آيات ولايت در قرآن

مشخصات کتاب

سرشناسه : مکارم شیرازی ، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پديدآور : آیات ولایت در قرآن / مکارم شیرازی ؛ تهیه و تنظیم ابوالقاسم علیان نژادی .

مشخصات نشر : قم : نسل جوان ‫، 1381.

مشخصات ظاهری : ‫464 ص.

شابک : 28000ریال ‫ 964-6275-26-5 : ؛ ‫46000ریال ( چاپ چهارم )

يادداشت : چاپ چهارم: 1387.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس .

موضوع : علی بن ابی طالب ‫ ‫(ع) ، امام اول، ‫23 قبل از هجرت - 40ق. -- اثبات خلافت

موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I

موضوع : ولایت -- جنبه های قرآنی

موضوع : امامت -- جنبه های قرآنی

شناسه افزوده : علیان نژادی ، ابوالقاسم ، 1343 - ، گردآورنده

رده بندی کنگره : ‫BP104 /و8 م 7 1381

رده بندی دیویی : 297/159

شماره کتابشناسی ملی : م 82-3967

مقدّمه

اشاره

مقدّمه

سال 1379 هجرى شمسى، سال مبارك امير مؤمنان علىّ بن أبي طالب عليه السلام نامگذارى شده بود؛ زيرا هم اوايل سال، ششم فروردين، مصادف با عيد سعيد غدير خم بود و هم اواخر سال، بيست و چهارم اسفند، مصادف با اين عيد بزرگ اسلامى بود، بدين جهت اين سال به نام مبارك آن حضرت ناميده شد.

و بسيار مناسب بود كه علاقه مندان و شيفتگان آن حضرت، برنامه هاى وسيع و گسترده اى براى شناسايى بيشتر فضائل، كمالات، سيره، سخنان، مديريّت، اخلاق، و ساير شئون آن حضرت در اين سال داشته باشند.

لذا، طبق سنّت سالهاى قبل، كه حضرت آية اللَّه العظمى مكارم شيرازى «مدّ ظلّه» در ماه مبارك رمضان بعد از نماز ظهر و عصر بحث تفسيرى داشتند، به خاطر تناسب با سال امير المؤمنين عليه السلام و تناسب با ماه مبارك رمضان، كه ماه قرآن مى باشد و شهادت آن حضرت نيز در اين ماه واقع شده است، براى رعايت همه اين امور، بحث تفسير

«آيات ولايت مولى امير مؤمنان عليه السلام» را شروع كردند، كه هم تفسير قرآن بود و هم بحثى پيرامون ولايت امير مؤمنان عليه السلام وهم تناسب با سال مزبور داشت و هم متناسب با ماه مبارك رمضان، ماه نزول قرآن بود.

اميد است به بركت قرآن و مفسّر حقيقى آن، حضرت امير مؤمنان عليه السلام، نور ايمان

آيات ولايت در قرآن، ص: 18

روز به روز در قلب ما روشنتر و فروزانتر شود، تا نه تنها باعث هدايت ما گردد، بلكه از نور آن، ديگران نيز هدايت شوند

كتاب حاضر

*** كتاب حاضر

بحمد اللّه تمام بحثهاى جذّاب و شيرين و پرمحتوائى كه در آن جلسات ايراد شد جمع آورى گرديد، و پس از تحقيق كافى پيرامون مآخذ و منابع آن، و شرح بيشتر بعضى از مطالبى كه به صورت مختصر بيان شده بود، و ويراستارى مربوط به تبديل بيان به قلم، و كارهاى لازم ديگر، به اين شكل به زيور چاپ آراسته گرديد.

تذكّر

تذكّر

1- شايد تصوّر شود كه با وجود جلد نهم پيام قرآن، كه پيرامون امامت و ولايت در قرآن مجيد است، و نيز تفسير نمونه، كه در ذيل آيات ولايت بحث هاى نسبتاً مفصّلى مطرح شده، چه نيازى به نشر اين مباحث مى باشد؟

ولى با توجّه به اين كه بحثهاى مطرح شده در اين كتاب مفصّل تر و مشروح تر از آنچه در دو كتاب فوق آمده مى باشد، و از سوى ديگر، جنبه كاربردى آن و پيام هاى مهمّى كه از آيات مذكور برداشت شده و در اين كتاب آمده بدون شك مورد نياز جامعه امروزى مى باشد، و از سوى سوم مطالب جديدى در اين كتاب آمده كه در دو كتاب ارزشمند فوق وجود ندارد، نشر مباحث مذكور ضرورى به نظر مى رسيد.

2- قرآن مجيد همواره با طراوت و براى هر عصر و زمانى مطالب و پيامهاى تازه اى دارد؛ بنابراين، نبايد به آنچه تاكنون در تفسير آيات شريف اين كتاب بزرگ و ماندگار آسمانى نوشته شده است قناعت شود، بلكه بايد با كمك از تفاسير بزرگان گذشته و با تقدير از زحمات فراوان آن عزيزان، به مطالعات گسترده و تحقيقات دامنه دار جديد- مخصوصاً با استمداد از ابزار و وسايل جديد- ادامه داد

آيات ولايت در قرآن، ص: 19

و نتيجه تحقيقات را در اختيار علاقه مندان قرار داد.

3- در اين كتاب، آيات ولايت در سه قسمت دسته بندى و تفسير شده است:

فصل اول- آيات خلافت و زعامت مسلمين

فصل دوم- آيات فضائل اهل بيت عليهم السلام

فصل سوم- آيات فضائل مخصوص حضرت على عليه السلام

*** از تمام عزيزانى كه به نوعى در تهيّه اين اثر مرا يارى كرده اند، مخصوصاً از فرزندان گرامى ام، كه در مقابله اين كتاب محبّت نمودند، تشكّر و قدردانى مى شود و پيشاپيش از نظرات و پيشنهادات شما خوانندگان عزيز سپاسگزارم.

اميد است كه در پرتو انوار درخشان قرآن مجيد همواره در صراط مستقيم گام نهيم و در گفتار و كردار پيرو آن ولايتمداران پاك باشيم، تا مشمول عنايات آن بزرگواران گرديم. آمين يا ربّ العالمين.

رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا انَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ العَلِيمُ

قم- حوزه علميّه

أبو القاسم عليان نژادى

تير ماه 1380، ربيع الثّانى 1422

آيات ولايت در قرآن، ص: 21

آيات ولايت در قرآن

فصل اوّل

آيات خلافت

و زعامت مسلمين

آيات ولايت در قرآن، ص: 23

فصل اول آيات خلافت و زعامت مسلمين

1 آيه تبليغ

اشاره

1 آيه تبليغ

يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ

«سوره مائده، آيه 67»

آيات ولايت در قرآن، ص: 25

آيه تبليغ

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما انْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رَسَالَتَهُ واللَّهُ يَعصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَايَهْدِي القَوْمَ الكَافِرينَ

اى پيامبر! آنچه را از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، كاملًا (به مردم) برسان؛ و اگر (اين كار را) نكنى رسالت او را انجام نداده اى. خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم نگاه مى دارد و خداوند، جمعيّت كافران (لجوج) را هدايت نمى كند.

«سوره مائده، آيه 67»

دورنماى بحث

دورنماى بحث

اين آيه شريفه، كه به آيه تبليغ مشهور شده است، پيرامون مهمترين مسأله جهان اسلام، پس از مسأله نبوّت و پيامبرى، بحث مى كند و به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در اواخر عمر شريفش، با اصرار فراوان، دستور مى دهد كه مسأله خلافت و جانشينى پس از خودش را با صراحت تمام با مردم در ميان بگذارد و تكليف مردم را از اين جهت روشن كند. در تفسير اين آيه، دانشمندان شيعه و سنّى مطالب مختلفى بيان داشته اند كه شرح آن خواهد آمد.

شرح و تفسير

اشاره

انتخاب جانشين نقطه پايان رسالت

«يا ايُّهَا الرَّسُول؛ اى رسول گرامى!»

آيات ولايت در قرآن، ص: 26

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در قرآن مجيد با جملات مختلفى مورد خطاب قرار گرفته است؛ از جمله:

«يا أيُّهَا المُزَّمِّل «1»؛ اى جامه به خود پيچيده!»

«يا أَيُّهَا المُدَّثِّر «2»؛ اى جامه خواب به خود پيچيده (و در بستر آرميده)!»

«يا أَيُّهَا النَّبِيُّ «3»؛ اى پيامبر!»

«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ؛ اى پيامبر!»

خطاب اوّل و دوم اشاره به حالت خاصّ ظاهرى آن حضرت دارد، ولى خطاب سوم و چهارم اشاره به شأن معنوى و مقام الهى پيامبر صلى الله عليه و آله دارد. خطاب يا أيُّهَا النَّبِيُّ بارها در قرآن مجيد تكرار شده است.

ولى خطاب يا أيُّهَا الرَّسُولُ تنها در دو آيه قران مجيد آمده است. يكى، آيه محلّ بحث و ديگرى آيه 48 سوره مائده كه متناسب با اين آيه شريفه است؛ و اين خطاب نشانگر اهمّيّت مطلبى است

كه پيامبر صلى الله عليه و آله به خاطر آن مورد خطاب پروردگار عالم قرار گرفته است.

«بَلِّغْ مَا انْزِلَ الَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»- (اى پيامبر ما!) مأموريّت ويژه اى كه خداوند بر عهده تو گذاشته است را انجام ده و آن را به مردم برسان!

اين مأموريّت جز تعيين جانشين نبوده است.

«وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغتَ رِسالَتَهُ» مأموريّت مورد اشاره بقدرى مهم و سرنوشت ساز است كه اگر آن را انجام ندهى و به مردم نرسانى، گويا رسالت پروردگارت را انجام نداده اى و زحمات بيست و سه ساله ات ناقص خواهد ماند!

البتّه روشن است كه پيامبر صلى الله عليه و آله آنچه بر او نازل مى شد را به مردم مى رساند و براى آنها بيان مى كرد، ولى اين تعبير و لحن آيه بدان جهت است كه مردم به اهمّيّت ويژه و فوق العاده اين مطلب پى ببرند.

آيات ولايت در قرآن، ص: 27

«وَ اللَّهُ يَعصِمُكَ مِنَ النَّاسِ»- از آنجا كه اين مأموريّت حسّاس و ويژه، خطراتى دارد و احتمال بروز واكنشهاى پنهان و آشكارى از سوى اشخاص ضعيف الايمان و منافق مى رود، لذا خداوند متعال حفظ جان پيامبر صلى الله عليه و آله را در برابر خطرات احتمالى تضمين مى كند.

«إِنَّ اللَّهَ لَايَهْدِي القَوْمَ الكَافِرينَ»- خداوند متعال هر چند كه همه را مشمول هدايت خود قرار مى دهد، امّا كسانى كه لجاجت كنند و با پافشارى هاى بيجا بر افكار و عقائد خود اصرار ورزند، شايسته هدايت نمى داند و آنها را هدايت نمى كند.

*** با تأمّل در مضمون و

محتواى آيه فوق، در مى يابيم كه اين آيه از مطلب بسيار مهمّى خبر مى دهد؛ زيرا آيه شريفه با تأكيدات فراوان و بى سابقه اى همراه شده است:

1- آيه با خطاب «يا أَيُّها الرَّسُولُ» شروع مى شود، و همان طور كه گذشت اين خطاب نشانگر اهمّيّت و ويژگى خاصّ مطلب و موضوعى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله به خاطر آن مورد خطاب واقع شده است.

2- كلمه «بَلِّغْ» نشانه ديگرى بر ويژگى خاصّ مضمون آيه فوق است، زيرا:

اوّلًا: اين كلمه منحصر به فرداست و در سراسر قرآن فقط در اين آيه به كار رفته است.

ثانياً: به گفته «راغب» در كتاب «مفردات» اين كلمه تأكيد بيشترى نسبت به كلمه «أَبْلَغْ» دارد؛ زيرا هر چند اين كلمه نيز تنها در يك آيه قرآن آمده است «1»، ولى شايد در كلمه «بَلّغ» علاوه بر تأكيد، تكرار نيز نهفته باشد. يعنى اين مطلب آن قدر مهم است كه بايد حتماً آن را به مردم برسانى و براى آنها تكرار كنى. «2»

آيات ولايت در قرآن، ص: 28

3- جمله «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغتَ رِسالَتَهُ» شاهد سومى بر ويژگى خاصّ اين آيه است، مطلبى كه پيامبر صلى الله عليه و آله مأمور به ابلاغ آن شده است، اساس و ستون رسالت و نبوّت است؛ چرا كه اگر پيامبر صلى الله عليه و آله آن را به انجام نرساند، گوئيا نبوّت خويش را به انجام نرسانيده است!

4- تضمينى كه خداوند در اين آيه شريفه براى حفظ جان پيامبر صلى

الله عليه و آله كرده و به او وعده محافظت در مقابل خطرات احتمالى داده، نشانه ديگرى بر بزرگى و اهمّيّت مضمون اين آيه مباركه است.

محتواى مأموريّت پيامبر صلى الله عليه و آله بقدرى سرنوشت ساز و مهم است كه احتمال خطرات جانى مى رود و واكنشهاى مختلف را بعيد نمى سازد؛ ولى خداوند پيامبرش را در مقابل تمام خطرات و ضررهاى احتمالى بيمه و ضمانت مى كند.

راستى مطلب مهمّى كه آيه تبليغ از آن خبر مى دهد چيست؟

مأموريّت مهمّ پيامبر اسلام كه احتياج به تضمين صريح الهى دارد كدام است؟

پيامبر صلى الله عليه و آله بايد چه مطلبى را به مردم بگويد كه مساوى با تمام رسالت اوست؟

خداوند از پيامبرش صلى الله عليه و آله چه چيزى را مى خواهد كه از سويى او را تهديد و از سوى ديگر وعده حفظ جانش را مى دهد؟

خلاصه اين كه: موضوع اين آيه با اين همه تأكيدهاى بى نظير و كم سابقه چيست؟

براى رسيدن به پاسخ اين سؤالات دو راه وجود دارد:

نخست تفكّر و تأمّل و دقّت در مضمون و محتواى خود آيه، با قطع نظر از تمام رواياتى كه از شيعه و سنّى در تفسير آن وارد شده و با صرف نظر از تاريخ و سخنان مفسّران.

ديگر اين كه آيه شريفه را در سايه احاديث و رواياتى كه در شأن نزول آن وارد شده تفسير كنيم.

آيات ولايت در قرآن، ص: 29

انتخاب جانشين نقطه پايان رسالت

انتخاب جانشين نقطه پايان رسالت

«يا ايُّهَا الرَّسُول؛ اى رسول گرامى!»

آيات ولايت در قرآن، ص: 26

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در قرآن مجيد با جملات مختلفى مورد خطاب قرار گرفته است؛ از جمله:

«يا أيُّهَا المُزَّمِّل «1»؛ اى جامه به خود پيچيده!»

«يا أَيُّهَا المُدَّثِّر «2»؛ اى جامه خواب به خود پيچيده (و در بستر آرميده)!»

«يا أَيُّهَا النَّبِيُّ «3»؛ اى پيامبر!»

«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ؛ اى پيامبر!»

خطاب اوّل و دوم اشاره به حالت خاصّ ظاهرى آن حضرت دارد، ولى خطاب سوم و چهارم اشاره به شأن معنوى و مقام الهى پيامبر صلى الله عليه و آله دارد. خطاب يا أيُّهَا النَّبِيُّ بارها در قرآن مجيد تكرار شده است.

ولى خطاب يا أيُّهَا الرَّسُولُ تنها در دو آيه قران مجيد آمده است. يكى، آيه محلّ بحث و ديگرى آيه 48 سوره مائده كه متناسب با اين آيه شريفه است؛ و اين خطاب نشانگر اهمّيّت مطلبى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله به خاطر آن مورد خطاب پروردگار عالم قرار گرفته است.

«بَلِّغْ مَا انْزِلَ الَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»- (اى پيامبر ما!) مأموريّت ويژه اى كه خداوند بر عهده تو گذاشته است را انجام ده و آن را به مردم برسان!

اين مأموريّت جز تعيين جانشين نبوده است.

«وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغتَ رِسالَتَهُ» مأموريّت مورد اشاره بقدرى مهم و سرنوشت ساز است كه اگر آن را انجام ندهى و به مردم نرسانى، گويا رسالت پروردگارت را انجام نداده اى و زحمات بيست و سه ساله ات ناقص خواهد ماند!

البتّه روشن است كه پيامبر صلى الله عليه و آله آنچه بر او نازل مى شد

را به مردم مى رساند و براى آنها بيان مى كرد، ولى اين تعبير و لحن آيه بدان جهت است كه مردم به اهمّيّت ويژه و فوق العاده اين مطلب پى ببرند.

آيات ولايت در قرآن، ص: 27

«وَ اللَّهُ يَعصِمُكَ مِنَ النَّاسِ»- از آنجا كه اين مأموريّت حسّاس و ويژه، خطراتى دارد و احتمال بروز واكنشهاى پنهان و آشكارى از سوى اشخاص ضعيف الايمان و منافق مى رود، لذا خداوند متعال حفظ جان پيامبر صلى الله عليه و آله را در برابر خطرات احتمالى تضمين مى كند.

«إِنَّ اللَّهَ لَايَهْدِي القَوْمَ الكَافِرينَ»- خداوند متعال هر چند كه همه را مشمول هدايت خود قرار مى دهد، امّا كسانى كه لجاجت كنند و با پافشارى هاى بيجا بر افكار و عقائد خود اصرار ورزند، شايسته هدايت نمى داند و آنها را هدايت نمى كند.

*** با تأمّل در مضمون و محتواى آيه فوق، در مى يابيم كه اين آيه از مطلب بسيار مهمّى خبر مى دهد؛ زيرا آيه شريفه با تأكيدات فراوان و بى سابقه اى همراه شده است:

1- آيه با خطاب «يا أَيُّها الرَّسُولُ» شروع مى شود، و همان طور كه گذشت اين خطاب نشانگر اهمّيّت و ويژگى خاصّ مطلب و موضوعى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله به خاطر آن مورد خطاب واقع شده است.

2- كلمه «بَلِّغْ» نشانه ديگرى بر ويژگى خاصّ مضمون آيه فوق است، زيرا:

اوّلًا: اين كلمه منحصر به فرداست و در سراسر قرآن فقط در اين آيه به كار رفته است.

ثانياً: به گفته «راغب» در كتاب «مفردات» اين كلمه تأكيد بيشترى

نسبت به كلمه «أَبْلَغْ» دارد؛ زيرا هر چند اين كلمه نيز تنها در يك آيه قرآن آمده است «1»، ولى شايد در كلمه «بَلّغ» علاوه بر تأكيد، تكرار نيز نهفته باشد. يعنى اين مطلب آن قدر مهم است كه بايد حتماً آن را به مردم برسانى و براى آنها تكرار كنى. «2»

آيات ولايت در قرآن، ص: 28

3- جمله «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغتَ رِسالَتَهُ» شاهد سومى بر ويژگى خاصّ اين آيه است، مطلبى كه پيامبر صلى الله عليه و آله مأمور به ابلاغ آن شده است، اساس و ستون رسالت و نبوّت است؛ چرا كه اگر پيامبر صلى الله عليه و آله آن را به انجام نرساند، گوئيا نبوّت خويش را به انجام نرسانيده است!

4- تضمينى كه خداوند در اين آيه شريفه براى حفظ جان پيامبر صلى الله عليه و آله كرده و به او وعده محافظت در مقابل خطرات احتمالى داده، نشانه ديگرى بر بزرگى و اهمّيّت مضمون اين آيه مباركه است.

محتواى مأموريّت پيامبر صلى الله عليه و آله بقدرى سرنوشت ساز و مهم است كه احتمال خطرات جانى مى رود و واكنشهاى مختلف را بعيد نمى سازد؛ ولى خداوند پيامبرش را در مقابل تمام خطرات و ضررهاى احتمالى بيمه و ضمانت مى كند.

راستى مطلب مهمّى كه آيه تبليغ از آن خبر مى دهد چيست؟

مأموريّت مهمّ پيامبر اسلام كه احتياج به تضمين صريح الهى دارد كدام است؟

پيامبر صلى الله عليه و آله بايد چه مطلبى را به مردم بگويد كه مساوى با تمام رسالت

اوست؟

خداوند از پيامبرش صلى الله عليه و آله چه چيزى را مى خواهد كه از سويى او را تهديد و از سوى ديگر وعده حفظ جانش را مى دهد؟

خلاصه اين كه: موضوع اين آيه با اين همه تأكيدهاى بى نظير و كم سابقه چيست؟

براى رسيدن به پاسخ اين سؤالات دو راه وجود دارد:

نخست تفكّر و تأمّل و دقّت در مضمون و محتواى خود آيه، با قطع نظر از تمام رواياتى كه از شيعه و سنّى در تفسير آن وارد شده و با صرف نظر از تاريخ و سخنان مفسّران.

ديگر اين كه آيه شريفه را در سايه احاديث و رواياتى كه در شأن نزول آن وارد شده تفسير كنيم.

آيات ولايت در قرآن، ص: 29

انتخاب جانشين نقطه پايان رسالت
اشاره

انتخاب جانشين نقطه پايان رسالت

«يا ايُّهَا الرَّسُول؛ اى رسول گرامى!»

آيات ولايت در قرآن، ص: 26

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در قرآن مجيد با جملات مختلفى مورد خطاب قرار گرفته است؛ از جمله:

«يا أيُّهَا المُزَّمِّل «1»؛ اى جامه به خود پيچيده!»

«يا أَيُّهَا المُدَّثِّر «2»؛ اى جامه خواب به خود پيچيده (و در بستر آرميده)!»

«يا أَيُّهَا النَّبِيُّ «3»؛ اى پيامبر!»

«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ؛ اى پيامبر!»

خطاب اوّل و دوم اشاره به حالت خاصّ ظاهرى آن حضرت دارد، ولى خطاب سوم و چهارم اشاره به شأن معنوى و مقام الهى پيامبر صلى الله عليه و

آله دارد. خطاب يا أيُّهَا النَّبِيُّ بارها در قرآن مجيد تكرار شده است.

ولى خطاب يا أيُّهَا الرَّسُولُ تنها در دو آيه قران مجيد آمده است. يكى، آيه محلّ بحث و ديگرى آيه 48 سوره مائده كه متناسب با اين آيه شريفه است؛ و اين خطاب نشانگر اهمّيّت مطلبى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله به خاطر آن مورد خطاب پروردگار عالم قرار گرفته است.

«بَلِّغْ مَا انْزِلَ الَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»- (اى پيامبر ما!) مأموريّت ويژه اى كه خداوند بر عهده تو گذاشته است را انجام ده و آن را به مردم برسان!

اين مأموريّت جز تعيين جانشين نبوده است.

«وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغتَ رِسالَتَهُ» مأموريّت مورد اشاره بقدرى مهم و سرنوشت ساز است كه اگر آن را انجام ندهى و به مردم نرسانى، گويا رسالت پروردگارت را انجام نداده اى و زحمات بيست و سه ساله ات ناقص خواهد ماند!

البتّه روشن است كه پيامبر صلى الله عليه و آله آنچه بر او نازل مى شد را به مردم مى رساند و براى آنها بيان مى كرد، ولى اين تعبير و لحن آيه بدان جهت است كه مردم به اهمّيّت ويژه و فوق العاده اين مطلب پى ببرند.

آيات ولايت در قرآن، ص: 27

«وَ اللَّهُ يَعصِمُكَ مِنَ النَّاسِ»- از آنجا كه اين مأموريّت حسّاس و ويژه، خطراتى دارد و احتمال بروز واكنشهاى پنهان و آشكارى از سوى اشخاص ضعيف الايمان و منافق مى رود، لذا خداوند متعال حفظ جان پيامبر صلى الله عليه و آله را در برابر خطرات

احتمالى تضمين مى كند.

«إِنَّ اللَّهَ لَايَهْدِي القَوْمَ الكَافِرينَ»- خداوند متعال هر چند كه همه را مشمول هدايت خود قرار مى دهد، امّا كسانى كه لجاجت كنند و با پافشارى هاى بيجا بر افكار و عقائد خود اصرار ورزند، شايسته هدايت نمى داند و آنها را هدايت نمى كند.

*** با تأمّل در مضمون و محتواى آيه فوق، در مى يابيم كه اين آيه از مطلب بسيار مهمّى خبر مى دهد؛ زيرا آيه شريفه با تأكيدات فراوان و بى سابقه اى همراه شده است:

1- آيه با خطاب «يا أَيُّها الرَّسُولُ» شروع مى شود، و همان طور كه گذشت اين خطاب نشانگر اهمّيّت و ويژگى خاصّ مطلب و موضوعى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله به خاطر آن مورد خطاب واقع شده است.

2- كلمه «بَلِّغْ» نشانه ديگرى بر ويژگى خاصّ مضمون آيه فوق است، زيرا:

اوّلًا: اين كلمه منحصر به فرداست و در سراسر قرآن فقط در اين آيه به كار رفته است.

ثانياً: به گفته «راغب» در كتاب «مفردات» اين كلمه تأكيد بيشترى نسبت به كلمه «أَبْلَغْ» دارد؛ زيرا هر چند اين كلمه نيز تنها در يك آيه قرآن آمده است «1»، ولى شايد در كلمه «بَلّغ» علاوه بر تأكيد، تكرار نيز نهفته باشد. يعنى اين مطلب آن قدر مهم است كه بايد حتماً آن را به مردم برسانى و براى آنها تكرار كنى. «2»

آيات ولايت در قرآن، ص: 28

3- جمله «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغتَ رِسالَتَهُ» شاهد سومى بر ويژگى خاصّ اين آيه است، مطلبى كه پيامبر صلى الله عليه

و آله مأمور به ابلاغ آن شده است، اساس و ستون رسالت و نبوّت است؛ چرا كه اگر پيامبر صلى الله عليه و آله آن را به انجام نرساند، گوئيا نبوّت خويش را به انجام نرسانيده است!

4- تضمينى كه خداوند در اين آيه شريفه براى حفظ جان پيامبر صلى الله عليه و آله كرده و به او وعده محافظت در مقابل خطرات احتمالى داده، نشانه ديگرى بر بزرگى و اهمّيّت مضمون اين آيه مباركه است.

محتواى مأموريّت پيامبر صلى الله عليه و آله بقدرى سرنوشت ساز و مهم است كه احتمال خطرات جانى مى رود و واكنشهاى مختلف را بعيد نمى سازد؛ ولى خداوند پيامبرش را در مقابل تمام خطرات و ضررهاى احتمالى بيمه و ضمانت مى كند.

راستى مطلب مهمّى كه آيه تبليغ از آن خبر مى دهد چيست؟

مأموريّت مهمّ پيامبر اسلام كه احتياج به تضمين صريح الهى دارد كدام است؟

پيامبر صلى الله عليه و آله بايد چه مطلبى را به مردم بگويد كه مساوى با تمام رسالت اوست؟

خداوند از پيامبرش صلى الله عليه و آله چه چيزى را مى خواهد كه از سويى او را تهديد و از سوى ديگر وعده حفظ جانش را مى دهد؟

خلاصه اين كه: موضوع اين آيه با اين همه تأكيدهاى بى نظير و كم سابقه چيست؟

براى رسيدن به پاسخ اين سؤالات دو راه وجود دارد:

نخست تفكّر و تأمّل و دقّت در مضمون و محتواى خود آيه، با قطع نظر از تمام رواياتى كه از شيعه و سنّى در تفسير آن وارد شده و با صرف نظر از تاريخ و سخنان مفسّران.

ديگر اين كه آيه شريفه را در سايه احاديث و رواياتى كه در شأن نزول آن وارد شده

تفسير كنيم.

آيات ولايت در قرآن، ص: 29

تطبيق نشانه هاى سه گانه بر مسأله ولايت

تطبيق نشانه هاى سه گانه بر مسأله ولايت

مسأله جانشينى و ولايت امير المؤمنين عليه السلام با نشانه هاى سه گانه اى كه در آيه تبليغ آمده است كاملًا انطباق دارد؛ زيرا:

آيات ولايت در قرآن، ص: 31

اوّلًا: همان طور كه گذشت پيامبر صلى الله عليه و آله در طول عمر مباركش هيچ گاه مسأله خلافت و جانشينى پس از خويش را بطور رسمى و در اين مقياس وسيع مطرح نكرده بود و اين مسأله، تنها مسأله مهمّى بود كه تا آخرين سالهاى عمر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله زمين مانده بود.

ثانياً: در بين مسائل مختلف اسلامى، هيچ مسأله اى در حدّ و شأن نبوّت و همطراز و همسنگ آن و ادامه دهنده مسير نبوّت نمى باشد، بلكه مقام امامت است كه همرديف مقام نبوّت، و امام است كه انجام دهنده وظايف محوّله بر پيامبر است.

ثالثاً: از زمان طرح مسئله امامت و ولايت امير مؤمنان، مخالفتهاى متعدّدى بروز داده شد؛ حتّى در همان صحراى غدير، شخصى به حضور حضرت رسول صلى الله عليه و آله آمد و با حالت اعتراض به آن حضرت عرض كرد:

«اگر آنچه امروز گفته اى از ناحيه خداوند بوده است، از او بخواه عذابى بر من فرو فرستد و مرا نابود كند!» كه چنين شد و او نابود گشت. مشروح اين داستان در مباحث

آينده خواهد آمد.

مخصوصاً اگر آيه 41 سوره مائده را كنار اين آيه بگذاريم مطلب روشن تر خواهد شد.

نتيجه اين كه، آيه شريفه فوق، با قطع نظر از روايات و اقوال و آراء مفسّران و آنچه در تاريخ آمده، دلالت بر ولايت امير مؤمنان، على عليه السلام دارد.

*** سؤال: شايد منظور از مسأله مهمّى كه در اين آيه مطرح شده، خطر دو دشمن بزرگ اسلام و مسلمين، يهود و نصارى، است كه همواره در مقابل اسلام مى ايستادند و مانعى براى مسلمانان و پيشرفت اسلام محسوب مى شدند. در اين صورت آيا آيه ربطى به ولايت دارد؟

پاسخ: كسى كه كمترين آشنايى با تاريخ اسلام داشته باشد مى داند كه مسأله يهوديان و مسيحيان در سال دهم هجرت حل شده بود و طومار قبائل مختلف يهود، بنى قريظه، بنى النّضير، بنى قينقاع، يهوديان خيبر، و ساير يهوديان و

آيات ولايت در قرآن، ص: 32

نصارى، درهم پيچيده شده بود و همه آنها يا تسليم مسلمانان شده و يا مجبور به هجرت گشته بودند؛ بنابراين، طبق آنچه در آيه 41 سوره مائده آمده است، ترس و بيم پيامبر صلى الله عليه و آله از مسلمانان و ايمان آورندگان بود، نه از بيگانگان از اسلام!

بدين جهت تفسير آيه به يهود و نصارى، تفسير ناسازگارى است، همان گونه كه هرگونه تفسيرى بجز تفسير بر ولايت امير مؤمنان علىّ بن أبي طالب عليه السلام متناسب با محتواى آيه ولايت نيست.

بنابراين، آيه شريفه مذكور با شرح و توضيحى كه در بالا آمد جواب محكم و مستدل

و متين و دندانشكنى است به همه كسانى كه امامت و خلافت بلافصل حضرت علىّ بن أبي طالب عليه السلام را انكار مى كنند.

راه دوم: تفسير آيه تبليغ در سايه روايات

راه دوم: تفسير آيه تبليغ در سايه روايات

دومين راه براى تفسير آيه شريفه، كمك گرفتن از احاديث و رواياتى كه در شأن نزول آن وارده شده و نظريّات و آراء مفسّران و دانشمندان اسلامى و تاريخ اسلام است.

عدّه زيادى از محدّثان صدر اسلام معتقدند كه آيه فوق در شأن امير مؤمنان على عليه السلام نازل شده است. از جمله اين دانشمندان:

1- «ابن عبّاس» راوى، مفسّر معروف و كاتب وحى، كه مورد قبول شيعه و اهل سنّت است.

2- «جابر بن عبد الله انصارى» چهره اى بسيار آشنا كه او نيز مورد قبول هر دو گروه مى باشد.

3- «ابو سعيد خدرى» از بزرگان اصحاب پيامبر كه بسيار مورد احترام است.

4- «عبد الله بن مسعود» يكى از نويسندگان وحى و از مفسّران قرآن كريم.

5- «أبو هريره» از راويان پركار مورد قبول اهل سنّت.

6 و 7- «حذيفه» و «براء بن عازب» دو تن از معاريف اصحاب پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله.

آيات ولايت در قرآن، ص: 33

و جمعى ديگر از دانشمندان و ياران پيامبر معترفند كه آيه فوق پيرامون ولايت حضرت على عليه السلام نازل شده است.

قابل توجّه اين كه، در مورد رواياتى كه بعضى از اشخاص فوق نقل كرده اند، طرق مختلفى وجود دارد؛ مثلًا روايت فوق با يازده طريق از ابن عبّاس و جابر بن عبد الله انصارى نقل شده است.

در

بين مفسّران اهل سنّت نيز عدّه اى روايت مربوط به ولايت امير مؤمنان عليه السلام را نقل كرده اند، كه مى توان به آقاى «سيوطى» در «الدّرّ المنثور، جلد دوم، صفحه 298» و «أبو الحسن واحدى نيشابورى» در «اسباب النّزول، صفحه 150» و «شيخ محمّد عبده» در «المنار، جلد ششم، صفحه 120» و «فخر رازى» در «تفسير كبير» و ساير تفاسير اشاره كرد.

در اينجا براى نمونه فقط قسمتى از كلام فخر رازى را نقل مى كنيم:

او، كه در ميان مفسّران اهل سنّت بى نظير است و تفسير قوى و مشروحى دارد و انسانى هوشيار و عالم است (هر چند تعصّب زيادى نيز دارد، كه بعضاً حجابى براى او شده است) پس از بيان نُه احتمال در تفسير آيه فوق، ولايت امير مؤمنان را به عنوان دهمين احتمال مطرح مى سازد.

متن كلام فخر رازى به شرح زير است:

نزلت الآية فى فضل علي بن أبي طالب و لما نزلت هذه الآية أخذ بيده و قال: من كنت مولاه فعلي مولاه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه، فلقيه عمر فقال: هنيئاً لك يا بن أبي طالب! أصبحت مولاي و مولى كل مؤمن و مؤمنة ... «1»

اين آيه در مورد علىّ بن أبي طالب نازل شده است. هنگامى كه اين آيه شريفه نازل شد، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دست على عليه السلام را گرفت (و بلند كرد) و فرمود: «هر كس كه من مولاى او هستم پس اين على هم مولى و رهبر اوست. پروردگارا! كسانى كه ولايت على را پذيرفته اند دوست بدار و كسانى كه با او به دشمنى

آيات ولايت در قرآن، ص: 34

برخاسته اند، دشمن بدار!» سپس عمر با على عليه السلام ملاقات كرد و به آن حضرت عرض كرد: «اى فرزند ابو طالب! اين فضيلت و مقام بر تو مبارك باشد. تو از امروز مولا و رهبر من و همه مردان و زنان مسلمان شدى!»

طبق آنچه در كتاب «شواهد التّنزيل» آمده، «زياد بن منذر» مى گويد:

نزد امام باقر عليه السلام بودم، در حالى كه آن حضرت در گفتگو با مردم بود، شخصى از اهل بصره به نام «عثمان الاعشى» برخاست و گفت: اى فرزند رسول خدا، جانم به فدايت باد! از حسن بصرى پرسيدم كه اين آيه در مورد چه كسى نازل شده است؟ گفت: در مورد مردى، ولى نام او را مشخّص نكرد! (لطفاً شما بفرمائيد كه اين آيه در مورد چه كسى نازل شده است؟)

امام فرمود: اگر مى خواست بگويد مى توانست نام او را بيان كند، ولى از ترس نگفته است (چون در دوران سياه بنى اميّه بوده، علاوه بر اين كه ميانه خوبى هم با امير مؤمنان على عليه السلام نداشته است) امّا من مى گويم ... هنگامى كه خداوند جان پيامبر صلى الله عليه و آله را در مقابل خطرات احتمالى تضمين كرد، آن حضرت دست علىّ بن أبي طالب عليه السلام را بلند كرد و او را به عنوان جانشين و خليفه خود معرّفى نمود. «1»

نكته جالب توجّه اين كه، حاكم حسكانى نويسنده كتاب شواهد التّنزيل كه روايت فوق را نقل كرده از اهل سنّت است، همانگونه كه علماى ديگر اهل سنّت نيز روايت فوق را نقل

كرده اند.

*** نتيجه اين كه، احاديث و روايات و گفتار صحابه و روات و نظريّات مفسّرين و دانشمندان، همگى دلالت دارد كه آيه تبليغ پيرامون ولايت امير المؤمنين على عليه السلام نازل شده است.

پيام هاى آيه

اشاره

پيام هاى آيه

دو پيام عمده و دو نكته مهم مى توان از آيه شريفه مورد بحث استفاده كرد:

1- اين كه هر چند مخاطب اين آيه شخص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در آن زمان بوده

آيات ولايت در قرآن، ص: 35

است، ولى بدون شك وظيفه تبليغ ولايت و امامت و پاسخ گفتن به سؤالات و شبهات پيرامون آن، اختصاص به آن حضرت ندارد، بلكه اين مسأله وظيفه تمام آگاهان در طول تاريخ است.

2- پيام ديگر آيه شريفه اين است كه مؤمنان واقعى كسانى هستند كه بدون تعصّب و لجاجت و گرايشهاى خطّى و گروهى، در مقابل فرمان خدا تسليم هستند نه اين كه در برابر آنچه كه موافق سليقه و گرايش خطّى و حزبى آنهاست تسليم باشند و در جاهايى كه مخالف آن باشد تسليم نباشند!

اساساً رمز دستيابى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به آن مقامات والا و بالا، عبوديّت و تسليم محض خدا بودن آن حضرت بود، همان چيزى كه در هر نماز قبل از شهادت به رسالت آن حضرت، به آن شهادت مى دهيم.

ما هم اگر طالب قُرب الهى هستيم و مى خواهيم مؤمن حقيقى و واقعى باشيم و ادّعاى پيروى از مكتب آن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را داريم، بايد در هر حال

تسليم فرمان او باشيم؛ حتّى اگر بر خلاف خواسته و سليقه و خطّ و حزب ما باشد.

*** براى تكميل اين بحث، خلاصه اى از داستان غدير را به نقل از تفسير «پيام قرآن» در اينجا مى آوريم.

جريان غدير

جريان غدير

از بحث گذشه بطور اجمال استفاده شد كه اين آيه مطابق شواهد بيشمار درباره على عليه السلام نازل شده است و رواياتى كه در اين زمينه در كتب معروف اهل سنّت- تا چه رسد به كتب شيعه- نقل شده بيش از آن است كه كسى بتواند آنها را انكار كند.

علاوه بر روايات فوق، روايات فراوان ديگرى داريم كه با صراحت مى گويد:

اين آيه در جريان غدير خم و خطبه پيامبر صلى الله عليه و آله و معرّفى على عليه السلام به عنوان وصى و ولى نقل شده است و عدد آنها به مراتب بيش از روايات گذشته است تا آنجا كه محقّق بزرگ «علّامه امينى» در كتاب «الغدير»، حديث غدير را از 110 نفر از صحابه و ياران پيامبر صلى الله عليه و آله با اسناد و مدارك زنده نقل مى كند و همچنين از 84 نفر از تابعين

آيات ولايت در قرآن، ص: 36

و 360 دانشمند و مؤلّف معروف اسلامى.

براى هر شخص بى نظر، با نگاهى به مجموعه اين اسناد و مدارك، يقين پيدا مى شود كه حديث غدير از قطعى ترين روايات اسلامى و مصداق روشنى از حديث متواتر است و براستى اگر كسى در تواتر آن شك كند، بايد به هيچ حديث متواترى اعتقاد نداشته باشد.

و از

آنجا كه ورود در اين بحث بطور گسترده، ما را از روشى كه در اين كتاب داريم خارج مى كند، در مورد اسناد حديث و شأن نزول آيه به همين مقدار قناعت كرده، به سراغ محتواى حديث مى رويم و كسانى را كه مى خواهند مطالعه وسيع ترى روى اسناد حديث داشته باشند به كتابهاى زير ارجاع مى دهيم:

1- كتاب نفيس الغدير، جلد اوّل.

2- احقاق الحقّ، نوشته علّامه بزرگوار قاضى نور اللَّه شوشترى با شروح مبسوط آيت اللَّه نجفى، جلد دوم و سوم و چهاردهم و بيستم.

3- المراجعات، نوشته مرحوم سيّد شرف الدّين عاملى.

4- عبقات الانوار، نوشته عالم بزرگوار مير حامد حسين هندى (بهتر اين است به خلاصه عبقات جلد 7 و 8 و 9 مراجعه شود).

5- دلائل الصّدق، نوشته عالم بزرگوار مرحوم مظفّر، جلد دوم.

محتواى روايات غدير

محتواى روايات غدير

در اينجا فشرده جريان غدير را كه از مجموعه روايات فوق استفاده مى شود مى آوريم: (البتّه در بعضى از روايات، اين داستان بطور مفصّل و طولانى و در بعضى ديگر بصورت مختصر و كوتاه آمده و در بعضى تنها به گوشه اى از داستان و در بعضى به گوشه ديگر آن اشاره شده و از مجموع چنين استفاده مى شود كه:)

مراسم حجّة الوداع در آخرين سال عمر پيامبر صلى الله عليه و آله، با شكوه هر چه تمامتر، در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله به پايان رسيد؛ قلبها در هاله اى از روحانيّت فرو رفته بود، و لذّت معنوى اين عبادت بزرگ هنوز در ذائقه جانها انعكاس داشت.

ياران پيامبر صلى الله عليه و آله كه عدد آنها فوق العاده زياد بود، از خوش حالى درك اين فيض

آيات ولايت در قرآن، ص: 37

و سعادت بزرگ در پوست خود نمى گنجيدند. «1»

نه تنها مردم مدينه در اين سفر، پيامبر صلى الله عليه و آله را همراهى مى كردند، بلكه مسلمانان نقاط مختلف شبه جزيره عربستان نيز براى كسب يك افتخار تاريخى بزرگ به همراه پيامبر صلى الله عليه و آله بودند.

آفتاب حجاز بر كوهها و درّه ها آتش مى پاشيد، امّا شيرينى اين سفر روحانى بى نظير، همه چيز را آسان مى كرد.

ظهر نزديك شده بود، كم كم سرزمين جُحفه و سپس بيابانهاى خشك و سوزان «غدير خم» از دور نمايان مى شد.

اينجا در حقيقت چهار راهى است كه مردم سرزمين حجاز را از هم جدا مى كند.

راهى به سوى مدينه در شمال، و راهى به سوى عراق در شرق، و راهى به سوى غرب و سرزمين مصر و راهى به سوى سرزمين يمن در جنوب پيش مى رود. و در همين جا بايد آخرين خاطره و مهمترين فصل اين سفر بزرگ انجام پذيرد، و مسلمانان با دريافت آخرين دستور، كه در حقيقت نقطه پايانى در مأموريّتهاى موفقيّت آميز پيامبر صلى الله عليه و آله بود، از هم جدا شوند.

روز پنج شنبه، سال دهم هجرت بود، و درست هشت روز از عيد قربان مى گذشت؛ ناگهان از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله دستور توقّف به همراهان داده شد؛ مسلمانان با صداى بلند، آنهايى را كه در پيشاپيش قافله در حركت بودند به بازگشت دعوت كردند، و مهلت دادند تا عقب افتادگان نيز برسند؛ خورشيد از خطّ نصف النّهار گذشت؛ مؤذّن پيامبر صلى الله عليه و آله با صداى

«اللَّه اكبر» مردم را به نماز ظهر دعوت كرد؛ مردم به سرعت آماده نماز مى شدند، امّا هوا بقدرى داغ بود كه بعضى مجبور بودند، قسمتى از عباى خود را به زير پا و طرف ديگر آن را به روى سر بيفكنند، در غير اين صورت ريگهاى داغ بيابان و اشعّه آفتاب، پا و سر آنها را ناراحت مى كرد.

آيات ولايت در قرآن، ص: 38

نه سايبانى در صحرا به چشم مى خورد و نه سبزه و گياه و درختى! جز تعدادى درخت لخت و عريان بيابانى، كه با گرما با سر سختى مبارزه مى كردند، چيزى ديده نمى شد.

جمعى به همين چند درخت پناه برده بودند؛ پارچه اى بر يكى از اين درختان برهنه افكندند و سايبانى براى پيامبر صلى الله عليه و آله ترتيب دادند، ولى بادهاى داغ به زير اين سايبان مى خزيد و گرماى سوزان آفتاب را در زير آن پخش مى كرد.

نماز ظهر تمام شد.

مسلمانان تصميم داشتند فوراً به خيمه هاى كوچكى كه با خود حمل مى كردند پناهنده شوند، ولى پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها اطّلاع داد كه همه بايد براى شنيدن يك پيام تازه الهى، كه در ضمن خطبه مفصّلى بيان مى شد، خود را آماده كنند؛ كسانى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله فاصله داشتند نمى توانستند قيافه ملكوتى او را در لابه لاى جمعيّت مشاهده كنند، لذا منبرى از جهاز شتران ترتيب داده شد و پيامبر صلى الله عليه و آله بر فراز آن قرار گرفت.

حضرت نخست حمد و سپاس پروردگار

را به جا آورد و خود را به خدا سپرد، سپس مردم را مخاطب ساخت و چنين فرمود:

من به همين زودى دعوت خدا را اجابت كرده، از ميان شما مى روم.

من مسئولم، شما هم مسئوليد.

شما درباره من چگونه شهادت مى دهيد؟

مردم صدا بلند كردند و گفتند:

نَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ وَ نَصَحْتَ وَ جَهَدْتَ فَجَزاكَ اللَّهُ خَيراً؛

ما گواهى مى دهيم تو وظيفه رسالت را ابلاغ كردى و شرط خير خواهى را انجام دادى و آخرين تلاش و كوشش را در راه هدايت ما نمودى، خداوند تو را جزاى خير دهد.

سپس فرمود:

آيا شما گواهى به يگانگى خدا و رسالت من و حقّانيّت روز رستاخيز و بر انگيخته شدن مردگان در آن روز نمى دهيد؟!

آيات ولايت در قرآن، ص: 39

همه گفتند: آرى، گواهى مى دهيم.

فرمود:

خداوندا گواه باش! ....

بار ديگر فرمود:

اى مردم! آيا صداى مرا مى شنويد؟ ...

گفتند: آرى!

و به دنبال آن، سكوت سراسر بيابان را فرا گرفت و جز صداى زمزمه باد چيزى شنيده نمى شد.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

... اكنون بنگريد با اين دو چيز گرانمايه و گرانقدر كه در ميان شما به يادگار مى گذارم چه خواهيد كرد!

يكى از ميان جمعيّت صدا زد: كدام دو چيز گرانمايه، يا رسول اللَّه؟!

پيامبر صلى الله عليه و آله بلا فاصله فرمود:

اوّل «ثقل اكبر» كتاب خداست، كه يك سوى آن به دست پروردگار و سوى ديگرش در دست شماست، دست از دامان آن بر نداريد تا گمراه نشويد، و امّا دومين يادگار گرانقدر من «خاندان منند» و خداوند لطيفِ خبير به من

خبر داده كه اين دو هرگز از هم جدا نشوند، تا در بهشت به من بپيوندند، از اين دو پيشى نگيريد كه هلاك مى شويد و عقب نيفتيد كه باز هلاك خواهيد شد.

ناگهان مردم ديدند پيامبر صلى الله عليه و آله به اطراف خود نگاه كرد، گويا كسى را جستجو مى كند و همين كه چشمش به على عليه السلام افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند كرد، آنچنان كه سفيدى زير بغل هر دو نمايان شد و همه مردم او را ديدند و شناختند كه او همان افسر شكست ناپذير ارتش اسلام است.

در اينجا صداى پيامبر صلى الله عليه و آله رساتر و بلندتر شد و فرمود:

أَيُّهَا النّاسُ مَنْ أَوْلَى النّاسِ بِالمُؤمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ

چه كسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟!

آيات ولايت در قرآن، ص: 40

گفتند:

خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله داناترند.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

خدا، مولا و رهبر من است، و من مولا و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم (و اراده من بر اراده آنها مقدّم).

سپس فرمود:

فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ

هر كس من مولا و رهبر او هستم، على، مولا و رهبر او است.

و اين سخن را سه بار و به گفته بعضى از راويان حديث، چهار بار تكرار كرد و به دنبال آن سر به سوى آسمان برداشت و عرض كرد:

اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ أَحِبّ مَنْ أَحَبَّهُ وَ ابْغِضْ مَنْ

أَبْغَضَهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَه وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَيْثُ دارَ

خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن كسى كه او را محبوب دارد، و مبغوض بدار آن كس كه او را مبغوض دارد، يارانش را يارى كن، و آنها كه يارى اش را ترك كنند از يارى خويش محروم ساز و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مكن!

سپس فرمود:

أَلا فَلْيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغائِبَ

آگاه باشيد، همه حاضران وظيفه دارند اين خبر را به غائبان برسانند!

خطبه پيامبر صلى الله عليه و آله به پايان رسيد، عرق از سر و روى پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام و مردم فرو مى ريخت، و هنوز صفوف جمعيّت از هم متفرق نشده بود كه امين وحى خدا نازل شد و اين آيه را بر پيامبر صلى الله عليه و آله خواند:

الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُم نِعْمَتى ...

امروز آئين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم!

آيات ولايت در قرآن، ص: 41

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

اللَّهُ أَكْبَرْ، اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَى اكْمالِ الدِّيْنِ وَ اتْمامِ النِّعْمَة وَ رِضَي الرَّبِّ بِرِسَالَتِي وَ الْوِلايَةِ لِعَليٍّ مِنْ بَعْدي

خداوند بزرگ است، همان خدائى كه آيين خود را كامل و نعمت خود را بر ما تمام كرد، و از نبوّت و رسالت من و ولايت على پس از من راضى و خشنود گشت!

در اين هنگام شور و غوغايى

در ميان مردم افتاد و على عليه السلام را به اين موقعيّت تبريك گفتند و از افراد سرشناسى كه به او تبريك گفتند، ابو بكر و عمر بودند، كه اين جمله را در حضور جمعيّت بر زبان جارى ساختند:

بَخّ بَخّ لَكَ يَا ابْنَ أَبي طالِبٍ أَصْبَحْتَ وَ أَمْسَيْتَ مَوْلايَ وَ مَوْلا كُلِّ مُؤمِنٍ وَ مُؤمِنَةٍ

آفرين بر تو باد، آفرين بر تو باد، اى فرزند ابو طالب! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ايمان شدى!

در اين هنگام ابن عبّاس گفت: «به خدا اين پيمان در گردن همه خواهد ماند!»

و حسّان بن ثابت، شاعر معروف، از پيامبر صلى الله عليه و آله اجازه خواست كه به اين مناسبت اشعارى بسرايد؛ سپس اشعار معروف خود را چنين آغاز كرد:

يُنادِيْهِمْ يَوْمَ الْغَديرِ نَبيُّهُمْ بِخُمٍّ وَ اسْمِعْ بِالرَّسُولِ مُنادِياً

فَقالَ فَمَنْ مَوْلاكُمُ وَ نَبيِّكُمْ؟ فَقالُوا وَ لَمْ يَبْدُوا هُناكَ التَّعامِيا:

الهُكَ مَوْلانا وَ انْتَ نَبِيُّنا وَ لَمْ تَلْقِ مِنّا فى الْوَلايَةِ عاصِياً

فَقالَ لَهُ قُمْ يا عَلَىٌّ فَانَّنى رَضيتُكَ مِنْ بَعْدى اماماً وَ هادِياً

فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا وَلِيُّه فَكُونُوا لَهُ اتْباعَ صِدْقٍ مُوالِيا

هُناكَ دَعا اللّهُمَّ وَالِ وَلِيَّهُ وَ كُنْ لِلَّذى عادا عَلِيّاً مُعادِياً «1»

آيات ولايت در قرآن، ص: 42

يعنى:

پيامبرِ آنها در روز «غدير» در سرزمين «خم» به آنها ندا داد، و چه ندا دهنده گرانقدرى!.

فرمود: مولاى شما و پيامبر شما كيست؟ و آنها بدون چشم پوشى و اغماض صريحاً پاسخ گفتند:

خداى تو مولاى ماست و تو پيامبر مائى و ما از پذيرش ولايت تو سرپيچى

نخواهيم كرد.

پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام گفت: برخيز، زيرا من تو را بعد از خودم امام و رهبر انتخاب كردم».

و سپس فرمود: هر كس من مولا و رهبر اويم، اين مرد مولا و رهبر او است، پس شما همه از سر صدق و راستى از او پيروى كنيد.

در اين هنگام، پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد: بار الها! دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار ....

اين بود خلاصه اى از حديث معروف غدير كه در كتب دانشمندان اهل تسنّن و تشيّع آمده است.

مباحث تكميلى

1. تفسير ولايت و مولى در حديث غدير

1. تفسير ولايت و مولى در حديث غدير

حديث متواتر غدير را اجمالًا دانستيم و جمله معروف پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه در همه كتب آمده است: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ» حقايق بسيارى را روشن مى سازد.

گرچه بسيارى از نويسندگان اهل سنّت اصرار دارند كه «مولى» را در اينجا به معنى «دوست و يار و ياور» تفسير كنند، زيرا يكى از معانى معروف «مولى» همين است، ما هم قبول داريم كه يكى از معانى «مولى» دوست و يار و ياور است.

ولى قرائن متعدّدى در كار است كه نشان مى دهد «مولى» در حديث بالا به معنى «ولى» و «سرپرست» و «رهبر» مى باشد؛ اين قرائن به طور فشرده چنين است:

آيات ولايت در قرآن، ص: 43

1- مسأله دوستى على عليه السلام با همه مؤمنان، مطلب مخفى و پنهان و پيچيده اى نبود كه نياز به اين همه تأكيد و بيان

داشته باشد، و احتياج به متوقّف ساختن آن قافله عظيم در وسط بيابان خشك و سوزان و خطبه خواندن و گرفتن اعترافهاى پى درپى از جمعيّت داشته باشد.

قرآن با صراحت مى گويد:

إِنَّمَا الْمُؤمِنُونَ اخْوَةٌ «1»

مؤمنان همه برادر يكديگرند.

و در جاى ديگر مى فرمايد:

وَ الْمُؤمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اوْلِياءُ بَعْضٍ «2»

مردان مؤمن و زنان مؤمنه، ولىّ و يار يكديگرند.

خلاصه اين كه، اخوّت اسلامى و دوستى مسلمانان با يكديگر از بديهى ترين مسائل اسلامى است كه از آغاز اسلام وجود داشت و پيامبر صلى الله عليه و آله بارها آن را تبليغ كرد و بر آن تأكيد نهاد؛ بعلاوه، مسأله اخوّت مسأله اى نبوده كه با اين لحن داغ در آيه بيان شود و پيامبر صلى الله عليه و آله از افشاى آن خطرى احساس كند. (دقّت كنيد)

2- جمله «أَ لَسْتُ اوْلى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ؛ آيا من نسبت به شما از خود شما سزاوارتر و اولى نيستم!» كه در بسيارى از متون اين روايت آمده است، هيچ تناسبى با بيان يك دوستى ساده ندارد، بلكه مى خواهد بگويد: «همان اولويّت و اختيارى كه من نسبت به شما دارم و پيشوا و سرپرست شما هستم، براى على عليه السلام ثابت است.» و هرگونه تفسيرى براى اين جمله، غير از آنچه گفته شد، دور از انصاف و واقع بينى است، مخصوصاً با توجّه به تعبير «بِكُمْ مِنْ انْفُسِكُمْ؛ از شما نسبت به شما اولى هستم.»

3- تبريك هايى كه از سوى مردم در اين واقعه تاريخى به على عليه السلام گفته شد، مخصوصاً تبريكى كه «عمر» و «أبو بكر» به او گفتند، نشان مى دهد مسأله چيزى

آيات ولايت در قرآن، ص: 44

جز مسأله نصب خلافت نبوده است كه در خور تبريك و تهنيت باشد؛ زيرا اعلام دوستى، كه براى همه مسلمانان بطور عموم ثابت است، تبريك ندارد.

در «مُسند» امام «احمد» آمده است: عمر بعد از آن بيانات پيامبر صلى الله عليه و آله خطاب به على عليه السلام عرض كرد:

هَنيئاً يَا بْنَ أَبي طالِبٍ أَصْبَحْتَ وَ أَمْسَيْتَ مَوْلى كُلِّ مُؤمِنٍ وَ مُؤمِنَةٍ

گوارا باد بر تو اى فرزند أبي طالب! صبح كردى و شام كردى در حالى كه مولاى هر مرد و زن با ايمان هستى! «1»

در تعبيرى كه فخر رازى در ذيل آيه «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما انْزِلَ الَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» ذكر كرده، مى خوانيم: عمر گفت: «هَنيئاً لَكَ أَصْبَحْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلى كُلِّ مُؤمِنِ وَ مُؤمِنَةٍ»

به اين ترتيب، عمر او را مولاى خود و مولاى همه مؤمنان مى شمرد.

در تاريخ بغداد روايت فوق به اين صورت آمده:

بَخّ بَخّ لَكَ يا بْنَ أَبي طالِبٍ! أَصْبَحْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلى كُلِّ مُسْلِمٍ «2»

آفرين، آفرين به تو اى فرزند ابو طالب! صبح كردى در حالى كه مولاى من و مولاى هر مسلمانى هستى.

و در «فيض القدير» و «الصّواعق» آمده است كه اين تبريك را ابو بكر و عمر هر دو به على عليه السلام گفتند: «أَمْسَيْتَ يَا بْنَ أَبي طالِبٍ مَوْلا كُلِّ مُؤمِنٍ وَ مُؤمِنَةٍ «3»».

ناگفته پيداست دوستى ساده اى كه ميان همه مؤمنان با يكديگر است چنين تشريفاتى ندارد، و اين جز با ولايت به معنى خلافت سازگار نيست.

4- اشعارى كه از «حسّان بن ثابت» نقل كرديم با آن مضمون و محتواى بلند و

آن تعبيرات صريح و روشن، نيز گواه ديگرى بر اين مدّعا است، و به اندازه كافى در اين مسأله گويا است (بار ديگر آن اشعار را مطالعه فرمائيد).

آيات ولايت در قرآن، ص: 45

2. آياتى از سوره معارج در تأييد داستان غدير

2. آياتى از سوره معارج در تأييد داستان غدير

بسيارى از مفسّران و راويان حديث، در ذيل آيات اوّليّه سوره معارج «1»، شأن نزولى نقل كرده اند كه خلاصه اش چنين است:

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله على عليه السلام را در غدير خم به خلافت منصوب كرد و درباره او فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ»

چيزى نگذشت كه خبر آن در اطراف پيچيد، «نعمان بن حارث فهرى» كه از منافقان بود «2» خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد:

تو به ما دستور دادى كه شهادت به يگانگى خدا، و رسالت تو بدهيم، ما هم شهادت داديم، سپس دستور به جهاد و حج و نماز و زكات دادى، همه اينها را پذيرفتيم، ولى به اينها راضى نشدى، تا اين كه اين جوان (اشاره به على عليه السلام) را به جانشينى خود منصوب كردى و گفتى: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاه فَعَلىٌّ مَوْلاهُ» آيا اين كار از ناحيه خودت بوده، يا از سوى خدا؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «قسم به خدايى كه معبودى جز او نيست، از ناحيه خدا است».

«نعمان بن حارث» روى برگرداند و گفت:

«خداوندا، اگر اين سخن حق است و از ناحيه تو است، سنگى از آسمان بر ما بباران!»

ناگهان سنگى از آسمان

بر سرش فرود آمد و او را كشت. و اينجا بود كه آيه «سَأَلَ سائلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ» نازل گشت.

آنچه در بالا آمد مطابق روايتى است كه در «مجمع البيان» از أبو القاسم حسكانى نقل شده است «3»؛ همين مضمون را بسيارى از مفسّران اهل سنّت و راويان احاديث

آيات ولايت در قرآن، ص: 46

با تفاوت مختصرى نقل كرده اند، مانند: «قرطبى» در تفسير معروفش «1» و آلوسى در تفسير روح المعانى «2»

و أبو إسحاق ثعلبى در تفسيرش «3».

علّامه امينى در كتاب الغدير، اين روايت را از سى نفر از علماى اهل سنّت (با ذكر مدرك و عين عبارت) نقل مى كند، از جمله: «سيره حلبى»؛ «فرائد السّمطين» حموينى؛ «درر السّمطين» شيخ محمّد زرندى؛ «السّراج المنير» شمس الدّين شافعى؛ «شرح جامع الصّغير» سيوطى؛ «تفسير غريب القرآن» حافظ ابو عبيد هروى؛ «تفسير شفاء الصّدور» أبو بكر نقّاش موصلى و كتابهاى ديگر.

بعضى از مفسّران يا محدّثانى كه فضائل على عليه السلام را با ناخشنودى مى پذيرند ايرادهاى مختلفى بر اين شأن نزول گرفته اند، مهمترين آن چهار اشكال زير است كه صاحب تفسير المنار و بعضى ديگر، بعد از نقل روايت فوق مطرح كرده اند:

ايراد اوّل- سوره معارج مكّى است، و تناسبى با داستان غدير خم ندارد.

پاسخ: مكّى بودن يك سوره دليل بر اين نيست كه تمام آيات آن در مكّه نازل شده است، سوره هاى متعدّدى در قرآن مجيد داريم كه به نام «مكّى» ناميده شده و در همه قرآنها تحت عنوان مكّى نوشته شده است، ولى تعدادى از

آيات آن در مدينه نازل شده، و بعكس سوره هايى در قرآن است كه تحت عنوان «مدنى» ثبت شده، ولى تعدادى از آيات آن در مكّه نازل گرديده است.

به عنوان مثال، سوره عنكبوت از سوره هاى مكّى است، در حالى كه ده آيه اوّل آن طبق گفته «طبرى» در تفسير معروفش، و همچنين «قرطبى» در تفسيرش و بعضى ديگر از دانشمندان، در مدينه نازل شده است. «4»

همچنين هفت آيه اوّل سوره كهف كه به عنوان سوره مكّى شناخته شده طبق تفسير قرطبى و اتقان سيوطى در مدينه نازل شده است و موارد متعدّد ديگر. «5»

آيات ولايت در قرآن، ص: 47

همان گونه كه سوره هايى به عنوان مدنى شمرده شده است در حالى كه آياتى از آن مكّى است، مانند سوره «مجادله» كه مطابق قول معروف «مدنى» است، ولى ده آيه اوّل آن، طبق تصريح بعضى از مفسّران، در مكّه نازل شده است. «1»

كوتاه سخن اين كه، موارد فراوانى يافت مى شود كه سوره اى به عنوان مكّى يا مدنى معرّفى شده و در تفاسير و قرآنها بالاى آن همين عنوان را مى نويسند، در حالى كه بخشى از آيات آن در جاى ديگر نازل شده است.

بنابراين، هيچ مانعى ندارد كه سوره معارج نيز چنين باشد.

ايراد دوم- در اين حديث آمده است كه حارث بن نعمان در ابطح خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و مى دانيم ابطح نام درّه اى در مكّه است، و تناسبى با نزول آيه بعد از داستان غدير در بين راه مكّه و مدينه

ندارد.

پاسخ: اوّلًا؛ تعبير به ابطح تنها در بعضى از روايات است، نه در همه روايات.

ثانياً؛ ابطح و بطحاء به معناى زمين شنزارى است كه سيل از آن جارى شود و در مدينه و جاهاى ديگر نيز مناطقى وجود دارد كه آن را ابطح يا بطحاء مى نامند، و جالب اين كه در اشعار عرب و روايات نيز كراراً به آن اشاره شده است.

از جمله در اشعار معروفى كه «شهاب الدّين» (معروف به حيص و بيص) «2» در مرثيه اهل بيت عليه السلام سروده، از زبان آن بزرگواران خطاب به قاتلان آنها، چنين مى گويد:

مَلَكْنا فَكانَ الْعَفْوُ مِنّا سَجِيَّةً فَلَمّا مَلَكْتُمْ سالَ بِالدَّمِ أَبْطَحُ

وَ حَلَّلْتُمُ قَتْلَ الاسارى وَ طالَما غَدَوْنا عَنِ الاسْرى نَعْفُوا و نَصْفَحُ «3»

آيات ولايت در قرآن، ص: 48

ما حكومت كرديم (اشاره به پيروزى پيامبر صلى الله عليه و آله در مكّه است) و عفو، سجيّه و فطرت ما بود (فرمان عفو عمومى پيامبر) امّا هنگامى كه شما پيروز شديد خون از ابطح سرازير شد و شما قتل اسيران را حلال شمرديد، در حالى كه ما اسيران را مورد عفو قرار مى داديم.

و پر واضح است كه قتل بزرگان اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله

غالباً در عراق و كربلا و كوفه و مدينه بود، و در ابطح مكّه هرگز خونى ريخته نشد، آرى بعضى از اهل بيت عليهم السلام در «فَخّ» كه حدود دو فرسخ از مكّه فاصله دارد شربت شهادت نوشيدند، در حالى كه ابطح در كنار مكّه است.

يكى ديگر از شعرا، در مرثيه امام حسين، سالار شهيدان عليه السلام، مى گويد:

و تَانُّ نَفْسي لَلرُّبُوعِ وَ قَدْ غَدا بَيْتَ النَّبِيِّ مُقَطَّعُ الاطْنابِ بَيْتٌ لِآلِ الْمُصْطَفى فى كَرْبَلا ضَرَبُوهُ بَيْنَ أَباطِحٍ وَ رَوابي «1»

جان من در آثارى كه از خانه هاى ويران شده پيامبر صلى الله عليه و آله باقى مانده ناله مى كند، از جمله خانه اى كه از اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله در كربلا بود كه در ميان ابطح ها و رابيه ها برپا شده بود (ابطح به معنى شنزار، و رابيه به معنى تپّه بلند است).

و اشعار فراوان ديگر كه تعبير به ابطح يا اباطح در آن آمده و به معنى آن منطقه خاص در مكّه نيست. كوتاه سخن اين كه، درست است كه يكى از معانى ابطح، نقطه اى در مكّه است، ولى معنى و مفهوم و مصداق ابطح، منحصر به آن نقطه نمى باشد.

3. ارتباط اين آيه با قبل و بعد از آن چگونه است؟

3. ارتباط اين آيه با قبل و بعد از آن چگونه است؟

بعضى از مفسّران براى كناره گيرى از واقعيّتى كه در اين آيه نهفته است، به عذر ديگرى متوسّل شده و آن اين كه: سياق آيات قبل و بعد، كه درباره اهل كتاب است، تناسبى با مسأله ولايت و خلافت و امامت ندارد، اين دوگانگى با بلاغت و

آيات ولايت در قرآن، ص: 49

فصاحت قرآن سازگار نيست. «1»

پاسخ: تمام كسانى كه با چگونگى جمع آورى آيات قرآن آشنا هستند مى دانند كه آيات قرآن تدريجاً و به مناسبتهاى مختلف نازل شده است، به همين دليل بسيار مى شود كه يك سوره درباره مسائل مختلفى سخن مى گويد، بخشى از آن درباره فلان «غزوه» است، بخشى ديگر درباره فلان «حكم و تشريع» اسلامى است، بخشى با «منافقين» سخن مى گويد، و بخشى با «مؤمنين»؛ مثلًا اگر سوره نور را مورد توجّه قرار دهيم، مى بينيم بخشهاى مختلفى دارد كه هر كدام ناظر به مطلبى است، از «توحيد» و «معاد» گرفته تا اجراى «حدّ زنا» و داستان «افْك» و مسائل مربوط به «منافقين» و «حجاب» و غير اينها (ساير سوره هاى طولانى قرآن نيز كم و بيش چنين است) هر چند در ميان مجموعه اجزاء يك سوره، پيوند كلّى و عام وجود دارد.

دليل اين تنوّع محتواى سوره همان است كه گفته شد: قرآن تدريجاً و بر حسب نيازها و ضرورتها و در وقايع مختلف نازل شده است، و هرگز به شكل يك كتاب كلاسيك نيست كه موضوع واحدى را، كه از پيش تعيين شده، دنبال كند.

***

آيات ولايت در قرآن، ص: 51

آيات خلافت و زعامت مسلمين

3 آيه اكمال دين

اشاره

3 آيه اكمال دين

الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ اكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَاتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَرَضيتُ لَكُمُ الْاسْلامَ ديناً...

«سوره مائده، آيه 3»

آيات ولايت در قرآن، ص: 53

آيه اكمال دين

الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ اكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ اتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الْاسْلامَ ديناً...

امروز كافران از (زوالِ) آيينِ شما، مأيوس شدند؛ بنابراين، از آنها نترسيد! و از (مخالفت) من بترسيد! امروز، دين شما را كامل كردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آيين (جاودانِ) شما پذيرفتم ....

«سوره مائده، آيه 3»

دورنماى بحث

دورنماى بحث

در اين آيه شريفه سخن از يك روز بسيار بزرگ و با شكوه است، كه نقطه عطفى براى مسلمانان شمرده شده است. روزى كه يأس دشمنان، إكمال دين، إتمام نعمتهاى الهى و رضايت و خشنودى پروردگار، ارمغان آن است.

راستى اين روز، چه روزى بوده است؟ در بحثهاى آينده پاسخ اين سؤال خواهد آمد.

شرح و تفسير

روز اكمال دين و اتمام نعمت

روز اكمال دين و اتمام نعمت

«الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذين كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ»- هر چند دشمنان اسلام و كفّار لجوج و عنود از ابتداى بعثت تا آخرين روزهاى زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله با حربه هاى مختلف به

آيات ولايت در قرآن، ص: 54

جنگ اسلام آمدند و در هر مرحله اى كه شكست خورده اميدوار به آينده بودند؛ ولى در هنگام نزول آيه فوق حادثه اى رخ داده است كه نه تنها دشمن شكست تازه اى خورده بلكه اميد آينده او هم نااميد شده است.

بنابراين، كفّار براى هميشه از زوال و نابودى دين شما مأيوس گشتند.

«فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَونِ»- با اين نصرت و پيروزى بزرگ، كه در اين روز حاصل گشته، ديگر از دشمنان و كفّار در هراس نباشيد، از ناحيه آنها خطرى شما را تهديد نمى كند، بلكه از مخالفت با فرامين و اوامر الهى بترسيد؛ زيرا در اين شرايط خطر اصلى از هوى و هوسها و دورى از خداوند نشأت مى گيرد.

» الْيَوْمَ اكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ اتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى»- در اين روز با شكوه و پراهمّيّت، دين شما بر اثر حادثه اى كه رخ داد كامل گشت و نعمتهاى الهى

بر شما مسلمانان تمام و كامل شد.

«وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْاسْلامَ دِيناً»- شكوه و عظمت امروز و حادثه اى كه در آن اتّفاق افتاده، بقدرى فراوان است كه خداوند اسلام را به عنوان آيين هميشگى پذيرفته است.

آن روز، چه روزى بوده است؟

آن روز، چه روزى بوده است؟

روزى كه آيه شريفه از آن سخن مى گويد، داراى چهار ويژگى مهم است.

اوّل: روزى است كه باعث يأس و نااميدى كفّار شد.

دوم: روزى است كه مايه اكمال دين گشت.

سوم: روزى است كه خداوند نعمتش را بر مسلمانان تمام كرد.

چهارم: روزى است كه خداوند راضى شد كه دين اسلام، دين هميشگى مردم باشد.

راستى اين روز بزرگ، با اين ويژگيهاى چهارگانه، چه روزى بوده است؟

براى رسيدن به پاسخ اين سؤال، دو مسير را مى توان طى كرد:

راه اوّل: تأمّل و تعمّق در مضمون خود آيه و مطالعه و تفكّر پيرامون آن، با قطع

آيات ولايت در قرآن، ص: 55

نظر از روايات و احاديثى كه در ذيل آن وارد شده و با صرف نظر از آراء و افكار مفسّران و محدّثان و دانشمندان و ساير نشانه ها و قرائن خارجى مى باشد.

راه دوم: تفسير آيه با استفاده از روايات شأن نزول و آراء و نظريّات مفسّران مى باشد.

راه اوّل: تفسير آيه بدون قرائن خارجى

راه اوّل: تفسير آيه بدون قرائن خارجى

آيه شريفه با كدام يك از حوادث زمان پيامبر صلى الله عليه و آله قابل تطبيق است؟

در پاسخ اين سؤال فخر رازى دو نظريّه، و مرحوم طبرسى نظريّه سومى بيان كرده است. ما با استعانت از خداوند و با تكيه بر عقل و منطق و بدور از تعصّب و احساسات و به گونه اى كه در عين طرح بحث علمى، ضربه اى به وحدت مسلمين جهان وارد نشود، اين نظريّات سه گانه را بررسى مى كنيم.

نظريّه اوّل: يكى از نظريّاتى كه فخر رازى در

تفسير آيه شريفه مطرح كرده اين است كه كلمه «اليوم» در اين آيه در معناى حقيقى خود به كار نرفته است، بلكه معناى مجازى دارد، بدين معنى كه «يوم» در اينجا به معناى «دوران» و «يك برهه از زمان» است؛ نه يك قطعه كوتاه از زمان.

طبق اين نظريّه، آيه نظر به روز خاص و حادثه ويژه اى ندارد، بلكه از شروع و آغاز دوران عظمت اسلام و فرا رسيدن دوران يأس و نااميدى كفّار خبر مى دهد، مخصوصاً كه استعمال كلمه «يوم» در اين معناى مجازى در بين مردم متعارف است؛ مثل اين كه گفته مى شود: «ديروز جوان بودم و امروز پير شدم» يعنى دوران جوانى گذشت و دوران پيرى فرا رسيد- نه اين كه حقيقتاً روز گذشته جوان بوده و امروز پير گشته است!

ولى پاسخ اين نظريّه واضح و روشن است؛ زيرا معناى مجازى و غير حقيقى، نياز به قرينه روشنى دارد. آقاى فخر رازى چه قرينه روشنى براى اين معناى مجازى ارائه مى كند؟

نظريّه دوم: منظور از «اليوم؛ امروز» در آيه شريفه، معناى حقيقى آن و روز

آيات ولايت در قرآن، ص: 56

خاص و معيّنى است و آن روز، روز عرفه، هشتم ماه ذى القعده، مى باشد. روز عرفه حجّة الوداع، آخرين سفر حجّ پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله كه در سال دهم هجرت واقع شد.

و لكن اين نظريّه نيز قانع كننده نيست، زيرا مگر روز عرفه سال دهم هجرت با عرفه سال نهم و هشتم هجرت چه تفاوتى داشته كه آن را

ممتاز نموده است؟! اگر حادثه خاصّى در آن رخ نداده، پس چطور با اين عظمت از آن ياد شده است؟!

خلاصه اين كه، اين نظريّه هم با عقل سليم و بدور از احساسات و تعصّبات، قابل پذيرش نيست. نتيجه اين كه هيچ يك از دو نظريّه فخر رازى، راز نهفته در آيه را فاش نمى كند.

نظريّه سوم: مرحوم طبرسى، يكى از مفسّران زبردست و قوى شيعه، پس از نقل و ردّ دو نظريّه فخر رازى، تفسير اهل البيت عليه السلام را در مورد آيه نقل مى كند كه مورد قبول تمام مفسّران شيعه و علماء و دانشمندان آنهاست.

طرفداران اين نظريّه معتقدند كه منظور از آن روز با شكوه، كه نااميد كننده كفّار بود و موجب جلب رضايت الهى گشت و دين و نعمت پروردگار كامل گشت، روز هيجدهم ذى الحجّه سال دهم هجرت، روز عيد سعيد غدير است؛ روزى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در راستاى اجراى فرمان پروردگار، علىّ بن أبي طالب «عليهما السّلام» را به ولايت منصوب كرد و رسماً خلافت آن حضرت را به همه مسلمانان اعلام كرد.

سؤال: آيا اين نظريّه با مضمون و محتواى آيه شريفه سازگار است؟

پاسخ: اگر با ديده انصاف و بدون پيشداوريها قضاوت كنيم، خواهيم ديد كه آيه شريفه كاملًا بر حادثه غدير قابل تطبيق است. زيرا:

اوّلًا: دشمنان اسلام پس از ناكامى در تمام توطئه ها، جنگ ها، سمپاشيها، تفرقه افكنيها، مبارزات و خلاصه بعد از تمام تلاشهايى كه براى محو اسلام داشتند، تنها به يك چيز دل بسته بودند و آن اين كه پيامبر از دنيا برود و پس از ارتحال آن حضرت مخصوصاً با توجّه به اين كه پسرى

ندارد تا جانشين او بشود و تاكنون نيز بطور رسمى جانشينى براى خود تعيين نكرده است، بتوانند به آرزوى خود

آيات ولايت در قرآن، ص: 57

برسند و ضربه نهايى را بر اسلام وارد كنند. امّا وقتى ديدند آن حضرت در روز هجدهم ذى الحجّه سال دهم هجرت، در صحراى غدير خم و در بين جمعيّت انبوه و كم نظير مسلمانان، عالم ترين، قدرتمندترين، آگاه ترين و نيرومندترين فرد جهان اسلام را به جانشينى خود انتخاب كرد، آرزوهاى خويش را باد رفته ديدند و تنها روزنه اميد آنها بسته شد و از نابودى اسلام مأيوس شدند.

ثانياً: با انتخاب امام على عليه السلام نبوّت قطع و ناتمام نماند، بلكه به سير تكاملى خود ادامه داد، زيرا امامت تكميل كننده نبوّت و در نتيجه باعث كمال دين است؛ بنابراين، خداوند با انتخاب على عليه السلام، به عنوان خليفه مسلمانان، شخصيّتى كه نيرومند ترين، آگاه ترين و عالم ترين مسلمان پس از رسول اكرم صلى الله عليه و آله بود، دين خود را كامل كرد.

ثالثاً: نعمتهاى پروردگار با نصب امامت و رهبرى پس از پيامبر صلى الله عليه و آله تكميل شد.

رابعاً: بدون شك اسلام بدون امامت و رهبرى يك دين جهانى فراگير و خاتم نخواهد شد، دين خاتم بايد همواره پاسخگوى نيازهاى مردم در تمام زمانها باشد و اين، بدون وجود امامى معصوم در هر زمان امكان پذير نيست.

نتيجه اين كه، تفسير آيه شريفه به حادثه غدير، تفسير قابل قبولى است؛ بلكه تنها تفسير قابل قبول مى باشد.

منظور از اكمال دين چيست؟

منظور

از اكمال دين چيست؟

در تفسير اين بخش از آيه (الْيَوْمَ اكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ ...) نيز سه نظريّه مطرح شده است:

1- منظور از «دين»، «قوانين» است؛ يعنى در آن روز قوانين اسلام كامل شد و پس از آن ديگر در اسلام خلأ قانونى وجود نخواهد داشت.

و لكن در پاسخ به اين نظريّه اين سؤال مطرح مى شود كه: مگر در آن روز چه قانون مهم و حادثه خاصّى رخ داد كه باعث تكميل قوانين الهى شد؟ (پاسخ به اين سؤال نكته اساسى و روشنگر اين آيه است.)

آيات ولايت در قرآن، ص: 58

2- برخى معتقدند كه منظور از دين در آيه فوق، حج است؛ يعنى در آن روز خاص و با شكوه، خداوند حجّ شما را كامل كرد.

ولى آيا واقعاً «دين» در لغت به معناى «حج» است؟ يا دين مجموعه اى از «عقائد» و «اعمال» است كه «حجّ» بخشى از آن است؟

روشن است كه احتمال دوم صحيح است، بنابر تفسير «دين» به «حج» تفسير بى دليلى است.

3- تحقّق مضمون آيه و اكمال دين و اتمام نعمت به اين بود كه خداوند در آن روز مسلمين را بر دشمنان غالب و پيروز كرد و شرّ دشمنان را از سر آنها كوتاه نمود.

ولى آيا اين سخن صحيح است؟! كدام دشمن مغلوب و مأيوس شد؟ مشركان عرب كه در سال هشتم هجرت، به هنگام فتح مكّه تسليم مسلمانان شدند؛ يهودياد مدينه و خيبر و قبائل بنى قريظه و بنى قينقاع و بنى النّضير كه سالها قبل در جنگ خيبر

و احزاب شكست را پذيرفتند و يا از محدوده حكومت اسلامى هجرت كردند، مسيحيان نيز با مسلمانان قرارداد صلح امضاء كردند؛ بنابراين، تمام دشمنان اسلام قبل از سال دهم هجرت تسليم شده بودند.

بله، خطر منافقين، كه خطرناك ترين دشمنان دين بودند و از پشت خنجر مى زدند، هنوز برطرف نشده بود. ولى چگونه آنها شكست خوردند و نااميد شدند؟

باز اين سؤال بى پاسخى است كه همانند سؤال مطرح شده در نظريه اوّل، از سوى اين نظريه پردازان جوابى به آن داده نشده است.

امّا تفسير علماى شيعه- همانطور كه گذشت- پاسخ تمام اين سؤالات را مى دهد و روشنايى خاصّى به آيه مى بخشد.

آرى، واقعه غدير خم و مسأله ولايت و جانشينى امير المؤمنين عليه السلام بهترين تفسير، بلكه تنها تفسير صحيح اين آيه شريفه است؛ زيرا با اين رخداد، يأس بر منافقان سايه افكند و اميدهاى آنها نااميد گشت.

آيات ولايت در قرآن، ص: 59

اعترافى جالب از فخر رازى

اعترافى جالب از فخر رازى

فخر رازى، مفسّر معروف و زبر دست اهل سنّت، مى گويد:

قال اصحاب الآثار انّه لمّا نزلت هذه الآية على النّبى صلى الله عليه و آله لم يعمر بعد نزولها الّا احداً و ثمانين يوماً او اثنين و ثمانين يوماً و لم يحصل فى الشّريعة بعدها زيادة و لا نسخ و لا تبديل البتّة

مورّخان و محدّثان اتّفاق نظر دارند كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله پس از نزول اين آيه شريفه بيش از 81 يا 82 روز عمر نكرد (حتّى سه ماه هم طول نكشيد) و در اين

مدّت (كمتر از سه ماه) چيزى بر احكام اسلام افزوده نشد و چيزى از احكام نيز نسخ (و كاسته) نشد «1» و قانون گذارى پايان يافت. «2»

طبق گفته فخر رازى آيه شريفه فوق هشتاد و يك، يا هشتاد و دو روز، قبل از رحلت اسفبار پيامبر رحمت صلى الله عليه و آله نازل شده است. با توجّه به اين سخن مى توان محاسبه مى كرد كه روز نزول آيه شريفه فوق چه زمانى بوده است. براى روشن شدن اين مطلب لازم است تاريخ رحلت آن حضرت را بدانيم، اهل سنّت معتقدند كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در روز دوازدهم ربيع الاوّل به دنيا آمده است و اتّفاقاً در روز

آيات ولايت در قرآن، ص: 60

دوازدهم ربيع الاوّل نيز رحلت فرمودند.

البتّه اين نظريّه در بين علماء شيعه نيز طرفدارانى دارد، از جمله مرحوم كلينى معتقد است كه تاريخ وفات پيامبر صلى الله عليه و آله در روز دوازدهم ربيع الاوّل بوده است «1» هر چند تاريخ ولادت حضرت، طبق مشهور بين شيعه هفدهم ربيع الاوّل مى باشد.

بنابراين بايد هشتاد و يك روز، يا هشتاد و دو روز از دوازدهم ربيع الاوّل به عقب برگرديم. و با توجّه به اين كه سه ماه پشت سر هم سى روز نمى شود، همان گونه كه بيست و نه روز هم نمى شود، بايد دو ماه را سى روز و يك ماه را بيست و نه روز، يا دو ماه را بيست و نه روز و يك ماه را سى روز

در نظر بگيريم.

اگر دو ماه صفر و محرّم را بيست و نه روز در نظر بگيريم، جمعاً 58 روز مى شود كه به اضافه دوازده روز ماه ربيع الاوّل هفتاد روز مى گردد و با توجّه به اين كه بايد ماه ذى الحجّه را سى روز در نظر بگيريم دوازده روز ديگر به عقب بر مى گرديم تا هشتاد و دور روز شود، با كسر دوازده روز از ماه ذى الحجّه به هجدهم اين ماه كه روز عيد غدير است مى رسيم. بنابراين طبق اين محاسبه، كه موافق نظريّه علما اهل سنّت است، آيه شريفه فوق مربوط به غدير مى شود، نه روز عرفه!

اگر معيار را هشتاد و يك روز هم قرار دهيم مصادف با روز پس از عيد غدير مى شود. و از روز عرفه فاصله زيادى دارد و هيچ هماهنگى با آن ندارد.

و اگر دو ماه صفر و محرم را سى روز در نظر بگيريم و ماه ذى الحجّه را بيست و نه روز، طبق هشتاد و دو روز، نوزدهم ذى الحجة و طبق هشتاد و يك روز، بيستم ذى الحجة زمان نزول آيه مى شود، يعنى آيه شريفه يك يا دو روز پس از واقعه غدير و جانشينى امير مؤمنان عليه السلام نازل گشته و ناظر به آن حادثه مهمّ تاريخى است و هيچ ارتباطى با روز عرفه نخواهد داشت!

نتيجه اين كه، قرائن مختلفى وجود دارد كه آيه شريفه در ارتباط با ولايت و خلافت حضرت امير المؤمنين، على عليه السلام نازل گشته است.

آيات ولايت

در قرآن، ص: 61

سؤال: ابتداى آيه سوم سوره مائده پيرامون گوشتها حرام سخن مى گويد «1» و در انتهاى آن، سخن از اضطرار و ضرورت و حكم آن است «2» و در وسط اين دو مطلب، سخن از ولايت و امامت به ميان آمده است. چه تناسبى بين مسأله ولايت و امامت و جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله، و مسأله گوشتهاى حرام و حكم اضطرار و ضرورت وجود دارد؟ آيا اين خود شاهدى نمى شود كه جملات مورد بحث از آيه، ارتباطى به بحث ولايت نداشته و مطلب ديگرى را تعقيب مى نمايد؟

پاسخ: آيات قرآن مجيد به صورت يك كتاب كلاسيك تنظيم نشده است، بلكه به همان شكلى كه نازل مى گشت (و گاه با تغييرات و جابه جائى هائى) به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله. ثبت مى شد، بنابراين ممكن است صدر آيه مورد بحث به خاطر سؤالاتى كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مورد گوشتهاى حرام شده، قبل از واقعه غدير نازل شده باشد، و بعد از مدّتى واقعه غدير پيش آمده و آيه مورد بحث نازل گشته و كُتّاب و نويسندگان وحى آن را به دنبال حكم گوشتهاى حرام ثبت كرده باشند.

سپس مسأله اضطرار يا مصداقى از مصاديق آن رخ داده و حكم آن نازل شده و ذيل آيه را كه حاوى حكم اضطرار است به دنبال قسمت وسط آيه ثبت كرده باشند، بنابراين، با توجّه به نكته فوق، لازم نيست آيات تناسب خاصّى با هم داشته باشند.

آيات ولايت در قرآن، ص: 62

توجّه به اين نكته، بسيارى از شبهات و اشكالاتى كه پيرامون آيات قرآن مجيد مطرح مى گردد را حل مى كند.

سؤال ديگر: در بحثهاى قبل گفته شد كه آيه سوم سوره مائده، آخرين آيه اى بود كه بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نازل گشت و با نزول اين آيه، دين كامل شد و مجموعه مقرّرات و قوانين لازم بطور كامل بر پيامبر نازل گشت؛ اگر چنين است پس چرا پس از آيه مورد بحث و در ذيل همان آيه، حكم «اضطرار و ضرورت» مطرح شده است؟ اگر آيه اكمال دين، آخرين آيه است و خبر از اكمال دين و مقرّرات و قوانين آن مى دهد، پس اين قانون جديد چيست كه پس از آن نازل شده است؟

پاسخ: از اين اشكال به دو صورت مى توان پاسخ گفت:

جواب اوّل: اين كه مسأله اضطرار در قحطى يا گرسنگى، كه در ذيل آيه مورد بحث آمده حكم تازه و جديدى نيست؛ بلكه يك حكم تأكيدى است. زيرا اين حكم قبل از نزول آيه فوق، در سه آيه قرآن آمده است:

الف- در آيه 145 سوره انعام، كه يك سوره مكّى است، مى خوانيم:

قُلْ لاأَجِدُ فِي ما اوحِيَ إِلَىَّ مُحَرَّماً عَلى طاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلَّا أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنْزيرٍ فَانَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً اهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَلا عادٍ فَانَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ

بگو: در آنچه بر من وحى شده، هيچ غذاى حرامى نمى يابم؛ بجز اين كه مردار باشد، يا خونى كه (از بدن حيوان) بيرون ريخته، يا گوشت خوك كه اينها پليدند، يا حيوانى كه به گناه، هنگام سر بريدن،

نام غيرِ خدا (نام بتها) بر آن برده شده است. امّا كسى كه مضطر (به خوردن اين محرّمات) شود، بى آن كه خواهان لذّت باشد و يا زياده روى كند (گناهى بر او نيست)؛ زيرا پروردگارت، آمرزنده و مهربان است».

همانگونه كه ملاحظه مى كنيد در اين آيه شريفه، كه در مكّه و قبل از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه نازل گشته، حكم اضطرار آمده است.

ب- در آيه 115 سوره نحل، كه قسمتى از آن در مكّه و قسمتى از آن در مدينه

آيات ولايت در قرآن، ص: 63

نازل شده، چنين آمده است:

انَّما حَرِّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزيرِ وَما اهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَلا عادٍ فَانَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ

خداوند، تنها مردار، خون، گوشت خوك و آنچه را با نام غير خدا سر بريده اند، بر شما حرام كرده است؛ امّا كسانى كه ناچار شوند، در حالى كه تجاوز و تعدّى از حد ننمايند، (خدا آنها را مى بخشد؛ چرا كه) خدا آمرزنده و مهربان است.

در آيه شريفه فوق، كه قبل از آيه مورد بحث نازل گشته، نيز حكم اضطرار آمده است.

ج- در آيه 173 سوره بقره، كه در اوائل هجرت در مدينه بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد، نيز حكم اضطرار آمده است؛ و از آنجا كه اين آيه، شبيه آيه قبل است (البتّه با تفاوت اندكى) از تكرار آن صرف نظر مى كنيم.

نتيجه اين كه، حكم اضطرار قبل از آيه مورد بحث در سه

آيه قرآن آمده است، «1» بنابراين آنچه در آيه مزبور آمده حكم جديدى نيست و منافاتى با آيه اكمال دين ندارد و پس از آيه اكمال دين هيچ قانون جديدى بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نازل نشد.

جواب دوم: آيات قرآن مجيد به ترتيب نزول جمع آورى نشده است بلكه طبق دستور پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به سبك خاصّى تدوين شده است، به عنوان مثال آيه 67 سوره مائده: «يا ايُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما انْزِلَ الَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ...» به يقين قبل از آيه مورد بحث (آيه سوم سوره مائده) نازل شده است، ولى به هنگام تدوين پس از آن ثبت گرديده است؛ بنابراين، مانعى ندارد كه حكم اضطرار هم قبل از آيه اكمال دين نازل شده باشد، ولى به هنگام تدوين، پس از آن آيه شريفه ثبت گرديده باشد.

آيات ولايت در قرآن، ص: 64

راه دوم: تفسير آيه در سايه روايات

راه دوم: تفسير آيه در سايه روايات

احاديث و رواياتى كه در شأن نزول اين آيه شريفه وارد شده، فراوان است.

مرحوم علّامه امينى «رضوان اللَّه عليه» در كتاب ارزشمند و بى نظيرش، الغدير «1»

، به صورت گسترده اى پيرامون واقعه غدير بحث كرده است. وى حديث غدير را، در اين كتاب تحقيقى، از يكصد و ده نفر از صحابه پيامبر نقل مى كند؛ علاوه بر اين، از هشتاد نفر از «تابعين» «2» نيز حديث ارزشمند غدير را نقل مى كند؛ نويسنده توانمند الغدير احاديث مربوط به اين حادثه بزرگ و كم نظير را از سيصد و شصت

كتاب مختلف نقل كرده است؛ كتابهايى كه قسمتى از آن، از اهل سنّت و قسمتى ديگر، از شيعه است؛ امّا نكته قابل توجّه اين كه تمام روايات مربوط به حادثه پرشكوه غدير مربوط به بحث ما نمى شود، بلكه تنها رواياتى كه درباره نزول اين آيه شريفه بحث مى كند مرتبط با بحث ماست و اتّفاقاً تعداد چنين رواياتى نيز كم نيست و تنها محقّق بزرگ علّامه امينى در كتاب فوق شانزده روايت در اين زمينه نقل كرده است. «3»

به برخى از اين روايات توجّه كنيد:

1- سيوطى، كه از علماى اهل سنّت است و در كشور مصر مى زيسته و در نزد اهل سنّت انسان معتبرى محسوب مى شود، روايت زير را در كتاب خويش نقل كرده است:

«ابو سعيد خدرى مى گويد:

لَمَّا نَصَبَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله عَلِيّاً عليه السلام يَوْمَ غَديرِ خُمٍّ فَنادى لَهُ بِالْوِلايَةِ، هَبَطَ جِبْرَئيلُ بِهذِهِ الْآيَةِ: «الْيَوْمَ اكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ ...»

آيات ولايت در قرآن، ص: 65

هنگامى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در روز غدير خم، حضرت على عليه السلام را به جانشينى خود منصوب كرد و ولايت او را بر مؤمنين اعلام كرد، جبرئيل نازل شد و آيه فوق را براى پيامبر آورد. «1»

طبق اين روايت، كه از خود اهل سنّت نقل شده، منظور از «اليوم» روز غدير خم است و آيه مورد بحث در مورد ولايت و خلافت امير مؤمنان عليه السلام نازل شده است.

2- همان دانشمند سنّى روايت ديگرى را از ابو هريره،

كه راوى مورد قبولى در نزد اهل سنّت است، نقل مى كند. طبق اين روايت ابو هريره مى گويد:

لَمَّا كان يَوْمَ غَديرِ خُمٍّ وَ هُوَ يَوْمُ ثَماني عَشَرَ مِنْ ذِي الْحَجَّةِ، قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَوْلاهُ، فَانْزَلَ اللَّهُ: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ و ...» «2»

هنگامى كه روز عيد غدير، كه روز هجدهم ذى الحجّه است، فرا رسيد، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كسى كه من مولاى او هستم، اين على (يعنى علىّ بن أبي طالب، نه على ديگر) مولاى اوست» سپس آيه اكمال دين نازل شد.

اين روايت نيز به روشنى بر آنچه كه مورد بحث است دلالت دارد.

3- خطيب بغدادى، يكى ديگر از علماى اهل سنّت كه در قرن پنجم مى زيسته «3» است، در كتاب خويش، تاريخ بغداد، به نقل از ابو هريره، چنين روايت مى كند:

قالَ رَسُولُ اللَّه صلى الله عليه و آله: «مَنْ صامَ يَوْمَ ثَمانَ عَشَرَةَ مِنْ ذِي الْحَجَّةِ كُتِبَ لَهُ صِيامُ سِتّينَ شَهْراً» وَ هُوَ يَوْمُ غَديرِ خُمٍّ لَمَّا أَخَذَ النَّبِيُّ صلى اللَّه عليه و آله بِيَدِ عَلِيِّ بْنِ أَبي طالِب فَقالَ: «أَ لَسْتُ وَلِيَّ الْمُؤْمِنِينَ» قالُوا: بَلى يا رَسُولَ اللَّهِ، قالَ صلى اللَّه عليه و آله: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ،

آيات ولايت در قرآن، ص: 66

فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ» فَقالَ عُمَرُ بْنُ خَطّاب: بَخّ بَخّ لَكَ يَا بْنَ أَبي طالِبٍ أَصْبَحْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلاى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ...» «1»

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«كسى كه روز هيجدهم ذى الحجّه را روزه بگيرد، معادل روزه شصت ماه برايش ثواب مى نويسند «2»» و اين روز مصادف با روز غدير خم است كه پيامبر صلى الله عليه و آله دست علىّ بن أبي طالب را گرفت و سپس از مردم پرسيد: «آيا من پيامبر، نسبت به مؤمنان و مسلمانان از خودشان اولى نيستم؟» همه در جواب گفتند: بله، پيامبر صلى الله عليه و آله (پس از اين كه اين اقرار را از مسلمانان گرفت) فرمود: «هر كه من مولاى او هستم، على نيز مولاى اوست.» عمر بن خطاب «3» (براى عرض تبريك خدمت امير المؤمنين عليه السلام رسيد و) گفت: اى فرزند ابو طالب! اين فضيلت و مقام بر تو مبارك باشد، تو مولى و سرپرست من و تمام مسلمانان گشتى، سپس خداوند آيه شريفه «اليوم اكملت لكم دينكم ...» را نازل كرد.

4- حاكم حسكانى، كه او نيز از دانشمندان اهل سنّت در قرن پنجم است، روايات صريح و روشنى در اين زمينه در كتابش آورده، كه جهت اختصار از نقل آن روايات صرفنظر مى شود. «4»

5- حافظ أبو نعيم اصفهانى در كتاب «ما نزّل من القرآن فى على عليه السلام» از صحابى معروف پيامبر، ابو سعيد خدرى، نقل كرده كه پيامبر صلى الله عليه و آله در غدير خم على عليه السلام را به عنوان ولى و خليفه به مردم معرفى كرد، هنوز مردم متفرّق نشده بودند كه آيه

آيات ولايت در قرآن، ص: 67

«اليوم اكملت لكم

دينكم ...» نازل شد، در اين موقع پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

اللَّهُ اكْبَرُ عَلى اكْمالِ الدّينِ وَ اتْمامِ الِنّعْمَةِ وَ رِضَى الرَّبِّ بِرِسالَتى وَ بِالْوِلايَةِ لِعَلِىٍّ عليه السلام مِنْ بَعْدى، ثُمَّ قالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعِليٌّ مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ «1»

اللَّه اكبر بر تكميل دين و اتمام نعمت پروردگار و خشنودى خداوند از رسالت من و ولايت على عليه السلام بعد از من، سپس فرمودند: هر كس من مولاى اويم، على عليه السلام مولاى او است، خداوندا! آن كس كه او را دوست بدارد دوست بدار، و آن كس كه او را دشمن دارد، دشمن بدار، هر كس او را يارى كند، يارى اش كن و هر كس دست از يارى اش بردارد، دست از او بردار.

نتيجه اين كه، از رواياتى كه ذكر شد و روايات فراوانى كه جهت رعايت اختصار ذكر نشد به روشنى استفاده مى شود كه آيه شريفه اكمال دين پيرامون حادثه غدير نازل شده و گواه واضح و روشنى بر امامت و ولايت و خلافت امير مؤمنان عليه السلام است.

سخنى عجيب از «آلوسى»

سخنى عجيب از «آلوسى»

على رغم قرائن آشكارى كه در آيه شريفه وجود دارد (كه شرح آن گذشت) و روايات متعدّدى كه از شيعه و اهل سنّت نقل شده است، برخى بر اثر تعصّب و لجاجت چشم بر روى همه اينها بسته و آيه شريفه را طبق ميل خويش تفسير كرده و از بحث منطقى خارج شده اند. از جمله اين دانشمندان، آلوسى، مفسّر معروف اهل سنّت و نويسنده تفسير مشروح و بزرگ روح المعانى است. او در شرح و تفسير آيه

67 سوره مائده، وقتى به جريان غدير مى رسد، مى گويد:

ابن جرير طبرى، از مورّخان معروف اهل سنّت، دو جلد كتاب پيرامون احاديث غدير نوشته است، سپس (براى اين كه به راحتى از كنار اين كتاب رد شود، بدون بحث و بررسى پيرامون روايات اين كتاب) مى گويد: اين دو كتاب احاديث صحيح

آيات ولايت در قرآن، ص: 68

و ضعيف را با هم مخلوط كرده است! سپس از ابن عساكر نقل مى كند كه وى احاديث فراوانى در مورد خطبه و حادثه غدير نقل كرده است، ولى ما تنها احاديثى را از او مى پذيريم كه از خلافت على سخن نگويد! «1»

اين سخن هر انسان منصفى را در اعجاب و حيرت فرو مى برد.

آيا ما مى توانيم به بهانه اين كه در كتابى احاديث ضعيف و غير معتبر وجود دارد، تمام آن كتاب را مردود بدانيم؟

آيا در كتابهاى معتبر اهل سنّت احاديث ضعيف وجود ندارد؟

آيا شما با اين بهانه دست از آن كتابها مى شوييد؟

انصافاً كه اين، سخن خنده دارى است. ولى بدتر از آن سخن، سخنى است كه در مورد روايات ابن عساكر مى زند. كه اين سخن نهايت عناد و دشمنى او را با حقّ و حقيقت و اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله مى رساند. در كدام نقطه دنيا اين سخن پذيرفتنى است كه كسى بگويد: من آنچه با ميل و هواى نفسم سازگار باشد مى پذيرم و غير آن را نمى پذيرم!

آيا چنين سخنى از يك انسان عادى پذيرفته است!؟

از دانشمندى مانند آلوسى چطور؟!

خوانندگان عزيز! شايد با كمال تعجّب

از خود بپرسيد كه فردى مانند آلوسى، چگونه سخنانى اين قدر بى اساس گفته است؟ ولى در پاسخ بايد گفت: هر كس بخواهد قضاوتى كند و خود را از پيشداوريهايش حفظ نكند، ممكن است چنين سرنوشتى پيدا كند!

پيام هاى آيه

1. ولايت نااميدكننده دشمنان

1. ولايت نااميدكننده دشمنان

اگر مى خواهيد دشمنان شما در هر زمان مأيوس و نااميد شوند به ولايت چنگ بزنيد و آن را زنده نگهداريد؛ زيرا همان طور كه آن روز، طرح ولايت باعث يأس

آيات ولايت در قرآن، ص: 69

دشمنان گرديد، امروز نيز زنده نگه داشتن و چنگ زدن به آن، باعث نااميدى منافقان و دشمنان خواهد شد.

امروز بايد همه متوجّه امام غائب از نظرها و حاضر در دلها، حضرت حجّة بن الحسن العسكرى، عجّل الله تعالى فرجه الشّريف، باشيم و بر حول محور او بچرخيم؛ زيرا ولايت آن حضرت بهترين حلقه اتّصال تمام شيعيان با سليقه هاى مختلف است؛ بنابراين، زنده بودن ولايت، نويدبخش وحدت و اتّحاد و يكپارچگى است و اين، آغاز خوشبختى و برق اميد رهايى است، همانگونه كه اختلاف و پراكندگى منشأ بدبختى و انحطاط مى باشد.

اگر كشورهاى پراكنده اسلامى تنها به همين اصل اساسى عمل مى كردند و دست در دست يكديگر مى دادند و متّحد و يكپارچه مى شدند، داستان اسفبار فلسطين هر از چند گاهى تكرار نمى شد و آن مسلمانان مظلوم در مقابل چشم جهانيان پرپر نمى گشتند. بنابراين، تنها راه يأس و نااميدى كفّار تمسّك به ولايت است.

2. اتمام دين و اكمال نعمت در سايه ولايت

2. اتمام دين و اكمال نعمت در سايه ولايت

همان طور كه از آيه استفاده شد، اكمال نعمت و اتمام دين در آن روز، در سايه ولايت تحقّق يافت؛ امروز هم اتمام نعمت، چه نعمتهاى مادّى و چه نعمتهاى معنوى، و اكمال دين، در تمام ابعاد و شاخه هايش، در سايه ولايت است. بدون ولايت،

هر چند به ظاهر دين عمل شود و پوسته اعمال و عبادات انجام شود، ولى بى شك به مرحله قبول و پذيرش درگاه الهى نمى رسد؛ بنابراين، اتمام نعمت و اكمال دين در هر عصر و زمانى در سايه تمسّك به ولايت عملى خواهد بود.

مباحث تكميلى

1. ولايت، اساسى ترين مسأله اسلام

1. ولايت، اساسى ترين مسأله اسلام

در مورد اهمّيّت ولايت روايات فراوانى وجود دارد؛ يك نمونه از آن را كه از امام محمّد باقر عليه السلام نقل شده، جهت تكميل بحث در اينجا مى آوريم:

آيات ولايت در قرآن، ص: 70

زرارة از آن حضرت چنين نقل مى كند:

بُنِيَ الْاسْلامُ عَلى خَمْسَةِ اشْياءَ؛ عَلَى الصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ اْلِولايةِ. قالَ زُرارَةُ: فَقُلْتُ: وَ أيُّ شَيْ ءٍ مِنْ ذلِكَ أفْضَلُ؟ قالَ عليه السلام:

الْوِلايَةُ افْضَلُ لِانَّها مِفْتاحُهُنَّ وَ الْوَالى هُوَ الدَّلِيلُ عَلَيْهِنَّ ...

اسلام بر پنج پايه استوار است؛ نماز و زكات و روزه و حج و ولايت. زرارة مى گويد از امام پرسيديم: كداميك از اين اصول پنج گانه مهم تر است؟ امام عليه السلام فرمودند: ولايت از همه مهمتر است چون ولايت كليد رسيدن به آنهاست (و محتواى آن دستورات در ولايت تحقّق پيدا مى كند) و امام و والى، راهنماى مردم به سوى اين اعمال است. «1»

دو نكته در اين روايت قابل توجّه و تعمّق است:

الف- نخست اين كه اين پنج مسأله بى جهت در كنار يكديگر چيده نشده اند، بلكه رابطه اى با يكديگر دارند.

نماز رابطه خلق با خالق است، بلكه بهترين زمان براى رابطه خلق و خالق هنگام نماز است.

زكات رابطه خلق با خلق

است؛ نيازمندان، با اجراى قانون زكات، بوسيله ثروتمندان، بى نياز مى گردند و مشكلات اقتصادى آنها حل مى شود.

روزه رابطه انسان با خويشتن است؛ با ايجاد اين رابطه، انسان موفّق مى شود كه با هواى نفس خويش مبارزه كند؛ بلكه روزه سمبل مبارزه با هواى نفس روزه است.

حج رابطه مجموع مسلمين با يكديگر است تا با همفكرى و تبادل نظر، مشكلات و گرفتاريهاى جهان اسلام را حل كنند و مرهمى بر زخمهاى مسلمانان بنهند.

و ولايت ضامن اجراى صحيح و تبيين كننده احكام اين مسائل مى باشد.

بنابراين، پنج اصل اساسى فوق، تصادفاً در اين حديث در كنار هم جمع

آيات ولايت در قرآن، ص: 71

نشده اند بلكه رابطه اى منطقى و معقول با يكديگر دارند.

ب- ديگر اين كه چرا ولايت از چهار اصل ديگر مهم تر و افضل است؟

همانگونه كه در خود روايت نيز آمده است، ولايت تحقّق بخش نماز و روزه و حج و زكات است و محتواى اين عبادات و ساير عبادتها در سايه ولايت عملى مى شود؛ يعنى، بدون ولايت و حاكميّت اسلام، اين دستورات نقشى است بر كاغذ، و همانند نسخه طبيب است كه بدون عمل به آن، شفاى دردها حاصل نخواهد شد.

ولايت به معناى اجراى قانون اسلام توسّط أئمّه معصومين «عليهم السّلام» و جانشينان آنان مى باشد؛ بنابراين، ولايتى از نماز و روزه و حج و زكات بالاتر است كه نتيجه اش حكومت اسلامى باشد؛ ولايتى كه از ولايت حضرت على عليه السلام در غدير خم نشأت گرفته باشد.

2. ولايت دو سو دارد!

2. ولايت دو سو دارد!

ولايت طبق تفسيرى كه گذشت دو سو

دارد:

در يك سوى آن، ولىّ و امام و رهبر است كه به هدايت خلق مى پردازد و مسائل و مطالب گفتنى را به مردم مى گويد و مسلمانها را در مقابل خطرات و توطئه ها هشيار و بيدار مى كند و نظم را بر جامعه حاكم مى كند و حقوق ستمديدگان را احقاق مى كند و حدود الهى را اجرا مى نمايد و امر به معروف و نهى از منكر مى كند.

و در سوى ديگر مردم هستند كه بايد سعى كنند گفتار و كردار و عقايد و افكارشان منطبق بر نظريّات و انديشه هاى آن بزرگواران باشد و قدم جاى قدم آنها بگذارند وگرنه نمى توان با تخلّف از دستورات آن بزرگواران و ارتكاب انواع خلافها و گناهان، بازهم مدّعى ولايت آن عزيزان شد.

جالب اين كه رئيس ساواك در يكى از بازجوئى هايى كه از من داشت، مى گفت:

آيات ولايت در قرآن، ص: 72

«من به مولى على عليه السلام عشق مى ورزم و دم از حبّ او مى زنم و ولايت او را در دل دارم، ولى اگر كسانى مخالف شاه باشند حاضرم يك ميليون نفر آنها را به رگبار ببندم!» آيا چنين كردار و افكارى با ولايت سازگار است، يا چنين ولايتى، ولايت دروغين است؟

آرى، ولايت به معناى انطباق تمام اعمال و گفتار و افكار، بر عقايد و گفتار و اعمال معصومين عليهم السلام، مى باشد.

***

آيات ولايت در قرآن، ص:

73

آيات خلافت و زعامت مسلمين

3 آيه ولايت

اشاره

3 آيه ولايت

إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلَوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَهُمْ راكِعُونَ

«سوره مائده، آيه 55»

آيات ولايت در قرآن، ص: 75

آيه ولايت

إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذينَ آمَنُوا الَّذي نَ يُقيمُونَ الصَّلَوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَهُمْ راكِعُونَ

سرپرست و ولىّ شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده اند؛ همانها كه نماز را برپا مى دارند، و در حال ركوع، زكات مى دهند.

«سوره مائده، آيه 55»

دورنماى بحث

دورنماى بحث

سوره مائده مشتمل بر قسمت مهمّى از آيات ولايت است؛ زيرا اين سوره، همانگونه كه گذشت، در اواخر عمر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نازل شده است. و از سوى ديگر مسأله ولايت و جانشينى هم به صورت طبيعى در اواخر عمر مطرح مى شود، بدين جهت اين سوره مشتمل بر آيات متعدّدى از آيات ولايت است. به هر حال، آيه شريفه فوق يكى ديگر از آياتى است كه به روشنى- با توضيحى كه خواهد آمد- دلالت بر ولايت امير مؤمنان على عليه السلام دارد.

شرح و تفسير

نشانه هاى ولىّ

نشانه هاى ولىّ

«إِنَّما وَلِيُّكُم اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا» مى دانيم كه كلمه إنَّما در ادبيّات عرب از الفاظ حصر شمرده شده است و معادل فارسى آن، كلمه «فقط» يا جمله «اين

آيات ولايت در قرآن، ص: 76

است و جز اين نيست» مى باشد؛ بنابراين، ولى و سرپرست شما مؤمنان، فقط سه دسته اى هستند كه در آيه شريفه آمده است و غير از اين سه، هيچ كس ولىّ مؤمنان محسوب نمى شود؛ سه دسته مذكور عبارتند از:

1- خداوند 2- رسول خدا صلى الله عليه و آله 3- «الذين آمنوا؛ آنها كه ايمان آورده اند» البتّه نه تمام مؤمنان؛ بلكه بعضى از آنها طبق شرائطى كه در ادامه آيه آمده است.

«الَّذين يُقِيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكعُونَ»- گروه سوم از اولياء مؤمنان، مؤمنان هستند، امّا نه همه مؤمنان؛ بلكه مؤمنانى كه اوّلًا اقامه نماز مى كنند و علاوه بر اقامه نماز، زكات مى پردازند و ثالثاً زكات را

در حال ركوع نماز به مستحقّ آن مى دهند.

نتيجه اين كه، ولى و سرپرست شما مؤمنان فقط سه دسته هستند:

1- خداوند 2- پيامبر صلى الله عليه و آله 3- آنها كه ايمان آورده اند و نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند.

سؤال: «الَّذينَ آمَنُوا» در اين آيه كيست؟ و «ولى» به چه معناست؟

آيه شريفه فوق از دو جهت ابهام دارد؛ نخست اين كه منظور از «ولى» در اين آيه چيست؟ چون مى دانيم كه «ولى» معانى مختلفى دارد، بدين جهت بايد مشخّص كنيم كه معناى آن در اينجا چيست؟

ديگر اين كه مراد از الَّذينَ آمَنُوا» با آن قيود سه گانه چه كسى مى باشد؟ آيا شخص خاصّى منظور آيه است، يا هر كسى كه داراى اين اوصاف سه گانه گردد مشمول آيه است؟

پاسخ: براى روشن شدن جواب اين سؤالات از همان دوراهى كه در آيات قبل بهره گرفتيم، استفاده مى كنيم و سپس پاسخ برخى سؤالات ديگر و بهانه جوئيهاى افراد متعصّب- كه تعصّب مانع از فهم حق و حقيقت براى آنها گشته است- را بيان خواهيم كرد.

آيات ولايت در قرآن، ص: 77

راه اوّل: تفسير آيه با قطع نظر از احاديث
اشاره

راه اوّل: تفسير آيه با قطع نظر از احاديث

ابتدا به تبيين و تشريح كلمه «ولى» مى پردازيم؛ زيرا اگر معناى اين كلمه روشن شود، بسيارى از مسائل حل خواهد شد. برخى از مفسّران اهل سنّت براى دور كردن مخاطبان خويش از معناى روشن آيه، معانى بسيارى، بيست و هفت معنى «1» براى ولى ذكر كرده اند، تا بگويند اين كلمه لفظ مشتركى است كه معانى

مختلفى دارد و ما نمى دانيم كه خداوند در اين آيه كداميك از آن معانى را اراده كرده است؛ پس آيه مبهم است و دلالت بر چيزى ندارد!

ولى هنگامى كه به لغت مراجعه مى كنيم و كلمات و نظريّات متخصّصين لغت را مطالعه مى نمائيم، مشاهده مى كنيم كه آنان بيش از دو تا سه معنى براى كلمه «ولى» نگفته اند. بنابراين بقيّه معانى، همه، به اين سه معنى بازمى گردد! اين سه معنى عبارتند از:

1- «ولى» به معناى يار و ياور و ناصر، و ولايت به معناى نصرت و يارى است.

2- معنى دومى كه براى ولايت گفته اند، سرپرستى و صاحب اختيار بودن است، بنابراين «ولى» سرپرست و صاحب اختيار است.

3- سومين معناى «ولى» دوست و رفيق است؛ هر چند انسان را نصرت و يارى نكند. ولى از آنجا كه دوست در عالم رفاقت، غالباً به يارى انسان مى شتابد، معناى سوم نيز به معناى اوّل بازمى گردد؛ بنابراين، از نظر دانشمندان لغت «ولى» داراى دو معناى عمده است و بقيّه معانى به اين دو بازمى گردد.

«ولى» در استعمالات قرآن

«ولى» در استعمالات قرآن

اكنون به قرآن بازمى گرديم و موارد استعمال اين كلمه را در اين كتاب عزيز بررسى مى نمائيم.

كلمه «ولى» و «اولياء» نزديك به هفتاد بار در قرآن مجيد استعمال شده و در

آيات ولايت در قرآن، ص: 78

معانى مختلفى به كار رفته است.

1- در بعضى از آيات به معناى «يار» و «ياور» و «ناصر» استعمال شده است؛ مثل آيه شريفه 107 سوره بقره، كه خداوند مى فرمايد:

وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ

وَلِىٍّ وَ لا نَصيرٍ

و جز خدا، ولىّ و ياورى براى شما نيست.

ولىّ در اين آيه به معناى ناصر و ياور آمده است.

2- «ولى» در برخى از آيات به معناى «معبود» است، آيه 257 سوره بقره از جمله اين آيات است:

اللَّهُ وَلِىُّ الَّذين آمَنُوا ... وَ الَّذينَ كَفَرُوا اوْلِيائُهُمُ الطَّاغُوتُ

خداوند، معبود كسانى است كه ايمان آورده اند ... (امّا) كسانى كه كافر شدند، معبود آنها طاغوتها هستند.

ولىّ در اين آيه به معناى معبود است، معبود مؤمنين خدا و معبود كفّار طاغوتها، شياطين و هواى نفس آنهاست.

3- اين كلمه در قرآن مجيد به معناى «هادى» و «راهنما» نيز آمده است، در آيه 17 سوره كهف مى خوانيم:

وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُرْشِداً

و هر كس را (خدا) گمراه نمايد، هرگز ولىّ و راهنمايى براى او نخواهى يافت.

در اين آيه شريفه، همانطور كه مشاهده مى كنيد، كلمه «ولىّ» به معناى هادى و راهنما آمده است.

4- در بسيارى از آياتى كه مشتمل بر اين كلمه است، «ولى» به معناى سرپرست و صاحب اختيار است؛ به نمونه هايى از اين آيات توجّه كنيد:

الف- در آيه شريفه 28 سوره شورى مى خوانيم:

وَ هُوَ الَّذي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا وَ يَنْشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِىُّ الْحَمِيدُ

آيات ولايت در قرآن، ص: 79

او كسى است كه باران سودمند را پس از آن كه مأيوس شدند نازل مى كند و رحمت خويش را مى گستراند؛ و او ولىّ (و سرپرست) و ستوده است.

ولىّ، در اين آيه به معناى سرپرست و صاحب اختيار است.

البتّه ولايت در

اين آيه شريفه ولايت تكوينيّه است.

ب- در آيه شريفه 33 سوره اسراء، كه در مورد ولايت تشريعى بحث مى كند، آمده است:

وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً

و آن كس كه مظلوم كشته شده، براى ولىّ و سرپرست او سلطه و حقّ قصاص قرار داديم.

ولىّ، در اين آيه به معناى سرپرست و صاحب اختيار بكار رفته است؛ زيرا حقّ قصاص براى دوست مقتول ثابت نيست، بلكه براى وارث و ولىّ او ثابت است.

ج در طولانى ترين آيه قرآن مجيد، آيه 282 سوره بقره، كه در مورد نوشتن سند «1» به هنگام پرداخت قرض الحسنه مى باشد، مى خوانيم:

فَليُمْلِلْ وَلِيُّهُ بالعَدْلِ

(اگر كسى كه حق بر ذمّه اوست توانايى بر املا كردن ندارد،) بايد ولىّ و سرپرست او (به جاى او،) با رعايت عدالت، املا كند.

در اين آيه شريفه نيز ولىّ به معناى سرپرست و صاحب اختيار آمده است.

د- در آيه شريفه 34 سوره انفال مى خوانيم:

وَ هُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ ما كانُوا أَوْلِيائَهُ انْ أَوْلِياؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ

... و حال آن كه از (عبادت موحّدان در كنار) مسجد الحرام جلوگيرى مى كنند در حالى كه سرپرست و ولىّ آن نيستند؟! سرپرست آن، فقط پرهيزگارانند.

آيات ولايت در قرآن، ص: 80

ولىّ، در اين آيه به معناى سرپرست است و الّا روشن است كه كفّار و مشركان هيچ گونه دوستى با چنين مكان مقدّسى ندارند!

ه- در آيه پنجم سوره مريم نيز مى خوانيم:

فَهَبْ لى مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً يَرِثُنى وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ

(خدايا!) تو از نزد خود جانشينى

به من ببخش (و فرزندى به من عنايت كن) كه وارث من و دودمان يعقوب باشد.

روشن است كه ورثه پس از مرگ ولىّ و سرپرست، وارث اموال او هستند، نه اين كه تنها دوست و يار و ياور او باشند.

نتيجه اين كه كلمه ولىّ در آيات قرآن در معانى مختلفى استعمال شده است؛ ولى در اكثر موارد به معناى سرپرست و صاحب اختيار است.

منظور از ولىّ در آيه مورد بحث

منظور از ولىّ در آيه مورد بحث

با توجّه به آنچه گذشت، منظور از ولىّ در آيه مورد بحث، آيه ولايت، چيست؟

آيا ولىّ در اين آيه به معناى دوست و يار و ياور است؟

اين كه بر خلاف اكثر موارد استعمال اين كلمه در سراسر قران مجيد است. پس انصاف اين است كه «ولىّ» در اين آيه به معناى سرپرست و صاحب اختيار است؛ نه به معناى دوست و يار و ياور؛ زيرا:

اوّلًا: «انّما» كه در صدر آيه آمده دليل بر حصر است. يعنى فقط اين سه دسته ولىّ مؤمنان هستند، نه غير آنها؛ در حالى كه اگر ولىّ به معناى دوست باشد حصر معنى نخواهد داشت، زيرا در اين صورت واضح است كه غير از سه گروه فوق كسان ديگرى هم يار و ياور مؤمنان هستند، علاوه بر اين كه اگر ولىّ به معناى يار و ياور باشد اين همه قيد براى «الّذين آمنوا» لازم نبود، كه در حال اقامه نماز زكات بدهند. زيرا همه مؤمنان، حتّى در غير حال نماز و بلكه حتّى مؤمن بى نماز، مى تواند يار و ياور برادر مسلمان خويش باشد؛ بنابراين، از كلمه «انّما» كه دلالت بر حصر مى كند و قيود متعدّدى كه در مورد «الّذين آمنوا» آمده

است، استفاده

آيات ولايت در قرآن، ص: 81

مى شود كه ولايت در آيه شريفه به معناى دوستى و نصرت نيست؛ بلكه به معناى سرپرستى و صاحب اختيار بودن است. خداوند و پيامبر و مؤمنين (با آن شرايطى كه در آيه آمده) ولىّ و صاحب اختيار و سرپرست شما مى باشند.

ثانياً: آيه 56 سوره مائده، كه بعد از آيه مورد بحث آمده است، بهترين قرينه و دليل بر مدّعاى ماست؛ خداوند متعال در اين آيه مى فرمايد:

وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذينَ آمَنوا فَانَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ

و كسانى كه ولايت خدا و پيامبر او و افراد با ايمان را بپذيرند، (پيروزند؛ زيرا) حزب و جمعيّت خدا پيروز است.

حزب به معناى جمعيّت متشكّل است، پيروزى يك حزب به معناى غلبه و پيروزى آنها در يك حركت و جهش اجتماعى است؛ بنابراين، از اين آيه شريفه كه در ارتباط با آيه قبل و مورد بحث است و ظاهراً همزمان نازل شده اند، استفاده مى شود كه ولايت مطرح شده در آيه مذكور يك ولايت سياسى و حكومتى است.

بنابراين، معناى آيه چنين مى شود: «كسى كه حكومت خدا و پيامبر و حكومتِ الذين آمنوا .... را بپذيرد، چنين حزب و جمعيّتى پيروز است.»

نتيجه اين كه، با تفكّر و تعمّق در كلمه كلمه و جمله جمله آيه ولايت و با صرفنظر از روايات فراوانى كه در تفسير آيه وارد شده است، معلوم شد كه ولىّ در اين آيه به معناى امام و پيشوا و سرپرست است و هر كس حكومت

خدا و رسول و «الّذين آمنوا» را با آن شرايطى كه در آيه آمده بپذيرد پيروز و منصور خواهد بود.

مصداق «الّذين آمنوا ... راكعون» كيست؟

مصداق «الّذين آمنوا ... راكعون» كيست؟

از مجموع ابحاث گذشته معناى «انّما» و «ولىّ» روشن شد، ولى هنوز ابهام آيه كاملًا برطرف نشده است؛ زيرا از بحثهاى گذشته معلوم نشد كه مراد از «و الّذين آمنوا ... راكعون» كيست؟

براى پاسخ به اين سؤال بايد بدانيم كه در ميان راويان، مفسّران، دانشمندان و علماء شيعه و اهل سنّت، هيچ كس، جز «على» را مصداقى براى آيه ذكر نكرده است.

آيات ولايت در قرآن، ص: 82

بنابراين، اجماع و اتّفاق همه علماء مسلمان بر اين است كه بجز على هيچ كسى مصداق آيه شريفه نيست. از سوى ديگر، براى جمله «و الذين آمنوا ...» لااقل يك مصداق وجود داشته است، پس حتماً آن نفر، جز على بن أبي طالب عليه السلام نبوده است.

نتيجه كل مباحث گذشته، منهاى روايات و احاديث و نظريّات مفسران، سه مطلب شد:

1- اين كه، «انّما» كلمه حصر است و ولايت را در سه طايفه منحصر مى كند.

2- اين كه ولايت در اين آيه شريفه، همانند اكثر موارد استعمال آن در قرآن، به معناى سرپرستى و صاحب اختيار بودن است.

3- اين كه مصداقِ «الذين آمنوا ...» بدون شك وجود مقدّس على بن أبي طالب عليه السلام است.

راه دوم: تفسير آيه با توجّه به احاديث
اشاره

راه دوم: تفسير آيه با توجّه به احاديث

مرحوم محدّث بحرانى در غاية المرام 24 حديث از منابع اهل سنّت و 19 روايت از منابع و مصادر شيعه نقل كرده است، كه مجموعاً 43 حديث مى شود.

بنابراين، رواياتى كه پيرامون اين آيه وارد شده متواتر است «1».

علاوه بر اين،

علّامه امينى در كتاب بى نظيرش، الغدير، از بيست منبع معروف اهل سنّت رواياتى پيرامون آيه شريفه محلّ بحث نقل مى كند؛ منابع معروفى چون تفسير طبرى، تفسير اسباب النّزول، تفسير فخر رازى، تذكره سبط ابن جوزى و الصّواعق ابن حجر و نور الابصار شبلنجى و تفسير ابن كثير و مانند آن كه از اعتبار خاصّى در نزد اهل سنّت برخوردار است. راويان اين احاديث ده نفر از صحابه معروف، به شرح زير، مى باشند:

1. ابن عبّاس 2. عمّار ياسر 3. جابر بن عبد الله الانصارى 4. ابو ذر غفارى كه مشروح ترين و متقن ترين روايت را در اين زمينه نقل كرده است 5. انس بن مالك

آيات ولايت در قرآن، ص: 83

6. عبد الله بن سلام 7. سلمة بن كهيل 8. عبد الله بن غالب 9. عقبة بن حكيم 10. عبد الله بن ابىّ.

علاوه بر اين كه از شخص حضرت على عليه السلام نيز رواياتى در شأن نزول آيه شريفه نقل شده و آن حضرت بارها به اين آيه استدلال كرده است.

مضمون روايات فوق چنين است: روزى حضرت على عليه السلام در مسجد النّبى صلى الله عليه و آله مشغول نماز بود، نيازمندى وارد مسجد شد، و تقاضاى خويش را مطرح كرد، كسى چيزى به او نداد «1». حضرت على عليه السلام كه در آن هنگام در حال ركوع بود با دست به آن نيازمند اشاره كرد، او آمد و انگشتر را از انگشت مبارك آن حضرت بيرون آورد و از مسجد رفت؛ در اين

هنگام آيه شريفه مورد بحث بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد.

مطلب مذكور مضمون بيش از چهل روايتى است كه پيرامون آيه شريفه فوق نازل شده است؛ ما در اينجا به ذكر سه روايت از روايات چهل گانه فوق اكتفا مى كنيم و اين روايات را مخصوصاً از تفسير فخر رازى نقل مى كنيم:

1- رَوى عَطاء عَنْ ابْنِ عَبَّاس أَنَّها نَزَلَتْ في عَلِيِّ بْنِ أَبي طالِب ... «2»

شخصى به نام عطاء از ابن عبّاس، صحابى معروف و مفسّر قرآن، نقل مى كند كه او فرموده است: آيه ولايت در شأن علىّ بن أبي طالب عليهما السلام نازل شده است.

2- روى ان عبد الله بن سلام قال: لَمَّا نَزَلَتْ هذِه الْآيَةُ، قُلْتُ، يا رَسُولَ اللَّهِ أَنَا رَأَيْتُ عَلِيّاً تَصَدَّقَ بِخاتَمِهِ عَلى مُحْتاجٍ وَ هُوَ راكِعٌ فَنَحْنُ نَتَوَلَّاهُ «3»

روايت شده است كه عبد الله بن سلام گفت: هنگامى كه آيه شريفه «إنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ ...» نازل شد، به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عرض كردم: هنگامى كه على انگشترش را به شخص نيازمندى صدقه داد من آنجا حاضر بودم و اين صحنه را با چشم خود ديدم (حال با توجّه به نزول اين آيه درباره ولايت او) من ولايت ايشان را مى پذيرم.

آيات ولايت در قرآن، ص: 84

3- سومين روايت، كه مهمترين و جامع ترين روايت در اين موضوع محسوب مى شود، از ابو ذر غفارى نقل شده است. روايت مذكور را فخر رازى به نقل از ابو ذر چنين مطرح مى كند:

قال: صَلَّيْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ

صلى اللَّه عليه وآله يَوْماً صَلوةَ الظُّهْرِ، فَسَأَلَ سائِلٌ فِى الْمَسْجِدِ فَلَمْ يُعْطِهِ أَحَدٌ فَرَفَعَ السَّائِلُ يَدَهُ إِلَى السَّماءِ وَقالَ: «اللَّهُمَّ اشْهَدْ أَنِّي سَأَلْتُ فِي مَسْجِدِ الرَّسُولِ فَما أَعْطانِي أَحَدٌ شَيْئاً!» وَعَلِيٌّ كانَ راكِعاً، فَأَوْمَأ إِلَيْهِ بِخِنْصِرِهِ الْيُمْنى وَكانَ فِيها خاتَمٌ فَأَقْبَلَ السَّائِلُ حَتّى أَخَذَ الْخاتَمَ بِمَرْأى النَّبِىُّ صلى الله عليه و آله فَقالَ صلى الله عليه و آله: اللَّهُمَّ إِنَّ أَخِي مُوسى سأَلَكَ فَقالَ: «رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي، وَيَسِّرْ لِي أَمْري، وَاحْلُلْ عَقْدَةً مِنْ لِسانِي، يَفْقَهُوا قَوْلِي، وَاجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلى، هارُونَ أَخِي، اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَأَشْرِكْهُ فِى أَمْرِي «1»» فَأَنْزَلَت قُرْآناً ناطِقاً: «سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِاخيكَ وَنجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً «2»» وَ اللَّهُمَّ وَ أَنَا مُحَمَّدٌ نَبِيُّكَ وَ صَفِيُّكَ فَاشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي، عَلِيّاً، اشْدُدْ بِهِ ظَهْرِي.

قالَ أَبُو ذَر: فَوَ اللَّهِ ما أَتَمَّ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله هذِهِ الْكَلِمَةِ حَتَّى نَزَلَ جِبْرَئيلُ، فَقالَ: يا مُحَمَّدُ: اقْرأْ «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ ...»

ابو ذر مى گويد: روزى همراه، با پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نماز ظهر را به جماعت اقامه كرديم، پس (از نماز) نيازمندى تقاضاى كمك كرد، (بر اثر فقرى كه بر غالب مسلمانان حاكم بود) كسى از حاضران كمكى به او نكرد، سائل (كه از دريافت كمك نااميد شده بود) دستانش را به سوى آسمان بلند كرد و چنين گفت: خدايا! تو شاهد باش كه در مسجد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله تقاضاى كمك كردم، كسى كمكم نكرد! على عليه السلام كه در آن هنگام مشغول نماز (مستحبّى و نافله) بود با انگشت خِنْصِرْ (يعنى انگشت كوچك دست

راستش، كه انگشترى در آن بود) به آن نيازمند اشاره كرد! شخص نيازمند به سوى آن حضرت آمد و انگشتر آن حضرت

آيات ولايت در قرآن، ص: 85

را در آورد و رفت. اين صحنه در حضور و جلوى چشمان پيامبر صلى الله عليه و آله (و اصحاب) انجام شد. پيامبر صلى الله عليه و آله (پس از ديدن اين صحنه زيبا و با شكوه، دست به آسمان بلند كرد و) فرمود: پروردگارا! برادرم موسى بن عمران از تو تقاضايى كرد و گفت:

«پروردگارا! سينه ام را گشاده كن، و كارم را برايم آسان گردان؛ و گره از زبانم بگشاى؛ تا سخنان مرا بفهمند. و وزيرى از خاندانم براى من قرار ده، برادرم هارون را. با او پشتم را محكم گردان؛ و او را در كارم شريك ساز»، و تو (در مقام اجابت خواسته اش) در قرآن چنين فرمودى: «بزودى بازوان تو را به وسيله برادرت محكم (و نيرومند) مى كنيم؛ و براى شما سلطه و برترى قرار مى دهيم.»

پروردگارا! من محمّد، پيامبر و برگزيده تو هستم، سينه ام را گشاده كن؛ و كارم را برايم آسان گردان؛ و وزيرى از خاندانم؛ يعنى على، برايم قرار ده، با او پشتم را محكم گردان.»

ابو ذر در ادامه اين حديث بسيار زيبا مى گويد: «به خدا قسم هنوز سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله به پايان نرسيده بود كه جبرئيل نازل شد و آيه «انّما وليّكم اللَّه و ...» را بر پيامبر خواند!

فخر رازى پس از نقل اين سه روايت

مى گويد: «مجموعه رواياتى كه در اين مسأله وارد شده، همين سه روايت است.» «1»

يادآورى دو نكته

يادآورى دو نكته

1- روايت ابو ذر نشان مى دهد كه صدقه حضرت على عليه السلام در حال نماز، تنها يك كمك معمولى به شخصى نيازمند نبوده است، بلكه باعث حفظ سُمعه و ابّهت مسجد النّبى، كانون اسلام و مركز صحابه و مسلمانان نيز شد؛ زيرا آن نيازمند از اين كه در مسجد النّبى، آن مسجد پرآوازه و پرخاطره، به او كمكى نشده بود، به درگاه خدا شكايت كرد. بنابراين، صدقه آن حضرت در ركوع نماز، علاوه بر رفع نياز آن انسان محتاج، موجب حفظ اعتبار و ابّهت مسجد النّبى صلى الله عليه و آله و اصحاب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز بود!.

آيات ولايت در قرآن، ص: 86

2- ادّعاى فخر رازى، مبنى بر اين كه مجموعه روايات موجود پيرامون آيه شريفه محلّ بحث، تنها سه روايت مذكور است، سخن بى اساسى است؛ زيرا همانطور كه گذشت، بيش از چهل روايت در اين زمينه وجود دارد و جالب اين كه بيشتر اين روايات از خود اهل سنّت نقل شده است، ولى امان از تعصّب و لجاجت كه وقتى دامنگير انسان مى گردد، باعث مى شود كه او سخنان غير منتظره بگويد، هر چند دانشمندى چون فخر رازى باشد! علاوه بر اين كه اگر در مسأله اى، مانند آيه فوق، بيش از چهل روايت به ما رسيده باشد، مى توان ادّعا كرد كه چندين برابر آن، روايت وجود داشته كه در طول تاريخ

از بين رفته است؛ مخصوصاً در دوران سياه و تاريك بنى اميّه كه رسماً با فضائل و مناقب اهل البيت عليهم السلام، مخصوصاً آنچه مربوط به امير مؤمنان عليه السلام بود، مبارزه مى شد و كسى جرأت بيان و نشر فضائل آن حضرت را نداشت و چه بسا افرادى بودند كه فضائلى از حضرت مى دانستند و جرأت بيان آن را نداشتند و آن فضائل را با خود به گور بردند! جوّ خفقان و اختناق بقدرى شديد بود كه افرادى كه فضائل اهل بيت را مى گفتند تحت تعقيب قرار مى گرفتند، بلكه اگر كسى نام فرزندش را على مى نهاد، نيز مورد مؤاخذه قرار مى گرفت!

با اين شرايط سخت اگر در مسأله اى 40 روايت به ما برسد به جرأت مى توان ادّعا كرد كه چند برابر اين مقدار روايت بوده كه در طول تاريخ از بين رفته است!

نتيجه اين كه، با توجّه به روايات فراوان، كه در حدّ تواتر است و برخى از آنها به طور مفصّل مطرح شد، شكّى باقى نمى ماند كه آيه شريفه «إنما وليكم اللَّه» در شأن حضرت امير مؤمنان عليه السلام وارد شده و آن حضرت، پس از خداوند و پيامبرش، سرپرست مسلمانها و امام و رهبر و پيشواى آنهاست.

بهانه ها و اشكالها!
اشاره

بهانه ها و اشكالها!

على رغم دلالت روشن آيه شريفه بر ولايت امير المؤمنين عليه السلام، برخى از دانشمندان اشكالها و ايرادهايى پيرامون دلالت آيه مطرح كرده اند كه بسيارى از

آيات ولايت در قرآن، ص: 87

اين اشكالات، در لباس اشكال و پرسش، ولى در واقع بهانه جويى است!

«1»

به نمونه هاى از اين اشكالات توجّه كنيد:

اشكال اوّل: إنّما دلالت بر حصر ندارد!

اشكال اوّل: إنّما دلالت بر حصر ندارد!

همانطور كه گذشت استدلال بر آيه فوق بر سه امر استوار بود؛ يكى اين كه كلمه «انّما» در آيه شريفه دلالت بر حصر دارد و ولايت را به سه گروهى كه در آيه آمده اختصاص مى دهد. بنابراين، ولايت مورد بحث براى غير آنها ثابت نيست.

برخى از مفسّران اهل سنّت گفته اند: «إنّما» در آيه فوق دلالت بر حصر ندارد، چون در قرآن آيه ديگرى نيز وجود دارد كه كلمه «إنّما» در آن آمده و دلالت بر حصر ندارد و آن، آيه شريفه 20 سوره حديد است، در اين آيه مى خوانيم:

إِعْلَمُوا أَنَّما الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِى الْامْوالِ وَ الْاوْلادِ ...

بدانيد زندگى دنيا تنها بازى و سرگرمى و تجمل پرستى و فخرفروشى در ميان شما و افزون طلبى در اموال و فرزندان است ...

«إنَّما» در آيه فوق به معناى حصر نيست؛ زيرا مى دانيم زندگى دنيا فقط آنچه در آيه آمده نيست، بلكه شامل لذّت و عبادت و كار و فعاليّت و تحصيل علم و امور ديگر هم مى شود؛ بنابراين، همانگونه كه «انَّما» در اين آيه دلالت بر حصر نمى كند، در آيه ولايت نيز دلالت بر حصر نمى كند، پس استدلال به آن آيه ناقص است.

آيات ولايت در قرآن، ص: 88

پاسخ: اين اشكال، از جمله اشكالاتى است كه در لباس اشكال و در واقع بهانه است؛ زيرا ما معتقديم كه:

اوّلًا: «إنّما» در اين آيه

هم به معناى حصر است و دنيا از ديد يك انسان مؤمن و عارف، حقيقتاً جز لهو و لعب و مانند آن نيست. شما گرفتار زرق و برق دنيا شده ايد و خيال مى كنيد دنيا چيز ديگرى هم هست، ولى اگر با چشم حقيقت بين نگاه كنيد، حكومتها، مقامها، قصرها، كاخها، و همه مظاهر دنيا را بازيچه اى بيش نخواهيد ديد كه دنياپرستان بسان كودكان سرگرم آن هستند.

ثانياً: بر فرض كه در يك جا كلمه «انّما» در معناى حقيقى خود استعمال نشود، اين، دليل نمى شود كه در موارد ديگر هم حمل بر معناى غير حقيقى كنيم.

نتيجه اين كه، بدون شك «انّما» در آيه شريفه دلالت بر حصر دارد و استدلال به آيه كامل است.

اشكال دوم: إعطاء خاتم فعل كثير است!

اشكال دوم: إعطاء خاتم فعل كثير است!

دومين اشكالى كه بيشتر شبيه به بهانه است و از سوى مفسّرين اهل سنّت مطرح شده، اين كه: قبول داريم آيه شريفه در شأن حضرت على عليه السلام وارد شده است، ولى انجام اين كار توسّط علىّ بن أبي طالب در نماز «فعل كثير» است و «فعل كثير» باعث بطلان نماز مى شود. آيا على در نماز كارى مى كند كه باعث بطلان شود؟

پاسخ: جواب اين بهانه نيز روشن است؛ زيرا:

اوّلًا: فعل كثير، همانگونه كه از اسمش پيداست، به انجام عمل زيادى گفته مى شود كه ارتباطى به نماز نداشته باشد و صورت نماز را بر هم مى زند؛ مثل اين كه شخصى در وسط نماز، بر اثر شنيدن يك خبر خوشحال كننده، شروع به كف زدن كند و همراه آن به بالا و پايين بپرد و سوت و هورا بكشد. امّا يك اشاره به سائل و محتاج، بگونه اى كه حتّى خود

حضرت انگشترش را از دست خارج كند، بلكه شخص نيازمند خود اين كار را كند، آيا «فعل كثير» است؟! «1»

آيات ولايت در قرآن، ص: 89

چگونه چنين كارى فعل كثير است در حالى كه طبق روايات به نمازگزار اجازه داده شده كه اگر به هنگام نماز بينى او خون آمد و وسيله شستشو در نزديك او بود، بينى خود را آب بكشد و به نماز ادامه دهد!؟ يا اگر حيوان خطرناكى در نزديكى خود مشاهده كرد، آن را بكشد و به نماز خود ادامه دهد؟

آيا اين افعال فعل كثير نيست؛ ولى يك اشاره فعل كثير است؟!

ثانياً: اين بهانه، نعوذ باللَّه، اشكالى و ايرادى به خداوند است! زيرا خداوند در آيه اى كه در رابطه با اين كار على عليه السلام نازل شده، وى را ستايش مى كند. اگر عمل آن حضرت باعث باطل شدن نماز او مى شد، آيا خداوند در شأن او و به عنوان مدحش، آيه اى نازل مى كرد؟

نتيجه اين كه، اين اشكال هم بهانه اى بيش نيست و نتيجه تعصّب و لجاجت است.

اشكال سوم: انگشتر بسيار قيمتى بود!

اشكال سوم: انگشتر بسيار قيمتى بود!

طبق برخى از روايات انگشتر فوق بسيار قيمتى و با ارزش بود، حتّى به گفته بعضى، قيمت آن برابر با ماليات يك استان، مثل شامات، بوده است. آيا استفاده از چنين انگشتر ارزشمندى، براى علىّ بن أبي طالب اسراف و حرام نبوده است؟

پاسخ: جواب اين بهانه نيز روشن است؛ زيرا:

اوّلًا: در هيچ روايت معتبرى مطلب فوق ديده نمى شود؛ بلكه ظاهراً انگشتر مورد بحث يك انگشتر معمولى

و عادى بوده است؛ زيرا در آن زمان هنوز ايران و شامات و مانند آن فتح نشده بود و آن ثروتهاى كلان به دست مسلمانان نرسيده بود، بلكه فتوحات مذكور پس از ارتحال پيامبر صلى الله عليه و آله و در عصر خلفا رخ داد. علاوه بر اين، على عليه السلام كه غذايش در اوج قدرت و خلافت يك نوع خورشت بيشتر نبود و غالباً به نان جوين اكتفا مى كرد و لباسش معمولًا كرباس بود، چگونه امكان دارد از انگشترى چنان قيمتى استفاده كند؟

آيات ولايت در قرآن، ص: 90

بنابراين، شكى نيست كه آن روايت ضعيف را، كه نه با ساير روايات اين باب هماهنگى دارد و نه زندگانى على عليه السلام آن را تأييد مى كند و نه با تاريخ مى سازد، روى اغراض خاصّى ساخته اند!

ثانياً: چگونه امكان دارد على عليه السلام انگشترى بسيار قيمتى داشته باشد، در حدّى كه اسراف و حرام باشد و آن را صدقه دهد و خداوند او را مدح و ستايش كند؟! بنابراين، از اين كه آيه شريفه در مدح و تمجيد چنين شخصى و چنان كارى نازل شده است مى فهميم اين سخنان پايه و اساسى ندارد و بر اساس اهداف خاصّى ساخته شده است.

اشكال چهارم: اين كار با حضور قلب نمى سازد!

اشكال چهارم: اين كار با حضور قلب نمى سازد!

با توجّه به حضور قلبى كه على عليه السلام به هنگام ذكر و ياد خدا بطور كلّى، و به هنگام نماز بالخصوص داشت، كه غرق در صفات جلال و جمال الهى مى گشت و هيچ توجّهى به

غير خدا نداشت، بگونه اى كه عمليّات جرّاحى و خارج نمودن پيكان تير، كه در حال عادى و غير نماز بر على عليه السلام سخت و دشوار بود، به هنگام نماز انجام شد «1» و در زمانى كه آن حضرت بسان عارفى دل سوخته فانى در خداوند شده بود و به هيچ چيز جز او توجّه نداشت، پيكان تير را خارج ساختند. با توجّه به اين حضور قلب فوق العاده، چگونه على عليه السلام به هنگام نماز به سخنان سائل توجّه كرد و در ركوع نماز به او كمك كرد؟! خلاصه اين كه، اين مسأله با آن حضور قلب جامع و كامل على عليه السلام در نماز سازگار نيست.

جواب: اوّلًا: سائل پس از نااميدى از دريافت كمك، در راز و نياز با خدا، شكوه و گله خويش را با نام خدا شروع كرد: «اللَّهُمَّ اشهد ...؛ خدايا تو شاهد باش» بنابراين، اين نام خدا بود كه توجّه على را به سوى سائل جلب كرد و اين، منافاتى با حضور قلب و توجّه به خداوند در نماز ندارد.

علاوه بر اين، مگر مأموم در نماز جماعت صداى مكبّر، يا امام را نمى شنود و از او تبعيّت نمى كند؟ اگر نمى شنود، چگونه مى تواند به همراه او نماز را اقامه كند؟!

آيات ولايت در قرآن، ص: 91

و اگر مى شنود، پس در هيچ نماز جماعتى حضور قلب وجود ندارد؟!

ثانياً: آيا شنيدن صداى سائل، با توجّه به اين كه در احاديث از او به رسول خدا تعبير شده، اشكالى دارد؟ شنيدن

صداى فرستاده خدا، چه منافاتى با حضور قلب دارد؟ «1»

ثالثاً: آيا شنيدن صداى مظلوم و برطرف كردن مشكل او، حتّى در نماز، عبادت نيست؟ «2» اگر عبادت است و على عليه السلام مجذوب آن شده و آن را انجام داده، نه تنها كار آن حضرت اشكال نداشته، بلكه عبادت در عبادت محسوب مى شود.

آنچه اشكال دارد پرداختن به خويشتن به هنگام نماز است، امّا پرداختن به نيازمند مظلوم، كه عبادت محسوب مى شود، اشكالى ندارد.

نتيجه اين كه، اين اشكال هم مردود است و در حقيقت هدف طرّاحان اين اشكال و اشكالات مشابه، كم رنگ نمودن دلالت آيه بر ولايت امير مؤمنان، على عليه السلام است.

اشكال پنجم: چرا تمام ضميرهاى آيه جمع است؟

اشكال پنجم: چرا تمام ضميرهاى آيه جمع است؟

همانگونه كه گذشت آيه شريفه براى سه گروه ولايت قائل شده است، و در مورد گروه سوم تمام ضميرها، فعل ها و موصول ها بصورت جمع آمده است.

توجّه كنيد:

1. الَّذين 2. آمنوا 3. الّذين 4. يقيمون 5. يؤتون 6. هم 7. راكعون.

هفت كلمه مذكور همه متناسب با جمع است، معناى اين جملات اين است كه

آيات ولايت در قرآن، ص: 92

افراد مختلفى در حال ركوع به فقير كمك كردند، در حالى كه در تمام روايات فقط از على عليه السلام به عنوان كسى كه در حال ركوع صدقه داد، نام برده شده است. با توجّه به اين مطلب، آيا رواياتى كه در شأن نزول آيه شريفه وجود دارد، با آيه سازگار است؟ و روشن است كه اگر بين آيه اى از قرآن مجيد و روايت

يا رواياتى تعارض وجود داشته باشد، بايد دست از آن روايت يا روايات برداريم و به مضمون و محتواى آيه قرآن عمل كنيم، پس تعارض فوق بين آيه شريفه و روايات، روايات را بى اعتبار مى كند.

پاسخ: دانشمندان و مفسران اهل سنّت خود پاسخ اين اشكال را داده اند؛ فخر رازى در جواب اين سؤال مى گويد:

جمع گاهى براى احترام است، يعنى گاهى با اين كه مخاطب يك نفر بيشتر نيست، براى احترام لفظ جمع به كار برده مى شود همانگونه كه در فارسى نيز چنين است و به جاى «تو رفتى، گفتى، آمدى و مانند آن» گفته مى شود: «شما رفتيد، گفتيد، آمديد و مانند آن» بنابراين در ادبيّات عرب گاهى جهت احترام لفظ جمع به جاى مفرد به كار برده مى شود و در آيه فوق نيز چنين است. «1»

آلوسى در روح المعانى پاسخ ديگرى داده است؛ او مى گويد:

گاه براى عظمت شخص، و گاه براى عظمت كار، به جاى صيغه مفرد از صيغه جمع استفاده مى شود و اين در لغت عرب مرسوم است. ولى چون اين استعمال، مجازى است نياز به قرينه دارد. «2»

و امّا پاسخ ما: اوّلًا: همانطور كه گفتيد استعمال صيغه جمع به جاى مفرد جهت احترام شخص يا عظمت كار، مرسوم و متداول است و در آيه مورد بحث نيز به همين جهت صيغه جمع به كار رفته است و قرينه اين استعمال مجازى اين است كه هيچ كس از دانشمندان، حتّى دانشمندان متعصّب اهل سنّت، معتقد نيستند غير از على عليه السلام، كسى در حال ركوع صدقه داده باشد تا مشمول آيه باشد و اين خود

آيات ولايت در قرآن، ص: 93

بهترين قرينه بر استعمال لفظ جمع در موردى است كه بايد لفظ مفرد بيايد.

ثانياً: در آيات قرآن مجيد بطور گسترده صيغه جمع در جايى كه بايد مفرد استعمال شود به كار رفته است؛ براى نمونه هفت مورد آن را متذكّر مى شويم:

1- در آيه 215 سوره بقره مى خوانيم:

يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ قُلْ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوالِدَيْنِ وَ الْاقْرَبِينَ وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينَ وَ ابْنِ السَّبِيلِ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَانَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ

(اى پيامبر ما) از تو سؤال مى كنند چه چيزى انفاق كنند، بگو: «هر خير و نيكى (و سرمايه سودمند مادّى و معنوى كه انفاق مى كنيد، بايد براى پدر و مادر و نزديكان و يتيمان و مستمندان و درماندگان در راه باشد.» و هر كار خيرى كه انجام دهيد، خداوند از آن آگاه است (لازم نيست تظاهر كنيد، او مى داند).

در اين آيه شريفه صيغه هاى «يسألونك، ينفقون، انفقتم و ما تفعلوا» بصورت جمع آمده است و در ابتدا به نظر مى رسد كه جمعى از مسلمانان سؤال فوق را طرح كردند، ولى طبق شأن نزول آيه، يك نفر بيشتر اين سؤال را مطرح نكرد و او شخص ثروتمندى به نام «عمرو بن جموح» بود. «1» بنابراين، در اين آيه شريفه لفظ جمع به جاى مفرد آمده است؛ حال يا به جهت عظمت كار، كه انفاق مى باشد، و يا به منظور احترام به سؤال كننده كه عمرو بن جموح مى باشد.

نكته: مطلب جالبى كه در اين آيه شريفه به چشم مى خورد اين كه خداوند در پاسخ به سؤال عمرو

بن جموح به مطلب ديگرى مى پردازد، زيرا عمرو از نوع مالى كه انفاق مى شود سؤال مى كند و خداوند از كسانى كه بايد به آنها انفاق شود سخن مى گويد. پيام اين نوع پاسخ، اهمّيّت مصرف انفاق است، كه انسان در درجه اوّل پدر و مادر و نزديكان و بستگان خويش را در نظر بگيرد و به سراغ آنها برود و سپس به ديگران بپردازد.

2- خداوند متعال در آيه 274 سوره بقره مى فرمايد:

آيات ولايت در قرآن، ص: 94

الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرّاً وَ عَلانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ

آنها كه اموال خود را، شب و روز، پنهان و آشكار، انفاق مى كنند، مزدشان نزد پروردگارشان است؛ نه ترسى بر آنهاست، و نه غمگين مى شوند.

در اين آيه شريفه نيز كلمات «الّذين، ينفقون، اموالهم، فلهم، اجرهم، ربّهم، عليهم، هم، يحزنون» همه، به صيغه جمع آمده است؛ ولى بسيارى از مفسّران گفته اند كه منظور، علىّ بن أبي طالب عليه السلام بوده است كه شب و روز، پنهان و آشكار انفاق مى كرده است. طبق روايتى، آن حضرت چهار درهم داشت، يكى را شبانه و ديگرى را در روز، سومى را آشكار و چهارمى را پنهان انفاق كرد و آيه فوق در شأن انفاق او نازل شد! «1»

سؤال: مگر مى شود براى كارهاى بسيار جزئى، همچون انفاق چهار درهم، آيه اى نازل مى شود؟

پاسخ: آنچه از نظر اسلام مهم است كيفيّت و چگونگى عمل است نه مقدار عمل. بنابراين، اگر عمل مخلصانه باشد،

ممكن است در شأن انفاق كمتر از چهار درهم نيز آيه اى نازل شود، امّا اگر كسى كوهى از طلا هم انفاق كند، ولى از سر اخلاص نباشد، هيچ ارزشى نخواهد داشت و آيه اى در شأن آن نازل نمى شود.

3- در آيه شريفه 173 سوره آل عمران مى خوانيم:

الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِيماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ

اينها (مجاهدان جنگ احد) كسانى بودند كه (بعضى از) مردم، به آنان گفتند:

«مردم [/ لشكر دشمن ] براى (حمله به) شما اجتماع كرده اند؛ از آنها بترسيد!» امّا اين سخن، بر ايمانشان افزود؛ و گفتند: «خدا ما را كافى است؛ و او بهترين حامى ماست.

اين آيه پيرامون جنگ احد نازل شده است، وقتى كه گروهى از تازه مسلمانان

آيات ولايت در قرآن، ص: 95

از فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله در جنگ احد تخلّف و سرپيچى كردند و محلّ مأموريّت خويش را ترك نموده و به جمع آورى غنائم جنگى پرداختند، دشمن شكست خورده از غفلت مسلمانان سوء استفاده كرد و كوه احد را دور زد و مسلمانان را محاصره نمود و بدينسان دشمن شكست خورده پيروز شد و هفتاد تن از مسلمانان به شهادت رسيدند!

كفّار و مشركين بدون اين كه كار را يكسره كنند، به همان پيروزى مختصر قناعت كرده و به سوى مكّه بازگشتند؛ در حين بازگشت به سمت مكّه، يكى از آنان گفت: ما كه تا اين مرحله پيروز شديم، چرا پيامبر اسلام را به قتل نرسانديم،

تا كار اسلام تمام شود؟ اگر امروز اين كار را نكنيم، در آينده دوباره اسلام و مسلمانان مزاحم ما خواهند شد! سخنان او در ديگران تأثير كرد و همه آهنگ بازگشت و ادامه نبرد را سردادند! در بين مشركين شخصى به نام «نعيم بن مسعود» يا «معبد الخزاعى» بود كه از ادامه جنگ ناراضى بود؛ او قبل از اين كه كفّار به مسلمانان برسند، خبر بازگشت كفّار و تصميم آنها را به اطّلاع مسلمانها رساند، برخى از مسلمانان از اين خبر وحشت كردند و گفتند: «آن زمان كه همه سالم بوديم چنين شكست سختى خورديم، اكنون كه اين مقدار كشته و مجروح داريم، چگونه مى توانيم در برابر آنها مقاومت كنيم! ولى عدّه اى ديگر از مسلمانها گفتند: «نه تنها با آنها نبرد مى كنيم، بلكه به استقبال آنها مى رويم» و حتّى مجروحين را پيشاپيش لشكر نهاده به سمت دشمن حركت كردند، دشمن وقتى متوجّه شد كه مسلمانها با مجروحين خود به استقبال آنها مى آيند، ترسيد و براى حفظ همان مقدار پيروزى و موفّقيّت، دست به عقب نشينى زد و از درگيرى دوباره خوددارى نمود.

آيه شريفه فوق در مورد اين داستان نازل شده است. و از «نعيم بن مسعود» يا «معبد الخزاعى» كه تصميم كفّار را به اطّلاع مسلمانان رساند، تعبير به «ناس/ مردم» مى كند، در حالى كه او يك نفر بيشتر نبود؛ ولى چون كار او كار با عظمتى بود، براى احترام و عظمت كار او، به جاى مفرد، از جمع استفاده شده است.

4- خداوند متعال در آيه 61 سوره آل عمران مى فرمايد:

آيات ولايت در قرآن، ص: 96

فَمَنْ حاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْنائَنا وَ أَبْنائَكُمْ وَ نِسائَنا وَ نِسائَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ، ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ

هرگاه بعد از علم و دانشى كه (درباره مسيح) به تو رسيده، (باز) كسانى با تو به محاجّه و ستيز برخيزند، به آنها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود؛ آنگاه مباهله كنيم؛ و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.

اين آيه پيرامون داستان مباهله است. در اين ماجرا- همانطور كه همه مى دانند- از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله، على و فاطمه و حسن و حسين (سلام اللَّه عليهم اجمعين) آمده بودند. منظور از «ابْنائَنا» در آيه شريفه حسن و حسين (عليهما السّلام) و منظور از «نِسائَنا»، كه جمع است، فاطمه زهراء (سلام اللَّه عليها) و منظور از «أَنْفُسَنا»، كه آن هم جمع است، علىّ بن أبي طالب عليه السلام است. «1»

بنابراين در اين آيه شريفه نيز صيغه جمع، يعنى «نسائنا» و «انفسنا»، در مفرد، يعنى «فاطمه» و «على» به كار رفته است.

5- در اوّلين آيه سوره ممتحنه مى خوانيم:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ ...

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگيريد! ...

بسيارى از مفسّران گفته اند كه اين آيه شريفه در مورد «حاطب ابن ابى بلتعه» نازل شده و او يك نفر بوده است،

ولى صيغه هاى «الّذين، آمنوا، لا تتّخذوا، عدوّكم» همه جمع به كار رفته است و اين به خاطر عظمت خطر كارى است كه او مى خواست انجام دهد و آن اين كه: هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله تصميم به فتح مكّه گرفت، راههاى منتهى به مكّه را مسدود نمود، تا خبر لشكركشى مسلمانان به گوش كفّار و مشركين مكّه نرسد و آنها غافلگير شده و بدون جنگ و خونريزى

آيات ولايت در قرآن، ص: 97

تسليم شوند؛ «حاطب» كه مال و ثروتى در مكّه داشت، نزد خود گفت: «با انتقال خبر لشكركشى مسلمانان به مكّه، اموالم را از دست مشركان خارج مى كنم»، و به قول سياستمدارها: «امتيازى بدهم و امتيازى بگيرم»!

او با اين هدف نامه اى براى سران مكّه نوشت و آن را به زنى به نام «ساره» سپرد تا به مكّه برساند. ساره نامه را در لابه لاى گيسوان خود مخفى و به سوى مكّه حركت كرد.

جبرئيل نازل شد و توطئه مذكور را به اطّلاع پيامبر صلى الله عليه و آله رساند؛ حضرت، على عليه السلام و چند نفر را مأمور كشف نامه كرد، آنها به دنبال زن رفتند و بالاخره نامه را كشف نموده به مدينه بازگشتند. به دنبال اين جريان، آيه شريفه نازل شد و به سرزنش حاطب پرداخت. برخى از اصحاب، به پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كردند كه حاطب بايد به قتل برسد، امّا پيامبر صلى الله عليه و آله كه ديد حاطب پشيمان شده و قبلًا

هم خدماتى كرده و جزء مجاهدان جنگ بدر محسوب مى شود، او را بخشيد و آزاد كرد. «1»

در اين آيه نيز با اين كه «حاطب» يك نفرد بود، صيغه هاى جمع به كار رفته است.

6- در آيه 52 سوره مائده مى خوانيم:

فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشى أَنْ تُصِيبَنا دائِرَةً ...

(مؤمنان! يهود و نصارى را ولىّ خود قرار ندهيد. ولى) كسانى را كه در دلهايشان بيمارى است مى بينى كه در (دوستى) آنان، بر يكديگر پيشى مى گيرند، و مى گويند: مى ترسيم حادثه اى براى ما اتّفاق بيفتد شود (و نياز به كمك آنها داشته باشيم.).

پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داده بود كه مسلمانان رابطه خويش را با كفّار و مشركان قطع كنند؛ يكى از منافقان، به نام «عبد الله بن ابى» مى گفت: اگر قطع رابطه كنيم زندگى ما

آيات ولايت در قرآن، ص: 98

برهم مى ريزد و دچار مشكلاتى مى شويم. آيه فوق در شأن اين منافق نازل شد. «1»

كسى كه دم از ادامه ارتباط با كفّار و مشركان مى زد، يكى بيش نبود؛ ولى در آيه از صيغه هاى جمع «الّذين، قلوبهم، يسارعون، يقولون، نخشى و تصيبنا» استفاده شده است. پس استعمال جمع در مفرد با قرينه اشكالى ندارد.

7- خداوند متعال در آيه هشتم سوره منافقين مى فرمايد:

يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْاعَزُّ مِنْهَا الْاذَلَّ وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِه وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ

آنها مى گويند: اگر به مدينه بازگرديم، عزيزان، ذليلان را بيرون مى كنند!» در حالى كه عزّت مخصوص خدا و رسول

او و مؤمنان است؛ ولى منافقان نمى دانند.

آيه فوق بعد از غزوه بنى المصطلق، كه در سال ششم هجرى در سرزمين «قديد» واقع شد، نازل گشت. در اختلافى كه بين يكى از مهاجرين و انصار رخ داد، سر كرده منافقين، عبد الله بن ابى، حرف بسيار زشتى زد و گفت: «ما، اين گروه مهاجرين را پناه داديم و به آنها كمك كرديم، امّا كار ما شبيه ضرب المثل معروفى است كه مى گويد: «سمن كلبك يأكُلك؛ سگَت را چاق و فربه كن تا تو را بخورد!» سپس قسم خورد كه پس از بازگشت به مدينه، مهاجرين را از آن شهر بيرون خواهد كرد، سپس آيه شريفه نازل شد. «2»

همانگونه كه ملاحظه مى كنيد يك نفر بيشتر اين سخن را نگفت، ولى صيغه هاى «يقولون، رجعنا» جمع آورده شده است.

نتيجه اين كه، در آيات هفتگانه، كه شرح آن گذشت، و ديگر آيات قرآن، كه متعرّض آن نشديم، صيغه جمع در جايى كه بايد مفرد به كار رود استعمال شده است و اين يك فرهنگ رايج قرآن مجيد است.

بنابراين اگر در آيه ولايت نيز صيغه هاى جمع به كار رفته، با اين كه جز علىّ بن

آيات ولايت در قرآن، ص: 99

أبي طالب عليه السلام كسى در حال ركوع صدقه نداده است، اشكالى به دلالت آيه وارد نمى شود، بلكه اين كار جهت عظمت على عليه السلام و كار او، انجام شده است.

اشكال ششم: ولايت على عليه السلام در حيات پيامبر صلى الله عليه و آله چه معنى دارد؟

اشكال ششم: ولايت على عليه السلام در حيات پيامبر صلى الله عليه و آله چه معنى دارد؟

اشكال

ديگرى كه فخر رازى «1» و ديگران مطرح نموده اند اين است كه:

«اگر ولايت در اين آيه شريفه به معناى سرپرستى و صاحب اختيار بودن و امامت و رهبرى باشد، ولايت على عليه السلام در حال حيات پيامبر صلى الله عليه و آله چه معنايى دارد؟

زيرا بر فرض ثبوت اين معنى براى علىّ بن أبي طالب عليه السلام، ولايت بعد از رحلت پيامبر براى او ثابت مى شود، ولى در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله چنين ولايتى براى او ثابت نيست، امّا اگر ولايت را به معناى دوستى و نصرت بگيريم هيچ اشكالى ندارد، زيرا على حتّى در زمان پيامبر دوست و يار مؤمنان بوده است!».

پاسخ: جواب اين اشكال هم روشن است، زيرا ولايت ولىّ و وصىّ و خليفه و جانشين همواره بالقوّه بوده نه بالفعل و اساساً اين مطلب در درون اين كلمات نهفته است؛ حضرت زكريّا عليه السلام كه از خداوند فرزندى طلب مى كند تا ولىّ و جانشين و وارث او باشد و خداوند نيز خواسته اش را اجابت نموده و يحيى را به او مى دهد «2»، آيا يحيى در زمان حيات پدر، وارث و ولىّ و جانشين اوست. يا پس از رحلت پدر؟ روشن است كه اين امور بعد از مرگ پدر است.

اين مسأله يك امر عرفى و عقلائى است؛ كسانى كه وصيتنامه مى نويسند و براى خود وصى تعيين مى كنند، آيا براى وصى، قبل از مرگ خويش ولايت و اختيارى قائل مى شوند، يا اينها مربوط به پس از مرگ است؟ آقاى فخر رازى حتماً وصيت نامه داشته است و براى خود وصى انتخاب كرده است، آيا وصىّ او در زمان حياتش جانشين

او بوده است، يا بعد از مماتش!؟ از اين بالاتر، تمام زمامداران دنيا براى خويشتن خليفه و جانشينى تعيين مى كنند، ولى هيچ كدام از

آيات ولايت در قرآن، ص: 100

آنها در حيات زمامدار فعلى، قدرتى ندارند، بلكه قدرت و اختيارات آنها براى پس از مرگ زمامدار فعلى است.

بنابراين ولايت در آيه شريفه به معناى صاحب اختيار و سرپرست و امامت امّت است، ولى تمام اين معانى بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله براى على عليه السلام فعليّت پيدا مى كند.

علاوه بر اين، مسأله تعيين جانشينى پيامبر اختصاص به اين آيه ندارد، بلكه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در طول دوران بيست و سه ساله پيامبرى اش بطور مكرّر مسأله خلافت على عليه السلام را مطرح كردند، كه اوّلين نمونه آن داستان حديث يوم الدّار است.

پيامبر صلى الله عليه و آله پس از سه سال تبليغ مخفيانه و غير علنى، دست به تبليغ علنى و آشكار زد و در اوّلين گام، سران قريش را به ضيافتى دعوت كرد و پس از ضيافت رسالت خويش را مطرح نمود و در پايان فرمود:

أَيُّكُمْ يُوازِرُنِي عَلى هذَا الْامْرِ

كدام يك از شما در اين مسئوليّت مهم مرا كمك خواهيد كرد!؟

كسى جز على جواب مثبت نداد، پيامبر در همان مجلس فرمود:

«انْتَ وَصِيِّى؛ تو وصى و جانشين من خواهى بود.»

در حالى كه پيامبر هنوز زنده بود، وصى و جانشين براى چه مى خواست!؟

نتيجه اين كه، اين قبيل اشكالات، كه جواب روشنى دارد، در واقع بهانه جويى است!

اشكال هفتم: منظور از زكات چيست؟

اشكال

هفتم: منظور از زكات چيست؟

همانگونه كه گذشت بهانه جويى هاى مختلفى در مورد دلالت آيه ولايت مطرح شده است، بگونه اى كه كلمه به كلمه آيه مورد بحث را، زير سؤال برده اند؛ «إنّما»، «ولىّ»، «راكعون»، «الزّكاة»، همه مورد سؤال و ايراد واقع شده است.

فخر رازى و ديگران گفته اند: منظور از زكات در آيه شريفه چه زكاتى است؟

آيا زكات مستحبّى منظور است، يا زكات واجب؟ چيزى به نام زكات مستحبّى

آيات ولايت در قرآن، ص: 101

نداريم، بنابراين حتماً منظور زكات واجب است. اگر منظور زكات واجب باشد و از سويى بگوئيم آيه در مورد علىّ بن أبي طالب عليه السلام است دچار تناقض مى شويم، زيرا على از نظر اقتصادى و مالى در حدّى نبود كه زكات واجب به او تعلّق بگيرد، چون طبق آنچه در شأن نزول سوره انسان (سوره دهر) گفته اند على و خانواده اش وقتى روزه گرفته بودند و سائلى به در خانه آنها آمد و غذاى شب خود را به نيازمند دادند، ديگرى چيزى براى افطار نداشتند و مجبور شدند با آب افطار كنند؛ خلاصه اين كه، على كه به اندازه غذاى يك شب اضافه نداشت، چطور زكات واجب به او تعلّق گرفته بود تا در حال ركوع بپردازد؟!

پاسخ: در جواب اين اشكال، و به تعبير صحيح تر بهانه، مى گوئيم:

اوّلًا: از نظر اسلام هم زكات واجب داريم و هم زكات مستحب؛ زيرا جمع آورى زكات پس از هجرت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به مدينه انجام شد. در حالى كه در سوره هاى مكّى نيز

سخن از زكات به ميان آمده، و خداوند مردم را به پرداخت زكات تشويق كرده است؛ حتماً منطور، زكات مستحبّى است، يا زكاتهاى واجب كه در آن زمان كه حكومت اسلامى تشكيل نشده بود جمع آورى نمى شد.

به سه نمونه از اين آيات، كه در مكّه نازل شده است، توجّه كنيد:

الف- در آيه چهارم سوره مؤمنون، كه يك سوره مكّى است، مى خوانيم:

وَ الَّذينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ

آنها (مؤمنان كسانى هستند) كه زكات را انجام مى دهند.

در اين آيه شريفه پرداخت زكات به عنوان يكى از صفات مؤمنين مطرح شده است و از آنجا كه اين سوره مكّى است و اين آيه قبل از تشريع حكم زكات نازل شده است، در مى يابيم كه زكات مستحب منظور بوده است.

ب- در آيه سوم سوره نمل، كه در وصف مؤمنان است، مى خوانيم:

الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ

مؤمنان كسانى هستند كه نماز را برپا مى دارند و زكات را ادا مى كنند و به آخرت يقين دارند.

آيات ولايت در قرآن، ص: 102

سوره نمل نيز از سوره هاى مكّى است، بنابراين منظور از زكات در آيه فوق، زكات مستحبّى است.

ج- در آيه 39 سوره روم مى خوانيم:

وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ زَكاةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَاولئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ

آنچه را به عنوان زكات مى پردازيد و تنها رضاى خدا را مى طلبيد (مايه بركت است؛ و) كسانى كه چنين مى كنند داراى پاداش مضاعفند.

اين سوره هم مكّى است و منظور از زكات در آيه فوق زكات مستحبّى است.

بنابراين، طبق آنچه از قرآن استفاده مى شود، هم

زكات واجب داريم و هم زكات مستحبّى؛ همانگونه كه در فقه شيعه برخى از اجناس زكات واجب دارد و زكات برخى ديگر از اجناس مستحب است.

ثانياً: مقايسه وضع اقتصادى علىّ بن أبي طالب عليه السلام، به هنگام نزول آيه ولايت كه در اواخر عمر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد، با زمان نزول آيات سوره دهر قياس صحيحى نيست؛ زيرا وضع مسلمانان در ابتداى ظهور اسلام و در مكّه عموماً، وضع مناسبى نبود، بلكه وضع اقتصادى غالب مسلمانان ناگوار بود، مخصوصاً در مكّه كه در محاصره اقتصادى نيز بودند، ولى هر چه بر عمر اسلام مى گذشت وضع مالى آنها رو به بهبود مى رفت، هنگامى كه به مدينه مهاجرت كردند و از چنگال حصر اقتصادى مشركان مكّه رهايى يافتند، و از سوى ديگر به كشت و زرع و تجارت پرداختند گشايشى در زندگى آنها به وجود آمد و با سرازير شدن غنائم جنگى زندگى آنها رونق بيشترى گرفت، بگونه اى كه اواخر عمر مبارك پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وضع غالب مسلمانان از نظر اقتصادى خوب بود. و با توجّه به اين كه آيات سوره مائده در اواخر عمر پيامبر نازل شده است، تعلّق زكات واجب به حضرت على عليه السلام چيز بعيدى نبود و نبايد وضع مالى حضرت على را در اين زمان، كه غالب مسلمانان تمكّن مالى خوبى داشتند، با زمان نزول آيات سوره انسان (اوايل هجرت، طبق عقيده شيعه يا قبل از هجرت، طبق عقيده برخى از اهل سنّت) كه عموم مسلمانان در سختى زندگى مى كردند مقايسه كرد. چرا كه به اصطلاح

آيات ولايت در قرآن، ص: 103

طلبگى در تناقض هشت وحدت شرط است كه يكى از آنها وحدت مكان و ديگرى وحدت زمان است، كه هر دو در محلّ بحث مفقود است.

علاوه بر همه اينها، در مورد حضرت امير المؤمنين عليه السلام در روايات آمده است كه: «اعْتَقَ الْفَ مَمْلُوكٍ مِنْ كَدِّ يَدِه «1»؛ على عليه السلام از حاصل دسترنج خويش هزار برده آزاد كرد.»

روشن است كه آن حضرت در زمان خلافت فرصت فعّاليّتهاى اقتصادى نداشت، تا از دسترنج خويش اين مقدار بنده آزاد كند، پس حتماً قبل از خلافت و تصدّى حكومت، موفّق به انجام اين عمل بزرگ شده است.

نتيجه اين كه، پرداختن يك انگشتر از سوى على عليه السلام، حتّى به عنوان زكات واجب، امر عجيب و غير منتظره اى نيست.

حقيقتاً بهانه جويان دچار تناقض آشكارى شده اند، آنها در يك جا به زكات على عليه السلام به بهانه اين كه انگشترى بسيار قيمتى بوده و مصداق اسراف مى باشد اعتراض كرده اند و در جاى ديگر در اصل اين كار، به خاطر عدم توانايى مالى على عليه السلام شك مى كنند!

*** نتيجه اين كه، على رغم اشكالات و بهانه جويى هاى فراوانى كه پيرامون دلالت آيه شريفه ولايت مطرح شده، كه مهمترين آنها در بالا ذكر شد و پاسخ آن بيان گشت، دلالت آيه شريفه بر ولايت روشن است، و آيه فوق ولايت و سرپرستى و امامت و رهبرى را براى سه كس ثابت مى كند: نخست خداوند متعال و سپس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و پس از او، حضرت امير المؤمنين علىّ بن أبي

طالب عليهما السلام.

نكته اى بسيار مهم!

نكته اى بسيار مهم!

اگر بنا باشد چنين بهانه جوئى هايى، كه نمونه هايى از آن گذشت، پيرامون هر آيه اى از آيات قرآن مطرح شود، روشن ترين و محكم ترين آيات توحيد نيز زير سؤال مى رود و چيزى قابل استدلال باقى نمى ماند! در حالى كه ملاحظه مى كنيم

آيات ولايت در قرآن، ص: 104

كه اين اشكال تراشى ها و بهانه جوئى ها در تفسير ساير آيات قرآن به چشم نمى خورد و گويا تنها به هنگام تفسير آيات مربوط به ولايت و فضائل اهل البيت عليهم السلام خودنمايى مى كند!

اگر در پى علّت اين برخورد دوگانه با آيات قرآن باشيد، بايد بگوئيم چنين اشخاصى در برابر قرآن زانوى ادب بر زمين نگذاشته اند و همچون شاگردى در صدد فرا گرفتن آنچه قرآن مى گويد نيستند! بلكه مى خواهند استاد قرآن باشند و مايلند پيشداوريهاى خود را از قرآن استخراج كنند! و اين همان تفسير به رأى است كه در روايات اسلامى شديداً مذمّت شده و تعبيرات تند و تكان دهنده اى در مورد آن ديده مى شود «1».

خوانندگان محترم! اگر بخواهيم استفاده صحيحى از قرآن، كلام وحى، يا روايات معصومين عليهم السلام داشته باشيم و به حقيقت برسيم بايد شاگرد قرآن و احاديث باشيم و هر چه از اين دو منبع مهم و غنىّ معارف اسلامى فهميديم بپذيريم، هر چند بر خلاف ميلمان باشد. وگرنه به تفسير به رأى و عواقب شوم آن و اشكالتراشى ها و بهانه جوئى ها و انكار مطالب بسيار روشن و واضح منتهى خواهد شد.

در روايت زيبايى سرنوشت و عاقبت اين دو نوع برخورد با قرآن، چنين

آمده است: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

... مَنْ جَعَلَهُ امامَهُ قادَهُ الَى الْجَنَّةِ وَ مَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ ساقَهُ الَى النّارِ «2»

... كسى كه قرآن را رهبر و امام خويش قرار دهد (و در برابر آن زانوى شاگردى بزند) قرآن او را به سوى بهشت رهنمون خواهد بود و كسى كه خود را امام و جلودار قرآن قرار دهد (و پيشداوريهاى خود را بر قرآن تحميل كند) او را به سمت جهنّم سوق خواهد داد.

حقيقتاً اين روايت براى كسانى كه تفسير به رأى مى كنند تكان دهنده است.

آيات ولايت در قرآن، ص: 105

پيام آيه ولايت

پيام آيه ولايت

آيه شريفه محلّ بحث علاوه بر اثبات ولايت امير المؤمنين عليه السلام، پيام مهمّى نيز براى شيعيان آن حضرت، بلكه براى تمام مسلمانان جهان دارد. و آن اين كه:

على عليه السلام بطور تصادفى و اتّفاقى ولىّ و سرپرست مؤمنان و جانشين پيامبر آخر الزّمان صلى الله عليه و آله و خليفه شايسته خداى منّان نشده، بلكه رسيدن به اين جايگاه بزرگ عواملى دارد كه در خود آيه محلّ بحث آمده است. ايمان قوى و ريشه دار و اقامه نماز و حفظ رابطه بين خويشتن و خالق خويشتن و پرداخت زكات و برقرارى رابطه بين خويشتن و ساير انسانها، سبب شد كه على عليه السلام، امير المؤمنين گردد. «1»

بنابراين، آيه شريفه فوق به پيروان على عليه السلام مى گويد: اگر شما هم مى خواهيد پا جاى پاى على عليه السلام بگذاريد بايد ايمانى قوى و نيرومند داشته باشيد و

در حفظ و تقويت آن بكوشيد و رابطه خويش را با خداوند مهربان بيش از پيش عميقتر و قوى تر نمائيد و هرگز از نماز غافل نگرديد و هماهنگ با نماز از پرداختن حقوق مالى خويش، مانند زكات و غير آن، خوددارى نكنيد. مخصوصاً در ماه مبارك رمضان كه ماه بيدارى و هوشيارى و عبادت و خودسازى است بايد تلاشى مضاعف در اين زمينه ها داشت و با تفكّر در مضامين دعاهايى كه در اين ماه عزيز خوانده مى شود گامى عملى در جهت رفع فقر و نياز نيازمندان، بهبود و شفاى بيماران، اداى قرضِ قرض داران، طلب رحمت و غفران براى از دنيا رفتگان، برطرف كردن غم و غصّه گرفتاران، آزادى و رهايى اسيران برداشته شود.

***

آيات ولايت در قرآن، ص: 107

آيات خلافت و زعامت مسلمين

4 آيه اولى الامر

اشاره

4 آيه اولى الامر

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَاولي الْامْرِ مِنْكُمْ فَانْ تَنازَعْتُمْ فِي شَي ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا

«سوره نساء، آيه 59»

آيات ولايت در قرآن، ص: 109

آيه اولى الامر

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَاولِي الْامْرِ مِنْكُمْ فَانْ تَنازَعْتُمْ فِي شَي ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را؛ و اطاعت كنيد پيامبر خدا

و اولو الامر [/ اوصياى پيامبر] را. و هرگاه در چيزى نزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد (و از آنها داورى بطلبيد) اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد.

اين (كار) براى شما بهتر، و عاقبت و پايانش نيكوتر است.

«سوره نساء، آيه 59»

دورنماى بحث

دورنماى بحث

آيه فوق- كه نام ديگر آن «آيه اطاعت» مى باشد- يكى ديگر از آياتى است كه بروشنى بر ولايت امير المؤمنين عليه السلام دلالت دارد و نقطه اصلى بحث در اين آيه، جمله «اولى الامر» است، كه نظريّات مختلفى پيرامون آن مطرح شده است؛ بيان و شرح و نقد اين نظريّات خواهد آمد.

شرح و تفسير

اولو الامر چه كسانى هستند؟

اولو الامر چه كسانى هستند؟

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ و أَطِيعوا الرَّسول وَ اولِى الْامْرِ مِنْكُمْ»- خداوند

آيات ولايت در قرآن، ص: 110

متعال در اين قسمت از آيه شريفه، كه خطاب به تمام مؤمنان به اسلام در سراسر عالم و در همه زمانها تا روز قيامت است، اطاعت مطلق و بى چون چرا از سه كس را بر مؤمنان لازم و واجب شمرده است:

نخست اطاعت از خداوند و سپس اطاعت از پيامبرش و سوم اطاعت از اولى الامر.

«فَانْ تَنازَعْتُمْ فِي شَي ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ»- در قسمت دوم آيه، مرجع مسلمانان را به هنگام اختلافات و منازعات مشخّص مى كند، گويا يك سيستم قضائى مستقلّى را براى آنها پايه گذارى مى كند؛ مى فرمايد: اگر در چيزى نزاع و اختلاف داشتيد در مورد آن از خداوند و پيامبرش داورى بطلبيد و مسائل اختلافى خويش را در نزد بيگانگان از اسلام مطرح نكنيد.

با توجّه به اين كه قيد ايمان به خدا و آخرت آمده است، معلوم مى شود كه مسلمانانى كه در مسائل اختلافى به غير منابع و محاكم اسلامى رجوع مى كنند مؤمن به خدا

و آخرت نيستند.

نكته قابل توجّه ديگر اين كه: در صدر آيه و در رديف كسانى كه اطاعت از آنها واجب شمرده شده، نام اولى الامر به چشم مى خورد؛ ولى در ذيل آيه، كه مرجع دعاوى و داورى را معيّن مى كند، اولى الامر نيامده است، اين مطلب، يكى از سؤالات مهمّى است كه در تفسير آيه شريفه فوق مطرح مى باشد و ان شاء اللَّه در مباحث آينده پيرامون آن بحث خواهيم كرد.

«ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا»- اين جمله در حقيقت تعليل دو جمله قبل است.

چرا مؤمنان بايد از خدا و پيامبر و اولى الامر اطاعت كنند؟

چرا در منازعات و اختلافات، داورى غير از خدا و رسولش انتخاب نكنند؟

زيرا اين كار براى مؤمنان بهتر و عاقبت و سرانجامش خوشتر و نيكوتر است.

محدوده اطاعت از اولو الامر

محدوده اطاعت از اولو الامر

گره اصلى آيه و نقطه مبهم آن، جمله فوق است. اگر مشخّص شود كه منظور از

آيات ولايت در قرآن، ص: 111

أُولوا الأمر كيست، تفسير آيه واضح و روشن خواهد شد. بدين جهت مفسّران به گفتگو پيرامون مصداق اولو الامر پرداخته اند و نظريّات مختلفى، بالغ بر هفت نظريّه، ارائه كرده اند.

سؤال: قبل از پرداختن به نظريّات مفسّران پيرامون معناى اولو الامر، پاسخ يك سؤال، كه در فهم معناى «اولو الامر» نيز دخالت زيادى دارد، بايد روشن شود و آن اين كه: آيا اطاعت از اولو الامر مقيّد به قيود و مشروط به شرايطى است، يا اطاعت از او همانند اطاعت از خدا و رسولش مطلقاً واجب است؟ به

تعبير ديگر، آيا اطاعت از اولو الامر از نظر زمانى، مكانى، و غير آن، مقيّد است، يا در هر زمان و مكان و تحت هر شرايطى لازم است؟

پاسخ: ظاهر آيه شريفه اين است كه اطاعت از اولو الامر مطلق است و مقيّد به هيچ قيد و مشروط به هيچ شرطى نيست. به تعبير ديگر، اطاعت از اولى الامر در اين آيه مقيّد به عدم اشتباه و خطاء اولو الامر نشده است و به تعبير سوم، همانگونه كه اطاعت از خدا و رسولش مطلقاً واجب شمرده شده است، اطاعت از اولى الامر كه در رديف آنها قرار گرفته، نيز به صورت مطلق واجب است؛ بنابراين، بناچار بايد اولى الامر معصوم باشد، چون اطاعت بى قيد و شرط جز از معصوم ممكن نيست؛ زيرا نمى توان به صورت بى قيد و شرط از شخصى كه خطا و اشتباه مى كند، اطاعت و پيروى نمود. بدين جهت ما معتقديم كه اگر قاضى در صدور رأى خطا كند و طرف دعوى يقين به خطاى قاضى در صدور رأى داشته باشد، به صرف رأى او نمى تواند ذى نفع گردد و طرف مقابل خود را محكوم كند.

حتّى مراجع تقليد، كه پيروى از آن بزرگواران بر مقلّدين آنها لازم است، اگر خطايى بكنند در آن مسأله قابل پيروى نيستند، مثل اين كه رؤيت ماه براى مرجع تقليدى در شب سى ام ماه مبارك رمضان ثابت نشود و حكم كند مردم روز سى ام را روزه بگيرند، ولى برخى از مقلّدين با چشم خود ماه شوّال را در شب سى ام ببينند، در اينجا اين دسته از مقلّدين نمى توانند از مرجع خويش پيروى كنند و روزه بگيرند، بلكه بايد روزه

خود را بخورند، چون معتقدند مرجع تقليدشان در

آيات ولايت در قرآن، ص: 112

اين مسأله خطا كرده است.

بنابراين، اطاعت مطلق و بى چون و چرا، تنها از معصومين جايز است و نسبت به غير معصوم جايز نيست و از آنجا كه خداوند اطاعت از اولى الامر را بصورت مطلق لازم كرده، نتيجه مى گيريم كه اولى الامر بايد معصوم باشد.

نظرات مختلف پيرامون اولو الامر

نظرات مختلف پيرامون اولو الامر

در مورد تفسير اولو الامر- همانگونه كه گذشت- نظريّات مختلفى است، كه به چند نمونه آن اشاره مى كنيم:

1- منظور از اولو الامر زمامداران جامعه هستند- هر كسى به هر شكلى زمامدار جامعه اسلامى شود و زمام امور مسلمين را به دست گيرد، او «اولو الامر» خواهد شد و بايد بدون قيد و شرط اطاعت شود، حتّى اگر با زور شمشير و بدون خواست و اراده مردم حاكم گردد و فاسق ترين افراد باشد! بنابراين، امثال مغولها و چنگيزها هم اگر مسلّط بر جامعه اسلامى شوند، اطاعتشان واجب است!

تعداد قابل ملاحظه اى از دانشمندان اهل سنّت طرفدار اين نظريّه هستند.

و لكن آيا هيچ عقل سليمى اين سخن را مى پذيرد؟

مگر خداوند پيامبرش صلى الله عليه و آله را براى اقامه قسط و برپايى عدل و داد «1» نفرستاده است؟ پس چگونه شخصى ظالم مى تواند جانشين پيامبر گردد و ريشه عدالت و قسط را بسوزاند؟

چنين تفسيرى از اولو الامر با كدام يك از برنامه هاى سازنده و اميدبخش اسلام سازگار است؟ آيا گويندگان اين سخن حقيقتاً معتقدند كه اگر حاكم ظالمى با زور شمشير بر جامعه

اسلامى مسلّط شد و تمام ارزشهاى اسلامى را زير پا نهاد، منكرات را علنى كرد، معروف را از بين برد، واجبات الهى را پرده درى كرد، بايد به چشم اولو الامر و جانشين پيامبر به چنين انسان ظالم و منحرف و كافرى نگاه كرد و بى قيد و شرط از او اطاعت كرد؟!

آيات ولايت در قرآن، ص: 113

متأسّفانه جواب اين آقايان مثبت است و افراد فاسد و ظالمى، چون معاويه و پسرش را اولو الامر دانسته اند!

اى كاش هيچ يك از دانشمندان مسلمان چنين تفسيرى براى آيه ذكر نمى كردند.

2- برخى ديگر از مفسّران عقيده فوق را مردود دانسته و معتقد به عصمت اولو الامر شده اند- و از آنجا كه انسانها غالباً خطا كار و غير معصوم هستند، بنابراين مراد از اولو الامر «كلّ جامعه اسلامى» است و روشن است كه «امّت اسلامى» از عصمت برخوردار است و امكان ندارد تمام مردم مسلمان خطا كنند. هر چند تك تك افراد جامعه خطاكارند! بنابراين، همانگونه كه اطاعت از خدا و رسول صلى الله عليه و آله لازم است، پيروى از امّت اسلامى نيز واجب است!

و لكن در جواب اين نظريّه عرض مى كنيم كه: چگونه مى توان نظريّه مجموعه امّت اسلامى را در مسئله اى تحصيل كرد و به دست آورد؟ آيا به دست آوردن آراء و نظريّات تمام امّت اسلامى لازم نيست؟ اگر گفته شود نظريّه تك تك مسلمانان لازم نيست، بلكه مسلمانان نمايندگانى انتخاب مى كنند و اتّفاق و اجماع نمايندگان امّت اسلامى كافى است. مى گوئيم: آيا به

دست آوردن اتّفاق آراء، حتّى از نمايندگان امّت اسلام (نه همه مسلمانان) امكان پذير است؟

غالباً تحصيل اتّفاق آراءِ حتّى نمايندگان امّت اسلامى نيز امكان پذير نيست؛ اگر گفته شود كه اتّفاق آراء لازم نيست، بلكه معيار اكثريّت است، هرگاه اكثريّت نمايندگان امّت اسلامى به مسئله اى رأى مثبت دادند، تبعيّت از آنها به عنوان اولو الامر لازم است! آيا حقيقتاً معناى اولى الامر اكثريّت نمايندگان امّت اسلام است؟

3- برخى پا را از اين فراتر نهاده اند و بر اثر خودباختگى در برابر فرهنگهاى بيگانگان، دموكراسى غربى را مصداق اولو الامر شمرده اند!

آيا اينگونه نظرها و تفسيرها، تفسير به رأى نيست؟! آيا اينها پيشداوريهاى تحميل شده بر قرآن نمى باشد؟! آيا اين برداشتها كم لطفى به قرآن نيست؟!

آيات ولايت در قرآن، ص: 114

گذشته از همه اينها، دموكراسى غربى آش دهان سوزى نيست! آنها خود نيز قبول دارند كه چيز ايده آلى نيست و از بابت ناچارى و اضطرار به آن پناهنده شده اند، چون در شرايط فعلى اگر به دموكراسى غربى پناهنده نمى شدند گرفتار بدتر از آن مى شدند و از باب پياده كردن «اقلّ الضّررين» آن را عملى كردند وگرنه كدام انسان عاقلى مى پذيرد كه از مجموع 100% مردم يك كشور، 50% در انتخابات شركت كنند و 26% به يك نفر و 24% به شخص ديگرى رأى دهند، آنگاه منتخب 26% مردم، حاكم بر 100% مردم شود! آيا اين عدالت است!؟

خودباختگان در مقابل دموكراسى غربى، آمريكا را مهد اين مطلب مى دانند و خوشبختانه با افتضاح و رسوايى اخير، كه در جريان

انتخابات آمريكا پيش آمد، ماهيّت حقيقى اين نوع دموكراسى براى همگان روشن و هويدا شد. آنها كه تمام صنعت و ادارات و كشور خود را با سيستم هاى كامپيوترى اداره مى كنند بر سر شمارش ده الى پانزده هزار برگه رأى دعوى دارند، كه آيا آن را با دست بشمارند و يا با كامپيوتر محاسبه كنند! اين دعوى چه معنى دارد! كارى كه به هر شكلى انجام دهند نهايتاً در يك روز به اتمام مى رسد، چقدر دعوى و گفتگو و اختلاف بر سر آن به وجود آمده، به گونه اى كه گوش جهانيان را كر كرده است!

اينگونه امور نشانگر بى اعتمادى مدّعيان دموكراسى و مردم سالارى به خويشتن و صنايع خويشتن است! دنيا بايد بر اين دموكراسى و انتخابات بخندد! و محقّقان بايد اين حادثه را موشكافانه بررسى كنند تا ماهيّت مدّعيان دموكراسى براى همه، مخصوصاً براى كسانى كه آنجا را كعبه آمال خود مى دانند، روشنتر شود. و انصافاً كه تفسير اولو الامر به دموكراسى خلاف ظاهر آيه شريفه، بلكه ظلم و ستمى بزرگ به قرآن مجيد است.

4- نظريّه تمام علماى شيعه اين است كه اولو الامر بايد معصوم باشد و نمى تواند بيش از يك فرد در هر عصر و زمانى باشد. و آن شخص در عصر پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله حضرت امير المؤمنين عليه السلام و پس از او ائمّه يازده گانه عليهم السلام مى باشند.

توضيح بيشتر: الف- همانگونه كه گذشت، اولو الامر به مقتضاى آيه شريفه،

آيات ولايت در قرآن، ص: 115

(كه اطاعت از خدا و پيامبر و اولو الامر را به صورت مطلق بيان كرده است) بايد معصوم باشد تا بتوان بطور مطلق و بى چون و چرا از وى تبعيّت و پيروى كرد.

يعنى اولو الامر بايد كسى باشد كه نسبت به خطا و گناه و اشتباه بيمه باشد. به تعبير ديگر، عصمت قدرت معنوى و تقواى بالايى است كه شخص معصوم به خاطر آن گناه نمى كند و خطا و اشتباهى از او سر نمى زند، هر چند داراى اختيار است و مجبور نيست و مى تواند خطا و گناه كند، ولى به بركت آن تقواى بالا مرتكب آن نمى شود.

و به تعبير سوم، تقوى مراتب مختلفى دارد؛ يك مرحله آن پرهيز از گناهان كبيره است، به گونه اى كه اگر هم اتّفاقاً مرتكب شود فوراً از آن توبه مى كند؛ در مرحله ديگر علاوه بر اين كه گناهان كبيره را انجام نمى دهد، از گناهان صغيره نيز اجتناب و خوددارى مى كند و در صورت ارتكاب توبه مى كند. مرحله سوم، كه از دو مرحله قبل بالاتر است، اين كه علاوه بر ترك گناهان كبيره و صغيره، مرتكب مكروهات نيز نمى شود. مراتب تقوى به همين شكل بالا مى رود تا به اوج آن، يعنى عصمت مطلق از گناهان و خطاها و اشتباهات، مى رسد. بنابراين، عصمت، آن گونه كه برخى گمان كرده اند، نوعى جبر نيست؛ بلكه عاليترين مرحله تقوى است.

ب- اولو الامرِ معصوم- همانطور كه شرح آن گذشت- كلّ امّت اسلامى يا علماء و انديشمندان آنها به عنوان نمايندگان امّت اسلامى يا اكثريّت آنها نمى تواند باشد، بلكه بايد شخصى خاص و فرد معيّنى باشد.

ج- از آنجا كه عصمت يك قدرت معنوى و عاليترين مرحله تقوى است

و اين معيار براى انسانهاى معمولى و همه مردم قابل تشخيص نيست، اولو الامر معصوم بايد از ناحيه خداوند، يا پيامبر صلى الله عليه و آله، يا معصوم ديگرى، كه عصمتش ثابت شده است، معرّفى گردد.

نتيجه اين كه: اوّلًا: اولو الامر بايد معصوم باشد؛ ثانياً: بايد فرد خاص و معيّنى باشد؛ و ثالثاً: تعيين معصوم و اولو الامر بايد از سوى خداوند عالم باشد.

***

آيات ولايت در قرآن، ص: 116

در اينجا بايد به سراغ قسمت دوم بحث، يعنى رواياتى كه در شأن نزول آيه وارد شده برويم و ببينيم كه آيا در روايات مصداق اولو الامر مشخّص شده و خداوند متعال، يا پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله چنين معصومى را تعيين نموده است؟

تفسير آيه در سايه روايات
اهمّيّت حديث ثقلين

اهمّيّت حديث ثقلين

حديث ثقلين از احاديث بسيار مهمّى است كه در موضوع ولايت و امامت، يا بى نظير است و يا بسيار كم نظير مى باشد. اين حديث از نظر دلالت بسيار قوى و روشن مى باشد و از نظر سند روايت متواترى است كه در منابع عامّه و خاصّه (سنّى و شيعه) به صورت گسترده مطرح شده است. و از مجموع مصادر و منابع اين روايت استفاده مى شود كه پيامبر صلى الله عليه و آله نه يك بار بلكه بارها اين حديث را فرموده اند. روايت فوق در منابع دست اوّل و معتبر شيعه ( «تهذيب الاخبار»، «الاستبصار»، «الكافى» و «من لا يحضره الفقيه» «1»

) و اهل سنّت، كه همان «صحاح ستّه» مى باشد، آمده است. صحاح ستّه عبارت است

از:

1- «صحيح بخارى»، كه مهمترين كتاب در بين اين شش كتاب است و نويسنده آن، بخارى، در سال 256 ه. ق وفات يافته است.

2- «صحيح مسلم»، كه پس از صحيح بخارى، از اعتبار بيشترى برخوردار است.

مؤلّف اين كتاب، مسلم بن حجار، در سال 261 ه. ق فوت كرده است. اين دو كتاب را «صحيحين» و مؤلّفان آن دو را «شيخين» مى گويند.

3- «سنن ابن داود»، تاريخ وفات ابن داود سال 275 ه. ق است.

4- «سنن تِرْمَذى»، ترمذى در سال 279 ه. ق فوت كرده است.

5- «سنن نَسائى»، او (نسائى) در سال 303 ه. ق وفات يافته است.

6- «سنن ابن ماجه»، «ابن ماجه» متوفاى سال 273 ه. ق است.

تمام روايات كتابهاى شش گانه فوق از نظر اهل سنّت معتبر است، ولى تمام روايات معتبر آنها منحصر به اين شش كتاب نيست، بدين جهت شخصى به نام

آيات ولايت در قرآن، ص: 118

«حاكم» كتابى به نام «مستدرك الصّحيحين» نوشته و روايات معتبرى كه در «صحيح بخارى» و «مسلم» نيامده را جمع آورى كرده و در اين كتاب آورده است. «1»

نويسنده اين كتاب مى گويد: «تمام رواياتى كه در مستدرك الصّحيحين آمده، با معيارهاى «بخارى» و «مسلم» در صحيحين منطبق است.»

روايت ثقلين در سه كتاب از كتابهاى هفتگانه فوق، يعنى صحيح مسلم، سنن ترمذى «2» و مستدرك الصّحيحين «3» آمده است؛ به روايتى كه در صحيح مسلم آمده است توجّه كنيد:

«يزيد بن حيّان» مى گويد: به همراه «حصين بن سبرة» و «عمر بن مسلم» به نزد صحابى معروف

پيامبر «زيد بن ارقم» رفتيم، هنگامى كه نزد او نشستيم، حصين به او گفت: اى زيد بن ارقم! توبه افتخارات بزرگى دست يافته اى، پيامبر صلى الله عليه و آله را زيارت نموده اى، از او حديث شنيده اى، در ركابش جنگيده اى، در پشت سر او نماز خوانده اى، براستى كه اين مفاخر بزرگى است! اكنون حديثى از آنچه از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده اى براى ما نقل كن.

زيد بن ارقم گفت: سنّ من بالا رفته و بر اثر پيرى برخى از آنچه را از آن حضرت شنيده ام فراموش كرده ام. سپس حديث زيرا را براى ما نقل كرد:

روزى پيامبر صلى الله عليه و آله در صحراى غدير خم به سخنرانى پرداخت و پس از حمد و ستايش پروردگار و بيان مواعظ و تذكّراتى فرمود:

أَيُّهَا النَّاسُ! فَإِنَّما أَنَا بَشَرٌ يُوشَكُ أَنْ يَأْتِيَ رَسُولُ رَبّي فَأُجِيبَ وَ أَنَا تارِكٌ فِيكُمْ ثِقْلَيْنِ أَوَّلُهُما كِتابُ اللَّهِ فِيهِ الْهُدى وَ النُّورُ فَخُذُوا بِكِتابِ اللَّهِ وَ اسْتَمْسِكُوا بِه »

آيات ولايت در قرآن، ص: 119

فَحَثَّ عَلى كِتابِ اللَّهِ وَ رَغَّبَ فِيهِ» ثُمَّ قالَ: «وَ أَهْلُ بَيْتي اذَكّركُم اللَّه فِي أَهْلِ بَيْتِي ...

اى مردم! من همچون شما بشرى هستم و مرگ من نزديك است، آماده مرگ هستم؛ و من در ميان شما دو چيز گرانبها به يادگار مى گذارم، يكى از آنها قرآن مجيد است، كتابى كه هدايت و نور است؛ كتاب خدا را چنگ بزنيد و به آن تمسّك جوئيد.

زيد در ادامه مى گويد: پيامبر در مورد كتاب خدا مردم را تشويق و

ترغيب كرد و سپس فرمود:

«و ديگرى اهل بيتم را در ميان شما به يادگار مى گذارم»

و سپس سه بار فرمود:

«خداوند را در مورد اهل بيتم به خاطر داشته باشيد.» «1»

علاوه بر سه كتاب فوق، روايت مزبور در خصائص نسائى نيز آمده است. «2»

جالب اين كه، ابن حجر، كه مردى بسيار متعصّب است و كتابى بر ضدّ شيعه به نام «الصّواعق المحرقه» نوشته و مطالب زيادى در آن كتاب عليه شيعه آورده، نيز روايت فوق را نقل كرده است! «3»

جالبتر اين كه ابن تيميّه، بنيانگذار فرقه منحرف وهابيّت، در كتاب خويش «منهاج السّنّه» نيز روايت ثقلين را نقل نموده است! «4»

خلاصه اين كه، حديث زيبا و پرمعناى ثقلين، روايت متواترى است كه در كتابهاى شيعه و اهل سنّت بطور گسترده نقل شده است. «5»

اين مطلب نشان مى دهد كه روايت مذكور اهمّيّت خاص و ويژه اى دارد، لهذا امام راحل، قدّس سرّه، وصيّتنامه تاريخى خويش را با اين حديث شريف شروع

آيات ولايت در قرآن، ص: 120

مى كند؛ چون او صرّاف سخن است و مى داند كه اين حديث، روايت محكمى است كه جاى هيچ گونه شك و ترديد ندارد.

به وسيله حديث ثقلين ثابت مى شود كه اولو الامر، ائمّه اطهار عليهم السلام هستند، كه هر كدام در زمان خويش واجب الاطاعه بوده اند و پيروى از آنها بدون هيچ قيد و شرطى لازم بوده است.

علاوه بر حديث ثقلين، روايات خاصّ ديگرى نيز داريم، كه در شأن آيه شريفه وارد شده است.

در اينجا به دو نمونه آن اكتفا مى كنيم:

1-

شيخ سليمان حنفى قندوزى در «ينابيع المودّة» صفحه 116، مى نويسد:

شخصى از امام علىّ بن أبي طالب عليه السلام سؤال كرد: كمترين چيزى كه انسان را از خطّ صحيح خارج مى كند و او را جزء گمراهان قرار مى دهد چيست؟ حضرت فرمودند: اين كه حجّت الهى را فراموش كند و از او اطاعت ننمايد، هر كس از حجّت الهى اطاعت نكند گمراه است.

آن شخص دوباره پرسيد: توضيح بيشترى بدهيد، اين حجّت الهى كه اشاره كرديد كيست؟

حضرت فرمود: همان كس كه در آيه 59 سوره نساء، به عنوان اولو الامر از او ياد شده است.

سؤال كننده براى بار سوم پرسيد: اولو الامر چه كسى است؟ لطفاً روشنتر بيان كنيد.

امام در پاسخ فرمودند: همان كسى است كه پيامبر بارها درباره اش فرمود:

إِنّي تَرَكْتُ فِيكُمْ أَمْرَيْنِ لَنْ تَضِلّوا بَعْدِي إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما كِتابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتي

حجّت كسى است كه در اين حديث آمده است، اولو الامر شخصى است كه در اين روايت مطرح شده است.

در اين روايت پيوند و ارتباط بين حديث ثقلين و اولو الامر بوضوح بيان شده است.

2- أبو بكر مؤمن شيرازى از ابن عبّاس چنين نقل مى كند:

آيات ولايت در قرآن، ص: 121

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به هنگام عزيمت به جنگ تبوك تصميم گرفت على عليه السلام را در مدينه به جاى خود بگذارد و با بقيّه مسلمانان به سمت ميدان جنگ تبوك برود. «1» على عليه السلام (با اين كه فلسفه اين كار پيامبر صلى الله عليه

و آله را مى دانست، ولى براى اين كه جلوى تبليغات سوء منافقان را بگيرد) به پيامبر عرض كرد: من را در مدينه در كنار زنها و بچّه ها مى گذاريد و از فضيلت اين جهاد بزرگ محروم مى كنيد و همراه ساير مسلمانان به جنگ مى رويد!

پيامبر صلى الله عليه و آله در پاسخ فرمود:

أَ ما تَرْضى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزَلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى ، حِينَ قالَ: اخْلُفْنِي في قَوْمِي وَ أَصْلِحْ، فَقالَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اولُوا الْامْرِ مِنْكُمْ

آيا راضى نمى شوى كه نسبت تو به من، همانند نسبت هارون با موسى باشد، به هنگامى كه عازم كوه طور شد (و از ايجاد آشوب و بلوا در قومش بيمناك بود و چنين هم شد و داستان گوساله سامرى پيش آمد، بدين جهت) به برادرش هارون گفت: تو جانشين من در قوم و قبيله ام باش و مواظب امور باش تا بازگردم. خداوند نيز در اين باره مى فرمايد: و اولو الامر منكم. «2»

يعنى اولو الامر ناظر به كار توست و تو اولو الامر هستى.

نتيجه اين كه، آيه شريفه با قطع نظر از روايات دلالت دارد كه اولو الامر بايد شخص معيّن و معصومى باشد كه از سوى پروردگار نصب شده باشد و در سايه روايات فهميديم كه منظور از آن فرد معيّن و منصوب از ناحيه خداوند متعال، ائمّه دوازدهگانه شيعه، يعنى على عليه السلام و يازده فرزندش، مى باشند.

سؤالات و پاسخ ها

سؤالات و پاسخ ها

سؤالات مختلف و متعدّدى پيرامون اين آيه شريفه مطرح شده كه مهمترين

آيات ولايت در قرآن، ص: 122

آنها،

سه سؤال است. به اين سؤالات و پاسخ آن توجّه كنيد:

سؤال اوّل: اگر على عليه السلام مصداق اولو الامر است، آنچنان كه شيعه معتقد مى باشد، پس چرا اطاعت از او در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله واجب نبود، در حالى كه آيه شريفه، اطاعت از اولو الامر را همچون اطاعت از خدا و رسولش لازم شمرده است؟

به تعبير ديگر على عليه السلام در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله خود فرمانبردار بود نه فرمانده و شخصى كه اطاعتش بر مسلمانان لازم باشد؛ بنابراين، تفسير فوق با فعليّت وجوب اطاعت اولو الامر نمى سازد.

پاسخ: به دو شكل مى توان از اين اشكال پاسخ گفت:

الف- نخست اين كه به معناى «رسول» و «اولو الامر» توجّه كنيم. اگر تفاوت اين دو كلمه را بفهميم، پاسخ سؤال فوق روشن مى شود. «رسول» كسى است كه از ناحيه خداوند براى بيان احكام و ابلاغ دين و انذار مردم فرستاده شده است؛ يعنى علاوه بر «نبوّت» و تبليغ احكام، وظيفه انذار و هشدار به مردم نيز دارد و به تعبير ساده و گويا و خلاصه اين كه رسول موظّف به بيان احكام و تبليغ آن است.

امّا «اولو الامر» وظيفه قانون گذارى ندارد، بلكه وظيفه او حراست از قانون و اجراء و پياده نمودن آن است. در يك عبارت رسا و ساده مى توان «پيامبر» را تشبيه به «قانونگذار» و «اولو الامر» را به «مجرى قانون» تشبيه كرد.

با توجّه به اين توضيح، قانونگذار در عصر پيامبر خود آن حضرت بود. و مجرى قانون و حافظ آن نيز شخص رسول اكرم صلى الله عليه و آله بوده است؛ بنابراين، در زمان حيات پيامبر اسلام، خود

حضرت هم «رسول» بوده است و هم «اولو الامر»، همانگونه كه در مورد حضرت ابراهيم عليه السلام، آن پيامبر اولو العزم، در قرآن مى خوانيم كه به منصب امامت هم نصب شد؛ يعنى علاوه بر قانون گذارى وظيفه اجراى قانون هم پيدا كرد. پس مقام رسالت مقام قانون گذارى و مقام امامت و اولو الامر مقام اجراى قانون است و در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله خود آن حضرت هم «رسول» بود و هم «اولو الامر»، ولى پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله شخص معصومى كه منصوب از طرف خدا و رسولش باشد اولو الامر مى باشد و آن

آيات ولايت در قرآن، ص: 123

شخص جز على عليه السلام و پس از او ساير ائمه معصومين عليهم السلام يكى پس از ديگرى نبوده است، چون درباره هيچ كس غير از على و اولادش عليهم السلام ادعاى نصب نشده است.

نتيجه اين كه، ادّعاى فعليّت اطاعت، ضررى به تطبيق اولو الامر بر على عليه السلام پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و فرزندانش پس از رحلت امام على عليه السلام نمى زند، همانگونه كه از احاديث هم استفاده شد.

ب- پاسخ ديگر اين كه على عليه السلام در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله نيز حدّ اقل در برهه اى از زمان اولو الامر بوده است و آن، به هنگام عزيمت پيامبر صلى الله عليه و آله به جنگ تبوك و ماندن حضرت على عليه السلام در مدينه به عنوان جانشين

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بود. براى روشن تر شدن اين مطلب توضيح كوتاهى پيرامون جنگ تبوك لازم است:

غزوه تبوك

غزوه تبوك

جنگ تبوك آخرين غزوه اى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در طول رسالت و در آخرين سالهاى عمرش انجام داد. اين جنگ در شمالى ترين نقطه حجاز، كه مرز مشترك بين حجاز و روم شرقى محسوب مى شد، اتّفاق افتاد.

هنگامى كه اسلام رو به گسترش نهاد و پايه هاى خود را در مدينه مستحكم كرد، و آوازه آن در سراسر جهان پيچيد، همسايگان كشور اسلامى، از جمله روم شرقى كه همان شامات (فلسطين و سوريه) بود احساس خطر كردند و براى جلوگيرى از نفوذ اسلام به كشورشان، كه تاج و تخت و حكومت آنها را تهديد مى كرد، به فكر حمله به مسلمانها افتادند. «1» بدين منظور با چهل هزار نفر سرباز

آيات ولايت در قرآن، ص: 124

كاملًا مجهّز و آماده به سمت حجاز حركت كردند.

اين خبر به مسلمانها و شخص پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله رسيد. رسول اكرم صلى الله عليه و آله مسلمانها را تشويق كرد تا به استقبال دشمن بروند، نه اين كه در مدينه بنشينند تا دشمن به آنها حمله كند. و اين تاكتيك جنگى خوبى است؛ زيرا حالت دفاعى و انفعالى گرفتن درست نيست، بلكه در مقابل تهاجم دشمن، بايد دست به تهاجم زد.

اتّفاقاً زمان وقوع اين جنگ زمان مناسبى نبود؛ زيرا از يك سو، گرماى سوزناك عربستان و از سوى ديگر، هنگام تابستان انبارهاى

غذايى سال گذشته مسلمانان به انتها رسيده و موادّ غذايى تازه هم برداشت نشده بود؛ و از سوى سوم، فاصله مدينه تا تبوك فاصله بسيار زيادى بود كه مسلمانها بايد پياده اين مسير را طى كنند، چون به هر ده نفر بيش از يك مركب نمى رسيد، بدين جهت بايد به نوبت سوار شوند. به هر حال فرمان آماده باش صادر شد، ته مانده انبارهاى غذايى جمع و جور شود، كه حاصل آن جز مقدارى خرماى خشكيده و احياناً گنديده و فاسد چيزى نبود. لشكر سى هزار نفرى مسلمانان به فرماندهى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به سوى تبوك حركت كرد. تشنگى و گرسنگى لشكريان اسلام را آزار مى داد، پاهاى عدّه اى از سربازان اسلام بر اثر پياده روى آبله زده بود، ولى با تمام مشكلات به مسير خود ادامه دادند. سپاهيان اسلام در مسير راه و بازگشت، آن قدر مشكل داشتند كه لشكر آنان بر اثر مشكلات و سختيها «جيش العسرة» (لشكر مشكلات) نام گرفت. «1»

هنگامى كه روميان مطّلع شدند كه لشكر سى هزار نفرى مسلمانان راه طولانى مدينه تا تبوك را با كمترين امكانات و به صورت پياده طى كرده، و با قلب مملوّ از عشق و ايمان به استقبال نبرد با دشمن خدا آمده است، تصميم به عقب نشينى و بازگشت گرفتند. «قيصر» پادشاه شامات دستور عقب نشينى داد. مسلمانان وقتى

آيات ولايت در قرآن، ص: 125

به تبوك رسيدند متوجّه فرار و عقب نشينى دشمن شدند و خداى را بر اين موفّقيّت شكر

گفتند.

پيامبر صلى الله عليه و آله در مورد اين كه از همانجا بازگرداند و يا به تعقيب دشمن بپردازند و در شامات با او درگير شوند، با مسلمانان به مشورت پرداخت، نتيجه شورى اين شد كه از همانجا بازگردند؛ زيرا اسلام هنوز جوان بود و براى فتح و تسخير كشورهاى ديگر تجربه كافى نداشت و با اين اوصاف اقدام به چنين كارى، خطر بزرگى براى نهال نوپاى اسلام بود.

با توجّه به شرحى كه گذشت، جنگ تبوك از جهات مختلف- مخصوصاً طولانى شدن عدم حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان و دور بودن مسافت بين مدينه و تبوك- با تمام جنگهايى كه در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله انجام شد تفاوت مى كرد و احتمال كودتاى منافقين مدينه و توطئه دشمنان خارج از مدينه نيز مى رفت. بدين جهت بايد در غياب پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله قوى ترين فرد از مسلمانان جايگزين آن حضرت شود و پايتخت اسلام را در برابر توطئه هاى احتمالى حفظ كند و آن شخص جز على عليه السلام كسى نبود. بدين جهت پيامبر صلى الله عليه و آله حضرت على عليه السلام را جانشين خويش كرد و همان گونه كه در روايت ابو بكر مؤمن شيرازى گذشت از او به عنوان اولو الامر نام برد.

بنابراين، حضرت على عليه السلام حتّى در عصر و زمان پيامبر صلى الله عليه و آله، و لو به صورت موقّت، اولو الامر بوده است و اطاعتش همچون اطاعت از خدا و رسولش بر مسلمانان مدينه واجب و لازم بود. نتيجه اين كه، اشكال فعليّت اطاعت در آيه شريفه با دو جواب روشن

شد.

سؤال دوم: «اولو الامر» جمع است و على عليه السلام يك نفر بيشتر نيست، آيا منظور از «اولو الامر»، كه جمع است، تنها علىّ بن أبي طالب عليه السلام است؟

پاسخ: درست است كه اولو الامر جمع است؛ ولى منظور تنها على عليه السلام نيست، بلكه شامل تمام ائمّه دوازدهگانه شيعه عليهم السلام مى شود، همانگونه كه در حديث ثقلين جمله «عترتى اهل بيتى» اختصاص به علىّ بن أبي طالب عليه السلام ندارد، بلكه شامل تمام

آيات ولايت در قرآن، ص: 126

ائمه معصومين عليهم السلام مى شود.

شاهد اين سخن، روايتى است كه از «ينابيع المودّة» بطور مشروح گذشت. در آن روايت، اولو الامر به آنچه در حديث ثقلين آمده تفسير شد و گفتيم كه مراد از «عترتى اهل بيتى» در حديث ثقلين تمام ائمّه معصومين عليهم السلام است.

نتيجه اين كه، مراد از اولو الامر تمام ائمّه دوازدهگانه شيعه است، كه هر كدام در زمان امامت خود، اولو الامر بوده و اطاعتش بدون قيد و شرط بر همه واجب است.

سؤال سوم: چرا «اولو الامر» در ذيل آيه، كه مرجع رسيدگى به اختلافات مسلمانان را تعيين مى كند، تكرار نشده و آن را به عنوان يكى از مراجع رسيدگى به اختلافات مطرح نكرده است؟

پاسخ: اوّلًا: اين اشكال تنها به شيعه وارد نيست، بلكه اهل سنّت نيز بايد پاسخگو باشند، زيرا آنها هم اولو الامر را به هر معنايى تفسير كنند مواجه با اين اشكال هستند.

ثانياً: نكته عدم تكرار «اولو الامر» در قسمت پايانى آيه، همان بود كه در

تفاوت بين «رسول» و «اولو الامر» گفته شد؛ «رسول» بيان كننده احكام و قانونگذار است و «اولو الامر» مجرى قانون مى باشد، و روشن است كه اگر كسى در حكمى از احكام الهى شك و ترديدى داشته باشد بايد به سراغ قانونگذار برود، نه مجرى قانون.

بنابراين، عدم تكرار نه تنها نقصى براى آيه شريفه محسوب نمى شود، بلكه فصاحت و بلاغت قرآن مجيد را مى رساند.

نكته قابل توجّه اين كه ائمّه معصومين عليهم السلام همگى مجرى قوانين اسلام بوده اند و اگر حكمى از احكام اسلام را بيان مى كردند آن را از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله گرفته بودند.

در جامع احاديث الشيعة، جلد اوّل، صفحه 183، رواياتى وجود دارد مبنى بر اين كه ائمّه هدى عليهم السلام تمام رواياتى كه متضمّن احكام بوده را از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در اختيار داشته اند.

آيات ولايت در قرآن، ص: 127

نتيجه اين كه، «اولو الامر» به معناى قانونگذار نيست، بلكه به معناى مجرى قانون مى باشد، بدين جهت در ذيل آيه تكرار نشده است.

پيام هاى آيه

پيام هاى آيه

1- مهمترين پيام آيه شريفه اين است كه مسلمان بايد در مقابل احكام اسلامى كاملًا تسليم باشد و دستورات خداوند و پيامبرش را بدون چون و چرا عمل كند، نه اين كه گزينشى عمل كند و به دستوراتى كه مطابق ميل و سليقه اش باشد عمل نمايد و تسليم آن باشد، ولى در مقابل آنچه بر خلاف ميل و هواى نفسش باشد تسليم نباشد و عمل نكند؛ چنين شخصى بطور قطع مسلمان

حقيقى و واقعى نيست.

قرآن مجيد در اين باره تعبير زيبايى دارد، خداوند در آيه 65 سوره نساء مى فرمايد:

فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّى يُحَكِّموكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً

به پروردگارت سوگند كه آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اين كه در اختلافات خود، تو را به داورى طلبند؛ و سپس از داورى تو، در دل خود احساس ناراحتى نكنند؛ و كاملًا تسليم باشند.

اين آيه شريفه ملاك بسيار خوب و دقيقى براى تشخيص مقدار تسليم بودن انسان است؛ طبق اين آيه شريفه، مسلمان واقعى بعد از حكم و داورى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، هر چند بر ضرر وى باشد، نه تنها ابراز ناراحتى نمى كند، بلكه به درجه اى از تسليم رسيده، كه در اعماق قلبش هم ناراضى و ناراحت نمى شود! يعنى در عمل و گفتار و درون قلب هم تسليم خداوند است. و اگر اينطور نباشد و در مورد حكمى از احكام اسلام در اعماق قلبش ناراحت و ناراضى باشد هنوز تسليم واقعى نشده است. مسلمان بايد پسندد آنچه را جانان مى پسندد، نه آنچه را هواى نفسش مى خواهد!

آيات ولايت در قرآن، ص: 128

حضرت على عليه السلام در حديث زيبايى مى فرمايد:

لَأنْسُبَنَّ الْاسْلامَ نِسْبَةً لَمْ يَنْسُبْها أَحَدٌ قَبْلي: الْاسْلامُ هُوَ التَّسْلِيمُ، وَ التَّسْلِيمُ هُوَ الْيَقينُ، وَ الْيقينُ هُوَ التَّصْدِيقُ، وَ التَّصْدِيقُ هُوَ الْإِقرارُ، وَ الْإقرارُ هُوَ اْلأَداءُ، وَ الْأَداءُ هُوَ الْعَمَلُ «1»

من اسلام را آنچنان براى شما تفسير كنم كه هيچ كس قبل از

من چنين تفسيرى از اسلام نكرده باشد: اسلام تسليم مطلق و بى چون و چرا در مقابل فرمان خداست (به شكلى كه همه وجودش تسليم باشد) و تسليم عبارت از يقين است (چون تا انسان يقين به چيزى نداشته باشد نمى تواند تسليم مطلق آن باشد، بنابراين تسليم فرع بر يقين است) و يقين زائيده تصديق و علم است (زيرا تا علم نباشد يقين حاصل نمى شود) و تصديق و علم بدون اقرار ارزشى ندارد (زيرا علمى كه در درون قلب است و منتشر نمى شود ارزشى ندارد) و اقرار همان احساس مسئوليّت است (يعنى اقرار و انتشار علم بايد توأم با احساس مسئوليّت باشد) و احساس مسئوليّت همان عمل است (زيرا احساس مسئوليّت بدون عمل، معنى و مفهومى ندارد).

طبق اين روايت زيبا، اسلام از نهانخانه قلب انسان شروع مى شود و جوانه مى زند و مراحل مختلف را طى مى كند تا به مرحله عمل ختم مى شود؛ يعنى، اسلام بدون اعتقاد قلبى و صرف انجام اعمال و عبادات كافى نيست، همانگونه كه اعتقادات تنها بدون انجام عبادات و وظائف عملى نيز كفايت نمى كند. بنابراين، اسلام مجموعه اى از اعتقادات و اعمال است كه هر دوى آن لازم مى باشد.

2- كلمه «امر» داراى بار مثبتى است، در اين كلمه قدرت و قوّت نهفته است. و اين بدان معنى است كه اولو الامر بايد از موضع قدرت و قوّت و حاكميّت صحبت كند، نه اين كه از مردم خواهش و تمنّا و التماس كند. اين معنى در «امر» به معروف هم وجود دارد، «امرِ» به معروف نيز بايد از موضع قدرت باشد؛ ولى بايد توجّه داشت كه انجام كارى از موضع قوّت و قدرت، منافاتى

با مدارا نمودن و

آيات ولايت در قرآن، ص: 129

بنرمى رفتار كردن ندارد، داستان معروف امام حسن مجتبى عليه السلام شاهد خوبى بر اين مطلب است. به اين داستان توجّه كنيد:

مردى از شام به مدينه مى آيد، تبليغات سوءِ معاويه عليه على صلى الله عليه و آله و خاندانش در شام غوغا مى كند، از مكتب خانه و كودكستان، تا مساجد و منابر و نمازهاى جمعه، همه جا از على به بدى ياد مى شود و عموم مردم بر اثر اين تبليغات، تنفّر عجيبى از على صلى الله عليه و آله پيدا كرده اند؛ مرد شامى در مدينه شخصى را مشاهده كرد كه به همراه جمعى از مردم در حال عبور بودند، از كسى پرسيد: اين شخص كيست؟ پاسخ داد: او حسن بن علىّ بن أبي طالب عليهما السلام است. مرد شامى همين كه فهميد او فرزند على صلى الله عليه و آله است، به قول معروف دهان را باز كرد و چشمها را بست و در نهايت خشم و بغض هر چه از دهانش در آمد به آن حضرت توهين كرد. حضرت ايستاده و به توهين هاى او گوش مى دهد! وقتى كه سخنان مرد شامى به پايان رسيد، امام (با اين كه مى توانست با اشاره اى به اصحاب و ياران، او را سخت ادب كند و حتّى وى را به قتل برساند؛ ولى در اوج قدرت چنين نكرد، بلكه به او) فرمود: از قيافه ات پيدا است كه اهل مدينه نيستى و مسافر مى باشى و جا و مكانى

در اين شهر ندارى، به منزل ما بيا و ميهمان ما باش. درِ خانه ما به روى غريبان باز است، از تو پذيرايى مى كنيم، اگر قرض دارى، بدهيهاى تو را اداء مى كنيم، اگر دشمنى در تعقيب توست از تو دفاع مى كنيم، اگر هم طلب عفو و بخشش كنى از خطاهاى تو در مى گذريم!

مرد شامى كه بر اثر خشم و غضب بسان كوره اى داغ و سوزان بود، با اين برخورد الهى و خدايى امام، تمام خشم و غضبش فروكش كرد، گوئى ظرفى از آب خنك بر روى او ريخته اند! او با اين برخورد منقلب شد (شايد با خود گفته باشد: خدايا آنچه را مى بينم در خواب است يا بيدارى؟ شخص قدرتمندى كه مى تواند در مقابل اين همه توهين و ناسزا مرا مجازات كند، اين چه برخورى است كه مى كند؟!)

مرد شامى گفت: يا بن رسول اللَّه! لحظه اى كه شما را ديدم (بر اثر تبليغات سوئى كه در شام شده بود) بدترين مردم در نزد من بوديد! ولى اكنون (كه اين برخورد خوش و غير منتظره را فرموديد) بهترين مردم روى زمين در نزد من هستيد! «1»

آيات ولايت در قرآن، ص: 130

خوانندگان محترم! فاصله بين بهترين مردم روى زمين، با بدترين مردم روى زمين، فاصله بسيار زيادى است، ولى امام مجتبى عليه السلام با يك برخورد صحيح و امر به معروف بجا و روئى گشاده، اين فاصله بلند را از بين برد.

ما هم بايد از اين برخورد درس بگيريم و توجّه داشته باشيم كه

مخالفان ما دو دسته اند:

1- خطاكاران و كسانى كه بر اثر تبليغات مسموم و سوء، برخوردهاى ناشايست و غير مناسبى دارند، اين دسته را بايد با ملايمت و نرمى هدايت و راهنمايى كرد همانند آن مرد شامى كه تبليغات سوء او را دشمن اهل بيت كرده بود و از خطاكاران شده بود، و با برخورد مناسب امام، هدايت شد.

2- خرابكاران، يعنى كسانى كه دانسته و از روى علم و آگاهى مخالفت و دشمنى مى كنند. تساهل و تسامح و مدارا در اينجا بى معنى است، اينجا جاى برخورد قاطعانه و قدرتمندانه است.

شناخت و جداسازى اين دو گروه و سپس برخورد مناسب با هر كدام، كار دقيق و ظريف و لازمى است.

پروردگارا! به ما توفيق تسليم كامل در برابر تمام فرامين خودت را عنايت فرما و ما را در انجام فريضه مهم و مقدّس امر به معروف و نهى از منكر، آن گونه كه اسلام مى گويد، موفّق بدار.

***

آيات ولايت در قرآن، ص: 131

آيات خلافت و زعامت مسلمين

5 آيه صادقين

اشاره

5 آيه صادقين

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ

«سوره توبه، آيه 119»

آيات ولايت در قرآن، ص: 133

آيه صادقين

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد، و با صادقان باشيد

«سوره توبه، آيه 119

دورنماى بحث

دورنماى بحث

آيه فوق، آيه صادقين نامگذارى شده است، و يكى ديگر از آيات متعدّد مربوط به ولايت و امامت و عصمت حضرت على عليه السلام و يازده فرزندش عليهم السلام مى باشد.

خداوند در اين آيه مؤمنان را به پيروى و تبعيّت از «صادقين» فراخوانده است؛ اين كه صادقين كيانند؟ و چه ويژگيها و خصوصيّاتى دارند؟ در مباحث آينده خواهد آمد.

آشنائى اجمالى با سوره توبه

آشنائى اجمالى با سوره توبه

آشنايى مختصر و اجمالى با سوره توبه جهت روشن شدن حال و هواى نزول آيه صادقين، كه در اين سوره قرار دارد، ضرورى به نظر مى رسد. براى اين منظور توضيح چند مطلب لازم است:

الف- نامهاى سوره و وجه تسميه آن: اين سوره داراى دو نام مخالف و متضاد است، «توبه» و «برائت». علّت اين كه آن را «برائت» ناميده اند اين است كه سوره فوق با كلمه «برائت» شروع مى شود، علاوه بر اين كه اين سوره مشتمل بر اعلان

آيات ولايت در قرآن، ص: 134

برائت و بيزارى از مشركان و بت پرستان و دشمنان اسلام است.

و بدين جهت اين سوره با «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» كه نشانه رحمت و رحمانيّت و ملاطفت و مدارا است شروع نشده است.

و امّا علّت اين كه اين سوره را «توبه» ناميده اند اين است كه در بسيارى از آيات اين سوره دعوت به توبه و بازگشت به سوى خداوند مطرح شده است؛ يعنى، على رغم اين كه سوره با اعلان جنگ و بيزارى و برائت شروع مى شود و فضاى سوره شدّت جنگ و اعلان بيزارى است، آيات

توبه بصورت گسترده در آن مطرح شده است، بگونه اى كه پس از اعلان بيزارى و برائت از مشركان در قسمت پايان آيه پنجم «1» اين سوره مى خوانيم:

... فَانْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلوةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رحيمٌ

هرگاه توبه كنند، و نماز را برپا دارند، و زكات را بپردازند، آنها را رها سازيد؛ زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است.

يعنى هر چند اين كفّار و مشركان توطئه هاى زيادى عليه مسلمانان كرده اند و جنايات مختلفى مرتكب شده اند، ولى اگر توبه كردند و پايبند به احكام اسلام شدند، توبه آنها را بپذيريد.

علّت انتخاب اين دو نام متضاد و مخالف براى اين سوره، و وجود آيات فراوان توبه در بين آيات اعلان جنگ و بيزارى و برائت، گويا براى تبيين اين نكته است كه در اسلام هيچ گاه راه بازگشت به روى خطاكاران بسته نيست؛ حتّى در جنگ و مانند آن. اسلام قصد انتقامجويى از كسى ندارد، بلكه هدف اسلام، حتّى در جنگها، اصلاح مردم است. بدين جهت اگر دشمنان به هنگام جنگ هم توبه كنند و در عمل توبه خويش را نشان دهند، اسلام دست از جنگ با آنها بر مى دارد، بلكه از آنها حمايت مى كند.

آيات ولايت در قرآن، ص: 135

و به تعبير ديگر، از تركيب آيات اين سوره و انتخاب دو نام مذكور براى آن، يك نكته مهمّ تربيتى فرا مى گيريم و آن اين كه:

در تعليم و تربيت، خشونت و مدارا هر دو لازم است؛ اگر در همه جا خشونت به

كار رود مردم پراكنده و گريزان مى شوند و اگر در همه جا از مدارا و لطافت استفاده شود، خطاكاران و گناهكاران سوء استفاده مى كنند و جسورانه به كارهاى زشت خود ادامه مى دهند. امّا استفاده متناوب از اين دو در محلّ خودش، اين مشكلات را از بين مى برد. بدين جهت «نيش» و «نوش»، «شدّت» و «لطافت»، «مجازات» و «توبه» هر دو لازم است.

ب- زمان نزول آيات سوره توبه: آيات اوّليّه سوره توبه در اواخر سال نهم هجرى، يعنى يك سال قبل از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، نازل شده است. طبق آنچه كه مفسّران نوشته اند پيامبر صلى الله عليه و آله در اين سال و بر اساس همين آيات، طى ماجراى جالبى «1» على عليه السلام را مأمور كرد كه چهار مطلب را به هنگام مراسم پرشكوه حج به مسلمانان اعلان كند:

1- نخست اين كه از سال نهم هجرى به بعد هيچ كس حق ندارد برهنه طواف كند!

سؤال: مگر واقعاً تا آن زمان كسانى برهنه طواف مى كردند، چرا؟

پاسخ: آرى برخى از مردان و حتّى زنان، لخت مادرزاد به طواف مى پرداختند! چون يكى از عقايد خرافى مشركان و بت پرستان اين بود كه اگر كسى با لباس خودش طواف كند، بايد پس از طواف آن را به فقيرى صدقه دهد، بدين جهت كسانى كه يك لباس بيشتر نداشتند، به هنگام طواف لباسى از كسى قرض مى كردند و با آن لباس قرضى طواف مى كردند، تا مشمول حكم فوق نشوند و

آيات ولايت در

قرآن، ص: 136

كسانى هم كه موفّق به تهيّه لباس قرضى نمى شدند براى حفظ لباس خويش، بصورت كاملًا برهنه و عريان طواف مى كردند، تا پس از طواف مجبور نشوند تنها لباس خويش را به فقيرى بدهند!

2- مشركان و بت پرستان از اين پس حق طواف خانه خدا را ندارند!

سؤال: مگر اسلام آزادى مذاهب را قبول ندارد؟ پس چرا از طواف ساير مذاهب جلوگيرى مى كند؟

پاسخ: آزادى مذاهب و اديان صحيح است؛ ولى بت پرستى دين و مذهب محسوب نمى شود، بلكه مشتى عقايد بى اساس آميخته با انواع خرافه هاست.

3- مسلمانان به عهد و پيمان خويش با مشركان تا پايان قرار داد وفا مى كنند؛ ولى پس از آن با آنها عهد و پيمانى نمى بندند. و پيمان را تجديد نمى كنند.

4- مشركانى كه با مسلمين عهد و پيمانى ندارند، ظرف مدّت چهار ماه فرصت دارند كه عقايد و اعتقادات خويش را اصلاح كنند و دست از شرك و بت پرستى بردارند وگرنه مسلمانان با آنها خواهند جنگيد.

به هر حال، آيات اوّليّه سوره توبه، كه به مضمون آن اشاره شد، در اواخر سال نهم هجرت نازل شد و به احتمال قوى بقيّه سوره، و از جمله آيه مورد بحث، در سال دهم هجرت، يعنى در آخرين سال زندگانى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، نازل گشت.

بنابراين، «آيه صادقين» در اواخر عمر مبارك پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نازل شده و زمينه ولايت و امامت و خلافت علىّ بن أبي طالب عليهما السلام، را آماده مى كند.

شرح و تفسير

اشاره

شرح و تفسير

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّه وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»- خداوند در اين آيه شريفه، كه مخاطب آن مؤمنين و مسلمانان هستند، به آنها دو

دستور مى دهد:

نخست اين كه، مسلمانان تقواى الهى را پيشه كنند. تقوايى كه بالاترين سرمايه محسوب مى شود. تقوايى كه ميزان قرب الى اللَّه است و هر چه سالك الى اللَّه درجه عالى ترى از تقوى داشته باشد به خداوند نزديكتر مى شود و هر چه كمتر باشد از

آيات ولايت در قرآن، ص: 137

خداوند دورتر مى شود. در آيه 13 سوره حجرات مى خوانيم:

يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ انْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ اتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ خَبِيرٌ

اى مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد (اينها ملاك امتياز نيست)؛ گرامى ترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست؛ خداوند دانا و آگاه است!

تقوايى كه در آيه 63 سوره مريم جواز ورود به بهشت شمرده شده است:

تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتي نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ كانَ تَقِيّا

اين همان بهشتى است كه به بندگان پرهيزگار خود، به ارث مى دهيم.

تقوا، كه از ديدگاه اسلام اين قدر ارزش دارد، به معناى آن حالت خدا ترسى درونى است كه انسان را در مقابل گناه كنترل مى كند و نيازى به كنترل كننده خارجى ندارد.

دومين دستورى كه خداوند در اين آيه به مؤمنان مى كند اين كه: همراه صادقين (راستگويان) باشيد.

صادقين كيانند؟

صادقين كيانند؟

سؤال: آيا منظور از «صادقين» در اين آيه شريفه، كه مسلمانان موظّف به پيروى از آنها شده اند، افراد خاصّى هستند و يا منظور معناى لغوى آن و همراهى كردن با هر انسان راستگويى است؟

پاسخ:

ما معتقديم كه منظور از «صادقين» در اين آيه شريفه هر انسان راستگويى نيست، بلكه افراد خاصّى منظور مى باشد. دو قرينه و شاهد و دليل بر اين ادّعا وجود دارد:

1- نخست اين كه اگر «صادقين» به معناى عام باشد و افراد خاصّى مدّ نظر نباشد، بايد مى فرمود: «كونوا من الصّادقين» نه «مع الصّادقين» چون همه بايد از راستگويان باشند، نه اين كه صرفاً همراه آنان باشند؛ بنابراين، از آنجا كه

آيات ولايت در قرآن، ص: 138

«مع الصّادقين» گفته شده و پيروى از آنها لازم گشته، معلوم مى شود، منظور افراد خاصّ و برجسته اى هستند كه پيروى از آنها لازم گرديده است.

2- شاهد دوم اين كه، ظاهر آيه نشان مى دهد اين همراهى و پيروى بى قيد و شرط است و چون همراهى و پيروى از صادقين بى قيد و شرط است پس لا بد صادقين مورد بحث، ضمانت الهى دارند و مصون از خطا و اشتباه هستند، چون اگر معصوم نباشند مسلمانان نمى توانند هميشه از آنها پيروى كنند، بلكه به هنگام اشتباه و خطا و گناه، بايد از آنها جدا گردند.

بنابراين، چون همراهى و پيروى از «صادقين» بصورت مطلق ذكر شده، بايد آنان افراد خاصّ و معصوم از خطا و گناه باشند تا پيروى بى قيد و شرط از آنها امكان پذير باشد.

نتيجه اين كه، يا بايد همراهى و اطاعت از صادقين مطلق باشد، ولى «صادقين» مقيّد به افراد خاصّى باشد و يا اين كه «صادقين» مطلق باشد و شامل تمام راستگويان شود و همراهى و پيروى

از آنان مقيّد گردد. و طبق دو قرينه اى كه گذشت، همان احتمال اوّل صحيح است؛ بنابراين «صادقين» مقيّد است و منظور از آن افراد خاصّى است، ولى همراهى و پيروى از آن افراد خاص مطلق است.

نظريه دانشمندان اهل سنّت

نظريه دانشمندان اهل سنّت

مفسّران اهل سنّت عموماً در اين مسأله دو گروه شده اند؛ برخى از آنان خيلى ساده از كنار اين آيه گذشته اند و بحث چندانى روى كلمه «صادقين» ننموده اند!

برخى ديگر مباحث مختلفى مطرح كرده اند و حتّى تا آنجا پيش رفته اند كه «صادقين» بايد معصوم باشند، چون اطاعت مطلق جز از معصوم صحيح نيست؛ ولى پيشداوريها به اين دسته اجازه نداده است كه به حقيقت برسند، بدين جهت ره افسانه زدند!

فخر رازى از جمله مفسّران گروه دوم است، او علاوه بر اين كه معتقد است «صادقين» بايد معصوم باشند، نيز اعتقاد دارد كه آيه اختصاص به عصر و زمان

آيات ولايت در قرآن، ص: 139

پيامبر صلى الله عليه و آله ندارد، بلكه در هر زمانى «صادقين معصوم» وجود دارد و اطاعت از آنها واجب است.

ولى به هنگام مشخّص كردن مصداق «صادقين» دچار پيشداوريها و تفسير به رأى مى شود و مى گويد: «نمى توانيم شخص خاصّى را براى صادقين معيّن كنيم، پس ناچاريم آن را به مجموع امّت اسلامى تفسير كنيم» يعنى اگر امّت اسلامى در يك مسأله اتّفاق نظر داشت و بر مطلبى اجماع كرد، بر همه واجب است تبعيّت كنند. نتيجه اين كه «كونوا مع الصّادقين» به اعتقاد فخر رازى يعنى «در هر عصر و زمان با

مجموعه امّت اسلامى» باشيد!

و لكن ما از فخر رازى سؤال مى كنيم: آيا انصافاً اين تفسير و برداشت شما در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و به هنگام نزول آيه نيز به ذهن اصحاب و ياران پيامبر متبادر مى شد؟! اساساً مسئله «اجماع» در قرنهاى پس از قرن اوّل مطرح شد، چگونه در آن زمان، از اين آيه «اجماع امّت» استنباط مى شد؟!

بى ترديد اين تفسير ناصحيح است و اصحاب و ياران پيامبر صلى الله عليه و آله از «صادقين» گروه خاصّى را مى فهميدند كه داراى مقام عصمت بودند.

بنابراين، بدون شك «صادقين»: اوّلًا: داراى مقام عصمت هستند و مصون از خطا و گناه و اشتباه مى باشند.

ثانياً: در هر عصر و زمانى وجود دارند و اختصاص به زمان پيامبر صلى الله عليه و آله ندارند.

ثالثاً: عدّه اى خاصّ و معيّن هستند.

نكات سه گانه فوق از خود آيه شريفه- به تفصيلى كه گفته شد- استفاده مى شود «1»، ولى مصداق «صادقين» از خود آيه روشن نمى شود، بلكه بايد آن را از روايات استفاده كنيم.

آيات ولايت در قرآن، ص: 140

تفسير آيه صادقين با آيه اى ديگر از قرآن

تفسير آيه صادقين با آيه اى ديگر از قرآن

اگر زانوى شاگردى و تلمّذ در برابر قرآن بزنيم و از پيشداوريها بپرهيزيم و در آيات اين كتاب با عظمت تأمّل كنيم، خود قرآن در آيات ديگر، صادقين را به ما معرّفى مى كند. خداوند در آيه 15 سوره حجرات، در معرّفى «صادقين» مى فرمايد:

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِه ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ هُمُ

الصَّادِقُون

مؤمنان واقعى تنها كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده اند، سپس هرگز شك و ترديدى به خود راه نداده و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كرده اند؛ آنها «صادقين» و راستگويانند.

طبق اين آيه شريفه، «صادقين» علاوه بر ايمان به خدا و رسول، و به تعبير ديگر، ايمان به مبدأ و نبوّت، كه همه مسلمانها داشتند، داراى دو ويژگى ديگر بودند كه آنها را از ساير مسلمانان ممتاز مى كرد:

1- نخست اين كه پس از ايمان به مبدأ و نبوّت، حتّى براى لحظه اى شكّ و ترديد به خود راه ندادند و در تمام مراحل زندگى اين ايمان قوى و مستحكم را حفظ كردند.

2- ديگر اين كه ايمان مذكور در مرحله قلب و زبان متوقّف نشد، بلكه آثار آن در عمل نيز ظاهر گشت، بدين جهت تنها و تنها بخاطر رضايت خداوند، نه انگيزه هاى ديگر، با مال و جانشان در راه خداوند جهاد كردند.

حال با توجّه به اين دو ويژگى مهم و كمياب، بايد چراغى به دست بگيريم و در ميان اصحاب و ياران پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به جستجو بپردازيم، تا شخصى را كه داراى اين ويژگيهاست و در زمره صادقين است بيابيم!

با مطالعه تاريخ صدر اسلام به اين حقيقت مى رسيم: شخصى كه داراى اين ويژگيها باشد، تنها علىّ بن أبي طالب صلى الله عليه و آله است؛ زيرا سراسر زندگانى على جهاد با مال و جان است و او هرگز، حتّى به اندازه يك چشم بر هم زدن، در ايمان خود شكّ و ترديد نكرد.

آيات ولايت در قرآن، ص: 141

براى اثبات ادّعاى فوق تنها به سه حادثه از حوادث مختلف زندگى آن حضرت كه در آن حوادث، جهاد با مال و جان، و ايمان والا و بالاى على موج مى زند، اشاره مى كنيم:

1- مشركان مكّه براى نابودى دين جوان و نو پاى اسلام نقشه هاى مختلفى طرح و اجرا كردند، ولى از هيچ كدام از آنها نتيجه دلخواه نگرفتند، تا اين كه در يك نقشه شيطانى و خطرناك، طرح ترور و قتل پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را تصويب كردند.

براى اين منظور و به جهت اين كه در آينده قبيله حضرت رسول صلى الله عليه و آله نتوانند شخص خاصّى را به عنوان قصاص به قتل برسانند، قرار شد چهل شمشير زن قوىّ و شجاع، در يك شب تاريك به منزل آن حضرت هجوم برند و نقشه فوق را عملى سازند.

خداوند به وسيله پيك وحى، پيامبرش را از اين توطئه خطرناك آگاه كرد.

پيامبر صلى الله عليه و آله براى رهايى از اين توطئه بايد خود به سوى مدينه هجرت كند، ولى براى اين كه دشمن متوجّه غيبت آن حضرت نشود، مى بايست شخصى شجاع و از خود گذشته و آماده مرگ در شب موعود در بستر پيامبر صلى الله عليه و آله بيارامد. پيامبر صلى الله عليه و آله، على عليه السلام را براى اين كار انتخاب كرد.

طبق روايات «1» حضرت رسول صلى الله عليه و آله خطاب به حضرت امير عليه السلام فرمودند:

من مأمورم از مكّه به مدينه بروم؛ امّا دور خانه ام را چهل مرد شمشير به دست، به

نمايندگى از چهل قبيله عرب، محاصره كرده اند تا صبح هنگام به منزل حمله كنند و مرا در بستر به قتل برسانند، على جان! آيا آماده اى در بستر من بخوابى، تا من به سوى مدينه حركت كنم؟

على عليه السلام، كه سراسر وجودش عشق به پيامبر خدا بود و لحظه اى در ايمان خويش ترديد نداشت، عرض كرد: «يا رسول اللَّه صلى الله عليه و آله! اگر من در بستر شما بخوابم، شما سالم به مقصد خود مى رسيد؟» اين سؤال بسيار مهم است؛ زيرا على عليه السلام از

آيات ولايت در قرآن، ص: 142

جان خود نمى پرسد، از سرنوشت خود نمى گويد، از خطرات و بلاهايى كه ممكن است در اين شب پرمخاطره دامنگير او شود، سؤال نمى كند؛ بلكه تنها به فكر سلامت معشوق خود، پيامبر خداست!

حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: «آرى در اين صورت من به سلامت خواهم رفت.»

على به عنوان پاسخ مثبت و به نشانه شكرانه سلامتى وجود پيامبر صلى الله عليه و آله، در مقابل خداوند به سجده افتاد. و اين شايد اوّلين سجده شكر در اسلام بود.

راستى چه كسى را در بين مسلمانان سراغ داريد كه اين قدر عاشق پيامبر باشد؟

ما عاشق اين على هستيم و تسليم مكتب چنين امامى مى باشيم.

على عليه السلام در بستر پيامبر آرميد و حضرت رسول صلى الله عليه و آله به سلامت به سوى مدينه حركت كرد، صبحگاهان دشمن مسلّح وارد خانه پيامبر شد؛ على عليه السلام با شنيدن صداى همهمه از رختخواب بيرون آمد،

آنان وقتى پيامبر را نيافتند از على عليه السلام پرسيدند: محمّد صلى الله عليه و آله كجاست؟

على عليه السلام بدون اين كه ذرّه اى ترس به خود راه دهد، فرمود: مگر او را به من سپرده بوديد كه از من سراغ او را مى گيريد؟!

آنها كه از جواب دندان شكن اين نوجوان پرجرأت، سرافكنده شده بودند، گفتند: او جوانى است ساده لوح كه فريب محمّد عليه السلام را خورده است!

على وقتى اين جمله را شنيد، كه هم توهين به معشوقش بود و هم جسارت و توهين به خودش، جملات بسيار زيبايى فرمود كه هيچ كس نمى تواند چنين جملاتى در حق خود بگويد! على جوان فرمود:

اللَّهُ قَدْ أَعْطاني مِنَ الْعَقْلِ ما لَوْ قُسِّمَ عَلى جَمِيعِ حُمَقاءِ الدُّنْيا وَ مَجانِينها لصارُوا بِهِ عُقَلاءَ وَ مِنَ القُوَّةِ ما لَوْ قُسِّمَ عَلى جَمِيعِ ضُعَفاءِ الدُّنْيا لَصارُوا بِهِ أَقْوياءَ، وَ مِنَ الشُّجاعَةِ ما لَوْ قُسِّمَ عَلى جَميعِ جُبَنَاءِ الدُّنْيا لَصارُوا بِهِ شَجْعاناً «1»

آيات ولايت در قرآن، ص: 143

(شما مرا ساده لوح مى خوانيد، نه چنين نيست؛ زيرا) خداوند عالم به من آن قدر عقل داده كه اگر آن را بين تمام ديوانه ها و نادان هاى عالم تقسيم كنند، همگى عاقل مى شوند و آن قدر به من قوّت و قدرت داده كه اگر آن را بين تمام ناتوانان جهان تقسيم كنند همه توانا مى گردند و آن قدر شجاعت و دلاورى داده كه اگر بين تمام ترسوهاى عالم تقسيم شود، همگى شجاع مى شوند!

آنان با اين پاسخ دندان شكن با سرافكندگى تمام و نااميد از دست

يافتن به پيامبر صلى الله عليه و آله از خانه آن حضرت خارج شدند.

اگر على عليه السلام كمترين شكّ و ترديدى نسبت به خداوند يا رسول او داشت، آيا حاضر مى شد اينگونه جان خود را به خطر بيندازد؟

2- دشمن در جنگ احد، كه بر اثر دنياپرستى گروهى از مسلمانان، به پيروزى نسبى دست يافت، علاوه بر استفاده از غفلت مسلمانان، به جنگ روانى نيز پرداخت. فرمانده دشمن، كه پيامبر صلى الله عليه و آله را در ميدان جنگ مجروح ديد، با صداى بلند فرياد زد: «محمّد كشته شد!» عدّه زيادى، و طبق برخى روايات همه، با شنيدن اين سخن فرار كردند، ولى على عليه السلام كه به گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله مبنى بر پيروزى اسلام بر كفر ايمان داشت و لحظه اى در ايمان خويش ترديد نداشت، به اين سخن توجّهى نكرد و همچنان به نبرد تن به تن با دشمن ادامه داد! تا اين كه جسد سراسر مجروح پيامبر صلى الله عليه و آله را يافت و همچون پروانه اى بر گرد شمع وجود آن حضرت مى گشت و از فرستاده خدا دفاع مى كرد. شجاعت و ايمان و تلاش فراوان على عليه السلام، جنگ روانى دشمن را خنثى كرد و مسلمانان فهميدند كه پيامبر صلى الله عليه و آله هنوز زنده است، بدين جهت عدّه اى به ميدان بازگشتند كه به هر حال جنگ با تمام سختيها و مشكلاتش پايان يافت و دشمن با يأس و نااميدى از نابودى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به مكّه بازگشت. على در اين جنگ بر اثر رشادتها و مبارزات فراوانى كه از خود نشان داد، نزديك

به 90 زخم برداشت! پيامبر صلى الله عليه و آله دو طبيب و جرّاح فرستاد تا على را درمان كنند، امّا آنها بزودى بازگشتند و عرض كردند: يا رسول اللَّه! زخم هاى على بقدرى به هم نزديك است كه اقدام به دوختن هر كدام باعث بازشدن زخم ديگر مى شود!

آيات ولايت در قرآن، ص: 144

شبلنجى، دانشمند معروف اهل سنّت، در كتاب نور الابصار مى گويد: على پس از جنگ احد، هنگامى كه خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد، عرض كرد: در آن لحظات سخت و طوفانى نبرد تن به تن با مشركان، شانزده ضربه بسيار سنگين بر من وارد شد، كه بر اثر آن ضربات چهار بار نقش بر زمين شدم! هر بار شخصى نورانى مرا از زمين بلند مى كرد و مى گفت: «برخيز و به حمايت از رسول خدا بپرداز!»، يا رسول اللَّه! او چه كسى بود؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «چشمت روشن و خوشا به حالت، او جبرئيل امين بوده است! «1»»

آرى، به تصديق قرآن مجيد «كسانى كه توحيد را پذيرفته اند و در اين راستا، در برابر دشمنان داخلى و خارجى استقامت كرده اند، خداوند فرشتگان آسمان را به يارى آنها مى فرستد (إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَليْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِروا بِاْلجَنَّةِ الَّتي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ «2»).

خلاصه اين كه، اين حادثه، هم جهاد با مال و جان على عليه السلام را در حدّ اعلا نشان مى دهد و هم ايمان قوى و ترديدناپذير آن

حضرت به خداوند منّان و رسول اكرم صلى الله عليه و آله و وعده هاى قرآن مبنى بر پيروزى نهايى اسلام بر مشركان. پس او مصداق «صادقين» كه داراى ويژگيهاى فوق هستند، مى باشد.

3- در جنگ احزاب هنگامى كه قهرمان بزرگ عرب، عمر و بن عبد ود، موفّق به عبور از خندق شد، با صد اى بلند مبارز طلبيد، هيچ كس جز على عليه السلام به او پاسخ مثبت نداد، اين جريان سه بار تكرار شد و در هر دفعه جز على عليه السلام كسى بر نخواست.

على با ايمان قوى و شجاعت فوق العاده خويش به سمت دشمن حركت مى كند، پيامبر صلى الله عليه و آله براى پيروزى او دست به دعا بلند مى نمايد، على با عمر و بن عبد ود درگير مى شود و در نهايت، با لطف و عنايت پروردگار جهانيان بر دشمن غالب مى شود.

على عليه السلام بر سينه او مى نشيند، «ابن عبد ود» آب دهان به صورت «على» عليه السلام

آيات ولايت در قرآن، ص: 145

مى اندازد و به او ناسزا مى گويد «1». على عليه السلام بر مى خيزد و در ميدان جنگ چند قدمى حركت مى كند، مسلمانان كه از دور نظاره گر اين صحنه هستند تعجّب مى كنند، قهرمان جنگ احزاب پس از لحظاتى بر مى گردد و سر دشمن خدا را قطع مى كند.

پس از اين ماجرا، وقتى از سرّ اين مسأله سؤال مى شود، حضرت مى فرمايد:

قَدْ كانَ لَشَتَمَ امِّي وَ تَفَلَ في وَجْهي فَخَشِيتُ أَنْ أَضْرِبَهُ لِحَظِّ نَفسي فَتَرَكْتُهُ حَتَّى سَكَنَ ما بي ثُمَّ قَتَلْتُهُ فِي

اللَّهِ «2»

او به مادرم جسارت كرد و در صورتم آب دهان انداخت، از اين كار زشت او عصبانى شدم، ترسيدم اگر او را در اين حال بكشم، به خاطر تسكين دل خود باشد (و از روى اخلاص نباشد)؛ بدين جهت در آن حال او را رها كردم، تا دلم آرام شود و خشمم فرو نشيند؛ سپس او را (از روى اخلاص و) براى رضاى خدا كشتم.

شاعر زبر دست فارسى زبان، مولانا جلال الدّين بلخى، درباره داستان فوق چنين سروده است:

از على آموز اخلاص عمل شير حق را دان منزّه از دغل

در غزا بر پهلوانى دست يافت زود شمشيرى بر آورد و شتافت

او خدو انداخت بر روى على افتخار هر نبىّ و هر ولىّ

او خدو انداخت بر رويى كه ماه سجده آرد پيش او در سجده گاه

در زمان، شمشير انداخت آن على كرد او اندر عزايش كاهلى

گشت حيران آن مبارز زين عمل از نمودن عفو و رحم بى محل

گفت: بر من تيغ تيز افراشتى از چه افكندى مرا بگذاشتى

سپس از زبان حضرت على عليه السلام مى گويد:

گفت من تيغ از پى حق مى زنم بنده حقّم نه مأمور تنم

شير حقّم نيستم شير هوا فعل من بر دين من باشد گواه «3»

آيات ولايت در قرآن، ص: 146

بنابراين، نشانه هاى ايمان در سراسر زندگى على عليه السلام نمايان است. نتيجه اين كه، با استفاده از آيات ديگر قرآن و به كمك تاريخ نيز مشخّص شد كه منظور از «صادقين» علىّ بن أبي طالب عليه السلام است.

صادقين در روايات

صادقين در روايات

اگر

تنها به روايت ارزشمند ثقلين توجّه كنيم و آن روايت زيبا، كه بسان نور افكنى قوى و پرنور طول تاريخ را روشنى بخشيده، را در كنار آيه شريفه بنهيم، مصداق «صادقين» روشن مى شود. صادقين همان كسانى هستند كه در روايت ثقلين به عنوان افراد معصومى معرّفى شده اند كه تمسّك به آنان مانع گمراهى است. آرى، با توجّه به اين روايت، اهل البيت و ائمّه معصومين «صادقين» هستند. علاوه بر روايت فوق، روايات متعدّد ديگرى وجود دارد كه در خصوص آيه شريفه وارد شده است. به نمونه هايى از اين روايات توجّه كنيد:

1- پنج نفر از مشاهير و بزرگان اهل سنّت، كه نام آنها ذيلًا مى آيد، در اين زمينه روايتى نقل كرده اند: سيوطى «1»، خوارزمى «2»، علّامه ثعلبى «3»، علّامه گنجى «4»، و حاكم حسكانى «5»، همگى از صحابى معروف پيامبر صلى الله عليه و آله، ابن عبّاس، يا جابر بن عبد الله انصارى، نقل كرده اند كه:

كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ، أَيْ كُونُوا مَعَ عَلِيِّ بْنَ ابي طالِبٍ منظور از صادقين علىّ بن أبي طالب است.

برخى به جاى عبارت فوق، عبارت «هو علىّ بن أبي طالب» يا «نزلت فى علىّ بن أبي طالب» «6» را به كار برده اند كه همه به يك معنى است.

آيات ولايت در قرآن، ص: 147

2- حاكم حسكانى در شواهد التّنزيل علاوه بر روايت فوق، روايت ديگرى نيز از «عبد الله بن عمر» نقل كرده است، او مى گويد:

مَعَ الصَّادِقِينَ أَيْ مَعَ مُحَمّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِه «1»

منظور از صادقين پيامبر صلى الله عليه

و آله و اهل بيت آن حضرت است.

جالب اين كه در اين روايت بقيّه ائمّه معصومين عليهم السلام نيز جزء صادقين شمرده شده اند.

3- سليم بن قيس، كه علّامه مجلسى در بحار الأنوار او را انسان معتبرى مى شمرد، روايت زيرا را در تفسير «صادقين» نقل كرده است:

سلمان مى گويد: خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله بوديم كه آيه صادقين نازل شد، از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدم: آيا صادقين عام است، يا افراد خاصّى منظور است؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خطاب آيه عام است و مخاطب همه مردم هستند، ولى صادقين خاص هستند و آن، مخصوص برادرم على عليه السلام و اوصياى من تا روز قيامت است. «2»

طبق اين روايت «صادقين» همان ائمّه معصومين عليهم السلام هستند.

4- علّامه گنجى در كتاب «كفاية الطّالب» و «ابن جوزى» در «تذكرة» مى گويند:

«قال علماء السّير معناه كونوا مع علىّ و اهل بَيْته «3»؛ نه يك نفر و نه دو نفر، بلكه مورّخان گفته اند كه معناى «كونوا مع الصادقين» اين است كه با على و اهل بيتش عليهم السلام باشيد.»

طبق اين حديث نيز «صادقين» ائمّه دوازدهگانه شيعه عليهم السلام هستند.

پيام آيه صادقين

پيام آيه صادقين

از ميان تمام صفات و ويژگيهاى معصومين عليهم السلام؛ مجاهدين، عابدين، راكعين،

آيات ولايت در قرآن، ص: 148

ساجدين، قائمين، صائمين، زاهدين، عالمين، متّقين، ذاكرين، خاشعين، و مانند آن، «صادقين» انتخاب شده است. اين انتخاب به ما مى گويد كه «صدق و راستى» در سرنوشت انسان (نه فقط مسلمان) نقش مهمّى دارد، بدين

جهت در اين آيه شريفه ائمّه هدى عليهم السلام با اين صفت معرّفى شده اند.

براى توجّه به اهمّيّت اين موضوع، به چند حديث از على عليه السلام توجّه كنيد:

1- «الصِّدْقُ عِمادُ الإِسْلامِ وَ دَعامَةُ الإِيمانِ «1»؛ صدق و راستى ستون اسلام و پايه ايمان است.»

اگر ستون ساختمانى برداشته شود، فرو مى ريزد. اگر مسلمانى صدق و راستى نداشته باشد، اسلام و ايمانش نابود مى گردد.

2- «الصِّدقُ أَقْوى دَعائِمِ الْإيمانِ «2»؛ اگر براى ايمان ستون هاى متعدّدى تصوّر كنيم) صدق و راستى قوى ترين و استوارترين پايه هاى ايمان است.»

همانند ستون وسط خيمه كه اگر برداشته شود خيمه نقش بر زمين مى شود و براى لحظه اى برپا باقى نمى ماند.

3- «الصِّدقُ صَلاحُ كُلِّ شَي ءٍ وَ الْكِذْبُ فَسادُ كُلِّ شَي ءٍ «3»؛ صدق مايه اصلاح هر چيزى است و دروغ هر چيزى را نابود و فاسد مى كند.»

حقيقتاً اگر در جامعه اى همه صادق باشند؛ زن و شوهر در منزل، كاركنان ادارات در محيط كار، شريكان تجارى در محيط تجارت، دولتمردان در محيط سياست، دانش آموزان در محيط تحصيل، دانشجويان و طلّاب در محيط علم و دانش، و خلاصه تمام افراد جامعه در موقعيّتى كه قرار دارند، اگر صداقت را پيشه

آيات ولايت در قرآن، ص: 149

خود كنند، بدون شك بسيارى از مشكلات فعلى جامعه حل مى شود!

تمام بدبختى ها بخاطر عدم صداقت است.

اين مطلب در بُعد جهانى و بين المللى نيز صادق است؛ به عنوان مثال، اگر مدّعيان حقوق بشر در استفاده از اين عنوان خوش ظاهر صادق بودند، جهان بشريّت چهره ديگرى به خود مى گرفت، ولى

اكنون كه از مسير صداقت منحرف گشته و تنها به منافع خويش مى انديشند ظلم و تبعيض فاحش غوغا مى كند، بدين جهت اگر يك جاسوس اسرائيلى در نقطه اى از جهان به محاكمه كشيده شود فرياد حقوق بشر آنها گوش جهانيان را كر مى كند، امّا اگر هزاران نفر از مردم مظلوم و ستمديده فلسطين با بدترين شيوه به قتل برسند، هيچ صدا و اعتراضى از مدّعيان حقوق بشر بلند نخواهد شد. بلكه با كمال تعجّب و تأسّف از نظر سياسى و اقتصادى و نظامى به كمك ظالم مى شتابند تا بيشتر ظلم كند!

آفرين بر آن مولاى متّقيان و راستگويان كه فرمود: «انحراف از جادّه صداقت همه چيز را فاسد و تباه مى كند.»

نتيجه اين كه، آيه «صادقين» به همه مسلمانان، بلكه به همه انسانها، پيام صدق و راستى مى دهد.

***

آيات ولايت در قرآن، ص: 151

آيات ولايت در قرآن

فصل دوم آيات فضائل اهل البيت عليهم السلام

1 آيه تطهير

اشاره

1 آيه تطهير

إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً

«سوره احزاب، آيه 33»

آيات ولايت در قرآن، ص: 155

آيه تطهير

إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً

خداوند مى خواهد پليدى و گناه را، فقط از شما اهل بيت دور كند و كاملًا شما را پاك سازد.

«سوره احزاب، آيه 33»

دورنماى بحث

دورنماى بحث

آيه تطهير يكى ديگر از آيات مربوط به ولايت امير المؤمنين عليه السلام و ديگر ائمّه معصومين عليهم السلام مى باشد. اين آيه، كه كلمه به كلمه آن قابل مطالعه و تعمّق و تفكّر است، دلالت بر عصمت ائمّه اطهار عليهم السلام نيز دارد.

مقدّمه

مقدّمه

آيات 28 تا 34 سوره احزاب، همه، خطاب به همسران پيامبر صلى الله عليه و آله است و در لابه لاى اين آيات هفتگانه، آيه تطهير با مضمون و لحنى متفاوت با ساير آيات، نازل شده است. از جمله اين تفاوتها تغيير ضميرهاست؛ در آيات قبل از آيه تطهير، 25 ضمير يا فعل آمده كه همگى مؤنّث است و بعد از آيه تطهير نيز دو ضمير و فعل وجود دارد كه آن هم مؤنّث است، ولى تمام ضميرها و فعلهاى آيه تطهير، كه در وسط اين 27 ضمير و فعلهاى مؤنث قرار گرفته، مذكّر مى باشد، يا ضميرى است كه به مذكّر و مؤنّث، هر دو، برمى گردد و خلاصه ضماير مخصوص مؤنّث نيست.

آيات ولايت در قرآن، ص: 156

آيا اين، يك تصادف است، يا فلسفه خاصّى دارد؟

بدون شك تصادف نيست و علّت خاصّى دارد كه نبايد به آسانى از كنار آن گذشت.

اگر منظور از آيه تطهير هم، همسران پيامبر صلى الله عليه و آله بود، چرا خطاب آيه عوض شد و ضميرهاى مخصوص مؤنّث بكار برده نشد؟

بى شك مضمون و محتواى آيه و تغيير ضميرها و فعلهاى آن، دلالت دارد كه منظور اين آيه همسران پيامبر نمى باشد. توضيح بيشتر در مباحث

آينده خواهد آمد.

شرح و تفسير

آيه تطهير، برهان روشن عصمت!

آيه تطهير، برهان روشن عصمت!

همانگونه كه گفته شد، كلمه كلمه اين آيه شريفه قابل مطالعه و تفكّر و تعمّق مى باشد و مورد بحث و گفتگو واقع شده است، بدين جهت تك تك كلمات آن را مورد بررسى قرار مى دهيم:

1- «إِنَّما»- اين كلمه، كه معناى فارسى آن واژه «فقط» مى باشد، براى حصر و انحصار است. از اين كلمه معلوم مى شود كه در اين آيه شريفه چيزى وجود دارد كه براى همه مسلمانها نيست وگرنه نبايد از اين كلمه استفاده مى شد.

«پليدى» كه در اين آيه از آن سخن گفته شده، از همه بر طرف نشده، بلكه از افراد خاصّى كه در آيه آمده بر طرف گرديده است؛ علاوه بر اين كه آن «پليدى» هم پليدى خاصّى است كه از افراد خاصّى برطرف شده و تنها آنها تطهير گرديده اند.

زيرا تقواى عادى و معمولى شامل همه مسلمانان مى شود و پرهيز از گناهان و معاصى بر همه واجب است؛ امّا آنچه كه مقصود اين آيه است و مخصوص افراد خاصّى، بايد چيزى مخصوص و فراتر از تقواى معمولى باشد!

2- «يُريدُ اللَّهُ؛ خداوند اراده مى كند»

منظور از اراده خداوند در اين آيه چيست؟ آيا مراد اراده تشريعى است، يا اراده تكوينى منظور است؟

آيات ولايت در قرآن، ص: 157

پاسخ: براى پاسخ به اين پرسش، لازم است توضيحى كوتاه پيرامون اراده تكوينى و تشريعى ارائه كنيم:

اراده تشريعى: اراده تشريعى به معناى فرمان و دستورات الهى و به تعبير ديگر همان واجبات و محرّمات است. آيه 185

سوره بقره، يكى از آياتى است كه اراده الهى در آن به معناى اراده تشريعى است. خداوند در اين آيه شريفه پس از بيان وجوب روزه ماه رمضان و استثناء اين حكم نسبت به مسافران و مريضان، مى فرمايد:

يُريدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُريدُ بِكُمُ الْعُسْرَ

خداوند راحتى شما را مى خواهد، نه زحمت شما را!

منظور از اراده الهى در اين آيه، اراده تشريعى است؛ يعنى، احكام خداوند در مورد روزه ماه رمضان آسان است و مشكل نمى باشد؛ بلكه تمام احكام اسلام، احكام سختى نيست و لهذا پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمودند:

بُعِثْتُ إِلَيْكُمْ بِالْحَنَفِيَةِ السَّمْحَةِ السَّهْلَةِ «1»

من با يك دين و شريعت آسان و راحت به سوى شما مبعوث شدم.

اراده تكوينى: اراده تكوينى به معناى آفرينش و خلقت است؛ اراده تكوينى خداوند همان اراده آفرينش و خلقت چيزى يا كسى مى باشد.

نمونه اين اراده الهيّه، در آيه 82 سوره ياسين آمده است. خداوند متعال در اين آيه شريفه مى فرمايد:

إِنَّما أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ

فرمان او چنين است كه هرگاه چيزى را اراده كند، تنها به آن مى گويد: «موجود باش!» آن نيز بى درنگ موجود مى شود!.

منظور از اراده در اين آيه شريفه، اراده تكوينى است، حقيقتاً خداوند بقدرى قوى و پرقدرت است كه اگر اين عالم عجيب، كه ما در آن زندگى مى كنيم، و طبق

آيات ولايت در قرآن، ص: 158

گفته دانشمندان خورشيد آن يك ميليون و دويست هزار مرتبه بزرگتر از زمين است و يكصد ميليارد ستاره در منظومه

شمسى آن وجود دارد كه متوسّط آنها مثل خورشيد است و اين تنها در منظومه شمسى است، اگر اراده خداوند تعلّق بگيرد كه همانند اين عالم ساخته شود كافى است كه فرمان ساختن دهد، بلافاصله ايجاد خواهد شد «الْعَظَمَةُ للَّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ «1»»!

حال كه با دو قسم اراده الهيّه آشنا شديم، آيا منظور از اراده الهيّه در آيه تطهير، اراده تشريعى است يا تكوينى؟ يعنى آيا خداوند از اهل البيت عليهم السلام خواسته است كه پاك و طاهر باشند و از رجس و پليديها دورى گزينند و يا خداوند خود پليدى و رجس را از وجود آنها شسته و آنها را پاك و طاهر كرده است؟

پاسخ: بدون شك منظور اراده تكوينيه است؛ زيرا دستور به پاكى و تقوا مخصوص اهل البيت نيست، بلكه اين دستور عام است و شامل همه مسلمانان مى شود در حالى كه- همانطور كه قبلًا گفتيم- مقتضاى «انّما» اين است كه چيز تازه اى به اهل البيت عليهم السلام اختصاص داده شده كه شامل همه مسلمانان نمى شود.

نتيجه اين كه، خداوند متعال با اراده تكوينيّه خويش موهبتى به اهل البيت عليهم السلام كرده و نيرويى به نام «عصمت» در وجود آنان آفريده كه هر پليدى و ناپاكى را از آنها دور مى كند و همواره پاك و خالى از گناه و خطا خواهند بود!

سؤال: آيا نيروى عصمت كه در معصومين عليهم السلام است جنبه اجبارى دارد؟

به عبارت ديگر، آيا آن بزرگواران بدون اختيار از گناه اجتناب مى كنند و بدون اختيار، فرامين خداوند را اطاعت مى نمايند؟

و به تعبير سوم، آيا اگر بخواهند گناه كنند، نمى توانند گناه كنند؟ اگر چنين باشد كه مقام عصمت افتخار نيست. اگر

غير از اين است، آن چيست؟

پاسخ: محال بر دو قسم است: 1. محال عقلى 2. محال عادى.

«محال عقلى» آن است كه چيزى از نظر وقوع محال باشد، مثل اين كه در لحظه واحد هم شب باشد و هم روز، اين عقلًا محال است. يا كتابى كه شما مطالعه

آيات ولايت در قرآن، ص: 159

مى كنيد، در لحظه واحد هم 400 صفحه داشته باشد و هم 500 صفحه! اين نيز عقلًا محال است؛ زيرا جمع بين نقيضين عقلًا محال است. «1»

امّا گاهى انجام و وقوع چيزى عقلًا امكان دارد، ولى عادتاً انجام نمى شود؛ مثل اين كه هيچ انسان عاقلى حاضر نمى شود بصورت لخت مادر زاد در كوچه و خيابان ظاهر شود. اين مسأله عقلًا امكان پذير است، ولى عادتاً محال است. بنابراين نسبت به اين مسأله، همه مردم عاقل عصمت دارند، مردم در اين مورد داراى عصمت جزئى هستند، زيرا عقل و شعور آنها، اجازه ارتكاب چنين عملى كه قُبح و زشتى آن براى همه روشن است را به آنها نمى دهد، پس همه انسانها در مقابل بعضى گناهان و كارها عصمت جزئى دارند.

اگر قدمى بالاتر نهيم برخى از مردم را خواهيم يافت كه در مقابل برخى ديگر از گناهان عصمت جزئى دارند و عادتاً محال است آن را انجام دهند؛ مثل اين كه محال است كه يك روحانى معروف و سرشناس، در روز بيست و يكم ماه مبارك رمضان، و در داخل محراب مسجد و بر روى سجاده نماز و در جلوى چشم همه

مردم شراب بنوشد!

اين كار عقلًا محال نيست؛ ولى براى چنين شخصى عادتاً محال است؛ زيرا مقام و موقعيّت و شخصيّت و عقل و شعورش اجازه ارتكاب چنين كارى را به او نمى دهد.

امّا معصومين عليهم السلام در مقابل تمام گناهان و خطاها معصومند، يعنى هر چند از نظر عقلى براى آنها هم امكان عصيان و نافرمانى وجود دارد، ولى عادتاً انجام چنين كارى بر آنها محال است؛ چون عقل و تقوا و معرفت و علم و دانش آنها نسبت به تمام گناهان و معاصى، مثل علم و دانش مردم معمولى نسبت به لخت مادر زاد بيرون آمدن از خانه است، همانگونه كه مردم عادى در برابر اين گناه «معصومند»، ائمّه معصومين عليهم السلام نيز در مقابل تمامى گناهان داراى مقام عصمت

آيات ولايت در قرآن، ص: 160

هستند؛ يعنى عادتاً محال است گناه كنند؛ هر چند عقلًا اين كار امكان پذير است.

پس عصمت يك امر اجبارى نمى باشد و به شكلى نيست كه اختيار را از كف معصومين گرفته باشد، تا كارهاى آنها را از ارزش بيندازد.

نتيجه اين كه، اراده خداوند در اين آيه شريفه، اراده تكوينيّه است و عصمت باعث سلب اختيار و اراده ائمّه معصومين عليهم السلام نمى شود و آنها را مجبور بر ترك گناه و معصيت نمى نمايد، بلكه آن بزرگواران در كمال اختيار به سراغ گناه نمى روند.

3. «الرِّجس»- منظور از رجس چيست؟

رجس به معناى پليدى است؛ گاه بر پليديهاى ظاهرى مادّى اطلاق مى شود و گاه در پليديهاى معنوى استعمال مى شود و گاه در

هر دو به كار مى رود، همانگونه كه راغب در مفردات به اين مطلب تصريح كرده است.

براى هر كدام از موارد سه گانه فوق، يك آيه از قرآن مجيد شاهد مى آوريم:

الف- پليدى معنوى: در آيه 125 سوره توبه مى خوانيم:

وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَ مَاتُوا وَ هُمْ كافِرون

و امّا آنها كه در دلهايشان بيمارى است، پليدى بر پليديشان افزوده؛ و از دنيا رفتند در حالى كه كافر بودند.

تعبير «في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» غالباً براى منافقين به كار مى رود و حقيقتاً نفاق يك بيمارى است، وگرنه انسان يا دستورات الهى را صريحاً مى پذيرد و مسلمان مى شود و يا صريحاً رد مى كند و كافر مى گردد، امّا اين كه بظاهر بپذيرد و به آنها عمل كند، ولى در قلب و دل به آن اعتقاد نداشته باشد، اين نفاق و دو روئى است و نوعى بيمارى محسوب مى شود.

به هر حال، «رجس» در اين آيه شريفه به معناى پليدى معنوى است، زيرا نفاق نوعى پليدى معنوى محسوب مى شود نه پليدى و آلودگى ظاهرى.

آيات ولايت در قرآن، ص: 161

ب- پليدى ظاهرى: در آيه 145 سوره انعام مى خوانيم:

قُلْ لَا أَجِدُ فِى مَا اوحِيَ إِلَىَّ مُحَرَّماً عَلَى طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلّا أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنْزيرٍ فَانَّهُ رِجْسٌ ...

(اى پيامبر ما!) بگو: «در آنچه بر من وحى شده، هيچ غذاى حرامى نمى يابم، به جز اين كه مردار باشد، يا خونى كه (از بدن حيوان) بيرون ريخته، يا گوشت خوك باشد، كه اينها همه

پليد هستند ...

روشن است كه رجس در اين آيه شريفه به معناى پليدى ظاهرى است.

ج- پليدى معنوى و ظاهرى: رجس در آيه 90 سوره مائده در هر دو معنى به كار رفته است؛ در اين آيه مى خوانيم:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ اْلَازْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! شراب و قمار و بتها و از لام (/ نوعى بخت آزمايى) پليد و از عمل شيطان است، از آنها دورى كنيد تا رستگار شويد!.

«رجس» در اين آيه شريفه هم به معناى پليدى ظاهرى است و هم پليدى معنوى؛ زيرا شراب پليدى و آلودگى ظاهرى دارد، ولى قمار و ازلام داراى پليدى ظاهرى نمى باشند، امّا پليدى معنوى دارند.

نتيجه اين كه، رجس در آيات قرآن مجيد معناى عامى دارد و شامل هرگونه پليدى، ظاهرى و معنوى و اخلاقى و عقيدتى و جسمى و روحى و روانى مى شود.

بنابراين، خداوند متعال در آيه تطهير به اراده تكوينيّه هرگونه پليدى (با تمام وسعت معناى آن) را از اهل البيت عليهم السلام دور كرده و آنها را تطهير نموده است.

دليل ما بر اين كه رجس در اين آيه شريفه شامل پليديهاى مادّى و معنوى هر دو مى شود، اطلاق اين كلمه است؛ يعنى چون كلمه «الرجس» مقيّد به قيد و مشروط به شرطى نشده، و بطور مطلق و بدون قيد و شرط بيان شده، شامل هر نوع پليدى مى گردد.

«وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً»- اين جمله در واقع تأكيد و تفسير جمله سابق (لِيُذْهِبَ

آيات ولايت در قرآن، ص: 162

عَنْكُمُ الرِّجْسَ اهْلَ الْبَيْتِ) مى باشد.

طبق اين آيه، «اهل البيت» از رجس و هرگونه پليدى بدور هستند و به اراده تكوينيّه الهيّه، مطهّر و پاك و داراى عصمت مطلقه هستند.

«اهل البيت» كيانند؟

«اهل البيت» كيانند؟

از آيه شريفه تطهير استفاده كرديم كه «اهل البيت» نسبت به ساير مسلمانان داراى يك خصوصيّت و ويژگى هستند كه ديگران فاقد آن مى باشند و آن ويژگى، طهارت و عصمت مطلقه آنان است. ولى اكنون اين سؤال مطرح مى شود كه: «اهل البيت» چه كسانى هستند؟

پاسخ: در تفسير «اهل البيت» نظريّات مختلفى ارائه شده است؛ به چهار نمونه آن توجّه كنيد:

1- برخى از مفسّران اهل سنّت، اهل البيت را به همسران پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله تفسير كرده اند. «1» طبق اين تفسير، على، فاطمه، حسن، و حسين عليهم السلام جزء اهل البيت نيستند! به تعبير ديگر، اهل البيت از اقوام «سببى» پيامبر هستند و هيچ يك از منسوبين «نسبى» آن حضرت جزء اهل البيت نمى باشند.

دليل اين نظريّه اين است كه آيه تطهير در بين آياتى است كه همگى مربوط به زنان پيامبر صلى الله عليه و آله است، هم آيات قبل از آن و هم آيه پس از آن، پس سياق آيه اقتضاءِ مى كند كه اين آيه شريفه نيز مربوط به همسران پيامبر صلى الله عليه و آله باشد.

و لكن اين نظريّه به سه دليل باطل است:

اوّل: همانطور كه گذشت در آيات پنج گانه قبل از آيه تطهير و نيز در صدر آيه 32 سوره احزاب، كه آيه تطهير در ذيل آن آمده است، مجموعاً 25 ضمير و فعل بصورت مؤنّث آمده است و در

آيه بعد (آيه 33) نيز دو مورد فعل و ضمير مؤنّث بكار رفته است، امّا ضماير و افعال آيه تطهير همه مذكّر است، كه يا اختصاص به مردان دارد و يا شامل مردان و زنان هر دو مى شود، ولى قطعاً شامل عدّه خاصّى از

آيات ولايت در قرآن، ص: 163

زنان به تنهايى نمى شود.

بنابراين، با توجّه به اين كه قرآن كلام خداست و كلام خداوند فصيح ترين كلمات است، قطعاً در تغيير ضميرها و فعلها مطلبى مورد نظر بوده است و لا بد منظور از اهل بيت افرادى ديگر غير از زنان پيامبر بوده است كه خداوند سياق آيه تطهير را متمايز از آيات قبل و بعد نازل كرده است.

نتيجه اين كه، طبق اين بيان منظور از اهل البيت قطعاً نمى تواند همسران پيامبر باشد، بلكه منظور افراد ديگرى است كه بايد با دليل و برهان آنها را جست.

دوم: دومين دليل بر بطلان اين عقيده اين است كه با توجّه به شرح و تفسير آيه تطهير، اهل البيت با يد داراى ويژگى عصمت مطلقه باشند، كدام يك از دانشمندان و مفسّران شيعه يا سنّى، براى همسران پيامبر عصمت قائل شده است؟ همسران پيامبر هر چند غالباً انسانهاى خوبى بودند، ولى نسبت به بعضى از آنها نه تنها نمى توان ادّعاى عصمت كرد، بلكه مى توان ارتكاب گناهان بزرگى را با ادلّه و شواهد روشن به اثبات رساند، به يك نمونه آن توجّه كنيد:

علىّ بن أبي طالب عليه السلام تنها خليفه اى بود كه هم امتياز نصب از

سوى پروردگار را داشت و هم امتياز انتخاب از سوى مردم و مسلمانان! آن هم انتخابى متفاوت با سه خليفه پيشين؛ زيرا خليفه اوّل توسط افراد معدود و خاصّى در سقيفه بنى ساعده انتخاب شد و سپس مردم مجبور به بيعت با او شدند و خليفه دوم تنها از سوى خليفه اوّل نصب شد و خليفه سوم تنها با سه رأى از آراء شوراى شش نفره زمام امور را به دست گرفت؛ ولى على عليه السلام با اقبال عامّه مردم، كه با رضا و ميل باطنى به سوى او آمده بودند، مواجه شد و بيعت كرد. ازدحام مردم براى بيعت با آن حضرت بقدرى زياد بود كه حضرت فرمود:

«ترسيدم حسن و حسين زير دست و پاى مردم از بين بروند! «1»»

امّا يكى از زنان پيامبر را مى بينيم كه با خليفه بر حق پيامبر، به مخالفت بر مى خيزد و بيعت خويش را مى شكند و بر خلاف دستور پيامبر صلى الله عليه و آله كه به زنان

آيات ولايت در قرآن، ص: 164

خويش سفارش كرده بود كه پس از مرگ وى از خانه هايشان خارج نشوند، از مدينه خارج مى شود و سوار بر شتر به سمت بصره حركت مى كند؛ هنگامى كه به سرزمين حواب مى رسد و صداى پارس سگها را مى شنود، به ياد فرمايش پيامبر صلى الله عليه و آله مى افتد كه فرمود:

«يكى از شما سوار بر جمل از مدينه خارج مى شود و به سرزمين حواب مى رسد و در آنجا سگها براى او

پارس مى كنند، او از راه خدا خارج شده است.»

وقتى از نام سرزمين مى پرسد، به او مى گويند: «اينجا سرزمين حواب است» تصميم به بازگشت مى گيرد؛ ولى جنگ افروزان جنگ جمل، با حيله اى او را فريب مى دهند تا به مسير خود ادامه بدهد. «1»

آيا چنين زنى كه با سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله و خليفه او مخالفت كرده و به جنگ خليفه پيامبر پرداخته و عامل ريختن خون بيش از هفده هزار تن از مسلمانان شده، معصوم است و رجس و پليدى از او بدور است؟

جالب اين كه او خود نيز به اشتباهش اعتراف مى كند و در پاسخ به سؤالى پيرامون اين جنگ و انگيزه شروع آن و اين كه مسئوليّت خونهاى ريخته شده بر عهده كيست؟ تنها اظهار تأسّف مى كند و آن را تقدير الهى مى شمرد! و آرزو مى كند كه اى كاش چنين اتّفاقى نمى افتاد!

على رغم اين كه او خود به اشتباهش اعتراف مى كند و آن را به شكل غير قابل قبولى توجيه مى كند، بعضى از دانشمندان متعصّب اهل سنّت، آن را نوعى اجتهاد تلقّى نموده و كار عايشه را به هيچ وجه تخطئه نمى كنند!

آيا اين، سخن صحيحى است؟ آيا اجتهاد در مقابل خليفه مسلّم پيامبر خدا كه به گفته خود عايشه «او بهترين مردم است و هر كس بغضش را داشته باشد كافر است.» اجتهاد صحيحى است؟ وانگهى اگر اين راه را بگشائيم ديگر هيچ گنهكار و خطاكارى وجود نخواهد داشت، زيرا هر خطاكارى خطاى خويش را در لباس

آيات ولايت

در قرآن، ص: 165

اجتهاد توجيه مى كند و آن را نوعى استنباط و اجتهاد خويش تلقّى مى كند!

نتيجه اين كه، جنگ جمل هيچ توجيه منطقى ندارد و بدون شك جنگ افروزان آن گناهكار و خطاكارند و نمى توان آنها را از رجس و پليدى طاهر دانست.

سوم: همانگونه كه در بحثهاى آينده خواهد آمد روايات زيادى از طرق شيعه و اهل سنّت داريم كه اهل بيت، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و على عليه السلام و فاطمه عليها السلام و حسن و حسين عليهم السلام مى باشند، نه زنان پيامبر

2- نظريّه دوم اين است كه منظور از «اهل البيت»، شخص پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، على، حسن، حسين، و فاطمه عليهم السلام و همسران پيامبر مى باشد. «1»

طبق اين نظريّه، يكى از اشكالات سه گانه نظريّه اوّل (اشكال اوّل) از بين مى رود، چون مجموعه اى از زنان و مردان مى توانند مخاطب ضمير مذكّر باشند ولى دو اشكال ديگر (كه شرح آن در نقد نظريّه اوّل گذشت) نسبت به زنان پيامبر در اينجا هم مطرح مى باشد، بنابراين نظريّه فوق نيز قابل قبول نيست.

3- برخى ديگر از مفسّران، «اهل البيت» را به ساكنين مكّه مكرّمه تفسير كرده و گفته اند: منظور از «البيت» در جمله «اهل البيت» خانه خدا، كعبه معظّمه است، بنابراين، «اهل البيت» به كسانى كه اهل و ساكن مكّه هستند اطلاق مى شود.

بطلان اين نظريّه هم روشن است و دو اشكال نظريّه اوّل در اينجا نيز مطرح مى باشد. علاوه بر اين كه مردم مكّه امتيازى نسبت به مردم مدينه نداشتند؛ تا خداوند رجس و پليدى را فقط از آنها دور كرده باشد.

4- نظريه چهارم، كه نظريّه تمام علماى

شيعه است و هيچ يك از اشكالات فوق بر آن وارد نمى باشد، اين است كه منظور از «اهل البيت» افراد خاصّى از خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله، يعنى على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام و در رأس آنها شخص پيامبر صلى الله عليه و آله مى باشد.

شاهد بر صحّت اين نظريّه اين كه هيچ يك از اشكالات سه گانه مطرح شده در

آيات ولايت در قرآن، ص: 166

نظريه اوّل اينجا نمى آيد. بعلاوه روايات فراوانى دالّ بر نظريّه چهارم وجود دارد.

علّامه طباطبائى در الميزان تعداد اين روايات را بيش از 70 روايت مى داند. «1» و جالب اين كه بيشتر روايات مذكور در كتب دست اوّل اهل سنّت آمده است، از جمله:

1- صحيح مسلم «2»

، كه از معتبرترين كتابهاى حديثى آنهاست.

2- صحيح ترمذى «3»

، يكى از كتابهاى ششگانه صحاح.

3- المستدرك على الصّحيحين «4»

4- السّنن الكبرى للبيهقى «5»

، اين كتاب هر چند غالباً حاوى روايات فقهى است، ولى روايات غير فقهى نيز در آن وجود دارد.

5- الدّرّ المنثور سيوطى «6»

6- شواهد التّنزيل «7»

حاكم حسكانى نيشابورى.

7- مسند احمد «8»

بنابراين، رواياتى كه «اهل البيت» را به پنج تن آل عبا عليهم السلام تفسير كرده، هم از نظر تعداد در حدّ بالايى است و هم در كتب معتبر و دست اوّل اهل سنّت آمده است.

فخر رازى پيرامون مقدار اين روايات و ميزان اعتبار آن اعتراف جالبى دارد؛ ايشان در ذيل تفسير آيه مباهله (61 آل عمران) مى گويد:

و اعلم ان هذه الرواية كالمتفق على صحتها

بين اهل التفسير و الحديث.

آيات ولايت در قرآن، ص: 167

اين روايت (كه اهل البيت را تفسير مى كند) روايتى است كه دانشمندان اهل تفسير و حديث، همه اتّفاق بر صحّت آن دارند. «1»

نتيجه اين كه، رواياتى كه «اهل البيت» را تفسير مى كند از نظر مقدار و اعتبار قابل گفتگو نيست. از ميان اين همه روايت، تنها به ذكر يك حديث، يعنى حديث كساء، قناعت مى كنيم.

حديث كساء به دو شكل نقل شده است: 1- مفصّل 2- مختصر.

حديث مفصّل كساء، كه معمولًا براى شفاى بيماران و حلّ مشكلات و برطرف شدن گرفتاريها خوانده مى شود، متواتر نيست.

امّا حديث مختصر كساء متواتر است و مضمون آن چنين است:

«روزى مقدارى پارچه براى پيامبر صلى الله عليه و آله آوردند، پيامبر به دنبال على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام فرستاد، آنها به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدند، حضرت آنها را زير آن پارچه قرار داد، سپس فرمود:

اللَّهُمَّ إِنَّ هؤُلاءِ أَهْلُ بَيْتي وَ خاصَّتي اذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ، فَنَزَلَ جِبْرَئيلُ «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»

پروردگارا! اينان اهل بيت من هستند، پليدى را از آنان دور كن. سپس جبرئيل نازل شد و آيه تطهير را آورد.

در كتب اهل سنّت در ذيل اين روايت جمله زير نيز آمده است: «امّ سلمه جلو آمد و از پيامبر اجازه خواست كه او هم زير آن پارچه قرار گيرد و به آن جمع بپيوندد، پيامبر فرمود: «تو آدم خوبى هستى ولى اينجا،

جاى تو نيست. «2»»

در حديث ديگرى همين جريان براى عايشه نيز نقل شده است. «3»

نتيجه اين كه، طبق اين روايت، اهل البيت پنج تن آل عبا عليهم السلام هستند.

آيات ولايت در قرآن، ص: 168

سؤال: فلسفه اين كار چه بوده است؟ چرا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آنها را به زير پارچه برد و آن جمله زيبا را در مورد اهل البيت خويش فرمود؟ چرا به امّ سلمه و عايشه اجازه نداد به زير آن پارچه بروند؟

جواب: هدف پيامبر صلى الله عليه و آله از اين تشريفات و ريزه كاريها، جداسازى است.

حضرت مى خواهد اهل البيت را بشكلى معرّفى كند كه هيچ گونه اشكالتراشى امكان پذير نباشد و كمترين ابهام و اجمالى باقى نماند، تا ديگران در آن زمان و زمانهاى بعد دانسته يا ندانسته، اهل البيت را به اشخاص و افراد ديگرى تطبيق ندهند.

بدين جهت حتّى به اين تشريفات هم اكتفاء نمى كند، بلكه طبق روايت عجيبى كه در منابع مختلف، از جمله شواهد التّنزيل، آمده است (به نقل از انس بن مالك، خادم مخصوص آن حضرت) مى خوانيم: آن حضرت پس از اين ماجرا هر روز بعد از اذان صبح و قبل از اقامه نماز جماعت جلوى خانه على و فاطمه مى ايستاد و اين جمله را تكرار مى كرد:

الصَّلاةَ يا أَهْلَ الْبَيْتِ. «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتَ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً»

اى اهل بيت پيامبر! هنگام نماز صبح است. سپس آيه تطهير را تلاوت مى فرمود.

و اين كار را براى شش ماه مداوم و پى درپى

تكرار مى كرد! «1»

روايت فوق از ابو سعيد خدرى نيز نقل شده و ايشان مى گويد:

«پيامبر هشت ماه پى درپى هر روز صبح اين كار را انجام مى داد!» «2»

شايد پيامبر بيش از مدت مذكور اين كار را انجام داده باشد، ولى انس بن مالك بيش از شش ماه و ابو سعيد خدرى بيش از هشت ماه پى درپى نديده باشند. «3»

آيات ولايت در قرآن، ص: 169

بنابراين، هدف پيامبر از اين امور جداسازى اهل البيت از ديگران و تعيين مصداق روشن و كامل و منحصر به فرد آن است كه حقيقتاً بطور تمام و كمال اين جداسازى را انجام داد، بگونه اى كه در هيچ مورد ديگرى سراغ نداريم كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مطلبى را اين قدر تكرار نموده و بر آن پافشارى كند. آيا با اين همه تأكيدات و توصيه ها و توضيحات بى انصافى نيست كه بگوئيم اهل البيت غير از پنج تن آل عبا هستند و تفسيرهاى نادرستى ارائه دهيم؟!

راستى چرا در مطالبى چنين روشن و واضح كه همچون روز روشن، آشكار است، برخى به بيراهه رفته اند و خود و ديگران را گرفتار ساخته اند؟

جواب اين سؤال نيز واضح است و آن اين كه: تفسير به رأى و پيشداورى حجابى ضخيم بر چشم و گوش آنها افكنده است. ضخامت اين حجاب متأسّفانه آن قدر زياد است كه روز روشن را هم نمى توانند باور كنند! و يا نمى خواهند بپذيرند!

پروردگارا! ما همواره نيازمند هدايت و راهنمايى تو هستيم. ما را لحظه اى از انوار هدايتت

محروم مفرما!

بار الها! ما را از تفسير به رأى و پيشداورى، مخصوصاً در آستان قرآن مجيد و معارف دين برهان، و در رسيدن به حقيقت ياريمان فرما!

پاسخ به چند سؤال

پاسخ به چند سؤال

سؤالات مختلفى پيرامون آيه تطهير مطرح شده است، كه چند نمونه آن را مطرح نموده، به پاسخ آن مى پردازيم:

سؤال اوّل: حدّ اكثر چيزى كه آيه تطهير دلالت بر آن دارد، عصمت اهل البيت، يعنى على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام و در رأس آنها پيامبر صلى الله عليه و آله است، ولى آيه فوق هيچ ارتباطى به مسأله ولايت و امامت ندارد.

آيات ولايت در قرآن، ص: 170

به عبارت ديگر، بحث ما پيرامون آياتى است كه دلالت بر ولايت و امامت امير المؤمنين عليه السلام دارد و آيه فوق دلالت بر اين امر ندارد، بلكه نهايت چيزى كه دلالت دارد عصمت اهل البيت است. چرا به اين آيه استدلال كرده ايد؟

پاسخ: اگر مقام عصمت براى اهل البيت عليهم السلام ثابت شود، امامت هم همراه آن است؛ زيرا همانگونه كه گذشت، امام مطاع بى قيد و شرط است و اطاعت از امام بدون هيچ قيد و شرطى بر همه واجب است و اطاعت بى قيد و شرط براى غير معصوم ممكن نيست، پس امام بايد معصوم باشد. و از سوى ديگر اگر قرار شود امامى انتصاب يا انتخاب شود، با وجود معصوم نبايد به سراغ غير معصوم رفت.

خداوند در آيه 124 سوره بقره، كه در مورد حضرت ابراهيم عليه السلام است، در مقام پاسخ به

تقاضاى امامت حضرت ابراهيم عليه السلام و پس از اين كه آن حضرت امتحانات سخت و مشكلى را پست سر مى گذارد، او را به امامت نصب مى كند، و پس از وصول به پيامبرى و اولو العزمى و خليل الرّحمن بودن، منصبى بالاتر به نام امامت به او مى دهد. ولى در مقابل تقاضاى آن حضرت براى استمرار امامت در نسل و ذريّه اش مى فرمايد:

«لا يَنالُ عَهْدى الظَّالِمينَ؛ عهد امامت من به ظالمين نمى رسد.»

و بدينسان عصمت را جزء لا ينفكّ امامت مطرح مى كند و كسانى كه حتّى قبل از امامت آلوده به ظلم شده اند را شايسته امامت نمى داند.

سؤال دوم: قبول داريم كه هر امامى بايد معصوم باشد؛ ولى آيا هر معصومى امام است؟ مگر حضرت زهراء عليها السلام معصوم نبود، پس چرا امام نشد؟

پاسخ: عصمت در ميان زنان ملازم با امامت نيست؛ ولى در بين مردان ملازم است و لهذا معصومى غير از پيامبران و ائمّه عليهم السلام در بين مردان جهان سراغ نداريم!

سؤال سوم: در مباحث قبل گفته شد كه اختلاف ضميرهاى آيه تطهير با آيات قبل و بعد آن، كه در مورد زنان پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده است، سبب مى شود كه مخاطب آيه تطهير اشخاصى ديگر غير از همسران پيامبر باشند، در حالى كه شبيه اين اختلاف ضميرها را در داستان فرزند دار شدن حضرت ابراهيم عليه السلام در كهولت سن داريم، ولى در عين حال همسر آن حضرت هم مخاطب آيه هست. در آيه 73

آيات ولايت

در قرآن، ص: 171

سوره هود مى خوانيم:

قالُوا أَ تَعْجَبينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ و بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ

(فرشتگان) گفتند: «آيا از فرمان خدا تعجّب مى كنى؟! اين رحمت خدا و بركاتش بر شما خانواده است؛ چرا كه او ستوده و والاست.

طبق اين آيه، همسر حضرت ابراهيم مخاطب ضمير مذكّر «عليكم» مى باشد.

پاسخ: مخاطب جمله «أ تعجبين» فقط همسر ابراهيم است، بدين جهت فعل بصورت مفرد مخاطب مؤنّث آمده است، ولى مخاطب «عليكم» تمام خانواده حضرت ابراهيم، از زن و مرد است، در حالى كه مخاطب آيه تطهير، طبق ادلّه اى كه گذشت، زنان پيامبر نمى توانند باشند، نه مستقلًا و نه در كنار پنج تن آل عبا.

سؤال چهارم: اگر مخاطب آيه تطهير فقط پنج تن آل عبا عليهم السلام هستند، پس چرا اين آيه در لابه لاى آيات مربوط به همسران پيامبر قرار گرفته است؟

پاسخ: همانگونه كه علّامه طباطبائى «1» و ديگران فرموده اند، آيات قرآن همگى با هم نازل نشده است، حتّى گاهى جمله هاى يك آيه نيز يك مرتبه نازل نمى گشت.

بلكه آيات قرآن بر حسب نيازها و حوادث نازل مى شد؛ بنابراين، امكان دارد كه داستان زنان پيامبر صلى الله عليه و آله در برهه اى از زمان مطرح شده باشد و به دنبال آن آيات مربوطه نازل گشته باشد و پس از مدّتى داستان اصحاب كساء و تقاضاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مبنى بر تطهير اهل البيت مطرح و به دنبال آن آيه تطهير نازل شده باشد و سپس آيات ديگر متناسب با ظروف خاصّ و حوادث مخصوصى نازل شده باشد.

بنابراين، لازم نيست تمام آيات قرآن پيوند خاصّى با يكديگر داشته باشند.

نتيجه، اين

آيه تطهير هم دلالت بر عصمت پنج تن آل عبا عليهم السلام دارد و هم ولايت حضرت امير المؤمنين عليه السلام از آن استفاده مى شود.

***

آيات ولايت در قرآن، ص: 173

آيات فضائل اهل البيت عليهم السلام

2 آيه مودّت

اشاره

2 آيه مودّت

قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ

«سوره شورى، آيه 23»

آيات ولايت در قرآن، ص: 175

آيه مودّت

قُلْ لَاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ

(اى پيامبر ما!) بگو: «من هيچ پاداشى از شما بر رسالتم در خواست نمى كنم، جز دوست داشتن نزديكانم (/ اهل بيتم)» و هر كس كار نيكى انجام دهد، بر نيكى اش مى افزاييم؛ چرا كه خداوند آمرزنده و سپاسگزار است.

«سوره شورى، آيه 23»

دورنماى بحث

دورنماى بحث

دانشمندان عامّه در تفسير اين آيه نيز گرفتار پيشداوريها و تفسير به رأى شده اند و لهذا نظرات بسيار عجيبى ارائه داده اند، كه در ادامه بحث به آن خواهيم پرداخت؛ امّا دانشمندان شيعه در سايه مكتب اهل البيت تفسير روشن و خوبى ارائه كرده اند

سيرى در آيات قبل

سيرى در آيات قبل

براى روشنتر شدن تفسير آيه مودّت، لازم است بحث اجمالى پيرامون آيه قبل، يعنى آيه 22 سوره شورى ، و نيز صدر آيه مودّت كه در بالا ذكر نشده، داشته باشيم.

«وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلوُا الصَّالِحاتِ»- پس از آن كه خداوند در آيات قبل سرانجام ستمكاران را بيان مى كند و آينده تاريك آنها را ترسيم مى نمايد، به ترسيم

آيات ولايت در قرآن، ص: 176

آينده روشن مسلمانانى مى پردازد كه ايمان و عمل را با هم آميختند و تنها به شهادت بر يكتايى خدا و نبوّت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله قناعت نكرده، بلكه به دنبال آن در انجام كارهاى صالح و شايسته پافشارى به خرج دادند. در اين آيه شريفه، ضمن ترسيم آينده مؤمنينى كه عمل صالح دارند به سه پاداش مهمّ آنها در سراى آخرت اشاره مى شود، كه هر كدام از ديگرى ارزشمند تر است:

1- «فِى رَوْضاتِ الْجَنَّاتِ»- اوّلين پاداش آنها اين است كه در جهان آخرت به هنگامى كه به بهشت وارد شدند در «رَوْضَات الْجَنات» مسكن مى گزينند.

سؤال: «روضات الجنّات» كجاست؟

پاسخ: اگر سراسر قرآن را مطالعه كنيم، اين جمله را جز در آيه 22 سوره شورى نمى يابيم. عرب به باغهاى سرسبز، پرپشت،

پرآب و با طراوت، «روضه» مى گويد، كه جمع آن «روضات» است.

البتّه گاهى به محلّ اجتماع آب هم اين كلمه اطلاق شده است، ولى منظور از «روضه» در اينجا همان معناى اوّل است. پس روضات الجنّات به معناى باغهاى بهشت است.

سؤال: با توجّه به اين كه سراسر بهشت بسان باغ سرسبز و خرّمى است، اين جمله «باغهاى بهشت» به چه معنا است؟

پاسخ: از جمله فوق استفاده مى شود كه علاوه بر خود بهشت، باغهاى مخصوصى وجود دارد كه متعلّق به بندگان خاصّ خداست.

نتيجه اين كه، اوّلين پاداش و امتياز مؤمنين داراى اعمال صالحه، «روضات الجنّات» است.

2- «لَهُمْ ما يَشاءُون» مؤمنين داراى اعمال شايسته، علاوه بر اين كه در باغهاى مخصوص و ويژه بهشت سكنا مى گزينند، هر آنچه را هم بخواهند براى آنها فراهم مى شود. واقعاً در مورد نعمتهاى مادّى بالاتر از اين مسأله تصوّر نمى شود، كه انسان هر آنچه ميل داشته باشد و بخواهد به او بدهند!

3- «عِنْدَ رَبّهِمْ»- نعمتهاى بهشتى مخلوطى از نعمتهاى مادّى و معنوى است.

آيات ولايت در قرآن، ص: 177

از نظر نعمتهاى مادّى، همانطور كه گذشت، مؤمنينى كه اعمال صالح دارند در بهترين وضعيّت هستند، و از نظر معنوى نيز چنين هستند؛ زيرا در جوار قرب خدا مى باشند، «عند ربّهم» هستند، همان مقامى كه در سوره آل عمران، آيه 169، براى شهداء نقل شده است. ولى اين كه منظور از «عند ربّهم» چيست؟ و چه بركاتى دارد؟ براى ما روشن نيست.

«ذلِكَ هُوَ الْفَضلُ الْكَبيرُ»- از آنجا كه عاليترين نعمتهاى

مادّى و معنوى براى مؤمنين داراى اعمال صالح در بهشت آماده شده است، بدين جهت خداوند آن را «فضل بزرگ» ناميده است و هنگامى كه خداوند بزرگ چيزى را به عنوان «فضل كبير» توصيف كند، پيداست كه به قدرى عظمت دارد كه هر چه فكر كنيم از آن بالاتر است.

نتيجه اين كه، معيار بندگى خداوند دو چيز است؛ ايمان و عمل صالح. بنابراين چيزهاى ديگر مانند علم و ثروت، مال و قدرت، اعتبار اجتماعى و مانند آن، زمانى ارزش محسوب مى شود كه در مسير ايمان و عمل صالح قرار گيرد.

«ذلِكَ الَّذِى يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلوُا الصَّالِحاتِ»- در اين آيه شريفه نيز تكرار مى كند كه «روضات الجنّات» و «لهم ما يشاءُون» و «عند ربّهم» چيزى است كه خداوند به بندگان مؤمن داراى اعمال صالحه بشارت داده است، تا رنجهاى طاعت و بندگى و مبارزه با هواى نفس بر آنان سخت جلوه نكند.

با توجّه به توضيح كوتاهى كه پيرامون آيه فوق داده شد، به شرح و تفسير آيه مودّت توجّه كنيد:

شرح و تفسير

مودّت اهل بيت، پاداش رسالت

مودّت اهل بيت، پاداش رسالت

«قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً»- بدون شك پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در راه ابلاغ رسالت خويش و انجام مأموريّتهاى الهى، رنجهاى فراوان و زحمتهاى زيادى متحمّل شد؛ ولى هرگز در مقابل اين كارهاى با ارزش از كسى طلب اجر و پاداش نكرد و

آيات ولايت در قرآن، ص: 178

در مقابل برخى از مسلمانان كه به خدمت آن حضرت رسيدند و عرض

كردند:

«اگر مشكلات مالى پيدا شد اموال ما بدون هيچ گونه قيد و شرطى در اختيار تو مى باشد» آيه فوق نازل شد «1» كه پيامبر از هيچ كس در مقابل رسالت مزدى نمى طلبد.

«إِلَّا الْمَوَدَّةَ في الْقربى »- پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله تنها يك چيز از مسلمانان، به عنوان اجر و مزد رسالت طلب كرد و آن «دوستى نزديكانش» بود.

نتيجه اين كه، پيامبر اسلام در مقابل زحمات بيست و سه ساله اى كه براى اسلام و مسلمانان كشيد يك چيز درخواست كرد و آن «مودّت قُربى » بود.

«قربى » كيانند؟

«قربى » كيانند؟

تمام بحث در اين آيه شريفه، پيرامون كلمه «قربى » و تفسير آن دور مى زند.

راستى منظور از قربى چه كسانى هستند، كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله دوستى و مودّت آنها را به عنوان اجر و مزد رسالت از مسلمانان خواسته است؟

بعضى از دانشمندان و مفسّران خيلى ساده از كنار اين آيه شريفه گذشته اند و به خويش زحمت تأمّل و تفكّر نداده اند و يا چون با پيشداوريهاى آنان هماهنگ نبوده، چنين وانمود كرده اند! در حالى كه آيه شريفه عمق زيادى دارد. براى پى بردن به عظمت آيه و آنچه در آن مطرح شده است، همين مسأله را از زبان ساير پيامبران عليهم السلام در قرآن مجيد جستجو مى كنيم.

اگر سرى به سوره شعراء بزنيم، خواهيم ديد كه مسأله اجر و مزد رسالت قبل از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از زبان پنج تن از پيامبران بزرگ ديگر، حضرت نوح، هود، صالح، لوط، و شعيب عليهم السلام، نيز مطرح شده است. ولى آن بزرگواران هيچ اجر و مزدى، حتّى دوستى نزديكان خويش را طلب نكرده اند!

تمام اين بزرگواران فرموده اند:

آيات ولايت در قرآن، ص: 179

وَ مَا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِىَ إِلّا عَلَى رَبِّ الْعالَمِينَ «1»

من براى اين دعوت (و رسالت) هيچ اجر و مزدى از شما نمى طلبم، اجر من تنها بر پروردگار عالميان است!

راستى چطور اين پيامبران هيچ گونه اجر و مزدى در خواست نكرده اند، ولى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله «دوستى نزديكانش» را به عنوان اجر و مزد رسالت خويش مطرح كرده است؟

آيا مقام پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بالاتر بوده، يا مقام ساير پيامبران الهى عليهم السلام؟ بدون شك خاتم الانبياء، حضرت محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله افضل از تمام انبياء بوده است و لهذا در روز قيامت هر پيامبرى فقط شاهد بر امّت خويش است، ولى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله شاهد و گواه بر تمام گواهان و شاهدان مى باشد (فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ امَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهيداً «2»).

راستى مسأله پيچيده تر و مشكل تر شد! چطور پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله كه برترين پيامبر خداست اجر و مزد رسالت مى طلبد، در حالى كه هيچ يك از پيامبران الهى گذشته اجر و مزدى نطلبيده اند؟!

حقيقتاً آيه قابل بحث و تأمّل و دقّت است، هر چند متأسّفانه برخى بسيار ساده از كنار آن گذشته اند، تا دچار عذاب وجدان نشوند و از شلّاق هاى بيدار باش وجدان فرار كنند!

سؤال: هدف پيامبر صلى الله عليه و آله از اين اجر و مزد چه بوده

است. آيا اين اجر و مزد را صرفاً براى خود مى خواسته؛ يا در اين تقاضا هم، اهداف مقدّس ديگرى نهفته است كه سود آن به مردم و مسلمانان بازگشت مى كند؟

پاسخ: براى روشن شدن اين پرسش لازم است دو آيه ديگر از قران مجيد را در كنار آيه مودّت بنهيم، تا آيات قرآن يكديگر را تفسير كنند.

آيات ولايت در قرآن، ص: 180

1- در آيه شريفه 47 سوره سبأ مى خوانيم:

قُلْ ما سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِىَ الّا عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهيدٌ؛

(اى پيامبر اسلام!) بگو: «هر اجر و پاداشى از شما خواسته ام (مودة قربى ) براى خود شماست؛ اجر من تنها بر خداوند است، و او بر همه چيز گواه است!

اين آيه شريفه تا اندازه اى ابهام ناشى از آيه مودّت را روشن كرد و معلوم شد كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نيز همچون ساير پيامبران هيچ اجر و مزدى براى خويش از مردم نخواسته است و مسأله «مودّت قربى » در حقيقت بخاطر خود مردم مطرح شده است!

2- در آيه 57 سوره فرقان، كه در حقيقت مفسّر آيه 47 سوره سبأ است، و چگونگى فايده «مودّت قربى » را براى مردم روشن مى كند، مى خوانيم:

قُلْ مَا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى رَبِّه سَبيلًا

(اى پيامبر اسلام) بگو: «من در برابر آن (ابلاغ آيين خدا) هيچ گونه پاداشى از شما نمى طلبم؛ مگر كسى كه بخواهد راهى به سوى پروردگارش برگزيند (اين پاداش من است).

آيه قبل

نشان داد كه اجر رسالت سود شخصى براى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ندارد، بلكه فايده آن به خود مردم بازمى گردد و اين آيه نشان مى دهد كه اساساً طرح مسئله اجر رسالت، خود در راستاى استمرار اهداف رسالت است و در حقيقت سود آن به اصل آيين بازمى گردد.

نتيجه اين كه، مسأله «اجر و مزد رسالت» يك نفع و سود شخصى كه اختصاص به پيامبر اسلام داشته باشد نيست و آن حضرت نيز مانند ساير انبياء از مردم هيچ اجر و مزد شخصى طلب نكرده است، بلكه اجر رسالت، كه در آيه مودّت مطرح شده، در حقيقت باعث استمرار رسالت است. حال با توجّه به اين نكته كه «مودّت قربى » چنين ارزش فوق العاده اى دارد كه باعث استمرار رسالت مى باشد، آيا بايد از كنار اين آيه شريفه به آسانى گذشت، تا مبادا پيشداوريها و اعتقادات باطل، دستخوش نوسان و تغيير شود؟!

آيات ولايت در قرآن، ص: 181

تفسير «قربى » از منظر شيعه

تفسير «قربى » از منظر شيعه

علماءِ شيعه با تفكّر و دقّت در اين آيه شريفه بالاتّفاق معتقدند كه منظور از «قربى » اهل بيت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است. و بى شك «ولايت» استمرار رسالت و همسنگ و همطراز آن است. و لهذا اين اجر (مودّت قربى ) متناسب آن كار (رسالت) مى باشد؛ علاوه اين كه، ولايت مردم را به سوى خداوند رهنمون مى شود.

اگر آيه مودّت را، طبق آنچه علما و مفسّران شيعه تفسير كرده اند، تفسير كنيم هم معناى آيه مودّت روشن مى شود وهم

آيات ديگرى كه در ارتباط با اين آيه است واضح مى گردد و معلوم مى شود ارتباط بين آنها يك ارتباط منطقى و صحيح است. جالب اين كه در دعاى ندبه، كه يك دوره معارف الهى و مشحون از ولايت است، آيات سه گانه فوق مطرح شده و از آن نتيجه گيرى خوب و مناسبى شده و از ائمّه به عنوان راههاى منتهى به رحمت و رضوان الهى ياد شده است.

نظرات اهل سنّت پيرامون «قربى »

نظرات اهل سنّت پيرامون «قربى »

علماء اهل تسنّن تفسيرهاى مختلفى در اين زمينه ارائه داده اند، كه هيچ كدام متناسب با آيه نيست. به چند نمونه آن توجّه كنيد:

1- از جمله گفته اند كه منظور از «قربى » محبّت و مودّت اهل بيت پيامبر است؛ ولى مودّتى خالى از ولايت و امامت و خلافت! و تنها علاقه ظاهرى به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت پاك آن حضرت!

امّا آيا مى توان اين دوستى ساده را همطراز رسالت دانست؟

آيا محبّت معمولى بدون ولايت و امامت، مى تواند اجر رسالت و معادل آن باشد؟

علاوه بر اين، چطور پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله تقاضاى اجر رسالت (به معنايى كه شما مى گوييد) كرده است؟ در حالى كه هيچ كدام از پيامبران پيشين چنين تقاضايى نداشتند، بلكه اجر خويش را از خدا مى خواستند. بنابراين، تفسير فوق قابل پذيرش نيست.

آيات ولايت در قرآن، ص: 182

2- برخى ديگر «قربى » را به كارهاى نيك، كه انسان را به خداوند نزديك مى كند، تفسير كرده اند، بنابراين «مودّت قربى » به معناى عشق به كارهاى خوب

است؛ دوست داشتن نماز، روزه، حج، جهاد، صله رحم، احترام به بزرگان و ديگر كارهاى خوب، اجر و مزد رسالت محسوب مى شود!

3- برخى گفته اند «فى» در آيه مودّت به معناى «لام» است، در اين صورت معناى آيه چنين مى شود: «اجر و پاداش رسالت من اين است كه مرا دوست داشته باشيد؛ چون خويشاوند شما هستم!» سپس شجره نامه مفصّلى براى اين منظور درست كرده اند و نسبت همه قبيله هاى عرب به پيامبر صلى الله عليه و آله را بيان كرده اند، كه همه بنوعى منسوب به پيامبر صلى الله عليه و آله بوده اند!

ولى اشكال اين تفسير روشن است؛ چون:

اوّلًا: استعمال «فى» به معناى «لام» بسيار كم و نادر است و دليل و شاهدى بر اين كه در آيه فوق بدين معنى باشد نداريم.

ثانياً: دوستى شخصى پيامبر صلى الله عليه و آله همسنگ نبوّت و رسالت نيست، و مزد رسالت بايد متناسب با خود رسالت باشد.

آيا اين جمله كه: «مرا دوست داشته باشيد و اذيّت نكنيد چون خويشاوند شما هستم» همسنگ و همطراز رسالت است؟

آيا اين تفسير باعث افت معناى بلند آيه شريفه نمى شود؟

4- تفسير ديگر، كه از تفسير فوق سست تر مى باشد، اين است كه:

«خويشاوندان خود را دوست داشته باشيد؛ اجر رسالت پيامبر مودّت خويشاوندان خودتان است!» انسان دوست دارد باور نكند اينگونه تفاسير را افراد دانشمندى ارائه داده اند، ولى متأسّفانه چنين است!

بطلان اين نظريّه روشن تر از آن است كه احتياج به جواب داشته باشد. آيا دوستى خويشاوندان، همسنگ و همطراز با رسالت است؟ آيا مودّت اقرباء خويشتن، استمرار نبوّت محسوب مى شود؟!

آرى، هنگامى كه سطحى نگر باشيم و اسير پيشداوريهاى خود شويم، اينگونه

آيات ولايت در قرآن، ص: 183

گرفتار اشتباهات واضح و آشكار مى گرديم.

آيا حقيقتاً اين تفسير و تفسير گذشته، تناسب و سازگارى با آيه شريفه دارد و يا اگر به دست كسى كه كمترين آگاهى از ادبيّات عرب دارد، داده شود بزودى نامأنوس بودن آن را متوجّه مى شود. بدين جهت خود اين دانشمندان هم اعتراف مى كنند كه اين نوع تفسيرها مجازى و غير حقيقى، يا از قبيل استثناء منقطع است، كه آن هم نوعى مجاز است!

چرا آيه قرآن را به شكلى تفسير كنيم كه گرفتار معناى غير حقيقى و مجازى شويم؟ چرا مودّت قربى را به ولايت و امامت تفسير نكنيم، كه از هر جهت با آيه محلّ بحث و ساير آيات مرتبط با آن هماهنگى دارد؟!

اعترافى ناخواسته!

اعترافى ناخواسته!

از عجايب روزگار اين كه بسيارى از مفسّران اهل سنّت در ذيل اين آيه شريفه حديث مفصّل و طولانى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله پيرامون محبّت و مودّت اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده اند. هنگامى كه انسان اين حديث بلند و زيبا را مى خواند و اندكى در مضامين آن تفكّر و انديشه مى كند، اعجاب و حيرتش از آن تفسيرهاى بى اساس بيشتر مى شود!

به اين روايت، كه دقيقاً از تفسير فخر رازى نقل شده، توجّه فرمائيد:

«نَقَلَ صاحِبُ الْكَشَّافِ «1» عَنِ النَّبِىِّ صلى الله عليه و آله؛ نويسنده كتاب تفسيرى «الكشاف»، زمخشرى، از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله روايتى نقل كرده است»

وى در اين روايت، دوازده جمله پرمحتوى از رسول اكرم صلى الله عليه و

آله نقل مى كند:

1. مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ ماتَ شَهيداً

هر كس با عشق و علاقه و محبّت اهل بيت پيامبر اسلام عليهم السلام از دنيا برود، در صفّ شهيدان است.

آيات ولايت در قرآن، ص: 184

آيا اين محبّت يك محبّت عادى عارى از ولايت و امامت است؟

اگر مودّت و محبّت عادى باشد، چنين شخصى در صف شهيدان قرار مى گيرد؟

يا منظور از چنين محبّتى، كه انسان را آن قدر ترقّى مى دهد كه در صف شهيدان قرار مى گيرد، محبّت توأم با ولايت و امامت است؟

2. أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمّدٍ ماتَ مَغْفُوراً لَهُ

(اى مردم!) آگاه باشيد: كسانى كه با محبّت و عشق آل محمّد عليهم السلام بدرود حيات بگويند آمرزيده و بخشوده خواهند بود.

راستى، اين چه محبّتى است كه گناهان را محو و نابود مى كند! به گونه اى كه اگر انسان بتواند آن را تا هنگام مردن و به هنگام مردن با خود همراه داشته باشد، آمرزيده و پاك از دنيا مى رود؟ آيا اين، يك مودّت معمولى است؟

3. أَلا مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمّدٍ ماتَ تائِباً

هر كس با عشق و مودّت اهل البيت عليهم السلام از دنيا برود، تائب از دنيا رفته است.

يعنى اين محبّت جايگزين توبه مى شود و اگر موفّق به توبه هم نشود، مانند توبه كاران از دنيا مى رود. حقيقتاً اين، چه محبّتى است؟

4. أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ ماتَ مُؤْمِناً مُسْتَكْمِلَ الْإيمانِ

كسى كه با عشق و محبّت آل محمّد عليهم السلام بميرد، همانند مؤمن

كامل الايمان از دنيا رفته است.

آيا علاقه ساده باعث كمال ايمان مى گردد؟ حتماً در درون اين جملات مسأله مهمّى وجود دارد كه سبب اين كمالات بسيار والا مى شود.

5. أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمّدٍ ماتَ بَشَّرَهُ مَلَكُ الْمَوْتِ بِاْلجَنَّةِ ثُمَّ مُنْكِرٌ وَ نَكيرٌ

آگاه باشيد! هر كس با محبّت آل محمّد عليهم السلام از دنيا برود، فرشته مرگ او را بشارت به بهشت مى دهد، و سپس منكر و نكير (فرشتگان مأمور سؤال و جواب در برزخ) به او بشارت دهند.

آيات ولايت در قرآن، ص: 185

راستى اين چه محبّتى است كه سبب مى شود در ابتداى مرگ به انسان بشارت بهشت دهند؟

6. أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمّدٍ يَزِفُّ إِلَى الْجَنَّةِ كَما تَزِفُّ الْعَرُوسُ إِلى بَيْتِ زَوْجِها

آگاه باشيد! كسى كه با حبّ آل محمّد عليهم السلام بميرد، او را همانند عروسى كه به حجله مى برند، به سوى بهشت مى برند.

يعنى با احترام و شكوه و محبّت او را به سوى بهشت مى برند. آرى، إكسير محبّت آل محمّد عليهم السلام چنين آثار فوق العاده اى دارد!

7. أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ فُتِحَ لَهُ فى قَبْرِه بابانِ إِلَى الْجَنَّةِ

كسى كه بر محبّت آل محمّد عليهم السلام بميرد، دو در از قبرش به سوى بهشت بازمى گردد.

سؤال: چرا دو در؟

جواب: شايد يكى به بركت نبوّت و ديگرى ثمره ولايت و امامت باشد!

8. أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمّدٍ جَعَلَ اللَّهُ قَبْرَهُ مَزارَ مَلائِكَةِ الرَّحْمَةِ

آگاه باشيد! كسى كه با عشق اهل بيت

عليهم السلام بميرد، خداوند قبرش را زيارتگاه فرشتگان رحمت خود قرار مى دهد!

راستى، آيا مى توان باور كرد با يك محبّت ساده قبر انسان زيارتگاه فرشتگان شود؟

9. أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمّدٍ مات عَلَى السُّنَّةِ وَ الْجَماعَةِ

كسى كه با محبّت آل پيامبر عليهم السلام بميرد، همانند كسى است كه بر سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله و اجتماع مسلمين از دنيا رفته است.

در نُه جمله فوق، آثار محبّت و دوستى و مودّت اهل البيت عليهم السلام بيان شد. و سه جمله بعدى پيرامون عواقب سوء بغض و دشمنى اهل البيت عليهم السلام سخن مى گويد.

به اين جملات توجّه كنيد:

آيات ولايت در قرآن، ص: 186

10. أَلا وَ مَنْ ماتَ عَلى بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ جاءَ يَوْمَ الْقِيامَةِ مَكْتُوبٌ بَيْنَ عَيْنَيْهِ آيِسٌ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ

آگاه باشيد! كسى كه با بغض و كينه آل محمّد عليهم السلام بميرد، در روز قيامت (به سمت صحراى محشر) مى آيد، در حالى كه بر پيشانى اش نوشته اند: اين، مأيوس و نااميد از رحمت الهى است!

بغض آل محمّد عليهم السلام چقدر خطرناك است، كه اين قدر باعث سقوط و بدبختى مى شود؟!

11. الا وَ مَنْ ماتَ عَلى بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ ماتَ كافِراً

كسى كه با بغض و كينه آل محمّد عليهم السلام بميرد، كافر از دنيا مى رود!»

اين اثر سوء، بدتر از اثر قبلى بغض آل محمّد عليهم السلام است.

12. الا وَ مَنْ ماتَ عَلى بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ لَمْ يَشُمَّ رَائِحَةَ الْجَنَّةِ

كسى كه با بغض اهل بيت عليهم السلام بميرد، بوى بهشت را

استشمام نمى كند.

جالب اين كه طبق بعضى روايات «بوى خوش بهشت، از فاصله هزار سال راه حس مى شود! «1»»

طبق اين روايت، معناى جمله بالا چنين مى شود: كسى كه داراى بغض آل محمّد است، نه تنها وارد بهشت نمى شود؛ بلكه تا فاصله 500 سال از بهشت دور است، بدين جهت بوى بهشت را استشمام نمى كند. خلاصه اين كه، چنين شخصى بسيار از بهشت دور است!

چگونه انسان مى تواند باور كند دانشمندى همانند فخر رازى، چنين روايت زيبا و پرمحتوايى را با آن همه آثار مهم و فوق العاده نقل كرده باشد و بدون توجّه و دقّت و مطالعه كافى، آن را به محبّت ظاهرى و ساده آل محمّد عليهم السلام تفسير كرده

آيات ولايت در قرآن، ص: 187

باشد؟! عجيب تر اين كه او پس از نقل روايت فوق، به توضيح و تفسير آل محمّد عليهم السلام، كه محور اين روايت است، مى پردازد و مى گويد:

«آل محمّد عليهم السلام كسانى هستند كه بازگشت امرشان به سوى اوست، كسانى كه ارتباطشان محكمتر و كاملتر باشد «آل» محسوب مى شوند. و شكّى نيست كه فاطمه و على و حسن و حسين محكمترين پيوند را با رسول خدا صلى الله عليه و آله داشتند و اين از مسلّمات و مستفاد از احاديث متواتر است. «1»»

نقل جملات فوق از يك دانشمند سنّى متعصّب جالب است. اين جملات بقدرى به معارف شيعه نزديك است كه به هنگام مطالعه آن، يك لحظه شك كردم كه آيا اين كتاب، تفسير يك عالم سنّى است، يا

شيعه؟ نكند من تفسير شيعه را مطالعه مى كنم! وقتى كه به جلد كتاب نگاه كردم، متوجّه شدم كه اشتباه نكرده ام و تفسير فخر رازى را مطالعه مى كنم!

سؤال: با توجّه به آنچه در متن آيه مودّت آمده است و با در نظر گرفتن آيات مرتبط با آيه مودّت و با مطالعه دقيق روايت زيباى فوق، كه حاوى جملاتى بسيار عالى و پرمحتوا بود، آيا مى توان باور كرد كه محبّت و مودّتى كه محور بحث روايت و آيه مذكور است، يك محبّت ساده منهاى ولايت و امامت باشد؟!

آيا بطور قطع و يقين نمى توان ادّعا كرد كه مودّت فوق، به معناى ولايت و امامت مى باشد كه استمرار رسالت و همسنگ و همطراز آن است؟

اگر چنين نيست، پس چه تفسير مناسبى مى توان ارائه كرد كه با روايت مذكور و آيات گذشته كاملًا متناسب باشد؟

ما بايد خداوند را شكرگزار باشيم كه عشق و محبّت و ولايت اهل البيت عليهم السلام را به ما ارزانى داشت و نيز از پدران و مادران خويش، كه در دامان آنها ولايت آل محمّد عليهم السلام را آموختيم، سپاسگزار باشيم.

آيات ولايت در قرآن، ص: 188

تفسير مودّت در سخن امام صادق عليه السلام

تفسير مودّت در سخن امام صادق عليه السلام

در روايتى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم:

«ما أَحَبَّ اللَّهَ مَنْ عَصاهُ «1»؛ كسى كه معصيت كند، خدا را دوست ندارد.»

بنابراين، كسى كه با خطّ و مشى على عليه السلام نيز مخالفت بنمايد او را دوست ندارد، بدين جهت محبّت بايد انسان را به سوى اطاعت و بندگى

و سرسپردگى بكشاند.

به همين علّت مى گوئيم كه محبّت بدون اطاعت و بندگى، اساساً محبّت و مودّت نيست.

به داستان زير توجّه كنيد:

«حاجب» يكى از شعراى زبردست و ماهر بود؛ او كه شاعرى با صفا و داراى اشعارى نغز بود، گاه همچون شاعرهاى عوام، اشعار عوام پسندى مى سرود.

روزى در وصف امير المؤمنين على عليه السلام شعر نامناسب زير را سرود:

حاجب اگر معامله حشر با على است من ضامنم، هر چه خواهى گناه كن

يعنى اگر عشق و مودّت و محبّت على عليه السلام باشد، براى نجات كافى است؛ هر چند انسان غرق در گناه شود. اين محبّت دروغين كه در شعر فوق آمده است چراغ سبزى براى گناهكاران است.

وى شبى على عليه السلام را در خواب ديد، حضرت به او فرمود: حاجب اين چه شعرى است كه گفته اى؟!

حاجب عرض كرد: چگونه بگويم؟

حضرت شعر او را به صورت زير اصلاح كرد:

حاجب اگر معامله حشر با على است شرم از رخ على كن و كمتر گناه كن

بنابراين، محبّت به معناى اطاعت كردن از حضرت حق و ترك گناه است.

آيات ولايت در قرآن، ص: 189

تفسير آيه مودّت در سايه روايات

تفسير آيه مودّت در سايه روايات

در شرح و تفسير اين آيه شريفه نيز روايات مختلفى از شيعه و سنّى وجود دارد، كه به ذكر چند نمونه آن قناعت مى كنيم:

1- «احمد»، از بزرگان اهل سنّت، در كتابش «فضائل الصّحابة» از سعيد بن جبير، و او از عامر، روايت زير را نقل كرده است:

لَمَّا نَزَلَتْ «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدةَ في الْقُرْبى »

قالُوا: يا رَسُولَ اللَّهِ! مَنْ قَرابَتُكَ؟ مَنْ هؤُلاءُ الَّذينَ وَجَبَتْ عَلَيْنا مَوَدَّتُهُمْ؟ قالَ:

عَلِىٌّ وَ فاطِمَةُ وَ ابْناهُما، و قالَها ثَلاثاً «1»

هنگامى كه آيه مودّت بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد، مردم از آن حضرت پرسيدند:

منظور از اقوام و نزديكان شما، كه در اين آيه آمده و مودّت آنها بر ما واجب شده، چه كسانى هستند؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: منظور على و فاطمه و حسن و حسين هستند. و اين جمله را سه بار تكرار كرد.

از اين روايت زيبا چند نكته مهم استفاده مى شود:

اوّل: روايت فوق تصريح مى كند كه منظور از قربى اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله است؛ نه خود پيامبر صلى الله عليه و آله و نه اقرباى مسلمانان و نه مطلق كارهاى نيك و قربة الى اللَّه.

علاوه بر اين كه قربى شامل تمام نزديكان پيامبر صلى الله عليه و آله نيز نيست؛ بلكه شامل اشخاص خاصّ و معدودى است كه نام آنها ذكر شد.

دوم: برداشتى كه در نكته اوّل ذكر شد در ذهن اصحاب پيامبر هم بوده است بدين جهت آنان به سراغ احتمالاتى كه برخى دانشمندان اهل سنّت مطرح كرده اند نرفتند، بلكه مستقيماً مسأله مودّت و محبّت نزديكان پيامبر صلى الله عليه و آله را فهميده و مطرح كردند و اين را نيز فهميده بودند كه تمام اقوام پيامبر مورد نظر آيه نيست، بدين جهت از پيامبر صلى الله عليه و آله مى خواهند كه آنها را مشخّص كند.

سوم: اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله از آيه مودّت وجوب محبّت و مودّت «قربى » را

آيات ولايت در قرآن، ص: 190

فهميدند، همانگونه كه تمام علماء شيعه و اهل سنّت نيز بر اين عقيده هستند و با قطع نظر از تفسيرهايى كه براى «قربى » دارند، مودّت و محبّت آنان را واجب مى دانند، امّا باز اين سؤال را تكرار مى كنيم كه: چرا محبّت اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله واجب شده است؟ آيا اين مسأله، مانند بعضى از احكام، كه فلسفه آن براى ما روشن نيست، امرى تعبّدى است، يا فلسفه روشن و واضحى دارد؟ و آن اين كه محبّت، مقدّمه اطاعت و پيروى از آن بزرگان است.

اگر بخواهيم تفسير صحيحى براى آيه مودّت و ساير آيات مرتبط با آن و روايت بلندى كه در تفسير فخر رازى خوانديم و روايت فوق و روايات ديگرى كه خواهد آمد، داشته باشيم بايد محبّت را فلسفه ولايت و حكومت و خلافت بدانيم. ولايتى كه در رديف رسالت و همسنگ آن است. تا همان گونه كه رسالت بنيان اسلام است، ولايت ادامه آن باشد.

مخصوصاً اگر به اين نكته توجّه كنيم كه با وجود اقوام و بستگان فراوان براى پيامبر صلى الله عليه و آله نظير عبّاس بن عبد المطّلب و فرزندانش، فرزندان ديگر ابو طالب، ساير فرزندان عبد المطّلب و نوه هاى او بقيّه اقوام پيامبر صلى الله عليه و آله، آن حضرت فقط انگشت روى فاطمه و على و حسن و حسين مى نهد، اين قرينه محكمى است كه منظور ولايت و امامت است و اگر محبّت عادى بوده است، مودّت تمام اقوام پيامبر لازم بود.

2- مرحوم طبرسى در مجمع البيان

از حاكم حسكانى در شواهد التّنزيل به نقل از أبو أمامه باهلى روايت زير را، كه ريشه هاى دعاى ندبه در آن ديده مى شود، از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نقل مى كند:

إِنَّ اللَّهَ تَعالى خَلَقَ الانْبياءَ مِنْ أَشْجارٍ شَتّى وَ خَلَقَ أَنَا وَ عَلِيّا مِنْ شَجَرَةٍ واحِدَةٍ فَانَا أَصْلُها وَ عَلِيٌ فَرْعُها وَ فاطِمَةُ لِقاحُها وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ثِمَارُها وَ أَشْياعُنا أَوْراقُها، فَمَنْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْ أَغْصانِها نَجا وَ مَنْ زاغَ عَنها هَوى وَ لَوْ أَنَّ عبداً عَبَدَ اللَّهَ بَيْنَ الصَّفا وَ الْمَرْوَةِ الْفَ عامٍ ثُمَّ الْفَ عامٍ ثُمَّ الْفَ عامٍ حَتَّى يَصيرَ كَالشَّنِ

آيات ولايت در قرآن، ص: 191

الْبالي «1» ثُمَّ لَمْ يُدْرِكْ مَحَبَّتَنا كَبَّهُ اللَّهُ عَلى مِنْخَرَيْهِ فِي النّارِ ثُمَّ تَلا:

«قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى »

خداوند ريشه هاى پيامبران را از هم جدا آفريد، ولى من (پيامبر اسلام) و على از يك ريشه و يك درخت هستيم، من ريشه اين درخت و على به منزله شاخه هاى آن است، و فاطمه جنبه تلقيح و نطفه بندى آن را دارد و حسن و حسين ميوه هاى اين درخت پربركت، و شيعيان ما هم به منزله برگهاى اين درخت مى باشند. اگر بنده اى از بندگان ما در بين صفا و مروه هزار سال عبادت كند، و دوباره هزار سال ديگر عبادت كند و در مرحله سوم نيز هزار سال عبادت كند (يعنى در مجموع سه هزار سال عبادت كند) بگونه اى كه همچون مشك كهنه خشكيده اى شود، ولى محبّت و مودّت ما

را درك نكند (اين عبادتها هيچ سودى براى او ندارد، بلكه) خداوند او را به رو در آتش جهنّم مى اندازد! سپس پيامبر آيه مودّت را تلاوت فرمودند. «2»

در اين روايت شريف نيز نكاتى به چشم مى خورد:

اوّل: اين روايت نيز صريحاً «مودّت قربى » را به مودّت اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام تفسير مى كند و با تعبيرات تكان دهنده اى كه در آن است بخوبى دلالت مى كند كه اين محبّت يك محبّت ساده و معمولى نيست، بلكه محبّتى است كه ولايت و خلافت ثمره آن مى باشد.

دوم: روايت زيباى فوق در حقيقت به نوعى ترسيم آيه شريفه «شجره طيّبه» «3»

است، يكى از تفاسير آن آيه شريفه، شبيه چيزى است كه در اين روايت آمده است.

سوم: برگ درخت وظيفه حفظ و حراست ميوه ها را دارد، اگر درختى برگ

آيات ولايت در قرآن، ص: 192

نداشته باشد، ميوه هاى آن در مقابل تابش آفتاب و ساير آفات نابود مى شوند.

وظيفه شيعه، كه طبق روايت فوق، شاخ و برگهاى آن شجره مباركه است، حفظ و حراست از ميوه هاى درخت فوق، كه همان امامت و ولايت و رهبرى است، مى باشد

چهارم: از روايت استفاده مى شود كه عبادت در بين صفا و مروه ويژگى خاصّى دارد، كه ساير نقاط مسجد الحرام ندارد، ولى حتّى عبادت در آن نقطه مقدّس نيز بدون ولايت ارزشى ندارد!

پنجم: بازهم تكرار مى كنيم كه اگر محبّت مطرح شده در اين حديث و ساير روايات مشابه، يك محبّت عادى باشد، هاله اى از ابهام تمام اين احاديث را در بر مى گيرد؛

ولى اگر آن را به ولايت و امامت تفسير كنيم، معناى آن بسيار روشن مى شود.

3- آقاى سيوطى در «الدّرّ المنثور» روايت معروفى از امام سجّاد نقل مى كند:

«هنگامى كه اسيران كربلا را به شام آوردند يك نفر از شاميان، كه تحت تأثير تبليغات شديد معاويه و دستگاه حكومتى او قرار گرفته بود، خطاب به امام چهارم، علىّ ابن الحسين عليه السلام، عرض كرد:

«خدا را شكر كه شما را رسوا كرد و دروغتان را آشكار نمود!»

هر چند اين سخن، جسارتى بسيار زشت بود، ولى امام مى داند كه او مقهور تبليغات مسموم بنى اميّه گشته و نياز به هدايت و كمك دارد، بدين جهت بدون عصبانيّت و با نرمى از او پرسيد:

- آيا قرآن مى خوانى؟

- آرى، چرا نخوانم؟

- آيا ما را مى شناسى؟

- شما كيستيد؟

- آيا اين آيه شريفه «قُلْ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ اجْراً الَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى» را تلاوت كرده اى؟

آيات ولايت در قرآن، ص: 193

- آرى، اين آيه، مودّت خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله را لازم و واجب مى شمرد؛ ولى چه ربطى به شما دارد؟

- قربى و خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ما هستيم!

وقتى پيرمرد شامى اين مطلب را شنيد، بسيار منقلب شد و با پشيمانى فراوان توبه كرد. «1»

مجموعه اين قرائن و شواهد، نشان مى دهد كه محبّت و مودّت مطرح شده در آيه مودّت و روايات مذكور، يك محبّت عادى و معمولى نيست.

چند نكته مهم

چند نكته مهم

1- مطابق بعضى از آيات قرآن مجيد، محبّت بايد سبب اطاعت و

بندگى شود.

خداوند متعال در آيه 31 سوره آل عمران مى فرمايد:

قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ؛

(اى پيامبر ما!) بگو: اگر خدا را دوست داريد، از من پيروى كنيد، تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد؛ و گناهانتان را ببخشد؛ و خدا آمرزنده مهربان است.

بنابراين، انسان هر كس را دوست دارد بايد از او اطاعت كند، پس اگر ما مدّعى دوستى اهل بيت عليهم السلام هستيم بايد از آنان اطاعت و پيروى نمائيم، وگرنه در دوستى خود صادق نخواهيم بود. در اين مورد در بخش پيام آيه بيشتر سخن خواهيم گفت.

2- همانگونه كه گذشت آيه شريفه مودّت با قطع نظر از تمام روايات و آيات ديگر، دلالت بر ولايت و امامت امير المؤمنين عليه السلام و ائمّه معصومين عليهم السلام دارد. و با در نظر گرفتن روايات وارده در شأن نزول آن، دلالتش روشنتر مى شود و اگر اين آيه را در كنار ساير آيات مربوط به ولايت، مثل آيه اكمال، آيه تبليغ، آيه صادقين و ديگر آيات مشابه قرار دهيم، دلالت آن بسيار واضح و روشن مى شود.

آيات ولايت در قرآن، ص: 194

3- دو اشكال از سوى آلوسى، مفسّر معروف اهل سنّت، در روح المعانى، مطرح شده كه جواب اين اشكالها از بحثهاى سابق روشن شد، بدين جهت تنها به ذكر آن دو مى پردازيم:

الف- چگونه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به عنوان مزد رسالت، محبّت اهل بيت خويش را از مسلمانان

خواسته است، در حالى كه ساير انبياء هيچ كدام اجر و مزدى طلب نكردند؟

پاسخ اين سؤال، همانگونه كه گذشت، اين است كه اين أجر به نفع كلّ جامعه اسلامى بود؛ نه شخص پيامبر صلى الله عليه و آله.

ب- بر فرض پذيرفتيم كه منظور از قربى محبّت اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله است، ولى چه ربطى بين محبّت از يكسو و امامت و خلافت از سوى ديگر، آن گونه كه شيعه ادّعا مى كند، وجود دارد؟

پاسخ اين سؤال هم گذشت كه اجر هر چيزى بايد مطابق آن باشد، محبّتى كه منشأ يا ثمره ولايت و امامت است متناسب با رسالت مى باشد، امّا محبّت عادى خالى از ولايت، بدون شك همطراز رسالت نخواهد بود. و از آنجا كه معتقديم خداوند حكيم است و پاداش عمل را مناسب با آن مى دهد و پيامبر صلى الله عليه و آله نيز حكيم است و پاداش مناسب مى طلبد، پس بدون شك منظور از محبّت مورد بحث، ولايت و امامت است.

پيام آيه مودّت

پيام آيه مودّت

مودّتى كه در آيه شريفه به عنوان اجر و مزد رسالت مطرح شده يعنى چه؟

مفهوم دوست داشتن على عليه السلام و ائمّه هدى عليهم السلام چيست؟

در پاسخ اين سؤال بايد گفت كه دوستى و مودّت دو رقم است:

1- دوستى كاذب و دروغين 2- دوستى راستين و حقيقى

براى روشنتر شدن اين مسأله بايد ببينيم كه انگيزه مودّت و محبّت چيست؟

على را براى چه دوست داريم؟ به خاطر مالش؟ به خاطر كمالاتش؟ به خاطر

آيات ولايت

در قرآن، ص: 195

علمش؟ بخاطر شجاعتش؟ بخاطر سخاوت و پارسائى اش؟ بخاطر ايثار و فداكارى اش؟ بخاطر جهاد و حمايتش از اسلام و پيامبر صلى الله عليه و آله؟ يا به خاطر امور ديگر؟ اگر على را به خاطر ارزشهايى كه او معتقد بود دوست داريم، آيا پرتوى از آن ارزشها در ما نيز وجود دارد؟ اگر وجود ندارد، چنين محبّت و مودّتى كاذب و دروغين است و اگر وجود دارد مودّت واقعى و حقيقى است!

بايد با اين معيار و ملاك، خود را بسنجيم و نوع محبّت و مودّت خود را نسبت به آن بزرگواران تشخيص دهيم، تا اگر خدايى نكرده از نوع اوّل است، آن را تغيير دهيم و اگر انشاء اللَّه از نوع دوم است، آن را تكميل نموده و پرورش دهيم.

يكى از ارزشهائى كه امير المؤمنين عليه السلام سخت بدان پايبند بود، تقدّم ضابطه بر رابطه مى باشد، كه نمونه آن داستان آهن تفتيده است؛ گرچه اين داستان را بارها شنيده ايد، ولى يك بار ديگر به آن توجّه كنيد:

على عليه السلام كه از پس مظلوميّت، پس از ساليانى سكوت و خانه نشينى به حكومت ظاهرى رسيده، اكنون زمامدار پرقدرت مسلمانان است. برادرش عقيل- كه فردى عائله مند و فقير است- از مدينه به سوى مركز حكومت، كوفه، حركت مى كند تا سهم بيشترى از بيت المال نصيبش گردد، حضرت بر اثر گرماى شهر كوفه سفره شام را بر روى پشت بام مى اندازد؛ امّا اين سفره مانند ساير سفره هاست و هيچ شباهتى با سفره هاى رنگين پادشاهان و اميران ندارد! بدين جهت، عقيل غذائى نمى خورد و به برادر خود مى گويد:

«اين غذاها با معده من سازگار نيست! مشكل مرا حل

كن تا به مدينه برگردم.»

حضرت على عليه السلام فرمود: «برادر! بازار كوفه از اينجا پيداست. درون مغازه ها اشياى ارزشمند و قيمتى فراوانى وجود دارد. بيا هر دو به بازار برويم و مغازه اى را سرقت كنيم و شما هر چقدر مى خواهى بردار!»

عقيل گفت: «برادر جان! مگر ما دزد و سارق هستيم، كه دست به چنين كارى بزنيم؟!»

على عليه السلام فرمود: «مگر پرداختن وجه اضافى به تو، از بيت المال دزدى نيست؟!»

آيات ولايت در قرآن، ص: 196

على عليه السلام به برادرش پيشنهاد ديگرى مى دهد و مى فرمايد: «شنيدم قافله اى به سوى كوفه مى آيد. هر دو با شمشيرهاى برهنه در كمين كاروان مى مانيم و ناگهان بر آنان يورش مى بريم؛ تو آنچه نياز دارى از كاروان بردار!»

عقيل گفت: «برادر جان! مگر ما راهزن هستيم، كه دست به چنين كارى بزنيم!؟»

على عليه السلام فرمود: «پرداخت سهم بيشتر از بيت المال نيز نوعى دزدى و سرقت است، چرا مرا به آن مى خوانى؟!» «1»

سپس على عليه السلام آهن گداخته اى را نزديك دست برادر برد. عقيل كه ديد اين فرمانرواى آزاده حاضر نيست حتّى براى لحظه اى از خطّ عدالت خارج شود، برخاست و رفت.

در طول تاريخ عالم بشريّت كجا سراغ داريد كه برادرى قدرتمند و اختياردار خزانه كشور، براى حفظ عدالت اين گونه با برادرش رفتار كند!

خدايا! به مسئولين ما توفيق ده كه همانند امير آزادگان، آزاده باشند و همواره «ضوابط» را بر «روابط» مقدّم بدارند.

مراحل و مراتب محبّت

مراحل و مراتب محبّت

محبّت مانند بسيارى از ديگر امور، مراحل مختلفى دارد، و محبّت

همه به امير مؤمنان عليه السلام يكسان نيست؛ محبّت برخى دروغين است و لقلقه زبانى بيش نيست و در قلب آنها ريشه نكرده است؛ محبّت دسته ديگر دروغين نيست و ريشه در قلب آنها دارد، ولى عميق نيست، بلكه سطحى است؛ دسته سوم ريشه محبّت در اعماق جانشان نفوذ و ريشه كرده، به شكلى كه تمام وجود آنها را به رنگ و بوى محبوب درآورده است. برخورد چنين اشخاصى على وار، سخنانشان على گونه، اخلاقشان علوى، اعطايشان همچون اعطاى على، خلاصه همه چيز آنها بوى على مى دهد! اين عاليترين مرحله محبّت است، مرحله اى كه

آيات ولايت در قرآن، ص: 197

واجد آن حاضر نيست اين محبّت را با هيچ چيز ديگر معاوضه كند، بلكه جانش را هم در اين راه فدا مى كند.

به نمونه اى از اين محبّت عالى توجّه كنيد:

ميثم تمّار، عاشقى خالص

ميثم تمّار، عاشقى خالص

على عليه السلام به يكى از عاشقان خالص و داراى محبّتى فراوان، مى گويد:

تو را در آينده به خاطر دفاع از من و مكتب من و عشق و علاقه ات به من، بردار مى آويزند! در آن لحظه چه حالى خواهى داشت؟

عاشق مذكور نترسيد، نهراسيد، از على فرار نكرد، بلكه خوش حال شد و عرض كرد: آقا! كجا مرا به دار خواهند آويخت؟!

على عليه السلام به نخلى از نخلهاى كوفه اشاره كرد و فرمود: بر روى چوبه اين نخل تو را به دار خواهند زد.

اين عاشق پاكباخته، نه تنها از على عليه السلام فاصله نمى گيرد و از او دور نمى شود و از آن شهر و

ديار نمى گريزد، بلكه آتش عشقش به على شعله ورتر مى شود.

هر روز به نزد آن نخل مى آيد، به آن رسيدگى مى نمايد، آبياريش مى كند، در كنارش نماز مى خواند، با درخت عشق مى كند و با آن گفتگو مى كند:

اى نخل! تو براى من ساخته شده اى و من براى تو! روزى مرا به جرم عشق به على عليه السلام بر روى تو بردار خواهند آويخت!» «1» در كجاى تاريخ بشريّت چنين انسانهاى عاشقى يافت مى شود؟!

آيات ولايت در قرآن، ص: 198

روز موعود فرا مى رسد، عاشق پاكباخته را بر همان نخل به دار مى آويزند، ولى نه تنها شعله هاى عشق او به محبوبش، على عليه السلام، خاموش نمى شود، بلكه فروزان تر مى گردد و بر روى چوبه دار هم به ذكر فضائل و مناقب على مى پردازد! تا جايى كه دشمن نمى تواند تحمّل كند و زبان او را قطع مى كند. بدين گونه هم سر مى دهد و هم زبان!

سر در ره جانانه فدا شد، چه به جا شد از گردنم اين دين ادا شد، چه به جا شد

از خون دلم بسته حنا بر سر انگشت خون دلم انگشت نما شد، چه به جا شد

سؤال: مگر از نظر اسلام تقيّه واجب نيست؟ پس چرا چنين افرادى تقيّه نمى كردند، تا جانشان را حفظ كنند و خود را در خطر و كام مرگ قرار ندهند؟

جواب: همانگونه كه تقيّه در برخى موارد واجب است، در برخى از موارد نيز حرام مى باشد. آنجا كه اساس دين و مكتب در خطر باشد و ظلمت و تاريكى همه جا را فرا

گرفته باشد و تمام آزادگان را در بند كرده باشند، كسانى كه قدرت و توان افشاگرى دارند بايد افشاگرى كنند و ظلم و جنايات دستگاه حاكم را بر ملا كنند و در اين صورت نه تنها تقيّه حرام نيست، بلكه اگر تقيّه كنند مرتكب گناه بزرگ و نابخشودنى شده اند! «1»

آيات ولايت در قرآن، ص: 199

آيات فضائل اهل البيت عليهم السلام

3 آيه مباهله

اشاره

3 آيه مباهله

فَمَنْ حاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جائَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْنائَنا وَأَبْناءَكُمْ وَنِسائَنا وَنِساءَكُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبينَ

«سوره آل عمران، آيه 61»

آيات ولايت در قرآن، ص: 201

آيه مباهله

فَمَنْ حاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جائَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْنائَنا وَأَبْناءَكُمْ وَنِسائَنا وَنِساءَكُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبينَ

«سوره آل عمران، آيه 61»

هرگاه بعد از علم و دانشى كه (درباره مسيح) به تو رسيده، (باز) كسانى با تو به محاجّه و ستيز بر خيزند، به آنها بگو: بيائيد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خويش را دعوت نمائيم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود؛ آنگاه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم!

دورنماى بحث

دورنماى بحث

آيه مباهله يكى ديگر از آيات مربوط به ولايت امير المؤمنين عليه السلام و دو فرزندش حسن و حسين عليهم السلام است. اين آيه شريفه، كه موضوع آن مباهله مسلمانان با مسيحيان نجران است، از سويى حقّانيّت اسلام و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را ثابت مى كند و از سوى ديگر، رفعت مقام و علوّ درجه اهل بيت پيامبر عليهم السلام را بيان مى دارد و از سوى سوم، مى توان توسّط آن ولايت و خلافت امير مؤمنان عليه السلام را به اثبات رساند.

مقدّمه

اشاره

مقدّمه

قبل از شروع به تفسير آيه شريفه مباهله، تذكّر دو نكته لازم و ضرورى است:

آيات ولايت در قرآن، ص: 202

1. مباهله آخرين حربه

1. مباهله آخرين حربه

آيات 35 تا 60 سوره آل عمران پيرامون حضرت عيساى مسيح عليه السلام سخن مى گويد. در اين بيست و شش آيه، از تولّد حضرت عيسى عليه السلام، مقامات آن حضرت، شخصيّت مادرش، فضايل حضرت مريم عليها السلام، گفتگوى او با فرشتگان، مائده آسمانى، و مسائل ديگر بحث شده است. خداوند پس از اين بحث طولانى درباره حضرت عيسى عليه السلام به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد كه اگر مسيحيان پس از بيان همه اين امور و بحث هاى مستدلّ و منطقى بازهم زير بار نرفتند و اسلام را نپذيرفتند، راه متفاوت ديگرى در بر خود با آنها انتخاب كن، با آنها مباهله كن، تا حق روشن شود.

2. مباهله يعنى چه؟

2. مباهله يعنى چه؟

مباهله از مادّه «بَهْل» گرفته شده است. و «بَهْل» در لغت عرب به معناى رها كردن است. شترها وقتى بچّه دار مى شوند پستانهاى آنها را مى بندند تا بچّه شتر همه شير مادر را نخورد و مقدارى براى صاحب شتر باقى بماند؛ ولى گاهى پستانها را باز مى كنند تا بچّه شتر هر چه ميل دارد بخورد، عرب به چنين شترى كه پستانهايش باز شده «ابل باهل» مى گويد، يعنى شترى كه شيرش رها شده تا بچّه اش از آن استفاده كند.

و امّا در اصطلاح، معناى ديگرى دارد و آن اين كه: هرگاه دو نفر بعد از بحث هاى منطقى و استدلالهاى عقلى و برهانهاى روشن، نتوانستند يكديگر را قانع كنند، در اينجا هر كدام در حقّ ديگرى نفرين مى كند و چنين مى گويد: «اگر من بر حق هستم و تو خلاف مى گويى به مجازات الهى گرفتار شوى» و ديگرى هم همين را تكرار مى كند. به چنين

كارى با حصول شرائطش «مباهله» مى گويند.

ارتباط معناى لغوى و اصطلاحى «مباهله» با يكديگر روشن است؛ زيرا در مباهله شخصى كه مدّعى است حق مى گويد طرف ديگر را رها مى كند و امر او را به خداوند محوّل و واگذار مى نمايد.

آيات ولايت در قرآن، ص: 203

شرح و تفسير

دعوت به مباهله

دعوت به مباهله

«فَمَنْ حاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ»- اى پيامبر ما! هر يك از نصارى و مسيحيان پس از اين همه بحث و مباحث مربوط به عيسى بن مريم عليهما السلام و استدلالهاى متقن و متين پيرامون شئون مختلف آن حضرت، اگر همچنان به لجاجت خود ادامه دادند، و عناد و لجاج بسان حجاب و پرده مانع راهيابى آنها به سوى حقّ و حقيقت شد، راه ديگرى در ادامه دعوت آنها به سوى حق انتخاب كن و با آنها مباهله كن.

«فَقُلْ تَعالَواْ نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أنْفُسَكُمْ»- در اين قسمت از آيه، افرادى كه بايد در مراسم مباهله شركت كنند مشخّص مى شود.

پيامبر ما! به آنها بگو كه از سوى هر يك از طرفين مباهله، بايد چهار گروه در اين مراسم شركت كنند:

1- رئيس مسلمانان، يعنى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و رئيس مسيحيان نجران.

2- فرزندانمان و فرزندان شما.

3- زنان ما و زنان شما.

4- نفوس ما و نفوس شما.

در مباحث آينده پيرامون اين كه مراد از «ابنائنا» و «نسائنا» و «انفسنا» چيست؟

بطور مفصّل بحث خواهيم كرد.

«ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبينَ»- پس

از اين كه افراد خاصّى- كه در بالا ذكر شد- از طرفين جهت مراسم مباهله حاضر شدند، مباهله به اين شكل انجام مى شود كه هر كس دروغ بگويد و در ادّعاى خود كاذب باشد، لعنت و عذاب الهى گريبانگير او شود، تا بدين وسيله حقيقت براى مردم روشن شود.

آيا مباهله انجام شد؟

آيا مباهله انجام شد؟

سؤال: آيا مراسم مباهله طبق آداب و شرايطى كه قرآن فرموده، انجام شد؟

آيات ولايت در قرآن، ص: 204

در صورت انجام، نتيجه و آثار مباهله چه بود؟

پاسخ: قرآن در اين مورد ساكت است، و از آيات اين كتاب الهى نمى توان استفاده كرد كه مراسم مباهله انجام شد يا نه، ولى اين داستان در تاريخ اسلام بسيار معروف است.

طبق آنچه در تاريخ آمده، پيامبر صلى الله عليه و آله جريان مباهله و چگونگى آن را با مسيحيان نجران در ميان گذاشت و روزى را جهت انجام مباهله معيّن كرد. اسقف اعظم مسيحيان- كه بالاترين مقام مذهبى مسيحيان است- به آنها گفت:

«براى مباهله آماده گرديد، و در روز موعود حاضر شويد، اگر پيامبر اسلام در روز مباهله با اصحاب و ياران سرشناس و شخصيّت هاى معروف مسلمانان آمد، با او مباهله كنيد؛ امّا اگر به منظور مباهله با زن و بچّه آمد، از مباهله با او خوددارى كنيد. چرا؟ چون در صورت اوّل معلوم مى شود در نبوّت خود صادق نيست و در اين صورت مغلوب مى شود، ولى در صورت دوم معلوم مى شود كه با خداوند ارتباطى دارد كه با توكّل بر او

به ميدان آمده است.»

به هر حال، روز موعود فرا رسيد، مسيحيان مشاهده كردند كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله دست دو پسر بچّه، حسن و حسين عليهم السلام را گرفته و به همراه على و فاطمه عليهم السلام مى آيد.

اسقف اعظم مسيحيان وقتى اين صحنه را مشاهده كرد گفت:

«من صورتهايى مى بينم كه اگر دعا كنند حتماً به هدف اجابت مى رسد و همه شما نابود مى شويد. «1» از مباهله خوددارى كنيد و به مسلمانها اعلان كنيد كه حاضريم به صورت يك اقلّيّت سالم در كنار شما زندگى كنيم و ماليات لازم را نيز مى پردازيم.»

آيات ولايت در قرآن، ص: 205

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله خواسته آنها را پذيرفت و از مباهله صرفنظر كرد.

داستان مباهله- بصورت مختصر كه گذشت- در همه تواريخ اسلامى ثبت شده است. أبو بكر جصّاص از علماى قرن چهارم هجرى در دو كتابش دو عبارت زيبا و جالب در اين زمينه دارد:

1- وى در كتاب «احكام القرآن» مى گويد:

إنّ رواة السّير و نقلة الاثر لم يختلفوا في أنّ النّبي صلى الله عليه و آله أخذ بيد الحسن و الحسين و علي و فاطمة و دعا النصارى الّذي حاجّوه الى المباهله «1»

راويان تاريخ و ناقلان آثار و اخبار و مورّخان هيچ گونه اختلافى ندارند در اين كه پيامبر در روز مباهله در حالى كه دست حسن و حسين را به دست داشت و على و فاطمه همراهش بودند، براى مباهله با نصارى حاضر شد و مسيحيان نجران را

به مباهله دعوت كرد.

2- نويسنده مذكور در كتاب «معرفة علوم الحديث» مى گويد:

قد تواترت الاخبار في التّفاسير عن عبد الله بن عبّاس و غيره أنّ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله أخذ يوم المباهلة بيد علي و الحسن و الحسين و جعلوا فاطمة ورائهم ثم قال: هؤلاء أبنائنا و أنفسنا و نسائنا «2»

رواياتى كه عبد الله بن عبّاس و ديگران، از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله (در شأن نزول آيه مباهله) نقل كرده اند، متواتر است. مضمون اين اخبار چنين است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در روز مباهله على و حسن و حسين را به همراه داشت و فاطمه در پشت سر آنها حركت مى كرد و با اين افراد جهت مباهله حاضر شد و فرمود:

اينها «فرزندان ما» و «نفوس ما» و «زنان ما» هستند.

بنابراين، روايات و احاديث بسيار زيادى در شأن نزول و تفسير آيه مباهله وارد شده است. در اينجا براى نمونه فقط به يك روايت اكتفا مى كنيم:

در بخش «فضائل الصّحابه» كتاب صحيح مسلم، روايت جالب و تكان دهنده اى

آيات ولايت در قرآن، ص: 206

به نقل از سعد بن ابى وقاص نقل شده است:

سعد مى گويد: به ملاقات معاويه رفتم، معاويه گفت: شنيده ام كه تو على را لعن نمى كنى! چرا علىّ بن أبي طالب را سبّ و ناسزا نمى گوئى؟ «1»

سعد در پاسخ خطاب به معاويه «لعنة اللَّه عليه» گفت: من سه جمله از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله درباره على عليه السلام شنيده ام كه مانع

اجابت تقاضاى تو مى شود:

الف- هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله عازم جنگ تبوك بود و على را به عنوان جانشين خود در مدينه تعيين كرد، على از آن حضرت پرسيد: چرا مرا در مدينه مى گذاريد و به همراه خود به جنگ نمى بريد؟ حضرت فرمود:

«آيا راضى نيستى كه نسبت تو به من همچون نسبت هارون به موسى باشد؛ همانگونه كه هارون برادر و جانشين موسى بود، تو هم برادر و جانشين من هستى.»

ب- در جنگ خيبر افراد مختلفى براى فتح قلعه خيبر رفتند و نااميد برگشتند تا اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله در يكى از شبها فرمود:

«فردا پرچم را به مردى خواهم داد كه از مبارزه خسته نمى شود و به دشمن پشت نمى كند!»

همه اصحاب منتظر بودند تا ببينند منظور حضرت كيست؟ پيامبر نگاهى به اصحاب كرد و همه را از نظر گذراند، امّا على را نديد، سؤال كرد على كجاست؟

گفتند: او مبتلى به چشم درد است و مشغول استراحت مى باشد.

فرمود: «على را حاضر كنيد!»

على به خدمت پيامبر آمد، حضرت مقدارى از آب دهانش را به چشم على ماليد، چشم على به بركت آب دهان پيامبر و به اذن خدا خوب شد و سپس پرچم را به او داد و على عليه السلام طىّ ماجراى جالبى قلعه خيبر را فتح كرد!

آيات ولايت در قرآن، ص: 207

ج- در داستان مباهله، پيامبر صلى الله عليه و آله به همراه على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام به استقبال

مسيحيان نجران رفت و آماده مباهله شد.

سعد پس از بيان مطالب فوق به معاويه گفت: معاويه! آيا با اين فضائلى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله در مورد على شنيده ام مى توانم او را لعن كنم؟!

معاويه «لعنة اللَّه عليه» ساكت شد و از گفته خود پشيمان گشت. «1»

«ابنائنا»، «نسائنا» و «انفسنا» كيانند؟

«ابنائنا»، «نسائنا» و «انفسنا» كيانند؟

در اين كه منظور از «نسائنا» تنها دختر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله حضرت فاطمه زهرا عليها السلام است، ظاهراً هيچ اختلافى بين ما و برادران سنّى وجود ندارد، همانگونه كه علماء شيعه و اهل سنّت بالاتّفاق «ابنائنا» را به حسن و حسين عليهما السلام تفسير كرده اند و در اين نكته كه امام حسن و امام حسين عليهما السلام، مشمول ابنائنا هستند اختلاف نظرى ندارند.

بنابراين محور اصلى و مركزى بحث پيرامون تفسير «انفسنا» مى باشد، بدين جهت لازم است بحث بيشترى پيرامون اين جمله داشته باشيم.

مرحوم قاضى نور اللَّه شوشترى، در كتاب ارزشمندش، احقاق الحق، مى فرمايد:

اجمع المفسّرون على ان «ابناءنا» اشارة الى الحسن و الحسين عليهما السلام و «نسائنا» اشارة الى فاطمه عليها السلام و «انفسنا» اشارة الى على عليه السلام

مفسّران قرآن مجيد (از شيعه و اهل سنّت) اجماع و اتّفاق نظر دارند كه منظور از «ابنائنا» حسن و حسين عليهما السلام، و مراد از «نسائنا» فاطمه زهرا عليها السلام و منظور از «انفسنا» على عليه السلام مى باشد.

آية اللَّه العظمى مرعشى- رحمة اللّه عليه- در پاورقى اين كتاب از حدود شصت كتاب (از كتب اهل سنّت) مطلب فوق را نقل مى كند. «2» معناى اين سخن آن است كه مطلب بقدرى واضح و روشن است كه در تمام كتب اهل سنّت

منعكس شده است.

آيات ولايت در قرآن، ص: 208

ولى متأسّفانه على رغم اين همه روايات، افراد كمى از مفسّران اهل سنّت، كه گرفتار تعصّب بيجا و تفسير به رأى شده اند، در تفسير آيه شريفه مطالب حيرت آورى گفته اند؛ به دو نمونه آن توجّه كنيد:

1- آلوسى در روح المعانى پس از اعتراف به اين كه به غير از على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام كس ديگرى در داستان مباهله همراه پيامبر صلى الله عليه و آله نبوده است و با تأكيد بر اين كه هيچ انسان مؤمنى نبايد در اين مسأله شك كند، به بيان استدلال علماء شيعه مى پردازد و مدّعى مى شود كه منظور از «انفسنا» خود پيامبر است و «على» جزء «ابنائنا» است؛ زيرا در ادبيّات عرب به داماد هم پسر گفته مى شود!» «1»

پاسخ اين سخن بسيار روشن است؛ زيرا طبق اين آيه شريفه پيامبر از «ابنائنا» و «انفسنا» و «نسائنا» دعوت كرده است. اگر منظور از «أنفسنا» خود پيامبر صلى الله عليه و آله باشد، آيا دعوت از خويشتن معنى دارد؟ با توجّه به اين كه قرآن مجيد فصيح ترين سخنان است، قطعاً چنين مطلب غير فصيحى نمى گويد و به پيامبر دستور نمى دهد كه از خويشتن دعوت كند. پس قطعاً منظور از «انفسنا» خود پيامبر صلى الله عليه و آله نيست. علاوه بر اين، ما در ادبيّات عرب نديده ايم كه به داماد، پسر خطاب شود و چنين استعمالى بسيار نامأنوس و مجازى مى باشد.

از چنين اظهار نظرهايى زياد تعجّب نكنيد؛ اين،

نتيجه تعصّب هاى بيجاست؛ اين گونه تعصّبها بجائى مى رسد كه بعضى از اشخاص حاضر هستند براى حفظ عقائد نادرست خود، حتّى مطالبى را بر قرآن تحميل كنند!

2- عجيب تر از سخن آلوسى، نظريّه محمّد عبده در المنار است. وى در كتاب المنار، هنگامى كه به تفسير آيه مباهله مى رسد، مى نويسد:

الرّوايات متّفقة على أنّ النّبي صلى الله عليه و آله اختار للمباهلة عليّاً و فاطمة و ولديهما و يحملون كلمة نسائنا على فاطمة و كلمة انفسنا على عليٍّ فقط و مصادر هذه الرّوايات الشّيعة و مقصدهم منها معروف «2»

آيات ولايت در قرآن، ص: 209

احاديث و روايات اتّفاق دارند كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى مباهله على و فاطمه و دو پسر آنان را انتخاب كرد. و كلمه «نسائنا» در آيه شريفه بر فاطمه و كلمه «انفسنا» بر «على» حمل شده است؛ البتّه مستند اين روايات و منبع آن، شيعيان است و هدف آنها از اين گونه روايات روشن است!

واقعاً اين سخن از محمّد عبده عجيب است و صدر و ذيل آن متناقض مى باشد زيرا در ابتداى سخن ادّعاى اتّفاق و اجماع روايات مى كند و در ذيل آن، همه آنها را به شيعه نسبت مى دهد!

علاوه بر اين كه (همانگونه كه گذشت) سخن ذيل صحيح نيست، چون بيشتر روايات مذكور- بر خلاف ادّعاى ايشان- از اهل سنّت نقل شده است.

در مقابل اين سخنان بى اساس جز تأسّف و افسوس چيزى نمى توان گفت.

به هر حال، آيه مباهله، با توضيحاتى كه گذشت، از آيات محكم و صريحى

است كه دلالت روشنى بر ولايت امير مؤمنان عليه السلام و فرزندانش عليهم السلام دارد.

سؤال: درست است كه آيه مباهله فضيلت و افتخارى براى امير المؤمنين، علىّ بن أبي طالب عليه السلام، محسوب مى شود؛ ولى چه ارتباطى با مسأله ولايت و رهبرى آن حضرت دارد، كه شما در اينجا به عنوان يكى از آيات مربوط به ولايت مورد بحث قرار داده ايد؟

پاسخ: همانگونه كه گذشت منظور از «أنفسنا» در آيه مباهله، شخص حضرت على عليه السلام است. اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله، على عليه السلام را جان خود خوانده، و او را «نفس» خويش خطاب كرده، آيا معناى حقيقى مراد است، يا تنزيل مقامى منظور است؟

بدون شك معناى حقيقى منظور نيست؛ يعنى «على» پيامبر نيست! بلكه منظور اين است كه على عليه السلام در فضائل و كمالات و مقامات همچون پيامبر صلى الله عليه و آله است، در شجاعت و رشادت و شهامت و تقوا و ايثار و خلاصه تمام كمالات و مقامات مانند پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است. نتيجه اين كه على عليه السلام در مقامات و كمالات نازل منزله پيامبر صلى الله عليه و آله و تالى تلو اوست.

آيات ولايت در قرآن، ص: 210

با توجّه به اين مطلب اگر قرار باشد پس از پيامبر صلى الله عليه و آله خليفه و جانشينى براى آن حضرت از سوى خداوند انتصاب شود، يا امّت اسلامى كسى را براى اين منظور انتخاب كنند، آيا نبايد شخصى را انتخاب

كنند كه همطراز پيامبر، يا در مرحله بعد از آن حضرت باشد؟

آيا نبايد شخصى منتخب مردم يا منصوب الهى باشد كه در فضائل و كمالات، مخصوصاً تقوا و عصمت، همچون پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله باشد؟

و اگر با وجود چنين شخصى، اشخاص ديگرى انتخاب شوند، آيا عقل چنين كارى را قبيح و زشت نمى شمرد؟

بنابراين، از انطباق جمله «انفسنا» به شخص «علىّ بن أبي طالب عليه السلام» مى توان پلى به سوى ولايت و امامت زد و بدين وسيله ولايت را ثابت كرد.

پروردگارا! ما را قدردان نعمت بى بديل و بزرگ ولايت اهل البيت عليهم السلام، قرار ده و لطف و عنايت آن بزرگواران را در دنيا، و شفاعتشان را در عُقبى ، شامل حالمان بگردان.

***

آيات ولايت در قرآن، ص: 211

آيات فضائل اهل البيت عليهم السلام

4 آيات سوره دهر

اشاره

4 آيات سوره دهر

انَّ الْابْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً* عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجيراً* يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطيراً* وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُب ه مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ اسيراً* انَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً* انَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَريراً

«سوره انسان، آيات 5 تا 10»

آيات ولايت در قرآن، ص: 213

آيات سوره دهر

انَّ الْابْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُوراً* عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ يُفَجّرُونَهَا تَفْجِيراً* يُوفُونَ

بِالنَّذْرِ وَ يَخَافُونَ يَوْماً كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً* وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ اسِيراً* انَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزَاءً وَ لَا شُكُوراً* انَّا نَخَافُ مِنْ رَبِّنَا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً

به يقين ابرار (و نيكان) از جامى مى نوشند كه با عطر خوشى آميخته است، از چشمه اى كه بندگان خاصّ خدا از آن مى نوشند، و از هر جا بخواهند آن را جارى مى سازند. آن ها به نذر خود وفا مى كنند، و از روزى كه شرّ و عذابش گسترده است مى ترسند، و غذاى (خود) را با اين كه به آن علاقه (و نياز) دارند، به «مسكين» و «يتيم» و «اسير» مى دهند. (و مى گويند:) ما شما را به خاطر خدا اطعام مى كنيم، و هيچ پاداش و سپاسى از شما نمى خواهيم. ما از پروردگارمان خائفيم، در آن روزى كه عبوس و سخت است!

«سوره دهر (انسان)، آيات 5 تا 10»

دورنماى بحث

دورنماى بحث

يكى از فضايل مهمّ و عبرت آموز حضرت على عليه السلام، بلكه از فضايل اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام، در آيات سوره انسان مطرح شده است. هيجده آيه از سى و يك آيه اين سوره، پيرامون اين فضيلت بى نظير سخن مى گويد. بخشى از آيات هيجده گانه فوق، پيرامون اصل ماجرا سخن مى گويد و چهارده آيه ديگر در مورد

آيات ولايت در قرآن، ص: 214

جزاء و پاداش عمل بزرگ آن خانواده گرانقدر بحث مى كند. شرح اين مطالب در مباحث آينده خواهد آمد.

شأن نزول

شأن نزول

كتاب هاى فراوانى شأن نزول آيات مورد بحث را مطرح كرده اند. مرحوم علّامه امينى در الغدير شأن نزولى را كه خواهيم آورد از 34 كتاب از كتب اهل سنّت «1»، و مرحوم قاضى نور اللَّه شوشترى از 36 كتاب از كتاب هاى آنان اين مطلب را نقل كرده است. «2» بنابراين شأن نزولى كه مى آيد در سرحدّ تواتر است. خلاصه شأن نزولى كه مورد اتّفاق تمام منابع فوق است به شرح زير است:

امام حسن و امام حسين عليهما السلام در سنّ طفوليّت بيمار شدند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى عيادت فرزندان بيمارش به خانه على و فاطمه عليهما السلام آمد، آن حضرت هنگامى كه بيمارى نوه هاى عزيزش را مشاهده كرد، خطاب به على عليه السلام فرمود: «نذرى كنيد، تا خداوند بيمارانتان را شفا دهد!»

على عليه السلام بلافاصله عرض كرد: «خداوندا! اگر فرزندانم شفا يابند، سه روز روزه مى گيرم.»

فاطمه عليها السلام نيز به همين شكل نذر كرد؛ حتّى

امام حسن و امام حسين عليهما السلام نيز

آيات ولايت در قرآن، ص: 215

- على رغم اين كه سنّ آن ها كم بود- به تبعيّت از پدر و مادر به همان شكل نذر نمودند. فضّه (خادمه) كه در آنجا حاضر بود نيز- احتمالًا- به همان شكل نذر كرد.

طولى نكشيد كه كسالت آن دو ريحانه پيامبر برطرف شد و بنا شد كه اهل البيت عليهم السلام نذرشان را ادا كنند. روز اوّل روزه گرفتند؛ على عليه السلام براى افطار اين سه روز مقدارى جو تهيّه كرد، آن را آرد كردند و به سه قسمت تقسيم كردند، قسمتى از آن را جهت تهيّه نان براى افطار روز اوّل خمير كردند و به تعداد افراد روزه دار، نان جو تهيّه نمودند. به هنگام افطار صدايى از پشت درب حياط منزل شنيده شد، اهل خانه به بيرون از خانه آمدند، شخصى را ملاحظه كردند كه اينگونه آن ها را خطاب كرد:

«السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اهْلَ الْبَيْتِ» سپس عرض كرد: «من شخص محتاج، نيازمند و مسكينى هستم، به من كمك كنيد.»

حضرت على عليه السلام نانى كه سهم خودش بود را به آن فقير داد، فاطمه عليها السلام نيز چنين كرد؛ بقيّه اعضاى خانواده هم سهميّه خويش را به آن مسكين دادند و آن شب با آب افطار كردند. «1»

روز بعد هم روزه گرفتند و با 3 1 ديگر از آرد جو نان تهيّه كردند؛ آماده خوردن افطارى بودند، باز صداى شخصى را از خارج منزل شنيدند، كه مى گويد:

«السَّلامُ عَلَيْكُمْ

يا اهْلَ الْبَيْتِ»، به خارج منزل رفتند. از او پرسيدند: تو كيستى و چه حاجتى دارى؟

گفت: «يتيمى از يتيمان اين شهر هستم، گرسنه ام سيرم كنيد»، باز على عليه السلام سهم خويش را به آن يتيم داد و بقيّه نيز همين كار را در كمال اخلاص و جهت رضاى

آيات ولايت در قرآن، ص: 216

خدا انجام دادند؛ و همچون شب اوّل با آب افطار كردند!

روز سوم را نيز طبق نذرى كه داشتند روزه گرفتند و همان داستان روز اوّل و دوم تكرار شد و اين بار شخص اسيرى «1» تقاضاى كمك كرد، حضرت على عليه السلام و تمام اعضاى خانواده، افطارى خويش را به آن شخص اسير دادند؛ و سومين شب را هم با آب افطار كردند و بدين ترتيب به نذر خويش وفا نمودند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روز بعد امام حسن و امام حسين عليهما السلام را، در حالى كه رنجور و ضعيف شده بودند و از شدّت ضعف به خود مى لرزيدند مشاهده كرد و از اين وضع ناراحت شد و از سوى ديگر چشم هاى گودرفته فاطمه عليها السلام بر ناراحتى و حزن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم افزود، از على عليه السلام پرسيد:

يا على! چرا بچّه ها اين قدر ضعيف و رنجور شده اند؟ چرا رنگ دخترم فاطمه پريده است؟

حضرت على عليه السلام جريان را براى آن حضرت بازگو كرد، در اين هنگام جبرئيل نازل شد و آيات سوره انسان را آورد.

شرح و تفسير

ويژگيهاى پنج گانه اهل البيت عليهم السلام
اشاره

ويژگيهاى پنج گانه اهل

البيت عليهم السلام

چهار آيه از آيات هيجده گانه در مورد اصل كار اين خاندان بزرگوار بحث مى كند، و چهارده آيه ديگر به بيان اجر و پاداش اين ايثار به يادماندنى و بى نظير مى پردازد. ابتدا به شرح و تفسير چهار آيه اوّل توجّه كنيد؛ در اين آيات، پنج ويژگى بارز اهل البيت عليهم السلام مطرح شده است:

آيات ولايت در قرآن، ص: 217

.

1. وفاى به عهد و پيمان

1. وفاى به عهد و پيمان

«يُوفُونَ بِالنَّذْرِ»- اوّلين كار با ارزش اين خاندان، كه بايد سرمشق همه شيعيان باشد، اين است كه به نذر خويش عمل كردند. امّا بعضى از شيعيان به هنگام زحمت و رنج و بلا و مصيبت و بيمارى و كسالت نذر مى كنند، ولى هنگامى كه مشكلاتشان برطرف مى شود و زمان عمل به نذر فرامى رسد، به بهانه هاى مختلف از عمل كردن به نذر شانه خالى مى كنند؛ گاه در اجراى صحيح صيغه نذر شك مى كنند! گاه در اصل خواندن صيغه نذر ترديد مى نمايند! و خلاصه، به هر بهانه اى از عمل به نذر خوددارى مى كنند. مانند آن شخصى كه در يك موقعيّت خطرناكى گرفتار شده بود، به گونه اى كه احتمال زنده ماندنش بسيار كم بود. در آن حال خطر، نذر سنگينى كرد و اتّفاقاً نجات يافت، وقتى كه از خطر جست خطاب به امامزاده اى كه براى او نذر كرده بود گفت: اى امامزاده! من در آن لحظات خطرناك از ترس جانم چنين نذر سنگينى كردم، شما چرا باور كرديد و مرا نجات داديد؟! آرى، بعضى از ما مسلمانان مصداق

اين آيه شريفه هستيم:

فَاذا رَكِبُوا فِى الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ الَى الْبَرِّ اذاهُمْ يُشْرِكُونَ «1»

هنگامى كه سوار كشتى مى شوند (و امواج خطر از هر طرف آن ها را تهديد به مرگ مى كند) خدا را با اخلاص مى خوانند (و غير او را فراموش مى كنند)؛ امّا هنگامى كه خداوند آنان را به خشكى مى رساند و نجات مى دهد، باز مشرك مى شوند!

امّا اهل البيت عليهم السلام اينگونه نبودند و نه تنها به نذرهاى خويش، بلكه به تمام تعهّداتشان عمل مى كردند؛ چرا كه يكى از نشانه هاى ايمان «2» و علامت هاى مسلمان حقيقى، وفاى به عهد و نذر و تعهّدات است؛ هر چند به زيان انسان باشد.

آيات ولايت در قرآن، ص: 218

2. ترس از قيامت

2. ترس از قيامت

«وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطيراً»- دومين ويژگى بارز اهل البيت عليهم السلام، كه خداوند متعال در اين حادثه به آن اشاره كرده، اين است كه: «آن ها از معاد و روز قيامت مى ترسند.» البتّه نه به خاطر اين كه در آن روز ظلمى به كسى مى شود، بلكه از دادگاه عدل الهى مى ترسند؛ زيرا تمام اعمال انسان، از ريز و درشت، در اين دادگاه مورد بازخواست قرار مى گيرد. دادگاهى كه دو آيه شريفه «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ* وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ» ملاك آن است، واقعاً ترس دارد؛ زيرا در اين دادگاه مو را از ماست مى كشند، هر چند به اندازه سر سوزنى به كسى ظلم نمى شود. آرى، دادگاه عدل الهى در روز قيامت گسترده

و فراگير است و شامل مرد و زن، كوچك و بزرگ، پير و جوان، فقير و غنى، عالم و جاهل و خلاصه، همه انسان ها مى شود. ايمان و اعتقاد به چنين دادگاهى انسان را در خوف و ترس قرار مى دهد.

3. رسيدگى به نيازمندان

3. رسيدگى به نيازمندان

«وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ اسِيراً»- ويژگى سوم اهل البيت عليهم السلام در اين آيات شريفه، كه محور اصلى اين بحث است، رسيدگى به نيازمندان جامعه مى باشد. اين خاندان بزرگوار حتّى آنچه را خود به آن نياز دارند در اختيار فقرا و نيازمندان قرار مى دهند. به «مسكين» و «يتيم» و «اسير» كمك مى كنند. در اين آيه شريفه بر روى سه گروه نيازمند اجتماعى انگشت گذاشته شده است.

الف- «مسكين»؛ اين كلمه از مادّه «سكون» است، يعنى فقر و تنگدستى به گونه اى مسكين را تحت فشار قرار داده، كه زمين گير شده و به زمين چسبيده است! مسلمانان و مؤمنان بايد دست محرومان، فقراء و نيازمندان كه قادر بر تهيّه نيازهاى اوّليّه خويش نيستند را بگيرند و از امكانات و نعمت هايى كه خداوند در اختيار آن ها نهاده، نيازمندان را بهره مند سازند.

آيات ولايت در قرآن، ص: 219

ب- «يتيم»؛ يتيم كسى است كه سرپرست خويش را از دست داده است. يتيم هر چند ممكن است از نظر مادّى نيازمند نباشد، ولى از نظر روحى نيازمند عاطفه و محبّت مى باشد. در يكى از زلزله هاى ويرانگر اخير، كه تلفات سنگينى داشت، از يك خانواده پرجمعيّت 50 نفرى، يك نفر زنده مانده

بود! اين شخص پدر، مادر، خواهران، برادران، عموها، عمّه ها، خاله ها، دايى ها و خلاصه تمام كسانش را از دست داده بود، چنين شخصى سخت نيازمند عاطفه و محبّت است وگرنه همين درد او را از پاى درمى آورد.

ج- «اسير»؛ اسير معناى روشن و واضحى دارد و به كسى گفته مى شود كه از خانه، كاشانه، خانواده، شهر و ديار خود دور افتاده و در شهرى ديگر غريب و تنها و بى چيز مانده است. اسير امكان دارد در وطن خود فرد ثروتمند و متمكّن و پولدارى باشد، ولى پس از اسارت همانند ساير نيازمندان، مستحقّ كمك و محبّت است.

خلاصه اين كه، انسان مؤمن و مسلمان بايد در حدّ امكانات و توانايى اش به تمام اقشار آسيب پذير جامعه كمك كند. امروزه بعضى از گروه هاى اجتماعى سه گانه فوق، كه مورد لطف خاندان اهل البيت عليهم السلام قرار گرفته بودند، وجود ندارد؛ ولى گروه هاى نيازمند ديگرى هستند كه شديداً محتاج كمك هستند؛ سرطانى ها؛ جذامى ها؛ و ديگر بيماران صعب العلاج؛ زندانى ها؛ دختران بى جهيزيّه اى كه به خاطر نداشتن جهيزيّه امكان ازدواجشان فراهم نيست و ديگر گروه هاى نيازمند، بايد مورد لطف و عنايت قرار گيرند.

خدايا! خاندان على عليه السلام چگونه ايثارگرى مى كردند! آيا ما هم اينگونه هستيم؟

آيا مى دانيم همسايگان ما در چه وضعى به سر مى برند؟ آيا خبر داريم همسايگان ما چگونه افطار و سحر خود را مى گذرانند؟ آيا از وضع اقوام و بستگان و آشنايان اطّلاعى داريم؟ اگر پاسخ اين سؤالات- خداى ناكرده- منفى باشد، آيا مى توانيم ادّعا كنيم كه شيعه هستيم؟

آيات ولايت در قرآن، ص: 220

4. اخلاص
5. خوف از خداوند!

5. خوف از خداوند!

«انَّا نَخَافُ مِنْ رَبِّنَا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً»- پنجمين ويژگى آنان خوف از خداست، شايد بپرسيد:

در ويژگى دوم خوف از معاد و قيامت مطرح بود و اينجا از خوف خداوند سخن به ميان آمده است، آيا اين دو با هم متفاوت است؟

پاسخ: لازم نيست خوف از خدا به خاطر ترس از جهنّم و قيامت و عذاب هاى هولناك و دردآور آن باشد، بلكه ممكن است خوف از عظمت خدا باشد. وقتى انسان مؤمن به عظمت خداوند فكر مى كند، ترس سراسر وجودش را فرامى گيرد و بدنش به لرزه درمى آيد، همان گونه كه وقتى به ملاقات شخصيّت مهمّى مى رود و مى خواهد مطلبى را به او بگويد، ممكن است عظمت آن شخصيّت، او را

آيات ولايت در قرآن، ص: 221

بگيرد و قادر به سخن گفتن نباشد؛ هر چند آن شخصيّت، انسانى بسيار مهربان و خوش اخلاق و خوش برخورد باشد. بنابراين، ويژگى پنجم چيزى غير از ويژگى دوم است و خوف از خدا به معناى خوف از عظمت و بزرگى خداوند مهربان است

آيات پاداش
اشاره

آيات پاداش

همان گونه كه گذشت چهارده آيه از آيات هيجده گانه سوره دهر، كه مربوط به داستان ايثار و اطعام خاندان على عليه السلام است، از پاداش هاى فراوان اين ايثار بى نظير سخن مى گويد؛ به يقين در هيچ كجاى قرآن مجيد و براى هيچ عملى، اين قدر پاداش مطرح نشده است؛ به يك معنى 15 پاداش پشت سر هم بيان شده است و اگر ريزه كارى ها را در نظر بگيريم مى توانيم پاداش هاى ذكر شده در

اين آيات چهارده گانه را به 20 پاداش برسانيم! اين پاداش ها را در ضمن 12 شماره ذكر مى كنيم؛ امّا قبل از بيان و شرح اين پاداش ها، تقديم مقدّمه اى لازم و ضرورى است:

مقايسه پاداش هاى دنيا و آخرت!

مقايسه پاداش هاى دنيا و آخرت!

بدون شك پاداش هاى آخرت متفاوت از پاداش هاى دنياست؛ زيرا هر چند براى شرح و توضيح آن پاداش ها، از قالب ها و الفاظ دنيوى استفاده شده است، ولى مفهوم و محتواى آن ماهيّت اخروى دارد. بنابراين، آنچه از نعمت هاى اخروى مى شنويم و تصوّر مى كنيم، تنها شبحى از واقعيّات جهان آخرت است و نبايد انتظار داشته باشيم كه بتوانيم در اين دنيا حقيقت نعمت هاى آن جهان را درك كنيم. همان گونه كه جنين در شكم مادر، هر چند أبو على سينا باشد، نمى تواند حقايق دنيا را درك و تصوّر كند؛ هر چند مادرش بتواند به احسن وجه برايش بيان كند؛ تنها ممكن است شبحى از حقايق دنيا را تصوّر كند. به همين جهت، در روايتى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم:

آيات ولايت در قرآن، ص: 222

انَّ اللَّهَ يَقُولُ: اعْدَدْتُ لِعِبادِىَ الصَّالِحينَ ما لا عَيْنٌ رَأتْ، وَ لا اذُنٌ سَمِعَتْ، وَ لا خَطَرَ عَلى قَلْبِ بَشَرٍ «1»

خداوند مى فرمايد: براى بندگان صالحم پاداش هايى فراهم كرده ام كه هيچ چشمى نديده، و هيچ گوشى نشنيده، و به فكر هيچ بشرى خطور نكرده است.

بنابراين، ممكن است لفظى در اين جهان براى ما معنايى داشته باشد، ولى همان لفظ در مورد نعمت هاى بهشتى معنايى متفاوت و گاه متضاد داشته باشد. در

بحث هاى آينده توضيحات بيشترى در اين زمينه خواهد آمد. با توجّه به اين مقدّمه به شرح نعمت هاى دوازده گانه مى پردازيم:

نعمت هاى دوازده گانه بهشتى!

نعمت هاى دوازده گانه بهشتى!

1. آرامش- «فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِكَ الْيَوْمِ وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً»- اوّلين نعمتى كه نصيب آنان مى شود، نعمت آرامش است. خداوند مشكلات قيامت را از آن ها برطرف مى نمايد و آن ها را غرق در خوش حالى و سرور مى كند. اين كه نعمت آرامش را به عنوان اوّلين نعمت مطرح مى كند، معلوم مى شود آرامش نعمت گرانسنگى است و حقيقتاً هم چنين است. آرامش در دنيا و آخرت از بزرگترين و مهمترين نعمت هاست. كسانى هستند كه در دنيا از انواع امكانات برخوردار هستند، ولى آرامش ندارند؛ تمام امكانات و نعمت ها، براى چنين انسان هايى وسيله عذاب و زجر و شكنجه مى شود. و لهذا بسيارى از ثروتمندان دست به خودكشى مى زنند. مى گويند كه در يكى از شهرهاى آمريكا جنگلى وجود دارد به نام جنگل خودكشى! كه بيشترين مشترى آن جنگل، انسان هاى ثروتمندى هستند كه در دنيا به غير از آرامش همه چيز دارند! در مقابل انسان هايى را مى بينيم كه با كمترين امكانات و داشتن حدّ اقلّ نيازهاى ضرورى و اوّليّه زندگى، آسوده ترين و راحت ترين زندگى را دارند، چون در آرامش هستند.

آيات ولايت در قرآن، ص: 223

اگر بپرسيد اين نعمت با ارزش و بزرگ را چگونه مى توان به دست آورد؟

مى گوييم: خداوند در آيه 82 سوره انعام، نعمت امنيّت و آرامش را در دسترس افراد با ايمان مى داند:

الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا ايمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولَئِكَ لَهُمْ الْامْنُ

وَ هُمْ مُهْتَدُونَ

(آرى)، آن ها كه ايمان آوردند، و ايمان خود را با شرك و ستم نيالودند، ايمنى و آرامش تنها از آنِ آن هاست، و آن ها هدايت يافتگانند.

و در آيه 28 سوره رعد ياد خداوند و غافل نشدن از آن، منبع دائمى فيض و بركت و آسايش، و مايه آرامش و امنيّت بيان شده است.

2. باغ هاى بهشتى- «وَ جَزَاؤُهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَريراً»- يكى ديگر از پاداش هاى ابرار، باغ هايى از بهشت است، كه همه چيز آن با باغ هاى دنيا متفاوت مى باشد. باغ هايى كه همواره آب از زير درختانش جارى است؛ باغ هايى كه خزانى ندارد و در تمام فصول ميوه دارد؛ درختانى كه لازم نيست بهشتيان متحمّل زحمت چيدن ميوه هاى آن شوند، بلكه هر زمان كه اراده كنند شاخه هاى درختان ميوه نزد آنان حاضر مى شود.

3. آرامش و آسايش- «مُتَّكِئينَ فيها عَلَى الْارائِكِ»- «ارائك» جمع «اريكه» در اصل تختى است كه در حجله براى عروس مى گذارند؛ سپس به تمام تخت هاى زيبا اطلاق شده است. بهشتيان در باغ هاى بهشتى بر تخت هاى زيبايى تكيه مى زنند و از نعمت هاى بهشتى استفاده مى نمايند. تعبير به «متّكئين» تعبير ظريف و زيبايى است، زيرا انسان وقتى در آرامش باشد و خيالى آسوده داشته باشد، راحت تكيه مى زند، ولى اگر مضطرب و نگران باشد نمى تواند راحت بنشيند و تكيه بزند، بلكه مرتّب اين پا و آن پا مى شود.

4. فضايى معتدل و هوايى لذّت بخش- «لا يَرَوْنَ فيها شَمْساً وَ لا زَمْهَريراً»- هواى بهشت بسيار معتدل است؛ در آنجا نه از آفتاب داغ خبرى است، تا نياز به وسايل خنك كننده باشد، و نه سرماى شديدى است، تا نياز به وسايل گرم كننده

آيات ولايت در قرآن، ص: 224

باشد؛ بلكه همواره هواى بهارى، و همراه با نسيم روح نواز فصل بهار مى باشد.

بدون شك در چنين هواى معتدلى، تكيه زدن بر متّكاها، بر روى تخت هاى زيباى بهشتى، در زير درختان پر از ميوه، لذّتى وصف ناشدنى دارد.

سؤال: در اين آيات وجود خورشيد و آفتاب در بهشت نفى شده است، ولى در آيات بعد، از سايه درختان بهشتى سخن به ميان آمده است. اگر آفتابى در بهشت وجود ندارد، چگونه سايه درختان مورد بحث قرار گرفته است، آيا اين آيات با هم تناقض ندارند؟

پاسخ: اوّلًا: قرآن نمى گويد: «در بهشت آفتاب وجود ندارد» بلكه مى فرمايد آفتاب قابل رؤيت نيست، يعنى درختان بهشتى آن قدر متراكم و انبوه هستند كه بهشتيان از لابه لاى اين درختان آفتاب را نمى بينند.

ثانياً: منظور از اين كه مى فرمايد: «لا يَرَوْنَ فيها شَمْساً» اين است كه آفتاب داغ و آزاردهنده اى وجود ندارد، امّا وجود آفتاب معتدل را نفى نمى كند. بنابراين، تناقضى در آيات فوق به چشم نمى خورد.

5. سايه ها و ميوه ها- «وَ دانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلالُها وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْليلًا»- سايه هاى درختان بهشتى بر بهشتيان فروافتاده و چيدن ميوه هايش بسيار آسان است؛ به گونه اى كه- همان طور كه گذشت- بهشتيان متحمّل هيچ زحمتى براى چيدن ميوه نمى شوند.

6. خدمتكاران جوان آماده به خدمت- «وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ»- هرگاه بهشتيان چيزى لازم داشته باشند، خدمتكاران جوان بسيار زيبايى در خدمت آن ها هستند كه همچون مرواريدهاى پراكنده اند. نيازى نيست اين خدمتكارها را صدا كنند؛ زيرا همواره در خدمتگزارى حاضرند.

7. لباس هاى فوق العاده زيبا- «عالِيَهُمْ

ثِيَابُ سُنْدُسٍ خُضْرٌ وَ اسْتَبْرَقٌ»- انواع لباس هاى زيبا براى بهشتيان آماده است؛ هم ابريشم نازك و هم ابريشم ضخيم.

حتّى لباس هايى كه در دنيا بر مردان حرام بوده، استفاده از آن لباس ها در آخرت مجاز است.

آيات ولايت در قرآن، ص: 225

8. زينت آلات «1»- «وَ حُلُّوا اساوِرَ مِنْ فِضّةٍ»- استفاده از هر نوع زينتى براى آن ها جايز است؛ بدين جهت دست هاى بهشتيان با دستبندهايى از نقره تزيين شده است.

9. وسايل پذيرايى در حدّ اعلى- «وَ يُطافُ عَلَيْهِمْ بِآنِيَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ اكْوابٍ كانَتْ قَوارِيراً»- نوع ظرفى كه انسان غذا را در آن ميل مى كند بسيار مهمّ است. اگر بهترين غذا را در ظرفى آلوده و نامناسب بريزند، اشتهاى انسان از بين مى رود؛ ولى بالعكس، اگر غذاى معمولى را در ظرفى زيبا و تميز و مناسب بريزند، اشتهاى آدمى دوچندان مى شود. بدين جهت انواع ظرف هاى ريز و درشت و زيبا و زينتى، كه جنس آن از نقره است، در اختيار بهشتيان قرار مى گيرد. البتّه نقره آن جهان غير از نقره دنياست. آن ظروف نقره همچون بلور شفّاف است!

10. انواع نعمت ها- «وَ اذا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعيماً»- هنگامى كه وارد بهشت مى شوند و به نعمت هايى كه در اختيار آنان نهاده نشده مى نگرند، مشاهده مى كنند انواع نعمت ها، كه قابل توصيف نيست، در اختيار بهشتيان نهاده شده است.

11. مالكيّت بزرگ- «وَ مُلْكاً كَبِيراً»- بهشتيان از نظر خدمه و امكانات و جايگاه، بقدرى امكانات دارند كه گويا هر يك از آن ها براى خود كشورى مستقل و حكومتى

جداگانه دارد.

12. انواع شراب هاى بهشتى- يكى از نعمت هايى كه خداوند بطور مكرّر در قرآن به بهشتيان وعد داده، انواع شراب هاى بهشتى است. شراب هايى كه نه تنها عقل و هوش انسان را نمى ربايد. بلكه شور و نشاط و آرامش مى آورد. در آيات سوره دهر از سه نوع شراب سخن به ميان است:

آيات ولايت در قرآن، ص: 226

الف- شراب كافور- «انَّ الْابْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً»- ابرار و نيكان در بهشت از شرابى مى نوشند كه با عطر خوش كافور آميخته شده است.

كافور در زبان فارسى به همان مادّه ضدعفونى كننده اى گفته مى شود كه يكى از غسل هاى ميّت را با آبى كه با آن مخلوط شده انجام مى دهند، تا جسد ميّت ضدّ عفونى گردد، ولى در لغت عرب معناى وسيع ترى دارد و به هر چيز معطّر و خوش بويى اطلاق مى گردد؛ بنابراين، منظور از شراب كافور، شرابى است كه عطر مخصوصى دارد، به حدّى كه وقتى بهشتيان از آن مى نوشند از عطرش هم لذّت مى برند.

ب- شراب زنجبيل- «وَ يُسْقَوْنَ فيها كَأْساً كانَ مِزاجُها زَنْجَبيلًا»- زنجبيل در لغت عرب، هم بر معناى معروفش استعمال مى شود و هم به معناى عطر خاصّى مى باشد، ولى در اينجا به معناى دوم است. بهشتيان از شرابى كه آميخته با عطر زنجبيل است، نوشانيده مى شوند.

ج- شراب طهور- «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً»- سومين شرابى كه بهشتيان از آن استفاده مى كنند، شراب طهور است. خداوند خود اين شراب را به بهشتيان مى نوشاند.

تعبيراتى كه در مورد شراب هاى سه گانه آمده قابل دقّت

است؛ در مورد شراب كافور تعبير به «يشربون» شده است؛ يعنى بهشتيان با دست خود اين نوع شراب را مى نوشند. و در مورد شراب زنجبيل تعبير به «يسقون» شده است؛ يعنى خدمه بهشتى اين شراب را به بهشتيان مى نوشانند. و در مورد شراب طهور تعبير به «سقاهم ربهم» شده است؛ يعنى خداوند متعال، خود اين شراب را به بهشتيان مى نوشاند!

شراب طهور چيست؟

شراب طهور چيست؟

در روايتى مى خوانيم كه وقتى بهشتيان شراب طهور مى نوشند:

يُطَهِّرُهُمْ مِنْ كُلّ شَىْ ءٍ سِوَى اللَّهِ «1»

آيات ولايت در قرآن، ص: 227

همه چيز غير از خدا از وجودشان پاك مى شود و تمام هستى بهشتيان عشق و ياد خدا و قرب به آن حضرت مى شود و ما سوى اللَّه را فراموش مى كنند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در حديث ديگرى آثار شراب طهور را چنين بيان مى فرمايد:

فَيُطَهّرُ اللَّهُ بِهَا قُلُوبَهُمْ مِنَ الْحَسَدِ «1»

خداوند بر اثر نوشيدن شراب طهور، حسد را از وجود آن ها ريشه كن مى كند (آن ها ديگر با ديدن مقامات بهشتيانى كه در درجات والاتر هستند حسادت نمى ورزند).

حسد يكى از بلاهاى زندگى بشر است. گاه انسان تمام نعمت ها را در اختيار دارد، ولى باز تحمّل ديدن راحتى ديگران را ندارد و نمى تواند ببيند ديگران هم امكاناتى دارند و آسوده زندگى مى كنند. حسد بسان زندانى است كه آزادى و آسايش و آرامش را از حسود سلب مى كند. به هر حال، يكى از آثار شراب طهور برطرف كردن و ريشه كن نمودن اين صفت زشت اخلاقى است.

سؤال: نعمت هاى مختلفى در آيات مذكور

بيان شده و حتّى ريزه كارى ها و جزئيّات بعضى از نعمت ها به صورت دقيق مطرح گشته است؛ امّا يكى از نعمت هاى بهشتى، كه هر زمان قرآن سخن از نعمت هاى بهشتى مى گويد، آن نعمت قبل از همه نعمت ها به ذهن انسان خطور مى كند، در آيات بالا ذكر نشده است! آرى حدس شما درست است، در اين آيات از «حور العين» سخنى به ميان نيامده است. راستى علّت اين امر چيست؟

پاسخ: بعضى از مفسّرين «2» معتقدند كه چون در آيات مذكور سخن از حضرت فاطمه زهراء عليها السلام مطرح شده، خداوند متعال به احترام آن حضرت، نامى از حور العين نبرده است و اين خود دليل ديگرى است كه شأن نزول اين آيات، على

آيات ولايت در قرآن، ص: 228

و خانواده اش مى باشد. وگرنه مطرح نشدن حور العين در بين نعمت هاى بهشتى، چه دليل موجّهى مى تواند داشته باشد؟

خلاصه اين كه، نعمت هاى دوازده گانه اى كه در ضمن آيات چهارده گانه سوره انسان آمده، مختصّ به «ابرار» و «نيكان» است. كه در رأس اين هرم، حضرت «على» و «فاطمه» و «حسن» و «حسين» عليهم السلام هستند.

بهانه جويى ها! و پاسخ آن
اشاره

بهانه جويى ها! و پاسخ آن

متأسّفانه در ذيل آيات مربوط به فضايل اهل البيت عليهم السلام و آيات ولايت و امامت، بهانه جويى هاى فراوانى مطرح مى شود كه در ساير آيات قرآن يا مسائل اسلامى، 100 1 آن هم ملاحظه نمى شود! البتّه فلسفه اين بهانه جويى ها مشخّص است؛ زيرا اگر بپذيرند مجموعه اين آيات در مورد حضرت على و ساير ائمّه عليهم السلام است، بايد قائل به امامت و

خلافت بلافصل حضرت على عليه السلام و اولادش شوند، چون- همان طور كه بارها گفته ايم- اگر امامت انتصابى باشد، خداوند هرگز با وجود افضل و اعلم و اشجع و خلاصه، بهترين فرد مسلمان، به سراغ ديگران نمى رود، زيرا مقتضى حكمتش چنين است. و اگر انتخابى هم باشد مردم عاقل بايد بهترين فرد را انتخاب كنند، و با وجود بهترين، به سراغ ديگران نمى روند. و اين نتيجه، با پيشداورى ها و هواى نفس عدّه اى سازگار نيست؛ بدين جهت سعى مى كنند به شكلى آيات ولايت و فضايل را كم رنگ يا بى رنگ كنند، تا دچار عذاب وجدان نگردند. بدين خاطر بهانه جويى مى كنند؛ به چند نمونه آن توجّه كنيد:

1. سوره انسان مكّى است!

1. سوره انسان مكّى است!

سوره دهر در مدينه نازل نشده، بلكه مكّى است. و مى دانيم كه امام حسن و امام حسين عليهما السلام در سال دوم و سوم هجرت در مدينه متولّد شدند؛ بنابراين، در زمان نزول سوره دهر هنوز اين دو بزرگوار متولّد نشده بودند؛ پس شأن نزول فوق، متناسب با سوره دهر نيست؛ بر اين اساس، بعضى گفته اند: شأن نزول آيات مذكور بدين شرح است:

«غلام سياهى خدمت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم مشرّف شد و عرض كرد: دوست دارم در بهشت در كنار شما باشم! امّا من سياه و شما سفيد هستيد و لهذا اين آرزو عملى نيست؛ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: غصّه نخور، در روز قيامت آن قدر سفيد و نورانى مى شوى كه از سال ها راه قابل رؤيت خواهى بود. سپس آيات فوق در

آيات ولايت در قرآن، ص: 229

شأن اين غلام نازل شد!» «1» خلاصه اين كه، با توجّه به مكّى بودن سوره دهر «2» شأن نزولى كه ذكر كرده ايد متناسب با اين سوره نيست.

پاسخ: اوّلًا: بسيارى از مفسّران، محدّثان و مورّخان معتقدند كه سوره دهر در مدينه نازل شده است و تعداد بسيار اندك و محدود و انگشت شمارى بر خلاف اين دانشمندان نظر داده و مكّى بودن اين سوره را پذيرفته اند.

دانشمندانى كه اعتقاد به مدنى بودن اين سوره دارند و بر آن شهادت داده اند بر دو دسته هستند: گروهى صريحاً گفته اند كه اين سوره در مدينه نازل شده است، و گروه ديگر اين مطلب را صريحاً نگفته اند، ولى شأن نزولى كه در مورد على عليه السلام و اعضاى خانواده اش نقل كرديم را در ذيل آيات سوره انسان آورده اند. اين بدان معناست كه سوره دهر مدنى است.

مرحوم قاضى نور اللَّه شوشترى، در جلد سوم احقاق الحق، صفحه 157 به بعد، نام اين دانشمندان را ذكر كرده است، كه به برخى از آن ها اشاره مى كنيم:

1- «زمخشرى»، كه از مفسّرين معروف اهل سنّت و از مشاهير آنان است، در كتاب معروفش «كشّاف»، به مدنى بودن سوره انسان تصريح كرده است. «3»

2- «واحدى»، يكى ديگر از مشاهير اهل سنّت، در «اسباب النّزول» همين نظر را انتخاب كرده است. «4»

3- «ابن جوزى»، از ديگر دانشمندان سنّى مذهب، نيز اعتقاد به مدنى بودن سوره دهر دارد. «5»

4- «گنجى»، در «كفاية الطّالب» نيز اين نظريّه را برگزيده است. «6»

آيات ولايت در قرآن، ص: 230

5- «طبرى»، در «ذخائر العقبى» نيز همين عقيده را دارد. «1»

6- آلوسى نيز معتقد است كه اين سوره مدنى است. «2»

7- «فخر رازى»، از پرآوازه ترين مفسّرين جهان تسنّن، نيز همين نظريّه را اختيار كرده است. «3»

8- مفسّر معروف «قرطبى» اين عبارت را در تفسير خويش آورده است:

ذكر الثّعلبى فى تفسيره: و قال اهل التّفسير انّها نزلت فى على و فاطمة و جارية لهما اسمها فضّة «4»

ثعلبى در تفسيرش گفته است: سوره دهر در مدينه نازل گشته و همه اهل تفسير معتقدند اين سوره در مورد على و فاطمه و كنيز آن ها، فضّه، نازل شده است.

خلاصه اين كه، طبق گواهى دانشمندان اسلام، كه به برخى از آن ها اشاره شد، سوره دهر بدون شك در مدينه نازل شده است.

ثانياً: از آيه شريفه «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّه مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ اسيراً» استفاده مى شود كه اين سوره مدنى است؛ زيرا در مكّه اسيرى وجود نداشت، بلكه بعد از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و مسلمانان به مدينه و تشريع جهاد و شروع جنگ هاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اين مسأله در مدينه به وجود آمد. بنابراين، خود كلمه «اسير» بهترين شاهد است كه سوره دهر مدنى است.

و امّا شأن نزولى كه در مورد غلام سياه گفته شد، هيچ تناسبى با آيات سوره دهر ندارد؛ زيرا در آن شأن نزول، هيچ سخنى از اطعام مسكين و يتيم و اسير به ميان

آيات ولايت در قرآن، ص: 231

نيامده است؛ بنابراين، چنين شأن نزولى بر خلاف آيات سوره دهر است و آنچه بر خلاف قرآن است قابل اعتنا نمى باشد.

2. چراغى كه بر خانه واجب است، بر مسجد حرام است!

2. چراغى كه بر خانه واجب است، بر مسجد حرام است!

سؤال: آيا سزاوار است على عليه السلام غذاى خود و خانواده اش، كه واجب النّفقه او بوده اند، را به سائل بدهد؟ در حالى كه خداوند متعال در آيه 219 سوره بقره، در پاسخ اين سؤالِ مسلمانان از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه: چه چيز انفاق كنيم؟ مى فرمايد:

«قُلِ الْعَفْوَ؛ بگو از مازاد نيازمندى خود انفاق كنيد.»

اگر آيات سوره دهر مربوط به حضرت على عليه السلام و خانواده اش باشد، چرا آن حضرت- بر خلاف آيه فوق- از آنچه كه به آن نيازمند بود انفاق كرد؟

پاسخ: بسيار مايه تعجّب است كه شخصى، نام دانشمند بر خود نهاده باشد و چنين سخنانى بگويد! زيرا اين بهانه جويى ها نشانه ناآگاهى و كم اطّلاعى اوست! توضيح اين كه: «انفاق» چيزى است و «ايثار» چيز ديگر. متأسّفانه كسى كه اين اشكال را مطرح كرده، تفاوت «انفاق و «ايثار» را درك ننموده است!

در آيه نهم سوره حشر در وصف انصار مى خوانيم:

وَ يُؤْثِرُونَ عَلى انْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ

(انصار) آن ها (مهاجرين) را بر خود مقدّم مى دارند؛ هر چند خودشان بسيار نيازمند باشند.

همّت گروهى از مؤمنان بقدرى بالاست كه به مقام «ايثار» رسيده اند و على رغم نياز شديد خويش انفاق مى كنند. در شأن نزول آيه فوق چنين آمده است:

«مرد نيازمندى خدمت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم رسيد و عرض كرد: گرسنه ام، فقيرم، نيازمندم، كمكم كنيد!

پيامبر

صلى الله عليه و آله و سلم به يكى از اصحاب فرمودند: به منزل ما برو، اگر چيزى، كه به درد اين شخص بخورد، يافتى بياور تا به او بدهيم. آن فرد به منزل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رفت و برگشت و چيزى نيافت!

پيامبر خطاب به اصحابش فرمود: كدام يك از شما مى تواند امشب اين شخص را ميهمان خود كند و به او غذا بدهد؟

يكى از اصحاب آمادگى خويش را براى اين كار اعلان كرد و به همراه آن

آيات ولايت در قرآن، ص: 232

شخص نيازمند به منزلش رفت. پس از ورود به منزل سرى به آشپزخانه زد، جز غذايى كه خانمش براى او و فرزندانش تهيّه كرده بود، چيزى نيافت!

مرد گفت: همسرم! بچّه ها را قبل از خوردن شام بخوابان! سپس غذا را بياور.

همسرش بچّه ها را گرسنه خوابانيد و سپس سفره را پهن كرد، صاحب خانه پس از آماده شدن شام، چراغ را خاموش كرد. و به همراه ميهمان نيازمند مشغول خوردن غذا شد. او دستش را به سوى غذا دراز مى كرد و بدون اين كه غذايى بردارد به نزديك دهانش مى برد تا ميهمان متوجّه نشود او غذا نمى خورد و كاملًا سير شود.

بدينسان او و خانواده اش آن شب را گرسنه خوابيدند و غذاى مورد نياز خود را به آن فقير ايثار كردند.

روز بعد به خدمت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم رسيد، پيامبر همين كه او را ديد فرمود:

ديشب با ميهمانت چه كردى؟ آن مرد تمام

داستان را براى حضرت تعريف كرد.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: به خاطر اين ايثار تو ديشب آيه اى از قرآن بر من نازل شد.

حضرت سپس آيه فوق را تلاوت كرد «1».

بنابراين كسى كه چنين بهانه جويى هايى را مطرح مى كند تمام آيات قرآن را مطالعه نكرده است وگرنه بايد مى دانست كه ايثار مقامى است به مراتب بالاتر از انفاق، كه همگان سعادت آن را ندارند، و از صفات ويژه مؤمنان واقعى است.

علاوه بر اين، حضرت على عليه السلام در داستان سوره دهر فقط غذاى خودش را به فقير داد، نه غذاى همه افراد خانواده؛ سپس حضرت فاطمه عليها السلام نيز با ميل و اختيار غذايش را در اختيار نيازمند قرار داد، و امام حسن و امام حسين عليهما السلام نيز اين كار را با ميل و اختيار انجام دادند. و اين نهايت ايثار است كه در قرآن مجيد ستوده شده و از ارزش هاى والاست.

و امّا در مورد آيه «قُلِ الْعَفْوَ» دو نظريّه وجود دارد؛ نخست اين كه منظور از «عفو» وسايل مازاد بر احتياج است «2». ولى احتمال دوم اين است كه: «الْعَفْوُ هُوَ

آيات ولايت در قرآن، ص: 233

الطَّيِّبُ مِنَ الْمالِ؛ عفو، گزيده و بهترين قسمت اموال است.» «1»

و از اين نوع اموال بايد به نيازمندان كمك كنيم، نه اين كه هر چه اضافه و غير مورد نياز باشد و مورد مصرف قرار نگيرد را به فقراء بدهيم، چون در اين صورت به حقيقت برّ و نيكوكارى دست نخواهيم

يافت، همان گونه كه خداوند متعال مى فرمايد: «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ «2»».

بنابراين، آيه «قُلِ الْعَفْوَ» به احتمال قوى سفارش به پرداخت اموال بى مصرف و مازاد بر نياز نمى كند، بلكه سفارش مى كند كه از بهترين ها انتخاب و به فقرا داده شود و اين، همان ايثارى است كه در آيات سوره دهر به آن اشاره شده است.

با توجّه به مطالب فوق، آيه «قُلِ الْعَفْوَ» نه تنها تضادّ و منافاتى با شأن نزول آيات سوره دهر ندارد، بلكه هماهنگ با آن مى باشد و آن را تأييد مى كند.

3. آيات سوره دهر عامّ است، يا خاصّ؟

3. آيات سوره دهر عامّ است، يا خاصّ؟

سؤال: آيا آيات سوره دهر، كه در وصف «ابرار» نازل شده و به پاداش هاى «نيكان» در جهان آخرت اشاره دارد، اختصاص به حضرت على عليه السلام و همسر و فرزندانش دارد، يا عامّ است و شامل تمام كسانى كه اوصاف ابرار را داشته باشند مى شود؟ اگر احتمال دوم صحيح است «3»، پس چرا اين آيات را منحصر به خاندان پيامبر كرديد؟

پاسخ: اوّلًا: نشانه ها و قرائنى در اين آيات شريفه ديده مى شود كه با وجود آن نمى توان اين آيات را به همه ابرار تطبيق داد، بلكه طبق اين نشانه ها بايد آيات مذكور را به ابرار خاصّى تطبيق دهيم؛ مثلًا از اين آيات استفاده مى شود كه ابرار

آيات ولايت در قرآن، ص: 234

مورد اشاره اين آيات، نذرى كرده بودند و در هنگام عمل به نذر، دست به ايثار بزرگى زده و به نيازمندان و يتيمان و اسيران كمك كرده بودند؛ بنابراين،

آيات فوق شامل آن دسته از ابرار كه نذرى نكرده بودند و نشانه هاى فوق در آن ها نيست، نمى شود.

ثانياً: بر فرض كه آيات مذكور عامّ باشد و شامل تمام ابرار گردد، ولى بدون شكّ شامل شأن نزولش نيز مى گردد! بلكه على عليه السلام و فاطمه و فرزندانش عليهم السلام شاخص ترين و برترين مصاديق ابرار و نيكان هستند.

خلاصه اين كه، آيات سوره دهر در هر حال از سرمايه هاى اهل البيت عليهم السلام و از فضايل ارزشمند اين خاندان و از نشانه هاى امامت و خلافت بلافصل حضرت على عليه السلام است.

پيام هاى آيه
اشاره

پيام هاى آيه

1. اهمّيّت كمك به نيازمندان

خمير مايه اصلى آيات هيجده گانه، و آنچه موجب اين پاداش هاى مهمّ دوازده گانه شد، مسأله كمك هاى انسانى به نيازمندان بود، و اين نشانگر عنايت ويژه و اهمّيّت فوق العاده اى است كه خداوند مهربان به اين موضوع داده است.

هر كس خواستار شمول عنايت پروردگار مهربان نسبت به خويش است، بايد به كمك مستمندان و بيچارگان بپردازد. و اگر از اين مرحله بالاتر رود و از آنچه خود بدان نيازمند است ايثار كند، بدون شك عنايت ويژه خداوند شاملش مى گردد.

براى روشن تر شدن اهمّيّت ويژه كمك به نيازمندان، به دو روايت زير توجّه كنيد:

1- حضرت على عليه السلام در نامه اى خطاب به فرزندش امام حسن مجتبى عليه السلام چنين مى فرمايد:

وَ اعْلَمْ أَنَّ امَامَكَ عَقَبَةً كَئُوداً، الْمُخِفُّ فِيهَا احْسَنُ حَالًا مِنَ الْمُثْقِلِ، وَ الْمُبْطِى ءُ عَلَيْهَا اقْبَحُ حَالًا مِنَ الْمُسْرِعِ، وَ انَّ مَهْبِطَكَ بِهَا لَا مَحَالَةَ امَّا عَلَى جَنَّةٍ اوْ عَلَى نَارٍ، فَارْتَدْ لِنَفْسِكَ قَبْلَ نُزُولِكَ، وَ وَطِّئ الْمَنْزِلَ قَبْلَ حُلُولِكَ، فَلَيْسَ بَعْدَ الْمَوْتِ مُسْتَعْتَبٌ، وَ لَا الَى الدُّنْيَا مُنْصَرَفٌ «1»

آيات ولايت در قرآن، ص: 235

فرزندم! گردنه هاى صعب العبور و خطرناكى در پيش رو دارى، (كه براى عبور از آن گردنه ها) سبكباران حالشان به مراتب بهتر از سنگين باران است، و كُندروها حالشان بسيار بدتر از سرعت كنندگان مى باشد. بدون شك سرانجام انسان به بهشت يا جهنّم وارد مى شود؛ بنابراين، پيش از آن كه به آن جهان كوچ كنى، براى خود وسايلى آماده كن، و منزلى را پيش از ورود مهيّا نما؛ زيرا پس از مرگ عذرى پذيرفته نيست و راه بازگشتى به دنيا وجود ندارد.

بهترين راه براى عبور از اين گردنه هاى سخت و مناسب ترين زاد و توشه براى لحظه هاى هولناك صحراى محشر، كمك به فقرا و احسان به نيازمندان است. اين كار در حقيقت شبيه آن است كه اين زاد و توشه را در دنيا تحويل آن ها دهيم و آن ها با خود حمل كنند و در قيامت تحويل ما دهند. آيا از اين معامله پرسودتر و بهتر وجود دارد؟

2- مرحوم محدّث كلينى، از بزرگان علماء شيعه، حديث زير را به نقل از امام صادق عليه السلام در كافى آورده است:

ثَلَاثٌ مَنْ اتَى اللَّهَ بِوَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ اوْجَبَ اللَّهُ لَهُ الْجَنَّهِ؛ الْانْفاقُ مِنْ اقْتَارٍ، وَ الْبِشْرُ لِجَمِيعِ الْعَالَمِ، وَ الْانْصَافُ مِنْ نَفْسِه «1»

سه كار است كه هر كس يكى از آن ها را براى رضاى خدا انجام دهد خداوند بهشت را بر او واجب مى كند:

1. انفاق به هنگام تنگدستى و نياز «2». 2. خوش رويى (نه فقط با مسلمانان، بلكه) با تمام مردم جهان (اعمّ از مسلمان و غير مسلمان) «3». 3. با يك چشم

به حقّ خود

آيات ولايت در قرآن، ص: 236

و ديگران نگاه كردن.

اين كه انسان حقّ خود و ديگران را با يك چشم ببيند بسيار مهمّ است و لهذا در روايت ديگرى مى خوانيم:

انَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمَرْءَ الْمُسْلِمَ الَّذِى يُحِبُّ لِاخيهِ ما يُحِبُّ لِنَفْسِه وَ يُكِرْهُ لَهُ مَا يُكْرِهُ لِنَفْسِه . «1»

2. كمّيّت معيار عمل نيست!

يكى ديگر از پيام هاى مهمّ آيات سوره دهر اين است كه معيار ارزش ها در اسلام كيفيّت و چگونگى عمل است، نه كمّيّت و مقدار آن! زيرا تمام آنچه را اين خانواده محترم انفاق كردند بيش از چند كيلو جو نبود، امّا از آنجا كه اين كار توأم با اخلاص بود و فقط براى رضاى خداوند انجام شد، ارزش كار آن ها را بقدرى بالا برد كه پاداش هاى بى سابقه اى در قرآن براى كار آن ها در نظر گرفته شد.

اخلاص حقيقتاً معجزه مى كند، گاه كارى را هزار برابر، گاه يك ميليون برابر و گاه يك ميليارد برابر و گاه ممكن است به اندازه عبادت تمام جنّ و انس تا دامنه قيامت ارزشمند سازد. «2» علامت اخلاص اين است كه انسان مخلص بجز خداوند از هيچ كس توقّع و انتظار پاداش، بلكه قدردانى ندارد؛ و گاه اخلاص به جايى مى رسد كه براى او قدردانى و فحّاشى يكسان مى شود! نه از آن خوش حال و سرمست و نه از اين نااميد و پشيمان مى گردد. خوشا به حال چنين انسان هاى مخلصى.

آيات ولايت در قرآن، ص: 237

3. انعكاس آيات سوره دهر در اشعار شعرا

شأن نزول آيات سوره دهر در مورد حضرت على عليه السلام و خانواده اش عليهم السلام آن قدر واضح و روشن و قطعى است كه حتّى در اشعار شعرا نيز منعكس شده است.

محمّد بن ادريس المطلبى الشّافعى، يكى از پيشوايان اهل سنّت «1» در مورد حضرت على عليه السلام اشعارى دارد، در قسمتى از اشعار وى چنين مى خوانيم:

الى مَ الى مَ وَ حَتّى مَتى اعاتَبُ فى حُبِّ هذَا الْفَتى

وَ هَلْ زُوِّجَتْ فاطِمُ غَيْرَهُ وَ فى غَيْرِه هَلْ أَتى «هَلْ أَتى »؟ «2»

ترجمه: به كجا بروم؟ تا كى مرا تعقيب مى كنيد؟ آيا مرا به خاطر عشق على ملامت و سرزنش مى كنيد؟ (اگر چنين است) آيا فاطمه (اى كه محبّت او محبّت خدا و غضبش غضب خداست) با غير على ازدواج كرده است؟ آيا سوره «هل أتى» (با آن فضايل و پاداش هاى كم نظيرش) در مورد غير على نازل شده است؟

(پس چرا مرا به خاطر عشق على ملامت و سرزنش مى كنيد!؟)

***

آيات ولايت در قرآن، ص: 239

آيات فضائل اهل البيت عليهم السلام 5

1. اهمّيّت كمك به نيازمندان

1. اهمّيّت كمك به نيازمندان

خمير مايه اصلى آيات هيجده گانه، و آنچه موجب اين پاداش هاى مهمّ دوازده گانه شد، مسأله كمك هاى انسانى به نيازمندان بود، و اين نشانگر عنايت ويژه و اهمّيّت فوق العاده اى است كه خداوند مهربان به اين موضوع داده است.

هر كس خواستار شمول عنايت پروردگار مهربان نسبت به خويش است، بايد به كمك

مستمندان و بيچارگان بپردازد. و اگر از اين مرحله بالاتر رود و از آنچه خود بدان نيازمند است ايثار كند، بدون شك عنايت ويژه خداوند شاملش مى گردد.

براى روشن تر شدن اهمّيّت ويژه كمك به نيازمندان، به دو روايت زير توجّه كنيد:

1- حضرت على عليه السلام در نامه اى خطاب به فرزندش امام حسن مجتبى عليه السلام چنين مى فرمايد:

وَ اعْلَمْ أَنَّ امَامَكَ عَقَبَةً كَئُوداً، الْمُخِفُّ فِيهَا احْسَنُ حَالًا مِنَ الْمُثْقِلِ، وَ الْمُبْطِى ءُ عَلَيْهَا اقْبَحُ حَالًا مِنَ الْمُسْرِعِ، وَ انَّ مَهْبِطَكَ بِهَا لَا مَحَالَةَ امَّا عَلَى جَنَّةٍ اوْ عَلَى نَارٍ، فَارْتَدْ لِنَفْسِكَ قَبْلَ نُزُولِكَ، وَ وَطِّئ الْمَنْزِلَ قَبْلَ حُلُولِكَ، فَلَيْسَ بَعْدَ الْمَوْتِ مُسْتَعْتَبٌ، وَ لَا الَى الدُّنْيَا مُنْصَرَفٌ «1»

آيات ولايت در قرآن، ص: 235

فرزندم! گردنه هاى صعب العبور و خطرناكى در پيش رو دارى، (كه براى عبور از آن گردنه ها) سبكباران حالشان به مراتب بهتر از سنگين باران است، و كُندروها حالشان بسيار بدتر از سرعت كنندگان مى باشد. بدون شك سرانجام انسان به بهشت يا جهنّم وارد مى شود؛ بنابراين، پيش از آن كه به آن جهان كوچ كنى، براى خود وسايلى آماده كن، و منزلى را پيش از ورود مهيّا نما؛ زيرا پس از مرگ عذرى پذيرفته نيست و راه بازگشتى به دنيا وجود ندارد.

بهترين راه براى عبور از اين گردنه هاى سخت و مناسب ترين زاد و توشه براى لحظه هاى هولناك صحراى محشر، كمك به فقرا و احسان به نيازمندان است. اين كار در حقيقت شبيه آن است كه اين زاد و توشه را در دنيا تحويل آن ها دهيم و

آن ها با خود حمل كنند و در قيامت تحويل ما دهند. آيا از اين معامله پرسودتر و بهتر وجود دارد؟

2- مرحوم محدّث كلينى، از بزرگان علماء شيعه، حديث زير را به نقل از امام صادق عليه السلام در كافى آورده است:

ثَلَاثٌ مَنْ اتَى اللَّهَ بِوَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ اوْجَبَ اللَّهُ لَهُ الْجَنَّهِ؛ الْانْفاقُ مِنْ اقْتَارٍ، وَ الْبِشْرُ لِجَمِيعِ الْعَالَمِ، وَ الْانْصَافُ مِنْ نَفْسِه «1»

سه كار است كه هر كس يكى از آن ها را براى رضاى خدا انجام دهد خداوند بهشت را بر او واجب مى كند:

1. انفاق به هنگام تنگدستى و نياز «2». 2. خوش رويى (نه فقط با مسلمانان، بلكه) با تمام مردم جهان (اعمّ از مسلمان و غير مسلمان) «3». 3. با يك چشم به حقّ خود

آيات ولايت در قرآن، ص: 236

و ديگران نگاه كردن.

اين كه انسان حقّ خود و ديگران را با يك چشم ببيند بسيار مهمّ است و لهذا در روايت ديگرى مى خوانيم:

انَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمَرْءَ الْمُسْلِمَ الَّذِى يُحِبُّ لِاخيهِ ما يُحِبُّ لِنَفْسِه وَ يُكِرْهُ لَهُ مَا يُكْرِهُ لِنَفْسِه . «1»

2. كمّيّت معيار عمل نيست!

2. كمّيّت معيار عمل نيست!

يكى ديگر از پيام هاى مهمّ آيات سوره دهر اين است كه معيار ارزش ها در اسلام كيفيّت و چگونگى عمل است، نه كمّيّت و مقدار آن! زيرا تمام آنچه را اين خانواده محترم انفاق كردند بيش از چند كيلو جو نبود، امّا از آنجا كه اين كار توأم با اخلاص بود و فقط براى رضاى خداوند انجام شد، ارزش كار آن ها را بقدرى بالا برد كه پاداش هاى بى سابقه اى

در قرآن براى كار آن ها در نظر گرفته شد.

اخلاص حقيقتاً معجزه مى كند، گاه كارى را هزار برابر، گاه يك ميليون برابر و گاه يك ميليارد برابر و گاه ممكن است به اندازه عبادت تمام جنّ و انس تا دامنه قيامت ارزشمند سازد. «2» علامت اخلاص اين است كه انسان مخلص بجز خداوند از هيچ كس توقّع و انتظار پاداش، بلكه قدردانى ندارد؛ و گاه اخلاص به جايى مى رسد كه براى او قدردانى و فحّاشى يكسان مى شود! نه از آن خوش حال و سرمست و نه از اين نااميد و پشيمان مى گردد. خوشا به حال چنين انسان هاى مخلصى.

آيات ولايت در قرآن، ص: 237

3. انعكاس آيات سوره دهر در اشعار شعرا

3. انعكاس آيات سوره دهر در اشعار شعرا

شأن نزول آيات سوره دهر در مورد حضرت على عليه السلام و خانواده اش عليهم السلام آن قدر واضح و روشن و قطعى است كه حتّى در اشعار شعرا نيز منعكس شده است.

محمّد بن ادريس المطلبى الشّافعى، يكى از پيشوايان اهل سنّت «1» در مورد حضرت على عليه السلام اشعارى دارد، در قسمتى از اشعار وى چنين مى خوانيم:

الى مَ الى مَ وَ حَتّى مَتى اعاتَبُ فى حُبِّ هذَا الْفَتى

وَ هَلْ زُوِّجَتْ فاطِمُ غَيْرَهُ وَ فى غَيْرِه هَلْ أَتى «هَلْ أَتى »؟ «2»

ترجمه: به كجا بروم؟ تا كى مرا تعقيب مى كنيد؟ آيا مرا به خاطر عشق على ملامت و سرزنش مى كنيد؟ (اگر چنين است) آيا فاطمه (اى كه محبّت او محبّت خدا و غضبش غضب خداست) با غير على ازدواج كرده است؟ آيا سوره «هل أتى»

(با آن فضايل و پاداش هاى كم نظيرش) در مورد غير على نازل شده است؟

(پس چرا مرا به خاطر عشق على ملامت و سرزنش مى كنيد!؟)

***

آيات ولايت در قرآن، ص: 239

آيات فضائل اهل البيت عليهم السلام 5

5 آيه توبه آدم

اشاره

5 آيه توبه آدم

فَتَلَقّى آدَمُ مِنْ رَبِّه كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ انَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحيمُ

«سوره بقره، آيه 37»

آيات ولايت در قرآن، ص: 241

آيه توبه آدم

فَتَلَقّى آدَمُ مِنْ رَبِّه كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ انَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحيمُ

سپس (حضرت) آدم از پروردگارش كلماتى دريافت داشت؛ (و با آن ها توبه كرد) و خداوند توبه او را پذيرفت؛ چرا كه خداوند توبه پذير و مهربان است.

«سوره بقره، آيه 37»

دورنماى بحث

دورنماى بحث

آيه فوق، كه از يك سو گوشه اى از داستان حضرت آدم عليه السلام را بيان مى كند، و از سوى ديگر دليل مهمّى بر مشروعيّت توسّل مى باشد، و از سوى سوم سخن از توبه و بازگشت به سوى خدا دارد، از آيات فضايل خمسه طيّبه عليهم السلام محسوب مى شود. علاوه بر موضوعات سه گانه فوق، رواياتى در منابع عامّه و خاصّه در مورد پيوند اين آيه با اهل البيت عليهم السلام وجود دارد كه در ادامه بحث به آن ها خواهيم پرداخت.

شرح و تفسير

بازگشت به سوى خدا

بازگشت به سوى خدا

«فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّه كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ»- بعد از ماجراى وسوسه ابليس و دستور خروج آدم از بهشت، آدم متوجّه شد كه به خويشتن ستم كرده، و بر اثر فريب شيطان از آن محيط آرام و پرنعمت بيرون رانده شده، و در محيط پرزحمت

آيات ولايت در قرآن، ص: 242

و مشقّتبار زمين قرار خواهد گرفت. آدم در اينجا به فكر جبران خطاى خويش افتاد و با تمام وجود متوجّه پروردگار شد، توجّهى آميخته با كوهى از ندامت و حسرت و پشيمانى! لطف خدا نيز در اين موقع به يارى او شتافت و چنان كه قرآن در آيه فوق مى گويد:

«آدم از پروردگار خود كلماتى دريافت داشت، سخنانى مؤثّر و دگرگون كننده و با آن توبه كرد و خدا نيز توبه او را پذيرفت.»

در مورد اين كه «كلمات» چه بوده است؟ در مباحث آينده به صورت مشروح بحث خواهيم كرد.

«انَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحيمُ»- «توبه» در اصل به معنى «بازگشت»

است، و در تعبيرات قرآن به معنى بازگشت از گناه مى آيد. اين در صورتى است كه به شخص گناهكار نسبت داده شود. ولى گاه اين كلمه به خداوند نسبت داده مى شود، در اينجا به معنى بازگشت به رحمت است؛ يعنى رحمتى را كه به خاطر ارتكاب گناه از بنده اش سلب كرده بود، بعد از بازگشت او به خطّ اطاعت و بندگى به او بازمى گرداند.

به هر حال جمله فوق (چرا كه خداوند توّاب و رحيم است) همان علّت پذيرش توبه آدم است.

درس هايى از داستان حضرت آدم و حوّا!

درس هايى از داستان حضرت آدم و حوّا!

داستان حضرت آدم و حوّا، كه در چندين سوره قرآن مجيد آمده «1»، نكات مهم و درس هاى آموزنده اى در بردارد كه توجّه به اين نكات لازم و ضرورى است:

1- خداوند آدم را به عنوان خليفة اللَّه معرّفى كرده است، (انِى جاعِلٌ فِى الْارْضِ خَليفَةً «2»)، خليفة اللَّه چه شرايطى دارد؟ آيا تمام انسان ها خليفة اللَّه هستند؟ يا اين

آيات ولايت در قرآن، ص: 243

لباس فاخر، زيبنده بعضى از انسان هاست؟ اين ها مطالبى است كه بايد پيرامون آن دقّت، تحقيق و مطالعه شود.

2- فرشتگان به عنوان سؤال، نه به عنوان اعتراض، از خداوند پرسيدند: آيا موجودى خلق مى كنى كه سفّاك و خونريز است (أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ «1»)، فرشتگان پيشينه انسان را از كجا مى دانستند؟ پرونده ما را چگونه مطالعه كرده بودند؟

3- خداوند به فرشتگان فرمود: «من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد «2»» و سپس «علم الاسماء» را به آدم تعليم داد،

آن گاه از فرشتگان در مورد علم الاسماء پرسيد و آن ها اظهار بى اطّلاعى كردند. در اينجا خداوند به آدم دستور داد فرشتگان را از علم الاسماء آگاه سازد، وقتى كه آدم چنين كرد فرشتگان به اشتباه خويش در مورد آدم اعتراف كردند. راستى علم الاسماء چيست؟ علم اسرار آفرينش و نامگذارى موجودات، كه آن قدر مقام آدم را تعالى داد، چه بوده است؟

4- خداوند به تمام فرشتگان دستور داد بر آدم سجده كنند. (قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا «3»). حضرت آدم چه مقام والايى داشت كه مسجود تمام فرشتگان آسمان قرار گرفت!؟ چقدر فرق است بين مكتبى كه براى آدم اين قدر ارزش قائل است، با مكاتبى كه پيشينه انسان را به ميمون، يا بوزينه، يا شمپانزه برمى گردانند؟! تفاوت از زمين تا آسمان است!

5- آدم و حوّا پس از خلقت در بهشت ساكن شدند. اين بهشت كجا بوده است؟

آيات ولايت در قرآن، ص: 244

آيا باغى از باغهاى دنيا بوده؟ يا بهشت جهان آخرت بوده است؟ در اين صورت حضرت آدم و حوّا چگونه از آنجا اخراج شدند؟

6- چگونه آدم فريب شيطان را خورد؟ شيطان به چه شكلى آدم را آلوده به ترك اوْلى (ترك كارى كه بهتر بود انجام بدهد) كرد؟

7- هنگامى كه حضرت آدم از درخت ممنوع خورد، تمام لباس هايش فروريخت و عريان گشت و لهذا ناچار شد كه از برگ درختان استفاده كند و خود را بپوشاند. شجره ممنوعه چه درختى بود؟ و آن لباس ها چگونه تهيّه شد؟ و جنس آن چه

بود؟

8- هنگامى كه لباس هاى آدم فروريخت، متوجّه شد كه فريب شيطان را خورده و از كارش نادم و پشيمان گشت.

9- براى جبران خطا و اشتباهش بايد به درگاه خداوند توبه كند و براى توبه لازم است به كسى، كه در پيشگاه الهى مقرّب است، متوسّل شود. چنين شخصى كيست؟

10- توبه آدم پذيرفته شد، ولى از بهشت اخراج شد و در زمين سكنى گزيد. آيا سكناى او و همسرش در بهشت از ابتدا موقّتى بود؟ يا جاودانه بوده، ولى به خاطر ترك اولى از بهشت رانده شد؟

نكات دهگانه فوق، همگى قابل ملاحظه و نياز به بحث و بررسى و تحقيق فراوان دارد. ولى ما در اينجا به تناسب آيه مورد بحث، فقط نكته نهم، يعنى مسأله توسّل حضرت آدم را مورد بحث قرار مى دهيم.

توسّل حضرت آدم!

توسّل حضرت آدم!

هنگامى كه آدم و حوّا در بهشت اسكان داده شدند، خداوند به آن ها اجازه داد كه از تمام نعمت هاى موجود در بهشت استفاده كنند، و آن ها را فقط از يك درخت ممنوع كرد. آن ها به زندگى خويش در بهشت ادامه دادند و نزديك درخت ممنوع نمى شدند. شيطان كه به هنگام آفرينش آدم ضربه اى هولناك و سهمگين خورده، و از درگاه خداوند رانده شده، و مورد لعن و نفرينِ حضرت حق قرار گرفته، در پى فرصتى بود كه از آدم انتقام بگيرد! بدين جهت شروع به وسوسه آدم و حوّا كرد، تا آن ها را آلوده درخت ممنوع كند.

مى دانيم شيطان به هنگام وسوسه انسان ها به آن ها پيشنهاد مستقيم گناه

آيات ولايت در قرآن، ص: 245

نمى دهد، بلكه گناه را با رنگ و لباسى ديگر و چهره اى جديد و جذّاب عرضه مى كند، به گونه اى كه گاه انسان گناه را به عنوان عبادت و انجام وظيفه شرعى انجام مى دهد! همان گونه كه خداوند در مورد خورشيدپرستان، كه مشرك بودند، مى فرمايد:

وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ اعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ «1»

او (ملكه سبا) و قومش را ديدم كه براى غير خدا- خورشيد- سجده مى كنند؛ و شيطان اعمالشان را در نظرشان (خوب) جلوه داده، و آن ها را از راه (حق) بازداشته است؛ از اين رو هدايت نمى شوند.

بر اين اساس، شيطان براى فريب دادن آدم به وى گفت:

هَلْ ادُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ «2»

آيا تو را راهنمايى كنم به درختى كه اگر از آن استفاده كنى همواره و جاودانه در بهشت خواهى ماند؟

بشر فطرتاً خواهان جاودانگى است و از فنا و نيستى هراسان است. آن ها كه از مرگ مى ترسند بدان جهت است كه مرگ را فنا و نابودى مى دانند، امّا پيروان اسلام و مكتب اهل البيت، كه مرگ را تنها انتقال از جهانى به جهان بزرگتر مى دانند، از آن هرگز نمى ترسند.

به هر حال، شيطان با اين حيله كه درخت ممنوع باعث جاودانگى در بهشت مى شود، آدم را وسوسه كرد. وى از ياد و فرمان خداوند غافل شد و از آن درخت خورد! سپس فهميد كه شيطان او را فريفته است. آدم از اين كار به سختى نادم و پشيمان شد و قصد داشت توبه كند، ولى راه توبه و توسّل را نمى دانست. خداوند متعال راه توسّل را به او نشان داد، كلماتى از

خداوند به او القا شد، آن كلمات را در توسّل و توبه خويش به كار برد و بدين وسيله توبه اش پذيرفته شد و جايگاه

آيات ولايت در قرآن، ص: 246

قبلى اش را در نزد خداوند منّانِ توبه پذير به دست آورد. و با اين توبه و بازگشت، ضربه محكم ديگرى به شيطان، دشمن ديرينه انسان، وارد كرد.

«كلمات» چه بوده است؟

«كلمات» چه بوده است؟

در مورد اين كه منظور از كلمات، كه حضرت آدم به آن ها متوسّل شد و به درگاه الهى توبه كرد، چه بوده است؟ نظريّات مختلفى مطرح شده، كه به سه نمونه آن اشاره مى شود.

1- منظور از كلمات همان چيزى است كه در آيه 23 سوره اعراف آمده است؛ خداوند در اين آيه مى فرمايد:

رَبَّنا ظَلَمْنا انْفُسَنا وَ انْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ

پروردگارا! ما به خويشتن ستم كرديم؛ و اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نكنى، از زيانكاران خواهيم بود.

حضرت آدم و حوّا با اين كلمات به درگاه خداوند توبه كردند. «1»

2- منظور از كلمات به اعتقاد «مجاهد» اين جملات بوده است:

اللَّهُمَّ لا الهَ الّا انْتَ، سُبْحانَكَ وَ بِحَمْدِكَ رَبِّ انِى ظَلَمْتُ نَفْسى فَاغْفِرْ لى انَّكَ خَيْرُ الْغافِرينَ. اللَّهُمَّ لا الهَ الّا انْتَ، سُبْحانَكَ وَ بِحَمْدِكَ رَبِّ انِى ظَلَمْتُ نَفْسى فَارْحَمْنى، انَّكَ انْتَ ارْحَمُ الرَّاحِمينَ. اللَّهُمَّ لا الهَ الّا انْتَ، سُبْحانَكَ وَ بِحَمْدِكَ رَبِّ انِى ظَلَمْتُ نَفْسى، فَتُبْ عَلَىَّ انَّكَ انْتَ التَّوَّابُ الرَّحيمُ «2»

پروردگارا! هيچ معبودى به غير از تو وجود ندارد، تو منزّه هستى و من به حمد

و ستايشت مشغولم، پروردگارا! من به خويشتن ظلم كردم؛ مرا ببخش كه تو بهترين بخشايندگانى. پروردگارا! هيچ معبودى به غير از تو نيست، تو منزّه

آيات ولايت در قرآن، ص: 247

هستى و من به حمد تو مشغولم، خداى من! من به خويشتن ظلم كردم؛ تو به من رحم كن كه تو بهترين رحم كنندگانى. پروردگارا! هيچ الهى جز تو نيست، منزّه هستى و من به حمد تو مشغولم، خداى من! من به خويشتن ظلم كردم، توبه ام را بپذير، كه تو توبه پذير و مهربان هستى.

3- منظور از كلمات، حضرت محمّد، على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام است؛ يعنى آدم عليه السلام به خمسه طيّبه توسّل جست و آن ها را شفيع درگاه خداوند قرار داد و خداوند به بركت آن بزرگواران توبه اش را پذيرفت. «1»

احاديث فراوانى، در منابع شيعه و اهل سنّت، وجود دارد كه احتمال سوم را تأييد مى كند؛ هر چند جمع بين هر سه احتمال امكان پذير است و منافاتى بين احتمالات سه گانه فوق نيست. بدين معنى كه حضرت آدم به خمسه طيّبه توسّل جست، ولى صيغه و الفاظ توبه اش به همان شكلى كه در دو احتمال ديگر آمده، بوده است.

همان گونه كه گفته شد، عدّه اى از دانشمندان اهل سنّت احتمال سوم، كه مورد اتّفاق علماء شيعه مى باشد، را پذيرفته اند و رواياتى در اين زمينه نقل كرده اند كه به هشت نفر از آنان اشاره مى شود:

1- علّامه بيهقى در كتاب دلائل النّبوّة «2»

2- علّامه ابن عساكر در مسند «3»

3- علّامه سيوطى در تفسير الدّرّ المنثور

«4»

4- علّامه سيوطى در جمع الجوامع «5»

5- علّامه كاشفى در معارج النّبوّة «6»

آيات ولايت در قرآن، ص: 248

6- علّامه قندوزى در ينابيع المودّة «1»

7- علّامه ابن المغازلى در مناقب «2»

8- علّامه نطنزى در خصايص العلويّة «3».

به چند نمونه از روايات مذكور توجّه كنيد:

الف- ابن مغازلى از ابن عبّاس چنين نقل مى كند:

سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله و سلم عَنِ الْكَلِماتِ الَّتى تَلَقَّاها آدَمَ، قال: سَأَلَهُ آدَمُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلِىٍّ وَ فاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ الّا ما تُبْتَ عَلَيْهِ فَتابَ عَلَيْهِ «4»

از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم سؤال شد: كه منظور از كلماتى كه آدم آن ها را از سوى خداوند دريافت كرد (و به آن ها توسّل جست و توبه كرد) چه بوده است؟

حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: آدم از خداوند خواست كه به حقّ محمّد، على، فاطمه، حسن و حسين توبه او را بپذيرد و خداوند توبه اش را پذيرفت.

ب- ابن عساكر در مسند، از خليفه دوم چنين نقل مى كند:

قالَ آدَمُ: أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آلِه الّا غَفَرْتَ لى- الى قوله عليه السلام- وَ لَوْ لا هُوَ ما خَلَقْتُكَ «5»

آدم (به هنگام توبه به درگاه پروردگار چنين) گفت: پروردگارا! تو را به حقّ محمّد و آل محمّد مى خوانم كه از من درگذرى ... و اگر محمّد و آل محمّد نبود، خداوند آدم را خلق نمى كرد.

عمر بن خطاب هر چند اين روايت را به پيامبر نسبت نداده، ولى

اينگونه

آيات ولايت در قرآن، ص: 249

مطالب چيزى نيست كه غير پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يا امام معصوم عليهم السلام از آن مطّلع باشد؛ بنابراين، حتماً آن را از پيامبر اسلام شنيده است.

ج- علّامه نطنزى روايت زير را در خصائص العلويّه از مجاهد نقل مى كند:

انَّ الْكَلِماتِ الَّتى تَلَقَّاها آدَمُ مِنْ رَبِّهِ اللَّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلِىٍّ وَ فاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ الّا تُبْتَ عَلَيْهِ فَتابَ اللَّهُ عَلَيْهِ «1»

كلماتى كه آدم از خداوند دريافت كرد چنين بود: «پروردگارا! به حقّ محمّد، على، فاطمه، حسن و حسين توبه ام را بپذير، سپس خداوند توبه اش را پذيرفت.

در ادامه اين روايت آمده است كه وقتى توبه آدم پذيرفته شد، انگشترى براى خويش تهيّه كرد كه بر روى نگين آن نام پيامبر اسلام به عنوان رسول اللَّه، و نام حضرت على به عنوان امير المؤمنين حك شده بود.

خلاصه اين كه، طبق روايات فراوانى كه در كتاب هاى تشيّع و تسنّن آمده (و آنچه ذكر شد نمونه اى از آن احاديث فراوان بود) منظور از كلماتى كه حضرت آدم به آن توسّل جست و در سايه توسّل به آن كلمات توبه اش پذيرفته شد، «خمسه طيّبه» بوده است. آيا اين مقام در عالم هستى براى هيچ كس جز اهل بيت عصمت عليهم السلام ثابت شده است؟! آيا اين فضيلت بزرگ دلالت نمى كند كه اين خاندان برترين انسان ها هستند؟! اگر آن ها برترين هستند (كه هستند) و خداوند بخواهد خليفه اى براى پيامبرش تعيين كند، آيا با وجود برترين افراد،

حكمت خداوند اجازه مى دهد كه ديگران به عنوان خليفه رسول خدا نصب شوند؟! و اگر مردم بخواهند انتخاب نمايند، آيا عقل اجازه مى دهد كه با وجود برترين افراد، به سراغ اشخاص ديگر رفت و آن ها را انتخاب نمود؟! قضاوت با شماست.

آيا توسّل مشروع است؟

آيا توسّل مشروع است؟

متأسّفانه مكّه معظّمه و مدينه منوّره و مقدّرات اين دو شهر زيارتى مسلمانان جهان، به دست وهّابى ها، كه اعتقادات خشك و خشنى دارند، افتاده است. آن ها كه با مسأله توسّل بشدّت مخالف هستند، و مسلمانان را از زيارت قبر منوّر

آيات ولايت در قرآن، ص: 250

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و توسّل جستن به ذيل عنايات آن حضرت و همچنين زيارت قبور پاك و منوّر ائمّه بقيع عليهم السلام و ديگر بزرگان بقيع و توسّل به آنان بشدّت منع مى نمايند. آنها چه حقّى دارند كه عقايد خويش را بر ساير مسلمانان، حتّى بسيارى از سنّى ها، تحميل كنند؟ اگر چنين حقّى دارند، چرا در نماز همه را وادار نمى كنند كه دست بسته نماز بخوانند؟ اين سؤالاتى است كه هر مسلمانى، كه از مكّه و مدينه زيارت مى كند، از خود مى پرسد و جوابى نمى يابد! آرى، وهّابى ها با توسّل بشدّت مخالفند و آن را منافات با توحيد، و نوعى شرك مى دانند! اكنون كه بحث به توسّل رسيد، لازم است پيرامون مشروعيّت آن، در پرتو آيات قرآن مجيد و روايات معصومين عليهم السلام، بحث جامع و كاملى داشته باشيم.

اقسام توسّل

اقسام توسّل

توسّل داراى اقسام مختلفى است:

1- گاه مخاطب ما در توسّل پيامبر يا امام است؛ مانند آنچه در دعاى توسّل آمده است؛ كه تك تك معصومين را مخاطب قرار مى دهيم و از آن بزرگواران مى خواهيم كه، با آبرويى كه دارند، در پيشگاه خداوند براى ما شفاعت كنند. در اين نوع از

توسّل در حقيقت حاجت را از خداوند مى خواهيم و اين بزرگواران را واسطه قرار مى دهيم.

2- گاه مخاطب خداوند متعال است، ولى خداوند را به حقّ شخصى كه در پيشگاه او احترام ويژه اى دارد مى خوانيم تا حاجت ما را روا كند؛ همانند توسّلى كه حضرت آدم به درگاه الهى داشت:

«اللَّهُمَّ يا حَميدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ يا عالِىُ بِحَقِّ عَلِىٍ وَ يا فاطِرُ بِحَقِّ فاطِمَةَ وَ يا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ وَ يا قَديمَ الْاحْسانِ بِحَقِّ الْحُسَيْنِ»

در اين قسم از توسّل نيز حاجت از خداوند طلب مى شود و بزرگى از بزرگان واسطه قرار مى گيرد.

3- در قسم سوم نيز مخاطب خداوند است، ولى او را به حقّ كسى كه در

آيات ولايت در قرآن، ص: 251

پيشگاهش آبرويى دارد قسم مى دهيم تا حاجت ما را برآورده و مشكلمان را حل كند. مثل اين كه گفته مى شود: «پروردگارا! تو را به پيامبر اسلام، يا قرآن مجيد، يا ديگر مقدّسات قسم مى دهيم كه حاجات ما را برآورده گردانى!»

وهّابى ها تمام اقسام و انواع توسّل را حرام و آن را نوعى شرك مى پندارند! به سخن چند تن از سران وهّابى ها توجّه كنيد:

1- محمّد بن عبد الوهّاب در كتاب به اصطلاح توحيدش، كه نام شرك براى آن زيبنده تر است، مى گويد:

انّ هذا الشّرك الاكبر «1»

اين (توسّل) بزرگ ترين نوع شرك به خداوند واحد است.

2- صنعانى يكى ديگر از دانشمندان وهّابى مسلك مى گويد:

من توسّل بمخلوق فقد اشرك مع اللَّه غيره و اعتقد مالا يحلّ اعتقاده «2»

كسى كه به يكى از مخلوقات خداوند توسّل جويد،

ديگرى را شريك خداوند قرار داده و به چيزى اعتقاد پيدا كرده، كه اعتقاد به آن جايز نمى باشد.

3- ابن تيميّه، بنيان گذار اصلى تفكّر وهّابيّت، در اين زمينه مى گويد:

من توسّل بعظيم عند الله ... فهذا من افعال الكفّار و المشركين «3»

كسى كه به شخص بزرگى در پيشگاه خداوند متوسّل مى شود، كار او شبيه كار كفّار و مشركين (در پرستش بت ها) است.

خلاصه اين كه، معتقدين به وهّابيّت هرگونه توسّلى را شرك مى پندارند و اين منحرفان از اسلام حقيقى، با دو حربه «شرك» و «بدعت» در مكّه و مدينه براى زوّارِ خانه خدا مزاحمت هاى فراوانى ايجاد مى كنند.

آيات ولايت در قرآن، ص: 252

تفسير توحيد و جايگاه والاى آن

تفسير توحيد و جايگاه والاى آن

براى اين كه روشن شود توسّل هيچ منافاتى با توحيد ندارد، لازم است ابتدا توحيد را تفسير، و جايگاه والاى آن را بشناسيم. به اعتقاد ما توحيد پايه اصلى دين است و در همه چيز نقش اساسى دارد؛ خداوند يكى است، دعوت انبياء به سوى يك چيز بوده است، در روز رستاخيز همه انسان ها در يك روز مبعوث مى شوند، كعبه و قبله همه مسلمانان يك نقطه است، قرآنِ تمام مسلمانان يكى است؛ خلاصه اين كه، توحيد اصل اساسى است كه در تمام اصول و فروع دين ما جريان دارد. بدين جهت، توحيد تنها يك اصل از اصول دين نيست، بلكه در تمام اصول و فروع دين جريان دارد. توحيد همچون نخ تسبيح است كه تمام دانه هاى تسبيح را به هم متّصل مى كند، به گونه اى كه اگر توحيد

نباشد دين تحقّق نمى يابد.

همان گونه كه اگر نخ نباشد تسبيح شكل نمى گيرد. با توجّه به اين تفسير از توحيد و جايگاه والاى آن، هر چيزى كه منافات با توحيد داشته باشد از نظر ما مردود است.

اقسام توحيد

اقسام توحيد

توحيد شاخه هاى مختلفى دارد؛ به چهار شاخه آن- كه مهمترين اقسام توحيد است- اشاره مى شود.

1- توحيد ذات: يعنى ذات خداوند يگانه است؛ نه اين كه خداوند يكى هست و دو تا نيست. زيرا در تفسير اوّل شبيه و مثل و مانندى براى خداوند تصوّر نمى شود، ولى در در تفسير دوم شبيه و مثل و مانند براى خداوند تصوّر مى شود، هر چند وجود خارجى ندارد. بدين جهت آيه اوّل سوره توحيد (قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ) اينگونه تفسير مى شود كه: (لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ) هيچ مثل و مانندى ندارد و تصوّر نمى شود.

2- توحيد صفات: تمام صفات خداوند متعال به يك حقيقت بازمى گردد. در مورد خداوند صفت علم جداى از قدرت خداوند نيست و صفت قدرت جداى

آيات ولايت در قرآن، ص: 253

از شجاعت نيست و صفت ازليّت جداى از علم و قدرت و شجاعت نمى باشد؛ امّا در مورد انسان ممكن است گفته شود علم او در روح اوست و شجاعت و قدرتش در بازوانش و مهر و عطوفت او در قلبش مى باشد. ولى در مورد خداوند چنين نيست؛ بلكه تمام ذات او علم است و تمام ذاتش قدرت است و تمام ذاتش حيات و ....

3- توحيد افعال: هر فعل و حركت و پديده اى در جهان رخ دهد

از سوى خداوند است و هيچ چيزى بدون اذن و اراده خداوند تأثيرگذار نيست؛ «لا مُؤَثِّرَ فِى الْوُجُودِ الَّا اللَّهُ»، اگر آتش هم مى سوزاند به فرمان خداست؛ بدين جهت، آتشى كه ابراهيم خليل در آن انداخته مى شود، آن حضرت را نمى سوزاند؛ چون چنين اجازه اى از ناحيه خداوند به او داده نشده بود. و اگر آب هم آتش را خاموش مى كند، آن هم با اذن و اراده خداوند تأثير مى گذارد. بنابراين، ما هر كارى كنيم به فرمان خداوند است؛ چرا كه خدا به ما اختيار داده، تا انتخاب كنيم؛ قدرت، عقل، انتخاب، اختيار ما، همه از ناحيه خداوند است و همه حركات ما به ذات پاك او برمى گردد. خلاصه اين كه مؤثّر مستقل خداوند است و بقيّه اسباب، هر اثرى داشته باشند به اراده الهى است.

4- توحيد عبادت: عبادت و پرستش فقط براى خداوند است و هيچ موجودى غير از خداوند سزاوار پرستش نمى باشد. اين كه بعضى از شيعيان به هنگام تشرّف به زيارت يكى از ائمّه اطهار عليهم السلام، بر آستان در حرم آن حضرت بوسه مى زنند، در حقيقت سجده شكر براى خداوند به جا مى آورند، كه چنين توفيقى نصيب آن ها كرده است؛ نه اين كه- نعوذ باللَّه- در برابر امام سجده كنند؛ چرا كه شيعه هيچ موجودى غير از خداوند را سزاوار پرستش نمى داند و بر هيچ آستانى جز آستان خداوند پيشانى نمى سايد. و ما براى جلوگيرى از اين توهّم و دستاويز- كه ممكن است بعضى از آن سوء استفاده كنند- به شيعيان سفارش مى كنيم كه در آن حال حتّى سجده شكر به جا نياورند! تا شائبه پرستش غير خداوند هم وجود نداشته باشد.

به هر حال، پرستش ويژه خداوند يگانه است.

آيات ولايت در قرآن، ص: 254

چهار شاخه فوق، چهار قسم اصلى توحيد است هر چند شاخه هاى ديگرى از توحيد، نظير توحيد حاكميّت «1»، توحيد شارعيّت «2»، توحيد مالكيّت «3» و مانند آن نيز وجود دارد «4».

آنچه در بالا گفته شد حقيقت توحيد است، اگر مسلمانى چنين اعتقادى داشته باشد توحيد او كامل است. وهّابى ها، كه دم از توحيد و شرك مى زنند، اين تقسيم بندى ها را كه در پرتو تعاليم پيشوايان شيعه عليهم السلام به آن ها رسيده، درك نمى كنند؛ بدين جهت مرتّب ديگران را متّهم به شرك مى نمايند.

اشاعره و تفسيرى غلط از توحيد افعالى!

اشاعره و تفسيرى غلط از توحيد افعالى!

اشاعره، كه يكى از مذاهب اهل سنّت هستند، از آنجا كه نتوانستند توحيد افعالى را حل كنند و تفسير صحيحى از آن ارائه دهند، معتقد به جبر شده اند و انسان ها را بى اراده و بدون اختيار معرّفى نموده اند! آن ها تصوّر كرده اند كه اگر انسان در كارهايش مختار باشد، اين تفكّر باعث شرك در شاخه توحيد افعالى مى شود. در حالى كه عقيده آن ها، يعنى جبر، تمام دستگاه نبوّت، قيامت، عبادت و امامت را زير سؤال مى برد!

راستى اگر انسان فاقد اراده است و در افعال و كردار خويش مجبور مى باشد، سؤال و جواب روز قيامت چه معنى دارد؟

مجازات گنهكاران و پاداش به بندگان خوب خدا، چه توجيهى دارد؟ زيرا نه

آيات ولايت

در قرآن، ص: 255

گنهكار در گناهش اختيار داشته و نه مطيع، با اراده عبادت كرده است، پس نه اين مستحقّ پاداش است و نه آن استحقاق عقوبت دارد! اگر جبر را بپذيريم هيچ دادگاهى نبايد مجرمى را محاكمه كند؛ زيرا در ارتكاب جرم از خود اختيارى نداشته است.

آيا شما مى توانيد آتش را به جرم سوزانيدن يك انسان بى گناه محاكمه كنيد؟

آيا مى توانيد آب دريا را به جرم خفه كردن يك انسان بى گناه محاكمه كنيد؟

آيا مى توان برق را به جرم كشتن بى گناهى محاكمه كرد؟

مسلّماً جواب همه اين سؤالات منفى است و چنين محاكمه هايى خنده دار خواهد بود. انسانِ مجبورِ بى اراده نيز شبيه آب و آتش و برق است و جرائم او قابل محاكمه نيست.

جالب اين كه طرفداران اين نظريّه در مقام عمل بر خلاف عقيده خود عمل مى كنند، اگر كسى به آن ها سيلى بزند اعتراض مى كنند، اگر سارقى به منزل آن ها دستبرد بزند از او شكايت مى نمايند، در حالى كه اگر انسان ها فاقد اراده هستند، نبايد به كسى اعتراض كرد و از شخصى شكايت نمود. و اين تضادّ مهمّى بين گفتار و عمل قائلين به مذهب جبر است.

خوانندگان عزيز شايد تصوّر كنند كه اين مطالب صرفاً يك نظريّه است و طرفدار واقعى ندارد، ولى متأسّفانه بايد اعلام كنيم كه عدّه اى بطور جدّى از اين نظريّه باطل دفاع مى كنند و در دفاع از آن، كتاب هاى مختلفى نوشته اند و چنين انسان هايى وجود دارند.

آرى، اين افراد چون نتوانستند توحيد افعالى را خوب تفسير كنند رو به جبر آورده و فراموش كردند كه اختيار و اراده انسان را نيز خداوند به او داده است و اگر بگوييم انسان اختيار و اراده دارد

و بر آن اساس كارهايى انجام مى دهد همه به خداوند بازمى گردد و هيچ ضررى به توحيد افعالى نمى زند.

اشاعره و معتقدان به جبر، حتّى منكر عالَم أسباب شده اند. آن ها مى گويند:

«آتش نمى سوزاند، بلكه اين خداوند است كه مى سوزاند!» همچنين معتقدند كه:

آيات ولايت در قرآن، ص: 256

«سنگ شيشه را نمى شكند، بلكه همين كه سنگ به نزديك شيشه مى رسد، خداوند شيشه را مى شكند». آرى آن ها اين امور روشن و بديهى را در سايه تفسير غلطى كه از توحيد افعالى داشته اند، منكر شده اند. بنابراين توحيد افعالى هيچ منافاتى با اختيار و اراده انسان و همچنين با عالَم أسباب ندارد، چون اراده و سببيّت، همه كار خداست. خداوند به انسان قدرت و قوّت و عقل و اختيار و اراده و انتخاب داده است و چون همه اين ها از ناحيه اوست، پس همه كارها را خداوند انجام مى دهد؛ هر چند انسان در مقابل آنچه انتخاب مى كند مسئول است.

براى روشن تر شدن مطلب به اين مثال توجّه كنيد: پدرى، پولى در اختيار فرزندش قرار مى دهد تا خرج زندگى اش كند؛ امّا پدر در كنار اوست، هر لحظه بخواهد پول را پس مى گيرد. در اينجا پول متعلّق به پدر است؛ هر چند فرزند در مقابل خريدى كه انجام مى دهد و مصرفى كه مى كند مسئول است.

نتيجه اين كه، توحيد افعالى هيچ منافاتى با اختيار و اراده انسان ندارد و نبايد آن را به صورت افراطى و شرك آلود معرّفى كرد.

آيا توسّل با توحيد سازگار است؟

آيا توسّل با توحيد سازگار است؟

سؤال: چرا توسّل به عقيده وهّابى ها نوعى

شرك محسوب مى شود؟ مگر توسّل با كدام يك از شاخه هاى توحيد ناسازگار است؟ آيا توسّل با توحيد ذات منافات دارد؟ آيا توسّل با توحيد در صفات ناسازگار است؟ بدون شك توسّل هيچ ناهماهنگى با توحيد ذات و صفات ندارد.

آيا توسّل مشكلى در توحيد عبادت ايجاد مى كند؟ اگر جواب مثبت است، بايد بگويم كه وهّابى ها اشتباه بزرگى كرده اند؛ چون شيعه به هنگام توسّل به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يا ائمّه معصومين عليهم السلام يا قرآن و مانند آن، هرگز آن ها را عبادت و پرستش نمى كند، آن گونه كه بت پرستان با پرستش بت ها آن ها را شفيع و واسطه قرار مى دادند. بلكه ما از اين بزرگان مى خواهيم كه در پيشگاه الهى از آبرو و اعتبار خود مايه بگذارند و حلّ مشكل ما را از خداوند طلب نمايند. بنابراين تفاوت كار

آيات ولايت در قرآن، ص: 257

توسّل ما با كار بت پرستان بسيار روشن است و كسى كه توسّل شيعه را تشبيه به كار بت پرستان مى كند، انصافاً كه انسان بى انصافى است!

گذشته از اين كه توسّل به چوب و سنگى كه هيچ نفع و ضررى ندارد، با توسّل به امام و پيامبر و قرآن، كه ارزشمند و در پيشگاه خداوند قرب فراوانى دارد، قابل مقايسه نيست. نتيجه اين كه توسّل منافاتى با توحيد ذات، توحيد صفات و توحيد در عبادت ندارد. پس اين كه وهّابى ها آن را منافات با توحيد مى دانند، منظورشان چيست؟ آن ها توسّل را با چه شاخه اى از توحيد ناسازگار مى بينند؟

پاسخ: ظاهراً

منظور وهّابى ها از اين كه توسّل را شرك مى دانند، آن است كه توسّل منافات با توحيد افعالى دارد. زيرا كسى كه به پيامبر، يا امامى متوسّل مى شود و انجام كار يا حلّ مشكلى را از او طلب مى كند، براى غير خداوند تأثير قائل شده است، و مى دانيم كه تأثير تنها از آنِ خداوند است و اگر كسى معتقد شود غير از خداوند، تأثيرگذارى در عالم هستى مى باشد، چنين كسى مشرك محسوب مى شود.

و لكن در پاسخ به اين مطلب مى گوييم: شيعه، پيامبر و امام و قرآن مجيد، و خلاصه آنچه كه در توسّلاتش به آن متوسّل مى شود، را دستگاه تأثيرگذارى در جهان هستى در عرض خداوند نمى داند، بلكه آن ها را در طول دستگاه آفرينش و با اذن و اجازه پروردگار مؤثّر مى داند و اين مطلب هيچ منافاتى با توحيد افعالى ندارد. بله، اگر مى گفتيم پيامبر و امام- نعوذ باللَّه- مستقلًاّ تأثيرگذار هستند، اين شرك بود. ولى هيچ كس چنين چيزى نمى گويد. اگر مى گوييم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نزد خداوند براى ما شفاعت مى كند تا خداوند كارى براى ما انجام دهد و مشكلى از مشكلات ما را حل كند، اين شرك نيست؛ بلكه عين توحيد است.

همان گونه كه اين مطلب در قرآن مجيد نيز منعكس شده است. لا بد آقايان وهّابى ها قرآن را قبول دارند! آيه شريفه 49 سوره آل عمران پاسخ دندان شكنى به ادّعاها و اتّهام هاى واهى آن ها است. به شرح و تفسير اجمالى اين آيه توجّه كنيد:

«أَنِى قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ»- حضرت عيساى مسيح عليه السلام به مردم

آيات ولايت در قرآن، ص: 258

بنى اسرائيل مى گويد: «من پيامبر خدا هستم و نشانه و معجزه اى از ناحيه پروردگارتان برايتان آورده ام». سپس آن حضرت به سه نوع معجزه اشاره مى نمايد:

1- «أَنِى اخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَانْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِاذْنِ اللَّهِ» يكى از معجزات من آن است كه مجسّمه پرنده اى را درست مى كنم و سپس با دم مسيحايى ام در آن مى دمم. اين مجسّمه گِلى پس از دميدن من به صورت پرنده واقعى درمى آيد! امّا همه اين كارها به اذن اللَّه انجام مى شود. يعنى من خالق و تأثيرگذارى در عرض خالقيّت پروردگار نيستم، بلكه آفرينش من با اذن و اجازه پروردگار است. من فقط مى دمم، و آن مجسّمه به فرمان پروردگار پرنده مى شود!

2- «وَ ابْرِئُ الْاكْمَهَ وَ الْابْرَصَ وَ احْىِ الْمَوْتى بِاذْنِ اللَّهِ»- يكى ديگر از معجزات من آن است كه نابيناى مادرزاد و مبتلايان به بيمارى برص را شفا مى دهم و مردگان را زنده مى كنم! البتّه اين كارها را نيز با اذن و فرمان پروردگارم انجام مى دهم، مبادا مرا خدا يا فرزند خدا بخوانند. من وسيله اى بيش نيستم و اين همه آوازه ها از او بُوَد. نه تنها شفاى مريض ها و احياء مردگان، بلكه همه چيز به دست با كفايت اوست.

3- «وَ انَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فى بُيُوتِكُمْ»- سومين نشانه پيامبرى عيسى آن است كه از آنچه مى خوريد و آنچه را ذخيره كرده ايد به شما خبر مى دهد، امّا همه اين ها به تعليم خداوند است.

اين آيه شريفه جواب قاطع و دندان شكنى است به كسانى كه ولايت تكوينى را قبول ندارند و يا

منكر توسّل مى شوند و آن را منافى با توحيد افعالى مى دانند.

بنابراين اگر افعالى را به غير خداوند نسبت بدهيم و معتقد باشيم كه آن ها مى توانند به إذن اللَّه تأثيرگذار باشند، چنين مطلبى هيچ منافاتى با توحيد ندارد.

توسّل در قرآن

توسّل در قرآن

علاوه بر آنچه گذشت، در قرآن مجيد آياتى وجود دارد كه صريحاً مسأله توسّل را مطرح نموده است؛ به نمونه هايى از اين آيات توجّه كنيد:

آيات ولايت در قرآن، ص: 259

1- در آيه شريفه 97 سوره يوسف مى خوانيم:

قالُوا يا ابانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا انَّا كُنَّا خاطِئينَ

(برادران يوسف خطاب به پدرشان) گفتند: پدر! از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه، كه ما خطاكار بوديم.

وقتى كه خبر سلامتى حضرت يوسف عليه السلام به پدر و برادرانش رسيد، آن ها پى به خطا و اشتباهاتشان بردند و در صدد جبران و توبه و استغفار برآمدند، به خدمت پدر رسيدند تا او را بين خود و خدايشان واسطه قرار دهند، به پدر متوسّل شدند تا او از خداوند بخواهد كه گناهانشان را ببخشايد، پدر در جواب فرزندانش گفت:

سَوْفَ اسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِى انَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ «1»

بزودى براى شما از پروردگارم آمرزش مى طلبم، كه او آمرزنده و مهربان است.

طبق اين آيه شريفه فرزندان خطاكار حضرت يعقوب عليه السلام به آن پيامبر عاليقدر متوسّل شدند و از او خواستند كه در درگاه الهى براى آن ها استغفار و طلب آمرزش كند. بنابراين، چه اشكالى دارد كه ما هم به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم يا ائمّه

معصومين عليهم السلام يا قرآن مجيد يا چيزهاى محترم ديگر، متوسّل شويم و از آن ها بخواهيم كه از خداوند حلّ مشكل ما را بخواهند؟!

2- در آيه شريفه 64 سوره نساء مى خوانيم:

وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللَّهَ تَوَّابًا رَحيماً

آيات ولايت در قرآن، ص: 260

ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر براى اين كه به فرمان خدا، از وى اطاعت شود. و اگر اين مخالفان، هنگامى كه به خود ستم مى كردند (و فرمان هاى خدا را زير پا مى گذاردند) به نزد تو مى آمدند، و از خدا طلب آمرزش مى كردند، و پيامبر هم براى آن ها استغفار مى كرد، خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند.

خداوند متعال، خود در اين آيه شريفه راه توسّل را به مردم تعليم مى دهد.

وهّابى ها در مقابل اين دو آيه قرآن مجيد، كه صريحاً توسّل را تجويز مى كند، چه جوابى دارند؟

توسّل به بزرگان بعد از مرگشان

توسّل به بزرگان بعد از مرگشان

آن ها كه جواب قانع كننده اى در برابر اين استدلال ها و آيات قرآن ندارند، مجبور شدند مقدارى از مواضع خود عدول نموده و توسّل به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در زمان حياتش جايز بشمرند، ولى معتقدند كه توسّل به آن حضرت بعد از وفاتش جايز نمى باشد!

آن ها به لوازم اين سخن توجّه نكرده اند؛ زيرا معناى اين سخن طبق عقيده آن ها اين است كه شرك در حال حيات پيامبر جايز است، ولى بعد از رحلت آن حضرت جايز نمى باشد! و

به تعبير ديگر، لازمه سخن آنان اين است كه شرك بر دو قسم است: 1. شرك مجاز و مباح! 2. شرك غير مجاز و حرام!

آيا تا كنون هيچ دانشمندى چنين سخنى گفته است؟

آيا هيچ مسلمانى تا كنون شنيده است كه شرك مجاز هم وجود دارد؟

باطل بودن و غير مجاز بودن شرك يك قانون كلّى عقلى است، كه هيچ استثنايى ندارد. وهّابى ها از نظر علمى جمعيّتى عقب مانده هستند و قابل مقايسه با ساير مذاهب اسلامى نمى باشند. نه مى توان آن ها را با علماى دمشق مقايسه كرد، و نه در حدّ و اندازه علماى الأزهر هستند، و نه قابل قياس با علماء و دانشمندان شيعه در حوزه هاى علميّه مى باشند.

علاوه بر اين، مگر بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چه چيزى از آن حضرت كم شده است؟ هر چند ممكن است جسم آن حضرت از بين برود، ولى بدون شك روح

آيات ولايت در قرآن، ص: 261

پس از جدايى از جسم، قوى تر و وسيع تر مى شود! قرآن مجيد در مورد شهدا حيات برزخى قائل است. در آيه 169 سوره آل عمران مى خوانيم:

وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذين قُتِلُوا فى سَبيلِ اللَّهِ امْواتاً بَلْ احْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ

(اى پيامبر!) هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند، مردگانند! بلكه آنان زنده اند، و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.

وقتى شهدا پس از مرگ زنده هستند و در نزد خداوند روزى مى خورند و طبق آيه بعد ناظر اعمال دوستان خويش در دنيا هستند، آيا

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم كه مقامى به مراتب بالاتر از شهداء دارد، پس از مرگ زندگى برزخى ندارد؟ بدون شك آن حضرت داراى حيات برزخى، در سطحى بالاتر از شهدا مى باشد. به همين جهت مسلمانان همه روز در پايان نماز به آن حضرت سلام مى دهند:

«السَّلامُ عَلَيْكَ ايُّهَا النَّبِىُّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ»

اگر آن حضرت زنده نيست، اين سلام خطاب به كيست؟ و معناى آن چيست؟

نتيجه اين كه، توسّل به بزرگان دين در حال حيات و ممات جايز است و تفاوتى بين مرگ و زندگى آن بزرگواران از اين جهت نيست.

توسّل در روايات

توسّل در روايات

توسّل در روايات شيعه و اهل سنّت نيز بطور گسترده مطرح شده است. به برخى از اين روايات، كه در منابع عامّه آمده، اشاره مى شود:

1. بيهقى يكى از دانشمندان اهل سنّت، از أنس- خادم مخصوص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم- چنين نقل مى كند:

«در حال حيات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم عربى به خدمت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم رسيد و با اين اشعار حاجت خويش را به عرض مبارك آن حضرت رساند:

اتَيْناكَ وَ الْعُذْراءُ يُدْمى لِبانَها وَ قَدْ شَغَلَتْ امُّ الصَّبِىَّ عَنِ الطِّفْلِ

وَ لَيْسَ لَنا الَّا الَيْكَ فِرارُنا وَ ايْنَ فِرارُ الْخَلْقِ الَّا الَى الرُّسُلِ

آيات ولايت در قرآن، ص: 262

اى پيامبر خدا! از بيابان آمده ايم در حالى كه خشكسالى ما را بيچاره نموده است.

از فرط خشكسالى به جاى شير

در پستان زنان شيرده خون جارى شده است. نه در پستان زنان شير است و نه در زراعت ها آب. به تو پناه آورده ايم و پناهى جز پيامبر خدا براى ما نيست.

وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عرض حال سوزناك اين مرد عرب را شنيد، بسيار متأثّر شد و به سوى مسجد حركت كرد. از شدّت تأثّر و ناراحتى، عباى حضرت بر روى زمين كشيده مى شد؛ حضرت بر فراز منبر قرار گرفت و دست به دعا برداشت؛ آن قدر دعا كرد كه بارش باران رحمت شروع شد و بدين وسيله مردم از خشكسالى و قحطى آب، نجات يافتند.» «1»

طبق اين روايت، مرد عرب در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آن حضرت متوسّل شد و رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم او را از اين كار نهى نكرد.

2. بخارى در كتاب خويش، روايتى در اين زمينه نقل مى كند:

مردم در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مبتلا به خشكسالى شدند، براى رفع اين مشكل به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم متوسّل شدند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دعا كرد و باران رحمت نازل شد، وقتى باران آمد، پيامبر فرمود:

لَوْ كانَ أَبُو طالِبٍ حَيّاً لَقَرَّتْ عَيْناهُ «2»

اگر ابو طالب زنده بود، چشمانش به خاطر اين دعا و نزول باران روشن مى شد.

اين جمله پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اشاره به دعاى بارانى دارد كه قبل از بعثت پيامبر توسّط حضرت ابو طالب انجام شد و باران رحمت بر مردم نازل شد. ابو طالب در آن زمان

قنداقه پيامبر را به دست مى گيرد و او را واسطه قرار مى دهد و خدا را به قنداقه آن حضرت قسم مى دهد تا باران بر مردم نازل شود و دعاى او مستجاب مى شود و مردم از خشكسالى نجات مى يابند. سپس ابو طالب در اين باره شعرى مى گويد، كه

آيات ولايت در قرآن، ص: 263

بيت اوّل آن به شرح زير است:

وَ ابْيَضُ يُسْتَسْقَى الْغَمامُ بِوَجْهِه ثَمالُ الْيَتامى عِصْمَةٌ لِلْأَرامِلِ «1»

پيامبر سفيد چهره اى است كه به نور جمالش باران مى طلبند، پناهگاه يتيمان و حمايت كننده بيوه زنان است.

خلاصه اين كه، طبق اين روايت مردم قبل از بعثت و پس از بعثت به آن حضرت متوسّل شدند و نتيجه گرفتند و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نه تنها آن ها را از اين كار منع نكرد، بلكه به نيكى از آن ياد نمود، حتّى از ديگران خواست كه ادامه اشعار ابو طالب را كه به مناسبت داستان باران سروده بود، بخوانند و حضرت على عليه السلام اين كار را بر عهده گرفت.

3. سمهودى، از بزرگان اهل سنّت، در كتابش «وفاء الوفاء» داستانى از مالك، يكى از امامان چهارگانه اهل سنّت، و منصور دوانيقى خليفه عبّاسى، به شرح زير نقل مى كند:

«منصور به منظور زيارت قبر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم به همراه خدمه و محافظين خود به مسجد النّبى آمده بود؛ مالك هم در آنجا مشغول زيارت بود؛ منصور مرتّب به همراهان خود با صداى بلند امر و نهى مى كرد. اين

مطلب باعث شد كه مالك اعتراض كند؛ وى خطاب به منصور گفت: چرا اين قدر سر و صدا مى كنى، مگر نمى دانى اينجا كجاست؟ مگر اين آيه شريفه را نخوانده اى:

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَرْفَعُواْ أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيّ وَ لَا تَجْهَرُواْ لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَلُكُمْ وَ أَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ «2»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صداى خود را فراتر از صداى پيامبر نكنيد، و در برابر او بلند سخن مگوييد (و داد و فرياد نزنيد) آن گونه كه بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مى كنند، مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى كه نمى دانيد!

آيات ولايت در قرآن، ص: 264

منصور گفت: پيامبر كه زنده نيست، اين آيه مربوط به زمان حيات آن حضرت است!

مالك گفت: «حُرْمَتُهُ مَيِّتاً كَحُرْمَتِه حَيّاً «1»؛ احترام پيامبر پس از مرگ، همانند احترامش در زمان حيات لازم و واجب است.»

طبق اين سخن، احترام پيامبر در حيات و ممات لازم است و توسّل به آن حضرت نيز در هر حال جايز مى باشد.

4. ابن حجر از علماء معروف اهل سنّت، كه فردى بسيار متعصّب است، در كتاب الصّواعق المحرقه، اعترافات جالبى به نفع تشيّع دارد. از جمله اين اعترافات، شعرى است كه از امام شافعى نقل مى كند، به اين شعر توجّه كنيد:

آلُ النَّبِىِّ ذَريعَتى وَ هُمْ الَيْهِ وَسيلَتى

ارْجُوا بِهِمْ اعْطى غَدا بِيدِ الْيمْنى صَحيفَتى «2»

آل پيامبر واسطه من در پيشگاه خداوند و وسيله توسّلم براى حلّ مشكلات هستند. اميدوارم به واسطه توسّل به آن بزرگواران، در روز

قيامت نامه اعمالم را به دست راستم بدهند.

نتيجه اين كه، توسّل به بزرگان دين و چيزهاى مقدّس مانند قرآن كريم هيچ منافاتى با توحيد افعالى ندارد و در آيات قرآن و روايات بطور روشن مطرح شده و مسلمانان نسبت به آن ترغيب و تشويق شده اند.

پرستش غير خدا جايز نيست

فصل سوم آيات فضائل مخصوص حضرت على عليه السلام

1 آيه ليلة المبيت

اشاره

1 آيه ليلة المبيت

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَئُوفٌ بِالْعِبادِ

«سوره بقره، آيه 207»

آيات ولايت در قرآن، ص: 271

آيه ليلة المبيت

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَئُوفٌ بِالْعِبادِ

بعضى از مردم (با ايمان و فداكار، همچون على عليه السلام در «ليلة المبيت» به هنگام خفتن در جايگاه پيغمبر صلى الله عليه و آله) جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى فروشند؛ و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.

«سوره بقره، آيه 207»

دورنماى بحث

دورنماى بحث

اين آيه شريفه، كه به آيه ليلة المبيت معروف شده، يكى از مهمترين آيات فضايل حضرت امير المؤمنين عليه السلام مى باشد. فضيلتى كه نظير آن در اسلام براى هيچ كس ثابت نشده است. آيه فوق به فداكارى بى نظير امام اوّل شيعيان، كه در شب تاريخى هجرت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم به سوى مدينه، در بستر آن حضرت خوابيد، اشاره دارد و با توضيحى كه خواهد آمد از جمله آيات مربوط به ولايت آن حضرت مى باشد.

شأن نزول

شأن نزول

علماء و دانشمندان فراوانى، از شيعه و اهل سنّت، معتقدند كه آيه مورد بحث مربوط به حضرت على عليه السلام مى باشد. و اين مطلب را بطور گسترده در كتاب هاى خويش نقل كرده اند، به گونه اى كه اين داستان به سر حدّ تواتر رسيده است؛ يعنى بقدرى زياد نقل شده كه جايى براى انكار آن وجود ندارد.

آيات ولايت در قرآن، ص: 272

خلاصه داستان ليلة المبيت بدين شرح است:

هنگامى كه دشمنان اسلام و مشركان لجوج و سرسخت مكّه، از ناحيه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم احساس خطر كردند و نقشه ها و توطئه هاى ديگر آنان كارساز نشد، تصميم نهايى را گرفتند و سه برنامه بسيار خطرناك براى مقابله با آخرين پيامبر خدا در نظر گرفتند؛ آن ها گفتند:

«پيامبر اسلام را يا بايد به قتل برسانيم، و يا او را به زندان ابد بيفكنيم تا با هيچ كس ارتباط نداشته باشد، و يا به خارج از سرزمين حجاز تبعيد

نماييم! «1»»

قرائن و شواهد نشان مى دهد كه بالاخره گزينه اوّل، كه خطرناكترين گزينه هاى سه گانه بود، انتخاب شد و براى عملى كردن اين توطئه خطرناك از چهل قبيله عرب كمك خواستند. از هر قبيله اى شمشير زنى قهرمان و ماهر حاضر شد. شب هنگام چهل شمشير زن آماده نبرد، اطراف خانه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم را محاصره كردند و از بالاى ديوار منزل، يا روزنه هاى در ورودى، بستر آن حضرت را زير نظر داشتند تا در موقع مناسب وارد منزل شوند و آن حضرت را به قتل برسانند!

خداوند به وسيله پيك وحى پيامبرش را از توطئه مشركين آگاه كرد؛ پيامبر تصميم گرفت از مكّه خارج شود. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم براى اين كه از اين توطئه خطرناك و نقشه شيطانى جان سالم به در برد، بايد دو كار انجام دهد:

نخست اين كه، بر خلاف جهت مدينه حركت كند، يعنى به جاى اين كه به سمت شمال مكّه، كه به مدينه ختم مى شود برود، به طرف جنوب مكّه حركت كرد، تا اگر افرادى از دشمن متوجّه خروج آن حضرت از مكّه شدند نتوانند او را بيابند و دستگير نمايند.

آيات ولايت در قرآن، ص: 273

دوم اين كه، بايد شخصى به جاى پيامبر اسلام در بستر او بيارامد، تا دشمن متوجّه غيبت پيامبر و خروج آن حضرت از مكّه نگردد.

بدين منظور به على عليه السلام فرمود: «تو بايد امشب به جاى من در بسترم بخوابى» على

عليه السلام عرض كرد: «اگر من در بستر شما بخوابم، آيا شما از دست دشمنان اسلام نجات خواهيد يافت و به سلامت به مدينه خواهيد رسيد؟ «1»» حضرت فرمود: بله، على عليه السلام به نشانه شكرانه سلامت وجود خليفه خداوند در زمين، سر به سجده مى سايد. مى گويند اين نخستين سجده شكر در شريعت مقدّس اسلام بود.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پس از اين كه على عليه السلام را به جاى خويش نهاد، با لطف و عنايت خداوند از مكّه خارج شد و بر خلاف جهت مدينه به سمت جنوب مكّه حركت نمود و در غار ثور مأوا گزيد و پس از يأس دشمن از يافتن آن حضرت، به سوى مدينه حركت كرد و به سلامت به مدينه رسيد. «2»

بدون شك ليلة المبيت شب بسيار حسّاس، خطرناك و سرنوشت سازى براى اسلام بود و قهرمان اين شب پرمخاطره كسى جز حضرت امير المؤمنين عليه السلام نبود.

هنگامى كه پيامبر به سمت مدينه حركت مى كند، خداوند متعال در بين راه مكّه و مدينه آيه محلّ بحث را در شأن ايثار و فداكارى بى نظير على عليه السلام بر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم نازل مى كند.

اعترافات دانشمندان اهل سنّت!

اعترافات دانشمندان اهل سنّت!

شأن نزولى كه بطور خلاصه ذكر شد، مخصوص علماى شيعه نيست؛ بلكه بسيارى از علماء اهل سنّت نيز آن را نقل كرده اند.

آيات ولايت در قرآن، ص: 274

از جمله مى توان به «طبرى» «1» «ابن هشام» «2» «حلبى» «3» «يعقوبى» «4» (كه همگى

از مورّخان مشهور اهل سنّت هستند) و «احمد» «5»، از فقهاى اهل سنّت، «ابن جوزى» «6» و «ابن صباغ مالكى» «7»، اشاره كرد.

جالب تر از همه اين ها سخنى است كه «أبو جعفر اسكافى»، استاد شارح مشهور نهج البلاغه ابن أبي الحديد معتزلى، در اين زمينه گفته است. او مى گويد:

قد ثبت بالتّواتر حديث الفراش، ... و لا يجحده الّا مجنون او غير مخالط لاهل الملّة، ... و قد روى المفسّرون كلّهم: انّ قول اللَّه تعالى:

و من النّاس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللَّه انزلت فى علىّ عليه السلام ليلة المبيت على الفراش «8»

حديث خوابيدن على عليه السلام در بستر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم به تواتر ثابت شده و قابل انكار نيست؛ بنابراين جز انسان ديوانه و مجنون، يا كسى كه با مسلمانان معاشرتى ندارد، هيچ كس چنين روايتى را انكار نمى كند، (زيرا) تمام مفسّران قرآن كريم اتّفاق نظر دارند كه آيه شريفه «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرى ...» در ليلة المبيت، در شأن على عليه السلام نازل گشته است.

نتيجه اين كه تمام دانشمندان اسلامى، اعمّ از شيعه و سنّى، متّفق القولند كه آيه ليلة المبيت در شأن فداكارى و ايثار بى نظير على عليه السلام نازل گشته است.

***

آيات ولايت در قرآن، ص: 275

شرح و تفسير

معامله اى بى نظير!

معامله اى بى نظير!

«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ»- برخى از مردم براى تحصيل و به دست آوردن خشنودى و رضاى خداوند (كه مقامى بس والا و مهم است) از جان خويش مايه مى گذارند

و آن را در معرض فروش قرار مى دهند، و آن شخص، همان طور كه گذشت، على بن أبي طالب عليهما السلام بود. متاع و كالاى مورد معامله در اين معامله بى نظير جان على، و خريدار آن خداوند خالق همه جهانيان، و فروشنده حضرت على عليه السلام و قيمت اين كالا، خشنودى و رضاى پرودگار عالم بود.

«وَ اللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبادِ»- خداوند متعال نسبت به بندگانش رئوف و مهربان است.

آيا رأفت و لطف و مهربانى بالاتر از اين تصوّر مى شود كه خداوندِ مالك همه جهان هستى، از جمله انسان ها، جان انسانى را به بالاترين قيمت بخرد؟!

معامله با خداوند

معامله با خداوند

سه آيه پيرامون معامله با خداوند متعال در قرآن كريم وجود دارد، كه مقايسه اين سه آيه با هم خالى از لطف نيست.

آيه اوّل: در آيه 111 سوره توبه مى خوانيم:

انَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ انْفُسَهُمْ وَ امْوالَهُمْ بِانَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فى سَبيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِى التَّوراةِ وَ الْانْجيلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ اوْفى بِعَهْدِه مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذى بايَعْتُمْ بِه وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ

خداوند از مؤمنان جان ها و اموالشان را خريدارى كرده، كه (در برابرش) بهشت براى آن ها باشد؛ (به اين گونه كه:) در راه خدا پيكار مى كنند، مى كشند و كشته مى شوند؛ اين وعده حقّى است بر او، كه در تورات و انجيل و قرآن ذكر فرموده؛ و چه كسى از خدا به عهدش وفادارتر است؟! اكنون بشارت باد بر شما، به دادوستدى كه با خدا كرده ايد؛ و اين است آن پيروزى بزرگ!

آيات ولايت در قرآن، ص: 276

در اين معامله بزرگ، خريدار خداوند متعال، و فروشنده بندگان مؤمن و مجاهد، و كالاى مورد معامله جان مؤمنان، و قيمت و ثمن معامله بهشت برين، و سند اين معامله جالب و با ارزش در سه كتاب آسمانى معتبر (قرآن و انجيل و تورات) به ثبت رسيده است. اين معامله آن قدر با بركت است كه خداوند از آن به «پيروزى بزرگ» ياد مى كند و به فروشندگان تبريك و تهنيت مى گويد! و حقيقتاً چنين معامله اى بزرگ است؛ زيرا خريدار، جنسى را كه متعلّق به خود اوست به بالاترين قيمت ها از فروشنده مى خرد! آيا چنين معامله اى، «پيروزى بزرگ» محسوب نمى شود، و تبريك و تهنيت ندارد؟!

آيه دوم: خداوند متعال در آيات 10 تا 13 سوره صف به معامله ديگرى، كه با بندگانش نموده، اشاره مى كند، در اين آيات چهارگانه مى خوانيم:

يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا هَلْ ادُلُّكُمْ عَلَى تِجارَةٍ تُنْجيكُمْ مِنْ عَذابٍ اليمٍ* تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِه وَ تُجاهِدُونَ فى سَبيلِ اللَّهِ بِامْوالِكُمْ وَ انْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ انْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ* يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ يُدْخِلْكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الْانْهارُ وَ مَساكِنَ طَيِّبَةٍ فى جَنَّاتِ عَدْنٍ ذلِكَ الْفَوزُ الْعَظيمُ* وَ اخْرَى تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَريبٌ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنينَ

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! آيا شما را به تجارتى راهنمايى كنم كه شما را از عذاب دردناك رهايى مى بخشد؟! به خدا و رسولش ايمان بياوريد و با اموال و جان هايتان در راه خدا جهاد كنيد؛ اين براى شما (از هر چيز) بهتر است اگر بدانيد! (اگر چنين كنيد) گناهانتان را مى بخشد و شما را در باغ هايى

از بهشت داخل مى كند كه نهرها از زير درختانش جارى است و در مسكن هاى پاكيزه در بهشت جاويدان جاى مى دهد؛ و اين پيروزى عظيم است! و (نعمت) ديگرى كه آن را دوست داريد به شما مى بخشد، و آن يارىِ خداوند و پيروزى نزديك است؛ و مؤمنان را (به اين پيروزى بزرگ) بشارت ده!

در اين معامله پرسود نيز فروشنده مؤمنان، و خريدار خداوند مهربان، و متاع و كالاى مورد معامله جان انسان هاى با ايمان، و قيمت و ثمن معامله آمرزش گناهان، رفتن به بهشت، مسكن هاى پاكيزه بهشتى، پيروزى نزديك و يارى خداوند (فتح

آيات ولايت در قرآن، ص: 277

مكّه) مى باشد. خداوند متعال از اين معامله بزرگ نيز به پيروزى عظيم تعبير كرده است و آن را به خريداران با سعادت تبريك و تهنيت گفته است.

آيه سوم: آيه 107 سوره بقره است كه شرح آن گذشت. و همان طور كه گفتيم خريدار در اين معامله نيز خداوند و فروشنده على بن أبي طالب عليه السلام و كالاى مورد معامله جان على عليه السلام و بها و ثمن معامله رضايت و خشنودى خداوند متعال مى باشد.

مقايسه اين سه معامله با يكديگر

مقايسه اين سه معامله با يكديگر

سه معامله اى كه در آيات سوره هاى توبه، صف و بقره آمده، و شرح آن گذشت، از جهاتى مثل يكديگر هستند؛ مثل اين كه خريدار در هر سه معامله خداوند و فروشنده مؤمنان و متاع و جنس مورد معامله جان مؤمنان است، امّا قيمت و بهاء جنس عرضه شده متفاوت است؛ خداوند در يك معامله جان

مؤمنان را در مقابل بهشت خريدارى مى كند و در معامله ديگر قيمت را بالاتر مى برد و علاوه بر بهشت برين، خانه هاى بهشتى و آمرزش گناهان و پيروزى هاى دنيوى را نيز ضميمه مى نمايد؛ ولى در معامله سوم، كه در آيه محلّ بحث (آيه ليلة المبيت) آمده است، بالاترين قيمت و باارزش ترين ثمن، كه همان خشنودى خداوند مى باشد، مطرح شده است، و روشن است كه رضايت و خشنودى خداوند با بهشت و مانند آن قابل مقايسه نيست. جالب اين كه اين «ثمن و بها» با روحيه على عليه السلام سازگارتر است، بدين جهت در كلمات گهربار آن حضرت مى خوانيم كه خطاب به خداوند متعال عرض مى كند:

خدايا! آتش جهنّم تو واقعاً دردناك است، ولى از خوف آتش به پرستش تو نپرداختم. همان گونه كه بهشت و نعمت هايش حقيقتاً جذّاب و پرارزش است، ولى به طمع آن تو را نپرستيدم، بلكه چون تو را شايسته عبادت و پرستش يافتم، فقط به عشق خودت تو را عبادت كردم! «1»

آيات ولايت در قرآن، ص: 278

مقايسه اى ديگر!

مقايسه اى ديگر!

على عليه السلام على رغم خطر بزرگى كه جانش را در ليلة المبيت تهديد مى كرد، با كمال ميل و رغبت حاضر شد در بستر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم بيارامد و هيچ ترس و واهمه اى به خود راه نداد. صبحگاهان كه دشمن به خانه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم حمله ور مى شود و على را در بستر آن حضرت مى يابد و نقشه خود را نقش

بر آب مى بيند، جمله اى توهين آميز به «على جوان» مى گويد، آن حضرت در پاسخ و به دفاع از خويش و مكتب و پيامبرش، جملاتى بسيار زيبا، كه حكايت از شجاعت، عقل و خرد، و قوّت و قدرت فوق العاده آن حضرت مى كند، بيان مى فرمايد كه شرح اين گفت وگو در مباحث آينده ان شاء اللَّه خواهد آمد. امّا أبو بكر كه همراه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از كانون خطر خارج شده و در غار ثور پناه گرفته است به هنگامى كه صداى پاى دشمنان اسلام را، كه در تعقيب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از مكّه خارج شده بودند، مى شنود، رنگ مى بازد و ترس سراسر وجودش را فرامى گيرد به گونه اى كه به راحتى مى توان با نگاهى به چهره اش عمق ترس و وحشتش را درك كرد! لهذا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دلدارى اش مى دهد تا مقدارى از وحشتش كاسته شود. تو خود بخوان حديث مفصّل از اين مجمل!

ظرافت تعبير در آيه ليلة المبيت

ظرافت تعبير در آيه ليلة المبيت

در آيات سوره «توبه» و «صف» تعبير به «انَّ اللَّهَ اشْتَرى » و «هَلْ ادُلُّكُمْ عَلى تِجارَةٍ» شده است و اين تعبيرات بدين معنى است كه خداوند متعال، كه در اين معاملات خريدار است، فروشندگان را تشويق به فروش متاع و كالايشان مى كند؛ ولى در آيه ليلة المبيت تعبير به «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرى نَفْسَهُ» شده است، و معناى اين جمله آن است كه فروشنده خود پيشقدم مى شود و اقدام به عرضه و فروش كالاى خويش مى نمايد و روشن است لطافت تعبير آيه ليلة المبيت بيشتر است؛

آيات ولايت در قرآن، ص: 279

زيرا كسى كه خود جانش را در طبق اخلاص مى گذارد و آن را در معرض فروش قرار مى دهد، قابل مقايسه با كسى كه با تشويق و درخواست خريدار حاضر به اين كار مى شود نيست، هر چند كه بدون شك چنين عملى نيز بسيار ارزشمند است.

علاوه بر اين، آيه محلّ بحث با كلمه «مِنْ» تبعيضيّه «وَ مِنَ النَّاسِ» شروع مى شود، يعنى تنها بعضى از مردم قادر بر اين كار فوق العاده هستند؛ در حالى كه در دو آيه ديگر، كه مسأله معامله جان با بهشت يا نجات از دوزخ در آن مطرح شده، جنبه عمومى و همگانى دارد (اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنينَ).

ارتباط آيه ليلة المبيت با آيات قبل

ارتباط آيه ليلة المبيت با آيات قبل

اگر آيات سه گانه قبل از آيه ليلة المبيت را به دقّت مطالعه كنيم، عظمت كار على عليه السلام در آن شب پرمخاطره، و جايگاه رفيع آن حضرت در نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روشن تر مى شود؛ به اين آيات توجّه كنيد:

«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا»- بعضى از منافقين بقدرى خوش ظاهر و زبان باز هستند كه وقتى تو را مى بينند اظهار محبّت و ارادت مى كنند، و سخنان فريبنده و پرجاذبه آن ها تو را به اعجاب وامى دارد، در حالى كه باطن آن ها چيز ديگرى است.

«وَ يُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى ما فِى قَلْبِه وَ هُوَ الَدُّ الْخِصَامِ»- خداوند از باطن اين منافقان چاپلوس و خوش ظاهر آگاه است، هر چند آن ها خداوند را هم بر آنچه در دل دارند گواه مى گيرند، اين افراد خوش ظاهر

منافق سرسخت ترين «1» دشمنان اسلام هستند. اين آيات به «اخْنس بن شريق» اشاره دارد كه از منافقان و دوچهره گان خوش بيان و خوش برخورد و خوش ظاهر بود، برخوردهاى ظاهرى وى بقدرى متناسب بود كه هر بيننده اى را به خود جذب مى كرد، او تظاهر به تقدّس و ايمان و تقوى مى كرد، ولى انسانى پست و بى ايمان بود و قلباً اعتقادى به خدا و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم نداشت «2». خداوند متعال در آيه بعد دليل نفاق و دشمنى «اخنس» را

آيات ولايت در قرآن، ص: 280

چنين بيان مى كند:

«وَ اذا تَوَلّى سَعى فِى الْارْضِ لِيُفْسِدَ فيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْفَسادَ»- نشانه نفاق و دورويى اخنس و ساير منافقين اين است كه هنگامى كه روى برمى گردانند و از نزد تو خارج مى شوند، در راه فساد در زمين كوشش مى كنند و زراعت ها و چهارپايان را نابود مى سازند؛ با اين كه مى دانند خداوند فساد را دوست ندارد. «1» البتّه احتمال هم دارد كه كلمه «تولّى» به معناى ولايت و حكومت باشد؛ يعنى، چنين افرادى وقتى به حكومت و قدرت دست يابند، مفسد فى الارض مى شوند و در همه جا تخم فساد مى پاشند؛ زراعت ها را ويران نموده و چهارپايان را نابود مى نمايند. «اخنس» منافق وارد منطقه اى از مناطق مسلمانان شد، در آنجا شروع به إفساد و خرابكارى كرد؛ زراعت هاى مسلمانان آن منطقه را از بين برد و حيواناتشان را نابود ساخت. «2» ولى وقتى كه خدمت پيامبر اسلام

صلى الله عليه و آله و سلم مى رسيد، شروع به تملّق و چاپلوسى و زبان بازى مى نمود.

«وَ اذا قيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ اخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْاثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ»- هنگامى كه به اين افراد منافق تذكّر داده مى شد كه از خدا بترسيد و خود را به اين اعمال ضدّ انسانى آلوده نكنيد و خلاصه شخصى آن ها را امر به معروف و نهى از منكر مى كرد، نه تنها گوش فرا نمى دادند، بلكه لجاجت آن ها بيشتر مى شد و خودخواهى و تكبّر و تعصّب، آن ها را به تكرار و پافشارى بر گناهانشان وامى داشت. و روشن است كه براى چنين اشخاصى جهنّم كفايت مى كند و جهنّم

آيات ولايت در قرآن، ص: 281

چه بد جايگاهى است.

خلاصه اين كه، در اين سه آيه تصويرى روشن از سرسخت ترين دشمنان اسلام و منفورترين انسان ها ارائه شد، هنگامى كه اين آيات سه گانه را در كنار آيه ليلة المبيت مى گذاريم، لا بد در آيه ليلة المبيت سخن از محبوب ترين و علاقه مندترين افراد با ايمان نسبت به اسلام و مسلمانان مى باشد، بنابراين على عليه السلام كه آيه ليلة المبيت درباره او نازل شده و جان خويش را در اين ماجرا بر طبق اخلاص نهاده، محبوب ترين افراد در نزد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم بوده است. و بدون شك علاقه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به افراد بر اساس ايمان و عشق آن ها به خداوند است، نه مسائل ديگر.

ارتباط آيه ليلة المبيت با ولايت امير المؤمنين عليه السلام

ارتباط آيه ليلة المبيت با ولايت امير

المؤمنين عليه السلام

سؤال: اين آيه شريفه چه ارتباطى با ولايت و خلافت حضرت على عليه السلام به عنوان اوّلين خليفه و امام مسلمين دارد؟ به تعبير ديگر، بر فرض اهل سنّت بپذيرند كه آيه فوق در شأن على بن أبي طالب عليه السلام نازل شده است، ولى چگونه مى توان به وسيله اين آيه، ثابت كرد كه على عليه السلام جانشين بلافصل پيامبر اسلام عليه السلام است؟

پاسخ: از بحث هاى گذشته روشن شد كه على عليه السلام فداكارترين، شجاع ترين، ايثارگرترين و خالص ترين بندگان خداوند منّان بعد از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم است و از سوى ديگر مى دانيم كه امام و خليفه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بايد آگاه ترين، شجاع ترين، فداكارترين، و ايثارگرترين فرد مسلمانان باشد. بنابراين، اگر مسأله امامت و خلافت انتصابى باشد، يعنى خداوند خليفه پيامبر را همچون خود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نصب كند، با وجود على عليه السلام كه واجد شرايط فوق است حكمت خداوند اجازه نمى دهد كه شخص ديگرى به عنوان جانشين منصوب انتخاب شود. و اگر اين مسأله انتخابى باشد (همان گونه كه برادران اهل سنّت معتقد هستند) عقل اقتضاء مى كند كه با وجود شخصى كه صفات فوق را داراست به سراغ ديگران نرويم؛ بنابراين، انتخاب غير على عليه السلام، با توجّه به آنچه گذشت، بر خلاف عقل و شرع است.

آيات ولايت در قرآن، ص: 282

پاسخ برخى ايرادهاى بى اساس!
اشاره

پاسخ برخى ايرادهاى بى اساس!

شايد به جهت ارتباطى كه

آيه شريفه با مسأله خلافت و امامت حضرت على عليه السلام دارد، برخى تلاش كرده اند آيه شريفه را از مسير اصلى خارج نمايند، تا نتوان به اين آيه براى جانشينى بلافصل پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم استدلال كرد. در اينجا به برخى از اين ايرادها و شبهات بى اساس مى پردازيم و پاسخ آن را بيان مى كنيم.

1. آيه ليلة المبيت مربوط به آمرين به معروف است!

1. آيه ليلة المبيت مربوط به آمرين به معروف است!

مرحوم علّامه طبرسى، مفسّر مشهور شيعه، روايت مرسلى از اهل سنّت نقل مى كند كه طبق اين روايت آيه شريفه در شأن كسانى وارد شده است كه در راه امر به معروف و نهى از منكر كشته شده اند. «1» بنابراين، آيه محلّ بحث ارتباطى به خلافت و امامت على بن أبي طالب عليه السلام ندارد.

پاسخ: سياق آيه ليلة المبيت نشان مى دهد كه آيه مذكور در مورد آمرين به معروف و ناهين از منكر نيست؛ زيرا طبق توضيحى كه گذشت خطر بزرگى فردِ موردِ نظرِ آيه شريفه را تهديد مى كند؛ خطرى در سر حدّ مرگ و از دست دادن جان، و چنين خطرى كمتر در مورد آمرين به معروف و ناهين عن المنكر وجود دارد. بنابراين، از ملاحظه سياق آيه شريفه استفاده مى شود كه آيه مذكور مربوط به آمرين به معروف و ناهين عن المنكر نيست؛ علاوه بر اين كه روايت فوق مرسله است و حجّت نمى باشد.

2. آيه مورد بحث در مورد ابو ذر است!

2. آيه مورد بحث در مورد ابو ذر است!

برخى معتقدند اين آيه در مورد ابو ذر غفارى «2»، صحابى ارجمند و والامقام

آيات ولايت در قرآن، ص: 283

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم نازل شده، و ارتباطى با مسأله ولايت و خلافت حضرت على عليه السلام ندارد. «1»

پاسخ: اين اعتقاد نيز مقرون به واقعيّت نيست؛ زيرا ما- به شهادت تاريخ- در زندگى ابو ذر غفارى در عصر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و

سلم حادثه اى مهم كه جان ابو ذر را تهديد كرده باشد سراغ نداريم؛ بنابراين، نمى توان باور كرد كه اين آيه شريفه درباره او نازل شده باشد؛ هر چند شخصيّت و خدمات ابو ذر غفارى، مخصوصاً بعد از رحلت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم و در عصر تلخ سكوت و خفقان، بر همه روشن و آشكار است.

3. اين آيه درباره همه مهاجران و انصار است!

3. اين آيه درباره همه مهاجران و انصار است!

عدّه اى ديگر گفته اند: «آيه شريفه ليلة المبيت مربوط به تمام مهاجرين و انصار است. «2»» يعنى تمام مسلمانان زمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه به هنگام نزول آيه فوق وجود داشتند، مشمول اين آيه هستند؛ بنابراين، آيه محلّ بحث اختصاص به حضرت على ابن أبي طالب عليه السلام ندارد.

پاسخ: بطلان اين سخن بسيار روشن است؛ زيرا آيه شريفه صريحاً اين افتخار را اختصاص به بعضى از مسلمانان مى دهد و شمول آيه را نسبت به همه مسلمانان نفى مى كند؛ بنابراين نمى توان ادّعا كرد كه همه مهاجرين و انصار مشمول آيه ليلة المبيت هستند.

4. على عليه السلام مى دانست زنده مى ماند، يا نه؟

4. على عليه السلام مى دانست زنده مى ماند، يا نه؟

سؤال: آيا على عليه السلام از عاقبت كار اطّلاع داشت؟ آيا آن حضرت مى دانست كه از اين خطر بزرگ جان سالم به در مى برد و زنده مى ماند، يا نمى دانست؟ اگر مى دانست مشركين او را نخواهند كشت و در نهايت زنده خواهد ماند،

آيات ولايت در قرآن، ص: 284

خوابيدنش در بستر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم افتخارى براى او محسوب نمى شود و اگر نمى دانست، اين كار افتخار بزرگى است، ولى مشكل ديگرى دارد و آن اين كه: امامان علم غيب دارند، چطور آن حضرت از عاقبت اين كار اطّلاع نداشته است؟

پاسخ: مطابق تحقيقات دانشمندان بزرگ و تصريح برخى از روايات، علوم أئمّه عليهم السلام نسبت به غيب و آينده، علوم ارادى بوده است؛ يعنى هر چه را اراده

مى كردند مى دانستند و آنچه را اراده نمى كردند نمى دانستند. «1» ممكن است در اين حادثه اراده اى براى دانستن عاقبت كار نداشته است، بدين جهت احتمال خطر در ذهن حضرت بوده و در عين حال حاضر به اين فداكارى و ايثار بزرگ شده است، بنابراين حادثه فوق افتخارى بس بزرگ براى آن حضرت بوده و منافاتى با علم غيب ائمّه عليهم السلام ندارد. توجّه به اين نكته، بسيارى از شبهات و اشكالات و سؤالاتى كه پيرامون علم غيب ائمّه عليهم السلام مطرح است را حل مى كند.

سؤال: شما گفتيد: «على عليه السلام طبق علم ارادى، اراده نكرد كه بداند سرنوشتش چه مى شود؛ بنابراين، احتمال خطر براى آن حضرت وجود داشته است. بدين جهت خوابيدن آن حضرت در بستر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فضيلت بزرگى براى ايشان محسوب مى شود» در حالى كه طبق آنچه در برخى روايات آمده: «آن حضرت اطّلاع داشت كه در اين حادثه صدمه اى به او نمى رسد و طبق اين حديث پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم سلامتى ايشان را تضمين فرمودند.» «2» بنابراين، چگونه آيه ليلة المبيت فضيلتى براى آن حضرت محسوب مى شود؟

پاسخ: مى توان از اين اشكال به دو صورت پاسخ گفت:

الف: اين حديث مرسله است و سندى ندارد. مرحوم علّامه امينى اين حديث را به صورت مرسل از تفسير ثعلبى نقل كرده است «3» و چون سندى ندارد نمى توان

آيات ولايت در قرآن، ص: 285

به آن اعتماد و تكيه كرد. «1»

ب: براى پذيرش هر

روايتى سه شرط لازم است؛ نخست اين كه سند آن روايت معتبر باشد، ديگر اين كه آن روايت مخالف آيات قرآن مجيد نباشد، و سوم آن كه از نظر دانشمندان و علماء دين قابل قبول باشد. روايت مزبور علاوه بر اين كه از نظر سند قابل قبول نيست، مخالف قرآن مجيد نيز مى باشد! زيرا خداوند متعال در آيه ليلة المبيت از كار على عليه السلام به عنوان يك كار با عظمت و معامله با خداوند تعبير مى كند، در صورتى كه اگر روايت فوق اعتبار داشته باشد، كار على عليه السلام عظمتى ندارد و يك امر عادى تلقّى مى شود، بنابراين نمى توان به چنين روايتى كه مخالف با يكى از آيات قرآن مجيد است تكيه زد و به وسيله آن، كار كم نظير و با عظمت حضرت على عليه السلام را زير سؤال برد (دقّت فرماييد).

5. مخاطب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چه كسانى بوده اند؟

5. مخاطب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چه كسانى بوده اند؟

سؤال: برخى معتقدند: «هنگامى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم قصد داشت شخصى را به جاى خويش در بسترش بگذارد، خطاب به اصحابش فرمود: كدام يك از شما حاضر است در اين شب (خطرناك) در بستر من بيارامد؟ ولى هيچ كس جز على بن أبي طالب پاسخ نگفت و آمادگى خويش را براى پذيرفتن اين خطر اعلام ننمود.»

آيا اين مطلب صحّت دارد، يا اين كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در اين مورد فقط با على عليه السلام سخن گفت؟

پاسخ: ما در كتاب هاى معتبر نديده ايم كه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اين موضوع را با همه اصحابش

در ميان بگذارد، علاوه بر اين كه اين مطلب با عقل هم

آيات ولايت در قرآن، ص: 286

سازگار نيست؛ زيرا اگر اين مطلب به اطّلاع تمام اصحاب آن حضرت مى رسيد، بالاخره منتشر مى شد و دشمنان اسلام از نقشه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم آگاه مى شدند و مانع اجراى آن مى گشتند، بدين جهت به نظر مى رسد كه اين طرح و نقشه كاملًا سرّى و مخفيانه بوده، و گذشته از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم و على عليه السلام و چند نفر ديگر، عموم مسلمانان از آن بى اطّلاع بودند.

مباحث تكميلى

1. اشعار حسّان بن ثابت در توصيف فداكارى على عليه السلام

1. اشعار حسّان بن ثابت در توصيف فداكارى على عليه السلام

حسّان بن ثابت «1» از شعراى معاصر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم، كه علاقه ويژه اى به جانشين واقعى پيامبر داشت و عالى ترين اشعار را در وصف حادثه مهمّ و تاريخى غدير خم سروده، اشعار مختلفى در مورد فضايل امير المؤمنين، على عليه السلام، گفته كه قسمتى از آن پيرامون ليلة المبيت است. قسمتى از اشعار نغز و زيباى اين شاعر چيره دست عرب به شرح زير است:

مَنْ ذا بِخاتَمِه تَصَدَّقَ راكِعاً وَ اسَرَّها فى نَفْسِه إسْراراً

مَنْ كانَ باتَ عَلى فِراشِ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدٌ اسْرى يَؤُمُّ الْغارا

مَنْ كانَ فِى الْقُرْآنِ سُمّىَ مُؤْمِناً فى تِسْعِ آياتٍ تُلينَ غَزاراً

آيات ولايت در قرآن،

ص: 287

ترجمه: چه كسى توانست انگشترى را در حال ركوع نماز به صورت مخفيانه و به دور از چشم ساير مسلمانان به شخصى نيازمندى بدهد، ولى خداوند اين انفاق او را آشكار نمود؟

چه كسى بود كه در آن شب تاريخى، ليلة المبيت، بر بستر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خوابيد، در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اسير چنگال دشمن و در محاصره آنان بود و قصد غار ثور را داشت؟

چه كسى است كه در نُه آيه قرآن «1» از وى به عنوان مؤمن حقيقى ياد شده است؟ «2»

خلاصه اين كه حادثه ليلة المبيت آن قدر مشهور و معروف بوده، كه در اشعار شعراى عرب هم منعكس شده است.

2. سرانجام على عليه السلام در آن شب پرمخاطره!

2. سرانجام على عليه السلام در آن شب پرمخاطره!

دشمنان اسلام پس از استقرار نيروهايشان قصد داشتند شب هنگام به خانه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حمله كنند و نقشه شوم خويش را عملى سازند، ولى يكى از سران مشركين (أبو جهل، يا أبو لهب) مانع اين كار شد و گفت: «شبانه حمله نكنيد، زيرا زن ها و بچّه هاى درون خانه وحشت زده مى شوند، آن ها كه گناهى ندارند!» «3» بدين جهت زمان حمله به تأخير افتاد، آن ها تصميم گرفتند صبحگاهان نقشه خويش را عملى سازند، صبح هنگام به قصد كشتن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به منزل آن حضرت هجوم

آيات ولايت در قرآن، ص: 288

آوردند، على عليه السلام قبل از اين كه

آن ها به رختخواب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برسند از جاى برخاست و فرياد زد: چه مى خواهيد؟ مشركان كه از ديدن على در بستر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مات و مبهوت شده بودند، گفتند: يا على! به دنبال محمّد هستيم، او كجاست؟ حضرت فرمود: مگر او را به من سپرده بوديد كه سراغش را از من مى گيريد؟ دشمن از اين ماجرا متحيّر و سرگردان شد، آيا على را بكشند، يا او را رها كنند؟ أبو جهل گفت: اين جوان را رها كنيد، محمّد او را فريب داده و براى حفظ جان خويش او را در بسترش خوابانيده است! على عليه السلام هنگامى كه اين جمله توهين آميز را شنيد، كه هم توهين به محبوبش پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم بود و هم توهين به خودش، در نهايت جرأت و شجاعت فرمود:

الى تَقُولُ هذا يا أَبا جَهْل! قَدْ اعْطانى مِنَ الْعَقْلِ ما لَوْ قُسِّمَ عَلى جَميعِ حُمَقاءِ الدُّنْيا وَ مَجانينِها لَصاروا بِه عُقَلاءَ، وَ مِنَ الْقُوَّةِ ما لَوْ قُسِّمَ عَلى جَميعِ ضُعَفاءِ الدُّنْيا لَصاروا بِه اقْوياءَ، وَ مِنَ الشُّجاعَةِ ما لَوْ قُسِّمَ عَلَى جَميعِ جُبَنَاءِ الدُّنْيا لَصاروا بِه شَجْعاناً «1»

أبو جهل! آيا سادگى و خامى را به من نسبت مى دهى؟ (گويا مرا نشناخته اى، بگذار خود را معرّفى كنم، آن طور كه شما خيال مى كنيد نيست، بلكه) خداوند آن قدر به من عقل و خرد داده كه اگر بين تمام احمق هاى دنيا تقسيم شود، همه آن ها صاحب عقل و خرد مى شوند! و آن قدر به من قوّت و قدرت عطا كرده كه اگر بين تمام ضعيفان عالم تقسيم

شود، همگى نيرومند و پرقدرت مى شوند! و آن قدر به من شجاعت داده كه اگر بين ترسوهاى جهان تقسيم شود، همه از شجاعان خواهند شد!

من پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم را شناخته ام و اسلام را آگاهانه پذيرفته ام و لهذا جانم را در طبق اخلاص نهاده ام. پس از اين گفت وگو، دشمنان اسلام سرافكنده و مأيوس از خانه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم خارج شدند و على عليه السلام سربلند و خوش حال به اين قسمت از مأموريّت خويش پايان بخشيد.

آيات ولايت در قرآن، ص: 289

3. خداوند به فداكارى على عليه السلام مباهات مى كند!

3. خداوند به فداكارى على عليه السلام مباهات مى كند!

ثعلبى، يكى از مفسّران معروف اهل سنّت، هنگامى كه به تفسير آيه مورد بحث مى رسد، روايت بسيار زيبايى پيرامون حادثه ليلة المبيت نقل مى كند، به اين روايت توجّه كنيد:

خداوند در شبى كه على عليه السلام در بستر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خوابيد، خطاب به جبرئيل و ميكاييل فرمود: شما دو نفر برادر هستيد، اگر خداوند بخواهد عمر يكى از شما را بگيرد، آيا ديگرى حاضر است فداكارى كند و از عمر خودش به او بدهد؟

هيچ كدام سخنى نگفتند و آمادگى خويش را براى اين امر اعلان نكردند! خداوند به آن ها فرمود: به خانه پيامبر ما در روى زمين نگاه كنيد، ببينيد چگونه على براى حفظ جان پيامبر، زندگى خويش را به خطر انداخته است! برويد و مواظب على باشيد. جبرئيل و ميكاييل به زمين آمدند و در خانه

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم حاضر شدند. جبرئيل بالاى سر على عليه السلام و ميكاييل پايين پاى آن حضرت ايستاد تا از جان على محافظت كنند. سپس آن دو خطاب به على عليه السلام گفتند:

بَخٍّ بَخٍّ لَكَ يَا بْنَ ابى طالِبٍ، مَنْ مِثلُكَ؟ وَ قَدْ باهَى اللَّهُ بِكَ مَلائِكَةَ السَّماواتِ و فاخَرَ بِكَ «1»

على جان به تو تبريك مى گوييم، چه كسى مثل توست؟ در حالى كه خداوند متعال به خاطر تو بر ملائكه آسمان مباهات و افتخار كرد.

آيا مقامى بالاتر از اين تصوّر مى شود؟! بى جهت نيست كه شيعه به در خانه اين خاندان با عظمت آمده است، پيروى شيعه از على عليه السلام كوركورانه و از روى تعصّب نيست، بلكه به خاطر مقامات و فضيلت هاى فوق العاده آن حضرت است.

پيام آيه

همه چيز در مسير رضايت خداوند

همه چيز در مسير رضايت خداوند

گرچه اين آيه- همان طور كه در مباحث قبل به آن اشاره شد- در شب هجرت

آيات ولايت در قرآن، ص: 290

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درباره حضرت على عليه السلام نازل گرديده؛ ولى بسان ساير آيات قرآن مشتمل بر يك حكم كلّى و عمومى است؛ و از آنجا كه اين آيه در مقابل آيه «وَ مِنَ النَّاس مَنْ يُعْجِبُكَ ...» قرار گرفته است معلوم مى شود كه اين دسته از مردم، كه در آيه به آن ها اشاره شده، در برابر دسته سابق هستند و صفاتشان نيز در نقطه مقابل آنان مى باشد. آن ها مردمى خودخواه، خودپسند، لجوج و معاند بودند كه از

راه نفاق در بين مردم عزّت و آبرويى به دست مى آوردند و در ظاهر خود را خيرخواه و مؤمن نشان مى دادند، امّا كردارشان جز فساد در زمين و هلاكت مردم چيز ديگرى نبود. ولى اين دسته تنها با خدا معامله مى كنند و هر چه دارند، حتّى جان خود را، به او مى فروشند و جز رضاى او خريدار چيزى نيستند و عزّت و آبرويى جز به واسطه خداوند قائل نيستند. با فداكاريهاى اين هاست كه امر دين و دنيا اصلاح و حق و حقيقت زنده و پايدار مى شود و زندگى انسان گوارا و درخت اسلام بارور مى گردد. «1»

پيام اين آيه شريفه به همه مسلمانان اين است كه خود را از گروه اوّل خارج نموده و در صف دسته دوم قرار گيرند. البتّه كار آسانى نيست!

***

آيات ولايت در قرآن، ص: 291

آيات فضائل مخصوص حضرت على عليه السلام

3 آيه سقاية الحاج

اشاره

3 آيه سقاية الحاج

اجَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فى سَبيلِ اللَّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمينَ* الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فى سَبيلِ اللَّهِ بِامْوالِهِمْ وَ انْفُسِهِمْ اعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَ اولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ* يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمةٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ وَ جَنَّاتٍ لَهُمْ فيها نَعيمٌ مُقيمٌ* خالِدينَ فيها ابَداً انَّ اللَّهَ عِنْدَهُ اجْرٌ عَظيمٌ

«سوره توبه، آيات 19 تا 22»

آيات ولايت در قرآن، ص: 293

آيه سقاية الحاج

اجَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ دالْآخِرِ وَ جاهَدَ فى سَبيلِ اللَّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمينَ* الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فى سَبيلِ اللَّهِ بِامْوالِهِمْ وَ انْفُسِهِمْ اعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ* يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمةٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ وَ جَنَّاتٍ لَهُمْ فيها نَعيمٌ مُقيمٌ* خالِدينَ فيها ابَداً انَّ اللَّهَ عِنْدَهُ اجْرٌ عَظيمٌ

آيا سيراب كردن حجّاج، و آباد ساختن مسجد الحرام را، همانندِ (عملِ) كسى قرار داديد كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده، و در راه او جهاد كرده است؟! (اين دو،) نزد خدا مساوى نيستند. و خداوند گروه ظالمان را هدايت نمى كند. آن ها كه ايمان آوردند، و هجرت كردند، و با اموال و جان هايشان در راه خدا جهاد نمودند، مقامشان نزد خدا برتر است؛ و آن ها پيروز و رستگارند. پروردگارشان آن ها را به رحمتى از ناحيه خود، و رضايت (خويش)، و باغ هايى از بهشت بشارت مى دهد كه در آن، نعمت هاى جاودانه دارند؛ همواره و تا أبد در اين باغ ها (و در ميان اين نعمت ها) خواهند بود؛ زيرا پاداش عظيم نزد خداوند است.

«سوره توبه، آيات 19 تا 22»

دورنماى بحث

دورنماى بحث

اين آيه شريفه، كه در نزد مفسّرين به آيه سقاية الحاج معروف شده، به يكى ديگر از فضايل حضرت على عليه السلام كه مى توان با آن ولايت و خلافت آن حضرت را به اثبات رساند، اشاره مى كند؛ و كسانى را كه «سقاية الحاج» و «عمارة

آيات ولايت در قرآن، ص: 294

المسجد الحرام» را مساوى با «ايمان به خداوند و هجرت در راه او و جهاد با جان و مال» مى دانند زير سؤال مى برد. شرح بيشتر را در ادامه بحث خواهيم آورد.

شأن نزول

شأن نزول

آيه «سقاية الحاج» خبر از حادثه اى مى دهد كه در عصر نبوى رخ داده است و صرفاً بيان يك قانون كلّى نيست؛ يعنى حقيقتاً چنين مقايسه اى انجام شده است.

بنابراين، آيه شريفه شأن نزولى دارد، بدين جهت شأن نزول هاى متعدّدى براى آن ذكر شده، كه خلاصه معروف ترين آن ها به شرح زير است:

«عبّاس»، عموى پيامبر، و «شيبه»، كه از فرزندان عبد المطّلب است، در مسجد الحرام با هم گفت وگو مى كردند.

عبّاس خطاب به شيبه گفت: خداوند متعال افتخارى نصيب من كرده، كه نصيب هيچ كس ننموده، و آن «سقاية الحاج» «1» است.

«شيبه» در پاسخ گفت: خداوند افتخار «عمارة المسجد الحرام» «2» را نصيب من كرده است و افتخارى بالاتر از كليددارى كعبه وجود ندارد. بنابراين افتخارى كه

آيات ولايت در قرآن، ص: 295

نصيب من شده، بالاتر از افتخار توست.

على عليه السلام كه از كنار آن ها عبور مى كرد و سخنان آن ها را شنيد، به نزد ايشان رفت، و پس از سلام و اداى احترام، اجازه خواست سخنى بگويد، اجازه سخن داده شد.

حضرت فرمود: «خداوند افتخارى به من عنايت كرده كه از همه افتخارات بالاتر و نصيب هيچ كس نشده است!»

گفتند: آن چيست؟

فرمود: من قبل از همه شما ايمان آوردم،

و به خاطر رضاى خداوند قبل از همه هجرت كردم، و در راه خدا با مال و جانم جهاد نمودم! و شما و امثال شما، به بركت جهاد من و امثال من مسلمان شديد و اسلام را پذيرفتيد! بنابراين بالاترين افتخار «سقاية الحاج» يا «عمارة المسجد الحرام» نيست، بلكه «ايمان به خدا» و «هجرت در مسير رضاى او» و «جهاد در راه او» بالاترين افتخار است.

عبّاس عموى پيامبر و على عليهما السلام، با شنيدن اين سخن خشمگين و ناراحت شد و به خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رسيد، و ماجرا را براى آن حضرت بيان نمود و از على شكايت كرد، كه وى مقام و موقعيّت مرا زير سؤال برده است.

پيامبر شخصى را به دنبال على عليه السلام فرستاد، وقتى على به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيد، حضرت از او توضيح خواست و فرمود: چه گفته اى كه عمويت عبّاس را عصبانى كرده اى؟

على عرض كرد: سخن حقّى گفته ام، عمويم از سخن حقّ من ناراحت شده است، سپس آنچه اتّفاق افتاده بود را براى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم بازگو كرد. ضمناً اين نكته را يادآور شد كه من در مقام تعريف و تمجيد از خود نبودم، بلكه مى خواستم به آن ها بگويم «سقاية الحاج» و «عمارة المسجد الحرام» بالاترين افتخارات نيست و افتخاراتى بالاتر از آن هم وجود دارد. در اين هنگام آيه سقاية الحاج نازل شد و خداوند سخن على عليه السلام را تأييد كرد. «1»

شأن نزول فوق حدّ اقل در دوازده كتاب معروف اهل سنّت، كه پيرامون تفسير

آيات ولايت در قرآن، ص: 296

قرآن، يا تاريخ، و يا روايات نوشته شده، آمده است:

1- اسباب النّزول، نوشته علّامه واحدى «1»

2- تفسير علّامه خازن بغدادى «2»

3- تفسير العلّامة القرطبى «3»

4- تفسير فخر رازى «4»

5- دُرّ المنثور، نوشته علّامه سيوطى «5»

6- تفسير أبو البركات النّسفى «6»

7- فصول المهمّة، نوشته ابن صبّاغ مالكى «7»

8- كفاية الطّالب گنجى شافعى «8»

9- تاريخ خطيب بغدادى «9»

10- مناقب ابن مغازلى «10»

11- تاريخ ابن عساكر «11»

12- ربيع الابرار، نوشته زمخشرى «12»

بنابراين، شأن نزول فوق جاى هيچ گونه ترديد و گفت و گويى ندارد.

نكته اى مهمّ!

نكته اى مهمّ!

«عبّاس بن عبد المطّلب» به هنگام نزول آيه سقاية الحاج بدون شك ايمان داشت و جهاد نيز كرده بود. همان گونه كه «شيبه» هم ايمان داشت و داراى سابقه

آيات ولايت در قرآن، ص: 297

جهاد بود. پس چگونه على عليه السلام ايمان و جهاد خويش را به رخ آن ها مى كشد، چيزى كه آن ها هم داشتند؟

پاسخ اين سؤال آن است كه على عليه السلام مى خواهد بگويد من اوّلين شخصى هستم كه از بين مردان به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ايمان آوردم، و اوّلين شخصى هستم كه پس از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه هجرت كردم، و اوّلين مجاهد در راه خدا و رسولش هستم. سبقت در اسلام و هجرت و جهاد، كه «عبّاس» و «شيبه»

نداشتند، فضيلت منحصر به فرد «على» عليه السلام است.

شرح و تفسير

ايمان به خدا، برتر از هر چيز!

ايمان به خدا، برتر از هر چيز!

«أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فى سَبيل اللَّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ»- آيا سيراب كردن حجّاج و عمران و آباد كردن مسجد الحرام را مانند كسى قرار مى دهيد كه ايمان به خدا و روز قيامت داشته و در راه خدا جهاد مى كند؟» از تعبير آيه شريفه معلوم مى شود كه چنين مقايسه اى انجام شده و كسى «سقاية الحاج» و «عمارة المسجد الحرام» را در رديف «ايمان به خدا» و «جهاد در راه خدا» دانسته است- كه شرح آن گذشت- ولى خداوند متعال اين مقايسه را صحيح نمى داند و «ايمان به خدا و قيامت» و «جهاد فى سبيل اللَّه» را قابل مقايسه با «سقاية الحاج» و «عمارة المسجد الحرام» نمى داند.

چرا كه بدون شك ايمان و جهاد، برتر از آن دو است.

«وَ اللَّهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمينَ»- خداوند گروه ظالم را هدايت نمى كند». شايد اين تعبير اشاره به اين باشد كه نه تنها مقايسه مذكور صحيح نمى باشد و «ايمان» و «جهاد» برتر از «سقاية الحاج» و «عمارة المسجد الحرام» است، بلكه اين مقايسه، نوعى ظلم و ستم به كسى است كه سبقت در ايمان به خدا و روز قيامت و جهاد فى سبيل اللَّه داشته است.

«الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَروُا وَ جاهَدوُا فى سَبيلِ اللَّهِ بِامْوالِهِمْ وَ انْفُسِهِمْ اعْظَمُ دَرَجَةً

آيات ولايت در قرآن، ص: 298

عِنْدَ اللَّهِ

وَ أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ»- كسانى كه ايمان آورده اند و علاوه بر آن، جهت حفظ ايمان خويش و گسترش آن، سختى هجرت را بر خويشتن خريده اند و با مال و جان خويش در راه خداوند و اعتلاى نام و گسترش دين او جهاد نموده اند، درجاتشان در پيشگاه خداوند بالاتر است و چنين افرادى رستگار و پيروز هستند».

خداوند پس از اين كه در آيه اوّل اصل آن مقايسه را رد مى كند و آن را نوعى ظلم تلقّى مى نمايد، در اين آيه تصريح مى كند كه ايمان و هجرت و جهاد، مهم تر و باارزش تر مى باشد.

«يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ»- خداوند متعال پس از مردود دانستن مقايسه بين «ايمان» و «جهاد» و «هجرت» از يك سو، و «سقاية الحاج» و «عمارة المسجد الحرام» از سوى ديگر، و تصريح بر اين كه سه امر اوّل ارزشمندتر است، در دو آيه بعد به كسانى كه اهل ايمان و جهاد و هجرت هستند، بشارت هايى مى دهد. به اين بشارت ها توجّه كنيد:

1- خداوند به اين انسان ها بشارت رحمت خويش و قرب الى اللَّه را مى دهد.

2- دومين بشارت معنوى براى اين افراد خشنودى خداوند است، و چه نعمتى بالاتر از اين كه انسان بداند محبوبش از او خشنود و راضى است.

3- «وَ جَنَّاتٍ لَهُمْ فيها نَعيمٌ مُقيمٌ خالِدينَ فيها ابَداً»- پاداش سوم آن ها باغ هايى از بهشت است (توجّه داشته باشيد كه تعبير به باغ ها شده است، نه يك باغ) كه انواع نعمت هاى زائل نشدنى در آن وجود دارد. يكى از مشكلات و معايب نعمت هاى دنيا ناپايدارى آن است؛ امّا نعمت هاى جهان آخرت متزلزل و ناپايدار نيست.

«انَّ اللَّهَ عِنْدَهُ اجْرٌ عَظيمٌ»- آيا اين جمله

اشاره به نعمت ديگرى است كه خداوند براى اهل ايمان و جهاد و هجرت در نظر گرفته است؛ نعمتى كه علاوه بر قرب الى اللَّه و خشنودى خداوند و باغ هاى بهشت است؛ نعمتى كه نه به فكر انسان مى رسد و نه كسى قدرت توصيف و شرح آن را دارد، بدين جهت به صورت سربسته بيان شده است؟ يا اشاره به نعمت هاى سه گانه سابق دارد و تأكيد بر آن هاست؟ هيچ يك از دو احتمال فوق بعيد نيست.

آيات ولايت در قرآن، ص: 299

ارتباط آيه سقاية الحاج با ولايت

ارتباط آيه سقاية الحاج با ولايت

از آنجا كه فضيلت سبقت در ايمان و جهاد از آنِ على عليه السلام است و هيچ كس از مردان مسلمان چنين فضيلتى ندارد، بنابراين على عليه السلام افضل افراد مسلمانان است و روشن است كه اگر خداوند بخواهد جانشينى براى پيامبرش نصب كند، با وجود «افضل» به سراغ «مفضول» و حتّى «فاضل» نمى رود؛ زيرا خداوند حكيم است و تقديم «مفضول» بر «فاضل» و «فاضل» بر «افضل» بر خلاف حكمت است.

و اگر مسأله خلافت انتخابى هم باشد، عقلاء نيز با وجود «افضل» به سراغ «فاضل» يا «مفضول» نمى روند. بنابراين با آيه فوق هم مى توان ولايت حضرت را ثابت كرد.

اعترافى از يكى از علماء اهل سنّت!

اعترافى از يكى از علماء اهل سنّت!

يكى از دانشمندان سنّى مى گفت:

«شما شيعيان مى توانيد تمام اصول دين و اعتقاداتتان را با روايات موجود در كتاب هاى ما ثابت كنيد؛ زيرا در كتاب هاى ما آن قدر روايت در مورد عقايد و نظريّات شما وجود دارد كه اين امر را امكان پذير مى كند!»

سپس در توجيه اين مطلب مى گفت: «پيشينيان ما آدم هاى ساده اى بودند، به هر روايتى دست مى يافتند آن را در كتاب هاى خود نقل مى كردند.» «1»

ما از اين تناقض تعجّب مى كنيم؛ زيرا آن ها در تعريف و تمجيد از كتاب هاى خويش، مخصوصاً «صحاح ستّه»، مى گويند:

«روايات اين كتاب ها با دقّت فراوان انتخاب شده و تمام روايات آن معتبر است؛ زيرا گاه از بين هزار روايت، تعداد كمى انتخاب شده است!» «2»

آيات ولايت در قرآن، ص: 300

آيا اين سخن با آنچه آن عالم

سنّى گفته، متناقض نيست؟ اين نوع تناقض ها نتيجه اين است كه انسان اوّل تصميمى مى گيرد و سپس مى خواهد آيات قرآن و روايات را بر آن تطبيق دهد! امّا اگر انسان اوّل در آستانه قرآن و روايات زانو بزند و آنچه از اين دو چشمه زلال و جوشان استفاده مى شود انتخاب كند، هرگز دچار چنين تناقض هايى نمى شود.

پيام آيه

پيروى عملى از بزرگان دين

پيروى عملى از بزرگان دين

بيان فضائل و مناقب و ويژگى هاى اخلاقى، اجتماعى، سياسى ائمّه اطهار عليهم السلام كارى پسنديده و لازم است، امّا كافى نيست و نبايد به آن اكتفا نمود! بلكه بايد آن ها را سرلوحه كارهاى خويش در زندگى فردى و اجتماعى قرار داد. در آياتى كه مورد بحث قرار گرفت سه چيز به عنوان سه پايه مهمّ اسلام بيان شد، و على عليه السلام به خاطر دارا بودن آن سه امر، در حدّ اعلاء ستوده شد. اين سه اصل اساسى عبارتند از: «ايمان»، «هجرت» و «جهاد در راه خداوند با مال و جان». ما اگر بخواهيم پا جاى پاى على عليه السلام و ديگر پيشوايان دين بگذاريم، بايد اين سه اصل را در خود زنده كنيم.

براى تقويت ايمان دو راه وجود دارد: نخست مطالعه بيشتر در چيزى كه به آن ايمان داريم. مثلًا براى تقويت ايمان به خدا، لازم است مطالعاتمان را در اسرار آفرينش گسترش دهيم. براى ايمان بيشتر به قرآن مجيد بايد در آيات زيباى اين كتاب آسمانى تفكّر و انديشه افزون ترى نماييم و خلاصه، براى تقويت ايمان به هر چيزى، مطالعه پيرامون آن چيز راه كار مؤثّرى است. ديگر آن كه از راه خودسازى و پاكسازى درونى وارد شويم، زيرا ايمان نورى است كه در

آينه قلب انسان مى تابد و هر چه آينه قلب انسان صاف تر و شفّاف تر باشد، انعكاس نور ايمان توسّط آن بهتر انجام مى پذيرد. اگر قلبى (خداى ناكرده) آلوده به گناه شود و زنگار معصيت آينه دل را تيره و تار كند، بطور طبيعى تابش نور ايمان در چنين قلبى كم مى شود.

آيات ولايت در قرآن، ص: 301

و امّا در مورد هجرت، تصوّر برخى آن است كه اين اصل مهمّ دينى، مخصوص مسلمانان صدر اسلام بوده، و پس از هجرت مسلمانان به مدينه پرونده آن بسته شده است؛ در حالى كه از روايات اهل البيت عليهم السلام خلاف اين مطلب به دست مى آيد. در حديثى از حضرت على عليه السلام مى خوانيم:

الْهِجْرَةُ قائِمَةٌ عَلى حَدِّها الْاوَّل «1»

هجرت بر همان پايه اوّلى خويش هست (و هرگز تعطيل نشده و همچنان پرونده آن باز است).

بنابراين هجرت همچون ايمان و جهاد تا دامنه قيامت ادامه دارد و مسلمانان موظّف به انجام آن هستند. البتّه در بسيارى از مواقع شكل هجرت عوض مى شود، بدين جهت در روايتى از امام على عليه السلام مى خوانيم:

يَقُولُ الرَّجُلُ هاجَرْتُ وَ لَمْ يُهاجِرْ، انَّمَا الْمُهاجِرُ مَنْ هاجَرَ السَّيِّئاتِ وَ لَمْ يَأْتِ بِها «2»

گاه كسى ادّعاى هجرت مى كند در حالى كه مهاجر نيست! مهاجر (حقيقى) كسى است كه از (كشور آلوده) گناه (به سرزمين پاكى ها) هجرت كند و ديگر به سراغ معصيت نرود.

آرى، مهاجر واقعى كسى است كه از زشتى ها و گناهان و آلودگى ها به سوى اطاعت و بندگى و تقوى و پاكى ها هجرت كند.

مهاجر راستين كسى است كه از دوستان ناباب و مجالس آلوده به گناه، هجرت و دورى گزيند. هجرت از مال حرام، از مقام حرام، از گناهان، واجب و لازم است. و روشن است كه اين شكل از هجرت، اختصاص به مسلمانان صدر اسلام نداشته و وظيفه همه مسلمانان تا دامنه قيامت است.

و امّا اصل سوم، جهاد با جان و مال، آن نيز در همه اعصار و اماكن مورد ابتلاى مسلمانان است. جهاد با جان و مال هيچ گاه تعطيل بردار نيست، مخصوصاً با

آيات ولايت در قرآن، ص: 302

وجود دشمنانى كه به تعبير قرآن مجيد كينه و عناد و دشمنى از سيماى آنها بخوبى هويدا است «قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ افْواهِهِمْ «1»». دشمنانى كه به هيچ اصلى از اصول انسانى پايبند نيستند و حاضرند براى حفظ منافع نامشروع خويش دست به هر جنايتى بزنند. در مقابل چنين دشمنان خطرناكى همواره بايد آماده دفاع و جهاد بود؛ و هميشه بايد حالت حماسه و سلحشورى را در جوانان مسلمان زنده نگهداشت. بدين جهت ما معتقديم كسانى كه مى كوشند با بازى هاى ناسالم، يا سرگرمى هاى سالم افراطى، روحيّه سلحشورى را در جوانان مسلمان تضعيف يا نابود كنند، بر خويشتن و كشور خويش، و اسلام عزيز خيانت بزرگى كرده اند.

پروردگارا! نور ايمان را در قلب ما شعله ورتر بفرما تا در پرتو نور ايمان از كشور ظلمانى و تاريك گناه هجرت كنيم و با جهاد در راه خداوند ديگران را نيز نجات دهيم.

مباحث تكميلى

1. چرا نام على عليه السلام در قرآن نيامده است؟

1. چرا نام على عليه السلام در قرآن

نيامده است؟

سؤال: اگر على عليه السلام جانشين بلافصل پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم است (همان طور كه شما معتقد هستيد و با استدلال به آياتى از قرآن مجيد در صدد اثبات آن مى باشيد)، پس چرا نام آن حضرت صريحاً در قرآن مجيد نيامده، تا اين همه بحث ها و اختلافات مطرح نشود؟

پاسخ: با توجّه به اين كه «على» فقط نام حضرت امير المؤمنين عليه السلام نبوده، همان گونه كه «ابو طالب» تنها كنيه پدر بزرگوارش نبوده است، بلكه نام و كنيه افراد متعدّدى در ميان عرب «على» و «ابو طالب» بوده، بنابراين اگر نام «على» صريحاً هم در قرآن ذكر مى شد، بازهم كسانى كه نمى خواستند اين حقيقت را بپذيرند بهانه اى داشتند و آن را بر «على» ديگرى تطبيق مى كردند. بدين جهت بهتر همان

آيات ولايت در قرآن، ص: 303

است كه با ارائه ويژگى ها و صفات ممتاز و منحصر به فرد حضرت امير المؤمنين عليه السلام به معرّفى او پرداخته شود، تا قابل تطبيق بر هيچ كس، جز وجود مقدّس آن حضرت نباشد. و لهذا خداوند در قرآن مجيد، اين راه را انتخاب كرده و با ذكر فضايل خاصّ آن حضرت، در آياتى از قرآن مجيد، او را به عنوان ولىّ مؤمنان و جانشين بلافصل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم معرّفى كرده است، هر چند كسانى كه در قلبشان مرض و انحراف وجود دارد، اين آيات را به گونه ديگر تفسير مى كنند.

سؤال ديگر: در حديثى چنين مى خوانيم:

«يونس بن

عبد الرّحمن خدمت امام هشتم، حضرت رضا عليه السلام، مى رسد و عرض مى كند:

بعضى از مردم مى پرسند نام على عليه السلام در كجاى قرآن آمده است؟

من در جواب مى گويم: «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيّاً «1»» آيا اين پاسخ صحيح است؟

امام فرمود:

«صَدَقْتَ هُوَ هكَذا «2»؛ راست گفتى، مطلب همان طور است كه تو مى گويى!»

آيا اين روايت با آنچه شما گفتيد، كه نام على عليه السلام صريحاً در قرآن مجيد نيامده، سازگار است؟

پاسخ: بدون شك واژه «عليّاً»، كه در اين آيه شريفه آمده، اسم شخص (و به تعبير فنّى عَلَم) نيست، بلكه جنبه وصفى دارد و به عنوان صفتى براى كلمه «لسان» آمده است. و امّا حديث مذكور از نظر سند اعتبارى ندارد؛ زيرا يكى از راويان آن «احمد بن محمّد السّيارى» مى باشد كه فرد بسيار ضعيفى است، او كسى است كه روايات تحريف قرآن را به صورت گسترده، نقل كرده است؛ بدين جهت رواياتى كه او در سلسله سند آن باشد قابل قبول نيست، و فاقد اعتبار مى باشد. مرحوم علّامه اردبيلى در شرح حال او مى نويسد: «او مردى ضعيف و فاسد المذهب بوده

آيات ولايت در قرآن، ص: 304

و رواياتش تو خالى و غير قابل اعتماد است. «1»» بنابراين روايت فوق معتبر نيست.

2. چرا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم منافقين را نابود نكرد؟

2. چرا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم منافقين را نابود نكرد؟

سؤال: بدون شك منافقين در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و پس از رحلت آن حضرت، ضربات جبران ناپذيرى بر پيكره نوپاى اسلام وارد

كردند، و بانيان اصلى انحراف خلافت و ولايت بودند و بى شك پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اين افراد را مى شناخت و پى به نفاق آن ها برده بود. با توجّه به اين مطلب، چرا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در زمان خود آن ها را به قتل نرساند، تا اين همه ضايعات بر اسلام و مسلمين وارد نشود؟

پاسخ: خود پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در حديثى پاسخ اين سؤال را داده است. در حديث مزبور مى خوانيم:

اگر از اين اتّهام نمى ترسيدم كه بگويند: «محمّد در آغاز نبوّتش عدّه اى را به كمك طلبيد و با كمك و يارى آن ها پيروز شد و پس از استحكام پايه هاى حكومت، دوستان قديمى اش را كشت» گردن عدّه زيادى از منافقين را مى زدم و اسلام را از شرّ آن ها راحت مى كردم. «2»

ولى با توجّه به اين اتّهام، كه در واقع موجب تزلزل مردم در پايه هاى نبوّت مى شد، و براى جلوگيرى از چنين توهّمى، آن حضرت با منافقين كارى نداشت و كارشكنى هاى آن ها را تحمّل نمود.

***

آيات ولايت در قرآن، ص: 305

آيات فضائل مخصوص حضرت على عليه السلام

3 آيه نصرت

اشاره

3 آيه نصرت

وَ انْ يُريدوُا انْ يَخْدَعُوكَ فَانَّ حَسْبَكَ اللَّهُ هُوَ الَّذى ايَّدَكَ بِنَصْرِه وَ بِالْمُؤْمِنينَ

«سوره أنفال، آيه 62»

آيات ولايت در قرآن، ص: 307

آيه نصرت

وَ انْ يُريدوُا

انْ يَخْدَعُوكَ فَانَّ حَسْبَكَ اللَّهُ هُوَ الَّذى ايَّدَكَ بِنَصْرِه وَ بِالْمُؤْمِنينَ

و اگر بخواهند تو را فريب دهند، خدا براى تو كافى است؛ او همان كسى است كه تو را، با يارى خود و مؤمنان تقويت كرد.

«سوره أنفال، آيه 62»

دورنماى بحث

دورنماى بحث

اين آيه شريفه، كه از آن به آيه نصرت تعبير مى شود، يكى ديگر از آيات فضيلت حضرت على عليه السلام است.

سؤال: موضوع بحث، آيات مربوط به ولايت آن حضرت است. آيات فضيلت چه ارتباطى با ولايت دارد؟

پاسخ: آياتى كه جهت اثبات ولايت و خلافت بلافصل حضرت امير المؤمنين عليه السلام مورد استدلال قرار مى گيرد، بر دو قسم است:

نخست، آياتى كه دلالت صريح و روشن و مستقيم بر ولايت آن حضرت دارد؛ مثل آيه «اكمال دين»، «آيه ولايت» و مانند آن كه در فصل اوّل مورد بحث قرار گرفت.

دوم، آياتى كه دلالت مستقيم بر ولايت ندارد، بلكه متضمّن فضائل منحصر به فرد آن حضرت است. ولى با يك مقدّمه عقلى مى توان بطور غير مستقيم از اين دسته از آيات نيز براى اثبات ولايت استفاده كرد، همان گونه كه در برخى از

آيات ولايت در قرآن، ص: 308

آيات پيشين شرح اين مطلب گذشت، و در شرح و تفسير آيه نصرت و ساير آياتى از اين قبيل نيز خواهد آمد.

شرح و تفسير

آمادگى با تمام قوا

آمادگى با تمام قوا

براى روشن تر شدن تفسير آيه نصرت لازم است از آيه شريفه 60 تا 63 سوره انفال تفسير شود:

وَ اعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ

هر نيرويى در توان داريد، براى مقابله با دشمنان آماده سازيد، همچنين اسب هاى ورزيده خويش را براى ميدان نبرد آماده كنيد.

اين آيه شريفه براى تمام مكان ها، زمان ها، كشورها و ادوار تاريخ الهامبخش است؛ زيرا از اسلحه خاصّى سخن نمى گويد كه با گذشت زمان از رده

خارج شود، بلكه تعبير به «قوّه» مى كند، يعنى مسلمانان براى حفظ آمادگى خويش بايد از هر سلاحى كمك بگيرند، در هر عصر و زمان بايد مجهّز به پيشرفته ترين سلاح هاى نظامى دنيا باشند، كلمه «قوّه» حتّى سلاح هاى ديگر، غير از سلاح هاى جنگى، را هم شامل مى شود؛ مثلًا، وسايل تبليغاتى كه نيرويى قوى براى نابودى دشمن بشمار مى رود نيز مشمول «قوّه» مى باشد، همان گونه كه اين كلمه شامل امور اقتصادى، اخلاقى، اجتماعى نيز مى شود و خلاصه، هر چيزى كه در نبرد با دشمن كارساز باشد، و جلوى تجاوز دشمن را بگيرد، و در دفاع در برابر دشمن ما را يارى كند، مشمول آيه مى باشد.

«تُرْهِبُونَ بِه عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ»- در اين قسمت از آيه هدف از تهيّه نيرو و سلاح هاى جنگى چنين بيان شده است:

هدف از اين آمادگى، نابودى انسان ها و ويرانى جهان و قتل و غارت بيچارگان و محرومان نيست! بلكه هدف دفاع مشروع است. بايد تمام نيروها و سلاح ها را در

آيات ولايت در قرآن، ص: 309

اختيار داشت تا دشمن جرأت حمله نكند، بلكه خيال حمله را نيز در سر نپروراند؛ چون ستمگران و ظالمان هميشه به كشورها و افراد ضعيف و ناتوان حمله مى كنند و قوّت و قدرت، عاملِ بازدارنده آن ها از تجاوز و جنگ است. بالا بردن توان نظامى براى إرهاب و ترساندن دشمن است، هم دشمنان خداوند و هم دشمنان خودتان، هم دشمنان ظاهر و آشكار و هم دشمنان پنهان و

مخفى. بنابراين، هدف از افزايش قدرت نظامى بايد دفاع منطقى و مشروع در برابر تجاوزهاى احتمالى باشد.

«وَ ما تُنْفِقوا مِنْ شَىْ ءٍ فى سَبيلِ اللَّهِ يُوَفَّ الَيْكُمْ وَ انْتُمْ لا تُظْلَمُونَ»- بدون شك تقويت بنيه دفاعى اسلام و بالا بردن توان نظامى ارتش اسلام و به كارگيرى پيشرفته ترين سلاح هاى نظامى، اقتصادى، تبليغاتى، اخلاقى، اجتماعى و مانند آن، هزينه زيادى خواهد داشت، كه مسلمانان بايد آن را تأمين كنند؛ ولى از آنجا كه اين هزينه ها در راه خدا مصرف مى شود، خداوند متعال آن را بطور كامل به شما بازخواهدگرداند و بدون شك در اين معامله ضرر نخواهيد كرد.

«وَ انْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ انَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ»- هر چند مسلمانان موظّف هستند از تمام توان و نيروى خويش استفاده كنند و بنيه نظامى خويش را بالا ببرند، ولى اگر دشمن دست دوستى به سوى آنان دراز كند، مسلمانان دست آن ها را به گرمى مى فشارند، و اگر آن ها دعوت به صلح كنند، مسلمانان اصرارى بر جنگ نخواهند داشت. اين آيه شريفه جواب مناسبى است براى افراد لجوج و عنودى كه اصرار دارند از اسلام يك چهره خشن و جنگ طلب معرّفى كنند، زيرا اگر اسلام دين خشونت و شمشير باشد هرگز دعوت به صلح نمى كند و دستى كه به عنوان صلح دراز شده را با گرمى نمى فشارد؛ سپس به مسلمانان هشدار مى دهد:

«وَ انْ يُريدُوا انْ يَخْدَعُوكَ فَانَّ حَسْبَكَ اللَّهُ هُوَ الَّذى ايَّدَكَ بِنَصْرِه وَ بِالْمُؤْمِنينَ»- اگر چه اسلام دعوت به صلح مى كند و به دعوت صلح دشمن پاسخ مثبت مى دهد، ولى به مسلمانان هشدار مى دهد كه مواظب مكر و فريب دشمن

باشند و حتّى به هنگام صلح هم توان نظامى و قدرت دفاعى را در حدّ بالايى حفظ كنند، تا اگر

آيات ولايت در قرآن، ص: 310

دشمن مكر و حيله كرد، مسلمانان غافلگير نشوند؛ مثل اين كه دشمن در موقعيّت ضعيفى قرار گرفته و براى تجديد قواى نظامى خويش و سازماندهى جديد آن ها، پيشنهاد صلح دروغين مى كند و مدّتى مسلمانان را سرگرم گفت وگوهاى صلح مى نمايد تا پس از آمادگى مجدّد ضربه اى بر مسلمانان وارد سازد؛ در اينجا اگر مسلمانان توان نظامى خويش را، حتّى به هنگام صلح حفظ كنند، غافلگير نخواهند شد و توطئه دشمن را دفع مى كنند. حضرت على عليه السلام نيز در فرمان مالك اشتر، پس از اين كه به فرمانده شجاع خويش توصيه مى كند از هر موقعيّتى كه جهت صلح پيش مى آيد استفاده نمايد، به او هشدار مى دهد كه در هنگام صلح نيز از توطئه هاى دشمن غفلت نكند. «1»

خداوند سپس در پايان آيه مى فرمايد: (اگر بخواهند تو را فريب دهند) خداوند براى تو كافى است؛ او همان كسى است كه تو را، با يارى خود و مؤمنان، تقويت كرد.

«وَ الَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَو انْفَقْتَ ما فِى الْارْضِ جَميعاً ما الَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ الَّفَ بَيْنَهُمْ انَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ»- اى پيامبر ما! خداوندى پشتيبان توست كه بين قلب هاى متفرّق و از هم جداى مؤمنان الفت ايجاد كرده است، دل هايى كه آن قدر با هم عداوت و دشمنى داشتند كه اگر تمام ثروت روى زمين را خرج مى كردى، قادر

بر تأليف قلوب آن ها نبودى! ولى خداوند عزيز و حكيم اين كار را انجام داده است و اين نعمت بسيار بزرگى براى تو و همه مسلمانان است.

آيات چهارگانه فوق بحث هاى زيادى دارد كه به همين مقدار قناعت نموده، به مباحث ديگر مى پردازيم.

آيات ولايت در قرآن، ص: 311

مؤمنين كيانند؟

مؤمنين كيانند؟

سؤال: آيه شريفه نصرت در مورد چه كسى نازل شده است؟ و منظور از مؤمنين چه كسانى هستند؟

پاسخ: روايات فراوانى در اين زمينه وجود دارد، كه هم مرحوم علّامه امينى در الغدير «1»

و هم نويسنده احقاق الحق «2»

، اين روايات را ذكر كرده اند. اين روايات بر دو قسم است:

نخست، رواياتى كه مى گويد: «نخستين يار و ياور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حضرت على عليه السلام است و آيه نصرت اشاره به آن حضرت دارد.

دوم، رواياتى كه درباره نصرت على عليه السلام سخن مى گويد، ولى در مورد تطبيق آيه نصرت بر على عليه السلام مطلبى ندارد. از هر گروه از روايات مذكور به يك روايت قناعت مى كنيم:

1

ابن عساكر، نويسنده كتاب تاريخ دمشق، روايت زير را از أبو هريره «3» نقل مى كند:

مَكْتُوبٌ عَلَى الْعَرْشِ لا الهَ الّا أنَا وَحْدى ، لا شَريكَ لى ، وَ مُحَمَّدٌ عَبْدى «4» وَ رَسُولى ، ايَّدْتُهُ بِعَلِىٍّ وَ ذلِكَ قَوْلُهُ «هُوَ الَّذى ايَّدَكَ بِنَصْرِه وَ بِالْمُؤْمِنينَ» «5»

بر ساقه عرش اين جملات نوشته شده است: هيچ خدايى جز من كه يكتا هستم نيست، من شريكى ندارم، محمّد، بنده و فرستاده من است، و من او را به وسيله على

تأييد كردم و منظور از آيه نصرت همان چيزى است كه در ساقه عرش پيرامون نصرت على آمده است.

آيات ولايت در قرآن، ص: 312

يادآورى چند نكته در اينجا لازم به نظر مى رسد:

اوّل: هر چند أبو هريره صريحاً اين روايت را به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم نسبت نمى دهد؛ ولى با توجّه به جمله «مَكْتُوبٌ عَلَى الْعَرْشِ» معلوم مى شود كه از پيامبر شنيده است؛ زيرا او نمى تواند چنين ادّعايى داشته باشد.

دوم: شأن نزول آيات قرآن بر دو قسم است:

نخست، شأن نزول هايى كه منحصر به فرد و در مورد يك نفر است، مثل آيه «اكمال دين» و «آيه ولايت» و مانند آن، كه منحصراً در مورد حضرت على عليه السلام است و شامل هيچ كس ديگر نمى شود.

ديگر، شأن نزول هايى كه منحصر به يك فرد نيست و شامل افراد متعدّدى مى گردد، ولى يك فرد شاخص و مصداق أكمل دارد كه معمولًا از او نام برده مى شود، مانند آيه نصرت كه در مورد خصوص على عليه السلام نيست؛ ولى آن حضرت مصداق أكمل و فرد شاخص آن هاست.

سوم: علاوه بر ابن عساكر، افراد ديگرى نيز روايت فوق را نقل كرده اند، از جمله:

الف- محبّ الدّين طبرى در الرّياض «1»

ب- سيوطى در الدّرّ المنثور «2»

ج- قندوزى در ينابيع المودّة «3»

د- علّامه گنجى در كفاية الطّالب «4»

2

مرحوم علّامه امينى روايات زيادى، از راويان ديگر نقل مى كند كه على عليه السلام را نخستين يار و ياور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم معرّفى مى كند، ولى

تصريح نمى كند كه مراد از آيه شريفه، علىّ بن أبي طالب است. از جمله اين روايات، حديثى است كه «أنس بن

آيات ولايت در قرآن، ص: 313

مالك» از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم چنين نقل مى كند:

لَمَّا عُرِجَ بى : رَأَيْتُ عَلى ساقِ العَرشِ مَكْتُوباً: لا الهَ الَّا اللَّهُ، محمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، ايَّدْتُهُ بِعَلِىٍّ، نَصَرْتُهُ بِعَلِىٍ

وقتى مرا به معراج بردند، مشاهده كردم كه بر ساقه عرش اين جملات نوشته شده است: «هيچ خدايى جز خداى يكتا نيست، محمّد پيامبر و فرستاده خداست، محمّد را به وسيله على تأييد كردم و به واسطه على او را كمك نمودم. «1»

حديث فوق در كتاب هاى مختلف اهل سنّت آمده است، از جمله مى توان به كتاب هاى زير اشاره كرد:

1- ذخائر العقبى «2»

2- مناقب خوارزمى «3»

3- فرائد حمّويى «4»

4- خصائص الكبرى سيوطى «5» و كتاب هاى ديگر «6»

اين كه گفته مى شود: «بر ساقه عرش خداوند فلان مسأله نوشته شده است» نشانه اهمّيّت چنين مسأله اى است، اين كه در ساق عرش الهى و در كنار نام مبارك خداوند و پيامبرش، نام على عليه السلام نوشته شده، دليل بر اين است كه على عليه السلام از جهت نصرت و يارى پيامبر برترين مسلمانان بوده است و طبيعى است كه اگر خداوند بخواهد جانشينى براى پيامبرش انتخاب كند، برترين مسلمانان را براى اين منظور در نظر مى گيرد و اگر مسلمانان هم بخواهند شخصى را انتخاب كنند، عقل حكم مى كند كه به سراغ چنين شخصى بروند.

آيات ولايت در قرآن، ص: 314

مؤمنين كيانند؟

دفاع از اسلام با تمام توان

دفاع از اسلام با تمام توان

در آياتى كه خوانده شد، ملاحظه كرديد كه اهمّيّت فوق العاده على عليه السلام، در سايه حمايت از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به دست آمده است. امير المؤمنين عليه السلام اين موقعيّت ممتاز را در سايه تلاش براى دفاع از رهبرى مسلمانان كسب كرد. در لحظاتى كه اسلام در لبه پرتگاه و در آستانه سقوط بوده على عليه السلام را در ميدان مى بينيم كه با تمام نيرو به دفاع از اسلام مى پردازد. مثلًا در جنگ احُد كه همه فرار كرده بودند على عليه السلام به تنهايى مشغول مبارزه با دشمن مى شود، على از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خبرى ندارد، ولى مى داند كه پيامبر كسى نيست كه پشت به جبهه كند. بدين جهت همان طور كه مشغول جنگ است به دنبال پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز مى گردد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در گوشه اى از ميدان جنگ مى يابد كه دندان مباركش شكسته و از پيشانى اش خون جارى است، پروانه وار به دور محبوبش مى چرخد و يكّه و تنها از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم و كيان اسلام دفاع مى كند، و زخم هاى فراوانى برمى دارد. «1» شيعيان آن حضرت نيز بايد با جان، مال، اخلاق، حُسن معاشرت، محبّت، علم و دانش و خلاصه، تمام استعدادها و توان خويش از اسلام دفاع كنند، تا ان شاء اللَّه فرداى قيامت سرافراز باشند و شرمنده

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و على عليه السلام نگردند.

***

آيات ولايت در قرآن، ص: 315

آيات فضائل مخصوص حضرت على عليه السلام

4 آيه علم الكتاب

اشاره

4 آيه علم الكتاب

وَ يَقُوُلُ الَّذينَ كَفَروُا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً بَيْنى وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ

«سوره رعد، آيه 43»

آيات ولايت در قرآن، ص: 317

آيه علم الكتاب

وَ يَقُوُلُ الَّذينَ كَفَروُا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً بَيْنى وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ

آن ها كه كافر شدند مى گويند: «تو پيامبر نيستى» بگو: «كافى است كه خداوند، و كسى كه علمِ كتاب (و آگاهى بر قرآن) نزد اوست، ميان من و شما گواه باشند.»

«سوره رعد، آيه 43»

دورنماى بحث

اشاره

دورنماى بحث

يكى ديگر از آيات فضائل حضرت على عليه السلام، كه مى توان از آن به عنوان دليلى بر ولايت آن حضرت استفاده كرد، آيه علم الكتاب است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در اين آيه شريفه از دو كس به عنوان گواه و شاهد بر صدق ادّعايش نام مى برد: يكى «خداوند متعال»، و ديگرى «من عنده علم الكتاب». اين كه اين دو، چگونه گواه صدق ادّعاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم هستند، و منظور از «من عنده علم الكتاب» كيست؟ در بحث هاى آينده بطور مشروح و مفصّل خواهد آمد؛ ولى قبل از شرح و تفسير آيه شريفه، لازم است مطلبى به عنوان مقدّمه تقديم شود.

هيچ چيز را بدون دليل نپذيريد!

هيچ چيز را بدون دليل نپذيريد!

يكى از تعليمات مهم و اساسى قرآن مجيد به همه مسلمان ها، بلكه به همه

آيات ولايت در قرآن، ص: 318

انسان ها، اين است كه هيچ چيز را بدون دليل نپذيرند. آرى، از نظر اسلام پذيرش هر مطلبى توأم با دليل قابل قبول است.

چهار آيه در قرآن مجيد در اين زمينه وجود دارد. در اين آيات مى خوانيم:

«هاتُوا بُرهانَكُمْ؛ دليل خود را (بر اين موضوع) بياوريد.» «1»

مخاطب در اين آيات، گاه يهود و نصارى است؛ خداوند به پيامبرش مى فرمايد: به آن ها بگو اگر در ادّعاهاى خويش صادق هستند (كه بهشت تنها از آنِ آن هاست و هيچ كس غير از يهود و نصارى وارد بهشت نمى شود) دليل خود را ارائه كنند.

و گاه مخاطب بت پرستان هستند، كه ادّعاهايى

پوچ و بى اساس در مورد بت ها داشتند، آن ها هم بايد بر ادّعاهاى خويش دليل و برهان داشته باشند وگرنه سخن آن ها پذيرفته نخواهد شد.

حتّى يكى از آيات فوق اشاره به روز قيامت است، اگر كسى در آنجا هم ادّعايى داشته باشد، بايد همراه با ارائه دليل و برهان باشد.

بنابراين، از آيات فوق استفاده مى كنيم كه براى اثبات هر مطلبى «2» در دنيا و

آيات ولايت در قرآن، ص: 319

آخرت و از سوى هر قوم و ملّتى بايد دليل و برهان ارائه شود و اين فرهنگ بسيار عالى اگر در جامعه اى عملى شود جلوى خرافات و سخنان پوچ و بى اساس گرفته مى شود و شايعات و جنجال ها و غوغاسالارى ها و تهمت ها و اتّهام ها در چنين جامعه اى نمى تواند موج ايجاد كند، تا موج سواران بر آن سوار شوند و در راستاى منافع شخصى خود مقدّس ترين مقدّسات مردم را به مسلخ ببرند! بر اين اساس است كه حتّى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم براى صدق ادّعاى خويش برهان و دليل ذكر مى كند و دو گواه معتبر، و دو شاهدى كه همه كس شهادت آن ها را مى پذيرند، ارائه مى دهد. با توجّه به اين مقدّمه به شرح و تفسير آيه شريفه مى پردازيم.

شرح و تفسير

شاهدان نبوّت

شاهدان نبوّت

«وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا»- كافران مدّعى هستند كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم از سوى خداوند فرستاده نشده است؛ بنابراين، حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم بايد براى اثبات رسالت خويش،

طبق فرهنگ قرآن مجيد، دليل و برهانى بياورد، بدين جهت خداوند متعال در ادامه آيه مى فرمايد:

«قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»- اى پيامبر ما! به كفّار بگو من دو شاهد و گواه، كه بين منِ پيامبر و شما كفّار شهادت بدهند ارائه مى كنم؛ گواه اوّل من خداوند متعال است، و شاهد ديگر كسى است كه «علم الكتاب» نزد اوست؛ يعنى، كسى كه تمام «علم الكتاب» نه جزئى از آن، را داراست. اين دو گواه بر رسالت و پيامبرى من شهادت مى دهند. و اين دو شاهد براى كسانى كه حقيقتاً به دنبال دليل هستند كافى است.

آيات ولايت در قرآن، ص: 320

چگونگى شهادت خداوند!

چگونگى شهادت خداوند!

سؤال: خداوندى كه از نظرها غايب است و هيچ كس نمى تواند او را ببيند، چگونه شهادت بر رسالت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم مى دهد؟

پاسخ: خداوند از طريق معجزاتى كه در اختيار پيامبرش قرار مى دهد شاهد صدقى بر رسالت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم است؛ زيرا محال است خداوندِ حكيم، نه يك رقم و نه دو رقم، بلكه صدها رقم معجزه در اختيار پيامبرى دروغين قرار دهد وگرنه بندگانش گمراه مى شوند و خداوند حكيم بندگانش را گمراه نمى كند. بنابراين، همين كه خداوند معجزات فراوانى در اختيار پيامبرش قرار داده، خود شهادت بر رسالت اوست.

«من عنده علم الكتاب» كيست؟

«من عنده علم الكتاب» كيست؟

علّامه طبرسى در مجمع البيان سه نظريّه در اين زمينه مطرح كرده است:

1- منظور از «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» همان خداوند متعال است. در حقيقت اين جمله، عطف تفسيرى بر «بِاللَّهِ» است و هر دو به يك معنى است؛ بنابراين، در اين آيه شريفه يك شاهد بيشتر براى صدق ادّعاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم مطرح نشده و آن خداوند متعال است. «1»

و لكن اين نظريّه مردود است؛ زيرا اصل و قانون اوّلى در عطف، تعدّد است و اين كه جمله معطوف مطلبى تازه غير از معطوف عليه باشد و عطف تفسيرى خلاف اصل است. و اين حقيقتى است كه دانشمندان ادبيّات عرب به آن اذعان دارند؛ بنابراين، تا زمانى كه دليل متقن و معتبرى نداشته باشيم كه جمله فوق عطف تفسيرى است، بايد گفت كه اين جمله در صدد بيان مطلبى جديد است، نه اين كه تكرار جمله قبل محسوب شود؛ بدين

جهت، نظريّه فوق قابل قبول نيست.

2- معتقدان به نظريّه دوم، ضمن ردّ نظريّه اوّل معتقد هستند كه منظور از «من عنده علم الكتاب» آن دسته از اهل كتاب هستند كه به اسلام گرويدند، كه از جمله آن ها «عبد الله بن سلام» است «2»، او دانشمندى يهودى، امّا با انصاف بود. آثار و

آيات ولايت در قرآن، ص: 321

نشانه هاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم را در تورات خوانده بود و هنگامى كه نشانه هاى پيامبر آخر الزّمان، را در وجود حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و سلم ديد و فهميد كه او فرستاده خداوند است، به آن حضرت ايمان آورد، در حالى كه اگر بر دين خود باقى مى ماند جايگاه ويژه اى نزد يهوديان داشت و شايد امكانات مادّى مناسبى هم در اختيارش مى نهادند، ولى او وقتى كه حقيقت را شناخت، پا بر سر هواهاى نفسانى نهاد و به دين اسلام گرويد؛ بنابراين، او كسى است كه «علم الكتاب»، يعنى نشانه هاى پيامبر در تورات، در نزد او بود و بر آن شهادت داد، پس وى يكى از دو شاهد صدق ادّعاى پيامبر در رسالت و نبوّتش مى باشد. به تعبير ديگر، خداوند متعال و كتاب هاى آسمانى پيشين، دو شاهد و گواه بر رسالت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم است.

ولى اين نظريّه نيز قابل پذيرش نيست؛ زيرا سوره رعد از جمله سوره هايى است كه در مكّه نازل شده است، در حالى كه عبد الله بن سلام در

مدينه به دين اسلام گرويد؛ بنابراين، در زمان نزول آيه محلّ بحث، هنوز عبد الله بن سلام مسلمان نشده بود، تا اين آيه اشاره به او باشد.

3- نظريّه سوم، كه در بسيارى از كتاب هاى تفسيرى، تاريخى، حديثى و مانند آن به آن اشاره شده، اين است كه منظور از «من عنده علم الكتاب» حضرت علىّ بن أبي طالب عليهما السلام است. «1»

ابو سعيد خدرى، از دانشمندان اسلام و صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه مورد قبول اهل سنّت مى باشد، و علماء شيعه نيز نسبت به او خوشبين هستند، مى گويد:

خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيدم، عرض كردم: منظور از «الّذى عنده علم من الكتاب «2»» چه كسى است؟

حضرت فرمود: منظور وزير برادرم سليمان بن داود، آصف بن برخيا، است.

عرض كردم: منظور از «من عنده علم الكتاب» در سوره رعد كيست؟

آيات ولايت در قرآن، ص: 322

حضرت فرمود: «ذاكَ اخى عَلِىُّ بْنُ أَبي طالِبٍ «1»؛ منظور برادرم على است.»

اين روايت را علاوه بر ابو سعيد خدرى، عبد الله بن عباس، سلمان، سعيد بن جبير، محمّد بن حنفيّه، زيد بن على و ديگران نيز روايت كرده اند. و از جمله كسانى كه روايت فوق را نقل كرده اند مى توان به قرطبى «2»، سيوطى «3»، علّامه دشتكى شيرازى «4»، ترمذى «5»، و ديگران اشاره كرد. بنابراين، بهترين تفسير براى «من عنده علم الكتاب» حضرت علىّ بن أبي طالب عليه السلام است.

چگونگى شاهد بودن على عليه السلام!

چگونگى شاهد بودن على عليه السلام!

سؤال: با توجّه به

روايات فراوانى كه در شأن نزول آيه شريفه وارد شده، پذيرفتيم كه آيه مذكور در مورد حضرت على عليه السلام است، ولى سؤالى ديگر پيش مى آيد و آن اينكه: چگونه آن حضرت شاهد و گواه بر نبوّت و رسالت حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و سلم است؟

پاسخ: براى روشن شدن جواب اين سؤال، به دو مثال توجّه كنيد:

الف- اگر شخصى وارد شهرى شود كه هيچ كس از اهالى آن شهر را نمى شناسد و به هنگام نماز به مسجد برود تا هم فضيلت نماز اوّل وقت را درك كند و هم فضيلت نماز جماعت را، با توجّه به اين كه هيچ كس را نمى شناسد، چگونه مى تواند به عدالت امام جماعت پى ببرد و به او اقتدا كند؟ فقهاء مى فرمايند: همين كه عدّه اى از مردم متشخّص و اهل دقّت، به او اقتداء كرده باشند، مى توان از اقتداء اين عدّه پى به عدالت امام جماعت برد؛ مثل اين كه صدها روحانى سالخورده به آن امام جماعت اقتدا كرده باشند، در اينجا از طريق مأمومين به عدالت امام جماعت پى مى بريم.

آيات ولايت در قرآن، ص: 323

ب- اگر مشاهده كنيم شخصى كه از لحاظ علمى سرشناس و مورد احترام همه مردم است، نزد استادى كه ما او را نمى شناسيم زانوى أدب زده و درس مى خواند، از علم و دانش شاگرد به عظمت استاد پى مى بريم؛ مثلًا، اگر شيخ انصارى، يا علّامه حلّى را مشاهده نماييم كه نزد استاد گمنامى درس مى خواند، از طريق اين

شاگرد به عظمت استاد پى مى بريم.

با توجّه به اين دو مثال، اكنون به پاسخ سؤال مذكور توجّه كنيد:

هنگامى كه به مطالعه شخصيّت على مى پردازيم، وى را در تمام صفات اخلاقى و انسانى برترين مى بينيم:

على با آن علم و دانش، كه يك نمونه آن نهج البلاغه است كه وقتى انسان در آن تفكّر و انديشه مى كند باور نمى كند از مغز انسانى تراوش كرده باشد، بدين جهت در وصف آن گفته اند: «پايين تر از كلام خداوند و بالاتر از كلمات تمام انسان ها است.»

على با آن قضاوت هاى عجيب و مبهوت كننده، كه سخت ترين پرونده هاى قضايى را به بهترين وجه حلّ و فصل مى كند و حق مظلوم را از ظالم مى ستاند.

على با آن عبادت و بندگى غير قابل توصيف، كه به هنگام نماز جز به خداوند نمى انديشد و به هيچ كس جز او توجّهى ندارد. تا آنجا كه معالجه اى كه در غير نماز بر على سخت است را به هنگام نماز بر روى او انجام مى دهند و با موفقيّت انجام مى شود.

على با آن شهامت و شجاعت مثال زدنى اش، كه در هيچ جنگى مغلوب نمى شود و هرگز پشت به دشمن نمى كند.

على با آن عدالت شديدش كه هيچ كس و هيچ چيز نمى تواند او را از مسير عدالت خارج كند و بالاخره همين عدالت منتهى به شهادتش مى شود.

آرى، اگر على عليه السلام را، كه در اين اوصاف و ويژگى هاى ديگر برترين انسان هاست، ملاحظه كنيم كه به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم ايمان آورده و تمام زندگى خويش را وقف تبليغ دين او نموده و خود را بنده اى از بندگان محمّد مى داند، آيا از على به حقانيّت ادّعاى رسالت حضرت محمّد

پى نمى بريم؟ بنابراين، على شاهد و گواه ديگرى بر نبوّت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم است.

به اعتقاد ما اين شاهد و گواه بر نبوّت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم آن قدر با اهمّيّت است كه اگر فرضاً حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم هيچ دليل ديگرى بر نبوّت خويش نداشت جز شهادت علىّ بن أبي طالب، كافى بود!

آيات ولايت در قرآن، ص: 324

مقايسه اى بين آصف بن برخيا و علىّ بن أبي طالب عليه السلام

مقايسه اى بين آصف بن برخيا و علىّ بن أبي طالب عليه السلام

آصف بن برخيا وزير حضرت سليمان عليه السلام بود و داستانش در سوره نمل آمده كه خلاصه آن به شرح زير است:

«هنگامى كه ملكه سبأ تسليم حضرت سليمان شد و به سوى آن پيامبر خدا حركت كرد، آن حضرت خطاب به كارگزارانش، كه از جن و انس بودند، گفت:

كدام يك از شما قادر است قبل از آن كه ملكه سبأ تسليم ما شود و در نزد ما حاضر گردد، تخت او را براى ما بياورد؟

يكى از جنّيان گفت: من آن را نزد تو مى آورم، ولى مدّت زمانى لازم است؛ پيش از اين كه اين جلسه شما به اتمام برسد!

گوييا حضرت سليمان به اين امر راضى نشد و مى خواست اين كار زودتر انجام پذيرد و لهذا شخصى كه قسمتى از علم الكتاب در نزد او بود (آصف بن برخيا) و به وسيله آن، كارهاى خارق العاده اى انجام مى داد گفت: پيش از آن كه چشم بر هم زنى،

تخت ملكه سبأ را در نزد تو حاضر مى كنم، تا سليمان چشم باز كرد آن تخت را نزدش حاضر ديد! سليمان پس از اين كه به منظور خويش دست يافت به شكر خداوند پرداخت و همه اين نعمت ها را از خداوند دانست.» «1»

آصف بن برخيا با اطّلاع بر قسمتى از علم الكتاب و اسم اعظم، قادر بر انجام چنين كارهاى خارق العاده و با عظمتى شد، حال با توجّه به اين كه حضرت على عليه السلام داراى تمام علم الكتاب بود و كلّ اسم اعظم را مى دانست، آيا قدرت او قابل مقايسه با آصف بن برخيا است؟ از اين بحث مى توان پلى به ولايت تكوينيّه ائمّه اطهار عليهم السلام زد؛ زيرا معناى علم تكوينى آن نيست كه نعوذ باللَّه ما معتقد باشيم على عليه السلام خالق السماوات و الأرضين بود، بلكه معناى آن اين است كه آن بزرگواران به اذن پروردگار مى توانستند تصرّفاتى در عالم هستى داشته باشند، شبيه كارى كه آصف بن برخيا انجام داد.

***

آيات ولايت در قرآن، ص: 325

آيات فضائل مخصوص حضرت على عليه السلام

آيات فضائل مخصوص حضرت على عليه السلام

اشاره

آيات فضائل مخصوص حضرت على عليه السلام

5 و 6 آيه مؤذّن و آيه اذان

وَ نَادَى اصْحابُ الْجَنَّةِ اصْحابَ النَّارِ انْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقّاً فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقّاً قالُوا نَعَمْ فَاذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ انْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمينَ

«سوره اعراف، آيه 44»

وَ اذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِه الَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْاكْبَرِ انَّ اللَّهَ بَرى ءٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ وَ

رَسُولُهُ ...

«سوره توبه، آيه 3»

آيات ولايت در قرآن، ص: 327

آيه مؤذّن و آيه اذان

آيات 44 سوره اعراف و 3 سوره توبه از ديگر آيات مربوط به فضايل حضرت على عليه السلام است. خداوند در آيه 44 سوره اعراف مى فرمايد:

وَ نَادَى اصْحابُ الْجَنَّةِ اصْحابَ النَّارِ انْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقّاً فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقّاً قالُوا نَعَمْ فَاذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ انْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمينَ

و بهشتيان، دوزخيان را صدا مى زنند كه: «آنچه را پروردگارمان به ما وعده داده بود، همه را حق يافتيم؛ آيا شما هم آنچه را پروردگارتان به شما وعده داده بود حق يافتيد؟!» دوزخيان مى گويند: «آرى، همه آنچه خداوند وعده داده بود حق يافتيم» در اين هنگام، ندادهنده اى در ميان آن ها ندا مى دهد كه: «لعنت خداوند بر ستمگران باد!»

و در آيه 3 سوره توبه مى خوانيم:

وَ اذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِه الَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْاكْبَرِ انَّ اللَّهَ بَرى ءٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ وَ رَسُولُهُ ...

و اين، اعلامى است از ناحيه خدا و پيامبرش به (عموم) مردم در روز حجّ اكبر [روز عيد قربان ] كه: خداوند و پيامبرش از مشركان بيزارند ...

آيات ولايت در قرآن، ص: 328

دورنماى بحث

دورنماى بحث

كلمه «مؤذّن» در قرآن مجيد تنها يك بار به كار رفته، كه پيرامون مسائل جهان آخرت مى باشد و در آيه 44 سوره اعراف آمده است؛ و

يك بار هم كلمه «اذان» آمده، و آن در آيه 3 سوره توبه مى باشد و هر دو در ارتباط با فضايل حضرت امير المؤمنين عليه السلام است.

«أذان» در عصر و زمان ما به معناى ذكرهاى مخصوصى است كه براى دعوت به نماز گفته مى شود، ولى در لغت به معناى هرگونه اعلام است، گاه اعلام توأم با تهديد، گاه اعلام جنگ، و گاه اعلام وقت نماز. و به تعبير ديگر «أذان» به معناى رسانيدن پيامى به صورت آشكار و علنى است. پس اذان مخصوص اعلام نماز نيست، بلكه معناى وسيعى دارد

شرح و تفسير آيه 44 اعراف

گفتگوى بهشتيان و جهنّميان

گفتگوى بهشتيان و جهنّميان

براى روشن تر شدن تفسير آيه مؤذّن، لازم است از چند آيه قبل شروع كنيم:

«وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلوُا الصَّالِحاتِ لَا نُكَلِّفُ نَفْساً الَّا وُسْعَها أُولئِكَ اصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فيها خالِدُونَ؛ و كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام داده اند- البته هيچ كس را جز به اندازه توانايى اش تكليف نمى كنم- آنها اهل بهشتند و جاودانه در آن خواهند ماند.»

جمله «لا نُكَلِّفُ نَفْساً الَّا وُسْعَها»- كه به صورت يك جمله معترضه در آيه فوق آمده است- اشاره به نكته مهمّى دارد و آن اين كه ايمان و عملِ صالحِ همه يكسان نيست و از همه مردم انتظار ايمان و عمل صالح مساوى نمى رود، بلكه از هر كس به اندازه توان و درك او انتظار ايمان و عمل صالح مى رود، بدون شك ايمان حضرت على عليه السلام و سلمان و ابو ذر در سطح ايمان بقيّه مردم نيست و انتظارى كه از چنين اشخاص برجسته اى مى رود غير از انتظارى است كه از مردم عادى مى رود. خلاصه اين كه، هر كس به اندازه

ظرفيّت و وُسع و توانش ايمان داشته باشد و عمل صالح انجام دهد وارد بهشت مى شود و جاودانه در آن خواهد ماند.

آيات ولايت در قرآن، ص: 329

«وَ نَزَعْنا ما فى صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ»- خداوند پس از اين كه صفات مستحقّين ورود به بهشت را بيان مى كند، به كارهايى كه در بهشت در مورد آن ها انجام مى شود مى پردازد. اوّلين كارى كه انجام مى شود اين كه: «آنچه در دل آن ها از كينه و حسد دارند، برمى كنيم تا در صفا و صميميّت با هم زندگى كنند». «غلّ» به حركت آب در زير گياهان كه مخفى و ناپيداست گفته مى شود و از آنجا كه حسد و كينه هم به صورت ناپيدا و پنهان است به آن غل گفته شده است.

سؤال: مگر بهشتى ها كينه و حسد دارند كه خداوند آن را با ورود به بهشت از بين مى برد؟

پاسخ: از برخى روايات استفاده مى شود كه بعضى از درجات خفيف حسد و كينه در بعضى از بهشتيان وجود دارد كه تا آن را اظهار نكنند گناه محسوب نمى شود و منافاتى با ايمان ندارد. «1» خداوند حتّى اين درجه ضعيف از حسد و كينه را از قلب بهشتيان برطرف مى كند، تا در كنار هم و در كمال آرامش زندگى كنند.

«تَجْرى مِنْ تَحْتِهِمُ الْانْهارُ»- بهشتيان در قصرها و خانه هايى سكونت دارند كه آب از زير اين خانه ها جارى است؛ يعنى خداوند آن قصرها و خانه ها را بر روى نهرها و رودخانه ها بنا كرده است. و اين، از

جمله نعمت هاى مهمّى است كه در بسيارى از آيات قرآن «2»، كه متعرّض نعمت هاى بهشتى شده، مطرح گشته است.

«وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذى هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِىَ لَوْ لا انْ هَدانا اللَّهُ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ»- بهشتيان پس از مشاهده نعمت هاى بهشتى و الطاف و عنايات خداوندى، دست به شكرگزارى بلند كرده و مى گويند: «ستايش مخصوص خداوندى است كه ما را به اين (همه نعمت ها) رهنمون شد؛ و اگر خدا ما را هدايت نكرده بود، ما (به اين ها) راه نمى يافتيم. مسلّماً فرستادگان پروردگار ما حق

آيات ولايت در قرآن، ص: 330

را آوردند». آرى، بهشتيان اعتراف مى كنند كه هدايت تشريعى انبياء و اولياء و كتاب هاى آسمانى، و هدايت تكوينى نشأت گرفته از جاذبه هايى كه در وجود انسان به وديعت نهاده شده، باعث شده كه آن ها وارد بهشت شوند و همه اين ها از عنايات و الطاف خداوند متعال است.

«وَ نُودُوا انْ تِلْكُمُ الْجَنَّةُ اوْرِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»- پس از اين كه بهشتيان به حمد و سپاس نعمت هاى بى حدّ و حصر خداوند، كه از الطاف و عنايت آن حضرت نشأت گرفته، پرداختند؛ به آن ها ندا داده مى شود كه: «اين بهشت را در برابر اعمالى كه انجام مى داديد، به ارث برديد».

«وَ نادَى اصْحابُ الْجَنَّةِ اصْحابَ النّارِ انْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَ رَبُّنا حَقّاً فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقّاً»- هنگامى كه بهشتيان در بهشت مستقر مى شوند، به اطراف خويش مى نگرند و به دنبال دوستان و آشنايان خويش هستند، امّا بعضى

از آن ها را نمى يابند! متوجّه مى شوند كه آن ها جهنّمى شده و از ورود به بهشت محروم گشته اند، بدين جهت خطاب به جهنّميان مى گويند:

«آنچه خداوند به ما وعده داده بود و ما بر اساس ايمان به آن، راه صحيحى در دنيا انتخاب كرديم و بالاخره به بهشت رهنمون شديم، تمام وعده هاى خداوند را حق يافتيم و هيچ تخلّفى نداشته است، آيا شما هم وعده هاى خداوند را در مورد سرانجام خويش حق يافتيد؟ آيا مجازات هايى كه به شما وعده داده شد، تحقّق يافت؟

«قالُوا نَعَمْ»- جهنّميان در پاسخ مى گويند: «آرى، تمام وعده هايى كه داده شد، انجام شد. ما با چشم خويش تحقّق آن ها را مشاهده كرديم.

سؤال: چرا بهشتيان اين مطالب را از جهنّميان مى پرسند؟

پاسخ: ممكن است براى اطمينان بيشتر و باور عميق تر باشد؛ هر چند بهشتيان به تمام وعده هاى انبياء ايمان و اعتقاد داشتند، ولى وقتى تحقّق آن ها را ببينند، يا از جهنّمى ها بشنوند، باورشان عميق تر مى شود.

احتمال ديگر آن كه آن ها براى سرزنش و ملامت جهنّمى ها اين سؤال را مطرح

آيات ولايت در قرآن، ص: 331

مى كنند، همان گونه كه جهنّمى ها در دنيا مؤمنان را سرزنش و ملامت مى كردند و ايمان و اعتقادات آن ها را به سخريّه مى گرفتند. بنابراين، اين سؤال و جواب نوعى مقابله به مثل محسوب مى شود!

«فَاذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ انْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمينَ»- براى پايان دادن به گفت و گوى بهشتيان و جهنّميان يك نفر بايد حرف آخر را بزند، بدين جهت پيام آور الهى فرياد مى زند: «لعنت خداوند بر ظالمان و ستمگران

باد!» و با اين سخن، گفت وگوهاى بهشتيان و جهنّميان پايان مى يابد.

مؤذّن كيست؟

مؤذّن كيست؟

مؤذّن، كه در آيه 44 سوره اعراف بدان اشاره شد، كيست؟ اين پيام آور الهى كه بر بهشت و جهنّم و قيامت سلطه دارد چه شخصى است؟ اين شخص كه همگان صدايش را مى شنوند و با سخن او گفت و گوى بهشتيان و جهنّميان پايان مى يابد، چه كسى مى تواند باشد؟

پاسخ: روايات متعدّدى در منابع شيعه و اهل سنّت وجود دارد كه مؤذّن را به حضرت على عليه السلام تفسير كرده است، به عنوان نمونه به چند منبع اشاره مى كنيم:

1- حاكم حسكانى، دانشمند حنفى اهل تسنّن، در شواهد التّنزيل، از محمّد حنفيّه، از حضرت على عليه السلام چنين نقل مى كند:

«أنَا ذلِكَ الْمُؤذِّنُ؛ پيام آور الهى در روز قيامت من هستم.»

وى روايتى نيز از ابن عبّاس نقل مى كند؛ او مى گويد: «على عليه السلام در قرآن نام هايى دارد، كه مردم با آن آشنا نيستند، يكى از آن نام ها «مؤذّن» است». ابن عبّاس هر چند اين روايت را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نسبت نداده؛ ولى حتماً از آن حضرت شنيده است. «1»

2- حافظ أبو بكر ابن مردويه در كتاب المناقب نقل كرده است كه مؤذّن على عليه السلام است. «2»

آيات ولايت در قرآن، ص: 332

3- آلوسى، يكى از مفسّران معروف اهل سنّت، در تفسير روح المعانى از ابن عبّاس نقل مى كند كه گفته است:

«الْمُؤَذِّنُ عَلِىٌّ كَرَّمَ اللَّهُ وَجْهَهُ؛ مؤذّن حضرت على عليه السلام است.» «1»

4- شيخ سليمان قندوزى،

نويسنده كتاب ينابيع المودة، نيز در كتابش نقل مى كند كه منظور از مؤذّن حضرت على عليه السلام است. «2»

5- مير محمّد صالح كشفى ترمذى نيز همين مطلب را در مناقب نقل كرده است. «3»

آيا مؤذّن بودن افتخارى محسوب مى شود؟

آيا مؤذّن بودن افتخارى محسوب مى شود؟

سؤال: بعضى از روشنفكران، كه در دام تعصّب گرفتار شده اند، مثل محمّد رشيد رضا نويسنده تفسير المنار، هنگامى كه به اين آيه شريفه و روايات پيرامون آن مى رسند مى گويند: «بر فرض كه بپذيريم منظور از مؤذّن حضرت على عليه السلام است؛ ولى اين، افتخارى محسوب نمى شود، زيرا يك نفر بايد پيام آور الهى باشد و تفاوتى نمى كند كه چه كسى باشد.»

پاسخ: جواب اين سخن بى اساس روشن است؛ زيرا اين مؤذّن مى خواهد به فرمان الهى مطلبى را اعلام كند، پس او پيام آور الهى است و وظيفه خطير و سنگين سخنگوى خداوند را دارد، بنابراين سخنگو بايد شخص مهمّى باشد، كه مطلب و پيام خدا را خوب بيان كند؛ آن هم پيامى كه در روز قيامت بيان مى شود. و با توجّه به محتواى پيام، كه شامل لعنت خداوند بر ظالمين است، خود پيام آور نبايد در دنيا آلوده به ظلم شده باشد وگرنه هيچ كس خودش را لعنت نمى كند. بنابراين، مقام مؤذّن در روز قيامت يك مقام معمولى و عادى نيست، كه هر كس بتواند عهده دار

آيات ولايت در قرآن، ص: 333

آن باشد و كسى كه اين مقام را به دست آورد، فضيلت بزرگى نصيبش شده است.

چرا برخى از مفسّران اهل سنّت چشمان خويش را در مقابل

واقعيّت ها مى بندند و از كنار حقيقت هاى قرآنى، براى حفظ پيشداورى هايشان، به راحتى مى گذرند و گاهى از اوقات منكر آن مى شوند؟!

شرح و تفسير آيه 3 سوره توبه

اشاره

شرح و تفسير آيه 3 سوره توبه

براى روشن شدن تفسير «آيه أذان»، كه يكى ديگر از آيات فضايل حضرت على عليه السلام محسوب مى شود و در ارتباط با «آيه مؤذّن» مى باشد، لازم است توضيحى كوتاه پيرامون آيات اوّليه سوره توبه داشته باشيم:

سال هشتم هجرت مكّه فتح شد و بساط بت پرستى از سرزمين وحى برچيده شد و همه مسلمان شدند. برخورد محبّت آميز و توأم با عفو و إغماض و گذشت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم با مشركان مكّه، سبب شد كه مردم بطور گسترده از اسلام استقبال نموده و گروه گروه به اسلام روى آورند و نبوّت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم را بپذيرند. اين سال با تمام حوادثش به پايان رسيد، حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم قصد داشت در سال نهم حجّة الوداع را به جا آورد، ولى با توجّه به امور زير مناسب نديد كه در آن سال اين عبادت بزرگ را انجام دهد:

الف- برخى از بت پرستان از گوشه و كنار جزيرة العرب به زيارت خانه خدا مى آمدند و على رغم اين كه كعبه مقدّس از بت ها پاك شده بود، ولى آن ها به عشق بت ها برگرد آن بيت عتيق به طواف مى پرداختند و علاوه بر اين، شعارهاى زمان جاهليّت را به هنگام طواف سرمى دادند!

ب- هنوز طواف به صورت برهنه و عريان كاملًا ريشه كن نشده بود و برخى از بت پرستان بدين شكل طواف مى كردند؛ زيرا آن ها معتقد بودند لباسى را كه طائف

به هنگام طواف به تن دارد، بايد پس از إتمام طواف به نيازمندى صدقه بدهد، بدين جهت اگر كسى بيش از يك لباس نداشت، يا به هر علّتى مايل نبود لباس خود را به فقير بدهد، قبل از طواف لباس ها را از تن خارج مى كرد و لخت و عريان به طواف مى پرداخت، تا بدين شكل لباس هاى خويش را حفظ كرده باشد، گاه اين مسأله از سوى طواف كنندگان زن نيز عملى مى شد! حال تصوّر كنيد هنگامى كه يك

آيات ولايت در قرآن، ص: 334

زن به صورت عريان در مسجد الحرام ظاهر شود و به طواف بپردازد، چه صحنه اى به وجود مى آيد و محيط روحانى و معنوى مسجد به چه فضايى تبديل مى شود!؟

با توجّه به امور فوق، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم از انجام حج در سال نهم منصرف شد، تا اين كه آيات اوّليّه سوره توبه نازل گشت كه طبق اين آيات پيامبر موظّف شد چهار مطلب را در مراسم حجّ سال دهم هجرت به مشركان ابلاغ كند:

1- «لا يَحِجَّنَّ الْبَيْتَ مُشْرِكٌ»- پس از سال دهم هجرت هيچ مشركى حق ندارد حج به جا آورد، آن ها حقّ ورود به مسجد الحرام را پس از اين نخواهند داشت.

خانه اى كه قهرمان مبارزه با بت پرستى و بت شكن تاريخ آن را بنا نهاده، جاى بت پرستان و مشركان نيست. مشرك و بت پرست نبايد بر گرد خانه توحيد بچرخد؛ مگر اين كه دست از شرك خويش بردارد.

2- «وَ لا يَطُوفَنَّ بِالْبَيْتِ عُرْيانٌ»- پس از

اين، هيچ كس حق ندارد برهنه بر گِرد خانه خداوند طواف كند و با اين كار زشت خويش فضاى روحانى و معنوى و ملكوتى مسجد الحرام را آلوده نمايد.

3- «وَ لَا يَدْخُلَ الْبَيْتَ الّا مُؤمِنٌ»- در گذشته ورود به داخل كعبه براى عموم مردم امكان پذير بود (بر خلاف امروز كه اين سعادت جز براى افراد معدود و انگشت شمار، براى كسى حاصل نمى شود) و مسلمان و مشرك داخل كعبه مى رفتند، ولى پس از ابلاغ اين پيام هيچ مشركى حق ندارد وارد خانه كعبه گردد.

4- «وَ مَنْ كانَتْ لَهُ مُدَّةٌ فَهُوَ الى مُدَّتِه وَ مَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ مُدَّةٌ فَمُدَّتُهُ ارْبَعَةُ اشْهُرٍ»- آن عدّه از مشركين كه با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عهد و پيمان ترك مخاصمه داشتند و هيچ مدّتى براى آن ذكر نشده بود، تا چهار ماه فرصت داشتند كه اسلام بياورند، پس از چهار ماه هيچ عهد و پيمانى بين پيامبر و آن ها نخواهد بود، امّا آن ها كه عهد و پيمانشان داراى مدّت بود و هنوز مدّت آن نرسيده بود و بر خلاف عهد خويش عمل نكرده بودند و به كمك دشمنان اسلام نشتافته بودند، عهد و پيمان آن ها تا پايان مدّت محترم بود. «1»

آيات ولايت در قرآن، ص: 335

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم موظّف بود امور فوق را در ايّام حجّ سال دهم هجرت به اطّلاع مشركان برساند. حضرت براى اين كار أبو بكر را انتخاب كرد تا آيات اوّليّه سوره

توبه را در ايّام حج براى مشركان بخواند، او بدين منظور به سمت مكّه حركت كرد، مدّتى نگذشت كه جبرئيل امين بر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد و عرض كرد:

«اين مأموريّت را خودت، يا مردى كه مثل توست بايد انجام دهد؛ نه شخص ديگرى» پيامبر پس از اين پيام، به على فرمود:

على جان برو و آيات اوّليّه سوره توبه را از أبو بكر بگير و در مراسم حج به اطّلاع مشركان برسان!

على عليه السلام طبق دستور پيامبر آيات را از أبو بكر گرفت و آن ها را در ايّام حج به اطّلاع مشركان رسانيد. «1»

مرحوم طبرسى در اين مورد مى گويد:

أجمع المفسّرون و نقلة الاخبار انّه لمّا نزلت براءة رفعها رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم الى أبي بكر، ثم اخذها منه و دفعها الى علىّ بن أبي طالب «2»

تمام مفسّران عالم اسلام، اعمّ از شيعه و سنّى، و تمام محدّثان و راويان اخبار، اجماع و اتّفاق دارند بر اينكه هنگامى كه سوره توبه بر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد آن حضرت، اين سوره را به أبو بكر داد (تا در مراسم حج براى مشركان بخواند) سپس از وى پس گرفت و به على سپرد (تا آن حضرت اين مأموريّت را انجام دهد).

آنچه مجمع البيان گفته و ما به صورت مشروح تر توضيح داديم، قدر مشترك تمام رواياتى است كه در اين زمينه وارد شده، و تنها احقاق الحق آن را از چهل

آيات ولايت در قرآن، ص: 336

كتاب از كتاب هاى اهل سنّت نقل كرده است! «1»

اختلاف در جزئيّات

اختلاف در جزئيّات

البتّه روايات مذكور در مورد جزئيّات اختلاف دارند، كه به نمونه اى از آن اشاره مى شود:

در برخى از روايات آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم على را بر شتر مخصوص خودش، كه به «ناقه غضبى» معروف بود، سوار كرد و على در مسجد شجره كه در نزديكى مدينه است و يكى از ميقات هاى حجّ تمتّع و عمره محسوب مى شود، به أبو بكر رسيد و فرمان پيامبر را براى أبو بكر بيان كرد. أبو بكر شديداً ناراحت شد و به مدينه بازگشت و خدمت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم رسيد و عرض كرد:

«انْزَلَ فِىَّ شَىْ ءٌ؛ آيا در مذمّت من آيه اى از سوى خداوند نازل شده است؟»

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

نه، ولى من از سوى خداوند دستور دارم كه اين كار را انجام دهم، اين كار يا بايد توسّط خود من، يا شخصى كه جزء اهل بيت من است انجام شود (لا، الّا انّى امِرْتُ انْ ابَلِّغُهُ انَا اوْ رَجُلٌ مِنْ اهْلِ بَيْتي «2»).

خلاصه اين كه، از اين روايات استفاده مى شود تغيير مأموريّت از سوى شخص پيامبر نبوده، بلكه خداوند او را مأمور به اين كار كرده است. به هر حال، اين مأموريّت به حضرت على عليه السلام سپرده شد و آن حضرت با انجام اين مأموريّت نگرانى هاى پيامبر را در مورد انجام حج، كه پيشتر به آن اشاره شد، از بين برد و با پاكسازى كعبه از آخرين بقاياى شرك و بت پرستى، مقدّمات سفر پيامبر

صلى الله عليه و آله و سلم به مكّه براى انجام حجّة الوداع آماده شد.

شرح و تفسير

هشدارى جدّى به مشركان

هشدارى جدّى به مشركان

«بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِه الَى الَّذينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينَ؛ اين، اعلام بيزارى از سوى خدا و پيامبر او، به كسانى از مشركان است كه با آن ها عهد بسته ايد!»- پيمان بين مسلمانان و مشركانى كه پيمانشان مدّت ندارد از اين ساعت لغو و كأن لم يكن تلقّى مى گردد.

«فَسيحُوا فِى الأَرْضِ ارْبَعَةَ اشْهُرٍ وَ اعْلَمُوا انَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِى اللَّهِ وَ انَّ اللَّهَ مُخْزِى الْكافِرينَ؛ با اين حال (كه پيمان شما با رسول خدا لغو شده است) چهار ماه مهلت داريد كه آزادانه در زمين سير كنيد و هر جا كه مى خواهيد برويد و بينديشيد، و بدانيد كه شما نمى توانيد خدا را ناتوان سازيد، (و از قدرت او فرار كنيد، و بدانيد) خداوند خوار كننده كافران است.»

سؤال: چرا پيامبر پيمان هايش را با مشركان نقض كرد؟ آيا اين نقضِ پيمان، شامل تمام پيمان هاى حضرت مى شد؟

پاسخ: از آيات بعد استفاده مى شود كه مسأله لغو پيمان ها تنها در مورد پيمان هايى بود كه مدّت خاصّى نداشته، يا مدّت آن به سر رسيده است، و همچنين پيمان هايى كه مدّت آن به إتمام نرسيده، ولى مشركان پيمان شكنى كرده بودند و به دشمنان اسلام و مسلمين در جنگ أحزاب و مانند آن كمك كرده بودند، امّا پيمان هايى كه مدّت آن به پايان نرسيده بود، و صاحبان آن تخلّفى نكرده بودند و به يارى دشمنان اسلام نشتافته بودند، چنين پيمان هايى بر قوّت خود باقى بود و تا پايان يافتن مدّتش مورد احترام پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم و مسلمانان بود، همان گونه

كه در آيه چهارم سوره توبه اين نوع پيمان ها استثناء شده است؛ زيرا عهد و پيمان از نظر اسلام، هر چند با دشمن بسته شود، محترم است و اگر مصلحتى ايجاب كند كه مسلمانان با كفّار عهد و پيمانى داشته باشند، بايد آن را محترم بشمارند و بر طبق آن عمل كنند.

«وَ اذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِه الَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْاكْبَرِ؛ و اين، اعلامى از ناحيه خدا و پيامبرش به عموم مردم در روز «حجّ اكبر» است». در مورد «حجّ اكبر» تفسيرهاى مختلفى ذكر شده است، ولى بهترين تفسير اين است كه منظور از حجّ اكبر همان «حجّ تمتّع» است كه وقوف در «عرفات» و «مشعر الحرام» و «منى» و «قربانى» و

آيات ولايت در قرآن، ص: 338

«رمى جمرات» و مانند آن دارد و منظور از حجّ اصغر «عمره تمتّع» مى باشد. «1» به هر حال بايد ديد كه اين اعلام خدا و رسولش در حجّ تمتّع سال نهم هجرت چه بوده است؟ به ادامه آيه توجّه كنيد:

«انَّ اللَّهَ بَري ءٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ وَ رَسُولُهُ»- اعلام خداوند و رسولش به همه مشركين اين است كه خدا و پيامبرش از مشركين بيزار هستند، بدين جهت پيمان ها لغو مى شود. بنابراين مشركين و كفّار دو راه بيشتر در پيش رو ندارند: راه اوّل آن است كه از گذشته خويش توبه كنند و دست از شرك بردارند و به اسلام و آيين توحيد روى آورند.

«فَانْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ»- مشركان و بت پرستان كه

پيمان آن ها لغو شده است، اگر راه توبه و پذيرش اسلام را در پيش بگيرند و به اسلام بگروند براى آن ها بهتر است؛ زيرا هم امنيّت آن ها در دنيا تأمين مى شود و هم در سايه عمل به قوانين اسلام، و انجام واجبات و ترك محرّمات، سعادت اخروى آن ها تأمين مى گردد.

«وَ انْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَموُا انَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِى اللَّهِ وَ بَشِّرِ الَّذينَ كَفَروا بِعَذابٍ اليمٍ»- و اگر توبه نكنند، و بر عقايد شرك آلود خود پافشارى كنند، و از حق سرپيچى نمايند، نمى توانند از قلمرو قدرت خداوند خارج شوند و آن حضرت را ناتوان سازند! علاوه بر اين كه مجازات و عذابى دردناك هم در انتظار آن هاست.

آيا اين مأموريّت فضيلت است؟

آيا اين مأموريّت فضيلت است؟

سؤال: طبق آنچه كه گذشت حضرت على عليه السلام از سوى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مأمور ابلاغ آيات اوّليّه سوره توبه به مشركان مكّه در ايّام حجّ تمتّع شد، و اين مأموريّت، كه در ابتدا به أبو بكر سپرده شده بود، از وى پس گرفته شد؛ آيا اين مأموريّت فضيلتى براى حضرت على عليه السلام محسوب مى شود؟

پاسخ: گروهى از متعصّبين، كه در صدد تضعيف و كم رنگ نمودن اين فضايل

آيات ولايت در قرآن، ص: 339

هستند، گفته اند: علّت تغيير اين مأموريّت سنّت و رسمى است كه در بين عرب مرسوم بود؛ زيرا در بين عرب ها مرسوم است كه وقتى كسى پيامى براى شخصى مى فرستد، يا بايد خودش حامل پيام باشد، يا يكى از خاندان و خويشاوندانش اين مسئوليّت

را عهده دار شود، بدين جهت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم أبو بكر را عزل و على عليه السلام را به جاى ايشان فرستاد، بنابراين مأموريّت فوق فضيلتى براى حضرت على عليه السلام محسوب نمى شود! «1» و لكن انصاف اين است كه چنين سخنى بسيار دور از حقيقت است، زيرا:

اوّلًا: اين رسم عرب را شما از كجا كشف كرده ايد؟ در كجا چنين مطلبى آمده است؟ آيا به صرف احتمال، مى توان منكر چنين فضيلت مهمّى شد؟

ثانياً: بر فرض ثبوت چنين رسمى در بين اعراب، تغيير مأموريّت فوق ربطى به رسم عرب ندارد، زيرا حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم، طبق برخى از روايات، كه شرح آن گذشت، اين كار را به دستور و فرمان خداوند انجام داد.

بنابراين، بدون شك اين مأموريّت فضيلت بزرگى براى حضرت على عليه السلام محسوب مى شود و با توجّه به اين مطلب، اگر خداوند بخواهد شخصى را به عنوان خليفه بلافصل پيامبر انتخاب كند، بدون شك انسان برتر و داراى فضيلت بيشتر را برمى گزيند و اگر هم مردم بخواهند چنين شخصى را انتخاب كنند، آن ها نيز به مقتضاى عقل چنين شخصى را برمى گزينند.

ارتباط آيه «اذان» و «مؤذّن»

ارتباط آيه «اذان» و «مؤذّن»

«پاداش ها» و «مجازات هاى» جهان آخرت در حقيقت انعكاس اعمال انسان در دنياست. اين مطلب با توجّه و تأمّل در ارتباط «پاداش ها» و «كيفرها» ى جهان آخرت، با اعمال انسان در دنيا روشن مى شود.

اگر انسان رباخوار، كه مرتكب گناه بزرگ رباخوارى مى شود، در جهان آخرت همانند انسانى مست و بى اراده جلوه مى كند و قدرت بر حركت صحيح و متعادل

آيات ولايت در قرآن، ص: 340

ندارد و هر از چند قدمى به زمين مى خورد و دوباره برمى خيزد و به راهش ادامه مى دهد، بدان جهت است كه او در دنيا با اين گناه بزرگ تعادل اقتصادى جامعه را بر هم زده و جامعه را دچار بى ثباتى اقتصادى و مالى نموده است. پس عدم تعادل رباخوار در آخرت، انعكاسى از برهم خوردن تعادل جامعه در دنيا بر اثر ارتكاب او به گناه زشت رباخوارى است. «1»

اگر ظلم در آخرت بسان تاريكى و ظالم همچون انسان تاريكى مى باشد كه راه به جايى نمى برد، به خاطر آن است كه ظالم دنيا را بر مظلومين تيره و تار كرده، به گونه اى كه آن ها راه به هيچ جا نمى برند. پس ظلمات ظالم در آخرت نتيجه و انعكاس ظلماتى است كه او خود در دنيا براى مظلومان به وجود آورده و زندگى آن ها را تيره و تار كرده است.

اگر انسان مؤمن و داراى ايمان با چراغى از نور وارد صحنه محشر مى شود و در سايه آن چراغ، به سوى رضوان و مغفرت الهى رهنمون و هدايت مى گردد، به خاطر اين است كه انسان هاى مختلفى در پرتو نور ايمان او در دنيا هدايت گشته و به حقيقت رهنمون شدند.

خلاصه اين كه، تمام «پاداش ها» و «كيفرها» در جهان آخرت انعكاس و زاييده اعمال خود ما انسان ها در دنياست.

با توجّه به اين مطلب، اگر على عليه السلام طبق آنچه در آيه سوم سوره توبه آمده، «مؤذّن» پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در دنياست و پيام آن حضرت را در

مكّه به گوش مشركان مى رساند، همو در جهان آخرت نيز «مؤذّن» است و پيام خداوند عالم را به گوش جهنّميان مى رساند و آن ها را مشمول لعنت الهى، به خاطر ظلمى كه مرتكب شده اند، مى داند.

اگر على در جهان آخرت فصل الخطاب تمام سخن هايى است كه بين بهشتيان و جهنّميان ردّ و بدل مى شود، به خاطر آن است كه او در دنيا نيز فصل الخطاب بوده و آخرين سخن را خطاب به مشركان و بت پرستان بيان كرده است. آيا اين،

آيات ولايت در قرآن، ص: 341

فضيلت كم ارزشى است؟ آيا هيچ انسان ديگرى، اعمّ از مسلمانان و پيروان ديگر اديان الهى، واجد چنين فضيلتى هست؟

حكمت تغيير مأموريّت ابلاغ آيات سوره برائت

حكمت تغيير مأموريّت ابلاغ آيات سوره برائت

سؤال: حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم- طبق آنچه گذشت- به اتّفاق همه مفسّرين، اعم از شيعه و سنّى، ابتدا أبو بكر را مأمور ابلاغ آيات اوّليّه سوره برائت كرد، سپس او را عزل نمود و حضرت على عليه السلام را مأمور اين كار كرد؛ آيا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از كارش پشيمان شد و لهذا دست به اين تغيير زد؟ يا هر دو كار طبق دستور خداوند بوده است؛ هم نصب و عزل أبو بكر، و هم اعطاى اين مأموريّت به على عليه السلام؟ خلاصه، اين تغيير مأموريّت چه حكمتى داشته است؟

پاسخ: پاسخ اين پرسش واضح است؛ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هر دو كار را آگاهانه انجام داد و هدفش اين

بود كه شخصى كه برترين و افضل است را معرّفى كند، و ذهن مردم را از كسى كه تصوّر مى كردند برترين است، به سوى برترين حقيقى و واقعى هدايت كند. بدين جهت در ابتدا اين مأموريّت را به أبو بكر سپرد و سپس او را عزل كرد و على عليه السلام را مأمور اين كار نمود، تا به مردم بفهماند على عليه السلام افضل و شايسته تر از أبو بكر و همه مسلمانان است.

اين اوّلين مرتبه اى نبود كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم چنين كارى مى كرد، بلكه قبلًا نيز بارها شبيه اين كار را- براى تبيين هدف مذكور- انجام داده بود.

مثلًا، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در جنگ خيبر يك روز پرچم را به دست أبو بكر مى دهد، تا قلعه خيبر را فتح كند، وى تا عصر هر چه در توان دارد سعى و تلاش مى كند، ولى موفّق به فتح قلعه محكم خيبر نمى شود؛ روز دوم پرچم را به عمر مى سپارد، او نيز در فتح قلعه خيبر ناكام مى ماند. در شب سوم مى فرمايد:

«فردا پرچم را به دست شخصى مى دهم كه خدا و رسولش را دوست مى دارد و خدا و پيامبر هم او را دوست مى دارند، وى مرتّب به دشمن حمله مى كند و هرگز فرار نمى نمايد. او قلعه خيبر را فتح خواهد كرد.»

آيات ولايت در قرآن، ص: 342

اصحاب كه متوجّه منظور حضرت شده بودند، عرض كردند: اگر منظورتان حضرت على است، او هم اكنون سخت

مبتلا به چشم درد است.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: على را حاضر كنيد. على به خدمت پيامبر رسيد، حضرت مقدارى از آب دهانش را به چشمان على ماليد، به اذن الهى چشمان على شفا يافت! پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روز بعد پرچم را به دست او سپرد و آن حضرت قلعه خيبر را فتح كرد. «1»

چرا رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ابتدا پرچم را به دست دو تن ديگر از اصحاب داد و سپس به على سپرد؟

پاسخ اين سؤال روشن است، حضرت مى خواهد عملًا افضليّت و برترى على عليه السلام را نشان دهد.

در جنگ احزاب نيز شبيه اين جريان رخ داد. هنگامى كه عمرو بن عبد ود، آن قهرمان پرآوازه مشركان و بت پرستان، از خندق عبور كرد و در مقابل مسلمانان قرار گرفت و هماورد و مبارز طلبيد، كسى جز على اعلام آمادگى نكرد.

پيامبر فرمود: على جان شما بنشينيد!

براى بار دوم عمرو بن عبدود مبارز طلبيد، باز كسى جز على از جا برنخاست.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: شما بنشينيد!

«عمرو» در مرتبه سوم سخن زشتى گفت: از بس كه مبارز طلبيدم خسته شدم و صدايم گرفت، آيا كسى از بين شما مسلمانان مشتاق رفتن به بهشت نيست، تا او را به بهشت بفرستم! باز جز على كسى برنخاست!

اين بار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اجازه داد كه على به ميدان برود و در كمال تعجّب و حيرت همگان بر عمرو بن عبد ود غالب و پيروز گردد. «2» در اينجا نيز پيامبر صلى الله عليه و

آله و سلم براى اثبات برترى و افضليّت على عليه السلام بدين شكل عمل كرد، تا عملًا جايگاه و موقعيّت اجتماعى على عليه السلام را استحكام بخشد.

***

آيات ولايت در قرآن، ص: 343

آيات فضائل مخصوص حضرت على عليه السلام

آيه محسنين

دورنماى بحث

دورنماى بحث

در آيات سوره زمر از دو گروه سخن به ميان آمده است: ظالم ترين افراد و صادق ترين افراد. سپس به مجازات ظالم ترين و پاداش صادق ترين افراد اشاره شده است. مطلب مهم، كه بايد آن را در بحث هاى آينده روشن كنيم، اين است كه صادق ترين افراد، كه از او به «محسن» تعبير شده، كيست؟ پاسخ اين سؤال بطور مشروح خواهد آمد.

آيات ولايت در قرآن، ص: 346

شرح و تفسير

ظالم ترين انسان ها!

ظالم ترين انسان ها!

«فَمَنْ اظْلَمُ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَى اللَّهِ وَ كَذَّبَ بِالصِّدْقِ اذْ جاءهُ»- چه كسى ظالم تر از شخصى است كه مرتكب اين دو دروغ بزرگ مى شود: 1- دروغ بر خدا. 2- دروغ بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم. بدون شك تمام دروغ ها زشت و از گناهان كبيره محسوب مى شود، ولى پرواضح است كه دروغ به خداوند بزرگ و پيامبران عظيم الشأن عليهم السلام بسيار زشت و خطرناك و گاه عوارض وحشتناك و ثمرات ناميمونى را به دنبال دارد.

سؤال: بت پرستان چه دروغ هايى به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نسبت مى دادند؟

پاسخ: قسمتى از نسبت هاى دروغ آنان بدين شرح است:

الف- آن ها فرشتگان را دختران خدا مى دانستند.

ب- برخى از آن ها معتقد بودند كه خداوند به بت پرستى آن ها رضايت دارد و بت ها واسطه بين آن ها و خداست و شفيع آنان در پيشگاه خداوند محسوب مى شود!

ج- بعضى از مشركان براى خداوند فرزندانى قائل بودند و حضرت مسيح را پسر خدا مى دانستند.

د- گاه بعضى چيزها را حلال و بعضى چيزهاى ديگر را حرام مى دانستند

و اين امور را به دروغ به خداوند نسبت مى دادند.

اين امور و امثال آن، دروغ هايى بود كه به خداوند متعال مى بستند و چون با عدم تصديق پيامبران الهى و مقابله و مبارزه آن بزرگواران، كه براى نجات انسان ها مبعوث شده بودند، مواجه مى شدند به تكذيب و انكار رسالت و نبوّت آنان مى پرداختند. حقيقتاً اين افراد ظالم ترين انسان ها محسوب مى شوند. اين ها نه تنها بر خود، بلكه بر مردم و كلمات نورانى كتاب هاى آسمانى هم ظلم كرده اند.

ظلم بر خودشان بدين شكل بود كه راه سعادت و فلاح و رستگارى را با اين تكذيب ها بر روى خويش مى بستند و با دست خويش، خود را گمراه و جهنّمى مى نمودند!

آيات ولايت در قرآن، ص: 347

و امّا ظلمشان بر مردم به خاطر اين بود كه باعث گمراهى ديگران نيز مى شدند، آن ها نه تنها راه سعادت را بر خود مى بستند، كه ديگران را هم به وادى شقاوت و گمراهى سوق مى دادند. اينان همانند بدعت گذارانند كه آثار گناه بزرگ و نابخشودنى بدعتشان، هزاران سال، و گاه تا دامنه قيامت، پرونده سنگين و ظلمانى گناهانشان را باز نگه مى دارد. به گونه اى كه اگر پشيمان نيز شوند، هيچ راه بازگشت و جبرانى ندارند.

و ظلم آن ها به آيات الهى نيز تصوّر مى شود، همان گونه كه در آيه شريفه 103 سوره اعراف به اين مطلب تصريح شده است. خداوند متعال در اين آيه شريفه مى فرمايد:

ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى بِآياتِنا الى فِرْعَوْنَ وَ مَلَإِيهِ فَظَلَمُوا بِها فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدينَ

سپس به دنبال آن ها

[پيامبران پيشين ] موسى را با آيات خويش به سوى فرعون و اطرافيان او فرستاديم؛ امّا آن ها (با عدم پذيرش)، به آن (آيات) ظلم كردند. ببين عاقبت مفسدان چگونه بود!

طبق صريح اين آيه شريفه عدم پذيرش و انكار آيات الهى- كه همان كتاب هاى آسمانى و معجزات پيامبران است- نوعى ظلم به آيات الهى شمرده مى شود؛ چون وقتى جلوى قابليّت چيزى، كه قابل هدايت مردم است، را بگيريم به آن ظلم كرده ايم، علاوه بر اين كه بر آن مردم هم ظلم شده است. بنابراين، كسانى كه اسلام را بد معرّفى مى كنند، يا با اعمال زشت خويش اسلام را بد جلوه مى دهند، يا قوانين اسلام را تفسير به رأى مى كنند، همه اين ها به اسلام ظلم كرده اند.

خلاصه اين كه، ظالم ترين مردم كسى است كه خداوند و پيامبرش را تكذيب كند و چنين كسى مجازات بس شديدى دارد كه در ادامه آيه شريفه به آن اشاره شده است.

«أَ لَيْسَ فى جَهَنَّمَ مَثْوًى لِلْكافِرينَ»- سرنوشت چنين انسان هاى ظالمى، كه هم بر خويشتن و هم بر مردم ديگر و هم بر آيات الهى ظلم مى كنند، جهنّم است؛ جهنّمى كه جايگاه كافران است. اين كه در اينجا صريحاً جايگاه ظالم ترين افراد را بيان نمى كند، بلكه به صورت سؤال و استفهام آن را مطرح مى نمايد، خود نكته

آيات ولايت در قرآن، ص: 348

قابل تأمّل و در خور دقّت دارد، كه چنين جايگاه و مجازاتى براى چنان موجوداتى از سوى همگان قابل پيش بينى است!

«وَ الَّذى جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِه

أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ»- امّا گروه دوم، كه در نقطه مقابل گروه اوّل هستند، يعنى كسانى كه آورنده صدق و راستى هستند و كسانى كه اينان را در پيامشان تصديق مى نمايند، اين ها پرهيزكارترين افراد هستند. هر چند واژه «أتقى» در اينجا به كار نرفته است، ولى به دو دليل مى توان ادّعا كرد كه اين دو گروه پرهيزكارترين افراد هستند: يكى به قرينه مقابله؛ بدين معنى كه وقتى تكذيب كنندگان خدا و رسول ظالم ترين افراد باشند، حتماً تصديق كنندگان خدا و رسول پرهيزكارترين افراد مى باشند. ديگر اين كه جمله «هُمُ الْمُتَّقُونَ» جمله حصر است و معناى آن اين است كه فقط اين ها اهل تقوا هستند، متّقيان واقعى اين افراد مى باشند. بنابراين، آثار و بركات تقوا و پاداش ها و وعده هايى كه در قرآن مجيد براى متّقين ذكر شده، اختصاص به چنين انسان هايى دارد. افرادى كه در اين آيه شريفه به آن ها اشاره شده، علاوه بر آنچه كه به عموم متّقين داده مى شود، پاداش هاى ويژه اى نيز دارند كه در آيه بعد شرح آن آمده است:

«لَهُمْ ما يَشاؤُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنينَ»- درجات و مقامات پرهيزكارترين انسان ها به قدرى بالاست كه بطور نامحدود نعمت هايى در اختيارشان نهاده مى شود و هر چه بخواهند در اختيارشان مى گذارند و اين پاداش نيكوكاران است. پاداشى كه بالاتر از آن قابل تصوّر نيست.

«آورنده كلام صدق» و «تصديق كننده آن» كيست؟

«آورنده كلام صدق» و «تصديق كننده آن» كيست؟

سؤال: منظور از جمله «الَّذى جاءَ بِالصِّدْقِ؛ كسى كه سخن راست بياورد» و جمله «الَّذى صَدَّقَ بِه ؛ كسى كه آن را تصديق كند» كيست؟

پاسخ: منظور از جمله اوّل حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و مراد از جمله دوم حضرت على

عليه السلام است؛ هر چند ممكن است جمله دوم شامل تمام مؤمنين كه رسالت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم را تصديق كرده اند نيز بشود، ولى بدون شك در رأس

آيات ولايت در قرآن، ص: 349

آن ها علىّ بن أبي طالب عليه السلام است.

مطلب فوق در كتاب هاى متعدّدى از شيعه و اهل سنّت آمده است، كه به چند نمونه آن اشاره مى كنيم:

1- ابن مغازلى، از دانشمندان بسيار معروف اهل سنّت، در كتاب معروفش «مناقب» از مفسّر معروف «مجاهد» چنين نقل مى كند:

فى قَوْلِه تَعالى : «الَّذى جاءَ بِالصِّدْقِ»؛ رَسُولُ اللَّهِ وَ «الَّذى صَدَّقَ بِه » عَلِىٌّ «1»

منظور از آورنده كلام صدق، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و منظور از «تصديق كننده آن» علىّ بن أبي طالب عليه السلام است.

2- ابن عساكر، نيز مطلب مذكور را نقل كرده است. «2»

3- علّامه گنجى در كفاية الطّالب نيز از جمله دانشمندانى است كه حديث فوق را نقل نموده است. «3»

4- قرطبى نيز در تفسيرش تصريح به مطلب فوق كرده است. «4»

5- ابو حيّان اندلسى نيز اين تفسير را انتخاب كرده است. «5»

6- سيوطى در تفسير «الدّرّ المنثور» هم همين عقيده را دارد. «6»

7- ترمذى صاحب كتاب «مناقب مرتضوى» نيز اعتقاد به همين مطلب دارد. «7»

8- آلوسى در تفسير «روح المعانى» نيز از جمله افراد متعدّدى است كه در بين اهل سنّت اين تفسير را پذيرفته است. «8»

آيات ولايت در قرآن، ص: 350

فخر رازى، تنها مخالف!

فخر رازى، تنها مخالف!

على رغم اين كه همه مفسّران و راويان، آيه شريفه فوق را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و حضرت على عليه السلام تفسير كرده اند، فخر رازى، عَلَم مخالفت برافراشته و مى گويد:

«منظور از جمله دوم أبو بكر است؛ چون او ملقّب به صدّيق بوده است!»

قاضى نور اللَّه تسترى پاسخ مناسبى به اين سخن مى دهد، وى مى گويد:

«قبل از فخر رازى در هيچ كتابى اين مطلب نيامده و فخر رازى هم كه از اصحاب پيامبر نبوده است، پس او اين سخن را بر چه اساسى گفته است؟»

بنابراين بطلان اين سخن نيازى به شرح و تفسير ندارد. «1».

***

آيات ولايت در قرآن، ص: 351

آيات فضائل مخصوص حضرت على عليه السلام

8 آيه پيشگامان نخستين

اشاره

8 آيه پيشگامان نخستين

وَ السَّابِقُونَ الْاوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ الْانْصارِ وَ الَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِاحْسانٍ رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُواْ عَنْهُ وَ اعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرى تَحْتَهَا الْانْهارُ خالِدينَ فيها ابَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ

«سوره توبه، آيه 100»

آيات ولايت در قرآن، ص: 353

آيه پيشگامان نخستين

وَ السَّابِقُونَ الْاوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ الْانْصارِ وَ الَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِاحْسانٍ رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُواْ عَنْهُ وَ اعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرى تَحْتَهَا الْانْهارُ خالِدينَ فيها ابَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ

پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار، و كسانى كه به نيكى از آن ها پيروى كردند، خداوند از آن ها خشنود گشت،

و آن ها (نيز) از او خشنود شدند؛ و باغ هايى از بهشت براى آن ها فراهم ساخته، كه نهرها از زير درختانش جارى است؛ جاودانه در آن خواهند ماند؛ و اين است پيروزى بزرگ!

«سوره توبه، آيه 100»

دورنماى بحث

دورنماى بحث

هر چند اين آيه شريفه از سه گروه سخن مى گويد، و به پيشگامان هر سه گروه بشارت هاى والايى مى دهد، ولى در بين پيشگامان نيز پيشگامى وجود دارد كه در صف اوّل است و نخستين فرد از پيشگامان است. طبق روايات فراوانى كه خواهد آمد، آن فردِ نخست و طلايه دارِ تمام پيشگامان، شخصى جز علىّ بن أبي طالب عليه السلام نيست!

شرح و تفسير

پيشگامان اسلام

پيشگامان اسلام

«وَ السَّابِقُونَ الْاوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ الْانْصارِ وَ الَّذين اتَّبَعُوهُمْ بِاحْسانٍ»- در

آيات ولايت در قرآن، ص: 354

اين آيه شريفه از سه گروه سخن به ميان آمده است:

گروه اوّل: «مهاجرين»- آن ها مسلمانانى بودند كه در مكّه تحت فشار شديد دشمن واقع شدند و هنگامى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه هجرت كرد به دنبال آن حضرت و براى نجات از فشارها و آزارها و اذيّت هاى مشركان و جهت تقويت دين نوپاى اسلام، خانه و كاشانه و اموال و زمين ها و اقوام و خويشان و قبيله و خلاصه همه هستى خويش را رها كردند و با دست خالى به مدينه هجرت نمودند.

خطرات زيادى مهاجرين را تهديد مى كرد؛ خطر مشركان مكّه كه در صدد انتقام و نابودى آن ها بودند. خطر گرسنگى، چون همه چيزشان را در مكّه گذاشته بودند.

خطر بيكارى و نداشتن شغل مناسب و غم غربت و تنهايى و دورى از اقوام و خويشان و وطن، و خطراتى از اين قبيل؛ ولى اين مسلمانان راستين تمام اين خطرات را به جان خريده و به

مدينه هجرت كردند. وضع اقتصادى برخى از آنان بقدرى خراب بود كه در كنار مسجد النّبى سكّويى براى آن ها در نظر گرفته شد، تا شب و روز خود را در آنجا بگذرانند! اين دسته بعداً به «اصحاب صفّه» معروف شدند. اين مسلمانان تهيدست در كنار مسجد النّبى روزگار مى گذراندند و آماده هرگونه خدمت و فداكارى براى اسلام بودند.

گروه دوم: «انصار»- آن ها مسلمان هايى بودند كه در مدينه به اسلام گرويده، و از پيامبر دعوت كرده بودند كه به مدينه هجرت كند و آمادگى خويش را براى هرگونه همكارى با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و مسلمانان اعلام نموده بودند، اين ها با آغوش باز از مهاجرين استقبال نمودند و خانه و زندگى در اختيار مهاجران گذاشتند و به آنان همچون برادران خويش، كمك نمودند. البتّه اين ها هم ايثار و فداكارى زيادى كردند، هر چند وضع مالى بعضى از انصار براى گذران زندگى ساده خود آن ها هم كافى نبود.

گروه سوم: «تابعين»- مسلمان هايى كه پس از مهاجران و انصار به دنيا آمدند و

آيات ولايت در قرآن، ص: 355

گام در راه آن ها گذاشتند و به آن دو گروه پيوستند تابعين هستند. «1» بنابراين تابعين طبق اين تفسير، از نسل دوم مسلمانان تا قيام قيامت شامل تمام مسلمان ها در هر عصر و مكان مى شود؛ يعنى اگر مسلمان عصر و زمان ما هم خطّ نصرت مسلمانان و هجرت به سوى رضاى خداوند را ادامه دهند، عنوان «تابعين» كه در اين آيه شريفه آمده، شامل آن ها

مى شود؛ زيرا همان گونه كه در بحث هاى سابق گفته شد هجرت اختصاص به مسلمانان صدر اسلام ندارد، بلكه در هر عصر و زمانى امكان پذير است؛ چون هجرت به معناى هجرت از گناهان به سوى اطاعت ها و از ناپاكى ها به سوى پاكى ها و از ظلمات به سوى نور است.

سؤال: واژه «بِاحْسانٍ» كه در توضيح «تابعين» آمده، به چه معنى است؟

پاسخ: دو احتمال در تفسير اين واژه وجود دارد:

نخست اين كه پيروى از مهاجران و انصار نبايد فقط در زبان و حرف باشد، بلكه در عمل نيز خطّ نصرت و هجرت را ادامه دهند. و به تعبير ديگر بخوبى و به درستى از مهاجران و انصار پيروى و تبعيّت كنند.

احتمال ديگر آن كه در كارهاى نيك از مهاجرين و انصار پيروى كنيد، نه در همه افعال و كردار آن ها؛ زيرا در بين آن بزرگواران هم افرادى بودند كه بر خلاف روش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و دستورات اسلام حركت مى كردند.

بر خلاف آنچه اهل سنّت معتقدند، كه تمام صحابه پيامبر پاك و معصوم هستند، «2»

آيات ولايت در قرآن، ص: 356

ما معتقد به عصمت همه آن ها نيستيم و آيه شريفه فوق مى تواند دليل خوبى بر اين اعتقاد شيعه باشد. بنابراين تابعين بايد در كارهاى نيك و خوب مهاجرين و انصار از آن ها پيروى و تبعيّت كنند. نه در تمام كارها و گفتار و كردارشان، حتّى اگر در غير مسير حقّ باشد!

«رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُواْ عَنْهُ وَ اعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرى

تَحْتَهَا الْانْهارُ خالِدينَ فيها ابَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ»- خداوند پس از اين كه سه گروه از پيشگامان نخستين را نام مى برد و از آن ها به عظمت ياد مى كند، به پاداش هاى معنوى و مادّى آن ها مى پردازد.

پاداش هاى معنوى آن ها عبارت است از: «خشنودى خداوند از آن ها؛ و خشنودى آن ها از خداوند متعال». امّا خشنودى خداوند از آن ها مطلب روشن و واضحى است؛ زيرا آن ها خطّ نصرت اسلام و مسلمين و هجرت را در پيش گرفتند و اين امور موجبات خشنودى پروردگار را به دنبال داشت و مراد از خشنودى آن ها از خداوند اين است كه خداوند در برزخ و قيامت هر چه بخواهند در اختيارشان مى نهد و آن ها از اين جهت از پروردگارشان خشنود مى شوند.

و امّا پاداش مادّى آن ها اين است كه از هم اكنون باغ هاى بهشتى، كه داراى دو ويژگى است، براى آن ها آماده شده است؛ نخست اين كه از زير درختان آن همواره آب جارى است و ديگر اين كه بهشتيان پس از سكونت در اين باغ ها غم از دست

آيات ولايت در قرآن، ص: 357

دادن آن را نخواهند داشت؛ زيرا اين باغ ها براى هميشه در اختيار آن ها قرار مى گيرد و آن ها جاودانه در آن باغ ها خواهند ماند. و بدون شك خشنودى خداوند از آن ها، و خشنودى آن ها از خداوند، و داشتن چنان باغ هاى بهشتى براى اين گروه هاى سه گانه پيروزى بزرگى محسوب مى شود، و بالاتر از اين پيروزى تصوّر نمى شود.

نخستين مرد مسلمان

نخستين مرد مسلمان

سؤال: از آيه 100 سوره توبه استفاده شد كه پيشگامان

سه گروه بودند، امّا اكنون اين سؤال مطرح مى شود كه پيشگام ترين پيشگامان كيست؟ اوّلين شخصى كه از بين مردان مسلمان دعوت پيامبر اسلام را لبّيك گفت، چه كسى بود؟

پاسخ: روايات فراوانى در ذيل همين آيه وارد شده كه اوّلين مسلمان را معرّفى مى كند، طبق اين روايات اوّلين نفر از مردان كه به اسلام گرويد، حضرت علىّ بن أبي طالب عليه السلام، و اوّلين زن حضرت خديجه عليها السلام بوده است.

اين مطلب در ميان تمام دانشمندان اسلامى از شيعه و سنّى از واضحات محسوب مى شود. چندين نفر از علماى اهل سنّت نسبت به مطلب فوق ادّعاى اجماع كرده اند؛ به كلمات اين دانشمندان توجّه كنيد:

1- ابن عبد البر، از دانشمندان معروف اهل سنّت مى گويد:

اتّفقوا على ان خديجة اوّل من آمن باللَّه و رسوله و صدّقته فيما جاء به، ثم علىٌّ بعدها «1»

دانشمندان مسلمان اتّفاق نظر دارند كه (از زنان) خديجه اوّلين كسى بود كه به خداوند و پيامبرش ايمان آورد و دين اسلام را تصديق نمود و پس از او (از مردان) على (اوّلين كسى بود كه) ايمان آورد.

2- أبو جعفر إسكافى معتزلى، استاد ابن ابى الحديد معتزلى، كه در سال 240 فوت كرده است، در مورد اوّلين مسلمان مى گويد:

آيات ولايت در قرآن، ص: 358

قد روى النّاس كافة افتخار علىّ بن أبي طالب بالسّبق الى الاسلام «1»

نه تنها علماء اسلام، بلكه همه مردم افتخار على را در سبقت گرفتن به اسلام (و به عنوان اوّلين مسلمان از بين مردان) روايت نموده اند.

3. حاكم نيشابورى

در «مستدرك الصّحيحين»، كه همسنگ و همطراز «صحيح بخارى» و «صحيح مسلم» است، مى گويد:

لا اعلم خلافاً بين اصحاب التّواريخ انّ علىّ بن أبي طالب رضى اللَّه عنه اوّلهم اسلاماً و انّما اختلفوا فى بلوغه «2»

هيچ اختلافى در بين تاريخ نگاران در مورد اين كه علىّ بن أبي طالب اوّلين مرد مسلمان است، مشاهده نكردم. البتّه در مورد اين كه: آيا به هنگام پذيرش اسلام بالغ بوده يا نه؟ اختلاف نظرهايى وجود دارد.

گذشته از كلمات فوق، كه مشتمل بر ادّعاى اجماع بر سبقت على عليه السلام در پذيرش اسلام بود، مرحوم علّامه امينى 25 روايت از معصومين عليهم السلام و نظريه 66 تن از بزرگان اسلام و شعراى والامقام را در اين زمينه نقل كرده است! و بعضى از دانشمندان شيعه يكصد حديث از منابع اهل سنّت در اين زمينه نقل نموده اند و اين عدد فوق العاده اى است! «3»

آيات ولايت در قرآن، ص: 359

آرى، اين مسأله در حدّ بالايى از اعتبار و اتقان است و شيعه بدين جهت بر خود مى بالد. ما شيعيان بايد قدردان نعمت بزرگ تشيّع باشيم و از پدران و مادران خويش و علماء و دانشمندانى كه اين مسير را به ما نشان دادند سپاسگزار و ممنون باشيم. به چند نمونه از روايات مذكور توجّه كنيد:

1- أنس، خادم مخصوص پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چنين روايت مى كند:

نُبِّأَ النّبى يوم الاثنين و اسلم علىٌّ يوم الثّلثاء. (و فى رواية اخرى) بعث رسول اللَّه صلى الله عليه و آله

و سلم يوم الاثنين و صلّى علىٌّ يوم الثّلثاء «1»

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در روز دوشنبه مبعوث به رسالت شد و على عليه السلام در روز بعد، روز سه شنبه، اسلام آورد. (و در روايت ديگرى آمده است كه:) و على عليه السلام در روز سه شنبه نماز گزارد.

سؤال: آيا علىّ بن أبي طالب عليه السلام هرگز در مقابل بت سجده كرد و به غير توحيد اعتقاد داشت؟

پاسخ: علىّ بن أبي طالب به شهادت تاريخ، حتّى براى يك لحظه در مقابل بت سر بر سجده نگذاشت و دين و آيينى غير از آيين توحيد اختيار نكرد؛ «2» بنابراين

آيات ولايت در قرآن، ص: 360

معناى جملات فوق اين است كه آن حضرت يك روز بعد از بعثت، اسلام خويش را ابراز و اعلام كرد و منافاتى ندارد كه قبل از آن هم اسلام را در قلب پذيرفته باشد.

2. سلمان فارسى، صحابى معروف پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، در مورد اوّلين مسلمان مى گويد:

اوّل هذه الامّة وروداً على نبيّها الحوض اوّلها اسلاماً علىّ بن أبي طالب «1»

اوّلين مسلمانى كه در روز قيامت در كنار حوض كوثر بر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم وارد مى شود، همان كسى است كه در دنيا در اسلام آوردن بر همه مسلمانان سبقت گرفت، و او علىّ بن أبي طالب است.

همان گونه كه قبلًا گفته شد، پاداش هاى اخروى انعكاس اعمال انسان در دنياست و از آنجا كه حضرت على عليه السلام

اوّلين مسلمان است، پس همو اوّلين شخصى است كه بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در كنار حوض كوثر وارد مى شود.

3. خليفه دوم، عمر بن خطاب، نيز به اين مطلب اعتراف دارد.

عبد الله بن عبّاس، صحابى معروف پيامبر و شاگرد مخصوص حضرت على عليه السلام، مى گويد:

من و عدّه اى ديگر از مسلمانان نزد عمر بوديم، در مورد اوّلين مسلمان گفت وگو شد، عمر در اين باره حديثى نقل كرد، كه من با گوش خودم از وى شنيدم:

امّا علىٌّ فسمعت رسول اللَّه يقول: فيه ثلاث خصال لوددت ان تكون لى واحدة منهن، وَ كانت احبّ الىّ مما طلعت عليه الشّمس، كنت انا و أبو عبيدة و جماعة من اصحابه اذ ضرب النّبى صلى الله عليه و آله و سلم على منكب علىٍّ فقال يا على: «انْتَ اوَّلُ الْمُؤْمِنينَ ايماناً، وَ اوَّلُ الْمُسْلِمينَ اسْلاماً، وَ انْتَ مِنِّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى » «2»

آيات ولايت در قرآن، ص: 361

در مورد على بن أبي طالب سه ويژگى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه اگر يكى از آن ها را داشتم از تمام دنيا و آنچه در آن است برايم ارزشمندتر بود. من و أبو عبيده و عدّه اى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در خدمت آن حضرت بوديم، حضرت بر شانه على زد (تا مبادا شخصى از حاضرين، يا ديگرى كه نامش على است، ادّعا كند كه اين سخن در مورد اوست) و فرمود: «اى على!

تو اوّلين مؤمن و اوّلين مسلمان هستى، تو نسبت به من، همانند هارون (جانشين حضرت موسى ) نسبت به موسى هستى.»

سؤال: آيا جمله «اوّلين مسلمان» عبارت ديگر «اوّلين مؤمن» است، يا معناى متفاوتى دارد؟

پاسخ: «ايمان» مربوط به اعتقادات درونى انسان است و «اسلام» ابراز و اعلام آن اعتقادات به زبان است. بنابراين، حضرت على عليه السلام هم اوّلين كسى بود كه قلباً به حضرت رسول ايمان آورد و هم نخستين شخصى محسوب مى شود كه ايمان قلبى خويش را ابراز و اعلام كرد.

ارزش ايمان قبل از بلوغ!

ارزش ايمان قبل از بلوغ!

سؤال: آيا علىّ بن أبي طالب عليه السلام به هنگام تشرّف به دين اسلام، بالغ بود؟ اگر در آن زمان به سنّ بلوغ نرسيده بود، آيا ايمان آوردنش فضيلتى است، تا به عنوان اوّلين مسلمان مطرح شود؟

پاسخ: در پاسخ به اين سؤال توجّه به چهار نكته لازم و ضرورى است:

نكته اوّل: اگر شخصى به سنّ بلوغ نرسيده باشد، ولى بچّه اى باهوش و زرنگ، عاقل و هوشيار و مميّز باشد و خوب و بد را بخوبى تشخيص دهد، به نظر ما اسلام و ايمان چنين شخصى پذيرفته مى شود. نه تنها ايمانش پذيرفته است، بلكه طبق آنچه فقهاى ما گفته اند: عبادات چنين نوجوانى هم صحيح است؛ نمازش، روزه اش، حجّ و عمره اش و ساير عباداتى را كه با رعايت تمام شرايطش انجام مى دهد صحيح مى باشد.

و به تعبير فقهاى اسلام، عبادت هاى چنين شخصى شرعى است، نه تمرينى! «1» بنابراين

آيات ولايت در قرآن، ص: 362

وقتى عبادت هاى چنين نوجوان غير بالغى صحيح

و شرعى باشد، ايمانش به طريق أولى پذيرفته مى شود. نتيجه اين كه، ايمان قبل از بلوغ از نوجوان مميّز پذيرفته مى شود. از اين فراتر، ما معتقديم چنين نوجوانانى در مقابل برخى گناهان مسئول هستند و به صرف نرسيدن به سنّ تكليف، نمى توان آن ها را از پيامد تمام گناهان معاف داشت و بدين وسيله چراغ سبزى به آن ها نشان داد! بدين جهت اگر بچّه مميّزى كه هنوز به سنّ بلوغ نرسيده و مى داند كشتن يك بى گناه كار زشتى است، شخص بى گناهى را به قتل برساند، ضامن خون اوست و در پيشگاه خداوند مسئول است!

نتيجه اين كه، اشخاص غير بالغ در صورتى كه عاقل و هوشيار و مميّز باشند، ايمانشان پذيرفته مى شود. بنابراين بلوغ شرط پذيرش اسلام و ايمان نمى باشد.

نكته دوم: جمعى از انبياء و پيامبران الهى در سنّ طفوليّت به مقام نبوّت رسيده اند. چگونه بلوغ در نبوّت- كه قابل مقايسه با پذيرش ايمان نيست، شرط نمى باشد، ولى در پذيرش اسلام شرط باشد؟! به دو نمونه از اعطاى مقام نبوّت در طفوليّت توجّه كنيد:

1- حضرت يحيى عليه السلام در سنّ طفوليّت به پيامبرى رسيد؛ خداوند متعال در آيه 12 سوره مريم در اين باره چنين مى فرمايد:

يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً

اى يحيى ! كتاب (خدا) را با قوّت بگير! و ما فرمان نبوّت را در كودكى به او داديم.

2- حضرت عيسى نيز در سنّ طفوليّت به پيامبرى رسيد؛ خداوند در سوره مريم، آيه 30، از زبان آن حضرت به هنگامى كه در گهواره بود، چنين مى فرمايد:

قالَ انّى عَبْدُ اللَّهِ آتانىَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنى نَبِيّاً

(ناگهان عيسى زبان به سخن گشود و) گفت: من بنده خدايم؛

او كتاب (آسمانى) به من داده؛ و مرا پيامبر قرار داده است!

آيات ولايت در قرآن، ص: 363

اين كه تأكيد مى كند من بنده خدا هستم براى اين است كه بعداً او را فرزند خدا نخوانند و اين كه مى گويد: «جعلنى» و نمى گويد: «يجعلنى» براى اين است كه از همان زمان كودكى وى پيامبر خدا بوده است.

در مورد بعضى ديگر از پيامبران نيز اين مطلب نقل شده است. «1»

خلاصه اين كه، وقتى در نبوّت، كه مقامى بزرگ و والاست، سنّ خاصّى مطرح نباشد، در ايمان آوردن و پذيرش اسلام به طريق أولى سنّ بلوغ نبايد شرط باشد.

نكته سوم: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم سه سال پس از بعثت مأمور شد اقوام و خويشاوندانش را دعوت كند و اسلام را بر آن ها عرضه نمايد، يعنى پس از اين كه سه سال دعوت به اسلام به صورت مخفيانه و پنهانى «2» از معدود افرادى كه زمينه پذيرش اسلام داشتند، صورت گرفت، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مأمور تبليغ و ترويج آيين توحيدى اسلام به صورت علنى و آشكار گشت. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم على را مأمور تهيّه مقدّمات اين ميهمانى نمود و به وى دستور داد كه به كمك بقيّه مسلمانان غذاى مناسبى تهيّه كند و اقوام و بستگان پيامبر را به آن مجلس دعوت نمايد.

ميهمان ها آمدند، و غذا صرف شد. پس از صرف غذا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

و سلم برخاست و دين جديد را با اقوام و بستگان خويش در ميان گذارد و خود را پيامبر خداوند خواند، سپس فرمود: هر كس كه دعوت مرا بپذيرد وصىّ و وزير و خليفه من خواهد شد! پيامبر سخنانش را سه بار تكرار كرد، ولى هيچ كس جز حضرت على عليه السلام پاسخ مثبتى به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نداد. پيامبر خطاب به اقوام و بستگانش در مورد علىِ نوجوان فرمود:

آيات ولايت در قرآن، ص: 364

انَّ هذا اخى وَ وَصِيِّى وَ خَليفَتى عَلَيْكُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ اطيعُوهُ «1»

اين نوجوان (علىّ بن أبي طالب) برادر، وصىّ و خليفه من است؛ سخنانش را گوش دهيد و از وى اطاعت نماييد.

طبق نظر كسانى كه معتقدند حضرت على عليه السلام به هنگام پذيرش اسلام و در ابتداى بعثت ده ساله بوده و بدين جهت ايمان او ارزش چندانى نداشته، آن حضرت به هنگام داستان فوق 13 ساله بوده است. اگر ايمان على قبل از بلوغ ارزشى نداشته، پس چرا پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم چنان جملات زيبايى را در مورد او به عنوان خليفه پس از خودش به كار برده است؟! كسى كه در اين فضيلت على شك و ترديد كند، در حقيقت در مقام و گفتار پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم شك نموده است! و اگر بگوييد كه اين سخنان در سنّ سيزده سالگى و قبل از بلوغ شايسته آن حضرت بوده، بايد

بپذيريد كه ايمان آن حضرت در سنّ ده سالگى نيز معتبر و با ارزش بوده است.

نكته چهارم: گذشته از همه اين بحث ها، بالغ نبودن حضرت على عليه السلام به هنگام بعثت پيامبر و پذيرش اسلام، مسلّم و قطعى نيست؛ بلكه در اين زمينه بين علماء و دانشمندان اسلامى اختلاف نظر وجود دارد. همان گونه كه صاحب مستدرك الصّحيحين در بحث هاى سابق به اين مطلب اشاره كرد. به گوشه اى از نظرات دانشمندان مسلمان در اين زمينه توجّه كنيد:

الف- ابن عبد البر در كتاب الاستيعاب، جلد 2، صفحه 471 مى گويد:

اوّل من اسلم بعد خديجة علىّ بن أبي طالب و هو ابن خمس عشر سنة او ستّ عشر سنة «2»

على عليه السلام در سنّ شانزده، يا پانزده سالگى مسلمان شد و او اوّلين مسلمان (در بين مردان) بود.

آيات ولايت در قرآن، ص: 365

ب- نويسنده كتاب «أسد الغابة فى معرفة الصّحابة» در جلد 4، صفحه 17، سه نظريّه در اين زمينه نقل كرده است، كه طبق يكى از آن نظريّه ها، عدّه اى معتقدند سنّ آن حضرت در آن زمان پانزده سال بوده است.

ج- مرحوم علّامه مجلسى رضى الله عنه نيز متعرّض اين مسأله شده و هفت قول پيرامون آن نقل كرده است. «1»

بنابراين، نابالغ بودن حضرت على عليه السلام به هنگام تشرّف به اسلام، امر مسلّم و قطعى نيست، بلكه دانشمندان اسلامى در اين زمينه اختلاف نظر دارند.

خلاصه اين كه، به شهادت روايات فراوان و متواتر، على عليه السلام اوّلين مردى است كه به اسلام گرويد و

به يارى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم شتافت و بر فرض كه بپذيريم حضرت در آن زمان نابالغ بوده، چيزى از اين فضيلت بزرگ كاسته نمى شود.

«اوّل المؤمنين» امتيازى بزرگ!

«اوّل المؤمنين» امتيازى بزرگ!

شايد بعضى تصوّر كنند كه «اوّل المؤمنين» بودن امتيازى محسوب نمى شود و تفاوتى بين كسى كه قبل از همه ايمان مى آورد، با كسانى كه پس از وى به صفّ مؤمنان مى پيوندند وجود ندارد. ولى انصاف آن است كه تفاوت بسيارى بين اين دو مى باشد. براى روشن تر شدن اين مطلب، داستان «ساحران فرعون» را با هم مرور مى كنيم:

فرعون براى شكست حضرت موسى عليه السلام دستور داد كه تمام جادوگران از سراسر مصر جمع شوند و در روز موعود به مبارزه با آن حضرت بشتابند. وى به آن ها وعده هاى فراوان داد كه مهمترين آن ها اين بود كه: «آن ها جزء مقرّبان درگاه فرعون خواهند شد. «2»

فرعون همه چيز را براى روز موعود آماده كرد و اطمينان داشت كه پيروز خواهد شد. روز موعود فرا رسيد؛ ابتدا ساحران فرعونى وسايل سحر خود را

آيات ولايت در قرآن، ص: 366

افكندند و مردم را با سحر و چشم بندى ترساندند و در حيرت عجيبى فروبردند!

سپس حضرت موسى عليه السلام به فرمان خداوند عصاى خويش را به سمت جادوى جادوگران فرعون انداخت، ناگاه آن عصا تبديل به مار عظيمى شد و تمام وسايل جادوگران را بلعيد! جادوگران كه دريافته بودند اين كار حضرت موسى ، مانند كار جادوگران نيست و او از ناحيه خداوند تأييد شده است،

همگى بى اختيار به سجده افتادند و گفتند:

«آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمينَ «1»؛ ما به پروردگار جهانيان ايمان آورديم.»

ايمان ساحران فرعون به حضرت موسى - كه به منظور شكست او جمع شده بودند- بسيار مؤثّر بود و باعث پيشرفت عجيبى در آيين حضرت موسى شد و ضربه سهمگينى بر فرعون و فرعونيان وارد كرد؛ زيرا وقتى مردم مى ديدند كسانى كه خود اهل سحر و جادو هستند و بخوبى «معجزه» را از «سحر» تشخيص مى دهند، به حضرت موسى به عنوان پيامبر خداوند ايمان آورده اند، مردم نيز به دنبال ساحران به موسى مى پيوستند. فرعون وقتى اين صحنه شگفت انگيز را ديد، شروع به تهديد و إرعاب جادوگران ديروز و مسلمانان و مؤمنان امروز كرد.

فرعون آن ها را به سخت ترين شكنجه ها تهديد كرد؛ از جمله گفت:

«لَاقَطِّعَنَّ ايْدِيَكُمْ وَ ارْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ ثُمَّ لَاصَلِّبَنَّكُمْ اجْمَعينَ «2»؛ سوگند مى خورم كه دست ها و پاهاى شما را به طور مخالف [دست راست با پاى چپ، يا دست چپ با پاى راست ] قطع مى كنم؛ سپس همگى را به دار مى آويزم!»

ولى نور ايمان تمام اين عذاب ها و شكنجه را براى آن ها آسان كرده بود. لهذا براى هرگونه عذاب و شكنجه اى اعلام آمادگى كردند و گفتند:

«انَّا نَطْمَعُ انْ نَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطايانا انْ كُنَّا اوَّلَ الْمُؤْمِنينَ «3»؛ ما اميدواريم كه پروردگارمان خطاهاى ما را ببخشد، چرا كه ما نخستين ايمان آورندگان بوديم.»

آيات ولايت در قرآن، ص: 367

از اين آيات استفاده مى شود كه «اوّل المؤمنين» بودن امتياز بزرگى است. به گونه اى كه كفّاره تمام گناهان سابق

مى شود، و دليل آن هم روشن است، زيرا همه كس شهامت ندارد اوّل المؤمنين شود؛ خطرها، ترس ها، ضررها و ديگر امور غالباً براى كسانى است كه در صفّ مقدّم مؤمنين قرار دارند، بدين جهت اوّل المؤمنين بودن پاداش مهمّى دارد.

حضرت على عليه السلام كه در بين مسلمانان اوّل المؤمنين است، نيز امتياز خاصّ و ويژه اى دارد. شجاعت و شهامت آن حضرت باعث شد وقتى دعوت پيامبر را شنيد و تشخيص داد كه اين دعوت، پيام خدا است، و به آيات قرآن مجيد گوش فراداد، درنگ نكرد و بى درنگ به عنوان اوّل المؤمنين ايمان آورد.

شيعيان آن حضرت نيز بايد به هنگام مفاسد و آلودگى ها صف شكن باشند و حتّى اگر همراه و ياورى ندارند به تنهايى به مبارزه با مفاسد و ناپاكى ها بپردازند و اوّلين آمرين به معروف و ناهين عن المنكر باشند. جوانان عزيزى كه در مجالس جشن و سرور شركت مى كنند، اگر مشاهده كردند كه مجلس آلوده به گناه است و اهل مجلس حاضر نيستند از گناه دست بردارند، نبايد همرنگ جماعت شوند، كه در اينجا همرنگ جماعت شدن رسوايى است، بلكه بايد مجلس گناه را ترك كنند و همه ملامت ها و مذمّت ها را به خاطر رضاى خداوند با جان و دل پذيرا باشند.

پيروان و شيعيان امير المؤمنين عليه السلام نبايد در طىّ مسير و راه على از تنهايى بترسند، چرا كه آن حضرت فرمود:

«لا تَسْتَوْحِشُوا فى طَريقِ الْهُدى لِقِلَّةِ اهْلِه «1»؛ در راه حقّ از كمى همراهان وحشت نداشته باشيد.»

خلاصه اين كه «اوّل المؤمنين» هم شجاعت بيشتر، هم معرفت فزونتر، و هم قدرت شكستن قيد و بندهاى تقليد از نياكان را بايد داشته

باشد و تمام اين ها در وجود حضرت على عليه السلام جمع بود.

ساحران فرعونى با ايمان به حضرت موسى و قرار گرفتن در صف اوّل مؤمنينِ

آيات ولايت در قرآن، ص: 368

به آن حضرت، نه تنها از ظلمت و تاريكى كفر و شرك رهايى يافتند، بلكه در صفّ شهيدان قرار گرفتند. آرى، آن ها صبح هنگام در صفّ انصار فرعون، و شب هنگام در صفّ شهيدان بودند. «1» زيرا فرعون تهديدش را عملى كرد و همه آن ها را با وضع أسفبارى به شهادت رساند.

اين نكته نيز قابل توجّه است كه ايمان مؤمنين بعد، مرهون ايمان اوّل المؤمنين است؛ بدين جهت قسمت عمده اى از ياران و مؤمنان به حضرت موسى ، بر اثر ايمان و شهادت همين ساحران به آيين توحيد گرويدند و اين يكى از آثار فراوان خون شهيد است.

پيام آيه

شناخت فضايل، مقدّمه اى براى عمل!

شناخت فضايل، مقدّمه اى براى عمل!

در بحث پيرامون فضايل حضرت على عليه السلام يا ساير اهل البيت عليهم السلام، نبايد به صرف گفتن و شنيدن آن قناعت كرد، بلكه بايد پس از شناخت آن فضايل، آن را همچون چراغى تابناك فراسوى مسير زندگى قرار داد و با عمل به آن در گفتار و كردار، شيعه راستين آن حضرات شد. بنابراين، اگر در اين آيات حضرت امير به خاطر اين كه هم «صادق» است و هم سخن «صدق» را تصديق مى كند، مورد ستايش قرار گرفته است، شيعيان او نيز بايد چنين باشند و در تأييد حرف حقّ و كلام صدق، سلايق و علايق خود را دخالت ندهند.

جالب است كه اگر حتّى شيطان هم حرف حق بگويد بايد گوش داد و تصديق نمود، همان گونه كه خداوند عزّ و جلّ حضرت نوح را مكلّف مى كند به سخنان خوب شيطان گوش فرادهد، هر چند شيطان است. «2»

آيات ولايت در قرآن، ص: 369

در اينجا توجّه شيعيان «صادق» و «مصدّق» را به دو حديث پيرامون صدق جلب مى كنيم:

1- قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم:

لا تَنْظُرُوا الى كَثْرَةِ صَلاتِهِمْ وَ صَوْمِهِمْ وَ كَثْرَةِ الْحَجِّ وَ الْمَعْرُوفِ وَ طَنْطَنَتِهِمْ بِاللَّيْلِ، وَ لكِنِ انْظُرُوا الى صِدْقِ الْحَديثِ وَ أداءِ الْامانَةِ «1»

(اگر خواستيد مردم را امتحان كنيد) به نماز زياد و روزه فراوان و انجام حج هاى پى درپى و كمك هاى مستمر به نيازمندان و راز و نيازهاى شبانه افراد قناعت نكنيد (و فقط اين امور را معيار و ملاك قرار ندهيد) بلكه آن ها را به صدق در گفتار و امين بودن در اداء امانت امتحان كنيد.

خلاصه اين كه، طبق اين حديث نبوى، ملاك سنجش افراد صداقت و اداء امانت است.

2- قال على عليه السلام:

الْايمانُ انْ تُؤْثِرَ الصِّدْقَ حَيْثُ يَضُرُّكَ عَلَى الْكِذْبِ حَيْثُ يَنْفَعُكَ «2»

(يكى از نشانه هاى) ايمان آن است كه انسان صدق و راستى را، هر چند به ضررش باشد، بر دروغگويى و كذب، هر چند به نفعش باشد، ترجيح دهد.

طبق اين حديث مقتضاى ايمان، صداقت و راستى است و شخص مؤمن نمى تواند دروغگو باشد.

از خداوند بزرگ مى خواهيم ما را در پيروى از تمام فضايل امير مؤمنان، على عليه السلام، مخصوصاً

صدق و راستى و تصديق حقّ و حقيقت موفّق بدارد.

***

آيات ولايت در قرآن، ص: 371

آيات فضائل مخصوص حضرت على عليه السلام 9

9 آيه محبّت

اشاره

9 آيه محبّت

انَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً

«سوره مريم، آيه 96»

آيات ولايت در قرآن، ص: 373

آيه محبّت

انَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً

مسلّماً كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، خداوند رحمان محبّتى براى آنان در دل ها قرار مى دهد.

«سوره مريم، آيه 96»

دورنماى بحث

اشاره

دورنماى بحث

اين آيه شريفه، به شهادت كتاب هاى فراوانى از اهل سنّت، در مورد حضرت على عليه السلام است و آن حضرت از مصاديق أكمل و أتمّ اين آيه شريفه مى باشد. مباحث مختلفى پيرامون اين آيه مطرح مى باشد، از جمله، ارتباط ايمان و عمل صالح با محبّت در دل ها، نظريّات دانشمندان اهل سنّت پيرامون شأن نزول آيه فوق، و مطالبى ديگر از اين قبيل، كه در مباحث آينده بطور مشروح به آن مى پردازيم.

نفوذ در دل ها، مهمترين سرمايه رهبران

نفوذ در دل ها، مهمترين سرمايه رهبران

مهمترين سرمايه رهبران جوامع مختلف، محبوبيّت در دل هاست. نفوذ در دل ها سرمايه بزرگى است، به گونه اى كه كارهاى مهمّ اجتماعى بدون وجود اين سرمايه و حضور مردم در صحنه هاى اجتماعى، امكان پذير نمى باشد. بدين جهت مشاركت مردم در امور اجتماعى، سياسى، فرهنگى و حتّى نظامى، لازم و ضرورى است. و براى جلب مشاركت مردم، نفوذ در دل ها و محبوبيّت اجتماعى

آيات ولايت در قرآن، ص: 374

مورد نياز مى باشد. اگر مى بينيم پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دين نجاتبخش اسلام را در مدّت زمانى كوتاه در شرق و غرب عالم منتشر مى سازد، و قلب هاى مسلمانان را به هم پيوند مى زند، و از انسان هاى پركينه و عنود، سپاهى يكپارچه و متّحد و يك دست تهيّه مى كند و به كمك آن ها، دين حق را در سراسر كره زمين تبليغ مى نمايد؛ قرآن سرّ آن را اخلاق خوش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و نفوذ عجيب آن حضرت در قلب و دل مسلمانان و غير مسلمانان

معرّفى مى نمايد. قرآن مجيد در اين زمينه مى فرمايد:

فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظَّاً غَليظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ «1»

به (بركت) رحمت الهى، در برابر آنان [مردم ] نرم (و مهربان) شدى! و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو، پراكنده مى شدند.

حضرت ابراهيم عليه السلام هنگامى كه همسر و فرزند شيرخوارش، حضرت اسماعيل، را به دستور خداوند به سرزمين خشك و سوزان مكّه مى آورد، و آن ها را بدون زاد و توشه كافى در كنار خانه خدا، كعبه مقدّس، مى گذارد، دست به دعا برمى دارد و براى آن ها چنين دعا مى كند:

رَبَّنا انِى اسْكَنْتُ مِنْ ذُريَّتى بِوادٍ غَيْرَ ذى زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقيمُوا الصَّلوةَ فَاجْعَلْ افْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوى الَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ «2»

پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و علفى، در كنار خانه اى كه حرم توست، ساكن ساختم تا نماز را برپا دارند؛ (پروردگارا) تو دل هاى گروهى از مردم را متوجّه آن ها ساز؛ و از ثمرات به آن ها روزى ده؛ شايد آن ها شكر تو را به جاى آورند!

ابراهيم عليه السلام چون مى داند نفوذ در دل ها مهمترين سرمايه است، لهذا از خداوند مى خواهد كه محبّت خانواده اش را در دل مردم قرار دهد.

آيات ولايت در قرآن، ص: 375

امام خمينى رحمه الله تا آخرين روزهاى انقلاب سلاح نظامى مهمّى در اختيار نداشت، امّا سلاحى برّنده تر و كارآمدتر، كه بر تمام سلاح هاى پيشرفته طاغوت غلبه كرد، در اختيار داشت و آن همان نفوذ در دل ها و

محبوبيّت عمومى بود.

خلاصه اين كه، نفوذ در دل ها، مهمترين سرمايه رهبران جوامع مختلف است.

شرح و تفسير

ارتباط ايمان و عمل صالح با نفوذ در دل ها

ارتباط ايمان و عمل صالح با نفوذ در دل ها

«انَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّا»- در اين آيه شريفه بين ايمان و عمل صالح از يك سو، و نفوذ در قلب هاى مردم از سوى ديگر ارتباط برقرار شده است. خداوند متعال محبوبيّت عمومى را نتيجه ايمان و عمل صالح شمرده است. معنى اين جمله آن است كه با زور شمشير و اسلحه، هر چند ممكن است بر جسم مردم تسلّط پيدا كرد، ولى بدين وسيله هرگز ممكن نيست بر قلب و جان مردم سلطنت نمود و راهى به سوى دل آن ها باز كرد.

سؤال: راستى چه رابطه اى بين ايمان و عمل صالح از يك سو، و نفوذ در قلب ها و مقبوليّت عامّه از سوى ديگر، وجود دارد؟ آيا ما نيز مى توانيم در سايه ايمان و عمل صالح به چنين نعمت بزرگى دست يابيم؟

پاسخ: رابطه بين اين دو، به دو شكل متصوّر است:

نخست، ارتباطى معنوى و الهى كه خداوند طبق حكمتش ايجاد مى كند؛ همانند علاقه اى كه در دل فرعون و همسرش نسبت به حضرت موسى عليه السلام به هنگام كودكى ايجاد كرد. فرعون، كه براى نابودى دشمن خويش دستور داده بود تمام نوزادان مصر را نابود كنند، به اراده خداوند مهر موساىِ نوزاد در قلبش لانه مى كند و با دست خويش دشمنش را پرورش مى دهد، خداوند بدين وسيله قدرت نمايى مى كند و به فرعون و فرعونيان مى فهماند كه هرگاه اراده الهيّه به چيزى تعلّق بگيرد، هيچ چيز نمى تواند مانع تحقّق آن شود. اينگونه رابطه ها و علاقه ها قابل تحصيل نيست، بلكه

تنها از ناحيه خداوند متعال إعطا مى گردد.

آيات ولايت در قرآن، ص: 376

دوم، علاقه ها و محبوبيّت هاى عادّى كه قابل تحليل منطقى است. كار خوب و عمل صالح جاذبه دارد و حتّى آدم هاى ناصالح و بد را به خود جذب مى كند.

مثلًا امانت يك عمل صالح است و امين يك انسان صالح. همه مردم به امين عشق مى ورزند و او را دوست مى دارند، حتّى سارقين و دزدان هم به او اعتماد دارند و هنگامى كه اموال مسروقه را مى خواهند نزد كسى به امانت بگذارند، به سراغ دوستان سارق خود نمى روند، بلكه به نزد انسان هاى امانتدار مى روند و به آن ها مى سپرند! بنابراين خود عمل صالح و ايمان جاذبه اى دارد كه ثمره آن نفوذ در قلب هاست. شخصى كه طالب نفوذ در قلب مردم مى باشد، كافى است كه نشان دهد انسانى مؤمن و صالح العمل است، هنگامى كه مردم پى بردند كه وى داراى ايمان و عمل شايسته است، قلب آن ها خود به خود به سوى او متوجّه مى شود و نياز به كار خاص نيست.

پاكدامنى و عفّت يكى ديگر از اعمال صالح بسيار با ارزش است، اين عمل آن قدر ارزشمند است كه حتّى ناپاكان به آن عشق مى ورزند. آن ها، هنگامى كه قصد ازدواج مى كنند و مى خواهند تشكيل خانواده دهند، به سراغ خانواده هاى پاكدامن مى روند و از ناپاكان اجتناب مى نمايند! جالب اين كه حضرت على عليه السلام، كه موضوع بحث اين آيه است، هم از طريق ايمان و عمل صالح- در بالاترين حدّ آن- به اين سرمايه

بزرگ دست يافته است و هم خداوند متعال محبّت وى را در دل و قلب مردم جاى داده است.

شأن نزول آيه محبّت

شأن نزول آيه محبّت

هر چند آيه شريفه مفهوم عامّ و گسترده اى دارد و شامل هر مؤمن صالح العملى كه ايمان و عمل صالح او باعث محبوبيّتش گشته، مى شود؛ ولى بى شك مصداق أكمل و أتمّ اين آيه شريفه حضرت امير مؤمنان على عليه السلام است، همان گونه كه در كتاب هاى مختلفى از اهل سنّت به اين مطلب تصريح شده است؛ هر چند بعضى تلاش كرده اند كه منكر اين مطلب واضح و روشن شوند!

آيات ولايت در قرآن، ص: 377

مرحوم علّامه حلّى در كتاب احقاق الحق «1»

شأن نزول آيه فوق را مربوط به حضرت على عليه السلام مى داند، آقاى قاضى روزبهان از علماى اهل سنّت در ردّ كلام علّامه مى گويد:

ليس هذه الرّواية فى تفسير اهل السنّة و ان صحت دلّت على وجوب محبّته و هو واجب بالاتّفاق «2»

چنين روايتى در هيچ يك از كتاب هاى تفسيرى اهل سنّت نيامده است، و بر فرض كه آمده باشد (چيز تازه اى نيست؛ زيرا) محبّت على عليه السلام واجب مى باشد و اين مطلب مورد قبول همگان است.

جالب اين كه محقّقين شيعه، كه بر احقاق الحق پاورقى زده اند، از 17 كتاب اهل سنّت روايات مربوط به حضرت على عليه السلام را نقل مى كنند، كه اتّفاقاً در بين آن ها شش كتاب تفسيرى وجود دارد! اين تناقض در كلمات دانشمندان اهل سنّت چگونه توجيه مى شود؟ آيا قاضى روزبهان اين كتاب ها را مطالعه نكرده؟!

يا مطالعه كرده، ولى پرده هاى تعصّب و لجاجت مانع پذيرش اين احاديث شده است؟! به هر حال، كتاب هاى مزبور به شرح زير است:

1- تفسير ثعلبى «3»

2- تفسير كشّاف، نوشته مفسّر معروف اهل سنّت آقاى زمخشرى «4»

3- تفسير علّامه نيشابورى، كه در حاشيه تفسير طبرى چاپ شده است. «5»

آيات ولايت در قرآن، ص: 378

4- سيوطى در الدّرّ المنثور «1»

5- علّامه شوكانى در تفسيرش «2»

6- آلوسى دانشمند معروف در روح المعانى «3»

به سه روايت از كتاب هاى مذكور توجّه كنيد:

الف- در روح المعانى آمده است كه براء بن عازب، از اصحاب معروف و مشهور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى گويد:

قالَ رَسُولُ اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم لِعَلِىّ كَرَّمَ اللَّهُ تَعالى وَجْهَهُ: «قُلِ اللَّهُمَّ اجْعَلْ لى عِنْدَكَ عَهْداً وَ اجْعَلْ لى فى صُدُورِ الْمُؤْمِنينَ وُدّا» فَانْزَلَ اللَّهُ سُبْحانَهُ هذِهِ الْآيَهَ

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على عليه السلام فرمود: (از خداوند دو چيز مسئلت كن، نخست) «بگو:

پروردگارا براى من نزد خود عهد و پيمانى قرار ده و (ديگر اين كه) محبّت مرا در قلب هاى مؤمنين قرار بده» سپس آيه «انَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ...»

نازل شد.

وَ كانَ مُحَمَّدُ بْنُ حنفيّه رضى الله عنه يَقُولُ: لا تَجِدُ مُؤْمِناً الّا وَ هُوَ يُحِبُّ عَلِيّاً كَرَّمَ اللَّهُ تَعالى وَجْهَهُ وَ اهْلَ بَيْتِه «4»

محمّد بن حنفيّه همواره مى گفت: هيچ مؤمنى وجود ندارد، مگر اين كه على و اهل بيتش را دوست دارد.

سؤال: منظور از عهد و پيمانى كه در

اين روايت بدان اشاره شده چيست؟

پاسخ: احتمال دارد كه اين عهد، به آنچه در چند آيه قبل از آيه مورد بحث آمده،

آيات ولايت در قرآن، ص: 379

يعنى آيه 87 سوره مريم، اشاره داشته باشد؛ در آن آيه مى خوانيم:

لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ الّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً

آنان هرگز مالك شفاعت نيستند؛ مگر كسى كه نزد خداوند رحمان، عهد و پيمانى دارد.

بنابراين مراد از عهد، شفاعت است؛ پيامبر به على مى گويد: از خدا طلب كن كه مقام شفاعت را نصيبت گرداند و علاقه و محبّت تو را در قلوب مؤمنان قرار دهد.

عشق و محبّتى كه از زمان ابراهيم خليل و با دعاى آن حضرت شروع شد و تا زمان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم ادامه پيدا كرد. پس از آن هم تا قيامت ماندگار خواهد بود.

ب- علّامه شوكانى به نقل از طبرانى و او از ابن عبّاس چنين نقل مى كند:

نَزَلَتْ فى عَلِىِّ بْنِ ابي طالِبٍ «انَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ...»

قالَ مَحَبَّةً فى قُلُوبِ الْمُؤْمِنينَ «1»

آيه شريفه «انَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ ...» در مورد حضرت على عليه السلام نازل شده است و منظور از «ودّ» محبّت و نفوذ در قلب مؤمنين است.

حاصل تمام بحث هاى گذشته اين كه آيه شريفه ارتباطى بين ايمان و عمل صالح با نفوذ در قلب ها مطرح مى كند و طبق روايات مصداق أكمل اين پيوند حضرت علىّ بن أبي طالب عليه السلام است.

تفسيرهاى ديگرى براى آيه مورد بحث

تفسيرهاى ديگرى براى آيه مورد بحث

علاوه بر تفسيرى كه گذشت، چند تفسير

ديگر هم براى آيه مذكور بيان شده است، از جمله:

الف- منظور از آيه شريفه قرار دادن محبّت فرد يا افراد خاصّى در دل تمام مؤمنان و مسلمانان نيست، بلكه منظور اين است كه ايمان و عمل صالح باعث مى شود كه همه مؤمنان همديگر را دوست داشته باشند و به تعبير ديگر محبّت همه مؤمنان، در دل تمام مؤمنان قرار داده مى شود.

ب- اين آيه شريفه به روز قيامت اشاره دارد. خداوند متعال در روز قيامت محبّت

آيات ولايت در قرآن، ص: 380

مؤمنين را در قلب همديگر قرار مى دهد، بنابراين ارتباطى به اين دنيا ندارد.

ج- منظور از اين آيه شريفه فقط و فقط حضرت على عليه السلام است و هيچ مؤمن ديگرى را شامل نمى شود و صيغه ها و ضميرهاى جمع مشكلى ايجاد نمى كند؛ چون جمع گاهى براى احترام مى آيد. «1»

ولى انصاف آن است كه تمام اين تفسيرها قابل جمع است و آيه شريفه تمام مؤمنان صالح العمل را در بر مى گيرد، هر چند فرد أكمل و مصداق أتمّ آن، حضرت علىّ بن أبي طالب عليهما السلام است. همان گونه كه نور شمع، چراغ، لامپ، پروژكتور و خورشيد همه نور است؛ ولى بى شك نور خورشيد مصداق كامل و أتمّ نور است.

پيام آيه شريفه

شيعه چراغى پرفروغ

شيعه چراغى پرفروغ

همان گونه كه بارها گفته ايم شيعيانِ مولا على عليه السلام هر چند در شناخت فضايل و كمالات آن حضرت و اهل البيتِ پاكش بايد سعى و تلاش وافر داشته باشند، ولى بدون شك نبايد به اين مقدار قناعت كنند، بلكه بايد پس از شناخت

اين فضايل در پرتو آن حركت كرده و راه نجات و فلاح و رستگارى را بيابند و به ديگران نيز نشان دهند. شيعيان على بايد هم در بُعد ايمان و هم در بُعد عمل صالح، همچون چراغى پرفروغ در جامعه خود نور افشانى كنند. تا ديگران در سايه نور ايمان آن ها هدايت شوند و اين امر باعث نفوذ محبّت آن ها در قلب ديگران شود و در نتيجه موجب زينت و خرسندى ائمّه بزرگوار شوند، نه اين كه خداى ناكرده به گونه اى عمل كنند كه باعث سرافكندگى و شرمسارى رهبران آسمانى و الهى خويش گردند! «2»

آيات ولايت در قرآن، ص: 381

مباحث تكميلى

1. نفوذ در دل همگان

1. نفوذ در دل همگان

ظاهر آيه شريفه اين است كه ايمان و عمل صالح نه تنها موجب نفوذ محبّت شخص مؤمن در دل مؤمنان مى گردد؛ بلكه شعله اين محبّت، قلب غير مؤمنان را نيز تسخير مى كند. به همين جهت حتّى دشمنان على عليه السلام نيز او را دوست مى داشتند، هر چند هواى نفس به آن ها اجازه ابراز دائمى آن را نمى داد، ولى گاه بناچار آن را ابراز مى كردند.

معاويه بطور مكرّر از ياران حضرت على عليه السلام، به هنگامى كه با آن ها ملاقات داشت، مى خواست كه حالات على را برايش بازگو كنند و او پس از شنيدن آن ها را تأييد مى كرد. «1»

عمرو عاص، آن مكّار حيله باز، كه تمام توطئه ها و خرابكارى هاى دوران معاويه از او نشأت مى گرفت و در حقيقت او فرد اوّل جنايات معاويه به شمار مى رفت و معاويه نقش دوم

را داشت، در قصيده معروفى به نام جلجليّه «2» به جنايات دوران معاويه و فضايل على عليه السلام به شكل زيبايى اعتراف مى كند، اشعار زير گزيده اى از قصيده اوست:

آيات ولايت در قرآن، ص: 382

مُعاوِيَةُ الْحالَ لا تَجْهَل وَ عَنْ سُبُلِ الْحَقّ لا تَعْدِل

وَ كِدْتُ لَهُمْ انْ اقامُوا الرُّماحَ عَلَيْه الْمَصاحِفَ فِى الْقَسْطَل

نَسيتَ مُحاوَرَةَ الْاشْعَري وَ نَحْنُ عَلى دُومَةِ الْجَنْدَل؟

خَلَعْتُ الْخِلافَةَ مِنْ حَيْدَر كَخَلْعِ النَّعالِ مِنَ الْارْجُل

وَ الْبَسْتُها فيكَ بَعْدَ الْإياسِ كَلُبْسِ الْخَواتيمِ بِالْانْمُل

وَ كَمْ قَدْ سَمِعْنا مِنَ المصْطَفى وَصايا مُخَصَّصَةً فى عَلِىّ؟

وَ فى يَوْمِ خُمّ رَقى مِنْبراً يُبَلّغُ وَ الرَّكْبُ لَمْ يَرْجُل

وَ فى كَفّه كَفّه مُعْلِنا يُنادى بِامْرِ الْعَزيزِ الْعَلِىّ

وَ قالَ فَمَنْ كُنْتُ مَوْلىً لَهُ فَهذا لَهُ الْيَوْمَ نِعْمَ الْوَلِىّ

وَ انّا وَ ما كانَ مِنْ فِعْلِنا لَفِى النّارِ فِى الدَّرْكِ الْاسْفَلِ «1»

ترجمه: اى معاويه! اكنون خودت را به نادانى مزن و از مسير حقّ و عدالت منحرف نشو (اگر خدمات مرا فراموش كرده اى برايت بازگو مى كنم): من بودم كه در جنگ صفّين، آن زمان كه لشكريان على تا نزديك خيمه تو رسيده بودند، حيله قرآن بر فراز نيزه ها را مطرح كردم، و بدين وسيله تو را از سقوط حتمى نجات دادم (آيا فراموش كرده اى؟!) اى معاويه! آيا داستان حكميّت، كه در منطقه دومة الجندل رخ داد، را فراموش كرده اى!؟ آنجا كه با حيله اى شگرف على را از خلافت خلع كردم، همان گونه كه كفش ها را از پا درمى آورند! و سپس لباس خلافت را بر قامت تو پوشانيدم، همان گونه كه انگشترى را بر

انگشتان مى كنند! (معاويه! تمام اين خدمات نه به خاطر استحقاق تو براى خلافت بود، بلكه به خاطر آن بود كه هواى نفس بر ما غالب بود. وگرنه شكّى نيست كه على عليه السلام خليفه حقيقى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است، چرا كه:) از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بارها و بارها سفارش هاى فراوانى در مورد على عليه السلام شنيديم، همان گونه كه روز غدير خم را فراموش نكرده ايم، كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در آن روز بر فراز منبر بالا رفت و فرمان خدا را، در حالى كه مسلمان ها اجتماع كرده بودند، به مردم ابلاغ كرد. آن روز دست على در دست پيامبر بود و به صورت آشكار و با صداى بلند فرمان خداوند را بيان كرد. حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم در آن حال فرمودند: «هر كس من

آيات ولايت در قرآن، ص: 383

مولاى او هستم، اين على نيز مولاى اوست». معاويه! (بايد حقيقتى تلخ را اقرار كنم و آن اين كه:) من و تو و افعال و كردار ما (و كسانى كه با ما همراه بوده اند) در جهان آخرت در قعر آتش جهنّم خواهيم سوخت و در درك اسفل جاى خواهيم گرفت!

2. گستره عمل صالح

2. گستره عمل صالح

عمل صالح از نظر اسلام بسيار مهمّ و ارزشمند است، به گونه اى كه بيش از 70 آيه از آيات قرآن كريم در اين مورد بحث مى كند. عمل صالح مفهوم گسترده

و فراگير و دايره وسيعى دارد و شامل هرگونه كار خيرى كه در راستاى رضاى خدا انجام شود، مى گردد. در روايت زيبايى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه تبيين كننده گستره عمل صالح است، مى خوانيم:

الْايمانُ بِضْعَةٌ وَ سَبْعُونَ (سِتُّونَ خ ل) شُعْبَةً اعْلاها شَهادَةُ انْ لا الهَ الَّا اللَّهُ وَ ادْناها اماطَةُ الْأذى عَنِ الطَّريقِ «1»

ايمان هفتاد و چند باب (و طبق برخى از نسخه هاى روايت، شصت و چند باب) دارد كه افضل و برترين آن كلمه توحيد «لا الهَ الَّا اللَّه» است و كمترين حدّ آن برطرف كردن موانع از سر راه مسلمانان است.

اين روايت، علاوه بر بيان وسعت دايره عمل صالح، به اين مطلب اشاره دارد كه اسلام به كوچكترين مسائل زندگى مسلمان ها عنايت ويژه اى دارد و به مسلمانان سفارش مى كند كه اين امور جزئى را نيز مراعات كنند.

***

آيات ولايت در قرآن، ص: 385

آيات فضائل مخصوص حضرت على عليه السلام

10 آيه سابقون

اشاره

10 آيه سابقون

وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ* اولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ* فى جَنَّاتِ النَّعيمِ

«سوره واقعه، آيات 10 تا 12»

آيات ولايت در قرآن، ص: 387

آيه سابقون

وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ* اولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ* فى جَنَّاتِ النَّعيمِ

و (سومين گروه) پيشگامان پيشگامانند، آن ها مقرّب هستند، در باغ هاى پرنعمت بهشت (جاى دارند).

«سوره واقعه، آيات 10 تا 12»

دورنماى بحث

اشاره

دورنماى بحث

اين آيات شريفه نيز مشتمل بر يكى ديگر از فضايل و مناقب مولاى متّقيان حضرت على عليه السلام است، كه دانشمندان عامّه هم به صورت گسترده بدان اعتراف نموده اند. در اين آيات، كه سخن از گروه هاى سه گانه مردم در روز قيامت است، مطالب تلخ و شيرين آموزنده اى وجود دارد، كه در ادامه بحث به آن خواهيم پرداخت.

محتواى سوره واقعه

محتواى سوره واقعه

سوره واقعه، همانند ساير سوره هاى قرآن كريم، سوره اى پرمحتوا و داراى مطالب تكان دهنده اى است. عمده موضوعات آيات اين سوره، پيرامون معاد و جهان پس از مرگ است. آيات اوّليّه آن با معرّفى آثار و علائم قيامت شروع مى شود. قيامت با يك انقلاب آغاز مى گردد، همان گونه كه پيدايش زمين و آسمان و كهكشان ها با انقلاب و انفجارى همراه بوده است. بنابراين، دنيا با انقلابى آغاز و

آيات ولايت در قرآن، ص: 388

با انقلاب و انفجارى پايان مى پذيرد! در هنگام قيامت زمين بشدّت مى لرزد و كوه ها با تمام عظمت و وزنى كه دارند به هوا پرتاب مى شوند و در آسمان با هم برخورد مى كنند، و برخورد آن ها با هم آن قدر شديد است، كه به صورت غبارى پراكنده درمى آيند. خداوند سپس بر ويرانه هاى دنيا، جهان آخرت را پى ريزى مى كند و زمين و آسمانى ديگر مى آفريند. در آن روز انسان هايى كه از قبرها سر برداشته و دوباره زنده شده اند، بر سه دسته تقسيم مى شوند:

1- «اصحاب الميمنه»- عدّه اى در گروه اصحاب الميمنه جاى مى گيرند، اين ها سعادتمندان و خجستگان هستند و افتخار و بركت و سعادت از

آنِ آن هاست.

2- «اصحاب المشئمه» «1»

- عدّه اى ديگر، انسان هاى شوم و بدبخت و شقاوتمند هستند، اين ها كسانى هستند كه نامه اعمالشان را به دست چپشان مى دهند!

3- «السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ»- گروه سوم پيشگامان پيشگامانند. خداوند متعال براى اين گروه كه سعادتمندترين گروه هاى سه گانه هستند مدال افتخارى در نظر گرفته است كه هيچ كس آن را ندارد. و آن مدال افتخار، «مقام قرب» پروردگار است. آرى، سابقون مقرّبان درگاه الهى هستند.

خداوند متعال پس از اين تقسيم بندى، به شرح و تفسير پاداش ها و مجازات هاى گروه هاى سه گانه مى پردازد؛ پاداش هايى خيره كننده كه انديشه پيرامون آن وجدآفرين؛ و عذاب هايى دردناك كه تصوّر آن ناراحت كننده است! آيه 11 تا 26 به پاداش مقرّبان و سابقون مى پردازد، پاداش هايى كه بعضاً در ذهن نمى گنجد و تصوّر آن ها كه قابل تصوّر است، لذّت بخش مى باشد. و از آيه 27 تا 40 به پاداش اصحاب اليمين پرداخته شده است و از آيه 41 به بعد مجازات هاى دردناك اصحاب الشّمال بطور مفصّل بيان شده است.

آيات ولايت در قرآن، ص: 389

شرح و تفسير

سابقون كيانند؟

سابقون كيانند؟

«وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ* أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ»- پيشگامان پيشگام كه مقرّب درگاه الهى اند بايد الگو و اسوه باشند و امامت و رهبرى خلق را در دست گيرند.

سؤال: پيشگام پيشگامان چه كسانى هستند، كه مدال قرب پروردگار را دريافت كرده اند؟

پاسخ: براى سابقون تفسيرهاى مختلفى ذكر شده است:

1- پيشگامان در ايمان

2- سابقين در جهاد و مبارزه

3- پيشگامان در عبادت و نمازهاى پنج گانه

4- سابقين در توبه

5- پيشگامان در اطاعت خدا

6- سابقين در ورود به بهشت

7- پيشگامان در هجرت

8- سابقين

در كارهاى خير

و تفاسير ديگرى كه مفسّران بيان كرده اند. «1»

ولى به اعتقاد ما هيچ اشكالى ندارد كه همه موارد مذكور منظور آيه شريفه باشد، بنابراين نبايد آيه را مقيّد به يك مورد از موارد مذكور كنيم، بلكه يك معناى وسيع و گسترده اى در نظر بگيريم كه تمام پيشگامان را شامل شود. به هر حال، سابقون افتخارات فراوانى دارند كه در قلّه رفيع افتخارات آنان نعمت قرب پروردگار است. بدون شك لذّتى كه قرب پروردگار براى مقرّبون و سابقون دارد از هر لذّتى بالاتر است.

«فى جَنَّاتِ النَّعيم»- تعبير به «جنّات النّعيم» انواع نعمتهاى مادّى و معنوى

آيات ولايت در قرآن، ص: 390

بهشت را شامل مى شود؛ ضمناً اين تعبير مى تواند اشاره به اين باشد كه باغهاى بهشت تنها كانون نعمت است، بر خلاف باغهاى دنيا كه گاه وسيله زندگى و زحمت است؛ همانگونه كه حال مقرّبان در آخرت با حالشان در دنيا متفاوت است، زيرا مقام والاى آنها در اين دنيا توأم با مسئوليّتهايى است، در حالى كه در سراى ديگر تنها مايه نعمت است.

آيا چنين پاداشهايى جز براى «سابقون» زيبنده كسانى ديگر هست!

پروردگارا به لطف و كرمت ما را به سوى اين گروه رهنمون باش.

على عليه السلام مصداق أتمّ و أكمل سابقون!

على عليه السلام مصداق أتمّ و أكمل سابقون!

همان طور كه گفته شد مفهوم آيه شريفه سابقون گسترده است، و شامل همه كسانى كه در ايمان و جهاد و نماز و توبه و اطاعت و ورود در بهشت و مانند آن سبقت گرفته اند مى شود. ولى طبق آنچه در

روايات آمده است، على عليه السلام پيشگام همه پيشگامان و سابق بر همه سابقين مى باشد. و به تعبير ديگر، مصداق روشن بلكه روشن ترين مصداق اين آيه شريفه حضرت على عليه السلام است. به برخى از اين روايت ها توجّه كنيد:

الف- ابن عبّاس، راوى و مفسّر معروف، كه مورد قبول شيعه و سنّى است، مى گويد:

سابِقُ هذِهِ الْامَّةِ عَلِىُّ بْنُ ابي طالِبٍ «1»

پيشگام پيشگامان مسلمان ها، علىّ بن أبي طالب است.

ب- وى در روايت ديگرى چنين مى گويد:

يُوشَعُ بْنُ نُونْ سَبَقَ الى مُوسى ، وَ مُؤْمِنُ آلِ ياسين سَبَقَ الى عيسى ، وَ عَلِىُّ بْنُ ابي طالِبٍ سَبَقَ الى مُحَمَّدٍ «2»

آيات ولايت در قرآن، ص: 391

پيشگام پيشگامان در امّت حضرت موسى عليه السلام يوشع بن نون، و در امّت حضرت عيسى، حبيب نجّار، و در امّت محمّد، علىّ بن أبي طالب است.

ج- پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم هنگامى كه مى خواست صيغه مبارك ترين عقد ازدواج را اجرا كند، و فاطمه زهرا عليها السلام را به عقد على عليه السلام درآورد، خطاب به دخترش فرمود:

زَوَّجْتُكِ باوَّلِ مَنْ آمَنَ بى وَ عَرَفَنى وَ ساعَدَنى «1»

فاطمه جان! شوهرى براى تو انتخاب كردم كه نخستين ايمان آورنده به من بود و نخستين كسى بود كه مرا شناخت و به يارى ام شتافت.

آرى، طبق اين روايات، و ديگر رواياتى كه جهت رعايت اختصار از ذكر آن صرف نظر مى كنيم، على عليه السلام پيشگام پيشگامان مسلمانان است. آيا شايسته است با وجود على عليه السلام، شخص ديگرى خليفه پيامبر شود؟

چه خوش گفته آن

شاعر شيرين زبان عرب:

أَ لَيْسَ اوَّلُ مَنْ صَلَّى بِقِبْلَتِهِمْ وَ اعْلَمُ النَّاسِ بِالْقُرْآنِ وَ السُّنَنِ «2»

مگر نه اين كه على عليه السلام (پس از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم) اوّلين مسلمانى است كه به سمت قبله نماز خوانده و آگاه ترين مسلمانان به قرآن و سنّت پيامبر اسلام است؟ پس چرا با وجود على به در خانه ديگران كه معترفند على بر آن ها رجحان دارد مى رويد؟

روايات فوق در منابع مختلف اهل سنّت آمده است كه به 10 مورد آن اشاره مى شود:

1- ابن مغازلى در مسند «3»

2- سبط ابن جوزى در تذكره «4»

آيات ولايت در قرآن، ص: 392

3- ابن كثير دمشقى «1»

4- محيى الدّين طبرى در الرّياض النّضرة «2»

5- سيوطى در الدّرّ المنثور «3»

6- ابن حجر در الصّواعق المحرقة «4»

7- علّامه شوكانى در فتح القدير «5»

8- مير محمّد صالح ترمذى در مناقب مرتضوى «6»

9- آلوسى در روح المعانى «7»

10- قندوزى در ينابيع المودّة «8»

با توجّه به روايات فراوانى كه در مورد حضرت على عليه السلام در ذيل آيه فوق وارد شده است، آيا امكان دارد خداوند با وجود على عليه السلام با آن همه فضايل، شخص ديگرى را براى خلافت نصب كند!

تفسير سابقون از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم

تفسير سابقون از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در روايتى فرمود:

«السَّابِقُونَ الى ظِلِّ الْعَرْشِ طُوبى لَهُمْ؛ خوشا به حال سبقت گيرندگان به سايه عرش الهى (در روز قيامت، كه روزى سخت و طاقت فرساست).»

آيات ولايت در قرآن، ص: 393

قيلَ: يا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنْ هُمْ؟ سؤال شد: آن ها چه كسانى هستند؟

حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم در پاسخ به اين پرسش فرمودند:

1- «الَّذينَ يَقْبَلُونَ الْحَقَّ إِذا سَمِعُوهُ؛ سابقون كسانى هستند كه وقتى حق را مى شنوند آن را پذيرا مى شوند.»

سابقين، حرف حق را هر چند از زبان دشمن يا كودكى باشد، مى پذيرند؛ آن ها در برابر حق، تعصّب و لجاجت و جدال و تكبّر ندارند. انسان وقتى به اشتباه خويش پى مى برد و حقيقت برايش روشن مى شود، بايد با شجاعت حق را بپذيرد و به اشتباهش اعتراف نمايد، و بداند كه هزينه اعتراف به اشتباه، بسيار كمتر از إنكار اشتباه است!

2- «وَ يَبْذلُونَهُ اذا سَألُوهُ؛ (صفت ديگر سابقون آن است كه) وقتى حق را از آن ها مى پرسند بيان مى دارند.»

سابقون، حق را كتمان نمى كنند؛ آن ها نمى گويند كه اگر حق را بگوييم، پدر و مادر ما، همسر ما، دوست و همسايه ما، و يا افراد ديگر ناراحت مى شوند، زيرا كتمان حق از گناهان كبيره است و شهادت دادن نسبت به چيزى كه انسان از آن اطّلاع دارد واجب مى باشد، همان گونه كه خداوند متعال در آيه شريفه 283 سوره بقره مى فرمايد:

وَ لا تَكْتُمُوا الشَّهادَةَ وَ مَنْ يَكْتُمْها فَانَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَليمٌ

و شهادت را كتمان نكنيد. و هر كس آن را كتمان كند، قلبش گناهكار است. و خداوند، به آنچه انجام مى دهيد، داناست.

3- «وَ يَحكُمُونَ لِلنَّاسِ كَحُكْمِهِمْ لِانْفُسِهِمْ «1»؛ (ديگر ويژگى سابقين آن است كه) همان حكمى

را كه براى خود مى كنند، براى مردم نيز در نظر مى گيرند و آنچه براى خويش دوست دارند، براى ديگران هم دوست مى دارند.»

و به تعبير ديگر، به منافع خويش و ديگران، با يك چشم نگاه مى كنند! البتّه بدون شك اين كار، كار سختى است. اگر ما همه را با يك چشم نگاه كنيم، و در برابر حق تسليم باشيم، و آن را پذيرا گرديم، و حق را گويا باشيم، جزء سابقين خواهيم بود.

آيات ولايت در قرآن، ص: 394

اگر جهان امروز به اين دستورات سه گانه عمل كند، گلستان خواهد شد؛ ولى متأسّفانه برخورد دوگانه مدّعيان حقوق بشر، جهان امروز را به جهنّمى سوزان تبديل كرده است. و از حقوق بشر، مفهوم ديگرى در ذهن جهانيان آفريده شده است. مردم جهان امروز وقتى اين واژه را از مدّعيان دروغين آن مى شنوند، معناى جديدى از آن مى فهمند و آن «حفظ منافع قدرتمندان و زورمندان با هر قيمت و تحت هر شرايطى است»!

***

آيات ولايت در قرآن، ص: 395

آيات فضائل مخصوص حضرت على عليه السلام

11 آيه اذُن واعيه

اشاره

11 آيه اذُن واعيه

انَّا لَمَّا طَغَا الْماءُ حَمَلْناكُمْ فِى الْجارِيَةِ* لِنَجْعَلَها لَكُمْ تَذْكِرَةً وَ تَعِيَها اذُنٌ واعِيَةٌ

«سوره حاقّه، آيات 11 و 12»

آيات

ولايت در قرآن، ص: 397

آيه اذُن واعيه

انَّا لَمَّا طَغَا الْماءُ حَمَلْناكُمْ فِى الْجارِيَةِ* لِنَجْعَلَها لَكُمْ تَذْكِرَةً وَ تَعِيَها اذُنٌ واعِيَةٌ

و هنگامى كه آب طغيان كرد، ما شما را سوار بر كشتى كرديم، تا آن را وسيله تذكّرى براى شما قرار دهيم و گوش هاى شنوا آن را دريابد و بفهمد.

«سوره حاقّه، آيات 11 و 12»

دورنماى بحث

دورنماى بحث

آيه شريفه «اذن واعيه» از ديگر آيات مربوط به فضايل حضرت على عليه السلام است.

طبق رواياتى كه در ذيل اين آيه شريفه وارد شده، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دعا كرد كه على از جمله كسانى باشد كه داراى «اذن واعيه» هستند. و اين دعا مستجاب شد. مشروح روايات مذكور، و شرح و تفسير آيه مورد بحث، و معناى «اذن واعيه»، مطالبى است كه در مباحث آينده مطرح خواهد شد.

شرح و تفسير

داستان پيامبران

داستان پيامبران

قرآن مجيد نه تنها در سوره حاقّه، بلكه در بسيارى از سوره هاى ديگر، داستان انبياء و اقوام گذشته را از زواياى مختلف مورد بررسى قرار داده است.

آيات ولايت در قرآن، ص: 398

سؤال: راستى چرا قرآن به بيان تاريخ امّت هاى گذشته پرداخته و داستان انبياء پيشين را مطرح كرده است؟ آيا قرآن مجيد كتاب تاريخ است؟

پاسخ: قرآن، كتاب انسان سازى است و تاريخ نقش مهمّى در تعليم و تربيت انسان دارد. خلاصه زندگى انسان، تجربه است و چه بهتر كه آدمى از تجربه گذشتگان بهره بگيرد؛ نه اين كه به قول شاعر دو بار عمر كند، يكى را تجربه بيندوزد و در عمر دوباره از تجربه هايش استفاده كند «1».

خداوند متعال در آيه 111 سوره يوسف مى فرمايد:

«لَقَدْ كانَ فى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِاولِى الْالْبابِ؛ در سرگذشت آن ها درس عبرتى براى صاحبان انديشه بود.»

در ابتداى سوره حاقّه نيز اشاره اى به داستان انبياء و امّت هاى پيشين شده، كه به شرح اين آيات به صورت گذرا مى پردازيم:

«وَ جاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَنْ

قَبْلَهُ وَ الْمُؤْتَفِكاتُ بِالْخاطِئَةِ»- فرعون و كسانى كه قبل از او بودند، يعنى قوم شعيب، عاد، ثمود و ديگران، و نيز اهل شهرهاى زير و رو شده، مرتكب گناهان بزرگ شدند. «مؤتفكات» جمع «مؤتفكه» به معناى شهرهاى زير و رو شده است و اشاره به داستان قوم لوط دارد. هنگامى كه عذاب الهى بر قوم سركش لوط نازل شد، خانه هاى آن ها بر اثر زلزله چنان ويران و نابود شد كه گويا آن شهر را زير و رو كرده اند. و پس از زلزله، بارانى از سنگ بر آن شهر باريدن گرفت و بقاياى آن شهر را بطور كلّى نابود كرد. علّت تمام اين عذاب ها خطاها و گناهان آن ها بود، كه در آخر آيه به آن اشاره شده است (بالخاطئه).

«فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ فَاخَذَهُمْ اخْذَةً رابِيَةً»- اقوام پيشين با فرستادگان پروردگارشان به مخالفت برخاستند و خداوند نيز آن ها را به عذاب شديدى گرفتار ساخت. تعبير به «ربّهم» اشاره به اين دارد كه خداوند با فرستادن رسولان مى خواهد مردم را تربيت كند؛ ولى برخى از مردم، كه در مسير گناه قدم

آيات ولايت در قرآن، ص: 399

برمى دارند، به نافرمانى از دستورات مربّى خويش قيام مى كنند. بدين جهت مستحقّ عذاب و مجازات هستند.

«انَّا لَمَّا طَغَا الْماءُ حَمَلْناكُمْ فِى الْجارِيَةِ»- اين آيه اشاره به داستان حضرت نوح عليه السلام دارد. هنگامى كه به فرمان خداوند آب به شكل سيلاب از آسمان باريدن گرفت، و از زمين به صورت چشمه هاى بزرگى فَوَران كرد، بطورى كه در مدّت

زمانى كوتاه آب حتّى كوه ها را هم فراگرفت، خداوند در اين هنگام حضرت نوح و مؤمنين به آيين او را، كه سوار بر كشتى نوح بودند، از خطر غرق شدن نجات داد.

امّا بت پرستان و مشركان، حتّى فرزند حضرت نوح، كه راه شرك و بت پرستى را مى پيمود، همگى در آب غرق شدند. آرى، آنان كه روزى حضرت نوح عليه السلام را به خاطر ساختن كشتى در فاصله دور از دريا مسخره مى كردند و حتّى نسبت جنون به آن پيامبر بزرگ خدا مى دادند! به هنگام طوفان و باران گرفتار چنگال عذاب الهى گشتند و به سزاى اعمالشان رسيدند.

«لِنَجْعَلَها لَكُمْ تَذْكِرَةً وَ تَعِيَها اذُنٌ واعِيَةٌ»- بيان داستان اقوام گذشته و انبياء پيشين در قرآن، صرفاً جنبه تبيين و تشريح تاريخ ندارد، بلكه هدف اين است كه سرگذشت تلخ آن ها موجب تذكّر و بيدارى شما گردد و گوش هاى شنوا اين داستان ها را در خود حفظ و نگهدارى كنند. «وَعْى» قرار دادن چيزى در قلب است. عرب هاى عصر ما به انديشه عميق «وعى» مى گويند. بنابراين «اذن واعيه» به معناى گوش هاى شنوايى است كه چيزى را در خود نگهدارى و حفظ مى نمايد.

يعنى آن را فراموش نمى كند و به آن عمل مى كند، گوش هايى كه مشمول آن ضرب المثل، كه مى گويد «از يك گوش مى شنود و از گوش ديگر بيرون مى كند» نيست، بلكه با هر دو گوش مى شنود و آن را حفظ مى نمايد. صاحبان «اذن واعيه» گوشى شنوا، چشمى بينا، و قلبى دانا دارند.

صاحب «اذُن واعيه» كيست؟

صاحب «اذُن واعيه» كيست؟

آيه شريفه هر چند مفهوم گسترده اى دارد و شامل تمام كسانى كه «اذن واعيه»

آيات ولايت در قرآن، ص: 400

دارند مى شود، ولى طبق روايات فراوانى كه در تفسير آن وارد شده، مصداق أتمّ و أكمل «اذن واعيه» حضرت على عليه السلام است.

در بعضى از روايات آمده است كه وقتى اين آيه شريفه نازل شد، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم خطاب به حضرت على عليه السلام فرمود:

«سَأَلْتُ اللَّهَ انْ يَجْعَلَها اذُنَكَ يا عَلِىّ؛ اى على! از خداوند متعال خواستم كه گوش هاى تو را «اذن واعيه» قرار دهد.» «1»

على عليه السلام مى گويد: پس از اين داستان چيزى نبود كه از پيامبر بشنوم و فراموش كنم، همواره گوش هايم شنوا بود و مطالب را در خود نگه مى داشت و چيزى را فراموش نمى كردم.

در برخى از روايات آمده است كه ابتدا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اين دعا را در حقّ حضرت على عليه السلام كرد و سپس آيه شريفه فوق نازل شد.

روايتى كه به آن اشاره شد در منابع مختلف اهل سنّت آمده است، كه به عنوان نمونه به ده مورد آن اشاره مى شود.

1- قرطبى در الجامع لاحكام القرآن «2»

2- علّامه متّقى هندى در منتخب كنز العمّال «3»

3- علّامه آلوسى در روح المعانى «4»

4- علّامه واحدى نيشابورى در اسباب النّزول «5»

5- أبو نعيم اصفهانى در حلية الاولياء «6»

6- طبرى در تفسيرش «7»

آيات ولايت در قرآن، ص: 401

7- زمخشرى در كشّاف «1»

8- ثعلبى در تفسيرش «2»

9- علّامه اندلسى مغربى

در البحر المحيط «3»

10- گنجى در كفاية الطّالب «4»

فخر رازى على رغم تعصّب فراوانى كه در مباحث امامت و ولايت دارد، حديث جالبى در ذيل آيه شريفه فوق نقل كرده است. وى پس از نقل دعاى پيامبر در مورد حضرت على عليه السلام اين جمله را از امير المؤمنين نقل مى كند:

«فَما نَسيتُ بَعْدَ ذلِكَ وَ ما كانَ لى انْ انْساهُ؛ بعد از اين جريان، هيچ چيز را فراموش نكردم، و سزاوار نبود و امكان نداشت كه چيزى را فراموش كنم.» «5»

يعنى قلب على پس از دعاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم خزانه وحى الهى و مركز كلمات آن حضرت شد

تناقض در كلام شيخ روزبهان!

تناقض در كلام شيخ روزبهان!

شيخ روزبهان، كه در ردّ نوشته هاى علّامه حلّى مطالبى نوشته است، وقتى به اين آيه شريفه مى رسد مى گويد:

لمّا نزلت هذه الآية، قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم لعلى عليه السلام سألت اللَّه تعالى ان يجعلها اذنك، قال على: «فَما نَسيتُ بَعْدَ هذا شَيْئاً». و هذا يدلّ على علمه و حفظه و فضيلته

هنگامى كه آيه «اذن واعيه» نازل شد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خطاب به على عليه السلام فرمود: از

آيات ولايت در قرآن، ص: 402

خداوند خواسته ام كه گوش هاى تو را «اذن واعيه» قرار دهد. على مى گويد: «پس از اين دعا، هرگز چيزى را فراموش نكردم.»

شيخ روزبهان بعد از نقل حديث فوق مى گويد: «اين روايت بر علم و دانش على، و قدرت حافظه قوى او، و

فضيلت و برتريش دلالت دارد.»

وى پس از نقل روايت فوق و جمله اى كه خود در ذيل روايت در شأن على گفته، مى گويد: «ولى اين امور دليل بر امامت و خلافت بلافصل على نمى شود!» «1»

پاسخ اين سخن روشن است، زيرا يكى از پايه هاى اصلى امامت علم و آگاهى است، چون امام جانشين پيامبر است و بايد از تمام سنّت هاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با اطّلاع باشد؛ امام بايد حلّال مشكلات مردم باشد و روشن است كه لازمه اين كار، علم و آگاهى در سطح بالايى است. بدين جهت كسى كه از همه مردم آگاه تر و عالم تر است، شايستگى بيشترى براى خلافت دارد، و لهذا ما مى گوييم: على بن أبي طالب عليه السلام به اعتراف خودتان علم و فضل و هوش و ذكاوت فوق العاده اى داشت و بر ساير مدّعيان خلافت از اين جهات برترى دارد، كدام عقل و منطق اجازه مى دهد كه با وجود چنين انسان برجسته اى، به سراغ ديگران برويم!

بنابراين، چگونه آيه شريفه دلالت بر علم و تقواى فوق العاده على عليه السلام دارد، ولى ارتباطى به خلافت و امامت ندارد! آيا اين سخن تناقضى آشكار نمى باشد!

نكته اى ظريف از فخر رازى

نكته اى ظريف از فخر رازى

فخر رازى در تفسير «اذن واعيه» اين سؤال را مطرح مى كند:

چرا «اذن واعيه» به صورت مفرد و نكره آمده، نه به صيغه جمع و معرفه؟

سپس در پاسخ به اين سؤال به سه نكته اشاره مى كند:

1. «للايذان بان الوعاة فيهم قلّة»- خداوند متعال مى خواهد با اين تعبير به ما بفهماند كه گوش شنوا كم و صاحبان آن ها انسان هاى بى ادّعا و ناشناخته اى هستند.

2. «لتوبيخه النّاس بقلّة من يعى منهم»- دومين نكته اين

تعبير اين است كه خداوند مردم را به خاطر كم بودن گوش شنوا توبيخ و سرزنش مى كند، چرا در ميان اين همه انسان، صاحبان گوش هاى شنوا كم هستند؟

آيات ولايت در قرآن، ص: 403

3. «للدّلالة على ان الاذن الواحدة اذا وعت و عقلت عن اللَّه فهى السّواد الاعظم عند الله و ان ما سواه لا يلتفت اليهم «1»»- يك گوش شنوا در بين يك جمعيّت بقدرى ارزش دارد كه گويا همه آن جمعيّت گوش شنوا دارند. گوش شنوا يك دنيا ارزش دارد.

با توجّه به اين مطالب، و با توجّه به اين كه طبق روايات «اذن واعيه» بر علىّ بن أبي طالب عليه السلام تفسير شد، نتيجه مى گيريم كه گوش شنواى امّت اسلام حضرت على عليه السلام است و اين مطلب ارزش شأن نزول و دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله براى على عليه السلام را روشنتر مى سازد.

على با حق و حق با على است!

على با حق و حق با على است!

براى روشنتر شدن ابعاد مختلف شخصيّت بى نظير جانشين حقيقى و بلافصل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم توجّه شما عزيزان را به سه روايت، كه در منابع اهل سنّت نيز آمده، جلب مى كنيم:

1- طبرانى به نقل از امّ سلمه، همسر با وفاى پيامبر، و او از رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم چنين نقل مى كند:

عَلِىٌّ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَ عَلِىٍّ لا يَفْتَرِقانِ حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الْحَوْضَ «2»

على با قرآن و قرآن با على است و هرگز از هم جدا نمى شوند،

تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.

سؤال: اين كه گفته شد «على با قرآن است و قرآن با على» يعنى چه؟ آيا منظور اين است كه على عليه السلام هميشه قرآنى همراه دارد؟ يا منظور اين است كه او حافظ كلّ قرآن مى باشد؟ يا منظور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم چيز ديگرى است؟

پاسخ: منظور اين است كه علم و تفسير قرآن نزد على است و از او جدا نمى شود، عمل به مضامين و دستورات قرآن از على عليه السلام جدا شدنى نيست. على،

آيات ولايت در قرآن، ص: 404

عالِم و عامل به قرآن است و علم و عمل به قرآن از على تفكيك ناپذير است. و اين امتياز بزرگ و ويژه اى است كه در مورد هيچ يك از اصحاب پيامبر سراغ نداريم.

دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در حقّ على عليه السلام

دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در حقّ على عليه السلام

2- حاكم نيشابورى در كتاب مستدرك الصّحيحين با سند صحيح و معتبر حديث زير را به نقل از حضرت على عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى كند:

قالَ: بَعَثَنى رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله و سلم الَى الْيَمَنِ فقُلْتُ يا رَسُولَ اللَّهِ بَعَثْتَنى وَ انَا شابٌّ اقْضى بَيْنَهُم وَ انَا لا ادْرى مَا الْقَضاءُ، فَضَرَبَ صَدْرى ثُمَّ قالَ صلى الله عليه و آله و سلم: «اللّهُمَّ اهْدِ قَلْبَهُ وَ ثَبِّتْ لِسانَهُ» فَوَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ ما شَكَكْتُ فى قَضاءٍ بَيْنَ اثْنَيْنِ بَعْدُ «1»

پيامبر به

من مأموريّت داد كه (جهت تصدّى امر قضاوت) به يمن بروم. عرض كردم: چگونه در بين مردم يمن قضاوت كنم، در حالى كه جوان هستم و تجربه قضايى ندارم؟ پيامبر دست بر سينه ام نهاد و اين دعا را در حق من كرد:

«پروردگارا قلبش را هدايت كن، و زبانش را بر حق ثابت بگردان، (تا هم حق را بفهمد و هم حق را بگويد)! قسم به خدايى كه دانه را در دل خاك مى شكافد «2» پس از دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در هيچ قضاوتى شك و ترديد نكردم!

طبق اين روايت، على عليه السلام به بركت دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم همواره بدرستى قضاوت مى كرد و در هيچ موردى دچار شكّ و ترديد نمى شد.

على عليه السلام بهترين قاضى!

على عليه السلام بهترين قاضى!

3- شخصى خدمت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم رسيد و اين سؤال را مطرح كرد:

آيات ولايت در قرآن، ص: 405

«گاو و الاغى در اصطبلى بودند، گاو به الاغ حمله كرد و آن را كشت، حكم آن چيست؟

اصحاب پيامبر، كه در محضر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم حضور داشتند، به همديگر نگاه كردند و عرض كردند: حيوانات كه تكليفى ندارند؛ حيوانى، حيوان ديگرى را كشته است، نه مى توان حكم به قصاص كرد، نه ديه!

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خطاب به على عليه السلام فرمود: حكم اين مسأله چيست؟

حضرت على عليه السلام از صاحب آن

دو حيوان پرسيد: آيا هر دو حيوان بسته بودند، يا هر دو باز بودند، يا يكى بسته بود و ديگرى بازگفته؟

شد: صاحب الاغ حيوان خود را بسته بود و صاحب گاو آن را بازگذاشته بود!

حضرت على عليه السلام فرمود: در اين صورت بايد صاحب گاو خسارت صاحب الاغ را بپردازد!

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پس از تأييد حكم و قضاوت حضرت على عليه السلام فرمود:

«اقْضاكُمْ عَلِىٌّ «1»؛ على در مقام قضاوت از همه شما آگاه تر است و بهتر قضاوت مى كند.»

قضاوت حضرت على عليه السلام در اين داستان مصداق همان چيزى است كه اكنون در فقه شيعه به عنوان يك قاعده كلّى مطرح است و آن اين كه: «هرگاه سبب اقوى از مباشر باشد، سبب ضامن است». در داستان فوق، گاو مباشر در قتل است و صاحب گاو كه آن را نبسته سبب قتل مى باشد، ولى چون سبب اقوى بوده، زيرا او عاقل است و حيوان عقل ندارد، بدين جهت سبب ضامن است. «2»

طبق آنچه گذشت على عليه السلام صاحب «اذن داعيه»، همراهِ جدانشدنى با قرآن،

آيات ولايت در قرآن، ص: 406

متخصّص ترين فرد در امر قضاوت، عالم ترين و آگاه ترين مسلمان و فاضل ترين صحابه پيامبر است. با توجّه به اين مطلب اگر خداوند متعال بخواهد شخصى را براى خلافت و جانشينى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم نصب كند، آيا حكمت خداوند اجازه مى دهد شخصى غير از على منصوب گردد! و اگر اين وظيفه بر دوش مردم

نهاده شود، آيا صاحبان عقل و خرد و انديشه، با وجود على و آن صفات و ويژگى هايش، به سراغ شخص ديگرى مى روند!

لازم است بار ديگر دست به آسمان بلند كنيم و خداوند را از صميم دل شكر گوييم كه نعمت پيروى از چنين انسان والا و بى نظيرى را بر ما ارزانى داشت و ما را شيعه على عليه السلام قرار داد. و از پدران و مادرانمان، كه ما را با مهر و عشق و محبّت على عليه السلام آشنا كردند و درس ولايت را به ما آموختند، سپاسگزار باشيم و بر تمام معلّمان و اساتيد و علماء و دانشمندان و انديشمندانى كه در طول تاريخ با زحمات فراوان پرچم ولايت را در اين كشور علوى به اهتزاز درآورده، و هاديان خوبى براى پيروان على عليه السلام بودند، درود بفرستيم. و از خداوندِ على بخواهيم:

پروردگارا! عشق شيرين على را همچنان در قلب و روح ما زنده بدار و نسل ما را تا روز قيامت از شيعيان حقيقى آن حضرت قرار بده!

بار الها! على و خاندان پاكش را در لحظات سخت جان دادن و مرگ و مواقف وحشتناك قيامت به فرياد ما برسان!

خدايا به ما توفيق ده كه در گفتار و كردار شيعيان و پيروان خوبى براى اين خاندان پاك باشيم، به گونه اى كه باعث خشنودى و رضايت آن ها گرديم!

***

آيات ولايت در قرآن، ص: 407

آيات فضائل مخصوص حضرت على عليه السلام

12 آيه صالح المؤمنين

اشاره

12 آيه صالح المؤمنين

إِن تَتُوبَآ إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَ

إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْريلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهيرٌ

«سوره تحريم، آيه 4»

آيات ولايت در قرآن، ص: 409

آيه صالح المؤمنين

إِن تَتُوبَآ إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْريلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهيرٌ

اگر شما (همسران پيامبر) از كار خود توبه كنيد (به نفع شماست، زيرا) دل هايتان از حق منحرف گشته؛ و اگر بر ضدّ او دست به دست هم دهيد، (كارى از پيش نخواهيد برد) زيرا خداوند يار اوست. و همچنين جبرئيل و «مؤمنان صالح»، و فرشتگان بعد از آنان پشتيبان او هستند.

«سوره تحريم، آيه 4»

دورنماى بحث

دورنماى بحث

آيه شريفه فوق، كه به آيه «صالح المؤمنين» مشهور گشته، از جمله آياتى است كه به اعتراف شيعه و اهل سنّت دلالت بر فضيلتى ديگر از فضايل فراوان حضرت على عليه السلام دارد. اين كه چگونه اين آيه دلالت بر فضيلت حضرت امير المؤمنين عليه السلام دارد و ارتباط آن با مسأله ولايت آن حضرت چيست، در مباحث آينده بطور مشروح خواهد آمد.

شأن نزول

شأن نزول

اين آيه چهارمين آيه سوره تحريم است. در شأن نزول نخستين آيات سوره تحريم روايات زيادى در كتب تفسير و حديث و تاريخ شيعه و اهل سنّت نقل شده، كه آنچه مشهورتر و مناسب تر به نظر مى رسد، به شرح زير است:

آيات ولايت در قرآن، ص: 410

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گاه كه نزد «زينب بنت جحش» يكى از همسرانش مى رفت، زينب از عسلى كه تهيّه كرده بود، خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى آورد. اين مطلب به گوش «عايشه»، يكى ديگر از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيد، و بر او گران آمد.

وى مى گويد: من با «حفصه»، ديگر همسر حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم قرار گذاشتيم كه هر وقت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نزد يكى از ما آمد فوراً بگوييم: آيا صمغ «مغافير» «1» خورده اى؟ و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مقيّد بود كه هرگز بوى نامناسبى از دهان يا لباسش استشمام نشود،

بلكه به عكس اصرار داشت هميشه خوشبو و معطّر باشد، ولى اين صمغ مادّه اى بد بو بود و اگر اين نقشه مؤثّر مى افتاد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از نوشيدن آن عسل خوددارى مى كرد.

به اين ترتيب روزى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نزد «حفصه» آمد، او اين سخن را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت، حضرت فرمود: من «مغافير» نخورده ام، بلكه از عسلى كه نزد زينب بنت جحش بوده نوشيده ام، سوگند ياد مى كنم كه ديگر از آن عسل ننوشم.

(نكند زنبور آن عسل، روى گياه نامناسبى، و احتمالًا «مغافير» نشسته باشد!) ولى اين سخن را به كسى مگو (مبادا به گوش مردم برسد، و بگويند: چرا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم غذاى حلالى را بر خود تحريم كرده است؟ و يا به گوش زينب برسد و او دل شكسته شود).

ولى سرانجام حفصه راز پيامبر را فاش كرد، و بعداً معلوم شد اصل اين قضيه توطئه اى بوده است. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از اين ماجرا ناراحت شد و آيات فوق نازل گشت. و چنان ماجرا را پايان داد كه ديگر اين گونه كارها در درون خانه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تكرار نشود، امروز ممكن است در مسأله كوچكى باشد و فردا در مسائل مهمتر. «2»

در برخى از روايات نيز آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بعد از اين ماجرا يك ماه از

آيات ولايت در قرآن، ص: 411

همسران خود كناره گيرى كرد. «1» تا آنجا كه شايعه تصميم آن حضرت، نسبت به طلاق آن دو نفر منتشر شد، بطورى كه سخت به وحشت افتادند «2» و از كار خود پشيمان شدند.

شرح و تفسير

ياوران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم

ياوران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم

براى روشن شدن تفسير آيه مورد بحث ناچاريم نگاهى اجمالى به آيات قبل از آن هم داشته باشيم.

بدون شك شخصيّت بزرگى همچون پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم تنها به خودش تعلّق ندارد، بلكه متعلّق به تمام جامعه اسلامى و عالم بشريّت است. بنابراين، اگر در داخل خانه او توطئه اى بر ضدّ وى، هر چند بظاهر كوچك، انجام گيرد نبايد به سادگى از كنار آن گذشت. حيثيّت او، نعوذ باللَّه، نبايد بازيچه دست اين و آن گردد، و اگر چنين برنامه اى پيش آيد بايد با قاطعيّت با آن برخورد كرد، تا مبادا به جاهاى مهمتر سرايت كند.

آيات نخستين سوره تحريم در حقيقت دستور قاطعانه اى است از سوى خداوند بزرگ در برابر چنين حادثه اى، و براى حفظ حيثيّت پيامبرش مى فرمايد:

يا ايُّها النَّبِىُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما احَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغى مَرْضاتِ ازْواجِكَ

اى پيامبر! چرا چيزى را كه خدا بر تو حلال كرده، به خاطر جلب رضايت (بعضى از) همسرانت بر خود تحريم كرده اى!

معلوم است كه اين تحريم، تحريم شرعى نبود؛ بلكه بطورى كه از آيات بعد استفاده مى شود سوگندى از ناحيه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ياد شده بود و مى دانيم كه قسم خوردن بر ترك بعضى از مباحات گناهى ندارد. بنابراين، جمله «لم تحرم؛ چرا بر

آيات ولايت در قرآن، ص: 412

خود تحريم مى كنى!» به عنوان عتاب و سرزنش نيست، بلكه نوعى شفقت است.

درست مثل اين كه ما به كسى كه زحمت زيادى براى تحصيل درآمد مى كشد و خود از آن بهره چندانى نمى گيرد، مى گوييم: چرا اين قدر به خود زحمت مى دهى، و از نتيجه اين زحمت بهره نمى گيرى!

«وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ»- سپس در پايان آيه مى فرمايد: «خداوند غفور و رحيم است» اين غفران و رحمت نسبت به همسرانى است كه موجبات آن حادثه را فراهم كردند، كه اگر راستى توبه كنند مشمول آن خواهند بود. يا اشاره به اين است كه بهتر اين بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چنين سوگندى ياد نمى كرد، كارى كه احتمالًا موجب جرأت و جسارت بعضى از همسران آن حضرت مى شد.

در آيه بعد اضافه مى كند: «قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ ايْمانِكُمْ؛ خداوند راه گشودن سوگندهايتان را (در اين گونه موارد) روشن ساخته است.» به اين ترتيب كه كفّاره قسم را بدهيد و خود را آزاد سازيد. البّته اگر سوگند در موردى باشد كه ترك كارى رجحان دارد بايد به سوگند عمل كرد، و شكستن آن گناه است، و كفّاره دارد. امّا اگر در مواردى باشد كه ترك آن عمل مرجوح باشد (مانند آيه مورد بحث) در اين صورت شكستن آن جايز است، امّا براى حفظ احترام قسم بهتر است كفّاره نيز داده شود.

وَ اللَّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ الْعَليمُ الْحَكيمُ

خداوند مولاى شما و حافظ و ياور شما است و او

عليم و حكيم است.

لذا او راه نجات از اينگونه سوگندها را براى شما هموار ساخته، و طبق علم و حكمتش مشكل را براى شما گشوده است. از روايات استفاده مى شود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بعد از نزول اين آيه برده اى آزاد كرد، و آنچه را بر خود از طريق قسم حرام كرده بود حلال نمود.

در آيه بعد شرح بيشترى پيرامون اين ماجرا داده، مى فرمايد:

وَ اذْ اسَرَّ النَّبِىُّ الى بَعْضِ ازْواجِه حَديثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِه وَ اظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ اعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ

آيات ولايت در قرآن، ص: 413

به خاطر بياوريد هنگامى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يكى از رازهاى خود را به بعضى از همسرانش گفت، ولى او رازدارى نكرد و به ديگران خبر داد، و خداوند پيامبرش را از اين افشاى «سرّ» آگاه ساخت، او قسمتى از آن را براى همسرش بازگو كرد و از قسمت ديگر آن خوددارى نمود.»

در مورد اين كه اين راز چه بود و كدام يك از همسران پيامبر، راز آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم را فاش نمودند، در بحث شأن نزول مطالبى بيان كرديم.

از مجموع اين آيات برمى آيد كه بعضى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نه تنها او را با سخنان خود ناراحت مى كردند، بلكه مسأله رازدارى، كه از مهمترين شرايط يك همسر با وفا است، نيز در آن ها نبود. امّا بعكس، رفتار پيامبر صلى

الله عليه و آله و سلم با آن ها با تمام اين اوصاف چنان بزرگوارانه بود كه حتّى حاضر نشد تمام رازى كه همسرش افشا كرده بود به رخ او بكشد، بلكه تنها به قسمتى از آن اشاره كرد. و لذا در حديثى از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم:

ما اسْتَقْصى كَريمٌ قَطُّ لِانَّ اللَّهَ يَقُولُ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ اعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ «1»

افراد كريم و بزرگوار هرگز در مقام احقاق حق شخصى خويش تا آخرين مرحله، پيش نمى روند؛ زيرا خداوند در اينجا براى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: «او قسمتى را خبر داد و از قسمتى خوددارى كرد.

سپس روى سخن را به آن دو كه در توطئه بالا دست داشتند كرده، مى فرمايد:

«انْ تَتُوبا الَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما؛ اگر شما از كار خود توبه كنيد، و دست از آزار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برداريد به سود شماست؛ زيرا دل هاى شما با اين عمل از حق منحرف گشته، و به گناه آلوده شده است.» منظور از اين دو نفر، به تصريح مفسّران شيعه و اهل سنّت، «حفصه» دختر عمر و «عايشه» دختر أبو بكر بوده است. «2» و از

آيات ولايت در قرآن، ص: 414

آنجا كه اگر اين گونه كارها در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تكرار مى شد آينده خطرناكى داشت، خداوند متعال در ادامه اين آيه و خطاب به آن دو نفر مى فرمايد:

«وَ انْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَانَّ اللَّهَ هُوَ

مَوْلاهُ وَ جِبْريلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهيرٌ؛ اگر شما دو نفر بر ضدّ او دست به دست هم دهيد (كارى از پيش نخواهيد برد) چرا كه خداوند ياور او است، و همچنين جبرئيل و مؤمنان صالح و فرشتگان نيز بعد از آن ها پشتيبان او هستند». اين تعبير نشان مى دهد كه تا چه حد اين ماجرا در قلب پاك پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و روح عظيم او تأثير منفى گذاشت، تا آنجا كه خداوند به دفاع از او پرداخته و با اين كه قدرت خودش از هر نظر كافى است، حمايت جبرئيل و مؤمنان صالح و فرشتگان ديگر را نيز اعلام مى دارد.

صالح المؤمنين كيست؟

صالح المؤمنين كيست؟

آنچه در آيه مذكور قابل توجّه و جاى بحث و بررسى دارد اين كه: منظور از «صالح المؤمنين» كيست؟ آيا شخص خاصّى مراد است، يا اين تعبير شامل تمام مؤمنان صالح العمل مى شود؟

بدون شك «صالح المؤمنين» به حسب ظاهر معنى وسيعى دارد، كه همه مؤمنان صالح و باتقوا و كامل الايمان را شامل مى شود؛ هر چند كلمه «صالح» در اينجا مفرد است، نه جمع؛ ولى چون معنى جنسى دارد از آن عموميّت استفاده مى شود. امّا بى ترديد «صالح المؤمنين» مصداق أتمّ و اكملى نيز دارد و از روايات متعدّدى استفاده مى شود كه آن فرد كامل «امير مؤمنان علىّ بن ابى طالب عليه السلام» است. اين مطلب را بسيارى از علماى اهل سنّت نيز در كتاب هاى خود نقل كرده اند. از جمله:

1- علّامه ثعلبى «1»

2- علّامه گنجى در كفاية الطّالب «2»

آيات ولايت در قرآن، ص: 415

3- أبو حيان اندلسى «1»

4- سبط ابن جوزى «2»

5- سيوطى در الدّرّ المنثور «3»

6- آلوسى در روح المعانى «4»

7- حاكم حسكانى در شواهد التّنزيل «5»

8- علّامه برسويى در روح البيان «6»

9- ابن حجر در الصّواعق «7»

10- علاء الدّين متّقى در كنز العمّال «8»

تنها حاكم حسكانى حنفى در ذيل اين آيه شريفه «هيجده حديث» از طرق مختلف نقل مى كند كه منظور از «صالح المؤمنين» «علىّ بن ابى طالب» است. به سه حديث از آن روايات توجّه كنيد:

1- اسماء بنت عميس مى گويد: از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى فرمود:

صالِحُ الْمُؤْمِنينَ عَلِىُّ بْنُ ابي طالِبٍ «9»

؛

صالح المؤمنين على بن أبي طالب است.

2- ابن عبّاس به نقل از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى گويد: آن حضرت درباره على بن أبي طالب عليه السلام فرمود:

آيات ولايت در قرآن، ص: 416

هُوَ صالِحُ الْمُؤْمِنينَ «1»؛ او است صالح المؤمنين.

3- عمّار ياسر مى گويد از على عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مرا فراخواند و فرمود:

أَ لا ابَشِّرُكَ؟ قُلْتُ: بَلى يا رَسُولَ اللَّهِ وَ ما زِلْتَ مُبَشِّراً بِالْخَيْرِ! قالَ: قَدْ انْزَلَ اللَّهُ فيكَ قُرْآناً. قُلْتُ: وَ ما هُوَ يا رَسُولَ اللَّهِ؟ قالَ: قُرِنْتَ بِجَبْرَئيل ثُمَّ قَرَأَ: وَ جِبريلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنينَ ... «2»

آيا تو را بشارت دهم؟ عرض كردم: آرى اى رسول خدا، تو هميشه بشارت دهنده به خير بوده اى! فرمود:

خداوند درباره تو آيه اى نازل كرده است. عرض كردم:

كدام آيه؟ فرمود: تو قرين و همرديف جبرئيل شده اى (آرى خداوند تو را قرين او ساخته) سپس خواند: «وَ جِبريلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنينَ ...»

كوتاه سخن اين كه احاديث در اين زمينه فراوان است. مفسّر معروف «بحرانى» در تفسير «برهان» بعد از ذكر روايتى در اين زمينه، از محمّد بن عبّاس نقل مى كند كه او 52 حديث در اين موضوع از طريق شيعه و اهل سنّت جمع آورى كرده است، سپس به نقل قسمتى از آن احاديث مى پردازد! «3»

نتيجه اين كه، بعد از خداوند و جبرئيل امين، برترين يار و ياور پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در تمام طول عمر، علىّ ابن أبي طالب عليه السلام بود. بنابراين، چه كسى جز او مى تواند شايسته خلافت و جانشينى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم باشد؟ آيا اين روايات دليل بر اين نيست كه او افضل امّت و برترين خلق بعد از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بوده است؟ اگر چنين است، و خداوند بخواهد شخصى را به عنوان جانشين پيامبرش نصب كند، آيا حكمت او اجازه مى دهد با وجود على عليه السلام شخص ديگرى نصب شود! و اگر مردم و عقلا بخواهند شخصى را براى اين منظور مهمّ انتخاب كنند، آيا عقل و خرد آن ها اجازه مى دهد با وجود شخصى كه بعد از خداوند و

آيات ولايت در قرآن، ص: 417

جبرئيل، برترين يار و ناصر پيامبر

اسلام صلى الله عليه و آله و سلم بوده است، به سراغ ديگرى بروند و او را برگزينند؟ آرى، على عليه السلام در دوران حيات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دوش به دوش آن حضرت در تمام صحنه هاى زندگى يار و ياور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود، و از همه كس براى جانشينى شايسته تر است.

پيام آيه

پيام آيه

عبارت «صالح المؤمنين» براى همگان پيام «ايمان» و «درستكارى» و «صلاح» دارد. اين آيه شريفه به همه پيروان حضرت علىّ بن أبي طالب عليه السلام سفارش مى كند كه در مرز «پذيرش اسلام» متوقّف نشوند، بلكه اسلام خويش را تعميق دهند و به مرحله «ايمان» برسند و با تقويت ايمان خويش آن را از قلب و درون به اعضاء و جوارح بروز دهند و با انجام اعمال «صالح و شايسته» مؤمنان صالح العمل شوند.

***

آيات ولايت در قرآن، ص: 419

آيات فضائل مخصوص حضرت على عليه السلام

13 آيه انذار و هدايت

اشاره

13 آيه انذار و هدايت

وَيَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْلا انْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ إِنَّما انْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ

«سوره رعد، آيه 7»

آيات ولايت در قرآن، ص: 421

آيه انذار و هدايت

وَيَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْلا انْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ إِنَّما انْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ

كسانى كه كافر شدند مى گويند: «چرا آيه (و معجزه اى) از پروردگارش بر او نازل نشده است؟!» تو فقط بيم دهنده اى؛ و براى هر گروهى هدايت كننده اى است (و اينها همه بهانه است، نه براى جستجوى حقيقت).

«سوره رعد، آيه 7»

دورنماى بحث

دورنماى بحث

اين آيه شريفه نيز يكى از آيات مربوط به ولايت امير المؤمنين عليه السلام است، كه علماء و مفسّران پيرامون آن بحثهاى مختلفى مطرح كرده اند. و از روايات استفاده مى شود كه نه تنها ولايت امير المؤمنين عليه السلام، بلكه امامت و ولايت تمام ائمّه عليهم السلام به مقتضاى اين آيه ثابت مى شود؛ شرح اين مسأله خواهد آمد.

شرح و تفسير

بازهم بهانه جوئى!

بازهم بهانه جوئى!

«وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا انْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ»- ظاهر آيه طرح يك تقاضاى منطقى از سوى كفّار است؛ زيرا مرسوم بود كه هر پيامبرى از سوى خدا فرستاده مى شد براى اثبات حقّانيّت خود، معجزه اى همراه داشت؛ در اين آيه نيز كفّار از

آيات ولايت در قرآن، ص: 422

معجزه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله سؤال مى كنند. خداوند در پاسخ اين تقاضاى بظاهر منطقى و معقول مى فرمايد:

«إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ؛ اى پيامبر ما! تو تنها بيم دهنده اى و هر قوم و ملّتى هدايتگرى دارد.»

تناسب صدر و ذيل آيه

تناسب صدر و ذيل آيه

سؤال: آيا صدر و ذيل آيه شريفه با هم تناسب دارد؟ آيا در پاسخ تقاضا و سؤال مشركان و كفّار، كه معجزه اى از پيامبر اسلام مى خواستند، اين جمله: «تو تنها بيم دهنده اى و هر قوم و ملّتى هدايتگرى دارد» جواب مناسبى است؟

پاسخ: در پاسخ اين سؤال و يافتن ارتباط بين صدر و ذيل و به عبارت ساده تر ابتدا و انتهاى آيه، بايد به سراغ آيات ديگرى از قرآن كه پيرامون تقاضاى معجزه از سوى كافران مطرح شده است برويم.

خداوند متعال در آيات 90 تا 93 سوره إِسراء از زبان مشركان مى فرمايد:

«وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ»- كفّار به پيامبر اسلام عرض كردند: ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم، مگر اين كه معجزه اى براى ما بياورى، سپس درخواست هفت معجزه كردند، يعنى معجزاتى كه تو بدون درخواست و ميل ما بياورى براى ما فايده اى ندارد، بلكه ما در

صورتى ايمان خواهيم آورد، كه معجزاتى باب طبع و ميل ما ارائه نمايى. «1»

از ظاهر آيه استفاده مى شود كه هفت معجزه اى كه در اين آيات مطرح شده، مورد تقاضاى همه آنها نبوده، بلكه هر يك از آنها، يكى از اين معجزات را طلب كرده است.

1- «حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْارْضِ يَنْبُوعاً»- اوّلين معجزه اى كه درخواست كردند اين بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آن سرزمين خشك و سوزان و بى آب و علف حجاز به عنوان معجزه الهى چشمه آبى ظاهر سازد، چشمه جوشانى كه همچون فوّاره اى

آيات ولايت در قرآن، ص: 423

بجوشد و مردم براى آشاميدن خود و حيواناتشان و جهت كشاورزى از آن بهره بردارى كنند.

2- «أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْانْهارَ خِلالَها تَفْجِيراً»- معجزه ديگرى كه كفّار طلب كردند اين بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله باغ خرّم و سرسبزى، مملوّ از نخل ها و درخت هاى انگور كه جويبارها در لابه لاى آن در حركت باشد، ظاهر كند. اين دو معجزه، جنبه عمران و آبادى داشت و امكان پذير بود.

3- «أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً»- معجزه سومى كه برخى از آنها تقاضا كردند، و كار غير معقولى بود، اين بود كه: از خدا بخواه سنگهاى آسمانى از بالا بر سر ما بريزد و ما را درهم بكوبد، اگر چنين چيزى رخ دهد ما به تو ايمان مى آوريم و دين تو را مى پذيريم!

4- «اوْ تَأْتِىَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلًا»- و يا اين كه براى اسلام

آوردن ما، خداوند و تمام ملائكه را، همه با هم، نزد ما حاضر كنى!

وقتى انسان لجاجت مى كند به سخنان خويش هم توجّه كافى ندارد، آنها نگفتند: ما را نزد خدا و ملائكه ببر؛ بلكه از حضرت رسول صلى الله عليه و آله خواستند خدا و ملائكه را نزد آنها حاضر سازد!

5- «اوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ»- پنجمين تقاضايى كه از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به عنوان معجزه داشتند اين كه حضرت قصرى پرنقش ونگار از طلا براى خويش بسازد؛ زيرا از آنجا كه مردم مكّه غالباً فقير هستند اگر تو چنين خانه و قصر با شكوهى داشته باشى، معلوم مى شود كه از جانب خدا آمده اى!

6- «أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ»- ششمين معجزه، و به عبارت صحيح، بهانه اى كه مطرح كردند اين كه: اى پيامبر اگر تو راست مى گويى از جانب خدا آمده اى، به سمت آسمان پرواز كن! اگر در جلوى چشمان ما به آسمان پرواز كنى، ما تسليم تو مى شويم!

7- «وَ لَنْ نُؤْمِنَ لَرُقِيِّكَ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ»- برخى از اين كفّار بهانه گير و لجوج، در كمال جسارت و بى ادبى گفتند: اگر به آسمان هم پرواز كنى و در

آيات ولايت در قرآن، ص: 424

جلوى چشم ما به آسمان بروى بازهم به تو ايمان نمى آوريم، مگر اين كه از آسمان نامه اى براى ما بياورى كه ما آن را مطالعه كنيم!

همانطور كه ملاحظه كرديد هفت معجزه اى كه ذكر شد، برخى مربوط به عمران و آبادى بود و برخى ديگر متضمّن

نابودى و هلاكت تقاضا كنندگان آن بود، قسم سوم كارهاى غير معقول و محالى بيش نبود و بخش چهارم بهانه و لجاجت محسوب مى شد، نه تقاضاى معجزه.

اگر پيامبران در آوردن معجزات تسليم مردم مى شدند، عدّه اى از مردم ناآگاه و لجوج و بهانه گير هر روز معجزه اى از آن حضرات مى خواستند و دين و پيامبر خدا را به بازى مى گرفتند، بدين جهت خداوند به هر پيامبر معجزه يا معجزاتى كه نشانه آشكار و روشنى بر پيامبرى و رسالت او بود مى داد و به تقاضاهاى افراد لجوج اعتنايى نمى كرد.

با توجّه به اين مقدّمه طولانى به آيه شريفه بازمى گرديم: «كفّار گفتند: چرا آيه (و معجزه اى) از پروردگارش بر پيامبر اسلام نازل نشده است؟»

در پاسخ اين سؤال عرض مى شود: بر پيامبر اسلام معجزه اى نازل شد كه تمام جن و انس از آوردن همانند آن عاجز و ناتوان هستند. در آيه 88 همان سوره مى خوانيم:

قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْانْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً

بگو: (اى پيامبر ما! من معجزه اى آورده ام كه) «اگر تمام انسانها و پريان (جنّ و انس) دست به دست هم دهند كه همانند اين قرآن بياورند، همانند آن را نخواهند آورد؛ هر چند يكديگر را (در اين كار) كمك كنند.

هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از سوى خداوند معجزه اى آورده است كه هيچ كس توان آوردن همانند آن را ندارد و علاوه بر آن معجزات ديگرى نيز آورده است ديگر طلب معجزه بهانه جويى است، بدين جهت خداوند در پاسخ آنها كه طلب معجزه كردند مى فرمايد:

آيات ولايت در قرآن، ص: 425

اى پيامبر ما! تو منذر و انذار كننده اى و تصميم گيرنده براى آوردن معجزه نيستى! ما هستيم كه در اين باره تصميم مى گيريم و هر قوم و ملّتى هدايتگرى دارد.»

بنابراين تناسب صدر و ذيل آيه روشن شد.

«منذر» و «هادى» كيست؟

«منذر» و «هادى» كيست؟

براى تفسير اين دو كلمه، كه كليد تفسير آيه است، از دو راه مى توان بحث كرد:

راه اوّل: تفسير آيه با قطع نظر از روايات

راه اوّل: تفسير آيه با قطع نظر از روايات

آيا معناى آيه اين است كه پيامبر هم «منذر» و هم «هادى» است؟ و يا اين كه او فقط «منذر» است، و «هادى» شخص ديگرى است؟

در تفسير اين دو كلمه، سه نظريّه وجود دارد:

1- برخى معتقدند كه هر دو كلمه مربوط به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است، آن حضرت هم انذاركننده است و هم هدايتگر و سخن از شخص ديگرى نيست.

و لكن انصاف اين است كه اين سخن، سخن صحيحى نيست و با ظاهر آيه نمى سازد. و با فصاحت و بلاغت و ادبيّات آيه سازگارى ندارد؛ چون اگر هر دو كلمه مربوط به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بود، فصاحت و بلاغت اقتضاء مى كرد كه آيه بدين شكل باشد:

«أَنْتَ لِكُلِّ قَوْمٍ مُنْذِرٌ وَ هادٍ»؛

نه اين كه «هادٍ» را در جمله اى مستقل و جداگانه بيان كند. بنابراين ظاهر آيه نشان مى دهد كه «هادٍ» مربوط به شخص ديگرى غير از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است. كه بايد با دقّت در آيه و قرائن ديگر روشن سازيم «او» كيست؟

2- عدّه اى ديگر بر اين عقيده اند كه «منذر» مربوط به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و «هاد» مربوط به خداوند است؛ پيامبر انذار كننده مردم و خداوند هدايتگر هر قوم و ملّتى است.

آيات ولايت در قرآن، ص:

426

ولى در جواب بايد گفت: اين نظريّه هم با ظاهر آيه شريفه تناسب ندارد؛ زيرا كلمه «هادٍ» در اصطلاح ادبيّات عرب «نكره» است، در حالى كه خداوند أعرف معارف است و از همه چيز و هر كس شناخته شده تر است، علاوه بر اين كه ظاهر آيه دلالت دارد بر اين كه اقوام مختلف «هدايتگر» هاى متعدّدى دارند، نه اين كه هدايتگر همه اقوام يك شخص باشد. بنابراين، تفسر فوق هم با ظاهر آيه سازگار نيست.

3- تفسير سوم اين است كه هدايتگر شخصى غير از خدا و پيامبرش مى باشد.

آيا علما و دانشمندان هر قوم و جمعيّت منظور آيه شريفه هستند؟ نه! نمى توان كلمه «هاد» را بر دانشمندان هر قوم و جمعيّت در هر عصر و زمانى تفسير كرد، چون كلمه «هاد» همانگونه كه گذشت «نكره» است و نكره دلالت بر وحدت دارد؛ يعنى براى هر قوم و جمعيّتى يك هدايتگر و هادى است، راستى آن هادى براى امّت اسلام كيست؟

با توجّه به مجموع بحثهاى گذشته مى توان آيه شريفه را به شكل زير ترجمه كرد:

«اى پيامبر! تو انذاركننده و شارع دين مقدّس اسلام و بنيانگذار آن هستى و براى هر دين و آئينى هدايتگرى است، كه بمنزله حافظ و نگهبان و ادامه دهنده دين و هدايت كننده مردم خواهد بود.»

از سوى ديگر، اتّحاد سياق اقتضا مى كند كه همانطور كه پيامبر و «منذر» از سوى خداوند تعيين و نصب مى شود، «هادى» و هدايتگر هم منصوب الهى باشد.

بنابراين «هادى» غير از خدا و پيامبر و دانشمندان هر امّتى است و بايد از سوى خداوند تعيين شود.

از سوى سوم، تنها شخصى كه گفته مى شود از سوى پيامبر اسلام صلى الله

عليه و آله نصّ و تصريح به ولايت و امامت او شده است، حضرت على عليه السلام است و نسبت به هيچ كس ديگر، حتّى در بين علماء اهل سنّت، چنين ادّعايى وجود ندارد، بنابراين اگر بگوئيم: «بيم دهنده و بنيانگذار اسلام پيامبر صلى الله عليه و آله و هدايتگر و امام و پيشواى مسلمانان على عليه السلام است كه از سوى خدا و توسّط پيامبر منصوب شده است» با آيه سازگار خواهد بود.

آيات ولايت در قرآن، ص: 427

راه دوم: تفسير آيه در سايه روايات

راه دوم: تفسير آيه در سايه روايات

در شرح و تفسير اين آيه شريفه نيز روايات متعدّدى وجود دارد كه به پنج نمونه آن اشاره مى شود، سه روايت از روايات فوق را از منابع و كتابهاى اهل سنّت و يك روايت از مصادر و كتب شيعه نقل مى كنيم و روايت پنجم در مصادر و منابع هر دو گروه آمده است.

1- ابن عبّاس، كه يكى از راويان احاديث مذكور است، مى گويد:

لَمَّا نَزَلَتْ «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» وَضَعَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يَدَهُ عَلى صَدْرِهِ، فَقالَ: أَنَا الْمُنْذِرُ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ، وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ عَلى مِنْكَبِ عَلِيٍّ، فَقالَ: أَنْتَ الْهادى يا عَلِيّ، بِكَ يَهْتَدِي الْمُهْتَدُونَ مِنْ بَعْدِي «1»

هنگامى كه آيه «انَّما انْتَ مُنْذِرٌ ....» بر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نازل شد، آن حضرت دست بر سينه مباركشان نهادند و فرمودند: «منذر من هستم، بنيانگذار و شارع شريعت اسلام من هستم و هر قوم و جمعيّتى

هدايتگرى دارد» سپس دست بر شانه على عليه السلام نهاد و فرمود: «اى على (منظور از) هادى (در آيه شريفه) تو هستى؛ علاقه مندان به هدايت به وسيله تو هدايت مى شوند (با فكر و انديشه در گفتار و احاديث و سيره و اخلاق تو هدايت مى گردند.

روايت فوق كه از منابع اهل سنّت نقل شده صراحت دارد كه منظور از «هادى» على عليه السلام است.

2- در كتاب «شواهد التّنزيل «2»» و «الدّرّ المنثور» از أبو برزه أسلمى چنين نقل شده است:

سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يَقُولُ: «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ» وَضَعَ يَدَهُ عَلى صَدْرِ نَفْسِه، ثُمَّ وَضَعَها عَلى صَدْرِ عَلِىٍّ وَ يَقُولُ «لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» «3»

(ابو برزه اسلمى مى گويد:) از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آيه «إِنَّما انْتَ مُنْذِرٌ» را شنيدم،

آيات ولايت در قرآن، ص: 428

سپس حضرت دست بر سينه مباركش نهاد (يعنى من «منذر» هستم)، سپس دست بر سينه على بن ابى طالب عليه السلام نهاد و فرمود: «وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» (يعنى هادى علىّ بن أبي طالب است).

اين روايت نيز، كه از دو كتاب معتبر اهل سنّت نقل شده و شخص ديگرى غير از ابن عبّاس آن را روايت كرده، صريحاً «هادى» را به «على عليه السلام» تفسير كرده است.

3- در كتاب مستدرك الصّحيحين، كه كتابى معروف و مشهور در بين اهل سنّت است، روايتى در تفسير آيه مذكور از خود حضرت على عليه السلام نقل شده است:

عَنْ عَلِيٍّ: «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ»

قالَ عَلِيٌّ: رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله الْمُنْذِر وَ أَنَا الْهادى «1»

حضرت على در تفسير آيه شريفه «إِنَّما انتَ مُنْذِرٌ ...» فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله «منذر» و «هادى» من هستم.

طبق اين روايت، كه از كتاب معروف ديگرى از اهل سنّت نقل شده، على عليه السلام «هادى» است.

سؤال: مى دانيم كه اگر شخصى، راوى روايت و حديثى در مدح و ستايش خويش باشد، چنين روايتى پذيرفته نمى شود، پس چگونه روايت فوق، كه از خود حضرت على عليه السلام نقل شده، مورد استدلال قرار گرفته است؟

پاسخ: اين سخن در مورد غير معصومين صحيح است؛ ولى در مورد معصومين «عليهم السّلام» كه خطا و اشتباه و گناه در مورد آنها تصوّر نمى شود صادق نيست. على به اعتقاد شيعه معصوم است و به اعتقاد اهل سنّت هم كلمات و سخنان و احاديث تمام صحابه، كه يكى از آنها على عليه السلام است، حجّت و دليل شرعى است؛ بنابراين، اشكال فوق طبق نظر هيچ يك از دو مذهب وارد نيست.

4- چهارمين روايت، كه هم در منابع عامّه آمده و هم خاصّه آن را نقل كرده اند، فوق العاده جالب و داراى مضمونى بسيار عالى است، اين روايت را دانشمندان

آيات ولايت در قرآن، ص: 429

اهل سنّت از ابن عبّاس «1» و علماء شيعه از ابن مسعود نقل كرده اند. يعنى روايت مزبور را ابن عباس و ابن مسعود هر دو از پيامبر شنيده و براى ما نقل نموده اند.

طبق اين حديث پيامبر اكرم صلى الله عليه

و آله چنين مى فرمايد:

لَمَّا اسْرِيَ بي الَى السَّماءِ لَمْ يَكُنْ بَيْنِي وَ بَيْنَ رَبّي مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبِيُّ مُرْسَلٌ وَ لا حاجَةٌ سَأَلْتُ إِلَّا أَعْطانِي خَيْراً مِنْها، فَوَقَعَ فِي مَسامِعي «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ»، فَقَلْتُ: إِلهي أَنَا الْمُنْذِرُ، فَمَنِ الْهادي؟ فَقالَ: يا مُحَمَّد ذاكَ عَلِيُّ بْنُ أَبي طالِبٍ غايَةُ الْمُهْتَدِينِ، إِمامُ الْمُتَّقِينَ، قائِدُ غُرِّ الْمحَجَّلِينَ؛ «2» وَ مَنْ يَهْدِي مِنْ امَّتِكَ بِرَحْمَتِي إِلَى الْجَنَّةِ «3»

هنگامى كه به معراج رفتم (در مرحله اى از اين سفر) به جايى رسيدم كه تمام واسطه ها برداشته شد، نه فرشتگان مقرّب (نه جبرئيل، نه روح الامين، نه ميكائيل) و نه پيامبرى از پيامبران (و خلاصه هيچ كسى غير از من و خداوند نبود و من مستقيماً مطالب را از خداوند مى گرفتم) در آن درجه عالى قرب الهى هيچ حاجتى از خداوند نخواستم مگر اين كه خداوند بهتر از آن را به من عنايت فرمود. (در اين مقام قرب پروردگار و در اين حالت خاصّ و استثنايى) صدايى شنيدم كه مى گفت: «انَّما انْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ» عرض كردم: پروردگارا! من «منذر» من هستم، ولى منظور از «هادى» كيست؟ خداوند فرمود: هادى، علىّ بن أبي طالب است. (سپس خداوند علىّ اعلى در آن مقام قرب و ويژه، شروع به توصيف على نمود و سه صفت بسيار زيبا و پرمعنى براى آن حضرت بر شمرد،

آيات ولايت در قرآن، ص: 430

فرمود:) آن كسى كه آخرين مرحله هدايت شوندگان است (يعنى كسانى كه مى خواهند قرب الى اللَّه

را طى كنند بايد به سوى على گام بردارند)؛ و رهبر و پيشواى پرهيزگاران است؛ و پيشواى روسفيدانِ آبرومندِ با شخصيّت در جامعه انسانى است؛ شخصيّتى كه راه بهشت از مسير ولايت او مى گذرد.

اين روايت زيبا به روشنى تطبيق آيه را بر وجود مبارك پيامبر و على عليهما السلام حتّى در آسمانها، بيان مى كند.

پيامهاى آيه ولايت و انذار

اشاره

پيامهاى آيه ولايت و انذار

اين آيه شريفه صرفاً متضمّن يك بحث اعتقادى و تاريخى نيست، بلكه حاوى دو پيام براى مسلمانان و شيعيان عصر ما است كه راهگشاى زندگى مسلمانان عصر ما و تمام اعصار مى باشد و عمل به آن، قسمتى از مشكلات آنان را حل مى كند. به اين دو پيام توجّه كنيد:

1. تعصّب و لجاجت دو مانع بزرگ!

1. تعصّب و لجاجت دو مانع بزرگ!

پيام اوّل آيه كه از قسمت ابتدائى آن استفاده مى شود، اين كه انسان با تعصّب و لجاجت به جايى نمى رسد، اگر كسى بخواهد حق را درك كند بايد تسليم آن باشد و از تفسير به رأى و پيشداوريها و پيروى از هواى نفس خوددارى كند؛ بدين جهت، در آيات قرآن مجيد و روايات از «جدالِ به باطل» نهى شده و عاقبت سخت و خطرناكى براى مجادله كنندگان به باطل پيش بينى شده است.

در آيه سوم سوره حج مى خوانيم:

«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِى اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَرِيدٍ؛ گروهى از مردم، بدون هيچ علم و دانشى، به مجادله درباره خدا برمى خيزند؛ و از هر شيطان سركشى پيروى مى كنند.»

مجادله به باطل در اين آيه شريفه، در رديف پيروى از شيطان سركش آمده است يعنى كسانى كه از طريق جدل، بحث هاى كور و غير منطقى و تعصّب آلود

آيات ولايت در قرآن، ص: 431

دارند، قرين «شيطان مريد» هستند.

در روايات اسلامى نيز يكى از حجابهاى مهم در مقابل يقين و رسيدن به حق، همين سخن هاى بغض آلود و بهانه جويانه و بى محتوا و جدال به باطل

بيان شده است. در روايتى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى خوانيم:

«ما ضَلَّ قَوْمٌ إِلَّا أَوْثَقُوا الْجِدالَ «1»؛ هيچ قوم و جمعيّتى گمراه نشد، مگر به سبب تمسّك به جدال باطل.»

طبق اين روايت ضلالت و گمراهى تنها يك عامل دارد و آن بحثهاى غير منطقى و جدال آميز است.

سؤال: چرا ريشه تمام گمراهى ها به جدال به باطل بر مى گردد؟

پاسخ: زيرا اگر انسان در مقابل حق تسليم باشد، مناديان حق در دنيا فراوان هستند و براحتى هدايت مى شود. امام موسى بن جعفر عليه السلام در پاسخ هارون الرّشيد، كه از آن حضرت موعظه خواسته بود، فرمود:

«ما مِنْ شَي ءٍ تَراهُ عَيْناْكَ إِلَّا وَ فِيهِ مَوْعِظَةٌ «2»؛ هر آنچه در جهان هستى مى بينى موعظه است.»

يعنى زمين با تمام موجوداتش موعظه است؛ آسمان با همه آنچه در خود دارد موعظه است؛ زمانها و مكانها موعظه هستند؛ حوادث تلخ و شيرين موعظه است؛ آرى، همه اينها موعظه است، به شرط آن كه چشمى باز و گوشى شنوا داشته باشيم.

بنابراين، حق براى حقيقت جويان و طالبان حقيقت، مخفى و پنهان نيست و كسانى كه گمراه مى شوند خود مشكل دارند و دچار بيمارى جدال به باطل هستند.

و روشن است كه در آنچه گفته شد تفاوتى بين مباحث دينى و اخلاقى و سياسى و مانند آن نيست؛ منشأ جنگ مطبوعات در محدوده مسائل سياسى نيز همين مطلب است كه نمى خواهند تسليم حق باشند و هر كس مى خواهد پيشداوريهاى خويش را حاكم كند وگرنه تشخيص حق در مسائل سياسى نيز آن

آيات ولايت در قرآن، ص: 432

قدر مشكل و آفتاب حقيقت آنچنان پنهان نيست، ولى هنگامى كه پاى تعصّبها و منافع شخصى و حزبى به ميان آيد، حقّ و حقيقت پنهان مى گردد!

در روايت ديگرى، كه از وجود مبارك مولاى متّقيان، امير مؤمنان عليه السلام، نقل شده مى خوانيم:

«الْجَدَلُ فِي الدِّينِ يُفْسِدُ الْيَقِينَ «1»؛ مجادله به باطل در مسائل دينى يقين انسان را بر باد مى دهد.»

زيرا وقتى كسى اهل جدل شد، كم كم براى تحقّق خواسته هاى دلش، آنچه را هواى نفسش مى خواهد در لباس دين و به عنوان قرائت و برداشت تازه مطرح مى كند!

خلاصه اين كه، در آيات و روايات از جدال به باطل به شدّت نهى شده است.

امّا جدال بحق و بحثهاى منطقى و مسالمت آميز، كه طرفين بحث در پى روشن شدن حقيقت و رسيدن به آن هستند و هيچ كدام قصد برترى جويى بر ديگرى ندارد، نه تنها اشكالى ندارد، بلكه خداوند به آن دستور داده است.

در آيه 125 سوره نحل مى خوانيم:

«وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ؛ و با آنها به روشى كه نيكوتر است، استدلال و مناظره كن.»

2. اقتداء هدايت شونده به هادى

2. اقتداء هدايت شونده به هادى

پيام دوم آيه، كه از قسمت پايانى آن استفاده مى شود، اين است كه اگر على عليه السلام به عنوان «هادى» مسلمانان مطرح شده است و مسلمانان خواهان هدايت هستند، بايد به على اقتدا كنند.

اخلاق على، رفتار على، گفتار على، خطبه هاى پرسوز و گداز على، نامه هاى مشحون از معارف بلند على، كلمات قصار سراسر حكمت آميز على، تاريخ زندگانى سراسر عبرت آموز على، آداب معاشرت پرجاذبه على، مديريّت قوى و نيرومند على، نحوه برخورد مهربانانه و خوب على با افراد و اقوام و

شخصيّتهاى

آيات ولايت در قرآن، ص: 433

داخلى و خارجى، ارشاد و هدايت پرسوز و گداز على و بويژه زندگى ساده على بايد الگو و اسوه همه مسلمانان باشد.

راستى چقدر بين زندگى ما و زندگى مولاى ما، كه مدّعى ولايت او هستيم، فاصله است! غذاى على چقدر ساده و كم خرج بود! لباس على در اوج قدرت و حكومت چقدر ساده بود! آيا تجمّلات توانست، حتّى در اوج اقتدار و قدرت، على را اسير خود كند! حتّى مراسم خاكسپارى و مجالس بعد از مرگ على نيز ساده بود. امّا متأسفانه برخى از كسانى كه مدّعى شيعه بودن على عليه السلام هستند نه تنها زرق و برق دنيا سراسر زندگى آنها را فرا گرفته و تشريفات زندگى آنها را اسير كرده، بلكه مراسم پس از مرگشان نيز مملوّ از زرق و برقهاست؛ بگونه اى كه شباهتى با مجالس عزادارى و فاتحه ندارد! و در برخى از اين مجالس گاهى ميليون ها تومان خرج مى شود!

خبرى برايم نقل كردند كه از جهتى خوشحال كننده و از جهتى ديگر نگران كننده بود:

«شخصى از دنيا مى رود بازماندگان او تصميم مى گيرند هزينه مجالس و مراسم يادبود او را صرف امور خيريّه كنند؛ هزينه ها را برآورد مى كنند، رقمى حدود پنج ميليون تومان مى شود! بازماندگان آن مرحوم تصميم مى گيرند به جاى برگزارى مراسم ياد بود و صرف مبلغ فوق در آن مراسم، جهيزيّه ده دختر دم بخت از خانواده هاى نيازمند را تهيّه كنند.»

اين خبر از اين جهت نگران كننده است كه تشريفات آن قدر زندگى

ما را فرا گرفته كه هزينه مجالس ياد بود اين قدر سنگين و زياد مى شود؛ و از اين جهت خوشحال كننده مى باشد كه بازماندگان اين مرحوم در يك اقدام عاقلانه دست به چنين ابتكارى زدند و آن مبلغ بالا را صرف كارى خير كردند.

راستى چه اشكال دارد كه به جاى پرداختن به آن تشريفات بى حاصل، چنين كارهاى مهمّى انجام شود؟

خوانندگان عزيز! تهيّه مقدّمات ازدواج جوانانِ نيازمند به ازدواج فقط وظيفه

آيات ولايت در قرآن، ص: 434

پدر و مادر آنان نيست، بلكه به تعبير قرآن مجيد:

«وَ أَنْكِحُوا الْايامى مِنْكُمْ وَ الصَّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ» «1»

اين، يك وظيفه عمومى مى باشد كه بر دوش همه مردم است. نه تنها در مسئله ازدواج، بلكه در ساير مشكلات و معضلات جوانان نيز بايد آنها را يارى دهيم؛ معضلاتى از قبيل مشكل بيكارى، كه عامل بسيارى از مفاسد است، مشكل مسكن، مشكل تحصيل و مانند آن.

در سال امير المؤمنين عليه السلام نه تنها تك تك افراد جامعه بايد با الهام از زندگى ساده على عليه السلام خود را از باتلاق تشريفات زندگى و زرق و برق دنيا برهانند و به سوى زندگى ساده و پاك گام بردارند، بلكه، حكومت اسلامى نيز علاوه بر تهيّه كردن چنين بسترى از نظر فرهنگى و اجتماعى براى عموم مردم، خود بايد در دستگاههاى خويش اين امر مقدّس را شروع كند. تا شايد با اصلاح اين معضل اجتماعى و ادارى، قسمت مهمّى از فساد ادارى و گره هاى كور اقتصادى و وابستگى هاى مالى

به كشورهاى ديگر، كه قطعاً بيشتر در فكر منافع خويش هستند تا مصالح ما، به بركت آن پيشواى سفيد رويان آبرومند جامعه اسلامى حل شود؛ به امّيد آن روز.

از خداوند بزرگ مى خواهيم گوشى شنوا براى شنيدن و درك اين پيامهاى مهمّ آيات الهى به ما عنايت فرمايد و سپس توفيق عمل كردن و بهره گيرى از ثمرات آن را به همه ما مرحمت فرمايد. آمين يا ربّ العالمين.

***

آيات ولايت در قرآن، ص: 435

آيات فضائل مخصوص حضرت على عليه السلام

14 آيه خير البريّه

اشاره

14 آيه خير البريّه

إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالحاتِ اولئِكَ همْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ* جَزائُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الانْهارُ خالِدينَ فِيها أَبَداً رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُم وَرَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لَمِنْ خَشِىَ رَبَّهُ

«سوره بيّنه، آيات 7 و 8»

آيات ولايت در قرآن، ص: 437

آيه خير البريّه

إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالحاتِ اولئِكَ همْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ «1»* جَزائُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الانْهارُ خالِدينَ فِيها أَبَداً رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُم وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لَمِنْ خَشِىَ رَبَّهُ

(امّا) كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، بهترين مخلوقات (خدا) هستند. پاداش آنها نزد پروردگارشان باغهاى بهشت جاويدان است، كه نهرها از زير درختانشان جارى است؛ هميشه در آن مى مانند؛ (هم) خدا از آنها خشنود است و (هم) آنها از خدا خشنودند؛ و اين (مقام والا) براى كسى

است كه از پروردگارش بترسد.

«سوره بيّنه، آيات 7 و 8»

دورنماى بحث

دورنماى بحث

اين آيه شريفه نيز يكى از آيات مربوط به ولايت امير المؤمنين، على عليه السلام، است و با ظرافتى خاص دلالت بر ولايت و امامت آن حضرت دارد، اختلاف چندانى در

آيات ولايت در قرآن، ص: 438

اين آيه شريفه- بر خلاف آيات سابق- به چشم نمى خورد، امّا چگونگى استدلال به آيه براى ولايت و امامت بسيار دقيق و ظريف است، كه شرح آن خواهد آمد.

شرح و تفسير

بهترين و بدترين مخلوقات!

بهترين و بدترين مخلوقات!

براى اين كه بطور واضح معناى آيه خير البريّه روشن شود، لازم است از آيه ششم سوره بيّنه شروع كنيم:

«إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الكِتابِ وَ الْمُشْرِكينَ في نارِ جَهَنَّمَ خالِدينَ فِيهَا؛ كافران از اهل كتاب و مشركان در آتش دوزخند، جاودانه در آن مى مانند.»

يعنى يهوديان و مسيحيان كه اسلام را نپذيرفتند و نيز مشركان و بت پرستان همگى در آتش جهنّم جاى خواهند گرفت و براى هميشه در آن خواهند ماند.

«أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَريَّةِ؛ آنها (يهوديان و مسيحيان) بدترين مخلوقاتند.»

و بدين جهت جاودانه در آتش مى مانند. گويا اين جمله استدلالى براى جاودانگى آنان در آتش جهنّم است! «1»

از آيات قبل از اين آيه، استفاده مى شود كه اينها، كافران معمولى و عادى نيستند، بلكه آن دسته از كفّارند كه با آمدن بيّنه و تمام شدن حجّت و حاصل شدن علم و يقين به حقّانيّت اسلام، بازهم مخالفت و لجاجت نمودند و آگاهانه با حق و عدالت دشمنى كردند؛ بنابراين، هر كافرى از مشركان و اهل كتاب، هر چند بر اثر

آيات ولايت در قرآن، ص: 439

جهل راه كفر پيموده باشد، مشمول اين آيه نيست.

پس از اين كه در آيه فوق بدترين مخلوقات را معرّفى مى كند، در آيه بعد به معرّفى بهترين مخلوقات مى پردازد، توجّه كنيد:

«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَريَّةِ؛ كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، بهترين مخلوقات خدا هستند.»

براى بهترين مخلوقات خدا سه صفت و ويژگى بيان شده است:

1. «الَّذينَ آمَنُوا»- ويژگى اوّل آنها ايمان به خدا و پيامبر و روز قيامت و جهان پس از مرگ است؛ بنابراين، مشركان و تمام كسانى كه دينى غير از اسلام گزيده اند از محدوده اين آيه خارج هستند.

2. «وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»- ويژگى دوم «خير البريّة» اين است كه داراى اعمال صالح مى باشند و ايمان و اعتقادات آنها در كردار و اعمالشان ظاهر شده است.

«عمل صالح» «1» معناى وسيعى دارد؛ ساده ترين آن، طبق آنچه در روايات آمده، برداشتن موانع از سر راه مسلمانان است، اگر مانعى در راه رفت و آمد مردم ديده شد و كسى آن را برداشت، اين نوعى عمل صالح است «اماطَةُ اْلأذى عَن الطَّريقِ» و برترين نوع عمل صالح پذيرش آئين حق (اسلام) است «أعْلاها شَهادَةُ انْ لا الهِ الَّا اللَّهُ «2»»

خلاصه اين كه صفت دومِ «خير البريّة» داشتن عمل صالح است.

3. «ذلِكَ لِمَنْ خَشِىَ رَبَّهُ»- ويژگى سوم «خير البريّة» «مقام خشيت» است.

خير البريّه كسانى هستند كه علاوه بر «ايمان» و «عمل صالح»، به مقام «خشيت» نيز دست يافته باشند.

سؤال: آيا «خشيت» چيزى اضافه

بر «ايمان» و «عمل صالح» است؟

پاسخ: آرى، خشيت چيزى فزونتر از ايمان و عمل صالح است و ظاهراً به

آيات ولايت در قرآن، ص: 440

معناى احساس مسئوليّت است. گاهى ايمان و عمل صالح وجود دارد، ولى ناشى از احساس مسئوليّت نيست، بلكه بر اثر عادت يا نوع تربيت خانواده و محيط، آن را كسب كرده است، ولى گاهى بر اساس حسّ مسئوليت به اين دو مرحله دست يافته است! چنين شخصى در مقابل اشخاص مختلف و حوادث گوناگون احساس مسئوليّت دارد و بر طبق آن عمل مى كند.

نتيجه اين كه «خير البريّة» داراى صفات سه گانه «ايمان» و «عمل صالح» و «احساس مسئوليّت» هستند.

پس از معرّفى «خير البريّة» و تبيين صفات و ويژگى آنان، به بيان اجر و پاداش آنان مى پردازد:

«جَزَاؤُهُمْ عِنْدَ رَبّهِمِ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الأنهارُ»- پاداش «خير البريّة» در سراى آخرت، هم پاداش مادّى و هم پاداش معنوى است، چون انسان خود تركيبى از جسم و روح است، كه جسمش طالب پاداشهاى مادّى و روحش مشتاق پاداشهاى معنوى است.

امّا پاداش مادّى آنان، باغهايى از بهشت است كه همواره «1» آب از زير درختانش جارى و روان است و هيچ گاه آب آن قطع نمى گردد.

باغها دو رقم است:

1. باغى كه آب آن از خارج تأمين مى شود و هر از چند روزى طبق نوبت آبيارى مى شود، ولى هميشه آب در زير درختانش جارى نيست.

2. باغهايى كه از خود آب دارد و همواره نهرهاى آب در زير درختان آن روان است. بدون شك

چنين باغى طراوت و شكوه و عظمت خاصّى دارد و بيم خشكيدن درختانش نيست. باغهاى بهشتى توصيف شده در آيه شريفه، از نوع دوم است و همواره خرّم و سرسبز است.

«خالِدينَ فيها أَبَداً»- همانگونه كه كفّار از اهل كتاب و مشركان، كه آگاهانه و از

آيات ولايت در قرآن، ص: 441

سر عناد و لجاج آئين حق را نپذيرفته اند، جاودان در جهنّم هستند، مؤمنان داراى احساس مسئوليّت و عمل صالح نيز جاودان در بهشت هستند.

«رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ»- اين جمله اشاره به پاداش معنوى مؤمنان دارد؛ پاداش معنوى آنان اين است كه خداوند آن قدر به آنها نعمت مى دهد كه آنها خشنود و راضى مى شوند و از سوى ديگر، لطف خداوند در مورد آنها بقدرى زياد است كه او نيز از آنها خشنود است.

وه كه چه مقامى! آيا بالاتر از اين، نعمتى يافت مى شود!

نتيجه اين كه، در آيات سه گانه فوق، هم ويژگيهاى «شرّ البريّة» و مجازات و عقوبت آنان در سراى آخرت بيان شد، وهم صفات و ويژگيهاى «خير البريّة» و اجر و پاداش آنها در جهان آخرت ذكر شد.

خير البريّه در روايات

خير البريّه در روايات

سؤال: آيا آيه شريفه عام است، يا خاص؟

به تعبير ديگر، آيا «خير البريّه» شامل تمام مؤمنان صالح العمل مى شود، يا گروه خاصّى را در بر مى گيرد؟

پاسخ: جواب اين پرسش را بايد در رواياتى كه در شأن نزول آيات فوق از معصومين عليهم السلام صادر شده جستجو كرد؛ به اين روايات توجّه كنيد:

طبق روايات فراوانى كه در

كتابهاى شيعه و اهل سنّت وجود دارد، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، على و شيعيانش را خير البريّه معرّفى كرده است.

اين روايات در كتب مختلفى آمده است، از جمله:

1. «شواهد التّنزيل» نوشته حاكم حسكانى «1»

2. «الصّواعق المحرقة» تأليف ابن حجر هيثمى «2»

آيات ولايت در قرآن، ص: 442

3. «الدّرّ المنثور» نوشته سيوطى «1»

4. «نور الابصار» از آثار محمّد شبلنجى «2»

5. «تفسير طبرى» «3»

6. «روح المعاني» از تأليفات آلوسى «4»

7. «مناقب خوارزمي» «5»

8. «فتح الغدير» نوشته علّامه شوكانى «6»

تنها در شواهد التّنزيل بيش از بيست روايت در ذيل آيه خير البريه نقل شده است، كه سه نمونه از آن روايات را انتخاب كرده ايم. به اين روايات توجه كنيد:

الف- جابر بن عبد الله انصارى، صحابى معروف پيامبر صلى الله عليه و آله، چنين نقل مى كند:

با پيامبر صلى الله عليه و آله و عدهّ اى از مسلمانان كنار خانه خدا، كعبه معظّمه، نشسته بوديم، ناگهان على عليه السلام از دور نمايان شد؛ هنگامى كه چشم پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام افتاد، نگاهى به اصحاب كرد و فرمود:

قَدْ أَتاكُمْ أَخي، ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى الْكَعْبَةِ، فَقالَ وَ رَبِّ هذِهِ الْبُنْيَةِ! إِنَّ هذا وَ شِيعَتَهُ هُمُ الفائِزونَ يَوْمَ الْقيامَةِ، ثمَّ أَقْبَلَ عَلَيْنا بِوَجْهِهِ، فَقالَ:

أَما وَ اللَّهِ إِنّهُ أَوَّلُكُمْ ايماناً باللَّهِ، وَ اقْوَمُكُمْ بأمر اللَّهِ وَ أَوفاكُم بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَقْضاكُمْ بِحُكْمِ اللَّهِ وَ أَقْسَمُكُمْ بِالسَّوِيَّةِ وَ أَعْدَلُكُمْ في الرَّعيَّةِ وَ أَعْظَمُكُمْ عِنْدَ اللَّه مَزِيَّةً. قالَ جابِرُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ: «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا ...

خَيْرُ البَرِيَّةِ» فَكانَ عَلِيٌّ إِذا أَقْبَلَ قالَ أَصْحابُ مُحَمّدٍ: قَدْ أَتاكُمْ خَيْرُ

آيات ولايت در قرآن، ص: 443

الْبَرِيَّةِ بَعْدَ رَسُول اللَّهِ «1»

برادرم على به سوى شما مى آيد، سپس رو به سوى كعبه كرد و فرمود: قسم به خداى كعبه كه تنها على و شيعيانش در روز قيامت از رستگاران هستند؛ زيرا به خدا سوگند او قبل از همه شما به خدا ايمان آورد، و قيام او به فرمان خدا بيش از همه شما است، وفايش به عهد الهى از همه بيشتر، و قضاوتش به حكم اللَّه افزونتر، و مساواتش در تقسيم (بيت المال) از همه زيادتر، عدالتش درباره رعيّت از همه فزونتر، و مقامش نزد خداوند از همه بالاتر است. جابر مى گويد: در اينجا بود كه آيه شريفه خير البريّه نازل شد، و پس از نزول آيه فوق، هرگاه مسلمانان على را مى ديدند، مى گفتند: بهترين مخلوق خدا پس از رسول اللَّه آمد.

از جمله اى كه در ذيل روايت آمده استفاده مى شود كه روايت فوق در بين همه مسلمانان صدر اسلام مشهور بوده است؛ بنابراين، نقل آن اختصاصى به ابن عبّاس و جابر بن عبد الله و ابو برزه ندارد!

ب- جابر در روايت ديگرى مى گويد: هنگام كه آيه خير البريّه نازل شد، پيامبر صلى الله عليه و آله رو به على كرد و فرمود:

هُمْ أَنْتَ وَ شِيعَتُكَ، تَرِدُ عَلَيَّ وَ شِيعَتُكَ رَاضِينَ مَرْضِيِّيْنَ

منظور از خير البريّه تو و شيعيان تو مى باشد. در روز قيامت تو و شيعيانت بر من وارد مى شويد، در حالى كه

هم خدا از شما راضى است و هم شما از خداوند خشنود هستيد. «2»

ج- ابو برزه اسلمى مى گويد: هنگامى كه آيه خير البريّه نازل شد، پيامبر صلى الله عليه و آله به على فرمود:

هُمْ أَنْتَ وَ شِيعَتُكَ يا عَلِيّ، وَ ميعادُ ما بَيْني وَ بَينكَ الْحَوْضُ «3»

اى على! خير البريّه تو و شيعيان تو هستند و وعده گاه من و تو در روز قيامت در كنار حوض كوثر است.

آيات ولايت در قرآن، ص: 444

د- ابن عساكر روايت جالبى در شرح آيه شريفه خير البريّه از عايشه نقل مى كند. طبق اين روايت، شخصى از عايشه درباره على پرسيد، عايشه (با اين كه رابطه خوبى با على نداشت، بلكه عليه على آتش جنگ جمل را افروخته بود) گفت: «على برترين خلق خداوند است، هر كس بغض على را در سينه داشته باشد، او كافر است! «1»»

نتيجه اين كه، طبق روايات بسيار فراوانى كه در ذيل آيه خير البريّه وارد شده، منظور از خير البريّه على عليه السلام است.

سؤال: آلوسى در روح المعانى سؤالى بدين شكل مطرح كرده است:

اگر منظور از «خير البريّه» علىّ بن أبي طالب عليه السلام است، آيا او از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله هم بالاتر است؟ چون خير البريّه در آيه مطلق است و مفهومش اين است كه مصداق آن از همه انسانها بالاتر است؟

جواب: اگر در خود آيه دقّت شود، پاسخ اين پرسش روشن مى گردد؛ زيرا همانگونه كه گذشت يكى از شرايط «خير البريّه» ايمان بود؛ ايمان

به خدا و رسول و ساير احكام اسلام، بنابراين على از ناحيه اعتقاد به خدا و پيامبر، خير البريّه مى شود و چطور امكان دارد كه او از ناحيه اعتقاد به رسالت پيامبر خير البريّه شود، آنگاه حتّى از خود پيامبر صلى الله عليه و آله هم بالاتر باشد!؟ بدين جهت در روايت جابر بن عبد الله انصارى، كه از منابع عامّه نقل شد، آمده است كه على پس از پيامبر صلى الله عليه و آله خير البريّه است.

سؤال ديگر: چه ارتباطى بين آيه شريفه و مسأله خلافت و امامت و ولايت امير مؤمنان عليه السلام وجود دارد؟ بر فرض كه اهل سنّت بپذيرند على عليه السلام طبق روايات، «خير البريّة» است؛ امّا چگونه ممكن است براى امامت به اين آيه استدلال كرد؟

پاسخ: در مورد روش تعيين خليفه پيامبر و جانشين خليفه پيامبر در بين شيعه و اهل سنّت اختلاف است.

شيعه معتقد است كه خليفه و جانشين خليفه پيامبر صلى الله عليه و آله بايد از سوى خداوند تعيين و نصب شود «2»، پس تعيين خليفه طبق نظر شيعه انتصابى است.

آيات ولايت در قرآن، ص: 445

ولى اهل سنّت معتقدند كه تعيين خليفه پيامبر صلى الله عليه و آله انتخابى است و اين امر بايد از سوى مردم صورت پذيرد، مردم به هر كس بعنوان خليفه رأى دادند، وى جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله مى شود.

البتّه اين اختلاف در اين آيه تأثيرى ندارد، چون چه مسأله خلافت انتخابى باشد و چه انتصابى،

تنها على عليه السلام شايستگى خلافت دارد! زيرا اگر انتصابى باشد، همانگونه كه شيعه معتقد است، با وجود على عليه السلام، كه خير البريّه و بهترين مخلوقات عالم است، خداوند حكيم شخص ديگرى را انتصاب نمى كند؛ چون اگر چنين كند، نصب حكيمانه اى نخواهد بود! و اگر هم انتخابى باشد، آيا با وجود بهترينِ مردم، جايز است شخص يا اشخاص ديگرى انتخاب شوند؟ و روشن است كه عذر عدم شناخت مردم نسبت به بهترين مخلوقات، با وجود روايات فراوانى كه قسمتى از آن بطور مشروح گذشت و با توجّه به شهرتى كه على عليه السلام در بين مسلمانان به عنوان «خير البريّة» داشته، عذر قابل قبولى نيست!

با توضيح فوق ارتباط آيه شريفه با مسأله ولايت و خلافت روشن شد.

سؤال سوم: معمولًا بهترين يك نفر است، نه چند نفر؛ بنابراين، چطور على عليه السلام و شيعيانش همه بهترين هستند؟

پاسخ: بهترين خلق بودن سلسله مراتب دارد، ممكن است شخصى در رأس هرم بهترينها باشد، و كسانى ديگر در مراحل پائين تر، و گروه سوم پائين تر از آنها.

بنابراين، على عليه السلام در رأس هرم بهترينها و شيعيانش در مراحل بعدى قرار دارند.

نتيجه تمام مباحث گذشته اين شد كه: خير البريّه (كه داراى ويژگيهاى سه گانه ايمان، عمل صالح و احساس مسئوليت مى باشد) على و شيعيانش هستند.

پيام هاى آيه خير البريّه

اشاره

پيام هاى آيه خير البريّه

آيه خير البريّه و رواياتى كه در ذيل آن وارد شده پيام هاى مختلفى دارد، از جمله:

1. نظام ارزشى اسلام

1. نظام ارزشى اسلام

هر دين و مذهب و مكتبى در گرو ارزشهاى آن مكتب است؛ به عبارت ساده تر،

آيات ولايت در قرآن، ص: 446

هر مكتب و مذهبى بر يك محورى مى چرخد كه آن محور اصلى، نظام ارزشى آن مكتب محسوب مى شود؛ به مثالهايى در اين زمينه توجّه كنيد:

الف- نظام ارزشى جامعه طاغوتى فرعونى، طبق آنچه در آيه 51 سوره زخرف، از زبان خود فرعون آمده، چنين بيان شده است:

«وَ نادى فِرْعَوْنُ في قَوْمِه قالَ يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لِى مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْانْهارُ تَجْري مِنْ تَحْتي أَ فَلا تُبْصِروُنَ؛ فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت: «اى قوم من! آيا حكومت مصر از آن من نيست؟ و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟ آيا نمى بينيد؟»

افتخار فرعون به تسلّط بر مصر و در اختيار داشتن حكومت مصر است، آن هم حكومتى استبدادى و ديكتاتورى؛ اين نظام ارزشى فرعون است؛ بنابراين، از نظر فرعون و فرعونيان انسانهاى خوب، حكّام و فرمانروايان هستند؛ هر چند جنايتكارترين و ظالمترين افراد باشند! و انسانهاى بد، كسانى هستند كه فاقد قدرت و سلطه باشند، هر چند از نظر اخلاقى، متخلّق به بهترين صفات باشند! بدين جهت فرعون در اعتراض به نبوّت حضرت موسى عليه السلام مى گويد:

«فَلَوْ لا الْقِىَ عَلَيْهِ اسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِكَةُ مُقْتَرِنِينَ «1»؛ (اگر موسى راست مى گويد) چرا

دستبندهاى طلا به او داده نشده، يا اين كه چرا فرشتگان دوشادوش او نيامده اند (تا گفتارش را تأييد كنند)؟!»

يعنى چون موسى عليه السلام طبق نظام ارزشى فرعون داراى ثروت و قدرت و حكومت نيست، پس نمى تواند پيامبر خدا باشد!

نتيجه اين كه، نظام ارزشى جامعه فرعونى، قدرت و ثروت و زينت است.

ب- نظام ارزشى بعضى از جوامع و مكاتب ديگر، فزونى فرزندان و مال و ثروت است. در آيه شريفه 35 سوره سبأ مى خوانيم:

«وَ قالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوالًا وَ أَوْلاداً وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبينَ؛ و گفتند: اموال و اولاد ما (از همه) بيشتر است (و اين نشانه علاقه خدا به ماست!)؛ و ما هرگز مجازات نخواهيم شد!»

نظام ارزشى اينان، نيروى انسانى بيشتر و اقتصاد قويتر است، طبق اين عقيده

آيات ولايت در قرآن، ص: 447

خوبان كسانى هستند كه داراى فرزندانى بيشتر و بنيه مالى قويترى باشند، مخصوصاً اگر فرزند پسر باشد، بدين جهت در زمان جاهليّت، خانواده اى كه داراى پسران بيشترى بود را خوشبخت مى دانستند؛ زيرا آنها مى توانستند در قتل و غارت به پدران خود كمك كنند!

خلاصه اين كه نظام ارزشى اين گروه، نيروى انسانى افزونتر و اقتصاد قويتر مى باشد.

امّا از نظر اسلام هيچ يك از امور فوق نظام ارزشى محسوب نمى شود، هر چند به عنوان ابزارى براى رسيدن به اهداف مقدّس دينى، مطلوب است.

قران مجيد در ردّ نظام ارزشى گروه اخير مى فرمايد:

وَ ما أَمْوالُكُمْ وَ لا أوْلادُكُمْ بِالَّتي تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنا زُلْفى إِلّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَاولئِكَ لَهُمْ جَزاءُ الضِّعْفِ

بِما عَمِلُوا وَ هُمْ في الْغُرُفاتِ آمِنُونَ «1»

اموال و فرزندانتان هرگز شما را نزد ما مقرّب نمى سازد، جز كسانى كه ايمان بياورند و عمل صالحى انجام دهند كه براى آنان پاداش مضاعف در برابر كارهايى است كه انجام داده اند؛ و آنها در غرفه هاى (بهشتى) در نهايت امنيّت خواهند بود!

اين آيه شريفه ضمن ردّ نظام ارزشى كه بر محور نيروى انسانى و اقتصادى دور مى زند، نظام ارزشى اسلام را معرّفى مى كند؛ «ايمان» و «عمل صالح» از جمله امورى است كه نظام ارزشى اسلام را تشكيل مى دهد؛ چرا كه اين امور چيزهايى است كه انسان را به خداوند نزديك مى كند؛ نه مال و فرزند از هر راهى كه باشد!

در آيه 13 سوره حجرات، تقوا به عنوان يكى ديگر از محورهاى نظام ارزشى اسلام معرّفى شده است. خداوند در اين آيه شريفه مى فرمايد:

يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ انْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ خَبيرٌ

آيات ولايت در قرآن، ص: 448

اى مردم! ما شما را از يك مردم و زن آفريديم و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد؛ (اينها ملاك امتياز نيست) گرامى ترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست؛ خداوند دانا و آگاه است!

هنگامى كه با آمدن اسلام نظام ارزشى جامعه عوض شد و ايمان و عمل صالح و تقوا، جاى ارزشهاى جاهليّت را گرفت، تحوّلى شگرف رخ داد و جامعه اسلامى به جاى «ابو جهل ها» و «أبو لهب ها» و

«ابو سفيانها»، «ابو ذرها» و «سلمانها» و «ميثمها» را به مردم عرضه كرد!

آيه «خير البريّة» نيز نظام ارزشى اسلام را «ايمان» و «عمل صالح» و «احساس مسئوليّت» بيان مى كند و بهترين مخلوقات را هم بر همين مقياس معرّفى مى نمايد. متأسّفانه در دنياى امروز، همان نظام ارزشى جاهليّت حاكم است؛ و كسانى كه دلارها و ليره هاى بيشترى داشته باشند خوبان جهان معرّفى مى شوند! يا آنها كه قدرت اقتصادى مهمترى هستند، و يا از توان نظامى بالاترى برخوردار هستند، بهترين شمرده مى شوند! امّا هيچ كدام اينها از نظر اسلام مستقلّاً ارزش محسوب نمى شود.

2. تاريخ پيدايش شيعه

2. تاريخ پيدايش شيعه

برخى تصوّر كرده اند، يا تعمّداً اينگونه القاء مى كنند، كه شيعه از زمان صفويان، يا پس از آن، به وجود آمده و سابقه تاريخى چندانى ندارد!

ولى با مطالعه اى كوتاه در آثار و روايات اسلامى، بطلان اين تصوّر روشن مى شود؛ از جمله، در روايات وارد شده در ذيل آيه خير البريّه، خوانديم كه لقب «شيعه» براى اوّلين بار توسّط پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله براى پيروان علىّ بن أبي طالب عليه السلام به كار برده شد؛ بنابراين، تاريخ پيدايش شيعه، قرين تاريخ پيداش اسلام است و سابقه آن از تمام مذاهب اسلامى بيشتر و مقدّم تر است.

با توجّه به اين مطلب، كسانى كه ندانسته، يا دانسته و از روى عناد، چنين اتّهامات و مطالب بى اساسى را مطرح مى كنند، مشمول اين شعر شاعر عرب هستند:

آيات ولايت در قرآن، ص: 449

وَ إِن كُنْتَ لا تَدْري فَتِلْكَ مُصِيبَةٌ وَ إِنْ كُنْتَ

تَدْري فَاْلمُصيبَةُ أَعْظَمٌ

يعنى اگر دانشمندان فوق از احاديث مذكور اطّلاعى ندارند، اين خود مصيبتى است (كه انسان دانشمندى از وجود چنين روايتى بى اطّلاع باشد) و اگر اطّلاع دارند و از روى عناد منكر مى شوند، مصيبت دو چندان و بزرگتر مى شود.

خدايا! ما را از تعصّب هاى بى جا حفظ كن، تا آثار شوم آن دامنگير ما نگردد.

3. شيعه يعنى چه؟

3. شيعه يعنى چه؟

سؤال: رواياتى كه در اين بحث ذكر شد، شيعيان علىّ بن أبي طالب عليه السلام را به همراه آن حضرت، بهترين آفريده هاى خداوند معرّفى كرد؛ با توجّه به اين مقام والاى شيعه، مى خواهيم بدانيم كه شيعه به چه اشخاصى گفته مى شود؟

آيا ما واقعاً شيعه مى باشيم، و مشمول اين روايات هستيم؟

جواب: در پاسخ به اين سؤال بايد كلمه «شيعه» را از سه جهت مورد مطالعه قرار دهيم:

ابتدا معناى آن را در لغت بررسى كنيم، سپس به موارد استعمال آن در قرآن مجيد بپردازيم، و در پايان، بخشى از رواياتى كه به معرّفى شيعيان حقيقى پرداخته، ذكر نماييم.

الف- شيعه در لغت: كلمه شيعه در لغت، به «الانتشار مع القدره» تفسير شده است؛ يعنى به چيزى كه با قدرت و قوّت در نقاط مختلف منتشر شود شيعه گفته مى شود. نتيجه اين كه، شيعه در لغت به گروهى منتشر، قوى و نيرومند اطلاق مى شود.

ب- شيعه در قرآن: اين كلمه در چهار جاى قرآن بكار رفته است.

يكى از آيات فوق در مورد حضرت ابراهيم عليه السلام است. در آيات 83 و 84 سوره صافّات مى خوانيم:

«وَ إِنَّ مِنْ شيعَتِه لَابْراهيمَ* إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ؛ و از پيروان او (حضرت نوح عليه السلام) ابراهيم بود؛ (به خاطر آور) هنگامى را كه با قلب

سليم به پيشگاه پروردگارش آمد.»

آيات ولايت در قرآن، ص: 450

در اين آيه شريفه، ابراهيم به عنوان شيعه حضرت نوح عليه السلام معرّفى شده است، يعنى آن حضرت ادامه دهنده خطّ حضرت نوح عليه السلام بود؛ آيه دوم چگونگى موفّقيت حضرت ابراهيم در ادامه خطّ حضرت نوح را، روى آوردن به درگاه پروردگار با قلبى سليم «1» بيان كرده است.

يكى ديگر از آياتى كه كلمه شيعه در آن به كار رفته، آيه 15 سوره قصص مى باشد، در اين آيه، كه پيرامون داستان حضرت موسى عليه السلام است، مى خوانيم:

وَ دَخَلَ الْمَدينَةَ عَلَى حينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شِيعَتِه وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذِي مِنْ شيعَتِه عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ ...

او (موسى) هنگامى كه اهل شهر در غفلت بودند وارد شهر شد؛ ناگهان دو مرد را ديد كه به جنگ و نزاع مشغولند؛ يكى، از پيروان او (و از بنى اسرائيل) بود، و ديگرى، از دشمنانش؛ آن كه از پيروانش بود در برابر دشمنش ز وى تقاضاى كمك نمود ...

كلمه شيعه در اين آيه شريفه بر پيروان حضرت موسى عليه السلام اطلاق شده است و شايد از اين تعبير بتوان استفاده كرد كه آن حضرت قبل از نبوّت گروهى را تربيت كرده بود كه در راه حق، متشكّل و منسجم بودند.

نتيجه اين كه، كلمه شيعه در آيات فوق در مورد بعضى از پيامبران و پيروان آنها به كار رفته است.

ج- شيعه در روايات: كلمه «شيعه» در روايات بطور

گسترده استعمال شده است؛ به سه نمونه آن در اين بحث قناعت مى كنيم:

آيات ولايت در قرآن، ص: 451

1. روزى حضرت على عليه السلام خطاب به يكى از يارانش به نام «نوف بكالى» فرمود:

«أَ تَدْري يا نَوْفُ مَنْ شيعَتي؟؛ آيا مى دانى شيعيان من چه كسانى هستند (و چه ويژگيهايى دارند؟)

نوف عرض كرد: لا وَ اللَّه؛ نه به خدا قسم! شما بفرمائيد.

سپس حضرت شروع به بيان اوصاف شيعيان خود نمود، از جمله فرمود:

«رُهْبانٌ بِاللَّيْلِ وَ اسْدٌ بِالنَّهار «1»؛ شيعيان من راهبان شب و شيرمردان روز هستند (در دل شب عالم خاصّى دارند و در روز، به هنگام دفاع از اسلام بسيار شجاع و قوى هستند.)»

2. در روايت ديگرى شيعيان اين گونه توصيف شده اند:

«إِنَّما شَيعَتُنا أَصْحابُ الْارْبَعَةِ الأعْيُنِ؛ عَيْنانِ فِي الرَّأْسِ وَ عَينانِ فِي الْقَلْبِ «2»؛ شيعيان ما داراى چهار چشم هستند! دو چشم (مانند همه انسانها) در سر و دو چشم ديگر در قلب دارند.»

يعنى شيعيان آدمهاى قوى، شجاع، بيدار، روشن، فهميده، عالم و همه چيز فهم هستند؛ نه آدمهاى بى دست و پا و ساده لوح.

3. شخصى به امام باقر عليه السلام عرض كرد: «الحمد للَّه شيعيان شما خيلى زياد هستند» امام عليه السلام نگاه پرمعنايى به او كرد و فرمود: اينها كه مى گويى شيعيان ما هستند، آيا اين كارها را انجام مى دهند؟

هَلْ يَعْطِفُ الْغَنيُّ عَلَى الْفَقيرِ؟ وَ يَتَجاوَزُ الْمُحْسِنُ عَنِ الْمُسِي ءِ و يَتَواسَوْنَ؟ قُلتُ: لا، قالَ: ليْسَ هؤُلاءِ الشِّيعَةُ، الشِّيعَةُ مَنْ يَفْعَلُ هَكَذا «3»

آيا ثروتمندان اين افراد به حال فقراء

و مستمندان خود توجّهى دارند و به آنها رسيدگى مى كنند؟ آيا بزرگان و نيكوكاران اين افرادى كه شما آنها را شيعه

آيات ولايت در قرآن، ص: 452

مى خوانيد، خطاها و اشتباهات خطاكاران را مى بخشند و آنها را مورد عفو و گذشت قرار مى دهند، (يا آنها را چندين برابر مجازات مى كنند و زجر مى دهند!؟) آيا اينها مواسات دارند؟ خوشبختى هاى خويش را بين همديگر تقسيم مى كنند (شاديهايشان را با هم قسمت نمايند)؟

آن مرد وقتى اين ويژگيها را شنيد شرمنده شد و پاسخ منفى داد. سپس حضرت فرمود: چنين افرادى شيعه نيستند؛ شيعه كسى است كه آنچه را گفتم عمل كند.

آرى، شيعه بايد راهب شب و شير روز، انسانى هوشيار و فهميده و زرنگ باشد، به فقراء و نيازمندان كمك كند و از خطاى خطاكاران درگذرد و ديگران را در شاديهاى خود سهيم كند.

***

آيات ولايت در قرآن، ص: 453

آيات فضائل مخصوص حضرت على عليه السلام

15 آيه حكمت

اشاره

15 آيه حكمت

يُؤْتِى الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ اوتِىَ خَيْراً كَثيراً وَ ما يَذَّكَّرُ الّا اولُوا الْالْبابِ

«سوره بقره، آيه 269»

آيات ولايت در قرآن، ص: 455

آيه حكمت

يُؤْتِى الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ اوتِىَ خَيْراً كَثيراً وَ

ما يَذَّكَّرُ الّا اولُوا الْالْبابِ

(خدا) دانش و حكمت را به هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مى دهد؛ و به هر كس دانش داده شود، خير فراوانى داده شده، و جز خردمندان (اين حقايق را درك نمى كنند، و) متذكّر نمى گردند.

«سوره بقره، آيه 269»

دورنماى بحث

دورنماى بحث

بدون شك سهم اسلام از تمام اديان الهى در ترويج و تشويق مردم به علم و دانش بيشتر است؛ بدين جهت، اگر اسلام را دين «علم و دانش» بناميم، سخن به گزاف نگفته ايم. آيه مورد بحث از جمله آياتى است كه از «حكمت و دانش» به «خير كثير» تعبير مى كند. اين كه چگونه اين آيه شريفه مربوط به فضايل حضرت على عليه السلام مى باشد؟ در بحث هاى آينده روشن خواهد شد. از خداوند مى خواهيم كه ما را در زمره خردمندانى قرار دهد كه اين حقايق را درك مى كنند. آمين يا ربّ العالمين.

شرح و تفسير

حكمت، خيرى كثير!

حكمت، خيرى كثير!

«يُؤْتِى الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ؛ خداوند دانش را به هر كس كه بخواهد و شايسته باشد مى دهد.»

آيات ولايت در قرآن، ص: 456

براى «حكمت» معانى زيادى، از قبيل: «معرفت و شناخت اسرار جهان هستى»؛ «آگاهى از حقايق قرآن»؛ «رسيدن به حق از نظر گفتار و عمل» و بالاخره «معرفت و شناسايى خدا» «1» ذكر شده است كه همه آن ها در يك معنى وسيع جمع است.

و از آنجا كه در آيه قبل (آيه 268 سوره بقره) سخن از اين است كه خداوند در برابر إنفاق وعده آمرزش و بركت مى دهد و شيطان وسوسه ترس از فقر را در دل انسان به وجود مى آورد، در اين آيه اشاره به اين حقيقت مى شود كه تنها «حكمت» است كه مى تواند بين اين دو كشش «الهى» و «شيطانى» فرق بگذارد و از وسوسه هاى گمراه كننده نجات بخشد.

ضمناً منظور از جمله «من يشاء» اين نيست

كه حكمت و دانش بدون جهت به اين و آن داده مى شود، بلكه مشيّت و اراده خدا همه جا آميخته با حكمت است.

يعنى آن را به هر كس شايسته ببيند مى بخشد، و آن كس را كه لياقت داشته باشد از اين سرچشمه زلال زندگى بخش، سيراب مى كند.

«وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ اوتِىَ خَيْراً كَثيراً»- با اين كه بخشنده حكمت خداوند است، در عين حال در اين جمله نامى از او به ميان نيامده است، بلكه تنها مى فرمايد: «به هر كس حكمت داده شود، خير فراوانى داده شده است». اين تعبير گويا اشاره به اين است كه دانش و حكمت ذاتاً خوب است؛ از هر جا و از هر ناحيه كه باشد، تفاوتى در نيكى آن نيست. قابل توجّه اين كه در اين جمله مى فرمايد: به هر كس دانش و حكمت داده شود «خير و بركت فراوان» داده شده است، نه «خير مطلق»؛ زيرا خير و سعادت مطلق تنها در دانش نيست، بلكه دانش تنها يكى از عوامل مهمّ آن است.

«وَ ما يَذَّكَّرُ الّا أُولُو الْالْبابِ»- «تذكّر» به معنى «يادآورى» و «نگاهدارى علوم و دانش ها» در درون روح است و «الباب» جمع «لُب» به معنى «مغز» است و از آنجا

آيات ولايت در قرآن، ص: 457

كه مغز هر چيز بهترين و اساسى ترين قسمت آن است، به «عقل و خرد» «لب» گفته مى شود. اين جمله مى گويد: تنها صاحبان عقل و خرد اين حقايق را حفظ مى كنند و به ياد مى آورند و از آن

بهره مند مى شوند. اگر چه همه افراد (جز مجانين و ديوانگان) صاحب عقلند، امّا اولو الالباب به همه آنها گفته نمى شود، بلكه منظور كسانى هستند كه عقل و خرد خود را به كار مى گيرند و در پرتو اين چراغ پرفروغ، راه زندگى را مى يابند.

على عليه السلام صاحب حكمت!

على عليه السلام صاحب حكمت!

آيه حكمت دلالت مى كند بر اين كه: «هر كسى كه به او حكمت داده شده، خير فراوانى نصيبش شده است» امّا در مورد اين كه به چه كسى حكمت داده شده؟ از آيه شريفه چيزى استفاده نمى شود. ولى روايات مختلفى از شيعه و اهل سنّت نقل شده كه علىّ ابن أبي طالب عليه السلام را واجد چنان حكمتى معرّفى مى كند. به برخى از روايات مذكور توجّه كنيد:

1- «حاكم حسكانى»، دانشمند معروف اهل سنّت، از «ربيع بن خيثم» نقل مى كند كه: نام على عليه السلام را نزد من بردند، گفتم:

لَمْ ارَهُمْ يَجِدُونَ عَلَيْهِ فى حُكْمِهِ وَ اللَّهُ تَعالى يَقُولُ «وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ اوتِىَ خَيْراً كَثيراً «1»»

نديدم كسى از مردم بتواند ايرادى بر حكم و داورى آن حضرت بگيرد (سپس به آيه حكمت استدلال مى كند).

2- ابن عبّاس مى گويد: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

مَنْ ارادَ انْ يَنْظُرَ الى ابْراهيمَ فى حِلْمِه وَ الَى نُوحٍ فِى حِكْمَتِهِ وَ الى يُوسُفَ فى اجْتماعِه فَلْيَنْظُرْ الى عَلِىِّ بْنِ ابى طالِبٍ «2»

آيات ولايت در قرآن، ص: 458

كسى كه مى خواهد به ابراهيم عليه السلام در حلمش، و به نوح عليه السلام در حكمتش، و به

يوسف عليه السلام در مردم دارى اش بنگرد، به علىّ ابن أبي طالب عليه السلام نگاه كند.

همين روايت به شكل ديگرى از «ابن الحمراء» نقل شده است، وى مى گويد:

ما نزد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم بوديم كه على عليه السلام به سوى ما آمد. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

مَنْ سَرَّهُ انْ يَنْظُرَ الى آدَمَ فى عِلْمِه وَ نُوحٍ فى فَهْمِه وَ ابْراهيمَ فى خُلَّتِه فَلْيَنْظُرْ الى عَلِىِّ بْنِ أَبي طالِبٍ «1»

كسى كه خوشنود مى شود به آدم عليه السلام در علمش نگاه كند، و به نوح عليه السلام در فهمش، و به ابراهيم عليه السلام در مقام خليل اللّهى اش، پس به علىّ بن أبي طالب عليهما السلام (كه همه اين صفات در او جمع است) نگاه كند.

3- در روايت ديگرى از ابن عبّاس مى خوانيم كه مى گويد:

نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بودم، درباره على عليه السلام از او سؤال شد، فرمود:

قُسِّمَتِ الْحِكْمَةُ عَشْرَةَ اجْزاءَ، فَاعْطِىَ عَلىٌّ تِسْعَةَ اجْزاءَ وَ اعْطِىَ النَّاسُ جُزْءاً واحِداً «2»

دانش و حكمت به ده قسمت تقسيم شده است، نُه قسم آن به على عليه السلام داده شده و (تنها) يك قسم آن به همه مردم (يعنى علم و دانش على عليه السلام نُه برابر دانش تمام جهانيان است!).

اين تعبيرات بخوبى نشان مى دهد كه در امّت اسلامى بعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كسى در علم و دانش و حكمت، به پاى على عليه السلام نمى رسد و از آنجا كه مهمترين ركن امامت، علم و حكمت است، لايق ترين فرد براى امامت و خلافت بعد از پيامبر گرامى اسلام صلى

الله عليه و آله و سلم او بوده است.

آيات ولايت در قرآن، ص: 459

گستره علم و دانش حضرت على عليه السلام
اشاره

گستره علم و دانش حضرت على عليه السلام

دامنه دانش و علوم حضرت على عليه السلام آن قدر وسيع، و شعاع نور علم آن حضرت آن قدر بلند و روشن است، كه حتّى مخالفانش آن را انكار نمى كنند. بلكه در عمل آن حضرت را به عنوان مرجع علمى پذيرفته اند و در طول خلافت خلفاى سه گانه و دوران طولانى سكوت تلخ، در بن بست هاى علمى به آن حضرت مراجعه مى كردند. سخن در اين زمينه فراوان است؛ به ارائه چند نمونه قناعت مى كنيم:

1. مرجعيّت علمى امام على عليه السلام

1. مرجعيّت علمى امام على عليه السلام

انس بن مالك، خادم مخصوص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى كند كه آن حضرت خطاب به حضرت على عليه السلام فرمود:

انْتَ تَبينُ لِأُمَّتى ما اخْتَلَفُوا فيهِ بَعْدى «1»

تو بعد از من تبيين كننده و حل كننده اختلافات امّت من خواهى بود!

يكى از وظايف مهمّ امامت و ولايت، پاسدارى از قرآن و خزائن علوم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و انتقال صحيح آن به علماء و دانشمندان و تبيين اختلافاتى است كه در ميان امّت اسلامى پديد مى آيد. اهمّيّت اين وظيفه آن گاه روشن مى شود كه بدانيم چه بسيار از كشورگشايانى كه در ميدان هاى جنگ بر كشورهاى بزرگ پيروز شدند، امّا در برابر فرهنگ آنان شكست خوردند و ناچار خود به ترويج فرهنگ ملل مغلوب پرداختند! همان طور كه مغول ها با اين كه بر مسلمانان غالب شدند، امّا در برابر قرآن و اسلام آنچنان مغلوب شدند كه نه تنها خود مسلمان شدند، بلكه مروّج اسلام گشتند.

امام على عليه السلام بعد از رحلت پيامبر عالى قدر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم، به اين امر مهم

(فرهنگ اسلام) پرداخت. آن حضرت ابتدا به جمع آورى قرآن پرداخت و سوگند خورد تا قرآن را ننويسد، رِدا بر دوش نيندازد و از خانه خارج نشود، مگر براى خواندن

آيات ولايت در قرآن، ص: 460

نماز. «1» سپس بر اساس آنچه را كه از ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه و ظاهر و باطن قرآن از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آموخته بود به تعليم و تفسير آن پرداخت و شاگردان بزرگى چون امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام و ابن عبّاس و ابن مسعود و مانند آن ها تربيت كرد، تا پاسخگوى تهاجمات فرهنگى و اشكالات اعتقادى دانشمندان كشورهاى فتح شده باشند، و نيازهاى فقهى و حقوقى حقوقدانان را برآورند، و اصول اعتقادى و مسائل فقهى و ديگر مسائل فرهنگى اسلام را به بهترين وجه به ملل تازه مسلمان تعليم دهند.

2. امام على عليه السلام دروازه شهر علم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم

2. امام على عليه السلام دروازه شهر علم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم

در صحيح ترمذى آمده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

انَا دارُ الْحِكْمَةِ وَ عَلِىٌّ بابُها «2»

من خانه دانشم و على در آن خانه است.

مسلّم است كه هر كس بخواهد وارد خانه اى شود بايد از در وارد گردد، همان گونه كه قرآن مجيد در آيه 189 سوره بقره نيز دستور داده است: «وَ اْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ابْوابِها». بنابراين، هر كس مى خواهد به خزائن علم و دانش پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم راه

يابد، بايد از على عليه السلام آغاز كند، و كليد اين گنجينه را از او بطلبد.

3. امام على عليه السلام و علم تفسير

3. امام على عليه السلام و علم تفسير

با مراجعه به تفاسير، معلوم مى شود كه امام على عليه السلام پيشواى مفسّرين است، چنان كه سيوطى مى نويسد: «در ميان خلفا از همه بيشتر از علىّ بن أبي طالب

آيات ولايت در قرآن، ص: 461

روايت شده است.» «1» و ابن عبّاس كه آن همه احاديث تفسيرى دارد از شاگردان امام على عليه السلام بوده است. هنگامى كه به او گفته شد: علم تو نسبت به علم پسر عمويت، چه مقدار است؟ گفت: مانند نسبت قطره بارانى در برابر اقيانوس! «2» شاگردان تفسيرى امام على عليه السلام هر كدام در مكّه و مدينه و كوفه صاحب مكتب تفسيرى شدند.

4. امام على عليه السلام واضع علم نحو

4. امام على عليه السلام واضع علم نحو

حضرت على عليه السلام براى صيانت زبان قرآن از انحراف و اعوجاج، أبو الأسود دؤلى را مأمور ساخت تا زير نظر آن حضرت علم نحو را وضع كند و بعدها أبو الأسود با استفاده از همين علم نحو، قرآن را اعراب گذارى كرد. «3»

5. امام على عليه السلام و علم كلام

5. امام على عليه السلام و علم كلام

ابن أبي الحديد در مقدّمه شرح نهج البلاغه مى نويسد: «علم كلام و اعتقادات، كه اشرف علوم است، از كلام امام على عليه السلام اقتباس شده است.» «4»

اربلى در كشف الغمّه مى نويسد: «پيشوايان مكتب هاى كلامى؛ يعنى اشاعره، معتزله، شيعه و خوارج، همه خود را منسوب به آن حضرت مى دانند.» «5»

6. امام على عليه السلام و علم فقه

6. امام على عليه السلام و علم فقه

گذشته از فقهاى اماميّه، كه فقه خود را از امام على عليه السلام دارند، احمد حنبل فقه را از شافعى، و شافعى از محمّد بن حسن و مالك آموخت. و محمّد بن حسن فقه را از ابو حنيفه، و مالك و ابو حنيفه فقه را از امام صادق عليه السلام آموخته اند و فقه امام صادق عليه السلام به جدّش علىّ بن أبي طالب عليه السلام منتهى مى شود. «6»

آيات ولايت در قرآن، ص: 462

7. امام على عليه السلام و علم حقيقت (علم باطن)

7. امام على عليه السلام و علم حقيقت (علم باطن)

دكتر أبو الوفاء غنيمى تفتازانى، استاد دانشگاه قاهره و شيخ طريقت، در مقدّمه خود بر كتاب «وسائل الشّيعه» مى نويسد: «مشايخ و اصحاب طريقت؛ مانند رفاعى، بدوى، دسوقى و گيلانى از اجلّه علماى اهل سنّت، در اسناد طريقت خود به ائمّه اهل بيت و از طريق آن ها به امام على عليه السلام و از او به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم استناد مى كنند. زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: «انا مدينة العلم و علىّ بابها» «1»

و اين نزد عرفا خصوصيّتى در علم حقيقت، علم مكاشفه و علم باطن است كه بجز امام على عليه السلام كسى واجد اين خصوصيّت نيست. «2» در اكثر كتب اهل سنّت، شواهد فراوانى براى خصوصيّت امام على عليه السلام در اين علم وجود دارد؛ به عنوان نمونه، عُمَر به هنگام استلام حجر اظهار داشت: «مى دانم تو سنگى و سود و

زيانى ندارى، اگر نديده بودم كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم تو را مى بوسيد، نمى بوسيدمت!» على عليه السلام خطاب به عمر فرمود: «او هم سود مى رساند و هم زيان، خداوند پيمان «عالم ذر» «3» را در اين سنگ به وديعت نهاد و اين سنگ در قيامت به سود كسانى كه وفاى به عهد كردند گواهى مى دهد!» عمر چون اين بشنيد گفت: «خدا مرا در سرزمينى كه تو آنجا نباشى زنده نگذارد، اى أبا الحسن! «4»»

8. امام على عليه السلام و جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم

8. امام على عليه السلام و جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم

بحث هاى گذشته خود به خود خوانندگان گرامى را به اين نتيجه گيرى سوق

آيات ولايت در قرآن، ص: 463

مى دهد كه: «شخصيّتى كه به اعتراف همگان (موافقان و مخالفانش، دوستان و دشمنانش) عالم ترين، آگاه ترين و فاضل ترين شخص بعد از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است، وى شايستگى خلافت و جانشينى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم را دارد؛ نه غير او» بدين جهت پيامبر گرامى اسلام اين دو مطلب (مرجعيّت علمى و خلافت) را در قسمتى از خطبه غرّاء و پرمحتواى غدير كنار هم نهاده و فرموده است:

مَعاشِرَ النَّاسِ! هذا اخى وَ وَصِيِّى وَ واعى عِلْمى وَ خَليفَتى «1»

اى توده هاى مردم! اين (على بن أبي طالب) برادر، وصى، نگهدارنده تمام علوم من و جانشين من است!

تأمّل و تفكّر در ويژگى هاى چهارگانه فوق حقايق فراوانى را براى طالبان حقيقت روشن مى كند:

1- «أخى»: اگر شخصى نسبت به بزرگتر از

خويش قصد ابراز احترام داشته باشد از او تعبير به «پدر» مى كند، و هرگاه قصد ابراز عاطفه نسبت به كوچكتر از خويش كند از تعبير «فرزندم» استفاده مى كند، و نسبت به شخصى كه او را همطراز خويش مى داند جمله «برادرم» را به كار مى برد؛ زيرا اخوّت و برادرى معنوى به معنى نزديكترين ارتباط ميان دو شخص بر اساس مساوات است؛ بنابراين، تعبير به «برادرم» حاوى حقيقت بزرگى است و آن اين كه على عليه السلام همطراز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، يا شخصيّت او نزديك به شخصيّت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است؛ و به تعبير ديگر، جمله «أخى» بيانگر همان چيزى است كه در آيه مباهله «انفسنا و انفسكم ...» آمده است.

2- «وصيّى»: طبق عقيده اهل سنّت پيامبران چيزى از خويش به ارث نمى گذاشتند؛ بنابراين، حضرت على عليه السلام وصىّ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مورد اموال آن حضرت نبود، و مى دانيم كه پيامبر اسلام به هنگام وفات فرزندى غير از بانوى بزرگ اسلام، حضرت فاطمه زهراء عليها السلام، نداشت تا على عليه السلام وصىّ فرزندان پيامبر باشد؛ بنابراين، على عليه السلام وصىّ پيامبر در مورد مسائل مربوط به دين بود. آرى، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى تكميل كارهاى نبوّت و ادامه راهش، حضرت على را وصىّ خود قرار داد.

3- «واعى علمى»: «وعى» بر وزن «سعى»، آن گونه كه اهل لغت گفته اند، به معنى نگهدارى چيزى در قلب است. يعنى بر روى چيزى انديشه كند و در دل جاى دهد و آن را چراغ راه زندگى خويش قرار دهد. بنابراين،

على عليه السلام تمام علوم پيامبر

آيات ولايت در قرآن، ص: 464

را با تمام وجود و دقّت فراگرفته و آن را در اختيار داشته و چراغ راه زندگى تمام مسلمانان قرار داده است.

آيا با وجود چنين شخصيّت ممتازى، ديگران صلاحيّت خلافت را خواهند داشت؟!

4- «و خليفتى علىّ من آمن بى»: پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم با اين جمله، كه در حقيقت نتيجه منطقى جملات سه گانه پيشين است، بهانه را از همه بهانه جويان سلب مى كند و با صريح ترين عبارات، خلافت و جانشينى حضرت على عليه السلام را به تمام جهانيان اعلام مى دارد. حضرت به جمله «خليفتى» اكتفا نمى كند، تا انسان هاى اسير هوى و هوس نگويند: «منظور پيامبر سرپرستى خانواده و همسرانش بوده، نه خلافت بر تمام مسلمانان» بلكه با بهترين و روشن ترين عبارت ها، امامت و خلافت على و فرزندانش را بر تمام مسلمانان تا دامنه قيامت اعلان مى كند.

نتيجه اين كه، هر چند تأكيد بر مرجعيّت علمى اهل البيت عليهم السلام و در رأس آن ها امام على عليه السلام لازم و ضرورى است، ولى جدا كردن آن از مسأله امامت و خلافت، اشتباه بزرگ و خطرناكى است و توابع بسيار بدى دارد، كه هيچ كسى به آن ملتزم نمى شود.

«و آخر دعوانا ان الحمد للّه ربّ العالمين»

پايان

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109