يونس بن عبد الاعلى كه سند داستان را به خود عمر مى رساند نقل نموده است.

بخارى و مسلم و ترمذى نيز داستان عمر را با هشام با سند ديگر و با مختصر تفاوتى در لفظ، نقل نموده اند. «1»

6- باز طبرى از محمد بن مثنّى با اسناد خود از ابن ابى ليلى، او هم از ابى بن كعب چنين آورده است كه رسول خدا (ص) در كنار غدير قبيله غفار بود كه جبرئيل بر وى نازل شد و گفت: يا

__________________________________________________

(1) صحيح مسلم، 2/ 202 صحيح بخارى، 3/ 90 و 6/ 100- 111 و 8/ 53- 215، صحيح ترمذى با شرح ابن عربى باب «ما جاء انزل القرآن على سبعة أحرف»، 11/ 60.

بيان درمسائل قرآن، ص: 229

رسول اللّه خداوند تو را فرمان مى دهد كه قرآن را با طريق واحد به پيروانت ياد دهى و آنان تنها با همان يك طريق قرآن را بخوانند. رسول خدا گفت: از خدا تقاضاى عفو و اغماض دارم زيرا پيروان من طاقت اجراى اين دستور سنگين را ندارند. ابى مى گويد: دفعه دوم جبرئيل فرود آمد و گفت:

خداوند مى فرمايد كه قرآن را به دو طريق بخوانند، باز رسول خدا گفت: از خداوند براى بار سوم نازل گرديد و گفت: از طرف خداوند اجازه هست كه قرآن با سه طريق خوانده شود، باز رسول خدا تقاضاى عفو و اغماض نمود، عجز و ناتوانى امت را پيش كشيد تا دفعه چهارم جبرئيل فرود آمد و گفت: خداوند اجازه مى دهد كه قرآن با هفت طريق خوانده شود و هريك از اين طرق و سبك هاى هفت گانه در خواندن

قرآن كفايت و تكليف را ساقط مى نمايد.

اين روايت را مسلم نيز در صحيح خود آورده است. «1»

و طبرى شبيه همين روايت را از ابى كريب آورده، ابى كريب هم از ابن ابى ليلى و او از ابى بن كعب نقل نموده است.

و باز طبرى قسمتى از اين روايت را با تفاوت مختصرى از احمد بن محمد طوسى، احمد هم از ابن ابى ليلى و او نيز از ابى بن كعب آورده، با سند ديگر از محمد بن مثنى او هم با اسناد خود از ابى نقل كرده است.

7- باز طبرى از ابى كريب با اسناد خود از زر و او از ابىّ نقل نموده است كه رسول خدا (ص) در نزد مراء احجار جبرئيل را ديد و گفت: من براى مردم بى سوادى مبعوث گرديده ام كه در ميان آنان غلام و خدمتكار و پيرمرد و پيرزن بسيار وجود دارد، جبرئيل گفت: پس قرآن را با هفت طريق و تلفظ بخوانند. «2»

8- باز طبرى از عمرو بن عثمان عثمانى با اسناد خود از مقبرى از ابو هريره نقل مى كند كه:

پيامبر فرمود: اين قرآن با هفت حرف نازل گرديده است كه مى توانيد آن را با هر يك از اين حروف هفت گانه بخوانيد و در اين مورد سختگيرى نيست، فقط دقت كنيد كه آيه رحمت را به عذاب و آيه عذاب را به رحمت تغيير ندهيد.

9- باز طبرى از عبيد بن اسباط با اسناد خود از ابى سلمه و او هم از ابو هريره نقل نموده است كه رسول خدا (ص) فرمود: قرآن با هفت حرف نازل گرديده است، مانند: «عليم- حكيم- غفور-

__________________________________________________

(1) صحيح مسلم، 2/ 203.

(2) صحيح

ترمذى، 11/ 64 نيز اين حديث را با مختصر تفاوت آورده است.

بيان درمسائل قرآن، ص: 230

رحيم» و امثال اين كلمات كه هر يك به جاى ديگرى به كار مى رود.

10- باز طبرى از سعيد بن يحيى با اسناد خود از زر و او از عبد اللّه بن مسعود نقل مى كند كه: ما در عدد آيات يكى از سوره ها بحث و اختلاف نموديم كه آيا سى و پنج آيه است يا سى و شش آيه، به نزد رسول خدا (ص) رفتيم، ديديم كه با على بن ابى طالب (ع) به گفت و گوى سرّى پرداخته است، گفتيم: يا رسول اللّه! ما، در قرائت فلان سوره اختلاف نظر پيدا نموده ايم. ابن مسعود مى گويد: چهره رسول خدا سرخ گرديد و فرمود: ملت هاى گذشته در اثر اختلافى كه در ميانشان پديد آمد، هلاك شدند آن گاه مطلبى را مخفيانه به على (ع) گفت، على به ما فرمود كه: رسول خدا به شما دستور مى دهد كه قرآن را هر طور ياد گرفته ايد، بخوانيد. «1»

11- قرطبى از ابى داود و او از ابى نقل مى كند كه: رسول خدا (ص) فرمود: ابى! بر من پيشنهاد شد كه مى خواهى قرآن را با يك طريق بخوانى يا به دو طريق؟ فرشته اى كه در پيش من بود، گفت:

بگو با دو طريق! سپس به من گفته شد: مى خواهى قرآن را با دو طريق بخوانى يا با سه طريق؟ باز همان فرشته گفت: بگو با سه طريق! بدين گونه تا به هفت طريق رسيد، آن گاه گفته شد كه قرآن را با هر يك از اين وجوه و طرق هفت گانه بخوانى كفايت مى كند، اگر خواستى عليما بگويى يا سميعا

يا عزيزا و يا حكيما بگويى، بگو به شرط اين كه آيه عذاب را با آيه رحمت مخلوط نكنى. «2»

اين بود مهم ترين رواياتى كه در باره حروف هفت گانه قرآن نقل گرديده است و ما به يارى خداوند در فصل آينده در پيرامون متن اين روايات بحث نموده، سستى و ضعف آن ها را نمايان خواهيم ساخت.

نقاط ضعف روايت ها … ص: 230

تمام روايت هايى كه در طريق و وجوه هفت گانه قرآن آمده است، به طريق اهل سنت مى باشد كه ما مهم ترين آن ها را در فصل قبلى آورديم، اينك در اين فصل به بررسى آن ها مى پردازيم و مى گوييم كه هيچ يك از اين روايت ها مورد قبول نيستند و از جهاتى قابل رد و انكارند:

1- اين روايت ها با آن روايت صحيحى كه زراره از امام باقر (ع) نقل مى كند، مخالفت دارد كه امام فرمود: قرآن يكى است و از طرف خداوند يكتا فرود آمده و اختلافى كه در قرائت قرآن وجود

__________________________________________________

(1) همه اين روايت هاى ده گانه در تفسير طبرى، 1/ 9- 15.

(2) تفسير قرطبى، 1/ 43.

بيان درمسائل قرآن، ص: 231

دارد، به وسيله قاريان قرآن به وقوع پيوسته است. «1»

فضيل بن يسار نيز از امام صادق (ع) سؤال نمود كه مردم مى گويند قرآن با هفت حرف نازل گرديده است، نظر شما در اين باره چيست؟ امام صادق فرمود: دشمنان خدا دروغ مى گويند، قرآن تنها با يك حرف، يعنى با واحد و از پيشگاه خداى واحد آمده است و با يك طريق و روش نيز خوانده مى شود. «2»

به طورى كه در آينده خواهيم گفت و در صفحات پيشين هم به طور اجمال ذكر كرديم، مرجع دينى در امور دينى و مذهبى بعد از پيامبر (ص)، قرآن

و اهل بيت مى باشند كه خداوند رجس و پليدى را از آن بر طرف نموده و از هر گونه گناه و لغزش مبرا و پاكشان ساخته است، بنابراين رواياتى كه با روايات صحيح اهل بيت مخالفت كند، ارزش و اعتبارى نخواهد داشت و ديگر جايى باقى نمى ماند كه ما، در سند اين گونه روايات بحث كنيم.

2- دليل ديگر بر سقوط اين روايات، تناقضى است كه در مضمون آن ها محسوس و مشاهد است كه اين روايت ها از جهات مختلفى با يكديگر مخالف و متناقضند:

از جمله: بعضى از آن ها دلالت بر اين كه پيامبر (ص) با راهنمايى ميكائيل از جبرئيل درخواست مى نمود كه خواندن قرآن تنها به يك حرف منحصر نباشد، براى وسعت و راحتى امت روش هاى ديگرى نيز تجويز شود ولى بعضى ديگر دلالت مى كند بر اين كه جبرئيل بدون راهنمايى ميكائيل و بدون درخواست پيامبر، خود به آسمان بالا مى رفت و رخصت مى آورد و اين عمل را تكرار نمود تا براى خواندن قرآن با هفت حرف رخصت صادر شد.

تناقض ديگر اين كه: بعضى از اين روايت ها مى رساند كه ابى وارد مسجد گرديد مردى را ديد كه بر خلاف او قرآن مى خواند و بعضى ديگر دلالت مى كنند بر اين كه: ابى در مسجد بوده، دو نفر وارد شدند و بر خلاف قرائت او خوانده اند.

تناقض سوم در اين جاست كه: پاسخ پيامبر خدا (ص) در باره اختلاف قرائت ها، مختلف مى باشد كه اين پاسخ در هر روايتى به يك نوع بيان گرديده است.

3- دليل سوم بر ضعف اين روايت ها عدم تناسب جواب ها با سؤالات است، چنان كه در روايت ابن مسعود مى خوانيم كه در تعداد آيات سوره

اختلاف و گفت وگو شد، به حضور رسول خدا

__________________________________________________

(1) اصول كافى، باب النوادر، كتاب فضيلت قرآن، روايت 12.

(2) همان، روايت 13.

بيان درمسائل قرآن، ص: 232

شرفياب شدند و حقيقت را از وى پرسيدند، على (ع) با اشاره و فرمان رسول خدا فرمود:

همان طور كه قرائت را فراگرفته ايد، بخوانيد. در صورتى كه اين پاسخ با عدد آيه ها كه مورد سؤال بود هيچ گونه ارتباط و تماسى ندارد.

4- در اين جا بايد اين جمله را نيز اضافه كنيم كه نازل شدن قرآن با حروف هفت گانه، مفهوم و معناى معقول و محصّلى ندارد و يك معناى قطعى و صحيحى را به روشنى براى ما نشان نمى دهد.

مطلبى با اين اهميت، آن هم در باره قرآن، اگر بر پايه صحّت و واقعيت استوار بود، بدين گونه مجمل و پيچيده و به صورت يك معماى غير قابل درك، مطرح نمى شد. بيان درمسائل قرآن، ص: 233

معانى و تأويلات حروف هفت گانه قرآن … ص: 233

اشاره

براى حروف هفت گانه، و جوده و تأويلات زيادى گفته شده كه ما مهم ترين آن ها را در اين جا مى آوريم، سپس آن ها را ارزيابى و نقاط ضعف آن ها را روشن مى كنيم.

اول: كلمات مترادف … ص: 233

منظور از حروف هفت گانه، الفاظ و كلمات هفت گانه اى است كه از نظر معنى، مترادف و با يكديگر هم معنى و يا نزديك به هم مى باشند، مانند: «عجّل» و «اسرع» و «اسع» كه هر سه كلمه تقريبا به يك معنى و متضمن معناى امر به تعجيل و شتاب هستند كه بنا به روايات نزول قرآن به حروف و وجوه هفت گانه، قرآن را با هر يك از اين سه كلمه و كلمات ديگرى مانند آن مى توان خواند.

طرفداران اين نظريه مى گويند كه حروف و كلمات هفت گانه تا دوران خلافت عثمان در قرآن وجود داشت ولى او دستور داد كه قرآن تنها با يك حرف و كلمه خوانده شود و كلمات مترادف ديگر از قرآن اسقاط گردد و هر قرآنى را كه با كلمات شش گانه ديگر غير از كلمه انتخابى نوشته شده بود، سوزانيدند و از بين بردند.

اين نظريه را طبرى «1» وعده ديگرى از مفسرين اختيار نموده اند. قرطبى «2» و ابن عبد البر «3» نيز در

__________________________________________________

(1) تفسير طبرى، 1/ 15.

(2) تفسير قرطبى، 1/ 42.

(3) تبيان، 39.

بيان درمسائل قرآن، ص: 234

توجيه حروف هفت گانه قرآن همين نظريه را به اكثر علما و دانشمندان نسبت مى دهند.

دلايل اين نظريه: علاوه بر روايات ابى بكر و ابى داود و روايت هاى ديگر كه قبلا آورديم، با روايات متعدد ديگرى نيز بر اين نظريه استدلال و استشهاد نموده اند، از جمله اين كه:

1- يونس از ابن شهاب چنين آورده است كه سعد بن مسيّب مى گفت:

منظور از آن شخصى كه خداوند در آيه يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ «1» از وى ياد نموده است، يكى از كاتبان و نويسندگان وحى مى باشد كه رسول خدا (ص)، قرآن را به وى املا مى كرد «سميع عليم، عزيز حكيم» و امثال آن از كلماتى كه در آخر آيات واقع شده است و او از پيامبر مى پرسيد كه كدام يكى از اين كلمات را بنگارم؟ پيامبر خدا در جوابش مى فرمود: هر كدام را كه نوشتى همان درست است. اين بود كه در وى غرور و خود پسندى ايجاد گرديد و گفت: رسول خدا انتخاب بعضى از جملات قرآن را به من واگذار نمود و من هم آن چه را كه مى خواستم، نوشتم.

2- باز با گفتار انس استدلال نموده اند كه وى در آيه إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِيلًا «2» به جاى كلمه «اقوم» كلمه «اصوب» به كار مى برد، بعضى از دوستانش اين قرائت را بر وى ايراد نمودند و گفتند: يا ابا حمزه! در آيه «اقوم» است نه «اصوب»، در پاسخ گفت: «اقوم» و «اصوب» و «اهدى» همه به يك معنى است.

3- باز به قرائت ابن مسعود استشهاد نموده اند كه به جاى إِنْ كانَتْ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً «3»، ان كانت الّا زقية واحدة «4» مى خواند زيرا «صيحة» و «زقية» به يك معنى مى باشند.

4- طبرى از محمد بن بشّار و ابى السائب با اسناد خود از همان چنين آورده است كه ابو درداء آيه إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِيمِ «5» را به مردى ياد مى داد ولى آن مرد مرتب مى گفت: «ان شجرة الزقوم طعام اليتيم» چون ابو درداء آيه را زياد تكرار نمود و

ديد كه آن مرد نمى فهمد، آيه را چنين خواند «انّ شجرة الزّقّوم. طعام الفاجر» «6» زيرا «فاجر» و «اثيم» به يك معنى هستند.

5- با رواياتى كه دلالت به توسعه و وسعت در قرائت قرآن دارند، استشهاد و استدلال نموده اند

__________________________________________________

(1) مى گويند جز اين نيست كه اين سخنان را بشرى به وى ياد مى دهد، نحل/ 103.

(2) مزمل/ 6.

(3) يس/ 53. […]

(4) تفسير طبرى، 1/ 18.

(5) زقوم ميوه اى است كه طعام گناهكاران است [در جهنم]، دخان/ 43، 44.

(6) تفسير طبرى، 25/ 78.

بيان درمسائل قرآن، ص: 235

زيرا مضمون اين روايات به طورى كه قبلا آورديم چنين است كه: قرآن را با هر يك از حروف هفت گانه مى توان قرائت نمود مگر اين كه آيه رحمت به عذاب و آيه عذاب به رحمت تبديل گردد.

اين گفتار نيز جز اين مفهوم ديگر ندارد كه: مى توان بعضى كلمات هفت گانه را به بعضى ديگر و به جاى يكديگر به كار برد، اين است كه ما بايد روايت هاى مجمل حروف هفت گانه را به همين معنى حمل كنيم و آن سلسله روايت ها را كه در وسعت قرائت قرآن آمده است، مبين و مفسّر روايت هاى مجمل قرار دهيم.

پاسخ دلايل: در پاسخ اين همه دلايل به طور كلى مى گوييم كه اين روايات مفاد و معناى صحيح و محصلى ندارند و بايد همه آن ها را به دور انداخت و كوچك ترين توجهى بدان ها نبايد كرد زيرا:

اولا: اين معنى كه حروف هفت گانه را به آن تأويل نموده اند، تنها در پاره اى از آيات و كلمات قرآن كه مترادف است و الفاظ هم معنى دارد، درست مى باشد ولى در اكثر آيات و كلمات قرآن كه الفاظ مترادف ندارند، چگونه تطبيق مى گردد؟! ثانيا:

چگونه مى توان گفت كه رسول خدا (ص) تبديل كلمات موجود قرآن را به كلمات ديگر تجويز نموده است، در صورتى كه اين عمل اساس و شالوده قرآن را كه معجزه هميشگى است، در هم مى ريزد، اعجاز جاودانى و حجت همگانى بودن آن را سلب مى كند و شكى نيست كه اين عمل قرآن را از درجه اعتبار ساقط نموده و در نتيجه اين آخرين كتاب آسمانى را مهجور و متروك مى سازد.

آيا شخص عاقل مى تواند تصور كند و يا بر زبان آورد كه رسول خدا اجازه داده است، قارى قرآن مثلا مى تواند، در قرآن تا آن جا تصرف كند كه آيات اول سوره «يس» را به كلمات ديگرى كه نزديك به كلمات اصلى است، تبديل نمايد و چنين بخواند: «يس. و الذّكر الحكيم. انّك لمن الانبياء على طريق سوىّ. انزال الحميد الكريم. لتخوّف قوما ما خوّف اسلافهم فهم ساهون»، پس در اين صورت چشم آنان كه تحريف قرآن را جايز مى دانند روشن باد كه خود پيامبر دست آن ها را بر اين عمل ناروا گشوده است.

خدا گواه است كه اين، دروغ و افترايى است، بس بزرگ و نابخشودنى زيرا خداوند در اين مورد مى فرمايد: بيان درمسائل قرآن، ص: 236

قُلْ ما يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما يُوحى إِلَيَّ. «1»

[اى پيامبر!] بگو كه من نمى توانم قرآن را از پيش خود تغيير دهم! من نمى توانم پيروى كنم جز از آن چه كه بر من وحى مى شود! پس اگر پيامبر نتواند، از پيش خود قرآن را تغيير دهد، چطور مى تواند براى ديگران چنين اجازه را بدهد؟! رسول خدا به «براء بن عازب» دعايى ياد داد كه در

آن دعا، اين جمله بود: «و نبيّك ارسلت»، «برّاء» به جاى كلمه «نبى» رسول را به كار برد و چنين خواند: «و رسولك الّذى ارسلت»، رسول خدا او را از اين عمل و تصرف منع نمود. «2» پيامبرى كه در يك دعا تا اين حد دقت و سختگيرى مى كند و كوچك ترين تصرف را در آن روا نمى دارد، چگونه متصور است كه قرآن را ميدان تصرفات و دستبردها و قرائت هاى دلبخواهى مردم، مخصوصا ماجراجويان قرار دهد؟! اگر منظور از آن روايت ها اين است كه خود رسول خدا (ص) قرآن را با حروف هفت گانه قرائت نموده است به طورى كه اكثر روايت هاى گذشته نيز همين معنا را مى رساند. طرفداران اين گفتار بايد آن كلمات هفت گانه را كه بنا به گفته آنان پيامبر، قرآن را با آن كلمات مى خواند، براى ما نشان دهند زيرا اگر چنين كلماتى بود، حتما ثابت و محفوظ مى ماند، چون خداوند در اين مورد فرموده است:

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ. «3»

ما قرآن را فرستاديم و آن را از- تحريف و تغيير- محفوظ مى داريم.

ثالثا: از روايت هاى گذشته چنين بر مى آيد كه علت نزول قرآن با حروف هفت گانه اين بوده است كه در قرائت توسعه و گشايشى براى مسلمانان حاصل شود زيرا همه مسلمانان نمى توانستند، قرآن را يك جور و با يك سبك و لفظ خاص بخوانند، اين بود كه پيامبر (ص) از خداوند درخواست نمود كه وسعتى در خواندن قرآن براى مسلمانان داده شود و اين وسعت و اجازه تا آن جا داده شد كه به حروف و كلمات هفت گانه رسيد.

اين بود، خلاصه مضمون آن روايات كه طرفداران اين نظريه به

آن روايت ها تمسك مى جويند

__________________________________________________

(1) يونس/ 15.

(2) تبيان، 58.

(3) حجر/ 9.

بيان درمسائل قرآن، ص: 237

ولى متأسفانه بر خلاف مضمون اين روايت ها، كلمات هفت گانه نه تنها وسيله گشايش مسلمانان و به نفع و صلاح آنان نگرديد بلكه در ميان آن ها اختلاف و دو دستگى ايجاد نمود تا جايى كه عده اى از مسلمانان عده ديگر را تكفير نمودند و عثمان مجبور شد كه قرائت را به يك حرف منحصر سازد و ساير قرآن ها را كه وسيله اختلاف در ميان مسلمانان بود، بسوزاند.

از اين بحث به طور خلاصه مى توان نتايج زير را به دست آورد:

1- اختلاف در قرائت قرآن نقمت و بلايى براى امت اسلامى بوده است كه در زمان عثمان ظاهر گرديد.

بنابراين، چگونه مى توان گفت كه پيامبر از خداوند چيزى را درخواست نمود كه بلا و وسيله فساد و اختلاف در ميان امت بود و چگونه خداوند به چنين درخواست و تقاضا جواب مثبت داده است؟ در صورتى كه در روايات فراوان اختلاف و دو دستگى، وسيله هلاكت و بدبختى امت معرفى شده و از آن شديدا نهى شده است و در بعضى روايات نيز آمده است كه وقتى در محضر رسول خدا صحبت از اختلاف قرائت به ميان آمد، رنگش متغير و صورتش سرخ گرديد كه قسمتى از اين روايات را قبلا آورديم و قسمت ديگر را بعدا ذكر خواهيم نمود.

2- مضمون روايت هاى گذشته اين بود كه پيامبر (ص) در مقام درخواست حروف هفت گانه گفته است كه پيروان من توانايى ندارند تنها با يك حرف و كلمه قرآن را بخوانند. در صورتى كه اين مطلب دروغ محض و كذب صريح است و نسبت دادن آن به

پيامبر معقول نيست زيرا ما مى بينيم كه مسلمانان پس از دوران عثمان با آن همه اختلاف نژاد و زبان كه دارا بودند، توانستند قرآن را به يك گونه بخوانند.

بنابراين چگونه مى توان ادعا نمود كه در زمان خود پيامبر با اين كه پيروان او و مسلمانان از عرب هاى فصيح تشكيل مى شدند، يك نوع قرائت براى آنان مشكل و سخت بود؟

3- از روايات گذشته چنين بر مى آيد همان اختلافى كه عثمان را واداشت تا قرآن را به قرائت واحد منحصر نمايد، در حال حيات خود پيغمبر (ص) نيز اتفاق مى افتاد ولى رسول خدا هر قارى را در قرائت خود تثبيت و تأييد مى نمود و به مسلمانان اعلام مى داشت كه اين گونه اختلافات رحمت و نعمت است. در صورت صحت اين روايات، عثمان و پيروان وى چه مجوزى داشتند كه اين اختلافات را برطرف سازند و اين در رحمت را به روى مسلمانان ببندند؟! مسلمانان نيز بر اساس چه مجوزى گفتار رسول خدا را كنار گذاشته و گفتار عثمان را به مورد عمل و اجرا گذاشتند؟! آيا بيان درمسائل قرآن، ص: 238

عثمان را نسبت به امت اسلامى از پيامبر مهربان تر ديدند يا او متوجه نكته و نقصى شد كه- نعوذ باللّه- از نظر پيامبر مخفى و به دور مانده، رسول خدا نسبت به آن جهت، جاهل بوده است؟! يا به عثمان وحى نازل گرديد كه اين حروف و كلمات هفت گانه پيامبر را نسخ كند؟! اين ها مطالبى است كه بى مايگى و دور از حقيقت بودن اين نظريه را به قدرى روشن و آشكار مى سازد كه انسان را از مشقت پاسخ گويى به آن آسوده خاطر مى كند و احتياجى به

بحث در اطراف آن باقى نمى گذارد و روى همين اصل است كه علما و دانشمندان متأخر اهل سنت اين قول را كنار گذاشته اند و به همين دلايل روشن كه بعضى از علماى اهل تسنن مانند محمد بن سعدان نحوى و حافظ جلال الدين سيوطى گفته اند كه اين روايات از مشكلات و متشابهات مى باشد و مفاد و مفهوم آن ها روشن نيست. «1»

ولى ما مى گوييم: مفاد و مفهوم اين روايات روشن است و اگر كسى دقت كند، در مفهوم آن ها شك و ترديدى به خود راه نمى دهد، چنان كه بيش تر علما نيز اين روايات را به همان معنى فهميده و به بطلان آن ها پى برده و همه آن ها را كنار گذاشته اند.

دوم: فصول هفت گانه … ص: 238

نظريه و قول دوم در معنى و تفسير حروف هفت گانه اين است كه منظور از آن ها ابواب و فصول هفت گانه اى است كه آيات قرآن مجيد بر آن فصل ها تقسيم مى شود و آن ها عبارتند از: آيات زجر، آيات امر، آيات حلال، آيات حرام، آيات محكم، آيات متشابه، آيات امثال.

طرفداران اين نظريه به روايتى كه يونس بن مسعود نقل مى كند، تمسك مى جويند و آن اين كه:

رسول خدا فرمود: اولين كتاب آسمانى يك فصل بيش نبود و تنها با يك حرف نازل گرديده بود ولى قرآن داراى فصول هفت گانه بوده و بر هفت حرف نازل شده است: امر، نهى، حلال، حرام، محكم، متشابه و امثال. پس حلال آن را حلال و حرامش را حرام بدانيد و به آن چه مأمور هستيد، عمل كنيد و از آن چه نهى شده ايد، خوددارى ورزيد و از امثالش عبرت بگيريد و به محكمات و آيات واضح آن عمل كنيد و به متشابهاتش نيز

كه مفهومش بر شما روشن نيست، مؤمن باشيد و بگوييد به قرآن ايمان آوردم زيرا همه آن از سوى پروردگار است. «2»

__________________________________________________

(1) تبيان، 61.

(2) تفسير طبرى، 1/ 23.

بيان درمسائل قرآن، ص: 239

پاسخ: اين نظريه نيز از چند جهت باطل و غير قابل قبول مى باشد:

1- ظاهر اين روايت اين است كه حروف هفت گانه اى كه قرآن با آن ها نازل گرديده است، غير از ابواب و فصول هفت گانه آن است. بنابراين، با اين روايت نمى توان حروف هفت گانه را به ابواب هفت گانه، معنا و تفسير نمود.

2- اين روايت با روايت ابى كريب معارض و متضاد است زيرا او از ابن مسعود چنين نقل مى كند كه: خداوند قرآن را به پنج حرف نازل نموده است: حلال، حرام، محكم، متشابه، امثال. «1»

3- مفاد و مفهوم اين روايت درهم و برهم، مشوش و متزلزل است زيرا زجر و حرام هر دو به يك معنى مى باشند، بنابراين، فصول قرآن بر خلاف آن چه در اول روايت تعيين شده است، از هفت فصل به شش فصل تقليل مى يابد.

علاوه بر اين در قرآن موضوعات مهم ديگرى هم هست كه در اين ابواب هفت گانه داخل نمى باشند، مانند موضوع مبدأ و معاد، قصص، احتجاجات، معارف و غير آن ها و اگر طرفداران اين نظريه بخواهند همه اين موضوعات را در فصل محكم و متشابه مندرج و داخل كنند، لازمه اش اين خواهد بود كه همه ابواب و فصول ديگر را نيز كه واضح هستند و متشابه نمى باشند، در كلمه «محكم» بگنجانند و تمام فصول قرآن را تنها به دو قسمت تقسيم كنند: محكم و متشابه نه به هفت فصل، زيرا مجموع موضوعات و مطالبى كه در قرآن آمده

است، از دو حال خارج نيست، يا روشن و محكم است و يا مبهم و متشابه.

4- حروف هفت گانه را به فصول و ابواب هفت گانه تفسير نمودن، با روايت هاى گذشته كه از نظرتان گذشت سازش ندارد زيرا بنابراين روايت ها، علت نزول قرآن بر حروف هفت گانه، تخفيف براى مسلمانان و حل مشكل عدم توانايى آنان بر قرائت قرآن با روش واحد معرفى شده كه در فصول هفت گانه، اين اثر و خاصيت وجود ندارد.

5- بعضى از روايات گذشته، صريح و روشن است در اين كه منظور از حروف هفت گانه همان وجوه قرائات است كه قاريان در آن اختلاف داشتند و روايت يونس در صورتى كه دلالت به مطلوب داشته باشد، باز نمى تواند به تنهايى آن همه روايات را از معناى ظاهرى برگرداند و به سوى معناى ديگرى بكشاند.

__________________________________________________

(1) تفسير طبرى، 1/ 24.

بيان درمسائل قرآن، ص: 240

سوم: فصول هفت گانه به عناوين ديگر … ص: 240

مى گويند: منظور از حروف هفت گانه عبارت است از: فصول هفت گانه، يعنى امر، زجر، ترغيب، ترهيب، مناظرات دينى، قصه ها و مثل ها.

بر اين نظريه با روايت محمد بن بشار استدلال مى كنند كه از ابى قلابه نقل مى كند كه مى گفت: از رسول خدا به من چنين رسيده كه قرآن با هفت حرف نازل شده است كه عبارتند از: امر، زجر، ترغيب، ترهيب، جدل، قصص و مثل ها. «1»

جواب اين نظريه نيز از آن چه در پاسخ نشريه قبلى بيان گرديد، روشن مى شود.

چهارم: لغت هاى فصيح … ص: 240

گروه ديگر مى گويند: «منظور از حروف هفت گانه همان لغت هاى فصيح عرب است كه در تمام قرآن پخش گرديده و هر قسمتى از قرآن با لغت يكى از قبايل فصيح هفت گانه عرب نازل شده است و اين قبايل عبارتند از: قريش، هذيل، هوازن، يمن، كنانه، تميم و ثقيف». اين نظريه به عده اى از علما نسبت داده شده است كه از جمله آن هاست: بيهقى، ابهرى و صاحب قاموس.

پاسخ: اين نظريه نيز از جهاتى مردود مى باشد زيرا:

1- روايت هاى گذشته حروف هفت گانه را به معناهاى ديگرى تفسير مى كنند كه با اين معنا سازش ندارند.

2- تأويل نمودن حروف هفت گانه به لغات هفت گانه با آن چه از عمر نقل شده است، منافات دارد كه او مى گفت كه: قرآن تنها با لغت «مضر» نازل شده است. «2» باز وى قرائت ابن مسعود را كه جمله «حتى حين» را «عتى حين» مى خواند، انكار نمود و به وى نوشت كه قرآن با لغت «هذيل» نازل نگشته است و بايد لغت «قريش» را به مردم ياد بدهى نه لغت هذيل را. «3»

3- باز اين تأويل و نظريه با آن چه از عثمان نقل شده است، مخالفت

دارد كه او به طوايف سه گانه قريش دستور داد، اگر در قرائت قرآن با زيد بن ثابت اختلاف پيدا نموديد با لغت قريش بنويسيد زيرا قرآن با لغت قريش فرود آمده است. «4»

__________________________________________________

(1) تفسير طبرى، 1/ 24.

(2) تبيان، 64.

(3) همان، 65.

(4) صحيح بخارى، «باب نزول القرآن على لغة قريش»، 156.

بيان درمسائل قرآن، ص: 241

4- باز اين نظريه، يعنى تفسير نمودن حروف هفت گانه به لغات هفت گانه با مضمون روايت ديگر مخالف است چنان كه نقل مى كنند: عمر و هشام بن حكم در قرائت سوره فرقان اختلاف نمودند. هشام با قرائتى خواند، رسول خدا (ص) فرمود: اينچنين نازل گرديده است و عمر با قرائت ديگرى خواند، باز رسول خدا فرمود: چنين نازل شده است، سپس فرمود: اين قرآن با هفت حرف نازل شده است. «1»

در صورتى كه مى دانيم عمر و هشام هر دو از قبيله قريش بودند و قرآن را با لغت قريش مى خواندند، موجب و علتى براى اختلاف آنان در قرائت از نظر لغت نبود تا بتوانيم اختلاف در حروف را به اختلاف در لغات تفسير كنيم.

5- گذشته از همه اين ها تأويل نمودن حروف هفت گانه به لغات هفت گانه ادعايى است، بدون دليل و گفتارى است، بى اساس كه پايه علمى ندارد.

6- اگر طرفداران اين نظريه منظورشان از اين گفتار كه قرآن به هفت لغت فرود آمده است، اين باشد كه قرآن بر لغاتى مشتمل است كه لغت قريش از آن ها خالى است، در اين صورت نزول قرآن با اين لغات هفت گانه نه تنها موجب تسهيل قرائت نخواهد بود، بلكه آن را مشكل تر خواهد نمود و از طرف ديگر اين گفتار با واقع مطابقت نمى كند زيرا لغت قريش

برترى و تفوق بر ساير لغات داشته، از ميان تمام لغات، كلمات فصيح را جمع آورى نموده است و در اين مورد به مرحله اى رسيده است كه عربى بودن يك جمله را با همان لغت مى سنجند و در قواعد عربى به آن لغت رجوع مى كنند.

و اگر منظورشان اين باشد كه قرآن بر لغات قبايل ديگر نيز مشتمل است ولى اين لغات با لغات قريش متحد مى باشد. در اين صورت دليلى نيست كه آن را به لغات هفت گانه منحصر كنيم زيرا در قرآن بيش از پنجاه لغت كه همه آن ها با لغت قريش متحد مى باشند، به كار رفته است.

چنان كه ابو بكر واسطى نقل مى كند: در قرآن بيش از پنجاه لغت وجود دارد كه عبارتند از: لغت قبيله قريش، هذيل، كنانه، خثعم، خزرج، اشعر، نميرو … «2»

__________________________________________________

(1) ترجمه متن اين روايت در صفحات قبلى آمده است. […]

(2) اتقان، نوع 37، ج 1، ص 230.

بيان درمسائل قرآن، ص: 242

پنجم: لغات مضر … ص: 242

عده اى چنين مى گويند: منظور از حروف هفت گانه تنها لغات هفت گانه اى است كه تيره هاى مختلف و هفت گانه قبيله «مضر» با آن ها تكلم مى كردند و اين لغات در مجموع قرآن پخش گرديده است كه آن ها عبارتند از لغات: قريش، اسد، كنانه، هذيل، تميم، ضبّه و قيس.

پاسخ: پاسخ اين نظريه نيز همان است كه در نظريه چهارم گذشت و اشكالاتى كه بر آن نظريه وارد بود، بر اين نظريه نيز وارد مى باشد.

ششم: اختلاف در قرائات … ص: 242

طرفداران اين نظريه مى گويند: منظور از حروف هفت گانه قرائت هاى هفت گانه مى باشد. بعضى از طرفداران اين نظريه مى گويند: ما در قرائت هاى قرآن تدبر و دقت نموديم، مجموع آن ها هفت وجه بيش تر نبود:

1- گاهى تنها «حركة» يك كلمه تغيير پيدا مى كند، نه ساختمان و معناى آن مثل «هنّ أطهر لكم» كه با ضم و با فتح «هاء» اطهر خوانده مى شود.

2- گاهى هم با تغيير «حركة» كلمه، ساختمان و معناى آن نيز تغيير پيدا مى كند، مانند: «ربّنا باعد بين أسفارنا» كه كلمه «باعد» با صيغه ماضى و امر تلفظ مى شود.

3- گاهى هم به وسيله اختلاف و تغيير حروف يك كلمه صورت آن كلمه محفوظ مى ماند ولى معنايش تغيير پيدا مى كند، مانند «ننشزها» و «ننشرها» كه هم با «زاء» و هم با «راء» خوانده شده است.

4- گاهى نيز صورت كلمه عوض مى شود ولى معنايش محفوظ مى ماند، مانند «كالعهن المنفوش» كه عده اى آن را «كالصّوف المنفوش» خوانده اند و كلمه هاى «عهن» و «صوف» به يك معنى مى باشند.

5- و گاهى در اثر اختلاف قرائت، هم لفظ و هم معنى هر دو عوض مى شود، مانند «و طلح منضود» كه «و طلع منضود» نيز خوانده شده است.

6- و گاهى نيز تغيير قرائت با تقدم

و تأخر يك كلمه واقع مى شود، مانند «و جاءت سكرة الموت بالحقّ» كه «و جاءت سكرة الحقّ بالموت» نيز در بعضى از قرائت ها آمده است.

7- و بالأخره گاهى هم تغيير با زيادت و نقصان حاصل مى شود، مانند آيه هاى «تسع و تسعون نعجة انثى. و امّا الغلام فكان كافرا و كان ابواه مؤمنين. فانّ اللّه من بعد اكراههنّ لهنّ غفور رحيم» كه در بيان درمسائل قرآن، ص: 243

آيه اولى «انثى» و در آيه دومى كلمه هاى «كافرا» و «و كان» و در آيه سومى «لهنّ» اضافه گرديده است.

پاسخ: اين بود خلاصه نظريه پنجم در معنا و تفسير حروف هفت گانه قرآن كه آن نيز از جهاتى مردود و غير قابل قبول مى باشد:

1- اين تفسير در معناى حروف هفت گانه هيچ گونه دليل و گواهى ندارد، به خصوص اين كه افراد مورد خطاب در روايات حروف هفت گانه اصلا از اين گونه اختلاف قرائت ها اطلاعى نداشتند.

2- از وجوه اختلافى كه ذكر گرديد، يكى تغيير معنا بود و ديگرى عدم تغيير معنى در صورتى كه اين دو وجه را بايد تنها يك وجه حساب كنيم زيرا در اين دو صورت ظاهر و شكل كلمه عوض مى شود، خواه معناى آن تغيير بيابد و يا تغيير نكند، تفاوتى نخواهد داشت و قرائت را دو گونه و دو رقم نمى سازد، چون در اختلاف قرائت ها تنها لفظ مورد نظر مى باشد، نه معنا.

اين است كه بايد اين دو قسم قرائت يك قسم حساب گردد و در اين صورت هم وجوه هفت گانه اختلاف قرائت ها كه ذكر گرديده است، به شش وجه تقليل مى يابد و با حروف هفت گانه تطبيق نمى كند.

3- از وجوه اختلافى كه ذكر شد، يكى تغيير

صورت لفظ بود، مانند «طلح» و «طلع» و ديگرى عدم تغيير آن بود، مانند «ننشز» و «ننشر» در صورتى كه تلفظ در هر دو مورد تغيير يافته، فقط كلمه ننشز و ننشر از نظر كتابت تغيير نيافته است ولى از نظر قرائت تلفظ «زاء» غير از تلفظ «راء» مى باشد.

اين است كه بايد اين دو وجه را نيز يكى حساب نمود زيرا قرائت در هر دو مورد تغيير مى يابد و اصل در قرآن هم تلفظ و قرائت است نه كتابت، چون قرآن آن است كه خوانده مى شود، نه آن چه نوشته مى شود.

4- روايات حروف هفت گانه در اين معنى صراحت دارند كه قرآن در ابتدا با حرف واحد نازل شده بود، سپس با درخواست پيامبر اجازه قرائت آن به هفت وجه رسيد.

پر واضح است كه مراد از حرف و وجه واحد نمى تواند يكى از اين اختلافات نامبرده، باشد.

پس چگونه مى توان گفت كه مراد از حروف هفت گانه همان اختلافات هفت گانه است؟! 5- اكثر آيات قرآن در ميان تمام قاريان مورد اتفاق بوده و كوچك ترين اختلافى در قرائت آن ها نبوده است و اگر موارد اتفاق را بر موارد اختلاف ياد شده اضافه كنيم، هشت قسم مى شود و بيان درمسائل قرآن، ص: 244

برگشت آن به حروف هشت گانه مى شود نه حروف هفت گانه! 6- به طورى كه در داستان عمر و در بعضى از روايات گذشته آمده است، مورد اين روايات، اختلاف قاريان در كلمات قرآن مى باشد و بنابراين نظريه، خود اين اختلاف يكى از حروف هفت گانه است ولى رسول خدا احتياجى نداشت كه در مقام رفع خصومت و اختلاف آن ها، با نازل شدن قرآن با هفت حرف اعتذار نمايد و

آن را توجيه كند آيا ممكن است، نازل نمودن جبرئيل يك حرف و دو حرف و سپس سه حرف و بالأخره هفت حرف را به اين اختلافات حمل كنيم؟! خلاصه آن كه جزائرى در گفتارش در اين مقام راه انصاف را پيش گرفته، آن جا كه مى گويد:

«اقوال و نظريات در باره حروف هفت گانه زياد است و اكثر آن ها از حقيقت بدور». گويا طرفداران اين نظريه ها از حديثى كه مى گويد: «قرآن با هفت حرف نازل شده» غفلت نموده و سپس آن چه را كه دلخواه شان بوده بر زبان رانده اند. «1»

هفتم: اختلاف در قرآن به شكل ديگر … ص: 244

مى گويند: منظور از حروف هفت گانه همان وجوه اختلاف در قرائات است، به معناى ديگرى غير از آن چه در وجه ششم گذشت.

اين نظريه را زرقانى پذيرفته، در لوايح از ابو الفضل رازى نقل نموده است كه اختلاف هر كلمه نمى تواند خارج از جهات هفت گانه زير باشد:

اول- اختلاف در اسما از نظر مفرد و تثنيه و جمع بودن و همچنين از نظر مذكر و مؤنث بودن.

دوم- اختلاف در افعال از نظر ماضى و مضارع و امر بودن.

سوم- اختلاف از لحاظ اعراب و حركات.

چهارم- اختلاف از لحاظ زياده و نقصان.

پنجم- اختلاف از جهت تقديم و تأخير.

ششم- اختلاف به وسيله تغيير و تبديل كلمات.

هفتم- پيدايش اختلاف لغات و لهجه هاى مختلف مانند: فتح، اماله، ترقيق، تفخيم، اظهار و ادغام و غير آن ها كه ممكن است قبيله اى يكى از اين ها را در كلمه اى به كار برد و قبيله اى ديگر عكس و خلاف آن را.

__________________________________________________

(1) تبيان، 59.

بيان درمسائل قرآن، ص: 245

پاسخ: اين نظريه از جهاتى مردود مى باشد زيرا ايراد اول و چهارم و پنجم كه به نظريه ششم وارد بود،

بر اين نظريه نيز وارد است.

علاوه بر آن ها ايراد ديگرى نيز بر اين نظريه متوجه مى باشد و آن اين كه اختلاف در اسما و افعال كه در اين نظريه، دو نوع محسوب شده است، هر دو از يك باب، يعنى اختلاف در هيئت است.

بنابراين، آن ها را دو قسم به حساب آوردن و در مقابل هم قرار دادن، مفهومى ندارد و با اين حساب اقسام اختلاف بيش از شش جهت نخواهد بود.

اگر بنا باشد كه در اين تقسيم بندى تمام خصوصيات را در نظر بگيريم، بايد هر يك از تثنيه، جمع، تذكير، تأنيث و همچنين ماضى، مضارع و امر بودن را با يك قسم مستقل به حساب بياوريم و در اين صورت وجوه اختلاف بيش تر خواهد شد نه هفت وجه.

از طرف ديگر همان گونه كه زرقانى از ابن قتيبه نقل مى كند: «1» اختلاف در ادغام، اظهار، روم، اشمام، تخفيف و تسهيل در يك كلمه آن را از لفظ واحد بودن خارج نمى كند تا بتوانيم آن ها را در رديف اختلاف در كلمه و حرف محسوب بداريم بنابراين به عقيده ما اختلاف در قرائت بيش از شش قسم متصور نيست:

1- اختلاف در هيئت كلمه نه در ماده آن، مانند اختلاف در ماضى و امر بودن كلمه «باعد» و مانند اختلاف در مفرد و جمع بودن «امانتهم».

2- اختلاف در ماده كلمه نه در هيئت آن، مانند اختلاف در كلمه «ننشزها» كه گاهى با «راء» و گاهى با «زاء» تلفظ مى شود.

3- اختلاف، هم در ماده و هم در هيئت آن، مانند اختلاف در «عهن» و «صوف».

4- اختلاف در هيئت از نظر اعراب، مانند اختلاف در «و ارجلكم» كه گاهى

با «نصب» لام خوانده مى شود و گاهى با «جر» آن.

5- اختلاف به وسيله تقديم و تأخير.

6- اختلاف به وسيله زيادت و نقصان كه مثال اين دو قسم قبلا گفته شد.

__________________________________________________

(1) مناهل العرفان، 154.

بيان درمسائل قرآن، ص: 246

هشتم: كثرت در مرتبه آحاد … ص: 246

طرفداران اين نظريه مى گويند: هدف روايات از حروف هفت گانه معينا عدد هفت نيست بلكه منظور كثرت در مرتبه آحاد و ويكأن است.

بنابراين، حروف هفت گانه به معناى حروف فراوان و زياد خواهد بود، چنان كه هفتاد و هفتصد مى گويند و كثرت در مرتبه عشرات و مآت را اراده مى كنند نه اين دو عدد معين را.

اين نظريه به قاضى عياض و پيروان وى نسبت داده شده است.

پاسخ: بر اين نظريه دو اشكال زير وارد است كه:

اولا: اين نظريه بر خلاف ظاهر روايات است كه عدد هفت را در اين روايات نمى توان به كثرت در آحاد حمل نمود.

و ثانيا: در اين نظريه هدف و منظور از حروف هفت گانه چيست، مشخص نشده، معنايى براى اين حروف گفته نشده است، پس بايد حروف را با يكى از وجوه گذشته معنى نمود و در اين صورت اشكالاتى كه بر آن وجوه وارد بود، بر اين نظريه نيز وارد مى شود.

نهم: قرائت هاى هفت گانه … ص: 246

از وجوه و معانى كه براى حروف هفت گانه گفته شده است، يكى ديگر اين است كه منظور از اين حروف هفت گانه همان قرائت هاى هفت گانه مى باشد.

پاسخ اين وجه اين است: اگر منظور از اين هفت قرائت همان قرائت هاى هفت گانه معروف است، ما در فصل «نگاهى به قرائت ها» بطلان اين نظريه و احتمال را توضيح داديم و اگر منظور از آن، هفت قرائت به طور مطلق و بدون تعيين باشد، مسلم است كه تعداد قرائت ها بيش تر از هفت است.

و اگر كسى چنين توجيه و تفسير كند كه گرچه تعداد قرائت ها در قرآن بيش تر است ولى كلمات قرآن را اگر يكايك حساب كنيم، هر كلمه اى بيش از هفت نوع خوانده نمى شود، پس اختلاف قرائت ها

در هر كلمه اى از قرآن بيش از هفت نوع نخواهد بود. جواب اين توجيه اين است كه اگر منظور، اكثر و اغلب كلمات قرآن باشد اين گفتار درست نخواهد بود زيرا كلماتى كه در قرآن با هفت قرائت خوانده مى شود بسيار كم هستند و اگر منظور بعضى از كلمات قرآن باشد، اشكال ديگرى پيش مى آيد كه بعضى از كلمات قرآن با بيش از هفت قرائت تلفظ مى شوند، مانند جمله «و عبد الطّاغوت» كه با بيست و دو قرائت و كلمه «افّ» كه با بيش از سى شكل خوانده مى شود. بيان درمسائل قرآن، ص: 247

علاوه بر همه اين ها، اين نظريه مانند اكثر نظريه ها كه در اين مسئله وجود دارد، با مورد روايت هاى حروف هفت گانه تطبيق نمى كند.

دهم: لهجه هاى مختلف … ص: 247

مى گويند: منظور از حروف هفت گانه كه قرآن بر طبق آن ها نازل شده است، لهجه هاى مختلف مى باشد كه ممكن است در يك لفظ وجود داشته باشد.

اين نظريه را رافعى در كتاب خود پذيرفته است. «1»

توضيح اين نظريه اين است كه هر يك از قبايل عرب در تلفظ و تأديه يك كلمه به حسب اختلاف لهجه هايشان اختلاف پيدا مى كنند، مثلا: «قاف» را در كلمه «يقول» عراقى ها به «گاف» فارسى تبديل مى كنند و اهل شام همان «قاف» را به «همزه» مبدل مى سازند به منظور تسهيل خواندن قرآن كه تمام قبايل مسلمان با هر لهجه اى كه دارند، بتوانند به آسانى قرآن را بخوانند، همه اين لهجه ها در قرائت قرآن تجويز شده است زيرا انحصار در يك لهجه و الزام همه قبايل بر آن لهجه واحد قرائت قرآن را بر قبايل و كسانى كه با آن لهجه آشنايى ندارند مشكل مى نمود.

بدين جهت اجازه داده شد

كه هر قبيله و قومى با لهجه خود قرآن را بخوانند.

و اما عدد هفت كه در اين مورد وجود دارد، اشاره به كثرت است نه عدد معين زيرا عدد هفت معمولا در زيادت و كثرت به كار مى رود، با اين حساب اين عدد با كثرت لهجه هاى لغت عرب كه مسلما بيش از هفت لهجه هستند، منافاتى ندارند.

پاسخ: اين نظريه هم، با اين كه بهترين اقوال و نظريه ها مى باشد، درست به نظر نمى رسد زيرا:

1- اين نظريه با روايتى كه از عمر و عثمان نقل شده، منافات دارد كه به نقل آنان قرآن به لغت و لهجه قريش نازل شده است و حتى عمر، ابن مسعود را كه «حتّى حين» را «عتى حين» مى خواند، منع نمود، به دليل اين كه اين قرائت بر خلاف لغت و لهجه قريش مى باشد.

2- و باز اين نظريه با اختلاف عمر و هشام كه هر دو از قريش بودند، سازگار نيست.

3- و نيز اين نظريه با مورد اين روايات و صراحت قسمتى از آن ها منافات دارد زيرا از اين روايات چنين بر مى آيد كه منظور از حروف هفت گانه، اختلاف در جوهره و اصل الفاظ و كلمات است نه در چگونگى تلفظ آن ها.

__________________________________________________

(1) اعجاز القرآن، 70.

بيان درمسائل قرآن، ص: 248

4- اشكال چهارم در اين نظريه اين است كه تأويل و حمل كردن عدد هفت به كثرت و بر معناى رمزى و كنايى، خلاف ظاهر اين روايات بلكه خلاف صريح پاره اى از آن هاست.

5- گذشته از همه اين ها لازمه اين نظريه اين است كه الان هم مى توان قرآن را با لهجه هاى متعدد قرائت نمود، در صورتى كه اين حكم بر خلاف سيره و روش

قطعى تمام مسلمانان است.

اگر طرفداران اين نظريه ادعا كنند كه قرائت به لهجه هاى مختلف قبلا جايزه بوده است ولى بعدا نسخ گرديده و بر يك لهجه منحصر شده است، در پاسخ اين نظريه بايد گفت: اين سخن ادعايى بيش نيست و هيچ دليل و شاهدى آن را تأييد نمى كند.

و اگر به وجود نسخ با همان اجماع قطعى كه در تلفظ قرآن با لهجه واحد و متعارف، وجود دارد، استدلال كنند. در پاسخ آن خواهيم گفت كه مدرك و زير بناى اجماع و اتفاق علما اين است كه جواز تلفظ قرآن با لهجه هاى مختلف در روز اول مسلم نبوده است و اگر نزول قرآن با لهجه هاى مختلف ثابت و مسلم شود، همان طور كه صاحبان اين نظريه مى گويند، در اين صورت شالوده اجماع بر هم مى ريزد و اجماعى وجود نخواهد داشت.

علاوه بر اين، آن چه از روايات حروف هفت گانه استفاده مى شود، علت اصرار پيامبر براى تجويز حروف هفت گانه، توسعه و تسهيل قرائت قرآن بر مسلمانان بوده است، بنابراين چگونه مى تواند اين رخصت و تسهيل تنها به يك برهه و دوران كمى از زمان اختصاص داشته، سپس برداشته شود و چگونه ممكن است كه بر خلاف آن، اجماعى به وقوع پيوندد، در صورتى كه مسلمانان در دوران هاى بعد به تسهيل و توسعه بيش تر نيازمند بودند زيرا روز به روز تعداد مسلمانان بيش تر شده، پيروى نمودن آن ها از يك لهجه معين و واحد مشكل مى شد.

ما، در اين جا به همين اندازه از اقوال و نظريه ها كه در باره حروف هفت گانه گفته اند، اكتفا مى كنيم و از بقيه نظريه ها و پاسخ آن ها صرف نظر مى نماييم.

خلاصه و نتيجه … ص: 248

خلاصه بحث اين كه: نزول

قرآن با حروف هفت گانه معنا و مفهوم صحيحى ندارد بنابراين بايد روايتى كه در اين مورد نقل شده است، كنار گذاشت، مخصوصا با توجه به رواياتى كه اين گروه روايات را تكذيب نموده، نازل شدن قرآن را با يك حرف و يك روش تأييد مى كنند و اين همه اختلافات را كه در قرائت قرآن وجود دارد، به خود راويان و قاريان قرآن مستند مى سازند. بيان درمسائل قرآن، ص: 249

بخش 8 بحثى در باره مسئله تحريف قرآن

اشاره

معانى و اقسام تحريف عقيده مسلمانان در مسئله تحريف قرآن نسخ تلاوت در قرآن دلايل عدم تحريف قرآن تحريف از نظر قرآن تحريف از نظر سنت و احاديث قرائت سوره هاى قرآن در نماز عدم تحريف قرآن به وسيله خلفا عدم تحريف قرآن در دوران عثمان عدم تحريف قرآن در دوران هاى بعد از خلفا دلايل طرفداران تحريف قرآن و پاسخ آن:

تحريف تورات و انجيل قرآن امير مؤمنان (ع) روايات تحريف قرآن چگونه جمع آورى شد؟

بيان درمسائل قرآن، ص: 250

معانى و اقسام تحريف … ص: 250

اشاره

يكى از مسائل مهم و حساسى كه در باره قرآن پيش مى آيد مسئله «تحريف قرآن مجيد» است ولى قبل از بررسى اين مطلب مسائلى را به عنوان مقدمه مطرح مى كنيم و سپس به اصل مطلب مى پردازيم:

تحريف چيست؟ … ص: 250

لغت «تحريف» به چند معنى استعمال مى شود كه نسبت به بعضى از معانيش در قرآن واقع شده، نسبت به بعضى معانى ديگرش راهى به قرآن ندارد و نسبت به بعضى از معانى ديگرش راه يافتن آن به قرآن، مورد اختلاف است. اينك به تفصيل آن مى پردازيم:

1- تحريف در معنا: اگر چيزى يا كلمه اى از مورد خود تغيير داده شود و در غير مورد و معناى واقعى اش استعمال شود، اين عمل را نوعى تحريف مى نامند چنان كه تحريف در آيه شريفه ذيل به همين معنا آمده است:

مِنَ الَّذِينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ. «1»

گروهى از يهوديان گفتار خدا را از معانى حقيقى آن به معناها و مواردى ديگر تغيير داده و تحريف مى كنند.

تحريف به اين معنا بدون ترديد و اختلاف در تفسير قرآن مجيد واقع شده است زيرا تفسير

__________________________________________________

(1) نساء/ 46.

بيان درمسائل قرآن، ص: 251

كردن آيات قرآن به معانيى كه هدف و مقصود قرآن نيست، بسيار ديده شده است و بيش تر بدعت گذاران و صاحبان عقايد فاسد و مذاهب باطل، در قرآن مجيد به چنين تفسير و تحريفى مرتكب شده اند و آيات آن را بر طبق نظريات و تمايلات نفسانى خود تأويل نموده و با افكار و عقايدشان تطبيق داده اند، در صورتى كه پيشوايان مذهبى و ائمه هدى (ع) از چنين تفسير و تحريفى شديدا منع نموده، مرتكب آن را سخت مورد ملامت و نكوهش قرار داده اند

چنان كه در كتاب كافى آمده است كه امام باقر (ع) طى نامه اى به سعد خير چنين نگاشت: «آنان قرآن را پشت سر انداخته اند و حروف و الفاظ آن را حفظ نموده، معانى و قوانينش را تحريف مى كنند. قرآن را مى خوانند ولى حقوق و حدود آن را رعايت نمى كنند. كوته نظران از قرآن به خواندن ظاهر آن مسرور و خوشحالند ولى دانشمندان از اين كه حقوق و احكام قرآن رعايت نمى شود بسيار غمگين و محزونند.» «1»

2- تحريف در حروف و حركات: اگر حروف و يا حركات بعضى از كلمه هاى قرآن تغيير داده شود به طورى كه معناى آن هيچ گونه تغيير پيدا نكند، اين عمل نيز يك نوع تحريف محسوب مى شود.

اين گونه تحريف نيز مانند تحريف به معناى اول در قرآن واقع شده است، زيرا ما در بحث قرائت ثابت نموديم كه قرائت هاى ده گانه به طور متواتر ثابت نشده است و برگشت اين مطلب بر اين است كه قرآن تنها با يكى از اين قرائت هاى ده گانه مطابقت دارد و بقيه قرائت ها به جز زيادت و يا نقصانى نمى توانند باشند.

3- تحريف در كلمات قرآن: اگر كلمه و يا كلماتى از قرآن برداشته شود و يا بر قرآن افزوده شود به طورى كه حقيقت قرآن تغيير نيابد و همان گونه كه فرود آمده است، محفوظ بماند، اين عمل را نيز «تحريف» مى نامند.

تحريف بدين معنى نيز در صدر اسلام بدون ترديد به قرآن راه يافته است زيرا:

اولا: به گواه تاريخ، عثمان در دوران خلافتش يك قسمت از قرآن هاى موجود را سوزاند و به استاندارانش نيز در شهرهاى اسلامى دستور داد، تمام قرآن ها را به جز

آن چه كه خودش جمع آورى نموده است، بسوزانند. اين مطلب مى رساند كه قرآن هاى سوزانده شده، با قرآنى كه خود عثمان جمع آورى نموده بود، اختلاف و مغايرت داشته است و گر نه علتى براى سوزاندن و از

__________________________________________________

(1) وافى، آخر كتاب صلاة، 5/ 284.

بيان درمسائل قرآن، ص: 252

بين بردن آن ها نبود.

و ثانيا: عده اى از علما و دانشمندان موارد اختلاف آن قرآن ها را معين نموده اند، از جمله ابو داود سجستانى- صاحب سنن معروف- در اين موضوع كتابى نوشته، آن را كتاب المصاحف ناميده است.

از اين گفتار دو مطلب استفاده مى شود:

يكى اين كه: قرآن هاى دوران عثمان با يكديگر متفاوت بوده اند و تحريف به معناى زيادت و يا نقصان كلمه و كلمات به آن ها راه يافته است و تنها يكى از آن ها مطابق با واقع و از هر گونه زيادت و نقصان محفوظ بوده است و به عقيده ما قرآنى كه عثمان جمع آورى نموده، همان قرآن متداول و معمول در ميان مسلمانان صدر اسلام مى باشد كه از هر جهت مطابق با واقع بوده، از خود رسول اكرم (ص) گرفته شده است.

دوم اين كه: به عقيده ما و به عقيده تمام كسانى كه تنها قرآن موجود را قطعى و متواتر مى دانند، تحريف به معناى زيادت يا نقصان كلمه در بعضى از قرآن هاى صدر اسلام راه داشته است ولى در عصر عثمان كه قرآن هاى تحريف يافته سوزانده شده، قهرا تحريف به آن معنى نيز از ميان رفت و تنها قرآنى كه از زيادت و نقصان خالى و محفوظ بود، در دست مسلمانان باقى ماند.

ولى كسانى كه تمام قرآن هاى صدر اسلام را قطعى و متواتر مى دانند، مجبورند كه در

قرآن موجود نيز تحريف را بپذيرند و كم و زياد بودن بعضى از كلمات آن را قبول نمايند زيرا اين گروه، مانند طبرى و بعضى از مفسرين ديگر مى گويند كه قرآن به هفت گونه نازل شده است و تا دوران عثمان نيز با همان هفت گونه خوانده مى شد ولى عثمان همه آن قرآن ها را از بين برد و تنها قرآن خود را كه با يكى از آن لغات و گونه هاى هفت گانه نگارش يافته بود، باقى گذاشت و از آن زمان به بعد روش ها و لغت هاى شش گانه ديگر كه در واقع همه آن ها نيز از قرآن بوده است، از بين رفت. «1»

4- تحريف در آيات: اگر آيه و يا سوره اى از قرآن، كم و يا بر آن اضافه شود ولى اين زيادت و نقصان تغييرى در حقيقت قرآن و كتاب خدا بودن آن به وجود نياورد و رسول خدا (ص) نيز آن سوره و يا آن آيه را به طور مسلم در قرآن خوانده باشد، اين عمل با اين شرايط و خصوصيات يكى از معناهاى تحريف مى باشد و تحريف به اين معنا قطعا در قرآن واقع شده است.

مثلا «بسم اللّه» از جمله آياتى است كه پيامبر اسلام به اتفاق مسلمانان، پيش از هر سوره به جز

__________________________________________________

(1) در همين كتاب به بحث «قرآن به چند لفظ فرود آمده است» مراجعه شود.

بيان درمسائل قرآن، ص: 253

سوره «توبه» آن را قرائت مى نمود ولى با اين حال از قرآن بودن آن مورد اختلاف است.

زيرا عده اى از علماى اهل سنت «بسم اللّه» را جزء قرآن نمى دانند و حتى به عقيده پيروان مالك خواندن آن در نمازهاى واجب قبل از سوره

حمد جز در موارد مخصوص مكروه مى باشد ولى عده ديگر از آنان «بسم اللّه» را جزئى از قرآن مى دانند.

بايد توجه داشت كه اين اختلاف نظر تنها در ميان علماى اهل سنت است، اما علما و دانشمندان شيعه متفقا و بدون اختلاف مى گويند: «بسم اللّه» به استثناى سوره توبه جزء تمام سوره هاى قرآن مى باشد، چنان كه در تفسير سوره حمد در اين باره مشروحا بحث خواهيم نمود.

5- تحريف با زياد كردن: اگر زيادتى در قرآن به وجود آيد به طورى كه حقيقت، ماهيت و واقعيت قرآن را تغيير دهد و گفته شود كه قسمتى از قرآن موجود كلام خدا نيست، اين گونه تغيير و زيادت نيز «تحريف» ناميده مى شود و تحريف بدين معنا اصلا راهى به قرآن نيافته است و بطلان آن در ميان تمام مسلمانان مسلم و از ضروريات و بديهيات مى باشد.

6- تحريف با كم نمودن: يكى ديگر از معانى «تحريف» تنقيص و كم نمودن است، بدين معنى كه بگوييم: قرآن موجود بر تمام آن چه از آسمان نازل شده است مشتمل نيست و قسمتى از آن در موقع تدوين و يا در دوران هاى بعدى از بين رفته است تحريف به اين معنى است كه در اين جا موضوع بحث ما مى باشد.

راه يافتن اين گونه تحريف به قرآن مجيد مورد اختلاف است، عده معدودى از علما آن را پذيرفته اند و اكثر علما آن را مردود مى دانند و ما نيز آن را شديدا مردود مى دانيم و خالى از حقيقت مى شناسيم. بيان درمسائل قرآن، ص: 254

عقيده مسلمانان در مسئله تحريف قرآن … ص: 254

معروف و مشهور در ميان مسلمانان اين است كه تحريف به معناى اخير كه در فصل پيش توضيح داده شد يعنى

تحريف به معناى كم شدن قسمتى از آيات قرآن هرگز رخ نداده است. قرآنى كه فعلا در دست مسلمين است، عينا همان قرآن است كه بر پيامبر (ص) نازل شده است.

عده زيادى از علما و دانشمندان بر اين واقعيت تصريح نكرده اند، مانند پيشواى محدثين شيخ صدوق (ره) كه عدم تحريف را جزو عقايد اماميه مى داند و مانند شيخ الطائفه ابو جعفر طوسى كه در اول تفسير خود تبيان به صراحت بر اين مطلب تأكيد مى كند و اين نظريه را از استاد خود سيد مرتضى علم الهدى نيز نقل مى كند و آن گاه دليل او را كه در اين مورد بهترين و محكم ترين دلايل مى باشد، بازگو مى كند.

باز از كسانى كه تحريف به معناى تنقيص را در قرآن نمى پذيرند، مفسر معروف طبرسى است كه در مقدمه تفسير خود مجمع البيان به رد آن صراحت دارد.

باز از منكرين تحريف، شيخ الفقها شيخ جعفر است كه در كشف الغطا بر عدم تحريف در قرآن ادعاى اجماع مى نمايد و از آن هاست علامه بزرگ شهشهانى كه در كتاب خود عروة الوثقى قول به عدم تحريف را به اكثريت قاطع مجتهدين نسبت مى دهد و باز از آن هاست، محدث مشهور، مرحوم ملا محسن فيض در وافى و علم اليقين «1» و مجاهد بزرگ و قهرمان علم و دانش شيخ محمد جواد بلاغى در مقدمه تفسير خود آلاء الرحمن.

__________________________________________________

(1) وافى، 5/ 274 علم اليقين، 130.

بيان درمسائل قرآن، ص: 255

عده اى از علما نيز عقيده عدم تحريف را به اكثر دانشمندان بزرگ نسبت داده اند، مانند شيخ بزرگوار شيخ مفيد و جامع علوم مختلف مرحوم شيخ بهايى و محقق دانشمند قاضى نور اللّه شوشترى.

و مى توان گفت كه:

تمام دانشمندان و علماى شيعه كه در باره امامت كتابى تأليف نموده، به مطاعن خلفا وارد شده اند همان نظريه و عقيده به عدم تحريف را داشته اند زيرا در طعن و ايراد بر خلفا، به سوزاندن قرآن هاى موجود در آن عصر كه به وسيله خليفه سوم انجام گرفت و اعمالى مانند آن استناد كرده اند ولى از مسئله تحريف هرگز اسم و سخنى به ميان نياورده اند، در صورتى كه اگر تحريف واقع مى شد، بيش تر از سوزاندن قرآن ها عامل طعن و انتقاد بود و مطرح مى شد.

خلاصه اين كه: نظريه مشهور در ميان دانشمندان و محققين شيعه، همان نظريه عدم تحريف است بلكه اين نظريه مورد اتفاق در ميان آنان مى باشد تنها افراد معدودى از محدثين شيعه و عده اى نيز از علماى اهل سنت نظريه وقوع تحريف را پذيرفته اند.

رافعى در اين باره مى گويد: عده اى از علماى «كلام» كه رأى و ابتكارى از خود نداشته و به جز ظن و حدس دانشى نيندوخته اند و به جز راه جدال و لجاجت روشى در پيش نگرفته اند، قائل به تحريف مى باشند و با طرح مطالب واهى از پيش خودشان در جمع آورى و تدوين قرآن، به حذف شدن بخشى از آيات قرآن، تفوّه مى كنند. «1»

مرحوم طبرسى در مجمع البيان قول به تحريف را به حشويّه و افراد بى اطلاع و ظاهربين اهل سنت نسبت داده است.

مؤلف: در فصل آينده روشن خواهد شد كه عقيده به نسخ تلاوت عينا همان عقيده به تحريف مى باشد.

در اين صورت اعتقاد به نسخ در تلاوت كه در ميان علماى اهل سنت مشهور است، مستلزم مشهور بودن اعتقاد به تحريف نيز در ميان آنان خواهد بود نه در ميان شيعه!

__________________________________________________

(1)

اعجاز القرآن، 41.

بيان درمسائل قرآن، ص: 256

نسخ تلاوت در قرآن … ص: 256

اشاره

اكثر علماى اهل سنت معتقدند كه بخشى از آيات، در قرآن ضبط نشده و از قرائت ساقط شده است و اين گونه آيات را نسخ شده مى نامند. بنابراين، تلاوت قسمتى از آيات قرآن نسخ شده است و اينان رواياتى را كه دلالت مى كند: «در عصر پيامبر قرآن ديگرى بود»، به همان گفتار و پندارشان شاهد و گواه مى گيرند، اين است كه بر خود لازم مى دانيم در اين جا قسمتى از اين روايت ها را مورد بحث و بررسى قرار دهيم و صحت و سقم آن ها را روشن سازيم، چه آن كه پذيرفتن اين روايات كه دلالت بر نسخ تلاوت مى كنند، مستلزم پذيرفتن مسئله تحريف است.

اما روايات نسخ تلاوت … ص: 256

1- ابن عباس نقل نموده است كه عمر در بالاى منبر گفت: خداوند، محمد (ص) را به حق فرستاد و بر وى كتابى نازل نمود و از آياتى كه خداوند نازل نمود، آيه رجم است كه ما آن را خوانديم و فهميديم و بر طبق همان آيه بود كه رسول خدا زنا كننده را سنگسار نمود و بعد از وى ما نيز همين روش را پيش كشيديم ولى مى ترسم كه دورانى بر اين امت بگذرد كه گوينده اى بگويد: به خدا سوگند! آيه رجم را در قرآن پيدا نمى كنم و به وسيله ترك نمودن حكمى كه خدا فرستاده است، به ضلالت بيفتند.

عمر آن گاه گفت: آرى، حكم رجم در كتاب خدا براى هر مرد و زنى كه با داشتن همسر زنا كند، ثابت است و از آياتى كه ما در قرآن مى خوانديم، اين آيه بود: «لا ترغبوا عن آبائكم فانّه كفر بكم ان بيان درمسائل قرآن، ص: 257

ترغبوا عن آبائكم» «1» يا

بدين صورت بود كه: «انّ كفرا بكم أن ترغبوا عن آبائكم». «2»

سيوطى مى گويد: ابن اشته در كتاب المصاحف از ليث بن سعد چنين آورده است: اول كسى كه قرآن را جمع آورى نمود، ابو بكر بود و زيد براى وى نوشت: عمر نيز آيه رجم را آورد تا در قرآن ضبط شود ولى چون تنها بود، شاهد و گواهى بر آيه بودن آن نداشت، زيد نپذيرفت و ضبطش نكرد. «3»

مؤلف: آيه رجمى كه از عمر وارد گرديد و از وى پذيرفته نشد، به چند صورت نقل شده است:

يكى اين كه «اذا زنى الشّيخ و الشّيخة فارجموهما البتّة نكالا من اللّه و اللّه عزيز حكيم» «4» و ديگرى اين كه «الشيخ و الشّيخة فارجموهما البتّة بما قضيا من اللّذّة» و صورت سوم اين كه «انّ الشّيخ و الشّيخة اذا زنيا فارجموهما البتّة» به هر صورت در قرآنى كه فعلا در دسترس مسلمانان است، آيه اى كه حكم رجم از آن استفاده شود، وجود ندارد و اگر اين روايت صحيح باشد، لابد آيه رجم از قرآن ساقط شده است.

2- طبرانى با سند موثق و مورد اعتماد از عمر بن خطاب نقل نموده كه قرآن داراى يك ميليون و بيست و هفت هزار حرف است. «5» در حالى كه قرآن موجود به يك سوم آن هم نمى رسد و بنابراين روايت، بيش از دو ثلث قرآن از بين رفته است.

3- باز ابن عباس از عمر نقل مى كند كه خداوند، محمد (ص) را مبعوث كرد و با وى كتابى فرستاد كه آيه رجم جزء آيات آن بود و طبق مضمون همان آيه رسول خدا زنا كننده را سنگسار نمود و ما

نيز بعد از وى به همين روش عمل كرديم، سپس عمر گفت: ما در قرآن اين آيه را مى خوانديم «و لا ترغبوا عن آبائكم فانّه كفر بكم» «انّ كفرا بكم ان ترغبوا عن آبائكم». «6»

4- نافع نقل مى كند كه ابن عمر مى گفت: حتما از شماها كسانى خواهند گفت كه من همه قرآن را فرا گرفته ام ولى او چه مى داند كه همه قرآن كدام است زيرا قسمت زيادى از قرآن از بين رفته

__________________________________________________

(1) از پدران تان اعراض نكنيد زيرا اعراض نمودن از پدران با كفر يكسان است.

(2) صحيح بخارى، 8/ 26 صحيح مسلم، 5/ 116.

(3) اتقان، 2/ 101.

(4) اگر پيرمرد و يا پيرزنى زنا كند، حتما سنگسارش كنيد كه عقوبتى است از سوى پروردگار و خداوند عزيز و حكيم.

(5) اتقان، 1/ 121. […]

(6) مسند احمد، 1/ 47.

بيان درمسائل قرآن، ص: 258

است، اين است كه بايد بگويد: من از قرآن آن چه را كه در ظاهر وجود دارد، فرا گرفته ام. «1»

5- عروة بن زبير از عايشه نقل مى كند كه او مى گفت: در دوران رسول خدا (ص) سوره احزاب دويست آيه خوانده مى شد ولى چون عثمان قرآن ها را نوشت از آن سوره به جز آن چه فعلا موجود است، به دست ما نيامد. «2»

6- حميده دختر ابو يونس نقل مى كند كه: پدرم هشتاد سال داشت، اين آيه را از مصحف عايشه براى من چنين خواند: «انّ اللّه و ملائكته يصلّون على النّبىّ يا ايّها الّذين آمنوا صلّوا عليه و سلّموا تسليما و على الّذين يصلون الصّفوف الاوّل». حميده مى گويد: اين جريان در وقتى بود كه هنوز عثمان قرآن ها را تغيير نداده بود. «3»

7- ابو حرب بن اسود از پدرش نقل

مى كند كه ابو موسى اشعرى از قراء بصره دعوت نمود، سيصد نفر كه همه قاريان قرآن بودند، در نزد وى حاضر گشتند، ابو موسى خطاب به آنان چنين گفت: شما مردان نيك و قاريان اهل بصره هستيد، قرآن بخوانيد و آرزوها را طولانى نكنيد تا قلب شما را قساوت فرا نگيرد! چنان كه امت هاى گذشته در اثر آرزوهاى دور و دراز كه در دل هايشان جا داده بودند، به بيمارى قساوت قلب مبتلا شدند، آن گاه گفت: ما در قرآن سوره اى مى خوانديم كه از نظر طولانى بودن و شدت لحن آياتش، مانند سوره برائت مى دانستيم و من آن سوره را فراموش كرده ام، به جز اين آيه كه خداوند مى فرمايد: «لو كان لابن آدم و اديان من مال لابتغى واديا ثالثا و لا يملأ جوف ابن آدم الّا التّراب» «4» باز سوره اى را در قرآن مى خوانديم كه شبيه يكى از «مسبحات» بود و آن را نيز فراموش كرده ام و تنها اين آيه را به ياد دارم: «يا ايّها الّذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون فتكتب شهادة فى اعناقكم فتسألون عنها يوم القيامة». «5»

8- زر مى گويد: ابى بن كعب به من گفت: زر! سوره احزاب را چند آيه مى دانى؟ گفتم: هفتاد و سه آيه، گفت: نه، بلكه اين سوره مانند بقره يا بيش تر از آن بود. «6»

__________________________________________________

(1) اتقان، 2/ 40- 41.

(2) همان، 2/ 40- 41.

(3) همان، 2/ 100.

(4) اگر پسر آدم دو دشت پهناور پر از ثروت داشته باشد، آرزوى دشت سومى را خواهد نمود و شكم پسر آدم را به جز خاك، چيزى پر نخواهد كرد.

(5) كسانى كه ايمان آورده ايد، چرا آن چه را كه عمل نمى كنيد،

مى گوييد كه گفتار بى عمل، شهادتى عليه شما نوشته مى شود و روز قيامت مورد سؤال و مؤاخذه قرار خواهيد گرفت. صحيح مسلم، 3/ 100.

(6) منتخب كنز العمال در حاشيه مسند احمد، 2/ 43.

بيان درمسائل قرآن، ص: 259

9- ابن ابى داود و ابن انبارى از ابن شهاب نقل مى كنند كه وى گفت: به ما رسيده است كه قرآن بيش تر از آن چه در دست ماست، نازل شده بود ولى علما و قاريان كه حافظ قرآن بودند، در جنگ يمامه كشته شدند و در نتيجه قسمت زيادى از قرآن كه نوشته نشده بود، به دست ما نرسيد. «1»

10- عمر از عايشه نقل مى كند كه وى مى گفت: اين آيه نيز جزء آيات ديگر قرآن بود: «عشر رضعات معلومات يحرمن» «2» سپس اين آيه با آيه «خمس معلومات» نسخ شد و هر دو آيه حتى بعد از در گذشت رسول خدا (ص) نيز تا مدتى در كنار ساير آيات قرآن خوانده مى شد. «3»

11- مسور بن مخرمة نقل مى كند كه عمر بن عبد الرحمان بن عوف گفت: آيا تو نيز آيه «ان جاهدوا كما جاهدتم اوّل مرّة» «4» را در قرآن پيدا نمى كنى همان طور كه ما پيدا نمى كنيم؟! عبد الرحمان در پاسخ عمر گفت: اين آيه نيز مانند آيات ديگرى از بين رفته است. «5»

12- ابو سفيان كلاعى مى گويد: مسلمة بن مخلد انصارى روزى به آنان گفت: از آن دو آيه اى كه جزء قرآن بوده ولى در قرآن ضبط نشده است، به من خبر بدهيد! هيچ يك از آنان حتى ابو الكنود سهد بن مالك نيز كه در ميان آن ها بود، نتوانست آن دو آيه را بخواند، ابن مسلمة اين

دو آيه را خواند: «انّ الّذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبيل اللّه باموالهم و انفسهم ألا ابشروا انتم المفلحون. و الّذين آووهم و نصروهم و جادلوا عنهم القوم الّذين غضب اللّه عليهم اولئك لا تعلم نفس ما أخفى لهم من قرّة أعين جزاء بما كانوا يعملون» «6» و باز با اسنادى چند آمده است كه دو سوره به نام سوره «خلع» و سوره «حفد» در مصحف ابن عباس و ابى بن كعب وجود داشته كه از آيات آن دو سوره است:

«اللّهمّ انّا نستعينك و نستغفرك و نثنّى عليك و لا نكفرك و نخلع و نترك من يعجزك. اللّهمّ ايّاك نعبد

__________________________________________________

(1) همان، 2/ 50.

(2) ده بار شير خوردن كه معلوم و حتمى باشد نشر حرمت مى كند.

(3) صحيح مسلم، 4/ 167.

(4) اگر جنگيديد! همان طور كه دفعه اول جنگيديد.

(5) اتقان، 2/ 42.

(6) كسانى كه ايمان آوردند و هجرت كردند، در راه خدا با جان ها و ثروت هاى خويش جهاد نمودند، مژده باد بر شما كه رستگارانيد. و كسانى كه به آنان جا دادند و كمك شان نمودند و در برابر افراد مورد غضب خداوند از آنان دفاع نمودند، آن ها كسانى هستند كه هيچ كس نمى داند چه نعمت هايى كه سبب روشنايى چشم است براى آنان آماده گرديده است اين نعمت ها، جزا و پاداش اعمالى است كه آن ها انجام داده اند. اتقان، 2/ 42.

بيان درمسائل قرآن، ص: 260

و لك نصلّى و نسجد و اليك نسعى و نحفد نرجو رحمتك و نخشى عذابك انّ عذابك بالكافرين ملحق» «1» اين بود قسمتى از رواياتى كه با آن ها به نسخ تلاوت پاره اى از آيات قرآن استدلال شده است.

در اين مورد روايات ديگرى

وجود دارد كه آوردن همه آن ها لزومى ندارد.

پاسخ: نسخ تلاوت قسمتى از آيات قرآن و اسقاط آن از قرائت عينا همان تحريف و تنقيص قرآن مى باشد، همان طور كه تحريف قرآن مورد قبول نبود، نسخ تلاوت نيز خالى از اشكال نيست زيرا اين نسخ يا به وسيله خود پيامبر (ص) بوده است و يا به وسيله افرادى كه بعد از وى زعامت و رياست مسلمانان را به دست گرفتند.

نظريه اول: يعنى وقوع نسخ از خود پيامبر (ص) محتاج به دليل و گواه قطعى است و با اين روايات متزلزل نمى توان آن را اثبات نمود زيرا به عقيده تمام دانشمندان، قرآن با خبر واحد قابل نسخ نيست و عده اى از آنان در كتب اصول و كتب ديگر بر اين مطلب تصريح نموده اند. «2» بلكه به عقيده گروهى از علما مانند شافعى و پيروان وى و آنان كه از ظاهر قرآن پيروى مى كنند، نسخ قرآن با سنت و اخبار قطعى نيز جايز نمى باشد و بنا به نقلى، احمد بن حنبل نيز بر همين عقيده بوده است و گروهى ديگر، گرچه نسخ قرآن را با اخبار متواتر و يقين آور جايز مى دانند ولى مى گويند چنين جريانى به وقوع نپيوسته است. «3»

با اين حال و با در نظر گرفتن نظريات دانشمندان، چگونه مى توان با چنين رواياتى كه مجموع آن ها خبر واحد مى باشد، وقوع نسخ را به خود پيامبر (ص) نسبت داد؟ علاوه بر اين نسبت نسخ به خود پيامبر با مضمون روايات ديگر مخالف است كه آن ها مى گويند، اسقاط پاره اى از آيات بعد از پيامبر واقع شده است.

اما نظريه دوم يعنى عقيده به نسخ تلاوت به اين معنى كه بعد

از پيامبر به وسيله حاكمان و حكومت هاى وقت، تلاوت بعضى از آيات قرآن تحريف شده، اين همان عقيده به تحريف قرآن است كه هر كس به اين معنا معتقد باشد، در واقع به تحريف قرآن معتقد است، بنابراين اكثر علماى

__________________________________________________

(1) پروردگارا! ما از تو استعانت مى جوييم و بر تو استغفار مى كنيم و به تو ثنا مى گوييم و بر تو كفر نمى ورزيم و كسانى را كه تو را معصيت كنند، ترك نموده، از خود دور مى كنيم. پروردگارا! به تو عبادت مى كنيم و براى تو نماز مى خوانيم و سجده مى كنيم و براى تو كوشش نموده و به تو پناه مى آوريم، به رحمت تو اميدواريم و از عذاب تو ترسان زيرا عذاب تو به كفار شامل است. اتقان، 1/ 112- 113. […]

(2) الموافقات، شاطبى، 3/ 106.

(3) الاحكام فى اصول الاحكام، آمدى، 3/ 217.

بيان درمسائل قرآن، ص: 261

اهل سنت كه به نسخ تلاوت معتقدند، بدون توجه مسئله تحريف را نيز پذيرفته اند. روى همين اصل مى توان گفت كه گروه كثيرى از علماى اهل سنت به تحريف قرآن معتقد مى باشند، زيرا آن ها به نسخ تلاوت آيات قرآن معتقد هستند، اعم از اين كه حكم آن آيه ها نيز نسخ شود يا نشود. چنان كه عده اى از علما و اصوليين اهل سنت در اين حكم ترديد كرده اند كه: آيا شخص جنب مى تواند آياتى را كه تلاوت آن ها نسخ شده است، بخواند يا نه و آيا شخص بدون وضو مى تواند به آن آيات دست بزند يا نه و عده اى از آن ها در اين باره حكم قطعى داده اند كه قرائت و لمس نمودن آيات نسخ شده، براى اين افراد جايز نيست.

اين نيز گواه ديگرى است

بر اين كه آنان به نسخ قسمتى از آيات قرآن و در نتيجه به تحريف قرآن معتقدند. آرى، تنها عده اى از معتزلى ها به عدم نسخ تلاوت قائل شده و آن را مردود دانسته اند. «1»

با اين توضيح و بيان: روشن شد كه بيش تر علماى اهل سنت به واسطه عقيده به نسخ تلاوت، تحريف را نيز پذيرفته اند.

ولى جاى تعجب اين است كه يك عده از علماى اهل سنت چنين نسبت را مردود و علماى خودشان را از اين عقيده تبرئه كرده اند. حتى آلوسى مرحوم طبرسى را كه قول به تحريف را تنها به حشويه نسبت داده است تكذيب مى كند و مى گويد: هيچ يك از علماى اهل سنت عقيده به تحريف نداشته است.

اعجاب انگيزتر اين كه: او عقيده به تحريف را به علما و دانشمندان شيعه نسبت مى دهد و مى گويد: از ظاهر گفتار علماى شيعه، عقيده به تحريف استفاده مى شود تا آن جا كه طبرسى مجبور شده به مقام دفاع از آنان بيايد، عقيده فاسدشان را پرده پوشى كند. «2»

در صورتى كه ما قبلا روشن ساختيم كه علما و محققين شيعه تحريف قرآن را شديدا انكار مى كنند و عدم تحريف در ميان آنان از مسائلى است كه مورد اتفاق و اتحاد علماى شيعه مى باشد، حتى خود طبرسى رأى و استدلال سيد مرتضى را كه با بهترين و محكم ترين دليل، نظريه تحريف را رد مى كند، در كتاب خود مفصلا نقل كرده است. «3»

__________________________________________________

(1) الاحكام فى اصول الاحكام، آمدى، 3/ 201- 302.

(2) روح المعانى، 1/ 24.

(3) مجمع البيان، 1/ 15.

بيان درمسائل قرآن، ص: 262

دلايل عدم تحريف قرآن … ص: 262

1- تحريف از نظر قرآن … ص: 262

آيات دالّ بر عدم تحريف قرآن … ص: 262

مباحثى كه در فصول پيش ياد آورى گرديد، در واقع مقدمه بحث تحريف بود و اينك

بعد از اين، به دلايل عدم تحريف قرآن مى پردازيم و در اين فصل تنها به آياتى چند از قرآن كه به عدم تحريف قرآن دلالت دارند، اكتفا مى كنيم.

به طورى كه قبلا اشاره كرديم، تحريف به معناى تنقيص و اسقاط قسمتى از آيات اصلا راهى به قرآن ندارد و تحريف بدين معنى از نظر قرآن مردود است و ما بعضى از آن آيات را كه اساس و شالوده عقيده به تحريف را درهم مى ريزد، در اين جا مى آوريم:

آيه اول:

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ. «1»

ماييم كه ذكر (قرآن) را فرو فرستاديم و به يقين آن را حفظ خواهيم نمود.

اين آيه به صراحت دلالت دارد كه قرآن از تحريف محفوظ مانده و تا ابد نيز مصون خواهد ماند و خداوند در برابر تحريف كنندگان از كتاب خود دفاع خواهد كرد. جباران و ستمگران نخواهند توانست، دست خيانت به سوى قرآن ببرند و آن را ملعبه خويش قرار داده و به دلخواه خود در آن

__________________________________________________

(1) حجر/ 9.

بيان درمسائل قرآن، ص: 263

تغيير و تبديل به وجود بياورند.

طرفداران نظريه تحريف اين آيه را چند نوع تأويل و توجيه كرده اند:

1- مى گويند: منظور از «ذكر» كه در اين آيه به كار رفته است، خود پيامبر است نه قرآن، زيرا در آيه هاى ديگر كلمه «ذكر» در باره خود پيامبر به كار رفته است آن جا كه مى فرمايد:

قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً. رَسُولًا يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللَّهِ «1» [در حقيقت]، خداوند چيزى را كه مايه تذكر است بر شما نازل كرده، رسولى به سوى شما فرستاده كه آيات روشن خدا را بر شما تلاوت كند.

مى بينيم منظور از ذكر

در اين آيه شريفه رسول خداست و معناى آن چنين است كه ما پيامبر را فرستاديم و او را از شر اشرار محفوظ خواهيم داشت.

پاسخ: اين تأويل، باطل و نادرست است زيرا كلمه «تنزيل» و «انزال» كه در آن دو آيه به كار رفته، به معناى نازل نمودن مى باشد و اين كلمه دلالت دارد بر اين كه منظور از «ذكر» در هر دو آيه قرآن است نه پيامبر و اگر منظور از «ذكر» پيامبر بود، كلمه «ارسال» و مشابه آن به كار مى رفت كه به معناى فرستاده است نه تنزيل و انزال.

اگر فرض كنيم كه اين گفتار در آيه دوم درست است و منظور از «ذكر» در آن آيه رسول خداست، در آيه اول كه مورد بحث است مسلما اين طور نيست و نمى توان گفت كه منظور از «ذكر» در آيه «حفظ» (حجر/ 9) نيز پيامبر است زيرا سه آيه قبل از آن، اين آيه شريفه واقع شده است:

وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ. «2»

كفار و مشركين گفتند: اى كسى كه ذكر (قرآن) بر او نازل شده، مسلما تو ديوانه اى.

در اين آيه، خطاب بر پيامبر شده كه ذكر بر وى فرود آمده است و منظور از ذكر در اين آيه شريفه قرآن است. با در نظر گرفتن اين معنا جاى ترديد باقى نمى ماند كه منظور از ذكر در سه آيه بعدى نيز قرآن است نه پيامبر.

2- مى گويند: منظور از حفظ قرآن در اين آيه شريفه، مصونيت قرآن از قدح و ايراد و ثابت بودن تعاليم و مفاهيم عاليه آن است، نه مصونيت قرآن از تحريف و اسقاط پاره اى از آيات

آن.

پاسخ: اين گفتار از گفتار اول ضعيف تر و بطلانش روشن تر است زيرا: اگر منظور آنان اين باشد

__________________________________________________

(1) طلاق/ 10، 11.

(2) حجر/ 6.

بيان درمسائل قرآن، ص: 264

كه خداوند در اين آيه مصونيت قرآن را از انتقاد و ايراد كفار تضمين كرده است، بطلان آن جاى شك و ترديد نيست، چون قرآن از انتقاد مصون نمانده است بلكه ايراد و انتقاد كفار نسبت به قرآن بيش از حد شمارش است، پس اين آيه حتما متوجه اين جهت نيست.

و اگر منظورشان اين باشد كه چون داراى روش مستقيم و صحيح و تعاليم محكم و اصيل و داراى دلايل قوى و متقن است و بدين جهت سطح قرآن بالاتر از آن است كه دست انتقاد و ايراد به ساحت آن لطمه و خدشه اى وارد سازد و مقام قرآن برتر از آن است كه شك و ترديد افراد، كوچك ترين اثرى در آن بگذارد اين مطلبى است درست و صحيح، ولى بايد توجه نمود كه اين نوع مصونيت كه به معناى استحكام دليل و استقامت روش و ثبات حقايق آن مى باشد از اول با خود قرآن بوده و ذاتى است، نه اين كه بعد از نازل شدن از سوى خدا به آن متوجه شده است ولى مصونيتى كه از اين آيه استفاده مى شود، مصونيت ذاتى نيست، بلكه مصونيتى است كه بعد از نازل شدن، خداوند آن را از تحريفات مصون و محفوظ بدارد. بنابراين، مصونيت ذاتى كه همان استحكام ذاتى است، هيچ ارتباطى با مفهوم آيه مورد بحث ندارد زيرا:

اولا: خود قرآن با اين امتيازات و جهات خاصى كه ذاتا و از اول از آن برخوردار مى باشد، در برابر انتقادات،

مدافع و حافظ خود بوده و پاسخگوى ايرادات خواهد بود و از اين لحاظ احتياج به يك حافظ خارجى ندارد.

ثانيا: اين آيه شريفه حفظ قرآن را پس از نازل شدن آن، تضمين مى كند نه در حالت نزولش، تا منظور از حفظ و مصونيت، استحكام و استقامت دلايل آن باشد.

3- مى گويند: درست است كه اين آيه بر مصونيت قرآن از تحريف دلالت دارد ولى كدام قرآن؟

چون ممكن است منظور از آن تنها قرآنى باشد كه نزد حضرت ولى عصر (ع) است نه همه قرآن ها زيرا از ظاهر اين آيه كليت و عموميت استفاده نمى شود.

پاسخ: اين احتمال از دو احتمال گذشته ضعيف تر است زيرا قرآن بايد در ميان اجتماع و در نزد مردم كه به آن نيازمند هستند، محفوظ و مصون از تحريف باشد نه در نزد امام زمان (ع) زيرا محفوظ ماندن قرآن در نزد وى به مانند محفوظ بودن آن در لوح محفوظ است يا در پيش يكى از فرشتگان خدا و اين گفتارى است بسيار سست و غير قابل قبول و شباهت زيادى به گفتار كسى دارد كه بگويد: من هديه اى به شما فرستادم ولى آن را در نزد خود يا در نزد يكى از دوستانم محفوظ داشته ام.

شگفت انگيزتر اين كه آنان مى گويند: منظور آيه مصونيت يك قرآن است، از ميان تمام قرآن ها، بيان درمسائل قرآن، ص: 265

نه همه قرآن ها. گويا اين افراد خيال مى كنند كه منظور از «ذكر» قرآنى است كه در روى كاغذها نوشته شده، خوانده مى شود و داراى انواع و مصاديق مختلفى مى باشد، در صورتى كه اين مطلب واقعيت ندارد، بلكه منظور از «ذكر» كلام خدا و آن قرآن واقعى و آسمانى

است كه به رسول خدا (ص) فرود آمده است و اين قرآن هاى ظاهرى، حاكى، بازگو كننده و نشان دهنده آن هستند زيرا قرآن هاى ظاهر و مطبوع، اوراقى است كه به تدريج كهنه و فرسوده شده و از بين مى روند، قابل دوام و بقا نيستند و هميشگى نمى باشند تا مورد توجه و هدف اين آيه قرار بگيرند و به وسيله آن مصونيت قرآن بدين معنى براى هميشه تضمين شود بلكه منظور از «ذكر» قرآن واقعى بوده، منظور از حفظ و مصونيت آن نيز، مصون و محفوظ ماندن آن از دستبرد خائنان و بدعت گذاران است، بدين صورت كه هميشه در دسترس تمام افراد بشر باشد ولى در عين حال حتى آيه اى از آن ساقط نشود.

اين گفتار به مانند آن است كه بگوييم: فلان قصيده محفوظ است و منظور از محفوظ بودن قصيده تغيير نيافتن و از بين نرفتن آن خواهد بود به طورى كه هم مى تواند آن را عينا به دست آورد.

4- گرچه شبهات و ايرادهاى قبلى را كه در باره دلالت اين آيه بر عدم تحريف نپذيرفتيم و هر يك را پاسخ داديم ولى شبهه ديگر نيز به استدلال با اين آيه متوجه است كه با وجود آن شبهه، دلالت اين آيه بر عدم تحريف مشكل خواهد بود و آن شبهه اين است:

اگر طرفداران تحريف قرآن در خود اين آيه نيز كه جزئى از قرآن است، احتمال تحريف بدهند، استدلال نمودن با اين آيه بر عدم تحريف قرآن صحيح و اطمينان آور نخواهد بود، زيرا اثبات عدم تحريف در قرآن با آيه اى كه در خود آن احتمال تحريف وجود دارد، مستلزم «دور» بوده، اثبات مطلبى

است با خود آن كه بطلان چنين استدلالى، مسلم و بديهى است ولى بايد توجه داشت كه اين ايراد بر كسانى متوجه است كه عترت طاهره و اهل بيت پيامبر (ص) را از مقام خلافت الهى معزول و بركنار نموده، بر گفتار و اعمال آنان اعتماد نمى كنند، اين گونه افراد جواب صحيح و قانع كننده اى در برابر اين ايراد ندارند. اما كسانى كه اهل بيت را حجت خدا و همدوش با قرآن و پشتيبان و پشتوانه آن مى دانند و به گفتار آنان اعتماد و تكيه مى كنند، از اين گونه ايرادات و شبهات محفوظ و مصون هستند زيرا به عقيده آنان استدلال نمودن اهل بيت پيامبر با قرآن موجود و تأييد نمودن آنان همين قرآن را دليل و گواه بر حجيت، مدركيت، عدم تحريف و تغيير آن مى باشد. و اگر فرضا تحريف هم شده باشد، با امضا و تأييد اهل بيت اين تحريف جبران گرديده، باز حجيت و مدركيت قرآن تثبيت و تحكيم مى شود. بيان درمسائل قرآن، ص: 266

آيه دوم:

وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ. لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ «1» و اين قرآن، كتابى است قطعا شكست ناپذير كه هيچ گونه باطلى نه از پيش رو و نه از پشت سر به سراغ آن نمى آيد، چرا كه از سوى خداوند حكيم و شايسته ستايش نازل شده است.

اين آيه شريفه قرآن مجيد را از انواع و اقسام باطل، پاك و به دور معرفى مى كند.

زيرا اگر در كلامى «نفى» متوجه طبيعت و موجوديت چيزى گردد، تمام افراد و مصاديق آن را نفى خواهد كرد و اين آيه نيز طبيعت بطلان

را از دامن مقدس قرآن زدوده و نفى كرده است.

بنابراين هيچ گونه بطلان كه تحريف نيز يكى از مصاديق آن است، نمى تواند به ساحت قدس قرآن راه يابد.

اشكال: طرفداران تحريف از اين دليل چنين جواب داده اند كه: هدف آيه بيان مصونيت قرآن از تناقض در احكام و نفى كردن دروغ و بطلان از اخبار آن است و به اين گفتار با روايت على بن ابراهيم قمى استشهاد مى كنند كه وى در تفسير خود از امام باقر (ع) آورده است كه: «قرآن نه به وسيله تورات، انجيل و زبور كه پيش از آن بودند باطل مى شود و نه بعد از آن كتابى خواهد آمد كه به وسيله آن باطل شود.»

و در مجمع البيان نيز از امام صادق (ع) نقل شده است كه: «در اخبار قرآن از گذشتگان، باطل و دروغى نيست و به اخبار آن، از آيندگان نيز خلاف و بطلانى راه ندارد.»

پاسخ: اين گفتار در معناى آيه صحيح نيست زيرا اين دو روايت كه بدان ها استشهاد مى شود بر اين امر، دلالت ندارند كه منظور از بطلان تنها دروغ در اخبار و يا نسخ به وسيله كتاب هاى قبلى و بعدى باشد بلكه اين دو روايت تنها بعضى از مصاديق و اقسام بطلان را كه به قرآن راه ندارد، بيان مى كنند و مخصوصا اگر روايات ديگرى را «2» كه بر عموميت و وسعت معانى قرآن از نظر مفهوم و زمان و مكان دلالت دارند، در نظر بگيريم، حقيقت كاملا روشن مى شود كه منظور آيه شريفه اين است كه قرآن در تمام اعصار و قرون از هر نوع بطلان و از تحريف كه يكى از روشن ترين و بارزترين

اقسام و مصاديق بطلان است، به دور و منزه و پاك است.

گواه اين كه: تحريف از مصاديق و اقسام باطل ساختن چيزى است و قرآن آن را از ساحت

__________________________________________________

(1) فصلت/ 41، 42.

(2) قسمتى از اين روايات را در بخش «فضيلت قرآن» آورده ايم، به آن جا مراجعه شود.

بيان درمسائل قرآن، ص: 267

خودش نفى نموده است، اين است كه: همين آيه شريفه، قرآن را با عزت و غلبه و پيروزى توصيف نموده است و لازمه و مقتضاى غلبه و پيروزى و عزت هر چيز، به اين است كه از تغيير و ضايع شدن و از دست دادن حقيقت هويت خويش مصون و محفوظ باشد ولى اگر بگوييم كه منظور از بطلان در آيه كريمه فقط تناقض و كذب است، اين معنى با عزت و پيروزى كه قرآن با آن توصيف شده است، تناسبى ندارد و نمى تواند معناى صحيح و زنده اى براى اين آيه باشد.

2- تحريف از نظر سنت و احاديث روايات ثقلين و تحريف قرآن … ص: 267

اشاره

اولين دليل بر عدم تحريف قرآن، آيات خود قرآن بود كه بخشى از آيات قرآن بر مصونيت قرآن از تحريف دلالت دارند و ما دو نمونه از اين آيات را در فصل پيش آورديم و به توضيح آن ها پرداختيم.

دومين دليل بر عدم تحريف، روايات و اخبار «ثقلين» است كه از رسول خدا نقل شده است.

منظور از اخبار «ثقلين» گروه احاديثى است كه رسول خدا (ص) در اين احاديث «عترت» يعنى اهل بيت و «قرآن» را جانشين خود معرفى فرموده و اين كه اين دو همدوش و غير قابل انفكاك از يكديگرند و بر مسلمانان فرض و واجب است كه از آن دو پيروى كنند و آن ها را از هم جدا نسازند.

اين گونه روايات

از طريق شيعه و سنى فراوان نقل شده است. «1» با مضمون اين احاديث به دو شكل و طريق مى توان بر عدم تحريف قرآن استدلال نمود:

شكل اول استدلال: قائل شدن به تحريف قرآن مستلزم اين است كه امت اسلامى نتواند به قرآن تمسك جويد و از آن پيروى كند زيرا در صورت تحريف، قسمتى از قرآن از بين رفته و از حجيت و مدرك بودن ساقط شده است، در صورتى كه وجوب تبعيت از قرآن و تمسك به آن كه صريح اخبار ثقلين است تا روز قيامت باقى و پابرجاست.

از اين جا كشف مى كنيم و بر ما يقين حاصل مى شود كه قول به تحريف باطل و قابل اعتبار نمى باشد.

توضيح اين كه: روايات «ثقلين» بر اقتران و همدوش بودن عترت و كتاب و بر بقاى آن دو، تا روز رستاخيز دلالت مى كند.

__________________________________________________

(1) اسناد اين حديث را در بخش تعليقات، شماره (1) مطالعه فرماييد.

بيان درمسائل قرآن، ص: 268

بنابراين بايد، هم شخصى از افراد عترت تا روز قيامت پيوسته در ميان مردم باشد و هم قرآن، تا هر دو براى هميشه و تا رستاخيز، قرين و همدوش و پشتوانه يكديگر، هادى و راهنماى امت باشند تا در روز قيامت به پيشگاه پيامبر وارد شوند.

آرى، بايد آن دو در جامعه با هم وجود داشته باشند تا همان طور كه رسول خدا در اين احاديث اشاره فرموده است، تبعيت از آن ها موجب هدايت و سعادت امت اسلامى شده، مسلمانان را از ضلالت و گمراهى، تاريكى و بدبختى مصون و محفوظ بدارد.

اين نيز روشن است كه تمسك به عترت و تبعيت از آنان با دوست داشتن آنان و پيروى نمودن

از راه، روش و دستوراتشان خواهد بود.

و اين گونه تبعيت و پيروى نيز موقوف و وابسته به درك حضور و ديدن خود امام و به سخن گفتن با وى نمى باشد زيرا درك كردن خود امام براى همه افراد در زمان حضور خود امام هم ممكن نبود تا چه رسد به دوران غيبت وى.

آن چه كه مى گويند: در زمان غيبت نيز بايد لااقل عده مخصوص و معينى به حضور امام راه يافته و با وى ارتباط داشته باشند. گفتارى است بى اساس و ادعايى است بدون دليل زيرا پيروى نمودن از گفتار و روش امام يك نوع ارتباطى است كه اين ارتباط هميشه در ميان شيعه ها با امام شان برقرار مى باشد، يعنى شيعيان در زمان غيبت نيز با امام شان مربوط بوده، او را دوست داشته، پيرو اوامر و دستورات وى مى باشند كه از جمله دستورات اوست. مراجعه كردن به راويان احاديث و ناقلان اخبار اهل بيت و متخصصين آن كه شيعه هميشه در حوادث و پيشامدهاى جديد به آنان مراجعه مى كنند و نظر پيشوايانشان را در باره اين رويدادها از آنان سؤال نموده و فرا مى گيرند.

اما مسئله تمسك به قرآن چون بدون دسترسى به قرآن واقعى امكان پذير نيست. اين است كه بايد قرآن هميشه در ميان مسلمانان موجود بوده، در دسترس آنان باشد تا بتوانند بر آن تمسك نموده، از آن پيروى كنند و از ضلالت و گمراهى نجات يابند. از اين گفتار و بيان چنين بر مى آيد آن چه كه مى گويند: قرآن آسمانى و واقعى در نزد امام زمان (ع) موجود و محفوظ مى باشد، مطلبى است نادرست. زيرا وجود واقعى قرآن در آسمان ها و يا در نزد

امام غايب تمسك نمودن به قرآن را براى مسلمانان ميسور نمى كند بلكه بايد قرآن در دسترس مردم باشد، مراجعه نمودن مردم به آن براى هميشه و براى همه ممكن و ميسور باشد.

اين بود خلاصه استدلال بر عدم تحريف قرآن با حديث ثقلين از طريق اول. بيان درمسائل قرآن، ص: 269

اشكال: در رد اين استدلال مى گويند كه اخبار «ثقلين» گرچه بر عدم تحريف قرآن دلالت مى كنند ولى اين دلالت اختصاص به آيات احكام و فقهى قرآن دارد نه همه آيات قرآن زيرا آيات فقهى قرآن است كه مسلمانان بايد به آن ها تمسك كنند و اما ساير آيات قرآن كه تمسك به آن ها لزومى ندارد، احاديث ثقلين به اين سلسله آيات ارتباطى ندارد و تحريف را از اين قبيل آيات نفى نمى كند.

پاسخ: به نظر ما اين گفتار پايه محكم و اساسى ندارد زيرا خداوند تمام آيات قرآن را براى هدايت و راهنمايى بشر فرستاده است و همه آيات قرآن، انسان را به سوى سعادت جاودانى و كمال انسانى رهبرى مى كند و در اين هدف و جهت گيرى فرقى در ميان آيات قرآن وجود ندارد چنان كه در بيان فضيلت قرآن گفتيم كه آيات قرآن گرچه در مواردى كه به ظاهر صورت داستان و قصه دارند ولى باطن آن ها موعظه راهنمايى، عبرت و وسيله هدايت است يا حكمى از احكام خدا را در بر دارد، بنابراين، همه آيات قرآن مورد استناد و تمسك مسلمين است و نه فقط آيات فقهى قرآن.

علاوه بر اين، كسانى كه قائل به تحريفند، اكثر آنان تحريف را تنها در آيات مربوط به بحث ولايت و مشابه آن مى دانند، در صورتى كه آيات ولايت

نيز لازم التمسك و لازم التبعية است و آيات لازم التمسك هم طبق اخبار «ثقلين» به هيچ وجه قابل تحريف نبوده، همان طور كه توضيح داده شد، از تحريف و تغيير مصون و محفوظ مى باشد.

شكل دوم استدلال: شكل و راه دوم در استدلال با اخبار «ثقلين» بر عدم تحريف قرآن، اين است كه اعتقاد به تحريف قرآن موجب سقوط قرآن از حجيت و از اعتبار و مدركيت است و كسانى كه به تحريف قائل هستند، در تمسك نمودن به قرآن موجود بايد به ائمه هدى (ع) مراجعه نموده، در صورت تأييد و امضاى آنان از قرآن فعلى تبعيت كنند و به عبارت ساده تر: در صورت وقوع تحريف، حجيت و اعتبار قرآن موجود موقوف و منوط بر امضاى اهل بيت خواهد بود ولى از اخبار متواتر «ثقلين» چنين بر مى آيد كه خود قرآن يك حجت و مدرك مستقل و يكى از دو مرجع اصيل اسلامى است يكى قرآن و ديگرى اهل بيت كه از اين دو مدرك بايد مستقلا پيروى شود و از آن روايت چنين استفاده مى شود كه قرآن «ثقل اكبر» و بزرگ ترين حجت است و اهل بيت نيز «ثقل اصغر».

بنابراين چگونه ممكن است كه قرآن را از حجيّت استقلالى بياندازيم و حجت بودن آن را به اهل بيت، يعنى «ثقل اصغر» متوقف سازيم؟! بيان درمسائل قرآن، ص: 270

و اما اين كه گفتيم: در صورت وقوع تحريف، قرآن از حجيت مى افتد به اين دليل است كه در اثر تحريف و تغيير، ممكن است بعضى از قراين و شواهد لفظى كه در آيات قرآن به كار رفته و بيانگر معناى اصلى آيات بوده است، ساقط شود

و در نتيجه معناى واقعى آيات كه از قرائن و شواهد ساقط شده، استفاده مى شد، مجهول و ناشناخته بماند و معناى ظاهرى آيات كه بر خلاف معناى واقعى آن است به جاى آن بنشيند.

اشكال: اگر كسى چنين اشكال كند كه در اين گونه موارد «اصالت عدم قرينه» جارى مى شود كه بر خلاف معناى ظاهرى آيه، اصلا قرينه اى نبوده است تا ساقط شود و معناى واقعى آن را تغيير دهد زيرا در صورت شك در وجود قرينه كلامى، عقلا به ظاهر كلام تمسك مى جويند و بنا را بر عدم وجود قرينه مى گذارند.

پاسخ: در پاسخ اين اشكال مى گوييم: مدرك و مبناى «اصالت عدم قرينه» روش عقلا است كه عقلا و خردمندان، ظاهر هر سخن و كلام را مى گيرند و به احتمال وجود قرينه بر خلاف معناى ظاهرى آن، اعتنا نمى كنند. اين روش عقلايى چنان كه در علم اصول ثابت شده است، در دو مورد به كار مى رود:

يكى اين كه اين شاهد و قرينه اى كه احتمال وجودش بود، منفصل و جدا از كلام بوده و يك قرينه و شاهد مستقل و خارج از كلام باشد.

دوم اين كه احتمال داده شود، قرينه اى در خود كلام بوده متصل و داخلى كه گوينده در گفتن آن غفلت نموده يا شنونده در شنيدن آن اشتباه كرده، در نتيجه از كلام افتاده است.

در اين دو صورت است كه «اصل عدم قرينه» جارى شده و معناى ظاهرى هر سخن گرفته مى شود ولى اگر احتمال داده شود كه در سخن و كلامى قرينه و شاهد متصل و داخلى بر خلاف معناى ظاهرى آن بوده است كه به علت تغيير و تحريف افتاده و ساقط

شده است، در اين صورت عقلا و خردمندان اصالت «عدم قرينه» جارى نمى كنند و در پيروى از معناى آن، توقف مى نمايند.

مثلا: اگر از طرف يك فرد «واجب الطاعه» نامه به دست كسى برسد و در آن نامه به او دستور داده شود كه خانه اى براى وى خريدارى شود ولى قسمتى از نامه از بين رفته باشد و آن كسى كه مأموريت خريد خانه را دريافت نموده است، احتمال دهد كه در آن نامه براى خانه مورد نظر شرايط و خصوصياتى از قبيل بزرگ و كوچك بودن و از نظر قيمت آن بيان شده بود كه از بين رفته است. در اين مورد وى از نظر عقلا نمى تواند به «قاعده اصالت عدم قرينه» تكيه و اعتماد نموده و از بقيه نامه و از كليت و عموميت جمله «خانه اى خريدارى كنيد»، تبعيت و پيروى نمايد و به عنوان بيان درمسائل قرآن، ص: 271

اجراى دستور نويسنده، به خريد هر خانه اى كه خودش صلاح بداند، اقدام كند، خردمندان چنين فردى را كه بر چنين نامه اى اعتماد كند مجرى فرمان و دستور نمى دانند.

دفع توهم: شايد از اين بيان، ذهن خواننده به يك نكته ديگر منتقل شود و با اين گفتار و بيان كه در باره «اصل عدم قرينه» آورده شد، اساس فقه و استنباط احكام شرعيه به هم بريزد و راه استدلال در احكام دينى بسته مى شود زيرا مهم ترين ادله احكام عبارت است از اخبار و رواياتى كه از ائمه معصومين نقل گرديده است و احتمال دارد، هر يك از اين روايات و كلمات داراى قرينه متصله بوده كه قرينه از بين رفته و براى ما نقل شده است و

بنابرآن بيان نمى توان به اين اخبار اعتماد نمود و آن ها را مدرك براى استنباط احكام قرار داد.

پاسخ توهم اين كه: اگر خواننده عزيز بيش تر تأمل كند، اين ايراد در ذهنش خطور نمى كند زيرا در موضوع اخبار و نقل روايات بر ظاهر گفتار راوى تكيه مى شود كه اگر قرينه اى وجود داشت، حتما راوى نيز آن را نقل مى نمود و حالا كه راوى چنين قرينه اى را نقل ننموده، قطعا وجود نداشته است و اما اين كه احتمالا راوى در نقل آن قرينه غفلت و يا اشتباه راوى جريان پيدا كرده، بدين گونه اين احتمال نيز بر طرف مى شود.

نتيجه عقيده به تحريف: از همه آن چه گفته شد، چنين به دست مى آيد كه نتيجه عقيده به تحريف اين است كه قرآن از حجيت و مدركيت ساقط شود و در اين صورت به معناى ظاهرى آن استناد و تمسك نمودن، صحيح نمى باشد.

در عدم حجيت قرآن عقيده به تحريف مستقيما و به تنهايى كفايت مى كند و هيچ گونه احتياجى نيست كه براى اثبات آن «علم اجمالى» را پيش بكشيم و بگوييم: در اثر تحريف «علم اجمالى» «1» به اختلاف و بر هم خوردن ظواهر پاره اى از آيات براى ما حاصل مى شود و وجود اين علم اجمالى است كه قرآن را از حجيت ساقط مى كند زيرا اگر براى اثبات عدم حجيت ظواهر قرآن در صورت تحريف از راه علم اجمالى وارد شويم، در جواب خواهند گفت كه:

اولا: وقوع تحريف در قرآن سبب علم اجمالى به اختلاف و برهم خوردن ظواهر آيات نمى شود.

ثانيا: اين علم اجمالى بى اثر بوده، تكليف آور نمى باشد كه مانع از استدلال و تمسك به ظواهر آيات قرآن گردد

زيرا علم اجمالى در صورتى مؤثر و تكليف آور خواهد بود كه تمام اطراف علم

__________________________________________________

(1) علمى است كه در ميان دو يا چند چيز بدون تعيين، دور زند.

بيان درمسائل قرآن، ص: 272

اجمالى مورد ابتلا و عمل باشد و اگر يك طرف آن مورد ابتلا نباشد، منجز و تكليف آور نخواهد بود و در اين جا «علم اجمالى» به برهم خوردن ظواهر آيات قرآن در ميان آيات احكام و غير آيات احكام دور مى زند و چون آيات غير احكام مورد عمل و ابتلا نمى باشند، اين است كه اين علم اجمالى مؤثر و تكليف آور نخواهد بود.

پندارى و پاسخي … ص: 272

گاهى طرفداران تحريف چنين مى پندارند كه حجيت قرآن با عقيده به تحريف آن منافات ندارد و در عين اين كه به تحريف قرآن معتقديم، مى توانيم ظواهر قرآن را نيز حجت بدانيم زيرا حجيت ظواهر قرآن گرچه با تحريف ساقط مى شود ولى ائمه هدى (ع) كه قرآن موجود را امضا و تأييد و با قرآن فعلى استدلال نموده و اصحاب و يارانشان را در عمل نمودن به ظواهر آيات، تصديق كرده اند، در مجموع حجيت ظواهر آن را تحكيم و تثبيت مى كند و به آن، اعتبار و مدركيت مى بخشد. طرفداران تحريف با اين پندار مى خواهند از يك طرف به تحريف قرآن معتقد شوند و از طرف ديگر با امضا و تأييد ائمه هدى حجيت ظواهر آن را حفظ كنند.

در صورتى كه اين افراد اشتباه مى كنند و پندارشان باطل و بى اساس است زيرا ارشاد و راهنمايى ائمه و مورد تأييد قراردادنشان در تمسك و استناد به ظواهر قرآن، نه از اين لحاظ بوده است كه آنان مى خواستند به قرآن، حجيت و مدركيت دهند و با

امضا و تأييدشان، تحريف و به هم خوردن ظواهر آن را جبران كنند بلكه اين امضا و تأييد از اين جهت بوده كه آنان خود قرآن را حجت مستقل مى دانستند و ظواهر آن را دست نخورده، تحريف نشده و قابل اعتبار مى شناختند.

اين بود كه ديگران را به استفاده و تبعيت از اين ظواهر، رهبرى و راهنمايى مى نمودند. يعنى اين تأييد و تصديق از قرآن موجود، حكايت از اعتبار و حجيت واقعى آن مى كند، نه آن كه به آن حجيت و اعتبار ظاهرى ببخشد.

3- قرائت سوره هاى قرآن در نماز … ص: 272

اشاره

سومين دليل بر عدم تحريف قرآن اين است كه پيشوايان ما به ما تعليم داده اند كه در فرائض و نمازهاى واجب در ركعت اول و دوم بعد از سوره حمد، يكى از سوره هاى قرآن را انتخاب نموده، همه آن را تا پايان قرائت كنيم و در هر ركعت نماز آيات نيز حد اقل يك سوره كامل را به پنج قسمت تقسيم نموده، قبل از هر ركوع، يك قسمت آن را تلاوت نماييم، اين ها از احكام و مسائلى بيان درمسائل قرآن، ص: 273

است كه از اول اسلام و از روزى كه نماز تشريع شده، وجود داشته و بر اساس تقيه نموده است، زيرا در آن روز تقيه اى وجود نداشت.

بنابراين احكام، كسانى كه قائل به تحريف مى باشند، نبايد سوره اى را كه احتمال تحريف در آن وجود دارد، در نماز قرائت كنند زيرا در نماز بعد از سوره حمد خواندن يك سوره كامل لازم است و كامل بودن سوره اى كه احتمال تحريف در آن وجود دارد، قطعى نمى باشد، در صورتى كه «اشتغال يقينى»، «برائت يقينى» مى خواهد، يعنى آن جا كه فرمان و دستور قطعى از سوى

شارع به انسان متوجه شده است، بايد آن را به گونه اى انجام دهد كه به ساقط شدنش نيز يقين نمايد.

اشكال:

شايد طرفداران تحريف ادعا كنند كه خواندن سوره كامل در صورتى واجب است كه شناختن آن ممكن باشد و در غير اين صورت واجب نخواهد بود.

پاسخ:

اين ادعا در صورتى درست است كه احتمال تحريف در تمام سوره هاى قرآن وجود داشته و هيچ يك از سوره هاى قرآن از اين احتمال خالى و مصون نباشند، اما اگر در اين ميان سوره معينى وجود داشته باشد كه حتى به عقيده طرفداران تحريف نيز تحريف نشده است مانند سوره توحيد، در اين صورت طرفداران تحريف نمى توانند جز همان سوره، سوره ديگرى را در نماز بخوانند.

اشكال ديگر: … ص: 273

شايد در پاسخ اين اشكال نيز بگويند كه ائمه اطهار (ع) خواندن هر گونه سوره را در نماز تجويز فرموده اند و اگر چنين تجويزى نبود، خواندن سوره هايى كه احتمال تحريف در آن ها وجود دارد، جايز نمى شد.

پاسخ: … ص: 273

مى گوييم كه: همان اجازه و رخصت كه از ناحيه ائمه (ع) صادر شده است، مى تواند دليل محكمى بر اين معنى باشد كه تحريفى به قرآن و به هيچ يك از سوره هاى آن راه نيافته است و گر نه اجازه ائمه موجب مى شد كه نماز مسلمين در اثر خواندن سوره هاى تحريف شده و ناقص، باطل شود و اگر بيان درمسائل قرآن، ص: 274

بعضى از سوره هاى قرآن تحريف مى شد، ائمه هدى (ع) مردم را به خواندن سوره هاى تحريف نشده تشويق و وادار مى ساختند و اين عمل هيچ گونه مخالف تقيه هم نبود زيرا ما مى بينيم كه آنان خواندن سوره توحيد و سوره قدر را در نماز، نيكو و مستحب شمرده، فضيلت و ثواب بيش ترى براى اين دو سوره بيان نموده اند. چه مانعى داشت كه به جاى همان استحباب و ثواب بيش تر، لزوم و وجوب خواندن اين دو سوره يا سوره هاى ديگرى را كه در آن ها احتمال تحريف نيست، بيان فرمايند.

اشكال سوم: … ص: 274

آرى، تنها چيزى كه طرفداران تحريف مى توانند ادعا كنند، اين است كه بگويند: وجوب خواندن سوره كامل به معناى واقعى آن منسوخ شده، آن چه لازم مى باشد، خواندن سوره كاملى است از قرآن موجود.

پاسخ: … ص: 274

به نظر ما، حتى طرفداران تحريف نيز به چنين نسخى ملتزم و معتقد نيستند، اين مطلب قطعى و مسلم است كه بعد از پيامبر (ص) نسخ و تغيير در احكام به وقوع نپيوسته است. گرچه در امكان و يا محال بودن آن بحثى در ميان علما وجود دارد، اما مسئله امكان غير از مسئله وقوع است كه فعلا مورد بحث و گفتار ماست.

خلاصه گفتار … ص: 274

شكى در اين نيست كه ائمه (ع) در نمازها بعد از سوره حمد، خواندن يك سوره كامل از سوره هاى قرآن موجود را واجب دانسته و خواندن آن را به پيروانشان دستور داده اند، دستورى كه كوچك ترين احتمال تقيه به آن راه ندارد و اين حكم و دستور، يا از زمان خود رسول اكرم (ص) بوده است و يا بعد از وى به وسيله ائمه صادر شده است ولى احتمال دوم كه در واقع نسخ در احكام مى باشد، درست نيست زيرا بعد از رسول خدا (ص) هيچ حكمى نسخ نگرديده، تغييرى در احكام واقع نشده است.

بنابراين مى ماند احتمال اول كه از زمان خود رسول خدا (ص) خواندن يك سوره كامل در نماز واجب بوده است و عمل كردن به اين حكم در صورتى درست است كه قرآن تحريف نشده باشد و بيان درمسائل قرآن، ص: 275

در صورت تحريف نيز بايد سوره هاى تحريف نشده براى خواندن در نماز تعيين مى شد تا سوره كامل در نماز خوانده شود. در صورتى كه چنين تعيينى وجود ندارد و خواندن تمام سوره هاى قرآن در نماز تجويز شده است و اين خود نشانگر شقّ او يعنى عدم تحريف قرآن است.

اين بود خلاصه استدلال به عدم تحريف قرآن از راه وجوب

خواندن سوره كامل در نماز.

اين استدلال اختصاص به موضوع نماز ندارد بلكه در هر موردى كه ائمه به قرائت سوره و يا آيه اى كامل دستور داده اند، جارى است و همه آن ها مى توانند به عدم تحريف قرآن دلالت كنند.

4- عدم تحريف قرآن به وسيله خلفا … ص: 275

اشاره

چهارمين دليل بر عدم تحريف قرآن اين است كه مدعيان تحريف، يا ابو بكر و عمر را عامل مى دانند و يا عثمان را كه در دوران خلافتش به پندار آن ها آياتى را تحريف نموده اند يا افراد ديگرى را عامل تحريف مى دانند كه در دوران هاى بعد، انجام داده اند و همه اين احتمالات سه گانه، باطل و بى اساس مى باشد كه ذيلا به توضيح آن ها مى پردازيم:

عدم تحريف قرآن به وسيله شيخين … ص: 275
اشاره

به نظر طرفداران تحريف، نخستين احتمال در تحريف قرآن اين است كه اين تحريف از ناحيه شيخين يعنى: ابو بكر و عمر به قرآن متوجه شده است و اين احتمال از سه صورت بيرون نيست:

تحريف غير عمدى و اضطرارى، تحريف عمدى در آيات مربوط به موضوع حكومت و زعامت، تحريف عمدى در آيات ديگر.

يك: تحريف غير عمدي … ص: 275

مى گويند: چون قرآن در دوران ابو بكر و عمر جمع آورى نشده بود و به همه قرآن دسترسى نداشتند، لذا به ناچار و قهرا تحريف و تغييرى در قرآن به وجود آمد و قسمتى از آيات از بين رفت.

ولى اين احتمال و پندار از چند جهت بى اساس مى نمايد زيرا:

1- عنايت و توجه خاصى كه رسول خدا (ص) نسبت به قرآن داشت و به قرائت و تلاوت آن اصرار و تأكيد مى ورزيد و همچنين اهميت خاص و فوق العاده اى كه اصحاب و ياران رسول خدا نسبت به قرآن قائل بودند، دلالت مى كند بر اين كه يقينا قرآن مجيد از همان دوران خود رسول خدا جمع آورى شده بود به طور يادداشت هاى متفرقه و پراكنده و يا از راه حفظ در سينه ها و يا به هر بيان درمسائل قرآن، ص: 276

صورت ديگر، در نزد مسلمانان محفوظ بود، دقيقا از آن مواظبت و نگهدارى به عمل مى آمد و با اين همه اهتمام و دقت امكان نداشت كه كلمه اى از آن فراموش و يا جابه جا و يا تغيير و تبديل شود.

افرادى كه اشعار و خطبه هاى دوران جاهليت را حفظ و دقيقا ضبط نموده بودند، چگونه متصور است كه در حفظ و ضبط نمودن قرآن كوچك ترين سستى و كوتاهى روا داشته و يا غفلت

ورزند.

قرآنى كه در راه آن از زندگى و از جان شيرين خود مى گذشتند و به هر نوع فداكارى و از خودگذشتگى و به هر گونه سختى ها و ناراحتى هاى شديد و طاقت فرسا تن مى دادند، تلخى ها مى چشيدند، از وطن و از مال و منال و از همسر و فرزند چشم مى پوشيدند. آنان در راه خدمت به قرآن و نشر احكام و قوانين آن، از همه چيز گذشتند و با فداكارى هايشان خطوط زرين در تاريخ بشريت به وجود آورده، با قدم هاى اعجاب انگيزشان روى تاريخ را سفيد نمودند.

آرى، چنين افراد با اين شرايط چگونه ممكن است، حفظ قرآن را بى اهميت تلقى كنند؟! آيا با اين وصف كدام عاقلى مى تواند چنين تصور كند كه مسلمانان فداكار دوران اول اسلام اعتنايى به قرآن و حفظ آن ننمودند تا در نتيجه قسمتى از آن از بين رفت تا جايى كه در موقع جمع آورى قرآن هر آيه اى را كه مى نوشتند، محتاج به شهادت دو نفر بودند؟! اين احتمال به مانند احتمال زيادت در قرآن و مانند آن، از نظر عقل و بررسى تاريخ، مردود و غير قابل اعتناست.

2- گذشته از اين دليل عقلى و تاريخى، حديث متواتر «ثقلين» كه قبلا به آن اشاره شد، دليل ديگرى بر بطلان اين احتمال مى باشد.

زيرا اين حديث يعنى گفتار رسول خدا (ص) كه «من دو چيز مهم در ميان شما به امانت گذاشتم، يكى كتاب خدا و آن ديگرى عترت من.» «1» با از بين رفتن قسمتى از قرآن سازش ندارد، چون در صورت تحريف آن چه از پيغمبر باقى مانده، قسمتى از كتاب خواهد بود نه همه كتاب ولى از اين حديث چنين بر

مى آيد كه همه قرآن از رسول خدا به يادگار مانده است نه قسمتى از آن.

بلكه بالاتر از اين مى توان از حديث «ثقلين» استفاده نمود و آن اين است كه قرآن در زمان خود رسول خدا (ص) تدوين و جمع آورى شده بود زيرا در اين حديث رسول خدا مى فرمايد كه من كتابى در ميان شما به امانت مى گذارم بديهى است در صورتى مى توان قرآن را كتاب ناميد كه همه

__________________________________________________

(1) «انّى تارك فيكم الثّقلين كتاب اللّه و عترتى.»

بيان درمسائل قرآن، ص: 277

آيات و مطالبش در يك جا جمع شود و در غير اين صورت كتاب ناميده نمى شود.

3- و از طرف ديگر اهميت خاص و توجه شديدى كه مسلمانان نسبت به قرآن مبذول مى داشتند، نشان مى دهد كه آنان از همان روزهاى نخستين و در دوران خود رسول خدا قرآن را جمع آورى نموده بودند.

و اگر فرض كنيم، مسلمانان هم به جمع آورى قرآن اهتمام نورزيده، اين موضوع را بى اهميت تلقى مى كردند، چرا خود رسول خدا (ص) اين مسئله مهم را ناديده گرفته، از عواقب خطرناك سستى و اهتمام در انجام آن غافل بوده است؟! آيا وسايل و امكانات براى انجام آن نداشته است؟! جواب همه اين سؤالات منفى است زيرا مسلما رسول خدا (ص)، هم به اهميت موضوع توجه كامل داشته و هم از تمام وسايل و امكانات برخوردار بوده و هم كوچك ترين اهمال و مسامحه را در اين مورد روا نداشته است؟! اين است كه به يقين بايد گفت رسول خدا (ص) در همان دوران به اين عمل پرداخته و قرآن را جمع آورى نموده است.

دو: تحريف عمدى در آيات غير سياسى قرآن … ص: 277

احتمال ديگر اين كه، خليفه اول و دوم آياتى را كه

به امور سياسى، يعنى به مسائل خلافت و زعامت آنان تماس نداشت، عمدا تحريف نموده اند.

اين احتمال هم به مانند گفتار و پندار اول كاملا بى اساس و دور از حقيقت است زيرا:

اولا: انگيزه اى براى اين كار وجود ندارد و علتى نيست كه انسان به يك كار بسيار بزرگ و خطرناك دست بزند بدون اين كه كوچك ترين تماسى با كار وى داشته باشد.

و ثانيا: موقعيت اسلام و مسلمانان در دوران حكومت ابو بكر و عمر نشان مى دهد كه در آن زمان كسى نمى توانست دستبردى به قرآن بزند، مخصوصا اين كه حكومت آنان نيز بر پايه حفظ ظاهر استوار بوده و در ظاهر به امور مذهبى اهميت شديد داده مى شد.

و از طرف ديگر افرادى در آن زمان وجود داشتند كه با حكومت آن دو مخالف بودند، مانند سعد بن عباده و پيروان وى كه از هيچ گونه اعتراض و انتقادى فروگذار و مضايقه نمى كردند و اگر آنان تحريفى در قرآن به وجود مى آوردند، حتما همان مخالفين اين جريان را به رخ آنان مى كشيدند و در اين مورد به باد انتقادشان مى گرفتند، در صورتى كه راجع به تحريف قرآن ايرادى به آنان نگرفته اند و كوچك ترين انتقاد و اعتراضى در اين مورد نسبت به آنان نداشته اند و تاريخ در بيان درمسائل قرآن، ص: 278

اين جريان كاملا ساكت و بى گواه است.

و همچنين امير المؤمنين (ع) كه در خطبه شقشقيه و خطبه هاى ديگرش از افرادى كه بر وى مقدم شدند، انتقاد و خرده گيرى مى كند ولى هيچ اسمى از مسئله تحريف به ميان نمى آورد.

اين ادعاى باطلى است كه كسى بگويد: قرآن تحريف شده و مسلمانان نسبت به اين عمل اعتراض كرده اند

ولى از نظر تاريخ براى ما مجهول مانده است زيرا اگر چنين اعتراضى واقعيت داشت، براى آيندگان در تاريخ نقل مى شد همان طور كه مطالب كم اهميت تر از آن نقل شده است.

سه: تحريف در آيات سياسى قرآن … ص: 278

گروه ديگرى مى گويند كه اين دو خليفه آيات سياسى قرآن، يعنى آياتى را كه مربوط به موضوع خلافت و زعامت بوده، عمدا به نفع خود تحريف نموده اند.

اين پندار نيز در بى اساس بودن از دو احتمال قبلى كم تر نيست زيرا امير المؤمنين و همسرش حضرت زهرا (س) و عده اى از اصحاب آن حضرت در موضوع خلافت به ابو بكر و عمر به مقام معارضه در آمده و با رواياتى كه رسول خدا در باره امير المؤمنين شنيده بودند، بر آنان اتمام حجت نموده و احقاق حق مى كردند.

گاهى از مهاجرين و انصار كسانى را كه راجع به خلافت و موقعيت حضرت على (ع) سخنى از رسول خدا شنيده بودند، گواه و شاهد مى آوردند، گاهى با حديث غدير و امثال آن استدلال و احتجاج مى نمودند، گاهى از روايات ديگر استشهاد مى نمودند، چنان كه در كتاب احتجاج جريان جالب اتمام حجت دوازده تن از اصحاب پيامبر نقل شده است كه اين دوازده تن صحابه در برابر ابو بكر بپاخاستند و احاديث و نصوص مربوط به خلافت و امامت على (ع) را به او تذكر دادند.

علامه مجلسى نيز احتجاجات و استيضاح هاى حضرت على (ع) در موضوع خلافت كه با دو خليفه وقت داشته و فصل مخصوصى گشوده است. «1»

بنابراين، اگر قرآن داراى آيه و مطلبى بود كه با مسئله خلافت تماس صريح و روشن داشته باشد، در مقام اتمام حجت و استيضاح حق، بيان آن لازم تر و

استشهاد نمودن با چنين آيه اى مهم تر از همه استدلال ها و دلايلى بود كه امير مؤمنان على (ع) و گروه كثير و قابل توجهى از ياران رسول خدا در اين مورد مى آوردند. نبودن چنين استدلالى از روز اول و حتى در دوران خلافت

__________________________________________________

(1) بحار الانوار، 8/ 79. […]

بيان درمسائل قرآن، ص: 279

امير مؤمنان (ع)، دليل قطعى و واضحى است كه چنين آياتى وجود نداشته و تحريفى واقع نشده است.

5- عدم تحريف قرآن در دوران عثمان … ص: 279

اما اين كه عثمان قرآن را تحريف كرده باشد، اين احتمال هم مانند احتمال اول به دلايلى باطل و از احتمال قبلى ضعيف تر است زيرا:

1- در دوران خلافت عثمان اسلام به قدرى توسعه يافته و نيرو گرفته بود كه نه عثمان و نه كسى بالاتر از عثمان نمى توانست دستى به قرآن ببرد و چيزى از آن كم و يا زياد كند.

2- اگر تحريف عثمان در آيات غير سياسى و غير مربوط به مسئله حكومت و خلافت بوده باشد، براى چنين تحريفى دليل و انگيزه اى وجود نداشت و اگر تحريف وى مربوط به آيات خلافت باشد. اين گونه تحريف هم قطعا به وقوع نپيوسته است زيرا اگر چنين آياتى وجود داشت تا دوران عثمان در ميان مردم در نقاط مختلف مملكت اسلامى منتشر مى شد و خلافت به دست عثمان نمى رسيد تا بعدا آن ها را تحريف كند و از ميان ببرد و يا لااقل با وجود چنين آياتى بر ضد عثمان استدلال مى شد و تحريفش را بر وى ايراد مى نمودند، در صورتى كه اثرى از اين ها در تاريخ ديده نمى شود.

3- اگر واقعا عثمان عامل تحريف قرآن بود، اين عمل در دست قاتلان وى بهترين عذر و محكم ترين بهانه

و دستاويز مى شد و آنان با داشتن چنين بهانه و دستاويز مهمى احتياج نداشتند، در كشتن عثمان عذرها و بهانه هاى ديگرى پيش كشيده، انحراف از روش خلفاى گذشته و مسئله حيف و ميل در بيت المال را عنوان كنند.

4- اگر قرآن به وسيله عثمان تحريف مى شد، امير مؤمنان (ع) پس از وى قرآن را به حالت اولى كه در زمان خلفا و رسول خدا بود، بر مى گردانيد و اين عمل نه تنها مورد انتقاد و اعتراض كسى قرار نمى گرفت بلكه در برابر مخالفينش كه به اصطلاح همان خون خواهان عثمان بودند، بهترين دليل و مدرك براى وى محسوب مى شد و اين عمل امير مؤمنان (ع) با برنامه هاى اصلاحى آن بزرگوار كاملا منطبق بود كه آن حضرت تيول هاى اعطايى عثمان را استرداد مى نمود و به بيت المال بر مى گرداند و در اين باره ضمن يك سخنرانى تاريخى چنين فرمود:

«به خدا سوگند، اگر ببينم كه با پول بيت المال زنان را تزويج و كنيزان را خريدارى نموده اند، باز پس خواهم گرفت و به بيت المال عودت خواهم داد زيرا دايره عدالت وسيع است و كسى كه بيان درمسائل قرآن، ص: 280

زندگى در سايه عدل بر وى تنگ آيد، زندگى در سايه ظلم براى او تنگ تر خواهد بود.» «1»

اين روش، امير مؤمنان (ع) بود، در باره اموال و ثروت هاى عمومى و اگر تحريفى در قرآن واقع مى شد، در اين مورد نيز قهرا همين روش را پيش مى گرفت و آن را به حالت اولى بر مى گردانيد.

سكوت آن حضرت در باره قرآن و امضا نمودن وى همان قرآن را كه در عصر حكومت عثمان معمول بود، دليل محكم و قاطعى

است بر اين كه قرآن در زمان عثمان تحريف نشده است.

6- عدم تحريف قرآن در دوران هاى بعد از خلفا … ص: 280

سومين احتمال در باره تحريف قرآن اين است كه شايد گروهى چنين خيال كنند كه قرآن پس از دوران حكومت خلفاى سه گانه به وسيله افراد ديگر تحريف شده است ولى تا آن جايى كه ما اطلاع داريم كسى اين احتمال را نداده چنين پندار و ادعايى را نكرده است.

آرى، تنها چيزى كه در اين جا به برخى از طرفداران تحريف نسبت داده شده، اين است كه او مى گويد: حجاج بن يوسف قيام نمود و قسمتى از آيات قرآن را كه در انتقاد از بنى اميه نازل شده بود، از بين برد و به جاى آن ها آيات ديگرى را بر قرآن افزود و قرآن ها طبق دستور وى با همان سبك و روش نگارش يافت و به شهرهاى بزرگ مانند: مكه، مدينه، مصر، شام، كوفه و بصره ارسال شد و قرآن هاى ديگر جمع آورى گرديد و حتى يك جلد از آن ها هم در دست مردم باقى نماند و قرآن هاى موجود از روى همان قرآن هايى كه به دستور حجاج نوشته شده بود، به وجود آمده است. «2»

اين بود خلاصه نظريه تحريف قرآن پس از دوران خلفا كه به هذيان و ياوه گويى اشخاص مريض يا سخن اطفال و ديوانگان شباهت بيش ترى دارد تا به حقيقت گويى و بيان واقعيت زيرا حجاج بيش از يك تن از استانداران خلفاى بنى اميه نبود و او كم تر و كوچك تر از اين بود كه دست به سوى قرآن ببرد بلكه او عاجزتر از اين بود كه بتواند يكى از فروع و احكام كوچك اسلام را تغيير بدهد، كجا برسد به

موضوعى كه اساس و پايه دين اسلام است. او چگونه مى توانست تمام قرآن ها را جمع آورى كند به طورى كه حتى يكى از آن ها هم در دست مردم باقى نماند، در صورتى كه در

__________________________________________________

(1) «و اللّه لو وجدته قد تزوّج به النّساء و ملك به الاماء لرددته فانّ فى العدل سعة و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق»:

نهج البلاغه، در استرداد گرفتن تيول هاى اعطايى عثمان: خطبه 15.

(2) مناهج العرفان، 257.

بيان درمسائل قرآن، ص: 281

آن تاريخ، قرآن در تمام نقاط كشور پهناور اسلام منتشر شده و به نقاط غير اسلامى نيز راه يافته بود؟! چطور اين حادثه مهم را حتى يك نفر مورخ به عنوان نمونه نقل ننموده و يك نفر محقق تاريخ دان در بررسى خويش كوچك ترين اشاره اى به آن نكرده است، در صورتى كه علل و انگيزه هاى فراوانى بر نقل آن وجود داشت؟! شگفت انگيزتر اين كه حجاج به اين كار مهم و خطرناك دست بزند، كسى از مسلمانان بر وى اعتراض نكند و پس از پايان حكومت و دوران تسلط وى نيز مسلمانان از اين عمل نابه جاى او چشم پوشى نمايد و خيانت وى را ادامه دهد! اگر فرض كنيم كه حجاج چنين قدرتى داشت كه تمام نسخه هاى اصلى قرآن را جمع آورى كند به طورى كه حتى يك نسخه از آن ها باقى نماند، ولى آيا او مى توانست قرآن اصلى را از سينه مسلمانان و از قلب حفاظ قرآن نيز محو كند، حفاظى كه تعداد آنان در آن روز بيش از شمارش بوده آمارشان را جز خدا كسى نمى دانست؟! گذشته از اين اگر در پاره اى از آيات انتقاد صريحى از بنى

اميه وجود داشت، پيش از حجاج، معاويه كه از قدرت و نفوذ بيش ترى برخوردار بود، بر اين عمل اقدام مى نمود و اگر او هم چنين عملى را انجام داده بود، ياران امير المؤمنين (ع) در برابر معاويه ايستادگى و بر عمل او اعتراض مى كردند و عليه او استدلال و اتمام حجت مى نمودند چنان كه به اعمال مختلف معاويه اعتراض و با دلايل محكمى عليه وى استدلال مى كردند كه در كتب تاريخ و حديث و كلام ضبط شده است.

از همه آن چه گفته شد، چنين استفاده مى شود كه طرفداران تحريف قرآن در اين گفتار و پندار بى اساس خويش علاوه بر اين كه با كتاب و سنت مخالفت مى كنند با دلايل روشن عقلى نيز مخالفت مى ورزند مثلى است معروف كه مى گويند: «به آدمى آن چه را كه نشدنى است بگو اگر پذيرفت بدان كه عاقل نيست.» بيان درمسائل قرآن، ص: 282

دلايل طرفداران تحريف قرآن و پاسخ آن … ص: 282

اشاره

طرفداران تحريف قرآن در اين پندار غلط به دلايلى تمسك جسته، مطالبى را عنوان نموده اند و ما ناچاريم در اين فصل و در فصول آينده اين دلايل را مورد بحث و بررسى قرار داده و در ضمن چند فصل به بحث تحريف پايان دهيم. اينك دليل اولشان را در اين فصل مورد بررسى قرار مى دهيم:

1- تحريف تورات و انجيل … ص: 282

طرفداران تحريف قرآن مى گويند: در روايات متواتر و كثيرى كه به طريق شيعه و سنى نقل گرديده است، چنين آمده است كه: آن چه در امت ها و ملل گذشته به وقوع پيوسته است، در امت و ملت اسلامى نيز موبه مو جريان خواهد داشت بنابراين، تحريف كه به تورات و انجيل و كتب ملل گذشته راه يافته است، در قرآن نيز بايد وجود داشته باشد.

از جمله رواياتى كه به اين حقيقت دلالت دارد، روايتى است كه شيخ صدوق در اكمال الدين از غياث بن ابراهيم آورده و او هم از امام صادق و آن حضرت نيز از پدرانش، از رسول خدا نقل نموده اند كه: «هر آن چه در امت هاى گذشته به وقوع پيوسته است، در اين امت نيز موبه مو واقع خواهد شد. لتركبنّ سنن من قبلكم.» «1» با در نظر گرفتن مضمون حديث و روال كلى كه از آن استفاده مى شود، بايد تحريف هم در قرآن واقع شود در غير اين صورت معناى حديث درست نخواهد بود.

__________________________________________________

(1) كل ما كان فى الامم السّالفة فانّه يكون فى هذه الامّة مثله حذو النّعل بالنّعل و القّذة بالقذّة، بحار الانوار 8/ 4.

به قسمتى از مصادر ديگر اين حديث در بخش عظمت قرآن اشاره گرديد.

بيان درمسائل قرآن، ص: 283

پاسخ:

اين دليل از جهاتى مردود

است زيرا:

1- اخبارى كه اساس اين دليل را تشكيل مى دهند، خبر واحدى «1» بيش نيستند و نمى توانند موجب اطمينان و يقين باشند و ادعاى كثرت و تواتر در اين روايات و اخبار، ادعايى بيش نيست و جز گزاف و مبالغه گويى چيز ديگرى نمى تواند باشد و اين روايات در هيچ يك از كتب چهارگانه معتبر شيعه «كتب اربعه» نيامده است.

پس نمى توان به اين روايات تكيه نمود و نتيجه گيرى كرد كه وقوع تحريف در تورات و انجيل مستلزم وقوع آن در قرآن است و در ميان اين دو ملازمه وجود دارد.

2- اگر كسى اين دليل را صحيح بداند، بايد «زيادت» را نيز در قرآن بپذيرد زيرا در تورات و انجيل زيادت به عمل آمده است در صورتى كه نظريه زيادت در قرآن به قدرى نادرست و بطلان آن واضح و روشن است كه كسى نمى تواند به آن تفوّه كند.

3- حوادث زياد و بى شمارى در امت هاى گذشته اتفاق افتاده است كه در اين امت به وقوع نپيوسته، مانند گوساله پرستى و سرگردانى چهل ساله بنى اسرائيل، غرق شدن فرعون و پيروانش، سلطنت سليمان بر انس و جن، رفتن حضرت عيسى به آسمان، مرگ هارون (وصى حضرت موسى) قبل از خود وى، وقوع معجزات نه گانه حضرت موسى، ولادت عيسى بدون داشتن پدر، مسخ شدن عده زيادى از امت هاى گذشته و به صورت ميمون و خوك در آمدن آن ها و وقايع و حوادثى كه از حد شمارش بيرون است و هيچ كدام از اين وقايع در ميان امت اسلام واقع نشده است.

عدم تطابق در اين موارد بهترين دليل و گواه است بر اين كه: اين احاديث

صحت ندارند و بر فرض صحت نيز ظاهر آن ها منظور نمى باشد و شايد منظور، اين باشد كه مشابه آن حوادث كه در ملل گذشته به وقوع پيوسته است، در ميان امت اسلام هم به وقوع خواهد پيوست نه خود همان حوادث.

بنابراين، تحريف در ميان ملت اسلام نيز با حفظ الفاظ و ظواهر قرآن به وقوع پيوسته است كه مخالف حقايق و مفاهيم قرآن عمل مى شود و اين خود نوعى تحريف است.

__________________________________________________

(1) خبر واحد، خبرى را مى گويند كه تعداد راويان آن در حدى نيست كه موجب يقين شود، گرچه تعدادشان نسبتا زياد باشد و «متواتر» اخبارى را مى گويند كه در اثر كثرت نقل يقين آور باشد.

بيان درمسائل قرآن، ص: 284

اين معنى را كه ما گفتيم از روايتى كه در اول بحث آورديم، به دست مى آيد و همان معنى را روايت ديگرى نيز كه ابو واقد ليثى نقل نموده تأييد مى كند و آن اين كه رسول اكرم (ص) در موقع حركت به سوى «خيبر» به درختى به نام «ذات انواط» رسيد كه آن درخت به مشركين تعلق داشت و سلاح هاى خويش را بر آن مى آويختند. ياران پيامبر گفتند: يا رسول اللّه براى ما نيز «ذات انواطى» قرار ده همان طور كه مشركين دارند، رسول خدا (ص) فرمود: سبحان اللّه! اين درخواست شما مانند درخواست قوم موسى است كه گفتند: براى ما نيز خدايى قرار ده كه قابل رؤيت باشد، همان طور كه آنان خدايانى دارند، آن گاه رسول خدا فرمود: به خدا سوگند! از روش گذشتگان پيروى خواهيد نمود. «1»

از اين روايت چنين استفاده مى شود كه آن چه در اين امت واقع مى شود، شبيه حوادثى است كه در

امت هاى گذشته واقع شده است. تكرار عين حوادث گذشته مورد نظر نيست.

4- اگر قبول كنيم كه اين روايت ها از نظر سند «متواتر» و از نظر دلالت صحيح مى باشند، باز هم نمى توان به وسيله اين روايات ثابت نمود كه تحريف قرآن تاكنون حاصل شده است زيرا اگر در آينده نيز تحريف به وقوع بپيوندد، مسئله تكرار و تطابق تحقق مى يابد چه آن كه در روايات وقتى براى آن تعيين نشده است و تا روز قيامت، فرصت و ادامه دارد.

بنابراين، چگونه مى توان با اين روايات به وقوع تحريف در صدر اسلام در دوران خلفا استدلال و استشهاد نمود؟!

2- قرآن امير مؤمنان (ع) … ص: 284

اشاره

در فصل پيش يكى از دلايل طرفداران تحريف را مورد بررسى قرار داديم و در اين فصل نيز به يكى ديگر از دلايل اين گروه مى پردازيم و مى گوييم:

دومين دليل طرفداران تحريف اين است كه مى گويند: روايات فراوان و معتبرى است كه امير مؤمنان (ع) قرآن ديگرى غير از قرآن موجود در نزد خود داشت و آن قران مطالب و آياتى را دارا بود كه در قرآن فعلى نيست و آن حضرت همان قرآن را به مردم ارائه نمود ولى آن را نپذيرفتند و بنابراين روايات قرآنى كه فعلا در دسترس است، كم تر از آن قرآن است و اين همان تحريف است كه مورد بحث ما مى باشد.

__________________________________________________

(1) صحيح ترمذى، 6/ 29.

بيان درمسائل قرآن، ص: 285

در اين مورد روايات فراوانى وجود دارد كه همه آن ها وجود چنين قرآنى را تأييد مى كنند چنان كه در روايتى آمده كه آن حضرت به طلحه فرمود: طلحه! هر آيه اى كه خداوند به محمد (ص) فرستاده است در نزد من موجود است و تأويل هر

آيه اى كه خداوند به محمد نازل نموده، هر حلال و حرام يا حد و حكم و هر آن چه را كه مسلمانان تا روز رستاخيز به آن احتياج دارند حتى «ارش خدش» و ديه خراشيدگى پوست، در پيش من موجود و محفوظ مى باشد كه همه آن ها با دستور و راهنمايى هاى خود رسول خدا و به خط شخصى خودم نگاشته ام. «1»

باز در احتجاج آن حضرت با مردى كه منكر خدا بود، چنين آمده است: امير مؤمنان (ع) كتابى آورد كه داراى تمام انواع و اقسام تأويل و تنزيل و محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ و كامل و جامع در آن كتاب گرد آمده بود به طورى كه كوچك ترين حرفى و يا الف و لامى از آن ساقط نشده بود ولى آن را نپذيرفتند. «2»

باز روايتى است كه كلينى در كافى با اسناد خود از جابر از امام باقر (ع) نقل نموده است كه جز اوصيا و جانشينان پيامبر كسى حق ندارد، ادعا كند كه همه قرآن ظاهر و باطنش در نزد اوست. «3»

و نيز كلينى با اسناد خود از جابر نقل مى كند كه حضرت باقر (ع) مى فرمود كسى ادعا نكرده است كه تمام آيات و كلمات قرآن همان طور كه فرود آمده، در پيش وى موجود است و هر كس جز على بن ابى طالب و پيشوايان بعد از وى چنين ادعايى كند دروغگويى بيش نمى تواند باشد. «4»

در پاسخ بايد گفت: … ص: 285

اين كه امير المؤمنين (ع) داراى قرآن مخصوصى است كه از نظر ترتيب سوره ها با قرآن موجود مغاير و متفاوت مى باشد، حقيقتى است روشن كه شك و ترديد در آن وجود ندارد و اتفاق دانشمندان بزرگ

بر وجود چنين قرآنى ما را از مشقت و زحمت اثبات آن آسوده خاطر مى نمايد.

و اما دارا بودن آن قرآن بر اضافات و زيادت هايى كه در قرآن فعلى موجود نيست گرچه آن هم به جاى خود صحيح است ولى صحت اين مطلب نمى تواند، دليل آن باشد كه آن اضافات جزء

__________________________________________________

(1) مقدمه تفسير برهان، 27. از اين روايت استفاده مى شود كه تمام آيات و مطالب موجود در قرآن على (ع) جنبه قرآنى دارد و چيزى بر آن اضافه نگرديده است.

(2) تفسير صافى، مقدمه ششم، 11.

(3) وافى، باب 76، ج 2، ص 130.

(4) همان، باب 72، ص 130.

بيان درمسائل قرآن، ص: 286

قرآن بوده و به وسيله تحريف از بين رفته است بلكه نظريه صحيح و نزديك به حقيقت در اين مورد اين است كه آن اضافات موجود در آن قرآن يا تفسير آيات است، به عنوان تأويل و بيان آن چه برگشت كلام خدا بر آن است و يا شرح و توضيح آيات است به عنوان تنزيل از طرف خداوند.

توضيح:

اين شبهه و پندار بى اساس از آن جا سر چشمه گرفته است كه لفظ «تأويل» و «تنزيل» را به همان معناهايى كه در اصطلاح متأخرين جديدا پيدا شده پنداشته اند و خيال كرده اند كه «تنزيل» تنها آن را مى گويند كه به صورت قرآن نازل گردد و «تأويل» تنها به آن مى گويند كه به عنوان بيان و شرح معناى لفظى گفته شود.

ولى بايد توجه داشت كه اين دو معنى در باره اين دو لفظ از اصطلاحات جديد است و در لغت از اين دو معنى هيچ اثرى وجود ندارد، اين است كه ما به هيچ وجه مجبور نيستيم كه

اين دو لفظ را در هر موردى كه از روايات اهل بيت وارد شده است، به همان دو معناى جديد و اصطلاحى بگيريم بلكه كلمه «تأويل» مصدر است، از باب «تفعيل» و از ريشه «أول» كه به معناى رجوع كردن و گرداندن مى باشد، گرفته شده است.

چنان كه مى گويند «اوّل الحكم الى اهله» يعنى حكم را به اهلش برگردانيد و گاهى هم كلمه «تأويل» به معناى نتيجه و عاقبت يك امر و آن چه كه برگشت كار به آن خواهد بود، استعمال مى شود، چنان كه در آيات ذيل به همين معنى آمده است كه خداوند مى فرمايد:

وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ. «1»

نَبِّئْنا بِتَأْوِيلِهِ. «2»

هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ. «3»

ذلِكَ تَأْوِيلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً. «4»

در همه اين آيات و آيات ديگرى مانند اين ها، كلمه «تأويل» در همان معناى «نتيجه» و «عاقبت كار» استعمال شده است.

__________________________________________________

(1) يوسف/ 6.

(2) يوسف/ 36.

(3) يوسف/ 100.

(4) كهف/ 82.

بيان درمسائل قرآن، ص: 287

بنابراين توضيح، منظور از تأويل قرآن بيان همان معنى است كه نتيجه و برگشت كلى كلام خدا بر آن معنى باشد، خواه به طور روشن و صريح كه هر آشنا به لغت عرب بتواند از ظاهر آن كلام، همان معنى را درك كند و يا به طور مخفى و رمزى كه براى همه به جز اهل فن و متخصصين (راسخون در علم) قابل درك نباشد.

و اما «تنزيل» آن هم مصدر باب «تفعيل» است، از ريشه «نزول» كه به معناى فرود آمدن و فرو فرستادن مى باشد و كلمه تنزيل گاهى در خود آن چه نازل شده است، استعمال مى شود و با در نظر گرفتن همين معنى است كه در اكثر آيات قرآن

منظور از تنزيل خود قرآن مى باشد، مانند:

إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ. «1»

فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ. «2»

لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ. «3»

تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ. «4»

در اين آيه منظور از تنزيل، قرآن است ولى گاهى هم به همان معناى اصلى و مصدرى خودش (به معناى فرو فرستادن) استعمال مى شود، گرچه اين فرستادن به عنوان قرآنى نباشد زيرا آن چه از طرف خدا نازل مى شود، لازم نيست كه قرآن باشد، چون گاهى ممكن است سخنى از طرف خدا نازل شود كه غير از قرآن باشد و قرآن ناميده نشود. بنابراين معنى، اضافات تنزيلى كه طبق روايات مذكور در قرآن على (ع) وجود دارد، شايد از اين گونه سخنان بوده است كه براى شرح آيات قرآن از طرف خداوند نازل شده است، بدون اين كه جنبه قرآنى داشته باشد زيرا چنان كه گفته شد، تنزيل بودن سخنى و از طرف خداوند نازل شدن آن، قرآن بودن آن را لازم نگرفته است و روايات مذكور نيز به بيش تر از اين دلالت نمى كنند و تنزيل بودن برخى از اضافات قرآن امير مؤمنان (ع) را مى رساند نه قرآن بودن آن را.

چنان كه در بعضى از اين روايت ها چنين آمده است كه در قرآن امير مؤمنان (ع) نام هاى منافقين نيز ذكر شده است و لابد آمدن نام منافقين در قرآن آن حضرت به عنوان تفسير بوده است نه به صورت آيه قرآنى.

__________________________________________________

(1) واقعه/ 77. […]

(2) واقعه/ 78.

(3) واقعه/ 79.

(4) واقعه/ 80.

بيان درمسائل قرآن، ص: 288

رفتار پيامبر با منافقين نيز گواه اين حقيقت است كه وى روش مسالمت آميزى با آنان در پيش گرفته بود و اسرار آنان را مكتوم و پنهان مى داشت و دلشان را

به دست مى آورد.

با اين حال چگونه ممكن است كه وى نام آنان را در قرآن بياورد و مفتضح و رسوايشان سازد و سپس تمام مسلمانان حتى خود آنان را دستور دهد كه شب و روز بر منافقين كه با نام و نشان معروف گرديده و شناخته شده اند، لعن و نفرين نمايند؟! آيا چنين احتمالى وجود دارد تا در پيرامون صحت و سقم، ضعف و قوت آن گفت و گو شود؟ آيا اسم منافقين در قرآن آمده است تا در عنوان قرآنى داشتن آن در قرآن على (ع)، بحث و بررسى شود؟ آيا مى توان اسم منافقين را با اسم «ابو لهب» مقايسه نمود كه شرك و دشمنى خويش را با رسول خدا (ص) علنى نموده و پيامبر اسلام نيز مى دانست كه او با شرك و بت پرستى رخت از جهان برخواهد بست؟!

خلاصه گفتار … ص: 288

گرچه اضافات و زيادت هايى در مصحف امير مؤمنان (ع) وجود داشت و اين مطلب هم به جاى خود درست مى باشد ولى اين اضافات جزء قرآن و از آن چه كه رسول خدا مأمور بوده است كه آن ها را به مسلمانان برساند، نبوده است زيرا نه تنها ملزم بودن بر اين مطلب دليلى ندارد بلكه بطلان آن قطعى و مسلم است و دليل بر بطلان آن همان دلايل محكمى است كه در صفحات گذشته در باره عدم تحريف قرآن بيان نموديم.

3- روايات تحريف … ص: 288

اشاره

در فصول گذشته قسمتى از دلايل طرفداران تحريف را ارزيابى كرديم و اينك در اين فصل نيز به يكى ديگر از اين گونه دلايل مى پردازيم:

سومين دليل طرفداران تحريف اين است كه مى گويند: روايات «متواتر» و فراوانى از اهل بيت (ع) نقل شده است كه همه آن ها بر تحريف قرآن دلالت دارند و ناچار بايد آن ها را پذيرفت.

پاسخ:

در پاسخ اين گفتار به طور خلاصه مى گوييم: بيان درمسائل قرآن، ص: 289

اولا: تحريفى كه از اين روايات استفاده مى شود، غير از آن تحريف است كه مورد بحث و گفت و گوى ماست.

و ثانيا: اكثر روايات از نظر سند ضعيف و غير قابل اعتماد مى باشند زيرا قسمتى از آن ها از كتاب احمد بن محمد سيارى نقل شده است و دانشمندان «علم رجال» اتفاق دارند كه احمد سيارى شخصى بوده است، منحرف و معتقد به تناسخ و قسمت ديگرى هم به واسطه على بن احمد كوفى به ما رسيده است كه علماى «رجال» او را نيز مردى دروغگو و از نظر عقيده متزلزل مى دانند.

ولى در عين حال گروهى از روايات تحريف از نظر سند معتبر و مورد اعتماد

و يا در اثر كثرت نقل يقين آور و يا حد اقل اطمينان آور مى باشند، اين است كه در اين مورد از بررسى سند آن ها صرف نظر نموده، به چگونگى دلالت آن ها مى پردازيم و به طور كلى مى گوييم كه: روايات از نظر معنى و دلالت به چهار گروه تقسيم مى شوند كه متن آن ها را نقل مى كنيم، سپس چگونگى دلالت و عدم دلالت آن ها را بر تحريف قرآن مورد بحث و بررسى قرار مى دهيم.

گروه اول: … ص: 289

قسمتى از روايات تحريف كه با كلمه «تحريف» آمده است، صريحا به تحريف قرآن دلالت دارند و تعداد آن ها به بيست روايت بالغ مى شود كه اينك نمونه اى از آن ها:

1- على بن ابراهيم قمى با اسناد خود از أبو ذر نقل نموده است كه: هنگامى كه اين آيه يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ «1» نازل شد، رسول خدا فرمود: پيروان من در قيامت با پنج پرچم و نشانه به نزد من مى آيند، آن گاه أبو ذر گفت كه رسول خدا از هر گروهى مى پرسد كه با ثقلين- يعنى با دو امانت بزرگى كه از من در پيش شما بود (قرآن و عترت)- چگونه رفتار كرديد؟

گروه اول مى گويند: ثقل اكبر (قرآن) را تحريف كرديم و به پشت سر انداختيم و با ثقل اصغر (عترت)، عداوت و دشمنى نموده، ستم در باره آنان روا داشتيم.

گروه دوم مى گويند: ثقل اكبر را تحريف و قطعه قطعه كرديم و با احكام و دستورات آن مخالفت ورزيديم و با ثقل اصغر نيز دشمنى كرده، با آنان جنگيديم.

__________________________________________________

(1) در آن روز (روز حساب و جزا) چهره هايى روشن و سفيد و چهره هايى تاريك و سياه خواهد بود. آل عمران/ 106.

بيان

درمسائل قرآن، ص: 290

2- سيد بن طاووس و محدث جزائرى با اسناد خود از حسن بن حسن سامرى نقل كرده اند كه رسول خدا در ضمن حديث مفصلى در باره كسانى كه حد و مرز قانون خدا را درهم مى شكنند، به حذيفه چنين فرمود كه: آنان مردم را از راه خدا منحرف و كتاب او را تحريف مى كنند و روش مرا تغيير مى دهند.

3- سعد بن عبد اللّه قمى با اسناد خود از جابر جعفى و او از امام باقر (ع) چنين آورده است كه:

رسول خدا (ص) در منى دعا خواند، آن گاه فرمود: مردم! من در ميان شما دو امانت سنگين مى گذارم، آگاه باشيد كه اگر به آن دو، چنگ زديد، هيچ گاه گمراه نخواهيد شد، آن ها كتاب و عترت من است و كعبه هم خانه خدا و بايد مورد احترام قرار بگيرد.

امام باقر (ع) پس از بيان اين حديث نبوى فرمود: ولى مردم كتاب خدا را تحريف نمودند و احترام كعبه را درهم شكستند، عترت و خاندان پيامبر را به قتل رسانيدند و تمام ودائع، امانت هاى خدا را به دور انداختند و از آن ها دورى جستند.

4- شيخ صدوق در خصال با اسناد خود از جابر و او از پيامبر (ص) نقل نموده است كه: در روز رستاخيز در درگاه عدل خدا سه طايفه حاضر مى شوند و از مردم دادخواهى و شكايت مى كنند:

قرآن، مسجد و عترت. قرآن مى گويد: خدايا! اين مردم مرا تحريف كردند، احترام مرا درهم كوبيده، عظمت مرا درهم شكستند. مسجد مى گويد: خدايا! اين مردم مرا عاطل و ضايع نمودند و از من بهره بردارى نكردند. عترت مى گويد: خدايا! اين مردم ما را

به قتل رسانيدند، زندگى ما را از هم پاشيدند، ما را متفرق و پراكنده ساختند …

5- كلينى در كافى و صدوق با اسناد خود از على بن سويد نقل كرده اند كه او مى گويد: من به محضر حضرت ابو الحسن موسى بن جعفر (ع) كه در زندان بود، نامه اى نگاشتم و پاسخى دريافت نمودم كه در ضمن آن نوشته بود: اين مردم كتاب خدا را به امانت پذيرفتند، سپس به اين امانت خدايى خيانت ورزيدند و آن را تحريف و تبديل نمودند.

6- ابن شهرآشوب با اسناد خود از عبد اللّه نقل نموده كه حضرت ابا عبد اللّه الحسين (ع) در روز عاشورا خطبه اى خواند و در ضمن آن خطبه چنين فرمود: راستى شما مردم متمرد و سركش و در ظلم و ستم سر آمد روزگار و ملت ها مى باشيد، شما مردمانى هستيد كه قرآن را به دور انداخته و از شيطان الهام گرفته ايد. شما كسانى هستيد كه با گناهان، پيمان دوستى بسته و كتاب خدا را تحريف كرده ايد.

7- ابن قولويه در كامل الزيارات با اسناد خود از حسن بن عطيه از امام صادق (ع) نقل كرده است بيان درمسائل قرآن، ص: 291

كه چون وارد «حائر حسينى» شدى، اين جملات را بخوان: خدايا! بر كسانى لعنت كن كه پيامبران تو را تكذيب كردند و كعبه را منهدم و كتاب تو را تحريف نمودند.

8- حجال از قطبة بن ميمون و او هم از عبد الاعلى چنين آورده است كه امام صادق فرمود:

طرفداران عربيت، كتاب خدا را تغيير مى دهند.

پاسخ: … ص: 291

اين بود نمونه هايى چند از گروه اول روايات تحريف كه كلمه «تحريف» صريحا در آن ها به كار رفته است،

ولى تحريف در اين روايت ها به معناى تحريف و تغيير الفاظ قرآن و اسقاط بعضى از آيات و جملات آن نيست بلكه منظور از آن معناى ديگرى است كه با تحريف مورد بحث ما، هيچ گونه ارتباطى ندارد زيرا تحريف در روايت آخر به معناى تغييراتى است كه در اثر اختلاف قاريان در چگونگى قرائت به وجود آمده است و اين عمل خود يك نوع تحريف است زيرا قرائت هاى هفت گانه كه در قرآن تغيير و تبديلى به وجود آورده، متواتر نمى باشند و قرآن بودن آن ها مسلم نيست و به فرض متواتر و قطعى بودن آن ها و قرائت هاى ديگرى نيز به قرآن راه يافته است كه مسلما متواتر نبوده و بر پايه اجتهادها و نظريات شخصى استوار مى باشند و منظور از تحريف در روايت آخر، همين معنى است و با هدف طرفداران تحريف كوچك ترين ارتباطى ندارد.

و اما كلمه «تحريف» در بقيه روايت هاى هشت گانه به معناى تغيير دادن مفهوم قرآن و تصرف در تفسير آن مى باشد نه به معناى اسقاط آيات قرآن و تغيير دادن كلمات آن زيرا تصرف و اجتهاد در معناى قرآن نيز يك نوع تحريف است كه به قرآن راه يافته است و دشمنان اهل بيت پيامبر با اين گونه تحريف توانسته اند، آياتى را كه در عظمت آنان نازل شده است، به معناهاى ديگر و خلاف واقع تفسير و تأويل كنند، دشمنى و عداوت خودشان را به كار برده و از مقام و عظمت خاندان نبوت بكاهند. و اين معنى كه گفتيم با روايات چندى تأييد مى شود، چنان كه در حديث ششم از روايت هاى مذكور تحريف قرآن به قاتلان حضرت ابى عبد اللّه (ع) نسبت

داده شده، آن جا كه مى گويد: شما كتاب خدا را تحريف كرده ايد.

باز در بخش عظمت قرآن، روايتى از امام باقر (ع) آورديم كه او مى گويد: آنان كتاب خدا را به دور انداختند، بدين گونه كه حروف و كلمات قرآن را محفوظ داشته حدود و قوانين آن را تغيير داده اند. بيان درمسائل قرآن، ص: 292

ما قبلا در توضيح اين روايت گفتيم كه تحريف بدين معنى مسلما به وقوع پيوسته است و اگر چنين تحريفى به وقوع نمى پيوست، حقوق عترت طاهره محفوظ مى ماند و احترام پيامبر (ص) در باره آنان مراعات مى شد و كار به جايى نمى كشيد كه حقوق آنان پايمال شود و رسول خدا در باره آنان مورد ايذا و اذيت قرار بگيرد ولى توجه داريد كه تحريف به اين معنى از محل بحث ما خارج است.

گروه دوم: … ص: 292

گروه ديگر از روايات تحريف دلالت دارند بر اين كه، نام پيشوايان دينى در بعضى از آيات قرآن آمده بود و در اثر تحريف از بين رفته است و اين سلسله روايات فراوان است كه اينك نمونه اى از آن ها:

1- كلينى در كافى با اسناد خود از محمد بن فضيل نقل مى كند كه امام ابو الحسن (ع) فرمود:

ولايت و امامت على بن ابى طالب (ع) در تمام كتاب هاى پيامبران ضبط است. خداوند هيچ پيامبرى را به نبوت مبعوث نكرده مگر اين كه نبوت محمد (ص) و ولايت وصىّ او را گوشزد نموده است.

2- عياشى با اسناد خود از امام صادق (ع) نقل مى كند كه: اگر قرآن به همان گونه كه فرود آمده بود، خوانده مى شد، ما را با نام و نشان در آن پيدا مى كرديد.

3- در كافى و

تفسير عياشى از امام باقر (ع) در كنز الفوائد با سندهاى مختلف از ابن عباس و در تفسير فرات كوفى به طرق مختلف از اصبغ بن نباته چنين آمده است كه امير مؤمنان (ع) فرمود: قرآن بر چهار بخش نازل شده است يك چهارم آن در باره ما و يك چهارمش در باره دشمنان ما و يك چهارم ديگرش در مستحبات و مثل ها و آخرين قسمش در واجبات و احكام است و بر ماست تعظيم ها و بزرگداشت هاى قرآن.

4- در كافى از امام باقر (ع) نقل شده است كه جبرئيل اين آيه را براى پيامبر (ص) بدين صورت آورده بود: وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا [فى على] فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ «1» يعنى اگر بر آن چه در باره بنده خود على (ع) فرو فرستاده ايم ترديد داريد، مانند آن را بياوريد.

__________________________________________________

(1) بقره/ 23.

بيان درمسائل قرآن، ص: 293

پاسخ: … ص: 293

اين بود نمونه مختصرى از گروه دوم روايات تحريف كه از ظاهر آن ها تحريف قرآن استفاده مى شود، در پاسخ آن ها بايد گفت كه:

اولا: منظور از آن چه در نام هاى ائمه نازل شده، نزول قرآنى نيست بلكه گفتارى است كه به عنوان تفسير بعضى از آيات قرآن از طرف خداوند نازل شده است. بنابراين، عدم نقل اين گونه گفتارهاى نازل شده كه جنبه تفسيرى داشته باشد موجب تحريف قرآن نمى شود تا با اين گروه از روايت ها بر تحريف قرآن استدلال شود.

و ثانيا: اگر اين روايت ها جز تحريف قرآن معناى ديگرى نداشته باشند، در اين صورت چاره اى نيست جز اين كه بايد آن ها را كنار بگذاريم و در هيچ بحث علمى بدان ها تكيه نكنيم و تمسك

نجوييم زيرا ظاهر آن ها با دلايل محكم و مسلمى كه به عدم تحريف قرآن دلالت دارند، نمى سازد و با كتاب خدا و احاديث و گفتار پيامبر مخالفت دارد و هر روايتى كه با كتاب خدا و گفتار پيامبر مخالفت داشته باشد، مطرود بوده و هيچ گونه قابل عمل نخواهد بود و طبق اخبار متواتر و فراوان بايد چنين روايت هايى را به دور انداخت و بر سينه ديوار كوبيد. بنابر آن چه گفته شد، اگر روايت يا روايت هايى دلالت كنند كه اسم على (ع) در قرآن صريحا آمده، بايد آن ها را تأويل و توجيه نمود و اگر قابل تأويل و توجيه نبودند، بايد آن ها را دور انداخت زيرا بنابر دلايل مسلمى كه در اختيار داريم، اسم على (ع) صريحا در قرآن نيامده است. اينك نمونه اى از دلايل ما كه جوابگوى گروه دوم روايت هاى تحريف مى باشد:

1- از حديث مسلم و تاريخى غدير استفاده مى شود كه نام على در قرآن صريحا نيامده است زيرا تعيين على (ع) بر خلافت و جانشينى او به وسيله حديث غدير به فرمان خدا بوده است و آن هم در اجتماع عظيم مسلمانان بعد از تأكيد فراوان و شديد اللّحن و واجب الاجرا و بعد از آن كه خداوند به پيامبرش وعده حتمى داد كه او را در اين مسير يارى كند و از حملات و خطرات دشمن محفوظش بدارد.

اگر نام على در قرآن به صراحت ياد شده بود، به آن اجتماع عظيم مسلمانان و نصب على به خلافت، آن هم بعد از اين همه تأكيدات و شرايط، احتياج نبود و اگر در قرآن نام على صريحا آمده بود، رسول خدا از

اظهار آن، ترسى نداشت تا وعده تأييد و محافظت از طرف خدا فرود آيد.

آرى، از حديث غدير چنين استفاده مى شود كه نام على (ع) صريحا در قرآن نبوده است، مخصوصا اين كه اين جريان در حجة الوداع و اواخر دوران زندگى پيامبر (ص) واقع شده است كه بيان درمسائل قرآن، ص: 294

در آن تاريخ تقريبا تمام قرآن فرود آمده و در ميان مسلمانان انتشار يافته بود.

2- دروغ بودن بعضى از روايت هايى كه به بودن نام على (ع) در قرآن دلالت دارند، از ظاهرش پيداست و از وجناتش كاملا نمايان است، مثلا در حديث چهارم مى خوانيم كه نام على (ع) در آيه وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ … «1» وجود داشت، در صورتى كه اين آيه كوچك ترين تناسبى با مسئله امامت و ولايت ندارد.

3- روايت معروف و صحيح ابو بصير كه در كافى آمده است و اين روايت، در اين معنى صراحت دارد كه نام على (ع) و نام هيچ يك از ائمه طاهرين در قرآن وجود نداشت زيرا ابو بصير مى گويد: از امام صادق (ع) در باره آيه شريفه أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ «2» پرسيدم، امام فرمود: اين آيه در باره على بن ابى طالب و حسن و حسين نازل شده است، عرضه داشتم: مردم مى گويند: چرا از على و اهل بيت وى در قرآن اسمى به ميان نيامده است؟ امام فرمود: در جواب مردم بگوييد كه حكم نماز به رسول خدا نازل شده ولى از سه ركعت و چهار ركعت بودن آن نامى به ميان نيامده است و خود رسول خدا اين قسمت را براى مردم تفسير نمود. «3»

آرى،

اين روايت صحيح، تمام روايت هاى گذشته را تفسير مى كند، معنى و هدف آن ها را بيان مى نمايد كه اسم «على» در قرآن مجيد به عنوان قرآن بودن نازل نشده ولى در شرح آيات مربوطه، به عنوان تفسير و يا به عنوان تنزيل غير قرآنى نازل شده است و اما دستورى بر رسول خدا داده نشده بود كه آن را ابلاغ كند.

4- افرادى كه از بيعت با ابو بكر خوددارى نمودند، از هر راهى با وى احتجاج كردند ولى با مسئله وجود نام «على» در قرآن هيچ گونه احتجاج ننموده اند و اگر نام على (ع) در قرآن وجود داشت آن را به رخ ابو بكر مى كشيدند و با در دست داشتن چنين مدرك مهم و روشن او را محكوم مى كردند زيرا اين مطلب در مقام احتجاج گيراتر و محكم تر از ساير دلايل بود.

گروه سوم: … ص: 294

قسمت سوم از روايات تحريف، بر اين دلالت دارند كه زيادت و نقصان هر دو در قرآن به وقوع

__________________________________________________

(1) بقره/ 23.

(2) نساء/ 59.

(3) وافى، باب 30، ج 2، 63، «ما نص اللّه و رسوله عليهم».

بيان درمسائل قرآن، ص: 295

پيوسته است، بدين گونه كه: بعد از پيامبر، مسلمانان بعضى از كلمات قرآن را برداشته و به جاى آن ها كلمات ديگرى را به قرآن اضافه كرده اند. اينك نمونه اى از اين گونه روايات:

1- على بن ابراهيم قمى با اسناد خود از حريز از امام صادق (ع) نقل مى كند كه آيه ششم از سوره حمد، بدين صورت بود: «صراط من انعمت عليهم غير المغضوب عليهم و غير الضّالّين.»

2- عياشى از هشام بن سالم نقل مى كند كه از امام صادق (ع) اين آيه را سؤال كردم كه خداوند

مى فرمايد: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ. «1» امام فرمود: اين آيه در اصل بدين صورت بود: « … آل ابراهيم و آل محمّد على العالمين»، اسمى را از آن برداشتند و اسم ديگرى را به جاى آن گذاشتند، يعنى آل محمد را به آل عمران تغيير دادند.

پاسخ:

اين بود دو نمونه از گروه سوم روايات تحريف و ما در پاسخ آن مى گوييم:

اولا: اين روايت ها از نظر سند بسيار ضعيف و غير قابل اعتبارند.

و ثانيا: اين روايت ها با قرآن و سنت و با اجماع مسلمانان كه هر نوع زيادت را در قرآن مردود مى دانند، مخالفت دارد زيرا تمام مسلمانان و خود طرفداران تحريف نيز اين حقيقت را مى پذيرند كه حتى يك حرف نيز به قرآن اضافه نشده است بلكه عده زيادى از دانشمندان مانند شيخ مفيد و شيخ طوسى و شيخ بهايى و مانند آنان از بزرگان علما مى گويند مسلمانان اجماع و اتحاد نظر دارند بر اين كه كوچك ترين زيادتى بر آن راه نداشته، همه آن چه كه ما به عنوان قرآن در دست داريم، از طرف پروردگار نازل شده است و روايات زيادى نيز اين حقيقت را تأييد مى كند.

گروه چهارم:

قسمت ديگرى از روايت هاى تحريف نيز بر اين دلالت دارند كه آيات و يا جملاتى از قرآن كم شده و نقصان به آن راه يافته است.

پاسخ:

اولا: اين روايت ها نيز مانند روايت هاى گروه سوم ضعيف و متزلزل و بعضى از آن ها غير قابل قبول

__________________________________________________

(1) آل عمران/ 33.

بيان درمسائل قرآن، ص: 296

مى باشند.

ثانيا: اين روايت ها را بايد به همان معنى كه روايات مربوط به قرآن على را

تأويل نموديم، تأويل كرد و اگر قابل تأويل نباشد بايد آن ها را به دور انداخت زيرا در اين حال مخالف قرآن و گفتار پيامبر اسلام است كه جز دور انداختن چاره ديگرى نيست.

اكثر علما و دانشمندان نيز در اين روايت ها و بلكه در تمام روايات تحريف همان نظريه تأويل را دارند و در صورت عدم امكان تأويل، به ترك كردن و دور انداختن آن ها قائل مى باشند.

محقق كلباسى مى گويد: رواياتى كه به تحريف قرآن دلالت دارند، مخالف با اجماع امت اسلامى مى باشند زيرا كسى از مسلمانان به تحريف قرآن معتقد نيست جز افرادى كه گفتارشان به هيچ وجه قابل اعتنا نيست.

باز مى گويد: وجود نقصان و تحريف در قرآن، اصل و اساسى ندارد و اگر چنين مطلبى واقعيت داشت، طبعا مشهور و معروف مى شد، همان طور كه هر حادثه مهم شهرت پيدا مى كند و مسئله كم كردن و تحريف در قرآن نيز حادثه كوچكى نيست كه در صورت تحقق مخفى و ناشناخته بماند.

و از محقق بغدادى شارح وافيه نيز همان نظريه تأويل و يا ترك، نقل شده است و باز از وى نقل شده است كه مى گويد: محقق كركى- كه در باره عدم تحريف قرآن كتابى نوشته است- نقل مى كند كه وى در همان كتاب خود مى گويد، رواياتى را كه بر وقوع نقص و تحريف در قرآن دلالت مى كند، بايد تأويل نمود و يا همه آن ها را به دور انداخت زيرا روايتى كه بر خلاف قرآن و گفتار پيامبر (ص) يا بر خلاف اجماع مسلمانان وارد شود و تأويل آن ممكن نباشد بايد به دور انداخت.

مؤلف: مرحوم محقق كركى در اين گفتارش به همان مطلبى كه ما

قبلا تذكر داديم، اشاره نموده است كه طبق مضمون روايت هاى صحيح و قطعى هر روايتى را كه مخالف با قرآن باشد، بايد طرد نمود، اينك براى نمونه نظر خواننده عزيز را به دو روايت ذيل جلب مى نماييم:

1- شيخ صدوق با سند صحيح از امام صادق (ع) نقل كرده است: توقف نمودن در برابر شبهه بهتر از اقدام و پيشدستى به هلاكت است زيرا براى هر حقى، گواه و ميزان و براى هر عمل درستى، نور و روشنايى وجود دارد. قرآن ميزان حق است پس هر گفتارى كه موافق قرآن باشد، بگيريد و هر آن چه مخالف آن باشد، تركش كنيد. «1»

__________________________________________________

(1) «الوقوف عند الشّبهه خير من الاقتحام فى ما الهلكة … فى ما وافق كتاب اللّه فخذوه و ما خالف كتاب اللّه فدعوه … »: وسائل الشيعه، كتاب قضا ج 3، 380.

بيان درمسائل قرآن، ص: 297

2- قطب راوندى با سند صحيح از امام صادق (ع) نقل كرده است كه: هر گاه دو حديث مخالف هم براى شما نقل شد، آن ها را با كتاب خدا تطبيق كنيد، هر كدام كه موافق كتاب خدا بود، بگيريد و مخالف كتاب خدا را ترك كنيد. «1»

مؤلف: ما در مورد گروه چهارم از روايات تحريف نظريه ديگرى نيز داريم كه در مجلس درس بيان كرده ايم و شايد بهترين وجوه و نظريه ها باشد ولى براى مراعات اختصار از آوردن آن در اين جا خوددارى مى كنيم و ممكن است در آينده به مناسبتى همان نظريه را بياوريم.

4- قرآن چگونه جمع آورى شد؟ … ص: 297

تا اين جا قسمتى از دلايل طرفداران تحريف را آورديم و به آن ها پاسخ داديم، دليل چهارم آنان نحوه جمع آورى و تدوين قرآن

است كه به يارى خدا در بخش آينده كتاب، مستقلا مورد بحث و بررسى قرار خواهد گرفت.

__________________________________________________

(1) «اذا ورد عليكم حديثان مختلفان فاعرضوهما على كتاب اللّه فما وافق كتاب اللّه فخذوه و ما خالف كتاب اللّه فردّوه»: وسائل الشيعه: ج 3/ 380.

بيان درمسائل قرآن، ص: 299

بخش 9 جمع آورى و تدوين قرآن

اشاره

روايات تدوين قرآن پاسخ روايات تدوين قرآن پاسخ 1- تناقض در روايات تدوين پاسخ 2- تعارض در روايات تدوين پاسخ 3- روايات تدوين قرآن از نظر قرآن پاسخ 4- روايات تدوين قرآن از نظر عقل پاسخ 5- روايات جمع آورى قرآن و اجماع مسلمين پاسخ 6- اجماع مسلمانان به عدم زيادت در قرآن نظريه صحيح در تدوين قرآن نتيجه بيان درمسائل قرآن، ص: 300

روايات تدوين قرآن … ص: 300

سوء استفاده از روايات تدوين قرآن … ص: 300

گفتيم كه طرفداران تحريف، دلايل و شبهاتى دارند و در اثر آن شبهات به تحريف قرآن قائل شده اند، در فصول گذشته به قسمتى از اين دلايل و شبهات اشاره شد و پاسخ آن ها گفته شد، اينك در اين فصل، دليل چهارم آنان را مى آوريم، سپس به پاسخ آن مى پردازيم.

كيفيت جمع آورى قرآن از مسائلى است كه طرفداران تحريف، آن را در اثبات تحريف قرآن دستاويز خود قرار داده، از آن سوء استفاده مى كنند.

آنان مى گويند: جمع آورى قرآن طورى بود كه عادتا تحريف و تغيير قرآن را به همراه داشت و با چگونگى جمع آورى و تدوين قرآن مجبوريم كه به تحريف آن ملتزم شويم.

به نظر آنان، قرآن با دستور ابو بكر جمع آورى شد زيرا هفتاد نفر از قاريان و حافظان قرآن در جنگ «بئر معونه» و چهارصد تن «در جنگ يمامه» كشته شدند و ابو بكر احساس نمود كه اگر كار بدين منوال ادامه پيدا كند، با از بين رفتن حافظان، قرآن نيز از بين خواهد رفت، اين بود كه به عمر و زيد بن ثابت مأموريت داد كه قرآن را از لوحه ها و تخته پاره ها و از سينه ها و دل هاى حافظان قرآن با شهادت و نظارت دو نفر اهل فن

و خبره جمع آورى كرده و در يك جا بنويسند و به صورت كتاب تدوين شده اى در آوردند و در اختيار مسلمانان قرار دهند تا براى هميشه در ميان مسلمانان باقى بماند.

آنان از اين گفتار نتيجه مى گيرند كه: قرآن تحريف شده است و يا لااقل احتمال تحريف در آن وجود دارد، چه آن كه طبيعى است در اين گونه جمع آورى ها و تدوين ها قهرا تحريف و تغيير واقع بيان درمسائل قرآن، ص: 301

خواهد شد و لااقل احتمال تحريف در ميان خواهد بود زيرا اگر كسى بخواهد اشعار يك نفر شاعر و يا عده اى از شعرا را از جاهاى مختلف و از اوراق پراكنده جمع آورى كند، حد اقل جاى اين احتمال باقى مى ماند كه بعضى از آن اشعار در اثر غفلت و يا عدم دسترسى به آن مجموعه وارد نشده و از بين رفته است.

اين بود خلاصه آن چه طرفداران تحريف در كيفيت و چگونگى تدوين قرآن مى پندارند و آن را با روايت هاى زيادى كه بدين مضمون وارد شده است بر اين نظريه استدلال مى كنند و از اين گونه جريانات و روايات بى اساس و ساختگى تحريف قرآن را نتيجه مى گيرند.

اين است كه بر خود لازم مى دانيم در اين جا فصلى را بگشاييم و در آن فصل در مورد چگونگى تدوين قرآن گفت و گو كنيم و رواياتى كه در باره تدوين قرآن نقل شده است، مورد بحث و بررسى قرار دهيم كه هم پاسخى بر آن استدلال باشد و يكى از دلايل تحريف از دست طرفداران تحريف گرفته شود و هم يك بحث مهمى از مباحث علوم قرآنى بررسى شود.

متن روايات … ص: 301

اينك بحث را از احاديث

و روايات جمع آورى قرآن شروع مى كنيم، چون شالوده و زير بناى پندارهاى واهى كه در چگونگى تدوين قرآن حاصل شده و تحريف قرآن از آن ها استنتاج شده است، همان روايات تدوين قرآن است و اگر اين روايت ها بررسى شود و ضعف و سستى آن ها نشان داده شود، همه اين تصورها و نتيجه گيرى هاى غلط به خودى خود متزلزل شده و فرو مى ريزد.

1- زيد بن ثابت نقل مى كند كه: ابو بكر در جنگ يمامه مرا طلبيد، هنگامى كه وارد شدم، عمر بن خطاب نيز در نزد وى حاضر بود.

ابو بكر گفت: زيد! عمر به نزد من آمده مى گويد: جنگ يمامه به طور خونبار به وقوع پيوست و گروهى از قاريان قرآن را طعمه خود ساخت، ممكن است جنگ هاى شديدتر ديگرى نيز پيش بيايد و بقيه حافظان و قاريان كشته شوند و در نتيجه اكثر آيات قرآن در سينه هاى قاريان با كشته شدن آن ها از بين برود و من صلاح در اين مى بينم كه دستور بدهى قرآن را در يك جا جمع آورى كنند.

ابو بكر اضافه نمود كه من به عمر گفتم: كارى را كه خود رسول خدا انجام نداده است، تو چگونه اقدام به آن را از من مى خواهى؟! بيان درمسائل قرآن، ص: 302

عمر گفت: به خدا سوگند! خير و صلاح در همين است و او مرتب در اين باره به من مراجعه مى نمود و اين پيشنهاد را تكرار مى كرد تا اين كه خداوند در اين باره به من نيز شرح صدر داد و بر دلم افكند كه با نظر و رأى عمر موافقت كنم.

زيد مى گويد: ابو بكر به من گفت: تو جوانمرد، عاقل، مورد

اطمينان و راستگو هستى و تو در دوران رسول خدا نيز نوشتن وحى را به عهده داشتى. اينك جمع آورى قرآن را به عهده بگير و اين عمل خطير و افتخار آميز را انجام بده! زيد اضافه مى كند: به خدا سوگند! اگر ابو بكر مرا به كندن كوهى و انتقال دادن آن از جايى به جاى ديگر وامى داشت، از عمل جمع آورى قرآن آسان تر برايم بود، اين بود كه من هم اشكال ابو بكر را تكرار كردم و به او گفتم: شما چگونه عملى را كه خود رسول خدا انجام نداده است، انجام مى دهيد؟ ابو بكر گفت: به خدا سوگند! صلاح مسلمانان در اين است و اين بود كه وى در اين باره مكرر به من مراجعه مى كرد و پيشنهاد جمع آورى قرآن را مرتب تعقيب مى نمود تا روزى كه خداوند بر من هم سعه صدر داد و آن چه كه بر دل ابو بكر و عمر افكنده بود بر دل من نيز افكند، دامن همت به كمر بستم و قرآن را از لوحه ها و كاغذها و تخته پاره ها و از سينه هاى مردم جمع آورى كردم تا اين كه دو آيه آخر سوره توبه را تنها در نزد ابى خزيمه انصارى پيدا نمودم و آن اين بود:

لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ … «1»

زيد بن ثابت مى گويد: اين قرآن كه با اين زحمات طاقت فرسا از منابع پراكنده جمع آورى شد و به صورت كتاب واحد در آمد، در نزد ابو بكر بود و پس از دوران وى پيش عمر و بعد از او نيز در نزد حفصه دختر عمر بود. «2»

2- ابن شهاب از انس بن

مالك نقل مى كند: به هنگامى كه حذيفه از طرف عثمان مأموريت داشت كه اهل شام را همراه اهل عراق براى فتح آذربايجان و ارمنستان بسيج كند. حذيفه از اختلاف شديدى كه در قرائت قرآن در ميان آن ها به وجود آمده بود، به وحشت افتاد و به نزد عثمان آمد و گفت: يا امير المؤمنين! پيش از آن كه اين مسلمانان در كتابشان به مانند يهود و نصارى دچار اختلاف شوند، به داد آنان برس.

عثمان به حفصه پيغام داد كه صحيفه ها را به نزد ما بفرست كه پس از نسخه بردارى باز پس

__________________________________________________

(1) توبه/ 128، 129.

(2) صحيح بخارى، فصل جمع آورى قرآن، 6/ 98.

بيان درمسائل قرآن، ص: 303

مى دهيم: حفصه صحيفه ها را به نزد عثمان فرستاد. عثمان به زيد بن ثابت و عبد اللّه بن زبير و سعيد بن عاص و عبد الرحمان بن حرث بن هشام دستور داد از روى اين صحيفه ها چند نسخه ديگر نوشتند.

عثمان به سه تن از آن نويسندگان كه از قبيله قريش بودند، گفت: اگر شما و زيد بن ثابت در موردى از قرآن اختلاف نظر پيدا كرديد با لغت قريش بنويسيد زيرا قرآن با لهجه و لغت آنان نازل شده است.

اين چهار نفر طبق دستور عثمان به كار پرداختند تا از روى آن صحيفه ها چند مصحف ديگر نسخه بردارى كردند سپس عثمان صحيفه هاى اصلى را به حفصه برگردانيد و از مصحف هايى كه نسخه بردارى شده بود به هر ناحيه يك جلد فرستاد و دستور داد نسخه هاى ديگر قرآن را كه غير از اين نسخه هاست به طور كلى بسوزانند و از بين ببرند.

ابن شهاب پس از نقل اين جريان مى گويد: خارجه فرزند زيد بن ثابت

نقل مى كرد: از پدرم شنيدم كه مى گفت: وقتى كه مصحف را استنساخ مى كرديم آيه اى از سوره احزاب را كه از خود رسول خدا شنيده بودم گم كرديم، پس از پى جويى در نزد خزيمة بن ثابت انصارى پيدا نموديم، و به سوره احزاب لاحق كرديم كه بدين گونه بود: مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ «1» 3- ابن ابى شيبه با سند خود از امير مؤمنان (ع) نقل مى كند كه: اجر و پاداش ابو بكر در جمع آورى قرآن بيش از همه مى باشد زيرا او اول كسى بود كه قرآن را در ميان دو لوح جمع آورى نمود.

4- ابن شهاب از سالم بن عبد اللّه و خارجه نقل مى كند كه ابو بكر قرآن را در كاغذ پاره اى جمع آورى كرد و از زيد بن ثابت درخواست كرد كه به اين نوشته نظرى بيفكند، زيد امتناع ورزيد تا ابو بكر در اين باره از عمر استمداد نمود در اثر اصرار و پافشارى زياد آن دو، زيد نظارت و تصحيح آن نوشته ها را به عهده گرفت.

اين صحيفه ها و نوشته ها در نزد ابو بكر بود و بعد از درگذشت وى در نزد عمر و پس از مرگ او در نزد حفصه همسر رسول خدا بود كه عثمان كسى را به نزد او فرستاد و آن ها را خواست. حفصه

__________________________________________________

(1) از مؤمنان كسانى هستند كه در پيمان شان با خدا وفا دارند. احزاب/ 23 صحيح بخارى، 6/ 99. اين روايت و روايت هاى بعدى تا روايت بيست و يكم در منتخب كنز العمال كه در حاشيه مسند احمد چاپ شده، ج 2، صص 43- 53 آمده است. […]

بيان درمسائل قرآن، ص:

304

از تحويل دادن آن صحيفه ها خوددارى مى كرد تا اين كه عثمان وعده حتمى داد كه آن ها را به خود حفصه باز گرداند، آن گاه حفصه پذيرفت و صحيفه ها را به نزد عثمان فرستاد. عثمان همين مصحف موجود را از روى آن صحيفه ها نوشت، سپس اصل آن را به حفصه بازگردانيد كه پيوسته در دست حفصه بود.

5- هشام بن عروه از پدرش چنين آورده است: چون قاريانى كه در جنگ يمامه شركت داشتند، كشته شدند ابو بكر به عمر بن خطاب و زيد بن ثابت دستور داد كه در كنار مسجد بنشينند و هر كس سخنى به عنوان قرآن ارائه داد، آن را نپذيرند مگر اين كه دو نفر مورد اطمينان به قرآن بودن آن شهادت دهند، در اين صورت آن را ثبت كنند زيرا عده زيادى از اصحاب رسول خدا و حافظان قرآن، در جنگ يمامه كشته شده اند و اكنون براى جمع آورى و مدون كردن قرآن ضرورت احساس مى شود.

6- محمد بن سيرين نقل مى كند كه عمر بن خطاب كشته شد، در حالى كه هنوز قرآن جمع آورى نشده بود.

7- حسن روايت مى كند كه عمر در باره آيه اى از قرآن سؤال كرد، در پاسخ وى گفتند كه اين آيه در نزد فلان قارى بود كه در جنگ يمامه كشته شد. عمر بن خطاب با احساس خطر از اين كه شايد قرآن با از بين رفتن حافظان آن تدريجا از بين برود، كلمه استرجاع «انّا للّه و انّا اليه راجعون» را بر زبان راند و دستور داد كه هر چه زودتر قرآن را جمع آورى كنند.

بنابراين، عمر اول كسى است كه آيات قرآن را در مصحف واحد جمع

آورى كرده است.

8- يحيى بن عبد الرحمان بن خطاب نقل مى كند كه: عمر بن خطاب تصميم گرفت قرآن را جمع آورى كند، در ميان مردم به پا خاست و گفت: هر كس چيزى از قرآن را از رسول خدا فرا گرفته است، بياورد و مردم آياتى را كه در صحيفه ها و لوحه ها نوشته بودند، آوردند ولى عمر از كسى آيه اى را نمى پذيرفت مگر آن چه را كه دو نفر به قرآن بودنش شهادت دهند.

عمر در همان روزها كه مشغول جمع آورى قرآن بود، به قتل رسيد. پس از وى كه عثمان زمام خلافت را به دست گرفت، به مردم ابلاغ نمود در پيش هر كس آيه و يا آياتى از كتاب خدا وجود دارد، بياورد ولى او هم هيچ سخنى را قبول نمى كرد مگر با شهادت دو نفر كه قرآن بودن آن را امضا و تصديق كنند.

در آن هنگام خزيمة بن ثابت آمد و گفت: من با چشم خود ديدم كه شما دو آيه از قرآن را كنار گذاشتيد و آن ها را ننوشتيد. گفتند: آن دو آيه كدام است؟ گفت: من خودم از رسول خدا اين دو آيه بيان درمسائل قرآن، ص: 305

را فرا گرفته ام، آن گاه دو آيه آخر سوره برائت را خواند: لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ … «1». عثمان اين دو آيه را كه از خزيمة شنيد گفت: من شهادت مى دهم كه اين دو آيه از طرف خدا نازل شده است، شما چه مصلحت مى دانيد و اين آيه را در كجاى قرآن قرار دهيم؟ خزيمه گفت: اين دو آيه را به آخرين سوره اى كه بر پيامبر نازل شده است، ملحق

كنيد! اين بود كه اين دو آيه را به آخر سوره برائت ملحق ساختند و آن سوره را با همان دو آيه پايان دادند.

9- عبيد بن عمير مى گويد: عمر هيچ آيه اى را در مصحف نمى نوشت مگر اين كه دو نفر به قرآن بودن آن شهادت دهند. مردى از انصار اين دو آيه لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ … را آورد، عمر گفت: در باره آن ها از تو شاهد نمى خواهم زيرا اخلاق رسول خدا همان طور بوده كه در اين دو آيه آمده است [و خود آيه گواه خود او است.] «2»

10- سليمان بن ارقم از حسن و ابن سيرين و ابن شهاب زهرى نقل مى كند كه در جنگ يمامه قتل عام سهمگينى متوجه قاريان قرآن شد و در همين جنگ چهارصد نفر از آنان كشته شدند.

زيد بن ثابت با عمر بن خطاب ملاقات نمود و به وى گفت: اين قرآن است كه احكام دين ما در آن جمع است و با از بين رفتن قرآن، احكام دين از بين خواهد رفت و من تصميم گرفته ام كه آيات قرآن را جمع آورى نموده و به صورت كتابى در بياورم. عمر نيز گفت: صبر كن تا با ابو بكر مشاوره نماييم! هر دو با هم به نزد ابو بكر رفتند و موضوع را با وى در ميان گذاشتند، ابو بكر پاسخ داد كه عجله نكن تا در اين مورد با مسلمانان نيز گفت و گو شود، سپس در ميان مردم خطابه اى ايراد نمود و موضوع جمع آورى قرآن را به اطلاع مسلمانان رسانيد و آنان نيز اظهار رضايت و خوشنودى نمودند و گفتند كار خوب و نيكويى

است، آن گاه جمع آورى قرآن شروع شد و به دستور ابو بكر منادى در ميان مردم اعلام نمود كه در نزد هر كس آيه اى از قرآن هست، بياورد …

11- خزيمة بن ثابت چنين نقل مى كند كه من آيه: لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ … «3» را نزد عمر بن خطاب و زيد بن ثابت آوردم. زيد گفت: آيا كسى هست كه براى تو شهادت دهد؟ گفتم: به خدا! نمى دانم. عمر گفت: من در باره اين آيه براى او شهادت مى دهم.

__________________________________________________

(1) توبه/ 128.

(2) همه اين روايت ها را كه از منتخب كنز العمّال نقل نموديم در كنز العمّال، طبع دوم، 2/ 361 آمده است جز اين روايت كه در كنز العمّال به جاى آن، روايت ديگرى به همين مضمون از يحيى بن جعده نقل گرديده است.

(3) دو آيه آخر سوره توبه.

بيان درمسائل قرآن، ص: 306

12- ابو اسحاق از بعضى اصحاب خود نقل مى كند: عمر بن خطاب كه خواست قرآن را جمع آورى كند، از مردم پرسيد: آشناترين افراد به ضبط لغات عرب كيست؟ گفتند: سعيد بن عاص.

آن گاه پرسيد: خوشنويس ترين مردم كيست؟ گفتند: زيد بن ثابت. عمر گفت: بايد سعيد املا كند و زيد بنويسد و طبق دستور وى چهار مصحف نوشتند، عمر يكى از آن چهار مصحف را به كوفه و يكى را به بصره و يكى را به شام و مصحف ديگر را به حجاز فرستاد.

13- عبد اللّه بن فضاله نقل مى كند، چون عمر تصميم گرفت، مصحف اصلى نوشته شود، براى اين كار عده اى از يارانش را مأمور ساخت و به آنان دستور داد كه اگر در موردى اختلاف نظر پيدا كردند، با

لغت قبيله «مضر» بنويسند زيرا قرآن به مردى نازل شد كه از قبيله «مضر» بوده است.

14- ابو قلابه نقل مى كند كه عثمان در دوران خلافتش به چند نفر از قاريان دستور داد كه افرادى براى مردم قرائت را تعليم كنند و معلمين مشغول تعليم قرائت شدند در اين ميان جوانان و كودكان نيز قرائت را فرا مى گرفتند ولى در قرائت اختلاف مى كردند، تا جايى كه اختلاف آنان به گوش معلمين رسيد و بعضى از اين معلمين نيز قرائت بعضى ديگر را كفر و زندقه، معرفى مى كردند و اين اختلاف تدريجا شديدتر مى شد تا به گوش عثمان رسيد. وى در ضمن خطبه اى به مردم چنين گفت: شما كه در نزد من و در مركز كشور اسلامى هستيد، در قرائت اختلاف كرده و كلمات آن را غلط تلفظ مى كنيد، كسانى كه از من و مركز دورند و در نقاط و شهرهاى دوردست زندگى مى كنند، اختلاف در قرائت و تلفظ غلط در ميان آنان طبيعتا بيش تر است، پس بر شما ياران پيامبر لازم است قرآنى بنويسيد كه مدرك و مرجع قرآن هاى ديگر باشد و مردم با مراجعه به آن قرآن اختلافاتشان را بر طرف سازند. ابو قلابه از مالك بن انس «1» نقل مى كند كه او مى گفت: من از كسانى بودم كه آيات قرآن را به نويسندگان قرآن املا مى نمودم. گاهى در يك آيه اختلاف پيدا مى شد، آن گاه نام كسى را كه آن آيه را از رسول خدا (ص) گرفته بود، ياد مى نمودند و گاهى آن شخص نيز غايب و يا در بيرون شهر بود، آيات قبلى و بعدى را مى نوشتند و جاى همان آيه مورد اختلاف

را خالى مى گذاشتند تا آن شخص بيايد و يا كسى را مى فرستادند كه او را بياورد و آيه مورد اختلاف را با نظر وى تطبيق كرده و مى نوشتند. بدين صورت نوشتن مصحف به پايان رسيد. عثمان به مردم شهرها نوشت كه: من چنين و چنان كردم و قرآنى نوشتم و غير از آن هر چه در نزد من بوده است، از بين بردم و در نزد شما نيز هر چه از آيات قرآن هست، از بين ببريد.

__________________________________________________

(1) ابو بكر بن ابى داود مى گويد: ابن مالك بن انس معروف و يكى از پيشوايان چهار گانه اهل سنت است.

بيان درمسائل قرآن، ص: 307

15- مصعب بن سعد نقل مى كند كه روزى عثمان در ميان جمعيت خطبه اى ايراد نمود و چنين گفت: سيزده سال بيش نيست كه از فوت پيغمبر سپرى مى شود كه شما در باره چگونگى خواندن قرآن نزاع و اختلاف داريد و مى گوييد قرائت ابىّ اينچنين و قرائت عبد اللّه آن چنان بود. يكى مى گويد قرائت تو درست نيست. آن ديگرى مى گويد قرائت تو صحيح نمى باشد. شما را به خدا اين اختلافات را كنار بگذاريد و هر چه از آيات قرآن در نزد شماست پيش من بياوريد تا آن ها را به يك شكل و در يك جا جمع آورى كنيم.

كاغذها و قطعه پوست هايى كه در نزد مردم از آيات قرآن نوشته شده بود، آوردند تا مقدار زيادى از اين اوراق و قطعات روى هم انباشته شد، آن گاه خود عثمان صاحبان اين كاغذها و پوست ها را يك به يك صدا كرد و آن ها را قسم داد كه آن چه آورده اى از خود رسول خدا شنيده اى و با

املاى خود او نوشته اى؟ از اين گونه سؤالات مى كرد و آنان در پاسخ وى مى گفتند: بلى، بلى.

چون اين پرس و جو تمام شد، عثمان سؤال كرد: خوشنويس ترين مردم كيست؟ گفتند: زيد بن ثابت، نويسنده مخصوص رسول خدا، آن گاه گفت: آشناترين افراد به ضبط لغات عرب كيست؟

گفتند: سعيد بن عاص.

عثمان دستور داد كه سعيد املا كند و زيد بنويسد. زيد به نوشتن شروع نمود و اين مصحف ها به دستور عثمان در ميان مردم منتشر شد.

مصعب بن سعد در اين جا اضافه مى كند كه من شنيدم كه بعضى از اصحاب رسول خدا عمل آنان را تأييد مى كردند و مى گفتند: كار خوب و به جايى بود كه انجام دادند.

16- ابو مليح نقل مى كند كه عثمان بن عفان چون تصميم گرفت، قرآن نوشته شود گفت: بايد قبيله هذيل املا كند و قبيله ثقيف بنويسد.

17- عبد الاعلى فرزند عبد اللّه بن عامر قرشى نقل مى كند كه چون نوشتن قرآن تمام شد، به نزد عثمان آوردند. وى نگاهى به قرآن نمود و گفت: اين كار را به خوبى و به نحو احسن انجام داده ايد ولى در اين مصحف غلطهاى كوچكى نيز مى بينم كه ملت عرب با قرائت خود آن ها را اصلاح خواهند نمود.

18- عكرمه مى گويد: هنگامى كه قرآن تدوين شده را به نزد عثمان آوردند اغلاطى در آن مشاهده نمود و گفت: اگر املا كننده اش از خاندان هذيل و نويسنده اش از قبيله ثقيف بود، اين اغلاط در قرآن وجود نداشت.

19- عطا نقل نموده است: عثمان كه مى خواست آيات قرآن را استنساخ كند، ابى بن كعب را بيان درمسائل قرآن، ص: 308

خواست و ابى آيات قرآن را به زيد بن ثابت

املا مى كرد، زيد هم مى نوشت. سعيد بن عاص هم با وى بود كه قرآن را غلط گيرى مى كرد، پس مصحف موجود با قرائت ابى و زيد نوشته شده است.

20- مجاهد نقل مى كند: عثمان در موقع تدوين قرآن دستور داد كه ابى املا كند و زيد بن ثابت بنويسد و سعيد بن عاص و عبد الرحمان بن حرث غلط گيرى كنند.

21- زيد بن ثابت مى گويد: هنگامى كه مصحف ها را مى نوشتم، من يك آيه را كه از رسول خدا شنيده بودم، در پيش كسى و يا در يادداشتى پيدا نكردم، سپس آن را در پيش خزيمة بن ثابت يافتم و آن آيه اين بود مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا … «1» و چون رسول خدا (ص) شهادت خزيمه را به جاى شهادت دو نفر مى پذيرفت و «ذو الشهادتين» ناميده مى شد، من هم شهادت وى را به تنهايى پذيرفتم و با شهادت او، آن آيه را نوشتم.

22- ابن اشته از ليث بن سعيد نقل مى كند: اول كسى كه قرآن را جمع آورى كرد، ابو بكر و نويسنده اش هم زيد بن ثابت بود. مردم آياتى را كه در نزدشان بود به پيش زيد مى آوردند ولى او نمى پذيرفت مگر با شهادت دو نفر راستگو و مورد اعتماد و زيد بن ثابت دو آيه آخر سوره برائت را پيدا نكرد، مگر در نزد خزيمه اما شاهدى نبود كه گفتار وى را تصديق كند، با اين حال ابو بكر دستور داد كه آن را بنويسند، زيرا رسول خدا شهادت او را به جاى شهادت دو نفر مى پذيرفت و همان آيه نوشته شد، عمر نيز آيه رجم را آورد و چون شاهدى نداشت، نوشته

نشد. «2»

اين بود مهم ترين رواياتى كه در باره كيفيت و چگونگى جمع آورى قرآن نقل شده است.

اين روايات، علاوه بر خبر واحد بودن كه هيچ گونه اطمينان آور و مفيد علم نمى باشد، از جهات مختلفى ضعيف و غير قابل اعتماد بوده و مورد ايراد و انتقاد مى باشند.

ما در فصل هاى آينده، اين روايت ها را بررسى كرده و در هر فصلى، يكى از جهات ضعف آن ها را بررسى و تا آخر بخش بدين گونه پيش مى رويم. جهات ضعف اين روايت ها را كاملا روشن مى كنيم و اين بخش از كتاب را به پايان مى بريم.

__________________________________________________

(1) احزاب/ 23.

(2) اتقان، نوع 18، ج 1/ 101.

بيان درمسائل قرآن، ص: 309

پاسخ روايات تدوين قرآن … ص: 309

پاسخ 1- تناقض در روايات تدوين قرآن … ص: 309

اشاره

در فصل پيش روايات جمع آورى قرآن را آورديم و گفتيم كه عده اى از آن روايات، سوء استفاده كرده و آن ها را دليل بر تحريف قرآن گرفته اند، ولى هيچ يك از اين روايات صحيح به نظر نمى رسد تا دليل بر تحريف قرآن نيز بوده باشد، چنان كه در اين فصل و فصول آينده كتاب، اين روايات را مورد بررسى قرار داده و جهات ضعف و عدم صحت آن ها را مشخص و ياد آور مى شويم.

اولين جهت ضعف و سستى، وجود تناقض و تضادهايى است كه در ميان آن ها به چشم مى خورد و موجب سلب اعتماد از آن ها مى شود. اينك ما به صورت چند سؤال و جواب به اين تناقض ها اشاره مى كنيم:

جمع آورى قرآن در چه زمانى صورت گرفته است؟ … ص: 309

- روايات مذكور در اين مورد بر سه گروهند: از روايت دوم چنين بر مى آيد كه جمع آورى قرآن در دوران خلافت عثمان صورت گرفته است، ولى از چند روايت ديگر، مانند روايت اول و سوم و چهارم و پاره اى ديگر چنين استفاده مى شود كه قرآن در دوران ابو بكر جمع آورى شده است و آن چه از روايات هفتم و دوازدهم ظاهر مى شود، اين است كه جمع آورى قرآن، نه در دوران ابو بكر و نه در دوران عثمان، بلكه در دوران خلافت عمر به وقوع پيوسته است. بيان درمسائل قرآن، ص: 310

در دوران ابو بكر چه كسى متصدى جمع آورى قرآن بود؟ … ص: 310

- روايت اول و دوازدهم مى گويد: متصدى و مباشر جمع آورى قرآن زيد بن ثابت بوده است، ولى روايت چهارم مى گويد: متصدى اين كار خود ابو بكر بوده و زيد بن ثابت طبق دستور ابو بكر تنها به صحيفه ها و كتيبه هاى جمع آورى شده، نگاه مى كرد و از روايت پنجم و غير آن در مى آيد كه زيد بن ثابت و عمر هر دو متصدى اين عمل بوده اند.

آيا جمع آورى قرآن به زيد بن ثابت محول شده بود؟ … ص: 310

- از روايت اول بر مى آيد كه ابو بكر جمع آورى قرآن را به زيد محول كرده بود، زيرا گفتار ابو بكر به زيد بن ثابت كه «تو جوانمرد و عاقل هستى، راستگو و مورد اطمينان مى باشى و در پيش خود رسول خدا نيز نوشتن وحى را به عهده داشتى، امروز هم نوشتن قرآن را به عهده بگير!» اين جملات به صراحت مى رساند كه ابو بكر جمع آورى قرآن را به زيد بن ثابت واگذار كرده بود و از بعضى روايات ديگر استفاده مى شود كه مسئله تفويض و محول نمودن در ميان نبوده است و چند نفر متصدى اين كار بوده است.

آيا قسمتى از آيات قرآن تا دوران عثمان نوشته شده بود؟ … ص: 310

- از اكثر اين روايات ظاهر مى گردد و بلكه در اين معنى صراحت دارند كه تمام آيات قرآن در صحيفه ها، اوراق و قطعات مختلف به طور پراكنده ضبط شده بود، ولى از روايت دوم چنين بر مى آيد كه قسمتى از آيات قرآن تا دوران عثمان نوشته نشده بود، فقط در حافظه هاى قرآن محفوظ بود.

آيا عثمان از آن چه قبل از وى نوشته شده بود، چيزى كم كرد؟ … ص: 310

- از اكثر روايات به صراحت استفاده مى شود كه عثمان از آن چه كه قبل از وى نوشته شده بود، چيزى كم نكرد ولى روايت چهاردهم تصريح مى كند كه قسمتى از آن چه را كه قبل از وى نوشته شده بود، از بين برد و به مسلمانان نيز دستور داد، آن چه را كه او از بين برده است، آنان نيز از بين ببرند. بيان درمسائل قرآن، ص: 311

عثمان، مصحف خويش را از كدام مأخذ جمع آورى كرد؟ … ص: 311

- روايت دوم و چهارم تصريح مى كنند كه عثمان به صحيفه هايى كه ابو بكر جمع كرده بود، اعتماد نموده و مصحف خويش را از آن ها استنساخ و جمع آورى كرد و در مقابل اين روايت، روايت هشتم، چهاردهم و پانزدهم بر اين معنى تصريح دارند كه عثمان مصحف خويش را با شهادت دو نفر و با تضمين خود آن شخص كه آيه را از رسول خدا شنيده بود، جمع آورى كرد.

چه كسى از ابو بكر تقاضاى جمع آورى قرآن را كرد؟ … ص: 311

- روايت اول مى گويد: اين عمر بود كه از ابو بكر خواست قرآن را جمع آورى كند و ابو بكر امتناع ورزيد و بعد از اصرار زياد و پا فشارى با وى موافقت كرد، آن گاه زيد را خواست و تقاضاى عمر را به وى پيشنهاد نمود. زيد نيز پس از ابا و امتناع بالأخره با وى موافقت كرد، ولى در مقابل اين روايت، روايت دهم مى گويد كه زيد و عمر يك چنين درخواستى را از ابو بكر كردند و او نيز پس از مشاوره با مسلمانان به آنان جواب مثبت داد.

چه كسى قرآن اصلى (مرجع) را جمع آورى كرد و نسخه هاى چندى از آن را به شهرها فرستاد؟ … ص: 311

- روايت دوم تصريح مى كند كه قرآن اصلى به وسيله عثمان جمع آورى شده است، ولى از روايت دوازدهم چنين بر مى آيد كه تدوين كننده آن عمر بوده است.

«لَقَدْ جاءَكُمْ … » «1»

اين دو آيه در چه زمانى به آخر سوره برائت ملحق شد؟ … ص: 311

- از روايت اول و يازدهم و بيست و دوم استفاده مى شود كه الحاق اين دو آيه به آخر سوره برائت در دوران خلافت ابو بكر بوده است، ولى روايت هشتم و روايت هاى ديگر دلالت دارند كه اين الحاق در دوران خلافت عمر واقع شده است.

همان دو آيه را چه كسى آورد و به نويسندگان قرآن ارائه كرد؟ … ص: 311

- روايت اول و بيست و دوم تصريح مى كنند كه اين دو آيه را ابو خزيمه آورد، ولى روايت هشتم و

__________________________________________________

(1) توبه، 128، 129.

بيان درمسائل قرآن، ص: 312

يازدهم صراحت دارند در اين كه آورنده آن دو آيه خزيمة بن ثابت بوده است. ابن عبد البر در اين مورد مى گويد: «1» خزيمه و ابو خزيمه دو نفر هستند و هر يك شخص جدا گانه اى بوده است و در ميان آنان كوچك ترين نسبت و قوم و خويشى هم وجود نداشته است.

قرآن بودن اين دو آيه چگونه و از چه راهى ثابت شد؟ … ص: 312

- در اين مورد، روايت ها سه گروهند: بنا به روايت اول، قرآن بودن اين دو آيه به وسيله شهادت تنها يك نفر ثابت شده است، ولى در روايت نهم و بيست و دوم شهادت عثمان نيز اضافه شده است و طبق تصريح روايت يازدهم شهادت عمر به شهادت نفر اول اضافه شده است.

عثمان چه كسى را براى املا و نوشتن قرآن معين كرد؟ … ص: 312

روايت دوم تصريح مى كند كه عثمان، زيد و ابن زبير و سعيد و عبد الرحمان را براى كتابت و املاى قرآن معين نمود، ولى طبق صراحت روايت پانزدهم او زيد را براى كتابت و سعيد را براى املا معين ساخت و طبق روايت شانزدهم وى خاندان ثقيف را براى كتابت و هذيل را براى املاى آيات قرآن نامزد كرد، ولى روايت هيجدهم آن را تكذيب مى كند و صراحت در اين دارد كه نويسنده از ثقيف و املا كننده از هذيل نبوده است.

و در برابر اين روايات، در روايت نوزدهم تصريح شده است كه املا كننده آيات ابى بن كعب بوده، آن چه را كه زيد مى نوشته، سعيد غلط گيرى مى كرده است و به همين مطلب در روايت بيستم نيز تصريح شده، منتها در اين روايت عبد الرحمان بن حرث براى غلط گيرى اضافه شده است.

پاسخ 2- تعارض در روايات تدوين قرآن قرآن به وسيله خود پيامبر جمع آورى شده است … ص: 312

اشاره

دومين خدشه و ايراد، تعارض مفهوم اين روايات كه جمع آورى قرآن را به دوران بعد از رسول خدا (ص) مستند مى سازند با مفهوم روايات ديگرى است كه جمع آورى قرآن را در زمان خود آن حضرت مى دانند و اين تعارض، همه روايات را كه در فصل گذشته آورديم، از اعتبار و حجيت ساقط مى كند.

__________________________________________________

(1) تفسير قرطبى، 1/ 56.

بيان درمسائل قرآن، ص: 313

اينك نمونه هايى چند از رواياتى كه مى گويند: جمع آورى قرآن در عصر رسول خدا با دستور مستقيم آن بزرگوار انجام گرفته است:

1- گروهى از محدثين مانند ابن ابى شيبه، احمد بن حنبل، ترمذى، نسائى، ابن حبان، حاتم، بيهقى و ضياء مقدسى از ابن عباس نقل كرده اند كه به عثمان گفتند: چه عاملى سبب شد كه شما سوره «انفال»

را كه از «مثانى» بود و سوره «برائت» كه از «مئين» بود، يك جا و پهلوى هم نوشتيد و از ميان آن ها «بسم اللّه» را برداشتيد و هر دو را در كنار سوره هاى بزرگ «طوال» قرار داديد؟ عثمان گفت: در دوران زندگى پيغمبر سوره اى كه داراى آيات متعدد بود نازل شد، آن بزرگوار نويسندگان وحى را مى خواست و دستور مى داد كه اين سوره را در كنار فلان سوره قرار دهيد و گاهى نيز چند آيه نازل مى شد و دستور مى داد كه اين آيات را در فلان سوره اى كه داراى فلان آيات است قرار دهيد. همه اين ها به دستور پيامبر اسلام و با نظر وى انجام مى گرفت. عثمان اضافه كرد كه سوره انفال اولين سوره اى است كه در مدينه نازل شده و سوره برائت آخرين سوره قرآن است كه فرود آمده است ولى داستان نزول هر دو سوره شبيه هم بود و دستورات و مضمون آياتشان با هم سنخيت داشت. بدين جهت من فكر كردم كه هر دو سوره از يك باب و مقوله و از نوع واحد است و از طرف ديگر رسول خدا (ص) كه از دنيا رحلت نمود، بيان نكرد كه آيا سوره برائت از انفال است يا نه؟ روى اين اصل، من هم آن ها را پهلوى هم و بدون اين كه «بسم اللّه» در ميان شان فاصله باشد، نوشتم و در كنار سوره هاى بزرگ قرار دادم. «1»

2- طبرانى و ابن عساكر از شعبى نقل كرده اند كه در زمان رسول خدا شش نفر از انصار، قرآن را جمع آورى كرده بودند: ابى بن كعب، زيد بن ثابت، معاذ بن جبل، ابو درداء، سعد بن

عبيد و ابو زيد و علاوه بر آنان مجمع بن جاريه نيز به جز دو يا سه سوره، همه قرآن را ضبط كرده بود. «2»

3- قتاده نقل مى كند كه از انس بن مالك پرسيدم در دوران رسول خدا چه كسى قرآن را جمع آورى كرده بود؟ گفت: چهار تن كه همه آن ها را «انصار» بودند: ابى ابن كعب، معاذ بن جبل، زيد بن ثابت و ابو زيد. «3»

4- مسروق مى گويد: روزى عبد اللّه بن عمر از عبد اللّه بن مسعود ياد كرد، سپس گفت: من تا

__________________________________________________

(1) منتخب كنز العمّال، 2/ 48.

(2) همان، 2/ 52.

(3) صحيح بخارى، 6/ 102.

بيان درمسائل قرآن، ص: 314

زنده هستم او را دوست خواهم داشت زيرا از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: قرآن را از چهار نفر فرا گيرد: عبد اللّه بن مسعود، سالم بن معاذ و ابى بن كعب. «1»

5- نسائى با سند صحيح از عبد اللّه بن عمر نقل مى كند كه من قرآن را جمع آورى كرده بودم و هر شب يك بار مى خواندم و چون اين جريان به گوش پيامبر رسيد، فرمود: آن را آرام و با حوصله و هر ماه يك بار بخوان! … «2»

و در اين باره روايت هاى ديگرى نيز وجود دارد كه بعضى از آن ها را در همين كتاب خواهيد خواند و از همه اين روايت ها استفاده مى شود كه قرآن در زمان خود رسول خدا (ص) با دستور و نظارت مستقيم شخص آن حضرت جمع آورى شده بود و كوچك ترين احتمال تحريف در آن وجود ندارد.

اشكال و پاسخ: … ص: 314

شايد كسى در اين جا بگويد كه: منظور از جمع آورى قرآن در دوران پيامبر كه در اين روايت ها به آن

اشاره شده است، حفظ نمودن و جمع كردن در سينه هاست نه جمع كردن و نوشتن آن در اوراق.

ولى اين، تصورى است باطل و پندارى است نابجا زيرا:

اولا: دليلى بر اين تصور و پندار نيست.

و ثانيا: اگر منظور از جمع آورى قرآن، جمع آورى آن در سينه ها بود، چگونه اين عمل به طورى كه در اين روايت ها آمده است، تنها به شش نفر يا چهار نفر اختصاص يافته است؟ در صورتى كه تعداد حافظان قرآن در عصر پيامبر (ص) بيش از آن بود كه با نام و نشان قابل شمارش باشد.

بنابراين، منظور از جمع آورى كه در اين روايت ها ياد شده است، جمع آورى كتبى است نه حفظى. چنان كه اگر كسى در تاريخ زندگى پيامبر و ياران آن بزرگوار دقت كند، براى وى اين حقيقت كاملا روشن و ثابت مى شود كه در زمان خود آن حضرت قرآن جمع آورى شده بود و تعداد گرد آورندگان آن هم كم نبوده است.

و روايت بخارى از انس كه گرد آورندگان قرآن را در عصر پيامبر تنها چهار نفر معرفى مى كند،

__________________________________________________

(1) همان، 2/ 102.

(2) اتقان، نوع 20، ج/ 124.

بيان درمسائل قرآن، ص: 315

روايت درست و قابل قبولى نيست، زيرا:

اولا: با روايت هاى گذشته، مخصوصا با روايت ديگر بخارى كه گرد آورندگان را بيش از چهار نفر معرفى مى كند، سازش ندارد.

و ثانيا: راوى از كجا به دست آورده كه در هنگام در گذشت پيامبر جز چهار نفر كسى ديگر قرآن را جمع آورى نكرده بود؟ او چگونه توانست كه به اوضاع و احوال تمام مسلمانان كه در شهرهاى مختلف اسلامى پراكنده بودند، احاطه داشته باشد و از ميان آنان

تنها چهار نفر را حافظ قرآن معرفى كند؟ كسانى كه قرآن را جمع آورى كرده بودند، به چهار تن منحصر سازد؟ اين گفتار به حدس و تخمين و گزافه گويى نزديك تر است تا به تحقيق و حقيقت گويى.

نتيجه گفتار … ص: 315

با در دست داشتن چنين روايت هايى كه جمع آورى قرآن را تا به دوران خود پيامبر و اولين روزهاى نزول قرآن پيش مى برد، چگونه مى توان پذيرفت كه قرآن بعد از پيامبر اكرم به وسيله ابو بكر و يا افراد ديگر جمع آورى شده است و چگونه مى توان ابو بكر را نخستين كسى دانست كه در دوران خلافتش قرآن را جمع آورى نموده است؟

اگر اين نظريه و گفتار را بپذيريم، ايراد ديگرى نيز پيش مى آيد و آن اين كه ابو بكر چرا به عمرو زيد بن ثابت مأموريت داد كه آيات را از ورق پاره ها و تخته ها و از سينه هاى مردم جمع آورى كنند، اما به عبد اللّه بن مسعود و معاذ و ابىّ كه در آن زمان زنده بودند، اين مأموريت را نداد، در صورتى كه خود پيامبر (ص) آنان را به نام معلم قرآن معرفى نموده و دستور داده بود كه مسلمانان قرآن را از اين چند نفر و سالم فرا بگيرند و تنها سالم بود كه در جنگ يمامه كشته شده بود. علاوه بر اين، زيد بن ثابت كه طبق بعضى از روايت ها از طرف ابو بكر مأموريت يافته بود قرآن را جمع آورى كند، خود وى در زمان رسول خدا يكى از نويسندگان وحى و گرد آورندگان قرآن بود، با اين وصف لزومى نداشت كه در جمع آورى قرآن تا آن حد تحقيق و

تفحص و بررسى و يا شك و ترديد كند و مخصوصا اين كه خود ابو بكر در باره وى مى گويد او مردى است عاقل و غير متهم به دروغگويى.

گذشته از همه اين ها، اخبار «ثقلين» كه به طور «متواتر» و فراوان نقل شده، ما را به اين معنى هدايت و راهنمايى مى كند كه قرآن در عصر خود رسول خدا جمع آورى و به صورت كتاب و مجموعه اى در آمده بود كه قابل امانت گذاشتن باشد كه در اين باره بعدا بحث و گفت و گو خواهيم داشت. بيان درمسائل قرآن، ص: 316

پاسخ 3 و 4- روايات جمع آورى قرآن از نظر قرآن و عقل روايت هاى تدوين قرآن از نظر قرآن … ص: 316

اشاره

روايات تدوين قرآن همان طور كه با يكديگر و همچنين با گروه ديگرى از روايات معارض بود با مضمون بعضى از آيات قرآن نيز مخالف و معارض است، زيرا:

اولا: تعداد زيادى از آيات قرآن كريم دلالت دارند، بر اين كه از زمان نزول قرآن سوره ها از همديگر، متمايز و هر يك از آن ها جداگانه در ميان مردم و حتى در ميان مشركان و اهل كتاب منتشر شده بود زيرا رسول خدا طبق دستور قرآن، كفار و مشركين را به مبارزه و معارضه خويش دعوت كرد و در اين مبارزه، آوردن سخنانى همانند قرآن و سپس آوردن ده سوره و در نهايت، آوردن يك سوره مانند سوره هاى قرآن را به آن ها پيشنهاد نمود و معناى اين مبارزه و پيشنهاد اين است كه سوره هاى قرآن حتى در دسترس كفار و مشركين نيز قرار گرفته بود.

ثانيا: در آيات زياد و در حديث معروف «ثقلين» قرآن مجيد «كتاب» ناميده شده است و از اين نام گذارى چنين بر مى آيد كه قرآن جمع آورى شده بود زيرا قرآنى كه

در سينه ها بود و يا در لوحه هاى پراكنده و تخته پاره ها و استخوان هاى متفرق نوشته شده باشد، كتاب ناميده نمى شود و معمولا كتاب مجموعه اى را گويند كه داراى وجود واحد مشخص بوده، صورت مدونى داشته باشد. نوشته هاى پراكنده و قطعه قطعه، كتاب ناميده نمى شود تا چه رسد به آن چه اصلا نوشته نشده، و جاى آن دل ها و سينه ها باشد.

روايت هاى جمع آورى قرآن از نظر عقل … ص: 316

اين روايت ها كه جمع آورى قرآن را به خلفا و دوران بعد از رسول خدا مستند مى سازند با حكم عقل نيز موافق و سازگار نيستند، زيرا عظمت خود قرآن، اهتمام فوق العاده پيامبر به خواندن و حفظ نمودن آن، اهميت فراوانى كه مسلمانان به قرآن قائل بودند، اجر و ثواب بى پايان قرآن خواندن و … اقتضا مى كند كه قرآن از نخستين روز نزولش و در عصر خود رسول خدا جمع آورى و تدوين شده باشد.

و هر روايتى كه جمع آورى قرآن را به دوران هاى بعد از پيامبر مستند مى كند، با اين حقايق مسلم تاريخى و افكار مسلمانان و با احتياج و نگرش خاص مسلمانان نسبت به قرآن و با ده ها مطلب ديگر، كوچك ترين سازشى ندارد بلكه مخالف همه اين ها مى باشد.

علاوه بر اين، قرآن داراى خصوصياتى است كه هر يك از اين خصوصيات در جلب افكار بيان درمسائل قرآن، ص: 317

مسلمانان به سوى قرآن كافى بوده و مى توانست در ميان تمام مسلمانان حتى در ميان زنان و كودكان نيز اهميت آن را جلوه گر و نمايان سازد.

اينك قسمتى از امتيازات و خصوصيات قرآن را كه اهميت آن را كاملا روشن مى سازد، در اين جا مى آوريم تا معلوم شود كتاب مقدسى كه داراى اين چنين خصوصيات عالى و در نتيجه داراى

اهميت غير قابل وصف باشد، پيامبر و همچنين مسلمانان مدت مديدى در جمع آورى آن غفلت نمى كردند و آن را به آيندگان و به دست حوادث تحويل نمى دادند.

بلاغت قرآن … ص: 317

1- عرب ها كه به حفظ كردن هر كلام بليغ و سخن شيوا اهميت خاص و فراوان قائل بودند و در اين راه سعى و كوشش بى حد مبذول مى داشتند و تمام اشعار و خطبه هاى دوران جاهليت را حفظ مى كردند، چگونه متصور است كه اين افراد در برابر قرآن ساكت باشند و براى حفظ كردن آيات بليغ و شيرين قرآن كه تمام بلغا و سخن سرايان را با همين حلاوت و بلاغتش به مبارزه دعوت نموده و با فصاحتش هر خطيب زبان دار را خاموش مى نمود، آرام و ساكت بنشينند و اهميتى براى آن قائل نشوند؟! آرى تمام عرب ها- اعم از مؤمن و كافر- توجه خاصى به قرآن داشته، آيات آن را حفظ مى كردند ولى هر كسى به يك هدف و آرزو افراد مؤمن در اثر ايمان و عقيده و افراد بى ايمان به اميد پاسخگويى و معارضه در ميدان مبارزه.

2- پيامبر اكرم (ص) كه در ميان مسلمانان از قدرت و نفوذ فوق العاده اى برخوردار بود، علاقه و اشتياق فراوان به حفظ قرآن ابراز مى فرمود و در اين قسمت تأكيد زياد مى كرد. بديهى است كه اگر زعيم و پيشواى يك جمعيت، به حفظ نمودن يا خواندن يك كتاب اظهار علاقه و اشتياق بكند مسلما آن كتاب در ميان آن ملت و جمعيت رواج پيدا مى كند و براى جلب رضاى رهبر و پيشوايشان در حفظ آن كتاب بر همديگر سبقت مى جويند.

3- حفظ نمودن قرآن موجب عظمت و شخصيت در ميان

مردم بوده و مسلمانان نسبت به حافظ قرآن با نظر تكريم و احترام فوق العاده مى نگريستند و اگر كسى اطلاع از تاريخ داشته باشد، به مقام ارجمند و موقعيت خاصى كه قاريان و حافظان قرآن از آن برخوردار بودند، پى خواهد برد.

اين ها عواملى بودند كه مى توانستند، انگيزه و موجب آن شوند كه مسلمانان به جمع آورى و حفظ قرآن اهميت فراوان قائل شوند و مجموع قرآن يا هر مقدارى كه بتوانند از آيات قرآن را حفظ بيان درمسائل قرآن، ص: 318

كنند تا از اين رهگذر چنين مقام عالى و ارجمندى را حائز شوند.

4- اجر و ثوابى كه خواننده و حفظ كننده قرآن به آن قائل مى شود، از مهم ترين عواملى است كه مسلمانان را به قرائت و حفظ كردن قرآن وادار مى ساخت و به همين علت بود كه مسلمانان نسبت به قرآن و حفظ كردن آن بيش از آن چه به مال و جان شان و به اولاد و فرزندان شان اهميت بدهند، اهتمام مى ورزيدند تا جايى كه در تاريخ آمده است كه بعضى از زنان نيز همه قرآن را جمع آورى نموده بودند.

ابن سعد در طبقات مى گويد: فضل بن دكين چنين آورده است كه وليد فرزند عبد اللّه بن جميع از مادر بزرگش نقل مى كند، ام ورقه دختر عبد اللّه بن حارث تمام قرآن را جمع آورى كرده بود و رسول خدا او را شهيد مى ناميد، مى گفت: هنگامى كه رسول خدا به جنگ بدر حركت مى كرد، عرضه داشتم يا رسول اللّه! به من نيز اجازه بدهيد كه با شما حركت كنم و در اين جنگ مداوا و معالجه رزمندگان و مجروحان جنگى را به عهده بگيرم تا خداوند به من

نيز پاداش و اجر شهادت عنايت فرمايد. رسول خدا در پاسخ من فرمود: خدا براى تو شهادت را آماده كرده است. «1»

آن جا كه زنان بر جمع كردن و حفظ نمودن قرآن اين چنين اهميت دهند، معلوم است كه اهتمام مردان و سعى و كوشش آنان در اين مورد تا چه حد خواهد بود.

آمار و تعداد كسانى كه در دوران خود رسول خدا قرآن را حفظ كرده بودند، در كتاب هاى معتبر تاريخ آمده است.

قرطبى مى گويد: هفتاد تن از قراء در جنگ يمامه به قتل رسيدند و در دوران خود پيغمبر (ص) نيز در بئر معونه به همين مقدار كشته شدند. «2»

در روايت دهم كه قبلا آورديم تعداد قاريانى كه در جنگ يمامه كشته شدند چهارصد نفر گزارش شده است.

گذشته از قاريان و حفاظ قرآن كه به جمع آورى آيات قرآن اهتمام مى ورزيد خود رسول خدا نيز براى حفظ آيات قرآن اهميت فوق العاده اى قائل بود و نويسندگان متعددى داشت و مخصوصا قرآن هم نجوما و تدريجا در مدت بيست و سه سال نازل شده است.

همه اين ها گواه و مؤيد اين مطلب است كه خود رسول خدا در دوران زندگيش دستور به كتابت قرآن داده بود.

__________________________________________________

(1) اتقان، نوع 20، ج 1/ 125. […]

(2) همان، نوع 20/ 122.

بيان درمسائل قرآن، ص: 319

زيد بن ثابت نقل مى كند: ما در حضور پيغمبر بوديم و قرآن را از روى رقعه ها و ورق پاره هاى پراكنده در يك جا تدوين و جمع آورى مى كرديم.

حاكم در ذيل اين حديث مى گويد: اين حديث بنا به شرط شيخين (بخارى و مسلم) صحيح است ولى آن را در كتاب هاى خويش نقل نكرده اند، آن گاه مى گويد: به هر حال اين

حديث دليل روشنى است بر اين كه همه قرآن در دوران خود رسول خدا جمع آورى شده بود. «1»

و اما حفظ كردن بعضى از سوره ها و يا بخشى از آيات قرآن در ميان مسلمانان انتشار و اشتهار كامل داشت و كم تر مرد و زن مسلمان پيدا مى شد كه چند سوره و آيه در نزد وى نباشد.

عبادة بن صامت نقل مى كند هر گاه كسى از جايى به پيش رسول خدا مى آمد، وى به علت اشتغالات زياد و نداشتن فرصت بيش تر او را به يكى از ما واگذار مى كرد تا قرآن را بر وى بياموزيم. «2»

كليب نيز نقل مى كند كه من به همراه على (ع) بودم، آن حضرت صداى ضجه مسلمانان را كه در مسجد به قرائت قرآن مشغول بودند، شنيد و فرمود: خوشا به حال آنان! … «3»

باز از عبادة بن صامت نقل است كه هر گاه كسى از نقطه ديگر به حضور رسول خدا مى آمد، آن حضرت وى را تحويل يكى از ما مى داد كه به او قرآن ياد بدهيم و هميشه از مسجد رسول خدا، صداى مردم به خواندن قرآن طنين انداز بود تا اين كه رسول خدا دستور داد، مسلمانان قرآن را آهسته بخوانند و يكديگر را در خواندن قرآن به اشتباه نيندازند. «4»

آرى، حفظ كردن قرآن در ميان مرد و زن مسلمان رايج و معمول بود تا جايى كه زنان مسلمان ياد گرفتن سوره اى از قرآن و يا بيش تر از آن را مهريه خويش قرار مى دادند.

خواننده ارجمند! آيا با اين اهتمام فوق العاده مى توان ادعا كرد كه جمع آورى قرآن تا دوران خلافت ابو بكر به تأخير افتاد و ابو بكر در جمع آورى قرآن به

شهادت و نظارت دو نفر احتياج پيدا كرد؟

با در نظر گرفتن اوضاع و احوال مسلمانان در دوران پيامبر و اهميتى كه آنان به خواندن و حفظ كردن قرآن قائل بودند، نمى تواند اين گفتار قابل قبول باشد.

__________________________________________________

(1) مستدرك، 2/ 611.

(2) مسند احمد، 5/ 324.

(3) كنز العمال، فضائل القرآن، چ 2، ج 2/ 185.

(4) كنز العمال، 2/ 185.

بيان درمسائل قرآن، ص: 320

پاسخ 5 و 6- روايات جمع آورى قرآن و اجماع مسلمانان اجماع مسلمانان به عدم ثبوت قرآن با غير تواتر … ص: 320

اشاره

قسمتى از جنبه هاى ضعف و تزلزل رواياتى كه جمع آورى قرآن را به دوران هاى بعد از پيامبر (ص) مستند مى سازند توضيح داده شد. اينك در اين فصل به پنجمين و ششمين عامل ضعف آن ها مى پردازيم و مى گوييم:

مسلمانان در دو مسئله اتفاق نظر و اجماع دارند يكى اين كه مى گويند: قرآن بودن هيچ سخنى ثابت نمى شود مگر از راه تواتر و نقل هاى پياپى و يقين آور، دوم اين كه مى گويند: زيادتى به قرآن راه نيافته است ولى روايات تدوين كه مورد بحث ماست با اين دو مسئله اجماعى، تضاد و منافات دارد.

تمام مسلمانان براى اثبات قرآن بودن كلامى، راهى به جز تواتر و نقل هاى فراوان و يقين آور نمى دانند ولى روايات تدوين قرآن دلالت مى كنند بر اين كه در موقع جمع آورى قرآن تنها مدرك و مرجعى كه براى اثبات قرآن بودن كلامى، در اختيار بود و به وسيله آن، آيات قرآن از غير آيات تشخيص داده مى شد، عبارت بود از شهادت دو نفر مسلمان و گاهى يك نفر كه شهادت وى مطابق شهادت دو نفر باشد و لازمه اين سخن اين است كه قرآن با خبر واحد نوشته شده است نه از طريق تواتر آيا واقعا يك نفر مسلمان مى تواند به اين مطلب ملتزم باشد يا چنين سخنى

را بر زبان براند؟! ما نمى دانيم صحيح بودن اين گونه روايت ها كه به ثبوت قرآن به وسيله خبر واحد و يا شهادت دو نفر و يا يك نفر شاهد دلالت دارند، با اجماع و عقيده تمام مسلمانان به اين كه قرآن به جز تواتر از راه ديگر ثابت نمى شود، چگونه مى تواند توافق و سازش داشته باشد؟! آيا قطعى بودن اين كه قرآن بايد از راه تواتر ثابت شود نه از راه خبر واحد و شهادت دو نفر، دليل بر دروغ بودن تمام اين روايات نيست؟! تعجب در اين است كه بعضى از دانشمندان مانند ابن حجر، «شهادت» را كه در اين روايات آمده، به «كتابت» و «حفظ كردن قرآن» تأويل و تفسير كرده اند. «1»

ما فكر مى كنيم همان لزوم تواتر در قرآن كه اشاره كرديم، ابن حجر را به چنين تأويل و تفسير واداشته، شهادت را به معناى كتابت و حفظ گرفته است.

در هر صورت اين تفسير از جهاتى قابل خدشه و ايراد است، زيرا:

1- اين تفسير با دلالت صريح اين روايات كه در مسئله تدوين قرآن آورديم هيچ گونه سازش

__________________________________________________

(1) اتقان، نوع 18/ 100.

بيان درمسائل قرآن، ص: 321

ندارد و با توجه مختصر معلوم مى شود كه شهادت در اين روايت ها به حفظ و كتابت، قابل تأويل نمى باشد.

2- لازمه اين تفسير اين است كه جمع كنندگان قرآن آياتى را كه در نزد اشخاص بوده ولى نوشته نشده بود، وارد مصحف نمى كردند، گرچه قرآن بودن آن ها از راه تواتر ثابت بود و برگشت اين مطلب به اين است كه قسمتى از قرآن كه قرآن بودنش با تواتر ثابت نگرديده بود، در قرآن نوشته شده است.

3- آيه اى را

كه مى خواستند بنويسند اگر با تواتر ثابت بود، ديگر نيازى به حفظ و كتابت نداشت و اگر به وسيله تواتر ثابت نبود، با حفظ و كتابت نمى توانستند آيه بودن آن را ثابت كنند و در قرآن وارد سازند، بنابراين در جمع آورى قرآن، حفظ و كتابت، كوچك ترين فايده و اثرى نداشت تا شرط پذيرش آيات قرآن بوده باشند. خلاصه گفتار اين كه، اين روايت ها با اين گونه تأويلات قابل پذيرش نمى باشند و به جز دور انداختن آن ها چاره ديگرى نيست زيرا از اين روايت ها چنين بر مى آيد كه آيات قرآن از راه غير تواتر نيز پذيرفته شده و در قرآن جمع آورى مى گرديد و بطلان اين سخن به اجماع مسلمين و در نزد تمام مسلمانان روشن و مسلم است.

اجماع مسلمانان به عدم زيادت در قرآن … ص: 321

اگر روايت هاى جمع آورى قرآن بعد از دوران پيامبر را بپذيريم- چنان كه طرفداران تحريف مى گويند- و از اين طريق راهى براى احتمال تحريف در قرآن بگشاييم، در اين صورت فرقى نخواهد داشت كه اين تحريف از راه نقصان باشد يا زيادت و احتمال تحريف به هر دو معنا به قرآن راه خواهد يافت، زيرا وقتى كه در جمع آورى قرآن، خود پيامبر، آن كسى كه قرآن به او فرود آمده است، نظارت مستقيم نداشت و ديگران با حدس و گمان سخنانى را مى توانستند وارد قرآن كنند، در اين صورت ممكن بود كه سخنانى را هم اشتباها به نام آيه قرآنى به قرآن اضافه كنند، در صورتى كه مسئله زيادت را در قرآن كسى از مسلمانان نمى پذيرد و به اجماع تمام مسلمانان زيادتى به قرآن راه نيافته است و اين اجماع و اتفاق نظر مسلمين با آن روايات، تضاد و

منافات كامل دارد، اين جاست كه يكى ديگر از جهات ضعف اين روايات آشكار مى شود.

اشكالى و پاسخى: … ص: 321

شايد كسى بگويد، چون قرآن جنبه اعجاز دارد با سخنان ديگر مشخص است و هر سخنى كه از بيان درمسائل قرآن، ص: 322

قرآن نباشد، در برابر قرآن به خوبى شناخته مى شود و جايى براى اشتباه باقى نمى ماند تا به قرآن وارد شود.

به عبارت ديگر، اعجاز قرآن ملاك شناخت قرآن است و مى تواند جلو هرگونه زيادت را بگيرد، ولى اين ملاك در نقيصه جريان ندارد، زيرا چيزى كه به دست نرسيده است و موجود نيست، قابل سنجش نمى باشد، اين است كه طرفداران تحريف، زيادت را در قرآن مردود دانسته، نقصان را مى پذيرند.

در پاسخ اين پندار مى گوييم: اعجاز و بلاغت بى حد قرآن گرچه مانع از اين است كه بتوان سوره اى مانند سوره هاى قرآن را وارد ولى از اين مانع نيست كه يك يا دو كلمه و حتى سخنى به اندازه يك آيه كامل ساخت و بر قرآن اضافه كرد، مخصوصا اگر آن آيه كوتاه باشد و اگر اين عمل امكان نداشت، نيازى به شهادت دو نفر نبود و هر كس آيه اى را مى آورد، قرآن بودن آن از راه بلاغت و شيوايى فوق العاده روشن مى شد.

بنابراين، آنان كه روايت هاى جمع آورى قرآن بعد از عصر پيامبر را مى پذيرند و در نتيجه به وقوع تحريف در قرآن قائل مى شوند، چاره اى ندارند جز اين كه تحريف به معناى زيادت را نيز در قرآن ملتزم شوند، در صورتى كه اين نظريه مخالف اجماع مسلمانان است.

بيان درمسائل قرآن، ص: 323

نظريه صحيح در تدوين قرآن … ص: 323

اشاره

خلاصه تمام آن چه در تمام فصول مختلف اين بخش تا به اين جا گفته شد، اين است كه نسبت دادن جمع آورى قرآن به خلفا و دوران بعد از پيامبر امرى است موهوم

و پندارى است غلط و بى اساس كه با قرآن، سنت، اجماع و عقل مخالف مى باشد و طرفداران تحريف نمى توانند از اين راه، نظريه غلط و بى اساس خويش را اثبات نمايند، بلكه چنان كه در فصول پيش ياد آور شديم، قرآن در دوران خود پيامبر و به دستور و نظارت وى انجام گرفته است.

اگر بر فرض، قبول كنيم كه قرآن را ابو بكر در دوران خلافتش جمع آورى كرده است، كيفيت آن به شكلى كه در اين روايات آمده است، مسلما دروغ است، زيرا جمع آورى قرآن بر پايه قطع و يقين استوار بود، يعنى آيات قرآن در اثر تواتر و نقل هاى فراوان و يقين آور در ميان مسلمانان، معروف و شناخته شده بود و همان آيات قطعى و شناخته شده كه در دل ها و سينه ها بود و مسلمانان با آن ها انس و آشنايى داشتند، در قرآن آورده شده و در يك جا جمع آورى شد.

آرى، جاى ترديد و شك نيست كه عثمان در دوران خويش قرآن را جمع آورى كرده است، ولى نه به آن معنى كه سوره ها و آيات قرآن را در يك مصحف تدوين كند و از پراكندگى به صورت مجموعه واحد در بياورد، بلكه بدين معنى كه او تمام مسلمانان را در قرائت يك قارى مخصوص، جمع و متحد نمود و تمام قرآن هاى ديگر را كه با آن قرائت مورد نظر موافق نبود، سوزاند و به تمام بلاد و شهرها نوشت كه چنين قرآن ها را بسوزانند و بدين وسيله مسلمانان را از هر گونه اختلاف قرائت نهى و منع نمود كه آن را در اصطلاح «توحيد المصاحف» مى نامند.

عده اى از بزرگان اهل سنت نيز بدين معنى تصريح نموده اند،

چنانكه حارث محاسبى بيان درمسائل قرآن، ص: 324

مى گويد: در ميان مردم مشهور است كه جمع كننده قرآن عثمان است ولى چنين نيست، بلكه عثمان از اختلافى كه در ميان اهل شام و اهل عراق در قرائت حروف و كلمات قرآن به وجود آمده بود، به ترس و وحشت افتاد و مردم را وادار كرد كه قرآن را با يك قرائت و با همان روشى كه خود او و عده اى از مهاجر و انصار اختيار كرده بودند، بخوانند. «1»

مؤلف: … ص: 324

اما اين كه عثمان، همه مسلمانان را به يك قرائت جمع كرد و آن همان قرائتى بود كه در ميان مسلمانان معمول و متعارف بوده، با «تواتر» و نقل هاى يقين آور از خود رسول خدا اخذ شده بود و او از اين راه مسلمانان را از قرائت هاى ديگرى كه مبتنى بر احاديث بى اساس (نزول قرآن با حروف هفت گانه) بود، منع و جلوگيرى كرد.

آرى، اين اقدام و عمل عثمان شايسته بود و لذا مورد انتقاد هيچ يك از مسلمانان واقع نشد، زيرا همان اختلاف در قرائت سبب اختلاف بيش ترى در ميان مسلمانان و موجب پاشيده شدن صفوف آنان و درهم ريختن پايه هاى اتحاد و يگانگى پيروان قرآن مى شد و بلكه اين اختلاف و تشتت به جايى مى رسيد كه عده اى از مسلمانان عده ديگر را تكفير و تفسيق كنند.

در صفحات گذشته به رواياتى نيز اشاره شد كه رسول خدا از اختلاف در قرآن شديدا نهى نموده است. بنابراين، روش عثمان در اين مورد جاى رد و انكار و مورد خدشه و ايراد نيست، ولى آن چه در باره اين موضوع سبب ايراد و انتقاد از عثمان شده است، مسئله سوزاندن

قرآن هاست كه به وسيله خود او صورت گرفته و به مردم شهرها نيز اين دستور را صادر كرده است.

آرى، عده اى از مسلمانان در اين موضوع به عثمان اعتراض كردند تا جايى كه او را «حرّاق المصاحف» يعنى سوزاننده قرآن ها، ناميدند.

نتيجه از همه آن چه در اين بخش و بخش قبلى راجع به تحريف قرآن آورديم به طور كلى بر مى آيد كه داستان تحريف قرآن يك داستان واهى، بى اساس و سخن خرافى است و شخص عاقل يك چنين داستان را قبول و باور نمى كند مگر آن كه در اطراف اين موضوع تحقيق و تدبّر ننمايد و يا افرادى كه

__________________________________________________

(1) اتقان، نوع 18، ج 1/ 103.

بيان درمسائل قرآن، ص: 325

غرض و انگيزه آنان را به چنين گفتار بى اساس وادار سازد، زيرا اغراض انسان را كر و كور مى كند و اما شخص عاقل، با انصاف و مدبر در بطلان و خرافى بودن تحريف قرآن، شك و ترديد به خود راه نمى دهد. بيان درمسائل قرآن، ص: 327

بخش 10 حجيت ظواهر قرآن

اشاره

دلايل حجيت ظواهر قرآن قرآن كتاب مردم است قرآن دليل نبوت است قرآن بزرگ ترين مرجع مسلمان هاست قرآن معيار شناخت روايات است ائمه (ع) با آيات قرآن استدلال مى كردند دلايل عدم حجيت ظواهر قرآن آيا فهميدن قرآن انحصارى است؟

تفسير دلبخواهى ممنوع است معانى آيات قرآن عميق و ريشه دار است آيا معانى ظاهرى قرآن مقصود نيست؟

پيروى از آيات متشابه ممنوع است تأثير تحريف قرآن در حجيت ظواهر آن نتيجه بحث بيان درمسائل قرآن، ص: 328

دلايل حجيت ظواهر قرآن … ص: 328

معناى حجيت ظواهر قرآن … ص: 328

قرآن كتابى است كه ظاهر آن ساده و براى عموم مردمى كه با زبان عربى آشنايى دارند، قابل فهم و قابل درك است و آن چه كه مانند گفت و گوهاى معمولى و عرفى از ظاهر قرآن فهميده مى شود، معمولا هدف و منظور پروردگار بوده و قابل عمل و اعتماد مى باشد و در موقع احتجاج و استدلال و به دست آوردن احكام الهى و وظايف اخلاقى و امثال آن مى توان مستقلا به همان معانى كه از ظاهر آيات قرآن استفاده مى شود، تكيه كرد و آن را مورد عمل و يا دليل و مبنا قرار داد.

مبنا قرار دادن معناى ظاهرى قرآن را «حجيت ظواهر قرآن» مى نامند، اين است كه مى گوييم:

ظواهر قرآن حجيت و مدركيت دارد و ما مى توانيم در موارد مختلف به معناى ظاهرى آن تكيه كرده، آن را مستقلا مورد عمل قرار دهيم و در گفتار و نظريات و استدلال هاى خويش به آن تمسك جوييم زيرا ظواهر قرآن براى عموم مردم حجت و مدرك مى باشد.

براى نظريه حجيّت ظواهر قرآن دلايل فراوانى وجود دارد كه اينك قسمتى از آن ها را در اين جا مى آوريم:

1- قرآن كتاب مردم است … ص: 328

شكى در اين نيست كه پيامبر اسلام براى محاوره و گفت و گوهاى معمولى خويش و براى فهماندن مقصودش يك روش مخصوص به خود در پيش نگرفته بود، بلكه او هم مانند افراد ديگر جامعه و همانند قوم و عشيره خود با همان روش معمول و متعارف كه عموم مردم در محاوره ها و بيان درمسائل قرآن، ص: 329

گفت و گوهاى روز مره خويش داشتند سخن مى گفت.

در اين حقيقت نيز شكى نيست كه پيامبر اسلام قرآن را بدين منظور آورده است

كه مردم معانى آن را بفهمند و در آياتش تدبر كنند، دستوراتش را به كار ببندند و از آن چه نهى كرده است، خوددارى كنند.

در خود قرآن مجيد هم به اين حقيقت عقلى و عرفى مكرر اشاره شده است، آن جا كه مى فرمايد:

أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها. «1»

آيا آن ها در قرآن تدبر نمى كنند، يا بر دل هايشان قفل نهاده شده است.

وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ. «2»

ما براى مردم در اين قرآن از هر نوع مثلى آورديم، شايد متذكر و يادآور شوند.

وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ. نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ. عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ. بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ. «3»

به راستى اين قرآن از سوى پروردگار جهانيان نازل شده است. روح الامين آن را نازل كرده است، بر قلب پاك تو تا مردم را انذار كنى. خداوند آن را به زبان عربى آشكار و روشن نازل كرد.

هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ. «4»

در اين كتاب، بيانى است براى عموم مردم و هدايت و اندرزى است، براى پرهيزگاران.

فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ. «5»

راستى ما قرآن را به زبان تو آسان نموديم تا متذكر و ياد آور شوند.

وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ. «6»

ما قرآن را براى تذكر آسان ساختيم، آيا كسى هست كه متذكّر شود؟

__________________________________________________

(1) محمد/ 24.

(2) زمر/ 27.

(3) شعرا/ 192- 195.

(4) آل عمران/ 138.

(5) دخان/ 58.

(6) قمر/ 17.

بيان درمسائل قرآن، ص: 330

أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً. «1»

آيا در قرآن نمى انديشند كه اگر از سوى غير خدا بود، اختلافات فراوانى در آن مى يافتند.

جز اين

آيات، در قرآن مجيد آيات فراوان ديگرى نيز وجود دارد كه دلالت مى كنند بر اين كه:

«قرآن يك كتاب ساده، قابل فهم براى عرف و عموم مردم است.»

2- قرآن دليل نبوت است … ص: 330

قرآن مجيد به عنوان حجت و دليل بر نبوت پيامبر نازل شده و همه مردم را به مبارزه خويش دعوت كرده و در اين مبارزه آنان را به آوردن مانند يك سوره از قرآن فرا خوانده است.

از مسئله دليل نبوت بودن قرآن و از اين كه قرآن وسيله تحدى و مبارزه طلبى با دشمنان اسلام و معجزه پيامبر بود، چنين بر مى آيد كه عموم عرب و اهل زبان، معانى آن را به سادگى مى فهميدند، زيرا اگر قرآن در نظر آنان پيچيده و غير قابل فهم و معمايى بيش نبود:

اولا: مردم را به معارضه و مبارزه دعوت نمودن و مانند سوره اى از سوره هاى قرآن را از آنان درخواست كردن مفهومى نداشت.

و ثانيا: اگر آنان قدرت فهميدن قرآن را نداشته، معجزه بودن قرآن براى آنان ثابت نمى شد، مقصود و هدفى كه در فرستادن قرآن بود، تأمين نمى شد و با دعوت نمودن مردم به سوى ايمان به قرآن سازش و مناسبت نداشت.

3- قرآن بزرگ ترين مرجع مسلمانهاست … ص: 330

در روايات فراوان آمده است كه مردم بايد به «ثقلين» (كتاب خدا و عترت پيامبر) به آن دو امانت سنگين كه پيامبر در ميان آنان گذاشته است، تمسك بجويند و در تمام امور و مشكلاتشان به آن ها مراجعه كنند و معناى تمسك و مراجعه كردن عموم مردم به قرآن، جز به معناى عمل كردن به آن و تطبيق نمودن اعمالشان با احكام و قوانينى كه از ظواهر آن فهميده مى شود، چيز ديگرى نمى تواند باشد.

__________________________________________________

(1) نساء/ 82. […]

بيان درمسائل قرآن، ص: 331

4- قرآن معيار شناخت روايات است … ص: 331

روايت «متواتر» و فراوان در اختيار داريم كه قرآن را محك و شناخت اخبار و احاديث معرفى كرده اند و مضمون اين روايات اين است كه: روايات وارده بايد به قرآن ارائه شده و با آن سنجيده شوند و هر روايتى كه با قرآن تطبيق و سازش نكرد، دروغ و باطل بوده و افترا و بيهوده اى بيش نيست و بايد آن را به سينه ديوار كوبيد و نبايد آن را پذيرفت.

اين روايات دليل و گواه روشنى هستند، بر اين كه ظواهر الفاظ قرآن، حجيت و مدركيت دارند زيرا يك سخن پيچيده و غير قابل فهم كه ظاهر آن اعتبار نداشته باشد، ميزان و وسيله سنجش نخواهد بود.

و علاوه بر اين روايات، يك سلسله روايت هاى ديگرى نيز وجود دارد كه مى گويد: شروط و پيمان ها را به قرآن ارائه دهيد، هر پيمانى كه با قرآن مخالف آيد، باطل و غير قابل قبول بوده و آن چه مخالف نيست، صحيح و واجب العمل است.

5- ائمه (ع) با ظواهر قرآن استدلال مى كردند … ص: 331

پنجمين دليل بر حجيت ظواهر قرآن، روش استدلال ائمه است كه در بعضى از موارد به ظواهر قرآن استناد كرده و احكام الهى را از آن استخراج كرده اند.

اينك نمونه اى چند از استدلال هاى امام صادق (ع) را كه ظواهر الفاظ قرآن را مورد استناد و استشهاد قرار داده است، در اين جا مى آوريم:

1- زراره از امام صادق (ع) پرسيد: از كجا به دست آورده ايد كه در وضو به قسمتى از سر بايد مسح كرد نه به همه آن؟ امام (ع) در جواب وى فرمود: «لمكان الباء»، يعنى به جهت وجود «باء» كه در آيه وضو به كار رفته است و از ظاهر آن چنين بر

مى آيد كه تنها به قسمتى از سر مسح كردن كافى است نه به تمام آن.

2- روزى امام صادق (ع) منصور دوانيقى را از پذيرفتن گفتار سخن چين و دو بهم زن، نهى مى فرمود و گفتار خويش را بدين جا رسانيد كه: گفتار سخن چين مورد اعتبار و قابل قبول نيست، آن گاه اين آيه را خواند:

إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا. «1»

__________________________________________________

(1) حجرات/ 6.

بيان درمسائل قرآن، ص: 332

اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد، در باره آن تحقيق كنيد.

3- كسى از امام صادق (ع) مى پرسد كه من در مستراح زياد مى نشينم تا به صداى موسيقى كه از همسايه به گوش مى رسد گوش فرا دهم، اين عمل من چه حكمى دارد، در صورتى كه من به قصد شنيدن موسيقى به آن جا نمى روم؟ امام (ع) فرمود: اين عمل تو حرام و گناه است، زيرا كه خداوند مى فرمايد:

إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا. «1»

4- امام صادق (ع) به فرزندش اسماعيل مى فرمايد: هنگامى كه گروهى از مؤمنان در نزد تو شهادت دادند، تصديق شان بكن! زيرا كه، خداوند مى فرمايد:

يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ. «2»

5- امام صادق (ع) در باره زنى كه سه بار طلاق گرفته، به شوهرش حرام مى شود، مى گويد: اگر اين زن با مرد ديگرى ازدواج كند و از او طلاق بگيرد، در اين صورت مى تواند با شوهر اولى خود دوباره ازدواج نمايد، گرچه آن مرد دوم برده و غلام باشد، زيرا خداوند مى فرمايد:

حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ. «3»

6- امام صادق (ع) فرمود: اگر زنى سه بار طلاق گيرد، با ازدواج موقت و متعه شدن به مرد ديگر براى شوهر اولى

حلال نمى شود، چون خداوند مى فرمايد:

فَإِنْ طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يَتَراجَعا. «4»

اگر شوهر بعدى طلاقش بدهد عيبى ندارد كه او با شوهر اولى ازدواج كند.

كه در ظاهر اين آيه، حلال شدن زن سه طلاقه به شوهر اولى مشروط به اين است كه با مرد، ديگرى ازدواج كند، سپس از وى طلاق بگيرد و چون در ازدواج موقت طلاق نيست، شرط ازدواج با شوهر اول كه همان طلاق است، فراهم نشده است.

7- مردى كه ناخن پايش افتاده بود و به عنوان معالجه، «مراره» اى روى آن گذاشته بود، از امام صادق (ع) حكم آن را در مورد مسح سؤال نمود، امام (ع) فرمود: حكم اين مسئله و امثال آن در قرآن وجود دارد زيرا خداوند مى فرمايد:

__________________________________________________

(1) اسراء/ 36.

(2) توبه/ 61.

(3) بقره/ 230.

(4) بقره/ 230.

بيان درمسائل قرآن، ص: 333

وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ. «1»

آنگاه فرمود: در موقع وضو روى همان دارو، مسح كن! 8- حكم ازدواج با بعضى از زنان را از امام صادق (ع) پرسيدند، امام (ع) فرمود: جايز و حلال است زيرا خداوند مى فرمايد:

وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ. «2»

9- امام در باره حلال بودن گوشت بعضى از حيوانات به اين آيه استشهاد مى كند:

قُلْ لا أَجِدُ فِي ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى طاعِمٍ يَطْعَمُهُ. «3»

10- باز امام (ع) بر عدم جواز ازدواج بردگان بدون اجازه صاحبانشان با اين آيه استدلال و استشهاد مى كند كه خداوند مى فرمايد:

عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ. «4»

__________________________________________________

(1) حج/ 78.

(2) نساء/ 23.

(3) انعام/ 145.

(4) نحل/ 75.

بيان درمسائل قرآن، ص: 334

دلايل عدم حجيت ظواهر قرآن … ص: 334

اشاره

در فصل پيش گفتيم كه به دلايل روشن و مسلم ظواهر قرآن حجيت

و مدركيت دارد ولى گروهى از دانشمندان و علماى «حديث» اين حقيقت را انكار مى كنند و مى گويند كه ظواهر قرآن قابل استناد نيست زيرا شايد هدف و منظور پروردگار از آيات قرآن غير از آن باشد كه از ظاهرش فهميده مى شود، اين است كه نمى توان معانى ظاهرى قرآن را گرفت و در مواقع نياز به آن تكيه و استناد نمود.

اين بود خلاصه نظريه كسانى كه حجيت ظواهر قرآن را انكار مى كنند و بر اين گفتار و نظريه دلايلى دارند كه ما اينك هر يك از آن دلايل را به طور مستقل و جداگانه مى آوريم و مورد گفت و گو قرار مى دهيم و به پاسخ آن مى پردازيم:

1- آيا فهميدن قرآن انحصارى است؟ … ص: 334

طرفداران عدم حجيت ظاهر قرآن مى گويند: فهميدن قرآن جنبه عمومى ندارد بلكه انحصارى است و تنها عده مخصوص و معينى كه طرف صحبت و گفت و گوى قرآن مى باشند مى توانند معناى واقعى قرآن را درك كنند و كليد فهم قرآن تنها در دست آن هاست.

سپس اين نظريه را با يك سلسله از روايات كه در اين مضمون وارد شده است، به اثبات مى رسانند. اينك قسمتى از آن روايت ها: بيان درمسائل قرآن، ص: 335

1- شعيب بن انس در يك روايت «مرسل» «1» از امام صادق (ع) نقل كرده است كه آن حضرت به ابو حنيفه فرمود: تو فقيه مردم عراقى؟ گفت: آرى. فرمود: بر چه اساس و منبعى فتوا مى دهى؟

گفت: بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبرش. فرمود: ابو حنيفه! آيا كتاب خدا را آن چنان كه شايسته است، مى شناسى و آيا ناسخ و منسوخ آن را مى دانى؟ گفت: آرى. امام فرمود: ابو حنيفه! واى به حالت كه دانش بزرگى

را ادعا نمودى! واى بر تو كه خداوند آن را قرار نداده است، مگر در نزد متخصصين قرآن و آنان كه قرآن به آنان نازل شده است و اين چنين علم و دانشى بر كسى ميسر نيست جز افراد خاصى از خاندان پيامبر.

ابو حنيفه! بدان كه خداوند از قرآن خود حتى يك حرف هم براى تو به ارث نگذاشته و سهمى نصيب نداده است.

2- و در روايت زيد شحام آمده است كه قتاده به محضر امام باقر (ع) وارد شد، امام به وى فرمود: تو فقيه مردم بصره هستى؟ گفت: چنين مى پندارند، آن گاه امام فرمود: شنيده ام كه قرآن را تفسير مى كنى؟ عرضه داشت: آرى، تا آن جا كه امام فرمود: قتاده! اگر از پيش خود قرآن را تفسير كنى، هم خودت هلاك گشته اى و هم ديگران را به هلاكت انداخته اى و اگر با گفتار ديگران تفسير كنى، باز هم خود و هم ديگران را به هلاكت كشانده اى، واى بر تو اى قتاده كه قرآن را تنها كسانى مى توانند بفهمند كه مخاطب قرآن و طرف صحبت و گفت و گوى آن هستند.

پاسخ:

هدف و منظور اين گونه احاديث و روايات، فهم ظاهر قرآن نيست بلكه منظور از آن به طور كلى اين است كه فهم حقيقت قرآن و پى بردن به عمق و تأويلات آن، آشنا بودن با ظاهر و باطن، ناسخ و منسوخش، اختصاص به كسانى دارد كه مورد خطاب و طرف سخن قرآن مى باشند، چنان كه روايت اول در اين معنى صراحت دارد زيرا در اين روايت سؤال از معرفت و شناخت عميق و واقعى و تشخيص دقيق ناسخ و منسوخ بوده، امام

نيز ابو حنيفه را در ادعاى چنين ادعاى بزرگى، مورد توبيخ و ملامت قرار داده است.

و در روايت دوم نيز كلمه «تفسير» به كار رفته است و تفسير به معناى كشف حقيقت و پى بردن به عمق و ريشه آيات قرآن و به معناى پرده برداشتن از ظواهر قرآن مى باشد و اين، علم بزرگ و

__________________________________________________

(1) روايتى را مى گويند كه سلسله ناقلين آن ذكر نشده باشد.

بيان درمسائل قرآن، ص: 336

خطيرى است كه در فراخور همه كس نيست ولى فهميدن ظواهر آيات قرآن به طور ساده براى عموم اهل زبان ممكن است، آن چه اين روايت ها براى عموم غير قابل درك مى دانند، همان شناخت كامل قرآن و تأويل يا تفسير عميق آن مى باشد نه ظواهرش.

رواياتى كه در فصل پيش آورديم، اين حقيقت را تأييد مى كنند زيرا از آن ها نيز استفاده مى شد كه فهميدن ظاهر قرآن اختصاص به معصومين ندارد.

گواه ديگر بر اين گفتار آن است كه در روايت اول، امام به ابو حنيفه مى فرمايد: خداوند از كتاب خود حتى يك حرف هم به توارث نداده است، امام با اين بيان، به اين معنى اشاره مى كند كه خداوند اوصيا و جانشينان حق پيامبر را وارث قرآن كرده، به اين مقام عالى اختصاص شان داده است، آن جا كه مى فرمايد:

ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا «1» سپس كتاب [آسمانى] را به گروهى از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم.

بنابراين، فهم و شناخت واقعى و كامل قرآن و آياتش و پى بردن به حقيقت آن و تأويلاتش اختصاص به اولياى خاص و بندگان ممتاز خدا دارد و ديگران بهره و نصيبى در آن ندارند.

اين است معناى گفتار امام صادق

(ع) به ابو حنيفه، زيرا درست نيست كه گفته شود، ابو حنيفه كوچك ترين چيزى از قرآن را نمى دانست و حتى مثلا «قل هو اللّه احد» و مانند آن را كه معناى صريح و روشنى دارد، نمى فهميد.

اين بود خلاصه معناى رواياتى كه مى گويند كليد فهم قرآن تنها در دست عده خاص و افراد مخصوصى است و در اين باره روايات فراوانى وجود دارد كه قسمتى از آن ها را در ضمن مباحث گذشته در همين كتاب آورده ايم.

2- تفسير دلبخواهى ممنوع است … ص: 336

طرفداران عدم حجيت ظواهر قرآن مى گويند: اتكا به آن چه از ظاهر الفاظ قرآن فهميده مى شود، همان تفسير به رأى و برداشت دلبخواهى است كه در روايات فراوان و يقين آور از آن نهى و جلوگيرى به عمل آمده است.

__________________________________________________

(1) فاطر/ 32.

بيان درمسائل قرآن، ص: 337

پاسخ:

به طورى كه در فصل پيش گفتيم تفسير به معناى برداشتن پرده ابهام و نشان دادن معناهاى غير ظاهرى لفظ است، تكيه به معناى ظاهرى لفظ را تفسير نمى نامند، زيرا در معناى ظاهرى ابهامى نيست تا با به كار بردن تفسير پرده ابهام بالا رود و عمق و حقيقت آن نمايان شود.

بر فرض اگر معناى ظاهرى هم، تفسير ناميده شود، تفسير به رأى و اظهار نظر دلبخواهى نيست، بلكه تفسيرى است بر اساس فهم عمومى و عرفى كه عموم و يا بيش تر مردم آن معنى را از همان لفظ مى فهمند.

مثلا: اگر كسى يكى از خطبه هاى نهج البلاغه، گفتار عميق و پر ارج على (ع) را به طور ساده و دور از تكلّف ترجمه كند، قرائن لازم و شواهد موجود را كه عرفا از الفاظ آن فهميده مى شود، در اين ترجمه رعايت نمايد، هيچ گاه

اين عمل، تفسير به رأى ناميده نمى شود.

امام صادق (ع) نيز در گفتار خويش به اين حقيقت اشاره فرموده آن جا كه مى گويد: راستى مردم با غور در آيات متشابه و پيچيده قرآن، بدبخت و بيچاره شدند زيرا آن ها معناى اين سلسله آيات را نفهميدند و پى به عمق و معناى واقعى آن نبردند و از پيش خود تأويلاتى بر آيات آن يافتند و خود را در برابر اوصياى خدا و دانايان حقيقى قرآن، مستغنى و بى نياز ديدند و از آنان نپرسيدند تا آشنايشان سازند.

باز در اين جا مى بينيم كه منظور امام (ع) از تفسير به رأى ممنوع و حرام، اين است كه كسى بدون مراجعه به اهل بيت و بدون استمداد از گفتار آنان و الهام گرفتن از افكارشان، مستقلا از روى قرآن به دلخواه خود فتوا و حكمى از احكام الهى را صادر كند، در صورتى كه رسول خدا عترت و اهل بيتش را پشتوانه و همدوش قرآن معرفى كرده است و مردم بايد در اين گونه موارد به آنان مراجعه كنند و از آنان الهام و روشنايى بگيرند و هدايت شوند.

اگر يك مفتى و يا مفسر، عمومات و مطلقات قرآن و قوانين عمومى آن را در نظر بگيرد، از تخصيص ها و تقييدها و از تبصره ها و استثناهايى كه به وسيله ائمه (ع) بر اين گفتارها و قوانين عمومى قرآن به عنوان توضيحات وارد شده، غفلت ورزد، آن را تفسير به رأى و برداشت دلبخواهى مى نامند كه در اين روايت ها سخت مورد انتقاد قرار گرفته و ممنوع شده است.

از همه آن چه گفته شد، چنين بر مى آيد كه: گرفتن معناى ظاهرى الفاظ قرآن، آن

هم با در نظر گرفتن قرائن و شواهدى كه در قرآن و يا در گفتار ائمه (ع) وجود دارد و با رعايت قواعد عقلى و عرفى كه مخالف هيچ يك از اين قواعد و معيارها نباشد، تفسير به رأى بلكه اصلا تفسير ناميده نمى شود. بيان درمسائل قرآن، ص: 338

گذشته از اين، دلايل و روايات فراوانى در دست داريم كه مراجعه به قرآن و گرفتن معناى ظاهرى آن را تجويز مى كنند و بر آن تشويق و تأكيد مى نمايند و جمع اين دو گروه از دلايل و روايات به اين است كه بگوييم: تفسير به رأى غير از عمل به ظواهر الفاظ قرآن است كه اولى حرام و ناروا و دومى جايز و شايسته مى باشد.

3- معانى آيات قرآن عميق و ريشه دار است … ص: 338

يكى ديگر از دلايل طرفداران عدم حجيت ظواهر قرآن اين است كه: قرآن داراى معانى بلند و دقيق و مشتمل بر مطالب فوق العاده مشكل و عميق مى باشد و همان معانى دقيق و مطالب مشكل مانع از درك مفاهيم و مقاصد آيات قرآن مى باشند.

همان طور كه افراد معمولى از درك مطالب قسمتى از كتاب هاى علماى گذشته عاجز و ناتوانند و تنها عده معدود و انگشت شمارى مى توانند، مطالب اين گونه كتاب ها را درك كنند، اين افراد كه از درك مطالب كتاب هاى دانشمندان عاجزند، چگونه مى توانند به سادگى پى به حقايق قرآن ببرند و به نكات و دقايق آن دست يابند، در صورتى كه قرآن كلام خداست و علوم گذشته و آينده و دانش اولين و آخرين در آن جمع شده است؟

پاسخ:

در جواب اين گفتار بايد گفت: قرآن گرچه علوم گذشته و آينده را در بر دارد و بدون ترديد فهميدن اين

علوم از قرآن، اختصاص به اهل بيت و خاندان نبوت دارد ولى اين حقيقت با يك حقيقت ديگر نيز منافات ندارد كه قرآن علاوه بر علوم و دقايق عميق باطنى، داراى معانى ظاهرى هم باشد كه هر كس با زبان و قواعد عربى آشنا است، بتواند آن معانى را درك كند و با در نظر گرفتن شواهد نقلى از گفتار و دستورات پروردگار استفاده كند.

4- آيا معانى ظاهرى قرآن مقصود نيست؟ … ص: 338

باز مى گويند: ما اجمالا مى دانيم كه تمام معانى ظاهرى قرآن در بعضى از مطلقات و عمومات آن، مراد و مقصود نيست بلكه اكثر آن ها تخصيص، تقييد و تبصره خورده است. باز اجمالا مى دانيم كه معناى ظاهرى پاره اى از الفاظ قرآن اراده نشده است ولى چون اين گونه الفاظ و جملات كه ظاهرش اراده نشده، معانى ديگرى از آن ها مقصود و مطلوب مى باشد، مشخص نيست بلكه در بيان درمسائل قرآن، ص: 339

ميان الفاظ و جملات ديگر قرآن مستور و پراكنده شده و با آن ها مخلوط شده و همه آن ها را مشتبه ساخته است و ما علم اجمالى به وجود چنين الفاظ و كلمات در قرآن داريم، اين است كه بايد از استناد به ظواهر تمام كلمات و آيات قرآن خوددارى نماييم و به آن ها استناد و استشهاد نكنيم زيرا شايد از آن كلمات و جملاتى باشد كه ظاهرش مقصود نيست.

پاسخ:

علم اجمالى نام برده، در صورتى مى تواند، مانع از عمل كردن به ظواهر تمام آيات قرآن باشد كه اين عمل قبل از بحث و بررسى در قرآن و آيات آن انجام بگيرد ولى بعد از دقت و تدبر و پس از بحث و بررسى كامل و دقيق و به دست آوردن

يك سلسله آيات و جملاتى كه ظاهر آن ها قطعا اراده نگرديده است، از نظر علمى و عقلى هيچ محذور و مانعى نيست كه ظاهر آيات ديگر مورد عمل و استناد قرار بگيرد زيرا در اين صورت علم اجمالى ما به وجود جملاتى در قرآن كه ظاهرش مقصود و مراد نيست، اختصاص پيدا مى كند، به همان مقدار از آياتى كه در اثر بحث و بررسى به دست آمده و معين گرديده است و باقى آيات از اين احتمال، مصون و سالم مى ماند و ظاهر آن ها جايز العمل خواهد بود.

اين تحليل علمى كه به اصطلاح «انحلال علم اجمالى» ناميده مى شود و در تمام موارد وسيله تشخيص و مجوز عمل و استناد است، در اين جا نيز جريان دارد و حتى در اخبار هم جارى است و وسيله تشخيص و جدا نمودن اخبار قابل عمل از اخبار مشتبه و غير قابل عمل است.

اگر علم اجمالى بعد از انحلال و اختصاص پيدا نمودن به يك طرف احتمال، باز موجب عمل نمى شد و مانع از عمل مى شد، نه تنها ظواهر قرآن حجت نبود بلكه ظواهر اخبار هم از حجيت مى افتاد و ما نمى توانستيم به ظواهر آن ها عمل كنيم زيرا در اخبار هم، عمومات و مطلقاتى وجود دارد كه ظاهر آن ها را نيز از حجيت مى اندازد ولى «انحلال علم اجمالى» مانند آيات قرآن در اخبار نيز جريان دارد.

باز اگر «انحلال علم اجمالى» اين خاصيت را نداشت، ما نمى توانستيم در موارد احتمال حرمت و يا وجوب چيزى، قاعده و اصل برى بودن انسان از تكليف را كه در اصطلاح، «اصل برائت» ناميده مى شود، اجرا كرده و حكم حليت و عدم وجوب آن

چيز را صادر كنيم زيرا هر مكلفى علم اجمالى دارد به اين كه واجبات و محرماتى به او متوجه است و بعد از پى بردن به قسمتى از واجبات و محرمات، «علم اجمالى» به همان مقدار كه به دست آمده است و به همان موارد اختصاص پيدا بيان درمسائل قرآن، ص: 340

مى كند و در بقيه موارد حكم اباحه و جواز جارى مى شود كه آن را در اصطلاح «اصالت برائت» مى نامند.

گرچه عده اى از علما در بعضى از موارد، احتياط را لازم مى دانند ولى اين احتياط بر پايه اخبار و روايات خاصى است نه بر پايه علم اجمالى و عدم تأثير انحلال آن. هر كس در اين باره توضيح بيش ترى بخواهد به كتاب اجود التقريرات مراجعه نمايد. «1»

5- پيروى از آيات متشابه ممنوع است … ص: 340

طرفداران عدم حجيت ظواهر قرآن باز مى گويند: عمل كردن به ظاهر قسمتى از آيات قرآن كه آيات «متشابه» و مشكل ناميده مى شوند، از نظر خود قرآن ممنوع و نارواست. قرآن كسانى را كه از ظاهر چنين آياتى پيروى مى كنند، سخت به باد انتقاد مى گيرد و چنين مى گويد:

مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ. «2»

قسمتى از آيات آن [قرآن] محكم (صريح و روشن) است كه اساس اين كتاب مى باشد و قسمتى ديگر متشابهات و سخنانى مشكل، اما كسانى كه در دلشان انحراف است، از آيات متشابه قرآن پيروى مى كنند.

چون معلوم نيست كه خداوند ظواهر الفاظ قرآن را اراده كرده است و يا يك معناى ديگرى از آن الفاظ مراد و مقصود اوست. اين است كه اين گونه ظواهر، از متشابهات محسوب مى شود، اتكا و عمل به آن ها روا

و درست نمى باشد.

پاسخ:

معناى كلمه «متشابه» واضح و روشن است، هيچ گونه تشابه و اجمالى در معناى آن نيست، «متشابه» لفظى را مى گويند كه داراى دو معنى و يا بيش تر از دو معنى باشد و همه اين معانى هم نسبت به آن لفظ در يك درجه بوده باشند به طورى كه وقتى آن لفظ گفته مى شود، هر يك از آن معناها يكسان و بدون تفاوت به ذهن شنونده تبادر و سبقت كند.

در اين گونه موارد شنونده و يا خواننده بايد توقف كند و هيچ يك از معناها را انتخاب نكند تا

__________________________________________________

(1) نوشته مؤلف عالى قدر به عنوان تقريرات درس معظم له.

(2) آل عمران/ 7.

بيان درمسائل قرآن، ص: 341

آن گاه كه قرينه و شاهدى به دست آيد و مقصود گوينده را معين و روشن سازد آن گاه از آن مقصود مشخص پيروى كند، بنابراين معنا، ظواهر الفاظ از متشابهات محسوب نمى شود زيرا معناى ظاهرى الفاظ روشن و معين مى باشد.

اگر فرض كنيم كه خود لفظ «متشابه» از نظر معنى داراى تشابه و اجمال است و معناى آن كاملا روشن نيست و باز فرض كنيم كه به ظاهر الفاظ نيز متشابه مى گويند، باز نمى تواند ما را از عمل نمودن به ظواهر الفاظ باز بدارد زيرا سيره و روش عرف و عقلا در همه جا و در هر زمان قابل عمل و اجرا است و در ظواهر قرآن نيز بايد از همان روش عرفى و عقلى پيروى نمود، مگر در موردى كه دليل قطعى و گواه روشنى ما را از ظاهر سخن و گفتارى منصرف سازد و به يك معناى ديگر رهبرى كند.

6- تأثير تحريف قرآن در حجيت ظواهر آن … ص: 341

آخرين دليل طرفداران عدم حجيت ظواهر قرآن

دين است كه مى گويند: قرآن تحريف شده است و اين تحريف ظواهر الفاظ آن را مشتبه و مجمل ساخته و از حجيت و اعتبار ساقط كرده است.

پاسخ:

اولا: چنان كه در دو بخش گذشته توضيح داديم، قرآن تحريف نشده است.

و ثانيا: بر فرض اگر مسئله تحريف را بپذيريم، باز ظواهر قرآن از حجيت و اعتبار ساقط نمى شود زيرا رواياتى كه مردم را به قرآن ارجاع مى دهند كه ما در صفحات پيش مكرر به آن ها اشاره كرديم، دلالت دارند، بر اين كه بايد قرآن دقيقا مورد عمل قرار گيرد و اين كتاب ميزان و معيار صدق و كذب و صحت و سقم گفتارها و عمل هاست و در هر مورد بايد به آن تمسك جست و از آن استمداد نمود و به آن استناد و استشهاد كرد گرچه بر فرض، تحريف شده باشد، در صورتى كه تحريف به ساحت قدس قرآن راه ندارد.

نتيجه بحث … ص: 341

از همه آن چه گفتيم، چنين بر مى آيد كه ظواهر الفاظ قرآن حجيت و مدركيت دارد و كاملا قابل اعتماد و مورد استناد مى باشد زيرا قرآن اساس محكم و خلل ناپذير شريعت اسلام است، ميزان حق و باطل مى باشد، محك معيار صحيح و ناصحيح و تمام ارزش هاست، هر روايت و گفتارى كه با آن مخالف آيد، از درجه اعتبار ساقط است و قابل عمل و اتكا نيست. بيان درمسائل قرآن، ص: 343

بخش 11 مسئله نسخ در قرآن

اشاره

معناى نسخ نسخ در احكام نسخ در تورات و انجيل نسخ در اسلام و قرآن بررسى 36 آيه از قرآن كه در آن ها به نسخ قائل شده اند بيان درمسائل قرآن، ص: 344

معناى نسخ … ص: 344

اشاره

در كتب تفسير و غير تفسير قسمتى از آيات قرآن به عنوان آيات منسوخه مطرح و معرفى شده است. ابو بكر نحاس در كتاب الناسخ و المنسوخ تعداد اين آيات را به 138 رسانده است.

ما در اين فصل از كتاب، مسئله نسخ و آيات به ظاهر منسوخ را مورد بحث و بررسى قرار مى دهيم تا ثابت و روشن شود كه هيچ يك از آن آيات، نسخ نشده اند.

در واقع با اين بحث، قسمت معظم و مهمى از آيات قرآن را كه به ادعاى طرفداران نسخ، منسوخ و تعطيل شده و از دايره احكام و قانونگذارى خارج شده است، مجددّا احيا شده و از حالت ركود و تعطيلى خارج مى شود و در سيستم بهره بردارى قرار مى گيرد و اين ثروت عظيم علمى و معنوى مجددّا در مسير هدايت و قانونگذارى به جريان مى افتد. اميد است اين بحث، قدمى در خدمت به پيشگاه قرآن محسوب شود.

ما در اين جا از مجموع آياتى كه در آن ها ادعاى نسخ شده است، تنها سى و شش آيه را مطرح و بررسى مى كنيم زيرا اين آيات بيش از آيات ديگر به بحث و بررسى نيازمند است و اگر توانستيم عدم نسخ را در اين آيات سى و ششگانه بررسى و ثابت كنيم، وضع آيات ديگر نيز به تبع آن ها به خودى خود روشن خواهد شد.

نسخ در لغت … ص: 344

نسخ در لغت به معناى نوشتن چيزى است از روى نوشته ديگر و اشتقاق كلمه هاى معروف «استنساخ» و «انتساخ» نيز از همان ماده و به همان معنى است. بيان درمسائل قرآن، ص: 345

نسخ در لغت به معناى «نقل» و «تغيير» دادن نيز آمده است، چنان كه مى گويند:

«تناسخ المواريث و الدّهور» يعنى ثروت ها و زمان ها متغيّر گشته است.

نسخ در لغت به معناى «ازاله» و از بين بردن هم به كار رفته است، چنان كه مى گويند: «نسخت الشّمس الظّلّ» يعنى آفتاب، سايه را از بين برد و «نسخ» در ميان صحابه رسول خدا (ص) و مسلمانان دوران هاى بعد بيش تر در همين معنى استعمال مى شده است و به مخصّص و مقيّد و هر آن چه استثنا و تبصره اى بر كليات و عمومات باشد، ناسخ مى گفتند «1» زيرا اين ها در واقع حكم را تغيير داده و از بين مى برند.

نسخ در اصطلاح … ص: 345

نسخ در اصطلاح خاص علما و دانشمندان دينى با الهام از معناى لغوى آن، عبارت است از برداشته شدن حكمى از احكام ثابت دينى در اثر سپرى شدن وقت و مدّت آن، يعنى تغيير يافتن حكم چيزى يا سپرى شدن وقت و دوران آن حكم.

و اين كه در تعريف نسخ اصطلاحى، كلمه «ثابت» را اضافه نموديم، به دليل اين است كه اگر حكم ثابت نباشد و با تغيير موضوع تغيير پيدا كند، نسخ ناميده نمى شود، مانند برداشته شدن وجوب روزه ماه رمضان با سپرى شدن ماه رمضان كه آن را نسخ نمى نامند زيرا وجوب روزه هميشگى نيست و موضوع آن ماه رمضان است كه با تمام شدن آن، وجوب روزه هم تغيير پيدا مى كند و مانند تمام شدن وجوب نماز با تمام شدن وقتش و مانند از بين رفتن مالكيت كسى با مرگ وى كه هيچ يك از اين ها نسخ ناميده نمى شوند، زيرا در همه اين موارد موضوع حكم از ميان رفته است نه خود حكم و برداشته شدن حكم با تغيير موضوع، نه نسخ ناميده

مى شود و نه از نظر امكان و وقوع در ميان علما و دانشمندان مورد اختلاف و گفت و گو مى باشد.

توضيح: براى روشن شدن نسخ واقعى كه در اين جا مورد بحث و گفت و گوى ماست، نظر خواننده عزيز را به اين توضيح جلب مى كنيم:

هر حكمى كه از طرف شريعت و قانون اسلام، جعل مى شود و هر قانونى كه از طرف قانونگذار واقعى تصويب مى شود. از نظر ثبوت و واقعيت داراى دو صورت و دو مرحله مى باشد:

__________________________________________________

(1) در تفسير منسوب به ابن عباس، معمولا تبصره زدن بر كليات و عمومات نسخ ناميده شده است. […]

بيان درمسائل قرآن، ص: 346

1- مرحله ثبوت حكم در واقع … ص: 346

منظور از اين مرحله همان مرحله تشريع و قانونگذارى است كه در اين مرحله، حكم و قانون به صورت كلى و بدون در نظر گرفتن بود و نبود موضوع، حكم آن تشريع و اعلان مى شود، مانند اين كه شارع مى گويد: شراب خوردن حرام است. معناى اين نوع تشريع و قانونگذارى اين است كه به طور كلى و عمومى هر وقت و در هر مورد شراب موجود باشد، از نظر قانون اسلام، حكمش حرمت است خواه فعلا هم موجود باشد يا نه.

برداشته شدن يك چنين حكمى به جز از راه نسخ امكان پذير نيست، زيرا در اين قانونگذارى موضوع ظاهرى و عينى در نظر گرفته نشده است تا با تغيير آن موضوع تغيير پيدا كند.

2- مرحله ثبوت حكم در ظاهر … ص: 346

منظور از اين مرحله همان مرحله تحقق و پيدايش حكم است در خارج و حكم در صورتى به اين مرحله مى رسد و به عبارت ديگر، حكم در صورتى تحقق و فعليت پيدا مى كند كه موضوع آن در خارج تحقق و فعليت داشته باشد، مانند تحقق وجود شراب در ظاهر كه حكم و حرمتى كه در شريعت اسلام براى شراب معين شده بود، با پيدا شدن شراب جنبه فعليت و تحقق پيدا مى كند.

اين حكم و حرمت تا استمرار وجود موضوعش در خارج، استمرار پيدا مى كند ولى با از بين رفتن موضوعش از بين مى رود حتى اگر همان شراب، شراب بودن خود را از دست داد و به صورت سركه درآمد، قهرا همان حكم حرمت كه در حال شراب بودن بر آن ثابت بود، برداشته مى شود، ولى بايد توجه داشت كه از بين رفتن چنين حكمى به مسئله نسخ مربوط نمى باشد.

حالا كه تفاوت

مسئله نسخ و مسئله تغيير موضوع معلوم گرديد، به اين نكته نيز توجه كنيد كه مورد بحث و گفت و گوى ما در اين كتاب و آن چه در ميان علما مورد اختلاف مى باشد، همان نوع اول تغيير حكم است كه حكم ثابت با وجود موضوعش در مرحله تشريع و قانونگذارى به طور كلى برداشته شود و اين نوع تغيير حكم را «نسخ» مى نامند. بيان درمسائل قرآن، ص: 347

نسخ در احكام … ص: 347

اشاره

در فصل پيش، با معناى نسخ آشنا شديم. اينك در اين فصل مى خواهيم بدانيم كه نسخ به همان معنا مى تواند به احكام الهى راه يابد. يعنى حكمى، يك حكم ديگر را نسخ كند و از بين ببرد.

پاسخ اين است كه بنا به عقيده تمام عقلا و دانشمندان اسلامى نسخ در احكام محال نيست بلكه ممكن است كه حكمى از احكام الهى كه در مرحله تشريع و قانونگذارى تعيين شده بود، برداشته شود و تغيير پيدا كند و حكم ديگرى جايگزين آن شود. ولى يهوديان و مسيحيان با اين نظريه مخالفند و مى گويند: نسخ در احكام خدا محال است و امكان پذير نيست و در اين گفتار به يك دليل سست و بى اساس، تكيه و استناد مى كنند.

دليل محال بودن نسخ … ص: 347

مخالفين نسخ مى گويند: نسخ در احكام خدا مستلزم يكى از دو امر محال است زيرا شارع و قانونگذار كه حكم اولى را تغيير مى دهد يا بدين جهت است كه حكمت و مصلحت را در مقام تشريع و قانونگذارى رعايت نكرده بود يا اين كه سرنوشت و عاقبت كار را نمى دانست و در نتيجه، قانون در مقام اجرا با مشكل رو به رو شده و به ناچار آن را نسخ كرده و تغيير داده است، ولى هر دو احتمال در باره شارع واقعى كه خداست، محال و غير قابل قبول است.

توضيح اين كه: تشريع و قانونگذارى به طور حتم و يقين از ناحيه حكيم مطلق و خداى داناست و بايد بر طبق مقتضاى مصلحت انجام بگيرد و بر پايه حكمت استوار باشد، زيرا حكم گزاف و خلاف مصلحت، منافى با حكمت الهى و بدور از ساحت قدس شارع و قانونگذار

عادل، حكيم و بيان درمسائل قرآن، ص: 348

عالم است. بنابراين، حكم اولى داراى حكمت و مصلحت بوده است و نسخ چنين حكمى كه داراى حكمت و مصلحت بوده است، خلاف مصلحت است و با حكمت و عدالت شارع عادل و حكيم كاملا منافات دارد و اگر چنان چه شارع به علت اشتباه و عدم علم به مصلحت واقعى، قانونگذارى كرده و در اجرا و مقام عمل بدا حاصل شده، يعنى مصلحت واقعى كشف گرديده و نارسايى حكم مشخص شده، بدين جهت حكم قبلى نسخ شده است، در آن صورت نيز يك اشكال مهم تر ديگر پيش مى آيد و مسئله نسخ مستلزم جهل خدا خواهد بود. بنابراين، مسئله نسخ يكى از اين دو امر را در بردارد كه: يا شارع بر خلاف مصلحت تشريع و قانونگذارى نموده است، يا علم به مصلحت نداشته است كه خداوند از هر دو احتمال برتر و بالاتر و از آن ها بدور و مبرّاست و نسبت آن ها به خداوند محال مى باشد.

پاسخ:

در پاسخ اين دليل كه شبهه اى بيش نيست، مى گوييم: حكمى كه از طرف خداوند تشريع مى شود گاهى هدف از تشريع آن اجرا شدن آن حكم نيست بلكه منظور ديگرى در كار است، مانند آزمايش و امتحان افراد و يا اتمام حجت و امثال آن كه در اين گونه موارد جز امتحان هدف ديگرى در ميان نيست و نسخ در اين گونه موارد كوچك ترين اشكال و محذورى ندارد، زيرا هر يك از اين دو حكم و حالت يعنى تكليف و برداشتن تكليف، هر دو در جاى خود داراى حكمت و مصلحت بوده است و يك چنين نسخى مستلزم خلاف حكمت يا ناشى

از بدا و عدم اطلاع از حكمت نيست تا در باره خداوند محال باشد.

و گاهى نيز ممكن است حكمى كه روى يك مصلحت واقعى تشريع شده بود، پس از مدتى نسخ شود، ولى نه به اين معنى كه آن حكم براى هميشه تشريع شده بود و بعدا در اثر كشف مصلحت واقعى يا برخورد با اشكال در مقام اجرا، به ناچار از طرف شارع تبصره خورده و يا تغيير پيدا كرده است، بلكه بدين معنى كه مدت آن حكم در علم خدا از روز اول كوتاه و موقت بوده و پس از تمام شدن مدت آن، رفع و يا تغيير آن اعلان شده است. نسخ بدين معنى نيز مانند معنى اول هيچ اشكال و محذورى ندارد، نه با علم خدا منافات دارد و نه با مصلحت و حكمت وى.

بنابراين، نسخ شرعى در واقع به اين معنى است كه مدت حكم از اول موقت و محدود بوده و سپرى شدن دوران آن، بعدا به عنوان نسخ اعلان مى شود و نسخ به اين معنى هيچ اشكال و محذورى ندارد و قطعا امكان پذير مى باشد زيرا تأثير و دخالت خصوصيات و شرايط زمان در ن درمسائل قرآن، ص: 349

ملاك و حكمت احكام و تشريع آن قابل انكار و ترديد نيست و ممكن است يك زمان شرايط و خصوصيتى داشته باشد كه حكم مخصوصى را ايجاب كند و زمان ديگر با شرايط خاص ديگر حكم ديگر را مثلا در دورانى با شرايط و خصوصيت خاصى شنبه براى پيروان حضرت موسى (ع) عيد شده بود و در يك دوران ديگر با شرايط خاص ديگر، روز جمعه در اسلام براى مسلمانان عيد

شده و احكامى براى آن تعيين گرديده است و همچنين نماز و روزه و حج كه هر كدام در زمان مناسب و خاصّ خود واجب شده است، يعنى زمان در وجوب آن ملاك قرار گرفته و دخالت داده شده است، آن جا كه دخالت دادن زمان خاص در احكام و شرايع قابل امكان و تصور است، اين مسأله نيز قابل تصور خواهد بود كه يك عصر و دوران نيز در احكام دخالت داشته باشد و با تغيير آن، حكم تغيير پيدا كند، به عبارت ديگر همان طور كه زمان از نظر اوقات و روزها داراى خصوصياتى است، ممكن است از نظر مدت و استمرار هم داراى خصوصيت و امتياز خاصى باشد و انجام دادن امرى در مدت معين و خاصى داراى مصلحت باشد و پس از انقضاى اين مدت اين مصلحت از بين برود و بالعكس.

خلاصه اين كه: … ص: 349

اگر اين معنى ممكن باشد كه يك ساعت و يا روز معينى و يا يك هفته و ماه معينى در انجام دادن عملى، داراى مصلحت و مفسده باشد، در اين صورت، سال نيز مى تواند در وجود مصلحت و يا مفسده ملاك باشد، يعنى انجام دادن فعلى در سال هاى معينى داراى مصلحت باشد و پس از انقضاى آن سال ها، انجام دادن آن عمل مصلحت نباشد، بلكه گاهى هم شايد مفسده اى را در بر بگيرد.

باز همان طور كه ممكن است، حكمى با جهات و قيود غير زمانى مقيد و محدود باشد، همچنين مقيد نمودن حكم با قيود و جهات زمانى نيز امكان پذير است چنان كه گاهى مصلحت ايجاب مى كند كه حكمى ظاهرا به صورت عمومى و كلى بيان شود، ولى مراد

و هدف واقعى قانونگذار، عموم نباشد بلكه عده خاص، افراد و مصاديق معين و محدودى را از آن عموم، منظور كند و اين تخصيص و تقييد و يا تبصره و استثنا را بعدا با دليل جدا گانه و در گفتار ديگرى بيان نمايد، همان طور كه اين روش بيان كه تخصيص و يا تقييد حكم كلى ناميده مى شود، خالى از اشكال است، مسئله نسخ نيز هيچ گونه اشكال و محذورى در بر ندارد زيرا چنان كه گفته شد، نسخ در حقيقت همان تقييد حكم است از نظر زمان، تقييد حكم هم با هر نوع قيد و شرطى امكان دارد و هيچ بيان درمسائل قرآن، ص: 350

اشكال و محذورى ندارد و با حكمت و علم خداوند هيچ گونه منافاتى ندارد.

البته بايد توجه داشت كه اين توضيح و بيان در صورتى لازم است كه بگوييم تشريع احكام و قانونگذارى بر پايه مصالح و مفاسدى است كه در خود اعمال وجود دارد، اما بنا به عقيده كسانى كه مى گويند: خود احكام و تكاليف داراى مصلحت است نه اعمالى كه موضوعات احكام هستند، در اين صورت مسئله خيلى ساده و روشن است، زيرا در اين صورت هر حكم حقيقى نيز مانند همان احكام امتحانى مى باشد كه توضيح آن در اول همين بحث گذشت. بيان درمسائل قرآن، ص: 351

نسخ در تورات و انجيل … ص: 351

از آن چه در فصل پيش گفتيم، پاسخ استدلال يهوديان و مسيحيان بر عدم امكان نسخ روشن شد.

پيروان تورات و انجيل، نسخ را در قوانين و احكام الهى محال مى دانند و در نتيجه به استمرار و هميشگى بودن شريعت حضرت موسى (ع) معتقد مى باشند ولى ما گفتيم كه:

اولا: نسخ در

شرايع و احكام الهى امكان دارد، زيرا نسخ جز تقييد و تخصيص در بعد زمان، چيز ديگرى نيست و همان طور كه تقييد و تخصيص از ابعاد ديگر ممكن است، از بعد زمان نيز امكان پذير مى باشد.

و ثانيا: مى گوييم كه نسخ در موارد متعدد از تورات و انجيل مشاهده مى شود با اين حال جاى تعجب است كه پيروان اين دو كتاب، نسخ در احكام را محال مى دانند و از اين طريق به استمرار و هميشگى بودن شريعت و احكامشان اصرار و پافشارى مى كنند.

اينك به عنوان نمونه به چند مورد از تورات و انجيل كه نسخ در آن ها واقع شده است، اشاره مى شود:

1- در تورات باب چهارم از سفر اعداد، عدد 2- 3 چنين آمده است:

خداوند موسى و هارون را خطاب كرده، گفت: به تعداد بنى قهات از ميان بنى لاوى بر حسب قبايل آنان و خاندان پدرانشان بگير كه از سى ساله به بالا تا پنجاه ساله، وارد سپاه شوند و در خيمه اجتماع كار كنند.

ولى به طورى كه در باب هشتم از همان سفر اعداد، عدد 23- 24 آمده است، اين حكم نسخ شده و شرط سنى پذيرش در خيمه اجتماع، بيست و پنج سال تعيين شده است. متن تورات اين است: بيان درمسائل قرآن، ص: 352

و خداوند موسى را خطاب كرده، گفت: اين است قانون لاويان كه از بيست و پنج ساله به بالا داخل سپاه شوند تا در خيمه اجتماع مشغول خدمت شوند.

باز به طورى كه در باب بيست و سوم از كتاب اول تواريخ بند 24- 32 آمده است، اين حكم براى دومين بار نسخ گرديده و اولين سنّ

قبولى در خدمت، بيست سال معين شده است. تورات در اين باره مى گويد:

اينان پسران لاوى به تعداد خاندان هاى آباء خود و رؤساى خاندان هاى آباء از آنانى كه شمرده شدند، بر حسب شماره اسماى سرهاى خود بودند كه از بيست ساله به بالا در عمل خدمت خانه خدا مى پرداختند … و براى نگه داشتن خيمه اجتماع و وظيفه برادران خود بنى هارون در خدمت خانه خداوند.

2- در باب بيست و هشتم از سفر اعداد بند 3- 7 چنين آمده است:

و ايشان را بگو! قربانى آتشين را نزد خداوند بگذرانيد اين است دو بره نرينه يك ساله بى عيب، هر روز به جهت قربانى سوختنى دائمى يك بره را در صبح قربانى كن و يك عشر «ايفه» آرد نرم مخلوط شده با يك ربع «هين» روغن زلال براى هديه آردى … و هديه ريختنى آن يك ربع هين به جهت هر بره اى باشد، اين هديه ريختنى مسكرات را براى خداوند در قدس بريز.

اما همان گونه كه در كتاب حزقيال نبى باب چهل و ششم بند 13- 15 آمده است، اين حكم نسخ شده و قربانى آتشين هر روز يك بره يك ساله و هديه آن يك ششم «ايفه» آرد و يك سوم «هين» روغن تعيين شده است. متن تورات اين است:

و يك بره يك ساله بى عيب هر روز به جهت قربانى سوختنى براى خداوند خواهى گذرانيد، هر صبح آن را بگذران و هر بامداد آردى آن را خواهى گذرانيد، يعنى يك سدى ايفه و يك ثلث هين روغن كه بر آرد نرم پاشيده شود كه هديه آردى دائمى براى خداوند به فريفته ابدى خواهد بود،

پس بره و هديه آرديش و روغنيش را هر صبح به جهت قربانى سوختنى دائمى خواهند گذرانيد.

3- در باب بيست و هشتم بند 9- 10 از سفر اعداد آمده است:

و در روز سبت دو بره يك ساله بى عيب و دو عشر ايفه آرد نرم سرشته شده با روغن به جهت هديه آردى با هديه ريختنى آن، اين است قربانى هر روز سبت سواى قربانى سوختنى دائمى با هديه ريختنى آن. بيان درمسائل قرآن، ص: 353

ولى، در باب چهل و ششم از كتاب حزقيال بند 4- 5 اين حكم بدين صورت نسخ گرديده است:

و قربانى سوختنى كه رئيس در روز سبت براى خداوند بگذراند، شش بره بى عيب و يك قوچ بى عيب خواهد بود و هديه آرديش يك ايفه براى هر قوچ باشد و هديه اش براى بره ها هر چه از دستش بر آيد و يك هين روغن براى هر ايفه.

4- در باب سى ام بند 2 از سفر اعداد آمده است:

چون شخصى براى خداوند نذر كند يا قسم خورد جان خود را به تكليفى الزام نمايد، پس كلام خود را باطل نسازد، بلكه بر حسب آن چه از دهانش بر آمد، عمل نمايد.

اما اين حكم و جواز قسم خوردن كه به دستور تورات ثابت شده است، با آن چه كه در انجيل متى باب پنجم بند 33- 34 آمده، نسخ گرديده است كه مى گويد:

باز شنيده ايد كه به اولين، گفته شده است كه قسم مخور، بلكه قسم هاى خود را به خدا وفا كن! ليكن من به شما مى گويم، هرگز قسم مخوريد! 5- در باب بيست و يكم بند 23- 24 تورات در باره قصاص چنين

آمده است:

و اگر اذيتى ديگر حاصل شود، آنگاه جان به عوض جان بده! چشم به عوض چشم و دندان به عوض دندان و دست به عوض دست و پا به عوض پا و داغ به عوض داغ و زخم به عوض زخم و لطمه به عوض لطمه.

اما اين حكم يعنى قصاص نيز در شريعت عيسى (ع) نسخ شده است چنان كه در انجيل متى باب پنجم بند 28- 29 به طور كلى از قصاص نهى شده است و مى گويد:

شنيده ايد كه گفته شده است، چشم به چشم و دندان به دندان ليكن من به شما مى گويم، با شرير مقاومت مكنيد، بلكه هر كس به رخساره راست تو طپانچه زند، ديگرى را نيز به سوى او بگردان و اگر كسى خواهد با تو دعوا كند و قباى تو را بگيرد، عباى خود را نيز بدو واگذار.

6- در باب 17 از سفر پيدايش بند 10 در باره گفتار خدا با ابراهيم (ع) آمده است:

اين است عهد من نسبت به شما كه بايد در ميان من و شما و در ميان ذريه تو بعد از تو نگه دارى شود و آن اين كه از هر ذكورى از شما مختون شود.

اين حكم در شريعت خود حضرت موسى (ع) نيز امضا شده است. در بند 48- 49 باب 12 از سفر خروج مى گويد:

و اگر غريبى نزد تو نزيل شود و بخواهد فصح را براى خداوند مرعى بدارد، بايد تمامى ذكورانش مختون شوند و بعد از آن مرعى بدارد و در اين صورت مانند بومى خواهد بود و اما بيان درمسائل قرآن، ص: 354

هر نامختون از آن خورد،

يك قانون خواهد بود براى اهل وطن و به جهت غريبى كه در ميان شما نزيل شود.

و باز در بند 2- 3 از باب 12 از سفر لاويان مى گويد:

بنى اسرائيل را خطاب كرده، بگو! چون زنى آبستن، پسر بزايد آنگاه هفت روز نجس باشد، موافق ايام طمث و حيضش نجس باشد و در روز هشتم گوشت غلفه آن پسر مختون شود.

اين حكم نيز با آن چه در بند 24- 30 از باب پانزدهم اعمال رسولان و در قسمتى از نامه هاى پولس آمده است، نسخ شده كه مى گويد:

مشكله ختنه از پيروان موسى و عيسى برداشته شده است.

7- در موضوع طلاق در تورات، سفر تثنيه باب بيست و چهارم بند 1- 3 آمده است:

چون زنى گرفته به نكاح خود در آورد، اگر در نظر او پسند نيايد، از اين كه چيزى ناشايسته در او بيايد، آن گاه طلاق نامه نوشته به دستش دهد، او را از خانه اش رها كند و از خانه او روانه شده و زن ديگرى شود و اگر شوهر ديگر نيز او را مكروه دارد و طلاق نامه نوشته به دستش دهد و او را از خانه اش رها كند يا اگر شوهرى ديگر كه او را به زنى گرفت بميرد، شوهر اول كه او را رها كرده بود نمى تواند دوباره او را به نكاح خود در آورد.»

ولى انجيل اين حكم را نسخ و طلاق را تحريم نموده است، زيرا در باب پنجم بند 31- 32 از انجيل متى چنين آمده است:

و گفته شده است كه هر كس از زن خود مفارقت جويد، طلاق نامه اى بدو بدهد، ليكن من به شما

مى گويم، هر كس به غير علت زنا زن خود را از خود جدا كند، باعث زنا كردن او مى باشد و هر كه زن مطلقه را نكاح كند، زنا كرده باشد.

و مانند اين حكم در باب دهم بند 11- 12 از انجيل مرقس و در باب شانزدهم بند 17 از انجيل لوقا نيز آمده است.

اين موارد هفتگانه كه در باره وقوع نسخ در تورات و انجيل آورديم، براى كسانى كه داراى گوش شنوا و چشم بينا باشند، كفايت مى كند و كسانى كه بخواهند بيش تر از اين به دست بياورند، به كتاب اظهار الحق «1» و الهدى الى دين المصطفى «2» مراجعه نمايند.

__________________________________________________

(1) كتاب اظهار الحق تأليف شيخ رحمة اللّه بن خليل الرحمن هندى مى باشد كه اين كتاب در موضوع خود بهترين و سودمندترين كتاب است.

(2) تأليف علامه فقيد شيخ جواد بلاغى.

بيان درمسائل قرآن، ص: 355

نسخ در اسلام و قرآن … ص: 355

اقسام نسخ … ص: 355

اشاره

چنان كه در فصول پيش گفتيم، در ميان مسلمانان در مورد وقوع نسخ اختلافى نيست زيرا بيش تر احكام شرايع و اديان گذشته با احكام دين مقدس اسلام نسخ شده است و همچنين در خود دين اسلام نيز قسمتى از احكام نسخ شده و به جاى آن احكام ديگرى وضع گرديده است.

مثلا: قرآن كريم به نسخ شدن حكم نخستين قبله كه پيامبر (ص) و مسلمانان قبلا به سوى آن نماز مى خواندند تصريح مى كند و نسخ در اين گونه موارد، مورد قبول تمام مسلمانان است. آرى، تنها سخن و اختلاف در اين است كه بعضى از احكامى كه در خود قرآن آمده است، آيا به وسيله آيات ديگر و يا با گفتار پيامبر (ص) و يا با اجماع و اتفاق ملت اسلامى و

يا به وسيله عقل نسخ گرديده است يا نه سخنى است مفصل و دامنه دار و بحثى است عميق و گسترده و قبل از شروع به بحث، لازم مى دانيم كه به عنوان مقدمه، نخست اقسام نسخ را بيان كنيم:

1- نسخ در تلاوت نه در حكم … ص: 355

مى گويند: آياتى وجود دارد كه در قرآن نيست و خوانده نمى شود، ولى حكم آن ها در ميان مسلمانان جارى و مورد عمل مى باشد، مانند آيه «رجم» كه در قرآن نيست.

مى گوييم: اين نوع نسخ را «نسخ در تلاوت» مى گويند كه تنها تلاوت آيه، نسخ شده است نه بيان درمسائل قرآن، ص: 356

حكم آن، ولى ما در بحث تحريف گفتيم كه عقيده به نسخ تلاوت همان عقيده به تحريف است و پايه درست و مبناى صحيحى ندارد و مدارك و دليل اين عقيده چند روايت است كه به صورت خبر واحد نقل گرديده است و در چنين موضوعات مهم خبر واحد نمى تواند اثرى داشته باشد، زيرا تمام، مسلمانان در اين موضوع اجماع و اتفاق نظر دارند كه همان طورى كه خود قرآن با خبر واحد ثابت نمى شود، نسخ قرآن را نيز نمى توان با خبر واحد ثابت نمود.

علاوه بر اجماع مسلمانان، طبيعت هر حادثه حساس و موضوع مهم، سرعت انتشار آن است يعنى خبر اين گونه حوادث به سرعت در ميان مردم شايع و معروف مى شود و ناقلان بيش ترى پيدا مى كند و به حدّ تواتر مى رسد. بنابراين، نقل يك حادثه مهم با خبر واحد، به خودى خود دليل بر عدم وقوع آن حادثه مى باشد و نشان مى دهد كه آن حادثه واقع نشده و گوينده آن خبر دروغگو بوده، يا به اشتباه مرتكب شده است، زيرا اگر صحت داشت، به

علت اهميت حادثه افراد زيادى آن را نقل مى كردند و نقل آن به حد تواتر مى رسيد.

بنابراين، چگونه مى توان قرآن بودن آيه «رجم» را با خبر واحد ثابت نمود و مدعى شد كه اين جمله از آيات قرآن بوده است كه تلاوتش منسوخ گرديده و حكمش باقى مانده است.

آرى، به طورى كه قبلا بيان شد، عمر آيه رجم را آورد و ادعا نمود كه از قرآن است، ولى چون اين آيه را تنها عمر آورده بود، مسلمانان نپذيرفتند و در قرآن وارد نكردند و بعدا هم آن را به صورت ديگر در آورده و گفتند: كه اين آيه اى بوده است تلاوتش منسوخ و حكمش باقى مانده است.

2- نسخ در تلاوت و حكم … ص: 356

عده اى مى گويند: آياتى در قرآن وجود داشت كه با آيات و يا عوامل ديگر، حكم آن ها نسخ شده است و در ميان مسلمانان مورد عمل نمى باشد و هم تلاوت آن ها نسخ شده و از قرآن ساقط گرديده و خوانده نمى شود.

طرفداران اين نظريه به روايت دهم كه در بخش تحريف در قسمت نسخ تلاوت، از عايشه نقل گرديده است، استدلال مى كنند.

ولى همان ايراد و اشكالى كه به نسخ در تلاوت يعنى به قسم اول نسخ وارد بود، به اين قسم نيز وارد است و روايت عايشه خبر واحدى بيش نيست و خبر واحد نيز تأثير و اعتبارى در مسئله قرآنى ندارد و قرآنى بودن يا نبودن چيزى با خبر واحد ثابت نمى شود. بيان درمسائل قرآن، ص: 357

3- نسخ در حكم، نه در تلاوت … ص: 357

مشهورترين و بحث انگيزترين نسخ در قرآن اين است كه آيه اى از آيات قرآن نسخ شود و مفهوم آن در ميان مسلمانان واجب العمل نباشد و يا اصلا عمل نمودن به مفهوم آن جايز نباشد، ولى از نظر تلاوت در قرآن ضبط شده باشد و مانند ساير آيات قرآن، تلاوت شود.

اكثر دانشمندان و مفسّرين اين نوع نسخ را مى پذيرند و بعضى از علما كتاب هاى مستقلى در اين باره نگاشته، آيات ناسخ و منسوخ را در كتاب هايشان آورده اند، مانند دانشمند معروف ابو جعفر نحاس و حافظ مظفر فارسى و بعضى محققين نيز با نظر مشهور مخالفت نموده، وجود آيات منسوخ را در قرآن كلا انكار مى كنند و مى گويند: اصلا آيه اى از قرآن نسخ نگرديده است.

ولى بايد به اين نكته توجه نمود كه در وقوع نسخ و وجود آيه منسوخ در قرآن در بين علما اختلاف وجود دارد، ولى در اصل امكان

نسخ و همچنين در وجود آياتى كه ناسخ احكام اديان گذشته و يا ناسخ پاره اى از احكام اسلام در صدر اول هستند، هيچ اختلافى وجود ندارد.

كيفيت نسخ … ص: 357

براى به دست آوردن نظريه صحيح، ما ناچاريم بدين گونه توضيح دهيم كه: نسخ شدن حكمى كه در قرآن وجود دارد، به سه صورت متصور است:

1- حكمى كه به وسيله قرآن ثابت شده است، سنت قطعى و حديث هاى متواتر يا به وسيله اجماع قطعى كه كاشف از عقيده معصوم باشد، نسخ شود.

اين نوع نسخ عقلا و نقلا اشكالى ندارد و اگر در موردى يك چنين نسخى ثابت شود، بايد از آن پيروى نمود و اگر در موردى سنت متواتر و يا اجماعى محقق نيست، در اين صورت نسخ، مورد قبول نخواهد بود، زيرا چنان كه قبلا توضيح داديم، نسخ با خبر واحد ثابت نمى شود.

2- حكمى كه به وسيله قرآن ثابت شده است، به وسيله آيه ديگرى كه ناظر بر آيه منسوخ بوده و حكم آن را بيان مى سازد، نسخ گردد. اين نوع نسخ نيز داراى اشكال و ايرادى نيست و آيه «نجوى» را از اين گونه نسخ مى دانند كه به زودى در اين باره بحث خواهيم نمود.

3- حكمى كه به وسيله قرآن ثابت شده است، با آيه ديگرى نسخ شود بدين گونه كه مفهوم آيه ناسخ هيچ گونه نظارت نسبت به مفهوم آيه منسوخ نداشته باشد و به ظاهر و به طور صريح آن را بيان نكند، بلكه تنها اختلاف و تضادى كه در مفهوم اين دو مشاهده مى شود، ما را به وجود چنين نسخ هدايت كند و ناسخ بودن آيه متأخر و منسوخ بودن آيه متقدم را

نشان دهد.

تحقيق و بررسى نشان مى دهد كه اين گونه نسخ در قرآن وجود ندارد زيرا قرآن مجيد هر نوع بيان درمسائل قرآن، ص: 358

تنافى و اختلاف را از قرآن نفى مى كند و مى گويد:

أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً. «1»

آيا در قرآن دقت و تدبر نمى كنند كه اگر از سوى غير خدا بود اختلاف فراوانى در آن مى يافتند.

ولى چون عده زيادى از علماى تفسير و غير تفسير در معانى آيات دقيقا تأمّل نكرده اند و در نتيجه چنين پنداشته اند كه در ميان بخشى از آيات قرآن تعارض و اختلاف وجود دارد و در اين چنين پندار و اشتباهى، آيه متأخر را ناسخ بر آيه متقدم دانسته اند تا از اين طريق منافات و تضاد خيالى را در ميان اين گونه آيات حل كنند تا آن جا كه بعضى از علما دامنه اين تضاد و تنافى را آن چنان توسعه داده اند كه حتى در ميان دو آيه عام و خاص و يا مطلق و مقيد كه در واقع يكى مبيّن و مفسر آن ديگرى است و هيچ اختلافى در ميانشان نيست، اختلاف و تنافى احساس نموده و در همه اين موارد ملتزم به نسخ شده اند.

البته اين عقيده در اثر عدم تدبر دقيق در معناى لغوى كلمه «نسخ» و يا از روى مسامحه و اشتباه در استعمال آن، ناشى گرديده است.

بنابراين، بر ما لازم است كه اين گونه آيات را مورد بحث و بررسى قرار دهيم و اين گنجينه هاى احكام را از صورت ركود و تعطيلى كه طرفداران نسخ به وجود آورده اند، در آورده و در مسير استدلال و استنباط

احكام شرع به جريان بيندازيم.

بررسى آيات ناسخ و منسوخ … ص: 358

اشاره

تا اين جا مباحث مختلف نسخ به پايان رسيد و به يارى خدا در فصول آينده به مسئله نسخ در آيات قرآن مى پردازيم و تك تك آياتى را كه وجود نسخ در آن ها ادعا گرديده است، مورد بحث و بررسى قرار مى دهيم و از ميان آن ها تنها آياتى را پيش مى كشيم كه اثبات عدم نسخ در آن ها يك نوع غموض و پيچيدگى داشته و به دقت و بررسى بيش ترى نيازمند مى باشد، ولى آيات ديگرى را كه منسوخ نبودن آن ها تا حدى روشن است، به قسمت تفسير آيات محول مى كنيم كه در تفسير هر يك توضيحات لازم را خواهيم داد.

اينك آيات مورد بحث را به ترتيبى كه در قرآن آمده است، يكى بعد از ديگرى مورد بررسى قرار مى دهيم.

__________________________________________________

(1) نساء/ 82.

بيان درمسائل قرآن، ص: 359

(1) نسخ در آيه عفو اهل كتاب … ص: 359

وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ. «1»

اكثر اهل كتاب با اين كه حق بر آنان ظاهر گرديده است، دوست دارند كه شما را پس از ايمان آوردن به كفر برگردانند، به خاطر حسدى كه در دل دارند، ولى شما عفو و اغماض كنيد تا خداوند دستور خود (دستور جهاد) را صادر نمايد زيرا خداوند بر همه چيز تواناست.

از ابن عباس و قتاده و سدى نقل گرديده است كه اين آيه سيف نسخ شده است و آيه سيف اين است:

قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا

الْكِتابَ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ. «2»

بجنگيد با كسانى از اهل كتاب كه نه به خدا و نه به رستاخيز ايمان ندارند و نه آن چه را كه خدا و رسول او حرام كرده، حرام مى شمرند و نه از دين حق پيروى مى كنند (بجنگيد با چنين افرادى) تا با دست خود و با خوارى و ذلت جزيه را بپردازند.

__________________________________________________

(1) بقره/ 109.

(2) توبه/ 29.

بيان درمسائل قرآن، ص: 360

مؤلف:

ملتزم شدن به نسخ اين آيه شريفه با اين آيه متوقف به التزام دو امر بى اساس و واهى است:

اول: نخست بايد ملتزم شد كه برداشته شدن يك حكم موقت پس از پايان يافتن وقتش نسخ ناميده شود، در صورتى كه آن را نسخ نمى گويند بلكه نسخ در صورتى است كه حكم دائمى باشد زيرا اگر در موقع اعلان حكم، به وقت آن نيز گرچه به طور اجمال اشاره شود، يك حكم موقت و غير ثابت خواهد بود و با اتمام وقتش پايان مى پذيرد و همان وقت كه به طور اجمال و اشاره آمده بود، گفتار دوم آن را واضح و روشن مى كند.

بيان كردن وقت يك حكم كه از اول موقت و غير ثابت بودن آن مسلم بوده، با مسئله نسخ ارتباط ندارد، چون نسخ به معناى بيان كردن مدت يك حكم موقت و تعيين پايان وقت آن نيست بلكه نسخ به معناى برداشتن حكم ثابتى است كه به مقتضاى اطلاق كلام، ظهور در دوام داشته و به زمان مخصوصى منحصر نباشد.

فخر رازى چنين تصور كرده است كه بيان نمودن وقت يك حكم موقت با يك خبر و يا آيه مستقل و جداگانه از

مقوله نسخ است ولى به نظر ما اين نظريه، تصور باطل و عقيده بى اساسى است و پايه علمى ندارد و همچنين اگر در موردى به دائمى بودن حكم اولى تصريح شده است، نسخ مفهومى ندارد. نسخ فقط در صورتى است كه موقت بودن و يا دائمى بودن حكم، بيان و معيّن نشود، دليل مستقل ديگرى وارد شود و وضع آن را بيان و روشن سازد، يعنى موقت بودن و سپرى شدن وقت آن را مشخص كند.

دوم: اگر كسى آيه دوم را ناسخ آيه اول بداند، بايد ملتزم گردد بر اين كه اهل كتاب هم مانند مشركان مشمول كلمه جهاد بودند و رسول خدا (ص) مأموريت داشت كه با آنان نيز بجنگند، بدين گونه كه نخست آنان را به سوى خدا و به توحيد و يكتاپرستى دعوت كنند و اگر دعوت را نپذيرفتند آن گاه با آنان جنگ و جهاد كنند ولى جهاد با اهل كتاب جايز نبود مگر در چند مورد، يكى اين كه: آنان ابتدا اقدام به جنگ با مسلمانان بكنند، چنان كه قرآن مجيد مى فرمايد:

وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ. «1»

و در راه خدا با كسانى كه با شما مى جنگند، بجنگيد و از حد تجاوز نكنيد چون كه خدا تجاوزكاران را دوست نمى دارد.

__________________________________________________

(1) بقره/ 190.

بيان درمسائل قرآن، ص: 361

دومين موردى كه با اهل كتاب بايد جنگيد در صورتى است كه: آنان، در ميان مسلمانان فتنه و اختلاف بيندازند، به طورى كه قرآن مى گويد:

وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ. «1»

فتنه و اختلاف برانگيزى بدتر از آدم كشى و قتل است.

سومين مورد جنگ با اهل كتاب

آن جاست كه: آنان از دادن جزيه مورد قرار داد با مسلمانان، خوددارى كنند چنان كه خداوند در آيه مورد بحث مى فرمايد: «با آنان بجنگيد تا جزيه را با دست خود بپردازند.»

حكم جهاد با اهل كتاب به همين سه مورد اختصاص داشت، در غير اين موارد كه علت خاصى براى جنگ با اهل كتاب وجود نداشت، تنها به صرف كافر بودن آن ها جهاد با آنان تشريع و تجويز نشده بود كه بعدا با اين آيه شريفه نسخ شود.

بنابراين در ميان اين دو آيه هيچ گونه رابطه ناسخ و منسوخ بودن وجود ندارد و حكمى در اين مورد نسخ نگرديده است و حكم هر دو آيه به جاى خود ثابت و پابرجاست و يكى مبين و مفسر آن ديگرى است و مفهوم اين دو آيه اين است كه: با اهل كتاب بايد مسالمت نمود و نبايد با آنان جنگيد (به مقتضاى آيه اول) مگر در موارد خاصى از جمله در صورت خوددارى نمودن آن ها از دادن جزيه (به مقتضاى آيه دوم).

علاوه بر اين، كسانى كه وجود نسخ را در آيه «عفو» خيال و تصور نموده اند، حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ. «2»

لفظ «أمر» را كه در آن آيه به كار رفته است، به معناى دستور و فرمان گرفته اند و آيه را چنين معنى نموده اند كه خداوند در اين آيه دستور عفو داده است تا روزى كه امر به قتال و جهاد بيايد و لذا اين آيه را بعد از آمدن فرمان جنگ، منسوخ پنداشته اند.

ولى اولا: از مباحث گذشته براى خواننده عزيز روشن گرديد كه اين مطلب بر فرض صحيح بودن هم مستلزم نسخ نيست زيرا موقت و محدود

بودن حكم از اول در خود همين آيه مشخص بوده است نه اين كه با آيه بعدى مشخص گرديده است.

و ثانيا: اين گفتار و نظريه اى است باطل و بى اساس زيرا منظور از «أمر» در اين آيه «فرمان» و

__________________________________________________

(1) بقره/ 191.

(2) بقره/ 109.

بيان درمسائل قرآن، ص: 362

دستور نيست، بلكه منظور از آن تقدير و سرنوشت است. در اين صورت معناى آيه چنين خواهد بود كه: شما با اهل كتاب به طور مسالمت آميز رفتار كنيد و در برابر بدى ها و دشمنى هايى كه به شما روا مى دارند، عفوشان كنيد تا روزى كه تقدير حتمى خداوند كه پيشرفت و عظمت اسلام است به وقوع پيوندد و بعد از آن ديگر اهل كتاب نمى توانند با شما اظهار عداوت و دشمنى كنند و از آزار آنان آسوده خواهيد بود.

بنابراين، «أمر» در آيه به معناى تقدير حتمى خداوند است نه «فرمان» و حكم الهى زيرا:

اولا: «أمر» در اين آيه به «اتيان» كه به معناى آوردن و انجام دادن مى باشد، تعلق يافته است و «اتيان» با تقدير و سرنوشت بيش تر مناسبت دارد تا با «فرمان» و حكم.

و ثانيا: متمّم آيه اين جمله است: «انّ اللّه على كل شى ء قدير» كه خداوند را با قدرت و توانايى توصيف مى كند. بديهى است توانايى با مسئله تقدير و عظمت دادن به مسلمانان و پيروز ساختن دوستان و خوار و ذليل گردانيدن دشمنان، سازش بيش ترى دارد تا به فرمان دادن و سخن گفتن و حكم صادر كردن.

با اين دلايل مى گوييم: «أمر» در اين آيه به معناى «تقدير» و سرنوشت حتمى خداوند است نه به معناى فرمان و دستور و با در نظر گرفتن اين معنى

براى كلمه «أمر» اساس و پايه شبهه نسخ در اين آيه به خودى خود متزلزل گرديده و از بين مى رود. بيان درمسائل قرآن، ص: 363

(2) نسخ در آيه قبله … ص: 363

وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِيمٌ. «1»

مشرق و مغرب از آن خداست، به هر سو رو كنيد، خدا آن جا است.

به طورى كه نقل گرديده است، به عقيده گروهى از دانشمندان علم تفسير، مانند ابن عباس، ابو العاليه، حسن بصرى، عكرمه، قتاده، سدى و زيد بن اسلم، اين آيه نسخ شده است. «2»

ولى خود آن ها در ناسخ اين آيه به اختلاف سخن گفته اند، ابن عباس گفته كه با اين جمله نسخ شده است:

وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ. «3»

هر كجا بايد، روى خود را به سوى كعبه متوجه سازيد! قتاده مى گويد كه: با اين جمله نسخ شده است:

فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ. «4»

به سوى مسجد الحرام روى گردان.

و كيفيت نسخ را چنين بيان نموده اند كه: طبق مضمون آيه اوّل مسلمانان در اوايل طلوع اسلام

__________________________________________________

(1) بقره/ 115.

(2) تفسير ابن كثير، 1/ 157- 158.

(3 و 4) بقره/ 150.

بيان درمسائل قرآن، ص: 364

مخير و آزاد بودند كه در حال نماز به هر سو كه بخواهند رو كنند اما رسول خدا (ص) بيت المقدس را به عنوان قبله انتخاب نمود كه به سوى آن نماز بخوانند، سپس ضمن دو آيه بعدى دستور توجه به سوى بيت الحرام آمد و توجه به بيت المقدس نسخ گرديد.

مؤلف:

اين بود خلاصه نظريه نسخ در مورد آيه شريفه فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ، ولى اين نظريه بسيار سست و از درجه اعتبار ساقط است زيرا:

اولا: توجه

رسول خدا (ص) به سوى بيت المقدس با اراده و ميل خود نبود، بلكه خدا آن را براى وى معين نموده بود، چنان كه مى فرمايد:

وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْها إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَيْهِ. «1»

ما قرار نداديم، قبيله اى را كه تو به سوى آن نماز مى خواندى، مگر براى اين كه فرد مطيع و پيرو، از فرد سركش و عقب گرد كه به كفر دوران جاهليت برمى گردد، شناخته شود.

ثانيا: آيه فَأَيْنَما تُوَلُّوا هيچ ارتباطى به مسئله قبله و بيان و جهت و نقطه توجه در حال نماز ندارد تا با آيات ديگر نسخ گردد بلكه اين آيه يك حقيقت ثابت و تغيير ناپذير اعتقادى را بيان مى كند كه قابل نسخ نيست و آن اين است كه خداوند در جاى معين و نقطه خاصى نيست و در هر سو و در هر نقطه و در همه جا وجود دارد، به طورى كه به هر طرف كه رو بيفكنيد، خداوند در آن جاست.

با توجه به همين معنى است كه ائمه اهلبيت (ع) از اين آيه احكام ذيل را استفاده نموده اند:

1- مسافر در نمازهاى مستحب مى تواند به هر سو كه بخواهد رو كند.

2- نماز واجب انسان اگر از روى اشتباه به ما بين مشرق و مغرب واقع شد، صحيح است.

3- سجده هاى قرآن را مى توان به هر طرف انجام داد.

4- كسى كه قبله را نمى شناسد، به هر سو مى تواند نماز بخواند.

سعيد بن جبير هم وقتى كه خواستند به فرمان حجاج سرش را روى بر زمين از تنش جدا كنند، همان آيه را تلاوت نمود. «2»

__________________________________________________

(1) بقره/ 143.

(2) تفسير قرطبى، 2/ 75.

بيان درمسائل قرآن،

ص: 365

بنابراين آيه «اينما تولوا … » مطلق است و از نظر توجه به سوى خدا، عموميت دارد كه در تمام امور و كارها به هر سو نظر كند به سوى خداست و اين حكم عام با مسئله نمازهاى واجب قيد و تبصره خورده است و به عقيده بعضى از علما در نمازهاى مستحبى نيز اگر در حال حركت خوانده نشوند، رعايت اين قيد ضرورى است كه در اين موارد، انسان بايد به عنوان توجه به خدا به سوى كعبه رو كند.

خلاصه گفتار اين كه: فَأَيْنَما تُوَلُّوا … نسخ نشده است بلكه حكم آن با آيات ديگر تقييد و تبصره خورده است و ادعاى نسخ در اين آيه بر پايه دو اصل مبتنى و استوار است:

اول اين كه: نزول اين آيه، قبل از آيه اى باشد كه دستور توجه به سوى كعبه در آن آمده است ولى اين اصل ثابت و مسلّم نيست.

دوم اين كه: اين آيه در خصوص نمازهاى واجب وارد شود در صورتى كه چنين نيست و به نمازهاى واجب اختصاص ندارد، به خصوص اين كه به طريق اهل سنت رواياتى در اين زمينه آمده است كه موارد نزول اين آيه را به همان طور توضيح داده اند كه ائمه ما از اين آيه استفاده كرده و به ما تعليم نموده اند و گفته اند كه اين آيه در موارد: «دعا و نمازهاى مستحب و نماز مسافرى كه رو به قبله حركت نمى كند و يا كسى كه اشتباها به سوى غير قبله نماز بخواند» «1» نازل شده است.

نتيجه:

از همه آن چه كه تا اين جا گفته شد، چنين بر مى آيد كه ادعاى نسخ در آيه

فَأَيْنَما تُوَلُّوا قطعا باطل و بى اساس است. خوشبختانه در بعضى موارد ائمه اهل بيت (ع) نيز به اين حقيقت تصريح نموده، اظهار داشته اند كه اين آيه نسخ نگرديده است.

آرى، ممكن است گاهى از نسخ يك معناى عام اراده شود كه تقييد نيز مشمول آن معنى باشد كه قبلا بدان اشاره نموديم و اگر در اين مورد نيز از نسخ چنين معنى اراده شود، مانعى ندارد و شايد منظور ابن عباس نيز از نسخ در اين مورد، همين معنى بوده است.

__________________________________________________

(1) تفسير طبرى، 1/ 400- 402. […]

بيان درمسائل قرآن، ص: 366

(3) نسخ در آيه قصاص … ص: 366
اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ فِي الْقَتْلى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثى بِالْأُنْثى. «1»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، در مورد كشته شدگان حكم قصاص بر شما نوشته شده است، آزاد در برابر آزاد و برده در برابر برده و زن در برابر زن.

مى گويند: اين آيه به وسيله يك آيه ديگر نسخ شده است آن جا كه خداوند مى فرمايد:

وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فِيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ. «2»

و بر آن ها (بنى اسرائيل) در آن (تورات) مقرّر داشتيم كه جان در مقابل جان و چشم در مقابل چشم و بينى در مقابل بينى و گوش در مقابل گوش و دندان در مقابل دندان مى باشد.

توجيه نسخ … ص: 366

طرفداران نسخ مى گويند: ما مى بينيم آيه اول برابر و همانند بودن را در موضوع قصاص لازم مى داند كه زن بايد در مقابل زن و مرد در مقابل مرد و برده در مقابل برده قصاص شوند ولى در آيه

__________________________________________________

(1) بقره/ 178.

(2) مائده/ 45.

بيان درمسائل قرآن، ص: 367

دوم از اين حكم خبرى نيست و در واقع آيه قبلى با اين آيه نسخ شده است.

اين است كه گروهى از اهل سنت مى گويند: مرد را به قصاص زن مى توان كشت بدون اين كه به ورثه مرد نصف ديه داده شود. «1» ولى در اين مورد حسن بصرى و عطا مخالفت نموده و گفته اند:

نمى توان مرد را به قصاص زن كشت و «ليث» نيز گفته است: مرد به قصاص زن كشته مى شود مگر اين كه مرد همسر خويش را به قتل برساند. «2»

اما عقيده شيعه اماميه در اين مورد اين است كه اولياى

زن مخيرند كه از مرد قاتل، ديه و خونبها بگيرند و يا او را به عنوان قصاص بكشند ولى در صورت قصاص بايد نصف ديه مرد را به ورثه او بپردازند.

و مشهور در ميان اهل سنت اين است كه شخص آزاد در برابر برده كشته نمى شود و از نظر شيعه اماميه اين مسئله اجماعى است ولى از اهل سنت ابو حنيفه، ثورى، ابن ابى ليلى و داود بانظريه مشهور مخالفت نموده و گفته اند كه شخص آزاد را مى توان به قصاص برده اى كه تعلق به ديگرى دارد، كشت «3» و حتى عده قليلى از اهل سنت معتقدند كه شخص آزاد به قصاص برده كشته مى شود گرچه اين برده مملوك خود وى باشد. «4»

پاسخ اين بود خلاصه آن چه مى توان در توضيح و توجيه نسخ آيه اول كه همانند بودن را در مورد قصاص لازم مى داند، بيان نمود.

اما آيه اول: كه نسبت نسخ به آن داده شده است، اساسا نسخ نشده و از نظر معنى واضح و روشن و از نظر حكم ثابت و پابرجاست.

اما آيه دوم: كه طرفداران نسخ آن را ناسخ آيه اولى مى دانند، داراى مفهوم و معناى مستقلى است كه كوچك ترين منافات و مخالفتى با مفهوم آيه اولى ندارد تا آن را نسخ كند، زيرا آيه دوم در

__________________________________________________

(1) تفسير قرطبى، 2/ 229.

(2) تفسير ابن كثير، 1/ 210.

(3) مأخذ گذشته 209، ابن كثير نقل مى كند كه بخارى و على بن مدنى و ابراهيم نخعى و ثورى بنابر نقلى مى گويند: مالك به قصاص برده خويش كشته مى شود.

(4) احكام القرآن، جصاص، 1/ 137.

بيان درمسائل قرآن، ص: 368

تشريع اصل قصاص و در بيان حكم و حدود آن آمده

است كه از يك طرف اصل قصاص را تجويز و تشريع كند و از طرف ديگر شرط قصاص را بيان كند كه قصاص بايد از نظر قتل و يا ضرب و يا انواع ديگر تعديات، با اصل جنايت مساوى و به يك اندازه باشد:

آرى اين آيه تنها متضمن اين دو مطلب است: اصل تشريع قصاص و مساوى بودن قصاص با مورد و علت قصاص.

پس اين آيه همان حكم و مفهوم آيه اول را با شرح بيش ترى بيان مى كند و اين مسئله در آيه ديگرى چنين آمده است:

فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ. «1»

هر كس به شما تجاوز كند و ظلمى در باره شما روا بدارد، شما نيز [به عنوان قصاص] به همان مقدار بر وى تعدى كنيد.

پس ما نمى توانيم آيه مورد بحث را ناسخ آيه قبلى قرار داده و در نتيجه قصاص شخص آزاد را در مقابل عبد و قصاص مرد را در مقابل زن جايز و بلا اشكال بدانيم.

براى وضوح بيش تر، ما حكم اين دو مسئله را در ذيل به طور تفصيل مورد بحث و بررسى قرار مى دهيم:

1- كشتن آزاد به انتقام برده … ص: 368

آيه مورد بحث، قصاص شخص آزاد را در مقابل قتل عبد، جايز و روا نمى داند و عبد را در برابر عبد و آزاد را در برابر آزاد قرار مى دهد. اين حكم نه با آيه ديگر نسخ شده است- چنان كه توضيح داده شد- و نه با اخبار و عوامل ديگر.

اما آن چه على (ع) از رسول خدا (ص) نقل مى كند كه «خون هاى مسلمانان با يكديگر برابر است»، باز نمى تواند ناسخ آيه شريفه و حكم آن شود زيرا بر فرض صحيح

بودن اين روايت، با آيه شريفه تخصيص و تبصره خورده است چون جواز قتل «حرّ» در برابر «عبد» از كليت و عموميت اين روايت استفاده مى شود و صراحتى در آن ندارد ولى آيه شريفه از اين مسئله صريحا اسم به ميان آورده و حكم آن را مخصوصا بيان كرده است و پرواضح است كه حجت بودن عام و حكم كلى، متوقف بر اين است كه قبل از آن يا بعد از آن يك مخصّص و استثنايى وارد نشود.

__________________________________________________

(1) بقره/ 194.

بيان درمسائل قرآن، ص: 369

و اما روايتى كه سمره از رسول خدا (ص) نقل نموده است كه: «هر كس عبد خود را بكشد، او را مى كشيم»، سندش ضعيف و غير قابل اعتماد است و ابو بكر ابن عربى در باره اين حديث مى گويد:

عده اى بدون دليل و تحقيق، قصاص شخص آزاد را در برابر قتل غلام خويش جايز مى شمارند و در اين باره حديثى نيز از سمره به نام رسول خدا (ص) نقل كرده اند ولى اين حديث ضعيف است. «1»

مؤلّف: اين حديث گذشته از اين كه از نظر سند ضعيف است، از نظر مضمون نيز با روايات ديگر معارض است، چنان كه عمرو بن شعيب از پدرش و او از پدر خويش نقل نموده است كه «مردى عمدا عبد خويش را كشته بود، رسول خدا (ص) بروى تازيانه زد و به يك سال تبعيد و قطع شدن سهم وى از بيت المال محكوم نمود، ولى قصاص نكرد.» «2» و ابن عباس نيز از رسول خدا (ص) نقل نموده است كه «مرد آزاد به قصاص عبد كشته نمى شود. «3»»

باز همان روايت را جابر از عامر و او

از امير المؤمنين (ع) نقل نموده است. «4»

باز عمرو بن شعيب از پدرش و او نيز از پدر خويش نقل مى كند كه ابو بكر و عمر شخص آزاد را به قصاص برده نمى كشتند. «5»

قبلا هم گفتيم كه از نظر روايات اهل بيت (ع) كوچك ترين اختلاف در اين حكم وجود ندارد كه شخص آزاد را نمى توان به قصاص شخص غير آزاد كشت، بنابراين از پذيرفتن اين حكم كه از روايات اهل بيت (ع) استفاده مى شود ناگزيريم زيرا آنانند كه پس از جد بزرگوارشان مرجع در احكام دين مى باشند.

با اين تفصيل كه بيان شد، ديگر محلى براى ادعاى نسخ در آيه شريفه نسبت به كشتن شخص آزاد به عنوان قصاص برده باقى نمى ماند.

2- قصاص مرد در برابر زن … ص: 369

اما موضوع كشتن مرد به عنوان قصاص قتل زن كه در آيه شريفه ممنوع شده است، نسخ نگرديده و

__________________________________________________

(1) احكام القرآن، 1/ 27.

(2) همان.

(3) سنن بيهقى، 8/ 36.

(4) همان، 34، 35.

(5) همان، 34.

بيان درمسائل قرآن، ص: 370

به استحكام خود باقى است و تمام علماى شيعه و از اهل سنت نيز حسن بصرى و عطا به همان معنى معتقد مى باشند. اما اكثر علماى اهل سنت به نسخ در اين آيه معتقدند. ولى به عقيده ما حكم اين آيه نسخ نشده است، نه به وسيله آيات ديگر و نه به وسيله اخبار و احاديث.

توضيح اين كه: از ظاهر آيه كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ، «1» چنين بر مى آيد كه اجراى حكم قصاص در جامعه يك حكم واجب و لازم است و از آيه فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْ ءٌ «2» نيز كه اولياى مقتول را تشويق به عفو و بخشش و ترغيب به اغماض از قصاص مى كند، چنين

استفاده مى شود كه قصاص در صورتى واجب خواهد بود كه اولياى مقتول آن را درخواست كنند، نه در صورت عفو و اغماض.

به طور كلى از اين دو جمله قرآنى چنين استفاده مى شود كه اگر اولياى مقتول درخواست قصاص كنند، بر قاتل واجب است كه در برابر حكم قصاص خاضع و تسليم شود، ولى وجوب تسليم در صورتى است كه مرد، مردى را بكشد و يا زن مردى و يا زنى را بكشد و اما اگر مرد زنى را بكشد، واجب نيست كه به مجرد درخواست قصاص، تسليم شود، بلكه مى تواند استنكاف كند تا نصف ديه اش را بگيرد، سپس خود را تسليم قانون قصاص كند.

اين حكم هيچ گونه با مضمون آيه شريفه مخالفت ندارد تا موجب نسخ آن شود، زيرا همان طور كه در آيه شريفه آمده است، مقابل زن در موضوع قصاص، زن است، نه مرد منتها از دلايل ديگر استفاده مى شود كه اگر مرد در اثر قتل زن قصاص شود، مى تواند نصف ديه و خونبهاى خود را از اولياى زن بگيرد و در اين صورت مرد در برابر «مجموع خونبهاى زن و نصف ديه» قرار گرفته نه در برابر تنها زن كه تا بر خلاف مضمون آيه شريفه بوده و ناسخ حكم آن محسوب شود.

و اين نوع قصاص، يك حكم خاص و مستقلى است و با حكم اولى كه از آيه مورد بحث استفاده مى شود، كوچك ترين منافاتى ندارد تا آن را نسخ كند.

آرى، نسخ در آيه مذكور در صورتى درست است كه طبق نظر علماى اهل سنت، مردى را كه قاتل زن است، مى توان در برابر او بدون پرداخت نصف ديه، قصاص نمود، زيرا

اين حكم با مضمون آيه منافات دارد و هر كس بدان معتقد باشد، چاره اى ندارد جز اين كه در مفهوم آيه به نسخ قائل شود.

ولى اثبات اين نظريه بسيار سخت است و دليل محكم و استوارى ندارد زيرا طرفداران اين نظريه گاهى به اطلاق مفهوم آيه دوم كه در مورد قصاص، اسمى از زن و مرد به ميان نياورده است،

__________________________________________________

(1 و 2). بقره/ 178.

بيان درمسائل قرآن، ص: 371

استناد مى كنند و گاهى هم به گفتار پيامبر (ص) كه فرموده است كه خون مسلمانان با يكديگر برابرند و ما قبلا گفتيم كه هيچ يك از اين ها نمى تواند ناسخ آيه مذكور باشد.

گاهى نيز در اين گفتار به روايات ديگر تكيه مى كنند، از جمله اين كه:

قتاده از سعيد بن مسيب نقل نموده كه: عمر عده اى از اهل صنعا را كه زنى را كشته بودند قصاص نمود و همه آن ها را در برابر يك زن به قتل رسانيد.

و ليث نيز از حكم نقل مى كند كه على (ع) و عبد اللّه گفته اند، اگر مردى عمدا زنى را بكشد بايد قصاص شود.

و زهرى از ابو بكر بن محمد و او هم از پدرش عمر بن حزم نقل مى كنند كه رسول خدا (ص) فرمود: مرد به قصاص قتل زن كشته مى شود. «1»

ولى اين دليل نيز از چند جهت باطل و مردود مى باشد، زيرا:

1- اين روايت ها به فرض صحيح بودن، با قرآن مخالفت دارند و روايتى كه مخالف كتاب خدا باشد، اعتبار و حجيّت ندارد.

2- اين روايت ها خبر واحد هستند و چنان كه در صفحات قبل توضيح داديم، به اجماع علما و دانشمندان، قرآن را نمى توان با خبر واحد نسخ نمود.

3- اين

روايات، با روايات زياد ديگرى كه از ائمه اهل بيت (ع) نقل گرديده است و همچنين با روايتى كه «عطا» و «شعبى» و «حسن بصرى» و از «امير مؤمنان (ع)» نقل نموده اند، معارض و مخالف هستند، آن جا كه على (ع) در مورد مردى كه زنى را كشته بود، فرمود: اولياى زن اگر بخواهند مرد را مى كشند و نصف ديه او را مى پردازند و اگر بخواهند نصف ديه مرد را مى گيرند و به آن اكتفا مى كنند. «2»

4- اولا: روايت اول به طور مرسل و با حذف راويان سند نقل گرديده است، زيرا ابن مسيب دويست سال پس از خلافت عمر متولد شده «3» و اصلا او را نديده بود تا بدون واسطه از وى روايت نقل كند.

و ثانيا: اين روايت چگونگى عمل «عمر» را بيان مى كند و عمل وى خود به خود حجيت و

__________________________________________________

(1) احكام القرآن، جصاص، 1/ 139. […]

(2) همان، 1/ 120.

(3) تهذيب التهذيب، 4/ 86.

بيان درمسائل قرآن، ص: 372

مدركيت ندارد و روايت دوم نيز ضعيف و مرسل است و اما روايت سوم، بر فرض صحيح بودن، مطلق است و قابليت اين را دارد كه با تأديه نصف ديه، مقيد شود.

نتيجه مباحث گذشته اين كه: نسخ در آيه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ … ثابت نشده است و ادعاى نسخ در اين آيه با فتواى عده اى از فقها به وجود آمده است، ولى با گفتار اين و آن نمى توان از حكم خدا دست برداشت. بسى جاى تعجب است كه يك عده با اين كه خودشان ادعاى اجماع دارند كه قرآن با خبر واحد نسخ نمى شود، چگونه بر خلاف قرآن فتوا مى دهند. بيان

درمسائل قرآن، ص: 373

(4) نسخ در آيه وصيت … ص: 373
اشاره

كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ. «1»

بر شما نوشته شده است، آن گاه كه مرگ يكى از شما فرا مى رسد، اگر مالى از خود باقى بگذارد، بر پدر و مادر و خويشاوندان خود به طور شايسته وصيت كند و اين، حقّى است بر پرهيزكاران.

توضيح نسخ … ص: 373
اشاره

در اين آيه نيز ادعاى نسخ شده است و در چگونگى اين نسخ، دو نظريه وجود دارد:

1- نسخ با آيه ارث … ص: 373

گروهى مى گويند كه اين آيه با آيه ارث نسخ گرديده است زيرا آيين ارث در اوايل اسلام به اين كيفيت نبود بلكه همه اموال ميت به فرزند وى مى رسيد و اگر به پدر و مادر هم چيزى از آن مى دادند، به وسيله وصيت بود و اين آيه مربوط به همان وصيت است ولى بعدا آيات ارث نازل گرديد و آن حكم قبلى و وصيت مخصوص را كه به جاى ارث به كار مى رفت نسخ نمود. اين است

__________________________________________________

(1) بقره/ 180.

بيان درمسائل قرآن، ص: 374

كه مى گويند آيه وصيت با آيه ارث نسخ گرديده است ولى اين نظريه از چند جهت مردود است، زيرا:

1- اين حكم گرچه در صحيح بخارى نقل شده است ولى خبر واحدى بيش نيست و خبر واحد نيز نمى تواند آيه قرآن را نسخ كند.

2- اين مطلب متوقف بر اين است كه نزول آيه ارث متأخر از اين آيه باشد، ولى طرفداران نسخ نمى توانند آن را ثابت كنند و اما ادعاى قطع و يقين كه بعضى از علماى حنفى مذهب نموده اند، بر آن ها است كه اين ادعا را ثابت كنند.

3- از آيه وصيت چنين استفاده مى شود كه: شخص قبل از مرگش مى تواند براى قوم و خويش خود وصيت كند و اين حكم مسلّما نسخ نشده است زيرا آنان در صورتى كه ميت فرزند دارد، نمى توانند ارث ببرند و آيه ارث در اين صورت براى خويشاوندان سهمى معين نمى كند و اگر در مورد آن ها وصيت شود، مى توانند طبق وصيّت، سهمى از اموال ميت ببرند و اين حكم

نسخ نگرديده و همچنان پا برجاست، وصيت براى پدر و مادر نيز همين طور جايز و نافذ است و نسخ نشده است.

4- گذشته از همه اين ها موضوع ارث بعد از وصيت جريان پيدا مى كند، يعنى اگر ميتى وصيت داشته باشد، به مانند قروض و بدهى هاى وى، اول وصيت او را اجرا مى كنند، سپس در ما بقى اموال وى احكام ارث اجرا مى شود. خود آيه ارث نيز اين ترتيب را گوشزد مى كند، آن جا كه مى گويد:

مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِها. «1»

بنابراين، آيه ارث نه تنها وصيت را نسخ نمى كند، بلكه آن را تنفيذ و بر آن تأكيد مى نمايد.

2- نسخ با گفتار پيامبر (ص) … ص: 374

گروه ديگرى مى گويند كه آيه وصيت با گفتار پيامبر (ص) نسخ شده است كه فرمود: «وصيتى براى وارث نيست.» «2»

ولى به نظر ما، اين گفتار هم از چند جهت مردود و غير قابل قبول است و آيه وصيّت از اين طريق نيز نسخ نشده است، زيرا:

__________________________________________________

(1) ارث بعد از انجام وصيتى است كه ميت نموده است.

(2) الناسخ و المنسوخ، نحاس 20.

بيان درمسائل قرآن، ص: 375

1- صحت اين روايت ثابت نگرديده است، به طورى كه بخارى و مسلم اين روايت را قبول نكرده اند و صاحب تفسير المنار هم در سند آن اشكال و ايراد دارد. «1»

2- اين روايت، با روايات فراوانى كه از ائمه اهل بيت (ع) نقل شده، مخالف است، زيرا از آن روايت ها چنين استفاده مى شود كه وصيت كردن براى وارث صحيح است، چنان كه محمد بن مسلم از امام باقر (ع) نقل مى كند كه از آن حضرت حكم وصيت كردن براى وارث را سؤال نمودم، فرمود:

جايز است، سپس اين آيه را خواند:

إِنْ

تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ. «2»

و روايات زياد ديگرى نيز در اين زمينه نقل گرديده است. «3»

3- اين روايت خبر واحدى بيش نيست و نسخ شدن آيات قرآن با خبر واحد به اجماع تمام مسلمانان جايز و صحيح نمى باشد.

4- اگر اين روايت را صحيح بدانيم و از خبر واحد بودنش هم صرف نظر كنيم و با روايات ديگر نيز معارض نباشد، باز هم صلاحيت ندارد كه نسبت به آيه مورد بحث ناسخ باشد، زيرا مدلول و مفهوم اين روايت با مفهوم آيه منافات ندارد تا مجبور شويم كه اين روايت را ناسخ آن آيه قرار دهيم.

منتها اين روايت مى تواند اطلاق و كليت آيه را مقيد ساخته و استثنايى بر آن وارد سازد و وصيت نمودن به پدر و مادر را به موردى اختصاص دهد كه به جهت مانعى نمى توانند ارث ببرند و همين طور وصيت به قوم و خويش را به كسانى تخصيص دهد كه ارث ندارند.

نتيجه:

از همه آن چه گفته شد، چنين بر مى آيد، همان طور كه آيات قبلى نسخ نشده است، آيه وصيت نيز نسخ نشده و حكمى كه از آن استفاده مى شود، مانند احكام آيات گذشته ثابت و پابرجاست. در اين جا لازم است به اين نكته نيز توجه نمود كه «كتابت» به معناى قضا و تقدير و حكم حتمى است، چنان كه خداوند مى فرمايد:

__________________________________________________

(1). 2/ 138.

(2) بقره/ 180.

(3) وافى، 13/ 17.

بيان درمسائل قرآن، ص: 376

كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ. «1»

خداوند رحمت را بر خود حتم و لازم نموده است.

پس، در آيه وصيت كه خداوند مى فرمايد: «بر شما نوشته شده است» يعنى بر شما حكم حتمى داديم و تقدير كرديم

كه براى خويشاوندان و پدر و مادر وصيت كنيد و به مقتضاى اين آيه وصيت نمودن نسبت به والدين و قوم و خويش واجب است، ولى سيره و روش قطعى مسلمانان و رواياتى كه از ائمه (ع) نقل شده و نيز اجماع فقها كه در هر زمان بوده است، رخصت و عدم وجوب را ثابت مى كند.

و با در نظر گرفتن چنين رخصتى آن چه از اين آيه به دست مى آيد اين است كه بر انسان، مستحب مؤكد است كه براى پدر و مادر و خويشاوندان وصيت كند و برگشت «كتابت» در اين آيه به قضا و حكم به معناى مطلق تشريع و مشروعيت آن است، نه به معناى تشريع الزامى و اجبارى.

__________________________________________________

(1) انعام/ 12.

بيان درمسائل قرآن، ص: 377

(5) نسخ در آيه صوم … ص: 377
اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ. «1»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، روزه گرفتن بر شما نوشته شد، همان طور كه بر امت هاى پيشين نوشته شده بود، شايد كه شما پرهيزكار باشيد.

عده اى مى گويند: اين آيه نسخ گرديده است و چگونگى نسخ را بدين گونه توجيه و تبيين مى كنند كه: طبق اين آيه شريفه روزه اى كه در اول امر براى مسلمانان واجب شده بود، مانند همان روزه اى بوده است كه امت هاى گذشته داشتند و از شرايط و احكام روزه ملت هاى گذشته اين بوده است كه اگر كسى در ماه رمضان پيش از شام خوردن مى خوابيد ديگر جايز نبود، پس از بيدار شدن غذا بخورد و اگر كسى بعد از عصر مى خوابيد، غذا و آب خوردن و زنان در همان شب براى وى حرام مى شد و اين احكام بعدا در اسلام

به وسيله آيه ذيل نسخ گرديد:

أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلى نِسائِكُمْ … وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ. «2»

آميزش جنسى با همسرانتان در شب و روزهايى كه روزه مى گيريد، براى شما حلال است … و بخوريد و بياشاميد تا رشته سپيد (صبح) از رشته سياه (شب) براى شما آشكار گردد.

__________________________________________________

(1) بقره/ 183.

(2) بقره/ 187.

بيان درمسائل قرآن، ص: 378

ناسخ بودن آيه أُحِلَّ لَكُمْ … در ميان علماى اهل سنت مورد اتفاق است. «1» ولى در اين كه كدام آيه را نسخ كرده است، اختلاف نظر دارند: عده اى مى گويند كه همان آيه مورد بحث را نسخ نموده است چون روزه اى كه با اين آيه در اسلام واجب شد، همان روزه بوده است كه بر امت هاى گذشته واجب بود ولى بعدا به وسيله اين آيه بعضى از احكام آن روزه نسخ گرديد.

ابو العاليه و عطا همين نظريه را دارند و ابو جعفر نحاس آن را به «سرى» هم نسبت داده است. «2»

ولى عده اى ديگر مى گويند كه اين آيه عمل و روش امت هاى گذشته را نسخ نموده است نه آيه مذكور را.

مؤلف: … ص: 378

به نظر ما آيه مورد بحث، نسخ نشده است زيرا نسخ شدن آن موقوف است به اثبات دو مطلب:

1- اولين شرط نسخ اين است كه آيه اول جلوتر از آيه دوم نازل شود، ولى طرفداران نسخ نمى توانند اين مطلب را در اين جا ثابت كنند.

2- دومين شرط نسخ شدن آيه مورد بحث اين است كه منظور و هدف آيه از تشبيه روزه مسلمانان به روزه امت هاى گذشته به طور كامل و از تمام جهات باشد، ولى

تشبيهى كه در آيه به كار رفته است، تشبيه در اصل وجوب است نه تشبيه در كيفيت و چگونگى روزه، يعنى منظور آيه اين است: همان طور كه بر ملل گذشته روزه واجب بود بر ملت اسلام نيز واجب شده است.

بنابراين، آيه مورد بحث به هيچ وجه دلالت نمى كند كه روزه ملل گذشته با روزه ملت اسلام در تمام جهات همانند و شبيه هم بوده اند تا گفته شود كه بعدا به وسيله آيات ديگر قسمتى از اين تشابه و بخشى از شرايط و احكام آن نسخ گرديده است.

اگر فرض كنيم كه مماثل بودن هر دو روزه از دلايل ديگرى غير از آيه مورد بحث به دست آمده است، آيه دوم همان حكم را كه از غير قرآن به دست آمده، نسخ نموده است نه يك حكم قرآنى را و اين مطلبى است خارج از دايره بحث ما و ارتباطى به نسخ آيه ندارد.

__________________________________________________

(1) الناسخ و المنسوخ، نحاس، 24.

(2) همان، 20.

بيان درمسائل قرآن، ص: 379

(6) نسخ در آيه فديه … ص: 379
اشاره

وَ عَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعامُ مِسْكِينٍ فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ. «1»

و بر كسانى كه روزه گرفتن براى آن ها طاقت فرساست، لازم است كفّاره بدهند مسكينى را طعام كنند و كسى كه كار خيرى انجام دهد، براى او نيكوست.

مى گويند: اين آيه نيز با آيه بعدى نسخ گرديده است كه خداوند مى فرمايد:

فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ. «2»

پس هر كس از شما كه در ماه رمضان در حضر باشد، روزه بدارد.

اگر كلمه «طاقت» كه در آيه اول به كار رفته است به معناى امكان و قدرت باشد، ثبوت نسخ در اين آيه روشن و مسلّم است زيرا در اين صورت

مفهوم آيه بدين گونه خواهد بود كه انسان با داشتن قدرت روزه گرفتن باز مى تواند روزه نگيرد و به جاى آن كفاره بدهد و اطعام مسكين كند.

با در نظر گرفتن اين معنى در آيه اول، حكم آن به وسيله آيه دوم نسخ شده است كه مى گويد:

«هر كس ماه رمضان را دريابد، بايد روزه بگيرد» و در اين صورت كفاره و اطعام مسكين نمى تواند جاى روزه ماه رمضان را بگيرد و از آن مستغنى سازد.

ولى روشن است كه منظور از «طاقت» در اين آيه شريفه، امكان و قدرت به تمام معنى نيست

__________________________________________________

(1) بقره/ 184. […]

(2) بقره/ 185.

بيان درمسائل قرآن، ص: 380

بلكه منظور از «طاقت» آن قدرتى است كه توأم با مشقت و سختى باشد چنان كه در لسان العرب آمده است كه: «طوق» و «طاقت» به معناى بى نهايت سعى و كوشش و آخرين حدّ تحمل مشقات است، يعنى آخرين حدى از هر كار و عملى را كه انسان مى تواند با مشقت انجام دهد «طوق» مى گويند ابن اثير و راغب نيز به همان معنى تصريح دارند.

و اگر فرض كنيم كه معناى طاقت همان قدرت و امكان است، لفظ «اطاقة» و «يطيقون» كه از آن مشتق مى باشد، به معناى ايجاد وسعت و فراغ خواهد بود، پس لابد موضوعى داراى ضيق و سختى بوده است كه به وسيله كسى وسعت و گشايش به آن داده شده است و اين عمل بدون به كار بردن غايت سعى و كوشش انجام پذير نيست.

سيّد محمد رشيد رضا از استاد خود نقل مى كند كه عرب نمى گويد: «اطاق الشى ء» مگر در موردى كه قدرت انسان بر انجام دادن آن فوق العاده ضعيف باشد،

به طورى كه در به پايان رساندن آن كار، متحمل مشقت و ناراحتى شديد گردد. «1»

خلاصه … ص: 380

بنابر آن چه گفته شد، خلاصه معناى آيه چنين خواهد بود كه خداوند در آيه اول به وجوب عينى و عمومى بودن روزه ماه رمضان حكم فرمود و آن را از مسافر و مريض ساقط نمود و رخصت داد كه پس از بهبودى و مراجعت از سفر اين فريضه را به جا بياورند، سپس خواست در اين آيه نيز حكم ديگرى را براى صنف ديگرى از مردم بيان كند.

اين صنف كسانى هستند كه نه مريضند و نه مسافر ولى افرادى هستند كه روزه گرفتن براى آنان توأم با مشقت و ناراحتى شديد است، مانند پير فرتوت و كسانى كه به عارضه تشنگى مبتلا هستند و مريض هايى كه مرضشان تا ماه رمضان آينده امتداد پيدا مى كند، در اين آيه وجوب روزه و قضاى آن از اين افراد برداشته شده و كفاره به جاى آن گذاشته شده است.

بنابر اين، آيه اى كه روزه را در ايام معدودات (ماه رمضان) بر مؤمنان واجب مى كند و قضاى آن را بر مريض و مسافر واجب مى گرداند، به روشنى مى رساند كه وجوب كفاره به افرادى متوجه است كه غير از اين دو صنف اند كه خود روزه به عنوان ادا و يا قضا براى آنان واجب بود و آن ها عبارتند از كسانى كه روزه گرفتن براى آنان مشقت بار است كه آن ها بايد به جاى روزه كفاره بپردازند.

__________________________________________________

(1) المنار، 2/ 165.

بيان درمسائل قرآن، ص: 381

با اين بيان چگونه مى توان ادعا نمود كه مستفاد از آيه وَ عَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ مسئله تخيير در ميان روزه و كفاره است

براى كسانى كه قدرت روزه گرفتن را دارا باشند؟

اخبار زيادى از ائمه اهل بيت (ع) به همين مضمون كه ما آيه را تفسير نموديم، وارد شده است كه همان معنى و تفسير را در مورد اين آيه شريفه تأييد مى كند. «1»

نتيجه … ص: 381

از همه آن چه گفتيم چنين بر مى آيد كه آيه مورد بحث ما نسخ نگرديده است و از آياتى است كه معناى آن واضح و روشن و حكم آن ثابت و پابرجاست و حكمى كه از آن استفاده مى شود با حكم كسى كه روزه ماه رمضان و يا قضاى آن بر وى واجب است، مغايرت دارد.

يعنى اين آيه تكليف گروهى را بيان مى كند كه روزه از آنان ساقط است و آيه صوم، تكليف دو گروه ديگرى را كه روزه ماه رمضان و يا لااقل قضاى آن بر آنان واجب باشد، بيان مى كند، پس اين دو آيه از نظر حكم و موضوع از هم جدا هستند و تنافى در ميانشان نيست تا يكى ناسخ ديگرى باشد.

آن چه تا به حال گفتيم مبتنى بر قرائت معروف بود و اما بنا به قرائت ابن عباس عايشه، عكرمه و ابن مسيب كه «يطيقون» را به صيغه مجهول از باب تفعيل «يطوّقون» خوانده اند «2» مسئله خيلى روشن تر از اين هاست.

آرى بنا به قول «مالك» و «ربيعه» كه مى گويند: اگر پير مردها و پير زن ها روزه خود را بخورند، چيزى بر آنان واجب نيست، «3» حكم آيه نسخ شده، ولى نظريه شخصى آنان براى ما حجيت و اعتبار ندارد و ما مأموريم بر آن چه از آيه شريفه استفاده مى شود، عمل كنيم نه بر آن چه اين و آن مى گويند.

__________________________________________________

(1) وافى،

7/ 43 باب العاجز عن الصيام.

(2) احكام القرآن، جصاص 117.

(3) الناسخ و المنسوخ، نحاس 23.

بيان درمسائل قرآن، ص: 382

(7) نسخ در آيه جهاد … ص: 382
اشاره

وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتَّى يُقاتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِنْ قاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِينَ. «1»

در نزد مسجد الحرام با كفار جنگ نكنيد مگر اين كه آنان در آن جا با شما بجنگند كه اگر در آن جا با شما جنگيدند، آنان را بكشيد. اين چنين است جزاى كافران.

ابو جعفر نحاس و اكثر طرفداران نسخ مى گويند كه اين آيه نسخ گرديده است. «2» زيرا اين آيه، جنگ با مشركين را در نزد مسجد الحرام تحريم مى كند در صورتى كه كوچك ترين حرمت و اشكالى ندارد و مى توان با مشركين در همه جا و حتى در داخل مسجد الحرام نيز جنگ نمود.

مى گويند «قتاده» نيز به وقوع نسخ در اين آيه معتقد است. «3»

مؤلف: … ص: 382

اما به نظر ما اين آيه مانند آيات گذشته از نسخ، سالم و مصون و حكم آن ثابت و پابرجاست زيرا اگر نسخى در اين آيه واقع شود، حتما با اين آيه خواهد بود كه خداوند مى فرمايد:

__________________________________________________

(1) بقره/ 191.

(2) الناسخ و المنسوخ، نحاس 23.

(3) همان، 28.

بيان درمسائل قرآن، ص: 383

فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ. «1»

مشركين را در هر كجا يافتيد، به قتل شان برسانيد.

ولى اين آيه نمى تواند ناسخ آيه مورد بحث باشد، زيرا آيه اول يك حكم «خاص» و مشخصى را بيان مى كند، جنگ در مسجد الحرام، حرام است ولى آيه دوم كليت و «عموميت» دارد و مى گويد: در هر كجا كه مشركين را يافتيد، آنان را بكشيد. بديهى است كه حكم «عام» نه تنها نمى تواند حكم «خاص» را نسخ كند بلكه حكم خاص، مفسّر و بيان كننده حكم عام مى باشد و نسبت به آن استثنا و تبصره تلقى مى شود.

بنابراين، معناى مجموع اين دو آيه چنين

خواهد بود: با مشركين در همه جا بجنگيد و آن ها را در هر كجا يافتيد، بكشيد جز در «مسجد الحرام» كه عظمت و احترام آن جا بايد رعايت شود مگر اين كه آنان در مسجد الحرام با شما بجنگند، در اين صورت جايز خواهد بود كه شما نيز در همان جا با آنان بجنگيد.

با اين توضيح كه در معناى دو آيه گفته شد، در ميان آن ها نسخى امكان پذير و متصور نيست و منافاتى در ميان مفهوم آن دو وجود ندارد تا يكى ناسخ ديگرى باشد.

گاهى ممكن است در نسخ اين آيه، به آن روايتى استناد كنند كه مى گويد رسول خدا (ص) به قتل ابن خطل فرمان داد در حالتى كه وى به پرده كعبه آويخته بود ولى اين روايت هم نمى تواند نسخ در آيه شريفه را اثبات كند زيرا:

اولا: اين روايت خبر واحدى بيش نيست كه نمى تواند ناسخ آيه قرآن گردد.

و ثانيا: اين روايت دلالت بر نسخ ندارد زيرا خود اهل سنت به طريق صحيح از پيامبر (ص) نقل نموده اند كه او مى گفت: دستور قتل در مسجد الحرام پيش از من بر كسى جايز نبود و براى من هم تنها يك ساعت در روز «فتح» اجازه داده شد. «2»

بنابراين، خود اين روايت تصريح مى كند كه اين عمل از مختصات رسول خدا (ص) بوده است، پس هيچ دليل و علتى بر نسخ آيه مورد بحث وجود ندارد مگر پيروى نمودن از فتواى عده اى از فقها، در صورتى كه خود آيه حجت و دليلى است بر عليه آنان و ما موظفيم بر گفتار قرآن بينديشيم نه گفتار اين و آن.

__________________________________________________

(1) توبه/ 5.

(2) فتح القدير شوگانى،

1/ 168.

بيان درمسائل قرآن، ص: 384

(8) نسخ در آيه تحريم جنگ در ماه هاى حرام … ص: 384
اشاره

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِيهِ قُلْ قِتالٌ فِيهِ كَبِيرٌ. «1»

از تو در باره جنگ كردن در ماه حرام سؤال مى كنند بگو جنگ در آن گناهى بزرگ است! ابو جعفر نحاس مى گويد: علما اتفاق و اجماع دارند بر اين كه اين آيه نسخ شده و جنگ با مشركين در ماه حرام مباح است به جز «عطا» كه مى گويد اين آيه از «محكمات» است و حكم آن نسخ نشده و جنگ در ماه هاى حرام طبق همين آيه جايز نمى باشد. «2»

اما علماى شيعه اجماعا معتقدند بر اين كه آيه مذكور نسخ نشده است و طبق روايات صريح و فتواى فقها، حرمت جنگ در ماه هاى حرام به قوت خود باقى است، چنان چه در تفسير تبيان و جواهر الكلام اين نظريه صريحا آمده است.

مؤلف: … ص: 384

به عقيده ما، حق با همان نظريه علماى شيعه است و نظريه نسخ در اين آيه بسيار سست و مردود مى باشد زيرا:

1- اگر سند و مستند طرفداران نسخ به طورى كه نحاس مى گويد، اين آيه باشد كه خداوند مى فرمايد:

__________________________________________________

(1) بقره/ 217.

(2) الناسخ و المنسوخ، نحاس 32.

بيان درمسائل قرآن، ص: 385

فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ. «1»

مشركين را در هر كجا يافتيد، به قتل شان برسانيد.

واقعا خيلى جاى تعجب و شگفت آور است زيرا همين آيه حكم قتل مشركين را به پايان يافتن ماه هاى حرام مشروط و معلق ساخته و چنين گفته است:

فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ. «2»

چون ماه هاى حرام تمام شد، مشركين را در هر كجا كه يافتيد، بكشيد! با اين حال چگونه مى توانند، اين آيه را مجوز جنگ در ماه حرام بدانند و چگونه با اين آيه، حكم تحريم جنگ در

ماه حرام و آيه آن را نسخ مى كنند؟! 2- طرفداران نسخ اگر در گفتارشان به «اطلاق» آيه «سيف» استناد و تكيه مى كنند قاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كَافَّةً. «3»

بديهى است كه اين آيه «مطلق» و كلى است و شكى در اين نيست كه «مطلق» نمى تواند «مقيد» و موقت را نسخ كند، به خصوص آن جا كه زمان صدور «مقيد» متأخر از «مطلق» باشد.

3- و اگر آنان در اين گفتار به روايت ابن عباس و قتاده تمسك كنند كه مى گويند اين آيه با آيه «سيف» نسخ گرديده است، اين استدلال نيز از چند جهت مردود و غير قابل قبول است زيرا:

1- نسخ با خبر واحد ثابت نمى شود.

2- اين روايت، از معصوم (ع) نقل شده است و شايد اجتهادى بوده كه به وسيله خود ابن عباس و قتاده به عمل آمده است.

3- اين روايت با روايت ديگرى كه ابراهيم بن شريك نقل مى كند، مخالف است او مى گويد:

احمد بن عبد اللّه بن يوسف از ابى ازهر از جابر نقل نمود كه پيغمبر خدا (ص) فرمود: در ماه حرام نبايد جنگ كرد مگر اين كه دشمن اقدام به جنگ كند.

4- باز اين روايت مخالف با روايت هاى ديگرى است كه علماى اماميه در باره حرام بودن جنگ در ماه هاى حرام از ائمه اهل بيت (ع) نقل نموده اند.

5- اگر در اين نسخ به آن چه كه در باره جنگ رسول خدا (ص) نقل گرديده است، تكيه كنند كه جنگ آن حضرت در حنين با هوازن و در طائف با ثقيف، در ماه هاى شوال و ذى قعده و ذى حجه

__________________________________________________

(1) و (2) توبه/ 5.

(3) توبه/ 36. […]

بيان درمسائل قرآن، ص:

386

كه از ماه هاى حرام است واقع گرديده است، اين استدلال نيز به عللى چند، هدف آنان را تأمين و گفتارشان را تأييد نمى كند زيرا:

اولا: نسخ قرآن با خبر واحد ثابت نمى شود.

و ثانيا: چگونگى عمل رسول خدا (ص) در اين مورد بر فرض صحيح بودن روايت ها نيز براى ما كاملا روشن نيست و احتمال دارد كه عللى در كار بوده و ضروريات ايجاب مى كرده است كه آن حضرت در اين ماه ها اقدام به جنگ كند و حكم كلى و دائمى از آن استفاده نمى شود.

بنابراين، نمى توان اين روايت را دليل نسخ آيه قرآن دانست. بيان درمسائل قرآن، ص: 387

(9) نسخ در آيه ازدواج با زنان اهل كتاب … ص: 387
اشاره

وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ. «1»

زنان مشرك را به همسرى نگيريد تا ايمان بياورند.

عده اى مى گويند كه: اين آيه با آيه «احصان» نسخ گرديده است زيرا خداوند در آيه احصان مى فرمايد:

وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ. «2»

و زنان پاكدامن از مسلمانان و زنان پاكدامن از اهل كتاب [بر شما] حلالند، هنگامى كه مهر آن ها را بپردازيد.

ابن عباس و مالك بن انس و سفيان و عبد الرحمن بن عمر و اوزاعى مى گويند كه آيه اولى با اين آيه نسخ گرديده است، ولى عبد اللّه بن عمر به عكس آنان گفته و آيه دومى را منسوخ با آيه اولى دانسته و در نتيجه، ازدواج با زنان اهل كتاب را براى مسلمانان تحريم نموده است. «3»

__________________________________________________

(1) بقره/ 221.

(2) مائده/ 5.

(3) الناسخ و المنسوخ، نحاس 58.

بيان درمسائل قرآن، ص: 388

مؤلف:

حقيقت مطلب اين است كه در هيچ يك از دو آيه نسخى وجود ندارد زيرا:

اگر منظور از زنان مشرك كه آيه اول ازدواج با

آن ها را حرام كرده است زنان بت پرست باشد- به طورى كه از ظاهر آيه نيز فهميده مى شود- در اين صورت حرمت ازدواج با آنان كه آيه اول بر آن دلالت دارد، با جواز ازدواج با زنان اهل كتاب كه آيه دوم متضمن آن است، منافات ندارد تا يكى از اين دو آيه ناسخ آن ديگرى باشد.

و اگر منظور از زنان مشرك، اعم از بت پرست و اهل كتاب باشد چنان كه طرفداران نسخ مى گويند، در اين صورت آيه اولى «عام» و آيه دوم «خاص» است و قاعدتا حكم خاص «مخصّص» حكم عام خواهد بود نه ناسخ آن، زيرا بنابراين معنى، آيه اول مربوط به عموم زنان مشرك اعم از اهل كتاب و بت پرست مى باشد و آيه دوم هم به زنان اهل كتاب اختصاص داشته و تبصره اى براى آيه اول كه يك حكم كلى را متضمن است، خواهد بود و معناى اين دو آيه در جمع چنين مى باشد كه: ازدواج مسلمانان با زنان بت پرست حرام (آيه اول) و با زنان اهل كتاب جايز است. (آيه دوم) مى بينيم كه در اين صورت نيز مانند صورت اول در ميان اين دو آيه منافات و مخالفتى وجود ندارد كه يكى ناسخ آن ديگرى باشد.

اشكالى و پاسخي … ص: 388

تنها اشكالى كه در اين جا باقى مى ماند، اين است كه در ميان علماى شيعه مشهور اين است كه ازدواج با زنان اهل كتاب جايز نيست مگر به صورت ازدواج موقت.

منشأ اين عقيده اين است كه آيه وَ الْمُحْصَناتُ كه به جواز ازدواج با زنان اهل كتاب دلالت مى كند، ظهور در متعه و ازدواج موقت دارد و يا اين كه اين آيه با روايت هاى فراوانى كه

به حرمت ازدواج دائمى با زنان اهل كتاب دلالت دارند، تقييد و تبصره خورده و به ازدواج موقت اختصاص يافته است.

اما در مقابل عقيده مشهور، گروه ديگرى از علماى شيعه به جواز ازدواج دائمى با زنان اهل كتاب قائل مى باشند چنانكه از حسن و على بن بابويه و محمد بن بابويه نقل گرديده است كه آنان ازدواج دائم را با زنان اهل كتاب جايز مى دانند و بنابراين عقيده، براى اشكال مذكور جايى باقى نمى ماند و ما ان شاء اللّه در محل خود به اين بحث خواهيم پرداخت. بيان درمسائل قرآن، ص: 389

(10) نسخ در آيه آزادى در عقيده … ص: 389

لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ. «1»

در قبول دين اكراهى نيست [زيرا] كه راه درست از راه انحرافى روشن شده است.

عده اى مى گويند: اين آيه با آيه جهاد نسخ گرديده است زيرا خداوند در آيه جهاد به جهاد فرمان مى دهد و اكراه در دين را لازم و واجب مى شمارد، آن جا كه مى فرمايد:

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقِينَ. «2»

اى پيامبر! با كافران و منافقان جهاد كن! عده ديگر مى گويند: آيه اول نسخ نگرديده بلكه عموميت آن با آيه دوم تخصيص و استثنا خورده و به اهل كتاب اختصاص يافته است زيرا به طورى كه قبلا گفتيم، اگر عوامل خاصى پيش نيايد، با اهل كتاب تنها به جرم كافر بودنشان جنگ جايز نيست.

مؤلف:

به نظر ما اين آيه از محكمات است نه نسخى به آن راه يافته و نه عموميتش تخصيص و تبصره خورده است.

__________________________________________________

(1) بقره/ 256.

(2) توبه/ 73.

بيان درمسائل قرآن، ص: 390

توضيح اين كه: «كره» كه ريشه «اكراه» است، در لغت در دو معنى استعمال مى شود:

اول: ناخوشايند بودن

كه مقابل رضا و خوشنودى است و در آيه:

وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ. «1»

به همين معنى است.

دوم: به معناى اجبار كه مقابل اختيار است، مانند آيه حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً كه حامله بودن به طفل و زاييدن آن غالبا از روى رضا و رغبت است ولى عملى است كه طبعا از اختيار انسان خارج است و در اين آيه شريفه «كره» به معناى اجبار و غير اختيارى بودن عمل است.

قائل شدن به نسخ يا تخصيص در اين آيه شريفه منوط و موقوف بر اين است كه «اكراه» به معناى اول- به معناى «ناخوشايند»- استعمال شود زيرا در اين صورت از آيه مذكور چنين استفاده مى شود كه پذيرفتن دين بايد از روى رضا و خوشايندى باشد ولى آيه جهاد آمده، آن را نسخ نموده و مى گويد: با آنان بجنگيد تا دين را بپذيرند گرچه از راه رضا و رغبت نبوده و پذيرفتن دين براى آنان ناخوشايند باشد.

اما سخن در اين است كه اكراه را در اين جا به دلايلى چند نمى توانيم به معناى ناخوشايند تفسير كنيم تا مقدمات نسخ فراهم آيد زيرا:

1- دليلى بر اين تفسير و انتخاب نيست، در صورتى كه در اختصاص دادن لفظ مشترك به يكى از معناهاى آن بايد قرينه و دليلى در كار باشد.

2- دين در آيه مذكور اعم از اصول و فروع است و كفر و ايمان (رشد- غىّ) كه بعدا در آيه ذكر شده است، نمى تواند دليل اين باشد كه منظور از آن ها تنها اصول دين است كه با كفر و ايمان سر و كار دارد زيرا آشكار شدن راه هدايت

و ضلالت در انجام دادن احكام و فروع دين نيز بى تأثير نيست و با آن هم ارتباط خاصى دارد.

از طرف ديگر مى دانيم كه در فروع دين اسلام، از روز اول در بعضى از موارد طبيعتا سختى، اكراه و ناخوشايندى وجود دارد، مانند اين كه بدهكار مجبور است قرض خود را بپردازد، زن موظف و مجبور است از شوهر خود اطاعت كند، دزد بايد از سرقت و دزدى دست بردارد.

بنابراين، چگونه مى توان ادعا كرد كه در دين اسلام هيچ گونه ناخوشايند و اكراهى نيست و

__________________________________________________

(1) بقره/ 216.

بيان درمسائل قرآن، ص: 391

دستورى وجود ندارد كه بر خلاف رضا و خوشنودى انسان باشد؟! 3- اگر «اكراه» در اين آيه به معناى ناخوشايندى تفسير شود، با ذيل آيه كه «تبيّن و روشن شدن راه هاى هدايت و ضلالت است»، نمى سازد جز اين كه بگوييم واضح و روشن بودن دلايل و علائم حقانيت دين، در دل انسان رضا و رغبت به وجود مى آورد كه با خوشايندى و ميل خود، آن را بپذيرد و در چنين صورت نيازى نيست كه مردم بر خلاف رضا و رغبت شان به پذيرفتن دين وادار شوند.

اگر آيه بدين گونه تفسير گردد، در اين صورت اصلا با آيه جهاد قابل نسخ نمى باشد تا در پيرامون آن سخنى به ميان آيد زيرا دين اسلام از روز اول دلايلش محكم و استوار و براهين آن روشن و نمايان و روز به روز استوارتر و نمايان تر مى گردد و اين تبيّن، بداهت و روشنى براى تمام مردم اعصار اول و قرون بعدى هميشه بوده و خواهد بود و پيوسته بيش تر خواهد گرديد.

پس با اين حال چگونه متصور است كه در اثر همان

تبيّن و روشنى، مردم اوايل اسلام در پذيرفتن دين آزاد باشند ولى در زمان هاى بعدى اين حكم با فرمان جهاد نسخ گردد و مردم به حكم اكراه و با ناخوشايندى وادار به پذيرفتن دين گردند، در صورتى كه تبيّن و روشنى در دوران هاى بعدى بيش تر بود، دلايل و براهين، استوارتر و نمايان تر مى شد؟! اگر تبيّن و روشنى راه هدايت از راه ضلالت، دليل آزادى و رعايت رضا و رغبت در پذيرش دين بود، جايى براى جهاد باقى نمى ماند، در صورتى كه موضوع جهاد در اسلام يك حكم حتمى و ثابت است.

اين است كه بايد گفت «اكراه» در آيه مورد بحث به معناى «ناخوشايندى» و مخالف ميل و رغبت نيست، پس قهرا به معناى دوم است كه همان «اجبار» مقابل اختيار مى باشد و در اين صورت هدف و معناى آيه شريفه چنين خواهد بود كه: دين خدا بر پايه اكراه و اجبار استوار نيست، نه در اصول و عقايد و نه در فروع و احكامش كوچك ترين پيچيدگى و مطلب غير قابل درك وجود ندارد، دين خدا ساده و روشن و واضح بوده، بر فطرت و طبيعت بشرى بنا نهاده شده است.

خداوند كه كتاب هاى آسمانى را نازل فرموده و پيامبرانى فرستاده تا دين و قوانين اش را روشن ساخته است، به اين جهت كه هر كس از روى دليل و برهان و از راه روشن و مستقيم به سعادت برسد و يا در بدبختى و هلاكت قرار گيرد، نه كوركورانه و و از راه تقليد و يا عادت.

خداوند در يك آيه ديگر اين حقيقت را چنين بيان مى كند كه: بيان درمسائل قرآن، ص: 392

إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً

وَ إِمَّا كَفُوراً. «1»

ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد [و پذيرا گردد] يا ناسپاس.

خلاصه سخن اين كه: خداوند كسى را به ايمان آوردن و پذيرفتن آئين اش وادار نساخته است، بلكه تنها حق را نمايانده و راه هدايت و سعادت را نشان داده و از گمراهى و ضلالت جدا و مشخص نموده است. اينك هر كس بپذيرد و ايمان آورد، از روى اختيار مى باشد و هر كس راه ضلالت را در پيش گيرد، از روى اختيار است.

گرچه خداوند مى توانست تمام مردم و افراد بشر را به دين خود وادار و مجبور سازد، دين خود را جبرا و بدون اختيار در مغز آنان جا دهد ولى حكمت و عدالت پروردگار ايجاب مى كند كه مردم در اعمال و كردارشان و در انتخاب راه سعادت و شقاوت مجبور نباشند تا به اختيار به سوى كمال انسانى سير نموده، با لياقت و شايستگى، قرب الهى براى خود كسب كنند و يا راه شقاوت و هلاكت را در پيش گيرند، تنها خداوند راه را نمايانده و راه را از چاهش نشان داده است.

اين است معناى آيه مورد بحث كه خداوند مى فرمايد: لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ، يعنى «در دين اجبارى نيست زيرا كه راه هدايت از هلاكت جدا و روشن شده است.»

اين همان حقيقت ثابت و مسلّمى است كه در قرآن در طى آيات فراوان به صراحت آمده است:

وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ. «2»

و اگر خدا مى خواست، همه شما را امت واحدى قرار

مى داد ولى خدا مى خواهد شما را در آن چه به شما بخشيده، بيازمايد پس در نيكى ها بر يكديگر سبقت بجوييد. بازگشت همه شما به سوى خداست، پس از آن چه در آن اختلاف مى كرديد، به شما خبر خواهد داد.

قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ. «3»

بگو! دليلى قاطع براى خداست [دليلى كه براى هيچ كس بهانه اى باقى نمى گذارد] و اگر او بخواهد، همه شما را [به اجبار] هدايت مى كند.

وَ قالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ ءٍ نَحْنُ وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ

__________________________________________________

(1) دهر/ 3.

(2) مائده/ 48.

(3) انعام/ 149.

بيان درمسائل قرآن، ص: 393

دُونِهِ مِنْ شَيْ ءٍ كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ. «1»

مشركان گفتند: اگر خدا مى خواست، غير او را پرستش نمى كرديم، نه ما و نه پدران ما و بدون فرمان او چيزى را حرام نمى شمرديم، كسانى كه پيش از ايشان بودند نيز [در برابر دعوت پيامبران] همين روش را اتخاذ كرده بودند ولى آيا پيامبران وظيفه اى جز ابلاغ آشكار دارند؟!

__________________________________________________

(1) نحل/ 35.

بيان درمسائل قرآن، ص: 394

(11) نسخ در آيه اتيان فاحشه … ص: 394
اشاره

وَ اللَّاتِي يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلًا. وَ الَّذانِ يَأْتِيانِها مِنْكُمْ فَآذُوهُما فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما إِنَّ اللَّهَ كانَ تَوَّاباً رَحِيماً. «1»

و كسانى از زنان شما كه مرتكب زنا شوند، چهار نفر از مسلمانان را به عنوان شاهد بر آن ها بطلبيد، اگر گواهى دادند، آنان (زنان) را در خانه ها [ى خود] نگاهداريد تا مرگشان فرا رسد يا خدا راهى براى آنان قرار دهد. و مردانى را كه چنين عملى

مرتكب گردند، شكنجه بدهيد، اگر توبه كردند و اصلاح شدند، از آنان صرف نظر كنيد، زيرا خداوند توبه پذير و مهربان است.

عده اى از مفسرين مانند عكرمه و عبادة بن صامت- بنا به نقل حسن از «رقاشى»- در اين آيه به نسخ معتقدند و مى گويند كه: آيه اول با آيه دوم و آيه دوم نيز با يك حكم ديگر نسخ شده است و آن حكم اين كه: اگر مردان و زنان ازدواج نكرده زنا كنند، صد تازيانه بر پيكر آنان بايد زد و به مدت يك سال نيز تبعيدشان نمود، مردان و زنان ازدواج كرده را نيز بايد صد تازيانه زد آن گاه سنگسارشان نمود تا بميرند.

بعضى از مفسرين هم مانند قتاده و محمد بن جابر آيه اولى را به ازدواج كرده ها و آيه دوم را به ازدواج نكرده ها، اختصاص داده و هر دو آيه را با حكم تازيانه و سنگسار منسوخ دانسته اند.

__________________________________________________

(1) نساء/ 15، 16.

بيان درمسائل قرآن، ص: 395

ولى ابن عباس و مجاهد و پيروانش مانند ابو جعفر نحاس، بر اين عقيده هستند كه آيه اول به زن ها اعم از بيوه و غير بيوه اختصاص دارد و آيه دوم هم به مردها، به طور عموم، مخصوص است و هر دو آيه با حكم تازيانه و رجم منسوخ شده است. «1»

ابو بكر جصاص مى گويد: مسلمانان در نسخ شدن اين دو آيه هيچ اختلافى ندارند. «2»

مؤلف: … ص: 395

به عقيده ما در هيچ يك از اين دو آيه نسخى واقع نگرديده است.

توضيح اين كه: «فاحشه» در لغت به هر عملى كه زشتى و قباحت آن زياد باشد، گفته مى شود و اين كار زشت و ناشايست ممكن است گاهى در

ميان دو زن واقع گردد كه «مساحقه» گفته مى شود و گاهى در ميان دو مرد واقع شود كه «لواط» است و گاهى هم در ميان دو جنس مخالف مرد و زن واقع گردد كه «زنا» ناميده مى شود و لفظ فاحشه، نه در لغت و نه در اصطلاح به «زنا» اختصاص ندارد. حالا كه به اين نكته توجه شد، نظر خود را در باره نسخ هر دو آيه توضيح مى دهيم:

نسخ در آيه اول به دو موضوع زير موقوف و وابسته مى باشد:

1- حبس و زندانى كردن زنان زناكار در خانه، به عنوان تعزير و مجازات ارتكاب به زنا باشد نه براى پيشگيرى از آن.

2- منظور از راهى كه در آخر آيه آمده و براى رهايى زنان توقيف شده پيش بينى گرديده، همان تازيانه زدن و سنگسار نمودن باشد كه بعدا تشريع شده است اگر اين دو موضوع ثابت شود، در اين صورت نسخ در آيه اول مى تواند صحيح باشد ولى هيچ يك از اين دو موضوع را نمى توان ثابت كرد زيرا:

ظاهر آيه اين است كه منظور از نگاه داشتن چنين زن هايى در خانه، جلوگيرى آن ها از ارتكاب گناه براى بار دوم و پيشگيرى از تكرار و توسعه كار زشت است.

و جاى ترديد نيست كه جلوگيرى از به وقوع پيوستن و گسترش يافتن كارهاى زشت و ناشايست و حفظ جان و ناموس بشر از تعدى ها و تجاوزات و افراد منحرف به هر يك از افراد جامعه و مسئولين امور، فرض و واجب مى باشد بلكه بنا به عقيده بعضى از علما جلوگيرى از هر

__________________________________________________

(1) الناسخ و المنسوخ، نحاس 98.

(2) احكام القرآن، جصاص 72/ 1.

بيان درمسائل قرآن،

ص: 396

كار بد گرچه خيلى مهم هم نباشد واجب و لازم است.

اين آيه شريفه نيز انسان را به يكى از راه هاى جلوگيرى از شيوع مفاسد و فواحش در جامعه، رهبرى مى كند كه زنان منحرف بازداشت و توقيف شوند تا راهى در پيش پاى آنان گذاشته شود و از اين گرفتارى و توقيف نجات پيدا كنند.

پس اين راه نجات و خلاص كه براى آنان پيش بينى مى شود، نمى تواند تازيانه و يا سنگسار باشد و هيچ زن عاقل كه در خانه اى با رفاه كامل به سر مى برد، راضى نمى شود كه سنگسار شود يا تازيانه بخورد. تازيانه و رجم نمى تواند راه حل و راه نجات براى او محسوب شود، پس منظور از اين راه نجات چيست؟

در توضيح آن بايد گفت: به طورى كه قبلا بيان شد گاهى ممكن است منظور از فاحشه تنها «لواط» باشد و گاهى نيز ممكن است تنها «مساحقه» و گاهى تنها زنا و گاهى نيز اعم از زنا و مساحقه باشد.

و بنابراين احتمال، حكم زنى كه مرتكب فحشا گرديده است، اين است كه در خانه حفظ و توقيف شود تا خداوند فرج و گشايشى نسبت به او و راه نجات و رهايى براى وى بگشايد و او را از توقيف شدن در خانه نجات بدهد، مانند اين كه توبه خالص و كامل كند، به طورى كه اطمينان حاصل شود كه ديگر به گناه آلوده نخواهد گرديد و يا به مرحله پيرى برسد كه قابليت ارتكاب گناه و عمل زشت زنا نداشته باشد و يا تمايل به ازدواج كند و همسر مردى شود كه او را از آلودگى و ارتكاب به گناه حفظ نمايد.

اين است

منظور از راه نجات و رهايى كه در اين آيه براى زن نابكار پيش بينى شده است و اين حكم و راه اصلاح، پيوسته ثابت بوده و اصلا قابل نسخ نيست.

اما تازيانه زدن و سنگسار نمودن وى حكم جداگانه و مستقلى است كه براى تأديب كسانى كه مرتكب كارهاى قبيح مى شوند، تشريع شده است كه به حكم اول كه همان بازداشت و توقيف است، مربوط نمى باشد و نمى تواند آن را نسخ كند.

با بيان ديگر … ص: 396

حكم اول بدين مناسبت تشريع شده است كه از ارتكاب معصيت براى دومين بار و تكرار آن ممانعت و جلوگيرى به عمل آيد ولى حكم دوم براى تأديب وى نسبت به خلافى كه مرتكب گرديده است و براى عبرت ديگران و ترساندن و حفظ نمودن ساير زنان از آلوده شدن به چنين گناه بيان درمسائل قرآن، ص: 397

و عمل ناپسند، تشريع شده است.

بنابراين، منافات و مخالفتى در ميان اين دو حكم وجود ندارد تا حكم اول با حكم دوم نسخ شود منتها اگر زن در اثر تازيانه و يا سنگسار شدن بميرد، وجوب نگه دارى در خانه، خود به خود برداشته مى شود زيرا با از بين رفتن آن زن، موضوع حكم توقيف، از بين رفته است و اين، حكمى است ثابت و دائمى و هنوز هم پابرجاست و نسخ نشده است.

بنابراين، توقيف زن بد كاره در خانه نه به عنوان مجازات است و نه منظور از راه خلاص و رهايى كه به وى وعده داده شده است، همان تازيانه زدن و سنگسار كردن است كه با تشريع اين مجازات، حكم توقيف كه يك مجازات ديگر بود، نسخ شده باشد.

و اما مسئله نسخ در آيه دوم آن هم متوقف بر دو امر است: … ص: 397

1- منظور از «ضمير» در جمله «يأتيانها» زنا باشد، يعنى اگر مردى مرتكب زنا شود.

2- منظور از اذيت در «فاذوهما»، بد گفتن و فحش و ناسزا و مانند اين ها باشد. در اين صورت خلاصه مفهوم آيه چنين خواهد بود كه اگر مرد مرتكب زنا گرديد، واجب است با بد و بيراه گفتن و نثار كردن فحش و ناسزا، او را توبيخ، مجازات كرد و شكنجه روحى داد.

با در نظرگرفتن اين معنى در آيه مذكور، مى توان گفت كه

اين حكم و اين نوع مجازات نسخ شده و به جاى آن براى مردى كه مرتكب عمل زشت زنا شده است، حدّ تازيانه و يا سنگسار معين شده است.

ولى سخن در اين است: نه منظور از ضمير «يأتيانها» عمل «زنا» است و نه هدف از اذيت و شكنجه دادن كه در اين آيه بدان اشاره گرديده است، فحش و ناسزا گفتن است زيرا:

اولا: دليل درستى بر اين معناها نيست.

و ثانيا: با ظاهر آيه سازش ندارد.

توضيح اين كه ضمير دوم شخص جمعى (جمع مخاطب) در اين دو آيه، سه بار به كار رفته است و همه اين ضميرها داراى يك معنى هستند، مرجع و برگشت همه آن ها نيز يك چيز است چون بديهى است كه منظور از دو ضمير اول كه مخصوص مردها مى باشد، نمى تواند مرد و زن هر دو منظور شود، بنابراين، منظور از كلمه «اللّذان» نيز كه در آيه دوم به كار رفته و به معناى «دو كس» مى باشد، نه به معناى يك زن و يك مرد تا به موضوع زنا اشاره شود بلكه منظور از آن، دو مرد است. بيان درمسائل قرآن، ص: 398

علاوه بر اين، از نظر بلاغت به كار بردن «ضمير تثنيه» در مورد يك مرد و يك زن وجه صحيحى ندارد بلكه در اين موارد بهتر اين است صيغه جمع به كار برده شود. پس منظور از ضمير تثنيه در آيه دوم، دو مرد و منظور از فاحشه «لواط» است كه عملى مى باشد مربوط به دو مرد نه «زنا» كه مربوط به مرد و زن مى باشد و نه اعم از «زنا» و «لواط».

با اين بيان، روشن مى گردد كه اصلا

اين آيه مربوط به زنا نيست تا به وسيله حكم تازيانه و يا سنگسار نمودن كه مجازات «زنا» است، حكم آن كه شكنجه و اذيت دادن است، نسخ گردد بلكه اين آيه مربوط به موضوع «لواط» است كه هم از آيه اولى جداست و نمى تواند ناسخ آن باشد و هم با حكم تازيانه زدن و سنگسار نمودن كه مربوط به زنا است، نمى توان آن را نسخ نمود.

خلاصه اين كه: كسانى كه در اين دو آيه به وجود نسخ ملتزم گرديده اند، دليلى ندارند به جز تقليد صرف و يا پيروى نمودن از خبر واحدى كه نه داراى اثر علمى است و نه اثر عملى. بيان درمسائل قرآن، ص: 399

(12) نسخ در آيه حليت زنان … ص: 399
اشاره

وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ. «1»

به جز اين ها زنان ديگر براى شما حلال گرديده اند.

مى گويند: اين آيه به وسيله سنت و گفتار پيامبر (ص) نسخ شده است زيرا احاديث فراوانى وجود دارد كه به حرام بودن گروه ديگرى از زنان كه در آيه از آن ها اسمى برده نشده است، دلالت مى كند.

مؤلف: … ص: 399

بايد توجه داشته باشيد كه ثبوت اين ادعا و وجود نسخ در اين آيه منوط بر اين است كه خاص متأخر را نسبت به عام متقدم ناسخ بدانيم نه «مخصّص» و الّا اين آيه جزء آيات تخصيص يافته و تبصره خورده، محسوب مى شود نه از آيات نسخ شده.

ولى نظر ما در اين قاعده اين است كه «خاصّ» مى تواند در «عامّ» و قانون كلى تخصيص و استثنا به وجود بياورد نه نسخ، خواه از نظر زمان صدور، متقدم باشد يا متأخر.

به عبارت ديگر «خاص» مى تواند مخصّص عام باشد، نه ناسخ آن و از اين جهت است كه مى بينيم علما در تخصيص عام به خبر واحدى كه شرايط حجيت و مدركيت را دارا باشد، اكتفا

__________________________________________________

(1) نساء/ 24. […]

بيان درمسائل قرآن، ص: 400

مى كنند، در صورتى كه اگر خاص ناسخ بود، به خبر واحد اكتفا نمى شد زيرا- چنان كه مكرر گفته ايم- نسخ قرآن با خبر واحد درست نيست.

علاوه بر اين، در آيه مورد بحث، لفظى به كار نرفته است كه عموميت آن را ثابت كند، بلكه عموميت آن از عوامل و شواهد خارجى و از اطلاق ظاهرى آيه استفاده مى شود. در اين صورت اگر دليل ديگرى به دست آيد كه صلاحيت تقييد چنين آيه را داشته باشد، از نظر علمى حاكى از اين خواهد بود كه آن آيه

از اول داراى اطلاق و عموميت نبوده و به موارد خاصى انحصار و اختصاص داشته است. و اگر عموميت هم داشته باشد استثناى چند مورد از اين عام به وسيله احاديث، از مقوله تخصيص به شمار مى آيد نه از مقوله نسخ در هر صورت نسخى در اين مورد وجود ندارد. بيان درمسائل قرآن، ص: 401

(13) نسخ در آيه متعه … ص: 401
اشاره

فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً. «1»

آن گاه كه متعه (ازدواج موقت) مى كنيد، واجب است مهر آنان را بپردازيد.

گفتار طرفداران نسخ: … ص: 401

در ميان علماى اهل سنت مشهور است كه حلال بودن متعه و ازدواج موقت كه از اين آيه استفاده مى شود، نسخ شده و اين نوع ازدواج حرام گرديده است.

در مقابل آن، شيعه اجماع دارد بر اين كه حليت متعه به قوت خود باقى است و نسخى به اين حكم و به اين آيه راه نيافته است. عده اى از اصحاب پيامبر و تابعين «2» نيز به حلال بودن متعه معتقد بودند.

ابن حزم در اين مورد مى گويد: بعد از پيامبر (ص) عده اى در حلال بودن متعه باقى بودند، از آن هاست ابن مسعود و معاويه و ابو سعيد و ابن عباس و سلمه و معبد (پسران امية بن خلف) و جابر و عمرو بن حريث. آن گاه مى گويد:

جابر نقل نموده كه تمام صحابه و ياران رسول خدا (ص) در دوران زندگى آن حضرت و دوران

__________________________________________________

(1) نساء/ 24.

(2) تابعين به كسانى گفته مى شود كه خود رسول خدا (ص) را درك ننموده اند ولى اصحاب آن حضرت را ديده اند.

بيان درمسائل قرآن، ص: 402

ابو بكر و تا اواخر خلافت عمر به حلال بودن متعه عقيده داشتند.

ابن حزم بر اين گفتار اضافه مى كند كه: از تابعين نيز طاوس و سعيد بن جبير و عطا و ساير فقهاى مكه به حلال بودن متعه معتقد بودند. «1»

و شيخ الاسلام مرغينانى نظريه جواز متعه را به مالك (يكى از پيشوايان چهار گانه اهل سنت) نسبت داده و استدلال مالك را به حلال بودن متعه چنين نقل مى كند كه نكاح متعه قبلا حلال بوده و در

همان حكم باقى است تا نسخ آن ثابت شود. «2»

ابن كثير مى گويد: بنا به نقلى، احمد بن حنبل در موارد اضطرار، ازدواج موقت را جايز مى دانسته. «3»

ابن جريح دانشمند معروف و فقيه مكه در زمان خود با هفتاد زن به صورت متعه ازدواج نمود. «4»

پاسخ طرفداران نسخ … ص: 402
اشاره

ما ان شاء اللّه در ذيل تفسير همين آيه در اين موضوع مفصلا بحث خواهيم نمود ولى در اين جا به طور اجمال متعرّض مى شويم و به همان اندازه اكتفا مى كنيم كه ثابت كنيم نسخى به اين آيه راه نيافته است.

توضيح اين كه: نسخ شدن اين آيه به دو موضوع متوقف است:

1- بايد اثبات نمود كه مراد از استمتاع در اين آيه، استمتاع از زن هاست از راه متعه و ازدواج موقت.

__________________________________________________

(1) حاشيه فقهى بر منتقى، 2/ 520.

(2) الهداية فى شرح البداية، 385 كه با فتح القدير يك جا در بولاق چاپ شده است. شيخ محمد بابرتى كه اين كتاب را شرح نموده است، در شرح خود اين نسبت را تأييد مى كند ولى ابن همام حنفى در فتح القدير اين نسبت را كه به مالك داده شده است، انكار نموده است. عبد الباقى مالكى زرقانى در شرح خود بر مختصر ابى الضياء، 3/ 190 مى گويد: حقيقت ازدواج موقت كه هميشه قابل نسخ است، اين است كه عقد از طرف شوهر و يا زن و يا ولى زن مقصود مرد را به وى بفهماند و با ذكر مدت اجرا شود و اگر ذكر مدت در خود عقد واقع نشود ولى آن را قصد كند و زن نيز بفهمد باز هم اشكالى ندارد و رأى مالك نيز چنين است. سپس مى گويد: اين

بهترين راهى است كه شخص متعزّب (مسافر) مى تواند از آن بهره مند شود.

(3) تفسير ابن كثير، 1/ 474.

(4) شرح مختصر ابى الضياء زرقانى، 8/ 76.

بيان درمسائل قرآن، ص: 403

2- بايد اثبات نمود كه ازدواج موقت بعدا حرام گرديده است.

اما مطلب اول … ص: 403

شكى در اين نيست كه منظور از استمتاع در آيه همان ازدواج موقت است و از طريق شيعه و سنى روايات زيادى در اين زمينه وارد شده است:

قرطبى مى گويد: تمام علما و محدثين گفته اند كه منظور از استمتاع در اين آيه همان ازدواج موقت است كه در صدر اسلام معمول بود حتى ابن عباس و ابىّ و ابن جبير اين آيه را بدين صورت خوانده اند: «فما استمتعتم به منهنّ الى اجل مسمّى فآتوهنّ اجورهنّ» «1» يعنى به عقيده آنان جمله «الى اجل مسمى» نيز جزء آيه بوده كه موقت بودن اين استمتاع را به صراحت مى رساند و با موضوع متعه كاملا تطبيق مى كند.

در مقابل اين همه گفتار كه از مفسرين و محدثين و علما نقل گرديد، نبايد به گفتار حسن بصرى توجه نمود كه مى گويد: اين آيه مربوط به ازدواج دائم است نه ازدواج موقت و اصلا در باره ازدواج موقت آيه اى فرود نيامده است و حتى اين عقيده را به ابن عباس و مجاهد نيز نسبت داده است، در صورتى كه بنا به نقل ديگران، آنان اين آيه را به ازدواج موقت مربوط مى دانسته اند و اين گفتار آن چه را كه حسن بصرى به آنان نسبت مى دهد، تكذيب مى كند.

به هر صورت كثرت روايات و احاديث در باره ثبوت و تشريع ازدواج، ما را از زحمت اثبات آن مستغنى و بى نياز ساخته و ثابت مى كند كه:

اولا: چنين حكم و ازدواجى در اسلام وجود داشته است.

و ثانيا: آيه مورد بحث مربوط به همان نوع ازدواج بوده و منظور از استمتاع در اين آيه همان ازدواج موقت مى باشد.

اما مطلب دوم … ص: 403
اشاره

اين كه آيا ازدواج موقت پس از آن كه جايز بوده، نسخ گرديده و به حرمت تبديل شده است و يا ثابت و پابرجا و به قوت خود باقى است؟

به نظر ما ادعاى نسخ باطل و بى اساس است و اين نسخ هيچ گونه دليل محكم و شاهد قابل

__________________________________________________

(1) تفسير قرطبى، 5/ 130، ابن كثير قرائت بالا را علاوه بر سه نفر كه در متن آورديم به سدى نيز نسبت مى دهد.

بيان درمسائل قرآن، ص: 404

اعتنايى ندارد زيرا دلايلى كه طرفداران نسخ ازدواج موقت بر آن ها تكيه و استناد مى كنند، بسيار سست و ضعيف است و اينك ما به نقل اين دلايل و سپس به پاسخ آن ها مى پردازيم:

1- نسخ آيه متعه با آيه طلاق … ص: 404

مى گويند: ازدواج موقت با آيه طلاق نسخ شده است كه خداوند مى فرمايد:

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ. «1»

اى پيامبر هر وقت زنان را طلاق داديد، قانون (عده) را در آن رعايت كنيد.

اين گفتار به ابن عباس نسبت داده شده است، در صورتى كه چنين نسبتى در باره وى دروغ است بلكه او از طرفداران سرسخت ازدواج موقت بوده و در دوران زندگى اش به جواز آن اصرار مى ورزيد.

پاسخ:

اگر التزام به نسخ در آيه متعه با آيه طلاق از اين رهگذر است كه در اين آيه براى زنان مطلّقه، عدّه واجب شده است و چون دوران عده متعه كوتاه تر از دوران عده طلاق است، از اين جهت اين دو حكم با يكديگر متغاير هستند و با هم نمى سازند بنابراين بايد گفت كه حكم متعه با آيه اى كه مربوط به عده طلاق است نسخ گرديده و تغيير يافته است، پاسخ اين استدلال بسيار روشن است، زيرا نه

اين آيه و نه آيه ديگر، به يكنواخت بودن عده هاى زنان دلالت ندارد و بر يكسان بودن آن اصلا دليلى نتوان يافت كه اگر دوران عده ازدواجى كوتاه تر از دوران عده هاى ديگر باشد، دليل نسخ شدن آن ازدواج گردد.

و اگر اعتقاد به نسخ آيه متعه با آيه طلاق به اين دليل است كه در اين آيه براى زنان حكم «طلاق» تشريع شده است، در صورتى كه در «متعه» طلاق وجود ندارد، جواب اين استدلال هم روشن است زيرا اگرچه حكم طلاق در اين آيه آمده است ولى آيه به موارد طلاق متعرض نشده است تا نبودن طلاق در يك نوع ازدواج دليل نسخ شدن آن باشد.

مؤلف تفسير المنار از بعضى مفسرين نقل مى كند كه شيعه اصلا به عده قائل نيست. «2»

__________________________________________________

(1) طلاق/ 1.

(2) تفسير المنار، 5/ 13- 14.

بيان درمسائل قرآن، ص: 405

خدايا! تو خود گواه حقى! كه اين، بهتانى است بس عظيم و تهمتى است بس بزرگ و نابخشودنى و اينك كتب شيعه از علماى گذشته و فعلى در دسترس مى باشد كه كوچك ترين اثرى از چنين گفتار و عقيده گرچه به طور شذوذ و ندرت در اين كتاب ها وجود ندارد، كجا برسد كه مورد اتفاق و اجماع باشد.

آرى، براى شيعه نيز روزى هست كه در برابر كسانى كه به آنان افترا مى بندند و نسبت هاى باطل و ناروا به آنان مى دهند، قرار بگيرند و در چنين روزى است كه حتما ياوه سرايان متضرر خواهند بود. «1»

2- نسخ آيه متعه با آيه ارث … ص: 405
اشاره

احتمال دوم در نسخ آيه متعه اين است كه اين آيه با آيه ارث نسخ گرديده است، آن جا كه خداوند مى فرمايد:

وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ. «2»

و براى

شما نصف ميراث زنانتان است.

در نسخ آيه متعه با آيه مذكور مى گويند: چون اين آيه كه آيه ارث است، در ميان زن و شوهر، حق ارث را ثابت مى كند و در ميان زن و شوهر با ازدواج موقت نيز قانون توارث جارى نيست يعنى از يكديگر ارث نمى برند، بنابراين، ازدواج موقت، علقه زوجيّت و ارتباط همسرى ايجاد نمى كند و اگر چنين علقه و ارتباط را ايجاد مى كرد، طبق آيه ارث موجب توارث مى شد، اين است كه بايد گفت آيه ارث، آيه متعه را نسخ كرده و حكم آن را تغيير داده است.

اين بود خلاصه نظريه نسخ آيه متعه با آيه «ارث» كه آن را به سعيد بن مسيب و سالم بن عبد اللّه و قاسم بن ابى بكر نسبت داده اند. «3»

پاسخ اين كه … ص: 405

ادله نفى توارث در ازدواج موقت «مخصّص» آيه ارث است و هيچ سند و دليلى نيست بر اين كه

__________________________________________________

(1) پاره اى از اين افتراها و دروغ ها كه بر شيعه بسته اند در تفسير سوره حمد آيه 5 خواهد آمد.

(2) نساء/ 12.

(3) ناسخ و منسوخ، نحاس 105، 106.

بيان درمسائل قرآن، ص: 406

زوجيت و همسرى به طور مطلق و به هر شكلى مستلزم توارث در ميان زوجين باشد زيرا مواردى وجود دارد كه از نظر اسلام در آن موارد زن و شوهر از يكديگر ارث نمى برند و هيچ مانع و اشكالى ندارد كه ازدواج موقت نيز يكى از آن موارد باشد، مثلا اگر يكى از زن و يا مرد، كافر و يا قاتل همسرش باشد، نمى تواند از همسر مسلمان و يا همسر مقتول خود ارث ببرد.

آخرين نتيجه اى كه از اين آيه مى توان به دست آورد، اين است كه:

توارث در ميان همسران اختصاص به ازدواج دائم دارد ولى اين كجا و موضوع نسخ كجا؟!

3- نسخ آيه متعه با گفتار رسول خدا (ص) … ص: 406
اشاره

احتمال سوم در نسخ آيه «متعه» اين است كه اين آيه به وسيله سنت و گفتار رسول خدا (ص) نسخ گرديده است زيرا اهل سنت نقل نموده اند كه امير المؤمنين (ع) به ابن عباس فرمود: تو مرد گمراهى هستى زيرا رسول خدا (ص) در جنگ خيبر از متعه زنان و خوردن گوشت الاغ اهلى نهى نمود. (و تو آن را جايز مى دانى) ربيع بن سيره از پدرش نقل نموده: من رسول خدا (ص) را ديدم كه در ميان ركن و درب كعبه ايستاده بود و مى گفت: مردم! من به شما اجازه داده بودم كه از «متعه» و ازدواج موقت استفاده كنيد ولى خداوند اين ازدواج را براى شما حرام نمود و دستور داد در نزد هر يك از شماها زن متعه اى باشد، آن را رها و آزادش سازد و آن چه را كه به آن ها داده است پس نگيرد.

سلمه از پدرش نقل نموده كه: رسول خدا (ص) در جنگ اوطاس، سه روز به ازدواج موقت اجازه داد، سپس از آن نهى نمود.

پاسخ … ص: 406

اين روايت ها نيز نمى توانند آيه «متعه» را نسخ كنند زيرا:

اولا: مكرر گفته ايم كه نسخ قرآن با خبر واحد ثابت نمى شود.

ثانيا: اين روايات معارض است با روايات «متواترى» كه از اهل بيت (ع) در باره حلال بودن «متعه» و عدم نهى رسول خدا (ص) از آن، وارد گرديده است.

و ثالثا: ثبوت حرمت تنها در يك زمان از دوران زندگى رسول خدا (ص) در نسخ آيه كافى نيست زيرا شايد آن وقت اصلا آيه «متعه» نازل نگرديده بود و ازدواج موقت در اسلام وجود داشته است زيرا روايات زيادى به طريق اهل سنت وارد

شده است كه حكم متعه در دوران آخر زندگى بيان درمسائل قرآن، ص: 407

رسول خدا (ص) آمده و تا مدتى از خلافت عمر نيز در ميان مسلمين معمول و جايز بوده، سپس به وسيله عمر تحريم شده است.

بنابراين اگر روايتى بر خلاف اين روايت ها وارد شود، مردود و مطرود بوده و چنين رواياتى مورد عمل و اعتبار نمى باشند.

و براى اين كه حقيقت مسئله بيش تر از اين روشن شود، قسمتى از آن روايت ها را به عنوان نمونه در اين جا مى آوريم:

1- ابو زبير نقل مى كند: از جابر بن عبد اللّه شنيدم كه مى گفت: در دوران رسول خدا (ص) و ابو بكر در برابر يك مشت خرما و يا آرد زن ها را براى چند روزى «متعه» مى نموديم تا اين كه عمر در جريان عمر بن حريث از اين نوع ازدواج نهى نمود. «1»

2- ابو نضره مى گويد: من در نزد جابر بن عبد اللّه نشسته بودم كه شخصى وارد شد و گفت: اينك عبد اللّه بن عباس و عبد اللّه بن زبير در موضوع دو متعه (متعه حج و متعه زنان) با همديگر اختلاف نظر دارند. جابر در پاسخ وى گفت: آرى ما هر دو «متعه» را در دوران خود رسول خدا (ص) انجام داديم، سپس عمر ما را از آن ها نهى نمود و ديگر به دور آن ها بر نگشتيم. «2»

3- باز ابو نضره: از جابر نقل مى كند، در زمان رسول خدا (ص) دو «متعه» وجود داشت كه عمر ما را از آن ها نهى نمود، ما نيز از نهى وى پيروى نموديم. «3»

4- باز ابو نضره: از جابر بن عبد اللّه انصارى نقل نموده است كه ما

در زمان رسول خدا (ص) دو «متعه» را انجام داديم، متعه حج و متعه زنان تا اين كه عمر ما را نهى نمود و از نهى وى پيروى نموديم. «4»

5- باز ابو نضره مى گويد: كه به جابر گفتم: عبد اللّه بن زبير از «متعه» نهى مى كند ولى ابن عباس به آن امر مى نمايد، جابر گفت: خبر را به خبره اش آوردى، آرى ما در زمان رسول خدا (ص) و ابو بكر متعه نموديم، ولى چون عمر به خلافت رسيد، در ضمن خطابه اش گفت: مردم! پيامبر همان پيامبر است و قرآن همان قرآن ولى دو «متعه» در زمان رسول خدا (ص) وجود داشت كه من از

__________________________________________________

(1) صحيح مسلم، باب نكاح متعه، 4/ 141.

(2) همان. […]

(3) مسند احمد، 3/ 325.

(4) همان، 3/ 356- 363.

بيان درمسائل قرآن، ص: 408

آن ها نهى نموده ام و بر انجام دادن آن دو، مجازات خواهم نمود، يكى «متعه زنان» است، اگر من به مردى دست يابم كه ازدواج موقت نموده است، در زير سنگ ها پنهانش مى كنم. «1»

6- عطا نقل مى كند: كه جابر بن عبد اللّه از عمل عمره و زيارت خانه خدا مراجعت كرده بود، براى ديدنش به منزل وى رفتيم، مردم در باره مطالب گوناگون از وى سؤال مى نمودند تا دامن سخن به موضوع متعه كشانده شد، جابر گفت: آرى ما در دوران رسول خدا (ص) و دوران ابو بكر و عمر استمتاع نموديم. «2»

اين روايت را احمد بن حنبل هم در مسند خود آورده و در آخر آن، اين جمله را نيز اضافه مى كند كه: «حتّى اذا كان فى آخر خلافة عمر»، يعنى تا اين كه اواخر دوران خلافت عمر فرا رسيد. «3»

7-

عمران بن حصين: نقل نموده است كه آيه «متعه» در كتاب خدا نازل گرديده و در دوران رسول خدا (ص) نيز بر آن عمل نموديم و آيه ديگرى هم كه آن را نسخ كند، نازل نگرديده و رسول خدا (ص) نيز از آن نهى ننمود تا از دنيا رفت. «4»

فخر رازى هم اين روايت را در ذيل تفسير آيه «متعه» مى آورد و اين جمله را نيز نقل مى كند كه:

سپس مردى به دلخواه خود در اين باره فتوا داد. «5»

8- عبد اللّه بن مسعود نقل مى كند كه در يكى از جنگ ها در ركاب رسول خدا (ص) بوديم و همسران ما به همراه نبودند، به رسول خدا (ص) عرضه داشتيم: يا رسول اللّه آيا اجازه مى فرماييد كه خودمان را خصى كنيم؟ رسول اكرم (ص) ما را از اين عمل منع نمود، سپس اجازه داد كه با زن ها ازدواج موقت كنيم و از لباس هايمان بدان ها مهر و اجرت قرار بدهيم. ابن مسعود سپس اين آيه را خواند:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ. «6»

__________________________________________________

(1) سنن بيهقى، ج 7، باب نكاح المتعه، 206، بيهقى مى گويد: مسلم اين حديث را به صورت ديگرى از همام نقل نموده است.

(2) صحيح مسلم، ج 4، باب المتعه، 131.

(3) مسند احمد، 3/ 380.

(4) همان، 4/ 436.

(5) اين روايت با اين جمله در صحيح مسلم، ج 4، باب جواز التمتع، ص 48 آمده است.

(6) مائده/ 87.

بيان درمسائل قرآن، ص: 409

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چيزهاى پاكيزه را كه خداوند براى شما حلال كرده است، حرام نكنيد و از حد تجاوز ننماييد

زيرا خداوند متجاوزان را دوست ندارد. «1»

قابل توجه: تمسك ابن مسعود به اين آيه و قرائت آن، به صراحت مى رساند كه تحريم متعه از طرف خدا و پيامبرش نبوده، بلكه امرى بوده است كه بعد از زمان رسول خدا (ص) به وقوع پيوسته است.

9- شعبه مى گويد: از حكم بن عيينه از آيه متعه سؤال نمودم كه آيا نسخ شده است يا نه؟ پاسخ داد كه: نه. حكم اضافه نمود كه امير مؤمنان (ع) فرموده است اگر عمر از متعه نهى نمى كرد، كسى مرتكب زنا نمى شد مگر شخص شقى و فاسد. «2»

گفتار امير مؤمنان (ع) را قرطبى نيز در تفسير خود از عطا و او از ابن عباس آورده است. «3»

مؤلف:

شايد منظور از «شقىّ» كه در اين روايت به كار رفته است، همان معنى است كه در روايت ابو هريره به آن تفسير گرديده است. وى از رسول خدا (ص) نقل مى كند كه روزى فرمود: داخل دوزخ نمى شود مگر شخص شقى، سؤال كردند يا رسول اللّه شقى كيست؟ فرمود: شقى كسى را مى گويند كه نه خدا را اطاعت كند و نه از گناهان و معاصى خوددارى نمايد. «4»

10- عطا مى گويد: من از ابن عباس شنيدم كه مى گفت: «خدا رحمت كند عمر را زيرا متعه رحمتى بود از سوى خدا براى امت محمد (ص) و اگر عمر مردم را از آن نهى نمى كرد، مرتكب زنا نمى گرديدند مگر عده اى كم و معدود.» «5»

اين بود قسمتى از رواياتى كه در باره «متعه» و اين كه حكم آن در زمان رسول خدا (ص) نسخ نگرديده بود، از طريق خود اهل سنت آمده است.

__________________________________________________

(1) صحيح مسلم، 4/ 130. براى اين

كه بدانيد كه بخارى اين حديث را چگونه تحريف نموده است، در بخش پاورقى ها به پاورقى شماره (7) مراجعه كنيد.

(2) تفسير طبرى در ذيل تفسير آيه متعه، 5/ 9.

(3) تفسير قرطبى، 5/ 130.

(4) مسند احمد، 2/ 349.

(5) احكام القرآن، جصاص 2/ 147.

بيان درمسائل قرآن، ص: 410

بررسى روايات تحريم متعه … ص: 410

در اين جا لازم است به اين نكته توجه نمود: رواياتى كه طرفداران نسخ متعه به آن ها استناد و تكيه نموده اند، بر سه گونه است:

1- قسمت مهمى از اين روايت ها به بيع بن سيره مى رسد كه از پدرش نقل نموده و در پاره اى از اين روايات تصريح گرديده است بر اين كه رسول خدا (ص) در ميان ركن و مقام يا در ميان درب كعبه و مقام ايستاد و اعلان نمود كه متعه در دين من تا روز قيامت حرام گرديده است.

2- و قسمت ديگرى از روايت ها هم از امير مؤمنان (ع) نقل گرديده است كه آن حضرت تحريم «متعه» را از رسول خدا (ص) نقل مى كند.

3- و قسمت سوم از آن ها از سلمة بن اكوع نقل شده است.

اينك به بررسى اين سه گروه روايات مى پردازيم:

اما آن قسمت از رواياتى كه سندش به سبره منتهى مى گردد، گرچه طريق نقل آن ها متعدد و زياد است ولى به هر صورت خبرى است «واحد» كه در اصل تنها از يك نفر نقل شده است و مكرر گفته ايم كه نسخ قرآن با خبر واحد درست نيست.

علاوه بر اين مضمون، پاره اى از اين روايات گواه جعلى و دروغ بودن آن ها است زيرا معقول نيست كه رسول خدا (ص) در برابر عده زيادى از مسلمانان در ميان ركن و مقام بايستد و تحريم

حكمى را اعلان نمايد ولى به جز سبره كسى آن را نقل نكند. در آن موقع مهاجر و انصار كه تمام گفتار و رفتار رسول خدا (ص) را مى گرفتند و منعكس مى ساختند، كجا بودند؟! راويانى كه اهتمام داشتند حتى چگونگى حركات و اشاره چشم پيامبر را حفظ كنند، در كجا بودند كه در نقل روايت «تحريم متعه تا روز قيامت» با سبره شركت جويند؟! گذشته از اين، خود عمر در كجا بود تا در تحريم متعه به همان روايت استناد كند و نيازمند نباشد كه به بى مدرك بودن آن تحريم، اعتراف نموده و آن را تنها به تصميم و اراده خود مستند سازد؟! علاوه بر اين ها روايات سبره با همديگر متعارض مى باشند و هر يك، ديگرى را تكذيب مى كند زيرا در بعضى از اين روايات آمده كه اين تحريم در سال فتح مكه «1» و در بعضى ديگر آمده كه

__________________________________________________

(1) صحيح مسلم، 4/ 13- 133 در ضمن چند روايت آورده است. […]

بيان درمسائل قرآن، ص: 411

اين تحريم در حجة الوداع واقع شده است. «1»

خلاصه اين كه آن سلسله از روايات كه در تحريم متعه از سبره نقل گرديده است، از جهات مختلف مردود بوده و قابل اعتماد نمى باشد.

و اما رواياتى كه از امير مؤمنان (ع) در باره تحريم متعه نقل گرديده است مسلما دروغ و جعلى مى باشند زيرا تمام مسلمانان اتفاق دارند بر اين كه متعه تا سال فتح مكه در حليت خود باقى بوده است بنابراين امكان ندارد كه على (ع) در جنگ خيبر پيش از فتح مكه از حرمت آن به ابن عباس خبر دهد.

به همين جهت بعضى از علماى اهل سنت گفته اند

كه شايد اصلا جريان «جنگ خيبر» در روايت على (ع) مربوط به تحريم گوشت الاغ هاى اهلى باشد نه به تحريم متعه بنا به نقل منتقى و سنن بيهقى، ابن عيينه هم در اين مورد همين احتمال را داده و همين سخن را گفته است.

ولى اين گفتار از دو جهت باطل است زيرا:

1- اين احتمال مخالف با قواعد عربى است، چون كلمه «نهى» در اين روايت تنها يك بار، آن هم در اول روايت ذكر شده است، جمله «زمن خيبر» زمان و مكان آن نهى را بيان مى كند و مورد همان نهى هم دو چيز بوده است، يكى متعه و آن ديگرى گوشت الاغ هاى اهلى، پس مقتضاى قاعده اين است كه هر دو در همان زمان و در همان مكان مورد نهى قرار بگيرند زيرا اگر كسى بگويد: «اكرمت زيدا و عمرا يوم الجمعة» لابد نظرش اين است كه هر دو را در روز جمعه گرامى داشته است.

و اگر منظور گوينده اين بود كه تنها عمر را در روز جمعه گرامى داشته است، بدين گونه مى گفت:

«اكرمت زيدا و اكرمت عمرا يوم الجمعة» يعنى جمله «اكرمت» را دوباره مى گفت ولى در روايت مورد بحث جمله «نهى» يك بار گفته شده است.

اين بود كه گفتيم طبق قواعد ادبى، ظرف زمان ذكر شده در اين روايت به هر دو موضوع تعلق دارد ولى حقيقت اين است كه اين گونه روايات از اصل دروغ و بى اساس است.

2- روايتى كه بخارى و مسلم و احمد بن حنبل از امير مؤمنان (ع) نقل نموده اند، با اين گفتار مخالفت صريح دارد و اينك متن آن روايت: «نهى رسول اللّه صلّى اللّه

عليه و آله عن متعة النّساء يوم

__________________________________________________

(1) سنن ابن ماجه چاپ اول، 1/ 133، باب النهى عن نكاح المتعة و سنن ابى داود، 1/ 324، باب نكاح المتعة.

بيان درمسائل قرآن، ص: 412

خيبر و عن لحوم الحمر الأنسيّة» «1» رسول خدا (ص) در روز خيبر ما را از متعه زنان و گوشت الاغ هاى اهلى نهى نمود.

به طورى كه ملاحظه مى كنيد، احتمال مزبور به اين روايت راه ندارد و بر صدور حكم در روز خيبر صراحت دارد و نمى توان گفت كه نهى از متعه در روز خيبر نبوده و نهى از گوشت الاغ در آن روز بوده است.

علاوه بر اين، بيهقى در باب متعه، وقوع تحريم متعه در جنگ خيبر را از عبد اللّه بن عمر نيز نقل نموده است. «2»

و اما روايتى كه سلمة بن اكوع از پدرش نقل نموده است كه رسول خدا (ص) در سال «اوطاس» تنها سه روز به متعه زنان رخصت داد و سپس نهى نمود.

اين روايت نيز خبر واحد است كه با چنين خبرى نسخ كردن آيه قرآن درست نيست.

علاوه بر اين اگر چنين موضوعى صحت داشت، نسبت به ابن عباس و ابن مسعود و عمرو بن حريث و ساير اصحاب پيامبر و تابعين آنان مخفى نمى ماند و اگر واقعا رسول خدا (ص) از متعه نهى نموده بود، چرا ابو بكر در تمام دوران خلافتش آن را قدغن نكرد و همچنين عمر نيز در قسمت مهمى از سال هاى خلافتش آن را تجويز مى كرد تا در دوران آخر خلافتش، تحريم نمود.

در صفحات پيش، گفتار ابن حزم را در باره عقيده عده اى از صحابه و تابعين كه در حليت متعه باقى بودند، نقل

نموديم و روايت هاى زيادى هم در اين باب وجود دارد كه گفتار ابن حزم را در اين باره تأييد مى كند كه اينك قسمتى از آن روايت ها را در اين جا مى آوريم:

ابن جرير در تهذيب الآثار از سليمان بن يسار از ام عبد اللّه دختر ابى خثيمه نقل مى كند كه:

مسافرى از شام به خانه وى (ام عبد اللّه) وارد گرديد و گفت عزوبت بر من غلبه كرده است، زنى پيدا كن تا با وى همبستر شوم! ام عبد اللّه مى گويد: من او را به زنى راهنمايى كردم و اين دو با هم قرار گذاشتند و چند نفر عادل را بر اين عمل شاهد گرفتند. او پس از مدتى از آن زن جدا شد و رفت. عمر از اين جريان باخبر شد، مرا خواست و سؤال نمود: آيا آن چه كه در باره فلان زن به من گفته اند درست است؟ گفتم: آرى.

عمر گفت: اگر او دوباره به مدينه برگردد به من اطلاع بده! چون دوباره برگشت، من جريان را به

__________________________________________________

(1) منتقى، 5/ 519، سنن ابن ماجه، 1/ 309.

(2) سنن بيهقى، 7/ 202.

بيان درمسائل قرآن، ص: 413

اطلاع عمر رسانيدم، عمر او را خواست و گفت: چرا چنين عملى را انجام دادى؟ آن مرد در پاسخ عمر گفت: اين، عملى است كه در دوران رسول خدا (ص) انجام دادم و مرا منع ننمود تا آن روز كه به رحمت خدا پيوست و پس از وى در دوران ابو بكر نيز انجام دادم، او نيز نهى ننمود تا عمرش بسر رسيد، بعد از ابو بكر نيز كه دوران خلافت تو شروع گرديده است، اين عمل را انجام داده ام

و تا به امروز از تو منع و جلوگيرى نديده ام. عمر گفت: به خدا سوگند! اگر قبلا نهى كرده بودم، سنگسارت مى كردم، سپس دستور داد كه حرمت متعه را به عموم مردم اعلان و آشكار كنيد تا مرز ازدواج با عمل زنا مشخص و از هم جدا شوند.

باز ابن جرير و ابو يعلى در مسند خود و ابو داود در ناسخ از امير مؤمنان (ع) نقل نموده اند كه اگر عمر سبقت به تحريم متعه نمى كرد، مردم را به متعه وادار مى ساختم و ديگر زنا نمى كرد مگر شخص فاسد و شقى. «1»

اين دو روايت از ابعاد مختلف، دلالت مى كنند بر اين كه تحريم متعه قبلا نبوده بلكه در دوران عمر و به دستور وى صورت گرفته است زيرا:

1- در اين دو روايت على (ع) و يك نفر صحابى ديگر به نام امّ عبد اللّه شهادت مى دهند بر اين كه متعه در زمان رسول خدا (ص) و بعد از وى حرام نبوده تا اين كه عمر از پيش خود آن را تحريم كرده است.

2- در روايت اول آمده است كه افراد عادل و مورد اطمينانى بر متعه مرد شامى شاهد شدند، بدون اين كه اين عمل را بر وى ايراد بگيرند و يا او را از اين عمل منع كنند، و معلوم مى شود كه به عقيده آنان «متعه» حتما يك عمل مباح و جايز و معمول بوده است.

3- خود عمر گفتار شامى را كه: رسول خدا (ص) از «متعه» نهى ننموده بود، تصديق نمود و او را در اين گفتارش تكذيب نكرد.

4- گفتار عمر به مرد شامى كه: «اگر قبلا نهى نموده بودم، سنگسارت مى كردم» در

اين معنى صراحت دارد كه عمر پيش از اين جريان، متعه را رسما تحريم نكرده و حرمت آن را به اطلاع مردم نرسانده بود و بعد از اين جريان بود كه همه اين ها به وسيله عمر انجام گرفت.

5- باز گفتار خود عمر كه «حرمت متعه را اعلان كنيد تا زنا از ازدواج جدا گردد» دليل بر اين است كه آن روز «متعه» در ميان مسلمانان شايع بوده است و عمر خواست نهى خود را در اين مورد

__________________________________________________

(1) كنز العمال، 1/ 294.

بيان درمسائل قرآن، ص: 414

به آنان برساند تا پس از آن، متعه از مصاديق زنا شناخته شود و از آن خوددارى گردد.

شايد خود اين جريان دخالت مستقيم يا غير مستقيم در تحريم متعه داشته است زيرا انكار نمودن عمر، عمل مرد شامى را (با اين كه خود اين روايت مى رساند كه اين عمل در ميان مسلمانان شايع بوده است) و رسيدن يك چنين خبر به گوش وى (با اين كه معمولا چنين اخبار جزئى به گوش شخص اول كشور نمى رسد) به روشنى نشان مى دهد كه لابد در اين جريان سرّى بوده است كه بر راويان اين خبر مخفى مانده يا خود آنان عمدا پرده پوشى نموده اند، هر چه بوده، خبرش به دست ما نرسيده است.

علاوه بر اين كه اين روايات با روايت سلمة بن اكوع در تحريم متعه از نظر زمان و كيفيت تحريم، معارض مى باشند و علاوه بر اشكالاتى كه به روايت سلمه متوجه است و ما قسمتى از آن ها را در صفحات پيش آورديم، اشكال ديگرى هم در آن روايت وجود دارد و آن اين كه: روايت سلمه در گفتار طرفداران نسخ متعه،

صراحت ندارد بلكه در آن معنى ظهور هم ندارد زيرا احتمال مى رود كه كلمه «نهى» در اين روايت به صيغه مجهول بوده و منظور از اين نهى همان نهى عمر باشد كه بعد از پيامبر به وقوع پيوسته است، يعنى رخصت، در اول روايت مربوط به پيامبر و نهى هم در آخرش مربوط به عمر باشد و در اين صورت معناى روايت چنين خواهد بود كه پيامبر رخصت به متعه داده بود و عمر از آن، منع و نهى نمود.

خلاصه سخن اين كه با دليل مقبول و عقلايى ثابت نگرديده است كه رسول خدا (ص) از «متعه» نهى كند و از دلايل عدم نهى رسول خدا (ص) اين است كه عمر تحريم آن را به خودش نسبت داد و چنين گفت: «متعتان كانتا على عهد رسول اللّه و انا انهى عنهما و اعاقب عليهما» «1» در دوران رسول خدا (ص) دو متعه وجود داشت كه من از آن ها نهى نموده و بر انجام دادن آن ها مجازات خواهم نمود.

اگر نهى از طرف رسول خدا (ص) واقعيت داشت، عمر به جاى «انهى عنهما» مى گفت «نهى النبى عنهما».

__________________________________________________

(1) اين همان روايت پنجم است كه در سلسله متعه گذشت، ابو صالح كاتب ليث و طحاوى و ابن عساكر و صاحب كنز العمال در كتاب خود 8/ 293- 294 اين روايت را آورده اند ولى ابن جرير و ابن عساكر به جاى «انا انهى عنهما» جمله «انا اضرب عليهما» نقل نموده اند.

بيان درمسائل قرآن، ص: 415

4- نسخ آيه متعه با اجماع علما … ص: 415

شايد گروهى چنين پندارند كه گرچه جواز متعه و ازدواج موقت با آيه و احاديث فراوان در اسلام ثابت گرديده بود ولى اين حكم و اين

آيه با اجماع علما و دانشمندان اسلامى نسخ گرديده است.

در جواب اين پندار مى گوييم: اجماع در صورتى كه كاشف از قول معصوم (ع) نباشد حجيت و مدركيت نخواهد داشت و در صفحات گذشته روشن گرديد كه در زمان رسول خدا (ص) و بعد از وى تا مدتى از خلافت عمر خبرى از تحريم متعه نبود.

آيا عقل تجويز مى كند كه كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) را با فتواى عده اى كه از خطا و اشتباه مصون و معصوم نيستند، كنار بگذاريم؟ اگر چنين مطلبى درست باشد، در اين صورت نسخ تمام احكام قرآن و يا احكامى كه به وسيله روايات صحيح و قطعى ثابت گرديده است، ممكن خواهد بود، اين گفتار مساوى با اين است كه بگوييم: هيچ مانع و اشكالى ندارد كه وجوب نماز، روزه، حج و امثال آن ها به وسيله آرا و فتاواى علما نسخ گردد، در صورتى كه هيچ مسلمانى نمى تواند اين مطلب را بپذيرد.

به علاوه در مسئله تحريم «متعه»، اجماعى وجود ندارد و اساسا نمى تواند هم وجود داشته باشد، زيرا چگونه مى توان به تحريم متعه ادعاى اجماع نمود، در صورتى كه عده زيادى از اصحاب رسول خدا (ص) مسلمانان دوران هاى بعد با اين تحريم مخالف بوده اند، به خصوص اين كه گفتار طرفداران حليت متعه با گفتار اهل بيت پيامبر موافق است، اهل بيتى كه خداوند رجس و پليدى را از آنان برطرف نموده از دروغ و اشتباه و آلودگى ها پاك و منزه شان ساخته و گفتارشان را حجت قرار داده است.

بنابراين براى تحريم متعه علتى به جز تحريم عمر باقى نمى ماند و پر واضح است كه قرآن مجيد و سنت پيامبر به پيروى

نمودن شايسته تر و لازم تر از آن است كه از ديگران تبعيت و پيروى شود.

از اين جاست كه چون عبد اللّه فرزند عمر به متعه حج رخصت داد، عده اى بر وى اعتراض نمودند كه چگونه با پدرت راه مخالفت مى پيمايى كه او از متعه حج منع نموده بود، تو آن را تجويز مى كنى؟ عبد اللّه در پاسخ آنان گفت: واى بر شما از خدا نمى ترسيد؟ آيا قانون رسول خدا (ص) شايسته تبعيت و پيروى است يا قانون عمر؟! «1»

__________________________________________________

(1) مسند احمد بن حنبل، 2/ 95.

بيان درمسائل قرآن، ص: 416

نتيجه:

از آن چه تا اين جا در باره متعه گفتيم، چنين بر مى آيد كه آيه و حكم متعه نسخ نشده و همچنان پابرجا و ثابت و به قول خود باقى است و دلايل طرفداران نسخ بسيار سست و باطل است و با اين گونه دلايل سست، نسخ قرآن امكان پذير نيست.

سنگسارى در متعه: … ص: 416

در روايات صحيح وارد شده است كه عمر در ازدواج موقت، حكم رجم صادر نمود و ما قسمتى از اين روايات را در صفحات گذشته آورديم و اينك چند روايت ديگر نيز در اين جا مى آوريم:

1- جابر مى گويد: در دوران رسول خدا (ص) «متعه» نموديم ولى چون عمر به خلافت رسيد، گفت: آن چه را كه خداوند مى خواست و هر طور كه مى خواست براى پيامبرش حلال مى نمود و قرآن در اهداف خاص خود نازل گرديده، و در مسير مخصوص به خود جريان دارد، پس همان طورى كه دستور داده است، «حج عمره» را تمام كنيد و ازدواج با زن ها را قطعى و دائمى نماييد، هيچ مرد «متعه» كننده اى را به نزد من نخواهند آورد مگر

اين كه او را سنگسار خواهم نمود. «1»

2- شافعى از مالك او از ابن شهاب و او نيز از عروة نقل نموده است كه خوله دختر حكيم به نزد عمر بن خطاب رفت و گفت: ربيعه پسر اميه زن جوانى را متعه كرده و آن زن از وى آبستن شده است، عمر وقتى سخن او را شنيد با ناراحتى شديد كه دامنش از زمين كشيده مى شد، بيرون آمد و گفت: اگر چنين ازدواجى را قبلا حرام كرده بودم، ربيعه را سنگسار مى نمودم. «2»

3- نافع مى گويد: در باره متعه زنان از عبد اللّه بن عمر سؤال شد. او گفت حرام است، آن گاه اضافه نمود كه بدانيد اگر عمر مرتكب اين عمل را به دست مى آورد، سنگسارش مى نمود. «3»

عبد اللّه بن زبير نيز در اين باره روش عمر را پيش گرفت و ازدواج موقت را انكار نمود، ابن عباس به وى گفت: تو مرد احمق و خيره سرى هستى كه يك امر مباح را تحريم كردى. به خدا

__________________________________________________

(1) صحيح مسلم، 4/ 36، باب المتعه بالحج و العمرة. طيالسى نيز در مسند خود 8/ 247 از جابر روايتى نزديك به همين مضمون نقل نموده است.

(2) سنن بيهقى، 7/ 206، باب نكاح المتعه.

(3) همان.

بيان درمسائل قرآن، ص: 417

سوگند ما در دوران پيشواى پرهيزگاران، رسول خدا (ص)، به ازدواج موقت عمل مى كرديم.

ابن زبير گفت: چه بهتر است كه حالا در باره خودت امتحان كنى. به خدا سوگند! اگر به اين كار اقدام كنى سنگسارت مى كنم. «1»

فرمان ابن زبير بسيار شگفت انگيز است، زيرا چگونه رواست كه يك مسلمان به جرم مخالفت با فتواى عمر محكوم به سنگسار شود، در

صورتى كه او در عمل خويش به دستور قرآن و حكم رسول خدا (ص) تكيه و استناد نموده است.

اگر فرض كنيم كه وى در چنين حكمى اجتهاد نموده و با زنى ازدواج موقت كرده است، منتها در اجتهادش راه را به خطا رفته و به اشتباه مرتكب گرديده است، باز حكم رجم و سنگسار نمودن صحيح نخواهد بود، زيرا مگر نه اين است كه حدود با شبهات برداشته مى شود. البته اجتهاد را ما در اين جا فرض كرديم در صورتى كه نيازى به اجتهاد نيست زيرا متعه در اسلام به طور قطع جايز است چنان كه توضيح داده شد دليلى براى اثبات نسخ آن وجود ندارد.

واقعا چه قدر فاصله هست، در ميان فتواى عمر در مسئله متعه با فتواى ابو حنيفه كه او در موارد متعددى با وجود شرايط اجراى حد، آن را اجرا نكرده و به سقوط آن حكم داده است.

مثلا مى گويد: اگر مردى با يكى از محارم خود و يا با زنى به طور غير صحيح ازدواج كند و با او همبستر شود «2» يا اگر مردى زنى را براى انجام كارى اجير نمايد سپس با وى زنا كند، در همه اين موارد حد ساقط است.

آرى ابو حنيفه در همه اين موارد كه تمام شرايط اجراى حد موجود و ثبوت حد، قطعى و مسلّم است، حد را ساقط مى داند و بر گفتارش چنين استدلال مى كند كه در صورت اول ازدواج وجود دارد، گرچه ازدواج باطل است و با بودن ازدواج حدى وجود ندارد و در صورت دوم چون مرد به زن اجرت مى دهد، اين اجرت در واقع مهر او است، زيرا خداوند در

قرآن مهر را اجرت مى نامد!! «3»

پندارهاى بى اساس در باره متعه … ص: 417

تا اين جا ثابت كرديم كه آيه و حكم متعه با هيچ عاملى نسخ نگرديده و هم اكنون نيز به قوت و

__________________________________________________

(1) صحيح مسلم، 5/ 133، باب نكاح المتعه.

(2) الهداية و فتح القدير، 4/ 147.

(3) احكام القرآن، جصاص/ 146.

بيان درمسائل قرآن، ص: 418

استحكام خود باقى است و دليلى بر نسخ آن وجود ندارد. اين است كه گروهى در اين مسئله نقش ديگرى را بازى كرده و از راه ديگر وارد شده اند، اشكالات و مفاسدى براى متعه و ازدواج تراشيده اند و بدين وسيله خواسته اند كه اين حكم مسلّم قرآن و پيامبر اسلام (ص) را راكد نموده و گفتار و فتواى عمر را كه بر خلاف گفتار قرآن و پيامبر (ص) است، توجيه كنند.

ما از اين جا مسير بحث را از موضوع نسخ تغيير مى دهيم و به اين اشكالات بى اساس مى پردازيم:

صاحب تفسير المنار مى گويد: موضوع «متعه» با قانون عفاف زن و ازدواج منافات دارد زيرا در اين گونه ازدواج مردها منظورى به جز اشباع غريزه جنسى و زنا چيز ديگرى ندارند و با اين عمل در واقع عفت و آبروى زنان را بر باد مى دهند، چون زنى كه خودش را به صورت اجاره هر روز در اختيار مردى قرار مى دهد، عفت و شخصيتى براى وى باقى نمى ماند و چنين زنى مصداق شعر معروف است كه شاعر مى گويد:

كرّة حذفت بصوالجة فتلقّفها رجل من رجل

يعنى او به توپى مى ماند كه با چوگان پرتاب شود و پايى از پاى ديگرش بربايد.

باز او پنداشته كه ازدواج موقت با مضمون آيه شريفه منافات دارد كه مى گويد:

وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ. إِلَّا عَلى أَزْواجِهِمْ

أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ. فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ. «1»

و رستگار شدند [مؤمنانى كه] دامانشان را [از آلوده شدن به بى عفتى] حفظ مى كنند و تنها با همسران و كنيزانشان آميزش دارند كه در بهره گيرى از آنان ملامت ندارند و كسانى كه غير از اين را طلب كنند، تجاوزگرند.

صاحب تفسير المنار باز مى گويد كه: تحريم و جلوگيرى عمر از متعه از پيش خود نبوده و حتما روايت و سخنى از پيامبر (ص) در حرمت متعه شنيده بوده است و اگر اين مطلب ثابت باشد كه وى تحريم متعه را به خود نسبت داده و گفته است كه متعه را من تحريم مى كنم، حتما منظور وى اين بوده است كه تحريم اولى را او بيان و اعلان نموده و يا آن را به مورد اجرا گذاشته است نه اين كه حكم را از پيش خود تشريع كرده باشد.

صاحب المنار با اين گفتارش در واقع آن چه را كه در صفحات پيشين كتاب خود آورده است،

__________________________________________________

(1) مؤمنون/ 5- 7.

بيان درمسائل قرآن، ص: 419

ناديده گرفته و يا آن را فراموش كرده است زيرا او در صفحات پيش گفته بود كه عمر از روى اجتهاد و با رأى خويش «متعه» را حرام كرده و ياران پيامبر (ص) نيز در اين نظريه با وى موافقت نموده اند. «1»

مؤلف:

ما در پاسخ اين پندارهاى بى اساس مى گوييم:

1- اما داستان منافات ازدواج موقت با موضوع عفت، مبتنى بر اين است كه صاحب المنار چون خيال كرده است كه همسر موقت، همسر شرعى نيست، لذا آن را «سفاح» و زنا ناميده است، در صورتى كه قبلا بى اساس بودن اين سخن

را روشن كرديم و گفتيم كه ازدواج موقت نيز ازدواج شرعى است، منتها پيمان ازدواج نيز مانند ديگر پيمان ها گاهى هميشگى مى شود و گاهى هم براى رفع نياز و مصونيت از ارتكاب به حرام به طور موقت منعقد مى گردد.

2- از همين جا بى اساس بودن گفتار دوم صاحب المنار نيز روشن مى گردد كه مى گويد: ازدواج موقت با وجوب حفظ فروج از غير همسران منافات دارد زيرا وقتى روشن گرديد كه همسر موقت نيز مانند همسران دائمى است، ديگر جايى براى اين ايراد باقى نمى ماند.

3- اما تعبير صاحب المنار از همسر موقت به زن اجاره اى و تشبيه كردن چنين زنى به توپى كه دست به دست مى گردد، اگر اين اشكال و اعتراض صحيح باشد، متوجه به اصل تشريع اين قانون خواهد بود كه در دوران خود رسول خدا (ص) بوده است و معنى ندارد كه چنين تشبيه و تقبيح به زمان معينى اختصاص داشته و عصر پيامبر (ص) كه به عقيده تمام مسلمانان قطعا از اين قانون استفاده مى گرديد، مستثنا باشد، چيزى كه زشت و قبيح است، هميشه زشت و قبيح خواهد بود.

جاى تعجب است كه صاحب المنار ادعا دارد كه در اين گفتارش جز بيان حقيقت هدفى ندارد و تحت تأثير تعصب مذهبى قرار نمى گيرد و تعصبى به كار نمى برد ولى تعصب او را وادار مى كند، حكمى را كه به صراحت قرآن و سنت و اجماع مسلمانان ثابت گرديده است، مورد انتقاد قرار دهد.

بايد اين نكته را نيز اضافه كنيم كه اگر به قول صاحب المنار منتقل شدن زنى از يك مرد به مرد ديگر قبيح و ممنوع باشد، بايد انتقال يك زن از مردى به

مرد ديگر به وسيله طلاق يا خريد و فروش كنيز هم قبيح و ممنوع شود، در صورتى كه هيچ مسلمانى در اين دو مورد اشكال و ايرادى نداشته

__________________________________________________

(1) تفسير المنار/ 13- 16. […]

بيان درمسائل قرآن، ص: 420

است ولى صاحب المنار از اين اشكال آزاد است.

زيرا به عقيده او همان طور كه متعه جايز نيست، موضوع رقيت و بردگى نيز اساسا جايز نمى باشد، چون به خيال او تجويز موضوع بردگى مفاسد فراوانى به همراه دارد كه علما و دانشمندان اسلامى اين مفاسد را بيان نكرده و از ذكر و يا درك اين مفاسد غفلت ورزيده اند.

و باز همين صاحب المنار است كه مى گويد: هر عقد دائمى كه شوهر در آن عقد از اول قصد طلاق داشته باشد، باطل است در صورتى كه اين نظريه مخالف فتواى تمام علماى اسلامى است.

4- شگفت انگيزتر اين كه عمر اعتراف مى كند كه تحريم متعه از اوست، نه از پيامبر اسلام، ولى صاحب المنار گفته عمر را تأويل مى كند و مى گويد كه تحريم از طرف عمر نبوده است و منظور عمر از اين گفتار چيز ديگر مى باشد، در صورتى كه اين تأويل و توجيه به هيچ وجه صحيح نيست زيرا تحريم عمر يا اجتهاد بر خلاف گفتار رسول خدا (ص) بوده است و يا اجتهاد در گفتار آن بزرگوار بوده است، يعنى با اجتهاد خود حكم تحريم را از گفتار پيامبر استنباط و اعلان كرده است يا اين كه نقل روايت است از پيامبر (ص) در مورد تحريم متعه، به هر تقدير از اين سه صورت بيرون نيست، ولى هر سه صورت باطل و داراى اشكال و ايراد مى باشد.

اما صورت سوم: اين

كه تحريم عمر، در واقع روايت كردن تحريم پيامبر (ص) بوده است:

اولا: با ظاهر گفتار عمر سازش ندارد كه در اكثر اين روايت ها نهى و تحريم را به خودش نسبت مى دهد.

و ثانيا: معارض با رواياتى است كه مى گويد: جواز متعه تا اواخر دوران خلافت عمر در ميان مسلمانان جريان داشت، سپس به وسيله عمر تحريم گرديد.

راستى عمر در دوران خلافت ابو بكر كجا بود و چرا اين روايت را كه از رسول خدا (ص) در باره تحريم متعه نقل كرده است، اظهار ننمود؟! گذشته از اين ها بنا به فرض، روايت عمر خبر واحدى بيش نيست و نمى تواند ناسخ قرآن باشد.

و اما صورت دوم: و اين كه گفتار عمر اجتهاد و استنباط حرمت از گفتار رسول خدا (ص) بوده است، اين مطلب نيز:

اولا: با شهادت و گفتار گروه كثيرى از اصحاب رسول خدا (ص) كه مباح بودن متعه را تا زمان وفات رسول خدا (ص) تأييد مى كنند، سازش ندارد.

و ثانيا: گذشته از همه اين ها، اين دو احتمال با گفتار خود عمر منافات دارد كه گفته است، در عصر پيامبر (ص) دو متعه وجود داشت كه من آن ها را تحريم نموده و مرتكبين اش را مجازات بيان درمسائل قرآن، ص: 421

خواهم نمود، زيرا از اين گفتار، چنين استفاده مى شود كه تحريم متعه هيچ ارتباطى به خود رسول خدا (ص) ندارد، نه به عنوان نقل روايت از وى و نه به عنوان اجتهاد و استنباط از گفتار وى.

پس جاى توجيهى براى گفتار باقى نمى ماند، جز صورت اول كه همان تحريم ابتدايى، اجتهاد و اظهار نظر در برابر قرآن و پيامبر است!! اين گونه اجتهاد، اجتهاد در مقابل

نص و به تعبير ديگر مخالفت با قرآن و پيامبر است و به هيچ وجه نمى تواند قابل قبول و مورد استناد باشد.

و بر اين اساس و مبناست كه مسلمانان (اهل سنت) در تحريم متعه حج و ثبوت حد در ازدواج موقت از عمر پيروى ننموده و اجتهاد و رأى او را در اين دو حكم ناديده گرفتند.

آرى! بر مسلمانان لازم است كه از گفتار رسول خدا (ص) پيروى كنند و هر اجتهاد و اظهار نظرى كه بر خلاف دستور او باشد، به كنار بگذارند و قرآن مجيد در اين مورد مى گويد:

وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ. «1»

هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد، هنگامى كه خدا و پيامبرش، امرى را لازم بدانند، اختيارى [در برابر فرمان خدا] داشته باشد.

رسول خدا (ص) نيز فرمود: من حلال نكرده ام جز آن چه را كه خداوند، حلال نموده باشد و حرام نكرده ام جز آن چه را كه از سوى خدا حرام گرديده باشد. «2»

و باز آن حضرت فرمود: به خدا سوگند! از دهان من به جز حق چيز ديگرى بيرون نيايد. «3»

آرى، آن چه رسول خدا (ص) بگويد، از طرف خدا و حق است ولى فاضل قوشچى از اين حقيقت چشم پوشى كرده و در مقام اعتذار از عمر در موضوع تحريم متعه مى گويد كه: چنين مخالفتى موجب قدح و ايراد نسبت به عمر نمى باشد، زيرا مخالفت يك مجتهد با مجتهد ديگر در مسائل اجتهادى تازگى ندارد. «4»

آمدى مى گويد: علماى ما در اين موضوع اختلاف دارند كه آيا رسول خدا (ص) در احكامى كه

آيه صريح در باره آن ها وارد نگرديده است، به اجتهاد خود عمل مى نمود يا نه؟ به عقيده احمد بن حنبل و قاضى ابو يوسف، پيامبر (ص) در اين گونه موارد به اجتهاد خودش عمل مى نمود، شافعى

__________________________________________________

(1) احزاب/ 36.

(2) طبقات ابن سعد، چاپ مصر، 4/ 72 و به همين مضمون روايت ديگرى نيز مى آورد.

(3) التاج، 1/ 66 از سنن ابو داود آورده است.

(4) شرح تجريد، بحث امامت.

بيان درمسائل قرآن، ص: 422

نيز در رساله خويش همان نظريه را تأييد نموده است، بدون اين كه حكم قطعى بدهد.

و باز بعضى از اصحاب شافعى و قاضى عبد الجبار و ابو الحسن بصرى بر همين عقيده اند.

آمدى سپس اضافه مى كند كه: به عقيده من اين نظريه صحيح مى باشد زيرا عقلا اجتهاد نمودن پيامبر اشكالى ندارد و از نظر اخبار نيز چنين اجتهادى ثابت است. «1»

باز، آمدى در اين باره مى گويد: كسانى كه به جواز اجتهاد براى پيامبر (ص) قائل هستند، در اين موضوع اختلاف نظر دارند كه آيا پيامبر (ص) در اجتهادش خطا و اشتباه هم مى كند يا نه؟

عده اى از اصحاب ما خطا و اشتباه در اجتهاد را براى پيامبر (ص) جايز و روا نمى دانند، ولى اكثر آن ها يعنى پيروان حديث، حنبلى ها، جبائى ها و گروهى از معتزله، امكان خطا و اشتباه را براى پيامبر پذيرفته اند، ولى بدين شرط كه وى در اين اشتباه و خطا استمرار نداشته باشد.

آمدى، در اين جا اضافه مى كند كه به نظر ما حق با اين هاست. «2»

آخرين نتيجه: … ص: 422

از همه آن چه گفتيم بر مى آيد كه آيه متعه نسخ نگرديده و حكم آن هنوز هم ثابت و پابرجاست و تحريم عمر و پيروانش، اجتهاد در مقابل نص و

مخالفت صريح با كتاب خداست، چنان چه گروهى از آنان بر اين حقيقت اعتراف دارند.

ولى چه بايد كرد، به عقيده اينان پيروى نمودن از روش خلفا مانند پيروى كردن از روش رسول اكرم (ص) لازم و واجب مى باشد. «3»

به هر صورت بهترين سخن در اين مورد همان است كه عبد اللّه فرزند عمر گفته است: آيا گفتار پيامبر (ص) شايسته تبعيت است يا سنت عمر!! و باز بهترين جمله همان است كه خود شيخ محمد عبده در تفسير المنار در ذيل آيه الطَّلاقُ مَرَّتانِ … آورده است. «4»

__________________________________________________

(1) الاحكام فى اصول الاحكام، 4/ 222.

(2) همان، 290.

(3) حاشيه فقى بر منتقى، 2/ 519.

(4) در بخش تعليقات در تعليقه شماره 8 نظر عبده را در باره مسئله سه طلاق مطالعه فرماييد.

بيان درمسائل قرآن، ص: 423

(14) نسخ در آيه ارث … ص: 423
اشاره

وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيداً. «1»

براى هر كس وارثانى قرار داديم كه از ميراث پدر و مادر و نزديكان ارث ببرند و [نيز] كسانى كه با آنان پيمان بسته ايد، نصيبشان را بپردازيد، خداوند به همه چيز شاهد و ناظر است.

در مفهوم اين آيه نظريه هاى مختلفى وجود دارد:

بعضى از مفسرين قسمت آخر آيه وَ الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ را جمله و بخش مستقلى مى دانند و مى گويند: اين جمله حكم جداگانه اى را در برداشته و با جملات قبلى و بخش اول آيه ارتباطى ندارد و از طرف ديگر كلمه «نصيب» را هم كه در همان بخش آخر آيه به كار رفته است، به يارى و نصيحت و خير خواهى و امثال آن تفسير نموده اند و با در

نظرگرفتن اين دو نكته، معناى همان قسمت از آيه چنين خواهد بود: «به هم پيمان هايتان نيكى و نصيحت و خير خواهى كنيد و ياريشان بدهيد.»

بنابراين معنى، آيه مذكور يك حكم ثابتى را در بر دارد كه قابل نسخ نمى باشد.

گروه ديگرى از مفسرين همان جمله «و الذين عقدت … » را به اول آيه عطف كرده و با آن مرتبط

__________________________________________________

(1) نساء/ 33.

بيان درمسائل قرآن، ص: 424

ساخته اند و كلمه «نصيب» را هم به «ارث» تفسير كرده اند ولى خود اين افراد در معناى «عقد يمين» كه در اين آيه به كار رفته است، اختلاف دارند: عده اى مى گويند، منظور از آن عقد و پيمان برادرى و هر پيمان ديگرى است كه در دوران جاهليت معمول بود و طرفين پيمان از همديگر ارث مى بردند، اسلام نيز همان قانون را در اين آيه تأييد نمود و آن را به رسميت شناخت تا اين كه آيه «ارث» نازل گرديد و اين قانون را نسخ نمود و گفت:

وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ. «1»

و خويشاوندان نسبت به يكديگر [در احكامى كه خدا مقرر داشته] از ديگران سزاوارترند.

در اين آيه شريفه، «ارث» با درجه بندى خاصى به خويشاوندان اختصاص يافته و پيمان برادرى و امثال آن كه در آيه مورد بحث، عامل «ارث» شمرده شده در اين آيه از سيستم ارث خارج شده و بدين گونه حكم آيه اوّل با اين آيه نسخ شده است.

گروه سومى از مفسّران گفته اند: منظور «عقد يمين» تنها پيمان شركت در جريمه است كه «ضامن جريره» ناميده مى شود.

بنابراين تفسير، اگر نظر اكثر علماى اهل سنت را بپذيريم كه ضمان جريره را عامل ارث نمى دانند، در

اين صورت بايد گفت: آيه مورد بحث با آيه ارث نسخ شده است، «2» ولى اگر نظر ابو حنيفه و پيروان او را قبول كنيم كه ضمان جريره را سبب ارث مى دانند، در اين صورت آيه شريفه نسخ نگرديده و يك حكم ثابت را كه هنوز هم به قوت خود باقى است در بردارد.

ابو حنيفه و پيروان او «عقد يمين» را در اين آيه به همان «ضامن جريره» تفسير مى كنند و آن را نيز عامل ارث مى دانند و در توجيه عدم نسخ آن چنين استدلال مى كنند كه: آيه ارث با آيه مورد بحث كه براى «ضمان جريره» نصيب ارثى قرار داده است، منافاتى ندارد تا موجب نسخ آن گردد، زيرا آيه ارث تنها خويشاوندان را در ارث از ديگر وراث مقدم مى دارد، نه اين كه ارث بردن غير خويشاوندان را منع كند و ناسخ آن گردد. «3»

__________________________________________________

(1) انفال/ 75.

(2) ناسخ و منسوخ، نحاس، 107.

(3) احكام القرآن، جصاص، 2/ 175.

بيان درمسائل قرآن، ص: 425

مؤلف: … ص: 425

همان طور كه گفته شد، در مفهوم اين آيه و چگونگى نسخ آن سخن بسيار گفته اند كه چهار نظريه در اين جا آورديم ولى به نظر ما معناى آيه همان طور كه از ظاهر آن استفاده مى شود، اين است كه عقد و پيمان موجب «ارث» خواهد بود. پس آيه مورد بحث و حكمى كه متضمن آن است، نسخ نشده و ثابت و پابرجا و مورد عمل است.

توضيح اين كه … ص: 425

اولا: سياق آيه دلالت مى كند بر اين كه منظور از كلمه «نصيب» ارث است و آن را به معناى يارى و مانند آن تفسير كردن، خلاف ظاهر بلكه خلاف صريح آيه است.

ثانيا: بايد توجه داشت كه نام بردن از سه طايفه در آيه شريفه (پدر و مادر، خويشاوندان، هم پيمان ها) دلالت نمى كند كه همه اين سه طايفه در يك طبقه بوده و در ارث با همديگر يكسان و مساوى هستند، زيرا فرزند از پدر و مادر ارث مى برد و با بودن فرزند به هيچ يك از خويشاوندان ميت ارث نمى رسد، تنها چيزى كه از اين آيه استفاده مى شود، اين است كه ارث به اين سه طايفه منتقل مى گردد و اما تقدم بعضى از وراث نسبت به ديگرى و يا عدم تقدمشان، هيچ كدام از اين آيه به دست نمى آيد و اين احكام و خصوصيات از آيات ديگر و روايات استفاده مى شود.

بنابر آن چه گفتيم، در اين آيه، وراث به طور اجمال جمع گرديده و به همه آن ها اشاره شده است كه فرزندان از پدر و مادر، خويشاوندان نزديك از يكديگر و هم پيمان ها از همديگر ارث مى برند ولى آيا اين توارث در سطح هم و به طور يكسان

انجام مى گيرد يا با درجه بندى و متفاوت؟ اين قسمت در اين آيه مطرح نگرديده است و بايد آن را در آيات و روايات ديگر جست وجو كرد.

بيان مطلب: سبب ارث گاهى خويشاوندى و قرابت خواهد بود، مانند پدر، مادر، فرزندان و خويشاوندانى كه با احكام خاصى از همديگر ارث مى برند و گاهى عقد و پيمان موجب ارث مى باشد، اين پيمان هم از چهار طريق زير به وجود مى آيد و در تمام اين مراحل چهارگانه موجب ارث مى گردد:

1- يكى از پيمان ها، پيمان عقد ازدواج است كه زن و شوهر در اثر پيمان ازدواج از يكديگر ارث مى برند.

2- گاهى اين پيمان به وسيله بيعت و تبعيت محقق مى گردد و «پيمان ولايت و يا ولاء امامت» ناميده مى شود، مانند ولايت پيامبر و ائمه طاهرين (ع) كه در اثر همان پيمان ولايت در پاره اى بيان درمسائل قرآن، ص: 426

موارد از تابعان و پيروانشان ارث مى برند و ثبوت چنين ولايتى براى پيامبر (ص) در ميان مسلمانان مورد اتفاق است و حكم اين گونه پيمان در قسمتى از روايات خود اهل سنت نيز وارد گرديده است كه رسول خدا (ص) فرمود «انا وارث من لا وارث له»: من وارث آنم كه وارث ندارد. «1»

باز در ثبوت چنين ولايت و پيمانى براى اوصيا و خلفاى اسلام، جاى اشكال و ترديد نيست زيرا با دلايل قطعى ثابت گرديده است كه جانشينان پيامبر (ص) به مانند او از هر جهت نماينده وى مى باشند و كلمات علماى اماميه و رواياتى كه به طريق اهل بيت (ع) وارد گرديده متفقا اين معنى را ثابت نموده است.

3- گاهى در اثر اين كه شخصى ايجاد آزادى در

فردى نموده است، يك نوع پيمان و ارتباط خاصى در ميان آن دو به وجود مى آيد كه اين پيمان هم سبب ارث خواهد بود.

مثلا: اگر كسى برده خويش را آزاد نمود، عقد و پيمانى در ميانشان به وجود مى آيد و اين نوع عقد را «و لاء عتق يا پيمان آزادى» مى نامند و آزاد كننده از برده آزاد شده خويش ارث مى برد و در ميان علماى شيعه در اين مسئله اختلافى نيست و گروهى از علماى اهل سنت نيز به اين پيمان و سبب ارث بودن آن معتقدند.

4- گاهى نيز ارث به وسيله پيمان و عقد ضمان محقق مى گردد و آن اين كه دو نفر پيمان مى بندند كه در زيان ها و جريمه ها به همديگر كمك اقتصادى كنند و جريمه يكديگر را به عهده بگيرند، اين نوع پيمان هم كه «ضمان جريره» و يا «پيمان شركت در جريمه» ناميده مى شود، به عقيده تمام علما و دانشمندان شيعه موجب ارث مى گردد و دو طرف «ضمان» از يكديگر ارث مى برند و از علماى اهل سنت نيز ابو حنيفه و ياران وى در موضوع ارث به اين گونه پيمان و ضمان معتقدند.

خلاصه اين كه: ادعاى نسخ در آيه مورد بحث منوط بر دو مطلب است:

يكى اين كه: قسمت آخر آيه از نظر معنى مستقل و جدا از قسمت اول آن نباشد، زيرا در اين صورت منظور از كلمه «نصيب» يارى و خير خواهى خواهد بود كه اين معنى قابل نسخ نيست، چنان كه قبلا توضيح داديم.

دوم اين كه: منظور از «عقد يمين» در همين قسمت از آيه شريفه تنها «ضمان جريره»، يعنى همان پيمان شركت در جريمه باشد، به

شرط اين كه اين گونه پيمان را فعلا سبب ارث ندانيم و يا اين كه منظور از آن، پيمان برادرى و پيمان هاى ديگر باشد كه به نظر تمام علما و به اجماع

__________________________________________________

(1) اين حديث را احمد و ابو داود و ابن ماجه نقل نموده اند. المنتقى، 2/ 462.

بيان درمسائل قرآن، ص: 427

دانشمندان اسلامى با چنين پيمان هايى ارث ثابت نمى گردد. در همه اين صورت ها مى توانيم آيه ارث را ناسخ اين آيه بدانيم، زيرا آيه مورد بحث براى اين گونه پيمان ها، ارث ثابت مى كند، در صورتى كه هيچ يك از اين ها طبق آيه ارث، عامل و سبب ارث نمى باشد، اين است كه به ناچار بايد گفت كه حكم آيه با آيه ارث نسخ شده است.

ولى سخن در اين است كه ثابت نمودن اين شرايط و معانى و فراهم نمودن اين همه مقدمات نسخ در اين آيه شريفه بسيار سخت و دشوار است و يك گفتار بى اساس و عارى از دليل اطمينان بخش است زيرا:

اما شرط اول: كه قسمت آخر آيه مستقل باشد، صحيح نيست، زيرا به طورى كه قبلا توضيح داديم، قسمت آخر آيه، مربوط و معطوف به قسمت اول آن است.

اما شرط دوم: كه منظور از عقد يمين تنها «ضمان جريره» باشد و آن هم سبب ارث نگردد، اين شرط هم فراهم نيست، زيرا:

اولا: منظور از پيمان تنها ضمان جريره نيست بلكه تمام اقسام چهارگانه پيمان ها كه به آن ها اشاره نموديم، در اين كلمه گنجانده شده است.

و ثانيا: بر فرض هم كه منظور از آن عقد، تنها «ضمان جريره» باشد، حكم ضمان جريره نسخ نگرديده است و اكنون هم به قوت خود باقى و ثابت

مى باشد و به عقيده ما يكى از عوامل و اسباب ارث به شمار مى رود. بيان درمسائل قرآن، ص: 428

(15) نسخ در آيه سكر … ص: 428
اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ. «1»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در حالت مستى به نماز نزديك نشويد تا بدانيد كه چه مى گوييد.

به عقيده اكثر علما اين آيه نسخ شده است. «2» اما اختلافشان در اين است كه ناسخ آن كدام آيه است.

از قتاده و مجاهد و حسن بصرى، «3» نقل شده كه اين آيه با آيه تحريم خمر نسخ گرديده است، ولى از ابن عباس نقل شده كه اين آيه با آيه وضو نسخ شده است كه خداوند مى فرمايد:

إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ. «4»

هنگامى كه به نماز مى ايستيد، صورت و دست ها را تا آرنج بشوييد.

اين بود خلاصه دو نظريه در نسخ آيه مورد بحث كه به عقيده ما هر دو نظريه باطل و بى اساس است، زيرا:

__________________________________________________

(1) نساء/ 43. […]

(2) ناسخ و منسوخ، نحاس 109.

(3) احكام القرآن، جصاص 2/ 201.

(4) مائده/ 6.

بيان درمسائل قرآن، ص: 429

1- اما نسخ آيه سكر با آيه تحريم خمر: … ص: 429

مى گويند اين آيه، مستى و خوردن شراب را تنها در حال نماز تحريم مى كند، ولى آيه تحريم خمر، اين حكم را نسخ نموده و حكم ديگرى را جايگزين آن كرده است و آن اين كه حرمت خمر و مستى در تمام حالات ثابت است و به حال نماز اختصاص ندارد.

در پاسخ اين گفتار مى گوييم: كه اولا، اين آيه به هيچ وجه دلالت بر جواز شراب خوردن در غير حال نماز ندارد تا با آيه تحريم خمر نسخ گردد. ثانيا، قبل از نزول اين آيه، شراب حرام بود، پس چگونه مى توان گفت كه از اين آيه جواز شراب خوردن استفاده مى شد و با آيه ديگر

نسخ گرديده است.

در اين زمينه رواياتى آمده است كه گفتار ما را تأييد مى نمايد و اينك نمونه هاى چندى از آن روايت ها:

عبد اللّه بن عمر مى گويد: در تحريم شراب، سه آيه نازل گرديده است، نخستين آيه اين بود:

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما. «1»

از تو در باره شراب و قمار سؤال مى كنند، بگو! در آن ها گناه و زيان بزرگى است و منافعى [از نظر مادى] براى مردم در بر دارد، ولى گناه شان بيش تر از نفع شان مى باشد.

عبد اللّه مى گويد: چون اين آيه نازل شد، عده اى گفتند: شراب حرام گرديد، عده اى ديگر عرضه داشتند يا رسول اللّه! بگذار ما از همان منافعش كه پروردگار بدان اشاره نموده است، استفاده كنيم! رسول اكرم (ص) در برابر خواسته آنان سكوت اختيار نمود تا آيه دوم نازل شد و آن آيه اين بود:

لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى. «2»

نظير اين روايت را ابو هريره نيز آورده است. «3»

ابو مسيره نقل كرده است كه چون آيه تحريم شراب نازل گرديد، عمر بن خطاب گفت: خداوندا! حكم شراب را براى ما روشن تر از اين بيان كن! آن گاه اين آيه نازل گرديد:

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ. «4»

اين آيه براى عمر خوانده شد ولى او قانع نگرديد و عرضه داشت: خداوندا! حكم شراب را

__________________________________________________

(1) بقره/ 219.

(2) نساء/ 43.

(3) مسند احمد، 2/ 351.

(4) بقره/ 219.

بيان درمسائل قرآن، ص: 430

روشن تر بيان كن! اين آيه فرود آمد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى. «1»

ابو مسيره مى گويد: پس از نزول اين آيه، مؤذن رسول خدا

(ص) بعد از اذان با صداى بلند اعلان نمود: كسى با حالت مستى به نماز نزديك نشود! اين آيه كه بر عمر خوانده شد او براى بار سوم گفت: خدايا! حكم خمر را از اين نيز روشن تر بيان فرما! تا اين كه آيه سوره مائده نازل شد و چون آيه در انتهاى آن به جمله فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ «2» رسيد كه «آيا از اين عنصر فساد و خطرناك خوددارى خواهيد كرد؟!» عمر اين نداى بيدارگر و جان فزا را شنيد و با صداى بلند گفت: انتهينا- انتهينا «3» آرى، به گوش جان خريديم. «خوددارى نموديم، خوددارى نموديم.» نسائى نيز همين حديث را با اختلاف مختصرى نقل نموده است. «4»

از اين روايات استفاده مى شود كه قبل از نزول آيه مورد بحث حكم حرمت خمر نازل گرديده بود و خود اين آيه نيز در تعقيب همان حكم نازل شده است. به اين دلايل است كه گفتيم نظريه نسخ اين آيه با آيه تحريم خمر باطل و بى اساس است.

2- و اما نسخ آيه سكر با آيه وضو: … ص: 430

نظريه دوم در نسخ آيه مورد بحث، اين است كه مى گويند اين آيه با آيه وضو نسخ گرديده است زيرا اين آيه تنها مست نبودن در حال نماز را شرط و لازم مى دانست و آيه وضو نازل گرديده، حكم آن را نسخ نمود و وضو را شرط صحت نماز قرار داد.

در پاسخ اين نظريه نيز مى گوييم: اساسا اين آيه، نفيا و اثباتا با حكم وضو ارتباط ندارد تا با آن نسخ گردد، به عبارت ديگر آيه مورد بحث در اين مقام است كه نماز در حال مستى درست نيست، خواه اين نماز با وضو انجام بگيرد و يا بدون آن.

آيه وضو هم در مقام بيان اين است كه وضو در نماز شرط و لازم مى باشد.

__________________________________________________

(1) نساء/ 43.

(2) مائده/ 91.

(3) مسند احمد، 2/ 351.

(4) سنن نسائى، 2/ 33، باب تحريم الخمر.

بيان درمسائل قرآن، ص: 431

با اين توضيح روشن مى شود كه در ميان اين دو آيه كوچك ترين منافاتى وجود ندارد تا يكى ناسخ آن ديگرى گردد.

پندارى و پاسخي … ص: 431

شايد طرفداران نسخ چنين تصور كرده اند كه منظور از مستى در اين آيه يك نوع مستى خفيفى است كه غفلت به بار نياورد، غفلتى كه نتواند كوچك ترين توجهى به نماز داشته باشد، زيرا در اين صورت تكليفى به او متوجه نمى باشد تا خداوند او را مورد تكليف قرار دهد و از خواندن نماز در آن حالت منع و نهيش كند، پس منظور از مستى در اين آيه يك نوع مستى خفيف و جزئى است كه مانع از توجه به تكليف نباشد. اين آيه چنين شخصى را از نماز خواندن در آن حالت سكر و مستى خفيف و جزئى منع مى كند، در صورتى به اتفاق علما چنين شخصى مكلف به خواندن نماز مى باشد نه ممنوع از آن. بنابراين، حكم اين آيه با آيه وضو نسخ گرديده است كه شرط نماز را تنها وضو معرفى مى كند نه عدم مستى.

پاسخ: … ص: 431

در پاسخ اين گفتار و پندار مى گوييم: كه اين تصور هم بسيار بى اساس است زيرا خود آيه مستى را با جمله: حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ «1»، بيان مى كند كه منظور از آن، همان مرحله از مستى است كه شخص با داشتن آن، درك و شعور خود را از دست بدهد.

تكليفى كه در اين آيه شريفه به افراد مست متوجه مى باشد، با فقدان عقل و شعور منافات ندارد زيرا انجام دادن نماز در چنين حالتى گرچه مقدور نيست، ولى فقدان اين شعور چون با اختيار خود مكلف حاصل شده، بدين جهت نهى و توجه دادن به تكليف در اين حال اشكالى ندارد، چون «الممتنع بالاختيار لا ينافي الاختيار»: هر عملى كه با اختيار خود انسان غير قابل عمل باشد،

از نظر عقل با صحت تكليف و عقاب منافاتى ندارد.

بنابراين هيچ گونه اشكال و مانعى نيست كه چنين شخصى از چنين نمازى نهى شود و تكليف به او متوجه شود و امثال اين گونه تكليف ها در شرع اسلام فراوان است كه آن ها را «حرمت تكليفى» مى نامند و گاهى هم منظور از آن ها «حرمت وضعى» است، يعنى جهت ارشاد و بيان فساد

__________________________________________________

(1) تا بفهميد كه چه مى گوييد. نساء/ 43.

بيان درمسائل قرآن، ص: 432

و بطلان نماز نهى صادر شده است و منظور آن، بطلان نماز در حال مستى است.

كوتاه سخن اين كه: منظور از مستى در اين آيه همان مستى عقل بر انداز و غفلت انگيز است كه هميشه موجب بطلان نماز خواهد بود و بر هر مكلفى فرض و واجب است كه از فراهم آوردن مقدمات اين حالت خوددارى كند و در چنين حالتى نماز نخواند. اين حكمى است ثابت و غير قابل فسخ. بنابراين هيچ دليل بر وقوع نسخ در آيه مورد بحث وجود ندارد و حكم آيه پابرجا و به قوت خود باقى است. بيان درمسائل قرآن، ص: 433

(16) نسخ در آيه مصونيت كفار … ص: 433
اشاره

إِلَّا الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ أَوْ جاؤُكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ يُقاتِلُوكُمْ أَوْ يُقاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقاتَلُوكُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلًا. «1»

[به دوستى نگيريد] مگر آنان را كه با هم پيمانان شما پيمان بسته اند، يا آنان را كه به سوى شما مى آيند و از پيكار با شما يا پيكار با قوم خود ناتوان شده اند [نه سر جنگ با شما دارند و نه توانايى مبارزه با قوم خود] و

اگر خداوند بخواهد آنان را بر شما مسلّط مى كند تا با شما پيكار كنند، پس اگر از شما كناره گيرى كرده، با شما پيكار ننمودند [بلكه] پيشنهاد صلح كردند، خداوند به شما اجازه نمى دهد كه متعرّض آنان شويد.

طرفداران نسخ مى گويند: اين آيه كه بر حفظ پيمان و عدم تعرض ابتدايى به مشركين دلالت دارد، با آيه جهاد و جنگ با مشركين نسخ شده است.

بنابراين نظريه، در اين آيه دو حكم نسخ شده است: يكى حفظ پيمان مشركين و ديگرى آغاز جنگ با آنان.

__________________________________________________

(1) نساء/ 90.

بيان درمسائل قرآن، ص: 434

پاسخ: … ص: 434

اين آيه به مشركين ارتباط ندارد بلكه در باره منافقينى نازل شده است كه پس از تظاهر به اسلام، دوباره از اسلام رو گردانيدند و به كفر گراييدند. قرائن موجود حتى سياق و جريان خود آيه شريفه ما را به اين معنى دلالت مى كند، زيرا آيات قبلى كه اين آيه در دنباله آن ها آمده است، مربوط به منافقين است و در باره آن ها و چگونگى ارتباط و رفتار مسلمانان با آن ها سخن مى گويد تا به آن جا مى رسد كه مى فرمايد:

فَما لَكُمْ فِي الْمُنافِقِينَ فِئَتَيْنِ وَ اللَّهُ أَرْكَسَهُمْ بِما كَسَبُوا أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلًا. وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَواءً فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِياءَ حَتَّى يُهاجِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً. إِلَّا الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ … «1»

با در نظر گرفتن سياق اين آيات، معلوم مى شود كه آيه مورد بحث و حكم آن در باره منافقينى وارد شده

است كه قبلا كافر بودند، سپس اسلام را به ظاهر پذيرفته اند، ولى باز هم به كفرشان باز گشته اند، اين گونه افراد كه به اصطلاح فقهى «مرتد» ناميده مى شوند، از نظر اين آيه بايد كشته شوند مگر در دو مورد:

1- پيوستن آن ها به كسانى كه در ميان آنان و مسلمانان پيمان عدم تعرض منعقد باشد و آنان نيز به اين مرتدين از طرف مسلمانان امان و مصونيت دهند، در اين صورت همان مرتدين به احترام امانى كه هم پيمان هاى مسلمانان به آن ها داده اند، از قتل و كشته شدن مصون مى مانند.

اين است آن چه از اين آيه استفاده مى شود و اكنون هم حكم به همين منوال ادامه دارد و نسخ نگرديده و تغييرى در آن پيدا نشده است، زيرا همان طورى كه اين آيه مى گويد: در صورت امان دادن به مرتدين، مصونيت آن ها حتمى است، ولى اين مصونيت تا روزى است كه پيمان مسلمانان با هم پيمانشان ادامه داشته باشد و اگر پيمانشان با آنان لغو گردد، براى مصونيتى كه نسبت به مرتدين متوجه بود، محلى باقى نمى ماند، در اين صورت مسلمانان مى توانند دوباره با مرتدين بجنگند و آنان را به قتل برسانند ولى توجه داشته باشيد، همان طور كه در اول بحث نسخ روشن نموديم، برداشته شدن يك حكم به سبب از بين رفتن موضوع آن، ارتباطى به نسخ ندارد و اين گونه تغيير و تبديل نسخ ناميده نمى شود، در اين جا نيز تغيير حكم مرتدين از همين باب است، زيرا: پيمانى كه

__________________________________________________

(1) نساء/ 88- 90. […]

بيان درمسائل قرآن، ص: 435

در ميان مسلمانان و مشركين منعقد بود با فرود آمدن سوره توبه لغو گرديد و به

مشركين چهار ماه مهلت داده شد كه در اين مدت يا اسلام را بپذيرند و يا از بلاد و شهرهاى اسلامى بيرون روند و بدين ترتيب ديگر براى اين امان و مصونيتى كه در آيه مورد بحث وارد شده است موضوعى باقى نماند، اين بود كه همان مصونيت از بين رفت و امان از اعتبار ساقط شد و به تبع آن قتال با مرتدين و كشتن آن ها كه به علت همان امان ممنوع شده بود، مجدّدا تجويز شد و اين حكم در آيه جهاد اعلان گرديد و اين تغيير روش از مقوله نسخ حكم اولى نيست بلكه از مقوله تغيير موضوع و يا تغيير شرايط است.

2- شرط دوم در مصونيت مرتدين از قتل اين است كه آنان صلح جويانه و مسالمت آميز به پيش مسلمانان آيند و خود را از جنگ با آنان دور نگهدارند و پس از ارتداد، مجدّدا دست دوستى به مسلمانان بدهند ولى توجه داشته باشيد كه منظور از دادن دست دوستى اين است كه اظهار اسلام نموده و به توحيد و نبوت اعتراف نمايند و شاهد بر اين معنى، آيه ديگرى است كه مى گويد:

وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً. «1»

به كسى كه اظهار صلح و سلام مى كند، نگوييد مسلمان نيستى! بنابراين، آيه مورد بحث، دلالت مى كند كه مرتد ملى اگر اظهار توبه كند و به اسلام برگردد، توبه اش قبول است و نمى توان پس از توبه كردن او را كشت و فقهاى شيعه نيز به همين معتقدند و در قرآن مجيد هم آيه اى وارد نگرديده است كه به وجوب قتل مرتد به طور اطلاق دلالت كند و اين

حكم را نسخ نمايد.

پندار ديگر: گاهى در نسخ اين آيه كه حكم عدم جواز قتال و جنگ با كفار را در بر دارد، به آيه جنگ و قتال استناد مى كنند.

ولى پاسخ: اين استناد هم خيلى روشن است زيرا حكم قتل مشروط به بقاى موضوع است كه عبارت از كفر مى باشد، در صورتى كه اگر مرتد ملى توبه نمود، كفرى در ميان نمى ماند تا طبق آيه قتال، حكم قتل به او متوجه شود و در نتيجه مصونيتى كه آيه مورد بحث براى مرتد بيان كرده بود، نسخ گردد.

آرى، در بعضى از اخبار و روايات اهل سنت حكم قتل مرتد به طور اطلاق آمده است و بنابر

__________________________________________________

(1) نساء/ 94.

بيان درمسائل قرآن، ص: 436

اين روايت ها، مرتد اگر توبه هم بكند، باز قتل وى واجب مى باشد، چنان كه بخارى، احمد بن حنبل، ترمذى، نسائى، ابو داود و ابن ماجه از ابن عباس و او از رسول خدا (ص) نقل كرده است كه «هر كس مذهب خويش را به مذهب ديگر تبديل كند، او را بكشيد. «1»»

به نظر ما حكم وجوب قتل مرتد، مشروط به عدم توبه است و در اين مسئله اختلاف قابل اعتنايى نيست. آرى، تنها اختلافى كه در اين جا مشاهده مى شود، در اين است كه آيا دعوت نمودن مرتد به سوى توبه واجب است يا مستحب و در صورت لزوم دعوت، آيا مدت آن چقدر است كه اگر در آن مدت، توبه نكرد، به قتل برسد؟ مشهور در ميان شيعه اين است كه دعوت به سوى توبه واجب است و براى آن، مدت معينى نيست بلكه مدت آن تا روزى است كه امكان برگشتن وى در

آن مدت عقلا ممكن باشد و گاهى گفته شده است كه تنها تا سه روز مهلت دارد كه برگردد و اظهار ندامت و توبه كند و اين نظريه به پاره اى از علماى شيعه نسبت داده شده است، اكثر علماى اهل سنت نيز آن را پذيرفته اند و ابو حنيفه و ابو يوسف نيز به استحباب سه روزه مهلت قائل گرديده اند.

ولى على بن ابو بكر مرغينانى مى گويد: كشتن مرتد ملى واجب است بدون اين كه كوچك ترين ولى على بن ابو بكر مرغينانى مى گويد: كشتن مرتد ملى واجب است بدون اين كه كوچك ترين مهلتى به او داده شود، شافعى و ابن منذر بنا به نقل ابن همام مى گويند: اگر مرتد بلافاصله پس از ارتداد توبه نكند، كشته مى شود. «2»

به هر صورت، به طورى كه در روايات شيعه و اهل سنت وارد گرديده است، جاى اشكال نيست كه حكم قتل مرتد به وسيله توبه ساقط مى گردد و در صورت توبه از قتل مصون مى ماند. بنابراين، آيه مورد بحث كه حكم مصونيت مرتد ملى را از قتل گرچه در موارد خاصّى در بردارد، با هيچ عاملى نسخ نگرديده است.

__________________________________________________

(1) المنتقى، 2/ 745.

(2) فتح القدير، 4/ 86.

بيان درمسائل قرآن، ص: 437

(17) نسخ در آيه قضا … ص: 437

فَإِنْ جاؤُكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ يَضُرُّوكَ شَيْئاً وَ إِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ. «1»

اگر اهل كتاب به نزد تو آمدند در ميانشان حكم كن و يا به حال خود واگذار! اگر از آنان صرف نظر كنى، به تو هيچ ضررى نمى رسانند و اگر در ميان آنان داورى كنى، با عدالت داورى كن كه خداوند، دادگران را دوست دارد.

در اين

آيه شريفه از نظر نسخ و عدم نسخ، در ميان علما اختلاف وجود دارد:

عده اى از علما: به عدم نسخ قائلند و اين كه حكم آن ثابت و به قوت خود باقى است. علماى شيعه نيز بدين عقيده هستند و بر اين معنى اجماع و اتفاق نظر دارند.

بنابراين اگر اهل كتاب محاكمات و دعاوى خويش را در نزد حاكم و قاضى مسلمان طرح كنند، او مى تواند طبق آئين قضايى اسلام در ميان آنان حكم و قضاوت كند و يا آن ها را به آئينشان وابگذارد.

«شيخ طوسى» نيز با سند صحيح از امام باقر (ع) نقل مى كند كه: اگر اهل تورات و انجيل محاكمه خويش را در نزد حاكم مسلمان طرح كنند، او اختيار دارد كه در ميان آنان حكم كند و يا

__________________________________________________

(1) مائده/ 42.

بيان درمسائل قرآن، ص: 438

ترك گويد. «1»

از علماى اهل سنت نيز شعبى، ابراهيم نخعى، عطا و مالك همين قول را اختيار نموده اند. «2» ولى عده اى از علماى اهل سنت گفته اند كه اين آيه با آيه ديگرى كه بعد از آن آمده است، نسخ گرديده است و آن آيه اين است:

وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ. «3»

از مجاهد نقل گرديده است كه او درست به عكس اين نظريه، آيه اول را ناسخ آيه دوم مى داند.

مؤلف:

اما به نظر ما حقيقت اين است كه در اين آيه نسخى واقع نشده است زيرا در آيه دوم خداوند به قاضى دستور مى دهد كه طبق آن چه از طرف خداوند نازل گرديده است، در ميان اهل كتاب قضاوت كند ولى منظور آيه اول اين است كه قاضى در انجام قضا و عدم

آن مخيّر است و اگر خواست حكم كند، بايد با عدالت و طبق آيين الهى انجام دهد نه دلبخواهى.

به عبارت ديگر: معناى هر دو آيه يكى است، منتها آيه اول در واقع موضوع حكم آيه دوم را بيان مى كند كه در صورتى كه قاضى مسلمان بخواهد در ميان اهل كتاب، حكم و قضاوت كند بايد با عدالت و با روش خداپسندانه انجام دهد. بنابراين، نسخ در ميان اين دو آيه مفسر و مبيّن يكديگر مى باشند متصور نيست.

گذشته از اين، روايات فراوانى در اين زمينه وجود دارد كه از همه آن ها استفاده مى شود كه سوره مائده در اثناى سفر رسول خدا (ص) به طور مجموع و يك جا به رسول خدا (ص) نازل شده است، پس هر دو آيه كه از آيات همان سوره مى باشند، يك دفعه و با هم فرود آمده اند و متصور نيست كه يكى از آن ها ناسخ و ديگرى منسوخ باشد، اين است كه بايد گفت: در ميان اين دو آيه اصلا نسخى وجود ندارد.

اين بود خلاصه آن چه از اين روايات به دست مى آيد، ولى براى اين كه حقيقت بيش تر از اين روشن شود، قسمتى از آن روايت ها را در اين جا مى آوريم:

__________________________________________________

(1) وسائل چاپ عين الدوله، 3/ 406 باب 27 از كتاب قضا.

(2) الناسخ و المنسوخ، نحاس 130 احكام القرآن، جصاص 2/ 434 اين قول را به حسن بصرى نيز نسبت داده است.

(3) مائده/ 48.

بيان درمسائل قرآن، ص: 439

1- عيسى بن عبد اللّه از پدرش و او از پدر خويش از امير مؤمنان (ع) نقل مى كند كه: سوره مائده از آخرين سوره هايى است كه بر پيغمبر (ص) نازل گرديد و

اين سوره هنگامى نازل شد كه آن حضرت سوار استر «شهبا» بود و در اثر سنگينى وحى «شهبا» زانو بر زمين گذاشت. «1»

2- اسماء دختر يزيد چنين نقل نموده است كه من مهار «غضبا» شتر مخصوص پيامبر (ص) را گرفته بودم، در آن هنگام مجموع سوره مائده بر آن حضرت نازل شد و نزديك بود، در اثر سنگينى وحى، شتر به زانو در آيد. «2»

3- اسماء با سند ديگر نقل نموده است كه سوره مائده به پيامبر خدا (ص) يك جا نازل گرديد و نزديك بود، كمر شتر آن حضرت را بشكند. «3»

4- جبير بن نفير نقل نموده است كه من در سفر حجى به نزد عايشه رفتم. عايشه سؤال كرد:

جبير! سوره مائده را مى خوانى؟ گفتم: آرى، آن گاه گفت: بدانيد! مائده آخرين سوره اى است كه فرود آمده است، حلال آن را حلال و حرام آن را حرام بداريد.

5- ابو عبيد از ضمرة بن حبيب و عطية بن قيس نقل نموده است كه رسول خدا (ص) فرمود:

مائده آخرين سوره اى از قرآن است كه نازل گرديده است، پس حلال اين سوره را حلال و حرام آن را حرام بدانيد. «4»

روايات ديگرى نيز غير از اين ها هست كه دلالت دارند بر اين كه سوره مائده يك جا نازل شده و از نظر نزول، آخرين سوره مى باشد.

خواننده عزيز، با وجود اين روايات چگونه مى توان ادعا نمود كه يكى از آيات اين سوره، ناسخ آيه ديگر آن مى باشد و اين نسخ همان نسخ قبل از فرا رسيدن وقت عمل است كه در اين صورت تشريع حكم آيه منسوخ لغو و بى فايده خواهد بود و چنين نسخى امكان

ندارد.

علاوه بر اين، مطلب ديگرى نيز از اين روايات استفاده مى شود كه مؤيد گفتار ما است و آن اين است كه هيچ يك از آيات اين سوره، نسخ نشده است.

__________________________________________________

(1) تفسير برهان، 1/ 263.

(2) تفسير ابن كثير، 2/ 2.

(3) و مانند اين حديث را مسند احمد، 6/ 485 تفسير شوكانى، 2/ 2 و عين آن را عبد بن حميد، ابن جرير و محمد بن نصر در كتاب صلاة و طبرانى و ابو نعيم در الدلائل و بيهقى در شعب اليمان از اسماء نقل نموده اند.

(4) همان.

بيان درمسائل قرآن، ص: 440

(18) نسخ در آيه شهادت … ص: 440
اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهادَةُ بَيْنِكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ أَوْ آخَرانِ مِنْ غَيْرِكُمْ. «1»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! آن گاه كه مرگ يكى از شما فرا رسد به هنگام وصيت دو نفر آدم عادل از خودتان و يا از ديگران به شهادت بطلبيد.

به عقيده علماى شيعه اين آيه شريفه حكم ثابتى را در بر دارد و از نسخ مصون و سالم است.

بنابراين با در نظر گرفتن جمله «من غيركم» شهادت اهل كتاب بر وصيت مسلمانان در سفر جايز و نافذ است. گروهى از اصحاب و ياران پيامبر (ص) و تابعين نيز اين عقيده را دارند، مانند عبد اللّه بن قيس، ابن عباس، شريح، سعيد بن مسيب، سعيد بن جبير، عبيده، محمد بن سيرين، شعبى، يحيى بن يعمر و سدى و از فقهاى اهل سنت نيز سفيان ثورى اين نظريه را پذيرفته و ابو عبيد نيز در اثر كثرت طرفداران اين نظريه به آن متمايل شده است.

ولى زيد بن اسلم، مالك بن انس، شافعى و ابو حنيفه در اين آيه

به وقوع نسخ معتقدند و مى گويند در هيچ صورت، شهادت شخص كافر پذيرفته نيست. «2»

__________________________________________________

(1) مائده/ 106.

(2) الناسخ و المنسوخ، نحاس 133، 134.

بيان درمسائل قرآن، ص: 441

عدم نسخ و دلايل آن … ص: 441

به عقيده ما اين آيه شريفه نسخ نشده است و عقيده به وقوع نسخ در اين آيه پندارى است باطل و بى اساس زيرا:

1- روايات فراوانى به طريق شيعه و اهل سنت آمده است كه از آن ها استفاده مى شود: شهادت اهل كتاب بر وصيت مسلمانان در صورتى قبول است كه شهادت مسلمان امكان پذير نباشد، چنان كه كلينى از هشام بن حكم نقل مى كند كه امام صادق (ع) در تفسير «اواخران من غيركم» فرمود: اگر شخصى در غربت باشد و در آن جا مسلمانى پيدا نشود، در باره وصيت وى شهادت غير مسلمان نيز جايز و نافذ است. «1»

شعبى نيز نقل نموده است كه در «دقوقا» يكى از مسلمانان را مرگ فرا رسيد و چون كسى از مسلمانان را پيدا نكرد تا وصيت كند، دو نفر از اهل كتاب را به وصيت خود شاهد گرفت، اين دو نفر وارد كوفه گرديدند و به نزد «ابو موسى اشعرى» آمدند و جريان را به او ابلاغ كردند، پول و امانت هاى او را به ابو موسى تحويل دادند و ابو موسى گفت: پس از رسول خدا (ص) چنين پيشامدى رخ نداده است و بعد از نماز عصر به آن دو نفر قسم ياد داد كه آيا به مال موسى خيانت نكرده اند و در وصيت او دروغ نگفته و در گفته هايش تغييرى نداده اند، ثروت و وصيت وى همان بوده است كه آنان اظهار مى نمايند و آنان هم بدين گونه سوگند ياد كردند،

آن گاه ابو موسى شهادتشان را در باره وصيت يك فرد مسلمان قبول كرد پذيرفت. «2»

2- رواياتى كه در فصل گذشته در موضوع نزول سوره مائده آورديم، دليل محكمى است بر عدم نسخ اين آيه زيرا از آن روايت ها استفاده مى شود كه سوره مائده آخرين سوره اى است كه فرود آمده است و هيچ يك از آيات آن نسخ نگرديده و هر حكمى كه در اين سوره آمده است، ثابت و پابرجاست و يكى از آيات آن سوره همان آيه مورد بحث ماست.

3- دليل سوم بر عدم نسخ آيه مزبور اين است كه نسخ احتياج به دليل و اثبات دارد و هيچ يك از اين دلايلى كه طرفداران نسخ اقامه نموده اند، نمى تواند آن را ثابت كند.

__________________________________________________

(1) وافى، 13/ 8، باب الاشهاد على الوصية. […]

(2) اين حديث را ابو داود نقل نموده و دار قطبى نيز حديث ديگرى در همين مضمون آورده است. المنتقى، 2/ 942.

بيان درمسائل قرآن، ص: 442

دلايل قائلين به نسخ … ص: 442

همان طور كه اشاره نموديم، گروهى از علماى اهل سنت مى گويند كه آيه مورد بحث نسخ شده است و در اين نظريه به دلايلى استناد مى كنند. اينك ما آن دلايل را مى آوريم و مورد بحث و تجزيه و تحليل قرار مى دهيم:

1- مى گويند: خداوند متعال در شاهد، عدالت و مورد رضايت مسلمين بودن را شرط و معتبر دانسته و چنين فرموده است:

مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ. «1»

گواهانى بگيريد كه به شهادت و گواهى آنان رضايت داريد وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ. «2»

دو نفر عادل را شاهد بگيريد.

با در نظر گرفتن شرط عدالت و رضايت در شاهد، چون كافر داراى عدالت نيست و طريقه و روش او نيز

مورد رضاى مسلمانان نمى باشد، بنابراين، شهادت وى لغو و بى اعتبار است، در اين صورت در وصيت نيز نمى تواند مقبول و معتبر باشد و آيه مورد بحث با اين حكم نسخ شده است.

پاسخ: اين استدلال از چند جهت، مخدوش است: اولا، آيه اول در باره شهادت به قرض و آيه دوم در باره شهادت به طلاق وارد شده است و هيچ يك از آن ها دلالت ندارد كه در شهادت به وصيت نيز عدالت شرط است. ثانيا، اگر فرض كنيم كه اين دو آيه داراى اطلاق هستند و به تمام موارد شاملند، در اين صورت آيه مورد بحث مى تواند تبصره اى باشد بر آن دو آيه كه اطلاق و شمول دارند، زيرا طلق و كلى نمى تواند حكم مقيد و محدود را نسخ كند، بلكه در اين گونه موارد حكم مقيد تبصره و استثنا براى مطلق و كلى خواهد بود.

2- يكى ديگر از دلايل طرفداران نسخ ادعاى اجماع است كه مى گويند: اجماع علما بر اين است كه شهادت فاسق قبول نيست و چون كافر نيز فاسق است، شهادت وى پذيرفته نمى شود.

پاسخ: ادعاى اجماع در اين مورد بى معنى است زيرا به طورى كه قبلا روشن گرديد، بيش تر علما و دانشمندان شهادت اهل كتاب را در باره وصيت قبول مى كنند و شهادت مسلمان فاسق كه در اسلام پذيرفته نيست، نمى تواند دليل آن باشد كه شهادت كافرى كه در مذهب خويش عادل و مورد اطمينان است، پذيرفته نشود زيرا از نظر عقل ملازمه اى در ميان اين دو وجود ندارد.

__________________________________________________

(1) بقره/ 282.

(2) طلاق/ 2.

بيان درمسائل قرآن، ص: 443

3- مى گويند: شهادت شخص كافر در غير مورد وصيت به طور اجماع پذيرفته نيست و در

موضوع وصيت مورد اختلاف است و قهرا بايد مورد اختلاف را به مورد اجماع و اتفاق و مشكوك را به متقين حمل و تطبيق نمود.

پاسخ: با در نظر گرفتن اين كه دليل مسلّم و متقن به پذيرفته شدن شهادت اهل كتاب در باب وصيت به دست آمده است، تكيه نمودن بدين گونه دلايل واهى در نهايت غرابت و تعجب است و بهتر بود كه اين استدلال كننده عكس اين دليل را بياورد و بگويد شهادت كافر در مورد وصيت در زمان رسول خدا (ص) اجماعا مورد قبول بوده است ولى پس از دوران رسول خدا (ص) اين مسئله مورد اختلاف گرديده است و بايد مورد اختلاف را به مورد اجماع حمل نمود.

نتيجه … ص: 443

از همه آن چه گفتيم بر مى آيد كه هيچ دليلى به ادعاى نسخ در اين آيه به جز تقليد از عده اى از فقهاى متأخر وجود ندارد و چگونه مى توان از حكمى كه در قرآن وارد گرديده است، در اثر فتواى كسى دست برداشت؟

جاى تعجب است كه حسن و زهرى مى گويند: معناى جمله أَوْ آخَرانِ مِنْ غَيْرِكُمْ كه در اين آيه شريفه وجود دارد، اين نيست كه كافران و اهل كتاب شهادت دهند بلكه منظور اين است كه «يا دو نفر غير از اقوام و خويشاوندان شما شهادت دهند» بنابراين معنى، در آيه شريفه اصلا دليلى نسبت به قبول شهادت كافر و اهل كتاب وجود ندارد زيرا در آيه اسمى از آن ها به ميان نيامده است.

اين گفتار گذشته از اين كه با رواياتى كه در تفسير اين آيه وارد شده است، مردود مى باشد، با ظاهر خود قرآن نيز مخالف است، چون مورد خطاب در

اين آيه مؤمنين است و لابد بايد منظور از «غيركم» نيز غير مؤمن باشد و آن ها همان كفارند.

و نكته قابل توجه اين است كه اطلاق اين آيه و خالى بودن آن از قيود و شرايط، به پذيرفتن شهادت كافر دلالت مى كند، اعم از اين كه كافر كتابى باشد و يا غير كتابى و اعم از اين كه اقامه شهود از خود مؤمنين امكان پذير باشد و يا نباشد.

ولى روايات فراوانى كه در اين باب وارد شده است، اين شهادت را تنها به شهادت كافر كتابى به مواردى كه تحصيل شهود از مؤمنين ممكن نباشد، اختصاص داده است و اين مورد يكى از مواردى است كه اطلاق كتاب با روايت «مقيد» شده است و به عبارت ديگر حكم كلى قرآن با حكم خاص و جزئى به وسيله گفتار پيامبر (ص) ثابت شده، استثنا برداشته است. بيان درمسائل قرآن، ص: 444

(19) نسخ در آيه حصاد … ص: 444
اشاره

وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَيْرَ مَعْرُوشاتٍ وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُتَشابِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ. «1»

اوست كه باغ هاى معروش (باغ هايى كه درختانش روى داربست ها قرار دارد) و باغ هاى غير معروش (باغ هايى كه نياز به داربست ندارد) را آفريد. همچنين نخل و انواع زراعت را كه از نظر ميوه و طعم با هم متفاوتند و [نيز] درخت زيتون و انار را كه از جهتى با هم شبيه و از جهتى تفاوت دارند (برگ و ساختمان ظاهرشان شبيه يكديگر است، در حالى كه طعم ميوه آن ها متفاوت مى باشد (از ميوه آن به هنگامى

كه به ثمر مى نشيند، بخوريد و حق آن را به هنگام درو بپردازيد و اسراف نكنيد كه خداوند مسرفان را دوست ندارد.

اكثر علماى اهل سنت در اين آيه به نسخ قائل گرديده اند و در چگونگى نسخ آن توجيهات مختلفى دارند.

1- مى گويند: اين آيه در باره زكات وارد شده ولى حكم آن به استثناى جو، گندم، خرما و كشمش از ميوه هاى ديگرى كه در اين آيه آمده نسخ شده است زيرا اكثر و بلكه تمام اصحاب پيامبر (ص) و تابعانشان برآنند كه در تمام روييدنى ها زكات واجب نيست. آرى، تنها «ابو حنيفه» و

__________________________________________________

(1) انعام/ 141.

بيان درمسائل قرآن، ص: 445

«زفر» معتقدند كه در تمام روئيدنى ها به جز «هيزم» و «نى» و «علوفه» بايد زكات پرداخته شود. «1»

2- مى گويند: اين آيه با روايات و گفتار رسول خدا (ص) نسخ گرديده و زكات از آن حالت كلى خود به يك دهم و يك بيستم اختصاص يافته است، سدى و انس بن مالك در نسخ آيه شريفه اين نظريه را انتخاب نموده اند و گاهى مى گويند: ابن عباس و محمد بن حنيفه نيز بر اين عقيده بودند. «2»

3- طرفداران نسخ گاهى هم مى گويند: اين آيه اصلا مربوط به زكات نمى باشد و منظور از «حق و نصيبى» كه در اين آيه آمده است، زكات نيست، بلكه يك نصيب و حق مستقلى است كه پرداختن آن با اين آيه واجب شده بود، سپس با آيه زكات نسخ گرديد.

نظر ما: … ص: 445

ولى به نظر ما اين آيه با هيچ يك از عوامل سه گانه كه طرفداران نسخ مى گويند، نسخ نگرديده و اساسا عقيده به نسخ در آيه باطل و بى اساس است و دلايل زير گفتار ما

را تأييد مى كند:

1- روايات فراوانى از ائمه اهل بيت (ع) به دست ما رسيده كه «حق و نصيب» را كه در اين آيه آمده است، به يك حق ديگرى غير از زكات تفسير كرده اند چنان كه «كلينى» با اسناد خود نقل مى كند كه معاوية بن حجاج مى گفت از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود، در كشت و زرع دو حق وجود دارد، حقى است كه از تو گرفته مى شود و حقى است كه تو خود آن را مى پردازى. عرضه داشتم: كدام حق است كه از من گرفته مى شود و كدام حق است كه خودم مى پردازم، فرمود: حقى كه از تو گرفته مى شود همان ده يك و بيست يك است (زكات) و اما حقى كه خودت مى پردازى همان است كه خداوند مى فرمايد: «و اتوا حقّه يوم حصاده». «3»

ابن مردويه نيز با اسناد خود از ابو سعيد خدرى و او از رسول اكرم (ص) در تفسير «و اتوا حقّه يوم حصاده» چنين آورده است كه: منظور از اين حق همان سنبل ها مى باشد كه به هنگام درو كردن به زمين مى ريزد. «4»

2- سوره انعام كه آيه مورد بحث جزء آيات آن مى باشد يك جا و دفعتا در مكه فرود آمده است

__________________________________________________

(1) احكام القرآن، جصاص 3/ 9.

(2) الناسخ و المنسوخ، نحاس 140.

(3) تفسير برهان، 1/ 338.

(4) تفسير ابن كثير، 2/ 182.

بيان درمسائل قرآن، ص: 446

ولى آيه زكات بعد از هجرت و در مدينه نازل شده است. بنابراين، چگونه مى توان گفت كه آيه مورد بحث در باره زكات و وجوب آن است و يكى از اين دو آيه زكات ناسخ آن ديگرى است.

در اين كه سوره انعام در مكه

و يك جا نازل شده است، روايات زيادى داريم چنان كه «كلينى» با اسناد خود از حسن بن حمزه نقل مى كند كه امام صادق (ع) فرمود: سوره انعام يك جا و دفعتا نازل شده و هفتاد هزار فرشته با تجليل و تعظيم آن را بدرقه مى كردند. چون در اين سوره نام خدا هفتاد بار ذكر شده است، اگر مردم مى دانستند كه خواندن اين سوره چه اجر و پاداشى دارد از خواندن آن غفلت نمى ورزيدند. «1»

از ابن عباس نقل شده است كه او مى گويد: سوره انعام شبانه و يك جا در مكه نازل شد و هفتاد هزار فرشته در اطراف آن با صداى بلند تسبيح مى گفتند. «2»

از اين روايات و امثال آن ها چنين بر مى آيد كه آيه مورد بحث در مكه و قبل از آمدن حكم زكات نازل گرديده است.

زجاج نقل مى كند كه بعضى ها گفته اند كه اين آيه در مدينه نازل شده است. «3» ولى اين گفتار، گذشته از اين كه دليلى ندارد، با روايات فراوانى هم كه قبلا به آن ها اشاره گرديد، مخالف است.

3- آخرين گواه بر عدم نسخ آيه مورد بحث اين است كه: چون وقت پرداختن حقى كه در اين آيه وارد شده هنگام درو كردن است، به ناچار بايد منظور از اين حق، غير از زكات باشد زيرا به طورى كه مى دانيم زكات پس از درو كردن و خرمن كوبى و پيمانه نمودن پرداخت مى شود، نه در موقع درو نمودن.

و روايات ديگرى نيز كه در باره منع از درو كردن زرع به هنگام شب از ائمه اهل بيت (ع) به ما رسيده است، اين معنى را تأييد مى كند، زيرا در اين روايات

منع از درو كردن به هنگام شب بدين گونه تعليل شده است كه: اين عمل موجب محروميت بيچارگان و درماندگان مى گردد. «4»

جعفر بن محمد بن ابراهيم با اسناد خود از امام جعفر صادق (ع) از پدر ارجمندش و او نيز از پدرش نقل مى كند كه رسول خدا (ص) از چيدن خرما و درو كردن زراعت به هنگام شب نهى نموده

__________________________________________________

(1) تفسير برهان، 1/ 313.

(2) اين حديث را ابو عبيد، ابن منذر، طبرانى و ابن مردويه نقل كرده اند. تفسير شوكانى، 2/ 91.

(3) تفسير قرطبى، 7/ 91.

(4) تفسير برهان، 1/ 338.

بيان درمسائل قرآن، ص: 447

است. جعفر ناقل روايت در اين جا مى گويد: شايد راز اين نهى همان محروميت فقرا باشد. «1»

پاسخ يك اشكال … ص: 447

عده اى مى گويند منظور از حق در آيه همان زكات است و يَوْمَ حَصادِهِ كه در آيه آمده است، وقت واجب شدن اين حق را بيان مى كند نه وقت پرداختن آن را زيرا وقت پرداختنش بعد از درو كردن، خرمن كردن و پيمانه نمودن مى باشد با اين توضيح، «يوم حصاده» نمى تواند گواه اين باشد كه منظور از حق حتما زكات نيست.

در پاسخ آنان مى گوييم: قرائن نشان مى دهد كه «يوم حصاده» وقت پرداختن حق است، نه وقت تعلق و وجوب آن، زيرا:

1- قيد زمانى به معناى فعل تعلق مى گيرد نه به حكمى كه از آن استفاده مى شود، مثلا اگر بگويند «روز جمعه به زيد احترام بكن» در اين جمله، روز جمعه قيد زمان است براى انجام دادن احترام و گرامى داشتن نه براى حكم و وجوب آن. همين طور كلمه «يوم حصاده» در آيه، قيد زمان است براى پرداختن حق نه براى وجوب آن.

2- زكات در موقع

درو كردن واجب نمى شود تا با آيه مورد بحث تطبيق كند بلكه از روزى كه حبوبات منعقد مى گردند و دانه مى بندند و اسم جو و گندم به آن صدق مى كند، حق زكات تعلق مى گيرد، بنابراين ذكر كردن «هنگام درو» در آيه شريفه، دليل روشنى است بر اين كه اين حق غير از حق زكات واجب است.

3- گواه ديگر بر اين كه منظور از اين حق زكات نمى باشد، اين است كه خداوند متعال در اين آيه از اسراف نهى نموده است و نهى از اسراف با زكات واجب كه داراى حد و اندازه معينى است، تناسب ندارد.

حالا كه روشن شد منظور از حق در اين آيه غير از زكات، حق ديگرى است. آيه اى كه حكم زكات در آن آمده است با اين آيه شريفه ارتباطى ندارد و نمى تواند آن را نسخ كند.

نتيجه … ص: 447

از آن چه گفته شد، معلوم گرديد كه ادعاى نسخ در اين آيه متوقف به اثبات وجوب نوعى حقّ است

__________________________________________________

(1) سنن بيهقى، 4/ 133.

بيان درمسائل قرآن، ص: 448

كه مانند زكات به كشت و زرع تعلّق مى گرفته است و با آيه زكات فسخ گرديده و زكات جايگزين آن شده است، ولى طرفداران نسخ دليلى ندارند كه بتوانند چنين حق واجبى را قبل از وجوب زكات ثابت كنند، زيرا اگر بگويند: كه امر و فرمان موجود در اين آيه، ظهور در وجوب دارد، بنابراين حق مذكور در آيه يك حق واجب مى باشد كه نسخ گرديده است، در جوابشان گفته مى شود: همان طور كه امر ظهور در وجوب دارد، در استمرار و هميشگى بودن هم ظهور دارد و اين هر دو ظهور يك جا در آيه مذكور

مورد عمل نمى باشد، چون اگر استمرار را در نظر بگيريم، وجوب خود به خود از بين مى رود و اگر وجوب را در نظر بگيريم استمرار از بين خواهد رفت، زيرا مى دانيم كه فعلا به جز زكات حق ديگرى واجب نيست.

بنابراين، ناچار بايد در يكى از دو ظاهر تصرف نمود يا بايد از ظاهر وجوب رفع يد نمود و در دوام و استمرارش باقى گذاشت و به ثبوت حق ديگر استحبابى كه تا ابد باقى است ملتزم گرديد و يا از دوام و استمرار دست كشيد و وجوب را باقى گذاشت و به وقوع نسخ ملتزم گرديد ولى نه تنها هيچ رجحان و امتيازى براى احتمال دوم در برابر احتمال اول وجود ندارد بلكه احتمال اول ترجيح و امتياز بيش تر دارد زيرا:

اولا: روايات فراوانى از ائمه هدى (ع) وارد گرديده است كه به استحباب و استمرار اين حق دلالت دارند و در صفحات پيش قسمتى از اين روايات را آورديم.

و ثانيا: اگر يك چنين حق واجبى وجود داشت، در ميان صحابه رسول خدا (ص) و مسلمانان اعصار بعدى شايع و معروف مى شد و به گفتار تنها يك و يا دو نفر مانند عكرمه و ضحاك و مانند اين ها منحصر نمى گرديد.

خلاصه اين كه: منظور از حق در آيه مورد بحث، به طور كه تمام دانشمندان شيعه معتقدند، اين است كه علاوه بر زكات واجب يك حق ديگر به طور مستحب به انسان تعلق مى گيرد و آن اين كه در موقع چيدن ميوه جات و درو كردن حبوبات، صاحبان باغ و زراعت بايد سهم و نصيبى براى فقرا جدا سازند تا آنان نيز از ديدن بار ميوه ها كه

به خانه ها كشانده مى شود، در خود احساس محروميت و درماندگى نكنند و به جاى آه و حسرت، آذوقه و نيازمندى هاى خود و فرزندانشان را فراهم آورند و منظور از حق در اين آيه شريفه، همان سهم فقراست كه در حبوبات و ميوه هاى صاحبان باغ و زرع قرار دارد و اين حق پيوسته ثابت بوده و نسخ نشده است. بيان درمسائل قرآن، ص: 449

(20) نسخ در آيه لحوم … ص: 449
اشاره

قُلْ لا أَجِدُ فِي ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى طاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلَّا أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ. «1»

بگو! در آن چه بر من وحى شده است، هيچ غذاى حرامى نمى يابم به جز مردار يا خونى كه [از بدن حيوان] بيرون ريخته شود يا گوشت خوك كه پليد و نجس مى باشد يا حيوانى كه با گناه ذبح شده و در هنگام سر بريدن نام غير خدا (بت ها) بر آن برده شده است. اما كسى كه مضطر [به خوردن] اين محرمات شود، بى آن كه خواهان لذت باشد و يا زياده روى كند، گناهى بر او نيست، زيرا پروردگارت آمرزنده مهربان است.

طرفداران نسخ مى گويند: كه اين آيه قسمتى از لحوم و گوشت هاى حيوانات را تحريم و بقيه را تجويز نموده است و سپس با گفتار رسول خدا (ص) كه بعدها بعضى از خوردنى هاى ديگر را نيز تحريم نموده و نسخ گرديده است.

نظر ما: حقيقت اين است كه اين آيه نيز مانند آيات قبلى داراى حكم ثابتى بوده و نسخ نگرديده است، زيرا: اين آيه در مقام تشريع و قانونگذارى نبوده كه بعدا با

يك قانون و حكم ديگرى نسخ گردد، بلكه اين آيه مى خواست از يك حقيقت خبر و اطلاع بدهد كه تا روز نزول آيه جز موارد

__________________________________________________

(1) انعام/ 145. […]

بيان درمسائل قرآن، ص: 450

چندى كه در آيه به آن ها اشاره شده (ميته، خون، گوشت خنزير و حيوانى كه به نام غير خدا ذبح شود) حيوانات و مأكولات ديگر در اسلام حرام نگرديده بوده است و اين منافات با آن ندارد كه بعدا حيوانات ديگر هم تحريم شده و به آن چند مورد كه قبلا حرام بوده اضافه شود. بنابراين، ادعاى نسخ در اين آيه درست نيست، زيرا نسخ در جمله «خبريه» كه از يك واقعيتى خبر مى دهد، معنى ندارد.

و اما آيه شريفه كه گوشت هاى حرام را تا آن روز به چند مورد منحصر ساخته، منظور از اين شمارش و انحصار، يا اضافى و نسبى است به اين معنى كه مشركين از پيش خود مأكولاتى را كه در قانون خدا حرام نبود، تحريم كرده بودند و اين آيه در مقام رد و انكار عقيده آنان فرود آمده است و اين معنى از سياق و لحن آيه قبل به دست مى آيد و يا اين كه حصر حقيقى و واقعى است، به اين معنى كه گوشت هاى حرام در موقع نزول اين آيه دقيقا به همان قسمت از مأكولات كه در آيه آمده منحصر بوده است و اين معنى از معناى اول روشن تر و به فهم نزديك تر است، زيرا اين آيه در مكه و در اوايل اسلام نازل گرديده است و پس از آن قهرا چيزهاى ديگرى هم حرام شده است، چون احكام اسلام به تدريج و متناوبا و در طول

بيست و سه سال دوران زندگى پيامبر اسلام (ص) نازل گرديد و بديهى است كه تحريم نمودن چيزى پس از تحريم چيز ديگر و نزول تدريجى حكم ارتباطى به نسخ ندارد.

خلاصه: … ص: 450

از همه آن چه گفته شد، چنين بر مى آيد كه: اولا، آيه مورد بحث در مقام اخبار است نه در مقام تشريع و قانونگذارى و ثانيا، منحصر كردن گوشت ها به چند مورد معدود در اين آيه يا حصر نسبى است و يا حصر حقيقى و در هر دو صورت نسخ در آن مفهومى ندارد. بيان درمسائل قرآن، ص: 451

(21) نسخ در آيه تحريم فرار از جهاد … ص: 451

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ. وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ. «1»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در ميدان جنگ كه با كافران برخورديد، پشت به آنان [فرار] نكنيد و هر كس در جنگ پشت به آنان كند- جز در مورد سنگر گيرى و يا براى پيوستن به گروه رزمندگان- خشم خدا را به جان خود خريده، جايگاهش در دوزخ خواهد بود. چه جايگاه بدى! بعضى از مفسرين عقيده دارند كه اين آيه با آيه ديگرى از همين سوره نسخ شده است و آن آيه اين است:

الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ. «2»

اكنون خدا بر شما تخفيف داد و دانست كه در شما ضعف و ناتوانى هست، پس اگر از شما يكصد نفر بردبار باشند، بر دويست نفر پيروز مى شوند و اگر هزار نفر باشند به يارى خدا بر

__________________________________________________

(1) انفال/ 15، 16.

(2) انفال/ 66.

بيان درمسائل قرآن، ص: 452

دو هزار نفر پيروز خواهند شد كه خداوند با صابران است.

طرفداران نسخ

مى گويند: از اين آيه چنين استفاده مى شود كه اگر تعداد مسلمانان از نصف كافران كم تر باشد، در اين صورت جايز است كه جنگ را ترك نموده از ميدان نبرد كنار روند و كناره گيرى از ميدان جنگ و فرار نمودن از نبرد كه طبق مضمون آيه اول حرام و ممنوع بود، با اين آيه نسخ شده و در جنگ، تخفيفى براى مسلمانان مقرر شد.

اين بود نظريه نسخ در اين آيه شريفه كه نسبت به خود طرفدارانى دارد و عطا بن ابى رياح يكى از آنان است. «1»

اما به نظر ما: اين آيه نسخ نشده است و آن چه كه طرفداران نسخ در چگونگى نسخ اين آيه مى گويند، نمى تواند دليل بر نسخ آن باشد و تخفيفى كه در آيه دوم براى مسلمانان آمده است نه تنها نمى تواند دليل بر نسخ آيه اول باشد بلكه خود دليل بر استمرار و عدم نسخ آن است، با اين توضيح كه: فرار از ميدان جنگ در قانون اسلام (طبق مضمون آيه اول) در صورتى ممنوع و حرام است كه تعداد مسلمانان كم تر از نصف تعداد كفار نباشد ولى در صورتى كه تعداد آن ها از نصف كفار كم تر شد (طبق مضمون آيه دوم) فرار كردن از ميدان نبرد و نجات دادن خود از مرگ حتمى حرام نمى باشد.

بنابراين، در ميان مفهوم اين دو آيه نه تنها منافات وجود ندارد تا يكى ناسخ حكم ديگرى باشد بلكه معناى آن دو آيه به هم در آميخته يك قانون عالى و طبيعى را در مسئله جنگ به وجود مى آورد و آن اين كه در صورت نداشتن نيرو و احتمال پيروزى تا دم مرگ ثبات قدم

واجب و فرار ممنوع و در صورت نداشتن نيروى كافى كه شكست و مرگ حتمى است، فرار از جنگ بلا اشكال است.

ولى به طورى كه نقل شده است: عمرو بن عمر، ابو هريره، ابو سعيد، ابو نضرة نافع مولى ابن عمر، حسن بصرى، عكرمه، قتاده، زيد بن ابى حبيب و ضحاك مى گويند كه حكم آيه مورد بحث و حرمت فرار از جنگ عموميت ندارد بلكه اين حكم به سربازان جنگ «بدر» اختصاص داشته و در باره آنان نازل گرديده و به جنگ و پايدارى تشويق شان نمود. بنابراين، فرار از ميدان نبرد در جنگ هاى ديگر هيچ مانعى ندارد.

__________________________________________________

(1) الناسخ و المنسوخ، نحاس 154، تفسير طبرى، 9/ 135.

بيان درمسائل قرآن، ص: 453

اين است نظريه گروهى، در باره جمع نمودن ميان اين دو آيه كه ابو حنيفه نيز از آن هاست. «1»

مؤلف:

اين نظريه نيز باطل است و در ضعف و سستى از نظريه اول كه نظريه نسخ بود كم تر نيست، زيرا:

اولا: اين آيه بعد از پايان جنگ بدر نازل گرديده است نه در اثناى آن تا اختصاص به آن داشته باشد.

ثانيا: اگر مورد نزول آيه مذكور، جنگ بدر هم باشد، اما طبق قاعده «مورد، مخصوص نيست» يعنى حكمى كه در يك مورد نازل گرديده است، به همان مورد اختصاص پيدا نمى كند بلكه به تمام موارد مشابه عموميت خواهد داشت، بنابراين قاعده، حكم حرمت فرار از جنگ كه در جنگ بدر آمده است، به تمام جنگ ها عموميت پيدا مى كند به خصوص اين كه ظاهر آيه هايى كه اين حكم را بيان مى كند، عموميت دارد و با جمله «يا ايها الذين آمنوا» تمام موارد خود را مشمول اين آيه مى داند.

از

آن چه كه گفته شد، چنين بر مى آيد كه در آيه مورد بحث، سه نظريه وجود دارد:

1- نظريه نسخ 2- نظريه اختصاص به جنگ بدر 3- بطلان هر دو نظريه نظريه سوم، نظريه ماست و توضيح داديم كه بنا به مضمون اين آيه شريفه، فرار از جنگ در تمام جنگ ها و براى هميشه- جز در مورد ضعف زياد كه به شكست حتمى منجر مى شود- حرام و غير جايز است و اين حكمى است ثابت و غير قابل نسخ و هنوز هم استمرار دارد و بايد از آن پيروى نمود و آيه دوم كه به ظاهر «تخفيف» از آن استفاده مى شود، فرار را در موارد ضعف و شكست حتمى تجويز مى كند.

اين بود نظر صحيح در آيه شريفه كه ابن عباس «2» و تمام علماى شيعه اماميه و اكثر علماى اهل سنت برآنند و رواياتى هم كه به طريق شيعه و اهل سنت وارد شده است، اين نظريه را كاملا تأييد مى كند، چنان كه:

__________________________________________________

(1) تفسير شوكانى، 2/ 280.

(2) الناسخ و المنسوخ، نحاس 154. تفسير طبرى، 9/ 135.

بيان درمسائل قرآن، ص: 454

كلينى با اسناد خود از امام صادق (ع) چنين نقل مى كند كه: «تعداد گناهان بزرگ هفت است:

قتل مؤمن كه عمدا واقع گردد و نسبت زنا دادن به زن پاك و فرار از جنگ و تعرّب بعد از هجرت و خوردن مال يتيم و هر آن چه كه خداوند در قرآن به صراحت بر آن وعده آتش داده است.» «1»

ابو هريره نيز از رسول خدا (ص) نقل نموده است كه بپرهيزيد از هفت گناه مهلك. عرضه داشتند: يا رسول اللّه! آن ها كدام گناهانند؟ فرمود: شرك

به خدا، سحر كردن، ريختن خون ناحق، ربا خوردن، خوردن مال يتيم، در موقع جنگ پشت به دشمن نمودن (فرار كردن) و نسبت زنا دادن به زنان پاك و مؤمن. «2»

__________________________________________________

(1) وافى، 3/ 174، باب تفسير الكبائر.

(2) صحيح بخارى، 3/ 159 باب قول اللّه تعالى: إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى صحيح مسلم، 1/ 64 سنن ابى داود، 2/ 13 سنن نسائى، 2/ 131.

بيان درمسائل قرآن، ص: 455

(22) نسخ در آيه صلح … ص: 455

وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها. «1»

اگر كفار تمايل به صلح نمودند، تو نيز به صلح تمايل كن! عده اى از مفسّرين از جمله ابن عباس، مجاهد، زيد بن اسلم، عطا، عكرمه، حسن بصرى و قتاده مى گويند: اين آيه با آيه «سيف» نسخ گرديده است، «2» زيرا اين آيه به صلح و سازش تشويق مى كند ولى آيه سيف، به جنگ فرمان مى دهد.

نظر ما: اين آيه نيز مانند آيات قبلى است و نسخى به آن راه نيافته است و هنوز هم حكم آن باقى و لازم الاجرا است، زيرا:

اولا: آيه «سيف» كه آن را ناسخ اين آيه مى دانند، اختصاص به مشركين دارد و شامل غير آن ها نمى باشد، اين است كه رسول خدا (ص) در سال دهم هجرت با مسيحيان نجران كه اهل كتاب بودند، پيمان صلح برقرار كرد، با اين كه سوره برائت و آيه سيف كه در همان سوره مى باشد، در سال نهم هجرت و يك سال قبل از صلح نجران نازل گرديده بود، اگر آيه سيف بر اهل كتاب شمول و عموميت داشت، رسول خدا (ص) با نصاراى نجران- كه اهل كتاب بودند- پيمان صلح منعقد نمى كرد.

__________________________________________________

(1) انفال/ 61.

(2) تفسير ابن كثير، 2/ 324.

بيان درمسائل قرآن، ص:

456

از اين جا روشن مى شود كه آيه «سيف» مخصوص به مشركين است، ولى آيه صلح عموميت دارد و يك حكم كلى و عمومى را در بر دارد كه با آيه سيف تخصيص و استثنا خورده و به اهل كتاب اختصاص پيدا كرده است. بديهى است كه استثنا و تخصيص غير از نسخ است.

و ثانيا: وجوب جنگ با مشركين و جايز نبودن صلح با آنان مشروط به اين است كه مسلمانان در برابر مشركين از قدرت و امكاناتى برخوردار بوده و احتمال غلبه و پيروزى براى مسلمانان در ميان باشد و در غير اين صورت صلح و سازش با كفار هيچ ايراد و اشكالى ندارد، چنان كه رسول خدا (ص) در جنگ «حديبيه» از اين قانون استفاده نموده با قريش پيمان صلح برقرار نمود.

با اين گفتار معلوم گرديد كه آيه صلح با آيه سيف نسخ نگرديده است، منتهى صلح در صورت ضعف و جنگ در صورت نيرومندى و برترى مسلمانان است، چنان كه خداوند مى فرمايد:

فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَ اللَّهُ مَعَكُمْ وَ لَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمالَكُمْ. «1»

پس هرگز سست نشويد و دشمنان را به صلح [ذلت بار] دعوت نكنيد در حالى كه شما برتريد و خداوند با شماست و از [ثواب] اعمال شما كم نخواهد كرد.

مى بينيم كه اين آيه همان نيرومندى و برترى مسلمانان را علت و عامل عدم تقاضاى صلح قرار داده است.

__________________________________________________

(1) محمّد/ 35.

بيان درمسائل قرآن، ص: 457

(23) نسخ در آيه استقامت در جنگ … ص: 457

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ. الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ

عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ. «1»

اى پيامبر! مؤمنان را به جنگ با دشمن ترغيب كن كه اگر از شما بيست تن استقامت بورزند بر دويست تن پيروز مى گردند و اگر صد نفر باشند بر هزار نفر از دشمن پيروز خواهند بود زيرا كه آنان مردمانى هستند كه نمى فهمند. الان خدا بر شما تخفيف داد و دانست كه در شما ناتوانى هست، پس اگر يكصد نفر از شما داراى استقامت باشند بر دويست نفر پيروز مى گردند و اگر هزار نفر باشند، به فرمان خدا بر دو هزار نفر پيروز خواهند شد و خداوند با صابران است.

طرفداران نسخ: آيه اول با آيه دوم نسخ گرديده است، بدين گونه كه طبق اين دو آيه در اوايل اسلام بر مسلمانان واجب بود كه با كفار و مشركين بجنگند گرچه تعداد آنان ده برابر تعداد مسلمانان هم باشد، سپس خداوند به مسلمانان تخفيف داد و حد وجوب جنگ را از ده برابر به دو برابر تنزل داد و فرمود كه اگر صد نفر از شما در برابر دويست نفر و هزار نفر از شما در برابر دو هزار

__________________________________________________

(1) انفال/ 65، 66.

بيان درمسائل قرآن، ص: 458

نفر از كفار باشند، بر آنان پيروز خواهند بود.

به نظر ما: در اين آيه هم نسخ به وقوع نپيوسته است، زيرا نسخ در اين آيه با دو شرط مى تواند واقع گردد: يكى اين كه ثابت شود كه اين دو آيه با هم و يك جا نازل نگرديده اند و در ميان آن ها فاصله زمانى بوده است،

دوم اين كه آيه دوم پس از فرارسيدن وقت عمل به آيه اول، نازل شده باشد زيرا اگر حكمى قبل از آن كه مورد عمل قرار بگيرد نسخ گردد، در اين صورت تشريع حكم اول لغو خواهد بود.

ولى طرفداران نسخ نمى توانند اين دو مطلب را ثابت كنند مگر اين كه به خبر واحد تمسك جويند، در صورتى كه ما قبلا توضيح داديم كه به اتفاق و اجماع تمام علما و دانشمندان، نمى توان با خبر واحد، نسخ آيه اى را ثابت نمود.

در اين جا بايد اين مطلب را نيز اضافه كنيم كه سياق خود اين دو آيه بهترين گواه و دليل آن است كه در ميان اين دو آيه فاصله زمانى نبوده و هر دو آيه با هم و در يك زمان نازل گرديده اند. بنابراين، حكم هر دو آيه ثابت و پابرجاست و جمع آن به اين است كه: حكم آيه دوم يعنى جنگ صد نفر مسلمانان با دويست نفر كافر كه دو برابر است، در صورت احتمال پيروزى، واجب مى باشد ولى حكم آيه اول يعنى مثلا بيست نفر مسلمان در برابر دويست نفر كفار كه ده برابر است يك دستور استحبابى مى باشد نه يك حكم واجب. با اين حال چگونه مى توان گفت كه يك حكم مستحبى با يك حكم واجب نسخ گرديده است.

وانگهى لازمه گفتار طرفداران نسخ در اين آيه، اين است كه مجاهدين و رزمندگان اول اسلام با استقامت تر و قوى تر از رزمندگان دوران هاى بعدى بودند، در صورتى كه چنين ادعايى درست نيست، زيرا مسلمانان در دوران هاى بعد به پيروزى هاى شگفت انگيزى دست يافته، نيرو و اقتدار فوق العاده اى به دست آوردند، با اين حال چگونه

مى توان ادعا نمود كه مسلمانان پس از كسب نيرو و قدرت، در برابر دشمن به ضعف و سستى گراييده بودند.

ظاهرا مفهوم اين دو آيه اين است كه خداوند مؤمنين را به جنگ با كفار و مشركين دعوت نموده و به آنان وعده فتح و پيروزى مى دهد، گرچه تعداد كفّار ده برابر مسلمانان باشد.

ولى چون خداوند از ضعف و سستى مسلمانان اطلاع دارد و مى داند كه آن ها تحمل و استقامت در برابر چنين شدايد و مقابله با ده برابرشان را ندارند، اين حكم را بر آنان واجب نكرده بلكه اجازه و رخصت داده است كه بجنگند و مقابله كنند و در عين حال مى توانند در اين صورت كه دشمن ده برابر است، دست از مقاومت بردارند و از حمله به دشمن خوددارى كنند. بيان درمسائل قرآن، ص: 459

خداوند به مسلمانان وعده داده است كه در صورت ثبات قدم و استقامت گرچه دشمن ده برابر باشد، پيروزى و غلبه نصيب مسلمانان خواهد شد ولى در عين حال چنين تخفيفى نيز نسبت به آنان عنايت نموده و با چنين رخصت و رأفت ربوبى مفتخرشان فرموده است كه مقابله و مقاومت نيكوست و نه واجب و وجوب مقاومت در برابر دشمن را مشروط و مقيد به اين نموده است كه تعداد دشمن بيش از دو برابر تعداد مسلمانان نباشد، در اين صورت باز مسلمانان پيروزند، زيرا كفار چون آشنايى با مبدأ و معاد نداشته، اعتماد و تكيه به خدا ندارند نمى توانند ناراحتى ها را زياد تحمل كنند و در شدايد و مشتقات، استقامت به خرج دهند. اين تنها مرد مؤمن است كه ايمانش، او را به ثبات قدم در برابر

خطرها وا ميدارد، و در راه اعزاز اسلام و اعلاى كلمه توحيد به نهضت و قيامش وا مى دارد زيرا شخص با ايمان در هر حال، خود را پيروز و برنده مى داند، خواه پيروزى نصيب او گردد و يا به ظاهر با شكست و هزيمت رو به رو شود. خداوند در اين زمينه مى فرمايد:

وَ لا تَهِنُوا فِي ابْتِغاءِ الْقَوْمِ إِنْ تَكُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَما تَأْلَمُونَ وَ تَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ ما لا يَرْجُونَ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً. «1»

در تعقيب قوم (كفار) هرگز سست نشويد، زيرا اگر شما درد و رنج مى بينيد، آن ها نيز همانند شما درد و رنج مى بينند، ولى شما اميدى از خدا داريد كه آن ها ندارند و خداوند دانا و حكيم است.

__________________________________________________

(1) نساء/ 104.

بيان درمسائل قرآن، ص: 460

(24) نسخ در آيه تهديد … ص: 460
اشاره

إِلَّا تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً. «1»

اگر به سوى جنگ حركت نكنيد [خداوند] شما را عذاب دردناكى مى كند.

از ابن عباس، حسن و عكرمه نقل شده، اين آيه با آيه ذيل نسخ شده است. «2»

وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً. «3»

مؤمنين نبايد همگى به سوى جنگ حركت كنند.

طرفداران نسخ: در آيه اول به همه مسلمانان فرمان حركت به جنگ صادر گرديده، ولى در آيه دوم اين فرمان عمومى برداشته شده است.

نظر ما: عقيده به وقوع نسخ در اين آيه مبتنى بر اين است كه مفهوم آيه اول اين باشد كه حركت به جنگ ابتدا به عموم مسلمانان واجب بوده است، در اين صورت امكان دارد كه اين حكم با آيه دوم نسخ شده و تنها به يك عده اختصاص پيدا كرده است در صورتى كه با مطالعه در آيات قبلى كاملا روشن مى شود كه حركت به

سوى جنگ به همه مسلمانان واجب نبوده بلكه تنها به كسانى واجب بوده است كه اين عمل به توسط رسول خدا (ص) شخصا از آنان درخواست شده باشد، زيرا

__________________________________________________

(1) توبه/ 39.

(2) الناسخ و المنسوخ، نحاس 169، و قرطبى در تفسير خود 8/ 142 اين نظريه را به ضحاك نيز نسبت داده است. […]

(3) توبه/ 122.

بيان درمسائل قرآن، ص: 461

آيات قبلى بدين صورت است كه خداوند مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَ رَضِيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ إِلَّا تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ وَ لا تَضُرُّوهُ شَيْئاً وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ. «1»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چه شده است شما را كه وقتى گفته مى شود به سوى جهاد در راه خدا حركت كنيد، بر زمين سنگينى مى كنيد (به پا نمى خيزيد) آيا به جاى آخرت به زندگى دنيا راضى شده ايد؟! اگر به سوى جنگ حركت نكنيد [خداوند] شما را عذاب دردناكى مى كند و به جاى شما مردم ديگرى را خواهد آورد، شما نمى توانيد ضررى بدو برسانيد و خداوند بر همه چيز قادر و تواناست.

خلاصه مضمون آيه اين است: «كسانى كه به آنان دستور جهاد و حركت به سوى ميدان جنگ داده شده است ولى آنان حاضر به اجراى اين فرمان نشده اند، مستحق عذاب مى باشند.» اين آيه شريفه با در نظر گرفتن اين معنى، ارتباطى با وجوب جهاد بر تمام مسلمانان پيدا نمى كند تا بگوييم با آيه ديگرى كه وجوب جهاد را از عموم سلب نموده، نسخ شده است.

ادعاى يك نسخ ديگر … ص: 461

از اين بيان، بطلان

نسخ در آيه ديگرى نيز كه متمّم و مكمّل همين آيه مورد بحث مى باشد، روشن مى گردد «2» و آن آيه اين است:

انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ. «3»

همگى به سوى ميدان جهاد حركت كنيد، سبك بار و يا سنگين بار و با اموال و جان هايتان در راه خدا بجنگيد و اين براى شما بهتر است اگر بدانيد.

مى گويند: مفهوم اين آيه يك فرمان عمومى است كه تمام مؤمنين بايد به سمت جنگ و جهاد حركت كنند و با همان آيه وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ … كه جهاد را از عموم سلب نموده و به گروه معينى

__________________________________________________

(1) توبه/ 38، 39.

(2) اين نظريه را قرطبى در تفسير خود، 8/ 150 به قائل مجهول، نسبت داده است ولى طبرسى در مجمع البيان، 3/ 33 آن را به سدى نسبت داده است.

(3) توبه/ 41.

بيان درمسائل قرآن، ص: 462

اختصاص داده، نسخ گرديده است.

پاسخ: همان طور كه در آيه اول توضيح داديم، مفهوم اين آيه نيز عموم نيست كه با آيه ديگر نسخ شود بلكه اختصاص به كسانى دارد كه اين دستور مستقيما متوجه آن ها شده است.

گذشته از اين ما اين نكته را بارها توضيح داديم كه تخصيص دادن يك حكم عمومى به بعضى افراد و مصاديق، خارج از مقوله نسخ است و نوعى تخصيص و استثناست بر يك حكم كلّى.

علاوه بر همه اين ها خود آيه شريفه وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ نه تنها ناسخ اين دو آيه نيست بلكه دليل بر عدم نسخ نيز هست زيرا اين آيه به صراحت مى رساند كه فرمان حركت به سوى جنگ، از اول به طور عموم نبوده است كه

به همه مسلمانان متوجه شود سپس به ناچار نيازمند به نسخ با آيه ديگر گردد و اين حكم عمومى نسخ شود، بلكه حكم وجوب حركت به سوى ميدان جنگ از اول متوجه گروه خاصى از مؤمنين بوده كه مخصوصا براى جنگ خواسته شوند يا در حد كفايت براى جنگ باشند. بيان درمسائل قرآن، ص: 463

(25) نسخ در آيه استيذان … ص: 463

عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبِينَ. لا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ. إِنَّما يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ … «1»

خداوند تو را بخشيد در اين كه چرا پيش از آن كه راستگويان و دروغگويان را بشناسى به آن ها اجازه دادى؟! [خوب بود صبر مى كردى تا هر دو گروه خود را نشان دهند.]. آن ها كه به خدا و روز جزا ايمان دارند آن گاه كه در راه خدا با اموالشان و جان هايشان مى جنگند، در هنگامه جنگ از تو اجازه نمى طلبند [جهت ترك جهاد]. خداوند پرهيزگاران را مى شناسد.

تنها كسانى از تو اجازه [ترك جهاد] مى طلبند كه به خدا و روز جزا ايمان ندارند …

از ابن عباس، حسن، عكرمه و قتاده: نقل شده است كه اين آيات با آيه ذيل نسخ گرديده است. «2»

فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ. «3»

اگر [مؤمنان] براى بعضى از كارهاى مهمّ خود، از تو اجازه بخواهند، به هر يك از آنان كه مى خواهى [و صلاح مى دانى] اجازه ده!

__________________________________________________

(1) توبه/ 43- 45.

(2) الناسخ و المنسوخ، نحاس 170.

(3) نور/ 62.

بيان درمسائل قرآن، ص: 464

به نظر ما: اين آيات نسخ نشده اند، زيرا اين آيات به صراحت دلالت دارند بر اين

كه ممنوع بودن استيذان در ترك جهاد و مورد عتاب قرار گرفتن رسول اكرم (ص) به جهت اجازه دادن به متخلّفين و بهانه جويان، هنگامى بوده است كه دروغگويان و راستگويان از يكديگر تشخيص داده نمى شدند و خداوند در اين آيات بيان نموده است كه افراد متخلف و بهانه جو از پيامبر (ص) اجازه مى گرفتند كه در شهر بمانند و اين اجازه را بهانه قرار مى دادند كه از حضور در ميدان جنگ شانه خالى كنند.

اين جا بود كه خداوند به پيامبرش فرمان داد كه به هيچ كس اجازه تخلف از جنگ ندهد تا وضع افراد از نظر ايمان و كفر و از نظر حقيقت گويى و يا بهانه جويى روشن گردد و پس از آن كه وضع شان معلوم شد، خداوند از طرفى به مؤمنين اجازه داد كه براى برطرف كردن بعضى از گرفتارى هاى زندگى خود از پيامبر (ص) اجازه بگيرند و با اجازه وى حق دارند موقتا از جهاد معاف شوند و از طرف ديگر در آيه فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ … به پيامبر (ص) نيز اجازه داد كه به هر يك از مسلمانان كه صلاح مى داند و مشكل جدى دارد، اجازه بدهد و او را جهت شركت در جنگ آزاد بگذارد.

با اين توضيح معلوم گرديد كه منافات و تضادى در ميان مفهوم اين دو نوع آيه وجود ندارد تا يكى ناسخ ديگرى باشد، بلكه مفهوم و مفاد هر يك از آن ها به مورد خاص خود اختصاص دارد. بيان درمسائل قرآن، ص: 465

(26) نسخ در آيه تخلف از جنگ … ص: 465

ما كانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ. «1»

سزاوار نيست كه

اهل مدينه و باديه نشينانى كه اطراف آن ها هستند، از رسول خدا تخلف جويند و براى حفظ جانشان از جان او چشم بپوشند.

از ابن زيد نقل گرديده است كه مى گويد: اين آيه نيز با همان آيه وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ … نسخ شده است. «2» زيرا در آيه مورد بحث تخلف از جنگ به طور كلى مورد نكوهش قرار گرفته و ممنوع گرديده است، ولى در آيه دوم اجازه داده شده است كه تنها عده اى در جنگ شركت كنند و عموميت و كليت مفهوم آيه نسخ شده است.

مؤلف:

ولى حقيقت اين است كه اين آيه نسخ نگرديده است زيرا آيه دوم كه به پندار طرفداران نسخ، ناسخ اين آيه مى باشد، خود دليل بر عدم نسخ و روشن كننده مفهوم آيه اولى است و حاصل مفهوم و مفاد

__________________________________________________

(1) توبه/ 120.

(2) الناسخ و المنسوخ، نحاس 170، و قرطبى در تفسير خود 8/ 392 نظر به نسخ در اين آيه را به مجاهد نيز نسبت داده است.

بيان درمسائل قرآن، ص: 466

اين دو آيه روى هم رفته اين است: حركت به جنگ بر تمام افراد مسلمان واجب نيست بلكه تنها بر عده اى از مسلمانان در حد كفايت واجب مى باشد.

به عبارت ديگر: از مفهوم مجموع اين دو آيه يك حكم به دست مى آيد و آن اين كه جهاد واجب كفايى است و نه واجب عينى، يعنى آيه اول اصل وجوب را و آيه دوم كفايى بودن آن را بيان مى كنند ولى در عين حال گاهى واجب عينى مى شود و بر تمام مسلمانان فرض و واجب مى شود كه همگان در ميدان جنگ شركت كنند ولى اين نوع وجوب غير از وجوب

اولى جهاد است.

بنابراين، در جهاد دو نوع وجوب دارد، در اصل واجب «كفايى» مى باشد و با پيدايش عوامل خارجى گاهى هم واجب «عينى» مى شود و حكم هر دو نوع وجوب، هر كدام در جاى خود ثابت، پابرجا و نافذ است و نسخ نشده و تغيير نيافته است. بيان درمسائل قرآن، ص: 467

(27) نسخ در آيه صبر و شكيبايي … ص: 467

وَ اتَّبِعْ ما يُوحى إِلَيْكَ وَ اصْبِرْ حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ. «1»

پيروى كن از آن چه به تو وحى مى شود و صبر و استقامت بكن تا خداوند، حكم و داورى كند كه او است بهترين حكم كنندگان.

از ابن زيد نقل شده است، اين آيه كه در آن دستور صبر و شكيبايى آمده است با دستور جهاد و فرمان سخت گيرى به كفار نسخ شده است. «2»

مؤلف:

از مطالبى كه در ابطال ادعاى نسخ آيه اول آورديم، بطلان ادعاى نسخ در اين آيه نيز روشن مى شود و نيازى بر تكرار آن مطالب نيست ولى در اين جا اين نكته را اضافه مى كنيم كه: منظور از «صبر» در آيه مورد بحث، صبر و استقامت در برابر تعدّيات دشمن نيست بلكه صبر به معناى شكيبايى عمومى است كه در تمام مراحل و در همه حوادث مستحسن و نيكوست، به عبارت ديگر منظور از صبر، در اين آيه حكم اخلاقى غير قابل نسخ است نه يك حكم سياسى كه با تشريع حكم ديگر نسخ شود.

__________________________________________________

(1) يونس/ 109.

(2) الناسخ و المنسوخ، نحاس 178.

بيان درمسائل قرآن، ص: 468

آرى، شايد اين معنى از اطلاق آيه شريفه كه به صبر در برابر كفار نيز شامل مى گردد، بتوان استفاده نمود ولى شمول يك لفظ بر معنايى، مطلبى است و دلالت

صريح لفظ بر آن معنى و اراده آن، مطلب ديگر.

بنابراين، اين وجهى براى نسخ در آيه مزبور باقى نمى ماند. بيان درمسائل قرآن، ص: 469

(28) نسخ در آيه صفح … ص: 469

وَ إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ. «1»

و ساعت موعود (قيامت) قطعا فرا خواهد رسيد [و جزاى هر كس به او مى رسد] پس از آن ها به طرز شايسته اى صرف نظر كن [و آن ها را بر نادانى هايشان ملامت مكن].

از ابن عباس، سعيد و قتاده نقل شده است كه اين آيه به عفو و گذشت دستور داده است، با آيه «سيف» كه در آن فرمان جنگ با كفار و مشركين آمده نسخ شده است. «2»

مؤلف:

اين آيه نيز به مانند آيات قبلى نسخ نشده است زيرا عفو و گذشتى كه در اين آيه به آن امر شده است، به معناى عمومى عفو نيست بلكه منظور از اين عفو، اغماض و چشم پوشى از ايذا و اذيتى است كه از ناحيه مشركين متوجه وجود مقدس پيامبر (ص) مى گرديد و شاهد بر اين معنى مضمون آيه ديگرى است كه مى فرمايد:

فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ. إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ. «3»

__________________________________________________

(1) حجر/ 85.

(2) الناسخ و المنسوخ، نحاس 178.

(3) حجر/ 94، 95. […]

بيان درمسائل قرآن، ص: 470

آن چه را مأموريت دارى، آشكارا بيان كن و از مشركان روى برگردان [و به آن ها اعتنا نكن]، ما شر استهزا كنندگان را از تو دفع خواهيم كرد.

در اين آيه رسول خدا (ص) به استقامت و صبر و شكيبايى در برابر استهزاى مشركين مأمور گرديده است. بنابراين معنى، اين آيه به موضوع جنگ با كفار ارتباطى ندارد كه با آيه «سيف» منسوخ گردد.

و خلاصه مضمون اين آيه، اين است كه

خداوند پيامبرش را به صبر و استقامت در راه تبليغ اوامر الهى و نشر احكامش دعوت و تشويق مى كند كه در اين راه با دلگرمى بكوشد و به ايذا و استهزاى مشركين توجه ننمايد و اين مفهوم، ارتباط به جنگ و جهاد ندارد كه پس از نيرو گرفتن مسلمانان و توسعه و عظمت يافتن اسلام و پس از روشن شدن دلايل و براهين حقانيت آن، در اسلام واجب شده است.

به عبارت ديگر: رسول اكرم (ص) در اوايل بعثت، مأمور به جهاد نبود و مأمور بود كه با مشركين و دشمنان خويش مدارا كند و ايذا و استهزاى آنان را ناديده بگيرد و در اين مورد بردبارى و تحمل به خرج بدهد، تنها با زبان نرم و ملايم و با نشان دادن معجزه و شكستن قوانين طبيعت، نبوت خود را ثابت و مردم را به سوى پروردگار واحد و يگانه دعوت نمايد زيرا در اين دوران كه پيامبر اسلام (ص)، از هيچ گونه توان و امكانات جنگى برخوردار نبود، طبعا اقدام به جنگ و جهاد مواجه با شكست قطعى مى گردد ولى آن گاه كه نيرو و قدرت به دست آورد و مسلمانان تعداد افزون و شوكت و نيرويشان قوى شد و وسايل جنگى بيش ترى برايشان فراهم گرديد، دستور جهاد آمد و مأمور به جنگ با مشركين گرديد و به طورى كه در صفحات پيش گفتيم، احكام و دستورات اسلام يك جا و دفعتا تشريع نشده بلكه به تدريج و با مرور زمان پيش رفته و در مدت تقريبا بيست و سه سال تكميل گرديده است. جهاد هم در اوايل بعثت واجب نبود و به جاى آن تحمل، بردبارى

و مدارا با مشركين معمول بود و بعدا جهاد واجب گرديد.

ولى بايد توجه داشت كه اين موضوع كوچك ترين ارتباطى با مسئله نسخ ندارد و از آن باب و مقوله نمى تواند باشد، بلكه از اين باب است كه حكمى نبوده است و بعدا تشريع شده است و نخست حكم جهاد نازل نشده بود، مانند همه احكام ديگر اسلام كه به تدريج نازل شده است، آيه و حكم جهاد بعدا نازل شد و قبل از نزول حكم جهاد، رسول خدا (ص) با صبر، تحمّل، استقامت و حوصله مشغول تبليغ و رساندن اسلام به گوش كفّار و مشركين بود و با آنان نمى جنگيد و بعد از نزول آيه جهاد، جنگ نيز به برنامه آن بزرگوار اضافه شد. بيان درمسائل قرآن، ص: 471

(29) نسخ در آيه اباحه خمر … ص: 471

وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِيلِ وَ الْأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَناً. «1»

و از ميوه هاى درختان نخل و انگور، مسكرات (خوردنى هاى ناپاك) و روزى خوب (خوردنى هاى پاكيزه) مى گيريد.

از قتاده، سعيد بن جبير، شعبى، مجاهد، ابراهيم و ابو زرين نقل گرديده است كه اين آيه با آيات تحريم خمر نسخ شده است. «2»

به نظر ما: اين آيه نيز از آياتى است كه حكم آن ثابت و پابرجاست و نسخ نشده است زيرا اثبات نسخ در اين آيه به اثبات دو موضوع بستگى و ارتباط دارد:

اول اين كه: منظور از لفظ «سكر» در اين آيه خمر و شراب مست كننده باشد، در صورتى كه طرفداران نسخ نمى توانند، اين معنى را ثابت كنند، زيرا يكى از معانى «سكر» در لغت عبارت است از «سركه» و مفسر معروف على بن ابراهيم نيز سكر را به همين معنى تفسير نموده

است. «3» بنابراين معنى، منظور از «رزق حسن» طعام هاى لذيذ و شيرين مانند شيره و غير آن مى باشد كه از خرما و انگور به دست مى آيد.

__________________________________________________

(1) نحل/ 67.

(2) الناسخ و المنسوخ، نحاس 181.

(3) تفسير برهان، 1/ 577.

بيان درمسائل قرآن، ص: 472

دوم اين كه: آيه شريفه، دلالت بر جواز و حليت مسكر داشته باشد، در صورتى كه اثبات اين مطلب براى طرفداران نسخ ممكن نيست زيرا به ظاهر اين آيه در مقام بيان يك واقعيت و جريان طبيعى است نه در مقام بيان حرمت و حليت چيزى و يا امضاى راه و رسم مردم و تجويز يك عمل نادرست كه در ميانشان شايع بوده است.

توضيح: اين كه گفتيم آيه در مقام بيان يك جريان طبيعى است نه در مقام تشريع و بيان حكم، به اين دليل است كه اين آيه شريفه در رديف آيات ديگرى واقع گرديده است كه خداوند در آن آيات قسمتى از نشانه هاى صنعت، قدرت و خلقت خود را كه در عالم آفرينش به وجود آورده است، مى شمارد و مى گويد:

وَ اللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ. وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً سائِغاً لِلشَّارِبِينَ. وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِيلِ وَ الْأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَناً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ. وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ. ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فِيهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ

يَتَفَكَّرُونَ. «1»

و خداوند از آسمان، آبى فرستاد و زمين را پس از آن كه مرده بود، حيات بخشيد. در اين، نشانه روشنى است براى جمعيتى كه گوش شنوا دارند. و در وجود چهارپايان، براى شما [درس هاى] عبرتى است از درون شكم آن ها، از ميان غذاهاى هضم شده و خون، شير خالص و گوارا به شما مى نوشانيم. و از ميان ميوه هاى درختان نخل و انگور، مسكرات (ناپاك) و روزى خوب و پاكيزه مى گيريد. در اين، نشانه روشنى است براى جمعيتى كه انديشه مى كنند. و پروردگار تو به زنبور عسل وحى (الهام) نمود كه از كوه ها و درختان و داربست هايى كه مردم مى سازند، خانه هايى برگزين!. سپس از تمام ثمرات (ويژه گل ها) بخور و راه هايى را كه پروردگارت براى تو تعيين كرده است، به راحتى بپيما! از درون شكم آن ها نوشيدنى با رنگ هاى مختلف خارج مى شود كه در آن، شفا براى مردم است، به يقين در اين امر نشانه روشنى است براى جمعيتى كه مى انديشند.

خداوند، در اين آيات پنج گانه از علائم و نشانه هاى قدرت خود ياد نموده و به نازل نمودن آب حيات بخش و زنده نمودن زمين هاى مرده و همچنين به صنع و تدبيرى كه در خلقت حيوانات به

__________________________________________________

(1) نحل/ 65- 69.

بيان درمسائل قرآن، ص: 473

كار برده و شير خالص از ميان سرگين و خون بيرون آورده است و امثال اين اسرار و دقايق خلقت، اشاره مى كند.

از خواصّى كه براى گرفتن سكر و رزق نيكو و لذيذ در درختان خرما و انگور قرار داده است، سخن به ميان مى آورد، خاصيت و خصوصيتى را كه درختان اين دو ميوه دارا مى باشند، تذكر مى دهد آن گاه افكار را

به صنعت عسل و اعمال شگفت انگيز زنبوران عسل كه در ساختن عسل و موم به كار مى برند و خردمندان و خصوصا كسانى را كه با طرز كار آن ها از نزديك آشنايى دارند، به تعجّب و حيرت واداشته است، متوجه مى سازد.

ضمنا اين نكته را نيز گوشزد مى كند كه اين اعمال محير العقول و اعجاب انگيز زنبوران عسل در اثر الهامى است كه از ناحيه خدا به طور غريزى بر آن ها القا مى گردد.

با اين توضيح معلوم مى شود كه اين آيات در مقام بيان نشانه هاى قدرت و درس توحيد مى باشند نه در مقام تشريع و بيان حكم، پس در اين آيه مورد بحث كوچك ترين اشاره و دلالتى به جايز بودن شراب و مسكرات نيست تا با آيات حرمت خمر منسوخ گردد.

گذشته از همه اين ها: اگر فرض و قبول كنيم كه منظور از لفظ «سكر» در آيه، مست كننده است، خود اين آيه دليل بر حرام بودن مسكر خواهد گرديد، نه به مباح بودن آن، زيرا اين آيه شريفه، «سكر» را در برابر «رزق حسن» و روزى نيكو و پاك قرار داده است و اين تقابل نشان مى دهد كه مسكر، رزق پاك و حلال نيست.

رواياتى كه از ائمه هدى (ع) به دست ما رسيده است، اين معنى را كه گفتيم تأييد مى كند و اين كه مسكرات از اول در قرآن مجيد و در اسلام مباح و حلال نبوده است، ثابت مى كند.

شيخ صدوق با استاد خود از محمد بن مسلم نقل مى كند كه از امام صادق (ع) در باره شراب سؤال گرديد كه آيا حلال بوده است يا نه! امام در پاسخ وى گفت: رسول اكرم (ص) فرمود: اول

چيزى كه پروردگار، مرا از آن نهى نمود، بت پرستى و شراب خوردن بود.

باز صدوق از حضرت رضا (ع) نقل نموده است كه خداوند هيچ پيامبرى را نفرستاده است مگر با دستور و فرمان حرمت خمر. «1»

در بحث اعجاز نيز گذشت كه خمر از نظر تورات هم حرام بوده است.

__________________________________________________

(1) بحار الانوار، 16/ 18- 20، مرحوم فيض كاشانى نيز در وافى، 11/ 79 باب مخصوصى براى اين موضوع اختصاص داده است.

بيان درمسائل قرآن، ص: 474

ولى جاى ترديد نيست كه در اول اسلام حرام بودن خمر اعلان نشده بود و پس از مدتى آيات تحريم شراب نازل و حرمت آن اعلان گرديد و اين روش اختصاص به شراب ندارد بلكه تمام احكام اسلام چنين بوده است كه از اول اسلام حكمش ثابت بوده ولى به تدريج اعلان گرديده است.

بنابراين، شراب كه بعدا در حرمت آن، نازل شده است قبلا نيز حرام بوده است نه اين كه حلال باشد، سپس با آيه تحريم، حكم آن نسخ گردد. بيان درمسائل قرآن، ص: 475

(30) نسخ در آيه ازدواج زن و مرد زناكار … ص: 475

الزَّانِي لا يَنْكِحُ إِلَّا زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَ الزَّانِيَةُ لا يَنْكِحُها إِلَّا زانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَ حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ. «1»

مرد زناكار جز با زن زنا كار يا مشرك ازدواج نمى كند و زن زنا كار را جز مرد زنا كار يا مشرك به ازدواج خود در نمى آورد و اين كار بر مؤمنان حرام شده است.

از سعيد بن مسيب و اكثر علما نقل شده است كه اين آيه با آيه ديگر نسخ گرديده است «2» كه خداوند مى فرمايد:

وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ وَ الصَّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ. «3»

همسر انتخاب كنيد براى بى همسرانتان و براى نيكو

كاران از غلامان و كنيزانتان …

مى گويند: مفهوم آيه اول اين است كه ازدواج با زنان زناكار جايز نيست، مگر براى مردى كه خود اهل زنا و يا مشرك باشد، ولى در آيه دوم دستور نكاح به طور عموم و بدون قيد و شرط آمده است كه شامل تمام افرادى كه داراى همسر نيستند مى باشد، اعم از اين كه نابكار باشند يا نيكوكار.

__________________________________________________

(1) نور/ 3.

(2) الناسخ و المنسوخ، نحاس 193.

(3) نور/ 32.

بيان درمسائل قرآن، ص: 476

مؤلف: حقيقت اين است كه اين آيه شريفه نيز مانند آيات قبل، نسخ نشده است زيرا اثبات نسخ در اين آيه موقوف بر اين است كه منظور از لفظ «نكاح» در اين آيه، ازدواج باشد ولى براى اثبات اين معنى، اولا: دليلى وجود ندارد و ثانيا: اگر نكاح در اين آيه به معناى ازدواج باشد، ازدواج نمودن مرد مسلمان زناكار با زن مشرك و همچنين ازدواج مرد مشرك با زن مسلمان زناكار جايز خواهد بود، چون در اين آيه آمده است كه مرد زناكار نمى تواند نكاح و ازدواج كند مگر با زن مشرك و يا زناكار و همين طور است، زن زناكار تنها با مرد مشرك و يا زناكار مى تواند نكاح و ازدواج كند، در صورتى كه چنين ازدواجى در اسلام جايز نيست و اين ازدواج با ظاهر قرآن با سيره و روش مسلمانان سازگار نمى باشد.

اين است كه بايد گفت: منظور از نكاح در اين آيه همان معناى لغوى آن و «نزديكى جنسى» است، خواه مشروع باشد يا غير مشروع و جمله «لا ينكح» هم در مقام انشاى حكم و قانونگذارى نيست بلكه در اين مقام است كه به جهت

اهميت موضوع زنا و شدت قباحت آن، از يك واقعيت خبر مى دهد و انسان را از آن واقعيت مطلع مى سازد و مى گويد كه هيچ مرد زناكارى، «نكاح» و زنا نمى كند مگر با زن زناكار يا پست تر از آن كه عبارت است از زن كافر كه زير بار توحيد و يگانه پرستى نرفته است و هيچ زن زناكار هم به اين عمل زشت مرتكب نمى گردد مگر با مرد زناكار يا پست تر از آن كه عبارت است از شخص كافر و اما مرد و زن با ايمان از زنا خوددارى مى كنند، زيرا اين عملى است حرام و زشت و شخص با ايمان عمل قبيح و حرام را مرتكب نخواهد گرديد. بيان درمسائل قرآن، ص: 477

(31) نسخ در آيه اغماض … ص: 477
اشاره

قُلْ لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لا يَرْجُونَ أَيَّامَ اللَّهِ. «1»

بگو به مؤمنان كه در گذرند از كسانى كه معتقد و اميدوار به ايام خدا نيستند.

عده اى از علماى تفسير معتقدند كه اين آيه با آيه «سيف» و جهاد نسخ شده است و در توضيح آن چنين مى گويند: اين آيه در مكه و در باره عمر بن خطاب نازل شده است، به هنگامى كه مردى از مشركين به او ستم و فحاشى نمود، عمر خواست با وى در آميزد و او را به سزاى ناسزايش برساند، اين آيه براى رام كردن عمر نازل شد و بعدا هم با آيه:

فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ. «2»

نسخ شد.

طرفداران نسخ، اين جريان را در نزول آيه مورد بحث و چگونگى نسخ آن مى آورند و از روايتى استفاده مى كنند كه آن را عليل بن احمد از محمد هشام از عاصم بن سليمان از جويبر از ضحاك و او هم

از ابن عباس نقل كرده اند. «3»

__________________________________________________

(1) جاثيه/ 14.

(2) توبه/ 5.

(3) الناسخ و المنسوخ، نحاس 217.

بيان درمسائل قرآن، ص: 478

مؤلف: … ص: 478

اين روايت كه تكيه گاه و مورد استناد طرفداران نسخ مى باشد، جدا ضعيف و غير قابل اعتماد است و اگر از ساير جنبه هاى ضعف اين روايت صرف نظر كنيم، تنها اين بس كه در سند آن «عاصم بن سليمان» واقع است و او شخصى بود دروغگو و حديث ساز. «1»

اين حديث علاوه بر ضعف سند كه در آن مشهود است، از نظر متن و مفهوم هم ضعيف و غير قابل اعتماد مى باشد زيرا:

اولا: مسلمانان قبل از هجرت كه در مكه به سر مى بردند، ضعيف و در اقليت بودند و نمى توانستند با مشركين، تندى نموده و راه منازعه با آنان در پيش گيرند.

ثانيا: عمر، از كسانى نبود كه در جنگ ها پيشقدم باشد و از رزمندگان و شجاعان به شمار رود، با آن شرايط نامساعد كه در ميان مسلمانان قبل از هجرت بود و مخصوصا با آن ضعف روحى كه عمر داشت، چگونه توانست كه در دوران ضعف مسلمانان با مشركى درآويزد به طورى كه به خاطر رام كردن او آيه نازل شود؟

در صورتى كه لفظ «غفران» و گذشت كه در آيه آمده است، به قدرت و امكان انتقام دلالت دارد، ولى به طورى كه اشاره نموديم، پيش از هجرت انتقام گرفتن از آن مشرك براى عمر ممكن نبود، زيرا اگر عمر مى خواست با مشرك در آويزد، او نيز به ناچار با عمر در مى آويخت و ديگر مجالى براى مفهوم «غفران» باقى نمى ماند.

به هر تقدير نظر ما در اين آيات، همان است كه در آيات گذشته بود و

اين آيه هم مانند آيات قبلى يك حكم ثابت و لازم الاجرايى را در بر دارد و هيچ نسخى به آن راه نيافته است و مفهوم آن

__________________________________________________

(1) ابن عدى در باره عاصم مى گويد: دروغگو و حديث ساز است. باز گويد: تمام حديث هاى وى هم از نظر سند و هم از نظر متن سست و متزلزل است و ضعف در رواياتش آشكار.

فلاس: او حديث مى ساخت و در حديث سازى به حدى مهارت داشت كه مانند او را نديده ام.

ابو حاتم و نسائى: گفتار عاصم متروك و غير قابل اعتماد است.

دارقطنى: دروغگو است و در علل مى گويد: ضعيف است و در ضعف و بى اعتبارى نمونه است.

ابو حبان: جايز نيست كه روايات او را نوشت، مگر براى تعجب! ابو داود طيالسى: دروغگو است.

ساجى: حديث وى متروك است، زيرا حديث جعل مى كرد.

ازدى: ضعيف و مجهول الحال است. (لسان الميزان، 3/ 218، 219).

بيان درمسائل قرآن، ص: 479

اين است كه مؤمنان را به عفو و اغماض در برابر اهانت ها و شكنجه ها و در برابر هر گونه آزار و اذيتى كه از ناحيه كفار به آنان مى رسيد، فرمان داده و به آن ها دستور مى دهد كه در برابر همه ناملايمات و شدايد، گذشت و چشم پوشى كنند.

بنابراين توضيح، آيه شريفه اختصاص به عمر ندارد بلكه در باره تمام مؤمنان است كه در برابر ايذا و اذيت كافران عفو و اغماض از خود نشان دهند.

گواه ما بر اين معنى، جمله اى است كه در آيه بعدى آمده است كه مى فرمايد:

لِيَجْزِيَ قَوْماً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ. مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ. «1»

تا خداوند به مردم در برابر آن چه كسب و

عمل مى كنند، پاداش دهد. هر كس عمل نيك انجام دهد براى خود او است و هر كس كار بد كند به زيان خود او خواهد بود.

ظاهر آيه اين است كه جزاى بدكاران كه از عذاب خدا و روز جزا نمى هراسند، موكول به خداست، خواه اين افراد بدكار از كفار و مشركين باشند و يا از اهل كتاب و از مسلمانانى كه در دين خود بى مبالاتند.

آرى، جز اين چنين افرادى از هر صنف و گروهى باشند، به خداوند كه ظلم هيچ ظالمى و تجاوز هيچ تجاوزگرى را فراموش نمى كند، موكول و محول است پس سزاوار نيست شخصى كه ايمان به خدا دارد، در انتقام گرفتن سبقت جويد و اين است مفهوم آيه شريفه، ولى البته بايد توجه داشت كه اين حكم يك حكم اخلاقى و معاشرتى و مربوط به روابط اجتماعى اسلام است و با موضوع دعوت به سوى اسلام و يا جنگ و قتال در مواردى كه حكم جنگ آمده است، كوچك ترين منافات و مخالفتى ندارد خواه تشريع اين حكم و برنامه، قبل از نزول آيه «سيف» باشد و يا بعد از نزول آن.

__________________________________________________

(1) جاثيه/ 14، 15.

بيان درمسائل قرآن، ص: 480

(32) نسخ در آيه اسيران جنگي … ص: 480
اشاره

فَإِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً. «1»

آن گاه كه با كافران رو به رو شديد، آنان را گردن بزنيد و چون پيروز شديد، اسيرشان سازيد، سپس يا نيكى به آنان كنيد [بلا عوض آزادشان نماييد] و يا سربها بگيريد [با اخذ فديه آزادشان سازيد] عده اى از مفسرين گفته اند: اين آيه با آيه «سيف» نسخ گرديده است و در مقابل آن ها عده ديگر نيز

گفته اند كه خود اين آيه ناسخ آيه «سيف» است. «2»

مؤلف: … ص: 480

حقيقت اين است كه در ميان اين دو آيه اصلا نسخى وجود ندارد، نه آيه مورد بحث ما با آيه سيف نسخ گرديده و نه آن را نسخ كرده است.

تحقيق اين بحث و نماياندن نظر صحيح در اين باره محتاج به بسط كلام و شرح بيش ترى در احكام كفارى است كه با مسلمانان در حال جنگ مى باشند و اينك به شرح و تفصيل آن مى پردازيم:

__________________________________________________

(1) محمد/ 4. […]

(2) الناسخ و المنسوخ، نحاس 220.

بيان درمسائل قرآن، ص: 481

احكام كافر حربي … ص: 481

كفارى كه با مسلمانان در حال جنگ و معاوضه مى باشند «كافر حربى» ناميده مى شوند، مشهور در ميان علماى شيعه اين است: كافر حربى قتلش واجب است مگر در چند مورد:

1- كافرى كه با مسلمانان، مى جنگد، اگر مسلمان گرديد، حكم قتل ساقط مى شود، خواه در موقع جنگ، اسلام را بپذيرد يا بعد از جنگ و اسير شدن، زيرا موضوع حكم قتل، كافر است كه پس از مسلمان شدنش موضوع قتل منتفى مى شود.

2- كافرى كه پس از پيروزى كامل مسلمانان و ضعف و شكست حتمى كفار به اسارت مسلمانان در آيد، در اين صورت نيز حكم قتل ساقط مى گردد، ولى اگر در حالت جنگ و قبل از شكست نهايى كفار اسير گرديد، اين حكم ساقط نيست، زيرا در آيه شريفه، پيروزى مسلمانان غايت و حد نهايى كفار وجوب قتل، معين گرديده است. بديهى است هر حكمى كه داراى غايت و حدى باشد، به آن حد كه رسيد، ساقط مى شود.

به هر حال در صورتى كه كافر پس از پيروى مسلمانان به اسارت آنان در آمد، امام و ولى امر مسلمين مى تواند در باره آن ها يكى از سه راه را

انتخاب كند: يا اسير را به صورت برده نگهدارد و يا فديه و سربها از وى بگيرد و آزادش كند و يا نيكى و بزرگوارى در باره او مبذول داشته، بلاعوض رهايش نمايد. در اين احكام فرقى در ميان انواع كفار نيست و حكم در تمام موارد همان است، خواه اين كافر از مشركين و بت پرستان باشد و يا اهل كتاب و غير مشرك.

خلاصه: از آن چه گفته شد، چنين به دست مى آيد: كافر آماده به جنگ در صورت اسير شدن از نظر اسلام داراى سه حكم است:

1- قتل در صورت دستگيرى در حالت جنگ.

2- عفو در صورت اسلام پذيرفتن.

3- اسارت بعد از جنگ و پيروزى.

و بعد از اسارت نيز پيشواى مسلمانان مى تواند او را:

1- به عنوان برده تحويل مسلمانان دهد.

2- و يا سربها و فديه بگيرد و آزادش كند.

3- و يا بزرگوارى نموده و بدون عوض آزاد نمايد.

اين بود خلاصه احكام كافرى كه با مسلمانان سر جنگ دارد و همه اين احكام در اسلام، قطعى و در ميان علماى اسلام اجماعى و مورد اتفاق است و هيچ اختلافى در آن وجود ندارد و اگر احيانا بيان درمسائل قرآن، ص: 482

اختلافى هم ديده شده شاذ و غير قابل اعتنا است چنان كه بعدا روشن خواهد گرديد.

پيام اصلى آيه شريفه … ص: 482

همه آن چه گفته شد، مستقيما از خود آيه شريفه استفاده مى شود زيرا اين آيه حكم كافر آماده به جنگ را با جمله «ضرب الرّقاب»، كشتن و گردن زدن قرار داده است و حكم برده گرفتن كافر را نيز كه پس از پايان جنگ و پيروزى كامل مسلمانان، دستگير شده باشد، با جمله «شدّ الوثاق» بيان

كرده، استرقاق و برده گرفتن را براى آنان معين نموده است و در صورت آزاد كردن نيز جمله «منّ و فدا» سربها و عوض گرفتن و يا بدون عوض، آزاد كردن هر دو را تجويز نموده است.

با اين توضيح معلوم مى گردد: منظور از «شدّ الوثاق»- كه موضوع دو حكم قبلى يعنى آزاد كردن با گرفتن سربها و بدون گرفتن سربها مى باشد- همان استرقاق و برده گرفتن است.

زيرا «شد الوثاق» از استقلال انداختن دشمن را مى گويند و اين معنى هم با برده گرفتن كه در واقع، گرفتن آزادى شخص است، بسيار متناسب است و اگر «شد الوثاق» در آيه به معناى استرقاق نباشد بلكه يك معناى عمومى و كلى ترى از آن منظور شود، در اين صورت نيز با ادله ديگرى كه حكم برده گرفتن و استرقاق را جايز و مباح مى شمارند، قيد مى خورد و بدين گونه، حكم «فداء و من» به موضوع استرقاق، اختصاص پيدا مى كند.

با اين بيان، احكام كافر آماده به جنگ و برده كافر از آيه شريفه كاملا استفاده مى شود.

روايات معتبر نيز مؤيّد همان معناست، زيرا اين احكام به همان صورت كه از آيه استفاده مى شود و در بعضى از روايات هم آمده است، چنان كه «كلينى» و «شيخ طوسى» از طلحه بن زيد نقل مى كنند كه او مى گويد، از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود: پدرم مى گفت: «جنگ با كفار دو حكم دارد: اگر جنگ هنوز ادامه دارد و كفار شكست نخورده و پراكنده نشده اند، در اين حال هر اسيرى كه گرفته شود، امام اختيار دارد كه گردنش را بزند و يا از دار بياويزد و يا دست و پاى او را از

چپ و راست قطع كند، بدون اين كه از تنش جدا سازد و به همان حالت رها كند تا در اثر خونريزى بميرد و اين گفتار خداست:

بيان درمسائل قرآن، ص: 483

إِنَّما جَزاءُ الَّذِينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ. «1»

جزا و مكافات كسانى كه با خدا و پيامبر او مى جنگند و مى كوشند در روى زمين فتنه و فساد بر پا كنند، اين است كه كشته شوند يا به دار آويخته گردند يا دست ها و پاهايشان از چپ و راست بريده شود يا تبعيد شوند، اين خوارى و ذلت است براى آنان در دنيا و در آخرت هم به عذاب بزرگى مبتلا خواهند شد.

آن گاه امام فرمود: «آيا نمى بينى كه خدا امام را تنها در مورد نوع مجازات كافر محارب، مخيّر نموده است و اين اختيار در همه موارد نيست؟» طلحه مى گويد: معناى اين جمله را از امام پرسيدم كه خداوند در همان آيه مى فرمايد: أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ امام (ع) در جوابم فرمود: تبعيد در اين آيه به معناى فرارى دادن است، يعنى سپاه اسلام بايد سپاه كفر را متفرق و پراكنده سازند و افرادشان را فرارى دهند و اگر به آنان رسيدند و دستگيرشان نمودند، بايد همان احكامى كه براى كفار بيان گرديده است، در باره آن ها اجرا شود.

امام (ع) سپس فرمود: احكام كفار در حالت جنگ همان است و اگر جنگ پايان پذيرفت و كفار با شكست حتمى رو به رو شدند و

متفرق گرديدند، در اين حال هر كافرى كه دستگير شود و به اسارت مسلمانان در آيد، پيشواى مسلمانان مخيّر است كه بر آنان منت بگذارد و بلاعوض آزادشان سازد و يا فديه و سربها بگيرد و رهايشان سازد و يا آنان را به عنوان برده و غلام نگهدارد. «2»

نتيجه بحث: … ص: 483

از اين روايت و از همه آن چه در معناى آيه شريفه گفتيم، چنين بر مى آيد كه اسير كافرى كه بعد از خاموش شدن آتش جنگ دستگير شده است، كشته نمى شود.

بعضى از علماى اهل سنت، مانند عطا و ضحاك و حسن بصرى نيز در اين نظريه با ما موافقند و حسن بصرى همين نظريه را با صراحت اظهار مى دارد و مى گويد: اسيران جنگى كه پس از پايان جنگ دستگير گرديده اند، كشته نمى شوند، بلكه امام مسلمانان مخير است كه آنان را برده نمايد يا

__________________________________________________

(1) مائده/ 33.

(2) وافى، 9/ 23.

بيان درمسائل قرآن، ص: 484

فديه و سربها بگيرد و يا بدون فديه آزادشان سازد. «1»

با اين بيانى كه گفته شد، معلوم گرديد كه در آيه مورد بحث، نسخى وجود ندارد، خواه آيه «سيف» پيش از اين آيه نازل گرديده باشد و يا بعد از آن زيرا وجوب كشتن كافر كه از آيه «سيف» استفاده مى شود و عدم وجوب آن كه از آيه مورد گفتار به دست مى آيد، با هم منافات ندارند تا يكى ناسخ آن ديگرى گردد و مفهوم هر دو آيه به جاى خود لازم الاجرا و مورد عمل است و هر كدام به مورد خاصى اختصاص دارد.

تصحيح يك اشتباه … ص: 484

اين بود نظريه و عقيده شيعه و مفاد و مضمون آيه شريفه در باره اسيران جنگى ولى تعجب است كه با اين حال، «شيخ طوسى» روايتى را به علماى شيعه نسبت مى دهد كه بنا به آن روايت، امام و پيشواى مسلمانان مخير است اسيران جنگى را كه پس از پيروزى مسلمانان پايان جنگ دستگير كرده اند، به قتل برساند و يا يكى از آن سه حكم را كه قبلا توضيح

داديم، در باره آنان اجرا كند.

متن گفتار شيخ طوسى اين است: «آن چه كه اصحاب ما روايت نموده اند، اين است كه اگر كفار در اثناى جنگ به اسارت مسلمانان در آيند، امام اختيار دارد كه آن ها را بكشد يا دست و پايشان را از چپ و راست قطع نمايد تا بميرند، ولى نمى تواند آن ها را در برابر فديه و يا بدون فديه آزاد سازد و اگر پس از پايان جنگ به اسارت مسلمانان در آيد، امام و پيشواى مسلمانان مخير است كه بلا عوض و يا با فديه و سربها آزادشان سازد و يا به صورت برده نگه دارد و يا به قتل شان برساند.»

در اين گفتار، مرحوم طبرسى نيز در مجمع البيان از شيخ طوسى پيروى نموده است. «2»

در صورتى كه در اين مورد اصلا چنين روايتى وجود ندارد.

اتفاقا خود شيخ طوسى در كتاب مبسوط به صراحت، نظريه مشهور را تأييد نموده و مى گويد:

در باره هر اسيرى كه پس از خاموش شدن آتش جنگ به دست مسلمانان بيفتد، امام مخير است كه بدو منت بگذارد و بلا عوض آزاد كند يا به عنوان برده نگه دارد و يا در مقابل فديه آزادش كند، بنا به روايت اصحاب ما، امام نمى تواند او را بكشد. «3»

__________________________________________________

(1) تفسير قرطبى، 16/ 227، 228 و همين نظريه را نحاس در الناسخ و المنسوخ از عطا نقل نموده است.

(2) تفسير تبيان، چاپ نجف، 9/ 291.

(3) مبسوط كتاب الجهاد فصل فى اصناف الكفار و كيفية قتالهم.

بيان درمسائل قرآن، ص: 485

و باز وى در باب «فى ء و تقسيم غنائم» كتاب خلاف در ضمن مسئله هفدهم بر اين نظريه ادعاى اجماع علما و

اخبار نموده است.

اين است كه ما احتمال مى دهيم، جمله «ضرب الرّقاب» و جواز كشتن اسيران جنگى، در عبارت اولى شيخ طوسى در كتاب تبيان اشتباه قلمى بوده و مرحوم «طبرسى» هم بدون مراجعه و تحقيق همين مطلب را تعقيب نموده است، زيرا اين نظريه، هم خلاف مشهور و بلكه خلاف اجماع علما و دلايل ديگر است و هم مخالف با گفتار خود شيخ طوسى است، در كتاب هاى ديگرش.

از كسانى كه به همين نظريه صريحا ادعاى اجماع نموده اند يكى هم مرحوم «علامه» است، در دو كتاب خود منتهى و تذكره در باب جهاد، بخش احكام اسيران جنگى.

نظريات ديگرى در آيه شريفه … ص: 485

نظريه علماى شيعه و بعضى از علماى اهل تسنن (ضحاك و عطا و حسن) را در باره آيه مورد بحث شناختيد ولى اكثر علماى اهل سنت در اين آيه نظريات ديگرى دارند كه در اين جا مى آوريم و به پاسخ آن ها مى پردازيم:

1- عده اى از علماى اهل سنت مى گويند كه اين آيه تنها در باره مشركين نازل گرديده است نه در باره تمام كفار و دلالت مى كند بر اين كه اسيران مشركين نبايد، كشته شوند بلكه در برابر فديه و يا بدون فديه آزاد مى گردند، سپس آيات «سيف» يعنى آياتى كه در آن ها فرمان قتال و جهاد آمده است، نازل گرديد و اين آيه را نسخ نمود.

اين نظريه به قتاده، ضحاك، سدى، ابن جريح، ابن عباس و بيش تر علما و مفسرين كوفه نسبت داده شده، آن ها مى گويند: چون اين آيه نسخ گرديده است، پس اسير مشرك را بايد كشت و جايز نيست او را با عوض يا بلا عوض آزاد كرد. «1»

پاسخ: اين نظريه درست نيست زيرا آيات «سيف»

به تمام كفار اعم از مشرك و غير مشرك عموميت دارند و اما اين آيه به عقيده طرفداران اين نظريه اختصاص به مشركين دارد و قانون كلى و «مطلق» نمى تواند قانون مقيّد و جزيى را نسخ كند، خواه اين قانون كلى و مطلق، از نظر زمان

__________________________________________________

(1) تفسير قرطبى، 16/ 217.

بيان درمسائل قرآن، ص: 486

صدور، مقدم بر قانون غير مطلق باشد يا مؤخر از آن. «1»

بنابراين، آيات سيف كه به تمام كفار اطلاق و كليت دارد، نمى تواند ناسخ آيه مورد بحث باشد.

2- گروه ديگرى معتقدند كه آيه شريفه در باره تمام كفار نازل گرديده ولى حكم آن در خصوص مشركين نسخ شده است.

اين نظريه باز به قتاده و مجاهد و حكم نسبت داده شده و مشهور از مذهب ابو حنيفه نيز همان است. «2»

پاسخ: اين نظريه نيز مانند نظريه قبلى بى اساس و بطلان آن روشن است، زيرا صحت اين نظريه متوقف به اثبات اين مطلب است كه نزول آيات «سيف» متأخر از نزول اين آيه است، در صورتى كه طرفداران نسخ نمى توانند، چنين مطلبى را به اثبات برسانند و بدين مطلب سند و دليلى ندارند، خبر واحد آن هم در مورد نسخ، مثمر ثمر نيست، زيرا:

چنان كه در صفحات گذشته توضيح داديم، به اجماع تمام علما، خبر واحد در باره نسخ قرآن هيچ گونه تأثيرى ندارد و در اين مورد نمى تواند، كوچك ترين مطلبى را ثابت كند و يا مورد اتكا و استناد قرار گيرد.

و اگر نسخ با خبر واحد هم ثابت شود، باز دليلى بر ناسخ بودن آيات سيف وجود ندارد كه تا اين نظريه صحيح باشد بلكه نهايت چيزى كه ثابت است، اين است

كه آيه مورد بحث «مقيّد» و يا «مخصّص» آيه سيف است، زيرا همه مسلمانان در اين نكته اتفاق دارند كه مشركين در هر صورت، داخل در اين آيه مى باشند يا از لحاظ اين كه اين آيه مختص به مشركين است و يا از لحاظ اين كه هم مشركين و هم به غير مشركين عموميت دارد.

بنابراين، آيه مورد بحث قرينه مى شود بر تقييد آيات سيف و يا «تخصيص» آن ها نه نسخ آن ها زيرا به طورى كه قبلا اشاره نموديم، مطلق نمى تواند ناسخ مقيد گردد.

اگر از همه آن چه گفتيم صرف نظر كنيم تازه، نسبت در ميان اين آيه با آيات سيف و قتال «عموم و خصوص من وجه» است، يعنى در دو مورد، احكام آن ها مستقل و جداگانه مى باشد و تعارض در ميانشان نيست و تنها در يك مورد برخورد و تعارض دارند و آن در مورد مشركى است

__________________________________________________

(1) ما، در اين باره در نوشته ديگر خود اجود التقريرات در بحث عموم و خصوص به طور تفصيل بحث نموده ايم.

(2) تفسير قرطبى، 16/ 227.

بيان درمسائل قرآن، ص: 487

كه پس از پايان جنگ اسير شده است، در اين مورد آيه سيف به قتل فرمان مى دهد و اين آيه از قتل منع مى كند كه در دو مورد عدم تعارض به مفهوم هر دو آيه عمل مى شود و در مورد اختلاف و تعارض نيز حكم آيه اى را مورد عمل قرار مى دهند كه ادله ديگر مؤيد آن باشد و چنان كه قبلا توضيح داده شد، ادله ديگر مؤيد آيه مورد بحث است.

3- گروه سومى از علماى اهل سنت به عكس آن دو گروه اول، مى گويند: اين آيه نه تنها با آيه

سيف نسخ نگرديده، بلكه آن را نسخ نموده است.

پاسخ: اين نظريه هم در بطلان و بى اساس بودن، مانند دو نظريه قبلى است، زيرا صحت آن، موقوف بر اين است كه ثابت شود: آيه سيف از نظر زمان نزول بر آيه مورد بحث مقدم بوده است، در صورتى كه هرگز نمى توانند اين مطلب را ثابت كنند.

علاوه بر اين، اگر بر فرض هم ثابت گرديد كه آيه سيف قبل از اين آيه نازل شده است، تنها مقدم بودن مقتضى نسخ نمى باشد، بلكه نسخ به دليل محكم ترى نيازمند است و اين چنين دليلى هم وجود ندارد.

4- عده ديگرى هم معتقدند كه امام و پيشواى مسلمانان در باره اسيران جنگى مخير است كه آنان را بكشد و يا آن ها را استرقاق كند و به بردگى بگيرد و در صورت دوم هم مى تواند به همان صورت بردگى نگه دارد و يا با فديه و سربها و يا بدون فديه آزادشان سازد و در اين حكم فرقى بين حالت جنگ و پايان جنگ نيست.

اين نظريه را هم ابو طلحه از ابن عباس نقل نموده و عده زيادى از مفسرين اهل سنت نيز آن را پذيرفته اند كه ابن عمر، حسن بصرى و عطا از اين افرادند و باز عده اى از فقهاى اهل سنت هم از اين عقيده پيروى نموده اند، مانند مالك، شافعى، ثورى، اوزاعى، ابو عبيد و علماى ديگر. «1»

توجه داشته باشيد كه بنابراين نظريه نيز در آيه شريفه نسخى واقع نشده است، چون مفهوم آيه با اين نظريه منافات ندارد تا بوسيله آن نسخ شود.

نحاس اين نظريه را در كتاب خود مى آورد، آن گاه مى گويد: اين عقيده بر اين اساس است

كه آيه عفو و آيه سيف هر دو از نظر حكم ثابت و مورد عمل مى باشند و هيچ يك از آن ها نسخ نگرديده

__________________________________________________

(1) تفسير قرطبى، 16/ 228.

بيان درمسائل قرآن، ص: 488

است و اين نظريه بهترين نظريه است، زيرا نسخ تنها به وسيله دليل قطعى ثابت مى شود كه در اين جا اولا: چنين دليلى وجود ندارد و ثانيا: آن جا كه عمل كردن به مضمون هر دو آيه ممكن است، عقيده به وجود نسخ معنى ندارد.

سپس اضافه مى كند: اين نظريه از اهل مدينه، شافعى و ابو عبيد هم نقل گرديده است. «1»

پاسخ: اين نظريه گرچه مستلزم ادعاى نسخ در آيه نيست ولى در عين حال نظريه صحيحى نيست، زيرا از دو جهت با آيه شريفه مخالفت دارد:

يكى اين كه: اين آيه به صراحت دلالت مى كند كه «منّ و فداء» آزاد كردن با عوض و بلا عوض به اسيرانى اختصاص دارد كه پس از غلبه و پيروزى كامل مسلمانان و پايان جنگ، دستگير شده باشند، بنابراين، آزاد كردن اسيرانى كه در حالت جنگ دستگير گرديده اند، با حكم اين آيه سازگار نيست.

دوم اين كه: در اين آيه «ضرب رقاب» و قتل كفار در حال جنگ و تا پيروزى مسلمانان محدود و معين شده است كه بنا به مفهوم اين آيه، پس از پيروزى كامل قتل كفار متوقف و ممنوع مى باشد.

بنابراين، عقيده به جواز قتل اسيران جنگى پس از پيروزى كامل، مخالف با مفهوم صريح اين آيه خواهد بود.

اگر در قتل اسيران جنگى به آيه سيف استناد كنند، آن هم درست نيست، زيرا همان طور كه قبلا گفتيم: آيه سيف با اين آيه مقيد گرديده و به اسيران

در حال جنگ، اختصاص يافته است.

و اگر در جواز اين قتل به روش و عمل خود پيامبر (ص) تكيه كنند كه آن حضرت بعضى از اسيرها را به قتل مى رسانيد و از بعضى ديگر سربها مى گرفت و گروهى را بلاعوض آزاد نمود، اين هم نمى تواند گفتار آنان را ثابت كند.

زيرا بر فرض صحت، اين جريان نمى توند دليل بر تخيير در ميان قتل و غير قتل اسيران جنگى باشد زيرا امكان دارد كه آن حضرت در اين جريان از قانون تخيير استفاده نمى كرده است بلكه اسيران جنگى داراى چند گروه بوده اند و هر گروهى حكم مخصوصى داشته و رسول اكرم (ص) قتل را در باره گروهى اجرا مى كرده است كه در اثناى جنگ دستگير شده بودند و حكم غير قتل را در باره اسيرانى كه بعد از پايان جنگ به اسارت در آمده باشند، اجرا مى نموده است.

و اگر طرفداران اين عقيده به روايتى كه در باره رفتار و روش ابو بكر و عمر نسبت به اسيران

__________________________________________________

(1) الناسخ و المنسوخ، نحاس 221.

بيان درمسائل قرآن، ص: 489

جنگى نقل گرديده است، استناد كنند، اين هم سودى به حال آنان نمى بخشد، زيرا:

اولا: در صحت اين نقل و اين جريان تاريخى سخن بسيار است.

و ثانيا: بر فرض صحت هم، حجيت و مدركيت ندارد و با عمل و روش آنان، دست برداشتن از ظاهر قرآن صحيح نيست. بيان درمسائل قرآن، ص: 490

(33- 34) نسخ در آيه حق سائل … ص: 490
اشاره

وَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ. «1»

و در اموال آنان حقى است براى سؤال كننده و محروم.

وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ. لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ. «2»

و آنان كه در اموالشان حقّى است معلوم براى سؤال كننده و محروم.

توجيه نسخ … ص: 490

نسخ و عدم نسخ اين دو آيه در ميان علما و مفسرين مورد اختلاف است و اين اختلاف از اين جا پديد آمده است كه حق معلومى كه در اين دو آيه آمده ممكن است همان زكات واجب باشد و ممكن است، يك حق واجب مالى ديگرى غير از زكات و شايد يك حق مستحب مالى باشد نه حق واجب.

بنابر احتمال اول، اين آيه از آيات زكات مى باشد و نسخى در آن به وقوع نپيوسته و بنابر احتمال سوم، باز نسخ در آن مفهومى ندارد زيرا حق مستحب كه همان صدقات مستحب مى باشد، هميشه در اموال ثروتمندان وجود داشته و خواهد بود ولى بنا به احتمال دوم كه منظور از حق در

__________________________________________________

(1) ذاريات/ 19.

(2) معارج/ 24، 25.

بيان درمسائل قرآن، ص: 491

اين دو آيه يك حق واجب غير از زكات باشد، اين دو آيه نسخ گرديده است، زيرا با وجوب زكات تمام صدقات واجب ديگر كه در قرآن آمده بود، منسوخ شده است و فعلا جز زكات، صدقه واجبى در اسلام وجود ندارد.

عده اى از علما در معناى اين دو آيه همين احتمال را پذيرفته و «حق معلوم» را حق واجبى غير از زكات دانسته اند، اين است كه به نسخ اين دو آيه قائل شده اند.

پاسخ: تحقيق و بررسى در مفهوم اين دو آيه نشان مى دهد كه منظور از «حق» نه زكات است تا از آيات زكات محسوب شود

و نه حق واجب ديگرى است تا نسخ شود، بلكه منظور از آن، يك حق مستحبى است كه در شرع مقدس اسلام به پرداختن يك چنين حقى به طور ندب و استحباب دستور داده شده است و به طورى كه اشاره گرديد، اين دستور و فرمان در اسلام هميشه بوده و خواهد بود. بنابراين معنى، نسخى به اين دو آيه متوجه نگرديده است.

دليل ما بر اين كه منظور از حق در اين دو آيه، حق مستحبى است نه حق واجب، اين است كه:

1- روايات فراوانى به طريق شيعه وارد گرديده است كه همه آن ها صدقات واجب را در اسلام منحصر به زكات مى دانند.

2- و از ائمه اهل بيت و خاندان عصمت و طهارت (ع) رواياتى به دست ما رسيده كه حق را در اين دو آيه به همان حقوق مالى مستحبى تفسير مى كنند، چنان كه:

ثقة الاسلام «كلينى» با اسناد خود از ابو بصير نقل مى كند كه: ما، در محضر امام صادق (ع) بوديم و عده اى از ثروتمندان نيز با ما بودند، در باره زكات گفت و گو به ميان آوردند، امام صادق (ع) فرمود: انسان به وسيله زكات دادن قابل مدح و تعرف نمى باشد، زيرا زكات حقى است كه شخص با پرداختن آن، خون خود را حفظ مى كند و مسلمان ناميده مى شود و اگر زكات نپردازد، نمازش هم قبول نخواهد بود، ولى در ثروت هاى شما غير از زكات حق ديگرى نيز هست.

ابو بصير مى گويد: عرضه داشتم: اصلحك اللّه در ثروت ما غير از زكات چه حق ديگرى هست؟

امام فرمود: سبحان اللّه! آيا نشنيده اى گفتار خدا را در قرآن مجيدش وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ

حَقٌّ مَعْلُومٌ …

ابو بصير گويد: عرضه داشتم اين حق معلوم چيست؟ امام در جوابم فرمود: به خدا سوگند! اين حق همان است كه به هر شخص متوجه است كه هر روز يا هر هفته و هر ماه به مقدار كم يا زياد از مال خود دائما به بيچارگان و نيازمندان بدهد.

باز كلينى با اسناد خود از اسماعيل بن جابر از امام صادق (ع) در تفسير آيه وَ الَّذِينَ فِي بيان درمسائل قرآن، ص: 492

أَمْوالِهِمْ نقل مى كند: سؤال نمودم آيا حق غير از زكات است؟ امام فرمود: آرى! خداوند به شخصى ثروت و مال مى دهد و او از اين ثروت هزار درهم، دو هزار درهم، سه هزار درهم بيش تر يا كم تر كنار مى گذارد كه با آن صله رحم كند و گرفتارى خويشان و نزديكان خود را بر طرف سازد و اين حق همان است.

روايات ديگرى در اين زمينه از امام باقر و امام صادق (ع) وارد شده است. «1»

بيهقى در شعب الايمان با اسناد خود از عزوان بن ابى حاتم نقل نموده است كه أبو ذر در كنار خانه عثمان بود و اجازه ورود به وى داده نمى شد، مردى از خاندان قريش او را ديد و سؤال نمود:

اباذر! چرا در كنار اين درب نشسته اى؟

أبو ذر گفت: اينان امتناع دارند از اين كه به من اجازه ورود بدهند، آن مرد قريشى وارد خانه عثمان گرديد و گفت: يا امير مؤمنان! گناه أبو ذر چيست كه در بيرون در نشسته و به وى اجازه ورود داده نمى شود؟ عثمان به أبو ذر اجازه ورود داده و او وارد گرديد و در ميان جمعيت نشست.

عثمان خطاب به كعب

الاحبار چنين گفت: يا ابا اسحاق! اگر صاحب مالى زكات مالش را بپردازد، باز هم گناه و عقوبتى دارد؟ كعب در پاسخ عثمان گفت: نه.

اين جا بود كه أبو ذر برآشفت و از جاى خويش برخاست و با عصايى كه در دست داشت، محكم به پشت گردن كعب زد و گفت: اى پسر زن يهودى! تو خيال مى كنى كه پس از پرداختن زكات واجب، حقى در گردن او نيست؟ در صورتى كه خدا مى فرمايد: وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ، «2» وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً، «3» وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ. لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ «4» أبو ذر شروع كرد به خواندن اين سلسله از آيات قرآن. «5»

ابن جرير با اسناد خود از ابن عباس نقل مى كند كه: حق معلوم، حقى است غير از صدقه و انسان با آن حقوق مالى، به خويشاوندان، احسان و نيكى و از مهمانانش پذيرايى مى كند و احتياج درمانده اى را بر طرف و از بيچاره اى دستگيرى مى نمايد. «6»

__________________________________________________

(1) وافى، 6/ 52 باب (الحق المعلوم) و باب قبلى اش. […]

(2) ديگران را بر خود مقدم مى دارند، گرچه احتياج داشته باشند. حشر/ 9.

(3) در راه دوستى او، اطعامشان را به مسكين و يتيم و اسير مى دهند. دهر/ 8

(4) كسانى كه در ثروتشان حقى است معين براى سؤال كننده و محروم. معارج/ 24، 25.

(5) كنز العمال، 3/ 310.

(6) تفسير قرطبى، 29/ 50.

بيان درمسائل قرآن، ص: 493

عده ديگرى از مفسرين نيز در اين معنى از ابن عباس پيروى نموده اند.

نتيجه … ص: 493

چون منظور از حق مذكور در آيه شريفه براى سائلان و مستمندان در اموال ثروتمندان، حق مستحبى

به عنوان حقوق اخلاقى، اجتماعى و انسانى است نه يك حق واجب علاوه بر زكات بنابراين معما، وقوع نسخ در اين آيه مفهوم و جايگاهى ندارد. بيان درمسائل قرآن، ص: 494

(35) نسخ در آيه نجوا … ص: 494
اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً ذلِكَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ. «1»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هنگامى كه مى خواهيد با رسول خدا گفت و گوى سرّى كنيد، قبل از آن صدقه اى [در راه خدا] بدهيد. اين عمل براى شما بهتر و پاكيزه تر است و اگر توانايى نداشته باشيد، پس خداوند بخشايشگر و مهربان است.

اكثر علما مى گويند كه اين آيه با آيه ديگرى نسخ گرديده و آن آيه اين است:

أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ. «2»

آيا ترسيديد كه فقير شويد و از دادن صدقه قبل از نجوا خوددارى كرديد؟ اكنون كه اين كار را نكرديد و خداوند توبه شما را پذيرفت نماز را بر پا داريد و زكات را ادا كنيد و خدا و پيامبرش را اطاعت نماييد و [بدانيد كه] خداوند از آن چه انجام مى دهيد، آگاه است.

__________________________________________________

(1) مجادله/ 12.

(2) مجادله/ 13.

بيان درمسائل قرآن، ص: 495

احاديث عمل به آيه نجوا … ص: 495

روايات فراوانى به طريق شيعه و سنى وارد شده است كه چون اين آيه شريفه نازل گرديد، به جز امير مؤمنان (ع) كسى به آن عمل نكرد و آن حضرت تنها يك دينار پول داشت كه آن را به ده درهم تبديل نمود و هر وقت مى خواست با رسول اكرم (ص) به گفت و گوى سرى بپردازد، يك درهم صدقه مى داد تا گفت وگوى وى به ده بار رسيد بنابراين، آيه شريفه نجوا، جز به وسيله آن حضرت، مورد عمل قرار نگرفته

است. اينك نمونه چندى از روايات اين فصل:

1- ابن بابويه با اسناد خود از مكحول روايت مى كند كه امير مؤمنان على بن ابى طالب (ع) فرمود: حافظان حديث و دانايان از صحابه پيامبر (ص) مى دانند: در ميان آنان كسى نيست كه داراى مقام و فضيلتى باشد، مگر اين كه من در آن فضيلت با وى شريكم و سهم من بيش تر است، ولى من هفتاد فضيلت دارم كه در آن ها، از اصحاب پيامبر (ص) كسى با من شركت ندارد.

مكحول مى گويد گفتم: يا امير مؤمنان! اين فضايل را براى من بگو، آن گاه آن حضرت، يكايك اين فضايل را شمرد و در ضمن آن ها فرمود: و اما فضيلت بيست و چهارم به هنگامى كه خداوند آيه إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ … را بر پيامبر (ص) نازل فرمود، من يك دينار داشتم و آن را به ده درهم فروختم و پيش از هر گفت و گوى سرى كه با پيامبر (ص) به عمل مى آوردم، يك درهم در راه خدا صدقه مى دادم، به خدا سوگند! اين عمل را هيچ يك از ياران پيامبر نه پيش از من و نه بعد از من انجام نداد تا اين كه خداوند آيه أَ أَشْفَقْتُمْ را در باره آن فرستاد. «1»

2- ابن جرير طبرى با اسناد خود از مجاهد نقل مى كند كه: امير مؤمنان (ع) فرمود: آيه اى در كتاب خدا وجود دارد كه كسى پيش از من به آن آيه عمل نكرده و كسى هم بعد از من عمل نخواهد نمود: من يك دينار داشتم و آن را به ده درهم تبديل نمودم و هر وقت به نزد پيامبر (ص) مى آمدم، يك درهم

از آن ها را در راه خدا مى دادم، سپس آن آيه نسخ گرديد و كسى پيش از من بدو عمل نكرد و آن آيه إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ است. «2»

3- شوكانى مى گويد: عبد الرزاق و عبد بن حميد و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه از امير مؤمنان (ع) نقل نموده اند كه: به آن آيه به جز من كسى عمل ننمود تا نسخ گرديد و مدت آن (بيش از يك ساعت) نبود و منظور آن حضرت از اين آيه همان آيه نجوا بود.

__________________________________________________

(1) تفسير برهان، 2/ 1099.

(2) تفسير طبرى، 28/ 15.

بيان درمسائل قرآن، ص: 496

4- سعيد بن منصور، ابن راهويه، ابن ابى شيبه، عبد بن حميد، ابن منذر، ابن ابى حاتم و ابن مردويه باز از آن حضرت نقل نموده اند كه: در كتاب خدا آيه اى وجود دارد كه پيش از من كسى بدان عمل ننموده و بعد از من نيز كسى عمل نخواهد نمود و آن آيه نجواست. إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ آن گاه فرمود: اين آيه كه نازل گرديد، در نزد من يك دينار موجود بود و آن را به ده درهم فروختم و هر وقت مى خواستم با رسول خدا (ص) گفت و گوى سرى انجام دهم، قبلا يك درهم در راه خدا مى دادم و كسى پيش از من به آن دستور عمل نكرد تا آن كه نسخ شد و آيه أَ أَشْفَقْتُمْ نازل گرديد.

اين حديث را حاكم نيز نقل نموده و از روايات صحيح معرفى كرده است. «1»

روايات فراوان ديگرى نيز در اين باره وارد گرديده است.

فلسفه اين حكم … ص: 496

اين آيه شريفه به دو موضوع دلالت دارد:

اول: صدقه دادن پيش از گفت و گوى

سرى با رسول خدا (ص) مستحسن، نيكو و وسيله طهارت و پاكى دل هاست لذا اين فرمان و دستور متضمن خير و صلاح بندگان است.

دوم: اين حكم و فرمان تنها به افرادى متوجه است كه قدرت و امكان مالى داشته و واجد تمكن پرداخت صدقه باشند و اما كسانى كه از امكانات مالى محروم هستند، از اين تكليف و حكم، معاف مى باشند و مجبور به پرداخت صدقه نيستند زيرا كه خداوند بخشايشگر و مهربان است.

اين است حكمى كه آيه نجوا متضمن آن مى باشد، بديهى است كه عقل به تنهايى مى تواند، به حسن و نيكويى از اين فرمان قضاوت كند و وجدان به صحت و درستى آن اعتراف نمايد زيرا اين حكم از طرفى به نفع فقرا و نيازمندان و وسيله بهبودى وضع بيچارگان و درماندگان است و از طرف ديگر متضمن يك نوع تخفيف و ارفاق است براى رسول اكرم (ص) و كاستن از فشار كار و مراجعات بى حد است.

زيرا با صدور اين فرمان از تعداد افرادى كه مى خواهند هميشه به گفت و گوى سرى و خصوصى

__________________________________________________

(1) فتح القدير، 5/ 186. در اين زمينه روايات زيادى هست به تفسير برهان و تفسير طبرى و كتاب هاى حديث مراجعه شود و قسمتى از اين روايات را مرحوم علامه مجلسى در بحار، 19/ 179 (ج 90 طبع جديد) آورده است.

بيان درمسائل قرآن، ص: 497

بپردازند و اوقات عزيز آن بزرگوار را انحصارى و دربست در اختيار خود بگيرند، كاسته مى شود و تنها كسانى به گفت و گوى سرى با وى مى پردازند كه علاقه و محبت آنان به گفت و گو با رسول خدا (ص) بيش از علاقه و محبت به

پول و مال دنياست.

سوم: گذشته از همه آن چه گفته شد، اين حكم وسيله آزمايش افراد و سنجش ارزش انسانى، اخلاقى و ايمانى آنان بود و بذل مال و انفاق به فقرا در راه خدا و به خاطر تماس و گفت وگو با رسول خدا (ص) موجب تكامل روحى و پرورش جنبه هاى ايمانى آنان نيز مى گرديد.

جاى ترديد نيست كه حسن و زيبايى اين حكم اختصاص به يك زمان معين و وقت خاصى ندارد بلكه دائمى و هميشگى مى باشد، خاصيت آزمايش و درجه ايمان افراد و سنجش شخصيت هاى آنان كه در اين حكم وجود دارد، بيش تر در آن جا نمايان مى گردد كه آيه دوم مى گويد، پس از صدور اين حكم تمام مسلمانان به جز امير مؤمنان (ع) به جهت ترس از صدقه و كثرت علاقه به مال دنيا از گفت و گوى سرى و خصوصى با رسول خدا (ص) اعراض نمودند.

چرا اين حكم نسخ گرديد؟ همان طور كه لزوم صدقه دادن در نجوا منافعى در برداشت، طبعا جلوى منافع ديگرى را نيز مى گرفت زيرا شكى در اين نيست كه اعراض نمودن مسلمانان و اصحاب پيامبر (ص) در اثر همان حكم از تماس ها و گفت و گوهاى خصوصى با رسول خدا (ص)، آنان را از منافع و استفاده هاى زيادى محروم مى ساخت و به مصالح عمومى لطمه وارد مى نمود.

براى مقدم داشتن همان مصالح عمومى بر مصالح خصوصى و ترجيح دادن منافع عام بر منافع خاص فقرا، خداوند حكم وجوب اين صدقه را برداشت و حكم به پا داشتن نماز و پرداختن زكات و پيروى از رسول خدا (ص) را جايگزين آن ساخت.

با اين بيان معلوم گرديد كه در مفهوم

اين آيه جز التزام به وقوع نسخ چاره اى نيست و بايد قبول نمود كه حكم آيه اول با آيه دوم نسخ شده است ولى بايد توجه داشت كه اين نسخ همان قسم اول از اقسام نسخ است كه آيه نسخ كننده دلالت بر اين كند كه مدت حكم آيه اول سپرى شده است و در اول بحث گفتيم كه وقوع اين گونه نسخ در قرآن خالى از اشكال است.

گرچه نسخ شدن آيه شريفه به اين معنى است كه مدت حكم آن سپرى شده است ولى با اين حال پايان يافتن مدت اين حكم از اين نظر نبوده است كه فوايد و مصالح آن حكم به زمان معينى اختصاص داشته است زيرا قبلا روشن گرديد كه اين مصالح در تمام دوران حيات و زندگى پيامبر (ص) موجود بود ولى علاقه شديد عده اى از مسلمانان به مال و ثروت و ترس و خوددارى آنان از بذل ما پيش از گفت و گو با رسول خدا (ص) مانع از استمرار و دوام اين حكم گرديد و همين بيان درمسائل قرآن، ص: 498

سبب شد كه اين حكم نسخ گرديده و برداشته شود.

اشكالى و پاسخى: … ص: 498

شايد اعتراض كنند كه خداى دانا از روز اول مى دانست كه مانعى در راه انجام دادن اين حكم به وجود خواهد آمد و اين فرمان عملى نخواهد گرديد و به نسخ منجر خواهد شد، با اين حال چگونه و چرا چنين قانونى را گذاشت و دستور و وجوب صدقه قبل از نجوا را صادر فرمود؟! پاسخ: اصل تشريع اين حكم و نسخ آن كه خداوند در مرحله اول تشريع و در مرحله دوم نسخ كرد، فوايد و

نتايج زيادى را در برداشت: از جمله اين كه نسخ اين حكم بهترين عامل تنبيه و بيدارى مسلمانان و مهم ترين وسيله اتمام حجت براى آنان بود زيرا با صدور فرمان نسخ براى همه روشن گرديد كه تمام صحابه و ياران پيامبر (ص) مال دنيا را بر تماس و گفت و گو با پيامبرشان مقدم داشتند و از ياران وى كسى بر اين حكم عمل نكرد مگر امير مؤمنان على بن ابى طالب (ع).

گرچه ترك تماس و گفت و گو با رسول خدا (ص) معصيت و گناه محسوب نمى گرديد چون ملاقات و صحبت خصوصى با رسول خدا (ص) نبود تا ترك آن معصيت باشد، تنها اين كه در صورت ملاقات خصوصى صدقه اى به افراد واجب مى شد و اگر اين نوع ملاقات انجام نمى گرفت، نه معصيتى در ميان بود و نه صدقه اى واجب مى شد ولى در عين حال اين حكم همين قدر مى رساند: كسانى كه به خاطر پول و بذل مال تماس هاى خصوصى و ارتباطشان را با رسول خدا (ص) قطع مى كنند، به مال و ثروت بيش تر از ملاقات خصوصى و ديدار رسول خدا (ص) اهميت و ارزش قائل هستند.

علت تشريع اين حكم با نسخ شدن آن معلوم و روشن گرديد، زيرا همان نسخ بود كه لطف و عنايت پروردگار را نسبت به بندگانش آشكار و عدم اهتمام مسلمانان را نسبت به مناجات با پيامبرشان برملا ساخت و با همين نسخ بود كه مقام و شخصيت امير مؤمنان (ع) در ميان ساير صحابه شناخته شد.

اين علل و مصالح كه در تشريع حكم وجوب صدقه در «نجوا با رسول خدا (ص)» و در نسخ آن وجود داشت، از

ظاهر قرآن مجيد به دست مى آيد و روايات فراوانى نيز به آن دلالت دارند ولى اگر اين حكم و وجوب بذل مال قبل از «نجوا» يك حكم ظاهرى و امتحانى باشد- مانند مأمور بودن حضرت ابراهيم (ع) به ذبح فرزندش- در اين صورت نسخ آيه را نبايد نسخ حقيقى و اصطلاحى ناميد، زيرا نسخ يك حكم امتحانى از مقوله نسخ لغوى است نه از مقوله نسخ اصطلاحى. بيان درمسائل قرآن، ص: 499

فخر رازى از ابى مسلم نقل نموده است كه وى امتحانى بودن اين حكم را قطعى دانسته و عقيده داشته كه اين حكم براى تمييز و تشخيص دادن مسلمانان حقيقى و واقعى از مسلمانان غير واقعى و افراد منافق و دورو بوده است، بنابراين، نسخ به معناى واقعى در اين حكم واقع نگرديده است.

فخر رازى پس از نقل كلام ابو مسلم مى گويد: اين گفتارى است نيكو و ايرادى در آن نيست. «1»

شيخ شرف الدين مى گويد: محمد بن عباس در تفسير خود هفتاد حديث از طريق شيعه و سنى در اين معنى نقل نموده است كه از ميان تمام صحابه تنها كسى كه بذل مال را متحمل گرديد و با رسول خدا (ص) گفتار سرى انجام داد، على بن ابى طالب (ع) بود، سپس از شيخ طوسى بزرگ دانشمند و فقيه شيعه اين حديث را آورده و مى گويد: ترمذى در سنن خود و ثعلبى در تفسيرش از علقمه انمارى مرفوعا «2» از امير مؤمنان نقل نموده اند كه فرمود: «خداوند به وسيله من بر اين امت تخفيف داد، زيرا خداوند صحابه پيامبر (ص) را با بذل مال در برابر مناجات و تماس خصوصى با رسول خدا

(ص) آزمايش كرد، ولى آنان از ملاقات و از نجوا با آن حضرت خوددارى نمودند و رسول خدا (ص) نيز در منزل خويش از ملاقات خصوصى خوددارى مى ورزيد، مگر با كسانى كه در راه خدا بذل مال كنند و من تنها يك دينار داشتم كه آن را در راه خدا دادم و تنها من بودم كه به اين آيه عمل نمودم و وسيله توبه و عفو خدا نسبت به تمام مسلمانان شدم و اگر كسى پيدا نمى گرديد كه به اين آيه عمل كند، به جهت امتناع و خوددارى تمام مردم از فرمان خدا، عذاب خدا بر آنان نازل مى شد. «3»»

مؤلف:

اين روايت در نسخه چاپى سنن ترمذى وجود ندارد و به نسخه هاى قديمى و خطى هم دسترسى پيدا نكرديم و تفسير ثعلبى نيز كه اين حديث در اكثر كتاب ها از آن نقل شده است، به دست نيامد و از محلى كه اين تفسير در آن جا وجود داشته باشد، اطلاع ندارم. «4»

__________________________________________________

(1) تفسير فخر رازى، چاپ مطبعة عامرة، 8/ 167.

(2) مرفوع: در اصطلاح به حديثى گفته مى شود كه نام يك يا چند نفر از راويان آن حذف شود.

(3) بحار، 9/ 72، تفسير برهان، 2/ 1100.

(4) در موقع ترجمه كتاب، ما يك نسخه خطى بسيار نفيس و قديمى از تفسير ثعلبى در كتابخانه عمومى حضرت آيت اللّه العظمى نجفى به شماره (908) در قم به دست آورديم و پس از مراجعه به اين تفسير معلوم شد كه تنها، […]

بيان درمسائل قرآن، ص: 500

ولى به هر حال ترديدى در اين نيست كه حكم اين آيه مدت كم و كوتاهى در ميان مسلمانان بوده و سپس برداشته شده

است و به جز على بن ابى طالب (ع) كسى به حكم آن، عمل نكرده و به وسيله عمل نمودن به حكم اين آيه يكى ديگر از فضائل آن حضرت آشكار شده است، اعم از اين كه اين امر و حكم، يك امر امتحانى بوده است و يا يك حكم واقعى و حقيقى.

تعصب و غرض ورزى آشكار … ص: 500

فخر رازى در مقام اعتذار از خوددارى بزرگان صحابه از عمل نمودن به حكم آيه «نجوا»- با اين كه فرصتى براى عمل داشتند- تعصب و غرض ورزى آشكار و صريحى به خرج داده، مى گويد: اقدام و عمل نمودن به دستور اين آيه سبب اندوه فقرا و كناره گيرى و دورى اغنيا و ثروتمندان مى شد، زيرا فقرا و افراد نادار قدرت بذل مال را نداشتند و نمى توانستند به آن عمل كنند و در نتيجه دلگير و اندوهناك مى شدند و ثروتمندان نيز مى ديدند كه عده اى اقدام به عمل و بذل مال مى كنند، ولى آن ها نمى كنند و اين عمل قهرا سبب طعن و ايراد به آنان خواهد شد و در نتيجه كناره گيرى مى كردند، پس عملى كه سبب غم و اندوه فقرا و دورى و كناره گيرى اغنيا شود، ترك آن، چندان ضررى ندارد زيرا كارى كه سبب الفت و محبت باشد، بهتر از كارى است كه سبب دورى و عزلت گردد.

گذشته از اين، مناجات و تماس سرى با رسول خدا (ص) نه از واجبات بوده و نه از مستحبات،

__________________________________________________

قسمت اول اين حديث به وسيله علقمه انمارى از امير مؤمنان (ع) نقل گرديده است و قسمتى از مضمون آن نيز از مجموع چند روايت كه ثعلبى نقل نموده است، به دست مى آيد. اينك متن اين

چند روايت را كه ثعلبى در ذيل همين آيه نقل كرده است. در اين جا مى آوريم:

قال مجاهد: نهوا عن مناجاة النّبى صلى اللّه عليه و سلم حتى يتصدقوا، فلم يناجه الّا علىّ بن ابى طالب رضى اللّه عنه، قدّم دينارا فتصدّق به ثم نزلت الرّخصة.

و قال على بن ابى طالب رضى اللّه عنه: ان فى كتاب اللّه لآية ما عمل بها احد قبلى و لا يعمل بها أحد بعدى يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً فانها فرضت ثم نسخت.

اخبرنى عبد اللّه بن حامد اجازة … عن على بن علقمة الانمارى عن على بن ابى طالب (ع) قال: لما نزلت يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً دعانى رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم فقال لى: ما ترى بدى دينار. قلت: قال: كم؟ قلت: حبة او شعيرة. قال: انك لزهيد فنزلت أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ الاية. قال على: فبى خفف اللّه سبحانه عن هذه الامة و لم ينزل فى أحد قبلى و لم ينزل فى أحد بعدى.

قال ابن عمر: كان لعلى ثلاث لو كانت لى واحدة منهن كانت احبّ لى من حمر النّعم: تزويجه فاطمة و اعطاؤه الراية يوم خيبر و آية النجوى.

بيان درمسائل قرآن، ص: 501

بلكه به طورى كه گفتيم اين شرط در واقع براى اين بوده كه قهرا تماس و ارتباط با رسول خدا كم تر شود و هرچه اين گونه تماس ها كم تر مى شد، به هدف حكم و فرمان اين آيه نزديك تر مى گرديد.

بديهى است كه ترك اين گونه تماس، نيكو و مستحسن است و سبب طعن و ملامت

ترك كننده آن نمى باشد. «1»

مؤلف: … ص: 501

خواننده ارجمند! اين بود عذر فخر رازى در موضوع خوددارى بزرگان صحابه از عمل نكردن به فرمان صريح قرآن مجيد، به طورى كه ملاحظه مى كنيد، عذرى كه فخر رازى آورده، چيزى نيست جز اين كه طرف را به شك و ترديد وادارد ولى ابراز چنين مطلبى از كسى كه كوچك ترين اطلاع از معانى كلمات و مفاهيم آيات قرآن داشته باشد، صحيح و درست نيست.

زيرا فرض مى كنيم كه در اين مورد هيچ روايتى وارد نشده و نكوهشى از طريق روايات به عمل نيامده است ولى آيا آيه أَ أَشْفَقْتُمْ دليل عتاب و نكوهش از قطع ارتباط با رسول خدا (ص) كه در اثر ترس از فقر يا شدت علاقه به مال دنيا بوده است، نمى باشد؟! آيا اين آيه دلالت ندارد كه صحابه و ياران پيامبر تقصير و كوتاهى نموده اند و خدا از تقصيرشان در گذشته است؟! ولى چه بايد كرد كه تعصب مرضى است مهلك و خطرناك! جاى تعجب اين است كه فخر رازى اين جملات را پس از آن مطرح نموده كه به اين حقيقت اعتراف كرده و مى گويد: يكى از فوايد اين حكم اين است كه توسط آن، طرفداران ثروت و مال دنيا از اهل معنى و طرفداران آخرت، معلوم و مشخص مى شدند، زيرا اين مال دنياست كه وسيله آزمايش و سنجش انگيزه هاست.

اما گفتار فخر رازى كه «اين گونه بذل مال، سبب اندوه فقرا و فاصله گرفتن از اغنياست، پس ترك آن كه قهرا موجب الفت خواهد بود، بهتر است.»

اگر اين گفتار صحيح باشد، ترك نمودن تمام واجبات مالى بهتر از عمل نمودن به آن ها خواهد شد و اين

گونه اوامر و دستورات خداوند با حكم عقل، عرف و مصالح مردم مخالف بوده و به ضرر اجتماع و فقرا و اغنيا تشريع شده است و بعيد نيست كه فخر رازى به اين معنى و بدتر از آن نيز ملتزم گردد تا بتواند يكى از فضائل على (ع) را انكار كند.

__________________________________________________

(1) تفسير رازى، 8/ 167.

بيان درمسائل قرآن، ص: 502

بسيار بجاست كه در اين جا گفتار نظام الدين نيشابورى را كه در مقام ايراد و انتقاد از گفتار فخر رازى و تعصب شديد او و پيروانش آورده است، نقل كنيم:

متن گفتار نيشابورى اين است: «قاضى مى گويد اين عمل يعنى بذل ما قبل از تماس خصوصى با رسول خدا (ص) نمى تواند گواه فضيلت و برترى على به بزرگان صحابه باشد، زيرا شايد وقت اجازه نداده كه آنان نيز به اين حكم عمل نمايند.»

گذشته از اين فخر رازى مى گويد: «اگر فرض كنيم، وقت و فرصت نيز به آنان اجازه مى داد كه به حكم آيه عمل كنند، اصلا اقدام به يك چنين عمل سبب اندوه فقرا كه قدرت مالى به انجام دادن اين دستور نداشتند مى گرديد و همچنين باعث نفرت و فاصله گرفتن اغنيا و ثروتمندان مى شد.»

روى اين اصل، ترك عمل به چنين حكمى ضررى ندارد زيرا كارى را كه سبب الفت و محبت و هماهنگى است، بهتر از كارى است كه سبب دورى و نفرت يا غم و اندوه شود وانگهى صدقه دادن و بذل مال در تماس خصوصى با رسول خدا (ص) نه تنها واجب نبود، بلكه از مستحبات نيز محسوب نمى شد و ترك آن از عمل كردن به آن، بهتر و سزاوارتر بود، زيرا اين

تماس هاى خصوصى باعث ناراحتى پيامبر (ص) مى شد.»

نيشابورى پس از نقل اين سخن از فخر رازى مى گويد: «اين كلام خالى از تعصب نيست و چرا ما بايد خود را ملزم بدانيم، در هر فضيلتى كه براى على ذكر مى شود، اشكال تراشى كنيم و از ارزش آن بكاهيم و يا آن را كلا مورد ترديد قرار دهيم، مگر امكان ندارد كه او داراى فضيلتى باشد كه ساير بزرگان صحابه داراى آن فضيلت نباشند؟ در صورتى كه از پسر عمر نقل شده است كه مى گفت: در على بن ابى طالب (ع) سه فضيلت وجود داشت كه اگر يكى از آن سه فضيلت را من داشتم، براى من بهتر از شتران سرخ موى بود.

1- ازدواج او با فاطمه (س)، يگانه دخت رسول اللّه 2- پرچمدارى در جنگ خيبر 3- عمل به آيه نجوا علاوه بر اين آيا شخص با انصاف مى تواند بگويد كه گفت و گوها و تماس هاى خصوصى با رسول خدا (ص) نقيصه است نه فضيلت؟ عيب است نه كمال؟ مگر در آيه شريفه از اين عمل نهى شده بود؟! نه هرگز! بلكه در آيه دستور داده شده بود كه قبل از هر گفت وگوى خصوصى بذل مال شود و هر كس به اين آيه عمل نموده، از دو جهت به فضيلت و امتياز دست يافته است.

از يك طرف احتياج و گرسنگى فقرا را برطرف ساخته و به نيازمندان كمك كرده و از طرف بيان درمسائل قرآن، ص: 503

ديگر محبت و دوستى رسول خدا (ص) را در دل خود جايگزين نموده است و با اين عشق و علاقه شديد، خود را به حضور پيامبر (ص) نزديك تر ساخته، مشكلات و

مسائل را از نزديك به وسيله خود آن حضرت حل و فصل نموده و عملا نشان داده است كه گفت و گوى خصوصى با پيامبر (ص) در نظر او مهم تر و محبوب تر از ثروت و مال دنيا است. «1»

__________________________________________________

(1) تفسير نيشابورى، در حاشيه تفسير طبرى، 28/ 24.

بيان درمسائل قرآن، ص: 504

(36) نسخ در آيه فى ء … ص: 504
اشاره

ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ. «1»

آن چه خداوند از اموال قريه ها و آبادى ها به پيامبرش ارزانى داشته است، پس آن اموال براى خداست و براى پيامبر و نزديكان او و براى يتيمان و بيچارگان و درماندگان راه است.

توجيه نسخ … ص: 504

مى گويند كه قتاده بر نسخ شدن اين آيه قائل است و در توضيح آن چنين مى گويد: كلمه «فى ء» و كلمه «غنيمت» به يك معنى است. بنابراين، در اين آيه كه كلمه «فى ء» به كار رفته است، همان احكام غنيمت را بيان مى كند و در اول اسلام غنايم را طبق مفهوم اين آيه تقسيم مى كردند و همه آن را در مواردى كه در اين آيه شريفه آمده است، توزيع مى نمودند و به افرادى كه در جنگ شركت نموده اند، از غنايم، سهمى داده نمى شد مگر اين كه يكى از مصاديق آيه باشد ولى بعدا اين آيه با آيه ديگرى در سوره انفال، نسخ گرديد و يك پنجم غنائم به افرادى كه در اين آيه آمده است، اختصاص يافت و چهار قسمت ديگرش براى رزمندگان در جنگ و سربازان مجاهد معين

__________________________________________________

(1) حشر/ 7.

بيان درمسائل قرآن، ص: 505

گرديد.»

آيه اى كه در سوره انفال آمده است، اين است:

وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ. «2»

بدانيد آن چه از راه غنيمت به دست آورده ايد يك پنجم آن براى خداست.

اين بود نظريه «قتاده» تنها طرفدار نسخ در اين آيه، ولى علما و محققين به اين نظريه اعتنايى نكرده و مى گويند: غنايمى كه در جنگ به دست مسلمانان مى افتد موضوعا غير از «فى ء»، آن مالى را مى گويند

كه بدون جنگ از كفار به دست آمده است و غنيمت مالى را مى گويند كه در جنگ از دشمن عايد شود.

بنابراين، مفهوم اين دو آيه منافاتى با هم ندارند تا يكى را ناسخ ديگرى قرار دهيم و هر كدام حكم مستقل و جداگانه اى را در بر دارد كه در محل و مورد خود قابل اجرا و عمل است و نسخ نشده است.

نظر ما: گفتار محققين در اين مورد درست و بجاست و جاى بحثى در آن نيست و در تأييد نظريه محققين مى گوييم: ادعاى نسخ آيه با سيره و روش پيامبر (ص) سازگار نيست، زيرا در هيچ تاريخى نيامده كه رسول خدا (ص) غنايم جنگى را به خود و اقوامش اختصاص داده و به افرادى كه در جنگ شركت نموده اند، چيزى نداده باشد.

يكى ديگر از دلايل بطلان نسخ آيه اين است كه: مى گويند سوره انفال قبل از سوره حشر نازل گرديده است، در صورتى كه چنين نيست و لااقل مؤخر بودن سوره انفال مشكوك است. بنابراين، «غنيمت» كه در سوره انفال است، از نظر نزول، بر آيه «فى ء» كه در سوره حشر مى باشد، مقدم است، در صورتى كه بايد ناسخ، مؤخّر از منسوخ باشد نه مقدم بر آن، اين است كه مى گوييم آن غنيمت نمى تواند ناسخ آيه مورد بحث ما كه از نظر زمان نزول، مؤخّر بوده و يا احتمال تأخّر آن در ميان هست، واقع شود.

__________________________________________________

(1) الناسخ و المنسوخ، نحاس، 221.

(2) انفال/ 41.

بيان درمسائل قرآن، ص: 507

بخش 12 مسئله بدا در آفرينش

اشاره

رابطه تقدير و اراده خدا حقيقت بدا دلايل بدا آن جا كه بدا راه ندارد آثار عقيده به بدا معناى بدا از نظر شيعه بيان درمسائل قرآن،

ص: 508

رابطه تقدير و اراده خداوند … ص: 508

چرا از بدا بحث مى كنيم؟ … ص: 508

بحث ما در نسخ احكام بود، اينك در اين بخش به مناسبت بحث نسخ، در پيرامون مسئله «بدا» سخن مى گوييم زيرا بدا همان نسخ است، با اين تفاوت كه نسخ در افق تشريع و قانونگذارى است ولى بدا در افق تكوين و آفرينش.

يعنى نسخى را كه در تكوين به وقوع پيوندد «بدا» مى گويند و اگر در احكام و قوانين واقع شود «نسخ» مى نامند، چون در بخش پيش، بحث ما در پيرامون نسخ بود، مناسبت و ارتباطى كه در ميان «نسخ» و مسئله «بدا» وجود دارد، ما را بر آن وامى دارد كه در اين بخش هم از بدا سخن بگوييم.

انگيزه و علت ديگرى كه بحث «بدا» را در اين مورد ايجاب و اقتضا مى كند، اين است كه گروهى از علماى مسلمين مفهوم و حقيقت بدا را كه شيعه بدان معتقد است، نيكو نفهميده اند خوب و دقيق بررسى نكرده اند و در نتيجه به اشتباهات بزرگى مرتكب شده اند و نسبت هاى ناروايى به شيعه داده اند، در صورتى كه اگر اينان عقيده شيعه را در مسئله بدا درك مى كردند، به اشتباه شان پى مى بردند كه شيعه از چنين نسبت ها و تهمت ها بدور و برى و از اين گونه افترائات و اتهامات پاك و مبراست.

اى كاش! اين علما دقيقا بررسى و تعمق مى كردند و حقيقت را در مى يافتند. تقوا و امانت در نقل آراى ديگران را مى داشتند، از قضاوت هاى بى جا و تهمت هاى ناروا و از اظهار نظرهاى ناپخته و نسنجيده، خوددارى مى كردند. بيان درمسائل قرآن، ص: 509

اين است كه بر خود لازم مى دانيم در اين جا مسئله بدا را مورد بحث و گفت و گو قرار دهيم تا شايد معنى

و حقيقت آن از نظر شيعه روشن شود و اشكالاتى كه در اين باره وجود دارد، بر طرف و لكه هاى اين همه تهمت هاى ناروا از دامنشان زدوده شود.

مقدمه بحث … ص: 509

بديهى است كه تمام جهان خلقت و آفرينش در زير سلطه و قدرت پروردگار توانا بوده و به وجود آمدن هر پديده، وابسته و منوط به مشيت و اراده او مى باشد كه اگر او اراده كند، چيزى را مى آفريند و اگر اراده او تعلق نگيرد چيزى تحقق نمى پذيرد و به وقوع نمى پيوندد.

باز بديهى است كه علم خداوند دانا از روز اول، به تمام اشياء و پديده ها تعلق يافته و تمام هستى ها و هر آن چه در جهان هستى وجود دارد، در علم ازلى خداوند علما مشخص گرديده و اندازه معين داشته اند كه اين تعيّن در علم الهى را گاهى «تقدير» و گاهى «قضا» مى نامند.

حالا كه به اين دو مسئله مسلّم يعنى مسئله قدرت دائمى و مسئله تقدير و علم ازلى خداوند توجه نموديد، به اين نكته نيز توجه فرماييد كه ميان اين دو مسئله كوچك ترين برخورد و اصطحكاكى وجود ندارد، يعنى علم ازلى خداوند به تمام موجودات جهان هستى و تعيين علمى هستى ها در پيشگاه خداوند، مانع از قدرت خداوند بر «ابداء» و ايجاد نيست و با قدرت جارى و هميشگى خداوند منافات و مزاحمتى ندارد زيرا خلقت هر چيز وابسته به مشيت خداست كه آن را گاهى «اراده» و گاهى «اختيار» مى نامند.

بنابراين اگر مشيت خدا به پيدايش چيزى تعلق گيرد، ايجاد مى شود و اگر نه، به وقوع نخواهد پيوست. اين است معناى قدرت جارى و هميشگى خداوند.

اما تقدير و علم ازلى خداوند بدين معناست كه علم

خداوند به تمام اشياء و هستى ها با تمام شرايط و واقعيت هاى آن ها حتى مشيت و اراده خداوندى كه در به وجود آمدن آن ها به كار رفته، تعلق گرفته است.

يعنى خداوند از روز اول تمام پديده ها و هستى ها را همان طور كه در واقع هستند و خواهند بود و اين كه مشيت و اراده خداوند به وجود آن ها تعلق خواهد گرفت و يا نه؟ همه آن ها را مى داند، زيرا علم خدا به واقعيت اشيا تعلق مى گيرد و واقعيت آن ها هم آميخته و توأم با اراده و مشيت خداوند است كه بدون آن تحقق نمى پذيرد و اين مشيت هم طبق مصالح و مفاسد تغيير و با اختلاف احوال و اوضاع اختلاف پيدا مى كند و علم خداوند هم به همه اين احوال و شرايط و به تمام اين مصالح و مفاسد و در نتيجه به تعلق اراده و مشيت بر پيدايش چيزى و عدم تعلق آن، كاملا احاطه دارد. بيان درمسائل قرآن، ص: 510

حقيقت بدا … ص: 510

قدرت خداوند از نظر يهود … ص: 510

گفتيم كه علم پروردگار به موجودات و پديده ها، آن ها را از مرحله امكان و از اختيار و سلطه قدرت پروردگار خارج نمى كند، ولى عقيده يهود بر خلاف اين حقيقت و واقعيت است، زيرا به عقيده يهود، قلم «قضا و تقدير» از نخستين روز به ضبط و اندازه گيرى اشياء و هستى ها جارى شده است و ديگر محال است كه مشيت خدا بر خلاف آن تعلق گيرد و آن را تغيير دهد.

در اثر اين عقيده است كه يهود مى گويند: خداوند از دادن و پس گرفتن و از كم و زياد كردن در جهان خلقت دست بسته است، زيرا به همه اين ها قلم «تقدير» و علم ازلى

جارى شده و به اصطلاح، مقدر گرديده است و تغيير آن محال و غير ممكن است: «و قالت اليهود يد اللّه مغلولة».

واقعا جاى شگفت و تعجب است كه يهود- خدا خوارشان كند- چگونه خدا را عاجز و دست بسته مى دانند و از او سلب قدرت و اختيار مى كنند، ولى انسان را در اعمالش قادر و صاحب اختيار مى دانند، در صورتى كه ملاك در هر دو مورد يكى است كه اگر تقدير و علم ازلى خداوند باعث سلب قدرت و اختيار خداوند در خلق و ايجاد گردد، در افعال و اعمال انسان نيز مؤثر خواهد بود، قدرت و اختيار را از وى نيز سلب خواهد نمود زيرا همان طور كه علم ازلى پروردگار به افعال خويش تعلق يافته است، به افعال و اعمال انسان نيز احاطه دارد پس اگر اين علم ازلى با اراده و اختيار خدا در افعالش مغاير باشد، با اختيار و اراده انسان نيز مغاير خواهد بود. بيان درمسائل قرآن، ص: 511

بدا از نظر شيعه … ص: 511

شيعه درست بر عكس يهود دست خدا را به همه گونه خلق و ايجاد و حتى تغيير و تبديل در خلق شده ها و تقدير شده ها باز مى دانند و خداوند را به اين گونه عمليات قادر مى شناسند و نام اين عمل را نيز «بدا» مى نامند، ولى بايد توجه داشته باشيد كه اين «بدا» و تغيير در پديده ها و سرنوشت ها كه شيعه بدان معتقد است، در مواردى مى تواند به وقوع بپيوندد كه تقدير حتمى نبوده و به تصويب نهايى الهى نرسيده باشد و اما مقدرات حتمى و مصوبات نهايى از نظر شيعه هيچگونه قابل تغيير و تبديل و بدا بردار نيست و اگر

مى خواهيد موارد بدا را كاملا بشناسيد به معنى و اقسام قضا و سرنوشت كه ذيلا توضيح داده مى شود، توجه فرماييد:

اقسام قضا و موارد بدا: … ص: 511

1- علم مكنون يا اختصاصي … ص: 511

بعضى از قضاها و تقديرات الهى به طورى است كه جز خدا كسى از آن آگاه نيست. علومى است كه خداوند كسى را از آن مطلع و آگاه نساخته و از علوم اختصاصى وى مى باشد.

جاى ترديد نيست كه در اين نوع قضاها و تقديرات بدا و تغييرى واقع نمى شود بلكه همان طور كه گفتيم: «بدا» خود يكى از اقسام و مصاديق اين گونه قضاها و تقديرات مى باشد و از علم انحصارى و اختصاصى خداوند سر چشمه مى گيرد، نه اين كه در قضا و تقدير الهى تغييرى به وجود آرد و آن را بر هم زند.

چنان كه مرحوم شيخ صدوق در عيون از حسن بن محمد نوفلى نقل مى كند كه حضرت رضا (ع) به سليمان مروزى فرمود: پدرم از پدر خويش امام صادق (ع) نقل نمود كه: علم خداوند بر دو گونه مى باشد:

اول: علم مكنون و يا علم سرى و اختصاصى كه غير از وجود اقدس پروردگار كسى بر آن آگاهى ندارد و بدا هم از همين گونه علوم منشأ و سر چشمه مى گيرد، يعنى بدا در تقديرات يكى از همان علوم سرى و اختصاصى خداوند است.

دوم: علمى كه خداوند فرشتگان و پيامبرانش را بر آن مطلع و آگاه ساخته است. دانايان اهل بيت (ع) و پيامبران نيز از اين گونه علوم و اسرار خداوندى اطلاع و آگاهى دارند. «1»

__________________________________________________

(1) عيون اخبار الرضا، باب 13 بحار، باب بدا و نسخ 2/ 132 طبع كمپانى.

بيان درمسائل قرآن، ص: 512

محمد بن حسن صفار هم در كتاب

بصائر الدرجات از ابو بصير و او از امام صادق (ع) چنين آورده است كه خداوند دو نوع علم دارد: يكى علم مخزون و سرى كه كسى به جز پروردگار به آن راه ندارد و علم ديگرى نيز دارد كه فرشتگان و پيامبرانش را از آن آگاه نموده است و ما هم از آن اطلاع داريم. «1»

2- قضاى حتمي … ص: 512

آن چه را كه خداوند به پيامبر و يا فرشته اى وقوع حتمى آن را اطلاع داده است، قضاى حتمى مى نامند و به اين گونه تقديرات بدا و تغيير راه ندارد همان طور كه به گونه اول تقديرات راه نداشت.

با اين تفاوت كه نوع اول منشأ و سر چشمه بدا است ولى نوع دوم به آن ارتباطى ندارد، چنان كه در همان روايت قبلى حضرت رضا (ع) به سليمان مروزى چنين مى فرمايد كه على (ع) مى گفت: علم خدا بر دو گونه است، يك نوع آن همان است كه به فرشتگان و پيامبرانش اطلاع داده است و در اين گونه علوم و تقديرات تغيير و بدايى حاصل نمى گردد، زيرا خداوند خود، پيامبران و فرشتگان را با تغيير دادن آن چه را كه يادشان داده است، در اجتماع دروغگو معرفى نمى كند و نوع دوم آن همان علوم و تقديرات است كه خداوند در پيش خود مكنون و مستور ساخته و از اسرار نامكشوف او مى باشد و كسى را بر آن مطلع و آگاه نساخته است.

در اين گونه علوم و تقديرات است كه بدا جريان دارد. خداوند آن چه را كه بخواهد مقدم مى دارد و آن چه را كه بخواهد به تأخير مى اندازد و هر طور كه بخواهد آن را تغيير مى دهد

و يا تحكيم و تثبيت مى كند. «2»

عياشى از فضيل نقل مى كند كه از امام باقر (ع) شنيدم، مى فرمود: وقوع پاره اى از امور و تقديرات خداوند حتمى و غير قابل تغيير مى باشد و اين گونه تقديرات به ناچار واقع خواهد شد و بدايى در آن ها رخ نخواهد داد، ولى پاره اى از آن ها در نزد خدا مكتوم و مستور است كه كسى را از وقوع آن ها مطلع و آگاه نساخته است و اين گونه امور قابل تأخير و تقديم است كه خدا آن چه را كه بخواهد مقدم مى دارد و به اراده خود آن را محو يا اثبات مى نمايد ولى توجه داشته باشيد، آن چه را

__________________________________________________

(1) نقل از بحار، باب بدا و نسخ 2/ 136 چاپ كمپانى وافى، باب يدا 2/ 113، كلينى هم در كافى از ابى بصير اين روايت را آورده است.

(2) نقل از بحار، باب بدا و نسخ 4/ 133 چاپ كمپانى.

بيان درمسائل قرآن، ص: 513

كه از اين علوم و تقديرات به پيامبرانش اطلاع داده است حتما واقع خواهد گرديد چون خداوند، پيامبران و فرشتگان خويش را تكذيب نمى كند. «1»

3- قضاى غير حتمي … ص: 513

اگر خداوند وقوع چيزى و يا عدم آن را تقدير كند و چگونگى آن را به فرشتگان و پيامبرانش اطلاع دهد، ولى تحقق و وقوعش را به اراده و مشيت خويش مشروط و معلّق سازد، اين گونه تقديرات را قضاى غير حتمى مى گويند و در اين نوع تقديرات گاهى بدا حاصل مى شود، يعنى گاهى ممكن است در اين گونه موارد به علل و مصالح خاصى، مشيت خدا بر خلاف آن تعلق بگيرد و تغييرى در آن به وجود آيد كه آن را «بدا» مى نامند

و خداوند در اين مورد مى فرمايد:

يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ. «2»

خداوند آن چه را كه بخواهد، محو مى كند و از صفحه لوح تقديرات مى زدايد و آن چه را كه بخواهد، در همان لوح ثابت مى دارد و در نزد اوست ريشه و سر چشمه كتاب [علم حتمى].

لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ. «3»

تمام امور هميشه و در هر حال در سلطه قدرت پروردگار است.

__________________________________________________

(1) عيون اخبار الرضا، باب 13 وافى، باب بدا 1/ 113، مرحوم كلينى هم اين روايت را به واسطه فضل بن يسار از ابى جعفر (ع) آورده است.

(2) رعد/ 39.

(3) رم/ 4.

بيان درمسائل قرآن، ص: 514

دلايل بدا … ص: 514

گفتيم كه علوم و تقديرات الهى بر سه گونه است و نوع سوم آن را علوم مشروط يا به اصطلاح «تقديرات معلق» مى نامند. گاهى مشيت خدا بر خلاف آن ها تعلق مى گيرد و تغييرات در آن رخ مى دهد و اين گونه تغييرات را كه در تقديرات غير حتمى واقع مى شود، «بدا» مى گويند كه شيعه بدان معتقد است.

شيعه عقيده به بدا در تقديرات غير حتمى را از آيات قرآن و روايات صحيح و معتبر استفاده و استخراج كرده و اما آيات قرآن دو نمونه «1» از آن ها را در آخر فصل پيش آورديم و اما روايات اينك نمونه هايى چند:

1- در تفسير على بن ابراهيم از عبد اللّه بن مسكان از امام صادق (ع) چنين آمده است كه «چون شب قدر فرا مى رسد، فرشتگان و كاتبان اعمال بندگان به نزديك ترين آسمان، فرود مى آيند و در آن جا تمام تقديرات همان سال را اندازه گيرى كرده و آن ها را ثبت مى كنند و هر

وقت خدا خواست چيزى از آن را تقديم و تأخير و يا كم و زياد كند و تغييراتى در آن به وجود آورد، به فرشته مربوط كه مأمور اين گونه تغييرات مى باشد، دستور مى دهد آن چه را كه مى خواهد از صفحه تقديرات بزدايد و به جاى آن چيز ديگرى را بنگارد.»

ابن مسكان مى گويد: به امام صادق (ع) عرضه داشتم: همه چيز در پيش خدا ضبط و در كتابى مرقوم است؟ فرمود: آرى. گفتم: بعد از همه اين ها چه امر و پديده ديگرى مى تواند به وقوع

__________________________________________________

(1) رعد/ 39 و عنكبوت/ 4.

بيان درمسائل قرآن، ص: 515

بپيوندد؟ فرمود: آن چه كه خداى بزرگ بخواهد. «1»

2- باز در همان تفسير از عبد اللّه بن مسكان از امام باقر، امام صادق و امام كاظم (ع) در آيه شريفه فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ چنين آمده است كه خداوند تمام امور و پديده ها و تمام آن چه را كه در طول يك سال واقع خواهد شد، در شب قدر همان سال، تقدير و تثبيت مى كند ولى با اين حال، مشيت، بدا و تغييرات همه آن ها در دست قدرت و اختيار اوست از عمرها و روزى ها، از امراض و مصايب، از پديده ها و حوادث آن چه را كه بخواهد مؤخر مى سازد و هر طور كه مصلحت و حكمت خداوندى تقاضا كند، تغييراتى در آن ها به وجود مى آورد، آن جا كه بخواهد، مى افزايد و آن جا كه بخواهد، مى كاهد … » «2»

3- در كتاب احتجاج از امير مؤمنان چنين آمده است كه اگر در قرآن يك آيه وجود نداشت، من به شما از آن چه تا به حال واقع شده و از آن

چه تا روز بازپسين به وقوع خواهد پيوست، خبر مى دادم و آن آيه اين است يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ خداوند آن چه را كه بخواهد محو مى كند و آن چه را كه بخواهد به جاى آن ثبت مى نمايد، يعنى همه گونه تغييرات در جهان خلقت و آفرينش در اختيار خدا و به مشيت و اراده اوست. «3»

صدوق (عليه الرحمه) نيز مشابه همين روايت را به واسطه اصبغ از امير مؤمنان در كتاب امالى و توحيد آورده است.

4- در تفسير عياشى به نقل زراره از امام صادق (ع) چنين آمده است كه امام صادق، امام باقر، امام سجاد، حضرت حسين بن على، امام حسن و امير مؤمنان (ع) مى فرمودند: به خدا سوگند! اگر يك آيه در قرآن نبود، آن چه را كه تا به روز رستاخيز به وقوع خواهد پيوست، براى شما بازگو مى نمودم و آن آيه «محو و اثبات» است. «4»

جز اين ها روايات فراوان ديگرى نيز در باره وقوع بدا و علوم و تقديرات غير حتمى و معلق، وجود دارد كه براى نمونه به نقل همين پنج روايت اكتفا نموديم.

__________________________________________________

(1) نقل از بحار، باب بدا و نسخ 2/ 133 چاپ كمپانى. […]

(2) همان، ص 134.

(3) احتجاج طبرسى، 137، چاپ چاپخانه مرتضوى نجف.

(4) همان، 132.

بيان درمسائل قرآن، ص: 516

آن جا كه بدا راه ندارد … ص: 516

از همه آن چه كه در اين جا آورديم چنين به دست مى آيد: علوم و تقديرات حتمى خداوند كه گاهى «لوح محفوظ» و گاهى «امّ الكتاب» و يا «علم مخزون» ناميده مى شود و در علم خدا همان طور كه واقع خواهد شد، حاضر است و قابل تغيير و بدا بردار نيست، زيرا خداوند از نخستين

روز به تمام اشياء و پديده ها و هستى هاى جهان هستى آگاه و داناست و در تمام جهان هستى حتى ذرّه بسيار ريز و بى نهايت كوچك نيز از دايره علم و احاطه او به دور و بيرون نيست.

آيا در چنين علم و احاطه و در چنين آگاهى وسيع و همه جانبه بدا و تغيير امكان خواهد داشت؟! نه هرگز بلكه خداوند هر چيزى را هر طور كه مى داند، همان طور و با همان شرايط و خصوصيات واقع خواهد شد و در اين باره روايات زيادى آمده است كه اينك نمونه چندى از آن ها در اين جا مى آوريم:

1- مرحوم صدوق در كتاب اكمال الدين از ابو بصير و سماعه چنين آورده است كه امام صادق (ع) مى فرمايد: دورى كنيد از كسى كه به خدا نسبت جهل دهد و چنين پندارد كه خداوند چيزى را كه ديروز نمى دانست، امروز در اثر بدا براى وى آشكار و معلوم شده است. «1»

2- عياشى از ابن سنان نقل مى كند كه امام صادق (ع) فرمود: خداوند آن چه را كه بخواهد، مقدم

__________________________________________________

(1) نقل از بحار، باب بدا و نسخ، 2/ 136.

بيان درمسائل قرآن، ص: 517

مى دارد و آن چه را كه بخواهد به تأخير مى اندازد و هر چه را كه اراده كند، از لوح تقديرات مى زدايد و آن چه را هم كه مشيتش تعلق گيرد، ثابت مى دارد و در پيش اوست نسخه اصلى كتاب.

امام (ع) افزود: بنابراين، هر آن چه كه خدا اراده كند، پيش از وقوع، در علم او حاضر است. بدا و تغيير در چيزى به وقوع نمى پيوندد مگر اين كه قبلا از علم خدا بگذرد و براى او از

روى جهل، بدا حاصل نمى شود. «1»

3- عياشى از عمار بن موسى چنين آورده است كه از امام صادق (ع) در باره آيه شريفه يَمْحُوا اللَّهُ … سؤال گرديد، امام (ع) در جواب فرمود: در اين مورد دو كتاب وجود دارد، كتابى كه نوشته هاى آن قابل تغيير و قابل محو و اثبات است. خداوند آن چه را كه بخواهد، از آن كتاب مى زدايد و آن چه را كه بخواهد تثبيت مى كند. برطرف شدن قضا و سرنوشت به وسيله دعا از مقوله اخبار و گزارشات همان كتاب است، ولى اگر اين قضا و سرنوشت به وسيله دعا از مقوله اخبار و گزارشات همان كتاب است، ولى اگر اين قضا و سرنوشت از همان كتاب اول كه كتاب محو و اثبات ناميده مى شود، بگذرد و در كتاب ديگرى به نام كتاب محفوظ و يا امّ الكتاب ضبط و ثبت گردد، قابل تغيير نمى باشد و دعا در آن مؤثر نخواهد بود و كوچك ترين سودى در تغيير آن نخواهد داشت. «2»

4- شيخ طوسى در كتاب غيبت از بزنطى از حضرت رضا (ع) نقل مى كند كه حضرت زين العابدين، امام على بن ابى طالب، امام باقر و حضرت صادق (ع) مى فرمودند: ما با وجود آيه «محو و اثبات» چگونه مى توانيم از آينده خبر دهيم (يعنى قضاها و تقديرات الهى قابل تغيير و بدا بردار است و به همين جهت هم براى كسى قابل پيش بينى حتمى نيست، ولى با اين حال خداوند بر حقايق و بر هر گونه تغيير و تبديلى كه شايد بدان راه يابد با تمام جزئيات و شرايطش آگاه مى باشد.)

اگر كسى چنين پندارد كه خداوند به علت احتمال

تغيير و بدا، چيزى را نمى داند مگر بعد از به وقوع پيوستن آن، چنين كسى كافر بوده و از دايره توحيد خارج شده است. «3»

__________________________________________________

(1) نقل از بحار، باب بدا و نسخ، 2/ 139.

(2) همان.

(3) همان، 2/ 136 طبع كمپانى وافى، باب بدا، 1/ 113، كلينى نيز اين روايت را از عبد اللّه بن سنان و او هم از امام

بيان درمسائل قرآن، ص: 518

رواياتى كه از ائمه اهل بيت (ع) نقل شده است كه خداوند قبل از آفرينش و پيدايش اشياء و موجودات و پيش از وقوع حوادث و پديده ها از آن ها اطلاع و آگاهى داشته و همه آن ها مشمول علوم بى پايان خداوندى مى باشد، اين گونه روايات از حد احصا و شمارش بيرون است و عقيده شيعه نيز از گفتار و راهنمايى هاى پيشوايانشان و از كتاب خدا و از سنت و روش مسلّم پيامبر (ص) ريشه گرفته و بر پايه عقل و فطرت استوار گرديده است و به همين طريق پيش رفته و شكل گرفته است.

__________________________________________________

صادق (ع) چنين آورده است كه: «بدا در چيزى رخ نمى دهد مگر آن كه خداوند قبلا از آن اطلاع و آگاهى داشته است.»

بيان درمسائل قرآن، ص: 519

آثار عقيده به بدا … ص: 519

گفتيم كه بدا در علوم و تقديرات معلق و مشروط كه آن را «لوح محو و اثبات» مى نامند، واقع مى شود و عقيده به وقوع بدا در اين گونه موارد ابدا مستلزم آن نيست كه نسبت جهل به خداوند داده شود، زيرا همين بدا نيز در علم بى پايان الهى حضور دارد و با علم او انجام مى گيرد. بنابراين، مسئله بدا نه تنها نسبت دادن جهل به خدا نيست و با عظمت و مقام والاى

الوهيت كوچك ترين منافاتى ندارد بلكه آثار و فوايد مختلفى را نيز در بر دارد:

1- مسئله بدا انسان را به اين نكته متوجه مى سازد كه تمام جهان آفرينش در پيدايش، در چرخش و گردش، در وقوع و بقا و در تغيير و تبديل و در تمام احوال و شرايط وابسته به قدرت و سلطه خداوند است، مشيت و اراده خداوند در تمام شئون آن هميشه نافذ و جارى است، اگر چيزى به وجود آيد و ادامه پيدا كند، به اراده اوست و اگر تغيير حاصل شود، باز به مشيت و قدرت اوست.

2- با مسئله بدا تفاوت علم مخلوق و علم خالق روشن مى گردد و اين دو از هم جدا و مجزا مى شوند. علم مخلوق و حتى علم پيامبران و امامان نمى تواند به آن چه علم خالق دانا احاطه دارد، احاطه داشته باشد، زيرا خداوند از بدا و تغييرات نيز آگاه است و همه آن ها با مشيت و اراده اوست، ولى علم مخلوق تنها به ظاهر تقديرات تعلق دارد و از بدا و تغييراتى كه شايد بدان راه يابد، نا آگاه و بى اطلاع است.

به عبارت ديگر، گرچه امكان دارد كه علم و آگاهى بعضى از بندگان به وسيله تعليم خداوند به تمام زواياى علم آفرينش گسترش يابد، ولى به فرض داشتن چنين علمى، باز هم به دامنه علم خدا نخواهد رسيد، زيرا چنين شخصى، ديگر نمى تواند به آن مرحله از علم مخزون و مكتوم پروردگار بيان درمسائل قرآن، ص: 520

كه تنها به خود وى اختصاص و انحصار دارد، دست يابد، مگر اين كه خداوند وقوع حتمى چيزى را به كسى خبر دهد و از تصويب نهايى

آن خالى از بدا باشد وى را آگاه سازد. در غير اين صورت هر پيامبر و امامى در هر مورد، احتمال بدا خواهد داد كه اين احتمال سطح علم آنان را از علم خداوند كه به تصويب نهايى رسيده است، حتى از وقوع بدا و عدم وقوع آن نيز آگاهى كامل دارد، پايين مى آورد و مرز آن را مشخص مى سازد.

3- طرح مسئله بدا و عقيده به آن، موجب آن خواهد بود كه انسان توجه كامل خود را به خداوند معطوف بدارد و به درگاه وى روى آورد و از او طلب حاجات و دفع بلايا و مصيبات كند.

عزت، توفيق عمل و عبادت و همه گونه وسايل خير و سعادت را در پيش وى بجويد و از عوامل بدبختى و شقاوت به او پناه ببرد. اين مرحله از عبوديت و بندگى در گرو عقيده به بدا است زيرا با در نظر گرفتن مسئله بدا خداوند مى تواند سرنوشت ها و تقديرات را تغيير دهد و در اثر دعا و نيايش، اصرار و الحاح انسان، دگرگونى هايى در تقديرات ايجاد كند و محو يا اثباتى در سرنوشت او به عمل آورد.

ولى اگر به مسئله بدا معتقد نباشيم، در اين صورت بايد ملتزم شويم به اين كه، آن چه قلم تقدير به آن جارى گرديده و آن را ثبت و ضبط نموده است، به ناچار واقع خواهد شد و تغيير و تبديلى به آن راه نخواهد يافت. بنا به اين عقيده، دعا، نيايش و الحاح به سوى خداوند جهت رفع حوايج و توجه به خدا مفهومى نخواهد داشت، زيرا آن چه انسان از خدا مى خواهد، اگر قلم قدرت به وقوع آن

جارى شده است، به ناچار به وقوع خواهد پيوست و ديگر نيازى به دعا و نيايش و درخواست ما نيست و اگر قلم تقدير برخلاف آن جارى گرديده و عدم وقوع آن مقدّر شده است، در اين صورت واقع نخواهد گرديد و دعاى ما كوچك ترين اثرى نخواهد داشت. و در اثر اين طرز تفكر، يأس و نوميدى از پذيرفته شدن دعاها و تأثير توجه به پروردگار، در دل بندگان خدا و انسان ها به وجود مى آيد. دعا و تضرع، ترس و توجه به پروردگار را كنار گذاشته و اين گونه اعمال و اظهار بندگى را يك امر موهوم و بى اثر خواهند پنداشت و اين پندار خطرناك به دعا اختصاص نداشته بلكه به عبادت هاى ديگر، صدقه ها، نيكى ها و هر گونه اعمالى كه انسان براى به وجود آمدن يك سرنوشت خوب انجام مى دهد، كشانده مى شود.

آن چه گفته شد، نكته بسيار دقيق و حساسى است كه به مسئله بدا، شأن و عظمت خاصى مى بخشد و از همين جاست كه اين مسئله در روايات ائمه اهل بيت (ع) بسيار آمده و مورد تأكيد قرار گرفته است، چنان كه مرحوم صدوق در كتاب توحيد از امام صادق و يا از امام باقر (ع) چنين بيان درمسائل قرآن، ص: 521

آورده است كه خداوند بزرگ با هيچ عبادتى به مانند عقيده به بدا پرستش نگرديده است. «1»

باز صدوق از هشام بن سالم و او هم از امام صادق (ع) نقل مى كند كه نسبت به پيشگاه خداوند از هيچ راهى مانند بدا تعظيم و تجليل به عمل نيامده است. «2» از محمد بن مسلم نيز چنين آورده است كه امام صادق (ع) مى فرمايد: خداوند

هيچ پيامبرى را به پيامبرى مبعوث نكرده است، مگر اين كه از وى به سه چيز پيمان گرفته باشد: اعتراف به بندگى، اجتناب از شرك، عقيده به بدا و اين كه خداوند آن چه را كه بخواهد، مى تواند پس و پيش كند. «3»

علت و راز اين كه ائمه اهل بيت (ع) به مسئله بدا اهميت فوق العاده قائل شده و پيروانشان را به امر سوق داده اند، اين است كه انكار نمودن بدا، مساوى با انكار قدرت خداست و به اين معنى است كه خداوند قدرت ندارد آن چه را كه قلم تقدير بر آن جارى گرديده است، تغيير دهد، يعنى تقديم و تأخير، زيادت و نقصان كه همان بدا است، در آن ها به وجود آورد تعالى اللّه عن ذلك علوّا كبيرا.

در صورتى كه اين هر دو عقيده، يعنى «انكار بدا» و «انكار قدرت خدا در تغيير مقدرات»، علاوه بر اين كه يك پندار باطل و بى اساس است، موجب آن خواهد بود كه انسان از اجابت دعا و نيايش و از تأثيرات آن در سرنوشت و مقدرات خود مأيوس شود و در موقع نياز و ضرورت، كوچك ترين توجهى به سوى خدا نكند و نظرى به سوى او نيفكند و از اين فيض الهى محروم بماند.

__________________________________________________

(1) در بعضى از نسخه ها به جاى «مثل البداء» جمله «افضل من البداء» آمده است.

(2) توحيد صدوق، باب بدا 272 چاپ سال 1386 (ه. ق) كافى وافى، باب بدا 1/ 113.

(3) همان.

بيان درمسائل قرآن، ص: 522

معناى بدا از نظر شيعه … ص: 522

اشاره

«بدا» يى كه شيعه بدان معتقد است، به معناى «ابداع» و اظهار مى باشد، يعنى آن چه براى بشر مجهول و ناروشن بود، خداوند آن را اظهار

نموده و آشكار سازد. استعمال بدا كه به معناى خلقت و آفرينش است، در «اظهار» به علت مناسبت و شباهت خاصى است كه در ميان آن دو- خلق كردن و ظاهر نمودن- وجود دارد زيرا كه خلق كردن چيزى در واقع ظاهر نمودن آن چيز است.

اتفاقا در بعضى از روايت هاى اهل سنت بدا به همين معنى استعمال شده است چنان كه بخارى از ابو عمر و او از ابو هريره نقل مى كند كه رسول خدا (ص) فرمود: در ميان بنى اسرائيل سه نفر بودند:

يكى كور، ديگرى كچل و سومى ابرص، «بدا» پيش آمد كه خدا آن ها را امتحان كند و بدين منظور ملائكه اى به سوى آن ها فرستاد … «1»

در قرآن نيز نظير اين استعمال، فراوان آمده است، آن جا كه خداوند مى فرمايد:

الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً. «2»

حالا خداوند براى شما تخفيف داد و ظاهر نمود كه در شما ناتوانى هست.

و نيز مى فرمايد:

لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى لِما لَبِثُوا أَمَداً. «3»

__________________________________________________

(1) صحيح بخارى، باب احاديث بنى اسرائيل، 4/ 146.

(2) انفال/ 66.

(3) كهف/ 12. […]

بيان درمسائل قرآن، ص: 523

تا ببينيم (ظاهر كنيم) كه كدام يك از آن دو گروه داناترند بر اين كه چه مدتى توقف كرده اند.

و باز مى فرمايد:

لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا. «1»

به خاطر اين كه آنان را آزمايش كنيم تا ظاهر گردد كه كدام يك از آنان بهترين عمل را انجام مى دهند.

در روايات فراوانى از اهل سنت آمده است كه انفاق و دعا سرنوشت انسان را تغيير مى دهد. «2»

بدا در پيشگويى ها … ص: 523

اگر يكى از ائمه اهل بيت (ع) از وقوع چيزى در آينده به طور جزم و حتم خبر دهد و

آن را مشروط و معلق به مشيت پروردگار نسازد، قضا و تقدير حتمى ناميده مى شود و اين همان قسم دوم از اقسام سه گانه قضا است كه قبلا توضيح داده شد.

اين گونه پيشگويى ها همان طور كه پيش بينى شده است، به وقوع خواهد پيوست و كوچك ترين تغيير و «بدا» يى در آن رخ نخواهد داد زيرا خداوند با تغيير دادن آن چه را كه به مردم ابلاغ نموده است، بندگان راستگو و پيامبرش را در ميان مردم كاذب و دروغگو قلمداد نمى كند و آنان را رسوا و بى اعتبار نمى سازد.

و اگر از وقوع چيزى خبر دهند ولى آن را به مشيت و خواست خدا معلق و مشروط سازند و اين شرط و تعليق هم از قرائن و شواهدى كه در همان خبر به كار رفته و از علايم خارجى ديگر استفاده شود، اين گونه پيشگويى ها است كه مورد بدا قرار مى گيرد و احتمال تغيير در آن وجود دارد و اگر چنانچه مشيت پروردگار بر خلاف چنين پيشگويى تعلق گيرد و به وقوع نپيوندد، دروغ محسوب نمى شود و آن را يك پيشگويى صحيحى مى توان ناميد كه خداوند وقوع آن را نخواسته است، زيرا به طورى كه بيان گرديد، وقوع آن از اول مشروط به اين بود كه مشيت و اراده خدا بر خلاف آن تعلق نگيرد.

عياشى در اين مورد از عمرو بن حمق نقل مى كند كه وى مى گفت: هنگامى كه فرق مبارك على امير مؤمنان (ع) شكافته شده بود، من به حضورش بار يافتم. امام فرمود: عمرو! من به اين زودى از

__________________________________________________

(1) كهف/ 7.

(2) به بخش تعليقات، پاورقى شماره 11 مراجعه فرماييد.

بيان درمسائل قرآن، ص: 524

دنيا مى روم و از

شما جدا مى شوم، سپس فرمود: در سال هفتاد بلايى به وقوع خواهد پيوست.

عرضه داشتم: پدر و مادرم فدايت باد، آيا بعد از سال هفتاد از اين بلا گشايشى خواهد بود يا نه؟

فرمود: آرى اى عمرو! بعد از آن گشايش و رفاه است. آن گاه امام (ع) اين آيه را تلاوت نمود:

يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ «1» خداوند آن چه را كه بخواهد از لوح تقديرات مى زدايد و آن چه را كه بخواهد ثابت مى دارد.

__________________________________________________

(1). رعد/ 39.

بيان درمسائل قرآن، ص: 525

بخش 13 قواعد كلّى در تفسير قرآن

اشاره

معناى تفسير مدارك تفسير تفسير قرآن با خبر واحد تخصيص قرآن با خبر واحد اشكال ها و پاسخ ها بيان درمسائل قرآن، ص: 526

معناى تفسير … ص: 526

تفسير، روشن ساختن مفهوم آيات قرآن و واضح كردن منظور پروردگار است. بنابر اين، در تفسير نبايد به مدارك ظنى و غير قابل اطمينان، استناد نمود بلكه بايد به دلايلى تكيه كرد كه عقلا و يا شرعا حجيت و اعتبار آن ثابت و مسلّم است زيرا:

اولا: پيروى از دلايل ظنى و غير يقينى، شرعا ممنوع و نارواست.

و ثانيا: نسبت دادن مطلبى به خدا، بدون اذن وى حرام و گناه بزرگ و نابخشودنى است چنان كه خداوند مى فرمايد:

قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ. «1»

[به آنان] بگو كه آيا [در اين گفتار] خدا به شما اذن داده است يا به وى افترا مى بنديد؟

وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ. «2»

از آن چه علم و آگاهى كامل بر آن ندارى پيروى مكن! در اين مورد، آيات و روايات فراوانى در دست داريم كه انسان را از استناد و عمل نمودن به آن چه كه اطلاع دقيقى از آن در دست نيست، سخت برحذر مى دارد علاوه بر آن، روايات فراوان ديگرى از طريق شيعه و سنى به ما رسيده كه در قرآن از تفسير به رأى و سليقه اى و از تأويلات دلبخواهى شديدا نهى و جلوگيرى مى كنند.

__________________________________________________

(1). يونس/ 59.

(2). بنى اسرائيل/ 36.

بيان درمسائل قرآن، ص: 527

با اين بيان، روشن مى شود كه در تفسير قرآن، اعتماد نمودن به آراى شخصى مفسرين و پيروى كردن از رأى و نظر آنان صحيح و روا نيست زيرا تبعيت از آرا و نظرات شخصى افراد جز پيروى

از ظن و گمان، چيز ديگر را به حق و واقعيت نمى رساند ف «إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً».

منابع تفسير … ص: 527

گفتيم كه در تفسير قرآن، نبايد از ظن و گمان و آن چه حجيّت و اعتبار عقلى و يا شرعى ندارد، پيروى كرد بلكه بايد به دلايل علمى و اطمينان بخش و به مداركى كه از نظر عقل و يا شرع اعتبار و مدركيت آن ثابت شده است، استناد شود، مفسر قرآن در مسير تفسيرش بايد تنها از اين گونه مدارك علمى، عقلى، و شرعى كه در موضوعات ذيل خلاصه مى شود، پيروى كند:

1- ظواهر الفاظ قرآن يكى از منابع و مدارك معتبر تفسير است زيرا در صفحات گذشته روشن گرديد كه ظواهر الفاظ قرآن اعتبار و حجيّت قطعى دارد.

2- عقل فطرى و سالم از تأثيرات افكار و سليقه هاى شخصى نيز در مسير تفسير يكى از منابع قابل تبعيت است زيرا عقل حجت و راهنماى صحيح و معتبر درونى است، همان طور كه پيامبر حجت و راهنماى برونى است.

3- دستورها و گفتارهايى كه به طور حتم از ناحيه معصوم (ع) رسيده، در تفسير قرآن كاملا داراى اعتبار و قابل تبعيت است زيرا آنان در مسائل دينى مرجع معتبر و اطمينان بخشى هستند و پيامبر اكرم (ص) نيز لزوم تمسك به گفتار آنان را براى ما به صراحت و قاطعيت اعلان كرده و فرموده است: «من در ميان شما دو امانت سنگين به يادگار مى گذارم كه اگر بدان ها تمسك بجوييد، هرگز به ضلالت و گمراهى نخواهيد افتاد.» «1»

4- اخبار ظنى معتبر هم در تفسير قرآن قابل استناد و اتكا مى باشند. توضيح اين كه: روايات صحيحى كه به

طور قطع از معصوم (ع) صادر گرديده، در تفسير قرآن بدون شك قابل اتكا و استناد است و استناد كردن به روايات ضعيف هم مسلما جايز و روا نيست، ولى آيا از روايات غير قطعى اما معتبر يعنى از «خبر واحدى» كه داراى شرايط حجيّت و اعتبار است، مى توان در تفسير قرآن

__________________________________________________

(1). اين حديث در كنز العمال، باب اعتصام به كتاب و سنت، 1/ 153 و 33، چاپ دائرة المعارف عثمانى آمده است كه مطالب زيادى را از طريق اين حديث مى توان اثبات نمود. مصادر اين حديث را در بخش تعليقات پاورقى شماره (1) مطالعه فرماييد.

بيان درمسائل قرآن، ص: 528

پيروى نمود يا نه مسئله اى است كه در ميان مفسرين و دانشمندان تفسير و حديث، بسيار مورد اختلاف است و به نظر ما اين گونه روايات در تفسير قرآن، قابل اعتماد و تبعيت است و مفسر مى تواند در مسيرش به آن ها استناد كند زيرا اقتضاى حجيت و اعتبار، همين است.

تفسير قرآن با خبر واحد … ص: 528

گفتيم: خبر واحد موثق- خبرى كه شرايط حجيّت و اعتبار را داراست- در تفسير قرآن نيز حجيّت دارد و مى توان قرآن را با اين گونه اخبار و روايات تفسير نمود ولى گروهى در اين مورد، اشكالى دارند كه توضيح آن بدين قرار است:

مى گويند: معناى اعتبار و حجيتى كه براى خبر واحد و يا به دلايل ظنى ديگر ثابت شده است، اين است كه در صورت عدم اطلاع از واقع، به آن خبر واحد و يا دليل ظنى ديگر ترتيب اثر داده شود و از آن پيروى گردد، به همان گونه كه از خود واقع در صورت شناختن آن پيروى مى شود.

اين گونه ترتيب اثر دادن به

روايت ظنى، در صورتى صحيح است كه مفهوم آن حكم شرعى باشد و يا به موضوعى دلالت كند كه داراى حكم شرعى است زيرا در احكام شرعى، انسان در صورت عدم اطلاع از حكم واقعى به ظاهر مكلف است و بايد طبق آن چه از دلايل ظنى ظاهر مى شود، عمل كند! اين است معنى و شرط حجيّت و ترتيب اثر دادن به مفهوم روايت، ولى اين شرط گاهى در روايتى كه از معصوم (ع) در باره تفسير نقل گرديده است، موجود نيست چون روايات تفسيرى غالبا مربوط به غير احكام شرعى است، مانند رواياتى كه در تفسير آيات قصص و سرگذشت ملل و اقوام گذشته و يا در تفسير آيات اصول و عقايد و امثال آن آمده است، پس دلايل حجيّت و اعتبار خبر واحد نمى تواند شامل تمام اخبار تفسيرى گردد و اعتبار همه آن ها را تثبيت كند.

اين بود خلاصه اشكالى كه در اعتبار روايات غير قطعى تفسيرى وجود دارد ولى اين اشكال به نظر ما بسيار سست و مخالف تحقيق است زيرا در مباحث «علم اصول» ثابت شده كه معناى اعتبار علايم و امارات كه به طور ظنى و احتمالى، واقع را به ما ارائه و نشان مى دهند، اين است كه آن علايم شرعا و طبق نظر شارع به جاى دلايل علمى و يقين آور به كار مى رود. ظن به واقع و واقع يابى احتمالى كه از آن ها استفاده مى شود، جانشين قطع و يقينى است كه از دلايل علمى به دست مى آيد.

با اين حساب، در هر موردى كه از دلايل علمى پيروى مى شود، از اين گونه علايم و دلايل ظنى كه شرعا معتبر مى باشد، مى توان تبعيت

كرد و خبر واحد معتبر هم يكى از همان دلايل ظنى معتبر بيان درمسائل قرآن، ص: 529

است كه شرعا در تمام موارد به جاى يك دليل علمى مى توان از آن استفاده نمود.

دليل ما بر آن چه گفتيم، روش جارى و دائمى عقلا و خردمندان است زيرا عقلا همان گونه كه از دلايل علمى و يقين آور پيروى مى كنند، از علايم و دلايل ظنى معتبر نيز كه «امارات» ناميده مى شود، پيروى مى كنند و در ترتيب اثر دادن به دلايل معتبر، فرقى در ميان دلايل علمى و ظنى قايل نمى شوند.

مثلا در تصرف داشتن چيزى كه آن را در اصطلاح «يد» مى نامند، به ظاهر نشانه مالكيت متصرف است و مردم با همان علامت و نشانه، او را رسما مالك و صاحب آن چيز مى شناسند و شارع هم مردم را از اين روش عرفى بازنداشته و آن را يك روش نادرستى معرفى نكرده است.

آرى، آن چه كه در خبر واحد و طرق ظنى ديگر شرط و لازم مى باشد، اين است كه تنها به وجود آن ها نتوان تكيه كرد بلكه بايد تمام شرايط حجيت را دارا و جامع باشد و يكى از آن شرايط خالى بودن از دروغ قطعى است، خبرى كه به طور قطع دروغ است، مشمول دلايل حجيّت خبر واحد نمى تواند باشد.

بنابر اين، اخبارى كه مخالف اجماع يا مخالف سنت و گفتار قطعى پيامبر (ص) يا مخالف قرآن و يا حكم عقلى صحيح است، حجيّت و اعتبار ندارد، گرچه ساير شرايط حجيت را دارا و جامع باشد و در اين مورد تفاوتى در اين نيست كه آن دليل ظنى مربوط به احكام شرعى باشد يا به مسايل و

موضوعات ديگر.

علت ضرورت اين همه شرايط براى خبر واحد اين است كه ناقل يك خبر گرچه در مرحله اى از اطمينان و وثاقت باشد، باز هم احتمال خلاف در گفتارش وجود دارد، زيرا حد اقل از احتمال اشتباه و خطا خالى نيست، با وجود اين احتمال، عمل كردن به خبر واحد، جايز و روا نيست مگر اين كه دلايلى داشته باشيم كه اعتبار خبر واحد را ثابت كند و احتمال اشتباه را در آن بى اثر سازد. با داشتن چنين دلايلى كه همان «ادله حجيّت خبر واحد» مى باشند، مى توانيم احتمال اشتباه را در خبر واحد ناديده بگيريم و اين در صورتى است كه به كذب خبر يقين نداشته باشيم ولى اگر به دروغ بودن آن يقين كنيم، در اين صورت درست نيست كه اين علم و يقين را ناديده بگيريم و آن خبر واحد را بپذيريم زيرا نشان دادن واقع و كشف واقعيت، در ذات و طبيعت يقين است و اعتبار و مدركيت آن عقلى و فطرى است، آن جا كه قطع و يقين و دروغ بودن خبر وجود دارد، دلايل حجيّت خبر و امارات ظنى، مفيد نمى باشد و حجيّت چنين خبرى را ثابت نمى كند و اساسا شامل چنين خبرى نيست بلكه اين دلايل به مواردى اختصاص دارند كه يقين به دروغ بودن مضمون خبر در ميان نيست. بيان درمسائل قرآن، ص: 530

اين حقيقتى است كه فصول و مسايل زيادى از آن منشعب مى گردد و پاسخگوى اشكالات و اعتراضات زيادى مى باشد و بايد خواننده عزيز، آن را هميشه در مد نظر بدارد.

تخصيص قرآن با خبر واحد … ص: 530

خبر واحدى كه با دلايل محكم و قطعى حجيّت و اعتبار آن ثابت شده است،

آيا مى تواند مخصص عمومات قرآن باشد؟

به عبارت ديگر: آيا تخصيص زدن عمومات قرآن با خبر واحد معتبر، صحيح و رواست؟

اكثر دانشمندان به اين سؤال پاسخ مثبت مى دهند و تخصيص آيات قرآن را با خبر واحد معتبر جايز مى دانند، ولى عده اى از علماى اهل سنت در اين مسئله نظر مخالف دارند كه بعضى از آن ها به طور كلى تخصيص قرآن را با خبر واحد صحيح نمى دانند ولى «عيسى بن ابان» مى گويد اگر عموميت آيه اى قبلا با يك دليل قطعى ديگر تخصيص خورده باشد، مى توان آن را با خبر واحد هم تخصيص زد و در غير اين صورت درست نيست.

«كرخى» مى گويد: اگر عموميت آيه قرآن با يك دليل جداگانه و غير قرآنى قبلا تخصيص پذيرفته باشد، با خبر واحد نيز قابل تخصيص خواهد بود. «قاضى ابو بكر» نيز در اين مسئله توقف كرده و نفيا و اثباتا نظريه اى نداده است.

نظر ما در اين مسئله اين است كه خبر واحد واجد شرايط اعتبار، حجيّت قطعى و مدركيت حتمى دارد و مى توان عمومات قرآن را با چنين خبرى تخصيص زد زيرا مقتضاى اعتبار و حجيّت هر دليل و گفتار معتبر اين است كه در صورت نبودن رادع و مانع، در هر مورد بايد از آن پيروى شود و مفهومش مورد عمل قرار گيرد.

اشكال ها و پاسخ ها … ص: 530

گفتيم كه با خبر واحد معتبر، مى توان به عمومات و آيات كلى قرآن تخصيص و تبصره زد ولى گروهى از علما كه با اين نظريه مخالف مى باشند، امور چندى را مانع از اين عمل مى دانند، در صورتى كه هيچ يك از آن ها نمى توانند مانع تخصيص باشند. اينك آن موانع را در اين جا مى آوريم و به

پاسخ آن ها مى پردازيم:

1- مى گويند: قرآن قطعا گفتار خداست و بدون شك و ترديد تمام آن از سوى خدا نازل شده است ولى خبر واحد نه صدورش از معصوم قطعى است و نه مطابق بودن مضمون آن با واقع، مسلم بيان درمسائل قرآن، ص: 531

و ثابت است زيرا احتمال مى رود كه راوى در نقل آن، اشتباه مرتكب شده باشد و از طرف ديگر عقل جايز و روا نمى داند كه به خاطر يك دليل ظنى و گفتارى كه احتمال خطا و اشتباه در آن مى رود، از يك مدرك قطعى و يقين آور دست برداشت.

پاسخ: گرچه صدور قرآن قطعى است و شك و ترديدى در آن نيست ولى مفهوم كلى عمومات قرآن و منظور بودن آن، قطعى نيست و اين كه عمل كردن به عمومات قرآن واجب مى باشد، به اين دليل است كه كليت و عموميت، در بعضى از آيات قرآن از ظاهر آن استفاده مى شود و روش هميشگى عقلا و عرف مردم هم هميشه بر اعتبار و حجت ظاهر كلام، جريان دارد و شارع نيز آنان را از اين روش معمول منع و جلوگيرى نكرده است.

ولى اين روش كه عقلا در موضوع حجيت ظواهر كلام دارند، به مواردى اختصاص دارد كه سخن و يا دليل ديگرى بر خلاف ظاهر آن كلام وجود نداشته باشد اگر يك علامت و دليل متصل و يا منفصلى بر خلاف آن در ميان باشد، در اين صورت بايد از آن ظاهر صرف نظر نمود و بر طبق همان دليل و يا علامت عمل كرد.

با اين حساب، اگر روايت و خبرى كه با دليل قطعى حجيّت و اعتبار آن ثابت شده است، بر

خلاف عموميت ظاهر يك آيه به دست ما رسد، ناچاريم كه از عموميت و كليت آن آيه دست برداريم و مفهوم كلى و عام اين آيه را با آن خبر معتبر گرچه خبر واحد باشد، تخصيص بزنيم زيرا معناى حجيت و اعتبار خبر واحد اين است كه مضمون آن خبر از معصوم (ع) صادر گرديده است، گرچه اين صدور، تعبّدى و به عنوان تبعيت از گفتار شارع باشد نه حتما و واقعا.

مى توان اين مطلب را با بيان ديگر و به طور خلاصه چنين آورد كه: سند قرآن گرچه قطعى و مسلّم است ولى دلالت آن ظنى است و از نظر عقل هيچ اشكال و مانعى نيست كه از يك مفهوم و دلالت ظنى به خاطر يك دليل ظنى ديگرى كه حجيت و اعتبار آن با دلايل مسلّم و قطعى ثابت شده است، دست برداشته شود.

2- مى گويند: طبق مضمون روايات صحيح كه از معصومين (ع) به دست ما رسيده است، بايد روايات را به قرآن عرضه داشت، پايه اعتبار و صحت و سقم اش را با همان قرآن سنجيد و هر روايتى كه مخالف قرآن است، آن را طرد كرد و نبايد چنين روايتى را پذيرفت زيرا سخنى برخلاف قرآن از معصوم (ع) صادر نمى گردد و سخن مخالف قرآن، قطعا گفتار معصوم (ع) نيست.

پاسخ: درست است كه هر گفتار و روايت مخالف قرآن، مردود است و نبايد مورد عمل قرار گيرد، ولى سخن اين جاست كه بايد معناى صحيح مخالفت را فهميد و ديد كه مخالفت چيست و بيان درمسائل قرآن، ص: 532

كدامست؟ اگر در موردى، علايم و قراين عرفى وجود داشته باشد كه مراد و هدف

واقعى بعضى از آيات قرآن را كه بر خلاف ظاهرش مى باشد، بيان كند، اين گونه بيان مراد، از نظر عرف و عقل مخالفت ناميده نمى شود و چنين علايم و دلايل، مخالف قرآن محسوب نمى شود بلكه روشنگر و بيان كننده واقعيت و هدف اصلى آن به حساب مى آيد. بنابر اين، اگر خبر واحد معتبرى به ما رسد كه با كليت و عموميت ظاهر آيه اى از آيات قرآن تصادم جزيى و موردى داشته باشد نه با اصل آن، اين گونه خبر، مبيّن و مفسر آن آيه است و نشان دهنده اين است كه كليت ظاهرى آن آيه منظور و مقصود نبوده است.

اين نوع تصادم را مخالفت نمى نامند، مخالفت در صورتى است كه خبر واحد به طورى با آيه قرآن معارض و مخالف باشد كه اگر هر دو از يك گوينده صادر مى شد مخاطبين در درك معناى آن ها توقف مى نمودند و يا به تناقض گويى حمل مى كردند ولى در ميان مفهوم خبر واحد «خاص» و مفهوم آيه «عام» نه تنها چنين مخالفت و تصادم كلى وجود ندارد بلكه يكى روشنگر و بيان كننده مفهوم آن ديگرى است.

از طرف ديگر ما مى دانيم كه روايات زيادى به عنوان مخصص و بيان كننده عمومات قرآن با مقيّد مطلقات آن به طور متواتر از ائمه معصومين (ع) وارد شده است.

پس اگر تخصيص و تقييد آيات قرآن با خبر واحد، مخالفت با قرآن محسوب شود، نقض سخن معروف ائمه (ع) خواهد بود كه فرموده اند: «آن چه مخالف گفتار خدا باشد، سخن ما نيست، با گفته اند: «مخالف قرآن، باطل و بى پايه است.»

در صورتى كه تخصيص قرآن با گفتار حتمى و متواتر ائمه (ع)، فراوان وجود دارد

و صدور اين گونه تخصيص ها و تقييدها كه از ائمه (ع) نقل گرديده است، گواه اين است كه تخصيص و تقييد قرآن مخالفت با قرآن محسوب نمى شود.

دليل ديگر اين كه: ائمه اهل بيت (ع) موافق بودن يكى از دو خبر متعارض با قرآن را موجب انتخاب و ترجيح خبر موافق نموده اند و اين خود دليل بر اين است كه خبر مخالف با ظاهر عموم آيه قرآن، به ذات خود اعتبار و حجيّت داشته است، منتها در اثر داشتن يك معارض قوى تر و موافق با قرآن از آن خبر به ظاهر مخالف، انصراف حاصل گرديده است و اگر در اصل اعتبار و حجيّت نداشت، ديگر مجالى براى معارضه و ترجيح دادن باقى نمى ماند.

3- آخرين دليل مخالفين تخصيص قرآن با خبر واحد اين است كه مى گويند اگر تخصيص زدن به قرآن به وسيله خبر واحد صحيح باشد، بايد نسخ قرآن را هم با خبر واحد صحيح بدانيم، بيان درمسائل قرآن، ص: 533

در صورتى كه مسلما نسخ قرآن با خبر واحد جايز نيست، پس تخصيص هم جايز نمى باشد.

دليل ارتباط و ملازمه نسخ و تخصيص اين است- به طورى كه در بخش نسخ توضيح داديم- نسخ همان تخصيص است ولى در ادامه و مدت حكم نه در كميت آن، نسخ نشان دهنده اين است كه حكم قبلى تا زمان معين و محدودى ادامه داشته و با آمدن حكم بعدى دوران آن سپرى گرديده است. بنابر اين، نسخ يك حكم در واقع برداشتن آن حكم نيست بلكه برداشتن ادامه حكم است و به عبارت ديگر، نسخ تبصره زدن بر يك حكم از نظر زمان است، همان طور كه تخصيص تبصره اى است

از نظر كميت و تعداد و برگشت نسخ و تخصيص هر دو به استثنا و تخصيص زدن مى باشد، پس در هر موردى كه تخصيص صحيح است، نسخ نيز صحيح خواهد بود و اگر تخصيص قرآن با خبر واحد جايز است، نسخ قرآن با خبر واحد هم صحيح و بلااشكال مى باشد، در صورتى كه كسى آن را جايز نمى داند.

پاسخ: گرچه نسخ و تخصيص هر دو تخصيص اند ولى آن چه كه در ميان اين دو نوع از تخصيص زمانى و مصداقى، فرق مى گذارد و آن دو را از هم جدا مى سازد، وجود اجماع قطعى و مسلّم علماست و بر اين كه نسخ قرآن با خبر واحد صحيح نيست ولى در تخصيص، اين چنين اجماعى وجود ندارد اگر اجماع در نسخ هم نبود آن نيز به مانند تخصيص جايز مى شد زيرا- چنان كه قبلا گفتيم- قرآن گرچه از نظر سند قطعى است ولى از نظر دلالت و مفهوم، قطعى نيست.

بنابر اين، هيچ گونه اشكال و مانعى ندارد كه از مفهوم ظنى به وسيله خبر واحدى كه اعتبار آن با دليل قطعى ثابت گرديده است، دست برداشته شود، اين دست برداشتن و انصراف از ظاهر جمله اى خواه به صورت نسخ باشد و يا به صورت تخصيص، تفاوت ندارد.

آرى! تنها تفاوت اين است كه: در عدم جواز نسخ قرآن با خبر واحد، اجماع وجود دارد و اين اجماع مانع از آن است كه آيه اى از قرآن را به وسيله خبر واحد گرچه اعتبار و حجّيّت آن ثابت گرديده باشد، نسخ كنيم.

به اين نكته هم بايد توجه نمود كه اين اجماع يك اجماع تعبدى، بى پايه و بلادليل نيست، بلكه اجماعى است كه

اساس آن را يك دليل عقلى تشكيل داده است زيرا بعضى از امور و مسايل از نظر اهميت و موقعيت در شرايطى مى باشد كه اگر در بيرون تحقق يابد طبعا با تواتر و نقل هاى فراوان و پياپى به مردم مى رسد و اگر چنين مطلب پر اهميتى را تنها عده كم و معدودى نقل كنند، نشانه دروغ و اشتباه بودن آن خواهد بود و دلايل حجت و اعتبار خبر واحد به چنين نقل ها شامل نمى باشد و اعتبار آن را نمى تواند، ثابت كند. بيان درمسائل قرآن، ص: 534

از اين جاست كه گفتيم قرآن بودن چيزى با نقل هاى معدود و خبر واحد ثابت نمى گردد بلكه نقل هاى پياپى و متواتر لازم است و نسخ قرآن هم از همين باب است كه با خبر واحد به ثبوت نمى رسد.

زيرا اگر آيه اى از قرآن به راستى نسخ مى گرديد، به علت موقعيت و اهميت جريان، همه مسلمانان و يا اكثرشان از آن اطلاع پيدا مى كردند و آن را به صورت تواتر، نقل مى نمودند و اگر نسخ قرآن را عده معدودى نقل كنند و به صورت خبر واحد به ما برسد، قابل اعتماد و اطمينان نمى باشد، اين است كه قبلا گفتيم نسخ قرآن، با خبر واحد ثابت نمى شود.

در اين جاست كه تفاوت «نسخ» و «تخصيص» ظاهر مى شود، ارتباط و ملازمه اى كه در ميان آن دو تصور مى شد از بين مى رود و اشكالات تخصيص قرآن با خبر واحد برطرف و جواز آن ثابت مى شود. بيان درمسائل قرآن، ص: 535

بخش 14 مسئله حدوث و قدم قرآن

اشاره

پيدايش عقيده به كلام نفسى و قدم قرآن تحقيق در كلام نفسى بررسى دلايل اشاعره به وجود كلام نفسى بيان درمسائل قرآن، ص: 536

پيدايش عقيده به كلام نفسى و قدم قرآن … ص: 536

تأثير فلسفه يونان در زندگى مسلمانان … ص: 536

در ميان مسلمانان شكى در اين نيست كه قرآن سخن خداست و خداوند آن را براى اثبات نبوت پيامبر اسلام (ص) و راهنمايى مسلمانان فرستاده است.

باز شكى در اين نيست كه تكلم و سخن گفتن، يكى از صفات جمال و يا صفات ثبوتيه خداوند است و قرآن مجيد هم او را با همان صفت توصيف مى كند، آن جا كه مى گويد كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْلِيماً خداوند با موسى سخن گفت.

آرى، همه مسلمانان به اين دو مسئله معتقد بودند و كوچك ترين اختلافى با همديگر در آن نداشتند تا فلسفه يونان به ميان مسلمانان راه يافت فرقه ها و گروه هاى مختلفى از آنان به وجود آورد به طورى كه فرقه اى فرقه ديگر را تكفير و گروهى از گروه ديگر تبرّى و دورى نمود ولى اين نزاع و دو دستگى در همين جا پايان نيافت بلكه تا به مرحله جنگ و خونريزى پيش رفت. چه رسوايى ها كه به وسيله همين نزاع در اسلام به بار نيامد و چه احترام هايى كه هتك نگرديد و چه خون هايى كه ريخته نشد؟! با اين كه هر دو طرف، هم قاتل و هم مقتول به مبدأ و معاد معتقد بوده و به رسالت پيامبر خدا ايمان داشتند و از امت اسلام محسوب مى شدند.

راستى آيا جاى تعجب و تأسّف نيست كه مسلمانى به هتك ناموس و ريختن خون برادر مسلمانش اقدام كند؟! در صورتى كه هر دو به يگانگى خدا و نبوت پيامبر (ص) گواهى مى دهند و به روز رستاخيز و هر

آن چه پيامبر از سوى خدا آورده است اذعان و اعتراف دارند!! آيا روش پيامبر اسلام (ص) و روش آنان كه پس از وى حكومت و زمام مسلمانان را به دست گرفتند، اين بيان درمسائل قرآن، ص: 537

نبود كه صاحبان عقايد مذكور را مسلمان ناميده و از امّت اسلام مى پنداشتند؟ خون، ناموس، جان و مال آنان را محترم و از هر گونه تعدّى و تجاوز محفوظ و مصون مى دانستند؟! آيا هيچ مورخ و محدّثى نقل كرده است كه پيامبر يا جانشينان وى در باره حدوث و قدم قرآن و يا مسائلى امثال آن كه بعدها در ميان مسلمانان مطرح گرديد و اختلاف عميقى به وجود آورد از كسى سؤال كنند و اگر ندانست و يا نپذيرفت، او را از اسلام خارج بدانند؟

ما نمى دانيم و كاش مى دانستيم! كسانى كه اين اختلاف را در ميان مسلمانان انداخته اند، چه عذر و بهانه اى در پيشگاه خدا خواهند داشت و در روز رستاخيز، روزى كه همگان به سوى خدا خواهند برگشت و از كرده آنان سؤال خواهد شد، چه جوابى خواهند داد؟

آرى، مسئله حدوث و قدم قرآن هنگامى پديدار شد كه مسلمانان به دو گروه به نام اشعرى و غير اشعرى تقسيم گرديدند.

اشعرى ها به قدم قرآن معتقد شدند و كلام را به دو نوع كلام لفظى و كلام نفسى تقسيم كردند و گفتند كه: كلام خدا از گونه كلام «نفسى» و معنوى است كه قائم به ذات پروردگار و يكى از صفات ذات اوست. بنابراين، قرآن كه كلام خداست، مانند ذات و ديگر صفات ذات وى قديمى خواهد بود.

معتزلى ها و عدليه نيز معتقد به حدوث قرآن شدند و كلام را

تنها به كلام لفظى منحصر نموده و تكلم را از صفات فعلى خداوند دانستند نه از صفات ذاتى او.

براى توضيح اين دو نظريه و تشخيص نظريه صحيح و غير صحيح، لازم است در اين جا فرق صفات ذاتى و صفات فعلى را بيان كنيم.

صفات ذاتى و صفات فعلى خداوند … ص: 537

تفاوت صفات ذاتى خداوند با صفات فعلى او در اين است كه:

صفات ذاتى همان اوصافى را مى گويند كه هميشه ذات اقدس خداوندى با آن ها متصف بوده و هيچ وقت از آن اوصاف، خالى و عارى نمى باشد و هرگز با ضد آن اوصاف متصف نمى شود مانند علم، قدرت و حيات زيرا خداوند هميشه داراى علم، قدرت و حيات بوده خواهد بود و محال است كه يك وقت داراى اين اوصاف نباشد و محال است با ضد اين صفات يعنى با جهل، عجز و امثال آن متّصف شود.

«صفات فعلى» صفاتى را مى گويند كه خداوند گاهى اين صفات را داراست و گاهى نقيض و ضد آن را يعنى ممكن است كه خداوند در يك وقت يا در موردى به اين وصف متصف شود و در بيان درمسائل قرآن، ص: 538

وقت ديگر و يا در مورد ديگر با نقيض و ضد آن، مانند آفريدن و روزى دادن زيرا اين درست است كه بگوييم: خداوند فلان موجود را آفريد و فلان موجود را نيافريد و به فلان شخص فرزند داد ولى ثروت نداد.

با اين بيان به خوبى روشن مى شود كه تكلّم يكى از صفات فعلى خداوند است نه از صفات ذاتى او زيرا مى توان گفت كه خداوند با موسى (ع) تكلم نمود ولى با فرعون تكلم ننمود و صحيح است كه بگوييم خداوند در كوه

طور با موسى (ع) تكلم كرد ولى در درياى نيل با او تكلم نكرد.

كلام نفسى چيست؟ … ص: 538

اشعرى ها بدين موضوع اتفاق دارند كه غير از كلام لفظى معمولى يك نوع كلام ديگر نيز وجود دارد و اين كلام را «كلام نفسى» ناميده اند و آن گاه در ميان خود اختلاف نموده اند كه آيا كلام نفسى مدلول و معناى همان «كلام لفظى» است و يا غير آن است و در ميان آن دو كلام ارتباط نيست؟

طرفداران نظريه دوم مى گويند كه: «كلام لفظى» به «كلام نفسى» دلالت مى كند ولى به گونه دلالت وضعى كه لفظ بر معنى دلالت دارد، نمى باشد بلكه دلالت كلام لفظى بر كلام نفسى به مانند دلالت حركات اختيارى ما به علم، اراده و حيات ماست و اين نوع دلالت را دلالت وضعى كه همان دلالت مستقيم لفظ بر معنى مى باشد، نمى گويند بلكه دلالت عقلى و قهرى مى نامند.

اشاعره كه قرآن را «كلام نفسى» و تكلم را صفت ذاتى خداوند مى دانند، قهرا به قدم و ازلى بودن آن معتقدند زيرا صفات ذات به مانند خود ذات الهى قديم و ازلى مى باشد. معروف در ميان آنان اين است كه قديمى بودن قرآن تنها به الفاظ و سخنان آن اختصاص دارد ولى فاضل قوشچى به بعضى از آنان نسبت مى دهد كه حتى در جلد و پوشش قرآن نيز عقيده به قدمت دارند. «1»

غير از اشاعره، مسلمانان ديگر قرآن را «كلام لفظى» و «تكلم» را «صفت فعلى» مى دانند و بدين جهت به حدوث و غير قديمى بودن آن معتقدند و مى گويند: قرآن كه كلام لفظى خداوند است، همان طور كه پديده هاى جهان هستى كه كلمات قرآن نيز علايم و نشانه هاى او مى باشند،

اين است كه جمله ها و بندهاى آن، آيات ناميده مى شوند.

به هر صورت، بحث و تحقيق در اين مسئله، چندان فايده و ثمره مهمى در بر ندارد زيرا نه از اصول دين محسوب مى شود و نه از فروع دين، نه از معارف الهى مى باشد و نه از تعاليم مذهبى ولى

__________________________________________________

(1) شرح تجريد، مقصد سوم، ص 354.

بيان درمسائل قرآن، ص: 539

به هر حال ما به اين بحث ادامه مى دهيم تا شايد براى برادران «اشاعره «كه امروز اكثريت مسلمانان را تشكيل مى دهند، روشن گردد كه: آن چه آنان در اين مورد معتقدند و دو دستى آن را گرفته اند و به خيالشان يكى از اصلى ترين مسائل مذهبى و از واجبات مهم دينى به شمار مى رود، يك امر واهى و خيالى بيش نيست كه نه اساس عقلى دارد و نه پايه شرعى و مذهبى. بيان درمسائل قرآن، ص: 540

تحقيق در كلام نفسي … ص: 540

اشاره

در فصل پيش، معنا و پيدايش عقيده به «كلام نفسى» و ارتباط آن را با قديم بودن قرآن روشن كرديم و اينك در اين فصل نيز مى خواهيم وجود چنين كلامى را بررسى كنيم و در اين مورد مى گوييم: بديهى است كلام و سخنى كه از حروف «تهجى» تشكيل مى شود جز يك امر حادث و پديده جديد بيش نيست و محال است كه خداوند با چنين پديده جديد و حادث به طور ازلى و ذاتى متصف گردد ولى بحث و اختلاف در وجود يك نوع ديگرى از كلام است كه واقعيت دفعى و غير تدريجى و وجود معنوى و غير لفظى داشته و تمام اجزاى آن به صورت جمع و دفعتا در عالم واقع، موجود باشد.

«اشاعره» وجود چنين كلامى را اثبات نموده

و آن را «كلام نفسى» مى نامند و مى گويند كه اين نوع كلام از صفات ذاتى پروردگار است و ديگر گويندگان نيز با چنين كلامى متصف مى باشند ولى گروه ديگرى از مسلمانان- بر خلاف اشاعره وجود چنين كلام را قبول ندارند و كلام را تنها به «كلام لفظى» منحصر مى دانند و مى گويند، همان طور كه هر عملى، وابسته و منوط به فاعل آن عمل است وجود و پيدايش كلام نيز وابسته به متكلم و گوينده آن است كه در موقع تكلم و سخن گفتن تدريجا به وجود مى آيد.

به عقيده ما صحيح ترين و بهترين نظريه، همان نظريه دوم است كه به جز كلام «لفظى»، كلام ديگرى به نام «كلام نفسى» وجود ندارد.

به اين دليل كه: ما در محاورات و گفت و گوهاى روزمره خود جملاتى را كه به كار مى بريم، مجموعا بيش از دو گونه نيست: جمله هاى خبرى، جمله هاى انشايى. بيان درمسائل قرآن، ص: 541

اما جمله هاى خبرى: اگر ما جملات خبرى را كاملا بررسى كنيم، خواهيم ديد كه هر جمله خبرى به طور كلى از نه قسمت تشكيل يافته است:

1- كلمه ها و مواد تركيبى جمله و ساختار آن كلمه ها.

2- معانى و مدلول هر كدام.

3- ساختار و هيئت مجموع جمله 4- آن چه كه هيئت تركيبى جمله بر آن دلالت دارد 5- تصوير ذهنى گوينده از مواد و ساختمان جمله 6- تصوير ذهنى گوينده از معنى و مفهوم جمله 7- مطابقت و عدم مطابقت مفهوم با آن چه در واقع است 8- علم و يا شك گوينده به اين مطابقت و عدم مطابقت 9- اراده متكلم و گوينده به ايجاد كلام و سخن گفتن تمام مواد و

مقدمات و شرايط به وجود آمدن جمله خبرى در اين نه قسمت خلاصه مى شود و هيچ يك از آن ها حتى به اعتراف خود «اشاعره «نيز «كلام نفسى» نمى باشد، بنابراين براى «كلام نفسى» در جمله خبرى مصداق و مفهومى پيدا نمى گردد و اثرى از آن ديده نمى شود.

و اما مفهوم و مفاد جمله خبرى، آن نيز نمى تواند «كلام نفسى» باشد زيرا مفهوم جمله خبرى به عقيده اكثر علما عبارت است از «وقوع و يا عدم وقوع آن چه از آن خبر داده مى شود» و به عقيده ما هم عبارت است از «قصد حكايت از وقوع و عدم وقوع آن» نه خود وقوع و عدم وقوع.

زيرا ما در محل خود ثابت كرده ايم كه هيئت تركيبى جمله خبرى به مقتضاى وضعش، علامت و نشانه اين است كه: متكلم و گوينده قصد دارد از وقوع و عدم وقوع چيزى حكايت كند. بنابراين، جمله هاى خبرى نيز مانند ساير الفاظى كه به عنوان علامت و نشانه چيزى، ساخته شده اند، خواهند بود.

اين موضوع را نيز در محل خود تحقيق و ثابت نموده ايم «1» كه مسئله «وضع» و ساختن لفظى براى يك معناى خاص، نوعى تعهد و قرار داد است كه به وسيله آن قصد متكلم را كه به تفهيم و فهماندن امر خاصى تعلّق يافته است ابراز و تفهيم كند.

نتيجه اين كه: مفاد و مفهوم جمله خبرى پيش از آن چه گفته شد، چيزى ديگر نمى تواند باشد و

__________________________________________________

(1) اجود التقريرات در علم اصول.

بيان درمسائل قرآن، ص: 542

آن را نيز «كلام نفسى» نمى توان گفت زيرا «كلام نفسى» در نزد طرفداران آن، يك حقيقت نفسانى و ذاتى است، از سنخ كلام ولى مغاير با «وقوع

و يا عدم وقوع موضوع خبر» كه مفهوم كلام، از نظر اكثر دانشمندان است و مغاير با «قصد حكايت از آن وقوع» كه مفهوم كلام از نظر ماست.

خلاصه اين كه: از هيچ راهى نمى توان كلام نفسى را با مفهوم جمله خبرى و ديگر قسمت هاى آن تطبيق نمود.

و اما جمله هاى انشايى: آن هم، مانند جمله هاى خبرى نمى تواند مصداق «كلام نفسى» باشد زيرا فرقى در بين جمله هاى خبرى و انشايى وجود ندارد مگر تنها از اين لحاظ كه مفهوم جمله هاى خبرى گاهى درست و مطابق با واقع مى باشند و گاهى نبوده و با واقع مطابق نيستند ولى در جمله هاى انشايى چنين حالاتى وجود ندارد، چون در جمله هاى انشايى اساسا واقعيت خارجى وجود ندارد تا مطابقت و عدم مطابقت در آن، ملحوظ شود.

بنابراين، جمله هاى انشايى را نيز همان موارد تركيبى نه گانه جمله هاى خبرى، تشكيل مى دهند و تنها امر هفتم و هشتم كه «مطابقت و عدم مطابقت با واقع و علم و شك گوينده به اين مطابقت يا عدم مطابقت» است، در جمله هاى انشايى وجود ندارد و از طرف ديگر همان طور كه در سطور پيش گفتيم هيچ يك از اين امور و موارد نه گانه حتى در نزد طرفداران كلام نفسى هم مصداق كلام نفسى نيست بلكه حقيقت «كلام نفسى» در نظر طرفداران آن غير از اين هاست.

شايد كسى سؤال كند كه مفهوم جمله هاى انشايى چيست و آيا مفهوم آن ها نمى تواند مصداق كلام نفسى باشد؟

در پاسخ به اين سؤال مى گوييم كه: به عقيده اكثر دانشمندان جمله هاى انشايى براى ايجاد معنى است، يعنى معناى جمله هاى انشايى ايجادى است كه به وسيله همان جمله ايجاد مى شود نه اين كه قبلا

واقعيتى داشته باشد كه اين جمله از آن واقعيت حكايت كند، چنان كه در زبان عده كثيرى از دانشمندان، اين جمله تكرار مى شود كه: انشا، ايجاد معنى است به وسيله لفظ ولى ما در بحث هاى خود در علم اصول ياد آور شديم كه وجود انشايى حقيقت ندارد و معنى با لفظ ايجاد نمى شود و در ميان هر لفظ و معناى آن گرچه يك نوع وحدت عارضى وجود دارد ولى منشأ آن وحدت، همان ارتباط مى باشد كه در اثر آن، وضع به وجود آمده است.

پس لفظ، وجود مستقلى دارد نسبت به خود و وجود عارضى و مجازى دارد نسبت به معنايش و در اثر همان ارتباط است كه زشتى و زيبايى معنى، به خود لفظ هم سرايت مى كند و باز از همين جاست كه گفته مى شود معنى به وسيله لفظ، وجود پيدا مى كند اما با وجود لفظى و ظاهرى، نه بيان درمسائل قرآن، ص: 543

وجود واقعى زيرا كه وجود واقعى به لفظ مربوط نيست ولى بايد توجه داشت كه اين نوع به وجود آمدن معنى از لفظ، به جمله هاى انشايى اختصاص ندارد بلكه در جمله هاى خبرى و مفردات هم تحقق دارد. اما وجود معنى بدون وجود لفظ تنها به دو صورت مى باشد و در هيچ يك از اين دو صورت، لفظ كوچك ترين تأثير و دخالتى در پيدايش آن ندارد:

1- وجود واقعى: اين گونه وجود در جهان هستى، به صورت جوهر و يا عرض كه حقيقت و هستى آن را تشكيل مى دهد ظاهر مى شود، ظهور و تحقق پيدا كردن چنين وجود، منوط به تحقق يافتن علل و اسباب طبيعى آن است، بديهى است الفاظى كه چنين

معنا را حكايت مى كنند، از علل و اسباب طبيعى آن محسوب نمى شوند تا در تحقق يافتن آن دخالت داشته باشند.

2- وجود اعتبارى: و اين گونه وجود نيز نوعى از هستى و تحقق است ولى تنها در عالم فرض و اعتبار، نه در خارج و واقع. تحقق يافتن اين نوع وجود مبتنى بر اعتبار و فرض كردن معتبر و فرض كننده اى است و بديهى است كه اعتبار هر اعتبار كننده، با خود آن شخص قائم و پابرجا مى باشد و با وجود و تخيّل وى تحقق پيدا مى كند و به وجود لفظى كه از آن حكايت مى كند، هيچ گونه توقف و وابستگى ندارد.

اما اين كه شارع و يا عقلا قراردادها و ايقاعاتى را كه در ميان مردم واقع مى شود امضا و تأييد نموده اند، تحقق اين امضا گرچه موقوف و مبتنى بر اين است كه از ناحيه شخص، اين فرض و اعتبار اثر و ارزشى ندارد ولى با اين حال همان امضاى شارع هم در صورتى است كه تلفظ الفاظ عقود و ايقاعات، توأم با اعتبار و قصد انشاى عاقد باشد. اما محل بحث ما مفهوم و معناى جمله است در مرحله اى، قبل از قصد انشاى عاقد كه شرط قبل امضاى شارع است.

خلاصه اين كه: نه وجود حقيقى و نه وجود اعتبارى چيزى، به لفظى كه به آن دلالت دارد، متوقف نمى باشد و اما امضا نمودن شارع و يا عرف عقلا، وجود اعتبارى مفهوم يك جمله انشايى را در عقود و ايقاعات گرچه مشروط به صدور لفظ است ولى اين شرط و وابستگى از اين جهت است كه لفظى در معناى خود استعمال گرديده و به وجود آن

دلالت مى كند نه اين كه يك وجود لفظى به آن مى بخشد زيرا وجود لفظى و ظاهرى معانى، اختصاص به جمله انشايى ندارد بلكه معانى تمام جملات خواه جمله انشايى و يا جمله خبرى آن را دارا مى باشد.

بنابراين، آن چه گفته اند و مشهور شده است كه «انشا، ايجاد معنى است به وسيله لفظ» اساس و پايه صحيح و استوارى ندارد.

نظريه صحيح در اين مورد اين است كه ساختمان جمله هاى انشايى براى ابراز و اظهار يك امر بيان درمسائل قرآن، ص: 544

نفسانى و واقعى است و اين امر نفسانى گاهى چيزى است كه اعتبار و فرض گرديده، مانند امر و نهى، عقود و ايقاعات و گاهى هم صفات و حالات خاصى است مانند جملاتى كه به اميد و آرزو (ترجّى و تمنّى) دلالت مى كنند، پس ساختمان جملات هر كدام علامت و نشانه امرى است از امور نفسانى كه اين امور در جمله هاى خبرى همان «حكايت از وقوع و يا عدم وقوع چيزى» است و در جمله هاى انشايى «فرض اعتبار امرى و يا صفات و حالات خاصى» است.

ولى انگيزه آوردن جملاتى كه يك امر نفسانى را ابراز مى دارد، گاهى ابراز و اظهار داشتن همان امر نفسانى است و گاهى شايد يك انگيزه ديگرى داشته باشد و در مورد نوع دوم، بحث و اختلاف است كه آيا اين استعمال به صورت حقيقت است يا مجاز كه اين جا، محل طرح آن بحث نيست و اگر كسى بخواهد از اين بحث مفصلا آگاهى يابد به تعليقات ما كه در مباحث اصول داريم، مراجعه نمايد.

آيا طلب، كلام نفسى است؟ … ص: 544

آن چه كه از موارد استعمال لفظ «طلب» به دست مى آيد، اين است كه اين كلمه

ساخته شده است براى «مباشرت و كوشش كردن در به دست آوردن چيزى» لذا نمى توان گفت: فلانى گمشده را طلب نمود و يا سعادت روز بازپسين را طلب كرد مگر در صورتى كه براى تحصيل و به دست آوردن آن ها مباشرت و كوشش نمايد.

و در لسان العرب آمده است كه: «الطّلب محاولة وجدان الشّى ء و اخذه» طلب، خواستن پيدايش چيزى را مى گويند و از اين جاست كه شخص امر كننده را طالب نيز مى نامند زيرا او پيدا شدن فعل، مورد امر را مى خواهد.

بنابراين، «امر» همان خود طلب است نه اين كه «امر» لفظ باشد و «طلب» معناى آن و از اين جا روشن مى گردد آن چه گفته اند «أمر» براى طلب ساخته شده و يا اين كه گفته اند «طلب» كلام نفسى است و لفظ «امر» كه همان كلام لفظى است، به آن دلالت دارد هيچ يك از اين گفته ها صحيح نيست و اساس محكمى ندارد.

باز معلوم مى شود كه گفتار اشاعره كه طلب را غير از اراده مى دانند، صحيح مى باشد و اما در اين كه طلب را صفت نفسى دانسته و آن را معنا و مدلول كلام نفسى شمرده اند، راه خطا و اشتباه پيموده اند. بيان درمسائل قرآن، ص: 545

نتيجه از تمام آن چه گذشت، چنين بر مى آيد كه نه در جمله هاى خبرى و نه در قسمت جمله هاى انشايى، چيز قائم به ذات و مستقلى كه از سنخ كلام باشد و كلام نفسى ناميده شود، وجود ندارد.

آرى آن چه مسلّم است، اين است كه هر گوينده اى به ناچار بايد قبل از ايجاد كلام و گفتار خويش، آن را تصور كند و تصوير و نقشى از آن در ذهن

خود داشته باشد و اين تصوير، يك نوع وجودى است در ذهن كه «وجود ذهنى» ناميده مى شود.

اگر منظور طرفداران «كلام نفسى» همان معنى باشد و وجود ذهنى را كلام نفسى بنامند، مطلب درستى است ولى به طورى كه مى دانيد وجود ذهنى اختصاص به كلام ندارد بلكه به تمام افعال اختيارى انسان عموميت دارد و در همه افعال انسانى وجود ذهنى هست و اگر در تكلم و سخن گفتن، تصور قبلى و وجود ذهنى لازم است، از اين جهت است كه كلام يك نوع عمل اختيارى براى گوينده آن است.

اين بود، خلاصه آن چه در باره كلام نفسى مى توان گفت ولى با اين حال اشاعره به وجود چنين كلامى و در نتيجه به قديم بودن قرآن معتقدند كه به يارى خدا در فصل آينده به توضيح و رد آن خواهيم پرداخت. بيان درمسائل قرآن، ص: 546

بررسى دلايل اشاعره به وجود كلام نفسي … ص: 546

اشاعره يعنى طرفداران «كلام نفسى» در اثبات آن به دلايلى چند استناد و استشهاد مى كنند كه اينك ما آن ها را در اين جا مطرح و بررسى مى كنيم:

1- مى گويند: هر متكلم و گوينده اى قبل از سخن گفتن، كلام خويش را در نفس و درون خود مرتب و منظم مى كند آن گاه سخن مى گويد و كلامش را به وجود مى آورد و اين كلام لفظى و خارجى از وجود همان «كلام نفسى» كه در درون و ذهن گوينده وجود دارد، كشف و حكايت مى كند. اين مطلبى است وجدانى كه هر گوينده اى وجدانا آن را در نفس خود احساس مى كند و «اخطل» شاعر معروف عرب نيز در شعر خود به اين حقيقت اشاره كرده و مى گويد:

انّ الكلام لفى الفؤاد و انّما جعل

اللّسان على الفؤاد دليلا

راستى، كلام شخص در دل اوست و اين زبان، مترجم و نشان دهنده آن است.

پاسخ: از آن چه در پيش گفتيم، پاسخ اين دليل، به خوبى روشن گرديد كه تصوير و ترسيم كلام در دل، همان تصوير و حضور سخن در ذهن گوينده است كه از آن به وجود ذهنى تعبير مى كنند و به تمام افعال اختيارى انسان عموميت دارد و اختصاص به كلام ندارد زيرا هر نويسنده و نقاش هم ناچار است كه عمل خويش را قبل از انجام آن، در ذهن خود تصور كند و آن گاه به اقدام آن بپردازد، پس اين گفتار و حقيقت، ربطى به كلام نفسى ندارد تا دليل بر وجود آن گردد.

2- مى گويند: مطلبى را كه در ذهن انسان است، مى توان كلام ناميد و اين نوع نام گذارى و گفتار، بيان درمسائل قرآن، ص: 547

صحيح مى باشد بدون اين كه ما در اين نامگذارى احتياج به قرينه و دليلى داشته باشيم، چنان كه گاهى انسان مى گويد در دل من سخن و كلامى است كه نمى خواهم آن را اظهار كنم و در قرآن مجيد هم چنين مى خوانيم:

وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ. «1»

گفتار خود را پنهان كنيد يا آشكار، او به آن چه در سينه هاست، آگاه است.

مى بينيم در اين آيه شريفه، آن چه در دل ها مخفى و پنهان است، سخن و كلام ناميده شده است.

پاسخ: پاسخ اين دليل نيز از آن چه گفته شد، روشن مى شود زيرا گرچه به كلام حتى در مرحله وجود ذهنى هم كلام گفته مى شود، به همان نحو كه در مرحله وجود خارجى و لفظى، كلام مى گويند چون از

هر چيز، دو نوع وجود دارد: وجود خارجى، وجود ذهنى و هر دو وجود و هستى همان يك چيز بيش تر نيست، اين است كه بدون احتياج به قرينه و شاهد مى توانيم هر دو وجود را با يك اسم بناميم، مثلا هر دو را كلام بگوييم ولى سخن در اين است كه اين دو موضوع، وسعت و عموميت دارد و اختصاص به كلام و سخن ندارد، به طورى كه حتى يك مهندس هم مى تواند بگويد كه: در ذهن من نقشه ساختمانى هست كه در كاغذ ترسيم خواهم نمود و يك شخص متعبّد نيز مى تواند بگويد: در ذهن من هست كه فردا روزه بگيرم.

3- مى گويند: شكى در اين نيست كه اطلاق كلمه «متكلم»- كه به معناى گوينده است- بر خداوند متعال صحيح مى باشد ولى شكل و ساختار اين كلمه كه اسم فاعل مى باشد، دلالت دارد به اين كه، پيام و ريشه اصلى كلمه متكلم كه همان كلام است با وجود گوينده، قائم و پابرجا شده و به عنوان صفت وى انجام گرفته است چنان كه لفظ متحرك، ساكن و نائم كه اسم فاعل هستند، به كسانى كه حركت و سكون و نوم را ايجاد مى كنند، اطلاق نمى گردد، بلكه به كسانى صدق مى كند كه با اين اوصاف متصف بوده و اين اوصاف قائم با آن ها باشد.

بنابراين توضيح، در صورتى مى توانيم خدا را متكلم بناميم كه با كلام متصف باشد، در صورتى كه خداوند با كلام لفظى متصف نيست زيرا كلام لفظى حادث و پديده اى بيش نيست و محال است كه خداوند قديم با صفت حادث و پديده اى عارض، متصف گردد. پس به ناچار بايد وجود يك نوع كلام

غير لفظى را كه قديم باشد بپذيريم تا اطلاق «متكلم» بر خداوند به اعتبار اين كه با همان كلام

__________________________________________________

(1) ملك/ 13.

بيان درمسائل قرآن، ص: 548

غير لفظى قديم، متصف است، صحيح و بلا اشكال باشد.

پاسخ: پاسخ اين دليل نيز به اين است كه مفهوم اصلى كلمه «متكلم» كلام نيست زيرا كلام حتى در غير خداوند نيز وصف گوينده و متكلم نمى باشد و قيام او با متكلم نيست زيرا كلام كيفيتى است در صورت انسان كه به وسيله تموّج هوا پيدا مى شود. بنابراين، كلام، قائم با هواست نه قائم با گوينده و متكلم، اين است كه بايد گفت: مبدأ و مفهوم اصلى در لفظ «متكلم» تكلم است كه به معناى ايجاد كلام مى باشد و اين كلمه در خدا و غير خدا به همان معنى استعمال مى گردد.

و اما اين كه مى گويند كه: «هيئت و ساختار اسم فاعل ساخته شده است كه قيام مفهوم اصلى كلمه را با كننده آن، صورت وصفى نشان دهد» غلطى است آشكار زيرا ساختمان اسم فاعل، به قيام فعل با فاعل آن دلالت مى كند، به هر صورتى كه باشد، خواه به صورت وصفى و يا ايجادى و يا به شكل ديگر.

به عبارت ديگر: چگونگى و خصوصيات قيام فعل با فاعل از هيأت اسم فاعل مستفاد نمى شود و هيچ ضابطه و قاعده كلى نيز نمى توان براى آن پيدا نمود، چون خصوصيات و چگونگى قيام فعل با فاعل با اختلاف موارد، تفاوت مى كند.

مثلا علم و نائم بر ايجاد كننده علم و نوم اطلاق نمى شود بلكه تنها براى كسانى كه متصف به اين دو وصف هستند، اطلاق مى شود ولى «باسط»، «قابض»، «نافع» و «ضار» بر ايجاد كننده

اين اوصاف اطلاق مى گردد نه بر كسانى كه به آن ها متصف باشند، پس عدم صحت اطلاق متحرك مستلزم بر موجد حركت، عدم صحت اطلاق متكلم بر موجد كلام نخواهد بود.

خلاصه تمام گفتار اين كه: كلام نفسى يكى امر واهى و خيالى صرف بيش نيست و وجود چنين كلامى را هيچ دليل عقلى و وجدانى تأييد نمى كند.

مناسب است كه اين بحث را با گفتار امام صادق (ع) كه در نفى «كلام نفسى» از آن بزرگوار نقل شده است، خاتمه بدهيم:

شيخ كلينى با اسناد خود از ابو بصير نقل مى كند: از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود:

«خداوند بزرگ از ازل وجود داشت و علم او هم عين ذاتش بود يعنى همه چيز را از اول مى دانست قبل از آن كه آن ها وجود داشته باشند. شنوايى خدا عين ذات او بود حتى آن گاه كه شنيدنى وجود نداشت و ديدن، عين ذاتش بود بدون اين كه ديدنى وجود داشته باشد و قدرت عين ذاتش بود آن گاه كه هيچ موجودى كه قدرت بدان تعلق بگيرد وجود نداشت و چون موجودات را آفريد و دانستنى ها را به وجود آورد، علم او به معلومات و دانستنى ها، شنوايى و سمع او به مسموعات و بيان درمسائل قرآن، ص: 549

شنيدنى ها، ديد و بصر او به ديدنى ها و قدرتش بر مقدورات تعلق گرفت.» ابو بصير مى گويد: «به امام عرضه داشتم كه خداوند از ازل متحرك هم بود؟ امام فرمود: تعالى اللّه عن ذلك، خداوند از اين صفت برتر و بالاتر است زيرا حركت صفتى است حادث كه با فعل پديد مى آيد. ابو بصير مى گويد:

باز پرسيدم كه خداوند از اول متكلم هم

بود؟ امام فرمود: كلام صفتى است حادث و پديده اى است غير ازلى و خداوند از اول بود بدون اين كه متكلم باشد و كلامى وجود داشته باشد. «1»

__________________________________________________

(1) اصول كافى، باب صفات ذات، ص 51.

بيان درمسائل قرآن، ص: 551

بخش 15 تفسير سوره حمد

اشاره

مسائل كلى در پيرامون سوره حمد تفسير آيه «بسمله» نكاتى در پيرامون آيه «بسمله» تفسير بخش اول سوره حمد تفسير بخش دوم سوره حمد مسئله عبادت و اطاعت مسئله استعانت و شفاعت تفسير آخرين بخش سوره حمد بحثى پيرامون مسئله هدايت بيان درمسائل قرآن، ص: 552

[سورة الفاتحة (1): الآيات 1 الى 7] … ص: 552

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (1)

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (2) الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (3) مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (4) إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ (5)

اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ (6) صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لا الضَّالِّينَ (7)

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم (1) الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (2) حمد و سپاس مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است.

الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (3) خداوندى كه رحمتش فراگير و ثابت است.

مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (4) خداوندى كه مالك روز جزاست.

إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ (5) بار الها! تو را مى ستاييم و از تو يارى مى طلبيم.

اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ (6) ما را به راه راست هدايت فرما! صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ، غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ، وَ لَا الضَّالِّينَ (7) راه كسانى كه مشمول نعمت هاى خود كردى، نه راه خشم زدگان، و نه راه گمراهان بيان درمسائل قرآن، ص: 553

مسائل كلى در پيرامون سوره حمد … ص: 553

محل نزول … ص: 553

مشهور در ميان مفسيرين اين است كه سوره حمد در مكه نازل گرديده است، ولى از بعضى ديگر نقل شده است كه اين سوره در مدينه نازل شده است. نظريه اول صحيح تر به نظر مى رسد و دو دليل ذيل اين نظريه را تأييد مى كند:

1- سوره حمد همان «سبع مثانى» است «1» كه در سوره «حجر» اسمى از آن به ميان آمده است، آن جا كه مى گويد:

وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ. «2»

سوره «حجر» كه اين آيه در آن سوره آمده و نزول سوره حمد و سبع مثانى را بازگو مى كند، از سوره هايى است كه حتما در مكه نازل گرديده است، بنابراين بايد نزول سوره حمد نيز در مكه باشد.

2- دليل دوم بر مكى بودن سوره حمد اين است كه دستور نماز در

مكه آمده است و اين مطلب نيز در ميان تمام مسلمانان قطعى و روشن است كه در اسلام، نمازى كه بدون سوره حمد خوانده شود، سابقه ندارد و پيامبر اكرم (ص) در اين باره مى فرمايد: «لا صلاة الّا بفاتحة الكتاب» نمازى

__________________________________________________

(1) در روايات زيادى به اين مطلب تصريح شده است و از جمله آن ها رواياتى است كه از صدوق و بخارى آورده اند كه ما بعدا آن را نقل خواهيم نمود.

(2) حجر/ 87.

بيان درمسائل قرآن، ص: 554

بدون سوره حمد وجود ندارد و اين حديث به طريق شيعه و سنى نقل گرديده است، بنابراين مسلما اين سوره در مكه نازل گرديده است و مسلمانان از آغاز اسلام، نمازشان را با اين سوره مى خوانده اند.

بعضى از مفسرين نظريه سومى را اختيار نموده اند و آن اين است كه سوره حمد به جهت عظمت و اهميتى كه دارد، دو بار نازل شده است: يك بار در مكه و يك بار ديگر در مدينه.

اين نظريه هم در حد خود خالى از اعتبار و احتمال نيست، تنها اين كه دليلى در دست نيست كه آن را ثابت و تأييد كند و شايد به علت همان دو بار نازل شدن، اين سوره «سبع مثانى» ناميده شده است و شايد هم اين نامگذارى علت ديگرى دارد و آن اين كه، اين سوره در هر نماز دوبار خوانده مى شود: يك بار در ركعت اول، بار ديگر در ركعت دوم اين است كه سبع مثانى نام يافته است.

فضيلت سوره حمد … ص: 554

در فضيلت اين سوره مباركه همين بس كه اولا خداوند متعال آن را در سوره حجر برابر تمام قرآن مجيد معرفى كرده است و ثانيا بايد تمام نمازها با

اين سوره خوانده شود و هيچ يك از سوره هاى قرآن نمى تواند در نماز جاى اين سوره را بگيرد، در صورتى كه نماز اساس و استوانه دين است و مسلمان از غير مسلمان با همان نماز شناخته مى شود. امتياز ديگر سوره حمد اين است كه اين سوره داراى تعاليم و معارف زياد و نكات علمى فراوان است كه به يارى خدا در صفحات آينده آن را به طور اجمال بيان خواهيم نمود.

فضيلت سوره حمد به حدى است كه در روايات فراوانى از آن سخن به ميان آمده است، چنان كه شيخ صدوق با اسناد خود از امام حسن عسكرى (ع) از پدران ارجمندش از امير مؤمنان (ع) نقل مى كند كه فرمود: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ آيه اى است از سوره حمد و اين سوره با آيه بسم اللّه مجموعا داراى هفت آيه است. آن گاه امير مؤمنان اضافه نمود: از رسول اكرم (ص) شنيدم كه مى فرمود: خداوند متعال به من فرمود: يا محمد! «و لقد آتيناك سبعا من المثانى و القرآن العظيم»، پس خدا مرا به وسيله سوره حمد مورد منت قرار داده و آن را با تمام قرآن برابر شمرده است. آرى، سوره حمد از عزيزترين و پربهاترين كنوز و خزائن عرش الهى است. «1»

بخارى از ابى سعيد بن معلى نقل نموده است كه مى گويد: من مشغول نماز بودم و رسول

__________________________________________________

(1) تفسير برهان، 1/ 26.

بيان درمسائل قرآن، ص: 555

خدا (ص) مرا صدا كرد، جواب او را ندادم پس از تمام شدن نماز عرضه داشتم: يا رسول اللّه! مشغول نماز بودم كه جواب تو را ندادم. رسول اكرم (ص) فرمود: مگر خداوند نفرموده است:

اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ

لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ. «1»

دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد، آن گاه كه شما را مى خواند! رسول اكرم (ص) سپس فرمود: آيا مى خواهى پيش از آن كه از مسجد خارج شوى، بزرگ ترين سوره قرآن را به تو ياد دهم؟ آن گاه دست مرا گرفت و خواستيم از مسجد خارج شويم، عرضه داشتم: يا رسول اللّه! فرموديد كه مى خواهيد بزرگ ترين سوره قرآن را به من ياد دهيد. رسول خدا (ص) سوره حمد را براى من خواند و فرمود: اين سوره همان سبع مثانى و قرآن عظيم است كه به من داده شده است. «2»

تعداد آيات سوره حمد … ص: 555

مشهور در ميان مسلمانان اين است كه سوره حمد داراى هفت آيه است، بلكه مى توان گفت در اين نظريه اختلافى نيست، فقط از حسين جعفى نقل شده است كه سوره حمد داراى شش آيه و از عمرو بن عبيد نقل گرديده است كه اين سوره داراى هشت آيه مى باشد ولى اين نظريه بسيار شاذ و نادر است و با نظريه مشهور نيز مخالف است زيرا:

اولا: اكثر علماى اسلامى سوره حمد را هفت آيه مى دانند.

ثانيا: روايات زيادى كه از طريق شيعه و سنى آمده است، همين نظريه مشهور را تأييد مى كنند.

ثالثا: در سطور گذشته گفتيم كه منظور از «سبع مثانى» در قرآن، همان سوره حمد مى باشد و خود اين نامگذارى، هفت آيه بودن سوره مذكور را نشان مى دهد.

بنابراين نظريه، كسانى كه «بسم اللّه» را يك آيه مستقل حساب مى كنند و جزء سوره حمد مى دانند، صِراطَ الَّذِينَ را تا آخر سوره، يك آيه حساب مى كنند ولى كسانى كه «بسم اللّه» را آيه مستقلى از سوره حمد نمى دانند، غَيْرِ الْمَغْضُوبِ … را آيه مستقل

مى شمارند و بدين گونه بنا به هر دو نظريه هفت آيه بودن سوره حمد، محفوظ و قطعى است.

__________________________________________________

(1) انفال/ 24. […]

(2) صحيح بخارى، 6/ 103.

بيان درمسائل قرآن، ص: 556

هدف سوره حمد … ص: 556

هدف اين سوره اين است كه دو مسئله بسيار مهمى را به انسان ياد آورى كند. يكى مسئله توحيد، مخصوصا توحيد در عبادت و اين كه عبادت و پرستش انسان ها بايد منحصرا براى خدا و به خاطر او انجام گيرد و جز او كسى و يا چيز ديگرى قابل ستايش و پرستش نمى باشد. دوم مسئله معاد و ايمان به روز حساب و پاداش كه انسان را از گناه و آلودگى باز مى دارد.

اين دو مسئله (مبدأ- معاد)، هدف اصلى و نهايى اسلام و علت غايى قرآن است و تمام آئين تعاليم اسلام بر اساس اين دو اصل بنيان شده است، زيرا دين اسلام تمام افراد بشر را به سوى ايمان به خدا و يگانه پرستى دعوت مى كند و با صداى بلند و رسا اعلام مى دارد كه:

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ. «1»

بگو اى اهل كتاب! بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان است كه به جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزى را به او شريك قرار ندهيم و بعضى از ما بعض ديگر را به جز پروردگار يگانه به خدايى نپذيرد! آرى هدف از ارسال پيامبر و نزول قرآن اين است كه به مردم جهان اعلام و تفهيم كند كه جز پروردگار كسى و يا چيزى سزاوار ستايش و

پرستش نيست، پس واجب است خضوع و توجه افراد بشر و هر موجودى كه از عقل و شعور برخوردار است، به خداوند اختصاص داشته باشد و در اين سوره مباركه اين مطلب با دليل و برهان بيان شده است.

توضيح اين كه: يك انسان عاقل كه در برابر يك انسان ديگر، خضوع و پرستش مى كند و حوايج و خواسته هاى خويش را به نزد او مى برد يا به جهت امتياز و كمالى است كه در آن شخص مورد خضوع و توجه احساس مى كند چه آن كه هر ناقصى، قهرا و فطرتا در برابر كامل تر از خويش، خاضع است و يا به جهت احسان و انعامى است كه نسبت به شخص خاضع از سوى وى رسيده است و يا به جهت احتياجى است كه در شخص ناقص وجود دارد و مى خواهد به وسيله آن خضوع و اظهار كوچكى، منفعتى را به سوى خود جلب و يا ضررى را از خود برطرف سازد و يا اين كه شخص مورد ستايش و توجه، تسلط و تفوق خاصى بر ستايش كننده دارد كه وى در اثر اين تسلط و برترى خود را در برابر او مجبور و موظف به خضوع و تواضع مى بيند و از سركشى و عصيان او

__________________________________________________

(1) آل عمران/ 64.

بيان درمسائل قرآن، ص: 557

مى ترسد.

اين ها علل و اسباب عبادت و خضوع در برابر ديگرى است و يك انسان خردمند اگر در هر يك از اين علل و عوامل دقت كند، به قطع و يقين متوجه خواهد شد كه همه آن ها در ذات خداوند جمع است و بلكه همه آن ها به ذات اقدس الهى، انحصار و اختصاص دارد، پس تنها اوست

كه شايسته و سزاوار حمد و ستايش است زيرا تنها اوست كه تمام صفات جمال و كمال را به طور كمال دارا و از تمام عيوب و نواقص عارى و به دور است و كوچك ترين عجز و نقص به ساحت قدس او راه ندارد و هم اوست نعمت بخش تمام عوالم و هستى بخش همه موجودات جهان هستى كه به وجود آمده اند و يا بعدا لباس هستى بر تن خواهند كرد و همان خدا است كه اين عوالم را از راه تكوين و تشريع پرورش مى دهد و به سوى كمالشان رهبرى مى كند. او است كه داراى رحمت بى پايان و زوال ناپذير و مالك مطلق و سلطان حقيقى بر كل جهان هستى است.

آرى هم اوست معبود به حق و آن كه سزاوار پرستش است و جز او كسى سزاوار عبادت و پرستش نيست زيرا كمال مطلق و بى پايان، منعم حقيقى و بى مانند هم اوست و رحمت وسيع و سلطنت مطلق براى اوست.

آيا با اين حال شخص عاقل جز او به كس ديگر روى مى آورد و به جز وى كسى را عبادت و پرستش مى كند و از كسى استعانت و يارى مى جويد و به جز او بر ديگرى تكيه و توكل تواند كرد؟! در صورتى كه همه چيز و همه كس به جز خداوند، «ممكن الوجود» است و ممكن الوجود هم قهرا و ذاتا محتاج و سر تا پا نياز است، در حالتى كه بايد تنها از ذات خداوند، استعانت و يارى جست زيرا تنها اوست كه بى نياز است و غير او همه يكسره محتاج و نيازمند!! يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ

الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ «1» اى مردم شما [همگى] نيازمند به خداييد. تنها خداوند است كه بى نياز و شايسته هر گونه حمد و ستايش است.

پس از آن كه خداوند در اين سوره، حمد و ثنا را به خود اختصاص مى دهد، به بندگان خود چنين ياد مى دهد كه با زبانشان از اعماق جان و دلشان بگويند، إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ يعنى بار الها! تنها تو را مى ستاييم و از تو استعانت مى طلبيم! سپس خداوند متعال به وضعيت كلّى انسان ها اشاره مى فرمايد كه: آنان پس از فرستاده شدن

__________________________________________________

(1) فاطر/ 15.

بيان درمسائل قرآن، ص: 558

پيامبران و فرود آمدن كتاب هاى آسمانى به سه گروه عمده تقسيم گرديده اند:

گروه اول: كسانى هستند كه مشمول توجهات و عنايات الهى و نعمت هاى شيرين و لذتبخش خداوند گرديده و به راه راست و مستقيم هدايت و رهنمون شده اند، به راهى كه آنان را به مقصد و مطلوب نهايى و هدف غايى انسانى رسانيده است و اعوجاجى در آن راه ندارد.

گروه دوم: كسانى هستند كه راه راست و مستقيم را كه انسان را به سوى سعادت ابدى مى برد، گم كرده و به چپ يا راست منحرف گرديده و راه حق را گم كرده اند ولى در برابر حق، عناد و لجاجت نورزيده اند گرچه در پيدا كردن راه حق تقصير و كوتاهى كرده اند و از روى لغزش و اشتباه، راه خلاف و انحراف مى پيمايند كه اگر به اشتباه شان پى ببرند و راه حق را بيابند، در برابر حق تمرد و سركشى نمى كنند و از آن سرباز نمى زنند و راه خلاف و انحراف را ادامه نمى دهند.

گروه سوم: كسانى هستند كه حب ثروت و مقام آنان را به سوى عناد

كشانده است و در برابر حق، لجاجت به خرج مى دهند و با آن خصومت و دشمنى مى ورزند، بعضى از آن ها از اول، حق را نشناخته اند و بعضى دگر نخست با حق آشنا بودند، بعدا به مقام انكار حق بر آمده اند و اين افراد در واقع بنده و برده هواى نفس خود بوده و از اميال و هوس هايشان پرستش و پيروى مى كنند.

خداوند در سوره ديگر قرآن مجيد به اين گروه اشاره مى فرمايد، آن جا كه مى فرمايد:

أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ. «1»

آيا ديدى كسى را كه هواى نفس خويش را، خدا و معبود خود قرار داده است؟

البته اين طايفه در كفر و ضلالت شديدترند و در اثر عناد و لجاجتى كه در برابر حق دارند، به عذاب بيش ترى سزاوارند و بيش تر از طايفه دوم مورد غضب پروردگار قرار مى گيرند و چون بشر طبعا از غريزه حب ثروت و مقام خالى نيست، تا هدايت ربانى شامل حالش نشود، از سقوط در ضلالت و گمراهى و غلبه هوى و هوس در امان نيست، چنان كه در قرآن مجيد به اين حقيقت اشاره شده، آن جا كه آمده است:

وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً وَ لكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ. «2»

و اگر فضل و رحمت الهى بر شما متوجه نبود، هرگز احدى از شما پاك نمى شد ولى خداوند

__________________________________________________

(1) جاثيه/ 23.

(2) نور/ 21.

بيان درمسائل قرآن، ص: 559

هر كه را بخواهد تزكيه و پاكيزه مى كند و خداوند شنوا و داناست.

چون انسان بدون عنايت پروردگار اسير اميال درونى خود مى باشد و هر آن احتمال مى رود كه مغلوب هوى

و هوس خويش واقع شود، اين است كه خداوند به بندگانش تعليم مى كند كه هميشه از پيشگاه او طلب هدايت و راهنمايى كنند و بگويند: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ: «خدايا! تو ما را به راه راست هدايت فرما، راه كسانى را كه براى آنان احسان و انعام نموده اى نه راه كسانى كه مورد غضب تو واقع شده اند و نه راه كسانى كه گمراه گرديده اند.»

نماز گزاران با اين جملات، هدايت دائم و انحراف ناپذيرى را كه به مؤمنان و نيكان اختصاص دارد، از خداوند درخواست مى كنند و از او مى خواهند كه آنان را در صف بندگانى كه انعام شان نموده و انعام شان داده است، قرار دهد و از رهروان همان راه راست و مستقيم شان بگرداند.

در آيه ديگر صاحبان و رهروان آن راه مستقيم را چنين معرفى مى كند كه:

أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْراهِيمَ وَ إِسْرائِيلَ وَ مِمَّنْ هَدَيْنا وَ اجْتَبَيْنا إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيًّا. «1»

آنان كسانى هستند كه خداوند مشمول لطف و نعمتش قرار داده است و آن ها عبارتند از پيامبرانى از نسل آدم و از كسانى كه با نوح بر كشتى سوارشان كرديم و از دودمان ابراهيم و يعقوب و از كسانى كه آن ها را برگزيديم و هدايت شان كرديم و آن ها كسانى بودند كه وقتى آيات خداوند رحمان بر آنان خوانده مى شد، به خاك مى افتادند، سجده كنان و گريان.

و باز خداوند به بندگانش تعليم مى كند كه از انحراف و عدم شناخت راه مستقيم به او پناه ببرند و از درگاهش بخواهند كه آنان را از سرنوشت شوم اين

دو گروه «مغضوبين» و «گمراهان» محفوظ و مصونشان بدارد.

خلاصه … ص: 559

خلاصه مفهوم سوره حمد، اين است كه خداوند نخست خودش را با اوصاف كمال و جمالش تمجيد و توصيف مى كند و با افعال و اوصاف متعالى اش خود را معرفى مى نمايد: تربيت عمومى، رحمت عامّه و سلطنت روز جزا را كه از آن او است، به بشر يادآورى مى كند، آن گاه نتيجه گيرى مى كند كه عبادت، پرستش و استعانت اختصاص به خدا دارد و جز او كسى سزاوار ستايش و

__________________________________________________

(1) مريم/ 58.

بيان درمسائل قرآن، ص: 560

پرستش نيست، اين است كه بايد تنها خدا را پرستش نمود و از او يارى و مدد خواست.

سپس راه دعا و نيايش را به انسان ها تعليم مى كند و تذكرشان مى دهد كه از خداوند درخواست كنند تا آنان را به صراط مستقيم و راه راست و به سوى سعادت جاودانى هدايت شان كند، به يك حيات جاودانه و زندگى ابدى و به نعمت هاى غير قابل زوال و پايان ناپذيرشان برساند و در نور و روشنايى كه تاريكى و ظلمتى بعد از آن وجود ندارد، قرارشان دهد.

و در آخرين مرحله اين نكته را بيان مى كند كه راه مستقيم و هدايت به كسانى اختصاص دارد كه خداوند با رحمت و فضل خويش آن ها را مشمول رحمت بى پايان و نعمت هاى فراوان خويش ساخته و الطاف خاصى مبذولشان داشته است و اين راه با راه كسانى كه مورد خشم و غضب خدا قرار گرفته اند و با راه كسانى كه از راه صحيح منصرف گرديده اند، متمايز و جداست.

بنابراين، سوره حمد از چهار بخش تشكيل يافته و هر بخش هدفى در بر دارد و مجموعا چهار هدف عالى و مهم را تعقيب

مى كند:

1- خدا را با صفات عالى و كمالى اش براى انسان ها توصيف و معرفى مى كند.

2- عبادت، پرستش و استعانت مخصوص به خداست و جز او كسى سزاوار آن نيست.

3- هدايت به راه راست و شناخت راه راست و راه نيكان را بايد از پيشگاه الهى خواست و در راهيابى از او مدد و يارى جست.

4- راه نيكان از راه خشم زدگان (مغضوبين) و از راه گمراهان (ضالّين) متمايز و جداست. بيان درمسائل قرآن، ص: 561

تفسير آيه بسمله … ص: 561

توضيح لغات و مفردات آيه … ص: 561

اولين آيه از سوره حمد، آيه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مى باشد كه در اين فصل مورد سخن و تفسير ماست. اين آيه را آيه «بسمله» مى نامند آيه «بسمله» از پنج كلمه تشكيل يافته است كه توضيح آن به قرار ذيل است:

«ب»: حرف جرّ است، متعلّق به ابتدا كه به آغاز كردن دلالت دارد و هر چيزى بايد با نام خدا آغاز شود، در غير اين صورت ابتر، ناقص، بى ارزش و بى بركت خواهد بود كه توضيح آن در آخر همين فصل خواهد آمد.

اسم: كلمه «اسم» در لغت به معناى علامت و نشانه است و همزه اش همزه وصل است و از حروف اصلى كلمه نيست، اين است كه در صورت اتصال به كلمه ديگر در تلفظ ساقط مى شود ولى در جمله «بسم اللّه» حتى در ضبط و نگارش هم افتاده است. در كلمه «اسم» لغات و تلفظهاى زياد و گوناگونى وجود دارد كه مشهورترين آن ها چهار لغت است: «اسم» و «سم» كه هر دو هم با كسر اول و هم با ضم آن خوانده شده است.

كلمه «اسم» از «سموّ» كه به معناى ارتفاع و بلندى است، گرفته شده است، به اعتبار

اين كه معنا و يا مسمّا به وسيله اسم، ارتفاع و بلندى پيدا مى كند و از خفا و پنهانى به مرحله ظهور مى رسد زيرا معنى با شنيدن لفظى كه به آن دلالت دارد، در ذهن شنونده حاضر و ظاهر مى شود در صورتى كه بيان درمسائل قرآن، ص: 562

قبلا در ذهن وى نبود يا بدين اعتبار اسم را اسم گفته اند كه لفظ با وضع و منظور كردن آن در برابر يك معنى، ارتفاع و ارتقا پيدا مى كند و از حالت مهمل و بى معنى بودن خارج مى گردد و معنا و محتوا مى يابد.

بعضى از دانشمندان «اسم» را مشتق از «سمة» كه به معناى علامت مى باشد دانسته اند ولى اين نظريه اشتباه است، زيرا به طورى كه مى دانيم، جمع اسم، «اسماء» است، مصغرش «سمىّ» و در نسبت «سموى و اسمىّ» و در مقام تعديه «سميت» و «اسميت» مى گويند و اگر متخذ از واژه «سمه» بود، در موقع جمع بستن «اوسام» و در تصغير «وسيم» و در موقع نسبت «و سمىّ» و در مقام تعديه «و سمّت» و «اوسمت» گفته مى شد.

«اللّه»: كلمه «اللّه» علم و نام مختصّ به ذات مقدس پروردگار است. عرب ها حتى در دوران جاهلى نيز با اين كلمه آشنايى داشتند. لبيد شاعر عصر جاهلى مى گويد:

الا كلّ شى ء ما خلا اللّه باطل و كلّ نعيم لا محالة زائل «1»

و خداوند سبحان مى فرمايد:

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ. «2»

و هرگاه از آنان سؤال كنى چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده است، مسلّما مى گويند: اللّه كسانى كه خيال كرده اند كه «اللّه» علم و نام شخصى و اختصاصى نيست بلكه اسم جنس است، اشتباه كرده اند

و مى توان علم و نام اختصاصى بودن آن را با دلايل زير اثبات نمود:

1- «تبادر»: كلمه «اللّه» را لفظ جلاله مى نامند. اين كلمه بدون اين كه به شاهد و قرينه اى نيازمند باشد، در موقع تلفظ به ذات مقدس پروردگار دلالت مى نمايد و با شنيدن آن كلمه، مستقيما همان معنى به ذهن شنونده مبادرت و سبقت مى كند.

اين انصراف و تبادر به قدرى روشن است كه كسى در آن شك و ترديد ندارد و با قاعده «اصالة عدم نقل» هم ثابت مى شود كه اين كلمه در اصل لغت و از ابتدا به همان معنى بوده و حجت بودن اين قاعده نيز در علم اصول ثابت گرديده است.

2- «عدم اشتقاق»: لفظ جلاله به هر معنايى در نظر بگيريد، به صورت وصف استعمال

__________________________________________________

(1) هر چيز به جز وجود اقدس الهى باطل و هر نعمتى به ناچار زايل شدنى است.

(2) لقمان/ 25.

بيان درمسائل قرآن، ص: 563

نمى شود، مثلا نمى توان «العالم اللّه» و «الخالق اللّه» گفت و عالم و خالق را با كلمه «اللّه» توصيف نمود و وصف قرار نگرفتن كلمه «اللّه» دليل بر جامد بودن و عدم اشتقاق آن است و چون جامد بودن آن ثابت گرديد، به ناچار بايد علم و نام اختصاصى باشد زيرا كسانى كه به اسم جنس بودن قائل هستند، آن را مشتق مى دانند، در صورتى كه مشتق بودن آن درست نيست.

3- «كلمه توحيد»: اگر لفظ جلاله علم و نام اختصاصى خدا نبود، «لا اله الا اللّه» كلمه توحيد ناميده نمى شد و نمى توانست، به توحيد و يگانگى خداوند دلالت كند، چنان كه جملات «لا اله الّا الرازق» يا «لا اله الّا الخالق» و امثال اين ها به

توحيد خداوند دلالت ندارند و از اين جاست كه اگر كسى يكى از اين جمله ها را به جاى «لا اله الّا اللّه» به كار برد، اسلام او پذيرفته نيست و نمى توان او را تنها با گفتن اين جمله ها اهل توحيد دانست.

4- «ضرورت نامگذارى»: حكمت و علت در وضع اسماء و الفاظ تقاضا مى كند همان طور كه براى هر مفهوم حقيقى نامى معين شده است، براى ذات مقدس پروردگار نيز اسم خاص و مشخصى معين گردد ولى مى دانيم كه در زبان عرب لفظ ديگرى براى ذات مقدس، وضع و منظور نگرديده است. از اين جا معلوم مى شود كه لفظ «اللّه» بدين منظور وضع گرديده و نام اختصاصى خداوند مى باشد.

اشكال 1 … ص: 563

شايد گفته شود كه وضع و تعيين يك لفظ در برابر يك معنى متوقف و مشروط بر اين است كه واضع و تعيين كننده، هر يك از لفظ و معنى را مستقلا در ذهن خود حاضر و تصور كند، ولى تصور معنى در اين مورد امكان پذير نيست، زيرا بشر كه يك موجود ممكن و محدود است، نمى تواند به وجود خدا كه واجب و بى پايان است احاطه داشته باشد و آن را در ذهن خود تصور كند تا نامى براى او وضع كند، اين است كه ساختن لفظى در برابر ذات حق سبحانه و نامگذارى او امكان پذير نيست.

اگر گفته شود كه: واضع لفظ «اللّه» به معناى ذات اقدس خداوند، خود او است، اين احتمال نيز خالى از اشكال نيست زيرا اولا: به يقين مى دانيم كه واضع لفظ اللّه، خود خداوند نيست و ثانيا:

علاوه بر مرحله وضع و تعيين در مرحله استعمال هم بايد معنى در

ذهن گوينده تصور و حاضر گردد، سپس لفظ در آن معنى استعمال شود، در صورتى كه گفتيم: تصور ذات اقدس الهى براى بشر امكان پذير نيست تا بتواند لفظ «اللّه» را در آن به كار ببرد.

بنابراين، وضع لفظ و نامگذارى خدا و همچنين استعمال لفظ «اللّه» در برابر ذات اقدس او به بيان درمسائل قرآن، ص: 564

صورت «علم» و نام خاص كه به وسيله بشر تعيين و نامگذارى شده باشد، امكان پذير نيست. نتيجه گفتار اين كه: لفظ «اللّه»، «علم» و نام خاصّ خداوند نيست.

پاسخ: … ص: 564

وضع نمودن لفظى در برابر معنا، متوقف بر اين است كه آن معنى اجمالا ولو به وسيله اشاره و تقريبى در ذهن گوينده، تصوير و حاضر شود و اين نوع تصوّر اجمالى، هم از واجب الوجود و ذات اقدس الهى امكان پذير است و هم از غير او.

و اما آن چه تصورش محال مى باشد، تصور حقيقى و كامل از چگونگى ذات بى حد خداوند است، در صورتى كه چنين تصور دقيق نه در وضع و تعيين الفاظ لازم است و نه در استعمال و اگر چنين تصور دقيق و همه جانبه لازم بود، مسئله نامگذارى نه تنها در خداوند به اشكال بر مى خورد بلكه تعيين الفاظ و نامگذارى در تمام موجودات و حقايقى كه چگونگى و حقيقت هستى آن ها براى بشر كاملا روشن و قابل درك نيست، مانند فرشته، جن و روح، محال مى گرديد.

نكته ديگر اين است كه: هيچكس نمى تواند شك و ترديد داشته باشد در اين كه استعمال كردن اسم اشاره و ضمير در ذات مقدس پروردگار صحيح و درست است و مى توان اسم اشاره و ضميرى را تلفظ نمود

و از آن ها خدا را قصد كرد.

بنابراين، چه اشكال دارد كه ما لفظى را بگوييم و از آن، ذات اقدس خدا را قصد كنيم و اين لفظ را علم و نام خصوصى او بدانيم و چون ذات اقدس پروردگار تمام صفات كمال و عظمت را دارا مى باشد و در مرحله وضع و نامگذارى هم همه آن صفات كمال ملحوظ و منظور مى باشد، اين است كه بايد گفت: لفظ «اللّه» نام خاص آن وجود مطلقى است كه تمام صفات كمال و جمال را دارا است.

اشكال 2 … ص: 564

اگر كلمه «اللّه» علم و نام خاص باشد معناى اين آيه صحيح نخواهد بود كه مى فرمايد:

وَ هُوَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي الْأَرْضِ. «1»

اوست خداوند در آسمان ها و در زمين.

__________________________________________________

(1) انعام/ 3.

بيان درمسائل قرآن، ص: 565

زيرا اگر لفظ «اللّه» نام خاص ذات اقدس باشد، در اين صورت اين آيه براى او اثبات مكان خواهد نمود، در صورتى كه خداوند مكان ندارد و جايى را از آسمان ها و زمين اشغال نكرده است، اين است كه بايد گفت: لفظ «اللّه» علم و نام خاص خدا نيست بلكه به معناى معبود است، در اين صورت معناى آيه شريفه چنين خواهد بود كه اوست معبود، در آسمان ها و زمين.

پاسخ … ص: 565

مى گوييم كه آيه مذكور به اين معنى است كه هيچ مكانى از وجود خدا خالى نيست و او به تمام آن چه در آسمان ها و زمين است احاطه دارد و هيچ موجودى از او پنهان و مخفى نمى باشد و جملات بعدى آيه، مؤيد اين معنى است كه مى فرمايد:

يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ وَ يَعْلَمُ ما تَكْسِبُونَ. «1»

خداوند، نهان و آشكار شما را مى داند و از عملكرد شما آگاه است.

ابو جعفر- كه به عقيده صدوق همان محمد بن نعمان است- نقل مى كند كه من از امام صادق (ع) از تفسير «و هو اللّه فى السّموات و فى الأرض» پرسيدم امام فرمود: آرى او در همه جا است. گفتم: آيا با وجود و ذات خود در همه جا حضور دارد؟ امام فرمود: واى بر تو مكان ها محدود است. اگر بگويى كه خدا به ذاته در فلان مكان وجود دارد، لازمه اش اين است كه بگويى كه خداوند در يك مكان محدود قرار

گرفته و داراى صفت مخلوق است ولى اين چنين نيست. او نه محدود است و نه در يك مكان محدود مى گنجد و نه صفت مخلوق را دارا است بلكه او جدا از مخلوق را دارا است و در عين حال، علم، قدرت و تسلطاش بر همه مخلوقات، احاطه دارد. «2»

كلمه «اللّه» را به علت عظمت خاص و معناى والاى آن، «لفظ جلاله» مى نامند و در خصوصيات و امتيازات اين لفظ كه حاكى از ويژگى آن است، اين است كه حرف «الف و لام» يعنى «ال» در اول آن، گرچه به جهت علم و اسم خاص بودن، جزء كلمه شده است ولى در عين حال همزه اش همزه وصل است و مانند همه كلمات و همزه هاى وصل ديگر با اتّصال به حرف ديگر ساقط مى شود مگر اين كه بعد از حرف ندا واقع شود، مانند «يا اللّه» كه در اين صورت همزه ساقط نمى گردد و اين يكى از مختصات همان لفظ جلاله است و در كلام عرب نظيرى براى اين كلمه در اين مورد پيدا نشده است.

__________________________________________________

(1) انعام/ 3.

(2) تفسير برهان، 1/ 315.

بيان درمسائل قرآن، ص: 566

ما مضايقه نداريم كه بگوييم: لفظ جلاله از الفاظ منقول است، بنابراين ظاهرا از كلمه «لاه» كه به معناى احتجاب و پنهان بودن و گاهى هم به معناى ارتفاع و بلندى است، گرفته شده است، پس لفظ «اللّه» از نظر وضع ساختارش مصدر است و از نظر معنى اسم فاعل است و از نظر مورد استعمال، علم و اسم خاص ذات بارى است. بنابراين، در معناى آن، اين نكات گنجانده شده است كه: «اللّه» يعنى همان ذات مرتفع و صاحب مقام

بس بلندى است كه هيچ انخفاض و پستى به او راه ندارد، وجودى كه در اثر علائم و نشانه هاى بى پايانش در غايت ظهور و روشنى است و در عين حال از انظار مردم غايب و پنهان كه چشم ها نمى تواند او را ببيند و افكار بشرى نمى تواند به كنه ذات او پى برد.

فيك يا اعجوبة الكون غدا الفكر كليلا

انت حيّرت ذوى اللّبّ و بلبلت العقولا

كلّما اقدم فكرى فيك شبرا فرّ ميلا

ناكصا يخبط فى عشواء لا يهدى سبيلا «1»

و لزومى ندارد كه بگوييم لفظ جلاله از «اله» به معناى عبادت كرد و يا به معناى متحير گرديد، ريشه گرفته است. زيرا در اين صورت بايد بگوييم كه كلمه «اله» مصدر است به معناى اسم مفهوم، مانند كتاب كه به معناى مكتوب و نوشته شده، مى باشد در حالى كه به اين گفتار و تأويل هيچگونه احتياجى نداريم.

«رحمن»: چهارمين كلمه «بسمله» رحمن است. اين كلمه از رحمت گرفته شده است و معناى رحمت نيز روشن و واضح است و به مفهوم ضد قساوت و سخت دلى ضد سخت گيرى و بى مهرى مى باشد. خداوند متعال مى فرمايد:

أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ. «2»

__________________________________________________

(1) «در راه درك كنه ذاتت اى اعجوبه هستى! فكرها درمانده و عاجز گرديده است. تويى كه صاحبان عقل را متحير ساخته، عقول و انديشه ها را واله و شيداى خود نموده اى! هرگاه فكر من در راه درك تو يك وجب پيش برود، فرسخ ها به عقب مى گريزد. سر افكنده در ظلمت و تاريكى قدم برمى دارد و راهى به سوى فهم تو ذات پيش نمى برد.»

(2) فتح/ 29.

بيان درمسائل قرآن، ص: 567

پيامبر و يارانش نسبت به كفار، شديد و سختگير و در ميان

خود، رحيم و مهربانند.

اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ. «1»

بدانيد! خدا داراى مجازات شديد [در عين حال] آمرزنده و مهربان است.

نسبت رحمت به خداوند يك نسبت حقيقى است منتهى در مفهوم آن كه رقّت و نازك دلى مأخوذ است، اختصاص به انسان ها دارد و در خداوند اين معنى ملحوظ نيست، ولى با اين حال استعمال كلمه هاى «رحمان و رحيم» در خداوند و نسبت دادن رحمت به او به معناى حقيقى آن است نه مجازى، زيرا رقت قلب در باره خداوند به كار نمى رود و رقّت از لوازم رحمت است نه اين كه مفهوم آن باشد.

رحمت همانند آفرينش و روزى رسانى از صفات فعلى پروردگار است كه هر وقت بخواهد و حكمت و مصلحت اش ايجاب كند، آن را به وجود مى آورد و انجام مى دهد، چنان كه خود او مى فرمايد:

رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِنْ يَشَأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ إِنْ يَشَأْ يُعَذِّبْكُمْ. «2»

پروردگار شما بر [نيّات و اعمال] شما آگاه تر است، اگر بخواهد شما را مشمول رحمت خود مى سازد و اگر بخواهد مجازات مى كند.

يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَرْحَمُ مَنْ يَشاءُ وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ. «3»

خدا كسى را كه بخواهد [و مستحق بداند] مجازات مى كند و هر كسى را كه بخواهد، مورد رحمت خويش قرار مى دهد و برگشت همه شما به سوى او خواهد بود.

و در آيات متعددى از قرآن، خداوند مهربان به بندگان خويش تذكر مى دهد كه از او طلب رحمت و مغفرت كنند.

وَ قُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ. «4»

بگو: پروردگارا! مرا ببخشاى و رحمم كن و تو بهترين رحم كنندگانى.

اگر مفسرين و بعضى از لغويين گفته اند كه صيغه «رحمن» مبالغه در

رحمت است و اين مطلب

__________________________________________________

(1) مائده/ 98. […]

(2) بنى اسرائيل/ 54.

(3) عنكبوت/ 21.

(4) مؤمنون/ 118.

بيان درمسائل قرآن، ص: 568

در مورد كلمه «رحمان» درست است، اعم از اين كه هيئت تركيبى آن در مبالغه استعمال شود يا نه، زيرا كلمه «الرّحمان» در تمام موارد به طور مطلق و بدون قيد استعمال شده است و اين نوع استعمال، حاكى از عموميت، وسعت و كليت مفهوم آن است و دلالت دارد بر اين كه رحمت او به تمام موجودات احاطه دارد، به همين جهت است كه در هيچ مورد ديده نشده است كه گفته شود:

«انّ اللّه بالنّاس او بالمؤمنين لرحمن»: خداوند به مردم يا به مؤمنان رحم كننده است، يعنى هرگز كلمه «رحمان» را در مقام استعمال با ناس يا مؤمنين و يا با هر كلمه و قيد ديگرى محدود و مقيّد نمى كنند، ولى در كلمه «رحيم» اين گونه استعمال شايع است كه مى گويند: «انّ اللّه بالنّاس او بالمؤمنين لرحيم».

و كلمه «رحمان» بمانند لقب است براى خداوند و در غير خدا به كار نمى رود و از اين جا است كه مى بينيم در بعضى از آيات مستقلا و بدون اتّكا به كلمه ديگر در ذات اقدس خداوند به كار رفته است، مانند:

قالُوا ما أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَيْ ءٍ. «1»

گفتند: شما هم به مانند ما بشرى بيش نيستيد، [خداوند] چيزى براى شما نفرستاده است.

إِنْ يُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لا تُغْنِ عَنِّي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً وَ لا يُنْقِذُونِ. «2»

اگر [خداوند] رحمان بخواهد ضررى به من برساند، شفاعت آنان كم ترين سودى به حال من نمى بخشد و نجاتم نمى دهند.

هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ. «3»

اين همان است

كه [خداوند] رحمان وعده داده است و پيامبران او راست گفتند.

ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ. «4»

در آفرينش [خداى] رحمان تفاوتى نخواهى ديد.

باز از دلايلى كه گفتار ما را در مورد لقب بودن «رحمان» نسبت به خدا تأييد مى كند، اين آيه است:

__________________________________________________

(1) يس/ 15.

(2) يس/ 23.

(3) يس/ 52.

(4) ملك/ 3.

بيان درمسائل قرآن، ص: 569

رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما فَاعْبُدْهُ وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا. «1»

اوست پروردگار آسمان ها، زمين و آن چه در ميان آن هاست پس او را پرستش كن و در راه عبادتش شكيبا باشد! آيا مانند و همنامى براى او مى يابى؟! ملاحظه مى كنيد كه خداوند متعال در اين سوره (مريم) به كلمه «رحمان» عنايت بيش ترى نموده و شانزده بار آن را در همان سوره به كار برده است، از اين جا فهميده مى شود كه منظور از اين آيه كه براى خداوند همنامى نمى داند، همان نام رحمان است كه به خدا اختصاص دارد و در غير او استعمال نمى گردد.

«رحيم»: پنجمين كلمه «بسمله» رحيم است اين كلمه صفت مشبهه و يا صيغه مبالغه است و از خصايص و اوصاف اين صيغه و اين شكل كه شكل «فعيل» است، اين است كه غالبا در صفات غريزى و غير قابل انفكاك از ذات به كار مى رود، مانند «عليم، قدير، شريف، وضيع، سخى، بخيل، علىّ، دنىّ» و امثال اين ها، پس فرق اين دو صفت «رحمان و رحيم» به اين است كه رحيم دلالت مى كند به اين كه رحمت از لوازم ذات و صفات هميشگى و غير قابل انفكاك ذات اقدس الهى است ولى رحمان فقط دلالت مى كند بر اين كه خداوند داراى صفت

رحمت است.

كلمه «رحيم» در قرآن مجيد آن جا كه با متعلقش آمده است، هميشه به وسيله «با» متعدى گرديده است، مانند:

إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ. «2»

راستى خداوند نسبت به مردم رءوف و مهربان است.

وَ كانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً. «3»

خداوند نسبت به مؤمنان مهربان است.

گويا اين كلمه در اين موارد كه با متعلقش ذكر شده است از متعدى بودن منسلخ و جدا گرديده و به صورت لازم استعمال شده است زيرا اگر لازم فرض نمى شد به وسيله «با» متعدى نمى شد و لازم فرض كردن اين كلمه، غريزى و ذاتى بودن مفهوم آن را تثبيت مى كند، مانند شريف و وضيع.

__________________________________________________

(1) مريم/ 65.

(2) بقره/ 143.

(3) احزاب/ 43.

بيان درمسائل قرآن، ص: 570

آلوسى در باره اين كلمه چنين نظريه داده كه آن ها صفت مشبهه نيستند، به دليل اين كه هر دو كلمه در جمله «رحمن الدّنيا و الآخرة و رحيمهما» به سوى مفعول اضافه شده اند، در صورتى كه صفت مشبهه از فعل لازم مى آيد نه از فعل متعدى «1» به عبارت ديگر صفت مشبهه هيچ وقت داراى مفعول نيست تا به سوى آن اضافه شود.

اين سخن از آلوسى بسيار شگفت انگيز است زيرا اضافه اين دو كلمه در جمله مذكور از باب اضافه كلمه به سوى مفعولش نيست بلكه از باب اضافه به سوى مكان و يا زمان است و در اضافه به سوى زمان و مكان نيز فرقى در ميان متعدى و لازم نيست.

در بعضى از روايات آمده است كه «رحمان» اسم خاص است و معنايش عام، ولى «رحيم» اسم عام است و معنايش خاص، زيرا كه اختصاص به آخرت و يا مؤمنين دارد. «2» ولى بايد اين روايات

را تأويل نمود يا به كنار گذاشت زيرا ظاهر آن ها با كتاب خدا مخالفت دارد چون كلمه رحيم در قرآن بدون اين كه به مؤمنين و يا به آخرت اختصاص داشته باشد، استعمال شده است كه اينك نمونه هايى از آن ها:

فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ. «3»

هر كس از من پيروى كند، از من است و هر كس از من نافرمانى كند، پس تو بخشنده و مهربانى.

نَبِّئْ عِبادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ. «4»

بندگانم را آگاه كن كه من بخشنده مهربانم! إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ. «5»

خداوند نسبت به مردم رحيم و مهربان است.

رَبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ فِي الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ كانَ بِكُمْ رَحِيماً. «6»

پروردگارتان كسى است كه كشتى را در دريا براى شما به حركت در مى آورد تا از نعمت او

__________________________________________________

(1) تفسير آلوسى، 1/ 59.

(2) تفسير طبرى، 1/ 43 تفسير برهان، 1/ 28.

(3) ابراهيم/ 36.

(4) حجر/ 49. […]

(5) حج/ 65.

(6) بنى اسرائيل/ 66.

بيان درمسائل قرآن، ص: 571

بهره مند شويد. او نسبت به شما مهربان است.

وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقِينَ إِنْ شاءَ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً. «1»

اگر بخواهد منافقان را عذاب مى كند و يا اگر توبه كنند، توبه شان را مى پذيرد كه خداوند بخشايشگر و مهربان است.

مى بينيم در اين آيات و ديگر آياتى كه در اين جا نيامده است، كلمه «رحيم» در معناى عمومى به كار رفته است كه خداوند بر همه كس از مؤمن و منافق و بر هر انسانى در هر دو جهان رحيم و مهربان است.

در بعضى دعاها نيز آمده است: «يا رحمن الدّنيا و الآخرة و رحيمهما» كه در اين دعاها، «رحمان» و «رحيم» هر

دو به يك صورت به كار رفته است و از اين جا معلوم مى شود كه از نظر عموميت و خصوصيت، فرقى بين اين دو كلمه نيست.

شايد منظور از آن روايات كه كلمه «رحيم» را از نظر معنى خاص مى دانند و آن را تنها به عالم آخرت مختص مى كند، اين است كه اگر رحمت خدا تا عالم آخرت امتداد و ادامه نداشته باشد و در اين جهان منقطع گردد، وجود اين گونه رحمت با نبودش مساوى است زيرا رحمتى كه در پشت سر آن عذاب و بدبختى بيايد، چه سودى خواهد داشت و در واقع رحمت نيست و رحمتى كه زائل و منقطع شود، به ناچار در عذاب و بدبختى دائمى مندك و محو خواهد شد، با اين حساب مى توان گفت كه رحمت به معناى واقعى آن، تنها و تنها به حال مؤمنين سود مى بخشد و اختصاص رحمت به مؤمنين به اين معناست نه بدان معنا كه خداوند به غير مؤمنان اصلا رحم نكند.

يك توضيح ادبي … ص: 571

بعضى علماى تفسير معتقدند كه جار و مجرور «بسم اللّه» به «اقول» يا «قل» يا «اقرأ» و يا «اقرأ» متعلق است و گروه ديگر از مفسرين مى گويند كه جار و مجرور «بسم اللّه» به «استعين» و يا «استعن» تعلق و وابستگى دارد، گروه سومى آن را به «أبتدأ» متعلق مى دانند ولى به عقيده ما دو نظريه اولى باطل و نادرست است:

اما نظريه اول بدين جهت باطل است كه مفعول مادّه قرائت و قول بايد جمله اى باشد داراى معناى تام، در اين صورت مجبوريم علاوه بر خود اين كلمات جمله ديگرى نيز تقدير و منظور كنيم

__________________________________________________

(1) احزاب/ 24.

بيان درمسائل قرآن، ص: 572

تا

مقول قول و مفعول قرائت باشد، در صورتى كه اين تقدير يك عمل اضافى و بيجاست.

و بطلان نظريه دوم به اين دليل است كه استعانت و يارى خواستن خود خداوند محال است زيرا او حتى از استعانت كردن از اسماى كريمه اش نيز غنى است و اما استعانت نمودن مردم، آن هم بايد از خود خدا باشد نه از اسماى او چنان كه اين حقيقت در جمله إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ آمده است.

پس بهترين نظريه در اين مورد نظريه سوم است كه جار و مجرور «بسم اللّه» به «ابتدأ» متعلق است.

نكته ديگرى كه در اين جا از تذكر آن ناگزيريم، اين است كه اضافه كلمه «اسم» به سوى «اللّه» از قبيل اضافه بيانيّه نيست تا منظور از كلمه «اللّه» و «الرّحمن الرّحيم» مجرد الفاظ اين كلمات باشد نه مفهوم آن ها زيرا اولا: اين احتمال بعيد بنظر مى رسد و ثانيا: اگر منظور از اسم، مجموع اين سه كلمه باشد، آن ها كه به صورت مجموع نام خدا نيست و اگر يك يك آن ها منظور باشد، در اين صورت نيز لازم بود در ميان آن ها و او عطف باشد تا آن ها را از هم جدا سازد و بدين صورت خوانده شود:

«بسم اللّه و الرّحمن و الرّحيم». اين است كه بايد گفت اضافه «اسم» به سوى «اللّه» اضافه معنوى است و منظور از «اللّه» هم مفهوم آن است نه لفظ آن.

آغاز سوره هاى قرآن با بسم اللّه … ص: 572

چون سوره هاى قرآن براى اين نازل گرديده اند كه بشر را به آخرين سر منزل سعادت و كمال ممكن سوق دهند و از تاريكى هاى شرك و جهالت بيرون آورده و به سوى نور معرفت و توحيد رهنمونشان سازند،

مناسب بود كه هر سوره اى با نام گرامى پروردگار شروع شود زيرا نام وى از ذات مقدسش حكايت مى كند و قرآن هم بدين منظور فرود آمده است كه در مسير كمال انسانى ذات اقدس الهى را براى بشر مطرح و معرفى كند. تنها سوره برائت از اين قاعده مستثنا است زيرا اين سوره به منظور تبرّى و دورى جستن از مشركين كه نشانه خشم خداست، نازل شده و با همان عنوان نيز آغاز گرديده است و به همين جهت نام خدا كه عامل رحمت است، در آغاز اين سوره كه نشانه خشم خداست، مناسبت نداشته، مخصوصا آن جا كه نام خدا با صفت رحمان و رحيم متصف باشد. «1»

__________________________________________________

(1) ابن عباس نقل مى كند كه از امير مؤمنان پرسيدم: چرا در سوره برائت، بسم اللّه نوشته نشده است؟ فرمود:

بيان درمسائل قرآن، ص: 573

خلاصه گفتار اين كه: خداوند متعال كتاب تدوينى خود (قرآن) را با نام خود شروع فرموده است، چنان كه كتاب تكوينى اش را با بزرگ ترين و كامل ترين اسمش كه نور پيامبر گرامى و وجود معنوى وى مى باشد، شروع نموده و آن را پيش از ساير موجودات جهان هستى آفريده است.

توضيح اين معنى، بدين گونه است كه: اسم آن را مى گويند كه به ذات و وجود واقعى چيزى دلالت كند. با در نظر گرفتن اين معنا، اسماء و نام هاى خداوند بر دو گونه است: تكوينى و جعلى.

الفاظى را اسماى جعلى خداوند مى گويند كه از حروفى چند ساخته شده اند تا به ذات اقدس و يا به يكى از صفات جمال و جلال او دلالت كنند.

و اما اسماى تكوينى همان موجودات و آفريده هايى هستند كه با وجود

و هستى خويش به وجود خالق شان و به توحيد و عظمت او دلالت مى كنند و شهادت مى دهند، چنان كه در قرآن مجيد آمده است:

أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ. «1»

يا آن ها از هيچ آفريده شده اند يا خود خالق خويشند؟! لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا. «2»

اگر در زمين و آسمان جز اللّه، خدايان ديگرى بود، فساد در آن ها ايجاد مى شد.

از اين آيات چنين بر مى آيد كه در هر موجود و پديده اى، يك نوع دلالت بر وجود خداوند و بر توحيد و عظمت وى وجود دارد، بدين جهت است كه مى توان آن ها را كلمات و يا اسماى خداوند ناميد، ولى اسماى تكوينى نه اسماى لفظى و جعلى.

ولى بايد توجه داشت، همان طور كه اسماى لفظى خداوند از نظر دلالت به ذات اقدس او، مختلف و متفاوتند كه بعضى از آن ها به اصل ذات پروردگار و تمام كمالات وى دلالت مى كند و بعضى ديگر تنها به يك جهت خاصى از كمالات او دلالت دارند و هر نامى به اندازه گنجايش و وسعت مفهومى خود از عظمت و كمالات او بازگو مى كند. اسماى تكوينى او نيز گرچه در اصل دلالت به وجود خداوند، توحيد، علم، قدرت و ساير صفات كمالى او مشتركند ولى در شدت و

__________________________________________________

بسم اللّه نشانه امن و رحمت است و اين سوره به منظور برداشتن امن از مشركين نازل شده است. مستدرك، 2/ 330.

(1) طور/ 35.

(2) بقره/ 22.

بيان درمسائل قرآن، ص: 574

وسعت دلالت بر عظمت و كمالات خداوندى با هم متفاوتند كه كامل ترين و پرمعنى ترين آن ها وجود پيامبر و ائمه هدى (ع) مى باشند كه آفرينش جهان هستى و كتاب تكوينى با

خلقت و آفرينش نور آن ها شروع گرديده است.

منشأ اين اختلاف و تفاوت اين است كه موجود، هر چه كامل تر و شايسته تر و سعه وجودى آن وسيع تر باشد دلالت آن بر وجود و عظمت خداوند، قوى تر خواهد گرديد و از اين جاست كه اطلاق (اسماى حسنى) بر ائمه طاهرين (ع) به طورى كه در پاره اى از روايات وارد گرديده است، بسيار صحيح و پر معنى است. «1»

پس خداى بزرگ، كامل ترين كتاب تدوينى خود (قرآن) را با گرامى ترين الفاظ و نزديك ترين آن ها به اسم اعظمش كه از سياهى چشم به سفيدش نزديك تر است، شروع كرده است. «2»

همان طور كه كتاب تكوينى خود را با بزرگ ترين نشانه عظمت و قدرت خويش و با بزرگ ترين اسماء و موجودات جهان هستى كه نور محمدى مى باشد، آغاز فرموده است «3» و خواسته است كه با اين عمل پر معنا و آموزنده، به انسان ها ياد بدهد كه هم گفتار خود را با نام خدا آغاز كنند و هم اعمالشان را، همان طور كه خود وى، كتاب تدوينى و گفتار خويش را با بزرگ ترين نام هاى لفظى و كتاب تكوينى خود را با عظيم ترين نام هاى تكوينى اش شروع كرده است.

از رسول اكرم (ص) نقل شده است كه فرمود: هر گفتار يا امر مهمى كه با نام خدا شروع نشود، «ابتر» و بى نتيجه و يا «اقطع» و ناقص خواهد بود. «4»

امير مؤمنان (ع) نيز از رسول اكرم (ص) چنين نقل مى كند: هر عمل مهم كه بدون نام خدا شروع گردد، ناقص و بى نتيجه خواهد بود. «5»

اين بود، خلاصه تفسير آيه «بسمله» و در اين مورد نكات جالب ديگرى هم كه به تمام آيه مربوط مى باشد، وجود

دارد كه به يارى خدا در فصل آينده مورد بحث قرار خواهد گرفت.

__________________________________________________

(1) كافى، باب نوادر از باب هاى توحيد، 70 وافى، 1/ 106 تفسير برهان، 1/ 377.

(2) وافى، 5/ 99 تهذيب، 1/ 218 مستدرك حاكم، 1/ 552 كنز العمال، 3/ 190 عثمان نيز اين روايت را با مختصر تفاوتى در الفاظ از رسول خدا (ص) نقل نموده است.

(3) توضيحات كتاب تكوينى را در بخش تعليقات در تعليقه (13) بخوانيد!

(4) مسند احمد، 2/ 359.

(5) بحار 16، باب 58 و 19/ 60.

بيان درمسائل قرآن، ص: 575

نكاتى در پيرامون آيه بسمله … ص: 575

قرآن كتاب رحمت است … ص: 575

خداوند بزرگ و مهربان در آغاز سخن و گفتارش خود را به رحمت و رحمانيت ستوده و از ميان تمام صفات كمالش تنها اين صفت را براى آغاز سخنش انتخاب نموده است، زيرا همان صفت رحمت خداوند است كه موجب گرديده تا پيامبران را به سوى بشر بفرستد و قرآن را به آن ها نازل كند، پس بسيار بجا و سزاوار است كه قرآن با رحمانيت خداوند شروع شود و اين كتاب با صفت رحمت آغاز گردد.

آرى، قرآن كتاب رحمت و آورنده آن، پيامبر رحمت است، چنان كه خداوند در آيات فراوانى به اين حقيقت تصريح نموده و قرآن و پيامبر را با صفت رحمت توصيف فرموده است:

هذا بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ. «1»

اين [قرآن] وسيله بينايى از طرف پروردگارتان و مايه هدايت و رحمت است براى جمعيتى كه ايمان مى آورند.

وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ. «2»

و درمانى است براى دردهايى كه در سينه ها است [درمان بيمارى هاى روحى شما] و هدايت و رحمت است براى مؤمنان.

__________________________________________________

(1) اعراف/ 203.

(2) يونس/ 57. […]

بيان درمسائل قرآن،

ص: 576

وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِينَ. «1»

و ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز و مايه هدايت و رحمت و بشارت براى مسلمانان باشد.

وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ. «2»

و از قرآن، آن چه شفا و رحمت است براى مؤمنان نازل مى كنيم و ستمگران را جز خسران و زيان نمى افزايد.

وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ. «3»

ما تو را [اى پيامبر!] جز براى رحمت جهانيان نفرستاديم.

وَ إِنَّهُ لَهُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ. «4»

و اين قرآن براستى مايه هدايت و رحمت است براى مؤمنان.

ذكر رحيم بعد از رحمان نكته اى دارد … ص: 576

در صفحات پيش گفتيم كه هيئت «فعيل» از هر ريشه و كلمه اى آمده باشد، دلالت دارد كه مفهوم اصلى و مصدرى آن از حالات غريزى غرايز و يا صفات دائمى و غير قابل انفكاك ذات است، مانند: شريف و بخيل كه دلالت دارند بر اين كه شرافت و بخالت از صفات دائمى و لوازم ذات مرد شريف و بخيلند.

با اين بيان علت تأخير كلمه «رحيم»- كه بر شكل «فعيل» ساخته شده است- از كلمه رحمان، روشن و معلوم مى شود زيرا هيئت «رحمان» گرچه بر وسعت و عموميت رحمت دلالت دارد، ولى دلالت نمى كند كه اين صفت از لوازم ذات است اين است كه پس از ذكر رحمان، رحيم آورده شده است تا بدين معنى نيز دلالت و اشارت شده باشد و هر دو هدف در اين آيه كوتاه تأمين گردد كه خداوند، هم رحمان است، يعنى رحمت او به همه چيز وسعت و احاطه دارد و هم رحيم است يعنى رحمت او از صفات دائمى و

لوازم ذاتش مى باشد و از ذات او منفك نمى گردد چون بعضى از

__________________________________________________

(1) نحل/ 89.

(2) بنى اسرائيل/ 82.

(3) انبياء/ 107.

(4) نمل/ 77.

بيان درمسائل قرآن، ص: 577

مفسرين به اين نكته علمى و ادبى- كه كلمه رحمان به وسعت رحمت و كلمه رحيم به لازمه ذات الهى بودن آن دلالت دارد- توجه نكرده اند، به ناچار در تفاوت رحمان و رحيم راه ديگرى پيموده و چنين تصور نموده اند كه كلمه رحمان از نظر معنى وسيع تر از كلمه «رحيم» است و اين گفتار را بدين گونه توجيه و تعليل كرده اند كه: زيادت مبانى و حروف به زيادت معنى و وسعت آن دلالت دارد، ولى اين دليل بسيار مضحك و خنده آور است، زيرا دلالت كلمات، تابع چگونگى وضع و نحوه ساختار آن هاست و هيچ ارتباطى به كثرت و قلت حروف ندارد و چه بسا الفاظى وجود دارد كه حروف آن ها كم ولى معناى آن ها زياد است و بالعكس، الفاظ و كلماتى وجود دارد كه از نظر حروف، زياد ولى از نظر مفهوم و معنا، بسيار تنگ و محدود است.

مثلا كلمه «حذر» بر وزن «فعل» با كسر عين دلالت بر مبالغه در زيادت دارد كه به معناى خيلى ترسو است ولى در كلمه «حاذر» اين مبالغه و زيادت وجود ندارد، در صورتى كه يك حرف بيش تر از كلمه «حذر» را داراست و چه بسا الفاظى كه «مجرد» و «مزيد فيه» آن ها هر دو به يك معنى است، مانند «ضرّ و «اضرّ» كه هر دو به معناى ضرر كرد مى باشند.

همه آن چه در باره كلمه «رحيم» بعد از كلمه «رحمان» گفتيم، در صورتى است كه «رحمان» در معناى اشتقاقى و لغوى خود استعمال

گردد و اما اگر در معناى اسمى و به صورت لقب خاص ذات مقدس استعمال شود، چنان كه قبلا اين مطلب را ثابت نموديم، در اين صورت مسير بحث و گفتار عوض مى شود و بايد گفت: علت تعقيب رحمان با كلمه رحيم اضافه بر آن چه گفته شد، اين است كه معلوم شود، علت نقل رحمان از معناى لغوى اش و لقب خاص پروردگار قرار دادن آن، همان وسعت رحمت و غايت مهربانى او است.

آيا «بسم اللّه» از قرآن است؟ … ص: 577

در ميان شيعه اماميه اين مطلب مورد اتفاق است كه «بسم اللّه» در هر سوره اى كه با آن شروع گرديده است، جزو همان سوره و يكى از آيات آن است و بسم اللّه با هر يك از سوره هاى قرآن نازل شده است.

ابن عباس و ابن مبارك و اهل مكه مانند ابن كثير و كوفى ها، مانند عاصم و كسائى و ديگران به استثناى حمزه همه در اين عقيده بوده اند. بيش تر اصحاب شافعى نيز همين عقيده را داشته اند. «1» و

__________________________________________________

(1) تفسير آلوسى، 1/ 39.

بيان درمسائل قرآن، ص: 578

قاريان مكه و كوفه نيز، جزء بودن بسم اللّه را قطعى و مسلّم دانسته اند. «1»

اين نظريه از عبد اللّه بن عمرو بن زبير و ابو هريره و عطا و طاوس و سعيد بن جبير و مكحول و زهرى و احمد بن حنبل بنا به نقلى و اسحاق بن راهويه و ابو عبيد قاسم بن سلام هم نقل گرديده است. «2» و بيهقى اين نظريه را از ثورى و محمد بن كعب نيز آورده است. «3»

باز همين نظريه را فخر رازى در تفسير خود اختيار نموده و به قاريان مكه و كوفه و به اكثريت فقهاى حجاز

و به ابن مبارك و ثورى نسبت داده است. جلال الدين سيوطى هم اين نظريه را اختيار نموده و اضافه مى كند كه روايات در اين مورد به تواتر معنوى رسيده است. «4»

ولى حمزه و بعضى از علماى شافعيه گفته اند كه «بسم اللّه» فقط در سوره حمد جزو آن است و در ساير سوره ها جزئيت ندارد.

اين نظريه به احمد بن حنبل نيز نسبت داده شده، چنان كه بعضى ناقلين، نظريه اول را به وى نسبت داده اند. «5»

در اين مورد نظريه سومى هم وجود دارد كه گروهى از علما مانند مالك و ابو عمر و يعقوب معتقدند كه «بسم اللّه» يك آيه مستقلى است و جزء هيچ يك از سوره هاى قرآن حتى جزء سوره حمد هم نيست و اين آيه براى تيمّن و تبرّك در موقع آغاز نمودن سوره هاى قرآن و اين كه در ميان سوره ها فاصله باشد و آن چه را از همديگر جدا سازد، خوانده مى شود و به طور مستقل، بدون اين كه به يك سوره خاصى وابستگى داشته باشد، نازل گرديده است.

اين نظريه در ميان حنفى ها بسيار شهرت دارد، ولى اكثر آنان با داشتن اين نظريه، تلاوت آن را در نماز قبل از سوره حمد واجب مى دانند، چنان كه «زاهدى» از مجتبى نقل مى كند كه مى گفت: بنا به نقل صحيح ابو حنيفه خواندن «بسم اللّه» را در تمام ركعات نماز واجب مى دانسته است. «6»

به عقيده مالك، خواندن «بسم اللّه» در نماز فى حد نفسه كراهت دارد ولى به منظور حفظ اتحاد و عدم مخالفت با افكار و آراى مسلمين كه اكثر علما خواندن آن را در نماز واجب مى دانند،

__________________________________________________

(1) تفسير شوكانى، 1/ 7.

(2) تفسير

ابن كثير، 1/ 16.

(3) تفسير خازن، 1/ 13.

(4) اتقان، 1/ 136- 135 نوع 22- 27.

(5) همان.

(6) تفسير آلوسى، 1/ 39.

بيان درمسائل قرآن، ص: 579

خواندن آن را خوب و مستحسن دانسته است. «1»

نظريه صحيح و دلايل آن … ص: 579
اشاره

البته در اين مسئله اقوال و نظريه هاى شاذّ و غير معروف ديگرى نيز وجود دارد كه نقل آن ها چندان فايده اى ندارد و نظريه صحيح در ميان اقوال و آراى سه گانه همان جزء بودن «بسم اللّه» است در تمام سوره هاى قرآن، يعنى «بسم اللّه» جزو تمام سوره ها و يكى از آيات آن هاست جز سوره «توبه» كه بدون «بسم اللّه» نازل گرديده است.

ما براى اثبات اين نظريه كه در ميان دانشمندان شيعه مورد اتفاق است، دلايل فراوانى داريم كه بخشى از آن ها را در اين جا مى آوريم:

1- روايات اهل بيت … ص: 579

روايات معتبر فراوانى از اهل بيت پيامبر (ص) به دست ما رسيده است كه از همه آن ها جزء بودن «بسم اللّه» نسبت به سوره هاى قرآن استفاده مى شود «2» و همين روايت ها در اثبات اين نظريه كافى است و ما را از ديگر دلايل بى نياز مى سازد زيرا رسول اكرم (ص) آنان را قرين و همدوش قرآن معرفى نموده است كه بايد در تمام مسائل و مشكلات دينى به آنان مراجعه نمود و در حل غوامض از آنان الهام و مدد گرفت. «3» اينك قسمتى از آن روايات:

1- معاوية بن عمار مى گويد: به امام صادق (ع) عرضه داشتم: در نماز كه سوره حمد را تلاوت مى كنم «بسم اللّه» را نيز بخوانم؟ امام فرمود: بلى. مجددا پرسيدم: بعد از سوره حمد، سوره ديگرى در نماز مى خوانم «بسم اللّه» را با آن سوره هم بايد بخوانم؟ امام فرمود: آرى. «4»

2- يحيى بن عمران همدانى مى گويد: به امام باقر (ع) نوشتم: فدايت شوم چه مى فرماييد در باره كسى كه در نماز خود سوره حمد را با «بسم اللّه» مى خواند ولى به سوره

ديگر رسيد، «بسم اللّه» را

__________________________________________________

(1) الفقه على المذاهب الاربعة، 1/ 257.

(2) براى اطلاع از اين سلسله روايات به كتاب فروع كافى، باب قرائت قرآن، ص 86 استبصار، 1/ 311 تهذيب، 1/ 153- 218 و وسائل الشيعة، 1/ 352 مراجعه فرماييد.

(3) قسمتى از مصادر اين حديث در بخش هاى پيشين همين كتاب آمده است. […]

(4) كافى، 3/ 312، چاپ دار الكتب الاسلامية.

بيان درمسائل قرآن، ص: 580

ترك مى كند؟ اين جمله را نيز در نامه خود اضافه نمودم كه عباسى در اين مورد مى گويد: اشكالى ندارد. نظريه شما در اين باره چيست؟ امام به خط خود نوشت: «يعيدها» يعنى بايد نماز را اعاده كند اين جمله را على رغم نظريه عباسى مخصوصا دوبار نوشته بود. «1»

3- در صحيحه ابن اذينه است كه: چون پيامبر از تكبير و آداب شروع نماز فارغ گرديد، خداوند بر وى وحى نمود كه مرا با نامم ياد كن! اين بود كه «بسم اللّه» در اول سوره قرار گرفت. سپس خدا وحى نمود كه بر من حمد كن! چون «الحمد للّه رب العالمين» را بر زبان راند، در دل خود گفت:

شكرا. در اين جا باز خداوند بر وى وحى نمود كه حمد مرا قطع كردى، پس دوباره مرا با نام خودم ياد كن! اين است كه در سوره حمد «الرّحمن الرّحيم» دوبار خوانده مى شود و چون به «و لا الضّالّين» رسيد، پيامبر به عنوان شكر گزارى گفت: «الحمد للّه ربّ العالمين» اين جا هم خدا وحى كرد نام مرا كه ياد مى كردى، بريدى. باز دوباره نام مرا ياد كن! رسول خدا (ص) در اين جا طبق همين فرمان باز «بسم اللّه» را گفت، اين

بود كه در اول سوره اى كه بعد از حمد در نماز خوانده مى شود، آيه «بسم اللّه» قرار گرفت، سپس خداوند فرمود: يا محمد! بخوان آن چه را كه اوصاف پروردگارت را بيان مى كند! بگو:

قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ. اللَّهُ الصَّمَدُ. لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ. وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ. «2»

2- روايات اهل سنت … ص: 580
اشاره

روايات زيادى نيز به طريق اهل سنت نقل گرديده كه به جزء بودن «بسم اللّه» در تمام سوره هاى قرآن دلالت دارند. اينك بخشى از آن روايات را در اين جا مى آوريم:

1- انس مى گويد: رسول خدا (ص) در ميان ما نشسته بود كه يك بى حالى شبيه خواب خفيف بر وى مستولى شد، سپس سرش را تبسّم كنان بلند كرد، عرضه داشتيم: يا رسول اللّه! سبب خنده شما چيست؟ فرمود: همين الآن سوره اى بر من نازل گرديد، آن گاه خواند: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ … «3»

2- دارقطنى با سند صحيح از امير مؤمنان (ع) چنين آورده كه از آن حضرت در باره «سبع

__________________________________________________

(1) كافى، 4/ 312، چاپ دار الكتب الاسلامية.

(2) اخلاص/ 1- 4.

(3) صحيح مسلم، 2/ 12 سنن نسائى 1/ 143 سنن ابى داود 1/ 125.

بيان درمسائل قرآن، ص: 581

مثانى» سؤال شد، فرمود: «سبع مثانى» سوره حمد است. گفته شد كه اين سوره شش آيه بيش تر نيست! فرمود: «بسم اللّه» هم يك آيه از آن است. «1»

3- باز دار قطنى با سند صحيح از ابو هريره نقل نموده است كه رسول خدا (ص) فرمود: هر وقت سوره حمد را خوانديد، «بسم اللّه» را هم بخوانيد زيرا اين سوره اصل قرآن و امّ الكتاب و سبع مثانى است و «بسم اللّه» هم يكى

از آيات آن است. «2»

4- ابن خزيمه و بيهقى با سند صحيح از ابن عباس آورده اند كه: سبع مثانى سوره حمد است.

گفته شد: آيه هفتمين اش كدام است؟ پاسخ داد: «بسم اللّه». «3»

5- باز ابن خزيمه و بيهقى در المعرفة با سند صحيح از طريق سعيد بن جبير از ابن عباس نقل نموده است كه شيطان، بزرگ ترين آيه قرآن را از ميان مردم دزديد و آن آيه «بسم اللّه» است. «4»

6- سعيد بن جبير از ابن عباس نقل نموده است كه مسلمانان تمام شدن سوره اى را نمى دانستند تا آن كه «بسم اللّه» نازل مى شد، بدين صورت مى دانستند كه سوره تمام شده است. «5»

7- باز سعيد بن جبير از ابن عباس نقل نموده است كه چون جبرئيل بر پيغمبر (ص) نازل مى گرديد و «بسم اللّه» را مى خواند، رسول خدا (ص)، متوجه مى شد كه از همين جا سوره تازه ى شروع مى شود. «6»

8- ابن جريح مى گويد: پدرم نقل نمود كه سعيد بن جبير به من گفت: منظور از كلمه «سبع مثانى» در آيه وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي، «سوره حمد» است كه «امّ القرآن» نيز ناميده مى شود.

ابن جريح گويد: پدرم اضافه نمود كه سعيد بن جبير «بسم اللّه» را براى من به عنوان آيه هفتم قرائت نمود، آن گاه گفت: همان طور كه من «بسم اللّه» را براى تو به صورت آيه هفتم مى خوانم، ابن عباس نيز آن را براى من به همين صورت خواند و گفت: خداوند اين سوره را براى شما مسلمانان فرستاده است و پيش از شما مثل آن را بر هيچ امتى نفرستاده بود. «7»

__________________________________________________

(1) اتقان، 1/ 136 نوع 22- 27 اين دو حديث

را بيهقى نيز در سنن خود 2/ 45 آورده است.

(2) همان، به اضافه مستدرك حاكم، 1/ 551.

(3) همان.

(4) همان، به اضافه سنن بيهقى، 2/ 50.

(5) مستدرك حاكم، 1/ 232. حاكم در باره اين حديث گفته است كه بنا به شرط شيخين صحيح است.

(6) همان، 1/ 231.

(7) همان، به اضافه فضائل القرآن، 550.

بيان درمسائل قرآن، ص: 582

روايات معارض … ص: 582

در برابر اين همه روايات كه به جزء بودن «بسم اللّه» دلالت مى كنند، فقط دو روايت هست كه از آن ها چنين بر مى آيد كه «بسم اللّه» جزء سوره هاى قرآن نيست:

1- قتاده از انس بن مالك نقل مى كند كه: من با رسول خدا (ص) و با ابو بكر، عمر و عثمان نماز خواندم و از هيچ يك از آنان نشنيدم كه «بسم اللّه» را در نماز قرائت كنند. «1»

2- يزيد بن عبد اللّه بن مغفل مى گويد: من «بسم اللّه» را خواندم، چون پدرم شنيد، گفت: فرزندم! از خواندن «بسم اللّه» خوددارى كن! آن گاه پدرم چنين توضيح داد كه: من در ميان تمام اصحاب رسول خدا (ص)، بدعتى بدتر از خواندن «بسم اللّه» نديدم و من با رسول خدا (ص)، ابو بكر، عمر و عثمان نماز خواندم و از هيچ يك از آنان نشنيدم كه «بسم اللّه» را بخوانند. تو نيز قرائت نماز را با «الحمد للّه ربّ العالمين» شروع كن بدون اين كه در اول آن «بسم اللّه» بگويى! «2» اما پاسخ روايت اول: گذشته از اين كه اين روايت با روايات زيادى كه از اهل بيت پيامبر (ص) نقل شده است، مخالفت دارد از جهات ديگر نيز مخدوش است زيرا:

1- اين روايت با روايات فراوانى كه

به حد تواتر معنوى از طريق اهل سنت نقل شده، معارض است، مخصوصا اين كه قسمتى از آن روايت ها از نظر سند صحيح مى باشد و ابن عباس و ابو هريره و ام سلمه شهادت مى دهند بر اين كه رسول اكرم (ص) در نماز «بسم اللّه» را مى خواند و آن را آيه اى از سوره حمد محسوب مى داشت.

ابن عمر مى گفت: «اگر بنا بود، بسم اللّه خوانده نشود، چرا در مصحف نوشته شده است؟» على (ع) نيز مى فرمود: «هر كس بسم اللّه را ترك كند، از سوره قرآن كم كرده است» و باز مى فرمود:

«بسم اللّه متمم و مكمل سبع مثانى (سوره حمد) است.» «3»

با اين وصف ما چگونه مى توانيم اين همه روايات، گفتار و شهادت بزرگان حديث و ياران پيامبر را ناديده بگيريم و تنها اين يك روايت را تصديق كنيم كه «بسم اللّه» را جزء سوره هاى قرآن نمى داند.

__________________________________________________

(1) مسند احمد، 3/ 177 و 273- 278 صحيح مسلم، 2/ 13 سنن نسائى، 1/ 144 از عبد اللّه بن مغفل نيز روايتى شبيه آن نقل گرديده است.

(2) مسند احمد، 4/ 85 و اين حديث را ترمذى نيز با اختلاف مختصر نقل نموده است 2/ 43.

(3) براى توضيح بيش تر، به بخش تعليقات شماره (14) مراجعه فرماييد! […]

بيان درمسائل قرآن، ص: 583

2- اين روايت با آن چه در ميان مسلمانان عملا شهرت و معروفيت دارد، مخالف است و آن اين كه مسلمانان «بسم اللّه» را در نماز مى خوانده اند حتى معاويه در دوران خلافتش يك بار «بسم اللّه» را ترك كرد، مسلمانان بر وى اعتراض نمودند و گفتند كه: آيا بسم اللّه را دزديدى يا فراموش كردى؟ «1» با اين حال

چگونه مى توان باور نمود كه رسول خدا (ص) و خلفا «بسم اللّه» را نمى خواندند.

3- اين روايت با روايت مشهور ديگرى كه از خود انس نقل شده، «2» تعارض دارد.

با اين دلايل بايد به صراحت و جرأت گفت كه اين روايت بدون شك از موضوعات و جعليات است و دروغى بيش نمى تواند باشد.

و اما پاسخ روايت دوم: از آن چه در باره روايت اول گفتيم، ضعف و سستى اين روايت نيز به خودى خود روشن مى شود و نيازى به تكرار آن نيست، به اضافه اين كه اين روايت مطلبى را متضمن است كه با آن چه به ضرورت و روشنى از اسلام مى دانيم مخالفت دارد و آن اين كه ترديدى در اين نيست كه خواندن «بسم اللّه» در اول سوره حمد و ديگر سوره هاى قرآن گرچه به عنوان تيمّن و تبرّك هم باشد، مستحسن و مستحب است. با اين حال يزيد بن مغفل چگونه از خواندن «بسم اللّه» در اول سوره هاى قرآن نهى مى كند و آن را بدعت بزرگى در ميان مسلمانان مى داند كه بدعتى در اسلام مانند آن وجود نداشته باشد؟ مگر شروع كردن عملى با نام خدا مى تواند تا اين حد زشت و در اسلام بدعت باشد؟!

3- سيره مسلمانان … ص: 583

سيره و روش هميشگى مسلمانان از اول اسلام تا به امروز بر اين جارى است كه در آغاز تمام سوره هاى قرآن به استثناى سوره برائت، «بسم اللّه» را قرائت مى كنند و به طور تواتر ثابت گرديده است كه خود رسول خدا (ص) نيز بسم اللّه را در آغاز سوره ها قرائت مى فرمود و اگر بسم اللّه جزء سوره هاى قرآن نبود، بر پيامبر (ص) خدا لازم بود آن را

به صراحت بيان فرمايد زيرا نحوه قرائت و تلاوت وى با توجه به اين كه او در مقام بيان و تعليم بود، بصراحت مى رساند كه همه آن چه را كه مى خوانده، قرآن بوده است و اگر قسمتى از آن چه رسول خدا (ص) تلاوت مى نمود، جزء قرآن

__________________________________________________

(1) به بخش تعليقات، به تعليقه شماره (15) مراجعه فرماييد!

(2) به بخش تعليقات، به تعليقه شماره (16) مراجعه فرماييد!

بيان درمسائل قرآن، ص: 584

نبود حتما تذكر مى داد و آن را ياد آور مى شد زيرا در غير اين صورت، عمل رسول خدا (ص) باعث تحريف قرآن و موجب گمراهى، نادانى و انحراف مردم مى گرديد و اين عمل از رسول خدا (ص) مخصوصا در موضوعى كه با مسئله وحى ارتباط دارد، استبعاد آن بيش تر و شديدتر است و ساحت قدس رسول اكرم (ص) از اين گونه نسبت ها و تهمت ها پاك و مبراست.

بنابراين، اگر «بسم اللّه» كه رسول خدا (ص) در آغاز سوره هاى قرآن مى خواند از قرآن نبود، آن را ياد آورى مى نمود و گفتار وى هم حتما به طور متواتر و با نقل هاى پياپى و قطعى به ما مى رسيد، در صورتى كه اين مطلب حتى به صورت خبر واحد هم براى ما نقل نشده و به دست ما نرسيده است

4- وجود «بسم اللّه» در تمام مصاحف … ص: 584

از مطالبى كه هيچ شكى بدان راه ندارد، اين است كه قرآن هايى كه قبل از جمع آورى عثمان و بعد از وى در دست صحابه و تابعين بوده، همه داراى «بسم اللّه» بوده اند و اين آيه در اول تمام سوره ها به جز سوره برائت ضبط شده بود. اگر «بسم اللّه» جزو سوره هاى قرآن نبود، صحابه پيامبر (ص) آن را در قرآن هاى خود

ضبط نمى كردند زيرا صحابه از درج و ضبط آن چه كه جزء قرآن نيست، در قرآن، شديدا ابا و امتناع داشتند تا آن جا كه عده اى از مسلمانان حتى از اعراب و نقطه گذارى قرآن هم جلوگيرى مى نمودند.

با اين حساب، وجود «بسم اللّه» در مصاحف و قرآن هاى اصحاب پيامبر و تابعين آنان، شاهد و گواه حق است بر اين كه در نظر آنان «بسم اللّه» هم مانند ساير آياتى كه در قرآن مجيد تكرار شده است، جزء قرآن مى باشد.

از اين گفتار روشن مى شود كه ضبط «بسم اللّه» در قرآن براى جزئيت آن است نه تنها براى فاصله بودن در ميان سوره ها.

دليل ديگر بر بطلان اين نظريه كه مى گويند: «بسم اللّه» تنها براى فاصله بودن در ميان سوره هاست، ضبط «بسم اللّه» در سوره حمد و عدم ضبط آن در سوره برائت است زيرا اگر هدف تنها علامت گذارى و ايجاد فاصله در ميان سوره ها بود جريان بر عكس مى شد، «بسم اللّه» در اول سوره برائت ضبط مى شد نه در اول سوره حمد كه قبل از آن سوره اى نيست تا «بسم اللّه» نقش فاصله بودن را ايفا كند. اين خود دليل مسلّم ديگرى است بر اين كه «بسم اللّه» آيه مستقلى از آيات سوره حمد است و در اين سوره به صورت جزئيت نازل گرديده و در سوره برائت نازل نشده است. بيان درمسائل قرآن، ص: 585

دلايل مخالفين … ص: 585

كسانى كه «بسم اللّه» را جزو سوره هاى قرآن نمى دانند، با دلايل چندى به گفتارشان استدلال مى كنند كه اينك ذيلا بررسى مى شود:

1- مى گويند: طريق ثابت شدن قرآن منحصر است به تواتر، بنابراين، هرچه كه ثابت شدن آن محل اختلاف و

مورد نزاع است، نمى تواند جزو قرآن باشد و چون جزء بودن «بسمله» هم مورد نزاع و اختلاف است لذا نمى توان آن را جزء قرآن به حساب آورد.

پاسخ: … ص: 585

در جوابشان مى گوييم:

اولا: جزء بودن «بسم اللّه» نسبت به قرآن از ناحيه اهل بيت (ع) با تواتر و قاطعيت ثابت گرديده است، حجيت و مدركيت گفتار آنان، چنان كه قبلا گفتيم از نظر رسول خدا (ص) مسلّم و قطعى است. بنابراين، هر چه از اهل بيت (ع) با تواتر به ما برسد، مانند اين است كه از خود رسول خدا (ص) با تواتر رسيده است و كوچك ترين فرقى از اين لحاظ در ميان شان نيست.

ثانيا: پس از آن كه عده زيادى از صحابه به جزء بودن «بسم اللّه» از سوره هاى قرآن شهادت مى دهند و روايات فراوانى نيز به طور تواتر معنوى به اين معنى دلالت مى كنند، نظريه عده قليلى در باره عدم جزئيت كه در اثر يك پندار واهى و باطل به وجود آمده است، نمى تواند كوچك ترين ضرر و لطمه اى به تواتر وارد كند.

ثالثا: به طور تواتر نقل شده است كه رسول خدا (ص) هر وقت يكى از سوره هاى قرآن را تلاوت مى فرمود: «بسم اللّه» را نيز مى خواند و با اين كه او در مقام بيان و تعليم بوده هيچگاه نگفته است: اين «بسم اللّه» را كه مى خوانم جزء سوره نيست و اين مطلب به تنهايى مى تواند، دليل قطعى و مسلّمى باشد بر اين كه «بسم اللّه» از قرآن است.

آرى، تنها چيزى كه در اين جا مى توان گفت اين است كه عمل رسول خدا (ص) مى تواند، قرآن بودن «بسم اللّه» را ثابت كند نه جزء بودنش را، در

اثبات جزئيت هم علاوه بر روايات زيادى كه به طريق شيعه و سنى در اين مورد آمده است، مى توان به رواياتى كه قبلا در اين جا آورديم، استناد نمود و با همان روايات جزء بودن «بسم اللّه» را در سوره هاى قرآن اثبات كرد.

زيرا در اثبات قرآن بودن جمله اى، تواتر و نقل هاى پياپى و يقين آور لازم است ولى جزو سوره اى از سوره هاى قرآن بودن، با خبر واحد هم ثابت مى شود و دليلى بر لزوم تواتر در اين مورد وجود ندارد. بيان درمسائل قرآن، ص: 586

2- مى گويند: مسلم از ابو هريره چنين آورده است كه رسول خدا (ص) مى گفت: خداوند فرمود: من نماز را در ميان خود و بنده ام، دو قسمت نموده ام و براى بنده ام هر چه بخواهد، خواهم داد، پس چون بنده نمازگزار مى گويد: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ خداوند مى فرمايد: بنده ام از من سپاسگزارى نمود و چون مى گويد: الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ خدا مى فرمايد: بنده ام ثنايم گفت و چون گويد: مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ خدا مى فرمايد: بنده ام ستايشم نمود و چون مى گويد: إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ خدا مى فرمايد: اين در ميان من و بنده ام باشد و براى وى آن چه را كه بخواهد، مى دهم و چون مى گويد: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ خدا مى فرمايد: هدايت من براى بنده ام خواهد رسيد و آن چه كه او بخواهد. «1»

نحوه استدلال با اين حديث اين است كه ظاهر آن دلالت مى كند بر اين كه سوره حمد از دو قسمت تشكيل يافته است: قسمت اول تا «اياك نعبد» كه نصف آيه چهارم است براى خداست و قسمت دوم آن كه از نصف همان آيه تا پايان سوره مى باشد براى نمازگزار است. اين دو

قسمت، هم از نظر تعداد آيات با هم مساويند و هم روايت «تنصيف» كه نصف سوره حمد براى خدا و نصف آن براى نمازگزار است، تصحيح و تأييد مى شود، ولى اگر «بسم اللّه» را جزء سوره حمد بدانيم، در اين صورت معناى حديث صحيح نخواهد بود زيرا به طورى كه قبلا اشاره نموديم، سوره حمد در اين صورت جمعا داراى هفت آيه است و اگر «بسم اللّه» جزء حمد باشد، بايد از صراط الذين تا آخر آن يك آيه حساب شود و در نتيجه قسمت اول سوره، چهار آيه و قسمت دوم آن، دو آيه و نصف خواهد بود و موضوع تقسيم بندى سوره به دو قسمت مساوى- كه در حديث مذكور آمده است- صحيح نخواهد بود.

پاسخ: … ص: 586

پاسخ ما به اين روايت اين است كه:

اولا: اين روايت از علا نقل گرديده و دانشمندان علم رجال در توثيق و تضعيف وى با اختلاف سخن گفته اند، لذا نمى توان به اين روايت اطمينان و اعتماد نمود.

ثانيا: اگر دلالت اين روايت صحيح باشد، با روايات صحيح ديگرى كه دلالت مى كنند بر اين كه سوره حمد با «بسم اللّه» هفت آيه است نه بدون آن، معارض و مخالف است و ما قسمتى از اين

__________________________________________________

(1) صحيح مسلم، 2/ 6 سنن ابى داود، 1/ 30 سنن نسائى، 1/ 144.

بيان درمسائل قرآن، ص: 587

روايات را قبلا آورديم.

ثالثا: اين روايت دلالت ندارد كه اين تقسيم بندى به حسب الفاظ سوره حمد بوده است بلكه ظاهر اين است كه اين تقسيم بندى به حسب معنى بوده است و منظور اين است كه قسمتى از اجزاى نماز به حسب معنى و مدلول، راجع به پروردگار و

قسمت ديگرى نيز راجع به بندگان است.

بنابراين، لازم نيست كه سوره را از نظر الفاظ در ميان خالق و مخلوق به دو قسمت مساوى تقسيم كنيم.

رابعا: اگر فرض كنيم كه اين تقسيم بندى به حسب الفاظ است نه به حسب معانى، از كجا معلوم كه به حسب آيات باشد. شايد تنها به حساب كلمات سوره حمد به دو قسمت مساوى تقسيم مى شود گرچه از نظر آيات مساوى نباشد زيرا كلمات آياتى كه قبل از جمله «ايّاك نعبدو … » آمده و همچنين كلمات آياتى كه بعد از اين جمله آمده است، با حساب نمودن «بسم اللّه» و حذف مكرراتش، مساوى و هر قسمت ده كلمه مى باشد بدون اين كه آيات آن مساوى باشد.

3- مى گويند: از دلايل عدم جزء بودن «بسم اللّه» روايتى است كه ابو هريره نقل نموده و آن اين كه: سوره كوثر سه آيه «1» و سوره ملك سى آيه است «2» و اگر بسم اللّه جزء سوره بود، آيات اين دو سوره بيش از اين بود كه ابو هريره گفته است.

پاسخ: … ص: 587

اين روايت كه ابو هريره در باره سوره كوثر نقل نموده است بر فرض صحيح بودن، با روايتى كه انس نقل كرده و ما آن را قبلا ذكر نموديم، معارض است. «3»

روايت انس از روايات صحيح و مورد قبول است كه تمام صحاح به جز «موطّأ» «4» آن را نقل كرده اند.

بنابراين، روايت ابو هريره را يا بايد كنار گذاشت و يا بايد بدين گونه تأويل نمود كه اين روايت،

__________________________________________________

(1) من چنين روايتى در كتب حديث به دست نياوردم.

(2) مستدرك حاكم، 1/ 565 صحيح ترمذى، 11/ 30 كنز العمال، 1/ 525- 516.

(3)

در همين بخش كتاب تحت عنوان احاديث اهل سنت حديث اول.

(4) تيسير الوصول، 1/ 199.

بيان درمسائل قرآن، ص: 588

شماره آيات اختصاصى آن دو سوره را بيان مى كند نه تمام آيات آن ها را و «بسم اللّه» آيه اى است اشتراكى كه تمام سوره هاى قرآن در آن مشتركند، اين است كه معمولا در بيان شماره آيات سوره ها آن را حساب نمى كنند.

در اين جا، تفسير آيه «بسمله» در دو فصل پايان يافت كه فصل اول مربوط به اصل تفسير آيه شريفه و فصل دوم مربوط به مسائل كلى و نكات عمومى آيه بود و در فصل آينده به تفسير سوره حمد خواهيم پرداخت. بيان درمسائل قرآن، ص: 589

تفسير بخش اول سوره حمد … ص: 589

اشاره

سوره حمد از سه بخش تشكيل گرديده است: بخش اول مربوط به حمد و ثناى خداوند و توجه به صفات عالى كمال و جمال الهى است و بخش دوم آن مربوط به اظهار بندگى و استعانت در پيشگاه اوست و بخش سوم آن مربوط به دعا، نيايش و خواسته هاى انسانى است و اينك در اين فصل به تفسير بخش اول آن مى پردازيم:

بخش اول سوره حمد از سه آيه تشكيل يافته است:

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ. الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ. «1»

نحوه قرائت … ص: 589

1- اكثر دانشمندان علم قرائت، دال «الحمد» را با ضمه و لام «للّه» را با كسره خوانده اند ولى بعضى از آنان دال «الحمد» را در اعراب و حركت به لام «للّه» كه بعد از آن واقع شده است، تابع نموده و مانند آن باكسره مى خوانند و بعضى درست به عكس اين قرائت، لام «للّه» را به دال «الحمد» كه قبل از آن قرار گفته است، تابع كرده و مانند آن با ضمه تلفظ مى كنند ولى اين دو قرائت بسيار شاذ و غير معروف است كه نبايد به آن ها توجه نمود.

2- در كلمه «مالك» نيز قرائت هاى مختلفى نقل گرديده است: بعضى از قراء آن را «ملك» با سكون لازم به شكل فلس و بعضى ديگر «مليك» مانند فعيل خوانده اند و ابو حنيفه آن را «ملك»

__________________________________________________

(1) فاتحه/ 2- 4.

بيان درمسائل قرآن، ص: 590

به صيغه فعل ماضى تلاوت نموده است ولى هيچ يك از اين قرائت هاى شاذ و غير معروف، قابل توجه و داراى اعتبار نيست و اكثر دانشمندان علم قرائت آن را «مالك» به شكل فاعل و يا «ملك» به شكل كتف خوانده اند و اين

دو مشهورترين و صحيح ترين قرائت است.

كدام يك از آن دو قرائت بهتر است؟ … ص: 590

گفتيم كه قرائت هاى مختلفى در كلمه «مالك» وجود دارد و از همه مشهورتر و صحيح تر دو قرائت «مالك» و «ملك» است ولى در انتخاب و ترجيح يكى از اين دو قرائت بر ديگرى بسيار سخن گفته اند:

گاهى مى گويند: «مالك» صحيح تر است، به دليل آن كه مفهوم آن وسيع تر و عمومى تر از مفهوم «ملك» است، مثلا اگر گفته شود فلان شخص مالك قوم است از اين جمله استفاده مى شود كه او علاوه بر حق ملكيّت و مالكيّت كه مفهوم اصلى كلمه است، سلطنت و پادشاهى نيز بر آنان دارد ولى اگر بگويند: فلانى ملك قوم است، از اين جمله تنها سلطنت و پادشاهى كه مفهوم اصلى خود كلمه مى باشد، استفاده مى شود نه حق مالكيت. به عبارت ديگر، مالك شامل مفهوم «ملك» مى باشد، ولى «مالك» شامل مفهوم «ملك» نيست.

گروه ديگرى مى گويند كه: قرائت «ملك» از «مالك» بهتر است، به دليل اين كه كلمه «مالك» غالبا به سوى زمان اضافه نمى شود بلكه كلمه «ملك» است كه به سوى زمان اضافه مى گردد، مثلا مى گويند: «ملك العصر» يا «ملوك الاعصار المتقدّمة». بنابراين، قرائت «ملك» در اين مورد كه به سوى زمان و «يوم الدّين» اضافه شده است، رجحان و برترى دارد.

اين بود نمونه اى از استدلال طرفين كه در ترجيح و انتخاب يكى از اين دو قرائت به آن ها تمسك و استناد مى كنند، ولى به عقيده ما اين بحث فايده مهمى ندارد و اساسا در قرائت هاى معروف برترى قرائتى بر قرائت ديگر و انتخاب يكى از آن ها امكان پذير نيست، زيرا اگر اين قرائت ها با تواتر و نقل هاى پياپى و يقين آور از پيامبر (ص)

ثابت باشند، همه آن ها جنبه قرآنى پيدا مى كنند و تفاوتى در ميان آيات و كلمات قرآن نيست و اگر اين قرائت ها از راه تواتر ثابت نباشد- چنان كه حق هم همين است- «1» در اين صورت اگر ترجيح و امتياز يك قرائت سبب قطع به بطلان قرائت ديگر شود، تحقيق در امتيازات قرائتى بر قرائت ديگر و انتخاب يكى از آن ها مانعى ندارد،

__________________________________________________

(1) اين بحث در بخش قرائات گذشت.

بيان درمسائل قرآن، ص: 591

ولى سخن در اين است كه از راه ترجيح قرائتى بر قرائت ديگر نمى توان بطلان اين قرائت را ثابت نمود و اگر بحث و تحقيق در ترجيح قرائتى بر قرائت ديگر بطلان آن را ثابت نكند- چنان كه غالبا هم چنين است- در اين صورت اين بحث بى فايده است چون مسلّم است كه از هر يك از قرائت هاى معروف بدون تفاوت مى توان پيروى نمود. «1»

آرى، بحث ترجيح قرائتى بر قرائت ديگر، يك بحث بى فايده اى است مخصوصا در اين مورد زيرا تفاوت معناى «ملك» و «مالك» در جايى است كه كلمه «ملك» در سلطنت اعتبارى و ساختگى به كار برود كه در اين صورت مراتب سلطنت به اختلاف موارد تفاوت مى كند، گاهى توأم با مالكيت خواهد بود و گاهى خالى از آن و اما اگر اين كلمه در خداوند كه سلطنت اش حقيقى مى باشد، به كار رود در اين صورت مراتب آن متفاوت نمى باشد و هميشه توأم با مالكيت بوده و مفهوما با كلمه «مالك» يكى خواهد بود و از كلمه «ملك» برتر نخواهد بود.

از اين جا معلوم مى شود كه اضافه «مالك» به سوى زمان اگر در غير خداوند جايز نيست، مستلزم آن نخواهد بود

كه در خداوند هم صحيح نباشد، زيرا او همان طور كه مالك همه موجودات است، واقعا مالك زمان هم مى باشد، پس كلمه «مالك» در اضافه شدن به سوى زمان در خداوند با «ملك» يكسان است و از اين نظر هم كلمه «ملك» نمى تواند از «مالك» برتر باشد.

گاهى گفته مى شود كه چون اضافه «مالك» به «يوم الدّين» اضافه لفظى و مفيد تعريف نيست، لذا در نكره بودن خود باقى مى ماند و جمله «نكره» نمى تواند براى اللّه- كه معرفه است- وصف واقع شود، پس بايد «ملك» خوانده شود زيرا مراد از «ملك» سلطان است و اين كلمه با داشتن آن معنى در حكم جامد و كلمه اسمى و غير مشتق خواهد بود و اضافه چنين كلمه، مفيد «تعريف» بوده و آن را معرفه و معين مى سازد و اشكال وصف شدن «نكره» بر «معرفه» پيش نخواهد آمد.

پاسخ ديگران: … ص: 591

در تفسير كشاف و كتاب هاى ديگر به اين ايراد چنين پاسخ داده شده كه اضافه اسم فاعل در صورتى لفظى است و نمى توان كسب «تعريف» و تشخّص كند كه آن اسم فاعل، به معناى حال و يا آينده باشد ولى اگر به معناى «ماضى» و گذشته و يا مقصود از آن، دوام و هميشگى باشد، در اين صورت اضافه اسم فاعل معنوى خواهد بود و از مضاف اليه خود كسب «تعريف» خواهد نمود مانند:

__________________________________________________

(1) اين بحث در بخش قرائت هاى هفتگانه كتاب آمده است.

بيان درمسائل قرآن، ص: 592

الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا. «1»

ستايش مخصوص خداوندى است كه آفريننده آسمان ها و زمين است و فرشتگان را رسولانى قرار داده است.

به طورى كه مى بينيد: «فاطر» و «جاعل» در آيه

اول به معناى «ماضى» و «غافر الذّنب» و «قابل التّوب» در آيه دوم براى دوام و هميشگى است و هر چهار كلمه در اثر اضافه شدن، معرفه گرديده و براى «اللّه» وصف قرار گرفته اند. اضافه «مالك» نيز از اين قبيل است زيرا مفهوم كلمه «مالك» يعنى مالكيت خداوند به روز قيامت، هميشگى است. بنابراين اضافه آن، از قبيل اضافه معنوى و قابل كسب تعريف است و با كسب تعريف مى تواند براى «اللّه» وصف واقع شود.

پاسخ ما … ص: 592

تحقيق در پاسخ اين اشكال اين است كه اصلا اضافه، اعم از لفظى و معنوى، مفيد «تعريف» و تشخّص نيست بلكه اضافه، فقط مفيد تخصيص و يك نوع تضييق و كم كردن دايره مفهوم و مصاديق لفظ است و اما تعريف و تشخّص بايد از شواهد و قراين ديگر استفاده شود نه از اضافه.

دليل و توضيح مطلب اين كه: بديهى است كه فرقى در بين اين دو جمله نيست كه بگوييم «غلام، لزيد» و يا «غلام زيد» و همان طور كه جمله اول غير از تخصيص و كم كردن تعداد و مصاديق غلام، فايده ديگر ندارد- زيرا شايد زيد غلام هاى زياد و متعدد داشته باشد- در موارد اضافه معنوى هم مانند جمله دوم فقط تخصيص حاصل مى گردد. در موارد اضافه لفظى نيز همان گونه تخصيص و كم كردن افراد به دست مى آيد، منتها با اين تفاوت كه تخصيص در لفظ، ناشى از اضافه نيست بلكه بدون اضافه هم حاصل مى شود و اضافه به جز تخفيف فايده ديگر ندارد.

آرى، اضافه خواه لفظى باشد و خواه معنوى، مفيد تخصيص است نه مفيد تعريف و تعيين، ولى اين مطلب موجب آن نيست كه

كلمه «مضاف» نتواند براى يك كلمه «معرفه» وصف واقع شود زير مجوّز وصف بودن اگر تنها تخصيص يافتن باشد كه در تمام موارد اضافه خواه لفظى باشد و يا معنوى به طور يكسان وجود دارد و اگر مجوز آن، معرفه بودن باشد، آن هم ممكن است از شواهد و قرائن خارجى به دست بيايد و استفاده تعيين از قرائن خارجى هم در هر دو نوع اضافه يكسان مى باشد. بنابراين، فرقى در ميان اضافه لفظى و معنوى نيست و هرچه در تفاوت اين دو نوع اضافه،

__________________________________________________

(1) فاطر/ 1.

بيان درمسائل قرآن، ص: 593

گفته شده است، مفهوم صحيحى ندارد.

سخن ديگرى كه براى تكميل بحث در اين موارد بايد افزود، اين است كه: دانشمندان ادب اتفاق دارند بر اين كه: اگر مضاف در اضافه لفظى صفت مشبّهه باشد، وصف براى معرفه واقع نمى شود ولى اگر مضاف صفت مشبهه نباشد، سيبويه از خليل و يونس نقل مى كند كه به نظر آنان، چنين مضافى مى تواند وصفى براى معرفه واقع شود و در لغت عرب براى اين نوع وصف و اضافه مثال هاى فراوانى وجود دارد كه محل بحث ما نيز مى تواند از اين نوع اضافه باشد.

و اما نظريه تفسير كشاف كه كلمه «مالك» را در «مالك يوم الدّين» به معناى مالكيت هميشگى و استمرارى مى داند، بطلان آن آشكار و روشن است، زيرا احاطه خداوند و مالكيت او نسبت به موجودات، گرچه استمرارى است، ولى كلمه «مالك» در اين آيه به سوى «يوم الدّين» اضافه شده است و روز جزا هم در آينده خواهد بود. به ناچار بايد «مالك» هم براى آينده باشد نه براى استمرار.

اما فرقى كه بعضى از دانشمندان در باره

اسم فاعل مضاف گفته اند كه اگر براى ماضى و گذشته باشد، در اين صورت تعيّن و تشخّص پيدا مى كند و مى تواند صفت براى معرفه باشد و اگر به معناى حال و آينده باشد، نمى تواند صفت براى معرفه قرار بگيرد و در تفاوت اين دو، چنين گفته اند كه اسم فاعل اگر براى گذشته باشد، حتما به وقوع پيوسته است و هر چيزى كه به وقوع پيوسته و تحقّق يافته است، شناخته مى شود و مى تواند بر يك موضوع معرفه و شناخته شده وصف قرار بگيرد و اما اسم فاعلى كه براى حال و آينده باشد، اين خصوصيت را ندارد.

به نظر ما اين تفاوت نيز بى اساس است زيرا تحقق و به وجود آمدن چيزى مستلزم علم و اطلاع نيست كه تا آن چيز معرفه و شناخته شده باشد و گاهى ماضى و گذشته در عدم اطلاع از آن و عدم شناخت آن، با آينده يكسان است.

خلاصه سخن اين كه: همه اين تعليل ها، فرمول بندى ها و قاعده بافى ها، پوچ و بى اساس است و در كلام عرب، تنها بايد از استعمال عرب هاى فصيح پيروى نمود و به آنان اعتماد و استناد كرد و قواعد عربى را از استعمالات مختلف آنان به دست آورد.

لغات و مفردات … ص: 593

1- «الحمد»: اين كلمه به معناى سپاس و ضد لوم و ملامت است. اين لغت در برابر افعال و اعمال نيك كه با اختيار انجام مى شود، استعمال مى شود اعم از اين كه اين كار نيك به نفع خود حمد كننده بيان درمسائل قرآن، ص: 594

باشد يا به نفع ديگران ولى كلمه «شكر» كه مقابل كفران است، در برابر احسان و نيكى كه از ديگرى به انسان مى رسد،

استعمال مى شود و اما كلمه «مدح» كه مقابل ذم است، از نظر موارد استعمال عموميت دارد و اين لغت در برابر خوبى و نيكى شخصى و يا چيزى به كار مى رود خواه اين خوبى و نيكى از ممدوح بر مدح كننده برسد يا نرسد و خواه اين نيكى اختيارى باشد، مانند فضيلت انسانى و يا غير اختيارى باشد، مانند روشنايى خورشيد و درخشندگى دانه «درّ».

الف و لام در كلمه «الحمد» براى جنس است زيرا براى حمد، عهد خارجى يعنى مصداق معهودى در خارج وجود ندارد.

2- 3- 4- «اللّه» و «رحمن» و «رحيم»: اين سه كلمه در فصل پيش، در تفسير «بسم اللّه» توضيح داده شده است و احتياجى به تكرار آن نيست.

5- ربّ: از كلمه «ربب» گرفته شده و به معناى مالك، مصلح و مربّى است و «ربيبه» نيز از همان ريشه آمده است.

كلمه «ربّ» در غير خداوند استعمال نمى شود مگر با اضافه، مثلا مى گويند: «ربّ السّفينة» يعنى صاحب كشتى و «ربّ الدّار» يعنى صاحب خانه.

6- عالمين: جمع است كه از لفظ خود مفرد ندارد، مانند «رهط» و «قوم». اين واژه به يك مجموعه متجانس از موجودات، اطلاق مى گردد.

مثلا مى گويند: عالم جماد، عالم نبات و امثال آن و گاهى هم به مجموعه اى اطلاق مى گردد كه اجزاى آن با هم ارتباط زمانى و يا مكانى داشته باشند، مانند اين كه گفته مى شود «عالم كودكى»، «عالم دنيا» و «عالم آخرت».

گاهى نيز كلمه «عالم» در مجموع و تمام موجودات جهان آفرينش با تفاوت و اختلافاتى كه در ميانشان وجود دارد، به كار مى رود.

جمع اين كلمه با واو و نون است و مى گويند: «عالمون». گاهى جمع آن به شكل

«فواعل» مى آيد و مى گويند: «عوالم» و در لغت عرب كلمه اى نيست كه به شكل «فاعل»- با فتح عين- باشد و با واو و نون جمع بسته شود به جز اين كلمه.

7- ملك: اين كلمه به معناى احاطه و سلطه آمده است و اين احاطه و سلطه، گاهى داراى حقيقت خارجى و واقعى است، مانند سلطنت خداوند بر تمام موجودات زيرا هستى هر موجودى وابسته خالق و هستى بخش اوست و واقعيت مستقلى از خود ندارد جز همان ارتباط تعلق به علت اصلى و آفريننده اش و هر موجود ممكن در پيدايش و بقايش محتاج و نيازمند به هستى بخش بيان درمسائل قرآن، ص: 595

خود مى باشد و لحظه اى از آن غنى و بى نياز نيست و هيچ گاه از نياز و احتياج، جدا و منفك نخواهد بود.

وَ اللَّهُ الْغَنِيُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ. «1»

خداوند بى نياز است و شما همه نيازمنديد.

گاهى نيز اين سلطنت، اعتبارى و فرضى و يا قراردادى است مانند مالكيت مردم به اشياء مثلا، مالك بودن زيد به اموال شخصى خويش، جز اين معنى ندارد كه نسبت به اين اموال ملكيت و حق خاصى براى وى اعتبار و فرض شده است و اختيار آن اموال از نظر تصرف و استفاده كردن در دست اوست و اين فرض و اعتبار هم به وسيله يكى از مقتضيات و علاقه ها و قراردادهاى عارضى مانند عقد، ايقاع، حيازت، ارث و امثال آن حاصل مى شود و اما ملكيت از نظر فلاسفه عبارت است از هيأت و وضعيّتى كه از احاطه چيزى به چيز ديگر حاصل مى شود. مالكيت در پيش فلاسفه يكى از «اعراض» نه گانه است و از آن به مقوله «جده»

تعبير مى كنند، مانند هيأتى كه از احاطه عمامه بر سر انسان و يا احاطه انگشتر به وجود مى آيد.

8- دين: به معناى جزا و حساب است و اين هر دو معنى را در جمله «مالك يوم الدين» مى توان منظور كرد زيرا حساب، مقدمه جزاست و روز حساب عينا همان روز جزاست.

سپاس مخصوص خداست … ص: 595

خداوند متعال با جمله «الحمد للّه رب العالمين» اين واقعيت را براى بشر يادآور مى شود كه مفهوم حمد و هر آن چه حمد و سپاس ناميده مى شود، اختصاص به ذات مقدس او دارد.

اين يك حقيقت مسلّم و روشنى است كه دلايل فراوانى آن را تأييد و ثابت مى كند. اينك نمونه اى از اين دلايل:

1- حسن و كمال هر فعلى ناشى از حسن و كمال فاعل و عامل آن است و چون خداوند متعال، كمال مطلق است و كوچك ترين عيب و نقصى در او نيست، قهرا كار و عمل او هم يك عمل كامل و شايسته و خالى از هر گونه عيب و نقص خواهد بود، چنان كه اين معنى در قرآن مجيد هم آمده است آن جا كه مى گويد:

__________________________________________________

(1) محمد/ 38.

بيان درمسائل قرآن، ص: 596

قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ. «1»

بگو هر كس طبق روش [و خلق و خوى] خود عمل مى كند.

اما غير خدا چون از نقايص خالى نيست، به ناچار اعمال وى نيز بى نقص و عيب نخواهد بود، پس عملى كه نيك محض و خالى از هر نقص باشد، به خدا اختصاص دارد و صدور چنين عمل كامل و نيك محض از غير او امكان پذير نيست.

اين است كه تنها ذات اقدس و كامل او، سزاوار حمد و سپاس است و محال است كه

كسى جز او سزاوار حمد و سپاس باشد و جمله «الحمد للّه» نيز به همين حقيقت اشارت و دلالت دارد زيرا به طورى كه قبلا گفتيم كلمه «للّه» علم و نام خاص همان ذات اقدس و اكملى است كه تمام صفات كمال و عظمت را داراست و حمد و سپاس نيز با به كار بردن «لام اختصاص» در جمله به او اختصاص داده شده است.

امام صادق (ع) هم در اين باره چنين مى فرمايد: استرى از پدرم امام باقر (ع) گم شده بود، پدرم گفت: اگر خداوند اين استر را به من برگرداند، خدا را حمدى خواهم گفت كه خود وى بپسندد، طولى نكشيد استر را با زين و لجامش آوردند و چون پدرم پشت آن قرار گرفت و لباسهايش را جمع نمود، سرش را به سوى آسمان بلند نمود و گفت: «الحمد للّه» و هيچ كلمه اى بر آن اضافه ننمود. آن گاه گفت: چيزى از حمد خدا را فرو گذار نكردم و تمام انواع و اقسام حمد و سپاس را به خدا اختصاص دادم و هيچ حمد و سپاس نيست مگر اين كه اين جمله شامل آن است. «2»

باز از امام صادق (ع) نقل شده است كه خداوند هيچ نعمت بزرگ و كوچكى بر بنده اش نمى دهد مگر با گفتن: «الحمد للّه» شكر همه آن نعمت ها را بجا مى آورد. «3»

2- دليل دوم بر اختصاص داشتن حمد به خدا اين است كه اولين كمال براى هر ممكن اعم از عقول، نفوس، ارواح، و اجساد، وجود و هستى اوست و جاى ترديد نيست كه اين كمال از سوى خداست زيرا ايجاد كننده و خالق تمام اشياء هم اوست.

اما

كمال دوم هر موجود همان امتيازات و مختصاتى است كه موجب فضيلت و مزيّت آن مى باشد و اين امتيازات گاهى اختيارى است و گاهى غير اختيارى، پس آن چه كه خارج از اختيار

__________________________________________________

(1) بنى اسرائيل/ 84.

(2) تفسير برهان، 1/ 29 اصول كافى، باب الشكر، ص 356 نيز روايتى نزديك به اين مضمون آمده است. […]

(3) اصول كافى، باب الشكر، ص 356.

بيان درمسائل قرآن، ص: 597

مخلوق است، باز بدون شك از افعال پروردگار خواهد بود مانند: نموّ در نباتات و درك نفع و ضرر در حيوانات و قدرت نطق و بيان مقاصد، در انسان ها.

و اما امتيازاتى كه انسان به اختيار خود به آن ها دست يافته است، گرچه با اختيار خود اوست ولى برگشت آن نيز به خداوند متعال است، زيرا همان خداست كه او را به راه راست، هدايت و به طريق مستقيم رهبرى فرموده، درك و استعداد كسب مقام و كمال و به دست آوردن امتيازات را به او داده است.

و به اين حقيقت نيز با جمله «ربّ العالمين» اشاره شده است.

3- هيچ يك از اعمال نيكى كه از خدا صادر مى شود، براى خود او نيست زيرا او كامل مطلق است و تكامل نسبت به وى مفهومى ندارد، پس هر فعل و عملى كه خداوند انجام مى دهد، احسان محض و انعام خالصى است كه نفعش تنها عايد مخلوقات خواهد بود.

و اما افعال نيكى كه از ديگران صادر مى شود، گرچه گاهى سود اين اعمال به ديگران هم مى رسد ولى با اين حال، سود آن ها در مرحله اول براى خود شخص است كه عمل را انجام مى دهد زيرا او كمال خويش را در گرو اين اعمال، درك

و احساس مى كند و به همين انگيزه است كه آن را انجام مى دهد. قرآن مجيد در اين باره مى فرمايد:

إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ. «1»

اگر نيكى كنيد، به خودتان نيكى كرده ايد.

پس احسان محض و نيكى خالص كه سودش فقط براى ديگران باشد، فعل پروردگار است و بس، بنابراين تنها اوست كه سزاوار حمد و سپاس است نه غير او و به اين مطلب نيز با جمله «الرحمن الرّحيم» اشاره گرديده است.

در اين جا اين نكته را نيز اضافه مى كنيم كه حمد و ثنا در برابر افعال و كارهاى نيك، گاهى بر اين اساس است كه شخص حامد و ثناگو عظمت و ارزش افعال نيك احسان كننده و يا صفات عالى و قابل ستايش او را درك نموده است بدون اين كه توجهى به بذل و بخشش و نظرى به احسان او و يا ترسى از وى داشته باشد، همان درك و شناخت، او را به حمد و سپاس بر مى انگيزد.

و گاهى نيز اين حمد و سپاس در اثر توجه به الطاف و عطاياى صاحب نعمت است و گاهى به علت طمع و علاقه به احسان اوست و گاهى هم در اثر ترس از او، واقع مى شود، اين است كه حمد و

__________________________________________________

(1) بنى اسرائيل/ 7.

بيان درمسائل قرآن، ص: 598

سپاس انگيزه هاى مختلفى دارد و به همه اين علل و انگيزه هاى چهارگانه حمد، در اين سوره اشارت رفته و علت اختصاص آن به ذات اقدس پروردگار روشن گرديده است.

توضيح اين كه: در جمله «الحمد للّه» به كمال و لياقت ذاتى پروردگار كه اولين علت و انگيزه حمد و سپاس است، اشاره گرديده است كه ذات اقدس پروردگار تمام صفات

كمال را دارا و از تمام عيوب و نقايص منزه و مبراست و در نتيجه ذاتا سزاوار تمام انواع و اقسام حمدها و ثناهاست.

در جمله «رب العالمين» به انگيزه دوم حمد اشاره شده است كه خلق و ايجاد تمام موجودات، نعمت وجود و هستى، تربيت روحى و جسمى و تمام عوامل رشد و پرورش همه و همه از خداست و بايد در برابر اين همه احسان و نيكى، او را حمد و سپاس گفت.

جمله «الرّحمن الرّحيم» انگيزه سوم حمد و سپاس را بيان مى كند و مى گويد: چون خداوند، رحمان و رحيم و سر چشمه رحمت است. بايد به احسان و نيكى ها و الطاف و مراحم وى اميدوار بود و به اقتضاى همان توقع و اميدوارى به احسان و عنايت هاى خداوند است كه بايد او را ستود و حمد و ثنايش نمود، با در نظر گرفتن اين نكته معلوم مى شود كه آيه «الرّحمان الرّحيم» در سوره حمد تكرارى و يا براى تأكيد نيست، بلكه در مرحله اول (در آيه «بسم اللّه» براى تيمن و تبرك و در مرحله دوم براى بيان علت اختصاص داشتن تمام حمد و سپاس به خدا آمده است.

جمله «مالك يوم الدّين» نيز انگيزه و علت چهارم حمد و سپاس را بازگو مى كند و انسان را به اين حقيقت متوجه مى سازد كه پايان و برگشت تمام اعمال و امور همه انسان ها به اوست، حكومت و سلطنت روز بازپسين با اوست. حساب و مجازات اعمال تنها در دست اوست. پس بايد از او بترسيم و از مخالفت او بپرهيزيم و او را حمد و ثنا بگوييم و سپاس گزارش باشيم.

با بيان و تفسير ديگر: منظور

از «مالك يوم الدين» و صاحب روز جزا اين است كه آن روز، روز عدل و دادگسترى است. روز بذل و بخشش خداوند است و چون اين دو صفت يعنى عدل و بخشش و كه در آن روز از آن ها كاملا برخوردار مى شوند، از صفات جمال و عظمت الهى است، به ناچار بايد خدا را در مقابل اين دو صفت بزرگ، ستود و حمد و ثنايش نمود همان طور كه در برابر عنايت وى كه در اين جهان به انسانها مى رسد، سزاوار حمد و ثنا مى باشد.

اين بود، تفسير قسمت اول سوره حمد و به يارى خدا در فصل آينده به تفسير دومين بخش سوره كه آيه عبادت و استعانت مى باشد، خواهيم پرداخت. بيان درمسائل قرآن، ص: 599

تفسير بخش دوم سوره حمد … ص: 599

اشاره

إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ. «1»

لغات و مفردات: … ص: 599

عبادت: اين كلمه در لغت به سه معنى آمده است:

1- گاهى به معناى «اطاعت» و فرمانبردارى مى باشد، مانند:

أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ. «2»

آيا من با شما پيمان نبستم؟ اى فرزندان آدم كه اطاعت شيطان نكنيد كه او براى شما دشمنى است آشكار! 2- معناى دوم عبادت: خضوع، تذلل و ذلت است، مانند:

فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ. «3»

آن ها گفتند: آيا ما به دو انسان، همانند خودمان ايمان بياوريم در حالى كه قوم آن ها بردگان ما هستند؟! و از اين جاست راهى را كه عبور و مرور در آن بيش تر است و زياد در زير پاى عابرين قرار

__________________________________________________

(1) فاتحه/ 5.

(2) يس/ 60.

(3) مؤمنون/ 47.

بيان درمسائل قرآن، ص: 600

مى گيرد، «معبد» مى نامند.

3- گاهى هم كلمه عبادت به معناى پرستش استعمال مى شود، مانند:

قُلْ إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ وَ لا أُشْرِكَ بِهِ. «1»

بگو! من مأمورم كه اللّه را بپرستم و به او شرك نورزم.

كلمه «عبادت» غالبا در همين معنى به كار مى رود، به طورى كه اگر بدون قرينه و خالى از قيد و شرط استعمال گردد، مردم از آن، همين معنى را مى فهمند.

كلمه «عبد» معناهاى مختلفى دارد:

گاهى در مطلق انسان به كار مى رود گرچه آزاد باشد زيرا انسان آفريده و تربيت شده پروردگار است و فطرتا در برابر او خاضع و خاشع است گرچه شايد عملا در برابر اوامر و نواهى وى تمرد و سركشى كند.

گاهى هم به معناى برده و سر سپرده مى باشد زيرا عبد، مملوك است و اختيار وى در دست مالك مى باشد.

در واقع نسبت به مالك سر سپردگى و مملوكيت دارد.

گاهى در يك معناى وسيع تر به كار مى رود و بر كسى كه نسبت به چيزى اهميت فراوان مى دهد به طورى كه توجهى به غير از آن ندارد «عبد» گفته مى شود و از همين جاست گفتار حضرت سيد الشهدا (ع):

النّاس عبيد الدّنيا و الدّين لعق على السنتهم يحوطونه ما درت معايشهم و اذا محّصوا بالبلاء قلّ الدّيّانون. «2»

يعنى مردم بندگان دنيايند. دين لقلقه زبان آن هاست تا زندگى شان مى چرخد، دم از دين مى زنند و چون روز امتحان پيش آيد، دينداران چقدر كم خواهند بود؟! گاهى نيز «عبد» به شخص مطيع و فرمانبردار گفته مى شود و در آيه زير به همين معنى آمده است:

أَنْ عَبَّدْتَ بَنِي إِسْرائِيلَ. «3»

بنى اسرائيل را برده و فرمانبردار خويش قرار داده است.

__________________________________________________

(1) رعد/ 36.

(2) بحار، 10/ 189.

(3) شعرا/ 22.

بيان درمسائل قرآن، ص: 601

استعانت: به معناى كمك خواستن است. اين كلمه به دو گونه بى واسطه و يا با واسطه «باء» متعدّى و استعمال مى شود. مى گويند «استعنته» و «استعنت به» يعنى از او درخواست مدد و يارى نمودم.

يك نكته ادبي … ص: 601

«ايّاك»، در هر دو مورد مفعول است و براى افاده حصر مقدم شده است و در اين آيه از سياق غيبت به سياق خطاب يعنى از سوم شخص به دوم شخص منتقل گرديده است و علت اين انتقال كه «التفات» ناميده مى شود، يكى از دو چيز مى تواند باشد:

1- جملاتى كه قبل از اين آيه واقع شده، دلالت دارند بر اين كه خداوند متعال مالك و مربى تمام موجودات و گرداننده تمام شئون هستى و زندگى آن ها است و اين صفت، مقتضى آن است كه تمام

اشياء و موجودات در علم او حاضر باشند و او به تمام بندگان و اعمالشان به تمام موجودات احاطه داشته باشد تا در روز قيامت در برابر اطاعت آنان پاداش دهد و بر معصيت شان كيفر كنند و همين معنى و حضور بندگان در برابر او اقتضا مى كند كه آنان نيز حضورشان را در پيشگاه او اظهار كنند و او را مخاطب قرار دهند و بگويند: «ايّاك نعبد» 2- حقيقت عبادت و پرستش، خضوع كردن بنده است در برابر پروردگارش به اين جهت كه او مربى و سرپرست اوست و امورش در اختيار وى بوده و با دست او اداره مى شود كه آن را «ربوبيّت» مى گويند. ربوبيّت نيز مقتضى حضور مربى است كه تا تربيت و تدبير شئون بنده و تربيت شده خويش را به عهده بگيرد. استعانت و كمك خواستن نيز مانند عبادت، حضور معبود و مربى را لازم دارد زيرا عدم استقلال انسان و نياز وى به يارى و عنايت خداوند مقتضى آن است كه او در پيش مدد خواهنده حضور داشته باشد تا اعانت و يارى از طرف وى محقق گردد.

پس، بنده در مقام عبادت و استعانت خود را در برابر خداوند حاضر مى بيند نه غايب، به همين جهت او را حضورا خطاب مى كند و مى گويد: تنها تو را مى پرستم و از تو يارى مى طلبم. «ايّاك نعبد و ايّاك نستعين»

تفسير … ص: 601

پس از آن كه خداوند با آيات گذشته، خود را تمجيد و توصيف نمود، به بندگانش ياد مى دهد كه اين آيه شريفه را بخوانند و به مفهوم و حقيقت آن معترف باشند كه آنان به جز خدا كسى را ستايش نمى كنند و از

كسى به جز او استعانت و مدد نمى جويند زيرا تمام موجودات غير از خدا ذاتا فقير و بيان درمسائل قرآن، ص: 602

عاجز بلكه با عدم يكسانند مگر اين كه عنايت و توجه الهى شامل حالشان باشد.

پس اين چنين موجودى كه هم در اصل هستى و هم در ادامه هستى، وجودش احتياج به ديگرى دارد، سزاوار پرستش و استعانت نيست و تمام ممكنات گرچه از نظر كمال و نقص با هم متفاوتند ولى در صفت عجز و احتياج، با هم يكى و مساوى هستند و در اين كه همه آن ها در تحت حكم و اراده خدا مى باشند، سهيم و يكسانند چنان كه خداوند مى فرمايد:

أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ. «1»

آگاه باشيد كه آفرينش و تدبير [جهان] از آن او و به فرمان او است.

وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ. «2»

و از براى خداست حكومت و سلطنت آسمان ها و زمين و بازگشت [تمامى موجودات] به سوى اوست.

كيست كه بتواند در سلطنت او معارضه كند و در امر و حكومتش با وى به مقام محاجّه برآيد؟

در صورتى كه اوست بخشنده و گيرنده. آن چه را كه بخواهد انجام مى دهد و آن چنان كه بخواهد، فرمان مى دهد.

پس شخص مؤمن به جز خدا را ستايش نمى كند و از كسى به جز او استعانت نمى جويد زيرا غير از خدا همگان محتاج صرفند و معبود بايد غنى و بى نياز باشد و چگونه سزاست كه فقيرى همچون خود فقيرى را ستايش كند؟

از همه آن چه گفتيم، به طور خلاصه چنين بر مى آيد كه اقتضاى ايمان اين است: انسان به جز خدا كسى را عبادت نكند

و نياز خود را به جز او به پيش كسى نبرد و به جز او بر كسى اتكا و اعتماد ننمايد و جز او از كسى ديگر استعانت نجويد و يارى نطلبد و در غير اين صورت به خدا و پروردگارش شريك قرار داده و در برابر ملك و سلطنت الهى، موجود ديگرى را نيز به حكومت برگزيده است، در صورتى كه فرمان حتمى و غير قابل تغيير الهى، غير از اين است كه در اين مورد مى فرمايد:

وَ قَضى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ. «3»

و پروردگارت فرمان داده است كه جز او را نپرستيد!

__________________________________________________

(1) اعراف/ 54.

(2) نور/ 42.

(3) بنى اسرائيل/ 23.

بيان درمسائل قرآن، ص: 603

اين بود خلاصه تفسير آيه «اياك نعبد و ايّاك نستعين» كه بخش دوم سوره حمد را تشكيل مى دهد و در اين آيه به دو موضوع بسيار مهم اشارت رفته است: «عبادت و استعانت» كه در دو فصل آينده براى تكميل بحث به توضيح آن خواهيم پرداخت. بيان درمسائل قرآن، ص: 604

مسئله عبادت و اطاعت … ص: 604
توحيد در عبادت … ص: 604

يكى از مطالبى كه هيچ مسلمانى نمى تواند نسبت به آن شك و ترديد به خود راه دهد، اين است كه عبادت (به معناى پرستش) فقط به خدا اختصاص دارد. قبلا هم گفتيم لفظ «عبادت» در مقام اطلاق به همين معنى انصراف دارد و مختص كردن عبادت به خدا همان «توحيد در عبادت» است و توحيد در عبادت هم از توحيد ذات خداى واحد سر چشمه مى گيرد كه پيامبران براى ترويج و تعليم همين مسئله آمده اند و كتاب هاى آسمانى نيز به همان منظور نازل شده اند آن جا كه مى گويد:

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ

أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ. «1»

بگو! اى اهل كتاب بياييد به سوى سختى كه ميان ما و شما يكسان است كه جز خداوند يگانه را نپرستيم و بعضى از ما بعض ديگر را به جز خداى يگانه، به خدايى نپذيرد! پس ايمان به خدا با عبادت غير خدا جمع نمى شود، اعم از اين كه اين عبادت ناشى از عقيده به تعدد خالق و انكار توحيد و يگانگى خدا باشد يا از عقيده به حجاب و واسطه گرى بين خالق و مخلوق سر چشمه مى گيرد كه هر دو عقيده، بدون تفاوت، فاسد و شرك آميز است، ولى متأسفانه گروهى به اين عقايد فاسد مبتلا شده اند و معتقدند كه ما بين خالق و مخلوق حجاب و فاصله وجود دارد، دعا و نداى خلق به خالقش نمى رسد و ارتباط مستقيم با خدا براى او امكان پذير نيست. در

__________________________________________________

(1) آل عمران/ 64.

ن درمسائل قرآن، ص: 605

اين ديدگاه، انسان خود را در ارتباط با خدا، به خدايان و وسائط واهى نيازمند مى بيند و آن ها را مى پرستد تا او را به خدايش نزديك و مرتبط سازد.

طرفداران اين عقيده و پندار، تشكيلات الهى را مانند تشكيلات سلاطين و دار و دسته آن ها مى پندارند كه چون سلاطين از رعايا و افراد ملت خويش دورند و دست آنان به او نمى رسد، اين است كه مردم به ناچار خود را به وسائط و روابطى محتاج مى دانند و آن ها را مى پرستند كه در حل مشكلات و رفع نيازهاى آنان در ميان آنان و سلاطين شان وساطت كنند.

خداوند سبحان هر دو عقيده و ديدگاه را يعنى

هم اعتقاد به تعدد خالق و هم اعتقاد به وسائط را در اين آيه شريفه و آيات ديگر قرآن مجيد محكوم كرده و آن ها را باطل و بى اساس معرفى نموده است:

1- اما عقيده اول: خداوند در مقام ابطال اين عقيده كه همان تعدد خدايان است، چنين مى فرمايد:

لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا. «1»

اگر در آسمان و زمين جز [اللّه] خدايان ديگرى بود، فساد در آن ها ايجاد مى شد.

وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ. «2»

و معبود ديگرى با او نيست كه اگر چنين مى شد، هر يك از خدايان مخلوقات خود را تدبير و اداره مى كردند و بعضى بر بعض ديگر برترى مى جستند. خداوند پاك و منزه است از آن چه [مشركين] توصيف مى كنند.

2- اما عقيده دوم: كه همان عقيده به وسائط است و از مقايسه دستگاه الهى به دستگاه هاى سلاطين بشرى زاييده مى شود، خداوند اين عقيده و پندار غلط را با بيانات مختلفى محكوم مى سازد و گاهى از طرفداران اين عقيده دليل مى خواهد و از راه فطرت، وجدان آنان را بر بى اساس بودن عقيده شان متوجه مى سازد، آن جا كه مى گويد:

__________________________________________________

(1) انبياء/ 22.

(2) مؤمنون/ 91. […]

بيان درمسائل قرآن، ص: 606

أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ. «1»

آيا با وجود خداى [حقيقى] خداى ديگرى هم هست، بگو كه اگر راست مى گوييد، دليل تان را بياوريد! قالُوا نَعْبُدُ أَصْناماً فَنَظَلُّ لَها عاكِفِينَ. قالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ. أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ. قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ. «2»

گفتند ما بت ها را مى پرستيم و همه روزه ملازم عبادت آن ها هستيم

[ابراهيم] گفت: آيا صداى شما را مى شنوند آن گاه كه آن ها را مى خوانيد يا بر شما نفع و ضررى مى رسانند؟

گفتند: نه، بلكه پدران خود را چنين يافتيم [ما نيز چنين مى كنيم.]

گاهى نكته اى را براى آنان ياد آورى مى نمايد كه خود به خود به اشتباه شان پى ببرند و متوجه شوند كه آن چه قادر به نفع و ضرر رساندن نيست، قدرت بخشيدن و يا پس گرفتن نيز ندارد. نه نفعى به آنان مى رساند و نه ضررى، نه ميراندن در دست او مى باشد و نه حيات و زندگى بخشيدن.

بنابراين چنين موجودى نمى تواند به جز مخلوق ضعيفى باشد و شايسته نيست، انسانى كه داراى عقل و تفكر مى باشد، چنين مخلوق ضعيف را بپرستد و به خداونديش بپذيرد:

قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ. أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ. «3»

[ابراهيم] گفت: آيا جز خدا چيزى را مى پرستيد كه كوچك ترين نفع و ضررى به شما ندارد؟! افّ بر شما و بر آن چه غير از خدا مى پرستيد، آيا انديشه نمى كنيد [و عقل نداريد؟] قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً. «4»

بگو به آنان: آيا غير از خدا چيزى را مى پرستيد كه مالك سود و زيان نيست و قدرت نفع و ضرر رساندن به شما را ندارد؟! أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لا يُكَلِّمُهُمْ وَ لا يَهْدِيهِمْ سَبِيلًا اتَّخَذُوهُ وَ كانُوا ظالِمِينَ. «5»

__________________________________________________

(1) نمل/ 64.

(2) شعراء/ 71- 74.

(3) انبياء/ 66، 67.

(4) مائده/ 76.

(5) اعراف/ 148.

بيان درمسائل قرآن، ص: 607

آيا نمى ديدند كه آن [گوساله] با آنان سخن نمى گويد و آنان را به راهى هدايت

نمى كند، آن را [به خدايى] گرفته اند و ستمگر شده اند [و بر خويشتن ظلم روا داشته اند] اين مطلب كه مخلوق هرگز قابل ستايش نيست، يك قانون عقلى و فطرى، روشن و مسلّم، عام و همه شمول است و جز خدا، همه چيز و همه كس و حتى پيامبران را نيز در بر مى گيرد كه پرستش آن ها به طور كلى خلاف عقل و فطرت انسانى و از نظر عقل، قرآن و اسلام ممنوع است و قرآن اين حقيقت را چنين بيان مى كند:

وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فِي نَفْسِي وَ لا أَعْلَمُ ما فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ. ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ. «1»

و آن گاه كه خداوند به عيسى بن مريم گفت: آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را به عنوان دو معبود غير از خدا به خدايى برگزينيد؟! او گفت: منزّهى تو [اى پروردگار من!]. من حق ندارم آن چه را كه شايسته من نيست، بگويم اگر چنين سخنى گفته باشم، تو مى دانى. تو از آن چه در روح و جان من است، آگاهى و من از آن چه در ذات [پاك] توست آگاه نيستم. به يقين تو از تمام اسرار و پنهانى ها با خبرى. من جز آن چه را كه مرا به آن فرمان دادى، چيزى به آن ها نگفتم. [به آن ها گفتم] خداوندى را بپرستيد كه پروردگار من و پروردگار

شماست.

قرآن مجيد گاهى نيز عقيده به وساطت را از راه ديگر محكوم ساخته و جايى براى چنين طرز تفكرى در اسلام نگذاشته است. قرآن در اين زمينه مى گويد: خداوند نسبت به بندگانش نزديك است به طورى كه حتى گفتار سرّى آنان را نيز مى شنود و جوابشان را مى دهد و مستقيما به تدبير امورشان مى پردازد، با اين وصف نيازى به اعوان و وسائط ندارد. خداوند اين حقيقت را در قرآن مجيد چنين بيان مى كند:

وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ. «2»

و ما به او [انسان]، از رگ قلبش نزديك تريم.

__________________________________________________

(1) مائده/ 116، 117.

(2) ق/ 16.

بيان درمسائل قرآن، ص: 608

أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ. «1»

آيا خداوند براى [نجات و دفاع از] بنده اش كافى نيست؟! ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ. «2»

مرا بخوانيد تا دعاى شما را بپذيريم! وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ. «3»

اوست كه بر بندگان خود قاهر و مسلّط است و اوست حكيم آگاه.

قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِي صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ. «4»

بگو آن چه را كه در سينه هاى شماست، خواه پنهان داريد يا آشكار كنيد، خداوند همه آن ها را مى داند [و نيز] از آن چه در آسمان ها و زمين است، آگاه مى باشد. خدا بر هر چيزى تواناست.

وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ. «5»

و اگر خداوند [براى امتحان يا كيفر گناه] ضررى به تو برساند، هيچ كس جز او، آن را برطرف نخواهد ساخت و اگر اراده خيرى به تو كند، هيچ كس مانع فضل او نتواند شد.

وَ

إِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ. «6»

و [خداوند] اگر خيرى به تو رساند، او براى همه چيز تواناست.

اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ. «7»

خدا روزى را براى هر كس كه بخواهد [شايسته بداند] فراوان مى كند.

إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ. «8»

__________________________________________________

(1) زمر/ 36.

(2) مؤمن/ 60.

(3) انعام/ 18.

(4) آل عمران/ 29.

(5) يونس/ 107.

(6) انعام/ 17.

(7) رعد/ 26. […]

(8) ذاريات/ 58.

بيان درمسائل قرآن، ص: 609

راستى خداوند كه تنها اوست روزى دهنده، صاحب قوت، قدرت و متانت.

لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ. «1»

هيچ چيز همانند او نيست و او شنوا و بيناست.

أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ مُحِيطٌ. «2»

آگاه باشيد كه خداوند بر همه چيز احاطه دارد! آن چه به طور كلى از اين آيات استفاده مى شود، اين است كه خداوند از مخلوقات و آفريده هايش جدا و به دور نيست و دست از كار آنان نكشيده است بلكه تمام امور و شئون هستى و زندگى آنان در دست قدرت او اداره مى گردد و بندگان وى احتياجى به وسائط ندارند تا بدان وسيله حوايج شان را به خداوند برسانند و در نتيجه، آن وسائط در عبادت و پرستش با خداوند شريك و سهيم باشند.

آرى، خداوند در همه جا، با همه كس هست و به اعوان و انصار و وسائطى كه قابل ستايش و پرستش باشند، احتياجى ندارد چنان كه در اين مورد مى فرمايد:

ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا. «3»

هيچ گاه سه نفر با هم نجوا نمى كنند مگر اين كه خداوند چهارمين آن هاست و هيچ

گاه پنج نفر با هم نجوا نمى كنند مگر اين كه خداوند ششمين آن هاست و نه تعدادى كم تر و نه بيش تر از آن مگر اين كه او همراه آن هاست هر جا كه باشند.

كَذلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ. «4»

بدين گونه خداوند هر كارى را بخواهد، انجام مى دهد.

إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ ما يُرِيدُ. «5»

خداوند هر چه بخواهد [و مصلحت باشد]، حكم مى كند.

__________________________________________________

(1) شورا/ 11.

(2) فصّلت/ 54.

(3) مجادله/ 7.

(4) آل عمران/ 40.

(5) مائده/ 1.

بيان درمسائل قرآن، ص: 610

نتيجه: … ص: 610

از همه آن چه گفته شد، چنين بر مى آيد كه عبادت و پرستش از آن خداست و اختصاص به او دارد و عبادت غير از خدا به هر صورت و به هر عنوان و فكرى باشد، جايز و روا نيست و با همين طرز تفكر و عقيده است كه اهل توحيد و خداپرستان از مشركان و افراد غير موحد جدا مى شوند زيرا كسى كه غير از خدا را بپرستد قهرا آن را معبود خود مى داند و هر كس هم غير از خدا معبود ديگرى را براى خود اتخاذ كند، كافر و يا مشرك خواهد شد.

حكم اطاعت در اسلام … ص: 610

اما اطاعت خدا: ترديدى در اين نيست كه اطاعت خداوند عقلا بر همه واجب و تخلف از آن موجب عذاب است و خداوند در قرآن مجيد براى اطاعت كنندگانش اجر و پاداش فراوان و به كسانى هم كه از اطاعت او سر پيچيده و راه مخالفت با فرمان او پيموده اند، عذاب سخت و مجازات دردناكى وعده داده است.

و اما اطاعت غير خدا: آن نيز از نظر حكم شرعى به چند قسم است: گاهى واجب مى شود و گاهى حرام و گاهى هم مباح مى باشد و توضيح آن بدين قرار است:

1- گاهى اطاعت غير خدا با دستور و فرمان خدا انجام مى گيرد، يعنى از ناحيه پروردگار امر به اطاعت آن صادر مى شود و براى اطاعت از فرمان خدا اين شخص مورد اطاعت واقع مى شود، مانند اطاعت رسول اكرم (ص) و اوصياى پاك وى كه خدا به اطاعت شان فرمان داده است.

اين نوع اطاعت نه تنها هيچ گونه اشكال و ايرادى ندارد بلكه چنين اطاعتى به حكم عقل و شرع، واجب و لازم است

زيرا اين نوع اطاعت غير خدا، در حقيقت اطاعت خدا و به اجازه و فرمان خدا و براى خداست چنان كه خداوند مى فرمايد:

مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ. «1»

و كسى كه از پيامبر او اطاعت كند، خدا را اطاعت نموده است.

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ. «2»

ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر اين كه به فرمان خدا از وى اطاعت شود.

__________________________________________________

(1) نساء/ 80.

(2) نساء/ 64.

بيان درمسائل قرآن، ص: 611

اين است كه خداوند در هر مورد كه به اطاعت خود فرمان مى دهد، اطاعت پيامبرش را هم مقرون اطاعت خود مى سازد و بر آن فرمان مى دهد و مى فرمايد:

وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِيماً. «1»

و هر كس از خدا و پيامبر او اطاعت كند، به رستگارى و پيروزى بزرگى نائل گرديده است.

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ. «2»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولو الأمر را! 2- گاهى اطاعت غير خدا از طرف خدا نهى و ممنوع مى شود، مانند اطاعت شيطان و اطاعت كسانى كه انسان را به معصيت و مخالفت خداوند سوق مى دهند.

شكى نيست كه چنين اطاعتى از نظر شرع، حرام و عقلا نيز يك عمل زشت و ناشايستى است و گاهى اين اطاعت تا به سر حد كفر و شرك پيش مى رود، مانند اين كه كسى انسان را به كفر و يا شرك فرمان دهد و او هم از وى اطاعت كند و سخن وى را در اين مورد بپذيرد، چنان كه خداوند مى فرمايد:

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ وَ لا

تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ الْمُنافِقِينَ. «3»

اى پيامبر! تقواى الهى پيشه كن و از كفار و منافقين اطاعت مكن! فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً. «4»

پس در [تبليغ و اجراى] حكم پروردگارت، شكيبا [و با استقامت] باش و از هيچ گنهكار يا كافرى از آنان، اطاعت مكن! وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما. «5»

اگر [پدر و مادرت] بكوشند كه تو چيزى را شريك من قرار دهى كه از آن آگاهى ندارى، از آنان اطاعت مكن! 3- گاهى هم انسان از غير خدا اطاعت مى كند بدون اين كه نهى و يا امرى از سوى پروردگار

__________________________________________________

(1) احزاب/ 71.

(2) نساء/ 59.

(3) احزاب/ 1.

(4) دهر/ 24.

(5) لقمان/ 15.

بيان درمسائل قرآن، ص: 612

نسبت به آن متوجه شود. اين گونه اطاعت، نه حرام است و نه واجب بلكه عملى است بى اشكال و مباح مگر اين كه اطاعت در حرام باشد و به حدّ عبادت و پرستش برسد، در اين صورت نيز مشمول نوع دوم اطاعت خواهد بود كه معصيت و شرك مى باشد.

فرق پرستش و خضوع … ص: 612

ترديدى در اين نيست كه مخلوق علاوه بر اطاعت از اوامر خالق و پروردگارش بايد در برابر او خاضع و خاشع باشد و در پيشگاهش اظهار بندگى كند و اين، يك حقيقت مسلّم است كه عقل و شرع هر دو گواه آن است و به دليل و برهان نياز ندارد.

و اما خضوع و اظهار ذلت در برابر مخلوق، آن هم مانند اطاعت اقسام مختلفى دارد.

1- گاهى انسان در برابر مخلوق، خضوع و اظهار كوچكى مى كند بدون اين كه مقام و منصب خاصى از سوى خدا براى آن مخلوق مورد

توجه و احترامش معتقد باشد و همين احساس و اعتقاد او را بر احترام و خضوع در برابر او برانگيزد، مانند خضوع فرزند در برابر پدر و خضوع شاگرد در برابر استاد و امثال اين احترام هاى عرفى كه در جامعه معمول و متداول است.

اين نوع تعظيم و خضوع بدون شك جايز است و كوچك ترين اشكالى در آن وجود ندارد مگر اين كه از طرف شارع نهى و منعى به آن متوجه شود، مانند سجده براى غير خدا كه شرعا ممنوع و حرام است.

بنابراين، تمام انواع و اقسام اين گونه خضوع و تعظيم تا آن جا كه نهى و منعى از سوى خدا نيامده است، قطعا جايز و خالى از اشكال مى باشد و هيچ گونه بوى شرك از آن استشمام نمى شود چنان كه خداوند مى فرمايد:

وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً. «1»

و بال هاى تواضع و فروتنى را از محبت و لطف، در برابر آنان بگشاى و بگو: پروردگارا! همان گونه كه آنان در كوچكى تربيتم كردند، مشمول رحمتت قرارشان ده! ملاحظه مى فرماييد كه خداوند متعال در اين آيه به «خفض جناح» در برابر پدر و مادر كه نهايت اظهار ذلت و كوچكى است، فرمان مى دهد. با اين كه در آيه قبلى از عبادت غير خدا نهى نموده و چنين فرموده است:

__________________________________________________

(1) بنى اسرائيل/ 24. […]

بيان درمسائل قرآن، ص: 613

وَ قَضى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً. «1»

پروردگارت فرمان داده كه جز او را نپرستيد و به پدر و مادر، نيكى كنيد.

آيا «خفض جناح» كه نوعى اظهار ذلت و كوچكى است- و در آيه پيش به آن

دستور داده است- همان احسان و نيكى نيست كه در اين آيه شريفه به آن امر شده و هم رديف با عبادت خدا قرار گرفته است؟

آيا از اين آيه به دست نمى آيد كه هر خضوع و اظهار ذلت براى غير خدا نمى تواند، شرك به خدا باشد؟

2- گاهى هم ممكن است انسانى براى انسان ديگر، مقام و منصب خاصى از سوى خدا معتقد باشد و در اثر همان اعتقاد و احساس در برابر وى خضوع و تذلل كند ولى اين عقيده باطل باشد و اين خضوع و تذلل بدون اذن پروردگار انجام گيرد، مانند خضوع و تذللى كه پيروان اديان و مذاهب باطل در برابر رهبران و پيشوايان خود انجام مى دهند.

شكى در اين نيست كه اين نوع خضوع و تذلل، افترا به خدا و بدعت در دين است و به دلايل چهارگانه (قرآن- سنت- عقل- اجماع) حرام و ممنوع است چنان كه خداوند مى فرمايد:

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً. «2»

كيست ظالم تر از آن كه به خدا افترا ببندد و نسبتى دروغ به او دهد.

3- گاهى هم انسان در برابر انسان ديگر اظهار كوچكى مى كند ولى به اذن و فرمان خدا، مانند اظهار ادب و كوچكى در برابر پيامبر (ص) و جانشينان وى و يا خضوع در برابر هر انسان مؤمن و يا هر چيزى كه به خدا نسبتى دارد و در اثر همان نسبت، مقام و منزلتى را در پيشگاه خدا به دست آورده است، مانند: مسجد، قرآن، حجر الاسود و امثال اين ها كه به خدا منسوبند.

اين گونه خضوع و اظهار تذلل نه تنها با توحيد خداوند منافات ندارد و خالى از اشكال است

بلكه از نظر خداوند بسيار محبوب و مورد پسند است چنان كه مى فرمايد:

فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرِينَ. «3»

خداوند به زودى افرادى را مى آورد كه دوستشان مى دارد و آنان نيز خدا را دوست مى دارند.

__________________________________________________

(1) بنى اسرائيل/ 23.

(2) كهف/ 15.

(3) مائده/ 54.

بيان درمسائل قرآن، ص: 614

در برابر مؤمنان متواضع و در برابر كافران سر سخت و نيرومندند.

آرى، اين نوع خضوع و تذلل كه به فرمان خدا مى باشد، در واقع خضوع و تذلل در برابر خداست، اظهار عبوديت و بندگى در پيشگاه اوست زيرا كسى كه به يگانگى و توحيد خالص پروردگار معتقد است و عقيده دارد كه زنده كردن و ميراندن، آفريدن و روزى دادن، قبض و بسط، عفو و عقاب، همه و همه در دست اوست و از طرف ديگر معتقد است كه پيامبر و جانشينان وى بندگانى بيش نيستند ولى بندگان پاك و فرمانبردار و گرامى كه در گفتار، سبقت به پروردگارشان نمى جويند و هميشه از فرمان وى اطاعت مى كنند.

اگر چنين كسى با چنين عقيده پاك و بى آلايش آنان را وسيله تقرب به پيشگاه پروردگار و شفيع به درگاه وى قرار دهد و آن هم به اذن پروردگار باشد، از حدود ايمان خارج نگرديده و غير خدا را نپرستيده است و نبايد نسبت شرك به او داد.

هر مسلمانى مى داند كه رسول اكرم (ص) براى احترام و تجليل، حجر الاسود را مى بوسيد و دست به آن مى كشيد و به زيارت قبور مؤمنين و شهيدان و افراد صالح مى رفت و در برابر قبور اين افراد مى ايستاد و سلام مى گفت و در باره آنان دعا مى كرد و صحابه رسول

اكرم (ص) و مسلمانان دوران هاى بعد نيز به همين روش پيش مى رفتند و قبر پيامبر (ص) را زيارت مى نمودند و آن قبر مطهر را مى بوسيدند و با آن تبرك مى جستند و رسول اكرم (ص) را به درگاه خداوند شفيع مى آوردند، همان طور كه در حال حياتش آن حضرت را شفيع قرار مى دادند و با قبور پيشوايان دينى و بندگان صالح خدا نيز چنين رفتار مى كردند.

هيچ يك از اصحاب پيامبر (ص) و يا از علما و دانشمندان، اين گونه اعمال را انكار نكرده و مخالفتى با آن نمى نمودند تا روزى كه احمد بن عبد الحليم حرانى معروف به «ابن تيميه» پيدا شد و مسافرت نمودن براى زيارت قبور، دست زدن به قبور و بوسيدن آن ها و شفيع قرار دادن صاحبان قبور را تحريم نمود و كار را به آن جا رسانيد كه با كسانى كه قبر پيامبر (ص) را مى بوسيدند و به وسيله بوسيدن و دست زدن به قبر آن بزرگوار تبرك مى جستند، شديدا مخالفت نموده و اين اعمال را گاهى شرك اصغر و گاهى هم شرك اكبر و بدترين نوع شرك معرفى نمود.

و چون علما و دانشمندان معاصر «ابن تيميه» عقايد وى را شناختند، ديدند كه او با آن چه از بديهيات و مسلّمات آئين اسلام است، مخالفت مى كند و آن چه كه در اسلام ثابت شده است انكار مى نمايد، حكم به فسق و گمراهى او دادند زيرا آنان مى دانستند كه روايات فراوانى در تشويق و ترغيب مردم به زيارت قبور مؤمنان و مخصوصا در تشويق به زيارت قبر رسول خدا (ص) از آن بيان درمسائل قرآن، ص: 615

حضرت نقل گرديده است، در يكى از اين

روايت ها است كه رسول خدا (ص) مى فرمايد: «هر كس مرا بعد از مرگم زيارت كند، به مانند آن است كه در حال حياتم مرا زيارت نموده است» و ده ها روايت ديگر بدين مضمون از رسول خدا (ص) نقل گرديده است. «1»

اين بود كه چون علما مخالفت «ابن تيميه» را در برابر اين روايات صريح مشاهده نمودند، از وى دورى و تبرى جسته و به گمراهى اش فتوا دادند و گفتند كه او بايد زندانى شود تا آن كه از گفتار و عقايدش توبه كند.

آن چه كه «ابن تيميه» را به اشتباه انداخته است (اگر نگوييم كه او در اين كار تعمد داشته و هدفش ايجاد اختلاف در ميان مسلمانان بوده است) اين بود كه وى پنداشته كه اين اعمال، يك نوع پرستش غير خدا و شرك ورزيدن به خداست.

ولى وى اشتباه كرده و نفهميده است آنان كه اين گونه اعمال را انجام مى دهند، به توحيد و يگانگى خدا معتقدند و به جز او خالق و رازق ديگرى را نمى شناسند و ايجاد و آفرينش را تنها در دست او مى دانند و هدف آنان از اين اعمال به جز احترام مشروع و تعظيم شعائر دينى چيز ديگرى نيست و قبلا گفتيم كه برگشت تعظيم شعائر دينى به تعظيم خود پروردگار است، خضوع و تذلل در برابر خود اوست، جز اطاعت از فرمان خدا و تقرب به پيشگاه و اخلاص به ذات اقدس او چيز ديگرى نيست و در اين اعمال اثرى از شرك ديده نمى شود زيرا چنان كه قبلا توضيح داديم، شرك آن است كه انسان غير خدا را پرستش كند و پرستش هم اين است كه شخص

چيزى را خدا و سزاوار پرستش بداند و با همين عقيده او را بپرستد و در برابرش پيشانى عبادت بر زمين بسايد ولى اين عمل و عقيده كجا و تعظيم پيامبر و جانشينان گرامى اش كجا؟! تعظيمى كه انگيزه اش اين باشد كه او پيامبر خداست و اينان اوصيا و جانشينان وى و همگان، بندگان عزيز و گرامى پروردگارند و اين عزت و شرافت را نيز در اثر اعمال نيك و اطاعت از فرمان خدا به دست آورده اند و بديهى است كه هيچ مسلمانى خود پيامبر را عبادت نمى كند، كجا برسد كه قبر او را ستايش كند.

خلاصه اين كه: زيارت نمودن اهل قبور و بوسيدن قبر آن ها و هر نوع تعظيم و تجليلى كه در برابر قبور و ضرايح انجام مى گيرد، به هيچ وجه و به هيچ عنوان، شرك محسوب نمى شود. اگر اين

__________________________________________________

(1) براى اطلاع از روايات مستفيض و فراوانى كه در جواز زيارت قبور وارد گرديده است كه حتى خود ابن تيميه هم آن ها را نقل نموده است، به پاورقى شماره (17) در بخش تعليقات مراجعه فرماييد!

بيان درمسائل قرآن، ص: 616

نوع تعظيم و تجليل شرك محسوب شود، بايد تعظيم و تجليل از افراد زنده را نيز شرك محسوب داشت زيرا از نظر شرك بودن فرقى در ميان مرده و زنده وجود ندارد، در صورتى كه «ابن تيميه» و پيروانش نمى توانند به اين معنى ملتزم گردند و تعظيم از شخص زنده را نيز شرك بدانند.

گذشته از اين اگر اين گونه اعمال، شرك محسوب شود بايد رسول خدا (ص) نيز مشرك ناميده شود زيرا به طورى كه گفتيم آن حضرت اين گونه اعمال را انجام مى داد. كسى كه

اين اعمال را شرك و مرتكبين آن را مشرك مى نامد، آيا مى تواند نسبت شرك به رسول خدا (ص) هم بدهد؟ كلّا و حاشا!! زيرا كه شرك با مقام نبوت تناسبى ندارد.

اين است كه بايد گفت: يا بعضى از شرك ها عيب و ايرادى ندارد و يا اين كه زيارت قبور، تعظيم و تجليل از شعائر الهى و آن چه منسوب به خدا است بدون قصد پرستش از دايره شرك بيرون است و اين گونه اعمال اصلا شرك ناميده نمى شود و چون احتمال اول و تجويز پاره اى از شرك ها حتما باطل و بى اساس است به ناچار بايد احتمال دوم را پذيرفت كه زيارت قبور و تعظيم صاحبان قبور شرك نيست و اين گونه اعمال كه با اذن خدا انجام مى پذيرد، در واقع عبادت خدا و اطاعت از فرمان اوست، تعظيم و بزرگداشت شعائر دينى، از علايم و نشانه هاى تقوا و معنويت است، چنان كه خداوند مى فرمايد:

وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ. «1»

و هر كس شعائر الهى را بزرگ بدارد، اين كار نشانه تقواى الهى است.

در جواز زيارت قبر رسول اكرم (ص) و افراد نيك و بندگان صالح خدا، روايات فراوانى نقل گرديده است كه نمونه هايى از آن ها را قبلا براى خواننده عزيز بازگو نموديم.

سجده براى غير خدا … ص: 616

از آن چه تا به حال گفتيم، روشن گرديد كه هر نوع خضوع و تذلل در برابر غير خدا در صورتى كه از طرف خدا نهى گردد، بدون ترديد حرام و ممنوع است گرچه اين خضوع به مرحله پرستش نرسد و از اين نوع خضوع كه شرعا ممنوع و حرام است، يكى سجده كردن براى غير خداست كه تمام

مسلمانان در اين مطلب اجماع دارند و خداوند نيز در اين مورد مى فرمايد:

__________________________________________________

(1) حج/ 32.

بيان درمسائل قرآن، ص: 617

لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَهُنَّ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ. «1»

براى آفتاب و ماه سجده نكنيد و براى خدايى كه آفريننده آن هاست، سجده كنيد! اگر مى خواهيد، او را بپرستيد.

از اين آيه استفاده مى گردد كه سجده اختصاص به خدا دارد و براى هيچ مخلوقى جايز و روا نيست. باز خداوند مى فرمايد:

وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً. «2»

و اين كه مساجد از آن خداست، پس هيچ كس را با خدا نخوانيد! اين آيه در صورتى به مقصود ما دلالت مى كند كه منظور از «مساجد» همان هفت عضو باشد كه انسان به هنگام سجده كردن آن ها را بر زمين مى گذارد چنان كه از ظاهر آيه هم همين معنى استفاده مى شود و روايتى نيز بدين معنى دلالت دارد. «3»

افترا و تهمت … ص: 617

اما آن چه به شيعه نسبت داده شده است كه آن ها به قبور ائمه (ع) و پيشوايان سجده مى كنند، بهتان عظيم و افتراى بى اساس و نابخشودنى است و خداوند به زودى آنان را با كسانى كه بر آنان افترا بسته اند، در دادگاه عدلش جمع خواهد نمود و او است احكم الحاكمين و قاضى دادگر!! آرى، بعضى از آنان در افترا بستن و ناروا گفتن به حد افراط رسيده اند و تهمت هاى بزرگ تر و تلخ تر و غير قابل بخشش بر شيعه زده اند تا آن جا كه گفته اند: شيعيان از قبور ائمه و پيشوايان خاك برمى دارند و براى همان خاك سجده مى كنند «سبحانك اللّهمّ هذا بهتان عظيم» خدايا! تو گواهى كه اين تهمتى است بس بزرگ

و بهتانى است بس ناروا و عظيم. «4»

اينك كتب قديم و جديد شيعه به صورت خطى و چاپى در دسترس همگان و در بيش تر نقاط دنيا منتشر است و در تمام اين كتاب ها موضوع سجده براى غير خدا حرام و ممنوع شده است.

__________________________________________________

(1) فصّلت/ 37.

(2) جن/ 18.

(3) وسائل، 3/ 448.

(4) براى آگاهى از تهمتى كه آلوسى در باره روزه به شيعه زده است، به پاورقى شماره (18) از بخش تعليقات مراجعه فرماييد!

بيان درمسائل قرآن، ص: 618

كسانى كه سجده كردن براى خاك قبور را به آنان نسبت مى دهند، يا اشخاصى مفترى هستند كه دانسته و عمدا به آنان افترا و بهتان گفته اند و يا افراد جاهل و بى اطلاعى هستند كه از كتب شيعه خبر و اطلاعى ندارند و يا نمى توانند تفاوت سجده كردن به چيزى و سجده كردن براى چيزى را بفهمند.

شيعه در سجده نماز شرط مى داند كه بايد پيشانى را بر اجزاى اصلى زمين گذاشت و بر سنگ، كلوخ، شن و خاك يا آن چه از زمين مى رويد- به استثناى خوراكى و پوشاكى- سجده نمود. منتها به عقيده شيعه، سجده بر خاك بهتر از سجده بر اجزاى ديگر زمين است و در ميان خاك ها هم «تربت حضرت سيد الشهداء (ع)» كه يك خاطره جانبازى و فداكارى بى سابقه اى را در اطاعت از خداوند در افكار زنده مى سازد، بهتر و داراى اجر و ثواب بيش ترى مى باشد.

اين خلاصه نظريه شيعه است، در موضوع سجده كه از ائمه اهل بيت (ع) و خاندان وحى فرا گرفته است. «1» با اين حال چگونه مى توان نسبت شرك به شيعه داد و آنان را گروهى كه به غير خدا سجده مى كنند متهم

ساخت؟! «2» آيا اين گفتار ناروا و افترا نيست؟ آيا اين افترا قابل عفو و بخشش است؟

تربت حسيني … ص: 618

به عقيده شيعه، خاك قبر امام حسين (ع) هم، خاكى است مانند خاك هاى ديگر و جزيى از همان زمين وسيع خداست كه براى پيامبرش پاك و پاك كننده و محل سجده قرار داده است. «3» ولى چه تربت پاك و مقدسى كه پاره تن پيامبر (ص) و ريحانه او را به آغوش گرفته و سيّد جوانان بهشت در آن آرميده است.

اين تربت، جسد شخصيتى را دربرگرفته است كه خود، فرزندان، قوم و خويش و تمام ياران باوفايش را در راه خدا و زنده ساختن آئين جد بزرگوارش رسول اكرم (ص) و به خاطر آزادى انسان ها و مبارزه با ظلم و ستم، فدا نموده است.

__________________________________________________

(1) وسائل، 1/ 326- 323.

(2) به پاورقى شماره (19) در بخش تعليقات به گفت و گوهايى كه مؤلف عاليقدر با يكى از علماى حجاز در اين مورد داشته است، مراجعه فرماييد!

(3) سنن بيهقى، 1/ 213- 212.

بيان درمسائل قرآن، ص: 619

اين تربت، درس جانبازى و فداكارى در راه خدا و درس شرافت و فضيلت را به انسان ها مى آموزد و يك خاطره تكان دهنده و بى سابقه تاريخى را در ذهن انسان ها زنده مى سازد و با اين دلايل طبعا يك ارزش و اهميت خاصى به خود مى گيرد. شيعه كه براى اين تربت، فضيلت و امتياز خاصى قائل است، در واقع به جانبازى و فداكارى در راه خدا، معنويت و انسانيت، آزادى و حريت، مبارزه با ظلم و ستم و به نيكى و نيكان ارج مى نهد نه اين كه آن را ستايش كند. گذشته از اين ها به طريق شيعه

و سنى رواياتى در فضيلت تربت كربلا از رسول اكرم (ص) نقل شده است. «1»

و اگر فرض كنيم، هيچ روايتى از رسول خدا (ص) در اين باره صادر نشده است، آيا عقلا بهتر و سزاوار نيست كه هر مسلمانى مشتى از اين خاك را به همراه داشته باشد و در موقع سجده كردن به جاى خاك هاى معمولى ديگر به آن خاك پيشانى بگذارد؟ زيرا اين خاك علاوه بر اين كه جزو زمين است و مانند تمام خاك هاى روى زمين، شرعا سجده بر آن صحيح مى باشد، داراى درسى است بزرگ و رمز و اشاره اى است به اين كه هر كس اين تربت را به همراه دارد و خود را پيرو راستين و پابرجاى صاحب آن مى داند، بايد در راه حق شجاع، غيور، فداكار، جانباز و داراى فكر و هدف عالى الهى باشد نه ضعيف و سست و متزلزل. چنين كسى بايد در راه اصلاح امور اسلام و مسلمانان و در راه دين و سعادت از خود، از مقام، از مال و منال و از همه چيزش بگذرد و هر چه هست و هر چه دارد، در راه اين هدف عالى و مقدس زير پا نهد.

آيا جاى تأسف نيست چنين عملى كه چنين درسى را به انسان ها مى آموزد و در سازندگى و تربيت انسان اثر عميق دارد، شرك محسوب شود؟! چه حيرت آور و شگفت انگيز؟!

نظرياتى در باره سجده آدم (ع) … ص: 619

در اين جا بحثى باقيمانده است و آن اين كه: اگر سجده براى غير خدا جايز نيست پس سجده فرشتگان براى آدم (ع) چگونه بوده و چرا جايز شده است؟

دانشمندان علم تفسير و كلام به اين سؤال، جواب هاى مختلفى داده اند كه

اينك قسمتى از آن ها:

1- مى گويند: سجده فرشتگان براى آدم (ع) به معناى خضوع و اظهار كوچكى است نه به معناى معروف و معهود آن.

__________________________________________________

(1) به وسائل، 1/ 326 و به پاورقى شماره (20) از قسم تعليقات در باره فضيلت تربت حضرت سيد الشهداء (ع) مراجعه فرماييد.

بيان درمسائل قرآن، ص: 620

پاسخ: … ص: 620

به نظر ما اين نظريه مردود است زيرا مفهوم سجده كه در آيه سجده فرشتگان آمده است، غير از مفهوم خضوع است و اين دو، مفهوما با هم تفاوت دارند و بدون داشتن گواه و قرينه هم نمى توان آن را بدين معنى تفسير كرد. علاوه بر اين روايات فراوانى دلالت مى كنند بر اين كه چون فرزندان آدم، به خداى خود سجده مى كنند، شيطان سخت ناراحت مى شود و گريه بلندى سر مى دهد و اين روايات مى رساند: سجده اى كه خداوند فرشتگان را به آن مأمور ساخت و شيطان از آن فرمان سرپيچى نمود، به همان معناى معروف و به معناى اصلى سجده مى باشد كه بندگان براى خدا انجام مى دهند و شيطان از ديدن آن ناراحت مى گردد چه آن كه مى بيند انسان با انجام دادن عملى از فرمان خدا اطاعت مى كند و به پيشگاه او تقرب مى جويد ولى شيطان با ترك آن از اطاعت پروردگارش سرباز زد و از درگاه وى رانده شد.

2- مى گويند: سجده فرشتگان براى خدا بود و مأموريت داشتند كه در اين سجده آدم را قبله خويش قرار داده و به سوى وى سجده كنند چنان كه مى گويند نماز بايد به سوى قبله خوانده شود و خداوند براى تجليل و تعظيم آدم به فرشتگان دستور داد كه رو به سوى آدم نموده و سجده اى

براى خدا انجام دهند.

پاسخ: … ص: 620

به عقيده ما اين نظريه نيز مردود است زيرا اين تأويل و توجيه با ظاهر آيات و رواياتى كه در موضوع سجده بر آدم وارد شده است، منافات و مخالفت دارد بلكه اين تأويل با صراحت آيه شريفه نيز مخالف است.

زيرا بنا به صراحت آيه شريفه، شيطان به اين جهت از سجده بر آدم ابا و امتناع ورزيد كه به خيالش از آدم برتر و شريف تر است و اگر منظور از آن سجده، همان سجده براى خدا بود و آدم تنها جنبه قبله بودن داشت، در اين صورت گفتار شيطان أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً آيا براى كسى كه از خاك آفريده اى، سجده كنم، معنى نداشت زيرا چه بسا مى شود كه سجده كننده اشرف و برتر از چيزى باشد كه در موقع عبادت خدا آن را قبله خويش قرار داده است.

3- عده اى مى گويند: چون سجده براى آدم به فرمان خدا بود، پس انجام دادن آن براى خدا و بيان درمسائل قرآن، ص: 621

به خاطر اطاعت و فرمان از خدا بوده است، اين است كه آن سجده در واقع جز سجده بر ذات مقدس پروردگار چيزى ديگرى نمى تواند باشد.

توضيح اين كه: سجده غايت و نهايت خضوع و تذلّل و آخرين مرحله اظهار عبوديت و بندگى است، از اين جاست كه خداوند سجده را به ذات اقدس خود اختصاص داده و بر بندگانش اجازه سجده به ديگران را صادر نكرده است گرچه اين سجده به قصد عبوديت و بندگى انجام نگيرد ولى سجده كردن براى غير خدا اگر به فرمان خداوند باشد، چنين سجده اى همان پرستش و اطاعت خدا و تقرب جويى به

پيشگاه اوست زيرا اين سجده نيز به خاطر اجراى امر پروردگار به عنوان فرمانبردارى در برابر حكم و دستور ذات اقدس او انجام مى گيرد.

از اين جاست كه مجازات افراد متمرد از چنين فرمان، صحيح و رواست و بهانه و اعتذار شخص متمرد مسموع نيست كه بگويد اين سجده تذلل و خضوع در برابر مخلوق است و خضوع در برابر غير خدا هم جايز نيست. «1»

به عقيده ما اين نظريه بهترين و كامل ترين نظريات در اين مورد است زيرا بنده بايد فرمانبردار مولا و سرور خويش باشد و طبق دستور و به دلخواه وى عمل كند و در هيچ مورد براى خود استقلال قائل نشود كه مثلا «در برابر فلان شخص خضوع و اظهار كوچكى كن!» او بايد از اين فرمان اطاعت و دستور وى را اجرا نمايد و در برابر شخص مورد نظر مولى، تذلل و اظهار كوچكى كند ولى اين خضوع و اين اظهار كوچكى و تذلل در واقع در برابر خود مولا است زيرا به فرمان او و به خاطر عظمت و مولويت وى انجام گرفته است. «2»

نتيجه … ص: 621

از همه آن چه گفته شد، چنين استفاده مى شود: هر عملى كه براى تقرب به پيشگاه پروردگار انجام مى گيرد بايد از طرف خدا براى انجام دادن آن عمل به طور خصوص و يا به طور عموم دستور و امر و اجازه صادر شود، خواه اين امر و اجازه به طور عموم باشد و يا به طور خصوص و اگر در موردى صدور امر و فرمان مورد شك و ترديد باشد، تقرب و عبادت با يك چنين عملى طبق «دلايل

__________________________________________________

(1) به پاورقى شماره (21) در بخش

تعليقات مراجعه فرماييد و با نظر بعضى مكاشفه گران در اين مورد آشنا شويد! […]

(2) براى توضيح بيش تر به پاورقى (22) در بخش تعليقات مراجعه فرماييد!

بيان درمسائل قرآن، ص: 622

چهارگانه»، بدعت در دين و حرام خواهد بود.

ولى در موضوع جواز زيارت قبور و بوسيدن آن ها، تعظيم و تجليل از مردان با فضيلت و شايسته، به احترام فضيلت و شايستگى آنان از مطالبى است كه جواز آن ها، هم با دلايل عقلى و عمومى و هم با روايات فراوان ثابت و مسلّم گرديده است مخصوصا رواياتى كه از ائمه اهل بيت (ع) به دست ما رسيده است، جريان را بيش تر روشن و مسلّم مى سازد زيرا پيامبر (ص) آنان را همتا و مقرون با قرآن معرفى نموده و گفتارشان را مانند قرآن حجت و مدرك قرار داده است، آن جا كه فرموده است: «من در ميان شما دو امانت سنگين به يادگار مى گذارم: كتاب خدا، عترت و اهل بيتم» «1» علاوه بر دلايل عمومى و روايات اهل بيت (ع)، رواياتى است كه به طريق اهل سنت در صفحات قبل نقل كرديم «2» و همچنين سيره و روش مسلمانان كه در گذشته و امروز در موضوع زيارت قبور در ميان آنان معمول بوده است، جايز بودن آن را تأييد و تثبيت مى كند و جاى شك و سخنى براى آن باقى نمى گذارد.

شرك چگونه محقق مى گردد؟ … ص: 622

اگر نوع خاصى از خضوع و تذلل در برابر غير خدا مورد نهى واقع گردد و يا يك نوع عبادت گرچه براى خداست، ممنوع شود مانند: روزه عيد فطر، عيد قربان، نماز خواندن زنان در حال حيض، انجام دادن حج در غير ماه هاى حرام، همه اين ها حرام و

شرعا ممنوع مى باشد و مرتكبين آن ها سزاوار عقاب و مجازات خواهند بود ولى با اين حال انجام دادن چنين عبادت هاى حرام كه ممنوع گرديده است، انسان را مشرك و كافر نمى سازد. بنابراين، ارتكاب هر كار حرام، مستلزم شرك و كفر نمى باشد زيرا قبلا روشن گرديد كه شرك عبارت است از اين كه انسان در برابر انسان و يا موجود ديگر اظهار ذلت و كوچكى كند ولى با اين عقيده و انگيزه كه شخص خضوع كننده، خود را بنده و طرف خضوع را «رب» و خداى خود پندارد و به قصد بندگى و عبوديت، از آن تجليل و احترام كند.

پس كسى كه بدون قصد بندگى، به غير خدا سجده كند گرچه اين عمل گناه و حرام است ولى

__________________________________________________

(1) به پاورقى شماره (1) از بخش تعليقات مراجعه فرماييد!

(2) به پاورقى شماره (17) از بخش تعليقات مراجعه شود.

بيان درمسائل قرآن، ص: 623

هيچ گاه موجب كفر و ارتداد و خارج شدن از دين نخواهد شد زيرا املاك اسلام و مسلمان بودن، اقرار به شهادتين يعنى توحيد و نبوت است و همين اقرار به شهادتين مال و جان انسان را محترم نموده و از نظر شرعى از هر گونه تعدى و تجاوز مصون و محفوظ مى دارد. اين يك حقيقت مسلّم است كه با روايات متواتر و يقين آور كه از طريق شيعه و سنى نقل گرديده و ثابت شده است. «1»

وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً. «2»

به كسى كه اظهار صلح و سلام مى كند، نگوييد كه تو مسلمان نيستى! آرى! اين است حقيقت توحيد و يكتا پرستى ولى بگذار افراد مغرض و متعصب در تهمت ها و افتراهايشان

پيش بروند، بگويند، افترا ببندند، تهمت بزنند و تكفير كنند زيرا روزى خواهد آمد كه خداوند دادگر در آن روز در ميان بندگانش به عدالت حكم و داورى كند و اوست احكم الحاكمين و بهترين دادگران.

انگيزه هاى پرستش … ص: 623

چون عبادت و پرستش، يك كار اختيارى و عمل ارادى مى باشد به ناچار بايد در درون انسان داعى و انگيزه اى وجود داشته باشد تا او را بدان عمل برانگيزاند و به عبادت و پرستش وادارش سازد و اين انگيزه هم ممكن است يكى از امور زير باشد:

1- گاهى انگيزه انسان همان علاقه اى است كه نسبت به احسان خداوند در درون خود احساس مى كند و اجر و پاداش اعمال نيكى است كه خداوند وعده داده و فرموده است:

وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ. «3»

هر كس، خدا و پيامبرش را اطاعت كند، خداوند او را به بهشت هايى وارد مى سازد كه همواره آب از زير درختانش جارى است.

وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ. «4»

__________________________________________________

(1) براى آشنايى با اين حقيقت كه اسلام دايره مدار شهادتين است- به پاورقى شماره (23) از بخش تعليقات مراجعه فرماييد!

(2) نساء/ 94.

(3) نساء/ 13.

(4) مائده/ 9.

بيان درمسائل قرآن، ص: 624

خداوند براى كسانى كه عمل نيك و شايسته انجام دهند، آمرزش و پاداش بزرگى وعده داده است.

2- و گاهى انگيزه پرستش در انسان ترس از مجازات است كه از عقاب مخالفت مى هراسد و در اثر همان ترس است كه عبادت و پرستش مى كند و در آيات قرآن به اين انگيزه چنين اشاره گرديده است:

إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ. «1»

من اگر پروردگارم

را نافرمانى كنم، از مجازات روز بزرگ [قيامت] مى ترسم.

إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً. «2»

ما از پروردگارمان خائفيم در آن روز كه عبوس و سخت است.

و در بعضى از آيات نيز به هر دو انگيزه اشاره گرديده است:

تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً. «3»

پهلوهايشان در دل شب از بسترهايشان جدا مى شود و بپا مى خيزند و رو به درگاه خدا مى آورند و پروردگار خود را با بيم و اميد مى خوانند.

وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ. «4»

خدا را با بيم و اميد بخوانيد، زيرا رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است.

يَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ وَ يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ يَخافُونَ عَذابَهُ. «5»

براى تقرب به پيشگاه پروردگارشان وسيله مى جويند، وسيله اى هر چه نزديك تر و به رحمت او اميدوارند و از عذابش بيمناك.

3- گاهى انسان، خدا را پرستش مى كند به اين جهت كه او را سزاوار پرستش مى داند و تنها احساس شايستگى و برازندگى ذات اقدس الهى او را به عبادت بر مى انگيزاند، چون خداوند ذاتا كامل و جامع كامل و جامع تمام صفات جمال، جلال و عظمت است.

اين نوع عبادت، بهترين و عالى ترين مرتبه عبادت است كه كسى نمى تواند اين چنين عبادتى را

__________________________________________________

(1) يونس/ 15.

(2) دهر/ 10.

(3) سجده/ 16.

(4) اعراف/ 56.

(5) بنى اسرائيل/ 57.

بيان درمسائل قرآن، ص: 625

انجام دهد مگر آنان كه وجودشان را در ذات اقدس حق فانى و محو ببينند و در برابر وجود مطلق الهى براى خود موجوديتى احساس نكنند تا در عبادت شان نفع شخصى در نظر بگيرند و يا از عقوبتى كه متوجه آنان است بترسند و تنها توجه شان به پروردگارشان و خالق شان باشد

و به جز او از همه جا و از همه كس ببرند و قطع توجه كنند.

آرى، تنها آنان كه به اين مرحله از بندگى رسيده اند، مى توانند عبادت خالصانه انجام دهند به طورى كه در عبادتشان جز ذات پاك پروردگار انگيزه ديگرى در خود احساس نكنند و ما جز معصومين (ع) كسى را سراغ نداريم كه به اين مرتبه از بندگى برسد و چنين عبادتى را انجام دهد چون كه تنها آنانند كه به مرحله اخلاص رسيده اند و از بندگى خالص و مخلص گرديده اند كه شيطان نمى تواند به آنان نزديك گردد و آن ها را اغوا كند. آنان مصداق كامل همان آيه شريفه هستند كه مى فرمايد:

وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ. إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ. «1»

و همه آن ها را گمراه خواهم ساخت. مگر بندگان مخلصت را.

على (ع) امير مؤمنان و پيشواى پرستش كنندگان نيز در اين مقام مى گويد: از ترس آتش و يا به آرزوى بهشت تو را پرستش نمى كنم بلكه تو را سزاوار پرستش مى بينم و تو را مى پرستم. «2»

اين مرحله از عبادت تنها امير مؤمنان و افرادى چون آن حضرت كه به كمال عبوديت رسيده اند و جز خدا كسى يا چيزى را نمى شناسند و حتى از خويشتن نيز بى خبرند اختصاص دارد و پرستش ساير عبادت كنندگان به همان دو قسم اول منحصر است، زيرا افراد ديگر به آن مرتبه از بندگى نرسيده اند كه جز خدا كسى را نبينند و در برابر ذات اقدس الهى، هستى و وجود خويش را به دست فراموشى بسپارند و در فكر سود و زيان خويشتن نباشند، خدا را تنها براى خدا بپرستند.

با اين مقدمه، بطلان و بى اساس بودن نظريه عده اى روشن مى شود كه

مى گويند: اگر عبادت خدا از بيم و اميد انسان سر چشمه گيرد و انگيزه آن ترس يا طمع باشد، اين عبادت درست نيست، بلكه بايد عبادت براى خدا انجام گيرد، آن هم فقط به اين جهت و انگيزه كه ذات اقدس خداوند سزاوار عبادت و پرستش است.

اين نظريه و گفتار بدين جهت باطل است كه اين مرحله از عبادت براى تمام افراد بشر به جز معصومين (ع) امكان پذير نيست و چيزى كه امكان ندارد، قابل تكليف نيست. به عبارت ديگر: اين

__________________________________________________

(1) حجر/ 39، 40.

(2) مرآت العقول، 2/ 101. […]

بيان درمسائل قرآن، ص: 626

مرحله از عبادت براى افراد عادى غير مقدور است و تكليف به عمل غير مقدور هم از طرف خدا محال است.

علاوه بر اين، از آن دو آيه گذشته چنين استفاده مى شود كه اگر عبادت در اثر ترس و يا طمع انجام گيرد، صحيح مى باشد زيرا خداوند در اين دو آيه كسانى را كه از راه ترس و طمع خدا را مى خوانند و ستايش مى كنند، ستوده و آن ها را مدح و تعريف نموده و اين مدح و تعريف، صحت و محبوبيت آن عمل را مى رساند و مشعر بر اين است كه خداوند بر چنين عملى امر فرموده و در مقام امتثال و اطاعت از فرمان وى، اين گونه عبادت كفايت مى كند.

از ائمه معصومين (ع) نيز رواياتى وارد گرديده است كه به صحيح بودن عبادتى كه ناشى از خوف يا طمع باشد، دلالت مى نمايند. «1»

در صفحات گذشته هم توضيح داديم كه آيات اول سوره حمد، حمد و سپاس را به ذات اقدس پروردگار منحصر مى كند. از اين جهت كه داراى كمال ذاتى و داراى

ربوبيت، رحمت، سلطنت، قدرت است و مالك روز پاداش و مجازات مى باشد. بنابراين در خود همين آيات هم يك نوع اشاره به منشأ و انگيزه هاى مختلف عبادت و پرستش خداوند وجود دارد.

خلاصه: … ص: 426

از آن چه گفته شد، به طور خلاصه چنين بر مى آيد كه عبادت و پرستش يا از اين جا سر چشمه مى گيرد كه پرستش كننده، كمال معبود و استحقاق و سزاوار بودن او را براى عبادت و پرستش درك مى كند و او را بر اين اساس مى پرستد، اين نوع عبادت همان عبادت احرار و آزادمردان است كه بدون توجه به جلب منفعتى و يا دفع ضررى به عبادت و پرستش خدا مى پردازند.

و يا از اين جا ناشى مى شود كه عبادت كننده، نعمت و احسان معبود را درك نموده و چشم طمع بر انعام و بذل و بخشش هاى او دوخته است و اين نوع عبادت، همان عبادت تجار و يا اشخاص مزدبگير است كه براى سود و پاداش، كارى را انجام مى دهند.

و گاهى نيز عبادت از اين جا ناشى مى شود كه انسان به سطوت و قهر و غضب خدا پى برده و ترس از مجازات تمرد و مخالفت، او را به عبادت وا مى دارد و اين نوع عبادت، عبادت بردگان و بندگان است كه معمولا ترس از عقاب و عتاب مولا، آنان را به كار و عمل نيك وا مى دارد.

__________________________________________________

(1) براى آگاهى از حقيقت نيت و انگيزه هاى عبادت به پاورقى شماره (24) از بخش تعليقات مراجعه فرماييد!

بيان درمسائل قرآن، ص: 627

مسئله استعانت و شفاعت … ص: 627
استعانت منحصر به خداست … ص: 627

در صفحات پيش گفتيم كه در آيه مورد تفسير يعنى در إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ به دو موضوع بسيار مهم اشارت آمده است، يكى موضوع عبادت است كه در فصل گذشته مورد گفت و گو قرار گرفت، دوم موضوع استعانت است كه در اين فصل به توضيح آن مى پردازيم و اينك مى گوييم: عقلا و شرعا

هيچگونه محذور و مانعى ندارد كه انسان در افعال و مقاصدش از غير خدا و از مخلوقات و حتى از اعمال و افعال، استعانت بجويد و از آن ها مدد و يارى بخواهد و استمداد كند، خداوند متعال در اين باره مى فرمايد:

وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ. «1»

از صبر و نماز يارى بجوييد! وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى. «2»

در راه نيكى و پرهيزكارى با هم تعاون و همكارى كنيد! قالَ ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ. «3»

[ذو القرنين] گفت: آن چه پروردگارم در اختيار من گذارده، بهتر است [از آن چه شما پيشنهاد

__________________________________________________

(1) بقره/ 45.

(2) مائده/ 2.

(3) كهف/ 95.

بيان درمسائل قرآن، ص: 628

مى كنيد] مرا با نيرويتان يارى دهيد! از اين آيات چنين بر مى آيد كه استمداد و يارى جستن اختصاص به خدا ندارد از همه كس و از همه چيز مى توان يارى و مدد خواست و كمك گرفت.

بنابراين، منظور از استعانت در آيه شريفه « … و اياك نستعين» كه به ذات اقدس پروردگار اختصاص يافته است، هر استعانتى نيست بلكه منظور از آن يارى و كمك خواستن براى عبادت بهتر و خالص تر و توفيق يافتن براى عبادت بيش تر و سزاوارتر است.

اختصاص دادن چنين استعانتى به خداوند براى نشان دادن اين حقيقت است كه امور و اعمال اختيارى بشر در ميان دو حالت جبر و تفويض انجام مى گيرد، بدين گونه كه كار و عبادت با اختيار و اراده انسان از وى سر مى زند.

اين است كه در جمله «اياك نعبد» انجام دادن عبادت به خود وى نسبت داده شده است ولى اين افعال در عين اختيارى و ارادى بودن به كمك و مدد خداوند وابسته

مى باشد كه هر آن بايد از طرف او افاضه و عنايت شود، عنايت هميشگى و غير مقطوع «عطاء غير مجذوذ» به طورى كه اگر اين كمك و مدد يك لحظه قطع شود بنده قادر به اتمام آن نخواهد بود و هيچ عبادت و عمل نيكى از او صادر نخواهد گرديد.

اين عقيده و نظريه، همان نظريه بين جبر و تفويض است و بهترين نظريه اى است در اعمال و افعال انسان كه ايمان خالص به خدا اين نظريه را اقتضا و تأييد مى كند، زيرا عقيده به جبر مستلزم آن است كه خداوند گنهكاران را در برابر اعمالى كه در انجام آن مجبورند، عذاب و شكنجه كند، در صورتى كه عذاب در برابر عمل غير اختيارى، ظلم و خلاف عدالت است كه ساحت قدس پروردگار از اين نسبت، پاك و مبراست. «سبحانه و تعالى عما يقولون علوّا كبيرا» عقيده به تفويض هم مستلزم اين است كه به خالق ديگرى غير از خدا قائل شويم زيرا برگشت مفهوم تفويض بر اين است كه بندگان در اعمال و كردار خودشان مستقلند. خالق و به وجود آورنده اعمال خويشند و اين طرز تفكر هم موجب شرك به خداى بزرگ و عقيده به تعدد خالق مى باشد.

اين است كه بايد گفت: عقيده به جبر و تفويض هر دو باطل و در ميان آن دو، راه سومى وجود دارد و آن اين كه: افعال و كردار بندگان خدا افعال و كردار خود آنان است و با اختيار خود، آن ها را انجام مى دهند و بدين سبب سزاوار ثواب و عقاب مى گردند و از سوى ديگر خداوند نيز در اعمال بندگان دخالت دارد كه حيات، قدرت

و مقدمات لازم افعال را به طور مدام و مستمرّا بر آنان افاضه مى كند و اين افاضه هيچ لحظه و آنى قطع نمى شود. بيان درمسائل قرآن، ص: 629

پس انسان در اعمال و افعال خود مستقل نيست و كوچك ترين امكان تصرف در برابر تسلط و قدرت پروردگار ندارد.

ما موضوع جبر و اختيار را در بحث اعجاز همين كتاب مشروحا بيان نموديم و در اين جا احتياج به تكرار و توضيح بيش تر از اين نيست.

اين بود خلاصه معناى آيه شريفه و علت اختصاص دادن استعانت به ذات اقدس پروردگار.

بنابراين معنى، اگر افاضه و عنايت خداوند نباشد، هيچ فعل و عملى نمى تواند از بندگان سر بزند گرچه در به وجود آوردن آن عمل، تمام انس و جن دست يارى به هم داده و مددكار هم باشند زيرا موجود ممكن كه در وجود و هستى خودش محتاج و نيازمند است و از خود استقلالى ندارد، محال است كه در ايجاد و انجام كارهايش مستقل و غير محتاج باشد.

از اين بيان علت تأخير جمله «اياك نستعين» از «اياك نعبد» نيز روشن مى گردد زيرا خداوند نخست با جمله «اياك نعبد» عبادت و پرستش را به خودش اختصاص مى دهد كه بايد مؤمنان به جز خدا كسى را پرستش نكنند، آن گاه با جمله «اياك نستعين» براى آنان روشن مى سازد كه اين عبادت و پرستش گرچه از آنان صادر مى شود ولى به وسيله كمك و نيروى خداوند است.

بنابراين، هر بنده اى مرهون افاضه و مشيت پروردگار است و خداوند به اعمال نيك بندگانش از خود آنان مؤثرتر و سزاوارتر است زيرا اوست كه نيرو و توفيق عمل و عبادت به بنده خويش مى دهد چنان

كه هر بنده اى به اعمال زشت و گناهان خويش از خداوند سزاوارتر است زيرا اوست كه به اختيار خود، اين اعمال زشت را انجام مى دهد. «1»

شفاعت … ص: 629

گروهى از آيات قرآن مجيد دلالت دارند بر اين كه خداوند متعال، كفيل و سرپرست امور بندگان است. امر، فرمان و تدبير شئون آنان در دست قدرت و اختيار اوست كه با رحمت خويش انسان ها را به سوى كمال شان هدايت و رهبرى مى كند و هم اوست كه به آنان از همه نزديك تر است. نداى آنان را مى شنود، به خواسته هايشان جواب مى دهد، دعاهايشان را اجابت مى كند و در اين مورد مى فرمايد:

__________________________________________________

(1) براى آگاهى بيش تر در مورد مسئله جبر و اختيار، به پاورقى شماره (25) در بخش تعليقات مراجعه فرماييد.

بيان درمسائل قرآن، ص: 630

أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ. «1»

آيا خداوند [براى نجات و دفاع از] بنده اش كافى نيست؟! وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَ لْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ. «2»

و هنگامى كه بندگانم از تو در باره من سؤال مى كنند، [بگو] من به آنان نزديكم و دعاى دعا كننده را به هنگامى كه مرا مى خوانند، پاسخ مى گويم پس بايد دعوت مرا بپذيرند و به من ايمان بياورند تا راه يابند. [و به مقصد برسند].

پس انسان با داشتن چنين خدا و تكيه گاهى نبايد از انسانى همچو خويش شفاعت بخواهد و او را در ميان خود و خدايش واسطه قرار دهد زيرا كه اين عمل مسافت را زياد و راه دور را دورتر مى سازد و فاصله اى در ميان خالق و مخلوق به وجود مى آورد و اين عمل اظهار حاجت به غير خداست، در

حالى كه فرد نيازمند در باره نيازمند ديگرى چه مى تواند كند و شخص گنهكار چه بهره اى مى تواند ببرد از شفاعت كسى كه هيچ حكومت، اختيار و سلطنتى از خود ندارد؟ بلكه اختيار و زمام تمام امور در دست قدرت خداوند است و تمام شفاعت ها براى خداست. سلطنت آسمان ها و زمين از آن اوست.

آرى، شفاعت طلبيدن از ديگرى در صورتى كه خداوند اذن شفاعت كردن به وى نداده باشد، جايز و روا نيست و اما اگر خداوند براى كسى اذن شفاعت بدهد، طلب شفاعت از چنين فردى خضوع و اظهار نياز به درگاه خود پروردگار است و اين شفاعت خواستن اظهار بندگى و كوچكى در پيشگاه خود اوست.

از آيات قرآن مجيد استفاده مى شود كه خداوند، چنين رخصت و اجازه اى را به بعضى از بندگانش داده و آن ها را در باره شفاعت نمودن مأذون فرموده است، منتها اسم اين رخصت يافتگان را جز با عنوان كلى، فاش نكرده و آنان را شخصا معرفى نفرموده است. خداوند اين حقيقت را در قرآن چنين آورده است:

لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً. «3»

__________________________________________________

(1) زمر/ 36.

(2) بقره/ 186.

(3) مريم/ 87.

بيان درمسائل قرآن، ص: 631

آنان هرگز مالك شفاعت نيستند مگر كسى كه نزد خداوند رحمان عهد و پيمانى دارد.

يَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ. «1»

در آن روز [قيامت]، شفاعت هيچ كس سودى نمى بخشد جز كسى كه خداوند رحمان به او اجازه داده است و به گفتار او راضى است.

وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ حَتَّى. «2»

در پيشگاه وى شفاعت سودى نمى بخشد مگر براى كسى كه اذن داده است.

وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ

جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً. «3»

اگر آنان كه بر خود ستم مى كردند به نزد تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى كردند و پيامبر هم براى آنان استغفار مى كرد، خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند.

اين بود نمونه هايى از آيات شفاعت. اما رواياتى كه در موضوع شفاعت از رسول اكرم (ص) و از جانشينان گرامى اش نقل شده، به حد تواتر رسيده و يقين آور است.

روايات شفاعت به طريق شيعه … ص: 631

اما رواياتى كه به طريق شيعه نقل گرديده است، بيش از آن است كه به شمار آيد و مسئله شفاعت در نزد «اماميه» واضح تر از آن است كه مورد بحث واقع گردد. اين است كه ما در اين مورد به عنوان تبرك و تيمن تنها به نقل يك روايت قناعت مى كنيم: برقى در كتاب محاسن با اسناد خود از معاوية بن وهب نقل مى كند كه او مى گويد: من از امام صادق (ع) تفسير اين آيه را پرسيدم كه خداوند مى فرمايد:

لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً.

تكلم نمى كنند مگر كسى كه خدا به او اذن دهد و نيكو گويد.

امام فرمود: به خدا سوگند! ما از كسانى هستيم كه به آنان اذن داده شده است و ما همان حق گويان و صاحبان گفتار نيك مى باشيم. معاويه مى گويد: سؤال كردم فدايت شوم در موقع سخن

__________________________________________________

(1) طه/ 109.

(2) سبا/ 23.

(3) نساء/ 64.

بيان درمسائل قرآن، ص: 632

گفتن چه خواهيد گفت؟ فرمود: خدا را مى ستاييم و به پيامبرش درود مى فرستيم و شيعه خود را شفاعت مى كنيم، خدا هم سخن ما را رد نمى كند.

كلينى نيز در كافى حديثى بدين مضمون از محمد بن فضيل و او هم از حضرت

موسى بن جعفر (ع) نقل كرده است. «1»

روايات شفاعت به طريق اهل سنت … ص: 632

و اما رواياتى كه در باره شفاعت به طريق اهل سنت نقل شده است، باز فراوان و متواتر است «2» كه اينك نمونه هاى چندى از آن ها را در اين جا مى آوريم:

1- يزيد فقير از جابر بن عبد اللّه نقل مى كند كه رسول خدا (ص) فرمود: پنج نعمت بزرگ به من داده شده است كه قبل از من به هيچ كس داده نشده بود: با ترس و رعب كه از من در دل دشمن جاى گرفته بود، يارى شدم و زمين براى من سجده گاه و پاك كننده قرار گرفت … و غنايم جنگى براى من حلال گرديد كه پيش از من بر كسى حلال نبود و مقام شفاعت به من داده شد. «3»

2- انس بن مالك نقل مى كند كه رسول خدا (ص) فرمود: من در بهشت اولين شفاعت كننده خواهم بود. «4»

3- ابو هريره نقل مى كند كه رسول خدا (ص) فرمود: براى هر پيامبرى دعايى هست و من به اذن پروردگار، دعاى خويش را ذخيره كرده ام كه در واپسين روز براى شفاعت امتم از آن استفاده كنم. «5»

4- باز از ابو هريره نقل مى كند كه رسول خدا (ص) فرمود: من در روز قيامت سيّد فرزندان آدم خواهم بود و اول كسى مى باشم كه قبر او شكافته مى شود و من اولين شفاعت كننده خواهم بود كه قبل از همه شفاعتش پذيرفته شود. «6»

5- باز ابو هريره نقل مى كند كه رسول خدا (ص) فرمود: پنج چيز است كه شفاعت مى كنند:

__________________________________________________

(1) بحار، 33/ 301.

(2) در كنز العمال، 215- 280 بيش از هشتاد روايت در اين مورد نقل گرديده

است.

(3) صحيح بخارى، 1/ 86. […]

(4) صحيح مسلم، 1/ 130.

(5) براى شناختن مدارك اين حديث به پاورقى شماره (26) در بخش تعليقات مراجعه كنيد!

(6) صحيح مسلم، 7/ 59.

بيان درمسائل قرآن، ص: 633

قرآن، قرابت، امانت، پيامبر شما و اهل بيتش. «1»

6- عبد اللّه بن ابى جدعا نقل مى كند كه رسول خدا (ص) فرمود: به وسيله شفاعت يكى از افراد امت من، تعداد زيادى قبيله بنى تميم وارد بهشت مى گردند. اين حديث را ترمذى و حاكم نيز نقل نموده اند. «2»

از اين روايت ها چنين بر مى آيد كه شفاعت خواستن از رسول اكرم (ص)، از اهل بيت گرامى اش نه تنها كوچك ترين اشكالى ندارد بلكه امرى است مستحسن كه شرعا مورد تأييد قرار گرفته و همان روايات دينى ما را به سوى آن دعوت و راهنمايى مى كند. با اين حال نمى دانم گروهى كه خود را مسلمان معرفى مى كنند، چگونه آن را شرك و طالبان شفاعت را مشرك مى دانند؟! خداوند ما را از متابعت هواى نفس حفظ كند و از لغزش قدم ها و قلم ها مصون مان بدارد! تا اين جا در ضمن چند فصل، تفسير دو بخش از سوره حمد پايان يافت و به يارى خدا در فصل آينده به تفسير آخرين قسمت سوره خواهيم پرداخت.

__________________________________________________

(1) كنز العمال، 7/ 214.

(2) همان.

بيان درمسائل قرآن، ص: 634

تفسير آخرين بخش سوره حمد … ص: 634

اشاره

اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ. صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ، غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ. «1»

نحوه قرائت … ص: 634

قاريان مشهور حرف آخر «غير» را با «جر» و صداى پايين تلاوت كرده اند ولى زمخشرى نقل مى كند كه رسول اكرم (ص) و عمر آن را با «نصب» و صداى بالا قرائت مى نمودند.

و به نظر ما صحيح همان قرائت اول است زيرا نقل قرائت «نصب» از رسول خدا (ص) ثابت نگرديده است و اگر رسول خدا (ص) آن را با نصب چنين قرائت مى فرمود، قهرا زياد نقل مى شد و شايع مى گرديد در صورتى كه افراد مورد اعتماد و اطمينان، اين قرائت را از رسول خدا (ص) نقل نكرده اند و قرائت عمر هم بر فرض ثبوت نمى تواند حجت و دليل باشد زيرا قبلا ثابت كرديم كه قرائت غير معصوم در صورتى مورد اطمينان و قابل اعتبار است كه از قرائت هاى مشهور باشد و گر نه در مقام امتثال و اطاعت از فرمان خدا اين گونه قرائت ها كه نه از معصوم است و نه مشهور كافى و موجب سقوط تكليف نمى باشد.

باز قرائت مشهور بدين گونه است: صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ ولى به امير مؤمنان و عمر نسبت داده شده است كه اين آيه را بدين صورت قرائت

__________________________________________________

(1) فاتحه/ 6، 7.

بيان درمسائل قرآن، ص: 635

نموده اند: «صراط من انعمت عليهم غير المغضوب عليهم و غير الضالين».

ولى به نظر ما اين نوع قرائت از امير مؤمنان (ع) ثابت نگرديده و بلكه عكس آن ثابت شده است زيرا اگر آن حضرت آيه را بدين صورت قرائت مى نمود، در ميان شيعيان منتشر و معروف مى گرديد و پيشوايان بعد از وى نيز همان قرائت

را به كار مى بردند و تأييدش مى نمودند، در صورتى كه چنين مطلبى حتى به وسيله يك نفر هم كه مورد اعتبار باشد، نقل نگرديده است و اما قرائت عمر به طورى كه قبلا گفتيم، به فرض ثبوت، عملى است شخصى و مربوط به خود وى و هرگز نمى تواند مبناى حكم بوده و براى ما مدركيت و حجيّت داشته باشد.

مفردات و تركيبات … ص: 635

صراط: به معناى طريقى است كه سير و حركت در آن، انسان را به مقصود مى رساند. گاهى اين راه راست كه انسان را به مقصد مى رساند، راه محسوسى نيست بلكه معنوى و غير حسى است چنان كه مى گويند: «احتياط راه نجات است» و «اطاعت خدا راه بهشت است». در اين دو عبارت «احتياط» و «اطاعت» راه ناميده شده و راه ناميدن آن ها يا از باب تشبيه و كنايه گويى است يا «طريق» در لغت داراى معناى جامع و عمومى است كه شامل راه معنوى و غير حسى نيز مى شود.

استقامت: به معناى اعتدال است و اعتدال به معناى ضد انحراف مى باشد كه انسان در مسير خود به چپ و راست منحرف و متمايل نشود پس «صراط مستقيم» آن راهى را مى گويند كه سالك و سير كننده را به هدف نهايى يعنى به نعمت ابدى و رضوان پروردگار مى رساند و اين راه عبارت است از اين كه مخلوق از خالق خود اطاعت كند و در برابر هيچ يك از اوامر و نواهى او مخالفت نورزد و چيزى غير از او را نپرستد و اين راه مستقيمى است كه اعوجاج و انحرافى در آن نيست.

خداوند متعال مى فرمايد:

وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ. صِراطِ اللَّهِ الَّذِي لَهُ ما فِي السَّماواتِ

وَ ما فِي الْأَرْضِ. «1»

و تو مسلّما به سوى راه راست، هدايت مى كنى راه خداوندى كه هر چه در آسمان ها و زمين است، از آن اوست.

وَ هذا صِراطُ رَبِّكَ مُسْتَقِيماً. «2»

__________________________________________________

(1) شورا/ 52، 53.

(2) انعام/ 126.

بيان درمسائل قرآن، ص: 636

و اين راه پروردگار تو، مستقيم است.

إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ. «1»

خداوند، پروردگار من و پروردگار شماست، پس او را بپرستيد. اين است راه راست.

وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ. «2»

و مرا پرستش كنيد كه راه مستقيم همين است و بس.

وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ. وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ.

«3»

و به پيمان خدا وفا كنيد، اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش مى كند تا متذكر شويد. و اين راه مستقيم من است. از آن پيروى كنيد و از راه هاى پراكنده و انحرافى پيروى نكنيد كه شما را از طريق حق دور مى سازد.

و چون عبادت پروردگار، نوع خاص و معينى ندارد بلكه به تمام اعمال نيك و شايسته اى كه از اعضا و جوارح انسان سر مى زند و به همه نيات و افكار پاك و درستى كه از دل و مغز انسان سر چشمه مى گيرد، شامل مى باشد و همه آن ها عبادت ناميده مى شود، به همين جهت از كلمه صراط هم گاهى يك معناى عمومى كه شامل تمام اين افعال و عبادات مى باشد، اراده مى شود و تمام عبادت هاى قلبى و جسمى، ظاهرى و باطنى را به طور فراگير در بر مى گيرد يعنى كلمه و يا جمله «صراط مستقيم» و «صراط سوىّ» و امثال آن به صورت مفرد گاهى در

مجموعه اين اعمال نيك و عبادى به كار مى رود و گاهى نيز در هر تك تك اين اعمال و عبادت ها استعمال مى گردد و مانند ايمان به خدا و پيامبرش، ايمان به معاد و انجام دادن نماز و روزه و حج و امثال اين ها، در اين صورت به جاى كلمه مفرد صراط، كلمه جمعى «سبل» به كار مى رود، چنان كه در آيات متعدد آمده است:

قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ. يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ. «4»

از طرف خدا نور و كتاب آشكارى به سوى شما آمد. خداوند به بركت آن، كسانى را كه از

__________________________________________________

(1) آل عمران/ 50.

(2) يس/ 61.

(3) انعام/ 152، 153.

(4) مائده/ 15، 16.

بيان درمسائل قرآن، ص: 637

رضاى او پيروى كنند، به راه هاى سلامت هدايت مى كند.

وَ ما لَنا أَلَّا نَتَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا. «1»

و چرا به خدا توكل نكنيم در صورتى كه او ما را به راه هاى سعادت هدايت نموده است؟

وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا. «2»

و آنان را كه در راه ما جهاد كنند قطعا به راههاى خودمان هدايت مى كنيم.

انعام: به معناى احسان و دادن نعمت فراوان آمده است. آنان كه خداوند نعمت فراوان به آنان بخشيده، افرادى هستند كه همان راه مستقيم را پيموده و هواهاى نفسانى و اميال خطرناك درونى نتوانسته آنان را به اطاعت شيطان متمايل سازد، اين است كه به يك سعادت ابدى، حيات دائمى، لذايذ بى پايان معنوى نائل آمده اند و بالاتر از همه اين ها به رضوان و خشنودى پروردگار، فائز شده اند.

وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ

اللَّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ. «3»

خداوند به مردان و زنان با ايمان باغ هاى بهشتى را وعده داده است كه نهرها از زير درختانش جارى است و در آن جا هميشگى خواهند ماند و مسكن هاى پاكيزه اى در بهشت هاى جاودان [نصيب آن ها ساخته] و [خشنودى] و رضاى خدا [از همه آن ها] برتر است و پيروزى بزرگ همين است.

غضب: به معناى سخط و مقابل آن، رحمت است و منظور از «مغضوب عليهم» مطلق كفار نيست بلكه افرادى هستند كه در كفر غوطه ور بوده و در برابر حق، عناد و لجاجت مى ورزند و آيات خدا را به باد استهزا مى گيرند.

وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ. «4»

و آن ها كه سينه خود را براى پذيرش كفر گشوده اند، غضب خدا بر آن هاست و عذاب عظيمى در انتظارشان.

__________________________________________________

(1) ابراهيم/ 12.

(2) عنكبوت/ 69. […]

(3) توبه/ 72.

(4) نحل/ 106.

بيان درمسائل قرآن، ص: 638

ضلال: به معناى گمراهى است و مقابل آن، هدايت است و افراد گمراه كسانى هستند كه راه غير مستقيم و غير هدايت را در پيش گرفته اند و اين راه منحرف، آنان را به هلاكت ابدى و عذاب دائمى كشانده است.

ولى اين افراد ضال و گمراه در شدت كفر و بى دينى از گروه قبلى كه همان «مغضوب عليهم» و خشم زدگانند پايين ترند زيرا آنان گرچه در اثر سستى و عدم تحقيق و مجاهدت در راه خدا، راه راست و مستقيم را گم كرده و به ضلالت افتاده اند ولى به هر حال اگر حق براى آنان روشن مى گرديد، به مقام عناد و لجاجت بر نمى آمدند. اما گروه «مغضوب عليهم» و خشم زدگانند در برابر حق عنود

و لجوجند گرچه براى آنان حق، آفتابى و روشن گردد.

و در بعضى روايات وارد شده است كه گروه «مغضوب عليهم»، عبارتند از «يهود» و گروه گمراهان و «ضالين»، عبارتند از مسيحى ها و ما در اوايل همين كتاب گفتيم كه آيه هاى قرآن به مورد معينى اختصاص ندارد و معانى خاصّى كه در باره آيات گفته مى شود، بيش تر از باب تطبيق يك معناى كلى بر مصاديق خاص آن است كه آن را تفسير به «مصداق» مى نامند و اين حديث هم كه در معناى «مغضوب عليهم» و «ضالين» آمده است، از همين قبيل بوده و تفسير به مصداق مى باشد نه تفسير حقيقى و مفهومى.

اعراب و حركات … ص: 638

جمله «غير المغضوب عليهم» بدل است از جمله «الذين انعمت عليهم» يا صفت است به «الذين» و صفت بودن آن بر اين اساس است كه نعمت پروردگار هم مانند رحمت او به تمام افراد بشر عموميت دارد ولى گروهى در برابر نعمت هاى او شكر گزارند و گروه ديگر ناسپاس به طورى كه در اين آيه شريفه به آن اشاره گرديده است:

أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنِيرٍ. «1»

آيا نديديد كه خداوند آن چه را در آسمان ها و زمين است، براى شما مسخر نموده، نعمت هاى ظاهرى و باطنى اش را براى شما گسترده است [با اين حال] بعضى از مردم، بدون هيچ دانش و هدايت و بدون استناد به كتاب روشنگرى در باره خدا مجادله مى كنند.

__________________________________________________

(1) لقمان/ 20.

بيان درمسائل قرآن، ص: 639

خلاصه اين كه نعمت هاى

خدا مانند رحمتش وسيع و همگانى است و كسانى هم كه از سوى خدا نعمت به آنان داده شده است، زيادند و همه آنان به طور كلى به دو گروه تقسيم مى شوند:

سپاسگزاران و ناسپاسان.

در اين جا فايده وصف (غير المغضوب عليهم) ظاهر مى گردد و آن اين كه جمله «انعمت عليهم» به تمام كسانى كه نعمت به آنان داده شده است، عموميت دارد ولى صفت دوم، مفهوم و هدف آن را تعيين مى كند و به گروه اول يعنى به انعام شده هايى كه در برابر نعمت هاى خداوند شكر و سپاسگزارى مى كنند، اختصاص مى دهد.

بنابراين، مفهوم آيه به طور خلاصه چنين خواهد بود كه: بنده نمازگزار با اين جملات از خداوند درخواست مى كند كه او را به راه بندگان نيكش هدايت فرمايد و بندگان نيك خدا داراى دو صفت هستند، يكى اين كه خداوند نعمت فراوان به آنان داده است «انعمت عليهم»، صفت دوم اين كه آنان از اين نعمت هاى خدادادى سوء استفاده نكرده و راه كفران و ناسپاسى و راه گمراهى و ضلالت نپيموده اند و از غضب شدگان و گمراهان نگرديده اند «غير المغضوب عليهم و لا الضالين». اين گروه همان طور كه به نعمت هاى دنيا رسيده اند، در اثر اطاعت و اعمال نيك انسانى، به نعمت هاى آخرت نيز نائل گرديده و در نتيجه به هر دو خير و سعادت دست يافته اند.

وصف قرار گرفتن كلمه «غير» مانند اين آيه شريفه، بسيار معمول است و در موارد زيادى آمده است و از آن موارد است جمله فقهى معروف كه مى گويند: اين جمله «يجوز اقتناء كل كتاب غير كتب الضلال» يعنى نگه داشتن هر نوع كتاب جز كتاب ضلال و گمراهى

جايز است، در اين گفتار مى بينيم كه جمله «غير كتب الضلال» به صورت وصف استعمال گرديده است.

بنابراين، محلى براى گفتار بعضى ها باقى نمى ماند كه مى گويند: كلمه «غير» از كلماتى است كه در ابهام غوطه ور است و نمى تواند به سبب اضافه معرفه گردد و براى «الذين» كه معرفه مى باشد، وصف واقع شود پس به ناچار بايد گفت كه اين جمله از لحاظ تركيبى، صفت «الذين» نيست بلكه بدل از جمله قبل است.

اين خلاصه سخنى است كه در اين مورد گفته شده است ولى با آن بيان كه گفتيم جايى براى اين سخن و جوابى كه از آن گفته اند، باقى نمى ماند.

خلاصه اين كه: عملى كه در يك قضيه ذكر مى شود- اعم از قضيه خبرى يا انشايى- در صورتى كه شمول و عموميت به تمام افراد داشته باشد همان طور كه با كلمه هاى ديگر تخصيص مى زنيم، مى توانيم با كلمه غير هم توصيف كنيم و تخصيص بزنيم و مى توانيم مثلا بگوييم: «جاءنى جميع بيان درمسائل قرآن، ص: 640

اهل البلد» و يا «اكرم جميع اهل البلد غير الفاسقين» در اين دو جمله مى بينيم كه كلمه «غير» به صورت وصف از «اهل بلد» به كار رفته است.

ضالّين: عطف است بر جمله «غير المغضوب عليهم» و كلمه «لا» كه بعد از كلمه «غير» بر سر «ضالّين» آمده است براى تأكيد نفى مى باشد تا تصور نشود كه ملاك خروج و استثنا از شمول نعمت و رحمت پروردگار مجموعه مغضوبيت و ضلالت نيست بلكه هر كدام از آن ها عامل خروج و ملاك استثنا مى باشند به همين جهت در اين آيه شريفه با تكرار كلمه «غير» و «لا» هر كدام از اين دو گروه به

طور مستقل مورد نفى و استثنا از گروه «انعمت عليهم» قرار گرفته است زيرا كلمه «غير» نيز مانند «لا» به طور ضمنى به نفى دلالت مى كند و به جاى اسباب و ادوات نفى و استثنا به كار مى رود، چنان كه مى گويند: «جالس رجلا غير فاسق و لا سىّ ء الخلق» با مردى همنشين باش كه فاسق و بد اخلاق نباشد و «اعبد اللّه بغير كسل و لا ملل» خدا را ستايش كن بدون اين كه سست و يا خسته باشى! مى بينيم در اين دو جمله، كلمه «غير» براى نفى به كار رفته است ولى بعضى از دانشمندان تقريبا معاصر، چنين پنداشته اند كه استعمال «غير» در نفى درست نمى باشد، اين است كه مجبور گرديده اند، آيه را به نحو ديگر توجيه و تفسير كنند و خود را در اين راه به زحمت و تكلف انداخته اند ولى چون نتواسته سخن قانع كننده اى بياورند به عجز خود اعتراف نموده اند.

تفسير … ص: 640

پس آن كه خداوند متعال در آيات قبلى بر بندگانش تلقين و ياد آورى نمود كه در برابر وى به بندگى خود اعتراف و به يكتايى او گواهى دهند و از او استعانت و استمداد نمايند، در اين آيه شريفه نيز بر آنان تلقين مى فرمايد كه از خداوند بخواهند تا آنان را به راه راست و صراط مستقيم هدايت و رهبرى شان فرمايد.

آغاز سوره حمد مشتمل است بر مدح و ثنا و تمجيد و توصيف پروردگار، آن چنان كه لايق و سزاوار اوست و پايان سوره هم مشتمل است بر درخواست هدايت از وى و در وسط اين ابتدا و انتها خداوند متعال اين جمله را نازل فرموده است: إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ

إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ كه اين جمله نيز در واقع نتيجه تمجيد و توصيف سابق مقدمه دعا و درخواست لاحق است. زيرا تمجيد و توصيف سابق ملاك و علت منحصر بودن عبادت به خداست و مقدمه استعانت و استمداد از اوست، چون خداوند سزاوار عبادت است، به علت كمال ذات و رحمتش و به علت قدرت و سلطنتى كه منحصر به اوست و غير خدا نمى تواند سزاوار عبادت باشد، زيرا كه ملاك و علل پرستش را كه اختصاص به بيان درمسائل قرآن، ص: 641

ذات اقدس پروردگار دارد، فاقد است و چون عبادت و استعانت با اين مقدمات كه از آغاز سوره چيده مى شود، به خدا منحصر گرديد پس انسان به ناچار بايد از خداوند درخواست هدايت و رهبرى نمايد زيرا عبادت و استعانت را به او اختصاص داده است و تنها او را سزاوار آن مى داند.

از اين جاست كه به طريق شيعه و سنى نقل گرديده كه خداوند متعال اين سوره را در ميان خود و بنده اش تقسيم نموده كه نصفش براى خدا و نصف ديگرش به نفع بنده آمده است چون بنده مى گويد: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ خداوند مى فرمايد: بنده ام مرا تمجيد نمود و چون مى گويد: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ خداوند مى فرمايد: اين براى بنده ام براى بنده ام آن چه را كه بخواهد، خواهم داد. «1»

قبلا روشن گرديد كه طرق و راه هايى كه بشر در اعمال و افكارش انتخاب مى كند، يكى از اين سه راه است:

1- راهى كه خدا براى بندگانش آماده نموده و اين راه را كسانى انتخاب مى كنند كه خدا با فضل و احسان خويش، هدايت شان فرموده است.

2- راهى كه افراد ضال و گمراه انتخاب

مى كند.

3- راهى كه «مغضوب عليهم» يعنى خشم زدگان و افرادى كه مورد غضب الهى واقع گرديده اند، در پيش مى گيرند.

راه اول همان راه راست و مستقيم و راه هدايت است و مغايرت اين راه با دو راه ديگر در اين آيات، بدين گونه آمده است كه سالكان و رهروان صراط مستقيم غيور از رهروان آن دو راه مى باشند. اين ها ضد هم و درست در دو قطب مخالف هم قرار گرفته اند و داراى صفات و خصوصيات جدا از هم و متفاوتند، نشانه ها و علائم مخصوص به خود دارند كه با اين خصوصيات و با اين صفات و علايم، از هم متمايز مى گردند و شناخته مى شوند.

اين است خلاصه بيان اين آيات در راه هايى كه بشر در زندگى خود پيش مى گيرد و با اين بيان، خداوند مى خواهد بدين نكته نيز اشاره نمايد كه هر كس از راه مستقيم اجتناب ورزد و دورى گزيند، به ناچار راه بدبختى را در پيش خواهد گرفت كه يا به ضلالت و گمراهى خواهد افتاد يا گمراهى و غضب الهى، هر دو دامنگيرش خواهد شد.

خداوند همه ما را از خذلان و بدبختى حفظ كند و به سوى راه راست هدايت مان فرمايد.

__________________________________________________

(1) عيون اخبار الرضا، چاپ ايران، 1317 ه، 166 و نظير اين روايت را در بحث جزئيت بسم اللّه از ابو هريره آورديم.

بيان درمسائل قرآن، ص: 642

بحثى پيرامون مسئله هدايت … ص: 642
اشاره

سؤال: مفسرين در آيه اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ سخنى دارند و مى گويند: طالب هدايت بايد قبلا فاقد آن باشد تا بتواند آن را از خداوند بخواهد، بنابراين مسلمان خداشناس و يكتاپرستى كه خود هدايت يافته و واجد هدايت است و در راه مستقيم هدايت قدم برمى دارد، چگونه در

حال نماز از درگاه ذات اقدس الهى دوباره هدايت مى طلبد و مكرر مى گويد: «اهدنا الصراط المستقيم» مگر آن چه را كه انسان خود در ميان آن است، صحيح است كه آن را از خدا بخواهد؟! پاسخ ها: در پاسخ اين سؤال و يا در جواب اين اشكال سخنانى گفته اند كه توضيح آن بدين قرار است:

1- مى گويند: منظور از هدايت در اين آيه، استمرار و ثابت بودن در هدايت است و بعد از آن كه خداوند به فضل و عنايت خويش بر شخص نمازگزار منت نهاده و او را به سوى ايمان و توحيد هدايت فرموده است، از خداوند درخواست مى كند كه اين نعمت را براى او ثابت و هميشگى بدارد تا پس از هدايت، لغزشى در او پديدار نگردد و از مسير هدايت منحرف نشود.

2- مى گويند: منظور از هدايت در اين آيه ثواب و پاداش اعمال است، بنابراين معناى آيه چنين خواهد بود كه نماز گزار عرضه مى دارد: بار الها! در برابر اعمال نيك و عبادت هاى من راه راست را- كه انسان را مستقيما به بهشت و سعادت مى رساند- براى من پاداش ده.

3- باز مى گويند: شايد منظور از طلب هدايت، طلب افزايش هدايت باشد زيرا هدايت قابل زيادت و نقصان است و كسى كه به يك مرتبه از هدايت رسيده است، مى تواند درخواست مرتبه كامل ترى را نمايد. بيان درمسائل قرآن، ص: 643

4- به نظر ما: همه اين وجوه و احتمالات بافتگى است كه نه تنها از آيه شريفه استفاده نمى شود بلكه با ظاهر آيه نيز سازش ندارد زيرا ظاهر آيه همان راهنمايى خواستن و هدايت طلبيدن است و جز آن چيز ديگرى نيست به آيه

شريفه به مراحل هدايت مربوط است كه ذيلا توضيح داده مى شود.

اقسام و مراحل هدايت … ص: 643

پاسخ صحيح در اين باره اين است كه بگوييم: آن هدايتى كه شخص مسلمان در نمازش از خداوند درخواست و تقاضا مى كند، يك نوع هدايتى است كه براى وى حاصل نگرديده است و از خداوند متعال درخواست مى كند كه با فضل و رحمتش اين نوع هدايت را به او هم عنايت كند.

توضيح اين كه: هدايت پروردگار دو قسم است: هدايت عمومى و هدايت خصوصى و هدايت عمومى گاهى تكوينى است و گاهى تشريعى كه ذيلا همه اين اقسام سه گانه هدايت را توضيح مى دهيم آن گاه به نتيجه بحث مى پردازيم.

هدايت عمومى تكوينى: همان هدايتى است كه خداوند در طبيعت تمام موجودات اعم از جماد، نبات و حيوان به وديعت نهاده است كه اين موجودات طبعا و يا به اختيار خويش به سوى كمال و ترقى در سير و حركتند و اين نيروى كمال بخش و سير به سوى كمال را خداوند از روز اول در نهاد تمام موجودات نهاده است.

ملاحظه مى كنيد كه نباتات چگونه به رشد و نمو، رهبرى شده و به سوى اين كمال ره مى سپارند و در اين مسير به سمتى حركت مى كنند كه مانعى در آن وجود ندارد و باز حيوانات از هدايت تكوينى برخوردار گرديده و طبعا موجوداتى را كه مزاحم و موذى آن هاست، از موجودات غير موذى و غير مزاحم تميز و تشخيص مى دهند، مثلا موش از گربه فرار مى كند ولى از گوسفندان فرار نمى كند و مورچگان و زنبوران عسل تكوينا به تشكيل اجتماع، حكومت، خانه سازى و آماده ساختن وسايل زندگى، هدايت شده اند و در اثر همين هدايت تكوينى

است كه اطفال در اولين روزهاى تولد به پستان مادر راه يافته، به تغذيه و شير خوردن رهبرى شده اند.

در اين آيه شريفه كه خداوند از زبان موسى (ع) نقل مى كند، به همان مرحله از هدايت «تكوينى» اشاره شده است:

قالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى. «1»

__________________________________________________

(1) طه/ 50.

بيان درمسائل قرآن، ص: 644

گفت [موسى] پروردگار ما همان كسى است كه به هر موجودى، هستى بخشيده و سپس آن را هدايت نمود.

هدايت عمومى تشريعى: همان هدايتى است كه خداوند تمام افراد بشر را به وسيله ارسال پيامبران و فرستادن كتاب هاى آسمانى هدايت شان نموده و به تمام انسان ها اتمام حجت فرموده است كه به آن ها عقل و نيروى تشخيص حق و باطل داده، سپس پيامبرانى فرستاده است تا آيات خدا را براى آنان بخوانند و قوانين و احكام الهى را در ميان آنان اجرا كنند و رسالت آنان را به معجزاتى مقرون ساخته و با براهينى توأم گردانيده است تا دليل صدق گفتار و مؤيد ادعاى آنان گردد. عده اى از هدايت عمومى بهره بردارى نموده و عده ديگر راه ضلالت را پيش گرفته اند و همان هدايت تشريعى را، آيه ذيل بيان مى كند:

إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً. «1»

ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد يا ناسپاس.

هدايت خصوصى: يك نوع هدايت تكوينى و عنايت ربانى است كه خداوند متعال به مقتضاى حكمتش اين نوع هدايت را به بعضى از بندگانش اختصاص مى دهد كه براى آنان مقدمات نيل به كمال و وصول به مقصود را آماده و مهيا مى سازد و اگر خداوند توجه خاصى به آنان نمى نمود و وسايل كمال و شايستگى

براى آنان مهيا نمى كرد و بالأخره از انحراف و شقاوت محفوظشان نمى داشت، قطعا در ضلالت و گمراهى واقع مى شدند.

اين الطاف خاص، عنايات و توجهات مخصوص ربانى را هدايت خصوصى مى نامند كه در آيات زيادى به آن اشاره گرديده است. اينك نمونه اى از آن آيات:

فَرِيقاً هَدى وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ. «2»

گروهى را هدايت نموده و گروه ديگر [كه شايستگى نداشته اند] گمراهى بر آنان مسلّم شده است.

قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ. «3»

بگو دليل رسا [و قاطع] براى خدا است و اگر او بخواهد همه شما را [به اجبار] هدايت مى كند!

__________________________________________________

(1) دهر/ 3.

(2) اعراف/ 30.

(3) انعام/ 149.

بيان درمسائل قرآن، ص: 645

لَيْسَ عَلَيْكَ هُداهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ. «1»

هدايت آنان [به طور اجبار] بر تو نيست ولى خداوند هر كه را بخواهد [و شايسته بداند] هدايت مى كند.

إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ. «2»

حقا كه خداوند ستمگران را راهنمايى نمى كند.

وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ. «3»

خداوند كسى را كه بخواهد به راه راست، هدايت مى فرمايد.

إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ. «4»

تو آن كسى را كه بخواهى و دوستش دارى، نمى توانى هدايت كنى ولى خداوند هر كس را كه بخواهد، هدايت مى كند.

وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا. «5»

آنان را كه در راه ما كوشش و مجاهدت كنند حتما به راه هاى خويش رهبرى مى كنيم.

فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ. «6»

خداوند كسى را كه بخواهد گمراه و كسى را كه بخواهد هدايت مى كند، اوست پيروز دانا.

از همه اين آيات و آيات ديگرى كه در اين زمينه آمده است، چنين به دست مى آيد كه

عنايات و توجهات خاص پروردگار به گروه معينى اختصاص دارد، نه به همه مردم كه آن عنايات خاص را هدايت خصوصى مى نامند.

نتيجه … ص: 645

با اين بيان كه اقسام هدايت ها و معناى هدايت عام و خاص و هدايت تكوينى و تشريعى روشن گرديد، معناى آيه مورد بحث نيز به خودى خود روشن و معلوم مى گردد كه: شخص مؤمن و

__________________________________________________

(1) بقره/ 272.

(2) انعام/ 144.

(3) بقره/ 213.

(4) قصص/ 56.

(5) عنكبوت/ 69.

(6) ابراهيم/ 4. […]

بيان درمسائل قرآن، ص: 646

نمازگزار پس از آن كه در آغاز سوره اعتراف و اقرار مى كند بر اين كه خداوند بر وى منت نهاده، با هدايت تكوينى و تشريعى عمومى او را هدايت و رهبرى نموده است، پشت سر آن از پيشگاه خداوند منان و هدايتگر درخواست مى كند كه او را با هدايت خصوصى تكوينى خويش نيز كه به عده معدودى از بندگان اختصاص دارد، هدايت و رهبرى كند، اين است كه مى گويد: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ.

خلاصه اين كه چون بشر طبعا و فطرتا در معرض هلاكت و طغيان است، عوامل زيادى سعادت انسان را تهديد مى كند و موانع و مشكلات فراوان در سر راه هدايت و تكامل روحى و اخلاقى او وجود دارد، اين است كه فرد مسلمان هيچ گاه نبايد جز خدا بر وجود خويش متكى باشد و بر خود توكل و اتّكا كند بلكه هميشه از پروردگار خويش استعانت و استمداد بجويد و به سوى او پناه ببرد و از او درخواست هدايت و رهبرى نمايد تا بتواند بدون اين كه، با اشكال و مانعى مواجه شود، راه راست و جاده مستقيم را بپيمايد و به آخرين مقصد و كمال نهايى نائل شود و

از كسانى كه مورد غضب پروردگار قرار گرفته و يا گمراه گرديده اند، نباشد. بيان درمسائل قرآن، ص: 647

بخش 16 تعليقات و پاورقى ها

اشاره

1- مصادر حديث ثقلين 2- شرح حال حارث همدانى 3- مصادر حديث «لتركبنّ سنن من قبلكم» 4- گفت وگوى مؤلف با يك دانشمند يهودى 5- ترجمه قرآن و شرايط آن 6- مجادله قريش با رسول خدا (ص) 7- تحريف حديث متعه 8- نظريه محمد عبده در باره مسئله سه طلاق 9- افتراى رازى بر شيعه 10- احاديث اراده خدا در آفرينش 11- احاديث تأثير دعا در سرنوشت 12- اهميت آيه «بسم اللّه» 13- احاديث آغاز آفرينش 14- احاديث جزء قرآن بودن «بسمله» 15- معاويه «بسم اللّه» را در نماز فراموش كرد 16- احاديث تلاوت «بسم اللّه» در نماز 17- احاديث زيارت قبور 18- تهمت آلوسى بر شيعه 19- مناظره مؤلف با يك دانشمند حجازى 20- فضيلت خاك قبر امام حسين (ع) 21- تأويل آيه سجده 22- گفتگوى ابليس با خدا 23- اسلام با شهادتين است 24- انگيزه هاى عبادت و اقسام آن 25- مسئله الامر بين الامرين 26- مصادر حديث شفاعت بيان درمسائل قرآن، ص: 648

(1) مصادر حديث ثقلين … ص: 648

«حديث ثقلين» را احمد در مسند خود، ج 1، صص 14، 17، 26، 29، از ابو سعيد خدرى و ج 4، ص 366، 371، از زيد بن ارقم و ج 5، ص 182، از زيد بن ثابت نقل كرده است.

دارمى هم در كتاب فضائل القرآن، ج 2، ص 431، وارد كرده است.

جلال الدين سيوطى در الجامع الصغير از طبرانى، آن هم از زيد بن ثابت آورده، صحتش را نيز امضا كرده است.

علامه مناوى در شرح خود، ج 3، ص 15، مى گويد: هيثمى ناقلان حديث ثقلين را توثيق نموده و اعتبار آنان را تصديق كرده است.

ابو يعلى هم با سندى كه مى توان

به آن اطمينان كرد، اين روايت را نقل كرده است.

حافظ بن عبد العزيز اخضر نيز پس از نقل اين حديث مى گويد: رسول خدا، اين حديث را در حجة الوداع صادر كرده است و هر كس در صحت اين حديث ترديد كند و مانند ابن جوزى آن را جعلى و دروغ بداند، بسيار راه خطا و اشتباه پيموده است.

سمهودى مى گويد: در اسناد اين حديث بيش از بيست تن از صحابه بزرگ پيامبر خدا شركت دارند.

حاكم نيز اين روايت را در مستدرك، ج 3، ص 109، از زيد بن ارقم آورده، صحتش را هم تصديق نموده است. ذهبى كه يك مرد منتقد، خرده گير و حاشيه پرداز است- در اين روايت ايرادى نكرده است.

روايت هاى حديث ثقلين در الفاظ و عبارات گاهى با هم متفاوت ولى در معنى و مفهوم، همه آن ها يكى است. بيان درمسائل قرآن، ص: 649

(2) شرح حال حارث همداني … ص: 649

حارث فرزند عبد اللّه اعور همدانى است. علماى اماميه اتفاق دارند در اين كه وى يكى از ياران بزرگ امير المؤمنين (ع) محسوب مى شد و از موقعيت حساس و خطيرى برخوردار بود و مقام بس ارجمندى داشت، در خدمت گزارى به سرور خويش على (ع) سخت مى كوشيد.

علماى اماميه متفقا او را به صفت تقوى و پرهيزكارى توصيف و تمجيد كرده اند و بزرگان علم و رجال شناسان محقق، وى را در نقل روايت توثيق نموده و مورد اعتبار مى دانند.

اكثر علما و دانشمندان اهل سنت نيز شرح حال حارث را بررسى كرده و او را ستوده اند.

ابن حجر عسقلانى در كتاب تهذيب التهذيب در بيوگرافى حارث از دورى نقل مى كند كه ابن معين مى گفت من شرح حال وى را از ابن مسعود شنيدم،

مردى مورد اعتماد و اطمينان بوده است.

عثمان دارمى از ابن معين آورده است كه: وى مرد مورد اعتمادى بوده است.

اشعث بن سوار از ابن سيرين نقل مى كند كه: «من مردم كوفه را ديدم كه پنج نفر را از همه مقدم و گرامى مى داشتند و در ميان آن پنج نفر هم دو نفر از همه برتر و معروف تر بود: حارث و عبيده كه هر كس از حارث سخن مى گفت، از عبيده نيز سخن به ميان مى آورد و هر كس از عبيده سخن مى گفت، نام حارث را هم بر زبان مى راند.»

ابن ابى داود مى گويد: «حارث در فقه، دانشمندترين مردم، در حسب و نسب شريف ترين و در مسائل ارث داناترين آنان بود و او فرائض و مسائل ارث را از على (ع) فرا گرفته بود.»

ابو جعفر طبرى در منتخب كتاب ذيل المذيّل تحت عنوان كسانى كه در سال 161 از دنيا بيان درمسائل قرآن، ص: 650

رفته اند، مى گويد: حارث بن عبد اللّه اعور از پيشگامان اصحاب امير مؤمنان در فقه و در علم فرائض و علم حساب بود.

ذهبى در بيوگرافى حارث نوشته است كه روايات حارث در سنن چهارگانه اهل تسنن نيز آمده است و نسائى كه در توثيق رجال و راويان حديث بسيار سخت گير و محتاط بود، به روايت حارث اطمينان داشت و در گفتارش به او استناد مى كرد زيرا وى وعاء علم و جايگاه دانش بود.

مرّة بن خالد مى گويد: محمد بن سيرين به من اطلاع داد كه: پنج نفر از ياران نزديك و مقرب ابن مسعود بودند كه از آنان حديث نقل مى شد، من به حضور چهار نفر از آنان نائل شدم ولى به ديدار حارث موفق

نشدم و او از همه آنان داناتر و نكوتر بود.

مؤلف: در اين جا از گفتن اين نكته ناگزيرم: با اين همه توثيق و تمجيدى كه علماى شيعه و سنى از حارث دارند، شعبى وى را تكذيب مى كند و مى گويد:

«حارث اعور براى من حديث نقل مى كرد ولى دروغگو بود.» و گروهى هم در اين گفتار از وى پيروى نموده، حارث را با صفت كذب توصيف كرده اند، ولى به نظر ما اين گفتار نمى تواند جز تعصب و لجاجت، انگيزه ديگرى داشته باشد، زيرا به طورى كه گفتيم، اكثر دانشمندان و رجال شناسان او را توثيق و تحسين كرده اند و دروغى از وى نشنيده اند، اين است كه گروهى از علما، انگيزه شعبى را بر اين سخن جز عناد و لجاجت چيز ديگرى نمى دانند.

ابو عبد اللّه قرطبى مى گويد كه شعبى، حارث را متهم به كذب كرده است، ولى گفتار او در اين مورد قابل اعتبار نيست، چون از حارث دروغى ظاهر نشده است، حتما شعبى، حارث را در اثر علاقه شديدى كه نسبت به پيشگاه على (ع) ابراز مى كرد و او را از ديگران برتر مى دانست، دشمن مى داشته است، زيرا شعبى ابو بكر را برتر از ديگران مى دانست و مى گفت: او اول كسى است كه اسلام را پذيرفته است. «1»

ابن حجر در بيوگرافى حارث مى گويد: «ابن عبد البر در كتاب علم راز گفتار شعبى را چنين بيان مى كند كه شعبى، حارث را به علت علاقه اى كه نسبت به على (ع) داشت، تنقيد و تكذيب كرده و به عقيده من جزاى اين عمل مغرضانه خود را هم چشيده است و آن اين كه از حارث كوچك ترين دروغى ديده نشده

و در نتيجه، دروغ خود شعبى ثابت شده است.»

ابن شاهين مى گويد: احمد بن صالح گفت: «حارث اعور، مردى است مورد اطمينان و اعتبار،

__________________________________________________

(1) تفسير قرطبى، 1/ 5.

بيان درمسائل قرآن، ص: 651

چقدر نيكو آورده آن چه را كه از على (ع) نقل كرده و در مدح و تمجيد وى گفته است!! به او گفتند كه شعبى، حارث را تكذيب مى كند، در جواب آنان گفت: حارث در نقل حديث دروغ نمى گفت بلكه شعبى او را در اعتقادش به على (ع) تكذيب كرده است.»

مؤلّف: شما را به خداى محققان روشن ضمير و آگاه! بگوييد ببينم! آيا روا و سزاوار است كه يك مسلمان پاك و بى گناه به جرم دوست داشتن على امير مؤمنان آن بنده والا و صالح خدا، متهم به دروغگويى شود و به عنوان فردى كذاب و دروغگو معرفى شود؟

آيا آيين علم و كاوشگرى و يا دين و عقيده، چنين اجازه اى را به ما مى دهد؟! مگر خود رسول خدا نبود كه با صداى بلند برترى على (ع) را بر ديگران اعلام كرد تا آن جا كه فرمود: «يا على تو نسبت به من مانند هارون هستى نسبت به موسى؟!» رسول اكرم آن چنان سخنان افتخار آميز تاريخى در باره على گفته است كه در باره احدى از اصحاب و يارانش آن چنان سخنى را ابراز نداشته است.

دوست و دشمن فضائل و افتخارات بى شمارى براى على از زبان پيامبر شنيده و به آن معترفند فضائلى كه در باره هيچ يك از صحابه شنيده نشده است.

چنان كه حاكم مى گويد: روزى معاويه، سعد بن ابى وقاص را به سبّ على وا مى داشت. او در جواب معاويه گفت: اى معاويه!

من چگونه در باره مردى سخن زشت و ناسزا بر زبان آرم كه افتخارات و فضايل فراوانى از زبان رسول اللّه در باره وى نقل شده است كه اگر يكى از آن ها در باره من نقل مى شد، براى من بيش از شتران سرخ موى ارزش داشت، سپس حديث كساء، حديث منزلت: حديث بيدق و جريان معروف جنگ خندق را به عنوان شاهد گفتارش براى وى خواند. «1»

رسول خدا (ص) در شناساندن شخصيت بزرگ امير مؤمنان به اين مقدار اكتفا نكرده بلكه شخصيت علمى، اخلاقى، اجتماعى، سياسى، فضايل و كمالات ذاتى على را براى امت خويش بيش از اين روشن ساخته است.

چنان كه باز حاكم نقل مى كند كه رسول خدا به على فرمود: «يا على هر كس از من فرمان برد، از خدا فرمان برده است و هر كس از تو فرمان برد، از من فرمان برده و هر كس با تو راه عداوت و مخالفت در پيش گيرد با من مخالفت ورزيده است.» «2»

__________________________________________________

(1) مستدرك، حاكم 3/ 108.

(2) همان.

بيان درمسائل قرآن، ص: 652

اين ها نمونه هاى مختصرى از فضائل و نشانه هاى شخصيت عظيم امير مؤمنان بود كه در اين جا اشاره شد و اگر نه، افتخارات و فضائلى كه از زبان رسول خدا در باره على (ع) صادر شده، بيش از آن است كه در اين جا بگنجد.

با اين حال عجبى در اين نيست كه شعبى، حارث را به جرم اين كه دوستدار على بود، دشمن بدارد و او را متهم به كذب سازد زيرا شعبى هوادار و از دوستداران امويان بود و از سفره رنگين آنان برخوردار مى شد و در چمنزار سرسبز دنياى آنان مى چريد و

شيره جان مى گرفت، اين بود كه طبق اميال و خواسته هاى آنان قدم برمى داشت و پيش مى رفت و موافق رضا و رغبت آنان زبان به سخن مى گشود، چنان كه در تاريخ آمده است: عبد الملك بن مروان، شعبى را به سوى مصر فرستاد تا از مردم براى فرزند وى «وليد بن عبد الملك» بيعت بگيرد، سپس از ناحيه بشر بن مروان كه از طرف عبد الملك استاندار كوفه بود، به سمت سرپرستى «امور حسبيه» منصوب شد. «1» بعد از آن هم از طرف عمر بن عبد العزيز منصب قضا و رياست دادگاه كوفه را به عهده گرفت. «2»

آرى، شعبى از هواداران مروان اموى بوده، در راه ارضاى وى و ديگر امويان، هر آن چه دلش مى خواست، مى گفت و انجام مى داد و در اين راه نه از دروغ گفتن ابا و امتناع داشت و نه از افترا گفتن مى ترسيد.

ابو الفرج از حسن بن عمر فقيمى چنين آورده است كه وى مى گويد: من روزى به پيش شعبى رفتم و در خانه وى صداى جالب و مهيجى به گوشم رسيد، از وى پرسيدم كه اين صدا از همسايه به گوش مى رسد؟ وى دست مرا گرفت و به درون اتاق شخصى خود برد، ناگه چشمم به جوان زيبا رو و ماه پيكرى افتاد كه با صداى شهوت انگيزى ترانه مى خواند، آن گاه شعبى رو به من كرد و گفت: آيا او را مى شناسى؟ گفتم: نه. گفت: اين همان كسى است كه در طفوليت و صباوت علم و هنر به او عطا شده است، اين همان ابن سريج است. «3»

باز ابو الفرج مى گويد: از عمر بن ابى خليفه نقل شده است

كه او مى گويد: شعبى با پدرم در طبقه دوم خانه بودند، از طبقه پايين صداى جالب خوانندگى به گوش ما رسيد، پدرم به شعبى گفت: آيا صدايى به گوشت مى رسد؟ گفت: نه!! نگاهى به پايين انداختيم، ناگهان جوان خوش منظر و

__________________________________________________

(1) اغانى، 2/ 120.

(2) تاريخ طبرى، 5/ 310.

(3) اغانى، 1/ 121.

بيان درمسائل قرآن، ص: 653

زيبا رويى را ديديم كه آوازه خوانى مى كرد، او همان ابن عايشه معروف بود. شعبى از سر تعجب و شگفت انگشت حيرت به دندان گرفته بود و مى گفت: خداوند علم و هنر را به هر كسى كه بخواهد مى دهد. «1»

باز ابو الفرج نقل مى كند كه مصعب بن زبير در دوران استاندارى خويش در كوفه دست شعبى را گرفت و به اتاق شخصى همسر خويش عايشه، دختر طلحه وارد نمود، در آن وقت عايشه لخت و عريان بود و لباسى كه او را بپوشاند بر تن نداشت. مصعب گفت: شعبى! عايشه را چگونه ديدى؟

شعبى عايشه را بسيار ستود و به دلخواه مصعب او را توصيف و تحسين كرد. مصعب دستور داد كه ده هزار درهم پول و سى دست لباس به او داده شود. «2»

چنان كه مى گويند: شعبى سوگند ياد مى كرد كه على از اين جهان رخت بربست، در حالتى كه چيزى از قرآن حفظ نكرده بود. «3»

صاحبى مى گويد: اين سخن در باره على (ع) بسيار زشت و بى اساس است، در باره كسى كه با صداى بلند اعلام مى داشت: قبل از آن كه مرا از دست دهيد، مشكلات علمى و دينى خويش را از من بپرسيد تا جوابتان دهم. آيه اى در قرآن نيست مگر اين كه از تمام خصوصيات و مشخصات آن

آگاهم و مى دانم كه به هنگام شب فرود آمده يا روز، در كوه نازل شده يا در دشت. «4»

سدى از عبد الخير نقل مى كند كه على (ع) در روز وفات رسول خدا (ص) در مردم سبكسرى نسبت به قرآن احساس كرد و سوگند ياد نمود كه تا قرآن را جمع آورى نكرده است، عبا بر دوش نكند. على (ع) از آن روز در خانه خود نشست و مشغول جمع آورى قرآن شد و قرآن على اولين قرآنى بود كه جمع آورى شد و همه آن را على از حفظ نوشت و آن قرآن در پيش اولاد امام صادق (ع) است.

اى مسلمانان غيور! ملاحظه مى كنيد كه اين مرد جسور چسان به خدا و پيامبرش جسارت مى كند؟! چگونه سخن زشت و نا به جايى به زبان مى راند؟!

__________________________________________________

(1) اغانى، 2/ 71.

(2) همان، 1/ 133.

(3) القرطبى، 1/ 158.

(4) فقه اللغة، 170.

بيان درمسائل قرآن، ص: 654

آرى، امير مؤمنان به گواه روايات فراوان، دروازه شهر علم رسالت است «1» و به زبان روايات فراوان ديگر، دروازه شهر حكمت و رازهاى خلقت است، «2» على هميشه با قرآن است و قرآن با اوست. اين دو از هم جدا نمى شوند تا در واپسين روز، هر دو با هم در حوض كوثر به پيش رسول خدا وارد آيند.

اين است، واقعيت على (ع) و آن است نظر دشمن خفاش صفت كه چشم ديدن آفتاب حقيقت را ندارد، باشد تا آنان كه افترا مى گويند و به گناه مرتكب مى شدند، به مجازات دروغ و افترايشان مبتلا شوند. «3»

__________________________________________________

(1) كنز العمّال، 6/ 156.

(2) صحيح ترمذى، 14/ 171.

(3) مستدرك، 3/ 124 جامع الصغير سيوطى، 4/ 356.

بيان درمسائل قرآن، ص:

655

(3) مصادر حديث «لتركبنّ سنن من قبلكم» … ص: 655

اين حديث علاوه بر كنز العمّال در مدارك معتبر ديگر نيز نقل شده است. اين حديث را «احمد» در مسند خود از واقد ليثى: ج 5، ص 218، از ابو سعيد خدرى: در ج 3، ص 74، آورده است.

بخارى هم اين حديث را در كتاب اعتصام، فصل گفتار نبى، ج 8، 151، بدين صورت نقل كرده است «لتتبعنّ سنن من قبلكم».

مسلم در كتاب علم در فصل پيروى از سنن يهود و نصارى: ج 8، ص 57، هيثمى در مجمع الزّوايد، ج 7، ص 261 از ابن عباس، اين حديث را آورده اند. بيان درمسائل قرآن، ص: 656

(4) گفت و گوى مؤلف با يك دانشمند يهودي … ص: 656

من با يكى از علماى يهود گفت وگويى داشتم و در اين باره كه «دوران دين يهود سپرى شده و دلايل و معجزاتشان تمام شده است» به او گفتم:

آيا شريعت تنها براى يهودى هاست و يا به تمام مردم و ملت ها عموميت دارد؟

اگر اختصاص به ملت يهود داشته باشد، ملت هاى ديگر به پيامبر ديگرى نيازمند خواهند بود و آن پيامبر به نظر شما جز پيامبر اسلام چه كسى مى تواند باشد؟ اگر شريعت موسى همگانى و جهانى است و به تمام بشر و انسان ها عموميت دارد، پس به يك دليل هميشگى و گواه زنده اى نيازمند خواهد بود، در صورتى كه امروز چنين دليل و گواهى در دست نيست، زيرا معجزات حضرت موسى به عصر خود وى اختصاص داشت و بعد از وى اثرى از آن باقى نمانده است تا موجب باور و يقين شود و بقا و استمرار آئين يهود را براى هميشه ثابت كند و در تمام اعصار و قرون گواه حقانيت آن باشد.

اگر بگوييد: گرچه اين معجزات فعلا وجود

ندارد ولى تواتر اخبار و نقل هاى فراوان وجود آن ها را روشن و مسلم مى سازد، در جواب خواهيم گفت كه:

اولا: معجزه، در صورتى مى تواند، از راه تواتر ثابت شود كه تعداد ناقلانش به حدى برسند كه در ميان مردم موجب يقين شود و شما نمى توانيد چنين تواتر را در اثبات معجزات حضرت موسى در هر عصرى و ميان هر ملت و نسلى ثابت كنيد.

و ثانيا: اگر تنها نقل معجزات در اثبات يك حقيقت كفايت كند، اين كه به معجزات حضرت بيان درمسائل قرآن، ص: 657

موسى اختصاص ندارد، شما معجزات حضرت موسى را نقل مى كنيد، مسيحيان معجزات حضرت عيسى را نقل مى كنند، مسلمانان نيز معجزات پيامبرشان را، چه تفاوتى در ميان اين نقل ها هست كه گفتار شما در نقل معجزات حضرت موسى پذيرفته شود ولى گفتار ديگران نه!! اگر همان نقل معجزات پيامبرى موجب تصديق آن پيامبر شود، شما چرا نبوت پيامبران ديگر را كه معجزات همه آنان نقل شده است، تصديق نمى كنيد؟! او در پاسخ من گفت: معجزاتى كه يهوديان براى حضرت موسى نقل مى كنند مسيحيان و مسلمانان نيز آن ها را تصديق مى نمايند و به صحت آن ها اعتراف دارند و اما معجزات پيامبران ديگر مورد قبول همه نيست، اين است كه آن ها به دلائل ديگر نيازمندند تا به مرحله ثبوت برسند.

در پاسخ وى گفتم: آرى، درست است كه مسيحيان و مسلمانان نيز معجزات حضرت موسى را قبول دارند ولى نه از راه تواتر و نقل هاى يقين آور يهوديان بلكه به علت اين كه پيامبرانشان از آن معجزات خبر داده اند. مسيحيان و مسلمانان، معجزات حضرت موسى را به وسيله پيامبرانشان مى شناسند و اگر نبوت آنان را

نپذيرند، راهى به تصديق معجزات حضرت موسى نخواهند داشت تا او را به پيامبرى قبول بدارند.

اين اشكال تنها به دين يهود اختصاص ندارد بلكه به تمام اديان گذشته هم متوجه است و تنها دين اسلام است كه معجزه آن جاودان و در تمام قرون و اعصار زنده و در ميان تمام ملت ها و نسل ها جريان دارد و تا روز رستاخيز با جهانيان سخن مى گويد و آنان را به سوى حق دعوت مى كند.

ما از راه اين معجزه جاودان و جارى كه همان قرآن است، اسلام را مى شناسيم و آن را تصديق مى كنيم، اسلام را كه شناختيم و پذيرفتيم از تصديق تمام پيامبران گذشته نيز ناگزيريم زيرا كه قرآن و پيامبر اسلام آنان را امضا و تصديق كرده است.

كوتاه سخن اين كه قرآن تنها معجزه جاودان و هميشگى است كه صحت تمام كتب آسمانى پيشين را امضا و به صدق و پاكى تمام پيامبران گذشته شهادت مى دهد و به آنان ارج مى نهد. بيان درمسائل قرآن، ص: 658

(5) ترجمه قرآن و شرايط آن … ص: 658

خداوند پيامبر اسلام را براى هدايت و راهنمايى مردم برانگيخته و او را در اين مسير مقدس به وسيله قرآن پيروز گردانيده است، پس قهرا اين قرآن به هر آن چه كه انسان را به سعادت ابدى مى رساند و به اوج عزت، عظمت و كمالش مى كشاند، مشتمل مى باشد.

اين لطف و عنايتى است، از سوى پروردگار به تمام افراد بشر متوجه شده است و به ملت خاصى اختصاص ندارد، منتهى حكمت الهى چنين اقتضا كرده است كه كتاب خويش را با زبان قوم پيامبرش نازل كند ولى قوانين و تعاليم آن، همگانى و راهنمايى هاى آن عمومى و جهانى است، پس همه

بايد قرآن را بفهمند تا بتوانند از آن الهام و راهنمايى بگيرند و اين چراغ فروزان را به دست گرفته و در مسير سعادت و هدايت پيش بروند.

ترديدى در اين نيست كه همگانى بودن قرآن، ضرورت ترجمه آن را اقتضا مى كند كه بايد اين كتاب آسمانى به تمام زبان هاى زنده جهان ترجمه گردد تا كسانى كه با زبان قرآن آشنا نيستند، بتواند از حقايق عالى و همگانى آن برخوردار شوند ولى نكته اى كه بايد در ترجمه قرآن حتما بدان توجه داشت، اين است كه ترجمه كننده قرآن بايد هم به زبان قرآن و هم به زبانى كه قرآن را به آن زبان بر مى گرداند، كاملا احاطه و در آن تخصص داشته باشد زيرا ترجمه هر چه هم محكم و شيوا باشد، باز نمى تواند مزاياى بلاغتى قرآن را- كه اختصاص به خود قرآن دارد و آن را معجزه كرده و از ديگر سخنان، ممتاز مى سازد- كاملا به خود بگيرد ولى با اين حال بايد مترجم نكات و دقايقى كه در آيات و اسلوب قرآن به كار رفته است، در ترجمه خود بگنجاند، معنى و مفهوم اصلى آيات و بيان درمسائل قرآن، ص: 659

كلمات را با عبارات ساده و شيوا به روشنى نشان دهد، اين هم در صورتى ممكن خواهد بود كه مترجم، معنى و منظور قرآن را خوب بفهمد و در فهم دقيق آن نيز از شناخت، سه موضوع زير ناگزير است:

1- آن چه از ظاهر لفظ استفاده مى گردد.

2- آن چه عقل و فطرت سالم انسان بر آن حكم مى كند.

3- رواياتى كه در تفسير قرآن از معصوم و خاندان وحى آمده است.

مترجم قرآن بايد اين

سه موضوع را كاملا بشناسد و در ترجمه قرآن آن ها را به كار بندد و به كمك آن ها معنى و مفهوم اصلى قرآن را خوب دريابد و سپس آن را به سادگى به زبان ديگر بر گرداند.

و اما آرا و نظرات شخصى مفسرين كه در كتاب هاى تفسيرشان آورده اند، از درجه اعتبار ساقط است و مترجم نبايد در ترجمه خويش به آن ها اتكا و استناد كند.

اگر در ترجمه قرآن همه اين شرايط رعايت گردد، در اين صورت نه تنها ترجمه قرآن اشكالى نخواهد داشت بلكه بسيار لازم و به جا خواهد بود كه هر قوم و ملتى بتوانند با زبان خودشان از حقايق و مفاهيم قرآن برخوردار شوند زيرا قرآن براى عموم مردم فرود آمده است و نبايد لغت و زبان قرآن اختصاصى باشد و كسانى را كه با اين زبان خاص آشنايى ندارند، از حقايق عالى و تعاليم ربانى آن محروم و بى نصيب بمانند. بيان درمسائل قرآن، ص: 660

(6) مجادله قريش با رسول خدا (ص) … ص: 660

رواياتى كه در شأن نزول آيات و «معجزات اقتراحى» قريش «1» وارد شده است، همان معنى را كه در تفسير اين آيات در متن كتاب آورديم، تأييد مى كند، چنان كه در تفسير برهان در ذيل همان آيه نقل شده است از رسول خدا كه در كنار كعبه نشسته بود، گروهى از قريش اطراف وى را گرفتند، از آنان بود: وليد بن مغيره مخزومى، ابو بخترى پسر هشام، ابو جهل فرزند هشام، عاص بن وائل سهمى، عبد اللّه فرزند بنى اميه مخزومى و عده اى ديگر. رسول خدا با يك نفر ديگر از يارانش كتاب خدا را بر آنان مى خواند و فرمان خدا را ابلاغ مى كرد، آنان به

يكديگر گفتند كه آئين محمد توسعه و گسترش يافته و سخنانش ارج و عظمت خاصى به خود گرفته است. بياييد كه عرصه را بر وى تنگ سازيم، توبيخ و ملامتش كنيم، به باد انتقاد و مذمتش بگيريم، براهين و دلايلى عليه وى اقامه نموده و سخنانش را باطل بسازيم تا در پيش يارانش از عظمت و موقعيت وى كاسته شود و گفتارش از ارج و ارزش بيفتد و از مسيرى كه در پيش دارد، باز گردد. از گمراهى و ضلالت دست بر دارد و از سركشى و طغيان نادم شود. اگر از اين راه توانستيم او را از مسير باطلش برگردانيم، چه بهتر و اگر نتوانستيم در آن صورت بايد راه ديگرى بپيماييم و با شمشيرهاى آخته بر وى بتازيم و نابودش بسازيم.

__________________________________________________

(1) معجزات اقتراحى همان معجزات درخواستى قريش است كه از راه عناد و لجبازى از رسول خدا درخواست مى كردند و در «سوره اسراء، آيه 90- 93» به اين گونه معجزات اشاره شده است. […]

بيان درمسائل قرآن، ص: 661

سخن كه به اين جا رسيد، ابو جهل گفت: كيست كه اين مأموريت را به عهده گيرد و با محمد به مجادله و گفت و گو بپردازد و او را محكوم و مجاب سازد، عبد اللّه بن ابى اميه براى اين كار داوطلب شد و گفت: من حاضرم كه اين مأموريت را انجام دهم. آيا نمى خواهيد مرا براى اين كار انتخاب كنيد، در حالى كه من هماورد اصيل و شريفم و سخنور بسنده و پاسخگو!! ابو جهل گفت: آرى مى پذيرم و تو را براى اين كار انتخاب مى كنم، همگان پيش وى رويد و عبد اللّه سخنگوى

شما باشد. از همان جا پيش رسول اللّه رفتند و عبد اللّه چنين سخن آغاز نمود:

عبد اللّه: اى محمد! راستى كه مقام بس بلند و عظيمى را ادعا مى كنى!! سخنى بس بزرگ و شگفت انگيزى به زبان مى رانى!! مى گويى كه تو رسول رب العالمين و پيام آور پروردگار جهانى!! به پروردگار خلق و آفرينش و به خداوندگار جهان هستى نمى سزد كه همچون تويى پيامبر و نماينده اى براى خود انتخاب كند، زيرا تو هم مانند ما بشرى بيش نيستى و كوچك ترين امتيازى بر ما ندارى، مانند ما مى خورى و مى آشامى و مانند ما در كوچه و بازار راه مى روى.

اين پادشاهان روم و ايرانند كه نمايندگان آنان داراى ثروت عظيم، شخصيت بزرگ، خانه هاى زيبا و پرشكوه هستند و كاخ هاى مجلل، خيمه و خرگاه عالى و اشرافى دارند و صاحب بندگان و خدمت گزاران فراوان و متعدد مى باشند.

آيا پروردگار جهانيان كه برتر از اين ملوك و سلاطين است و آنان بندگان اويند، نبايد نماينده او برتر از نماينده آنان باشد!؟ اگر خداوند بخواهد پيامبرى به سوى ما برانگيزد، قاعدتا بايد ثروتمندترين و مرفه ترين كس را از ميان ما انتخاب كند نه فقيرترين و ناشناس ترين را، پس چرا اين قرآن كه مى گويى از سوى خداست، بر عظيم ترين مردم دو شهر بزرگ نازل نگرديده است؟! چرا قرآن بر وليد بن مغيره در مكه و يا عروة بن مسعود ثقفى در طائف كه سرشناس ترين و ثروتمندترين عربند فرود نيامده است؟! سخن عبد اللّه كه بدين جا رسيد، پيامبر فرمود: اى بنده خدا، آيا سخنت به پايان رسيد؟

عبد اللّه: بلى، سخنم به پايان رسيد ولى در پايان سخنم اضافه مى كنم كه

ما به تو ايمان نمى آوريم مگر اين كه در همين سرزمين مكه، چشمه هايى براى ما جارى كنى، چه آن كه زمين مكه ناهموار و سنگلاخ است و از دره ها و كوه ها تشكيل يافته است، تو بايد آن را هموار سازى و چشمه هايى از آن براى ما جارى كنى زيرا كه ما به اين چشمه ها بسيار نيازمنديم و بايد باغ هاى خرما و انگور داشته باشى كه نهرهاى آب در ميان آن ها جارى گردد و از اين باغ، هم خود استفاده كنى و هم به ديگران بهره برسانى و يا آسمان را قطعه قطعه بر سر ما فرود آرى چنان كه تو خود مى گويى كه: «اگر بيان درمسائل قرآن، ص: 662

قطعاتى از آسمان بر سر آنان فرود آيد، مى گويند: چيزى نيست ابرى است متراكم و درهم ريخته.»

شايد ما نيز همان سخن را بگوييم.

عبد اللّه گفتارش را بدين گونه ادامه داد: اگر همه اين كارها را انجام دهى، باز ما به تو ايمان نمى آوريم مگر اين كه خدا و فرشتگان را براى ما بياورى و در برابر ما قرار دهى تا آن ها را از نزديك ببينيم و قبول شان كنيم و يا خانه اى از طلا براى خود به وجود بياورى و براى ما نيز از آن بخشش كنى و ما را غنى و بى نياز سازى تا شايد طغيان كنيم و تنها با پرواز كردنت به آسمان ها نيز به تو ايمان نمى آوريم مگر اين كه نامه اى از سوى خدا براى ما بدين مضمون نازل كنى كه: «اين نامه اى است، از خداوند به سوى عبد اللّه بن ابى مخزوم و يارانش تا به محمد بن عبد اللّه ايمان بياورند، چون كه

او پيامبر من است و گفتار وى را تصديق كنند زيرا گفتار وى سخن و گفتار من است.»

عبد اللّه در پايان سخنش افزود: اى محمد! اگر همه آن چه را كه گفتيم، انجام دهى باز نمى دانم كه به تو ايمان مى آوريم يا نه زيرا اگر ما را به آسمان ها بالا ببرى و درهاى آسمان را به رخ ما بگشايى و به درون آن واردمان سازى، باز هم خواهيم گفت كه شايد ما را سحر كرده اى و چشمان مان را بسته اى.

رسول اللّه: خداوندا! تو به هر سخن شنوايى و از همه چيز آگاهى و بر گفتار بندگانت دانا، سپس گفت:

اما گفتار تو كه مى گويى: «پادشاهان ايران و روم استانداران، فرمانداران و نمايندگانشان را از افراد مقتدر و ثروتمند انتخاب مى كنند.» گرچه به جاى خود درست و به جاست ولى حساب خدا از حساب آنان جداست، او در حكومت خود تدبير و تقدير خاصى دارد، در راه اداره امور جهان از افكار و اميال شما پيروى نمى كند، آن چه را كه مى خواهد، انجام مى دهد و هر طور كه بخواهد فرمان مى راند.

اگر پيامبران خدا، داراى كاخ هاى مجلل بودند و در آن مى غنودند و يا بندگان و خدمتگزارانى داشتند كه بدان وسيله احساس غرور و برترى مى نمودند و از مردم فاصله مى گرفتند، آيا در اين صورت دستگاه رسالت ضايع و بى نتيجه نمى شد؟! چرخ هدايت و رهبرى به كندى و ركود نمى گراييد؟! و …

و اما گفتار تو كه مى گويى: «اگر تو پيامبر بودى، فرشته اى با تو مى بود كه به نبوت تو شهادت دهد و ما آن را با چشم خود مى ديديم و شهادتش را حضورا مى شنيديم»، سخنى است بس

شگفت انگيز زيرا: بيان درمسائل قرآن، ص: 663

اولا: فرشته قابل درك و ديدن نيست تا تو بتوانى آن را مشاهده كنى، فرشته به مانند همين هواست كه وجود عينى و ظاهرى ندارد.

ثانيا: بر فرض اگر نيروى ديدتان از نظر معنا قوى شود و بتوانيد فرشتگان را مشاهده كنيد حتما خواهيد گفت: اين فرشته نيست بلكه بشر است زيرا اگر فرشته براى شما ظاهر شود، به صورت همان بشر كه با او انس و الفت داريد، ظاهر مى شود تا بتوانيد با او سخن بگوييد و گفتار او را در شهادت بر نبوت بفهميد در اين صورت هم خواهيد گفت كه او بشرى بيش نيست و به دروغ به نام يك فرشته به نفع تو شهادت و گواهى مى دهد.

اما گفتار تو كه: مرا به سحر متهم مى سازى و مى گويى: «تو سحر زده هستى» بسيار سخن نابه جايى است، زيرا چگونه مى توانيد مرا سحر زده بناميد، در صورتى كه مى دانيد من در عقل و تشخيص از شما برترم؟ آيا از آن روز كه من هستى به خود گرفته ام تا به امروز كه چهل سالگى را پشت سر گذاشته ام، جرم و خطايى از من ديده ايد؟ دروغ و يا سخن زشتى از من شنيده ايد يا عملى بر خلاف عقل و تفكر از من سر زده است؟ اگر كسى در اين مدت طولانى تا اين حد از خطا و اشتباه و از لغزش و لرزش محفوظ و مصون بماند و در تمام دوران زندگى با آن همه فراز و نشيبى كه دارد، كوچك ترين گناه و معصيت از وى سر نزند، آيا به گمان شما چنين انسانى به نيروى خود اتكا دارد و

يا به يك نيروى معنوى و الهى؟! و اما آن چه كه گفتى: «اين قرآن به يك مرد سر شناس و مقتدر و ثروتمندى از دو شهر معروف نازل نشده است.» پاسخ اين سؤال، روشن است زيرا خداوند عظمت و كمال انسانى را در مال و ثروت نمى داند، چنان كه شما مى پنداريد، به مال و منال دنيا كوچك ترين ارزش و ارجى نمى نهد، چنان كه شما ارزش قائليد و از كسى نمى ترسد، چنان كه شما از افراد مقتدر بيمناكيد و با چشم عظمت و بزرگى به آنان مى نگريد و اين گونه افراد را به هر مقام و منصبى حتى به رسالت و نبوت نيز لايق و برازنده مى دانيد.

و اما آن چه كه گفتى: «به تو ايمان نمى آوريم تا چشمه هايى از زمين براى ما جارى سازى» سخنى نيست كه بر پايه منطق استوار باشد و از عقل و تفكر سر چشمه گيرد زيرا در اين بخش از سخنت معجزاتى را درخواست مى كنى كه هيچ يك از آن ها قابل عمل نيست چون:

قسمتى از آن ها اگر هم انجام گيرد، نمى تواند دليل پيامبرى باشد (مانند داشتن باغ و بستان و نهرهاى آب) محمد رسول اللّه برتر از آن است كه از نادانى و جهالت مردم سوء استفاده كند، آن چه را كه دليل و نشانه نبوت نيست، دستاويزى براى خود قرار دهد و رهبرى خويش را بر آن مستند و بيان درمسائل قرآن، ص: 664

استوار سازد.

قسمت دوم اين معجزات درخواستى تو، طورى است كه اگر انجام گيرد، موجب هلاكت تو خواهد بود، در صورتى كه پيامبر براى اثبات حقيقت و ايجاد ايمان در دل مردم، معجزه را نشان مى دهد

نه براى هلاكت و نابودى آنان، تو با خواستن اين معجزه در واقع هلاكت خويش را درخواست مى كنى، خداوند بر بندگانش مهربان تر و به مصلحت آنان داناتر از آن است كه در اثر درخواست جاهلانه آنان به ورطه هلاكت و بدبختى رهسپارشان سازد.

قسمت ديگر معجزات درخواستى تو از حيطه امكان به دور است و اصلا قابل عمل نيست تا طبق درخواست تو انجام گيرد (مانند ديدن خدا و فرشتگان و آوردن نامه كتبى و دستخطى از سوى خدا).

قسمت چهارم درخواست هاى تو طبق اعتراف صريح تو جز عناد و لجاجت و جز به باد مسخره گرفتن حقيقت و پيامبر خدا، انگيزه ديگرى ندارى. موضوع حق جويى و حقيقت يابى در ميان نيست، بنابراين آوردن چنين معجزه اى، عملى است بيهوده. خدا و پيامبرش برتر از آنند كه به عناد و لجاجت يك مشت مردم عنود و بوالهوس ارج نهند و با درخواست آنان به يك عمل عبث دست بيالايند.

كوتاه سخن اين كه، اين درخواست هاى تو جز بهانه جويى چيز ديگرى نيست، اين است كه جواب مثبت و عملى ندارد و اينك جواب منفى تك تك آن ها:

اما درخواست تو اى عبد اللّه! كه مى گويى: «از زمين چشمه هايى جارى ساز يا تو بايد باغ، بستان و نهرهاى آب داشته باشى»، اين درخواست هاى تو از جهل و نادانيت سر چشمه مى گيرد. تو از راز معجزات خدا بى خبر و نا آگاهى. اگر اين كارها را انجام دهم و هر آن چه را كه گفتى داشته باشم، آيا به گمان تو پيامبر خواهم بود؟! اين درخواست هاى تو به مانند آن است كه بگويى اگر برخيزى و راه بروى نبوت تو را مى پذيرم!! آيا

تو و يارانت باغ ها و بستان هايى در طائف نداريد و در آن باغ و بستان ها نهرها جارى نيست؟ آيا شما با داشتن آن ها پيامبر شده ايد تا من نيز با داشتن باغ و بستان پيامبر باشم؟! و اما درخواست تو كه مى گويى: «آسمان را قطعه قطعه كن، بر سر ما فرود آر!» آيا در اين صورت مرگ و هلاكت شما قطعى نخواهد بود؟ شما با اين درخواست هايتان مى خواهيد پيامبر خدا شما را نابود كند ولى او مهربان تر از آن است كه شما مى پنداريد. او شما را نابود و هلاك نمى سازد بلكه براى هدايت شما دلايلى از سوى خدا برايتان نشان مى دهد ولى به اين حقيقت توجه داشته باشيد كه حجج و دلايل پروردگار به دلخواه بندگانش نيست كه هر چه را بخواهند آن بيان درمسائل قرآن، ص: 665

را انجام دهد، زيرا شايد انسان در اين مورد صلاح و فساد خويش را تشخيص ندهد و آن چه را كه صلاحش در آن نيست، درخواست كند. اى عبد اللّه! آيا تو تا حال ديده اى كه دكترى به دلخواه بيمار براى وى دارو تجويز كند و يا ديده اى كه قاضى به دلخواه طرف دعوا از مدعى و شاكى دليل بخواهد؟! اما درخواست تو كه مى گويى: «خدا و فرشتگان او را براى ما بياور تا آنان را ببينيم و شهادتشان را بر نبوت تو حضورا بشنويم» با اين سخن چيزى را درخواست مى كنى كه از دايره امكان بيرون است، زيرا بديهى است كه خداوند مانند انسان نيست كه بيايد، برود، حركت كند، در برابر چيزى قرار گيرد و ديده شود، پس شما اين امر محال را كه شدنى نيست، درخواست

مى كنيد؟! اما درخواست تو اى عبد اللّه! كه مى گويى: «يا خانه اى از طلا داشته باشى». اين كه دليل نبوت نمى تواند باشد. آيا تو شنيده اى كه پادشاهان مصر خانه هايى از طلا دارند؟

عبد اللّه: آرى.

رسول اللّه: آيا آنان با داشتن آن خانه هاى طلايى به مقام نبوت رسيده اند؟

عبد اللّه: نه.

رسول اللّه: پس داشتن خانه اى از طلا، محمد را نيز نمى تواند به مقام پيامبرى برساند. محمد نمى خواهد از جهل تو سوء استفاده كند، با طلا و خانه طلايى نبوت خود را اثبات كند.

و اما درخواست تو اى عبد اللّه! كه مى گويى: «به آسمان پرواز كنى» و سپس اضافه مى كنى كه:

«تا نامه اى از سوى خداوند براى ما نياورى به تو ايمان نمى آوريم.» اين هم يك بهانه جويى بيش نيست زيرا پرواز كردن به آسمان ها سخت تر از فرود آمدن است. تو خود كه مى گويى: «به آسمان پرواز كردنت، موجب ايمان آوردن من نخواهد بود.» پس با اين حال از آسمان نازل شدن و نامه آوردنم، چگونه موجب تصديق و ايمان آوردن تو خواهد شد؟ وانگهى، تو خود در آخر سخنت به صراحت اعتراف مى كنى به اين كه با همه اين ها باز معلوم نيست كه تو را تصديق كنم يا نه!! پس تو در برابر حجت خدا عناد و لجاجت مى ورزى. تو و يارانت افراد لجوج، بهانه جو و عنودى بيش نيستيد، جواب تو همان است كه خدا مى فرمايد:

بگو: اى محمد! «خداوند پاك و منزه است- از آن چه مى پنداريد- من نيستم جز بشرى پيامبر، پس به من نمى رسد كه به خداوند فرمان صادر نمايم و به دلخواه خود معجزاتى را از وى بيان درمسائل قرآن، ص: 666

درخواست كنم.» «1»

آن چه

بررسى شد، تنها يكى از رواياتى بود كه در شأن نزول آيه هاى معجزات اقتراحى آمده است و در شأن نزول اين آيات، روايت هاى متعدد ديگرى نيز نقل گرديده است و طبرى هم آن ها را در تفسير خود در ذيل همين آيات وارد ساخته است كه از بررسى آن ها خوددارى مى كنيم زيرا كه مشت نمونه خروار است.!!

__________________________________________________

(1) اسراء/ 93.

بيان درمسائل قرآن، ص: 667

(7) تحريف حديث متعه … ص: 667

«حديث متعه» از رسول خدا (ص) بدين صورت نقل گرديده است كه عبد اللّه بن مسعود مى گويد:

ما، در يكى از جنگ ها پيش رسول خدا (ص) بوديم، همسران مان را به همراه نداشتيم، به رسول خدا (ص) اظهار نموديم كه يا رسول اللّه آيا اجازه مى فرمايى كه خويشتن را خصى كنيم؟ آن حضرت ما را از اين عمل جلوگيرى نمود و به ما دستور داد كه با زنان در برابر تكه لباسى به عنوان مهر، ازدواج موقت كنيم. آن گاه عبد اللّه به فرمان رسول خدا (ص) اعلام نمود كه: اى مؤمنان! آن چه را كه خداوند براى شما حلال كرده است، حرام نسازيد و به ناموس ديگران تجاوز نكنيد زيرا خداوند تجاوزكنندگان را دوست ندارد.

گروهى از علما و ناقلان حديث و مفسران و دانشمندان علم فقه، اين حديث را با همين عبارت كه نقل كرديم، از صحيح بخارى نقل نموده اند ولى آن چه در صحيح بخارى فعلى «1» موجود است، از دو جهت با روايت مذكور متفاوت مى باشد:

1- طرفداران عدم جواز متعه «ابن مسعود» را از سند حديث بخارى انداخته اند زيرا آنان به يقين مى دانستند كه ابن مسعود به جواز متعه معتقد است و وجود وى در سند اين روايت قرينه و

گواه روشنى خواهد بود بر اين كه منظور از نكاح كه در روايت تجويز گرديده است، همان متعه و ازدواج موقت مى باشد.

__________________________________________________

(1). 6/ 53.

بيان درمسائل قرآن، ص: 668

2- طرفداران عدم جواز يك تصرف ديگرى نيز در اين مورد به عمل آورده اند و كلمه «الى اجل» را از آخر روايت برداشته اند زيرا اين كلمه صريح است در اين كه منظور از نكاح در اين روايت همان متعه و ازدواج موقت است، چنان كه شارحان حديث آن را به همين معنى تفسير كرده اند و گفته اند كه منظور از نكاحى كه پيغمبر اسلام (ص) در روز جنگ به آن اجازه و رخصت داده است، ازدواج موقت مى باشد نه ازدواج دائم، مخصوصا اين كه جمله «ليس معنا نساء» زنان با ما نبودند اين معنى را تأييد و تثبيت مى كند زيرا منظور از «زنان» در اين جمله همسران دائمى سربازان جنگى بود كه در جنگ، آنان را به همراه نداشته اند نه منظور هر زنى باشد چون اگر هيچ زنى در آن جا نبود، مفهومى براى ازدواج باقى نمى ماند تا پيامبر (ص) به آنان رخصت دهد، به خصوص اين كه اين جمله در بعضى از روايت ها بدين گونه آمده است كه «ليس لنا نساء» زنان اختصاصى ما (همسران رسمى) با ما نبودند.

با اين بررسى كوتاه معلوم مى شود كه سربازان جنگى در آن جنگ همسرانشان را به همراه نداشتند و براى پيشگيرى از گناه و ارتكاب به حرام، پيامبر خدا (ص) به آنان اجازه فرمود كه از متعه و نكاح موقت استفاده كنند تا به زنانشان برسند.

دلالت اين روايت بر جواز متعه و نكاح موقت به طورى قطعى و روشن است كه

حتى گروهى از مخالفين متعه هم نتوانستند آن را انكار كنند و در رد جواز متعه راه ديگرى پيش گرفته و گفته اند كه اين روايت گرچه بر جواز «متعه» دلالت دارد ولى به وسيله روايات ديگرى كه بعدا در تحريم «متعه» صادر شده، نسخ شده است.

ولى اين گفتار هم به دلايلى كه در مسئله عدم نسخ آيه متعه گفتيم، سودى براى آنان نمى بخشد و نظريه آن ها را ثابت نمى كند و روايات مورد بحث را در دلالتش بر جواز متعه، متزلزل نمى سازد.

اين است كه طرفداران حرمت متعه همان طور كه گفتيم، در اين روايت دست به تحريف زده اند و تغييراتى در آن به وجود آورده اند! خدا ريشه تحريف را بر كند و نقشه طرفداران تحريف را نقش بر آب سازد. ولى گروهى از مفسرين و دانشمندان فقه و علماى حديث اين روايت را به طور صحيح از بخارى آورده اند. اينك اسامى آنان و كتبى كه اين حديث در آن ها به طور صحيح و تحريف نشده آمده است:

1- بيهقى در سنن خود، 8/ 200، چاپ حيدرآباد 2- سيوطى در تفسير خود، 3/ 207، چاپ ميمنيه مصر 3- زيلعى در نصب الرايه، 3/ 180، چاپ دار التأليف بيان درمسائل قرآن، ص: 669

4- ابن تيميه در المنتقى، 2/ 517، چاپ حجاز 5- ابن قيم در زاد المعاد، 4/ 8، چاپ محمد على صبيح 6- قنوچى در الروضة النديه، 2/ 16، چاپ منيريه 7- محمد بن سليمان در جمع الفوايد، 1/ 589، چاپ دار التأليف اين ها كسانى هستند كه حديث متعه را بدون تحريف و به طور صحيح از بخارى گرفته اند، اين حديث غير از مصادر مذكور در مصادر

ديگر نيز آمده است:

1- مسند احمد، 1/ 430 2- تفسير قرطبى، 5/ 130 3- تفسير ابن كثير، 2/ 87 4- احكام القرآن، 2/ 184 5- اعتبار حازمى، ص 176 اين روايت علاوه بر مصادرى كه در اين جا آورديم، مصادر و اسناد ديگرى نيز دارد، مانند:

صحيح ابى حاتم بستى و ديگر مصادر معتبر. بيان درمسائل قرآن، ص: 670

(8) نظريه محمد عبده در باره مسئله سه طلاق … ص: 670

اشاره

شيخ محمد عبده مى گويد: اگر براى زنى در يك مجلس سه بار طلاق گفته شود و يا به عبارت صحيح تر، صيغه طلاق در يك مجلس سه بار تكرار شود و يا طلاق مقيد با عدد 3 باشد، همه آن ها يك طلاق محسوب مى گردد. عبده كه اين عقيده شيعه را در مورد مسئله سه طلاق مى پذيرد و آن را با دلايل محكمى اثبات مى نمايد، آن گاه مى گويد: هدف، آن نيست كه با افراد مقلد و آنان كه داراى استقلال فكرى نيستند و از خود نظرى ندارند، بحث و مجادله كنيم و يا قاضيان و مفتيان را از عقيده شان بر گردانيم كه بر سه طلاق بودن اين گونه طلاق فتوا ندهند و يا طبق آن، حكم نكنند زيرا اكثر آنان حقيقت را مى دانند و از نصوص و رواياتى كه بر خلاف رأى و گفتار آنان در كتب حديث آمده است، اطلاع دارند منتها در برابر اين همه نصوص بى مبالاتند و ارجى بر آن ها نمى نهند، زيرا اعمال و افكار آنان طبق كتاب هايشان مى باشد نه بر طبق كتاب خدا و گفتار پيامبر. «1»

مؤلّف: … ص: 670

اى كاش كه عبده در مسئله ازدواج موقت نيز مثل همين سخن را مى گفت و بدين گونه حقيقت را ابراز مى نمود زيرا ازدواج موقت هم مانند مسئله «سه طلاق» در آيين اسلام ثابت و روشن است و احتمال نسخ در اين مورد بى اساس است و دليلى ندارد. بنابراين، كسانى كه متعه را تحريم مى كنند جز پيروى از كتاب هاى مخصوص خودشان و بى اعتنايى به كتاب خدا و گفتار پيامبر، انگيزه ديگرى ندارند.

__________________________________________________

(1) تفسير المنار، 2/ 386.

بيان درمسائل قرآن، ص: 671

(9) افتراى رازى بر شيعه … ص: 671

از كسانى كه در عقايد شيعه بدون علم و تحقيق قضاوت نموده اند، يكى هم فخر رازى است زيرا وى در تفسير آيه شريفه يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ … مى گويد: رافضى ها (شيعه)، «بدا» را در باره خدا روا مى دارند و بدا هم بدين معناست كه علم خداوند به چيزى تعلق بگيرد ولى خلاف آن به وقوع پيوندد.

منظور رازى از اين سخن آن است كه به نظر وى شيعه با پذيرفتن مسئله بدا نسبت جهل به خدا مى دهد.

پروردگارا! گواهى كه آن چه رازى در باره شيعه مى گويد، افترايى بيش نيست!! همان «رازى» كه اين تهمت ناروا را به شيعه مى بندد، در كتاب محصل سخنى از سليمان بن جرير مى آورد كه از بيان آن شرم دارم و براى من زيبنده نيست كه آن را در اين جا بنگارم و صفحات كتاب را با اين گونه سخنان زشت، سياه كنم.

رازى اين سخن را بعد از سخن ديگرى آورده است كه آن هم در زشتى و قباحت به اين سخن شباهت دارد، سخنى است كه بعضى از مسيحيان آن را در باره رسول اللّه به زبان رانده اند. چه بزرگ

سخنى كه از دهانشان در مى آيد! ستمگران به زودى خواهند دانست كه در چه جايگاه بد و خطرناكى قرار خواهند گرفت!! بيان درمسائل قرآن، ص: 672

(10) احاديث اراده خدا در آفرينش … ص: 672

مرحوم صدوق در كتاب توحيد و معانى الاخبار از امام صادق (ع) چنين آورده است كه در تفسير آيه شريفه وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ فرمود: منظور از آيه شريفه و بسته بودن دست خدا كه يهود معتقد بودند، اين است كه خداوند نه چيزى بر كار خلقت و آفرينش مى افزايد و نه چيزى از آن كم مى كند.

خداوند براى تكذيب آنان اين آيه را نازل كرد و فرمود: «بلكه دست خود آنان بسته است و لعنت خدا بر آنان باد كه به خداوند نسبت ناروا و نابجايى مى دهند و دست خدا را بسته مى دانند خداوند دست هايش هميشه (براى خلق، آفرينش و بخشش) باز است و هر طور كه بخواهد، انفاق و احسان مى كند.» «1»

آيا نشنيده اى كه خداى بزرگ در اين مورد مى فرمايد: «خدا آن چه را كه بخواهد (از لوح قضا و سرنوشت) مى زدايد و آن چه را كه بخواهد ثابت مى دارد و در پيش اوست امّ الكتاب.» «2»

عياشى نيز از يعقوب بن شعيب و او هم از حماد، روايتى به اين مضمون نقل كرده و مرحوم مجلسى همه اين روايت ها را در بحار الانوار آورده است. «3»

__________________________________________________

(1) غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ. مائده/ 64.

(2) يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ. رعد/ 39.

(3) بحار الانوار، 2/ 142- 131.

بيان درمسائل قرآن، ص: 673

(11) احاديث تأثير دعا در سرنوشت انسان … ص: 673

راوى اى به نام سليمان مى گويد: رسول خدا (ص) فرمود: هيچ عاملى نمى تواند قضاى الهى را برطرف كند مگر دعا و چيزى عمر انسان را نمى افزايد مگر احسان و نيكى به مردم. ترمذى اين روايت را در صحيح خود آورده است. «1» ثوبان مى گويد كه

رسول اللّه فرمود: چيزى عمر انسان را زياد نمى كند مگر احسان و نيكى و هيچ عاملى تقدير الهى را تغيير نمى دهد مگر دعا، اعمال زشت و گناهانند كه انسان را از نعمت هاى الهى محروم و بى نصيب مى سازند.

اين روايت را ابن ماجه در سنن خود، «2» حاكم در مستدرك «3» و احمد در مسند خود «4» آورده اند.

حاكم در مستدرك، صحت اين روايت را تأييد نموده و ذهبى هم ايرادى در اين مورد ندارد و در اين زمينه روايات زيادى آمده است كه با مراجعه به كتب و فصول مربوطه، مى توانيد به تعداد ديگرى از اين روايت ها دست يابيد.

__________________________________________________

(1) صحيح ترمذى، 8/ 350.

(2). 1/ 24.

(3). 1/ 93.

(4). 5/ 282، 280، 277.

بيان درمسائل قرآن، ص: 674

(12) اهميت آيه «بسم اللّه» … ص: 674

در توضيح ادبى آيه «بسم اللّه … » گفتيم كه اضافه كلمه «اسم» به سوى كلمه «اللّه» اضافه معنوى است و كلمه «اللّه» هم در معناى خود به كار رفته است نه اين كه منظور از آن خود لفظ «اللّه» باشد.

بنابراين، بايد گفت كه كلمه «اسم» در معناى عمومى و جامع خود كه مى تواند به تمام اسما و نام هاى الهى مشتمل باشد، به كار رفته است. بنابراين، با گفتن كلمه «بسم اللّه» مفهوم كلى اسم خدا منظور مى شود و به مصداق اشاره مى گردد، چون اسم اعظم پروردگار بزرگ ترين مصداق نام هاى پروردگار است. پس با مفهوم كلى اسم پروردگار بهتر و بيش تر تطبيق مى كند و با گفتن كلمه اسم از تمام اسما و نام هاى ديگر پروردگار پيش تر و بيش تر به ذهن گوينده و شنونده سبقت و مبادرت مى كند.

با اين توضيح معناى آن روايت، روشن مى گردد كه مى گويد: «بسم اللّه به اسم اعظم پروردگار

نزديك تر است تا سياهى چشم به سفيده آن. «1»»

چون قرب و نزديكى مفهوم «بسم اللّه» به اسم اعظم كه مصداق حقيقى آن است، قرب ذاتى و كامل است چه آن كه در اين جا مصداق با مفهوم در خارج متحد و يكى هستند ولى قرب سياهى چشم نسبت به سفيده آن، قرب مكانى و اتحادشان وضعى است يعنى اين دو در وضع و مكان به هم نزديكند نه ذاتا و حقيقتا، طبيعى است كه قرب ذاتى قوى تر از قرب مكانى است.

__________________________________________________

(1) اين حديث در متن كتاب قسمت تفسير «بسم اللّه» گذشت.

بيان درمسائل قرآن، ص: 675

(13) احاديث آغاز آفرينش … ص: 675

رسول خدا (ص) فرمود: نخستين پديده اى كه خداوند آفريد و جهان خلقت را با آن آغاز نمود، نور من بود. «1»

محمد بن سنان مى گويد: در پيش امام جواد (ع) بودم، به من فرمود: اى محمد بدان كه خداوند در يكتايى خود منفرد و تنها بود و جز وجود وى چيز ديگرى وجود نداشت، آن گاه محمد (ص) و على و فاطمه (ع) را آفريد. آنان بعد از خلقت نورشان هزار دوران در همان حال ماندند. «2»

__________________________________________________

(1) بحار الانوار، 1/ 33.

(2) اصول كافى، 1/ 239 وافى، 2/ 155.

بيان درمسائل قرآن، ص: 676

(14) احاديث جزء قرآن بودن بسمله … ص: 676

بيهقى از ام سلمه نقل مى كند كه: رسول خدا (ص) بسم اللّه را در نماز خواند و آن را يك آيه مستقل حساب نمود. حاكم اين روايت را در مستدرك نقل كرده و مى گويد كه اين روايت طبق شرايط مسلم و بخارى صحيح است. «1»

بيهقى از عبد الخير نيز نقل كرده است كه على (ع) از رسول خدا (ص) «سبع مثانى» را پرسيد وى پاسخ داد كه «سبع مثانى» همان سوره «حمد» است. گفتند: يا رسول اللّه! سوره حمد شش آيه است نه هفت آيه. رسول خدا (ص) فرمود: «بسم اللّه» هم يكى از آيات آن است. اين روايت را بيهقى از ابو هريره هم آورده است.

باز بيهقى از ابو هريره نقل مى كند كه رسول خدا (ص) مى فرمود: سوره حمد، هفت آيه است و يكى از آيات آن، همان آيه «بسم اللّه» است.

بيهقى از ابن عباس هم نقل مى كند كه وى گفت: رسول خدا (ص) هميشه سوره حمد را با بسم اللّه شروع مى نمود.

اين روايت را ترمذى نيز در صحيح خود آورده است. «2»

بيهقى

از ابن عمر نيز نقل مى كند كه وى نماز را با «تكبير»، سپس با «بسم اللّه» شروع مى نمود، تا

__________________________________________________

(1) مستدرك، 1/ 232. […]

(2). 2/ 44.

بيان درمسائل قرآن، ص: 677

پايان سوره حمد را مى خواند. بعد از سوره حمد «بسم اللّه» مى گفت و اين عمل را چنين توجيه و مدلل مى كرد كه اگر خواندن «بسم اللّه» لازم نبود، در قرآن نوشته نمى شد.

اين ها چند نمونه از روايت هاى اين فصل است و غير از آن ها روايات ديگرى نيز در اين مورد وجود دارد كه براى اطلاع بيش تر، به سنن بيهقى مراجعه فرماييد. «1» و در كنز العمال آمده است كه ثعلبى نقل مى كند: على (ع) هر سوره اى را كه در نماز تلاوت مى نمود، با «بسم اللّه» شروع مى كرد و مى گفت: هر كس اين آيه را نخواند، از سوره كاسته است و باز مى فرمود: آيه «بسم اللّه» مكمل «سبع مثانى» است، يعنى با آيه «بسم اللّه» آيات هفتگانه سوره حمد كامل و «سبع مثانى» ناميده مى شود. «2»

__________________________________________________

(1) سنن بيهقى، 2/ 47- 43.

(2) كنز العمال، 2/ 375 و 190.

بيان درمسائل قرآن، ص: 678

(15) معاويه «بسم اللّه» را در نماز فراموش كرد … ص: 678

بيهقى از انس بن مالك نقل مى كند كه: معاويه در مدينه نماز خواند و در سوره حمد «بسم اللّه» را تلاوت نمود ولى براى سوره هاى ديگر- كه بعد از سوره حمد در نماز خوانده مى شود- «بسم اللّه» را قرائت نكرد، سپس سوره كه تمام گرديد، تكبير نگفته به سجده رفت و بدين گونه نماز را به پايان رسانيد، از نماز كه فارغ گرديد، افرادى از مهاجرين كه در آن جا حضور داشتند و ناظر جريان بودند، از هر سو بر سر وى داد زدند كه اى معاويه! آيا

از نماز سرقت كردى و يا فراموش؟! در اثر همين اعتراض مسلمانان بود كه معاويه در نماز بعدى در اول هر سوره «بسم اللّه» مى خواند و در موقع سجده رفتن نيز تكبير مى گفت. «1» اين روايت را بيهقى به طريق ديگر هم نقل مى كند ولى در آن نقل، مى گويد: معاويه نه براى سوره حمد «بسم اللّه» خواند و نه براى سوره ديگر و باز اضافه مى كند كه علاوه بر مهاجرين، انصار هم كه در آن جا بودند، بر وى اعتراض كردند. اين روايت را حاكم هم نقل نموده و مى گويد كه اين روايت طبق شرايط مسلم و بخارى از احاديث صحيح است.

__________________________________________________

(1) سنن بيهقى، 2/ 49.

بيان درمسائل قرآن، ص: 679

(16) احاديث تلاوت «بسم اللّه» در نماز … ص: 679

بنا به مضمون روايات فراوان، رسول خدا «بسم اللّه» را هميشه با سوره هاى قرآن تلاوت مى كرده كه يكى از آن روايات را قبلا در متن كتاب در بحث جزئيت آن در قرآن آورديم. اينك در اين جا نيز به روايت هاى ديگرى در اين مورد توجه فرماييد:

قتاده از انس نقل مى كند كه: رسول خدا (ص) سوره حمد را با «مد» و كشش مى خواند، سپس آيه «بسم اللّه الرحمن الرحيم» را شروع مى كرد، «بسم اللّه» را با مد مى خواند، «رحمن» را با مد و «رحيم» را نيز با مد تلفظ مى نمود. «1»

شريك از انس نقل مى كند كه او مى گفت: از رسول خدا (ص) شنيدم كه «بسم اللّه» را بلند مى خواند. حاكم اين روايت را نقل مى كند و مى گويد: راويان اين حديث كاملا مورد اطمينان و اعتبارند.

عسقلانى مى گويد: من در پشت سر معمّر بن سليمان، زياد نماز صبح و مغرب خواندم و در همه آن ها شنيدم كه

«بسم اللّه» را، هم قبل از سوره حمد و هم بعد از آن با صداى بلند تلاوت مى نمود و مى گفت: من هميشه در نمازهايم به پدرم اقتدا مى نمودم و پدرم نيز مى گفت كه من هميشه در نماز انس حضور مى يافتم و او هم اظهار مى داشت كه من هميشه در نماز پيامبر خدا (ص) شركت مى جستم و همه آنان در نمازشان «بسم اللّه» را در سر هر سوره كه در نماز تلاوت مى شد، بلند

__________________________________________________

(1) سنن بيهقى، 2/ 46 مستدرك حاكم، 1/ 233.

بيان درمسائل قرآن، ص: 680

مى خواندند.

حاكم مى گويد: راويان اين حديث تماما مورد اعتبار و موثقند. «1»

ابو نعامه از انس نقل مى كند كه رسول خدا (ص) و ابو بكر و عمر هيچ يك از آنان «بسم اللّه» را بلند نمى خواندند. «2»

مؤلف:

از همه اين روايات چنين بر مى آيد كه رسول خدا (ص) در نمازهاى خود «بسم اللّه» را تلاوت مى كرده است. بنابراين، روايت انس- كه مى گويد: پيامبر «بسم اللّه» را با سوره هاى قرآن نمى خواند و عده اى نيز آن را دستاويز قرار داده اند كه «بسم اللّه» جزو قرآن نيست- بايد معنى ديگرى داشته باشد و شايد منظور از عدم تلاوت «بسم اللّه» در اين روايت، تلاوت جهرى بوده باشد، يعنى رسول خدا (ص) «بسم اللّه» را به طور بلند تلاوت نمى كرده است.

و شاهد اين معنى همان روايت اخير است كه آن نيز از خود انس مى باشد و در آن روايت، انس مى گويد كه رسول خدا «بسم اللّه» را با صداى بلند نمى خواند.

گواه ديگر اين كه انس در روايت مورد بحث نيز صريحا نمى گويد كه رسول خدا (ص) «بسم اللّه» را در نماز نمى خواند بلكه مى گويد: من از رسول

خدا (ص) نشنيدم كه «بسم اللّه» را با صداى بلند بخوانند و در روايت ديگر مى گويد: رسول خدا (ص) براى ما نماز خواند و ما قرائت «بسم اللّه» را از وى نشنيديم. «3»

با در نظر گرفتن اين معنى براى روايت انس، ديگر تعارضى در ميان اين روايت ها با روايت انس باقى نمى ماند.

يك روايت ديگر هم در صحيح مسلم بدين مضمون آمده است كه رسول خدا (ص) و همچنين ابو بكر و عمر هيچ كدام «بسم اللّه» را در نماز نمى خواندند، نه در اول سوره حمد و نه در آخر آن «4» ولى در سند اين روايت «وليد بن مسلم قرشى» وجود دارد و مورد اعتبار بودن وى خالى از ترديد

__________________________________________________

(1) مستدرك، 1/ 234- 233.

(2) سنن بيهقى، 2/ 542.

(3) سنن نسائى، 1/ 144.

(4) صحيح مسلم، 2/ 12.

بيان درمسائل قرآن، ص: 681

نيست بلكه چنان كه در تهذيب التهذيب مى خوانيم: عده اى از علما صريحا گفته اند كه «وليد بن مسلم» زياد مرتكب خطا و اشتباه مى گردد و يا تدليس در نقل روايت مى كرد.

سومين روايتى كه با روايات مذكور به ظاهر مخالفت دارد، روايت قتاده است. او از انس نقل مى كند كه رسول خدا (ص) و أبو بكر، عمر و عثمان قرائت نماز را با «الحمد للّه رب العالمين» شروع مى كردند. «1»

ولى اين روايت هم شايد معناى ديگرى داشته باشد كه با روايات مذكور مطابقت كند، مى توان گفت كه منظور از «الحمد للّه رب العالمين» در اين روايت، خود آن آيه نيست بلكه منظور از آن، سوره حمد است زيرا گاهى سوره حمد و يا «فاتحة الكتاب» را با همان نام مى نامند.

بنابراين، معناى روايت چنين خواهد بود كه رسول خدا

(ص)، عمر، ابو بكر و عثمان نماز را با سوره «فاتحة الكتاب» شروع مى كردند نه اين كه معناى روايت اين باشد كه آنان سوره فاتحه را با جمله «الحمد للّه» آغاز مى نمودند و در آغاز آن سوره «بسم اللّه» را نمى خواندند. نه تنها اين روايت بلكه بعضى از روايات ديگر نيز با همين بيان آمده و شافعى هم همه آن ها را به معانى اى كه ما گفتيم، حمل نموده است.

با اين حساب و با اين تحقيق و بررسى، معلوم مى شود كه در ميان روايات اين فصل، كوچك ترين تعارض و اختلافى وجود ندارد و رواياتى كه دلالت دارند بر اين كه: رسول خدا (ص) هر سوره اى كه در نماز مى خواند، «بسم اللّه» را نيز در آغاز آن تلاوت مى نمود، كاملا درست و بلا معارض است.

__________________________________________________

(1) صحيح ترمذى، 2/ 45 سنن ابى داود، 1/ 125 سنن نسائى، 1/ 143.

بيان درمسائل قرآن، ص: 682

(17) احاديث زيارت قبور … ص: 682

در جواز زيارت قبور، روايات فراوانى نقل گرديده است كه در اثر وفور و كثرت از نقل آن ها بى نيازيم ولى ما تنها بخشى از رواياتى را كه عبد السلام فرزند عبد اللّه- نياى احمد بن عبد الحكيم معروف به ابن تيميه- در كتاب المنتقى آورده است، در اين جا مى آوريم و از ديگران نيز رواياتى چند بر آن ها مى افزاييم:

عبد السلام بن عبد اللّه فرزند عبد الحكيم بن تيميه:

1- از بريده نقل مى كند كه رسول خدا (ص) فرمود: من شما را از زيارت قبور نهى مى كردم ولى خداوند در زيارت قبر مادر به محمد اجازه فرمود، پس قبرها را زيارت كنيد زيرا زيارت قبور وسيله ياد آورى واپسين روز است.

2- از ابو هريره نقل

مى كند: رسول خدا (ص) قبر مادرش را زيارت نمود و گريست. در اثر گريه او، اصحابش نيز گريه كردند، سپس فرمود: از خداى منان اجازت طلبيدم كه براى مادرم استغفار و طلب آمرزش كنم ولى اجازه نداد و از او اجازه خواستم كه قبر مادرم را زيارت كنم، درخواست مرا پذيرفت و به زيارت مادرم اجازه فرمود، پس قبرها را زيارت كنيد زيرا زيارت قبور موجب ياد آورى مرگ است.

3- از عبد اللّه بن ابى مليكه چنين مى آورد كه: عايشه روزى از سوى قبرستان مى آمد، به وى گفتم: اى مادر مؤمنان! از كجا مى آيى؟ گفت: از زيارت قبر برادرم عبد الرحمان. گفتم: مگر رسول خدا (ص) زيارت قبور را تحريم نكرده است؟ گفت: آرى، رسول خدا (ص) از زيارت قبور، منع بيان درمسائل قرآن، ص: 683

كرده بود ولى بعدا اين منع را برداشت و به زيارت قبور مأمور و توصيه نمود.

ابن تيميه اين روايت را نقل مى كند، سپس مى گويد: اين روايت را «اثرم» نيز در سنن خود آورده است.

مؤلّف:

اين روايت را نه تنها ابن تيميه و اثرم نقل كرده اند بلكه شيخ محمد حامد فقى در پاورقى خود بر كتاب المنتقى مى گويد كه اين روايت را ابن ماجه و حاكم و بغوى نيز در شرح السنه آورده اند.

4- از ابو هريره نيز آورده است كه رسول خدا (ص) به قبرستان آمد و در آن جا چنين گفت:

سلام بر شما اى گروه مؤمنان! ما نيز به شما ملحق خواهيم گرديد. ابن تيميه اين روايت را نقل مى كند، آن گاه مى گويد: اين روايت را احمد، مسلم و نسائى هم نقل كرده اند و احمد از عايشه هم همين

روايت را آورده، ولى در روايت عايشه، اين جمله را افزوده است كه پيامبر خدا (ص) عرضه داشت: خداوندا! ما را از اجر و پاداش آنان محروم مگردان و بعد از آنان آزمايشى نكن (كه نتوانيم از عهده آن بربياييم).

5- از بريده نقل مى كند كه: پيامبر خدا (ص) به اصحاب خود تعليم مى كرد كه در موقع رفتن به زيارت قبور، گوينده اى از آنان بگويد: سلام بر شما اى اهل ديار مردگان، از مؤمنان و مسلمانان! ما هم به خواست خداوندگار به شما خواهيم پيوست. از خداوند براى همه ما و شما طلب عافيت و خوشى مى نماييم.

ابن تيميه بعد از نقل اين روايت نيز مى گويد: «احمد، مسلم و ابن ماجه هم اين روايت را در كتب شان آورده اند.» «1»

6- ابن عمر از رسول خدا (ص) نقل مى كند كه فرمود: هر كس، خانه خدا را زيارت كند، سپس به زيارت قبر من بيايد، به مانند اين است كه مرا در حال حياتم زيارت كرده است. اين روايت را طبرانى در اواسط و بيهقى در سنن خود آورده اند.

7- باز از رسول خدا (ص) نقل شده است كه فرمود: هر كس قبر مرا زيارت كند من نيز او را حتما شفاعت خواهم كرد.

اين روايت را ابن عدى در كامل و بيهقى در سنن خود، فصل شعبه هاى ايمان وارد ساخته اند.

__________________________________________________

(1) ابن تيميه همه اين روايت هاى پنجگانه را در كتاب خود المنتقى 2/ 116 آورده است.

بيان درمسائل قرآن، ص: 684

8- انس از رسول خدا (ص) نقل مى كند كه وى فرمود: هر كس مرا بعد از مرگم در مدينه زيارت كند، من نيز در واپسين روز، ناظر اعمال و يا شفيع وى خواهم

بود. «1»

9- ابو هريره از پيامبر خدا (ص) چنين آورده است كه فرمود: هيچ كس قبر خويشاوند خود را زيارت نمى كند كه به او سلام گويد و در سر قبر وى، دمى بنشيند مگر اين كه سلام وى را پاسخ مى گويد و با او انس مى گيرد تا از سر قبر وى برخيزد. اين روايت را ابو شيخ و ديلمى نيز نقل كرده اند.

10- باز ابو هريره از رسول اكرم (ص) نقل مى كند كه فرمود: كسى از كنار قبر آشنا و دوست خويش عبور نمى كند و سلامى به او نمى گويد مگر اين كه صاحب آن قبر، او را بشناسد و به سلامش پاسخ گويد.

اين روايت را تمام، خطيب، ابن عساكر و ابن نجار نيز نقل كرده اند و در كنز العمال بعد از نقل اين روايت مى افزايد كه سند اين حديث نيكو و قابل اعتماد است.

تعداد رواياتى كه صاحب كنز العمال در زمينه زيارت و بوسيدن قبور آورده است، شايد به هشتاد روايت بالغ گردد و علاقه مندان مى توانند مستقيما به همان كتاب مراجعه فرمايند. «2»

11- باز ابو هريره از پيامبر (ص) آورده است كه فرمود: كسى به من سلام نمى گويد مگر اين كه خداوند سلام او را بر من مى رساند و من نيز به سلام او پاسخ مى گويم. «3»

12- ابن عمر در باره «استلام» و لمس كردن حجر الاسود و بوسيدن آن سخن مى گفت تا بدين جا رسيد كه: رسول خدا (ص) حجر الاسود را مى بوسيد و دست به آن مى ماليد و استلام مى كرد. كسى گفتار او را قطع كرد و پرسيد: آيا احتمال نمى دهى كه در اثر ازدحام و كثرت مردم به زحمت و مشقت بيفتم و

يا مغلوب و ناتوان شوم؟! ابن عمر گفت: اين احتمالات را كنار بگذار! اين اگرها و شايدها را دور بينداز! زيرا من با چشم خود، رسول خدا (ص) را ديدم كه حجر الاسود را بغل مى گرفت و مى بوسيد و استلام مى كرد. اين روايت را بخارى نيز در صحيح خود از مسند نقل كرده است.

13- ابن عباس مى گويد: من خودم ديدم كه عمر حجر الاسود را مى بوسيد و پيشانى بر آن

__________________________________________________

(1) سنن بيهقى، فصل شعب ايمان كنز العمال، 8/ 99.

(2) كنز العمال، ج 8، ص 99 و صفحه هاى ديگر.

(3) سنن بيهقى، 5/ 245. […]

بيان درمسائل قرآن، ص: 685

مى گذاشت و ديدم كه رسول اللّه نيز همين كار را انجام مى داد. اين روايت را طيالسى و ديگران هم نقل كرده اند.

14- ابو جعفر مى گويد: ابن عباس ركن خانه خدا را بوسيد و پيشانى بر آن گذاشت باز بوسيد و پيشانى بر آن گذاشت و سه بار اين عمل را تكرار نمود.

15- عكرمه از ابن عباس نقل مى كند كه: من ديدم رسول خدا (ص) را كه صورت و پيشانيش را بر حجر الاسود مى گذاشت. «1»

16- داود بن صالح مى گويد: روزى مروان مردى را ديد كه صورت خود را بر قبر رسول خدا (ص) گذاشته، مروان پشت گردن وى را گرفت و سخت فشارش داد و به او گفت: آيا مى دانى كه چه مى كنى؟! او در پاسخ مروان گفت: آرى، مى دانم كه چه مى كنم.

مروان چون به دقت نگاه كرد، ديد كه وى ابو ايوب انصارى است. ابو ايوب به او گفت: من به حضور رسول اللّه بار يافتم و شنيدم كه مى فرمود: براى دين، گريه نكنيد. روزى كه زمام آن را

نيكان و شايستگان به دست گيرند، آن وقت براى دين اشك تأسف و تأثر بريزيد كه زمام آن به دست ناكسان بيفتد. اين روايت را حاكم در مستدرك آورده و صحت آن را تصديق نموده است. «2» و ذهبى نيز ايرادى بر آن وارد نكرده است.

ابن تيميه روايات مسئله تقبيل (بوسيدن) و استلام (لمس كردن) حجر الاسود را همچنين روايات گذاشتن صورت بر حجر الاسود را در كتاب خود المنتقى آورده است. «3»

17- ابن عساكر نقل مى كند كه فاطمه (س) بر قبر پدرش پيامبر (ص) آمد و در برابر قبر توقف نمود و مشتى از خاك آن برداشت، در چشمانش گذاشت و گريست.

18- باز ابن عساكر آورده است كه: يك نفر عرب باديه نشين به سر قبر رسول خدا (ص) آمد و از خاك هاى آن برداشت و بر سر و صورتش ريخت و خطاب به آن حضرت گفت: يا رسول اللّه! در قرآن تو مى خوانيم: «آنان (مؤمنان) هر وقت بر خويشتن ستم روا دارند، بر تو پناه آرند.» اينك من هم ستمى در حق خود روا داشته ام و به تو پناه آورده ام، در باره من استغفار و طلب مغفرت بنما.

از قبر صدايى شنيده شد كه مى گفت: «تو بخشوده شدى اى شخص!» ابن عساكر مى گويد: اين

__________________________________________________

(1) سنن بيهقى، 5/ 74.

(2) مستدرك، 4/ 515.

(3) ج 2، صص 261- 263.

بيان درمسائل قرآن، ص: 686

جريان در حضور على (ع) اتفاق افتاد.

19- باز ابن عساكر نقل مى كند كه: بلال به قبر رسول اكرم (ص) آمد و در سر قبر وى گريست و صورتش را به قبر ماليد، آن گاه حسن و حسين (ع) به پيش او آمدند. بلال آنان را از

سر مهر و محبت به سينه خود مى چسبانيد و از سر و صورتشان مى بوسيد. بيان درمسائل قرآن، ص: 687

(18) تهمت آلوسى بر شيعه «1» … ص: 687

نظير افترا و تهمتى كه در متن كتاب ملاحظه فرموديد، تهمت ديگرى است كه آلوسى به شيعه بسته است. آلوسى در تفسير آيه كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ … «2» مى گويد: شيعيان، روزه را از طلوع آفتاب شروع مى كنند. به عقيده آنان روزه دار تا طلوع آفتاب براى خوردن و آشاميدن آزاد است.

من نمى دانم آلوسى اين علوم و اطلاعات شگفت انگيز را از كجا گرفته و در اين گفتار و قضاوت واهى به چند سند و دليلى تكيه و استناد كرده است؟! در صورتى كه وى در بغداد، پايتخت عراق سكونت داشت و عراق در گذشته و امروز مركز شيعه بوده است مخصوصا اين كه مشاهد مقدس در نزديكى بغداد واقع شده و در دسترس او بود و كم تر كسى از غير شيعه در آن جا زندگى مى كند، او مى توانست اطلاع صحيحى از خود شيعيان به دست آورد.

علاوه بر اين، آلوسى از كتب معتبر و مدارك اصلى شيعه به دور و بى اطلاع نيست ولى نمى دانم با اين وضع چگونه در اين مسئله روشن، به چنين اشتباه بزرگى دچار گرديده و به قضاوت بيجا و بى اساس زبان گشوده است، تهمتى بر شيعه بسته است كه با عمل و عقيده هيچ شيعه اى و به هيچ وجه تطبيق نمى كند و اساسا شيعه از آن خبر ندارد و در كتب و مدارك شان نيز اثرى از آن به

__________________________________________________

(1) الغدير، 5/ 128- 127.

(2) بقره/ 187.

بيان درمسائل قرآن، ص: 688

چشم نمى خورد، با اين حال من نمى دانم آلوسى اين سخن را از

كجا در آورده و به شيعه نسبت داده است؟ واقعا جاى شگفت و تعجب است! آرى، همين تهمت هاى ناروا و قضاوت هاى بيجاست كه موجب اختلاف و تشتت در ميان مسلمانان گرديده و دشمنان را بر آنان مسلط نموده است!!. كسى چه مى داند شايد دست هاى مرموزى در كار است كه در پشت پرده فعاليت مى كند و اين چنين زبان تهمت و افترا را در ميان برادران عليه يكديگر مى گشايد و بدان وسيله تخم عداوت و دشمنى در ميان شان مى افشاند!! نفاق، تشتت و در نتيجه ذلت و سقوط مسلمانان را به دست خودشان فراهم مى سازد. بيان درمسائل قرآن، ص: 689

(19) مناظره مؤلف با يك دانشمند حجازي … ص: 689

به سال (1353 ه. ق) كه به زيارت خانه خدا مشرف بودم، در مسجد النبى پيرمرد فاضل و دانشمندى را ديدم به نام شيخ زين العابدين كه كار او مراقبت از كسانى بود كه به مهر سجده مى كردند و در دست هر كسى مهرى مى ديد، از دست شان مى گرفت.

به او گفتم: اى شيخ! آيا در حرم رسول خدا (ص) تصرف در مال مسلمان بدون اذن و رضاى وى جايز و روا است؟! گفت: نه. گفتم: به چه مجوزى تو مال اين مردم مسلمان را غارت مى كنى، در صورتى كه آنان شهادت مى دهند بر اين كه خدا يكى است و محمد بنده و پيامبر اوست.

در پاسخ من گفت: آنان مسلمان نيستند بلكه مشركند و لذا خاك و يا مهر را براى خود بت قرار داده و به آن سجده مى كنند. گفتم: آيا حاضرى در اين باره مفصلا با هم بحث و گفت وگو كنيم؟

گفت: چه بهتر! بحث و گفت وگو شروع گرديد، دامنه بحث تا آن جا كشيد كه وى

از عمل و گفتار خويش عذر خواهى كرد و از پروردگارش استغفار و طلب آمرزش نمود و گفت: من فرد عنود و متعصبى نيستم. اما تا به امروز در اشتباه بودم و حقيقت جريان بر من پوشيده بود.

آن گاه از من خواست كه به بحث و مذاكره در موضوعات ديگر نيز ادامه دهيم تا قسمتى از حقايق پوشيده، آشكار شود و شب ها در مسجد النبى (ص) جلسه بحث و مذاكره مفصلى منعقد مى گرديد و گروه زيادى از صاحبان مذاهب مختلف در آن جلسه شركت مى كردند و ما با آن پيرمرد دانشمند به گفت وگو و مذاكره مى پرداختيم و مدت ده روز كه من در مدينه منوره اقامت بيان درمسائل قرآن، ص: 690

داشتم، اين جلسه ادامه داشت.

نتيجه مذاكرات اين بود كه آن مرد فاضل مجبور شد از عقايدى كه نسبت به شيعه داشت دست بردارد و عقايد شيعه را محترم بشمارد و به افكار و نظريات آنان ارج بگذارد.

او وعده داد كه نتيجه مذاكرات را در مجله ام القرى انتشار دهد تا حقيقت براى طالبان حق و آنان كه واقع بينند و از عناد و لجاجت، پاك و به دورند ولى در اشتباه به سر مى برند، روشن شود و نسخه اى از آن مجله را براى من ارسال دارد، اما به وعده خويش عمل نكرد.

ما چه مى دانيم، شايد اقتضا نكرده است و يا موانعى به وجود آمده و او را از هدف خويش باز داشته و از وعده اى كه به من داده بود، منصرفش ساخته است. بيان درمسائل قرآن، ص: 691

(20) فضيلت خاك قبر امام حسين (ع) … ص: 691

ابو يعلى در مسند خود، ابن ابى شيبه و سعيد از منصور در مسند امير مؤمنان چنين

آورده است كه آن حضرت مى گفت: من روزى به حضور پيامبر (ص) وارد شدم و ديدم كه از چشمانش اشك جارى است، گفتم: يا رسول اللّه! مگر كسى تو را ناراحت كرده يا خشمگينت ساخته است؟ چرا از چشمانت اشك جارى است؟! فرمود: آرى يا على، جبرئيل در پيش من بود و مى گفت: حسين من در نزديك شط فرات كشته خواهد شد، آيا مى خواهى عطر تربت قبر حسين را استشمام كنى؟ گفتم: آرى يا رسول اللّه، وى دستش را پيش برد و مشتى از خاكى كه در اختيار داشت، به من داد. من كه آن خاك را مشاهده كردم، بى اختيار اشك از چشمانم سرازير گرديد.

طبرانى در تاريخ كبير از ام سلمه نقل مى كند كه وى مى گويد: شبى رسول خدا (ص) از بستر برخاسته بود و به عبادت مى پرداخت، ناگه من هم از خواب بيدار شدم و او را بسيار شكسته حال ديدم و خاك قرمز رنگى را در دست وى مشاهده كردم كه آن خاك را تماشا مى نمود.

پرسيدم: يا رسول اللّه! اين چه خاكى است كه تو در دست دارى؟ فرمود: جبرئيل به من خبر داد كه اين حسين تو در سرزمين عراق كشته مى شود، به او گفتم: از خاك زمينى كه حسينم در آن جا كشته خواهد شد، به من نشان دهد و اين همان خاك است كه در دست من مى بينى. بيان درمسائل قرآن، ص: 692

اين روايت را ابن ابى شيبه نيز با مختصر تفاوتى در لفظ از ام سلمه نقل كرده است، ابن ماجه طيالسى و ابو نعيم هم روايتى را به همين مضمون از ام سلمه آورده اند. ابو نعيم مثل همين

حديث را از انس هم نقل كرده است. «1»

__________________________________________________

(1) كنز العمال، 7/ 106- 105.

بيان درمسائل قرآن، ص: 693

(21) تأويل آيه سجده … ص: 693

حسن بن منصور مى گويد: هنگامى كه به ابليس فرمان صادر شد كه به آدم سجده كند، ابليس عرضه داشت: خدايا! ارزش و شرافت والايى كه سجده دارد از سجده بردار تا من به آدم سجده كنم و سجده كردن من نشانه فضيلت كسى جز تو نباشد. تو از يك طرف مرا به سجده كردن بر آدم فرمان مى دهى و از طرف ديگر مرا از سجده كردن بر غير خود نهى مى كنى. خداوند فرمود: اگر به آدم سجده نكنى به عذاب دائمى گرفتارت خواهم كرد. ابليس گفت: خداوندا! آيا مرا در ميان عذاب و شكنجه ات خواهى ديد؟ خدا فرمود: آرى! ابليس گفت: همان كه تو مرا در ميان عذابت ببينى نظرى به حال من بيفكنى، عذاب را بر من شيرين و گوارا مى سازد و مرا بر آن وا مى دارد كه هميشه در عذاب تو باشم، پس هر چه مى خواهى در باره من بكن! «1» مؤلّف: چشم ياران و طرفداران مكاشفه روشن باد كه ابن روزبهان و همفكران وى با اين گونه مكاشفه هايى كه نه با عقل و منطق مى سازد و نه با صراحت قرآن و بداهت دين مطابقت دارد، دست يافته اند.

__________________________________________________

(1) تفسير ابن روزبهان، 21، طبع هند.

بيان درمسائل قرآن، ص: 694

(22) گفت وگوى ابليس با خدا … ص: 694

از امام صادق (ع) نقل گرديده است كه: ابليس به خداوند عرضه داشت: خدايا! تو مرا از سجده كردن به آدم معاف دار و من هم تو را آن چنان ستايش كنم كه نه ملك مقربى توانسته است و نه پيامبر مرسلى. خداوند فرمود: من به عبادت تو نيازى ندارم و عبادت من بايد طبق فرمان و اراده من انجام گيرد نه آن طور كه

تو بخواهى. «1»

در روايت ديگر آمده است كه زنديقى از امام صادق (ع) پرسيد: خداوند چگونه فرشتگان را فرمان داد كه به آدم سجده كنند؟ امام صادق (ع) در پاسخ وى فرمود: هر كس به فرمان خدا سجده كند، به خدا سجده كرده است. بنابراين سجده فرشتگان به آدم كه به فرمان خدا بوده در واقع سجده كردن به خداست. «2»

__________________________________________________

(1) تفسير صافى، ذيل آيه فَسَجَدَ … إِلَّا إِبْلِيسَ، ص 26.

(2) بحار الانوار، فصل سجود ملائك، 5/ 37.

بيان درمسائل قرآن، ص: 695

(23) اسلام با شهادتين است … ص: 695

سماعه از امام صادق (ع) نقل مى كند كه اسلام عبارت است از: «شهادت بر وحدانيت خداى واحد و بر رسالت رسول اللّه اعظم»، با اين دو شهادت خون هاى مردم محترم مى شود و مصونيت جانى پيدا مى كنند. ازدواج و توارث در ميانشان جريان مى يابد. «1» ابو هريره از رسول خدا (ص) نقل مى كند كه مى فرمود: ما با اين مردم مى جنگيم تا به وحدانيت و يگانگى خداى واحد شهادت دهند و به نبوت من و به آن چه بر من فرود آمده است، ايمان بياورند، هر گاه اين دو را انجام دادند، در امان خواهند بود و كسى حق تعدى و تجاوز به جان و مال آنان نخواهد داشت مگر به جهت حقوق الناس و اعمال شان با خداست.

اين حديث را جابر و عبد اللّه بن عمر با مختصر تفاوتى نقل كرده و در كتب معتبر اهل سنت نيز وارد شده است: اين حديث در صحيح بخارى، ج 1/ 39 صحيح ترمذى، ج 1/ 68 سنن نسائى ج 2/ 224 و 161 آمده و احمد هم آن را در مسند خود ج 2/ 528 و 346

از ابى هريره ج 3/ 224 و 199 از انس ج 5/ 246 از معاذ بن جبل ج 5/ 433 از عبد اللّه بن عدى آورده است، در تيسير الوصول 1/ 201، همين روايت را از عبد اللّه بن عمر نقل مى كند، سپس مى گويد: اين روايت را مسلم و بخارى نيز آورده اند و از عبيد اللّه هم نقل مى كند سپس مى گويد: اين روايت را مالك نيز نقل كرده است.

__________________________________________________

(1) وافى، 3/ 18.

بيان درمسائل قرآن، ص: 696

باز ابو هريره از رسول خدا (ص) نقل مى كند كه فرمود: من مأمورم كه با مردم بجنگم تا «لا اله الا اللّه» بگويند و هر كس «لا اله الا اللّه» گفت، جان و مالش در امان خواهد بود مگر حق الناس به وى تعلق بگيرد و حساب اعمال او با خداست.

اين روايت را مسلم، ابو داود، ابن ماجه، ترمذى، نسائى، احمد، طيالسى و بخارى نيز نقل كرده اند. «1»

اوس بن اوس ثقفى مى گويد: ما، در مسجد مدينه بوديم كه پيامبر خدا (ص) وارد گرديد، در آن هنگام مردى به نزد وى آمد و سخنى گفت كه ما نفهميديم، پيامبر در جواب وى فرمود: برو بگو او را بكشند. بعد از اين فرمان، دوباره آن مرد را به پيش خود خواند و گفت: شايد او به وحدانيت خدا و رسالت من شهادت مى دهد.

آن مرد گفت: آرى! رسول خدا (ص) فرمود: حالا كه چنين است، برو به آنان بگو كه از كشتن او خوددارى كنند و رهايش سازند زيرا مأموريت دارم كه با مردم بجنگم تا به وحدانيت پروردگار و رسالت من گواهى دهند. هر وقت به اين دو حقيقت اعتراف كردند، مال

و جان شان محترم و محفوظ خواهد بود مگر حقى بر آنان تعلق گيرد و حساب اعمال شان با خداست.

اين روايت را ابو داود، طيالسى، احمد دارمى و طحاوى نقل كرده اند. «2»

__________________________________________________

(1) صحيح بخارى، 8/ 50.

(2) كنز العمال، 1/ 375.

بيان درمسائل قرآن، ص: 697

(24) انگيزه هاى عبادت و اقسام آن … ص: 697

محمد بن يعقوب كلينى از امام صادق (ع) روايت مى كند كه: عبادت بر سه گونه است، گروهى خدا را از ترس و بيم ستايش مى كنند. اين گونه ستايش و عبادت «عبادت بندگان» است و گروه ديگر براى پاداش و ثواب، به عبادت مى پردازند و اين نوع عبادت هم «عبادت مزدبگيران» است و گروهى نيز هستند كه عشق و محبت خدا آنان را به عبادت و پرستش پروردگار بر مى انگيزد و وادارشان مى سازد، اين عبادت همان «عبادت آزادمردان» است كه بهترين عبادت هاست.

مرحوم صدوق نيز روايتى بدين مضمون نقل كرده است:

على (ع) همين مطلب را به بيان ديگرى آورده و مى گويد: گروهى به علت عشق به پاداش، عبادت مى كنند كه عبادت تاجران است و گروهى هم از ترس كه عبادت بندگان است و گروه ديگرى براى شكر و سپاس، خدا را مى ستايند و به عبادت او مى پردازند و اين همان عبادت احرار و آزاد مردان است. «1»

__________________________________________________

(1) نهج البلاغه، حكمت 229 وسائل الشيعه، 1/ 10.

بيان درمسائل قرآن، ص: 698

(25) مسئله الامر بين الامرين … ص: 698

حسن وشاء مى گويد: از حضرت امام رضا (ع) پرسيدم كه آيا خداوند تمام امور و كارها را به بندگان خويش تفويض و واگذار نموده است؟ فرمود: نه، خداوند برتر از آن است كه امور خلقت را به مردم وابگذارد. گفتم: پس خداوند در كارها و اعمال مردم دخالت مى كند و آنان را بر گناهان مجبور مى سازد؟ امام جواب داد: نه، بلكه خداوند دادگر، داناتر و عادل تر از آن است كه مردم را به گناه وابدارد، سپس اضافه نمود كه خداوند فرموده است: اى فرزند آدم! من به اعمال نيك تو از تو نزديك ترم زيرا همه آن ها را

با نيرو، توفيق و وسايل لازمى كه من در اختيارت گذاشته ام، انجام داده اى و به اعمال زشت و گناهانت از من اولى تر و سزاوارترى. «1»

__________________________________________________

(1) وافى، 1/ 119: از اين روايت چنين بر مى آيد كه در اعمال و افعال بشر نه جبرى وجود دارد كه در انجام آن مجبور و بى دخالت باشد و نه تفويض كه در انجام آن كاملا مستقل باشد و خداوند در آن بى اثر و بى دخالت باشد. بلكه راه سومى در اين مورد وجود دارد و آن اين كه: در افعال و اعمال بشر، هم خداوند دخالت دارد كه نيرو، اراده، اختيار، توفيق عمل و ديگر مقدمات و وسايل لازم را در اختيار بشر مى گذارد و هم خود بشر در اعمال خويش دخالت دارد كه همه آن ها را با اراده و اختيار خود انجام مى دهد و كننده كار هم اوست.

منتها همان طور كه در روايت مذكور آمده است، تأثير و دخالت خداوند مهربان در عبادات و اعمال نيك بشر بيش تر است تا دخالت وى در گناهان زيرا در اعمال نيك علاوه بر اراده و نيرو، ديگر وسايل لازم را نيز فراهم مى سازد و توفيق عمل هم عنايت مى فرمايد. تشويق و راهنمايى نيز مى كند ولى در گناهان و معاصى تنها نيرو و […]

بيان درمسائل قرآن، ص: 699

زيرا اين گناهان را بشر به اختيار خود انجام مى دهد، تنها به دليل اين كه خداوند به او نيروى عمل و اختيار بخشيده است.

__________________________________________________

اختيار داده است و آن هم به اين صورت كه خداوند اين نيرو و اختيار را به بشر داده است تا در مسير خير به كار برد و اگر اعمال زشت انجام مى دهد و

يا افساد مى كند، از نعمت هاى الهى سوء استفاده كرده است.

اين است يكى از معانى سخن معروف «لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين» يعنى، در اعمال بشر نه جبر است و نه تفويض بلكه راه سومى وجود دارد. «مترجم»

بيان درمسائل قرآن، ص: 700

(26) مصادر حديث شفاعت … ص: 700

در باره مسئله شفاعت روايات زيادى وارد گرديده است كه در متن كتاب نمونه اى از آن ها را آورديم و براى خواننده عزيز نشان داديم و يكى از آن روايات اين است كه رسول خدا (ص) فرمود:

«هر پيامبرى حق دارد كه دعا كند و دعايش هم به مرحله پذيرش و اجابت رسد، ولى من اين حق را ذخيره كرده ام كه در واپسين روز براى شفاعت امتم از آن بهره بردارى كنم.»

اين حديث در مصادر ذيل آمده است:

صحيح بخارى فصل دعا 7/ 145، صحيح مسلم 1/ 130 به دو سند از انس و جابر، موطا مالك چاپ مصطفى محمد 1/ 166 از ابو هريره، سنن ابن ماجه طبع چاپخانه علميه مصر 2/ 301، مسند احمد از ابو هريره 2/ 275، 313، 181، 396، 109، 426، 486 و از ابى سعيد خدرى 3/ 134، 308، 218، 209، 258، 276 و 292 و از جابر 2/ 384، 396 و از أبو ذر 5/ 148. بيان درمسائل قرآن، ص: 701

نمايه

آ … ص: 701

آجرى 192 آغاز آفرينش، احاديث 675 آلاء الرحمن (كتاب) 254 آلوسى، تهمت بر شيعه 687، 688 آمدى 260، 261 آيات تكوينى 171 آيات لازم التبعية 269، لازم التمسك 269

ا … ص: 701

ائمه اهل بيت (ع) 43 ابراهيم بن شريك 385 ابن ابى حاتم 186، 195 ابن ابى داود 259 ابن ابى سفره 215 ابن اشته 257 ابن اعرابى 196 ابن انبارى 259 ابن بابويه، محمد بن على شيخ صدوق ابن تيميه 669 ابن جرير 413، 439 ابن جزرى 181، 184، 190، 192، 193، 195- 200، 206، 207، 216، 217 ابن جوزى 187 ابن حاجب 213 ابن حيّان 186، 199 ابن داود 182 ابن دريد 192، 205 ابن ذكوان 181 ابن زيد 465، 467 ابن سعد 183، 187، 192 ابن سكيت 63 ابن شهاب 259 بيان درمسائل قرآن، ص: 702

ابن شهر آشوب 290 ابن عباس 48، 49، 162، 200، 256، 257، 259، 363، 365، 381، 385، 387، 395، 409، 412، 436، 440، 445، 446، 455، 460، 463، 469، 477، 492، 493، 655 ابن عبد البر 233 ابن عساكر 313 ابن عيينه 196 ابن قتيبه 245 ابن قولويه 290 ابن قيم 669 ابن ماجه 436 ابن مردويه 445، 446 ابن مسلمة 259 ابن مسيب 381 ابن منذر 436، 446 ابن مهدى عبد الرحمن بن مهدى ابن نحاس 216 ابو الاحوص 187 ابو الاخريط وهب بن واضح مكى 184 ابو الاسود دئلى 199 ابو الحارث حارث بن خالد بغدادى ليث بن خالد ابو الحسن احمد بن محمد قواس ابو الحسن ادريس بن عبد الكريم 198 ابو الخير بن جزرى ابن جزرى ابو الربيع سليمان بن مسلم بن جمّاز 200 ابو

العاليه 363 ابو القاسم عبد الرحمان بن اسماعيل 206 ابو الكنود سهد بن مالك 259 ابو بصير 294 ابو بكر 300- 325 ابو بكر احمد بن موسى بن عباس بن مجاهد 214، 215، 217 ابو بكر بن عياش 185، 187، 192، 205 ابو جهل 91 ابو حاتم 184، 199 ابو حرب بن اسود 258 ابو حنيفه 48، 223، 335، 417، 427، 440، 444، 453، 486 ابو خزيمه 311 ابو درداء 234 ابو زرين 471 ابو زيد 205، 313 ابو سعيد فرج بن لب (مفتى اندلس) 178، 212، 452 ابو شامّه 206، 207، 217 ابو عبد الرحمان سلمى 49، 185 ابو عبيد قاسم بن سلام 216، 439، 446، 487 ابو عمر بصرى 188- 190، 205، راويان 189، 190 ابو عمر عثمان بن سعيد دانى 206 بيان درمسائل قرآن، ص: 703

ابو عمر كسائى 208 ابو عمرو شيبانى 185 ابو عمرو محمد بن عبد الرحمان بن ابى ليل ابو عمر ابو عمر بصرى ابو عيسى شيبانى خلاد بن خلاد ابو محمد خلف بن هشام 192، 193 ابو موسى عيسى بن ميناء 195، 216 ابو نضرة نافع مولى ابن عمر 452 ابو نعيم 439 ابو واقد ليثى 284 ابو هريره 200، 229، 452، 454 ابو يعقوب اسحاق بن ابراهيم 198 ابهرى 240 ابى السائب 234 ابى بكر 234 ابىّ بن كعب 48، 226- 229، 258، 259، 313 ابى داود 234 ابى كريب 226، 227، 229، 239 الاتقان سيوطى (كتاب) 207، 213، 218، 241، 257- 260، 308، 314، 318، 320، 324، 578، 581 اثبات نبوت، نقش اعجاز 57- 59 اجود التقريرات در علم اصول (كتاب) 340، 486، 541 احتجاج طبرسى

(كتاب) 278، 285، 514، 515 الاحكام فى اصول الاحكام (كتاب) 260، 261، 422 احكام القرآن (كتاب) 367، 369، 371، 381، 395، 381، 395، 409، 417، 424، 428، 438، 445، 669 احمد بن حنبل 186، 192- 194، 205، 260، 408، 411، 421، 436 احمد بن سنان 192، 205 احمد بن صالح مصرى 195 احمد بن منصور 228 اخبار غيبى در قرآن 108- 111 اختلاف در قرآن، اشكال گوناگون 244، 245 اختلاف در قرائات 242- 244 اخضر، حافظ بن عبد العزيز 648 ادعاى نبوت 166، 175 اراده خدا در آفرينش، احاديث 672 ازدى 192 استبصار (كتاب) 579 استعانت، مسئله 627- 629 اسحاق بن عمار 44 اسرار آفرينش در قرآن 112- 120 اسلم منقرى 187 اسماعيل بن جابر 491 اسم (تفسير بسم اللّه) 561، 562 اشعرى، ابو موسى 258، 441 بيان درمسائل قرآن، ص: 704

اشكال ادبى در قرآن 122، 123 اصبغ بن نباته 292 اصول كافى (كتاب) 39، 44- 47، 49، 50، 64، 134، 222، 231، 251، 285، 290، 292، 294، 512، 549، 574، 579، 580، 596، 632، 675 اطاعت در اسلام، حكم 610- 612 اطاعت، مسئله 604- 624 اظهار الحق (كتاب) 354 اعتبار حازمى (كتاب) 669 اعتصام (كتاب) 655 اعجاز القرآن (كتاب) 208، 247، 255 اعجاز قرآن 139 اعجاز قرآن، از نظر معارف عقلى و فلسفى 73- 79، نقض 136 اعراب قرآن 28 اغانى (كتاب) 652، 653 افترا به شيعه 617، 618 اكمال الدين (كتاب) 282، 516 اللّه، دلايل اسم خاص بودن 562 ام القرى (مجله) 690 امالى و توحيد (كتاب) 515 امام جعفر صادق (ع)، در اكثر صفحات امام حسين (ع)، تربت 618، 619 امام على

(ع)، در اكثر صفحات الامر بين الامرين، مسئله 698، 699 انتصار (كتاب) 179 انجيل 173، 174 انجيل لوقا 86، 87، 92 انجيل متى 86، 87، 92 انجيل مرقس 86، 92 انجيل يوحنا 86، 92 انس بن مالك 445 انصارى، ابو ايوب 685 انصارى، جابر بن عبد اللّه 50، 407 انصارى، خزيمة بن ثابت 303 انصارى، سيد مرتضى 24 انصارى، مسلمة بن مخلد 259 انمارى، علقمه 499، 500 اواسط (كتاب) 683 اوزاعى 387، 487 اهل سنت، روايات شفاعت 632، 633 ايوب بن تميم (قارى قرآن) 181

ب … ص: 704

بابرتى، محمد 402 باقورى (شيخ) 23 بحار الانوار (كتاب) 34، 35، 44، 49، 50، 104، 278، 282، 473، 496، 499، 512، 515، 516، 517، 574، 632 672، 675، 694 بخارى 186، 226، 228، 367، 375، 409، 411، 436، 655 بدا، تعريف 508- 524، در پيشگويى ها بيان درمسائل قرآن، ص: 705

524، دلايل 514، 515، معنا از نظر شيعه 521، موارد 511- 513، نظر شيعه 511- 513 براء بن عازب 236 بزى 183، 184 بسم اللّه، احاديث تلاوت در نماز 679، 680، اهميت آيه 674، دلايل جزء بودن 579- 588 البسمله (كتاب) 207 بسمله، احاديث جزء قرآن بودن 676، 677، تفسير آيه 561- 574 بشار، احمد بن محمد 184 بشير بن ذكوان 182 بصائر الدرجات (كتاب) 512 بصرى، حسن 363، 367، 370، 371، 422، 428، 438، 452، 455، 460، 463، 483، 487 بلاغى، شيخ محمد جواد 254، 354 بنى اسرائيل (قوم) 71، 85، 155، 173 بيهقى 240، 412، 439، 492

پ … ص: 705

پادشاهان (كتاب) 85 پرستش، انگيزه ها 623- 626 پرستش و خضوع، تفاوت 612- 616 پيشگويى در باره پيروزى اسلام 109، 110 پيشگويى در باره جنگ ايران و روم 110 پيشگويى در باره جنگ بدر 108، 109 پيشگويى در سرنوشت ابو لهب 111 پيشگويى در سرنوشت دشمنان پيامبر 109 پيشگويى در هزيمت دشمن 110، 111

ت … ص: 705

التاج (كتاب) 421 تاريخ اسلام 65 تاريخ طبرى (كتاب) 71، 652 تاريخ كبير (كتاب) 691 تأثير دعا در سرنوشت انسان، احاديث 673 تأسيس الشيعة العلوم الاسلام (كتاب) 20 تبيان (كتاب) 28، 205، 213، 215، 220، 236، 238، 240، 244، 254، 384، 484، 485 تحريف، اقسام 250- 253، تورات و انجيل 282- 284، قرآن 235- 237، قرآن از نظر سنت و احاديث 267- 272، معنى 250- 253 تحريف قرآن، اقسام 275- 279، باور مسلمانان 254، 255 تحريم متعه، بررسى روايات 410- 414 تدوين قرآن، نظريه صحيح 323- 325 تذكرة الحفّاظ (كتاب) 19، 485 بيان درمسائل قرآن، ص: 706

ترمذى 47، 228، 436 تشريع و قانون گذارى، اعجاز قرآن 94- 105 تفسير آلوسى (كتاب) 261، 570، 577، 578 تفسير ابن روزبهان (كتاب) 693 تفسير ابن كثير (كتاب) 363، 367، 402، 439، 445، 455، 578، 669 تفسير المنار (كتاب) 375، 380، 404، 418- 420، 422، 670 تفسير برهان (كتاب) 162، 213، 439، 445، 446، 471، 495، 496، 499، 554، 565، 570، 574، 596، 660 تفسير ثعلبى (كتاب) 499 تفسير خازن (كتاب) 578 تفسير رازى (كتاب) 501 تفسير سيوطى (كتاب) 668 تفسير شوكانى (كتاب) 439، 446، 453، 578 تفسير صافى (كتاب) 285، 694 تفسير طبرى (كتاب) 91، 162، 230، 233، 234، 238، 239، 240، 365، 409، 452،

453، 495، 496، 503، 570 تفسير عياشى (كتاب) 35، 292، 515 تفسير فخر رازى (كتاب) 499 تفسير فرات كوفى (كتاب) 40، 292 تفسير قرآن با خبر واحد 528- 530 تفسير قرآن با قرآن 22 تفسير قرآن، معنا 526، 527، منابع 527، 528 تفسير قرطبى (كتاب) 47، 48، 50، 91، 216، 230، 233، 312، 364، 367، 403، 409، 446، 484- 487، 492، 650، 653، 669 تفسير نيشابورى (كتاب) 503 تقدير و اراده خداوند، رابطه 508- 524 تكذيب معجزه 158 تلاوت قرآن، نسخ 256- 261 تناسب در اعجاز 61- 64 تواتر قرائت ها، دلايل 210- 213 تواريخ (كتاب) 352 توحيد در تورات و انجيل 80- 88، در عبادت 604- 610، در قرآن 74- 77 توحيد صدوق (كتاب) 520، 521 توحيد و معانى الاخبار (كتاب) 672 تورات 173، 174 تهذيب الآثار (كتاب) 412 تهذيب التهذيب (كتاب) 183، 186، 187، 189، 190، 192، 193، 195، 196، 199، 205، 371، 574، 579، 649، 681 تيسير الوصول (كتاب) 587، 695 التيسير و المستنير (كتاب) 183، 191، 200 بيان درمسائل قرآن، ص: 707

ث … ص: 707

ثقفى، عروة بن مسعود 661 ثورى 367، 487

ج … ص: 707

جابر 416 جامع الصغير سيوطى (كتاب) 104، 217، 648، 654 جامع بيان العلم و فضله (كتاب) 19 جبير بن نفير 439 جزائرى، محدث 290 جزيره العرب 138 جصاص، ابو بكر 395 جعفر بن محمد بن ابراهيم 446 جعفى، جابر 290 جمع آورى در قرآن، متن روايات 301- 308 جمع الفوايد (كتاب) 669 جواهر الكلام (كتاب) 384 جويبارى، احمد بن عبد اللّه 48

ح … ص: 707

حارث همدانى 34، 35، شرح حال 649- 654 حاشيه فقهى بر منتقى (كتاب) 402، 422 حافظ ابو العلاء همدانى 183 حافظ ابو عمر 183 حجاج بن يوسف 280، 281 حجال 291 حجت باطنى 29، ظاهرى 29 حجة الوداع 293 حجيت ظواهر قرآن، دلايل 328- 331 حجيت ظواهر قرآن، دلايل عدم 334- 342 حديث ثقلين 18، مصادر 648 حديث شفاعت، مصادر 700 حديث متعه، تحريف 667- 669 حذاء، ابو الحارث عيسى بن وردان 200 حركت زمين در قرآن 115 حروف هفت گانه قرآن 226- 232 حروف هفت گانه قرآن، تأويلات 233- 248 حروف هفت گانه قرآن، معانى 233- 248 حزقيال نبى (كتاب) 352، 353 حسن الايجاز (كتاب) 144 حسن بن حمزه 446 حسن بن عطيه 290 حضرت عيسى (ع) 62- 64، 173، 174 حضرت محمد (ص)، پيامبر مسلمانان در اكثر صفحات حضرت موسى (ع) 62- 64، 173، 174، معجزات 656، 657 حضرمى 205 حضرمى، يعقوب 199، 215 بيان درمسائل قرآن، ص: 708

حقانيت پيامبر 158 حقايق ثابت در قرآن 106، 107 حماد بن سلمه 186 حمد، تعداد آيات 555، تفسير آخرين بخش سوره 634- 641، تفسير اعراب (حركات) آخرين بخش سوره 638- 640، تفسير بخش اول سوره 589- 598، تفسير بخش دوم سوره 599- 603، تفسير تركيبات آخرين

بخش 635- 638، تفسير مفردات آخرين بخش 635- 638، فضيلت سوره 554، 555، محل نزول 553، 554، مسائل كلى سوره 553، نحوه قرائت سوره 589، 590، 634، 635، هدف سوره 556- 559 حمران بن اعين 191 حمزه كوفى 191- 193، راويان 192، 193 حوض كوثر 150

خ … ص: 708

خدرى، ابو سعيد 445، 655 خزاعى 223 خزيمة بن ثابت 304، 305، 308، 312 خصال (كتاب) 290 خطيب بغدادى 193 خلاد بن خالد 192، 193 خلاف (كتاب) 485 خلف بن هشام 198 خليلى 205 خوئى، ابو القاسم (آيت اللّه) 21، 24

د … ص: 708

داجويى، ابو بكر محمد بن احمد بن عمر 217 دار قطنى 186، 190، 193، 198 دارمى، عثمان 186، 187 داستان آدم و حوا 80، 81 داستان ابراهيم و نمرود 81، 82 داستان اسحاق و يعقوب 82، 83 داستان داود و اوريا 84 داستان لوط و دخترانش 82 داودى 215 درخت معرفت 80، ممنوع 80 دلالت، انواع 538 الدلائل (كتاب) 439 دمشقى، عبد اللّه بن عامر 181، 182، 188، 205، 214 دوران ابو بكر 141 دورى، حفص بن عمر 197 دورى، عباس 193

ذ … ص: 708

ذهبى 186 بيان درمسائل قرآن، ص: 709

ذيل المذيل (كتاب) 649

ر … ص: 709

رازى، ابو الفضل 244، افترا به شيعه 671 رافعى 208، 247، 255 رضا، سيد محمد رشيد 380 روايات تحريف 288- 297 روايات تدوين قرآن، تناقض 309- 315 روايات تدوين قرآن، سوء استفاده 300، 301 روح المعانى (كتاب) 261 الروضة النديه (كتاب) 669

ز … ص: 709

زاد المعاد (كتاب) 669 زر بن حبيش 185 زرقانى 178، 212، 244، 245 زركشى 205، 213 زفر 445 زكات، پرداخت 444- 448، 490- 493 زمخشرى 28، 205 زندگى مسلمانان، تأثير فلسفه يونان 536، 537 زهرى 50 زياد بن لبيد 104 زيارت قبور، احاديث 682، 683 زيد بن ابى حبيب 452 زيد بن ارقم 648 زيد بن اسلم 363، 440، 455 زيد بن ثابت 140، 300- 325، 303، 313، 319، 648 زيلعى 668

س … ص: 709

ساجى 192 سامرى، حسن بن حسن 290 سبع مثانى (نام ديگر سوره حمد) 553، 554، 676، 677 سجده آدم (ع) نظريات 619، 620 سجده، تأويل آيه 693 سجستانى، ابو داود 252، 436 سدى 363، 440، 471 سعيد بن جبير 364، 440، 471 سعيد بن عاص 303، 306- 308 سعيد بن مسيب 234، 440، 475 سعيد بن منصور 194 سعيد بن يحيى 230 سلمان فارسى 104 سلمة بن اكوع 412، 414 سلمة بن شبيب 192 سليمان بن ارقم 196 سليمان بن اعمش 191 سليمان بن جرير 671 بيان درمسائل قرآن، ص: 710

سليمان بن صرد 227 سنن ابن ماجه (كتاب) 19، 411، 673، 700 سنن ابى داود (كتاب) 411، 454، 580، 586، 681 سنن بيهقى (كتاب) 369، 408، 412، 416، 447، 581، 618، 668، 677- 680، 683- 685 سنن ترمذى (كتاب) 499 سنن دارمى (كتاب) 35 سنن نسائى (كتاب) 430، 454، 580، 586، 680، 681، 695 سوسى، ابو شعيب صالح بن عمر بن عبد العزيز 189، 190 سه طلاق، نظريه محمد عبده 670 سيارى، احمد بن محمد 289 سيد بن طاووس 290 سيرى در صحيحين (كتاب) 19 سيوطى، جلال الدين 179، 207، 257، 648

ش … ص: 710

شارح وافيه (كتاب) 296 شاطبى 260 الشاطبيه و التيسير (كتاب) 217 شافعى، ابو عبد اللّه زبير بن احمد زبيرى 199، 260، 416، 421، 422، 436، 440، 487 شافى (كتاب) 215 شاهد نبوت 167 شرح السنة (كتاب) 683 شرح تجريد (كتاب) 421، 538، 648 شرح مختصر ابى الضياء زرقانى (كتاب) 402 شرف مرسى 215 شرك، چگونگى تحقق 622، 623 شريح 440 شعب الايمان (كتاب) 492، 439 شعبى 438، 440، 441، 471 شعراء النصرانيه (كتاب)

63 شفاعت، مسئله 627- 629 شموئيل (كتاب) 84 شناخت قرآن (كتاب) 21 شوشترى، نور اللّه (قاضى) 255 شهاب بن شرنفه مجاشعى 199 شهادتين در اسلام 695، 696 شهشهانى 254 شيخ انصارى انصارى، سيد مرتضى شيخ بهائى، محمد بن حسين 255، 295 شيخ صدوق (ره) 254، 282، 290، 296، 388، 473، 495 شيخ طوسى 28، 295، 437، 482، 484، 485 شيخ مفيد 255، 295 بيان درمسائل قرآن، ص: 711

شيطان (ابليس)، گفت وگو با خدا 694 شيعه، روايات شفاعت 631، 632

ص … ص: 711

صالح بن محمد 182، 186 صحيح بخارى (كتاب) 226، 228، 240، 257، 302، 303، 313، 374، 454، 522، 555، 632، 667، 684، 695، 696، 700 صحيح ترمذى (كتاب) 35، 228، 229، 284، 587، 654، 673، 676، 681، 695 صحيح مسلم (كتاب) 226- 229، 258، 259، 407- 410، 416، 417، 454، 580، 582، 586، 632، 680، 700 صحيفه سجاديه (كتاب) 118 صدر، سيد حسن 20 صدق پيامبرى صدق نبوت صدق نبوت 165- 167، 170 صدور معجزه 156 صفات خدا 80- 88، ذاتى 537، 538، فعلى 537، 538 صفوة العرفان (كتاب) 95 صلاة (كتاب) 251، 439 صنعانى، محمد بن عبد الاعلى 227

ض … ص: 711

ضامن جريره 424- 427 ضحاك 452، 483 ضمرة بن حبيب 439

ط … ص: 711

طبرانى 257، 313، 439، 446، 648 طبرسى 28، 255، 261، 461، 484 طبرى، ابو جعفر محمد بن جرير 205، 217، 226- 230، 233، 234، 252، 492، 495، 649 طبقات ابن اسعد (كتاب) 19، 421 طبقات القراء (كتاب) 192، 197، 182- 191، 193- 196، 198- 200، 318 طرفداران تحريف قرآن، دلايل 282- 297 طلحة بن زيد 482 طلحة بن مصرف 191 طوسى، ابو جعفر 254 طوسى، احمد بن محمد 229

ظ … ص: 711

ظواهر قرآن، استدلال ائمه 331- 333

ع … ص: 711

عاصم بن بهدله كوفى 185- 187 عبادت، انگيزه ها و اقسام 697، مسئله 604- 626، معنى 559- 602 بيان درمسائل قرآن، ص: 712

عبادة بن صامت 319، 394 عبد الرحمان ابن مهدوى 187 عبد الرحمان بن ابى بكره 228 عبد الرحمان بن ابى ليلى 226، 228، 229 عبد الرحمان بن حرث بن هشام 303 عبد الرحمن ابن مهدى 192، 205 عبد الرحمن بن عمر 387 عبد اللّه بن ابى مخزوم 662 عبد اللّه بن احمد بن حنبل 185- 187 عبد اللّه بن زبير 303، 416 عبد اللّه بن طلحه 228 عبد اللّه بن عمر 387، 412، 487 عبد اللّه بن عياش بن ابى ربيعه 200 عبد اللّه بن كثير مكى 183، 184، 205، 214، 367 عبد اللّه بن مسائل 183 عبد اللّه بن مسعود 47، 50، 185، 230، 234، 412، 667 عبد اللّه بن موسى 191 عبد بن حميد 439 عبيد بن اسباط 229 عبيده 440 عثمان 300- 325 عثمان بن صلاح 48 عثمانى، عمرو بن عثمان 229 عجلى، عبد اللّه 191 عدالت در عقيده و افكار 41، در عمل و اخلاق 41، در قضا و داورى 41، اجتماعى 41 عدم تحريف قرآن، از سوى خلفا 275- 279، از نظر قرآن 262- 267، در دوران بعد از خلفا 280، 281، در دوران خلافت ابو بكر 277، 278، در دوران خلافت عثمان 279، 280، در دوران خلافت عمر 277، 278، دلايل 262- 281 عدم ثبوت قرآن با غير تواتر، اجماع مسلمانان 320- 322 عروة الوثقى (كتاب) 254 عروة بن زبير 258 عريان، شيخ محمد سعيد 208 عزرمى 196 عسقلانى، ابن حجر 649

عشتورت (بت صيدانيان) 85 عطاء بن سائب 187، 438، 455، 483 عطية بن قيس 439 عقيده به بدا، آثار 519- 521 عقيلى 184، 186، 190 عكاظ (بازار) 63 عكرمه 48، 363، 381، 394، 452، 455، 460، 463 علم اجمالى 271، 272 علم الهدى، سيد مرتضى 254 علم اليقين (كتاب) 254، 650، 655 بيان درمسائل قرآن، ص: 713

علم مكنون يا اختصاصى 511، 512 علم نحو 26، اخلاق 26 علوم اجتماعى 26، سياسى 26 علوم قرآن (كتاب) 21 على بن سويد 290 على بن مدنى 367 على بن مدينى 183، 205 العمده (كتاب) 63 عمر 228، 300- 325 عمر بن عبد الرحمان بن عوف 259 عمر بن يزيد 39 عمر دانى 183 عمرو بن حريث 412 عمرو بن شعيب 369 عمرو بن عمر 452 عمونيان (قوم) 85 عهدين (مجعولات كتب مقدس) 80، 86، 87، 91، 127، 130، 138 عياشى 39، 516 عيد اضحى 150 عيسى ابن عمر 196 عيسى بن عبد اللّه 439 عيسى ربيب ابو موسى عيسى بن ميناء عيون اخبار الرضا (كتاب) 511، 513، 641

غ … ص: 713

الغدير (كتاب) 687 غزوان بن ابى حاتم 492 غياث بن ابراهيم 282

ف … ص: 713

الفاظ قرآن 28 فتح القدير شوگانى (كتاب) 383، 402، 436، 496 فخر رازى 360، 408، 499- 502 فروع كافى (كتاب) 104، 105، 579 فصول هفت گانه (قرآن) 238- 240 فضائل القرآن (كتاب) 581 فضل بن روزبهان 59، 60 فضيل بن يسار 231 فضيلت قرآن، احاديث 34- 42 فضيلت قرائت قرآن 43 فضيلت قرائت قرآن، احاديث 47، 48 فقه اللغة (كتاب) 653 الفقه على المذاهب الاربعه (كتاب) 579 فن بلاغت 145، 146 فيض كاشانى، ملا محسن 254، 473

ق … ص: 713

قاره هاى ناشناخته در قرآن 115- 116 قاريان ده گانه 197 قاريان هفت گانه 181- 201 بيان درمسائل قرآن، ص: 714

قاسم بن فيره 197 قاضى ابو بكر 179 قاضى ابو سعيد (مفتى اندلس) 209 قاضى عياض 246 قالون ابو موسى عيسى بن ميناء قاموس (كتاب) 240 قانون تلقيح در قرآن 113، 114 قانون توازن در قرآن 113 قانون زوجيت در قرآن 114 قبايل فصيح هفت گانه عرب 240 قبايل فصيح هفت گانه عرب، لغات 240، 241 قبر امام حسين، فضيلت خاك 691، 692 قتاده 363، 394، 428، 452، 463، 469، 471 قدم قرآن، پيدايش عقيده 536- 539 قرآن، احكام 36، 45، الفاظ 36 قرآن از ديدگاه قرآن 32- 42 قرآن، اعجاز 52- 120، الفاظ 40، تخصيص با خبر واحد 530- 534، ترجمه، 658، 659، دقت در معانى 49- 50، سوره 48، شرايط ترجمه 658، 659، عدم تناقض 128- 135، قابليت معارضه 125، 126، كلمات 40، مخالفت با كتب آسمانى پيشين 127 قرآن امير مؤمنان (ع) 284- 288 قرآن و انجيل، مقايسه 80- 88 قرآن و تورات، مقايسه 80- 88 قرآن معجزه الهى 65- 68، اشكال 66- 68 قرآن معجزه جاويد 69- 72 قرآن و

حديث 32- 42 القرائات (كتاب) 196 قرائت قرآن، آداب 43- 46، احاديث 43- 46، در نماز 272- 275، فضيلت 43- 46، لهجه هاى مختلف 247، 248 قرائت نماز، انواع 226- 230 قرائت ها و حروف هفتگانه، تمايز 214- 218 قرائت هاى هفت گانه 246، 247 قرائت هاى هفت گانه، حجيت 219- 221 قرائت هاى هفتگانه، عدم تواتر 178- 180، 204- 209 قرائت هاى هفت گانه، نماز 221- 223 قراب، اسماعيل بن ابراهيم بن محمد 215 قراء سبعه 197 قرطبى، ابو عبد اللّه 47، 215، 230، 233، 409، 461، 465، 650 قريش، مجادله با رسول خدا 660- 666 قضاى حتمى 512، 513 قضاى غير حتمى 513 قضاء، اقسام 511- 513 بيان درمسائل قرآن، ص: 715

قطب راوندى 297 قطبة بن ميمون 291 قمى، سعد بن عبد اللّه 290 قمى، على بن ابراهيم 266، 289، 295 قنبل 183، 184 قنوچى 669 قواس 184

ك … ص: 714

كافى وافى (كتاب) 521 الكامل (كتاب) 200 كامل ابن اثير (كتاب) 54 كامل الزيارات (كتاب) 290، 683 كتاب السبعه 215 كتاب الهى (لوح محفوظ) 159 كتب اربعه 283 كثرت در مرتبه آحاد 246 كرمانى، محمد بن عكاشه 48 كرويت زمين در قرآن 117- 120 كسائى كوفى، على بن حمزه 196، 182، 214 كشف الغطا (كتاب) 28، 254، 591، 593 الكفاية الكبرى (كتاب) 191 كلاعى، ابو سفيان 259 كلام، انواع 537 كلام لفظى، تعريف 538، 539 كلام نفسى، پيدايش عقيده 536- 539، تعريف 538- 549 كلينى، ابو جعفر محمد 285، 290، 292، 441، 445، 446، 454، 482، 491، 517، 632 كلينى (كتاب) 512، 513 كلينى، محمد بن يعقوب (ثقة الاسلام) 47 كموش (بت موآبيين) 85 كندى، محمد بن حاتم 193 كنز العمال (كتاب) 36، 305،

319، 413، 414، 492، 527، 574، 587، 632، 633، 654، 655، 677، 684، 692، 696 كنز الفوائد (كتاب) 292 كوفى، احمد بن جبير بن محمد 216 كوفى، على بن احمد 289

ل … ص: 715

لالكائى 193 لسان العرب (كتاب) 380 لسان الميزان (كتاب) 184، 478 لغات قبيله مضر 242 لوايح (كتاب) 244 ليث بن ابى سليم 191 ليث بن خالد 197 ليث بن سعد 257 ليثى، واقد 655 لؤلؤاى، محمد بن متوكل 199 بيان درمسائل قرآن، ص: 716

م … ص: 716

مالك بن انس 194، 387، 438، 440، 487 مالكى زرقانى، عبد الباقى 402 مالكى، قاضى اسماعيل بن اسحاق 216 مبسوط (كتاب) 484 متعه حج 407 متعه زنان 406، 407 متنبى 211 مجاهد بن جبر 183، 395، 428، 455، 471 مجلسى، سيد محمد باقر 34، 50، 278، 496، 672 مجمع البيان (كتاب) 28، 254، 255، 261، 266، 461، 484 مجمع الزوائد (كتاب) 19، 655 محاربى، مسلمة بن محارب 199 محاسن (كتاب) 631 محصل (كتاب) 671 محقق خراسانى، محمد باقر بن محمد مؤمن 24 محقق كركى، على بن حسين 296 محمد بن بشّار 234 محمد بن جابر 394 محمد بن حنيفه 445 محمد بن سليمان 669 محمد بن سنان 675 محمد بن سيرين 304، 440 محمد بن عبد الرحمان بن ابى ليلى 184، 191، 196 محمد بن فضيل 292 محمد بن مثنّى 228، 229 محمد بن مسلم 375، 473 محمد بن نصر 439 محمد بن هارون تمار 199 مخالفين معجزه 168 مختصر ابى الضياء (كتاب) 402 مخزومى، وليد بن مغيره 660، 661 مخزومى، عبد اللّه بن سائب 183 مرآت الانوار (كتاب) 40 مرآت العقول (كتاب) 625 مرزبانى 196 المرشد الوجيز (كتاب) 206، 207 مرغينانى، على بن ابو بكر (شيخ الاسلام) 402، 436 مرو 189 مروزى، ابو عصمت فرج بن ابى مريم 48، 182 مسائل اخلاقى 28، اجتماعى 28 مستدرك حاكم (كتاب) 319، 573،

574، 581، 587، 648، 651، 654، 673، 676، 679، 680، 685 مسلم بن قاسم اندلسى 186، 190، 228، 411 بيان درمسائل قرآن، ص: 717

مسند احمد بن حنبل (كتاب) 257، 258، 303، 319، 407- 409، 415، 429، 430، 439، 574، 582، 648، 669، 673، 684، 691 مسور بن مخرمة 259 مسيلمه كذاب 53، 149، 151 المصاحف (كتاب) 252، 257 مصعب بن سعد 307 معاذ بن جبل 313 معارضه با سوره فاتحه 145- 148 معارضه با سوره كوثر 148- 151 معارضه با قرآن 144- 151 معارضه با قرآن، انصراف 137- 139 معاويه، فراموش كردن بسم اللّه در نماز 678 معاوية بن حجاج 445 معجزه آيات 160- 162، اقتراحى 660 معجزات پيامبران 155 معجزات حضرت محمد (ص) 64 معجزات حضرت موسى (ع) 62، 63 معجزه، انواع 156- 162، پشتوانه نبوت 56- 60، شرايط 52- 55، شناخت 52- 55، لزوم 56، معنا 52 معجزه پيامبر اسلام، امتيازات 154، 155 معجم الادباء (كتاب) 197 المعرفة (كتاب) 581 معلقات سبعه 63 معمّر بن سليمان 679 مغازى محمد بن اسحاق 48 مغنيه، محمد جواد 23 مغيرة بن مقسم 191 مفيد، محمد بن محمد شيخ مفيد مقام نبوت 167 مقبرى 229 مقداد 70 مقدمه، تفسير برهان (كتاب) 285 مكى، ابو محمد بن ابى طالب 206، 215، 217 ملكوم (بت عمونيان) 85 مناظره خويى (آيت اللّه) با دانشمند حجازى 689، 690 مناوى، محمد 648 مناهج العرفان (كتاب) 280 مناهل العرفان (كتاب) 178، 213، 220، 245 منتخب كنز العمال (كتاب) 258، 303، 305، 313 منتقى (كتاب) 412، 426، 436، 441، 669، 682، 683، 685 منتهى (كتاب) 485 الموافقات (كتاب) 260 موسى بن عمران 63 موضوعات

(كتاب) 187 مهدوى، ابو العباس احمد بن عمار 206، بيان درمسائل قرآن، ص: 718

215، 217

ن … ص: 718

الناسخ و المنسوخ (كتاب) 344، 374، 378، 381، 384، 387، 395، 424، 428، 438، 440، 445، 452، 453، 460، 463، 465، 467، 469، 471، 475، 477، 480، 484، 488، 505 نافع مدنى 194، 195، 257، 416 نبال، احمد بن محمد بن عون 184 نبوت پيامبر 176 نبوت در انجيل 80- 88 نبوت در تورات 80- 88 نبوت در قرآن 77- 79 نبوت محمد (ص) در كتب مقدس 173، 174 نجمى، محمد صادق (آيت اللّه) 19، 499 نحاس، ابو بكر 344 نحاس، ابو جعفر 357، 378، 382، 384، 395 نخعى، ابراهيم 367، 438 نزول قرآن 95 نسائى 186، 190، 191، 193، 194، 436 نسخ آيه متعه با آيه ارث 405، 406 نسخ آيه متعه با آيه طلاق 404، 405 نسخ آيه متعه با اجماع 415، 416 نسخ آيه متعه با گفتار رسول خدا (ص) 406- 409 نسخ آيه سكر با آيه تحريم خمر 429، 430 نسخ آيه سكر با آيه وضو 430، 431 نسخ، اقسام 355- 357، دلايل محال بودن 347- 350، كيفيت 357- 358، معنا 344- 346 نسخ در آيات 351- 505 نسخ در احكام 347- 350، در اسلام و قرآن 355- 358، در اصطلاح 345، 346، در تورات و انجيل 351- 354، دليل محال بودن 347- 350 نسخ شرعى، معنا 348، 349 النشر فى القرائات العشر (كتاب) 184، 206، 207، 217 نصب الرايه (كتاب) 668 نصر بن على جهضمى 188 نصير بن مسيره 181 نفحات الاعجاز (كتاب) 144 نفى اعجاز، دومين آيه 163- 167، سومين آيه 168- 172، نخستين

آيه 154- 162 نفى معجزات 175 نماز واجب 23 نهج البلاغه (كتاب) 38، 120، 280، 337، 697 بيان درمسائل قرآن، ص: 719

نيشابورى، نظام الدين 502

و … ص: 719

واسطى، ابو بكر 241 وافى (كتاب) 251، 254، 285، 375، 381، 441، 454، 473، 483، 492، 512، 517، 574، 675، 695، 698 وجدى، محمد فريد 95 وجود كلام نفسى، دلايل اشاعره 546- 549 ورش 195 وسائل الشيعه (كتاب) 44، 45، 118، 296، 297، 579، 617- 619، 697 وسائل چاپ عين الدوله (كتاب) 438 وليد بن مغيره 91

ه … ص: 719

هدايت، اقسام و مراحل 643- 645، انواع 643- 646، طالب 642- 646، طلب 642- 646، طلب افزايش 642- 646، مسئله 642- 646 الهداية فى شرح البداية (كتاب) 402 الهداية و فتح القدير (كتاب) 417 الهدى الى دين المصطفى (كتاب) 36، 354 هشام، بن ثعلب بزاز 182، 192، 247 هشام بن حكم 228، 241، 441 هشام بن سالم 295 هشام بن عمار (قارى قرآن) 181 هماهنگى قرآن، اعجاز 89- 93 هندى، رحمة اللّه بن خليل الرحمن 354 هوشع (كتاب) 85 هيثم بن عمران 181

ي … ص: 719

يحيى بن مبارك يزيدى 189 يحيى بن معين 191، 193، 194، 200 يحيى بن يعمر 440 يزيد بن قعقاع 197، 200، 201 يزيد بن هارون 192، 205 يعقوب بن اسحاق 199، 200 يعقوب بن سفيان 185 يعقوب بن شعيب 672 يعقوب بن شيبه 187 يونس بن عبد الاعلى 228 يونس بن مسعود 238، 239، 240، 247 بيان درمسائل قرآن، ص: 721

فهرست آيات

آل عمران/ 3/ 33 آل عمران/ 5، 6/ 75 آل عمران/ 7/ 18 آل عمران/ 7/ 340 آل/ عمران/ 29/ 608 آل عمران/ 33/ 78 آل عمران/ 33/ 295 آل عمران/ 40/ 609 آل عمران/ 41/ 128 آل عمران/ 50/ 636 آل عمران/ 64/ 556 آل عمران/ 64/ 604 آل عمران/ 106/ 289 آل عمران/ 138/ 329 آل عمران/ 146/ 98 آل عمران/ 180/ 97 ابراهيم/ 1/ 33 ابراهيم/ 4/ 645// ابراهيم/ 12/ 637 ابراهيم/ 22/ 205 ابراهيم/ 36/ 570 احزاب/ 1/ 611 احزاب/ 23/ 303 احزاب/ 23/ 308 احزاب/ 24/ 571 احزاب/ 36/ 421 احزاب/ 43/ 569 احزاب/ 71/ 611 اخلاص/ 1- 4/ 580 اسراء/ 27/ 97 اسراء/ 29/ 97 اسراء/ 33/ 98 اسراء/ 36/ 332 اسراء/ 58/ 159 اسراء/ 59/ 156 اسراء/ 90- 93/ 163 بيان درمسائل قرآن، ص: 722

اسراء/ 90- 93/ 660 اسراء/ 93/ 666 اعراف/ 30/ 644 اعراف/ 32/ 100 اعراف/ 54/ 602 اعراف/ 56/ 102 اعراف/ 56/ 624 اعراف/ 137/ 117 اعراف/ 148/ 606 اعراف/ 157/ 77 اعراف/ 157/ 173 اعراف/ 203/ 575 انبياء/ 5/ 161 انبياء/ 66، 67/ 606 انبياء/ 107/ 23 انبياء/ 107/ 576 انبياء/ 22/ 605 انسان/ 30/ 131 انشقاق/ 1/ 165 انشقاق/ 19/ 35 انعام/

3/ 564 انعام/ 3/ 565 انعام/ 8/ 169 انعام/ 12/ 376 انعام/ 17/ 608 انعام/ 18/ 608 انعام/ 37/ 169 انعام/ 75/ 78 انعام/ 84- 87/ 78 انعام/ 102، 103/ 75 انعام/ 124/ 160 انعام/ 124/ 171 انعام/ 126/ 635 انعام/ 141/ 97 انعام/ 141/ 444 انعام/ 144/ 645 انعام/ 145/ 333 انعام/ 145/ 449 انعام/ 149/ 392 انعام/ 149/ 644 انعام/ 152/ 96 انعام/ 152، 153/ 636 انفال/ 7/ 108 انفال/ 15، 16/ 451 انفال/ 24/ 555 انفال/ 32، 33/ 159 انفال/ 33/ 158 انفال/ 41/ 505 انفال/ 42/ 57 انفال/ 61/ 455 انفال/ 65، 66/ 457 انفال/ 66/ 451 انفال/ 66/ 522 انفال/ 75/ 424 بيان درمسائل قرآن، ص: 723

انفطار/ 1/ 165 بقره/ 22/ 573 بقره/ 23/ 292 بقره/ 23/ 294 بقره/ 45/ 627 بقره/ 51/ 129 بقره/ 109/ 359 بقره/ 109/ 361 بقره/ 115/ 116 بقره/ 115/ 363 بقره/ 116، 117/ 75 بقره/ 143/ 364 بقره/ 143/ 569 بقره/ 150/ 363 بقره/ 163/ 75 بقره/ 178/ 366 بقره/ 178/ 370 بقره/ 180/ 373 بقره/ 180/ 375 بقره/ 183/ 377 بقره/ 184/ 379 بقره/ 185/ 379 بقره/ 186/ 630 بقره/ 187/ 377 بقره/ 187/ 687 بقره/ 190/ 360 بقره/ 191/ 361 بقره/ 191/ 382 بقره/ 194/ 98 بقره/ 194/ 368 بقره/ 195/ 102 بقره/ 213/ 645 بقره/ 216/ 390 بقره/ 217/ 384 بقره/ 219/ 429 بقره/ 221/ 387 بقره/ 222/ 219 بقره/ 228/ 101 بقره/ 230/ 332 بقره/ 255/ 75 بقره/ 256/ 389 بقره/ 272/ 645 بقره/ 275/ 100 بقره/ 282/ 442 بنى اسرائيل/ 7/ 597 بنى اسرائيل/ 9/ 32 بنى اسرائيل/ 23/

602 بنى اسرائيل/ 23/ 613 بنى اسرائيل/ 24/ 612 بنى اسرائيل/ 36/ 526 بنى اسرائيل/ 54/ 567 بنى اسرائيل/ 57/ 624 بنى اسرائيل/ 66/ 570 بنى اسرائيل/ 82/ 576 بيان درمسائل قرآن، ص: 724

بنى اسرائيل/ 84/ 596 بنى اسرائيل/ 88/ 67 توبه/ 5/ 383 توبه/ 5/ 385 توبه/ 5/ 477 توبه/ 29/ 359 توبه/ 36/ 385 توبه/ 38، 39/ 461 توبه/ 39/ 460 توبه/ 41/ 461 توبه/ 43- 45/ 463 توبه/ 61/ 332 توبه/ 72/ 637 توبه/ 73/ 389 توبه/ 120/ 465 توبه/ 122/ 460 توبه/ 128/ 305 توبه/ 128، 129/ 302 توبه/ 128، 129/ 311 جاثيه/ 14/ 477 جاثيه/ 14، 15/ 479 جاثيه/ 23/ 558 جمعه/ 2/ 77 جن/ 18/ 617 حاقه/ 7/ 129 حاقه/ 44- 46/ 58 حج/ 32/ 616 حج/ 65/ 570 حج/ 78/ 333 حجر/ 6/ 263 حجر/ 6، 7/ 169 حجر/ 9/ 236 حجر/ 9/ 262 حجر/ 9/ 263 حجر/ 19/ 113 حجر/ 22/ 113 حجر/ 39، 40/ 625 حجر/ 49/ 570 حجر/ 85/ 469 حجر/ 87/ 553 حجر/ 94- 96/ 109 حجر/ 94، 95/ 469 حجرات/ 6/ 331 حجرات/ 13/ 103 حشر/ 7/ 504 حشر/ 9/ 492 حشر/ 22- 24/ 76 حمد/ 5/ 405 دخان/ 43، 44/ 234 دهر/ 3/ 392 دهر/ 3/ 644 دهر/ 8/ 492 دهر/ 10/ 624 دهر/ 24/ 611 بيان درمسائل قرآن، ص: 725

ذاريات/ 19/ 490 ذاريات/ 58/ 608 دخان/ 58/ 329 رحمن/ 17/ 116 رعد/ 2/ 76 رعد/ 3/ 114 رعد/ 7/ 39 رعد/ 7/ 168 رعد/ 21/ 39 رعد/ 26/ 608 رعد/ 36/ 600 رعد/ 38/ 171 رعد/ 39/ 513 رعد/ 39/ 514

رعد/ 39/ 524 رعد/ 39/ 672 روم/ 2، 3/ 110 روم/ 4/ 513 روم/ 54/ 186 زخرف/ 26، 27/ 78 زخرف/ 31/ 167 زخرف/ 38/ 116 زلزله/ 7، 8/ 99 زمر/ 9/ 104 زمر/ 10/ 98 زمر/ 25/ 161 زمر/ 27/ 329 زمر/ 36/ 608 زمر/ 36/ 630 سباء/ 9/ 165 سبا/ 23/ 631 سجده/ 16/ 624 شعرا/ 22/ 600 شعراء/ 71- 74/ 606 شعرا/ 192- 195/ 329 شورا/ 11/ 609 شورا/ 52، 53/ 635 ص/ 48/ 79 صافات/ 5/ 117 صف/ 6/ 173 صف/ 8/ 67 صف/ 9/ 109 طلاق/ 1/ 404 طلاق/ 2/ 442 طلاق/ 10، 11/ 263 طور/ 30/ 150 طور/ 35/ 573 طه/ 50/ 643 طه/ 53/ 115 طه/ 109/ 631 عنكبوت/ 4/ 514 عنكبوت/ 21/ 567 عنكبوت/ 53/ 160 عنكبوت/ 69/ 637 بيان درمسائل قرآن، ص: 726

عنكبوت/ 69/ 645 فاتحه/ 2- 4/ 589 فاتحه/ 5/ 147 فاتحه/ 5/ 599 فاتحه/ 6/ 96 فاتحه/ 6/ 147 فاتحه/ 6، 7/ 634 فاتحه/ 7/ 148 فاطر/ 1/ 592 فاطر/ 15/ 557 فاطر/ 32/ 336 فتح/ 29/ 566 فرقان/ 7، 8/ 170 فصلّت/ 37/ 617 فصلت/ 41، 42/ 266 فصّلت/ 54/ 609 ق/ 16/ 607 قصص/ 48/ 161 قصص/ 56/ 645 قصص/ 70/ 76 قصص/ 77/ 100 قصص/ 77/ 102 قصص/ 85/ 50 قلم/ 3، 4/ 78 قمر/ 1، 2/ 171 قمر/ 17/ 329 قمر/ 44، 45/ 110 كوثر/ 1/ 150 كوثر/ 2/ 150 كوثر/ 3/ 151 كهف/ 7/ 523 كهف/ 12/ 522 كهف/ 15/ 613 كهف/ 29/ 131 كهف/ 82/ 286 كهف/ 95/ 627 لقمان/ 15/ 611 لقمان/ 20/ 638 لقمان/ 25/ 562

لهب (مسد)/ 1- 4/ 111 ليل/ 1/ 129 مائده/ 1/ 100 مائده/ 1/ 609 مائده/ 2/ 627 مائده/ 5/ 387 مائده/ 6/ 428 مائده/ 8/ 96 مائده/ 9/ 623 مائده/ 15، 16/ 636 مائده/ 33/ 483 مائده/ 42/ 437 مائده/ 45/ 366 مائده/ 48/ 392 مائده/ 48/ 438 بيان درمسائل قرآن، ص: 727

مائده/ 54/ 613 مائده/ 64/ 672 مائده/ 76/ 606 مائده/ 87/ 408 مائده/ 91/ 430 مائده/ 98/ 567 مائده/ 106/ 440 مائده/ 116، 117/ 607 مجادله/ 7/ 609 مجادله/ 12/ 494 مجادله/ 13/ 494 محمد/ 4/ 480 محمد/ 24/ 49 محمد/ 24/ 329 محمد/ 35/ 456 محمد/ 38/ 595 مدثر/ 24/ 145 مريم/ 10/ 128 مريم/ 58/ 79 مريم/ 58/ 559 مريم/ 65/ 569 مريم/ 87/ 630 مزمل/ 6/ 234 معارج/ 24، 25/ 490 معارج/ 24، 25/ 492 معارج/ 40/ 117 ملك/ 3/ 568 ملك/ 13/ 547 مؤمن/ 60/ 608 مؤمن/ 78/ 171 مؤمنون/ 5- 7/ 418 مؤمنون/ 47/ 599 مؤمنون/ 91/ 605 مؤمنون/ 118/ 567 نحل/ 26/ 161 نحل/ 35/ 393 نحل/ 65- 69/ 472 نحل/ 67/ 471 نحل/ 75/ 333 نحل/ 89/ 576 نحل/ 103/ 234 نحل/ 106/ 637 نساء/ 3/ 101 نساء/ 12/ 405 نساء/ 13/ 623 نساء/ 13، 14/ 99 نمل/ 15/ 79 نساء/ 15، 16/ 394 نساء/ 19/ 101 نساء/ 23/ 333 نساء/ 24/ 399 نساء/ 24/ 401 نساء/ 33/ 423 نساء/ 36/ 102 بيان درمسائل قرآن، ص: 728

نساء/ 43/ 428 نساء/ 43/ 429 نساء/ 43/ 430 نساء/ 43/ 431 نساء/ 46/ 250 نساء/ 58/ 96 نساء/ 59/ 294 نساء/ 59/ 611 نساء/ 64/ 610 نساء/ 64/ 631

نساء/ 80/ 610 نساء/ 82/ 90 نساء/ 82/ 330 نساء/ 82/ 358 نساء/ 88- 90/ 434 نساء/ 90/ 433 نساء/ 94/ 435 نساء/ 94/ 623 نساء/ 104/ 459 نمل/ 64/ 606 نمل/ 77/ 576 نمل/ 90/ 96 نور/ 3/ 475 نور/ 21/ 558 نور/ 32/ 101 نور/ 32/ 475 نور/ 42/ 602 نور/ 62/ 463 واقعه/ 77/ 287 واقعه/ 78/ 287 واقعه/ 79/ 287 واقعه/ 80/ 287 هود/ 8/ 160 هود/ 65/ 129 يس/ 15/ 568 يس/ 23/ 568 يس/ 36/ 114 يس/ 52/ 568 يس/ 53/ 234 يس/ 60/ 599 يس/ 61/ 636 يوسف/ 6/ 286 يوسف/ 36/ 286 يوسف/ 100/ 286 يونس/ 12/ 48 يونس/ 15/ 236 يونس/ 15/ 624 يونس/ 20/ 168 يونس/ 34/ 76 يونس/ 50/ 160 يونس/ 57/ 575 يونس/ 59/ 526 يونس/ 107/ 608 يونس/ 109/ 467

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109