لوامع صاحبقرانى

مشخصات کتاب

شماره کتابشناسی ملی : 9961/1/1/1/1

سرشناسه : مجلسی ، محمدتقی بن مقصودعلی ، 1003؟ - ق 1070، شارح

عنوان و نام پديدآور : لوامع صاحبقرانی المشتهر به شرح الفقیه [چاپ سنگی]کاتب عباسقلی کاشانی ، علی الاصفهانی

وضعيت نشر : طهران جمال الدین ابن مولانا الحاج شیخ محمدحسین الخونساری 1331ق . (طهران : مطبعه میرزا علی اصغر)

مشخصات ظاهری : ج . 1 (363، 487 ص .)34x21س م

یادداشت استنساخ : ترجمه و شرح کتاب الطهاره ، الصلوه از کتاب من لایحضره الفقیه موسوم به لوامع صاحبقرانی

ق 1322

مشخصات ظاهري اثر : نستعلیق ، نسخ

مقوائی ، روکش تیماج سیاه رنگ

يادداشت عنوانهاي مرتبط : شرح الفقیه

من لایحضره الفقیه

عنوانهاي گونه گون ديگر : شرح الفقیه

شماره بازیابی : 9961 ث .253975

مقدمه

ترجمه مختصرى از شرح حال مؤلف و مقام والاى أو

مرحوم محدّث قمى (ره) در كتاب شريف فوائد الرضوية در شرح فضائل و مناقب مرحوم علّامه محمد تقى مجلسى چنين درج كرده.

محمد تقى بن المقصود على الملقب بالمجلسي الاول جامع الفنون العقلية و النقلية حاوى الفضائل العلمية و العملية صاحب النفس القدسية و السمات الملكية و المقامات العلية و المنامات الصادقة الروحانية و الإلهامات الربانية ناشر اخبار الدينية المؤيد بالفيض القدسى والد شيخنا العلامة محمد باقر المجلسي قدس اللَّه سرّهما و رفع في الملإ الاعلى ذكرهما.

صاحب حدائق المقربين گفته كه ملا محمد تقى تلميذ ملا عبد اللَّه شوشترى و شيخ بهاء الدين رحمهما اللَّه بوده و در علم فقه و تفسير و حديث و رجال فائق اهل دهر خويش بود و در زهد و تقوى و عبادت و ورع و ترك دنيا تالى تلو استادش ملا عبد اللَّه بوده و پيوسته در ايام حيات خود مشغول به رياضيات و مجاهدات و تهذيب اخلاق و عبادات و ترويج أحاديث و سعى در حوائج مؤمنين و هدايت خلق بوده و به يمن همتش احاديث اهل بيت

عصمت عليهم السلام انتشار يافت و بنور هدايتش جمع بسيارى هدايت يافتند و هم نقل

لوامع صاحبقرانى، مقدمه، ص: 2

فرموده در بعض تأليفات رائقه خويش كه اتفاق افتاد از براى من تشرف به زيارت عتبات عاليات پس زمانى كه وارد نجف اشرف شدم زمستان داخل شد پس من عزم كردم كه طول زمستان را در نجف بمانم پس مالى را كه كرايه كرده بودم رد كردم پس شبى در خواب ديدم حضرت امير المؤمنين عليه السّلام را كه لطف بسيار با من فرمود و فرمايش كرد كه بعد از اين در اينجا توقف مكن و برو بشهر خودت اصفهان همانا وجود تو نفعش بيشتر است و نيكوتر و چون من بسيار اشتياق داشتم در تشرف به آستان مقدس مبالغه كردم در استدعاء از آن حضرت كه رخصت توقف دهد قبول نفرمود و فرمود كه شاه عباس وفات مى كند در اين سال و مى نشيند شاه صفى به جاى او و حادث مى شود در بلاد شما فتنه هاى سخت و حق تعالى خواست كه تو در مثال اين فتنه در اصفهان باشى و بذل كنى طاقت خود را در هدايت خلق «أنت تريد أن تجي ء إلى باب اللَّه وحدك و اللَّه تعالى يريد أن يجي ء اليه بيمن هدايتك سبعون ألفا فارجع إليهم فانه لا بد لك من الرجوع» «تو مى خواهى تنها بيايى بسوى باب اللَّه و خداوند تعالى اراده كرد به يمن هدايت تو هفتاد هزار نفر بسوى او بيايند پس برگرد به درستى كه چارئى نيست از براى تو جز برگشتن» پس رجوع كردم به اصفهان و حكايت كردم خواب خود را براى بعض خواص خود و او

نقل كردم براى نواب رضوان مكان يعنى شاه صفى و اتفاقا در اين ايام در مدرسه صفويه تشريف داشت پس نگذشت مگر ايام قليلى كه خبر رسيد كه نواب خاقان شاه عباس رضوان مكان در سفر مازندران به رحمت ايزدى پيوست پس شاه صفى به جاى او بر اريكه سلطنت نشست.

و از براى او مصنفات شريفه نافعه مانند شرح بر من لا يحضره الفقيه به فارسيه و شرح ديگر به عربيه و شرح او بر صحيفه كامله و بر بعض كتاب تهذيب و بر زيارت جامعه و بر حديث همام و حواشى او بر اصول كافى و رساله در افعال

لوامع صاحبقرانى، مقدمه، ص: 3

حج و رساله در رضاع و اجازات كثيره إلى غير ذلك، و اين بزرگوار مؤيد من عند اللَّه و استاد علماء و مربّى فضلاء بوده و آثار او در اسلام بسيار است و اگر نباشد از آثار جز نجل جليل و فرزند نبيلش هر آينه كفايت مى كند تا چه رسد به ساير علماى ديگر كه تلميذ او بوده اند و مصنفات نافعه فائقه اش و نشر دادن او صحيفه كامله را در ميان مردم و غير ذلك.

قال ابنه فى البحار: فى حقه ذريعتي إلى الدرجات العلى و وسيلتى إلى مسالك الهدى بعد ائمة الورى (مرحوم مجلسى در بحار فرموده كه بعد از ائمه معصومين عليهم السلام پدرم سبب و وسيله شد كه من به درجات عاليات و راههاى هدايت رسيدم).

در سن شصت و هفت سنه 1070 به رحمت ايزدى پيوست و در تاريخ او گفته شد (مسجد و منبر از صفا افتاد) و ايضا (صاحب علم رفت از عالم) و ايضا (افسر شرع اوفتاد

و بى سر و پا كشت فضل) قبر شريفش در مسجد جامع اصفهان است چنانكه در ترجمه پسر بزرگوارش به آن اشاره كردم و شايسته است كه در اين جا چند حكايت از منامات صادقه آن جناب نقل شود.

اول شيخ مرحوم ما نور اللَّه مرقده در حكايت 64 نجم ثاقب از شرح من لا يحضره الفقيه ملا محمد تقى مذكور نقل كرده كه در ضمن احوال متوكل بن عمير كه راوى صحيفه كامله است فرموده كه من در اوايل بلوغ طالب بودم مرضات خداوندى را و ساعى بودم در طلب رضاى او و مرا از ذكر جنابش قرارى نبود تا آن كه ديدم در ميان بيدارى و خواب كه صاحب الزمان صلوات اللَّه عليه ايستاده در مسجد جامع قديم كه در اصفهان است قريب بدر طنابى است كه الآن مدرس من است پس سلام كردم بر آن جناب و قصد كردم كه پاى مباركش را ببوسم پس نگذاشت مرا و گرفت مرا پس بوسيدم دست مباركش را و پرسيدم از آن جناب مسائلى كه مشكل شده بود بر من كه يكى از آنها اين بود

لوامع صاحبقرانى، مقدمه، ص: 4

كه من وسوسه داشتم در نماز خود و مى گفتم كه آنها نيست به نحوى كه از من خواسته اند و من مشغول بودم به قضا و ميسر نبود براى من نماز شب و سؤال كردم از شيخ خود شيخ بهائى عليه الرحمة از حكم آن پس گفت به جاى آر يك نماز ظهر و عصر و مغرب بقصد نماز شب و من چنين مى كردم پس سؤال كردم از حجت عليه السّلام كه من نماز شب بكنم فرمود نماز شب

بكن و به جاى نيار مانند آن نماز مصنوعى كه مى كردى و غير اينها از مسائلى كه در خاطرم نماند آن گاه گفتم اى مولاى من ميسر نمى شود براى من كه برسم به خدمت تو در هر وقتى پس عطا كن بمن كتابى كه هميشه عمل كنم بر آن پس فرمود كه من عطا كردم به جهت تو كتابى به مولى محمد تاج و من در خواب او را مى شناختم پس فرمود برو و بگير آن كتاب را از او پس بيرون رفتم از در مسجدى كه مقابل روى آن جناب بود به سمت دار بطيخ كه محله ايست در اصفهان پس چون رسيدم به آن شخص و مرا ديد گفت ترا صاحب الامر فرستاده نزد من گفتم آرى پس بيرون آورد از بغل خود كتاب كهنه چون باز كردم آن را و ظاهر شد براى من كه آن كتاب دعا است پس بوسيدم آن را و بر چشم خود گذاشتم و برگشتم از نزد او و متوجه شدم بسوى صاحب الأمر عليه السلام كه بيدار شدم و آن كتاب با من نبود پس شروع كردم در تضرع و گريه و ناله به جهت فوت آن كتاب تا طلوع فجر پس چون فارغ شدم از نماز و تعقيب و در دلم چنين افتاده بود كه مولانا محمد همان شيخ بهائى است و ناميدن حضرت او را به تاج به جهت اشتهار اوست در ميان علماء پس چون رفتم به مدرس او كه در جوار مسجد جامع بود ديدم او را كه مشغول است به مقابله صحيفه كامله و خواننده سيد صالح أمير ذو الفقار گلپايگانى پس ساعتى

نشستم تا فارغ شد از آن كار و ظاهر آن بود كه كلام ايشان در سند صحيفه بود لكن به جهت غمى كه بر من مستولى بود نفهميدم سخن او و سخن ايشان را و من كريه مى كردم پس رفتم نزد شيخ و خواب خود را به او گفتم

لوامع صاحبقرانى، مقدمه، ص: 5

و گريه مى كردم به جهت فوات كتاب پس شيخ گفت بشارت باد ترا به علوم الهيه و معارف يقينه و تمام آن چه هميشه مى خواستى تا آن كه گفته پس قلبم ساكن نشد و بيرون رفتم با گريه و تفكر تا آن كه در دلم افتاد كه بروم به آن سمتى كه در خواب به آن جا رفتم پس چون رسيدم به محله دار بطيخ پس ديدم مرد صالحى را كه اسمش آقا حسن بود و ملقب به تاج پس چون رسيدم به او و سلام كردم بر او گفت يا فلان كتب وقفيه نزد من است كه هر طلبه كه از آن مى كرد عمل نمى كند به شروط وقف و تو عمل مى كنى به آن بيا و نظر كن باين كتب و هر چه را كه محتاجى به آن بگير پس با او رفتم در كتابخانه او پس اول كتابى كه بمن داد كتابى بود كه در خواب ديده بودم پس شروع كردم در گريه و ناله و گفتم مرا كفايت مى كند و در خاطر ندارم كه خواب را براى او گفتم يا نه و آمدم در نزد شيخ و شروع كردم در مقابله با نسخه او كه جد پدر او نوشته بود از نسخه شهيد ره و شهيد ره نسخه خود را

نوشته بود از نسخه عميد الرؤساء و ابن سكون و مقابله كرده بود با نسخه ابن ادريس بدون واسطه يا به يك واسطه و نسخه كه حضرت صاحب الأمر عليه السّلام بمن عطا فرمود از خط شهيد ره نوشته شده بود و نهايت موافقت داشت با آن نسخه حتى در نسخها كه در حاشيه آن نوشته شده بود و بعد از آن كه فارغ شدم از مقابله شروع كردند مردم در مقابله نزد من و به بركت عطاى حجت عليه السّلام گرديد صحيفه كامله در بلاد مانند آفتاب طالع در هر خانه و سيما در اصفهان زيرا كه براى اكثر مردم صحيفه هاى متعدده است و اكثر ايشان صلحاء و اهل دعا شدند و بسيارى از ايشان مستجاب الدعوة و اين آثار معجزه ايست از حضرت صاحب عليه السّلام و آن چه خداوند عطا فرمود بمن از بركت صحيفه احصاى آن را نمى توانم بكنم.

رؤياى دوم در فضيلت زيارت جامعه و حقانيت أو پس فرمود چون حضرت آفريده گار مرا توفيق زيارت امير المؤمنين

لوامع صاحبقرانى، مقدمه، ص: 6

عليه السّلام كرامت فرمود در حوالى روضه مقدسه مشغول به مجاهدات گشتم و به بركت آن بزرگوار مكاشفات بسيار بر من روى داد كه عقول ضعيفه آن را متحمل نمى تواند شد در آن عالم ديدم بلكه اگر بخواهم مى گويم كه در ميان نوم و يقظه بودم كه ناگاه ديدم كه در سرّ من رأى هستم و مشهد آنجا را در غايت ارتفاع و زينت ديدم و ديدم لباس سبزى از لباسهاى بهشت بر سر قبر امامين همامين عسكريين افكنده بودند كه در دنيا مثل آن را نديده بودم و آقاى ما حضرت

صاحب الأمر صلوات اللَّه عليه را ديدم كه نشسته و بر قبر تكيه كرده و روى آن جناب به جانب در است پس چون آن جناب را ديدم شروع كردم به خواندن زيارت جامعه به صوت بلند مانند مدح گويندگان پس چون تمام كردم آن جناب فرمود كه خوب زيارتى است عرضه كردم كه اى آقاى من روحم به فداى تو باد اين زيارت جد تست و اشاره كردم به جانب قبر مبارك فرمود بلى داخل شود چون داخل شدم نزديك در ايستادم آن جناب فرمود كه پيش بيا عرض كردم كه مى ترسم به سبب ترك ادب كافر شوم آن جناب فرمود كه چون به اذن ما باشد باكى نيست پس اندكى پيش رفتم و حال آن كه ترسناك بودم و مى لرزيدم پس آن جناب فرمود كه پيش بيا بنشين عرض كردم كه مى ترسم پس فرمود كه مترس و بنشين پس چون نشستم مانند نشستن غلامى در نزد آقاى خود آن بزرگوار فرمود استراحت كن و مربع بنشين پس به درستى كه تو زحمت كشيده و پياده و پاى برهنه آمدى بالجمله از آنجا بالنسبة باين بنده الطاف عظيمه و مكالمات لطيفه واقع شد كه اكثر آنها را فراموش نمودم پس از خواب بيدار شدم و همان روز اسباب زيارت فراهم آمد بعد آن كه مدتى بود كه راه مسدود بود پس موانع رفع شد و با پاى برهنه و پياده به زيارت آن جناب شرفياب شدم و شبى در روضه مقدسه مكرر اين زيارت را خواندم و در راه و در روضه كرامات عظيمه و معجزات غريبه ظاهر شد.

لوامع صاحبقرانى، مقدمه، ص: 7

و رؤياى

ديگرى براى مؤلف نقل كرده داده كه در مقدمه شرح فقيه به فارسى و عربى ذكر شده و چون در اين مقدمه بنا بر اختصار بود خوانندگان گرامى مى توانند به كتابهاى تراجم مثل لؤلؤة البحرين مرحوم بحرانى و أمل الآمل مرحوم شيخ حرّ عاملى و كتاب روضات الجنات و كتاب بهجة الآمال و ساير كتب رجال شيعه مراجعه نمايد و در خاتمه اميد است كه اين حقير بى بضاعت را هم از دعاى خير فراموش نفرمايند.

«محمد التفرشى- ش- دورودى»

[تشكر از بانى نشر]

بسمه تعالى أشكركم للّه اشكركم للناس تشكر و تقدير علماء و جامعه روحانيت شيعه با كمال تشكر از خدمات ارزنده جناب خير الحاج ابو القاسم سالك تهرانى زيد فى توفيقاته اقدام معظّم له را در طبع كتاب شريف «لوامع صاحب قرانيه» تأليف علّامه بزرگوار فقيه اهل بيت عصمت و طهارت مرحوم محمد تقى مجلسى كه در شرح كتاب من لا يحضره الفقيه شيخ بزرگوار صدوق مى باشد ارج و احترام نموده اند و همگان خواهان توفيقات خيريه ايشان در طبع آثار علما و محدثين اعلى اللَّه مقامهم اجمعين مى باشند كتابهائى كه از نفقه مشروعه مشار اليه تا كنون به طبع رسيده و در دسترس حوزه علميه و ديگران قرار گرفته بشرح ذيل است.

1- تفسير شريف برهان در 5 مجلد.

2- كتاب حلية الابرار در 2 مجلد.

3- كتاب اللوامع النورانية در 1 مجلد.

4- كتاب ينابيع المعاجز در 1 مجلد.

5- كتاب انصاف فى النص على الاشراف در 1 مجلد كه مجموع اين پنج كتاب از تاليفات ارزنده مرحوم علامه سيد هاشم بحرانى مى باشد.

6- تفسير شريف نور الثقلين مرحوم علامه خبير عبد على بن

لوامع صاحبقرانى، مقدمه، ص: 9

جمعة العروسى الحويزى در 5 مجلد.

7-

كتاب اثبات الهداة در 7 مجلد عربى، ترجمه فارسى فى النصوص و المعجزات.

8- كتاب فوائد الطوسية در 1 مجلد.

9- كتاب ايقاظ الهجعة فى اثبات الرجعة عربى، ترجمه فارسى در 1 مجلد.

10- كتاب اثنا عشريه فى الرد على الصوفية در 1 مجلد كه مجموع اين چهار كتاب از تأليفات مرحوم محدّث عالى مقام شيخ محمد حسن حرّ عاملى مى باشد.

11- تفسير عياشى از تاليفات محمد بن مسعود عياشى است در 2 مجلد.

12- كتاب شريف من لا يحضره الفقيه مرحوم شيخ المحدثين صدوق ره جلد رحلى در 1 مجلد.

13- كتاب اربعين علامه مجلسى ره در 1 مجلد.

14- صحيفه سجاديه ع در 1 مجلد.

15- كتاب ميراث الائمه مرحوم شيخ محمد رضا تهرانى با چند كتاب ديگر از تاليفات ايشان.

16- كتاب قانون الاسلام مرحوم سيد حسين عرب باغى.

17- كتاب البكاء مرحوم سيد ميرجهانى.

18- كتاب درر الأشعار مرحوم شيخ محمد رضا دوروديان تفرشى و ساير خدمات پر ارزش ايشان از قبيل بيمارستان امير المؤمنين (ع) در جنوب تهران و بناء مساجد و احسان و انعام به مستضعفين كه تمامى سبب دعا گويى و مزيد تشكر جامعه مسلمين گرديده وفقه اللَّه لجميع مرضاته بحق محمد و آله (ص).

جلد اول

شرح واقعه مشرف شدن

مرحوم شارح اعلى اللَّه مقامه خدمت حضرات خمسة النجباء و حضرت سيّد السجاد سلام اللَّه عليهم اجمعين كه به قلم مبارك خود در حشو اين كتاب مبارك نگاشته اند.

بدان كه چون غرض از كتاب اول رضاى الهى بود و بسيار خائف بودم و بسيارى از فضلا مبالغه مى نمودند تا عاقبت حضرت سيّد المرسلين را و حضرت امير المؤمنين و سيده نساء اهل الجنة اجمعين و سيّدي شباب اهل الجنّة و سيّد الساجدين سلام اللَّه عليهم

اجمعين را در واقعه طويلى ديدم در حالتى كه بيمارى عظيمى روى داده بود و اطبّاء مأيوس شده بودند به بركت آن واقعه شفا يافتم و حضرت سيّد المرسلين (ص) چند چيزى عطا فرمودند از طعام و ميوه بهشت از آن جمله سه سيخ طلا كه كباب بود و هر لذتى كه تصوّر نكرده بودم در آن بود و بهر كس مى دادم چيزى كم نمى شد و من به حضار مجلس مى گفتم كه من مكرر به شما نمى گفتم كه طعام بهشت صد هزار مزه دارد و هر چه مى خورند عوض آن بهم مى رسد، و ميوه كرامت فرمودند شبيه به هندوانه و از آن نيز مى خوردم و صد هزار مزه داشت و به ايشان مى گفتم و مى دادم و ايشان ملتذ مى شدند و تصديق مى نمودند و اين هندوانه در نهايت سفيدى بود و ورق ورق از او جدا مى شد به شكل جوارش و چون دأب بنده است كه در هر مرتبه كه در واقعه به خدمت يكى از حضرات معصومين صلوات اللَّه عليهم اجمعين مى رسم

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 4

مداحى ايشان بلسان حال مى كنم و ايشان تصديق مى فرمايند در اين واقعه نيز عرض مى نمودم كه توئى كه مظهر كمالات الهى توئى كه مخزن اسرار الهى و توئى كه مقصودى از خلق كونين و آن حضرت تصديق مى فرمودند.

بعد از آن عرض نمودم كه يا رسول اللَّه اقرب طريق بجناب أقدس الهى كدام است فرمودند كه آن چه مى دانى عرض كردم كه از كدام طريق بروم فرمودند به همين راهى كه مى روى و شفقت بسيارى از اين شش معصوم به بنده خودشان واقع شده و بعد از صحت شروع در روضة

المتقين شد و به اندك زمانى به اتمام رسيد و باز شروع در اين شرح شد و تا غايت كه قريب يك سال است با اشغال بسيار قريب به صد هزار بيت نوشته شده و شرح صحيفه كامله و تفسير مجمع البحرين نيز شروع شده است اميد از فضل الهى دارد كه همه تمام شود، و از فوايد اين دو شرح اين است كه هر كه داشته باشد عمل تواند كرد در حيات و ممات اين بنده چون اكثر مطالب به نحوى واضح مى شود كه جاى شبهه نمى ماند و در كتب حديث تصحيفات بسيار شده بود و سهوها شده بود همه را تصحيح شد بدون آن كه اظهار غلط از كسى بكنم چون دغدغه خبث مى شود و نقد رجال و اسانيد حديث به نحوى شده است كه اغلاط غالطين ظاهر شده است بى تسميه و تا كسى نهايت تبحّر و تتبع نداشته باشد و نكرده باشد نمى يابد كه من چه كرده ام.

و غرض از ذكر اين حاشيه اين است كه اخوان دين و خلان يقين زود بزود در مقام بحث و اعتراض در نيايند و سهو و نسيان از لوازم بشريت است إلّا من عصمه اللَّه تعالى اگر بعد از تامل بر سهوى مطلع شوند مستدعى آن است كه قلم عفو بر آن كشيده اصلاح فرمايند، و بر همه كس إلّا من شذّ ظاهر است كه اين بنده عمر عزيز را صرف اين علم نمودم و حال چنان شده است كه هر كس سواد داشته باشد بر همه احاديث اطلاع تواند بهم رسانيد.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 5

و در واقعه ديده ام كه عالم گير خواهد شد كه در

جميع بلاد و اهل ايمان منتشر شود كه اين شكسته را ياد كنيد به دعاى خيرى حيّا و ميتا و من خود لا شى ءام و هر چه از من واقع شده است از فضل الهى است و الحمد للّه ربّ العالمين.

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم «1» حمدى كه به اقلام اشجار و مداد بحار بر صفحات ليل و نهار شرح شطرى از آن نتوان نگاشتن سزاوار فايض الانوارى است كه مقربان بارگاه جلالش به قدم عجز «لا أحصي ثناء عليك أنت كما أثنيت على نفسك» طى وادى نامتناهى ثنايش نموده اند، و شكرى كه طومار امكان گنجايش برخى از آن نداشته باشد، مالك الرقابى را رواست كه خسروان با ابهت و جلال، و سلاطين با شوكت و اقبال، جبين عبوديّت و انكسار بر آستان كمالش سوده، زبان نياز به اعتراف اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ «2» گشوده اند كريمى از محض فضل بى نهايت ازلى و عنايت بى غايت لم يزلى ماهيّات ممكنات را از بطن عدم و مشيمه قابليت را به عرصه وجود و ساحت ظهور رسانيده، و بنى نوع انسان را به تشريف وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ «3» مشرف ساخته منشور عزت شان را به طغراى عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ «4» موشح گردانيد، ذو الجلالى كه مقيمان حريم احديت، و ساكنان سرادق صمديّت را زبان عجز و قصور جز به نواى سُبْحانَكَ ما عَرفَناكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ نگشوده، و صدر نشينان ايوان جبروت و بار يافته گان رواق ملكوت را تسبيح و تحميد جز سُبْحانَكَ ما عَبَدناكَ حَقَ

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 6

عِبادَتِكَ نبوده حليمى كه حيرت زدگان وادى تكليف را گاهى به نواى غم زداى نَبِّئْ عِبادِي أَنِّي

أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ «1» اميدوار ساخته و گاهى به تازيانه وَ أَنَّ عَذابِي هُوَ الْعَذابُ الْأَلِيمُ «2» شعاع خورشيد عزتش بر بصائر ارباب عرفان غبار حيرت بيخته و شهباز عقل در پرواز اولين پايه قصر توصيف صدر نشينان رواق قربش پر و بال ريخته، داغ بندگيش زيب چهره عزت و رفعت است، و محبت مقربان درگاهش مورث فيروزى دنيا و آخرت.

سست جولان ز عزّ ذاتش وهم تنگ ميدان ز كنه وصفش فهم

پاك ز آنها كه غافلان گفتند پاك تر ز آن چه عاقلان گفتند

و درودى بى انتها و صلوات بى عدد و احصاء نثار بارگاه شهباز بلند پرواز فضاى سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى «3» مسند نشين ايوان دَنا فَتَدَلَّى «4» محرم حريم فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى

«5» مشرف به تشريف وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى «6» سلطان سرير نبوت و رسالت، مهر سپهر فتوت و جلال عالم علوم ازل و ابد، خازن اسرار ملك احد بلند قدرى كه خيل انبياء مقدمة الجيش عسكر هداية اويند، و ملائكه سبع طباق در ربقه تسخير و اطاعت او سلطانى كه كريم ذو الجلال يرليغ نبوتش را به طغراى وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ «7» موشح ساخته و فرمان عزتش به خاتم وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ «8» مزين گردانيده، اگر نه در بدو ايجاد بشارت معراج او بر گوش افلاك خواندند چرا پيوسته در وجد و اهتزازند، و اگر نه حرفى از ديوان وقارش بر جبين ارضين نوشتند چرا هميشه با سكون دمسازند، رفيع قدرى كه عرش اعلى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 7

نخستين مايه معراج قدر او است، و سدرة المنتهى پست ترين درجه منبر عندليبان گلشن لغت او، رشته انديشه

را به كنگره قصر توصيفش نارسا و متاع دعا بى زينت صلوات بر او و بر آل اخيارش در بازار قبول ناروا.

اى واقف از حقيقت اشيا بهر لباس نفس تو را عقول مجرد بود حواس

بيرون ز روشنايى خورشيد شرع تو گردد به رنگ شبپره پروانه قياس

و صلوات ناميات و تحيات زاكيات بر آل اطهار و أهل بيت اخيارش كه سوره كريمه هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ سطريست از كتابه پيش طاق ايوان جلالشان، و جفر جامع علوم ما كان و ما يكون حرفى چند از مصحف علم و كمالشان خازنان علوم ربانى و واقفان اسرار سبحانى شهسواران ميدان شجاعت و شموس فلك امامت و خلافت، زهى مقربان بارگاه احديت كه جز بنور ولايشان ملكوتيين ملأ أعلى را سلوك طرق سماوات ميسر نيست، و گروه رسل و انبياء را بدون عزم بر تولّيشان حلل سعادات در بر نه خصوصا شهسوار عرصه ولايت، و صدر نشين ايوان خلافت، سلطان ممالك وجود باعث ايجاد هر موجود، او رنگ نشين مسند مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَليُّ مَوْلاهُ معنى آيه كريمه يَدُ اللَّهِ مظهر قدرت ربانى مخزن اسرار فرقانى قبلة العارفين و امام المتقين و يعسوب الموحدين و قائد المحجلين اسد اللَّه الغالب، و سيف اللَّه الضارب، و شهاب اللَّه الثاقب أمير المؤمنين على بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه و عليهم ما دامت الاحكام مستنبطة من متون الأخبار و الأحاديث مأثورة عن الائمة الاطهار و بعد شكسته خامه مستمد فيوض قدسى «محمد تقى بن علىّ الملقّب بالمجلسي» بر ضمائر صافيه و خواطر زاكيه سالكان شوارع نجات، و متعطشان مناهل سعادات چنين تقرير و تصوير مى نمايد: كه از پرتو اشراق حديث معتبر كه

از مشرق امامت و ولايت درخشيده، و جويبار سندش به بحر موّاج حقايق

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 8

امام بحق ناطق جعفر بن محمد الصادق صلوات اللَّه عليه ما دامت المشارق و المغارب متصل گرديده كه اذا ارادَ اللَّهُ عَزَّ و جَلَّ بِرَعِيَّتِه خَيْراً جَعَلَ لَها سُلطاناً رَحيماً وَ قَيَّضَ لَهُ وَزِيراً عادِلًا بسى روشن و لايح است كه چون اراده كريم لا يزال جلّ شانه و عظم سلطانه به مقتضاى حكمتهاى نامتناهى به صلاح و خيريت و رفاه و امنيت جمعى از عباد تعلق گيرد تاج سرورى ايشان بر تارك فرمان فرمائى نهد كه مطمح نظر انديشه اش جز صلاح حال عباد و بلاد نباشد و از خلعت خانه تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ «1» تشريف شريف صاحب قرانى بر قامت شهريارى درست كند كه نصب العين خاطر خورشيد ناظرش بسط بساط رأفت و عدالت و خفض جناح ترحم و مكرمت بوده باشد، و زمام حل و عقد مصالح دولت و رتق و فتق امور مملكت او را در كف كفايت وزراى نصفت شعار و خوانين عدالت آثار سپارد، مصداق اين مقال و مصدّق اين حال احوال خير مآل سكّان ايران جنّت نشان است كه كافه اهل اين ديار در ظلّ ظليل رأفت و عدالت و حصن حصين شوكت و بسالت «2» شهريار عادل كامل باذل، گردون بارگاه ملايك سپاه، جمشيد حشمت، فريدون سيرت سكندر شأن، دارا دربان گلدسته گلستان مصطفوى، نوباوه بوستان مرتضوى، ثمره شجره نبوت و رسالت غصن دوحه امامت و ولايت، ابر فياض سخا بحر موّاج عطا مهر سپهر گيتى ستانى، مركز دايره جهان بانى رافع لواى دين و دولت، مؤسس أساس ملك و ملت قطب

فلك اقتدار مركز آسمان عدالت و وقار محيى مراسم ملت و دين مروّج مذهب ائمه طاهرين در اطاعت شريعت غراى مصطفوى از عالميان ممتاز و به سعادت برافراشتن لواى والاى طريقت مرتضوى سر افراز، أعني السّلطان الأعظم و الخاقان الأفخم مالك رقاب العرب و العجم سمىّ جده، الأمير

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 9

الاعدل الاكرم محرز ممالك الدّنيا مظهر كلمات اللَّه العليا باسط بساط الامن و الامان رافع رايات العدل و الاحسان السّلطان بن السّلطان بن السّلطان و الخاقان بن الخاقان ابن الخاقان ابو المظفّر ابو المكارم و المفاخر شاه عبّاس الحسينى الموسوىّ الصّفويّ صاحب قران بهادر خان.

شاه خورشيد منزلت عباس پاسبان جهان و مرشد ناس

آسمان سبز كرده جاهش ابر فراش دور خرگاهش

مذهبش پيشواى مذهبها مشربش پادشان مشربها

خصم رو به صفت گرفتارش شير حق يار و حق نگهدارش

طبق طرز او به جامه هنر از ارسطو گرفت اسكندر

لا زالت رايات دولته مرفوعة منصورة و آيات مدحته مذكورة مشهورة به بفراغ بال و رفاه حال در مهد سلامت و فرش استراحت آرميده اند، على الخصوص طبقه عليّه علماى دين مبين كه به ميامن توجهات شاهنشاهى و عنايات بى غايات ظل اللّهي در ترويج شريعت غرّا يد بيضا نموده پيوسته در عرق سعى غوطه خورده، و از بحر انديشه جواهر حقايق و لآلى دقايق برآورده اند، و آن چه از آن جمله بهره اين بى بضاعت گرديده آنست كه چون علم اخبار اهل بيت رسالت كه مشكاة انوار علوم ربانى و مخزن حكم و اسرار فرقانى اند، اشرف علوم حقيقيه، و ارفع سعادات ابديه است. و به جهت استيلاى سلاطين جور و ائمه ضلال اين علم شريف متروك و منسوخ گرديده بود، و سلف صالحان

رضوان اللَّه عليهم اجمعين از اين جهت حلّ مشكلات و تبيين معضلات آن كما هو حقه نگرديده بودند، و اين فقير برهنمونى هدايت بى غايت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 10

يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ «1» بذل جهد خويشتن در احياء مراسم و تبيين معالم آن به نحوى نمودم كه اكنون بحمد اللَّه ناسخ جميع علوم گرديده و اكثر علماء زمان متوجه ترويج و تحصيلش گرديده اند الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ و بسيارى از اخبار بود كه هيچ يك از علما إلى يومنا هذا پيرامون حلّش نگرديده و پرده خفا از رخش نكشيده بودند و حلّ اشكال و تفصيل اجمالش از خزانه ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ «2» نامزد اين كمترين گم نام گرديده بود و چون جريان عين الحيوان زندگانى به اوايل خيابان عشر هفتم رسيده ضعف و ناتوانى بر اكثر قواى بدنيه مستولى گرديده بود بر انديشيدم كه مبادا بعد از انقضاء حيات مستعار خورشيد اين علم حقايق انوار در سحاب جهل مستور، و بر مثال سابق متروك و مهجور گردد بنا بر اين متوجه شرح اخبار و كشف استار از وجوه آثار آل اطهار سلام اللَّه عليهم گرديده كتاب مستطاب «من لا يحضره الفقيه» را كه از سواد ليالى متنش صبح صادق حقايق لامع است، و از بياض صبح حاشيه اش خورشيد معارف لامع و از ميان كتب حديث به اجتماع كثرت فوايد و حسن اختصار ممتاز است عنوان ساختم و اكثر احاديث اخبار مشكله كتب ديگر را به تقريبات مذكور ساخته در غايت وضوح مشروح گردانيدم، و بحمد اللَّه به مساعدت توفيقات يزدانى و اقبال

حضرت صاحب قرانى بر وجه كمال به اتمام رسيده مقبول طبايع خواص و عوام گرديد.

و چون امرى است مقرر كه نهال هنر هر چند برومند باشد بى آفتاب مكرمت سپهر اقتدارى، و بى سحاب مرحمت شهريار كامكارى سر به اوج رفعت نمى سايد و شهرت تمام و قبول كافه أنا مرا نمى شايد و شهرتش موجب ازدياد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 11

دعا گويى دوام دولت قاهره و انتظام سلطنت باهره مى گرديد لهذا آن را تحفه مجلس سامى شاهى و هديه خزانه عامره ظلّ اللّهى گردانيد و بحمد اللَّه تعالى نظير قصه سليمان و مور و خليفه و آب شور بظهور آمده مقبول طبع اشرف ملازمان آستان كيوان پاسبان گرديد مدّ اللَّه تبارك و تعالى على رءوسنا و رءوس ساير أهل الفضل ظلال جلاله بحقّ محمّد و آله و چون پيوسته شيمه پادشاهان دنيا و دين كه سايه مرحمت جهان آفرينند آنست كه جميع برايا و عموم رعايا را كنفس واحدة اخذ نموده صلاح حال هر يك را حسب المقدور منظور نظر اشرف داشته، در خور قابليتش بهره وافى و نصيب كافى برسانند، و اكثر ساكنان اين ديار را تكلم بلغت فارسى واقع مى شود و هر يك از ايشان را تتبع و تعلم لغت عرب ممكن نيست، و به سبب اين بسيارى از اين گروه از مطالعه كتب حديث و شرح مذكور بى بهره بودند، بنا بر اين خورشيد فرمان قضا جريان، و حكم نافذ واجب الاذعان از افق شهريارى و جهاندارى ساطع و لامع گرديد، كه اين فقير كتاب مسطور را به فارسى ترجمه نمايم، و در ترجمه آن اين طريق مسلوك باشد كه أولا حلّ تحت اللفظ عبارت حديث نموده بعد

از طى آن اختلافى كه علماء سلف را در اين باب شده مشروحا بنويسم، و بعد از آن آن چه اين فقير را در اين مسأله بخاطر فاتر رسيده در سلك بيان منسلك سازم، و چون غرض كلى انتفاع عموم خلايق است فارسى آن را قريب به فهم ايراد نموده متوجه عبارات مغلق، و استعارات مشكل نكردم، از ورود فرمان واجب الاذعان مضمون إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتابٌ كَرِيمٌ «1» از زبان جان شنيدم، و حسب الأمر الأعلى متوجّه انفاذ فرمان والا نشان گرديدم، و چون از بركات توجهات سلطانى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 12

و عنايات اعلى حضرت خاقانى باين شغل گرامى كه مورث ازدياد دعا گويى، و ثناخوانى نواب اشرف اعلى است سر افراز گرديدم آن را «به لوامع صاحب قرانى» ناميدم امّيد كه اين نام و اين كتاب إلى يوم القيام با دولت أبد قرين مقرون بوده باشد به محمد آله الطاهرين از فضل واهب متعال و كريم لا يزال رجاء واثق و أمل صادق است كه: اين شرح نيز بإتمام رسيده مقبول طبع اشرف گردد «انّه على كلّ شى ء قدير و بالإجابة جدير»

[مقدمه ]

اشاره

و چون ذكر بعضى از أمور قبل از شروع در مقصود ضرور بود مصدر به مقدمه گرديد و مقدمه را مشتمل بر دوازده فايده گردانيدم.

فائدة أولى در فضيلت علم و علماست

و آن زياده از آنست كه در مختصرات گنجد و ليكن اشاره به مجملى از آن مى شود خداوند عالميان مى فرمايد كه يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ «1» يعنى اللَّه تعالى بلند مى فرمايد درجات و مراتب آن جماعتى را كه ايمان آورده اند و آن جماعتى را كه ايشان را بفضل خود علم كرامت نموده است و در اين آيه إيما به لطيفه ايست كه ايمان به خدا و رسول و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم كار بنده است، اما عطاى علوم از تفضل الهى است تا كرا كرامت فرمايد، ديگر فرموده است كه هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ «2» يعنى آيا مساويند دانايان و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 13

نادانان، و اين معنى را نمى يابند مگر عقلا پس هر كه عاقل است مى داند كه علم بهتر است از جهل، و غير آنها از آيات كثيره و در روايات صحيحه وارد شده از حضرت سيد الانبياء و المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه فرمودند زيادتى عالمان بر عابدان مثل زيادتى ماه شب چهارده است بر باقى ستارگان و در روايت صحيح وارد شده است از حضرت رسول (ص) كه فرمودند كه افضليت علما بر عبّاد چون افضليت آفتابست بر كواكب و افضليت عبّاد بر ساير الناس چون افضليت ما هست بر ساير ستارگان و در حديث صحيح وارد شده است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند عالمى كه

مردم از علم او منتفع شوند بهتر است نزد حق سبحانه و تعالى از هفتاد هزار عابد، و در خبر صحيح وارد شده است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه هر گاه دو كس باشند يكى از ايشان فقيه باشد و راوى احاديث، و ديگرى به عبادت الهى مشغول باشد و راوى حديث نباشد كدام يك از ايشان بهترند حضرت فرمودند كه شخصى كه روايت حديث بسيار كرده باشد و علوم آن را تحصيل نموده باشد بهتر است از هزار عابدى كه فقه و روايت نداشته باشد. و جمع ميان اين دو حديث به آن است كه مراد از اول عالمى است كه مردمان از علم او منتفع شوند و از دوم جمعى كه از علوم ايشان كسى منتفع نشود «1» چنانكه منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 14

فرمودند كه يك عالم بهتر از هزار عابد و هزار زاهد است و عالمى كه از علم او منتفع شوند بهتر است از هفتاد هزار عابد.

و انتفاع بر دو قسمت اول به درس گفتن طلبه و موعظه عوام و نوشتن تصانيف و امثال اينهاست. و دوم آن است كه بعلم خود عمل نمايد كه در اين صورت ديدن او سبب زيادتى علم و صلاح و تقوى مى شود بلكه شنيدن كمالات او سبب ازدياد ربط بندگان مى شود بجناب اقدس الهى بلكه وجود ايشان سبب بقاى عالم است مثل اولياء اللَّه كه علماء ربانيند و عالم بوجود ايشان قائم است چنانكه در فايده ششم به آن اشاره خواهد شد.

ديگر روايت است از حضرت سيد المرسلين صلّى

اللَّه عليه و آله كه:

فرمودند كه خداوندا رحم كن خليفه هاى مرا، خداوندا ببخشا خلفاى مرا خداوندا ببخشا نايبان مرا صحابه گفتند كه يا رسول اللَّه خلفاى تو كيستند حضرت فرمودند كه مراد من از اين خلفا جمعى اند كه احاديث مرا بخلق مى رسانند، و سنت طريقه مرا آشكارا مى كنند، و به امت من تعليم مى نمايند ديگر منقول است.

از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آن حضرت فرمودند كه چون فرداى قيامت همه خلايق را در يك صحرا جمع نمايند، و اعمال خلايق را به ميزان عمل درآورند پس بسنجند خونهاى شهدا را با مركّبهاى علما پس زيادتى كند مركب علما بر خون شهدا.

جمعى ذكر كرده اند كه چون شهدا در طلب اعلاى دين جانهاى خود را فدا كردند تا به رتبه شهادت فايز شدند هم چنين علماء دين جانهاى خود را فدا كردند تا در ترويج دين مبين، مجاهدان سعى نمودند، در اظهار اسلام به تيغ و سنان، و علما مجاهده نمودند در تحقيق ايمان به دلايل و برهان، از اين جهت مداد علما زيادتى مى كنند بر دماء شهدا چنانكه زيادتى دارد ايمان بر اسلام، و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 15

بعبارة اخرى كار مجاهدان دين مزين ساختن ظاهر خلق است به اظهار كلمتين چنانكه حضرت سيد المرسلين (ص) فرمودند كه از جانب حق سبحانه و تعالى مامور شده ام كه با مردم جهاد كنم تا ايشان اقرار كنند به كلمه «لا اله الّا اللَّه محمّد رسول اللَّه، علىّ ولىّ اللَّه» و چون ايشان اين دو كلمه را بگويند محفوظ مى گردد خون ايشان، و مال ايشان، و علما مجاهده مى نمايند به دلايل و براهين تا منور سازند دلهاى

مؤمنان را بنور ايمان و ايقان.

و روايت است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه چون حق سبحانه و تعالى خير بنده را مى خواهد و او را مى خواهد كه بر عالميان تفضيل دهد او را عالم مى گرداند به علوم دينيه. و ديگر آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه خير و خوبى نيست در كسى از اصحاب ما كه علوم دينى را ياد نمى گيرد. و چون شيعه ما عالم نباشد اگر ضرور شود او را مسأله رجوع به علماى سنيان خواهد نمود، و به نادانى هلاك خواهد شد.

و آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه خير نيست مگر در عالمى كه اطاعت او كنند و از علم او منتفع شوند يا در متعلمى كه ياد گيرد و حفظ نمايد علم را بعمل به آن، و ديگر فرمودند كه علما أمينان خدا و رسولند و پرهيزكاران و متقيان، حصارهاى دينند، و اوصياى پيغمبران بهترين عالميانند.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقول است كه همه كمالات در تعلم علوم دينيه است، و در صبر بر بلاها است، و در عقل معاش است كه اسراف نكند و بر خود و عيال خود تنگ نگيرد، بلكه وسط را رعايت نمايد.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه عالم باش يا متعلم باش، و يا دوست دار ايشان باش و مبادا كه دشمن ايشان شوى كه به سبب دشمنى ايشان هلاك خواهى شد.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 16

و در روايت معتبره وارد شده است از حضرت سيد المرسلين و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه و

سلامه عليهما كه فرمودند كه طلب علم كنيد، و بخوانيد علم را كه خواندن علم حسنه ايست اعظم حسنات، و درس گفتن آن بمنزله تسبيح و تنزيه كردن حقّ سبحانه و تعالى است، و بحث نمودن در اظهار آن جهاد فى سبيل اللَّه است، و ياد دادن آن به نادانان تصدق نمودن است به بهترين تصدقات و علم سبب قرب بندگان است بجناب اقدس الهى، زيرا كه از علم دانسته مى شود حلال و حرام الهى، و علم علما را به بهشت مى برد و علم است كه مونس است در وحشتها و مصاحب است در تنهائى ها، و شمشير برّان است بر سر دشمنان دين و زينت است در ميان دوستان و حق سبحانه و تعالى به سبب علم جميع را بلند مرتبه مى گرداند و ايشان را مقتداى خلايق مى سازد كه همه رشك مى برند بر ايشان، و بر كردار ايشان، و فرشتگان همگى دوست دار ايشانند و خود را بواسطه تبرك به ايشان مى مالند، و در حالت صلوات از جهت ايشان طلب مغفرت مى نمايند به درستى كه زندگى دلها بعلم است، و بينايى بصيرتها بعلم است، و قوت بدنها در عبادات بعلم است كه عالم را به مرتبه مقربان مى رساند، و در دنيا و عقبى او را بهم نشينى اخيار فايز مى گرداند، بعلم بندگى و عبادت الهى مى توان كرد، بعلم خداوند عالميان شناخته مى شود و بيگانگى پرستش كرده مى شود، و بعلم صله رحم و رعايت خويشاوندان كرده مى شود، بعلم حلال و حرام دانسته مى شود، علم پيشواى عمل و عقل است، و هر دو تابع علم اند خداوند عالميان توفيق علم كرامت مى كند سعادتمندان را و محروم مى گرداند از علم

شقاوت كيشان را.

و در خبر است از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه ساعتى كه عالمى تكيه كند بر فراش خود كه مطالعه نمايد در علوم بهتر است از عبادت كردن عابدى كه هفتاد سال عبادت كرده باشد.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 17

و در حديث صحيح وارد شده است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه وجود يك عالم دينى بر شيطان دشوارتر است از عبادت هزار عابد.

و در خبر كالصحيح منقول است از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام كه فرمودند كه چون روز قيامت حق سبحانه و تعالى زنده گرداند عالم، و عابد را بفرمايد عابد را كه به بهشت خرام و به عالم فرمايد كه بايست و شفاعت كن مردمان را چون ايشان را هدايت نموده در دار دنيا.

و ايضا آن حضرت فرمودند كه يك عالم بهتر است از هزار عابد و هزار زاهد.

و فرمودند كه يك ركعت نمازى كه عالم بكند بهتر است از هفتاد هزار ركعت نمازى كه عابد بكند، و ظاهرا مراد از اين عابد عابدى است كه فى الجمله واجبات خود را از علما اخذ نموده مشغول عبادت شده باشد و اگر نه عبادت او كالعدم است بلكه سبب عذاب او خواهد بود اگر بر وجه مطلوب نباشد.

چنانكه در حديث كالصحيح از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله روايت است كه هر كه عمل كند بى علم افساد او بيش از اصلاح اوست و از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام منقول است كه عمل كننده بى بصيرت كه امام خود را ندادند يا حكم او را نداند مثل كسى است كه بى راهه

رود، هر چند تندتر رود از مطلوب دورتر مى شود.

و فرمودند كه حق سبحانه و تعالى هيچ عملى را قبول نمى كند بدون معرفت، و معرفت بى عمل نيز بى فايده است، پس هر گاه عارف شود معرفت او او را راهنمايى مى كند بعمل، و اگر عمل نكند معرفت ندارد به درستى كه ايمان بعضى از بعضى است يعنى اعتقادات با عمل است، و هيچ يك بدون ديگرى تمام نمى شود.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 18

و احاديث متواتره از رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم وارد شده است كه اگر كسى يك امام از ائمّه معصومين صلوات اللَّه عليهم را نشناسد هر چند عبادت بسيار كند همه مردود است چنانچه خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

روايات و أحاديث در فضيلت علم و علما زياده از حد و حصر است بر اين اختصار شد.

فائده دويّم در وجوب طلب علم است

قال اللَّه تبارك و تعالى فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ 16: 43 «1» يعنى سؤال كنيد از أهل علم اگر ندانيد، و در اخبار متواتره وارد شده است از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم اجمعين كه مراد الهى از اهل ذكر ائمه طاهرينند.

بدو عنوان اوّل آن كه: مراد از ذكر حضرت سيّد المرسلين است زيرا كه ذكر در لغت بمعنى شرف آمده است، و شرف عالميان بوجود شريف اوست بلكه باعث ايجاد خلايق وجود مقدس آن حضرت است چنانكه در اخبار متواتره وارد شده است كه حق سبحانه و تعالى فرمود كه يا محمد اگر تو نمى بودى من آسمانها را نمى آفريدم و ائمه اهل آن حضرت اند.

و عنوان دويم آن كه: مراد از ذكر قرآن است و أهل بيت حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 19

سيد الانبياء

أهل قرآنند چنانكه خواهد آمد، و على اى حال ظاهر شد كه جاهلان مأمورند بطلب علوم ديگر قال اللَّه تبارك و تعالى فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ «1» ترجمه اش اين است كه چرا از ميان هر جمعى كثير طايفه قليل از ايشان بيرون نمى روند تا تعلم نمايند و بدانند علوم دينى را و چون برگردند به قوم خود ايشان را از عذاب الهى بترسانند، شايد كه به سبب اين تحذير قوم ايشان حذر كنند از عذاب الهى به آن كه عمل كنند به اوامر الهى، و اجتناب نمايند از نواهى الهى.

و در حديث معتبر از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه: آن حضرت فرمود كه: تفقه و تعلم كنيد علوم دينيه را زيرا كه اگر شما شيعيان تفقه نكنيد و علوم دينيه را ياد نگيريد مانند اعرابيان باديه نشين خواهيد بود، چه فايده توطن در شهرها تعلم علوم دينيه است.

يا آن كه چون حق سبحانه و تعالى باديه نشينان را فرموده است كه ايشان كافرتر و منافق ترند از ديگر كفار به اعتبار ترك مهاجرت، و سزاوارترند به جهل بأحكام الهى، و فى الحقيقة مذمت ايشان بواسطه جهل است، پس هر گاه اهل شهر ترك تعلم نمايند بمنزله ايشان خواهند بود بلكه بدتر چون بر ايشان آسان تر است و بر اعراب مشكل تر، بعد از آن حضرت استشهاد فرمودند بقول بارى تعالى «فَلَوْ لا نَفَرَ» إلى آخر آيه كه ترجمه اش آنست كه گذشت.

و احاديث متكثره از حضرت سيّد ابرار صلّى اللَّه عليه و آله منقول است كه آن

حضرت فرمودند كه طلب علم واجب است بر هر مرد مسلمانى و بر هر زن مسلمانى به درستى كه حق سبحانه و تعالى دوست مى دارد طلبكاران علم را.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 20

و از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام منقول است كه فرمودند كه طلب علم فريضه بزرگى است از فرايض الهى.

و در حديث صحيح: از آن حضرت وارد شده است كه فرمودند كه من دوست مى دارم كه جمعى موكل باشند بر اصحاب من، و تازيانه بر سر ايشان زنند، و ايشان را بضرب تازيانه بدارند بر تعلم علوم دينيه تا همگى تعلم نموده عالم شوند.

و در حديث كالصحيح منقول است از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه و سلامه عليه كه آن حضرت فرمودند كه اى گروه آدميان بدانيد كه تمامى دين شما در طلب علم است و در عمل بعلم، به درستى كه طلب علم بر شما واجب تر است از طلب مال زيرا كه مال را قسمت كرده اند، و از براى شما ضامن شده اند كه به شما برسانند، و قسمت را خداوند عادل فرموده است، و او ضامن شده است، و البته به ضمان خود وفا مى كند بلكه محال است كه وفا نكند و علم را نزد جمعى سپرده اند، و شما را امر كرده اند كه از ايشان طلب كنيد پس شما البته طلب كنيد علم را از اهل آن و ايشان ائمه معصومينند صلوات اللَّه عليهم در زمان حضور، و در زمان غيبت ايشان أحاديث و اخبار ايشان متبع است، و متابعت آنها متابعت ايشان است چنانكه مذكور خواهد شد إن شاء اللَّه تعالى.

و منقول است از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام كه

فرمودند كه:

تعلّم كنيد و تفقه كنيد در علوم دينيه و بمنزله اعرابى باديه نشين مباشيد به درستى كه هر كس از شما كه: تعلّم و تفقه نمى كند در علوم دينيه حق سبحانه و تعالى در روز قيامت نظر شفقت، و مرحمت بسوى او نمى كند و هيچ عملى از اعمال او را قبول نمى فرمايد، و به خوبى او در آن روز ياد نمى كند.

روايت است كه شخصى به خدمت آن حضرت عرض نمود كه فداى تو گردم مردى هست كه شيعه است، و ليكن در خانه خود نشسته مشغول عبادت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 21

است و با كسى آشنايى نمى كند پس حضرت فرمودند: كه اين شخص چگونه علوم دينى را ياد مى گيرد و حال آن كه واجب است تعلم آن، و آيات و اخبار در اين باب نيز بسيار است به اين ها اختصار شد.

فائده سيّم در علومى است كه تعلم آن لازم است يا مستحسن

قال اللَّه تبارك و تعالى فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ «1» يعنى بدان كه نيست خداوندى بجز از اللَّه تعالى و علما از اين آيه استدلال نموده اند بر وجوب معرفة اللَّه، و معرفت وحدانيت الهى چون امر از براى وجوب است سيّما اوامر قرآن سيّما در اين امر كه بحسب ظاهر كسى خلاف نكرده است در اين، و بحسب ظاهر اگر چه خطاب به حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله است، و ليكن امت به اجماع مأمورند در اين امر به متابعت آن حضرت، و محتمل است كه:

خطاب زائد به حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله عام بوده باشد نسبت بهر كس كه صلاحيت خطاب داشته باشد از مسلمان و كافر و مرد و زن غير از صبى و

مجنون كه: ايشان اهل خطاب نيستند، و محتمل است كه امر باشد به دانستن وحدت الهى از قول حق سبحانه و تعالى چون آيات و دلايل وجود اللَّه تعالى أظهر من الشمس است، و حق سبحانه و تعالى آن را ظاهر ساخته است در آيات بسيار، پس هر گاه انبيا، و اوصياى مؤيد به معجزات بسيار خبر دهند از جناب أقدس او به وحدت او با آن كه نزد همه عقلا ظاهر است قبح كذب، و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 22

استحالت آن بر جناب اقدس الهى، پس أخبار الهى كافى است از جهت علم به وحدانيت او و احتياج به دليلى ديگر نيست و اگر چه دلايل بر آن بسيار است، و ليكن سياق آيه بر اين معنى دلالت مى كند مثل بسيارى از آيات كه دلالت مى كند بر معرفت اللَّه، و معرفت النّبيّ و الائمّه صلوات اللَّه عليهم، و شكى نيست در آن كه: بهترين علوم اين علم است و دلايل اين معارف همگى در قرآن و اخبار از ائمه اطهار سلام اللَّه عليهم فوق حدّ و حصر است، و اين علم مسمى است بعلم كلام، و ظاهرا احتياج به كتب متكلمين نيست بلكه: آيات و اخبار كافى است.

ديگر علم تفسير قرآن مجيد است، و مبتدى را ناچار است از علم بلغت عرب و علم نحو و صرف از جهت معرفت آيات ظاهر الدّلاله آن و آن چه مشكلات قرآن است كه: محتاج بتفسير است دانستن آن منحصر است در علم حديث.

ديگر علم فقه است و آن متعلق است به افعال مكلفين از واجبات، و مندوبات، و محرمات، و مكروهات، و مباحات، و احكام، و مستند

آن نزد اين فقير: منحصر است در قرآن و حديث و ظاهر شد كه معرفت قرآن نيز بحديث حاصل مى شود پس بنا بر اين علم منحصر است در علم به احاديث منقوله از حضرات سيد المرسلين و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم اجمعين.

و روايت كرده اند خاصّه و عامه از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه روزى آن حضرت داخل مسجد شدند ديدند كه جمعى بر دور شخصى برآمده اند، حضرت فرمودند كه چه خبر است گفتند علامّه ايست حضرت فرمود كه چه علم را خوب مى داند، و از چه جهت او را علامه مى گوييد:

اصحاب گفتند كه اين مرد اعلم است از همه مردان به نسبهاى عربان و وقايعى كه در ميان عرب بوده است و احوال روزهايى كه در زمان جاهليت حوادث در

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 23

آن واقع شده است، و اشعار عرب را مى داند، و علم عربية را نيز مى داند پس حضرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه اينها علمى است كه: اگر كسى نداند به او ضررى نمى رسد از ندانستن آن، و اگر كسى بداند نفعى به او عايد نمى شود از دانستن آن پس، حضرت فرمودند كه: علمى كه بكار مى آيد و علم است سه علم است.

اول آيتى است محكمه كه ظاهر الدّلاله باشد يا معلوم الدّلاله على الخلافى كه خواهد آمد، يا فريضه ايست عادله كه حكم آن منسوخ نشده باشد و باقى باشد، يا سنتى است قائمه كه حكمش باقى باشد از جهت امّت، و غير اين علوم هر چه هست فضل است يعنى زيادتى است كه: بكار نمى آيد.

و جمعى گفته اند كه مراد حضرت از فريضه عادله اصول

دين است كه حكم او در هيچ ملتى منسوخ نشده است. و نخواهد شد، و مراد از سنت قائمه فروع دين است كه: از قول رسول خدا و ائمه هدى ظاهر شده است، و مراد از فضل فضيلت است. يعنى سبب كمال است اگر چه واجب و سنت نيست، و ليكن اظهر به حسب يافت اين شكسته بمعنى اول است.

ديگر روايت است از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام كه: فرمودند كه: علومى كه مردمان را در كار است چهار علم است.

اول آن كه: خداوند خود را بشناسى، و داخل است در آن معرفت صفات ثبوتيه و سلبيه، و عدل، و حكمة او به نحوى كه: رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم مبرهن ساخته اند.

علم دويم آن كه: بدانى نعمتهاى الهى را از ايجاد و ترتيب و ارزاق و اولاد و ازدواج و ساير نعم ظاهره، و از ارسال رسل و انزال كتب، و هدايات، و توفيقات و غير آنها از نعمتهاى باطنى تا در مقام شكر آنها در آيى.

علم سيم آن كه: بدانى چه خواسته اند از تو از فعل واجبات و مندوبات و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 24

ترك مكروهات و محرمات.

علم چهارم آن كه: بدانى كه چه چيز تو را از دين بيرون مى برد و آن انواع رده است بى دغدغه، مثل انكار حق تعالى و سبحانه، يا شك در وجود او، يا در علم او و قدرت او، و ساير صفات كماليه او، و يا به اثبات صفات نقص، و يا به انكارى نبى يا يكى از ائمه اثنى عشر، يا شك در امامت ايشان، يا عصمت ايشان و يا به انكار يكى از

ضروريات دين، مثل صلاة و زكاة و صوم و حج يا حلال دانستن شراب و قمار و امثال اينها يا انكار حدوث عالم و معاد جسمانى از حشر و نشر و بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب و امثال اينها، و محتمل است كه شامل كباير نيز بوده باشد چنانكه بعضى از اخبار دلالت مى كند بر آن، و متكفل اين علوم قرآن و حديث است و خداوند عالميان فرموده كه وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ «1» يعنى هيچ تر و خشكى نيست مگر آن كه در كتاب ظاهر كننده هست، و آن قرآن است به حسب اخبار بسيار و ديگر فرموده است كه لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ «2» و تا تو بيان كنى از جهت خلايق آن چه نازل شده است در قرآن بر ايشان، پس ظاهر شد كه جميع علوم در قرآن هست امّا بيان آن مخصوص به حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله بود، و آن حضرت همه را به حضرت امير المؤمنين عليه السّلام بيان فرمودند، چنانكه خواهد آمد، و هم چنين حضرت امير المؤمنين به فرزندان خود دست بدست دادند تا به حضرت صاحب الزمان صلوات اللَّه عليهم اجمعين، و حضرت رسول خدا و ائمه هدى رسانيدند به خلايق آن چه ايشان را در كار بود تا روز قيامت، و ليكن چون صحابه حضرت سيد المرسلين بعد از حضرت اكثر ميل بجناب دنيا كردند، و حق را دانسته ترك كردند، و افتراها بر آن حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 25

بستند بواسطه مطالب فاسده دنيوى، و احاديث متواتره نقل نموده اند سنيان از حضرت سيد

المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله در آن كه: حضرت فرمود كه: بيشتر امت من بعد از من مرتد خواهند شد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است در خطاب به صحابه أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ «1» يعنى اگر محمد صلّى اللَّه عليه و آله بميرد يا كشته شود بر خواهيد گشت بكفر، و تفصيل اين آيه إن شاء اللَّه در تفسير قرآن بيان خواهد شد.

و در صحيح بخارى و مسلم كه سنيان هر دو را بمنزله قرآن مى دانند بلكه مقدم مى دارند بر قرآن در بسيارى از مواضع روايت نموده اند از ابو هريره عن النّبي صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم قال بينا انا قائم اذا زمرة حتّى اذا عرفتهم خرج رجل من بينى و بينهم فقال هلمّ فقلت اين فقال إلى النّار و اللَّه قلت و ما شأنهم قال انّهم ارتدّوا بعدك على اعقابهم القهقرى، ثمّ اذا زمرة حتّى اذا عرفتهم خرج رجل من بينى و بينهم فقال هلمّ قلت اين قال إلى النّار و اللَّه قلت: و ما شأنهم قال انّهم ارتدّوا على اعقابهم القهقرى فلا اراه يخلص منهم الّا مثل همل النّعم ترجمه اش اين است كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه چون حق سبحانه و تعالى بر من منكشف گردانيد عالم ملك و ملكوت و گذشته و آينده را ديدم در آن عالم كه: من در كنار حوض كوثر ايستاده باشم كه ناگاه جمعى متوجه من شوند و من ايشان را بشناسم كه از اصحاب منند، شخصى از ميان من و ايشان بيرون رود و گويد به ايشان كه بياييد، من گويم

كه به كجا آن شخص گويد كه: بجهنم و اللَّه من گويم كه ايشان چه كرده اند، آن شخص گويد كه ايشان بعد از تو مرتد و كافر شدند، و از كفرى كه بيرون آمده بودند باز به آن كفر رفتند، پس طايفه ديگر را

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 26

ببينم كه مى آيند تا اين كه ايشان را بشناسم شخصى از ميان من و ايشان بيرون رود و گويد كه بياييد، من گويم كه به كجا گويد به آتش دوزخ و اللَّه من گويم كه ايشان چه كرده اند گويد كه ايشان از عقب خويش بكفر اصلى برگشتند، پس نمى بينم كه از صحابه من كسى بماند مگر مانند شتر واپس مانده از گله شتران.

و ابن اثير كه از معظم علماء اهل سنت است گفته است كه معنى حديث آنست كه ناجى از صحابه قليلى خواهند بود، و قريب باين مضمون را روايت كرده اند در مبحث حوض از عبد اللَّه بن مسعود به چند طريق، و از حذيفة بن اليمان، و از عبد اللَّه بن عمر، و از عبد اللَّه بن عباس، و از انس بن مالك، و از سهل بن سعد به چند طريق، و از ابو سعيد خدرى، و از ابو هريره به چهار سند ديگر، و از ابو ذر، و از عقبه و از اسماء بنت ابى بكر، و از ام سلمه، و از عايشه و غير ايشان بطرق بسيار و مى توان گفت كه در هيچ بابى اين مقدار حديث نقل نكرده اند كه در اين باب نقل نموده اند، و در اكثر اين اخبار منقول است كه صحابه متوجه من شوند و ايشان را منع كنند و نگذارند

كه به نزد من آيند، و ايشان را به جهنّم برند و من گويم الهى اينها صحابهاى منند، صحابهاى منند خطاب رسد كه يا محمد نمى دانى كه بعد از تو چها كردند مرتد شدند، و بكفر اصلى برگشتند پس من گويم كه من بيزارم از ايشان دورم از ايشان و ايشان از من، و ظاهر است كه ارتداد ايشان به سبب مخالفت نصوص جليه بود بر امامت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه.

و ديگر خاصه و عامه روايت نموده اند از آن حضرت بطرق متكثره كه عن قريب امّت من هفتاد دو سه فرقه خواهند شد، يك فرقه از ايشان ناجى خواهد بود و باقى هالك شده.

و بطرق متكثره روايت نموده اند عامه و خاصه كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه مثل و داستان اهل بيت من مانند كشتى نوح است

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 27

چنانكه هر كس با نوح به كشتى رفت نجات يافت و هر كه تخلف نمود هلاك شد، هم چنين هر كه بعد از من تمسك بأهل بيت من جويد ناجى است و هر كه مخالفت ايشان كند هالك است و از اهل جهنم و غير اينها از اخبار متواتره در مذمت صحابه در صحاح ستة مذكور است، و مع هذا كل أهل سنت همه اصحاب را عادل مى دانند بلكه: هر كس كه يك بار آن حضرت را ديده باشد عادل مى دانند و خبر او را در صحاح خود مى آورند و الحمد للّه رب العالمين كه بطلان مذهب ايشان به مرتبه نيست كه بر ذى عقلى مخفى بماند و ليكن چون بر اين مذهب باطل برآمده اند حبّ مذهب آباء مانع

است از قبول حق و اين معنى مجرب است.

پس، بنا بر اين ما تمسك جستيم به جمعى كه به اتفاق همه عادل و ثقه اند بلكه مقتداى عالمند به گفته خداى و رسول او صلّى اللَّه عليه و آله مثل امير المؤمنين، و امام حسن، و امام حسين، و فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليهم.

و سنّيان روايت كرده اند در صحاح خود از عايشه و ام سلمه و غير ايشان كه آيه كريمه إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً «1» در شأن ايشان نازل شده است و در همه كتب احاديث و تفاسير ايشان مسطور است و بعد از ايشان متابعت باقى ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم كرده ايم كه به اتفاق سنّيان هر يك از ايشان اعدل و أصلح و اتقاى اهل زمان خود بوده اند، و همه ايشان در صحاح خود از ائمه ما روايت كرده اند با آن كه در صحاح ستة ايشان احاديث بسيار نقل نموده اند از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه آن حضرت فرمودند كه «لا يزال هذا الدّين عزيزا منيعا إلى اثنى عشر خليفة، و در روايتى ديگر لا يزال

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 28

الدّين قائما حتّى تقوم السّاعة و يكون عليكم اثنا عشر خليفة كلّهم من قريش، و به روايت ديگر لا يزال هذا الامر عزيزا إلى اثنى عشر خليفة» و امثال اين عبارات.

و بخارى در بابى ذكر كرده است در جزو آخر، و مسلم بنه سند روايت كرده است، اين اخبار را و ابو داود در مسند خود به اسانيد مختلفه روايت نموده است، و ترجمه اين عبارات اين است كه هميشه اين دين اسلام

عزيز و منيع خواهد بود، و دست ملحدى به ذيل ابطال و افساد او در نخواهد آمد تا دوازده خليفه من در اين دين باشند و هميشه اين دين برپا خواهد بود تا روز قيامت و خواهند بود خليفه من بر شما دوازده خليفه از قريش، و اكثر سنّيان چون علاجى ندارند قايل اند كه مراد از ايشان ائمه اثنى عشرند.

و با جمعى از فضلاء اين زمان ايشان اين فقير را مباحثات واقع شد و از ايشان استفسار نمودم كه اين خلفاء دوازده كدامند ايشان گفتند كه: همين دوازده امام شما و هر كه انكار ايشان كند كافر است، و خود گفتند كه اگر خلفاى اربع را بگوئيم ايشان خامس ندارند، و اگر خلفاى بنى اميه و بنى عباس را بگوئيم ايشان اضعاف اين عددند، و چون كسى ايشان را خليفه رسول خدا تواند گفت با اين ظلمها و كفرها كه از ايشان صادر شده و الحمد للَّه جمعى از ايشان به شرف ايمان مشرف شدند وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ و آن چه علماء متقدمين ما روايت نموده اند از طرق عامه در ذكر ائمه اثنى عشر مجملا و مفصلا با اسامى ايشان زياده از حد و حصر است، و آن چه از طرق شيعه از ثقات و عدول روايت شده است از حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين از حضرت امير المؤمنين تا حضرت صاحب الامر به اضعاف مضاعفه تواتر است، و هم چنين نص هر يك بر ديگرى نيز متواتر است با معجزات متواتره از هر يك بعد از دعوى امامت و اين مختصر گنجايش ذكر آنها ندارد و

لوامع صاحبقرانى، ج 1،

ص: 29

إن شاء اللَّه تعالى كتابى نوشته خواهد شد كه پاره از اينها را در آنجا ذكر كنيم وَ مَا النَّصْرُ وَ التَّوفيقُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ.

و مخفى نماند كه آن چه ما از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله روايت مى كنيم اكثر آن از امام محمد باقر و امام جعفر صادق و امام موسى كاظم و امام رضاست صلوات اللَّه عليهم، و از باقى ائمه كمتر است بنا بر تقيه ايشان از سلاطين زمان از بنى اميه، و بنى عباس لعنهم اللَّه، پس حديثى كه از حضرت امام رضا عليه السّلام روايت كنيم واسطه شش معصوم است تا به حضرت سيد المرسلين، و لهذا احمد حنبل كه مى شنيد حديث امام رضا صلوات اللَّه عليه را كه مى فرمودند كه خبر داد مرا صادق صدّيق پدرم موسى بن جعفر، و او روايت نموده است از صادق صديق جعفر بن محمد الصّادق، از پدرش صادق صديق محمد بن على باقر علوم الانبياء و المرسلين، از صادق صديق على ابن الحسين زين العابدين، از صادق صدّيق سيّد الشهداء حسين بن على سيد شباب اهل الجنة اجمعين، از پدرش صديق اكبر امير المؤمنين و امام المتقين على بن ابى طالب، از برادرش سيد الانبياء و المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله، از جبرئيل، از ميكائيل، از اسرافيل از خداوند عالميان مى گفت: هذا سعوط المجانين يعنى اين سند ديوانگان را عاقل مى كند و با خبر مى سازد كه از اين جماعت حديث مى بايد شنيد نه از جمعى كه به اتفاق فريقين خائن و فاسق و كافر بوده اند، چون ابو هريره و عبد اللَّه بن عمرو انس بن

مالك و عايشه كه تفصيل كفر و فسق ايشان را در كتب خود ذكر كرده اند، و اكثر احاديث اهل سنت از اين چهار كس منقول است و پاره از احوال ايشان خواهد آمد در اين شرح إن شاء اللَّه تعالى پس هر گاه حديثى بيكى از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم رسيد به رسول خدا رسيده است بلكه بجناب اقدس الهى رسيده است. و قول ايشان قول سبحانه و تعالى است چنانكه در اخبار بسيار وارد شده است كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 30

ايشان اجتهاد نمى كرده اند، و صاحب راى نبوده اند بلكه هر چه فرموده اند از حق سبحانه و تعالى فرموده اند، لهذا اكثر اخبار ما كه بهر يك از ايشان مى رسد به آباى خود نسبت نمى دهند و سند را به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله متّصل نمى سازند مگر آن كه در مجلس ايشان سنّى حاضر باشد يا راوى از اهل سنت باشد چون بسيارى از علماء اهل سنت در مجلس ايشان حاضر مى شده اند و از ايشان احاديث روايت مى كرده اند.

از آن جمله مالك بن انس كه يكى از علماى چهار مذهب است كتابى على حده تصنيف نموده است در اخبارى كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيده است و علماى ما از او روايت نموده اند آن كتاب را و صدوق از اخبار او روايت نموده است در كتاب امالى و غيره، و ليكن از ما تا ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم رعايت سند لازم است و علماى ما كتب رجال تصنيف نموده اند و احوال راويان را در آن كتب ذكر كرده اند.

ديگر از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله منقول است كه

هر كس از امت من حفظ كند چهل حديث را از احاديثى كه به آن احتياج دارند در أمر دين ايشان حق سبحانه و تعالى او را در روز قيامت مبعوث كند فقيه عالم، و در زمره علما و فقها باشد.

و بروايتى ديگر از آن حضرت منقولست كه هر كس از امت من چهل حديث حفظ كند در امر دينش از جهت رضاى الهى و تحصيل مثوبات اخروى حق سبحانه و تعالى او را حشر كند فقيه عالم.

و در روايتى ديگر حشر كند او را با پيغمبران، و صديقان، و شهيدان، و صالحان و نيكو رفيقانند ايشان.

و در روايت معتبره از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه هر كه حفظ كند چهل حديث از احاديث ما اهل بيت را در حلال

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 31

و حرام حق سبحانه و تعالى او را مبعوث گرداند فقيه عالم و او را عذاب نكند.

و به طرقى ديگر نيز وارد شده است از عامّه و خاصه و هم چنين اخبار بسيار از ائمه اطهار سلام اللَّه عليهم وارد شده است كه بشناسيد رتبه مردم را بقدر روايت ايشان از ما كما و كيفا.

و از حضرت أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقول است كه راحت دهيد نفوس خود را به حكمتهاى تازه به درستى كه نفوس را كلال و واماندگى حاصل مى شود چنانكه بدنها را.

فائده چهارم در بيان علوم اهل بيت حضرت سيد المرسلين صلوات اللَّه عليهم

از آن جمله علم بكتاب اللَّه است كه مخصوص ايشان است چنانكه در اخبار متواتره از عامه و خاصه وارده شده است.

و مسلم در صحيح خود به سه سند روايت نموده است از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و

آله كه: آن حضرت در غدير خم در ميان مكه و مدينه خطبه بليغ فرمودند و حمد و ثناى الهى به جاى آوردند و موعظه و نصيحت بسيار فرمودند و از عذاب الهى تخويف نمودند، پس فرمودند كه اى مردمان بدانيد كه من نيز مثل ساير مردمانم در عدم بقاى در دنيا، و عن قريب است كه رسول حق سبحانه و تعالى بمن خواهد آمد و من اجابت او خواهم نمود و از اين دنيا بدار القرار خواهم رفت، و من در ميان شما دو چيز عظيم مى گذارم.

اول كتاب حق سبحانه و تعالى است كه: در او است هدايت و نور پس

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 32

عمل كنيد بكتاب حق سبحانه و تعالى و تمسّك جوئيد به آن.

و دويم اهل بيت منند شما را از عذاب الهى مى ترسانم در امر اهل بيت خود و شما را تذكير مى نمايم به عقوبات الهى از مخالفت ايشان و عذابهاى الهى را به شما وعده مى دهم اگر مخالفت ايشان نماييد إلى آخر الخبر بطوله، و سه مرتبه مبالغه نمودن در امر متابعت أهل بيت، و يك مرتبه در امر قرآن دليل است بر آن كه متابعت ايشان اهم است.

و اين خبر را احمد بن حنبل در مسند خود كه: يكى از صحاح سته است بنا بر مذهب اكثر ايشان، و اجماع اهل سنت است بر عدالت او روايت نموده است از زيد بن ارقم و از ابو سعيد خدرى و از زيد بن ثابت.

و هم چنين ثعلبى كه از اعظم محدّثين و مفسرين ايشان است در تفسير خود روايت نموده است در آيه وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا

تَفَرَّقُوا «1» از ابو سعيد خدرى.

و هم چنين روايت نموده است ابن مغازلى از ابو سعيد خدرى همه نقل نموده اند كه حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه فرمودند كه

الا إنّ اللّطيف الخبير أخبرنى انّهما لن يفترقا حتّى يرد علىّ الحوض فانظروا ما ذا تخلّفونى فيهما

يعنى به درستى كه خداوند عليم خبير مرا خبر داده است كه كتاب خدا و أهل بيت من از يكديگر جدا نمى شوند تا هر دو در حوض كوثر بر من وارد شوند، پس تأمل نماييد و نظر كنيد كه بعد از من چگونه با ايشان سر خواهيد كرد.

و ابو داود سيستانى و ترمدى هر دو در صحيحهاى خود كه از جمله صحاح سته سنيان است و معتمد عليه ايشان است، از زيد بن ارقم روايت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 33

كرده اند با اين زيادتى، و ظاهر شد كه مسلم از روى عناد اين زيادتى را انداخته است با زيادتى

«من كنت مولاه فعلىّ مولاه»

با آن كه ديگران از مسلم روايت كرده اند مجموع حديث غدير را از زيد بن ارقم بروايت مسلم، و بخارى كه عنادش بيشتر است در اصل روايت نكرده است، لهذا علماء ايشان بخارى را بيشتر اعتبار مى كنند، و بعد از آن مسلم را و بعد از آن چهار كس ديگر را كه: اينها سيستانى، و ترمدى، و نسائى اند و در ششم خلافست كه: مسند احمد است يا موطأ مالك و بهر تقدير هر دو را اعتبار مى كنند چون اجماع بر امامت هر دو كرده اند، و آن چه متقدمان علماى ما روايت نموده اند به أحاديث فوق تواتر اضعافا مضاعفه: آن است كه حضرت سيّد الأنبياء و المرسلين خطبه ثقلين

را در حجّة الوداع در عرفات خواندند و در مسجد خيف در منى خواندند و ابو بكر، و عمر، و ابو عبيده جراح، و سالم مولى حذيفه، و جمعى ديگر فهميدند كه غرض حضرت نصّ بر امامت على بن ابى طالب است همگى به كعبه رفتند و هم سوگند شدند كه سعى نمايند در ازاله اين معنى، و حق سبحانه و تعالى آيات فرستاد و حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله ايشان را طلبيد و آيات را بر ايشان خواند ايشان قسمها ياد كردند كه چنين نكرده ايم، و تكذيب حق سبحانه و تعالى و رسول او صلّى اللَّه عليه و آله كردند تا آن كه آيه يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ «1» در راه مدينه در منزلت او نازل شد، و حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله به جبرئيل فرمودند كه امت من تازه عهدند به اسلام و قديم العهدند در عداوت امير المؤمنين، چون اكثر خويشان ايشان بدست آن حضرت كشته شده است مى ترسم مرا بكشند و همگى كافر شوند در منزل دويم: تتمه اين آيه نازل شد كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 34

وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ «1» يعنى اگر اين رسالت را نرسانى هر رسالتى كه رسانيده عبث مى شود چون امامت از اصول دين است مثل نبوّت، باز حضرت استدعا فرمودند و عرض نمودند مطلب اول را و فرمودند كه: اگر غرض الهى كشته شدن من است سهل است صد هزار جان من فداى دوست، در منزل سيم كه غدير خم است نزد جحفه كه الحال رابغ مى گويند جبرئيل آمد و بشارت وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ

مِنَ النَّاسِ را آورد.

و در بسيارى از روايات آنست كه جبرئيل مجموع آيه را در اين موضع آورد و جمع مى توان كرد بينهما كه مضمون آيه را در دو منزل پيش گفته باشد، و آيه را در اين منزل پس حضرت امر فرمودند كه در ميان آن صحرا فرود آمدند، و زير چند درخت از خار مغيلان را رفتند، و منبرى از پالانهاى شتران ساختند، و حضرت بر آن منبر برآمدند، و خطبه كه قريب بدو جزو است أدا فرمودند، و احاديث متواتره غدير خم مشتمل است بر زيادتى و نقصان بسيار چون همگى را قوت حفظ همه نبود، و ليكن همه اخبار متفقند در آن كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه

«أ لست أولى بكم من أنفسكم قالوا بلى يا رسول اللَّه فقال من كنت مولاه فهذا علىّ مولاه»

يعنى آيا من أولى نيستم به شما از نفسهاى شما چنان كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ «2» يعنى نبى واجب الاطاعه شما است كه مى بايد همه جان خود را فداى او كنيد در اطاعت او همگى گفتند بلى يا رسول اللَّه، پس فرمودند كه: هر كه من واجب الاطاعه و مولاى او بودم پس على مولى و واجب الاطاعه اوست خداوند را دوست دار هر كه على را دوست دارد و دشمن دار هر كه على را دشمن دارد، و نصرت ده

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 35

هر كه على را نصرت دهد، و فروگذار هر كه على را فرو گذارد، و لعنت كن هر كه را كه ستم كند بر على، پس عمر بن الخطاب

برخاست و گفت به به اى پسر ابو طالب گرديدى مولاى من و مولاى هر مؤمن و مؤمنه، و آن حضرت حكايت ثقلين را نيز در اين ضمن مذكور ساختند.

و از عامه احمد بن حنبل در مسند خود اين مضمون را روايت كرده است از سعد وقاص و مسلم روايت كرده است از زيد بن ارقم، و ثعلبى روايت كرده است از عبد اللَّه عباس، و از جعفر بن محمد (ع)، و از براء بن عازب و از سفيان به اسانيد بسيار، و از صحاح سته ابو داود سيستانى، و ترمدى هر دو روايت نموده اند از زيد بن ارقم، و از سعيد بن وهب از پنج كس يا شش كس از اصحاب سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله، و به چهار سند ديگر روايت كرده اند از ابو اسحاق و از براء، و از ابو ليلى، و ابو عامر از زيد بن ارقم، و از ابن وهب از پنج كس، و از بريده اسلمى به چهار سند كه حضرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به او گفت

«من كنت مولاه فعلىّ مولاه»

و ابن مغازلى شافعى روايت كرده است حديث غدير را طولانى به چهار ده سند از اصحاب آن حضرت (ص)، و در كتابى منفرد در ذكر حديث غدير خم روايت نموده است به پانصد سند از صد و پنج كس از اصحاب آن حضرت، و محمد بن جرير صاحب تاريخ در كتاب ولايت روايت نموده است اين حديث را به هفتاد و پنج سند.

و ابن عقده حافظ روايت نموده است به صد و پنج سند، و شيخ زين الدّين رحمه اللَّه روايت نموده است

در كتاب خود از پانصد نفر از اصحاب رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و همه اخبار متفقند در عبارت

«من كنت مولاه فعلىّ مولاه»

بعضى ذكر كرده اند مفصلا و بعضى مجملا و در بسيارى از اخبار مفصله ايشان حكايت ثقلين هست، و آن كه حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمود كه

«لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض»

و چون اين عبارت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 36

متواتر شده معنى آن اين است كه كتاب خدا و اهل بيت از يكديگر جدا نمى شوند، و ظاهر است كه مراد حضرت اين نيست كه الفاظ قرآن و بس نزد اهل بيت است چه اين معنى خصوصيتى به ايشان نداشت بلكه مراد حضرت آنست كه: تفسير قرآن نزد اهل بيت است و بس، و غير اهل بيت معنى قرآن را نمى دانند و از حقايق قرآن خبر ندارند، و مراد از اهل بيت ائمه معصومينند صلوات اللَّه عليهم به اخبار متواتره از حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين، و ذكر آن از طرق عامه بطول مى انجامد و چون اين معنى در اكثر تفاسير و احاديث سنيان هست مشغول نشدم بذكر آن، و اخبار متواتره از طرق اهل بيت سلام اللَّه عليهم وارد شده است كه جميع علوم در قرآن هست، و عقول همه كسى به آن نمى رسد، و بغير از ائمه معصومين كسى ديگر به آن راه نيافته است، و سنّيان و شيعيان همگى از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله روايت نموده اند به اسانيد متكثره كه آن حضرت فرمود كه

«انا مدينة العلم و علىّ بابها»

و ديگر فرمود كه

انا مدينة الحكمة و علىّ بابها

يعنى من شهرستان علم إلهيم و

على در آن شهرستان است، پس به علوم آن حضرت نمى توان رسيد الّا به اكتساب از آن حضرت چنانكه عامه از ابن عباس بطرق متكثره نقل كرده اند در تتمه اين حديث كه

و لن تؤتى المدينة إلّا من الباب

يعنى داخل شهرستان نمى توان شد هرگز مگر از در آن.

و منقول است كه چون در اوايل سلطنت شاه جنّت مكان عليّين آشيان شاه اسماعيل انار اللَّه تعالى برهانه مولانا حسين كاشفى از هرات بدار المؤمنين سبز وارد آمد سبزواريان دغدغه داشتند در تشيع مولانا كسى را مقرر ساختند كه در اثناء موعظه تفتيش مذهب او كند اتفاقا مولانا گفت كه جبرئيل بر حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله دوازده هزار مرتبه نازل شد آن سبزوارى سؤال نمود كه بر حضرت على بن ابى طالب عليه السّلام چند مرتبه نازل شد مولانا در

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 37

بديهه گفت بيست و چهار هزار مرتبه و اين حديث را خواند و گفت هر گاه على باب مدينه علم رسول باشد جبرئيل در دخول و خروج هر دو بر على وارد شده باشد سبزواريان را خاطر جمع شد كه مولانا از مذهب آباى خود برنگشته است.

ديگر متواتر است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمود كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله در مرض موت مرا تعليم نمود هزار باب از علم كه گشوده مى شود از هر درى از آن هزار باب، و ظاهرش آنست كه هزار هزار نوع از علم بوده باشد و بر تقديرى كه هزار هزار مسأله بوده باشد خلافى نيست بين الفريقين كه هيچ كس از علما هزار يك آن را نداشته اند، و

اين مجموع در يك سرگوشى آن حضرت حاصل شد صلوات اللَّه عليهما.

ديگر متواتر است از باب مدينة العلم كه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله هزار كلمه تعليم من نمود كه مفتوح مى شود از هر كلمه هزار كلمه.

ديگر متواتر است كه فرمودند كه آن حضرت به ياد داد مرا هزار حرف كه مفتوح مى شود از هر حرفى هزار حرف.

ديگر در اخبار مستفيضه وارد شده است كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمود كه يا على چون من فوت شوم مرا غسل ده و كفن كن و بنشان و هر چه خواهى از من بپرس كه هر چه بپرسى جواب خواهم گفت، و إن شاء اللَّه در مبحث غسل ميّت نيز خواهد آمد.

و احاديث متواتره وارد شده است كه جميع اين علوم و غير اينها از علوم انبياء كه همگى را حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله مى دانست بائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم رسيد، و ايشان همه را مى دانستند.

و در اخبار متواتره وارد شده است كه روح القدس كه از اعظم مقربان الهى است و از همه فرشتگان عظيم تر و داناتر است و با أولو العزم انبياء مى بوده

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 38

با ائمه معصومين مى بود و مذكّر ايشان بود و باين اعتبار ائمه را محدّث بفتح دال مى نامند چون روح القدس به ايشان حديث مى گويد، و دور نيست كه عقل كل باشد يا عقل اول كه حكما به آن قايل اند.

و باز در اخبار متواتره وارد شده است كه حق سبحانه و تعالى در شب قدر ملائكه و روح را مى فرستد به خدمت ائمه مطهرين صلوات اللَّه عليهم

و مقدّرات اين سال را از ارزاق و آجال و بلاها و نعمتها و آن چه واقع مى شود تا سال ديگر به خدمت ايشان عرض مى كنند.

و در اخبار مستفيضه وارد شده است كه در هر شب جمعه ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم را معراج روحانى واقع مى شود به عرش مجيد، و چون مراجعت مى فرمايند علوم بسيار ايشان را حاصل گرديده.

و در اخبار صحيحه متواتره وارد شده است كه هر شب و هر روز اعمال جميع امّت را از خير و شر عرض مى نمايند بر حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات عليهم چنانكه حق سبحانه و تعالى از روى تهديد فرموده است وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ»

يعنى بگو يا محمد كه هر چه مى خواهيد بكنيد كه اعمال شما را اللَّه تعالى مى بيند و رسول او و مؤمنان كه ائمه معصومينند مى بينند در حين عرض به ايشان، و در اخبار متواتره وارد شده است كه آنا فآنا بر ايشان منكشف مى شود علوم الهيّه.

و در اخبار متواتره وارد شده است كه احوال هر كس را بعنوان مكاشفه مى دانند و مى دانند كه شيعه است يا سنّى است، و بهشتى است يا دوزخى، و اسامى هر يك را مى دانند، و نزد ايشان است كتاب اسامى شيعيان، و غير ايشان چنانكه حضرت سيد المرسلين مى دانست. و در صحيح بخارى و غير آن

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 39

مسطور است كه آن حضرت در روز كسوف شمس بعد از نماز فرمودند كه اليوم بر من منكشف شد همه چيز حتى اهل بهشت و اهل دوزخ، و بر همه عالم شدم بعلم حضورى، و جمعى كثير از آن كتاب

اسامى خود را يافتند، و آن كتاب عظيمى است مسمّى به ناموس.

و در اخبار متواتره وارد شده است كه اسامى عظماى الهى هفتاد و سه اسم است، يكى از آنها مخصوص ذات مقدس الهى است، و هفتاد و دو اسم ديگر را به حضرت سيّد المرسلين و ائمه مقدسين داده اند، آصف برخيا يك اسم مى دانست كه: تخت بلقيس را در يك چشم زدن نزد حضرت سليمان حاضر ساخت، و حضرت عيسى را از آنها دو اسم داده بودند كه مرده زنده مى كرد و كور مادرزاد را روشن مى كرد، و پيس را شفا مى داد، و حضرت موسى را چهار اسم عطا نموده بودند، و حضرت ابراهيم را شش اسم داده بودند، و حضرت نوح را هشت اسم داده بودند، و حضرت آدم را بيست و پنج اسم داده بودند، و ائمه هدى را هفتاد دو اسم داده اند، ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا ديگر در اخبار متواتره وارد شده است كه نزد ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم بود كتاب على بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد المرسلين فرموده بودند و حضرت سيّد الوصيين نوشته بوده بخط مبارك خود، و جمعى كثير آن كتاب را ديده بودند مثل زراره و محمد بن مسلم و غير ايشان و ايشان روايت كرده اند كه: آن كتاب به ضخامت ران شترى بود و مسمّى بود به جامعه، و در آن جامعه مسطور است هر حلال و هر حرامى و هر حكمى حتى اگر آن كه كسى بدن كسى را بخراشد ارش آن چند است.

و ديگر نزد ايشان است جفر جامع، و علماى عامه نقل كرده اند كه

علم آن نزد ائمه اهل البيت است، و آن چه الحال در ميان هست بيست و هشت جزو است هر جزوى بيست و هشت صفحه هر صفحه بيست و هشت خانه در طول،

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 40

در بيست و هشت خانه در عرض، و در هر خانه چهار حرف از حروف تهجى و جمعى كه مدعيند كه خبر از علم آن داريم كاذب اند مگر اولياء اللَّه كه:

ايشان محل اسرار علوم اهل بيت اند سلام اللَّه عليهم، و ايشان مامورند بستر آن.

ديگر مصحف فاطمه (ع) است. و آن كتابى است كه حضرت امير المؤمنين (ع) نوشته است از املاى جبرئيل، چون بعد از وفات حضرت سيد المرسلين حضرت فاطمه (عليها السلام) بسيار غمگين و اندوهناك بود، و چون مقرر است كه قصص و حكايات فى الجمله رفع اندوه و حزن مى نمايد، حق سبحانه و تعالى جبرئيل را فرستاد از جهت تسلى دادن آن حضرت، جبرئيل مى گفت و حضرت فاطمه (عليها السلام) مى شنيد و حضرت امير المؤمنين مى نوشت، و در آن مسطور است احوال ما بعد حضرت سيد المرسلين تا انقضاى دنيا و مشهور آنست كه حروف آن حروف نورانيه است كه مفتتح سور قرآنى است.

و صاحب كشاف و غيره در فضايل آن سخنان نقل كرده اند و مجموع آن در چهارده حرف است «صراط علىّ حقّ نمسكه» يعنى راه على حق است و به آن تمسك جسته ايم و اين كتاب نيز مرموز است مثل جفر جامع بهمان عنوان كه چهارده جزو است و هر جزوى چهارده صفحه و در هر صفحه چهارده خانه طولا و عرضا و هر خانه چهار حرف و مسمى است به جفر ابيض، و

آن چه مشهور است از جفر جامع و جفر ابيض محض شهرت است نه در حديثى ديده ام و نه از عالمى بعنوان جزم شنيده ام، و اين حقير هر دو را داشتم در صغر سن و به خدمت همه علماء آن زمان رفتم كسى دعوى علم آن نكرد مگر شيخ بهاء الدين محمد رحمة اللَّه عليه كه گفت من فى الجمله خبر دارم از گذشته ها، تا آن كه گفت من قواعد علّامه را از جفر جامع استخراج مى توانم كرد، بنده عرض كردم كه به آن عنوان مى دانيد كه كل كلمات آن در اين جفر هست و چون جمع كنيد قواعد مى شود، در جواب فرمودند كه اين معنى را همه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 41

كس مى داند بعنوان ديگر مى دانم، و سعى بسيار نمودم نفرمودند و اللَّه تعالى يعلم.

و شكى نيست كه اگر جمعى فى الجمله مطلع باشند عالم بجميع آن نيستند با آن كه معلوم نيست كه اين دو كتاب جفر جامع و جفر ابيض باشند، بلكه اظهر آنست كه هر دو نزد ائمه معصومين است لفظا و معنى و اللَّه تعالى يعلم.

و انواع علوم ائمه معصومين سلام اللَّه عليهم اجمعين از حد حصر متجاوز است آن چه را نقل نموده اند در اخبار احصا نمى توان نمود و آن چه را نقل نموده اند نزد آن چه نقل ننموده اند مثل نسبت قطره است به دريا.

و از آن جمله علم الهام است كه اعظم علوم ايشان است و ليكن عامه اين علم را تجويز مى كنند نسبت به بايزيد، و ابراهيم ادهم، و حسن بصرى، و امثال ايشان و انكار مى نمايند در ائمّه معصومين صلوات اللَّه عليهم با آن كه خود نقل

نموده اند كه صوفيه منسوب به ايشانند، و ابو يزيد بسطامى كه معظم ايشان است اين رتبه را از سقايى خانه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه يافت و معروف كرخى از دربانى حضرت ابى الحسن على بن موسى الرّضا صلوات اللَّه عليهما يافت، و هر كه تفصيل آن خواهد بايد كه رجوع نمايد به تذكرة الأولياء شيخ عطار و شواهد النبوّة مولانا جامى بلكه روضة الصفا و حبيب السير و ساير كتب تواريخ ايشان مشحون است از معجزات و كرامات ائمه اهل البيت سلام اللَّه عليهم و بعضى از انواع علوم ايشان در اثناى اخبار اين كتاب خواهد آمد مجملا و مفصلا إن شاء اللَّه تعالى

فائده پنجم وجوب رجوع است در همه علوم به ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم

قال اللَّه تبارك و تعالى فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ 16: 43 «1» يعنى هر چه را ندانيد از اهل ذكر سؤال كنيد، و اخبار صحيحه متواتره وارد شده است كه اهل ذكر ايشانند. و اشاره بان شد سابقا، ديگر حق سبحانه و تعالى فرموده است كه أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ «2» يعنى اطاعت كنيد اللَّه تعالى را و اطاعت نماييد سيد المرسلين را و فرمان بردارى كنيد صاحبان حكم را و به اتفاق امّت مراد از اين آيه ائمه هدى اند يا پادشاهان، و عقل كافى است در تميز چه ظاهر است كه محال است كه حق سبحانه و تعالى امر فرمايد خلايق را به متابعت مانند يزيد ملعون، و وليد كافر، و حجاج اكفر كفّار و امثال اين جماعت از خلفاى بنى اميه و بنى عباس و غير ايشان بلكه محال است كه حق سبحانه و تعالى امر فرمايد به

اطاعت غير معصوم و به اتفاق امّت غير ائمه اثنى عشر معصوم نبوده اند.

و جميع خلفاى اثنى عشر را خليفه مى دانند به احاديثى كه در جميع صحاح ستّه وارد شده است در خلافت ايشان و به آن اشاره شد پس واجب باشد اطاعت ايشان با آن كه اخبار متواتره از طرق عامه و خاصه وارد شده است. كه اولى الامر ايشانند و اين اخبار را به تاييد اللَّه تعالى با آيات و اخبارى كه در شأن ائمه هدى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 43

است در كتب متفرقه ذكر كرده ام و إن شاء اللَّه تعالى مجتمعا نيز ذكر خواهيم نمود و در اين كتاب اشاره بان مى شود.

ديگر حق سبحانه و تعالى فرموده است كه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ «1» يعنى اى گروهى كه ايمان آورده ايد به خدا و رسول از اللَّه تعالى بترسيد، و با صادقان باشيد يعنى دست از متابعت ايشان مداريد، و رتبه صدق در افعال و اقوال و اطوار رتبه مقربان درگاه الهى است چنانكه كتانى در آن كتابى تصنيف نموده است و آن چه او ذكر كرده است و غير او محال است وجود آن در غير ائمه معصومين و احاديث مستفيضه وارد شده است كه مراد از صادقان ائمه معصومينند كه حافظان شريعت سيّد المرسلين اند، و اخبار وجوب متابعت ايشان نيز متواتر است.

ديگر حق سبحانه و تعالى فرموده است كه إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ «2» يعنى نيست ولى شما و صاحب و واجب الاطاعه شما مگر حق سبحانه و تعالى و رسولش سيد المرسلين صلّى

اللَّه عليه و آله و مگر كسانى كه به پاى مى دارند نماز را و زكاة مى دهند در حالت ركوع و به اتفاق مفسّران شيعه و سنّى اين آيه در شأن حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نازل شده است، و اخبار متواتره از خاصّه و عامّه وارد شده است كه اين آيه در شأن امامت آن حضرت نازل شده است، و ذكر آن اخبار سبب طول مى شود، و مجملش آنست كه سائلى سؤال نمود از صحابه و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در نماز بود، و اشاره به سايل نمود به انگشترى خود سائل آمد و انگشترى را از دست حضرت بيرون آورد، و اين آيه نازل شد، و صاحب كشاف و ساير مفسّران عامه ذكر نموده اند كه ايراد آن

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 44

بلفظ جمع بواسطه تعظيم است، و بواسطه آن كه ديگران نيز در اين فعل متابعت آن حضرت نمايند.

و در احاديث ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم مزبور است كه سائل از ملائكه بود، و بر هر يك از ائمه معصومين نازل شد و سؤال كرد در حالت ركوع ايشان در حالت ركوع تصدق نمودند.

و ابن مغازلى شافعى اين خبر را از عبد اللَّه عباس و ابو ذر غفارى روايت كرده است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله از حق سبحانه و تعالى استدعا نمود كه خداوندا حضرت موسى از تو طلب نمود خليفه و وزيرى هارون را خليفه و وزير او گردانيدى، من نيز از تو مى طلبم كه على بن ابى طالب را خليفه و وزير من گردانى حضرت تمام نكرده بود دعا را كه جبرئيل آمد و اين

آيه را آورد.

و مؤيّد اين است خبر متواتر نزد عامه و حتى در صحاح سته هر يك، و نزد خاصّه كه حضرت سيّد المرسلين به امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهما فرمودند كه يا على تو از من به منزله هارونى از موسى، الّا آن كه بعد از من پيغمبرى نخواهد بود و اگر مى بود هر آينه تو خواهى بود، جميع رتبه هارونى را از جهة آن حضرت مقرر ساختند بغير از رتبه نبوت و عمده رتبه او خلافت حضرت موسى بود و نسائى در صحيح خود كه از صحاح ستّه است خبر خاتم و نزول آيه را از عبد اللَّه بن سلام روايت نموده است و بطرق متكثره از حضرت امير المؤمنين (ص) و عبد اللَّه عباس و غيرهما روايت نموده اند.

و ثعلبى از سدى و عتبه و غالب بن عبد اللَّه روايت نموده است كه اين آيه در شأن امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نازل شد بعد از تصدق به خاتم و نزد شيعه اشهر من الشمس است سندا و دلالة و آيات و اخبار در اين باب زياده از حد حصر است، و غرض مجرّد اشاره بود به آن.

فائده ششم در اوصاف علماى دينى است كه از ايشان اخذ علم توان نمود

بدان كه چون ظاهر شد و اخبار متواتره وارد شده است كه منحصر است اخذ علوم دينيه از اهل بيت حضرت سيد المرسلين صلوات اللَّه عليهم، و روايات متواتره وارد شده است در مذمت آرا و مقاييس و اجتهادات باطله كه ذكر آنها مورث ملال است، چون اين رساله محل آن نيست و بعضى از آنها را در روضة المتقين ياد كرده ام و در اين شك نيست كه در زمان حضرت سيد المرسلين تا زمان

غيبت كبرى مدار شيعه را بر اين بود كه اخبار از رسول مختار و ائمه اطهار سلام اللَّه عليهم مى شنيدند، و به شهرهاى خود رفته نقل مى نمودند، و شيعيان بدان عمل مى كردند، و چون ائمه جور كه سلاطين آن اوقات بودند غالب بودند، و با آن كه بعضى از آن سلاطين شيعه بودند چون منصور و هارون و مامون بواسطه خوف زوال ملك خود اظهار نمى كردند مذهب خود را و بر وفق اقوال بعضى از علما آن وقت كه ايشان را اولو الأمر و واجب الاتباع مى دانستند عمل مى نمودند، و اگر كسى مخالف آن مى گفت امر بقتل او مى نمودند.

چنانچه صاحب كشاف در تفسير آيه لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ «1» گفته است كه اين آيه دليل است بر آن كه فاسق صلاحيّت امامت ندارد، و چگونه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 46

صلاحيّت امامت داشته باشد كسى كه اگر قاضى باشد و فاسق باشد حكمش باطل است، و اگر گواهى فاسق باشد گواهيش مردود است، و اطاعت او واجب نيست، و خبرش مقبول نيست، و پيش نمازى نمى تواند كرد، و هميشه ابو حنيفه پنهان فتوى مى داد كه واجب است نصرت زيد بن على بن الحسين صلوات اللَّه عليهما، و زيد را امام مى دانست، و مى گفت واجبست مال نزد او بردن و با او خروج نمودن نه بر اين دزد متقلب كه نام امامت و خلافت بر خود بسته است، مثل دوانقى كه منصور باشد، و امثال او.

و زنى آمد پيش ابو حنيفه كه تو فتوى دادى كه پسرم خروج نمود با محمد و ابراهيم پسران عبد اللَّه بن الحسين بر منصور و پسرم كشته شد به فتواى تو، ابو

حنيفه گفت كاش من به جاى پسر تو بودم، و هميشه ابو حنيفه در باب اين ائمه جور مى گفت كه اگر اينها مسجدى بسازند و امر كنند مرا كه آجر آن را بشمارم هر آينه نشمارم.

و از ابن عينيه منقولست كه او مى گفت كه حق سبحانه و تعالى هرگز ظالم را امام نمى كند، و چگونه جايز است كه ظالم را امام كنند، و حال آن كه امام بواسطه دفع ظلم در كار است پس هر گاه ظالم را نصب كنند مثل مشهور مى شود كه هر كه گرگ را شبان گوسفندان كند ظلم بر گوسفندان كرده است، عبارت كشاف تمام شد، اما زمخشرى بى چاره خبر ندارد كه همه اينها بر او وارد است در خلافت ثلاثه، و ظلمهاى ايشان در زمان خلافت ايشان بسيار است، و هر سه سالها در كفر بودند، و غرض الهى آنست كه هر كه يك وقتى ظالم باشد صلاحيّت نبوت و امامت ندارد، چنانكه بيضاوى در تفسيرش ذكر كرده است كه آيه دلالت مى كند بر آن كه پيغمبران مى بايد معصوم باشند پيش از بعثت و بعد از بعثت، و امامان مى بايد كه معصوم باشند بعد از امامت. و بر او بحث كرده اند كه دلالت يكى است هر چه در نبوت است در امامت همانست، تا عاقبت منصور

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 47

ابو حنيفه را گرفته در حبس كرد و او در زندان كشتند، و همين معنى باعث اعتبار او شد بنا بر اين ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم از عامه تقيه مى نمودند غالبا و ليكن اصحاب ايشان از حد و حصر متجاوز بودند، و مذهب ايشان را مى دانستند و تقيه را نيز

مى دانستند تا آن كه زمان ظهور ايشان منقضى شد و غيبت كبرى حضرت صاحب الأمر (ع) واقع شد ديگر كسى نداشتند. كه رجوع به او كنند، و اخبارى كه از حضرت شنيده بودند، و در كتب ايشان بود رجوع بانها نمودند، و به اخبار متواتره عمل مى نمودند و شواذ را طرح مى نمودند تا آن كه بواسطه غلبه سلاطين جور و سوختن كتب ايشان و به آب ريختن آنها بسيارى از آنها از دست رفت و كتبى كه در ميان ايشان ماند اكثر اخبار آنها از حد تواتر ساقط شد و مذاهب عامه نيز بسيار شد و اين تميز نيز از دست رفت كه بدانند كدام خبر از روى تقيه است و كدام موافق حق، و ديگر امورى كه ذكر آن لايق نيست، اختلافات در ميان شيعه به همرسيد، و هر يك بموجب يافت خود از قرآن و حديث عمل مى نمودند، و مقلّدان متابعت ايشان مى كردند.

تا آن كه سى سال تقريبا قبل از اين فاضل متبحر مولانا محمد امين استرابادى رحمة اللَّه عليه مشغول مقابله و مطالعه اخبار ائمه معصومين شد و مذمت آراء، و مقاييس را مطالعه نمود و طريقه اصحاب حضرات ائمه معصومين را دانست فوايد مدينه را نوشته باين بلاد فرستاد اكثر اهل نجف و عتبات عاليات طريقه او را مستحسن دانستند و رجوع به اخبار نمودند و الحق اكثر آن چه مولانا محمد امين گفته است حقست، مجملا طريق اين ضعيف وسطى است ما بين افراط و تفريط، و آن طريق را در روضة المتقين مبرهن ساخته ام بتدريج و إن شاء اللَّه در اين شرح نيز مجملا ياد خواهم نمود، و مجملش

آنست كه از عالمى كه عارف شده باشد به طريقه مرضيه اهل بيت سلام اللَّه عليهم به كثرت مزاولت اخبار ايشان و جمع بين الاخبار ايشان تواند نمود، و عادل باشد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 48

بلكه تارك دنيا عمل به يافت او مى توان كرد بلكه واجب است عامى را عمل به يافت او كردن و در اين صورت عمل بقول او نكرده اند بلكه عمل بقول اللَّه و قول الرسول و قول الائمة المعصومين صلوات عليهم كرده اند.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است در تفسير آيه إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ «1» ترجمه اش اين است كه نمى ترسند از حق سبحانه و تعالى از جمله بندگان او مگر علما و ظاهرش آنست كه خشيت لازمه علم است به قرينه سياق آيه، اگر چه من حيث اللّفظ حصر خشيت است در علماء و همين شرف ايشان را بس است، لكن معنى اوّل اظهر است، و حضرت فرمودند كه مراد از علماء در اين آيه جمعى اند كه بعلم خود عمل مى نمايند، و فعل ايشان مصدّق قول ايشان است، و كسى كه فعلش تصديق قولش نكند او عالم نيست.

و از تفسير حضرت نيز ظاهر شد كه خشيت لازمه علم است، و خشيت حقيقى آنست كه بعلم خود عمل كند نه از بابت خشيت جمعى كه گريه كنند، و همان عمل قبيح را كنند.

و در حديث صحيح وارد است از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند طلب كنيد علم را و با علم زينت خود نماييد حلم و بردبارى و وقار را كه هميشه دل به ياد الهى باشد يا تن به

آرام باشد، و از جا به زودى در نيايد، و تواضع كنيد با كسانى كه علم را به ياد ايشان مى دهيد، و تواضع كنيد با استادانى كه از ايشان علم اخذ مى كنيد، و مباشيد عالمان جبار متكبر كه تكبر باطل شما رونق علم حق شما را ضايع مى گرداند بلكه ظاهرش آنست كه مطلق حق شما را باطل مى كند، حتى دين شما را بر هم مى زند، و از مرتبه كمال مى اندازد نعوذ باللَّه منه.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 49

و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه روايت كنندگان كتاب بسيارند، و رعايت كنندگان آن كمند چه بسيار كسى كه غم احاديث دارد و لفظ و معنى آن را درست مى كند، و ليكن چون عمل به آن نمى كند بان علم بدى كرده است و آن را ضايع گردانيده است، پس علماء حقيقى غم عمل دارند، و اهتمام ايشان در عمل است، و جاهلان در غم اينند كه حديث را حفظ كنند كارى بعمل ندارند يكى رعايت حيات ابدى خود مى كند، و ديگرى رعايت هلاك سرمدى خود، بواسطه همين است كه در ميانه ايشان ربطى نيست، هر چند هر دو در يك كارند.

و از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه اى طالب علم علم را فضايل بسيار هست كه از لوازم اوست پس علم مانند آدمى است كه سر او تواضع است با خدا و خلق، و چشم علم بيزارى از حسد است خصوصا حسد علماء، و گوش علم فهميدن است، و زبان علم راست گويى است، و حفظ علم تفحص است از آن، و دل علم نيت را خالص

نمودن است از براى خدا، و عقل علم همه چيز و همه كار را دانستن است، و دست علم رحمت است، و پاى علم زيارت علماست، و همت علم سلامتى دنيا و آخرتست، و حكمت علم ورع و پرهيزكاريست، و قرارگاه علم نجابتست، و كشاننده علم عافيت است، و مركب علم وفا بعهد خدا و خلق است، و سلاح علم هموار سخن گفتن است، و شمشير علم رضا به قضاست، و كمان علم مدارا با دشمنانست، و لشكر علم بحث كردنست با علما، و مال علم ادبست، و ذخيره علم اجتنابست از گناهان و توشه علم يا رداى علم بحسب اختلاف نسخ نيكى با خلايق نمودنست و ماواى آن يا آب آن با همه كس صلح نمودنست، و دليل علم هدايت نمودن خلايق است، و رفيق علم محبت خوبانست. و مخفى نيست حسن استعارات.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 50

و ديگر منقول است در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مى خواهيد شما را خبر دهم از فقيه و عالم حقيقى، او آن كسى است كه آن قدر از عذاب الهى مردم را نترساند كه ايشان نااميد شوند از رحمت الهى و آن قدر از رحمت الهى، نقل نكند كه مردم ايمن شوند از عذاب الهى، بلكه چنان كند كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد ياد فرموده است، و هر دو را با هم قرين ساخته است، اگر آيه رحمتى بيان فرموده است، در عقب آن آيه عذابى ياد كرده است. و بر عكس.

ديگر از علامت عالم آنست كه رخصت ندهد عوام را

در مخالفت الهى به آن كه بعلم خود عمل نكند، پس اگر از عالم صغيره صادر شود سبب گناهان كبيره ديگران مى شود، و اگر از ايشان مكروهى بفعل آيد ديگران جرأت بر ما فوق آن خواهند كرد، و گناهان جهال در گردن ايشان خواهد بود بى آن كه از گناهان جهال چيزى كم شود.

علامت ديگر آنست كه دست از دامن متابعت قرآن برندارد بانكه متوجه دنيا و زينت آن شود يا مخالفت الهى كند در صغيره يا كبيره يا آن كه ترك قرآن كند بالكليّه و متوجه احاديث شود، چنانكه مدار جمعى كثير در آن زمان بر اين بوده است، و الحال نيز هست بلكه هر حديثى كه مخالف كتاب اللَّه است غير مقبولست به احاديث بسيار از حضرات سيد المرسلين و ائمه طاهرين سلام اللَّه عليهم، پس فرمودند كه بتحقيق كه خير و خوبى نيست در علمى كه از روى فهميدن نباشد، و غور در معانى و حقايق آن نكنند، و هم چنين خير و خوبى نيست در قرائت قرآنى كه از روى تدبّر و تفكر در معانى آن نباشد، چنانكه حق سبحانه و تعالى امر فرموده است به آن و نهى كرده است از عدم تدبّر در آن.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 51

و از حضرت سيد السّاجدين صلوات اللَّه عليه نيز منقولست كه هر آيه از آيات قرآن گنجى است از گنجهاى رحمانى بايد كه چون سر هر خزينه را بگشايى نظرى به آن چه در آن خزينه است بكنى، و آن چه ممكن است از جواهر حقايق بردارى، و بگذرى.

و فرمودند كه خير و خوبى نيست در عبادتى كه از روى تفكر و حضور

قلب نباشد و در روايتى ديگر از آن حضرت منقول است كه خيرى نيست در عبادتى كه بى علم باشد، و خيرى نيست در حجى كه در آن ورع و پرهيزكارى از محرمات الهى نباشد.

ديگر روايت است صحيحا از حضرت امام على بن موسى الرّضا صلوات اللَّه عليه كه علامت فقه و علم حلم و بردبارى است و خاموشى است از سخنان بى فايده، پس عالمى كه اين دو صفت نداشته باشد عالم نيست.

ديگر روايتست از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه حواريان حضرت عيسى على نبيّنا و عليه السلام از آن حضرت پرسيدند كه ما با كه همنشينى كنيم حضرت فرمودند كه با كسى همنشينى كنيد كه چون او را ببينيد خدا را ياد كنيد، و چون او به سخن درآيد علم شما زياده شود، و عمل او شما را راغب گرداند در آخرت حاصل آنست كه با عالمى همنشينى بايد نمود كه هميشه به ياد خدا باشد، و هر چه گويد از خدا گويد، و هر چه كند از براى حق سبحانه و تعالى كند، و اينها اوصاف علماء ربّانى است كه اولياء اللَّه اند و دوستان حق سبحانه و تعالى اند.

چنانكه در حديث معتبر از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله وارد شده است كه هر كه خدا را بشناسد و بزرگوارى او را بداند منع مى كند دهان خود را از سخنانى كه عبث باشد، و شكم خود را از خوردن زياده بر قوت لا يموت، و به تعب مى اندازد خود را بروزه روز، و عبادت شب گفتند يا

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 52

رسول اللَّه اين جماعت اولياء اللَّه اند حضرت فرمود كه

اولياء اللَّه جمعى اند كه چون ساكتست در خاموشى به ياد الهى اند، و چون سخن مى گويند سخنان ايشان حكمت الهى است كه بر ايشان فايض مى شود، و چون راه مى روند راه رفتن ايشان بركتست از جهة خلايق اگر نه اجلى باشد كه حق سبحانه و تعالى از جهة ايشان مقرر ساخته است قرار نگيرد روحهاى ايشان در بدنهاى ايشان يك چشم زدن از شوق ثواب الهى و خوف عقاب الهى، پس ظاهر شد كه همنشينى با امثال اين جماعت مى بايد كرد.

و در حديث صحيح از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله وارد شده است كه همنشينى با اهل دين شرف دنيا و آخرتست.

و در حديث معتبر وارد شده است كه لقمان به پسر خود نصيحت نمود كه اى پسر چشم باز كن و ببين كه با كه همنشينى مى كنى، پس اگر ببينى جمعى را كه به ياد خداوندأند و سخن خدا مى گويند با ايشان بنشين، اگر تو عالمى علم تو به تو نفع مى دهد كه تذكير ايشان مى كنى، و اگر جاهل باشى ايشان تو را تعليم مى كنند، و شايد كه حق سبحانه و تعالى رحمتى به ايشان فرستد و تو را نيز فرا گيرد رحمت و اگر بينى كه به ياد خدا نيستند با ايشان منشين كه اگر عالمى علم تو به تو نفع نمى دهد اگر نتوانى ايشان را هدايت نمودن، و اگر جاهلى جهلت زياده مى شود، و ممكن است كه حق سبحانه و تعالى عقوبتى به ايشان فرستد و تو را نيز فرا گيرد پس تا ممكن باشد همنشينى با علماى صالح بايد كرد، و هيچ شك نيست كه همنشينى مؤثر است ديگر

به اسانيد متكثره از حضرت سيّد المرسلين و ائمه طاهرين سلام اللَّه عليهم منقول است كه طالبان علم سه طايفه اند بايد كه ايشان را و صفات ايشان را بشناسى تا متابعت خوبان ايشان بكنى و از بدان ايشان دور باشى.

اول: طايفه اند كه طلب علم مى كنند از جهة آن كه قوت بحث به همرسانند

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 53

كه با ديگران مجادله توانند كرد و فايق توانند شد.

دويم: طايفه اند كه طلب علم مى كنند بواسطه اعتبار دنيوى و زيادتى اموال و اسباب كه از روى خدعه و فريب تحصيل آن كنند.

سيم: گروهى اند كه مطلب ايشان تحصيل علم است از جهة رضاى الهى، و عمل نمودن به آن و اما صفات و علامات ايشان آنست كه طايفه اول كار ايشان ايذاى مؤمنانست به مجادله، و اگر مجلسى باشد كه جمعى در آنجا باشند به سخن درمى آيند، و ذكر كمالات علمى خود مى كنند كه با فلان عالم چندين بحث دارم، و چندين تصنيف كرده ام، و نظير خود ندارم، و حلم و بردبارى كه ندارد در مجالس نقل مى كند كه فلان طالب علم با من درشتى كرد گذرانيدم با آن كه قدرت بر ضرب و قتل او داشتم، شايد كه از امثال خود شخصى را به سخن در آورد و با او بحث كند و هر چند داند كه حق به جانب اوست مجادله كند و درشتى كند كه تو نمى فهمى ترا كجا قابليت آن هست كه با من سخن گويى، من فلان فاضل و فلان عالم را الزام داده ام، و امثال اينها از اقوال و افعال مخالف دعواى حلم و ورع و اگر چه اظهار خشوع و حلم مى كند، اما

در واقع از حق سبحانه و تعالى شرم ندارد و كاذبست، پس حضرت نفرين فرمودند او را كه حق سبحانه و تعالى او را هميشه خوار و زار كند و بر كمرش زند. كه كمر نبندد يا دو حصه شود.

اما طايفه دويم چون غرض ايشان تحصيل مال و جاه است چون به اهل دنيا مى رسند تملق و تواضع به ايشان مى كنند كه ايشان را بفريبند، و چون به امثال خود از فضلا و طلبه مى رسند با ايشان نهايت تكبر مى كنند سيما اگر عياذا باللَّه يك كتاب بيشتر از او خوانده باشد با آن كه اگر اغنيا هيچ نخوانده باشند با ايشان تواضع مى كنند و با علما تكبّر مى كنند، پس او رشوه يا شيرينيهاى اغنيا را مى خورد، و دين خود را بر باد مى دهد، پس حق سبحانه و تعالى چشم بصيرت او

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 54

را كور گرداند، و قطع كند اثر او را از آثار علما كه نام و نشان اين جماعت نماند.

و اما طايفه سيم هميشه غم و اندوه آخرت دارند شبها بيدارند از جهة بندگى تحت الحنك بر كلاه عبادت بسته، و در ظلمت شبهاى تار به عبادت الهى بر پاى خاسته، هميشه بندگى مى كنند و نهايت خوف دارند كه مبادا شرايط آن مفقود باشد، و مقبول درگاه الهى نبوده باشد، و خداوند خود را مى خواند با نهايت خوف از آخرت، و عاقبت و همگى متوجه احوال خود شده اند و رو از همه كس گردانيده، و به اهل زمان خود بينا شده مى دانند كه مصاحبت ايشان مضرّ است، بلكه از معتمدترين برادران مؤمن خود وحشت دارند، چه هر چند خوب باشند ساعتى كه

با ايشان مى نشينند از عبادت الهى مى مانند قطع نظر از لوازم آن صحبت كه غالبا مشتمل است بر مفاسد بسيار، پس حق سبحانه و تعالى قوت او را زياده گرداند در عبادت و طاعت، و روز قيامت او را امان دهد از عذاب خويش يا مى دهد كه خبر باشد نه جمله دعائيه.

ديگر منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه عالم حقيقى آن كسى است كه ترك دنيا كرده باشد، و رو به آخرت داشته باشد و پيرو شرع حضرت سيّد المرسلين صلوات اللَّه عليه باشد.

و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر گاه به بينيد كه عالمى دنيا را دوست مى دارد او را بر دين خود متهم دانيد، و علوم از او اخذ منماييد كه هر كه چيزى را دوست مى دارد او را جمع مى كند، و چون او دنيا را دوست مى دارد سعى در تحصيل او مى نمايد، و غم و دين خود و ديگران ندارد و دين خود را بدنيا مى دهد، پس حضرت فرمود كه حق سبحانه و تعالى وحى فرستاد به حضرت داود عليه السّلام كه اى داود واسطه مگردان در ميان من و خود عالمى را كه فريفته دنيا باشد كه او ترا از راه محبت من باز مى دارد، و امثال اين علما راه زنانند كسانى را كه رو بمن دارند كمترين عقوبتى كه ايشان را مى كنم

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 55

آنست كه حلاوت مناجات خود را از دلهاى ايشان برمى دارم و در حديث صحيح از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مرويست كه آسيايى است در جهنّم كه به آن خورد مى كنند سرهاى علماى فاجر را، و

قراء فاسق را، و جبّاران ظالم را و وزيران خاين را.

و منقول است كه يكى از علماء فاسق با پسران ساده به خدمت شاه عالم آفتاب اوليا، پيشواى دين صفى الاصفياء

آن كه از وى گشت مشهور اردبيل و ز جمالش كشت پر نور اردبيل

آمد چون حضرت شيخ صفى عليه الرحمه او را به آن وضع ناخوش ديدند همين حديث را بر او خواندند آن فاسق در جواب گفت كه سر ما را به حصّه آسيابان خواهند داد، حضرت شيخ بالبديهه فرمودند كه آسيابان حصّه خود را خوردتر مى كند.

و از حضرت سيّد المرسلين و حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليهما منقول است: كه هر كه غرضش از طلب علم اين باشد كه فخر كند به آن بر علما يا جدل كند به سبب آن به امثال خود از بى خردان يا روى مردم را بسوى خود كند، پس جاى خود را در جهنّم مهيّا كند كه جاى او آنجاست، به درستى كه رياست سزاوار نيست مگر اهلش را و آنها كسانى اند كه نخواهند آن را، و اگر كنند بامر الهى كنند نه از براى نفس و هوى، و متصف باشند به شرايط آن، و ازين خبر و غير اين از اخبار بسيار ظاهر مى شود كه مى بايد غرض از طلب علوم رضاى الهى بوده باشد نه مطالب باطله دنيوى.

و اخبار بسيار از ائمه معصومين اطهار عليهم السّلام منقولست كه هر كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 56

غرض او از تحصيل علم حديث مال و جاه دنيوى باشد او را در آخرت بهره از رحمت الهى نباشد، و هر كه را غرض رضاى الهى باشد حق سبحانه و تعالى او

را اعطا مى كند دنيا و آخرت.

و از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست كه بر منبر فرمودند اى مردمان هر گاه عالم شويد بعلم خود عمل نماييد تا هدايت يابيد به علوم لدنّيه، و معارف يقينيه، و عالمى كه بعلم خود عمل ننمايد جاهلى است كه هرگز از جهل خلاصى نداشته باشد بلكه حجت الهى بر اين عالم عظيم تر و تمام تر است از آن جاهل.

و از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام مرويست كه هفتاد گناه جاهل را مى آمرزند پيش از آن كه يك گناه عالم را بيامرزند.

و از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله روايتست كه علماء دو طايفه اند، يكى عالمى است كه بعلم خود عمل نمايد و او را نجات ابدى است، ديگر عالمى است كه بعلم خود عمل ننمايد و او هالك هست، و به درستى كه اهل جهنم در عذابند از گند اين عالم و از اهل جهنم ندامت و حسرت كسى بيشتر است كه او شخصى را بسوى حق سبحانه و تعالى خوانده باشد و آن شخص قبول كرده اطاعت الهى كرده باشد، و حق سبحانه و تعالى او را به بهشت برد و آن عالم را كه بعلم خود عمل ننموده باشد بجهنم برد به سبب عدم عمل و متابعت هواهاى نفسانى، و دور انديشى دنيا، اما متابعت آرزوهاى نفسانى، پس آن مردم را از حق باز مى دارد، و اما طول أمل ياد اخرت را از خاطر اين كس مى برد، و حق سبحانه و تعالى علماء بد را تشبيه به سگ و حمار فرموده نعوذ باللَّه منه و آيات و اخبار در مدح علماء با عمل،

و مذمّت علماى بى عمل بسيار است باين اكتفا شد در مقدمه.

فائده هفتم در بيان اختلاف أخبار و جمع ميان اينهاست:

و چون سابقا مذكور شده كه بواسطه تقيه از سلاطين جور اخبار بعنوان تقية از ائمه معصومين (ع) صادر شده است، و گاه هست كه به واسطه قلت تدبّر روات يا عدم حفظ ايشان يا بواسطه فسق ايشان اخبار مختلفه وارد شده است، و وجوه ديگر كه إن شاء اللَّه در مواضع اختلافات بيان خواهد شد.

بدان كه محدثان ما دو طايفه اند طايفه بهر خبر صحيحى كه به ايشان رسد عمل مى كنند، و اگر دو خبر مختلف باشد مى گويند مكلف مخير است در عمل بهر يك كه خواهد، بواسطه اخبارى كه از ائمه معصومين به ايشان رسيده است كه

بأيّهما اخذت من باب التّسليم وسعك

يعنى بهر يك از اين دو خبر مختلف كه عمل نمائى از بابت تسليم جايز است ترا يعنى مقام اطاعت و فرمان بردارى آنست كه هر چه بفرمايند سخن شنو باشى، و كارى نداشته باشى كه چرا مختلف گفته اند، چون وجوه اختلاف بسيار است، بسا باشد كه تو چيزى را سبب اختلاف نمايى كه نه چنان باشد، و در آن صورت افترا بر ايشان بسته باشى، و وجوه ديگر كه ظاهر خواهد شد. و از اين طايفه است شيخ اجل اعظم محمد بن يعقوب كلينى رضى اللَّه عنه.

و طايفه ديگر مى گويند كه از حضرت ائمه معصومين (ع) در جمع بين الاخبار اخبار ديگر وارد شده است، پس بايد كه ميان اين اخبار نيز جمع كنيم پس عمل به تخيير در صورتيست كه از هيچ وجه جمع نتوان كرد، و چون كلينى قائل به تخيير است در اينجا نيز به تخيير قايل است

از آن جمله منقولست در حديث

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 58

موثقى كه علما آن را قبول نموده اند و عمل بان كرده اند بواسطه مؤيّداتى كه اين خبر را بوده و جزم بصدور اين خبر از معصوم صلوات اللَّه عليهم ايشان را حاصل شده است و ارباب حديث اين خبر را همگى در كتب خود ذكر كرده اند و كلينى و ابن بابويه حكم به صحت آن كرده اند از عمر بن حنظله كه او گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه در ميان دو كس از شيعيان منازعه باشد در دينى يا ميراثى و محاكمه پيش سلاطين جور يا قاضيان بغير حق برند آيا حلالست حضرت فرمودند كه هر كس محاكمه بسوى ايشان برد در امر حقى يا باطلى چنانست كه محاكمه به طاغوت برده باشد و طاغوت بت است يا شيطان، و هر چه بحكم ايشان از خصم مى گيرد حرام است، و اگر چه حق او ثابت باشد، چون بحكم باطل گرفته است حق او نمى شود و حال آن كه حق سبحانه و تعالى امر نموده است كه كافر شوند به طاغوت در آنجا كه فرموده است كه يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ «1» يعنى اراده دارند كه محاكمه خود را به طاغوت برند و حال آن كه مامورند كه به آن كافر شوند يعنى رجوع به ايشان ننمايند، و اعتقاد به ايشان نداشته باشند، و مراد از طاغوت در آيه حكام جورند.

راوى مى گويد كه من گفتم پس ايشان چه كنند حضرت فرمود كه نظر كنند به شخصى از شيعيان شما كه روايت كرده باشد

حديث ما را و نظر كرده باشد در حلال ما و حرام ما و شناخته باشد احكام ما را پس بايد كه راضى شوند كه او حاكم ايشان باشد كه من هر كه باين وصف بوده باشد بر شما حاكم كردم و هر گاه چنين شخصى ميانه ايشان حكم كند و حكم او را محكوم عليه قبول نكند، پس چنانست كه حكم الهى را سبك شمرده باشد، و ردّ حكم ما كرده است، و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 59

كسى كه حكم ما را رد كند حكم الهى را رد كرده است و او در مرتبه شرك بحق سبحانه و تعالى است و مانند مشركانست راوى گويد كه گفتم اگر هر يك از ايشان اختيار نمايند شخصى را از اصحاب ما و هر يك راضى بيكى از ايشان شوند، و حكم ايشان مختلف باشد به اعتبار حديث مختلف كه به ايشان رسيده باشد يا حديث را هر يك معنى غير معنى ديگرى فهمد چه كنند، حضرت فرمود كه حكم آن اعتبار دارد كه عادل تر باشد، و فقيه تر و راست گوتر باشد در حديث، و پرهيزكارتر باشد، و التفات نمى كند بحكم ديگرى، راوى گويد كه گفتم اگر هر دو عادل باشند و علماء هر دو را خوب دانند و هيچ يك را بر ديگرى زيادتى نباشد چه كنند، حضرت فرمود كه نظر كنند در آن دو روايتى كه به ايشان رسيده است، و به آن حكم كرده اند هر يك كه مجمع عليه باشد كه اصحاب بان اعتقاد دارند و به آن عمل مى كنند عمل به آن نمايند، و به آن حكم كنند، و آن چه نادرست و مشهور

نيست نزد علماى شما او را ترك نمايند، و ظاهرا مراد از مجمع عليه متواتر است، پس به درستى كه مجمع عليه شكى نيست در آن.

و امور احكام بر سه قسم است يك قسم آنست كه ظاهر است حقيقت آن، واجب است كه آن را متابعت نمايند، و قسمى آنست كه ظاهر است بطلان آن، واجبست كه از آن اجتناب نمايند، و قسمى آنست كه هيچ طرف ظاهر نيست علم آن را به خدا و رسول ردّ مى يابد كرد، و مى يابد گفت كه خدا و رسول بهتر مى دانند و ما نمى دانيم.

چنانكه حضرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود حلال ظاهر هست، و حرام ظاهر هست، و مشتبهات در ميانه هر دو هست كه حلّيت و حرمت آن ظاهر نيست، پس كسى كه ترك نمايد مشتبهات را از محرمات نجات يافته است بى دغدغه چه ممكن است كه در واقع حرام بوده باشد، و هر كه به شبهات عمل نمايد به آن كه مثلا بگويد كه اصل اباحت است تا حرمت ظاهر شود، و امثال اين

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 60

اجتهادات كه از روى نص نبوده باشد مرتكب محرّمات خواهد شد، چه ظاهر است كه همه شبهات در واقع نادر است كه حلال باشد، پس داخل شده است در بسيارى از محرمات و به نادانى هلاك شده است.

راوى گويد كه گفتم پس اگر هر دو خبر از شما مشهور باشند، و هر دو را ثقات يعنى عدول ضابط روايت نموده باشند از شما چه كنند حضرت فرمودند كه نظر كنند در آن هر يك از اين دو خبر كه حكم او موافق حكم كتاب الهى يا

سنت متيقن نبوى صلّى اللَّه عليه و آله باشد، و مخالف سنيان باشد به آن عمل كنند، و هر چه حكم او مخالف كتاب و سنت و موافق عامه باشد ترك كنند، گفتم فداى تو گردم اگر اين دو فقيه اين دو حكم را موافق فهم خود از كتاب و سنت يافته باشند، و ليكن يكى از اين دو خبر موافق عامه باشد و ديگرى مخالف ايشان به كدام يك از اينها عمل نماييم، حضرت فرمود كه حق در آن طرفى است كه مخالف عامه است به آن عمل نماييد، گفتم فداى تو گردم اگر هر دو خبر موافق ايشان باشد و علماء سنيّان نيز مختلف بوده باشند چه كنند حضرت فرمود كه نظر كنند در آن چه حاكمان و قاضيان ايشان به آن مايلند آن را ترك كنند و به ديگرى عمل نمايند گفتم اگر حاكمان ايشان نيز مختلف باشند حضرت فرمود كه در اين صورت واگذار هر دو را و عمل به هيچ يك از آنها مكن تا ملاقات نمائى امامت را، زيرا كه توقف نمودن نزد شبهات بهتر است از انداختن خود در مهلكه ها، و چون اين خبر در حقوق النّاس است توقف أولى است، و اگر حقوق اللَّه باشد دور نيست كه مخير باشند، و دور نيست كه مراد حضرت از تاخير آن باشد كه جزم به احد الطرفين نكنند بلكه قائل به تخيير باشند.

چنانكه مشايخ در حديث موثّق كالصحيح روايت نموده اند از سماعه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه او سؤال كرد از حضرت كه هر گاه دو كس از شيعه دو خبر روايت كنند يك خبر

امر باشد و يكى نهى چه كنند،

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 61

حضرت فرمود كه تأخير كنند تا به كسى رسد كه حقرا بگويد و بر أو موسع است تا ملاقات ايشان آن كس را، و ظاهر توسع تخيير است.

و روايت نموده اند صدوقان محمّد بن يعقوب الكليني و محمد بن على بن بابويه قمى رضى اللَّه عنهما به اسناد صحيح نزد ايشان از سليم بن قيس هلالى كه گفتم به حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه من از سلمان و مقداد و ابو ذر شنيده ام از تفسير قرآن و احاديث كه ايشان از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روايت مى كنند بر خلاف آن چه در دست مردمان است، و از شما هر چه مى شنوم موافق روايات سلمان و مقداد و ابو ذر است، و بسيارى از تفسير و حديث كه در دست سنيان است: شما همه بر خلاف آنيد، و مى فرماييد كه همه باطل است آيا اين مردمان عمدا به رسول خدا دروغ مى بندند و برأيهاى خود تفسير مى كنند، پس حضرت متوجه من شد و فرمود كه چون پرسيدى جواب را بشنو و به فهم، به درستى كه در دستهاى مردمان حق هست و باطل هست، و راست هست و دروغ هست، و ناسخ هست كه حكمش باقى است، و منسوخ هست كه حكمش زايل است، و عام هست و خاص هست كه خاص تخصيص آن عام مى دهد و محكم واضح الدلاله هست و متشابه مخفى الدلاله هست، و حفظ هست كه درست بخاطر دارند، و وهم هست كه صحيح در خاطر ايشان نمانده است و بتحقيق كه در زمان حضرت سيّد المرسلين بر

آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله دروغ بستند تا آن كه خطبه خواند و فرمود كه اى گروه مردمان دروغ بسيار بر من بسته اند پس كسى كه عمدا دروغ بر من بندد جاى خود را در جهنم مهيّا كند باز بعد از آن كه اين را فرمود دروغ بر آن حضرت بستند، و به درستى كه حديثى كه به شما مى رسد از چهار كس است كه پنجم ندارند، يكى منافقى است كه اظهار ايمان مى كند و احكام ظاهر مسلمانان را به جا مى آورد، و از نماز و زكاة و حج و در واقع كافر است، هم چنين شخصى كه گناه نمى داند دروغ بستن بر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 62

آن حضرت را، و پروا ندارد كه دروغ ببندد، و مطالب دنيوى او حاصل گردد، پس اگر مردمان بدانند كه او منافق و كذابست از او قبول نخواهند كرد، و تصديق او نخواهند نمود و ليكن مردم مى گويند كه او با رسول خدا صحبت داشته است و حضرت را ديده است و احاديث از آن حضرت شنيده است و از او اخذ مى نمايد تفسير و حديث را، و حال او را نمى دانند، و حال آن كه حق سبحانه و تعالى خبر داد حضرت سيّد المرسلين را به آن چه خبر داد از نفاق ايشان و كفر ايشان، و فرمود كه چون منافقان را مى بينى خوش مى آيد ترا بدنهاى ايشان، و جسم و جمال ايشان، و اگر سخن مى گويند گوش مى دهى، و سخنان ايشان را مى شنوى، پس هر گاه آن حضرت ايشان را نشناسد ديگرى چون بشناسد ايشان را، پس همين منافقان ماندند بعد از آن حضرت و

تقرب جستند به امامان ضلالت و پيشوايان و خوانندگان به آتش جهنم، به آن كه دروغها از جهة ايشان بستند و بهتانها بر اهل حق گفتند تا مقرب ايشان شدند، پس آن پيشوايان اين منافقان را حكومتها دادند و بر سر مسلمانان مسلط گردانيدند، و به سبب ايشان دنيا را خوردند، و جمع نمودند و به درستى كه مردمان تابع پادشاهان و دنيايند مگر كسى را كه حق سبحانه و تعالى نگاه دارد، پس اين يكى از چهار كس است، و اكثر آن زمان ازين فرقه بودند چنانكه گذشت و اگر منافق نمى بودند مثل امير المؤمنين را نمى گذاشتند كه متابعت آن جماعت نمايند.

دويم شخصى است كه از حضرت سيد المرسلين چيزى چند شنيده است و خوب حفظ نكرده است لفظ آن را يا معنى آن را نفهميده و غلط فهميده است و عمدا دروغ بر آن حضرت نبسته است پس آن را در دست دارد و به آن عمل مى كند، و روايت مى كند و مى گويد كه از رسول خدا شنيده ام، پس اگر مردمان بدانند كه او غلط كرده است هر آينه از او روايت نخواهند كرد و اگر خود بداند كه غلط كرده است روايت نخواهد كرد.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 63

سيم شخصى است كه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله حكمى را شنيده است كه آن حضرت بان امر كرده است بعد از آن حضرت از آن نهى نمود.

و حكم اول منسوخ شده و او نمى داند، يا حضرت اوّلا نهى فرموده و ديگر امر فرمود و او مطلع نيست بر حكم ثانى، پس اين شخص منسوخ را دارد و به آن عمل مى كند،

و از ناسخ خبر ندارد، و اگر مى دانست كه اين حكم منسوخ است هر آينه ترك آن مى نمود، و اگر مسلمانان مى دانستند كه اين حكم منسوخ است به آن عمل نمى كردند.

چهارم كسى است كه دروغ بر حضرت رسول خدا نه [صلى اللَّه عليه و آله ] نه بسته است هرگز و دشمن كذبست از ترس حق سبحانه و تعالى و بواسطه زياد تعظيم حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله، و فراموش نكرده است، بلكه هر چه را شنيده است به عنوانى كه شنيده است حفظ كرده است و چنانكه شنيده است نقل مى كند، و زياد و كم نمى كند، و ناسخ و منسوخ را مى داند و به ناسخ عمل مى كند و منسوخ را ترك مى كند، پس به درستى هم چنان كه در قرآن ناسخ و منسوخ هست در اوامر آن حضرت نيز هست، و هم چنين عام و خاص و محكم و متشابه در هر دو هست، و بسيار بود كه سخن آن حضرت دو وجه داشت، و ايشان همه نمى فهميدند و كلام عام بود و كلام خاص بوده، و همه اين حالت نداشتند كه بدانند كه چگونه جمع بايد كرد، و حال آن كه حق سبحانه و تعالى فرموده بود كه وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا «1» يعنى هر چه را پيغمبر به شما آورد از اوامر به آن عمل كنيد و هر چه شما از آن نهى كند شما خود را از آن باز داريد، پس امر آن حضرت نيز مثل قرآن واجب الاتباع بود، و هر چه در قرآنست از ناسخ و منسوخ و عام و خاص

در كلام آن حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 64

نيز بود، پس كسى كه اينها را نمى دانست بر او مشتبه مى شد. و نمى فهميد مراد خدا و رسول را و چنين نبود كه همه چنين باشند كه هر چه از آن حضرت شنوند فهمند، بسيار بود كه مى پرسيدند و حضرت جواب مى فرمود، و ايشان بواسطه عدم قابليت نمى فهميدند، و بواسطه حيا مرتبه ديگر نمى پرسيدند تا آن كه دوست مى داشتند كه اعرابى يا بيرونى بيايد و بپرسد همين سؤال ايشان را شايد مرتبه ديگر بشنوند و بفهمند، و شايد كه حضرت بواسطه ايشان واضح تر بفرمايد، يا ايشان مكرر بپرسند چون آن جماعت رعايت حيا نمى كردند تا به بركت آن جماعت ايشان بفهمند، و من هر روز يك مرتبه بر آن حضرت داخل مى شدم، و هر شب يك مرتبه داخل مى شدم، و آن حضرت با من خلوت مى كرد، و بيگانگان را بيرون مى كرد، و هر چه مى خواستم مى پرسيدم، و همه اصحاب رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى دانند كه آن چه با من مى كرد با ديگرى نمى كرد، و بيشتر آن بود كه حضرت به خانه من مى آمد، و چون من به خانه آن حضرت مى رفتم خلوت مى كرد با من، و زنان را به خانه ديگر مى فرستاد و غير من كسى با آن حضرت نمى ماند، و چون به خانه من مى آمد كسى را بيرون نمى كرد چون همه محرم اسرار آن حضرت بودند، و هر چه مى پرسيدم جواب مى فرمود و چون من خاموش مى شدم آن حضرت سر مى كرد و مى فرمود، پس نازل نشد آيتى بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مگر آن كه آن را بر من مى خواند و

من مى نوشتم بخط خود، و تعليم من مى نمود تاويل آن آيه را و تفسير آن را و ناسخ و منسوخ آن را و محكم آن را و متشابه آن را و خاص آن را و عام آن را و دعا كرد از جناب اقدس الهى كه بفهمم و حفظ كنم پس فراموش نكردم آيه را از كتاب الهى و نه علمى را كه بر من خوانده باشد آن حضرت و نوشته باشم از آن روز كه اين دعا كرد، و نگذاشت آن حضرت چيزى را كه حق سبحانه و تعالى به او تعليم نموده باشد از حلال و حرام و امر و نهى و آن چه بوده است و آن چه خواهد بود، و هر كتابى را كه حق سبحانه و تعالى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 65

بر پيغمبران سابق فرستاده بود از طاعت و معصيت مگر آن كه همه را تعليم من نمود و من همه را حفظ نمودم و يك حرف از آنها را فراموش نكردم، پس از آن حضرت دست بر سينه من نهاد و دعا كرد كه خداوندا پر گردان اين دل را از علم و فهم و حكمت و نور ايمان، پس گفتم كه يا رسول اللَّه از آن روزى كه دعا كردى از جهة من آن دعاها را چيزى را فراموش نكرده ام، آيا خوف دارى بر من كه من بعد چيزى را فراموش كنم حضرت فرمود كه نه خوف ندارم بر تو فراموشى را و نه جهل و نادانى را كه چيزى بر تو پوشيده بماند، و اين حديث و هر چه كلينى و ابن بابويه روايت نموده اند از سليم همه

در كتاب سليم هست و آن نزد ما هست و عبارات اين كتاب و مطالبش همگى دليل صحت آنست قطع نظر از اسانيد معتبره آن، و همين حديث بس است در بيان سبب اختلافى كه در اخبار واقع شده است و اخبار در اين باب بسيار است و همه را در روضه ذكر كرده ايم و اين رساله گنجايش بيشتر از اين ندارد.

فائده هشتم در اجازه است

جمعى واجب مى دانند در نقل حديث كه راوى اجازه داشته باشد بيكى ازين هفت فرد اول: آنست كه شيخ حديث را بر شاگرد خود بخواند و اين بهترين انواع اجازه است، دويم: در حديث صحيح وارد شده است كه عبد اللَّه بن سنان به حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام عرض نمود كه جمعى نزد من مى آيند و حديث شما را از من مى شنوند، و من دل گير مى شوم، و قوت ندارم كه همه را بر ايشان بخوانم «بواسطه كثرت اشغالى كه او را بود و خزينه دار خلفاى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 66

عباسى بود» حضرت فرمود كه پس بر ايشان بخوان حديثى از اول كتاب و حديثى از وسط كتاب و حديثى از آخر آن، و اين حديث دلالت بر اولويت اول مى كند و با اضطرار اين مرتبه دويم و اين هر دو اجازه قرائت شيخ است سيم: آن كه حديث را شاگرد بر استاد بخواند بعضى اين اجازه را مقدم مى دارند بر اول و ثانى و بعضى بر ثانى فقط احوط آنست كه چون حديث را بر استاد بخواند، و كتاب تمام شود استاد سه حديث را از كتاب بترتيب مذكور بخواند تا هر دو قسم اجازه را داشته باشد، و اين سيم

مسمّى است به قرائت بر شيخ.

چهارم: شنيدن بر شيخ است به آن كه ديگرى بخواند و اين شخص بشنود و اين نيز بد نيست و بعد از مرتبه سيم است قريب به آن.

پنجم: مناوله است به آن كه شيخ كتابى به شاگردش دهد، و بگويد كه احاديث اين كتاب را يا اين كتاب را از من روايت كن بلكه اگر نگويد كه از من روايت كن هر گاه دانيم كه كتاب از روايات اوست جايز است از او روايت نمودن.

چنانكه منقول است از احمد بن عمر ثقه كه من به حضرت امام ابى الحسن على بن موسى الرّضا صلوات اللَّه عليهما عرض نمودم كه اگر شخصى از استادان من كتابى بمن دهد، و نگويد كه اين كتاب را از من روايت كن جايز است مرا كه از او روايت كنم، حضرت فرمود كه: اگر دانى كه كتاب ازو است يعنى از روايات اوست از او روايت كن.

ششم: اجازه است بمعنى اخص به آن كه شيخ به شاگرد بگويد كه اجازه دادم كه فلان كتاب و فلان كتاب را از من روايت كنى و اشعارى باين نوع اجازه دارد:

آن چه منقولست از مفضل بن عمر كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بمن فرمود كه هر چه از ما مى شنوى بنويس و علم خود را به برادران خود منتشر ساز و در وقت مردن وصيت كن كه كتابهاى تو را به ميراث به پسران تو دهند، كه عن قريب چنين خواهد شد كه از تقيه نتوانند خواندن بر استاد، و انس نخواهند

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 67

گرفت مگر به كتب خودشان اگر چه احتمال مناوله و

وجاده نيز دارد.

هفتم و جاده است به آن كه بدانيم كه اين كتاب بخط فلان شيخ است نقل كنيم كه بخط فلان شيخ اين حديث را ديده ام.

و در روايت موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه حفظ كنيد كتابهاى احاديث خود را كه عن قريب محتاج به آن ها خواهيد شد، و در حديث قوى از حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه منقول است كه راوى به آن حضرت عرض نمود كه فداى تو كردم به درستى كه مشايخ ما از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليها روايت نموده اند و چون تقيه شديد بود كتب خود را پنهان ساختند و كتابها را از ايشان روايت ننمودند چون ايشان مردند كتابها بما رسيده، حضرت فرمود كه نقل كنيد آن كتابها را كه همه حق است، و اين خبرها با خبر احمد كه سابق گذشت اشعارى دارد كه عمل بكتاب مى توان كرد هر گاه دانيم كه كتاب از مصنف آنست و ازين باب است كتب حديث اليوم مثلا چون به تواتر بما رسيده است كه كتاب كافى تصنيف محمد بن يعقوب كلينى است، و كتاب من لا يحضره الفقيه تصنيف محمد بن بابويه قمى است، و كتاب تهذيب و كتاب استبصار تصنيف شيخ طوسى است پس احتياج به اجازه نباشد و ليكن احوط آنست كه بدون اجازه بيكى از هفت اجازه بلكه شش اول نقل حديث نكنند بنا بر اين بعضى از اجازات خود را ذكر مى كنم تا هر كه اين كتاب را بخواند و نقل كند باين اجازات و اسناد روايت كند.

چنانكه

از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام منقول است كه چون حديثى را نقل كنيد مسند سازيد بان كسى كه به او به شما روايت كرده است پس اگر راست باشد ثوابش از براى شماست و اگر دروغ است گناهش بر اوست و بر هر حالى شما راست گفته ايد كه فلانى گفته است و اگر نسبت دهيد به بالاتر شايد آن شخص

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 68

دروغ گفته باشد شما نيز دروغ گو خواهيد بود و اگر بگوئيد كه از آن شخص ديگر روايت كرده ام يا شما از جمعى روايت كنيد كه معلوم باشد كه شما آنها را نديده ايد دروغ نگفته ايد و ليكن چون احتمال دروغ دارد اولى آنست كه از اول كه شنيده ايد روايت كنيد اما اگر مشتبه باشد تدليس است و مذموم، مثل آن كه شخصى زمان شيخ بهاء الدين محمد رحمة اللَّه عليه را دريافته باشد، و حديثى از شاگردان شيخ شنيده باشد، و گويد كه شيخ چنين گفته است اين تدليس است، اما اگر بگويد كه از شيخ شنيده ام و نشنيده باشد اين دروغ صريح است نعوذ باللَّه منه و اين نوع نقل مسمّى است به كذب، چنانكه منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه زنهار دور باشيد از كذب مفترع گفتند يا ابن رسول اللَّه كذب مفترع كدام است حضرت فرمود كه آنست كه شخصى خبرى نقل كند به تو از شخصى تو آن شخص را از ميان بيندازى و به گويى كه فلانى چنين گفته است، و در لغت افتراع بكارت بردنست گوييا كه بكارت دروغ را اول تو بردى.

اما سند احاديث اين كتاب و غير اين

از كتب احاديث و كتب رجال، و كتب فقه و تفسير و قرائت و غير آن از كتابهائى كه از جماعت مزبور است يا ايشان اجازه آنها را دارند كه بنده حقير محمد تقى بن مجلسى دارم از حد و حصر متجاوز است و ليكن نقل مى كنم در اينجا آن چه سندش عالى تر است و قوى تر.

از آن جمله خبر داد مرا بجميع كتب احاديث و غيره شيخ العلماء و الفضلاء شيخ الاسلام و المسلمين شيخ بهاء الدين محمد بن شيخ الاسلام و المسلمين شيخ حسين بن عبد الصمد الحارثى الهمداني، از پدرش از شيخ علمائنا المتأخرين شيخ زين الدين، از شيخ او علامه فهامه مروج المذهب شيخ

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 69

الطائفه شيخ نور الدين على بن عبد العالى ح «1» و خبر داد مرا به كتب احاديث شيخ العلماء و استاد الفضلاء الشيخ الاعظم بل الوالد المعظم مولانا عبد اللَّه بن الحسين التسترى، عن الشيخ الاجل نعمت اللَّه بن خاتون العاملى، عن الشيخ نور الدين على بن عبد العالى ح، و عن جماعة من الفضلاء منهم الشيخ بهاء الدين محمد و العلامة الفهامة القاضي معز الدين محمد، و الشيخ يونس الجزائري عن الشيخ العلامة الفهامة الشيخ عبد العالى عن ابيه الشيخ نور الدين على بن عبد العالى ح، و عن جماعة الفضلاء منهم استاد الفضلاء القاضي ابو الشرف، و ابن عمتى الشيخ عبد اللَّه بن جابر العاملى، و خالى مولانا محمد قاسم جميعا عن شيخ علماء الزمان فى زمانه الشريف جدّى مولانا درويش محمد الاصفهانى النطنزي العاملى عن الشيخ نور الدين على بن عبد العالى رضى اللَّه تعالى عنهم عن الشيخ الأجل العلامة نور الدين

على بن هلال الجزائري، عن جمال العارفين، و شيخ المتألّهين الشيخ احمد بن فهد الحلى عن الشيخ نور الدين على ابن احمد الخازن، عن شيخ علمائنا المحققين السّيد الشهيد محمد بن مكى العاملى ح، و عن الشيخ نور الدين على العاملى عن الشيخ شمس الدين محمد بن عم الشهيد، عن الشيخ الاجل ضياء الدين على عن الشهيد رحمهم اللَّه تعالى ح، و عن الشيخ شمس الدين عن الشيخ العلامة على بن طىّ عن الشيخ شمس الدين العريضي عن السيد نجم الدين الحسن بن ايوب بن الاعرج عن الشهيد الفضلاء عن جماعة كثيرة من الفضلاء منهم فخر المحققين ابو طالب محمد بن العلامة الحسن بن يوسف بن المطهر، و السيد العلامة عميد الدين عبد المطلب بن الاعرج

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 70

الحسينى و السيد الاجل العلامة تاج الدين محمد بن القاسم بن معية الحسنى الديباجى، و السيد الاعظم احمد بن زهرة الحلبيّ، و السيد الافضل نجم الدين مهنّا بن سنان المدني، و الشيخ العلامة مولانا قطب الدين محمد الرازى صاحب شرح المطالع و الشمسية و الشيخ الفاضل العالم رضى الدين على المزيدي، و الشيخ الفاضل على بن طراد المطارباذي جميعا عن العلامة الفهامة الشيخ جمال الدين الحسن بن الشيخ العلامة سديد الدين يوسف بن المطهر الحلى عن ابيه، و جماعة كثيرة من الفضلاء، منهم شيخ المحققين ابى القاسم جعفر بن الحسن الحلى، و السيدين الاجلين الاعظمين رضى الدين ابى القاسم على و جمال الدين ابى الفضائل احمد ابنى موسى جعفر بن الطاوس الحسنيّين، و الوزير السعيد سلطان العلماء و المحققين خواجه نصير الدين محمد بن محمد الطوسي، عن الشيخ الاجل الاعظم نجيب الدين محمد بن نماء الحلى،

و السيد الاجل الاعظم فخار بن معد الموسوي، عن علامة محمد بن ادريس الحلى، و الشيخ رشيد الدين محمد بن على بن شهر اشوب المازندراني، و الشيخ سديد الدين شاذان بن جبرئيل القمي، عن الشيخ ابى عبد اللَّه جعفر بن محمد الدوريستى عن شيخ الطائفة محمد بن الحسن الطوسي بكتبه، و عن شيخنا المفيد محمد بن محمد بن النعمان، عن الصدوق رئيس المحدثين محمد بن على بن موسى بن بابويه القمي بكتبه سيما كتاب من لا يحضره الفقيه، و عن الدوريستى عن ابيه عن الصدوق و عن المفيد عن الشيخ الاجل جعفر بن محمد بن قولويه عن ثقة الاسلام محمد بن يعقوب الكليني الرازى بكتابه الكافي، و عن ابن ادريس عن الشيخ العماد محمد بن ابى القسم الطبري، عن الشيخ ابى على الحسن عن ابيه شيخ الطائفه محمد بن الحسن الطوسي و عن ابن نما عن الشيخ ابى الفرج عن السيد فضل اللَّه الحسنى، عن السيد ابى الصمصام ذى الفقار بن معبد الحسنى عن شيخ الطائفه و النجاشي بكتبهما و غير اين از اجازات كه بعضى از آنها را در روضه ذكر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 71

كرده ام و تمام آن را از اجازه كبيره شيخ زين الدين، و اجازه كبيره شيخ على بن عبد العالى، و اجازه كبيره شيخ شهيد، و اجازه كبيره علامه و سيدان ابناء طاوس على و احمد رضى اللَّه عنهما، و شيخ منتجب الدين خواهند يافت «1» و اما نقل حديث پس هيچ شك نيست كه اگر بهمان لفظ نقل كنند بهتر است سيّما براى كسانى كه عربى فهمند چنانكه در اخبار صحيحه متواتره از طرق خاصه و عامه وارد است كه

حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله در حجة الوداع در منى در مسجد خيف خطبه أدا فرمودند مشتمل بر حمد و ثناى الهى و بر حكايت ثقلين كه از پيش گذشت و بعد از آن فرمودند كه

«نضّر اللَّه عبدا سمع مقالتى فوعاها ثمّ بلّغها إلى من لم يسمعها فربّ حامل فقه غير فقيه و ربّ حامل فقه إلى من هو افقه منه»

يعنى حق سبحانه و تعالى خوش رو و خوشحال گرداند و رتبه اش را عالى گرداند بنده را كه بشنود سخن مرا و همان را حفظ نمايد و برساند به كسى كه آن را نشينده باشد پس بسيار كسى باشد كه حامل و بردارنده علم بوده باشند، و ليكن عالم نبوده باشند و بسيار كسى كه حامل علم بوده باشند بسوى كسى كه از او اعلم بوده باشد، پس ظاهر شد كه نقل حديث بهمان عبارتى كه از حضرات شنيده اند بهتر است به دليلى كه حضرت فرمودند كه گاه باشد راوى نفهمد اصلا مراد حضرت را و چون همان عبارت را عالم مى شنود مى فهمد، و گاه باشد كه يك مطلب حضرت را فهميده باشد و حضرت را از آن عبارت مطالب بسيار بوده باشد هر گاه همان عبارت را نقل نمايد به جمعى كه از او اعلمند، ايشان معان ديگر فهمند، و هم چنين هر چند داناترند معانى را بهتر مى فهمند.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 72

و در اخبار بسيار از ائمه اطهار سلام اللَّه عليهم منقولست كه گاه هست سخنان ما هفتاد محمل دارد مثل قرآن و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ يعنى بالاتر از هر صاحب

علمى دانائى هست و از اين آيه فهميده اند كه علم الهى عين ذات الهى است و گر نه مى بايست كه فوق او عالم باشد و چون غير الهى هر كس بوده باشد ذى علم است و علم ايشان غير ذات ايشان است بالاتر از ايشان عالم هست تا به مرتبه حضرت سيد المرسلين و بالاتر از او حق سبحانه و تعالى است، و ازين حديث استدلال كرده اند كه مرتبه عالم بالاتر است از مرتبه محدّث و هر چند فضيلت بيشتر است بهتر مى فهمند و ليكن فضيلت فهم قرآن و حديث بيشتر از جانب حق سبحانه و تعالى است و بعد از فضيلتهاى متعارف ربط بسيارى از بكلام ايشان به سبب كثرت تتبع مى بايد وَ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ و اگر سخنان ايشان را معنى گويند اولى آنست كه الفاظ ايشان بحال خود باشد و ترجمه كنند كه از تحت اللفظ جمعى از عقلاء، درّاك پى به معانى او برند چنانكه غالبا اين ضعيف مراعات اين معنى مى نمايد اگر چه به سبب اين معنى عبارت را بر آن نهجى كه مى بايد ادا نمى توان نمود.

ديگر در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه»

«اعربوا حديثنا فانّا قوم فصحاء»

يعنى نقل كلام ما بلغت عربى بكنيد كه ما جمعى ايم فصيحان و فصاحت در لغت عرب بيشتر است و اكثر برآنند كه اعراب كنيد موافق علم نحو مبادا جاهلى بر خلاف اعراب بخواند، و از فصاحت بيندازد يا معنيش آنست كه به عربى و اعراب ضبط نمايند در خواندن و نوشتن به نحوى كه گفته ايم كه چون ما بلاغت بر نحو كمال

داريم سخنان ما را وجوه بسيار هست هر كس بحسب قابليت خود خواهد فهميد و لهذا سنت است بلكه واجبست كتابت احاديث اهل البيت مثل قرآن مجيد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 73

كنند تا مضبوط بماند احكام الهى چنانكه در اخبار سابقه امر به كتابت وارد شده بود.

و ايضا در حديث معتبر بلكه صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه بنويسيد احاديث ما را به درستى كه تا ننويسيد حفظ نمى توانيد كردن يا محفوظ نمى ماند لفظا و معنى، و ايضا بطريق معتبر از آن حضرت منقول است كه دل اعتماد بر كتابت مى كند يعنى خود و ديگران كه ديدند كه در وقت شنيدن نوشته است خاطر جمع مى شود و احتمال ديگر هست كه بنويسيد كه خاطر شما به سبب نوشتن جمع مى شود، و حفظ نخواهيد نمود با آن كه حفظ مطلوب تر است چنانكه گذشت اما معنى اول اظهر است به اعتبار جمع بين الاخبار با آن كه نوشتن نيز نوعى از حفظ است بلكه از نوشته بهتر حفظ مى توان نمود كما هو المجرب لهذا بهترين انواع حديث املا است كه شيخ بخواند و شاگرد در حين گفتن او بنويسد و لهذا حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله مى فرمودند، و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى نوشتند و ليكن نسبت به اكثر مردمان بهتر آنست كه در كتابهاى ايشان محفوظ بوده باشد و اول مقابله كتاب خود با كتاب شيخ بكنند بلكه خود از روى كتاب شيخ بنويسند، و بعد از آن شيخ بر ايشان بخواند چون بسيارى از عرب و عجم در وقت خواندن اشتباه مى كنند بعضى از حروف

را به يك ديگر مثل ضاد و ظا و طا و تا و امثال اينها بلكه احوط آنست كه كتب حديث را به خطى واضح بنويسند كه اشتباه نشود و بين السطور فراخ باشد چنانكه از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقول است، و اما نقل حديث بالمعنى پس جمعى جايز نمى دانند و جمعى جايز مى دانند به تفصيل قايلند كه اگر راوى فاضل بوده باشد نقل بالمعنى مى تواند كرد و الّا فلا.

چنانكه در حديث صحيح از محمد بن مسلم كه از فضلاى اصحاب

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 74

حضرت امام محمد باقر، و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما است منقول است كه به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه من حديث از شما مى شنوم و زياد و كم مى كنم آيا جايز است حضرت فرمودند كه اگر همان معنى را به عبارات زياد و كم نقل كنى با كى نيست.

و داود بن فرقد نيز از آن حضرت سؤال نمود و همين جواب شنيد و چون ايشان از فضلاء بودند به ايشان تجويز نمودند و اشاره فرمودند كه تركش اولى است بانكه فرمودند كه باكى نيست، و اين عبارت دلالتى بر آن دارد كه اين بر خلاف اولى و مكروه است اما جايز است به وجوهى كه از پيش گذشت و به سبب حديثى موثق.

كالصحيح از ابو بصير كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كرد در تفسير اين آيه كه الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ «1» يعنى يا محمد بشارت ده به بهشت آن جماعتى را كه مى شنود سخن را و متابعت مى كنند احسن آن را چه معنى

دارد حضرت فرمودند كه مراد آن است كه حديثى را كه بشنوند بهمان عبارت نقل نمايند و زياد و كم در عبارت نكنند و اشعارى دارد بجواز نقل بالمعنى از لفظ احسن، و اما اگر حديثى را كه از معصومى شنيده باشد از معصومى ديگر نقل نمايد ظاهرا قصور نداشته باشد چون قول همه بعد است چنانكه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است بطرق متكثره كه فرمودند كه حديث من حديث پدر من است، و حديث پدرم حديث جد من است، و حديث جدّم حديث حضرت امام حسين است، و حديث امام حسين حديث امام حسن است، و حديث امام حسن حديث امير المؤمنين (ع) است و حديث امير المؤمنين حديث رسول اللَّه صلى اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 75

عليه و آله، و حديث رسول اللَّه قول حق سبحانه و تعالى است.

و ابو بصير به حضرت صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمود كه گاه هست حديث از شما مى شنوم از پدر شما روايت مى كنم يا بر عكس آيا جايز است حضرت فرمود كه مساوى است و هر دو يكسانست چون علم من و علم او يكى است و ليكن از پدرم نقل كنى بهتر است و ظاهرا وجه بهتر بودن آنست كه به صدق اقربست چون از حضرت شنيده است كه هر چه من روايت مى كنم پدرم گفته است و از جهة عصمت محال است كذب از ايشان بخلاف عكس كه از حضرت نشنيده است مگر بان وجه كه همه از يك نورند، بنا بر اين تجويز فرمودند، و اكثر محدثين كه احاديث از اين دو معصوم بسيار شنيده اند اگر در خاطر

نداشته باشند كه از كدام يك شنيده اند مى گويند عن احدهما تا صدق او بى دغدغه باشد و صدق بسيار مشكل است و بدون تمرّد و اعتياد و مداومت و تقواى بسيار حاصل نمى شود.

چنانكه روايت نموده است عمرو بن ابى المقدام كه اول مرتبه كه بر حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه داخل شدم حضرت فرمودند كه اول صدق را ياد گيريد و بعد از آن حديث بشنويد و عبارات و أداها و مقامات سبب اختلاف معانى مى شود، و مى بايد كه همه را رعايت كنند مثلا اگر شخصى قرآن خواند و حرف فرعون را در قرآن بخواند كه أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى كافر نمى شود چون نقل كفر او كرده است پس اگر كسى از او نقل كند كه او گفت اين عبارت را بحسب ظاهر راست گفته است، و تكفير او كرده است، و ليكن بر ناقل واجبست كه بگويد كه از زبان فرعون نقل كرد و بر مستمع لازمست كه فى الحال حكم بكفر او نكند.

چنانكه نقل كرده اند كه روزى ابو يزيد بسطامى در مقام تعجب اين آيه را مى خواند كه مخلوقى با صد هزاران احتياج به خالق چگونه جرأت چنين كلمه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 76

كند شخصى از او شنيده به نزد شيخ خود رفت كه بايزيد چنين كفرى گفت، آن شيخ گفت شايد كه بايزيد عبارت قرآن را خوانده باشد از روى تعجّب.

و منقول است در حديث صحيح از ابو كهمش كه من سلام عبد اللَّه بن ابى يعفور كه از بزرگان اصحابست به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم حضرت جواب سلام او دادند و فرمودند كه چون بعبد اللَّه

برسى سلام ما را به او برسان بگو به او كه نظر كن كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نزد حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله قرب و منزلتى كه بهم رسانيد از چه جهت به همرسايند تو آن را ملازمت كن و از دست مده به درستى كه حضرت آن مرتبه را به صدق حديث و ادا امانت يافت، و از جمله اداء امانت است آن كه هر چه شنيده باشند بى زياد و كم نقل نمايند، چنانكه خواهد آمد إن شاء اللَّه، و لهذا حق سبحانه و تعالى ائمه معصومين را وصف نموده به صادقين و فرمود كه اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ و امر نمود خلايق را كه با ايشان باشند كه صادقند، و مقرر است نزد اهل لسان كه تقييد حكمى بوصف مشعر است بر عليت آن وصف پس از اينجا ظاهر مى شود كه با غير صادق مجالست نبايد نمود چنانكه اخبار بسيار در منع از مجالست كاذبين وارد شده است و در أخبار بسيار وارد شده است كه مردمان را به نماز بسيار و ساير عبادات ميازماييد كه بسيار است كه معتاد شده اند و بحسب عادت آنها را به جاى مى آورند ايشان را بيازماييد در صدق حديث و اداء امانت.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقول است كه مجلسى كه بنشينيم با عالمى كه ثقه و معتمد باشد نزد من بهتر است از عبادت يك ساله

فائده نهم در تعليم و تعلم و آداب آن و ثواب آنست.

منقول است در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام از حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه، آن حضرت فرمود كه هر كه

برود به راهى بواسطه طلب علم حق سبحانه و تعالى او را ببرد به راه بهشت يا آن كه راه طلب علم راه بهشت است، و به درستى كه فرشتگان بالهاى خود را مى گسترانند از جهت طالبان علم از جهة رضا و خشنودى ايشان بعلم، و طلب آن، و به درستى كه استغفار مى كنند از جهة طالبان علم هر كه در آسمان و هر كه در زمين است از ملائكه و جن، بلكه حيوانات حتى ماهيان درياها، و فضيلت علما بر عباد مثل فضيلت ماه شب چهارده است بر ساير ستارگان و به درستى كه علما وارثان پيغمبرانند و بتحقيق كه پيغمبران اشرفى، و شاهى نگذاشتند بلكه علوم را به ميراث دادند، پس هر كه بهره از علوم داشته باشد نصيب عظيم يافته است زيرا كه رتبه ميراث بردن ايشان رتبه فرزندى يا خويشى معنوى است اگر چه يك مسأله بوده باشد، و آن كه وارد شده است از گسترانيدن بالها مشهور آنست كه از جهة آنست كه بالهاى ايشان به قدمهاى طلبه علوم مشرف گردد و يا آن كه تواضع ملائكه خود را بر خاك انداختن است از جهة ايشان يا نازل شدن در مجلس و اگر طلبه تواضع ايشان را بچشم ظاهر نه نبيند بچشم يقين مى بينند از گفته حضرات سيّد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم.

و آن كه در اين حديث وارده شده است كه پيغمبران دينار و درهم به ميراث ندادند بحسب ظاهر منافات با آيات و احاديث ديگر دارد كه از ايشان

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 78

ميراث ماند، پس چنين تأويل مى كنيم كه ميراثى كه به همه عالم رسد علم

بود يا آن كه عمده ميراث ايشان علم بود باقى چيزها در حكم عدم بود يا آن كه دينار و درهم نگذاشتند كه ايشان را ضرورتى در نگاه داشتن آن نبود و چيزهائى كه از لوازم بشريت بود مثل خانه و لوازم خانه گذاشتند.

ديگر در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وارد است كه شخصى كه تعليم علم مى كند ثواب متعلم را دارد با زيادتى بى آن كه از ثواب متعلم چيزى كم شود، پس بايد كه علم ياد گيريد از حاملان علم، و به برادران مؤمن خود ياد دهيد به نحوى كه علماء به ياد شما داده اند يعنى بى زيادتى و نقصان لفظا و معنى يا چنانكه علما به ياد شما نيز دادند شما نيز به ياد مردمان بدهيد.

ديگر در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه ياد دهد علم حقى را او راهست ثواب هر كه بان علم عمل نمايد تا روز قيامت بى آن كه از ثواب ايشان چيزى كم گردد و هر كه تعليم نمايد علم ضلالت را و راه باطلى را به كسى بنمايد از بدعتها گناه هر كه بان علم عمل نمايد تا روز قيامت در كردن او خواهد بود بى آن كه از گناه ايشان چيزى كم گردد.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه ياد دهد علم حقى را او را هست ثواب هر كه بان عمل نمايد تا روز قيامت بى آن كه از ثواب ايشان چيزى كم گردد و هر كه تعليم نمايد علم ضلالت را و راه باطلى را به

كسى بنمايد از بدعتها گناه هر كه بان علم عمل نمايد تا روز قيامت در كردن او خود بود بى آن كه از گناه ايشان چيزى كم گردد.

و در حديث كالصحيح از امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر كه تعليم خيرى كند هر كس به آن عمل نمايد او را ثواب ايشان بوده باشد، راوى گفت كه اگر آن شخص دويم به كسى ديگر ياد دهد اول از ثواب سيم بهره دارد چنانكه دويم دارد حضرت فرمود كه اگر دست بدست بجميع عالميان برسد اول از ثواب همه بهره دارد، و هم چنين دويم از ثواب ما بقى، راوى گفت كه اگر اول بميرد همان ثواب او را خواهد بود حضرت فرمودند كه اگر چه بميرد، مجملا تا روز قيامت اين ثواب از جهة او خواهد بود.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 79

و در حديث معتبر از طرق عامه و خاصه از حضرات سيّد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم وارد شده است كه فرمودند كه هر كه علم ياد گيرد از جهة رضاى الهى و عمل بعلم خود كند خالصا لوجه اللَّه، و به ياد ديگران دهد از براى رضاى الهى او را در آسمانها به بزرگى ياد مى كنند كه تعلم نمود للّه، و عمل بعلم خود نمود للّه و تعليم نمود للّه و هيچ دغدغه نيست كه رتبه اى از اين بالاتر نمى باشد بلكه رتبه انبياست، و اين جماعتند.

كه منقولست از حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه علماء امّت من مثل پيغمبران بنى اسرائيل اند و از حضرت امام السّاجدين على بن الحسين صلوات اللَّه عليهما منقول است كه آن

حضرت فرمودند كه اگر مردم مى دانستند كه چه ثواب عظيم در طلب علوم دينيه هست هر آينه طلب مى نمودند و اگر چه جانهاى خود را فدا بايست كرد، و اگر همه درياهاى موّاج را قطع بايست نمودن.

چنانكه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمود كه طلب علم كنيد اگر چه عالم در چين باشد، پس حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى وحى نمود به حضرت دانيال عليه السّلام كه دشمن ترين بندگان من به نزد من نادانى است كه حق اهل علم را نداند و متابعت ايشان ننمايد، و دوست ترين بندگان من نزد من پرهيزكاريست كه طالب ثواب عظيم بوده باشد به آن كه ملازمت علما نمايد و متابعت نمايد. علماى با عمل را و علوم ايشان را به ديگران برساند يا از ايشان قبول نمايد به آن كه بدان عمل كند.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه در كتاب حضرت امير المؤمنين عليه السّلام كه به املاى حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله است خواندم كه حق سبحانه و تعالى بر جاهلان واجب نگردانيد كه طلب علم كنند تا بر علماء واجب نساخت كه تعليم

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 80

علوم نمايند.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقول است كه زكاة علم آنست كه به بندگان حق سبحانه و تعالى ياد دهند.

و حضرت فرمود كه مى بايد در تعليم علوم همه كس نزد تو يكسان باشند، و ترجيح بعضى بر بعضى بواسطه دنيا نكنى.

و در حديث صحيح از زراره و محمد بن مسلم و بريد بن معاويه وارد است كه حضرت امام جعفر

صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هلاك عالميان بواسطه آنست كه نمى پرسند، و به سبب نپرسيدن بجهنم مى روند.

و در حديث صحيح از آن حضرت وارد است كه جايز نيست مردمان را بغير از آن كه پرسند و تعلم كنند و امام خود را بدانند، و چون امام خود را دانستند هر چه بفرمايد بايد كه به آن عمل نمايند اگر چه تقيه باشد و بر خلاف حق چون تقيه نيز حق است و واجب.

و در حديث حسن كالصحيح از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله وارد شده است كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه گفتگوى علوم كردن دلهاى مرده را زنده مى گرداند. هر گاه سعى نمايند در آن كه بدانند كه گفته منست و چون بحق رسند به آن عمل نمايند.

و از آن حضرت منقولست كه مذاكره كنيد علوم مرا و با يكديگر ملاقات نماييد و حديث مرا نقل كنيد كه حديث زنگ را از دلها مى زدايد، چنانكه زنگ شمشير را به آهن مى زدايند، و صاف مى شود.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وارد است كه آن حضرت فرمودند كه مذاكره علم به منزله درس خواندنست در ثواب و درس خواندن بمنزله نماز مقبول است.

و منقول است كه آن حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى رحمت كند

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 81

بنده را كه علم را زنده كند پرسيدند كه زنده كردن بچه عنوان است حضرت فرمودند كه به آن است كه مذاكره نمايند علم را با اهل دين و پرهيزكارى يعنى علماى صالح و متقى.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه

منقولست كه حضرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود كه اف باد مسلمانى را كه در هر جمع خود را مشغول امر دين خود نكند، و سؤال از امر دين نكند و تعهد مسائل دين خود نكند يعنى اقلا جمعه به جمعه سعى بايد كرد.

و ديگر منقولست كه حضرت فرمودند كه اين علوم دينى بر او قفلى است و كليد آن سؤال است.

و در حديث كالصحيح از آن حضرت وارد است كه از آن حضرت پرسيدند كه شخصى آبله داشت، و جنب شد جمعى به او گفتند كه غسل كن پس عمل كرد و مرد، حضرت فرمود كه آن جماعت كه اين فتوى دادند او را كشتند، و گناه او در گردن ايشان است چرا سؤال نكردند از عالمى به درستى كه شفاى مرض جهل سؤال است.

و از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله منقول است كه هر عالمى از علماء شيعه ما كه جاهلى را هدايت نمايد و عالم گرداند او را به شرع ما فرداى قيامت با ما خواهد بود در اعلى مراتب با پيغمبران و صدّيقان و شهيدان و صالحان و از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر كس از شيعيان ما كه از عالم بوده باشد به شريعت ما و بيرون آورد ضعيفان شيعيان ما را از ظلمت جهل، و داخل گرداند در نور علمى كه از ما به او رسيده است فرداى قيامت تاجى از نور بر سر او گذارند كه جميع عرصات قيامت از نور او منوّر گردد و حلّه در وى پوشانند كه جميع دنيا و ما فيها برابرى

به قيمت يك رشته از رشته هاى آن نكند پس او را شفاعت و كرامت فرمايند كه جميع

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 82

متعلّمان خود را به بهشت برد، و هم چنين متعلمان ايشان را اگر چه يك مسأله تعليم كرده باشند ايشان را يا يك شبهه ايشان را مرتفع ساخته باشند.

و از حضرت صديقه فاطمه زهراء صلوات اللَّه عليها منقول است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه علماى شيعه ما را حشر خواهند نمود و ايشان را بقدر علوم و تعليم عباد اللَّه خلعتهاى كرامت خواهند داد تا آن كه بعضى را هزار هزار خلعت نورانى كرامت خواهند كرد، و متعلمان را نيز بمقدار تعلم علوم خلعتهاى نورانى كرامت خواهند فرمود تا آن كه بعضى را صد هزار خلعت خواهند، پس بعد از آن باز علما را به اضعاف اول خلعتهاى كرامت خواهند داد، پس حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها فرمودند: كه يك رشته از آن خلعتهاى بهتر است از هزار هزار مرتبه از كل دنيا و ما فيها.

و از حضرت امام حسن صلوات اللَّه عليه منقولست كه فضيلت علمائى كه تربيت شيعيان ما مى كنند به هدايت ايشان بنور علم بر كسانى كه رعايت احوال يتيمان بى پدر مى كنند مثل فضيلت آفتابست بر شبها با آن كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه حق سبحانه و تعالى بندگان خود را ترغيب فرموده است در رعايت احوال يتيمان چون پدر ندارند، پس هر كه ايشان را محافظت نمايد، حق سبحانه و تعالى او را محافظت نمايد و هر كه ايشان را گرامى دارد حق سبحانه و تعالى او را گرامى

دارد، و هر كه دستى بر سر يتيمى كشد از روى مهربانى حق سبحانه و تعالى بعدد هر مويى كه دست او بر آن كشيده شده است قصرى كرامت فرمايد از دنيا فراخ تر، و در آن قصرها بوده باشد از نعمتها هر چه نفوس ايشان آن را خواهد، و آن چه چشمهاى ايشان از آن لذّت يابد، و أبد الآباد در آن نعمتها باشند.

و از حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه مرويست كه هر كه يكى از شيعيان ما را كه دستشان بما نرسد بواسطه تقيه هدايت كند به علوم، و ارشاد نمايد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 83

به مسائل، خداوند عالميان فرمايد كه اى بنده من كرم كردى بعلم، من سزاوارتر و به كرم اى فرشتگان اين بنده مرا بعدد هر حرفى كه تعليم اين بنده كرده است از بهشتهاى من هزار هزار قصر بدهيد، و اضافه كنيد به آن ها از نعمتها آن چه مناسب اين قصرها باشد.

و از حضرت سيّد السّاجدين صلوات اللَّه عليه منقول است كه خداوند عالميان وحى كرد به موسى بن عمران على نبينا و آله و عليه السّلام كه يا موسى محبت مرا در دل بندگان من درآور و ايشان را دوست من گردان تا من نيز ايشان را دوست دارم حضرت موسى عرض نمود كه خداوندا چگونه محبت تو را در دل ايشان جاى دهم؟ خطاب رسيد كه يا موسى به ياد آور نعمتهاى ظاهرى، و باطنى كه بر ايشان انعام كرده ام تا محبت من در دل ايشان جا كند، پس بذات خودم قسم كه اگر بنده گريخته را به درگاه من آورى، يا گم شده از رحمتهاى مرا بمن

آشنا سازى، از براى تو بهتر است از صد سال عبادت كه روزها روزه باشى و شبها برپا ايستاده عبادت من كنى، حضرت موسى گفت خداوندا بنده گريخته كدام است حق سبحانه و تعالى فرمود بنده كه عصيان و مخالفت من مى كند و گردن كشى مى كند از بندگى من، گفت خداوندا گم شده از درگاه تو كدام است حق سبحانه و تعالى فرمود كه آن كسى كه واجبات شريعت دين را نداند، و به طريقت بندگى جاهل باشد، و راه رضاى مرا نداند تو او را هدايت نما و تعليم كن كه او را چه اعتقاد مى بايد داشتن، و چه مى بايد كردن پس حضرت امام زين العابدين صلوات اللَّه عليه فرمود: كه اى علما بشارت باد شما را به ثوابى كه اعظم ثوابهاست، و به جزائى كه كامل ترين جزاهاست.

و از حضرت باقر علوم الانبياء و المرسلين صلوات اللَّه عليه منقول است كه عالم به منزله شخصى است كه در تاريكى شمعى در دست داشته باشد هر كس از نور شمع او روشنى مى يابد او را دعا مى كند، هم چنين عالم شمع علم در

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 84

دست دارد و ظلمت جهل و حيرت را از دل متعلّمان زايل مى گرداند، پس هر حيرانى كه از نور علم او مستفيد شده از حيرت نجات يافته باشد، و هر جاهلى كه به سبب چراغ علوم او از جهالت خلاصى يافته باشد از آتش دوزخ آزاد مى شود، و بعدد هر مويى كه بر تن اين آزاد كرده هاى از آتش جهنم بوده باشد خداوند عالميان ثواب صد هزار قنطار به آن عالم كرامت مى فرمايد كه تصدّق كرده باشد و قنطار

مال بسيار است، بعضى گفته اند پوست گاوى پر از زر است، و ثواب صد هزار ركعت نماز مى دهد كه در حطيم نزد كعبه كرده باشد كه بهترين اماكن مشرفه است، و در ابواب حج فضل حطيم مذكور خواهد شد إن شاء اللَّه تعالى.

و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه علماء شيعه ما به منزله جمعى اند كه مرابطه مى نمايند در سرحدها، و محافظت مى نمايند بلاد اسلام را از شر كفار، هم چنين علماء شيعه محافظت دين مبين مى كنند از شر شياطين جن و انس كه بر ضعفاء العقول شيعه دست نيابند، پس هر كس از علماء دين در دفع مخالفان كوشد خواه به مباحثه، و خواه بإلقاء دلايل بر متعلمان، و خواه به تصنيف كتابها در ردّ ايشان ثواب او بهتر است از كسى كه با روميان، و اوزبكان، و گرجيان جنگ كند هزار هزار مرتبه زيرا كه علماء دفع شبهه از دين ايشان مى كنند، و مجاهدان، و مرابطان دفع شر از بدنهاى ايشان مى كنند.

و از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه منقول است كه وجود يك عالمى كه تعليم شيعيان ما كند آن چه را به آن احتياج داشته باشند، بر شيطان دشوارتر است از وجود هزار عابد زيرا كه همت عابد در خلاصى خود است و بس، و همت عالم در خلاصى خود است و غلامان و كنيزكان الهى تمام، و ازين جهة است كه او بهتر است از هزار عابد بلكه هزار هزار عابد و از حضرت امام ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرداى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 85

قيامت به عابد مى گويند

تو نيكو مردى بودى همين غم خود داشتى و غم ديگران نداشتى داخل بهشت شو، و چون عالم كسى است كه خير او بر مردمان جارى بوده و ضعيفان شيعه را از شر دشمنان محافظت نموده، و به سبب تعليم علوم نعمتهاى جنان را از جهة ايشان تحصيل نموده، و رضاى الهى را از جهة ايشان حاصل نموده به او مى گويند كه اى كسى كه رعايت احوال شيعيان كرده كه يتيمان اهل البيت اند، و به سبب اشقياء از خدمت معصوم كه والد حقيقى است دور افتاده يتيم شده بودند و هدايت دوستان ايشان كرده بايست و شفاعت كن هر كه را از تو تعلم علوم كرده است پس شفاعت كند فيامى را و فيامى را تا ده فيام و فيام صد هزار نفس است، و اينهاى جماعتى باشند كه از او استفاده علوم كرده باشند، يا از شاگردان او يا از شاگردان شاگردان او تعلّم نموده باشند تا روز قيامت پس نظر كنيد كه تفاوت ره از كجاست تا به كجا.

و از حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر جماعتى كه رعايت يتيمان آل محمد كه شيعيان اهل البيت اند، و از امام خود كه والد حقيقى است دور افتاده اند، و در جهالت متحير شده اند، و اسير شيطان جن و انس شده اند بكنند، و ايشان را از شر شياطين خلاصى دهند، و از حيرت جهل بنور علم رسانند، و وسوسهاى شياطين را از ايشان مدفوع سازند، و به براهين قاطعه الهى و نبوى و ائمه معصومين كه به ايشان رسيده دفع شبهه مخالفان بكنند فضيلت ايشان بر عابدان زيادتى كند به مراتب

كه بلندى آسمان بر زمين، و از بلندى عرش و كرسى و حجابها بر آسمان اول، و فضل ايشان بر عباد مثل فضيلت ماه شب چهارده است بر مخفى ترين ستارگان.

و از حضرت امام على بن محمد النقي الهادي صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه اگر نه آن است كه بعد غيبت قائم آل محمد صلوات اللَّه عليه جمعى از علماى شيعه خواهند بود كه شيعيان را هدايت نمايند بحق سبحانه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 86

و تعالى و راه حقرا به ايشان بنمايند و رفع شبه مخالفان از ايشان بكنند به براهين الهيه حقه، و خلاصى دهند شيعيان ما را از دامهاى شياطين هر آينه نماند احدى مگر آن كه مرتد شود و از دين الهى برگردند و ليكن علما دلهاى ضعفاء العقول را بحق راهنمايى مى كنند چنانكه كشتى بان مهار كشتى را دارد و به راه مى برد اين عده از علما نزد حق سبحانه و تعالى از همه كس فاضلترند.

و از حضرت امام زكى حسن عسكرى صلوات اللَّه عليه مرويست كه فرداى قيامت علماى شيعه كه راه نمايندگان شيعه و دوستان مايند در صحراى محشر حاضر شوند، و بر سر هر يك تاجى نورانى بوده باشد كه نور آن تاجها سيصد هزار ساله راه را منور گرداند و جمعى كه در دار دنيا از نور علوم ايشان بهره مند شده اند چنگ در شعبه از آن نور زده به مراتب عاليه در جوار استادان خود در جوار ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم ساكن كردند، و هر دشمنى از دشمنان اهل بيت كه شعاع آن نور بر ايشان تابد چشمهاى ايشان كور شود، و گوشهاى ايشان كر، و

زبانهاى ايشان لال و زبانيه دوزخ ايشان را در ميان جهنم در آورند، و احاديث در فضايل علماء زياده از حد و حصر است إن شاء اللَّه در تفسير قرآن در ضمن آيات فضل علما مبين ذكر خواهد شد.

و از حضرت أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست كه از حقوق عالم آنست كه بسيار از او سؤال نكنى، و جامه اش نگيرى به ابرام كه رها نمى دهم تا درس مرا نگويى مثلا و هر گاه بر او داخل شوى و جمعى نزد او باشند بر همه سلام كن و او را مخصوص ساز به تحيّت به آن كه متوجه او شده او را دعا كنى، و در برابر او بنشين و پست سر او منشين، و در مجلس او چشمك مزن اگر چه بر ديگران باشد چون غمز بد است، و مبادا توهّم كند كه اشاره به عيب او مى كنى، و بدست اشاره بسوى او مكن كه خلاف آدابست و بسيار مگو كه فلانى چنين گفته است و فلانى چنين گفته است بر خلاف گفته او و دل تنگ مشو از طول

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 87

صحبت او كه عالم بمنزله درخت خرمائى است كه در زير او نشسته باشى كه كى بادى بيايد و خرمائى به زير اندازد، هم چنين منتظر باش كه نسيمى از مهبّ رحمت الهى بوزد و در خاطر عالم افتد كه به سخن درآيد، و ثواب عالم نزد حق سبحانه و تعالى بيشتر است از كسى كه روزها روزه باشد و شبها به قيام، و در راه حق سبحانه و تعالى جهاد كند و إن شاء اللَّه تعالى در باب حقوق خواهد

آمد حقوق متعلم عالم.

فائده دهم در مذمت اجتهاد و آراء باطله است:

هيچ شك نيست در آن كه حضرت سيد الأنبياء و المرسلين عقل كل بود، و حق سبحانه و تعالى حقايق ملك و ملكوت را بر آن حضرت منكشف ساخته بود و اگر از آن حضرت سؤال مى نمودند از اصول دين و فروع دين حضرت منتظر وحى الهى بود تا آن كه يهودان و نصارى از آن پيشواى انبياء سؤال نمودند از نسبت پروردگار كه از اصول دين است، حضرت سه روز جواب نفرمودند تا جبرئيل سوره قل «هو اللَّه احد» را آورد و بر همه عقلا ظاهر است كه متبحّران فضلا از تدبير خانه خود عاجزند و هر روز اغلاط بسيار مى كنند، پس اين عقول ضعيفه چه دانند مراد الهى را كه خواهند باين عقول اجتهاد و قياس و استحسان را بكار فرمايند، مع هذا سنيان در صحاح خود اخبار در مذمت قياس نقل كرده اند، و شيعيان در مذمت هر يك اخبار متواتره از رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم روايت نموده اند بلكه بسيارى از آيات و اخبار دلالت مى كند بر اين كه هر چه را علم نداشته باشند بان فتوى نتوان دادن

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 88

قال اللَّه تعالى أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ «1»؟ يعنى آيا مى گوييد بر حق سبحانه و تعالى آن چه را بان عالم نيستند كه إِنَّ الَّذينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الكَذِبَ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ يَوْمَ القِيامَةِ «2» يعنى اين جماعتى كه دروغ بر حق سبحانه و تعالى مى بندند رويهاى ايشان سياه خواهد بود روز قيامت، و مكرر فرموده است كه وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً «3» يعنى كيست ظالمتر از

آن كسى كه دروغ بر حق سبحانه و تعالى مى بندد، و مذمت گمان فرموده است در آيات بسيار.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه فرمودند كه حلال محمد حلال است تا روز قيامت و حرام محمد حرام است تا روز قيامت خلاف آن نمى شود و شرعى ديگر نخواهد بود، پس حضرت فرمودند كه هر بدعتى كه كردند سنتى را ترك كردند، و آن بدعتهايى است كه مخالفان در دين آن حضرت وضع كردند به سبب آن كه اول مرتبه دست از حضرت امير المؤمنين كه خليفه ربّ العالمين بود كشيدند چنانكه اكثر ايشان روايت كرده اند كه چون حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه از دنيا رفت و اهل البيت به چنين تعزيه مبتلا شدند. منافقانى كه در كعبه هم سوگند شده بودند حديثى وضع كردند كه ما هر يك كه اين حديث را نقل كنيم شما از براى او گواهى بدهيد كه راست مى گويد و نيز از رسول خدا شنيديم و آن اين بود كه حضرت رسالت فرموده است كه ما اهل بيتيم كه حق سبحانه و تعالى آخرت را اختيار نموده است از براى ما، نه دنيا را و جمع نمى شود نبوت و امامت در يك خانه، و همگى حضرت را گذاشته به سقيفه بنى ساعده رفتند، و در فكر بودند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 89

كرا امام كنند. انصار با خبر شدند ايشان نيز به سقيفه آمدند و گفتند كه اگر به گفته پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله عمل مى كنيد، امام و خليفه على بن ابى طالب است، و الّا از ما

اميرى باشد و از شما اميرى، و سعد بن عباده بيمار را آوردند كه ما با اين بيعت مى كنيم و شما با هر كه مى خواهيد بيعت كنيد. تا عاقبت يكى از مهاجران اين حديث را خواند كه حضرت فرمود مكرر كه ائمه از قريش خواهند بود، تا آن كه ابو بكر بر منبر رفت و گفت اى انصار وزارت از شما خواهد بود.

انصار پاره فرو گذاشتند، و ابو بكر دست دراز كرد و بسوى عمر كه من با تو بيعت مى كنم، و عمر دست دراز كرد به ابو عبيده جراح كه من به تو بيعت مى كنم، و ديگران به فرياد آمدند كه ابو عبيده چه قابليّت دارد تا آن كه عمر دست ابو بكر را گرفت و بيعت كرد، و منافقان مهاجران با او در آن روز بيعت كردند، و پاره از انصار شروع كردند در ترغيب و تهديد حتى آن كه از ابو سفيان به غوغا آمد كه ابن ابى قحافه كجا قابل رياست است بر ما كه بزرگان قريشيم در همان شب از جهة پسر او معاوية حكومت شام را مقرر ساختند، و هم چنين جمعى را به ترغيب، و جمعى را به تهديد بيعت فرمودند. و حضرت امير المؤمنين با اهل بيت صلوات اللَّه عليهم مشغول تعزيه و گريه و زارى بودند تا آن كه آن حضرت در روز دوشنبه وفات كرده بود در روز پنجشنبه يا چهار شنبه على الخلاف دفن نمودند، و ايشان در فكر امارت بودند، و حضرت امير المؤمنين را ناصرى كه بود بنى هاشم بودند، و آنها نيز قليلى بودند مستضعف مثل عباس و عقيل، تا آن

كه چون حضرت را دفن كردند حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه بمسجد آمدند و اكثر در آنجا حاضر بودند، و حجتها بر ايشان تمام كردند، و حكايت روز غدير و ساير نصوص امامت خود را بيان فرمودند، يكى از انصار برخاست و گفت يا على اگر در روز اول مى آمدى و اينها را مى فرمودى دو كس بر تو مختلف نمى شدند، ليكن اكثر بيعت كردند با ابو بكر و الحال علاجى نيست، پس حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 90

فرمودند: كه اگر بيعت معتبر است سه ماه نشده است كه همه در حضور سيّد المرسلين بامر خداوند عالميان با من بيعت كرديد و حضرت فرمود كه همگى سلام بر من كرديد به امارت مؤمنان كه السّلام عليك يا امير المؤمنين آنها چه شد فرداى قيامت جواب خدا را چگونه خواهيد داد؟، و همگى منافقان بامر عمر شمشيرها بسته ايستاده بودند، كه اگر بنى هاشم زور آورند همه را بقتل رسانند، و سخنان بسيار گذشت در ميان ايشان كه در احاديث و تواريخ و كتب سنيان مسطور است. و چون آن حضرت حجة الهى را بر ايشان تمام كردند، و دانستند كه نفعى نمى كند بامر خدا و رسول به خانه باز گشته متوجه جمع قرآن گرديدند و سه روز بيرون نيامدند، و جمع قرآن بر نحوى كه نازل شده بود فرمودند، و قرآن را بيرون آوردند، و فرمودند كه من عهد كرده بودم با خداوند عالميان به فرموده حضرت سيد المرسلين كه ردا بر دوش نيندازم تا قرآن را چنانكه نازل شده است جمع كنم، ايشان در جواب گفتند كه ما را احتياج به جمع تو نيست، ما

چهار كس از انصار را نشانيده ايم كه قرآن را جمع كنند، حضرت فرمودند كه نخواهيد ديد اين قرآن را تا قائم آل محمد (ص) ظهور كند، و متوجه عبادت شدند، و آن اشخاص بازماندگان از بيعت را كه در خانهاى خود مخفى شده بودند تفحص و تجسس مى نمودند و هر كس بيعت نمى كرد و بضرب و تهديد قتل از ايشان بيعت مى گرفتند تا شش ماه بعد از آن به روايات بخارى و مسلم متوجه بنى هاشم شدند كه بيعت بگيرند تا آن كه اجتماع عظيم نمودند و آتش و هيمه را آوردند كه خانه حضرت را با اهل البيت بسوزانند، و قنفذ مولاى عمر را كه از همه نواصب دشمن تر و در درشتى خوى و زشتى روى از ساير مردان به آن كس شبيه تر بود مقرر ساختند از جهة سوختن. و حضرت فاطمه به پشت در آمد كه يا ابن الخطاب خانه مرا مى سوزانى آن كس در را بر شكم آن صديقه زد و قنفذ به تازيانه حضرت را از پشت در دور كرد، ابو بكر كه شنيد كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 91

كار به اين جا رسيد بر وفق مصلحت فرستاد عمر را طلبيد، و حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها اسقاط نمودند محسن نامى كه در شكم آن حضرت بود و حضرت رسول او را محسن ناميده بود چنانكه صاحب قاموس ذكر كرده است، و حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها از اسقاط و ضرب دو سه روزى ديگر بودند و به جوار رحمت ايزدى پيوستند.

بخارى روايت نموده است در شش هفت جا از صحيحش كه تا فاطمه زنده بود صحابه رعايت خاطر على مى نمودند، و

چون فاطمه رفت دانست كه ايشان تا قتل همراهند بعد از شش ماه بيعت نمود با ابو بكر، اگر چه شش ماه بيعت را غلط روايت كرده است، و ليكن روايت كرده است كه حضرت فاطمه با ابو بكر سخن نگفت، و با او در غضب بود تا از دنيا رفت، و در شب آن حضرت را دفن نمودند كه مبادا ابو بكر بر او نماز گذارد، و همين سخنان بخارى در همه صحاح سته هست، و همه اين را از حضرت سيد المرسلين روايت نموده اند كه: فاطمه پاره تن من است هر كه آزار او كند آزار من كرده است و هر كه مرا بيازارد خدا را آزرده است، و خداوند عالميان فرموده است كه إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً «1» يعنى بتحقيق كه آن جماعتى كه آزار مى دهند خدا را و رسول او را لعنت كرده است ايشان را حق سبحانه و تعالى در دنيا و آخرت و مهيا ساخته است از جهة ايشان عذابى خوار كننده ايشان در جهنم. و إن شاء اللَّه اين اخبار را مفصلا در تفسير قرآن مجيد ياد خواهيم كرده اگر چه در اكثر كتب ايشان هست متفرقه مجملا چون اينها كردند، و دست از كتاب خدا و اهل بيت كشيدند با آن كه احكام الهى نزد اهل بيت بود، و هر روز حوادث واقع مى شد اجتماع مى نمودند، و فكرهاى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 92

خود را بر سر هم مى بردند و پاره به قياس و پاره به استحسان كارها مى كردند، و چون اين امر شنيع غصب خلافت

را به همرسانيد علماء باطل وجوه از براى كردهاى ايشان پيدا كردند، جمعى اين حديث را وضع كردند كه حضرت فرمودند كه

«لا يَجتَمِعُ أمّتي على الخطا»

با آن كه اگر مراد كل امّتند در مدت شش ماه بقول ايشان بنى هاشم و ابو ذر و سلمان و مقداد، و جمعى كثير داخل نبودند پس امامت ابو بكر در آن شش ماه باطل بود، و اگر بعضى امت مراد است بيعت با مسيلمه كذاب و اسود عنسى و سجاح نيز كردند، و با يزيد پليد و وليد كافر بقول ايشان بيعت كردند، على اى حال ظاهر است كه اين حديث از آن حضرت نيست، و چون متأخران علماء اهل سنت ديدند كه اجماع صورتى ندارد گفتند بيعت با يك كس كافى است، چنانكه فخر رازى و مولانا سعد الدين و امير سيد شريف و غير ايشان ذكر كرده اند.

و اين بسيار شنيع تر از اول است، پس بنا بر اين قايلند كه هر منافقى كه با منافقى بيعت كند متابعت او واجب است. اگر كل معصومين مخالفت ايشان كنند همه را مى بايد كشت، و چون سنيان اين اجماع را به همرسانيدند شيعيان بواسطه ردّ بر ايشان گفتند كه اجماع حق است وقتى كه معصوم در آن اجماع داخل باشد، و ايشان نيز در برابر سنيان بر مطالب خود نقل اجماعات نمودند، و گفتند كه معصوم در اجماع ما داخل است، با آن كه در واقع قول معصوم حجت است و اتفاق ديگران بى فايده است، و خلافى نيست نزد شيعه كه اگر همه مجتهدان شيعه اتفاق نمايند بر امرى اتفاق ايشان حجت نيست، و اگر معصوم بفرمايد قول آن حضرت

حجت است پس اجماع نزد شيعه صورتى ندارد، و هم چنين دلايل عقلى ظنى. پس مستند ما كتاب حق سبحانه و تعالى است، و سنت حضرات سيّد المرسلين و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم اجمعين.

در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 93

است كه شخصى از آن حضرت سؤالى نمود و حضرت جوابى فرمودند ديگر سؤالى كرد و گفت رأى شما چيست حضرت فرمودند كه نزد ما رأى نمى باشد هر چه مى گوييم سخن رسول خدا است صلّى اللَّه عليه و آله.

و در حديث صحيح از آن حضرت وارد است كه قياس در شرع نمى باشد نمى بينى كه زن حايض قضاى روزه مى كند بعد از پاك شدن، و قضاى نماز نمى كند با آن كه مقتضاى قياس ايشان اين است كه بر عكس باشد زيرا كه نماز اشرف از روزه است، و هر گاه قياس كنند دين بر هم مى خورد.

و در حديث حسن از ابو بصير منقول است كه به حضرت صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه بر ما چيزها وارد مى شود كه در كتاب خدا و سنت نيست پس جايز است كه فكر كنيم و به عقل خود جواب گوييم؟ حضرت فرمود كه نه اگر در واقع فكر تو موافق حق باشد ثواب ندارى، و اگر مخالف حق باشد دروغ بر حق سبحانه و تعالى بسته اى.

و در اخبار بسيار وارد شده است كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم ابو حنيفه را لعن نمودند بواسطه آن كه عمل به قياس مى كرد، و احاديث عدم جواز عمل به قياس اظهر متواترات است.

و در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر

صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه هر كه فتوى دهد مردمان را بدون علم و بدون هدايت، لعنت مى كنند او را ملائكه رحمت، و ملائكه عذاب، و در گردن اوست گناه هر كس كه به فتواى او عمل نمايد، و ظاهرا مراد از هدايت اخبار ائمه اطهار است و ممكن است كه عطف تفسيرى باشد كه هر دو يك معنى داشته باشد.

و در حديث صحيح وارد شده است از عبد الرحمن بن الحجاج كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بمن فرمود: كه دور باش از دو خصلت كه هر كه هلاك شده است، و مستحق عقوبات الهى شده است از اين

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 94

دو صفت شده است: زنهار كه فتوى برأى خود مده و چيزى كه علم به آن نداشته باشى اعتقاد مكن و عمل مكن.

و ايضا در حديث حسن وارد شده است كه حضرت به مفضل بن يزيد فرمود كه ترا نهى مى كنم از دو خصلت كه بسيارى از مردمان هلاك شده اند از جهة آن، يكى آن كه اعتقاد كنى يا عمل كنى بباطل، و دويم آن كه فتوى دهى مردمان را به آن چه ندانى.

و در حديث موثق كالصحيح وارد است از محمد بن طيار كه عرض نمود بر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بعضى از خطبه هاى پدرش را تا به جايى رسيد كه شك داشت حضرت فرمودند كه بس كن و خاموش باش شما را جايز نيست در آن چه بر شما وارد شود و علم به آن نداشته باشيد مگر نگفتن و حفظ خود نمودن از عمل به آن، و بائمه هدى نقل كردن تا

ايشان به شما بگويند آن چه حق باشد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ 16: 43 «1» يعنى هر چه را ندانيد از اهل ذكر كه ائمه معصومينند صلوات اللَّه عليهم سؤال كنيد.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وارد است كه توقف نمودن نزد شبهات و آن چه حكم آن يا معنى آن مشتبه باشد بهتر است از آن كه خود را در مهلكه اندازيد و بى علم جواب آن بدهيد يا به آن عمل نماييد، و حديثى كه خوب حفظ نكرده باشيد روايت نكردن آن اولى است.

و در احاديث معتبره وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حق سبحانه و تعالى از بندگان خود دو چيز طلبيده است يكى آن كه هر چه ندانند نگويند، و دويم آن چه را ندانند و عقل ايشان به آن نرسد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 95

رد نكنند شايد حق باشد، اما اول را در اين آيه أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثاقُ الْكِتابِ أَنْ لا يَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ «1» يعنى آيا عهد و پيمان از ايشان نگرفتيم در كتاب خود كه نگوييد بر خدا مگر حق را كه بدانند كه خدا فرموده است و اما دويم را در اين آيه كه مذمّت فرموده است جمعى را كه چيزى را ندانند تكذيب آن كنند و فرموده است كه بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ «2» يعنى بلكه آن جماعت تكذيب نمودند چيزى را كه علم ايشان به آن نمى رسد و هنوز به ايشان نرسيده است تأويل

آن و اين بلايى است عظيم طلبه علوم را كه غالب ايشان بر اين دو صفتند بنا بر آن كه عادت نموده اند به عقل ناقص خود حكم كنند هميشه.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقول است كه حقّ سبحانه و تعالى بر بندگان آنست كه هر چه را دانند بگويند و هر چه را ندانند در آن توقف نمايند.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه هر گاه از شما چيزى بپرسند كه ندانيد بگويند كه نمى دانم مگوييد كه اللَّه تعالى بهتر مى داند كه از اين گفتن سائل به شك مى افتد و متوهم مى شود كه شما مى دانيد و ليكن حق سبحانه و تعالى بهتر مى داند.

و در حديث صحيح ديگر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه اگر از عالمى چيزى پرسند و نداند بگويد اللَّه اعلم، و غير عالم چنين نگويد، و مدار متّقيان بر آنست كه اللَّه يعلم مى گويند احتياطا.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقول است كه بيكى از فضلاى اصحاب خود فرمودند كه آن چه عالم باشيد به آن

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 96

بگوئيد و هر چه را ندانيد بگوييد اللَّه اعلم. به درستى كه بسيار باشد كه شخصى تفسير آيه كند به نادانى و از درجات خود پست شود و بيفتد به زير، در مثل مسافت آسمان تا زمين و كسى كه از اين قدر راه بيفتد زنده نخواهد ماند البته.

و در حديث معتبر روايتست از ابن شبرمه كه يكى از قاضيان اهل سنت است، و تردّد به خدمت حضرت بسيار مى كرد

گفت كه هر مرتبه كه به خاطرم مى رسد حديثى را كه از امام جعفر صادق عليه السّلام شنيده ام، نزديك است كه دلم پاره پاره شود، و او فرمود كه خبر داد مرا پدرم از جدم از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پس ابن شبرمه گفت كه قسم مى خورم به خدا كه نه او دروغ بر پدرش بسته، و نه پدرش بر جدش و نه جدش بر رسول خدا كه حضرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود كه هر كه عمل به قياس كند هالك است، و ديگران را نيز هلاك كرده است، و هر كه فتوى دهد و ناسخ را از منسوخ فرق نكرده باشد و هم چنين محكم را از متشابه خود هالك است، و ديگران را هلاك نموده بجهنم مى روند.

و در حديث كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه آن حضرت خطبه فرمودند، و فرمودند: اى گروه مردمان بدانيد كه ابتداء فتنه ها كه در دين اسلام واقع شد هواهاى نفسانى بود كه متابعت آن نمودند، و احكام شرعى چند بود كه بدعت كردند بر خلاف كتاب اللَّه تعالى، جماعتى متابعت جمعى كردند بى دليل، اگر آن كه باطل محض مى بود حال آن مخفى نمى ماند بر ذى عقلى و اگر حق محض بود نيز مخفى نمى ماند، و ليكن پاره از حقرا با باطل جمع نمودند و سبب اغواى مردمان شدند و شيطان مسلّط شد بر دوستان خودش و نجات يافتند جمعى كه توفيق الهى رفيق ايشان شد.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى

اللَّه عليه و آله فرمودند: كه هر وقت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 97

كه بدعتى بهم رسد بعد از من كه به سبب آن ضرر به اسلام و ايمان و دين رسد حق سبحانه و تعالى وليّى از اولياى او از اهل بيت من مقرر ساخته است كه موكل بوده باشد بحفظ دين، و دفع كند آن بدعت را از دين، و سخن كند بالهام الهى و آشكارا كند حقرا و منور سازد آن را به برهان، و رد كند مگر ما كران را، و از جانب ضعفاء العقول ردّ شبه مبتدعان بكند، پس عبرت گيريد اى صاحبان بصيرت، و فكر كنيد كه اين جماعت كيستند، و توكّل بر حق سبحانه و تعالى كنيد تا شما را بينا كند بحق و اهل حق، و ظاهرش آنست كه مراد ازين خبر معصومينند، و ممكن است كه تعميم كنند به نحوى كه شامل علماء شيعه نيز باشد، چون علوم ايشان علوم اهل بيت است صلوات اللَّه عليهم.

و در اخبار صحيحه وارد شده است از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم در تفسير اين آيه كه حق سبحانه و تعالى در مذمت يهود و نصارى مى فرمايد كه اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ «1» يعنى ايشان علماء خود را و زهاد خود را خدايان خود كردند و عبادت خداوند خود نكردند حضرات فرمودند كه و اللَّه كه اين علماء و زهاد كسى را به عبادت خود نخواندند، و كسى ايشان را بندگى نكرد بحسب، ظاهر و ليكن اگر ايشان حكمى مى كردند بر خلاف حكم الهى همه متابعت ايشان مى كردند، و اگر حرام را حلال مى كردند و حلال را حرام

ايشان اطاعت مى نمودند، حق سبحانه و تعالى اين معنى را فرمود كه كفر است چون اقوال علماء را مقدّم داشتند بر قول الهى، و حضرات اين آيه را بواسطه سنّيان ياد فرمودند كه مدار ايشان بر اين بود و هست، چنانكه در آيه و احاديث متواتره ايشان وارد شده است كه جماعتى كه از مسجد الحرام دورند حج تمتع كنند و چون حج تمتّع در زمان جاهليت نبود و عمر نمى خواست كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 98

مخالف زمان جاهليت خبرى واقع شود در مقام معارضه درآمد در حج وداع، و جمعى كثير با عمر موافقت كردند و حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: كه جبرئيل آمده است و اين آيه را آورده است كه فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ «1» گفت كه خدا فرموده است وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ «2» و همه سنيان بر متابعت عمرند، و بر مخالفت خدا و رسول، و إن شاء اللَّه هر آيه كه علماء سنيان مخالفت صريح نموده اند قول الهى را بيان خواهد شد، و اگر چه ظاهر اين اخبار مذمت عامه است و ليكن تهديد است مر خاصه را از متابعت ايشان در اين معنى، و بعضى كرده اند آن چه كرده اند و إن شاء اللَّه آن نيز ظاهر خواهد شد.

و روايات ما بسيار وارد شده است از حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم كه هر بدعتى ضلالت است، و هر ضلالتى راه جهنم است نعوذ باللَّه من الضّلالة بعد الهداية.

فائده يازدهم در اصطلاحات حديث است

اشاره

بدان كه خبر و حديث عبارتست از قول رسول اللَّه، و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم، يا حكايت فعل ايشان يا

تقرير ايشان به آن كه در حضور ايشان كسى سخنى گفته باشد يا كارى كرده باشد و ايشان دانسته باشند، و آن شخص را از آن نهى نكرده باشند و خبر و حديث يك معنى دارد و آن بر سه قسم است:

اوّل خبر متواتر

و آن خبرى است كه اقلا سه كس آن را روايت كرده باشند، و از اخبار ايشان علم به همرسيد، پس گاه باشد كه از قول هزار نفس علم بهم نرسد مثل شهادت روستاييان از جهة ارباب در آب و زمين، و گاه باشد كه از گفته مرد متدين كه خبر دهد كه فلان شخص را ديدم علم حاصل شود، و مدار اين بر علم است نه بر عدد، و اين خبر متبع است به اجماع و خلافى در وجوب عمل باين خبر نيست مگر آن كه متواتر شود كه حضرات خلاف آن را نيز گفته اند، و يكى از اينها تقيه خواهد بود، و در اين صورت جمع خواهيم نمود بيكى از وجوه جمعى كه گذشت چنانكه در قرآن مجيد نيز مخالف يكديگر هست، و يكى ناسخ است، و ديگرى منسوخ، و امثال آن كه خواهد آمد.

دويم خبر محفوف به قرينه است

كه از خارج خبر قراين بوده باشد آن قدر كه علم به همرسد، مثل آن كه شخصى راز خود را به شخصى گفته باشد و كسى ديگر بر آن مطلع نبوده باشد، مردى ثقه از جانب او بيايد و كتابتى سر به مهر بياورد و چون كتابت را باز كند جميع آن چه با او گفته باشد در كتابت نوشته، و خط و مهر او را شناسد بسيار است كه از امثال اين خبر با اين قراين علم حاصل

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 100

مى شود و ازين بابست هر گاه شخصى از جانب پادشاهى به حكومت ولايتى رود و حكم پادشاه را داشته باشد با خلعت پادشاه هيچ كس شك نمى كند كه اين شخص از جانب پادشاه آمده است، و

از اين بابست آن كه در احاديث سابقه گذشت كه همين كه دانيد كه كتاب از شيخ است به آن عمل مى توان كرد، و ازين بابست كتبى كه در اين اوقات ظاهر مى شود از كتب قدماى شيعه، مثل كتب ابن بابويه قمى كسى را كه مربوط باشد به سخنان او و كتب او خصوصا هر گاه كتابى مندرس از قم بياورند كه تاريخ كتابتش تاريخ زمان او يا قريب بزمان او باشد، مثل كتاب امالى كذائى با خطوط جمعى از علماء، و مثل كتاب معانى الاخبار صدوق، مجملا بسيار است كه از قراين علم بهم مى رسد و ظاهرا باين خبر نيز عمل واجب باشد، چنانكه اكثر علماء به آن قايلند.

سيم خبر واحد است،

و آن خبريست كه علم از آن حاصل نشود خواه خبر دهنده به آن يكى باشد يا هزار كس، و اگر سه كس يا بيشتر خبرى را نقل كنند و از آن خبر ظنى متآخم علم و قريب به آن حاصل گردد اين خبر را مستفيض مى گويند، و از افراد خبر واحد است، و جمعى كه خبر واحد را حجت نمى دانند بعضى از ايشان اين نوع را حجت مى دانند و غير اين را حجت نمى دانند و جمعى همه را حجت نمى دانند به آيات و اخبارى كه نهى نموده اند از متابعت غير علم و از متابعت ظن، و اظهر آنست كه عمل به خبر واحد مى توان كرد چون مدار اصحاب ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم در زمان مديد زياده از دويست سال بر اين بود، و هميشه هر يك از اصحاب حضرات ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم خبرى كه به ايشان نقل مى نمودند عمل به آن

مى نمودند، و هرگز ملاحظه تواتر يا آحاد نمى نمودند و حضرات ائمه هدى امر مى كردند شيعيان خود را بأخذ احاديث از ايشان، و بعمل به آن اگر چه در اخبار ايشان متواتر و محفوف به قراين و مستفيض و خبر واحد بود ايشان فرق نمى كردند در ميان آنها مگر در وقت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 101

ضرورت كه معارضى بهم مى رسد، و بسيارى از اصحاب را رجوع به بسيارى از اصحاب كرده اند، و نهايت مرتبه ايشان توثيق است با فضل و علم، و رساله در اين باب نوشتم مشتمل بر أخبار متواتره كه دلالت مى كند بر حجيت خبر واحد، و ظواهر آيات نيز دلالت دارد مثل آيه فَلَوْ لا نَفَرَ چنانكه گذشت و آيه إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا «1» يعنى اگر فاسقى خبرى بسوى شما بياورد تأمل كنيد و به آن خبر عمل مكنيد تا ظاهر شود صدق آن مفهومش اين است كه اگر غير فاسق يا عادل خبرى بياورد تأمل مكنيد و به آن عمل كنيد با آن كه اخبارى كه در اين چهار كتاب ماست اين سه شيخ عظيم الشأن از كتب معتبره نقل نموده اند كه بعضى از آن كتب را بر حضرات ائمه هدى عرض نموده اند و ايشان تحسين فرموده اند، و بعضى را حضرات حكم بحقّيت آنها نموده اند و تفصيلش در ديباچه خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

و ايضا خبر واحد منقسم مى شود به اقسام بسيار نزد عامه،

و بعضى از متأخرين، و ليكن اكثر متقدمين ما حكم به صحت جميع نموده اند چنانكه از ديباچه كافى و اين كتاب ظاهر مى شود، بلكه از كتب صدوق ظاهر مى شود، كه حديث غير صحيح را در كتابهاى خود نقل ننموده است، و ظاهر صحت نزد قدماء آنست

كه معلوم بوده باشد كه حضرات معصومين فرموده اند و اين علم ايشان را ميسر بوده است بواسطه كتب بسيار كه از اصحاب ائمه به ايشان رسيده بود لهذا بر مقيد بسند نشده اند، و تجربه كرده ام كه بسيارى از أخبار كه كلينى رحمة اللَّه عليه مرسل روايت كرده است صدوق رحمه اللَّه و غير او آن را مسند بطرق صحيحه روايت كرده اند، و از كتاب تهذيب و استبصار شيخ طوسى رحمه اللَّه نيز ظاهر است كه او نيز اخبار را از كتابهاى معتمده روايت نموده

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 102

است، و اين معنى ظاهر است كه مدار قدماء ما بر كتابهائى بوده است كه ثقات اصحاب ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم از حضرات روايت كرده بودند و ليكن چون هر روز آن چه مى شنيدند در كتاب خود مى نوشتند، و آن كتب نزد علما مضبوط بود و ليكن اخبار آنها منتشر بود، جمعى ديگر از فضلاى اصحاب ائمه صلوات اللَّه عليهم مثل محمد بن ابى عمير، و صفوان بن يحيى، و حماد بن عيسى، و بزنطى آن كتب را مترتب ساخته كتابها تصنيف نمودند بترتيب كتب فقهى، و روايات مثل زراره و محمد بن مسلم، و بريد، و فضيل، و ليث، و امثال ايشان را در كتب خود نقل مى نمودند. معاصران ايشان ملاحظه اصول با فروع مى نمودند، هر كتابى كه اصلا غلط در آن نبود و روات آنها در نهايت عدالت و فضيلت بودند بلكه مدايح ايشان و كتابهاى ايشان را از حضرات شنيده بودند از ميان چندين هزار كتاب چهار صد كتاب را اعتبار نمودند، و اجماع بر عمل باين كتب واقع شد، و فضلاء ثلثه رضى

اللَّه عنهم، اكثر بلكه همه آن چه نقل نموده اند در اين كتب اربعه از آن چهار صد اصل نقل نموده اند، و بسيار ظاهر است فرق ميان كسى كه از كسى نقل كند يا از كتاب كسى نقل كند چون از كتاب كه نقل كند جمعى هستند و بوده اند كه رجوع به آن كتاب كه مى كرده اند، اگر نبوده است او را كذاب و وضاع حديث مى ناميده اند، و چنين كتابى را مطلقا اعتبار نمى كرده اند به واسطه يك كذبى كه ممكن است سهوا از او واقع شده باشد يا ديگرى آن خبر را عمدا از كتاب او انداخته باشد، و بنا بر اين است كه عامه و خاصه نيز اعتبار كرده اند كتب لغت متأخرين را مثل صحاح و قاموس، هر چند كافر و فاسق بوده اند به محض آن كه چون ايشان ناقلند و اگر دروغى در كتاب ايشان مى بود فضلاى اهل لغت آن را اعتبار نمى كرده اند، پس اگر اين هر سه فاضل خبرى نقل كنند از شخصى گاه باشد كه علم به همرسد و گاه باشد كه ظن قريب بعلم به همرسد.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 103

اما اگر هر سه خبرى را از كتاب حسين بن سعيد روايت كنند، و هر سه موافق نقل نمايند ما را علم به همرسد كه ايشان دروغ بر حسين بن سعيد نبسته اند، پس بنا بر اين ممكن است وجود اخبار متواتره در اين كتب اربعه با آن كه الحمد للّه رب العالمين كتبى ديگر از علماء هست كه مؤيد اخبار مى تواند شد مثل كتاب محاسن برقى، و قرب الاسناد حميرى، و بصائر الدرجات صفار، و غير اينها از كتب، و در روضه اشاره

به همه شده است در ضمن تأييد اخبار.

اما موافق اصطلاح متأخرين از زمان علامه،
اشاره

و اندكى بالاتر حديث بر پنج وجه است كه فايده دارد و تقسيمات ديگر در كتب عامه هست و بعضى از خاصه متابعت ايشان كرده اند و چون فائده بر آن مترتب نمى شود ذكر نكرديم آنها را.

اول صحيح:

و آن خبريست كه راويان آن خبر تا معصوم همه امامى مذهب باشند و عادل باشند كه گناه كبيره نكنند و اصرار بر صغيره نداشته باشند و مروت داشته باشند كه از ايشان چيزى صادر نشود كه دلالت بر خفت عقل ايشان كند، و مع هذا ثقه و معتمد باشند به آن كه كثير السّهو و النسيان نباشند، و ظاهر خبر ابن حنظله كه گذشت، دلالتى بر اين دارد و نزد متأخرين اين خبر حجت است مگر آن كه معارضى داشته باشد.

دويم خبر حسن است:

و آن خبريست كه رجال سند همه ايشان را مدح نموده باشند بدون توثيق يا بعضى را مدح كرده باشند و باقى را توثيق همين كه يك ممدوح بودن توثيق در سند هست حديث را حسن مى گويند هر چند ما بقى ثقه باشند.

سيم موثق:

و گاهى قوى نيز مى گويند و آن خبريست كه همه را توثيق كرده باشند، و همه يا يكى از ايشان بد مذهب باشد به آن كه سنّى يا زيدى، يا فطحى، يا واقفى، يا كيسانى باشند.

چهارم خبريست: كه يك ممدوح داشته باشد يا بيشتر و يك موثق بد مذهب

داشته باشد، يا بيشتر و اين قسم خبر نامى ندارد و ليكن در ميان اصحاب خلافست كه حسن بهتر است يا موثق، جمعى كه حسن را بهتر مى دانند، اين خبر را موثق مى بايد بنامند و اگر موثق را بهتر مى دانند مى بايد كه اين را حسن بنامند چون حديث تابع اخسّ رجال است چنانكه در منطق نتيجه تابع اخس مقدمتين است.

پنجم ضعيف است:

و آن خبريست كه يكى از آن چهار خبر نباشد به آن كه يكى از راويان خبر را قدح نموده باشند به فسق، يا مجهول الحال باشد يا مرسل باشد به آن كه در ميان شخصى را انداخته باشند يا گفته باشند: عن رجل يا عن من حدثه، يا عمن رواه، يا مرفوع باشد به آن كه راوى گفته باشد: رفعه عن الصّادق صلوات اللَّه عليه يعنى به حضرت رسانيد و رجال سند را گفت و در خاطر من نيست كه آنها كيستند، يا راوى بگويد: كه قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و يقين دانيم كه راوى حضرت را نديده است.

و اما اين فقير فرقى مى كند در ميان اين أخبار بانكه هر چه در آن فاسقى باشد ضعيف مى شمارم و الّا مجهول مى نامم و هيچ دغدغه نيست كه مرتبه اول پستتر است، و ممكن است كه اين مجهول الحال ثقه باشد خصوصا وقتى كه بگويند: عن رجل من اصحابنا سيما وقتى كه بگويند: عن جماعة من اصحابنا، خصوصا هر گاه اين عبارات را جماعتى بگويند كه روايت نمى كنند مگر از ثقه، يا ارسال نمى كنند مگر از ثقه مثل محمد بن ابى عمير و صفوان بن يحيى، و حماد بن عيسى و بزنطى

كه جمعى نقل اجماع نموده اند كه مراسيل اين جماعت مثل مسانيد ايشان است بلكه جمعى از اصحاب كه اجماع نموده اند اصحاب بر تصحيح ما يصحّ عنهم مثل زرارة بن اعين شيبانى، و محمد بن مسلم ثقفى، و بريد بن معاويه عجلى، و ليث المرادي ابو بصير، و فضيل بن يسار البصرى، و معروف بن خربوذ المكي، و ابو بصير يحيى بن القاسم الاسدى،

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 105

و عبد اللَّه بن مسكان، و جميل بن درّاج، و حماد بن عثمان، و صفوان بن يحيى، و ابان بن عثمان، و عبد اللَّه بن بكير، و عثمان بن عيسى، و فضالة بن ايوب، و محمد بن ابى عمير، و حماد بن عيسى، و احمد بن محمد بن ابى نصر البزنطيّ، و حسن بن محبوب، و حسن بن على بن فضال، و ظاهرش آنست كه هر حديثى كه صحيح باشد طريق آن به ايشان صحيح است و حال ما بعد از آن را نظر نمى كنند چون اين جماعت تا چيزى نزد ايشان يقينى نبوده است در كتاب خود داخل نمى كرده اند پس اگر ما بعد ايشان ضعيف يا مرسل بوده باشد ضرر ندارد چون اين جماعت علم به آن خبر داشته اند به تواتر يا غير آن از اسباب علم و ليكن چون بعضى از متأخرين در چنين حديثى تأمّل دارند بنده امثال اين مراسيل را كالصحيح مى نامم از جهة موافقت ايشان.

و هم چنين است احاديث مرسل محمد بن يعقوب كلينى، و محمّد بن بابويه قمى بلكه جميع احاديث ايشان كه در كافى و من لا يحضر است همه را صحيح مى توان گفت چون شهادت اين دو شيخ بزرگوار كمتر از

شهادت اصحاب رجال نيست يقينا بلكه بهتر است از جهة آن كه ايشان كه صحيح مى گويند معنى آن است كه يقين كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم فرموده اند به وجوهى كه ايشان را يقين حاصل شده است و متأخران كه صحيح مى گويند، معنى آن آنست كه جماعتى كه روايت كرده اند ثقه بوده اند.

و محتمل است كذب و سهو هر يك و غرض بنده از اين ضبط باصطلاح متأخرين اين است كه چون اكثر مردم به آن مأنوس شدند مخالفت ايشان سبب عدم اعتماد ايشان مى شود با آن كه در وقت تعارض حديث فائده دارد چنانكه در حديث عمر بن حنظله گذشت و آن چه مجهول الحال است او را قوى ناميده ام چنانكه شهيد اوّل عليه الرحمه نيز كرده است و به آن معنى اول نيز اشاره نموده است كه حكم به صحت حديثى كرده است از حسن بن محبوب عن بعض

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 106

اصحابنا و گفته است كه حسن چون اجماع بر او هست ارسال او ضرر ندارد، و هم چنين اشاره به اين معنى كرده است در اوايل ذكرى و بسيار است كه علامه و غير او حكم به صحت حديث مى كنند بر خلاف اين اصطلاح از جهة عمل اصحاب بر آن و اگر حديث به معصوم نرسد آن حديث را موقوف مى گويند و اكثر اوقات اشتباه مى شود بر كسانى كه تتبع ندارند و در واقع موقوف نيست.

و اگر در آخر حديث سألته باشد اين حديث را مضمر مى گويند كه معلوم نيست سؤال از معصوم است يا غير معصوم و اكثر اوقات اين معنى نيز مشتبه مى شود بر كسى كه بى تتبع است و

وجه هر دو آنست كه بسيار است كه زراره در كتاب خود أولا ذكر مى كند كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه چنين فرمود و بسيارى از اخبار را نقل مى كند و نام حضرت را نمى برد به سبب آن كه او نام حضرت را برده است و محدثان كه از كتاب او برداشته اند بهمان عنوان در كتاب خود نقل نموده اند بنا بر آن كه نزد ايشان ظاهر بوده است و نمى دانستند كه بر جماعتى مخفى خواهد ماند و هم چنين در اول كتاب سماعه ذكر كرده است كه سألت ابا عبد اللَّه و باقى را گفته است و سألته و يا بواسطه تقيه نادرا سبب اشتباه شده است و بسيارى از خبرها بر جمعى مشتبه شده است كه إن شاء اللَّه رفع آنها خواهد شد چنانكه در روضه ذكر شده است و در محل خود مذكور خواهد شد إن شاء اللَّه ديگر سند و طريق عبارتست از جمعى كه حديث را از ايشان معنعن روايت مى كنند به آن كه مى گويند اخبرنا فلان عن فلان عن فلان و قانون محدثين اين است كه اگر استاد بر يك شاگرد حديث را خوانده است راوى مى گويد حدثنى و اگر بر جماعتى خوانده است كه راوى با ايشان بوده است راوى مى گويد حدثنا، و اگر شاگرد بر استاد خوانده است و كسى ديگر شريك او نبوده است مى گويد أخبرنى، و اگر ديگرى با او بوده است مى گويد اخبرنا و اگر ديگرى خوانده است

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 107

و او شنيده است مى گويد سمعته على فلان يعنى من از او شنيدم در حالتى كه بر او مى خواندند، و اگر حديث

را به اجازه از او داشته باشد مى گويد اخبرنا اجازة، و اگر بخط شيخ ديده باشد گاهى مى گويد كه اخبرنا و جادة و گاهى مى گويد كه وجدت بخط فلان، يعنى يافتم بخط فلانى يا رأيته في كتاب فلان يعنى در كتاب فلانى اين حديث را ديدم و اكثر به چنين حديثى عمل نمى كنند مگر آن كه كتاب متواتر باشد از آن شخص مثل كتب اربعه از مشايخ ثلثه.

و ديگر بدان كه اجازة حديث باصطلاح علماء آنست كه تواند گفت كه اين كتاب از فلانى است بيكى از هفت وجهى كه سابقا مذكور شد، و نه آن معنى دارد كه نزد عوام مشهور است كه جايز باشد او را نقل حديث نمودن، يا عمل بحديث كردن بلكه شيخ شهيد عليه الرحمه نقل كرده است كه سيّد محمد بن معيه حسنى ديباجى را ادراك نمودم و اجازه حديث داد مرا و فرزندان مرا و هر كه را كه ادراك كرده باشد لمحه از حيات او را كه طفلى كه قبل از وفات او متولد شده باشد از او نقل تواند نمود كه من حديث را روايت مى كنم از سيّد محمد و آن چه مشهور است نزد عوام مراد از اجازه تصديق اجتهاد است ديگر بدان كه در اخبار شيعه امير المؤمنين را اطلاق نمى كنند بر غير حضرت على بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه و چون روايت از امام حسن، و امام حسين صلوات اللَّه عليهما نادر است كنيت ايشان نادر است با آن كه كنيت حضرت امام حسن صلوات اللَّه عليه ابو محمد است، و كنيت حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه ابو عبد اللَّه است

بر ايشان اطلاق نمى كنند تا نام ايشان را نگويند و حضرت امام زين العابدين را هميشه باسم ياد مى كنند و حضرت امام محمد باقر را غالبا به كنيت اطلاق مى كنند و ان ابو جعفر است و ابو جعفر را بر امام محمد تقى نيز اطلاق مى كنند، و گاهى ابو جعفر ثانى مى گويند و در اطلاق تمييز آن از راويان مى شود، و ابو عبد اللَّه را بر حضرت امام جعفر صادق اطلاق مى كنند و ابو الحسن

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 108

كنيت سه معصوم است امام موسى كاظم، و امام رضا و امام على النقي صلوات اللَّه عليهم و بر ايشان اطلاق مى كنند و گاهى ابو الحسن اول، و ثانى و ثالث مى گويند بواسطه تميز، و بيشتر از راويان معلوم مى شود و عبد صالح و ابو ابراهيم را بر حضرت كاظم اطلاق مى كنند و عالم كه گويند مراد معصوم است خصوص احدى مراد نيست و هادى و فقيه را بيشتر بر امام على النقي اطلاق مى كنند و گاه هست كه فقيه را بر امام حسن عسكرى، و صاحب الامر صلوات اللَّه عليهما اطلاق مى كنند و بيشتر رجل را بر حضرت امام حسن عسكرى اطلاق مى كنند و ابو محمد كنيت آن حضرت است و جواد را بر حضرت امام محمد تقى عليه السّلام را اطلاق مى كنند و صاحب ناحيه را بر حضرت صاحب الامر اطلاق مى كنند، و گاه هست غايب و عليل و غريم و حجت را نيز بر آن حضرت اطلاق مى كنند و إن شاء اللَّه در مواضع خود نيز هر يك را بيان خواهد شد و آن چه از اصطلاحات حديث اهتمامى به شان آن بود در

اينجا مذكور شود إن شاء اللَّه ما بقى اصطلاحات در اثناى نقل احاديث مذكور خواهد شد

فائده دوازدهم بدان كه علم بهترين عبادات است:

اشاره

بدان كه علم بهترين عبادات است و چنانكه در همه عبادات نيت و قربت ضرور است هم چنين در طلب علم مى بايد كه غرض رضاى الهى بوده باشد و نيات باطله سبب آنست كه حق سبحانه و تعالى توفيق ندهد او را، و افاضه نفرمايد علوم را و خوبى و بدى علماء به نيت است، و چنانكه علماء ربّانى وارثان پيغمبرانند علماء بد بدترين خلايقند و اتباع و اعوان شياطينند در اغواى خلايق.

و در اخبار صحيحه از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله وارد شده است كه دو طايفه اند از امت من كه اگر ايشان خوب باشند امت من خوب خواهند بود، و اگر ايشان بد باشند امّت من متابعت ايشان نموده بد خواهند شد.

و آن دو طايفه امراء و علمااند و مجربست كه اگر پادشاهان خوب باشند عالميان همگى به مضمون: «النّاس على دين ملوكهم» مايل به خوبى مى شوند، و هم چنين علماء، بلكه حق سبحانه و تعالى چنان كرده است كه خوبى ايشان بحسب واقع مؤثر است در نفوس خلايق و چندان كه اين دو طايفه در خوبى بكوشند هر چند خلايق از خوبى ايشان خبر نداشته باشند خلايق در مقام خوبى و صلاح در مى آيند، و هم چنين در بدى و فساد. و بحسب احاديث متقدمه ايشان در جميع ثوابهاى اهل عالم شريك خواهند بود، هم چنان كه در بديها نيز شريكند.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 110

و در احاديث صحيحه وارد شده است كه: لا عمل إلا بنيّة يعنى هيچ عملى بى نيت عمل نيست و

در حكم عدم است. پس لازم است بر طالب علم كه اول تصفيه نيت به رياضات و مجاهدات بكند، و آسان نيست اين معنى بلكه بدون مجاهدات عظيمه حاصل نمى گردد. و حقّ سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ «1» يعنى آن جماعتى كه در راه ما مجاهده مى نمايند با نفس و شيطان به رياضيات، هر آينه راههاى خود را به ايشان خواهيم نمود، و به درستى كه حق سبحانه و تعالى با نيكوكارانست، و اين جهاد اكبر است.

چنان كه از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله به روايات معتبره وارد شده است كه فرمودند: كه رجوع كرديم از جهاد اصغر بجهاد اكبر، پرسيدند كه يا رسول اللَّه جهاد اكبر كدام است؟ فرمودند كه جهاد نفس است، و فرمودند: كه دشمن ترين دشمنها نفس امّاره است. و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها «2» يعنى رستگارى يافت كسى كه تزكيه نفس نمود، و آن را پاك كرد از صفات ذميمه مثل كبر و ريا و عجب و بخل و ساير صفات ذميمه، و زيان كار شد كسى كه نفس خود را در پستى ها گذاشت و عيبهاى خود را پوشانيد.

و در احاديث معتبره از حضرات سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم وارد شده است كه از ايشان پرسيدند كه احسان كدام است؟ فرمودند: كه احسان آنست كه عبادت الهى چنان كنى كه گويا او را مى بينى، و اگر تو او را نه بينى او ترا مى بيند، پس ظاهر شد كه مجاهده با احسان

سبب هدايت راههاى قربست بجناب اقدس الهى، و اعظم راهها اخلاص است در نيّات، و از اين جهت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 111

است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: كه همه مردمان هالكند الّا علماء، و همه علماء هالكند مگر علمائى كه بعلم خود عمل مى نمايند، و همه علماء با عمل هالكند مگر آنان كه علم و عمل ايشان خالص باشد از جهة رضاى الهى. و آيات و اخبار در اين باب زياده از حد و حصر است، و إن شاء اللَّه بعضى از آنها نيز مذكور خواهد شد.

و چون ظاهر است كه اخلاص ضرور است پس اخلاص مقتضى آنست كه از علوم آن چه ظاهر بوده باشد كه رضاى حق سبحانه و تعالى در تحصيل آنست طلب نمايد، و هيچ شك نيست كه حق سبحانه و تعالى اعرف است بأحوال بندگان از ايشان به احوال خود، و پيغمبران را به خلايق فرستاد كه ايشان را هدايت نمايند به چيزى كه صلاح ايشان در آن است از علم و عمل، و منع كنند ايشان را از آن چه فساد ايشان در آنست از علم و عمل، و دغدغه در اين نيست كه پيغمبر ما بهترين پيغمبران است، و اوصياى او بهترين اوصياى پيغمبران است.

بلكه بحسب اخبار متواتره از طرق اهل البيت ايشان بهتر از جميع انبيايند بعد از رتبه حضرت سيّد المرسلين صلوات اللَّه عليهم اجمعين، و ايشان بخلق رسانيدند آن چه در كار است ايشان را از علوم دينيه و معارف يقينيه، پس بر همه عالميان لازم است كه متابعت ايشان نمايند و علوم ايشان را كسب نمايند، و ايشان نگذاشته اند

چيزى را كه ضرور باشد مردمان را مگر آن كه آن را بيان فرمودند. و در معرفت حق سبحانه و تعالى در قرآن بيان شده است در آيات بسيار كه هر ذره از ذرات موجودات دليل هستى اوست، چه بر همه عقلاء ظاهر است كه اگر جميع آدميان كه زبده مكوّناتند خواهند كه پشه را از كتم عدم موجود گردانند قادر نيستند بلكه اگر خواهند كه بفهمند آن چه را كه حق سبحانه و تعالى در خلق آن كرده نمى توانند يافت، مثل آن كه او را بر صورت فيل آفريده است، و زيادتى داده است او را بر فيل بدو پر و آن را بر فيل مسلّط گردانيده است كه بر او هجوم

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 112

آورند آن را هلاك مى كنند، و از اين جهت فيل را دو گوش بزرگ داده است كه پشه را از خود دفع نمايد، و آن را مانند خرطوم فيل خرطوم داده است بلكه قويتر با آن كه چشم آن از خوردى به مرتبه ايست كه نمى توان ديدن، چنان كرده است كه به آن آسمان و زمين را مى بيند و به آن ادراكى داده است كه در شب تار مى بيند و مى فهمد كه در كجا خرطوم آن فرو مى رود، و كجا خون بيشتر دارد و با نهايت حرصى كه دارد از جوع، همين كه به آن جا رسيد سر خرطوم كه مشتمل است بر سمّى بر آن موضع گذاشت، و آن زهر آن عضو را سست نمود و خرطوم خود را فرو برد و خون بدن آدمى را مى مكد. و نهايت ملاحظه مى كند كه مبادا دستى در دفع آن دراز شود،

همين كه حركتى از دست ديد فى الحال مى پرد و غالب اوقات انتظار خواب آدمى مى كشد چون مى بايد كه در وقت خواب مطلبش بهتر بفعل مى آيد، و با آن كه اگر جمعى باشند در حضور آن شخص نمى فهمند كه بخواب رفته يا نه، پشه مى يابد كه چه وقت او بخواب مى رود، و بعد از آن بخاطر جمع مقدارى كه غذاى آنست مانند حجام كشيده مى پرد و در هوائى چند ساكن مى شود كه بنى آدم بر آن دست نيابد، چون مى فهمد كه چون ضرر به ايشان مى رساند ايشان در دفع آن مى كوشند و با اين بنايى كه در احتياط دارد به تسبيح و تمجيد خداوند خود مشغولست.

و فوائد وجودش بسيار است از آن جمله خونهاى زيادتى را از بدن آدمى مى كشد تا دفع بيماريها شود لهذا در جاهايى كه پشه بسيار است بيمارى كمتر است. فائده ديگر آن كه بندگان الهى ضعف خود را مشاهده نمايند كه از دفع اضعف حيوانات از خود عاجزند و باين نيشهايى كه خورند ياد كنند نيشهاى مارها و عقربهاى جهنم را، و بوجود آن و بدايع صنع و قدرتى كه در آن جاى داده است استدلال كنند بر وجود واجب الوجود و بر علم و قدرت و اراده او و بر آن كه خالق آن نمى بايد مشابهتى به مخلوق داشته باشد به هيچ وجه، و مع هذا در

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 113

طرفة العينى صد هزاران هزار از آن مى آفريند، و بر نمرودى كه دعوى الوهيت مى كند با صد هزاران هزار لشكر او مسلط گردانيده در طرفة العينى همه را هلاك مى گرداند تا عظمت و جلال خود را با ضعف مخلوقات

بر عالميان ظاهر سازد.

و هم چنين اگر بنده فكر كند در هر ذره از ذرات مى يابد كه دليل بر وجود اويند و هرگز عاقلى باور نمى كند كه خانه بى بنا ساخته شود، يا كشتى بى كشتى بان راه رود و نزد همه عقلا ظاهر است كه ممكنى كه ذاتش مقتضى نيستى است چون تواند كه چيزى را وجود دهد.

بيت

ذات نايافته از هستى بخش چون تواند كه شود هستى بخش

مجملا چون حق سبحانه و تعالى مصلحت بندگان خود را مى داند ارشاد ايشان به امثال اين براهين نموده است نه به برهان دور، و تسلسل، و نه به برهان تطبيق و تضايف، كه عالمى را به ضلالت در آورده، و از خداوند خود دور ساخته به سبب متابعت يونانيان، بلكه حق سبحانه و تعالى مقرّر ساخته كه چون بندگان او، او را به آيات و آفاق و انفس بشناسند و مشغول عبادت او شوند، درهاى معرفت خود به روى ايشان بگشايد تا به مرتبه علم اليقين، و عين اليقين، و حق اليقين رسند، و نور يقين را در دلهاى ايشان بيندازد.

چنانكه منقولست در خبر صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه روزى حضرت سيد الانبياء و المرسلين از نماز صبح فارغ شدند، نظر فرمودند به جانب جوانى كه در مسجد سر به زير انداخته است از نعاس به سبب بيدارى شب، و رنگ او زرد شده، و بدن او ضعيف و نحيف گشته از كثرت عبادت، و چشمها فرو رفته از بسيارى رياضت. حضرت فرمودند كه اى حارثه چه حال دارى؟ در جواب گفت كه الحمد للَّه صاحب يقين شده ام حضرت فرمودند هر چيزى را دليل و

علامتى است چه دليل دارى كه دلالت بر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 114

يقين تو كند؟ در جواب گفت يقين من يا رسول اللَّه سبب غم آخرت شده است، و غم دنيا را از دل من برده، شبهاى مرا به بيدارى و روزها مرا به گرسنگى و تشنگى داشته است، و چنان شده است كه گويا مى بينم كه قيامت برپا شده است، و عرش را بر پاى داشته اند از جهة حساب خلايق، و همه خلايق محشور شده اند در آن صحرا از جهة حساب و من در ميان ايشانم، و چنان مى بينم كه جماعتى در نعيم جنت متنعّمند، و بر تختهاى تكيه داده اند و چنان مى بينم كه اهل جهنّم را عذاب مى كنند، و صداى ايشان در گوش من است. پس حضرت رو به اصحاب كرده فرمود كه اين بنده است كه حق سبحانه و تعالى دل او را بنور ايمان منور گردانيده، و به او فرمودند كه بر اين حال كه هستى باش، و ترك اين مكن. پس حارثه گفت يا رسول اللَّه چون دنيا بر من تنگ شده و اشتياق به آن عالم زياد شده است از حق سبحانه و تعالى بطلب كه مرا شهادت روزى فرمايد.

حضرت دعا كرد و در آن چند روز غزوه پيش آمد و در آن جنگ به جوار رحمت ايزدى پيوست. و از اين باب اخبار بسيار است.

حاصل آن كه امثال اين يقين بجز از عبادت راهى ندارد كما قال اللَّه تعالى وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً «1» يعنى جماعتى كه هدايت مى يابند به كردن اعمال صالح حق سبحانه و تعالى زياده مى فرمايد هدايت ايشان را به حقايق و علوم الهيه و

معارف يقينيه.

و حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود كه در شب معراج خداوند عالميان فرمود: كه هر كه دوستى از دوستان مرا خوار كند چنان است كه با من محاربه نموده است، و بندگان مقرب من نمى شوند به چيزى كه محبوب تر باشد نزد من از اداى واجبات، و بتحقيق كه نزديك مى شود بنده بمن

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 115

به كردن مستحبات عبادات از ذكر و فكر، و مراقبت تا آن كه محبوب مى شود، و چون محبوب من شد، بمن مى شنود، و بمن مى بيند، و بمن مى گويد، و بمن حركت مى كند. اگر دعا كند اجابت مى كنم دعاى او را و اگر سؤال كند عطا مى كنم هر چه را خواهد. حاصل كه همه فعل او مع اللَّه و باللَّه مى شود، و اين رتبه نهايت رتبه مقربان است كه به مرتبه عيان فايض مى گردند، و نمى توان ادراك اين معنى كردن تا حاصل نشود.

و در احاديث بسيار واقع شده است كه معرفة اللَّه فطرى است چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها «1» يعنى حق سبحانه و تعالى همه آدميان را بر فطرت اسلام آفريده است، و همه را نور معرفت كرامت كرده نمى بينى كه نمى دانى كى خداوند خود را شناختى با آن كه جزم دارى كه خداوندى دارى، گوييا از لوازم عطاى عقل است چنانكه عقل بتدريج كامل مى شود تا حين بلوغ، و هم چنين معرفت حق سبحانه و تعالى چون دلايل وجود خود را ظاهر ساخته است و اين يك معنى است از معانى

«من عرف نفسه فقد عرف ربّه»

يعنى همين كه آدمى خود را شناخت به

عقل خداوند خود را البته مى شناسد.

معنى ديگر آن كه هم چنان كه آدمى علم بوجود خود به همرسانيد خواهد دانست كه البته او را موجدى است چه محال است كه خود به خود به همرسند و چه ظاهر است كه مادر و پدر در ايجاد اين كس دخل ندارند بسيار است كه فرزند مى خواهند، و نمى شود و بسيار است كه نمى خواهند و مى شود، و پسر مى خواهند دختر مى شود دختر مى خواهند پسر مى شود، إلى غير ذلك مما لا يخفى.

معنى ديگر آنست كه هر كه تفكر كند در غرايب صنع و بدايع حكمت كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 116

حق سبحانه و تعالى در خلق انسان فرموده و او را نمونه عالم كبير كرده است از مجردات و ماديات روح كه از عالم قدس است باين بدن مربوط گردانيده، و عقل كه از عالم جبروت است وزير او كرده، و حواس باطن و حواس ظاهر را از خدمتكاران او گردانيده، و او را قوت نطق كرامت كرده كه ما فى الضمير خود را ظاهر كند به عبارات فصيحه، و قوت حافظه را خزينه دار او ساخته كه صد هزاران از علوم و حقايق را از جهة او حفظ نمايد و قوت متفكره را پيك او كرده كه هر چه خواهد از مجهولات به اندك زمانى از جهة او معلوم گرداند، و هم چنين ساير قوى و آلات كه او را كرامت نموده كه در مجلّدات بسيار نمى گنجد و صد هزاران از علما كه فكرها كرده اند به عشر عشير آن نرسيده اند، چنانكه باب حكمت ربّ العالمين فرموده است فيما نقل عنه.

شعر

دواؤك فيك و ما تشعر و داؤك منك و ما تبصر

و

تحسب انّك جسم صغير و فيك انطوى العالم الاكبر

و أنت الكتاب المبين الّذى بأحرفه يظهر المضمر

يعنى دواى دردهاى تو در تست و تو شعور ندارى و دردهاى تو همه از تست و تو نمى بينى، و تو مى پندارى كه اين جسم خوردى، و حال آن كه پنهانست در تو عالمى كه از همه عوالم الهى بزرگتر است كه آن روح و عقل است و توئى كتاب ظاهر كننده كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ «1» يعنى هيچ تر و خشكى نيست يعنى مجرّد و مادّى يا جميع مكونات مگر آن كه همه در كتاب مبين هست، پس حضرت فرمودند كه حرفهاى كتاب تو ظاهر مى سازد علم و قدرت و حكمت و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 117

اراده و ساير كمالات الهيّه را چون انسان را رتبه جامعيّت كرامت كرده است، و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ «1» يعنى به زودى مى نماييم به ايشان به اندك تفكّرى دلايل ذات و صفات خود را در عالم آفاق و انفس ايشان تا بر ايشان ظاهر شود كه حق خداوند عالميانست و ما بقى همه باطل است

الا كُلُّ شَي ءٍ ما خَلَا اللَّه باطِلٌ

پس هر گاه خود را شناخت باين عنوان خداوند خود را البته خواهد شناخت به صفات جمال و جلال.

بيت

نه فلك راست مسلّم نه ملك را حاصل آن چه در سر سويداى بنى آدم از اوست

معنى ديگر آن كه حق سبحانه و تعالى انسان را مظهر صفات كماليّه خود ساخته است از علم و قدرت

و امثال آن و اگر اينها را نمى داشت نمى فهميد علم و قدرت و ساير كمالات الهى را چنان كه در خبر است كه حق سبحانه و تعالى به حضرت داود عليه السلام فرمود كه من گنجى بودم مخفى خلق را آفريدم تا شناخته شوم و چون ظاهر شد كه رتبه انسانى رتبه ايست كه از همه رتبه ها حتى از رتبه ملائك بالاتر است بحسب قابليت و استعدادات عظيمه كه او را كرامت كرده اند تا به مرتبه مى رسد كه در آينه روح او جلوه گر مى شود صفات كماليه الهى كه به علمى كه از حق سبحانه و تعالى بر او فايز مى گردد اشيا را مى داند، و به افاضه الهى سخن مى گويد كه به قدرت الهى كارفرما و مدبّر امور او مى گردد و هر گاه باين رتبه رسيد و خود را شناخت بزرگى حق سبحانه و تعالى را خواهد شناخت با صفات كماليه جماليه و جلاليه و نعم ما قال.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 118

بيت

در جستن جام جم جهان پيمودم روزى ننشستم و شبى نغنودم

ز استاد چو وصف جام جم بشنودم خود جام جهان نماى عالم بودم

و آيات و احاديث در اين باب بسيار است.

معنى ديگر آن كه چون آدمى علم بوجود خود دارد و آدمى نفس ناطقه است نه اين بدن مع هذا نمى داند كه سياهست يا سفيد در بدنست يا بيرون بدن بزرگست يا كوچك بلكه به هيچ يك از اين صفات موصوف نيست چون مجرد است و تعلقى باين بدن دارد مثل تعلّق عاشق به معشوق پس وجود نفس معلوم او هست و حقيقت آن معلوم او نيست، هم چنين مى داند بالبديهه وجود واجب الوجود را و

حقيقتش را دانستن محالست و بعبارة اخرى اگر تو نفس خود را توانى شناختن خداى خود را بشناس و نعم ما قال الحكيم الغزنوي:

بيت

به خودش كس شناخت نتوانست ذات او هم بدو توان دانست

اى شده از نهاد خود عاجز كى شناسى خداى را هر گز

چون تو در نفس خود زبون باشى عارف كردگار چون باشى

داند اعمى كه مادرى دارد ليك چون بوصف در نارد

ذات او را نبرد راه ادراك عقل را جان و دل در آن ره چاك

نه بزرگيش هست ز افزونى ذات او برز چندى و چونى

با مكان آفرين مكان چه كند آسمان گر بر آسمان چه كند

عقل رهبر و ليك تا در او فضل او مر تو را برد بر او

عقل عقل است و جان جانست او ز آن چه زان برتر است آنست او

با تقاضاى نفس و عقل و حواس كى توان بود كردگار شناس؟

معنى ديگر آن كه هر كه نفس خود را شناخت به مذلت، خداوند خود را

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 119

مى شناسد به عزت، و هر كه خود را شناخت به فقر و احتياج خداوند خود را شناخت به غنى و عدم احتياج، و هر كه خود را شناخت به فنا و عدم خداوند خود را شناخت به بقا و قدم، و على هذا القياس از صفات متضاده و جميع اين معانى حق است و مى تواند بود كه همه مراد حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه باشد، بلكه اگر كسى تفكر كند از اين معانى به معانى ديگر راه مى برد چنانكه جمعى از طالبان معرفت الهى شبى از اين شكسته معنى اين حديث را استفسار نمودند تا قريب به سحر مذكور

مى شد از معانى و بعضى شمرده بودند هفتاد معنى گفته بودم و اللَّه تعالى يعلم.

ديگر در معرفت ضرور است كه بداند كه صفات ذاتيه الهى عين ذات مقدس او است چنانكه احاديث متواتره بر اين مضمون وارد شده است باين معنى كه ذات غير صفات ايشانست و نفس ناطقه مخلوق عالم مى شود، و آن چه ما بعلم مى دانيم حق سبحانه و تعالى بذات مى داند و ليكن لازم نيست كه بداند چگونه مى داند چون علم عين ذاتست و دانست ذات از محالاتست به اخبار متواتره و اتفاق عقلا، هم چنين صفاتى كه عين ذاتند دانستن آنها نيز از محالات است، و مى بايد بداند كه علم الهى بجميع مكنونات قبل از وجود ايشان مثل علم اوست به اين ها بعد از وجود ايشان و نه چنين است كه بر علم او چيزى بيفزايد بعد از وجود علم او احاطه كرده است همه اشياء موجوده و معدومه را و قدرت او نيز محيط است به همه اشياء و بداند كه حق سبحانه و تعالى سميع و بصير و مدركست و مستغنى كه مسموعات و مبصرات و مدركات همه نزد او ظاهر است، و عالم است به همه اشياء، و حيات الهى عبارت است از وجود و تعالى شأنه كه عين ذات او نيست بلكه ذات مقدس او محض وجود است، و وجوب وجود او بمعنى تأكد وجود است نه معنى زايد بر آن.

و اراده الهى بنا بر احاديث صحيحه كثيره عبارتست از تعلق قدرت الهى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 120

به ايجاد اشياء و اين معنى از صفات ذات و نه به اين معنى است كه چيزى در نفس ذات حادث

مى شود چنانكه در مخلوق مى باشد.

و كلام الهى عبارتست از خلق حروف در هوا و غير آن از اجسام و مى بايد بداند كه حق سبحانه و تعالى جسم نيست و جسم چيزيست كه طول و عرض و عمق داشته باشد و هر جسمى خواه لطيف باشد مانند ملائكه و جن و هوا و خواه كثيف باشد مانند انسان و يا حيوانات و مكان و جهة و غير آن و هر چه محتاجى را ممكن است و با وجوب وجود منافات دارد.

و هم چنين عرض نيست و در دنيا ديدنى نيست باين جهت چون اينها همه مستلزم احتياج است و محالست كه او را توان ديدن در دنيا و عقبى چون تا چيزى جسم كثيف نباشد در عقبى و دنيا ديده نمى شود و اينها همه مستلزم احتياج است و آن مستلزم امكان و بر اين مضامين احاديث متواتره وارد شده است با ادلّه بسيار كه در اين كتاب خواهد بود خواهد شد إن شاء اللَّه.

و چون انبياء مؤيد به معجزات همه خبر دارند كه حق سبحانه و تعالى واحد بالذاتست و به هيچ وجه تعدّد و تكثر در ذات مقدس او نيست در دلالت وحدت كافى است.

و در وصيت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه وارد است كه اگر خداى ديگر مى بود هر آينه كتاب و پيغمبرى مى فرستاد چون لطف بر حق سبحانه و تعالى واجبست و بعثت انبياء و ارسال رسل لطف است پس عدم اينها دلالت بر عدم وجود بلكه عدم امكان وجود شريك مى كند و براهين بسيار بر هر يك از اين مطالب هست كه محتاجست به مقدمات بسيار بر اينها اكتفا نموده شد.

و مى بايد

كه اعتقاد بوجود انبياء داشته باشد مجملا هم چنين به كتابهاى ايشان مجملا كه حق سبحانه و تعالى بر بسيارى از انبيا كتابها فرستاده است خصوصا حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله، و واجبست كه بداند

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 121

پيغمبرى آن حضرت را و آن كه معصوم است از صغاير و كباير و سهو و نسيان و آن كه آن حضرت خاتم پيغمبرانست چون آن حضرت دعوى نبوّت فرمود و بر طبق دعوى خود معجزات بسيار نموده از آن چه در احاديث مذكور است از هزار متجاوز است و بهترين آن معجزات قرانست كه جميع فصحاء عرب عاجز شدند از آن كه سوره در برابر آن بياورند همگى جنگ را معارضه اختيار نمودند با آن كه هر يك در اتيان به خطب يد طولى داشتند،

وجوه اعجاز قرآن بسيار است:
اول: فصاحت الفاظش

با آن كه خطب حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در مرتبه ايست كه جميع فصحاى عرب و بلغاى عجم معترفند كه بشر مثل آن نمى تواند ادا نمود اگر آيه از قرآن مجيد در آنجا بوده باشد مانند ياقوتيست كه بر لوح طلايى سوار كرده باشند.

دويم: قوانين

اسلوبش كه بر وجهى است كه جميع فصحاء از آن در عجب اند نه پيش از آن حضرت و نه بعد از او كسى را دست نداد شبيه آن.

سيم: اخبار از مغيباتش از اخبار انبيا و سلف،

با آن كه اكثر اهل كتاب اخبار گذشتگان از آن حضرت مى پرسيدند جواب ايشان بر وجهى مى داد كه در كتب الهيه بود و سبب اسلام ايشان مى شد با آن كه در نزد عالمى تردد نكرده بود و درسى نخوانده بود.

چهارم: اخبار از مغيبات آينده اش

مثل سوره انَّا اعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ كه نازل شد از جهة آن كه آن حضرت را كفار قريش ابتر مى گفتند به سبب آن كه فرزندان ذكور حضرت فوت شدند و در كتب انبياء سابق بود كه اولاد او بسيار خواهند بود و حضرت از گفته ايشان غمگين شد حق سبحانه و تعالى بشارت فرمود به كثرت اولاد، و اتباع، و ملك و علماء امّت، و فرمود كه إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ يعنى دشمنان تو ابتر و بى نسل خواهند بود، و چنان شد كه عالم از

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 122

فرزندان آن حضرت پر شد با آن كه بى نهايت از ايشان شهيد كردند و اثرى از بنى اميه و بنى عبّاس و بنى ابى جهل و بنى ابى يوسف و بنى مروان نمانده. ملك آن حضرت مشرق و مغرب را احاطه نمود و علماء امت آن حضرت از ائمه معصومين و اولاد و اتباع ايشان بى نهايت شده اخبارى كه از مغيباتى كه در قرآنست از آن چه عقول خلايق به آن مى رسد بسيار است و آن چه ائمه معصومين از قرآن به وقوع آن خبر دادند و واقع شد و خواه شد بى شمار از آن جمله حكايت فتح مكه و ساير فتوح كه سوره فتح مشتملست بر آن، و غلبه روم كه در سوره روم است، و كشف اسرار منافقان كه در بسيارى از سوره ها است، و اخبار

از آن كه دين آن حضرت بر همه اديان غالب خواهد شد و ساير خبرهايى كه در اين مقام گنجايش آن ندارد، و إن شاء اللَّه در تفسير قرآن بيان خواهد شد و بسيارى را مفسران ذكر كرده اند.

پنجم: اشتمال قرآنست بر علوم اولين و آخرين

و با آن كه زياده از صد هزار تفسير نوشته اند و هر كدام بقدر قابليت خود از آن حقايق يافته اند صد هزار يك آن را نيافته اند و آن چه بر اين حقير واقع شد اين بود كه در اوايل طلب علوم مشغول كتب تفسير بودم و مجمع البيان و كشاف و تفسير قاضى با بسيارى از تفاسير در نظر بود و مطالعه مى كردم با رياضات شاقه و مى خواستم كه از حقايق قرانى بهره بيابم در آن اثناى شبى سنه دست داد حضرت سيّد المرسلين را در واقعه ديدم كه نشسته است تنها و بنده در خدمت اويم بخاطر رسيد كه خوب تفكّر نما در كمالات آن حضرت هر چند ملاحظه بيشتر مى نمودم انوار آن حضرت در ترقى بود به مرتبه كه عالم را فرو گرفت و من از دهشت آن واقعه بيدار شدم بخاطر رسيد كه چون در اخبار وارد شده است كه

«كان خلقه القرآن»

بايد تفكر در معانى قرآن كنم، شروع نمودم در تدبر آيه كه به آن رسيده بودم شروع شد در كشف حقايق آن آيه و هر چند تفكر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 123

مى نمودم بيشتر ظاهر مى شد تا آن كه علوم لا تحصى و لا تعد به يكبار ريخت، كه اگر مدت عمر شرح شمه از آن كنم نتوانم، و هم چنين هر آيه را كه ملاحظه مى نمودم فايض مى شد علوم بسيار، و به عزت حق

سبحانه و تعالى قسم كه اغراق نكرده ام، مجملا از اين جهة اعجاز قرآن اوضح من الشّمس است با آن كه آن حضرت امّى بود، و همين اعجاز كافى است كه حضرت امير المؤمنين و ساير ائمه معصومين نزد كسى تعلم ننمودند بغير از آن حضرت و علوم ايشان را حصر نمى توان نمود و همه را واضح مى ساختند از قرآن.

و اخبار متواتره وارد است در آن كه قرآن مشتمل است بر علوم اولين و آخرين و علم آن نزد ائمه اهل بيت بود، و سنيان نيز در اين خلافى ندارند مگر خوارج عليهم اللّعنه، اگر چه خوارج نيز آن حضرت را اعلم مى دانستند.

ششم: اشتمال قرآنست بر شريعت مقدسه

حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه اگر عالم بان عمل نمايند هر آينه احوال ايشان منتظم باشد، و الحق اين اقوى معجزات است نزد عقلاى منصفين و هر كه تدبر نمايد در هر حكمى از احكام شرعى عقل حكم مى كند كه چنين مى بايد و إن شاء اللَّه پاره از آن مذكور خواهد شد.

هفتم: خواص سور و آيات قرانى است

از آن جمله آية الكرسى تنها معجزه است از جهة محافظت نفس و مال و عرض و دين قطع نظر از اشتمال او بر معارف الهيه، و هم چنين سوره حمد و به وحدانيت الهى كه بسيار بيمارى را كه اطبّا همگى عاجز شده بودند و محتضر بودند هفتاد مرتبه حمد خوانده ام و شفا يافته اند، اين معنى بر اكثر اهل اصفهان ظاهر است، و هم چنين آيات ديگر بواسطه مطالب ديگر. بلكه اعتقاد بنده اينست كه هر آيه از قرآن معجز است بوجوه بسيار.

هشتم: آن كه هر چند بيشتر خوانند رغبت به آن بيشتر مى شود

و ايمان مؤمنان

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 124

در زيادتى مى شود و علم علماء در وفور بخلاف ساير كتب كه اگر دو بار بخوانند ملال حاصل مى شود، و وجوه اعجاز قرآن بسيار است نزد اهل ايمان و از جمله ساير معجزات آن حضرت كه از هزار متجاوز است شق قمر است كه در قرآن متواتر هست، و اگر نمى بود لا اقل كفارى كه مسلمان شدند به شك مى افتادند و اقلا نقل مى كردند منافقان كه غلط است با آن كه نقل كرده اند شكوك عمر بن الخطاب را كه در جنگ حديبيّه با حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله در مجادله آمد كه تو گفتى لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ «1» يعنى البته داخل خواهيد شد در مسجد الحرام اگر خدا خواهد ايمن از دشمنان سرها تراشيده و تقصير مو و ناخن كرده و چون صلح نمودند كه برگردند، و سال ديگر كفار مكّه را خالى كنند و حضرت با اصحاب داخل شده سه روز در مكه باشند عمر برخاست كه من شك در نبوت تو نداشتم

و الحال صاحب شك شدم تو گفتى كه ما داخل خواهيم شد و نشديم حضرت فرمودند: كه من نگفتم كه امسال داخل خواهيد شد گفتم كه داخل خواهيد شد إن شاء اللَّه، سال ديگر داخل خواهيد شد، و نزد ابو بكر رفت و همين سخن را گفت و همين جواب شنيد اگر شق قمر نمى بود اقلا عمر مى گفت كه غلط است.

ديگر خبر دادن حضرت امير المؤمنين را كه عن قريب قتال خواهى كرد با ناكسان كه با تو بيعت كنند و بيعت خود را بر هم زنند و با جايران و مارقين و اين خبر در كتب عامه و خاصه متواتر است، و آن حضرت كه از قتال مارقين كه خوارج نهروان بودند برگشتند شهيد شدند.

و ديگر خبر شهادت حضرت امير المؤمنين را كه در شب نوزدهم ماه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 125

رمضان چهلم از هجرت من واقع خواهد شد، و هميشه حضرت مى فرمودند و همين خبر را همه از آن حضرت روايت نموده اند به تواتر و هم چنين خبر شهادت امام حسين و خبر صلح حضرت امام حسن، و خبر ملاقات جابر انصارى حضرت امام محمد باقر عليه السّلام را، و خبر شهادت حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه در خراسان و دفن آن حضرت در آنجا، و خبر امامت ائمه اثنى عشر. و خبر پادشاهى بنى اميّه هزار ماه در سوره انَّا انزَلناهُ، و خبر امارت فرزندان عباس، و شهادت ائمه بر دست ايشان كه همه اينها متواتر است، و ديگر اخبار كه إن شاء اللَّه در اين كتاب مذكور خواهد شد.

ديگر مرده زنده كردن حضرت، و به طعام قليل خلق كثير را اطعام

نمودن و اين معنى بسيار واقع شد، ديگر ناله ستون حنّانه. ديگر سخن گفتن سنگ و ريگ و شهادت دادن بر نبوت آن حضرت و اين نيز بسيار واقع شد، ديگر آب از ميان انگشتان آن حضرت در آمدن و هفت صد كس با شتران ايشان سيراب شدن، ديگر بزغاله زهر آلوده به سخن در آمدن ديگر سوسمار به سخن در آمدن و شهادت بر نبوت آن حضرت دادن و ساير معجزات كه اينجا گنجايش ذكر آنها ندارد.

و ديگر معجزات حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم هر يك از حد حصر بيرونست هم چنان كه دليل امامت ايشانست دليل نبوّت سيد المرسلين نيز هست.

ديگر كرامات اولياء هر يك از صد هزاران هزار ولىّ كه در اعصار و امصار بوده اند و كراماتى كه در اين عصر بر بسيارى از مردم ظاهر شد همه دليل حقّيت مذهب آن حضرت است، و چون اين مقام گنجايش بيش از اين نداشت بر اين اختصار شد.

ديگر أيّها الاخ في اللَّه بر تو باد به ملاحظه حق هر كه باشد، و زنهار كه نظر نكنى به كثرت كه كثرت كفار بيش از مسلمانانست و كثرت مخالفان بيشتر از

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 126

شيعيان است و فسّاق بيشتر از صلحايند و جهال اكثر از علمااند، و علماء باطل بيش از علماء حقند و در قرآن مجيد حق سبحانه و تعالى در بسيار جا مدح قلت فرموده است، و در بسيار آيه مذمت كثرت، و چون بسيار از علماء اشتباهات كرده اند و در روضة المتقين حقرا بيان كرده ام بر وجهى كه دفع شبهات شده است و نام كسى را نبرده ام كه مبادا غيبت باشد

و اميدوارم كه همه بر اجتهادات و سعيها كه از جهت رضاى الهى نموده اند مثاب بوده باشند و چون در اين شرح حسب الامر الاعلى فرموده اند كه مذاهب علما را نقل كنم و بعد از آن آن چه بخاطر اين ضعيف رسيده باشد بيان نمايم علاجى ندارم و لا بد بذكر آنها خواهم نمود و اشاره به اغلاط خواهم كرد استدعا از اخوان مؤمنين آنست كه بر اين بنده مؤاخذه ننمايند، و هفوات اين شكسته را بنظر شفقت اصلاح فرمايند. «فليس المعصوم الّا من عصمه اللَّه تعالى من أنبيائه و أوصيائه و ما توفيقى الّا باللَّه و هو حسبي و نعم الوكيل و نعم المولى و نعم النّصير».

در شروع بشرح كتاب من لا يحضره الفقيه

[مقدمة المؤلف ]

[توضيح معناى بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم ]

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم يعنى استعانت يا تبرك مى جويم در افتتاح كتاب يا در تاليف آن باسم واجب الوجود بالذاتى كه مستجمع جميع كمالاتست و بخشاينده است در دنيا و عقبى به نعماى ظاهره بر همه عالميان از مؤمنان و كافران، و مهربانست بر مؤمنان در دنيا به توفيقات و هدايات و در آخرت به ادخال ايشان در بهشت در اعلى درجات.

بدان كه حق سبحانه و تعالى چون كتاب خود را مفتتح به بسم اللَّه نمود ارشاد نموده است ايشان را كه در ابتداء كتب خود بلكه جميع افعال خود افتتاح به آن نمايند.

و در خبر مشهور از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله وارد شده است كه هر امرى كه اهتمامى ايشان او باشد و در آن امر ابتدا به بسم اللَّه يا

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 128

باسم اللَّه نكنند آن امر عاقبت ندارد و به اتمام نمى رسد.

و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه

عليه منقول است كه ترك مكن بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم را و اگر چه بعد از آن شعرى باشد يعنى در نوشتن يا اعمّ از نوشتن و خواندن يا در همه كارها حتى در خواندن شعر كه مذموم است.

و از آن حضرت منقولست كه اين آيه اعظم آيات قرآنست.

و از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله منقول است كه چون بنده بگويد «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» در اول كارش خداوند عالميان مى فرمايد كه بنده من ابتدا به نام من كرد بر من لازم است كه تمام كنم كارهاى او را و مبارك گردانم جميع احوال او را.

و از حضرت امام ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما روايت است كه «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» اقربست باسم اعظم الهى از سياهى چشم به سفيدى آن و آن كه صريح نفرمودند كه اسم اعظم هست يا نيست حق سبحانه و تعالى را حكمتى است كه همه كس نداند مگر مقربان او مبادا جمعى به اندك آزردگى كه از شخصى به همرسانند باسم اعظم آن شخص را هلاك كنند، و گاه باشد كه ندانستن سبب اين باشد كه از همه اسماء منتفع گردند چنانكه شب قدر و ساعت استجابت دعا و اولياء اللَّه مخفيند و اللَّه تعالى يعلم.

و از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله منقولست كه چون معلم به كودك مى گويد بگو «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» خداوند عالميان براتى مى نويسد از جهة كودك، و براتى مى نويسد از جهة پدر و مادر او و براتى از جهة معلم او كه همه را از آتش دوزخ آزاد نمودم.

و در احاديث صحيحه از حضرات

سيّد المرسلين و ائمه طاهرين سلام اللَّه عليهم وارد شده كه فرمودند در تفسير «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» كه باء:

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 129

بهاء و حسن ذاتى الهى است، و سين: سنا و رفعت الهيست، و ميم: ملك و پادشاهى الهى است، و اللَّه: يعنى خداوند و آفريده گار هر چيزى، و رحمن: يعنى بخشاينده بر جميع خلايق، و رحيم: يعنى بخشاينده بر مؤمنان و بس.

و در روايتى وارد شده است كه ميم: مجد و عظمت الهى است.

و در حديث كالصحيح است كه از حضرت امام على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليها پرسيدند كه بسم اللَّه چه معنى دارد حضرت فرمودند كه معنيش آنست كه داغ بندگى بر جبين روح خود مى گذارم از جهة حق سبحانه و تعالى كه تا زنده باشم بنده باشم و بندگى كنم.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايتست كه از آن حضرت پرسيدند از «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» حضرت فرمودند كه باء: بها و خوبيهاى الهى است، و سين: سنا و بلند مرتبگى الهى است، و ميم: ملك و سلطنت الهى است، و الف اللَّه: آلاء و نعماء الهى است و لام آن لازم و واجب گردانيدنست بر خلايق كه ائمه معصومين را دوست دارند و ايشان را امام خود دانند، و هاء: هوان و خواريست بر مخالفان محمّد و آل محمّد را صلوات اللَّه عليهم اجمعين، و رحمن: بخشنده است بر جميع عالميان.

و رحيم: بخشنده است بر مؤمنان و بس.

و در حديث كالصحيح منقولست كه شخصى از مجلس حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه برخاست و گفت يا امير المؤمنين خبر ده مرا

از معنى «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» پس حضرت فرمودند كه اللَّه: أعظم اسماء الهى است و آن اسمى است كه غير حق سبحانه و تعالى را به آن اسم نمى توان خواندن و كسى نيز خود را باين نام مسمى نكرده است، آن شخص گفت كه اللَّه چه معنى دارد؟ حضرت فرمودند كه معنى آن اين است كه در همه حوائج و شدايد پناه به او مى برد مخلوقى كه وقتى اميد او از جميع خلايق بريده شود و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 130

و سيلهاى او از غير حق سبحانه و تعالى گسسته شود پس گوييا حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه چون ابتدا كنيد بهر كارى از صغير و عظيم بگوئيد «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» يعنى استعانت مى جويم و يارى مى خواهم در اين كار و همه كارها از خداوندگارى كه سزاوار نيست بندگى كردن غير او را آن خداوندى كه فريادرس بى چارگان است هر گاه به او استغاثه نمايند، و اجابت كننده داعيان است هر وقت كه او را بخوانند. رحمانى است كه روزى خود را مبسوط گردانيده بر ما بندگان، رحيم است بر ما در دين ما و دنياى ما و آخرت ما خداوندا سبك و آسان گردان تحمل اين بار را بر ما كه سهولت به جا آوريم، و باز رحمت كرده است بر ما به آن كه ما را جدا ساخته است از دشمنان او.

پس حضرت فرمود كه حضرت رسول خدا صلّى اللَّه و آله فرمود كه هر كه را مهمى پيش آيد و بگويد «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» از روى اخلاص و حضور قلب البته حق سبحانه و تعالى حاجت او را در

دنيا برمى آورد و يا ذخيره مى گرداند مطلوب او را نزد خود تا در روز قيامت به او رساند، و آن چه نزد حق سبحانه و تعالى مى ماند بهتر و باقى تر است از جهة مؤمنان از آن چه در دنيا به ايشان مى رسد و اخبار بسيار در فضيلت «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» وارد شده است و هم چنين در معانى و حقايق آن.

و علماء و در باى بسم اللَّه دو احتمال داده اند يكى آن كه باء بمعنى ملابسه و مقارنه باشد و در اين صورت معنى آن آنست كه از روى ميمنت و تبرك: ابتدا مى كنم به نام الهى كه كارى كه مقرون به نام او نباشد آن كار مبارك نيست.

و دويم آن كه بمعنى استعانت باشد كه تا بنده بداند كه هيچ عملى از اعمال خير يا مطلقا بى استعانت باسم الهى از بنده صادر نمى شود يا عاقبت ندارد.

و احاديث از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم بر اين معنى وارد شده است و بناى اين دو معنى بر مسأله خلق اعمال است چون معتزله را گمان آنست

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 131

كه بنده در به اعمال خود مستقل است معنى اول را اختيار كرده اند و اشاعره چون افعال را از حق سبحانه و تعالى مى دانند معنى ثانى را اختيار نمودند و چون شيعه را اعتقاد آنست كه هر دو مذهب باطل است بلكه فعل از بنده است و بى توفيق الهى از بنده صادر نمى شود معنى ثانى بمذهب ايشان انسب است.

و ديگر خلافست كه مراد از اسم اللَّه لفظ اللَّه، يا مطلق اسماء الهى است يا معنى كه ذات الهى باشد اكثر اخبار دلالت بر آن دارد كه

بنده استعانت بذات الهى مى جويد در بسمله و بعضى دلالت بر لفظ دارد با آن كه الفاظ اسماء نيز تأثيرات دارند بلكه حروف اسماء نيز مؤثّرند چنانكه گذشت كه باء: بها و حسن الهى است، و سين: سنا و رفعت الهى است، و اخبار ديگر وارد شده است كه هر يك از حروف تهجّى معنى دارد.

و از آن جمله در حديث كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه شخصى از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله سؤال كرد از تفسير ابجد، پس حضرت فرمود: كه ياد گيريد تفسير ابجد را كه در آن معانى عجيبه هست واى بر عالمى كه تفسير آن را نداند، پس گفتند كه يا رسول اللَّه چه معنى دارد پس حضرت فرمودند كه الف: آلاء و نعماء الهى است و حرفى از اسماء الهى است و باء: بهجت و كمالات الهى است، و جيم: جنت الهى است و جمال و جلال الهى است و جمال صفات ثبوتيه و جلال: صفات سلبيه است كه گذشت، و دال: دين الهى است، و اما هوّز پس هاء: هاى هاويه جهنم است كه درك الاسفل است و جاى منافقانست پس واى بر كسى كه در هاويه افتد.

و اما واو: پس ويل است اهل جهنم را يعنى واى بر ايشان، يا چاهى است عميق كه قعرش هزار ساله را هست. و اما زاء: پس آن زاويه و گوشه ايست در جهنّم پناه به خدا از شر آن زاويه، و اما حاء حطى: پس آن حطوط و افتادن

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 132

گناهانست از استغفار كنندگان در شب قدر، و آمدن جبرئيل

است با فرشتگان در شب قدر تا طلوع صبح. و اما طاء: پس طوبى است و آن نام درختى است در بهشت و مانند آفتاب در خانه شيعيان شاخها كشيده است، و در هر شاخى از آن ميوها و نعمتها هست كه نه چشمها ديده و نه گوشها شنيده و نه در خاطر كسى خطور كرده باشد امثال آن نعمتها و آن درخت را حق سبحانه و تعالى بيد قدرت خود آفريده است و آن را جانى داده است كه مى شناسد شيعيان و مراتب ايشان را، و بهشتيان كه در خلوت خانهاى خود نشسته باشند آن را از بيرون بينند كه شاخهاى آن آويخته است و هر قسم زينتى از پوششها و زرينه آلات كه خواهند، و هر قسم ميوه كه خواهند از آن درخت چينند و اين درخت ثمره شجره محبت اهل بيت است سلام اللَّه عليهم پس طوبى از ايشانست و حسن مآب كه مرجع نيكوست مخصوص شيعيان ايشان است.

و اما ياء: پس اشاره بيد قدرت و تسلط الهى است بر خلايق، كه حضرت فرمودند كه حاشا كه حق سبحانه و تعالى دست داشته باشد چنانكه بعضى از كفار او را جسم مى دانند، بلكه يد او عبارتست از قدرت او يا نعمت او كه فايض است بر خلايق.

و امّا كلمن: پس كاف عبارتست از كلام الهى كه آن چه فرموده است تبديل نمى توان كرد آن را بغير آن. و پناهى بغير از خداوند تعالى نيست.

و اما لام: پس عبارتست از الهام و نزول اهل بهشت بر يكديگر از جهة زيارت و تحيت و سلام و ملامت كردن اهل جهنّم است يكديگر را در

ميان خود.

و امّا ميم: پس عبارتست كه از ملك و پادشاهى الهى كه آن را زوال نيست و دوامى ملك او فنا راه ندارد.

و اما نون: پس آنست كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه ن وَ الْقَلَمِ وَ ما

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 133

يَسْطُرُونَ پس قلم قلمى است از نور و نون دواتى است از نور و مركب آن نيز از نور است كه در لوح محفوظ نوشته مى شود و ملائكه مقرّبان بران گواهند و شهادت الهى كافى است و ليكن بواسطه اتمام حجة بر معاندان ملائكه را گواه گردانيده است.

و اما صاد سعفص: پس عبارتست از صاعى به صاعى يعنى يكمن به يك من يعنى هر چه مى كنى از خير و شر همان را جزاى تو خواهند داد، و حق سبحانه و تعالى ظلم بر بندگان نمى خواهد.

اما قرشت: يعنى حق سبحانه و تعالى همه را مى ميراند و در روز قيامت محشور مى گرداند و در ميان ايشان به عدالت حكم خواهد فرمود.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه مرويست كه چون حضرت عيسى متولد شد هر روز آن مقدار ترقى مى فرمود كه ديگران در دو ماه ترقّى نمايند تا آن كه هفت ماهه شد حضرت مريم او را به نزد معلّم برد و چون در برابر معلم نشست معلم گفت كه بگو «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» حضرت گفتند پس معلم گفت كه بگو ابجد پس عيسى سر بالا كرد و گفت مى دانى كه ابجد چه معنى دارد معلّم خواست كه او را بزند به معلّم گفت كه مرا چه مى زنى اگر مى دانى بگو و اگر نه از من بپرس تا تفسيرش را

بيان كنم معلم گفت بيان كن پس حضرت عيسى عليه السّلام فرمودند كه: الف: الاء و نعماى الهى است، و باء:

بهجت و حسن ذاتى الهى است، و جيم: جمال و صفات كماليه الهى است. و دال: دين الهى است. هوز: هاء هول جهنم است، واو: ويل است از جهة اهل دوزخ، زاء: زفير و فرياد اهل جهنم است، حطى: انداختن گناهانست از توبه كاران، كلمن: كلام الهى است كه مبدل نمى شود، سعفص: جزاست كه هر چه مى كنى همان را جزا مى دهند از خير و شر، قرشت: خلايق را مى ميراند و حشر مى فرمايد در قيامت معلّم به مريم گفت كه دست پسر ترا بگير و به بر كه احتياج

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 134

به معلم ندارد و چنين بود حكايت حضرت صاحب الامر بلكه جميع ائمه صلوات اللَّه عليهم در حال صغر.

و در حديث معتبر از بهترين جوانان اهل بهشت جميعا حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه منقول است كه يهودى به نزد حضرت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله آمد و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه حاضر بودند يهودى پرسيد كه چه فايده است در حروف هجا؟ پس حضرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمود كه يا على جواب او را بده و حضرت دعا فرمود كه خداوندا على را توفيق كرامت فرما كه جواب دهد و درست جواب دهد، پس حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر حرفى از حروف هجا اسمى است از اسماء حق سبحانه و تعالى پس الف اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ 2: 255 است يعنى خداوند عالميان

خداوندى است كه بغير از او خداوندى نيست، زنده ايست كه هميشه بوده است و هست و خواهد بود، قيّومى است كه واجب الوجود بالذاتست و قوام و وجود و ثبات خلايق به اوست.

اما باء: يعنى باقيست بعد از فناى خلايق و أما تاء: پس توّاب است يعنى توفيق دهنده توبه و قبول كننده توبه تائبان است. و اما ثاء: پس ثابت است و قايم بذات خود و ثابت دارنده مؤمنان است بقول ثابت ايمان در حيات و ممات ايشان.

و اما جيم: يعنى جل ثناؤه يعنى ثناى او از آن اعظم است كه خلق توانند گفت، و تقدست اسماؤه، و اسماء او از آن اقدس است كه كسى به كنه او تواند رسيد، يا شباهتى باشد اسامى او را با اسامى مخلوقات هر چند بحسب لفظ بر غير او اطلاق كنند.

و اما حاء: پس اشاره است به حقيقت و ثبات و دوام الهى و اشاره است باسم حىّ كه زنده است بذات و باسم حليم كه بردبار است از بندگان و زود

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 135

ايشان را نمى گيرد بر گناهان ايشان.

و اما خاء: پس عالم است به آن چه بندگان مى كنند آن را.

و اما دال: پس ديان دين است: يعنى دين حقرا او قرار داده است، يا ثواب دهنده است نيكوكاران متدين را، يا جزا دهنده است بندگان را بر خير و شر ايشان.

و اما ذال: پس اشاره است به ذو الجلال و الاكرام يعنى او راست جلال و عظمت و از اوست اكرام و انعام نه از غير او و جمعى گفته اند كه جلال صفات تنزيهيه و سلبيه است و اكرام صفات ثبوتيه ذاتيه كه

عين ذاتست.

و اما راء: پس رءوف و مهربانست با بندگان. و اما زاى: فزين المعبودين است يعنى كسانى را كه بندگى مى كنند ايشان را نيست نسبتى بجناب اقدس او و نسبتى نيست او را به ايشان من حيث الذات و الصّفات الجماليه و الجلاليه، يا آن كه چيزهائى را كه مى پرستند به گمان باطل آن كه خداست مى پرستند و اگر نه چه احتمال داشت كه كسى غير حق سبحانه و تعالى را بپرستد هر چند در آن پرستيدن كافرند چون بزرگى خدا را ندانسته اند.

و اما سين: پس اشاره است به آن كه سميع است و بصير، عالم است به آن چه بندگان مى گويند و دانا است به آن كه مى كنند، يا سميع است و اجابت كننده دعوات داعيانست و بصير است كه اگر نخوانند او را و نطلبند باز بحسب استعدادات و قابليات و استحقاقات هر چه بايد مى دهد.

و اما شين: پس شاكر است بندگان مؤمن خود را به آن كه ثوابهاى عظيم مى دهد يا ايشان را در ملأ اعلى به خوبى ياد مى كند يا جزاى شكر شاكران را به ايشان بر وجه اتم و اكمل كرامت مى فرمايد.

و اما صاد: پس صادقست در وعدهائى كه به مطيعان كرده است و فوق آن را مى دهد و وعيدى كه به كافران كرده است از عذاب ابدى خلاف آن نخواهد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 136

فرمود.

و اما ضاد: پس اشاره است بضارّ نافع يعنى ضررهايى كه بخلق مى رساند همه نفع است يا ضرر و نفع مى رساند بحسب حكمت و مصلحت.

و اما طاء: پس عبارتست از طاهر مطهر يعنى پاكست از هر چه لايق ذات مقدس او نيست و پاك كننده

مؤمنان است از صفات رذيله و اعمال قبيحه به توبه و تفضل و پاك كننده كافرانست از لوث شرك و كفر به توفيق ايمان و اسلام.

و اما ظاء: پس ظاهر مظهر است يعنى وجود او ظاهر است به آيات غير متناهى و هر ذره از ذرات وجود را دليل هستى و علم و قدرت و حيات و ارادت و رحمت وجود و كرم خود گردانيده است و ظاهر گردانيده است اشياء را و از كتم عدم به دايره وجود در آورده است تا دلالت كنند بر وجود او و صفات او يا تسبيح و تحميد و عبادت او كنند چنانكه فرموده است كه وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ «1» يعنى نيست چيزى مگر آن كه به تسبيح و تحميد الهى مشغول است و ليكن شما نمى فهميد ايشان را.

و اما عين: يعنى عالم است به افعال و احوال بندگانش.

و اما غين: پس او غياث و فريادرس محتاجان و بى چاره گانست از همه خلايق و هر كه استغاثه كند به درگاه او خواه مؤمن و خواه كافر به فرياد ايشان مى رسد.

و اما فاء: پس فالق و شكافنده دانه ها و تخمهاست كه از آنها مى رويانند نباتات و اشجار را.

و اما قاف: پس قادر است بر همه ممكنات و همه خلايق.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 137

و اما كاف: پس كافى و كفايت كننده مهمّات خلايق است و او را كفوى و نظيرى نيست و او را پدر و فرزند نيست چنانكه نصارى مى گويند.

و اما لام: پس لطيف است و لطفها و شفقتهاى او بر بندگان عظيم است، يا قدرت و علم او احاطه نموده

است ايشان را.

و اما ميم: پس مالك الملك است و هر كرا مى خواهد پادشاه مى گرداند و از هر كه مى خواهد باز مى گيرد.

و اما نون: پس نور و روشن كننده آسمانهاست به كواكب از نور عرش يا همه را بنور وجود منوّر گردانيده از عرش عظمت و جلال يا هدايت كننده اهل آسمانهاست بنور معرفت كه اكتساب نمودند از حضرت سيّد المرسلين و ائمه طاهرين كه عرش اعظم الهى اند صلوات اللَّه عليهم.

و اما واو: پس واحديست كه به هيچ گونه تعدد و تكثر در ذات و صفات او نيست و صفات او عين ذات اوست، و محلّ حوادث نيست كه خوشحال شود يا آزرده يا حركت داشته باشد يا سكون زيرا كه اينها از صفات جسمانيات است پس هر جا واقع شده است رضا و غضب عبارتست از ثواب و عقاب، و صمديست واجب الوجود كه همه ممكنات روى احتياج بسوى او دارند.

و اما ها: پس او هدايت كننده خلايق است به فرستادن پيغمبران و كتابها و توفيقات و تأييدات.

و اما لام ألف: پس اشاره است به لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له، يعنى نيست خداوند بجز اللَّه تعالى و حال آن كه يگانه است در ذات و صفات و او را در اين معنى شريكى نيست و اين كلمه ايست كه هر كه آن را از روى اخلاص بگويد بهشت او را واجب شود و اخلاص آنست كه اين كلمه او را از محرمات الهى نگاه دارد.

و اما يا: پس اشاره است بانكه دست قدرت و نعمت الهى مبسوط است

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 138

بر خلايق پس چون حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه تمام

فرمود حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه يا على آن چه گفتى حق سبحانه و تعالى بان راضى بود و قول اوست، پس يهودى مسلمان شد و در حديث كالصحيح از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليه وارد شده است، كه اول چيزى كه حق سبحانه و تعالى آفريد تا خلايق توانند كتابت كردن و ما فى الضمير خود را از علوم و حقايق در آن درج كردن حروف معجم بود، و از آباء بزرگوار خود بمن رسيده است از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهم كه الف: الاء الهى است، و باء: بهجت الهى است، و تاء: تمام شدن امامت است به قائم آل محمد صلوات اللَّه عليهم، و ثاء:

ثواب مؤمنان است بر اعمال صالحه ايشان. و جيم: جمال و جلال الهى است، و حاء: حلم الهى است از گناه كاران. و خاء: خمول و بى اعتبارى گناه كارانست نزد حق سبحانه و تعالى، و دال: دين الهى است، و ذال: از ذو الجلال است، و راء: از رءوف رحيم است. و زاء: از زلزله هاى قيامت است، و سين: سناى الهى است، و شين: عبارت است شاء اللَّه ما شاء و اراد يعنى حق سبحانه و تعالى آفريد هر چه را خواست و اراده نمود شما نمى توانيد بر خلاف مشيت الهى كارى كردن، و صاد: از صدق وعده الهى است در آن كه مؤمنان را بر صراط بگذراند چون برق جهنده و نگاه داشتن ظالمانست در صراط بواسطه عقوبت، و ضاد:

ضلال و گمراهى مخالفان محمد و آل محمد است صلوات اللَّه عليهم و لعنة اللَّه على اعدائهم و مخالفيهم،

و طاء: طوبى است از جهة مؤمنان و بازگشت خوبست ايشان را، و ظاء: ظن خوب مؤمنان است بحق سبحانه و تعالى و ظن بد كافران است بحق جل و علا، و عين: از عالم است، و غين: از غنى است، و فاء:

فوح و رايحه بد جهنم است.

و قاف: قرآنست كه بر حق سبحانه و تعالى است كه جمع كند و حفظ كند

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 139

آن را از جهة خلايق، و كاف: از كافى است، و لام: از لغو كافرانست، در دروغهايى كه بر حق سبحانه و تعالى بسته اند يعنى باطل است و بقائى ندارد. و ميم: ملك الهى است روزى كه پادشاهى جز او نباشد و فرمايد حق سبحانه و تعالى كه امروز پادشاهى از كيست پس ارواح پيغمبران و ائمه هدى گويند كه پادشاهى از يگانه قهاريست كه همه را ميرانيد پس حق سبحانه و تعالى فرمايد كه امروز همه را حشر خواهم نمود و جزا خواهم داد هر نفسى را به آن چه كرده است از خير و شر و كسى را ظلم نخواهند كرد چون حساب كننده خداوند است و به زودى حساب خلايق خواهد كرد و با هر يك سخن گويد چنانكه آن كسرا خيال اين باشد كه همين با او سخن مى كند و بس.

و نون: نوال و عطاى الهى است با مؤمنان، و نكال و عذاب الهى است با كافران. و واو: ويل است مر عاصيان را، و هاء: هوان و خوارى ايشان است.

و لام الف: لا اله الّا اللَّه است كه كلمه اخلاص است، و هر كه اين كلمه را از روى اخلاص بگويد بهشت او را

واجب شود، و ياء: يد و دست قدرت و نعمت الهى است كه عالميان را فرا گرفته است و منزه است از آن كه جسم باشد.

پس حضرت فرمود كه حق سبحانه و تعالى اين قرآن را باين نحو حروفى فرستاد كه متداولست بر زبان عرب و فرمود كه اگر جمع شوند آدميان و جنيان همه و خواهند كه قرآنى مثل اين قرآن بياورند نمى توانند آورد و اگر چه همه هم را مدد نمايند، و همين آيه از معجزات قرآنست كه حق سبحانه و تعالى خبر داد كه نمى توانند و نتوانستند با آن كه حكماى فصيح زبان كافر بودند و در مقام رد اسلام بودند و نتوانستند كه يك سوره بياورند: و آن كه در اين اخبار مذكوره بحسب ظاهر مخالفتى هست در واقع مخالفت نيست زيرا كه مى تواند بود كه هر حرفى اشاره به چند اسم بوده باشد، و در هر حديثى نيز اشاره به اسمى كرده باشند و چون معانى حروف علمى است عظيم و جمعى كثير كتابها در آن تصنيف

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 140

كرده اند خواستم كه مستمسك به آن نصوص اهل البيت باشد با آن كه بناى قرآن و دعوات و احاديث بر اينهاست و بر عالميان ظاهر شود كه الفباى علوم اهل البيت است. پس قياس بدان دارد كه باقى علوم ايشان را و در آن چه مذكور شد بر سبيل اختصار علوم و حقايق بسيار مندرج است بيان نكردم تا موجب ملال نشود و بر سبيل اجمال اشاره به بعضى از آنها شد كه جمعى كه اهليت دارند بفهمند و به علوم ديگر برسند چنانكه اين راه گشوده شد در تفسير

من عرف نفسه.

ديگر هم چنانكه افتتاح كتب به بسمله مطلوبست چنانكه گذشت، هم چنان مطلوبست كه در هر كارى سيّما در تأليف و تصنيف كتب افتتاح بحمد الهى نمايند، چنانكه مفتاح كتب الهى بعد از بسمله حمد له است گويا بندگان را تعليم مى فرمايد كه در افتتاح جميع كارها بعد از بسمله حمد الهى به جا آوريد تا آن مبارك باشد و به اتمام خواهد رسيد و هم چنين حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم در خطب افتتاح بحمد الهى مى نمودند چنانكه در خطب متواتره منقولست با آن كه در بسيار حديث معتبر از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام وارد شده است كه محبوب ترين اعمال حمد الهى است.

و در حديث مشهور از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله وارد است كه هر امرى كه اعتنائى بشأن او باشد و افتتاح آن بحمد الهى ننمايند آن امر عاقبت ندارد و به اتمام نمى رسد

[خطبة المؤلف ]

بنا بر اين مصنف گفت كه:

(اللَّهمّ انّي احمدك و اشكرك) يعنى خداوندا تو را حمد مى كنم و تو را شكر مى كنم اصل اللهم يا اللَّه است حرف لام را حذف نموده اند و ميم را به عوض آن آورده و اختيار اين اسم از آن جهت است كه اللَّه اعظم اسماى الهى است و اگر بعنوان ندا او را ياد كنند بهتر است سيما هر گاه ندا به منزله جزو كلمه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 141

شده و اللَّه انسب است به دعاها به اعتبار جامعيتى كه او را هست چون اسم ذاتى است كه مستجمع جميع كمالاتست پس اگر آن را به واسطه طلب رزق بخوانند بمنزله يا رازق

است. و اگر بواسطه مغفرت بخوانند بمنزله يا غفور است، و اگر بواسطه دفع دشمن بخوانند بمنزله يا منتقم است. و از اين است كه جمعى از اين جهت آن را اسم اعظم الهى مى دانند پس دعا كردن بان اولى است، و مناسبت دعا در اين مقام استعانت است بجناب اقدس احديت الهى در حمد و شكر و غير از آن چه بعد از اين مذكور خواهد شد، و حمد ثنائى است به زبان بر صفات كمال اختيارى، و شكر كاريست به ازاء نعمت كه دلالت مى كند بر تعظيم منعم آن كه به زبان باشد يا بدل باشد يا به اعضا و جوارح باشد، پس جميع اعتقادات و عبادات شكر مى تواند بود، پس اگر آنها را بواسطه شكر نعمتها به جا آرى صحيح است بنا بر مذهب جمعى از علماء، و احوط آنست كه از جهت محض فرموده الهى به جا آورند، و شكر كامل آنست كه بنده جميع نعمتهاى و داده هاى الهى را صرف نمايد در آن چه از جهت آن داده است، و تفصيل آن در باب حقوق خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

و در حديث صحيح از حضرت امام بحق ناطق جعفر صادق عليه السّلام منقولست كه هر گاه حق سبحانه و تعالى انعام فرمايد نعمتى بر بنده خواه اندك و خواه، بسيار و آن بنده بگويد الحمد للّه ربّ العالمين شكر آن نعمت كرده است.

و در حديث كالصحيح از آن حضرت وارد شده است كه هر گاه حق سبحانه و تعالى نعمتى را بر بنده انعام فرمايد، و بنده بدل بداند كه انعام از جانب حق سبحانه است و حمد الهى

را بر زبان جارى سازد هنوز كلام او تمام نشده باشد كه حق سبحانه و تعالى امر فرمايد به فرشتگان سماوات كه روزى او را زياد كند.

و در حديث حسن كالصحيح از آن حضرت منقولست كه شكر هر نعمتى هر چند آن نعمت عظيم باشد آنست كه حق سبحانه و تعالى را به آن حمد نمايد.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 142

و از آن حضرت منقولست همين كه بداند كه آن نعمت از حق سبحانه و تعالى به او رسيده است شكر آن نعمت كرده است، و فرمودند: كه شكر نعمتهاى الهى [اجتناب از محرمات است و تمامى شكر] باين است كه بنده بايد بگويد الْحَمْدُ لِلَّهِ ربِّ الْعَالَمِينَ، و آيات و اخبار در امر بحمد و شكر و فضايل آن بسيار است، و معنى الحمد للّه آن است كه جميع حمد و ثناها مخصوص حق تعالى است چون جميع كمالات مخصوص اوست. و اگر بندگان را كمالى باشد از حيثيت علم يا عمل آن نيز به عطا و توفيق حضرت اله است، و بهترين شكرها اعتراف به عجز از اداى حمد و شكر است، چنانكه سيد حامدان فرمود كه خداوندا من احصا نمى توانم كرد ثناى ترا و تو چنانى كه خود ثناى خود كرده اى.

حديث معتبر از امام جعفر صادق عليه السّلام وارد شده است كه خداوند عالميان وحى نمود به حضرت موسى: كه يا موسى نعمتهاى مرا شكر كن چنانكه شكر من است. حضرت موسى گفت: الهى چگونه من حق شكر تو را به جا آورم كه شكر هم از نعمتهاى تست آن نيز محتاج به شكر ديگر است و شكر ديگر، پس خطاب رسيد كه

يا موسى چون دانستى عاجزى از شكر من حق شكر مرا به جا آوردى.

و منقولست كه اين خطاب به حضرت داود عليه السّلام شد، داود گفت الهى چگونه حق شكر تو را به جا آورم حال آن كه اعضاء و جوارحى كه به آن شكر مى كنم از نعمتهاى تست و شكر آن را مى بايد كرد و هم چنين شكر شكر را إلى غير النهاية، خطاب رب العزة رسيد به اين شكر راضى شدم. پس محتمل كه أشكرك شكرا باشد مثل الشكر للَّه و يا اين معنى داشته باشد كه شكر تو مى كنم، با آن كه مى دانم كه شكر نعمتهاى حق تعالى را بر خود، و يا مى دانم كه شكر تو به جا نمى توانم آورد، و اين را تو شكر ناميده و وجه آن كه به جمله فعليه ادا كرده است اينست كه دلالت بر تجدد او دارد، و گوييا مى گويد كه چون كمالات تو

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 143

غير متناهى است و هم چنين نعمتهاى تو، آنا فآنا حمد و شكر تو به جا مى آورم اگر چه تاسى به قرآن و خطب نموده بلفظ خود بگويد الحمد للّه انسب بود اين دلالت بر دوام با عموم الف و لام و اشعارى بر عجز داشت كه حمد او را به او گذاشته بود و نعم ما قال الشاعر:

آنجا كه كمال كبرياى تو بود عالم نمى از بحر عطاى تو بود

ما را چه حد حمد و ثناى تو بود هم حمد و ثناى تو سزاى تو بود

(و أومن بك) يعنى اعتقاد به وحدانيت تو دارم و اظهار ايمان خود بامر تو مى كنم يا در ازدياد ايمان به عبادت

و طاعت تو مى كوشم. و اين عبارت در خطب منقوله هست بنا بر اين اين را ذكر نمود، در اكثر خطب بلفظ جمع است بعنوان:

نؤمن بك.

و هم چنين عبارات ما بعد و جمع بهتر است از جهة آن كه ايمان و توكل و عبادت خود را با ديگران منضم مى سازد تا شايد مقبول شود. و وجه افراد مى تواند بود كه اين باشد كه افعال من قابل آن نيست كه با افعال ديگران منضم سازم مبادا به تشأم من از آنها نيز مردود گردد.

و ايمان در لغت بمعنى تصديق است يعنى باور داشتن و در اصطلاح عبارتست از تصديق بوجود حق سبحانه و تعالى و تصديق به وحدانيت او و تصديق به صفات ثبوتيه و سلبيه، و تصديق به نبوّت سيّد المرسلين و هر چه او آورده است و از جناب الهى بخلق رسانيده است، و از آن جمله است تصديق به امامت ائمه اثنى عشر صلوات اللَّه عليهم، و ساير اعتقاداتى كه گذشت در فايده دوازدهم، و شك نيست كه اين اعتقادات در كار است، و در جزويت اعمال فعليه و تركيه خلافست.

اخبار متواتره از رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم وارد شده است: كه ايمان اقرار است به زبان، و اعتقاد است به جنان و عمل است به اركان و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 144

امثال اين خبر. و بسيارى از آيات نيز بر اين معنى دلالت ظاهرى دارد، و ليكن اكثر متكلمين علما همه را تأويل نموده اند به آن كه ايمان كامل آنست كه بنده مطلقا مخالفت الهى نكند، و فايده در اين ظاهر مى شود كه فاسقى را كه اعتقاداتش صحيح باشد جايز

است او را مؤمن گفتن يا نه؟ و حق اين است كه ايمان مشترك لفظى است بر همه اطلاق مى كند، و گاهى مؤمن مى گويند و مطلق اثنى عشرى مى خواهند، و گاه مؤمن مى گويند و كسى را مى خواهند كه مرتكب كباير نشود، و گاه مؤمن مى گويند و كسى را مى خواهند كه صغيره و كبيره نكند، و گاهست اطلاق مى كند بر كسى كه اقرار ظاهرى از او صادر شود حتى بر منافقانى كه بظاهر مسلمان باشند و اگر چه در واقع كافر باشند و اين اطلاقات در قرآن مجيد و اخبار بسيار واقع شده است.

(و اتوكّل عليك) يعنى توكل مى كنم بر تو، و در جميع امور اعتماد بر تو دارم، و كارهاى خود را به تو مى گذارم كه بفضل خود همه را كفايت نمائى يا آن كه در اعمال توفيقم روزى كنى، كه آن چه خوب باشد به جا آورم و آن چه بد باشد ترك نمايم، و در امر معاش آن چه مرا ضرور است برسانى، و نگذارى كه دشمنان بر من مسلط شوند و فى الحقيقه بامر حق سبحانه و تعالى همه را به او مى گذاريم چون امر به توكل فرموده است در آيات بسيار و اخبار بى شمار از آن جمله حق سبحانه و تعالى فرموده است وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ «1» يعنى بايد كه مؤمنان توكل بر خداوند كنند. ديگر فرموده است كه اگر ايمان داريد توكل بر خداوند كنيد، و فرموده است كه هر كه توكل بر حق سبحانه و تعالى كند پس خدا او را بس است.

و در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام وارد شده

لوامع صاحبقرانى، ج 1،

ص: 145

است كه اول مراتب كمال اسلام است، بعد از آن ايمان است، بعد از آن تقوى است، بعد از آن يقين است، و يقين بسيار كميابست. راوى پرسيد كه يقين كدام است؟ حضرت فرمود كه توكل بر حق سبحانه و تعالى است، و تسليم و گردن نهادنست فرمانهاى الهى را، و راضى بودنست به قضاهاى الهى، و تفويض جميع امور است بحق سبحانه و تعالى، و ظاهر آنست كه تفويض آنست كه يقين در نهايت كمال بوده باشد چنانكه مؤمن آل فرعون در وقتى كه گريخت از فرعون گفت: تفويض مى نمايم كار خود را به خدا، پس حق سبحانه و تعالى او را از شر فرعون و لشكر او حفظ نمود و بحسب ظاهر توكل است.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام وارد شده است كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله در سفرى بودند، جماعتى از سواران به آن حضرت رسيدند و سلام كردند حضرت فرمودند كه شما كيستيد؟

همه گفتند: مؤمنانيم يا رسول اللَّه حضرت فرمود كه حقيقت ايمان شما چيست و چه دليل بر آن داريد؟ گفتند: دليلش آن كه رضا داده ايم به قضاى الهى، و گردن نهاده ايم امر الهى را، و تفويض امور خود به او كرده ايم. پس حضرت فرمود كه اين جماعت عالمند و حكيمند، و نزديكست رتبه ايشان به رتبه پيغمبران، اگر در اين معنى صادقيد پس بنا مكنيد آن چه را در آن ساكن نخواهيد شد، و جمع نكنيد آن چه را نخواهيد خورد، و بترسيد از خداوندى كه بازگشت شما بسوى او خواهد بود.

و در حديث كالصحيح از امام موسى كاظم

عليه السّلام منقولست در تفسير توكل كه مراتب توكل بسيار است، يك مرتبه آنست كه در جميع چيزها توكل بر او كنى، و هر چه بر سر تو آورد از بلا و محنت راضى باشى، و بدانى كه هر چه خيرتست بر سر تو مى آورد، و بدانى كه حكم حكم اوست پس توكل بر او كنى، و تفويض امور خود به او كنى و به او واگذارى، و در همه امور اعتماد بغير

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 146

او نكنى.

و ديگر منقولست به اسانيد متكثره معتبره از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام كه حق سبحانه و تعالى در بعضى از كتب منزله فرموده است كه بحق عزت و جلال، و بزرگوارى و بلند مرتبگى كه بر عرش عظمت دارم قسمت مى خورم كه هر بنده كه اميد از غير من داشته باشد قطع نمايم اميد او را، و او را به مراد خود نرسانم، و او را خوار گردانم نزد عالميان، و از قرب خود او را دور سازم، و او را بدرد هجران خويش مبتلا سازم، آيا اين بنده در دفع و رفع شدايد و سختيها اميد از غير من دارد؟ و حال آن كه سختيها و رفع آن بيد قدرت منست، آيا اين بنده اميد منافع از غير من دارد و فكر درى غير در من مى كند؟ و حال آن كه كليد همه ابواب بدست منست، و درگاه رحمت من باز است از جهة داعيان من، كرا مصيبتى روى داد و به درگاه من آمد كه من رفع مصيبت او نكردم؟ و كدامين بنده كار بزرگى داشت و به درگاه من آمد كه كار او

را نساختم، اگر تأخيرى در رسيدن ايشان به مطلوب شود عين مصلحت ايشانست، و مطلوب ايشان را از براى ايشان حفظ نمودم كه در وقت بهتر به ايشان رسانم، چرا بحفظ من راضى نيستند، و من آسمانها را پر كرده ام از فرشتگانى كه ملال ندارند از تسبيح و تقديس من، و ايشان را امر كرده ام كه در به روى بندگان من نبندند، و دعاهاى ايشان را عرض نموده مستجاب كنم، چرا اعتماد به گفته من نمى كنند؟ آيا نمى دانند كه بلايى را كه من فرستم كسى نمى تواند آن را دفع نمودن غير من يا باذن من چرا بنده من غافل است از من نمى بيند كه من به او نطلبيده احسانها كرده ام، الحال كه از او باز گرفته ام از ديگرى سؤال مى كند، هر گاه من نطلبيده دهم اگر بطلبند نخواهم داد؟ آيا بنده مرا بخيل مى داند؟ آيا هر جود و كرمى از من نيست؟ آيا عفو و رحمت بدست من نيست؟ آيا هر مرادى از من بر نمى آيد؟ و اگر برآورم كه مى تواند قطع كرد غير من؟ آيا آرزومندان نمى ترسند از من كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 147

آرزو از غير من مى كنند؟ پس اگر همه اهل آسمانها، و اهل زمين آرزوهاى خود را عرض نمايند و من هر يك را بدهم، آن چه همه آرزو كرده اند از ملك من بقدر عضو ذره كم نمى گردد، و چگونه كم شود ملكى كه من خداوند آن باشم بدا حال جمعى كه از رحمت من نااميد مى شوند، و بدا حال كسانى كه عصيان من مى كنند و ملاحظه نمى نمايند كه من مطلعم بر افعال ايشان. و امثال اين اخبار بسيار است پس بر

بنده لازم است كه جميع امور خود را به خداوند گذارد، و بر آن چه حق سبحانه و تعالى بر سر او آورد راضى و خوشنود باشد، و بداند كه حق سبحانه و تعالى عالم است، و بى نياز است، و كريم و رحيم است پس هر چه مى كند عين حكمت و مصلحت وجود است.

و در حديث قدسى صحيح وارد شده است از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله، كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد: كه جمعى از بندگان من هستند كه مصلحت دين ايشان در توانگرى و فراخى روزى و تندرستى است، ايشان را توانگر مى گردانم، و روزى ايشان را فراخ مى سازم، و بدنهاى ايشان را صحيح مى دارم تا دين ايشان صحيح باشد به طاعت و عبادت و تصدقات و خيرات و مبرات كه از ايشان بفعل آيد، و جمعى از بندگان من هستند كه مصلحت دين ايشان در فقر و فاقه و بيماريست، امتحان و ابتلاء مى فرمايم ايشان را به فقر و مسكنت و بيمارى تا دين ايشان صحيح شود به سبب صبر و رضا به قضا، و تضرع و زارى. و من اعلم و داناترم به آن چه صلاح حال بندگان مؤمن در آنست.

و بسا باشد كه جمعى از مؤمنان سعيها نمايند در بندگى من، و شبها از بسترهاى خواب لذيذ خود بيرون آيند و به عبادت من مشغول شوند و تعبها كشند در بندگى من، و من يك شب و دو شب نگذارم كه بيدار شوند، و ايشان را بخواب برم تا صبح از جهة شفقت بر ايشان، كه مبادا برخيزند و به عجب مبتلا شوند، و چون صبح بيدار

شوند و با خود در جنگ و جدل باشند كه عبادت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 148

شب از ايشان فوت شده، و اگر مى گذاشتم كه به عبادت برمى خواستند، هر آينه به عجب مبتلا مى شدند، و فريفته اعمال خود مى شدند، و به سبب آن هلاك مى شدند به آن كه از خود راضى مى شدند، و گمانشان اين بود كه از همه عبادت كنندگان در گذشته اند، و از تقصير بيرون آمده اند، و در اين صورت از من دور افتاده بودند، و گمانشان اين بود كه بمن و رحمت من نزديك شده اند.

زنهار كه اعتماد نكنند عابدان بر اعمالى كه از جهة ثواب من مى كنند كه اگر مدّت عمر در عبادت و بندگى من باشند، با تعب بى شمار و مجاهدت بسيار، هر آينه آن چه شرط بندگى منست به جا نياورده اند در آن چه مى طلبند از كرامتهاى من، و نعيم جنات من، و مراتب عاليه كه از جهة ايشان مقرر ساخته ام، و عبادت ايشان باعث اين نعمتها نمى شود، بلكه مى بايد كه اعتماد ايشان بر رحمت غير متناهى من باشد، و فرح ايشان از فضل من باشد، و اطمينان قلوب ايشان بحسن ظن بر من باشد نه بر عملشان كه در اين صورت رحمت من ايشان را فرا مى گيرد، و رحمت من ايشان را مى رساند به رضاى من، و عفو من خلعت مغفرت بر ايشان مى پوشاند، به درستى كه منم خداوند رحمن و رحيم و من به رحمانيّت مسمايم.

(و اقرّ بذنبى إليك) يعنى اقرار مى كنم به گناهان خود نزد تو كه خداوندى، و ذكر اقرار به گناهان بعد از ذكر توكل بنا بر تأسى و متابعت حضرت سيّد المرسلين و ائمه طاهرين است

صلوات اللَّه عليهم كه در اكثر خطب فرموده اند، و چون خطب را مقدمه مطالب مى ساخته اند كه از جناب اقدس الهى لفظا يا معنى طلب مى نموده اند خيريت عاقبت آن مطلب را، مناسب است كه توكل بر خداوند نمايند تا هر چه خير باشد چنان كند، و اعتراف به گناهان نمايند كه ما قابليت استجابت دعا نداريم به سبب گناهان بسيارى كه از ما صادر شده است، قطع نظر از آن كه اقرار به گناهان سبب مغفرت و استجابت دعوات و برآمدن

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 149

حاجاتست.

چنانكه در احاديث صحيحه وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام كه چون مطلبى داشته باشى اوّل حمد و ثناى الهى به جا آور، و صلوات بر محمّد و آل او بفرست، و بعد از آن اعتراف به گناهان خود بكن، و بعد از آن حاجت خود را بطلب، و اگر حاجت نطلبند اينها طلب حاجتست، و چون در افتتاح به تصانيف مطلوب اختتام آنست هر چند طلب ننمايند خطبه مشتمله بر اينها سبب اختتام آنست. و مصنف را سهوى واقع شده است كه صلوات كه اهم مطالب است در خطبه ذكر نكرده است، و ممكن است كه از نساخ سهو شده باشد، و هم چنين شهادتين، و ليكن اشعارى به آن نموده است كه: (و اشهدك انّي مقرّ بوحدانيّتك) يعنى ترا گواه مى گيرم بر خود كه اقرار مى كنم به وحدانيت تو، و اقرار به وحدانيت مفاد كلمه اولى از شهادتين است، و كلمه اولى بدون ثانيه تمام نيست پس اشاره بهر دو در ضمن اين اقرار نموده است، و وحدانيت الهى آنست كه حق سبحانه و تعالى را

واحد من جميع الوجوه داند در ذات و صفات، بانكه صفات ذاتيه الهى را عين ذات داند، و ذات الهى را عين وجودش داند، و وجودش را عين وجوب وجود داند.

چنانكه در اخبار متواتره از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم وارد شده است و منقول است كه روزى در جنگ جمل اعرابى به خدمت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه آمد و عرض نمود كه آيا مى گويى كه اللَّه تعالى واحد است؟

اصحاب حضرت همه رو به اعرابى كردند كه اينجا چه وقت اين سؤال است و همه گرفتار جنگند و حضرت پريشان خاطر است. حضرت فرمود كه بگذاريد او را كه هر چه خواهد سؤال كند كه مطلب اعرابى همين مطلوب است كه ما از اين قوم داريم، و غرض ما از اين جنگ آنست كه ايشان را به وحدانيت الهى باز گردانيم چون خروج بر امام زمان شركست، پس حضرت فرمودند كه اى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 150

اعرابى واحد چهار معنى دارد، دو معنى را اطلاق نمى توان كرد بر جناب اقدس الهى، و دو را مى توان كرد و اما آن چه را اطلاق بر آن حضرت جايز نيست:

اول آنست كه بمعنى واحد عددى باشد، زيرا كه چيزى را كه ثانى نباشد واحد نمى گويند نمى بينى كه كافر مى شوند جمعى كه مى گويند: انّ اللَّه ثالث ثلثه. يعنى خداوند عالميان سيمين سه خداست، و آن جماعت نصارى اند كه قايلند به خدا، و عيسى، و مريم و اين عبارت را معانى بسيار گفته اند به آن كه واحد در اعداد بمعنى يكمست، و احد بمعنى يكيست، و يكم را در جائى اطلاق مى كنند كه دويم داشته باشد، و چون حق

سبحانه و تعالى را نظيرى نيست كه او يكمش باشد واحد باين معنى بر او اطلاق نمودن جايز نباشد.

يا آن كه واحدى كه بر جناب اقدس الهى اطلاق نمودن جايز است واحد من جميع الوجوه است، و اين معنى در غير جناب او نيست، و مخصوص ذات اقدس اوست پس اين وحدت در شما نمى آيد. يا آن كه واحدى را تصور مى توان كرد، و جناب اقدس او را به هيچ وجه تصوّر نمى توان كرد. يا آن كه واحدى كه بر جناب اقدس اطلاق مى نمايند با كثرت منافات ندارد بخلاف غير او، زيرا كه واجب الوجود است، و وجود است، و علم است، و قدرتست، و حيات است، و سمع است، و بصر است، و ادراك است، وجود است و همه يك ذاتست و يك معنى است بخلاف غير او. يا چون وحدت او نيز عين ذات اوست و چنانكه ذات او معلوم و مدرك احدى نيست وحدت او نيز مدرك احدى نيست و نعم ما قال الحكيم الغزنوي.

احد است و شمار از و معزول صمد است و نياز از او مخذول

آن احد نى كه عقل داند و فهم و آن صمدنى كه حس شناسد و وهم

نمى بينى كه همين كه تصور وحدت الهى مى كنى واهمه خدائى را مى سازد در جهتى از جهة تو قرار مى دهد، و چگونه خداى ساخته و هم خدا باشد.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 151

و از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و ساير ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم در روايات متواتره وارد شده است كه هر چه را كه تصوّر نماييد به وهمهاى خود كه نهايت دقت بكنيد در تنزيه او، او

مخلوقى است مثل شما بلكه ساخته شماست، و حق سبحانه و تعالى از آن منزه است كه مثل شما باشد، يا ساخته شما باشد. و ديگر معانى دقيقه ذكر كرده اند كه عقل به آن نمى رسد، و نمى توان به آن رسيدن الّا بنور كشف بعد از رياضات و مجاهدات بسيار.

دويم از معانى كه اطلاق آن بر حق سبحانه و تعالى روا نيست كه وحدت او را وحدت نوعى دانند، چنانكه گويند كه او يكى است از مردمان يعنى يك نوع است از جنسى، اين نيز بر حق سبحانه و تعالى جايز نيست زيرا كه تشبيه است، و ذات مقدس او از آن اعلى است كه او را به مخلوقات شباهتى باشد و اين كلام را نيز معانى بسيار گفته اند:

يكى آن كه به معانى اولى برگردد چون او را مشابهتى بغير او نيست نمى توان او را با خلق در شمار آوردن. ديگر آن كه مقرر است كه نوع ماهيتى است كه در تحت ماهيتى ديگر داخل باشد تحقيقا او تقديرا، و اگر از آن ماهيت سؤال كنند بما هو آن در جواب گفته شود مثلا انسان حقيقتى دارد كه دارد كه آن حيوان ناطق است، و اين حقيقت در تحت حيوان مطلق كه جنس اوست داخل است. و چون پرسند كه حقيقت انسان چيست؟ در جواب گفته مى شود حيوان ناطق. و چون حق سبحانه و تعالى را با احدى شركت نيست نه در ذات، و نه در ذاتيات، و نه در صفات هر آينه اين وحدت را بر او اطلاق نتوان كرد، زيرا كه اگر شركت باشد پس ناچار است از مميزى كه او را تميز دهد

از ساير شركاء، پس مركّب خواهد بود از جنس و فصل، و هر مركّبى محتاجست به اجزاء، و هر محتاجى ممكن است.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 152

و هم چنين اگر ماهيت الهى جل شأنه، ماهيتى باشد نوعى كه متصور شود بعنوان كلى و اگر چه آن كلى منحصر در فرد باشد به اين معنى نيز اطلاق نمى توان كرد، بلكه او را شريك نيست، و محال است شريك او در ذهن و خارج، و داخل نيست در تحت هيچ نوعى و جنسى، و لهذا تعبير از ذات مقدس او بواجب الوجود وارد نشده است در هيچ آيه و حديثى، و دور نيست كه از اين جهة باشد كه تا متوهم نشود كه كلى است چون در لغت واجب الوجود كلى است.

و اما آن دو معنى واحد كه اطلاق مى توان نمود بر ذات مقدس او، يكى آنست كه يگانه است و او را نظيرى نيست چون در ذات و صفات او نظيرى نيست، چنانكه مى گويند فلان عالم وحيد عصر خود است يعنى نظير و همتا ندارد.

دويم آن كه احدى المعنى است يعنى واحد من جميع الوجوهست يعنى منقسم نمى شود نه در وجود، و نه در عقل، و نه در وهم هم چنين است حق سبحانه و تعالى. پس اگر قايل به صفات زايد شوند قايل بهشت خدا شده اند و هم چنين است احوال معتزله كه قايلند به عالميت الهى و قادريت و اين معنى را نه موجود مى دانند و نه معدوم، و آن چه بر ايشان لازم مى آيد بدتر است از آن چه بر اشاعره لازم مى آيد و احاديث بسيار در اين باب واقع شده است و مقام

گنجايش بيش از اين ندارد اگر چه همه مراد مصنف است چون كتابى عظيم در اين باب تصنيف نموده است اگر و چون مصنف اعتقاد به صفات ثبوتيه ندارد ظاهرا از آنها ذكر نكرد و صفات سلبيّه را ذكر نمود بانكه گفت: (و منزّهك عمّا لا يليق بذاتك ممّا نسبك اليه من شبّهك و الحد فيك) يعنى ترا پاك و منزه مى دانم از آن چه لايق ذات مقدس تو نيست از چيزهائى كه نسبت به تو داده اند كسانى كه ترا تشبيه به انسان كرده اند و ملحد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 153

شده اند در واقع آن كه از حق عدول نموده اند بباطل چون در لغت الحاد بمعنى ميل است يا بمعنى مصطلح كه انكار خداوندى و دورى تو كرده اند، زيرا قايل شده خدائى كه خدا نيست.

بدان كه مراد شيخ عليه الرحمه ردّ است بر سنيان كه اكثر ايشان حق سبحانه و تعالى را جسم و موجود مى دانند مثل حنابله و شافعيه. و در كتاب ملل و نحل كه تصنيف شهرستانى است و در شرح مواقف سيد شريف، و در بسيارى از كتاب علما از ايشان نقل كرده هفتاد و دو مذهب را، و از هر مذهبى از اين هفتاد و دو، كفرها و زندقه ها نقل كرده اند. اگر چه آن چه نسبت به شيعه داده اند در جسميت بودن خداوند تعالى، و آن چه از كتابهاى شيعه در ميانست نديده ايم كه كسى از شيعه و العياذ باللَّه باين مذاهب باطله قايل باشد، و آن كه نسبت اينها را به بعضى از قدما داده مثل هشام بن الحكم، و هشام بن سالم اگر راست باشد مذهب سابق بر تشيع ايشان بوده

است چنانكه در فهرست كتاب خواهد آمد.

ديگر از مذهب باطله زيادتى صفات الهى است بر ذات الهى كه اشاعره و معتزله به آن قايل شده اند، و اشاره به آن شده در مقدمه مجملا مى آيد. و حق سبحانه و تعالى به هيچ وجه شبيه به مخلوق ندانند، نه در ذات و نه در صفات، بلكه نه در افعال. و احاديث متواتره از ائمّه معصومين صلوات اللَّه عليهم اجمعين نقل شده است كه اقل معرفت الهى آنست كه حق سبحانه و تعالى به هيچ وجه شبيه به مخلوق ندانند، نه در ذات و نه در صفات، بلكه نه در افعال. و احاديث متواتره از ائمّه معصومين صلوات اللَّه عليهم اجمعين نقل شده است كه اقل معرفت الهى آنست كه حق سبحانه و تعالى را منزه دانى از تعطيل، و تشبيه.

تعطيل آنست كه منزه و مبرا دانى چرا كه عقل تو به او نرسد، يا نگويى كه بى كار است. چنانكه جمعى از كما قايلند كه حق سبحانه و تعالى عقل اول را آفريده است و بس، و تمام ايشان معتقد نيستند، و بلكه مى گويند از خدا به همرسيده است و قديم است مثل خدا، بلكه مى بايد كه اعتقاد كنى كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ يعنى هر روز در

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 154

كاريست. يك شمه كارهاى الهى آنست كه يك قافله از حيوانات را در رحمها در مى آورد، و يك قافله از انسان را از رحم بيرون مى آورد، و يك قافله ديگر را مى ميراند، ربّ العالمين است كه همه را تربيت مى فرمايد، رزاقى است كه همه بر سر خوان بى دريغش نشسته اند

و نعمتهاى او را مى خورند، آسمانها را او در گردش دارد هر يك را به حركتى خاص، قاضى الحاجات است كه هر كه حاجتى به او عرض نمايد حاجات آنها را بر مى آورد، و يك برگى از درختى نمى افتد و بيان كارهاى الهى در كتاب عقل مبين است هر كه اندك بصيرتى دارد مى داند.

دويم تشبيه است كه خداوند عالميان را نه جسم كثيف، و نه جسم لطيف و ديدنى ندانند، و در مكان و زمان ندانند، و از قبيل اعراض ندانند، و قايل به حلول نشوند چنانكه نصارى مى گويند روح خدا در رحم مادر عيسى، و قائل به اتحاد نباشد چنانكه جمعى از نصارى قايلند كه خدا با عيسى يكى شد با آن كه اصل اتحاد محال است و حلول عرض را از محال است و محتاج است به جسم، و هر محتاجى ممكن است.

و جميع اينها در اخبار اهل بيت بعنوان متواتره واقع شده است و آن كه در آيات و اخبار ائمه عليهم السلام است كه ظاهر آنها جسميّت است از آن جهت است كه حق سبحانه و تعالى با بندگان به زبان ايشان سخن گفته است، و در ميان عرب و عجم و ترك و ديلم هندى متعارفست مجازات، و هر كلامى كه مجازى نداشته باشد لطافت ندارد. چنانكه متعارفست كه مى گويند فلانى خوش دستى دراز كرده است يعنى تسلطى بر مردمان به همرسانيده است، و دست پادشاه بالاى دستهاست يعنى اقتدار او بالاى همه است و على هذا القياس.

و به اخبار متواتره و آياتى كه در قرآن مجيد واقع شده است در اخبار اهل البيت تأويل آن واقع شده است، و

حضرات ائمه معصومين مكرر فرموده اند، و در قرآن حق سبحانه و تعالى خود فرموده است لَيْسَ كَمِثْلِهِ

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 155

شَيْ ءٌ»

يعنى هيچ چيز از ممكنات شباهت بحق سبحانه و تعالى ندارد، و باز فرموده است كه لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ «2» يعنى بصرها يا بصيرتها ادراك او نتوانند نمود، و خود فرموده است وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ 6: 91 «3» يعنى بندگان بزرگى الهى را ادراك نكرده اند و نمى توانند كرد چون حق تعالى شأنه خود نقيض خود بفرمايد؟ زيرا كه اگر اين صفات با صفات شبيه باشد، شبيه اجسام و مخلوقات خود خواهد بود. و إن شاء اللَّه در محل خود با همه تأويلات مذكور خواهد شد.

(و اقول انّك عدل فيما قضيت حكيم فيما أمضيت) يعنى مى گويم و اعتقاد دارم كه تو عادلى در آن چه قضا فرموده، و حكيمى در آن چه امضاء كرده و جارى ساخته. و بر بندگان مسأله ذاتيست كه حسن و قبح اشياء عقلى است يعنى عقل در فهميدن بعضى از چيزها مستقل است مثل آن كه عقل مى يابد كه حق سبحانه و تعالى عادل است به آن كه ظلم بر وى محال است و بظلم ظالمان راضى نيست، زيرا كه كسى ظلم مى كند كه نداند كه ظلم بد است، يا احتياج بظلم كردن داشته باشد و حق سبحانه تعالى عالم است و غنى و بى نياز. با آن كه حق سبحانه و تعالى به كرات و مرات در قرآن مجيد ياد فرموده است كه من ظلم بر بندگان خود نمى كنم، و بظلم ايشان راضى نيستم، و ظالمان را لعنت فرموده است پس چون تواند بود كه افعال بندگان فعل

الهى باشد و همه اين ظلمها و فسقها را حق سبحانه و تعالى كند، و باز ايشان را در جهنم عقاب كند.

آخر چه فايده خواهد داشت فرستادن پيغمبران و كتابها با آن كه حق سبحانه و تعالى زياده از هزار جا در قرآن مجيد افعال را نسبت به بندگان داده

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 156

است، و امر و نهى فرموده است، و بر فعل خيرات ثواب قرار داده است، و بر بديها عقوبت مقرر فرموده است. و اكثر سنيّان بر مذهب اشعرى اند و قايلند كه همه فعل الهى است و عقل را از ميانه برداشته اند و فارغ شده اند.

و اما آن چه در قرآن و اخبار وارد شده است كه ظاهر آن جبر است بر سبيل مجاز واقع شده است، و تأويل آن مى بايد كرد مثل ساير چيزها كه همه قايلند بتأويل آنها و هم چنين قضا و قدر و امضاء كه در آيات و اخبار بسيار واقع شده است كه واجب است ايمان به قضا و قدر و امضاء، و شيخ مصنف اخبار بسيار نقل نموده است در مذهب قدريه و آن كه حضرات فرموده اند كه قدريه مجوس اين امّتند، و مراد از قدريه معتزله اند كه بنده را مستقل مى دانند در اعمال، و توفيق الهى را دخل نمى دهند. و اخبار بسيار در تكفير اشاعره. نيز واقع شده است و اخبار بسيار واقع شده است كه جبر باطل است، و تفويض كه اختيار محض است باطل است، و ليكن واسطه ميان هر دو حق است به آن كه فعل از بنده است و توفيق از حق سبحانه و تعالى. و اخبار بسيار واقع شده است كه قضا

و قدر عبارت است از علم الهى در آن چه تعلق به اعمال مكلفان دارد، و هر چه بنده را در آن دخلى نيست مثل تندرستى و بيمارى و زندگانى و مردن و امثال اينها به قضاى حتمى است و اخبار بسيار وارد شده است كه در اين باب غور مكنيد چون معنى بسيار دقيق است.

و فرق ميان قضا و قدر و امضاء آنست كه اول حق سبحانه و تعالى قضا مى فرمايد مرض يا موت را، و ممكن است كه به تصدقات و خيرات برطرف شود و به زودى. و اگر نكرد كارى كه سبب دفع قضا شود مقدر مى شود مرض يا موت و در اين صورت بسيار مشكل است اما ممكن است، و اگر دفع نكرد به تصدقات و تضرعات بسيار امضاء مى شود و در اين مرتبه نادر است كه مندفع شود، و ليكن امكان دارد، مثل آن كه ابتداى بيمارى دفع آن به زودى ممكن است به فصد و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 157

امساك و چون فصد و امساك نكردند و بيمار سنگين شد معالجه مشكل مى شود، و چون محتضر مى شود مشكلتر و در باب شب قدر احاديث خواهد آمد.

و غرض صدوق از اين عبارت آن است كه ما اعتقاد به عدالت الهى داريم، و ايمان بقضاء و قدر داريم، و به اعتقاد صدوق قضا و قدر عبارتست از علم الهى، و علم الهى علت فعل نمى شود. چنانكه علم منجم به كسوف سبب كسوف نيست بلكه چون كسوف مى شد منجم دانست كه مى شود. و باين معنى در كتب خود تصريح نموده است خصوصا در كتاب توحيد و تأويلات ديگر كرده است قضا و قدر

را، و ليكن از مجموع اخبارى كه ذكر نموده است ظاهر مى شود آن چه مذكور شد، و اگر كسى اعتقاد كند كه قضا و قدر حق است، و بنده مجبور نيست، و به او مفوض نيست كه هر چه خواهد كند، و ليكن حقيقت آن را نداند، و در آن فكر ننمايد كافى است، و بر او حرجى نيست و اللَّه تعالى يعلم.

ديگر از آن چه لازم است به آن اعتقاد داشتن آنست كه حق سبحانه و تعالى را حكيم داند، و حكيم در لغت راست گفتار، و درست كردار است، و در اصطلاح آنست كه هر چه كند رعايت مصلحتى در آن بفرمايد، و كارى را عبث نكند چنانكه فرموده است كه أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً «1» يعنى آيا مى پنداريد كه ما شما را عبث آفريده ايم. ديگر فرموده است كه وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ «2» يعنى نيافريدم جنّيان و آدميان را مگر از جهت آن كه مرا بندگى كنند. و امثال اين آيات در قرآن مجيد بسيار است و در احاديث بسيار نيز وارد شده است اين مضامين.

و اشعرى را اعتقاد آنست كه افعال الهى معلّل به غرض نيست و اگر نه لازم مى آيد كه حق سبحانه و تعالى باين افعال كامل شود و قبل از آن ناقص بوده

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 158

باشد. و جواب او اينست كه اگر غرض راجع شود بجناب اقدس الهى استكمال لازم مى آيد و كسى باين قايل نيست. بلكه غرض راجع به بنده مى شود و آن نفع بندگان است.

و اخبار متواتره وارد شده است از حضرات سيد المرسلين و ائمه طاهرين سلام اللَّه عليهم

كه حق سبحانه و تعالى نمى كند مگر آن چه اصلح است بحال بندگان او، و كفر است كه بندگان اعتراض بر افعال الهى كنند، بلكه اگر بگويند كه اگر حق سبحانه و تعالى ما را غنى مى كرد بهتر بود، يا اگر فرزند ما را نمى ميراند بهتر بود، دغدغه ارتداد مى شود مگر آن كه قصدشان اين باشد كه نفع مادر آن بيشتر بود بحسب ظاهر، اگر چه بحسب واقع آن چه حق سبحانه و تعالى كرده است بهتر است، و ليكن اولى و احوط آن است كه امثال اين عبارت را بر زبان جارى نسازند.

چنانكه در احاديث صحيحه وارد شده است از حضرات ائمه طاهرين سلام اللَّه عليهم كه اگر جمعى خداوند عالميان را بيگانگى بپرستند، و عبادات نماز و روزه و حج را همه به جاى آورند، و با اين همه خوبيها چيزى را كه خدا و رسول كرده باشند بگويند كه اگر چنين نمى كردند بهتر بود، و هم چنين اگر اين اعتقاد داشته باشند هر چند به زبان نياورند مشرك و كافر مى شوند. نمى بينى كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد: كه نه بحق پروردگار تو كه ايمان نمى آورند، و در زمره مؤمنان داخل نمى شوند تا ترا حكم نسازند در هر نزاعى كه در ميان ايشان واقع شود، و تو هر حكمى كه كنى ايشان راضى باشند، و اصلا از حكم و سخن تو دل گير نشوند، و گردن نهند حكم ترا گردن نهادنى نيكو.

و در حديث صحيح وارد شده است از حضرت امام زين العابدين صلوات اللَّه عليه كه صبر نمودن و از حق سبحانه و تعالى راضى بودن سر همه عبادتها است و

هر كه در بلاها و تكاليف الهى صبر كند و خشنود باشد از حق

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 159

سبحانه و تعالى در هر چيزى كه بر سر او آورد خواه محبوب او باشد يا مكروه، البته حق سبحانه و تعالى خير او را در آن كند در دنيا و عقبى.

و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه داناترين مردمان بحق سبحانه و تعالى كسى است كه راضى تر باشد بقضاء الهى.

و ايضا در حديث صحيح از آن حضرت وارد شده است كه چون حق سبحانه و تعالى وحى نمود به حضرت موسى بن عمران على نبينا و عليه السّلام كه نزد من هيچ چيز و هيچ كس دوست تر از بنده مؤمن من نيست، و هر چه پيش او مى آورم خير او در آنست، و هر چه از او باز مى گيرم خير او در آنست، پس مى بايد كه صبر كند بر بلاهاى من، و شكر كند نعمتهاى مرا، و راضى شود به قضاهاى من تا من او را در زمره صديقان داخل گردانم، هر گاه با اينها عمل نموده باشد به آن چه من از او طلب كرده ام و اطاعت نموده باشد امر مرا.

و از آن حضرت بطريق صحيح وارد شده است كه تعجب دارم از حال مؤمن كه هر چه هست حق سبحانه و تعالى بر سر او مى آورد و خير او در آنست، و اگر او را به مقراض ريزه ريزه كنند خير او در آنست و اگر پادشاه مشرق و مغرب شود خير او در آن است.

و از آن حضرت منقولست كه هرگز حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله چيزى را

كه واقع شده بود نمى فرمودند كه اگر غير اين مى بود بهتر بود و فرمودند كه من ضامنم كه هر كه در خاطر او در نيايد مگر رضا به قضا، هر دعايى كه بكند البته مستجاب شود، بلكه اگر دعا نكند نيز حق سبحانه و تعالى آن چه خير اوست نزد او مى آورد. چنانكه در حديث صحيح از آن حضرت (ص) وارد شده است كه هر كه رو كند به آن چه محبوب الهى است از عبادت و صبر و رضا و امثال اينها، حق سبحانه و تعالى نيز رو كند به آن چه محبوب اوست در دنيا و عقبى، و هر كه پناه بحق سبحانه و تعالى برد حق سبحانه و تعالى او را در پناه خود

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 160

درآورد و كسى كه چنين باشد اگر عالم سرنگون شود به او ضررى نمى رسد. و آيات و اخبار در اين باب فوق حد و حصر است.

(لطيف لما شئت): يعنى هر چه اراده مى فرمايى نسبت به بندگان خود همه محض لطف است و احسان و فضل نسبت به ايشان. و اين معنى انسب است به سابق و لاحق و محتمل است كه مراد صدوق اين باشد كه علماء شيعه لطف را بر حق سبحانه و تعالى واجب مى دانند، و آن فعلى است كه بندگان را به طاعت نزديك گرداند، و از معصيت دور سازد، و چون حق سبحانه و تعالى از روى حكمت بندگان را از جهت بندگى آفريده است، پس هر چه ايشان را به بندگى نزديك سازد لازم است كه بفرمايد، و الا غرض الهى بفعل نخواهد آمد، و مى بايد كه لطف بحد الجاء

نرسد. چنانكه خود فرموده است كه أَنْ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِيعاً «1» يعنى اگر حق سبحانه و تعالى مى خواست كه به جبر بندگان را هدايت فرمايد مى توانست جبر نمودن كه همه خوب باشند و ليكن حكمتش اقتضا كرده است كه باختيار خود هدايت را اختيار نمايند تا مستحق ثواب شوند، چون ثواب نفعى است كه مقارن تعظيم و اجلال بوده باشد و عقلا قبيح است كه تعظيم و اجلال كسى كنند كه مستحق آن نباشد.

و همين مضمون از حضرت امام على بن موسى الرّضا صلوات اللَّه عليه وارد شده است. و از جمله الطاف الهى فرستادن پيغمبران و كتابهاست، و لهذا حق سبحانه و تعالى اول حضرت آدم را پيغمبر فرمود، و بعد از آن از نسل او خلق را آفريد، و هيچ زمانى نبود كه پيغمبرى يا وصى پيغمبرى نبوده باشد، و از اينجاست كه فرموده است كه إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً «2» و در اخبار بسيار از ائمه اطهار سلام اللَّه عليهم وارد شده است كه مراد الهى اين است كه من

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 161

مقرر ساختم كه در زمين هميشه خليفه از جانب من بوده باشد، و مراد از اين آيه همين حضرت آدم نيست و بس و اين معنى نيز مناسبت دارد به آن چه بعد از اين مى گويد: (لم تخلق عبادك لفاقة) يعنى نيافريدى بندگان خود را از جهت احتياجى كه به ايشان داشته باشى، يعنى ما كه قائليم به حكمت قايل نيستم به استكمال، بلكه قائليم كه خداوند عالميان بى نياز است از ايشان و از عبادات ايشان، و غرض او از خلق و تكاليف محض افاضه

وجود است كما قال المولوي:

من نكردم خلق تا سودى كنم بلكه تا بر بندگان جودى كنم

و همين مضمون در حديث قدسى وارد شده است از طرق خاصه و عامه و بسند قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه از آن حضرت پرسيدند كه چرا حق سبحانه و تعالى خلايق را آفريد؟ حضرت فرمودند: كه حق سبحانه و تعالى خلايق را عبث نيافريده است، و ايشان را مهمل نگذاشته است، بلكه ايشان را آفريده است تا ظاهر سازد قدرت خود را و تا ايشان را به عبادات مكلف سازد تا مستوجب رضاى الهى شوند و ايشان را نيافريد كه نفعى از ايشان به او رسد يا دفع مضرتى ازو بكنند، بلكه ايشان را آفريد تا نفع به ايشان رساند و ايشان را در جنت و نعيم ابدى درآورد.

(و لا كلّفتهم الّا دون الطّاقة) يعنى اعتقاد دارم كه بندگان خود را تكليف نفرمودى به او امر و نواهى مگر كمتر از طاقت ايشان چه ظاهر است كه بندگان در شبانه روزى هزار ركعت نماز مى توانستند كرد، و هميشه روزه مى توانستند گرفت، و هر سال حج مى توانستند كرد، و در شبانه روزى هفده ركعت نماز واجب گردانيد، و در سالى يك ماه روزه واجب ساخت، و در عمرى يك مرتبه حج طلب نمود وجوبا، و اينست مضمون آيه كه لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها يعنى حق سبحانه و تعالى تكليف نمى فرمايد بندگان خود را

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 162

مگر به چيزى كه بر ايشان آسان باشد و دشوار نباشد، يا به آن چه تكليف نموده است بيشتر از آن نيز مى توانست كرد اين جمله

نيز رد است بر جمعى از سنيان بلكه اكثر ايشان كه اعتقاد ايشان آنست كه حق سبحانه و تعالى تكليف ما لا يطاق كرده است چون بندگان را اختيارى نيست و كرده ايشان كرده حق سبحانه و تعالى است و مع هذا ايشان را تكليف كرده است.

(و انّك ابتدأتهم بالنّعيم رحيما) يعنى اعتقاد دارم كه ابتدا كردى خلايق را به نعمتها بى آن كه ايشان كارى كرده باشند كه مستحق آن شده باشند، بلكه رحمتت، اقتضا كرد كه ايشان را از كتم عدم بوجود آوردى، و صد هزار احسان و انعام به ايشان بكنى، هر چند شكر اين نعمتها واجب بود اگر شكر طلبيدى از آن جهت بود كه مستحق نعمتهاى غير متناهى تو شوند نه آن كه به ازاء نعمتهاى تو باشد، و الا تكليف ما لا يطاق مى بود، كجا بنده قدرت دارد كه نعمتهاى ترا ادراك تواند كرد چون به او نداده احاطه به امور غير متناهى، چه جاى آن كه تواند شكر كمترين نعمتى از نعمتهاى تو را كردن كما قلت وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها 14: 34 «1» يعنى اگر خواهيد كه بشماريد نعمتهاى الهى را نمى توانيد شمردن و نمى توانيد رسيدن به آن كه اگر ممكن بود احصاى آن نيز ممكن مى بود.

(و عرّضتهم للاستحقاق حكيما) يعنى خلايق را در معرض استحقاق مثوبات غير متناهى درآوردى از روى حكمت يعنى تا مستحق ثواب نمى شدند قبيح بود كه ايشان را ثواب بدهى چون ثواب نفعى است كه از روى تعظيم و اجلال كرامت فرمايد و بدون آن كه ايشان عبادات و طاعات به جا آورند استحقاق آن بهم نمى رسيد، پس تكاليف فرمود

تا به سبب عمل به آن ها مستحق

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 163

ثواب شوند و اينها همه ثمرات لطف الهيست چنانكه گذشت. و رد است بر اشاعره كه قايل به استحقاق نيستند بر خلاف آيات قرآن مجيد كه همه جا حق سبحانه و تعالى فرموده است جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ 32: 17 و امثال آن. و چون تكاليف را ناچار بود از آلتى چند كه بدون آن ممكن نبود و تكليف ما لا يطاق بود و اول و اهم آنها عقل بود ذكر كرد كه: (فاكملت لكلّ مكلّف عقله) پس كامل گردانيدى از براى هر مكلفى عقل او را، پس مجنون و طفل را تكليف نفرمود چون قابليت خطاب و فهم تكليف نداشتند. و مراد ازين عقل عقلى است كه مدار تكليف بر آنست، و غالب اوقات قريب به بلوغ تمام مى شود، و كمالش را نهايت نيست، و پاره از آن به تجربه ها زياده مى شود، و بيشترش به تحصيل علم با عمل كه به مرتبه روح مقدس مى شود، و در اين مرتبه از جناب اقدس الهى فايض مى گردد عقلى كه به آن حقايق اشيا را كما هى ادراك مى تواند كرد و مى كند، و در اين صورت البته متوجه دنيا و ما فيها بلكه متوجه بهشت و نعيم آن نيز نمى شود، بلكه لمحه اى از معشوق حقيقى به ديگرى نمى پردازد، و اكثر برآنند كه عقل نفس ناطقه است، يا مراتب نفس است، يا جوهريست مجرد كه بمنزله و زير نفس است، و آن بحسب مراتبى كه دارد اسامى آن مختلف مى شود، و روح نيز به سبب آن كامل مى شود.

و انواع مراتب هر دو چهار است. اما عقل پس در

مرتبه اول او را عقل هيولانى مى نامند، و آن مرتبه قابليت محض است كه هيچ كمال علمى او را بالفعل نگرديده باشد، عقل هيولانى كه قبل از بلوغ دارد و محض قابليت است و بعد از آن عقل بالملكه است و بتدريج به سبب تحصيل كمالات عقل مستفاد مى شود، و بعد از آن عقل بالفعل.

و هم چنين اول مراتب نفس در عمل نفس اماره است، و ديگرى لوامه است، و ديگرى ملهمه است، و ديگرى مطمئنه است. و چون مراتب عقول و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 164

نفوس با يك ديگر است بعضى تصور وحدت هر دو كرده اند، بلكه از بعضى اخبار نيز ظاهر مى شود وحدت آن، ليكن ظاهر آنست كه بر سبيل مجاز است، و مراتب اصناف هر دو بى نهايت است چه جاى افراد هر دو، و ممكن است كه مراد از عبارت همه مراتب بوده باشد، و در هر مرتبه كمالى كه او را حاصل مى شود از جناب اقدس الهى است، و بحسب هر مرتبه او را تكاليف هست.

چنانكه در اخبار معتبره از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله وارد شده است كه ما گروه انبيا مأموريم كه با مردم در خور عقل ايشان سخن گوييم، و هيچ شك نيست كه هر چند كمالات بيشتر مى شود تكاليف به آن نسبت زياده مى شود.

چنانكه وارد است در اخبار بسيار از حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم كه ثواب بمقدار عقل است، و عقاب به نسبت عقل، و دقت در حساب روز قيامت بحسب عقل است، و جميع كمالات به كمال عقلست، و به سبب متابعت عقلست كه آدمى بهتر از فرشتگان مقرب مى شود، و به

سبب مخالفت عقل از حيوانات بدتر مى شود، و آيات و احاديث در اين باب از حصر بيرون است و بعضى از آن نيز در اين كتاب خواهد آمد.

(و أوضحت له سبيله) يعنى واضح و ظاهر ساختى از براى هر مكلف راه او را يعنى به سبب اكمال عقل راه خير و شر را دانستند به آن كه دانستند خداوندى دارند عالم، و قادر و حكيم و لطيف، و هر چه آفريده است عبث نيافريده است. و دانستند كه نعمتهاى الهى بر ايشان بى شمار است و شكر نعمت واجب است و نمى دانند كه چگونه شكر نعمت منعم را بايد كردن، و محتاجند به كسانى كه از ايشان بهتر باشند و ربطى بجناب اقدس الهى داشته باشند، و ربطى به ايشان تا نيكو بشناسند به سبب ايشان خداوند خود را، و مرادات او را از خلق، و آن جماعت انبياء و اوصيايند، و به عقل فهميده اند كه هر كه اين دعوى كند نمى توان

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 165

تصديق نمودن تا كارى چند از ايشان صادر نشود كه مقدور بشر نباشد و كار حق سبحانه و تعالى باشد. و دانستند كه قبيح است كه حق سبحانه و تعالى اظهار معجزه بر دست كاذبى بكند، يا كسى را مقتدا كند كه معصوم نبوده باشد، و امثال اين امور كه اگر عقل نباشد ممكن نيست تصديق پيغمبران و اوصياى ايشان سلام اللَّه عليهم. و محتملست كه مراد مصنف از اين ظاهر ساختن ارسال رسل و انزال كتب باشد، و جمله آينده تفصيل اين اجمال بوده باشد، و معنى اول أوفق است به طريقه متكلمين، و ثانى به نهج محدثين.

(و لم تكلّف

مع عدم الجوارح ما لا يبلغ الّا بها) يعنى تكليف نكردى بدون اعضا و جوارح چيزى را كه نتوان آن را به جا آوردن بدون جوارح، پس تا دل ندادى تكليف به ايمان، و رضا به قضا، و معارف، و اخلاص، و محبت، و توكل، و تفويض، و تسليم و امثال اينها از تكاليف قلب نفرمودى. و هم چنين تكاليف زبان، و چشم، و گوش، و دست، و پا را نفرمودى تا اين اعضا را احسان نفرمودى. چنانكه تكليف نفرمود بنى آدم را كه به پرد بدون پر و بال، و غرض عمده بيان آنست كه تكليف ما لا يطاق نفرمودى ردا على الاشاعره و هم چنين آن كه گفته است: (و لا مع عدم المخبر الصّادق ما لا يدرك الّا به) يعنى و تكليف نفرمودى بدون خبر دهنده راست گوى، بى دغدغه كه آن معصوم است از انبيا و اوصيا صلوات اللَّه عليهم چيزى را كه بدون مخبر صادق به آن نتوان رسيدن، يعنى در تكاليف عقليه محتاج به مخبر صادق نبوديم، بلكه مخبر صادق را به عقل دانسته ايم كه مخبر صادق است، و ليكن در كيفيت معارف و تكاليف عقل مستقل نبود، تا انبيا نفرستادى آن تكاليف را نكردى. كما قال اللَّه وَ ما كُنَّا

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 166

مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا «1» يعنى ما هرگز عذاب نكرده ايم امتى را تا به ايشان رسولى نفرستاديم و هرگز نبود كه پيغمبرى نباشد از زمان آدم تا حال چنانكه كه گذشت كه اول آدم را آفريدند، و ديگر فرزندانش را مكلف ساختند.

(فبعثت رسلك مبشّرين و منذرين) يعنى لطف بر تو واجب بود، و تكليف بحسب حكمت

لازم، و بدون وجود انبيا ممكن نبود، پس فرستادى پيغمبران خود را در حالتى كه بشارت دهندگان بودند مطيعان را به ثواب، و بيم دهندگان بودند مخالفان را از عقاب، يعنى اين هم از لطف بود كه پيغمبران ترغيب و ترهيب كنند. چون طبيعت بشر مايلست به شهوات نفسانى و لذات جسمانى بشارت را بمنزله مهار نفس گردانيدى كه ايشان را به ترغيبات بسوى بهشت و مراتب عاليه كشاند، و انذار و بيم به منزله تازيانه باشد نفوس را كه ترسند و مخالفت نكنند، و اگر اين بشارت و انذار نمى بود بسيار نادر بود كه كسى اطاعت نمايد، و جمعى كه خود را مخلص مى دانند غير انبياء و اوصياء اگر خاطر جمع به وعدها و بيم وعيدها نمى داشتند ظاهر مى شد كه اطاعت ايشان در چه مرتبه مى بود و چه جاى ديگران.

و اخبار بسيار وارد شده است كه حق سبحانه و تعالى صد و بيست و چهار هزار پيغمبر فرستاد در عرب و عجم بلكه ظاهرا جائى نباشد كه نبى نفرستاده باشد.

و منقولست از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه كيخسرو از پادشاهان عجم سيصد پيغمبر را شهيد كرد، و قبور انبيا در اين بلاد هست، و آن چه بر مكلّف لازم است آنست كه اعتقاد به پيغمبران و كتابها مجمل داشته باشد چنانكه گذشت.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 167

(و أمرتهم بنصب حجج معصومين) يعنى امر كردى پيغمبران را كه نصب نمايند بعد از خود اوصيائى چند را كه معصوم بوده باشند.

علامه حلى در كتاب الفين هزار برهان ذكر كرده است كه لازم است كه امام معصوم بوده باشد، و چون عصمت امريست كه بر آن

اطلاع ممكن نيست مگر حق سبحانه و تعالى را پس ناچار است از نص نبى يا وصى معصوم بر او. و در آيات و روايات هست كه همه انبياء وصيت نموده اند، و وصى از براى خود مقرر ساختند، على الخصوص پيغمبر آخر الزمان صلّى اللَّه عليه و آله كه در غدير خم و غير آن نصوص متواتره فرمود بر امامت ائمه اثنا عشر چنانكه خواهد آمد در باب وصيت، و در آنجا مجملى مذكور خواهد شد.

(يدعون إلى سبيلك بالحكمة و الموعظة الحسنة) يعنى حال آن كه حجج يا انبياء و حجج كار ايشان اين بود كه خلق را دعوت مى نمودند، و مى خواندند به راه معرفت و عبادت تو به حكمت و موعظه نيكو. مشهور آنست كه مراد از حكمت كتاب اللَّه است، و مراد از موعظه سنت نبى اللَّه است صلى اللَّه عليه و آله، و بعضى گفته اند كه حكمت اصول دين است كه دلايل او معلوم است، و موعظه فروع دين است، يا آن كه حكمت آنست كه با علما به براهين سخن گويد، و موعظه حسنه با عوام به خطابيات. و اظهر آنست كه حكمت عبارتست از آن كه ايشان را بحسب مصلحت وقت هدايت نمايد گاهى به دلايل، و گاهى به شمشير، و موعظه حسنه نصيحتهاى مشتمل بر وعد و وعيد است و اللَّه تعالى يعلم.

(لئلّا يكون للنّاس عليك حجّة بعدهم) يعنى پيغمبران مؤيد به معجزات فرستادى با كتابها و با بشارت و انذار از روى حكمت و موعظه هاى نيكو تا نبوده باشد آدميان را حجتى بر تو بعد از فرستادن پيغمبران، و نگويند كه اگر پيغمبران مى فرستادى هر آينه ما ايمان

مى آورديم و بندگى مى كرديم، و اين

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 168

عبارات مقتبس است از آيات چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ «1» و ديگر فرموده است كه ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ «2» و ديگر فرموده است كه: لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ «3»

و مصنف در اين آيه واوى زياد كرده است تا عطف باشد بر لئلا يعنى اينها كرد تا اگر كسى هلاك شود و بكفر يا فسق بعد از بينه و اتمام حجت بوده باشد، و اگر كسى حيات يابد به ايمان و عبادت بعد از تمامى حجت بوده باشد كه باختيار خود اختيار نجات ابدى كرده باشد تا هر يك را استحقاق ثواب و عقاب بهم رسيده باشد، و در آيه معنى ديگر گفته اند كه ما حجت تمام كرديم تا اگر كسى بميرد و بجهنم يا بهشت رود و حجت بر او تمام شده باشد، و اگر كسى زنده بماند خواه خوب، و خواه بد حجت بر او تمام شده باشد. و معنى اول موافق است با روايات اهل البيت، و در اين جا البته معنى اول مراد مصنف است، و آيات بر اين مضمون بسيار است، و همه اين آيات دلالت مى كند بر آن كه حسن و قبح عقلى است، نه چنانكه اشاعره مى گويند كه هر چه حق سبحانه و تعالى مى كند خوبست اگر همه انبياء را بجهنم كند حاكمست، و اگر همه كفار را به بهشت كند خداوند است، اگر چنين مى بود چه احتياج به اين ها بود كه

بكند تا برو حجت نباشد با آن كه بسيار جائى ازين باب فرموده است، و عمده غرض مصنف رد بر ايشانست، و ازين جهت فراموش كرده است صلواتى را كه در خطب لازمست، و امكان دارد بعد از لفظ معصومين گفته باشد و از قلم نساخ ساقط شده باشد.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 169

(فعظمت بذلك منّتك على بريّتك) يعنى پس عظيم شد نعمت تو به سبب اين انعامها بر مخلوقات تو كه از محض رحمت آفريدى، و عقل دادى، و پيغمبران و كتابها فرستادى تا ايشان را دعوت نمايند به قرب، و معرفت، و عبادت، و بندگى تو تا مستحق ثوابهاى غير متناهى تو شوند، هر چند نعمتهاى غير متناهى به ايشان داده، اما باين نعمت عظمى هيچ نعمت نمى رسد، يا آن كه هر نعمتى كه داده همه را از جهت معرفت و عبادت داده چون غرض از خلق عبادت است، پس همه نعمتها در اين داخل است، پس چگونه كسى وصف عظمت اين نعمت تواند كرد. و ممكن است كه منت را بمعنى متعارف بگيريم و اين معنى از مخلوق قبيح است، چون بنده اند و نعمتها همه از حق سبحانه و تعالى است. چنانكه تكبر از ايشان قبيح است از جهة آن كه كبريا مخصوص حضرت اوست، اما از حق سبحانه و تعالى نيكو است هم تكبر و هم منت، لهذا در قرآن مجيد همه جا منت مى نهد بر بندگان به نعمتهايى كه به ايشان كرامت كرده است، و از اين جهت خود را منان فرموده است. و محتملست كه بمعنى منعم باشد اما هر دو خوبست و اعم بهتر است.

(و أوجبت عليهم حمدك) يعنى

به سبب اين نعمتهاى عظيمه حمد خود را بر ايشان واجب گردانيدى، و از آن جمله در شبانه روزى ده مرتبه سوره حمد واجب گردانيد در نمازها، بلكه مى بايد هميشه بنده رطب اللسان بوده باشد بحمد الهى، چنانكه گذشت كه حمد بهترين عبادات است. و ممكن است كه أوجبت به سكون تا خوانده شود، و ضمير راجع به منت بوده باشد يعنى اين نعمت عظيم بر بندگان واجب ساخت حمد ترا، و بنا بر اين مجاز خواهد بود چون نعمت سبب حمد است، پس گويا او واجب گردانيده است حمد را، پس چون ظاهر ساخت عظمت نعمت الهى را مناسب اين بود كه شكر كند حق سبحانه و تعالى را كه مناسبت باين نعمت داشته باشد گفت:

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 170

(فلك الحمد عدد ما احصى كتابك و احاط به علمك) يعنى پس مخصوص تست جميع حمدها و ترا مخصوص مى گردانم به همه محامد، چون همه كمالات مخصوص ذات مقدس تست بعدد آن چه احصاء نموده است آن را كتاب تو كه قرآن باشد، و جميع علوم در قرآن هست يا لوح محفوظ باشد و آن نيز چنين است، و به همين دو قول تفسير شده است در آيه كه مراد صدوق از اين عبارت اشاره به آن است كه وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ و بعدد آن چه علم تو به آن احاطه كرده است، و هر دو خصوصا آخر البته غير متناهى است، پس باز اى نعمتهاى غير متناهى شكر غير متناهى به جا آورده، و ظاهر آنست كه لام الحمد از جهت استغراق باشد، يعنى جميع حمدها مخصوص

ذات اقدس تست، و اگر از براى جنس نيز بوده باشد استغراق مفهوم مى شود از جهت لام اختصاص لك با تقديم او چون مرتبه اش لفظا تاخير است، و اگر چه بحسب معنى چون مشتملست بر كاف ضميرى كه راجع بحق سبحانه و تعالى است و مناسب تقديم است.

و مؤيد عمومست آن كه منقولست در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه نعمت هر چند عظيم باشد همين كه بنده گفت الحمد للَّه اداى شكر آن نعمت كرده است. و در حديث كالصحيح منقولست كه آن حضرت از مسجد بيرون آمدند و اسب حضرت گم شده بود، حضرت فرمودند: كه اگر حق سبحانه و تعالى اين اسب را بمن رساند من شكر كنم او را آن چه حق شكر او باشد، پس اندك زمانى شد كه آن را به خدمت حضرت آوردند، حضرت الحمد للَّه بر زبان راندند، شخصى از حضار گفت فداى تو گردم نفرمودى كه من حق شكر الهى به جا آورم؟ حضرت فرمود كه نشنيدى كه الحمد للّه گفتم و خصوصا هر گاه با اين تتمه باشد چنانكه در دعاها از حضرات ائمه معصومين واقع شده است اين تتمه.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 171

و در اخبار بسيار وارد شده است كه هر گاه بنده بگويد

«الحمد للّه ربّ العالمين كثيرا على كلّ حال كما هو اهله و مستحقّه»

كاتبان عمل عاجز مى شوند، و عرض مى كنند كه خداوندا اين بنده چنين حمدى كرد و ما نمى توانيم رسيد بحمدى كه تو اهل آن و مستحق آنى تا در نامه عمل او آن را بنويسيم، خطاب مى رسد كه چنين است و مخلوقى احصاى اين نمى توانند

كرد، شما هر چه گفته است بنويسيد من مى دانم مقدار آن را و ثواب آن را. و عبارت مصنف مشتمل است برين معنى زيرا كه علم الهى احصاء كرده است حمدى را كه مستحق آنست با چيزهاى ديگر كه مستحق آنست از تسبيح، و تهليل، و تكبير و غير آن اگر چه آنها نيز بحمد برمى گردد.

(و تعاليت عمّا يقول الظّالمون علوّا كبيرا) يعنى تو برترى از آن چه ستم كاران بر خود ترا به آن وصف مى كنند در ذات، و صفات و افعال، بلندى بالاتر از آن كه عقل به آن رسد كما قال الحكيم الغزنوي رضى اللَّه عنه:

پاك از آنها كه غافلان گفتند پاكتر ز آن چه عاقلان گفتند

و اشاره ايست به آن كه اگر نسبتهاى بد بجناب اقدس او دهند ستم بر خود كرده اند كه خداوند خود را نشناخته اند، و خود را مستحق عذاب ابدى كرده اند، و اين عبارت نيز مقتبس است از آيه كريمه سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً «1» و صدوق اين قسم تصرفات در آيات را تجويز نمى كند، چون اين تصرفات را حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم كرده اند او متابعت ايشان كرده است.

شعر

منزه ذاتش از چند و چه و چون تعالى شانه عمّا يقولون

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 172

(قال الشيخ الامام السّعيد الفقيه ابو جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين بن موسى بن بابويه القميّ مصنّف هذا الكتاب قدّس اللَّه روحه) ظاهر آنست كه اين عبارت مصنف بوده باشد و مقرر بوده است كه اسم خود را مى گفتند، و ليكن غالب اوقات تعريفات را شاگردان زياد مى كرده اند، يعنى چنين گويد بزرگ امام، و پيشواى در حديث، سعادتمند عالم ابو

جعفر محمد، پسر على پسر حسين، پسر موسى، پسر بابويه قمى كه اين كتاب را تصنيف نمود است، و مقول قول او اما بعد است، و ممكن است كه امام سعيد اشاره باشد به آن كه دعا كرده حضرت صاحب الامر است.

چنانكه شيخ نجاشى نقل نموده است كه على بن الحسين پدر شيخ به عراق عرب آمد و ملاقات كرد حسين بن روح را كه نايب حضرت صاحب الزمانست، و سؤالهايى كه داشت از او پرسيد، بعد از آن كتابتى به على بن جعفر بن اسود داد كه او نيز از وكلاى حضرت بود كه كتابت او را به حسين بن روح برساند، و رقعه به حضرت صاحب الامر نوشت و در آن رقعه از حضرت استدعاى فرزند نمود.

حضرت نوشتند در آن رقعه كه دعا كرديم و حق سبحانه و تعالى ترا در اين زودى دو پسر خواهد داد خير و نيكوكردار، پس حق سبحانه و تعالى به او كرامت نمود محمد و حسين را، و ابن بابويه هميشه در مجالس افتخار مى نمود كه من به دعاى حضرت متولد شده ام، و الحق كه نفعى كه ازين دو پسر به عالميان رسيد از كسى نرسيد.

مصنف قريب به سيصد كتاب در حديث تصنيف كرد كه يكى از آنها اين كتابست، و بسيارى از كتاب او الحال هست، و از حسين فرزندان بسيار بهم رسيد همه محدث و فاضل، و احوال بعضى از ايشان را شيخ منتجب الدين در رجال خود ذكر كرده است، و نجاشى ذكر كرده است كه محمد بن بابويه شيخ شيعه است و مجتهد شيعه است، و همه علما و محدثان اهل خراسان ازو

استفاده

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 173

علم مى نمودند، و در اوايل سن به عراق عرب آمد، و جميع علماء عراق پيش او درس خواندند، و از او اجازه گرفتند، و شيخ طوسى نيز مدح بسيار كرده است او را، و گفته است كه جليل القدر بود، و احاديث را در حفظ داشت، و ضبط حديث نيكو كرده بود، و در ميان علماى قم كسى مثل او نبود در حفظ و كثرت علم و مجتهد بود. و ابن طاوس نيز مدح بسيار كرده است، و توثيق او كرده است، بلكه جميع علما توثيق او كرده اند، چون همه حكم به صحت أحاديث صحيحه او كرده اند، و بالجمله اين شيخ ركنى است از اركان دين، بلكه اكثر علما تابع اويند چنانكه در محال خود مذكور خواهد شد إن شاء اللَّه تعالى.

(امّا بعد فانّه لمّا ساقني القضاء إلى بلاد الغربة و حصّلنى القدر بها بأرض بلخ من قصبة ايلاق) اما بعد از حمد حق سبحانه و تعالى پس به درستى كه چون قضا مرا گشايند به بلاد غربت و قدر به سبب غربت به زمين بلخ انداخت در قصبه ايلاق «1» و ظاهرا ايلاق قصبه ايست از قصبهاى بلخ، و محتملست كه مراد اين باشد كه بلخ از قصبهاى ايلاقست، و ايلاق تركستان باشد. و ظاهر گفته مصنف آنست كه قضا و قدر دخل دارند در امثال اين امور و بنده را اختيارى نباشد، و ليكن مصنف اين اعتقاد ندارد بلكه معنى او موافق اعتقاد او اينست كه چون در علم الهى گذشته بود كه من به غربت افتم باختيار خود، و بشهر بلخ بمانم باختيار خود چنان شد، و علم الهى

علت نمى شود و اگر كسى در امثال اين امور قايل به قضاى حتمى شود مفسده ندارد، و ليكن اخبار اختيار عام است.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 174

و در خصوص سفر نيز وارد شده است بروايت عامه و خاصه كه شخصى از اهل عراق داخل شد بر حضرت امير المؤمنين عليه السلام و گفت يا امير المؤمنين خبر ده ما را كه اين سفرى كه كرديم بواسطه جنگ اهل شام كه آن سفر صفين بود آيا به قضا و قدر الهى بود؟ حضرت فرمودند كه بلى اى شيخ و اللَّه كه بر بلندى بالا نرفتيم و به پستى به زير نرفتيم مگر آن كه به قضا و قدر الهى بود، پس آن شيخ گفت: كه حق سبحانه و تعالى مزد ما را بدهد چون ما مجبور بوديم و اختيارى نداشتيم استحقاق ثوابى نداريم مگر فضل الهى كارى بكند.

حضرت فرمودند كه چنين مگو اى شيخ، تو گمان كردى كه قضائيست لازم، و قدريست واجب اگر چنين باشد باطل شود ثواب و عقاب، و امر و نهى و زجر، و فائده نداشته باشد وعده و وعيد الهى، و كسى كه بد كند او را ملامت نتوان كرد و كسى كه خوب كند او را مدح نتوان كرد، و هر آينه نيكوكار اولى خواهد بود به ملامت، و بد كار اولى خواهد بود به مدح، اين گفتگوى بت پرستان و دشمنان خداوند رحمن است، و گفتگوى قدريّه اين امت و مجوس اين امت است، اى شيخ حق سبحانه و تعالى اختيار داد بنده را، و تكليف نمود، و نهى كرد و تحذير نمود، بر اندك عبادتى ثواب بسيار مى دهد، و

كسى را چنان نكرده است كه بى اختيار عصيان او بكند، يا بى اختيار اطاعت او بكند، و آسمان و زمين را و هر چه در ميان هر دو است باطل نيافريده است، اين گمان آن جماعتى است كه كافرند، پس ويل از براى آن جماعت است كه كافر شده اند، و مراد از ويل آتش جهنّم است. پس آن شيخ برخواست و شعرى چند در مدح آن حضرت خواند.

و عبد اللَّه عباس نيز اين خبر را روايت كرده است و در آخر آن نقل كرده است كه شيخ گفت يا امير المؤمنين پس قضا و قدر كدامست؟ كه ما را برد، و بلندى و پستى نرفتيم مگر به قضا و قدر. حضرت فرمود: كه آن امر و حكم

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 175

الهيست كه فرموده بود كه ما باين جهاد برويم، نمى بينى كه حق سبحانه و تعالى فرموده است وَ قَضى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ «1» يعنى پروردگار تو حكم فرموده است كه عبادت مكنيد مگر او را و آن كه حضرت فرمودند: كه نيكوكار سزاوارتر است به ملامت، و بدكار اولاست به مدح، دور نيست كه از آن جهت باشد كه نيكوكاران مفتخرند به عبادات خود غالبا و آنها از ايشان نيست، و بدكاران هميشه غمناكند بواسطه اعمال قبيحه و آن از ديگريست، و يا آن كه چون بى اختيار آن جماعت را خوبيها داده اند، و اينها را بديها بايد كه تدارك هر دو بضد آن كرده شود يا آن كه هر گاه تجويز اين قسم باطلى گرديد عقل از ميان برخواست، و هر گاه عقل نباشد جزا نيز بر ضد عقل خواهد بود.

(و ردها الشّريف الدّين

ابو عبد اللَّه المعروف بنعمه و هو محمّد بن الحسن بن اسحاق بن الحسن بن الحسين بن اسحاق بن موسى بن جعفر بن محمّد بن علىّ بن الحسين بن عليّ بن ابى طالب عليهم السّلام) يعنى كه من داخل بلخ شدم و وارد بلخ شد، يا شده بود پيش از من سيد متدين ابو عبد اللَّه كه مشهور بود به نعمه، و اسم او محمد پسر حسن بود و در بعضى از نسخ حسين پسر اسحاق پسر حسن، و در بعضى از نسخ حسين پسر حسين پسر اسحاق پسر امام ابو الحسن موسى بن جعفر كه پنج پشت به حضرت مى رسانيد، و باقى ائمه را تيمّنا و تبركا ذكر كرده است، و مراد از شريف در عرف عرب كسى است كه از اولاد على و فاطمه صلوات اللَّه عليهم باشد، و گاه هست كه اطلاق مى كنند بر اولاد حضرت امير المؤمنين عليه السّلام اگر چه از اولاد حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها نبوده باشد، و گاه هست بر مطلق بنى هاشم اطلاق مى كنند.

اما نزد عجم شريف كسى را مى گويند كه مادرش سيّد باشد و پدرش سيّد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 176

نبوده باشد، بنا بر اين است كه سادات مكّه معظمه و مدينه مشرفه را شرفا مى گويند باصطلاح اول، و دين صفت مشبّهه است يعنى دين دار و صالح، و نعمه لقب اوست، ظاهرا اصلش نعمة اللَّه بوده است بواسطه تخفيف جلاله را انداخته اند، و تا به وقف ها شده است، و ابو عبد اللَّه كنيت او است، و كنيت لفظى است كه در اول اواب، يا امّ، يا ابن، يا بنت بوده باشد مثل ابو عبد اللَّه

و ابن عبد اللَّه در مرد، يا امّ عبد اللَّه و بنت عبد اللَّه در زن.

و كنيت نهادن مرد را به ابو فلان و زن را بأمّ فلان مستحب است در روز هفتم ولادت تفألا بالخير كه فال خوبى است، و معنيش آنست كه إن شاء اللَّه بزرگ خواهد شد و فرزندى بهم خواهد رسانيد كه عبد اللَّه نام خواهد داشت اگر ابو عبد اللَّه باشد، يا على اگر ابو على كنيت كنند، و هم چنين در دختر ام سلمه نام مى گذارند به فال خير كه خدا او را پسرى خواهد داد سلمه نام خواهد داشت، و ابن و بنت از روى فال نيست بلكه باسم پدر يا مادر مى خوانند مثل محمد فرزند حضرت امير المؤمنين كه او را ابن الحنفيه مى نامند به واسطه آن كه ظاهر شود كه از حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها نبوده است بلكه مادرش از اسيران لشكر مسيلمه كذاب بود حضرت او را آزاد فرمود، و زن كرد بعد از اسلام او، و از او محمد به همرسيد و او بسيار بزرگ است.

و متعارف علماى ما به مقتضاى اخبار بسيار چنان بوده است كه هر وقت كه اسم رسول خدا مذكور مى شده است صلّى اللَّه عليه و آله مى گفتند، و چون اسم ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم مذكور مى شده است صلوات مى فرستاده اند و مى نوشته اند، و سنيان آل را به واسطه عداوت ايشان مى اندازند، و چون اظهار عداوت اهل بيت نزد ايشان نيز كفر است مى گويند كه على رغم شيعه مى اندازيم با آن كه در جميع صحاح سته احاديث بسيار نقل كرده اند كه چون آيه إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى

النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 177

تَسْلِيماً «1» نازل شد يعنى به درستى كه حق سبحانه و تعالى، و فرشتگان او صلوات مى فرستند بر پيغمبر، اى جماعتى كه ايمان آورده ايد صلوات بر آن حضرت فرستيد، و گردن نهيد حكم او را گردن نهادنى نيكو، اصحاب گفتند يا رسول اللَّه سلام بر ترا دانستيم كه چگونه بكنيم، صلوات را چگونه بفرستيم، حضرت فرمود كه كه بگوئيد كه اللَّهمّ صلّ على محمّد و على آل محمّد.

و در بعضى از روايات بخارى و آل محمد است به جاى على.

كما صلّيت على ابراهيم و آل ابراهيم يا و على آل ابراهيم مجملا شايد كه زياده از پنجاه سند باشد كه در همه آل هست. و جمعى گفته اند كه حق سبحانه و تعالى نبى را فرمود و حضرت آل را داخل كرد تا ظاهر شود كه مراد الهى نبى و آل است، و چون همه كنفس واحده بودند اكتفا به نبى كرد، و حضرت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اشعار فرمودند كه صلوات من بى صلوات بر آل من صحيح نيست.

و در احاديث صحيحه از طرق اهل بيت سلام اللَّه عليهم وارد شده است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند: كه هر كه صلوات بر من مى فرستد و بر آل من نفرستد بوى بهشت به او نمى رسد با آن كه بوى بهشت از پانصد ساله راه مى آيد.

و صاحب كشاف و غير او ذكر كرده اند كه آيه و حديث دلالت بر جواز صلوات مى كند بر همه كس، و ليكن چون شعار رفضه شده است كه بر ائمه خود صلوات

مى فرستند بنا بر اين ما و علماى ما منع كرده ايم. الحمد للّه كه على رغم رفضه دين اسلام و ايمان را از دست دادند و كافر شدند، و در كفر همه سنيان همين معنى بس است كه حق سبحانه و تعالى مودت اهل البيت را مزد رسالت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 178

حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله نموده، و ايشان بدل مودت عداوت كردند.

لهذا گاهى علماى ما رضوان اللَّه عليهم بعد از ذكر اهل بيت صلوات اللَّه عليهم صلوات نمى فرستاده اند بلكه سلام مى فرستاده اند از جهت تقيه از سنيان، و ليكن بنده در روضة المتقين اين رعايت نموده ام كه بعوض سلام صلوات فرستاده ام و گمان ندارم كه صدوق سلام فرستاده باشد چون كتابهاى تصانيف صدوق را كه قريب بزمان او نوشته اند اكثر اوقات اسم ائمه را با تعظيم و صلوات ياد مى كنند، پس ممكنست كه او يا شيعيان تقيه نموده باشند، و اليوم الحمد للّه كه به دولت ابد قرين تقيه در ايران، بلكه در جميع بلاد بر طرف شده است چرا اين رعايت بايد نمود.

على اى حال اكثر علماى عامه و خاصه گفته اند كه مراد از صلوات آنست كه حق سبحانه و تعالى دين آن حضرت را رواج دهد در عالم، و امت او را غالب گرداند بر ساير امم، و در روز قيامت شفيع امت بوده باشد، و امثال نفعهايى كه به امت برگردد، و الا رتبه آن حضرت به مرتبه رسيده است كه فوق آن مرتبه در قوت امكانى نمانده است كه از جهت آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله طلب توان نمود، و چيزى كه از صلوات به آن حضرت

عايد مى گردد فرح آن حضرت است به ثواب غير متناهى از جهت مصلى بر آن حضرت چنانكه خواهد آمد.

و فاضل دوانى ذكر كرده است كه چون آن حضرت را شفاعت كبرى كرامت كرده اند اين خصوصيتى بر روز قيامت ندارد، بلكه آن حضرت شفيع كاينات است در افاضه جود از مبدأ فياض بدليل

لولاك لما خلقت الافلاك.

پس صلوات بر آن حضرت استفاضه كمالات است از جهت مواد قابله كاينات. و به گفته مولانا اين سخن ازو نيست، بلكه از انوار تربت باب مدينه علم بر او فايض گشته است، در زوراء در حين زيارت آن حضرت با ساير تحقيقات كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 179

مذكور است در آن رساله قدسيه. و اگر بر رسول خدا يا ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم سلام فرستند نيز قريب بمعنى صلوات است زيرا كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبارَكَةً طَيِّبَةً «1». يعنى تحيتى است كه از جانب حق سبحانه و تعالى است و با بركت است و نيكوست.

و هم چنان كه صلوات بر مردم مختلف مى شود باختلاف قابليات سلام نيز چنين است، و ليكن سلام طلب سلامتى است از حق سبحانه و تعالى از جهت شخصى كه برو سلام مى كنند، و اين سلامتى اعم است از سلامتى نفس او از جميع صفات ذميمه، و سلامتى بدن او از جميع امراض، و سلامتى دنيا و آخرت، و چون حضرات نبى و ائمه صلوات اللَّه عليهم مستغنيند از اين دعا، دعا از جهت دين آن حضرت و امت آن حضرت و شيعيان ايشان خواهد بود.

و در اخبار اهل بيت وارد شده كه سلام اسم الهى است يعنى

حق سبحانه و تعالى سالم است و منزه است از هر چه لايق بذات و صفات و افعال او نبوده باشد، و لهذا جبرئيل كه سلام الهى را به حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله مى رسانيد حضرت مى فرمودند كه: و على ربّى السلام. پس سلام بر نبى و ائمه نيز بدين منوالست كه فى الحقيقه ثناى ايشانست كه ايشان از همه نقايص مطهرند و متصف بجميع كمالاتند، و چون ضرور بود تبيين اين معنى بواسطه كثرت صلوات و سلامى كه وارد مى شود در اخبار مجملى ذكر كرد، و تفصيل آن مرتبه مرتبه ظاهر خواهد شد در اثناى شرح إن شاء اللَّه.

و اين عليهم السلامى كه مذكور شد ممكن است كه سلام بر معصومين باشد و بس چنانكه غالب اوقات سلام بر غير ايشان نمى فرستند تا فرقى باشد ميان ايشان و غير ايشان، و ليكن در صورت اجماع اگر قصد همه كنند و از حق

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 180

سبحانه و تعالى در هر يك بقدر استعداد آن كس طلب نمايند، ظاهرا بد نباشد و از آن جمله حضرت ابو طالب است كه به اجماع علماى از شيعه أو مسلمان بود، و حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله بر او نماز گذارد، با آن كه آن حضرت ممنوع بود از نماز بر منافقان فكيف بر كافر. و اين معنى نيز با ادله خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

(فدام بمجالسته سرورى و انشرح بمذاكرته صدرى و عظم بمودّته تشرّفي لأخلاق قد جمعها إلى شرفه) پس دايم شد به سبب همنشينى او خوشحالى من و منور شد سينه من به سبب درس خواندن او نزد

من از علوم او چون او فاضل بود، و لهذا از روى آداب درس او را مذاكره ناميد، و به سبب دوستى او مرا، يا دوستى من او را، مشرف شدن من به زياده شد بر مشرف شدن به صحبت او كه چون محبت بهم رسيد من بزرگ شدم نه از جهت رتبه دنيوى اگر چه داشت و ليكن آن منظور نبود بلكه از جهت خلقهاى نيكو بود كه با سيادت جمع كرده بود.

(من ستر و صلاح و سكينة، و وقار، و ديانة، و عفاف، و تقوى، و اخبات) و آن اخلاق حسنه ستر بود، يعنى مستور بودن عيوب، يعنى عيبى ظاهرا نداشت و كسى كه مكلف به باطن نيست يا ساتر عيوب مردمان بود، و مقرر ساخته بود كه كسى در مجلس او حرف غيبت نگويد، يا هر دو، و صلاح داشت و آن عبارتست از كردن فرايض و نوافل و اجتناب از صغاير و كباير بلكه مكروهات نيز، و سكينه داشت كه هميشه دلش به ياد الهى بود، وقار و طمأنينه داشت كه از سخنان ناخوش و غير آن از جا در نمى آمد بلكه از بلاها نيز.

و بعضى گفته اند كه سكينه از بدنست، و وقار از دل. اما اول اظهر است چون حق سبحانه و تعالى همه جا در قرآن سكينه را بدل نسبت داده است و ديانت داشت يعنى مذهب حق ائمه اثنا عشر با تقيد به شرع در مرتبه اعلى داشت،

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 181

و عفت داشت و آن اجتناب است از شبهات و ماكل و مشرب و منكح، و تقوى داشت و آن ملكه پرهيزكاريست از محرمات و مكروهات بلكه

مباحات، و افعال او همه از براى خدا بود، و اخبات داشت و آن خضوع و خشوع بدن و قلب است بذكر الهى.

(فذاكرنى بكتاب صنّفه محمّد بن زكريّا المتطبّب الرّازىّ، و ترجمه بكتاب من لا يحضره الطّبيب و ذكر انّه شاف فى معناه) پس گفتگو كرد با من يا به ياد من آورد كتابى را كه تصنيف كرده بود او را محمد پسر زكريا متطبب يعنى علم طب را مى دانست و بكار مى فرمود، و يا آن كه طبيب نبود و ليكن طب را بر خود بسته بود چون طبيب عرفا بمعنى شافى است و شفا از حق سبحانه و تعالى است، و رازى بود يعنى از اهل رى. و عرب در نسبتها به شهرها در بعضى جاها تغييرات به زياد و كم مى دهند، در رى و مرو، زائى زياد مى كنند و مروزى و رازى مى گويند. و محمد بن زكريا آن كتاب طب را من لا يحضره الطبيب ناميده بود يعنى اين كتاب طبيب است كسى را كه طبيب نزد او نباشد، و سيد نعمه گفت كه اسم با مسمى است يعنى در واقع كتابيست تمام و واضح كه كتاب طبيب مى تواند بود، و اين دلالت مى كند كه سيد نعمه در علم طب نيز ماهر بوده است.

(و سألني ان أصنّف له كتابا فى الفقه و الحلال و الحرام و الشّرائع و الاحكام) و از من سؤال كرد سيد كه تصنيف كنم از جهت او كتابى در فقه و حلال و حرام، و راههاى دين و احكام الهى. و ظاهرا مراد مصنّف از فقه عبادات است، و از حلال و حرام تجارات است و اطعمه و اشربه،

و از شرايع نكاح و طلاق و توابع آن است، و از احكام قصاص و ديات و حدود و ميراث است، و احتمالات ديگر هست، اما آن چه مذكور شد انسب است با ترتيبى كه كرده است اين كتاب را.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 182

و مشهور ميان مجتهدين ما آنست كه فقه عبارت است از جميع احكام شرعى فرعى كه بخصوص هر يك استدلال بر آن نمايند از مدارك آن به حيثيتى كه از ضروريات مذهب نباشد. اما در عرف محدثين اخبارى را كه به آن عمل نمايند فقه است.

و علماء فقه را بر چهار قسم كرده اند به آن كه يا مقصد از آن آخرت است و بس و آن عبادات است مثل: نماز و روزه، و زكاة و خمس، و حج و جهاد و امر بمعروف و نهى از منكر. و اگر مقصود آخرت فقط نباشد پس صيغه در آنجا ضرور است يا نه، اگر ضرور باشد اگر از دو كس ضرور است آن را عقود مى گويند مثل: انواع تجارات و نكاح، و اگر از يك طرف ضرور است آن را ايقاعات مى نامند مثل طلاق و توابع آن، و نذر و توابع آن، و اگر صيغه در كار نيست آن را احكام مى نامند مثل حدود و ميراث، و قصاص و ديات. و ديگر تقسيمات كرده اند فايده بر آن مرتب نيست و اللَّه تعالى يعلم.

(موفيا على جميع ما صنّفت فى معناه، و اترجمه بكتاب من لا يحضره الفقيه ليكون اليه مرجعه و عليه معتمده و به اخذه و يشترك فى اجره من ينظر فيه و ينسخه و يعمل بمودعه) كه مشتمل بوده باشد اين كتاب بر

جميع مسايل كتبى كه تصنيف كرده ام در فقه و حلال و حرام و شرايع و احكام، يا در فقه كه شامل همه باشد، و التماس نمود كه نام نهم اين كتاب را بكتاب من لا يحضره الفقيه. يعنى اين كتاب فقيه و عالمست كسى را كه عالمى نداشته باشد يا دستش به او نرسد، و غرض سيد از اين التماس اين بود كه رجوع باين كتاب كند، و اعتمادش برين باشد و باين عمل نمايد و تا سيد شريك بوده باشد در ثواب هر كه نظر كند در اين كتاب و بنويسد اين را، و عمل نمايد به آن چه در اين كتاب ذكر نموده ام زيرا كه چون سيد باعث تصنيف اين كتاب است، پس هر كه از اين كتاب منتفع مى شود سيد در ثوابش شركت دارد بى آن كه از

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 183

ثواب او چيزى كم شود چنانكه گذشت.

و احاديث بسيار نيز واقع شده است از حضرات رسول خدا و ائمه هدى سلام اللَّه عليهم كه هر كه سنت خيرى بگذارد، هر كه عمل به آن كند از ثواب ايشان بهره خواهد داشت تا روز قيامت. و شك نيست كه مراد از عبارت اين است. و ليكن بنا بر اين معنى ضمير اجره از نساخ سهوا زياد شده است، و ممكن است كه مبهمى باشد كه مفسرش لفظ من باشد مثل ربّه رجلا، و ممكن است كه على سبيل القلب باشد، تعظيما للسيد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه تا ديگران نيز ثواب ببرند چنانكه سيد مى برد و لازمش افتاده باشد كه به سبب ثواب ديگران سيد نيز مثاب خواهد بود، و

ممكن است كه ضمير راجع بكتاب باشد و معنى آن اين است كه تا شريك باشد سيد در مزد و ثواب كتاب كسانى را كه نظر مى كنند در آن، و بنا بر اين من منصوب به نزع خافض خواهد بود يعنى مع من و اللَّه تعالى يعلم.

(هذا مع نسخه لأكثر ما صحبني من مصنّفاتى، و سماعه لها، و روايتها عنّى و وقوفه على جملتها، و هى مائتا كتاب و خمسة و اربعون كتابا فاجبته ادام اللَّه توفيقه إلى ذلك لأنّي وجدته اهلا له) يعنى اين التماس تصنيف من لا يحضر بعد از آن بود كه نوشته بود اكثر آن چه با من بود از تصانيف من، و من برو خوانده بودم و شنيده بود اكثر آن را، و بر همه مجملا مطلع شده بود چون احاديث قريب به يك ديگرند، يا آن كه اجازه مجموع را از من گرفته بود و مطالعه كرده بود، و هر چه مشكل بود از من پرسيده بود، و تصانيف من يا آن چه با من بود از تصانيف من دويست و چهل و پنج كتاب بود، و باقى را بعد از اين تصنيف كرده خواهد بود بنا بر احتمال اول، و بنا بر ثانى ما بقى با او نبوده است، پس اجابت نمودم التماس او را، حق سبحانه و تعالى توفيق او را مستدام بدارد، و ازين جهت التماس او را قبول نمودم كه سزاوار اين بود كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 184

التماسش را قبول كنم، يا اهليت اين تصنيف داشت.

(و صنّفت له هذا الكتاب بحذف الاسانيد لئلّا يكثر طرقه) و تصنيف كردم و جمع كردم احاديث اين كتاب را

يا از جهت التماس او و نفع او تصنيف كردم، و اسانيد اخبار را انداختم به آن كه گفتم قال الصادق، يا متن حديث را نقل كردم بعنوان فقه تا مبادا طرق او و سند او موجب زيادتى حجم كتاب شود و سبب عدم رغبت بعضى شود.

و محتملست كه مراد اين باشد كه بعضى از اسناد خود را در خبر ذكر كردم به حضرت، هر چند هر خبر را به سندهاى بسيار داشتم از حضرت كه متواتر شده بود نزد من. و اين معنى من حيث العبارة اظهر است اما ظاهرا مراد او اولست به قرينه.

(و ان كثرت فوائده) يعنى هر چند فوايد سند بسيار بود، بنا بر احتمال دوم ضمير مؤنث مناسب بود كه راجع به اسانيد باشد.

و فوايد سند آنست كه خود مى داند كه از كدام كتاب است در وقت تعارض ترجيح مى تواند داد، و اگر سهوى شده باشد زود رجوع به آن كتاب مى تواند كرد، و ديگران بعد از وفات او عمل به او مى توانند كرد، و در حال حيات نيز فضلا عمل مى توانند كرد، و هر گاه كسى شكى داشته باشد، يا نسخ مغلوطه به همرسد رجوع به اصل آن مى توان كرد، ديگر عمل بحديث با اسناد كرده خواهد بود كه اقلش استحبابست و غير اين از فوايد بسيار.

و بعد از آن ازين رأى برگشته است، و وسطى را اختيار نموده است كه اسم صاحب كتاب را ذكر كند، و در فهرست سند خود را به آن كتاب ذكر كند، و بنا بر اين بقدر كتاب بلكه دو برابر كتاب مختصر شده است، و فايده سند بحال خود مانده است، و

يك جزوى كه تصنيف كرده بود به اين معنى ملهم شد كاش از سر مى گرفت كه همه مسند مى شد، و ليكن به توفيق اللَّه همه اسانيد مرسلات و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 185

فتاوى او را بهم رسانيدم، و در روضة المتقين اشاره به آن كرده ام مگر نادرى كه اهتمامى بشأن آن نبود و إن شاء اللَّه در اين شرح اشاره نيز به نادر خواهد شد.

(و لم اقصد فيه قصد المصنّفين فى ايراد جميع ما رووه بل قصدت إلى ايراد ما افتى به و احكم بصحّته، و اعتقد فيه انّه حجّة فيما بينى و بين ربّى تقدّس ذكره و تعالت قدرته) و مانند مصنفان ديگر نكردم كه هر چه به ايشان مى رسد از روايات در تصانيف خود ذكر مى كنند خواه صحيح باشد و خواه نه، و خواه به آن عمل كنند و خواه نه، بلكه قصد دارم كه بياورم در اين كتاب هر چه را به آن فتوى مى دهم، و حكم الهى مى دانم، و جزم به صحت آن دارم كه معصوم فرموده است، و در آن اعتقاد دارم كه حجت است ميان من و پروردگار من كه مقدس و منزه است ذكر او از آن كه به ياد امثال ما گذرد، يا اسم او را بر غير او توان اطلاق نمودن هر چند هر دو يك لفظ باشد، امّا معنى هر دو متباين است، چنانكه عالم را بر جناب اقدس الهى اطلاق مى كنند و عين ذات مقدس است، و بر مخلوق كه اطلاق مى كنند معنى عرضى است كه مدرك مى شود، و قدرت او متعالى است از آن كه توان ادراك يا وصف آن كردن و اين دو

جمله اخر ثنائيه است.

و آن كه صدوق گفته است كه فتوى به آن چه در اين كتابست مى دهم، به سبب اين علما هر حديثى را كه او در اين كتاب نقل نموده است از مذهب او نقل نموده اند، و مذهب او مى دانند مگر نادرى كه دو سه جائى باشد كه از مذهب او نقل ننموده اند.

و آن كه گفته است كه حكم به صحت جميع اين احاديث مى كنم موافق اصطلاح متقدمين است، چنانكه شيخ بها الدين محمد رحمه اللَّه تعالى در مشرق الشمسين ذكر كرده است. و از جاهاى ديگر نيز ظاهر مى شود كه مراد ايشان از صحت آنست كه معلوم شود انتساب آن خبر بائمه معصومين سلام اللَّه عليهم، و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 186

علم ايشان حاصل شده است يا به تواتر، يا با آن كه آن خبر را در اكثر اصول ايشان كه چهار صد اصل بوده است ذكر كرده باشند، و آن چنان بوده است كه كتب احاديث كه در زمان حضرات ائمه هدى سلام اللَّه عليهم مصنف شده بود بسيار بود.

از آن جمله ابن عقده در كتاب رجال خود اسامى اصحاب مصنف حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام را ذكر كرده است كه چهار هزار مصنف بودند، و چهار هزار كتاب ايشان يا بيشتر چون بعضى كتب متعدد داشته اند از هر كتابى، بعد از آن كه احوال آن شخص را ذكر كرده است چند حديث از كتاب او نقل نموده است بترتيب كتب فقه، و اين كتاب عظيمى بوده است كه نزد مشايخ ما بوده است.

و همين شيخ كتابهاى بسيار تصنيف نموده است در تفصيل كتابهاى اصحاب حضرت امام محمد باقر و غير

آن حضرت سلام اللَّه عليهم، و حافظ احاديث بوده است، و نقل كرده است كه آن چه در حفظ دارم از احاديث با سند صد و بيست هزار حديث است، و آن چه سند آن را در خاطر ندارم سيصد هزار حديث است.

ابن نوح كه زمان او را دريافته است، و ثقه و معتمد است، و استاد شيخ طوسى است در رجال كتابى تصنيف نموده است و مصنفين اصحاب حضرات را در آنجا ذكر كرده است، و بسيارى را در آنجا ذكر كرده است كه ابن عقده كتابهاى ايشان را نداشته، و ابن نوح داشته است و باين نسبت كه حساب كنيم به آن چه شيخ طوسى از علماى حديث و كتب ايشان را ذكر كرده است، و شيخ نجاشى نيز در فهرست خود ياد كرده است از حصر بيرونست.

از جابر جعفى منقولست كه هفتاد هزار حديث از اسرار حضرت امام محمد باقر بخاطر دارم، و محمد بن مسلم سى هزار. و هم چنين كه پاره از آن در

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 187

فهرست مذكور خواهد شد و در شرح نيز بسطى داده ام كه تا غايت هيچ كس از علما نكرده بودند.

مجملا از ميان اين كتابهاى بسيار چهار صد كتاب را انتخاب نمودند و آنها را اصول ناميدند، و در فهرست إن شاء اللَّه مذكور خواهد شد. و چون اين چهار صد اصل معتمد ايشان بود اگر خبرى را در اصول بسيار مى ديدند حكم به صحت آن مى كردند، يعنى البته حضرت فرموده است. و هم چنين حكم به صحت خبرى مى كردند كه بطرق متعدده از ائمه صلوات اللَّه عليهم منقول بود، و ايشان را از آن

طرق علم حاصل مى شد. يا مى يافتند خبرى را در اصول جمعى كه علما اجماع كرده بودند بر تصديق ايشان مثل زراره، و محمد بن مسلم، و فضيل بن يسار.

يا اجماع كرده بودند كه هر خبرى كه صحيح شود كه ايشان گفته اند صحيح است مثل صفوان بن يحيى، و يونس بن عبد الرحمن، و احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى. يا اجماع نموده بودند كه عمل به روايات ايشان مى توان كرد مثل عمار ساباطى، و حفص بن غياث، و غياث بن كلوب، و سكونى و امثال ايشان كه شيخ الطائفه در عدّه ذكر كرده است ايشان را، و در مواضع خود ياد خواهيم كرد إن شاء اللَّه.

يا حديثى را مى يافتند در يكى از كتبى كه بر حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم عرض نموده بودند، و حضرات تحسين فرموده بودند ايشان را مثل كتاب عبيد اللَّه بن على حلبى كه بر حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام عرض نمودند، و كتاب يونس بن عبد الرحمن، و فضل بن شاذان را كه بر حضرت امام حسن عسكرى عرض نمودند. مجملا چيزهائى كه سبب علم ايشان بود بسيار بود، و چون به واسطه تسلط سلاطين جور بسيارى از آن كتب از دست رفت، علماء ما اين اصطلاح را وضع كردند كه در فايده يازدهم مذكور شد انتهى.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 188

و ليكن هيچ دغدغه نيست كه اخبارى كه اين سه عظيم شأن در اين چهار كتاب نقل كرده اند از آن كتب برداشته اند. محمد بن بابويه كه در اينجا، و در فهرست ذكر كرده است. و شيخ الطائفه نيز در آخر تهذيب و استبصار نقل كرده است. و

محمد بن يعقوب كلينى اگر چه نگفته است كه از آن كتب نقل كرده ام، و ليكن از تتبع ما را جزم بلكه يقين بهم رسيده است كه از آن كتب روايت كرده است بوجوه بسيار، از آن جمله خبرى كه شيخ صدوق، و شيخ الطائفه مثلا از كتاب حسن بن محبوب، يا حسين بن سعيد روايت كرده اند به اسانيد خود به همين كتب، همان خبر را كلينى روايت نموده است بهمان سند و غير آن از ايشان بهمان متن.

و جزم داريم كه جمعى كه در سند كتابهاى ايشان ذكر كرده است مشايخ اجازه اين كتابها بوده اند كه به واسطه اتصال سند ذكر كرده اند، و چون قريب العهد و الزمان بودند به ايشان يقينا كتب آن مشايخ نزد ايشان مثل اين كتابها بوده است نزد ما، كه همه علم داشته اند كه آن كتب از آن مشايخ بوده است. و جمعى از متأخرين اصحاب رحمهم اللَّه تعالى به واسطه عدم تتبع اين معنى را نيافته بودند حكم بضعف بسيارى از اخبار كرده اند، با آن كه محمد بن يعقوب رضى اللَّه عنه در ديباچه كافى ذكر كرده است كه اخبار كافى آثار صحيحه است از اهل البيت صلوات اللَّه عليهم. و ابن بابويه نيز حكم به صحت اين اخبار نموده است.

و جزم داريم كه صحتى كه ايشان مى گويند آنست كه يقينا معصوم فرموده اند، و صحت نزد متأخرين اين معنى دارد كه راويان ثقه و معتمدند، و گاه باشد كه ظن نيز بهم نرسد ازين خبرها باصطلاح ايشان پس معنى كلام اين دو بزرگ اينست كه يقينا اين خبرها از معصوم است كه گويا ايشان از معصوم شنيده اند. و

هيچ دغدغه نيست كه حكم به صحت ايشان بهتر است از حكم به صحت متأخرين.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 189

و آن كه رعايت اصطلاح متأخرين كرده ايم از آن جهت است كه چون اكثر فضلا به طريقه ايشان مأنوس شده اند موجب تنفر ايشان نشود، با آن كه در وقت معارضه احاديث بواسطه ترجيح به اصحيّت فايده دارد، چنانكه در مقبوله عمر بن حنظله گذشت. و هر كه تتبع كند خواهد دانستن آن چه را ذكر كرده ام، بلكه ظاهر مى شود از بسيار جا كه ابن بابويه حديث غير صحيح را در هيچ كتابى از كتابهاى خود نقل نكرده است، چنانكه در كتاب عيون اخبار الرضا حديثى نقل مى كند در جميع بين الاخبار، بعد از آن ذكر مى كند كه در سند اين حديث محمد بن عبد اللَّه مسمعى هست، و شيخ ما محمد بن الحسن بن الوليد به او بى اعتقاد بود، و من از اين جهت اين حديث را نقل كردم در اين كتاب كه من اين حديث را بر شيخ خواندم در كتاب رحمة سعد بن عبد اللَّه، شيخ تقرير نمودند به واسطه آن كه به سندهاى ديگر به شيخ رسيده بود، بنا بر اين من نقل نمودم، و اگر نه هر چه شيخ ما به آن اعتقاد ندارد من آن را ذكر نمى كنم، و گمان ما آنست كه شيخ او بسيار از حد در رفته است در دقت رجال، مع هذا هر گاه اين مقدار دقّت نموده باشند، دقّت ما بعد ايشان بى وجه است.

و شيخ الطائفه نقل كرده است كه صدوق نقد رجال و حديث به مرتبه كرده است كه فوق آن متصور نيست، و هم چنين

محمد بن يعقوب كلينى تا آن كه كلينى كافى را در عرض بيست سال تصنيف نمود، كه مى خواست كه هر خبرى كه در آنجا نقل كند علم داشته باشد كه از معصوم است، و بسيار است كه كلينى خبرى را مرسلا روايت مى كند، و همان خبر را ابن بابويه يا شيخ طوسى به اسانيد صحيحه كثيره روايت كرده اند در كتب خود.

و در روضة المتقين در اكثر جاها به آن اشعار نموده ام، بلكه بسيار جاهست كه متأخرين علما حكم كرده اند كه در اين باب حديثى نيست، يا حديث صحيحى نيست باصطلاح ايشان، بنده ذكر كرده ام احاديث صحيحه در آن باب

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 190

و إن شاء اللَّه تعالى به همه اشعار خواهد شد در اين شرح، چنانكه در روضه به آن اشعار نموده ام، و استدعاى بنده از فضلا آنست كه آن چه بنده نقل مى كنم به آن رجوع نمايند مكرر تا خاطر ايشان جمع شود.

(و جميع ما فيه مستخرج من كتب مشهورة عليها المعوّل و إليها المرجع) و جميع احاديثى كه در اين كتاب بيرون آورده ام از كتابهاى مشهورى كه اعتماد علماى شيعه بر آن كتب است، و اگر مسأله ايشان را ضرور شود رجوع باين كتب مى كنند. و ظاهر مشهور متواتره است كه از مصنفان آن كتب متواتر بوده است. و از اصول أربعمائة است يا امثال آن و صدوق در آخر اين كتاب فهرست كتب را ذكر كرده است، و از چهار صد كس سه چهار كسى كم روايت كرده است، و شايد دو سه كسى را نام برده باشد در فهرست كه در اصل كتاب نام ايشان را ذكر نكرده است.

ممكن است كه

از آن كتابها حديث نقل كرده باشد مرسلا، و از جمعى حديث نقل كرده است در اصل كه در فهرست ايشان را ياد نكرده است، بنده سند آن را از كتابهاى صدوق، و كلينى ذكر كرده ام، و هم چنين بسيارى از اخبار را مرسل روايت كرده است و سند آن را ذكر نكرده است، يا بعنوان فتوى ذكر كرده است سندهاى آن را هم يافته ام اكثر آن را از كتابهاى صدوق، و پاره از كلينى يافته ام، مگر بسيار نادرى كه نيافته باشم و از ده نمى گذرد، و چون خاطر او جمع بوده است ذكر سند نكرده است. نمى دانست كه چنين زمانه خواهد شد كه اعتماد نكنند، اگر چه اكثر علماى سلف قول صدوق را نص حضرات مى دانند چون از ارباب نص است، و اجتهاد در غير نص را جايز نمى داند، و هر جا اجتهاد كرده است و سهو كرده است در اجتهاد، علما آن را ذكر كرده اند، و مذكور خواهد شد إن شاء اللَّه.

(مثل كتاب حريز بن عبد اللَّه السّجستاني) مانند كتاب حريز پسر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 191

عبد اللَّه سيستانى، و ظاهرا مراد از كتاب جنس است كه بر قليل و كثير اطلاق مى كنند، و او از اصحاب حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق است، و كتب بسيار تصنيف نموده است، و شيخ طوسى در فهرست گفته است كه كتابهاى او همه از اصول است. و ممكن است كه مراد او كتاب صلاة او باشد كه حماد بن عيسى به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمود كه من كتاب حريز را دارم و به آن عمل مى كنم. حضرت فرمودند

كه باكى نيست اگر چه ممكن است كه مراد حماد نيز جنس باشد، و سند صدوق باين كتاب بيست و هشت سند صحيح است.

(و كتاب عبيد اللَّه بن عليّ الحلبيّ) كه ثقه است و معتمد اصحاب بود، و كتابى بزرگ تصنيف كرد در آن چه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيده بود، بعد از اتمام عرض نمود بر حضرت، و حضرت تحسين فرمودند، كه سنيان چنين كتابى ندارند، و اين كتاب متواتر بود از او، و جميع علما به آن عمل مى نمودند چون حضرت تحسين فرموده بودند. و صدوق طرق صحيح بسيار دارد باين كتاب از آن جمله هفت طرق صحيح و يك حسن، و پنج قوى و شيخ طوسى از صدوق پنج طريق صحيح دارد، و به طرقى ديگر نيز دارد.

(و كتب علىّ بن مهزيار الاهوازى) و كتابهاى على سى و سه كتاب بوده است كه نزد صدوق بوده است، و ثقه و معتمد بوده است، و به خدمت حضرات امام رضا، و امام محمد تقى، و امام على نقى صلوات اللَّه عليهم رسيده بود، و منصب وكالت حضرات را داشت، و حضرات فرمانها كه به او مى نوشتند تعظيم او مى فرمودند، و كتب او معتمد اصحاب بود. و اهواز شهريست قريب بحويزه.

(و كتب الحسين بن سعيد) و كتابهاى حسين بن سعيد اهوازى سى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 192

كتاب بود و همه اصحاب به كتب او عمل مى كردند و او ثقه و عظيم الشأنست، و به خدمت حضرت امام رضا، و امام محمد تقى و امام على نقى رسيده بود، و از ايشان احاديث شنيده بود، و اخبار كتب او در كتب مشايخ

ما بسيار است و معمول عليها است، و طرق ابن بابويه به كتابهاى او، و على بن مهزيار، و فضلاى آينده بسيار است، و صحيح همه را در فهرست ذكر كرده است، و در آنجا بيان خواهيم كرد إن شاء اللَّه تعالى.

(و نوادر احمد بن محمّد بن عيسى) و كتاب نوادر احمد كتابى بزرگ بوده است در همه باب، و نوادرش ناميده است كه احاديث او همه نفيس بوده است، و صحيح و معتمد اصحاب بود و خود بزرگ قميان بود، و ثقه و جليل القدر و عظيم الشأن، و به خدمت حضرات ثلثه متقدمه صلوات اللَّه عليهم رسيده بود، و از ايشان اخبار روايت كرده است.

(و كتاب نوادر الحكمة تصنيف محمّد بن احمد بن يحيى بن عمران الاشعرى) و اين كتاب بزرگى بوده است در جميع ابواب اصول و فروع، و معتمد اصحاب بوده است و ليكن ابن وليد از جمعى كه در آن كتابند و اسامى ايشان را ذكر كرده است روايت نمى كرده است، و ابن بابويه نيز متابعت او نموده است در آنها، و از جمعى ديگر روايت مى كند كه او، و ابن وليد اعتماد به آن ها دارند، و او ثقه و معتمد است.

(و كتاب الرّحمة لسعد بن عبد اللَّه) و سعد شيخ علما شيعه بود، و ثقه و جليل القدر، و به خدمت حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام رسيده بود، و حضرت صاحب الامر را ملاقات كرده بود، و كتب او خصوصا كتاب رحمة معتمد بود.

(و جامع شيخنا محمّد بن الحسن ابن الوليد رضى اللَّه عنه) و اين كتاب عظيم بود مسمى به جامع و معتمد علما بوده، و خود

ثقه و عظيم الشأن بود

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 193

به مرتبه كه صدوق با نهايت فضيلت دست از تقليد او برنداشته است چنانكه خواهد آمد.

(و نوادر محمّد بن ابى عمير) و كتاب نوادر او نيز كتابى عظيم بود، و او نزد علماى شيعه و سنى بزرگ بود، و كسى به عبادت و تقوى و عدالت و اعتماد به او نمى رسيد، و بسيار بزرگست و به خدمت حضرت امام موسى كاظم و حضرت امام رضا عليهما السلام رسيده بود، و احاديث بسيار از ايشان روايت كرده بود، و از صد شيخ عظيم الشأن كه اصحاب حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بودند حديث بسيار شنيده بود، و علما اجماع كرده اند كه هر چه صحيح شود كه او روايت نموده است صحيح است و ما بعد او را ملاحظه نمى نمايند، و لهذا مراسيل او را قبول مى كنند، و نود و چهار تصنيف داشت.

(و كتاب المحاسن لأحمد بن ابى عبد اللَّه البرقىّ) و اين كتاب نزد ماهست و چنانكه مشايخ نقل كرده اند بسيار بزرگ و ثقه و معتمد عليه بوده است، آن چه الحال هست شايد ثلث آن باشد و بغير ازين كتاب نود و سه كتاب ديگر تصنيف نموده است در فنون علوم، و اسامى اين كتابها و ساير كتابهاى علماء ما در فهرستهاى اصحاب رجال موجود است.

(و رساله ابى رضى اللَّه عنه إليّ) چون صدوق در قم اخبار بسيار اخذ كرد از پدرش و ابن وليد و ساير مشايخ قم، بسفر رفت به واسطه زيادتى علم و طلب حديث، پدرش رساله به او نوشت كه به آن عمل نمايد، و صدوق رساله پدرش را بمنزله نص

مى داند چون از غير نص نمى نوشتند و عمل نمى كردند، ازين جهت رساله را متفرق ساخته است در اين كتاب، و در هر بابى چيزى از آن را نقل مى كند با آن كه مؤيد آن از اخبار متواتره داشته است، و اما خواسته است كه رعايت حق پدر كند، تيمنا آن را ذكر كرده است و شيخ و بزرگ اهل قم بود در عصر خود و همه رجوع به او مى نمودند، و اعدل و اوثق آن زمان بود، و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 194

حكايت او پاره مذكور شد و خواهد آمد، و او را كتب بسيار بود كه ابن بابويه از او روايت مى كند.

(و غيرها من الاصول و المصنّفات الّتى طرقى إليها معروفة فى فهرست الكتب الّتى رويتها عن مشايخى و اسلافى رضى اللَّه عنهم، و بالغت فى ذلك جهدى مستعينا باللَّه، و متوكّلا عليه، و مستغفرا من التّقصير، و ما توفيقى الّا باللَّه، عليه توكّلت، و اليه أنيب، و هو حسبى و نعم الوكيل) و اخبار اين كتاب را بيرون آورده ام ازين كتابهاى مذكور، و از غير اين كتابها از اصول كه اصول أربعمائة است، يا مطلق كتب معتمده، و از مصنفاتى كه غير اصول أربعمائة است، يا كتب فقهى محدثين كه سندها را مى انداختند و حديث را بعنوان كتب فقهى نقل مى كردند چنانكه مصنف در اوايل اين كتاب كرده است، و شيخ الطائفه در نهاية كرده است، و سندهاى من معروف است در فهرست، و ياد بودى كه كرده ام در آخر كتاب كه ذكر نموده ام در آنجا كتابهائى را كه روايات بمن كرده اند مشايخ و استادان من از كتب خود، و كتب پيشينيان از علماى

ما كه حق سبحانه و تعالى از ايشان راضى و خوشنود باشد، و در اين كتاب بذل جهد خود نمودم، و نهايت سعى كردم كه از آن كتب معتمده همه را بيرون آوردم، و هر چه علم به صحت آن داشتم در اين كتاب ذكر نمودم در حالتى كه استعانت و ياورى از خداوند خود خواستم، و توكل برو كردم كه هر چه خير من در آن باشد نزد من آورد، و طلب آمرزش مى كنم از جناب اقدس او و اگر تقصيرى از من شده باشد يا شود، و نيست توفيق من مگر از خداوند عالميان، برو توكل كردم و رجوع من از تقصيرات يا در جميع امور به اوست، و او بس است مرا و نيكو وكيلى است كه اگر جميع كارها به او گذارند بر وجه احسن مى سازد.

و رويت در اصطلاح محدثين مجهول و مخفف مى باشد يعنى شيخ بمن

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 195

روايت كرده است و من مروى شده ام، و بعنوان معلوم لحن عوام است كه از اصطلاح بى خبرند، و گاه هست مشدد مى خوانند تا دلالت كند بر كثرت روايت، اما در كتب نديده ام كه مشدد بوده باشد.

و چون عبادات مقدم است بر غير آن از ابواب فقه به واسطه آن كه در آن قرب بندگان بجناب اقدس الهى حاصل مى شود، و اهم و افضل عبادات نماز است، و بنا بر اين هميشه همه كس به آن مكلفند بوجوب عينى تقديم آن لازم بود، و چون نماز مشروط است به طهارت، و بى طهارت صحيح نيست تقديم آن لازم بود، و چون طهارت به آب حاصل مى شود مصنف آن را مقدم داشت و گفت:

[كتاب الطهارة]

[باب المياه: و طهرها و نجاستها]

اشاره

باب المياه: و طهرها و نجاستها) و مياه جمع ماء است يعنى اين بابيست در بيان اقسام آبها و احكام آن، و پاكى آبها و نجاست آن كه كدام آب پاكست و كدام نجس است و اگر نجس شود چگونه پاك مى شود و چيزهاى ديگر را از آب چگونه پاك بايد كرد و چون محدث از حديث نقل مى كند و احاديث در كتب حديث منتشر بود، و صدوق از هر كتاب حديثى ذكر كرده است، و اول كسى كه كارى كند بسيار مشكلست كه به نحوى كه بايد بشود لهذا ضبطى چنانكه بايد ندارد مگر چيزى را كه از خود نقل مى كند فى الجمله مضبوطست.

[آيات مربوط به آب ]

(قال الشّيخ السّعيد الفقيه ابو جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين بن موسى بن بابويه القميّ الفقيه مصنّف هذا الكتاب رحمة اللَّه عليه انّ اللَّه تبارك و تعالى يقول:) وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً «1» مرتبه ديگر نام خود را ياد كرد تا ظاهر شود كه اين سخنان از اوست و مى گويد كه به درستى كه خداوندى كه بزرگوار است، و فيض و بركت او بر عالميان فايض است، و متعالى است از آن كه ادراك او توان نمود ذات او را، يا كيفيت فيض او را، مى فرمايد: در قرآن مجيد كه ما فرستاديم از جانب آسمان آبى كه پاك كننده شماست از نجاست حدث و خبث.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 198

و طهور در لغت عرب بمعنى ما يتطهر به آمده است يعنى چيزى كه به آن پاك كنند كثافت و نجاست را، چنانكه غسول بمعنى ما يغسل به است، و وضو بمعنى ما يتوضأ به است و در اين

آيه مراد است به قرينه آيه سيم، و به قرينه اخبار صحيحه بسيار كه در همه استعمال طهور بمعنى مطهر كرده اند و خواهد آمدن.

و لفظ ماء اگر چه بحسب ظاهر افاده عموم نمى كند، و ليكن چون حق سبحانه و تعالى در مقام امتنانست بر بندگان اگر از جهت عموم نباشد بى فايده مى شود، پس ظاهر آيه اينست كه آبهايى را كه از آسمان فرستاده ايم پاك كننده شماست، و تنكير آن به واسطه تعظيمست يعنى آبى فرستاده ايم و چگونه آبى كه سبب حيات عالميان است و طهور است و چگونه طهورى كه هر قسم نجاستى كه از حدث و خبث باشد به آن زايل مى شود.

(و يقول عزّ و جلّ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّا عَلى ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ

«1» و ديگر خداوندى كه عزيز و جليل است از آن كه بذات مقدس و تفضلات او توان رسيدن مى فرمايد كه ما از جانب آسمان آبى فرستاديم به اندازه احتياج خلايق، و آن را در زمين ساكن ساختيم، و ما اگر خواهيم آبها را مى توانيم بردن كه همه هلاك شوند. و اين آيه نيز چون در او منّتى است كه حق سبحانه و تعالى بر خلايق گذاشته است، دلالت مى كند كه آبهايى كه در چشمها و چاهها و رود خانه هاست همه از جانب آسمان آمده است، و ظاهر است كه اگر چند سال باران نيايد آب در هيچ چاهى و چشمه نمى ماند، و اگر يك سال باران نيايد بسيار كم مى شود، و اين معنى قطع نظر از آيه از مجرباتست.

(و يقول عزّ و جلّ:

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 199

وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ

بِهِ «1»

و تتمه اش اينست كه وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ و باز حق جل و على مى فرمايد كه خداوند شما هميشه بتدريج از جانب آسمان آبى مى فرستد تا شما را به آن پاك كند از حدث، و نجاست شيطان كه منى است از شما زايل گرداند، يا جنابت كه به سبب احتلامى كه به واسطه تخييلات شيطان شما را حاصل شده به سبب آب از شما زايل سازد.

و در تفاسير و احاديث از ائمه معصومين وارد شده است كه اين آيه وقتى آمد كه در بدر بودند و اصحاب آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله به واسطه كثرت عدد دشمنان، و قلت ايشان غمگين بخواب رفتند، و اكثر به تخييل شيطان محتلم شدند و قريش بر سر آب فرود آمده بودند، و مسلمانان آب نداشتند كه غسل كنند، حق سبحانه و تعالى به دعاى حضرت بارانى فرستاد و كوهها پر از آب شد، و همگى محتلمان غسل كردند و ازاله نجاست منى كردند. و آيه اگر چه در بدر نازل شد اما حكمش عام است به اجماع مسلمين با آن كه در اين آيه بلفظ تطهير نازل شده است و بنفسها دلالت بر تطهير آب باران مى كند و آن آيه مؤيد اين آيه است و بر عكس.

[آب پاك و پاك كننده است ]

(فاصل الماء كلّه من السّماء و هو طهور كلّه) پس از اين سه آيه ظاهر شد كه اصل آبها از آسمانست حتى آبهاى زمين، و مطلق آب طهور و مطهر است، و تطهير نيست الا از حدث كه نجاست حكمى است، و در رفع آن احتياج به نيّت قربت هست، و خبث نجاست عينى است كه در

رفع او احتياج به نيت قربت نيست اگر چه از جهت حصول ثواب محتاج است به نيت، و اگر تطهير اعم باشد از ازاله نجاست عينى و حكمى و از ازاله كثافت همان ازاله نجاست به همه احتمالى داخل خواهد بود.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 200

بدان كه صدوق رحمه اللَّه در خاطر داشته كه در هر مطلبى آياتى كه نازل شده است ذكر كند، و بعد از آن اخبار را نقل كند، بعد از اين از اين معنى برگشته است كه مشكلست استدلال به آيات نمودن تا از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم منقول نشده باشد، مبادا افترائى بسته شود بر حق سبحانه و تعالى، و ليكن فرقى نيست ميان آيه و حديث بلى اگر دلالت آيه ظاهر نباشد نقل نبايد كرد، مع هذا احاديث بسيار از حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين منقولست كه هر گاه خبرى به شما رسد از ما، آن خبر را بر قرآن مجيد عرض كنيد اگر موافق قرآن باشد به آن عمل كنيد و اگر مخالف قرآن باشد طرح كنيد. و محتملست كه مراد از اين اخبار اخبار غير معلوم باشد و نزد متقدمين چون اخبار معلوم داشتند احتياج اين معنى نداشتند، و اليوم البته خوبست استدلال به قرآن مجيد بلكه واجبست مهما أمكن، و إن شاء اللَّه اين حقير ذكر خواهد كرد در هر بابى آن چه از آيات وارد شده است.

(و ماء البحر طهور، و ماء البئر طهور) يعنى ظاهر شد از آيات كه مطلق آب مطهر است پس آب نيز مطهر بوده باشد، و آب چاه نيز مطهر بوده باشد اما آب دريا پس كسى از مسلمانان

خلاف در مطهريت آن نكرده است مگر سعيد بن مسيب، و عبد اللَّه بن عمرو عاص از سنيان كه ايشان گفته اند كه اگر غير از آب دريا باشد از آب دريا طهارت واقع نسازند، و اجماع سنى و شيعه بر خلاف اين هر دو واقع است و احاديث از رسول خدا صلوات اللَّه عليه و آله وارد شده است بر آن كه آب دريا طهور است يعنى مطهر.

و كلينى رحمه اللَّه يك حديث صحيح نقل كرده است و يك حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آب دريا طهور است. و از اين حديثها علما استدلال كرده اند بر آن كه آب نمك مطهر است، و به نمك آب مضاف نمى شود چون آب دريا آب نمك است، و خالى از اشكالى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 201

نيست زيرا كه فرقست ميان نمك ذاتى و عارضى، شايد ذاتى مؤثر در اضافه نباشد و عارضى باشد، و ليكن خلافى صريح از علما نديده ام، پس اگر در صحراى نمك آبى ايستاده باشد و شور باشد و كر باشد ازاله نجاست، و وضو، و غسل توان كردن، خصوصا هر گاه آن آب را نمك آب نگويند كه در اين صورت بى دغدغه است، و اگر نمك آب گويند و آبى ديگر بهم رسد بهتر آنست كه به آن آب طهارت كنند هر چند به مجاورت نمك شور شده باشد كه اين شورى ضرر ندارد.

و اما آب چاه كه طهور است گر بكشند از چاه و به آن ازاله حدث يا خبث كنند بى دغدغه مطهر است، و هم چنين اگر يك كر آب از چاه بكشند اگر نجاست بر آن

وارد شود نجس نمى شود، بلكه آن نجس را پاك مى كند هر گاه عين آن زايل شود، اما اگر نجاستى در چاه افتد اكثر قدماى اصحاب چاه را نجس مى دانند، و اكثر متأخرين پاك مى دانند، و پاك بودن اظهر است چنانكه خواهد آمدن، و چون ظاهر آيات مطهريت مطلق آبست پس هر حديثى كه دلالت بر طهارت آب چاه كند موافق آيه خواهد بود و عمل به آن لازمست و اللَّه تعالى يعلم. و ظاهرا مراد صدوق از مطهريت چاه معنى اولست چنانكه خود در امالى تصريح به آن كرده است.

(و قال الصّادق جعفر بن محمّد صلوات اللَّه عليهما كلّ ماء طاهر الّا ما علمت انّه قذر) يعنى حضرت فرمودند كه هر آبى پاكست تا ندانى كه نجس شده است يا نجس است. و محمد بن يعقوب كلينى، و شيخ طوسى بعنوان صحيح و قوى همين مضمون را روايت نموده اند از آن حضرت صلوات اللَّه عليهما باين عبارت كه

«الماء كلّه طاهر حتى يعلم انّه قذر.»

و شيخ بعنوان موثق از آن روايت كرده است كه

«كلّ شى ء نظيف حتّى تعلم انّه قذر.»

و همه يك مضمونست و دلالت مى كند بر آن كه اگر به آبى رسيم و ندانيم

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 202

كه بولست يا آب، پاكست يا نجس حكم به پاكى آن مى كنيم هر چند ظن نجاست نيز باشد، چنانكه در راهها از ناودانها در صبحى آبى ريخته شود مظنون آنست كه بولست و ليكن چون علم نداريم حكم به طهارت آن مى كنيم، مگر آن كه بوى بول كند و قراين ضم شود كه علم بهم رسد كه نجس است اجتناب مى كنيم.

و اكثر علما گفته اند كه اگر دو عادل

شهادت دهند بر نجاست آبى حكم به نجاست آن مى كنيم، چون شارع گواهى عدلين را به منزله علم نموده است، و ليكن مشكل است چون در خصوص نجاست وارد نشده است كه قول عدلين معتبر است. و اگر يك عادل يا چند غير عادل بگويند كه اين آب نجس است عمل بقول ايشان لازم نيست مگر آن كه جمعى كثير بگويند، يا قليلى بگويند و قرائن منضم شود كه علم حاصل شود حكم به نجاست مى كنيم، و احوط آنست كه به سبب گفته دو عادل به نجاست آب، بلكه يك عادل نيز اجتناب كند اگر آبى ديگر بهم رسد، و الا از اين آب طهارت بگيرد و چون به آبى ديگر رسد احتياطا آن مواضع را بشويد و اللَّه تعالى يعلم.

(و قال صلوات اللَّه عليه الماء يطهّر و لا يطهّر) يعنى و حضرت صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند چون اسم آن حضرت از پيش گذشت است و قانون همه خصوصا صدوق آنست كه ضمير راجع باشد به معصومى كه از پيش گذشته باشد. و مؤيد اين معنى است كه كلينى رضى اللَّه عنه همين خبر را بروايت قوى از آن حضرت روايت كرده است، و گفته است كه آن حضرت فرمود: كه حضرت سيد المرسلين صلوات اللَّه عليه و آله فرمودند كه آب تطهير همه چيز مى كند حتى آب را، و از چيزى ديگر پاك نمى شود.

و طريق اين حديث به قانون متأخرين صحيح نيست، و ليكن چون كلينى و صدوق حكم به صحت احاديث كتابهاى خود كرده اند، علما باين حديث عمل نموده اند با تأييدات ديگر، پس اگر كرى متغير شود، به نجاست نجس مى شود، و

لوامع

صاحبقرانى، ج 1، ص: 203

اگر كرى ديگر آب برو ريزند كه ازاله تغير او بكند پاك مى شود به اجماع، و اگر خود به خود تغيرش زايل شود، يا چيزها بيندازند كه تغيرش مرتفع شود اشهر ميان علما آنست كه پاك نمى شود تا كرى برو ريزند يا باران بر آن به بارد، يا آب روان به او متصل شود.

و بعضى از علما گفته اند كه پاك مى شود، اما اگر كمتر از كر باشد و متغير شده باشد به نجاست، و تغيرش به چيزى غير آب، يا خود به خود زايل شود بى دغدغه پاك نمى شود. و احوط در كر آنست كه چون زوال تغيير آن بغير آب بشود كرى آب برو ريزند دفعة، يا باران بيايد يا به آب روان متصل شود، و قبل از اين تطهير استعمال نكنند.

و بنا بر آيات و احاديث عامه كه آب مطهر است جمعى گفته اند كه لازم نيست كه كر آب يك دفعه بر آن بريزند، پس اگر متصل شود بكر كافيست. و هم چنين اگر آب ظرفى نجس باشد و به آب كر، يا آب روان فرو برند پاك مى شود اگر چه آب به همه جزو آن نرسد. حتى آن كه بعضى از علما گفته اند كه اگر شيشه گلابى نجس شده باشد، همين كه بكر فرو برند پاك مى شود چون آب مطهر همه چيز هست، و ليكن خلاف احتياط است، اما اگر شيشه گلاب را در كر ريزند كه آب شود همه پاك مى شود هر چند بوى آن كر بگردد از گلاب، مگر آن كه آن قدر گلاب در كر بريزند كه آب نيز گلاب شود، و عرفا گويند كه گلاب است،

پس اگر گلاب پاك باشد آب حوض پاك هست و پاك كننده نيست. و اگر گلاب نجس باشد خلافست ميان علما بعضى مى گويند كه چون بكر رسيد پاك شد، و چون آب را گلاب كرد از مطهريت مى افتد نه از طهارت. و بعضى مى گويند كه تا گلاب آب نشود پاك نمى شود پس نجس باشد، احوط اجتنابست.

و آبى كه از فواره به حوض نجس آيد از كر، اگر چه سطح مساوى نباشد حوض پاك مى شود. و بعضى بر عكس نيز قايل شده اند كه اگر حوض پائين پاك

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 204

باشد، و حوض بالا نجس، بالا پاك مى شود، اما خلاف مشهور و خلاف احتياط است و اللَّه تعالى يعلم. پس چون صدوق آيات و احاديث مطهريت آب را ذكر كرد، و آن كه اصل در آب طهارت است، و اگر چه اخبار متواتره بر طهارت وارد شده بود به همين اكتفا نمود، و مسايل بر آن متفرع ساخت به آن كه گفت:

[استعمال آب مشكوك اشكالى ندارد]

(فمتى وجدت ماء، و لم تعلم فيه نجاسة فتوضّأ منه و اشرب) پس هر گاه بيابى آبى را، و در آن آب نجاستى نبينى يا علم بهم نرسد كه نجس است پس جايز است از آن آب وضو گرفتن و آشاميدن. اما اگر آب از شخصى باشد و خبر دهد كه آب من نجس است مشهور آنست كه استعمال نمى توان كرد به اعتبار آن كه صاحب يد است، و قول صاحب يد مطلقا مسموع است، و در اين صورت نيز حكم به نجاست كردن مشكل است اگر چه احوط اجتنابست به نحوى كه گذشت.

(و ان وجدت فيه ما ينجّسه فلا تتوضّأ و لا تشرب

الّا فى حال الاضطرار فتشرب منه و لا تتوضّأ منه و تتيمّم) و اگر در آب چيزى باشد كه سبب نجاست آب باشد پس از آن آب وضو مساز، و مياشام مگر در حالت ضرورت مثل آن كه تشنه باشد در صحرايى و بغير از آب نجس چيزى نداشته باشد، و خوف هلاك داشته باشد، پس در اين صورت جايز است آشاميدن بقدر ضرورت كه نميرد، و ليكن طهارت باين آب جايز نيست بلكه بدل وضو تيمم مى كند و به آب نجس وضو نمى سازد به اجماع علما.

(الّا ان يكون الماء كرّا فلا باس بان تتوضّأ منه و تشرب، وقع فيه شي ء ام لم يقع ما لم يتغيّر ريح الماء فان تغيّر فلا تشرب و لا تتوضّأ منه) اما اگر يك آب كر باشد بس مى توانى وضو ساختن و آشاميدن خواه چيزى از نجاسات در آن باشد و خواه نباشد، مگر آن كه بوى آب متغير شده باشد به نجاست و هم چنين رنگ و مزه نيز اگر متغير شده باشد از نجاست پس در اين

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 205

صورت آن آب را مخور و از آن آب وضو مساز.

و ظاهر اين كلام آنست كه آب قليل به سبب ملاقات نجاست نجس مى شود، و آب كر نجس نمى شود مگر با تغير، و در جزو اخير اجماع علماست در غير آب چاه، و در آب چاه خلافى است كه خواهد آمد. و اگر آب كمتر از كر جارى باشد و آن آبيست كه از چشمه بيرون آيد، و او را در عرف چاه نگويند خلافست. اكثر علما برآنند كه چشمه به ملاقات نجاست نجس نمى شود، و حكم

كر دارد، و علامه كريّت شرط كرده است در آن، و اين قول احوط است، و اول اظهر است. و در نجس شدن آب قليل كه كم از كرّ است كه نابع نباشد اگر چه روان باشد مثل آب برف و آبى كه از چاه مى كشند و روان مى شود خلافست، علماء ما غير ابن ابى عقيل قايلند به نجاست، و ابن ابى عقيل قايلست به آن كه آب قليل نجس نمى شود تا متغير نشود به ملاقات. و ظاهر كلام سيد مرتضى فرقست ميان آن كه نجاست داخل آب شود آن را نجس مى داند، و اگر آب بر نجاست وارد شود نجس نمى داند. و اين قول قوى است اگر چه احوط اجتنابست مطلقا.

[بيان مقدار كر]

(و الكرّ ما يكون ثلاثة اشبار طولا، فى عرض ثلاثة اشبار، فى عمق ثلاثة اشبار) يعنى كر مقداريست از آب كه طول آن سه شبر باشد، در عرض سه شبر، در عمق سه شبر كه مجموع بيست و هفت شبر باشد، چون سه در سه نه است، و نه در سه بيست و هفت است و اين مذهب قميان است در كر، و مشهور ميان علما سه و نيم، در سه و نيم در سه و نيم است كه مجموع آن چهل و دو شبر و هفت ثمن شبر باشد، چون سه در سه نه است و سه در نيم يك و نيم است، و نيم در سه يك و نيم است، و نيم در نيم ربع، مجموع دوازده شبر و ربع شبر مى شود، و دوازده را در سه مى زنيم سى و شش مى شود، و دوازده در نيم شش، و ربع در سه

و نيم سه ربع و نيم مى شود، و سه ربع و نيم چيزى هفت ثمن آن چيز است. و ابن جنيد مى گويد كه تخمينا كر صد شبر است. و قطب راوندى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 206

مى گويد كه سه و نيم سه مرتبه ده و نيم است قايل بضرب نيست. اين دو قول آخر وجهى ندارد، و قول قميان قوى تر است بحسب جمع بين الاخبار، و قول مشهور به احتياط اقربست.

و روايت صحيحى وارد شده است از اسماعيل ابن جابر كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چه مقدار آب چيزى او را نجس نمى كند. حضرت فرموده: كه دو ذراع در عمق، در يك ذراع و يك شبر سعت و فراخى. وسعت را غالبا اطلاق مى نمايد در طول و عرض، پس بحسب ظاهر عمق چهار شبر مى شود، و هر يك از طول و عرض سه شبر مى شود و حاصل ضرب سى و شش شبر مى شود، و اگر سعة را مدور اخذ كنيم بيست و هفت شبر مى شود موافق مذهب قميان، و اگر آبى سى و شش شبر باشد، و نجاست بر او وارد شود بنده حكم به نجاست آن آب نمى كنم، بنا بر اين حديث صحيح به اتفاق علما بلكه بيست و هفت شبر را نيز به ملاقات نجاست نجس نمى دانم، و ليكن در اين باب احتياط مى كنم و در سى و شش شبر احتياط را لازم نمى دانم و اللَّه تعالى يعلم.

(و بالوزن ألفا و مائتي رطل بالمدنيّ) و كر بحسب وزن هزار و دويست رطل مدينه است، و بحسب مشهور هزار و دويست رطل عراقى است، و رطل مدينه يك و

نيم رطل عراق است، و اين خلاف بنا بر آنست كه در حديث صحيح متفق عليه وارد شده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند: كه مقدار كر آبى كه چيزى او را نجس نكند هزار و دويست رطل است. صدوق و جمعى گفته اند كه چون ظاهر آنست كه حديث را آن حضرت در مدينه فرموده اند ظاهر آنست كه اطلاق رطل منصرف شود به رطل مدينه. و اكثر گفته اند كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم رعايت بلد راويان بيشتر مى نمودند چنانكه خواهد آمد در مبحث فطره كه صاع

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 207

و مد را بنحو عراق فرمودند.

مع هذا در حديث صحيح ديگر وارد شده است كه محمد بن مسلم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه روايت نموده است كه كر ششصد رطل است، و محمد بن مسلم طايفى است، و رطل آن تابع رطل مكه است، و رطل مكه دو برابر رطل عراق است، و از اين حديث ظاهر مى شود كه رعايت بلد راوى مى فرموده اند، و تاييد حديث هزار و دويست رطل عراقى مى كند جمعا بين الاخبار، با آن كه رطل عراقى قريب است به اشبار بنحو مشهور، و رطل مدنى از دو برابر بيشتر مى شود خصوصا بر مذهب مصنف، پس در اينجا اظهر عراقى است، و مى بايد كه صدوق زيادتى را حمل بر استحباب كند اگر چه ظاهر كلامش تخيير است بلكه تخيير ميان اين دو و قلّتين.

و سيد ابن طاوس رضى اللَّه عنه گفته است كه مكلف مخير است در عمل بجميع اخبارى كه در كر وارد شده است، و خالى از قوت نيست و ليكن راجع مى شود قول

او به آن كه كمتر از همه كر است و زيادتيها بر سبيل استحباب است. و ابن ابى عقيل مى گويد كه اين اختلاف بسيار در روايات قرينه آنست كه رعايت كرد نمودن سنت است، زيرا كه در واجبات اين قسم اختلافات نادر است. و سخن او خالى از قوت نيست اگر چه مخالف احتياط است غالبا.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اذا كان الماء قدر قلّتين لم ينجّسه شي ء و القلّتان جرّتان) يعنى حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند: كه هر گاه آب بقدر دو قله باشد چيزى او را نجس نمى كند و قله سبو است، و ظاهرا تفسير از راوى باشد، و ممكن است كه از حضرت باشد، و اين را شيخ روايت نموده است از حضرت كالصحيح با اين زيادتى، و حمل بر تقيه كرده است چون شافعى قائل است بقلتين، و علما حمل نموده اند بر آن كه مراد از قله سبوهاى هجر است، و هر سبوى تخمينا پنج مشك آب مى گيرد، و ده مشك يا

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 208

كر هست خصوصا بر مذهب قميان.

و در روايتى كالصحيح از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه پرسيده اند كه اگر سبويى نه صد رطل آب داشته باشد نجس مى شود. حضرت فرمودند: كه بلى.

و اين حديث دلالت مى كند كه قلتين ممكنست كه يك كر و نصف كر باشد. و در روايتى كالصحيح از آن حضرت وارد شده است كه فرمودند كه مقدار كر مثل اين خم است و اشاره فرمودند به خمى از خمهائى كه در مدينه مشرفه مى باشد، و آب در آن مى كنند.

و در روايت صحيح از زراره منقول است كه هر گاه آب زياده از راويه

باشد چيزى او را نجس نمى كند اگر چه مرده كه در آن افتاده باشد از هم به پاشد، مگر آن كه بوى آب بگردد به نجاست. و اين روايت را حمل كرده اند كه با زيادتى كر باشد، و يا آن كه چون راويها كه بر شتر بار مى كنند ممكنست كه كر باشد. و جمعى از علما گفته اند كه اختلاف مقادير به اعتبار كثرت و قلت نجاست است و اللَّه تعالى يعلم. و اصحاب بر سه شبر و نيم شبر اكثر مردمان در سه شبر و نيم، در سه شبر و نيم است. يا هزار و دويست رطل عراقى، و رطلى نود و يك مثقال شرعى است، و مثقال شرعى على الظاهر سه ربع مثقال صيرفى متعارف است كه بمن شاهى شصت و هشت من و يك چاريك است.

و بر احتمالى كه مثقال شرعى مثقال مشهور باشد نود و يك من شاهى مى شود و شبرى تخمينا يك من و سه چهار يك شاه آب مى گيرد، و بنا بر آن هفتاد من شاه مى شود، و اين قريبست با مثقال شرعى. و اختلاف بسيار در آب مى باشد بحسب سنگينى و سبكى بنا بر اين جمعى كثير از علماء وزن را اعتبار نمودند و اختلاف اشبار را حمل بر اختلاف آبها نموده اند كه اگر آب سبك باشد سه شبر و نيم اعتبار مى كند و اگر سنگين باشد سه شبر، و اگر وسط باشد سى و شش شبر، و اين قول نيز بعيد است بلكه اظهر مذهب سه شبر است، و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 209

زيادتى محمولست بر استحباب و اللَّه تعالى يعلم.

[طهارت با آب گلاب ]

(و لا باس بالوضوء و الغسل من الجنابة

و الاستياك بماء الورد) يعنى باكى نيست وضو ساختن، و غسل جنابت كردن، و مسواك كردن به گلاب.

و در بعضى نسخ لفظ منه است بعد از بالوضوء، و بنا بر اين نسخه معنى اين مى شود كه باكى نيست وضو و غسل كردن از آب قلتين، و هم چنين باكى نيست مسواك كردن به گلاب به آن كه مسواك را در گلاب اندازند، و مسواك كنند تا دهان خوشبو شود. و ظاهرا نساخ زياده كرده باشند تا مذهب صدوق موافق مذهب مشهور شود، و ليكن صدوق در كتابهاى ديگر ذكر كرده است قول خود را، از آن جمله در ذكر مذهب اماميه اين عبارت را ذكر كرده است.

و محمد بن يعقوب كلينى اين روايت را از يونس نقل نموده است كه به حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه بماء ورد غسل مى توان كرد، و به آن وضو مى توان ساخت از جهت نماز. حضرت فرمودند: كه باكى نيست. و شيخ طوسى نقل كرده است كه اجماع شيعه است كه به آب گلاب، و غير آن از آبهاى مضاف وضو و غسل نمى توان كرد، پس اين خبر را طرح مى بايد كرد، و حمل بر تقيه مى بايد كرد خصوصا اخبار حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه را، چون وقتى كه تشريف به خراسان آوردند اكثر اوقات جمعى كثير از سنيان در مجلس آن حضرت مى بودند، لهذا تقيه در اخبار آن حضرت بيشتر است از سائر ائمه صلوات اللَّه عليهم اجمعين.

و محتملست كه مراد از آب گل آبى باشد كه گل در آنجا انداخته باشند يا گلاب در آنجا كرده باشند كه خوشبو

شده باشد و ليكن گلاب نشده باشد مجملا در حال اختيار عمل باين حديث مشكلست. و از صدوق نقل نموده اند كه او قايلست در حال اضطرار، و احوط آنست كه اگر آب نباشد وضو و غسل به گلاب بكند، و تيمّم با آن ضم كند. و اكثر علما گفته اند كه حديث ضعيف

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 210

است چون در سند سهل بن زياد است و ليكن اين سهل است چون شيخ نقل كرده است كه اين حديث در اصول مكرر شده است، و بسيار روايت كرده اند، و ليكن همه به يونس مى رسانند. و بعد از اين صدوق ذكر خواهد كرد آب مضاف را كه به آن وضو نمى توان ساخت، و در آنجا روايات مذكور خواهد شد إن شاء اللَّه.

و الماء الّذى تسخّنه الشّمس لا يتوضّأ به و لا يغتسل به من الجنابة و لا يعجن به لأنّه يورث البرص يعنى آبى را كه آفتاب گرم كرده باشد وضو به آن نمى توان ساخت، و غسل جنابت از آن آب نمى توان كرد، و خمير از آن نمى توان كرد زيرا كه سبب پيسى مى شود. و كلينى رضى اللَّه عنه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روايت كرده است به اسناد قوى كه حضرت فرمود: كه آبى را كه آفتاب گرم كرده باشد وضو به آن مسازيد، و غسل از آن مكنيد، و خمير به آن مكنيد كه مورث برص است.

و شيخ طوسى بطريق قوى از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله داخل شد بر عايشه و او آفتابه خود را در آفتاب گذاشته بود،

حضرت فرمود چرا گذاشته گفت مى خواهم كه سر و بدن خود را بشويم. حضرت فرمود: كه ديگر چنين مكن كه مورث برص است. و اين دو خبر را حمل بر كراهت نموده اند از جهت خبرى كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه باكى نيست وضو ساختن از آبى كه در آفتاب گذاشته باشند، اگر چه ممكن است كه حمل كنند بر آن كه هنوز گرم نشده باشد. و اكثر علما ذكر كرده اند كه مخصوص ظرف است و از آب نهر و چشمه و امثال آن ضرر ندارد هر چند بسيار گرم شده باشد، و نقل اجماع نيز كرده اند بر اين معنى، و ظاهر اخبار اعم است از هر ظرفى و بعضى گفته اند كه كراهت در ظرف مس و امثال آنست، و در بلاد حارّه است نه مطلقا، چون واقعه عايشه چنين بود، و ليكن خبر اول عام است.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 211

و جمعى اين نهى را ارشادى مى دانند، و مراد از امر و نهى از شادى طلبى است كه فايده اش دنيوى باشد، و ثواب اخروى نداشته باشد چون حضرات فرمودند كه مورث برص است، لكن ظاهر امر اول شرعيست، و منافات ندارد كه فايده دنيوى نيز بر آن مترتب شود، چنانكه در اخبار بسيار وارد شده است در حج كه سبب توانگرى است مجملا جزم نمودن خوب نيست، اگر بر سبيل احتمال گويند جا دارد، و مذهب ابن بابويه ظاهر نيست كه حرام مى دانند يا مكروه، چون او نيز بر وفق حديث نهى نموده است، و اظهر كراهت است جمعا بين الاخبار و جمعى از علما گفته اند كه مكروه

است همه استعمالات حتى آن كه اگر گرميش زايل شده باشد نيز مكروه دانسته اند، و اين بهتر است و به اطاعت اقرب.

[وضو ساختن به آبى كه به آتش گرم شده باشد اشكالي ندارد]

(و لا باس ان يتوضّأ الرّجل بالماء الحميم الحارّ) و باكى نيست وضو ساختن از آبى كه به آتش گرم شده باشد، هر چند بسيار گرم باشد. اخبار صحيحه وارد شده است كه غسل به آب گرم مى توان كرد. و باز اخبار وارد شده است كه هر چيزى مباح است تا نهى وارد شود، و نهى وارد نشده است از وضو ساختن به آب گرم. و ممكنست كه به صدوق خبرى رسيده باشد باين مضمون، و كسى از مسلمانان در اين خلاف نكرده است مگر مجاهد از سنيان، و چون خلاف اجماع است سنيان نيز اعتبارى به سخن او نكرده اند، و ممكنست كه غرض صدوق رد بر او باشد.

[ميتة و خون و بول و عذرة و خمر آب را نجس مى كند]

(و لا يفسد الماء الّا ما كان له نفس سائله) يعنى آب را نجس نمى كند حيوان مرده مگر حيوانى كه خون روان از رگ داشته باشد. و همين عبارت را شيخ روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بعنوان موثق و قوى، و مضمون اين عبارت وارد است در احاديث بسيار و در خبر موثق وارد شده است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه اگر مار، يا عقرب، يا

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 212

وزغ كه چلپاسه «1» باشد داخل آب شوند و زنده بيرون آيند از آن آب اجتناب مى بايد كرد، و اين اولى است، و بر تقدير مردن بطريق أولى خصوصا مار كه جمعى گفته اند كه رگهاى ضعيف دارد، و ميته آن نجس است اگر چه ظاهر طهارتست تا علم به نجاست بهم رسد.

(و كلّما وقع فى الماء ممّا ليس له دم فلا باس باستعماله و الوضوء منه مات فيه او

لم يمت) يعنى هر چيزى كه در آب افتد كه او را خون روان نباشد چون مگس، و پشه، و حشرات الارض باكى نيست كه آن آب را استعمال نمايند، و وضو از آن بسازند خواه بميرند، يا زنده بيرون آيند. و همين مضمون در اخبار معتبره متكثره وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه، و عمل اصحاب بر اينست كه ميته حيوانى نجس است كه نفس سائله داشته باشد، و هر چه نفس سائله ندارد ميته آن پاكست.

(فان كان معك إناءان فوقع فى احدهما ما ينجّس الماء و لم تعلم فى أيّهما وقع فاهرقهما جميعا و تيمّم) پس اگر با تو دو ظرف آب باشد، و در يكى از آنها نجاستى واقع شده باشد، و ندانى كه در كدامين واقع شده است پس هر دو را بريز و تيمم كن. و اين مضمون را كلينى و شيخ رضى اللَّه عنهما در دو حديث موثق كالصحيح روايت كرده اند از آن حضرت. و در سؤال واقعست كه آبى ديگر بهم نمى رسد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه مى فرمايند:

كه هر دو را بريزد و تيمم كند.

و عمل اصحاب بر اينست، و خلافى ندارند مگر در ريختن كه واجب

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 213

است چون در هر دو حديث امر به ريختن شده است، و مع هذا صادق است كه آب پاك دارد و چون يقينا يكى از اين دو ظرف پاكست و حق سبحانه و تعالى فرموده است: كه اگر آب نيابيد تيمم كنيد. و اكثر بر عدم وجوبند، و حمل نموده اند امر به ريختن را بر مجاز يعنى به سبب اشتباه طاهر

به نجس، طاهر حكم نجس دارد مجملا دغدغه نيست در اين كه اگر خوف تشنگى نداشته باشد ريختن و تيمم كردن بهتر است، اما اگر خوف عطش خود، يا توابع خود داشته باشد ريختن حرامست.

(و لو انّ ميزابين سالا ميزاب بول و ميزاب ماء فاختلطا ثمّ اصاب ثوبك منه لم يكن به باس) و اگر آن كه دو ناودان روان شود يك ناودان بول، و يك ناودان آب و به يك ديگر مخلوط شوند و از اين آب مخلوط به جامه تو رسد باكى نيست. اين عبارت را شيخان بعنوان قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده اند و علما حمل نموده اند حديث را بر آن كه در وقت آمدن باران به يك ديگر مخلوط شوند، و آب باران متغير نشود از بول، چنانكه غالب اين مى باشد كه ناودان از باران روان مى شود و آب باران اضعاف بول مى باشد. و مؤيد اين حمل آن كه شيخان بعنوان حسن كالصحيح از آن حضرت روايت نموده اند كه هر گاه دو ناودان روان شود و يكى از بول، و يكى از آب باران و به يك ديگر مخلوط شوند، و به جامه شخصى رسد به او ضرر ندارد يعنى نجس نمى شود.

(و سال هشام بن سالم ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن السّطح يبال عليه فتصيبه السّماء فيكف فيصيب الثّوب فقال لا باس به ما اصابه من الماء اكثر منه) و سؤال كرد هشام پسر سالم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه پشت بامى را بر آن بول كنند هميشه، و باران بيايد و از آنجا قطره قطره به زير

آيد و به جامه ما رسد چونست؟ حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 214

فرمود: كه باكى نيست آن چه از آب باران به آن مى رسد بيشتر از بول است كه بر آنجا كرده اند. و اين خبر باصطلاح متأخرين صحيح است يعنى جمعى كه از ابن بابويه تا به حضرت روايت مى كنند همه اعتقادشان صحيح است، و عادلند، و معتمد عليه اند، و اگر چه در اخر همه را يك جا خواهيم گفت، اما در روضة التزام كرده ايم كه در وقت نقل خبر هم اشاره به آن بكنيم تا سبب تذكار مبتدى شود، و ايشان را ملكه حاصل شود در اينجا نيز اين رعايت خواهيم كرد به عبارت مختصر.

و كلينى رضى اللَّه عنه روايت نموده است بعنوان قوى كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه راوى عرض نمود كه من به راهى مى روم و از ناودان مى ريزد آبى در وقتى چند كه غالب اوقات مردمان در آن وقت از خواب بيدار شده اند و بول مى كنند يعنى گمان من اينست كه آن چه بر من ريخته است بولست. حضرت فرمودند باكى نيست سؤال مكن و مپرس كه اين چه چيز بود كه ريختيد.

ديگر پرسيدم كه گاه هست باران مى آيد و آب بر من مى ريزد از آن، و متغير است و آثار كثافت يا نجاست را مى بينم يعنى در آن بام هست و ديده ام، و قطرات بر من مى چكد يا بر زمين مى ريزد، و از آنجا بر من ترشح مى كند، و گاه هست بر پشت بام بول مى كنند و باران كه مى آيد قطره قطره به زير مى آيد و به جامهاى ما مى ريزد. حضرت مى فرمايد كه باكى نيست و

مشو آن را از جامه و بدن كه هر چه آب باران به او مى رسد پاكست.

حاصل اين اخبار اينست كه آب باران حكم آب روان دارد، و بهر چه رسيد پاك مى كند، و در وقت آمدن اگر به نجاسات رسد تا متغير به نجاست نشود پاكست و تغيرى كه واقع شده است در حديث مراد از آن تغير از كثافتها نيست كه لازمه پشت بامها مى باشد.

(و سئل صلوات اللَّه عليه عن طين المطر يصيب الثوب فيه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 215

البول و العذرة و الدّم فقال طين المطر لا ينجس) و سؤال كردند از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه از گل باران كه به جامه مى رسد و در آن بول، و غايط، و خون هست چنانكه متعارف است، و در كوچها مى باشد. حضرت فرمودند كه گل باران از اين نجاسات نجس نمى شود يا جامه شما را نجس نمى كند.

و حمل كرده اند كه در حال آمدن باران مراد است اگر عين نجاسات باشد و بعد از باران اگر عين نجاسات نمانده باشد باران آن را پاك كرده است، و در حال آمدن هر چند نجاست باشد ضرر ندارد و سرايت به گل نمى كند چون باران به منزله آب روان است. و آيات گذشت كه آب آسمان مطهر است.

(و سأل علىّ بن جعفر اخاه موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما عن البيت يبال على ظهره و يغتسل من الجنابة ثمّ يصيبه المطر أ يؤخذ من مائه فيتوضّأ به للصّلاة فقال اذا جرى فلا باس به) بسند صحيح روايت نموده است على بن جعفر كه سؤال كرد از برادرش حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليهما كه هر گاه خانه

بر پشت بام او هميشه بول كنند، و غسل جنابت كنند «و غالب اوقات سؤال غسل جنابت از جهت ازاله منى است» و باران مى آيد آيا از آن آب باران وضو مى توان ساخت از جهت نماز، حضرت فرمودند كه هر گاه باران آن مقدار بيايد كه جارى شود باكى نيست، و بام را پاك مى كند و آب آن نيز پاكست.

و محتملست كه مراد اين باشد كه تا باران مى آيد آن آب پاكست، اما اول اظهر است و موافق احاديث ديگر است. و اين حديث بحسب مفهوم دلالت مى كند كه اگر باران جارى نشود پاك نمى كند چنين جائى را كه بسيار بول كرده باشند، و ازاله منى كرده باشند.

و شيخ طوسى استدلال كرده است به اين حديث كه تا باران از ناودان روان

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 216

نشود جائى و چيزى را پاك نمى كند و احوط اينست، اما اظهر آنست كه هر گاه نجاست را فرو گيرد كه به همه جاى آن برسد پاك مى كند بانكه زمين تر شود، و اگر نجاستى باشد كه عينى داشته باشد تا آن عين زايل نشود پاك نمى شود، اما آب پاكست اگر متغير نشده باشد به نجاست و اللَّه تعالى يعلم.

(و ساله عن الرّجل يمرّ فى ماء المطر و قد صبّ فيه خمر فاصابت و در تهذيب فاصاب ثوبه هل يصلّى فيه قبل ان يغسله فقال لا يغسل ثوبه و لا رجله و يصلّى فيه و لا باس) ديگر سؤال مى كند از حضرت صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى بگذرد به آب بارانى كه در آنجا شراب ريخته باشند، و آن شراب به جامه او رسد «و بنا بر نسخه

تهذيب آن آب باران به جامه او رسد» آيا در آن جامه نماز مى تواند كرد پيش از آن كه جامه اش را بشويد. پس حضرت فرمودند كه جامه اش را نشويد، و پايش را نشويد، و در آن جامه نماز كند و باكى نيست.

و اين هر دو حديث را شيخ طوسى رحمه اللَّه نيز بسند صحيح روايت كرده است و لفظ اصاب به صواب اقرب است بنا بر مشهور كه آن نجاست خمر است، و اما بنا بر رأى ابن بابويه كه طهارت خمر است دو احتمال دارد، اظهرش آنست كه چون باران مى آيد شراب مستحيل شده است، و پاك شده است بنا بر آن باكى نيست، و محتمل است كه عين شراب باقى باشد و جايز باشد نماز موافق احاديثى ديگر كه در اين باب وارد شده است، و خواهد آمدن. اما به اين حديث استدلال بر طهارت نمى توان كرد، چون محتملست كه به واسطه باران پاك شده باشد، و اصابت بر سبيل مجاز باشد، بلكه اين اظهر است خصوصا هر گاه نسخه اصاب نيز باشد.

[قى ء طاهر است ]

(و سأل عمّار السّاباطّى ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن القي ء يصيب الثّوب فلا يغسل فقال لا باس به) و بسند موثق معتبر روايت كرده

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 217

است از عمّار كه او سؤال نمود از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اگر قى به جامه رسد و نشويند چونست. حضرت فرمودند كه باكى نيست. و ظاهر مى شود كه اگر قى ديگران باشد هم قصورى ندارد.

و ليكن شيخ به سندى ديگر موثق از عمار روايت كرده است كه از حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال نمود كه هر

گاه شخصى در جامه خودش قى كند آيا جايز است كه نشويد آن را و نماز كند در آن؟ حضرت فرمودند كه باكى نيست. و ممكن است كه عمار دو مرتبه سؤال كرده باشد يك بار مطلق و يك بار مقيد.

و ليكن مشهور حمل مطلق است بر مقيد، و استدلال نمى توان كردن بر جواز نماز در قى ديگران. با آن كه خواهد آمد حديث زراره كه ظاهرش اينست كه در فضله حيوان غير ماكول اللحم نماز نمى توان كرد، و در آنجا مفصل بيان خواهد شد إن شاء اللَّه تعالى.

و على اى حال دلالت مى كند بر طهارت قى چنانكه اكثر علماى ما بر آنند، و بعضى قايل شده اند به نجاست قى، و دليلى ظاهر نيست با آن كه اصل در اشياء طهارت است. و اين خبر مؤيد است با عمل اكثر بر آن، اما فرموده حضرت كه باكى نيست اشعارى به كراهت دارد قطع نظر از آن كه نظافت جامه مطلوبست شرعا، چنانكه خواهد آمد إن شاء اللَّه.

[سؤر حلال گوشت پاك است ]

(و قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم كلّ شى ء يجترّ فسؤره حلال و لعابه حلال) يعنى هر حيوانى كه نشخوار كند و برگرداند آن چه را خورده است، «و آن حيوانات مأكول اللحمند» پس باز مانده او حلال است، و آب دهانش اگر داخل آب شده باشد حلال است. و اين خبر را شيخ بسند موثق از عبد اللَّه بن الحسن المثنى و او از پدرش حسن مثنى از حضرت امام حسن از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روايت كرده است.

و شكى نيست در منطوق حديث، اما مفهوم حديث دلالت مى كند كه

لوامع

صاحبقرانى، ج 1، ص: 218

هر حيوانى كه نشخوار نكند سؤرش حلال نيست، و لعابش حلال نيست، و باين مفهوم عمل كرده اند بعضى از علما، و اين قول ضعيف است زيرا كه دلالت مفهوم ضعيف است خصوصا مفهوم صفت، سيما با معارضه احاديث صحيحه كه دلالت مى كند بر طهارت سؤر حيوانى كه حلال گوشت نباشد، با آن كه مفهوم حديث آنست كه سؤر غير مأكول اللحم حلال نيست، و هر چه مكروهست حلال نيست زيرا كه حلال و مباح آنست كه مساوى الطرفين باشد و مكروه تركش راجحست.

(و اتى اهل البادية رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فقالوا يا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله انّ حياضنا هذه تردها السّباع و الكلاب و البهائم فقال لهم صلى اللَّه عليه و آله لها ما اخذت افواهها و لكم ساير ذلك) شيخ طوسى روايت نموده است اين خبر را بسند قوى از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه حضرت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله در سفر بر سر آبى رسيدند، پس اهل باديه به خدمت آن حضرت آمدند و گفتند يا رسول اللَّه به درستى كه اين حوضهاى ما درندگان و سگان و شتر و گاو و گوسفند آب آن را مى آشامند چون است؟ پس حضرت فرمودند كه آن چه آنها مى خورند از ايشان است، و باقى از شما، يعنى پاكست.

و ظاهر آنست كه حوضهاى ايشان حوضهاى بزرگ بوده است، و چندين كر آب داشته است، چنانكه الحال نيز هست حوضهاى عظيم كه بر سر يكى از آن حوضها كه مشهور است به بركه عمرو عبد ود فرود آمديم، و دو روز در

آنجا بوديم، و قافله زياده از بيست هزار نفس بودند، بعد از برخواستن تخمينا يك شبر كم شده بود. پس از اين حديث استدلال نمى توان كرد بر طهارت قليل به اين كه حضرت نپرسيد كه كر هست يا نه، زيرا كه ظاهر حديث آنست كه آن حوضها مشاهد بود، و اقل مرتبه محتملست كه كر بوده باشد، قطع نظر از آن كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 219

ظاهر چنين حوضها كه شتر و گاو و گوسفند ايشان همه از آنها آب مى خورده اند آنست كه اضعاف مضاعفه كر بوده باشد.

(و ان شرب من الماء دابّة او حمار او بغل او شاة او بقرة او بعير فلا باس باستعماله و الوضوء منه) يعنى اگر بخورد از آب خواه آب كر، و خواه آب كم از كر، اسبى: يا الاغى: استرى، يا گوسفندى، يا گاوى، يا شترى پس باكى نيست استعمال آن آب كردن، و از آن وضو ساختن. و مراد از سؤر بازمانده حيوانست، و علما تفسير كرده اند كه سؤر چيزيست كه بدن حيوانى كه حياة در آن عضو حلول كرده باشد به آن برسد، و غالب آنست كه در آب استعمال مى كنند، و در غير آب از خوردنيها نيز استعمال مى كنند. چنانكه حضرت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فرمود كه: سؤر المؤمن شفاء پس طعامى را كه بازمانده مؤمن است شفاست.

و روايت كرده است شيخ طوسى عليه الرحمه بسند صحيح از جميل كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از سؤر دواب كه اسب، و استر، و الاغ باشد، و از سؤر گوسفند، و گاو آيا از آن وضو مى توان ساخت

و مى توان خورد؟ حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و ديگر روايت كرده است بسند صحيح از ابو العباس كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از فضل، و بازمانده گربه، و گوسفند، و گاو، و شتر، و الاغ و اسب، و استر، و حيوانات وحشى، و درندگان و هر چه بود از حيوانات سؤال مى كردم، و حضرت مى فرمود كه باكى نيست تا رسيدم به سگ. حضرت فرمود كه رجس و نجس است، از بازمانده سگ وضو مساز، و آن آب را بريز، و اول آن ظرف را به خاك بشوى، ديگر به آب. و امثال اين اخبار بسيار است كه دلالت مى كند بر طهارت سؤر هر حيوانى غير از سؤر سگ، و خوك، و كافر. و احاديث بسيار واقع شده است در كراهت سؤر الاغ، و استر، و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 220

سباع و غير آن هر چه گوشت آن را نخورند به مفهوم نه صريحا و بعضى را صدوق ذكر خواهد كرد.

[اگر وزغ در ظرفى افتد يا داخل شود و بيرون آيد آن آب را بايد ريخت.]

(فان وقع وزغ فى اناء فيه ماء أهريق ذلك الماء) پس اگر چلپاسه در ظرفى افتد كه آب داشته باشد، يا داخل شود و بيرون آيد آن آب را بايد ريخت. و همين عبارت در حديث صحيح وارد شده است و ظاهرا ريختن آب بواسطه زهر است، نه از جهت نجاست، چون نفس سائله ندارد. و اخبار گذشت كه هر چه نفس سائله ندارد پاكست.

و در حديث صحيح وارد شده است از على بن جعفر كه گفت سؤال كردم از برادرم موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما از عظايه كه نوعيست از وزغه و در خانها مى باشد به شكل مار

و دست و پا دارد شبيه به آدميست و از مار و وزغه كه از آن بزرگتر است و در صحراها مى باشد، و آن را چلپاسه، و آفتاب پرست مى گويند كه هر گاه اينها در آب روند، و نمى رند در آب آيا از آن آب وضو مى توان ساخت؟ حضرت فرمودند كه باكى نيست.

پس جمع مى توان كرد به آن كه امر به ريختن از جهت اين باشد كه مبادا كسى آن آب را بخورد و سم به او ضرر رساند، اما وضو توان ساخت يا ريختن آب از روى استحباب باشد، و وضو ساختن مكروه باشد چنانكه اكثر علما گفته اند، يا اگر بميرد آب را بايد ريخت و اگر نميرد نه، و اين جمع ظاهرتر است اگر چه ريختن بهتر است و اللَّه تعالى يعلم.

و وزغ شامل اين هر دو هست و شامل لحكه نيز هست كه از اينها خوردتر است و در صحراها مى باشد و انگشت عروسانش مى گويند. و اما آن چه در فارسى آن را وزغ مى گويند عرب آن را ضفدع مى گويد، و نزد علماء شيعه كراهت ندارد، و جمعى از سنيان آن را نجس مى دانند و جمعى مكروه.

[اگر سگى در آب افتد، يا از آب بخورد]

(و ان وقع فيه كلب او شرب منه أهريق الماء و غسل الاناء ثلث

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 221

مرّات مرّة بالتّراب، و مرّتين بالماء، ثمّ يجفّف) و اگر سگى در آب افتد، يا از آب بخورد آن آب را مى ريزند، و آن ظرف را سه مرتبه مى شويند، يك مرتبه به خاك و دو مرتبه به آب، بعد از آن ظرف را خشك مى كنند.

بدان كه احاديث صحيحه وارد شده است در نجاست سگ مطلقا خواه شكارى باشد،

يا غير شكارى اما سگ آبى پس احوط اجتنابست اگر چه جزم به نجاست آن مشكل است، و جندبيدستر كه خصيه سگ آبى است خلافى نيست در حرمتش، و اگر طلا كرده باشند نماز جايز نيست در آن على المشهور، نه به اعتبار نجاست بلكه به اعتبار آن كه جزو حيوان غير ماكول اللحم است، اما شستن ظرف را سه مرتبه نديده ام در حديثى الا از محقق در معتبر كه حديث ابو العباس سابق را نقل كرده است، و در آخر حديث ذكر كرده است: ثم بالماء مرّتين. و هم چنين علامه و در نسخ تهذيبى كه نزد ماست لفظ مرتين نيست، شايد در نسخه ايشان بوده باشد. و صدوق تعميم كرده است و وقوع كلب را نيز داخل كرده است، و مشهور ولوغ است كه آب خوردن باشد بسر زبان و بس. و در حديث لا تتوضأ بفضله واقع شده است و غالب اينست كه فضل را در ولوغ استعمال مى كنند.

و بنا بر تفسيرى كه علما سؤر و فضل را كرده اند آنست كه جسم حيوانى ملاقى او شده باشد، و تعميم صدوق انسب است. و در بعضى از اخبار بعنوان ولوغ واقع شده است و در بعضى شرب واقع شده است كه آن هم ولوغ است، و اين معنى سبب تقييد اكثر است به ولوغ، و ليكن تعميم احوط است پس اگر مويى از سگ در ظرفى افتد نجس مى شود بنا بر مذهب مشهور، و بنا بر مذهب سيد مرتضى نجس نمى شود، و او ذكر كرده است كه هر چه حيات در آن حلول نكرده است پاكست، و ظاهر احاديث نجاست است.

اما شستن اول

به خاك بعضى از علما از لفظ غسل چنين يافته اند كه آبى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 222

داخل خاك كنند و بر ظرف بمالند، و بعضى به خاك تنها اكتفا مى كنند، احوط جمع است به آن كه اول به خاك تنها بمالند، ديگر به گل بمالند بعد از آن اگر به آب قليل شويند دو مرتبه بشويند، و اگر به آب روان يا كر بشويند يك مرتبه كافيست. و آن كه گفته است در آخر كه خشك كنند در حديثى نديده ام، و ظاهر آنست كه صدوق حديثى ديده باشد در خشك كردن و خشك كردن اولى است اگر به آب قليل شسته باشند، و بعوض خاك چيزى ديگر صحيح نيست هر چند تأثيرش بيشتر باشد، مثل ريزه آهن چون نص در خاك وارد شده است، و اين حكم مخصوص سگ است، اما خوك و كافر اين حكم را ندارند، و بعضى خوك را ملحق به سگ گردانيده اند بواسطه اخوت و بطلانش ظاهر است.

[آبى كه خود به خود گنديده باشد]

(و امّا الماء الآجن فيجب التّنزّه عنه الّا ان يكون لا يوجد غيره) و اما آبى كه خود به خود گنديده باشد پس واجبست اجتناب از آن نمودن در وضو و غسل، مگر آن كه آبى ديگر بهم نرسد كه در آن صورت وضو و غسل به آن مى توان كردن.

و شيخان بسند حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده اند كه حضرت فرمودند كه به آب گنديده وضو مى توانى ساخت مگر آن كه آبى ديگر بهم رسد كه در اين صورت از آن گنديده اجتناب كن. و ظاهر خبر استحبابست، و صدوق وجوب فهميده است، و ممكن است كه مراد

او استحباب مؤكد باشد، و اين اطلاق در عرف قدماء شايع است، و نمى توان حمل كردن بر متغير به نجاست زيرا كه به نجس در حال ضرورت وضو نمى توان ساخت به اجماع، و حديث إناءين مشتبهين نيز شاهد است.

[آبى كه گربه از آن خورده باشد]

(و لا باس بالوضوء بماء يشرب منه السّنّور و لا باس بشربه) و باكى نيست وضو ساختن از آبى كه گربه از آن خورده باشد، و باكى نيست كه آن آب را بخورند.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 223

و در اخبار صحيحه وارد شده است كه سؤر آن را مى توان خورد، و وضو به آن مى توان ساخت، چون از اهل خانه است، و اجتناب از آن مشكلست، و از جمله سباع است، و سباع پاكند بنا بر اين گربه از جمله ما لا يؤكل مستثنى است.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه انّي لا امتنع من طعام طعم منه السّنور و لا من شراب شرب منه) حضرت فرمودند كه من اجتناب نمى نمايم از طعامى كه گربه دهان به آن رسانيده باشد، و نه از آبى كه او خورده باشد از آن.

و در حديث صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه وارد است كه در كتاب حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مذكور است كه گربه از جمله سباع است و باكى نيست در سؤر او، و مرا از حق سبحانه تعالى شرم مى آيد كه نخورم طعامى را به سبب خوردن گربه از آن. و در حديث صحيحى ديگر وارد است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه از سؤر گربه وضو بسازيد البته زيرا كه او از اسباع است. و از اين اخبار، و غير اينها ظاهر

مى شود كه مكروهست اجتناب از سؤر آن.

[وضو ساختن از سؤر يهودى و نصرانى و ولد الزنا]

(و لا يجوز الوضوء بسؤر اليهوديّ و النّصرانيّ و ولد الزّنا و المشرك و كلّ من خالف الاسلام و اشدّ من ذلك سؤر النّاصب) و جايز نيست وضو ساختن از سؤر يهودى كه ملت حضرت موسى دارند، و نصرانى كه تابع حضرت عيسى اند، و ولد الزنا كه معلوم باشد كه از زناست، و مشرك كه نسبت دهد شريك را بحق سبحانه و تعالى، و هر كه بر خلاف دين مسلمانان باشد از ساير كفار، و بدتر از همه سؤر ناصبى است كه عداوت بيكى از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم داشته باشد.

و كلينى رضى اللَّه عنه روايت كرده است بسند قوى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه كراهت داشتند از سؤر ولد الزنا، و سؤر يهودى، و نصرانى، و مشرك، و هر كس كه بر خلاف دين اسلام باشد، و كراهتش از سؤر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 224

ناصبى بيشتر بود.

و صدوق اين خبر را عمل نموده است و كراهت را بمعنى حرمت برده است، چون جمعى كثير از علماى ما نقل اجماع كرده اند بر نجاست جميع كفار، و ناصبى نيز كافر است، چون منكر ضرورى است از ضروريات دين اسلام، و همه مسلمانان مودّت اهل البيت را واجب مى دانند به نص قرآن، و اخبار متواتره، و دغدغه و خلافى نيست در همه مگر در ولد الزنا.

و آن چه اين ضعيف از تتبع كلام اهل البيت يافته ام مراد ايشان از ولد الزنا اعادى اهل البيت است و چون صريح نمى توانستند حكم به نجاست آن سگان كردن باين عبارت بيان مى فرمودند. و ظاهر است كه ولد الزناى يقينى بهم نمى رسد

غالبا چنانكه خواهد آمد اخبار در مبحث حدود، و در اين كتاب نيز خواهد آمد روايات متواتره كه در زمان حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله آزمايش حلال زاده و حرامزاده به دوستى و دشمنى امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى كردند، و اكثر دشمنان ايشان نزد اهل سنت نيز ظاهر است كه اولاد زنا بوده اند.

و زمخشرى در ربيع الابرار حكايت معاويه را نقل كرده است كه از زنا به همرسيده، و هم چنين زياد ابن ابيه، و عمرو عاص، و عمر بن الخطاب و غير ايشان كه در كتب ايشان مسطور است، و عمده عداوت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه است كه اقوى دلايل است بر آن.

و بنا بر آن چه جمعى از علما قايل شده اند به نجاست ولد الزنا مثل سيد مرتضى، و ابن ادريس به متابعت ابن بابويه، دور نيست كه مراد ايشان نيز اينها باشند، و اگر غير اينها مراد ايشان باشد چنانكه ظاهر كلام ايشان بر آن دلالت دارد دليلش ظاهر نيست. و اين حديث دلالت بر كراهت بمعنى اعم دارد كه در كفار بر سبيل حرمت باشد، و در ولد الزنا بمعنى كراهت، با آن كه صدوق نگفته

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 225

است كه نجس اند بلكه گفته است كه وضو نمى توان ساخت از سؤر ايشان، و اين دلالت بر نجاست ندارد چنانكه خواهد آمد در جاهاى ديگر كه خواهد گفت وضو نمى توان ساخت، مع هذا پاك مى داند مثل غساله حمام، و جنب، و ازاله نجاست و ساير آن چه خواهد آمد، و در سؤر يهود و نصارى خلافى كرده اند، اكثر علماى ما سؤر اينها را نجس مى دانند و بعضى

پاك و احاديث خواهد آمد.

(و ماء الحمّام سبيله سبيل الماء الجارى اذا كانت له مادّة) و آب حمام حكم آب روان دارد اگر او را ماده باشد. بدان كه در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه آب حمام بمنزله آب روانست.

و در حديث صحيح از صفوان، از منصور، از بكر بن حبيب، از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه باكى نيست به آب حمام هر گاه ماده داشته باشد، و اگر چه بكر بن حبيب را توثيق نكرده اند، و مذمت نكرده اند اما چون حديث در كتاب صفوان بوده است، و اجماع عصابه على تصحيح ما يصح عنه بوده است، بنا بر اين اصحاب جميعا به آن عمل نموده اند، و بعضى از متأخرين كه متفطن به اين معنى نشده اند بحث بر علما كرده اند كه چرا باين حديث عمل كرده اند. با آن كه مؤيد اين حديث است احاديث ديگر مجملا خلافى نيست در آن چه صدوق گفته است، و ليكن خلافست كه آيا ماده شرط است كه كر باشد يا نه، محقّق ذكر كرده است كه در كار نيست كريّت ماده، و اكثر برآنند كه شرط است و اگر نه فايده نخواهد داشت. و مراد از آب حمام آب كم از كريست كه در حوضهاى صغير مى باشد، يا در حوض بزرگ تا كر نشده باشد، و در حال آمدن از ماده اگر حوضهاى صغار نجس باشد پاك مى شود، و اگر كسى ازاله نجاست از آن بكند پاك مى شود، و از اين بابست هر گاه آب خزينه را بقلتين سر دهند پس اگر خزينه يك

آب كر داشته باشد، و متصل بيايد تا تمام بقلتين

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 226

آيد اگر قلتين نجس باشد يا كسى ازاله نجاست كند پاك مى شود، و ظاهرا لازم نيست كه ماده از كريت نيفتد هر گاه آب بالا و پائين هر دو با هم كر باشد خوب است، و ظاهرا مراد محقق اينست چنانكه بعضى از او نقل نموده اند، و بنا بر اين اكثر علما شريك اويند. و ظاهرا غير حمام نيز اين حكم داشته باشد، و تساوى سطوح شرط نباشد، چنانكه در حمام به اجماع شرط نيست. و از اين اخبار ظاهر مى شود كه در آب روان كريت در كار نباشد، چون آب روان ماده از زمين دارد، و ماده زمين نيز ماده است به نص حديث صحيح كه خواهد آمد.

و در حديث معتبر از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه فرمودند كه غسل مكن از جائى كه غساله حمام در آنجا جمع مى شود كه در آنجا غساله ولد الزنا هست، و او پاك نيست تا هفت پشت، و در آنجا غساله دشمنان اهل بيت هست كه بدتر از ولد الزنايند، زيرا كه حق سبحانه و تعالى نجس تر از سگ در ميان حيوانات نيافريده است، و ناصبى كمتر از سگ است. راوى عرض مى كند كه پس در حوضهاى حمام چگونه غسل كنيم؟

و حال آن كه در آنجا غسل مى كنند جنب كه بدنش منى دارد، و اطفال نجس، و يهودى، و نصرانى، و مجوسى. حضرت فرمودند كه آب حمام مثل آب نهر است كه بعضى بعضى را پاك مى كند، يعنى اگر نهرى متغير شود به نجاست هر گاه آن مقدار

آب بيايد كه تغييرش را زايل كند پاك مى شود. هم چنين اگر حوضهاى كم از كر حمام نجس شود همين كه متصل شد بماده پاك مى شود، و اخبار ديگر خواهد آمد إن شاء اللَّه.

[آبى كه در آن اسب، و استر، و الاغ، بول مى كنند و سگان از آن مى خورند، و جنب در آنجا غسل مى كند]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه فى الماء الّذى تبول فيه الدّواب، و تلغ فيه الكلاب، و يغتسل فيه الجنب انّه اذا كان قدر كرّ لم ينجّسه شى ء) يعنى از آن حضرت سؤال نمودند از آبى كه در آن بول مى كنند اسب، و استر، و الاغ، و سگان از آن مى خورند، و جنب در آنجا غسل مى كند، و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 227

ازاله نجاست مى كند چه حال دارد؟ حضرت فرمودند كه هر گاه آب بقدر يك كر باشد چيزى آن را نجس نمى كند، وسايل محمد بن مسلم است چنانكه شيخان بعنوان صحيح روايت نموده اند كه او سؤال كرد و حضرت جواب فرمودند كه:

اذا كان الماء قدر كرّ لم ينجّسه شى ء

و همين عبارت را شيخان، و غير ايشان از خاصه و عامه، از حضرات سيد المرسلين، و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم روايت كرده اند به اسانيد صحيحه كه مى توان گفت كه معنى كر از ايشان متواتر است، و اجماع علماى اسلام است بر آن كه هر گاه آب بمقدار يك كر باشد نجس نمى شود، اما در مفهومش خلافست كه اگر كمتر باشد نجس مى شود يا نه، اكثر اهل اسلام بر نجاست اند، و قليلى بر طهارت، و بنا بر قول قليل مفهومش مستحب است، و بسيار بعيد است، ديگر خلاف در كميت كر است و آن گذشت.

[طهارت از بول در بني اسرائيل ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه كان بنو اسرائيل اذا اصاب احدهم قطرة بول قرضوا لحومهم بالمقاريض و قد وسّع اللَّه عزّ و جلّ عليكم باوسع ما بين السّماء و الارض و جعل الماء طهورا فانظروا كيف تكونون.)

حضرت فرمودند كه فرزندان يعقوب هر گاه قطره بولى به بدن ايشان مى رسيد گوشت

بدن خود را با مقراض مى بريدند و حق سبحانه و تعالى بر شما واسع و فراخ ساخته است به مقدارى كه واسع تر است از ميان آسمان و زمين، به آن كه آب را مطهر گردانيده است از جهت شما امت محمد صلّى اللَّه عليه و آله، پس تأمّل كنيد كه حق سبحانه و تعالى هر گاه بر شما تكاليف را چنين آسان گردانيده است، بايد كه شما شكر نعماى الهى به جا آوريد، و مساهله ننماييد در اطاعت او با اين سهولت، و بايد كه اجتناب از بول نيكو بكنيد.

و ظاهرش آنست كه تطهير آب فردى از افراد توسعه باشد به اين معنى كه در همه تكاليف كار را بر شما تنگ نكرده است، يكى از توسعها تطهير آبست

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 228

چنانكه احاديث توسعه خواهد آمد. و در تورات محرفى كه الحال در دست يهودانست، در سفر پنجم آن قدر از تكاليف شاقه هست كه وصف نتوان كرد، و اكثر يهودان كشتى اند قول خودشان، و اين حديث و احاديث صحيح بسيار دلالت مى كنند بر آن كه طهور بمعنى مطهر است، و مراد الهى از طهور در آيه مطهر است نه طاهر. و اين حديث را صدوق و شيخ بسند صحيح روايت كرده اند.

و سنيان نيز در صحاح اين حديث را از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله روايت كرده اند، و ظاهر است كه غير مخرج بول را مقراض مى كرده اند.

(فان دخلت حيّة فى حبّ ماء و خرجت منه صبّ من الماء ثلاثة أكفّ و استعمل الباقى و قليله و كثيره بمنزلة واحدة). پس اگر داخل شود مارى در خم آبى، و از آنجا بيرون

آيد سه كف آب از آن مى ريزد و باقى را استعمال مى كنند، خواه آب كم باشد و خواه بسيار. اين حديث را شيخ بسند صحيح روايت نموده است، و شيخان بسند موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت نموده اند كه هر گاه مارى داخل شود در خم آبى، و بيرون رود اگر آبى ديگر داشته باشد اين آب را بريزد.

و در عقرب نيز دو حديث موثق وارد شده است كه هر گاه داخل آب شود آن آب را بريزند و همه محمولست بر استحباب از جهت حديث صحيح على بن جعفر و غير آن كه از پيش گذشت، پس اگر نريزند بد نيست، و اگر سه كف بريزند خوب است، و اگر همه را بريزند بهتر خواهد بود.

(و لا باس بان يستقى الماء بحبل اتّخذ من شعر الخنزير) و باكى نيست آب كشيدن از ريسمانى كه از موى خوك تابيده باشند. اين حديث را شيخ بسند صحيح روايت نموده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه، و چون احاديث صحيحه وارد شده است در نجاست خوك اين حديث را تأويل كرده اند كه هر گاه آب را از جهت زراعت، و سقى حيوانات كشند به موى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 229

خوك باكى نيست، چون متعارف بلاد عراقى عرب، و مدينه مشرفه اين بوده است، و الحال نيز متعارف است. و ظاهر حديث مؤيد مذهب سيد مرتضى است كه موى سگ، و خوك، و كافر را نجس نمى داند. و اگر نجس باشد چاه به ملاقات نجاست نجس نمى شود، و اين اظهر است اگر چه شيخ حمل كرده است به آن كه ريسمان

به آب نرسد و ليكن بعيد است.

[پوست خوكى كه او را دلو كنند و آب بكشند]

(و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن جلد الخنزير يجعل دلوا يستقى به الماء فقال لا باس به). و شيخ اين روايت را بسند صحيح على الظاهر از زرارة روايت كرده است كه او از حضرت سؤال كرد از پوست خوكى كه او را دلو كنند و آب بكشند. حضرت فرمود كه باكى نيست. و اين خبر را بعضى حمل بر تقيه كرده اند مثل خبر سابق، و بعضى حمل نموده اند كه آب بواسطه زراعت بكشند، يا سقى حيوانات و ظاهر اين خبر نيز آنست كه چاه به ملاقات نجاست نجس نشود و اللَّه تعالى يعلم.

(و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن جلود الميتة يجعل فيها اللّبن و الماء و السّمن ما ترى فيه فقال لا باس بان تجعل فيها ما شئت من ماء او لبن او سمن و تتوضّأ منه و تشرب و لكن لا تصلّ فيها) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از پوستهاى حيوان مرده كه در آنجا شير و آب و روغن مى كنند شما چه اعتقاد داريد؟ حضرت فرمودند كه باكى نيست كه هر چه خواهيد در آنجا بكنيد از آب و شير، و روغن و از آن آب وضو بسازيد، و بخوريد، و ليكن در آن پوست نماز مكنيد. اين خبر را نديده ام در كتابى بغير از اين كتاب، و ظاهرا چون اين خبر بنا بر تقيه وارد شده است به قرينه آن كه از راى حضرت سؤال كرده، و سنيان اين نحو گفتگو با حضرات مى كرده اند، علما در كتب خود نياورده اند.

و احاديث بسيار وارد شده است كه دلالت بر نجاست

ميته حيوان

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 230

صاحب نفس سائله مى كند و بعضى گذشت، پس ناچار است از حمل آن بر ميته سوسمار، چون مدار اعراب بر آنست و آب، و روغن، و شير در آن مى كنند، و بنده ديده ام بسيار بلكه كم است كه در غير آن كنند، و اگر بر تقيه وارد شده باشد نيز ظاهرا قصد حضرت همين باشد، و نهى كه وارد شده است از نماز بر سبيل استحبابست، و اللَّه تعالى يعلم.

[وضو ساختن از بازمانده جنب و حائض ]

(و لا باس بالوضوء بفضل الجنب و الحائض ما لم يوجد غيره) و باكى نيست وضو ساختن از بازمانده جنب، و حايض ما دام كه آبى ديگر يافت نشود كه اگر يافت شود اولى آنست كه از آن بسازد و از اين نسازد.

بدان كه اخبار بسيار بعضى صحيح و بعضى حسن وارد شده است بر نهى از وضو ساختن از فضل جنب، و حايض خصوصا حايض. و اخبار معتبره نيز بر جواز وارد شده است، و به تفصيل نيز وارد شده كه اگر حايض، و جنب متهم باشند بعدم اجتناب از نجاسات از ايشان اجتناب نمايند و الا فلا و مراد از جنب زن جنب است.

و اكثر علما به تفصيل قايلند و صدوق باين تفصيل قايلست كه ذكر كرده است و اولى آنست كه اگر آبى ديگر يافت شود از آن وضو نسازند، و اگر بغير از فضل و سؤر جنب، و حايض نباشد جنب غير متهم مقدم است بر حايض غير متهم و اگر هر دو متهم باشند جنب مقدم است بر حايض متهمه و اللَّه تعالى يعلم. و جنب مرد را اجتناب از او نمى كنند، و اگر مرد

متهم باشد بعدم احتراز از نجاسات، بعضى قايل شده اند به استحباب اجتناب از او و بعضى قائل شدند به استحباب اجتناب از هر متهمى و بد نيست اجتناب، اما قصد قربت و مشروعيت مشكل است چنانكه خواهد آمد.

[وضو يا غسل از آبى كه متغير باشد به نجاست ]

(فان توضّأ رجل من الماء المتغيّر او اغتسل او غسل ثوبه فعليه اعادة الوضوء و الغسل و الصّلاة و غسل الثّوب و كلّ انية صبّ فيها

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 231

ذلك الماء) پس اگر شخصى وضو سازد از آبى كه متغير باشد به نجاست، يا غسل كند، يا جامه را از آب نجس بشويد و نماز كند كه واجب است كه وضو، و غسل را اعاده كند، و نماز را اعاده كند خواه عمدا كرده باشد يا نسيانا يا جاهلا چون نماز مشروط است به طهارت، و هر گاه وضو و غسل باطل باشد نماز هم باطل است، و اعاده نماز مى كند در وقت، و خارج وقت و اما اگر جامه را باب نجس شسته باشد، و عمدا نماز كرده باشد باطل است، و در وقت و خارج وقت اعاده مى كند، و اگر جاهل مسأله باشد، و چنين كرده باشد مشهور ميان علما آنست كه حكم عامد دارد، و در وقت و خارج وقت اعاده مى كند، و بهتر آنست كه اگر در خارج وقت قضا كند بقصد احتياط قضا كند.

و اگر شخصى جاهل به نجاست آب باشد و جامه را شسته باشد، و بعد از نماز در آن جامه ظاهر شود كه نجس بوده است، مشهور آنست كه در وقت و خارج وقت هيچ يك قضا نمى كند. و بعضى گفته اند كه در وقت اعاده مى كند، و اين قول

احوط است، اما اظهر عدم وجوب قضاست مطلقا، و اگر نجاست را ديده باشد در آب و فراموش كرده ازاله نجاست به آن كرده باشد، در اين صورت مشهور آنست كه در وقت اعاده مى كند، و در خارج وقت قضا نمى كند، و اگر احتياطا در خارج نيز قضا كند بهتر است، و بعضى گفته اند كه در وقت نيز اعاده واجب نيست، و خالى از قوت نيست و ليكن البته اعاده نمودن بهتر است و اين احكام خواهد آمد. و ظاهرا مراد صدوق عامد است، و در عامد خلافى نيست كه در همه صور اعاده و قضا مى كند، و هر ظرفى كه آب نجس در آن كرده باشند، و جامه را كه به آب نجس شسته باشند البته مرتبه ديگر مى شويند، و تطهير مى دهند و بر اين مضامين مذكوره اخبار بسيار وارد شده است، و اكثر آن خواهد آمد.

[اگر شخصى داخل حمام شود و ظرفى نداشته باشد كه از آنجا آب بردارد]

(فان دخل رجل الحمّام و لم يكن عنده ما يغرف او ما يغترف به

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 232

و يداه قذرتان ضرب يده فى الماء و قال بسم اللَّه و هذا ممّا قال اللَّه عزّ و جلّ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ «1» و كذلك الجنب اذا انتهى إلى الماء القليل فى الطّريق و لم يكن معه اناء يغرف او يغترف به و يداه قذرتان يفعل مثل ذلك) بدان كه هر جا «او» گفته مى شود معنيش آنست كه نسخه ديگر چنين است كه مذكور مى شود بعد از آن پس اگر شخصى داخل حمام شود و ظرفى نداشته باشد كه از آنجا آب بردارد و دستهاى او قذر باشد يعنى كثيف، يا نجس دست به آب

زند و بگويد بسم اللَّه و غسل كند، و اين حكم داخل است در عموم قول حق سبحانه و تعالى كه فرموده است: كه حق جل و علا در دين شما حرجى و تنگى قرار نداده است. و هم چنين است حكم جنب هر گاه در راه به آب قليلى رسد، و ظرفى نداشته باشد كه از آن ظرف آب بردارد، و بر دستهاى خود بريزد، و دستهاى او قذر باشد چنان مى كند كه اول كرد يعنى بسم اللَّه مى گويد و آب برمى دارد، و غسل مى كند.

بدان كه چون قذر را اطلاق مى كنند بر چركن و نجس پس اگر آب حمام كر باشد بهتر آنست كه دست را بيرون بشويند، و بعد از آن غسل كنند، و چون ظرفى ندارد بسم اللَّه تدارك آن سنت مى كند، و در اين صورت آب قليل راه را حمل مى كنيم كه كر باشد، يا اندكى زياده از كر و همان در دست نجس داخل كردن خوف انفعالى در آن هست.

چنانكه در حديث از محمد بن اسماعيل بن بزيع وارد شده است كه من نوشتم به شخصى كه از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه سؤال كند كه آبهاى غدير جمع مى شود از آب باران، يا از چاه مى كشند، و مردمان در آنجا استنجا مى كنند، يا جنب غسل مى كند در چه مرتبه جايز نيست؟ پس حضرت فرمودند

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 233

كه تا ضرور نشود از چنين آبى وضو مساز. پس ممكنست كه كر باشد و كراهت داشته باشد داخل شدن به آن جاست، و يا كم از كر باشد، و قذر را حمل كنيم بر چركن كثيف، و ممكنست كه مراد

از بسم اللَّه به سلمه شروع باشد يعنى بسم اللَّه بگو و شروع كن.

و كلينى رضى اللَّه عنه بسند حسن كالصحيح روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه شخصى از آن حضرت سؤال كرد كه هر گاه جنب به آب قليلى رسد در راه و خواهد كه غسل كند، و ظرفى نداشته باشد كه به آن آب بردارد، و دستهاى او قذر باشد چه كند؟ حضرت فرمود كه دست در آب كند، و دست را بشويد، و بعد از آن غسل كند اين از آن چيزيست كه خداوند عالميان فرموده است كه حق سبحانه و تعالى بر شما تنگ نكرده است كار دين را.

و از اين باب احاديث وارد شده است، و ظاهرش آنست كه اگر ممكن باشد رعايت كريت مى بايد كرد، و اگر نه كار را بر خود و ديگران تنگ نمى بايد كرد، و ليكن علما همه را تأويل كرده اند چنانكه گذشت. و در اين حديث بسم اللَّه نبود، و حكايت حمام نبود، البته به صدوق حديثى رسيده بوده است اگر چه همين حديث كافى است در حكم حمام بنا بر طريقه متأخرين، و ليكن قانون متقدمين نيست كه چنين كنند، و ايشان تابع نص اند.

[وضو ساختن از بازمانده آب وضوى جماعت مسلمانان ]

(و سئل علىّ صلوات اللَّه عليه [او سئل الصّادق (ص)] أ يتوضّأ من فضل وضوء جماعة المسلمين احبّ إليك او يتوضّأ من ركو ابيض مخمّر فقال لا بل من فضل وضوء جماعة المسلمين فانّ احبّ دينكم إلى اللَّه الحنيفيّة السّمحة السّهلة) از آن حضرت پرسيدند كه آيا نزد شما وضو ساختن از بازمانده آب وضوى جماعت مسلمانان بهتر است، و شما آن را دوست تر

مى داريد؟ يا وضو ساختن از حسينى پاكيزه سر بسته كه دست كسى به آن

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 234

نرسيده باشد. حضرت فرمودند كه نه، بلكه محبوب تر آنست كه از بازمانده آب وضوى مسلمانان باشد، به درستى كه محبوب ترين دين شما نزد حق سبحانه و تعالى ملت حنيفيه خوش آينده سهل و آسانست، و وسواس مطلوب شارع نيست، و حنيفيه ملت حضرت ابراهيم على نبينا و عليه السلام است كه مايل است از افراط و تفريطى كه حضرت موسى و عيسى داشتند بحسب مصلحت زمان ايشان، لهذا اين امت را حق سبحانه و تعالى امت وسط ناميده است، و چون دين حضرت ابراهيم با اين دين متفق است در اين معنى اين دين را حنيفيه مى گويند.

و وجهى ديگر آن كه در اصول دين سيما در رفع شرك متفقند چون حضرت ابراهيم بت شكنى كرد، حضرت سيد المرسلين نيز سيصد و شصت بت قريش را در هم شكست. و وجهى ديگر آن كه چون عرب محبت دين حضرت ابراهيم در دلهاى ايشان جا كرده بود، حضرت به واسطه تاليف قلوب ايشان مى فرمودند كه من بر دين حضرت ابراهيمم. و ازين حديث ظاهر شد كه وسواس از دين آن حضرت نيست بلكه دين شيطان است.

چنانكه در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه نزد آن حضرت عرض نمودند كه شخصى هست كه مبتلا به وضو و نماز است يعنى از جهت طهارت يقينى آب وضوء سعى بسيار مى نمايد، و جامهاى خود را مكرر آب مى كشد، يا بواسطه نيّت نماز و وضو نيز تعب بسيار مى كشد، و عرض نمودند كه مرديست عاقل. حضرت فرمودند كه

چه عقل دارد و حال آن كه اطاعت شيطان مى كند. راوى پرسيد كه چون اطاعت شيطان مى كند؟

حضرت فرمودند كه از خودش بپرسيد كه اين وسواس از كيست؟ خواهد گفت كه از شيطانست. لهذا مى بينيد جمعى را كه در نهايت بلا هستند همين كه مبتلا به وسواس شدند دقتى چند مى كنند كه بخاطر فضلا نمى رسد چون معلم ايشان

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 235

شيطان است. و همين احاديثى كه مذكور شد و مى شود در اين باب كافيست از براى رفع وسواس.

[اگر مسلمانى در حمام با ذمى مجتمع شوند اول مسلمان غسل بكند]

(فان اجتمع مسلم مع ذمّى فى الحمّام اغتسل المسلم من الحوض قبل الذّمىّ) پس اگر مسلمانى در حمام با ذمى مجتمع شوند اول مسلمان غسل بكند، ديگر ذمى بواسطه شرف مسلمان و از جهت آن كه حوض را نجس نكند چون حوضهاى ايشان غالبا كم از كر بوده است، چنانكه در بلاد عامه غالب اين است كه حوض صغير دارند، و پيچى دارد كه هر وقت مى خواهند آب را از خزانه داخل اين حوضها مى كنند.

[جايز نيست وضو و غسل كردن به غساله حمام ]

(و لا يجوز التّطهير بغسالة الحمّام لأنّه يجتمع فيه غسالة اليهوديّ و المجوسىّ و النّصرانيّ و المبغض لال محمّد صلوات اللَّه عليهم و هو اشرّهم) و جايز نيست وضو و غسل كردن به غساله حمام، در آن آبيست كه از غسل ايشان ريخته مى شود، و جمع مى شود در منجلاب زيرا كه اين آبيست كه جمع مى شود از آب غسل يهودان، و گبران، و نصرانيان، و دشمنان آل محمد صلوات اللَّه عليهم، و اينها بدتر و نجس ترند از يهود و نصارى و مجوس.

و بر اين مضمون چند روايت وارد شده است از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم بلفظ لا تغتسل كه نهى است، و احتمال كراهت نيز دارد، و اگر دانيم كه كفار در آنجا غسل كرده اند اجتناب لازم است، با آن كه چهار پنج خبرى كه بر نهى وارد شده است هيچ يك صحيح نيست باصطلاح متأخرين، غايتش دو خبرش در كافى است، و كلينى حكم به صحت آن كرده است. و يك خبر موثق كالصحيح را صدوق در علل الشرائع ذكر كرده است، پس احوط اجتنابست مطلقا خواه ديده باشد غسل اينها را، يا نديده باشد.

و جمعى كثير از

علما از اين جهت حمام را نجس مى دانند تا علم به طهارت آن بهم نرسد، و در اينجا تغليب ظاهر كرده اند بر اصل، و اكثر متأخرين حمل بر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 236

كراهت كرده اند، و بهتر اجتناب است، اگر چه اظهر طهارتست تا علم به نجاست بهم رسد.

[آبى كه در حمام جمع مى شود از آب غسل مردم اگر به جامه رسد]

(و سئل ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما عن مجتمع الماء فى الحمّام من غسالة النّاس يصيب الثّوب منه، فقال لا باس به) از آن حضرت سؤال نمودند كه آبى كه در حمام جمع مى شود از آب غسل مردم اگر به جامه رسد آيا ازاله بايد كرد. حضرت فرمودند كه باكى نيست و نجس نيست. و اين حديث را شيخان رضي اللَّه عنهما روايت كرده اند بسند قوى، و مؤيد آن احاديث بسيار وارد شده است.

از آن جمله شيخ بسند صحيح روايت نموده است از محمد بن مسلم كه من حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه را ديدم كه از حمام بيرون آمدند، و چون به منزل تشريف آوردند پاى مبارك را شستند، و فرمودند كه چون در راه نجاست يا كثافت بود پا را شستم، و اگر نه آب حمام نجس نيست.

و در حديث موثق كالصحيح از زراره منقولست كه من مكرر ديدم كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از حمام بيرون آمدند، و پاهاى مبارك را نشستند، و نماز گذاردند.

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقول است كه به حضرت عرض نمودم كه در حمام جنب، و غير جنب غسل مى كنند من از آب حمام غسل كنم.

حضرت فرمودند كه بلى من غسل كردم، و چون به خانه آمدم پا را

شستم بواسطه كثافت راه، نه بواسطه نجاست حمام.

و در حديث موثق كالصحيح منقولست از حنان كه شخصى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال نمود كه من سحر به حمام مى روم و غسل مى كنم، و ديگران نيز غسل مى كنند، و از آب غسل ايشان بر من ترشح مى كند.

حضرت فرمودند كه آيا آب حمام جارى نيست؟ من گفتم بلى. حضرت فرمودند كه باكى نيست.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 237

و از اين حديث ظاهر مى شود كه حمامات مدينه مشرفه چنين بوده است كه هميشه اندك آبى از خزينه به صحن حمام روان بوده است. چنانكه منقولست كه بالفعل در شام و غير آن چنين است، و هميشه آب روان بتدريج داخل خزانه مى شود، و از آنجا داخل مى شود در صحن، پس ممكنست كه نشستن پاها از اين جهت بوده باشد.

و آن چه ظاهر مى شود از اين اخبار و غير اينها كه آب حمام و صحن اندرون، و بيرون همه پاك است، و كراهتى كه دارد بواسطه غساله است كه چون از بدن ريخته مى شود مكروهست مرتبه ديگر به آن غسل كردن، مگر آن كه علم به نجاست به همرسد، و بر تقدير علم به نجاست ظاهرا به آب ريختن پاك شود، و چون هميشه حمامات را مكرر مى شويند، بر تقدير نجاست پاك هم مى شود، پس حكم به نجاست نتوان كرد، و اگر كسى گويد كه علم عادى هست به نجاست زمين حمام، و اهل حمام از دلاك و جامه دار و سقا، همين علم به نجاست اكثر مردمان هست.

و در زمان حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم نجاسات بيشتر بوده است چون در مدينه مشرفه آب روانى

نبود، و حوضها نبود، و منافقان و خوارج و نواصب بسيار بودند، و طهارت خانه نبود كه به آن جا روند، اكثر اوقات در شبها در راهها قضاى حاجت مى كردند، و چند چاهى كه در آنجا بود همه از آن چاهها آب مى كشيدند، و مى خوردند، و غسل و وضو مى كردند، و اين وسواسها، و طهارت يقينى از شيطان به همرسيد كه مردمان را از عبادت الهى باز آورد، تا دشمن همه عالم شوند، و حكم به نجاست همه كس كنند، و همه كس دشمن ايشان شوند. مجملا طهارت و نجاست حقيقت واقعى ندارد، بلكه تكليف ظاهريست، و تا علم به نجاست بهم نرسد كه تواند قسم خوردن كه اينجا نجس است حكم به نجاست نمى توان كردن و اللَّه تعالى يعلم.

[وضو ساختن از آبى كه از اعضاى وضو ريخته باشد]

(و لا باس بالوضوء بالماء المستعمل و كان النّبيّ صلى اللَّه عليه و آله اذا توضّأ اخذ النّاس ما يسقط من وضوئه فتوضّأوا به) و در تهذيب به جاى فتوضّأوا فيتوضّئون به است يعنى باكى نيست وضو ساختن از آبى كه از اعضاى وضو ريخته باشد، و مقرر بود كه چون حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله وضو مى ساختند مردمان آب وضو آن حضرت را تيمنا و تبركا برمى داشتند، و وضو مى ساختند.

و اين حديث را شيخ مسندا از زراره روايت كرده است، و چون كتاب زراره نزد صدوق بوده است، ظاهرش آنست كه صدوق از آنجا نقل كرده باشد، يا از كتاب بزنطى، و در سند شيخ ضعفى هست به احمد بن هلال، و ظاهر آنست كه احمد از اين كتب روايت مى كند، و لهذا ارباب حديث اعتماد نموده اند بر مرويات او از

كتاب مشيخه حسن ابن محبوب، و كتاب نوادر ابن ابى عمير.

و غرض از نقل اين خبر رد است بر سنيان كه اكثر ايشان آب غساله وضو را نجس مى دانند، با آن كه خود نقل كرده اند اين را كه آب وضوى آن حضرت را بواسطه تيمن مى بردند، و اگر نجس مى بود حضرت البته ايشان را منع مى فرمودند، و اگر آب وضوى آن حضرت پاك بود، و آب وضوى مردم نجس هر آينه مى بايست يك بار بفرمايند كه نجس است، و از آن اجتناب بكنيد، حتى آن كه بسيار حديثى بر آن حضرت بستند، و در يكى از كتب حديث ايشان نيست كه حضرت حكم به نجاست كرده باشد، يا اجتناب از آن كرده باشد.

[آبى كه كه شخصى به آن آب وضو ساخته باشد]

(و الماء الّذى يتوضّأ به الرّجل فى شى ء نظيف فلا باس ان ياخذه غيره فيتوضّأ به، فامّا الماء الّذى يغسل به الثّوب، او يغتسل به من الجنابة، او تزال به نجاسة فلا يتوضّأ به) و آبى كه كه شخصى به آن آب وضو ساخته باشد در ظرف پاكيزه، پس باكى نيست كه شخصى ديگر از آن

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 239

آب بردارد و وضو بسازد، اما آبى كه به آن جامه را مى شويند و بعد از فشردن از جامه مى ريزد، يا به آن غسل جنابت مى كنند و از بدن مى ريزد، يا به آن ازاله نجاست از بدن يا ظروف و امثال آن مى كنند، پس به آن آب وضو نمى توان ساخت.

شيخ طوسى رضي اللَّه عنه اين روايت را نيز ذكر كرده است به سندى كه در آن احمد بن هلالست از حسن بن محبوب، از عبد اللَّه بن سنان، از حضرت امام جعفر صادق

صلوات اللَّه عليه كه آن حضرت فرمود كه باكى نيست وضو ساختن از آب مستعمل، و اما آبى كه به آن جامه را مى شويند، يا غسل جنابت مى كنند جايز نيست كه وضو و امثال آن از آن بسازند. و اما آبى كه رو، و دست شسته باشند در ظرف پاكى، پس باكى نيست كه ديگرى بردارد و وضو بسازد از آن.

و روايت سابق را از حضرت همين روايت كرده است كه هر گاه حضرت وضو مى ساخت مردمان آبى را كه از بدن حضرت مى ريخت برمى داشتند و وضو مى ساختند. و در اصطلاح آب مستعمل آب پس مانده است، نه آب از بدن ريخته، پس چون نظر مى كنى هر دو روايت صحيح وارد شده است و تغييراتى كه صدوق داده در آن روايت و در اين روايت همه مضر است.

بنا بر اين است كه نقل حديث بهمان لفظ بهتر است، و اعتماد بر فتاوى نمى توان كرد، و از اين جهت هر جا كه چنين واقع شده است ضرور است نقل آن خبر، تا سبب اشتباه ديگران نشود، اگر چه شايبه از تكرار هست، اما وجهش اينست تا حمل بر سهو اين مقصر نشود، و كسى كه تتبع احاديث كرده است مى داند كه سهوها بسيار شده است از مصنفان، يا از ناسخان.

و همين معنى سبب اين شده است كه جمعى عمل به خبر واحد نمى كنند، و ليكن به توفيق اللَّه تعالى در روضه همه را درست كرده ام، بى آن كه نام كسى را ببرم كه غلط كرده است، چون دغدغه خبث مى شود، مع هذا ممكنست كه از محدثين نشده باشد، و از ناسخين شده باشد، و در اين شرح

نيز اشاره به آن

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 240

مى شود، چون اظهار غلط واجبست از جهة آن كه افترا بر خدا و رسولست.

و در احاديث صحيحه وارد شده است كه هر گاه غلطى كرده باشند، واجب است بر عالم كه اظهار كند، و الا لعنت خدا بر او است، در روز قيامت او را لجام مى كنند بلجام آتشين، و يقين كه امثال صدوق معاقب نخواهند بود بر امثال اينها، چون سهوا واقع شده است، و سهو مغتفر است چنانكه خواهد آمد.

اما آن كه واقع شده است كه از غساله جنب و غساله نجاست وضو و غسل نمى توان كردن، اعتقاد صدوق، و شيخ مفيد و شيخ طوسى در اكثر كتبش آنست كه جايز نيست و اكثر علما مكروه مى دانند و اين اظهر است اگر چه احوط آنست كه در حال اختيار وضو و غسل بان نكنند و در حالى كه بغير از اين آب ابى نباشد اظهر آنست كه وضو و غسل باين آب مى كنند و احتياطا تيمم ضم مى كند و كراهت غساله در صورتى است كه اب كم از كر باشد و در كر خلافى نيست بحسب ظاهر كه غسل و وضو مى توان كرد.

و احاديث صحيحه بر آن وارد شده است و حديثى كه بر نهى وارد شده است محمول بر تقيه است بلكه اكثر علما اين حديث را نيز حمل بر تقيه كرده اند و ليكن حمل بر كراهت اولى است و جمعى از علما الحاق كرده اند غساله هر غسلى را به غساله غسل جنابت كه به آن رفع حدث شود مثل حيض و نفاس و استحاضه و مسّ ميت و وجهش ظاهر نيست بلكه بحسب ظاهر

قياس است و اجتناب اولاست از جهت خروج از خلاف جمعى كه به آن قايل شده اند چون ممكنست كه به ايشان حديثى رسيده باشد و بما نرسيده باشد و اللَّه تعالى يعلم.

و اما غساله نجاست پس دغدغه در آن نيست كه رفع حدث به آن نمى توان كرد چنانكه در اين حديث وارد شده و نقل اتفاق علما نيز بر آن كرده اند اما در حكم آن خلافى است عظيم ميان علما پس اكثر علما قايلند به نجاست آن و حديث صحيحى بر آن دلالت نكرده است بحسب آن چه تتبع كرده ام و علما نيز

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 241

گفته اند.

و در كيفيت نجاست نيز خلاف كرده اند كه هر گاه مثلا در جائى كه هفت بار بايد شستن اگر در مرتبه هفتم آن غساله را در ظرفى كنند بعضى گفته اند كه آن ظرف را يك مرتبه مى بايد شست چون نجاستش سبك شده است و در مرتبه اول هفت بار و در مرتبه دوم شش بار و على هذا القياس.

و بعضى گفته اند كه در هر مرتبه هفت بار مى بايد شستن و جمعى گفته اند كه در مرتبه اول شش بار و در مرتبه دوم پنج بار و در مرتبه هفتم پاك است و بعضى گفته اند كه در همه مراتب پاكست و اين قول اقوى است و قول دوم احوط است، و بعد از آن قول اول و بعد از آن قول سيم و اللَّه تعالى يعلم

[آبى كه مرغ خانگى از آن خورده باشد آيا نجس است چون عذره مى خورد]

(و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن ماء شربت منه دجاجة فقال ان كان فى منقارها قذر لم يتوضّأ منه و لم يشرب و ان لم يعلم فى منقارها قذر توضّأ منه و اشرب) سؤال

كرده شد از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه از آبى كه مرغ خانگى از آن خورده باشد آيا نجس است چون عذره مى خورد گاه گاهى حضرت فرمودند كه اگر در منقارش نجاست باشد از آن آب وضو نمى توان ساخت و نمى توان خورد چون آب قليل به ملاقات نجاست نجس مى شود و اگر معلوم نباشد نجاستى در منقارش از آن آب وضو بساز و بخورد هر چند ديده باشى كه عذره خورده است چون در حيوانات زوال عين نجاست كافيست و احتياج به آب كشيدن آن نيست و اين حديث را شيخ طوسى روايت كرده است به همين عبارت بسند موثق از عمار ساباطى و اين خبر دلالت مى كند بر آن كه اب قليل به ملاقات نجاست نجس مى شود.

[سؤر حيوان حلال گوشت ]

(و كلّ ما اكل لحمه فلا باس بالوضوء و الشرب من ماء شرب منه) و هو حيوانى كه گوشت او را خورند باكى نيست وضو ساختن و خوردن از بازمانده آن و اين مضمون در همان حديث عمار وارد شده است با آن چه مى آيد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 242

شيخ گفته است كه اين حديث دلالت مى كند بر آن كه آن چه گوشت آن حرام باشد سؤر آن را نتوان وضو ساختن و خوردن و دلالت مفهوم وصف ضعيف است خصوصا با وجود احاديث صحيح بسيار بر آن كه سؤر سباع پاكست و اگر دلالتى باشد بر كراهت دلالت خواهد داشت چنانكه از بعضى اخبار ظاهر مى شود كه مكروه باشد و على اى حال سؤر آدم و گر به مستثناست و چنانكه گذشت.

[وضو با آبى كه از آن خورده باشد باز يا چرخ يا شاهين ]

(و لا باس بالوضوء من ماء شرب منه باز او صقر او عقاب ما لم ير فى منقاره دم فان راى فى منقاره دم لم يتوضّأ منه و لم يشرب) و باكى نيست وضو ساختن از آبى كه از آن خورده باشد باز يا چرخ يا شاهين ما دام كه در منقارش خون ديده نشود پس اگر در منقارش خون ديده شود وضو نمى توان ساختن و نمى توان خوردن و شيخ طوسى قائلست كه سؤر همه مرغان پاكست خواه حلال گوشت و خواه حرام گوشت از جهت اخبار بسيار غير خبر عمار.

[اگر شخصى خون از بينى او بيايد پس بتكاند آن را پس آن خون قطره ها خرد شود و به ظرف برسد]

(فان رعف رجل فامتخط فصار ذلك الدّم قطرا صغارا فاصاب إناءه و لم يستبن ذلك فى الماء فلا باس بالوضوء منه و ان كان شى ء بيّن فيه لم يجز الوضوء منه) پس اگر شخصى خون از بينى او بيايد پس بتكاند آن را پس آن خون قطره ها خرد شود و به ظرف برسد و در آب چيزى ظاهر نباشد باكى نيست وضو ساختن از آن و اگر چيزى ظاهر باشد جايز نيست وضو كردن از آن اين حديث صحيح على بن جعفر است كه روايت كرده است از برادرش امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه.

و شيخان اين تتمه را نيز روايت كرده اند كه على بن جعفر گفت كه و نيز از آن حضرت سؤال كردم كه هر گاه شخصى در اثناى وضو خون در دماغش سر كند و يك قطره در آن ظرف ريزد آيا صحيح است وضو ساختن از آن آب

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 243

حضرت فرمودند كه نه و صدوق تغيير داده است عبارت حديث را به تغييرى كه ضرر ندارد بدان كه

جمعى از علماء از اين حديث استدلال كرده اند بر آن كه خون ريزه كه چشم ادراك آن نتواند كرد آب قليل را نجس نمى كند و ليكن حق آنست كه دلالت ندارد بر آن و محتملست كه مراد سائل اين باشد كه چون به ظرف رسيده است ظاهرش آنست كه به آب رسيده باشد آيا عمل بظاهر كنيم يا چون اصل عدم رسيدنست به آب عمل به اصل كنيم حضرت فرمودند كه پاك است و عمل به اصل طهارت و عدم وصول نجاست كنيد بلكه مى توان گفت كه اين معنى اظهر است به قرينه تتمه.

و از اين بابست هر گاه شخصى بول كند و بولش ترشح كند و يقين داند كه بول به بدنش رسيده است اما شك داشته باشد كه به جامه اش رسيده است يا نه و امثال اين مسائل كه تغليب اصل كرده اند بر ظاهر بسيار است بلكه در نجاسات بغير از اين از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم وارد نشده است مگر بر سبيل استحباب مثل اجتناب از سؤر حايض متهمه.

[ماكيان و مرغ پرنده و امثال اينها هر گاه بر عذره راه روند و پاى اينها نجس شود]

(و الدّجاجة و الطّير و اشباههما اذا وطئ شى ء منها العذرة ثمّ دخل الماء فلا يجوز الوضوء منه الّا ان يكون الماء كرّا) و ماكيان و مرغ پرنده و امثال اينها هر گاه بر عذره راه روند و پاى اينها نجس شود و عين نجاست باقى باشد و داخل اب شوند جايز نيست از آن آب وضو ساختن مگر آن كه آن آب كر باشد و اين عبارت مضمون حديث صحيح على بن جعفر است كه از برادرش حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه روايت نموده است و دلالت مى كند بحسب

ظاهر بر آن كه آب قليل به ملاقات نجاست نجس مى شود مثل اخبار صحيح بسيار كه خواهد آمد بعضى از آن.

[اگر در مشك بزرگ آب موشى بيفتد]

(فان سقط فى راوية ماء فارة او جرذ او صعوة ميتة فتفسّخ فيها

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 244

لم يجز شربه و لا الوضوء منه و ان كان غير متفسّخ فلا باس بشربه و الوضوء منه و تطرح الميتة اذا خرجت طريّة و كذلك الجرّة و حبّ الماء و القربة و اشباه ذلك من أوعية الماء) پس اگر در راويه آب كه مشك بزرگ است موشى بيفتد يا جرذ كه موشى صحرايى است يا صعوه كه مشهور است به دم جنبان و اينها بميرند در آن راويه و از هم به پاشند جايز نيست خوردن و وضو ساختن از آن اب و اگر از هم نپاشيده باشند باكى نيست به خوردن و وضو ساختن از آن آب و مرده هر گاه تازه باشد مى اندازند و هم چنين سبو و خم آب و مشك و امثال آن از ظروف آب.

و اين حديث منقولست از زراره و در سندش على بن حديد است و حال او معلوم نيست و ظاهر آنست كه مصنف از كتاب زراره نقل كرده باشد و طريق صدوق به زراره صحيح است، و به اين حديث استدلال كرده اند بر مذهب ابن ابى عقيل كه آب قليل به ملاقات نجاست نجس نمى شود اما دلالت ندارد و صريحا بلكه ظاهرش آنست كه ميته نجس نباشد چنانكه ظاهر مذهب صدوقست و در پيش گذشت و خواهد آمد.

و با تفسخ نجس است از جهت نجاساتى كه در اندرون آنست و در وقتى كه از هم پاشيد داخل آب

مى شود بخلاف آن كه آن را تازه درآورند مجملا مذهب صدوق خالى از قوت نيست چون حديث صحيح صريحى بر نجاست نديده ام و ليكن بر حرمت خوردن آن احاديث وارد شده است.

چنانكه منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه شخصى به نزد آن حضرت آمد كه موشى در خم روغن يا روغن زيت افتاده است آن روغن را مى توان خورد حضرت فرمود كه مخور پس آن شخص گفت كه موشى چه باشد كه به سبب آن يك خم روغن را بريزم حضرت فرمود كه تو موش را سبك نكردى دين خود را سبك ساختى و در واقع سبك است كه اگر دين تو

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 245

قوى مى بود چنين سخنى نمى گفتى يا آن كه رده گفتى زيرا كه حق سبحانه هر ميته را حرام گردانيده است و ملاقى ميته بر رطوبت حكم ميته را دارد.

و ليكن جمعى كثير از علما ما نقل اجماع نموده اند بر نجاست ميته كه نفس سائله داشته باشد و هيچ شكى نيست كه اجتناب احوط است و حديث متن را تاويلات بعيده كرده اند كه ذكر آن مناسب نيست.

[اگر موشى يا غير آن از حيوانات در چاه آبى بيفتد و بميرند و از آن آب خمير كنند]

(فان وقعت فأرة او غيرها من الدّواب فى بئر ماء فماتت فعجن من مائها فلا باس بأكل ذلك الخبز اذا اصابته النّار و قال الصّادق (ع) اكلت النّار ما فيه) پس اگر موشى يا غير آن از حيوانات در چاه آبى بيفتد و بميرند و از آن آب خمير كنند باكى نيست آن نان را خوردن چون به آتش رسيده است و آتش از مطهرات است و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه آتش خورد آن چه

در آن نان بود از نجاست واقعى يا وهمى.

بدان كه جزو اول اين حديث را شيخ روايت كرده است بسند قوى و ظاهرش آنست كه آب چاه نجس مى شود بانكه حيوانى در آن بميرد و دلالت مى كند بر آن كه آتش از مطهراتست و محتمل است كه مراد از آن كراهت بوده باشد و چنين كراهتى را آتش زايل كند و اين معنى اظهر است.

و جزء دوم را شيخ روايت كرده است به سندى كالصحيح بلكه صحيح چون مرسل ابن ابى عمير است و مراسيل او مانند مسانيد است چون او إرسال نمى كند مگر از ثقات از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه از آن حضرت سؤال كردند كه هر گاه نانى را پخته باشند و بعد از آن ظاهر شود كه حيوان مرده در آن ابى كه از آن اب خمير كرده اند بوده است حضرت فرمود كه باكى نيست آتش خورد آن چه در آن بود، و ممكنست كه آن موش آخر افتاده باشد و چون راوى گمانش اين بوده است كه پيشتر افتاده بوده است و به سبب اين معنى كراهتى داشته است حضرت رفع كراهت او باين فرموده باشد و مراد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 246

اين باشد كه آتش چنين نجاستى را كه وهمى باشد پاك مى كند.

و مؤيد اين معنى است آن كه شيخ در حديث صحيحى مثل اين حديث در صحت بلكه بهتر روايت نموده است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه اگر خميرى را باب نجس كرده باشند او را چه كنند حضرت فرمودند كه بفروشند آن را به جمعى كه خوردن ميته را

حلال مى دانند يعنى به كفار بفروشند.

و بمثل اين سند روايت كرده است كه حضرت فرمودند كه دفن كنند و جمع ميانه اين اخبار آنست كه چون اول نجاستش به محض وهم بود تجويز خوردن فرمودند يا آن كه اگر در واقع نجس بوده است به آتش پاك شده بود چون پخته بودند.

و در اين دو خبر نيست كه پخته بودند شايد پختن سبب نجاست تنور شود و علاج آن كندن تنور است بنا بر اين فرمودند كه بفروشند يا دفن كنند و محتملست كه اول جايز باشد و يكى از اين دو سنت باشد و دفن كردن در صورتيست كه نتوان خمير را بخورد حيوانات دادن يا به استعمالى كه در آن طهارت شرط نبوده باشد كردن و الا آن مقدم است كه اسراف نشود.

و كلينى در حديث صحيح حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه هر گاه حيوان ميته و ذبح كرده بهم مشتبه شود بفروشد هر دو را به كفار وزرش حلال است و ظاهرا عمل باين كردن بهتر باشد و خواهد آمد اخبار صحيحه در رفاه إن شاء اللَّه.

[اگر موشى در خم روغن يا عسل يا آرد بافتد]

(فان وقعت فارة فى خابية فيها سمن او زيت او عسل و كان جامدا اخذت الفارة مع ما حولها و استعمل الباقى و اكل) پس اگر موشى در خم روغن گوسفند و گاو يا در روغن زيت يا غسل افتد و اينها سخت باشند و روان نباشند آن موش مرده را با اطراف آن برمى دارند و باقى را استعمال

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 247

مى كنند و مى خورند و اين مضمون در حديث صحيح و حسن كالصحيح و موثق وارد شده

از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و كسى در اين خلاف نكرده است.

(و كذلك اذا وقعت فى الدّقيق و اشباهه) و هم چنين است هر گاه موش درآرد و امثال آن بميرد موش را با اطراف آن برمى دارند و باقى را استعمال مى كنند و بر اين مضمون حديث موثقى وارد شده است و اكثر علما حمل بر استحباب كرده اند و بعضى گفته اند كه اگر چيزى برسد به حيوانى مرده آن چيز نجس مى شود و اگر چه خشك باشد و اين قول ضعيف است و اخبار صحيحه بر خلاف اين وارد شده است و خواهد آمد و ليكن چون ممكنست كه اجزاء موش از فضله و رطوبت و بول داخل آرد شده باشد بهتر آنست كه اطراف آن را بردارند.

(فان وقعت الفارة فى دهن غير جامد فلا باس بان يستصبح به) پس اگر موشى در روغنى افتد كه روان باشد باكى نيست كه آن روغن را در چراغ كنند و بسوزانند و اين مضمون در حديث صحيح و حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است و نديده ام حديثى كه دلالت كند بر آن كه اين روغن را در زير اسمان بسوزانند و جمعى از علماء چنين گفته اند شايد به ايشان حديثى رسيده باشد پس اگر در زير سقف نسوزانند احوط است و اين حكم در صورتى است كه روغن يا پيه نجس شده باشد اما اگر از دنبه حيوان مرده باشد يا دنبه حيوان زنده را بريده باشند از روغن آن استعمال جايز نيست مطلقا چنانكه در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد

شده است كه مطلقا انتفاعات از ميته حرامست و احاديث معتبره بر خصوص دنبه نيز واقع شده است و بعموم نيز وارد شده است و بعضى از آنها خواهد آمد در اطعمه.

[اگر موشى داخل خمى از روغن شود و موش را درآورند پيش از آن كه بميرد]

(فان وقعت فأرة فى حبّ دهن فاخرجت قبل ان تموت فلا باس بان يدّهن منه و يباع من مسلم) پس اگر موشى داخل خمى از روغن شود و موش را درآورند پيش از آن كه بميرد باكى نيست كه آن روغن را بر خود بمالند و به مسلمانان بفروشند و باين مضمون حديث صحيح از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه وارد شده است. و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در حديث صحيح قريب باين وارد شده است، و هر دو دلالت مى كنند بر آن كه موش پاكست.

و در حديث صحيح وارد شده است از على بن جعفر كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه هر گاه موشى در آب رود و از آنجا درآيد و بر روى جامها راه رود آيا نماز در آن جامها مى توان كرد حضرت فرمودند كه هر چه را ببينى كه تر كرده است آن را بشوى و هر چه را نبينى و اثرش ظاهر نبوده باشد آبى بر آنجا نضح كن يعنى بريز يا به پاش و حمل كرده اند علما اين خبر را بر استحباب بواسطه نماز.

(و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن بئر استقي منها و توضّئ به و غسل به الثّياب و عجن به ثمّ علم انّه كان فيها ميتة فقال لا باس و لا يغسل منه الثّوب و لا تعاد منه الصّلاة) از آن

حضرت صلوات عليه پرسيدند از چاهى كه از آنجا آب بكشند و وضو سازند و جامه بشويند و خمير بكنند و بعد از آن بدانند كه در آن حيوان مرده بوده است حضرت فرمودند كه باكى نيست و جامه را نمى شويند و نماز را اعاده نمى كنند.

اين حديث را كلينى و شيخ بسند موثق كالصحيح روايت كرده اند و قريب به اين معنى در دو روايت صحيح و دو روايت كالصحيح بل الصحيح و در اخبار قويه نيز وارد شده است كه همه در اين مضمون مشتركند كه اگر بدانند بعد از نماز و غسل ثوب كه ميته در چاه بوده است اعاده نماز و وضو و شستن جامه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 249

نمى كنند و همگى دلالت مى كند بحسب ظاهر بر آن كه آب چاه به ملاقات ميته نجس نمى شود.

و ممكنست كه حمل كنند بر آن كه مراد راويان از علم ظن بوده است كه چون الحال ديده اند گمان كرده اند كه پيشتر افتاده بوده است و ليكن اين گمان بد است به فضلاى اصحاب آن حضرت كه علم را از ظن فرق نكرده باشند و دلالت مى كند بر عدم قبول بئر نجاست را مگر با تغير، با احاديث بسيار كه بعد از اين مذكور خواهد شد إن شاء اللَّه در مبحث چاه.

[موش و سگ هر گاه از نانى بخورند يا بو كنند]

(و الفأرة و الكلب اذا اكلا من الخبز او شمّاه فانّه يترك ما شمّاه و يؤكل ما بقى) و موش و سگ هر گاه از نانى بخورند يا بو كنند پس نمى خورند از آن موضعى كه اينها بو كرده اند يا خورده اند و باقى را مى خورند چون غالب اوقات نزديك بينى هر دو تر مى باشد، در خوردن

و بوييدن سگ نخوردن به واسطه نجاست است و در موش از جهت كراهت يا ترك هر دو از روى استحباب باشد هر چند آنجا را آب كشند و پاك شود و كراهت خوردن به واسطه آنست كه سبب نسيان مى شود يا قائل شويم به حرمت در خوردن موش نيز هر گاه رطوبت لعاب آن در نان باقى باشد به اعتبار خباثت نه به اعتبار نجاست.

و اين مضمون در حديث صحيح على بن جعفر و حديث موثق عمار وارد شده است و احاديث بسيار وارد شده است در كراهت سؤر موش و در آن كه خوردن آن سبب نسيانست و در مناهى خواهد آمد.

[وضو ساختن از حوضهائى كه در آنجا بول مى كنند]

(و لا باس بالوضوء من الحياض الّتى يبال فيها اذا غلب لون الماء البول و ان غلب لون البول الماء فلا يتوضّأ منها) و باكى نيست وضو ساختن از حوضهائى كه در آنجا بول مى كنند هر گاه غالب باشد رنگ آب بر رنگ بول و اگر غالب باشد رنگ بول بر رنگ آب پس از آنجا وضو نمى توان ساختن و علما حمل كرده اند اين خبر را بر آن كه حوض كر باشد چون غالب

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 250

حوضهاى ايشان آن بوده است كه اضعاف مضاعفه كر بوده است چنانكه بالفعل هست و علما را در صحت اين خبر سخنى هست چون در سند او محمد بن سنان هست از علاء بن فضيل از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و ظاهر آنست كه صدوق از كتاب علا نقل كرده است با آن كه ظاهرا محمد بن سنان نيز نزد صدوق ثقه است چنانكه شيخ مفيد تصريح به توثيق او كرده

است.

و مؤيد اين حديث اخبار صحيحه هست كه مطلق است و حضرت مدار آن را بر تغير به نجاست و عدم تغير گذاشته است و چون اين اخبار مطلق است و احاديث مفصله واقع شده است متواتر كه حضرات رسول و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم فرموده اند كه آب اگر كر است نجس نمى شود و بعضى از آن گذشت و اين حديث رد جماعتى مى كند كه مى گويند حوض و ظرف به ملاقات نجاست نجس مى شود اگر چه زياده از كر باشد و دور نيست كه مراد ايشان حوضهاى شتر باشد كه دو سه دلوى اب بيشتر نمى گيرد و غالب اوقات كه حوض مى گويند آن را مى خواهند.

و مؤيد عدم نجاست حوض بخصوصه روايات معتبره وارد شده است مثل روايت صحيح صفوان بن مهران كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از حوضهائى كه در ما بين مكه معظمه و مدينه مشرفه است كه درنده ها بر آن وارد مى شدند و سگان از آن آب مى خورند و الاغها از آن آب مى خورند و جنب در آنجا غسل مى كند و از آنجا وضو مى سازد حضرت فرمودند كه چه مقدار آب دارد من گفتم كه گاه هست كه تا نصف ساق دارد و گاه هست تا زانو دارد حضرت فرمودند كه وضو بساز از آنها چون آن حضرت آنها را ديده بودند و مى دانستند كه تا نصف ساق آن چند كر است بنا بر اين تجويز فرمودند و اگر آب قليل نجس نمى شد به سبب ملاقات هر آينه از قدر آن نمى پرسيدند و در حديث موثق كالصحيح از ابو بصير از حضرت امام

لوامع صاحبقرانى، ج 1،

ص: 251

جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه سؤر سگ را نمى توان خورد مگر آن كه حوض بزرگى باشد كه از آنجا آب بردارند و غير اينها از اخبار.

[جايز نيست وضو ساختن به شير]

(و لا يجوز التوضّؤ باللّبن لأنّ الوضوء انّما هو بالماء او الصّعيد) و جايز نيست وضو ساختن بشير زيرا كه وضو يعنى طهارت نيست مگر به آب يا خاك و بر اين مضمون احاديث معتبره وارد شده است و از اين حديث استدلالى نيز ظاهر مى شود كه گوييا حضرت مى فرمايد كه آن چه حق سبحانه و تعالى آن را مطهر گردانيده است در قرآن دو چيز است و آن آيات آبست كه گذشت و در آيه تيمّم فرموده است كه فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً 4: 43 و حق سبحانه و تعالى غير اين دو چيز را نفرموده است پس نتوان طهارت از غير اين دو چيز كردن چون طهارت حكمى است شرعى و يا اعم بگيريم از آن كه حق سبحانه و تعالى و رسولش نفرموده اند از غير اين دو چيز و غرض حضرت رد است بر عامه كه تجويز كرده اند اكثر ايشان طهارت باب مضاف را.

و ديگر در احاديث صحيحه نيز وارد شده است كه خاك احد الطهورين است به همين معنى كه حق سبحانه و تعالى و رسولش صلى اللَّه عليه و آله دو طهور قرار داده اند و آن آبست و خاك پس همين احاديث دليلست بر آن كه از گلاب وضو و غسل نتوان كرد و ليكن چون صدوق عمل به اين حديث كرده است تخصيص اين اخبار مى دهد به آن خبر و حق آنست كه آن خبر را حمل بر تقيه

كردن بهتر است چنانكه گذشت.

[وضو ساختن از نبيذ]

(و لا باس بالتّوضّؤ بالنّبيذ لأنّ النّبيّ صلى الله عليه و آله و سلم قد توضّأ به و كان ذلك ماء قد نبذت فيه تميرات و كان صافيا فوقها فتوضّأ به فاذا غيّر التّمر لون الماء لم يجز الوضوء به و النّبيذ الّذى يتوضّأ به و احلّ شربه هو الّذى ينبذ بالغداة و يشرب بالعشيّ او ينبذ بالعشيّ و يشرب بالغداة) باكى نيست وضو ساختن از نبيذ زيرا كه حضرت رسول صلى اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 252

و آله از آن وضو ساختند و آن آبى بود كه چند دانه خرما در آنجا مى انداختند تا شورى آب را برطرف كند و آب صاف بر لاى خرما ايستاده بود و از آن وضو مى ساختند پس هر گاه خرما رنگ آب را بگرداند جايز نيست وضو ساختن از آن چون مضاف مى شود و نبيذى كه حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله از آن وضو مى ساختند آبى بود كه در آنجا چند دانه خرما مى انداختند صباح و آخر روز يا شب مى خوردند يا شب مى انداختند و صباح مى خوردند.

بدان كه أحاديث متواتره وارد شده است در حرمت نبيذ و آن كه نمى توان به آن وضو ساختن و سنيان جايز مى دانند وضو ساختن از نبيذ را به واسطه خبرى كه به ايشان رسيده است كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله وضو ساخت از نبيذ و احاديث صحيحه وارد شده است كه نبيذى كه حضرت وضو ساخت چنان بود كه اهل مدينه شكايت كردند به خدمت آن حضرت كه ما از آب شور مدينه مشرفه آزار مى كشيم و همه را بضعف معده

و غير آن از امراض مبتلا نموده است حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه چند دانه خرما در ظرف آب بيندازيد و صبح كه اندازيد مگذاريد كه شب بر او بگذرد در همان شب بخوريد و شب كه اندازيد در صبح بخوريد و هر سه روز يك مرتبه ظرف را بشوييد كه مبادا سبب فساد آب شود و منجر به اسكار شود و سنيان مست كننده مى كنند و مى خورند با آن كه در صحاح سته احاديث بسيار نقل كرده اند كه حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرموده است كه هر مست كننده حرام است و عن قريب جماعتى بهم خواهند رسيد و شراب را نامى ديگر خواهند گذاشت و خواهند خورد و اين خبر را نيز سنيان بطرق متكثره از آن حضرت روايت كرده اند كه صبح مى انداختند و شام مى خوردند و بر عكس و مطلب صدوق اينست كه بگويد ما نيز با شما شريكم در جواز وضو نبيذ اما چنين نبيذى كه خود نقل كرده ايد مثل ما جواز و حرمت را.

[اگر شخصى غسل كند از گودى كه آب در آنجا باشد و كم از كر باشد]

(فان اغتسل الرّجل فى وهدة و خشى ان يرجع ماء ينصبّ عنه إلى الماء الّذى يغتسل منه اخذ كفّا و صبّه امامه و كفّا عن يمينه و كفّا عن يساره و كفّا عن خلفه و اغتسل منه) پس اگر شخصى غسل كند از گودى كه آب در آنجا باشد و كم از كر باشد و ترسد كه آب غساله كه از بدنش مى ريزد در آن گود داخل شود يك كف آب از جانب پيش بريزد و يك كف به جانب دست راست و يك كف به جانب دست چپ و يك

كف به پشت سر و بعد از آن غسل كند از آن گود.

و اين حديث را شيخ روايت كرده است به سندى معتبر و علما خلاف كرده اند در آن كه آب را به چهار طرف بدن مى ريزد يا چهار طرف زمين، آن كه بدن مى گويد وجهش اينست كه پيش از غسل بدن را تر كند كه در حال غسل آبى كه بريزد از بدن تجاوز نكند كه به گود رود و آن كه مى گويد مراد زمين است وجهش اينست كه زمين كه رطوبتى بهم رسانيد آب را جذب مى كند خصوصا راه مكه معظمه كه غالب سفر اصحاب از آن طرف بود و اكثر آن ريگ روانست و همين كه تر شد آب را جذب مى كند.

و مولانا عبد اللَّه رحمه اللَّه مى گفت كه ظاهرش زمين است از جهت كثافت كه مبادا آب كثيف شود و كلين شود و سيد محمد رحمه اللَّه مى گويد كه مراد از خبر آنست كه دست در آب زنند از چهار جانب تا كثافت آن برطرف شود.

و مؤيد اراده بدن حديث صحيح على بن جعفر است كه روايت مى كند از برادرش حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه سؤال كردم از آن حضرت كه هر گاه شخصى به آبى رسد در جوئى يا گودى آيا غسل جنابت مى تواند كرد يا وضو از براى نماز مى تواند ساخت هر گاه غير از آن آب نيابد و حال آن كه آب مقدار يك صاع نبوده باشد از جهت غسل و يك مد نباشد از جهت وضو و متفرق باشد چه كند و حال آن كه مى ترسد كه درنده ها از آن آب

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص:

254

خورده باشند.

حضرت فرمود كه هر گاه دست او پاك باشد يك كف آب بردارد و به پشت خود بريزيد و يك كف پيش و يك كف از دست راست و يك كف از دست چپ پس اگر ترسد كه آب كافى نباشد سرش را سه مرتبه بشويد پس بدنش را دست بمالد مانند روغن مالى با جريان كه همين كافيست و اگر خواهد وضو بسازد رو را بشويد و هر دو دست را مسح كند بعنوان دهن با جريان و مسح سر تا پاها بكشد و اگر آب متفرق باشد و تواند كه جمع كند فبها و اگر نه از اينجا و از آنجا غسل كند و اگر در يك جا باشد و اندكى باشد كه از براى غسل كافى نباشد باكى نيست كه غسل كند و آب غسل به آنجا رود كه مجزيست.

ظاهرا مراد از رفتن آنست كه چون كمست و مضطر است از غساله غسل بقيه اعضاى غسل را بشويد و دلالت مى كند بر آن كه غساله پاك است و در حالت اختيار خوب نيست كه از غساله غسل كند.

و در حديث صحيح از كاهلى مرويست كه من از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه فرمود كه هر گاه به آبى رسى كه قليل باشد پس آب به پاش از دست راست خود و از دست چپ خود و از پيش روى خود و وضو بساز.

و ظاهر اين حديث زمين است چون از براى وضو به بدن ريختن فايد ندارد و ظاهر اين خبر نيز دلالت مى كند كه ريختن از جهت آنست كه آب كثيف نشود چون غساله وضو بى دغدغه

مطهر است.

و در حديث موثق كالصحيح از ابو بصير منقولست كه به حضرت امام جعفر صادق (ع) عرض نمودم كه بسفر مى رويم و مبتلا مى شويم به غديرهاى باران كه در گوشهاى قريه ها مى باشد و در آن آب عذره مى باشد و اطفال در آنجا بول مى كنند و حيوانات بول مى كنند و سرگين مى اندازند پس حضرت فرمودند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 255

اگر از اينها كراهتى داشته باشى دست باب زن كه اينها دور روند و وضو بساز كه در دين اسلام حرج و تنگى نيست چون حق سبحانه و تعالى فرموده است كه ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ «1» يعنى حق سبحانه و تعالى در دين اسلام هيچ تنگى مقرر نساخته است و از اين حديث سيد محمد رحمه اللَّه آن را حل كرده است و اين معنى ربطى به آن ندارد پس از مجموع ظاهر شد تخيير ميان ريختن به بدن يا ريختن به زمين پس اگر آب وفا كند بهر دو به پاشد و الا بهر يك خوبست و اللَّه تعالى يعلم.

[آب استنجاء]

(فان انتضح على ثياب الرّجل او على بدنه من الماء الّذى يستنجى به فلا بأس بذلك و ان ترشّش من يده فى الاناء او انصبّ فى الارض و وقع منه فى الاناء فلا بأس به) پس اگر ترشح كند بر جامه شخصى يا بر بدنش از آبى كه به آن مخرج بول و غايط را مى شويد باكى نيست و اگر از دستش ترشح كند در ظرف يا به زمين بريزد و از آنجا ترشح در ظرف باكى نيست خلاصه اش آنست كه آب استنجا پاكست بلكه پاك كننده از خبث.

و اين مضمون

در اخبار معتبره وارد شده است.

از آن جمله در حديث صحيح منقولست كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه اگر جامه شخصى باب استنجا افتد آيا جامه نجس مى شود حضرت فرمودند كه نه نجس نمى شود و در حديث حسن كالصحيح وارد شده است كه راوى عرض نمود كه من از بيت الخلا بيرون مى آيم و به آب استنجا مى كنم پس جامه ام مى افتد بر آب استنجا حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و در حديث كالصحيح بل الصحيح مرويست كه كه از آن حضرت راوى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 256

پرسيد كه استنجا مى كنم و جامه ام در آب استنجا مى افتد و حال آن كه جنبم حضرت فرمود كه باكى نيست و ظاهرش آنست كه قيد جنابت از آن جهت مى كند كه غالب اوقات جنب نجاست منى دارد و ازاله منى نيز كرده است پس بنا بر اين ظاهر مى شود كه غساله نجاست پاك باشد مطلقا و آن چه مظنون است آنست كه آب استنجا نيز مثل ساير نجاسات باشد و احاديث نهى را غساله غسل جنابت كراهتش از جهت منى باشد نه از جهت غسل خصوصا اگر نجاست منى ضرر مى داشت مى بايست حضرات ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم بيان مى كردند كه اگر بدنت منى داشته باشد آب نجس است ترك استفصال در حكايت حال مفيد عمومست چنانكه در اصول مبيّن شده است با آن كه وارد شده است از ايشان صلوات اللَّه عليهم كه

اسكتوا عمّا سكت اللَّه عنه

يعنى هر چه را حق سبحانه و تعالى نفرموده باشد شما از آن ساكت باشيد.

و در ميان علما خلافست كه آب استنجا پاك است يا معفو است حديث صحيح

اول صريح است در طهارت و دو حديث ديگر ظاهر است در طهارت و حق طهارت است و اكثر علما ذكر كرده اند كه طهارت آب استنجا مشروط است به آن كه متغير نشده باشد به نجاست چون اجماعست كه هر آبى كه متغير مى شود به نجاست نجس است.

و ديگر آن كه بر نجسى وارد نشود چون ملاقى نجس نجس است و ليكن مى بايد قيد كردن كه نجاستى نباشد كه از آب استنجا پاك شود چنانكه سنگى نجس باشد و بر بالاى آن سنگ استنجا كنند و آب از اطراف بدر رود و به عددى كه در كار است در اين صورت سنگ نيز پاك مى شود و كسى كه آب قليل را به ملاقات نجس نجس نمى داند اين قيد را نمى كند و قيدهاى ديگر وجهى ندارد مثل آن كه آب زياد نشود از استنجا و اين معقول نيست چرا كه هر گاه اجزاى نجاست داخل اين آب شود البته زياد مى شود مع هذا نگفته اند و اگر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 257

در كار مى بود مى گفتند.

ديگر آن كه اول آب به مخرج رسد كه اگر اول دست برسد پاك نيست زيرا كه اب غساله دست منضم خواهد بود و اين نيز بى وجه است زيرا كه على اى حال دست نجس مى شود و تقييد نص است بى دليل.

ديگر آن كه نجاستى ديگر نباشد در مخرج مثل بواسير و اين قيد در قيد اول داخل است.

ديگر آن كه استنجا از غايط غير متعدى معفو است زيرا كه متعدى ازاله نجاست جائى ديگر است و اين صورتى دارد در صورتى كه بسيار تعدى كرده باشد كه بر آنها رسيده باشد مثلا، و اگر

غير متعدى آنست كه اصلا مخرج آلوده نشده باشد مثل ترياكيان در اين صورت معلوم نيست نجاست آن تا محتاج به ازاله باشد و اللَّه تعالى يعلم و احتياط بد نيست در همه.

(و كذلك فى الاغتسال من الجنابة) يعنى در غسل جنابت هم چنين است يعنى آب غساله غسل نجس نيست به اجماع پس اگر به جامه كسى بريزد پاكست يا اگر ترشحى بكند و قطره چند در آن آبى بريزد كه از آن غسل مى كند باكى نيست و اين را صدوق خواهد گفت و باين نحوى كه ذكر كرده است ظاهرش آنست كه حديثى كه ديده باشد و اگر چه ممكنست كه از اين احاديث سابقه و لاحقه استنباط كرده باشد.

[اگر حيوان مرده در آب روان باشد]

(و ان وقعت ميتة فى ماء جار فلا بأس من [با خ ] الوضوء من الجانب الّذى ليس فيه الميتة) و اگر حيوان مرده در آب روان باشد پس باكى نيست وضو ساختن از جانبى كه در آن جانب مرده نباشد چون آب جارى به ملاقات نجاست نجس نمى شود پس اگر جانبى كه ميته در آن جانب باشد متغير شده باشد چنانكه غالب تغيّر است از آن جانب وضو نمى توان ساخت لزوما و اگر متغير نباشد اجتناب بر سبيل كراهت است و على اى حال در آن جانبى كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 258

ميته نيست وضو نمى توان ساخت.

و حمل بر جارى كرده اند حديث صحيح را كه منقولست از حريز از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه آب غالب باشد بر بوى مرده از آن آب وضو بساز و بخور و اگر آب متغير شده باشد و مزه اش گشته باشد وضو مساز

و مخور.

و هم چنين حديث كالصحيحى كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه عرض كردند كه هر گاه شخصى به آبى برسد و در آن آب حيوان مرده افتاده باشد و گنديده باشد چه كند حضرت فرمود كه اگر گنديده باشد پس وضو نسازد و نخورد و چون در اين دو خبر حضرت نپرسيدند كه آب چه مقدار بود حمل بر آب چشمه كرده اند، يا كر.

[آب ايستاده كه مردار در آنجا باشد]

(و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن الماء السّاكن تكون فيه الجيفة قال يتوضّأ من الجانب الاخر و لا يتوضّأ من جانب الجيفة) و از آن حضرت سؤال كردند كه آب ايستاده كه مردار در آنجا باشد حضرت فرمودند كه از جانب ديگر وضو بسازد و از جانب مردار وضو نسازد و اين حديث را كلينى مسندا روايت كرده است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه با زيادتى آن كه و اراده استنجا نيز دارد، پس جواب حضرت كه وضو مى سازد شامل استنجا نيز مى بايد باشد تا جواب مطابق سؤال باشد و وضو را بمعنى لغوى اطلاق نموده اند در اين صورت و مراد از آب ساكن غير آب چشمه و چاهست.

(و سئل الصّادق عن غدير فيه جيفة فقال ان كان الماء قاهرا لها لا يوجد الرّيح منه فتوضّأ و اغتسل) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از آب گودى ايستاده و جمع شده از آب باران كه در آن حيوان مرده افتاده باشد چه كنند حضرت فرمودند كه اگر آب غلبه كند بر بوى مردار و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 259

نگنديده باشد وضو و غسل بكن از آن آب و اين حديث را كلينى بسند

صحيح روايت كرده است از آن حضرت و در آخرش غسل نيست و شيخ طوسى احاديث بسيار باين مضمون روايت كرده است بعضى صحيح است و بعضى كالصحيح و همه را حمل كرده اند بر آن كه كر باشد.

و محتملست كه فرق باشد ميان آب باران و آب چاهى كه در حوض كنند با آن كه آب باران چون حكم آب روان دارد كريت در آن شرط نباشد و در آب چاه كريت شرط باشد و ليكن اين مذاهب را صريحا از كسى نديده ام و بعضى از معاصران چنين قائل بودند و باين تفصيل جمع ميان اخبار نجاست و طهارت قليل مى توان كرد بى تكلّفى چنانكه اصحاب تكلف بسيار كرده اند و اللَّه تعالى يعلم.

[كسى كه جنب شود در سفرى و يافت نشود مگر برف ]

(و من اجنب فى سفر و لم يجد الّا الثّلج فلا باس بان يغتسل به و لا باس بأن يتوضّأ به ايضا يدلك به جلده) و كسى كه جنب شود در سفرى و بهم نرسد مگر برف پس باكى نيست كه به آن غسل يا وضو كند به آن كه بمالد بر بدن تا آب شود و جريان حاصل شود و اقل جريان آنست كه آب حركت كند و اگر چه آن قدر باشد كه از ته مويى به ته موى ديگر حركت كند و اگر چه به مدد دست باشد و اين در صورتيست كه خوف ضرر نباشد و الا تيمّم مى كند و باين تفصيل جمع كرده اند علما ميان روايات معتبره كه در برف وارد شده است و صحيح على بن جعفر نيز دلالت مى كند بر آن.

[باكى نيست كه جنب دست در اندرون خم كند و بدست آب از آنجا بردارد]

(و لا باس ان يغرف الجنب الماء من الحبّ بيده) و باكى نيست كه جنب دست در اندرون خم كند و بدست آب از آنجا بردارد يعنى هر گاه دستش پاك باشد جنابت سبب نجاست آب نمى شود و بر اين مضمون اخبار صحيحه وارد شده است.

[ترشح آب غسل جنب ]

(و إن اغتسل الجنب فنزا الماء من الارض فوقع فى الاناء او سال

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 260

من يديه فى الاناء فلا بأس به و اگر غسل كند جنب در زمين پاكى و بدنش پاك باشد و چون غسل كند و آب به زمين ريزد ترشح كند از زمين و در ظرف آبى كه از آنجا غسل مى كند بچكد يا از بدنش ترشح كند قطره چند و در آن ظرف ريزد باكى نيست و بر تقديرى كه از غساله جنب وضو و غسل نتوان كرد اين قطرات ضرر ندارد و بى دغدغه چون غساله پاكست بى دغدغه و بر اين مضمون روايات صحيحه و موثقه وارد شده است و كسى خلاف نكرده است ليكن بعنوان سيلان واقع شده است چنانكه صدوق گفته است و ليكن ظاهرا مراد صدوق نيز قطرات است و اللَّه تعالى يعلم.

[مرد و زن از يك ظرف غسل كنند]

(و لا باس بان يغتسل الرجل و المرأة من اناء واحد و لكن تغتسل بفضله و لا يغتسل بفضلها) و باكى نيست كه مرد و زن از يك ظرف غسل كنند و ليكن بهتر آنست كه در آب برداشتن اول مرد آب بردارد و ديگر زن چنانكه در حديث صحيح فضلا كه آن زراره و محمد بن مسلم و ابو بصير است روايت كرده اند از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما و خواهد آمد و حاصل مراد آنست كه سؤر جنب نجس نيست بلكه طاهر و مطهر است.

و بر اين مضمون أخبار صحيحه وارد شده است اما تقدم مرد بر زن در اين صحيحة الفضلا واقع شده است و بس و دور نيست كه از جهت اشرفيت مرد

باشد بر زن و رعايت ادب زن باشد نسبت به مرد پس لازم باشد كه در همه جا زن نسبت به شوهر خود رعايت ادب بكند چنانكه خواهد آمد در نكاح.

[منزوحات بئر]
[انسان ]

(و اكبر ما يقع فى البئر الانسان فيموت فيها فينزح منها سبعون دلوا و اصغر ما يقع فيها الصّعوة فينزح منها دلو واحد و فيما بين الانسان و الصعوة على قدر ما يقع فيها) و بزرگترين چيزى كه در چاه مى افتد كه شارع از جهت آن دلو قرار داده

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 261

است آدمست خواه بزرگ و خواه كوچك و خواه مرد و خواه زن و خواه مسلمان و خواه كافر على الظاهر كه اگر بميرد در چاه هفتاد دلو مى كشند و كوچك ترين چيزى كه در چاه افتد صعوه است كه از افراد گنجشك است در لغت عرب و دم جنبانك مى گويند آن را اگر در چاه بميرد يك دلو مى كشند و از آدمى تا صعوه بحسب جثه زياد و كم مى شود و ظاهر آنست كه به تخمين مكلف باشد در بزرگى و كوچكى و عدد ما بين يك تا هفتاد سگ به سى دلو مناسبت دارد، و خوك به پنجاه دلو، و گربه به هفت دلو و امثال اين و همين قرينه استحباب نزح است و جمعى از علما ذكر كرده اند كه غرض حضرت بيان ضابطه كلى نيست كه ما براى خود استنباط توانيم نمود بلكه در تفاصيلش رجوع به اخبار ديگر مى بايد كرد.

و اين خبر موثق عمار ساباطى است و علما عمل به اين حديث كرده اند اگر چه عمار فطحى است ليكن ثقه و معتمد است و ليكن ظاهر آنست كه امثال

اين اخبار اگر مؤيدات از اخبار ديگر داشته عمل مى كرده اند و يا آن كه ايشان در زمان حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده بودند و در آن وقت مذهب ايشان صحيح بوده است و چون ايشان بعد از حضرت از مذهب عدول كردند از ايشان روايت نمى كردند و نهايت اجتناب مى نمودند از ايشان.

و ليكن اخبارى كه از ايشان شنيده بودند در حالت ايمان و عدالت نقل مى كرده اند و باين خبر عمل نموده اند و خلافى نكرده اند مگر در كافر كه بعضى گفته اند كه كل آب را مى بايد كشيد چون حضرت نجاست مردن را فرموده است و بس و نجاست كفر را نفرموده است و چون اخبار ديگر وارد شده است كه چاه به ملاقات نجاست نجس مى شود پس بايد كه در جائى كه نصى وارد نشده

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 262

باشد كلّ را بكشند و جمعى گفته اند كه در ما لا نص فيه «1» چهل دلو مى كشند و بعضى سى دلو گفته اند بنا بر اين دو قول هفتاد دلو كافيست و ابن طاوس عليه الرحمه گفته است كه در ما لا نص فيه هيچ نمى كشيم چون شارع نفرموده است كه بكشيد و بنا بر قول او نيز هفتاد دلو كافيست و حق آنست كه اين مسأله از ما لا نص فيه نيست چون حضرت فرموده است كه از جهت انسان هفتاد دلو بكشند.

و بدان كه در نجاست آب چاه به ملاقات نجاست هر گاه متغير شود به نجاست كه رنگ يا بو يا مزه اش به نجاست بگردد خلافى نيست كه نجس مى شود و اگر متغيّر نشود چهار قولست مشهور ميان قدما نجاست است و

وجوب نزح و بعضى نجس نمى دانند و كشيدن آن را واجب مى دانند تعبدا- «2» و بعضى نجس نمى دانند و كشيدن آن را سنت مى دانند و اين قول اكثر متأخرين است و بعضى گفته اند كه اگر آب چاه كر باشد نجس نمى شود و الا نجس مى شود.

و آن چه اظهر است نزد بنده طهارتست و احتياط در نزح است به نحوى كه مذكور خواهد شد و آن رواياتى كه مذكور خواهد شد ظاهر خواهد شد دليل طهارت و اگر چه صدوق عمل به خبر عمار نموده است كه اكثر هفتاد دلو است و ليكن كر را ذكر كرده است بنا بر آن كه كر زياده از هفتاد دلو نيست چون نقل كرده اند كه مى بايد دلوى دو صاع آب بگيرد و مشهور ميان علما آنست كه دلو معتاد آن چاه اعتبار دارد و اگر آن چاه دلو معتادى نداشته باشد دلوى كه اكثر مردم آن بلد به آن كشند معتبر است و ظاهر نمى شود كه صدوق چاه را به ملاقات نجاست

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 263

نجس مى داند يا نه و بر تقدير عدم نجاست آيا نزح را واجب مى داند يا نه.

و ظاهر عبارتى كه در اول كتاب گفت كه ماء البئر طهور اينست كه پاك داند اگر چه محتملست كه مرادش اين باشد كه چون بكشند ازاله نجاست به آن مى توان كردن چنانكه سياق كلام بر آن دلالت مى كند و به اين معنى اشاره نموده است در امالى و گفته است كه آب چاه طهور است ما دام كه چيزى از نجاسات در چاه نيفتد كه باعث نجاست چاه شود و ظاهرا توقف داشته باشد از جهت تعارض روايات

چنانكه در روايت صحيح از محمد بن اسماعيل بن بزيع وارد شده است كه حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه فرمودند كه آب چاه واسع و فراخست هيچ چيز آن را نجس نمى كنيد تا متغير نشود به نجاست و همين حديث را نيز بعنوان مكاتبه روايت كرده است.

و در روايت صحيحى ديگر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه نقل كرده است كه حضرت فرمود كه آب چاه واسع است يعنى ماده دارد يا فراخ است حكم آن از حيثيت عدم نجاست و هيچ چيز آن را فاسد نمى كند مگر آن كه بوى آن يا مزه آن متغير شود كه در آن صورت آن مقدار آب مى كشند تا بوى آن زايل شود و مزه اش خوب شود زيرا كه ماده دارد كه از زمين بيرون مى آيد و همين علت در آب چشمه جاريست بلكه اولى هر گاه پيش آن باز باشد و روان باشد.

ديگر در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه جامه را نمى شويند و اعاده نماز نمى كنند از جهت هر چيزى كه در چاه افتاده باشد مگر آن كه بوى آن به نجاست متغير شود پس اگر متغير شده باشد جامه را مى شويند و اعاده نماز مى كنند و آب چاه را مى كشند و در اين باب اخبار بسيار خواهد آمد.

و جمعى كه قايل به نجاست چاه شده اند به ملاقات نجاست عمده ادله ايشان آنست كه شارع طريق تطهير چاه را به نزح مقرر فرموده است و در بعضى اخبار

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 264

بلفظ تطهير واقع شده است اگر نجس نمى شد نزح مقرر نمى ساخت و جوابش آنست كه ممكنست كه مراد

از تطهير تنظيف و پاكيزگى باشد تا جمع ميان اخبار شده باشد با آن كه اختلاف عظيمى كه در نزح وارد شده است قرينه استحباب است كه حضرات ائمه معصومين نظر بحال سايلان مى كرده اند هر يك كه استكراه ايشان بيشتر بوده است بيشتر مى فرموده اند و هر كه كمتر بوده است كمتر.

و جمعى كه قايل به تفصيل شده اند دو حديث موافق ايشان است هر دو بد نيست كه يكى موثق عمار است و يكى قوى كالصحيح حسن بن صالح است و اين دو خبر را نيز حمل بر استحباب مى توان كرد كه اگر كر باشد استحباب اجتناب كمتر است و اگر كمتر از كر باشد بيشتر و قولى كه نجس نمى شود و نزح واجبست تعبدا نيز جمعى است ميان اخبار طهارت و اوامر به نزح و احوط آنست كه مقدّرات را بكشند و تا نكشند استعمال آن نكنند و اگر عمل به طهارت كنند و نكشند ظاهرا معاقب نبوده باشند و اللَّه تعالى يعلم.

[اگر موشى در چاهى افتد و بميرد و از هم نپاشد]

(فان وقع فيها فأرة و لم تتفسّخ ينزخ منها دلو واحد و ان انفسخت فسبع دلاء) پس اگر موشى در چاهى افتد و بميرد و از هم نپاشد يك دلو مى كشند و اگر از هم به پاشد هفت دلو مى كشند.

بدان كه چون صدوق عمل بحديث عمار نموده است فأره را از بابت صعوه يك دلو قايل شده است. و اما اخبار صحيحه بسيار بر سه دلو واقع شده است و هفت دلو، و در حديثى ضعيف واقع شده است كه اگر از هم به پاشد هفت دلو بكشند. اكثر علماء باين عنوان قايل شده اند كه اگر از هم نپاشد سه دلو، و

اگر از هم به پاشد هفت دلو و احاديث صحيحه در خصوص فأره واقع شده است كه سبب نجاست چاه نمى شود.

و در بعضى اخبار معتبره وارد شده است كه چهل دلو بكشند و در بعضى اخبار تمام آب را بكشند و آنها محمولست بر آن كه موشى بسيار در چاه افتاده

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 265

باشد چنانكه مدار بر اينست در چاههاى راه مكه معظمه و آب متغير شده باشد چهل دلو مى كشند اگر تغييرش زائل شود فبها و إلّا آن قدر مى كشند كه تغييرش زايل شود و بهتر آنست كه تمام آب را بكشند أما آن چه مظنون بنده است آنست كه در مطلق فاره اگر آب متغير شده باشد آن مقدار مى كشند كه تغيير آن زائل شود و سنت است كه تمام آب را بكشند و با عدم تغير كشيدن واجب نيست و سنت است كه سه دلو بكشند و بهتر هفت دلو است و بهتر چهل دلو و اللَّه تعالى يعلم.

[اگر الاغى در چاه افتد و بميرد]

(فان وقع فيها حمار ينزح منها كرّ من ماء) و اگر الاغى در چاه افتد و بميرد يك كر آب مى بايد كشيد و بر اين مضمون حديث معتبر كالصحيح وارد شده است و اكثر علما باين عمل كرده اند، و در احاديث صحيحه وارد شده است از براى دابه كه غالبا در روايات بر اسب و استر و الاغ استعمال مى كنند و بعضى اوقات با اينها منظم است گاو و گوسفند و شتر كه چند دلوى آب بكشند.

و مظنون آنست كه سه دلو كافيست نهايتش ده دلو و كر اولى است و كل بهتر است چون در حديث صحيحى وارد شده است از

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اگر در چاه بميرد جانورى كوچك يا جنبى در آب رود هفت دلو بكشند و اگر گاو نر يا چيزى كه در جثه مثل او باشد بميرد يا شراب در چاه ريخته شود كل آن را بكشند پس در الاغ اگر كل را بكشند بهتر است.

[اگر سگى در چاه افتد و بميرد]

(و ان وقع فيها كلب نزح منها ثلاثون دلوا إلى اربعين دلوا) و اگر سگى در چاه افتد و بميرد سى دلو مى كشند تا چهل دلو يعنى اقل آن سى است و اكثرش چهل و در ميانه هر چه بيشتر باشد بهتر است، و باين نحو خبرى نديده ام و قولى نشنيده ام.

و در موثقه سماعه سى دلو است يا چهل دلو و در حديث ديگر بيست يا سى يا چهل است.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 266

و در احاديث صحيحه وارد شده است چند دلوى كه اقلش سه است و در اخبار صحيحه پنج دلو و هفت دلو واقع شده است و اظهر آنست كه پنج كافيست و بهتر از آن هفت است و اولى از آن بيست يا سى يا چهل است و در بعضى روايات كل واقع شده است و محمول است بر آن كه اگر متغير شده باشد سنت است كل و واجب آن مقدار است كه تغيير آن برطرف شود.

چنانكه در اخبار صحيحه وارد شده است كه اگر آب چاه متغير نشده باشد باكى نيست و چيزى نمى بايد كشيد و اگر متغير شده باشد آن قدر بكشند كه تغيير او زايل شود و مظنون همين است و بواقى مستحب است، و اگر سگ زنده بيرون آيد از چاه مشهور آنست

كه هفت دلو مى كشند و بر اين مضمون حديث صحيحى وارد شده است و ظاهرا سه و پنج نيز كافى باشد استحبابا و اللَّه تعالى يعلم.

[اگر گربه در چاه افتد]

(و ان وقع فيها سنّور نزح منها سبع دلاء) و اگر گربه در چاه افتد از آن چاه هفت دلو مى كشند اگر بميرد. و بر اين مضمون اخبار صحيحه وارد شده است با سگ و ليكن چون صدوق بنا را بر حديث عمار گذاشته است سى تا چهل را به سگ داده است و هفت را به گربه چون جثه او كوچك تر است و ظاهر آنست كه در گربه سه دلو كافى باشد و پنج بهتر و هفت بهتر و بيست بهتر چون حديث صحيح در مطلق ميته وارد شده است كه بيست دلو بكشند و ديگر سى يا چهل بهتر اگر متغير نشده باشد و الا آن قدر كه تغيير زايل شود و كل بهتر است.

[اگر مرغ خانگى يا خروس يا كبوتر در چاه بميرد]

(و ان وقع فيها دحاجة او حمامة نزح منها سبع دلاء) و اگر در چاه بميرد مرغ خانگى يا خروس با كبوتر هفت دلو آب مى كشند و در روايات صحيحه در اين، و در مطلق طير كه از كبوتر باشد تا شتر مرغ وارد شده است هفت دلو و پنج دلو و چند دلو و هيچ دلو پس كشيدنها مستحب است و هفت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 267

دلو بهتر است و اگر مطلق پرنده را حتى گنجشك هفت دلو بكشند بهتر است چون در لغت اطلاق مى كنند طاير را بر هر پرنده و طير جمع آنست اگر چه گاهى اطلاق مى كنند آن را بر واحد.

[اگر شتر يا گاو نرى در چاه بميرد]

(و ان وقع فيها ثور او بعير او صبّ فيها خمر نزح الماء كلّه) و اگر بميرد در چاه شترى يا گاو نرى يا ريخته شود در آن شرابى كل آب را مى كشند، و بعير شامل شتر كوچك و بزرگ و نر و ماده هست و در آن اخبار صحيحه وارد شده است كه جميع را بكشند و خبرى كالصحيح هست كه شتر نر را يك كر بكشند و احاديث چند دلو از براى مطلق دابه هست.

و احاديث صحيحه وارد شده است كه هيچ چيز نمى بايد كشيد از جهت هيچ چيز تا متغير نشود پس اخبار كل را حمل بر تغيير آب مى توان كرد و حمل بر استحباب و الا واجب در صورت تغير آن قدريست كه تغير زايل شود و هم چنين ثور و خمر را و احوط در خمر آنست كه تمام را بكشند اگر چه يك قطره باشد و بعضى در چند قطره بيست دلو گفته اند و سى

نيز در روايت واقع شده است.

و اكثر علما گفته اند كه حكم خمر دارد نبيذ كه شراب خرما و شراب عسل و شراب شكر و امثال اينهاست از چيزهاى كه مست كننده است و از حلويات مى گيرند و هم چنين فقاع و آن بوزه است كه از حبوبات مى گيرند مثل جو و ذرت و برنج و بعضى ملحق به اين ها ساخته اند عصير عنبى را كه شيره انگور است هر گاه بجوشد و غليان كند دو ثلثش به جوشيدن نرفته باشد، و مستند ايشان آنست كه احاديث متواتره وارد شده است كه اينها نيز حكم شراب دارند ليكن چون ظاهرش اينست كه حكم شراب دارد در حرمت مشكل است داخل كردن آنها در اين حكم اگر چه احوط است.

[اگر چند قطره خون در چاه ريزد]

(و ان قطر فيها قطرات من دم استقى منها دلاء) و اگر چند قطره

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 268

خون در چاه ريزد چند دلو آب بكشند در حديث صحيح على بن جعفر وارد است كه از برادرش حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه سؤال مى كند از شخصى كه مرغ خانگى يا كبوترى را بكشد و در چاه افتد آيا جايز است كه از آب آن چاه وضو بسازند حضرت فرمودند كه چند دلوى بكشد و بعد از آن وضو بسازد.

و در صحيحه محمد بن اسماعيل منقولست كه به شخصى كتابتى نوشتم كه به حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه عرض نمايد كه هر گاه چاهى در خانه باشد از جهت وضو ساختن پس چند قطره بول يا خون در آن چاه ريزد يا مانند پشكلى از فضله آدمى در چاه افتد چه چيز آن چاه را پاك مى كند

تا حلال باشد وضو ساختن از براى نماز از آب آن چاه پس حضرت بخط مبارك خود در كتابت من نوشتند كه چند دلوى آب مى كشند، و فرمودند كه آب چاه واسع است چيزى او را نجس نمى كند تا متغير نشود و ظاهر اين دو خبر آنست كه سه دلو كافى باشد استحبابا و اكثر علما ده دلو گفته اند و اين احوط است و حديث سى دلو خواهد آمد و آن بهتر است و اللَّه تعالى يعلم.

[مردى كه بالغ باشد در چاه بول كند]

(و ان بال فيها رجل استقى منها اربعون دلوا) و اگر مردى كه بالغ باشد در چاه بول كند چهل دلو آب مى كشد و اين روايت موثقه على بن ابى حمزه است و علما عمل باين كرده اند.

و در صحيحه فضلا وارد شده است كه تمام آب را بكشند و آن بهتر است اگر چه ظاهرش آنست كه مستحب باشد يا چاه به آن متغير شده باشد و اظهر آنست كه چهل دلو نيز مستحب است و از پيش گذشت كه از براى قطرات بول چند دلو كافيست.

[اگر كودكى كه غذاى او بر شيرش غالب باشد بول كند در چاه ]

(و ان بال فيها صبىّ قد اكل الطّعام استقى منها ثلث دلاء و ان كان رضيعا استقى منها دلو واحد) و اگر كودكى كه غذاى او بر شيرش غالب

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 269

باشد بول كند در چاه سه دلو آب مى كشند و اگر شيرخواره باشد كه شيرش بر غذا غالب باشد يك دلو مى كشند و در روايت كالصحيح وارد شده است كه براى بول صبى هفت دلو مى كشند و اكثر اصحاب به آن عمل كرده اند.

و در روايت موثق وارد شده است كه از براى فطيم يك دلو مى كشند و فطيم آنست كه او را از شير باز كرده باشند و علما حمل كرده اند بر طفلى كه قريب به آن باشد كه از شير باز كنند مجازا و در صحيحة الفضلا تمام آبست، و محمول بر استحباب است.

[اگر در چاه افتد زنبيلى از فضله آدمى ]

(فان وقع فى البئر زنبيل [و خ زبّيل در هر دو جا] من عذرة رطبة او يابسة او زنبيل من سرقين فلا بأس بالوضوء منها و لا ينزح منها شى ء) اين مضمون حديث صحيح على بن جعفر است پس اگر در چاه افتد زنبيلى از فضله آدمى كه تر باشد يا خشك باشد يا زنبيلى از سرگين در چاه افتد پس باكى نيست كه وضو بسازند و از آب چاه چيزى نكشند و اين تتمه نيست در حديث و ليكن ظاهر حديث است.

و نزديك به اين معنى روايت كرده است عمار ساباطى كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از چاهى كه در آن بيفتد زنبيلى عذره خشك يا تر حضرت فرمودند كه باكى نيست هر گاه آب چاه بسيار باشد و ظاهرا تقييد

به آب بسيار از آن جهت كه اگر آبش كم باشد به نجاست متغير مى شود و اين دو حديث نيز دلالت مى كند بر طهارت آب چاه يعنى به ملاقات نجاست نجس نمى شود و ليكن چون بحسب ظاهر منافات دارد با حديث آينده صدوق تأويل كرده است به آن كه هذا اذا كانت فى زنبيل و لم ينزل منه شى ء فى البئر يعنى آن كه گفتيم باكى نيست موافق حديث در صورتيست كه از آن چه در زنبيل است از عذره داخل آب چاه نشود و اگر آن تتمه را داخل نمى كرد جمع مى توانست كردن كه باكى نيست پاك مى شود به نزح چهل يا پنجاه دلو و اين

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 270

تاويلات وقتى در كار است كه حديثى ديگر نباشد و پيش گذشت احاديث بسيار كه دلالت بر طهارت آب چاه مى كرد و اين دو حديث نيز مثل آنهاست و ممكن است كه صدوق چاه را با اين نجاسات نجس داند و به سبب مردن حيوان نجس نداند مگر وقتى كه از هم به پاشد و نجاسات اندرونى بيرون آيد چنانكه در پيش اشاره به آن شد.

[هر گاه عذره آدمى در چاه افتد]

(و متى وقعت فى البئر عذرة استقى منها عشر دلاء فان ذابت فيها استقى منها اربعون دلوا إلى خمسين دلوا) و هر گاه در چاه افتد عذره آدمى ده دلو دلو آب بكشند پس اگر از هم به پاشد در چاه چهل دلو بكشند تا پنجاه دلو بكشند به نحوى كه در سگ گذشت و روايت قوى است و در آن واقع است چهل يا پنجاه و نه تا پنجاه و اگر چه در روايت ضعفى است علما به

آن عمل كرده اند و قايل به پنجاه شده اند كه بيشتر بهتر و پيش گذشت در صحيحه ابن بزيع كه چند دلوى مى كشند و يا چيزى نمى كشند و در صحيحه على ابن جعفر نيز گذشت الحال پس اظهر استحباب نزح است و چند دلو كه اقلش سه است كافيست و باين روايت عمل نمودن بهتر است و اللَّه تعالى يعلم.

[در حريم چاه ]

(و البئر اذا كان إلى جانبها كنيف فان كانت الارض صلبة فينبغى ان يكون بينهما خمسة اذرع و ان كانت رخوة فسبعة اذرع) و چاه هر گاه در جانب آن آن خانه باشد كه چاله اش به آب رسيده باشد پس اگر زمين سخت باشد سزاوار آنست يعنى سنت است كه در ميانه چاه و چاله پنج زرع باشد به گز دست و اگر زمين سست باشد پس سنت هفت كز است و همين مضمون را كلينى در روايت قوى نقل كرده است و به جاى صلبه كوه گفته است. به جاى رخوه سهل گفته كه دامن كوه باشد و صدوق چنين فهميده است كه حضرت صلوات اللَّه عليه بر سبيل مثال گفته است و علما متابعت او كرده اند و ممكنست كه روايتى ديگر به صدوق رسيده باشد به همين عبارت كه نقل كرده باشد آن را.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 271

و در روايات معتبره كه يكى از آنها حسن كالصحيح است وارد شده است كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم جهت را اعتبار فرموده اند و در روايتى واقع شده است كه ظاهر آن بلندى و پستى قرار است به اين معنى كه مقر آب مختلف مى باشد هر گاه چاه را كنده باشند سه كز و به

آب رسيده باشد ممكنست كه چاله را سه كز و نيم كنده به آب رسيده باشد بنا بر اين چاه بالاست و از آب چاه به چاله مى آيد نه بر عكس و اين را تجربه كرديم.

و فوقيت جهت چنانكه از روايت معتبره ظاهر مى شود آنست كه مجراى همه چشمها از جانب شمالست و آن از قطب شماليست تا مغرب اعتدال پس اگر چاه در آن طرف باشد و چاله در طرف جنوب باشد و آن مقابل شمالست از قطب جنوبى تا مشرق اعتدال بلند است چون آبها از آن جانب مى آيد پس اول به چاه مى رسد و ديگر به چاله و بر عكس چاله فوقست.

و اگر چاه در طرف صبا باشد و آن از قطب شمالى است تا مشرق اعتدال چاله در طرف دبور باشد مقابل آن از مغرب اعتدال تا قطب جنوبى و بر عكس مساويند پس احتمالات هيجده مى شود زيرا كه زمين يا سست است يا سخت و بر هر احتمالى يا مقر چاه بلند است يا چاله يا مساويند و دو در سه شش صورت مى شود و اين شش را در سه صورت جهت زديم كه فوقيت چاهست يا فوقيت چاله يا تساوى هيجده صورت مى شود و چون اگر يكى از اين سه باشد پنج كز كافيست پس نه صورت پنج ذرعست كه زمين صلب است و سه صورت فوقيت قرار چاه نيز پنج ذرع است و در سه صورت تساوى مقر و تحتيت آن دو صورتش فوقيت جهت است پس چهارده صورت پنج ذرع كافيست و چهار صورت هفت ذرع است به اندك تاملى ظاهر مى شود كه تقسيم به بيست و

چهار صورت بى وجهست چون تساوى جهت را دو صورت كرده اند يكى آن كه چاه در مغرب باشد و چاله در مشرق و بر عكس و هر گاه هر دو

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 272

يك حكم داشته باشد و داخل تساوى باشد پس دو صورت كردن بى فايده خواهد بود و اين تحديد مشهور است و در بعضى از روايات در طرف قلت سه و چهار واقع شده است و در طرف كثرت دوازده واقع شده است در جهت و يا تساوى جهت هفت ذرع واقع شده است و در بعضى از نسخ نه ذرع پس اگر در چهارده صورت پنج ذرع باشد و در باقى دوازده بهتر است و اگر در طرف قلت هفت ذرع باشد بهتر و اللَّه تعالى يعلم.

(و قال الرّضا صلوات اللَّه عليه ليس يكره من قرب و لا بعد بئر يغتسل منها و يتوضّأ ما لم يتغيّر الماء) و حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نجس نمى گرداند قرب و بعد بالوعه چاهى را كه از آن چاه غسل كنند و وضو سازند ما دام كه آب چاه متغير نشود.

و اين حديث را كلينى بسند حسن از محمد بن القسم ثقه كه كتاب او نزد صدوق بوده است و طريق صدوق به او حسن كالصحيح است روايت كرده است از ابو الحسن الرضا صلوات اللَّه عليه كه پرسيدند از آن حضرت از چاهى كه ميان آن و چاله پنج كز باشد يا بيشتر حضرت فرمودند كه ضرر ندارد قرب و بعد چاله به چاه وضو مى توان ساخت و غسل مى توان كرد ما دام كه آب چاه متغير نشود.

و چون صدوق خواسته است كه اختصار

كند باعث اختلال معنى شده است اما مآل هر دو معنى يكيست و ظاهرش آنست كه چاه به ملاقات نجاست نجس نمى شود تا متغير نشود و ممكنست كه مراد اين باشد كه تا متغير نشود علم به وصول نجاست حاصل نمى شود غالبا و اول اظهر است.

(و روى عن ابى بصير انّه قال نزلنا فى دار فيها بئر إلى جنبها بالوعة ليس بينهما الا نحو من ذراعين فامتنعوا من الوضوء منها فشقّ ذلك عليهم فدخلنا على ابى عبد اللَّه فاخبرناه فقال توضّأوا منها فانّ لتلك البالوعة مجارى تصبّ فى واد ينصبّ فى البحر) طريق صدوق

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 273

به ابو بصير موثق است و او ذكر كرده است كه جمعى در خانه فرود آمديم كه در آن خانه چاهى بود كه در جنب آن چاله بود كه فاصله ميان چاه و چاله تقريبا دو ذرعى بود پس يارانى كه با من بودند وضو نساختند از آب آن چاه و كار بر ايشان مشكل شد كه مى بايست آب را از بيرون بياورند پس همه به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه رفتيم و واقعه را عرض نموديم پس حضرت فرمودند كه از آن چاه وضو بسازيد كه آن چاله را راهى هست بجويى كه آن جو به دريا مى ريزد.

بدان كه محتملست كه در مدينه مشرفه بيت الخلاها را بهم راه داده باشند در زير زمين چنانكه چاههاى نجف اشرف همه بهم راه دارند و همه سر به دريا گذارند چون دريا نزديك است و ممكنست كه مراد اين باشد كه چون آب زير زمين بهم راه دارند و به دريا نيز اتصال دارند كنايه از

ماده باشد كه چون هر دو ماده دارند دير متغير مى شود و تا متغير نشود نجس نمى شود.

[هر گاه چيزى در چاه افتد و بوى آب را متغير سازد]

(و متى وقع فى البئر شى ء فغيّر ريح الماء وجب ان ينزح الماء كلّه فان كان كبيرا و صعب نزحه فالواجب ان يتكارى عليه اربعة رجال يسقون منها على التراوح من الغدوة إلى الليل) و هر گاه چيزى در چاه افتد و بوى آب را متغير سازد واجبست كه جميع آب را بكشند پس اگر آب بسيار باشد و مشكل باشد كشيدن آب آن چاه واجبست كه كرايه كنند چهار كس را كه آب بكشند به عنوانى كه يكديگر را راحت دهند از صبح تا شام.

و اين معنى در حديث كالصحيح واقع شده است و صدوق از آن خبر برداشته است چون در آن خبر مى پرسد از حضرت صلوات اللَّه عليه از سگ و موش و خوك حضرت مى فرمايد كه كل آب را بكشند پس اگر آب غلبه كند تراوح كنند پس آن كه واقع شده است در اينها كه كل را بكشند حمل مى بايد كرد بر صورت تغيّر آب تا جمع شود در ميان اخبار چنانكه شيخ نيز چنين كرده

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 274

است و ليكن چون تمام كشيدن را سنت مى دانيم هم چنين تراوح را سنت مى دانيم.

و آن چه ظاهر مى شود از دو خبر صحيح و دو خبر حسن كالصحيح و دو خبر قوى كالصحيح و يك خبر موثق كالصحيح و دو خبر قوى كالصحيح آنست كه هر گاه متغير شود چاه آن قدر بكشند كه بوى بد او زايل شود و ظاهر همه اين اخبار آنست كه چاه به ملاقات نجاست نجس نمى شود زيرا كه

تا تغير هست نجاست هست و چون تغير زايل شد چنانست كه سگ را از چاه بيرون برند پس اگر نجس مى شد مى بايست كه بعد از تغير چهل دلو بكشند لهذا بعضى كه قايلند به نجاست استيفاى مقدر به اين معنى را قايلند و جمعى ديگر به اين معنى قايلند كه تمام كنند اين مقدار را به آن كه اگر در سگ سى دلو بكشند و تغير زايل شود ده دلو ديگر مى كشند چنانكه محقق در معتبر قائل شده است به اين معنى.

و اما كيفيت تراوح پس جمعى گفته اند كه دو كس بكشند باين عنوان كه يكى در چاه رود و دلو را به زودى پر كند و ديگرى از بالا بكشد و اينها كه مانده شوند استراحت كنند و دو كس ديگر بكشند بهمان عنوان و اقلا مى بايد كه چهار كس باشد كه اگر بيشتر ضرر ندارد و بعضى گفته اند كه هر دو بر لب چاه ايستاده بكشند و سه كس كافيست بواسطه راحت دادن بانكه يكى مدد يكى بدهد و يكى استراحت كند و هم چنين تا شام و اگر شش كس باشند احوط است كه يكى اندرون چاه باشد و دو كس بالا و اين سه كس ديگر كه مانده شوند سه كس ديگر تا عمل بهر دو قول كرده باشند.

و مشهور آنست كه همه به نماز جمعه مى توانند رفت و هم چنين به نماز جماعت و با هم چيزى مى توانند خورد و بهتر آنست كه در وقت استراحت چيزى بخورند و باز مشهور آنست كه روز صوم اعتبار دارد بانكه اول صبح بلكه اندكى پيشتر از باب مقدمه مشغول نزح شوند

و تا شام بلكه اندكى بعد از شام داخل كنند.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 275

و بعضى گفته اند كه اين دقتها در كار نيست روز فعله كافيست و فروع بسيار در اين مسأله ذكر كرده اند و احتياط ظاهر است و گمان بنده آنست كه زوال تغير كافى است و اينها بر سبيل استحباب است و اللَّه تعالى يعلم ديگر مشهور آنست كه هر جا كه تمام آب را بايد كشيد و متعذر باشد تراوح مى بايد كرد و وجهش پر ظاهر نيست چنانكه گذشت كه همه جا نزح بر سبيل استحباب است.

[وضو با آب گرم ]

(و امّا ماء الحمّات فان النّبي صلى اللَّه عليه و آله انّما نهى ان يستشفى بها و لم ينه عن التّوضّؤ بها و هى المياه الحارّة الّتى تكون فى الجبال يشمّ منها رائحة الكبريت و قال صلى اللَّه عليه و آله انّها من فيح جهنّم) و اما آبهاى گرم پس به درستى كه حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نهى فرمود كه طلب شفا از آن نكنند و نهى نفرمود كه از آن وضوء نسازند و آن آبهاى گرمى است كه در كوهها پيدا مى باشد و بوى گوگرد مى دهد و حضرت فرمودند كه اين آبها از نسيم و بوى جهنم است و غرض از نهى استشفا آنست كه بندگان الهى در هر حالى پناه به جانب اقدس او برند بلكه غرض الهى از بلاها همين است كه بندگان از خداوند خود دفع بلاها را طلب كنند و به سبب استجابت دعوات و تضرعات اعتقادات ايشان به خدا و رسول و ائمه زياد شود و سبب محبت و قرب الهى شود.

و لهذا مخلص مانند ابراهيم

به حضرت جبرئيل گفت امّا إليك فلا در وقتى كه مى خواستند او را در آتش اندازند همه فرشتگان خود را عرض نمودند در مدد و قبول نفرمود تا آن كه روح الامين رسيد و گفت هل لك من حاجة آيا ترا حاجتى هست حضرت فرمود كه اما به تو ندارم گفت از آن كه دارى بطلب حضرت گفت كه او عالم است بحال من چه احتياج است به سؤال من.

و اين معنى مخصوص جمعى از مقربان است و جمعى ديگر حسب الامر تا ديگران متابعت كنند به زبان دعا مى كنند و در دل به او گذاشته اند و دعاى ايشان

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 276

مشروط است به رضاى الهى كه اگر حق سبحانه و تعالى مصلحت داند مستجاب سازد و الا فلا و اين حديث را كلينى بطرق متعدده نقل كرده است.

[اگر قطره خمر يا نبيذ از شرابهاى ديگر در خميرى افتد]

(و ان قطر خمر او نبيذ فى عجين فقد فسد و لا بأس ببيعه من اليهود و النّصارى بعد ان يبيّن لهم و الفقّاع مثل ذلك) و اگر قطره خمر يا نبيذ از شرابهاى ديگر در خميرى افتد آن خمير فاسد و ضايع مى شود از جهت حرمت و نجاست على المشهور و در اين صورت باكى نيست كه بيهودان و گبران عيسوى مذهب بفروشند بشرط آن كه بگويند به ايشان كه اين عيب دارد و فقاع كه بوزه است نيز همين حال دارد.

و حديثى در اين باب وارد شده است از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه بسند قوى و احاديث بسيار وارد شده است در حرمت بيع خمر پس ممكنست كه جمع كنيم به آن كه در اينجا شراب نفروخته است چون شراب مستهلك

شده است كه بلكه خمير نجس فروخته است و دور نيست كه اظهار اين عيب از اين جهت باشد كه شرعا ايشان نيز مكلفند به نخوردن و اگر بخورند گناهان ايشان زياده شود و احوط آنست كه نفروشد بلكه دفن كند يا بخورد حيوانات دهد چنانكه گذشت.

[وضوي با آب نجس ]

(و سأل عمّار بن موسى السّاباطىّ ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّجل وجد فى إنائه فأرة و قد توضّأ من ذلك الاناء مرارا او اغتسل منه او غسل ثيابه و قد كانت الفأرة متسلّخة فقال ان كان رآها فى الاناء قبل ان يغتسل او يتوضّأ او يغسل ثيابه ثمّ فعل ذلك بعد ما رآها فى الاناء فعليه ان يغسل ثيابه و يغسل كلّما اصابه ذلك الماء و يعيد الوضوء و الصّلاة و ان كان انّما رآها بعد ما فرغ من ذلك و فعله فلا يمسّ من الماء شيئا و ليس عليه شي ء لأنّه لا يعلم متى سقطت فيه ثم قال لعلّه ان يكون انّما سقطت فيه تلك السّاعة الّتى رآها)

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 277

طريق صدوق به عمار موثق است كالصحيح و او از حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كرد از شخصى كه در ظرفش موشى بيابد و حال آن كه از آن ظرف مكرر وضو ساخته باشد يا غسل كرده باشد يا جامها را شسته باشد و مع هذا موش هم از هم پاشيده باشد كه ظاهرش اين باشد كه مدتى پيش از اين در آن ظرف مرده باشد.

پس حضرت صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر اين موش را در آن ظرف ديده باشد پيش از غسل يا وضو يا شستن جامه و بعد از

ديدن موش اين كارها كرده باشد پس لازمست كه جامها را بشويد و هر چه را اين آب به آن رسيده است بشويد و وضو را اعاده كند كه باطل بوده است وضوى سابق و نماز را اعاده كند كه نمازش صحيح نبوده است و اگر اين موش را بعد از آن ديده باشد كه اين كارها كرده باشد ديگر ملاقات نكند بعد از اين آن آب را بر او چيزى نيست به سبب آن چه كرده است و اعاده وضو نمى كند زيرا كه علم ندارد كه اين موش كى در اين ظرف افتاده است، شايد موشى از هم پاشيده در اين ساعت در آن ظرف افتاده باشد و پيشتر نيفتاده باشد.

حاصل آن كه در نجاست علم يقينى مى بايد و علم عادى اعتبار ندارد چنانكه در اينجا علم عادى هست مع هذا اعتبار نفرمودند و مؤيد اين خبر اخبار بسيار هست كه بعضى از آنها خواهد آمد.

[غسل جنابت در باران ]

(و سأل علىّ بن جعفر اخاه موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما عن الرّجل الجنب هل يجزئه من غسل الجنابة ان يقوم فى المطر حتّى يغسل رأسه و جسده و هو يقدر على ماء سوى ذلك فقال اذا غسله اغتساله بالماء أجزأه ذلك) و بسند صحيح سؤال كرد على از برادرش حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از مردى كه جنب باشد آيا كافيست او را از جهت غسل جنابت كه در باران بايستد تا سر و بدنش را بشويد و حال

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 278

آن كه آبى ديگر بهم رسد كه به آن غسل كند پس حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه به نحوى

كه از آب غسل مى كند از باران غسل كند كافيست.

و ظاهرش آنست كه نيّت غسل كند و اوّل قصد شستن سر بكند و ديگر بدن يا بعد از آن قصد جانب راست و بعد از قصد جانب چپ كند يا اگر باران عظيم باشد كه بى فاصله عرفى به همه اعضاء بعنوان جريان برسد كافيست، و بدل غسل ارتماسى خواهد بود.

و باز بسند صحيح از برادرش سؤال مى كند كه هر گاه شخصى خواهد كه وضو بسازد و به آب باران اعضاى وضو را بشويد آيا مجزيست حضرت فرمودند كه اگر بنحو وضو بشويد صحيح است و مجزى است به آن كه نيت بكند و اول رو را به باران دارد تا شسته شود و ديگر دست راست ديگر دست چپ بعد از آن مسح سر به آب وضو كند كه آب باران داخل آن نشود كه آب جديد شود و هم چنين مسح پاها.

و از اين باب است آن چه علما ذكر كرده اند كه هر گاه شخصى در ميان حوضى يا نهرى باشد رو را بر آب زند بعد از نيت و ديگر دست راست و ديگر دست چپ را و بعد از آن مسح سر و پاها كند به عنوانى كه به آب جديد نباشد بلكه اگر زير آب باشد و نيت بكند و اول رو را از آب بيرون آورد و بعد از آن دست راست را بيرون آورد و ديگر دست چپ را بقصد شستن صحيح است بشرط آن كه مسح به آب جديد نباشد.

[وضو با سؤر موش ]

(و روى اسحاق بن عمّار عن ابى عبد اللَّه عليه السّلم انّ ابا جعفر عليه السّلم كان يقول

لا بأس بسؤر الفأرة اذا شربت من الاناء ان يشرب منه و يتوضّأ منه) و بسند كالصحيح روايت كرده است اسحاق از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و آله مى فرمودند كه باكى نيست به بازمانده موش هر گاه از ظرفى آب خورده باشد، آن

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 279

آب را مى توان خورد و مى توان وضو ساخت و پيشتر گذشت كه مكروه است سؤر فاره، و لا بأس منافات با كراهت ندارد بلكه مؤيد كراهت است.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه از آن حضرت سؤال نمودند از موش و عقرب و امثال اينها اگر به آبى روند زنده در آيند آيا از آن آب مى توان خورد و وضو مى توان كرد حضرت فرمودند كه سه كف آب از آنجا بريزند و باقى را بخورند و وضو سازند و ظاهرا به سبب اين سه كف ريختن كراهت تخفيف يابد، و ممكن است كه زايل شود بالكلية.

[اگر وزغ در چاه افتد از آن سه دلو آب مى كشند]

(و الوزغة اذا وقعت فى البئر نزح منها ثلث دلاء) هر گاه چلپاسه در چاه افتد از آن سه دلو آب مى كشند و بر اين مضمون سه حديث وارد شده است و شيخ زين الدين عليه الرحمة ذكر كرده است كه حديث ندارد از روى غفلت.

(و اذا ذبح رجل طيرا مثل دجاجة او حمامة فوقع بدمه فى البئر نزح منها دلاء) و اگر شخصى مرغى را بكشد مثل مرغ خانگى يا كبوتر و با آن خون به چاه افتد از آن چاه چند دلو بكشند و بر اين مضمون صحيحه على بن جعفر

و موثقه عمار دلالت مى كند و قريب باين گذشت.

(و سئل علىّ بن جعفر صلوات اللَّه عليهما عن رجل ذبح شاة فاضطربت فوقعت فى بئر ماء و أوداجها تشخب دما هل يتوضّأ من تلك البئر قال ينزح منها ما بين ثلثين دلوا إلى اربعين دلوا ثم يتوضّأ منها) و سؤال كرد على پسر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از برادرش از شخصى كه گوسفندى را بكشد و دست و پا بزند تا خود را به چاه اندازد و خون از رگهاى او روان باشد و خونها در چاه رود آيا از آن آب چاه وضو مى توان ساختن حضرت فرمودند كه از سى دلو تا چهل دلو بكشند و بعد از آن وضو بسازند و سند صدوق به على بن جعفر صحيح است و ظاهرش آنست

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 280

كه هر گاه گوسفندى در چاه رود آب چاه را متغير مى سازد و چون اين مقدار آب بكشند تغيير آن برطرف مى شود و اگر متغير نشده باشد نزح مستحب خواهد بود.

بدان كه در خون قليل و كثير خلافى عظيم هست در ميان علما و اكثر بر آنند كه از براى قليل ده دلو مى كشند و از جهت كثير پنجاه دلو و اخبارى كه در خون وارد شده است در قليل دلاء اندكست و در كثير حديث على بن جعفر و اقوال اكثر دليل ندارد و آن چه صدوق گفته است حق است و اگر از جهت خونهاى غير خون گوسفند پنجاه دلو بكشند با كثرت بهتر است.

و اكثر علما گفته اند كه از جهت خون حيض و نفاس و خون استحاضه و خون نجس العين جميع آب

را مى كشند و آن نيز دليلى ندارد و ظاهر آن خونها نيز مثل ساير خونها بوده باشد و اگر همه را بكشند احوط است و هم چنين هر چه نصى در آن نباشد مثل منى و بول زن و بول صبيه و ملاقات كافر چاه را به آن كه برود در چاه و بيرون آيد و هم چنين خوك اگر زنده بيرون آيد يا فضله سگ و گربه و ساير فضلات نجس غير فضله انسان بهتر آنست كه تمام آب را بكشند اگر چه اظهر آنست كه واجب نيست و اللَّه تعالى يعلم.

(و سأل يعقوب بن عثيم ابا عبد اللَّه عليه السّلام فقال له بئر ماء فى مائها ريح يخرج منها قطع الجلود فقال ليس بشي ء لأنّ الوزغ ربّما طرح جلده انّما يكفيك من ذلك دلو واحد) از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال نمود كه چاه آبى داريم و بو كرده است و پارهاى پوست بيرون مى آيد كه ظاهرش آنست كه حيوانى در چاه مرده باشد چه كنيم حضرت فرمود كه باكى نيست گاه باشد كه پوست چلپاسه باشد كه در زندگى مى اندازد مثل مار يك دلو كافيست كه بكشى.

و اين حديث نيز دلالت مى كند كه احتمالات دور كافيست بواسطه عدم

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 281

نجاست يا عدم نزح وجوبا يا استحبابا و چون كراهتى در خاطرش بود حضرت فرمودند كه يك دلو آب بكشد و سند صدوق به يعقوب صحيح است، و كتابش معتمد است، بنا بر اين كالصحيح است به آن كه در سند ابن ابى عمير هست و اجمعت العصابة بر او هست يعنى اجماع شيعه است كه هر گاه از يكى

از بيست كس كه اسامى ايشان در مقدمه گذشت صحيح شود كه ايشان حديث را گفته اند، آن حديث صحيح است و بنا بر اين صدوق حكم كرده است به صحت خبرهاى او و امثال او.

(و سأل جابر بن يزيد الجعفىّ ابا جعفر عليه السّلام عن السّام ابرص يقع فى البئر فقال ليس بشي ء حرّك الماء بالدّلو) جابر از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه سؤال كرد از چلپاسه كه در چاه افتد حضرت فرمودند كه قصور ندارد آب را حركت ده به دلو يعنى دلو را باب زن كه اگر زهرى به آب داده باشد متفرق شود و ضرر نرساند يا كنايه باشد از يك دلو آب كشيدن.

و آن كه در اين دو حديث حركت آب و يك دلو واقع شده است از آن جهت است كه وزغه نمرده است و سه دلوى كه پيش گذشت در صورتيست كه در چاه مرده باشد و هفت دلوى كه مى آيد در صورتيست كه از هم پاشيده باشد پس منافاتى نيست در ميان اين اخبار.

و جابر ثقه عظيم الشأنست و كتاب او نزد صدوق بوده است و از كتاب او روايت كرده است و سندى كه ذكر كرده است در فهرست به جابر در آن ضعفى هست باصطلاح متأخرين و چون كتاب از مشاهير كتب بوده است سند را تيمنا ذكر كرده و جعفى قبيله است از قبايل عرب كه در يمن مى باشد.

و در فهرست احوال همه اصحاب اصول مذكور خواهد شد و جابر از اصحاب اصول است و مراد از اصول چهار صد اصل است كه علما شيعه از ميان

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 282

چندين هزار كتاب

كه در زمان حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم تصنيف كرده بودند آن چهار صد كتاب را اعتبار كردند و آنها را اصول ناميدند چنانكه در مقدمه گذشت و بواسطه تذكار ذكر كرده مى شود بعضى از اوقات.

و يك صنف از اصناف وزغه را سام ابرص مى گويند و آن را عجم آفتاب پرست مى گويند چون غالب اوقات در صحرا رو به آفتاب دارد و سام ابرص يعنى صاحب زهر پيس، هم زهر دارد و هم بدنش سياه و سفيد است گوييا پيسى دارد.

(و سأله يعقوب بن عثيم عن سام ابرص وجدناه فى البئر قد تفسّخ فقال انّما عليك ان تنزح منها سبع دلاء فقال له فثيابنا قد صلّينا فيها نغسلها و نعيد الصّلاة قال لا) و يعقوب از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه سؤال كرد چون آن حضرت از پيش گذشته بود و احتمال حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه نيز دارد و چون پيشتر از آن حضرت احوال چاه پرسيده بود كه سام ابرصى را در چاه يافتم كه از هم پاشيده بود حضرت فرمود كه بيش از اين بر تو نيست كه هفت دلو آب بكشى پس عرض نمود كه جامهائى كه به آن آب شسته ايم مرتبه ديگر بشوييم و نماز را اعاده كنيم حضرت فرمودند كه نه و ظاهر از نزح از جهت زهر باشد نه از جهت نجاست.

(و العظاية اذا وقعت فى اللبن حرّم اللّبن و يقال انّ فيها السّمّ) كه آن نيز از اصناف وزغه است و اكثر اوقات در معموره مى باشد مار مالى مى گويند اگر در شير افتد آن شير حرام مى شود و مى گويند كه زهر دارد

و چون در شير مى افتد زهر خود را بشير مى دهد و تجربه كرده ايم كه تأثير زهرش در شير بيشتر از چيزهاى ديگر است و اين عبارت موثقه عمار است.

و در تهذيب و قال است و اين اظهر است كه حضرت صادق (ع) فرموده باشد و متعارف نيست كه بفرمايند كه هم چنين مى گويند مگر وقتى كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 283

اعتقادى به آن سخن نداشته باشند و اگر اعتقادى نمى داشتند حكم به حرمت شير نمى گردند و ظاهرا اين غلط از نساخ باشد نه از صدوق و مؤيد حديث عمار است حديث صحيحى ديگر كه حضرت فرمودند كه چيزى كه وزغه در آنجا افتد از آن منتفع نمى توان شد.

[اگر گوسفندى يا چيزى كه در جثه مثل گوسفند باشد در چاه بميرد]

(و ان وقعت شاة و ما اشبهها فى بئر ينزح منها تسعة إلى عشر دلاء) و اگر گوسفندى يا چيزى كه در جثه مثل گوسفند باشد در چاه بميرد نه دلو مى كشند تا ده دلو و اين روايت موثق اسحاق ابن عمار است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه اما روايت تسع او عشر است و تغيير او به الى در سه جا واقع شد و ظاهرا از نساخ باشد و اگر در آن چه گذشت توجيهى مى توانست كرد اما در اينجا توجيه نمى توان كرد و ممكن است كه مراد صدوق در هر سه جا اشاره باين باشد كه نهايت آن چه در اينجا در كار است دهست در اينجا و پنجاه است و چهل است در سابق و اللَّه تعالى يعلم.

[حكم وقوع سرگين در چاه ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه كانت فى المدينة بئر فى وسط مزبلة فكانت الرّيح تهبّ فتلقى فيها القذر و كان النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله يتوضّأ منها) فرمودند كه در مدينه چاهى بود در ميان مزبله و آن محل انداختن سرگين حيوانات است پس بسيار بود كه باد مى آمد و از اين كثافتها در چاه مى ريخت و حضرت (ص) از آنجا وضو مى ساختند و اين حديث دلالت ظاهرى دارد بر طهارت چاه و صريح نيست زيرا كه سرگين مطلقا نجس نيست مگر سرگين حيوانى كه گوشت او را نخورند و شايد كه چنين سرگينى در آنجا نبوده باشد بلكه ظاهر آنست كه سرگين را در ماكول اللحم اطلاق مى كنند مع هذا منقول است كه حضرت فرمود آنجا را پر كردند.

(و سأل محمّد بن مسلم ابا جعفر صلوات اللَّه عليه

عن البئر يقع فيها الميتة فقال ان كان لها ريح نزح منها عشرون دلوا) محمد بن مسلم

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 284

بسند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه سؤال كرد از چاهى كه در آن چاه مردارى بيفتد پس حضرت فرمودند كه اگر آن ميته بد بو شده است بيست دلو آب بكشند و اين حديث بسند صحيح وارد شده است و اكثر اوقات حديث محمد ابن مسلم كه در اين كتاب است در كلينى يا تهذيب هست بسند صحيح و سند اين كتاب قوى است و ظاهرا صحيح باشد زيرا كه سند به علاء بن رزين رسيده است و صدوق طرق صحيحه به علا دارد و با آن كه كتاب محمد بن مسلم كه از اركان اربعه است در شهرت مانند آفتاب بوده است مع هذا صدوق حكم به صحت آن كرده است و ليكن علما به اين حديث عمل نكرده اند چون مجملست و احاديث مفصله بر خلاف اين هست و ظاهرا عمل توان كرد در ميته كه بخصوص آن از حضرت منقول نباشد و اللَّه تعالى يعلم.

[چاهى كه داخل مى شود در آن چاه آب راه و در آن آب هست بول و عذره آدمى و بولهاى حيوانات ]

(و سأل كردويه الهمداني ابا الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما عن بئر يدخلها ماء الطّريق فيها البول و العذرة و ابوال الدّوابّ و ارواثها و خرؤ الكلاب فقال ينزح منها ثلاثون دلوا و ان كانت مبخرة) بضم ميم و كسر خا يا بفتح ميم و خا، و كردويه از حضرت (ص) سؤال نمود كه چاهى كه داخل مى شود در آن چاه آب راه و در آن آب هست بول و عذره آدمى و بولهاى حيوانات و سرگين حيوانات و فضله سگها پس

حضرت فرمودند كه از آن چاه سى دلو بكشند و اگر چه چاه بد بو شده باشد.

و شيخ طوسى بسند صحيح همين حديث را روايت كرده است از كردويه و به جاى ماء الطريق، فيها ماء المطر ذكر كرده است و دور نيست كه تغيير از نساخ شده باشد يا كردويه مكرر گفته باشد يا مكرر عرض نموده باشد و على اى حال مراد از آب راه نيز آب باران است و سند ابن بابويه به كردويه كالصحيح است و حال او ظاهر نيست و ليكن چون صحيح است از ابن ابى عمير علما به آن عمل كرده اند.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 285

و شبهه كرده اند كه هر گاه بواسطه بول چهل دلو بايد كشيد و بواسطه عذره چهل يا پنجاه و بواسطه فضله سگ تمام آب را چگونه همه كه جمع شوند سى دلو بايد كشيد و جواب گفته اند كه چون آب باران با اينها جمع شده است شايد حكم نجاست اينها را تخفيف داده شده باشد با آن كه آب چاه مبناى آن بر اختلاف متفقات و اتفاق مختلفات است چنانكه گذشت و ظاهرش آنست كه اين اختلافات دليل طهارت است.

و چون جمعى قايل به نجاست شده اند بر ايشان اين اشكالات و غير اين وارد شده است از آن جمله هر گاه يك كر از آب چاه بكشند به اجماع علما به ملاقات نجاست نجس نمى شود و اگر همين كر در اندرون چاه باشد با صد كر ديگر و ماده داشته باشد كه صد هزار كر بوده باشد كه هر چند كشند بيرون آيد اگر گربه بول كند در آن همه نجس شود و همه

را بايد كشيد و جواب گفته اند كه احكام شرعى به عقل درست نمى شود و نمى بينى كه اگر شخصى هزار فسق بكند يا بگويد كه من نمى دانم كه حضرت سيد المرسلين (ص) رسول است در آن فسوق كافر نمى شود و با اين كلمه كافر مى شود.

و اين اشكالات از اين جهت است كه مدار اكثر بر تقليد پيشينيان است بلكه شيخ طوسى رحمه اللَّه چنانكه سيد ابن طاوس رحمه اللَّه ذكر كرده است كه بعد از شيخ طوسى مفتى على التحقيق بهم نرسيد بلكه همگى مقلد شيخند اين همه احاديث صحيحه را طرح نموده اند و دست به احاديث ضعيفه زده اند چون شيخ گفته است كه اگر به اين حديث عمل كنيم به همه عمل كرده ايم و اگر به آن احاديث عمل كنيم اينها را طرح مى بايد كرد و غافل شده اند كه عكس است مثلا اگر عمل به طهارت چاه كنيم اين اخبار را حمل بر استحباب خواهيم كرد و به همه عمل كرده ايم و اگر به نجاست قايل شويم اخبار طهارت را همه ترك كرده ايم و اگر گويند كه احتياط اين است در اين حرفى نيست و ليكن احتياط واجب

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 286

نيست و اللَّه تعالى يعلم.

[جايز نيست كه شخصى بول كند در آب ايستاده ]

(و لا يجوز الرّجل ان يبول فى الماء الرّاكد فامّا الماء الجارى فلا بأس ان يبول فيه و لكن يتخوّف عليه من الشّيطان) و جايز نيست كه شخصى بول كند در آب ايستاده اما آب جارى پس باكى نيست كه در آنجا بول كنند و ليكن خوف اين هست كه شياطين بر اين كس مسلط شوند و ديوانه يا فاسق شود.

شيخ طوسى حديث صحيحى نقل كرده كه حضرت امام

جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه شخصى در آب روان بول كند و مكروهست كه در آب ايستاده بول كند.

و در حديث موثقه ابن بكير روايت كرده است كه باكى نيست بول در آب جارى و در حديثى تقييد كرده به آن كه باكى نيست بول در آب جارى اگر روان باشد يعنى مثل چشمه ايستاده نباشد.

و در حديث قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه حضرت فرمود كه جايز است در آب بول كردن و ليكن خوف تسلط شيطان هست.

و در روايتى موثق كالصحيح وارد شده است كه از آن حضرت حضرت پرسيدند كه در آب جارى بول مى توان كرد حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و در روايتى ديگر وارد است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نهى كرد از بول كردن در آب جارى مگر در حالت ضرورت و فرمود كه آب را اهلى هست.

و در حديث صحيحى از حضرت صادق وارد شده است كه بول مكن در آب ايستاده كه هر كه بول كند و به او برسد بلايى ملامت نكند مگر خود را و اگر برسد به او بلايى از آن خلاصى ندارد مگر آن كه خدا خواهد.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 287

و شيخ طوسى و جمعى كثير از علما استدلال كرده اند باين اخبار بر آن كه آب جارى به ملاقات نجاست نجس نمى شود و آب ايستاده اگر كم از كر است نجس مى شود در جائى كه حضرت بلفظ كراهت فرموده است، و اگر كر است نجس نمى شود آنجا حضرت فرموده اند كه باكى نيست و نجاست باكست.

و ليكن مشكل است استدلال كردن باين اخبار

بلكه ظاهر اين اخبار آنست كه چون آب اهلى دارد از ملك و جن اگر ايستاده باشد و كسى بول كند گويا بر سر ايشان بول كرده است و سبب تسلط جنيان مى شود بر او و اگر روان باشد كراهت دارد و ليكن نه مثل ايستاده است مثل آن كه جمعى به راه روند و بولى از ناودان بر سر ايشان آيد يا در مجلسى نشسته باشند و كسى بر سر ايشان بول كند فرق بسيار هست و مقام اقتضاى اين معنى مى كند نه طهارت و نجاست و اللَّه تعالى يعلم.

[بول كردن در آب ايستاده سبب فراموشى است ]

(و قد روى أنّ البول فى الماء الرّاكد يورث النّسيان) و در روايات بسيار وارد شده است كه بول كردن در آب ايستاده سبب فراموشى است و آن هم از شيطان است و ظاهر اين اخبار آنست كه در آب بول كردن بد است پس اگر بيرون آب بول كند و آن بول باب رود و يا بول در ظرفى باشد و در آب ريزند كراهتش كمتر است و بهتر آنست كه در آب ايستاده نريزند و اولى آنست كه غايط در آب نكنند و نريزند بلكه ساير نجاسات مثل خون و منى اگر چه جزم به كراهت اينها مشكلست و اللَّه تعالى يعلم حقائق احكامه.

باب ارتياد المكان للحدث و السّنّة فى دخوله و الاداب فيه إلى الخروج منه

اشاره

بابى است در بيان مسائل طلب كردن جائى از جهت بول و غايط و طريقه حضرت سيد المرسلين در داخل شدن در بيت الخلاء و مستحباتى كه در آنجا مى بايد به جا آوردن تا وقت بيرون آمدن از آنجا.

[حضرت رسول از همه كس احترازش از بول بيشتر بود]

(قال الصّادق صلوات اللَّه عليه كان رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله اشدّ النّاس توقّيا للبول و عن البول حتّى انّه كان اذا اراد البول عمد إلى مكان مرتفع من الارض او مكان يكون فيه التّراب الكثير كراهيّة ان ينصح عليه البول) حضرت صادق فرمودند كه حضرت رسول از همه كس احترازش از بول بيشتر بود يا بواسطه بول كه مبادا ترشح كند نهايت احتياط مى فرمودند تا آن كه هر گاه اراده بول مى كردند به جاى بلند مى رفتند يا به جايى كه خاك نرم بسيارى بود مى رفتند كه مبادا بول ترشح كند.

و اين حديث را شيخ در حسن كالصحيح روايت كرده است و كلينى به اسناد قوى از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله روايت كرده است كه از جمله علم يا از علامات علم آدميست كه از جهت بول خود جائى طلب كند كه ترشح نكند.

و شيخ به اسناد قوى از سليمان جعفرى روايت كرده است كه شبى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 289

در خدمت حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه بودم در دامن كوهى پس چون آخر شب شد حضرت برخواستند و دور شدند و بر بلندى برآمدند و بول كردند و وضو ساختند و فرمودند كه از فقه و علم مرد است كه طلب كند موضعى از جهت بولش و جامه خود را انداختند و بر بالاى او نماز شب گذاردند و

در احاديث كثيره صحيحه وارد شده است از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه بيشتر عذاب قبر از جهت استخفاف و سهل دانستن بولست و از كج خلقى است.

[دعاى هنگام وضو]

و كان رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلّم اذا اراد دخول المتوضّإ قال اللَّهمّ انّي اعوذ بك من الرّجس النّجس الخبيث المخبث الشّيطان الرّجيم اللَّهمّ أمط عنّى الأذى و اعذنى من الشّيطان الرّجيم و اذا استوى جالسا للوضوء قال اللَّهمّ أذهب عنّى القذى و الاذى و اجعلنى من المتطهّرين و اذا تزحّر او انزحر قال اللَّهمّ كما اطعمتنيه طيّبا فى عافية فاخرجه منّي خبيثا فى عافية و دأب حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله چنين بود كه چون اراده داشت كه داخل متوضا شود اين دعا را مى خواندند و ترجمه دعا اينست كه خداوندا پناه به تو مى آورم از شر رجس كه اعمال قبيحه باطنه دارد و نجس است كه اعمال قبيحه ظاهره دارد و چون قدرت بر تجسم دارد ممكنست كه بدنش در آن حال نجس باشد چون كافر است و خبيث و بد طينت است يا اعمال قبيحه مى كند و مخبث است يعنى مردمان را به اعمال بد مى دارد يا مصاحبان بد دارد كه شياطين جن و انسند، اگر مراد از اين شيطان بزرگ باشد.

و اگر جنس شياطين جن و انس مراد باشد معنى اول مراد است و اين اظهر است، و شيطان است يعنى دور است از رحمت الهى يا متمرد است از فرمان الهى و رجيمست يعنى رانده شده است از بهشت يا آسمانها يا آن كه در

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 290

وقت فرستادن او

را به زمين فرشتگان او را سنگ باران كردند يا سنگهاى لعنت بر او انداختند خداوندا دور كن از من چيزهاى ناخوش را كه آن فضلات ثلث است كه اكثر آزارها و مرضها از حبس شدن بول و غايط و ريح است و چنانكه بديها و فضلات ظاهرى را از من دور مى كنى از شر شيطان رجيم و گمراهيهاى او كه سبب نجاستهاى معنويست مرا در پناه خود درآور.

و ممكنست كه مراد از جمله ثانيه نفس اماره باشد كه بدترين شياطين است چنانكه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه دشمن ترين دشمنان نفس تست كه در ميان دو پهلوى تو است هر چند شيطان عدو مبين است به گفته الهى و چون درست بنشيند از جهت وضو يعنى سبب وضو كه بول و غايط است و از اين جهت متوضا مى گويند آنجا را يعنى محل سبب وضو يا محل وضو چون متعارف بوده است كه در همان جا وضو مى ساخته اند يا مراد از وضو استنجا و شستن موضع است و اول اظهر است به قرينه دعا كه حضرت خواندند.

و ترجمه اش اينست كه خداوندا از من دور كن و دفع كن نجاست بول و غايط را تا دفع شود از من آزارهايى كه از لوازم احتباس آنست يا اذى عبارت از صفات رذيله است كه سبب آزار روح است از حقد و حسد و كبر و عجب و امثال اينها و بگردان مرا از جماعتى كه پاكيزگانند از جميع رذايل نفسانى و جسمانى از گناهان ظاهر و باطن يا با طهارت صورى طهارت معنوى منضم گردان به عصمت خود، و چون زحيرى و

پيچش شكمى باشد و بعضى از علما گفته اند كه چون وقت خروج غايط شود اين دعا بخوانند و ترجمه اش اين است كه خداوندا هم چنان كه بمن خورانيدى طعامهاى نيكو با عافيت بدن و گوارا ساختى پس فضله خبيث او را از من دفع كن با عافيت بدن نه مانند اسهال و ادخال پس تامل كن در شفقتهاى الهى كه مى خواهد كه بندگان در هيچ حالى از

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 291

او غافل نباشند و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه چون داخل شوى بگو بسم اللَّه اللَّهمّ انّي اعوذ بك من الخبيث المخبث الرّجس النّجس الشّيطان الرّجيم و چون بيرون آيى بگو الحمد للّه الّذى عافاني من الخبيث المخبث و أماط عنّى الأذى و چون خواهى كه وضو بسازى بگو اشهد ان لا اله الّا اللَّه اللهمّ اجعلنى من التوّابين و اجعلنى من المتطهّرين و الحمد للّه ربّ العالمين و بهتر آنست كه اين دعا را هم بخواند و اگر دعاى اول را خواند بسم اللَّه را با آن ضم كند.

و كان صلوات اللَّه عليه أو و كان علىّ عليه السّلام يقول ما من عبد الّا و به ملك موكّل يلوى عنقه حتّى ينظر إلى حدثه ثمّ يقول له الملك يا ابن ادم هذا رزقك فانظر من اين اخذته و إلى ما صار فعند ذلك ينبغى او فينبغى للعبد عند ذلك ان يقول اللهمّ ارزقنى الحلال و جنّبنى الحرام و حضرت سيد المرسلين و بنا بر نسخه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و صدوق در علل بسند قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه

عليه اين حديث را روايت كرده است و دعاى آخر را ذكر نكرده است و ليكن عامه از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله روايت كرده اند اين خبر را مى فرمودند كه هر بنده كه هست فرشته موكلست به او كه گردن او را كج كند تا نظر بحدث خود كند پس ملك به او مى گويد اى فرزند آدم عاقبت روزى تو اين شد پس ببين كه چه سعى ها نمودى در تحصيل آن و عاقبت به كجا رسيد سزاوار آنست كه بنده در اين حالت متوسل بجناب اقدس الهى شود و بگويد كه خداوندا روزى كن مرا روزى حلال و حفظ كن مرا از خوردن حرام.

و كلينى و صدوق رضي اللَّه عنهما بسند قوى كالصحيح روايت كرده اند از زيد شحام كه من نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بودم كه شخصى به خدمت آن حضرت آمد و مسايل پرسيد پس حضرت فرمود كه هر چه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 292

احدى به آن احتياج دارد كه از فرزندان آدم البته حكم آن از خداوند و رسول آمده است و جمعى خاص آن را مى دانند كه ايشان ائمه معصومينند آن شخص گفت از رسول خدا چه رسيده است در امر دخول خلا حضرت فرمود كه ذكر خدا بكند و پناه برد به خدا از شر شيطان رجيم و چون فارغ شود بگويد

الحمد للّه على ما اخرج منّي من الأذى فى يسر و عافية.

پس آن شخص گفت در اين چه چيز وارد شده كه آدمى كه به خلا مى رود البته نظر بفضله خود مى اندازد حضرت فرمود كه هر كه هست و دو ملك موكل اويند و

چون در آنجا قرار گرفت آن دو ملك گردن او را كج مى كنند و به او مى گويند كه اى فرزند آدم نظر كن به آن چه جفاها مى كشيدى در تحصيل آن عاقبت به كجا رسيد.

پس از اين خبر ظاهر شد كه ملكى كه در متن واقع شده است مراد از آن جنس است كه شامل دو نيز هست با آن كه هر جا دو هست يكى نيز هست و ممكنست كه اين دو ملك دو ملكى باشند كه هميشه با بنى آدمند از جهت كتابت اعمال خير و شر او و آن يك ملك از جهت همين كار مقرر شده باشد و اين دو ملك نيز مدد او كنند و اللَّه تعالى يعلم.

و فايده ديگر از جهت نظر كردن رفع تكبر است چنانكه در احاديث صحيحه از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم وارد شده است كه عجب دارم از فرزند آدم كه اول او نطفه منى نجس بى اعتبار است و آخر او جيفه مردار و در ما بين ظرف نجاسات است و مع هذا تكبر مى كند.

[و هرگز كسى مدفوع پيامبر را نديد]

و لم ير للنّبيّ صلى اللَّه عليه و آله و سلّم قطّ نجو او نجو قط لأنّ اللَّه تبارك و تعالى وكّل الارض بابتلاع ما يخرج منه و هرگز كسى فضله آن حضرت را نديد زيرا كه حق سبحانه و تعالى زمين را موكل گردانيده بود كه فرو برد آن چه را جدا شود از آن حضرت و در آخر كتاب

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 293

خواهد آمد به سندى موثق كالصحيح كه زمين موكل بود كه فرو برد آن چه را كه از حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم جدا

شود و اين معنى از خصايص نبى و امام است صلوات اللَّه عليهم.

[آداب تخلي ]

و كان امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه اذا اراد الحاجة وقف على باب المذهب ثمّ التفت عن يمينه و عن يساره إلى ملكيه فيقول أميطا عنّى فلكما اللَّه علىّ ان لا احدّث بلسانى شيئا حتىّ اخرج إليكما و هميشه آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه اراده قضاى حاجت داشتند بر در آب خانه مى ايستادند و نظر به جانب راست و چپ خود مى كردند به جانب ملكين و مى فرمودند كه دور شويد از من كه از جهت شما خدا را بر خود گواه مى گيرم يا للّه علىّ مى گويم كه خداى راست بر من كه حكايتى بد بر زبان جارى نسازم تا به نزد شما آيم و از نوشتن خوبيها گذشتم و دور نيست كه تخصيص زبان از آن جهت باشد كه غالبا در آنجا كارى كه مى توان كرد به زبان است و شيخ اين حديث را بسند كالصحيح روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و در آنجا لفظ بلسانى نيست و ظاهرا اين زبان درازى را قلم صدوق كرده است يا نساخ.

و كان صلوات اللَّه عليه اذا دخل الخلاء يقول الحمد للّه الحافظ المؤدّى فاذا خرج مسح بطنه و قال الحمد للّه الّذى اخرج عنّي أذاه و ابقى فى جسدى قوّته فيا لها من نعمة لا يقدر القادرون قدرها و چون آن حضرت داخل خلا مى شده اند اين دعا را مى خواندند كه ترجمه اش اينست كه جميع ثناها و ستايشها مخصوص ذات مقدس خداوندى است كه مستجمع جميع كمالات است و حافظ است آن چه را حفظ مى بايد و دفع

مى كند آن چه را دفع مى بايد كرد. و چون از خلا بيرون مى آمدند دست بر شكم مى ماليدند و مى فرمودند اين دعا را كه ترجمه اش اينست كه جميع محامد مخصوص ذات

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 294

اقدس خداونديست كه همه خوبيها مخصوص اوست و از جمله نعمتهاى او نسبت بمن اينست كه آن چه خوردم فضلات آن را از من دفع كرد و قوت آن را در بدن من باقى گذاشت پس اين چه نعمتى است كه هيچ كس نمى تواند شكر اين نعمت را به جا آورد چون هيچ كس بزرگى اين نعمت را ادراك نمى تواند نمود.

بدان كه چون در دعاها أنسب آنست كه هر مطلبى كه بنده را بوده باشد بجناب ايزد متعال خداوند خود را به اسمى بخواند كه مناسب آن مطلب باشد و چون در اين مقام دو نعمت عظيم هست يكى قوت ماسكه كه غذا را در معده حفظ كند و نگذارد كه بيرون آيد تا هضم شود و حق سبحانه و تعالى معده را مانند ديگى كرده است و حرارتى در آن مقرر فرموده است كه در اندك زمانى هر غذائى كه در آن وارد شود طبخ نمايد و بعد از طبخ آن چه زبده و خلاصه غذاست آن را به جگر فرستد و از آنجا خون شده بخارى لطيف از آنجا بدل رود و از آنجا به عروقى كه در بدن متحركست و آن صد و هشتاد رگست كه آنها را شرايين مى گويند جارى شود و آن چه خونست از عروقى كه دهن آنها متصلست به جگر به قسمت الهى هر رگى را آن چه بايد داد بدهد و هم چنين صفرا

و بلغم و سودا را در كل بدن جارى سازد و اين اخلاط اربعه را در هر عضوى آن چه ضرور است جزو بدن فرمايد و هر چه زياده باشد دفع نمايد و آن چه فضله غذا است آن چه فضله آبست بول كرده در بول دان در آورد و با آن كه سوراخ آن بذكر باز است قوت ماسكه كرامت فرموده است كه تا آدمى اراده بول نكند دفع نشود.

و آن چه فضله طعامست از روده ها روان گردانيده تا قرب مخرج آيد و قوت ماسكه حفظ نمايد و چون اراده نمايد قوت دافعه آن را دفع نمايد پس اگر در قوت ماسكه ضعفى بهم رسد سلس البول و اسهال مى شود و اگر در قوت دافعه ضعفى بهم رسد حبس البول و قولنج و ساير امراض حاصل مى شود و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 295

هم چنين در هر هضمى از چهار هضم كه در بدن مقرر ساخته است ماسكه و دافعه مقرر ساخته است و تفصيل اينها را در كتب طب ملاحظه بايد نمود.

مجملا چون اكثر بلكه همه امراض از ضعف قوت ماسكه و دافعه است و حفظ بدن باين دو قوت است و قوت اين دو قوت از حق سبحانه و تعالى است بنا بر اين چون حمد و ثناى الهى مناسب اين مقام حافظ و مؤدى بود به آن ستايش الهى فرمود و هر چند طلب نكرد حفظ آن چه ضرور است و دفع آن چه در كار است اما حمد طلب است چنانكه هر گاه پادشاهى را مدح كنند مگر رفع معنى آن طلب بخشش است هر چند به زبان نياوردند و در وقت بيرون

آمدن چون اينها دفع شده بود و لازم بود شكر اين نعمتها شكر كرد و اظهار نمود كه كرا قوت و يارائى شكر چنين نعمتها هست تا شكر آن را به اظهار عجز از شكر به جا آورده باشد و اين نعمت از حيثيتهاى بسيار عظيم است يكى آن كه حفظ بدن سبب قوت عبادات و طاعاتست كه به سبب آن به مراتب عاليه مى رسد ديگر آن كه بنده با اين ضعف و بى چارگى و مخالفت الهى حق سبحانه و تعالى ترتيب او مى فرمايد در همه امرى حتى در حفظ غذا و دفع اذى پس شكر لازم است با آن كه شكر نعمت سبب مزيد نعمتست در دنيا و عقبى.

و بايد كه بدانيد كه در هر كلمه از قرآن و احاديث رموز و اشارات بسيار هست مى بايد كه از آن غافل نشوند و به بعضى از آنها اشاره مى شود و باقى را به تدبر مى توان يافت و مى بايد دانست كه كتب احاديث مانند كتب فقها نيست كه در آنجا مكرر عيب است بلكه در احاديث مكرر مطلوب است بواسطه وجوه بسيار از جمله آنها آنست كه حضرات ائمه معصومين هر كسى را در خور استعداد او دعايى تعليم نموده اند و مجموع را ذكر مى كنند كه اگر كسى را مقدور باشد همه را بخواند و الا آن چه مقدور باشد. و گاه باشد كه اسم اعظم الهى در دعايى باشد كه ما ندانيم با آن كه هر دعايى خاصيتى چند دارد كه ديگرى ندارد، و در هر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 296

دعايى اشاراتى چند هست كه در ديگرى نيست و هم چنين در احاديث احكام بلكه در

آيات قرآنى كه بحسب ظاهر مكرر شده است در واقع مكرر نيست حتى بسم اللَّه الرحمن الرحيم كه صد و چهارده جا واقع شده در هر جا معنى مخصوصى دارد و ارباب قلوب به رياضات و مجاهدات باين اشارات فايض شده اند و مى شوند.

و در حديث صحيحى وارد شده است كه چون حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه از بيت الخلا بيرون مى آمدند اين دعا را مى خواندند كه

الحمد للّه الّذى رزقني لذّته و ابقى فى جسدى و اخرج عنّى اذاه يا لها نعمة

سه مرتبه محتملست كه مجموع را سه مرتبه خوانده باشند يا عبارت لها نعمة را سه مرتبه خوانده باشند و اين مشهورتر است.

و عبارتى كه اكثر علما ذكر كرده اند جمع كرده اند ميان اين دو حديث و گفته اند كه بخواند كه

الحمد للّه الّذى عرّفنى لذّته و ابقى فى جسدى قوّته و اخرج عنّى اذاه فيا لها من نعمة فيا لها من نعمة فيا لها من نعمة لا يقدر القادرون قدرها

و اگر بگويند يا لها نعمة را سه بار نيز خوبست و اگر تواند همه عبارات را بخواند نور على نور است و اللَّه تعالى يعلم.

و كان الصادق صلوات اللَّه عليه اذا دخل الخلاء يقنّع رأسه و يقول فى نفسه و در تهذيب و يقول سرّا فى نفسه بسم اللَّه و باللَّه و لا اله الّا اللَّه ربّ اخرج عنّى الاذى سرحا بغير حساب و اجعلنى لك من الشّاكرين فيما تصرفه عنّى من الاذى و الغمّ الّذى لو حبسته عنّى هلكت لك الحمد اعصمني من شرّ ما فى هذه البقعة و اخرجنى منها سالما و حل بينى و بين طاعة الشّيطان الرّجيم و شيخ طوسى روايت

كرده است اين خبر را بسند قوى كه آن حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 297

صلوات اللَّه عليه چون داخل خلا مى شدند و اين نام خلا دلالت بر اين دارد كه مى بايد خلوت باشد و كسى آنجا نباشد سر خود را به مقنعه مى پوشيدند و آهسته مى خواندند يا در خاطر مى گذرانيدند اين دعا را.

و ترجمه اش اينست كه به يارى نام حق سبحانه و تعالى و به استعانت بذات اقدس او داخل خلا مى شوم و اعتماد به او دارم چون خداوندى جز او نيست پروردگارا اين فضلات را از من بيرون آور به زودى و حساب اين نعمت را از من مخواه يا هر چند مستحق اين انعام نيستم تو كريمى اين نعمت را به تفضل عطا فرما و توفيقم كرامت كن كه از جمله شكر كنندگان تو باشم به سبب اين نعمت كه اين بلا و غم را از من دفع مى كنى كه اگر دفع نكنى هلاك خواهم شد تراست جميع ثناها و خوبيها و غير تو را نيست خداوندا مرا حفظ كن از شر شياطينى كه در اين موضع مى باشند و مرا از شر ايشان به سلامت بيرون بر و مگذار كه من اطاعت شيطان مردود كنم و ظاهر اين حديث آنست كه سر پوشيده شود به عنوانى كه رو هم پوشيده شود به حيثيّتى كه بخارات كثيفه داخل دماغ نشوند پس اگر عمامه نيز بر سرش باشد سنت است كه جامه بر بالاى آن بر سر اندازد.

و ينبغى للرّجل اذا دخل الخلاء ان يغطّى رأسه اقرارا بأنّه غير مبرّئ نفسه من العيوب و سزاوار آنست كه چون شخصى خواهد كه داخل خلا شود سر را

به پوشاند و گويا سر پوشانيدن از روى حياست و اقرار مى كند بنده كه نفس من برى نيست از عيوب و عيوب من بسيار است بنا بر اين سر را مى پوشانم.

و اين معنى در تقنيع پيشتر است اگر چه سر برهنه نيز دلالت بر قلت حيا مى كند و چون صدوق از ارباب نصوص است و تا نصى به او نرسيده باشد چنين حكمى نمى كند ظاهرش آنست كه او نصى ديده باشد اما بما نرسيده است بلى در وصاياى حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه به ابو ذر كرده است اشاره

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 298

باين معنى هست.

و يدخل رجله اليسرى قبل اليمنى فرقا بين دخول الخلاء و دخول المسجد و سنت است كه چون داخل خلا مى شود و پاى چپ را مقدم دارد بر پاى راست تا فرق شود ميان داخل شدن مسجد و داخل شدن خلا يعنى چون مسجد مقام شريف است مناسب آنست كه پاى راست كه اشرف است از پاى چپ آن را مقدم دارد در حالت دخول و خواهد آمدن حديث آن و چون خلا جاى كثيف است پاى چپ به آن انسب است.

و ظاهر اين عبارت نيز عبارت حديث است و نكته ايست از جهت تقديم پاى چپ و يا علت تقديم همين باشد و اگر از صدوق باشد قياسيست باطل و حاشا كه او قياس كند و لهذا علما همه متابعت او كرده اند در اين حكم و ساير احكامى كه او گفته است چون از ارباب نص است و اللَّه تعالى يعلم.

و يتعوّذ باللَّه من الشّيطان الرّجيم لأنّ الشّيطان اكثر ما يهمّ بالإنسان اذا كان وحده و سنت

است كه در وقت داخل شدن در خلا پناه بحق سبحانه و تعالى برد از شر شيطان مردود و به آن كه عبارات منقوله را بگويد يا هر عبارتى كه باشد و ليكن مى بايد در دل درآورد اين معنى را نه محض لفظ باشد از آن جهت كه اكثر اوقات كه شيطان بر آدمى دست مى يابد گاهيست كه تنها باشد چنانكه احاديث بسيار در مذمت تنهائى وارد شده است و خواهد آمد.

و در حديث كالصحيح وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اشد و سخت ترين تسلطهاى شيطان در وقت تنهائى آدميست و بلفظ اجرى نيز وارد شده است يعنى در تنهائى جرات شيطان بر آدمى بيشتر است.

و اذا خرج من الخلاء اخرج رجله اليمنى قبل اليسرى و چون خواهد كه از خلا درآيد پاى راست را بر چپ مقدم دارد عكس مسجد كه در

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 299

وقت بيرون آمدن از مسجد پاى چپ را مقدم مى دارد و ظاهرش آنست كه مجموع اين يك حديث باشد و در اين حديث استعاذه نيز باشد.

و وجدت بخط سعد بن عبد اللَّه حديثا اسنده إلى الصادق صلوات اللَّه عليه قال من كثر عليه السّهو فى الصّلاة فليقل اذا دخل الخلاء بسم اللَّه و باللَّه اعوذ باللَّه من الرّجس النّجس الخبيث المخبث الشّيطان الرّجيم و يافتم بخط سعد كه استاد استادان صدوق است و حال او گذشت حديثى را كه اسناد او را رسانيده بود از مشايخ تا به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آن حضرت فرمودند كه هر كه در نماز سهو بسيار كند بايد كه چون داخل خلا شود

اين دعا را بخواند تا سهو او زايل شود و دعا و شرحش گذشت و آن كه صدوق و جاده را اعتبار كرده است ظاهرا محض و و جاده نبوده است بلكه جميع روايات سعد را اجازه از پدرش داشته است و چون با اجازه بمعنى اخص و جاده جمع شده بود وجدت گفت يا آن كه اين كتاب متواتر بوده است از سعد و علم داشته است كه از اوست در اين صورت نيز اعتماد مى توان كرد چنانكه در مقدمه گذشت احاديثى كه دلالت بر اين مى كند و الا بر تقديرى كه و جاده را ذكر كنند قصور ندارد نقل كردن و ليكن نمى توان گفت كه ميان من و خدا حجت است و اللَّه تعالى يعلم.

و قال ابو جعفر الباقر صلوات اللَّه عليه اذا تكشّف او اذا انكشف كما فى يب احدكم لبول او لغير ذلك فليقل بسم اللَّه فانّ الشّيطان يغضّ بصره عنه حتّى يفرغ فرمودند كه هر گاه عورت شما باز شود از جهت بول كردن يا غير آن بايد كه بسم اللَّه بگوئيد تا شيطان نظرش به عورت شما نيفتد چون بسم اللَّه مى گوييد او چشم خود را بهم مى گذارد تا وقتى كه عورت خود را به پوشيد بعضى گفته اند كه مراد از اين چشم بر هم گذاشتن آنست كه شما را به وسوسهاى فاسد نمى اندازد و شيخ رحمة اللَّه اين حديث را بسند صحيح از حضرت سيد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 300

المرسلين روايت كرده است تا يغض بصره بدون زيادتى و امثال اين احاديث بسيار است شرط ايمان آنست كه تصديق كنند و كارى بتأويل آن نداشته باشند چنانكه در آيات

و احاديث بسيار واقع شده است كه هر چه علم شما به آن نرسد رد مكنيد.

[مواضع كراهة تخلي ]

و قال رجل لعليّ بن الحسين صلوات اللَّه عليهما اين يتوضّأ الغرباء فقال يتّقون شطوط الانهار و الطّرق النّافذة و تحت الاشجار المثمرة و مواضع اللّعن فقيل له و اين مواضع اللّعن قال ابواب الدّور عرض كردند كه غريبان در كجا خانه به ادب خانه روند چون خانه ندارند حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اجتناب كنند از آن كه بول و غايط كنند در كنار نهرها و راههايى كه تردد در آن كنند و در زير درختان ميوه دار و در مواضع لعن يعنى جاهائى كه مردمان نفرين كنند پرسيدند كه مواضع لعن كجاست حضرت صلوات اللَّه عليه و آله فرمودند كه درهاى خانها.

ممكنست كه مراد حضرت از درهاى خانها مثال باشد و لفظ اول بر عموم خود باشد چنانكه اكثر علما چنين فهميده اند پس تختگاها و امثال آن از جاهائى كه سبب ايذاى مسلمانان باشد مكروه باشد.

و ممكنست كه مراد حضرت در اينجا همين درهاى خانها باشد و آنها را از عمومات ايذاى مؤمنان و قبح آن استخراج نمايند و محتملست كه مراد از موضع لعن اين باشد كه حق سبحانه و تعالى و فرشتگان لعن مى كنند چنانكه خواهد آمد در مثل اين.

و بنا بر اين حمل كرده اند كه در جائى از در خانه كه ملك شخصى باشد بى رضاى او حرامست و مستحق لعنست و اگر ملك نباشد و مكروه باشد ممكن است كه ملعون باشد يعنى از رحمت الهى دور باشد و بنا بر آن كه معنى آن اين باشد كه مردمان لعن مى كنند ظاهر نمى شود كه

لعن ايشان خوب باشد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 301

شايد از اين حيثيت بد باشد كه سبب گناه ديگران مى شود چون اكثر مردمان آن تقوى ندارند كه خود را در امثال اينجاها ضبط نمايند.

و اين حديث را كلينى و شيخ بسند صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و آله روايت كرده اند و به جاى لفظ يتقون تتقى ذكر كرده اند و معنى يكيست.

و فى خبر آخر لعن اللَّه المتغوّط فى ظلّ النّزال و المانع الماء المنتاب و السّاد الطّريق المسلوك و در حديث ديگر وارد شده است كه شيخان او را بسند قوى كالصحيح روايت كرده اند از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه حق سبحانه و تعالى لعن كرده است كسى را كه غايط كند در سايه كه قافله در آنجا منزل مى كنند خواه كاروانسرا باشد يا زير درخت باشد و دويم كسى را كه منع نمايد مردم را از آب مباحى كه در چاهها و چشمه ها مردمان به نوبت بر آن وارد مى شوند يا اين كه ملك جماعتى باشد و هر روز يا هر شب نوبت شخصى باشد صاحب نوبت را منع كردن حرامست و كسى كه راه شارع مردمان را سد كند به آن كه ديوارى بكشد كه تردد نتوانند كرد يا راه زنى كند يا راه دارى بگيرد كه سبب آن شود كه كسى از آن راه نرود و در كافى و در تهذيب باين عبارت است كه اين سه طايفه ملعونند و محتمل است كه مراد اين باشد كه مردمان لعن ايشان مى كنند نه خداى تعالى و فى خبر آخر من سدّ طريقا بتر اللَّه عمره و در حديث ديگر

وارد شده است كه هر كه راهى را ببندد و حق سبحانه و تعالى عمر او را قطع كند و كوتاه گرداند و چون در آن خبر سد طريق بود باين تقريب اين حديث را ذكر كرده و سئل الحسن بن علىّ صلوات اللَّه عليهما ما حدّ الغائط قال لا تستقبل القبلة و لا تستدبرها و لا تستقبل الرّيح و لا تستدبرها و سؤال كرده شد از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه آداب ادب خانه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 302

چه چيز است حضرت فرمودند كه رو بقبله مكن و پشت بقبله مكن و رو به باد مكن كه ترشح مى كند و پشت به باد مكن كه از زير جامه نيز ترشح مى كند غالبا يا تعبدا كه وجه آن ظاهر نيست و اين حديث را شيخان بسند قوى روايت كرده اند و صدوقان حكم به صحت آن كرده اند و مؤيد جزو اول آن احاديث بسيار وارد شده است و دغدغه نيست كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم نهى از استقبال و استدبار قبله فرمودند و ليكن خلاف است كه نهى بر سبيل حرمتست يا كراهت يا در صحراها حرام است و در بناها مكروه و يا در صحراها مكروهست و در بناها جايز چون حديثى صحيح وارد شده است كه محمد بن اسماعيل ابن بزيع نقل كرده است كه من داخل خانه حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه شدم در آن خانه بيت الخلائى بود رو بقبله پس گذاشتن حضرت آن را بحال خود دليل آنست كه جايز است نشستن رو بقبله يا پشت بقبله بر تقديرى كه حضرت نساخته باشد و تقرير حضرت حجت است

و جواب گفته اند كه اگر حضرت نفرموده باشد كشتن از آن را حجت است و حال آن كه همين ابن بزيع در حديث صحيح ديگر روايت كرده است كه من داخل خانه حضرت شدم و در آنجا كنيف رو بقبله بود و حضرت فرمود كه هر كه برابر قبله بول كند سهوا و به خاطرش رسد كه رو بقبله است و بگردد از جهت تعظيم و اجلال قبله از آنجا برنخيزد تا حق سبحانه و تعالى او را بيامرزد. مجملا چون حديث بما نرسيده است كه صريح باشد در حرمت يا كراهت در چنين جاها جزم به هيچ طرف نمى كنيم و احتياط مى كنيم و اللَّه تعالى يعلم و فى خبر آخر لا تستقبل الهلال و لا تستدبره و در خبرى ديگر وارد شده است كه رو بماه و پشت بماه مكن بخاطر ندارم كه اين خبر را در جاى ديگر ديده باشم كه پشت بماه مكروه باشد و خواهد آمد در مناهى نبى صلى اللَّه عليه و آله كه حضرت نهى فرمودند از آن كه در حال خلا فرج اين كس ظاهر باشد بر آفتاب و ماه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 303

بانكه شعاع آنها بر فرج افتد و كلينى مرسلا روايت كرده است كه رو به آفتاب و ماه مكن و شيخ نيز مسندا بسند قوى و بسند موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه كسى بول نكند باين عنوان كه فرجش ظاهر باشد بر ماه يعنى رو بماه بول نكند كه شعاع ماه بر فرج او افتد و

من استقبل القبلة فى بول او غايط ثمّ ذكر فتحرّف عنها اجلالا للقبلة و فى يب و تعظيما لها لم يقم من موضعه حتّى يغفر اللَّه له و ترجمه اش را ذكر كرده ايم قبل از متن و همين عبارت حضرت است به اندك تغييرى كه لفظ او غايط زياده شده است و لفظ و تعظيما لها ساقط شده است و دور نيست كه نقل بالمعنى كرده باشد يا حديثى ديگر باشد يا نساخ زياده و كم كرده باشند و اللَّه تعالى يعلم.

و منقولست بروايت شيخين كه ابو حنيفه ملعون از خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بيرون آمد و حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه در اوايل بلوغ ايستاده بودند ابو حنيفه از حضرت پرسيد كه شخصى كه غريب باشد و بشهر شما رسد و خواهد كه قضاى حاجت كند چه كند حضرت فرمودند كه در حوالى ديوارهاى مساجد منشين و هم چنين در كنار نهرها و زير درختان ميوه دار و منزلهاى قافله و رو بقبله مكن در حال بول و غايط و جامه ات بالا كن و هر جا خواهى بنشين و در روايات بسيار وارد شده است كه رو به مشرق و يا به مغرب كن در خلا و اين بهتر است و بعضى گفته اند كه واجبست

[اكرام كردن نان ]

و دخل ابو جعفر الباقر صلوات اللَّه عليه الخلاء فوجد لقمة خبز فى القذر فاخذها و غسلها و دفعها إلى مملوك كان معه و قال تكون معك لا كلها اذا خرجت فلمّا خرجت صلوات اللَّه عليه قال للمملوك اين اللّقمة قال اكلتها يا ابن رسول اللَّه فقال إنّها ما استقرّت فى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 304

جوف

احد إلّا وجبت له الجنّة فاذهب فانت حرّ للّه فانّى اكره ان استخدم رجلا من أهل الجنّة آن حضرت صلوات اللَّه عليه داخل خلا شدند ديدند كه لقمه نان در آنجا افتاده بود آن لقمه را برداشتند و شستند و به غلامى دادند كه با تو باشد كه چون بيرون آيم بخورم پس چون حضرت بيرون آمدند فرمودند كه كو لقمه غلام گفت كه يا ابن رسول اللَّه آن را خوردم حضرت فرمودند كه هر كه چنين لقمه را بخورد كه از جاهاى كثيف يا نجس برداشته باشد بعد از شستن آن بهشت او را واجب شود برو كه ترا آزاد كردم از براى خدا كه مرا خوش نمى آيد كه شخصى كه از اهل بهشت باشد او را بعنوان بندگى خدمت فرمايم غرض از ذكر اين حديث آنست كه دلالت مى كند بر آن كه در بيت الخلا چيزى خوردن خوب نباشد چون حضرت فرمودند كه بيرون آيم و بخورم هر چند در وقت بول كردن نبود و ظاهر مى شود كه در آن وقت بطريق اولى خوب نباشد و دلالت مى كند كه مردمان صالح را خدمت فرمودن خوب نباشد و ظاهر آنست كه در آنجا كرى نبوده است بلكه به آب قليل شسته باشند اما ظاهر نيست كه بواسطه نجاست شسته باشند يا بواسطه كثافت پس اگر نانى در راهها افتاده باشد و آن را بردارند بهتر آنست كه بشويند و بخورند مگر آن كه در مثل صحرايى باشد كه بحسب ظاهر زمينش پاك بوده باشد و اين حديث دلالت مى كند بر آن كه سنت است تعظيم نان كردن چنانكه منقولست در اخبار بسيار از حضرت

سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم كه عزّت نان بداريد كه از عرش تا فرش و اكثر اهل زمين در آن كار كرده اند تا نان شده است يعنى افلاك و كواكب و ملائكه علوى و سفلى و آدميان و حيوانات و اگر نان حاضر شود انتظار نان خورش نكشند و نان را زير كاسه و امثال آن نگذارند و نان را بو نكنند و از كارد پاره نكنند و اگر نان و گوشت حاضر شود اول نان بخورند و لقمه نان را يا بيشتر در راهها نيندازند و پا بر بالاى آن نگذارند و به نان استنجا نكنند و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 305

اخبار معتبره وارد شده است كه جمعى به نان استنجا مى كردند حق سبحانه و تعالى ايشان را به بلاى قحطى مبتلا كرد تا عاقبت همان نانها را با فضلات خوردند و فرزندان خود را خوردند، و نان جو را تعظيم بيشتر از نان گندم مى بايد كرد و علما ذكر كرده اند كه استنجا به نان حرام است اما موضع پاك مى شود و اگر العياذ باللَّه به تربت حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه استنجا كند بدنش از نجاست فضله پاك مى شود و به نجاست كفر نجس مى شود و تربت خاك ضريح مقدس است يا خاكى را كه از كربلاى معلى مهر و تسبيح كرده باشند و يا بواسطه تيمن و شفا برداشته در روضه گذاشته باشند و از آنجا آورده باشند يا خاكى را كه از حوالى آن حضرت بقصد تيمن و شفا برداشته باشند هر چند در روضه نگذاشته باشند على المشهور بين الاصحاب و إن شاء اللَّه در باب زيارات

و اطعمه خواهد آمد احاديث تربت

[نهى فرمودند كه شخصى بول كند در هوا از پشت بام يا جاى بلندى ]

و نهى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ان يطمّح الرّجل ببوله فى الهواء من السّطح او من الشّي ء المرتفع و نهى فرمودند كه شخصى بول كند در هوا از پشت بام يا جاى بلندى كه بسيار بلند باشد و ظاهرا چون ملائكه و جن در هوا مى باشند سبب آزار ايشان مى شود و به قدرى از بلندى كه ترشح نكند خوبست اگر خاك نرم نباشد و اگر باشد خاك بهتر است و اين حديث بدو سند قوى كالصحيح منقول است و علما به آن عمل نموده اند و خلافى نديده ام.

و قال صلوات اللَّه عليه البول قائما من غير علّة من الجفاء و حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه ايستاده بول كردن خلاف آداب عقلاست بلكه كار حيوانات است و در مناهى آن حضرت صلوات اللَّه عليه خواهد آمد كه حضرت كراهت داشتند از حدث كردن ايستاده و حدث شامل بول و غايط هست و در اينجا مراد هر دو است و ليكن اكثر جاها نام غايط را بواسطه قباحت نمى برند و بول مى گويند و بسيار است كه نام بول را نمى برند

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 306

و كنايه ديگر مى فرمايند چنانكه خواهد آمد و احاديث سابقه نيز دلالت مى كند بر كراهت ايستاده كه حضرت فرمودند كه جائى اختيار كنند كه ترشح نكند و علت ترشح در اينجا نيز هست با قباحت فعل و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال نمودند كه جايز است ايستاده بول كردن حضرت فرمودند كه بلى و ليكن خوف اين هست كه شيطان او را ديوانه كند مجملا دغدغه در كراهت

آن نيست.

[استنجا به دست راست كردن از جفاست ]

و الاستنجاء باليمين من الجفاء ظاهر جز و خبر سابق است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرموده است كه استنجا بدست راست كردن خلاف آداب عقلا است چون به آن چيزى مى خورند و در حال وضو بر محاسن مى كشند و از آن حضرت منقول است كه دست راست از براى رويست و دست چپ از براى فرج است و ظاهر هر دو حديث سكونيست و كلينى است اين عبارت را به اسناد سكونى از حضرت روايت كرده است و در روايت كالصحيح از آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله نقل كرده است كه آن حضرت نهى فرمودند از استنجا كردن بدست راست و قد روى انّه لا باس اذا كانت اليسار معتلّة و در روايتى واقع شده است كه باكى نيست استنجا بدست راست كردن هر گاه دست چپ را علتى باشد مثل آن كه كوتاه باشد يا مريض باشد و كلينى نيز باين عنوان نقل روايت كرده است و اگر روايت نيز نباشد عمومات «ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ» و امثال آن كافيست از جهت رفع كراهت

[غسل در ميان آن خانه كه در آنجا بول مى كنند]

و سال هشام بن سالم ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فقال له اغتسل من الجنابة و غير ذلك فى الكنيف الّذى يبال فيه و عليّ نعل سنديّة فاغتسل و عليّ النّعل كما هى فقال ان كان الماء الّذى يسيل من جسدك يصيب اسفل قدميك فلا تغسل قدميك و بسند صحيح سؤال نمود از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 307

كه من غسل جنابت يا غير آن مى كنم در ميان آن خانه كه در آنجا بول

مى كنند اما كفش سندى مولتانى كه كناره دار است در پا دارم و با كفش غسل مى كنم كه پاى من نجس نشود آيا غسل صحيحست حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر آب غسل به كف پايت مى رسد در ميان كفش احتياج به شستن پاها مرتبه ديگر نيست و از مفهوم حديث در مى آمد كه اگر آب نمى رسد مى بايد شست و اين حديث را كلينى و شيخ بسند قوى از هشام روايت كرده اند تا اينجا پس آن چه صدوق بعد از اين گفته است ممكن است كه از جزو حديث باشد يا مفهوم را از كلام خود نقل كرده باشد و مضمون حديثى باشد كه شيخان روايت كرده اند بسند صحيح از حماد از بكر بن كرب كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اگر كسى غسل جنابت كند آيا بعد از غسل پاهاى خود را مى شويد حضرت (ص) فرمودند كه اگر در جائى غسل مى كند كه آب غسل به زير پاى او مى رسد به آن كه زمين كل نداشته باشد و بر روى زمين پاك صاف غسل كند پس اگر مرتبه ديگر پاها را نشويد باكى نيست و اگر پاهاى او در ميان آب فرو رفته باشد پس بايد كه پاهاى خود را بشويد و ظاهرا مراد از آب كل است يعنى در ميان كل فرو رفته باشد و آب به زير پا نرسد و احتمال دارد كه ظاهر خبر مراد باشد به آن كه در ميان آب غسل ترتيبى كند و آب بردارد و به اعضاى خود ريزد پس هر چه را آب ريخته است بقصد غسل صحيح است

و هر چه بقصد غسل آب به آن جا نرسانيده است از غسل مجزى نيست پس آن كه حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بشويد در اين صورت يك احتمال آنست كه پاها را از آب بيرون آورد و آب بر او ريزد بقصد غسل و اين صورت بى دغدغه صحيح است و يك احتمال آنست كه اگر در ميان آب نيز حركت دهد بقصد غسل كافى باشد و احتمال ديگر آن كه حركت دادن و نيت بدون حركت هر يك كافى باشد و حق اينست كه همه خوب است به ترتيبى كه مذكور

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 308

شد پس بنا بر اين اگر كسى غسل ترتيبى در ميان حوض كند بانكه اول سر و گردن را در ميان آب بشويد و هر چه از بدنش از آب بيرون باشد و آن چه در ميان آب باشد بيرون آورد و آب بريزد يا نيت كند و حركت دهد صحيح است.

و كذلك اذا اغتسل الرّجل فى حفرة و جرى الماء تحت رجليه لم يغسلهما و ان كانت رجلاه مستنقعتين فى الماء غسلهما و هم چنين هر گاه شخصى غسل كند در گودى و روان شود آب غسل در زير پايهاى او نشويد پاها را و اگر پاهاى او فرو رفته باشد در آب بشويد پاها را و اين حديث را صدوق در اينجا ذكر كرده است بواسطه آن كه در ادب خانه غسل مى توان كرد و مناسب آن بود كه در باب غسل ذكر كند چنانكه ديگران كرده اند اما اين معنى از كلام ايشان مفهوم نمى شود و از كلام صدوق مفهوم مى شود و تفصيل حلش پيشتر مذكور شد

چون مطلب ذكر عبارت حديث بود و بيان دو احتمال و بحسب عبارت اظهر آنست كه تتمه حديث هشام باشد و الا تدليس است و نسبت آن به صدوق جايز نيست و ليكن چون در اوايل كتاب سخن او با حديث در هم است و خود ذكر كرده است كه همه فتواى اوست و ميان او و حق سبحانه و تعالى حجت است اگر چنين كند تدليس نيست اما بعد از آن كه شروع مى كند در بيان احاديث به عنوانى كه ملهم شده است بعد از اين اگر چنين چيزى از او واقع شود لايق نيست و نشده است مگر نادرا.

[هر گاه شخصى خواهد كه استنجا كند چگونه بنشيند]

و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن الرّجل اذا اراد ان يستنجى كيف يقعد قال كما يقعد للغائط سائل عمار است و طريق صدوق به عمار موثق است هر چند در طريق شيخين سهل هست و ليكن امر او سهل است چنانكه گذشت از حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كرد كه هر گاه شخصى خواهد كه استنجا كند چگونه بنشيند حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 309

چنانكه از براى غايط مى نشيند و ظاهر عموم مساوات كه از لفظ ما فهميده مى شود آنست كه در حال استنجا نيز عورتين خود را از ناظر محترم به پوشاند واجبا و رو بقبله و پشت بقبله نكند احتياطا و رو به آفتاب و ماه نكند و پشت بماه نكند و رو و پشت به باد نكند استحبابا هم چنين در باقى مكروهات نشستن مثل آن باشد و اكثر ذكر نكرده اند حال استنجا را و جمعى كه ذكر كرده اند بر سبيل استحباب ذكر كرده اند الّا ستر

عورتين كه آن واجبى است بر سر خود و دخلى در خلا و استنجا ندارد لهذا صدوق ذكر نكرد وجوب ستر عورتين را از ناظر محترم چنانكه همه فقها ذكر مى كنند و در اخبار نيز وارد نشده است و علما كه ذكر كرده اند از اين جهت ذكر كرده اند كه چون واجب است ستر عورتين و در اينجا آدمى عورت خود را باز مى كند مناسبت داشت كه ذكر كنند ذكر كرده اند و صدوق در مبحث حمام ذكر خواهد كرد و چون حمام احكام بسيار دارد.

و اخبار بسيار در آن وارد شده است و متعارف فقها نيست كه در كتب مختصره آن را ذكر كنند و باين وجوه دفع اعتراضات از صدوق شد.

[هر گاه شخصى بول كند دست راست خود را به ذكرش نرساند]

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه اذا بال الرّجل فلا يمسّ ذكره بيمينه) حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه فرموده است كه هر گاه شخصى بول كند دست راست خود را به ذكرش نرساند در وقت استبرا و غيره. و اين خبر را مسند نديده ام، و عامه در صحاح خود بطرق متعدده از ابو قتاده از سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله روايت كرده اند، و جمع كثير از علما ذكر كرده اند كه مراسيل صدوق در حكم مسانيد است چون ذكر كرده است كه ميان من و خدا حجت است و از كتب معتمده ذكر كرده ام خصوصا هر گاه جزما بگويد: قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه مثلا، بخلاف آن كه بگويد: روى عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه اگر چه ظاهر آنست كه نزد او يكسان است

[بسيار نشستن و مكث كردن در ادب خانه سبب بواسير است ]

(و قال صلوات اللَّه عليه طول الجلوس على الخلاء يورث

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 310

الباسور) حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بسيار نشستن و مكث كردن در ادب خانه سبب بواسير است و به نون نيز خوانده اند و ناسور مقعد بواسير است، و صدوق و شيخ اين خبر را بسند كالصحيح از آن حضرت روايت كرده اند، و ليكن شيخ ذكر كرده است كه حضرت فرموده كه لقمان به پسرش اين را گفت كه اين را بر در ادب خانه نوشتند.

و ممكن است كه محمد بن مسلم راوى اين خبر است دو مرتبه از حضرت شنيده باشد و ظاهر خبر كراهت است به اين معنى كه اگر ترك اين معنى بكنند از براى حق سبحانه و تعالى ثواب خواهند داشت. و محتملست كه نهى ارشادى

باشد چون فايده اش دنيويست و در اين صورت وقتى صواب دارد كه قصد كند كه اگر صحيح باشم عبادت الهى خواهم كرد بى مشقت، و من حيات و صحت را از براى عبادت خدا مى خواهم در اين صورت ثواب خواهد داشت.

اما اين نيت در نهايت صعوبتست بلكه آدميست كه صحت بدن را فى نفسها مى خواهد مگر مخلصين مانند حضرت ابراهيم على نبينا و آله و عليه الصلاة و السلام كه مامور شد به آن كه بگويد كه نماز خود و حج خود و زندگانى خود مردن خود را از جهت رضاى او مى خواهم و إن شاء اللَّه در نماز خواهد آمد و غرض از بيان اين آن است كه فرق ميان احكام ارشاديه و تكليفيه بكنند، و احاديث بسيار وارد شده است در ارشاديه خصوصا در اطعمه و اشربه.

[ذكر هنگام تخلي ]

(و سأل عمر بن يزيد ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن التّسبيح فى المخرج و قرائة القرآن فقال لم يرخّص فى الكنيف اكثر من آية الكرسىّ و يحمد اللَّه، او آية الحمد للّه ربّ العالمين) و سؤال كرد از حضرت از تسبيح در مخرج كه محل خروج فضلات است و از خواندن قرآن در آنجا پس حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى يا حضرت رسول اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 311

صلى اللَّه عليه و آله رخصت نداده اند در كنيف بيشتر از آية الكرسى را و حمد حق سبحانه و تعالى مى تواند كرد و آيه الحمد للّه رب العالمين را مى تواند خواند.

بدان كه سند صدوق به عمر پسر يزيد صحيح است و اين عمر ثقه و عظيم الشأن است. و شيعيان بواسطه تقيه از بنى اميه اين

نامها مى گذاشتند و فايده نيز داشته است از براى ديگران كه وقتى تقيه كنند قصد ايشان كنند مثلا هر گاه ضرور شود قسم خوردند كه، عمر را دوست مى داريم يا يزيد و ابو بكر را و مرادشان اين جماعت باشد حتى آن كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرزندان خود را به نام ابو بكر و عمر و عثمان كرده بودند و هر سه در كربلا شهيد شدند رضى اللَّه عنهم.

و شيخ طوسى رحمه اللَّه اين حديث را كالصحيح روايت كرده است تا به آيه و تتمه الحمد للّه رب العالمين را ذكر نكرده است و بنا بر اين مراد آنست كه خواندن يك آيه كراهت ندارد، و بنا بر نسخه مصنف ظاهرش آنست كه جايز است در خلا هر چه مشتمل بر حمد و ثناى الهى باشد پس مطلق ذكر بهر اسمى كه باشد خوب باشد و دعاهايى كه گذشت اكثر مشتمل بر حمد است خوب خواهد بود و اين عبارت احتمال اين معنى دارد كه آية الكرسى كه خواند بقصد حمد بخواند به آن كه و يحمد اللَّه حال باشد و از آنجا نيز بيرون مى آيد كه هر حمدى توان خواند.

و هم چنين عبارت او آية الحمد للّه رب العالمين نيز احتمال دارد كه مراد اين باشد كه هر آيه مشتمل بر حمد و ثناى الهى باشد توان خواند، و اما معنى اول اظهر است و معنى ثانى بعيد نيست به اعتبار اخبارى كه بعد از اين مى آيد.

و ممكنست كه مراد اين باشد كه چون آية الكرسى بخواند حمد الهى بكند، يا آيه الحمد للّه رب العالمين بخواند چون در آية الكرسى

به نحوى كه نازل شده در روايات اهل البيت بعد از «العظيم و الحمد للّه رب العالمين» هست، و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 312

بعد از «لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» وارد شده است «وَ ما بَيْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّرى عالم الغيب و الشهادة الرحمن الرحيم مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ» إلى آخرها.

و اين روايت را على بن ابراهيم، و كلينى، و شيخ طبرسى، و سيد ابن طاوس، و غير ايشان ذكر كرده اند، و مى نامند اين را به آية الكرسى على التنزيل و اللَّه تعالى يعلم.

(و من سمع الاذان فليقل كما يقول المؤذّن) و كسى كه اذان بشنود در خلا بايد كه حكايت قول مؤذن بكند، و اين نيز مستثنى است از آن چه خواهد آمد كه سخن نگويد. و بر اين مضمون حديث صحيح وارد شده است، و چند حديث كالصحيح كه در حالت خلا هر چه مؤذن بگويد او نيز بگويد. و حديثى معتبر وارد شده است كه سبب زيادتى روزى است پس ظاهر شد كه شهيدان رضى اللَّه عنهما كه نفى نص كرده اند چون من لا يحضر، و ثواب الاعمال، و علل الشرائع را نداشته اند معذور بوده اند و در باب اذان خواهد آمد و اگر آهسته مثل حديث نفس بگويند بهتر است چنانكه گذشت.

(و لا يمتنع من الدّعاء و التّحميد [او التّمجيد] من اجل انّه على الخلاء فانّ ذكر اللَّه حسن على كلّ حال) ترك نكند دعا و حمد الهى را، و بر نسخه ديگر تمجيد و تعظيم الهى را به اعتبار آن كه در خلاست زيرا كه ذكر الهى خوب است و مطلوب است در همه احوال.

[ذكر اللَّه حسن على كل حال ]

(و لمّا

ناجى اللَّه عزّ و جلّ موسى بن عمران قال موسى يا ربّ أ بعيد أنت منّي فاناديك، ام قريب فاناجيك؟ فأوحى اللَّه جلّ جلاله اليه انا جليس من ذكرني فقال موسى يا ربّ انّي اكون فى احوال أجلّك ان اذكرك فيها فقال يا موسى اذكرنى على كلّ حال) و چون مناجات كرد حق سبحانه و تعالى با موسى، موسى گفت: اى پروردگار من آيا تو از من دورى تا دعا و ذكر را بلند بگويم يا نزديكى كه آهسته بگويم؟ پس

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 313

وحى كرد خداوندى كه عظمت او از آن اعظم است كه وصف توان كرد، به موسى كه اى موسى من همنشين كسانى ام كه به ياد منند پس موسى گفت اى پروردگار من، من در حالتى چند مى باشم كه ترا از آن عظيم تر مى دانم كه ترا در آن حالتها ياد كنم پس خداوند عالميان فرمود كه در هر حالى كه باشى مراد ياد كن و بذكر من مشغول باش.

بدان كه از ابتداى و من سمع الاذان تا به اين جا يك حديث است كه صدوق در علل ذكر كرده است، به اندك تغييرى بحسب لفظ به سندى معتبر.

و به سندى صحيح روايت كرده است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه به محمد بن مسلم فرمودند كه ترك مكن ذكر الهى را در هيچ حالى، و اگر بشنوى كه مؤذن اذان مى گويد و تو در خلا باشى هر چه مؤذن مى گويد تو آن را بگو.

و در روايت صحيحى ذكر كرده است كه زراره گفت كه من به آن حضرت صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه من چه گويم وقتى كه

اذان را بشنوم. حضرت فرمودند كه هر كه ذكر الهى بگويد تو نيز بگو.

و در حديث معتبرى ذكر كرده است از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه از آن حضرت پرسيدند كه چه علت دارد كه سنت است آدمى را كه چون اذان را بشنود هر چه مؤذن بگويد او را بايد گفت اگر چه در حالت بول و غايط باشد؟ حضرت فرمودند كه سبب زيادتى رزق مى شود.

و كلينى رضى اللَّه عنه به سندى كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه باكى نيست در ذكر الهى اگر چه بول كنى، به درستى كه ذكر الهى در همه احوال خوب است پس بايد كه ترا ملال بهم نرسد از ذكر الهى.

و به سندى صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه روايت كرده است

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 314

كه حضرت موسى گفت: الهى مجلسى چند واقع مى شود كه من ترا از آن عزيزتر و عظيم تر مى دانم كه در آن مجالس ياد كنم، خطاب رسيد كه اى موسى ذكر من خوب است در همه احوال.

و به سندى صحيح از آن حضرت روايت كرده است كه در توراتى كه يهوديان آن را تغيير نداده اند و نزد ما هست مذكور است كه حضرت موسى سؤال كرد كه اى پروردگار من آيا تو بمن نزديكى تا با تو راز خود را آهسته بگويم، يا دورى كه فرياد كنم؟ خداوند عالميان وحى كرد به او كه اى موسى من همنشين كسانى ام كه به ياد منند، پس موسى گفت كه خداوندا كه در ستر تو خواهد بود روزى كه سترى نباشد مگر ستر تو؟

يعنى بغير از سايه عرش تو سايه نباشد، و همگى در آفتاب قيامت گرفتار باشند. حق سبحانه و تعالى فرمود كه كسانى كه در دار دنيا مرا ياد كنند و من ايشان را در دنيا و عقبى به همه الطاف ياد كنم، و جمعى كه از جهت رضاى من با يك ديگر دوستى كنند من نيز ايشان را دوست دارم، پس اين جماعتند كه هر گاه مى خواهم عذابى به اهل زمين بفرستم به بركت ايشان نمى فرستم، و از اين باب احاديث بسيار است در ذكر الهى و مطلب از ذكر اينها آن بود كه اسانيد اين اخبار را بعنوان صحيح ياد كنم با فوايد بى شمار.

اما آن كه حضرت موسى گفت كه آيا دورى يا نزديك دو احتمال دارد يكى آن كه كيفيت ذكر و دعا را طلبيده باشد كه آيا بلند ذكر كنم مانند كسانى كه دورند و ملاحظه بعد خود كنم كه چون آن چه مى بايد از قرب الهى در من نيست مناسب آنست كه بنحو دوران دعا كنم، يا ملاحظه قرب تو كنم بفضل و رحمت كه هر چند كه ما دوريم اما رحمت تو نظر به همه عالميان نزديك است.

دوست نزديكتر از من بمن است وين عجبتر كه من از وى دورم

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 315

و آهسته ياد كنم مانند نزديكان و بنا بر اين احتمال جواب نيز دو احتمال دارد يكى آن كه در مناجات اين معنى را رعايت مى بايد كرد كه اگر بنده به ياد منست من در دل ويم، چنانكه در حديث قدسى وارد شده است كه آسمان و زمين گنجايش من ندارند و دل بنده مؤمن گنجايش من

دارد، چنانكه از بعضى از مقربان بارگاه ايزدى منقول است كه اگر عرش و آن چه را عرش فرا گرفته است هزار هزار مرتبه بزرگتر در گوشه دل عارف باشد گنجايش آن را دارد و چون چنين نباشد كه دل مؤمن عرش رحمان است به اين معنى كه دل محل معرفت و محبت الهى است چنانكه در تفسير آيه «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ» گفته است: و ديگرى گفته است: كه

آسمان بار امانت نتوانست كشيد قرعه فال به نام من ديوانه زدند

و ديگرى گفته است:

نه فلك راست مسلم نه ملك را حاصل آن چه در سرّ سويداى بنى آدم از اوست

و اگر دلش محل معرفت من نيست گو فرياد زن كه فايده ندارد. و وجهى ديگر چنانكه منقولست از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه آنست كه چون بنى اسرائيل أولا سؤال كردند كه ما مى خواهيم كه كلام الهى را بشنويم كه با تو سخن مى گويد و از ميان هفتصد هزار مرد جنگى هفتاد كس را انتخاب كردند كه با حضرت موسى به كوه طور روند. پس حضرت موسى استدعا نمود كه خداوندا تو مى دانى لجاجت بنى اسرائيليان را، و بواسطه همين معنى آمده اند خداوندا با من چنين سخن بگو كه ايشان بشنوند پس به دعاى موسى حق سبحانه و تعالى با موسى سخن گفت چنانكه آن هفتاد كس شنيدند، بعد از آن گفتند كه ما سخنى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 316

شنيديم اما چه دانيم كه اين سخن الهى است تو چنان كن كه ما خدا را به بينيم تا خاطر ما جمع شود و تصديق رسالت تو از روى يقين بكنيم.

حضرت موسى فرمود كه خداوند عالميان مجرد

است و محالست ديدن او اگر غرض حجتست و برهان، حجتها و برهانها تمام كردم بر عالميان. گفتند اينها فايده ندارد ما ايمان به تو نمى آوريم تا خدا را نه بينيم. پس صاعقه آمد و هر هفتاد كس سوختند. پس حضرت موسى گفت خداوندا من چگونه به نزد بنى اسرائيليان بروم كه منتخب ايشان همه مرده باشند خواهند گفت تو ايشان را بردى و كشتى، پس به دعاى حضرت موسى خداوند عالميان ايشان را زنده گردانيد، باز شروع در مطلب اول كردند و بعد از معارضات بسيار گفتند تو باسم خود طلب كن و تو ببين و ما را خبر ده كه چگونه است تا معرفت ما چنانكه بايد بجناب اقدس او حاصل شود.

خطاب رسيد كه يا موسى سؤال كن من ترا مؤاخذه نمى نمايم به جهالت اين قوم، پس حضرت موسى سؤال نمود كه «رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ» خداوندا خود را بمن نما من ترا ببينم خطاب رسيد كه هرگز مرا نمى توانى ديدن و ليكن نظر به كوه كن اگر كوه قرار گيرد تو مرا مى توانى ديدن، پس حق سبحانه و تعالى آيتى از آيات خود را بر كوه تجلى كرد كوه از هم پاشيده شد و در اطراف عالم متفرق گشت، و پاره بزرگترش نجف اشرف است كه تلى است كه نسبت به آن زمينها يك منار بلندتر است، و حضرت موسى بيهوش شد و چون به هوش آمد از اين سخن استغفار نمود و گفت خداوندا تو مى دانى كه من مى دانستم كه ترا نمى توان ديدن و من بر اين ايمانم.

پس ممكنست كه ايشان طلبيده باشند قرب و بعد را، و حضرت موسى به

ايشان گفته باشد كه حق سبحانه و تعالى از قرب و بعد صورى منزه است، و اين هر دو از لوازم جسم است، و ايشان مبالغه كرده باشند و بامر الهى حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 317

موسى اين سؤال كرده باشد چنانكه منقولست كه چنين بود، و ليكن چون سند اين نقل ثابت نيست بعنوان صحيح بلكه از مشايخ شنيده ام بنا بر اين بر سبيل احتمال ذكر كردم.

و وجهى ديگر ذكر كرده اند كه ممكن است كه حضرت موسى خواهد كه باين وسيله رتبه خود را بيابد كه آيا از مقربانست يا از دوران، و جواب مجمل شنيد كه همان در ميان خوف و رجا باشد، و اين وجه وجيه تر است و اللَّه تعالى يعلم. و باقى حقايق و معارفى كه از اين اخبار مفهوم مى شود به فكر تو گذاشتيم كه از اين مقالات پى به آن ها برى با تضرع و زارى از جناب اقدس الهى، از آن جمله تفكر كن در عنايات الهى كه مى خواهد كه بنده در بيت الخلايى ياد او نباشد گاهى باين نوازشها او را مى نوازند، و گاهى ملايك را مى فرمايند كه سر ترا به زير افكنند و بگويند كه نظر كن به آن چه از تو بيرون آمده است از طعامهاى لطيف و شرابهاى لذيذ كه بمجرد چند ساعت مصاحبت تو چنين گندى بهم رسانيده كه تصور آن نمى توان كرد.

باز مى گويند به او كه اى فرزند آدم تو هميشه مصاحب يكمن از فضلات خبيثه هستى كه اگر اندكى بر رخت تو باشد در نظرها چنان بى اعتبار مى شوى كه مدت العمر هر كه آن را ديده باشد نمى خواهد كه با تو همنشينى كند،

و تفضل الهى را ملاحظه كن كه اين فضلات با اين تعفن را چنان كرده است كه گند آن ظاهر نشود با آن كه حايل آن را پوستى كرده است، و اگر در غير شكم باشد هيچ چيز حايل آن نمى تواند شد با آن كه اينها چيزهاى سهل است. آن صفات ذميمه كه در تو مخزون است به صد هزار مرتبه از اينها گنديده تر است و آثار آن گندها نزد علماى ربانى ظاهر است، و ليكن ستاريت الهى از ايشان نيز مخفى ساخته است به آن كه ايشان را مشغول خود گردانيده كه به ديگرى نپردازند.

باز تفكر كن در آن كه اخس حيوانات كه سگ و خوك است فضله آنها

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 318

اين مقدار تعفن ندارد كه فضله انسان دارد و حكمت الهى در اين تعفن آنست كه نظر به خست خود كند و تكبر و عجب را از سر بيندازد، و كبريا را مخصوص جناب اقدس او داند چنانكه اكثر اينها از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليه منقولست و از خوف تطويل ذكر آن اخبار نكردم.

[جايز نيست كسى داخل خلا شدن با انگشترى كه بر آن اسم خداى تعالى باشد]

(و لا يجوز للرّجل ان يدخل الخلاء و معه [او عليه ] خاتم عليه اسم اللَّه، او مصحف فيه القرآن فان دخل و عليه خاتم عليه اسم اللَّه تعالى فليحوّله عن يده اليسرى اذا اراد الاستنجاء) و جايز نيست كسى را كه داخل خلا مى شود كه با او بوده باشد انگشترى كه بر آن اسم خداى تعالى باشد، يا نوشته كه در آنجا قرآن باشد اگر چه يك آيه باشد، پس اگر داخل شود و انگشترى كه بر آن اسم الهى باشد با خود داشته باشد پس مى بايد

كه از دست چپ بيرون آورد در وقت استنجا چون استنجا بدست چپ مى كند و خوف رسيدن نجاست به آن هست.

و روايت نموده است شيخ طوسى بسند موثق از عمار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه جنب دست نمالد و مس نكند درهم و دينارى را كه اسم الهى بر آن باشد و استنجا نكند در حالتى كه انگشترى در دست داشته باشد كه اسم الهى در آن باشد، و جماع نكند هر گاه چنين انگشترى در دست او باشد، و داخل خلا نشود هر گاه در دست او باشد.

و به سندى ديگر قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه از آن حضرت سؤال كرد شخصى كه اگر كسى انگشترى در دست داشته باشد كه اسم اللَّه بر آن باشد و خواهد كه داخل خلا شود چونست؟ حضرت فرمودند كه من دوست نمى دارم اين را گفت كه اگر اسم محمد بر آن باشد، گفت باكى نيست.

علما از اين فهميده اند كه اگر اسم حضرت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 319

بر آن باشد كراهت دارد و ليكن كمتر از آن كه اسم اللَّه بر آن باشد، و ملحق ساخته اند به آن اسامى ائمه معصومين و اسامى پيغمبران ديگر را چون منافات به تعظيم دارد اگر مقصود از آن اسم ايشان باشد مثل آن كه نوشته باشد محمد رسول اللَّه، اما گر اسم هم نام ايشان باشد مثل محمد، على قصور ندارد بخلاف اسم اللَّه كه مطلقا خوب نيست كه با او باشد مثل عبد اللَّه هر چند اسم شخصى باشد همان اللَّه اسم الهى

است بهر حالى كه باشد، مگر آن كه از اسامى مشتركه باشد مثل محمد كريم، و محمد رحيم كه قصور ندارد. و دور نيست كه مراد حضرت از حديث دوم اين باشد، و علما ذكر كرده اند كه اگر نجاست به اين ها رسد حرامست چون منافى تعظيم ايشان است، و از اينجا استنباط كرده اند كه نمى بايد كه با خود ببرد قرآن را يا آيه از قرآن را اگر اسم خدا داشته باشد البته و الا باز منافى تعظيم قرآن است، و ظاهرش آنست كه صدوق استنباط نكرده باشد بلكه حديثى بر اين مضمون ديده باشد.

و در حديث موثق از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه مكروهست كه با خود برد در خلا شاهى سفيد را مگر آن كه آن را در جائى بسته باشد، يا در كيسه سر بسته باشد و ظاهرا كراهت به اعتبار آنست كه در شاهى سفيد اسم خدا و رسول منقوش مى بوده است چنانكه الحال هست.

[هر گاه انگشترى داشته باشد كه نگينش از سنگ ريزه چاه زمزم باشد در حال استنجا از دست بيرون آورد]

(و كذلك اذا كان عليه خاتم فصّه من حجارة زمزم نزعه عند الاستنجاء) و هم چنين هر گاه انگشترى داشته باشد كه نگينش از سنگ ريزه چاه زمزم باشد در حال استنجا از دست بيرون آورد.

شيخان رضى اللَّه عنهما در حديث صحيحى روايت كرده اند كه يكى از وكلاى حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللَّه عليه به حضرت عرض نمود كه چه مى فرمايد در نگين انگشترى كه از سنگ ريزه چاه زمزم باشد حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 320

فرمودند كه باكى نيست و ليكن در وقت استنجا از دست بيرون آورد.

و ظاهرا صدوق و ساير علما چنين فهميده باشند كه سؤال راوى از بردن انگشترى ببيت الخلا

باشد، و حضرت فرموده باشد كه باكى نيست، و حال آن كه حرف ادخال خلا در روايت نيست بلكه ظاهرش آنست كه راوى مى پرسد كه چون چاه زمزم داخل مسجد الحرام است، و سنگ ريزه هيچ مسجدى را بيرون نمى توان برد از آن مسجد خصوصا مسجد الحرام چنانكه خواهد آمد، و حضرت فرموده باشد كه قصور ندارد. و اين از جمله قمامه چاه هست كه چون چاه را پاك مى كنند گلهاى آن را بيرون مى برند و از آنجا مردمان سنگ ريزه ها مى يابند و تيمنا و تبركا نگين انگشترى مى كنند، و از اين حيثيت رخصت داده باشند، و ليكن آن چه علما گفته اند به احتياط اقرب است و اللَّه تعالى يعلم.

پس بايد كه آن نگين را باز در مسجد الحرام اصلى برند و بيندازند در آن، و مشهور آنست كه به مساجد ديگر مى توان انداختن و إن شاء اللَّه خواهد آمد.

و شهيد رحمه اللَّه ذكر كرده است كه در بعضى از نسخهاى قديمه كافى ديدم كه بدل زمزم زمرد بود بنا بر اين اشكالات دفع مى شود، و ظاهر آنست كه آن نسخه غلط بوده است، چون لفظ حجاره را بر جواهر در لغت عرب استعمال نمى كنند اگر چه در لغت عجم استعمال مى كنند، مع هذا در كل كتب احاديث صحيحه بلفظ زمزم است، و اگر اين راه باز شود آخر اعتماد بر هيچ حديثى نتوان كرد، چه ممكنست تبديل لفظى به نقيض يا ضد آن، و در لا يجوز محتملست كه لا را نساخ زياد كرده باشند و در يجوز انداخته باشند و على هذا القياس.

[چون فارغ شود و قضاى حاجت او بشود بگويد كه شكر مر خداوند را]

(و اذا فرغ الرّجل من حاجته فليقل الحمد للّه الّذى

أماط عنّى الأذى و هنّأنى طعامى و شرابى و عافاني من البلوى) پس چون فارغ شود و قضاى حاجت او بشود بگويد كه شكر مر خداوندى را سزاوار است كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 321

اين فضلات را از من دور گردانيد و گوارا ساخت در من و جزو بدن من گردانيد خوردنى و آشاميدنى مرا و مرا از بلاها عافيت كرامت نمود. و دعاهاى ديگر گذشت، و ظاهرا صدوق اين دعا را از جهت فارغ شدن ذكر كرده است، و دعاهاى گذشته از جهت بيرون آمدن پس مكرر نباشد اگر چه معانى همه قريب به يك ديگرند و يكى از اينها كافى است و جمع اولى است.

[استنجاى غايط آنست كه سه سنگ پاك بمالند]

(و الاستنجاء بثلاثة احجار، ثمّ بالماء فان اقتصر على الماء اجزأه) يعنى فرد كامل استنجاى غايط آنست كه سه سنگ پاك بمالند، بعد از آن به آب بشويند پس اگر اكتفا به آب كنند كافيست، دغدغه در اين نيست كه جمع كردن ميان سه سنگ ماليدن و بعد از آن به آب شستن آن مقدار كه عين و أثر غايط زايل شود اكملست، و اگر اكتفا به آب كند و سنگ نمالد نيز بهتر است از اكتفا به سنگ كردن و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد شده است، و اجماع علما است و اكتفاى به سنگ خواهد آمد.

[جايز نيست استنجا به سرگين و استخوان كردن ]

(و لا يجوز الاستنجاء بالرّوث و العظم لأنّ وفد الجانّ جاؤا إلى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فقالوا يا رسول اللَّه متّعنا فاعطاهم الرّوث و العظم فلذلك لا ينبغى ان يستنجى بهما) و جايز نيست استنجا به سرگين و استخوان كردن زيرا كه جمعى از جنيان به رسالت از جانب جنيان به خدمت حضرت سيد المرسلين آمدند و گفتند كه يا رسول اللَّه ما را بهره بده يعنى از جهت خوردن ما چيزى مقرر ساز كه بنى آدم آن را نجس نكنند و ما از آن بهره مند توانيم شد. پس حضرت صلى اللَّه عليه و آله سرگين حيوانات و استخوان را مقرر فرمودند، بنا بر اين است كه سزاوار نيست كه استنجا باين هر دو بكنند، از عبارت لا يجوز صدوق حرمت ظاهر مى شود، و از لا ينبغى كراهت.

و در حديث معتبرى كه باصطلاح متأخرين ضعيف است اما عمل به آن

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 322

كرده اند منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه

عليه كه از آن حضرت سؤال كردند از استنجا به استخوان، يا پشكل شتر، يا چوب حضرت فرمودند كه اما استخوان و سرگين پس آن طعام جنيانست و آن را با حضرت سيد المرسلين صلوات اللَّه عليه و آله شرط كرده اند پس صلاحيت ندارد كه به آن استنجا كنند و ظاهر شرط آنست كه بنى آدم به اين ها استنجا نكنند تا ما با ايشان كارى نداشته باشيم، و ظاهر لا يصلح حرمت است بنا بر اين اكثر علما به حرمت آن رفته اند، و جمعى مكروه مى دانند به اعتبار ضعف سند و عدم صراحت متن خبر در حرمت.

و سنيان به اسانيد متكثره در صحاح خود از سلمان رضى اللَّه عنه روايت كرده اند كه كفار بما مى گفتند كه پيغمبر شما همه چيزى را به ياد شما مى دهد حتى طهارت خانه رفتن را من گفتم بلى ما را نهى كرده است از آن كه استنجا بدست راست كنيم، يا رو بقبله كنيم، و نهى كرده است از استنجا به سرگين و استخوان، و از آن كه به كمتر از سه سنگ استنجا كنيم، و احتياط در تركست.

[اولين استنجاء به آب ]

(و كان النّاس يستنجون بالأحجار فاكل رجل من الانصار طعاما فلان بطنه فاستنجى بالماء فانزل اللَّه تبارك و تعالى فيه إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ «1» فدعاه رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فخشى الرّجل ان يكون قد نزل فيه امر يسوؤه فلمّا دخل قال له رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله هل عملت فى يومك هذا شيئا قال نعم يا رسول اللَّه اكلت طعاما فلان بطنى فاستنجيت بالماء، فقال له ابشر فانّ اللَّه تبارك و تعالى

قد انزل فيك إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ فكنت أنت اوّل التّوابين و اوّل المتطهّرين، و يقال انّ هذا

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 323

الرّجل كان البراء بن معرور الانصارى) صدوق مضمون اين حديث را كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه مردم استنجا به سنگ مى كردند چون به سركه خرماى ترش شيرين است مى خوردند و مانند پشكل از ايشان جدا مى شد.

پس شخصى از انصار يعنى مسلمانان مدينه مشرفه كه نصرت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كردند طعامى خورد كه آن كدو بود و شكمش روان شد و به آب استنجا كرد، پس حق سبحانه و تعالى اين آيه را فرستاد كه به درستى كه حق سبحانه و تعالى دوست مى دارد توبه كاران را و دوست مى دارد پاكيزگان را.

پس حضرت او را طلبيد و آن مرد ترسيد كه مبادا در شأن او آيه عذابى آمده باشد از جهت اين كارى كه كرده بود بى رخصت حضرت به عقل خود يا به عموماتى كه از حضرت باور رسيده بود در تطهير آب چنانكه در همين حديث هست فى استنجائه بالماء پس چون داخل شد حضرت صلى اللَّه عليه و آله به او فرمود كه آيا امروز كارى كرده؟ گفت بلى يا رسول اللَّه آش كدوى خوردم و شكمم روان شد و استنجا به آب كردم، پس حضرت فرمود كه گوارا باد ترا كه حق سبحانه و تعالى در مدح تو آيه فرستاده است بشارت باد ترا و آيه را خواندند كه خداى تبارك و تعالى دوست مى دارد توبه كاران را، و دوست مى دارد پاكيزه گان را پس تو اول

توبه كارانى و اول پاكيزگانى. و شنيده ام كه اين مرد بر ابن معرور انصارى بود.

و اين خبر بحسب ظاهر دلالت مى كند بر آن كه حسن و قبح اشيا عقلى باشد و استنجاى غير متعدى مانند پشكل به سنگ و غيره باشد، و متعدى به آب باشد و چون اين عمل خير را از جهت رضاى الهى كرد حق سبحانه و تعالى گناهان او را آمرزيد، يا آن كه سنت حسنه گذاشت كه هر كه باين عمل كند او در ثواب

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 324

ايشان شريك باشد پس اين عمل را سبحانه و تعالى به منزل توبه گردانيده.

و ممكن است كه توبه بمعنى لغوى مستعمل باشد يعنى رجوع به خدا، يا آن كه در آن روز عمل قبيحى كرده باشد و از آن توبه كرده باشد، اما اول اظهر است به اعتبار آن كه او را اول توابين ناميد و معنى ثانى نيز محتملست و در هر يك از اينها بحث مى توان كرد اما منافات با ظاهر ندارد. و محتملست كه چون از كرده خود پشيمان بود و تايب شده بود كه بى رخصت شارع كارى نكند هر چند خوب بود حق سبحانه و تعالى مدح هر دو فعل او كرده باشد چنانكه جاى ديگر فرموده است كه خوبان كارهاى خوب مى كنند و دلهاى ايشان خايف است از آن كه مبادا مقبول نشود و چيزهايى كه زياد كردم در همين حديث بود و از كلام صدوق افتاده بود، و از كلام كلينى رضى اللَّه عنه ظاهر مى شود كه استنجاى سنگ را منسوخ مى داند و سنگ را ذكر نكرده است.

و بسند صحيح روايت كرده است از حضرت امام جعفر

صادق صلوات اللَّه عليه در تفسير آيه إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ.

كه آن حضرت فرمودند كه مردمان استنجا به خرقه، و سنگها مى كردند بعد از آن حضرت شستن را مقرر ساخت و اين شستن عمل بسيار خوبيست پس حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله به آن امر فرمودند و خود نيز به جا آوردند شستن را و حق سبحانه و تعالى نيز در كتاب خود فرستاده كه إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ.

و شيخ طوسى نيز حديثى صحيح از آن حضرت روايت كرده است كه حضرت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله به انصاريان فرمودند كه حق سبحانه و تعالى شما را به خوبى ياد كرده است شما چكار مى كنيد؟ گفتند كه ما استنجا به آب مى كنيم.

[مقدار استنجاء]

(و من اراد الاستنجاء فليمسح بإصبعه من عند المقعدة إلى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 325

الأنثيين ثلاث مرّات ثمّ ينتر ذكره ثلاث مرّات) و كسى كه خواهد استنجا كند از بول و خود را بشويد بايد اول استبرا كند به آن كه انگشت خود را و بهتر انگشت ميان دست چپ است از پيش سوراخ مقعد به قوت بكشد تا زير خصيتين سه مرتبه پس بكشد ذكرش را سه مرتبه و بعد از آن خود را بشويد.

و قريب به اينست آن چه كلينى روايت كرده است بسند حسن كالصحيح از محمد بن مسلم كه عرض نمودم به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى بول كند و آب نداشته باشد حضرت فرمودند كه مى فشارد بيخ ذكر را تا طرف آن سه مرتبه و مى كشد به قوت طرف آن را پس

اگر بعد از آن چيزى ظاهر شود بول نيست و ليكن از رگهاى پشت است و وذى است، يا ودى است.

و اين عبارت را دو احتمال هست يكى آن كه مراد از طرف ذكر باشد چنانكه در لغت عرب آمده است و ظاهرا صدوق اين معنى را فهميده باشد، و ليكن در كشيدن ذكر سه مرتبه واقع نشده است دور نيست كه يك مرتبه كافى باشد، و بعضى طرف را بمعنى سر ذكر گفته اند.

و بنا بر اين دو احتمال دارد يكى آن كه مراد از بيخ ذكر قريب به مقعد باشد پس شش مرتبه ظاهر مى شود سه مرتبه تا زير خصيتين، و سه مرتبه، ذكر را، و مراد از نتر: نتر سر حشفه است چنانكه جمعى از علما گفته اند كه سنت است كه حشفه را نيز بيفشارد و بيفشاند تا بولى كه در آنجا هست بريزد.

و احتمال ديگر آنست كه از بيخ ذكر آن چه ظاهر است بكشد تا سر ذكر و بعد از آن بفشارد سر ذكر را و همين حديث را شيخ از كلينى روايت نموده است در تهذيب و استبصار، و در تهذيب به جاى طرفه ذكره نقل كرده است، و در نسخ استبصار بعضى چنين است و بعضى إلى رأس الحشفة است و ظاهرا اين خلافها از نساخ شده است.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 326

و شيخ روايت كرده است بسند صحيح از حضرت امام جعفر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر گاه شخصى بول كند سه مرتبه ذكرش را مى فشارد، و بعد از آن اگر آبى ظاهر شود و تا ساق او برسد قصور ندارد. و اين حديث نيز محتملست كه

مراد نه مرتبه كشيدن باشد چنانكه گفته شد، يا از بيخ ذكر تا سر ذكر بكشد كه سه مرتبه باشد، و احتمال شش نيز دارد كه سر ذكر نيز داخل باشد.

و در حديث حسن كالصحيح نيز روايت كرده است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه پرسيدند از آن حضرت كه اگر شخصى بول كند و خود را بشويد بعد از آن ترى به بيند چه حكم دارد؟ حضرت فرمودند كه اگر بعد از بول فشرده است ميان مقعد و خصيتين را سه مرتبه، و فشرده است ميان هر دو را، و بعد از آن خود را شسته باشد اگر آن مقدار آب بيرون آيد كه به ساق پاى او برسد پروا نكند كه قصور ندارد.

و آن چه در اين حديث واقع شده است كه ميان هر دو را فشرده باشد ظاهرش آنست كه مراد ميان خصيتين و سر ذكر باشد و به قرينه مقامى و قباحت نام آن را نبرده باشد، و محتملست كه تاكيد اول باشد پس اگر سه مرتبه از مقعد تا سر ذكر فشرده باشد اگر آبى بيايد بى دغدغه بول نيست، و اگر ذكر تنها را فشرده باشد، يا ما بين مقعد و خصيتين تنها را فشرده باشد محل دغدغه است اگر چه اظهر آنست كه يكى از اينها كافى باشد، و احوط هر دو است، اكمل آنست كه حشفه را نيز سه مرتبه بفشارد تا هيچ دغدغه نباشد و اللَّه تعالى يعلم.

(فاذا صبّ الماء على بدنه للاستنجاء فليقل الحمد للّه الّذى جعل الماء طهورا و لم يجعله نجسا) و چون آب را بريزد بر بدن از جهت استنجا و مراد

از بدن دست چپ است و در بعضى از نسخ يديه است يعنى بر دستها ريزد و ظاهرا هر دو نسخه غلط نساخ است و يده مى بايد چنانكه خواهد آمد در وضوى حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه پس بايد كه اين دعا را بخواند

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 327

كه جميع ثناها مخصوص خداوندى است، يا جميع شكرها خداوندى را سزاست كه آب را مطهر گردانيده است و اين آب را نجس نگردانيده است كه آب استنجا باشد، يا همه آبها را نجس نگردانيده است تا از همه منتفع شويم در آشاميدن و تطهير بدن و ثياب و ساير طهارات.

و بنا بر اين احتمال نيز اشاره دارد بعدم تنجس. اما حل اول اظهر است چه اين امور از طهورا مستفاد مى شود و مى بايد كه غافل نشويد از آن كه امثال اين اخبار دلالت مى كند كه طهورى كه در قرآن مجيد واقع شده است بمعنى مطهر است چون در مقام تطهير بدن از نجاست واقع شده است به عبارت قرآن مجيد، و اكثر فضلا از اينها غافل شده اند، و بحث ملعون ابو حنيفه را قوى مى دانند كه طهور مبالغه طاهر است و ملاحظه نكرده اند كه به اجماع لغويين طهور بمعنى ما يتطهر به آمده است.

و احاديث متواتره وارد شده است بر آن كه طهور به اين معنى است نه بمعنى مبالغه در طاهر، با آن كه ليطهركم نيز به قرينه اينست كه طهور به اين معنى است چون يك جا فرموده است كه وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً. و جائى ديگر فرموده است كه وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ. با آن كه همين

آيه كافيست اما حضرات ائمه معصومين صلى اللَّه عليهم اين آيه را مستند مى سازند چون عموم آن بيشتر است و بعد از اين نيز خواهد آمد.

(و يصبّ على احليله من الماء مثلى ما عليه من البول يصبّه مرّتين هذا ادنى ما يجزى) و مى ريزد بر مخرج بول از آب دو مثل آن چه بر آن مانده است از بول چون غالب اوقات يك قطره مى ماند پس دو قطره كافى باشد، اما دو مرتبه مى ريزد و اين كمترين آبيست كه مجزيست و اگر سه مرتبه بريزد بهتر است از جهت صحيحه زراره كه حضرت سه مرتبه استنجا مى كردند از جهت بول و از غايط به كلوخ و خرقه استنجا مى كردند و عبارت صدوق

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 328

مضمون حديث كالصحيح، يا صحيح على المشهوريست كه نشيط بن صالح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال مى كند كه در استنجاى بول چه مقدار آب كافيست؟ حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه دو برابر ترى كه بر حشفه مانده است، و دو برابر غالبا يك قطره است، صدوق دو قطره فهميده است و در اين حديث و احاديث ديگر استنجا دو مرتبه بما نرسيده است.

اما در احاديث تطهير بدن و جامه از بول وارد شده است كه دو مرتبه آب بريزد، يا دو مرتبه بشويد. و ظاهرا صدوق از آن اخبار حكم كرده است به ريختن دو بار، و ليكن مشكل است استدلال به آن اخبار زيرا كه مدار استنجا بر تخفيف است بنا بر مشهور. ميان اصحاب، مع هذا نشيط خبرى ديگر روايت كرده است از بعضى از استادان خودش از حضرت صلوات اللَّه عليه كه

مجزيست در استنجاى بول كه بشويد او را بمثل خودش.

و مى توان اين خبر را حمل بر قطره كنند اگر چه آن چه ظاهرتر است آنست كه مراد حضرت اينست كه مى بايد در استنجاى بول محض آب باشد، چون بول آبست آب را آب پاك مى كند نه سنگ، و از روى تقيه بعنوان يجزى فرموده اند و از اين باب در مكالمه حضرات بسيار خواهد آمد، و هر گاه اين معنى نيز مراد باشد دلالت دارد كه هر گاه آن قدر آب باشد كه اقل غسل بفعل آيد كافى باشد پس به يك قطره بزرگ نيز اقل غسل بفعل مى آيد.

و مؤيد آن كه يك مرتبه كافى است احاديث معتبره بسيار كه بعضى صحيح است و بعضى كالصحيح وارد است كه حضرات آبى ريختند و در هيچ خبر وارد نشده است كه دو بار ريخته باشند، و بنا بر آن كه دو بار ضرور باشد جمعى از علما گفته اند كه فاصله حكمى كافيست به آن كه آبى بريزند اگر چه به يك كف باشد كه اولى و آخرى و وسطى داشته باشد پس ريختن اول و آخر دو مرتبه مى شود و ميانه اگر دخل در طهارت نداشته باشد البته دخل در عدم نخواهد داشت و آب

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 329

ريختنهاى حضرات را از اين باب اخذ كرده اند.

و ليكن اين استدلال ضعيف است زيرا كه اكثر امور شرع تعبديست و عقول را در آن مدخلى نيست نمى بينى كه اگر چيزى نجس باشد و آبى كم از كر باشد اگر يك كف آب از آنجا بردارند و بر آن نجس ريزند پاك مى شود، و اگر آن نجس را در آن

آب اندازند كل آب نجس مى شود و با آن كه آن آب هزار مثل آن كف باشد.

بلى چون در حديث زراره سه مرتبه واقع شده است احوط و اولى آنست كه سه مرتبه آب بريزند هر چند علما عمل به آن حديث نكرده اند بعنوان وجوب بلكه حمل بر استحباب كرده اند و ما نيز جزم بوجوب آن نداريم اما مى گوييم كه اگر كسى عمل به تعدد كند بارى به آن حديث عمل كردن بهتر است از اين استدلالات ضعيفه و اللَّه تعالى يعلم.

(ثمّ يستنجى من الغائط و يغسل حتّى ينقى ما ثمّ) پس خود را مى شويد از غايط و آن قدر مى شويد كه تا پاك شود نجاستى كه در ظاهر دبر است.

روايت كرده اند شيخان به سندى حسن كالصحيح از حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليه كه از آن حضرت سؤال كردند كه آيا استنجا را حدى هست كه چند مرتبه بايد شست؟ حضرت فرمودند كه نه آن قدر مى بايد شست كه مخرج پاك شود. راوى گفت كه پاك مى شود اما بويى مى ماند حضرت فرمودند كه نظر به بو نمى بايد كرد يعنى بو ضرر ندارد.

و هم چنين اگر بويى در دست بماند ضرر ندارد مگر آن كه آبى كه بر آن موضع بماند، يا بر دست بماند متغير باشد به نجاست كه در اين صورت نجس است و موضع نيز به تبعيت آن نجس خواهد بود. و ليكن اين فرض نادر است و از لفظ ثمّ ظاهر مى شود كه مذهب صدوق آن است كه اول استنجا بول مى كند، ديگر استنجاى غايط.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 330

و بر اين مضمون اشعار دارد روايات بسيار از

صحيح و موثق و حسن كه بعنوان ترتيب ذكرى اول استنجاى بول را ذكر كرده اند، و ديگر غايط و بعضى از علما بر عكس قايلند به اعتبار موثقه عمار كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه از آن حضرت پرسيدم كه اگر كسى خواهد كه استنجا كند به كدام يك از مخرجين ابتدا كند؟ حضرت فرمودند كه اول به مقعد، بعد از آن بذكر. و اكثر علما قايلند به آن كه مخير است ميان هر دو.

و محتملست جمع كردن ميان اخبار به آن كه اگر به آب استنجا كند اول مخرج غايط را بشويد ديگر بول را، و اگر به سنگ استنجا كند بر عكس چنانكه بعضى از اخبار اشعار به آن دارد و دور نيست كه حكمت تقديم استنجاى غايط آن باشد كه مخرج پاك شود تا در استبرا دستش آلوده نشود و بنا بر اين وجهى ديگر ظاهر مى شود در جمع كه اگر متعدى باشد اول غايط را و الا بر عكس، و اين احتمالات از جهت رفع تناقض است در اخبار كه ممكن است چنين مطلوب باشد و راويان فهميده باشند و الا به اين ها عمل نمودن مشكل است پس تخيير اولى است و اللَّه تعالى يعلم.

(و المستنجي يصبّ الماء اذا انقطعت درّة البول) و كسى كه خواهد استنجا كند صبر كند تا سيلان بول منقطع شود بعد از آن آب بريزد و دور نيست كه در اين صورت استبرا در كار نباشد چنانكه مجربست كه اگر بعد از اين استبرا بكند چيزى بيرون نمى آيد و مكرر اين ملاحظه كرده ام و ظاهر يصب الماء آنست كه

يك مرتبه كافى باشد. و همين مضمون را شيخان بسند صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده اند كه آن حضرت فرموده اند كه چون سيلان بول منقطع شود آب بريز.

و احاديث معتبره كالصحيح نيز بر اين مضمون وارد شده است.

[كسى كه نماز كند و بعد از نماز به خاطرش رسد كه استنجا بول نكرده بود]

(و من صلّى فذكر بعد ما صلّى انّه لم يغسل ذكره فعليه ان يغسل

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 331

ذكره و يعيد الوضوء و الصّلاة) و كسى كه نماز كند و بعد از نماز به خاطرش رسد كه استنجا بول نكرده بود پس بر اوست كه استنجا بكند و وضو و نماز را اعاده كند و بر اين مضمون حديث صحيح و موثق و قوى وارد شده است كه اعاده وضو بكند با استنجا و اعاده صلاة.

و احاديث صحيحه و حسنه و موثقه نيز وارد شده است كه اعاده استنجا و نماز بكند و اعاده وضو نكند پس ناچار است از آن كه اعاده وضو را حمل بر استحباب كنيم و در اعاده نماز نيز احاديث بسيار از طرفين وارد شده است و مشهور وجوب اعاده صلاة است.

و حديث صحيحى وارد شده است كه در وقت اعاده مى كند و در خارج وقت اعاده نمى كند، و طريق جميع باين عنوان بد نيست اما اگر باين نحو جمع كنيم كه اعاده در وقت و خارج هر دو بر سبيل استحباب است اظهر است، اگر چه احوط آن است كه در هر دو صورت اعاده كند.

و مظنون آنست كه فرق نيست ميان نجاست حدثين و غير آن، و مشهور اين است كه فرقست كه در استنجا قايلند كه نماز را اعاده مى كند در وقت و خارج وقت،

و در ساير نجاسات در وقت اعاده مى كند و در خارج وقت اعاده نمى كند و ظاهرا فرقى نباشد و اللَّه تعالى يعلم.

[كسى كه فراموش كند استنجاى غايط را تا نماز كند]

(و من نسى ان يستنجى من الغائط حتّى صلّى لم يعد الصّلاة) و كسى كه فراموش كند استنجاى غايط را تا نماز كند اعاده نماز نمى كند و بر اين مضمون موثقه عمار وارد شده است و موثقه سماعه وارد شده است كه اعاده مى كند و صحيحه على بن جعفر وارد شده است كه اگر در اثناى نماز باشد اعاده كند، و اگر از نماز فارغ شده باشد اعاده نكند.

و ظاهرا عبارت صدوق اشعارى باين تفصيل دارد كه گفته است كه حتى صلى يعنى از نماز فارغ شده باشد، و عمل باين حديث اظهر است، و اگر چه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 332

اعاده احوط است خصوصا در وقت، و نهايت احتياط آنست كه در خارج وقت نيز قضا كند.

[استنجاء غايط به سنگ و كهنه و كلوخ ]

(و يجزئ فى الغائط الاستنجاء بالحجارة و الخرق و المدر) و كافى است در استنجاء غايط كه موضع را پاك كند به سنگ و كهنه و كلوخ و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد شده است و خلافى ظاهرا نيست در ميان علما در اكتفا به سه سنگ و سه كلوخ و سه كهنه و در كمتر خلاف است كه اگر به يك سنگ، يا دو سنگ پاك شود آيا اتمام آن به سه سنگ لازم است مشهور لزوم است.

و هم چنين خلاف است كه اگر به سه طرف يك سنگ خود را پاك كند آيا كافيست يا سه سنگ مى بايد، و هم چنين اگر سه طرف جامه را بر خود مالد خلاف است، احوط آنست كه سه عدد باشد خصوصا سنگ. و خلافى نيست كه اگر به سه سنگ پاك نشود زياده لازم است تا پاك شود.

و

سنت است كه به طاق تمام كند پس اگر به چهار سنگ پاك شود سنگى ديگر بر خود بمالد تا پنج شود. و مشهور آنست كه در اين جا زوال عين كافى است بخلاف استنجاى به آب كه در آنجا زوال عين و اثر هر دو مى بايد، و اثر عبارت است از اجزائى صغار كه بغير از آب غالبا زايل نشود. پس اگر اثر بماند و عرق كند و زير جامه رنگ بردارد مثلا نماز مى تواند كرد اما خلاف است كه پاكست يا نجس است و عفو است.

و آن چه از اخبار صحيحه ظاهر مى شود آن است كه تا آب مقدور باشد اكتفا به سنگ نكند، و خلافى نيست در آن كه استنجاى مخرج بول را به آب مى بايد كرد و به كلوخ و غير آن عبث است، و در استنجاى غايط دغدغه در اين نيست كه جمع ميان سنگ و آب بهتر است و در صورت جمع لازم نيست كه سه سنگ باشد همين كه عين زايل شود اگر چه به يك سنگ باشد سنت بعمل آمده است اگر چه سه سنگ بهتر است.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 333

(و قال الرّضا صلوات اللَّه عليه فى الاستنجاء يغسل ما ظهر على الشّرج و لا يدخل فيه الانملة) و بسند صحيح منقول است كه حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در استنجا مى شويد آن چه را كه ظاهر است از حلقه دبر و انگشت به اندرون نمى كند. و به سند موثق از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه نيز وارد شده است، و خلافى نيست ميان علما در آن كه واجب نيست اندرون را

شستن و هم چنين در ذكر. و اما در فرج زنان مى بايد كه بشويند آن چه را باز مى شود در وقت نشستن نه در وقت ايستادن على المشهور.

[مكروه است حرف زدن در حالت بول و غايط]

(و لا يجوز الكلام على الخلاء لنهي النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله عن ذلك) و جايز نيست يعنى مكروه است حرف زدن در حالت بول و غايط، يا وقتى كه نشسته باشد از جهت آن زيرا كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نهى كرده است از سخن گفتن در آن حال.

روايت است به سند كالصحيح از حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نهى فرمودند از آن كه شخصى در خلا باشد و از او چيزى سؤال كنند كه او جواب دهد يا با او سخن گويد مجملا با كسى سخن گفتن بد است، و نهى حضرت دلالت ندارد بر حرمت زيرا كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله نهى از مكروهات كرده اند، چنانكه از محرمات كرده اند چنانكه خواهد آمد مناهى آن حضرت كه اكثر آن مكروهات است.

و ظاهرا لا يجوز قدما نيز صريح در حرمت نيست چنانكه صدوق و شيخ مفيد بسيار از اين باب گفته اند خصوصا در استنجاء و ليكن احتمال هر دو دارد و على اى حال نهى حضرت دلالت بر آن مى كند كه با كسى سخن نگويد نه آن كه سخن نگويد مگر آن كه مراد صدوق نيز اين باشد چون نادرست است كه كسى با خود سخن گويد و ليكن حديث آينده مطلق است.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 334

(و روى انّ من تكلّم على الخلاء لم تقض

حاجته) و در روايتى واقع شده است كه هر كه در حالت خلا سخن كند حاجتش برآورده نمى شود و ظاهرا مراد همين حاجت باشد يعنى فضله بيرون نمى آيد زيرا كه مى بايد كه طبيعت متوجه دفع آن باشد وقتى كه متوجه چيز ديگر مى شود آن دفع نمى شود و سبب طول جلوس مى شود.

و دور نيست كه نهى حضرت شامل كلام نفسى نيز باشد، و مجرب است كه اگر كسى در آنجا مشغول فكرى شود با خود در سخن باشد قضاى حاجتش نمى شود. و محتمل است كه قضاى حاجت شامل اين حاجت و غير اين حاجت باشد، و مراد اين باشد كه سخن كردن سبب اين است كه هيچ حاجت او بر آورده نشود چون مخالفت حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله كرده است.

و اين روايت را صدوق در علل به سند قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت نموده است كه فرمودند كه سخن مگو در خلا كه هر كه سخن مى گويد در آنجا حاجتش برآورده نمى شود. و ظاهر روايت دلالت بر اين دارد كه در وقتى كه نشسته باشد مكروه است پس اگر پيش از نشستن يا بعد از آن سخن بگويد ضرر ندارد چنانكه گذشت در حكايت لقمه كه حضرت به غلام خود فرمود كه با تو باشد تا من درآيم، و از اين حكم استثنا كرده اند ذكر را. و احاديث در آن گذشت و هم چنين اگر ضرور شود سخن گفتن مثل كارى كه فوت شود اگر نگويد و عمومات آيات و اخبار دلالت بر اين مى كند.

مثل: وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ.

[مبالغه در شستن مطلوب است ]

(و انّ النّبيّ صلّى اللَّه

عليه و آله قال لبعض نسائه مرى النّساء المؤمنات ان يستنجين بالماء و يبالغن فإنّه مطهّرة للحواشي و مذهبة للبواسير) و بتحقيق و به درستى و راستى كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله به بعضى از زنان خود فرمودند كه امر كن زنان مؤمنه را كه استنجا به آب بكنند، و مبالغه كنند

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 335

در شستن و خوب بشويند كه آب بسيار دخيل است در پاك كردن اطراف دبر، و بسيار مؤثر است در دفع و رفع بواسير.

مضمون اين حديث را كلينى و شيخ به سند صحيح روايت كرده اند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و ظاهرش آن است كه امر مستحب باشد نه واجب، به قرينه فوايدى كه حضرت ذكر فرموده است، و اين كه خطاب با زنان فرمود مردان نيز شريكند و در اين حكم چنانكه اكثر خطابها با مردان است و زنان شريكند.

و دلالت مى كند بر آن كه خبر واحد حجت باشد و عمل به آن توان كرد با وجود قدرت بر علم خصوصا نسبت به زنان كه مشكل است ايشان را به واسطه مسائل بيرون آمدن پس اگر شوهر ايشان مسأله از عالم بشنود و به ايشان بگويد مى توانند به آن عمل نمودن چنانكه مدار بر اين بوده است در زمان حضرت سيد المرسلين و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم اجمعين.

[جايز نيست قضاى حاجت در سايه اى كه قافله در آنجا منزل مى كند]

(و لا يجوز التغوّط فى في ء النّزّال و تحت الاشجار المثمرة) و جايز نيست قضاى حاجت نمودن در سايه اى كه قافله در آنجا منزل مى كنند، و در زير درختان ميوه دار. و ممكن است مراد از في ء نزال منزل قافله باشد، و في ء بمعنى مرجع

باشد چنانكه در حديث سؤال ابو حنيفه گذشت كه در منازل قافله به قضاى حاجت نرود.

و مراد از مثمره آنست كه بالفعل ميوه داشته باشد چون در همان حديث بلفظ مساقط ثمار واقع شده است يعنى جائى كه محل افتادن ميوه باشد، و اشعارى دارد به آن كه يك مفسده آنست كه مبادا سبب نجس شدن ميوه باشد.

و در حديث قوى از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقول است كه آن حضرت نهى فرمود از آن كه به قضاى حاجت روند در كنار چاهى كه از آن آنجا آب كشند، يا در كنار نهرى كه از آنجا آب بردارند، يا در زير

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 336

درخت ميوه دارى كه ميوه داشته باشد.

(و العلّة فى ذلك ما قال ابو جعفر الباقر صلوات اللَّه عليه انّ للّه تبارك و تعالى ملائكة و كلّهم بنبات الأرض من الشّجر و النّخل فليس من شجرة و لا نخلة الا و معها من اللَّه عزّ و جلّ ملك يحفظها و ما كان منها و لو لا انّ معها من يمنعها لأكلتها السّباع و هو امّ الارض اذا كان فيها ثمرتها و انّما نهى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ان يضرب احد من المسلمين خلاءه تحت شجرة او نخلة قد اثمرت لمكان الملائكة الموكّلين بها قال و لذلك تكون الشّجر و النّخل أنسا اذا كان فيه حمله لأنّ الملائكة تحضره) و علت كراهت يا عدم جواز آنست كه مصنف به سند كالصحيح در علل روايت كرده است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اللَّه تبارك و تعالى را فرشتگانى چند هست كه موكل ساخته

است ايشان را به آن چه از زمين مى رويد از درختهاى ميوه و درختان خرما، پس هر درختى كه هست از درختان ميوه و درختان خرما البته اللَّه تبارك و تعالى ملكى مقرر ساخته است كه محافظت آن درخت و ميوه هاى آن درخت بكند و اگر نه حفظ اين فرشتگان باشد هر آينه اينها را بخورند درندگان و جانوران زمين وقتى كه ميوه داشته باشند.

و از اين جهت است كه حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نهى فرمودند از آن كه احدى از مسلمانان به قضاى حاجت رود در زير درخت ميوه، يا درخت خرمائى كه ميوه داشته باشد از جهت فرشتگانى كه موكلند به آن درختان، پس حضرت فرمود كه از اين جهت است كه درختان ميوه، و خرما در وقت بار برداشتن انسند و مؤمنان مى خواهند كه در زير آن درختها ساكن شوند هر چند ميوه آنها نرسيده باشد يا ميوه نخواهند بلكه از جهت فرشتگانى كه در آنجا حاضرند به آن ها انس دارند.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 337

و اين خبر نيز دلالت مى كند بر آن كه كراهت در وقت ميوه است پس در جائى كه مثمره مطلق واقع شده باشد حمل بر مقيد بايد كرد، و ليكن جمعى كثير از علما گفته اند كه چون حضرت مطلق فرموده است و مقيد پس در مطلق كراهت باشد و در مقيد كراهت بيشتر باشد، پس هر درختى كه ميوه بردارد خواه در وقت ميوه و خواه غير آن وقت مكروه باشد در زير آن قضاى حاجت كردن. و ليكن در وقت ميوه كراهت آن شديدتر باشد، بلكه محتمل است كه در وقت ميوه حرام

باشد چون سبب تضييع مى شود و اسراف حرام است، و سبب هتك حرمت آن نيز مى شود و در غير وقت مكروه باشد.

و از كلام صدوق اين ظاهر مى شود و نيز ظاهر مى شود كه حرام است در منازل قافله، و اگر كاروانسرا باشد محتمل است حرمت آن چون واقف وقف كرده است كه مردمان در آنجا منزل و استراحت كنند، وقف نكرده است كه بيت الخلا كنند قطع نظر اين كه بسيار است كه مردمان در شبها مى آيند و عالمى نجس مى شود و موجب ايذاى ايشان و لعن ايشان هست و اللَّه تعالى يعلم.

[كسى كه بول او منقطع نشود]

(و من لا ينقطع بوله و يغلبه فاللّه اولى بالعذر فليتّق علّته ما استطاع و ليتّخذ خريطة) كسى كه بول او منقطع نشود و غلبه كند بر او كه نتواند دفع آن كردن پس چون بلاها را حق سبحانه و تعالى داده است پس او اولى است به اين كه عذر بنده را به پذيرد و معذور دارد بنده را يعنى البته معذور است نزد حق سبحانه و تعالى و با اين حال نماز مى تواند كرد و مى بايد بكند، پس بايد كه از بول اجتناب كند تا ممكنش باشد و نگذارد كه به جامه و بدنش برسد، و بايد كيسه بدوزد از كرباس پنبه دار مشمع يا از امثال آن كه بول از آنجا بيرون نيايد، و ذكر خود را در آن كيسه كند كه همين ذكرش نجس باشد و تعدى به جاى ديگر نكند.

بدان كه كلينى رضى اللَّه عنه به سند كالصحيح روايت كرده است از منصور

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 338

بن حازم كه عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات

اللَّه عليه كه هر گاه شخصى سلس البول داشته باشد و قادر نباشد بر حبس بول چه كند؟

حضرت فرمودند كه هر گاه قدرت بر حبس آن نداشته باشد حق سبحانه و تعالى اولى است به آن كه او را معذور دارد از مخلوقين و ايشان معذور مى دارند بندگان خود را در چيزى كه بنده ايشان قدرت بر آن نداشته باشد اكرم الاكرمين و ارحم الراحمين چگونه معذور ندارد پس كيسه با خود نگاه دارد كه بول تعدى نكند.

و شيخ طوسى رحمه اللَّه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه به اسناد صحيح روايت كرده است كه از آن حضرت سؤال كردند از سلس البول حضرت فرمودند كه در وقت نماز كيسه با خود نگاهدارد كه بول تعدى نكند.

و به سند موثق كالصحيح از آن حضرت سؤال كردند كه اگر شخصى از ذكرش قطره قطره بول يا خون آيد چه كند؟ حضرت فرمودند كه كيسه با خود نگاهدارد و وضو بسازد و نماز بكند كه اين بلاييست و آزمايشى است كه به آن مبتلا شده است و وضو را اعاده نكند مگر از حدثى كه از آن وضو مى سازد و ظاهرا مراد آنست كه به سبب سلس البول وضو را اعاده نكند اگر بول بعنوان متعارف، يا غايط، يا باد از او صادر شود وضو بسازد و بعد از اين حديث حريز خواهد آمد.

[كسى كه بول كرده باشد و غايط نكرده باشد استنجاى غايط بر او واجب نيست ]

(و من بال و لم يتغوّط فليس عليه الاستنجاء و انّما عليه غسل ذكره، و من تغوّط و لم يبل فليس عليه أن يغسل ذكره و انّما عليه ان يستنجى) و كسى كه بول كرده باشد و غايط نكرده باشد استنجاى غايط بر

او واجب نيست بلكه ذكرش را مى شويد و بس، و كسى كه غايط كرده باشد و بول نكرده باشد بر او استنجاى بول لازم نيست و اين عبارت حديث موثق عمار است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 339

حضرت رد بر جماعتى از سنيان فرموده اند در جزو اخير كه لازم مى دانند، و جزو اول را ذكر فرموده اند كه بمنزله دليل باشد گوييا مى فرمايند كه شما قايليد كه اگر كسى بول كرده باشد استنجاى غايط لازم نيست از جهة آن كه استنجا ازاله نجاست است و نجاست در مخرج غايط نيست پس هر گاه شما در آنجا قايليد همان دليل در عكس آن جاريست و اين بحث الزامى است.

[كسى كه وضو بسازد و بعد از آن بادى از او بيرون آيد]

(و من توضّأ ثمّ خرجت منه ريح فليس عليه الاستنجاء و انّما عليه اعادة الوضوء) و كسى كه وضو بسازد و بعد از آن بادى از او بيرون آيد استنجا بر او واجب نيست بلكه اعاده وضو مى كند و بس. روايت كرده است عمار بسند موثق كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه اگر شخصى بادى از او جدا شود استنجا مى كند حضرت فرمودند كه نه.

[حضرت را صلوات اللَّه عليه كه از خواب بيدار مى شدند پس وضو مى گرفتند]

(و روى انّ ابا الحسن الرّضا صلوات اللَّه عليه كان يستيقظ من نومه فيتوضّأ و لا يستنجى و قال كالمتعجّب من رجل سمّاه بلغنى انّه اذا خرجت منه ريح استنجى) روايت كرده است شيخ رحمه اللَّه بسند صحيح از سليمان جعفرى كه من ديدم آن حضرت را صلوات اللَّه عليه كه از خواب بيدار مى شدند پس وضو مى گرفتند و استنجا نمى فرمودند و مى فرمودند از روى تعجب از شخصى كه حضرت نام او را بردند كه بمن خبرى رسيده است كه فلانى هر گاه بادى از او جدا مى شود استنجا مى كند. و چون نزد عامه خواب ناقض است به اعتبار آن كه وقتى كه آدمى بخواب رفت قوت ما سكه ضعيف مى شود و باد از او جدا مى شود، چنانكه ظاهر كلام صدوق نيز اين است چنانكه خواهد آمد، پس آن شخص از جهت خواب نيز وضو مى كرده است كه سبب خروج ريح است بنا بر اين حضرت بعد از خواب اين را فرمودند.

و ممكن است كه غرض حضرت اين باشد كه بيان فرمايد كه استنجا از براى بول و غايط است نه براى خواب و باد، و خواب را به وضو ساختن و عدم

لوامع صاحبقرانى،

ج 1، ص: 340

استنجا بيان فرمودند، و بيان عدم استنجا از جهت ريح را به آن تعجب بيان فرمودند و اللَّه تعالى يعلم.

باب اقسام الصلاة

اشاره

اين بابى است در بيان اجزاى نماز و در اين جا دو مجاز است يكى آن كه اجزا، را اقسام گفتن مجاز است چون اقسام را در افراد استعمال مى كنند، و علاقه تجوز آن كه گويا هر جزوى از اين اجزا، نمازيست بر سر خود. و دويم طهارت را جزو ناميدن مجاز است و وجه اين مجاز آن است كه چون طهارت شرط صلاة است و نماز بدون آن صحيح نيست پس گويا جزو اعظم صلاة است.

[نماز سه جزو دارد]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه الصّلاة ثلاثة اثلاث، ثلث طهور، و ثلث ركوع و ثلث سجود) كلينى روايت كرده است به سند حسن كالصحيح و جمعى اين قسم حديث را صحيح مى دانند كه ابراهيم بن هاشم در آن است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه نماز سه جزو دارد، يك ثلث آن طهور است كه عبارت است از وضو و غسل و تيمم و ازاله نجاست از جامه و بدن و مصلى و غير آن چنانكه بعضى از آنها گذشت و بعضى خواهد آمد.

و ثلثى ديگر ركوع است و ثلثى ديگر سجود است، و اجزاء نماز اگر چه بيشتر است اما چون اهتمام بشأن ركوع و سجود بيشتر است لهذا حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد امر به آن فرموده است كه «ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا» اين دو جزء را فرمودند تا مكلف اهتمام بشأن اين دو جزو بيشتر داشته باشد و غرض از ذكر طهارت با دو جزو اعظم آن است كه مكلف اهتمام بشأن طهارت داشته باشد كه منزله جزو اعظم نماز است بلكه ثلث نماز است، و يا آن كه مسايل

لوامع

صاحبقرانى، ج 1، ص: 342

طهارت ثلث مسايل نماز است، و چون نيكو تأمل نمايند چنين است و اللَّه تعالى يعلم.

باب وقت وجوب الطهور

اشاره

و اين بابيست در بيان وقت واجب شدن طهارت. و علما از آيه استدلالات كرده اند مناسب آنست كه اول تفسير آيه كرده شود و آن چه از آن استنباط كرده اند مذكور شود و بعد از آن شروع در حديث شود چنانكه وعده شد.

[آيات ]

قال اللَّه تبارك و تعالى يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ مِنْهُ ما يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ «1».

ترجمه اش اينست كه اى گروهى كه ايمان به خدا و رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم آورده ايد هر گاه به نماز برخيزيد و اراده نماز داشته باشيد پس بشوييد رويهاى خود را، و دستهاى خود را تا مرفقها، و مسح كنيد بعضى از سرهاى خود را و پاهاى خود را تا كعبها، و اگر جنب باشيد پس غسل جنابت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 344

بكنيد، و اگر بيمار باشيد، يا مسافر باشيد، يا از ادب خانه بيرون آمده باشيد، يا با زنان مجامعت كرده باشيد و آبى نيابيد پس تيمم كنيد از خاك پاك: يا زمين پاك، و بعضى از رويهاى خود و دستهاى خود را از آن مسح كنيد كه خداوند عالميان نمى خواهد كه كارها را بر شما تنگ كند، و ليكن مى خواهد كه شما را پاك گرداند و نعمت خود را بر شما تمام كند

تا شايد شما شكر او را به جا آوريد.

اما استنباطاتى كه علما كرده اند از يك يك از اين فقرات أولا حق سبحانه و تعالى چون بار تكليف از جهت مصالح بندگان بر دوش ايشان گذاشته است ايشان را مخاطب ساخته است به خطاب دل نواز خود تا به سبب لذت مخاطبه سنگينيها همه سبك شود.

ديگر به خطاب يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا. مخاطب ساخت و اكثر اوقات يا را در منادى بعيد اطلاق مى كنند و با آن كه حق سبحانه و تعالى از قرب و بعد جسمانى منزهست گوييا بندگان را مى فرمايد كه اى دوران از بساط قرب من خبر نداريد كه چه قسم خوانى از نعمت قرب خود گسترانيده ام بياييد.

ديگر تأكيد آن بلفظ أيّ و هاء تنبيه فرموده است گويا مى فرمايد كه از خواب غفلت بيدار شويد. ديگر ايشان را بوصف ايمان ياد فرمود گويا مى فرمايد كه اگر راست گوييد در دعوى ايمان اين اعمال را به جا آوريد تا اعمال شما تصديق اقوال شما كند.

ديگر بلفظ آمنوا كه جمله فعلى است و دلالت بر تجدد و حدوث مى كند آورد و نفرمود يا أيّها المؤمنون. تا اشعار فرمايد كه مى بايد ايمان شما در تزايد باشد چنانكه حق سبحانه و تعالى وصف مؤمنان فرموده است كه وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً «1». يعنى مؤمنان جمعى اند كه چون آيات الهى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 345

بر ايشان خوانده مى شود ايمان ايشان زياده مى شود و اشعاريست به آن كه كمال شما در ايمانست و كمال ايمان در عباداتست پس مردانه در عبادات من بكوشيد.

ديگر بلفظ جمع عامى آورد تا شامل حاضران و غايبان و موجودان و كسانى كه

موجود خواهند شد إلى يوم القيام بوده باشد، و چون قرآن موجود است إلى يوم القيام خود خطاب مى كند همه را چنانكه خلايق همه در علم الهى موجودند كل فى وقته. و اكثر تكاليف را حق سبحانه و تعالى مصدر باين خطاب ساخته است تا هوشمندان از لذت اين خطاب زنده شده مشغول آن تكاليف گردند.

إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ. مشهور ميان علما آنست كه مراد آنست كه اذا اردتم القيام چون هر گاه اراده نماييد كه نماز را به جا آوريد. و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست بسند كالصحيح كه مراد اينست كه: اذا قمتم من النّوم. يعنى هر گاه از خواب برخيزند وضو بسازيد. و اكثر علما از اين حديث غافل شده اند با آن كه در ورق دوم تهذيبست، و اذا اگر چه در لغت از جهت عموم نيست و ليكن عرفا از آن عموم مى فهمند. و قمتم بنا بر مشهور چند احتمال دارد: يكى قيام نماز است. و دوم به جا آوردن نماز است چنانكه مى گويند فلانى قيام بامر الهى كرد يعنى به جا آورد خواه ايستاده و خواه نشسته. و سيم رفتن بسوى مصلى است از جهت نماز و اين معنى مناسب حديث است كه گذشت و لفظ صلاة محتملست كه مراد از آن نماز واجب باشد. و در اين صورت وضو واجب خواهد بود يا اعم از واجب و سنت باشد وضو نيز اعم خواهد بود.

«فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ» لفظ فا در جزاء اذا واقع شده است يعنى هر گاه به نماز برخيزيد پس رو را بشوييد واجبا از براى نماز واجب و پيش از وقت نماز

لوامع صاحبقرانى، ج 1،

ص: 346

واجب نيست پس درآمد كه بعد از وقت نماز وضو واجبست و اين معنى است كه در اين باب مطلوب است و حديث نيز بر اين معنى دلالت مى كند.

ديگر چون خداوند عالميان فرمود كه چون برخيزيد به نماز رو را بشوييد ظاهرش آنست كه بشوييد از براى نماز، پس نيت استباحت يا رفع حدث درآمد بحسب ظاهر مكالمه.

ديگر فرمود كه بشوييد رو و دستها را، و مسح كنيد سر و پاها را ظاهرش آنست كه شستن و مسح كردن دو حقيقت اند مقابل يك ديگر، پس هر جا كه بايد شست مى بايد كه جريان آب بشود چنانكه اخبار بسيار خواهد آمد تا شستن متحقق گردد، و اقلش جريانست يعنى روان شدن آب و همين كه از ته مويى به ته مويى ديگر حركت كند شستن بفعل آمده است.

ديگر فرموده است «وُجُوهَكُمْ» ظاهرش آنست كه جمعيت به اعتبار مكلفين است يعنى همه روها را بشوييد يعنى هر يك روى خود را بشوييد. و آن كه ايشان را با هم جمع فرموده است اشعارى دارد كه مؤمنان كنفس واحده اند مى بايد همه با هم وضو بسازند تا با هم نماز جماعت كنند، و جماعت وضوى ايشان نيز بفعل آيد كه در اول وقت همگى متوجه مقدمات نماز شوند و آن كه فرمود كه رو را بشوييد در عرف چنين مى فهمند كه كل رو را بايد شست خصوصا هر گاه ما بقى را همه مقيد ببعض ساخته و رو را مطلق گذاشته باشد كه اين دليل اراده كل وجه است.

و جمعى گفته اند كه وجه از مواجه است پس هر گاه دو كس روبروى هم نشسته باشند هر چه از

روى يك ديگر مى بينند آن رواست، و حق اينست كه اشتباه كرده اند و بر عكس است زيرا كه مواجه روبرو نشستن است، او را از وجه گرفته اند نه بر عكس.

بنا بر اين است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه بيان آن

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 347

فرموده است كه مراد الهى آن مقدار است كه ابهام و وسطى برو بگردد و اگر از ظاهر قرآن در مى آمد حضرت مى فرمودند و ائمه هدى از بطن قرآن همه چيز را مى دانند، اما اگر كسى چند رو داشته باشد همه را مى شويد بنا بر قول همه اگر اصلى و زايد از هم جدا نباشد، و اگر ممتاز باشد بعضى گفته اند كه اصلى را مى شويد، و بعضى گفته اند همه را بواسطه ظاهر آيه كه بلفظ جمع آورده است.

و محتملست كه جمعيت آيه اشاره باشد به آن كه با روى بدن روى دل را بشوييد به توبه و انابت از معاصى، و تعلقاتى كه مانعند دل را از صلاة حقيقى كه حق سبحانه و تعالى فرموده است از حال حضرت ابراهيم كه گفت: «وجّهت وجهى». و يقينيست كه در آن آيه مراد وجه قلب است. و هم چنين روى عقل را بشوييد از ادناس تفكرات باطله تا متوجه جناب اقدس الهى به گفته او شود كه:

وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.

و روى روح را بشويند از چركينيهائى كه او را حاصل شده است از توجه او بغير معشوق حقيقى و على هذا القياس روى سر و روى خفى، و روى اخفى را بشويند از غير او، و لهذا سيد العارفين، و قبلة الواصلين و امام المحبين، و مقتدى المصطفين

على بن الحسين زين العابدين در حالت وضو متغير مى شدند به مرتبه كه اصحاب خوف فجأه داشتند و از آن حضرت سبب آن را سؤال مى نمودند حضرت مى فرمودند كه نمى دانيد كه به عبادت كه مشغول مى بايد شد و با كه گفتگو مى بايد كرد.

و هم چنين منقول است كه خطاب به حضرت عيسى صلى اللَّه عليه رسيد كه يا عيسى ظاهرت را از براى بندگى من بشوى، و باطنت از براى عبادت من از همه كدورات باطنيه پاك كن و خواهد آمد، و هم چنين باقى اعضاى ظاهر و باطن هر يك شستنى خاص دارد، و ممكنست جمعيت اشاره به آن ها باشد.

«وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ» و بشوييد دستهاى خود را تا مرفق. اكثر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 348

علماى عامه و خاصه إلى را بمعنى مع گرفته اند چون همه نقل اجماع كرده اند بر آن كه واجب است شستن مرفق و اگر بمعنى انتها گيرند دخول مرفق از ايشان فوت مى شود، و بعضى كه بمعنى انتها گرفته اند بعضى متعلق به مغسول گرفته اند چون دست را بر چهار معنى اطلاق مى كنند در يك جا چهار انگشت مراد است كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما «1» يعنى دست دزدان را ببريد خواه مرد، و خواه زن.

و با جماع شيعه چهار انگشت غير ابهام مراد است چنانكه احاديث خواهد آمد. و اطلاق مى كنند بر دست تا بند دست، و بر دست تا مرفق، و بر دست تا كتف پس حق سبحانه و تعالى خواست كه بيان فرمايد كه كدام دست را بايد شست فرمود كه دست تا مرفق را بشوييد تا آن احتمال بدر

رود.

و بعضى ديگر از سنيان انتهاء غسل گرفته اند و گفته اند كه تا مرفق را بشوييد كه مرفق را داخل كنيد، و ابتدا از همه جا مى توان كرد اما اگر ابتدا از سر دست باشد و انتها به مرفق بهتر خواهد بود چون اجماع شيعه و سنيان است كه ابتدا از سر دست واجب نيست.

و كلينى بسند قوى كالصحيح روايت كرده است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه تنزيل آيه من المرافق است يعنى چنين نازل شده است، يا إلى بمعنى من است و آن چه ظاهر است قطع نظر از احاديث آنست كه در شستن رو و دستها ابتدا و انتها از آيه ظاهر نمى شود بلكه آيه در شستن آنها معلوم الدلاله است و در ابتدا و انتها مجملست تا از اخبار ظاهر شود و از طرفين دلايل گفته اند و همه منظور فيه است، و آن چه در شستن رو مذكور شد در دستها جاريست.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 349

ديگر «وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ» اما مسح پس ظاهر آن دست ماليدن است پس اگر دست ماليده شود بر سر آن مقدار كه رطوبت آن بسر برسد كافيست، و در زيادتى مشهور آنست كه به مرتبه اقل غسل نرسد، و اكثر اوقات بعد از مسح سر كه پا را مسح مى كشند اقل غسل بلكه اضعاف آن متحقق مى شود و دور نيست كه ضرر نداشته باشد، اما اگر آب سر دست را بتكاند تا كم شود و بعد از آن مسح بكشد احوط است، و اما «باء» پس در حديث وارد شده است كه بمعنى تبعيض است يعنى بعضى از سر را مسح كشيد. و

در احاديث صحيحه وارد شده است كه پيش سر را مسح كشند و تفصيل آن در اخبار ظاهر خواهد شد.

و ديگر «وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ» نصف قراء بر جّراند و نصف ايشان بر نصب. و در حديث كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقول است كه جبرئيل نياورده است مگر جر را، و بنا بر جر عطف خواهد بود بر رءوسكم يعنى بعضى از پاها را مسح كنيد تا كعبين، و بنا بر نصب عطف خواهد بود بر محل جارو مجرور كه آن نصب است به مفعوليت، پس گويا حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه سر را مسح كنيد و پا را مسح كنيد.

والى در اينجا همان احتمالات دارد و ظاهرش آنست كه پاى تا كعبين را مسح كنيد تا موافق إلى المرافق باشد، و اگر بمعنى انتها بگيريم نيز بد نيست، و ليكن احاديث صحيحه دلالت مى كند بر معنى اول و خواهد آمد.

و هم چنين در كعب خلاف عظيمى هست كه در ضمن اخبار مبين خواهد شد و از ترتيب ذكرى الهى جمعى ترتيب در آورده اند بوجوه بسيار و ليكن دلالت جزمى ندارد و عمده احاديث است كه خواهد آمد پس از عموم «اذا» چنين ظاهر شد كه هر گاه به نماز برخيزيد وضو بسازيد، و به اجماع شيعه و سنى واجب نيست.

پس بعضى قايل بعموم مجاز و اشتراك شده اند و گفته اند كه مراد اينست كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 350

اگر وضو نداشته باشيد وضو بسازيد بر وجه وجوب، و اگر وضو داشته باشيد وضو بسازيد بر وجه استحباب و خواهد آمد كه تجديد وضو مستحب است.

و بعضى تقدير مى كنند كه هر

گاه به نماز برخيزيد و محدث باشيد بحدث اصغر وضو بسازيد، و اگر محدث باشيد بحدث جنابت غسل كنيد، و بنا بر حديث از اين آيه مراد اينست كه هر گاه از خواب برخيزيد وضو بسازيد و وضو از احداث ديگر از آيه ديگر و احاديث ظاهر مى شود و هيچ تجوز نمى بايد كرد.

وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا بنا بر حديث عطف خواهد بود بر جمله اول كلام كه «إِذا قُمْتُمْ» باشد يعنى وضو را از براى نماز بسازيد، و اگر جنب باشيد غسل كنيد و در اين صورت غسل جنابت واجب لنفسه خواهد بود پس پيش از دخول وقت نماز غسل واجب خواهد بود و ليكن بوجوب موسع كه تأخير آن جايز است تا آخر وقت بمقدار غسل و نماز و بعد از آن واجب مضيق مى شود.

و بنا بر مشهور عطف خواهد بود بر: «ان كنتم محدثين» مقدر و معنى آن چنين مى شود كه هر گاه به نماز برخيزيد اگر محدث بحدث اصغر باشيد وضوء بسازيد و اگر جنب باشيد غسل كنيد و در اين صورت غسل نيز مثل وضو واجب لغيره خواهد بود از جهت نماز و پيش از دخول وقت سنت خواهد بود، و بعد از آن واجب و بنا بر اين تقدير وضو با غسل جنابت نخواهد بود و غسل خواهد بود و بس به قرينه مقابله با غسل.

و حق اينست كه آيه در اين معانى مجملست و محتمل الامرين رجوع به احاديث مى بايد كرد، و تتمه آيه با بسيارى از تحقيقات خواهد آمد، و در باب تيمم اكثرش مذكور خواهد شد، و آن چه در اين باب از تحقيقات هست يك

كتاب عظيمى از براى آن مى بايد نوشت و ليكن مجملى كه ضرور بود ذكر كردم و اللَّه تعالى يعلم.

[روايات ]

(قال ابو جعفر الباقر صلوات اللَّه عليه اذا دخل الوقت وجب الطّهور و الصّلاة و لا صلاة الّا بطهور) حضرت فرمودند كه هر گاه داخل مى شود وقت نماز يا چون داخل مى شود وقت نماز واجب مى شود وضو و غسل و تيمم و نماز، و نمازى صحيح نيست بى مطهر.

و محتملست كه مراد از طهور اعم از مطهر از حدث باشد يا خبث و اين اظهر است اگر چه معنى اول اشهر است، و ظاهر مفهوم شرط آنست كه پيش از دخول وقت هم چنان كه نماز واجب نيست طهور نيز واجب نيست چنانكه ظاهر آيه نيز اين بود و گذشت و ظاهر

و لا صلاة الّا بطهور

نفى صحت است اگر چه بسيار جا باين عبارت از جهت نفى كمال واقع شده است مثل

لا صلاة لجار المسجد الا فى المسجد

چنانكه خواهد آمد.

و ليكن اجماع مسلمانان است از خاصه و عامه كه نماز بى طهور با قدرت بر آن نماز نيست، و خلافى كه شده است در صورتيست كه آب و خاك نباشد، احوط آنست كه بعنوان ادا به جا آورد و بعد از طهور قضا كند.

باب افتتاح الصلاة و تحريمها و تحليلها

بابيست در آن چيزى كه اول نماز است و آن چيزى كه چون او را به جا آورد آن چيز حرام مى كند بسيار چيزى را كه پيش از نماز جايز بود، و آن چيزى كه چون آن را به جا آورند آن چه حرام شده بود حلال مى شود.

(قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه افتتاح الصّلاة الوضوء و تحريمها التّكبير و تحليلها التّسليم) فرمودند كه افتتاح نماز وضو است يعنى گويا بمنزله جزو صلوات است، و تحريم آن تكبير است لهذا آن را تكبير

احرام مى گويند يعنى تا تكبير احرام نگفته باشند هر عملى مى توان كرد از حدث و استدبار و كلام و امثال اينها و چون راى اكبر گفته شد همه حرام مى شود، و تكبير احرام تكبيريست كه بعد از نيت گفته مى شود، و چون سلام واقع شد حلال مى شود آن چه حرام شده بود، و ظاهرش وجوب هر سه است.

و جمعى كثير از علما قايل به استحباب سلام شده اند، و سلام را افضل افراد مخرج مى دانند يعنى اگر سخن بگويد يا پشت بقبله كند مثلا از نماز بيرون مى آيد اما بهتر آنست كه سلام بگويد از جهت خروج از صلاة و اكثر علما بر اينند و إن شاء اللَّه در سلام خواهد آمد.

و اين حديث را عامه و خاصه از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه روايت كرده اند و همگى تلقى به قبول كرده اند اگر چه در كتب عامه مرسلست، و در كتب خاصه نيز مرسل است الا در كافى كه مسند است اما باصطلاح متأخرين ضعيف است.

باب فرايض الصلاة

[واجبات نماز هفت است ]

(فرائض الصّلاة سبع «1» الوقت و الطّهور و التّوجّه و القبلة و الرّكوع و السّجود و الدّعاء) فريضهاى نماز عبارت است از چيزى چند كه نماز بدون آن صحيح نباشد اعم از آن كه شرط باشد يار كن و محتملست كه مراد از آن چيزى چند باشد كه حق سبحانه و تعالى آنها را در قرآن مجيد ياد كرده باشد اعم از آن كه واجب باشد يا سنت و فرايض نماز هفت است:

اول: وقتست و حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد ياد كرده است و در مبحث اوقات خواهد آمد و اگر كسى عمدا يا سهوا يا جهلا

نماز را تمام پيش از وقت به جا آورد باطلست، و اگر بعضى را در وقت دريابد تفصيل آن خواهد آمد پس از وقت فى الجمله شرطيت دارد.

دويم: طهور است و در باب پيش گذشت.

سيم: توجه است و محتملست كه مراد از آن نيت باشد، و احاديث و آيات در وجوب آن وارد شده است و مذكور خواهد شد، و در ركنيت و شرطيت آن خلاف است اگر چه بشرط اشبه است و على اى حال نماز بترك نيت مطلقا باطل است.

و محتملست كه مراد از توجه تكبير احرام باشد چون به آن داخل نماز

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 354

مى شويم يا هر دو چون تلازم هست شرعا در ميان ايشان، و بهر دو داخل نماز مى شود و آيه توجه بعد از هر دو خوانده مى شود با دعاهاى توجه و مع هذا حق سبحانه و تعالى فرموده است كه «وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً» و فرموده است «وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ» يعنى خداوند را به بزرگى ياد كن.

چهارم: قبله است و حق سبحانه و تعالى آيات در آن باب فرستاده است و خواهد آمد، و فى الجمله شرطيتى دارد كه اگر عمدا بر خلاف قبله نماز كرده باشد نمازش باطلست، و اگر سهوا كرده باشد يا جهلا در وقت اعاده مى كند، و بعضى در خارج نيز گفته اند و خواهد آمد.

پنجم و ششم: ركوع و سجود است و حق سبحانه و تعالى هر دو را ياد كرده است در قرآن بعنوان امر وجوبى و هر دو ركنست و خواهد آمد.

هفتم: دعاست بعضى گفته اند كه قنوتست و واجب است چنانكه صدوق قايلست به آن، و بنا بر قولى كه فريضه را اعم

از واجب و سنت گيريم همين بس است كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد به آن امر كرده است و خواهد آمد، و بعضى گفته اند كه سوره حمد است كه بترك آن عمدا نماز باطل مى شود و بنا بر اين فريضه را بمعنى واجب مى بايد گرفت نه واجبى كه از قرآن ظاهر شده باشد اگر چه علما از آيه استدلال كرده اند اما ضعيف است، و حديث صحيح بر خلاف قول ايشان هست، و مذكور خواهد شد. و ممكن است كه اعم از همه بگيريم، و شامل قنوت و سوره حمد و دعاهاى توجه و غير آن باشد و اللَّه تعالى يعلم.

باب مقدار الماء للوضوء و الغسل

اشاره

در بيان مقدار آبست از جهت وضو و غسل و اقل واجب آن آن مقدار است كه مسماى شستن بفعل آيد و بيشترش از جهت وضو يك مد است، و از جهت غسل يك صاع و زياده اسراف است و ظاهرا اسراف مكروه باشد مگر در جائى كه جمعى به آن احتياج داشته باشند كه در آن صورت اسراف حرامست و تفصيل آن خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

[غسل يك صاع آب و از جهت وضو يك مد آب مى بايد]

(قال ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما للغسل صاع من ماء و للوضوء مدّ من ماء و صاع النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله خمسة امداد و المدّ وزن مائتين و ثمانين درهما و الدّرهم ستّة دوانيق و الدّانق وزن ستّ حبّات و الحبّة وزن حبّتين من شعير من اوساط [اوسط] الحبّ لا من صغاره و لا من كباره) فرمودند كه از جهت غسل يك صاع آب مى بايد و از جهت وضو يك مد آب مى بايد، و صاع حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله پنج مد است، و مدى وزن دويست و هشتاد درهم، و درهمى شش دانك است و دانگى وزن شش حبه طلا است و حبه طلا وزن دو دانه جو است از جوهاى ميانه نه از بزرگها و نه از كوچكهاى دانه جو.

و اين حديث را شيخ طوسى بدو سند قوى از سليمان بن خفض مروزى روايت كرده است از حضرت امام ابو الحسن صلوات اللَّه عليه، و ظاهرا صدوق گمان كرده است كه ابو الحسن اولست، و گمان بنده آنست كه ابو الحسن هادى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 356

است صلوات اللَّه عليهما، و احتمالى دارد كه ابو الحسن امام

رضا باشد اما بعيد است. و حضرت امام موسى صلوات اللَّه عليه بسيار بعيد است.

و چون ظاهر شد كه حديث اوست طريق صدوق بكتاب او صحيح است و او را اگر چه در كتب رجال ذكر نكرده اند و ليكن صدوق ذكر كرده است در عيون كه او متكلم خراسان بود و نظير خود نداشت و مأمون او را حاضر ساخت كه با حضرت صلوات اللَّه عليه مباحثه نمايد و بحث بسيار كرد و شيعه شد.

و محتملست كه پيشتر نيز شيعه بوده باشد و بواسطه مصلحت آن مباحثات را كرده باشد و ليكن بعيد است لهذا روايت او از حضرت امام موسى بعيد است، و بعد از آن هر مسأله كه داشت به خدمت حضرت امام محمد تقى، و امام على نقى، و امام حسن عسكرى صلوات اللَّه عليهم مى فرستاد و استفسار مى كرد.

مجملا حديث او را حسن مى دانيم و ليكن اين حديث او مخالفت دارد با احاديث صحيحه كه در صاع و مد وارد شده است و صدوق در باب غسل و وضو چون از مستحبات است باين روايت عمل نموده است، و در باب فطر عمل به احاديث مشهور كرده است اگر چه احاديث مشهوره در باب وضو و غسل وارد شده است.

و ليكن محتملست كه مخير باشد آدمى ميان هر دو و از آن جمله شيخ رحمه اللَّه بسند صحيح از زراره از امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه حضرت رسول خدا به يك مد از آب وضو مى ساختند و به يك صاع آب غسل مى كردند و مدى يك رطل و نيم است و صاعى شش رطل يعنى به رطل

مدينه كه يك رطل و نيم عراقى است پس صاع نه رطل عراقى باشد، و مد دو رطل و ربع عراقى باشد كه چهار يك صاع باشد.

و روايت كرده است بسند صحيح از محمد بن احمد بن يحيى الاشعرى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 357

ثقه از جعفر همدانى كه جعفر با ما در راه حج همراه بود بمن گفت كه نوشتم به حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليه عريضه و به پدرم كه از وكلاى حضرت بود دادم كه به خدمت حضرت برد و نوشته بودم كه فداى تو گردم به درستى كه علماى ما خلاف كرده اند در صاع بعضى مى گويند كه بصاع مدينه است، و بعضى مى گويند كه بصاع عراقست پس حضرت بخط مبارك خود بمن نوشت كه صاع شش رطل است به رطل مدينه و نه رطلست به رطل عراق، و ديگر از على بن بلال روايت كرده است كه او نيز به خدمت صاحب الامر، يا امام حسن عسكرى نوشت و همين جواب آمد.

و ديگر شيخ روايت كرده است به اسناد موثق از سماعه كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از مقدار آبى كه از جهت غسل كافيست حضرت فرمودند كه حضرت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله غسل فرمودند به يك صاع و وضو كردند به يك مد و صاعى در زمان حضرت صلى اللَّه عليه و آله پنج مد بود، و مدى يك رطل و سه وقيه بود، و وقيه هفت مثقال است كه ده درهم باشد پس مجموع صد و پنجاه درهم مى شود كه قريب به يك رطل مدينه است و با آن پنج رطل

شش رطل مدينه مى شود ده نارى كمتر تقريبا كه نه رطل عراقى باشد و اگر وقيه را چهل درهم حساب كنيم كه بر آن نيز اطلاق مى كرده اند و رطل را رطل عراقى حساب كنيم چهل و دو مثقال صيرفى زياده مى شود.

و احاديث صحيحه از زراره، و محمد بن مسلم، و ابو بصير از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله به يك صاع غسل مى فرمودند، و به يك مد وضو مى ساختند.

و در حديث صحيح از معاوية بن عمّار از حضرت امام جعفر صادق

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 358

صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه آن حضرت به يك صاع آب غسل مى فرمودند، و اگر بعضى از زنان با آن حضرت غسل مى كردند يك مد بر آن مى افزودند.

و بر اين مضمون نيز احاديث صحيحه وارد است، پس ظاهر شد كه صاعى نه رطلست و رطلى نود و يك مثقالست و هر ده درهم هفت مثقال است، پس رطلى صد و سى درم باشد و چون حساب درهم بنا بر مذهب مشهور شش دانك است، و هر دانگى هشت دانه جو، و جو اختلاف در آن بهم مى رسد بحسب شهرها در بزرگى و كوچكى بلكه در هر شهرى بحسب زمينها مختلف مى شود تا آن كه شيخ بها الدين محمد طاب ثراه هر تصنيفى كه مى كردند يك مرتبه ترازو مى آوردند و جو را مى كشيدند و به آن حساب مى نوشتند، و لهذا دو تصنيف او موافق نيست و هر جائى مقدارى قرار داده است.

و اين ضعيف را بخاطر رسيد كه علماى خاصه و عامه

ذكر كرده اند كه دينار در جاهليت و اسلام تغيير نيافت و دينار اشرفى است، و اشرفيهاى قديم ديدم كه به همين وزن اشرفيهاى حال بود كه چهار دانك و نيم مثقال صيرفى مشهور است و به آن حساب كرديم درهم را هر صاعى ششصد مثقال و چهارده مثقال و ربع مثقال شد بمثقال صيرفى و بنا را بر آن گذاشتيم در جميع مقاديرى كه گذشت و خواهد آمد إن شاء اللَّه.

و اگر رطل را مدنى حساب كنيم و دينار را صيرفى حساب كنيم دو برابر مشهور مى شود كه يكمن شاهى و بيست و هشت مثقال و نيم باشد، و نزديك مى شود به تحديدى كه مصنف كرده است و ممكنست كه اين صاع پنج مدى باشد كه حضرت با زوجه خود غسل مى فرموده باشند، و آن قريب بدو صاع مى شود زيرا كه بنا بر مشهور صاعى هزار و صد و هفتاد درم است.

و بنا بر آن چه صدوق گفته است دو هزار و صد درم مى شود پس بنا بر اين حمل مى كنيم صاع پنج مدى را به صاعى كه حضرت با زوجه خود غسل كرده

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 359

باشند، و اگر نه صاعى چهار مد است چنانكه گذشت، و از آن چه گفته شد همه تحديدات به سهولت معلوم مى شود.

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله الوضوء مدّ و الغسل صاع و سيأتي اقوام بعدى يستقلّون ذلك فاولئك على خلاف سنّتى و الثّابت على سنّتى معى فى حظيرة القدس) و حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه آب وضو يك مد است و آب غسل يك صاع است، و عن قريب جمعى بعد

از من خواهند آمد كه اين مقدار آب را كم شمارند، و آب بسيار ريزند و اسراف كنند، «و آن جماعت وسواسيانند كه آبهاى رود خانه را نيز كم مى شمارند» و آن جماعت بر خلاف سنت منند، و هر كه ثابت قدم باشد بر سنت من با من خواهد بود در حظيره قدس كه جاى پيغمبران و اوصياى ايشانست بلكه جاى پيغمبر ما است صلى اللَّه عليه و آله و اوصياى او صلوات اللَّه عليهم.

(و سئل ابو الحسن الرّضا صلوات اللَّه عليه عن رجل احتاج إلى الوضوء للصّلاة و لم يقدر على الماء فوجد ماءً بقدر ما يتوضّأ به بمائة درهم او بألف درهم هل يجب عليه ان يشتريه و يتوضّأ به او يتيمّم فقال بل يشترى قد اصابنى مثل ذلك فاشتريت و توضّأت و ما يسرّنى بذلك مال كثير [يا و ما يسؤنى يا و ما يشترى ] باختلاف نسخ اين كتاب و كلينى و تهذيب. و شيخان بسند صحيح روايت كرده اند از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند كه هر گاه شخصى محتاج بوده باشد به وضو از جهت نماز به آن كه محدث باشد و بر آب قادر نباشد پس آبى بمقدار وضو فروشند به صد درهم، يا هزار درهم آيا واجب است كه آن آب را به آن بهاء بخرد و وضو بسازد يا تيمم كند، حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بلكه مى بايد بخرد چنين واقعه مرا دست داد و خريدم و وضو ساختم و آن چه مرا مسرور و خوشحال مى گرداند مال بسيار است يعنى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 360

هر چند بيشتر

بدهم خوشحال تر مى شوم چون رضاى الهى در اين است، يا آن چه سبب سرور من است مال بسيار است يعنى ثواب بسيار.

و بنا بر نسخه و ما يسوءنى يعنى آزرده نمى سازد مرا مال بسيار چون مى دانم كه رضاى او در آنست، يا اسراف نمى دانم كه سبب غم من شود. و بنا بر نسخه و ما يشترى يعنى آن چه به آن مى خرند مال بسيار است چرا كسى مضايقه نمايد يكى را مى دهند و غير متناهى مى گيرند در دنيا و عقبى، يا مال بسيار مى بايد داد كه رضاى الهى را حاصل كنند و اللَّه يعلم.

و علما خلاف كرده اند بعضى گفته اند كه اين حديث دلالت بر جواز خريدن مى كند نه بر وجوب، و بر تقديرى كه دلالت كند بر مثل حضرتى كه دنيا و ما فيها از او بود سهلست پس اگر كسى ضرر بحال او نرسد واجبست او را خريدن، و اگر كسى همين زر را داشته باشد و مايه تجارت او باشد و اگر بخرد محتاج شود بر او واجب نيست به عمومات:

وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ «1» يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ «2» يعنى حق سبحانه و تعالى كار دين را بر شما تنگ نكرده است، و حق سبحانه و تعالى آسانى شما را مى خواهد و دشوارى شما را نمى خواهد و امثال اين از آيات و اخبار كه بعضى گذشت و اين قول خالى از قوت نيست و محتملست كه اگر صاحب توكل باشد بايدش خريد و الا فلا و اللَّه تعالى يعلم.

و بر اين قياس كرده اند كه هر گاه دلو و رسن يافت نشود و آن

را نيز به بهاى بسيار فروشند بايد خريد، و هم چنين اگر بعوض رسن منديلهاى نفيس ده تومانى فروشند يا داشته باشند و اگر ريسمان آب چاه كند از ماليت بيفتد اگر ضرر بحال او نرسد مى بايد خريدن، يا ريسمان كردن، اما اگر ظالمى بر سر آب

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 361

باشد و اگر اين كس بر سر آب رود يك فلس از اين كس به زور بگيرد واجب نيست زيرا كه معاونت آن ظالم كرده است بر ظلم اين آن و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ»

يعنى معاونت و يارى مكنيد ظالمان را بر گناه و ظلم و به تفصيل در باب تيمم مذكور خواهد شد إن شاء اللَّه تعالى.

[رسول خدا با زوجه خود با پنج مد آب كه در يك ظرف بود غسل كردند]

و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه اغتسل رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و زوجته من خمسة امداد من اناء واحد، فقال له زرارة كيف صنع فقال بدء هو و ضرب بيده فى الماء قبلها فانقى فرجه ثمّ ضربت هى فانقت فرجها ثمّ افاض هو و افاضت هى على نفسها حتّى فرغا و كان [فى يب فكان ] الّذى اغتسل به النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله ثلاثة امداد و الّذى اغتسلت به مدّين و انّما أجزأ عنهما لأنّهما اشتركا فيه جميعا و من انفرد بالغسل وحده فلا بدّ له من صاع (شيخ رحمه اللَّه روايت كرده است بسند صحيح از زراره، و محمد بن مسلم، و ابو بصير از حضرت امام محمد باقر، و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما كه حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله غسل كردند با زوجه خود

از پنج مد آب كه در يك ظرف بود. پس زراره گفت كه بچه عنوان غسل كردند؟ حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت اول دست بر آب زدند پيش از زوجه و عورت خود را شستند، ديگر زوجه آب برداشت و خود را شست ديگر حضرت آب بر سر ريختند ديگر زوجه آب بر سر ريخت تا فارغ شدند، پس آن چه حضرت به آن غسل فرموده بودند سه مد آب بود، و آن چه زوجه غسل كرده بودند دو مد آب بود، و از اين جهت به پنج مد اكتفا نمودند كه به شركت غسل كردند، و كسى كه تنها غسل كند

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 362

ناچار است از يك صاع.

و احاديث صحيحه باين مضمون بسيار است از طرق خاصه و عامه و آن كه حضرت باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت از سه مد آب غسل فرمودند ظاهرش آنست كه بعلم وحى مى دانستند، و ممكن است كه به اعتبار جثه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله، و جثه ام المؤمنين ام سلمه تخمين فرموده باشند و اول اظهر است زيرا كه شهادت است بحسب ظاهر و بى علم از معصوم محالست.

[ناچار است در وضو از سه كف آب ]

(و لا بدّ للوضوء من ثلاث اكفّ مل ءا من ماء كفّ للوجه و كفّان للذّراعين) و ناچار است در وضو از سه كف آب، يك كف از جهت شستن رو، و دو كف از جهت دستها. و اين حديث را زراره بسند صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه روايت كرده است با زيادتى بسيار كه إن شاء اللَّه تعالى مذكور خواهد شد. و باين مضمون اخبار صحيحه

كثيره وارد شده است.

(فمن لم يقدر الّا على مقدار كفّ واحد فرّقه ثلاث فرق) پس كسى كه قادر نباشد مگر بر يك كف آب آن را سه حصه كند و وضو سازد بشرط جريان بقدر دهن و آن روغن مالى است، يا آمدن نرمه باران است بر دست كه اگر دستى بر آن بمالد آب از عضوى به عضوى ديگر برود اگر چه از ته مويى به ته مويى ديگر برسد. و اين حديث را كلينى بعنوان مرسل روايت كرده. و احاديث صحيحه وارد شده است كه در غسل و وضو مسماى جريان كافيست اگر چه مانند دهن باشد و خواهد آمد.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه انّ الرّجل ليعبد اللَّه اربعين سنة و ما يطيعه فى الوضوء لأنّه يغسل ما امر اللَّه عزّ و جلّ بمسحه) و حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بسيار است كه شخصى چهل سال عبادت حق سبحانه و تعالى مى كند و اطاعت الهى نمى كند در وضو زيرا كه آن چه حق

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 363

سبحانه و تعالى امر كرده است كه مسح كند آن را مى شويد ظاهر عبارت آنست كه مخالفت در وضو مى كند و وضو شرط صلاة است پس نمازهاى او همه باطل است. و احتمال ديگر دارد كه عبادت مى كند و نمى كند از جهت وضو پس عبادت كرده او نكرده است و اين بحسب معنى اربطست، و اول بحسب لفظ و اين مضمون را صدوق و شيخان در دو خبر قوى روايت كرده اند و خلافى نيست در اين بلكه از ضروريات دين شيعه است كه انكار آن كفر است.

باب صفة وضوء رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله:

اشاره

بابى است در بيان صفت وضوء حضرت سيد

المرسلين صلى اللَّه عليه و آله چون حق سبحانه و تعالى مى دانست حماقت و بلاهت منافقانى كه در خدمت آن حضرت بودند، و مى دانست كه جمعى كه شعورى دارند بيشتر متوجه دنيا و جاه خواهند شد: خليفه از جهت آن حضرت مقرر ساخت كه معصوم باشد و خطا نكند و دروغ بر آن حضرت نه بندد، و جميع امت از سنى و شيعه متفقند كه در ميان اصحاب حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله اعلم از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نبود، بلكه در همه كتابهاى خود ذكر كرده اند كه در شهرستان علوم سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله سيد الوصيين صلوات اللَّه عليه بود.

و وقتى كه حضرت از دنيا رفت مشهور آنست كه چهار صد هزار صحابه داشت نمى دانستند كه حضرت چگونه وضو مى ساخت با آن كه اكثر اوقات در برابر ايشان وضو مى ساخت و خلافى نبود كه اذان چنان مى گفتند كه همه كس مى شنيدند و هر روز پنج مرتبه مى گفتند بر منارات، مع هذا بعد از حضرت نزاع در آن واقع شد چنانكه خواهد آمد و سبب اشتباه اين شد كه چون اكثر مسلمانان ساكنان صحرا بودند و كفش نمى پوشيدند و اگر مى پوشيدند نعلين عربى در پا مى كردند و پاشنه پاى ايشان مى تركيد به وسيله دواى آن بر پاشنه پاى خود بول مى كردند و با آن حال داخل مسجد مى شدند حضرت سيد المرسلين

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 365

صلى اللَّه عليه و آله مبالغه در نجاست بول مى فرمودند، و مى فرمودند كه پايهاى خود را بشوييد و داخل مسجد شويد واى بر آن پاشنهاى نجس كه در جهنم خواهد بود اگر نشويند

و داخل مسجد يا داخل نماز شوند. بعد از آن خلاف شد كه پا شستن جزو وضو است يا نه جمعى كه درد دين داشتند و مكرر از حضرت ديده بودند و معنى قرآن را شنيده بودند پا را مسح مى كردند به نص قرآن، و نص آن حضرت، و فعل آن حضرت.

و جمعى از منافقانى كه منصب خلافت آن حضرت را غصب كرده بودند و مى دانستند كه اين جماعت تابع حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه اند اگر ايشان حديثى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه نقل مى كردند نمى شنيدند، و عمده نقل كنندگان وضو در صحاح سنيان عثمان بن عفان، و ابو هريره، و عبد اللَّه بن زيد است كه در صحاح ايشان مذكور است.

آخر از جمله چهار صد هزار اصحابى كه وضوى آن حضرت را همگى مى ديدند همين سه كس قول ايشان معتبر بود، و اهل البيتى كه هميشه حضرت در خانه ايشان بود، و اكثر وحى ها در خانه ايشان نازل شد، و حق سبحانه و تعالى آيه عصمت در شأن ايشان فرستاد، و در دعاى مباهله محتاج به ايشان بود، و سوره هل اتى در شأن ايشان نازل شد. بلكه اكثر قرآن به اعتراف سنيان قول ايشان در وضو اعتبار نداشت چون آن جماعت معين ايشان بودند و اهل البيت دشمن ايشان بودند للّه.

حاصل آن كه چون حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم مى ديدند كه دين از دست رفته است، و به گفته ايشان اعتماد نمى كردند فعل را با قول منضم مى ساختند و خود در برابر اصحاب وضو مى ساختند، و مى فرمودند كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله اين چنين وضو مى ساخت و

هم چنين هر جا كه ايشان آن افعال را در برابر بفعل مى آوردند و نسبت به حضرت مى دادند وجهش

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 366

اين بود و همه خواهد آمد.

[نحوه وضوي پيامبر از زبان امام باقر ع ]

(قال ابو جعفر الباقر صلوات اللَّه عليه الا احكى لكم وضوء رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله فقيل له بلى فدعا بقعب فيه شى ء من ماء) حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مى خواهيد كه بيان كنم از براى شما كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله چگونه وضو مى ساختند؟ صحابه گفتند بلى اى فرزند رسول خدا حضرت كاسه چوبينى طلبيدند كه آب داشت و ظاهرا از آنجا آب مى خوردند يا وضو مى ساختند و حاضر بود حضرت فرمودند كه آن را بياوريد آوردند و آن كه خود برنخاستند و نياوردند از اين جهت بود كه آب طلبيدن استعانتى نيست كه مكروه باشد بلكه استعانت مكروه آنست كه آب بدست اين كس كنند و اگر خود آب بر مى داشتند بهتر بود و طلبيدن به واسطه بيان جواز است.

(فوضعه بين يديه) پس حضرت صلوات اللَّه عليه كاسه را گرفتند و در برابر خود گذاشتند و از اين جا ظاهر مى شود كه سنت بوده باشد كه ظرف وضو سرش باز باشد و در برابر باشد تا نسبتش بهر دو دست مساوى باشد و آن چه مشهور است ميان علما كه سنت است كه ظرف وضو در دست راست باشد تا حال حديثى بر آن مضمون نديده ام و علما نيز اعتراف نموده اند كه نديده اند و چون بعضى از علما ذكر كرده اند ديگران نيز متابعت كرده اند كه البته آن جماعت حديثى ديده خواهند بود.

اما معلوم نيست كه

در روز قيامت اين عذر را از ما قبول كنند، بلكه ظاهرش اين است كه بر ما حجت تمام كنند و بگويند كه احاديث صحيحه به شما رسيده بود عمل نكرديد كه فلانى گفته بود البته چيزى ديده خواهد بود، بلى اگر حديثى بر خلاف مشهور بما نرسيده باشد ممكن است كه از ما قبول كنند يا آن كه در آن نيز حرف است چون دليلى نداريم كه تقليد مردگان جايز باشد.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 367

و ليكن اكثر علما در سنتيها تجويز نموده اند به اعتبار حديث صحيحى كه شيعه و سنى از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نقل كرده اند كه آن حضرت فرمودند كه هر گاه به شخصى برسد كه فلان كار ثواب دارد و آن شخص از جهت رضاى الهى آن عمل را به جا آورد حق سبحانه و تعالى آن ثواب را مى دهد هر چند در واقع من نگفته باشم. و مضمون حديث اين است و عباراتش زياد و كم دارد بنا بر اين اكثر علما در مستحبات مساهله مى نمايند و بحديث ضعيف و قول فقيه عمل مى نمايند.

و جمعى گفته اند كه شايد مراد حضرت صلى اللَّه عليه و آله اين باشد كه اصلش ثابت باشد و ليكن ثوابش ثابت نباشد. مثلا نماز شب از حضرات رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم بما رسيده است بعنوان تواتر و شخصى حديث ضعيفى ببيند كه نماز شب اين ثواب را دارد و بقصد آن ثواب آن را به جا آورد حق سبحانه و تعالى آن ثواب را مى دهد.

اما اگر حديثى در نماز ضحى وارد شده باشد و عايشه يا انس بن

مالك يا ابو هريره روايت كرده باشند با آن كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرموده باشد كه اكثر دروغها را بر حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله اين سه نفر بسته اند و احاديث وارد شده باشد كه نماز ضحى بدعت است معقول نيست در چنين جاها به گفته ضعيفى حكمى بر حق سبحانه و تعالى افترا كنيم و حال آن كه حق سبحانه و تعالى در آيات بسيار فرموده باشد كه فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً 6: 144 «1». كيست ظالم تر از كسى كه دروغ بر حق سبحانه و تعالى ببندد.

و غير اين از آيات و اخبار كه در مقدمه ذكر نموديم مع هذا همه علماى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 368

ما اين حديث زراره را عمل كرده اند و در كتب استدلالى ذكر كرده اند و حكم به صحتش كرده اند پس لازمست البته كه ظرف را در برابر بگذاريم اگر سرباز باشد، و اگر مثل ابريق باشد مشهور آنست كه آن را در دست چپ مى گذارد تا آسان باشد بدست راست كردن.

و گمان بنده آنست كه آن را نيز در برابر گذاشتن بهتر است چون ممكن است كه مراد حضرت مطلق ظرف باشد. مع هذا در حديث كالصحيح يا صحيح خواهد آمد در باب وضوى حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه ابريق را در برابر گذاشتند كه وضو بسازند.

(ثمّ حسر عن ذراعيه) پس آستين را بالا كردند و اين دلالت مى كند كه سنت باشد آستين بالا كردن تا در وقت شستن آن باز باشد و فعلى ديگر در اثناى وضو به جاى نياورد. و

از اين باب است هر گاه چاقشور در پا داشته باشد خصوصا هر گاه بندش بسته باشد بهتر آن است كه بندش را باز كنند و از پا بيرون آورد تا فاصله ميان افعال وضو نشود چون دغدغه وجوب موالات بمعنى متابعت مى شود و خواهد آمد.

(ثمّ غمس فيه كفّه اليمنى) پس دست راست را در آب فرو بردند بواسطه آب برداشتن بسيار و ظاهر شد كه سنت است كه از دست راست آب رو را بردارند و فرو برند تا دست پر شود.

(ثمّ قال هذا اذا كانت الكفّ طاهرة) يعنى پس فرمودند كه آن كه دست را در ظرف كردن جايز است پيش از شستن دستها وقتى است كه دست پاك باشد يعنى اگر نجس باشد ظرف نجس مى شود چنانكه احاديث صريحه وارد است بر آن. و محتمل است كه مراد اين باشد كه اگر پاكيزه باشد و كثافت نداشته باشد شستن پيش از وضو در كار نيست يا آن كه وقتى دست در ظرف مى كنى كه دست را شسته باشى. و معنى اول اظهر است، و احتمال دارد كه هر سه مراد باشد.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 369

(ثمّ غرف ملأها ماء) پس به كف آب برداشت آن مقدار كه دست راست آن حضرت پر شد.

(ثمّ وضعه على جبهته) پس آب را بر پيشانى گذاشتند و دست برنداشتند كه مبادا همه ريخته شود.

(و قال بسم اللَّه) و بسم اللَّه گفتند چون اول افعال وضو است و نيت را نگفتند بنا بر آن كه نيت كار دل است و شيخ رحمه اللَّه گفته است كه بسم اللَّه عبارت از نيت است چون بنده استعانت از حق سبحانه

و تعالى مى جويد البته بخاطر دارد كه وضو را از براى حق سبحانه و تعالى مى كند. و مؤيد اين معنى ذكر كرده است حديث صحيحى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه شخصى وضو ساخت در حضور حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و نماز گذارد پس حضرت فرمود كه وضو و نماز را اعاده كن تا سه مرتبه حضرت صلى اللَّه عليه و آله امر به اعاده وضو و نماز فرمودند.

آن شخص به خدمت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه رفته واقعه خود را عرض نمود حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در وقت وضو بسم اللَّه گفتى، گفت نگفتم حضرت فرمودند كه بسم اللَّه بگو در اين مرتبه كه وضو ساخت و بسم اللَّه گفت و نماز كرد حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نفرمودند كه اعاده كن.

و اگر چه حمل اين حديث بر نيت بحسب ظاهرى بعدى دارد، و ليكن چون امر نيت سهل است چنانكه از اخبار ظاهر مى شود پر استبعادى ندارد كه همين كه حق سبحانه و تعالى در خاطرش باشد نيت باشد زيرا كه مى داند كه اين فعل را حسب الامر او مى كند، و احوط آنست كه ترك بسم اللَّه نكند هر چند نيت كرده باشد تا به بركت بسم اللَّه وضوى صحيح خالص از براى خدا بسازد. و صدوق نيز مطلقا نيت را ذكر نكرده است.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 370

و ليكن در اخبار صحيحه وارده شده است كه

انّما الاعمال بالنّيات، و انّما لامرئ ما نوى.

و مذكور خواهد شد يعنى هيچ عملى صحيح نيست بدون نيت و هر چه را نيت مى كند همان

از اوست و احاديث: انما الاعمال را اگر چه كلينى بسند حسن كالصحيح روايت نموده است، و ليكن در كتب صدوق و در ما بين اخبار بعنوان صحيح وارد شده است.

و صدوق در كتب خود بسند صحيح روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چه چيز سبب رستگارى است در روز قيامت؟

حضرت فرمود كه نجات حاصل نمى شود مگر به آن كه با خداوند خود مكر نكنيد كه هر كه با خدا مكر كند خدا با او مكر مى كند و ايمان را از او سلب مى كند، و اگر بفهمد با خود بد كرده است نه با خداوند خود.

گفتند يا ابن رسول اللَّه مكر با خدا كدامست؟ حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مكر آنست بندگى حق سبحانه و تعالى كنند و غرض ايشان غير رضاى الهى باشد، پس زنهار كه از خدا بترسيد و ريا مكنيد كه ريا شرك است به خدا، گويا آن شخص را شريك خداوند خود كرده به درستى كه آن جماعتى كه ريا مى كنند ايشان را در روز قيامت به چهار نام خواهند خواند، اى كافر، اى مكار، اى فاسق، اى زيان كار عمل تو باطل شد، و اجر تو ضايع شد، و ترا از رحمت الهى امروز بهره نخواهد بود، مزد خود را از آن كس بگير كه عبادت از جهة او مى كردى.

و در حديث صحيح از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه وارد شده است از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله كه جماعتى را بجهنم برند خداوند عالميان به مالك فرمايد كه آتش را بگو كه قدمهاى ايشان را نسوزاند كه به

آن پاها به مساجد مى رفتند، و روهاى ايشان را نسوزاند كه آب وضو را بر روى خود بر وجه كمال مى رسانيدند، و دستهاى ايشان را نسوزاند كه به آن دستها دعا

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 371

مى كردند و به درگاه من بلند مى كردند، و زبانهاى ايشان را نسوزاند كه تلاوت قرآن بسيار مى كردند، پس خازن جهنم به ايشان گويد كه اى اشقيا چه كار بد مى كرديد ايشان گويند كه ما اين اعمال را از براى غير خدا مى كرديم پس گويد كه حالا برويد و ثواب خود را از ايشان بگيريد.

و بسند صحيح از حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه بزرگى نيست قرشى و عربى را مگر به تواضع، و بهترى نيست مگر به سبب تقوى، و عملى نيست مگر با نيت، و عبادتى نيست مگر با علم به درستى كه دشمن ترين مردمان نزد حق تعالى كسى است كه گويد من تابع ائمه معصومينم و متابعت نكند كردهاى ايشان را.

و كلينى در دو حديث صحيح از عمر بن زيد روايت كرده است كه در خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بودم كه حضرت اين آيه را خواندند كه بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ وَ لَوْ أَلْقى مَعاذِيرَهُ

«1» بلكه آدمى بر حال خود بيناست هر چند عذرها آورد. حضرت فرمودند كه آدمى چه عذر مى تواند گفت چيزى را كه حق سبحانه و تعالى مى داند كه نه چنان است مثلا مى گويد كه من فلان را از براى رضاى خدا كردم و خدا مى داند كه دروغ مى گويد پس حضرت فرمودند كه حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر چه نيت تو

آنست حق سبحانه و تعالى آن را به تو مى دهد اگر خير است خير مى دهد، و اگر شر است جزاى آن عقوبت الهى است. و از اين باب اخبار فوق حد و حصر است.

و آن كه در مثل نماز و وضو حضرات ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم نيت را نگفته اند صريحا، و در زيارت مؤمن و امثال آن احاديث بسيار متواتر در نيت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 372

واقع شده است آنست كه گوييا احتمال اين نمى داده اند كه كسى وضو و نماز را ريا كند چه همه كس مى كنند و كارى نيست كه عاقلى از براى غير خدا بفعل آورد بخلاف زيارت مؤمن كه غالب آنست كه در آنجا مطالب بسيار مى باشد فرموده اند كه اگر از جهة رضاى الهى است ثواب هست و الا فلا.

ديگر بدان كه هر عملى را كه آن را بنحو خاصى بفعل بايد آوردن مثل وضو كه مى بايد اول رو شسته شود، و ديگر دست راست، ديگر دست چپ بعنوان خاصى كه ظاهر است اين قسم عملى عبادتست و عقل در آن مستقل نيست مى بايد كه از جهة رضاى الهى بفعل آورند.

اما مانند ازاله نجاسات كه غرض از آن همين است كه نجاست نباشد خواه آن جامه را بيندازند و جامه پاك به پوشند و خواه نجاست را به مقراض ببرند و دور اندازند، و خواه ديگرى ازاله كند، و خواه در آب مغصوب ازاله كنند همه صحيح است اين را عبادت نمى گويند و در آنجا نيت در كار نيست بلى اگر كسى آن را از براى رضاى الهى بفعل آورد مثاب خواهد بود و وضو و غسل و تيمم از بابت اولند

كه هر يك را شرايط بسيار هست و كيفيت خاص كه اگر به آن نحو واقع نشود باطل است.

و علما ضابطه قرار داده اند كه هر چه فعل است يا ترك مانند فعل است نيت در آن لازم است، و ترك كالفعل مانند صوم و احرامست كه اينها ترك چيزى چند است اما چون كف نفس هست بمنزله فعل است، و آن چه تركست مثل ترك جميع محرمات چون غرض الهى آنست كه بفعل نيايد همين كه نكردى معاقب نيستى.

اما ثواب وقتى مى دهند كه غرض از ترك آن رضاى الهى باشد مگر خصوص شراب كه احاديث در آن وارده شده است كه اگر كسى آن را ترك كند بواسطه حفظ عرض، يا بواسطه آن كه خوردنش به آن شخص ضرر رساند، يا

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 373

بواسطه ريا كه مردمان او را خوب دانند حق سبحانه و تعالى همان ثواب را مى دهد كه روى تفضل نه به استحقاق. ديگر مراتب نيت بسيار است كه إن شاء اللَّه در نيت نماز گفته خواهد شد.

و اگر در وضو قصد رفع حدث يا استباحت صلاة بكند احوط است و غالبا هست زيرا كه شخصى كه وضو ندارد و وضو مى كند مطلبش همينست كه پيش از وضو نماز نمى توان كرد وضو مى سازم تا توانم نماز كردن و همين معنى رفع حدث و استباحت صلاة است، و اگر وقت نماز داخل شده است و وضو مى سازد مى داند كه مى بايد ساخت و حق سبحانه و تعالى به آن امر كرده است جزما و اين معنى وجوب و قربتست.

و اگر بواسطه دخول مسجد مثلا وضو مى سازد و مى داند كه بى وضو نيز داخل مسجد مى توان

شد و ليكن اگر با وضو داخل شود سبب رضاى الهى است همين معنى سنت است مجملا اكثر تقييداتى كه علما كرده اند چيزى چند است كه البته چنان واقع مى شود و آن معنى كه داعى است بر فعل آن نيت است نه تكلم به آن و نه آن كه در خاطر بگذارند مثلا شخصى مطلبى از كسى دارد در دل مى گذراند كه چون برادر مؤمن است به ديدن او مى روم از جهة رضاى الهى و خود مى داند كه دروغ مى گويد و نه چنانست بلكه اگر آن مطلب نباشد هرگز به ديدن او نمى رود در اين صورت نيت نكرده است بلكه نيت باطل كرده است مگر آن كه تصفيه قصد خود كرده باشد و آن مطلب نيز از براى خدا خواهد بود.

مثلا امتلاء كرده است و اشتها ندارد و مى داند كه چيزى خوردن ضرر دارد قصد صوم مى كند نيت كرده است، مگر آن كه قصدش اين است كه صحت بدن را نيز از براى حق سبحانه و تعالى مى خواهم و اين معنى وقتى صحيح است كه اگر مخبر صادق خبر دهد كه مردن تو از براى تو بهتر است از زندگى و زندگى را نخواهد و مرگ را از روى صدق اختيار نمايد و اين معنى بسيار نادر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 374

است مگر مخلصان را كه به رياضات بسيار به مرتبه محبت الهى رسيده باشند و عاشق شده باشند اين معنى ممكن است و الا نيت نيست بلكه خطور بال است چيزى چند در خاطرش مى گذرد و دلش از آن خبر ندارد، يا خبر دارد و مى داند كه كاذبست.

(و سيّله على اطراف لحيته) يعنى آب را

بر رو گذاشت و بسم اللَّه گفت و دست را با آب به زودى به زير آورد كه آب بر اطراف محاسن او جارى شد، و بهتر آنست كه رو را پيش آورد و سر را پس برد تا آب همه روى او را فرا گيرد، و اكثر مردم آب را بر پيشانى مى زنند و دست خالى را بر روى مى كشند و آب به جايى نمى رسد، و بعوض غسل مسح بفعل مى آورند و صحيح نيست يا مكرر آب بر رو مى ريزند تا خاطر جمع شود و ليكن در آب اسراف كرده اند و بد است. و از آن كه حضرت آب را بر پيشانى گذاشتند و به پائين آوردند اكثر علما استدلال كرده اند كه واجب است كه ابتدا از بالا كنند چون در بيان وضوى واجب است و لهذا دست نشستند و مضمضه و استنشاق سنت را نفرمودند.

و جمعى گفته اند كه چون رو شستن هر گاه خواهند به يك كف باشد از باب افعال طبيعت همه كس ابتدا از اعلى مى كنند پس ممكن است كه از باب افعال طبيعت باشد و باز در اين وضو سنتهاى بسيار هست پس جزم بوجوب مشكل است و حضرات در بيان وضو بيانى نفرموده اند كه ابتدا از بالا بكنند و اگر در كار بود بيان مى فرمودند.

مجملا دغدغه نيست كه ابتدا از بالا بهتر است و در اين نيز دغدغه نيست كه همين كه أولا آب را به پيشانى رسانند كافى است لازم نيست كه از بالاى مو بريزند چنانكه اكثر مردمان چنين مى كنند زيرا كه حديثى كه در آن واقع شده است ابتدا از اعلى همين است و در اين

حديث پيشانى است بالاتر نيست. و ظاهر اطراف لحيه آنست كه كل محاسن را آب رسانيدند و دغدغه در اين نيست كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 375

محاسن حضرت يك قبضه بوده است پس زياده از رو بوده است و شسته بوده اند، پس ظاهر مى شود كه زيادتى تا يك قبضه را شستن سنت باشد پس به آب آن مسح توان كشيد و آب جديد نباشد بنا بر آن كه از اعضاى مستحبه وضو است.

(ثمّ أمرّ يده على وجهه و ظاهر جبينيه مرّة واحدة) پس دست مبارك خود را كشيدند بر رو و آن چه ظاهر بود از دو طرف پيشانى خود و ظاهر آنست كه اول دست را با آب به زير آورده باشند و مرتبه ديگر دست كشيده باشند كه آب به همه جا رسيده باشد پس راوى گفت كه آن كار را يك مرتبه كردند يعنى آب ريختن يك مرتبه بود يا دست كشيدن يك مرتبه بود. و اول اظهر است بحسب معنى، و ثانى اظهر است بحسب لفظ.

(ثمّ غمس يده اليسرى فغرف بها ملاها ماء ثمّ وضعه على مرفقه اليمنى فامرّ كفّه على ساعده حتّى جرى الماء على اطراف اصابعه) پس دست چپ را در آب كردند و او را پر از آب كردند و بر مرفق «بكسر ميم و فتح فا يا بر عكس» كشيدند يعنى دست را با آب به زير آوردند و دست بر دست كشيدند تا آن كه آب را جارى ساختند بر سرهاى انگشتان، و آن كه در دستها نيز ابتدا به مرفقها كردند جمعى از علما استدلال كرده اند كه ابتدا از مرفق واجب باشد چنانكه در رو مذكور

شد و بحث همانست و احتياط در ابتدا از اعلى است در رو، و مرفقها در دستها، و مرفق بند دستست كه متصل است به آن ذراع با بازو، و از آن جهت مرفق مى گويند كه آلت رفق و استراحتست چون تكيه بر او واقع مى شود، يا محل رفق است بنا بر فتح ميم و از كشيدن دست بر رو و دستها بعضى قايل بوجوب امرار يد شده اند. و از آن كه تا سر انگشتان آب را جارى ساختند ظاهر مى شود كه آبى كه پيشتر بر سر دست بوده است فايده ندارد آبى ديگر مى بايد به او برسد. و آن كه دست را خشك نكردند ظاهر مى شود كه وجود آب

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 376

سابق ضرر ندارد، مثل رو اگر پيشتر مضمضه و استنشاق كرده باشند و بعضى از آن تر شده باشد.

(ثمّ غرف بيمينه ملاها فوضعه على مرفقه الأيسر فامرّ كفّه على ساعده حتّى جرى الماء على اطراف اصابعه) پس از دست راست يك كف آب پر كردند و بر مرفق چپ گذاشتند و دست خود را با آب بر ساعد و ذراع كشيدند تا آب به سرهاى انگشتان ايشان رسيد. و آن كه حضرت ابتدا از مرفق نمودند معلوم نمى شود كه اصالة مرفق را مى بايد شست يا از باب مقدمه. و ظاهر آنست كه فى نفسه واجب باشد و متعارف نيست كه آن چه از باب مقدمه است بگويند، مع هذا مشكل است كه توان يافت كه حضرت چه مقدار آن را رسانيدند، و احوط آنست كه مرفقها شسته شود و اندكى بالاتر از باب مقدمه واجب باين معنى كه چون تمام روى و

دستها را واجب است شستن و علم به شستن آنها وقتى بهر مى رسد كه اندكى زيادتر شسته شود تا يقين شود كه همه شسته شده است، و خلاف است كه مقدمه واجب واجبست يا لا بد است، و كسى خلاف نكرده است كه البته مى بايد از جهة حصول ذى مقدمه مثل طى مسافت از جهت حج.

(و مسح على مقدّم رأسه و ظهر قدميه ببلّة بقيّة مائه) بعد از آن مسح كشيدند بر پيش سر و پشت پاها، به بقيه ترى كه از آب وضو مانده بود و اين حديث را كلينى رضى اللَّه عنه بسند صحيح از زراره، از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت نموده است و به جاى لفظ الايسر، اليسرى است در كافى و آخر حديث چنين است كه: (ببلّة يساره و بقيّة بلّة يمناه) يعنى مسح كشيدند به ترى دست چپ و بقيه ترى دست راست، و بعد از آن ذكر كرده است كه زراره گفت كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه خداوند عالميان واحد است و دوست مى دارد عدد طاق را، پس بتحقيق كه كافى است ترا از

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 377

وضو سه كف، يك كف از جهت شستن رو، و دو كف از جهت شستن دستها، و حضرت فرمودند كه مسح بكش از ترى دست راست پيش سر را، و به آن چه مانده است از ترى دست راست پشت پاى راست را مسح كن، و به ترى دست چپ مسح پشت پاى چپ را، بعد از آن حضرت فرمودند كه شخصى از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه سؤال كرد از كيفيت وضوى

حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله پس حضرت به همين عنوان بيان فرمودند، و امثال اينها از اخبار كيفيت وضوى سيد المرسلين بسيار وارد شده است چون بعضى از آنها مشتمل بر مطالب ضروريه هست ذكر خواهد شد در موقع خود.

[مسح بر نعلين عربى ]

(و روى انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله توضّأ ثمّ مسح على نعليه فقال له المغيرة أ نسيت يا رسول اللَّه؟ قال بل أنت نسيت هكذا أمرني ربّى) و در روايتى وارد شده است كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله وضو ساختند پس مسح بر نعلين عربى كشيدند يعنى دست به زير تسمه آن نكردند پس مغيره گفت آيا فراموش كردى يا رسول اللَّه؟ حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه بلكه تو فراموش كردى هم چنين امر كرد مرا پروردگار من.

بدان كه محتمل است كه چون مغيره هميشه مى ديد كه حضرت مسح بر پاها مى كشيد چون ديد كه حضرت مسح بر نعلين كشيدند گفت يا رسول اللَّه فراموش كردى كه نعلين را بيرون كنى؟ حضرت فرمودند كه تو فراموش كردى كه من پيغمبرم و نسيان نمى كنم، يا فراموش كردى كه حق سبحانه و تعالى بعضى از پاها را فرموده است. و ممكن است كه مغيره يك مرتبه ديده باشد كه حضرت پا را از جهت نظافت شسته باشند و چون مسح كشيد اين سؤال كرد و محتمل است كه پيش از نزول سوره مائده غسل مقرر بوده باشد و منسوخ شده باشد به آيه و او آيه را شنيده باشد و فراموش كرده باشد.

و على اى حال احاديث صحيحه وارد شده است بر جواز مسح بر

نعلين و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 378

نعل عربى كه در مدينه مشرفه و اطراف آن مى بوده است و حال نيز هست يك تسمه در طول پا دارد و از بالا بسته مى شود و آن تسمه در ميان انگشت مهين و ما بعد او در مى آيد و در اين صورت استيعاب عرضى ساقط مى شود و منافات با استيعاب طولى ندارد. و جمعى نقل اجماع كرده اند بر آن كه استيعاب طولى مى بايد و اگر چه به يك انگشت باشد بخط غير مستقيم از سر انگشتان تا كعبين، و اگر اعم باشد نعلين از آن چه مذكور شد و از نعل بصرى كه دو تسمه در عرض دارد استيعاب طولى نيز ساقط مى شود و معلوم نيست كه در زمان حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم نعل بصرى بوده باشد پس احوط آنست كه اگر مسح كشند بر روى نعل بصرى نكشند و اگر كشند انگشت به زير تسمه كنند تا خط طولى به همرسد.

و ليكن احاديث وارد شده است كه مسمى كافيست والى الكعبين كه در قرآن واقع شده است بنا بر اين بيان غايت محل مسح است نه غايت مسح چنانكه در مرفقين گذشت، و ميان كعبين و مرفقين فرق هست زيرا كه در كعبين باى تبعيض در مضاف او مقدر است يعنى مسح كنيد بعضى از پاها را تا كعبين، بخلاف يدين كه اغسلوا بر سر او درآمده است يعنى دستها را تمام بشوييد تا مرفقين و ليكن احوط آنست كه كل پشت پا را مسح كند چنانكه خواهد آمد.

[وضوى حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله يك بار يك بار بود]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه و اللَّه ما كان وضوء رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و

آله الّا مرّة مرّة) حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند و قسم ياد كردند به خدا كه نبود وضوى حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله مگر يك بار يك بار يعنى هر عضوى را يك بار مى شستند و اعضاى مسح را يك بار مسح مى كشيدند.

بدان كه اين عبارت را كلينى و شيخ رضى اللَّه عنهما باسم على صلوات اللَّه عليه ذكر كرده اند كه

و اللَّه ما كان وضوء على صلوات اللَّه عليه الّا مرّة مرّة

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 379

، و ممكن است كه آن چه صدوق ذكر كرده است حديثى ديگر باشد يا مضمون احاديث صحيحه باشد كه در كيفيت وضوى حضرت سيد المرسلين وارده شده است و همه يك مرتبه يك مرتبه است.

و شيخان بسند صحيح روايت كرده اند از حماد كه من نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه نشسته بودم كه حضرت آبى طلبيدند و به يك كف آب كل رو را شستند، ديگر يك كف برداشتند و تمام دست راست را شستند، و كفى ديگر برداشتند و همه دست چپ را شستند. پس مسح بر سر و پاها كشيدند و فرمودند كه اين وضوى كسى است كه در وضو بدعتى نكرده باشد يعنى اگر پا را بشويند بدعت كرده اند چون حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله پا را نشستند، و هم چنين سه مرتبه اعضاى را شستن بلكه دو مرتبه نيز بدعت است على الظاهر.

و در حديث صحيح ديگر از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه فرمودند كه وضو يكى يكى است و بعد از آن بيان فرمودند كه كعب در پشت پاست.

بدان كه

خلافست ميان شيعه و سنى در كعب همه سنيان مگر قليلى از ايشان قايلند كه كعب قوزكست و آن استخوانى است كه از دو طرف پا ظاهر شده است، و اجماع شيعه است كه آن كعب نيست و ليكن ميان ايشان خلافست، اكثر علماى شيعه را اعتقاد آنست كه آن برآمدگى است كه بر پشت پاست به ساق نرسيده، و ظاهر اين حديث و بعضى از احاديث با ايشان است، و جمعى را اعتقاد آنست كه بند پاست اول ساق پا، و بعضى اخبار با ايشانست، و هر يك از اين دو طايفه احاديث معارض را تأويل مى كنند پس جماعتى كه مقدم ساق را مى دانند مى گويند كه آن هم بر پشت پاست، و غرض حضرت رد بر سنيانست كه ايشان پهلوهاى پا را مى دانند.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 380

و در حديث صحيح از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه وارد است كه بزنطى مى گويد كه از آن حضرت سؤال كردم از مسح بر پاها چگونه است؟ پس حضرت دست مبارك خود را بر انگشتان پا گذاشتند و كشيدند تا كعبين كه بر پشت پاست، من گفتم فداى تو گردم اگر شخصى مسح كشد بدو انگشت، حضرت فرمودند كه نه مگر بتمام دست، و اكثر علما تمام دست را سنت مى دانند و احوط آنست كه ترك نكنند.

و بسند صحيح از شيخ و به صحيح از كلينى روايت كرده اند از زراره و بكير كه هر دو از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از كيفيت وضوى حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله پس حضرت طشتى، يا تورى طلب فرمودند و شك از راويست

يا فرمودند كه طشتى بياوريد يا تور كه ظرفيست كه از آن آب مى خورند پس دست در آب كردند و يك كف آب برداشتند و روى خود را به آن شستند.

ديگر دست چپ را در آب كردند و يك كف آب برداشتند و بر دست راست ريختند و آن را از مرفق تا سر دست شستند و سر بالا نشستند، ديگر از دست راست يك كف آب برداشتند و دست چپ را از مرفق شستند بنحو دست راست بعد از آن مسح سر و پاها كشيدند به بقيه ترى كه در دست مانده و آب تازه برنداشتند، بعد از آن فرمودند كه بر روى نعلين كه مسح كشند انگشتان خود را در زير بند نعلين نكنند.

پس فرمودند كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هر گاه به نماز برخيزيد روهاى خود را و دستهاى خود را تا مرفقها بشوييد پس جزوى از رو و از دستها ترك نمى توان كردن و همه را مى بايد شستن، بعد از آن فرمود كه مسح بكشيد بعضى از سرهاى خود را، و بعضى از پاهاى خود را پس هر گاه اندكى از سر را، يا اندكى از پاها را از كعبين تا سرهاى انگشتان بكشند مجزيست.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 381

زراره و بكير گفتند كه ما پرسيديم كه كعبها كدامست؟ حضرت اشاره فرمودند كه اينجا يعنى مفصل نزد استخوان ساق، پس ما گفتيم كه اينها چه چيز است؟ حضرت فرمودند كه استخوان ساق است و كعب پائين تر است پس گفتيم حق سبحانه و تعالى آن چه خير شما باشد پيش شما آرد يك كف آب بس است بواسطه رو، و

يك كف از براى دست، حضرت فرمودند كه بلى بس است هر گاه مبالغه كنى به آن كه كف پر بردارى و نگذارى كه آبش تمام بريزد و به همه جا برسانى بعنوان جريان اما دو كف خوب به همه جا مى رسد.

و اين حديث مستند جمعى است كه مفصل را كعب مى دانند و از طرفين قابل تأويل هست اگر چه اظهر مذهب مشهور است كه استخوان پشت پاست، و حديث اخوين كه مستند ايشانست تتمه آن را ذكر نكرده است شيخ كه حضرت فرمود كه پائين تر است، و اگر از بالاى برآمدگى پشت پا تا مفصل را احتياطا بكشد بد نيست.

(و توضّأ النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله مرّة مرّة و قال هذا وضوء لا يقبل اللَّه الصّلاة الّا به) و حضرت صلى اللَّه عليه و آله يك مرتبه يك مرتبه وضو ساختند و گفتند كه اين وضوئى است كه حق سبحانه و تعالى نماز را قبول نمى كند مگر باين وضو. اين حديث را علما مسندا ذكر نكرده اند، و اكثر كه حديث زراره را نقل مى كنند اين تتمه را مى آوردند، و حاصل آنست كه چون سابق بر اين معلوم نيست كه چه نحو وضو ساخته بوده است حضرت، استدلال علما صورت ندارد.

اما صدوق چون شهادت مى دهد كه در آن حديث حضرت يك مرتبه يك مرتبه شسته است بواسطه مطلب صدوق نافع است، و ليكن ضرر دارد به آن چه خواهد گفت كه دو مرتبه ضرر ندارد اما ثواب ندارد، و ظاهرا آن كه حضرت فرموده است كه خداى تعالى قبول نمى كند مگر بمثل اين وضو اصل افعال باشد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 382

با ترتيب تا بيرون

رود با شستن و مسح به آب جديد كردن و امثال آن از بدعتهايى كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله به وحى مى دانستند كه واقع خواهد شد.

[احاديث دو مرتبه ]

(فامّا الاخبار الّتى رويت فى انّ الوضوء، مرّتين مرّتين [مرّتان ظ] فاحدها به اسناد منقطع يرويه ابو جعفر الاحول ذكره عمّن رواه عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال فرض اللَّه الوضوء واحدة واحدة و وضع رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله للنّاس اثنتين اثنتين) پس چون احاديث يك مرتبه را ذكر كرد شروع كرد در تأويل احاديث دو مرتبه اما خبرهايى كه روايت كرده اند، و محتمل است رويت بخوانيم يعنى بمن رسيده است از علما پس يكى از آنها، و در بعضى از نسخ به جيم واقع شده است يعنى او را مى يابم به اسناد بريده يعنى شخصى هست در ميان كه معلوم نيست كه كيست و خوبست يابد كه روايت مى كند آن را ابو جعفر احول و آن محمد بن على بن نعمان است كه مؤمن الطاق و شاه الطاقش مى گويند و ثقه و عظيم الشأن است و سند صدوق به او كالصحيح است، و او ذكر كرده است از كسى كه او از او روايت نموده است و آن كس معلوم نيست كه محمد احول او را فراموش كرده است يا ابن ابى عمير راوى او، و على اى حال مرسل ابن ابى عمير است و حكم مسانيد دارد و صدوق طرح نمى كند بلكه مى گويد كه چون معارض است به احاديث مسنده، احاديث مسنده بر آن مقدم است لهذا تأويل مى كند، و آن شخص از حضرت امام جعفر صادق صلوات

اللَّه عليه روايت كرده است كه حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى وضو را يكى يكى واجب گردانيده است و حضرت رسول خدا دو دو مقرر ساخت.

و آن كه صدوق أولا طعن در هر دو خبر زده است به ارسال وقتى خوبست كه حديث مسند نباشد و حال آن كه شيخ دو حديث صحيح نقل كرده است از

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 383

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه وضو مثنى مثنى است يعنى دو دو، و در حديث كالصحيح از آن حضرت روايت كرده است يونس بن يعقوب كه گفتم كه آن وضويى كه حق سبحانه و تعالى بر بندگان واجب ساخته است بر كسى كه بول و غايط كرده باشند. حضرت فرمودند كه ذكرش را مى شويد، و ازاله غايط مى كند، و وضو مى سازد دو مرتبه دو مرتبه، و غير اينها از اخبار مسنده كه بعضى از آن خواهد آمد.

(و هذا على جهة الانكار لا على جهة الاخبار كانّه صلوات اللَّه عليه يقول حدّ اللَّه حدّا فتجاوزه رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و تعدّاه و قد قال اللَّه عزّ و جلّ وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ) يعنى محتمل است كه حضرت بر وجه انكار فرموده باشد آن حديث را و استفهام انكارى باشد نه بر وجه اخبار از واقع كه چنين است گويا حضرت مى فرمايد كه چون چنين باشد كه حق سبحانه و تعالى يك مرتبه قرار داده باشد و رسولش صلى اللَّه عليه و آله دو مرتبه قرار داده باشد و از حد الهى تجاوز و تعدى كرده باشد و حال آن كه حق سبحانه و تعالى

فرموده است كه هر كه از حد الهى تجاوز كند بر خود ستم كرده است.

و بر اين حل صدوق اعتراض وارد است به چند وجه.

أولا اگر راه اين تأويلات داده شود آخر اعتماد به هيچ حديثى نتوان كرد و همه را استفهام انكارى مى توان گرفت.

دويم آن كه اگر صدوق بعد از اين، از اين باب اخبار روايت نكرده باشد اين سخن مى توان گفت، در كتاب صلاة ذكر كرده است حديث صحيح زراره را كه حضرت امام محمد باقر فرمودند كه حق سبحانه و تعالى نماز را ده ركعت واجب ساخت و حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله هفت ركعت زياد كرد و غير از اين در بسيار جائى ياد كرده است كه خواهد آمد.

بلكه ظاهر كلام صدوق كه در كتاب علل الشرائع در باب روزه ايام البيض

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 384

گفته است كه اول اين روزه بود و چون حق سبحانه و تعالى تفويض به رسولش نموده بود امر دينش را حضرت سنت هر ماه سه روز پنجشنبه اول و پنجشنبه آخر و چهار شنبه اول از دهه ميان را قرار داده چون فرموده است كه ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا «1» يعنى آن چه بياورد به شما رسول خدا به آن عمل كنيد و هر چه شما را از آن نهى كند بازايستيد از آن و اگر آنها را تأويل كند كه زيادتيها و نقصانها را بامر الهى مى كرد در اينجا نيز تأويل بايد كرد، غايتش آن كه دأب علماست كه هر گاه جمع كنند ميان دو خبر يكى را تأويل مى بايد كرد و تأويل خلاف ظاهر است

پس بحث نتوان كرد، و ليكن تأويلهاى ديگر مى توان كرد مثل آن كه مثنى مثنى را حمل كنيم بر دو كف آب ريختن.

و ممكن است كه حق سبحانه و تعالى يك كف قرار داده باشد و حضرت يك كف زياد كرده باشد و بهر دو كف يك غسله متحقق شود، و غسله آنست كه تمام شسته شود. و مؤيد اين احتمال است حديث زراره كه گذشت و حضرت فرمود كه يك كف بس است و اگر مبالغه كنى و دو كف بريزى بخاطر جمع آب به همه جا مى رسد. و مولانا عبد اللَّه رحمه اللَّه باين تأويل مايل بود.

و شيخ بهاء الدين محمد طاب ثراه تأويل مى كرد كه مراد از مثنى مثنى دو شستن و دو مسح است چون حق سبحانه و تعالى فرموده است كه:

فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ تا رد باشد بر سنيان كه به يك مسح و سه غسل قائلند. و مؤيد اين تأويل است آن كه سنى و شيعه از ابن عباس روايت كرده اند كه هميشه مى گفت كه حق سبحانه و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 385

تعالى غسلتين و مسحتين مقرر ساخته است و منافقان تغيير دادند و شستن پاها را بدعت كردند و سه غسل و يك مسح شد.

(و قد روى انّ الوضوء حدّ من حدود اللَّه «1» ليعلم اللَّه من يطيعه و من يعصيه؟ و انّ المؤمن لا ينجّسه شى ء) و حال آن كه بسند صحيح روايت كرده اند مشايخ از زراره و محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه وضو حكمى است از احكام الهى و حق سبحانه

و تعالى معامله آزمايندگان مى كند با خلق كه كه اطاعت او مى كند، و كه عصيان او مى كند و بتحقيق كه مؤمن را هيچ چيز نجس نمى كند.

(و انّما يكفيه مثل الدّهن) يعنى كافى است او را از جهة وضو و غسل مثل روغن مالى، يا نرمه باران. و از تتمه ظاهر مى شود كه مراد آنست كه اسراف نكنند در آب وضو و غسل چنانكه وسواسيان مى كنند و آن كه فرموده است كه مؤمن را چيزى نجس نمى كند يعنى به سبب حدث نجس نمى شود بلكه تعبديست كه از جهة فرموده الهى بكنند و مستحق ثواب شوند و اگر نكنند مستحق عقاب شوند، و مؤمن نزد حق سبحانه و تعالى اعظم است از آن كه به سبب حدث نجس شود.

و ممكن است كه عبارت را بر عموم خود بگذاريم و مراد از مؤمن روح مؤمن باشد يعنى چنين نيست كه اگر بدن يا جامه او نجس باشد ذكر الهى نتواند كرد، و آن كه از ميان ذكرها نماز را حق سبحانه و تعالى مقرر ساخته است كه تا رفع حدث و خبث نكند متوجه آن نشود محض تعبد است كه به سبب اين بندگى او را قرب حاصل شود و مستحق مراتب عاليه شود، پس مشخص شد كه مطلوب نيست آب بسيار ريختن و دو سه مرتبه اعضا را شستن، و ظاهر خبر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 386

آنست كه حضرت از جهة حالت اضطرار فرمود باشد كه اگر آب كم باشد مغموم نباشد كه اگر آب بيشتر مى بود سببيت قرب بيشتر مى بود.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من تعدّى فى وضوئه كان كناقضه) و بروايت سكونى حضرت صلوات اللَّه

عليه فرمودند كه هر كه تعدى كند در وضو و زياده بشويد يا زياده آب بريزد مثل كسى است كه از مقرر كمتر كند و چنانچه كمى سبب بطلانست زيادتى نيز بقصد مشروعيت سبب بطلان است يا به منزله بطلان بى ثوابست و در بعضى از نسخ صاد كناقصه نقطه دارد يعنى مثل كسى است كه وضوى خود را شكسته باشد اما نقصان در مقابل تعدى انسب است.

و در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه يكى از شما يك كف روغن برمى دارد و بكل بدن مى رساند و آب از روغن فراختر است، و ظاهرا از باب مبالغه فرموده باشند و فراخترى از آن جهة است كه از آب رفع حدث و خبث مى شود و از روغن نمى شود.

و در حديث صحيحى ديگر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه وضو را حديست كه هر كه از آن تجاوز كند مزد ندارد و آدمى مبالغه عبث مى كند پس شخصى گفت كه حد آن كدام است؟ حضرت فرمودند كه حدش آنست كه رو و دستها را بشويى و سر و پاها را مسح كنى.

و در حديث صحيحى وارد شده است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند در وضو همين كه آب به بدنت برسد بس است يعنى با جريان، و در حديث صحيحى وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه در غسل و استنجا آن قدر آب بس است كه دستت تر شود. و ظاهرا مراد از اين اخبار آنست كه آب بسيار در كار نيست چنانكه وسواسيان اسراف مى كنند، و

حكمت اقتضا مى كند كه رفع وسواس باين مبالغات بفرمايند.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 387

و ممكن است كه مراد وقت ضرورت باشد چنانكه در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه فرمودند كه اگر آب باشد اسباغ كن وضو را و كامل ساز به آن كه دو مرتبه آب بر هر عضوى بريزى، و اگر آب بهم نرسد اندك آبى كافى است و احاديث اسباغ متواتر است از حضرات رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم خصوصا در هواهاى سرد و آن كه سبب علو درجاتست و كفاره گناهان و خواهد آمد در وصاياى حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله.

(و فى ذلك حديث اخر به اسناد منقطع رواه عمرو بن ابى المقدام قال حدّثنى من سمع ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه يقول انّي لا عجب ممّن يرغب ان يتوضّأ اثنتين اثنتين و قد توضّأ رسول اللَّه اثنتين اثنتين) و در اين باب حديثى ديگر هست مرسل كه روايت كرده است آن را عمرو بن ابى المقدام و ظاهرا صدوق از كتاب او برداشته است و حكم به صحت كتاب او كرده است و ليكن اگر مسند باشد صحيح است كه گفت خبر داد مرا كسى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه من تعجب دارم از كسى كه رغبت ندارد كه وضو را دو مرتبه دو مرتبه سازد و حال آن كه رسول خدا دو بار دو بار كرد و اينجا بمعنى غسلتين و مسحتين مناسبتر است. و آن چه صدوق گفته است بد نيست به اعتبار لفظ وضو و ليكن بنا بر اين

مطلوب تكرار خواهد بود (فانّ النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله كان يجدّد الوضوء لكلّ فريضة و لكلّ صلاة فمعنى هذا الحديث هو انّي لا عجب ممّن يرغب عن تجديد الوضوء و قد جدّده النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله) پس به درستى كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله تجديد وضو مى كردند از جهة هر نماز فريضه و هر نماز سنتى پس معنى حديث اين خواهد بود كه من تعجب دارم از كسى كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 388

رغبت نمى كند در تجديد وضو و حال آن كه حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله تجديد مى كردند.

اين عبارت فى الجمله تشويشى دارد احتمال دارد كه تعليل جزو خبر سابق باشد، و بنا بر اين معنى كه صدوق گفته است در كار نيست زيرا كه هر گاه تعليل به تجديد باشد ظاهر اثنتين اثنتين تجديد است، و احتمالى دارد كه بر تقدير جزئيت دلالت بر اين معنى نكند بلكه مراد دو غسله يا دو غرفه باشد و حضرت بواسطه رفع استبعاد تجديد را فرموده باشد و معنى آن اين خواهد بود كه من تعجب دارم از كسى كه دو مرتبه نمى شويد و حال آن كه حضرت دو مرتبه مى شست و تجديد مى كرد، يا آن كه تعجب دارم از كسى كه دو مرتبه نشويد و حال آن كه آن حضرت تجديد مى كردند زيرا كه از جهة هر نماز تجديد مى كردند چون احتمالات بود معنى را گفت از جهة رفع احتمالات. و احتمال دارد كه حديث اول تمام باشد و باقى سخن او باشد و فانّ النّبي تمهيد اين معنى باشد و اللَّه تعالى يعلم.

(و الخبر الّذى روى

انّ من زاد على مرّتين لم يوجر) و خبرى كه وارد شده است كه هر كه زياده كند بر دو مرتبه ثواب ندارد. روايت كرده است شيخ بسند قوى كالصحيح از زراره از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه وضو دو دو است كسى كه زياده كند بر آن مأجور و مثاب نيست پس حضرت حكايت وضوى حضرت سيد المرسلين را صلى اللَّه عليه و آله فرمودند و رو را يك مرتبه شستند و هر يك از دستها را يك مرتبه شستند و مسح سر كشيدند با پاها به زيادتى ترى كه بر دست آن حضرت صلوات اللَّه عليه مانده بود.

و كلينى بعد از روايت يك مرتبه يك مرتبه و بعد از روايت كالصحيح كه نبود وضوى على صلوات اللَّه عليه مگر يك مرتبه يك مرتبه گفته اند كه اين دليل است كه وضو نمى باشد مگر يك مرتبه يك مرتبه زيرا كه حال حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 389

امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه اين بود كه هر گاه او را دو طاعت پيش مى آمد آن طاعتى را اختيار مى كردند كه احوط بود و دشوارتر بود بر بدن آن حضرت.

و آن چه از اهل البيت صلوات اللَّه عليهم وارد شده است كه وضو دو مرتبه است از براى كسى وارده شده است كه يك مرتبه او را كافى نباشد و زياده خواهد دو مرتبه از جهت او فرموده اند پس حضرت فرمود كه هر كه زياده بر دو مرتبه كند مثاب نيست از اين جهت گفتند كه دو مرتبه نهايت مراتبى است كه در وضو توان كرد و هر كه از آن تجاوز نمايد آثم است و

وضوى او صحيح نخواهد، بود و مثل كسى خواهد بود كه نماز ظهر را پنج ركعت بكند و اگر حضرات تجويز دو مرتبه نمى كردند آن نيز در مرتبه سه مرتبه مى بود.

پس ظاهر شد كه آن چه كلينى ذكر كرده است بهتر از افراط شيخ است كه دو مرتبه را سنت مى داند و بهتر از تفريط صدوق است كه اين همه تكلف مى كند و بنا بر طريقى كه دو مرتبه را دو غرفه بگيريم و يك مرتبه را يك غسله هيچ تكلف نمى ماند پس اگر دو مرتبه آب بريزد و بعد از آن بشويد كه يك شستن بفعل آيد بهتر است، و اگر پيشتر از آب ريختن دستى تر بر عضو وضو بمالد خشكى و چربى آن زايل شود يك مرتبه بس است و مدار اين بنده بر اين بوده است از طفوليت تا بحال و بخاطر ندارم كه محتاج بدو مرتبه باشم و اگر كسى نتواند كه چنين كند دو مرتبه آب بريزد و بعد از آن بشويد كه آب را به همه آن عضو بعنوان جريان برساند.

(يؤكّد ما ذكرته و معناه انّ تجديده بعد التّجديد لا اجر له) يعنى خبر سابق مؤيد اين است كه مراد تجديد است و معنى آن چنين مى شود كه تجديد بعد از تجديد اجر ندارد اگر از اين معنى كه درآورده است صدوق اين حكم را كرده است هم آن معنى در نمى آيد چنانكه گذشت و هم اين حكم صورت ندارد از جهة آن كه احاديث تجديد عام است اگر صد مرتبه تجديد كند

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 390

ثواب خواهد داشت چنانكه كلينى بسند قوى كالصحيح از حضرت امام جعفر

صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه از وضو بر وضوء ده حسنه در نامه عمل نوشته مى شود و ديگر خواهد آمد.

(كالاذان من صلّى الظّهر و العصر بأذان و اقامتين اجزأه و من اذّن للعصر كان افضل و الاذان الثّالث بدعة لا اجر له) و اين تجديد مثل اذان است كسى كه نماز ظهر و عصر را به يك اذان و دو اقامت بگويد مجزى است او را و كسى كه اذان از براى عصر بگويد افضل است و اذان سيم بدعتست و اجر ندارد. ظاهرا مرادش اين باشد كه در روز جمعه نماز جمعه را به اذان و اقامت به جا مى آورد و نماز عصر را به اقامه تنها اگر اذان با آن جمع كند بهتر است و اذان ثالث بدعتست و آن آنست كه از براى جمعه اذانى ديگر بگويند چنانكه عثمان مقرر ساخت، اما استحباب اذان از براى عصر روز جمعه صورتى ندارد بلكه اذان سيم اذان عصر است كه بعد از اذان و اقامه ظهر است بر مذهب جمعى از علما و اين قياس دو مرتبه تجديد به اذان دأب صدوق نيست بلكه دأب هيچ كس نيست.

(و كذلك ما روى انّ مرّتين افضل معناه التّجديد) هم چنين حديثى كه وارد شده است كه دو مرتبه افضل است يعنى تجديد وضو افضل است. و اين هم بعيد است، روايت كرده است شيخ بسند موثق از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر كه اعتقاد نداشته باشد كه يك مرتبه او را مجزى است بر دو مرتبه مثاب نخواهد بود و ظاهرش دو غرفه است.

(و كذلك ما روى فى مرّتين

أنّه اسباغ) و هم چنين روايتى كه وارد شده است كه دو مرتبه اسباغ است مراد دو تجديد است و اين نيز بعيد است بلكه ظاهر آنست كه مراد دو آب ريختن است چنانكه گذشت در حديث زراره.

[تجديد وضو]

(و روى انّ تجديد الوضوء لصلاة العشاء يمحو لا و اللَّه و بلى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 391

و اللَّه) و در روايتى واقع شده است كه تجديد وضو از جهة نماز خفتن محو مى كند گناهان لا و اللَّه و بلى و اللَّه را اگر عمدا قسم دروغ خورده باشند، و اگر سهوا على سبيل العاده باشد و مكروهست و تجديد وضو كراهت آن را زايل مى كند. و اين روايت را صدوق بسند قوى از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه روايت كرده است.

(و روى فى خبر انّ الوضوء على الوضوء نور على نور) و در روايتى ديگر وارد شده است كه وضو بر وضو نور است بر نور. و از اين حديث استنباط كرده اند كه وضوى تجديدى رفع حدث مى كند به آن كه در خاطرش نباشد كه وضو ندارد و از جهة تجديد بسازد و ظاهر شود كه وضو نداشته است رفع حدث شده است ليكن مشكل است زيرا كه وضو بر وضو نيست در اين صورت و نور لازم نيست كه رفع حدث كند شايد دل منور شود به آن چنانكه ظاهر حديث است.

(و من جدّد وضوءه لغير حدث جدّد اللَّه عزّ و جلّ توبته من غير استغفار) و هر كه تجديد وضو كند بى آن كه حدثى ديگر از او صادر شده باشد حق سبحانه و تعالى توبه او را تازه كند بى آن كه او توبه كند

يعنى تجديد وضو گناهان را پاك مى كند چنانكه توبه گناهان را محو مى كند. و صدوق اين روايت را به اسناد خود از مفضل بن عمر روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه.

(و قد فوّض اللَّه عزّ و جلّ إلى نبيّه صلّى اللَّه عليه و آله امر دينه و لم يفوّض اليه تعدّى حدوده) چون اخبار تجديد را ذكر كرد بر سر همان سخن رفت كه چون تواند حضرت چيزى را از احكام شرعى زياد و كم كند و حال آن كه حق سبحانه و تعالى تفويض نمود به آن حضرت امر دينش را كه بخلق برساند و تفويض نكرد به آن حضرت كه از حدود الهى در گذرد و زياد و كم

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 392

كند. و جوابش گذشت.

(و قول الصّادق صلوات اللَّه عليه من توضّأ مرّتين لم يوجر) و آن كه حضرت صادق صلوات اللَّه عليه فرموده است كه هر كه دو مرتبه وضو بسازد اجر ندارد شيخ در حديث قوى كالصحيح از آن حضرت روايت كرده است كه يك مرتبه فرض است و دو مرتبه ثواب ندارد و سيمين بدعت است و ظاهر اين خبر غسله است.

(يعنى به انّه اتى بغير الّذى امر به و وعد الاجر عليه فلا يستحق الاجر و كذلك كلّ اجير اذا فعل غير الّذى استوجر عليه لم يكن له اجر) مراد حضرت آنست كه اتيان بغير مأمور به كرده است و بغير از آن چه از جهت آن اجر مقرر شده است پس مستحق اجر نباشد، و هم چنين هر مزدورى كه به جا آورد غير آن چه او را بر آن استيجار كرده

باشند او را مزدى نيست ليكن به نحوى كه خبر را ذكر كرديم فرق هست ميان دو مرتبه و سه مرتبه.

و محتمل است كه در دو مرتبه ثواب بر مرتبه دويم نداشته باشد و در سه مرتبه باطل باشد چون مسح به آب جديد كرده است اگر همه اعضاء را سه مرتبه شسته باشد و اگر دست چپ را يك مرتبه شسته باشد و باقى را دو مرتبه وضوى او صحيح است اگر مسحها را بدست چپ كند و اگر دو دست را سه مرتبه بشويد و دست چپ را يك مرتبه يا دو مرتبه دغدغه مى شود كه وضوى او فى نفسه باطل باشد چون بدعت كرده است.

باب صفة وضوء امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه:

اشاره

اين بابى است در بيان وصف وضوى حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و زيادتى اين وضو بر وضوهائى كه گذشت به آن است كه در اينجا دعاها است و اگر نه در كيفيت واجبات و بسيارى از مستحبات مثل يكديگرند. و اين حديث باصطلاح متأخرين ضعيف است اما محمد بن يعقوب و صدوق رضي اللَّه عنهما حكم به صحت آن كرده اند و علما همگى به اين حديث عمل نموده اند و در اكثر اسانيدى كه واقع شده است اين حديث به عبد الرحمن بن كثير هاشمى مى رسد و صدوق در كتب خود مسندا روايت كرده است و به او رسانيده است مثل شيخين است.

اما متن حديث و دعاها شهادت بر صحت حديث مى دهد زيرا كه مشتمل است بر حقايق بسيار كه محال است از امثال اين رواة كه توانند فهميد چه جاى آن كه وضع توانند نمود و عامه در كتب خود از آن حضرت روايت كرده اند

و بعضى از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله رأيت كرده اند با تفاوت قليلى.

[وضوي امير المؤمنين از زبان امام صادق ع ]

(قال الصّادق صلوات اللَّه عليه بينا امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه ذات يوم جالس مع محمّد بن الحنفيّة اذ قال يا محمّد ايتني بإناء من ماء أتوضّأ للصّلاة فاتاه محمّد بالماء فاكفاه بيده اليمنى على يده اليسرى) حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و سلامه فرمودند كه روزى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 394

حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و سلامه با پسرش محمد حنفيّه نشسته بودند و او را از اين جهة به اسم مادر مى خواندند تا ظاهر شود كه از حضرت فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليها بهم نرسيده است و مادرش را در جنگ مسيلمه كذاب اسير كرده بودند و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه او را خريد و آزاد فرمود و خواست و از او محمد بهم رسيد و او بزرگست و اعتقاد به امامت حضرت امام حسن و امام حسين و امام زين العابدين صلوات اللَّه عليهم داشت.

و در حديث صحيحى وارد شده است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه محمد بن حنفيّه بعد از شهادت حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه با حضرت سيد الساجدين در مكه معظمه گفتگوى امامت كرد تا آن كه محاكمه را به نزد حجر الاسود بردند محمد دعا كرد و جواب نشنيد و حضرت دعا كرد و حجر الاسود به زيان فصيح گفت كه خداوندا وصيت و امامت بعد از امام حسين از تست پس محمد قايل به امامت حضرت على بن الحسين صلوات اللَّه عليه شد و اين معنى را جمعى گفته اند كه محمد از

جهة جمعى كرد كه او را مى گفتند تو به امامت سزاوارترى چون اسنى و هر چند محمد به ايشان مى گفت كه على بن الحسين صلوات اللَّه عليه امام است نفع نمى كرد اين دعوى را كرد تا بر آن جماعت ظاهر شود.

پس فرمودند كه يا محمد ظرف آبى بيار تا وضو بسازم از جهة نماز پس محمد بن حنفيّه آب را آوردند پس حضرت ظرف را كج كردند بدست راست و آب بدست ريختند و غرض از كج كردن ظرف آن بود كه دستها را بشويند قبل از داخل كردن در ظرف كه اگر نجاستى داشته باشد پاك شود و اگر پاكيزه نباشد پاكيزه شود چنانكه اكثر علما فهميده اند.

و يا آن كه چون حضرت بول كرده بودند اول آب برداشتند بر مخرج بول بريزند آب را بر دست چپ ريختند كه هم پاكيزه شود و هم استنجا به آن واقع

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 395

شود، و يا آن كه در اين حال همين مى خواستند كه استنجا كنند و بس و هنوز دست نشسته بودند اول بر دست چپ ريختند و استنجا كردند و بعد از آن دستها را از جهة وضو شسته باشند و محمد آن را ذكر نكرده باشد.

و يا آن كه آب را پيشتر ريخته باشند كه هم دست چپ شسته شده باشد و هم استنجا كرده باشند و چون مضمضه كرده باشند بدست چپ آب را بدست راست كرده باشند بيشترك كه هم دست شسته باشند و هم مضمضه كرده باشند، و محتملست كه دست چپ نجس بوده باشد كج كرده باشند و آب بر آن ريخته باشند كه پاك شده باشد و آبى

از جهة استنجا برداشته استنجا كرده باشند.

(ثمّ قال بسم اللَّه و الحمد للّه الّذى جعل الماء طهورا و لم يجعله نجسا) چون مقدمه افعال وضو بود و آب را ديده بودند بسم اللَّه را از جهة شروع گفتند و حمد را از جهة نعمت آب به جا آوردند يعنى استعانت و ياورى در جميع كارها خصوصا در وضو از جناب اقدس خداوندى مى خواهم كه جميع كمالات مخصوص اوست و مستحق عبوديت اوست يا استعانت از اسم او مى خواهم يا از اسم اللَّه به اعتبار جامعيت كمالات يا تبرك مى جويم كه اين كار مبارك باشد چون در اول كار نام او مى برم و پيشتر مذكور شد كه حضرات ائمه مقدسين صلوات اللَّه عليهم باء را از براى استعانت گرفته اند و به تذلل اقربست.

و در بعضى نسخ و باللَّه هست اما در فى، و يب «1» نيست و خواندن بد نيست و بنا بر آن كه باشد يك احتمال آنست كه اول استعانت باسم الهى بجويند و بعد از آن بذات او، يا آن كه و باللَّه حال باشد و معنى اين باشد كه استعانت بذات اقدس يا اسم مقدس مى جويم و چون نجويم كه وجود و لوازم وجود من

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 396

همه به او قائم است، و جميع محامد و ثناها و ستايشها مخصوص ذات مقدسى است كه مستجمع جميع كمالات و معبود بر حق و خداوند مطلق است، و شكر مى كنم او را به زبان و دل و اعضا و جوارح و همه را صرف بندگى او مى كنم و از جهة بندگى او دارم، آن خداوندى كه آب را مطهر گردانيده تا نجاسات حدث

و خبث را به آن ازاله كنيم و به قرب او فايز گرديم و آب را نجس نكرد كه از او منتفع نتوان شد، يا آب استنجا و وضو را نجس نكرد كه بر ما حرج و تنگ باشد بلكه بر ما آسان كرده است همه تكاليف را سيما اين تكليف را.

(قال ثمّ استنجا فقال اللَّهمّ حصّن فرجى و اعفّه، و استر عورتى و حرّمنى على النّار) و حضرت فرمودند كه چون آب را گرفتند دعا خواندند بعد از آن بر خود ريختند و اين دعا را خواندند و ظاهرا بول كرده بودند در وقت رفتن محمد كه آب را بياورد و دلالت مى كند كه استنجاى بول را نزد فرزند توان كرد و ظاهرا محمد در وقت استنجا پشت سر حضرت ايستاده بوده است و چون استنجاى بول لازم دارد باز شدن عورت و ديدن آن را غالبا دعايى كه مناسب آن بود خواندند كه بار خدايا فرج مرا حفظ كن از زنا و امثال آن و از آن كه نظر كسى بر فرج من افتد كه محرم نباشد چون اكثر محرمات الهى از بطن و فرج است بلكه عفيف دار او را به آن كه متوجه شبهات و مكروهات نيز نشود و به پوشان عورت مرا كه كسى را نظر به آن نيفتد.

و بعضى عورتى بتثنيه خوانده اند يعنى عورت قبل و دبر مرا پوشيده دار از نامحرم يا عورت ظاهر و باطن مرا كه عيوب باشد از خلق به پوشان و اگر عورتى مفرد خوانند ظاهرا مراد از آن عيوب باشد چنانكه در احاديث صحيحه وارده شده است كه عورت مؤمن بر مؤمن حرام

است و آن عيوب اوست يعنى حرام است تجسس عيوب مؤمنان كردن و ستر عورت ظاهر از جمله ظاهر مى شود، و ستر عيوب اعم است از آن كه آن چه دارم از نظر خلق مخفى دار و ازاله آن نيز

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 397

بكن كه پوشيده باشد به بهترين سترها.

و در اكثر دعاها هر دو مطلوبست و چون عورت ظاهر و باطن سبب دخول جهنم مى شوند در غالب اوقات طلب كرد كه خداوندا بدن مرا بر آتش دوزخ حرام گردان به آن كه هر چه كرده ام ببخشى و هر چه نكرده ام نگذارى كه بكنم.

(قال ثمّ تمضمض فقال اللَّهمّ لقّنّي حجّتى يوم ألقاك و اطلق لساني بذكراك) حضرت فرمودند كه بعد از آن مضمضه كردند و مضمضه آنست كه آبى به دهان كنند و بگردانند اگر فرو برند آن را مضمضه بفعل آمده است، و ليكن مشهور ميان علما آن است كه سنت است ريختن آن آب، و آن چه بحسب عرف فهميده مى شود آنست كه ريختن آب جزو حقيقت مضمضه است، و دغدغه در آن نيست كه ريختن بهتر است و بهتر آنست كه آن را در جميع اطراف دهان بگرداند.

و مشهور آنست كه سه مرتبه مضمضه و سه مرتبه استنشاق سنت است و احاديث از عدد خالى است، و ظاهرا سنت يك مرتبه حاصل شود و سه مرتبه بد نباشد و بهتر آنست كه اول مضمضه را واقع سازد بعد از آن استنشاق را چنانكه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه واقع ساختند بترتيب و خلافست كه مضمضه و استنشاق جزو وضواند يا سنتى اند بر سر خود و قبل از وضو سنت است كه

آنها را به جا آورند مثل مسواك.

ظاهر روايات صحيحه عدم جزويتست پس احوط آنست كه نيت وضو را مقارن اين هر دو واقع نسازد، و اگر بسازد اعاده نيت بكند نزد شستن رو، و بعد از مضمضه اين دعا خواندند كه خداوندا حجة مرا تلقين من كن در هر جا كه از من سؤال كنند در قبر و محشر، و از جمله تلقين حجت است آن كه در قيامت حق سبحانه و تعالى خواهد فرمود يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 398

يعنى اى آدمى چه چيز تو را مغرور ساخت به خداوند كريمى كه ترا آفريد و نعمتهاى غير متناهى به تو داد، تا بنده در جواب بگويد كه كرم تو مرا مغرور ساخت كه هر چند بد مى كردم ترا احسان مى فرمودى گفتم البته در آن عالم نيز با من چنين خواهى كرد و اين سبب بخشش خواهد شد و اگر نه تلقين حجت باشد. مناسب اين بود كه بفرمايد كه ما غرّك بربّك القهّار. و امثال اين اسم از اسامى جلاليه.

و ليكن در نهج البلاغه از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست خطبه در نهايت بلاغت و مى فرمايد كه حق سبحانه و تعالى حجت را بر بندگان تمام فرموده است و باز منافات ندارد كه حق الهى تمام باشد و به اعتبار سبقت رحمتى غضبى كه رحمتش بر غضب پيشى گرفته است هميشه تلقين حجت بفرمايد، و از جمله تلقين حجت دعاها در وقت حاجات چنانكه در احاديث صحيحه وارد شده است كه هر گاه حق سبحانه و تعالى خواهد كه عطائى يا دفع بلايى از بنده بفرمايد او

را ملهم مى سازد به دعا در دنيا و عقبى تا آن كه در حديث معتبر وارد شده است كه بنده سالها در جهنم معذب باشد كه به خاطرش رسد كه تو هميشه هر كارى كه داشتى توسل به محمد و آل او مى جستى پس بگويد كه الهى بحق محمد و آل محمد كه مرا از اين عذاب خلاصى ده حق سبحانه و تعالى او را خلاصى دهد.

و چنانكه حضرت آدم سيصد سال مى گريست تا آخر ملهم شد به اين دعا حق سبحانه و تعالى توبه او را قبول فرمود چنانكه اين حديث نزد سنيان نيز مستفيض است از عبد اللَّه بن عباس و غير او، و بعضى از علما به تخفيف نون مى خوانند كه از تلقى باشد نه از تلقين چنانكه در قرآن و ادعيه، بسيار واقع شده است و معنيش اين خواهد بود كه حجت مرا در جائى كه مرا ضرور باشد به استقبال من بفرست و هر دو خوبست اگر چه تلقين به حجت انسب است و روز

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 399

ملاقات الهى ثواب و عقاب و سؤال است و اگر نه نسبت الهى بخلق در اين عالم و آن عالم يكسان است، و زبان مرا گويا كن بذكر خود يعنى توفيقم كرامت كن كه هميشه زبانم مشغول ذكر تو باشد يا آن كه خداوندا از من بغير از بدى نمى آيد تو جبرا مرا بذكر خود بدار.

و چون مضمضه بواسطه تطهير دهانست كه ملايك متأذى نشوند از بوى بد آن و تأذى ايشان از سخنان بد بيشتر است بنا بر اين اين دعا مناسبست و فى الحقيقه دهان مخزن زبان است و زندان

آن و چون اكثر بلاهاى آدمى از زبان است حق سبحانه و تعالى از جهة آن زندان دو ديوار و در مقرر ساخت يكى دندانها و دويم لبها بخلاف چشم كه از جهة آن يك حجاب مقرر فرمود كه چيزى را كه نبايد ديد چشم را بر هم نهد.

و در حديث صحيح از حضرت امام زين العابدين صلوات اللَّه عليه وارده است كه هر صباح زبان آدمى به اعضا و جوارح مى گويد كه چه حال داريد همه مى گويند كه حال ما خوبست اگر تو ما را بحال خود بگذارى و او را قسم مى دهند و مبالغه مى كنند كه زنهار كارى مكن كه ما را در بلا اندازى كارى بكن كن باعث نجات تو و ما باشد كه عقوبت ما به سبب تست و نجات ما از تست. و در حديث كالصحيح از ابو ذر رضى اللَّه عنه منقولست كه گفت اى طالب علم اين زبان كليد همه خوبيها و كليد همه بديهاى است پس زبانت را مهر كن و حفظ كن چنانكه مهر بر طلا و نقره ات مى زنى و نمى گذارى كه ضايع شود و بعد از اين نيز خواهد آمد و ذكرى بمعنى ذكر است و در بعضى از نسخ بذكرك بى الف و در بعضى و شكرك را زياد كرده اند و بد نيست و در كافى اين زيادتى هست كه

و اجعلنى ممّن ترضى عنه

يعنى خداوندا بگردان مرا از كسانى كه تو از ايشان راضى و خشنودى و آنها جمعى اند كه از خداوند خود خشنودند و رضا به قضاى او داده اند و خواهش خداوند خود را بر خواهش خود مقدم داشته اند

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 400

و فانى

فى اللَّه شده اند تا به خطاب رضى اللَّه عنهم و رضوا عنه سر افراز شده اند و مقدمه اين خشيت و خوفست كه فرموده است ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ يعنى اين رتبه به سبب خوف الهى از جهة ايشان حاصل شده است رزقنا اللَّه و إيّاكم بجاه محمّد و آله الطّاهرين.

(ثمّ استنشق فقال اللَّهمّ لا تحرّم علىّ ريح الجنّة و اجعلنى ممّن يشمّ ريحها و روحها و طيبها) و در بعضى از نسخ و ريحانها هست بعد از طيبها چنانكه در كافى است و در بعضى قبل از آنست پس استنشاق كردند و استنشاق آن است كه آبى پيش بينى نگاه دارند و به بالا كشند و اگر بدست بزنند چنانكه به بالا رود نيز خوبست، و اگر هر دو را بكنند بهتر است، و اگر بينى را بتكانند كه هر چه در آنجاست از نخامه بيرون آيد بهتر است، و اگر بايد انگشت كردن بكند و هر چه خشك شده است در آنجا نيز بيرون آورد اكمل است، و به آب زدن سنت بفعل مى آيد و اين زيادتيها بهتر است، و اين مضمضه و استنشاق هر دو فى نفسها مطلوب است اگر چه وقت نماز نباشد هر گاه دهان يا بينى كثافت داشته باشند چنانكه احاديث بسيار وارد شده كه اينها از ده چيزيست كه حضرت ابراهيم عليه السّلام به آن ها مداومت داشتند و حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نيز بر آن مداومت مى نمودند.

و بسند قوى از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه مى بايد كه در مضمضه و استنشاق مبالغه نماييد كه سبب آمرزش گناهان شماست، و سبب

دور شدن شيطانست از شما، و در باب مسواك خواهد آمد و بعد از استنشاق اين دعا خواندند كه ترجمه اش اين است كه خداوندا بوى بهشت را بر من حرام مكن يعنى مگذار كه از من چيزى چند واقع شود كه به سبب آن بوى بهشت حرام شود بر من مثل عقوق پدر و مادر و چيزهاى ديگر كه خواهد آمد.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 401

و اشاره اى است به آن كه حق سبحانه و تعالى بينى را از جهة اين داده است كه بوهاى خوش بهشت را بشنويم مبادا از بنده كارى صادر شود كه از آن محروم شود، و بگردان مرا از آن جماعتى كه بوى بهشت را در بهشت شنوند يا در اين دنيا شنوند به آن كه يقين به مرتبه رسد كه آن را شنوند، يا از عبادات و طاعات بوى بهشت مى آيد هميشه مشغول آنها باشم تا بوهاى بهشت را و نسيمهاى خوش آن را و هر چه خوشبو باشد در آنجا هميشه استنشاق آنها كنم، يا مراد بهشت قرب و وصال است.

چنانكه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه

انّ لربّكم فى ايّام دهركم نفحات الا فتعرّضوا لها

به درستى كه پروردگار شما را در ايام زمانهاى شما نسيمها هست خود را در معرض آن نسيمها درآوريد و آن به رياضات و مجاهدات و كثرت ذكر و فكر حاصل مى شود، بلكه بهشت صورى سايه بهشت معنويست.

چنانكه هميشه خطاب روح افزا از جناب اقدس الهى به قابلان آن مى رسد كه:

يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ اى نفسى كه بذكر ماست قرار تو راجع شود از غير خدا بسوى پروردگار خودت كه هميشه تربيت

تو مى كند پس داخل شود در زمره دوستان من و داخل شو در جنت قرب و وصال من، بلكه آدمى را از جهة اين مرتبه آفريده اند و ملك و ملك را تابع او كرده اند و مسجود ملائكش گردانيده اند و بار امانت محبت و معرفت را بر دوش او گذاشته اند و لذاتى كه اين جمع را مى باشد وصف نمى توان كرد، اميد كه حق سبحانه و تعالى همه را به اين رتبه عظمى فايز گرداند بجاه محمد و آله الطاهرين.

(قال ثمّ غسل وجهه فقال اللَّهمّ بيّض وجهى يوم تسودّ فيه الوجوه و لا تسودّ وجهى ثمّ تبيضّ فيه الوجوه) پس روى مبارك خود را

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 402

شستند و خواندند بعد از آن يا بعد از آب ريختن بر رو و اول اظهر است اين دعا را خواندند كه ترجمه اش اينست كه خداوندا سفيد كن روى مرا در آن روزى كه روهاى كفار و فجار سياه خواهد شد، و سياه مكن روى مرا در آن روزى كه صلحا و اتقياء مؤمنين رو سفيد خواهند بود.

و اين اشاره است بقول الهى جل شانه يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ «1».

و بعد از اين در ضمن اخبار متواتره مذكور خواهد شد كه سفيدى و نور مؤمنان بحسب اعمال ايشان خواهد بود بعضى مانند آفتاب، و بعضى مانند سها و هم چنين سياهى. و بعضى گفته اند كه سفيدى رو كنايه است از خوشحالى ايشان چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ «2» و منافاتى نيست كه هر دو باشد.

و آن كه طلبيده است سفيدى رو را در روزى كه روها سياه خواهد بود اشعارى دارد به آن

كه من بحسب عمل از آن جماعتم مى خواهم كه در زمره ايشان نباشم و در اين صورت لذت بيشتر است و بر عكس اگر و العياذ باللَّه جمعى را رو سفيد كنى و من رو سياه باشم از اين بدتر عذابى نيست خداوندا مرا بفضل خود داخل رو سفيدان كن، و چون رو را مى شويد بايد كه به سبب اين دعا متذكر اهوال روز قيامت باشد و ملاحظه اين معنى بنمايد كه هر گاه بحسب طبيعت قضاى حاجتى كرده باشد او را رو سياهى حاصل شده است كه جبر آن به وضو مى بايد كرد و تا خود را پاك نكند آبروى مناجات با خداوند خود ندارد، پس ملاحظه كند كه روحى كه سالها مقرب بارگاه احديت بوده و گرفتار تعلقات جسمانى شده به همين اكتفا نكرده روى او را كه آئينه جهان نما

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 403

بود به زنگ معاصى سياه كرده كجا روى مناجات و قرب و جلوس بر بساط عزت او را باقى مانده باشد و تا روى او را از جميع زنگها به صيقل رياضات و مجاهدات پاك نكنند كجا بار آن بارگاه مى يابد و كجا قابل مجالست و موانست مى شود، بلكه اگر اندك بصيرتى داشته باشد جميع سياهيهاى خود را خواهد ديد و هرگز متوجه غير خود نخواهد شد و مهما أمكن در ازاله آن كدورات خواهد كوشيد.

و ممكن است كه مراد اين باشد كه جمعى كه قابليت انس تو ندارند ايشان از درگاه رانده رو سياه برمى گردند مى خواهم كه در آن حالت مردود و رو سياه نگردم حاصل آن كه اگر تعميم كنيم به نحوى كه شامل هر دو سفيدى

باشد خواه در دنيا و خواه در عقبى و خواه صورى و خواه معنوى بهتر خواهد بود.

(ثمّ غسل يده اليمنى فقال اللَّهمّ اعطنى كتابى بيمينى و الخلد فى الجنان بيسارى و حاسبنى حسابا يسيرا) بعد از آن دست راست راست را شستند و اين دعا خواندند كه خداوندا نامه عمل مرا بدست راست من ده و نامه ابدى بودن در بهشت را بدست چپ من ده، يا به آسانى ميسر گردان و مرا حساب كن حسابى آسان، و اين دعا اشاره به آن آيه است كه فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِساباً يَسِيراً وَ يَنْقَلِبُ إِلى أَهْلِهِ مَسْرُوراً «1» يعنى در وقتى كه نامها پران شود هر كه نامه او را بدست راست او دهند پس عن قريب او را حساب خواهند كرد حسابى آسان و برمى گردد بسوى اهل خود خوشحال. بدان كه آيات قرآنى صريح است در آن كه حق سبحانه و تعالى دو ملك مقرر ساخته است با هر آدمى يكى بر دست راست نشسته است و حسنات بنده را مى نويسد و يكى بر دست چپ نشسته است و گناهان او را مى نويسد و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 404

چون روز قيامت برپا مى شود و همگى زنده شوند نامها پران شود خوبان را بدست راست آيد هر چه كرده اند و بدان را بدست چپ آيد و چون نامه بدست راست آمد به آسانى و زودى او را حساب مى كنند و براتى ديگر به او مى دهند كه ابد الآباد در بهشت خواهى بود و آن را بدست چپ او مى دهند و اين معنى در چند روايت وارد شده است.

و جمعى از فضلا احتمال داده اند

كه مراد اين باشد كه خداوندا چنان كن كه هميشه بودن در بهشت و اسباب آن را بر من آسان كن. و محتمل است كه مراد اين باشد كه از من بدى صادر نشود و همه خوبى صادر شود كه ملك از براى من عباداتى بنويسد كه به آن مستحق خلود بهشت باشم يا آن كه كار او اينست كه بديها را بنويسد چون از من بدى صادر نشود خوبى بنويسد، يا آن كه از دست چپ چيزى صادر شود كه مستحق خلود شوم چه جاى دست راست و از جمله حساب آسانست كه بى حساب به بهشت روم بفضل تو ديگر معانى هست كه به تفكر در اين معانى آنها ظاهر مى شود.

(ثمّ غسل يده اليسرى فقال اللَّهمّ لا تعطنى كتابى بشمالى و لا تجعلها مغلولة إلى عنقى و اعوذ بك ربّ من مقطّعات النّيران) پس دست چپ را شستند و فرمودند كه خداوندا نامه عمل مرا بدست چپ من مده و مگردان دست مرا يا دست چپ مرا غل كرده در گردن من، چنانكه از آيات و روايات ظاهر مى شود آن است كه دستهاى كفار و فجار را در گردن ايشان غل كنند و نامه عمل را از پشت سر به ايشان دهند چنانكه در همين سوره فرموده است كه وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُوراً وَ يَصْلى سَعِيراً «1» و اما آن كسى كه نامه اش از پشت سر به او دهند پس عن قريب فرياد وا

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 405

ثبوراه كند و آرزوى هلاك نمايد و فايده نكند و او را آتش افروز جهنم كنند و پناه به تو مى برم.

و

در بعضى از نسخ باين عنوانست: و اعوذ بك ربّ. اما در [كافى و تهذيب نيست ] اى پروردگار من از جامهائى كه از آتش بريده باشند چنانكه حق جل و علا فرموده است كه قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نارٍ «1» يعنى از براى كفار بريده شده است جامهاى آتشين يا آن كه كنايه باشد از آن كه آتش مانند جامه ايشان را فرا گرفته باشد، يا آن كه مراد از مقطع جبه پنبه دار است كه عربان در زمستان مى پوشند و اين نيز كنايه است از ازدحام آتش بر روى هم كه ايشان را تنك در برگيرد.

و جمعى مفظعات خوانده اند به فا و ظاء نقطه دار، و ظاهرا كاتب نقطه قاف را افشان كرده بوده است و در نسخه ايشان، و ظاهرا تصحيف است، و از مشايخ به قاف رسيده است، و در نسخ به قاف ضبط نموده اند و بنا بر اين از باب افعال خواهد بود يعنى آتش هايى كه مرا بد رو كند و كار را بر من دشوار سازد ليكن قرائت دعا به قاف و طاء بى نقطه مشدد لازم است. و شيخ بهاء الدين محمد رحمه اللَّه احتمال مى داد اما تجويز خواندن نمى كرد و اين فقرات همگى مذكر عذاب الهى است كه بنده در هر وضو ساختنى متذكر شود تا در وقت نماز با خضوع و خشوع باشد.

(ثمّ مسح رأسه فقال اللَّهمّ غشّنى رحمتك و بركاتك و عفوك) و در كافى رحمتك و بركاتك و عفوك و در تهذيب بسقوط عفوك و ظاهرا بركاتك ازين كتاب و عفوك از تهذيب از قلم نساخ افتاده باشد چون در كتب صدوق هست بنا بر اين داخل اصل

نمودم پس مسح را كشيدند و فرمودند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 406

خداوندا فرا گير بر من رحمتت را مانند جامه كه بر سر گيرند، و كنايه است از آن كه از همه بديهايى كه از جوارح من صادر شده است درگذر، يا همه جوارح را به توفيقات خود فراگير و بركتهاى خود را از رحمتهاى معنوى و صورى شامل حال من گردان، و عفو خود را بر من گير و بر جوارح من.

و معانى بسيار گفته اند اظهر در رحمت نعمتهاى اخرويست، و در بركات نعمتهاى دنيوى، و در عفو مغفرت گناهان كه جامع جميع منافع صورى و معنوى و دنيوى و اخروى باشد. و احتمال دارد كه همين كه دانيم كه همه خوبيست از حق سبحانه و تعالى طلب توانيم كرد و تمييزش را بجناب اقدس او گذاريم و در همه دعاها اين بهتر است.

(ثمّ مسح رجليه فقال اللَّهمّ ثبّتنى على الصّراط يوم تزلّ فيه الاقدام و اجعل سعيى فيما يرضيك عنّى) و در كافى و امالى به جاى ثبتنى ثبت قدمى است و در ما بقى كتب مثل اصل است و هر دو خوبست پس مسح پاها كشيدند و فرمودند كه خداوندا مرا ثابت قدم دار يا قدمهاى مرا ثابت بدار بر صراطى كه بر جهنم كشيده شده است از مو باريكتر، و از شمشير تيزتر، و از آتش گرم تر، و هزار ساله راه بلنديست و هزار ساله همواريست، و هزار ساله سراشيب است و مؤمنان بعضى مانند برق از آن گذرند و بعضى مانند باد، و بعضى مانند اسب دونده در خور اعمال خود.

و جمعى باشند كه به سينه بر آن روند و

آن را عقبه هاست عقبه نماز، و عقبه زكات و عقبه روزه، و عقبه حج و عمده آن عقبه ولايت اهل بيت است صلوات اللَّه عليهم و هر كه تقصير در اين عبادات كرده باشد از عقبه آن بجهنم خواهد افتاد، يا در آن عقبات آن قدر مى ماند كه از عقوبات آن خلاص شود.

و صراط مستقيم شريعت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله معنى آن صراط است بقدر استقامت بر شرع استقامت بر آن صراط خواهد بود

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 407

روزى كه قدمها بلغزد از آن صراط بواسطه تقصير در اين صراط، و ممكن است كه عكس مراد باشد كه مرا ثابت بدار بر اين صراط مستقيم شرع تا فردا بر آن صراط مستقيم باشم، و لغزش در اين دنيا به سبب فتنه ها و مخالفتها سبب لغزش در آن صراط خواهد بود، و بگردان سعى مرا در آن چيزى كه ترا از من راضى و خوشنود مى سازد يعنى به اين پا و پاى معنوى كه عبارتست از همت مشغول رضاى او مى باشند و قدمى برندارند بر خلاف رضاى الهى.

(ثمّ رفع رأسه فنظر إلى محمّد فقال يا محمّد من توضّأ مثل وضوئى و قال مثل قولى خلق اللَّه تبارك و تعالى من كلّ قطرة ملكا يقدّسه و يسبّحه و يكبّره و يكتب اللَّه عزّ و جلّ ثواب ذلك له إلى يوم القيمة) پس حضرت صلوات اللَّه عليه سر بالا كردند و نظر به محمد بن حنفيه كردند و فرمودند كه اى محمد هر كه وضو سازد مثل وضوى من كه بدعتها داخل نكند و بگويد آن چه من گفتم از دعاها بعدد هر قطره از

قطره هاى آب وضوى او، يا از اين قطره ها بيافريند ملكى كه تقديس الهى و تسبيح الهى و تكبير الهى گويند تا روز قيامت و ثواب جميع آنها از او باشد، يا ثواب آنها را تا روز قيامت نويسند، يا همه به آن كه تا روز قيامت ايشان عبادت كنند و ملايك ثواب آنها را از جهة اين بنده بنويسند.

[امير المؤمنين در وضو از كسي كمك نمى گرفت ]

(و كان امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه اذا توضّأ لم يدع احدا يصبّ عليه الماء، فقيل له يا امير المؤمنين لم لا تدعهم يصبّون عليك الماء فقال لا أحبّ ان اشرك فى صلاتي احدا) روايت كرده است شيخ به اسناد قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه چون آن حضرت وضو مى ساخت نمى گذاشت كسى را كه آب بر او ريزد پرسيدند كه يا امير المؤمنين چرا نمى گذارى كه آب بر شما ريزند حضرت فرمودند كه من دوست نمى دارم كه در بندگى حق سبحانه و تعالى كسى را شريك گردانم.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 408

و چون اشاره دارد به آيه كريمه صدوق آيه را ذكر كرده است با آن كه حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه نيز استشهاد به آيه فرمودند چنانكه كلينى به اسناد قوى و شيخ كالصحيح روايت كرده اند از حسن بن على وشاء يعنى رنگرز كه گفت داخل شدم بر آن حضرت صلوات اللَّه عليه و ابريقى در برابر حضرت بود و مى خواست كه وضوء بسازد از براى نماز من پيش رفتم كه آب را من بر دست حضرت بريزم حضرت صلوات اللَّه عليه ابا فرمودند و نگذاشتند كه آب را من بريزم من گفتم با حضرت چرا نمى گذارى كه من آب بدست شما

ريزم نمى خواهيد كه من ثوابى ببرم؟ حضرت فرمودند كه تو ثواب ببرى و من گناه خوبست پس من گفتم چرا شما گناه ببريد؟ حضرت فرمودند كه نشنيده كه خداوند عالميان مى فرمايد و آيه را خواندند و فرمودند كه اينك من وضو مى سازم از براى نمازى كه عبادتست و مرا خوش نمى آيد كسى را در عبادت الهى شريك گردانم.

(و قال اللَّه تبارك و تعالى فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً

«1» و حق تبارك و تعالى فرموده است كه هر كه اميد لقاى رحمت غير متنهاى پروردگار خود دارد پس بايد كه عمل شايسته درگاه او بكند و كسى را در بندگى خداوند خود شريك نگرداند و اين شرك اعم است از شركت جلى كه غير خدا را با خدا بپرستند، يا ريا كنند، يا استعانت جويند در عبادت از غير حق سبحانه و تعالى.

و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در لفظ ان اشرك اشاره به آيه فرموده بودند. و حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه تصريح به آن فرمودند، بنا بر اين صدوق آيه را ذكر كرد و ممكن است كه در كتابى كه صدوق خبر را از آنجا

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 409

روايت كرده است كه آن كتاب شهاب باشد آيه در آنجا بوده باشد، و ليكن در علل از شهاب بن عبد ربه روايت كرده است و آيه را ذكر نكرده است و بعيد است كه بوده باشد و او ذكر نكند، و شيخ نيز از شهاب روايت كرده است و طريق صدوق به شهاب صحيح است در اين كتاب پس ظاهر آنست كه حديث صحيح

باشد هر چند در علل بعنوان صحيح روايت نكرده است باصطلاح متأخرين و اللَّه تعالى يعلم.

و ظاهر هر دو خبر اين است كه خواسته باشند كه آب بدست حضرتين صلوات اللَّه عليهما كرده باشند و نگذاشته باشند و آب بدست كردن استعانت مكروه است بنا بر مذهب مشهور و در اين صورت مبالغه نمودن در نهى و آيه را خواندن مبالغه در كراهت خواهد بود و اگر راويان اراده ريختن آب بر عضو داشته باشند حرام است و مبالغه در موقع خود است مجملا احوط آنست كه هيچ يك را نگذارند كه بفعل آيد.

[امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مسح كشيدند بر نعلين عربى ]

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه مسح امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه على النّعلين و لم يستبطن الشّراكين) حضرت امام باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مسح كشيدند بر نعلين عربى و دست به زير تسمه آن نبردند. و اين حديث را شيخ بسند صحيح، و كلينى كالصحيح از آن حضرت روايت كرده اند و تفصيلش گذشت.

[حضرت امير المؤمنين وقتى كه مى خواستند كه وضو بسازند اين دعا مى خواندند]

(و كان امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه اذا توضّأ قال بسم اللَّه و باللَّه، و خير الاسماء للّه، و اكبر الاسماء للّه، و قاهر لمن فى السّماء، و قاهر لمن فى الارض [اللَّه خ ل ] الحمد للّه الّذى جعل من الماء كلّ شى ء حىّ و احيى قلبى بالإيمان، اللَّهمّ تب علىّ و طهّرني و اقض لي بالحسنى، و ارنى كلّ الّذى احبّ، و افتح لي بالخيرات من عندك يا سميع الدّعاء) و حضرت امير المؤمنين وقتى كه مى خواستند كه وضو بسازند اين دعا

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 410

مى خواندند، و اين دعايى است جامع جميع خيرات دنيا و آخرت است.

استعانت مى جويم در همه كارها خصوصا در اين وضو ساختن از نام خداوندى كه جميع كمالات مخصوص ذات مقدس اوست و بعون و يارى او شروع مى كنم، و چون استعانت از نام او و از ذات او نجويم؟ و حال آن كه همه اسماء خوب اسم اوست و از اوست، و بزرگترين نامها نام اوست، و ذات مقدسش غالب است بر هر كه در آسمانهاست و هر كه در زمينهاست. و ظاهرا نسخه كه اللَّه دارد از بعضى نساخ زياد شده باشد و بنا بر آن مبتدا خواهد بود و قاهر خبرش خواهد بود يا

بر عكس و نخواندن آن اولى است چون موجب تشويش معناست و در اكثر نسخ نيست.

بعد از تسميه شروع بحمد كرد كه جميع ثناها مخصوص ذات خداوندى است كه آب را سبب حياة هر چيز كرده است حتى زمين كه با آب زنده مى شود و زنده گردانيده است دلم را به ايمان، خداوندا چنانكه آب را سبب پاكيزگى بدنم گردانيدى توبه ام كرامت فرما، يا قبول كن توبه ام را تا از گناهان نيز پاك شوم، و مقدر ساز از براى من هر چه خوبست يا عاقبت مرا بخير كن كه با ايمان از دنيا بروم و بنما بمن هر چه محبوب منست در دنيا و عقبى، و بگشا بر من در همه خوبيها را از نزد خود كه همه را به توفيق تو به جا آورم اى مستجاب كننده دعاها مستجاب كن دعاى مرا.

باب حد الوضوء و ترتيبه و ثوابه:

اشاره

اين بابى است در بيان حد اعضاى وضو و بيان ترتيب اعضا و ثواب وضو.

[بيان حد اعضاى وضو]

(قال زرارة بن اعين لأبي جعفر الباقر صلوات اللَّه عليه أخبرنى عن حدّ الوجه الّذى ينبغى ان يوضّأ «1» الّذى قال اللَّه عزّ و جلّ). روايت است به اسناد صحيح كه زراره پسر اعين عرض نمود به خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه خبر ده مرا از حد رويى كه در وضوء مى بايد شست كه خداوند عالميان در قرآن مجيد فرموده است كه فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ.

(فقال الوجه الّذى قال اللَّه عزّ و جلّ و امر اللَّه بغسله) و در كافى و تهذيب بدل از همه الذي امر اللَّه بغسله است و تكرارى نيست.

(الّذى لا ينبغى لأحد ان يزيد عليه و لا ينقص منه ان زاد عليه لم يوجر، و ان نقص منه اثم) پس حضرت فرمودند كه آن رويى كه حق سبحانه و تعالى فرموده است و امر به شستن آن كرده است كه نمى بايد بر او زياده كنند و نه كم كنند كه اگر زياده كنند در آن زيادتى مزدى نخواهند داشت و لغوى كرده خواهند بود، و اگر از آن قدر كم كنند گناه كار خواهند بود چون وضو باطل خواهد بود و نماز نيز باطل خواهد بود بخلاف زيادتى كه آن چه در

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 412

كار است آن را شسته است و اين در صورتى است كه زيادتى را سهوا به جا آورد و يا عمدا و داند كه عبث است، اما اگر عمدا بقصد وجوب بفعل آورد و داند كه واجب نيست مشهور آنست كه باطل است چون متلاعب به نيت است و

بازى كرده است و اگر جاهل مسأله باشد و گمانش آن باشد كه زيادتى در كار است جمعى گفته اند كه باطل است چون وضوئى كه او قصد كرده است وضو نيست، و ليكن ظاهر اين حديث آن است كه صحيح است و زيادتى لغو است و اين ظاهرتر است.

(ما دارت عليه الوسطى و الابهام من قصاص شعر الرّأس إلى الذّقن و ما جرت عليه الاصبعان مستديرا فهو من الوجه و ما سوى ذلك فليس من الوجه) آن رو مقدارى است كه بر آن بگردد انگشت ميانين و انگشت مهين بحسب عرض رو از رستنگاه موى سر تا ذقن بحسب طول رو، و آن چه بر او مى گردد آن دو انگشت بعنوان مستدير پس آن از روست و غير اين در طول و عرض آن چه بيرون از اينهاست از رو نيست.

پس هر گاه از ابتداى رستنگاه از ميان آن ميان انگشت مهين و ميانين را بگذارند و پائين آورند از بالا نزعتان در مى رود از حد رو و آن دو سفيديست كه از دو طرف ناصيه است كه آن موى پيش سر است و از پائين تر صدغ كه دو طرف پيشانى است كه اين دو انگشت به او نمى رسد و شقيقه مى گويند عوام آن را بدر مى رود و پيشانى داخل مى شود و آن بلنديست و از دو طرف او كه كو است و به صدغ نرسيده است جبين مى گويند و هر دو مسمى است به جبينين داخل رو مى شود.

و تحديد كرده اند به آن كه آن چه مقابل اول گوش است تا ميخ گوش كه آن برآمدگى است كه پيش آمده است و از محاذى آن

زلف بيرون مى آيد هر چه محاذى بالاى گوش است تا ميخ گوش آن صدغ است، و از ميخ گوش تا

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 413

منتهاى نرمه گوش عذارش مى گويند كه زلف بر آنجا در مى آيد پيش از ريش و از پائين نرمه گوش عارض است و سفيدى ميان گوش و عذار هست كه مو بر آنجا بر نمى آيد اين چهار چيز اكثرش بلكه در اكثر مردمان همه اش از حد رو بيرون مى رود كه صدغ، و عذار، و عارض، و سفيدى باشد و بترتيب از طرفين رو كشيده است.

و چون در ميان رو بينى واقع است و انگشتان كه بر روى مى گردند بخط مستقيم از طرفين به زير نمى آيند بلكه از طرفين به شكل دايره طولانى به زير مى آيند حضرت فرمودند كه دارت مستديرا يعنى بگردد بعنوان دايره چنانكه تا حال علماى ما همه چنين فهميده اند. و غفران پناه شيخ بهاء الدين محمد را اعتقاد اين بود كه معنى اين عبارت آن است كه دست بر رو بگردد بعنوان دايره به آن كه ميان دو انگشت را بر بلندى بينى بگذارند و هر دو انگشت را بر دور رو بگردانند و هر چه بدر رود از رو نيست و با آن كه آن چه شيخ مرحوم مى فرمودند به معما اقربست و در كلام معصومين معما كم است فايده بر آن مترتب نمى شود و مكرر بحث مى كرديم و به جايى نرسيد.

مجملا چون اين حديث را علما همگى عمل كرده اند و جمعى كثير نقل اجماع بر مضمون آن كرده اند و بعد از آن خلاف كرده اند در عذار و عارض و حق اين است كه بعد از آن اجماع و

حديث صحيح بى معارض خلاف كردن وجه نداشته باشد اگر چه ظاهر خلاف ايشان به محض لفظ برمى گردد كه جمعى مى گويند كه انگشتان مى رسد و بعضى گفته اند كه نمى رسد.

و علما همگى گفته اند كه اين تحديد نظر به مستوى الخلقه است يعنى جمعى كه دست و روى ايشان مناسب يكديگر باشد پس اگر رو بسيار فراخ باشد و دست تنگ رجوع مى كند به جمعى كه مستوى الخلقه اند كه چه مقدار از روى ايشان شسته مى شود و تا گوش از طرفين چه قدر مى ماند آن قدر را

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 414

به نسبت به آن رو نمى شويد مثلا غالب اوقات از هر طرفى بمقدار دو انگشت كمتر مى ماند و مى بينند كه روى ايشان چه مقدار است و به آن نسبت از رو مى گذارد از طرفين و ما بين را مى شويد.

و هم چنين عكس آن اگر شخصى انگشتان بلند داشته باشد يا روى او خورد باشد كه انگشتانش به گوش رسد يا از گوش تجاوز كند همه را نمى بايد شست بلكه از طرفين به نسبت روى مستوى الخلقه خواهد گذاشت، پس بنا بر اين ظاهر شد كه از عذار و عارض هر مقدارى را كه دو انگشت فرا گيرد مى بايد شست و هر چه بيرون رود نبايد شست.

و هم چنين انزع و اغم رجوع به مستوى الخلقه مى كنند و انزع كسى است كه موى پيش سر او بسيار بالا بيرون آمده باشد. و اغم كسى كه از پيشانى پاره را گرفته باشد ايشان نيز بعنوان سابق رجوع به مستوى الخلقه مى كنند، و اغم مو را مى شويد آن چه به زير آمده است، و غالب احوال مستوى الخلقه آنست كه پيشانى

ايشان سه انگشت و نيم سفيد مى باشد پس انزع همان مقدار را مى شويد و بالاتر را نمى شويد و اگر كسى زيادتى انزع را و عذار و عارض را به اين عنوان بشويد كه اگر مطلوب شارع باشد فبها و الا عبث باشد ظاهرا بد نباشد.

(فقال له الصّدغ من الوجه فقال عليه السّلام لا) پس زراره عرض نمود كه آيا صدغ كه موضعى است محاذى گوش تا ميخ آن و مو دارد و داخل موى سر است و زلف اطفال را از آن مو مى گذارند داخل روست و مى بايد شست حضرت فرمودند كه نه.

(قال زرارة قلت له أ رأيت ما احاط به الشّعر؟ فقال كلّ ما احاط اللَّه به من الشّعر فليس على العباد ان يطلبوه و لا يبحثوا عنه و لكن يجرى عليه الماء) باز زراره گفت كه عرض نمودم كه مرا خبر دهيد كه آن چه را مو فرا گرفته است مى بايد شست حضرت فرمودند كه آن چه آن را مو فرا

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 415

گرفته است، و در بعضى از نسخ من لا يحضر و كل نسخ تهذيب لفظ اللَّه نيست و بر تقدير بودن معنيش آنست كه هر چه را حق سبحانه و تعالى بر روى آن مو آفريده است و ته آن نمى نمايد پس بر بندگان لازم نيست كه طلب آن كنند، و يا از آن تفتيش نمايند يعنى حق سبحانه و تعالى نفرموده است كه تخليل كنيد همين بس است كه نفرموده است شما مكنيد و مپرسيد كه كار شما مثل بنى اسرائيليان نشود كه هر چند لجاجت بيشتر كردند كار بر ايشان دشوارتر شد، حق سبحانه و تعالى به

ايشان فرمود كه گاوى بكشيد هر گاوى را كه مى كشتند صحيح بود آن قدر ابرام كردند در سؤال كه آخر نوع منحصر در فرد شد و زر بسيار دادند و خريدند.

و محتمل است كه مراد حضرت همين باشد كه هر چه مو او را فرا گرفته است ته آن را واجب نيست شستن و ليكن جارى مى سازد آب را بر روى مو پس ظاهر شد كه هر گاه موى رو خواه ريش و خواه سبيل و خواه ابرو ظاهرش را مى بايد شست و شستن زير مو واجب نيست.

و بر اين مضمون حديث صحيح محمد بن مسلم نيز وارد شده است و خلافى نيست كه اگر مو كثيف باشد و ته آن ننمايد ظاهر مو را مى شويند و تخليل باطن نمى كنند، و اما اگر مو تنك باشد و ته آن نمايد آيا تخليل آن مى بايد كرد؟ مشهور ميان علما آنست كه تخليل واجبست چون حضرت فرمود كه هر چه آن را مو فرا گرفته باشد تخليل نمى بايد كرد، و در اينجا مو فرا نگرفته است و ظاهر آنست كه همين كه آب بريزد و دست برو كشد كافى باشد، و ليكن احوط آنست كه تخليل بكند چون متأخرين علما نقل اجماع كرده اند كه هر چه ته مو پيدا باشد واجب است شستن آن، و هر چه پيدا نيست واجب نيست به اجماع علما پس خلافى نمى ماند بحسب تحقيق.

و شيخ بهاء الدين محمد رحمه اللَّه مى گفتند كه چون وجه از مواجهه است

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 416

پس هر جا از ته مو كه در هر مجلسى از مجالس تخاطب پيدا باشد يعنى به حيثيتى باشد كه شخصى كه

در برابر او، يا در دست راست او، يا در دست چپ او نشسته باشد ته مو پيدا باشد آنجا را به اجماع مى بايد شست و جائى از ته مو كه در بعضى از مجالس پيدا باشد، و در بعضى پيدا نباشد آن محل خلاف است.

و بعضى ذكر كرده اند كه اگر بعضى از جاها پيدا باشد و بعضى جا پيدا نباشد آنجايى كه پيداست البته مى بايد شستن و آن چه پيدا نيست از باب مقدمه آنجا كه پيداست مى بايد شست چون نمى توان آب به آنجا رسانيدن تا آب به آن جاها نرسد خلاف در اين است كه آن چه از باب مقدمه مى بايد شست واجبست كه اگر نشويد بر ترك آن معاقب خواهد بود هم چنان كه بر ترك آن چه پيداست معاقب است يا همين بر ترك آن چه پيداست معاقب است و بس. و فى الحقيقه خلاف به آن مى گردد كه مقدمه واجب واجب است يا لا بد منهاست هم چنان كه خلاف شده است در هر مقدمه و هيچ كس خلاف ندارد كه مقدمه را البته بفعل مى بايد آورد فايده خلاف در عقابست و بس.

و اما آن چه اظهر است آنست كه در مثل ريش كوسج كه چند مويى داشته باشد خلاف نيست و در چنين جاها كه بعضى از مواضع پيدا باشد و بعضى پنهان خلافست، و اين اجماعى كه نقل كرده اند ثابت نيست پس احوط آنست كه آب برساند و اظهر آنست كه واجب نيست و اللَّه تعالى يعلم.

(و حدّ غسل اليدين من المرفق إلى اطراف الاصابع) و مقدار و كيفيت شستن دستها آنست كه ابتدا از مرفق كند و

تا سر انگشتان بشويد كه آب بعنوان جريان به همه جا برسد پس اگر گوشتى زياده باشد، يا انگشتى يا دستى زياد باشد و پائين مرفق باشد شستن آن واجبست و اگر زيادتى بالاى مرفق باشد شستن آن واجب نيست. و احاديثى كه دلالت بر اين معنى كند گذشت و ظاهرا از اينجا كلام صدوق است و داخل حديث زراره نيست اگر چه از احاديث

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 417

زراره درمى آيد چون احاديث زراره را صدوق و كلينى و شيخ و غيرهم ذكر كرده اند و اين عبارت با آن چه بعد از اين مى آيد در آن نيست.

(و حدّ مسح الرّأس ان يمسح بثلاث اصابع مضمومة من مقدّم الرّأس) و حد مسح سر و مقدار آن آنست كه مكلف مسح كشد به سه انگشت متصل به يك ديگر از مقدم سر. بدان كه اين مضمون وارده شده است در حديث صحيح و حسن كالصحيح از زراره كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه زنان را از مسح سر همين بس است كه پيش سر راه مسح كشند به سه انگشت و مقنعه را از سر نيندازند. و جمعى از علما باين استدلال كرده اند كه هر گاه زنان را به سه انگشت مسح كشيدن لازم باشد مردان را بطريق اولى اين مقدار مى بايد.

و در حديث قوى از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه مسح سر موضع سه انگشت كافى است، و هم چنين پا. و جمعى از علما به اين حديث عمل نموده اند و ليكن در موضع خلاف كرده اند، بعضى گفته اند كه از طول سر سه انگشت مى بايد پس اگر

به يك انگشت مسح بكشند مقدار سه انگشت را كافى است به آن كه سر انگشت را از پيش سر بگذارند و بكشند. و بعضى گفته اند كه از عرض مقدم سر سه انگشت كافى است پس اگر طول انگشت را به عرض سر گذارد و اندك حركتى بدهد كافى است و بعضى هر دو را گفته اند پس در اين صورت اگر يك انگشت را بر ناصيه كه پيش سر است بگذارد و بمقدار سه انگشت از طول سر پائين آورد كافى خواهد بود.

و موافق آن چه صدوق گفته است و حديث صحيح زراره دلالت دارد آنست كه سه انگشت را بگذارد و اندكى حركت دهد تا استيعاب طولى و عرضى به سه انگشت شده باشد چنانكه جمعى از علما قايل بوجوب اين شده اند و اكثر علما اينها را سنت مى دانند و مقدار سر انگشت كه بسر گذارند و اندك حركتى بدهند كافى مى دانند.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 418

و بر گفته ايشان دلالت مى كند روايت صحيح زراره و بكير كه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه روايت كرده اند كه حضرت فرمودند كه هر گاه شخصى مسح كند چيزى از سر را و چيزى از پا را از ميان كعبين تا سر انگشتان مجزى و كافى است او را و گذشت.

و صحيحه زراره در مبحث تيمم نيز خواهد آمد كه مسح بعضى از سر و بعضى از پاها مجزى است و اين مذهب اظهر است، و آن چه صدوق ذكر كرده است احوط است بلكه احوط آنست كه اين مقدار سه انگشت از ناصيه باشد كه پيش سر است نه از كله سر چنانكه احاديث بسيار

بر آن وارد شده است.

و احوط آنست كه زياده از قدر سه انگشت در طول سر و عرض سر نكشد و اگر اندكى بالا ترك مسح بكشد بهتر است كه دستش تر نشود از آبى كه بواسطه مقدمه شستن رو اندكى از سر را شسته باشد چون غالب اوقات بيشتر از قدر مقدمه مى كشند زيرا كه دغدغه مى شود كه آب جديد باشد و چون پا را مسح كند به آب جديد مسح كرده باشد اگر چه ظاهرا اين دقت در كار نباشد بعنوان وجوب و ليكن احوط است.

(و حدّ مسح الرّجلين ان تضع كفّيك على اطراف اصابع رجليك و تمدّهما إلى الكعبين فتبدأ بالرّجل اليمنى فى المسح قبل اليسرى) و حد مسح پاها آن است كه دستها را بر سرهاى انگشتان پاها گذارى و هر دو را بكشى تا كعبين، و ابتدا كنى در مسح به پاى راست پيش از پاى چپ.

بدان كه حديث صحيح بزنطى موافق است با آن چه صدوق گفته است و احاديثى كه الحال گذشت دلالت مى كرد بر آن كه مسمى مسح كافى است چنانكه ظاهر آيه كريمه نيز بر آن دلالت مى كند پس لازم است كه حديث بزنطى را حمل بر استحباب كنيم، و اگر چنانكه صدوق گفته است دست راست را بر سر انگشتان راست گذارد به عنوانى كه اندكى كج كند كه اكثر دست پشت پا

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 419

را بگيرد و حركت دهد تا كعبين بهتر است و به همه احاديث عمل كرده خواهد بود، و اما ابتداى به پاى راست كردن خصوصا بدست راست هيچ دغدغه نيست كه بهتر است.

و حديث صحيح از زراره و حديث

كالصحيح محمد بن مسلم بر آن دلالت مى كند، و احوط آنست كه ترك اين نكند اگر چه اكثر بر آنند كه واجب نيست و ابتدا به پاى چپ مى تواند كرد، و هر دو پا را با هم مسح مى توان كشيد، و پاى راست را بدست چپ و پاى چپ را بدست راست مسح مى تواند كرد، و ليكن اول احوط است و اطلاق روايات صحيحه و ظاهر آيه موافق قول اكثر است و اللَّه تعالى يعلم.

(و يكون ذلك بما بقى فى اليدين من النّداوة من غير ان تجدّد له ماء) و مى بايد كه مسح سر و پاها از بقيه ترى آب وضو باشد بى آن كه آبى تازه بردارى. و اين مضمون را صدوق در علل الشرائع به اسانيد صحيحه، و كلينى بسند كالصحيح در حكايت معراج از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده اند كه خداوند عالميان به حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله خطاب فرمود در تعليم وضو كه مسح كن به بقيه ترى دستها سر و پاها را و مفصل خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى در باب اذان.

و در حديث صحيح زراره وارد است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه امر فرمودند كه مسح مى كشى به ترى دست راست پيش سر را و به بازمانده آن ترى پشت پاى راست را مسح مى كشى، و به ترى دست چپ مسح مى كشى پشت پاى چپ را. و احاديث متواتره وارد شده است كه حضرات ائمه هدى در وضوى بيانى به آبى كه در دست مانده بود مسح كشيدند و آب تازه برنداشتند.

و از ابن جنيد نقل كرده اند كه او

جايز مى داند مسح به آب جديد را. و چند روايت وارد شده است كه حضرات ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم امر كرده اند

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 420

بعضى را كه مسح به آب جديد بكشند و ظاهرا از اين جهة بوده است كه تقيه كنند تا آن كه از سنيان به ايشان آزارى نرسد چنانكه على بن يقطين و داود بن زربي را امر فرمودند كه بنحو سنيان وضو بسازيد سه مرتبه اعضاى وضو را بشوييد و مسح به آب جديد بكشيد و پاها را بشوييد و به سبب اين از كشتن خلاص شدند.

و حكايت ايشان طولى دارد مجملا مى توان گفت كه اينها از ضروريات دين شيعه است و هميشه ميان شيعيان و سنيان بر سر اين مسائل مباحثات عظيم واقع مى شد و دغدغه در اين نيست كه در حالت اختيار مسح به آب جديد جايز نيست و در تقيه واجبست، و اگر هوا گرم باشد و آب كم باشد تجويز كرده اند مسح به آب جديد را و چنين فرضى بسيار نادر است.

در سرطان و اسد در مكه معظمه، و ما بين الحرمين، و در مدينه مشرفه بوديم و جائى بگرمى آنجاها نمى باشد چنانكه از جمعى كثير شنيده ام و كمى آب نيز با آن جمع مى شد گاهگاهى و هرگز چنين نشد كه مقدار آب مسح بر دست نماند و اگر اين فرض نادر واقع شود به آب جديد مسح بكشد و احتياطا تيممى نيز به آن وضو ضم كند.

(و لا تردّ الشّعر فى غسل اليدين و لا فى مسح الرّأس و القدمين) و برمگردان مو را در شستن به آن كه آب را از پائين به بالا

برى. و ظاهرا غرض اين است كه ابتدا از مرفق مى بايد كرد. چنانكه در حديث موثق كالصحيح از زراره و بكير منقولست كه هر دو سؤال كردند از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از كيفيت وضوء رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله پس چون حضرت به شستن دستها رسيدند دست راست را از مرفق تا سر انگشتان شستند و آب را به مرفق بر نگردانيدند يعنى سر بالا نشستند مانند سنيان و هم چنين دست چپ را تا آخر حديث.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 421

حاصل آن كه ظاهر حديث و كلام قدما اين است، و ممكن است كه چون حضرت صلوات اللَّه عليه ابتدا از مرفق كرده بودند دستها را به بالا نياوردند كه مو را پس شكسته باشند چون روى مو به جانب پايين است، و ليكن از پس شكستن ظاهر نمى شود كه پس شكستن بد باشد مگر به اعتبار آن كه از مرفق نكنند چون در احاديث وارد شده است كه حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما امر كرده اند كه ابتداى شستن از مرفق كنند.

و على اى حال هيچ شك نيست كه مثل آن حضرت وضو ساختن بهتر است كه رد مو نكنند در شستن دستها و نه در مسح سر يعنى مسح سر را از بالا به زير مى آورى. و اكثر علما اين را سنت مى دانند و بعضى واجب، و ظاهر كلام صدوق نهى است از پايين به بالا مسح كشيدن، و وجهش آنست كه در احاديث وضوى بيانى واقع شده است كه حضرات مسح سر كشيدند و ظاهر آنست كه بعنوان متعارف از بالا

به زير آمده باشند كه اگر بر خلاف متعارف مسح مى كشيدند البته آن را نقل مى كردند.

و على اى حال البته حرام نيست از پائين به بالا از جهة حديث صحيح حماد بن عثمان كه روايت كرده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست مسح وضو را از بالا به پائين، و از پائين به بالا. و حديث صحيح يونس كه گفت خبر داد مرا شخصى كه حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه را در منى ديده بود كه حضرت مسح پا كشيدند يك مرتبه از انگشتان تا كعب و يك مرتبه از كعب تا انگشتان، و فرمودند كه كار مسح پاها سهل است هر كه خواهد از پائين به بالا رود و هر كه خواهد از بالا به زير آيد كه حق سبحانه و تعالى آسان كرده است إن شاء اللَّه.

و آن كه صدوق گفته است و نه در پاها رد مو نكند ظاهرش آنست كه از كعب بكشد تا سر انگشتان زيرا كه موى پا مايل بسر انگشتانست پس اگر از

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 422

انگشتان مسح كشد مو را پست شكسته است نه بر عكس و مطلوب صدوق اين نيست زيرا كه پيشتر گفت كه از سر انگشتان پاها مسح كند تا كعبين پس در اينجا مجاز تغليب شده است كه به تبعيت دستها و سر اين را در گفته است و قرينه مجاز آن كه پيشتر گفته است اما احتمال سهو بيشتر است.

و هيچ دغدغه نيست كه در مسح پاها بهتر آنست كه از انگشتان مسح كند تا كعب چنانكه حديث حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه

دلالت بر آن مى كند.

و ظاهر آيه نيز دلالت بر اين مى كند بر احتمالى كه مراد منتهاى مسح باشد اگر چه جمع مى توان كرد باين عنوان كه حديث بزنطى را حمل بر استحباب كنيم چون مشتمل است بر آن كه كل پشت پا را مسح كند و آن سنت است چنانكه اكثر علما كرده اند، با آن كه در حديث صحيحى ديگر از حماد منقولست كه حضرت فرمودند كه باكى نيست كه پاها را از پايين به بالا، و از بالا به پايين مسح كنند و ليكن احوط ابتدا از سر انگشتان است بتمام كف و اللَّه تعالى يعلم.

[بيان ترتيب اعضاء وضو]

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه تابع بين الوضوء كما قال اللَّه عزّ و جلّ ابدأ بالوجه ثمّ باليدين ثمّ امسح بالرّأس و الرّجلين و لا تقدّمنّ شيئا بين يدى شى ء تخالف ما أمرت به فان غسلت الذّراع قبل الوجه فابدأ بالوجه و اعد على الذّراع و ان مسحت الرّجل قبل الرّأس فامسح على الرّأس ثمّ اعد على الرّجل ابدأ بما بدأ اللَّه به) اين حديث را از زراره به اسناد صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه روايت كرده اند كه حضرت فرمودند كه متابعت كن و پى در پى يكديگر واقع ساز افعال وضو را چنانكه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد فرموده است اول رو را بشوى ديگر دستها پس مسح بعضى از سر بكش و پاها را و هيچ عضوى را مقدم بر عضوى واقع مساز كه مخالفت كرده خواهى بود آن چه را به آن مامور شده پس اگر دست را پيش از رو شسته باشى اول رو را بشوى

و يك بار ديگر دست را بشوى و اگر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 423

مسح پا را پيش از مسح سر كشيده باشى پس مسح سر بكش ديگر مسح پا، ابتدا كن به آن چه حق سبحانه و تعالى به آن ابتدا فرموده است.

و مؤيد اين حديث است حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق، يا حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليهما كه از آن حضرت پرسيدند، از شخصى كه ابتدا كند بدست پيش از رو يا ابتدا كند به مسح پاها پيش از شستن دستها حضرت فرمودند كه ابتدا كند به آن چه حق سبحانه و تعالى به آن ابتدا كرده است و اعاده كند ما بعد آن را به آن كه هر چه شسته باشد بار ديگر بشويد تا به آخر.

بدان كه در اين حديث امر به متابعت شده و ظاهرش آنست كه مراد ترتيب باشد و ما بعد آن تفسير آن باشد. و مؤيد اين معنى است آن كه در حديث كالصحيح وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه از آن حضرت سؤال كردند از شخصى كه فراموش كند دست و رو را حضرت فرمودند كه اعاده كند وضو را زيرا كه اعضاى وضو همه تابع يكديگرند يعنى بترتيب است.

و بعضى از علما حمل كرده اند امثال اين عبارت را بر موالات بمعنى متابعت يعنى مى بايد كه اعضاى وضو بى فاصله شسته شود كه اگر با فاصله شسته شود نامشروع كرده است و مستحق عقوبت الهى شده است امام در بطلان وضو خلاف كرده اند بعضى باطل مى دانند، و اكثر برآنند كه اگر اين مقدار فاصله شود كه اعضاى سابق خشك

شود باطل مى شود و الا فلا. و يك قول ديگر آنست كه در حال اختيار متابعت واجبست، و در حال اضطرار مراعات خشك شدن اعضا مى كند، و اظهر آنست كه واجب بودن متابعت دليل ندارد و ليكن احوط آنست كه فاصله عرفى نشود و اندك فاصله ضرر ندارد.

ديگر از اين حديث ظاهر مى شود ترتيب رو بر دستها اما ترتيب دست راست بر دست چپ ظاهر نمى شود و از احاديث آينده ظاهر مى شود، و ليكن

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 424

رد مذهب ابو حنيفه مى كند كه او ترتيب را واجب نمى داند و بنا بر مذهب او هفتصد و بيست نحو وضو مى توان ساخت چون اعضاى وضو شش است و در دو عضو دو صورت دارد كه اين عضو مقدم باشد يا آن و عضو سيم كه منضم مى شود دو را در سه مى زنند شش صورت بهم مى رسد و عضو چهارم كه منضم مى شود بيست و چهار صورت مى شود و از پنجم صد و بيست و از ششم هفت صد و بيست صورت بهم مى رسد و باين نسبت بحسب ضرب بالا مى رود و از اينجاست كه يك بيت بحسب تقديم و تاخير كلمات چهل هزار و سيصد و بيست بيت مى شود غير يكديگر مثل:

على امام كريم عليم تقى نقى جليل عظيم

(و كذلك فى الاذان و الاقامة فابدأ بالأوّل فالاوّل فان قلت حىّ على الصّلاة قبل الشّهادتين تشهّدت ثمّ قلت حىّ على الصّلاة) و هم چنين است حكم اذان و اقامت چون حق سبحانه و تعالى بترتيب مقرر ساخته است ابتدا كن به آن چه، اول است، ديگر هر چه مقدم است بر باقى پس اگر حى على الصلاة را

قبل از شهادتين به گويى عمدا يا سهوا تشهد مى گويى و بعد از آن حى على الصلاة را مى گويى و ظاهرا در حديث زراره اين زيادتى بوده است كلينى و غير او آن را در باب اذان ذكر كرده اند و صدوق در اينجا ذكر كرده است به تبعيت روايت.

و غرض حضرت رد بر مخالفين بوده است ظاهرا چون ايشان قايلند بترتيب در اذان و اقامت به اعتبار آن كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله بترتيب فرمودند پس گويا حضرت مى فرمايد كه همان دليل در وضو جاريست زيرا كه هيچ كس از سنيان نيز روايت نكرده اند كه آن حضرت يك بار وضو را بى ترتيب واقع ساخته باشد با آن كه ترتيب قرآنى هست و سنيان نيز روايت كرده اند از آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله كه فرمودند كه ابتدا كنيد بهر چه حق

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 425

سبحانه و تعالى به آن ابتدا فرموده است.

(و روى فى حديث آخر في من بدأ بغسل يساره قبل يمينه انّه يعيد على يمينه ثمّ يعيد على يساره) و روايت واقع شده است در كسى كه ابتدا كند به شستن دست چپ پيش از دست راست كه اعاده مى كند شستن دست راست را پس اعاده مى كند شستن دست چپ را و دلالت مى كند بر اين مضمون حديث صحيح منصور بن حازم، و حديث حسن كالصحيح حلبى، و حديث موثق كالصحيح ابو بصير از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه.

(و قد روى انّه يعيد على يساره) و در روايتى واقع شده است كه دست چپ را اعاده مى كند. ظاهرا مراد صدوق حديث صحيح على بن جعفر باشد

كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى وضو سازد و فراموش كند دست چپ را حضرت فرمودند كه همين دست چپ را مى شويد و پيشتر را نمى شوند و ليكن بسيار مستبعد است كه مراد صدوق اين باشد.

و حديثى بر اين مضمون نديده ام و بر تقديرى كه باشد حمل مى كنم احاديث سابق را بر آن كه دست چپ را شسته و دست راست را نشسته باشد بر مى گردد و دست راست را مى شويد و بعد از آن دست چپ را مى شويد. و حديث ديگر را حمل مى كنيم بر آن كه دست راست را بعد از دست چپ شسته باشد ديگر احتياج نيست كه دست راست را بشويد چون به موقع خود واقع است و دست چپ را مرتبه ديگر مى شويد و در اين صورت اعاده دست راست مجاز مشاكله است بواسطه اعاده دست چپ با آن كه در قرآن مجيد و احاديث بسيار اطلاق كرده اعاده را بر فعل اول.

و مؤيد اين جمع است حديث حسن كالصحيح حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر گاه شخصى فراموش كند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 426

دست راست را بشويد و دست چپ را بشويد و مسح سر و پاها بكند و بعد از آن به خاطرش آيد كه دست راست را نشسته است دست راست را بشويد و بعد از آن دست چپ را و مسح سر و پاها بكشد. و اگر همين دست چپ را فراموش كرده باشد دست چپ را بشويد و آن چه پيش شسته است ديگر نشويد و بعد

از آن فرمودند كه اعضاى وضو را تابع يكديگر كن يعنى بترتيب واقع ساز و از اين عبارت نيز فهميده اند موالات بمعنى متابعت را و بعيد است مثل سابق.

و محتمل است كه مراد صدوق اين حديث باشد و اين نيز بعيد است. و ممكن است كه جمع بين الحديثين به نحوى ديگر كنند كه در احاديث اول بر تقديرى كه دست راست را شسته باشد مرتبه ديگر بشويد هر گاه عمدا دست چپ را مقدم كرده باشد چون در اين صورت دست راست بعد از دست چپ كالعدم است مرتبه ديگر بايد شست و در حديث دويم سهوا شسته باشد يا جاهل مسأله باشد در اين صورت دست راست به موقع خود است دست چپ را مى شويد و بس و اللَّه تعالى يعلم.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اغسل يدك من البول مرّة، و من الغائط مرّتين، و من الجنابة ثلاثا) و حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون خواهى وضو بسازى و ظرف كمتر از كر باشد و سر باز باشد پيش از آن كه دست راست را داخل ظرف كنى اگر وضو از حدث بول باشد ظرف را كج كن و يك مرتبه دست را بشوى، و اگر از حدث غايط باشد دو مرتبه دست را بشوى، و اگر خواهى غسل جنابت كنى سه مرتبه دست را بشوى، و بعد از اين شستن ها داخل ظرف كن. و باين مضمون يك حديث صحيح، و دو حسن كالصحيح منقولست، و اگر بول و غايط كرده باشد دو مرتبه كافى است چنانكه در حديث حسن كالصحيح وارد شده است.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اغسل يدك

من النّوم مرّة) و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 427

حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر از خواب برخاسته باشى و خواهى كه وضو سازى يك مرتبه دستت را بشوى پيش از آن كه داخل ظرف كنى. مضمون اين خبر نيز در حديث حسن كالصحيح وارد شده است مثل حديث سابق، و هيچ يك از اين دو عبارت در احاديثى كه بما رسيده است نيست، و ظاهرا نقل بالمعنى كرده باشد چنانكه بسيار مى كند. و محتمل است كه به صدوق رسيده باشد حديثى باين عبارت و ليكن بعيد است.

(و من كان وضوؤه من النّوم و نسى فادخل يده الماء قبل ان يغسلها فعليه ان يصبّ ذلك الماء و لا يستعملها «1») و كسى كه وضوى او عقيب خواب باشد و فراموش كند و دست را در آب كند پيش از آن كه دست را بشويد پس بر او لازمست كه آن آب را بريزد و استعمال نكند.

و حديثى موثقى منقولست از عبد الكريم ابن عتبه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى بول كرده باشد و دستش نجس نشده باشد آيا داخل ظرف مى تواند كرد پيش از آن كه دستش را بشويد؟ حضرت فرمودند كه تا دست را نشويد داخل ظرف نكند. باز عرض كردم كه هر گاه از خواب برخاسته باشد و بول نكرده باشد آيا دست را داخل ظرف مى تواند كرد تا نشويد؟ حضرت فرمودند كه نه، زيرا كه نمى داند كه شب دستش در كجا بوده است پس بايد كه بشويد دست را.

و ظاهرا مراد اين است كه چون عرب اكثر اوقات زير جامه در پا

نداشتند و بسيار بود كه جنب بخواب مى رفتند و بحسب عادت دست بذكر نجس مى رسانيدند پس چون احتمال نجاست دارد بايد كه دست را بشويند. و ظاهرا اين خبر بعنوان تقيه وارد شده باشد بر تقدير صحت چون سنيان اين حديث را از

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 428

ابو هريره در صحاح سته روايت كرده اند.

و ممكن است كه حضرت بر سبيل طنز و سخريه فرموده باشند و از اين باب اخبار خواهد آمد، و بر تقدير موافقت حق حضرت فرقى نفرمودند ميان بول و خواب، در همين حديث نمى يابم كه چه چيز باعث صدوق شده است كه در خواب اين مبالغه فرموده است و در غير خواب مساهله و حق اين است كه هر دو بر سبيل كراهت است زيرا كه اخبار صحيحه وارد شده است كه جنب و غير آن دست را داخل ظرف مى توانند كرد پيش از شستن هر گاه دست ايشان نجس نباشد، و اگر نجس باشد آب را بريزند.

و از آن جمله حديث صحيح محمد بن مسلم، و حديث صحيح شهاب بن عبد ربه، و حديث موثق سماعه، و حديث قوى ابو بصير است.

(فان ادخلها فى الماء من حدث البول و الغائط قبل ان يغسلها ناسيا فلا بأس به الّا ان يكون فى يده قذر ينجّس الماء) پس اگر دست را داخل آب كند بعد از حدث بول يا غايط پيش از آن كه دست را بشويد از روى فراموشى باكى نيست مگر آن كه در دستش نجاستى باشد كه آب را نجس كند. و احاديث صحيحه بر اين مضمون وارده شده است و ليكن فرقى نيست ميان خواب و غير آن.

(و الوضوء

مرّة مرّة و من توضّأ مرّتين لم يوجر، و من توضّأ ثلاثا فقد ابدع) و وضو يك مرتبه يك مرتبه است و كسى كه دو مرتبه وضو بسازد ثواب ندارد بر مرتبه ثانى و كسى كه سه مرتبه وضو بسازد بدعت كرده است. و اين حديث را شيخ بسند قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است و گذشت.

(و من مسح باطن قدميه فقد تبع وسواس الشّيطان) و كسى كه مسح كشد شكم پاها را بتحقيق كه متابعت نموده است وسوسه شيطان را، يا

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 429

متابعت شيطانى كرده است كه اسم او وسواس است، و آنها جماعتى اند از سنيان كه عمل به مسح كرده اند موافق آيه و ليكن كل پا را از پشت و شكم مسح مى كشند به گفته شيطان كه مبادا كل در كار باشد.

(و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه لو لا انّي رأيت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله يمسح ظاهر قدميه لظننت انّ باطنهما اولى بالمسح من ظاهرهما) و آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر نه اين بود كه من ديده بودم آن حضرت را صلى اللَّه عليه و آله كه هميشه مسح بر پشت پاها مى كشيدند جاى اين بود كه من گمان كنم يا توهم كنم كه شكم پاها اولى است به مسح كشيدن از پشت پاها چون شكم پاها بر جاهاى كثيف وارد مى شود غالبا و آن سزاوارتر است به پاك كردن از پشت پائى كه نادر است ورود آن بر نجاست و كثافت.

و ظاهرا حضرت اين گفتگو را با عامه مى فرمايند از روى مماشات با ايشان چنانكه حق سبحانه

و تعالى فرموده است كه: بگو يا محمد كه اگر خدا را فرزندى مى بود هر آينه من پيشتر از همه كس او را عبادت مى كردم. و ليكن فرزند داشتن الهى محال است پس عبادت من او را نيز محال است و غالبا معنى لو لا اينست. و اين حديث را در غير اين كتاب نديده ام محتمل است كه سنيان اين را نقل كرده باشند در كتب خود از آن حضرت و صدوق از جهة رد بر ايشان نقل كرده باشد.

(و من كان به فى المواضع الّتى يجب عليها الوضوء قرحة، او جراحة، او دماميل و لم يؤذه حلّها فليحلّها و ليغسلها و ان أضرّ به حلّها فليمسح يده على الجبائر و القروح و لا يحلّها و لا يعبث بجراحته) و كسى كه در مواضع وضوى او زخمى يا جراحتى يا دملى چند باشد و از گشودن و شستن آن ضررى به او نرسد پس مى بايد كه آن را بگشايد و بشويد بواسطه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 430

وضو، و اگر گشودن و يا آب رسانيدن ضرر رساند پس مى بايد كه نگشايد و دستى بر بالاى آن خرقه كه بر آن شكسته يا جراحت بسته اند بمالد و آن را نگشايد و آزارى به آن جراحتش نرساند.

تفصيلش آنست كه اگر در موضعى باشد و بسته باشند و زير آن پاك باشد و آب رسانيدن ضرر به او نرساند و ممكن باشد آب به آن رسانيدن بى گشودن آن مخير است كه آن را بگشايد يا آن موضع را در آب گذارد كه آب به آن برسد، و اگر زير جبيره نجس باشد مى گشايد و مى شويد اگر ضرر نرساند و الا

اطراف آن را مى شويد و بر روى خرقه كه بر آن بسته اند مسح مى كشد اگر چه در موضع غسل باشد و اين در صورتى است كه جميع آن عضو را نه بسته باشند و الا خلافست بعضى گفته اند كه تيمم مى كند، و بعضى به جبيره قايلند، و احوط در اين صورت آنست كه جبيره كند، و تيممى به آن ضم كند احتياطا و اگر جراحت يا دمل باشد و توان شستن به آن كه ضرر نرساند اگر چه به آب گرم باشد وضو يا غسل مى كند و مى شويد، و اگر ضرر رساند اطراف آن را مى شويد.

و در مسح بر خرقه خلافست احوط مسح است، و اگر آب به آن عضو رسانيدن ضرر رساند تيمم مى كند، و ظاهر بعضى از روايات صحيحه آنست كه مطلقا در زخم تيمم مى تواند كرد، و جمع كرده اند به آن كه اگر ضرر رساند تيمم كند و الا جبيره كند، و اگر با جبيره در مطلق جراحت تيممى ضم كند نهايت احتياط است.

(و قد روى فى الجبائر عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال يغسل ما حولها) و بتحقيق كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است در شكسته بسته ها كه اطراف آن را مى شويد. و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد شده است و ليكن در احاديث حسنه كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه وارد است كه مسح بر خرقه بكشد و ميان اين دو حكم

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 431

منافاتى نيست مگر من حيث المفهوم چون در جواب همين را فرمودند اگر مسح بر خرقه در كار مى بود البته مى فرمودند، و ليكن منطوق مقدم

است بر مفهوم و هيچ شك نيست كه احوط مسح كشيدنست.

[جايز نيست مسح كشيدن بر عمامه و كلاه ]

(و لا يجوز المسح على العمامة، و لا على القلنسوة و لا على الخفّين و الجوربين) و جايز نيست مسح كشيدن بر عمامه و كلاه مسح را، و جايز نيست مسح پا را بر موزه ها و جورابها كشيدن چون حق سبحانه و تعالى امر فرموده است كه سر و پا را مسح كشند.

و احاديث صحيحه در نهى از مسح بر اينها وارد شده است از جهة رد بر سنيان، و ايشان از ملعون عدو اللَّه و عدو رسوله مغيرة بن شعبه روايت كرده اند با آن كه در حديث از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وارد است كه چون عمر از مغيره شنيد كه من حضرت رسول را ديدم كه مسح بر عمامه و موزه كشيد و مى دانست كه مغيره كذابست اصحاب حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله را جمع كرد و از ايشان پرسيد كه اين مسأله را هيچ كس از شما ديده است كه آن حضرت مسح بر اينها كشيده باشد همه گفتند نديديم مگر مغيره كه گفت من ديدم.

پس حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه پيش از نزول سوره مائده ديدى يا بعد از آن گفت نمى دانم، حضرت فرمود كه سوره مائده پيش از وفات حضرت بدو ماه يا سه ماه نازل شد و حكم آن منسوخ نشده است بحكم آن عمل مى بايد كرد و مسح بر اينها نمى بايد كشيد.

و عايشه غوغا مى كرد كه مغيره دروغ مى گويد و مردم مى رفتند و اين مسأله را از عايشه مى پرسيدند در جواب ايشان مى گفت كه على اعلم است از

او بپرسيد چون مى دانست كه حضرت انكار مى فرمودند و عبد اللَّه بن عباس نيز تا زنده بود مبالغه در نهى مى كرد.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 432

و با وجود اخبار متواتره از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در نهى از آن، كذابان اهل سنت در صحاح خود ذكر كرده اند كه چون از عايشه مى پرسيدند او مى گفت على اعلم است از او بپرسيد و چون از حضرت امير المؤمنين مى پرسيدند حضرت مى گفت مسح بر موزه بكشيد.

و همين حديث دلالت بر كذب و افتراى ايشان مى كند زيرا كه همه قبول دارند كه عايشه منكر مسح بر خفين بود و با نهايت عداوتى كه با حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه داشت اگر نه اين بود كه آن حضرت نيز منكر مسح بود هرگز نمى گفت كه على اعلم است از او بپرسيد.

و طريقه اين ملاعين آنست كه امثال اين چيزها كه بطلانش اظهر من الشمس است و مذهب حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه بر خلافش نيز اظهر من الشمس است نسبت به آن حضرت مى دهند على رغم شيعه چنانكه متعه را كه متواتر است كه مذهب حضرت امير المؤمنين است كه جايز است بلكه سنت مؤكد است نسبت به حضرت مى دهند كه آن حضرت حرام مى دانست.

و حديث مدح ابو بكر را از آن حضرت در صحاح خود روايت كرده اند با عداوت آن حضرت با ابو بكر و عمر، و اگر كسى اندك بصيرتى داشته باشد و صحيح بخارى و مسلم را كه ايشان اكثر اوقات مقدم مى دارند بر قرآن مجيد مطالعه كند كفر و كذب همه بر او ظاهر مى شود.

(الّا فى حال التّقيّة و الخيفة من العدوّ، او

فى ثلج يخاف منه على الرّجلين يقام الخفّان مقام الجبائر فيمسح عليهما) مگر در حال تقيه و ترس از دشمن مثل آن كه تا مى رود كه موزه را بكشد دشمن مى رسد و به او ضرر مى رساند، يا در برفى باشد كه خوف آن باشد كه پا را سرما ببرد كه در اين صورتها موزه بمنزله جبيره است و مسح مى كشد بر موزه ها.

و بر اين مضمون حديث حسن از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 433

عليه منقولست و مؤيد آنست آيات و احاديث تقيه و ضرورت دين شيعه.

(و قال العالم صلوات اللَّه عليه ثلاثة لا اتّقى فيهنّ احدا شرب المسكر و المسح على الخفّين، و متعة الحجّ) و حضرت عالم يعنى معصوم كه در اينجا امام محمد باقر است صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سه چيز است كه در اين سه چيز من تقيه از هيچ كس نمى كنم يكى آشاميدن مست كننده از نبيذ و بوزه، دويم مسح كشيدن بر موزه ها، و سيم حج تمتع و چون اين حديث مخالف حديث پيشتر است، و مخالف احاديث متواتره است كه در تقيه وارده شده است و حضرات ائمه معصومين همه تقيه كرده اند اين حديث را تاويلات كرده اند.

اول زراره كه راوى اين خبر صحيح گفته است كه حضرت نفرمود كه شما تقيه مكنيد فرمود كه من تقيه نمى كنم و حضرت بهتر مى داند كه چرا تقيه نمى كند. و مخالفت دارد با اين تأويل آن كه كلينى در حديث كالصحيح روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حق سبحانه و تعالى نفرستاده است كه در شرب خمر تقيه هست. و بسند حسن

كالصحيح از زراره از جماعتى از استادان خود كه به حضرت امام محمد باقر عرض نمودند كه در مسح بر خفين تقيه هست؟ حضرت فرمودند كه سزاوار نيست در سه چيز تقيه كردن، پرسيدند كه كدامست؟ حضرت فرمودند كه شرب خمر يا شرب مسكر، ديگر مسح بر موزه ها، ديگر حج تمتع.

و شيخ طوسى رحمه اللَّه تأويل كرده است كه مراد آن حضرت اين است اگر كسى از من پرسد كه جايز است مسح بر خفين من نمى گويم جايز است زيرا كه همه كس مى دانند كه من جايز نمى دانم مسح بر خفين را فايده ندارد كه اين فتوى بدهم يا آن كه به آن حضرت ضرر نمى رسيده است از اين فتوى چون آن حضرت را بهترين مجتهدان مى دانستند. و مع هذا عبد اللَّه عباس و عايشه و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 434

جماعتى ديگر با حضرت شريك بودند و اگر چه حضرت در فعل تقيه مى كردند در فتوى تقيه نمى كردند، يا آن كه اگر ضررى اندك برسد متحمل آن ضرر مى بايد شد و تقيه نمى بايد كرد، و اگر ضرر عظيم رسد تقيه مى بايد كرد.

و آن چه اظهر است آنست كه عدم تقيه در شراب نبيذ از آن جهت است كه هيچ كس واجب نمى داند شرب آن را مع هذا اكثر سنيان حرام مى دانند پس اگر نخورد مى تواند گفت كه من بمذهب جمعى عمل مى كنم كه نمى خورند. و هم چنين در مسح بر خفين مى توان كندن كه پا را بشويد و پا شستن بهتر است از مسح بر موزه. و در حج تمتع ممكن است كه اين كس حج تمتع كند كه ايشان مطلع نشوند چون سنيان كه داخل

مكه مى شوند طواف و سعى قدومى مى كنند و طواف و سعى عمره تمتع به نيت از آن ممتاز مى شود و نيت امر قلبى است پس اين حكم مخصوص آن حضرت نباشد.

و آن كه صدوق هر دو را ذكر كرده است و وجه جمع را نگفته است ظاهرا مذهب او تخيير باشد به آن كه مكلف مخير باشد ميان تقيه و عدم تقيه كو ضرر برسد، يا نحو زراره قايل است و چون عامه كه قايلند به مسح بر خفين اعتقاد به گفته عايشه دارند و از جهة او بسته اند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمود كه نصف دين خود را از حميرا اخذ نماييد با آن كه اين نسبت به اجلاف ته ميدان نمى توان داد كه زنى كه به اعتقاد ايشان معشوقه آن حضرت باشد بهر كس بگويد كه دين خود را از زن من ياد گيريد از جهة الزام ايشان كه در كتابهاى سنيان هست كه به اعتقاد ايشان صحيح است صدوق از عايشه روايت كرده است.

(و روت عائشة عن النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله انّه قال اشدّ النّاس حسرة يوم القيمة من راى وضوءه على جلد غيره) يعنى روايت كرده است عايشه كه روز قيامت كسى حسرت او بيشتر باشد كه وضوى خود را بر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 435

پوست غير خود بيند. چون احاديث بسيار نقل كرده اند كه امت آن حضرت در روز قيامت رو و دستها و پاهاى ايشان سفيد نورانى خواهد بود از آثار وضو پس هر گاه ايشان مسح بر موزه كشيده باشند و روز قيامت حيوانات نيز محشور گردند چنانكه حق سبحانه و تعالى

فرموده است كه وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ «1» پس پوست موزه بر پشت حيوانى خواهد رفت كه موزه را از پوست آن ساخته بودند و پوست آن حيوان نورانى خواهد بود نه پاى صاحبش.

(و روى عنها انّها قالت لان امسح على ظهر عير بالفلاة احبّ إليّ من ان امسح على خفّى) و از عايشه روايت كرده اند سنيان كه هميشه مى گفت كه و اللَّه كه اگر من مسح كشم بر پشت خر كوهى كه در صحرا مى باشد محبوبتر است نزد من از آن كه مسح كشم بر موزه خودم چون در آنجا تشريع نيست و اين تشريع است، و ظاهرا غرضش اين است كه به جاى موزه مسح پشت خر كوهى كشم و در اين صورت باين اعتبار محبوب تر است كه اگر چه هر دو صحيح نيست اما وقتى كه برپا باشد و مسح كنم توهم صحت وضو مى شود، و سبب اضلال ديگران مى شود بخلاف مسح بر خر زنده كه اين مفسدها ندارد.

و در صحاح سته خصوصا صحيح مسلم احاديث بسيار نقل كرده اند در باب وضو كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه در روز قيامت بسيارى از صحابه را نگذارند كه از حوض كوثر آب بخورند و ايشان را بجهنم برند و از آثار وضو ايشان را شناسند يعنى اثر وضو بر پاى ايشان نخواهد بود من گويم الهى اين جماعت اصحاب منند خطاب رسد كه يا محمد تو مى دانى كه چه بدعتها در دين تو گذاشتند و همه بكفر اصلى خود رجوع كردند من گويم كه من بيزارم از ايشان.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 436

و مسلم به شش سند در اين

باب اين حديث را ذكر كرده است تا ظاهر شود كه مسح بر خفين بدعت است، و گمان بنده آنست كه نفهميد كرده است و حق سبحانه و تعالى چنين كرده است تا سبب رسوايى ايشان باشد.

(و لم يعرف للنّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله خفّ الّا خفّا أهداه له النّجاشىّ و كان موضع ظهر القدمين منه مشقوقا فمسح النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله على رجليه و عليه خفّاه فقال النّاس انّه مسح على خفّيه و على انّ الحديث فى ذلك غير صحيح الاسناد) و كسى نديده بود كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله موزه پا كرده باشد مگر يك موزه كه پادشاه حبشه به هديه فرستاده بود از جهة آن حضرت با چيزهاى ديگر حضرت آن را يك بار پا كردند و روى پاها از آن موزه شكافته بود پس حضرت از آن شكاف مسح بر پا كشيدند و سنيان افترا بستند كه آن حضرت مسح بر موزه پا كشيد يا جمعى نفهميدند كه دريده بود و حضرت بر پشت پا مسح كشيد گفتند كه حضرت مسح بر موزه كشيد، يا آن كه حديث مسح بر موزه اسناد آن صحيح نيست زيرا كه راوى آن مغيره است و نفاق مغيره و فسق او بر همه كس ظاهر است.

و هنوز در آن وقت مقرر نساخته بودند در پيش خود اين سخن را كه صحابه همه عدولند، و در واقع همه عدول از حق نمودند مگر قليلى كه از خوف الهى با حضرت امير المؤمنين بر حق ماندند به سبب احاديثى كه خود در مذمت صحابه و كافر شدن ايشان روايت نموده اند

و شايد كه از پنجاه سند متجاوز باشد كه هر يك در مواضع متفرقه از صحاح خود نقل كرده اند كسى كه خواهد كه خاطرش جمع شود رجوع به آنها كند.

و ممكن است كه مراد صدوق حديث فرستادن نجاشى موزه را باشد يعنى اين هم معلوم نيست چه جاى آن كه حضرت صلى اللَّه عليه و آله پا كرده باشند، و چه جاى آن كه بر آن مسح كشيده باشند.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 437

(و سئل ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما عن الرّجل يكون خفّه مخرّقا فيدخل يده و يمسح ظهر قدميه أ يجزئه؟ فقال نعم) از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از شخصى كه موزه اش دريده باشد و دستها را داخل آن سوراخ كند و پشت پاها را مسح كشد آيا مجزيست؟

حضرت فرمودند كه بلى.

و كلينى و شيخ نيز اين حديث را روايت كرده اند به اسناد قوى و از اين حديث ظاهر مى شود كه پشت پاها را تمام لازم نباشد مسح كشيدن چون بعيد است كه چنان دريده باشد كه دست بكل پشت پا رسد و اگر چنين دريده باشند بر پا بند نمى شود.

(و سئل ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما عن رجل قطعت يده من المرفق كيف يتوضّأ؟ فقال يغسل ما بقى من عضده) اين حديث را شيخان بسند صحيح از على بن جعفر روايت كرده اند كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از شخصى كه دست او را از مرفق بريده باشند. چگونه وضو بسازد پس حضرت فرمودند كه آن چه مانده است از بازوى او بشويد آن را.

و ابن جنيد بظاهر حديث عمل

نموده واجب مى داند شستن بازو را تا كتف بدل از ذراع، و اكثر علما حمل بر استحباب كرده اند و بعضى گفته اند كه معنى حديث اين است كه چون مرفق مركب است از جزوى از ذراع و جزوى از بازو و متعارف بريدن آنست كه از بند مى برند پس جزو بازو مانده است حضرت فرموده است كه آن جزو را بشويند. و اين احتمال بد نيست و دغدغه در وجوب شستن اين مقدار نيست، و ليكن احوط آنست كه تتمه را بشويد بقصد آن كه اگر مطلوب شارع بوده باشد بعنوان وجوب يا استحباب فبها و الا لغوى باشد.

(و كذلك روى فى قطع الرّجل) و هم چنين روايتى واقع شده است در

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 438

بريدن پاها يعنى ساق را مسح بكشد اگر از بند بريده باشند. و اخبار صحيحه وارد شده است كه كسى كه دست او را بريده باشند ما بقى را مى شويد يعنى اگر از تحت مرفق بريده باشند و هم چنين اگر پا را بريده باشند آن چه مانده است مسح بر آن مى كشد.

و ظاهرا مراد صدوق نيز اين احاديث باشد اگر چه عبارتش قاصر است، و ممكن است كه مرادش اين باشد كه اگر پا را از كعب بريده باشند و بنا بر آن كه كعب مفصل است جزوى كه از آن مانده است مسح بكشد آن را چنانكه در حديث على بن جعفر گفته شد.

و از حديث صحيح رفاعه نيز ممكن است كه اين معنى بيرون آيد چون روايت كرده است كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى را دست و پا

بريده باشند چگونه وضو مى سازد؟ حضرت فرمودند كه آنجايى كه بريده اند مى شويد يعنى و مسح نيز مى كشد كه شستن دست باشد و مسح در پا و پا را بظهور گذاشته باشد و تغليبا فرموده باشد.

اگر چه ظاهر حديث آنست كه آن چه مانده باشد مى شويد به آن كه دست را از زند بريده باشند نه از مرفق و غالب اوقات پا را از كعب مى برند چنانكه در مبحث دزدى و قطع طريق خواهد آمد. اما ممكن است كه عبارت را اعم بگيريم از بريدن از مرفق يا از زند و اللَّه تعالى يعلم.

[هر گاه زن وضو سازد مقنعه خود را بردارد]

(و اذا توضّأت المرأة ألقت قناعها عن موضع مسح رأسها فى صلاة الغداة و المغرب و تمسح عليه، و يجزيها فى سائر الصّلوات ان تدخل اصبعها فتمسح على رأسها من غير ان تلقى عنها قناعها) و هر گاه زن وضو سازد مقنعه خود را بردارد از موضع مسح سرش در نماز صبح و شام و بر آن موضع مسح كشد و در باقى نمازها همين كافى است كه انگشت را در زير مقنعه داخل كند و مسح بكشد بى آن كه مقنعه را بيندازد.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 439

و قريب به اين عبارت گفته است شيخ مفيد عليه الرحمه و گفته است كه در نماز صبح و شام كه مقنعه را برمى دارد به سه انگشت مسح مى كشد، و در باقى نمازها كه برنمى دارد مقنعه را به يك انگشت مى كشد.

و شيخ طوسى عليه الرحمه بسند قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه حضرت فرمودند كه مسح زنان مثل مسح مردان نيست، بلكه زنان در نماز صبح مقنعه را برمى دارند

و سر را مسح مى كشند و در باقى نمازها پيش سر را مسح مى كشند. و اين روايت بر آن چه ايشان گفته اند دلالت ندارد و ليكن صدوق در كتاب خصال اين روايت را به اسناد قوى از جابر جعفى روايت كرده است.

و كلينى رحمه اللَّه بسند حسن كالصحيح، و شيخ بسند صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه روايت كرده اند كه زنان را همين كافى است كه پيش سر را به سه انگشت مسح كشند و مقنعه را از سر برندارند. و از اين اخبار ظاهر مى شود كه اگر زنان سر را باز كنند و مسح كشند بهتر است و اگر نتوانند گشودن چون سعيها مى كنند در زينت خود در نماز صبح و شام باز كنند، و اگر اين هم مشكل باشد در نماز صبح بگشايند زيرا كه هر صبح سر خود را تازه مى بندند، و اگر مشكل باشد انگشتان داخل كنند و به سه انگشت مسح بكشند و اگر مشكل باشد بنا بر كثرت مويى كه دارند مى بايد كه خوب بشكافند تا ميان آن ظاهر شود مسح را بر سر كشند، يا بر مويى كه مخصوص مقدم باشد كه به كشيدن آن از حد مقدم سر بيرون نرود و چون خوب بشكافند و از ناصيه بالاتر مسح كنند پاره بر سر مسح كرده اند و پاره بر موى مخصوص مقدم كه آن بيخ مو باشد كه اگر آن را بكشند به پيشانى نخواهد رسيد و در اين صورت فضيلت مسح به سه انگشت را يافته اند و اگر سر را بسته باشند نمى توانند بر بالاى ناصيه مسح كشيدن بلكه بر ناصيه مسح خواهند كشيد

و در ناصيه به صد تشويش

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 440

مقدار يك انگشت ظاهر است و بر مو كه مى كشند بيخ مو به كشيدن آن به پيشانى مى رسد و از حد مقدم مى گذرد و چون سنت است به سه انگشت مسح كشيدن و به يك انگشت كافى است در همه نمازها به يك انگشت مسح مى توان كشيد و ليكن از ثواب سه انگشت محروم مى شود.

و هم چنين است مردى كه موى سر گذاشته باشد بنا بر اين است كه مبالغه از شارع شده است در شكافتن آن چنانكه در باب بعد از اين خواهد آمد و آن كه احاديث در باره زنان بيشتر واقع شده است سببش آنست كه زنان موى سر را مى گذارند و مردان در اغلب اوقات مى تراشند، و بنا بر اين تحقيق همه اشكالاتى كه علما در اين باب كرده اند زايل شد و اللَّه يهدى من يشاء إلى صراط مستقيم و الحمد للّه الذي هدانا لهذا و ما كنا لنهتدي لو لا ان هدانا اللَّه.

(و قال الرّضا صلوات اللَّه عليه فرض اللَّه تعالى على النّاس فى الوضوء ان تبدأ المرأة بباطن ذراعها و الرّجل بظاهر الذّراع) حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اللَّه تعالى واجب گردانيده است بر مردمان در وضو كه زن ابتدا كند به شكم دست و مرد ابتداء كند به پشت دست، و اين حديث را شيخان از محمد بن اسماعيل بن بزيع روايت كرده اند بسند قوى. و ظاهرا صدوق از كتاب محمد بن اسماعيل برداشته، و طريق صدوق بكتاب او صحيح است و لهذا او و كلينى حكم به صحت اين خبر كرده اند و ظاهر فرض وجوبست.

و

ليكن اكثر اصحاب به استحباب قائل شده اند احوط آنست كه ترك نكنند و قصد وجوب و استحباب آن نكنند، و اگر قصد وجوب كنند ظاهرا ضرر نداشته باشد چون دست شستن واجبست و اين فرد واجبست و بر تقدرى كه بر عكس اين جايز باشد از وجوب تخييرى بدر نمى رود، و اگر در امثال اين قصد قربت كنند بى دغدغه تر است.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 441

و جمعى از علما از اين حديث استنباط كرده اند كه در غسله اولى مرد ابتدا به پشت دست كند و در ثانيه به پيش دست وزن بر عكس، و از لفظ ابتدا در آورده اند چون ابتدا لازم دارد اقلا مرتبه دويم را، و اين وجهى ندارد زيرا كه ابتدا نظر به پشت دستست و انتهاش پيش دست و همين معنى بس است از براى حصول معنى ابتدا پس اگر يك آب ريختن باشد بهتر آنست كه چون دست را با آب به زير مى آورد پاره آب بدست مى ماند آن را بر شكم دست ريزد و اگر دو غرفه بريزد غرفه اولى را بر پشت ريزد و غرفه ثانيه را بر شكم دست كه هر دو يك شستن شود.

[ثواب الوضوء]

(فقال الصّادق صلوات اللَّه عليه من ذكر اسم اللَّه على وضوئه فكانّما اغتسل) بسند صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه بسم اللَّه بگويد يا اسم حق سبحانه و تعالى را بر زبان آورد در حال وضو يا در ابتداى وضو چنان است كه غسل كرده باشد يعنى چنانكه غسل پاك مى كند جميع اعضا را از حدث و از گناهان، و وضو پاك مى كند عضوى چند را كه آب به

آن مى رسد از گناهان هر گاه بسم اللَّه بگويد وضوى او مثل غسل مطهر جميع اعضاى او خواهد شد از جميع گناهان على الظاهر يا از صغاير چنانكه جمعى گفته اند.

(و روى انّ من توضّأ فذكر اسم اللَّه طهر جميع جسده و كان الوضوء إلى الوضوء كفّارة لما بينهما من الذّنوب و من لم يسمّ لم يطهر من جسده الا ما اصابه الماء) و بسند كالصحيح روايت كرده است صدوق از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر كه وضو بسازد و بسم اللَّه بگويد يا اسم اللَّه را ياد كند جميع بدنش پاك مى شود، و از اين وضو تا وضوى سابق يا لاحق يا هر دو گناهان او آمرزيده شود و وضوى با نام الهى بمنزله كفاره گناهان او باشد و كسى كه بسم اللَّه يا اسم اللَّه نگويد طاهر نشود از

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 442

بدنش از گناهان مگر آن چه آب به آن رسيده است.

و قريب به اين مضمون روايت كرده است شيخ بسند صحيح و كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و در وضوى رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله نيز گذشت كه حضرت رسول امر كرد به اعاده وضو و نماز سه مرتبه شخصى را كه بسم اللَّه نگفته بود. و صدوق در علل ذكر كرده است كه باب علت وجوب بسم اللَّه در حال وضو، و ظاهر كلامش وجوبست مگر آن كه مرادش استحباب مؤكد باشد. و در كتاب حج حديث صحيحى خواهد آمد كه به سبب وضو پاك مى شود از گناهان اعضاى وضو و بعد از اين نيز خواهد آمد در علت وضو و غسل.

(و قال

ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما من توضّأ للمغرب كان وضوؤه ذلك كفّارة لما مضى من ذنوبه فى نهاره ما خلا الكبائر، و من توضّأ لصلاة الصّبح كان وضوؤه ذلك كفّاره لما مضى من ذنوبه فى ليلته الّا الكبائر) و حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه وضو بسازد از جهة نماز شام خواه وضو داشته باشد و خواه نداشته باشد آن وضوى او كفاره گناهانى باشد كه در آن روز كرده است مگر گناهان كبيره، و هر كه وضو از جهة نماز صبح بسازد به دستور سابق آن وضوى او كفاره گناهان شب او شود مگر گناهان كبيره.

و اين حديث را كلينى بدو سند قوى روايت كرده است از سماعه كه من در خدمت حضرت امام موسى صلوات اللَّه عليه بودم و با حضرت نماز ظهر و عصر گزاردم و در خدمت حضرت نشسته بودم تا شام شد پس حضرت آبى طلبيدند و وضو ساختند و فرمودند كه وضو بساز عرض كردم كه فداى تو گردم وضو دارم فرمودند كه اگر چه وضو داشته باشى وضو بساز و بعد از آن فرمودند كه هر كه وضو از براى نماز شام بسازد و بعد از آن آن چه صدوق ذكر كرده است

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 443

نقل كرده است و صدوق مقدمه خبر را ذكر نكرده است.

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله افتحوا عيونكم عند الوضوء لعلّها لا ترى نار جهنّم) فرمودند كه بگشاييد چشمهاى خود را نزد وضو ساختن شايد كه به سبب اين معنى چشمهاى شما آتش جهنم را نبيند، و ظاهرش آنست كه مراد اين باشد كه

ملاحظه نماييد كه آب به همه جا برسد، يا آن كه چون در حال وضو هر عضوى كارى دارد چشم نيز به اين كار مشغول باشد كه اعضاى وضو را ببيند، يا ملاحظه كنيد كه مبادا سنيان در كمين باشند و ضررى به شما رسانند، يا آن كه با چشم ظاهر چشمهاى باطن را بگشاييد با خلاص در نيت و اشاراتى كه گذشت.

و صدوق اين خبر را به اسناد قوى از ابن عباس از آن حضرت روايت كرده است، و مشهور آنست كه ابن عباس آب وضو را داخل چشم مى كرد به گمان آن كه چشمان از ظواهر است و كور شد. و اين حديث دلالت دارد كه آب بچشم بايد رسانيد.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من توضّأ و تمندل كتب له حسنة، و من توضّأ و لم يتمندل حتّى يجفّ وضوؤه كتب له ثلاثون حسنة) و صدوق و كلينى بسند قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه روايت كرده اند كه هر كه وضو بسازد و به دستمال يا دستار آب وضو را خشك كند يك حسنه در نامه عمل او مى نويسند، و اگر وضو بسازد و به دستمال پاك نكند تا آب وضو خشك شود سى حسنه در نامه عمل او مى نويسند.

بدان كه از اين حديث ظاهر مى شود كه از رو پاك خشك كردن مكروه باشد و گذاشتن آن تا خشك شود سنت باشد پس اگر به دامن خود خشك كند مكروه نكرده است و ليكن خلاف سنت كرده است، بلكه اظهر آنست كه هر دو خلاف سنت باشد چون نهى از تمندل صريحا نشده است و آن كه ترك هر سنتى

لوامع صاحبقرانى،

ج 1، ص: 444

را مكروه گويند اصطلاح جديد است.

و مؤيد عدم كراهت است در غير رو پاك حديث موثق كالصحيح از اسماعيل بن فضل كه گفت ديدم حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه را كه از براى نماز وضو ساختند و از دامن پيراهن روى خود را خشك كردند و مكرر فرمودند كه اى اسماعيل چنين كن. و در حديث كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه باكى نيست كه روى خود را به جامه خشك كند بعد از وضوء هر گاه جامه پاكيزه باشد.

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از پاك كردن آب وضو از منديل يعنى رو پاك پيش از آن كه خشك شود حضرت فرمودند كه باكى نيست، و اين جواب دلالت بر كراهت مى كند بخلاف دو حديث سابق كه دلالت بر عدم كراهت مى كند خصوصا هر گاه خوف ضرر باشد در هواهاى سرد و فعل آن حضرت را حمل بر اين مى كنيم يا بواسطه بيان جواز و اللَّه تعالى يعلم.

[باكى نيست كه شخصى به يك وضو نمازهاى شب و روز را به جا آورد]

(و لا بأس بان يصلّى الرّجل بوضوء واحد صلوات اللّيل و النّهار كلّها ما لم يحدث، و كذلك بتيمّم واحد ما لم يحدث او يصب ماء) و باكى نيست كه شخصى به يك وضو نمازهاى شب و روز را همه بكند تا حدثى از او صادر نشود، و هم چنين به يك تيمم نمازهاى شبانه رور را مى تواند كرد تا حدثى از او صادر نشود، يا به آب نرسد، و اين عبارت مضمون حديث صحيح زراره است كه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه روايت

كرده است و در وضو خلافى نيست ميان مسلمانان، و در تيمم خلافى شده است كه خواهد آمد.

و ليكن آن قولى كه از براى هر نماز تيممى بايد ضعيف است و حق همين است كه حضرت فرموده اند. و احاديث بسيار بر اين مضمون از ائمه هدى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 445

صلوات اللَّه عليهم وارده شده است، و آن كه مصنف بلفظ لا بأس گفته است با آن كه در روايت نيست تا اشعار كند به آن كه از براى هر نماز تجديد وضو مستحب است بلكه تجديد تيمم.

[ثواب وضو]

(و قال الصادق صلوات اللَّه عليه اذا توضّأ الرّجل فليصفق وجهه بالماء فانّه ان كان ناعسا فزع و استيقظ، و ان كان البرد فزع فلم يجد البرد) و آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه مردى خواهد كه وضو بسازد آب را بر رو زند كه اگر خوابش آيد خواب از سرش بدر مى رود، و اگر سرما باشد از دهشت زدن آب سرما را نمى يابد. و اين حديث را شيخ بسند موثق از عبد اللَّه بن مغيره روايت كرده است از مردى از آن حضرت.

و بحسب ظاهر مخالفت دارد با حديث صحيح زراره كه گذشت، و با حديث موثق كالصحيح كه از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه حضرت فرمودند كه در وقت وضو آب را بر رو مزنيد كه همه مى ريزد و وفا نمى كند بلكه متفرق سازيد به آن كه بر رو گذاريد و دست را با آب به زير آوريد كه آب به همه جا برسد.

و جمع كرده اند كه خبر اول محمولست بر جواز، و ثانى بر استحباب، و بهتر

در جمع آنست كه اگر خوابش آيد يا سرما باشد آب را بر رو بزند و الا نزند، و اين جمع بد نيست اما عمل بحديث زراره مطلقا بهتر است و اللَّه تعالى يعلم.

(و اذا كان مع الرّجل خاتم فليدره فى الوضوء و يحوّله عند الغسل و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه و ان نسيت حتّى تقوم فى الصّلاة فلا أمرك ان تعيد) و هر گاه با شخصى انگشترى باشد بايد كه او را در وضو بگرداند تا آب بدست او برسد، و بگرداند يا از دست بيرون آورد در وقت غسل. و حضرت صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر فراموش كنى تا

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 446

به نماز برخيزى پس امر نمى كنم ترا كه اعاده نماز كنى.

بدان كه مجموع مضمون حديث حسن كالصحيح است كه حسين بى ابى العلا از آن حضرت روايت كرده است و گردانيدن نزد وضو و بيرون آوردند نزد غسل را حمل بر استحباب كرده اند، و اگر نه در هر دو حكم يكسانست و ممكن است كه بيرون آوردن غسل از آن جهت باشد كه در غالب اوقات منى، يا حيض، و نفاس و استحاضه با مغتسل هست و غالب اوقات بر انگشترى اسم خدا، يا رسول، يا ائمه صلوات اللَّه عليهم مى باشد بهتر آن است كه بيرون آورد خصوصا در حمامات عامه مبادا به نجاست برسد.

و محتمل آن است كه مراد از تحويل گردانيدن باشد و از جهت تفنن عبارت چنين فرموده باشند و على اى حال اگر انگشتر فراخ باشد و خاطر جمع باشد كه آب مى رسد گردانيدن سنت خواهد بود، و اگر نرسد يا نداند كه مى رسد

واجبست كه بگرداند تا آب برسد و اما آن كه حضرت فرمودند كه اگر فراموش كرده باشى گردانيدن را تا متوجه نماز شوند اعاده نبايد كرد از آن جهت است كه شك بعد از فراغ است. و احاديث صحيحه وارد شده است كه شك بعد از وضو و غسل و نماز اعتبار ندارد.

و در حديث صحيح از على بن جعفر مرويست كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه هر گاه زنى ميل دست داشته باشد، يا بازو بند در ذراع او باشد و نداند كه آب به زير او مى رسد يا نه حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حركت دهد تا آب به زير او برسد، ديگر پرسيدم از انگشترى تنگ كه نداند آب به زير او مى رسد يا نه چه كند؟ حضرت فرمودند كه اگر داند كه آب به ته او نمى رسد در وقت وضو بيرون آورند. و ظاهرا در آوردن بر سبيل استحباب باشد كه مبادا فراموش كند در حال وضو و نگرداند.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 447

و از اين حديث ظاهر شد كه فرقى در ميان وضو و غسل نيست، و بعضى وجه گفته اند كه خواهد آمد در غسل كه حضرت فرمودند كه زير هر مويى جنابت است و هر كه يك مو را آب نرساند بجهنم خواهد رفت. بنا بر اين مبالغه در غسل بيشتر كردند و اين وجه سهل است زيرا كه وضو نيز چنين است. و مع هذا در اين حديث و حديث صحيح ديگر به همين مضمون وارد شده است كه در وضو بيرون آورند و اللَّه تعالى يعلم.

(و اذا استيقظ الرّجل

من نومه و لم يبل فلا يدخل يده فى الاناء حتّى يغسلها فانّه لا يدرى اين باتت يده) و هر گاه شخصى از خواب بيدار شود و بول نكرده باشد پس دست راست خود را داخل ظرف نكند تا دست خود را بشويد به درستى كه نمى داند كه دستش شب در كجا بوده است. پيشتر گذشت كه حديثى كه در اين باب وارد شده است موثق است و احتمال تقيه اظهر است و اللَّه تعالى يعلم.

(و زكاة الوضوء ان يقول المتوضّئ اللَّهمّ انّي أسألك تمام الوضوء، و تمام الصّلاة، و تمام رضوانك و الجنّة، فهذا زكاة الوضوء) و مقرر چنين بود در زمان حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله از جهة تمامى و كمال و ازدياد توفيقات و مثوبات اين دعا را بخوانند و ظاهرش اين است كه اين عبارت يكى از ائمه معصومين است صلوات اللَّه عليهم كه سندش را انداخته است مصنف، و ترجمه دعا اين است كه: خداوندا به درستى كه من سؤال مى كنم از تو تمام شدن وضو را به آن كه قبول كنى و نقصهايى را كه در آن واقع شده باشد بفضل خود كامل كنى، و طلب مى كنم از تو تمام كردن نماز را به آن كه توفيقم كرامت كنى كه با اخلاص و حضور قلب و ساير شرايط و اركان به جا آورم، و از تو مى طلبم تمامى رضا و خشنودى ترا به آن كه توفيقم كرامت كنى كه جميع افعال من موافق رضاى تو باشد و از من كارى صادر نشود

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 448

در بقيه عمر كه مخالف رضاى تو باشد، و از تو

سؤال مى كنم بهشت صورى و مراتب عاليه آن را و بهشت معنوى كه قرب و وصال و محبت و معرفت تست.

پس هر گاه اين دعا بخواند وضوى او تمام مى شود و از نقصها پاك مى شود و موجب نمو كمالات او مى شود چنانكه زكاة مال سبب پاكيزگى نفس است از رذيله بخل، و پاكيزگى مال است از حق فقرا، و تمامى نفس است به كمالات و توفيقات و تأييدات الهى، و زيادتى مال است در دنيا، و در آخرت سبب ثواب نامتناهى است و اين چند كلمه جامع جميع خيرات دنيا و آخرت است.

باب السواك:

اشاره

چون مسواك جزو وضو است حقيقة بر مذهب جمعى، و مجازا بر مذهب جمعى ديگر و مبالغه بسيار در آن واقع شده بود در ميان ابواب وضو او را داخل ساخت و بابى على حده از جهة آن مقرر ساخت و مراد از سواك پاك گردانيدن دندانهاست از چرك و زردى بهر چه باشد، و بهتر آن است كه بشاخهاى درختان تازه باشد، و اكمل آن است كه به چوب اراك باشد پس به خرقه و انگشت و هر چه ازاله چرك كند سواك متحقق مى شود.

و اين مسواك كردن فى نفسه سنت مؤكد است و تاكيدش بيشتر است كه پيش از شستن رو در وضو واقع سازد، و اگر پيشتر از مضمضه و استنشاق واقع سازد دور نيست كه بهتر باشد و اگر در ضمن مضمضه انگشتان خود را به دندانها بمالد اقل مرتبه مسواك كردن بفعل آمده است، و اگر بعد از وضو نيز واقع سازد بد نيست و پيش از نماز نيز سنت است و در وقت خواب مستحب است

و در وقت بيدار شدن و برخاستن به نماز شب مبالغه در آن پيشتر است، و چون دندانها زرد شود يا چرك بگيرد مبالغه در مسواك كردن شده است.

[تأكيد بر مسواك ]

(قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ما زال جبرئيل عليه السّلام يوصينى بالسّواك حتّى خشيت ان احفى او ادرد، و ما زال يوصينى بالجار حتّى ظننت انّه سيورثه، و ما زال يوصينى بالمملوك حتّى ظننت انّه سيضرب له اجلا يعتق فيه) بسند صحيح از آن حضرت صلى اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 450

و آله منقول است كه هميشه جبرئيل مرا وصيت مى كرد و مبالغه مى نمود در مسواك كردن تا ترسيدم كه از بس كه مسواك مى كردم دندانهاى من هيچ نماند يا خونين شود دهان من، يا دندانها همه بريزد، يا دهان خود را خونين كنم، يا دندانهاى خود را همه بريزم بنا بر قرائت معلوم.

و مؤيد اين حديث كلينى بسند حسن كالصحيح روايت كرده است كه حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود كه جبرئيل وصيت و مبالغه كرد مرا به مسواك كردن آن قدر كه ترسيدم كه دندانهاى من همه بريزد، و هميشه وصيت مى نمود مرا به رعايت حق هم سايگان تا گمان كردم كه عاقبت از جهة هم سايه ميراثى خواهد داد، و هميشه وصيت و مبالغه مى نمود مرا به رعايت حال غلام و كنيز تا آن كه گمان كردم كه از جهة ايشان مدتى مقرر خواهد ساخت كه هر گاه آن مدت خدمت بكنند آزاد شوند بعد از آن، و دغدغه نيست كه حق سبحانه و تعالى از جهة هم سايه ميراث مقرر نساخته و از جهة مملوك مدت آزادى مقرر نساخته

است.

و كلينى رضى اللَّه عنه خبرى مرسل از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه هر بنده كه شيعه باشد بعد از هفت سال آزاد مى شود خواه صاحبش آزاد بكند و خواه آزاد نكند و بعد از هفت سال خدمت او حلال نيست. و اين حديث را حمل بر استحباب كرده اند كه سنت است كه غلام شيعه را بعد از هفت سال آزاد كنند و مكروه است بعد از هفت سال او را خدمت فرمودن.

[رعايت حق زنان ]

(و فى خبر آخر و ما زال يوصينى بالمرأة حتّى ظننت انّه لا ينبغى طلاقها) و در روايتى اين زيادتى هست كه و هميشه مبالغه مى نمود مرا به رعايت زنان كه گمان كردم خوب نباشد مطلقا طلاق زنان دادن. و اخبار معتبره وارد شده است در كراهت طلاق با ملايمت اخلاق و با عدم الفت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 451

كراهت ندارد پس حمل لا ينبغى بر اطلاق مى بايد كرد يا بر حرمت طلاق و حال آن كه مكروه است و اللَّه تعالى يعلم.

[مسواك و حجامت و خلال ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه نزل جبرئيل عليه السّلام بالسّواك، و الحجامة، و الخلال) و بسند موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه جبرئيل مسواك و حجامت و خلال را از جهة حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله آورد يعنى گفت كه حق سبحانه و تعالى مسواك را سنت تو كرده است هميشه خصوصا در اوقات خاصه، و حجامت را از جهة دفع زيادتى خون مقرر ساخته است، و بعد از طعام ميان دندانها را به چوب و امثال آن پاك ساختن را سنت گردانيد و ممكن است كه چوب مسواك و شيشه حجامت و چوب خلال را آورده باشد يا آلات را با حكم آنها آورده باشد. و اول أظهر است.

(و قال موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما اكل الاشنان يذيب الجسد و التّدلّك بالخزف يبلى الجسد و السّواك فى الخلاء يورث البخر) و بسند قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه خوردن اشنان مى گدازد بدن را، و چرك كردن بدن به سفال بدن را كهنه مى كند و از طراوت مى اندازد يا پوست

بدن سست مى شود و ضرر است، و مسواك كردن در ادب خانه گند دهن مى آرد.

اما خوردن اشنان ظاهرا چنان بوده است كه بعد از طعام اندرون دهان را به اشنان مى شسته اند و بسيار بوده است كه فرو مى برده اند از آن نهى واقع شده است چنانكه در حديث كالصحيح از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه منقول است كه حضرت فرمودند كه بيرون دهان را از اشنان بشوييد كه چربى مى ماند و بد بو مى شود، اندرون دهان بد بو نمى شود.

و در حديث قوى از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه منقول است كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 452

راوى عرض نمود كه ما اشنان را مى خوريم حضرت فرمودند كه حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه وقتى كه دهن به اشنان مى شستند لبها بر هم مى گذاشتند كه مبادا تا اشنان داخل دهن شود و فرو رود زيرا كه سبب سل و دق مى شود و منى را كم مى كند زانوها را سست مى كند.

و اما چرك كردن بدن به سفال و آن گل پخته است و شكى نيست كه ماليدن آن بر غير پا خوب نيست و عرفا كف پا و پاشنه را بدن نمى گويند، و در لغت بدن مى گويند اگر نمالد بهتر است، و اگر سنگ بر بدن بمالد معلوم نيست كه كراهت داشته باشد اگر چه ظاهر علتى كه فرموده اند در آن نيز جارى است بهتر آنست كه غير پا را به سنگ نمالند.

و در چند حديث معتبر وارد شده است كه خزف به بدن ماليدن پيسى مى آورد بلكه ظاهر احاديث آنست كه رفع چرك به سبوس و سدر و امثال اينها بكنند چنانكه خواهد آمد.

و ظاهر حديث

آن است كه در بيت الخلا مسواك كردن كراهت داشته باشد اگر چه در حال بول و غايط نباشد، و محتمل است كه مجموع نهى ارشادى باشد و فايده اش دنيوى باشد مگر آن كه كسى ترك اينها از آن جهت كند كه چون حق سبحانه و تعالى دوست مى دارد زندگانى را از جهة عبادت يا عبادت مطلوب الهى است و هر چند آدمى زنده و صحيح است عبادت بيشتر خواهد كرد از آن جهت ترك اينها بكند مثاب خواهد بود، و ليكن اين نيت بسيار مشكل است مگر مخلصين را.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اربع من سنن المرسلين التّعطّر، و السّواك، و النّساء، و الحنّاء) و بسند موثق وارده شده است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه چهار چيز از سنتهاى پيغمبرانست كه همه بر آن مداومت مى نموده اند اول تعطر است يعنى بوى خوش كردن. و در نسخ احاديث صدوق

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 453

و كلينى العطر است بكسر عين يعنى بوى خوش. و اخبار متواتره در اين باب وارد شده است كه بوى خوش از سنتهاى پيغمبران است خصوصا پيغمبر ما صلى اللَّه عليه و آله كه بسيار بر آن مداومت مى نموده اند و در باب روز جمعه خواهد آمد، و هم چنين زنان در باب نكاح و حنا در باب حمام.

(و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه انّ افواهكم طرق القرآن فطهّروها بالسّواك) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه دهانهاى شما راههاى قرآن است و قرآن از دهان بيرون مى آيد پس پاكيزه سازيد دهانهاى خود را به مسواك كردن از جهة تعظيم قرآن. و از حضرت امام جعفر صادق

صلوات اللَّه عليه بسند قوى منقول است كه چون به نماز شب برخيزيد مسواك بكنيد كه فرشته دهان خود را به دهان شما مى گذارد و هر چه مى خوانيد از قرآن و دعا به آسمان مى برد پس بايد كه دهان شما خوشبو باشد كه سبب خوشحالى فرشته شود و سبب آزردگى اوست اگر بد بو باشد.

(و قال النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله فى وصيّته لعليّ صلوات اللَّه عليه يا علىّ عليك بالسّواك عند وضوء كلّ صلاة) و به اسانيد صحيحه منقولست كه از جمله وصيتهائى كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه را كرد اين بود كه يا على بر تو باد كه مسواك كنى نزد وضو از براى هر نمازى كه بسازى خواه واجب و خواه سنت، و آن چه صدوق در باب وصايا نقل نموده است اين است كه نزد هر وضوئى و نزد هر نمازى مسواك كن و چون اين باب وضو است همين وضو را نقل كرد.

و ممكن است كه از غير آن وصيت باشد يا نساخ انداخته باشند، و ظاهر نزد وضو قبل از وضوست پيش از مضمضه و استنشاق چنانكه كلينى بسند صحيح از معلى بن خنيس روايت كرده است كه گفت كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از مسواك كردن بعد از وضو حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 454

فرمودند كه پيش از وضو مسواك مى بايد كرد راوى گفت كه اگر فراموش كنم پيش از وضو حضرت فرمودند كه بعد از وضو مسواك كن و بعد از آن سه مرتبه مضمضه كن.

و ظاهر اين حديث آنست كه

پيش از مضمضه باشد چنانكه در وضوى حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مضمضه و استنشاق فرمودند و بعد از آن رو را شستند مى بايد كه آن حضرت مسواك را پيشتر كرده باشند و اشعارى دارد كه مضمضه و استنشاق جزو وضو باشند.

و در اين باب احاديث متعارض است در بعضى از اخبار صحيحه و حسنه و قويه وارده شده است كه مضمضه و استنشاق از وضو نيستند. و در حديث صحيحى وارد شده است كه از وضوست. و احاديث متواتره وارد است بر آن كه هر دو سنت است اكثر علما جمع كرده اند در ميانه اخبار به آن كه از وضو نيست يعنى از واجبات وضو نيست و از وضو هست يعنى از سنتهاى وضو است.

و محتمل است كه سنتى على حده باشد قبل از وضو، و آن كه وارد شده است كه از وضوست بر سبيل مجاز باشد چنانكه در مسواك نيز وارد شده است كه از وضو است مجازا، و فايده خلاف در آن ظاهر مى شود كه جمعى كه قايلند كه از وضو است مى گويند كه نيت را مقارن هر يك مى توان ساخت حتى آن كه جمعى گفته اند كه نيت را مقارن دست شستن سنت پيش از وضو مى توان ساخت.

و بعضى گفته اند كه مقارن مسواك كردن مى توان ساخت، و ليكن احوط آنست كه نيت را مقارن هيچ يك از اين افعال نسازد بلكه مقارن شستن رو سازد، و اگر مقارن آنها سازد البته مقارن شستن رو نيز بسازد، و اگر مقارن شستن رو سازد بهتر آنست كه در وقتى كه آنها را بفعل آورد قصد داشته باشد كه از جهة رضاى الهى

بفعل مى آورد تا ثواب بر آن افعال داشته باشد.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 455

و بعضى از علما گفته اند كه هر گاه نيت را مقارن شستن رو دارد نيت شامل آنها كه پيش واقع ساخته است مى شود هر چند نيت آنها را نكرده باشد، و وجهش ظاهر نيست بلكه مى بايد قصد شستن آنها نيز از براى خدا بكند تا ثواب داشته باشد و اللَّه تعالى يعلم.

(و قال صلوات اللَّه عليه السّواك شطر الوضوء) و حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه مسواك جزو وضوست يا نصف وضوست در ثواب. و مشهور آنست كه بر سبيل مبالغه واقع شده است يعنى بمنزله جزو وضوست كه مى بايد مقارن وضو باشد و ترك آن نكنند كه اگر ترك كنند گويا وضو نساخته اند.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه لمّا دخل النّاس فى الدّين افواجا اتتهم الازد ارقّها قلوبا و اعذبها افواها فقيل يا رسول اللَّه هذا ارقّها قلوبا قد عرفناه فلم صارت اعذبها افواها فقال انّها كانت تستاك فى الجاهليّة) مصنف از وهب بن وهب مسندا روايت كرده است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه چون مردمان داخل شده اند در دين بعد از فتح مكه معظمه فوج فوج و گروه گروه طايفه ازد كه در يمن مى باشند و انصار از آن طايفه بودند آمدند، از همه طوايف دلهاى ايشان رقيق تر بود و گريان و پشيمان از اعمال سابق ايام كفر، و دهانهاى ايشان خوشبوتر بود، پس پرسيدند از آن حضرت كه يا رسول اللَّه آن كه فرمودى كه دلهاى ايشان تنگ تر بود از آثار گريه و زارى

ايشان، يا از سبقت انصار كه از ايشان بودند بدين اسلام دانستيم، اما ندانستيم كه چرا دهنهاى ايشان خوشبوتر بود حضرت فرمود كه از اين جهت بود كه ايشان در جاهليت و ايام كفر مسواك مى كردند.

و ممكن است كه مسواك كردن ايشان سبب رقت قلوب ايشان شده باشد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 456

و از اين جهت حضرت صادق اين را فرموده باشند يا از آن جهت كه سبب خوشبوئى دهان ايشان بود. و ممكن است كه خوشبوئى دهان كنايه از آن باشد كه خوش كلام بودند و مسواك سبب آن مى شود.

و همين روايت را در علل ذكر كرده است و باين عنوان است كه قال الصادق صلوات اللَّه عليه قال رسول اللَّه عليه و آله و به جاى انّها لأنها بود و سهوا تتمه را ذكر نكرده است يا از نساخ افتاده است، و اگر نباشد البته مراد است و اگر نه معنى صحيح نيست زيرا كه سؤال ايشان از معنى اين كلام دلالت مى كند بر اين كه حضرت رسول صلى اللَّه عليه پيشتر فرموده باشد.

(و قال صلوات اللَّه عليه لكلّ شى ء طهور و طهور الفم السّواك) در تتمه روايت سابقه وهب از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه نقل كرده است كه فرمودند كه هر چيزى را مطهريست و مطهر دهان مسواكست ظاهرا مراد اين باشد كه چنانكه دهان را از كثافت پاك مى كند هم چنين زبان را پاك مى كند از گناهانى كه از او صادر شده است و نمى گذارد كه از او صادر شود من بعد چون كلمه طهور مستلزم اين معانى هست.

و از اين عبارت نيز ظاهر مى شود كه طهور بمعنى مطهر

است نه طاهر بلكه در هيچ جا احتمال طاهر ندارد و بر تقدرى كه در لغت عرب بمعنى طاهر آمده باشد در عرف خدا و رسول و ائمه صلوات اللَّه عليهم باين معنى است البته و چند جا ذكر كردم تا مطلع باشى و بدانى كه بحثهايى كه بعضى از فضلا كرده اند بواسطه عدم تتبع است.

و اين را نيز بدانى كه حقيقت شرعى در اكثر چيزها واقع است و عرف حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم به مرتبه رسيده است كه غير معانى مصطلح ايشان كسى كه تتبع كلام ايشان كرده نمى فهمد و بر تقدرى كه احتمالى رود در عرف نبى، در عرف ائمه مطلقا احتمال نيست با آن كه ظهور

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 457

كافى است احتياج به يقين نيست.

و هر منصفى مى داند كه يقين حاصل است و جميع مراتب بحثهاى اصوليان مبتنى بر شكوكى است كه از وهم ناشى است به اعتبار كثرت مزاولت بر آن و اگر وهم را از ميان بردارند عقول در همه امور مستقل است و ليكن كار واهمه همگى باطل است و اكثر طلبه آن را دقت ناميده اند و به آن افتخار مى نمايند فتدبر.

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله كان يكثر السّواك و ليس بواجب فلا يضرّك تركه فى فرط الايّام) و حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله بسيار مسواك مى كردند و واجب نيست كه بترك آن عقوبت الهى باشد بلكه سنت مؤكد است پس ضرر ندارد كه كسى آن را چند روزى ترك نمايد.

و لفظ

فرط را از دو روز تا پانزده روز استعمال مى كنند و ظاهرا مراد از اينجا آن است كه به سه روز نرسد و اگر برسد از آن نگذرد چنانكه در حديث كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه مى بايد كه سه روز بر تو نگذرد كه مسواك نكنى اگر همه محض گردانيدن مسواك باشد به دندانها.

(و لا باس ان يستاك الصّائم فى شهر رمضان أيّ النّهار شاء) يعنى باكى نيست كه مسواك كند روزه دار در ماه رمضان در هر وقتى از روز كه خواهد خواه پيش از پيشين باشد و خواه بعد از آن. و اين مضمون روايت كالصحيحى است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه.

و در حديث صحيح از آن حضرت وارد شده است كه از آن حضرت پرسيدند كه آيا صايم مسواك مى تواند كرد به آب يا به چوب تر كه مزه او را بيابد؟ حضرت فرمودند كه باكى نيست. و ليكن در حديث صحيحى ديگر وارد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 458

است از آن حضرت كه به آب مسواك مى تواند كرد و به چوب تر مسواك نكند.

و در حديث حسن كالصحيح وارد است كه آن حضرت فرمودند كه مكروه است صايم را كه مسواك كند به مسواك تر و فرمودند كه اگر چوب را تر كنند و ترى آن را بتكانند كه هيچ ترى نماند به آن مسواك مى تواند كرد و در حديث موثقى ديگر وارد است كه به چوب تر مسواك نكند.

پس از اين احاديث ظاهر شد كه جايز است مسواك كردن، و اگر مطلقا ترى نداشته باشد بهتر است و اگر مسواك خشك را به آب تر

كنند كراهت دارد، و اگر آبش را بتكانند كراهت كمتر مى شود، و اگر چوب تر باشد كه تازه باشد كراهت بيشتر است و ليكن اينها همه وقتى است كه آب مسواك را فرو برد و اگر بيندازد ظاهرا كراهتش كمتر مى شود بلكه كراهت نخواهد داشت، و اگر آب مسواك را در غير روزه نيز بيندازد بهتر است چون غالب اوقات تر بيرون مى آيد و داخل دهان مى شود، و اكثر علما آب دهان را حرام مى دانند هر گاه از دهان بيرون آيد و اگر بعد از مسواك در روزه اگر به چوب تر يا به آب مسواك كرده باشد سه مرتبه آب دهان را بيندازد بهتر است و اللَّه تعالى يعلم.

(و لا باس بالسّواك للمحرم) و باكى نيست مسواك كردن محرم را كه احرام بحج يا عمره بسته باشد. در حديث حسن كالصحيح، و صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه آن حضرت فرمودند كه محرم مسواك مى تواند كرد اگر چه خون درآيد چون از سنت است. و در حديث صحيحى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه مسواك بكند اما چنان نكند كه خون درآيد يعنى مبالغه نكند در ماليدن و سخت نمالد كه خون درآيد.

و چون بحسب ظاهر مخالفتى با حديث اول دارد يك مرتبه حمل كرده اند اول را بر جواز و دويم را بر كراهت، و يا اول را به آن كه قصد نداشته

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 459

باشد كه خون درآيد و بدر آيد و ثانى كه حرام است يا مكروه آن است كه مبالغه كند عمدا تا خون درآيد، يا اگر از حال

خود يابد كه خون درمى آيد نكند بهتر آنست چون يكى از محرمات احرام درآوردن خون است از بدن. و صدوق عمل بحديث اول كرده است و در محرمات احرام خواهد آمد.

(و يكره السّواك فى الحمّام لأنّه يورث و باء الاسنان) و مكروه است مسواك كردن در حمام زيرا كه سبب ريختن دندانها مى شود. و صدوق اين مضمون را از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است بسند كالصحيح.

(و السّواك من الحنيفيّة و هى عشر سنن خمس فى الرّأس و خمس فى الجسد فامّا التى فى الرّأس فالمضمضة و الاستنشاق و السّواك و قصّ الشّارب و الفرق لمن طوّل شعر رأسه و من لم يفرق شعر رأسه فرقه اللَّه يوم القيمة بمنشار من نار و امّا الّتى فى الجسد فالاستنجاء و الختان و حلق العانة و قصّ الاظفار و نتف الابطين) مسواك كردن از سنتهاى حضرت ابراهيم على نبينا و آله و عليه الصلاة و السلام است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله به آن مداومت مى نمودند و آن ده سنت است پنج سنت در سر است و پنج سنت در بدنست اما آن چه در سر است مضمضه، و استنشاق، و مسواك، و گرفتن شارب است، و جدا كردن موى سر است به آن كه از پيش سر آن را دو حصه كند كه پوست سر ظاهر شود، و كسى كه موى سر را جدا نكند حق سبحانه و تعالى سرش را به ارّه آتشين جدا كند در روز قيامت. و اما آن چه در بدنست استنجاى بول و غايط است، و ختنه كردن، و موى پشت زهار تراشيدن،

و ناخنها گرفتن، و موى زير بغلها را كندن است.

و صدوق بسند موثق كالصحيح از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه اين حديث را روايت كرده است به اين عنوان كه حضرت فرمودند كه پنج

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 460

سنت در سر است و پنج در بدن اما آن چه در سر است مسواك است، و اخذ شارب، و فرق شعر، و مضمضه، و استنشاق، و اما آن چه در بدنست ختنه، و موى پشت زهار تراشيدن، و موى زير بغلها كندن، و ناخنها گرفتن، و استنجاست. و زيادتيها از صدوقست.

اما آن كه از سنن حنيفيه است اخبار بسيار بر آن وارد است و اما مبالغه در شكافتن مو ممكن است كه از جهت مسح سر باشد چنانكه گذشت كه مى بايد مسح بر بشره باشد يا بر موى مخصوص بشره و آن قدرى است كه به كشيدن از حد پيش سر بيرون نرود از اطراف مقدم سر، و اگر فرق كرده باشد مسح بر بشره واقع مى شود يا بر بيخ مو كه به كشيدن آن از اطراف بدر نمى رود.

و هر گاه بمقدار دو انگشت از بالاى ناصيه بكشد اين معنى محقق مى شود زيرا كه بيخ مو تا دو انگشت از هر طرفى بدر نخواهد رفت و قدر سه انگشت سنت را مسح كشيده خواهد بود البته و جدا كردن مو بقدر يك انگشت لازم است تا مسح بر ناصيه واقع شود، و از هم جدا كردن كل مو را سنت است اگر سه انگشت را واجب ندانيم، و اگر نه لازمست كه آن قدر جدا كند كه سه انگشت مسح تواند كشيد، و اگر مردان

موى سر را بتراشند بهتر است و زنان را چون تراشيدن موى سر حرامست فرق لازمست چنانكه گذشت و احكام باقى خواهد آمد.

(و قال الباقر و الصّادق صلوات اللَّه عليهما صلاة ركعتين بسواك افضل من سبعين ركعة بغير سواك) فرمودند كه دو ركعت نماز با مسواك بهتر است از هفتاد ركعت بى مسواك و كلينى اين حديث را بسند قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت نموده است و دور نيست كه اگر در حال وضو مسواك كرده باشد يا در وقتى ديگر كه قصدش اين باشد كه در وقت نماز با مسواك نماز كرده باشد كافى باشد.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 461

(و قال ابو جعفر الباقر صلوات اللَّه عليه فى السّواك لا تدعه فى كلّ ثلاثة ايّام و لو ان تمرّه مرة واحدة) بسند موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه ترك مكن مسواك را در هر سه روز اگر هم يك بار بگردانى بر دندانها. و اولى آن است كه در وقت هر وضو و وقت هر نماز مسواك كند.

(و قال النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله اكتحلوا وترا و استاكوا عرضا) و حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه سرمه را طاق بكشيد به آن كه هر چشمى طاق باشد يا مجموع طاق باشد، و در حديث صحيح وارد است كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله چهار ميل در چشم راست مى كشيدند و سه ميل در چشم چپ. و در حديث كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه سرمه كشد طاق بكشد و اين بهتر است، و

اگر طاق نباشد نيز باكى نيست.

و در حديث كالصحيحى واقعست كه حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله چشمان مبارك را از سرمه سياه در وقت خواب طاق طاق مى كشيدند يعنى هر يك را طاق مى كشيدند پس حمل بر تخيير بايد كرد.

و در حديث صحيح وارد است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه شب سرمه كشيدن از براى چشم نافع است و در روز زينت است. و احاديث بسيار در فضيلت سرمه سنگ كه غالبا در حدود اصفهان مى باشد وارد شده است كه دهان را خوشبو مى كند، و پلكهاى چشم را قوت مى دهد، و موى پلك را مى روياند، و چشم را تند مى كند و مدد مى كند بر آن كه سجده طولانى تواند كرد، و دمعه را كه ريختن آب چشم است دفع مى كند، و قوت مجامعت را زياد مى كند، و چشم را جلا مى دهد. و حضرت فرمودند كه مسواك را به عرض دندان بكنيد زيرا كه بر طول دندان غالبا مجروح مى كند.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 462

(و ترك الصّادق صلوات اللَّه عليه السّواك قبل ان يقبض بسنتين و ذلك انّ اسنانه ضعفت) صدوق اين حديث را از مسلم كه آزاد كرده حضرت بود بسند قوى روايت كرده است كه او گفت كه آن حضرت دو سال پيش از آن كه از دنيا بروند ترك مسواك كردند چون دندانهاى آن حضرت ضعيف شده بود.

و ظاهرا مبالغه اى كه سابق داشتند آن را ترك فرموده بوده اند چون مجرد انگشت ماليدن كافى است، مگر آن كه بى قوت شده باشد به حيثيتى كه خوف داشته باشند كه از امرار نيز بيفتد يا آن كه راوى مجهول الحال

است و شهادت بر نفى نيز مشكل است، شايد حضرت در اندرون خانه مسواك مى فرموده باشند.

(و سأل علىّ ابن جعفر اخاه موسى بن جعفر عليهما السّلام عن الرّجل يستاك مرّة بيده اذا قام إلى صلاة اللّيل و هو يقدر على السّواك فقال اذا خاف الصّبح فلا بأس) و بسند صحيح سؤال كرد على بن جعفر از برادرش حضرت امام موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما كه هر گاه شخصى يك مرتبه بدست خود مسواك كند وقتى كه به نماز شب برخيزد با آن كه قدرت بر مسواك داشته باشد خوب است. حضرت فرمودند كه اگر خوف طلوع صبح داشته باشد باكى نيست يعنى اگر ترسد كه صبح شود وقت نماز شب بگذرد بد نيست بدست مسواك كردن.

و بحسب مفهوم دلالت مى كند بر آن كه در فراخى وقت اكتفا به همين نكند يعنى تا ممكن باشد فرد كامل را بفعل آورد. و كلينى رحمه اللَّه روايت كرده است كه اقل مرتبه مسواك آنست كه انگشت خود را به دندانها بمالى كه چرك آن را ببرد.

(و قال النّبيّ صلوات اللَّه عليه و آله لو لا ان اشقّ على أمّتي لأمرتهم بالسّواك عند وضوء كلّ صلاة) و صدوق بسند حسن كالصحيح، و كلينى بسند قوى روايت كرده اند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 463

كه حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه اگر نه شاق مى شد بر امت من هر آينه واجب مى كردم بر امت خود مسواك كردن نزد هر نمازى را. و ظاهر اين حديث تفويض است و الا رسول خدا را كى بود كه واجب كند. و تأويل كرده اند

كه حق سبحانه و تعالى بر زبان من بر شما واجب مى كرد.

و بسند قوى از آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله منقول است كه مى فرمودند به اصحاب خود كه چرا دندانهاى شما زرد است چرا مسواك نمى كنيد.

(و روى لو علم النّاس ما فى السّواك لأباتوه معهم فى لحاف) و بسند موثق از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه اگر مردمان مى دانستند كه چه ثواب بسيارى در مسواك هست هر آينه وقت خوابيدن در ميان لحاف با خود مى بردند كه چون بيدار شوند بى فاصله مسواك كنند يا آن كه در زير لحاف مسواك كنند تا خوابشان ببرد. و در بعضى از نسخ فى اللحاف است و آن اظهر است، و ليكن در ثواب الاعمال مثل متن است.

(و روى انّ الكعبة شكت إلى اللَّه عزّ و جلّ ما تلقى من انفاس المشركين، فاوحى اللَّه تبارك و تعالى إليها قرّى يا كعبة فانّى مبدّلك بهم قوما يتنظّفون بقضبان الشّجر فلمّا بعث اللَّه عزّ و جلّ نبيّه محمّدا صلّى اللَّه عليه و آله نزل عليه الرّوح الامين جبرئيل عليه السّلام بالسّواك) و روايتى واقع شده است كه كعبه شكايت كرد به خداوندى كه عزيز و جليل است از آن چه مى يافت از گند دهان كفار، پس حق سبحانه و تعالى وحى كرد به كعبه كه بشارت باد ترا و چشمت روشن باد، يا قرار گير و خاطر جمعدار كه من بعوض اين جماعت جمعى را خواهم آورد كه ايشان دهنهاى خود را پاكيزه سازند بشاخهاى درختان و مسواك كنند، پس چون حق سبحانه و تعالى حضرت محمد صلى اللَّه عليه و آله را فرستاد به

رسالت جبرئيل مسواك را از جهة حضرت آورد كه امت او به آن مسواك كنند.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 464

و ظاهر شكايت كعبه آنست كه او را شعور باشد، و ظاهر آيات و احاديث اين است. و بعضى تأويل كرده اند كه چون حق سبحانه و تعالى امر به تعظيم آن كرده است پس هر گاه تعظيم او كنند تعظيم الهى كرده اند، و تحقير او تحقير الهى است پس گويا شكايت مى كند كه اينها تعظيم نمى كنند، و اگر بظاهر خود بگذارند و تأويل نكنند امثال اينها را ظاهرا بهتر باشد.

[در مسواك كردن دوازده فايد اخروى و دنيوى هست ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه فى السّواك اثنتا عشرة خصلة هو من السّنّة و مطهرة للفم، و مجلاة للبصر، و يرضى الرّحمن، و يبيّض الاسنان، و يذهب بالحفر «1» و يشدّ اللّثة، و يشهّي الطّعام، و يذهب بالبلغم، و يزيد فى الحفظ، و يضاعف الحسنات و تفرح به الملائكة) و بطرق متكثره قويه از آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله منقول است كه در مسواك كردن دوازده فايد اخروى و دنيوى هست.

اول: آن كه از سنت حضرت سيد المرسلين است صلى اللَّه عليه و آله و متابعت آن حضرت موجب ثواب عظيم است.

دوم: آن كه سبب پاكيزگى دهان است كه مؤمنان و فرشتگان از آن متأذى نمى شوند قطع نظر از آن كه چركنى سبب بى اعتباريست.

سيم: آن كه سبب جلاء چشم است چون رطوبات فاسده دفع مى شود.

چهارم: آن كه سبب خوشنودى حق سبحانه و تعالى است يعنى ثواب عظيم مى دهد.

پنجم: آن كه دندانها را سفيد مى كند و چرك سبب فساد آن نمى شود با آن كه حسنى كه لازم مسواك است بهم مى رسد.

ششم: آن كه زردى دندان

را مى برد و بودنش سبب ريختن دندانست و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 465

قباحت دارد.

هفتم: آن كه لثه بكسر لام و تخفيف ثا يعنى بن دندان را سخت مى كند.

هشتم: آن كه اشتهاى طعام مى آورد به سبب دفع فضلات فاسده.

نهم: آن كه بلغم زيادتى را دفع مى كند چون به سبب مسواك رطوبات بلغمى مرتبه مرتبه مى آيد و دفع مى شود.

دهم: آن كه حافظه را زياده مى كند چون اغلب اوقات زيادتى بلغم سبب نسيان است.

يازدهم: آن كه حسناتى كه از اين كس صادر مى شود بعد از آن مضاعف مى كند، و در روايتى از اين روايات آنست كه هفتاد برابر مى شود ثواب آن. و در روايتى ديگر دو ركعت نماز را بهتر از هفتاد ركعت مى كند.

دوازدهم: آن كه فرشتگان خوشحال مى شوند از آن كه بنده كار خوب مى كند و ايشان متأذى نمى شوند از بوى بد. و در روايتى ديگر آن كه راه قرآن را پاك مى كند. و در روايتى كالصحيح وارد شده است كه ريختن آب چشم را بر طرف مى كند و چشم را جلا مى دهد. و در روايت كالصحيح ديگر بلغم را مى برد و عقل را زياده مى كند مجملا آن قدر مبالغه در مسواك وارد شده است در هيچ سنتى از سنن بخاطر ندارم كه شده باشد.

باب علة الوضوء:

يعنى چيزى كه سبب آن شده است كه حق سبحانه و تعالى وضو را مقرر ساخته است بعنوان وجوب، يا استحباب و علتهاى شرعى گاه هست كه بسيار است، و ليكن علت عقلى يكى بيش نمى باشد نزد اكثر علما، و حق آن است كه آن نيز مى باشد باين معنى كه مثلا هر گاه دو كس بطلب شخصى آيند كه هر يك مستقل باشند

در عليت كه اگر هر يك تنها مى آمدند او مى رفت و برود پس رفتن او دو علت دارد و ليكن باصطلاح ايشان هر يك را جزو علت تامه رفتن مى دانند هر چند كل واحد قابليت عليت داشته باشد و در شرع نيز چنين است پس اگر علت گويند هر يك را اعتبار اين است كه فى نفسها مستقل است در سببيت قطع نظر از آن ديگرى، و اگر جزو علت گويند به اعتبار وقوع است و جزو علت را نيز علت مى نامند مجازا پس اگر امثال اينها چند علت داشته باشد بهر دو معنى صحيح است.

(جاء نفر من اليهود إلى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فساله «1» عن مسائل فكان فيما سألوه أخبرنا يا محمّد لأيّ علة توضّأ هذه الجوارح الاربع و هى أنظف المواضع فى الجسد) روايت كرده است بسند حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه. و بسند قوى كالصحيح

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 467

از حضرت امام حسن صلوات اللَّه عليه به اندك تغيير لفظى و عبارت متن عبارت سند اول است كه جماعتى از يهودان به خدمت حضرت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله آمدند و چند مسأله پرسيدند، و در روايت ثانيه ده مسأله، و از جمله سؤالات ايشان اين بود كه يا محمد بچه علت در وضو اين چهار عضو شسته مى شود و مسح كشيده مى شود چون دستها را يك عضو حساب كرده و پاها را يكى و حال آن كه اين چهار عضو پاكيزه ترين عضوهاست در بدن و مى بايست عضوى كه كثيف تر باشد شسته شود.

و در حديث دويم چنين است كه در وقت سؤال

ايشان جبرئيل عليه السلام در جانب راست نشسته بود و ميكائيل عليه السّلام در جانب چپ آن حضرت و به حضرت مى گفتند كه چنين جواب ايشان بده و حضرت هر چه ايشان مى گفتند جواب مى فرمودند تا عاقبت مسلمان شدند و جوابها را بيرون آوردند كه از الواح حضرت موسى نوشته بودند و موافق بود با آن چه حضرت فرموده بود.

و ايشان گفتند كه در الواح چنين نوشته كه كسى اين جوابها را نخواهد داد مگر پيغمبر آخر الزمان و در وقت جواب دادن او جبرئيل در جانب راست او باشد، و ميكائيل در جانب چپ او و وصى او در برابر او. حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه چنين است جبرئيل از جانب دست راست بود، و ميكائيل از جانب دست چپ، و وصى من على بن ابى طالب است كه در برابر من نشسته است. و عاقبت اسلام آن يهودى سايل بر وجه كمال شد.

(قال النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله لمّا ان وسوس الشّيطان إلى آدم عليه السّلام دنا من الشّجرة فنظر إليها فذهب ماء وجهه ثمّ قام و مشى إليها و هى اوّل قدم مشت إلى الخطيئة ثمّ تناول بيده منها ما [او ممّا] عليها فاكل فطار الحلىّ و الحلل عن جسده فوضع آدم يده على امّ

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 468

رأسه و به كى فلمّا تاب اللَّه عزّ و جلّ عليه فرض عليه و على ذرّيّته تطهير هذه الجوارح الاربع فامره اللَّه عزّ و جلّ بغسل الوجه لمّا نظر إلى الشّجرة و امره بغسل اليدين إلى المرفقين لمّا تناول بهما، و امره بمسح الرّأس لمّا وضع يده على امّ رأسه،

و امره بمسح القدمين لمّا مشى بهما إلى الخطيئة) حضرت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه چون شيطان وسوسه كرد حضرت آدم را و قسم ياد كرد كه من شما را نصيحت مى كنم كه اگر مى خواهيد كه دايم در بهشت بمانيد از اين درخت گندم يا انگور بخوريد، حضرت آدم متوجه شجره شد و نگاهى به آن درخت كرد آب روى حضرت آدم رفت ديگر برخاست و به جانب آن درخت روانه شد و آن اول قدمى بود كه حركت كرد به خطا و ترك اولى، پس دست دراز كرد و از ميوه آن درخت چيد و خورد، پس زرينها كه بر او بود و جامها كه پوشيده بود همگى از بدن حضرت آدم پريد، پس حضرت آدم دست بر سر زد و گريان شد، پس چون حق سبحانه و تعالى توبه حضرت آدم را قبول كرد واجب ساخت بر حضرت آدم و بر ذريت او كه اين مواضع را پاكيزه كنند به وضو، پس حق سبحانه و تعالى او را امر كرد كه رو را بشويد چون نظر به جانب شجره كرده بود، و امر كرد او را به شستن دستها با مرفقها چون به دستها ميوه را چيده بود، و او را امر كرد كه مسح سر كند چون دست بر سر زده بود، و او را امر كرد كه پاها را مسح كشد چون به اين پاها رفته بود به جانب خطا و ترك اولى.

و حديث دويم اين تتمه دارد كه حضرت فرمود كه پس حق سبحانه و تعالى سنت كرد بر امت من مضمضه را تا محبت حرام

را از دل ايشان بردارد و سنت كرد استنشاق را تا بو و گند آتش دوزخ را بر ايشان حرام گرداند يهودى گفت راست گفتى يا محمد پس بگو چه ثوابست كسى را كه اين وضو را به جاى آورد؟ پس حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه اول كه دست او

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 469

به آب مى رسد شيطان از او دور مى شود، و چون مضمضه مى كند حق سبحانه و تعالى دل او را و زبان او را به حكمت منور مى سازد كه علوم الهيه در دل او ريزد و بر زبانش جارى شود، و چون استنشاق مى كند حق سبحانه و تعالى او را از آتش دوزخ ايمن مى گرداند و روزى مى كند او را بوى بهشت، پس چون رو مى شويد حق سبحانه و تعالى روى او را سفيد و نورانى مى كند در روزى كه بعضى از روها سفيد باشد و بعضى سياه و چون دستها را مى شويد حق سبحانه و تعالى غل آتشين كه بر دستهاى گناه كاران خواهد گذاشت بر دستهاى او حرام مى گرداند، و چون مسح سر مى كشد حق سبحانه و تعالى گناهان را از او دور مى گرداند و چون پاها را مسح مى كشد حق سبحانه و تعالى او را بر صراط مى گذارند در روزى كه قدمها از صراط بلغزد و بجهنم افتند. يهودى گفت راست گفتى يا محمد.

و اما خطاى حضرت آدم پس آن مأول است بترك اولى و چون تكاليف مقربان نه مثل ديگران است ايشان را بر مكروه و ترك اولى عتابها مى شود كه ديگران را بر گناهان آن قدر عتاب و عقاب نمى شود. چون احاديث بسيار وارد

است كه اگر بنى آدم كبيره بكند تا هفت ساعت يا نه ساعت نمى نويسند كه شايد از او پشيمانى حاصل شود و ننويسند و حضرت [آدم ] همان لمحه پشيمان شد، و سيصد سال گريست تا توبه اش را قبول كردند.

مع هذا قياس احوال خود با ايشان نمى بايد كرد كه مصلحتها هست كه همه كس بر آن اطلاع ندارند چنانكه يكى از محققان ذكر كرده است كه قبل از خلق آدم حق سبحانه و تعالى فرمود كه إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً «1» حضرت را از جهة خلافت ارض آفريده بود نه از جهة سكناى بهشت، و بهانه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 470

مى خواستند از جهت ارسال او به زمين لمحه او را به خود گذاشتند تا باين وسيله او را به زمين فرستند، و چون محبت الهى با رفاهيت جمع نمى شود مدتى او را در بوته محبت مى گداختند تا به اعلاى مراتب كمال رسيد، نداى خلافت او را دادند چنانكه معلوم است كه او و ساير انبياء را بعد از ترك اولى رتبه خلافت داده اند و چون آدم مخلوق شد صد هزاران هزار فرشته به سجده او افتادند و سالها در سجده بودند و مشهور دويست سال است.

و چون سر از سجده بر داشتند سيصد سال ديگر تعلم اسماء از او مى كردند و كل حوران و غلمان در مقام اطاعت و بندگى بودند و خوف آن بود كه عجبى در خاطره او بهم رسد تدارك آن به آن ترك اولى كردند تا بر او و بر عالميان ظاهر گردد كه هر كمال و خوبى كه هست از حق سبحانه و تعالى است و بقاى آن به عصمت اوست.

و

تا عبرتى باشد فرزندان او را كه با آن جلالت قدر به سبب ترك اولايى او را از بهشت بيرون كردند بنى آدم طمع نكنند در بهشت با صد هزاران عصيان و باز تفضل فرمودند و عبادات از جهة رفع سيئات مقرر ساختند تا بنى آدم در ميان خوف و رجا باشند، و غير اينها از وجوهى كه إن شاء اللَّه در تفسير قرآن از طرق اهل البيت سلام اللَّه عليهم مذكور خواهد شد.

و در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وارد است كه چون دست در ظرف مى كنى كه آب بردارى و بسم اللَّه مى گويى هر گناهى كه آن دست كرده است همه مى ريزد، و چون رو را مى شويى هر گناهى كه از چشم و زبان كرده همه مى ريزد، و چون دستها را مى شويى گناهان از دست راست و از دست چپ تو ريخته مى شود، و چون مسح سر و پاها مى كشى هر گناهى كه از پاها كرده ريخته شود.

(و كتب ابو الحسن علىّ بن موسى الرّضا صلوات اللَّه عليهما إلى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 471

محمّد بن سنان فيما كتب من جواب مسائله انّ علّة الوضوء الّتى من اجلها صار على العبد غسل الوجه و الذّراعين و مسح الرّأس و القدمين فلقيامه بين يدى اللَّه عزّ و جلّ و استقباله إيّاه بجوارحه الظّاهرة و ملاقاته بها الكرام الكاتبين) و نوشت حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه در جواب سؤالى چند كه محمد بن سنان از آن حضرت كرده بود در علل شرايع نام برده است يك يك را حضرت فرمودند كه علت وضو كه به سبب آن بر بندگان الهى لازم

شده است كه بشويند رو و دستها را و مسح كنند سر و پاها را آن است كه نزد حق سبحانه و تعالى به خدمت او مى ايستد و روى ظاهر به كعبه مى كند و روى دل بسوى خداوند و به خدمت او قيام مى نمايد، و چون اعضاى ظاهره متوجه كعبه است به امر او گويا روى اعضا را به جانب او كرده است، و اگر نه حق سبحانه و تعالى در جهتى نيست كه كسى رو به او كند و به اين اعضا ملاقات مى كند فرشتگانى را كه نويسندگان اعمالند و از پيش رو مى آيند پس مى بايد كه ظاهر اين اعضا از نجاست حدث پاك باشند چون رو به پاكان دارد، و باطن نيز از همه تعلقات جسمانى و كدورات روحانى مطهر باشد تا روى دل به جانب حق سبحانه و تعالى تواند كرد و تواند گفت كه: وجّهت وجهى للّذي فطر السّماوات و الارض كه در باب صلاة خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى، و اين سه علت را بر سبيل اجمال بيان فرمودند و بعد از آن شروع در تفصيل كل واحد از اعضا كردند.

(فيغسل الوجه للسّجود و الخضوع و يغسل اليدين ليقلّبهما و يرغب بهما و يرهب و يتبتّل، و يمسح الرّأس و القدمين لأنّهما ظاهران مكشوفان يستقبل بهما كلّ حالاته و ليس فيهما من الخضوع و التّبتّل ما فى الوجه و الذّراعين) پس مى شويد رو را از جهة آن كه رو را از جهة سجود و خضوع بر زمين مى گذارد پس مى بايد كه ظاهرش پاكيزه باشد و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 472

به سبب شستن از گناهان پاك شود تا قابليت قرب سجود

بهم رساند چنانكه خواهد آمد كه اقرب حالات بنده به خدا در نماز حال سجود است، و دستها را مى شويد تا ظاهرش پاكيزه شود و از گناهان مطهر گردد تا تواند كه به درگاه الهى بردارد و طلب بهشت نمايد، يا جميع مراتب كمالات و طلب خلاصى از جهنم كند با برائت از جميع نقايص ممكنات، و منقطع شود بالكليه از غير او، و متوسل به او شود در حالت قنوت يا در جميع حالاتى كه آن دارد در اثناى نماز به آن كه در وقت تكبير احرام برابر دوش و گوش برد، و در حالت قرائت در برابر زانوها باشد، و در حالت قنوت برابر رو باشد، و در حالت ركوع بر زانوها باشد و در حالت سجود برابر رو باشد، و در حالت تشهد بر زانوها باشد و در هر حالتى رغبتى و ترسى و انقطاعى او را باشد.

يا آن كه مراد از رغبت آن باشد كه كف دستها را به جانب آسمان كند به اميد آن كه حق سبحانه و تعالى از رحمت خود دست او را پر كند، و رغبت در حالتى است كه رجاى او غالب باشد و اگر خوف غالب باشد رهبت به جا آورد به آن كه پشت دست را به جانب آسمان كند بقصد آن كه من مستحق رحمت او نيستم مگر فضل او شامل حال من شود، و تضرع كند در حالتى كه خوف و رجاى او مساوى باشد به آن كه انگشت سبابه راست را به جانب راست آورد و به جانب چپ برد تا اشاره باشد به آن كه نمى داند كه فرداى قيامت از

جمله اصحاب يمين خواهد بود يا از جمله اصحاب شمال و اگر تحير بر او غالب باشد تبتل كند به آن كه انگشت سبابه دست چپ را بالا كند كه آيا مرا قابليت مراتب عاليه هست بفضل او؟ و همواره به پائين آورد كه من كجا و اين آرزو كجا، و اگر اميد غالب باشد و تضرع و زارى تمام باشد و گريان شود هر دو دست را از سر بگذراند و بخاطر گذراند كه دست دراز مى كنم كه رحمت الهى را بگيرم، و اين اسامى از جهة اين مراتب در احاديث صحيحه وارد شده است.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 473

و مسح سر و پاها مى كند كه چون سر و پاها ظاهر است و باز است و به اين ها رو به كعبه دارد پس مى بايد كه اينها نيز از سيئات پاك باشند تا ظاهرشان قابليت استقبال كعبه ظاهرى داشته باشد و سر قدم و قدم سر ساخته متوجه كعبه حقيقى شوند، و چون آن حالاتى كه رو و دستها را بود سر و پاها را نيست بنا بر اين اينها را به مسح اكتفا نمودند.

و از امثال اين احاديث رتبه محمد بن سنان ظاهر مى شود چون در احاديث واقع شده است كه رتبه رجال را از رتبه احاديث بيابيد، و نيز فرموده اند كه ما بر مردمان بقدر عقول ايشان سخن مى گوييم لهذا صدوق اعتماد بر او كرده است بسيار، و شيخ مفيد توثيق او كرده است.

و ليكن جمعى از اصحاب رجال كه از حقايق كمالات ائمه معصومين بى خبرند امثال اين اخبار را دليل ضعف او ساخته اند، و بنده در روضة المتقين تفصيل احوال جميع مشاهير را

بر وجه اكمل ياد كرده ام، و اگر اجل امان دهد در فهرست اين كتاب نيز مذكور خواهد شد إن شاء اللَّه تعالى.

باب حكم جفاف بعض الوضوء قبل تمامه

اين باب در بيان حكم خشك شدن اعضاى وضوست پيش از تمامى وضو كه سبب بطلان وضوست پس بايد كه افعال وضو را پى در پى بفعل آورد قبل از آن كه اعضا خشك شود.

بدان كه خلافى نيست ميان علماى ما در آن كه در وضو موالات واجبست و ليكن خلافست كه تا چه مرتبه واجبست، جمعى از علما موالات بمعنى متابعت را واجب مى دانند به آن كه بى فاصله مى بايد كه اعضاى وضو شسته شود به آن كه چون از شستن رو فارغ شود بى فاصله مشغول شستن دست راست شود تا به آخر وضو.

و اكثر علما مراعات جفاف اعضا كرده اند به آن كه عضو سابق خشك نشود، و در اينجا نيز خلاف كرده اند بعضى گفته اند كه شرط است سابق خشك نشود اگر سابق بر سابق خشك شود ضرر ندارد، و جمعى گفته اند هيچ عضوى از اعضاى سابق تماما خشك نشود اگر بعضى از عضو خشك شود ضرر ندارد.

و بعضى گفته اند كه هيچ جزوى از اجزاى اعضاى سابق نيز خشك نشود و در اين صورت كار مشكل تر از موالات بمعنى متابعت مى شود. و بعضى گفته اند كه مى بايد همه خشك نشود تمام كه اگر ترى بر عضوى از اعضا باقى باشد صحيح است و اين معنى از احاديث بيشتر ظاهر مى شود و سهولت شرع مقدس مقتضى اين قول است.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 475

و احتياط در قول سابق بر اين است كه افعال وضو را بلا فاصله واقع سازد كه چون از وضو فارغ شود هيچ

جزوى خشك نشده باشد و اين احتياط بنا بر آنست كه عبارات روايات خالى از اجمالى نيست.

(قال ابى رضى اللَّه عنه فى رسالته إليّ ان فرغت من بعض وضوئك و انقطع بك الماء من قبل ان تتمّه فاتيت بالماء فتمّم وضوءك اذا كان ما غسلته رطبا و ان كان قد جفّ فاعد وضوءك و ان جفّ بعض وضوءك قبل ان تتمّ الوضوء من غير ان ينقطع عنك الماء فاغسل ما بقى جفّ وضوءك او لم يجفّ) چون صدوق بعد از آن كه در قم تحصيل علوم كرده بود از پيش پدرش، و محمد بن الحسن بن الوليد و ساير مشايخ قم متوجه عراق عرب شد كه از مشايخ آنجا نيز جمع نمايد احاديث را و تحصيل اجازات كند، چون ببغداد رسيد با آن كه صغير السن بود جميع مشايخ به نزد او آمدند و درس شروع كردند و اجازه گرفتند چون حافظه عظيم داشت، و احاديث بسيار در حفظ داشت، و احوال رجال حديث را تتبع عظيم كرده بود، مدتى در آنجا مشغول افاده بود، و اكثر مشايخ عراق عرب نزد او درس خواندند و اجازه گرفتند و از آن جمله شيخ مفيد كه رئيس العلماء بود، و شيخ حسين بن عبيد اللَّه غضايرى كه در رتبه بعد از شيخ مفيد بود و هم چنين باقى مشايخ.

و بعد از آن به مكه معظمه و مدينه مشرفه رفت و علماى آن حدود نيز از شيخ مستفيد شدند و كتاب غريبى كه نزد مشايخ قم نبود بهم مى رسانيد و اجازه از آن مشايخ مى گرفت و مشايخ نيز از او اجازه مى گرفتند.

و بعد از حج متوجه خراسان شد

چون مشايخ حديث در خراسان بيش از همه جا بودند از عامه و خاصه، و در خراسان شهرتى عظيم كرد، و هميشه از علماى خراسان در مجلس او بسيار بودند، و در اثناى مسافرت چون پدرش

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 476

شيخ قميين بود و فقيه ايشان بود رساله بسوى پسرش فرستاد كه به آن عمل نمايد.

و فقيه محدثين كسى بود كه جمع بين الاحاديث مى توانست كردن و چون بالتماس سيد نعمة اين كتاب را در بلخ تصنيف كرد از جهت رعايت حق پدر كه اسم او نيز بماند رساله پدرش را در ابواب اين كتاب متفرق ساخته است.

و چون متقدمين علماى ما ارباب نصوص بودند عبارات روايات صحيحه را در كتب خود مى آوردند و باين اعتبار ايشان را فقيه مى گفتند، و بعضى از ايشان مثل محمد بن يعقوب كلينى تصرف در حديث متنا و سندا نمى كردند و هر روايتى را كه ترجيح مى دادند آن را در كتاب خود مى آوردند.

و شيخ طوسى عليه الرحمه بالتماس استادش شيخ مفيد عليه الرحمه تهذيب حديث را تصنيف نمود، و هر حديثى كه در مراتب فقه و احكام دخل داشت از اصول أربعمائة انتخاب نمود، و در هر مطلبى اكتفا به چند حديث از طرفين كرد و وجه جمع بين الاخبار را بيان نمود لهذا علماى بعد از شيخ بكتاب او راغب تر بودند و اعتماد بر آن بيشتر داشتند از اين جهت و كم متوجه كتابى ديگر مى شدند بنا بر اين مرتبه مرتبه كتب اصول مهجور شد و الحمد للّه رب العالمين الحال آن چه هست از كتب اصول كه متداول است و كسى كه تتبع حديث خوب بكند مى داند كه

كسى به ضبط شيخ المحدثين محمد بن يعقوب كلينى نبوده است در ميان خاصه و عامه و بعد از او رئيس المحدثين محمد بن بابويه مصنف اين كتاب و بعد از ايشان شيخ الطائفه محمد بن الحسن الطوسي رضى اللَّه عنهم.

و وجه اعظم كه اكثر متابعت شيخ طوسى نمودند آن بود كه شيخ طوسى در فنون علوم يگانه آفاق بود و در تفسير قرآن تبيان از اوست، و كتب فقهى و استدلالى او بسيار است، و در علم كلام كه در آن زمان اعتبارش بيش از همه علوم بود صاحب كرسى بود كه خلفاى عباسى هر كه اعلم بود در آن عصر در

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 477

علم كلام به او كرسى مى دادند.

شيخ مفيد و سيد مرتضى و شيخ طوسى هر سه را كرسى داده بودند، و تا زمان شيخ طوسى تقيه كم بود، و هر كس اظهار هر مذهبى كه داشت مى كرد تا آن كه علماى عامه به خليفه گفتند كه مذاهب بسيار شده است مى بايد چند مذهب را مقرر سازيم و بر آن اجماع كنيم، و مذاهب غير آن را از كسى قبول نكنيم چون وزرا بعضى شافعى بودند، و بعضى مالكى زرها توجيه كردند.

و سيد مرتضى رضى اللَّه عنه نيز قرار داد كه صد و پنجاه هزار تومان بدهد كه مذهب شيعه نيز ظاهر بوده باشد و خود گفت كه من صد هزار تومان از مال خود مى دهم شما پنجاه هزار تومان بدهيد شيعيان تقصير كردند از آن جهت كه اينها اعتبارى ندارد و ما هميشه مذهب خود را آشكار داشته ايم و اين خليفه كه مى رود اين معنى برطرف خواهد شد و عن

قريب است كه صاحب الامر صلوات اللَّه عليه ظاهر خواهد شد.

و حكمت الهى نيز اقتضا كرده بود كه اين مذهب مخفى باشد تا اظهار آن بر وجه كمال بدست پادشاهان صفويه انار اللَّه تعالى برهانهم بوده باشد اگر چه در آن زمان آل بويه پادشاهان ايران بودند و شيعه بودند اما نتوانستند كه رفع خلفا كنند با آن كه سعى بسيار نمودند نشد و ايشان نتوانستند كه با وجود خلفا مذهب شيعه را رواج دهند اگر چه در آن زمان علماى شيعه از حد و حصر متجاوز بودند و اطراف عالم از ايشان پر بود و از كتب ابن بابويه، و شيخ طوسى و شيخ نجاشى ظاهر مى شود كه استادان ايشان كه يگانه آفاق بودند بسيار بوده اند چه جاى ديگران.

و در كتابى ديدم كه در زمان على بن بابويه از محدثين در قم دويست هزار محدث بودند و ظاهرا وجهش اين بوده است كه عوام و خواص همه عمل بحديث مى كردند و احاديث را حفظ مى نمودند، و اميد هست كه إن شاء اللَّه بعد از

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 478

اين به دولت پادشاه جم جاه ملايك سپاه صاحب قرانى بهتر از سابق شود.

صدوق مى گويد كه پدرم رضى اللَّه عنه در رساله كه بمن نوشته بود ذكر كرده بود كه اگر بعضى از اعضاى وضو را شسته باشى و آبت آخر شود پيش از آن كه وضو را تمام كنى و آب از جهة تو بياورند اگر آن چه شسته باشى تر باشد وضو را تمام كن، و اگر خشك شده باشد وضو را از سر گير، و اگر در وضو ساختن باشى و آب داشته باشى و بعضى

از اعضا خشك شود ما بقى را بشوى خواه خشك شده باشد يا خشك نشده باشد.

و اين عبارت مضمون چند روايت است كه با يكديگر جمع كرده است و همان اجمال دارد از آن جمله شيخ طوسى بسند صحيح و كلينى كالصحيح از معاوية بن عمار روايت كرده اند كه گفت به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه بسا باشد كه وضو مى سازم و آبم آخر مى شود و كنيزك آب را دير مى آورد تا آن كه آب وضوى من يا اعضاى وضوى من خشك مى شود.

حضرت فرمودند كه وضو را از سر گيرد.

و ظاهر اين حديث آنست كه بكل خشك شده باشد زيرا كه باين عبارتست كه فيجفّ وضوئى و ممكن است بفتح واو خوانده شود كه مراد آب وضو باشد يا بضم واو خوانده شود و ظاهرش اعضاى وضوست و احتمال دارد كه جزوى از اجزا خشك شده باشد يا عضوى خشك باشد و گفته باشد كه وضوى من خشك شده و ليكن بعيد است.

و كلينى و صدوق، و شيخ بسند موثق كالصحيح از ابو بصير روايت كرده اند كه گفت كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه بعضى از اعضاى وضو را شسته باشى و عارض شود ترا كارى كه ضرور باشد تا وضوى تو خشك شود وضو را از سر گير كه وضو پاره پاره نمى باشد يعنى مى بايد متصل باشد و اتصالش به آن است كه عضو پيشتر خشك نشده باشد.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 479

و كلينى در حديث كالصحيح روايت كرده است از حكم كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه

هر گاه شخصى فراموش كند شستن دست و مسح سر را حضرت فرمودند كه وضو را از سر گيرد كه مى بايد اعضاى وضو همه تابع هم باشند.

و اين حديث و سه حديث ديگر كه گذشت كه لفظ متابعت داشت مستند علامه حلى است كه مى گويد موالات بمعنى متابعت است، و ظاهر آن اخبار ترتيب است، اين خبر را حمل كرده اند بر آن كه اعضاى وضو خشك شده باشد، و ظاهر روايت نيز اشعارى بر آن دارد چون مى پرسد كه فراموش كرده ام ظاهر مى شود كه زمانى گذشته باشد.

و شيخ طوسى بسند صحيح روايت كرده است از حريز در وضو كه به حضرت عرض نمودم كه اگر عضو پيشتر خشك شده باشد پيش از آن كه ما بعد آن را بشويم حضرت فرمود كه خواه خشك شده باشد و خواه خشك نشده باشد ما بقى را بشوى. و همين حديث را على بن بابويه حمل كرده است بر آن كه اگر مشغول وضو ساختن باشد خشك شدن ضرر ندارد. و شيخ طوسى حمل كرده است بر آن كه آب كم باشد و هوا گرم باشد و خشك شود ضرر ندارد چون غالب اوقات اگر هوا گرم نباشد خشك نمى شود و سخن على بن بابويه نيز نزديك باين است.

مجملا غرض از ذكر اخبار اين بود كه همين احاديث سبب اختلاف علما شده است، و احاديث ديگر خواهد آمد كه ظاهر آن اخبار نيز مراعات جفاف است نه متابعت بمعنى كه علامه گفته است اگر چه احوط آنست كه بى فاصله عرفى اعضاى وضو را بشويند، و غالب اوقات چنين است كه اگر بى فاصله بشويند اعضا مطلقا در اين بلاد

خشك نمى شود، و بنده در هواهاى بسيار گرم با قلت آب وضو ساختم و اعضا خشك نشد.

باب في من ترك الوضوء او بعضه او شك فيه

اشاره

بابى است در بيان حكم كسى كه ترك كند وضو را يا بعضى از افعال وضو را يا شك كند در وضو يا در بعضى از افعال وضو بدان كه ظاهر آيه دلالت مى كند كه هر گاه به نماز برخيزند وضو بسازند يا با وضو باشند اقلا پس اگر وضو نداشته باشند نماز صحيح نبوده باشد و ليكن نص نيست محتمل است كه مراد اين باشد كه اگر ممكن باشد وضو بسازيد، يا غسل، يا تيمم بكنيد و الا همان نماز واجب باشد بر كسى كه آب و خاك نداشته باشد.

[نماز بدون وضو حرام است ]

(قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه لا صلاة الّا بطهور بسند صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه نماز نيست بى طهور كه وضو و غسل و تيمم باشد و ظاهر اين عبارت نفى حقيقت نماز است و بعبارة اخرى نفى صحت صلاة است بى طهور، و گاه هست كه اين عبارت را از جهة نفى كمال اطلاق مى كنند اما اجماع علماست كه در اينجا نفى صحت مراد است و احاديث صحيحه مؤيد اين است.

(و روى انّ رجلا من الاحبار اقعد فى قبره فقيل له انّا جالدوك مائة جلدة من عذاب اللَّه عزّ و جلّ قال لا اطيقها فلم يزالوا به حتّى ردّوه إلى واحدة فقال لا اطيقها فقالوا لا بدّ منها قال فبما تجلدونيها قالوا نجلدك بأنّك صلّيت يوما بغير وضوء و مررت على ضعيف فلم تنصره فجلدوه جلدة من عذاب اللَّه فامتلا قبره نارا) بسند صحيح

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 481

روايت كرده است صدوق از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه شخصى از احبار كه علماى يهودند

يا مطلق علما و در نسخه قديمى از عقاب الاعمال كه نزد بنده است الاخيار است يعنى از خوبان و اين اظهر است او را در قبر زنده كردند و نشانيدند و به او گفتند كه ما ترا صد تازيانه از عذاب الهى مى زنيم او گفت كه من طاقت آن ندارم و ايشان كم مى كردند و او مى گفت طاقت ندارم تا به يك تازيانه رسانيدند و او گفت طاقت آن نيز ندارم ايشان گفتند كه چاره نيست گفت بچه سبب مرا مى زنيد گفتند كه از اين سبب كه روزى نماز بى وضو كردى و به مظلوم ضعيفى رسيدى كه او را ستم مى كردند و او را يارى نكردى پس او را يك تازيانه از عذاب الهى زدند كه قبر او پر از آتش شد.

و اين خبر دلالت مى كند ظاهرا بر آن كه نماز بى وضو حرام است خواه نماز واجب باشد خواه سنت. و بعد از اين نيز خواهد آمد كه نمى ترسد كسى كه بى وضو نماز كند از آن كه به زمين فرو رود. بنا بر اين است كه بعضى از علما گفته اند كه وضو از جهة نماز سنت واجبست چون بر ترك وضو معاقب مى شود.

و حق آنست كه بر ترك وضو معاقب نمى شود بلكه بر نماز بى وضو معاقب مى شود و لهذا فرشتگان گفتند كه تازيانه مى زنيم ترا كه نماز بى وضو كردى و نگفتند كه از جهت ترك وضو مى زنيم، و كسى نگويد كه شايد تازيانه را از جهت عدم نصرت ضعيف زده باشند زيرا كه اگر همين از جهت آن بود نماز بى وضو را ذكر نمى كردند بلكه ظاهر است كه از جهت هر دو زده اند.

[هشت كسند كه نماز ايشان مقبول الهى نيست ]

قال النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله ثمانية لا يقبل اللَّه لهم صلاة العبد الآبق حتّى يرجع إلى مولاه، و النّاشز عن زوجها و هو عليها ساخط، و مانع الزّكاة، و امام قوم يصلّى بهم و هم له كارهون، و تارك الوضوء، و المرأة المدركة تصلّى بغير خمار، و الزّبّين و هو الّذى يدافع البول و الغائط، و السّكران) صدوق به سندى قوى از آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 482

روايت نموده است كه هشت كسند كه نماز ايشان مقبول الهى نيست:

اول: غلامى كه از آقا گريخته باشد تا به آقا برگردد.

ديگر: زنى كه مخالفت رضاى واجبى شوهر كند كه آن چه بر او واجب باشد به جا نياورد و محتمل است كه مطلق مخالفت شوهر مراد باشد به قرينه آن كه فرموده است كه شوهر از او آزرده باشد.

ديگر: كسى كه زكات مال خود را ندهد نماز او مقبول نيست.

ديگر: شخصى كه امامت و پيشنمازى جمعى كند و ايشان راضى نباشند از امامت او اگر چه عادل باشد، و ظاهرا در صورتى مى باشد كه حسب الحكم ظلمه پيشنماز باشد نماز او نيز مقبول نيست.

ديگر: كسى كه بى وضو نماز كرده باشد اگر چه از روى فراموشى باشد صحيح نيست و اعاده واجبست.

ديگر: زن آزادى كه بالغه باشد و بى مقنعه نماز كند نمازش صحيح نيست پس اگر كنيز باشد يا كودك باشد صحيح است.

و ديگر: زبين بزاى و باى مشدده يا نون مشدده پس از حضرت پرسيدند كه يا رسول اللَّه زبين كدامست؟ حضرت فرمودند كه آن شخصى است كه او را بول و غايط آيد و پيش از نماز دفع نكند

و در حال نماز مدافعه نمايد چون مانع حضور قلب است نماز او مقبول نيست.

ديگر: كسى كه مست باشد و در حالت مستى نماز كرده باشد صحيح نيست و در هوشيارى واجبست كه آن را قضا كند.

حاصل آن كه حضرت فرمودند كه نماز اينها مقبول نيست و اين لفظ اعم است از آن كه صحيح نباشد مثل نماز بى وضو، و بى مقنعه و مست، يا صحيح باشد و كامل نباشد مثل باقى.

و سيد مرتضى را اعتقاد آنست كه هر چه مقبول نيست سبب خلاصى از

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 483

جهنم مى شود اما به بهشت نمى رساند. و اكثر علما را اعتقاد آنست كه به بهشت مى رساند اما به درجات عاليه بهشت نمى رساند چنانچه عمل مقبول آدمى را به مراتب عاليه و سعادات غير متناهيه فايز مى گرداند و آن پنج ديگر چنين اند. و ظاهر كلام صدوق آنست كه نماز اينها نيز صحيح نباشد.

و جمعى از علما را اعتقاد آنست كه زن ناشزه و غلام گريخته اگر در اول وقت نماز كنند نماز ايشان صحيح نيست بلكه غلام مى بايد كه در آن وقت به نزد آقا برگردد پس توقف بواسطه نمازش در اول وقت مشروع نيست و توقف جزو حقيقت صلاة است، و هم چنين زن ناشزه يا كسى كه دينى در ذمه او باشد و قدرت بر دادن آن داشته باشد و ندهد، يا نجاستى در مسجدى ببيند و قدرت بر ازاله آن داشته باشد، يا ظالمى بر مظلومى ستم نمايد و او قادر بر رفع ستم آن باشد.

و هم چنين هر جا كه يكى از واجبات مضيقه يا موسعه جمع شود و آن را نكند و نماز كند

در فراخى وقت نمازش باطل است و در تنگى وقت صحيح است، و دليل اين مسأله عقلى است كه امر به شى ء نهى از ضد خاص آنست، و يا امر به ضدين بحسب عقل قبيح است و نزد بنده دليل آن تمام نيست اما اگر در جميع اينها واجب مضيق را مقدم دارد بى دغدغه است و اللَّه تعالى يعلم.

[كسى كه بي وضو نماز كرده باشد از روى فراموشى ]

(و تارك الوضوء ناسيا متى ذكر فعليه ان يتوضّأ و يعيد الصّلاة) و كسى كه بى وضو نماز كرده باشد از روى فراموشى نماز او باطل است و واجبست كه اعاده نماز كند چون گذشت كه نماز بى طهور صحيح نيست و گذشت كه تارك وضو نمازش مقبول نيست يعنى صحيح نيست پس اعاده واجب باشد، مع هذا اجماع مسلمانانست كه اعاده واجبست اگر وقت باشد، و قضا واجبست اگر وقت بيرون رفته باشد. و اخبار صحيحه در اين باب بسيار است و خواهد آمد در اين باب و در باب نماز قضا و چون خوف توهم عقوبت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 484

الهى بود رفع آن باين حديث نمود كه: (و قال النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله وضع عن أمّتي تسعة اشياء السّهو، و الخطاء و النّسيان، و ما أكرهوا عليه، و ما لا يعلمون، و ما لا يطيقون و الطّيرة، و الحسد، و التّفكّر فى الوسوسة فى الخلق ما لم ينطق الانسان بشفة) صدوق در خصال بسند صحيح و كلينى بسند قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و آله روايت كرده اند و ليكن بدل السهو بعد از ما لا يطيقون و ما اضطروا اليه است و ظاهرا در اينجا سهو شده است از نساخ يا بسند

ديگر به او رسيده است و اين اظهر است، چون بسيار است كه امثال اين اخبار را در هر كتابى به سندى ذكر مى كند تا ظاهر سازد تواتر آن خبر را.

و كلينى از اين جهت اكثر اوقات در كافى مكرر ذكر مى كند چون يك كتاب دارد. و مضمون اين خبر در آيات و اخبار متواتره وارد است. و ترجمه حديث آنست كه حضرت مى فرمايد كه حق سبحانه و تعالى از امت من وضع نموده است نه چيز را مراد از بعضى آنها وضع مؤاخذه و عقوبت است، و بعضى تكليف، و بعضى تأثير.

اول: سهو است كه ظاهرا مراد از آن شكّست در نماز و وضو و ساير عبادات و بر آن مؤاخذه نيست اگر چه احكام هست چنانكه خواهد آمد. و بنا بر نسخه كه نباشد واضحتر است و محتاج به تكلّف نيست.

دويم: خطاست يعنى قصد صدور فعلى نداشته و بى قصد از او صادر شود، يا قصد فعلى داشته باشد و فعل ديگر از او صادر شود حتى در قتل مؤمن اگر تيرى به كبوترى اندازد و آدمى در گذار باشد و به او خورد مؤاخذه اخروى نيست هر چند ديت بر عاقله هست و خواهد آمد. و از اين بابست خطاى مجتهد در اخبار اهل بيت، يا در احكام، يا در اجراى احكام چنانكه در محل خود مفصل خواهد شد.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 485

و حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله در شب معراج از جناب اقدس الهى طلب نمود و حق سبحانه و تعالى فرمود كه عطا كردم چنانكه على بن ابراهيم در تفسير خود از پدرش از ابن ابى عمير از

هشام از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است و به اعتقاد او صحيح است و به گمان متأخرين حسن كالصحيح است كه حضرت فرمودند كه آيه آمَنَ الرَّسُولُ را تا به آخر آن حضرت مشافهة از جناب اقدس الهى شنيد و جبرئيل واسطه نبود و حديث طولانى است و در آنجا كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا «1» حضرت فرمود كه من عرض نمودم كه پروردگارا مؤاخذه منما من و امت مرا اگر فراموش كنيم يا خطائى از ما صادر شود خداوند عالميان فرمود كه مؤاخذه نمى كنم.

و ظاهر آيه و اخبار صحيحه اينست كه اين عدم مؤاخذه بر خطا و نسيان مخصوص اين امت باشد با آن كه مؤاخذه بر آنها عقلا قبيح است توجيه كرده اند كه شايد ملاحظه عظيمى كه در وسع مكلف باشد در آن امم باشد و در اين امت نباشد، يا مؤاخذه دنيوى به اعتبار عدم ملاحظه باشد.

سيم: نسيان و فراموشى است چنانچه اگر كسى سهوا بى وضو نماز كند يا نماز را نكند يا در نماز مبطلى بفعل آورد مؤاخذه اخروى ساقط است اما نماز را بعد از وضو قضا مى كند و احكام هر يك خواهد آمد.

چهارم: آن چيزيست كه آدمى را بر آن اكراه نمايند مثل آن كه كسى را بر شرب خمر، يا ترك صلاة، يا بر نماز بى وضو جبر كنند. و از آن جمله است تقيه در همه چيز حتى در كفر و رده اگر اسير كفار شوند. و از آن جمله است حكايت عمار بن ياسر كه كفار مكه او را و پدر او

را، يا مادر او را، يا هر دو را با عمار

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 486

گرفتند و گفتند كه برى شويد از دين آن حضرت، يا سب حضرت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله بكنيد و اگر نه شما را مى كشيم عمار تقيه كرد و خلاص شد، و پدر و مادرش تقيه نكردند و ايشان را به زجر عظيم شهيد كردند.

و مشهور آنست كه ساز و بر بدن ايشان مى كشيدند تا ايشان را ريز ريزه كردند، و چون خبر به حضرت صلى اللَّه عليه و آله رسيد فرمود كه علم عمار عمار را نجات داد و آنها سبقت كردند به بهشت، و عمار را فئه باغيه شهيد خواهند كرد در وقتى كه حق با عمار باشد، و صحابه مغموم بودند كه حيف عمار كه چنين كلمه بر زبان او جارى شد حق سبحانه و تعالى اين آيه فرستاد كه إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ «1» كه چون عمار مكره بود بر او باكى نيست و ايمان در دل او جا كرده است و حضرت فرمود كه ايمان در رگ و ريشه عمار به نحوى جا نكرده است كه به اين ها كافر شود و حق با عمار است هر كجا باشد و حق سبحانه و تعالى از جهت شفقت بر امت آن حضرت اين آيه را فرستاد كه:

إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً و به قرائتى تقيّة و خواهد آمد احاديث متواترة در تقيه.

پنجم: از اين امت موضوع است مؤاخذه بر آن چه ندانند و اگر چه ظاهر اين خبر عام است و ليكن مخصص شده است به احكامى چند كه جاهل در آن معذور

نيست چون شريعت مقدسه آمده است و همگى عالميان مأمور بطلب علوم دينيه شده اند پس تقصير از مردمان باشد اما بسيار جاهست كه جاهل معذور است و خواهد آمد، مثل آن كه جاهل باشد به نجاست آب و وضو بسازد و نماز كند، يا با جامه نجس نماز كند اگر چه اعاده يا قضا واجب هست به تفصيلى كه گذشت و خواهد آمد اما عقوبت الهى نيست.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 487

و هم چنين اگر بالكليه جاهل باشد كه حكمى هست مثل آن كه چون بسيارى از كتب حديث ما را سلاطين جور و زنادقه سوزاندند چنانكه در اين اوقات مذكور شد كه رو سياه ازل و ابد سوخته يا شسته است به تبع پيشواى ايشان عثمان كه جميع قرآنها را در جميع بلاد امر كرد كه سوختند، و نقل كرده اند كه چهل هزار قرآن بود كه سوختند و فرمود كه در مدينه مشرفه هفت قرآن به نحوى كه خود ترتيب داد و هر چه در وصف اهل البيت و مذمت قريش بود بيرون كرد و سنيان آن قرآنها را امام ناميدند و زمخشرى در كشاف بسيار مى گويد كه در امام چنين است يعنى در مصحف عثمان پس ممكن است كه حكمى چند از الهى در آن احاديث بوده باشد و چون بما نرسيده است بر آن مؤاخذه نباشيم.

و هم چنين در آثارى كه بما رسيده است بسيار باشد كه احكام باشد و ما نفهميم، يا بما نرسيده باشد چنانكه بسيارى از آن مذكور خواهد شد كه اخبار بوده است و بواسطه عدم تتبع، يا عدم كتب نزد جمعى، يا عدم تدبر در آن متروك شده

است پس ممكن است كه بسيارى از احكام الهى مخفى بوده باشد و ندانند بر آن مؤاخذه نخواهد بود إن شاء اللَّه.

ششم: آن چه را طاقت بر آن نداشته باشند يعنى مشكل باشد مثل آن كه گذشت كه بنى اسرائيليان بدن خود را به مقراض مى چيدند از جهت بول و ساير تكاليف شاقه كه بر ايشان هست و در خبر معراج وارد است كه اين توسعه را حق سبحانه و تعالى اول فرمود كه لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها «1». يعنى حق سبحانه و تعالى تكليف نمى كند هيچ كس را مگر به چيزى چند كه در وسع ايشان بيشتر از آن هست و در خطبه كتاب گذشت و حضرت مطالب ديگر را

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 488

طلبيد و همه را حق سبحانه و تعالى عطا فرموده تا به آخر سوره.

و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هيچ پيغمبرى آن مقدار غم امت خود نداشت كه پيغمبر ما صلى اللَّه عليه و آله داشت ديگر چيزيست كه به آن مضطر شوند مثل ميته در حال گرسنگى، يا شراب در حال تشنگى و خوف هلاك چنانكه همه خواهد آمد و اين در خصال و كلينى بدل سهو واقع شده است و در نسخه من لا يحضر نيست چنانكه اشاره كرديم.

هفتم: طيره بكسر طا و فتح يا، يا سكون آن بمعنى فال بد است چيزهائى را كه شهرت كرده است مثل آن كه فلان خانه يمن ندارد و كسى كه از خانه بيرون رود حيوان سياهى اگر در برابر او پيدا شود بد است. و از آن جمله است ساعات منجمين چون حقيقتى ندارد تأثيرات

خاصه كه ذكر كرده اند اگر چه مستبعد نيست كه در واقع علامات باشند، يا تاثيرات داشته باشند و چون علمى عظيم است بغير از معصوم احاطه به آن نكرده است پس اگر كسى به اعتبار شهرت فال بد ملاحظه نمايد طيره است.

و احاديث در آن باب بحسب ظاهر مختلف است، در بعضى وارد است كه ملاحظه از آن مكنيد كه حق سبحانه و تعالى تأثير آن را از امت من برداشته است، و در بعضى احاديث وارد شده است كه اجتناب از آنها بد نيست، و در بعضى اخبار وارد شده است كه اگر كسى از خود تاثرى يابد اجتناب بد نيست و كسانى كه نفوس قويه دارند اجتناب نكنند، و باين حديث جمع بين الاخبار مى شود پس ممكن است كه در امم سابقه اين فالهاى بد مؤثر بوده باشد و در اين امت به بركت آن حضرت برطرف شده باشد، يا در امم سابق بد نبوده باشد اجتناب از فال بد و در اين امت بعضى را خوب نباشد اجتناب.

و بسند حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه آن حضرت فرمودند كه مدار طيره بر آن نحويست كه تو آن را

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 489

قرار مى دهى پيش خود و اگر سهل مى گيرى سهل مى گذرد، و اگر سخت مى گيرى بر تو سخت مى گذرد، و اگر اعتبار نكنى او را اعتبار ندارد، و اين معنى مجربست كه مدار اين امور بر قوت واهمه است و بسيارى است كه واهمه مى كشد مثلا اگر جائى تنها عادت كرده باشد نمى ترسد و اگر تنها به قبرستان رود در شب تاريك بسيار است كه

به سبب واهمه هلاك مى شود.

و باز از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه توكل بر حق سبحانه و تعالى دفع آن مى كند و احاديث صحيحه وارد شده است كه تصدق بكن و خاطر جمعدار كه حق سبحانه و تعالى دفع شر آن مى كند.

و هم چنين در نجوم احاديث معتبره وارد شده است كه حق است و ليكن همه كس را بر آن اطلاع نيست و اگر كسى عالم باشد به آن عدد نى نيستانها را خواهد دانست. و جمعى از بعضى خبر دارند از آن جهت است كه گاهى حكم ايشان درست مى شود و چون از همه خبر ندارند بسيار است كه غلط مى كنند و دفع ضرر آن نيز به تصدقات و خيرات مى شود. و احاديث نجوم خواهد آمد در مبحث سفر إن شاء اللَّه در آنجا بسط داده خواهد شد.

هشتم: حسد است و رفع آن يا به آنست كه در امم سابقه تأثير مى كرده است و در اين امت آن تأثيرى كه سابق داشته است ندارد، و ظاهرش آنست كه معفو باشد هر گاه حسد را ظاهر نكند چون حديثى كالصحيح وارد است كه حضرت صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سه چيز است كه هيچ كس از اين سه چيز خلاصى ندارد طيره و حسد، و تفكر در وسوسه در خلق و ليكن مؤمنان بكار نمى فرمايند و اظهار نمى كنند حسد را و ظاهرا آن دو خصلت ديگر نيز چنين است به آن كه در طيره اگر در خاطر ايشان باشد كه امثال اينها شوم است پناه به خداوند عالميان برند تا از خاطر ايشان محو شود و حسد آنست كه

رشك برند جمعى را بر مال، يا جاه، يا علم و امثال اينها كه نخواهند كه آن جماعت داشته

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 490

باشند، و اگر محسود ايشان نعمتى بيابد ايشان آزرده شوند و ظاهر سازند آزردگى خود را، و اگر بلايى به او برسد خوشحال شوند و شماتت كنند و هيچ شك نيست كه بدترين صفات رذيله است.

و در احاديث صحيحه وارد شده است از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم كه حسد ايمان را مى خورد هم چنان كه آتش هيمه را، و آفت دين حسد است و عجب است و فخر بر ديگران كردن است و مؤمن حسد ندارد و ليكن غبطه دارد، و غبطه آنست كه زوال نعمت را از آن شخص نخواهد بلكه خواهد كه آن چه او دارد خودش داشته باشد بلكه بيشتر آيات قرآنى بسيار در مذمت حسد وارد است و ليكن دفع آن به رياضات و مجاهدات مى شود و اين تكليف هم شاق است بلكه آن چه به آن مكلف است آنست كه حسد خود را بكار نفرمايد به آن كه اظهار نكند آزردگى خود را در نعمت و خوشحالى خود را در بلاى محسود، و سعى در ازاله نعمت نكند از محسود، و تضرع و زارى كند كه حق سبحانه و تعالى اين صفت ذميمه را بفضل خود از او زايل سازد و بعضى از علما گفته اند كه اندك حسدى ضرر ندارد و اگر ملكه شده باشد حرامست اما ضبط اندك و بسيار مشكل است و تكليف ما لا يطاق محال.

نهم: تفكر است در وسوسه در خلق كه غالبا همه كس را در خاطر در مى آيد كه آسمان و

زمين را خدا آفريده است پس خدا را كه آفريده است و چون شود كه كسى هميشه باشد و كسى او را نيافريده باشد و اينها را كه آفريده است قديم است يا حادث و امثال اينها از وساوس شيطانى كه حق سبحانه و تعالى را جسمى تصور كند، يا صورتى از جهة او قرار دهد هر چند به آن ها اعتقاد نداشته باشد اما شيطان، يا نفس اماره يا واهمه و متخيله اينها را در خاطر در مى آورد و ضرر ندارد.

روايت كرده است كلينى در خبر كالصحيح از جميل كه به حضرت امام

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 491

جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض كردم كه در خاطر من چيزهاى عظيم در مى آيد حضرت فرمود كه بگو لا اله الّا اللَّه جميل گفت كه هر چند اينها بعد از آن در خاطرم درآمد و لا اله الّا اللَّه گفتم از خاطرم بيرون رفت.

و در حديث صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و آله منقولست كه شخصى به حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله آمد و گفت يا رسول اللَّه هلاك شدم حضرت فرمود كه شيطان وسوسه كرده است ترا كه كه ترا آفريده است تو گفته كه خدا باز وسوسه كرده است كه خدا را كه آفريده است؟ آن مرد گفت آرى چنين است بحق آن خدايى كه ترا به راستى بخلق فرستاده است، پس حضرت فرمود كه اين محض ايمان است، و حضرت صادق صلوات اللَّه عليه فرمود كه غرض آن حضرت صلوات اللَّه عليه و آله از اين كه فرمود كه اين محض ايمانست اين بود كه اين خوفى كه دارى كه

مبادا هلاك شوى محض ايمانست.

و همين مضمون در حديث صحيحى از حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه منقول است كه چون اين شكايت به حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كردند حضرت فرمود كه اين صريح ايمان است هر گاه چنين معنى در خاطر شما در آيد بگوئيد كه آمنّا باللَّه و رسوله و لا حول و لا قوّة الا باللَّه يعنى ايمان به خدا و رسول خدا داريم و باز ايستادن ما از معاصى و قوت ما بر طاعت نيست مگر از حق سبحانه و تعالى.

و اين حديث و غير اين از احاديث دلالت مى كند كه دفع شياطين بلا حول و لا قوّة الا باللَّه العلىّ العظيم مى بايد كرد و مجربست و چند حديث هست كه لا اله الّا اللَّه بگوئيد و در اخبار ديگر هست كه دفع آن وساوس به براهينى كه مى دانيد بكنيد و همه خوبست، و نسبت به علما براهين بهتر است بلكه امثال اين وساوس علما را نمى تواند كرد و ليكن شبهه ربط حادث به قديم و امثال آن مى كند.

چنانكه منقولست در حديث معتبر از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 492

و آله كه شيطان استاد است امثال شما را از راه فسوق اعمال نمى تواند زد از اين راه مى خواهد كه بزند و ليكن شما متوسل بجناب اقدس او شويد تا حق سبحانه و تعالى دفع شر او از شما بكند و ظاهر قول حضرت

ما لم ينطق الانسان بشفة

يعنى ما دام كه به لب ناطق نشود يعنى آن چه در دل اوست به زبان نياورد آنست كه متعلق به جمله آخر باشد و ظاهر

حديثى كه مذكور شد سابقا آنست كه متعلق بهر سه باشد كه در آخر واقع شده است.

[شخصى كه در حال وضو مى ماند جزوى از روى او كه آب به آن نرسيده باشد]

(و سئل ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما عن الرّجل يبقى من وجهه اذا توضّأ موضع لم يصبه الماء فقال يجزيه ان يبلّه من بعض جسده) از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از شخصى كه در حال وضو مى ماند جزوى از روى او كه آب به آن نرسيده باشد حضرت فرمودند كه كافى است كه آن را تر كند از بعضى از بدنش. و اين حديث را حمل كرده اند بر آن كه اگر در حال شستن دست راست باشد همان جزو را مى شويد و بس و ظاهرا غرض حضرت اين باشد كه نمى بايد مرتبه ديگر رو را بشويد بلكه احتياج نيست كه آبى بر آن بريزد بهمان رطوبت دست اكتفا مى توان كرد و بعد از آن ما بعد را مى شويد.

و محتمل است كه اين حالت بعد از وضو باشد و اكثر اوقات متعارف نيست كه كسى آينه با خود داشته باشد، يا عدول حاضر باشند كه شهادت بدهند كه فلان موضع را نشسته بلكه شخصى مى گويد كه بقيه مانده است و او به شك مى افتد، و شك بعد از فراغ اعتبار ندارد از جهة رفع شك همين بس است كه دستى بمالند استحبابا بلكه اغلب اوقات كسانى كه خبر مى داده اند سنيان بوده اند در اين دست ماليدن مماشاتى با ايشان مى شود كه ترتيب را در كار نمى دانند و اين اظهر است بر تقدير صحت خبر و اللَّه تعالى يعلم.

و صدوق اين مضمون را بسند حسنى از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص:

493

روايت كرده است و از اين باب است روايتى صحيح كه از عبد اللَّه بن سنان منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه غسل جنابت كرد پدرم و كسى به او گفت كه لمعه از پشت شما آب به آن نرسيده است پس پدرم به او گفت كه بر تو لازم نبود كه به گويى پس دستى به آن جا ماليدند لهذا حضرت نفرمود كه پدرم نشسته بود بلكه چون آن سنى به او گفت حضرت از جهة دفع قول او دستى ماليدند.

و ممكن است كه خشك شده باشد و او خيال كرده باشد كه آب به آن نرسيده است يا آن كه حضرت عمدا نرسانيده باشند تا او بگويد و حضرت اين مسأله را به او برسانند كه در چنين جاها اعلام واجب نيست و اظهر آنست كه حضرت در غسل كردن بوده اند و البته مى رسانيده اند سايل عبث گفت زيرا كه ايشان سعى مى كرده اند كه اسراف در آب نفرمايند اول آبى مى ريختند و بعد از آن مرتبه مرتبه آب به همه جا مى رسانيدند و اللَّه تعالى يعلم.

[هر گاه فراموش كنى مسح سر را]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه ان نسيت مسح رأسك فامسح عليه و على رجليك من بلّة وضوءك فان لم يكن بقى فى يدك من نداوة وضوءك شى ء فخذ ما بقى منه فى لحيتك و امسح به رأسك و رجليك فان لم يكن لك لحية فخذ من حاجبيك و اشفار عينيك و امسح به رأسك و رجليك فان لم يبق من بلّة وضوءك شى ء اعدت الوضوء) و حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه فراموش كنى مسح سر را پس او را مسح

كن و پاها را نيز مسح كن از ترى وضو اگر چه پيشتر مسح كرده باشى پس اگر ترى وضو در دستت نمانده باشد از ترى كه در ريش مانده باشد بردار و مسح سر و پاها را بكش، و اگر ريش نداشته باشى از ابروها و مژه هاى چشمهاى خود بردار و مسح سر و پاها را بكش و اگر از ترى وضو هيچ نمانده باشد وضو را از سر گير بدان كه مضمون اين خبر در روايت صحيح، و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 494

كالصحيح بسيار وارد شده است و خلافى نيست در اين ميان علماى ما.

(و روى ابو بصير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى رجل نسى مسح رأسه قال فليمسح قال لم يذكر حتّى دخل فى الصّلاة قال فليمسح رأسه من بلل لحيته) و روايت كرده است صدوق بسند موثق از ابو بصير از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در باب شخصى كه فراموش كرده باشد مسح سر را حضرت فرمودند كه مسح بكشد راوى پرسيد كه اگر به خاطرش نيايد تا وقتى كه داخل نماز شود حضرت فرمودند كه سر را مسح كند از ترى ريش. و اين حديث نقصانى دارد كه ظاهرا از نساخ افتاده باشد.

و آن چه شيخ روايت كرده است از ابو بصير دو روايت كه هر دو صحيح است بحسب معنى اول بسند صحيح از عبد اللَّه بن مسكان روايت كرده است از ابو بصير كه اظهر آنست كه ليث باشد كه ثقة است بى دغدغه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه از آن حضرت سؤال كردم از شخصى كه وضو سازد و

فراموش كند كه مسح سر بكشد تا وقتى كه مشغول نماز شود حضرت فرمودند كه ترك نماز كند، و مسح سر بكشد و نماز را اعاده كند.

و حديث كالصحيحى روايت كرده است از ابن مسكان از ابو بصير از آن حضرت در باب شخصى كه فراموش كند مسح سر را پس در اثناى نماز به خاطرش رسد حضرت فرمودند كه اگر يقين دارد كه مسح سر نكشيده است مسح سر و پاها بكشد و نماز را از سر گيرد، و اگر شك داشته باشد و نداند كه مسح كشيده است يا نه پس اگر ريش او تر باشد از آنجا آب بردارد و مسح كشد، و اگر خشك شده باشد و در برابرش آبى باشد از آنجا آبى بردارد و مسح كشد، و در صورت شك بر سبيل استحباب مى كشد چون از وضو فارغ شده است و شك بعد از فراغ اعتبار ندارد.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 495

چنانكه احاديث صحيحه وارد شده است بر آن. و ظاهرا خبر متن خبر دويم ابو بصير است و بعضى از آن ساقط شده است و مى تواند بود كه خبرى ديگر باشد و مراد از آن شك باشد يا سهو باشد و بقيه مراد باشد و اللَّه تعالى يعلم.

(و فى رواية زيد الشّحّام، و المفضّل بن صالح عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى رجل توضّأ فنسى ان يمسح على رأسه حتّى قام فى الصّلاة قال فلينصرف فليمسح برأسه و ليعد الصّلاة) و در روايت زيد پيه فروش كه ثقه است و راوى او مفضل بن صالح است و در او ضعفى هست، و در روايت مفضل بن صالح

كه طريق به او صحيح است و در او ضعفى هست اما كتابهاى هر دو معتمد بوده است و نزد صدوق بوده و از آن كتابها روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است در باب شخصى كه وضو ساخته باشد و فراموش كرده باشد كه مسح سر بكشد تا به نماز برخيزد حضرت فرمود كه قطع نماز كند و مسح سر بكشد و اعاده نماز كند و ظاهرا همين جا روايت ايشان تمام مى شود، و اين روايت را از اين جهت ذكر كرده كه تدارك اجمال روايت ابو بصير بكند.

و موافق اين روايت روايات صحيحه وارد شده است كه در صورت نسيان كه يقين داند قطع نماز مى كند و هر عضوى كه ترك كرده باشد مى شويد يا مسح مى كشد و ما بقى را تمام مى كند اگر همه خشك نشده باشد، و اگر همه خشكشده باشد وضو نماز را از سر مى گيرد، و اجماع شيعه بر اينست و كسى خلاف در اين نكرده است، و اگر ابو بصير. مجمل نقل كرده است مفصل هم روايت كرده است.

[كسى كه بعد از وضو شك در اعضاء وضو كند]

(و من شكّ فى شى ء من وضوئه و هو قاعد على حال الوضوء فليعد، و من قام عن مكانه ثمّ شكّ فى شى ء من وضوئه فلا يلتفت إلى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 496

الشّكّ الّا ان يستيقن) و كسى كه شك كند در عضوى از اعضاى وضو و نشسته باشد در حال وضو ساختن كه مشغول وضو باشد، يا از وضو فارغ شده باشد و برنخاسته باشد چنانكه ظاهر عبارت دلالت مى كند اما اول اظهر است پس اعاده مى كند وضو را يعنى عضوى را

كه شك كرده است به جا مى آورد و ما بعد آن را تا به آخر، و اگر از جاى خود برخاسته باشد و شك كند در عضوى از اعضا كه آن را شسته ام يا مسح كشيده ام پس ملتفت به آن شك نشود مگر آن كه يقين كند كه به جا نياورده است به جا مى آورد آن را و ما بعد آن را اگر ترى باقى باشد و الا از سر مى گيرد.

و مجموع مضمون روايات صحيحه است خصوصا زراره و اشكالى كه هست در آن صورتست كه از وضو فارغ شده باشد به آن كه يقين داند كه مسح پاها كرده است اما هنوز نشسته باشد و شك كند در عضوى از اعضاى وضو، ظاهر اين عبارت دلالت مى كند كه اعاده كند، و ظاهر اخبار بسيار و قول اكثر اصحاب آنست كه شك بعد از فراغ است و اعتبار ندارد، و اگر برگردد بقصد احتياط بهتر است و اللَّه تعالى يعلم.

(و من شكّ فى الوضوء و هو على يقين من الحدث فليتوضّأ، و من شكّ فى الحدث و كان على يقين من الوضوء فلا ينقض اليقين بالشّك الّا ان يستيقن) و كسى كه شك كند در وضو و يقين در حدث سابق داشته باشد بايد كه وضو كند، و كسى كه شك در حدث داشته باشد و يقين داند وضوى سابق را پس بايد كه يقين خود را به سبب شك نشكند مگر يقين در حدث بهم رسد.

[كسى كه يقين در وضو و حدث داشته باشد و نداند كه كدام يك پيشتر است ]

(و من كان على يقين من الوضوء و الحدث و لا يدرى أيّهما اسبق فليتوضّأ) و كسى كه يقين در وضو و حدث داشته باشد و نداند كه

كدام يك پيشتر است بايد كه وضو بسازد بدان كه در اين مسأله بحسب ظاهر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 497

يك حديث وارد شده است در كافى كلينى و شيخ عليه الرحمه از كلينى نقل كرده است و عبارتى چند را انداخته است سهوا و ظاهرا از حفظ مى نوشته است خصوصا اوايل عبادات را كه غالبا اكثر محدثين در حفظ مى داشته اند و به سبب اين اغلاط بسيار از قلم شيخ صادر شده است، و از آن جمله اين حديث.

و شيخ آن چه در حفظش بوده است نقل كرده است بواسطه مسأله دويم، و دو مسأله ديگر را استدلال كرده است بدليل عقل كه بر آن بحثها وارد است، و ذكر كرديم كه علماى ما بعد از شيخ تتبع او مى كرده اند و هيچ ملاحظه نمى كرده اند كه هر گاه شيخ از كلينى روايت كرده باشد كلينى اصل است و تهذيب فرع آن اقلا يك بار ملاحظه اصل بكنند و همه به تبعيت شيخ غلطهاى بسيار كرده اند.

و آن چه كلينى روايت كرده است هر سه مطلب درمى آيد چنانكه صدوق و مفيد فهميده اند و اصلا ايشان عقل را در احكام شرع دخل نمى دهند و حق با ايشانست و اين بنده تتبع نموده ام هر جا در فروع دست به عقل زده اند بحثهاى بسيار بر آن وارد است و اكثر جاها بديهى البطلانست كه إن شاء اللَّه در محال خود اشعارى به آن خواهد شد.

عبارة كافى- عدة من اصحابنا عن احمد بن محمد عن العباس بن عامر عن عبد اللَّه بن بكير عن ابيه قال قال لي ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه اذا استيقنت انك قد احدثت فتوضأ و إياك ان تحدث

وضوءا ابدا حتى تستيقن انك قد احدثت.

عبارة شيخ طوسى- أخبرنى الشيخ ايده اللَّه، عن ابى القاسم جعفر بن محمد، عن محمد بن يعقوب، عن عدة من اصحابنا، عن احمد بن محمد، عن العباس بن عامر القصباني، عن عبد اللَّه بن بكير، عن ابيه قال قال لي ابو عبد اللَّه عليه السّلام اذ استيقنت انك قد توضأت فاياك ان تحدث وضوءا ابدا حتى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 498

تستيقن انك قد احدثت.

معنى عبارت شيخ هر گاه يقين دانى كه وضو ساخته زنهار كه وضوئى ديگر مساز هرگز تا يقين به همرسانى كه حدث كرده همين حكم يقين در وضو است و شك در حدث كه بنا بر وضو مى گذارد.

و عبارت كلينى بسند موثق كالصحيح به اعتبار عبد اللَّه بن بكير كه اجماع كرده اند شيعه بر صدق او و صحت حديثى كه صحيح شود كه او گفته است و ليكن فطحى و بد مذهب است از پدرش بكير بن اعين كه بزرگست گفت كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بمن گفت كه هر گاه يقين حدث داشته باشى وضو بساز و شامل دو صورتست يكى آن كه شك در وضو داشته باشد، ديگر آن كه يقين در وضو نيز داشته باشد و تقدم و تأخر را نداند چون يقين در حدث دارد يقين در وضو فايده ندارد.

و زنهار كه وضو مساز هرگز تا يقين در حدث بهم نرسانى يعنى اگر يقين در وضو داشته باشى وضوئى ديگر مساز تا يقين در حدث بهم نرسد. و اين نيز شامل دو صورتست يكى آن كه به يقين حدث را بدانى كه بعد از وضو است، ديگر آن كه ندانى

كه بعد از وضوست، يا پيش از وضو پس حضرت صلوات اللَّه عليه يقين در وضو و شك در حدث، و يقين در حدث و شك در وضو را هر يك يك بار فرموده اند و يقين در هر دو و شك در لاحق را دو بار، و چون از قلم شيخ قد احدثت فتوضأ مبدل شده است به انك قد توضيت اين دو مطلب عظيم افتاده است.

و شيخ رحمه اللَّه از جهت هر دو مطلب دليل عقلى گفته است كه مى بايد آدمى يقين در وضو داشته باشد در حالتى كه متوجه نماز شود هر گاه يقين در حدث داشته باشد و شك در وضو يقين در وضو ندارد پس متوجه نماز نمى تواند شد. و هم چنين در يقين در هر دو و شك در لاحق يقين در وضو ندارد پس

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 499

متوجه نماز نمى تواند شد.

در اين مقدمه بر شيخ بحث وارد است قطع نظر از حديث كه چه دليل داريد كه يقين در وضو مى بايد شايد كه شك و وهم كافى باشد، چنانكه در حديثى كه ذكر كرده است به عبارت خود كه يقين در وضو داشت و شك كرد در حدث الحال شك در وضو بهم رسيد نمى داند كه وضو دارد يا ندارد، و اگر ظن در حدث بعد از وضو بهم رساند وضو متوهم مى شود و حدث مظنون، و مع هذا حضرت در هر دو صورت فرموده است كه شك را و ظن را هيچ يك اعتبار نكند و وهمى يا شكى كه در وضو دارد بهمان اكتفا كرده نماز كند.

پس بنا بر حديث بر نحوى كه او روايت كرده است

هر گاه يقين در هر دو دارد و شك در لاحق صادقست كه يقين در وضو دارد و شك در حدث زيرا كه هر حدثى ناقض نيست بلكه حدثى ناقض است كه يقين داند كه بعد از وضوست و آن يقين را ندارد بلكه هر دو طرف يكسانست، و اگر كسى معارضه كند بر عكس و گويد كه يقين در حدث دارد و شك در وضو دارد زيرا كه نمى داند كه وضو بعد از حدث است و يقين در وضو وقتى نفع مى كند كه يقين داشته باشد كه بعد از حدث واقع شده است و آن يقين را ندارد جوابش اينست كه چون در يقين در وضو و شك در حدث روايت داشتيم آن گفتگو مى توانست كرد در يقين در حدث و شك در وضو به اعتقاد شما روايت ندارد پس شايد در طرف وضو و هم كافى باشد و در طرف حدث يقين بايد چنانكه در طهارت و نجاست در طرف طهارت و هم كافى است و در طرف نجاست يقين مى بايد به اتفاق همه.

مثلا اگر آبى در خانه باشد و سگى از آن خانه بيرون آيد و دهنش تر باشد و ما داخل آن خانه شويم و به بينيم كه آب حركت مى كند به اتفاق همه على الظاهر از آن آب وضو مى توانيم ساخت، و اگر بغير از آن آب نداشته باشيم واجبست

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 500

كه از آن آب وضو سازيم و نماز كنيم با آن كه ظن قريب بعلم به نجاست آب داريم پس وهم ضعيفى در طهارت و وضو داريم مع هذا به آن وضو و طهارت نماز مى كنيم و

صحيح است پس ظاهر شد كه اين قسم استدلالات طريقه شيعه نيست طريقه سنيان است و ما ارباب نصيم.

و جمعى از متأخرين چون ديده اند كه اين بحثها بر استدلال شيخ وارد است در اثبات اين دو مسأله دست به احاديثى زده اند كه در باب يقين در وضو واقع شده است و شك در حدث مثل صحيحه زراره كه در خواب واقع شده است كه تا يقين بهم نرساند كه بخواب رفته است بنا بر وضو گذارد چون يقين در وضو دارد و يقين را هرگز به شك زايل نكند و ليكن به يقين ديگر آن را برطرف كند. و اين استدلال هم مشكل است چون در باب خاص واقع شده است و در اين خلاف نيست سخن در عكس اينست با آن كه در مفرد محلى بلام خلافست كه عموم دارد و مع هذا قرينه عهد هست اگر چه بهتر از استدلال شيخ است اما آن هم ضعيف است.

و جمعى دست به اجماع خاصه و عامه زده اند و اجماع عامه بچه كار كسى مى آيد، و اجماع خاصه وقتى اعتبار دارد كه علم بدخول معصوم داشته باشيم و در زمان غيبت معصوم اين علم از ممتنعات عاديست و اين همه بواسطه يك سهو شيخ رحمه اللَّه شده است، و سهو ديگران كه ملاحظه حديث كلينى نكرده اند و بعد از اين معنى داستان عظيمى دارند در يقين در هر دو و شك در لاحق كه گفته اند كه وضو باطل است كه حال خود را پيش از اين دو حال نداند كه اگر داند پيش از اين دو يقين كه حدث داشته است مثلا بعضى بنا بر حدث

مى گذارند و بعضى بنا بر ضد آن به دلايل ضعيفه عقليه باطله.

و باز شرط كرده اند كه وقتى باطل است كه صاحب تعاقب نباشد به آن كه عادتش اين باشد كه عقيب هر حدثى البته وضو مى كرده باشد پس اگر در

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 501

اين صورت سابق بر اينها را داند كه وضو داشته است پس الحال وضو دارد بلكه اگر سابق را نيز نداند الحال وضو دارد زيرا كه چون اين هر دو ازو واقع شده است و عادتش اين است كه بعد از هر حدث وضو مى ساخته پس موافق عادت مى بايد كه وضوى او بعد از حدث باشد.

و در اين هم بحث وارد است زيرا كه صاحب عادت بسيار است كه عادت را فراموش مى كند و بر خلاف عادت مى كند، و اگر اين عادت كافى باشد مى بايد مطلقا متوجه شك در وضو و نماز نشود زيرا كه آدمى را عادتى بيشتر از اين هر دو نيست و هميشه وضو را درست مى سازد و نماز را درست مى كند چرا در آنجا عادات اعتبار دارد و در اينجا ندارد و كجا از حضرات سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم وارد شده است كه غير حايض رجوع به عادت نمايد با آن كه كافه علما حرف عادت را مسلم داشته اند و گفته اند كه در صورت عادت از مسأله شك بدر مى رود و مسأله يقين مى شود.

و غرض از اين تطويل اين است كه ظاهر شود كه هر ضررى كه بمذهب رسيده است از متابعت علماى عامه است و هميشه شيعه ارباب نصوص بوده اند و اخبار متواتره وارد شده است بر آن كه جايز نيست اين قسم

علتهاى عقلى را در مسايل راه دادن كه پاره به قياس برمى گردد و پاره به استحسان و امثال اينها از مزخرفاتى است كه مدار عامه بر اينها است.

و وجه راه يافتن اينها اين شد كه چون هميشه علماى ما با عامه مباحثات مى كردند بر سبيل الزام ايشان بعد از ايراد احاديث اينها را نيز مى گفتند. چنانكه از كتب شيخ و محقق و علامه ظاهر مى شود كه مباحثات ايشان با علماى عامه است زيرا كه نقل مى كنند كه ابو حنيفه چنين گفته است و دليلش اينست، و شافعى اين گفته است و دليلش اين است، و شيعه چنين گفته اند و دليل ايشان اينست كه در اينجا موافق يكى از ايشانند و رعايت تقيه نيز مى كرده اند و جمعى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 502

كه اين رعايتها نمى كرده اند شهيد مى شده اند.

چنانكه مشهور است كه شيخ عليه الرحمه را بواسطه الفيه شهيد كردند كه در اول الفيه ذكر كرده بود كه علم به اصول دين مى بايد و ذكر كرده است آن را و گفته است كه هر كه اين اعتقاد نداشته باشد نمازش صحيح نيست بر او بحث كردند كه پس نماز كل سنيان صحيح نيست و شهيدش كردند. و شيخ زين الدين رضى اللَّه عنه را نيز بواسطه امرى قريب باين شهيد كردند و الحمد للّه رب العالمين كه الحال به دولت پادشاهان صفويه ادام اللَّه تبارك و تعالى دولتهم إلى قيام القائم تقيه در بلاد عامه نيز برطرف شده است.

باب ما ينقض الوضوء

اشاره

بابى است كه در بيان آن چه وضو را مى شكند و باطل مى كند و سبب وضوى تنها مى شود نه هر ناقضى مثل جنابت و حيض و نفاس كه وضو را

مى شكنند و سبب وضوى تنها نيستند بلكه جنابت سبب وضو نيست و آنها سبب وضو و غسل اند بنا بر مذهب مشهور كه مذكور خواهد شد مجملا اصطلاح قدما غير اصطلاح متأخرين است، و قدما سبب و موجب و ناقض را بر احداث اطلاق مى كنند مطلقا، و نزد متأخرين سبب اعم مطلق است از موجب و ناقض و ميان موجب و ناقض عموم من وجه است و مراد از ناقض در اينجا سبب است.

[ناقض وضو آن چيزى است كه از دو طرف زير بيرون آيد]

(سال زرارة بن اعين ابا جعفر و ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليهما عمّا ينقض الوضوء فقالا ما خرج من طرفيك الاسفلين الذّكر و الدّبر من غائط، او بول، او منىّ، او ريح، و النّوم حتّى يذهب العقل) بسند صحيح روايت كرده است زراره كه سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما از چيزى كه مى شكند وضوى مرد را چون سايل مرد است هر دو فرمودند كه ناقض وضو آن چيزى است كه از دو طرف زير تو بيرون مى آيد كه آن ذكر و دبر است و آن چه از دو طرف بيرون آيد غايط و بول و منى و باد است كه هر يك از ايشان ناقض است، و ديگر از نواقض خوابست آن مقدار كه عقل زايل شود به آن كه صدا را نشنود و ظاهرا تا

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 504

اينجا حديث زراره است چنانكه كلينى و شيخ تا اينجا از او روايت كرده اند و زيادتى روايت كرده اند كه هر خوابى مكروهست يعنى وضو را مى شكند مگر آن كه صدا بشنود.

و هر دو بسند صحيح روايت كرده اند، و به همين مضمون احاديث

متواتره از حضرات سيد المرسلين و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم منقولست بلكه اكثر احاديث صحيحه بعنوان حصر وارد شده است و زراره سؤال كرد از جميع آن چه ناقض است چون لفظ ما از جهت عموم است پس مى بايد كه جواب مطابق سؤال باشد و چيزى كه بدر رفته است استحاضه قليله است مطلقا و متوسطه در غير نماز صبح و هر چه عقل را زايل كند مثل جنون و مستى و بى هوشى، و اما استحاضه از آن قيد بدر رفت كه مرد را مخاطب ساخت پس زنان در آن چه مردان شريكند داخلند و آن چه مخصوص ايشانست خواهد آمد و اما مثل مستى و امثال آن چون حديثى صريح در آن وارد نشده است صدوق آنها را ناقض نمى داند.

اما آن كه تخصيص بذكر و دبر داد ظاهر مى شود كه اگر از سوراخى ديگر غير اينها درآيد ناقض نباشد و بعضى ناقض مى دانند اگر آن را غايط يا بول گويند، و بعضى بشرط اعتياد، و بعضى بشرط آن كه مسدود شود موضع معتاد، و بعضى بشرط آن كه از پايين معده درآيد و احوط آنست كه اگر عياذا باللَّه كسى به چنين بلايى مبتلا شود اگر آن چه بيرون آيد آن را بول و غايط گويند و عادت نشده باشد يا منسد نشده باشد موضع طبيعى در مرتبه اول و دويم نيز وضوئى احتياطا بسازد، و در خواب اگر عقل بالكلية زايل شود كه اصلا آواز نشنود بى دغدغه ناقض است، و اگر آواز را خوب شنود و تميز حروف كند ناقض نيست، و اگر همهمه شنود و تميز حروف نتواند كرد احوط آنست

كه وضو را به ناقضى بشكند و از سر گيرد.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 505

(و لا ينقض الوضوء ما سوى ذلك من القي ء و القلس و الرّعاف و الحجامة و الدّماميل و الجروح و القروح و لا يوجب الاستنجاء) و نمى شكند وضو را غير آن چه در حديث مذكور بود مثل قى ء كه بسيار باشد، يا قلس كه اندكى باشد آن قدر كه دهان پر شود يا كمتر كه يك مرتبه بالا آيد و مرتبه دوم را قى ء مى گويند، و هم چنين رعاف بضم را يعنى خونى كه از بينى بيايد هر چند بسيار باشد، و هم چنين دمل ها و جراحتها و زخمها كه خون از ايشان آيد ناقض نيست و اگر از ذكر يا دبر درآيد استنجا واجب نيست پس اگر كمتر از درهم بغلى را آلوده كرده باشد ازاله آن واجب نيست، و اگر بيشتر از درهم باشد ازاله خون خواهد كرد و حكم آن دارد نه حكم استنجا كه غساله اش پاك باشد مثلا.

و احاديث در اين باب بسيار است از آن جمله در حديث صحيح از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه منقولست كه از آن حضرت سؤال كردند از قى ء و رعاف و چركى كه از زخم مى آيد و خون از هر جا كه آيد آيا اينها ناقض وضو هستند؟ حضرت فرمودند كه اينها ناقض هيچ چيز نيستند.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه ليس فى حبّ القرع و الدّيدان الصّغار وضوء انّما هو بمنزلة القمّل) و بسند قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه در كرمهائى كه شبيه به تخم كدواند و در كرمهاى كوچك وضو نيست و اينها بمنزله

شپشند كه از بدن بيرون مى آيند در مانند مرضى كه بدن سوراخ مى شود و از آنجا شپش بيرون مى آيد، يا چنانكه شپش از بدن بهم مى رسد اينها نيز از بدن بهم مى رسند.

و اين قياس از جهت رد بر عامه فرموده اند و فى الحقيقه قياس نيست زيرا كه قياس آنست كه حكم شرع را از آن استنباط كنند و حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم احكام الهى را به نص نبى صلى اللَّه عليه و آله مى دانستند و گاهى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 506

اين تشبيهات از جهت عامه كه در مجلس ايشان حاضر مى بوده اند مى كرده اند، و گاهى از جهت آن كه اصحاب آن حضرت مباحثه نمايند با ايشان به امثال اينها آنها را ملزم سازند، و آن كه مقيد ساختند به كوچك بنا بر اين است كه غالب اوقات كرمهاى بزرگ آلوده به نجاست مى باشند.

و حديثى ديگر بسند حسن كالصحيح كلينى از ابن ابى عمير روايت نموده است از حسن پسر برادر فضيل از فضيل از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه از آن حضرت پرسيدند از شخصى كه بيرون مى آيد از او مثل تخم كدو از كرم حضرت فرمودند كه بر او وضو نيست.

و شيخ رحمه اللَّه اين حديث را از پسر برادر فضيل روايت كرده است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه عليه وضوء و ظاهر است كه ليس از قلم افتاده است و اگر نه الوضوء مى بايست بخلاف آن كه ليس باشد بى الف لام مى بايد. و معلوم نيست كه اين سهو از قلم شيخ شده است يا از قلم ديگران چون شيخ اين حديث را از كافى نقل نكرده

است بلكه از كتاب حسين بن سعيد نقل كرده است كه او از ابن ابى عمير روايت كرده است.

و در اين روايت فضيل هم افتاده است اگر چه محتمل است كه فضيل كه سؤال كرده باشد حضرت فرموده باشد كه وضو نيست به اعتبار آن كه آلوده نبوده است پسر برادرش كه پرسيده باشد به اعتبار آلوده گى بفضله فرموده باشد و ليكن بعيد است.

(و هذا اذا لم يكن فيه ثفل، فاذا كان فيه ثفل ففيه الاستنجاء و الوضوء) و اين كه وضو واجب نيست در صورتى است كه كرم آلوده به نجاست نبوده باشد كه اگر آلوده بفضله باشد در آن استنجا هست و موجب وضوست و اين مضمون بعنوان موثق از عمار ساباطى منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 507

و در روايتى كالصحيح منقول است كه اگر در اثناى نماز كرم از كسى بيفتد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه مى فرمايد كه نماز را تمام كند و وضوى او صحيح است اگر چه روايات عامه كافى است كه حضرت فرموده است كه غير از بول و غايط و باد و خواب هيچ چيز ناقض نيست.

(و كلّما خرج من الطرفين من دم و قيح و مذى و وذى- «1» و غير ذلك فلا وضوء فيه و لا استنجاء ما لم يخرج بول، او غايط، او ريح، او منىّ) و هر چه بيرون آيد از مخرج بول و غايط خواه خون باشد بشرطى كه خونى نباشد كه فضله باشد مثل اسهال دموى كه آن غايط است و ناقض، و هم چنين چرك يا مذى كه آب تنگى است

كه بعد از نعوظ مى آيد، و هم چنين وذى كه عقيب بول آبى غليظ سفيد مى آيد و غير اينها نه وضو واجبست در آن و نه استنجا ما دام كه بول و غايط و باد و منى بيرون نيايد.

اما خون و چرك پس احاديث بسيار در آن وارد شده است و بعضى گذشت و اما مذى پس احاديث صحيحه و كالصحيحه بسيار در آن وارد شده است كه ناقض وضو نيست و پاك است مثل آب بينى و ازاله آن از جامه نمى بايد كرد و وضو را اعاده نمى بايد كرد.

و احاديث صحيحه در وضو و ازاله آن از جامه وارد شده است و محمولست بر تقيه يا استحباب و اولى وضو است و ازاله بر سبيل استحباب احتياطا و اما وذى و آن نيز مثل مذى است در تعارض اخبار و اولى وضو است و اظهر عدم وجوبست با طهارت.

(و قال عبد الرّحمن بن ابى عبد اللَّه للصّادق صلوات اللَّه عليه اجد الرّيح فى بطنى حتّى اظنّ انّها قد خرجت فقال ليس عليك وضوء

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 508

حتّى تسمع الصّوت او تجد الرّيح ثمّ قال انّ ابليس يجلس بين أليتي الرّجل فيحدث ليشكّكه) و بسند صحيح روايت كرده است عبد الرحمن كه عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه من در شكم خود بادى مى يابم كه گمان مى كنم كه درآمد حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بر تو وضو واجب نيست تا صدا نشنوى، يا بوى بد نشنوى، بعد از آن حضرت فرمودند كه شيطان ميان نشستنگاه آدمى مى نشيند و بادى رها مى دهد كه آدمى را به شك اندازد.

و همين

مضمون در حديث صحيح معاوية بن عمار و در حديث صحيح زراره از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست و عامه نيز در صحاح خود ذكر كرده اند و ظاهرا مراد از باد شيطان وسواس شيطانست به سبب توهماتى كه غالبا از فساد معده بهم مى رسد.

و جمعى را اعتقاد آنست كه تا باد صدا يا بو نداشته باشد ناقض نيست و خالى از قوت نيست خصوصا نسبت به وسواسيان و اولى آنست كه متوجه آن نشوند هر چند گمان ايشان اين باشد كه باد بيرون آمده است، و اگر وسواس نداشته باشد و يقين داند كه باد بيرون آمد اما صدا و بو نداشته باشد اگر در اثناى نماز باشد نماز را قطع نكند و چون تمام كند احوط وضو و اعاده است.

[كسي كه ناخنهاى خود و شارب موى سر و ريش بگيرد اينها وضو را نمى شكند]

(و سأل زرارة ابا جعفر صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يقلّم اظافيره، و يجزّ شاربه، و ياخذ من شعر لحيته و رأسه هل ينقض ذلك الوضوء؟

فقال يا زرارة كلّ هذا سنّة و الوضوء فريضة و ليس شى ء من السّنّة ينقض الفريضة و انّ ذلك ليزيده تطهيرا) و بسند صحيح از زراره منقولست كه سؤال كرد از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از شخصى كه ناخنهاى خود را بگيرد، و شارب خود را بگيرد، و از موى سر و ريش بگيرد آيا اينها وضو را مى شكند؟ پس حضرت فرمودند كه اى زراره اينها سنتى اند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 509

سبب تطهير ظاهرند از كثافتهاى ظاهرى و مطهر باطنند از كثافتهاى باطنى كه به سبب گناهان بر دل نشسته است، و وضو واجبى است از واجباتى كه حق سبحانه و تعالى اهتمام

بشأن آن دارد كه آن را در قرآن مجيد از بندگان طلبيده است از جهت تطهير ظاهر و باطن پس اين افعال مدد وضو مى دهند در تطهير سبب نقض آن نيستند بلكه تطهير او را زياده مى گردانند.

و اين سخن يا موافق واقعست و عقول ضعيفه به آن نمى رسند يا بواسطه آنست كه سنيان اكثر اينها را ناقض وضو مى دانند و اعتقاد به اكثر اين استحسانات دارند و زراره هميشه با ايشان مباحثه مى كرده است حضرت از جهت رد ايشان تعليم زراره فرموده است. و ممكن است كه هر دو واقع باشد و اللَّه تعالى يعلم اسرار احكامه.

و احاديث صحيحه بر اين مضمون وارد است كه سبب وضو نيست بلكه اينها طهور و مطهرند. و در دو حديث معتبر كالصحيح وارد شده است كه اگر ازاله مو و ناخن به آهن كرده باشند آبى بر آن بمالند چون كراهتى دارد به آب ماليدن بر دست و سر كراهت زايل مى شود و اين مستحب است چون در حديث صحيحى وارد شده است كه لازم نيست آب ماليدن نيز.

و در روايتى واقع شده است كه راوى مى گويد كه سنيان در اينجاها وضو را واجب مى دانند حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه مى فرمايد كه اگر ايشان با شما معارضه كنند شما با ايشان معارضه مكنيد و بگوئيد كه سنت و طريقه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله چنين است كه موجب وضو نيست و اين روايت كالصحيح يا صحيح است.

(و سأل اسماعيل بن جابر ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يأخذ من اظافيره و شاربه أ يمسحه بالماء فقال لا هو طهور) و بسند

صحيح سؤال كرد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 510

ناخنها و شارب را بگيرد آيا آب بر آن مى مالد؟ حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نه بلكه ناخن و شارب گرفتن مطهر ظاهر و باطن است آب ماليدن در كار نيست.

[خواندن شعر وضو را نمى شكند]

(و سئل عن انشاد الشّعر هل ينقض الوضوء فقال لا) روايت كرده است شيخ بسند صحيح از معاوية بن ميسره كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از خواندن شعر كه آيا وضو را مى شكند؟ حضرت فرمودند كه نه. و معاويه را اگر چه توثيق نكرده اند و ليكن ظاهرش آنست كه صدوق از كتاب او برداشته است و حكم كرده است كه كتاب او معتمد است.

و بسند موثق از سماعه روايت كرده است كه از آن حضرت سؤال كردم از خواندن شعر، يا بلند خواندن شعر آيا وضو را مى شكند؟ يا كسى ستم كند شخصى را به هجو، يا مطلقا، يا دروغ بگويد در شعر، يا مطلقا حضرت فرمودند كه بلى مگر شعرى باشد كه راست باشد، يا اندك شعرى باشد سه بيت، يا چهار بيت دروغ اما اگر شعر باطل بسيار بخواند وضو را مى شكند و حمل كرده اند بر آن كه كمال وضو را مى برد و سنت است تجديد وضو.

(و سأله سماعة بن مهران عن الرّجل يخفق رأسه و هو فى الصّلاة قائما، او راكعا فقال ليس عليه وضوء) و بسند موثق سؤال نمود سماعه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه پينكى زند در نماز ايستاده يا در ركوع حضرت فرمود كه بر او وضو

واجب نيست. و صدوق عمل به اطلاق اين حديث كرده است. و علما حمل كرده اند بر آن كه شعورش زايل نشده باشد چنانكه ظاهرش آنست كه شعور دارد كه نماز مى كند و ايستاده است و اگر نه غالب آنست كه مى افتد.

[شخصى كه بخواب رود نشسته آيا بر او وضو واجبست ]

(و سئل موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يرقد و هو قاعد هل عليه وضوء؟ فقال لا وضوء عليه ما دام قاعدا ان لم ينفرج)

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 511

و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از شخصى كه بخواب رود نشسته آيا بر او وضو واجبست حضرت فرمودند كه بر او وضو واجب نيست مادامى كه نشسته است و پاها را دراز نكرده است.

و شيخ طوسى نيز حديث مجهول الحالى را نقل كرده است قريب باين و على اى حال حمل مى بايد كرد بر آن كه شعورش باقى باشد و اظهر حمل آنست بر تقيه چون عامه خواب را ناقض نمى دانند فى نفسه بلكه به اعتبار حدث ناقض مى دانند و تا اين كس ضبط خود كرده است و نشسته است حدثى از او صادر نمى شود و چون پاها دراز كرد قوت ما سكه ضعيف مى شود و حدث بيرون مى آيد و تجربه شاهد است بر خلاف اين.

مع هذا زياده از ده حديث صحيح و از احاديث موثقه و حسنه و قويه بسيار دلالت مى كنند صريحا بر آن كه هر گاه مزه خواب را بيابد و شعورش زايل شود وضوى او باطل مى شود در هر حالى كه باشد خواه در ركوع، و خواه در سجود، و خواه در راه رفتن بلكه بسيار كم است در مطلبى از مطالب فقهى كه اين مقدار

حديث در آن وارد شده باشد.

و تعجب از صدوق دارم كه با احاديث متواتره چگونه عمل باين حديث ضعيفى كه ظاهر است كه تقية وارد شده است كرده است، و اگر بر عكس مى بود جا داشت كه عمل بحديث ضعيف اينجا كند و آن احاديث را طرح كند و بر تقديرى كه احاديث آن طرف نيز متواتر باشد البته آنها را حمل بر تقيه لازم است چون موافق عامه است.

و احتمال دارد كه اعتقاد بحديث زراره داشته باشد كه در اول باب ذكر كرده است و اين را نقل كرده باشد از جهت عمل به آن در حال تقيه چنانكه بسيار چنين كرده است و خواهد آمد.

[بوسيدن، و دست به بدن زن ماليدن و در دست ماليدن به فرج ايشان وضو نيست ]

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه ليس فى القبلة و لا المباشرة

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 512

و لا مسّ الفرج وضوء) و در صحيحه زراره واقع است كه حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در بوسيدن، و در بدن به بدن زن ماليدن، و در دست ماليدن به فرج ايشان وضو نيست و اكثر سنيان وضو را در اينها واجب مى دانند چون حق سبحانه و تعالى فرموده است كه أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ 4: 43.

و احاديث صحيحه وارد شده است از طرق اهل البيت صلوات اللَّه عليهم كه اينها ناقض نيست و مراد از ملامسه در اين آيه جماع است و اهل بيت اعلمند به آن چه در خانه است. و احاديث وارد شده است در وضو از جهت بوسيدن به شهوت و از جهت دست ماليدن به فرج و در دست ماليدن به سگ، و در مصافحه مجوسى و از جهت قى كردن و خنده كردن و تخليلى

كه خون بياورد و همه محمول است بر تقيه و اكثر علما حمل بر استحباب كرده اند و پر ظاهر نيست استحباب وضو بلكه اكثر را حمل بر دست شستن نمودن ظاهرتر است و اللَّه تعالى يعلم احكامه.

[در باره سلس البول ]

(و روى حريز عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال اذا كان الرّجل يقطر منه البول و الدّم اذا كان حين الصّلاة اتّخذ كيسا و جعل فيه قطنا ثمّ علّقه عليه و ادخل ذكره فيه ثمّ صلّى يجمع بين الصّلاتين الظّهر و العصر يؤخّر الظّهر و يعجّل العصر بأذان و اقامتين و يؤخّر المغرب و يعجّل العشاء بأذان و اقامتين و يفعل ذلك فى الصّبح) و بسند صحيح حريز روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آن حضرت فرمودند كه هر گاه شخصى بول يا خون از او قطره قطره آيد هر گاه وقت نماز شود كيسه پنبه دارى را بر خود بياويزد و ذكرش را در آن كيسه كند و نماز كند و جمع كند ميان نماز ظهر و عصر به آن كه ظهر را اندكى تاخير كند و عصر را پيشترك اندازد به آن كه ظهر در آخر وقت فضيلت واقع شود و عصر در اول وقت فضيلت، و ظهر را به اذان و اقامه به جا آورد و عصر را به اقامه تنها و شام

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 513

را اندكى تاخير كند، و خفتن را اندكى پيش اندازد به يك اذان و دو اقامه بنحو ظهر و عصر، و هم چنين كند در صبح يعنى با نماز شب يا آن كه اين افعال را از جهت نماز صبح

به جا آورد.

و ممكن است كه مراد از تأخير ظهر و شام آن باشد كه هنوز به آخر وقت نرسد، و تعجيل عصر و عشا اين باشد كه در آخر وقت فضيلت ظهر و شام به جا آورد به قرينه تعجيل و جمع به يك اذان و دو اقامه كه اگر در اول وقت فضيلت عصر و خفتن باشد تعجيل اينها نشده است و تخفيف اذان آنها نيز مناسب نيست زيرا كه تخفيف اذان در وقتى است كه دو فريضه را در يك وقت كنند اگر چه ممكن است كه در اينجا بواسطه عذر ساقط شود.

و ظاهر خون اعم است از خون استحاضه و غير آن و ليكن حمل بر خون مرد مى بايد كرد كه از ذكرش آيد بواسطه مرض و ظاهرا جمع بين الصلاتين بواسطه تطهير جامه است كه بواسطه هر نمازى مشكلست.

و ممكن است كه از جهت وضو نيز باشد كه هر دو نماز را به يك وضو كند و حديث سماعه گذشت كه بواسطه سلس البول وضو نمى سازد و احوط آنست كه بواسطه هر نمازى وضوئى بسازد چون در اين حديث ذكر وضو نشده است.

[حكم رطوبت مشتبه ]

(و سال عبد اللَّه بن ابى يعفور ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن رجل بال ثمّ توضّأ و قام إلى الصّلاة فوجد بللا قال لا شى ء عليه و لا يتوضّأ) و بسند صحيح سؤال كرد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه بول كند و وضو بسازد و به نماز برخيزد و بعد از آن ترى ببيند حضرت فرمودند كه بر او چيزى نيست و وضو نمى سازد. و در كافى همين خبر

را بسند صحيح روايت كرده است و در آخرش اينست كه اين ترى از رگهاى پشت است.

(و روى غيره فى الرّجل يبول ثمّ يستنجى ثمّ يرى بعد ذلك بللا

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 514

انّه اذا بال فخرط ما بين المقعدة و الانثيين ثلاث مرّات و غمز ما بينهما ثمّ استنجى فان سال ذلك حتّى بلغ السّوق فلا يبالى) و روايت كرده است غير عبد اللَّه بن ابى يعفور و آن عبد الملك بن عمرو است كه در حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است در شخصى كه بول كند و بعد از آن استنجا كند، و بعد از آن ترى ببيند كه حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر هر گاه بول كرده باشد پس كشيده باشد ميان مقعد و خصيتين را سه مرتبه و فشرده باشد ميان هر دو را يعنى مقعد و خصيتين يا ميان خصيتين و سر ذكر را به قرينه لفظ غمز كه ما تقدم را بلفظ خرط آورد و بعد از آن استنجا كند پس اگر بعد از آن ترى بيايد تا ساق او پروا نكند.

پس ظاهر كلام صدوق آنست كه چون حديث اول مطلق بود و اين حديث مقيد است مطلق را حمل بر مقيد مى كند و احتمال دارد كه صدوق استبرا را سنت داند و رطوبت قبل از استبرا را پاك داند با كراهت چنانكه در استبراء جنابت خواهد گفت.

(و ان مسّ الرّجل باطن دبره او باطن احليله فعليه ان يعيد الوضوء و ان كان فى الصّلاة قطع الصّلاة و توضّأ و اعاد الصّلاة فان فتح احليله اعاد الوضوء و الصّلاة) و اگر

شخصى دست برساند به اندرون دبرش يا اندرون ذكرش پس بر او واجبست كه اعاده وضو كند، و اگر اين عمل را در اثناى نماز بكند نماز را قطع كند و وضو بسازد و اعاده نماز كند، و اگر بگشايد لب ذكرش را اعاده وضو و نماز بكند.

اين حديث را عمار ساباطى روايت كرده و صحيح نيست و اگر صحيح باشد محمول است بر تقيه يا استحباب و صدوق عمل باين حديث كرده است و گمان ندارم كه غير او كسى عمل باين حديث كرده باشد.

(و من احتقن او حمل شيافة [و فى بعض النّسخ شيئا قذرا] فليس

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 515

عليه اعادة الوضوء و ان خرج ذلك منه الّا ان يكون مختلطا بالثفل فعليه الاستنجاء و الوضوء) و كسى كه حقنه كند يا شيافى بردارد يا چيزى نجسى بردارد بر او واجب نيست اعاده وضو و اگر چه آن حقنه يا شياف بدر آيد از او مگر آن كه مخلوط باشد به نجاست پس در اين صورت واجبست بر او استنجا و وضو ساختن به اعتبار بيرون آمدن نجاست يا به اعتبار بيرون آمدن حقنه يا شياف اين نيز رد است بر عامه كه ايشان هر چيزى كه از مخرجين درآيد ناقض مى دانند.

و روايت كرده است شيخ بسند صحيح از على بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما كه گفت از آن حضرت سؤال كردم كه جايز است شخصى حقنه كند يا شاف بردارد و نماز كند و آنها با او باشد و بيرون نيامده باشد آيا وضوى او مى شكند؟ حضرت فرمودند كه وضوى او نمى شكند و نماز نمى تواند كرد تا

آن را نيندازد ظاهرا منع نماز از آن جهت باشد كه چون شاف برمى دارد گاه باشد كه در اثناى نماز نجاسات درآيد و نمازش قطع شود.

و مع هذا شامل او هست حديث صحيحى كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه نماز مرد حاقن و زن حاقنه نماز نيست يعنى مرد و زنى كه بولشان آيد و نگاه دارند به اعتبار عدم حضور قلب و در حديث ديگر تا خود را سبك نكنند نماز نكنند چنانكه گذشت عدم قبول نماز زبين يعنى كسى كه مدافعه بول و غايط كند و بعضى باد را نيز گفته اند.

و على اى حال ظاهرا نهى بر سبيل كراهت باشد در شاف و حقنه، و محتمل است كه بر سبيل حرمت باشد و احتياط در ترك همه است تا او را حضور قلبى باشد كه متوجه جناب اقدس الهى تواند شد، و بعضى گفته اند كه نهى به اعتبار برداشتن نجاستست و اين ظاهر نيست كه نجاست اندرون تا بيرون نيايد حكم نجاست داشته باشد و اگر نه مى بايست نماز هيچ كس صحيح نباشد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 516

چون همه كس حامل نجاست هستند، و اگر گويند كه ضرورتست اقلا مى بايست تخفيف آن مهما أمكن واجب بود.

و بر اين متفرع ساخته اند آن كه كسى چيزى نجس بخورد و خواهد نماز كند آيا دفع آن بقى كردن واجبست يا نه معلوم نيست كه واجب باشد از جهت آن كه مامور است بنده به طهارت ظاهر بدن نه به طهارت باطن و اگر چه واجب است كه چيز نجس نخورد و بر تقدير خوردن احوط قى كردنست، اگر ممكن باشد و

الا صبر كند تا هضم شود اگر سبب خروج وقت ادا نشود بلكه وقت فضيلت و اللَّه تعالى يعلم.

باب ما ينجس الثوب و الجسد

اشاره

بابى است در بيان چيزهائى كه جامه و بدن را نجس مى كند و چيزهائى كه نجس نمى كند چون مشتمل بر هر دو است.

[مذى سبب وضو نيست و جامه را نجس نمى كند]

(كان امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه لا يرى فى المذي وضوء و لا غسل ما اصاب الثّوب منه) از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مذى را سبب وضو نمى دانست و واجب نمى دانست كه جامه كه بر او مذى ريخته باشد بشويند هر چند بسيار باشد و سند اين حديث قويست و جمعى ضعيف مى دانند و ليكن مؤيد همين مضمونست احاديث صحيحه و كالصحيحه بسيار هم در آن كه سبب وضو نيست و هم در طهارت آن و حق همين است و اللَّه تعالى يعلم.

(و روى انّ المذي و الوذي بمنزلة البصاق و المخاط فلا يغسل منهما الثّوب و لا الاحليل) و در روايتى واقع شده است كه مذى كه از ملاعبه و دست بازى بعد از نعوظ و برخاستن ذكر مى آيد، و وذى كه عقيب بول و منى مى آيد بمنزله آب دهان و آب بينى است نه جامه را از آن مى شوند و نه ذكر را.

و همين مضمون در احاديث صحيحه و حسنه كالصحيح از زراره و محمد بن مسلم و بريد بن معاويه، و زيد شحام، و عمر بن حنظله و غير ايشان از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما وارد شده است به اسانيد بسيار و آن كه جامه و بدن را از آن نمى بايد شست مگر بواسطه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 518

پاكيزگى اگر كسى از آن كراهتى داشته باشد و اگر وضو بسازند

خوبست و اگر نسازند ضرر ندارد و چند حديث صحيح واقع شده است كه امر به وضو شده است و شستن و محمول است بر تقيه يا استحباب خصوصا هر گاه بسيار بيايد.

[آبهائي كه از انسان خارج مى شود]

(و هى [او و في ] اربعة اشياء المنىّ و المذي و الوذي و الودي فامّا المنىّ فهو الماء الغليظ الدّافق الّذى يوجب الغسل و المذي ما يخرج قبل المنىّ و الوذي ما يخرج بعد المنىّ على اثره و الوذي ما يخرج على اثر البول لا يجب فى شى ء من ذلك الغسل و لا الوضوء و لا غسل الثّوب و لا غسل ما يصيب الجسد منه الّا المنىّ) بنا بر نسخه و هى يعنى اينهايى كه از ذكر مى آيد، و بنا بر نسخه فى يعنى در چهار چيز واجب نيست غسل و وضو و آن منى است و مذى است، و وذى بذال معجمه، و ودى به دال مهمله چنانكه در اكثر نسخ است و در تهذيب كه بعنوان حديث قوى نقل كرده است بغير اين لفظ اول به دال مهمله و ثانى بذال معجمه.

اما منى پس آن آب غليظ جهنده است كه بعد از آمدن استخوانها گوييا از هم مى پاشد و بدن سست مى شود و موجب غسل است، و مذى آبى است كه غالبا پيش از منى مى آيد، و وذى آبى است كه بعد از منى مى آيد عقيب منى، و ودى آبى است كه عقيب بول مى آيد در هيچ يك از اينها نه غسل واجب است نه وضو، و نه جامه را مى بايد شست، و نه بدن را از آن چه اين آبها به او رسيده است مگر منى.

روايتى كه باين تفضيل

است در تهذيب نه باين نحو است در ودى و وذى بلكه چنين است كه ودى عقيب بول مى آيد و وذى از جهت كوفتها مى آيد كه سستى كمر باشد، و نديده ايم كه عقيب منى آبى بيايد، و اهل لغت نيز موافق اين روايت ذكر كرده اند.

و در روايت صحيحى وارد شده است كه در ودى وضو هست چون از

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 519

سيلان بول است حمل كرده اند بر آن كه با بول مى آيد البته مخلوط است به بول، و اكثر حمل بر استحباب كرده اند و چون نادر است كه بعد از بول و استبرا و وضو بيايد محتمل است كه حمل كنند بر صورتى كه استبرا نكرده باشد زيرا كه وقتى كه مى آيد با قطرات بول مى آيد و اين اظهر است.

[لباس نجس انسان را جنب نمى كند]

(و سال عبد اللَّه بن بكير ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يلبس الثّوب و فيه الجنابة فيعرق فيه فقال انّ الثّوب لا يجنب الرّجل) و در موثق كالصحيح سؤال كرد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه جامه به پوشد و در آن جامه منى باشد و عرق كند در آن جامه حضرت فرمودند كه جامه آدمى را جنب نمى كند يعنى به سبب اين غسل واجب نمى شود.

بدان كه تا تقيه نباشد حضرات ائمه معصومين اين نحو حرف نمى زنند كه جواب مطابق سؤال نباشد چون اكثر سنيان منى را پاك مى دانند و راوى از نجاستش پرسيده است و حضرت جواب مى فرمايند كه سبب غسل نمى شود تا او بفهمد كه در اين مجلس جاى پرسيدن اين قسم چيزها نيست.

و محتمل است كه مراد راوى نيز همين باشد كه حضرت جواب

فرموده اند، يا غرض از اين سؤال آنست كه عرق جنب نجس است تا نتوان در آن جامه نماز كردن حضرت فرموده باشند كه عرق نجس نيست و مى توان نماز كردن، يا پرسيده باشد كه اگر عرق كرده باشم و جامه منى دار پوشيده باشم و ندانم كه منى به بدنم خورده است بدن را آب مى بايد كشيد، يا پرسيده باشد كه اندك عرقى سبب اين مى شود كه منى تعدى كند به بدن حضرت فرموده باشد كه نه و حمل بر تقيه اظهر است در اين حديث و در اكثر احاديث آينده و اللَّه تعالى يعلم.

(و فى خبر آخر انّه لا يجنب الثّوب الرّجل و لا الرّجل يجنب الثّوب) شيخ بعنوان قوى اين مضمون را از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه جامه كسى را جنب نمى كند و كسى جامه را جنب

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 520

نمى كند يعنى اگر عرق كند در جامه چنان نمى شود و اگر آن جامه را كسى به پوشد او را غسل بايد كرد يا جامه جنب شود كه او را بايد شست هر گاه منى در آن جامه نباشد.

(و سال زيد الشّحام ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الثّوب تكون فيه الجنابة فتصيبنى السّماء حتّى يبتلّ علىّ فقال لا بأس به) و سؤال كرد زيد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از جامه كه منى داشته باشد و باران بر من آيد تا جامه تر شود حضرت فرمودند كه باكى نيست. چون در اينجا نپرسيده است طهارت و نماز را حمل مى توان كرد كه نهايتش آنست كه آدمى نجس شود و اين ضرر نيست به

آب كه مى رسد خود را تطهير مى دهد.

و ظاهرش آنست كه در سفر باشد و محتلم شده باشد و زير جامه ديگر نداشته باشد با آن نماز هم مى تواند كرد. و اين خبر در اينجا ضعفى دارد و ليكن كلينى بسند موثق روايت كرده است همين خبر را و خبر حلبى مى آيد كه قرينه همين حل است.

(فاذا نام الرّجل على فراش قد اصابه منىّ فعرق فيه فلا بأس) و هر گاه شخصى در جامه بخوابد كه كه در آن جامه منى باشد و آن شخص عرق كند در آن جامه خواب كردن باكى نيست يعنى هر گاه علم نداشته باشد كه بدنش به آن منى رسيده است به رطوبت ضرر ندارد.

و محتمل است كه مراد اين باشد كه لازم نيست جامه خواب پاك باشد و بدن اين كس نجس نشود چون غالب اوقات جماع مى كنند در آن جامه و محتلم مى شوند و چون صبح مى شود به حمام مى روند و بدن خود را پاك مى كنند.

و در حديث صحيحى از ابو بصير منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه از آن حضرت سؤال كردم از جامه كه شخصى در آن جنب شود و در آن عرق كند حضرت فرمودند كه من دوست نمى دارم

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 521

كه در چنين جامه بخوابم و اگر زمستان باشد باكى نيست چون عرق كمتر مى كنند و اگر عرق كنند كراهت دارد.

(و من [او متى ] عرق فى ثوبه و هو جنب فليتنشّف فيه اذا اغتسل) يعنى هر گاه جنب عرق كند در جامه نجس نمى شود آن جامه و بدن را از آن جامه بعد از غسل خشك مى توان كرد

چون عرق جنب پاكست و بر اين مضمون حديث صحيح زراره وارد شده است. و احاديث بسيار در طهارت عرق جنب وارد شده است.

[حكم عرق جنب از حرام ]

(و إن كانت الجنابة من حلال فحلال الصّلاة فيه، و إن كانت من حرام فحرام الصّلاة فيه) يعنى عرق جنب مطلقا پاك است اما اگر جنب از حلال باشد نماز در آن جامه مى توان كرد، و اگر جنب از حرام باشد به آن كه زنا يا لواط كرده باشد يا دست بازى به نامحرمى كرده باشد و محتلم شده باشد و امثال اينها پس نماز در آن جامه حرامست.

و جمعى از علما در اين حكم متابعت صدوق كرده اند، و جمعى نسبت به صدوق داده اند كه او عرق جنب از حرام را نجس مى داند اما اين عبارت ظاهرش آنست كه پاك است اما نماز نمى تواند كرد.

و محتمل است كه حديثى به او رسيده باشد و وجهها از جانب صدوق گفته اند كه صدوق به آن راضى نيست مثل آن كه در احاديث صحيحه وارد شده است كه زانى در وقت زنا مؤمن نيست، و دزد در وقت دزدى مؤمن نيست و هم چنين اصحاب كباير تمام پس چون مؤمن نيست عرقش نجس خواهد بود.

و صدوق فرق مى كند ميان مؤمن و مسلم پس اگر از ايمان در رود از اسلام در نمى رود و آخر چه خصوصيت به زانى خواهد داشت مى بايست قايل شود به نجاست عرق همه اصحاب كباير و چه خصوصيت به عرق دارد و كجا صدوق نجاست گفته است.

[حكم عرق زن حائض ]

(و اذا عرقت الحائض فى ثوب فلا باس بالصّلاة فيه) و هر گاه زن حايض عرق كند در جامه پس باكى نيست در نماز كردن در آن جامه و در احاديث صحيحه و حسنه و موثقه در اين باب وارد شده است، و احاديث وارد شده است

در استحباب اجتناب از جامه كه ملاصق بدن اوست كه مبادا ندانسته نجاستى به آن رسيده باشد، و اگر نجس شده باشد نماز نمى توان كرد، و اگر دانسته بكند قضا و اعاده كند.

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله لبعض نسائه ناولينى الخمرة فقالت انا حايض فقال لها أ حيضك فى يدك) و آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله به بعضى از زنان خود فرمودند كه سجاده صغيره را كه بواسطه سجده بوده است از حصير بده آن زن گفت كه من حايضم حضرت فرمودند كه آيا دستت حيض دارد يا نجس است كه نمى دهى؟ و عامه اين حديث را باين عنوان روايت كرده اند.

و در حديث كالصحيح بل الصحيح از ابن عمار منقول است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه حايض آب بدست مرد مى تواند داد حضرت فرمودند كه بعضى از زنان حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله در حالت حيض آب بر دست آن حضرت مى ريختند و سجاده را به آن حضرت مى دادند.

و در حديث حسن كالصحيح از ابو اسامه منقولست كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه جنب عرق كرده باشد، يا غسل كرده باشد و بدنش تر باشد آيا دست به گردن زنش مى تواند كرد هر گاه آن زن حايض باشد يا پهلوى زنش مى تواند خوابيد اگر آن زن حايض باشد يا جنب باشد و عرق كند و عرق آن زن به بدن مرد رسد؟ حضرت فرمودند كه اينها همه قصور ندارد. و از اين باب احاديث بسيار است كه معاشرت با حايض

لوامع صاحبقرانى،

ج 1، ص: 523

مى توان كرد و كراهت ندارد و بعضى گذشت.

[شخصى كه محتلم شود و جامه اش نجس شود و جامه ديگر نداشته باشد]

(و سال محمّد الحلبيّ ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن رجل اجنب فى ثوبه و ليس معه ثوب غيره قال يصلّى فيه فاذا وجد الماء غسله و فى خبر آخر و اعاد الصّلاة) و سؤال كرد محمد حلبى فى الصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از حال شخصى كه محتلم شود و جامه اش نجس شود و جامه ديگر نداشته باشد حضرت فرمودند كه در آن جامه نماز مى كند و چون آب بهم مى رسد جامه را مى شويد.

و در خبرى ديگر كه آن موثقه عمار ساباطى است از آن حضرت وارد است كه نماز را نيز اعاده مى كند. و اكثر علما حمل كرده اند اعاده را بر استحباب و تحقيقش خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

[جامه كه نجس شده باشد به بول اگر آن را در آب روان بشويند يك مرتبه آن را مى شويند]

(و الثّوب اذا اصابه البول غسل فى ماء جار مرّة، و إن غسل فى ماء راكد فمرّتين ثمّ يعصر) و جامه كه نجس شده باشد به بول اگر آن را در آب روان بشويند يك مرتبه آن را مى شويند، و اگر در آب ايستاده باشد يعنى كمتر از كر، دوباره بشويند و بعد از آن بفشارند.

و اين عبارت مضمون صحيحه محمد بن مسلم است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كرده است از جامه كه به بول نجس شده باشد حضرت فرمودند كه در تغار اگر بشويى دو مرتبه بشوى، و اگر در آب روان بشويى يك مرتبه. و عصر از حديث حسنى ظاهر شده است و همه به آن عمل كرده اند و اللَّه تعالى يعلم.

(و ان كان بول الغلام الرّضيع صبّ عليه الماء صبّا، و ان كان قد اكل الطّعام غسل و الغلام

و الجارية فى هذا سواء) و اگر بول طفل شيرخواره باشد كه شيرش بر غذا غالب باشد يك مرتبه آب بر او بريزند و اگر چيزى خورده باشد به آن كه خوردنش غالب باشد يك مرتبه بشويند و پسر و دختر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 524

در اين حكم مساويند يعنى در حكم اخير موافق اعتقاد صدوق چون در دختر شيرخواره اعتقاد او شستن است نه آب ريختن.

و عبارت مصنف مضمون حديث كالصحيح حلبى است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه از آن حضرت سؤال كردم از بول صبى حضرت فرمودند كه آب برو مى ريزند و اگر چيزى خورده باشند مى شويند و پسر و دختر در اين حكم مساويند. و چون صدوق اين حديث را از كتاب حلبى روايت كرده است حديث صحيح است و فرق كرده است حضرت در ميان رضيع و صبى و مرد.

و مؤيد اين است حديث كالصحيح حسين بن ابى العلا كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از بولى كه به بدن رسيده باشد حضرت فرمودند كه دو مرتبه آب بر او بريز كه آبست يعنى احتياج بدست ماليدن نيست بخلاف نجاست غايط و خون مثلا كه محتاجند به دلك.

ديگر سؤال كردم از جامه كه نجس شده باشد از بول حضرت فرموده كه دو مرتبه او را بشوى.

ديگر سؤال كردم از كودكى كه بر جامه بول كرده باشد حضرت فرمودند كه اندكى آب بر او مى ريزند و بعد از آن جامه را مى فشارند.

ديگر در حديث موثق كالصحيح از سماعه مرويست كه گفت از حضرت سؤال كردم از بول صبى كه

به جامه مى رسد حضرت فرمودند كه بشوى. گفتم اگر ندانم كه كجاى جامه را نجس كرده است حضرت فرمودند كه همه جامه را بشويد.

و احاديث صحيحه وارد شده است كه از مطلق بول سؤال مى كنند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه حضرت مى فرمايند كه دو بار بشويد و تا عصر متحقق نشود غالبا شستن متعدد نمى شود بنا بر اين علما قايل شده اند

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 525

به عصر. و از اين اخبار ظاهر شد كه بول مرد و زن را از جامه و بدن دو مرتبه مى بايد شست، و بول صبى كه طعام خورده باشد يك مرتبه، و اگر شيرخواره باشد محض ريختن آب كافيست، و اگر عصر كنند احوط است، و اگر صبى را نيز دو مرتبه بشويند احوط است.

و صدوق عمل كرده است به فرق ميان صبى و بالغ چنانكه در آب چاه نيز فرق بود ميان هر سه، و اكثر علما فرق نكرده اند ميان صبى و مرد و در هر دو دو مرتبه قايلند و اين احوط است اگر چه مذهب صدوق اظهر است.

(و قد روى عن امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه انّه قال لبن الجارية و بولها يغسل منها «1» الثّوب قبل ان يطعم لأنّ لبنها يخرج من مثانة أمّها و لبن الغلام لا يغسل منه الثّوب قبل ان يطعم و بوله «2» لأنّ لبن الغلام يخرج من المنكبين و العضدين) و بتحقيق كه روايت كرده اند از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه شير دختر و بول دختر را از جامه مى شويند پيش از آن كه طعام او غالب شود بر شير زيرا كه شير او از

بول دان مادرش مى آيد و شير پسر و بول پسر را پيش از طعام خوردن نمى شويند بلكه آب مى ريزند چنانكه گذشت زيرا كه شير پسر از دوشها و بازوهاى مادرش مى آيد.

و اين خبر را كلينى و شيخ از سكونى روايت كرده اند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از آن حضرت و صدوق باين خبر عمل نموده است، و اكثر علما عمل نكرده اند چون مخالف اخبار است از چند وجه يكى آن كه شير دختر نجس است و بول او محتاج به غسل است و بول صبى محتاج به غسل نيست و اين كه مخالفت نيست بلكه موافق است. ديگر آن كه فرق واقع شده است در اين خبر از مخرج شير و بول پسر و دختر و حال آن كه اطبا فرق

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 526

نكرده اند و اين سخن ضعيف است زيرا كه حضرت اعرفست از همه كس اگر حضرت فرموده باشد.

و در صحت اين خبر سخن هست چون راوى آن نوفلى و سكونى و در هر دو ضعفى هست و ليكن چون كلينى و صدوق حكم به صحت آن كرده اند جبر ضعف كرده است و عمل باين احوط است و اگر چه عمل بر استحباب شستن شير و بول دختر كردن اظهر است.

(و سال حكم بن حكيم ابن اخى خلّاد ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فقال له ابول فلا اصيب الماء و قد اصاب يدى شى ء من البول فامسحه بالحائط و بالتّراب ثمّ تعرق فامسح وجهى، او بعض جسدى، او تصيب ثوبى فقال لا باس به) و حكم پسر برادر خلاد صراف از آن حضرت صلوات اللَّه عليه صحيحا روايت نموده است

كه عرض نمودم كه گاه هست بول مى كنم و آب بهم نمى رسد و دستم به بول آلوده شده است پس دستم را به ديوار و به خاك مى مالم بعد از آن عرق مى كنم و دست را بر رو، يا بر بعضى از بدن مى مالم، يا به جامه ام مى رسد حضرت فرمودند كه باكى نيست يعنى اينجاها را نجس كردن گناه نيست همين كه آب كشيدى پاك مى شود.

و ظاهر حديث دلالت مى كند بر آن كه خاك دست را هم پاك كند چنانكه مذهب سنيان است و ظاهرا حضرت تقيه فرموده باشند و موافق واقع مراد ايشان آن باشد كه مذكور شد.

[حكم پاك كردن فرش و امثال آن ]

(و سال ابراهيم بن ابى محمود الرّضا صلوات اللَّه عليه عن الطّنفسة و الفراش يصيبهما البول كيف يصنع و هو ثخين كثير الحشو فقال يغسل منه ما ظهر فى وجهه) و صحيحا سؤال كرد ابراهيم پسر ابو محمود از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه از طنفسه و آن از قبيل بالش است و نمد و چيزهائى كه بر او نشينند و هم چنين فراش كه نهالى باشد كه بر او

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 527

مى خوابند نجس مى شوند به بول بچه نحو ازاله بول از آن بكنند و حال آن كه ضخيم است و پنبه بسيار دارد و همه را به آب نمى توان شستن حضرت فرمودند كه ظاهرش را بشويند اندرونش اگر نجس باشد ضرر ندارد و شستن ظاهرش باين نحو كه آن را جدا كنند از پنبه و بشويند و خشك شود و بعد از آن بيندازند بر روى پنبه نجس يا پنبه را بيرون آورند و بعد از آن كه بشويند پنبه را داخل كنند

بى دغدغه و احتمال دارد كه همين آبى كه بر روى آن بريزند پاك شود و آن طرفش نجس باشد چنانكه ظاهر حديث است اما گمان ندارم كه كسى از علما باين نحو قايل شده باشد پس اولى آنست كه پنبه را بيرون آورند تا بى دغدغه پاك شود.

[شك و وسواس در خروج بول ]

(و سال حنان بن سدير ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فقال انّي ربّما بلت فلا اقدر على الماء و يشتدّ ذلك علىّ فقال اذا بلت و تمسّحت فامسح ذكرك بريقك فان وجدت شيئا فقل هذا من ذاك) و موثقا سؤال كرد حنان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه بسيار است كه بول مى كنم يا اراده بول دارم و آب بهم نمى رسد و ضبط بول كردن دشوار است بر من يا به سبب توهم خروج بول آزار مى كشم چون كسى كه خود را نشسته باشد آنا فآنا گمان مى كند كه بول درمى آيد و جامه اش نجس مى شود حضرت فرمودند كه هر گاه بول كردى و موضع را خشك كردى پائين تر از سر ذكر آنجا كه پاك است آب دهان بمال همين كه شيطان وسوسه كند كه بول درآمد جوابش بده كه رطوبت آب دهان است.

و ظاهر است كه حضرات صلوات اللَّه عليهم اطباء معنويند و دواى درد هر كس را به نحوى مى كرده اند صدوق آن چه ضرور است از بيان نجاسات و كيفيت ازاله آن كه در احاديث بسيار واقع شده است ذكر نكرده است، اين اخبار شاذه نادره را از جهت غرابت ذكر كرده است رحمه اللَّه.

[زنى كه يك لباس بيشتر ندارد]

(و سئل صلوات اللَّه عليه عن امرأة ليس لها الّا قميص واحد و لها مولود فيبول عليها كيف تصنع فقال تغسل القميص فى اليوم مرّة) و سؤال كرد قويا ابو حفص از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از حال زنى كه او را بغير از يك پيراهن نباشد و فرزندى دارد پسر يا دختر بر او بول مى كند چه كند حضرت فرمودند كه

هر روزى يك بار پيراهن را مى شويد.

و علما ذكر كرده اند كه بهتر آنست كه پيراهن را قريب به شام بشويد تا نماز ظهر و عصر را در جامه پاك كرده باشد و نماز شام و خفتن را در جامه پاك يا نجسى كه نجاستش سبك باشد كرده باشد و نماز صبح را در جامه نجس مى كند و از نجاست بول معفو است.

و محتمل است كه از غايط طفل نيز معفو باشد و بول گفته باشند و هر دو را خواسته باشند و اگر مربى مرد باشد معفو نيست چون حضرت زن را فرمود، و اگر طفل دختر باشد اكثر گفته اند كه عفو نيست و ليكن لفظ روايت مولود است و آن شامل هر دو است.

و يوم شامل شب و روز است و اگر لته داشته باشد كه طفل را به آن محافظت نمايد كه بر آنجا بول كند ظاهرا معفو نباشد چون آن را نيز ثوب مى گويند در لغت عرب و حديث اگر چه سندش ضعف يا جهالت دارد اما ضعفش زايل شده است بعمل اصحاب و همه به آن عمل كرده اند.

[حكم آب استنجا]

(و قال محمّد بن النّعمان لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه اخرج من الخلاء فاستنجى بالماء فيقع ثوبى فى ذلك الماء الّذى استنجيت به فقال لا باس به ليس عليك شى ء) و محمد عرض نمود به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه من از خلا بيرون مى آيم و استنجا به آب مى كنم و جامه ام در آب استنجا مى افتد حضرت فرمودند كه باكى نيست و بر تو چيزى نيست.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 529

و اين محمد صاحب الطاقست كه از بزرگان اصحاب

حضرت امام محمد باقر، و امام جعفر صادق، و امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليهم است، و اين حديث در اينجا و در كافى سندش كالصحيح است، و هم چنين در تهذيب. و حديث صحيح عبد الكريم هاشمى صريحست در پاك بودن آب استنجا و پيشتر تفصيلش گذشت در باب اول.

(و قال ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما فى طين المطر انّه لا باس به ان يصيب الثّوب ثلاثة ايّام الّا ان يعلم انّه قد نجّسه شى ء بعد المطر فان اصابه بعد ثلاثة ايّام غسله و ان كان طريقا نظيفا لم يغسله) حضرت فرمودند در گل باران كه باكى نيست كه به جامه برسد تا سه روز مگر آن كه دانند كه چيزى او را نجس كرده است بعد از ايستادن باران، و اگر بعد از سه روز به جامه رسد بشويد آن را استحبابا بنا بر مشهور، و اگر راهى باشد پاكيزه مثل صحراها بعد از سه روز هم نشويد.

اين حديث را شيخان صحيحا روايت كرده اند از ابن بزيع و او ارسال كرده است و گفته است از بعضى استادان ما بما رسيده است كه او از حضرت روايت كرده است و چون بزرگست مرسل او را اعتبار كرده اند مع هذا مؤيد اين حديث بسيار وارد است و بعضى از آنها گذشت.

[حكم بول چهارپايان و ديگر حيوانات حلال گوشت ]

(و سال ابو الاغرّ النّخاس ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فقال انّي اعالج الدّوابّ فربّما خرجت باللّيل و قد به آلت و راثت فتضرب إحداها بيدها او برجلها [و فى فى بيده او برجله ] فينتضح على ثوبى فقال لا باس به) و سؤال كرد ابو اغر به غين معجمه

و راء مهمله چنانكه در نسخ فقيه است، و بعين مهمله و زاى چنانكه در كافى است و نخاس فروشنده چهار پايان و غلام و كنيز است و طريق كافى به او صحيح است و طريق صدوق به او كالصحيح است و چون فضلاى مثل ابن ابى عمير و صفوان و على بن الحكم از او روايت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 530

كرده اند دلالت بر بزرگى او مى كند، و ليكن اصحاب رجال او را ذكر نكرده اند و شهادت صدوق دلالت مى كند بر آن كه كتاب او معتمد اصحاب بوده است و شهادت صدوقين بر صحت حديثش كافى است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و گفت كار من با اسب و استر و الاغ است و اينها را مى فروشم و بسيار است كه شب بيرون مى آيم از يورت و اينها بول و سرگين كرده اند و يكى از اينها دست، يا پا زد و ترشح مى كند بر جامه من حضرت فرمود كه باكى نيست.

و اين حديث دلالت مى كند بر طهارت بول و سرگين اسب و استر و الاغ و مؤيد اينست حديثى كالصحيح كه صريح است در طهارت ابوال اينها و عمومات احاديث صحيحه و حسان و موثقات هست كه دلالت مى كند بر آن كه بول ما يؤكل لحمه پاكست و احاديث بسيار هست كه گوشت اينها مأكول است.

و ليكن حديث صحيح و حسن و چند موثق كالصحيح و چند قوى دلالت بر شستن مى كنند بلفظ امر و يك حديث صريح است در نجاست، و بعضى از علما قايل به نجاست بول اينها شده اند، و اكثر قايلند به طهارت، و آن احاديث را حمل كرده اند بر

آن كه سنت است اجتناب از آن، و اظهر آنست كه حمل بر تقيه كنند چون مذهب عامه نجاست است و هيچ شك نيست كه احوط آنست كه از بول اينها اجتناب نمايند.

(و لا باس بخرؤ الدّجاجة و الحمامة يصيب الثّوب) و باكى نيست در فضله مرغ و خروس و كبوتر كه به جامه برسد و اين عبارت روايت وهب بن وهب است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است، و وهب اگر چه ضعيف است و ليكن كتابش معتمد است مع هذا از دو وجه ديگر پاك است يكى از حيثيت آن كه فضله طيور مطلقا پاكست، و دويم از حيثيت آن كه فضله هر چه ماكول اللحم است پاكست.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 531

و حديث ضعيفى وارد شده است بر نهى از نماز در آن و محمول بر تقيه است يا كراهت يا اگر مرغ خانگى غير از نجاست نخورد در اين صورت بنا بر مذهب مشهور فضله اش نجس است، و جمعى كه از آن جمله صدوق است پاك مى دانند بنا بر مذهب ايشان يكى از آن دو حمل اول مى بايد كرد و تقيه اظهر است و اجتناب اولى.

(و لا باس بخرؤ ما طار و بوله) و باكى نيست در فضله هر حيوانى كه پرنده باشد و هم چنين باكى نيست در بول آنها چون بعضى از پرنده ها بول دارند و شيخان در حسن كالصحيح روايت كرده اند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر چيزى كه به پرد باكى نيست در بول و فضله آن و از آن جمله است شب پره و در خصوص آن حديث

موثقى وارد است كه باكى نيست در بول آن.

و مؤيد اينهاست صحيحه على بن جعفر كه از برادرش موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما سؤال كرده است كه هر گاه شخصى در جامه خود بيابد فضله مرغى را در اثناى نماز آيا در آن اثنا مى تواند حك كند حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و اگر در مرغ تفصيلى مى بود البته حضرت مى فرمودند كه فضله غير مأكول را حك كردن فايده ندارد بلكه جامه را مى بايد انداخت اگر ساترى ديگر داشته باشد و الا نماز را قطع مى بايد كرد پس چون اين تفصيل را نفرمودند ظاهر مى شود كه همه پاك است.

و اين اخبار معارضى ندارد مگر عموماتى كه خواهد آمد و هيچ شك نيست كه خاص مقدم است با احاديثى كه وارد شده است كه اصل در اشياء طهارتست و با سهولتى كه شريعت سمحه سهله مقتضى آنست.

و اگر قايل به نجاست باشند جميع مساجد و مشاهد مى بايد نجس باشد و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 532

هميشه اين كس در كار ازاله آن باشد خصوصا بر مذهب اكثر كه قايلند به آن كه هر گاه مشتبه باشد فضله مأكول اللحم بغير آن واجبست اجتناب از آن كه در اين صورت هر فضله كه ببيند مى بايد ازاله كند اگر چه بر تقدير نجاست مظنون آنست كه اصل طهارتست چنانكه احاديث صحيحه بر آن وارد است و خواهد آمد و اگر احتياط تواند كرد اجتناب احوط است.

(و لا باس به بول كلّ شي ء اكل لحمه فيصيب الثّوب) و باكى نيست در بول هر چيزى كه گوشت او را خورند كه به جامه رسد و بر اين مضمون احاديث معتبره وارد شده

است و از آن جمله احاديث حسنه كالصحيح از زراره، و محمد بن مسلم، و عبد الرحمن بن ابى عبد اللَّه از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما وارد شده است.

و هم چنين در سرگين اسب و استر و خر احاديث كالصحيح بل الصحيح وارد شده است كه پاكست با كراهتى كه دارند پس در غير مكروه بطريق اولى با اتفاق جميع علماء شيعه و مؤيداتى كه خواهد آمد.

و هم چنين در نجاست بول و فضله حيوان غير مأكول اللحم احاديث كالصحيحه وارد شده است با اجماع در غير پرنده و در غير حيوانى كه نفس سائله نداشته باشد مثل كيك و شپش و مگس و امثال اينها و اگر چه بعضى گفته اند كه اينها نجس معفو است و على اى حال نماز در اينها مى توان كرد بى دغدغه.

(و لا باس بلبن المرأة المرضع يصيب قميصها فيكثر و ييبس [يا فيلبس ]) و باكى نيست بشير زن شيرده كه به پيراهن زن رسد و بسيار در آيد و خشك شود يا زن آن جامه را به پوشد و نماز كند و ظاهر آنست كه اگر شير دختر هم باشد ضرر به مادرش نداشته باشد چون تكليف به اجتناب از آن تكليف ما لا يطاق است.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 533

و ظاهرا اين عبارت روايت است يا مضمون روايت كه به صدوق رسيده است، و بسيار تتبع نموديم و ظاهر شد كه صدوق بى مستندى حرف نمى زند و قطع نظر از وقوع حديث نيز دغدغه نيست در اين كه مدار زنان بر اين است و شير ايشان بر پيراهن ايشان مى ريزد و اگر لازم بود

اجتناب از آن به اعتبار آن كه فضله غير مأكول اللحم است البته مى بايست بخصوص اين مى فرمودند.

و هم چنين چرك و عرق و غير اينها به آن كه احاديث بسيار وارد شده است قريب به تواتر كه عرق جنب و حايض اگر به بدن غير ايشان رسد ضرر ندارد و تفصيلش إن شاء اللَّه خواهد آمد.

[حكم آثار نجاست پس از شستن ]

(و سئل الرّضا صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يطأ فى الحمّام و فى رجله الشّقاق فيطأ البول و النّورة فيدخل الشّقاق اثر اسود ممّا وطئ من القذر و قد غسله كيف يصنع به و برجله الّتى وطأ بها أ يجزئه الغسل ام يخلّل اظفاره بأظفاره و يستنجى فيجد الرّيح من أظفاره و لا يرى شيئا فقال لا شى ء عليه من الرّيح و الشّقاق بعد غسله) و از حضرت على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما سؤال كردند از شخصى كه به حمام رود و نوره كشد و در پاى او تركها باشد چنانكه متعارفست كه پاشنه پاها مى تركد خصوصا وقتى كه پا برهنه باشند، يا نعلين عربى در پا داشته باشند و متعارفست كه در حمام بول مى كنند پس داخل اين تركيدها مى شود اثر سياهى نوره چون بر آن راه رفته است و پا گذاشته است در حال كشيدن نوره يا غير آن و پا را شسته است و سياهى نوره مانده است چه كند باين سياهى نجس داند و غسلى كه كرده است صحيح نداند به اعتبار آن كه آب به ته آن نرسيده است يا به اعتبار نجاست زير نوره، يا آن كه شسته است كافى است، و از آن جمله به زير ناخنها نيز رفته است

يا ناخنها متعارف است كه چركى مى دارد آيا ناخنهاى پا را به ناخنهاى دست تخليل بكند؟ و چرك آن را يا سياهى نوره را بيرون آورد و يك نسخه اظفاره ندارد بنا بر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 534

آن سؤال از تركيدهاست كه تخليل آن به ناخنها بكند، و يك نسخه بأظفاره ندارد و همان معنى اول است با زيادتى كه آيا مطلق ناخن دست و پا را تخليل مى بايد كرد؟ و يك نسخه او يحكّك است كه بمعنى تخليل باشد و تراشيدن چرك مراد باشد. يا تراشيدن ناخنها تا آب بى دغدغه به زير آن جارى شود و سؤال ديگر آن كه استنجا مى كند و از ناخنش بوى بد مى آيد اما اثر نجاست هيچ نمانده است و بو مانده است آيا بو نجس است؟ حضرت صلوات اللَّه عليه جواب فرمودند كه التفاتى به بو نكند كه بو نجس نيست و التفاتى به شقاق تركيدها و زير ناخنها نكند بعد از آن كه آن را شسته است هم پاك مى شود و آب چون لطيف است به همه جا مى رسد.

و محتمل است كه مراد راوى همين محض طهارت و نجاست باشد و غسل مراد نباشد چون نام آن را نبرده است اگر چه غالب اوقات از جهت غسل به حمام مى رفته اند. و در حديث صحيح وارد شده است كه زير هر مويى جنابت هست و هر كه غسل كند و مقدار سر مويى از بدنش را آب نرساند آن شخص بجهنم خواهد رفت پس احتياط در وضو و غسل آنست كه آب به ته ناخنها برسانند و از اين جهت است كه مبالغه عظيم وارد شده است در گرفتن

ناخنها در هفته يك مرتبه و اللَّه تعالى يعلم. «1»

[خون كمتر از درهم ]

(و الدّم اذا اصاب الثّوب فلا باس بالصّلاة فيه ما لم يكن مقداره مقدار درهم واف و الوافى ما يكون وزنه درهما و ثلثا و ما كان دون الدّرهم الوافى فقد يجب غسله و لا باس بالصّلاة فيه) و هر گاه جامه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 535

خونين باشد باكى نيست نماز كردن در آن جامه ما دام كه مقدار يك درهم وافى نباشد و درهم وافى آنست كه وزن آن يك درهم و ثلث درهم باشد و هر چه كمتر از درهم وافى است نجس است.

و گاه هست كه واجب است آن را شستن مثل طهارت از جهت دخول مساجد سيما مسجدين و مشاهد رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم على المشهور اما نماز مى توان كرد در آن جامه و محتمل است كه مراد از وجوب غسل همين نجاست فقط باشد از جهت رفع توهم طهارت آن و اين معنى بحسب معنى اظهر است اگر چه معنى اول بحسب لفظ اظهر است.

و بر اين مضمون احاديث صحيحه و كالصحيحه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است مگر لفظ وافى كه در اخبارى كه بما رسيده است نيست، و ليكن چون صدوق ذكر كرده است البته حديثى ديده است و اكثر چنين گفته اند يا بغلّى يا بغلى ذكر كرده اند كه آن هشت دانگى بوده است، و درهمى ديگر چهار دانگى بوده است و در زمان حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شش دانگى كردند.

و بعضى آن را گفته اند كه مقدار بند ابهام بوده است و بعضى بند سبابه و بعضى

گودى كه در كف دست است. و چون در احاديث نيست اولى آن است كه مقدار يك شاهى نباشد و اگر مطلقا نباشد بهتر است، و اگر چيزى آلوده به خون باشد مثل آب بينى جمعى گفته اند كه معفو نيست و ظاهرا مقدار كم از درهم آن عفو باشد.

(و ان كان الدّم دون حمّصة فلا باس بان لا يغسل الّا ان يكون دم الحيض فانّه يجب غسل الثّوب منه و من البول و المنىّ قليلا كان او كثيرا و تعاد منه الصّلاة علم به او لم يعلم) و اگر خون كمتر از نخود باشد باكى نيست كه آن را نشويند مگر آن كه خون حيض باشد كه واجب است كه آن را

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 536

از جامه بشويند، و از بول و منى نيز بشويند خواه اين هر سه كم باشند يا بسيار، و نماز را اعاده مى كنند از اينها خواه دانسته نماز كرده باشند يا ندانسته.

و ظاهرا مراد از نخود قطره بزرگ خون است كه چون در جائى مى افتد پهن مى شود و غالبا قدر درهم مى شود، يا وزن يك نخود خون، و آن نيز بحسب سعت و فراخى يك درهم است غالبا و چون لفظ حمصه در حديث حسنى وارد شده است و اكثر علما حمل بر استحباب ازاله آن كرده اند چون به گمان ايشان درهم وافى بيشتر از آن است ظاهر آن است كه عبارت صدوق حمصه باشد و بعضى از نسخ به خاء معجمه وارد شده است بمعنى كو كف تا موافق حديث اول باشد و ظاهرا تصحيف نساخ يا اصلاح فضلا است و على اى حال مراد از خونى كه واجب

است ازاله آن خونى است كه نجس باشد و آن خونى است كه از حيوانى بيرون آيد كه آن رگ داشته باشد و هر چه دفع مى كند نجس است، پس خون ماهى و خون چلپاسه و كيك و شپش و امثال اينها كه رگ ندارند پاك است، و روايات بر آن وارد شده است.

و هم چنين خون مثل گوسفند، و گاو هر گاه اينها را بكشند هر چه دفع مى شود نجس است و حرام و آن چه باقى مى ماند پاك است و حلال اگر مذبح را بشويند كه از خون بيرون به اندرون نرود و در خون مار خلاف است چون معلوم نيست كه رگ دارد يا نه بعضى مى گويند كه رگ ضعيفى دارد اجتناب از آن احوط است، و هر چه خونش نجس است ميته آن و منى آن نجس است اگر چه گوشت آن را خوردند اما بول و غايط تابع حليت گوشتند چنانكه گذشت، پس اگر قطره صغيرى از بول يا منى در جامه، يا در بدن كسى باشد معفو نيست و هم چنين خون حيض.

و اكثر علما خون استحاضه و نفاس و نجس العين را نيز ملحق به خون حيض ساخته اند چون روايت در خون حيض وارد شده است، و گفته اند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 537

نفاس هم حيض است و در استحاضه تغيير قطنه و خرقه مى كند با آن كه ما لا يتمّ الصّلاة است و خون نجس العين به اعتبار ملاقات به آن نجاستى ديگر هم رسانيده است، و آن چه معفو است نجاست خون است نه غير آن و احوط اجتناب است از اندك و بسيار اينها.

و اما آن

كه صدوق گفته است كه نماز را اعاده مى كند از اينها اگر دانسته نماز كرده باشد دغدغه نيست در آن كه اعاده مى كند و اگر دانسته باشد و فراموش كرده باشد مشهور ميان علما آنست كه در وقت اعاده مى كند و در خارج وقت قضا نمى كند مگر آن كه در وقت به خاطرش رسد و ادا نكند كه در خارج وقت قضا خواهد كرد.

و ظاهر بسيارى از احاديث صحيحه آن است كه در وقت نيز اعاده نمى كند، و احاديث اعاده محمول بر استحباب خواهد بود و ليكن احوط عمل به مشهور است اما اگر جاهل باشد به نجاست جامه و نماز كرده باشد مشهور ميان علما آن است كه مطلقا اعاده نمى كند نه در وقت و نه در خارج وقت از جهت روايات كثيره صحيحه.

و بعضى گفته اند كه در وقت اعاده مى كند چون روايات وارد شده است در اعاده و آن احوط است، و اظهر عدم وجوب است، و ليكن سنت است اعاده در وقت پس آن چه صدوق مطلقا حكم كرده است به اعاده اگر چه جاهل باشد خلاف مشهور است.

و ممكن است كه حمل كنيم بر جاهل مسأله چون جاهل معذور نيست و ليكن خلاف ظاهر عبارت است بلكه شامل جاهل مسأله نيز هست و در احكام لباس مصلى نيز خواهد آمد.

[حكم شك در نجاست ]

(و قال علىّ صلوات اللَّه عليه ما ابالى ابول اصابنى او ماء اذا لم اعلم) و بسند موثق از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقول است كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 538

فرمودند كه پروا ندارم كه بول بمن رسيده باشد يا آب هر گاه ندانم. يك احتمال عبارت اينست كه جاهل

به نجاست معذور است و آب و بول يكسان است پس چنانكه نماز را از آب اعاده و قضا نمى بايد كرد هم چنين بواسطه بول قضا و اعاده نمى بايد كرد. و احتمال ديگر آن كه در نجاست علم مى بايد و تا علم به نجاست نداشته باشند اجتناب واجب نيست و ظاهرا هر دو مراد باشد و هر دو معنى از كلام حضرت در مى آيد و على اى حال اين حديث مخالف حكم اول است مگر آن كه جاهل را بمعنى جاهل مسأله بگيريم در سخن سابقش.

(و قد روى فى المنىّ انّه ان كان الرّجل [جنبا] حيث قام نظر و طلب فلم يجد شيئا فلا شى ء عليه و ان كان لم ينظر و لم يطلب فعليه ان يغسله و يعيد صلاته) و بتحقيق كه روايتى وارد شده است و آن چند روايت صحيح و كالصحيح است كه روايت كرده اند محمد بن مسلم، و عبد اللَّه بن سنان، و ميمون از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در منى كه اگر شخصى محتلم شده باشد يا جنب و چون از خواب بيدار شود ملاحظه نموده باشد جامه را و منى را نديده باشد و غسل كرده باشد و نماز كرده باشد و بعد از آن منى را در جامه ديده باشد بر او چيزى نيست يعنى اعاده نماز نمى كند، و اگر ملاحظه جامه ها نكرده باشد و بعد از آن ببيند مى بايد بشويد و اعاده نماز نكند.

و اكثر علما اعاده را حمل كرده اند بر استحباب، و احوط اعاده است، و اين احاديث نيز مخالف سخن اول صدوقست و احاديث صحيحه در منى و بول و خون وارد

شده است كه اگر جاهل باشد اعاده نماز نمى كند.

[حكم خون غير جهنده ]

(و لا باس بدم السّمك فى الثّوب ان يصلّى فيه الانسان قليلا كان او كثيرا) و باكى نيست به خون ماهى كه در جامه باشد و آدمى در آن جامه نماز كند خواه اندك باشد و خواه بسيار و اين مضمون روايت سكونى است از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و در حديث صحيح عبد اللَّه بن ابى يعفور

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 539

وارد است كه به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه چه مى فرمايد در خون كيك حضرت فرمودند كه باكى نيست عرض كردم كه گاه هست كه بسيار است حضرت فرمودند كه هر چند بسيار باشد ضرر ندارد.

و هم چنين حلبى روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه خون كيك ضرر ندارد و روايتى ديگر وارد شده است كه خون پشه ضرر ندارد و اگر نباشد در جامه و بدن بهتر است.

[نجاست آن چه نماز در آن تمام نيست ]

(و من اصاب قلنسوته او عمامته او تكّته او جوربه او خفّه منىّ او بول او دم او غائط فلا بأس بالصّلاة فيه و ذلك لأنّ الصّلاة لا تتمّ فى شى ء من هذا وحده) و كسى كه برسد به كلاه او، يا دستار او، يا بند زير جامه او، يا جوراب او، يا موزه او منى، يا بول، يا خون، يا غايط پس باكى نيست كه نماز در اينها بكند از جهت آن كه نماز در هيچ يك از اينها به تنهايى تمام نمى شود يعنى ستر عورتين به هيچ يك از اينها به تنهايى نمى توان كرد.

و اين علت در حديث وارد شده است پس هر چه به آن ستر عورتين نتوان كرد

اگر نجس باشد نماز مى توان كرد، و عمامه را صدوق زياد كرده است بر علما به اعتبار آن كه به هيئتى كه پيچيده است ستر عورتين نمى توان كرد، و آن بى وجه است.

و حق آنست كه عمامه اين حكم ندارد، و اگر به صدوق رسيده باشد حديثى و قايل شده باشد باين حكم بر ديگران كه آن حديث به ايشان نرسيده است حجة نيست و در اين كه در چيزى كه نماز در او تمام نشود اگر نجس باشد نماز صحيح است و روايات بسيار وارد شده است و كسى در آن خلاف نكرده است پس اگر چاقشور نجس باشد نماز مى توان كرد و اگر بند آن را بر آن دوخته باشند نمى توان كرد از آن جهت كه مى توان بعنوان قيضه بستن و عورتين را به آن پوشانيدن، و آن چه واجبست از ستر عورتين ستر حلقه دبر است با ذكر و خصيتين و از ناف تا زانو مستحب مؤكد است.

[حكم نجاست غير مسرى ]

(و من وقع ثوبه على حمار ميّت فليس عليه غسله و لا بأس بالصّلاة فيه) و كسى كه جامه اش بر الاغ مرده افتد و ملاقى آن شود به يبوست واجب نيست بر او كه جامه را بشويد و باكى نيست كه در آن نماز كند و همين مضمون در حديث صحيح على بن جعفر وارد است.

و جمعى از علما ملاقات با ميته را به يبوست موجب نجاست مى دانند به اعتبار روايات مطلقى كه وارد شده است كه ملاقى ميت را بشويند و محمولست بر آن كه ملاقات به رطوبت كرده باشد. و حديث سگ مرده نيز خواهد آمد كه ملاقى آن نجس نيست. و صدوق

كه اين عبارت را مطلق ذكر كرده است ظاهرا مرادش اينست كه اگر ملاقات به رطوبت كرده نيز پاك است چنانكه پيشتر گذشت و ليكن حمل كلامش بر يبوست اولى است.

(و لا بأس ان يمسّ الرّجل عظم الميّت اذا جاز سنة) و باكى نيست كه كسى دست به استخوان مرده بمالد هر گاه يك سال بر آن گذشته باشد و اين مضمون حديثى است كه شيخان از اسماعيل جعفى روايت كرده اند و در سند ايشان جهالتى هست و ليكن سند صدوق بكتاب او صحيح است و در اين دغدغه نيست كه بعد از يك سال استعمال مى توان كرد و ليكن از مفهوم حديث در مى آيد كه پيش از يك سال استعمال نتوان كرد.

و مخالفت دارد با احاديث بسيارى كه وارد شده است در آن كه هر چه حيات در آن حلول نكرده است از ميته پاكست مانند مو، و كرك، و پشم، و شاخ، و استخوان دندان، و سم، و پر، و پنير مايه پس اين خبر مفهومش را اعتبار نبايد كرد.

و محتمل است كه تقيه از عامه باشد كه جمعى از ايشان مى گويند كه تا استخوان چربى دارد نجس است حضرت فرموده باشند كه يك سال كه بگذرد چربى نمى ماند، يا آن كه مراد استخوانهايى باشد كه در صحراها افتاده است و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 541

چون حيوانى كه مى ميرد استخوان نيز به ملاقات گوشت و خون نجس مى شود و غالب اوقات در عرض سال بارانها مى آيد آن را پاك مى كند.

و اكثر علما حمل بر استحباب كرده اند كه سنت است كه تا يك سال استعمال نكنند تا بى دغدغه چربيهاى آن برود يا تعبدا و اللَّه

تعالى يعلم.

(و لا باس أن يجعل سنّ الميّت للحيّ مكان سنّه) و باكى نيست كه زنده دندان مرده را به جاى دندان افتاده خود بگذارد ظاهرا مراد دندان حيوان مأكول اللحم باشد مثل دندان گوسفند هر چند مرده باشد اما دندان پاك است چون حيات در آن حلول نكرده است.

و محتمل است كه مراد او اعم باشد به آن كه وقت نماز بردارد، و در دندان آدمى مشكل است چون واجبست دفن آن چنانكه خواهد آمد و ظاهرا بر اين مضمون خبرى وارد شده است كه صدوق ذكر كرده است.

(و من اصاب ثوبه كلب جاف و لم يكن كلب صيد فعليه ان يرشّه بالماء و ان كان رطبا فعليه ان يغسله، و ان كان كلب صيد و كان جافا فليس عليه شى ء، و ان كان رطبا فعليه ان يرشّه بالماء) و كسى كه جامه اش به سگ خشكى خورد كه جامه اش خشك باشد و سگ شكارى نباشد پس بر اوست استحبابا كه آبى بر جامه اش بريزد، و اگر ملاقات سگ به رطوبت شود واجبست كه بشويد جامه را، و اگر سگ شكارى باشد و خشك باشد بر او چيزى نيست، و اگر تر باشد بر او لازم است استحبابا كه آبى بر آن بريزد و محتمل است كه صدوق آب ريختن در هر دو جا را واجب داند.

بدان كه علماى ما نقل اجماع كرده اند بر نجاست سگ و خوك، و نقل قول ابن بابويه اكثر نكرده اند بلكه اين مذهب را از سنيان نقل كرده اند كه ايشان استدلال به آيه كرده اند كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه بخوريد از شكارى كه سگ بكند و از

جهت شما نگاه دارد. و جواب داده اند كه ظاهر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 542

است كه غرض الهى آنست كه شكار سگ بمنزله تذكيه انسانست و الا مى بايد كه خون هم پاك باشد و هر چه در اندرون ذبيحه است حلال باشد، و هيچ كس از مسلمانان به اين ها قايل نيستند و دور نيست كه صدوق حديثى ديده باشد چون طريقه او نيست استدلال به آيه خصوصا اين نحو استدلالات.

اما حق اينست كه هر سگى نجس است و اگر ملاقات به رطوبت كنند واجبست ازاله، و اگر ملاقات به يبوست كنند سنت است آب ريختن بر آن. و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد شده است و هم چنين در خوك حديث صحيح وارد شده است به تفصيل مذكور از على بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما.

[نماز كردن در جامه كه شراب به آن ريخته باشد]

(و لا باس بالصّلاة فى ثوب اصابه خمر لأنّ اللَّه عزّ و جلّ حرّم شربها و لم يحرّم الصّلاة فى ثوب اصابته) و باكى نيست نماز كردن در جامه كه شراب به آن ريخته باشد يا رسيده باشد زيرا كه حق سبحانه و تعالى خوردنش را حرام كرده است، و حرام نكرده است نماز را در جامه كه شراب به آن رسيده باشد.

بدان كه ظاهر كلام صدوق طهارت خمر است اگر چه شيخ بهاء الدين محمد رحمه اللَّه مى فرمود كه اين عبارت دلالت بر طهارت ندارد بلكه او شراب را نجس مى داند و عفو مى داند مثل خون كمتر از درهم، و على اى حال نماز كردن در آن را جايز مى داند و بحث در اين است. و سيد مرتضى و شيخ طوسى هر دو نقل اجماع

كرده اند بر نجاست شراب و روايات در اين باب متعارض است، و از طرفين احاديث بسيار هست.

صدوق احاديث نجاست را حمل بر تقيه يا استحباب اجتناب كرده است.

و اكثر علما احاديث طهارت را حمل بر تقيه كرده اند چون در زمان خلفاى بنى اميه و بنى عباس اين احاديث را از ائمه هدى نقل كرده اند.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 543

و جمعى از علماى آن زمان بواسطه خوش آمد خلفا حكم به طهارت آن كرده بودند و خلفا مى خوردند ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم از روى تقيه بر دوستان خود كه مبادا به ايشان ضررى رسد از اجتناب از آن فرموده اند كه نماز در آن جامه مى توان كرد چون شيعيان با سنيان مى نشستند و اگر چه نمى خوردند شراب به رخوت ايشان مى ريختند اگر ايشان اجتناب مى نمودند سنيان بيشتر مى ريختند چنانكه نزد عوام متعارفست الحال نيز.

و اين عبارتى كه صدوق نقل كرده است ظاهرا عبارت حديث صحيحى است كه در علل از حضرت امام محمد باقر، و امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما روايت كرده است كه جمعى از اصحاب از ايشان پرسيدند كه جامه كرباس مى خريم از جماعتى كه مى دانيم كه بافنده هاى اين جامه ها شراب مى خورند و پيه خوك را آلات جولاهى مى مالند آيا نماز مى توانيم كرد در اين جامه ها پيش از آن كه بشوييم آنها را حضرت فرمودند كه بلى باكى نيست حق سبحانه و تعالى حرام كرده است خوردن و آشاميدن آنها را و حرام نكرده است پوشيدن و دست ماليدن و نماز كردن در آنها را.

و اين حديث صريح نيست در طهارت زيرا كه راوى علم به ملاقات نداشته است و احاديث از اين باب

بسيار مى آيد و علتى كه حضرت فرموده اند ممكن است حمل كردن بر اين كه در چنين جائى كه علم به ملاقات نداشته باشد حق سبحانه و تعالى حرام نكرده است نماز را نه جائى كه علم داشته باشند و الا بر صدوق لازم مى آيد كه خوك هم پاك باشد اما ظاهرا صدوق آن را نيز التزام مى كند و لهذا خوك را در اين باب ذكر نكرده است و اللَّه تعالى يعلم.

و هيچ شك نيست كه احتياط در دين اجتناب مطلق است چنانكه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد امر به اجتناب از آن كرده است مطلقا. ديگر خلافست در مسكرات غير خمر و در فقاع و عصير عنبى كه جوش زده باشد و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 544

قوامى گرفته باشد و هنوز دو ثلث آن نرفته باشد اكثر علما بر نجاست همه اند، و احوط اجتنابست، و روايات بر نجاست مسكرات و بوزه هست، و در عصير عنبى اگر چه روايت بر نجاست نديده ام و ليكن روايت هست كه آن نيز شرابست، علما ذكر كرده اند كه هر گاه شراب باشد پس نجس است و خالى از اشكالى نيست حكم به نجاست اينها كردن و اللَّه تعالى يعلم.

[نماز كردن در خانه اي كه شراب باشد]

(فامّا فى بيت فيه خمر فلا يجوز الصّلاة فيه) اما در صورتى كه در آنجا شرابى در ظرفى باشد نماز در آن صورت جايز نيست. و حديث عمار ساباطى كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه نماز مكن يا نمى توان كرد در خانه كه در آنجا شراب يا مست كننده باشد، اكثر علما حمل بر كراهت كرده اند و اجتناب اولى است.

[كسى كه بول كند و اندكى از بول برانش بچكد و فراموش كند و نماز كند]

(و من بال فاصاب فخذه نكتة من بوله فصلّى ثمّ ذكر أنّه لم يغسله فعليه أن يغسله و يعيد صلاته) و كسى كه بول كند و اندكى از بول برانش بچكد و فراموش كند و نماز كند بعد از آن به خاطرش آيد كه نشسته بود بر او لازمست كه بشويد و نماز را اعاده كند و اين حديث را شيخان به سندى نقل كرده اند كه ضعفى دارد اما مؤيد اين حديث احاديث صحيحه هست، و احاديث صحيحه هست كه اعاده نمى بايد كرد.

و حديث صحيحى هست كه در وقت اعاده كند و در خارج وقت لازم نيست و اكثر بر اينند، و بهتر آنست كه اگر در وقت اعاده كند قصد قربت كند و قصد وجوب نكند، و اگر در خارج وقت نيز بقصد قربت قضا كند بهتر است و اللَّه تعالى يعلم.

(و ان وقعت فأرة فى الماء ثمّ خرجت فمشت على الثّياب فاغسل ما رأيت من أثرها و ما لم تره انضحه بالماء) و اگر موشى در آبى رود و از آنجا بيرون آيد و راه رود بر جامها پس بشوى هر چه را ببينى از اثر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 545

ترى آن و هر چه اثر آن

ظاهر نباشد آبى بر آن بريز. و اين مضمون صحيحه على بن جعفر است و ظاهرش دلالت مى كند بر نجاست موش و ليكن على بن جعفر چند حديث صحيح ديگر از او منقولست كه دلالت مى كند بر آن كه موش پاكست و از آن جمله حديث داخل شدن موش بود در روغن كه حضرت فرمودند كه چون زنده بيرون آمده است روغن نجس نيست و گذشت پس اين حديث را حمل بر استحباب بايد كرد.

[خون قروح و جروح ]

(و ان كان بالرّجل جرح سائل فاصاب ثوبه من دمه فلا باس بأن لا يغسله حتّى يبرأ و ينقطع الدّم) و هر گاه شخصى را جراحتى يا دملى باشد كه از آن خون آيد و بند نشود و جامه اش خونين شود باكى نيست كه خون را نشويد و با آن خون نماز كند تا به شود و خون منقطع شود پس بعد از آن رعايت درهم مى كند اگر كمتر از درهم است عفو است و درهم و زياده را مى شويد و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد شده است.

و ظاهر احاديث آنست كه تا خون بند نشود اجتناب مطلقا واجب نيست و جمعى از علما قايلند به آن كه بقدر ضرورت معفو است. پس تا ممكن باشد نگذارد كه خون تعدى كند به موضعى ديگر، و اگر ممكن باشد كه خرقه بر آن بندد كه ما لا يتم الصّلاة فيها باشد و همان نجس شود با امكان همان مقدار معفو است، و احوط اينست كه رعايت اين قول بكند اگر چه اظهر آنست كه اين رعايت واجب نيست بخلاف بول و خون استحاضه كه در آنها احتياط بيشتر مى بايد كرد

چنانكه گذشت.

[نجاست غير مسرى ]

(و سئل ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه عن خصىّ يبول فيلقى من ذلك شدّة و يرى البلل بعد البلل قال يتوضّأ ثمّ ينضح ثوبه فى النّهار مرّة واحدة) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كرد عبد الرحيم قصير از خصى كه ذكر و خصيه او را قطع كرده باشند و بول كند و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 546

مشقت كشد به اعتبار آن كه چون قوت ما سكه ضعيف شده است هميشه رطوبتى ظاهر مى شود و ظاهرش آنست كه بول باشد و هميشه مى شويد و ديگر ظاهر مى شود حضرت فرمودند كه وضو مى سازد يعنى از جهت هر نمازى على الظاهر و آب به جامه اش مى ريزد يعنى مى شويد در روزى يك بار. و چون حضرت صلوات اللَّه عليه بلفظ نهار فرمودند نه بلفظ يوم ظاهرش آنست كه در شب نيز جامه را بايد شست مگر آن كه بگوئيم كه چون در اينجا شب را نفرمودند نبايد شست بنا بر حديثى كه وارد شده است كه: اسكتوا عمّا سكت اللَّه عنه يعنى شما كارى نداريد به آن چه حق سبحانه و تعالى نفرموده است، بلكه ظاهر حديث آنست كه چون يقين نداريم كه اين ترى بولست شستن واجب نيست بلكه آب ريختن سنت است.

چنانكه اكثر احاديثى كه بلفظ نضح واقع شده محمول بر استحبابست چنانكه حديث موثق سماعه نيز وارد شده است كه در جروح و قروح روزى يك مرتبه جامه را بشويند.

و اكثر علما آن را حمل بر استحباب كرده اند و تحقيقش اينست كه اگر علم به همرسد كه اين ترى بول است شستن واجب است، و اگر مشكوك فيه باشد

آب ريختن سنت است و اللَّه تعالى يعلم. و چون عبد الرحيم كه راوى اين حديث است مجهول الحال است علما مطلقا حمل بر استحباب كرده اند و ليكن چون صدوق حكم به صحت آن كرده است همين از براى عمل به آن كافى است.

(و سال علىّ بن جعفر اخاه موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما عن الرّجل وقع ثوبه على كلب ميّت قال ينضحه و يصلّى فيه و لا باس) و به اسناد صحيح سؤال كرد على بن جعفر از برادرش حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه جامه اش بر سگى مرده خورد حضرت فرمودند كه آبى بر آن جا بريزد، و در آن نماز كند و باكى نيست، و اين حديث

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 547

صحيح نيز رد آن قول مى كند كه هر گاه جامه يا بدن شخصى به مرده خورد نجس مى شود به نجاست حكمى به اين معنى كه تا نشويند آن موضع را نماز نمى توان كرد، و اگر چيزى ملاقات كند آن موضع را به رطوبت آن چيز نجس نمى شود.

و حديثى صريح بر اين معنى دلالت نكرده است بلكه بعضى احاديث مطلقه وارد شده است كه آن چيز را آب كشند، و بعضى احاديث مطلقه وارد شده است كه شستن لازم نيست مثل اين دو حديث صحيح على بن جعفر كه يكى در حمار وارد شده است، و يكى در سگ پس اين احاديث را حمل بر ملاقات به يبوست مى كنيم و نضح را بر استحباب، و احاديث شستن را حمل مى كنيم بر آن كه ملاقات به رطوبت باشد.

مع هذا نضحى كه در اين حديث وارد شده است به اعتبار

آنست كه سگست و در سگ مطلقا احاديث وارد است كه ملاقى آن را به يبوست نضح كنند و به رطوبت بشويند لهذا در حديث حمار نضح نبود و ظاهر نضح آب پاشيدن است و ليكن در حديث صحيح وارد شده است كه آب بر آن بريزد بنا بر اين علما نضح را تفسير كرده اند در همه جا به آب ريختن و اللَّه تعالى يعلم.

باب العلة التى من اجلها وجب الغسل من الجنابة و لم يجب من البول و الغائط

[غسل جنابت فى نفسه واجب است ]

اين باب در بيان علتى است كه به سبب آن علت غسل از جنابت واجبست و از بول و غايط واجب نيست. بدان كه ظاهر اين كلام آنست كه غسل جنابت فى نفسه واجب باشد، و ظاهر بسيارى از احاديث نيز چنين است بلكه غير آن از اغسال نيز ظاهرش وجوب لنفسه است چنانكه گذشت.

و اكثر علما جميع طهارت را واجب لغيره مى دانند و امثال اين احاديث را حمل بر سببيت كرده اند يعنى جنابت مثلا سبب آنست كه چون وقت نماز داخل شود غسل واجب شود چنانكه در حديث صحيح زراره گذشت كه هر گاه داخل شود وقت واجب مى شود طهور كه وضو و غسل و تيمم است و هم چنين نماز بعد از دخول وقت واجب مى شود.

و فايده خلاف در آن ظاهر مى شود كه هر گاه شخصى خواهد كه پيش از دخول وقت غسل كند و مشغول الذمه به نماز، يا طواف، يا مس كتابت قرآن واجب مثلا نباشد آيا در نيت قصد واجب مى كند يا سنت؟ جمعى كه واجب لنفسه مى دانند قصد واجب مى كنند و باقى قصد سنت.

و مظنون بنده آنست كه غسل جنابت لنفسه واجبست و باقى طهارات لغيرها، و ليكن احوط آنست كه اگر شخصى خواهد

كه پيش از وقت غسل كند و نماز قضا داشته باشد بقصد نماز قضا غسل كند و مى بايد در خاطر داشته باشد كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 549

بعد از غسل نماز قضا بكند و همين كافى نيست كه نماز قضا دارد على الظاهر.

و اگر مشغول الذمه نباشد اگر دو ركعت نماز نذر كند باين عنوان كه اگر توفيق صلوات بر نبى و آل او بيابم فللّه علىّ خداى راست بر من كه دو ركعت نماز بكنم قربة إلى اللَّه و بعد از آن يك مرتبه صلوات بفرستد در اين صورت غسل واجب مى شود از جهت نماز نذر پس در وقت غسل نيت مى كند كه غسل جنابت مى كنم از جهت رفع حدث و مباح بودن اين نماز و باقى نمازها و باقى چيزهائى كه به سبب غسل مباح مى شود از جهت آن كه واجبست قربة إلى اللَّه.

و اگر در وقت غسل رفع حدث جنابت را قصد كند بى اينها كه مذكور شد ظاهرا صحيح باشد به آن كه نيت كند كه غسل جنابت مى كنم قربة إلى اللَّه، و معنى غسل جنابت همين است كه غسل مى كنم كه جنابت برطرف شود، و ليكن بعنوان نذر بى دغدغه است، و بر همه اقوال علما صحيح است، و اگر اين معنى را در همه اغسال و وضو و تيمم رعايت نمايد نهايت احتياط به جا آورده است.

و اگر در وضوى پيش از وقت وضو را بقصد دو ركعت نماز سنت به جا آورد بهتر است و چون وقت داخل شود به آن وضو نماز واجب مى تواند كرد به اتفاق علما، و اگر در اين صورت قصد قربة كند كافى است بلكه در

همه عبادات قصد قربة كافى است.

و اشكال كه هست آنست كه ميان خود و جناب اقدس الهى نيت را درست كند كه من اطاعت فرمان الهى مى كنم چون فرموده است كه اين عبادات را به جا آوريد و اصلا قصد بهشت و خلاصى از جهنم را منظور ندارد و چون اين معنى بسيار مشكل است اگر قصد رضاى الهى را با قصد خلاصى از عذاب الهى و رسيدن به مراتب عاليه بهشت به جا آورد صحيح است و مى بايد كه محض طمع بهشت و خلاصى از جهنم منظورش نباشد.

و اين نيات را قبل از اراده عبادات درست مى بايد كرد و بعد از آن در حال

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 550

عبادت همين بس است كه متذكر باشد كه غسل مى كند و همين كه در خاطر دارد كه غسل مى كند البته خواهد دانست كه غسل را از جهت اين مى كنم كه از حدث جنابت پاك شوم و نماز توانم كرد و اينها بحسب فرموده الهى است و لازم نيست كه بر زبان راند كه

اغتسل لرفع الحدث و لاستباحة الصلاة لوجوبه قربة إلى اللَّه

يا به فارسى بگويد كه غسل مى كنم از جهت برداشتن حدث و مباح شدن نماز از جهت رضاى الهى و يا بخاطر بگذراند اين معانى را.

هيچ يك از اينها نيت نيست زيرا كه نيت عبارتست از داعى بر فعل.

بسيار است كه قصد شخصى رياء است كه مردمان او را خوب دانند و در خاطر مى گذراند كه اين فعل را محض رضاى الهى به جا مى آورم و در اين صورت حق سبحانه و تعالى مى داند كه او كاذبست و خودش نيز مى داند كه دروغ مى گويد و چيزى

كه او را بر اين فعل داشته است محض ديدن مردم است لهذا اگر مردم نباشند نمى كند و چون مردم باشند مى كند.

پس ظاهر شد كه آن چه از مردمان وسواس مى كنند در نيت و مكرر نيت مى كنند كار شيطان است و يكى از شياطين نام او وسواس است كه حق سبحانه و تعالى امر فرموده كه سوره قل اعوذ برب الناس را مكرر بخوانند از روى اخلاص تا حق سبحانه و تعالى شر آن ملعون را از اين كس كفايت كند. و ديگر دعا كه بعضى گذشت و بعضى خواهد آمد و اگر چنين شخصى از شر شيطان خلاصى نداشته باشد بايد كه بى نيت عبادات را به جا آورد كه در اين صورت مشروع نيست او را نيت كردن و محالست كه كسى كارى بى نيت تواند كرد.

و البته هر كس متوجه مسجد مى شود نيت نماز دارد و چون رو بقبله كرد و به نماز ايستاد نيت نماز دارد و نماز را از جهت رضاى الهى آمده است كه بكند ديگر نام بردن بى معنى است بايد كه اللَّه اكبر بگويد و در وقت وضو آب بر رو ريزد و هم چنين غسل.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 551

و لهذا در احاديث وضو و غسل و تيمم كه حضرات رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم بيان فرمودند هيچ جا نفرمودند كه پيش از وضو يا غسل يا تيمم نيت بكنيد بلكه يك جا فرمودند كه نيت خود را از جهت رضاى الهى خالص كنيد و إن شاء اللَّه در نماز بسطى داده خواهد شد.

[به چه جهت امر به غسل جنابت شده، و از جهت غايط و بول نه ]

(جاء نفر من اليهود إلى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فساله

أعلمهم عن مسائل فكان فيما سأله ان قال لأيّ شى ء أمر اللَّه عزّ و جلّ بالاغتسال من الجنابة و لم يامر بالغسل من الغائط و البول فقال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله انّ آدم لمّا اكل من الشّجرة دبّ ذلك فى عروقه و شعره و بشره فاذا جامع الرّجل اهله خرج الماء من كلّ عرق و شعرة فى جسده فاوجب اللَّه عزّ و جلّ على ذرّيته الاغتسال من الجنابة إلى يوم القيمة، و البول يخرج من فضلة الشّراب الّذى يشربه الانسان، و الغائط يخرج من فضلة الطّعام الّذى ياكله الانسان فعليه [او فعليهم ] فى ذلك الوضوء قال اليهوديّ صدقت يا محمّد) بسند قوى كالصحيح منقولست از حضرت سيد جوانان اهل بهشت امام حسن صلوات اللَّه عليه كه جمعى از يهودان به نزد حضرت رسول اللَّه صلى اللَّه و آله آمدند و داناترين ايشان از آن حضرت ده سؤال كرد و از آن جمله اين سؤال بود كه گفت كه حق سبحانه و تعالى از چه جهت امر به غسل فرموده است از جهت جنابت، و غسل را واجب نساخت از جهت غايط و بول پس حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه چون آدم از شجره تناول نمود لذت آن در جميع رگهاى آن حضرت دويد حتى در پوست و موى آن حضرت جا كرد، پس چون آدمى با اهل خود جماع كرد آب منى از هر رگى و مويى كه در بدن او هست بيرون مى آيد، پس حق سبحانه و تعالى واجب گردانيد بر ذريت آن حضرت كه غسل جنابت بكنند تا روز قيامت، و بول از فضله آبى كه آدمى

مى خورد بيرون مى آيد، و غايط از فضله طعامى كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 552

مى خورد بيرون مى آيد پس بنا بر اين در آن وضو مقرر ساخت چون از همه اعضا بيرون نيامده است و علت وضو را حضرت پيشتر فرموده بودند يهودى گفت راست فرمودى يا محمد.

و مؤيد اين معنى اطبا نيز ذكر كرده اند كه چون منى از كل بدن بيرون مى آيد لهذا بعد از آمدن كل اعضا سست مى شود و به سبب آن يبوستى در همه اعضا بهم مى رسد و يبوست سرايت به دماغ مى كند پس لازمست كه آب به همه اعضا برسانند تا تدارك آن يبوست بشود و چون در غالب احوال منى مى آيد اين حكم غسل جارى شد و نادر را كه جماع بدون انزال است حكم غالب دادند طردا للباب چنانچه در جميع احكام شرايع چنين است مثلا شراب حرمتش به اعتبار زوال عقل است و آن غالب است و اندكى كه عقل را زايل نكند حكم بسيار دارد و على هذا القياس پس از اين حديث ظاهر شد كه فى نفسه غسل جنابت لازمست قطع نظر از نماز.

و ممكن است كه در واقع چون اين منى از شهوت نفسانى آمده است به سبب آن از قابليت مناجات اعظم الهى كه آن نماز است افتاده است پس چون غسل مى كند حق سبحانه و تعالى به سبب غسل گناهان اعضاى او را همه مى آمرزد و قابل آن مناجات مى شود چنانكه يهودى بعد از آن سؤال كرد كه يا محمد چه ثواب دارد كسى كه غسل جنابت بكند از جنابت حلال كه با حلال خود مجامعت كرده باشد حضرت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و

آله فرمودند كه چون مؤمن با حلال خود مجامعت مى كند هفتاد هزار فرشته بالهاى خود را مى گشايند از خوشحالى و رحمت الهى نازل مى شود پس چون غسل مى كند حق سبحانه و تعالى بعدد هر قطره آب كه به بدن او مى رسد خانه در بهشت از جهت او بنا مى فرمايد و اين غسل جنابت سرى از اسرار الهى است كه در ميان او و خلق است چون كسى بر آن مطلع نيست بغير از حق سبحانه و تعالى و چون غسل

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 553

مى كنند قابل فيوض الهى مى شوند.

و احاديث صحيحه در وضو گذشت كه هر كه در وضو بسم اللَّه مى گويد چنانست كه غسل كرده است و تفسيرش گذشت، و در همه جا اين قسم تأويل مى توان كرد اما منافات با ظاهر ندارد و ظاهرش وجوب لنفسه است و اللَّه تعالى يعلم.

و قريب باين علت از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه بطريق كالصحيح منقولست كه فضل بن شاذان از آن حضرت روايت كرده است در فرق ميان وضو و غسل با عللى كه بعد از اين مذكور مى شود، و عمده علتها بندگى و تعبد است كه مى بايد آن منظور بندگان الهى باشد و اينها بمنزله نكاتست، و بسا باشد كه در هر حكمى علتهاى بسيار باشد و عقول همه كس به آن نتواند رسيد و در خور عقول ضعيفه اين علتها فرموده باشد و اكثر اوقات چنين است لهذا بحسب اختلاف عقول مختلف مى فرمايند و در واقع همه حق است و همه علت است و اللَّه تعالى يعلم.

(و كتب الرّضا صلوات اللَّه عليه إلى محمّد بن سنان فيما كتب «1» من جواب مسائله علة

غسل الجنابة النّظافة لتطهير الانسان ممّا اصابه من اذاه و تطهير ساير جسده لأنّ الجنابة خارجة من كلّ جسده فلذلك وجب عليه تطهير جسده كلّه و علّة التّخفيف فى البول و الغائط انّه اكثر و ادوم من الجنابة فرضى فيه بالوضوء لكثرته و مشقّته و مجيئه بغير ارادة منه و لا شهوة، و الجنابة لا تكون الّا بالاستلذاذ منهم و الاكراه لأنفسهم) و آن حضرت صلوات اللَّه عليه نوشتند در جواب سؤالاتى كه محمد بن سنان از آن حضرت كرده بود از آن جمله سؤال كرده بود از علت وجوب غسل

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 554

جنابت حضرت نوشتند كه علت غسل جنابت پاكيزگى است كه پاكيزه سازد آدمى را از آن چه به او رسيده است از منى و باقى بدن را پاك كند چون منى از جميع بدن بيرون مى آيد از اين جهت جميع بدن را در غسل مى بايد شست و علت سبك ساختن تكليف وضو از جهة بول و غايط آنست كه اينها بيشتر واقع مى شوند و كثرتش بيشتر از جنابت است پس حق سبحانه و تعالى از بندگان راضى شد به همين اعضا چون بسيار واقع مى شود، و اگر غسل را واجب مى ساخت بر ايشان شاق بود هر ساعت غسل كردن و مع هذا بى اختيار مى آيند اينها در غالب اوقات و شهوتى داعى نيست در فعل اينها، و در جنابت بواسطه لذتى و شهوتى كه در آن هست و خود را بر آن مى دارند و گاه گاهى است غسل بر ايشان شاق نبود غسل مقرر ساخت.

مجملا غسل جنابت كفاره آن لذتى است كه برده است و كفاره گناهانى است كه كرده است، و

سبب تطهير ظاهر و باطن است بفضل الهى و اگر در بول و غايط نيز غسل مقرر مى ساخت كفاره گناهان مى شد بواسطه مشقت بر ايشان مقرر نساخت و بسم اللَّه را در حين وضو مقرر ساخت كه بگوئيد و وضو نيز مثل غسل شود به تفضل او تعالى شأنه.

باب الاغسال

[اغسال مستحب ]

(قال ابو جعفر الباقر صلوات اللَّه عليه الغسل فى سبعة عشر موطنا ليلة سبع عشرة من شهر رمضان و ليلة تسع عشرة و ليلة احدى و عشرين و ليلة ثلاث و عشرين و فيها ترجى ليلة القدر و غسل العيدين و اذا دخلت الحرمين و يوم تحرم و يوم الزّيارة و يوم تدخل البيت و يوم التّروية و يوم عرفة و اذا غسّلت ميّتا او كفّنته او مسسته بعد ما يبرد و يوم الجمعة و غسل الكسوف اذا احترق القرص كلّه فاستيقظت و لم تصلّ فعليك ان تغتسل و تقضى الصّلاة و غسل الجنابة فريضة) اين حديث محمد بن مسلم است كه صدوق از او روايت كرده است بسند حسن كالصحيح و شيخ بسند صحيح و ليكن صدوق بعضى از حديث را ترك كرده است و آن را ذكر مى كنم محمد ذكر كرده است كه حضرت فرمودند كه غسل در هفده موضع است.

اول: غسل شب هفدهم ماه رمضان و آن شبى است كه لشكر حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه سيصد و سيزده نفر بودند با لشكر كفار مكه كه اضعاف ايشان بودند در چاه بدر به يك ديگر رسيدند، و مسلمانان در آن شب بسيار خايف و غمگين بودند، و حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله تا صباح مشغول دعا

بودند و روزش فتح شد و اين فتح اعظم فتحها بود كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 556

مسلمان را شد، و صناديد و بزرگان قريش نصف كشته شدند و نصف اسير شدند چون چنين نعمتى حق سبحانه و تعالى كرامت فرمود به شكرانه اين نعمت سنت است كه غسل كنند و آن شب مشغول عبادت باشند.

دويم: غسل شب نوزدهم ماه رمضانست و در اين شب مى نويسند حاجيانى را كه توفيق حج مى يابند، و بر يك احتمال شب قدر است و احياى اين شب سنت است، و احاديث غسل اين شب بسيار است.

سيم: غسل شب بيست و يكم اين ماه است و اين شبى است كه اوصياى پيغمبران در اين شب به جوار رحمت الهى واصل شده اند، و از آن جمله بهترين ايشان حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهم به عالم وصال ارتحال فرمودند، و در اين شب حضرت عيسى را به آسمان بردند، و روح حضرت موسى را به بهشت بردند صلوات اللَّه عليهما.

چهارم: غسل شب بيست و سيم و در اين شب اميد ليلة القدر هست يعنى احتمال شب قدر در اين شب بيشتر از شبهاى ديگر است بلكه البته شب قدر است چون اميد معصومين متحقق الوقوع است و ليكن حكمت الهى اقتضا نموده است كه صريح نفرمايد.

پنجم و ششم: غسل عيد رمضان و عيد قربان است.

هفتم و هشتم: غسل اراده دخول حرم خداست پيش از دخول و آن از محلى است كه ميل نصب كرده اند، و ممكن است كه مراد از آن مكه معظمه باشد چنانكه خواهد آمد، و هم چنين حرم رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و آن از عاير است

تا و عير، و محتمل است كه مراد از آن شهر مدينه باشد پيش از دخول و بعد از دخول در حرم در هر دو جا جايز است.

نهم: روز احرام بحج است يا عمره و تغيير اسلوب از اين جهت فرمودند كه اگر صبحى غسل كنند و قريب به غروب احرام بندند صحيح است.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 557

دهم: روز زيارتست يعنى طواف كعبه، و بعضى تعميم كرده اند كه شامل طواف و زيارت حضرات سيد المرسلين و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم باشد و ضرر ندارد چون احاديث غسل زيارات قريب به تواتر است و اگر حديث ديگر نمى داشتيم اشكالى داشت از همين حديث استدلال كردن آن چون ظاهرش طواف خانه است و احتمال غسل زيارت نبى صلوات اللَّه عليه نيز هست كه آن هم مراد باشد چون لفظ حرمين از پيش گذشته است و احتمال همه دارد و ليكن به احتمال استدلال نمى توان كردن.

يازدهم: غسل دخول كعبه است پيش از دخول البته و اينجا نيز مثل سابق است كه غسل صبح از براى عصر كافى است به تفصيلى كه در كتاب حج خواهد آمد كه خواب نرفته باشد بعد از غسل يا حدث نكرده باشد در غسل احرام و ما بعد على خلاف.

دوازدهم: غسل روز ترويه است و آن روز هشتم ذى الحجه است و در وجه تسميه احاديث بسيار وارد شده است كه در كتاب حج خواهد آمد با وجه تسميه عرفه.

سيزدهم: غسل روز عرفه است و آن روز نهم ذى الحجه است.

چهاردهم: غسل مس ميت است هر گاه ميت را غسل داده باشى و پيش از غسل و بعد از سرد شدن دست

به بدن او رسانيده باشى و خواهى كه ميت را كفن كنى مستحب است كه غسل مس واجب را در اين وقت به جا آورى تا در وقت كفن كردن پاك باشى.

و در بعضى از نسخ در اين كتاب، و در خصال، و در تهذيب به جاى واو او واقع شده است و ظاهرا غلط نساخ است و واو مى بايد، و بنا بر نسخه بعضى گفته اند كه مراد از: اذا غسلت ميّتا غسل ميت است يعنى غسل ميت واجبست و در وقت كفن كردن غسل مس واجبست چون مس ميت كرده است، يا غسل

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 558

واجب را در اين وقت به جا آوردن سنت است و هم چنين هر گاه مس ميت بعد از سرد شدن و پيش از غسل دادن كرده باشى غسل از جهة آن واجبست و او در هر دو جا بمعنى واو است چنانكه در قرآن مجيد أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ 4: 43 بمعنى واو است چنانكه در باب تيمم مذكور خواهد شد و اينها تكلفى است كه ضرور نكرده است مع هذا اكثر نسخ واو است و سهو نساخ بسيار است.

و قرينه ديگر آن كه مصنف در خصال قبل از اين عبارت گفته است و غسل الميت و اذا غسّلت ميتا و هم چنين در كتاب امالى و غرض از اين تطويل آنست كه اين غلط را بزرگان كرده اند بواسطه عدم تتبع و بنا بر آن دو نسخه.

پانزدهم: غسل ميت خواهد بود و بنا بر اين نسخه و نسخه تهذيب پانزدهم غسل جمعه است.

شانزدهم: غسل كسوف است يا خسوف هر گاه تمام قرص گرفته باشد و

بيدار شوى و نماز نكرده باشى پس بر تو لازمست كه غسل كنى و نماز كسوف شمس و خسوف قمر را قضا كنى و عبارت خصال باين عنوانست كه

فاغتسل و اقض الصلاة

و در عبارت شيخ فاغتسل هست و قضا ساقط شده است.

بنا بر اين سيد محمد و بعضى ديگر گفته اند كه در اينجا قضا مذكور نيست پس ظاهرش آنست كه غسل از جهة ادا باشد يا اعم از ادا و قضا اما چون ظاهر شد كه از قلم نساخ افتاده است مشكل است قايل شدن به استحباب غسل از جهة ادا با آن كه وقتش معلوم نيست كه چه مقدار خواهد آمد خصوصا هر گاه به شروع در انجلا وقتش بيرون رود.

و بعضى از اصحاب گفته اند كه اگر دو رصدى عادل خبر دهند اعتماد مى توان كرد در تطويل نماز پس اگر ايشان خبر دهند كه وقتش طولى دارد و زمان غسل قريب بزمان وصول باشد مثلا بلاد حاره كه در همه وقت و در همه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 559

جا غسل مى توان كرد و در اين صورت نيز اشكال زايل نمى شود چون رصدى را محال است كه علم به همرسد غالبا و اعتماد بظن ايشان كردن بى مستند شرعى مشكل است و از آن كه روايت بلفظ امر واقع شده است بعضى قايل بوجوب غسل شده اند، و جزم بوجوب يا استحباب مشكل است اولى آنست كه در غسل از جهة قضا قصد قربت كند و اللَّه تعالى يعلم.

هفدهم: غسل جنابت واجبست كه وجوب آن از قرآن مجيد ظاهر شده است و چنين واجبى را در اصطلاح حديث فريضه مى گويند و بنا بر نسخه كه غسل ميت دارد

اين جمله بر سر خود خواهد بود و هفده عدد غسل سنت خواهد بود.

و سنت در اصطلاح حديث آنست كه در قرآن بحسب ظاهر مذكور نباشد و حضرت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله آن را گفته باشد اعم از آن كه واجب باشد يا سنت پس غسل ميت و غسل مس ميت كه مذكور شده است سنت است به اين معنى و بنا بر ظاهر اين حديث سيد مرتضى رضى اللَّه عنه غسل مس ميت را سنت مى داند بلكه غسل ميت را نيز زيرا كه غسل ميت را ازاله نجاست مى داند و نيت در كار نمى داند و اگر نيت بكند ثواب خواهد داشت و سنت خواهد شد.

و چون احاديث صحيحه در غسل مس ميت بعنوان امر واجب شده است و معارضى ندارد الا مثل اين خبر و اين قابل تاويل هست اكثر علما قايل بوجوب آن شده اند و البته ترك نبايد كرد، و اگر قصد قربت كند بهتر است به آن كه قصد وجوب يا ندب نكند و اللَّه تعالى يعلم.

و بنا بر آن كه جمله آخر بر سر خود باشد و غسل الميت نباشد مى بايد كه:

و اذا غسلت ميتا را بمعنى غسل ميت بگيرند يا غسل مس را دو فرد حساب كنند يكى سنت و آن تقديم آنست بر كفن و دويم واجب و آن مطلق غسل مس است بعد از سرد شدن و قبل از غسل دادن.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 560

و بعضى غسل عيدين را يكى حساب كرده اند و هم چنين دخول حرمين را و در اين صورت دو عدد كم مى شود و بعوض آن دو غسل ميت و غسل جنابت

زياد مى شود و حكمى به سبب اينها تغيير نمى يابد بلكه محض تصحيح عدد است.

[غسل جنابت و حيض در كيفيت مساويند]

(و قال الصادق صلوات اللَّه عليه غسل الجنابة و الحيض واحد) و آن حضرت فرمودند كه غسل جنابت و حيض يكيست يعنى در كيفيت مساويند يا در وجوب مساويند يا در هر دو و يا آن كه تداخل مى شود و در هر يك از اينها روايات صحيح و موثق و حسن وارد شده است.

اما كيفيت پس شكى نيست كه چنانكه در غسل جنابت ترتيبى صحيح است هم چنين در غسل حيض و ساير اغسال صحيح است و در ارتماسى نيز حيض با جنابت يكسانست در آن و هم چنين در وجوب مشتركند به اجماع علماء اسلام.

و در تداخل اغسال نيز احاديث صحيحه و كالصحيحه بسيار است از آن جمله در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه از آن حضرت سؤال كردند كه هر گاه زنى جنب باشد و حايض شود آيا غسل جنابت بر او واجبست حضرت فرمود كه غسل جنابت و حيض يكى است و ظاهر حديث اين است كه غسل جنابت مجزى باشد، و دلالت مى كند بر آن كه در غسل حيض نيز وضو در كار نباشد.

و پنج حديث كالصحيح از زراره و عبيد اللَّه الحلبيّ و محمد الحلبيّ و ابو بصير و حجاج خشاب از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت فرمودند كه غسل جنابت و حيض يكى است و يك غسل كافى است.

و در حديث صحيح و حسنين كالصحيح از زراره از حضرت امام

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 561

محمد باقر يا حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما

منقول است كه فرمودند كه هر گاه بعد از صبح غسل كنى آن غسل مجزيست از جنابت و جمعه و عرفه و عيد قربان يا كشتن شتر و سر تراشيدن و كشتن گوسفند و زيارت و هر گاه چند حق خدا جمع شود يك غسل كافى است و بعد از آن فرمودند كه هم چنين زنان را يك غسل كافى است از جهة جنابت و احرام و غسل جمعه و غسل حيض و غسل عيد ايشان.

پس بدان كه ظاهرا دغدغه در اين نباشد كه حايضى كه جنب باشد اگر يك غسل بكند و قصد رفع حدث جنابت و حيض هر دو يا قصد استباحت صلاة تنها بكند صحيح است و جمعى گفته اند كه اگر قصد غسل جنابت كند از حيض مجزيست به اجماع و اگر قصد رفع حدث حيض كند خلافست بعضى گفته اند كه مجزى است چنانكه ظاهر رواياتست، و بعضى گفته اند كه اگر وضو ضم كند مجزيست و الا فلا، و بعضى گفته اند كه با وضو نيز مجزى نيست.

و حق اينست كه بى وضو هم مجزى است و اگر وضو بسازد احوط است، و بهتر آنست كه بقصد هر دو بسازد و اين اقاويل در صورتيست كه دو غسل رافع حدث يا مبيح صلاة جمع شود با هم اما اگر غسل مبيحى به غير مبيحى جمع شود مثل غسل جنابت و جمعه بعضى گفته اند كه در اينجا قصد هر دو نمى تواند كرد چون واجب و سنت ضد يكديگرند.

و حق آنست كه قطع نظر از حديث هم اين وجه صحيح نيست و با هم جمع مى شوند مع هذا هم چنين حديثى باشد كه او را به

سه طريق نقل كرده باشند ابن ادريس از كتاب حريز نقل كرده است از زراره از احدهما صلوات اللَّه عليهما.

و كلينى بسند حسن كالصحيح و شيخ بسند حسنى ديگر كالصحيح روايت كرده اند از حريز از زراره و در اين صورت اگر قصد همه كند ظاهرا بهتر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 562

است، و هم چنين اگر قصد جنابت كند جمعى كثير كافى مى دانند از غسل جمعه، و اگر قصد غسل جمعه كند خلافست، و مشهور آنست كه مجزى نيست از غسل جنابت و حق اينست كه اين نيز مجزيست.

اما بهتر آنست كه اول غسل جنابت بكند و بعد از آن غسل جمعه احتياطا به جا آورد باين قصد كه اگر مطلوب الهى باشد فبها و الا لغوى باشد، و هم چنين در صورتى كه غسل جنابت و حيض جمع شده باشد اولى آنست كه اول غسل جنابت را واقع سازد و بعد از آن غسل حيضى احتياطا بكند تا بقول همه علما عمل كرده باشد و اللَّه تعالى يعلم.

[در روايتى واقع شده است كه هر جا وزغي را بكشد غسل بر او لازم است ]

(و روى انّ من قتل وزغا فعليه الغسل) و در روايتى واقع شده است كه هر جا چلپاسه را بكشد بر او لازم است غسل. و كلينى به اسناد خود از عبد اللَّه بن طلحه روايت كرده است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از وزغ كه چلپاسه اش مى گويند و آن چه در معموره است مارمالى مى گويند و آن چه در صحراست بزرگش را آفتاب پرست مى گويند و كوچكش را انگشت عروسان و همه پنجه مثل آدمى دارند، و بعضى سوسمار را نيز از افراد وزغ مى دانند حضرت فرمودند كه رجس است

يعنى نجس و لهذا جمعى قايلند به نجاستش و بعضى حمل بر مبالغه كرده اند پس حضرت فرمودند كه همه افراد آن مسخند و چون آن را بكشى غسل بكن، بعد از آن فرمودند كه پدرم مى گفت كه هر يك از بنى اميه كه مى ميرند بصورت وزغ مى شوند و چون عبد الملك بن مروان مرد مسخ شد بصورت وزغ و ناپديد شد و فرزندانش از فضيحت و رسوايى ترسيدند چوبى تراشيدند و كفن در آن پوشانيدند و دفن كردند و كسى بر اين معنى مطلع نشد مگر ما و فرزندانش.

و احاديث معتبره در اين باب وارد شده است تا آن كه دميرى در كتاب حياة الحيوان از مستدرك حاكم كه معتمد عليه سنيانست از عبد الرحمن بن

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 563

عوف روايت كرده است كه گفت مقرر چنين بود كه هر فرزندى كه حق سبحانه و تعالى كرامت مى كرد ما را به خدمت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله مى برديم تا آن حضرت از جهت او دعا كند پس چون مروان بن حكم را به خدمت آن حضرت بردند حضرت فرمودند وزغ بن وزغ ملعون بن ملعون.

و كلينى نيز قريب باين را از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه روايت كرده است بسند كالصحيح.

(و قال بعض مشايخنا انّ العلّة فى ذلك انّه يخرج من ذنوبه فيغتسل منها) و بعضى از مشايخ و استادان ما مى گفتند كه علت غسل آنست كه هر كه وزغ را مى كشد از گناهان بيرون مى آيد پس غسل مى كند بمنزله غسل توبه كه چون به توبه پاك مى شوند غسل مى كنند چنانكه خواهد آمد هم چنين قاتل وزغ از

گناهان بيرون مى آيد.

و ظاهرا حديثى بر اين معنى داشته باشند، و از مشايخ شنيده ام كه كسى كه وزغ را به يك ضربت بكشد هفتاد حسنه دارد و اگر بدو ضربت بكشد يك حسنه دارد از جهت قوت ايمان و ضعف آن، و چون مشايخ صدوق در آن زمان اظهار اين معنى نمى توانستند كرد به رمز حرف مى زدند هر چند زمان خلفاى بنى عباس بود و ايشان با بنى اميه بد بودند اگر اين سخنان را علماى سنيان مى گفتند ضرر نداشت اما اگر شيعه مى گفتند آزار مى رسانيدند.

چنانكه مولانا سعد الدين ذكر كرده است لعن يزيد و اصحاب او را و لعن هر كس كه با اهل بيت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بد كرده اند و بعد از آن ذكر كرده است كه چرا بعضى از علما منع كرده اند از لعن ايشان تا تعدى نكند بأعلى پس اعلى و مرادش از اعلاى اول معاويه است و از ثانى ثلاثه و اظهار كرده است كه ايشان اولايند به لعن از جهت آن كه بناى ظلم را أولا ابو بكر و عمر گذاشتند در غصب حق امامت و فدك و ميراث و شهادت حضرت فاطمه و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 564

شهادت باقى ائمه صلوات اللَّه عليهم.

و اين دلالت مى كند بر تشيع مولانا يا آن كه حق سبحانه و تعالى بر زبانش جارى ساخته است بى اراده او چنانكه از بسيارى از علماى ايشان واقع شده است و قاضى نور اللَّه رحمة اللَّه عليه در مجالس المؤمنين اكثر را نقل كرده است.

[وارد شده است كه هر كه بقصد ديدن مصلوب برود و او را ببيند غسل بر او واجبست ]

(و روى انّ من قصد إلى مصلوب فنظر اليه وجب عليه الغسل عقوبة) و روايتى وارد شده است

از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم كه هر كه بقصد ديدن حلق كشيده برود و او را ببيند واجبست بر او غسل از جهت عقوبت بر اين عمل. و ظاهرش آنست كه مصلوب بى گناه باشد و اگر مصلوب شرعى باشد سنت است كه سه روز او را بردار بگذارند تا عبرت ديگران شود پس ديدن آن خوب خواهد بود و اقلا جايز غايتش آن كه جمعى از علما تخصيص داده اند اين حكم را بما بعد سه روز چون مشروع نيست گذاشتن بعد از آن و تعميم كرده اند كه خواه شرعى باشد و خواه غير شرعى و خواه به نهج شرع او را حلق كشيده باشند يا نه.

و از مشايخ شنيده ام كه نهج شرعى آنست كه مصلوب را رو بقبله بر چوب دار به پيچند تا در آنجا بميرد و صلب به نص قرآن از جهت قطاع الطريق است كه در كتاب حدود خواهد آمد، و مناسب آنست كه اگر شرعى باشد بعد از سه روز غسل بكنند و اگر غير شرعى باشد در همه وقت.

و ظاهر كلام صدوق آنست كه واجب باشد و اكثر حمل بر استحباب كرده اند و احوط آنست كه به ديدن مصلوب نروند و اگر بروند غسل را بر سبيل قربت واقع سازند و قصد وجوب و ندب نكند.

[غسل جمعه و جنابت و استحاضه ]

(و سأل سماعة بن مهران ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن غسل الجمعة فقال واجب فى السّفر و الحضر الّا انّه رخّص للنساء فى السّفر لقلّة الماء. و قال غسل الجنابة واجب، و غسل الحيض واجب، و غسل

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 565

الاستحاضة واجب اذا احتشت بالكرسف فجاز الدّم الكرسف فعليها الغسل لكلّ

صلاتين، و للفجر غسل، و ان لم يجز الدّم الكرسف فعليها الوضوء لكلّ صلاة) و سؤال كرد سماعه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از غسل جمعه پس حضرت فرمودند كه واجبست غسل جمعه در سفر و حضر ليكن رخصت داده اند زنان را در سفر كه غسل نكنند چون در سفر آب كم مى باشد. و در نسخه كلينى كه نزد بنده است و لقلّة الماء است يعنى در سفر و در قلت آب هر دو زنان مرخصند.

و محتمل است كه متعلق به همه باشد يعنى در كمى آب همه كس مرخصند و ليكن نسخه تهذيب موافق متن است، و هم چنين نسخه علل بعد از آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه غسل جنابت واجبست، و غسل حيض واجبست، و غسل استحاضه واجبست هر گاه مستحاضه فرجش را از پنبه پر كند و خون از پنبه درگذرد پس بر او واجبست كه غسل كند از جهت هر دو نماز به آن كه غسل كند از جهت نماز ظهر و عصر و هر دو را با هم بكند و غسلى بكند از جهت نماز شام و خفتن و هر دو را با هم بكند و غسلى بكند از جهت نماز صبح و اگر خون از پنبه درنگذرد پس بر او واجبست كه از جهت نمازى وضو بكند.

و اين حديث در همه كتب مشتمل است بر اين عبارت فعليها الغسل كلّ يوم مرّة و الوضوء لكلّ صلاة يعنى واجبست بر اين زن كه هر روز يك غسل بكند و از جهت هر نماز وضوئى بسازد و صدوق نيز قايل است به غسل از براى متوسطه

و بعد ازين خواهد آمد، و فرق چنين كرده است ميان قليله و متوسطه و كثيره كه اگر خون بظاهر پنبه نرسد قليله است، و اگر بظاهر برسد و درنگذرد و سيلان نكند متوسطه است و اگر سيلان كند كثيره است و مستند اين تفصيل همين خبر است پس ظاهر آنست كه از نساخ افتاده باشد.

و محتمل است كه مذهب صدوق اين باشد كه استحاضه دو صورت دارد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 566

قليله و كثيره و آن چه بعد از اين مى گويد مذهب پدر اوست و ليكن مناسب طريق او اينست كه حديث را چنانكه وارد شده است نقل كند و بعد از آن تأويل كند نه آن كه از حديث بيندازد و اكثر جاها چنين مى كند پس البته از نساخ افتاده است و در باب استحاضه اشاره به احاديث خواهد شد إن شاء اللَّه.

[غسل نفاس واجب است ]

(و غسل النّفساء واجب، و غسل المولود واجب) و غسل زنى كه زاييده باشد و خونش بيايد و بند شود و از ده روز، يا هجده روز على الخلاف بگذرد واجبست، و غسل فرزندى كه متولد شود واجبست. و در اين غسل خلافست كه واجبست يا سنت مشهور استحبابست، و خلافست كه غسل است و ترتيب دارد با نيت يا شستن بچه است از خون مشهور اولست و خلافست كه آب مى ريزند يا پنبه را تر مى كنند و بر بدنش مى مالند ظاهرا هر دو سنت است اول پنبه ماليدن از جهت ازاله خونست و بعد از آن غسل است و اللَّه تعالى يعلم.

[بقيه غسلهاي واجب و مستحب ]

(و غسل الميّت واجب، و غسل من غسّل ميّتا واجب «1» و غسل المحرم واجب، و غسل يوم عرفة واجب، و غسل الزيارة واجب الّا من علّة، و غسل دخول البيت واجب، و غسل دخول الحرم واجب، و يستحبّ ان لا يدخله الرّجل الّا بغسل، و غسل المباهلة واجب، و غسل الاستسقاء واجب، و غسل اوّل ليلة من شهر رمضان يستحبّ، و غسل ليلة احدى و عشرين سنّة، و غسل ليلة ثلاث و عشرين لا تتركه فانّه يرجى فى إحداهما ليلة القدر، و غسل يوم الفطر و غسل يوم الاضحى لا احبّ تركهما و غسل الاستخارة يستحبّ) و غسل مسلمان مرده واجبست و غسل كسى كه غسل دهد مرده را واجبست به تفصيلى كه گذشت و خواهد آمد، و غسل محرم كه اراده احرام بحج يا عمره داشته باشد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 567

واجبست و اكثر علما سنت مى دانند، و بعضى واجب مى دانند به سبب اين حديث و حديث كالصحيح از حضرت امام

جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه غسل در هفده موضع هست و از آن جمله سه غسل فرض است غسل جنابت و غسل مس ميت و غسل احرام. و احاديث بسيار بلفظ امر وارد شده است و احوط آنست كه ترك نكند و قصد وجوب و ندب نكند.

و غسل روز عرفه واجبست يعنى سنت مؤكد است و هم چنين هر چه بعد از اين وارد شده است همه بمعنى مبالغه در استحبابست به اتفاق علما و بهتر آنست كه اين غسل را قريب به زوال واقع سازد.

و غسل زيارت خانه كه طواف باشد واجبست و اكثر علما غافل شده اند و اين حديث را دليل غسل زيارات رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم ذكر كرده اند و بر تقديرى كه اعم باشد از همه استدلال نمى توان كرد به اين حديث و امثال اين چون در ميان اغسال حج واقع شده است و آن قرينه طوافست و از جهت خصوص زيارات احاديث صحيحه وارد شده است كه خواهد آمد و هم چنين از جهت اكثر آن چه در اين حديث و غير اين وارد شده است هر يك در محل خود احاديث بسيار دارد كه مذكور خواهد شد و ليكن دأب محدثين و علماست كه در باب طهارت ذكر مى كنند اينها را مجملا و در ابواب خود مفصلا و اين غسل زيارت خانه سنت مؤكد است مگر آن كه مانعى داشته باشد.

و غسل دخول خانه كعبه واجبست، و غسل دخول حرم واجبست و سنت است كه بى غسل داخل حرم نشود و اين نيز قرينه ايست كه دلالت مى كند بر آن كه واجب بمعنى سنت مؤكد است.

و غسل

مباهله واجبست و مشهور ميان علما آنست كه مراد روز مباهله است كه روز بيست و چهارم، يا بيست و پنجم ذى الحجه است كه حضرت سيد المرسلين و حضرت امير المؤمنين و فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسين

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 568

اراده مباهله فرمودند با نصاراى نجران بامر الهى كه فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ «1» يعنى اگر بعد از آن كه حقرا به دلايل بر ايشان ظاهر ساختى با تو مجادله نمايند بگو با ايشان كه با شما مباهله مى كنيم به آن كه ما پسران خود را مى خوانيم كه بيايند و شما پسران خود را، و ما زنان خود را و شما زنان خود را و ما كسانى را مى خوانيم كه بمنزله جان ما باشند شما نيز ايشان را مى خوانيد و بعد از آن نفرين مى كنيم و لعنت الهى را بر كسى مى كنيم از ميان ما و شما كه دروغ گو باشد و بعد از آن كه چنين مقرر شد روز ديگر حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله عبايى بر دوش گرفتند و حضرت امير المؤمنين و فاطمه زهرا و حسنين را صلوات اللَّه عليهم داخل عبا كردند و ام سلمه و عايشه بروايت سنيان خواستند كه داخل شوند حضرت نگذاشت و از اين آيه معلوم شد كه حضرت امير المؤمنين بمنزله جان پيغمبر است و در جميع كمالات بغير از نبوت با آن حضرت شريك است چنانچه اخبار متواتره عامه و خاصه بر اين معنى شاهد است پس آن حضرت با اين

حال متوجه صحرا شدند از جهت مباهله چون صد و پنجاه كس از علماء نصارى آمده بودند و اين معنى را مشاهده نمودند با خود گفتند كه اگر محمد نفرين كند يك نصرانى بر روى زمين نخواهد ماند چون بر ما ظاهر ساخت پيغمبرى خود را همگى، به تضرع و زارى به خدمت آن حضرت آمدند و استقاله كردند از آن عهد كه يا رسول اللَّه ما با تو مباهله نمى كنيم بر ما رحم كن و از آن عهدى كه كرديم برگرد حضرت فرمود كه برگشتم و با شما جنگ مى كنيم گفتند طاقت جنگ تو نداريم يا چون بر تو شمشير كشيم هر گاه به مباهله راضى نشويم به جنگ چون راضى خواهيم شد؟ حضرت فرمود كه پس

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 569

جزيه مقرر سازيد حضرت جزيه بر آنها مقرر ساختند و فرمودند كه عذاب را از خود دور كرديد و اللَّه كه اگر دعا مى كردم نصرانى بر روى زمين نمى ماند و آتشى در نجران كه شهر شماست مى افتاد كه از پرندگان احدى نمى ماند و چون در اين روز حقيقت اسلام ظاهر شد و بزرگى اهل بيت آن حضرت بر منصه ظهور رسيد به مرتبه كه سنيان با آن شقاوت جميع آن چه مذكور شد از عايشه و ام سلمه و غيرهما روايت كرده اند در جميع كتب تفاسير و احاديث خود پس لازم است تعظيم اين روز به غسل و دعا و نماز، اين سخن علماست كه از اين حديث فهميده اند.

و ليكن در حديث وارد نشده است كه روز مباهله بلكه مباهله واقع شده است و آن چه اين بنده مى يابم آنست كه در ابتدا شيخ

مفيد اين سهو كرده است و بعد از آن باقى متابعت كرده اند بلكه سنت است غسل از جهت فعل مباهله چنانكه كلينى روايت نموده است بسند حسن كالصحيح از ابى مسروق از جهت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه عرض نمودم كه من با عامه بحث مى كنم و دلايل بر امامت حضرت امير المؤمنين و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم از آيات قرآنى مى آورم و همه را به خدمت حضرت عرض كردم كه من حجت بر ايشان تمام مى كنم و ايشان جدل مى كنند و تأويلات مى كند حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه چنين شود با ايشان مباهله كن عرض نمودم كه بچه عنوان مباهله نمايم حضرت فرمودند كه سه روز اصلاح خود بكن به آن كه در آن سه روز مخالفت الهى نكنى و گمان دارم كه حضرت فرمود كه روزه بگير و غسل بكن و با او به صحرا رو و انگشتان دست راستت را در انگشتان او كن و با او به انصاف سر كن به آن كه اول خود را مقدم دار و بگو

اللَّهمّ ربّ السّماوات السّبع و ربّ الارضين السّبع عالم الغيب و الشّهادة الرّحمن الرّحيم

اگر ابو مسروق انكار حق كند و دعوى باطل پس فرو فرست عذابى از آسمان يا

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 570

معذب ساز او را بعذاب اليم در زمين بعد از آن نفرين بر او كن و بگو و اگر فلانى انكار حق كرده است و دعوى باطل پس بفرست بر او عذابى از آسمان يا معذب ساز او را به عذابى اليم پس حضرت فرمود كه البته زمانى نخواهد گذشت كه خواهى ديد كه

او به بلائى مبتلا خواهد شد راوى مى گويد كه چون با چند كس مباهله نمودم و ايشان به بلاها مبتلا شدند ديگر هر كس را به مباهله مى خواندم اجابت من نمى كرد و در حديث صحيحى وارد شده است كه هفتاد مرتبه اين دعا و نفرين را بكن.

و ديگر اخبار بسيار در اين باب وارد شده است، و دأب محدثين بود چنانكه صفوانى كه استاد شيخ مفيد است و معاصر ابن بابويه است عظيم الشأن بود روزى در مجلس ابن حمدان با قاضى موصل بر سر امامت على بن ابى طالب سخن درآمد و هر چند صفوانى دلايل مى گفت او مكابره مى كرد تا عاقبت صفوانى با او گفت كه با تو مباهله مى كنيم قرار دادند كه فردا مباهله كنيم روز ديگر مباهله كردند و دست در دست يكديگر كردند و مقرر بود كه قاضى هر روز به خانه امير ابن حمدان حاضر مى شد آن روز و روز ديگر نيامد امير گفت كه احوال قاضى را بگيريد شخصى رفت و برگشت و گفت كه قاضى همان ساعت كه از اينجا برخاست تب كرد و آن دستى كه به مباهله دراز كرده بود باد كرده و سياه شده است و روز ديگر قاضى بجهنم واصل شد پادشاهان آل بويه او را طلبيدند و بسيار نزد ايشان معتبر شد.

و حكايت ميرزا مخدوم شريفى در مجلس شاه اسماعيل ثانى و مباهله نمودن مير مرتضى با او و اخراج او در روز سيم مباهله از ايران مشهور است پس ظاهر شد كه غسل از براى مباهله اين غسل است و اللَّه تعالى يعلم.

ديگر غسل استسقا واجبست و كيفيت نماز استسقا مذكور

خواهد شد إن شاء اللَّه تعالى. و غسل شب اول ماه رمضان مستحب است، و غسل شب بيست

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 571

و يكم و شب بيست و سيم سنت است آن را ترك مكن. و صدوق لفظ سنت را ترك كرده است، و در كلينى و تهذيب هست پس به درستى كه اميد شب قدر در يكى از اين دو شب هست و در كلينى و تهذيب بلفظ جمع واقع شده است و ظاهرش آنست كه مراد شب اول و اين دو شب باشد و محتمل است كه مراد شب نوزدهم و اين دو شب باشد و بظهور گذاشته باشد چون سماعه از آن حضرت مكرر شنيده بود، و ممكن است بر سبيل تعظيم بلفظ جمع وارد شده باشد چون شب قدر بهتر از سى هزار شب است اما در اينجا نسخه صدوق اظهر است.

و غسل روز عيد فطر و عيد اضحى سنتى است كه دوست مى دارم كه كسى ترك اين دو غسل نكند. و در اينجا نيز سنت از قلم صدوق ترك شده است، و غسل استخاره مستحب است و جمعى از علما گفته اند كه مراد از اين استخاراتى چند كه بعد از اين مذكور خواهد شد و ليكن سهو كرده اند بلكه ظاهر حديث مطلق است استخاراتست استخاراتى كه غسل در آن وارد شده است مؤيد عموم است و لا اقل در آنجاها آكد باشد و مبالغه بيشتر باشد و إن شاء اللَّه در باب استخارات مفصل مذكور خواهد شد و اين خبر سماعه موثق كالصحيح است باصطلاح متأخرين و تا غايت نديده ام كه كسى در اين حديث سخنى گفته باشد بلكه اصحاب آن

را قبول نموده عمل به آن كرده اند و مؤيد اكثر غسلهائى كه در اين حديث وارد شده است احاديث صحيحه وارد شده است از آن جمله در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه در چهارده موضع غسل هست غسل ميت و غسل جنب، و غسل كسى كه غسل داده باشد ميت را، و غسل جمعه، و عيد فطر، و عيد اضحى و روز عرفه، و غسل احرام، و دخول كعبه، و دخول مدينه، و دخول حرم، و زيارت، و شب نوزدهم، و بيست و يكم و بيست و سيم ماه رمضان.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 572

شده است كه غسل كن در روز عيد قربان، و عيد فطر و جمعه و هر گاه غسل ميت داده باشى چون لازم دارد مس ميت را غالبا لهذا اكثر روايات باين عنوان وارد شده است.

و جمعى از اصحاب توهم كرده اند كه مراد از اين عبارت غسل مس ميت است و مع هذا در چند حديث غسل ميت وارد شده است و اين عبارت وارد شده است.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه غسل از جنابت است، و غسل جمعه است، و عيدين و روز عرفه و سه شب ماه رمضان و از جهت دخول حرم و از جهت دخول كعبه، و دخول مسجد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و از جهت غسل دادن ميت يعنى غسل مس ميت.

و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه چند روايت وارد

شده است كه شبهاى فرد ماه رمضان غسل بكنيد و در روايتى وارد شده است كه دهه آخر ماه را هر شب غسل بكنيد و شب بيست و سيم دو غسل بكنيد يك غسل در اول شب و يكى در آخر شب و ايضا در كتاب اقبال از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نقل كرده است كه هر كه شب اول، و نيمه، و آخر ماه رجب غسل كند از گناهان بيرون آيد مثل روزى كه از مادر متولد شده و اكثر علما ذكر كرده اند غسل بيست و هفتم ماه رجب را چون شب مبعث است، و حديثى در آن بنظر نرسيده است البته علما ديده اند.

و غسل عيد غدير مجمع عليه است، و در روايت على بن الحسين از حضرت امام جعفر صادق وارد شده است، و روايت ابو بصير از آن حضرت صلوات اللَّه عليه در غسل نيمه شعبان وارد شده است و غسل شب عيد فطر در روايت حسن بن راشد از آن حضرت وارد شده است، و روايات نمازهاى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 573

حاجت و استخاره و اغسال آنها در اواخر كتاب صلاة خواهد آمد، و روايات غسل از جهت افعال حج در كتاب حج نيز خواهد آمد با روايات غسل از جهت دخول مكه و غير آن إن شاء اللَّه تعالى.

[غسل توبه ]

(و قال رجل للصّادق صلوات اللَّه عليه انّ لي جيرانا و لهم جوار يتغنّين و «1» يضربن بالعود فربّما دخلت المخرج فاطيل الجلوس استماعا منّي لهنّ فقال له الصّادق صلوات اللَّه عليه لا تفعل فقال و اللَّه ما هو شى ء آتيه برجلى و انّما هو سماع اسمعه باذنى

فقال له الصّادق صلوات اللَّه عليه تاللَّه أنت أ ما سمعت اللَّه عزّ و جلّ يقول إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا «2» فقال له الرّجل كانّى لم اسمع بهذه الآية من كتاب اللَّه عزّ و جلّ من عربىّ و لا عجمىّ لا جرم انّي قد تركتها و انّي استغفر اللَّه «3» فقال له الصّادق عليه السّلام قم فاغتسل و صلّ ما بدا لك فلقد كنت مقيما على امر عظيم ما كان اسوأ حالك لو متّ على ذلك استغفر اللَّه و اساله التّوبة من كلّ ما يكره فانّه لا يكره الّا القبيح و القبيح دعه لأهله فانّ لكلّ اهلا) جمعى از علما نقل كرده اند اين حديث را و حكم كرده اند به آن كه مرسل است، و ليكن مرسل صدوق مثل مسند است، و بعضى از مشايخ ما طاب ثراه با علما غوغا داشت كه عجب از ايشان كه كلينى اين حديث را بعنوان مسند موثق ذكر كرده است و او نيز اشتباه كرده است بلكه موافق اصطلاح متأخرين صحيح عالى السند است چون كلينى به سه واسطه از حضرت روايت كرده است از على بن ابراهيم از هارون بن مسلم از مسعدة بن زياد از آن حضرت كه گفت مسعده كه من در خدمت آن حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 574

بودم كه شخصى گفت پدر و مادرم فداى تو باد به درستى كه مرا هم سايه چند است و ايشان كنيزكان دارند، و خوش خوانى و سرود مى كنند و عود مى نوازند، و من بسيار هست كه داخل خلا مى شوم و نشستن را طول مى دهم كه صداى آن زنان و عود ايشان را

بشنوم حضرت فرمودند كه ديگر چنين مكن آن مرد گفت كه و اللَّه من نزد آن كنيزكان نمى روم كه ايشان را ببينم به گوش خود صدايى مى شنوم چه ضرر دارد؟ حضرت فرمودند كه تو و اللَّه مگر نشنيده.

و در كلينى و بعضى از نسخ فقيه للّه أنت است يعنى تو مردى كه مى خواهى بنده خدا باشى مگر نشنيده كه حق سبحانه و تعالى چه مى فرمايد. و در بعضى نسخ للّه تب است يعنى از براى خدا توبه كن، و در بعضى يا للّه است كه از روى تعجب باشد چنانكه متعارفست كه عجم مى گويد كه خدايا ببين كه چه مى گويد مگر نشنيده كه ايزد تعالى در قرآن مجيد مى فرمايد كه به درستى و راستى كه فرداى قيامت از گوشها و چشمها و دلها همه سؤال خواهند كرد كه چرا چيزى چند را كه گفته بوديم مشنويد چون سازها و سرودها شنيديد.

و هم چنين هر چه نبايست شنيدن چون غيبت مؤمنان و بهتان بر ايشان، و سخنان بد و بيهوده چرا شنيديد آن چه را مى بايست شنيدن از سخنان خدا و رسول خدا و ائمه هدى و سخنان علما دينى للّه، و داد مظلومان و نصايح ناصحان و خير خواهان و امثال اينها را چرا نشنيديد.

و هم چنين چون حق سبحانه و تعالى نعمتى مثل چشم به تو عطا كرده بود و فرموده بود كه فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ يعنى اى صاحبان بصر و بصيرتها عبرت بگيريد به آن كه تفكر كنيد در هر ذره از ذرات موجودات و بدانيد كه البته خالقى دارد كه آن را از كتم عدم به دايره وجود درآورده و در

هر ذره و آثار صنع و قدرت و علم و حكمت خود جا داده و بدانيد كه امثال شما با اين عقل ضعيفى كه داريد نمى خواهيد كه شما را نسبت دهند به آن كه كارى بد كرده ايد يا

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 575

عبث كرده ايد چون نسبت توان داد به خداوندى كه همه كمالات بالفعل اوست بلكه هر كمالى داده اوست پس به او نسبت مدهيد كه چيزى را عبث آفريده باشد و هزاران حكمت در خلق آن جاى نداده باشد و هم چنين بدانيد كه بى آن كه افاضه جود و وجود بر هر ذره از ذرات كند محال است كه او را بقا باشد چه قلب حقايق محال است و امكان عين حقيقت اوست و عدم لازمه ذات او و بدون تأثير واجب الوجود بالذات ممتنع الوجود است، و بدانيد كه همگى سيما خلايق ذو العقول را داغ بندگى بر جبين نهاده اند و چند روزى از جهت تحصيل كمالات در اين خراب آباد دنيا فرستاده و هر روز جمعى را بدار السياسه آن عالم ابدى مى برد و عن قريب نوبت باين كس رسيده است، و از خصوص چشم چيزها طلب نموده اند كه به جا آورد به آن كه مطالعه علوم دينيه از قرآن و حديث و دعا كند، و چشم را از ديدن زنان نامحرم و أمردان از روى شهوت نگاه دارد، و به مراتب دنيا و زينتهاى آن نيندازد چنانكه إن شاء اللَّه در باب حقوق و غيره مذكور خواهد شد، و دل كه بمنزله پادشاه است در بدن عزت او بداريد او را به زنگ تعلقات مكدر مگردانيد، و چون عرش اعظم حق سبحانه

و تعالى است او را از قاذورات جهل و بخل و كبر و عجب و حسد و عداوت مؤمنان و كينه و مكر و ريا و امثال اينها پاك گردانيد، و به اضداد اينها از علم وجود و تواضع و خود را خوار دانستن و ديگران را بر خود تفضل دادن و دوستى با مؤمنان كردن و خيرخواه ايشان بودن و خالص از براى خدا بودن و امثال اينها از صفات كمال زينت دهيد و بياراييد تا قابل محبت و معرفت الهى شود.

پس آن مرد گفت كه گويا من نشنيده بودم اين آيه را از كتاب الهى نه از عربى و نه عجمى حال كه شنيدم ناچار ترك نمودم و توبه مى كنم كه ديگر نكنم و طلب مغفرت از حق سبحانه و تعالى مى كنم كه از تقصيرات گذشته درگذرد.

پس حضرت فرمود كه برخيز و غسل بكن و هر چه به خاطرت رسد از نماز

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 576

بكن يعنى اقلا دو ركعت و هر چه بيشتر بهتر پس به درستى كه اقامت داشتى بر گناه عظيم بسيار بدى چه بد بود حال تو اگر بر اين حال مى مردى استغفار و توبه كن و از حق سبحانه و تعالى طلب كن كه توبه ترا قبول كند از جميع بديها به درستى كه هر چه را حق سبحانه و تعالى نهى كرده است البته قبيح است و بد را از براى بدان بگذار كه هر چيزى قومى بدان سزاوارند اينها سزاوار كفار است نه شيعيان اثنى عشرى چون اينها خوبانند و غير ايشان هر كه هست كافرند و چون كفار بجهنم مى روند اگر عذاب ايشان عظيمتر باشد

گو باش چون خود باختيار خود عذاب را خواسته اند بخلاف شيعيان كه ايشان اهل بهشتند حيف باشد كه ايشان بواسطه چنين چيزها به عقوبت الهى گرفتار شوند.

و كسى توهم نكند كه اگر ايشان بد كنند خوبست بلكه مراد آنست كه ايشان بد مى كنند البته حيف نباشد كه شما مثل ايشان باشيد و فى الحقيقه اين يك دليل است بر بدى اينها كه خوبان اينها را نمى كنند حيف نباشد كه شما شباهت به بدان داشته باشيد.

و صدوق اين حديث را از جهت مستند غسل توبه ذكر كرده است و ليكن در اين حديث اشارات بسيار هست يكى حرمت غنا و سرودى كه در ملاهى مى باشد و در حرمت آن نزد علماء شيعه خلافى نيست، و هم چنين عود و عرب هر سازى را كه از چوب مى سازند عود مى گويند مثل طنبور بزرگ و كوچك و كمانچه و غير آن.

و مشهور ميان علماء شيعه اين است كه غنا و عود از جمله گناهان صغيره اند. «1» و ليكن چون بواسطه هر دو مكثى مى نموده است حضرت آن را كبيره

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 577

شمردند چنانكه در احاديث معتبره وارد شده است كه صغيره نيست با اصرار بر آن بلكه كبيره مى شود.

و ديگر ظاهر مى شود كه جاهل معذور نيست چون به اعتقاد آن شخص گناه نبود و مع هذا حضرت فرمودند كه چه حال تو بد بود اگر بر اين حال مى مردى.

ديگر علما ذكر كرده اند كه غسل توبه بعد از توبه است چون جايز نيست تأخير توبه به اجماع علما و از جمله واجبات فوريه است و ذكر كرده اند كه هر غسلى كه از جهت زمانست بعد از دخول آن

زمان است و هر چه از جهت فعل است پيش از فعل است و از آن استثناء كرده اند غسل ديدن مصلوب را و غسل كشتن وزغه را و غسل تارك كسوف را اگر چه مى توان گفت كه در آنجا غسل از جهت نماز قضاست، و هم چنين غسل توبه ظاهر حديث آنست كه بواسطه نمازيست كه بعد از آن مى كند و دو غسل سابق فى الحقيقه از براى فعل نيست بلكه به سبب فعل است.

ديگر اكثر علما ذكر كرده اند كه اگر كافر مسلمان شود سنت است او را غسل توبه كردن از جهت اين حديث و علتى كه حضرت فرمودند كه تو مداومت داشتى بر گناهى عظيم و كفر نيز از اعظم گناهانست يا باين وجه كه هر گاه بواسطه توبه بر اصرار بر صغيره غسل بايد كرد بر كباير و اعظم آنها كه شركت بطريق اولى و ظاهر حديث آنست كه در اينجا يك توبه كه عبارت از پشيمانى است اول كرد و غسل را فرمود كه بكند و نماز بكند و استغفارى ديگر بكند و از حق سبحانه و تعالى طلب نمايد قبول توبه را پس غسل از جهت اين افعالست نه از جهت توبه و فرقست ميان توبه و استغفار توبه پشيمانى است از گذشته و عزم بر آن كه ديگر نكند، و استغفار طلب آمرزش است و سؤال توبه سؤال قبول توبه است.

و محتمل است غرض حضرت صلوات اللَّه عليه اين باشد كه پشيمانى او

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 578

از همين فعل بود حضرت فرمودند كه توبه از جميع گناهان بكن و دغدغه نيست در آن كه توبه از جميع گناهان واجبست

و ليكن خلافست ميان علما كه آيا توبه از بعضى دون بعضى صحيح است يا نه.

بعضى گفته اند كه تبعيض توبه صحيح نيست زيرا كه توبه عبادتست و مشروط به نيت قربتست و اگر كسى از جهت رضاى الهى توبه كند چه خصوصيت باين گناه دارد بلكه همه گناهان خلاف رضاى الهى است پس كاشف بفعل مى آيد كه كسى كه توبه از بعضى دون بعضى كرده است بواسطه مطلبى از مطالب خود كرده است مثل آن كه شخصى توبه از شراب مى كند و مال يتيم را مى خورد چون در شراب مفسدها هست اقلا جريمه حاكم يا بى اعتبارى در نظرها، و در مال يتيم اينها نيست پس در واقع تائب نيست و شكى نيست كه غالبا چنين است و در اين كسى نزاع ندارد، نزاع در اين است كه اگر شخصى با نفس اماره بر نتواند آمد كه همه معاصى را ترك كند هيچ شكى نيست كه هر چند معصيت كمتر باشد عقوبت الهى كمتر خواهد بود پس بر ايشان لازم مى آيد كه بگويند يا شراب بخور يا ترك مال يتيم بكن و اين معنى بالبديهه باطل است.

ديگر چه خصوصيت دارد بترك معاصى، فعل طاعات هم چنين است پس مى بايد گفت شخصى را كه نماز مى كند و بحج نمى رود كه يا نماز را ترك كن يا بحج برو، و اين با جماع باطل است پس حق آنست كه تبعيض توبه صحيح است و به آن مقدار كه از جهت رضاى الهى ترك معاصى مى كند ثواب دارد و بر تقديرى كه ثواب نداشته باشد البته او را به سبب ترك شراب عقاب نخواهند كرد، و اگر بخورد البته

عقاب خواهند كرد.

و جمعى از اين حديث استدلال كرده اند كه تبعيض صحيح نيست چون حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه تو از همه گناهان توبه كن و اين استدلال بى وجه است زيرا كه كسى نگفته است كه توبه از همه واجب نيست بحث بر سر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 579

اشتراطست.

و بعضى عكس گفته اند كه چون آن شخص اظهار ندامت كرد بر شنيدن ساز و نوا حضرت آن را قبول فرمود و فرمود كه توبه از همه نيز بكن و اين استدلال نيز ضعيف است زيرا كه از حديث در نمى آمد كه حضرت آن را قبول فرموده باشد بلكه ممكن است كه حضرت اين را فرموده باشد تا بيان فرمايد كه تبعيض صحيح نيست.

و حق اينست كه حديث دلالت بر هيچ طرفى ندارد بلكه دلالت بر اين دارد كه توبه از همه گناهان واجبست.

و شيخ ما بهاء الدين محمد طاب ثراه مى فرمودند كه انا فانا توبه واجبست پس اگر كسى يك گناه كبيره بكند و يك دقيقه بگذرد و توبه نكند دو كبيره كرده است يكى اصل گناه و ديگر ترك توبه از كبيره كبيره است و چون به دقيقه سيم مى رسد چهار كبيره مى شود و در دقيقه چهارم هشت كبيره مى شود و در دقيقه پنجم شانزده كبيره مى شود و على هذا القياس مضاعف مى شود و چون يك شبانه روز بگذرد بى اغراق از عدد ريگ بيابان و برگ درختان و موى چهارپايان و ستارگان آسمان از همه بيشتر مى شود بلكه دقايق روز تنها به اعتبار مضاعفه از اينها بيشتر است بلكه اگر ما بين آسمان تا زمين از اطراف كه همه پانصد ساله راه است مملو از

ريگ بيابان فرض كنند اين عدد بر آن زيادتى دارد اضعافا مضاعفة و آن را حساب مى توان كرد و اين را حساب نمى توان كرد هر گاه به دقايق حساب كنند چنين مى شود و يقينا در هر ثانيه بلكه عاشره مكلف است به توبه زيرا كه توبه محض پشيمانى است و اگر كسى خواهد كه حساب گناهان هر روزه خود را بكند نمى تواند كرد وقتى كه همه در مضاعفه باشد بغير از حق سبحانه و تعالى كسى حساب آن را نمى تواند كرد.

الحال نظر به تفضل الهى كن كه اگر شخصى مدت العمر در معصيت باشد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 580

بمجرد يك پشيمانى از همه در مى گذرند و جمعى كه پشيمانى ايشان كامل باشد:

فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ يعنى اين جماعت را بفضل خود مبدل مى سازد گناهان ايشان را بحسنات به اين معنى كه از نامه عمل ايشان گناهان غير متناهى محو مى شود و بعوض هر گناهى اضعاف آن از حسنات نوشته مى شود خصوصا جمعى كه توبه ايشان سبب توبه ديگران باشد بلكه نسبت باين جماعت به اعتبار هر نفسى غير متناهى از حسنات نوشته مى شود و حساب نعمتهاى الهى بر بندگان به اضعاف مضاعف از اين بيشتر است لهذا حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ»

يعنى اگر خواهيد كه در مقام تعداد نعم الهى درآييد احصاى آن نمى توانيد كردن به درستى آدمى بسيار ظلم كننده است بر نفس خود كه شكر نعمت چنين معبودى را به جا نمى آورد كه به ازاى هر شكرى غير متناهى از نعمت من بر او مضاعف گردد و بسيار كافر نعمت

است كه هر چند به او احسان مى كنيم نمى فهمد و اگر فهميد آن نعمت را نسبت به ديگران مى دهد و اگر بمن نسبت دهد در برابر آنها مخالفت و كفران نعمت مى كند و بسط اين كلام را در شرح صحيفه كامله خواهند يافت إن شاء اللَّه تعالى.

[تنها وجوب غسل جنابت از قرآن استفاده مى شود]

(و الغسل كلّه سنّة ما خلا غسل الجنابة) يعنى همه افراد غسل سنت است بغير از غسل جنابت يعنى وجوب غسل جنابت از قرآن مجيد است كه حق سبحانه و تعالى بر سبيل امر واجب از بندگان طلب فرموده است و باقى اغسال خواه واجب مثل غسل حيض و نفاس و استحاضه و غسل ميت و مس ميت، و خواه سنت مثل باقى اغسال كه مذكور شد از سنت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله ظاهر شده است و بر اين مضمون احاديث بسيار وارد شده است.

[غسل جنابت از وضو كافى است ]

(و قد يجزئ الغسل من الجنابة عن الوضوء لأنّهما فرضان اجتمعا فأكبرهما يجزئ عن اصغرهما و من اغتسل لغير جنابة فليبدأ بالوضوء ثمّ يغتسل و لا يجزئه الغسل عن الوضوء لأنّ الغسل سنّة و الوضوء فريضة و لا يجزئ سنّة عن فرض) و بتحقيق كه غسل جنابت از وضو كافى است زيرا كه غسل جنابت و وضو هر دو واجبست كه وجوب هر دو از قرآن ظاهر شده است پس آن چه بزرگتر است كه غسل است از كوچكتر كه وضوست مجزيست و كسى كه اغسال ديگر كند غير غسل جنابت پس بايد كه ابتدا به وضو كند و بعد از آن غسل كند و مجزى نيست او را غسل از وضو زيرا كه آن غسل سنت است و وضو فرض است و مجزى نيست سنتى از فرض.

اين مضمون را در روايات نديده ام و دور نيست كه صدوق روايتى ديده باشد و محتمل است كه صدوق خود استنباط از روايات كرده باشد و نكته باشد بعد از وقوع.

و على اى حال شكى نيست در آن كه در

غسل جنابت احتياج به وضو نيست چون احاديث صحيحه بلكه متواتره وارد شده است در آن كه احتياج به وضو نيست و وضو با غسل جنابت در حديثى وارد شده است و آن حديث باصطلاح متأخرين صحيح نيست و شيخ طوسى حمل كرده است آن را بر استحباب و آن نيز وجهى ندارد زيرا كه احاديث بسيار وارد شده است كه وضو با غسل جنابت بدعتست و حمل بر تقيه ظاهرتر است و اكثر علماى ما نقل اجماع كرده اند بر آن كه بدعتست و خلافى كه هست در غير غسل جنابت است.

اكثر علما واجب مى دانند از جهت مرسله ابن ابى عمير از شخصى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه در هر غسلى پيش از آن وضو هست مگر غسل جنابت و حق اينست كه وضو هست و ليكن بر سبيل استحباب چون در روايات صحيحه وارد شده است كه كدام وضو طهارتش بيش از غسل

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 582

است؟ و كدام وضو پاك كننده تر است از غسل؟

و احاديث بسيار وارد شده است كه غسل حيض و غسل جنابت يكى است و احاديث متواتره وارد شده است در كيفيت اغسال حيض و نفاس و استحاضه و مس ميت و در هيچ حديثى وارد نشده است كه وضو بسازند، پس واجب نباشد و سنت باشد از جهت حديث سابق بلكه احاديث معتبره وارد شده است كه در اغسال مستحبه نيز وضو نيست.

و حديثى كه وارد شده است كه در غسل جمعه وضو هست محمول بر استحبابست، و احوط آنست كه با غير غسل جنابت خواه واجب و خواه سنت وضو بسازد و اللَّه تعالى

يعلم.

باب صفة غسل الجنابة

[آداب غسل جنابت ]

(قال ابى رضي اللَّه عنه فى رسالته إليّ اذا اردت الغسل من الجنابة فاجهد ان تبول ليخرج ما بقى فى احليلك من المنىّ ثمّ اغسل يديك ثلاثا من قبل ان تدخلهما الاناء و ان لم يكن بهما قذر فان ادخلتهما الاناء و بهما قذر فاهرق ذلك الماء و ان لم يكن بهما قذر فليس به باس و إن كان اصاب جسدك منىّ فاغسله عن بدنك ثمّ استنج و اغسل او أنق فرجك ثمّ ضع على رأسك ثلاث اكفّ من ماء و ميّز الشّعر بأناملك حتّى يبلغ الماء إلى اصل الشّعر كلّه و تناول الاناء بيدك و صبّه على رأسك و بدنك مرّتين و امرر يدك على بدنك كلّه) باب كيفيت غسل جنابت پدرم در رساله كه بمن نوشته بود ذكر كرده است كه هر گاه خواهى كه غسل جنابت كنى پس سعى كن كه اول بول كنى تا بيرون آيد باقى مانده منى از ذكر، پس دستهايت را بشوى پيش از آن كه داخل ظرف كنى اگر چه نجس نباشد و اگر دستها را داخل ظرف كنى و نجس باشند آن آب را بريز چون كمتر از كر به ملاقات نجاست نجس مى شود، و اگر دستها نجس نباشد و داخل ظرف كنى باكى نيست و ليكن ترك سنت كرده خواهى بود، و اگر به بدنت منى رسيده باشد پس بشوى منى را از بدنت و استنجا بكن چون بول كرده يا غير آن از تو واقع شده است و فرجت را بشوى تا پاك شود از منى پس سه كف آب بر سر ريز و بسر انگشتان مو را از سر دور كن تا

آب به ته موها برسد و آب به دستت كن و بر سر و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 584

بدنت دو بار بريز و دست را بر تمام بدنت بمال كه آب به همه جا برسد.

و اين مضمون در روايات صحيحه وارد شده است خصوصا در حديث صحيح زراره، و حديث صحيح محمد بن مسلم، و حديث بزنطى كه از حضرت امام محمد باقر، و امام جعفر صادق، و امام على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهم وارد شده است الا آن چه ذكر كرده است در آخر كه بر سر و بدنت دو بار بريز در احاديث سر وارد نشده است.

و صدوق در امالى نيز چنين ذكر كرده است و ظاهرا مراد او اينست كه آن سه مرتبه آب ريختن بر سر كه اول مى ريزد از جهت تمهيد مقدمه غسل است كه در وقت غسل آب به سهولت برسد و بنا بر اين ظاهر نمى شود كه قايل است بترتيب سر بر بدن يا نه اما ترتيب سر بر بدن خلافى نيست نزد علماء شيعه.

و احاديث صحيحه بر آن دلالت دارد اما تقديم جانب راست بر جانب چپ از اخبار بيرون نمى آيد و ظاهرا على بن بابويه و پسرش بظاهر احاديث عمل نموده اند و قايل بترتيب نيستند.

و در حديث كالصحيح زراره وارد شده است كه به حضرت عرض نمودم كه جنب چگونه غسل مى كند حضرت فرمودند كه اگر دستش نجس نباشد دست را در آب كند و فرجش را بشويد به سه كف آب بعد از آن سه كف آب بر سر ريزد بعد از آن دو كف را بر دوش راست ريزد و دو كف بر

دوش چپ پس هر عضوى كه آب بر آن عضو روان مى شود مجزيست.

و اكثر علما از اين حديث بيرون آورده اند ترتيب را و لفظ و او بنا بر مذهب اصح دلالت بر ترتيب ندارد و لفظ ثم كه بر منكب ايمن داخل شده است دلالت بر تقدم سر مى كند بر بدن و بر تقديرى كه اول آب به دوش راست بايد ريخت در نمى آيد كه جانب راست را بشويد أولا.

پس ممكن است كه مراد اين باشد كه دو كف آب بر دوش راست ريزد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 585

و دو كف بر دوش چپ بعد از آن آب را بر همه جا از طرفين جارى سازد و هيچ شك نيست كه ترتيب احوط است حتى در عورتين به آن كه نصف را با جانب راست بشويد و نصف را با جانب چپ.

(و خلّل اذنيك بإصبعيك و كلّما اصابه الماء فقد طهر فانظر ان لا تبقى شعرة من رأسك و لحيتك الّا و تدخل الماء تحتها و من ترك شعرة من الجنابة لم يغسلها متعمّدا فهو فى النّار) و تخليل كن گوشهاى خود را بسر انگشتان خود يعنى آن چه از گوشها پيداست واجبست شستن آن حتى پيچشهاى گوشها را چنان كند كه آب به آن جا برسد و چون سه كف بر سر ريخته است البته آب به گوش رفته است و انگشتان آن آب را به همه جا مى رساند بعنوان جريان و هم چنين پيچ ناف و كف پا اگر در ميان گل باشد يا در ميان آب چنانكه گذشت و هر چه را آب مى رسد پاك مى شود يعنى بعنوان جريان.

چنانكه اين معنى در عبارات

احاديث صحيحه چنين واقع است

فما جرى عليه الماء فقد طهّره

يعنى هر چه را آب بعنوان جريان به او مى رسد پاك مى كند و غرض ابن بابويه در اينجا معنى ديگر است و آن مبالغه است در رسانيدن آب بجميع اجزاى بدن به قرينه آن كه گفته است كه ملاحظه تمام بكن كه نگذارى يك مو از سر و ريشت مگر آن كه آب به زير آن مو برسانى و هر كه مقدار سر مويى را از بدن بواسطه غسل جنابت عمدا نشويد آن شخص در آتش جهنم خواهد رفت.

و همين عبارت در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست و مراد از شعره مقدار آنست از بدن چنانكه اكثر علما گفته اند و نقل اجماع كرده اند بر آن كه شستن بدن واجبست و شستن مو واجب نيست و ظاهر اين حديث وجوبست و احوط آنست كه مو را نيز بشويد.

و ممكن است كه اعتقاد ابن بابويه اين باشد كه رسيدن آب كافى است

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 586

اگر چه بعنوان جريان نباشد، چنانكه در احاديث صحيحه وارد شده است كه رسانيدن كافى است و اگر چه مثل روغن مالى باشد و ليكن علما حمل كرده اند آن را به آن كه با جريان باشد چون احاديث بسيار وارد شده كه هر چه را آب بر آن جارى مى شود طاهر مى شود و احوط آنست كه اگر گوش يا بينى سوراخ داشته باشند آب به ميان سوراخ برساند.

و جمعى از علما واجب مى دانند و اگر سوراخ فراخ باشد دغدغه در آن نيست كه مى بايد آب به آن برسد، در سوراخ تنگ خلافست اظهر عدم وجوبست و احوط

رسانيدنست.

و هم چنين احوط رسانيدن آبست به زير ناخنها و اگر چرك داشته باشد احوط آنست كه ناخنها را بگيرد يا چرك را بيرون آورد و گذشت در تخليل وضو آن چه ضرور بود ذكر آن.

(و من ترك البول على اثر الجنابة او شك ان يتردّد بقيّة الماء فى بدنه فيورثه الدّاء الّذى لا دواء له) و كسى كه ترك كند بول كردن را عقيب انزال منى نزديكست كه آن منى كه در مجرى مانده است در بدن او حركت كند و به سبب آن دردى به همرسد كه دوا نداشته باشد پس چنانكه فايده اخروى دارد استبرا كردن از جنابت به بول فايده دنيوى نيز دارد. و اين مضمون حديثست و مى آيد احاديث در فايده اخروى.

(و من احبّ ان يتمضمض و يستنشق فى غسل الجنابة فليفعل و ليس ذلك بواجب لأنّ الغسل على ما ظهر لا على ما بطن) و كسى كه خواهد كه مضمضه و استنشاق در غسل جنابت بكند پس بكند اما واجب نيست زيرا كه غسل بر ظاهر بدن واجبست نه بر باطن بدن.

بدان كه اخبار صحيحه وارد شده است كه امر فرموده اند به مضمضه و استنشاق و چون خوف توهم وجوب هر دو بود اخبار باين عنوان نيز وارد شده

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 587

است تا بدانند كه واجب نيست، و اظهر آنست كه در امثال اين اخبار غرض ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم رد بر سنيان بوده است كه جمعى از ايشان هر دو را واجب مى دانسته اند و اللَّه تعالى يعلم.

(غير انّ الرّجل اذا اراد أن ياكل او يشرب قبل الغسل لم يجز له الّا ان يغسل يديه و يتمضمض

و يستنشق فانّه ان أكل او شرب قبل ان يغسل ذلك خيف عليه البرص) و ليكن اگر جنب خواهد كه چيزى بخورد يا بياشامد پيش از غسل جايز نيست مگر آن كه دستها را بشويد و مضمضه و استنشاق بكند و اگر كسى اينها را نكند و بخورد يا بياشامد خوف آن هست كه پيس شود.

و بر اين مضمون حديث كالصحيح زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه فرمودند كه هر گاه جنب خواهد كه چيزى بخورد و بياشامد دست بشويد و مضمضه بكند و روى خود را بشويد و بخورد و بياشامد.

و ديگر روايت سكونى وارد شده است و ليكن در آن استنشاق و عدم جواز نيست، و ظاهرا مراد صدوق هم كراهت باشد.

و در حديث صحيح وارد شده است كه جايز است او را خوردن و اگر دست بشويد بهتر است و اگر وضو بسازد بهتر است، در حديث كالصحيح وارد شده است كه جنب مى تواند خوردن و آشاميدن و قرآن خواندن و ذكر الهى كردن و اينها مؤيد كراهتست.

و شايد كه به صدوق حديثى رسيده باشد و ليكن خلاف ظاهر است و همين عبارت را در امالى از كلام خود ذكر كرده است و ظاهرا كلام پدرش تمام شد چون پدرش در رساله كم حديث مى آورد.

[اكل جنب در حال جنابت سبب فقر است ]

(و روى ان الاكل على الجنابة يورث الفقر) و روايت كرده است

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 588

حسين بن زيد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله نهى فرمودند كه جنب در حال جنابت چيزى بخورد و فرمودند كه سبب فقر است

يعنى فقر مذموم و آن احتياج بخلق است.

و فقرى كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله به آن افتخار مى نمودند آن فناى فى اللَّه است كه بنده رضاى خود را در رضاى الهى كند يعنى مطلبى بغير از رضاى الهى نداشته باشد. و محتمل است كه بى چيزى باشد و آن نسبت به اكثر خلايق سياهى روى است در دنيا و عقبى و نظر به كمل كمال است چون در مقام صبر و شكر و رضايند.

و مؤيد اين است آن كه در اخبار صحيحه وارد شده است كه ملكى به خدمت آن حضرت آمد و كليدهاى خزينه هاى زمين را از جهت آن حضرت آورد و گفت كه حق سبحانه و تعالى اينها را فرستاده است و فرموده است كه اگر قبول كنى از رتبه تو چيزى كم نخواهيم كرد حضرت قبول نفرمودند و فقر را اختيار نمودند بر غنا.

[خواب در حال جنابت ]

(و قال عبيد اللَّه بن علىّ الحلبيّ سئل ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّجل أ ينبغي له ان ينام و هو جنب؟ فقال يكره ذلك حتّى يتوضّأ) و روايت كرده است عبيد اللَّه به شش سند صحيح و به اسانيد بسيار ديگر از او كه گفت سؤال كردند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا خوبست كه جنب بخواب رود حضرت فرمودند كه تا وضو نسازد خوب نيست.

و در صحيحه عبد الرحمن از آن حضرت نهى از خواب وارد شده است پيش از غسل و محمول است بر كراهت از جهت صحيحه سعيد اعرج كه حضرت فرمودند كه مرد و زن هر دو خواب مى توانند كرد. و در موثقه سماعه

مثل متن وارد شده است پس ظاهر شد كه خواب پيش از وضو و غسل مكروه است و اگر وضو بسازند كراهت سبك مى شود و اگر غسل كنند بالكليه زايل مى شود.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 589

(و فى حديث اخر انا انام على ذلك حتّى اصبح و ذلك انّي اريد ان اعود) و در حديثى ديگر وارد شده است از آن حضرت كه فرمودند كه گاه هست كه من بر جنابت مى خوابم بى غسل و وضو تا صبح از جهت آن كه اراده دارم كه مرتبه ديگر جماع كنم. پس اين حديث تخصيص آن اخبار كرد كه كراهت وقتى است كه اراده جماع نداشته باشد و الا جايز است بى كراهت.

و اين عبارت محتمل است كه از صدوق باشد و در ميان اخبار عبيد اللَّه در آورده باشد، و محتمل است كه از عبيد اللَّه باشد و مرادش اين باشد كه من مرتبه ديگر از حضرت شنيدم كه اين تقييد فرمودند و ليكن صدوق از ابن وليد نقل كرده است كه گفت اين عبارت محمد بن ابى عمير است كه راوى اين حديثست و او در ميان درآورده است.

و بنا بر اين اظهر آنست كه ابن ابى عمير در كتاب عبيد اللَّه داخل كرده است حديثى را كه از عبيد اللَّه به او رسيده بود در كتابى ديگر. و احتمالى دارد كه از ديگرى به او رسيده باشد و بنا بر اين دو احتمال حديث از صحت بيرون نمى رود چون مراسيل ابن ابى عمير حكم مسانيد دارد و اللَّه تعالى يعلم اگر چه مراسيل صدوق نيز كم از مسانيد نيست.

(و قال عن ابيه صلوات اللَّه عليهما اذا كان الرّجل

جنبا لم ياكل و لم يشرب حتّى يتوضّأ و قال انّي اكره الجنابة حين تصفرّ الشّمس و حين تطلع و هى صفراء) و عبيد اللَّه مى گويد كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه السلام از پدرش حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرد كه فرمودند كه هر گاه شخصى جنب باشد نخورد و نياشامد تا وضو نسازد، و گفت كه من كراهت دارم از جماع در وقتى كه آفتاب زرد شود نزد غروب و تخمينا هر گاه يك نيزه مى ماند زرد مى شود به اعتبار بخارات جو، و هم چنين در وقتى كه آفتاب طالع مى شود و زرد است تا يك نيزه بلند شود جماع مكروه است.

[شخصى كه بى لنگ غسل كند و كسي او را نبيند]

(قال الحلبيّ و سألته عن الرّجل يغتسل بغير ازار حيث لا يراه احد قال لا بأس) عبيد اللَّه گفت كه من از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه بى لنگ غسل كند به آن كه برهنه باشد در جائى كه هيچ كس او را نبيند حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و احاديث بسيار وارد شده است كه برهنه غسل كردن مكروهست و خواهد آمد. و لا باس منافات با كراهت ندارد بلكه اشعارى به كراهت دارد چنانكه شهيد در ذكرى ذكر كرده است.

و محتمل است كه فرض مسأله محال باشد و حضرت بنا بر محال جواب داده باشد زيرا كه چنين جائى نمى باشد اقلا دو ملك كه بر دست راست او و دست چپ او هستند مى بينند قطع نظر از فرشتگان و جنينان كه در هوا ساكنند ليكن بعيد است بلكه ظاهرش آنست كه مراد سائل ناظر محترم است از آدميان كه اگر

زنش يا طفل صغيرى كه تميز نداشته باشد يا حيوانى باشد قصور ندارد و داخل سؤال او نيست.

[وجوب غسل به دخول حشفه ]

(و قال و سئل عن الرّجل يصيب المرأة فلا ينزل أ عليه غسل؟

قال كان علىّ صلوات اللَّه عليه يقول اذا مسّ الختان الختان فقد وجب الغسل و كان علىّ صلوات اللَّه عليه يقول: كيف لا يوجب الغسل و الحدّ يجب فيه و قال يجب عليه المهر و الغسل) و عبيد اللَّه گفت كه شخصى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كرد از شخصى كه جماع كند با زنى و انزال منى نشود آيا غسل بر او واجب است؟ حضرت صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين مى فرمودند كه هر گاه ختنه گاه به ختنه گاه رسد غسل واجب مى شود و مى فرمودند كه چگونه غسل واجب نشود و حال آن كه بمجرد ادخال حشفه به گفته شما سنيان حد واجب مى شود و فرمودند كه بمجرد همين مهر واجب مى شود تمام يا قرار مى گيرد تمام و غسل نيز واجب مى شود.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 591

و اين سخن وقتى بود كه ميان مهاجرين و انصار بر سر اين مسأله نزاع شد انصار مى گفتند كه ما از حضرت شنيده ايم كه الماء من الماء يعنى آب غسل با آب منى است و مهاجران مى گفتند كه حضرت فرمودند كه چون ختنه گاه به ختنه گاه برسد غسل واجب مى شود حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه رو به انصار كردند و فرمودند كه آيا واجب مى سازيد به سبب جماع مهر و رجم را؟ و واجب نمى سازيد بر او يك صاع آب را پس عمر گفت كه سخن سخن مهاجرانست و متوجه قول انصار مشويد.

و اين كلام

قياس است بحسب ظاهر و چون مدار ايشان بر قياس بود حضرت رد سخن ايشان موافق يافت باطل ايشان نمود.

و ممكن است كه در خصوص اين ماده ميانه اين احكام تلازم بوده باشد و حضرت صلوات اللَّه عليه موافق واقع فرموده باشد و قياس از آن جهت باطل است كه غير معصوم علم به عليت ندارند و از ظن خود استنباط مى نمايند آن كه مثلا مى گويند كه شراب حرامست و حرمتش از اين جهت نيست كه روانست و الا مى بايست هر مايعى حرام باشد و از جهت رنگش نيست و الا مى بايست هر چه از اين رنگ داشته باشد حرام باشد و هم چنين مزه و ساير صفات پس ظاهر شد كه علت حرمت آن نيست الا آن كه مست كننده است پس هر چه مست كننده باشد حرام خواهد بود و هم چنين نجس است و نجاستش از جهت آن صفات نيست پس مى بايد كه از جهت اسكار باشد.

و وجه بطلانش اين است كه شايد صفتى چند باشد در آن كه ما ندانيم يا مجموع اين صفات با آن كه از انگور حاصل شده است سبب حرمت يا نجاست باشد پس قياس شراب خرما و شكر و غير آن بر آن باطل باشد.

اما اگر معصوم داند كه علت حرمت شراب اسكار است و همان علت در جاهاى ديگر سبب حرمت است اين قياس فقهى نخواهد بود بلكه قياس منطقى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 592

است و در قوت اينست كه مى گوييم كه زيد در ضرب زيد فاعل است و هر فاعل مرفوع است پس عمرو نيز در ضرب عمرو مرفوع باشد بهمان قياس، و اين قياس

باطل نيست زيرا كه علم داريم به آن كه هر فاعلى مرفوعست بخلاف قياس فقهى كه علم ندارند به آن كه هر مسكرى حرام و نجس است و اين سخن بر طريق مثال مذكور شد و الا احاديث شيعه و سنيان متواتر است كه هر مسكرى حرامست و مع هذا اكثر علماى اهل بدعت و ضلالت كه خود را مسمى ساخته اند به اهل سنت و جماعت حلال مى دانند.

و غرض از بيان اين تحقيق آنست كه توهم نشود كه در امثال اين سخنان حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم قياس فرموده اند يا راه قياس داده اند و اكثر علما جواب اول را داده اند و در جواب اول خلافى هست كه آيا جايز است كه معصوم كسر باطل بباطل كند؟ جمعى كثير منع كرده اند و گفته اند كه حق سبحانه و تعالى از براى دفع باطل حقرا مقرر ساخته است، و معصوم عالم است بجميع حقايق پس او را ممكن است دفع باطل بحق كردن و در صورت امكان خلافى نيست كه جايز نيست بلى نسبت به امثال ما ممكن است كه جايز باشد هر گاه حق آن مسأله را ندانيم و اگر دانيم تأثيرش را ندانيم و على اى حال شك نيست در صحت جواب ثانى و در اول سخن هست و اللَّه تعالى يعلم.

(و سئل صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يصيب المرأة فيما دون ذلك أ عليها غسل ان هو انزل و لم تنزل هى، قال ليس عليها غسل و ان لم ينزل هو فليس عليه غسل) باز حلبى گفت و شيخ صحيحا از او روايت كرده است كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه پرسيدند از

شخصى كه با زن خود نزديكى كند در غير فرج آيا بر زن غسل هست اگر مرد انزال كرده باشد و زن انزال منى نكرده باشد؟ حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون زن انزال نكرده است غسل بر او واجب نيست و اگر مرد نيز انزال نمى كرد بر او نيز غسل نمى بود.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 593

و بعضى از علما از امثال اين حديث از احاديث صحيحه بسيار استدلال كرده اند بر آن كه در وطى دبر زن اگر منى نيايد غسل واجب نيست و ليكن صريح نيست در آن مطلب زيرا كه ظاهر ما دون غير وطى است. و از آن طرف نيز احاديث صحيحه وارد شده است كه هر گاه مرد با زن وطى كند و داخل كند ذكر را غسل واجب مى شود.

و اكثر علما گفته اند كه داخل كند شامل قبل و دبر است و اين نيز صريح نيست چون ممكن است كه دخول محمول بر متعارف باشد و از آن طرف نامتعارفست و آن چه وارد شده است در وطى دبر دو حديث مرسل است كه در يكى وارد است كه غسل بكند و در ديگرى وارد شده است كه غسل واجب نيست.

و جمع ميان اين دو حديث باين مى توان كرد كه غسل سنت باشد و بعضى از حديث پيشتر استدلال كرده اند بر وجوب غسل چون حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چگونه غسل واجب نباشد و حال آن كه حد واجبست و در اينجا حد رجم واجبست پس غسل نيز واجب باشد و چون اكثر آن را حمل بر تقيه كرده اند استدلال مشكل است.

حاصل آن كه دليلى تمام نيست بر

وجوب غسل در جماع در دبر زن يا مرد يا حيوان بدون انزال منى و ليكن چون اكثر علما بر وجوب غسلند اگر نعوذ باللَّه چنين چيزى واقع شود احوط غسل است و وضو بعد از غسل يا پيش از آن و احوط آنست كه هر جا وضو را با غسل جمع كنند اول وضو بسازند و ديگر غسل بكنند چون در احاديث صحيحه وارد شده است كه وضو بعد از غسل بدعتست.

[رطوبت مشتبه بعد از غسل ]

(و سئل صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يغتسل ثمّ يجد بعد ذلك بللا و قد كان بال قبل أن يغتسل قال ليتوضّأ و ان لم يكن بال قبل الغسل

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 594

فليعد الغسل) و حلبى گفت كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از شخصى كه غسل كند و بعد از آن ترى ببيند و بيش از غسل بول كرده باشد حضرت فرمودند كه وضو بسازد و اگر پيش از غسل بول نكرده باشد غسل را اعاده كند.

و قريب باين است آن چه كلينى از حلبى روايت كرده است. و اين مضمون را در حديث موثق سماعه روايت كرده است. و شيخ در حديث صحيح محمد بن مسلم و حديث كالصحيح ديگر از آن حضرت روايت كرده است.

و وضو را حمل كرده اند بر آن كه استبرا از بول نكرده باشد و اكثر علما چنين قايلند كه اگر بول و استبرا كرده باشد و ترى ببيند اعتبار ندارد، و اگر بول كرده است و استبرا نكرده است وضو مى سازد چون پيش از غسل استبراى منى به بول كرده است و استبراى بول به فشردن نكرده است ظاهر آنست كه بقيه

بول باشد كه در مجرا مانده آمده است و اگر هيچ يك را نكرده است غسل را اعاده مى كند چون ظاهر آنست كه بقيه منى است كه در مجرى مانده بوده است و اگر بول نكرده باشد و استبرا كرده باشد اگر بولش مى آمده است و تقصير كرده است غسل را اعاده مى كند و اگر بول ممكن نبوده باشد هيچ يك را اعاده نمى كند و باين تفصيل جمع بين الاخبار كرده اند اكثر اصحاب.

(و روى فى حديث آخر ان كان قد رأى بللا و لم يكن بال فليتوضّأ و لا يغتسل انّما ذلك من الحبائل، قال مصنّف هذا الكتاب رحمة اللَّه عليه اعادة الغسل اصل و الخبر الثّانى رخصة) و در حديث ديگر وارد شده است كه اگر ترى ببيند و بول نكرده باشد بايد كه وضو بسازد و غسل نكند زيرا كه اين آب از رگهاى پشت است، چنين مى گويد تصنيف كننده اين كتاب من لا يحضره الفقيه كه صدوق است رحمت خدا شامل حال او باد كه آن چه در حديث صحيح حلبى و محمد بن مسلم و غيرهماست كه اعاده غسل

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 595

بايد كرد اصلى است كه به آن عمل مى بايد كرد و خبر دويم كه گفته است غسل نكند و وضو بسازد بر سبيل رخصت است يعنى اگر متعذر، يا متعسر باشد غسل وضو قايم مقام غسل است.

و محتمل است كه مراد صدوق اين باشد كه هر جا وارد شده است كه غسل كنند بر سبيل اولويت و افضليت است و حديث دويم بيان جواز ترك غسل است ليكن حديثى كه صدوق نقل كرده است در كتب حديث باين عنوان

نديده ام بلكه اشبه اخبار به آن چه صدوق گفته است حديث حسن جميل بن دراج است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى جنب شود و فراموش كند بول را تا غسل كند و بعد از غسل آبى ببيند آيا مرتبه ديگر غسل مى كند؟ حضرت فرمودند كه نه رگهاى پشت فشرده شده است و اين آب آمده است.

و در اين حديث و سه حديث ديگر ضعيف كه قريب باين است و حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى غسل مرتبه ديگر را از او وضع نموده است چون بول را فراموش كرده است، و دو حديث مشتمل است بر نسيان، و دو حديث ديگر كه نسيان ندارد شيخ حمل بر نسيان كرده است.

و جمع شيخ بهتر است از جمع صدوق زيرا كه در اين چهار حديث وضو نيست و آن كه صدوق ذكر كرده است كه اين آب از حبائل است قرينه آنست كه وضو نبايد كرد و در هر جا كه حضرات صلوات اللَّه عليهم اين عبارت را مى آورند از جهت نفى وضو مى آورند و بر تقديرى كه لفظ وضو سهوا زياد نشده باشد البته حمل بر استحباب مى بايد كرد.

و محتمل است جمع بين الاخبار باين عنوان كه احاديث اعاده غسل محمول بر استحباب باشد بنا بر آن كه يقين در طهارت حاصل است و شك در حدث حكم به طهارت بايد كرد. و اكثر علما كه عمل به احاديث اعاده غسل

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 596

كرده اند بنا بر اين است كه دو حديث صحيح، و دو حديث كالصحيح دارد و ظاهر حال نيز آنست كه

هر گاه بول نكرده باشند بقيه منى باشد كه در مجرى مانده است و آمده است تغليب ظاهر بر اصل نموده اند و هيچ شك نيست كه عمل به مشهور نمودن اولى است و احوط آنست كه با اين غسل وضوئى احتياطا بسازد تا عمل به همه احاديث و اقوال كرده باشد و اللَّه تعالى يعلم.

و احوط آنست كه تا بول نكند غسل نكند مگر آن كه انزال نكرده باشد و ادخال حشفه شده باشد و بس اما اگر زن بعد از غسل ترى ببيند اعاده غسل نمى كند زيرا كه ممكن است كه منى كه آمده باشد منى مرد باشد.

و بر اين مضمون حديث صحيح، و دو حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است و اين در صورتيست كه مرد با او جماع كرده باشد اما اگر محتلم شده باشد و بول نكرده باشد و بعد از غسل ترى ببيند احوط آنست كه اعاده غسل بكند با وضوئى احتياطا.

(و سئل عن الرّجل ينام ثمّ يستيقظ فيمسّ ذكره فيرى بللا و لم ير فى منامه شيئا أ يغتسل؟ قال لا انّما الغسل من الماء الاكبر) و حلبى گفت كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند كه هر گاه شخصى بخواب رود و بيدار شود و دست به ذكرش مالد و ترى ببيند و در خواب چيزى نديده باشد يعنى جماعى كه به سبب آن محتلم شده باشد آيا غسل مى كند؟ حضرت فرمودند كه نه نيست غسل مگر از آب بزرگتر كه آن منى است و غالب اينست كه اگر در خواب چيزى مى بيند از مانند دست بازى مذى مى آيد،

و گاه هست كه در خواب با ذكر خود بازى مى كند و مذى مى آيد غسل واجب نيست و اگر علامات منى باشد از جستن و سستى بدن و غلظت آب و بوى منى غسل واجبست.

و بر اين مضمون روايات صحيحه و حسنه وارد شده است و خلافى در آن

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 597

نيست مگر آن كه بيمار باشد كه در احاديث صحيحه وارد شده است كه در او جستن شرط نيست و اگر بيمار محتلم شود منى او بتدريج مى آيد اما سستى بدن كه در احتلام بيمار واقع مى شود، قريب به مردنست و آن علامت كافى است با علامتهاى ديگر منى.

[احتلام زن در خواب ]

(و عن المرأة ترى فى المنام ما يرى الرّجل قال ان أنزلت فعليها الغسل و ان لم تنزل فليس عليها غسل) و حلبى گفت كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از زنى كه در خواب ببيند آن چه را مرد در خواب مى بيند به آن كه ببيند كه كسى با او جماع مى كند حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر انزال منى بكند غسل بر آن زن واجبست، و اگر انزال نكند غسل واجب نيست.

و همين عبارت را كلينى بسند صحيح از حلبى روايت كرده است، و اين مضمون در احاديث صحيحه و حسنه و قويه قريب به تواتر وارد شده است، و در چند حديث صحيح وارد شده است كه در احتلام زن غسل واجب نيست.

و در حديث صحيحى وارد شده است كه اين مسأله را به زنان مگوييد كه غسل بر ايشان واجبست به سبب احتلام كه سبب اين مى شود كه هر روز به حمام روند به بهانه آن

كه محتلم شده ايم، يا خفيه با مردان نزديكى كنند و به بهانه احتلام به حمام روند. و چون اين اخبار مخالف اجماع مسلمانان است و اخبار متواتره از خاصه و عامه لازم است تأويل آنها به آن كه حضرت صلوات اللَّه عليه موافق واقع حكم كرده باشد به آن كه راوى را گمان منى بوده است و حضرت صلوات اللَّه عليه مى دانسته اند كه مذى است نه منى چنين فرموده باشند.

و محتمل است كه چون احتلام زنان نادر است بنا بر اين واجب نباشد اين حكم را به ايشان گفتن خصوصا هر گاه متهم باشند بعدم صلاح و اگر بپرسند واجبست گفتن و اگر زنى محتلم شود و غسل كند اگر وضوئى احتياطا بسازد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 598

بهتر خواهد بود اگر چه ظاهرا در كار نباشد و اللَّه تعالى يعلم.

[هر گاه جنبى سر به آب فرو برد يك مرتبه ]

(قال الحلبيّ و حدّثنى من سمعه يقول اذا اغتمس الجنب فى الماء اغتماسة [يا اذا ارتمس الرّجل ارتماسة چنانكه در بعضى از نسخ بود [واحدة اجزاه ذلك من غسله) حلبى گفت كه حديث كرد مرا كسى كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه شنيده بود و كلينى و شيخ بسند كالصحيح از حلبى روايت كرده اند كه گفت كه من از آن حضرت صلوات اللَّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه هر گاه جنبى سر به آب فرو برد يك مرتبه يعنى به زودى كه دفعه عرفى صادق آيد، يا آن كه يك مرتبه سر فرو بردن كافى است اگر چه سه مرتبه بهتر است آن سر فرو بردن از غسل او كافى است.

و عبارت كلينى و شيخ اذا ارتمس الجنب ارتماسة است و معنى يكيست و منافاتى

نيست ميان دو حديث حلبى زيرا كه ممكن است كه اول حديث را از راوى آن حضرت شنيده باشد و بعد از آن حضرت.

و شيخ بسند صحيح از زراره از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه فرمودند كه اگر شخصى يك مرتبه سر به آب فرو برد مجزيست او را از غسل هر چند دست به بدن خود نمالد و شك نيست كه غسل ارتماسى صحيح است اگر چه ظاهر اخبار آنست كه اصل در غسل ترتيبى است.

و شيخ مفيد عليه الرحمه مكروه مى داند در مانند حوض و غدير خورد غسل ارتماسى كردن را اگر چه زياده از كر باشد چون حضرات سيد المرسلين، و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم هميشه غسل ترتيبى مى كرده اند.

و در حديث صحيحى وارد شده است كه محمد بن اسماعيل به خدمت حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليه نوشت كه كوهائى كه از آب باران يا چاه جمع مى شود و مردمان از آنجا استنجا مى كنند و در آنجا غسل مى كنند، چونست؟ حضرت فرمودند در جواب كتابت كه تا ضرور نشود از

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 599

چنين آبى وضو مساز.

و اين حديث را شيخ از جهت شيخ مفيد دليل ساخته است و بحسب ظاهر دلالت ندارد و ظاهرش آنست كه چون چنين آبى كثيف مى باشد مكروه است وضو تا ضرور نشود چون گذشت كه مكروه است وضو از آب گنديده.

[كسى كه در روزى يا شبى چند مرتبه جنب شود كافى است او را يك غسل مگر آن كه غسل بكند]

(و من اجنب فى يوم او ليلة مرارا اجزأه غسل واحد الّا ان يكون يجنب بعد الغسل او يحتلم فان احتلم فلا يجامع حتّى يغتسل من الاحتلام) و مصنف مى گويد كه كسى كه در

روزى يا شبى چند مرتبه جنب شود كافى است او را يك غسل مگر آن كه غسل بكند و بعد از آن جنب شود يا محتلم شود كه ديگر غسل واجبست پس اگر محتلم شود مكروه است جماع تا غسل كند از احتلام و بعد از غسل جماع كراهت ندارد چنانكه خواهد آمد در مكروهات در اواخر كتاب نكاح.

[جنب همه قرآن را بخواند بغير از چهار سوره عزيمه ]

(و لا باس بان يقرأ الجنب القرآن كلّه ما خلا العزائم الّتى يسجد فيها و هى سجدة لقمان، و حم السّجدة، و النّجم، و سورة: اقرء باسم ربّك) و باكى نيست كه جنب همه قرآن را بخواند بغير از چهارده سوره عزيمه كه در آن سجده واجبست و آن سجده لقمانست يعنى پهلوى سوره لقمان كه الم تنزيل است، و حم سجده است كه موسوم است به سوره فصلت، و سوره و النجم است، و سوره اقرء باسم ربك.

اما آن كه قرآن مى تواند خواند همه را و هر چه خواهد احاديث صحيحه و حسنه و موثقه بسيار بر آن دلالت دارد و از آن جمله صحيحه عبيد اللَّه بن على حلبى است كه گفت پرسيدم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حايض و نفسا و جنب و كسى كه در ادب خانه باشد قرآن مى توانند خواند حضرت فرمودند كه هر قدر كه خواهند مى توانند خواند.

و جمعى از اصحاب زياده از هفت آيه را مكروه مى دانند و زياده از هفتاد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 600

آيه را اشد كراهة مى دانند نسبت به جنب از جهت حديث موثق سماعه باين معنى كه اگر ممكن باشد غسل كند و قرآن بخواند ثوابش بيشتر خواهد بود. و بعضى حرام

مى دانند مطلقا، و بعضى هفت آيه را مكروه مى دانند و زياده را حرام، و بعضى تا هفتاد آيه را مكروه مى دانند و زياده را حرام.

و اين اقاويل بى وجه است زيرا كه احاديث جواز قريب به تواتر است و آن چه صدوق گفته است موافق احاديث است. و اما آن كه سجده در اين چهار سوره واجبست احاديث آن نيز قريب به تواتر است و اكثرش صحيح است.

و اما آن كه سوره سجده را حرام است خواندن بر جنب حديث صحيحى و كالصحيحى وارد است از زراره و محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه حايض و جنب قرآن مى خوانند هر چه خواهند بغير از سجده را، و ذكر حق سبحانه و تعالى مى كنند در همه احوال.

و در حديث كالصحيح نيز از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه حايض و جنب هر چه خواهند مى توانند خواند از قرآن مگر سجده را، و اكثر علما حمل كرده اند سجده را به سوره سجده، و اكثر ايشان نقل اجماع كرده اند كه حرام است بر ايشان سوره عزايم حتى بسم اللَّه بقصد يكى از اين سور، و عمده اين اجماعاتست و اگر نه احاديث را حمل بر آيه سجده نيز مى توان كرد و اللَّه تعالى يعلم.

[كسى كه جنب باشد يا بى وضو باشد پس مس قرآن نكند]

(و من كان جنبا او على غير وضوء فلا يمسّ القرآن، و جايز له ان يمسّ الورق او يقلب له الورق غيره و يقرأ هو، و يذكر اللَّه عزّ و جلّ) و كسى كه جنب باشد يا بى وضو باشد پس مس قرآن نكند به عضوى از بدنش كه حيات در آن حلول

كرده باشد و جايز است كه مس كاغذ كند يا ديگرى ورق را بگرداند و او بخواند، و ذكر حق سبحانه و تعالى بكند.

اما آن كه جنب مس كتابت قرآن نمى تواند كرد قول كل مسلمانانست، و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 601

جمعى كثير از علما نقل اجماع كرده اند و از ظاهر آيه إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ، فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ، لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ، تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ «1» نيز دلالت دارد حق سبحانه و تعالى قسم ياد كرده است كه اين كتابى كه به شما فرستاده ايم مجموعه ايست از علوم الهيه كه بزرگوار است، و مثبت است در كتابى محفوظ از تغيّر و تبدل كه آن لوح محفوظ است، و مس نمى كنند آن را مگر مطهران از حدث و خبث، و بتدريج نازل مى شود از پروردگار عالميان.

چون حق سبحانه و تعالى اين آيه را در وصف قرآن فرستاده است و مقدم و مؤخر لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ در وصف قرآن است ظاهر آنست كه اين جمله نيز وصف قرآن باشد، مع هذا لفظ مس مناسب قرآن است و مطهر ظاهرش تطهريست كه در اكثر مواضع آن را استعمال مى كنند يعنى در طهارت حدث و خبث.

و جمعى گفته اند كه صفت كتاب مكنونست چون آن نزديكتر است، و مراد از مس آنست كه به معانى و حقايق آن نمى رسند مگر فرشتگان كه مطهرند از جميع معاصى.

و گمان اين است كه خلاف ظاهر است زيرا كه عجمان مى گويند كه فلانى مس بديهى نمى كند اما در كلام عرب متعارف نيست مع هذا معلوم نيست كه ملائكه معانى قرآن را چنانكه مشتمل است بر جميع علوم الهيه توانند فهميد با آن كه حصر مناسب

نيست و يقين است كه حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم اعلمند از جميع عالميان.

ديگر مناسبت ندارد كه در مقام تعريف اشتمال او بر علوم به اعتبار لفظ قرآن گفتن آن كه مس معانى او نمى كنند مگر فرشتگان بلكه بر تقدير اعلميت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 602

فرشتگان اين لفظ نامتعارفست چنانكه بر خبير بلغت مخفى نيست و اگر احتمال رود بارى به نبىّ و ائمه صلوات اللَّه عليهم انسب است كه مراد از مطهران ايشان باشند و ليكن لفظ مس نامتعارفست.

و بنا بر اين احتمال ارجاع ضمير به قرآن انسب است چنانكه در احاديث متواتره وارد شده است كه جميع علوم در قرآنست پس كتاب مكنون و علوم آن نيز در قرآن خواهد بود مجملا اگر كسى نيكو تدبر كند خواهد يافت كه بحثهاى اكثر علما ناشى از عدم تدبر است.

مع هذا حديثى قوى كالصحيح از ابراهيم بن عبد الحميد كه از اصحاب اصول أربعمائة است مرويست از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه مصحف را مس مكن بى وضو و در جنابت، و مس خط آن مكن يا مس ريسمان آن مكن و بر خود مياويز زيرا كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ.

و كلينى در حسن كالصحيح روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه از آن حضرت سؤال كردند از تعويذى كه حايض با خود داشته باشد حضرت فرمودند كه باكى نيست و فرمودند كه قرآن مى تواند خواند و مى تواند نوشت اما دست به نوشته آن نمى تواند گذاشت و كلينى گفته است كه در روايتى وارد شده است كه نمى تواند نوشت.

و

در حديث صحيح روايت كرده است از حماد بن عيسى از حسين بن مختار از ابو بصير كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از كسى كه قرآن را از روى مصحف بخواند و بى وضو باشد حضرت فرمودند كه باكى نيست و ليكن مس نوشته قرآن نكند.

و اين حديث اگر چه در سندش حسين هست و او واقفى است و ثقه است به گفته شيخ طوسى، و ليكن شيخ مفيد توثيق او كرده است و گفته است كه او

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 603

روايت كرده است نص بر امامت حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه را، و على اى حال چون حديث صحيح است از حماد و اجماع شده است كه هر حديثى كه از حماد صحيح شود صحيح است.

مع هذا كلينى حكم به صحت هر دو حديث كرده است و شيخ نيز حديث صحيح از حماد را روايت كرده است از حريز كه كتب او همه از اصول است از كسى كه او را خبر داده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آن حضرت به اسماعيل پسرش فرمود كه اى فرزند قرآن بخوان گفت وضو ندارم حضرت فرمودند كه دست به نوشته آن مگذار و مس ورق بكن و بخوان.

و در حسن كالصحيح روايت كرده است از محمد بن مسلم كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه جنب و حايض قرآن را مى گشايند از عقب جامه كه دستشان به مصحف نرسد و هر چه مى خواهند از قرآن مى خوانند مگر سجده را و داخل مسجد مى شوند بعنوان گذشتن و نمى نشينند در مسجد و نزديك

مسجد الحرام و مسجد رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله نمى شوند.

و مؤيد اين اخبار است صحيحه على بن جعفر كه سؤال كرد از برادرش صلوات اللَّه عليه كه اگر شخصى بى وضو باشد مى تواند قرآن را بر تخته يا كاغذ بنويسد حضرت فرمودند كه نه.

و شيخ بهاء الدين محمد رحمه اللَّه مى گفت كه همين حديث بس است در حرمت مس از دو وجه يكى آن كه ظاهرش آنست كه نهى از نوشتن از آن جهت باشد كه غالبا لازم دارد مس را. و دويم هر گاه نوشتن حرام باشد دست ماليدن بطريق اولى.

و در هر دو بحث وارد است و ليكن مؤيد مى تواند بود و بنا بر قانون علما كه امر از براى وجوبست و نهى از جهت حرمت مى بايد كه نسبت بغير طاهر حرام باشد مس و ليكن نزد اين ضعيف قدر مشترك اظهر است پس در چنين

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 604

جائى البته مى بايد كه بى وضو و جنب و حايض و نفسا را مس قرآن و هر جزوى از اجزاى قرآن بد باشد، و از جهت تعظيم قرآن مس نكنند و مظنون حرمتست و ليكن معلوم نيست كه احكام الهى بظن ثابت شود مگر ظنى كه قريب بعلم باشد كه اطلاق علم بر آن كنند و در اينجا به آن مرتبه نرسيده است.

ديگر خلافست در مس تفسير قرآن و ترجمه قرآن و احاديثى كه در تفسير قرآن وارد شده است بلكه مطلق احاديث بنا بر طريقه اهل بيت سلام اللَّه عليهم كه اخبار ايشان مفسر كلام الهى است و احتياط ظاهر است و ليكن عرفا اينها را قرآن نمى گويند و اللَّه تعالى يعلم.

[جايز نيست حايض و جنب را كه داخل مسجد شوند مگر بعنوان گذشتن ]

لا يجوز للحائض، و الجنب ان يدخلا المسجد الّا مجتازين و لهما ان ياخذا منه و ليس لهما ان يضعا فيه شيئا لأنّ ما فيه لا يقدر ان على اخذه من غيره و هما قادران على وضع ما معهما فى غيره) و جايز نيست حايض و جنب را كه داخل مسجد شوند مگر بعنوان گذشتن كه از درى درآيند و از درى ديگر بيرون روند و يا از همان در بشرط عدم توقف بنا بر مذهب جمعى از علما و هر دو از مسجد چيزى از چيزهاى خود را بر مى توانند داشت و نمى توانند كه چيزى را در مسجد بگذارند چون آن چه از ايشان باشد و محتلم شوند مثلا در مسجد آن چيز را نمى توانند كه از خارج مسجد بردارند غالبا مثل لباس و كفش و ساير چيزها كه با ايشان بوده است اما آن چه در دست دارند مى توانند كه در مسجد نگذارند غالبا و در جائى ديگر بگذارند.

اما اگر نادرا اين حالت احتلام يا آمدن حيض در مسجد باشد چون مى توانند بيرون رفتن و برداشتن احوط آنست كه بيرون روند و بردارند يا كسى با ايشان باشد كه او بردارد و مال ايشان تلف نشود بهتر آنست كه خود برندارند، و اگر آن چه در دست دارند مثلا قرآنى باشد كه وقف مسجد باشد و واقف شرط كرده باشد كه از مسجد بيرون نبرند نمى توانند كه در مسجد نگذارند و بنا بر اين

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 605

قيد غالب كرديم.

و آن كه احوط و اولى گفتيم از آن جهت است كه ظاهر نيست كه آن چه حضرت فرموده است تقييد حكم است يا

علت حكم مثلا علت حرمت شراب زوال عقل است و چون غالب زوال عقل است از آن علت حكم كلى شده است كه يك قطره نيز حرام است و اما در چيزهائى كه مست كنند مثل جوزبوا حكم در آنجا مقيد است به اسكار يعنى قدرى كه مست كند از آن حرامست نه مطلقا.

و ظاهرا در اينجا از قبيل اول باشد چون احاديث بسيار در اين باب وارد شده است كه حضرات صلوات اللَّه عليهم مطلقا فرمودند حتى اين حديث كه زراره و محمد بن مسلم بسند صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه روايت كرده اند حضرت مطلق فرمودند زراره پرسيد كه چرا چنين است كه مى توانند برداشت و نمى توانند گذاشت؟ حضرت اين وجه را فرمودند. و در حديث صحيح عبد اللَّه بن سنان مطلق است كه مى توانند برداشت و نمى توانند گذاشت.

و در حديث صحيح زراره و محمد بن مسلم كه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه روايت كرده اند كه از آن حضرت پرسيدند كه حايض و جنب داخل مسجد مى توانند شد يا نه؟ حضرت فرمودند كه حايض و جنب داخل مسجد نمى توانند شد مگر بعنوان گذشتن چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده:

وَ لا جُنُباً إِلَّا عابِرِي سَبِيلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُوا «1» و ظاهرا مراد اين باشد كه نزديك مواضع صلاة مشويد مگر بعنوان عبور تا وقتى كه غسل كنيد چون سابقش اينست كه لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ «2» يعنى نزديك مشويد به مواضع نماز كه مساجد باشد در وقتى كه مست باشيد از جهت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 606

نماز كردن تا بدانيد كه چه مى گوييد.

و محتمل

است كه لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ اعم از صلاة و مواضع صلاة باشد و در جز اول صلاة مراد باشد و در ثانى مواضع صلاة و قرينه مجاز الّا عابرى سبيل است و خواهد آمد كه مراد از مستى اعم از نشو اوايل مستى است.

و آن كه مست خواب باشند يا مست هواى نفسانى باشند به قرينه آن كه تا بدانيد كه چه مى گوييد چون با خداوند خود مناجات مى كنيد. و وجوه بسيار در تفسير اين آيه گفته اند و ليكن آن چه در احاديث ائمه اهل بيت است اينست كه مذكور شد و اللَّه تعالى يعلم.

و مستثنى است از مساجد مسجد الحرام و مسجد رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله آن چه در زمان حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله مسجد بوده است كه در آنجا داخل نمى تواند شد مطلقا و اگر محتلم شوند در آن دو مسجد واجبست كه تيمم كنند از جهت بيرون آمدن. و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد شده است و بعد از اين نيز مذكور خواهد شد در بحث تيمم و مساجد.

و بعضى از علما ملحق ساخته اند به مساجد مشاهد مشرفه ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم را. و در حديث صحيح از بكر بن محمد وارد است كه از مدينه در آمديم بقصد خانه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه ديديم كه ابو بصير از بازار بيرون آمد و ملحق شد بما و او جنب بود و ما نمى دانستيم تا داخل خانه حضرت شديم پس حضرت رو به ابو بصير كرد و گفت اى ابو محمد نمى دانى كه سزاوار نيست جنب را كه داخل خانه انبيا

شود پس ابو بصير برگشت و ما داخل شديم.

[هر گاه زنى خواهد كه غسل جنابت كند حائض شود]

(و اذا أرادت المرأة ان تغتسل من الجنابة فاصابها حيض فلتترك الغسل إلى ان تطهر فاذا طهرت اغتسلت غسلا واحدا للجنابة

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 607

و الحيض) و هر گاه زنى خواهد كه غسل جنابت كند حائض شود پس بايد كه ترك كند غسل را تا وقتى كه از حيض پاك شود و چون طاهر شود يك غسل مى كند از جهت جنابت و حيض و عبارت، عبارت فقه رضويست.

و بر اين مضمون صحيحه عبد اللَّه بن سنان و حسن كالصحيح كاهلى و موثقات كالصحيحه سعيد بن يسار و زراره و ابى بصير و حجاج خشاب وارد شده است و ظاهر اين اخبار آنست كه غسل جنابت واجب لغيره است و اگر لنفسه واجب بود هر آينه مى بايست كه در حالت حيض غسل جنابت بكند و بعد از پاك شدن غسل حيض نكند.

و ليكن ممكن است كه فى نفسه واجب باشد و تاخير آن جايز باشد. و مؤيد اين احتمال است حديث سماعه كه چون همين سؤال از حضرت كرد حضرت فرمودند كه غسل جنابت بر او واجبست. و موثقه عمار كه حضرت فرمود كه اگر خواهد الحال غسل بكند و اگر بخواهد صبر كند تا پاك شود و يك غسل از براى هر دو بكند.

و از مجموع اين اخبار ظاهر مى شود كه اگر يك غسل بكند و قصد هر دو كند مجزيست البته. و از حديث هفتم ظاهر مى شود كه اگر بقصد جنابت كند از حيض مجزى باشد و اگر بقصد حيض كند از جنابت مجزى نباشد پس احوط آنست كه قصد هر دو بكند اگر يك

غسل كند و اگر نه اول غسل جنابت بكند و بعد از آن غسل حيضى احتياطا بكند و اللَّه تعالى يعلم.

اگر چه اظهر آنست كه هر يك از ديگرى مجزى است چنانكه گذشت در حديث زراره و ايضا جميل از بعضى از اصحاب از احدهما روايت كرده است كه هر گاه جنب بعد از طلوع فجر غسلى بكند آن غسل مجزى است از هر غسلى كه بر او لازمست در آن روز.

[باكى نيست كه جنب خضاب كند و رنگ به بندند]

(و لا باس بان يختضب الجنب و يجنب و هو مختضب و يحتجم

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 608

و يذكر اللَّه [تعالى ] و يتنور و يذبح و يلبس الخاتم) و باكى نيست كه جنب خواه مرد و خواه زن خضاب كنند و رنگ به بندند بر ريش و سر و دست و پا و كلّ بدن بعد از نوره يا در وقتى كه خضاب بسته باشد جماع كند و باكى نيست كه جنب حجامت كند يا ذكر خدا كند يا نوره بكشد يا حيوانى را ذبح كند يا انگشترى به پوشد اگر چه اسم خدا و رسول و ائمه صلوات اللَّه عليهم داشته باشد.

اما خضاب پس اخبار وارد شده است كه جنب خضاب نكند و خضاب بسته جنب نشود. و وارد شده است كه وقتى كه رنگ بردارد جماع مى تواند كرد.

و اخبار باين عنوان نيز وارد شده است كه باكى نيست پس ظاهر مى شود كه نهى محمول بر كراهت است. و در خبر سكونى وارد شده است كه باكى نيست كه حجامت كند و نوره بكشد و ذبح بكند. و احاديث ذكر الهى در بيت الخلا گذشت.

و اما لبس خاتم اگر دست به نوشته آن

نرساند ضررى ندارد. و در موثقه عمار وارد است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمود كه مس نكند جنب درهم و دينارى را كه اسم حق سبحانه و تعالى بر او باشد. و در موثق كالصحيح از ابو ايوب وارد است كه به حضرت صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه داخل خلا مى شوم و در دستم انگشترى هست كه بر او مكتوبست اسمى از اسماء الهى حضرت فرمودند كه نه و اگر در دستت باشد جماع مكن و محمول است بر كراهت.

و احوط آنست كه پيش از غسل روغن بر بدن نمالد چون نهى واقع شده است از آن و دور نيست كه از اين جهت باشد كه مانع مى شود از رسيدن آب به بشره و اگر ماليده باشد احوط آنست كه سعى كند تا بالكليه زايل شود كه عين روغن نماند و اگر اندك چربى بماند كه مانع نباشد ضرر ندارد.

[باكى نيست كه جنب در مسجد خواب كند يا بگذرد]

(و ينام فى المسجد و يمرّ فيه) و باكى نيست كه جنب در مسجد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 609

خواب كند يا بگذرد در آن و شيخ طوسى بسند صحيح روايت كرده است از محمد بن قاسم كه من از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه سؤال نمودم كه جنب خواب مى كند در مسجد حضرت فرمودند كه وضو بسازد، و باكى نيست كه خواب رود يا بگذرد در مسجد.

و چون ظاهر اخبار صحيحه دلالت دارد كه لبث در مساجد حرامست تاويل مى توان كرد اين حديث را كه دور نيست كه مراد راوى اين باشد كه آيا خواب در مسجد مى توان كرد و حال آن كه بسيار است كه محتلم مى شود و

خبردار نمى شود پس نبايد خوابيد تا اين مفسده لازم نيايد حضرت در جواب فرموده باشند كه اگر در وقت خواب وضو بسازد او در طهر است هر چند محتلم شده باشد و ماندن جنب در مسجد مفسده نيست، درنگ كردن با شعور بد است و در اين صورت او را شعور نيست نه جايز است او را مرور در مسجد چون درنگ نيست ضرر ندارد.

اما ظاهر كلام صدوق اينست كه جايز مى داند كه جنب بخواب رود در مسجد، و حمل مى توان كرد بر آن كه جايز است خواب رفتن هر گاه نتواند از مسجد بيرون رفتن به آن كه دشمنى در بيرون باشد يا درهاى مسجد را بسته باشند و نتواند گشودن. و محتمل است كه صدوق را اعتقاد اين باشد كه چون در اكثر احاديث نهى وارد شده است از نشستن در مساجد و خواب نشستن نيست پس خواب ضرر ندارد.

و احتمال بعيدى هست كه: و يمرّ فيه حال باشد يعنى مى تواند خواب كردن در حال مرور به آن كه بر دوش كسى باشد و بخواب رود و او را بيرون برد و بسيار است كه جمعى در راه رفتن بخواب مى روند مثال شاطران چون عادت كرده اند، و حمل بر ضرورت اولى است و اللَّه تعالى يعلم.

[جنب مى تواند در اول شب بخواب رود تا آخر شب ]

(و يجنب اول اللّيل و ينام إلى آخره) و جنب مى تواند شد در اول

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 610

شب و بخواب رود تا آخر شب. و پيش گذشت كه مكروه است خواب جنب مگر آن كه وضو بسازد يا قصد جماع مرتبه ديگر داشته باشد و اين عبارت را حمل بر آن دو صورت مى توان كرد و بر

بيان جواز نيز حمل مى توان نمود.

و در حديث صحيح از عبد الرحمن بن ابى عبد اللَّه منقولست كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى با اهل خود جماع كرده باشد آيا با اين حال بخواب مى تواند رفت حضرت فرمود كه حق سبحانه و تعالى در وقت خواب قبض روح بنده مى كند و هر كس اجل او رسيده است نگاه مى دارد روح او را و هر كه را نرسيده است روح او را باين بدن باز مى فرستد پس ممكن است كه برنگردد و آخر جنب از دنيا رفته باشد خوب نيست بايد كه چون از جماع فارغ شود غسل بكند.

و در روايت است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از آباى خود از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهم كه فرمودند كه كسى كه جنب باشد بخواب نرود و بى وضو بخواب نرود و اگر آب بهم نرسد تيمم كند به خاك، و به درستى كه چون مؤمن بخواب مى رود ملائكه روح او را به عالم قدس مى برند، و رحمت الهى شامل حال او مى شود، و حق سبحانه و تعالى بر او بركت مى فرمايد بانواع فيوض قدسيه پس اگر اجلش رسيده باشد او را در رحمتهاى خاصه خودش يا در گنجهاى رحمت خود جا مى دهد و اگر اجلش نرسيده است او را باز مى فرستد با فرشتگان مقرب خودش كه او را در بدن جاى دهند.

[كسى كه جنب شود در زمينى كه نيابد در آن زمين مگر آب بسته ]

(و من اجنب فى ارض و لم يجد الماء الّا ماء جامدا و لا يخلص إلى الصّعيد فليصلّ بالمسح ثمّ لا يعد إلى الارض الّتى يوبق فيها دينه) و كسى كه جنب شود در

زمينى كه نيابد در آن زمين مگر آب بسته مانند برف و يخ و دستش به خاك نرسد پس بايد كه نماز كند به مسح، و ديگر برنگردد به چنين زمينى كه دين او را باطل كند.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 611

ظاهرا مضمون حديث صحيح محمد بن مسلم است به نحوى كه خود فهميده است، و حديث اين است كه گفته سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه جنب شود در سفرى و نيابد مگر برف را يا يخ را حضرت فرمودند كه بمنزله ضرورتست- در جاهائى ديگر كه حق سبحانه و تعالى واسع گردانيده است- تيمم كند و من خوب نمى دانم كه به چنين زمينى ديگر بيايد كه دينش را باطل كند. و ظاهر حديث آنست كه آب نمى يابد و خاك مى يابد و چون سبب تيمم است باختيار خود خوب نيست كه به چنين زمينى بيايد كه تيممش بايد كرد مدتى.

و مؤيد اين معنى است خبر صحيح محمد بن مسلم از يكى از امام محمد باقر يا امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما كه از آن حضرت پرسيدند از شخصى كه چند ماه در شهرها مى ماند كه در آنجا آب نيست يعنى حمام نيست بواسطه چرانيدن شتران و صلاح حال شتران حضرت فرمودند كه نه.

و محمولست بر كراهت چون اخبار صحيحه متكثره وارد شده است كه جايز است و خاك احد الطهورين است كه حق سبحانه و تعالى مقرر فرموده است و ليكن چون لفظ هلاك دين واقع شده است صدوق حمل كرده بر آن كه خاك يا سنگ نيز بهم نرسد و تيمم از برف كند و چون

مضطر است صحيح است و ديگر به چنين زمينى نيايد.

مع هذا بسند كالصحيح از محمد بن مسلم منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى جنب شود در سفرى كه يافت نشود مگر برف حضرت فرمودند كه مساويست كه غسل كند از برف يا از آب نهر يعنى اگر خوف هلاك نباشد و برف را كه بر بدن مالد آب شود.

چنانكه در حديث كالصحيح از على بن جعفر منقولست كه سؤال كردم از

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 612

برادرم موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما از شخصى كه جنب باشد يا بى وضو و آب بهم نرسد و برف بهم نرسد و خاك كدام يك افضل است آيا تيمم كند يا برف را بر رو بمالد؟ حضرت فرمودند كه اگر برف تر كند سر و بدنش را آن افضل است و اگر نتواند به آن غسل كردن تيمم كند.

و احوط آنست كه به چنين زمينى نرود و اگر برود البته چنين خواهد كرد و اگر خاك و سنگ بهم نرسد اگر گرد جامه و نمد زين بهم رسد اگر چه غبارى باشد تيمم مى كند و اگر آن هم نباشد تيمم بر برف مى كند و احتياطا وقتى كه آب به همرسد يا خاك و سنگ آن نماز را اعاده مى كند و اللَّه تعالى يعلم.

و محتمل است كه هلاك دين به اعتبار جماع كردن باشد و هم چنين جائى كه آب بهم نرسد چنانكه خواهد آمد إن شاء اللَّه در باب تيمم .

[باكى نيست كه در غسل موالات نباشد]

(و قال ابى رحمه اللَّه فى رسالته إليّ لا باس بتبعيض الغسل تغسل يديك و فرجك و رأسك و

تؤخّر غسل جسدك إلى وقت الصّلاة ثمّ تغسل جسدك اذا أردت ذلك) و پدرم در رساله كه بمن نوشته بود ذكر كرده بود كه باكى نيست كه در غسل موالات نباشد به آن كه دستها را كه سنت است شستن پيش از غسل بشويى سه بار، و ازاله نجاست از فرج خود بكنى، و سر را بشويى و شستن بدن را تاخير كنى تا وقت نماز، و در وقت نماز بدن را بشويى يعنى اگر خواهى كه بى موالات واقع سازى جايز است.

و شكى نيست در آن كه با موالات بهتر است چنانكه در احاديث متواتره از رسول خدا و ائمه صلوات اللَّه عليهم وارد شده است كه ايشان بى فاصله غسل مى كردند و آن چه پدرش ذكر كرده است مضمون حديث صحيحى است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه جايز مى دانستند كه جنب در بامداد سر خود را بشويد و بدنش را در وقت نماز ظهر بشويد.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 613

و از اين كلام نيز ظاهر مى شود كه صدوقان قايل بترتيب ميان جانب راست بر چپ نيستند چنانكه ظاهر احاديثست و اگر چه ترتيب احوط است تا مخالفت علما نكرده باشد موالات اولى است تا از دغدغه حدث در اثناى غسل نيز خلاص شده باشد چنانكه گفته است.

[اگر حدثى صادر بعد از آن كه سر را شسته باشى پيش از آن كه بدنت را بشويى پس اعاده كن غسل را]

(فان احدثت حدثا من بول او غايط او ريح بعد ما غسلت رأسك من قبل ان تغسل جسدك فاعد الغسل من أوّله) پس اگر حدثى از تو صادر شود مثل بول و غايط يا باد بعد از آن كه سر را شسته باشى پيش از آن كه بدنت

را بشويى پس اعاده كن غسل را از سر.

و ظاهرش آنست كه على بن بابويه اين عبارت را و ساير عباراتى كه به پسرش نوشته است از كتاب فقه رضوى برداشته باشد بلكه اكثر عباراتى كه صدوق از خود مى گويد از آن كتاب برداشته باشد و اين كتاب در قم ظاهر شد و نزد ما هست.

و ثقه عدل قاضى مير حسين طاب ثراه قريب بده سال قبل از اين از روى آن كتاب نوشته بود و چند جا خط حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه بر آنجا بود كه من اشاره كرده ام به آن و صورت خط حضرت را قاضى نوشته بود من نيز نوشتم و از موافقت آن نسخه به آن نسخه من لا يحضره الفقيه ظن قوى بهم مى رسد كه على بن بابويه و محمد بن على هر دو علم داشته اند به آن كه اين كتاب تصنيف آن حضرت است كه گفته است صدوق كه ميان من و خدا حجت است و چون سهوى واقع شد بنده را تا اينجا ملاحظه نكردم و از اينجا تا به آخر إن شاء اللَّه تعالى اشاره به آن خواهم كرد.

و بعضى از علما ذكر كرده اند كه در امالى ابن بابويه اين حديث هست و امالى بسيار نزد ما هست، و بعضى را بر صدوق خوانده اند و اجازات فضلا بر آن هست و در هيچ يك از اينها نديديم بنا بر اين علما خلافى عظيم در اين مسأله

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 614

دارند بعضى اعاده غسل را واجب مى دانند بنا بر اين كلام، و بعضى غسل را صحيح مى دانند و وضو را واجب نمى دانند بنا بر آن كه

حدث اصغر ناقض غسل نيست و حدث بعد از طهارت مضر است و نديده ايم كه حدث در اثناى غسل ضرر داشته باشد.

و اكثر علما غسل را صحيح مى دانند و وضو را واجب مى دانند بنا بر آن كه اگر بعد از غسل صحيح حدث واقع شود طهارت صغرى باطل مى شود و وضو واجبست اجماعا پس اگر در اثناى غسل باشد بطريق اولى ناقض خواهد بود و اين قول خالى از قوتى نيست و ليكن احوط آنست كه غسل را از سر گيرد و وضو بسازد.

و بعضى گفته اند كه احوط آنست كه همين غسل را تمام كند و بعد از آن غسل را اعاده كند و وضو بسازد و آخوند مولانا احمد اردبيلى گفته است كه احوط آنست كه مرتبه ديگر جماع كند تا بى دغدغه نيت جزم تواند كرد. و ظاهرا اين قدر مبالغه در كار نيست از سر گرفتن غسل و وضو ساختن كافى است و اللَّه تعالى يعلم.

[رعايت ترتيب در غسل ]

(فان بدأت بغسل جسدك قبل الرّأس فاعد الغسل على جسدك بعد غسل رأسك) پس اگر ابتدا كنى به شستن بدن پيش از شستن سر پس اعاده كن شستن بدن را بعد از شستن سر به عنوانى كه در ترتيب وضو گذشت. و اين عبارت نيز عبارت فقه رضويست. و بر اين مضمون حديث حسن كالصحيح زراره از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است و دلالت مى كند بر اشتراط ترتيب ميان سر و بدن و اما تقديم جانب راست بر جانب چپ حديثى صريح ندارد و گذشت.

و در حديث موثق از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه چون غسل جنابت كنى

اين دعا را بخوان كه

اللَّهمّ طهّر قلبى و تقبّل

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 615

سعيى و اجعل ما عندك خيرا لي اللَّهمّ اجعلنى من التّوّابين و اجعلنى من المتطهّرين

و كلينى اين دعا را روايت كرده است كه

اللَّهمّ طهّر قلبى و زكّ به عملى و تقبّل سعيى و اجعل ما عندك خيرا لي.

و اگر هر دو را بخواند بهتر است و اگر اين جمله: و زكّ به عملى را داخل كند در دعاى اول بعد از: طهّر قلبى ظاهرا عمل بهر دو روايت كرده خواهد بود.

و ترجمه اش اينست كه: خداوندا دل مرا از هر بدى پاك گردان و چنانكه بامر تو ظاهر را پاك مى گردانم تو باطن را پاك گردان از ريا و حسد و كينه مؤمنان و تكبر و عجب و ساير صفات رذيله، و به سبب اين تطهير اعمال مرا پاكيزه گردان چون حق سبحانه و تعالى فرموده است كه إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ «1» يعنى حق سبحانه و تعالى قبول نمى كند عبادات را مگر از كسانى كه پرهيزكار باشند از هر بدى.

و هيچ شك نيست كه بديهاى دل بدتر است از بديهاى بدن بلكه بديهاى دل مؤثر است در بديهاى بدن، و يا آن كه چون صفات رذيله را بيرون كردى بعوض آنها صفات حسنه را داخل كن چون ريا بيرون رود اخلاص درآيد كه كارهاى من همگى موافق رضاى تو باشد، و چون حسد بيرون رود شفقت على خلق اللَّه داخل شود، و كينه بدر رود و محبت دوستان خدا داخل شود، و تكبر بيرون رود و تواضع با خدا و خلق داخل شود، و عجب بيرون رود و خود را از همه

كس زبون تر دانستن داخل شود، و ياد مخلوقين در رود و ذكر و معرفت الهى داخل شود، و محبت غير خدا بيرون رود و محبت الهى داخل شود، و بر اين قياس.

و قبول كن سعى مرا در طاعت و عبادت تو هر چند لايق درگاه تو نيست

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 616

و چنان كن كه آن چه نزد تست از ثواب غير متناهى بهتر باشد نزد من و از براى من از سعى در امور باطله دنياى فانى، خداوندا چنانكه ظاهرم را از حدث پاك كردى به غسل باطنم را از گناهان پاك گردان به توبه و انابت، و بگردان مرا از پاكيزه كنندگان خود از جميع الواث بشريت تا فانى فى اللَّه شده باقى باللَّه شوم، و قابليت مناجات و قرب تو مرا حاصل گردد كه توانم بندگى كردن كه اقلا لايق من باشد چون محالست كه بندگى من لايق درگاه تو باشد.

و اگر كسى اين دعا و امثال اين از دعاها را بخواند و معنى آن را نداند، و مجملى داند كه چون هاديان راه الهى ما را باين هدايت كرده اند البته آن چه بهتر است از براى ما طلبيده اند ظاهرا همان فايده مى دهد بلكه اگر نداند كه اين الفاظ دعا است و طلب خيراتست بلكه چون فرموده اند بخواند ظاهرا تفضل الهى كار خود مى كند و اگر چه لايق بينايان آنست كه چون در هر حركت و سكونى ايشان را تنبيهات و اشارات هست از آن غافل نباشند تا به سبب هر يك از اينها بابى از ابواب فيوض الهى بر ايشان مفتوح گردد چنانكه إن شاء اللَّه مذكور خواهد شد در كتاب صلاة

كه حضرات فرموده اند كه نماز را چهار هزار در است و دور نيست كه امثال اينها ابواب صلاة باشند.

باب غسل الحيض و النفاس

[حيض در لغت و اصطلاح ]

حيض در لغت بمعنى سيلانست و در عرف شرعى خونى است كه رحم زن در اوان بلوغ او دفع مى كند تا آن كه عادت مى شود در اوقاتى چند و حق سبحانه و تعالى آن را از جهت غذاى فرزند مقرر ساخته است تا در رحم است غذاى او از آن خون است و چون متولد شد آن خون را شير مى گرداند تا وقتى كه شروع در غذا نكرده است، و چون طفل غذاى او غالب شد بر شير باز بعنوان سابق در اوقات عادت مى آيد در ماههاى هلالى بحسب قوت مزاجهاى زنان از ده روز تا سه روز، و چون از ولادت مى افتد خون برطرف مى شود در سن پنجاه سالگى يا شصت سالگى به تفصيلى كه خواهد آمد، و چون وضع حمل مى شود بقيه خونى كه در رحم مانده است رحم آن را دفع مى كند و آن خون را نفاس مى گويند بكسر نون و زن را نفساء بفتح نون و فاء، و اگر خون حيض از عادت مقرر درگذشت آن را استحاضه مى گويند و فى الحقيقه آن خونى است كه به سبب مرض رحم دفع مى شود يا به آن كه هنوز قوت نگرفته باشد مثل خونى كه پيش از نه سالگى از زنان مى آيد يا به آن كه قوتش زايل شده است مثل خونى كه بعد از نااميدى از حمل است در پنجاه يا شصت سالگى و يا به سبب سوء المزاجى كه در اوقات امكان حمل بهم رسد مثل آن چه از بلوغ تا سن

ياس بر خلاف عادت آيد به تفصيلى كه مذكور خواهد شد.

[اولين خوني كه بر زمين ريخت ]

(قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اوّل دم وقع على وجه الارض

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 618

دم حوّا حين حاضت) بطرق متكثره وارد شده است كه يهودان از حضرت سيد المرسلين و هر يك از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم مسايل مى پرسيدند از آن جمله مى پرسيدند كه كدام خونست كه اول بر زمين ريخت حضرات صلوات اللَّه عليهم مى فرمودند كه اما به اعتقاد شما اول خون هابيل است كه قابيل او را شهيد كرد و اما به اعتقاد ما اول آن خونيست كه حوا حايض شد.

[حيض در اول خلقت ]

(و قال ابو جعفر الباقر صلوات اللَّه عليه انّ الحيض للنساء نجاسة رماهنّ اللَّه عزّ و جلّ بها، و قد كنّ النّساء فى زمن نوح عليه السّلام انّما تحيض المرأة فى كلّ سنة [او فى السّنة] حيضة حتّى خرج نسوة من مجانّهنّ [او حجابهنّ او مخابيهنّ او مخازنهنّ او محاربيهنّ على اختلاف النسخ ] و كنّ سبعمائة امرأة فانطلقن فلبسن المعصفرات من الثّياب و تحلّين و تعطّرن ثمّ خرجن فتفرّقن فى البلاد فجلسن مع الرّجال و شهدن الاعياد معهم و جلسن فى صفوفهم فرماهنّ اللَّه عزّ و جلّ بالحيض عند ذلك فى كلّ شهر يعنى أولئك النّسوة بأعيانهنّ فسالت دماؤهنّ فاخرجن من بين الرّجال فكنّ يحضن فى كلّ شهر حيضة فشغلهنّ اللَّه تعالى بالحيض و كسر شهوتهنّ قال و كان غيرهنّ من النّساء اللّواتي لم يفعلن مثل ما فعلن يحضن فى كلّ سنة حيضة قال فتزوّج بنو اللّاتى يحضن فى كلّ شهر حيضة بنات اللّاتى يحضن فى كلّ سنة حيضة فامتزج القوم فحضن بنات هؤلاء و هؤلاء فى كلّ شهر حيضة فكثر اولاد اللّاتى يحضن فى كلّ شهر حيضة لاستقامة الحيض و

قلّ اولاد اللّاتى يحضن فى السّنة حيضة لفساد الدّم قال فكثر نسل هؤلاء و قلّ نسل أولئك) روايت كرده است صدوق به سندى حسن كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه خون حيض نجاستى است كه حق سبحانه و تعالى زنان را به آن مبتلا كرده است و بتحقيق كه زنان در زمان حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 619

نوح عليه السّلام در هر سالى يك مرتبه حايض مى شدند تا آن كه جمعى از زنان از محل ستر و حجاب يا محال عبادات خود بيرون آمدند و ايشان هفتصد زن بودند كه كار ايشان اين شد كه جامهاى گلى مانند نارنجى و آل مى پوشيدند و زينتها مى كردند و بوى خوش مى كردند و مردمان به ايشان رغبت مى كردند تا آن كه از آن شهر نيز بدر رفتند و در شهرها متفرق شدند و با مردان مى نشستند و در عيدها با ايشان حاضر مى شدند و در صفهاى مردان جا مى كردند مجملا فاحشه شدند پس حق سبحانه و تعالى ايشان را مبتلا ساخت كه در هر ماهى يك بار حايض مى شدند همان زنان و بس پس بسيار بود كه در ميان مردان نشسته بودند و حائض مى شدند و فروش ايشان را نجس مى كردند مردان كه اين معنى را مشاهده نمودند ايشان را از ميان خود بيرون كردند و آن زنان معتاد شدند به آن كه هر ماه يك مرتبه حيضشان مى آمد و آن شهوت و ميلى كه داشتند به مردان شكست و كم شد.

اما آن زنانى كه غير ايشان بودند عادتشان اين بود كه هر سالى يك مرتبه حايض مى شدند پس با يكديگر وصلت كردند و مخلوط

شدند تا آن كه اولاد ايشان بسيار شدند و نسل آن جماعتى كه هر سال يك مرتبه حايض مى شدند كم شد به اعتبار آن كه خون فاسد مى شد در رحم و آن جماعتى كه هر ماه حايض مى شدند به اعتبار استقامت و عدم فساد بسيار شدند.

و آن كه در زمان حضرت نوح چنين شده بودند ظاهرا به دعاى حضرت نوح بود كه بر قوم خود كرد كه از ايشان فرزند بهم نرسد تاثير كرد در مسلمانان نيز و نسل ايشان نيز در كمى شد و چون خون جمع مى شد شهوت زيادتى كرد تا عاقبت حق سبحانه و تعالى همه را به عادت اصلى برد.

و ممكن است كه تا زمان حضرت نوح در هر سالى يك مرتبه حايض مى شده باشند و چون به دعاى آن حضرت عالم هلاك شدند و حكمت اقتضا كرد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 620

كه توالد و تناسل بيشتر باشد چنان شد كه آن زنان را به خود گذاشت تا چنين كردند و چنين شد و اللَّه تعالى يعلم.

[حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها مثل شما زنان نيست كه او خون حيض و نفاس ببيند]

(و قال النبيّ صلّى اللَّه عليه و آله انّ فاطمة صلوات اللَّه عليها ليست كإحداكنّ انّها لا ترى دما فى حيض و لا نفاس كالحوريّة) فرمودند كه حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها مثل شما زنان نيست به درستى كه او خون حيض و نفاس نمى بيند مانند حوريان بهشت و اين معنى از خواص آن حضرت بود نسبت باين امت يا اعم، و اين معنى در اخبار بسيار وارد شده است. و در بعضى اخبار وارد شده است كه از اين جهت است كه آن حضرت را فاطمه مى گويند.

و در اخبار متواتره وارد شده است كه

از اين جهت آن حضرت را فاطمه مى گويند كه حق سبحانه و تعالى آتش دوزخ را بر دوستان آن حضرت حرام گردانيده است و خواهد آمد بعد از اين در اوصاف آن حضرت صلوات اللَّه عليها احاديث كه در آنجا انسب است ذكر فضايل آن حضرت صلوات اللَّه عليها.

[زنان بهشت حيض نمى شوند]

(و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن قول اللَّه عزّ و جلّ «لَهُمْ فِيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ» 2: 25 قال ازواج مطهّرة اللّاتى لا يحضن و لا يحدثن) چون ذكر كرد كه حضرت فاطمه مثل حوريه است وصف حوران را بيان كرد كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از تفسير قول خداوند عزيز جليل كه فرموده است كه مؤمنان را در بهشت خواهد بود زنان پاكيزه حضرت فرمود كه پاكيزه اند از خون حيض و از احداثى كه در دنيا از بنى آدم بيرون مى آيد مثل بول و غايط و منى و باد.

و ظاهرا اين يك فرد پاكيزگى ايشان است زيرا كه حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللَّه عليه فرمودند كه پاكيزه اند و حق سبحانه و تعالى ايشان را پاك كرده است از جميع صفات رذيله كه زنان را مى باشد از حسد و بغض و عداوت و تكبر و كفران حق شوهر چنانكه خواهد آمد.

[كمترين زمان حيض سه روز است ]

(و قال ابى رضي اللَّه عنه فى رسالته إليّ اعلم انّ اقلّ ايّام الحيض ثلاثة ايّام و اكثرها عشرة ايّام) و پدرم در رساله كه بسوى من فرستاده بود ياد كرده بود كه بدان كه كمترين زمان حيض سه روز است كه از آن كمتر نمى باشد و بيشترش ده روز است كه از آن بيشتر نمى باشد. و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد شده است و اجماع علماء شيعه است و كسى خلاف اين نگفته است.

و در حديث صحيحى وارد شده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بيشتر آن چه مى باشد از حيض هشت روز است و كمتر آن چه مى باشد سه روز است.

و ظاهرا مراد حضرت آنست كه اكثر زنان حيض ايشان هشت روز مى باشد چنانكه بحسب واقع چنين است و آن كه سه روز بيايد بسيار نادر است لهذا حضرت نفرمودند كه اكثر حيض اين مقدار است و خلاف اين معنى از اين عبارت مفهوم نمى شود، و تعجب دارم كه اكثر فضلا تأويلات بعيده كرده اند و باين معنى متفطن نشده اند.

(فان رأت المرأة ثلاثة ايّام و ما زاد إلى عشرة ايّام فهو حيض) پس اگر زنى سه روز پى در پى ببيند و ديگر ببيند تا ده روز هر چه مى بيند حيض است چون اقل حيض كه سه روز است هر گاه ديد ظاهر شد كه اين خون حيض است پس بعد از آن خواه متصل بيند و خواه منفصل همه حيض است حتى روزهايى كه در آن خون نديده است هم حيض است بشرط آن كه بر ده روز بايستد مثلا اگر سه روز خون او بيايد و روز دهم بيايد و بند شود كل اين ده روز حيض است، و اگر نماز و روزه كرده باشد ظاهر مى شود كه عبث كرده است و ده روز روزه را قضا مى كند.

و هم چنين اگر سه روز ببيند و روز پنجم يا هفتم يا نهم را ببيند و بند شود آن سه روز اول با روز آخر و ميان همه حيض است. و اگر خون از ده روز

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 622

درگذرد اگر صاحب عادت باشد عادتش حيض است و ما بقى استحاضه بشرط آن كه خون آخر اگر همه يك لمحه باشد در عادت بيايد مثلا اگر عادت زن هفت روز باشد و سه روز را ببيند

و آخر روز هفتم يك لمحه ببيند و خون از ده روز درگذرد هفت را حيض حساب مى كند و باقى را استحاضه اما اگر در اين صورت روز هشتم خون ببيند همان سه روز اول حيض است و هر چه خون نديده است پاك است و نماز و روزه مى كند و آن چه خون ديده است از هشتم تا هر چه بيند عمل استحاضه به جا مى آورد و نماز و روزه را مى كند.

و اين عبارت مصنف مضمون عبارت فقها است كه هر خونى كه ممكن باشد كه حيض باشد حيض است و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد شده است و خلافى نيست در ميان علما.

[محرمات بر حائض ]

(و عليها ان تترك الصّلاة) و بر او واجبست كه ترك كند نماز را بلكه روزه را نيز و آن كه مصنف روزه را نگفته است ظاهرا وجهش اين باشد كه نماز را بالكليه ترك مى كند بخلاف روزه كه آن را قضا مى كند پس گويا آن را ترك نكرده است با آن كه بعد از اين نيز خواهد گفت و در آن كه نماز و روزه بر او حرامست احاديث متواتره واقع شده است و قول جميع علماى مسلمانان است.

(و لا تدخل المسجد الّا ان تكون مجتازة) و زن حايض داخل هيچ مسجدى نمى تواند شد مگر بعنوان گذشتن مانند جنب مگر مسجد الحرام و مسجد نبى صلى اللَّه عليه و آله كه مطلقا داخل آنها نمى تواند شد چنانكه در اخبار صحيحه وارد شده است و بعضى گذشت و بعضى خواهد آمد.

حاصل آن كه در اكثر احكام حايض مثل جنب است نه بعنوان قياس بلكه به اعتبار احاديث، و هم

چنين در كيفيت غسل و در ترتيب و ارتماس و غير آن و خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

(و يجب عليها عند حضور كلّ صلاة ان تتوضّأ وضوء الصّلاة

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 623

و تجلس مستقبلة القبلة و تذكر اللَّه بمقدار صلاتها كلّ يوم) و واجبست بر حايض نزد حضور وقت هر نمازى كه وضو بسازد به نحوى كه از براى نماز وضو مى سازند و رو بقبله بنشيند و ذكر حق سبحانه و تعالى كند بمقدار نمازش در هر روز تا پاك شود و ظاهرا مراد صدوق از وجوب استحباب مؤكد است.

و بر اين مضمون احاديث صحيحه و كالصحيحه بسيار وارد شده است و همه بلفظ امر است يا بمعنى امر، و اين عبارت فقه رضويست صلوات اللَّه عليه با عبارت آينده تا حل لزوجها ان يأتيها، و اولى آنست كه به نيت قربت واقع سازد.

(فان رأت الدّم يوما او يومين فليس ذلك من الحيض ما لم تر الدّم ثلاثة ايّام متواليات و عليها ان تقضى الصّلاة الّتى تركتها فى اليوم او اليومين) پس اگر زنى يك روز يا دو روز خون ببيند پس آن از حيض نيست تا سه روز پى در پى نبيند و بر او واجبست كه قضا كند نمازى را كه ترك كرده است در آن يك روز يا دو روز چون سابقا مقرر شد كه اقل حيض سه روز است پس اگر يك روز يا دو روز ببيند و منقطع شود البته كاشف مى آيد كه حيض نبوده است و نماز را كه ترك كرده است قضا مى كند و در اين خلافى نيست اما اگر سه روز را در عرض ده روز

ببيند در اين خلاف است.

مشهور ميان علما آنست كه حيض نيست و در حديث مرسلى وارد شده است كه حيض است و اين فرض بسيار نادر است و اگر كسى احتياط كند در آن كه در آن سه روز جمع كند ميان عمل استحاضه و حيض بهتر است و اللَّه تعالى يعلم.

[اگر خون از ده روز درگذرد]

(فان رأت الدّم اكثر من عشرة ايّام فلتقعد عن الصّلاة عشرة ايّام و تغتسل يوم حادى عشر و تحتشى فان لم يثقب الدّم الكرسف صلّت صلاتها كلّ صلاة بوضوء و ان ثقب الدّم الكرسف و لم يسل صلّت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 624

صلاة اللّيل و صلاة الغداة بغسل و ساير الصّلوات بوضوء و ان غلب الدّم الكرسف و سال صلّت صلاة اللّيل و صلاة الغداة بغسل و الظّهر و العصر بغسل تؤخّر الظّهر قليلا و تعجّل العصر و تصلّى المغرب و العشاء الآخرة بغسل واحد تؤخّر المغرب قليلا و تعجّل العشاء الآخرة إلى ايّام حيضها فاذا دخلت فى ايّام حيضها تركت الصّلاة و متى اغتسلت على ما وصفت حلّ لزوجها ان ياتيها) پس اگر خون از ده روز درگذرد پس ده روزش حيض است و ترك نماز مى كند در آن ده روز و اين در صورتيست كه صاحب عادت نباشد چون صاحب عادت گذشت كه عادتش را حيض حساب مى كند و باقى را استحاضه و روز يازدهم از وقتى كه خون آمده است غسل انقطاع حيض مى كند و فرجش را پر از پنبه مى كند پس اگر خون استحاضه قليله باشد به آن كه باين طرف پنبه ظاهر نشود و هر نمازى را به يك وضو مى كند و فرجش را مى شويد و پنبه تازه مى گذارد،

و اگر خون سوراخ كند پنبه را به آن كه از اين رو ظاهر شود و سيلان نكند كه از خرقه بگذرد بلكه همين خرقه كه بر آن بالا بسته است آلوده كند اين استحاضه متوسطه است از جهت نماز شب و نماز صبح يك غسل مى كند با شستن فرج، و تغيير پنبه و خرقه و باقى نمازها را هر يك به يك وضو مى كند با اعمال سابقه، و اگر غلبه كند خون از پنبه و سيلان كند كه از خرقه نيز درگذرد نماز شب و نماز صبح را به يك غسل مى كند، و نماز ظهر و عصر را به يك غسل مى كند به آن كه ظهر را تأخير مى كند و عصر را تعجيل مى كند اندكى و نماز شام و خفتن را نيز به يك غسل مى كند به آن كه اندكى شام را تأخير مى كند و اندكى خفتن را تعجيل مى كند و باين نحو عمل مى كند تا به ايام حيضش مثلا اگر اول ماه خون ديده بود ده روز را عمل حيض مى كرد و بيست روز يا نوزده روز را اگر ماه سى كم يك باز شود عمل استحاضه مى كند تا ماه را ببيند ديگر عمل حيض مى كند.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 625

و هم چنين صاحب عادت اگر عادتش هفت روز بوده باشد بيست و سه روز يا بيست و دو روز را عمل استحاضه مى كند و چون اول ماه رسيد ترك نماز مى كند و عمل حيض مى كند و هر مستحاضه كه غسلها را به جا آورد بر نحوى كه گذشت جايز است كه شوهرش او را جماع كند.

اما آن چه ذكر كرده است از آن

كه استحاضه سه حالت دارد قول مشهور است ميان اصحاب و جمعى گفته اند كه در صورت دويم نيز غسل مى كند و اين قول از حيثيت اخبار صحيحه اظهر و احوط است و آن چه گفته است كه هر گاه اغسال را بكند وطى زن بر او حلال مى شود اكثر علما بر اينند و بعضى شرط كرده اند ساير واجبات را از وضو و تغيير خرقه و قطنه و غسل فرج و اين احوط است.

و ديگر بدان كه ابن بابويه وضو از براى هر نماز در متوسطه و كثيره با غسل ذكر نكرده است و صدوق در مبحث غسل جنابت ذكر كرد ظاهرش آنست كه سنت داند.

و محتمل است كه اكتفا به گفته سابق كرده باشد و صدوق واجب داند و پدرش واجب نداند و گفته پدرش اظهر است چون اخبار متواتره در غسل وارد شده است و در هيچ جا وضو را ذكر نفرموده اند ديگر تغيير قطنه و خرقه و غسل فرج را ذكر نكرد و اكثر علما ذكر كرده اند و جمعى نقل اجماع كرده اند.

و دور نيست كه اگر از جهت هر دو نماز يك بار كند كافى باشد چنانكه در باب وضو در حديث حريز گذشت و آن كه هر دو نماز را به يك غسل مى توان كرد وقتى است كه با هم بگذارند پس اگر هر نمازى را در وقت خود گذارد از براى هر نماز غسل و باقى واجبات ضرور خواهد بود بلكه جمعى از علما گفته اند كه تفريق بهتر است و اللَّه تعالى يعلم.

[اقل ايام طهر ده روز است ]

(و اقلّ الطّهر عشرة ايّام و اكثره لا حدّ له) و كمتر فاصله ميان دو

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص:

626

حيض ده روز است و بيشتر طهر را حدى نيست و بر اين مضمون احاديث صحيحه و كالصحيحه وارد شده است و اكثر بر اينند و قولى شده است كه اگر سه روز در جمله ده روز ببيند آن سه روز حيض است و ما بين طهر است.

و هم چنين حديث ابو بصير نيز خواهد آمد و مصنف به آن عمل كرده است و در آنجا نيز لازم مى آيد كه طهر كمتر از ده روز باشد. و صدوق تخصيص مى دهد اين احاديث را به آن حديث. و اگر ايام حيض را در اين دو جا عمل هر دو بكند بهتر است و اگر عمل به مشهور كند نيز جايز است و اللَّه تعالى يعلم.

[و حايض غسل مى كند به نه رطل ]

(و الحائض تغتسل بتسعة ارطال من ماء بالرّطل المدنىّ) و حايض غسل مى كند بنه رطل مدنى و ظاهرا مرادش استحباب است چنانكه در جنب يك صاع سنت است.

بدان كه روايتى قوى كالصحيح وارد شده است كه حايض غسل مى كند بنه رطل از آب و اكثر علما حمل كرده اند بر رطل عراقى به قرينه احاديث بسيار كه گذشت كه غسل جنابت و غسل حيض مثل يكديگرند و در غسل جنابت احاديث بسيار وارد شده است كه يك صاع سنت است و خلافى در اين نيست كه صاعى نه رطل عراقى است.

و ليكن چون صدوق اعتبار بلد معصوم مى كند چنانكه در كر گذشت در اينجا نيز رطل را تفسير به رطل مدينه كرده است و ملاحظه نيز نموده است كه چون پائين تنه حايض از خون حيض نجس است آب بيشتر مى بايد از جهت ازاله نجاست بنا بر اين نه رطل مدينه گفته

است كه يك صاع و نيم باشد.

و شك نيست كه نه رطل بر سبيل استحبابست زيرا كه احاديث صحيحه وارد شده است كه مثل دهن كافى است با جريان و آن به اندكى از آب حاصل مى شود اگر كسى دانا باشد و غالب اوقات زنان بدو مثل اين خود را پاك نمى توانند كرد.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 627

و بعد از اين در باب غسل ميت خواهد آمد مكاتبه صفار كه به حضرت عرض نموده است كه آيا آبى كه ميت را به آن غسل مى دهند حدى دارد؟ چنانكه حديث وارد شده است كه جنب غسل مى كند به شش رطل و حايض بنه رطل حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللَّه عليه در جواب نوشتند كه ميت را مى بايد شست تا پاك شود.

و ظاهر حديث اينست كه نه رطل رطل مدينه مراد باشد چون شش رطل البته مدنى مراد است و اگر آن چه نوشته بود موافق واقع نبود البته حضرت مى فرمودند كه غلط به تو رسيده است هر دو يك حكم دارد.

و حديثى حسن وارد شده است كه از حضرت پرسيدند كه حايض را چه مقدار آب كافى است حضرت فرمودند كه يك فرق و آن شانزده رطل است و شيخ حمل بر استحباب كرده است پس ظاهر شد كه حايض مثل جنب نيست اگر آب غسلش بيشتر باشد بهتر است.

[هر گاه زن در ايام عادت حيض خون زرد ببيند]

(و اذا رأت المرأة الصّفرة فى ايّام الحيض فهو حيض و ان رأت فى ايّام الطّهر فهو طهر) و هر گاه زن در ايام عادت حيض خون زرد ببيند خون حيض خواهد بود و اگر در ايام استحاضه ببيند استحاضه خواهد بود.

اين عبارت مضمون حديث صحيح

زراره است، و مؤيد اين نيز احاديث هست، و در احاديث بسيار وارد شده است كه خون حيض سرخى است كه به سياهى مايل است و هم چنين خون استحاضه زرد است يا به زردى مايل است و خون حيض حار است و خون استحاضه بارد مثل شخصى كه حرارت بر او غالب است بول او در وقت بيرون آمدن سوزشى دارد خون حيض چنين است.

و اگر بر شخصى برودت غالب باشد متاثر نمى شود و خون استحاضه چنين است.

و اين صفات غالبى است و در وقتى فايده دارد كه خون در ايام عادت مستقر نباشد اما اگر عادتش ده روز باشد در اول ماه و اين ده روز همه زرد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 628

باشد و بارد يا بعضى چنين باشد حكم مى كنند كه حيض است و اگر بعد از ده روز خون سياه حار متعفن ببيند حكم مى كنند كه استحاضه است اما اگر ده روز خون سياه ببيند بعد از عادت خون زرد در اينجا خلافست اكثر عادت را اعتبار كرده اند و بعضى صفات را، احوط آنست كه در دهه دويم عمل هر دو بكند به آن كه غسلهاى استحاضه را به جا آورد و نماز بكند و روزه بگيرد و داخل مساجد نشود و سوره هاى عزيمه نخواند و ساير متروكات حيض را ترك نمايد و واجبات استحاضه را به جا آورد.

(و روى فى المرأة ترى الصّفرة انّه ان كان ذلك قبل الحيض بيومين فهو من الحيض، و ان كان بعد الحيض بيومين فليس من الحيض) در روايات موثقه ابو بصير و قويه اسماعيل جعفى و على بن ابن حمزه و معاوية بن حكيم از

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است در زنى كه خون زردى ببيند حضرت فرمودند كه اگر اين خون را پيش از عادت ديده است بدو روز از حيض است و اگر دو روز بعد از عادت ديده است از حيض نيست. و ظاهرا صدوق باين اخبار عمل نموده است و تخصيص اخبار متقدمه باين اخبار كرده است و مشهور ميان علما آنست كه اگر بر ده روز منقطع شود همه حيض است و الا عادت حيض است و ما بقى استحاضه.

و ممكن است تأويل اين اخبار به آن كه عادت نه روز يا ده روز باشد و چون عادت پيش و پس مى شود پس خون اول را البته عمل حيض مى كند و چون از ده روز تجاوز مى كند ما بعد را استحاضه حساب مى كند و باين نحو عمل نمودن بهتر است از طرح چهار خبر كه كلينى حكم به صحت همه كرده باشد و بعد از او صدوق و پدرش.

(و غسل الجنابة و الحيض واحد) و غسل جنابت و حيض در كيفيت مساويند بهر عنوانى كه در جنابت ضرور است از ترتيب و جارى ساختن آب بر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 629

اعضا و آن چه در آنجا در كار نيست از وضو و موالات و غير آنها هر دو مساويند و بر اين مضمون در حديث كالصحيح وارد است از حلبى و ابو بصير از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه.

[جايز نيست حايض را كه حنا بر دست و پا گذارد]

(و لا يجوز للحائض ان تختضب لأنّه يخاف عليها من الشّيطان) و جايز نيست حايض را كه حنا بر دست و پا گذارد زيرا كه خوف اين هست كه شيطان بر

شوهرش دست يابد چون زن را با زينت بيند و با او جماع كند يا آن كه او را به وسوسه جماع اندازد و به شوهرش بگويد كه پاك شده ام و شوهر با او جماع كند و شوهر بى گناه باشد و او بجهنم رود.

و بر اين مضمون حديث موثق ابو بصير از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه از آن حضرت پرسيد كه آيا حايض خضاب مى تواند كرد؟ حضرت فرمودند كه نه خوف اين هست كه شيطان بر او دست يابد به اعتبار خضاب. و حديث موثق ديگر نيز وارد شده است بر نهى.

و ليكن دو حديث صحيح و دو كالصحيح بر جواز وارد شده است پس نهى را بر كراهت حمل مى بايد كرد و عبارت صدوق را نيز حمل بر كراهت مى بايد كرد تا مخالفت احاديث را نكرده باشد.

[فرزند در شكم مادر روزى او چه چيز است؟]

(و سال سلمان الفارسىّ رحمة اللَّه عليه امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه عن رزق الولد فى بطن أمّه فقال انّ اللَّه تبارك و تعالى حبس عليه الحيضة فجعلها رزقه فى بطن أمّه) صدوق بسند قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه سلمان از حضرت سؤال كرد كه فرزند در شكم مادر روزى او چه چيز است؟ حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اللَّه تبارك و تعالى حيض مادر را حبس مى كند و روزى او مى سازد در شكم مادر از راه ناف.

و حكمت الهى در آن كه ماده آدمى را از منى گردانيده است و نه ماه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 630

غذاى او را خون حيض ساخته و تا زنده است هميشه مصاحب بول و غايط

و خون و صفرا و بلغم و سودا گردانيده آنست كه تكبر را از او دور گرداند و با اين حالت بى چاره بنى آدم دعوى الوهيت مى كند.

و صدوق در حديث معتبر از عبد اللَّه بن الفضل الهاشمي روايت كرده است كه عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه از چه سبب حق سبحانه و تعالى ارواح را در ابدان درآورد بعد از آن كه در ملكوت اعلى در مرتبه اعلى بودند پس حضرت فرمود كه چون سبحانه و تعالى از حال ايشان مى دانست كه اگر ايشان را در آن شرف و رفعت مى گذاشت بدعوى ربوبيت مبتلا مى شدند اكثر ايشان پس به قدرت كامله و حكمت بالغه ايشان را مقدر ساخت كه در بدنها درآورد و همه را محتاج يكديگر گرداند و بعضى را بلند مرتبگى بدهد تا كفايت مهمات زير دستان خود بكنند و زير دستان نيز كفايت مهمات بلند مرتبگان بكنند.

و پيغمبران به ايشان فرستاد و هر يك را معجزات باهره كرامت كرد كه حجت خود را بر ايشان تمام گرداند و گاهى ايشان را به بشارتهاى دل نواز در مقام شوق بندگى درآورند و گاهى به تخويفات جان گداز ايشان را در مقام تواضع و بندگى خداوند خود بدارند و عقوبتها از جهت ايشان در دنيا و عقبى مقرر فرمود و جزاها و مثوبات در اين نشأه و آن نشأه مقرر ساخت تا ايشان را به خوبيها راغب گرداند و از بديها باز دارد.

و ايشان را مبتلا ساخت هر يك را به عنوانى در كسب معاش و هزار گونه احتياج هر يك را در هر حالى داد تا بدانند

كه بندگانى اند محتاج به خداوند و بى چاره گانى اند در تحت تصرف و تدبير ذو الجلال و الاكرام تا رو كند به بندگى پروردگار خود و در هر آنى به درگاه او روند از جهت حاجتى تا به سبب اينها مستحق نعمتهاى ابدى و جنتهاى جاويدانى شوند و از همه بدى خلاص شوند

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 631

در دنيا و آخرت.

اى پسر فضل حق سبحانه و تعالى مصلحت بندگان خود را بهتر از ايشان مى داند و بهتر از ايشان مى كند نمى بينى كه هر نفسى بلند مرتبگى و تفوق بر ديگران را آرزو مى كند تا آن كه دعوى امامت به ناحق مى كنند كه تلو دعوى ربوبيت است با آن كه از خود مى يابند انواع نقص و عجز و خوارى و بى چارگى و دردها و المها و مرگى كه بر همه غالب است و بر همه قاهر است.

اى پسر فضل حق سبحانه و تعالى نمى كند با بندگان مگر آن چه اصلح است بحال ايشان و اصلا ستم بر بندگان نمى كند و ليكن ايشان بر خود ستم مى كنند.

و در حديث صحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه وارد است كه فرمودند كه تعجب دارم از فرزند آدم اول او نطفه ايست نجس و آخرش ميته ايست مردار و در ميان هر دو حال ظرف نجاساتست و با اين احوال تكبر مى كند و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه ميان سلمان و شخصى گفتگويى شد آن مرد گفت كه مرا مى شناسى و خود را مى شناسى و مشهور آن است كه آن شخص عمر بود سلمان گفت كه بلى اول من و تو نطفه بوديم مردار و آخر من و

تو مردارى خواهيم بود بى اعتبار و چون روز قيامت شود و ترازوهاى عمل برپا شود هر كه ترازوى حسناتش سبك باشد او لئيم و بد خواهد بود و هر كه سنگين باشد ميزان او از خيرات او كريم و نيكو خواهد بود.

[زن آبستن هر گاه خون ببيند]

(و الحلبيّ اذا رأت الدّم تركت الصّلاة فانّ الحبلى ربّما قذفت الدّم و ذلك اذا رأت دما كثيرا احمر فان كان قليلا اصفر فلتصلّ و ليس عليها الّا الوضوء) و زن آبستن هر گاه خون ببيند نماز نمى كند از جهت آن كه گاه هست كه از غذاى طفل زياد مى آيد دفع مى كند زايد را بشرط آن كه خون بسيار ببيند كه سرخ باشد به صفت خون حيض پس اگر اندكى باشد و زرد باشد بايد كه وضو بسازد و نماز كند كه آن خون استحاضه خواهد بود چون ذكر كرد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 632

كه خون حيض غذاى ولد است پس ظاهر آن است كه نيايد حيض در حمل چنانكه غالب آن است كه نمى آيد و هم چنين تا شير مى دهد چون خون شير مى شود لهذا بيان كرد كه گاه هست كه آن چه از غذا زياد مى آيد رحم دفع آن مى كند.

و در اين باب احاديث بسيار وارد شده است چنانكه ده حديث صحيح، و پنج حديث كالصحيح وارد شده است كه حيض با حمل جمع مى شود و يك حديث صحيح و يك حديث ضعيف وارد شده است كه جمع نمى شود.

و جمع بين الاخبار از اخبار ظاهر مى شود به آن كه اگر خون بسيار باشد و به صفت حيض باشد و در عادت آن زن يا قريب به عادت بيايد و اقلا سه روز

بيايد حيض است. و خبر صحيحى وارد شده است بر عدم جمع، چنين وارد شده است كه هر گاه يك دفعه يا دو دفعه بيايد حيض نيست پس آن چه صدوق گفته است صحيح است و ليكن انسب آن بود كه آن شرط را نيز ذكر كند كه در عادت يا قريب به عادت بيايد چون اين شرط در حديث صحيح عالى السند معمول اصحاب وارد شده است.

[بر حايض واجب است كه قضاى روزه بكند]

(و الحائض اذا طهرت فعليها ان تقضى الصّوم و ليس عليها ان تقضى الصّلاة) و حايض هر گاه طاهر شود و خون بند شود پس بر او واجب است كه قضاى روزه بكند و بر او نيست كه قضاى نماز بكند و در اين باب روايات متواتره وارد شده است بلكه از ضروريات دين است كه اگر كسى انكار اين كند كافر است و خوارج قايلند بوجوب قضاى نماز و ايشان داخل مسلمانان نيستند بلكه بدترين كفارند.

(و فى ذلك علّتان إحداهما ليعلم النّاس انّ السّنة لا تقاس و الاخرى لأنّ الصّوم انّما هو فى السّنة شهر و الصّلاة فى كلّ يوم و ليلة فاوجب اللَّه عزّ و جلّ عليها قضاء الصّوم و لم يوجب عليها قضاء

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 633

الصّلاة لذلك) و در آن كه حايض قضاى روزه مى كند و قضاى نماز نمى كند دو علت است يكى آن كه مردمان بدانند كه سنت حضرت سيد المرسلين را كسى قياس نمى تواند كرد و ديگر آن كه چون روزه در سالى يك ماه واجبست پس اشكالى ندارد كه زنان در سال شش هفت روز را قضاء كنند و نماز در هر شبانه رور واجب است پس سه چهار ماه

در سالى قضا كردن در نهايت صعوبت بود بنا بر اين حق سبحانه و تعالى قضاى روزه را واجب گردانيد و قضاى نماز را واجب نگردانيد.

بدان كه كلينى روايت كرده است از حسن بن راشد كه گفت عرض نمودم بر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حايض نماز را قضا مى كند حضرت فرمودند كه نه، گفتم روزه را قضا مى كند، فرمودند كه بلى، گفتم چرا چنين مقرر شده است حضرت فرمودند كه اول كسى كه قياس كرد شيطان بود.

پس ظاهرش آن است كه چون راوى از علت حكم پرسيد حضرت فرمودند كه راه اين باز مكنيد كه علت احكام را پرسيد كه عاقبت منجر به قياس مى شود و قياس كار شيطان است نه آن كه حق سبحانه و تعالى از اين جهت قرار داده است كه قياس نكنند و علت ثانى را ابو بصير از حضرت پرسيد و حضرت جواب به قلت و كثرت دادند.

و ظاهرا چون در طبع حسن بن راشد ميل به قياس بود حضرت او را جواب نفرمودند و چون خاطر از ابو بصير جمع بود علت فرمودند.

و ممكن است كه حديثى ديگر به صدوق رسيده باشد اگر چه بعيد است و بر تقديرى كه در حديث باشد جمع ميان اين دو علت كه بحسب ظاهر با هم منافات دارد چنين مى بايد كرد كه آدمى عاجز است از رسيدن به علل احكام الهى بسيار باشد كه او چنين فهمد كه چيزى علت است و در واقع غير آن علت باشد.

چنانكه در احاديث بسيار واقع است كه حضرت صادق صلوات اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 634

به ابو حنيفه مى فرمايند كه اى

ابو حنيفه شنيده ام كه تو قياس مى كنى؟ و مى خواهى علت هاى احكام الهى را به عقل خود بيابى بگو كه چرا حق سبحانه و تعالى در سر تو چهار آب قرار داده است يكى را شيرين كرده است و آن آب دهان است و آب چشم را شور كرده است و آب بينى را بى مزه كرده است و آب گوش را تلخ كرده است ابو حنيفه گفت نمى دانم.

ابن ابى ليلى عرض نمود كه يا ابن رسول اللَّه شما بفرماييد حضرت فرمودند كه خبر داد مرا پدرم از پدرش از جدش از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله كه حق سبحانه و تعالى آب دهان را شيرين كرده تا لذت غذاها را با آن بيابد و مدد كند لقمه خشك را تا تر شود و فرو رود، و چون حق سبحانه و تعالى چشمها را از پيه آفريده و پيه كه مى ماند مى گندد و اگر نمكش به پاشند نمى گندد پس آب چشم را شور كرده است تا حفظ آن پيه چشم كند و آب دماغ را سرد گردانيده تا هوائى كه بنفس او را بكشد سرد شود و حفظ مغز سر كند و اگر اين نباشد مغز سر بگدازد و به زير آيد و آب گوش را تلخ گردانيده است تا اگر كرمى خواهد كه بسر رود هر گاه به آب تلخ مى رسد مى ميرد و بالا نمى رود.

و مسايل بسيار از او پرسيدند و او جواب هيچ يك را نداد پس حضرت فرمودند كه زنهار قياس مكن كه اول كسى كه قياس كرد شيطان بود باين نحو كه گفت اصل من از آتش است و اصل آدم

از خاك و آتش بهتر است از خاك پس مى بايد كه فرع آتش كه منم نيز بهتر باشد و حال آن كه شيطان غلط كرد از وجوه بسيار يكى آن كه آدم به اعتبار روح مجردى كه در بدن او جا داده بودند زيادتى داشت نه بواسطه بدن مع هذا بوجوه بسيار خاك بهتر از آتش است.

ديگر حضرت فرمودند كه نماز بهتر است يا روزه ابو حنيفه گفت نماز حضرت فرمودند كه مناسب عقل تو مى بايست كه حايض نماز را قضا كند كه بهتر است حاصل آن كه عقل مستقل نيست پس حضرت فرمودند كه اى نعمان

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 635

زنهار كه قياس مكن كه پدرم از پدرش از جدش از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله روايت كردند كه آن حضرت فرمودند كه هر كه قياس كند حكمى را به حكمى حق سبحانه و تعالى او را با شيطان بجهنم خواهند برد زيرا كه اول كسى كه قياس كرد او بود به درستى كه بناى دين الهى بر قياس و رأى نيست.

و دميرى در حيات الحيوان اين حديث را در مذمت ابو حنيفه آورده است از اين طولانى تر و هيچ شك نيست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله عقل كل بود.

و مع هذا اگر از آن حضرت از اصول دين يا فروع دين چيزى سؤال مى كردند حضرت منتظر وحى مى بودند تا جبرئيل هر چه بگويد آن حضرت جواب فرمايند و شك نيست كه اعقل ناس از امثال ما هر روز غلطها در امور معاش خود مى كند با آن كه هميشه در فكر اين كار است پس چون براى خود به

احكام الهيه تواند رسيدن،!

[جايز نيست كه جنب و حايض نزد تلقين احتضار ميت حاضر شوند]

(و لا يجوز ان يحضر الجنب و الحائض عند التّلقين لأنّ الملائكة تتاذّى بهما و لا باس بان يليا غسله و يصلّيا عليه و لا ينز لا قبره فان حضراه و لم يجدا من ذلك بدّا فليخرجا اذا قرب خروج نفسه) و جايز نيست كه جنب و حايض نزد تلقين احتضار ميت حاضر شوند زيرا كه ملائكه از بودن ايشان متاذى مى شوند و باكى نيست كه او را غسل دهند و نماز كنند و در قبر داخل نشوند كه در آنجا نيز فرشتگان از جهت سؤال ميت مى آيند پس اگر جنب و حايض در وقت مردن حاضر باشند و بودن ايشان ضرور باشد وقت رفتن ميت كه نزديك شود ايشان بيرون روند تا فرشتگانى كه از جهت قبض روح مى آيند متاذى نشوند.

و اين مضمون بعنوان نهى واقع شده است در دو روايت و بعنوان عدم جواز واقع نشده است حتى در فقه رضوى كه همين در آنجا واقع است بعنوان

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 636

نهى به عبارت مذكوره و اين استنباط است مگر آن كه مرادش اعم از حرمت و كراهت باشد چون هر دو مشتركند در آن كه مباح نيستند و اين نيز خلاف متعارفست.

[هر گاه زنى سال او پنجاه شود بعد از آن حيض نمى بيند]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه المرأة اذا بلغت خمسين سنة لم تر حمرة الّا ان تكون امرأة من قريش و هو حدّ المرأة الّتى تيأس من الحيض) حضرت ص فرمودند كه هر گاه زنى سال او پنجاه شود بعد از آن حيض نمى بيند مگر آن كه زنى باشد از قريش تا اينجا عبارت روايت صحيحه ابن ابى عمير است از بعضى از اصحاب ما از آن حضرت صلوات اللَّه

عليه و ما بقى كلام مصنف است و اين حد نااميدى زنان است از حيض.

و در روايت حسن كالصحيح يا صحيح چنانكه اكثر گفته اند از عبد الرحمن بن حجاج وارد شده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ابتداى نااميدى زنان از حيض وقتى است كه پنجاه سال تمام شود. و در مرسله بزنطى نيز وارد شده است كه حد يأس از حيض پنجاه سال است.

و كلينى رحمه اللَّه بعد از آن ذكر كرده است كه در روايت واقع شده است كه شصت سال است پس ظاهر مى شود كه شصت نسبت به قريشى باشد و پنجاه در غير قريشى و جمعى نبطى را ملحق به قريشى ساخته اند كه ايشان نيز در شصت سالگى يائسه مى شوند.

و روايتى نقل كرده اند كه در او وارد شده است و اكثر علما ذكر كرده اند كه آن روايت را نديده ام و دور نيست كه چون خون حيض و ولادت آن زنان را تا شصت سال ديده بوده اند حكم كرده بوده اند.

و قريشى زنى است كه از جانب پدر يا مادر نيز بر احتمالى نسبش به نضر بن كنانه رسد و اليوم آن چه معروفست از نسب ايشان علويند كه نسب ايشان

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 637

به حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد بلكه اولاد حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها و بس خصوصا در اين بلاد.

و نبطى جمعى اند كه در ما بين بغداد و بصره در صحراها سكنى داشتند و اليوم در جزاير و جوارز و بحرين و قطيف و لحسا و حويزه و شوشتر و آن حدودند و دور نيست كه اگر ولادت ايشان بلكه غير ايشان هر

كه تا شصت سال رسيد كه زايند حيض حساب خواهند كرد بلكه اگر در زمان عادت خود خون ايشان به صفت حيض آيد حيض خواهد بود و مى شنويم كه نادرى از زنان سادات تا شصت خون ايشان مى آيد و اكثر در پنجاه قطع مى شود.

[زنى اول مرتبه خون ببيند و عادتى او را حاصل نشده باشد]

(و المرأة اذا حاضت اوّل حيضها فدام دمها ثلاثة اشهر و هى لا تعرف ايّام اقرائها فاقراؤها مثل اقراء نسائها و ان كنّ نساؤها مختلفات فاكثر جلوسها عشرة ايّام) و زنى كه حايض شود اول مرتبه و سه ماه خون او هميشه آيد و عادتى او را حاصل نشده باشد و خونش تميزى نداشته كه معلوم شود كه ايام حيض او چند است پس ايام حيض او يا ايام طهر او مثل ايام حيض زنان خويشان اوست يا مثل طهر ايشان زيرا كه چون طهر معلوم مى شود حيض نيز به تبعيت معلوم مى شود و بر عكس، و اگر خويشان او مختلف باشند پس اكثر ايام حيض او ده روز است يعنى از سه تا ده اختيار دارد.

و ممكن است كه مختار باشد ميان سه و شش و هفت و ده به اعتبار روايات و اين حديث را شيخان از سماعه روايت كرده اند با زيادتى. و اقلّه ثلاثة ايّام و معنى مختلف نمى شود، و اكثر علما اين خبر را سند اين مسأله آورده اند كه يك ماه سه، و يك ماه ده و از عبارت بيرون نمى آيد بلكه ظاهرش تخيير است از سه تا ده.

و مؤيد اين است حديث كالصحيح زراره و محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه واجبست بر مستحاضه كه نظر

لوامع صاحبقرانى، ج 1،

ص: 638

به بعضى از زنان خود كند و آن مقدار از زمان كه آنها حيض مى بينند آن مقدار را حيض حساب كند و بعد از آن زمان يك روز استظهار كند يعنى عمل حيض كند و بعد از آن عمل استحاضه كند و ظاهرا نساخ لفظ بأقرائها را بأقرانها سهوا نوشته اند.

و جمعى از فضلا باين حديث استدلال كرده اند كه عمل به عادت هم سنان بلد خود مى تواند كرد در صورتى كه خويشان نداشته باشد يا مختلف باشند و اكثر علما دو حديث ابن بكير را نقل كرده اند از جهت آن كه مبتدئه و مضطربه هر گاه تميز نداشته باشند و مبتدئه خويشان نداشته باشد يا مختلف باشند يك ماه ده روز حيض حساب مى كند، و يك ماه سه روز و بر آن دلالت ندارد بلكه ظاهرش آنست كه ماه اول ده روز حيض حساب مى كنند و بعد از آن سه روز و اين معنى موافق اصول و قواعد ايشانست و حديثى كه دلالت بر تخيير مى كند همين موثقه سماعه است و كلينى و صدوق حكم به صحت آن كرده اند.

و بهترين اخبار در اين باب حديث كالصحيح يونس است كه از جماعتى كثير از استادان خود روايت كرده است كه ايشان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال نمودند از حال حايض پس حضرت فرمودند كه حضرت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله سه سنت گذاشتند كه همه مشكلات را در آن بيان فرمودند و مجملش اينست كه يك سنت از براى صاحب عادت مقرر ساختند كه اگر خون از ده روز تجاوز كند عادتش را حيض حساب مى كند و ما بقى را

استحاضه.

و دويم از جهت مضطربه است كه سابقا عاداتى داشته است و آن را فراموش كرده است حضرت فرمودند كه عمل به تميز كند اگر شرايط تميز بوده باشد به آن كه خونش مختلف باشد بعضى سياه باشد يا سرخ و بعضى زرد باشد يا كدر كه خاكسترى رنگ باشد مجملا هر چه قوتش بيشتر است آن حيض است

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 639

و آن چه كمتر است استحاضه است پس اگر بعضى سياه باشد و بعضى سرخ سياه حيض است و سرخ استحاضه و يا بعضى غليظ باشد و بعضى تنك اگر چه هر دو سرخ باشند غليظ حيض است و رقيق استحاضه و يا بعضى بد بو باشد مثل بول تب دار و بول كسى كه برودت بر او غالب باشد بد بو و تند بو حيض است و بى بو استحاضه بشرط آن كه هر چه به صفت حيض باشد از سه روز كمتر نباشد و از ده روز بيشتر نباشد، و بعضى شرط كرده اند كه ايام استحاضه كمتر از ده روز نباشد تا اقل طهر ميان دو حيض بوده باشد.

و سنت سيم حال مبتدئه است كه هميشه خونش آيد حضرت فرمودند كه هر ماه شش روز يا هفت روز را حيض حساب كند و باقى را استحاضه تا وقتى كه او را عادتى به همرسد كه دو ماه پى در پى بحسب وقت و عدد مساوى باشند و به سبب آن صاحب عادت مى شود كه اگر ماهى زياده شود و از ده روز درگذرد عادت را حيض حساب مى كند و باقى را استحاضه.

و چون احاديث ديگر در اين باب وارد شده است اكثر علما

ضابط باين عنوان مقرر ساخته اند كه اگر خون بده روز بايستد همه حيض است و اگر از ده روز تجاوز كند صاحب عادت عادتش را حيض حساب مى كند و ما بقى را استحاضه، و مبتدئه و مضطربه رجوع به تميز مى كنند پس اگر تميز نباشد يا باشد و شرايطش نباشد مبتدئه رجوع به خويشان مى كند و اگر نباشد يا مختلف باشند رجوع به روايات مى كند و مضطربه هر گاه تميز نداشته باشد رجوع به روايات مى كند.

و آن چه از روايات دلالت دارد نسبت به مبتدئه است كه رجوع به شش روز يا هفت يا از سه روز تا ده روز هر چه خواهد حيض حساب مى كند و در مضطربه حديثى بخاطر ندارم كه بوده باشد كه عمل باين روايات كند.

و ليكن جمعى از علما دعوى اجماع كرده اند بر آن چه مذكور شد و اگر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 640

مضطربه تميز نداشته باشد عمل به احتياط كند بهتر است به آن كه هميشه عمل استحاضه كند و هر سال ده روز يا يازده روز روزه را قضا كند و اگر تروك حيض را نيز نكند بهتر است تا حق سبحانه و تعالى او را شفا دهد، و اگر خون از عادت تجاوز كند يك روز يا دو روز يا سه روز عمل حيض مى تواند كرد بشرط آن كه از ده روز در نگذرد كه اگر مثلا عادت ده روز باشد البته غسل مى كند و هر چه خون آيد عمل استحاضه مى كند و اگر عادت نه روز باشد يك روز بيشتر استظهار نمى كند؟ و اگر عادتش سه روز باشد و بعد از عادت خون ببيند هر يك روز

را واجبست كه عمل حيض كند و در دو روز ديگر مخير است.

و بعضى گفته اند كه تا ده روز عمل حيض مى تواند كرد پس اگر از ده روز درگذرد عادت را حيض حساب مى كند و نماز و روزه را كه ترك كرده است قضا مى كند و بهتر آنست كه زياده از يك روز عمل حيض نكند. و بر اين مضامين احاديث صحيحه وارد شده است و اللَّه تعالى يعلم.

[قرئ كه حق سبحانه و تعالى فرموده است سه طهر است ]

(و القرء هو جمع الدّم بين الحيضتين و هو الطّهر لأنّ المرأة تقرء الدّم اى تجمعه فى ايّام طهرها ثمّ تدفعه فى ايّام حيضها) و قرئ كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه مطلّقات عده بدارند سه قرء را طهر است يعنى سه طهر زيرا كه قرء در لغت عرب بمعنى جمع است و در اينجا جمع شدن خونست در ميان دو حيض زيرا كه زن در ايام طهر خون در رحم او جمع مى شود و در ايام حيض دفع مى شود و اين سخن انسب آن بود كه در طلاق مذكور شود.

و ظاهرا غرض على نيز اينست كه آن چه حضرت فرموده است كه اقراء او مثل اقراء خويشان اوست در اينجا نيز مراد اطهار است و مذكور شد كه تلازمست ميان هر دو و ظاهرا اينجا بمعنى حيض باشد و شك نيست كه قرء در لغت عرب و احاديث بهر دو معنى آمده است و در عده احاديث صحيحه وارد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 641

شده است كه مراد از آن طهر است و خواهد آمد در مبحث عده طلاق و امثال اين استدلالات مناسب قدما نيست و ليكن از جهت رد بر عامه ذكر كرده

است كه ظاهر سازد كه قرء بمعنى طهر انسب است از آن كه بمعنى حيض باشد يا در معنى طهر حقيقت است و در معنى حيض مجاز است و مجاز بهتر است از اشتراك و اللَّه تعالى يعلم.

[زنى كه پاك شود از حيض در وقت عصر واجب نيست كه نماز ظهر را بكند]

(و المرأة الّتى تطهر من حيضها عند العصر فليس عليها أن تصلّى الظّهر انّما تصلّى الصّلاة الّتى تطهر عندها) و زنى كه پاك شود از حيض در وقت عصر پس واجب نيست كه نماز ظهر را بكند همان نمازى را مى كند كه در وقت آن پاك شده است و بر اين مضمون احاديث صحيحه و كالصحيحه بسيار وارد شده است.

و اين عبارت احتمال دارد كه مراد از آن وقت مخصوص باشد مثل آن كه وقتى پاك شود كه مقدار زمان غسل باشد و يك نماز كه نماز عصر يا عشا را مى كند و ظهر و مغرب ساقط است. و احتمال دارد كه مراد از اين وقت فضيلت و اختيار باشد مثل آن كه چهار قدم از ظهر كه بگذرد يا سرخى مغربى كه زايل شود پاك شود در اين صورت نماز عصر و عشا را مى گذارد.

و احاديث بسيار بر هر يك از اين در معنى وارد شده است و شيخ جمع كرده است به آن كه در صورت اخير نماز ظهر و مغرب سنت است و احوط آنست كه اول نماز ظهر را بكند و بعد از آن نماز عصر را و هم چنين اول نماز شام را بكند و ديگر خفتن را.

[هر گاه پاك شود از خون حيض در وقت نمازى و تأخير كند غسل را تا وقت نماز ديگر]

(و متى رأت الطّهر فى وقت صلاة فاخّرت الغسل حتّى يدخل وقت صلاة أخرى فإن كانت فرّطت فيها فعليها قضاء تلك الصّلاة و ان لم تفرّط و انّما كانت فى تهيئة ذلك حتّى دخل وقت صلاة اخرى فليس عليها القضاء انّما تصلّى الصّلاة الّتى دخل وقتها) و هر گاه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 642

پاك شود از خون حيض به آن كه بند شود

در وقت نمازى و تأخير كند غسل را تا وقت نماز ديگر داخل شود پس اگر در نماز اول تقصير كرده است بر او واجبست كه قضا كند آن نماز را و اگر تقصير نكرده باشد و در مقدمات آن سعى كند مثل آن كه آب را بايد خريد يا گرم بايد كرد يا به حمام بايد رفت و مشغول اين كارها باشد تا وقت نماز ديگر داخل شود پس قضاى آن نماز واجب نيست و همين نمازى كه وقتش داخل شده است به جا مى آورد.

و همين عبارت صحيحه عبيد بن زراره است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است، و دو احتمالى كه حديث سابق داشت اين عبارت نيز دارد كه مراد آخر وقت باشد يا وقت فضيلت و بر هر احتمالى احاديث معتبره وارد شده است و احوط آنست كه اگر چهار قدم از زوال بگذرد بى تقصير ظهر را اول به جا آرد و بعد از آن عصر را تا وقتى كه به غروب مقدار چهار ركعت نماز بماند عصر را به جا آورد پس اگر تقصير كرده باشد ظهر را قضا كند و الا فلا.

[اگر زنى دو ركعت نماز ظهر بگذارد و خون حيض بيايد]

(فان صلّت المرأة من الظّهر ركعتين ثمّ رأت الدّم قامت من مجلسها و ليس عليها اذا طهرت قضاء الرّكعتين، فان كانت فى صلاة المغرب و قد صلّت منها ركعتين قامت من مجلسها فاذا طهرت قضت الرّكعة) شيخان اين مضمون را بسند حسن كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه روايت كرده اند و شيخ در موثق كالصحيح نيز از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه اگر

زنى دو ركعت نماز ظهر بگذارد و خون حيض بيايد برخيزد از آنجا يعنى نمازش تمام شد يا اگر در مسجد باشد برخيزد و بيرون آيد و در وقتى كه پاك شود قضاى اين دو ركعت بر او لازم نيست، و اگر در نماز شام باشد و دو ركعت كرده باشد قطع نماز بكند و از آنجا برخيزد و چون پاك شود يك ركعت شام را قضا كند.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 643

و جمعى از قدما باين حديث عمل نموده اند و دور نيست كه وجهش اين باشد كه چون دو ركعت نماز ظهر اصل نمازيست كه حق سبحانه و تعالى واجب ساخته است و آن را به جا آورد گويا نماز كرده است و آن دو ركعتى كه حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله زياد كرده است اگر چه واجب است و ليكن در احكام اختلاف دارند چنانكه خواهد آمد در صحيحه زراره بخلاف ركعت آخر شام كه اگر چه آن را حضرت صلوات اللَّه عليه زياد كرد اما آن را در سفر و حضر بحال خود گذاشت و آن را حكم دو ركعت اول داد لهذا شك در آن سبب بطلان نماز است پس بعد از پاك شدن همان ركعت را به جا آورد.

و ممكن است كه لازم باشد كه آن ركعت را در ضمن سه ركعت به جا آورد به آن كه نماز شام را قضا كند چنانكه اگر يك روز اعتكاف در ذمه اش باشد واجبست كه دو روز ديگر از باب مقدمه با آن ضم كند.

و اكثر علما عمل به اين حديث نكرده اند و تأويل كرده اند كه اين در صورتيست كه نماز

ظهر را در اول وقت به جا آورده باشد و هر گاه در اثنا خون ببيند كاشف مى آيد كه نماز ظهر بر او واجب نبوده است و نماز شام را بعد از گذشتن مقدار يك ركعت شروع كرده باشد كاشف آيد كه مقدار سه ركعت داشته است و تقصير كرده است كه آن را در اول وقت به جا نياورده است پس قضا مى كند آن ركعت را در ضمن سه ركعت و اللَّه تعالى يعلم.

و احوط آنست كه اگر از وقت مقدار نماز دريافته باشد قضا كند و اگر از آخر وقت مقدار يك ركعت دريافته باشد با زمان طهارت ادا كند و اگر تقصير كند قضا كند و احوط در يك ركعت شام آنست كه يك ركعت را اول به جا آورد در بعد از آن نماز شام را احتياطا به جا آورد.

[هر گاه زنى در نماز باشد و گمان كند كه حايض شده است ]

(و اذا كانت فى الصّلاة فظنّت أنّها قد حاضت ادخلت يدها و مسّت الموضع فان رأت الدّم انصرفت و ان لم تر شيئا اتمّت صلاتها) عمار ساباطى در موثق روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 644

اللَّه عليه كه هر گاه زنى در نماز باشد و گمان كند كه حايض شده است دست خود را بر آن موضع بمالد و ملاحظه كند اگر خون در آمده است نماز را قطع و اگر خون نبيند نماز را تمام كند و دور نيست كه اين ملاحظه از جهة اطمينان قلب خوب باشد و محتمل است كه واجب باشد ملاحظه كه مبادا نماز را در حيض به جا آورده باشد خصوصا هر گاه در اوقات عادت او باشد.

[اگر چند ماه خون نبيند]

(و سئل موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما عن رجل اشترى جارية فمكثت عنده اشهرا لم تطمث و ليس ذلك من كبر و ذكر النّساء أنّه ليس بها حبل هل يجوز أن تنكح فى الفرج؟ فقال انّ الطّمث قد تحسبه الرّيح من غير حبل فلا بأس أن يمسّها فى الفرج) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه اگر شخصى كنيزكى بخرد و چند ماه پيش او بماند و حايض نشود و حيض نيامدن به سبب پيرى نباشد به آن كه كنيزك جوان باشد و زنان چون ملاحظه كردند گفتند كه حامله نيست آيا جايز است مالك را كه با او جماع كند در فرج؟ با آن كه محتمل است كه حامله باشد و خلافست در حامله كه از زنا نباشد كه او را بعد از چهار ماه و ده روز وطى جايز است

يا نه و خواهد آمد و اگر حملش از زنا باشد پيش از چهار ماه و ده روز حرام است وطى و بعد از آن جايز است پس حضرت فرمودند كه چون جزم بحمل نيست زيرا كه ممكن كه بادى سبب حبس حيض شده باشد و حامله نباشد پس باكى نيست كه او را جماع كند در فرج.

و اين حديث بسند صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست و تتمه اين حديث اينست كه گفتم كه اگر حامله باشد از آن منتفع مى توانم شد حضرت فرمودند كه بلى در غير فرج.

[اگر خون يك ماه بند آيد]

(و اذا احتبس على المرأة حيضها شهرا فلا يجوز ان تسقى دواء

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 645

الطمث من يومها لأنّ النّطفة اذا وقعت فى الرّحم تصير إلى علقة ثمّ إلى مضغة ثمّ إلى ما شاء اللَّه و انّ النّطفة اذا وقعت فى غير الرّحم لم يخلق منها شى ء فاذا ارتفع طمثها شهرا و جاوز وقتها الّتى كانت تطمث فيه لم تسق دواء) كلينى بسند صحيح از رفاعه روايت كرده است كه به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه گاه هست كنيز مى خرم و خونش بند شده است به سبب فساد خون يا باد رحم و از اين جهت او را دوا مى دهيم همان روز حايض مى شود آيا جايز است با آن كه محتمل است كه حامله باشد و ليكن من علم بحمل او ندارم حضرت فرمودند كه چنين مكن عرض نمودم كه اين خون يك ماهى است كه بند شده است و بر تقديرى كه حامله باشد نطفه منى است تا چهل روز و ما عزل نطفه مى كنيم و

منى را بيرون فرج مى ريزيم. اين هم مثل آنست صدوق اينها را از حديث انداخته است و جواب حضرت را ذكر كرده است كه فرمودند كه اين هر دو مثل هم نيستند اگر چه قياس باطل است در اين جا فرق هست زيرا كه نطفه كه در رحم افتاد علقه مى شود بمنزله خون بسته، ديگر مضغه مى شود پارچه گوشتى، ديگر تا به آن چه خدا خواهد كه استخوان مى شود و صورت بندى در آن مى شود. ديگر گوشت بر روى استخوان بهم مى رسد ديگر روح در او دميده مى شود، و اگر نطفه در غير رحم ريخته شود در صورت عزل چيزى از آن خلق نمى شود پس فرق ظاهر است ميان اين دو نطفه پس هر گاه يك ماه بگذرد و از زمان حيض بگذرد دوا نمى توان داد زيرا كه ممكن است كه حامله باشد و فرزند ساقط شود و بمنزله قتل نفس است.

(و اذا اشترى الرّجل جارية مدركة و لم تحض عنده حتّى مضى لذلك ستّة اشهر و ليس بها حبل فان كان مثلها تحيض و لم يكن ذلك من كبر فهذا عيب تردّ به) كلينى و شيخ بسند صحيح از داود بن فرقد روايت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 646

كرده اند كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى كنيزك بالغه را بخرد و شش ماه بگذرد نزد او كه حايض نشود و حامله نباشد حضرت فرمودند كه اگر در سنى است كه زنان در آن سن حايض مى شوند و پير و صغيره نباشد و هم چنين بعد از نه سالگى بسيار است كه پانزده سال حايض نمى شود چنين نيز

نباشد اين عيبى است كه كنيز را باين عيب به صاحبش پس مى توان دادن كه زر خود را بگيرد.

و اين مسأله بكتاب بيع انسب بود و خواهد آمد كه هر صفتى كه بر خلاف طبايع صحيحه باشد عيب است تا آن كه اگر موى پشت زهار نداشته باشد رد مى تواند كرد و كسى نگويد كه كنيزانى كه از جهت خدمتند هر چند حايض نشوند بهتر است زيرا كه عيب فى نفسه عيب است هر چند نسبت به آن شخصى كه به او فروخته باشيم عيب نباشد.

[بر حايض واجب نيست كه بعد از حيض بشويد جامهائى را كه در حالت حيض پوشيده باشد]

(و ليس على الحائض اذا طهرت أن تغسل ثيابها الّتى لبستها فى طمثها او عرقت فيها الّا أن يكون أصابها شى ء من الدّم فتغسل ذلك منها) و بر حايض واجب نيست كه بعد از حيض بشويد جامهائى را كه در حالت حيض پوشيده باشد يا در آن عرق كرده باشد مگر آن كه از خون نجس شده باشد كه همان موضع نجس را مى شويند و در اين باب احاديث صحيح و كالصحيح بسيار وارد شده است و بعضى از آنها گذشت.

(فان اصاب ثوبها دم الحيض فغسلته فلم يذهب أثره صبغته بمشق حتّى يختلط و يذهب) پس اگر خون حيض به جامه حايض رسيده باشد و هر چند شويند اثر رنگ آن نرود جامه به گل سرخ رنگ كند تا رنگها مخلوط شود و آن اثر زايل شود يعنى اثر خون پيدا نباشد و محتمل است كه چون از گل سرخ بشويند آن اثر بالكليه زايل شود، و اين معنى از جهت رفع وسواس است و اگر نه آن اثر خون پاكست.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 647

و بر اين مضمون روايت

موثق كالصحيح و قوى وارد شده است و مع هذا صدوقان حكم به صحت همين معنى كرده اند و علما نيز عمل كرده اند.

(و ان انقطع الحيض عن المرأة فخضبت رأسها بالحنّاء فانّه يعود إليها الحيض) و اگر منقطع شود خون حيض از زنى و آن زن حنا بر سر بندد خون حيض عود خواهد كرد. روايت كرده است كلينى بسند قوى از محمد بن اسماعيل بن بزيع و ظاهر آنست كه صدوق از كتاب او برداشته باشد و طريق صدوق به او صحيح است گفت كه عرض نمودم به خدمت حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما كه كنيز بچه دارم و حيضش بند شده است پس حضرت فرمودند كه حنا بر سر بندد كه حيضش بحال خود خواهد آمد پس او را گفتم كه حنا بست و حيضش بحال خود آمد.

(و لا باس ان تسكب الحائض الماء على يد المتوضّئ و تناوله الخمرة) باكى نيست كه حايض آب بر دست كسى كند خواهد دستها را بشويد يا سجاده را به او بدهد چنانكه روايت است بسند صحيح از معاوية بن عمار كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا از دست حايض آب مى توان گرفت؟ حضرت فرمودند كه بعضى از زنان حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله آب بر دست حضرت مى ريخت و آن زن حايض بود و سجاده صغيره را به آن حضرت مى داد.

و در حديث ديگر وارد شده است كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله از يكى از زنان خود سجاده را طلب فرمودند آن زن گفت كه من حايضم حضرت

فرمود كه دستت حايض نيست بده.

غرض آنست كه معاشرت با زن حايض مى توان كرد و مثل يهود و مجوس از ايشان اجتناب نمى بايد كرد و چيزى كه حرامست جماع است چنانكه مى گويد كه:

[جايز نيست جماع كردن زن در حالتى كه حايض باشد]

(و لا يجوز مجامعة المرأة فى حيضها لأنّ اللَّه عزّ و جلّ نهى عن ذلك فقال وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ يعنى بذلك الغسل من الحيض) و جايز نيست جماع كردن زن در حالتى كه حايض باشد زيرا كه حق سبحانه و تعالى از جماع نهى فرموده است و فرموده است كه نزديكى با زنان مكنيد به جماع تا غسل كنند و آيه ترجمه اش اينست كه يا محمد سؤال مى كنند ترا از خون حيض چون در جاهليت از زنان حايض اجتناب مى نمودند مانند يهود و مجوس از آن حضرت سؤال نمودند كه بچه عنوان با حايض سر كنيم حق سبحانه و تعالى اين آيه را فرستاد كه بگو يا محمد كه اين خون حيض نجس است و طبايع از آن نفرتى دارند پس شما از مجامعت ايشان دورى كنيد و نزديكى به جماع با ايشان مكنيد تا پاك شوند بنا بر قرائت تخفيف يا تا غسل كنند بنا بر قرائت تشديد يا جمع بين القراءتين كنند در حكم كه تا پاك شدن وطى حرام باشد و بعد از آن تا غسل كردن مكروه باشد.

اگر چه از احاديث ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم ظاهر مى شود كه قرآن بر يك قرائت نازل شده است و اين اختلاف از راويان بهم رسيده است و ليكن تجويز فرموده اند كه عمل به قرائت مشهوره كنيم تا وقتى كه حضرت صاحب الامر خروج فرمايند صلوات اللَّه عليه.

و جمعى

از علما قرائت تشديد را مقدم مى دارند از جهت آن كه مراد از آن البته غسل است و بعد از آن نيز حق سبحانه و تعالى فرموده است كه چون زنان حايض غسل كنند پس جماع كنيد ايشان را چنانكه حق سبحانه و تعالى شما را به آن امر كرده است يعنى با زنى كه حلال شما باشند نه حرام يا جماع را بقصد حفظ نفس از معاصى كنيد يا قصد فرزند داشته باشيد يا در وقت جماع بسم اللَّه بگوئيد يا با طهارت باشيد.

و جمعى قرائت تخفيف را مقدم مى دارند و قرائت تشديد را حمل بر آن

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 649

مى كنند كه مراد از اطّهار طهارت باشد مجازا و عمل بهر دو بهتر است كه تا پاك شدن حرام باشد و تا غسل كردن مكروه باشد به كراهت شديده و تا فرج خود را شستن مكروه باشد به كراهت سبك چنانكه گفته است:

[اگر زن پاك شده باشد پيش از غسل فرجش را بشويد بعدا جماع كند]

(فان كان الرّجل شبقا و قد طهرت المرأة و اراد أن يجامعها قبل الغسل أمرها ان تغسل فرجها ثمّ يجامعها) پس اگر مردى بسيار خواهان جماع باشد و زن پاك شده باشد و خواهد كه با او جماع كند پيش از غسل امر كند زن را كه فرجش را بشويد بعد از آن با او جماع كند.

و مضمون اين حديث را كلينى بسند صحيح و سند قوى و شيخ بسند كالصحيح روايت كرده اند و چند خبر كالصحيح نقل كرده است كه جماع نمى تواند كرد تا غسل نكند و حمل بر كراهت كرده است و جمع مى توان كرد كه جايز نباشد هر گاه اين دو شرط مفقود باشد يكى آن كه شبق

باشد. و دويم آن كه فرجش را بشويد. ليكن دو حديث كالصحيح روايت كرده است كه جماع مى تواند كرد و بعد از غسل بهتر است پس ظاهر شد كه جايز است وطى با كراهت و در آن دو صورت كراهت كمتر مى شود.

و محتمل است كه مكروه نباشد خصوصا وقتى كه آب بهم نرسد و از ترك جماع خوف مرض يا وقوع در زنا داشته باشد و احوط آنست كه در اين صورت تيمم كند زن تا بى دغدغه باشد چنانكه عمار ساباطى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيد كه هر گاه زن تيمم بدل از غسل حيض كند حلال مى شود بر شوهر حضرت فرمودند كه بلى.

و كلينى در حديث كالصحيح روايت كرده است كه از حضرت صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه زن حايض را بعد از حيض و قبل از غسل جماع مى توان كرد هر گاه آب نباشد كه غسل كند حضرت فرمودند كه هر گاه فرجش را بشويد و تيمم كند باكى نيست و جماع مى تواند كرد.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 650

و اشعارى به كراهت دارد در صورتى كه شبق نباشد و خوف مرض يا وقوع در زنا نداشته باشد و الا كراهت نخواهد داشت چنانكه در حديث كالصحيح از اسحاق ابن عمار مرويست كه سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى زنش با او باشد در سفر و آب نيابد جماع مى تواند كرد حضرت فرمودند كه مرا خوش نمى آيد كه جماع كند مگر آن كه شبق باشد و يا خوف داشته باشد بر خود از ترك جماع كه مريض شود يا به زنا افتد. و

غرض از اين تطويل اين بود كه ظاهر شود كه مبالغه كه جمعى در منع كرده اند از عدم تتبع است.

[كفاره وطي حائض ]

(و متى جامعها و هى حايض فى اوّل الحيض فعليه ان يتصدّق بدينار فان كان فى وسطه فنصف دينار، و ان كان فى اخره فربع دينار) و هر گاه جماع كند زن حايض را در اول حيض پس بر اوست كه يك دينار تصدق كند و اگر در ميان حيض باشد نيم دينار تصدق كند و اگر در آخر حيض باشد چهار يك دينار تصدق نمايد.

و شيخ اين مضمون را بعنوان مرسلى از داود بن فرقد روايت كرده است و ظاهرا صدوق از كتاب او برداشته است و طريق صدوق بكتاب او صحيح است و شيخ از كتاب محمد بن احمد بن يحيى برداشته است و بعيد است كه صدوق از آن كتاب برداشته باشد چون بنا بر گفته ابن وليد عمل به حديثى كه در كتاب او عن رجل باشد نمى بايد كرد و اين خبر عن رجل است و صدوق مخالفت ابن وليد هيچ نكرده است.

و على اى حال ظاهرا كفاره سنت بوده باشد چون روايات مختلفه در كفاره وارد شده است با رواياتى كه دلالت بر عدم وجوب مى كند از آن جمله كلينى بسند صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه اگر وطى در نصف اول است تصدق كند بر هفت نفر و در نصف آخر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 651

پيش از غسل چيزى نيست.

و در حديث كالصحيح يا صحيح يك دينار است. و در حديث كالصحيح نصف دينار است. و در حديث كالصحيح ديگر اطعام ده مسكين

است و شيخ اين سه حديث را متفرق ساخته است بر سه حالت.

و در حديث صحيحى و حديث كالصحيح و حديث قويى وارد شده است كه چيزى نيست و استغفار كند و اينها را حمل كرده است بر آن كه چيزى نداشته باشد يا جاهلا يا ناسيا وطى كرده باشد چنانكه در تتمه حديث داود بن فرقد وارد شده است كه عرض كردم به حضرت كه اگر چيزى نداشته باشد كه كفاره ندهد چه كند؟ حضرت فرمودند كه تصدق كند بر يك مسكين و الا استغفار كند و ديگر چنين كارى نكند به درستى كه استغفار توبه و كفاره است كسى را كه چيزى نداشته باشد و كفاره نتواند داد. و در فقه رضوى به تفصيل وارد شده است چنانكه عبارت متن است.

(و روى انّه اذا جامعها و هى حايض تصدّق على مسكين بقدر شبعه) و در موثق كالصحيح از عبيد اللَّه حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه مرويست كه هر گاه مردى جماع كند با حايض تصدق كند بر درويشى آن قدر كه او سير شود. و از نقل اين حديث ظاهر مى شود كه صدوق اول را واجب نمى داند و اگر نه مى گفت واجبست و احتمال دارد كه مخير داند ميان آن چه كه گذشت و ميان تصدق بر يك مسكين.

و احوط آنست كه اشرفى سكه دار تمام عيار بدهد و در نصف دينار اگر نصف صحيح به همرسد فبها و الا مقراض كند و نصف را يا ربع را بدهد، و بنا بر آن كه واجب باشد قيمتش اگر چه يك تومان نقره بدهد صحيح نيست و اشرفى را به

يك كس و بيشتر مى توان داد كه در ميان خود قسمت كنند، و اگر كفاره اطعام كند مى بايد نان در سفره حاضر سازد بقدر آن چه ده كس سير شوند به آن كه نان

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 652

زياد آيد احتياطا يا هر مسكينى را صد درم گندم يا جو بوزن قديم بدهد احتياطا.

(و من جامع أمته و هى حايض تصدّق بثلاثة امداد من طعام) و كسى كه جماع كند با كنيز خود و كنيز حايض باشد تصدق كند به سه مد از گندم يا جو و گندم بهتر است و اين عبارت فقه رضويست و شيخ بسند كالصحيح روايت كرده است كه تصدق كند بر ده مسكين و استغفار كند و اين احوط است.

(هذا اذا اتاها فى الفرج فان اتاها من دون الفرج فلا شى ء عليه) و اين كفاره وقتى لازمست كه جماع كند در فرج زن كه اگر نزديكى كند در غير فرج بر او چيزى لازم نيست چنانكه در احاديث بسيار كالصحيح وارد شده است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه از حايض چه جاها منتفع مى توان شد؟ حضرت فرمودند غير از قبل بعينه يا غير فرج يا پائين فرج يا ميان رانها يا هر جا كه خواهد كه غير از موضع خون يا هر جا كه خواهد غير از آن موضع. و از همه ظاهر مى شود كه جايز باشد وطى دبر زن خصوصا در حيض.

و در حديث صحيحى وارد شده است كه صفوان بن يحيى گفت به حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه شخصى از شيعيان شما مرا گفته است كه به شما عرض

نمايم مسأله چون خود شرم داشت كه بپرسد حضرت فرمود كه چه چيز است گفتم كه مى تواند وطى كند در دبر زن؟ حضرت فرمودند كه مى تواند گفت عرض نمودم كه شما اين فعل را مى كنيد؟ حضرت فرمودند كه ما اين عمل را نمى كنيم. و احاديث در اين مسأله در كتاب نكاح مذكور خواهد شد.

و در حديث صحيحى وارد است كه راوى پرسيد از حضرت امام جعفر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 653

صادق صلوات اللَّه عليه كه مردان از چه جاى حايض منتفع مى توانند شد حضرت فرمودند كه ميان رانها و داخل سوراخ نكند و محمولست بر كراهت.

و احوط آنست كه اگر وطى دبر كند كفاره بدهد به نحوى كه در وطى قبل مذكور شد چون اكثر احاديث كفاره جماع است مطلقا اگر چه مطلق منصرف مى شود به متعارف كه آن قبل است و اللَّه تعالى يعلم.

(و قال النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله من جامع امرأته و هى حايض فخرج الولد مجذوما او ابرص فلا يلومنّ الّا نفسه) در وصيت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله خواهد آمد كه فرمودند كه هر كه با زن خود جماع كند و او حايض باشد پس اگر فرزندى حاصل شود و خوره يا پيسى داشته باشد پس ملامت نكند مگر خود را يعنى خود سبب شده است كه فرزندش جذام و برص به همرسانيده است نعوذ باللَّه منهما.

(و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن المشوّهين فى خلقهم؟ فقال هم الّذين ياتى آباؤهم نساءهم فى الطّمث) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند چه سبب است كه جمعى معيوب مى باشد خلقت ايشان به آن كه پدر و مادر

سفيدند و فرزند سياه مى باشد يا عضوى از اعضاء ايشان سياه مى باشد يا پيس مى باشند يا خوره مى دارند و امثال اينها از عيوب؟ حضرت فرمودند كه اينها جمعى اند كه پدران ايشان با مادران ايشان در حيض جماع كرده اند و اينها از آن جهت معيوب شده اند.

پس ظاهر شد كه هر چه را حق سبحانه و تعالى حرام گردانيده رعايت حال بندگان خود كرده است و مخالفت الهى سبب حسرتست در دنيا و عقبى.

و اين مضمون را كلينى در قوى كالصحيح از آن حضرت روايت كرده است. و صدوق در علل به سندى اقوى از آن روايت كرده است.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه لا يبغضنا الّا من خبثت ولادته او

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 654

حملت به أمّه فى طمثها [او فى حيضها]) و به روايات متكثره از جابر بن عبد اللَّه انصارى و زيد بن ثابت و غيرهما از حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم منقولست كه همه فرمودند كه دشمن ما نيست مگر كسى كه ولد الزنا باشد، يا ولد الحيض كه مادرش در حيض آبستن شده باشد بر او.

و جابر هميشه در كوچهاى انصار فرياد مى كرد كه اگر خواهيد كه بدانيد فرزندان خود را كه حلال زاده اند يا حرامزاده بپرسيد از ايشان كه محبت على دارند يا دشمنى اگر دوست آن حضرت باشند بدانيد كه حلال زاده اند و اگر دشمن باشند فكرى در مادران ايشان بكنيد كه البته زنا كرده اند.

و احاديث بسيار وارد شده است كه از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم كه هر كه نظر بدل خود كند و محبت اهل البيت را در دل خود بيابد شكر كند حق سبحانه

و تعالى را بر اول نعمتها كه آن حلال زادگى است و در كتاب نكاح نيز خواهد آمد.

[استبراء كنيز]

(و تستبرأ الامة اذا اشتريت بحيضة و من اشترى أمة فدخل بها قبل ان يستبرئها فقد زنا بماله) و هر گاه كنيزى را بخرند واجبست كه او را استبرا كنند به يك حيض كه اگر يك حيض بيايد از او مظنون مى شود كه حامله نيست و او را وطى مى توان كرد و كسى كه كنيزى بخرد و به او دخول كند پيش از استبرا پس چنانست كه بمال خود زنا كرده است و زناى بمال خود حرام است و ليكن مثل زنا بمال ديگران نيست. و احاديث استبراى كنيزان در كتاب نكاح خواهد آمد ان شاء اللَّه تعالى و مصنف از جهت لفظ حيض در اينجا ذكر كرده است.

[هر گاه زن خواهد كه غسل حيض كند بر او لازمست كه استبرا كند]

(و اذا ارادت المرأة الغسل من الحيض فعليها ان تستبرئ و الاستبراء أن تدخل قطنة فان كان هناك دم خرج و لو مثل رأس

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 655

الذّباب فان خرج لم تغتسل و ان لم يخرج اغتسلت) و هر گاه زن خواهد كه غسل حيض كند بر او لازمست كه استبرا كند يعنى ملاحظه كند كه خون ايستاده است يا نه و استبرا آنست كه پنبه بردارد اگر در رحم خونى مانده است كه بايد در آيد در پنبه ظاهر مى شود اگر چه مثل سر مگسى باشد پس اگر بيرون آيد خون غسل نمى كند و هنوز حايض است و اگر چيزى در پنبه ظاهر نشود غسل كند كه پاك شده است.

و اين مضمون صحيحه محمد بن مسلم است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و بعد ازين ذكر كرده است كه اگر بعد از استبرا و غسل زردى به بيند آن استحاضه است از

جهت آن وضو بسازد و گذشت كه اگر خون بند نشود و اگر مبتدئه است و ابتداى حيض اوست تا ده روز صبر مى كند و عمل حيض مى كند، و اگر صاحب عادتست يك روز يا دو روز صبر مى كند و بعد از آن عمل استحاضه مى كند.

و در بعضى از روايات صحيحه وارد شده است كه سه روز استظهار مى تواند كرد. و در بعضى تا ده روز و احوط آنست كه زياده از دو روز عمل حيض نكند بشرطى كه عادتش ده روز نباشد يا نه روز كه عمل حيضش از ده روز نگذرد. و از- اذا ارادت تا بكذا ذكره ابى رحمه اللَّه- همه عبارت فقه رضويست.

[هر گاه زن زردى ببيند به صفت خون حيض نباشد]

(و اذا رأت الصّفرة و الشّي ء [او و النتن ] فعليها ان تلصق بطنها بالحائط و ترفع رجلها اليسرى كما ترى الكلب اذا بال و تدخل قطنة فان خرج فيها دم فهى حايض و ان لم يخرج فليست بحائض) و هر گاه زن زردى ببيند يا چيزى از قبيل آن مانند كدورت كه به صفت خون حيض نباشد، يا نتن و بد بويى ببيند چنانكه در بعضى از نسخ است و نسخه اول ظاهرتر است و موافق تهذيب است پس بر او لازم است كه شكم خود را به ديوار بچسباند و پاى چپ را بردارد چنانكه سگ در وقت بول كردن برمى دارد و پنبه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 656

داخل فرج كند پس اگر خونى بر آن ظاهر شود حايض است و اگر خون در نيايد حايض نيست و اين مضمون موثقه كالصحيحه سماعه است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه.

و فرق ميان اين مسأله و مسأله سابق

اينست كه در سابق از حيض پاك شده بود ملاحظه مى نمود كه پاك شده است يا نه و اين مسأله نمى داند كه حايض است يا نه به آن كه قطرها از آب زرد كدر مى بيند و چنين ظاهر مى شود از صدوق كه پا برداشتن مخصوص لاحق است و حال آن كه چنين نيست بلكه احاديث بسيار در صورت اول نيز وارد شده است كه شكم خود را بر ديوار بگذارد و پاى چپ خود را بردارد و كسى از پشت آن زن زور كند تا اگر چيزى ظاهر شود و اگر در هر دو صورت اين عمل يا زور كرده شود بهتر است و سبب شفا است.

[اگر بر زن مشتبه شود خون حيض و خون جراحت رحم ]

(و ان اشتبه عليها دم الحيض و دم القرحة فربّما كان فى فرجها قرحة فعليها ان تستلقى على قفاها و تدخل اصبعها فان خرج الدّم من الجانب الايمن فهو من القرحة و ان خرج الدّم من الجانب الايسر فهو من الحيض) و اگر بر زن مشتبه شود خون حيض و خون جراحت رحم چون بسيار است كه در اندرون فرج دمل بهم مى رسد پس بر آن زن لازمست كه بر پشت بخوابد و انگشت خود را داخل كند در فرج خود پس اگر خون از جانب راست زن بيرون آيد آن خون دمل است و اگر از جانب چپ درآيد خون حيض است.

اين كلام مضمون حديث ابان است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و موافق است با نسخه نهايه شيخ و تهذيب در نسخهايى كه نزد ماست. و سيد بن طاوس ذكر كرده است كه نسخ قديمه تهذيب موافق كلينى است كه بر عكس اينست

كه اگر از جانب راست است از حيض است و اگر از جانب چپ است از قرحه است و اين سهو از نساخ جديده تهذيب است.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 657

و بعضى از اصحاب مبالغه عظيم در اين باب دارند كه جانب چپ را از علامات حيض شمرده اند با آن كه در اين روايت در صورت اشتباه واقع شده است بلكه ابان از حضرت سؤال كرده است كه دختر جوانى از ما قرحه در اندرونش به همرسيده است و خون روانى مى آيد و نمى داند كه خون حيض است يا قرحه و به همين نحو در فقه رضويست و بعد از آن حضرت فرمودند كه اگر از جانب چپ خون آيد از حيض است.

و بعضى ترجيح نسخه تهذيب داده اند كه چون شيخ اعلم است و افضل از كلينى نسخه او مقدم است و بر تقدير اعلميت اضبطيت در اين باب عمده است و هر كه اندك تتبعى دارد مى دانند كه كلينى أضبط است از جميع علماى ما كه آثار ايشان بما رسيده است و در اينجا گناه هيچ يك نيست بلكه ظاهرش آنست كه نسخه كلينى كه نزد شيخ بوده است چنين بوده است به قرينه اين كتاب كه اكثرش از كافى است و اگر در اين نسخه چنين نبود جا داشت كه سهو را نسبت به شيخ دهند و اظهر آنست كه سهو از نساخ شده است.

و على اى حال عمل به چنين حديثى مشكل است و در چنين مسأله رجوع به احاديث ديگر اولى است به آن كه اگر تميزى از خون بوده باشد يا صاحب عادت باشد به آن عمل كند و الا عمل

به احتياط كند در فعل عبادات و تروك حيض و اللَّه تعالى يعلم.

[اگر بكارت زنش را ببرد و خونش بند نشود و نداند كه آن چه مى آيد خون حيض است يا خون بكارت ]

(و ان اقتضّها زوجها و لم يرق دمها و لا تدرى دم الحيض هو ام دم العذرة؟ فعليها ان تدخل قطنة فان خرجت القطنة مطوّقة بالدّم فهو من العذرة و ان خرجت منغمسة فهو من الحيض) و اگر شوهر بكارت زنش را ببرد و خونش بند نشود و نداند كه آن چه مى آيد خون حيض است يا خون بكارت پس بر او لازمست كه پنبه داخل فرج كند و لمحه اى صبر كند و بيرون آورد پس اگر خون طوق زده باشد بر پنبه خون بكارت است چون پرده

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 658

دريده است از اطراف آن خون مى آيد، و اگر پنبه پر خون شود و مطوق نباشد خون حيض است.

و بر اين مضمون احاديث صحيحه از حضرت امام محمد باقر و امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليهما وارد شده است و كسى خلاف نكرده است.

[خون بكارت از لبهاى فرج در نمى گذرد]

(و دم العذرة لا يجوز الشّفرين) و خون بكارت از لبهاى فرج در نمى گذرد اين عبارت جزو احاديث نيست و ليكن در فقه رضوى باين عبارت واقع شده است و در واقع خون بكارت كم مى باشد و خون حيض بسيار در غالب اوقات.

[صفات خون حيض ]

(و دم الحيض حار يخرج بحرارة شديدة و دم الاستحاضة بارد تسيل منها و هى لا تعلم) و خون حيض گرم است و بسيار با گرمى درمى آيد يعنى سوزشى دارد و غلظت و سياهى يا سرخى مايل به سياهى نيز دارد در غالب اوقات و خون استحاضه سرد است و از زن مى آيد كه او خبردار نمى شود و تنكى و زردى يا كدورت نيز دارد.

و گذشت كه فايده اش در صورتيست كه محتاج به تميز باشد و هم چنين گذشت كه اگر در ايام عادت زرد يا كدر ببيند حيض است و اگر در غير عادت ببيند و از انتهاى خون اول تا ابتداى اين خون ده روز نگذشته باشد استحاضه است هر چند تر و تازه و سياه باشد و اگر ده روز گذشته باشد و اين خون بيايد اگر سه روز بيايد اين نيز حيض خواهد بود و اگر به كمتر از سه روز بند شود استحاضه خواهد بود. و بر اين مضمون احاديث صحيحه و كالصحيحه بسيار وارد شده است و اما عبارت عبارت فقه رضوى است.

(كذلك ذكره ابى رحمه اللَّه فى رسالته إليّ) و هم چنين ذكر كرده است پدرم در رساله كه بمن نوشته بود يعنى از اعلم انّ اقلّ الحيض تا اينجا از رساله پدرم بود و اگر چه پيشتر گفته بود و ليكن چون طولى به

همرسانيد لازم بود

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 659

كه اشاره بكند به آن و قانون متأخرين در چنين جاها انتهى است يا انتهى كلام ابى.

[هر گاه زنى پنج روز خون ببيند و پنج روز پاكى ]

(و اذا رأت الدّم خمسة ايّام و الطّهر خمسة ايّام او رأت الدّم اربعة ايّام و الطّهر ستّة ايّام فاذا رأت الدّم لم تصلّ و اذا رأت الطّهر صلّت تفعل ذلك ما بينها و بين ثلاثين يوما فاذا مضت ثلاثون يوما ثمّ رأت دما صبيبا اغتسلت و احتشت بالكرسف و استثفرت فى وقت كلّ صلاة و اذا رأت صفرة توضّأت) و هر گاه زنى پنج روز خون ببيند و پنج روز پاكى، يا چهار روز خون ببيند و شش روز پاكى پس هر گاه خون ببيند نماز نكند و هر گاه طهر ببيند نماز كند و هم چنين مى كند تا سى روز و چون سى روز بگذرد اگر خون بسيار ببيند در وقت هر نمازى غسل مى كند و پنبه برمى دارد و بر بالاى آن خرقه را بنحو پاردم مى بندد كه خون تعدى نكند و اگر بعد از سى روز زردى ببيند استحاضه قليله است از براى هر نمازى وضو مى سازد.

بدان كه ابن حديث موثق يونس بن يعقوب است كه از ابى بصير از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است و يونس نيز قريب باين از آن حضرت روايت كرده است و چون اين دو حديث باصطلاح قدما صحيح است محدثان ثلاثه عمل باين كرده اند و ظاهرش اينست كه اين حكم نسبت به مبتدئه واقع شده است تخفيفا و رحمة لها چون عادتى ندارد تا يك ماه هر چه به صفت حيض باشد حيض حساب مى كند و هر چه

خون نبيند يا به صفت استحاضه بيند عبادت مى كند تا شايد كه تا يك ماه عادتى بهم رساند يا خونش بند شود چون مرض است كه بر خلاف عادت زنان واقع شده است و بعد از ماه به قانون متعارف عمل مى كند كه رجوع به تميز مى كند اگر تميز داشته باشد با شرائط و الا رجوع به عادت اهل خود مى كند و الا رجوع به روايات خواهد كرد.

و موافق قوانين متأخرين مى بايد كه اول هر گاه سه روز يا چهار روز خون

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 660

ببيند عمل حيض كند البته و بعد از آن اگر خون ببيند اگر چه به صفت استحاضه باشد حيض حساب كند تا ده روز مگر آن كه خونش نيايد كه طاهر است و نماز مى كند، و اگر مثلا در اول سه روز ببيند و بعد از آن سه روز نبيند و بعد از آن سه روز ببيند كاشف مى آيد كه همه حيض بوده است و بعد از ده روز يا بعد از انقطاع خون تا ده روز هر چند خون ببيند و به صفت حيض باشد استحاضه خواهد بود و بعد از آن اگر سه روز خون ببيند يا بيشتر حيض خواهد بود و هم چنين اگر خون زرد ببيند تا ده روز عمل حيض مى كند تا عادتش بهم رسد يا مرضش برطرف شود.

و ممكن است كه تأويل اين حديث نيز بر اين وجه بكنيم كه هر گاه اول سه روز يا بيشتر خون ببيند بى دغدغه حيض است و اگر خون نبيند سه روز چنانكه ظاهر حديث است مى بايد عبادت بكند شايد كه پاك شده باشد موافق اخبار ديگر نيز،

و ديگر كه خون ببيند چون در ده است عمل حيض مى كند البته و هم چنين عمل مى كند در جائى كه اقل طهر در ميان بگذرد و بعد از بيست روز باز چنين مى كند كه سه روز را حيض حساب مى كند تا به آخر آن چه مذكور شد.

و خلاف ظاهرى كه هست در اين صورت دو چيز است يكى آن كه حضرت بيان نفرموده است كه آن سه روزى كه طهر بوده است كاشف آمد كه حيض بوده است و اين سهل است چون بسيار است كه بيشتر به سايل فاضل گفته اند ديگر به فهم او مى گذارند و دويم قيد امكان حيض نشده است. و اين را نيز ممكن است كه رجوع بعلم سائل كرده باشند.

يا آن كه چون معلوم نيست كه حال اين زن چون خواهد شد اول مرتبه كه عمل حيض كرد ممكن است كه همين حيض او باشد و ده روز ديگر كه از اين حيض بگذرد حيض او باشد و هم چنين در حيض ثانى ممكن است كه انتهاى حيض اول باشد و از اينجا ده روز حساب باشد پس در هر خونى كه احتمال

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 661

حيض هست حق سبحانه و تعالى بر او تخفيف داده باشد چون ضبط اين قاعده فضلا نمى توانند كرد زنان بى چاره چون توانند كرد خصوصا هر گاه در اوايل بلوغ باشد.

و ممكن است كه قائل به تخيير شويم كه مخير باشد ميان اين عمل يا رجوع به قاعده كليه و اين حكم بر سبيل رخصت باشد و اين اظهر است پس هر گاه مخير باشد طرفى كه بى دغدغه است و همه باين عمل كرده اند

اولى خواهد بود با امكان و اللَّه تعالى يعلم.

[زن حايض هر گاه در سفر باشد و پاك شود و آب آن قدر نداشته باشد كه از براى غسلش كافى باشد]

(و المرأة الحائض اذا رأت الطّهر فى السّفر و ليس معها ماء يكفيها لغسلها و حضرت الصّلاة فان كان معها من الماء قدر ما تغسل به فرجها غسلته و تيمّمت و صلّت و حلّ لزوجها ان ياتيها فى تلك الحال اذا غسلت فرجها و تيمّمت.) و زن حايض هر گاه در سفر باشد و پاك شود و آب آن قدر نداشته باشد كه از براى غسلش كافى باشد يا هوا سرد باشد و غسل نتواند كرد و وقت نماز شود پس اگر آن قدر آب دارد كه فرجش را بشويد، و تيمم كند و نماز كند و در اين صورت كه فرجش را شسته باشد و تيمم كرده باشد شوهرش با او نزديكى مى تواند كرد.

و اين خبر ابو عبيده است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است. و بنده را ظن قريب بعلم حاصل است كه اين خبر را كلينى از كتاب حسن بن محبوب برداشته است و سهل بن زياد كه در اين طريق است از مشايخ اجازه است و طرق صحيح كلينى بكتاب حسن بسيار است پس حديث صحيح باشد و در اين نيز ظن متآخم علم دارم كه صدوق نيز از آن كتاب نقل كرده است و از تتبع مرا علم عادى به همرسيده است إن شاء اللَّه ترا نيز حاصل خواهد شد به اندك تتبعى اگر متابعت اسلاف را از خاطر بيرون كنى و الا آن شبهه ايست كه معارضه با حق اليقين مى كند چنانكه در ماده سنيان و كافران

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 662

مشاهد است.

و اين شرطى است

كه سيد مرتضى رحمه اللَّه در تواتر كرده است در جواب علماء سنيان كه با او بحث كرده اند كه چرا از احاديث غدير خم و منزله و سفينه و ثقلين ما را علم حاصل نمى شود و شما دعوى علم مى كنيد سيد فرمودند كه ما را شبه سابقه در نفس نبود علم به همرسيد و شما را شبهه محبت دين آباء و اسلاف در خاطر جا كرده است اگر جبرئيل بيايد و او را ببيند يقينا خواهيد گفت كه از كجا كه جبرئيل است و اگر شيطان مصور شود بصورت خودش و بگويد كه مذهب شما حق است خواهيد گفت كه البته جبرئيل است.

[بر زن جايز نيست نگاه به فرج ديگرى كند]

(و لا يجوز للنساء ان ينظرن إلى أنفسهنّ فى المحيض لأنّهنّ قد نهين عن ذلك) و جايز نيست زنان را كه نظر به فرج خود بدارند ديگران را در حالت حيض از جهت استبرا زيرا كه ايشان را نهى كرده اند از نظر كردن به فرج ديگران و شيخ ما بهاء الدين محمد قدس سره ينظرن را بتشديد مى خواند و مى گفت مراد اينست كه جايز نيست زنان را در حال حيض زينت كنند خود را كه باعث نظر شوهران شود به ايشان و شيطان راه يابد در جماع ايشان زيرا كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله زنان را از زينت در حيض منع كرد.

و ليكن محمد بن يعقوب كلينى رضي اللَّه عنه روايت كرده است بسند صحيح از ابو حمزه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه به آن حضرت رسيد كه جماعتى از زنان در ميان شب چراغ مى طلبند و زنان را مى گويند كه اندرون فرج ايشان

را ببيند كه پاك شده اند يا نه حضرت مى فرمودند كه بد مى كنند و مى فرمودند كه كى چنين مى كردند در زمان حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله.

و در حديث حسن كالصحيح روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آن حضرت نهى مى فرمودند زنان را كه نظر به فروج

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 663

خود كنند يا بدارند جميع را كه نظر به فروج ايشان كنند در شب مى فرمودند كه گاه هست زرد مى باشد خون حيض و گاه هست تيره مى باشد خاكسترى كى در شب تشخيص مى توانند كرد بلكه تشخيص آن به پنبه مى بايد كرد و بهتر ظاهر مى شود و مع هذا بى ضرورتى نظر به فرج ديگران كردن حرامست.

و اين دو حديث را كلينى در باب استبرا آورده است و اگر مشدد نيز بخوانيم اين معنى مراد است و اگر مخفف خوانيم از بابت و لا تقتلوا أنفسكم كه مراد نفس ديگرانست مجملا باب افعال و تفعيل انسب است و ليكن بمعنى مذكور.

(و سال عبيد اللَّه بن علىّ الحلبيّ ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الحائض ما يحلّ لزوجها منها قال تتّزر بازار إلى الرّكبتين و تخرج سرّتها ثمّ له ما فوق الازار و ذكر عن ابيه صلوات اللَّه عليهما انّ ميمونة كانت تقول انّ النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله كان يأمرنى اذا كنت حايضا ان اتّزر بثوب ثمّ اضطجع معه فى الفراش) و به اسانيد صحيحه روايت كرده است حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه از آن حضرت سؤال كرد كه از حايض چه چيز حلالست بر شوهرش حضرت فرمودند كه لنگى مى بندد تا

زانوها و نافش را بيرون مى كند و بالاى ازار از اوست يعنى از طرفين مثل ساق و سينه يا دست بر بالاى لنگ مى تواند گذاشت و به زير آن نمى تواند برد و آن حضرت صلوات اللَّه عليه از پدرش صلوات اللَّه عليه نقل كرد كه ميمونه زوجه حضرت سيد مرسلين صلى اللَّه عليه و آله مى گفت كه آن حضرت مى فرمودند در وقتى كه من حايض مى بودم كه لنگى ببندم و با آن حضرت بخوابم.

و باين حديث سيد مرتضى رضي اللَّه عنه قايل شده است و جايز نمى داند تمتع بردن از حايض را از ناف تا زانو مگر از فوق لنگ. و چند حديث ديگر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 664

موثق كالصحيح بر اين مضمون وارد شده است و حمل بر استحباب كرده اند از جهت احاديث بسيارى كه گذشت كه غير قبل حلال است.

و محتملست كه تقية وارد شده باشد چون موافق اكثر عامه است و قرينه تقيه حكايت ميمونه، و هر جائى كه حضرات ائمه معصومين استشهاد مى آورند به گفته ازواج نبى يا غير ايشان ظاهرش تقيه است و اگر نه قول ايشان قول اللَّه است چه حاجت بفعل ديگرى دارد.

[زنان حضرت صلى اللَّه عليه و آله وقتى كه حايض مى شدند نماز نمى كردند]

(و قال و كانت نساء النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله لا يقضين الصّلاة اذا حضن و لكن يتحشّين حين يدخل وقت الصّلاة و يتوضّين ثمّ يجلسن قريبا من المسجد فيذكرن اللَّه عزّ و جلّ) حلبى مى گويد كه حضرت فرمودند كه زنان حضرت صلى اللَّه عليه و آله وقتى كه حايض مى شدند نماز نمى كردند و ليكن فرج خود را از پنبه پر مى كردند در وقت هر نمازى و وضو مى ساختند و نزديك مسجد مى نشستند و ذكر

حق سبحانه و تعالى مى كردند و اين معنى گذشت.

و قرب مسجد از اين جهت بود كه خانه هاى ايشان متصل بود بمسجد نزديك مى نشستند تا عادت دخول مسجد را نيز فراموش نكنند تا آن كه در استحاضه نيز قريب به مسجد مى آمدند و سجده را در مسجد مى كردند و موضع خون بيرون مسجد مى بود چنانكه در اخبار صحيحه وارد شده است.

[هر گاه زنى ادعا كند كه در يك ماه سه حيض ديده ام و عدّه ام سرآمده است آيا مى شنوند از او]

(و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فى امرأة ادّعت انّها حاضت فى شهر واحد ثلاث حيض انّه تسأل نسوة من بطانتها هل كان حيضها فيما مضى على ما ادّعت؟ فان شهدن صدّقت و الّا فهى كاذبة) و بسند صحيح از عبد اللَّه بن مغيره از سكونى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه زنى ادعا كند كه در يك ماه سه حيض ديده ام و عدّه ام سرآمده

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 665

است آيا مى شنوند از او؟ حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه از زنانى كه با آن زن معاشرت باطنى دارند سؤال مى كنند كه آيا پيش از اين هم چنين مى آمده است حيض او كه در يك ماه سه حيض ديده باشد اگر زنان شهادت بدهند تصديق او مى كنند و اگر نه دروغ مى گويد.

و اين حديث بحسب ظاهر مخالف ظاهر آيه است كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ لا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِي أَرْحامِهِنَّ يعنى كتمان نكنند زنان چيزى را كه حق سبحانه و تعالى در رحمهاى ايشان آفريده است و اگر سخن ايشان مسموع نباشد نهى از كتمان بحسب ظاهر بى فايده است.

و هم چنين در

حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه عده و حيضش متعلق است به زنان، و گفته ايشان در آن مسموع است، و ادعاى ايشان مصدقست پس حمل مى بايد كرد كه مستحب است تفحص در صورتى كه آن زن متهم باشد به كذب.

و محتمل است كه حضرت موافق واقع فرموده باشند كه او كاذبست و نفرمودند كه مكذبست يا مصدق نيست پس ممكن است كه كاذب باشد و ما را تصديق بايد كرد مثل فواحش كه علم عادى هست كه ايشان عده نمى دارند اگر گويند كه ما عده مى داريم تصديق مى بايد كرد.

و هم چنين اگر مردى را با زنى در يك لحاف ببينيم و بگويد كه زن منست و علم عادى به كذب او داشته باشيم بحسب ظاهر شرع تصديق مى بايد كرد بلكه اگر ادعا نكنند ما را جايز نيست ظن بد به مسلمانان بردن هر چند بحسب واقع چنين نباشد و اللَّه تعالى يعلم.

[باز كردن مو هنگام غسل ]

(و سال عمّار بن موسى السّاباطىّ ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الحائض تغتسل و على جسدها الزّعفران لم يذهب به الماء قال لا باس به. و عن المرأة تغتسل و قد امتشطت بقرامل و لم تنقض شعرها لم

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 666

يجزئها من الماء قال مثل الّذى يشرّب شعرها و هو ثلاث حفنات على رأسها و حفنتان على اليمين و حفنتان على اليسار ثمّ تمرّ يدها على جسدها كلّه) و بسند موثق منقول است كه عمار از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال نمود از حايضى كه غسل كند و بر بدنش زعفران باشد و آب آن را نبرده باشد

حضرت فرمودند كه باكى نيست و سؤال كرد از زنى كه غسل كند و موى سرش را به گيس باف بسته باشد و خواهد كه باز نكند چه مقدار از آب او را كافى است. حضرت فرمودند كه آن قدر آب بس است كه بخورد مو دهد كه به زير آن برسد و آن سه كف آبست كه بر سر ريزد و دو كف بر دست راست و دو كف بر دست چپ و بعد از آن دست به همه بدن بمالد تا آب به همه جا برسد.

و حفنه را اطلاق مى كنند بر يك كف و دو كف و ظاهرا در اينجا دو كف مراد باشد. اما زعفران را حمل كرده اند كه محض رنگى باشد چنانكه متعارف نيز همين است و اگر عينى داشته باشد به حيثيتى نباشد كه آبى كه به آن جا رسد مضاف شود اما اگر اول آب برسد و زمانى كه بماند مضاف شود ظاهرا ضرر نداشته باشد و ليكن احوط اجتنابست.

و مؤيد اينست حديث صحيحى كه ابراهيم بن ابى محمود گفت به خدمت حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه هر گاه شخصى جنب شود و زعفران بر سر و بدنش باشد و بوى خوش و چيزهاى چسبند مثل لادن و چيزهاى خوشبو كه موى سر و ريش را به آن معطر مى سازند و چون غسل مى كند مى يابد كه اثر زعفران و بوى در بدنش مانده است حضرت فرمودند كه باكى نيست.

اما خلوق كه زعفران دارد ظاهرش آنست كه آب به بدن مى رسد و اما چيزهاى چسبنده مانند غاليه اگر چه چسبنده است و ليكن متعارفست كه مو

لوامع

صاحبقرانى، ج 1، ص: 667

را به آن معطر مى سازند و شستن مو واجب نيست بلكه مى بايد آب به زير مو برسد.

و اما نگشودن مو نيز از اين جهت است كه آب به زير آن مى بايد رسانيد چنانكه در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه سابقا گيسو بافتن مثل اين زمان نبود دو جا از پيش سر و دو از عقب سر مى بافتند اندك آبى به زير مو مى رسيد و الحال كه گيسوى بسيار بر سر مى بافند مبالغه نمايند كه آب به زير مو برسد و مثل اين احاديث كالصحيحه وارد است.

و اما تقديم جانب راست بر چپ كه در اين حديث وارد شده است بعضى استدلال كرده اند بر ترتيب و دلالت ندارد زيرا كه و او دلالت بر ترتيب ندارد مع هذا حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون آب بر هر دو طرف بريزد بعد از آن دست بر همه بدن بمالد اگر ترتيب لازم بود مى بايست كه اول دست بر جانب راست بمالد و بعد از آن كه آب بر جانب چپ بريزد دست بر آن بمالد پس دلالتش بر عدم ترتيب اظهر است.

[استشهاد به فعل همسران پيامبر]

(و كان بعض نساء النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله ترجّل شعرها و تغسل رأسها و هى حايض) و چنين بود كه بعضى از زنان آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله موى سر را شانه مى كردند و سر را مى شستند در حالت حيض و ظاهر آنست كه حضرت ديده باشند و منع نكرده باشند يا حضرت او را فرموده باشند كه چنين كند چون حضرت با ايشان مى خوابيد اگر زينت كردن

ايشان خوب نباشد دفع كثافت مطلقا مطلوبست هميشه چنانكه اخبار بسيار در اين باب وارد شده است، و در طرق عامه احاديث بسيار نقل كرده اند باين عنوان با تذكير ضمير كه مراد اينست كه بعضى از زنان سر آن حضرت را مى شستند و شانه مى كردند. و محتمل است كه در اينجا نساخ غلط كرده باشند و اللَّه تعالى يعلم.

[و هر گاه زنى بزايد و خونش آيد ده روز ترك نماز مى كند]

(و اذا ولدت المرأة قعدت عن الصّلاة عشرة ايّام الّا ان تطهر قبل ذلك فان استمرّ بها الدّم تركت الصّلاة ما بينها و بين ثمانية عشر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 668

يوما لأنّ اسماء بنت عميس نفست بمحمّد بن ابى بكر فى حجّة الوداع فامرها رسول اللَّه عليه و آله ان تقعد ثمانية عشر يوما) و هر گاه زنى بزايد و خونش آيد ده روز ترك نماز مى كند مگر آن كه خونش بند شود پيش از ده روز كه بعد از آن نماز مى كند پس اگر خونش مستمر شود يعنى از ده روز در گذرد ترك مى كند نماز را تا هجده روز اگر خونش آيد زيرا كه اسماء بنت عميس در حج وداع محمد را زاييد پس حضرت امر فرمودند او را كه هجده روز ترك نماز كند و نفاس حساب كند.

بدان كه جمعى از علما اكثر نفاس را هجده روز مى دانند و جمعى عادت حيض را اعتبار مى كنند و اگر عادت نداشته باشد و مبتدئه باشد هجده روز و بعضى صاحب عادت را عادت و مبتدئه را ده روز. و اقاويل بسيار و احاديث بسيار در اين باب وارد شده است.

احوط آنست كه عادت حيض را حساب كند و بعد از آن تا ده روز استظهار مى تواند

كرد چنانكه در حيض استظهار مى كند و بعد از ده روز اگر خون بسيار به صفت حيض بيند تا هجده روز مخير است ميان عبادت و ترك آن و آن باقى ايام استظهار نفساء است و اگر ما بعد عادت را بعد از استظهار به يك روز يا دو روز عمل هر دو به جا آورد نهايت احتياط است و عمل به همه اقوال و روايات كرده خواهد بود.

و بعضى از علما تا بيست و يك روز قايل شده اند به آن كه سه روز بعد از هجده روز استظهار او باشد و قولى بيشتر از علماى شيعه بخاطر نيست و در فقه رضوى هست كه در روايت واقع است يعنى از آباى ما صلوات اللَّه عليهم كه نفساء هجده روز ترك نماز مى كند و روايت بيست و سه روز نيز مرويست.

و روايت ده روز و سه روز از جهت استظهار و بهر يك از اين روايات عمل مى تواند نمود از روى تسليم. و از عامه اقوال بسيار نقل كرده اند و از سى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 669

و چهل و پنجاه و شصت و از طرق ما نيز روايات وارد شده است و كافه علماى ما حمل كرده اند همه را بر تقيه و جمعى نيز قايلند كه باين اخبار فتوى مى توان داد در حال تقيه و اللَّه تعالى يعلم.

[چون اقل حيض سه روز است و اكثرش ده روز است ]

(و قد روى انّه صار حدّ قعود النّفساء عن الصّلاة ثمانية عشر يوما لأنّ اقلّ الحيض ثلاثة ايّام و اكثره عشرة ايّام و أوسطه خمسة ايّام فجعل اللَّه عزّ و جلّ للنّفساء اقلّ الحيض و أوسطه و اكثره) و صدوق به سندى قوى از حنان بن سدير روايت

كرده است كه به حضرت صلوات اللَّه عليه عرض نمودم و چون مضمر است ظاهرا حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه باشد كه چرا زنى كه زاييده است هجده روز ترك نماز مى كند حضرت فرمودند كه چون اقل حيض سه روز است و اكثرش ده روز است و وسطش پنج روز است حق سبحانه و تعالى از جهة او اقل و اوسط و اكثر را مقرر ساخت.

[اصحاب ما روايت كرده اند كه چهل روز ترك نماز مى كند]

(و الاخبار الّتى رويت فى قعودها اربعين يوما و ما زاد إلى ان تطهر معلولة كلّها وردت للتّقيّة لا يفتى بها الّا اهل الخلاف) و اخبارى كه اصحاب ما روايت كرده اند كه چهل روز ترك نماز مى كند يا زياده كه پنجاه روز باشد تا آن كه طاهر شود و اين خبرى ديگر است معلول است و علتى دارد كه چنين روايت شده است كه آن تقيه است يا ضعيف است به اعتبار تقيه كه عمل به آن نمى توان كرد و فتواى به آن اخبار نمى توان داد مگر سنيان را اگر از ما بپرسند.

و آن چه از عامه مشهور است قول ابو حنيفه و احمد بن حنبل و جمعى ديگر چهل روز است و قول شافعى و مالك و احمد در روايتى ديگر شصت روز است و از مالك قول هفتاد نيز روايت كرده اند و قول حسن بصرى پنجاه روز است. و شيخ بسند صحيح از محمد بن مسلم روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اگر نفسا خونش بند نشود سى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 670

روز چهل روز تا پنجاه روز ترك نماز مى كند و دور نيست كه مراد حضرت اخبار از حال

سنيان باشد كه ايشان چنين مى كنند.

و در روايت موثقى چهل روز وارد شده است و در روايت ضعيفى وارد شده است كه حدى ندارد يعنى تا پاك شود. و در روايت ضعيفى چهل تا پنجاه وارد شده است و شك نيست در آن كه محمول است اين روايات بر تقيه چون روايات متواتره بر خلاف اينها وارد شده است.

[زنى كه يك روز يا دو روز در زاييدن داشته باشد يا بيشتر و زردى يا خون بيند نماز را چه كند؟]

(و روى عمّار بن موسى السّاباطىّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال سألته عن امرأة اصابها الطّلق اليوم و اليومين و اكثر من ذلك ترى صفرة او دما كيف تصنع بالصّلاة؟ قال تصلّى ما لم تلد فان غلبها الوجع صلّت اذا برئت) و بسند موثق سؤال كرد عمار از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از زنى كه يك روز يا دو روز در زاييدن داشته باشد يا بيشتر و زردى يا خون بيند نماز را چه كند؟ حضرت فرمودند كه نماز مى كند تا نزاييده است اگر وجع بر او غلبه كند و نماز را نكند بنا مشروع وقتى كه به شود قضا كند. چون خلافى نيست ظاهرا ميان علماى ما كه نفاس با ولادت مى باشد يا بعد از آن و هر چه بيش از ولادت آيد اگر زرد باشد استحاضه است. و اگر سياه يا سرخ باشد و سه روز نشود آن نيز استحاضه است. و اگر سه روز بشود و به صفت حيض باشد و در ايام حيض يا قريب به آن باشد ظاهرا حيض باشد چنانكه گذشت كه حيض با حمل جمع مى شود.

و جمعى در اينجا شرط كرده اند كه مى بايد اقل طهر به همرسد ميان حيض و نفاس چون نفاس حكم حيض

دارد، و چون اين فرض نادر بود حضرت حكم فرمودند كه نماز مى كند و ممكن است كه حكم حضرت صلوات اللَّه عليه از اين جهت باشد كه شرايط فوق نيز نادر است و اگر خونى آيد بيش از يك روز و دو روز نمى آيد و اللَّه تعالى يعلم.

باب التيمم

[آية تيمم ]

(قال اللَّه عزّ و جلّ وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ، أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ مِنْهُ ما يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ

«1» بابى است در بيان تيمم و احكام آن حق جل و عز مى فرمايد بعد از بيان وضو و غسل كه مذكور شد و اگر بوده باشيد بيمار يا مسافر و آمده باشد كسى از شما از زمين كو كه بواسطه بول و غايط رفته باشيد و گاه هست كه آنها دست بهم نمى دهد و بادى جدا مى شود كه حدث اصغر از شما واقع شده باشد يا جماع كرده باشيد با زنان و نيابيد آب را پس تيمم كنيد يا قصد كنيد صعيد خوب را. و مشهور در احاديث آنست كه مراد از صعيد وجه الارض است كه شامل سنگ باشد. و بعضى گفته اند كه مراد از آن خاك است و مراد از طيب آنست كه نجس و مغصوب نباشد على المشهور. پس چون دست بر صعيد زديد مسح كنيد بعضى از روهاى خود را كه پيشانى باشد يا با جبينين دو طرف پيشانى و بعضى از دستهاى خود را از صعيد و حق سبحانه و تعالى تيمم را

بدل از وضو و غسل مقرر فرمود از جهت آن كه نمى خواهد كه كار را بر شما تنگ كند و ليكن

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 672

مى خواهد كه پاك كند شما را از احداث و از گناهان به سبب اطاعت و مى خواهد كه نعمت خود را بر شما تمام كند به تخفيف عبادات به آن كه بدل از طهارت آبى طهارت خاكى مقرر فرمود شايد كه شما شكر خداوند خود را به كردن عبادت و ترك مناهى به جا آوريد. اين مجملى بود از ترجمه و باقى در ضمن اخبار مذكور خواهد شد إن شاء اللَّه تعالى.

[بيان وجه احكام وضو و تيمم ]

(و قال زرارة قلت لأبي جعفر صلوات اللَّه عليه الّا تخبرنى من اين علمت و قلت انّ المسح ببعض الرّأس و بعض الرّجلين؟ فضحك و قال يا زرارة قاله رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و نزل به الكتاب من اللَّه عزّ و جلّ لأنّ اللَّه عزّ و جلّ قال او يقول فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ فعرفنا انّ الوجه كلّه ينبغى ان يغسل ثمّ قال و أيديكم إلى المرافق فوصل اليدين إلى المرفقين بالوجه فعرفنا انّه ينبغى لهما ان يغسلا إلى المرفقين ثمّ فصل بين الكلام فقال و امسحوا برءوسكم فعرفنا حين قال برءوسكم انّ المسح ببعض الرّأس لمكان الباء ثمّ وصل الرّجلين بالرّأس كما وصل اليدين بالوجه فقال و ارجلكم إلى الكعبين فعرفنا حين وصلهما بالرّأس انّ المسح على بعضهما ثمّ فسّر ذلك رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله للنّاس فضيّعوه ثمّ قال فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ فلمّا ان وضع الوضوء عمّن لم يجد الماء اثبت بعض الغسل مسحا لأنّه قال بوجوهكم ثمّ وصل بها

و أيديكم منه اى من ذلك التّيمّم لأنّه علم انّ ذلك اجمع لم يجر على الوجه لأنّه يعلق من ذلك الصّعيد ببعض الكفّ و لا يعلق ببعضها ثمّ قال ما يريد اللَّه ليجعل عليكم من حرج و الحرج الضّيق) و بسند صحيح زراره گفت كه به خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه آيا خبر نمى دهى مرا كه از كجا بدانم و بگويم، يا از كجا مى دانى و مى گويى تا مباحثه با

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 673

خصمان كه كنم دانم كه جواب ايشان را توانم گفت اگر از من بپرسند كه چرا مسح بعضى از سر و بعضى از پاها را مى بايد كرد؟ حضرت تبسم فرمودند محتمل است كه تبسم از ترك ادب او باشد يا از آن كه بعد از اين خواست فرمود كه او را به تعجب درآورد كه با آن كه در قرآن هست و زراره قارى و مفسر بود نمى دانست و گفت اى زراره رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله فرموده است و ما از آن حضرت داريم و كتاب الهى به آن معنى نازل شده است و ما مى دانيم زيرا كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه روهاى خود را بشوييد دانستيم كه كل را مى بايد شست و در عرف غير اين معنى را نمى فهمند.

پس فرمود كه و دستهاى خود را تا مرفقها و آن بند ذراع و بازوست بشويند پس وصل فرمود به واو عاطفه دست را برو و رو را كل مى بايست شست دانستيم كه دستهاى تا مرفقين را نيز تمام مى بايد شست پس حق سبحانه و تعالى تغيير اسلوب فرمود به نحوى

ديگر به آن كه با بر سر مفعول درآورد و فرمود كه مسح كنيد بعضى از سرهاى خود را پس چون با درآورد دانستيم كه مراد الهى مسح بعضى از سر است.

بعد از آن عطف فرمود پاها را بسر چنانكه عطف فرمود دستها را بر دو كف و پاها را تا كعبين پس دانستيم كه بعضى از پاها را مسح مى بايد كشيد با آن كه آيه دلالتش ظاهر بود حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله قولا و فعلا از جهت مردمان بيان فرمود و ايشان ضايع كردند آن را. ديگر فرمود كه اگر آب نيابيد تيمم كنيد صعيد طيب را يعنى قصد آن كنيد يا از آن تيمم كنيد پس مسح كشيد بعضى از روهاى خود را.

پس چون حق سبحانه و تعالى وضو را ساقط ساخت از كسى كه آب نيابد بعضى از مواضع غسل را مسح فرمود چون شش موضع بود سه مغسول كه رو و دستها بود، و سه ممسوح كه سر و پاها بود، سه مغسول را مقرر ساخت كه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 674

بعضى از آنها را مسح كشند زيرا كه لفظ با بر وجوهكم درآورد و أيديكم را بر او عطف فرمود و فرمود كه منه يعنى مسح كشيد از آن چه قصد به آن كرده بوديد از صعيد طيب و من تبعيضى آورد يعنى بعضى از آن خاك را بر رو و دستها بماليد چون مى دانست كه دستى كه بر خاك زنند خاكش بتمام رو نمى رسد زيرا كه خاك بر بعضى از دست مى چسبد و بر بعضى نمى چسبد.

ديگر فرمود كه خداوند عالميان نمى خواهد كه بر شما كار را

تنگ كند اين نيز مؤيد تبعيض مسحهاست در وضو و تيمم پس ظاهر شد كه حق سبحانه و تعالى در چهار جا اشاره فرموده است و حضرت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله نيز كه وضو و تيمم ساختند چنين كردند اما وضوى آن حضرت گذشت و اما تيمم را پس عقيب اين ذكر مى كند.

[تيمم عمار]

(و قال زرارة قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ذات يوم لعمّار فى سفر له يا عمّار بلغنا انّك اجنبت فكيف صنعت؟ قال تمرّغت يا رسول اللَّه فى التّراب قال فقال له كذلك يتمرّغ الحمار أ فلا صنعت كذا ثمّ أهوى بيديه إلى الارض فوضعهما على الصّعيد ثمّ مسح جبينه بإصابعه و كفّيه إحداهما بالأخرى ثمّ لم يعد ذلك) و بسند صحيح از زرارة منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله روزى به عمار فرمودند در سفرى كه اى عمار شنيدم كه جنب شدى چه كردى؟

گفت يا رسول اللَّه در خاك غلطيدم حضرت فرمودند كه مانند الاغ غلطيدى خر چنين مى غلطد يعنى قياس كار خرانست چرا نپرسيدى چرا چنين نكردى؟

پس حضرت رسول اللَّه عليه و آله يا حضرت امام محمد باقر بر احتمالى دستها را به زير آوردند و بر صعيد كه خاكست يا زمين گذاشتند بعد از آن پيشانى را يا دو طرف آن را بنا بر نسخه جبينيه به انگشتان خود مسح كردند و دستها را هر يك بر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 675

ديگرى ماليدند و ديگر دست بر خاك نزدند و به يك مرتبه اكتفا فرمودند.

بدان كه

حكايت عمار در طريق شيعه و سنى متواتر است و هيچ كس در تواتر قرآن شك ندارد. سنيان در صحاح خود بطرق متكثره از عمر بن الخطاب روايت كرده اند كه عمر اعتقاد به تيمم نداشت و مى گفت كه اگر آب بهم نرسد نماز مكنيد و در مجلس عمر عمار حكايت خود را كرد عمر او را تهديد نمود عمار گفت اگر به جدّى: من حكايت خود را جائى نقل نكنم، و همين معنى كافى است در كفر او كفر سنيان سيما علماى ايشان كه شخصى كه منكر قرآن باشد و به اتفاق مسلمانان كافر باشد او را امام دانند و اگر خواهى رجوع به صحاح سته كن در باب تيمم.

و ليكن اينها عبادت او است حق به جانب ايشان است كسى كه سيدة نساء العالمين فاطمة الزهراء با محسن فرزند رسول خدا شهيد كند و قصور نداشته باشد انكار قرآن سهل خواهد بود و كسى كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله را گويد كه اين مردك هذيان مى گويد و در جميع صحاح سته متواترا از او نقل كنند و منافى اسلام او نباشد اينها سهل خواهد بود.

[پس هر گاه شخصى خواهد كه تيمم بدل از وضو كند]

(فاذا تيمّم الرّجل للوضوء ضرب يديه على الارض مرّة واحدة ثمّ نفضهما و مسح بهما جبينيه و حاجبيه و مسح على ظهر كفّيه و اذا كان التّيمّم للجنابة ضرب يديه على الارض مرّة واحدة ثمّ نفضهما و مسح بهما جبينيه و حاجبيه ثمّ ضرب يديه على الارض مرّة اخرى و مسح على ظهر يديه فوق الكفّ قليلا و يبدأ بمسح اليمنى قبل اليسرى) پس هر گاه شخصى خواهد كه تيمم بدل از وضو كند هر

دو دستها را يك مرتبه بر زمين زند و خاك آن را بيفشاند و بهر دو دست مسح بر دو طرف پيشانى كند با ابروها و پشت هر دو دست را مسح كند. و اگر تيمم بدل از غسل جنابت باشد هر دو دست را يك مرتبه بر زمين زند پس هر دو دست را بيفشاند و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 676

پهلوهاى پيشانى را با ابروها مسح كند پس دستها را مرتبه ديگر بر زمين زند و پشت دستها را مسح كند بالاى دست اندكى و ابتدا كند به مسح دست راست پيش از دست چپ.

اما آن چه صدوق ذكر كرده است از زدن دست بر زمين شكى نيست كه بهتر است. و در احاديث صحيحه بسيار بلفظ ضرب واقع شده است. و در احاديث صحيح و كالصحيح بلفظ وضع واقع شده است جمعى ضرب را سنت مى دانند و جمعى وضع كه مطلق است است حمل بر مقيد مى كنند و ضرب را واجب مى دانند و اظهر استحبابست. و احوط ضربست و اللَّه تعالى يعلم.

و اما آن چه ذكر كرده است كه مسح جبينين را بكشد موافق ظاهر خبر زراره است كه گذشت، و موافق حسنه زراره و حسنه عمرو بن ابى المقدام است كه در هر سه جبين واقع شده است. و ممكن است كه مراد از جبين جبهه باشد با جبين و در موثقه كالصحيح زراره مسح جبهه واقع شده است علما هر دو را با هم ضم كرده اند.

و در صحيحه زراره، و صحيحه محمد بن مسلم، و صحيحه اسماعيل بن همام، و صحيحه داود بن نعمان، و كالصحيح كاهلى و غير اينها از اخبار

بسيار مسح رو واقع شده است و اكثر علما حمل كرده اند مسح رو را بر پيشانى و جبينها و محقق رحمه اللَّه مسح باقى رو را سنت مى داند. و على اى حال چون واجب نيست ترك آن اولى است چون مخالف ظاهر آيه است و موافق عامه.

و صدوق در امالى ذكر كرده است كه رو را مسح كند و گفته است كه در روايتى واقع شده است كه جبينها و ابروها را مسح كند و عمل مشايخ ما بر اين است. و روايت ابروها بما نرسيده است مسندا مگر در فقه رضوى. و اما مسح پشت دستها پس احاديث بسيار از طرق خاصه و عامه بر اين وارد شده است و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 677

مراد از بند دست است كه اندكى بالاى كف است تا سر انگشتان. و بعضى از علما اكتفا بسر انگشتان كرده اند. و بعضى گفته اند كه از مرفق مسح مى كنند طرفين دست را. و هر دو قول مخالف ظاهر آيه است و بر قول اخير حديث صحيح وارد است و ليكن محمول بر تقيه است. و بعضى سنت مى دانند و نكردن اولى است.

و اما آن چه گفته است كه بعد از زدن دست را بيفشاند افشانيدن دستها در احاديث صحيح و كالصحيح وارد شده است و منافات با ظاهر آيه ندارد و بر تقدرى كه لازم باشد كه چيزى از خاك بر دست بچسبد سنت است افشاندن زيادتى آن كه سبب آن نشود كه رو بدنما شود.

و اما فرقى كه صدوق و جمعى كثير از اصحاب كرده اند ميان تيمم بدل از وضو و تيمم بدل از غسل كه بدل از وضو يك

مرتبه دست بر زمين زند، و از براى غسل دو مرتبه حديث صريحى كه دلالت كند بر اين معنى نديده ام. و حديث زراره، و محمد بن مسلم را كه مستند آن ساخته ايد هر دو دلالت بر نقيض مطلب دارند.

و احاديث صحيحه در غسل وارد شده است كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم يك مرتبه دست بر زمين زده اند مثل صحيحه زراره كه گذشت از براى بدل از غسل و غير آن، و احاديث مطلقه واقع شده است كه يك مرتبه دست بزن، و احاديث دو مرتبه نيز مطلق واقع شده است، و حديث صحيح سه مرتبه نيز واقع شده است، و حديث صحيح چهار مرتبه نيز واقع شده است.

و جمعى از علما يك مرتبه را واجب مى دانند و زياده را سنت و جمعى به تخيير قايلند و خالى از قوت نيست. و احوط آنست كه از براى هر يك از وضو و غسل دو تيمم بكند يكى يك ضربى و يكى دو ضربى و اللَّه تعالى يعلم.

[شخصى كه جنب شود آب را تيمم مى كند، چون بيابد آب را پس غسل كند و اعاده نكند نماز را]

(و سأل عبيد اللَّه بن علىّ الحلبيّ ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 678

الرّجل اذا اجنب و لم يجد الماء؟ قال يتيمّم بالصّعيد، فاذا وجد الماء فليغتسل و لا يعيد الصّلاة. و عن الرّجل يمرّ بالرّكية و ليس معه دلو؟

قال ليس عليه ان يدخل الرّكيّة انّ ربّ الماء هو ربّ الارض فليتيمّم و عن الرّجل يجنب و معه قدر ما يكفيه من الماء لوضوء الصّلاة أ يتوضّأ بالماء او يتيمّم قال لا بل يتيمّم الا ترى انّه انّما جعل عليه نصف الوضوء) و به اسانيد صحيحه مرويست كه سؤال كرد حلبى از حضرت

امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه جنب شود و نيابد آب را حضرت فرمودند كه تيمم مى كند، از زمين پس چون بيابد آب را پس غسل كند و اعاده نكند نماز را.

و ديگر حلبى از آن حضرت سؤال نمود از شخصى كه به چاهى رسد و دلو نداشته باشد حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه واجب نيست بر او كه داخل چاه شود به درستى كه آن خداوندى كه آب را از جهت وضو و غسل مقرر ساخته است خاك را نيز قرار داده است وقتى كه دست به آب نرسد بايد كه تيمم كند و به چاه نرود.

و ديگر حلبى از آن حضرت سؤال كرد از شخصى كه جنب شود و با او آن مقدار آب باشد كه از براى وضو كافى باشد آيا به آب وضو سازد يا تيمم كند حضرت فرمودند كه بلكه تيمم كند نمى بينى كه حق سبحانه و تعالى بر او واجب ساخته است نصف وضو را يعنى امر كرده است كه سه عضوى را كه در وضو مى شست مسح كند.

پس اگر جمع كند ميان وضو و تيمم جمع ميان عوض و معوض كرده است و اگر وضوى تنها بسازد خلاف گفته الهى كرده است چون حق سبحانه و تعالى تيمم طلبيده است و او وضو ساخته است.

بدان كه در سؤال اول حضرت مطلق جنب را فرمود كه تيمم كند و اعاده

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 679

نماز نكند و مخالفت دارد بحسب ظاهر با احاديثى كه وارد شده است كه اگر محتلم شده باشد تيمم مى كند و اگر باختيار خود جنب شده باشد غسل مى كند هر چند ضرر

به او رسد مگر آن كه خوف تلف نفس داشته باشد كه در اين صورت تيمم مى كند و نماز را قضا خواهد كرد بعد از غسل.

پس جمع بينهما باين نحو مى توان كرد كه اين حديث و امثال اين حديث از احاديث صحيحه را حمل بر جواز كنيم، و احاديث غسل و اعاده نماز را حمل بر استحباب كنيم چنانكه اكثر علما كرده اند و اين اظهر است و ممكنست كه اين حديث را حمل بر محتلم كنيم و ظاهرا صدوق چنين كرده باشد اگر چه محتمل است كه صدوق نيز احاديث آينده را حمل بر استحباب كرده باشد.

و اما در سؤال دويم كه حضرت فرمودند كه داخل چاه نشود اكثر علما حمل كرده اند بر آن كه در دخول چاه خوف ضرر باشد. و جمعى حمل كرده اند بر آن كه چاه از جمعى باشد كه چون غسل مى كند نجس مى شود چاه و بدنش نيز و مى بايد نزح كردن و دلو ندارد. و جمعى ديگر كه وارد شوند و آب كشند آب نجس را استعمال خواهند كرد خواه صاحبان چاه و خواه غير ايشان پس نهى حضرت باين اعتبار خواهد بود و اظهر آنست كه چاه نجس نمى شود.

و ليكن ممكن است كه اگر چاه صاحبى داشته باشد بى رضاى او غسل در آن چاه نتوان كرد چنانكه در صحيحه عبد اللَّه بن ابى يعفور وارد شده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه جنب باشى و دلوى بهم نرسد، و هم چنين چيزى كه توانى آب از چاه برداشتن نداشته باشى تيمم كن به صعيد به درستى كه خداوندى كه آب را قرار

داده است خاك را نيز قرار داده است در صورت نيافتن آب و داخل چاه مشو و آب چاه را بر مردمان فاسد مكن.

و ممكن است كه در مطلق چاه چنين باشد اگر چه صاحبى نداشته باشد

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 680

چون سبب تنفر مردم مى شود خصوصا هر گاه بدنش منى و بول و غايط داشته باشد چنانكه ظاهر حديث بر آن دلالت مى كند و اظهر آنست كه غرض حضرت صلوات اللَّه عليه اين است كه اين مقدار كار را بر مردمان تنگ نكرده اند كه بايد به چاه رفتن بلكه اندك صعوبتى كه باشد تيمم مى توان كرد زيرا كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا 4: 43 يعنى آب نيابيد و نفرمود كه آب يافت نشود و فرق است ميان وجدان و وجود و مناط تيمم عدم وجدان است پس اگر آب باشد و فروشند و ثمن آن را نداشته باشد يا دور باشد و خوف ضرر باشد در جدا شدن از قافله خواه خوف ضرر دزدان يا درندگان يا خوف تشنگى خود يا جمعى كه متعلق باشند به او بلكه اگر خوف هلاك مؤمنى باشد چون در احاديث صحيحه خوف عطش مطلق واقع شده است.

و جمعى از علما گفته اند كه اگر خوف هلاك حيوانى محترم باشد تيمم مى كند چنانكه در راه مكه معظمه و اين بسيار مشكل است اما اگر خوف هلاك شتر او باشد البته تيمم مى كند چون هلاك شتر سبب هلاك اوست اگر شترى ديگر بهم نرسد يا ثمن آن يا اجرت كرايه نداشته باشد يا خوف خروج وقت نماز باشد به آن كه مثلا هوا سرد باشد

و بايد به حمام رفتن و تا حمام رفتن آفتاب طالع شود تيمم مى بايد كرد بى دغدغه اگر چه بعضى از علما در اين صورت گفته اند كه غسل كند و نماز را قضا كند اما اشتباه كرده اند وجدان را بوجود و اللَّه تعالى يعلم.

ديگر آن كه در امثال اين حديث از احاديث متواتره كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم باين عبارت فرمودند كه خداوند آب و خاك يكى است كنايه است بر عمر بن الخطاب و اتباع آن چون او هر چه موافق عقل شومش نبود رد مى كرد و غرضش اظهار نفى نبوت آن حضرت صلوات اللَّه عليه و آله بود و منافقان تصديق او مى كردند.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 681

حضرات مى فرمايند كه فرقى نيست ميان تيمم و وضو در آن كه عقول ضعيفه به آن نمى رسد چه ظاهر است كه دستها را تا مرفق شستن و مسح سر و پاها كردن بحسب ظاهر سبب تطهير و پاكيزگى نمى شود بلكه محض تعبد و بندگى است بحسب ظاهر و در واقع علتها دارد كه عقول ضعيفه به آن نمى رسد بلكه همين وجهست كه آن ملعون به جاى مسح پاها غسل مقرر ساخت كه فايده داشته باشد در پاكيزگى پاها چون مسح بحسب عقل شومش فايده نداشت غرض آن كه از اشارات و تنبيهات غافل مباشيد.

اما سؤال سيم كه آب وضو داشته باشد حضرت فرمودند كه تيمم كند و وضو نسازد دلالت مى كند بر آن كه وضو با غسل جنابت نباشد كه اگر وضو واجب يا سنت مى بود مى بايست كه وضو بسازد و تيمم بكند، و لهذا حضرت از جهت رد بر سنيان علت فرمودند كه حق سبحانه

و تعالى تيمم طلبيده است كه نصف وضو است.

و بر اين مضمون احاديث صحيحه از محمد بن مسلم، و جميل بن دراج، و حسين بن ابى العلا و غير هم وارد شده است و مطلوب عمده رد است بر سنيان كه وضو را با غسل جنابت واجب مى داند.

[هر گاه شخصى تيمم داشته باشد و به آب رسد و وضو يا غسل نكند]

(و متى أصاب المتيمّم الماء و رجا أن يقدر على ماء آخر و ظنّ أنّه يقدر عليه كلّما أراده فعسر عليه ذلك فانّ نظره إلى الماء ينقض تيمّمه و عليه أن يعيد التّيمّم) و هر گاه شخصى تيمم داشته باشد و به آب رسد و وضو يا غسل نكند به اميد آن كه به آب ديگر خواهد رسيد و گمان كند كه هر وقت كه خواهد آب را خواهد يافت و عاقبت به جايى رسيد كه دشوار شد بر او يافتن آب پس چون به آب رسيده بود و متمكن شده بود از استعمال آب تيممش شكست و واجبست كه اعاده كند تيمم را از جهت اين نماز.

و اين كلام مضمون صحيحه زراره است از حضرت امام محمد باقر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 682

صلوات اللَّه عليه و دلالت مى كند بر آن كه تيمم شكسته مى شود بمجرد رسيدن به آب با تمكن از استعمال آن، و اشعارى دارد لفظ شكستن با لفظ اعاده اگر تيمم بدل از غسل كرده باشد من بعد كه تيمم مى كند باز بدل از غسل مى كند نه بدل از وضو چنانكه جمعى گفته اند و بنا بر مذهب ايشان مى بايد كه اگر آب وضو به همرسد وضو سازد چنانكه گفته اند.

و احاديث صحيحه متقدمه رد قول ايشان مى كند كه حضرت مطلقا فرمودند كه تيمم كند و وضو

نسازد و قول اين جماعت از استنباط ناشى شده است كه گفته اند كه تيمم بدل از غسل بمنزله غسل است و هر گاه ناقض غسل بفعل آيد مثل جنابت تيمم را مرتبه ديگر بقصد غسل مى سازد و اگر ناقض وضو بفعل آيد تيمم را بدل از وضو مى سازد. و روايتى نديده ام كه دلالت بر مطلب ايشان كند و اگر كسى خواهد كه مخالفت ايشان نكرده باشد احتياطا تيممى بدل از وضو بعد از تيمم بدل از غسل نيز به جا آورد.

[اگر كسى بيابد آب را در وقتى كه داخل نماز شده قطع كند نماز را و وضو بسازد]

(فان أصاب الماء و قد دخل فى الصّلاة فلينصرف و ليتوضّأ ما لم يركع فان كان قد ركع فليمض فى صلاته فان التّيمّم أحد الطّهورين) تتمه صحيحه زراره است كه از حضرت صلى اللَّه عليه و آله سؤال كرد كه اگر كسى بيابد آب را در وقتى كه داخل نماز شده است حضرت فرمودند كه قطع كند نماز را و وضو بسازد و نماز را از سر گيرد ما دام كه بركوع نرفته باشد پس اگر بركوع رفته باشد همان نماز را تمام كند زيرا كه تيمم يكى از دو مطهريست كه حق سبحانه و تعالى قرار داده است يعنى مطهر آبى قرار داده است كه آن وضو و غسل است و مطهر خاكى نيز مقرر فرموده است كه آن تيمم است.

و بر اين مضمون روايات قويه وارد شده است، و در روايتى قوى كالصحيح يا صحيح وارد شده است از محمد بن حمران از حضرت امام

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 683

جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اگر آب بهم رسد بعد از دخول در نماز نماز را تمام كند. و ممكن است حمل اين

روايت بر ما بعد از ركوع. و اكثر علما عمل باين روايت كرده اند و روايات سابقه را حمل بر استحباب كرده اند.

و ممكن است كه حمل كنيم روايت ابن حمران را بر صورتى كه تيمم را در آخر وقت واقع ساخته باشد كه اگر وضو بسازد كل نماز يا بعضى از آن در خارج وقت بفعل آيد. در اين صورت واجب باشد اتمام و در بقاء وقت حمل كنيم بر استحباب چنانكه روايت ابن حمران اشعارى باين معنى دارد زيرا كه حضرت بعد از امر به اتمام فرمودند كه بدان كه سزاوار نيست كه كسى تيمم كند مگر در آخر وقت.

و على اى حال شك نيست كه با بقاى وقت در اين صورت وضو ساختن و نماز را از سر گرفتن اولى و احوط است و عمل بر اين است و اللَّه تعالى يعلم.

[كسى كه تيمم كند و چون خواهد كه شروع در نماز كند آب بهم رسد]

(و من تيمّم ثمّ أصاب الماء فعليه الغسل ان كان جنبا، و الوضوء ان لم يكن جنبا فان اصاب الماء و قد صلّى بتيمّم و هو فى وقت فقد تمّت صلاته و لا اعادة عليه) و كسى كه تيمم كند و چون خواهد كه شروع در نماز كند آب بهم رسد مى بايد كه غسل كند اگر جنب باشد و وضو بسازد تا اگر وضو نداشته باشد و نماز كند بشرطى كه وقت در نرود. و در اين خلافى نيست ميانه مسلمانان و اگر بعد از آن كه نماز را كرده باشد به تيمم آب بهم برسد و وقت باقى باشد نمازى كه كرده است صحيح است و اعاده آن نماز واجب نيست و در اين مسأله خلافست در ميان علما جمعى كه

واجب مى دانند كه مى بايد تيمم در آخر وقت باشد اعاده آن نماز را واجب مى دانند بلكه اگر آب بهم نرسد نيز اعاده را واجب مى دانند چون نماز در آخر وقت واقع نشده است و جمعى كه رعايت آخر وقت را سنت مى دانند اعاده نماز را سنت مى دانند.

و بر عدم اعاده نماز مطلقا و در وقت حديث صحيح و احاديث

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 684

كالصحيحه وارد شده است. و حديث صحيح و كالصحيح نيز وارد شده است بر اعاده و محمولست بر استحباب. و احاديث صحيحه وارد شده است كه تيمم را در آخر وقت واقع سازد و محمولست بر استحباب زيرا كه احاديث صحيحه وارد شده است بر جواز تيمم در سعت وقت و احوط آنست كه اگر در سعت وقت تيمم كند اگر آب بهم رسد آن نماز را اعاده كند با بقاء وقت.

[اگر شخصي آب بهم نرسد و وقت نماز شود و تيمم كند و دو ركعت نماز بگذارد و بعد از آن آب بهم رسد]

(و قال زرارة و محمّد بن مسلم قلنا لأبي جعفر صلوات اللَّه عليه رجل لم يصب ماء و حضرت الصّلاة فتيمّم و صلّى ركعتين ثمّ أصاب الماء أ ينقض الرّكعتين أو يقطعهما و يتوضّأ ثمّ يصلّى قال لا و لكنّه يمضى فى صلاته فيتمّها و لا ينقضها لمكان الماء لأنّه دخلها على طهر بتيمّم) و بسند صحيح روايت است از زراره و محمد بن مسلم كه گفتند عرض كرديم به خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه اگر شخصى را آب بهم نرسد و وقت نماز شود و تيمم كند و دو ركعت نماز بگذارد و بعد از آن آب بهم رسد آيا آن دو ركعت نماز شكسته مى شود يا مى بايد كه قطع نماز به مبطلى بكند و وضو

سازد و نماز كند؟ حضرت فرمودند كه هيچ يك را نمى كند بلكه نماز را تمام مى كند و بواسطه وجود آب نماز را بر هم نمى زند زيرا كه با طهارت تيمم داخل نماز شده است.

و كسى نگويد كه همين علت جاريست در مسأله سابقه كه آب را پيش از ركوع دريابد زيرا كه بر تقديرى كه اين عبارت عام باشد مخصص مى شود به آن خبر بلكه ظاهر مى شود كه اين جزو علت است نه علت تامه بلكه علت وجدان آبست بعد از ركوع. و اين حديث نيز دلالت ظاهرى دارد بر جواز تيمم در فراخى وقت و اگر در اين صورت نماز را تمام كند و آب برطرف شود ظاهر آنست كه تيممش صحيح است بواسطه نماز ديگر تيمم نبايد كرد زيرا كه اگر چه آب بهم رسيد اما متمكن نبود شرعا از استعمال آب و منع شرعى مثل

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 685

منع عقلى است بلكه اقوى و اللَّه تعالى يعلم.

(و قال زرارة قلت له دخلها و هو متيمّم فصلى ركعة ثمّ احدث فاصاب ماء قال يخرج فيتوضّا ثمّ يبنى على ما مضى من صلاته الّتى صلّى بالتّيمّم) و بسند صحيح زراره روايت كرده است كه به حضرت صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه هر گاه شخصى با تيمم يك ركعت نماز بگذارد و حدثى صادر شود و آب بهم رسد حضرت فرمودند كه وضو مى سازد و بنا مى نهد بر آن ركعتى كه با تيمم كرده است و بقيه را با وضو تمام مى كند.

و همين حديث را شيخ بسند صحيح ديگر از زراره و محمد بن مسلم روايت كرده است و جمعى از علما به اين

حديث عمل نموده اند. و جمعى حمل كرده اند حدث را به آن كه نسيانا واقع شده باشد و بعضى گفته اند كه مراد از احدث آمدن بارانست چنانكه در قاموس است كه احدث آمدن باران بهاريست و چون باران بهارى گاه هست كه به اندك زمانى از آن غديرها بهم مى رسد راوى مى گويد كه پيش از نماز بارانى و اثر آن نبود تا يك ركعت نماز كرد فورا ابر بهم رسيد و بارانى آمد.

و قرينه بر اين آن كه متفرع ساخت بر آن كه فأصاب ماء يعنى پس آب به همرسيد و احداث بمعنى مفاجات نيز آمده است و اين معنى نيز مناسب است كه آب نبود و به ناگاه چيزى واقع شد كه آب بهم رسيد به آن كه قافله رسيد يا شخصى كه گمان نداشتند بطلب آب رفته بود و در اثناى نماز واقع شد آمدن او و اين دو معنى اگر چه اندكى خلاف ظاهر است و ليكن بهتر است از تاويلات سابقه و طرح حديث صحيح زراره.

و مؤيد اين معنى است حديث كالصحيح زراره كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از شخصى كه يك ركعت نماز با تيمم كرد پس شخصى به ناگاه پيدا شد و دو مشك آب آورد حضرت فرمودند كه ترك

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 686

نماز مى كند و وضو مى سازد و بنا بر آن يك ركعت گذاشته نماز را تمام مى كند و فى الحقيقه اين حديث زراره تفسير آن دو حديث ديگر او مى كند.

و در حديث قوى وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه به تيمم نماز كند

و نهرى روان شود از برابرش و يك ركعت نماز كرده باشد حضرت فرمودند كه غسل كند و نماز را از سر گيرد و اگر نماز را تمام كرده باشد اعاده نمى كند و بنا بر اين ظاهر شد كه اگر پيش از نماز آب بهم رسد وضو مى سازد و هم چنين بعد از ركوع و بعد از اتمام ركعت وضو مى سازد و بنا مى نهد.

و ممكن است كه مخير باشد ميان بنا و از سر گرفتن اگر چه بنا بهتر است و بعد از دو ركعت تمام مى كند چون اصل نماز را كرده است و هم چنين بعد از اتمام و اگر كسى را ممكن باشد بنا نهادن به آن كه استدبار قبله نشود و سخن نگويد احوط آنست كه وضو بسازد و بنا نهد و بعد از آن احتياطا نماز را اعاده كند تا عمل به همه اقوال كرده باشد و اللَّه تعالى يعلم.

[تيمم بدل از وضو و بدل از غسل جنابت و بدل از غسل حيض آيا مساويند]

(و سال عمّار السّاباطىّ ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن التّيمّم من الوضوء و من الجنابة و من الحيض للنّساء سواء فقال نعم) و بسند موثق سؤال كرد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از تيمم بدل از وضو و بدل از غسل جنابت و بدل از غسل حيض زنان آيا مساويند حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بلى.

و مؤيد اين خبر است حديث كالصحيح ليث مرادى كه تيمم جنب و حايض مساويند و بحسب ظاهر دلالت مى كند بر آن كه همه يك ضربيند يا دو ضربى و دلالت مى كند بر آن كه از براى غير جنابت يك تيمم كافى است چنانكه احاديث بسيار گذشت كه جنابت و

حيض يكسانند.

و ليكن مشهور ميان علما آنست كه از براى وضو يك ضربست، و از براى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 687

غسل جنابت دو ضرب است، و از براى اغسال دو تيمم است يكى بدل از غسل دو ضربى و يكى بدل از وضو يك ضربى و حديثى صريح نيست در اين معنى و ليكن چون اكثر علما تيمم را بدل از وضو و غسل مى دانند و در ساير اغسال وضو را واجب مى دانند پس لازم مى آيد كه دو تيمم كنند.

و بنا بر آن اين دو حديث را تاويل مى كنند به آن كه در كيفيت يا در وجوب مساويند و بنا بر آن چه سابقا ذكر كرديم كه با ساير اغسال وضو واجب نيست يك تيمم لازم خواهد بود بلكه اين دو حديث نيز دلالت مى كند بر آن كه با غسل وضو واجب نيست و احوط آنست كه تيممى بدل از وضو نيز بسازد بقصد آن كه اگر مطلوب شارع باشد فبها و الا عبث باشد تا مخالفت اين جمع نيز نكرده و اللَّه تعالى يعلم.

[شخصى كه بر بدن او دملها و جراحتها باشد و جنب شود]

(و سال محمّد بن مسلم ابا جعفر صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يكون به القروح و الجراحات فيجنب فقال لا باس بان يتيمّم و لا يغتسل) و همين حديث را كلينى و شيخ بسند صحيح روايت كرده اند از محمد بن مسلم كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از شخصى كه بر بدن او دملها و جراحتها باشد و جنب شود حضرت فرمودند كه باكى نيست كه تيمم كند و غسل نكند.

و عبارت شيخان چنين است كه: لا باس بان لا يغتسل يتيمم يعنى باكى نيست

كه غسل نكند بلكه تيمم مى كند يعنى واجب است كه تيمم كند و بنا بر نسخه متن مفهوم مى شود كه هر دو جايز است و دور نيست كه نساخ غلط كرده باشند.

و مؤيد شيخين است صحيحه داود بن سرحان از آن حضرت صلوات اللَّه عليه در شخصى كه جنب شود و در بدن او جراحتها و دملها باشد يا خوف هلاك داشته باشد از سرما. حضرت فرمودند كه غسل نكند و تيمم بكند و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 688

هم چنين حديث كالصحيح محمد بن مسلم كه حضرت فرمودند كه تيمم كند.

و هم چنين صحيحه بزنطى از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما مثل حديث داود بن سرحان پس بنا بر اين تيمم واجب باشد و اين در صورتى است كه خوف ضرر باشد و جبيره نتوان كردن و اگر ممكن باشد اولى جبيرة است به آن كه غير زخم را بشويد و بر خرقه كه بر روى زخم است مسح كند.

و اين حديث را حمل مى توان كرد بر صورتى كه جبيره تواند كرد مخير باشد ميان غسل يا جبيره و تيمم و ظاهرش آنست كه محمد بن مسلم مختلف شنيده باشد پس حديث امر تيمم در صورتى باشد كه غسل كردن يا جبيره ضرر داشته باشد و حديث متن در صورتى است كه ضرر نداشته باشد و ظاهر اين احاديث نيز دلالت مى كند بر آن كه اگر عمدا جنب شده باشد تيمم مى كند.

[شخصى كه شكم رو داشته باشد يا عضوى از اعضاى او شكسته باشد ايشان را امر به تيمم مى كنند]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه المبطون و الكسير يؤمّمان و لا يغسّلان) و حضرت صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه شخصى كه شكم رو داشته باشد يا عضوى

از اعضاى او شكسته باشد ايشان را امر به تيمم مى كنند و امر به غسل نمى كنند و يا تيمم مى دهند هر گاه عاجز باشند از آن كه خود به جا آورند به آن كه دست ايشان را بر خاك مى زنند و بر رو و دستهاى ايشان مى كشند و اگر از اين نيز عاجز باشند شخصى دست خود را بر زمين مى زند و بر رو و دستهاى ايشان مى مالد.

و اين روايت را نيز كلينى مرسلا روايت كرده است و ليكن مرسلات صدوق و كلينى حكم مسانيد دارند و مؤيد اينست حديث كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه تيمم مى دهند به خاك كسى را كه آبله داشته باشد يا عضو او شكسته باشد هر گاه جنب شوند و به تفصيل سابق.

و شيخ بعنوان صحيح روايت كرده است و در مبطون لازمست كه حمل

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 689

كنند بر آن كه ضرر به او رسد و هم چنين در كسير هر گاه جبيره نتوان كرد به آن كه مثلا از بلندى افتاده باشد كه استخوانهاى پهلويش شكسته باشد.

[شخص جنب شده بود و آبله داشت او را غسل دادند و مرد]

(و قيل لرسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله انّ فلانا اصابته جنابة و هو مجدور فغسّلوه فمات فقال قتلوه الّا سألوا «1» الّا يمّموه «2» انّ شفاء العيّ السّؤال) و عرض نمودند به خدمت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه فلان شخص جنب شده بود و آبله داشت او را غسل دادند و مرد حضرت فرمودند كه جماعتى كه او را غسل دادند يا فتوى دادند به غسل او را كشتند چرا سؤال نكردند چرا تيممش ندادند به درستى كه دواى درد

جهل و نادانى پرسيدن است. و در بعضى از نسخ به غين معجمه است يعنى گمراهى و بحسب معنى قريب است به اول و ليكن محدثان ضبط كرده اند اين لفظ را بعين بى نقط و غين با نقط سهو نساخ است.

و اين حديث را كلينى بسند كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است در دو جا كه از آن حضرت سؤال كردند و قريب باين حديثى ذكر كرده است كه از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله سؤال نمودند.

(و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن مجدور اصابته جنابة فقال ان كان اجنب هو فليغتسل و ان كان احتلم فليتيمّم) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال نمودند از آبله زده اى كه جنب شده بود پس حضرت فرمودند كه اگر باختيار خود جماع كرده باشد غسل بكند و اگر محتلم شده باشد بى اختيار پس تيمم كند و اين حديث را شيخان مرسلا از آن حضرت روايت كرده اند.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 690

و مضمون اين حديث را شيخ به اسانيد صحيحه روايت كرده است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و مجملش آنست كه جايز است جماع كردن در جائى كه هوا سرد باشد يا كوفتى داشته كه استعمال آب مشكل باشد و ليكن مى بايد غسل كند هر چند مشقت كشد ما دام كه خوف تلف نفس نباشد.

[اگر جنب خوف هلاك داشته باشد به سبب سرما تيمم كند]

(و الجنب اذا خاف على نفسه من البرد تيمّم) اما اگر در اين صورت خوف هلاك داشته باشد به سبب سرما تيمم كند و بعد از اين خواهد آمد كه قضا كند و اكثر علما اين حديث را حمل بر استحباب كرده اند در

صورتى كه خوف هلاك نباشد اما اگر بحسب عادت خود داند كه بيمار مى شود و احتمال دهد كه منجر به هلاك شود ظاهرا مستحب نيز نباشد بلكه در صورتى سنت خواهد بود كه محض سرما خوردن باشد و عادت داشته باشد كه بيمار نشود اگر چه بر خلاف عادت بيمار شود چنانكه احاديث بسيار وارد شده است بر جواز تيمم اگر چه ظاهرا صدوق و غير او از متقدمين همه را حمل بر محتلم كرده اند و ليكن بعيد است بسيار.

[شخصى كه در سفر باشد و تيمم كند و نماز كند بعد از آن به آب رسد و اندكى از وقت مانده باشد]

(و ساله معاوية بن ميسرة عن الرّجل يكون فى السّفر فلا يجد الماء فيتيمّم و يصلّى ثمّ ياتى الماء و عليه شى ء من الوقت أ يمضي على صلاته ام يتوضّأ و يعيد الصّلاة قال يمضى على صلاته فانّ ربّ الماء هو ربّ التّراب) و بسند كالصحيح معاويه سؤال كرد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه در سفر باشد و آب بهم نرسد و تيمم كند و نماز كند بعد از آن به آب رسد و اندكى از وقت مانده باشد آيا نمازى كه كرده است صحيح است يا وضو مى سازد و نماز را اعاده مى كند حضرت فرمودند كه نمازش صحيح است به درستى كه آن خداوندى كه پروردگار آبست پروردگار خاكست يعنى هر دو مساوى است و وضو و تيمم محض بندگيست.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 691

و همين مضمون در حديث صحيح زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و در حديث كالصحيح يعقوب بن سالم، و كالصحيح ليث مرادى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است و دلالت مى كنند بر جواز تيمم با فراخى

وقت. و در حديث صحيح يعقوب ابن يقطين از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه آن حضرت فرمودند كه اگر آب به همرسد و وقت نماز باقى باشد اعاده كند نماز را، و اگر وقت در رفته باشد اعاده لازم نيست و حمل كرده اند اعاده را بر استحباب و دلالت مى كند بر جواز تيمم با سعت وقت.

[اى ابو ذر صعيد كه تيمم ترا كافيست ده سال ]

(و اتى ابو ذرّ رحمة اللَّه عليه النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله فقال يا رسول اللَّه هلكت جامعت على غير ماء قال فامر النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله بمحمل فاستترنا به و بماء فاغتسلت انا و هى ثمّ قال يا با ذرّ يكفيك الصّعيد عشر سنين) و بسند موثق روايت كرده است سكونى از حضرت امام جعفر صادق از آباى بزرگوار خودش صلوات اللَّه عليهم كه ابو ذر رحمه اللَّه به خدمت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله آمد و گفت يا رسول اللَّه هلاك شدم كه جماع كردم و آب نداشتم ابو ذر گفت كه حضرت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه كجاوه را آوردند و من و زنم در عقيب آن در ميان آن رفتيم و خود را با آن مستور ساختيم كه كسى را نظر بما نيفتد و حضرت فرمود كه آبى آورند و من و زوجه ام به آن غسل كرديم پس حضرت فرمودند كه اى ابو ذر صعيد كه خاكست يا زمين ترا كافيست ده سال اگر آب بهم نرسد.

و غرض آن حضرت اين بود كه رد قول او كند كه هلاك شدم به آن كه هلاك نمى شود كسى باين عمل چون

حق سبحانه و تعالى خاك را مقرر ساخته است بدل از آب و بعضى گفته اند كه مراد اينست كه اگر يك تيمم بكنى تا ده سال

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 692

به آن نماز مى توانى كرد از روى مبالغه و اين معنى بعيد است با عدم مناسبت به مقام و اللَّه تعالى يعلم.

[هر گاه جنب شود شخصى در سفر و بقدر وضو آب داشته باشد تيمم كند و وضو نگيرد]

(و اذا اجنب الرّجل فى سفره و معه ماء قدر ما يتوضّأ به تيمّم «1» و لم يتوضّأ الّا ان يعلم انّه يدرك الماء قبل ان يفوته وقت الصّلاة) و هر گاه جنب شود شخصى در سفر و بقدر وضو آب داشته باشد تيمم كند و وضو نسازد چنانكه احاديث صحيحه بر آن دلالت مى كند بى معارضى مگر آن كه علم داشته كه پيش از فوت وقت نماز آب بهم مى رسد كه در اين صورت تيمم نمى كند و صبر مى كند تا قريب به آن كه وقت فوت شود اگر بهم رسيد چنانكه علم او بود غسل مى كند و الا تيمم مى كند.

بدان كه خلافست در اين مسأله كه تيمم را در فراخى وقت مى توان كرد يا نه جمعى كثير از علما قايلند كه مى توان كرد اگر چه اميد داشته باشد زوال عذر را پيش از خروج وقت و بعضى گفته اند كه مطلقا در سعت وقت نمى تواند كرد هر چند اميد زوال عذر نباشد مثل آن كه مرضى داشته باشد كه بحسب عادت مستبعد باشد زوال آن مرض پيش از خروج وقت.

و بعضى به تفصيل قايلند به آن كه اگر عذر مرجو الزوال است مثل آن كه درد سرى عارض شده است كه ممكن است بحسب عادت كه در آخر وقت برطرف شود يا آب نداشته باشد

و ممكن باشد كه به آب برسد يا بارانى بيايد در اين صورت واجب است تأخير تا قريب به آخر وقت آن مقدار كه طهارت كند به آب يا به خاك و نماز كند پس اگر عذر زايل شود وضو يا غسل كند و الا تيمم.

و ظاهر مذهب صدوق قول اول است زيرا كه گفته است كه اگر علم داشته باشد به زوال عذر و در اين صورت ظاهرا خلافى نباشد كه تأخير واجبست و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 693

احاديثى كه مذكور شد سابقا نيز دلالت بر اين مى كرد به اخبار ديگر.

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم وارد است كه گفت از حضرت شنيدم كه مى فرمودند كه هر گاه آب يافت نشود و خواهى كه تيمم كنى تيمم را در آخر وقت انداز اگر آب يافت نشود خاك خواهد بود و قريب باين است حديث كالصحيح زراره و غير آن و از امثال اين خبر بعضى استدلال كرده اند كه چون حضرت فرمودند كه تاخير كن تأخير واجبست بنا بر آن كه امر از براى وجوبست.

و بعضى از تتمه حديث قائل به تفصيل شده اند چون حضرت فرمودند كه اگر آب بهم نرسد خاك خواهد بود كه تأخير از اين جهت است كه اميد يافت شدن آب هست و مع هذا اگر به تفصيل قائل شوند جمع بين الأخبار نيز كرده خواهند بود.

و ليكن بعنوان ديگر جمع كردن اظهر است به آن كه امر بتأخير را حمل بر استحباب كنند و آن كه امر از براى وجوب باشد، خصوصا او امر احاديث ظهورى ندارد. خصوصا با معارضات بسيار كه آن احاديث متقدمه است كه با امكان

وجوب آب نماز كرده بودند و آب بهم رسيد و حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نماز صحيح است و اعاده نمى بايد كرد پس اظهر آن است كه اگر اميد زوال عذر باشد تأخير سنت است و الا سنت نيست و نماز را در اول وقت مى توان كرد.

و ليكن از جهت خروج از خلاف جمعى اگر تأخير كنند بد نيست ما دام كه حرج نشود در مثل نماز شام و خفتن كه تأخير آن تا نصف شب نهايت مشقت دارد و اكثر فضلا ضبط آن نمى توانند كرد چه جاى عوام و شريعت سمحه سهله اقتضاى اين حرج نمى كند خصوصا در امورى كه همه كس به آن احتياج داشته باشند پس اگر در غير مرجو الزوال نماز را در اول وقت كند ظاهرا بهتر باشد، و

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 694

در مرجو الزوال آن قدر تاخير كند كه ظن به همرسد كه عذر زايل نخواهد شد و اللَّه تعالى يعلم.

و اما طلب آب را صدوق ذكر نكرد. و اكثر علما عمل بحديث قوى سكونى كرده اند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه مى بايد كه مسافر طلب آب كند در زمين ناهموار يك تير پرتاب و در زمين هموار دو تير پرتاب و بيش از اين طلب در كار نيست و علما ذكر كرده اند كه مراد از قدر تير پرتاب آنست كه تير و كمان و اندازنده وسط باشند و تخمينا به دويست گام نمى رسد و در حديث حسن كالصحيح زراره از حضرت امام محمد باقر، يا حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما وارد است

كه آن حضرت فرمودند كه هر گاه مسافر آب نيابد بايد كه طلب آب كند تا قريب به آخر وقت پس وقتى كه خوف داشته باشد كه نماز فوت شود اگر از آن وقت تاخير نمايد پس تيمم كند و نماز را در آخر وقت به جا آورد پس اگر بعد از آن آب به همرسد نمازى را كه با تيمم كرده است قضا نمى كند و وضو مى سازد از جهت نماز آينده.

و اكثر علما حمل كرده اند اين حديث را بر استحباب و بعضى فرق كرده اند ميان طلب اول و اين طلب به آن كه طلب اول در وقتى است كه خواهد نماز كند بيشتر از آن از چهار جانب خود طلب مى نمايد هر جانبى يك تير پرتاب و يا دو تير پرتاب و اين طلب در وقتى است كه در راه است از رفقا تفحص مى كند كه دارند و مى دهند يا مى فروشند و انتظار مى برند كه شايد به قافله برسند يا به آبى برسند يا بارانى بيايد و مراد اين نيست كه از هر طرفى يك فرسخ يا زياده راه بروند.

و در حديث صحيح از داود رقى منقولست كه گفت به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه من بسفر مى روم و وقت نماز حاضر

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 695

مى شود و آب ندارم و مى گويند كه آب نزديك است و وقت نماز باقى است آيا از دست راست و دست چپ طلب آب بكنم حضرت فرمود كه طلب آب مكن و ليكن تيمم كن زيرا كه مى ترسم كه از ياران خود دور افتى و راه را گم كنى و درنده ات بخورند.

و در حديث

موثقى وارد شده است كه راوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كرد كه آيا طلب كنم آب را در دست راست و دست چپ؟ حضرت فرمودند كه طلب مكن در دست راست و دست چپ و نه در چاه به آن كه در چاه روى اگر آب در راه باشد وضو بساز و الا تيمم كن و قريب باين است حديث قوى يعقوب بن سالم كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى آب نداشته باشد و آب در دست راست راه يا دست چپ باشد دو تير پرتاب يا مانند آن حضرت فرمودند كه امر نمى كنم او را كه خود را در مهلكه اندازد و دزدى يا درنده به او ضرر رساند و دور نيست كه منظور صدوق اين احاديث و امثال ابن احاديث باشد كه ذكر طلب نكرده است.

و اكثر علما اين اخبار و امثال اينها را حمل كرده اند بر صورتى كه خوف ضرر داشته باشد چنانكه از حديث اول و سيم نيز ظاهر مى شود و هيچ شك نيست كه اگر اندك خوفى باشد طلب ساقط است و با عدم خوف احوط عمل به مشهور است بلكه نهايت احتياط عمل بحديث زراره است كه تا وقت تنگ نشده است طلب كند و اللَّه تعالى يعلم.

[غسل جنابت مقدم بر غسل ميت است ]

(و سال عبد الرّحمن ابن ابى نجران ابا الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه عن ثلاث «1» نفر كانوا فى سفر احدهم جنب و الثّانى

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 696

ميّت و الثّالث على غير وضوء و حضرت الصّلاة و معهم من الماء قدر ما يكفى احدهم من ياخذ

الماء و كيف يصنعون فقال يغتسل الجنب و يدفن الميّت بتيمّم و يتيمّم الّذى هو على غير وضوء لأنّ الغسل من الجنابة فريضة «1» و غسل الميّت سنّة و التّيمم للآخر جايز) و بسند صحيح منقولست كه سؤال كرد عبد الرحمن از آن حضرات صلوات اللَّه عليه كه هر گاه سه كس در سفرى باشند و يكى جنب باشد و دويم مرده باشد و سيم بى وضو باشد و با ايشان آن قدر آب باشد كه يكى از ايشان را كافى باشد كه آب را برمى دارد از ايشان و چه مى كنند؟ پس حضرت فرمودند كه جنب غسل مى كند و ميت را تيمم مى دهند و دفن مى كنند و آن كسى كه وضو ندارد تيمم مى كند زيرا كه غسل جنابت فريضه ايست كه وجوب آن از قرآن ظاهر شده است و رفع حدث اكبر مى كند و غسل ميت سنت است يعنى وجوب آن از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله وارد شده است نه از قرآن و تيمم از جهت ديگرى كه محدث است بحدث اصغر جايز است هر چند وجوب آن از قرآن ظاهر شده است اما رفع حدث اكبر اهم است از رفع حدث اصغر.

و مؤيد اينست سه خبر ديگر كه روايت كرده است شيخ كه جنب را بر ميت مقدم مى دارند و حديث مرسلى نقل كرده است كه ميت را مقدم مى دارند و محمولست بر آن كه آب مال ميت باشد. و اخبار ديگر را حمل كرده اند بر آن كه به آبى مباح رسند يا شخصى بذل كرده باشد بهر كه محتاج تر باشد شرعا.

حديث متن را شيخ روايت كرده است بسند صحيح از عبد الرحمن

بن ابى نجران از مردى كه به او حديث كرده بود كه از ابو الحسن صلوات اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 697

روايت كرده بود و ظاهرا يك حديث باشد و از قلم نساخ عن رجل افتاده باشد به قرينه آن كه اصحاب رجال نقل نكرده اند روايت او را از موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما بلكه نقل كرده اند كه او راوى ابى الحسن على بن موسى رضا و جواد صلوات اللَّه عليهما است.

و محتمل است كه خود از حضرت شنيده باشد و بواسطه نيز شنيده باشد و ليكن بعيد است و اللَّه تعالى يعلم. و صدوق بسند حسن كالصحيح از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه جنب را مقدم مى دارند چون غسل جنابت فريضه است و غسل ميت سنت است.

[غسل جنابت بر وضو مقدم است ]

(و سال محمّد بن حمران النّهدي و جميل بن درّاج ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن امام قوم اصابته جنابة فى السّفر و ليس معه من الماء ما يكفيه للغسل أ يتوضّأ بعضهم و يصلّى بهم فقال لا و لكن يتيمّم الجنب و يصلّى بهم فانّ اللَّه عزّ و جلّ جعل التّراب طهورا كما جعل الماء طهورا) و بسند صحيح از محمد بن حمران و بسند صحيح از جميل منقولست كه گفتند عرض كرديم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از پيشنماز جمعى كه جنب شود در سفر و آن مقدار آب نداشته باشد كه از جهت غسل كافى باشد و مامومان آب داشته باشند آيا مى تواند بود كه يكى از ايشان وضو بسازد و پيشنمازى ايشان كند چون كراهت دارد كه شخصى كه تيمم داشته باشد

پيشنمازى جمعى كند كه وضو داشته باشند حضرت فرمودند كه نه، بلكه جنب تيمم مى كند و پيشنمازى ايشان مى كند زيرا كه حق سبحانه و تعالى خاك را مطهر گردانيده است چنانكه آب را مطهر گردانيده است.

و بر اين مضمون احاديث كالصحيحه ديگر وارد شده است و در نماز جماعت خواهد آمد و امثال اين عبارت كه اطلاق طهور بر مطهر كرده اند متواتر است و هم چنين قريب به تواتر است كه خاك مطهر است و ظاهر مى شود كه تيمم

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 698

از جهت هر عبادتى كه مشروط به طهارت باشد جايز است مثل مس كتابت قرآن و قرائت عزايم و دخول مسجدين و لبث در غير آن.

و از اين عبارت بسيار ظاهر مى شود كه مطهر منحصر است در آب مطلق و خاك و آب مضاف مطهر نيست چنانكه در حديث معتبر ابو بصير وارد است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مطهر منحصر است در آب و صعيد.

و از اين حديث ظاهر مى شود كه مراد از صعيد خاك باشد اما گذشت احاديث بسيار كه بلفظ ارض واقع شده است و آن شامل سنگ و خاك است و در حديث كالصحيح سكونى وارد شده است از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه تيمم از زمين گچ و آهك مى توان كرد اگر نپخته باشند اگر چه ظاهر حديث اعم است و دور نيست كه تيمم به گچ پخته توان كرد چون به استحاله از اسم زمين بدر نرفته است بخلاف آهك و احوط آنست كه تيمم از هر دو نكنند و حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه تيمم از

خاكستر نمى توان كردن چون اصل آن شجر است.

و اكثر علماى ما جايز نمى دانند تيمم را از معادن چون آن را زمين نمى گويند و قولى شده است كه جايز است و ليكن ضعيف است و اگر ممزوج شود معدن به خاك پس اگر مستهلك شود كه اصلا ظاهر نباشد تجويز كرده اند و اگر ظاهر باشد جايز نيست.

و هم چنين بر كاه گل تيمم نمى توان كرد چون كاه از زمين نيست و بهتر آنست كه تيمم از زمينهاى پاكيزه كنند و از زمينهايى كه راه رو باشد نكنند چون جمعى از مفسرين تفسير طيب به آن كرده اند و مشهور آنست كه نجس نباشد و مغصوب نباشد و بهتر آنست كه تا ممكن باشد تيمم به خاك كند و اگر نباشد تيمم به سنگ كند و اللَّه تعالى يعلم.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 699

و نيز رد است بر عمر بن الخطاب و بر متابعان او كه همه جا رد كرده است قول خدا و رسول را صريحا و اينها تأويل كرده اند كه اجتهاد كرده است و غرض از ذكر اينها آنست كه بينا شوى به اقوال حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم و بدانى كه چون كلام ايشان كلام الهى است در هر عبارتى مطالب بسيار مستنبط مى شود تا به مرتبه مى رسد كه اين كس را يقين حاصل مى شود كه اينها مراد ايشان است. و جمعى از متأخرين علما غافل شده اند.

[خائف از مرض تيمم مى كند]

(و سال عبد اللَّه بن سنان أبا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّجل تصيبه الجنابة فى اللّيلة الباردة و يخاف على نفسه التّلف ان اغتسل؟

فقال يتيمّم و يصلى فاذا أمن من البرد اغتسل و أعاد الصّلاة) و بسند

صحيح منقول است كه سؤال كرد عبد اللَّه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى جنب شود باختيار خود در شبى كه سرد باشد و ترسد كه اگر غسل كند هلاك شود؟ حضرت فرمودند كه تيمم مى كند و نماز مى كند و وقتى كه از سرما ايمن مى شود غسل مى كند و نماز را اعاده مى كند.

بدان كه كلينى اين حديث را بسند صحيح از جعفر بن بشير روايت كرده است و او از شخصى از حضرت صلوات اللَّه عليه و شيخ نيز مثل او روايت كرده است. و ايضا روايت كرده است از جعفر بن بشير از عبد اللَّه بن سنان يا غير او از حضرت و ممكن است كه او غيره از قلم نساخ افتاده باشد يا جعفر كه از عبد اللَّه بن سنان شنيده بود شك داشته و ابن ابى عمير كه راوى عبد اللَّه است در اين كتاب او شك نداشته باشد بلكه همين سند تأييد آن مى كند كه جعفر از عبد اللَّه شنيده بوده است و چون اندك دغدغه داشته است يك بار عمن حدثنى گفته است و يك بار عن عبد اللَّه بن حنان او غيره گفته است از نهايت احتياطى كه داشته است و ليكن سقوط از نساخ اظهر است چون ظاهر است كه كتاب عبد اللَّه را داشته اند.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 700

و على اى حال اكثر علما اعاده را حمل بر استحباب كرده اند چون در حديث صحيح از عبد اللَّه بن سنان، و حديث صحيح از محمد بن مسلم، و احاديث صحيحه از عيص بن القسم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست

كه حضرت فرمودند كه هر گاه جنب تيمم كرده باشد و نماز كرده باشد و بعد از آن آب بهم رسد اعاده نماز نمى كند به درستى كه خداوند آب و خاك يكى است و او احد طهورين را به جا آورده است چنانكه ابن مسلم روايت كرده است، يا كافى است آن چه كرده است. بروايت ابن سنان يا غسل مى كند و اعاده نماز نمى كند چنانكه عيص روايت كرده است. اگر چه شيخ اين احاديث را حمل بر محتلم كرده است ليكن بعيد است. و اگر اعاده كند احتياطا بهتر خواهد بود و اللَّه تعالى يعلم.

(و اذا كان الرّجل فى حال لا يقدر الّا على الطّين يتيمّم به فانّ اللَّه تبارك و تعالى اولى بالعذر اذا لم يكن معه ثوب جاف و لا لبد يقدر على ان ينفضه و يتيمّم به) و هر گاه شخصى در موضعى باشد كه قادر نباشد مگر بر گل پس تيمم مى كند به آن زيرا كه حق سبحانه و تعالى اولى است به آن كه عذر پذير بندگان خود باشد از ديگرانى كه عذر بندگان خود را قبول مى كنند و اولويت از جهت آنست كه اكرم الاكرمين و ارحم الراحمين است مع هذا عذر از جانب اوست هر گاه به آن شخص جامه خشكى نباشد و نمدى نباشد كه تواند او را بتكاند و از آن غبار تيمم كند.

و اين مضمون صحيحه ابو بصير است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و دلالت مى كند بر آن كه غبار مقدم است بر گل و دلالت مى كند بر تقدم غبار صحيحه رفاعه و كالصحيحه زراره از حضرت صادق صلوات اللَّه

عليه و حسنه كالصحيحه عبد اللَّه بن المغيره و در صحيحه زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه در صورت

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 701

اضطرار از نمد زين و يال اسب تيمم مى كند.

و در حديثى ديگر از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه هر گاه آب و خاك يافت نشود تيمم از گل مى كند. و اين اخبار منافات با اخبار سابقه ندارد و ليكن ظاهر قويه زراره تقديم گل است بر خاك و تأويل كرده اند كه اگر گلى باشد كه سخت باشد مقدم است بر غبار، و اگر از نمد زين غبارى جمع شود از تكانيدن مقدم است بر گل روان، و اگر غبار قليلى داشته باشد كه جمع نشود چيزى از آن و گل روان باشد ظاهر اخبار تقدم غبار است و اگر ممكن باشد كه گل را خشك كنند البته مقدم است بر غبار و اللَّه تعالى يعلم.

[كسى كه در مجامع روز جمعه يا روز عرفه باشد و نتواند به سبب كثرت مردمان كه از مسجد بيرون رود]

(و من كان فى وسط زحام يوم الجمعة او يوم عرفة و لم يستطع الخروج من المسجد من كثرة النّاس تيمّم و صلّى معهم و ليعد اذا انصرف) و كسى كه در مجامع انبوه روز جمعه يا روز عرفه باشد و نتواند به سبب كثرت مردمان كه از مسجد بيرون رود و وضو سازد چون حدثى از او صادر شده است تيمم كند و با ايشان نماز كند و چون فارغ شود اعاده كند و در بسيارى از نسخ و لم يعد است كه اعاده در كار نيست.

و اين حديث را شيخ بسند موثق كالصحيح از سكونى روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق از

پدرش از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليها و عبارت تهذيب و غير آن از كتب فقها و يعيد اذا انصرف است. و اكثر علما اعاده نماز را حمل بر استحباب كرده اند چون سبب تيمم كه عذر است حاصل است.

و محتمل است كه بنا بر اين نسخه اعاده وضو مراد باشد از جهت عبادات ديگر چون آب موجود است و خوف فوات نماز جمعه و ظهرين عرفه با معصوم كه حضرت امير المؤمنين است صلوات اللَّه عليه بود تيمم كرد و چون عذر برطرف شد تيمم حكمش باطل شد يا به اعتبار وجود آب منتقض شد.

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 702

و محتمل است بنا بر نسخه لم يعد كه صدوق مذهب خود را ذكر كرده باشد كه اعاده نماز لازم نيست تا ظاهر سازد كه اعاده كه در اين حديث واقع شده است اعاده وضو است نه نماز يا نماز است على الاستحباب، و ليكن طريقه صدوق نيست و ظاهرا از نساخ شده است اين غلط واصل صحيح است و اعاده نماز مستحب است و اعاده وضو واجب و اللَّه تعالى يعلم.

[كسى كه تيمم كند و آب داشته باشد و فراموش كرده باشد كه آب دارد]

(و من تيمّم و كان معه ماء فنسى و صلّى بتيمّم ثمّ ذكر قبل أن يخرج الوقت فليعد الوضوء و الصّلاة) و كسى كه تيمم كند و آب داشته باشد و فراموش كرده باشد كه آب دارد و به آن تيمم نماز كند و پيش از خروج وقت به خاطرش آيد كه آب دارد پس وضو بسازد و نماز را اعاده كند چون تقصير كرده است در طلب آب.

و اين مضمون حديث كالصحيح عبد اللَّه بن مسكان از ابو بصير و چون كتاب عبد

اللَّه نزد صدوق بوده ظاهرش آنست كه از آنجا برداشته باشد، و طريق صدوق به او صحيح است، و علماء نيز عمل باين كرده اند و ظاهر مى شود كه طلب آب پيش از نماز در كار باشد.

[هر كه محتلم شود در يكى از مساجد بيرون آيد و غسل كند مگر آن كه در مسجد الحرام يا در مسجد سيد المرسلين باشد]

(و من احتلم فى مسجد من المساجد خرج منه و اغتسل الّا ان يكون احتلامه فى المسجد الحرام او فى مسجد الرّسول صلّى اللَّه عليه و آله فان احتلم فى احد هذين المسجدين تيمّم و خرج و لم يمش فيهما الّا متيمّما) و بسند صحيح منقولست از ابو عبيده از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه هر كه محتلم شود در يكى از مساجد بيرون آيد و غسل كند مگر آن كه در مسجد الحرام يا در مسجد سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله محتلم شود كه اگر در يكى از اين دو مسجد محتلم شود تيمم كند و بيرون آيد و راه نرود در اين دو مسجد مگر آن كه با تيمم باشد.

و اين مضمون از آن حضرت منقولست و در عبارت تغييرى واقع شده

لوامع صاحبقرانى، ج 1، ص: 703

است و در معنى تغييرى نيست و خلافى نيست ميان علماى ما در آن كه جنب و حايض داخل مسجدين نمى توانند شد و در تيمم از جهت بيرون آمدن اكثر علما آن را واجب مى دانند و ابن حمزه سنت مى داند و جزم به احد الطرفين مشكل است و قصد قربت كافى است و فروع بسيار در اين مسأله گفته اند و چون نادر است ذكر آنها فايده ندارد.

بى لنگ رفتن چنانكه از اخبار ديگر ظاهر مى شود.

(و نهى صلّى اللَّه عليه و آله عن الغسل تحت السّماء إلّا بمئزر، و نهى عن دخول الانهار إلّا بمئزر و قال انّ للماء اهلا و سكّانا) و حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نهى فرمودند از غسل كردن در زير آسمان مگر با لنگ و نهى فرمودند از داخل شدن در نهرها مگر با لنگ و فرمودند كه آب را اهلى چند هستند و ساكنانى چند مى باشند در آن و صدوق به اسانيد متعدده ذكر كرده است اين مجموع را در اين كتاب و غير آن بلفظ كره يعنى حضرت را خوش نمى آمد و از اينها كراهت داشتند اگر چه كره در احاديث اعم است از حرمت و كراهت چنانكه خواهد آمد و ليكن در اينجا بمعنى كراهت است هم چنان كه نهى را نيز در هر دو استعمال فرموده اند و نهى اينجا نيز بمعنى كراهتست.

و ظاهرا صدوق نقل بالمعنى كرده است اگر چه محتمل است كه باين عبارت نيز به او رسيده باشد و مراد از زير آسمان آنست كه سقفى نباشد اگر همه لنگى باشد كه بر سر او بدارند.

و ظاهر حديث اگر چه در نهرها وارد شده است و ليكن علتى كه حضرت فرموده اند كه آب را اهل و ساكنان هست شامل آب حوض و غير آن هست اولى آنست كه در هيچ آبى بى لنگ داخل نشود و در اخبار وارده شده است كه اهل و سكان آب ملائكه و جنيانند.

و در حديثى وارده شده است كه اگر در فضائى غسل كند احتياطى بكند كه مبادا كسى پيدا شود و نظرش بر

عورت او افتد به آن كه لنگ به بندد يا چيزى را حايل سازد چنانكه گذشت در حديث ابو ذر رضى اللَّه عنه نيز. و منقول

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 5

است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نهى فرمودند از داخل شدن آب بى لنگ و منقول است كه به خدمت آن حضرت صلوات اللَّه عليه عرض نمودند كه سعيد بن عبد الملك با كنيزان خود به حمام مى رود و حضرت فرمودند كه باكى نيست اگر همه لنگ داشته باشند و مثل خران نباشند كه همه به عورت يكديگر نظر كنند.

در حديث كالصحيحى وارد شده است از ابو بصير كه گفت به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه آيا برهنه غسل مى توان كرد؟ حضرت فرمودند كه هر گاه كسى را نظر به عورت او نيفتد باكى نيست.

و اين حديث دلالت مى كند كه نهى سابق محمولست بر كراهت.

[غسل جمعه واجبست بر مردان و زنان در سفر و حضر]

(و غسل يوم الجمعة واجب على الرّجال و النّساء في السّفر و الحضر الّا أنّه رخّص للنّساء في السّفر لقلّة الماء) و غسل روز جمعه واجبست بر مردان و زنان در سفر و حضر مگر آن كه زنان را رخصت داده اند در سفر كه غسل نكنند از جهت كمى آب در سفر. و اين عبارت دو احتمال دارد يكى آن كه چون سفر در غالب اوقات آب كم مى باشد زنان ترك مى توانند كرد اگر چه آب بسيار باشد و يكى آن كه اگر آب كم باشد مرخصند و اول اظهر است زيرا كه با كمى آب مردان نيز مرخصند.

چنانكه در حديث صحيح زراره وارد است كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه

عليه سؤال كردم از غسل جمعه حضرت فرمودند كه سنت است در سفر و حضر مگر آن كه مسافر بر نفس خود ترسد از سرما يعنى خوف هلاك داشته باشد.

و در دو حديث صحيح وارد است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه غسل روز جمعه بر مردان و زنان لازمست در حضر و بر مردان لازمست در

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 6

سفر و بر زنان لازم نيست در سفر و عبارت مصنف مضمون حديث موثق سماعه است كه گذشت و ظاهرش آنست كه صدوق غسل جمعه را واجب مى داند چنانكه در امالى تصريح به آن كرده و حديث صحيح زراره كه در نماز جمعه مذكور خواهد شد با احاديث بسيار از حسن و موثق و قوى بلفظ وجوب وارد شده.

و احاديث صحيحه و حسنه و قويه وارد شده است كه غسل جمعه سنت است. و جمع ميان اين اخبار مى توان كرد به آن كه سنت است يعنى وجوبش از قرآن مجيد ظاهر نشده است بلكه از سنت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله ظاهر شده است و ليكن حديثى وارد شده است كه سنت است و واجب نيست.

بنا بر اين اكثر علما حمل كرده اند وجوب را بر استحباب مؤكد چنانكه در بسيار جا استعمال وجوب بر سنت كرده اند با اصل برائت ذمت و احتياط آنست كه مهما أمكن ترك نكند و نيت قربت كند چون البته علم حاصل است به آن كه حق سبحانه و تعالى طلبيده است اين كس فرمان الهى به جا مى آورد و دليلى ظاهر نيست كه نيت وجوب را يا ندب را بايد كردن، و بر تقدرى كه بايد

در چنين جائى با جماع علما واجب نيست و اگر نه تكليف ما لا يطاق لازم مى آيد.

و بعضى از فضلا دغدغه كرده اند كه در اين صورت ترديد در نيت لازم مى آيد زيرا كه نيت قربت باين عايد مى شود كه اگر واجب باشد واجب باشد و الا سنت و ترديد در نيت جايز نيست پس مى بايد دو غسل بكنند يكى بقصد وجوب و يكى بقصد سنت.

و اشتباه كرده اند از چند وجه يكى آن كه: اين معنى ترديد در منويست نه ترديد در نيت زيرا كه ترديد در نيت آنست كه جزم نداشته باشد كردن و نكردن را و در اين صورت جزم

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 7

بفعل دارد و ليكن كيفيت فعل را جازم نيست.

دويم: آن كه بر تقدرى كه ترديد در نيت باشد بى دغدغه صحيح است چون متعذر است جزم به آن.

سيم: آن كه نيت وجوب و ندب هر دو محالست از دو وجه يكى آن كه نيت جزم است و هر گاه جزم به هيچ يك نداشته باشد هيچ يك را نيت نكرده است و دويم آن كه اجتماع ضدين لازم مى آيد پس گويا جزم بوجوب و جزم به ندب هر دو دارد و اين محالست.

و جمعى سه غسل ديگر با اين دو غسل ضم مى كنند يكى بقصد قربت چنانكه اول مذكور شد دويم بقصد رجحان مطلق يعنى مى دانيم كه شارع مى خواهد وجوبا يا استحبابا. و سيم بقصد آن كه اگر واجب باشد واجب اگر سنت باشد سنت و در اينجا نيز اشتباه كرده اند كه معنى و مفاد هر سه يكى است توهّم مغايرت كرده اند و هر يك از اين سه بد نيست اما جمع

اينها با وجوب و ندب همان محذور سابق لازم مى آيد پس گويا گفته است كه مى دانم كه واجبست و مى دانم كه سنت است و نمى دانم كه واجبست يا سنت.

و يكى از فضلاى محدثين ذكر كرده است چون در حديث لفظ واجب و سنت وارد شده است مخير است ميان آن كه قصد واجب كند يا سنت و اين عبارت دو احتمال دارد يكى آن كه محمد بن يعقوب كلينى گفته است كه در جائى كه تعارض شود ميان دو حديث مكلف مخير است در عمل بهر يك كه خواهد و ليكن اين در صورتيست كه جمع نتوان كرد. و احتمال ديگر آن كه واجب قصد مى كنم يا سنت قصد مى كنم آن واجب و سنتى را كه شارع خواسته است و اين بمعنى قربت بر مى گردد. و آن چه تلامذه او نقل كرده اند از آن فاضل معنى آخر بود و آن نيز اشتباه است و از قربت گريخته و در قربت افتاده است و

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 8

اين همه اشتباهات از آنست كه توهم كرده اند كه نيت خطور بال است و سابقا محقق شد كه نيت نه لفظ است و نه معنى كه در خاطر گذرد بلكه آن معنى واقعى است كه داعى مكلف است بر فعل و اللَّه تعالى يعلم.

[زمان غسل جمعه ]

(و من كان في سفر و وجد الماء يوم الخميس و خشى ان لا يجده يوم الجمعة فلا باس بان «1» يغتسل يوم الخميس للجمعة فان وجد الماء يوم الجمعة اغتسل و ان لم يجد اجزاه فقد روى الحسن بن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما عن أمّه و امّ احمد بن موسى قالتا كنّا

مع ابى الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما في البادية و نحن نريد بغداد فقال لنا يوم الخميس اغتسلا اليوم لغد يوم الجمعة فانّ الماء غدا بها قليل قالتا فاغتسلنا يوم الخميس للجمعة) و كسى در سفرى باشد و روز پنجشنبه آب را بيابد و ترسد كه در روز جمعه آب نيابد پس باكى نيست كه روز پنجشنبه غسل روز جمعه را بعنوان تقديم بكند پس اگر روز جمعه آب بيابد غسل كند و اگر نيابد آن غسل او را كافيست پس بتحقيق كه روايت كرده است حسن پسر حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از مادرش و از مادر احمد پسر حضرت كه هر دو زن حضرت گفتند كه ما با حضرت بوديم در صحرا در وقتى كه متوجه بغداد بوديم پس روز پنجشنبه حضرت فرمودند ما را كه امروز غسل كنيد غسل جمعه را از جهت فردا كه در منزلى كه فردا خواهيم رسيد آب كم است پس حسب الامر حضرت روز پنجشنبه غسل جمعه را كرديم.

و اين حديث را كلينى و شيخ بسند صحيح از احمد بن محمد روايت

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 9

كرده اند از حسين بن موسى از مادرش و از ام احمد دختر حضرت كه كنيتش ام احمد است و ظاهرا غلط از نساخ اين كتاب شده است و محتمل است كه غلط از نساخ كافى شده باشد.

و على اى حال دلالت مى كند بر استحباب تقديم با خوف كمى آب و دلالت مى كند بر آن كه زنان نيز در سفر غسل مى كنند و رخصتى كه واقع شده است بر سبيل جواز تركست اما آن كه اگر آب به همرسد

اعاده بايد كرد اين حديث دلالت ندارد مگر حديث ديگر باور رسيده باشد يا از عمومات استنباط كرده باشد.

و شيخ بسند قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه حضرت به اصحاب خود فرمودند كه در منزل فردا آب نيست امروز غسل جمعه بكنيد پس ما غسل جمعه را در روز پنجشنبه كرديم، و علما عمل باين كرده اند.

(و غسل يوم الجمعة سنّة واجبة و يجوز من وقت طلوع الفجر يوم الجمعة إلى قرب الزّوال و افضل ذلك ما قرب من الزّوال) و غسل روز جمعه طريقه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه على و آله است كه بر همه كس واجب گردانيده است به تفويض يا بامر الهى و وجوبش از قرآن ظاهر نشده است و جايز است كه آن را بفعل آورند از ابتداى طلوع صبح صادق روز جمعه تا قريب بظهر آن مقدار كه بعد از غسل ظهر شود چون اول وقت ظهر مى بايد كه مشغول نماز جمعه يا ظهر شوند و افضل وقتها آن وقتى است كه نزديك به زوال باشد و اين مضمون از اخبار صحيحه و كالصحيحه از زراره و فضيل و غير آن ظاهر مى شود از آن جمله در حديث صحيح از زراره و فضيل منقولست كه گفتند ما به حضرت عرض نموديم كه اگر كسى بعد از صبح غسل جمعه بكند كافى

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 10

است حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بلى.

و در حديث حسن كالصحيح از زراره منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ترك مكن غسل روز جمعه را كه سنت است و بايد كه از غسل

فارغ شوى پيش از ظهر كه چون اول ظهر باشد مشغول نماز شوى، و فرمودند كه غسل روز جمعه واجبست پس حضرت اول فرمودند كه سنت است و بعد از آن فرمودند كه واجبست.

ظاهرش آنست كه مراد حضرت صلوات اللَّه عليه سنت واجبه باشد و محتمل است كه مراد از واجب مبالغه استحباب باشد و در حديث اول فرمودند كه بعد از صبح مى توان كرد و در حديث دويم فرمودند كه قريب به زوال بكن از هر دو بيرون آمد كه از صبح تا قريب به زوال مى توان كرد و قريب به زوال بهتر است.

و اكثر متاخرين تعميم كرده اند اين عبارت را در وقت و تقديم و قضا به آن كه چون در تقديم از صبح روز پنجشنبه تا صبح جمعه مى توان كرد و هم چنين در قضا تا شام شب يكشنبه مى توان كرد پس آخر وقت تقديم بهتر است و اول وقت قضاء و هم چنين هر چه به آخر و اول نزديكتر باشد بهتر خواهد بود.

و ليكن مشكل است استخراج اين معنى از اين عبارت و حديثى كه بعد از اين خواهد آمد كه فايده غسل جمعه آنست كه پاكيزه باشند كه تا سبب آزار مردم نباشند در تقديم و ادا فايده دارد نه در قضا.

و ليكن در فقه رضوى باين عنوانست كه بدان كه غسل جمعه سنت واجبست ترك مكن آن را در سفر و حضر و اگر غسل كنى بعد از طلوع مجزيست و هر چند نزديكتر باشد به زوال افضل است و ظاهرا متقدمين جزم داشته اند كه اين كتاب از حضرت است و اين عبارت را در كتب خود ذكر

كرده اند و متاخرين متابعت متقدمين كرده اند و اللَّه تعالى يعلم.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 11

(و من نسى الغسل او فاته لعلّة فليغتسل بعد العصر او يوم السّبت) كسى كه غسل جمعه را فراموش كند يا از او فوت شود بواسطه سببى از اشغال ضروريه پس بايد كه بعد از عصر يا روز شنبه قضا كند در حديث موثق كالصحيح وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه اگر كسى را غسل جمعه فوت شود تا شب به جا مى آورد، و اگر فوت شود از او در روز جمعه در روز شنبه غسل مى كند.

و در روايت موثق سماعه آنست كه اگر او را فوت شود در اول روز غسل جمعه قضا مى كند غسل را در آخر روز، و اگر آب نيابد روز شنبه قضا مى كند و در حديث صحيح حماد از حريز از بعضى اصحاب ما از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وارد است كه ناچار است از غسل روز جمعه در حضر و سفر پس اگر كسى فراموش كند روز ديگر به جا آورد و ظاهر اين اخبار آنست كه قضا را روز جمعه يا روز شنبه به جا آورد و در شب شنبه حديثى وارد نشده است صريحا، و هم چنين در شب جمعه.

و محتمل است كه مراد از يوم شبانه رور باشد و ليكن به احتمال مشكل است حكم كردن در احكام الهى و ليكن اكثر علما در مستحبات به همين اكتفا مى نمايند كه بعضى از علما گفته باشند و دور نيست كه به گفته قدما عمل توان نمود چون ايشان ارباب نصوصند و بى نصى حكم

بر چيزى نمى كنند.

اما متاخران كه به استنباط عمل مى كنند مشكل است اعتماد نمودن چنانكه در اين مسأله ذكر كرده اند كه هر گاه روز پنجشنبه غسل توان كرد در شب جمعه بطريق اولى مى توان كردن و عبارت فايده غسل جمعه كه مى آيد و ظاهر است كه عبارت سابق عموم ندارد و شايد كه خصوصيت روز را مدخلى باشد و هم چنين در قضا با آن كه فايده ظاهر نيست در آن مگر تعبد و ليكن عبارت فقه رضوى

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 12

عموم دارد كه گذشت و در آن كتاب هست كه قضاى غسل جمعه را در عرض هفته مى توان كرد و اللَّه تعالى يعلم.

(و يجزئ الغسل للجمعة كما يكون للرّواح «1» و الوضوء فيه قبل الغسل) يعنى اگر در شنبه غسل جمعه كنند مجزيست از غسل جمعه هم چنان كه بعد از ظهر مجزيست يعنى وقتش از صبح است تا زوال و هر گاه قضا شود فرقى نيست كه در عصر بكنند يا در شنبه قضا كنند و على اى حال وضو پيش از غسل است و اين حل بنا بر آنست كه رواح را به راء و حاى بى نقطه بخوانند چنانكه در بعضى از نسخ است و در بعضى از نسخ للزواج است بزاى و جيم و بنا بر اين معنى اينست كه غسل جمعه در كيفيت مثل غسل جنابتست و در غسل جمعه ناچار است از وضوى پيش از غسل چنانكه سابقا گذشت كه در هر غسلى وضو هست مگر غسل جنابت.

و بنا بر اين نسخه محتمل است كه مراد اين باشد كه اگر در روز جمعه جنب باشد يك غسل از براى هر

دو كافى است و ليكن وضو در اين صورت مى بايد بخلاف آن كه از جهت رفع جنابت محض باشد و يا آن كه اگر بقصد جمعه كنند از جنابت مجزيست و نسخه اولى اظهر است.

[دعاى هنگام غسل جمعه ]

(و يقول المغتسل للجمعة اللَّهمّ طهّرني و طهّر قلبى و أنق غلّى «2» و اجر على لساني محبّة منك) و كسى كه غسل جمعه كند بگويد اين دعا را بر سبيل استحباب و ترجمه اش اينست كه خداوندا مرا پاك گردان از گناهان و دل مرا پاك گردان از بديها مانند ريا و تكبر و عجب و حسد و عداوت مؤمنان و امثال اينها بلكه از ياد غير خودت و كينه دل مرا پاك گردان كه كينه مؤمنان در

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 13

دل من نباشد.

و در بعضى از نسخ بعوض غلّى غسلى است يعنى غسل مرا خالص گردان از جهت رضاى خودت و جارى ساز بر زمان من چيزى كه سبب محبت تست يعنى مشغول ذكر و قرآن و سخنان خير گردان كه سبب آن شود كه تو مرا دوست دارى يا من ترا دوست دارم يا هر دو.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من اغتسل للجمعة فقال اشهد ان لا إله إلّا اللَّه وحده لا شريك له و انّ محمّدا عبده و رسوله اللَّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد و اجعلنى من التّوابين و اجعلنى من المتطهّرين كان طهرا من الجمعة إلى الجمعة) و حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه غسل جمعه كند و اين دعا بخواند بعد از غسل يا بعد از شروع در آن، آن غسل سبب پاكى او شود از گناهان از آن جمعه

تا جمعه ديگر يعنى تا جمعه سابق يا لاحق يا هر دو و اگر تا جمعه آينده گيريم محتمل است كه مراد اين باشد كه اگر گناهى از او صادر شود اين غسل كفاره آن باشد و اظهر آنست كه غسل جمعه سبب عصمت او باشد كه از او گناه صادر نشود يا چيزى كه سبب بعد او شود از جناب اقدس الهى كه حدثهاى معنوى است از او بفعل نيايد يا همه مراد باشد.

و ترجمه دعا اين است كه گواهى مى دهم كه نيست كسى كه سزاوار بندگى باشد مگر ذات مقدس خداوندى كه واجب الوجود بالذاتست و مستجمع جميع كمالاتست و او در ذات و صفات يگانه است كه صفات او عين ذات اوست و او را شريكى در خداوندى و غير آن نيست، و گواهى مى دهم كه محمد بنده اوست و رسول و فرستاده اوست بجميع خلايق، خداوندا صلوات فرست بر محمد و آل محمد كه ائمه معصومينند با فاطمه زهرا (ع) و بگردان

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 14

مرا از جمله توبه كنندگان و بگردان مرا از جمله پاكيزگان از حدثهاى ظاهرى و باطنى كه آن جميع گناهانست با مكروهات بلكه مباحات نيز.

و شيخ در حديث موثق عمار روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه چون غسل جمعه كنى اين دعا را بخوان كه

اللَّهمّ طهّر قلبى من كلّ آفة تمحق دينى و تبطل به عملى اللَّهمّ اجعلنى من التّوّابين و اجعلنى من المتطهّرين

و ترجمه اش اينست كه خداوندا پاك گردان دل مرا از هر آفتى كه دين مرا باطل كند و تو عمل مرا به سبب آن باطل

كنى و آن جميع امراض قلب است از حسد و عداوت و ريا و كبر و كينه و غير آن.

و كلينى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه روايت كرده است قويا با شيخ كه در غسل جمعه اين دعا را بخوان كه

اللَّهمّ طهّر قلبى من كلّ آفة تمحق بها دينى و تبطل عملى

پس اگر همه را بخواند بهتر است.

[غسل روز جمعه مطهر و كفاره است گناهان را از جمعه تا جمعه ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه غسل يوم الجمعة طهور و كفّارة لما بينهما من الذّنوب من الجمعة إلى الجمعة) حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه غسل روز جمعه مطهر و كفاره است گناهانى را كه از جمعه تا جمعه از بنده صادر مى شود و ظاهرش آنست كه كفاره بيان مطهر باشد و محتمل است كه كفاره گناهان جمعه گذشته باشد و مطهر هفته آينده باشد كه از او بدى صادر نشود، يا كفار كباير باشد و مطهر از صغاير، يا تطهير باعتبار قابليت قرب باشد و كفاره از صغاير و كباير.

و ظاهر عبارت آنست كه من الجمعة إلى الجمعة بيان لما بينهما باشد به آن كه ما بينهما مبهمى باشد كه من الجمعة مفسر آن باشد با لفّ و نشر مرتب يا مشوش باشد به اعتبار طهور و كفاره كه يكى نسبت به سابق باشد و ديگرى بلا حق

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 15

و اللَّه تعالى يعلم.

و محدثان روايت نموده اند به اسانيد ايشان از اصبغ كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه وقتى كه مى خواستند كه سرزنش كنند شخصى را مى فرمودند كه تو عاجزتر و بى توفيق ترى از كسى كه ترك غسل جمعه مى كند با آن كه اگر غسل جمعه مى كرد در پاكيزگى مى بود تا جمعه ديگر

پس چه مقدار بى توفيق باشد كه به سبب اندك تقصيرى خود را از چنين ثوابى محروم كرده است.

[سبب غسل روز جمعه ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه في علّة غسل يوم الجمعة انّ الانصار كانت تعمل في نواضحها و أموالها فاذا كان يوم الجمعة حضروا المسجد فتاذّى النّاس بأرواح آباطهم و اجسادهم فامرهم رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله بالغسل فجرت بذلك السّنّة) و آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند در سبب غسل روز جمعه كه انصار كار مى كردند به آب كشيدن از جهت باغات و به اعمال ديگر كه سبب عرق بسيار ايشان بود و چون روز جمعه مى شد در مسجد حاضر مى شدند از جهت نماز جمعه و مردمان از گند زير بغل ايشان و از عرق بدنهاى ايشان در تعب بودند پس حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله ايشان را امر فرمود كه غسل كنند و سنت جارى شد در همه كس يعنى اصل مشروعيت از جهت تنظيف شد پس اگر كسى پاكيزه باشد نسبت به او نيز سنت خواهد بود چون مدار علتهاى احكام بر غالب است و نادر تابع غالبست. و اين حديث به سندى قوى منقولست در تهذيب و غيره.

(و روى انّ اللَّه تبارك و تعالى اتمّ صلاة الفريضة بصلوة النّافلة و اتمّ صيام الفريضة بصيام النّافلة و اتمّ الوضوء بغسل يوم الجمعة) و روايت كرده اند شيخان بسند صحيح از حسين بن خالد كه گفت عرض نمودم

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 16

به خدمت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه چه سبب است در واجب بودن غسل روز جمعه حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى تمام مى فرمايد نمازهاى واجب را

به نمازهاى سنت و تمام مى فرمايد روزه واجب را بروزه سنت و تمام مى فرمايد وضو را به غسل روز جمعه.

و در كافى وضوى نافله را و در تهذيب وضوى فريضه را و در هر دو هست اين تتمه كه هر چه را در آن باشد از سهو يا تقصير يا نسيان يعنى اگر سهوى در نماز واقع شده باشد نمازهاى سنت كه سى و چهار ركعت است و دو برابر فريضه است قايم مقام آن مى شود.

و هم چنين حق سبحانه و تعالى دو برابر روزه واجب از سنت مقرر ساخته است و آن روزه شعبانست تمام با هر ماهى سه روز كه از ده ماه يك ماه مى شود كه تدارك شك و نسيان و تقصيرات روزه واجب كند، و هم چنين غسل جمعه را متمم تقصيرات وضوها گردانيده.

و اين مضمون در روايات ديگر وارد شده است و خواهد آمد و مناسب مذهب صدوق اين بود كه حديث را تمام نقل كند چون مشتمل است بر لفظ وجوب و ليكن چون اتمام صلاة و صيام به نافله شده است قرينه استحباب غسل جمعه است بنا بر اين وجوب را نقل نكرد.

[آداب غسل جمعه ]

(و روى يحيى بن سعيد الاهوازىّ عن احمد بن محمّد بن ابى نصر عن محمّد بن حمران قال قال الصّادق جعفر بن محمّد صلوات اللَّه عليهما اذا دخلت الحمّام فقل في الوقت الّذى تنزع فيه ثيابك اللَّهمّ انزع عنّى ربقة النّفاق و ثبّتنى على الايمان، و اذا دخلت البيت الاوّل فقل اللَّهمّ انّي أعوذ بك من شرّ نفسى و أستعيذ بك من اذاه، فاذا دخلت البيت الثّانى فقل اللَّهمّ اذهب عنّى الرّجس النّجس و طهّر

لوامع

صاحبقرانى، ج 2، ص: 17

جسدى و قلبى، و خذ من الماء الحارّ وضعه على هامتك و صبّ منه على رجليك و ان أمكن ان تبلع منه جرعة فافعل فانّه ينقّى المثانة و البث في البيت الثّانى ساعة فاذا دخلت البيت الثّالث فقل نعوذ باللَّه من النّار و نسأله الجنّة تردّدها إلى وقت خروجك من البيت الحارّ و إيّاك و شرب الماء البارد و الفقّاع فى الحمّام فانّه يفسد المعدة و لا تصبّن عليك الماء البارد فانّه يضعّف البدن و صبّ الماء البارد على قدميك اذا خرجت فانّه يسلّ الدّاء من جسدك فاذا لبست ثيابك فقل اللَّهمّ البسنى التّقوى و جنّبني الرّدى فاذا فعلت ذلك امنت من كلّ داء) روايت كرده است صدوق در امالى بسند قوى كالصحيح از يحيى از بزنطى از محمد كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون داخل حمام شوى و خواهى كه جامها را بكنى اين دعا را بخوان كه ترجمه اش اينست خداوندا بكن و دور كن از من ربقه نفاق را و ربقه حلقه ايست از ريسمان كه در گردن حيوانات مى كنند كه نگريزند و در اينجا كنايه است از اسباب و لوازم نفاق مثل خلف وعده و دروغ و خيانت بلكه مطلق مخالفت الهى مشعر است بعدم ايمان صحيح و كامل.

و چون در وقت دخول حمام جامها را مى كند كه خود را از نجاسات و كثافات پاك كند اين دعا مناسبست پس مى گويد كه خداوندا من ظاهر خود را مى توانم پاك كردن تو باطن مرا از نفاق پاك كن تا ايمان من صحيح شود و از من چيزى كه خلاف رضاى تست صادر نشود و هم چنين

در جميع دعوات اين حديث اين رعايتها شده است از آن غافل مباش و مرا ثابت قدم بدار بر ايمان صحيح و كامل تا از من هيچ بدى صادر نشود و هر خوبى را به جا آورم.

و چون داخل خانه اول حمام شوى بخوان اين دعا را كه ترجمه اش اينست

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 18

كه خداوندا پناه به تو مى آورم از شر نفس اماره خودم و پناه به تو مى آورم كه مرا حفظ كنى از آزار حمام پس چون داخل خانه دويم شوى بخوان اين دعا را و ترجمه اش اين است كه خداوندا دور كن از من رجس نجس را كه شيطان رجيمست و پاك كن بدنم را از بديهاى نجاسات و كثافات و سيئات و دلم را پاك كن از بديهاى دل كه گذشت.

و از آب گرم قدرى بردار و بر سر ريز و قدرى بر پاهايت ريز و اگر ممكن باشد كه يك جرعه آب بخورى بخور كه پاك مى كند بول دان را و درنگ كن اندكى در خانه دويم تا مرتبه مرتبه از سرد خانه به گرمابه داخل شوى پس چون داخل خانه سيم شوى كه گرمابه است اين دعا را بخوان كه من و ساير مؤمنين پناه به خداوند عالميان مى آوريم از شر آتش جهنم و همه سؤال مى كنيم از او بهشت را و اين دعا را مكرر مى خوانى تا از گرم خانه بيرون آيى و زنهار كه آب سرد در حمام مخور و زنهار كه فقاع مخور كه معده را فاسد مى كند و آب سرد بر خود مريز كه بدن را ضعيف مى كند.

و چون از حمام بيرون آيى آب سرد بر پاهايت

بريز كه درد و مرض را از بدنت بيرون مى آورد، و چون جامها را پوشى اين دعا را بخوان كه ترجمه اش اينست كه خداوندا تقوى و پرهيزكارى را لباس و پوشش من كن و مرا دور دار از هر چه سبب هلاك است از كباير و صغاير پس هر گاه اين اعمال را به جا آورى ايمن مى شوى از هر دردى.

و چون تفكر و تدبر نمائى در افعال و ادعيه و مناسبات آن خواهى يافت كه نفس حديث دليل صحت آنست و آن كه واقع شده است كه فقاع را مخور ممكن است كه مراد فقاع حلال باشد كه چند دانه خرما در آب شور مى اندازند و شورى آن را تخفيف مى دهد چنانكه گذشت يا اعم از حلال و حرام باشد و

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 19

غرض اين باشد كه بارى در حمام نخورند كه با حرمت خوردن ضرر نيز دارد از براى بدن و هر چند كمتر خورند بهتر است و اللَّه تعالى يعلم.

[خواندن قرآن در حمام ]

(و لا باس بقراءة القرآن فى الحمّام ما لم ترد به الصّوت اذا كان عليك مئزر) و باكى نيست در خواندن قرآن در حمام ما دام كه غرضش صدا نباشد هر گاه لنگ داشته باشى چون غالب اوقات برهنه مى بوده اند و لنگ نمى بسته اند بنا بر اين نهى از خواندن قرآن نظر به ايشان واقع شده است كه به سبب خواندن مردمان متوجه ايشان مى شده اند و نظر به عورت ايشان مى كرده اند.

و هم چنين جمعى كه خوش آوازند همين كه داخل حمام مى شوند ايشان را ميل به غنا و سرود مى شده است و الحال نيز چنين است چنانكه مشهور است كه حمام ساز

بزرگ است و قرآن مى خوانده اند بعنوان دو بيتى و سرود منع واقع شده است و هر گاه اين دو وجه نباشد خواندن قرآن در حمام خوبست چنانكه در حديث صحيح از على بن يقطين و حديث صحيح از محمد بن اسماعيل بن بزيع وارد است كه از حضرت امام موسى كاظم و حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليهما سؤال كردند كه شخصى كه در حمام قرآن بخواند يا جماع كند چونست فرمودند كه باكى نيست.

و در حديث حسن كالصحيح از حلبى منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه شخصى در حمام قرآن بخواند هر گاه غرضش رضاى الهى باشد و غرضش اين نباشد كه ببيند خوش مى خواند.

و در حديث موثق كالصحيح از ابو بصير منقول است كه از آن حضرت سؤال كردم از خواندن قرآن در حمام حضرت فرمودند كه اگر لنگ بسته باشى اگر خواهى كل قرآن را بخوان و عبارت متن عبارت فقه رضوى است.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 20

(و سال محمّد بن مسلم ابا جعفر صلوات اللَّه عليه فقال أ كان امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه ينهى عن قراءة القرآن فى الحمّام فقال لا إنّما نهى ان يقرأ الرّجل و هو عريان فاذا كان عليه ازار فلا باس) و بسند صحيح روايت كرده است كلينى از محمد كه سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه آيا حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نهى مى فرمودند از خواندن قرآن در حمام حضرت فرمودند كه نه به درستى كه حضرت نهى نمى فرمودند مگر برهنه را پس اگر لنگ بسته باشد باكى نيست. و سند ابن

بابويه به محمد بن مسلم جهالتى دارد اما ضرر ندارد چون از كتاب او نقل كرده است و كتاب او اشهر من الشمس بود مثل خودش كه از اركان اربعه است مع هذا هميشه مگر نادرى هر حديثى كه صدوق از او روايت كرده است باين سند شيخ يا كلينى بسند صحيح روايت كرده اند همان حديث را بعينه مگر اختلاف سهلى مثل تغيير سألت بسأل چنانكه مذكور شد و اين اختلاف سبب تغيير معنى نيست و صدوق بسيار چنين كرده است و اگر صحيح نقل مى كرد بهتر بود.

و ظاهرا غرضش اينست كه جزم دارد در سؤال او و شك ندارد بنا بر اين بعنوان شهادت نقل مى كند كه گويا صدوق در وقت سؤال ايشان حاضر بوده است. و ممكن است كه اين جزم بنا بر آن باشد كه امثال اين كتب را حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم تقرير فرموده باشند.

(و قال على بن يقطين لموسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه اقرء في الحمّام و انكح فيه قال لا بأس) و بسند صحيح روايت كرده است صدوق و كلينى از على كه گفت به خدمت حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه مرا جايز است كه در حمام قرآن بخوانم يا خلوت كنم

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 21

با زوجه خود در حمام و جماع كنم او را يا كنيزان را حضرت فرمودند كه باكى نيست و آن كه حضرت تقييد نفرمودند به ازار و عدم غرض صوت بنا بر اين است كه جلالت على بن يقطين از آن اعظم بود كه بر تقدير جواز برهنه به حمام رود يا خوانندگى كند.

[واجبست بر مرد كه چشم خود را به پوشد از نظر كردن به عورت مردان و زنان نامحرم ]

(و يجب

على الرّجل ان يغضّ بصره و يستر فرجه من ان ينظر اليه) و واجبست بر مرد كه چشم خود را به پوشد از نظر كردن به عورت مردان و زنان نامحرم و واجب است كه فرج خود را به پوشاند از آن كه كسى نظر به آن كند از مردان و زنان غير محرم مثل زوجه و كنيز غير مزوجه كه اگر كنيز خود را به شوهر داده باشد يا تحليل ديگرى كرده باشد حكم اجنبيه دارد.

و در اين خلافى نيست كه واجبست ستر ذكر و خصيتين و دبر مردان را و زنان كل بدن ايشان عورتست مگر دستها و پاها و رو على الخلاف به شرطى كه از روى لذت نباشد و الا حرامست بى دغدغه اگر چه يك نظر باشد و تفصيل اين در كتاب نكاح خواهد آمد.

(و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن قول اللَّه قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِكَ أَزْكى لَهُمْ «1» فقال كلّما كان في كتاب اللَّه عزّ و جلّ من ذكر حفظ الفرج فهو من الزّنا إلّا فى هذا الموضع فانّه الحفظ «2» من ان ينظر اليه) و بسند صحيح روايت كرده است صدوق كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه پرسيدند تفسير آيه كه حق سبحانه و تعالى زنان و مردان را امر فرموده است كه بگو يا محمد مردان مؤمن را كه چشمهاى خود را به پوشانند و فرجهاى خود را حفظ نمايند كه اين هر دو از

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 22

جهت ايشان بهتر است پس حضرت فرمودند كه هر جا كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه حفظ فرج نمايند آن از

زنا است يعنى زنا نكنند الا در اين موضع كه مراد از حفظ حفظ فرج است از نظر كردن به آن يعنى چنان كنند كه كسى نظر به فرج ايشان نكند.

و ظاهرش آنست كه چشم پوشانيدن نيز مخصوص باشد و ليكن چون تصريح به آن نشده است اولى آنست كه آن را بر عموم خود گذارند چنانكه عامه و خاصه نقل كرده اند كه اين آيه حجابست.

و روايت كرده است كلينى در حسن كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه جوانى از انصار به زنى برخورد و نظر به آن داشت تا مى آمد و چون گذشت نظر به آن داشت و از عقب او مى رفت كه ناگاه استخوانى يا شيشه در ديوارى بود كه روى او بر آن خورد و روى او را شكافت و او خبر از خود نداشت تا وقتى كه آن زن ناپديد شد ديد كه جامه و سينه اش همه خونين شده متنبه شد كه البته اين بلا از جهت آن عمل بود با خود گفت كه و اللَّه كه من به خدمت حضرت سيد المرسلين مى روم و عرض حال خود به آن حضرت مى كنم تا مرا آن چه بايد بكند از حد يا تعزير پس چون به خدمت حضرت آمد حضرت فرمودند كه اين زخم از چه سبب در روى تو به همرسيد حال خود را عرض نمود پس جبرئيل اين آيه را آورد كه قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ.

پس بنا بر اين تفسير آيه چنين خواهد بود كه يا محمد بگو مؤمنان را كه چشم خود را به پوشانند از نظر كردن به زنان و به عورت مردان، و هم چنين

زنان، چشمهاى خود را به پوشانند از نظر كردن به مردان و از نظر كردن به فرج زنان و هر دو حفظ نمايند فرجهاى خود را از نظر كردن به فرجهاى ايشان. و بعد از اين نيز خواهد آمد به اسانيد صحيح و حسن كالصحيح كه مراد از آيه حفظ فرجست از

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 23

نظر به آن.

[نظر كردن به عورت كفار مثل نظر كردن به عورت الاغ است ]

(و روى عن الصّادق صلوات اللَّه عليه انّه قال انّما كره «1» النّظر إلى عورة المسلم فامّا النّظر إلى عورة من ليس بمسلم مثل النّظر إلى عورة الحمار) اين مضمون را روايت كرده است كلينى بسند حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه آن چه بد است نظر كردن به عورت مسلمانان است و اما نظر كردن به عورت كفار مثل نظر كردن به عورت الاغ است.

بدان كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه يا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْآتِكُمْ «2» يعنى اى فرزندان آدم بتحقيق از جهت شما پوششى فرستاديم كه به پوشاند چيزهاى قبيح شما را. و مراد از آن عورتست به اتفاق علما و اين حكم عامست نسبت به مؤمنان و كافران و هم چنين احاديث عامه بسيار وارد شده است.

و اما خطابى كه در آيه سابق به مؤمنان واقع شده است بنا بر اين است كه ايشان از تكاليف الهى منتفع مى شوند نه غير ايشان بنا بر اين در اكثر آيات خطاب با ايشانست و عموما همه را حق سبحانه و تعالى خطاب فرموده است در چند جا مثل قول الهى يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ «3» يعنى اى مردمان عبادت كنيد پروردگار خود را

كه شما را آفريده است و ابو حنيفه ملعون از آن كه حق سبحانه و تعالى مؤمنان را خطاب كرده است با دليل عقلى، موافق عقل شوم خود گفته است كه كفار مخاطب نيستند زيرا كه هر عبادتى كه ايشان مى كنند در حال كفر باطل است چون شرط عبادات اسلام است پس تكليف ما لا يطاق است تكليف ايشان به فروع.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 24

و جوابش اينست كه ايشان قادرند كه مسلمان شوند و عبادت را به جا آورند مثل محدث كه مكلف است به عبادات و مع هذا با حدث نماز نمى تواند كردن و ليكن ممكن است او را ازاله حدث و بنا بر عقل شوم او مى بايد كه محدث نيز مكلف نباشد با آن كه ابو حنيفه قايل است به تكليف ما لا يطاق چون بنده را فاعل فعل خود نمى داند و فعل بنده را از حق سبحانه و تعالى مى داند و جواب بهلول او را مشهور است پس ممكن است كه اين حديث تقية وارد شده باشد.

و على اى حال خلافى نيست در آن كه اگر سبب شهوت باشد حرامست از كفار نيز هم چنان كه اگر ملعونى با الاغ جمع شود و از اين معنى حظ داشته باشد و نظر كردن به فرج آن سبب وطى او شود نظر كردن از باب مقدمه حرام خواهد بود.

و احاديث عامه واقع شده است كه حضرت لعنت فرموده است آن كسى را كه نظر كند به عورت ديگران و آن كسى را كه عورت خود را باز گذارد كه ديگران نظر به آن كنند و علامه در منتهى نقل خلاف نكرده است حتى از

صدوق و نخواسته است كه اين مذهب را نسبت به صدوق دهد مبادا سبب طعن سنيان شود بر شيعيان و اللَّه تعالى يعلم.

[حمام بهترين و بدترين خانه است ]

(و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نعم البيت الحمّام يذكر فيه النّار و يذهب بالدّرن. و قال صلوات اللَّه عليه بئس البيت الحمّام يهتك السّتر و يذهب بالحياء. و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه بئس البيت الحمّام يهتك السّتر و يبدى العورة، و نعم البيت الحمّام يذكّر حرّ النّار) و آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نيكو خانه ايست حمام از آن جهت كه به ياد مى آورد آتش جهنم را و چرك بدن را مى برد و اين كس پاكيزه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 25

مى شود و باز حضرت فرمودند بد خانه ايست حمام از اين حيثيت كه برهنه به حمام مى روند و نظر به عورت يكديگر مى كنند و حيا بر طرف مى شود با آن كه حيا از ايمان است.

و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه نيز فرمودند كه بد خانه ايست حمام كه پرده حيا را مى درد و عورت اين كس را ظاهر مى سازد و نيكو خانه ايست حمام كه به ياد مى آورد گرمى آتش جهنم را و حاصل هر دو حديث آنست كه حمام خوبى دارد و بدى دارد اگر بديش را برطرف سازند به آن كه لنگ به بندند و مردمان را نيز بر اين دارند كه لنگ به بندند يا ملاحظه تمام بكنند كه نظرشان به عورت كسى نيفتد همه خوبى خواهد بود.

و ليكن كلينى روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نيكو خانه ايست حمام مذكر جهنم است و

چرك را مى برد و عمر گفت كه بد خانه ايست حمام ظاهر مى سازد عورت را و مى درد پرده ستر و حيا را پس حضرت فرمودند كه سنيان فرموده حضرت را نسبت به عمر داده اند و گفته عمر را نسبت به حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه داده اند.

و شيخ طوسى به سندى كالحسن روايت كرده است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه با عمر به حمام رفتند عمر گفت كه بد خانه ايست حمام كه در آنجا غنا و خوانندگى بسيار مى شود و حيا كم مى شود پس حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نيكو خانه ايست حمام اين كس را پاك و پاكيزه مى كند از جهت عبادت الهى و مذكر آتش جهنم است. و حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نيز فرمودند كه نيكو موضعى است حمام.

پس حاصل اين اخبار اين شد كه حضرت سيد المرسلين و حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 26

امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهما مدح حمام كرده اند نه مذمت و فى الحقيقه حمام بدى ندارد اگر جماعتى در حمام بد كنند هم چنان كه در مساجد نيز كه جمع مى شوند اكثر مردمان خبث و غيبت مى كنند مسجد بد نمى شود آن جماعت بد مى كنند پس ظاهر مى شود كه دو حديثى كه صدوق روايت كرده است بر تقدير صحت از روى تقيه وارد شده است و اللَّه تعالى يعلم.

[از آداب آنست كه آدمى فرزند خود را با خود به حمام نبرد]

(و من الآداب ان لا يدخل الرّجل ولده معه الحمّام فينظر إلى عورته) و از جمله آداب مستحبه آنست كه آدمى فرزند خود را با خود به حمام نبرد كه مبادا نظرش به عورت او افتد يعنى مبادا فرزند به نادانى نظر به عورت پدر

كند يا پدر از روى غفلت نظرش به عورت فرزند افتد. بعد از اين خواهد آمد در وصيت كبيره رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله كه از جمله حقوق پدر بر فرزند آنست كه با پدر به حمام نرود.

و كلينى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه حضرت فرمودند كه پدر با پسر خود به حمام نرود كه مبادا نظر به عورت او كند.

و در حديث ديگر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه پدر با پسر به حمام نرود مبادا نظر به عورت او كند و حضرت فرمودند پدر و مادر نظر به عورت فرزند نمى توانند كرد و فرزند نظر به عورت پدر نمى تواند كرد و حضرت فرمودند كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله لعنت كرده است آن كسى را كه در حمام نظر به عورت كسى كند كه لنگ نداشته باشد و آن كس را كه لنگ ندارد كه مردم نظر به عورت او كنند نيز لعنت كرده است.

پس ظاهر شد كه اين نهى به اعتبار اين بوده است كه بى لنگ به حمام مى رفته اند كه اگر هر دو لنگ داشته باشند كراهت ندارد و اگر چه بهتر آنست كه اگر

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 27

ممكن باشد با پدر به حمام نرود تا حشمت پدر از نظر پسر كم نشود چنانكه از وصيت ظاهر مى شود و اللَّه تعالى يعلم.

[زن به حمام نرود]

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من كان يؤمن باللَّه و اليوم الآخر فلا يبعث بحليلته إلى الحمّام) و بسند حسن كالصحيح

و موثق كالصحيح و غير آن از آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه هر كه ايمان به خداوند عالميان و روز قيامت دارد پس بايد كه حلال خود را به حمام نفرستد و ظاهرا در صورتى بد است كه زن متهم باشد به بدى كه خوف آن باشد كه چون به بهانه حمام در رود به زنا رود يا مكروه باشد رخصت دادن در بلاد حاره كه در خانهاى خود غسل مى توانستند كردن و در امثال اين بلاد عبث رخصت دادن خوب نباشد چنانكه بعضى از زنان هر چند متهم به زنا نباشند و ليكن به عبث هر روز به حمام روند و اقلا مردان قد و بالاى ايشان را مى بينند و اگر كسى را ممكن باشد كه در خانه خود حمام بسازد هيچ شك نيست كه بهتر است.

و اما در مثل هواهاى سرد كه خوف هلاك ايشان باشد و غسل بر ايشان واجب باشد يا بسيار كثيف شده باشند و قدرت بر حمام بلكه بر آب گرم كردن نيز نداشته باشند شك نيست كه جايز است بلكه واجب كه ايشان را رخصت حمام بدهند. و محتمل است كه همين عذر كافى باشد در جواز تيمم زنان را كه به حمام نروند و ليكن بخاطر ندارم كه كسى از علما تجويز كرده باشد و اللَّه تعالى يعلم.

[كسي كه اطاعت زنش بكند]

(و قال صلوات اللَّه عليه و آله من اطاع امرأته اكبّه اللَّه تعالى على منخريه في النّار فقيل و ما تلك الطّاعة؟ فقال تدعوه إلى النّياحات «1» و العرسات و الحمّامات و الثّياب الرّقاق فيجيبها) در وصيت كبيره از آن

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 28

حضرت صلوات

اللَّه عليه و آله منقولست كه وصيت به امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرموده اند و در حديث قوى از سكونى از حضرت امير المؤمنين نيز منقولست كه حضرت فرمود كه هر كه اطاعت كند زن خود را حق سبحانه و تعالى او را سرنگون بتقدم بينى در جهنم اندازد چون خوارى در آن بيشتر است كه او را برو كشند كه بينى او بر خاك كشيده شود، از حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله پرسيدند كه چه فرمان برداريست كه سبب اين نوع عذاب مى شود پس حضرت فرمودند كه آنست كه زن طلب كند از شوهر خود رخصت رفتن به عزاها و عروسيها و حمامها و جامهاى باريك و شوهر او را رخصت دهد و از براى او جامه تنگ بياورد.

و ظاهرا مراد اين باشد كه هر حمامى كه خواهد برود و در هر عزا و عروسى به تماشا رود و چادر بدن نما خواهد كه بدنش در زير چادر نمايان باشد چنانكه بسيارى از زنان بى عصمت چنين مى كنند هر چند خاطر جمع باشد كه زنا نكنند مع هذا زنانى كه اين مقدار عصمت ندارند عاقبت به زنا نيز گرفتار مى شوند پس اگر بقدر ضرورت به حمامى كه به ايشان نزديكتر باشد بروند يا به عزا و عروسى خويشان نزديك روند يا جامهاى تنگ و نفيس را در خانه از جهت شوهر پوشند ظاهرا ضرر نداشته باشد و اللَّه تعالى يعلم.

[شخصى كه ترك كند غسل جمعه را از روى نسيان يا عمد]

(و سأل ابو بصير ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يدع غسل يوم الجمعة ناسيا او متعمّدا؟ فقال اذا كان ناسيا فقد تمّت صلاته و ان كان متعمّدا فليستغفر اللَّه و

لا يعد) و بسند موثق منقولست كه ابو بصير از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال نمود از شخصى كه ترك كند غسل جمعه را از روى نسيان يا عمد چه بايد كرد حضرت فرمودند كه اگر فراموش كرده است نمازش تمامست و اگر عمدا ترك نموده است پس استغفار

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 29

كند و طلب آمرزش كند كه حق سبحانه و تعالى از تقصير او درگذرد و ديگر ترك نكند.

و همين حديث را شيخ بسند حسن از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه روايت كرده است و ظاهر هر دو وجوب غسل جمعه است و دلالت مى كند بر آن كه غسل جمعه را در تمامى نماز دخلى هست.

و ليكن اكثر علما تاويل كرده اند كه استغفار در مكروهات بلكه در مباحات نيز مى باشد و تمامى غير صحت است بلكه كمال نماز در غسل است و احتياط آنست كه مهما أمكن ترك نكند چنانكه گذشت و خواهد آمد.

[بدن خود را به زمين حمام مرسان ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه لا تتّك في الحمّام فانّه يذهب «1» شحم الكليتين و لا تسرّح في الحمّام فانّه يرقّق الشّعر و لا تغسل رأسك بالطّين فانّه يسمّج الوجه و في حديث اخر يذهب بالغيرة، و لا تدلك بالخزف فانّه يورث البرص و لا تمسح وجهك بالإزار فانّه يذهب بماء الوجه) و حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه تكيه مكن در حمام يعنى بدن خود را به زمين حمام مرسان خواه بعنوان پهلو خوابيدن باشد و خواه بر پشت خوابيدن چنانكه تصريح به آن واقع شده است در حديث كالصحيح كه مى برد يا مى گدازد بنا بر نسخه تهذيب پيه گردها را و گداختن آن

سبب لاغر شدن بدنست و شانه مكن در حمام كه مو را تنك مى كند يعنى موى سر و موى ريش را مى ريزاند و تنك مى شوند و سر را به گل مشو كه رو را ناخوش مى كند.

و در حديثى ديگر كه كلينى آن را روايت كرده است بدل سماجت وجه آنست كه سر را به گل شستن غيرت را مى برد و سفال را بر بدن و پا ممال كه پيسى

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 30

مى آورد و در حديثى ديگر جذام و خوره مى آورد و لنگ را بر رو ممال كه آب رو را مى برد و دور نيست كه كيسه بر رو كشيدن نيز خوب نباشد و بهتر آنست كه بواسطه ازاله چرك چيزى بر روى نمالد و چون از حمام بيرون آيد رو را خشك نكند.

(و روى انّ ذلك طين مصر و خزف الشّام) و در روايتى وارد شده است كه اين گل مكروه گل مصر است و خزف مكروه سفال شام است و كلينى رضى اللَّه عنه بسند حسن از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما روايت كرده است كه حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه سر را مشوييد به گل مصر كه غيرت را مى برد و دويتى بار مى آورد.

و اين حديث دلالت مى كند كه گل مصر كراهتش بيشتر باشد نه آن كه كراهت منحصر در آن باشد چنانكه در حديث قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه سخن حمام در آمد حضرت فرمودند كه زنهار كه سفال بر بدن مماليد كه بدن را كهنه يا مجروح مى كند بر شما باد كه

خرقه بماليد و از آن جمله است كيسه.

و در حديث معتبر كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه در حمام بر پشت مخوابيد كه پيه گردها را مى گدازد و سفال بر پاها مماليد كه جذام و خوره مى آورد و هم چنان كه اگر سفال حمام باشد كراهتش بيشتر است.

چنانكه در حديث قوى از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه هر كه از حمام سفالى را بردارد و ظاهرا آجر نيز داخل است و بدن خود را به آن بمالد و پيس شود پس ملامت نكند مگر خود را، و كسى كه از غساله حمام غسل كند و خوره بهم رساند پس ملامت نكند مگر خود را

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 31

شخصى گفت كه اهل مدينه مى گويند كه غساله يا غسل از غساله شفاى درد چشم است حضرت فرمودند كه دروغ مى گويند آبى را كه جنب از حرام در آن غسل كرده باشد و زنا كاره غسل كرده باشد و دشمن اهل بيت غسل كرده باشد كه از هر دو بدتر است و از جميع كفار بدتر در چنين آبى شفا درد چشم مى باشد شفاى درد چشم خواندن الحمد است و معوذتين و آية الكرسى و بخور كردن به قسط و چدروا و كندر است و بنده در اين دو روز به اين ها مداوا كردم كوفت چشم من زايل شد الحمد للّه رب العالمين.

[سواك كه مسواك كردن در حمام موجب ريختن دندانهاست ]

(و السّواك في الحمّام يورث وباء الاسنان) و گذشت در مبحث مسواك كه مسواك كردن در حمام مورث ريختن دندانهاست چون رخاوتى حاصل مى شود اعضا را و دور نيست كه بسيار آن مضر باشد

و ترك آن اولى است

[جايز نيست وضو ساختن و غسل كردن از غساله حمام ]

(و لا يجوز التّطهّر و الغسل بغسالة الحمّام) و جايز نيست وضو ساختن و غسل كردن از غساله حمام روايت كرده است صدوق بسند موثق كالصحيح از عبد اللَّه بن ابى يعفور كه نزاعى واقع شد ميان من و زراره در كندن موى زير بغل و تراشيدن آن كدام يك بهتر است من مى گفتم كه تراشيدن بهتر است از كندن و نوره گذاشتن از هر دو بهتر است با هم آمديم به درخانه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و طلب رخصت دخول خانه كرديم گفتند كه حضرت تشريف به حمام برده اند پس به حمام رفتيم ديديم حضرت بيرون آمدن و زير بغل را نوره گذاشته بودند من به زراره گفتم كه فعل حضرت كافى است در بيان افضليت نوره زراره گفت كه شايد مانعى از كندن بوده باشد حضرت رو بما كرد كه از جهت چه آمده ايد گفتم كه من مى گويم تراشيدن بهتر است از كندن و نوره گذاشتن از هر دو افضل است و زراره مى گويد كه كندن بهتر است حضرت فرمودند كه تو درست مى گويى و زراره خطا كرده است پس حضرت بما

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 32

فرمودند كه نوره بكشيد ما گفتيم كه سه روز شده است كه نوره كشيده ايم حضرت فرمودند كه ديگر بكشيد زيرا كه نوره طهور است و پاكيزه مى كند بدن را پس نوره كشيديم پس حضرت فرمود كه اى پسر ابى يعفور ياد گير گفتم فداى تو گردم ياد ده تا ياد گيريم حضرت فرمودند كه زنهار كه در حمام بر پهلو مخوابيد كه پيه گردها را مى گدازد، و بر پشت مخوابيد

كه درد دبيله مى آورد و آن مرضى است كه در اندرون بهم مى رسد، و زنهار كه شانه در حمام مكن كه مو را تنك مى كند و زنهار كه مسواك مكن كه دندانها را مى ريزد و زنهار كه سر را به گل مشوى كه رو را ناخوش مى كند و زنهار كه لنگ را بر سر و رو ممال كه آبرو را مى برد، و زنهار كه از غساله حمام غسل مكن كه در آن جمع شده است غساله يهودى و نصرانى و مجوسى و دشمنان ما اهل بيت و او بدتر از آنهاست زيرا كه حق سبحانه و تعالى نجس تر از سگ نيافريده است و ناصبى از سگ نجس تر است.

و كلينى بسند صحيح روايت كرده است از شخصى از بنى هاشم كه گفت به خدمت حضرت ابو الحسن صلوات اللَّه عليه رفتم و گفتم چه مى فرماييد در حمام حضرت فرمودند كه بى لنگ داخل حمام مشو، و چشم خود را حفظ كن كه به عورت كسى نيندازى، و از غساله حمام غسل مكن كه در حمام غسل از زنا مى كنند و ولد الزنا غسل مى كند و دشمنان ما اهل بيت غسل مى كنند كه بدتر از آن جماعتند.

و پيشتر مذكور شد در جمع بين الاخبار كه امثال اين اخبار را حمل بر كراهت مى بايد كرد يا در صورتى كه دانيم كه ناصبى در آنجا غسل كرده است. و محتمل است كه حكم حضرات به اعتبار آن زمان بوده باشد چون اكثر آن زمان دشمن اهل البيت بوده اند.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 33

و صدوق آب غساله را پاك مى داند و غسل را جايز نمى داند و امثال اين اخبار ظاهرش نجاست آبست

مگر آن كه حمل كنند بر آن كه علم به غسل ناصبى بهم نمى رسد غالبا و چون ظن ملاقات آنها هست غسل نتوان كرد و اين وجوه از جهت بيان غسل نكردن باشد نه وجه نجاست و اين معنى ظاهرتر است و اللَّه تعالى يعلم.

[در روز جمعه زينت كنيد]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه ليتزيّننّ احدكم يوم الجمعة و يغتسل و يتطيب و يتسرّح و يلبس أنظف ثيابه و ليتهيّأ للجمعة و ليكن عليه فى ذلك اليوم السّكينة و الوقار و ليحسن عبادة ربّه و ليفعل الخير ما استطاع فانّ اللَّه جلّ ذكره يطّلع على الارض ليضاعف الحسنات) و كلينى بسند صحيح روايت كرده است از هشام بن الحكم كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مى بايد هر يك از شما شيعيان در روز جمعه زينت كنيد و در كلينى و او نيست به آن كه يغتسل تا آخر بيان زينت باشد و بنا بر و او تخصيص بعد از تعميم خواهد بود از جهت زيادتى اهتمام به آن كه غسل جمعه بكند و بوى خوش بكار فرمايد و شانه بكند و پاكيزه ترين جامها را به پوشد و از جهت نماز جمعه خود را مهيا سازد به پاكيزگى و بايد كه بر هر يك از شما سكينه دل و وقار تن باشد به آن كه دل به ياد الهى باشد و بدن به آرام متوجه نماز شود و عبادت پروردگار خود را نيكو به جا آورد و هر چه مقدور باشد او را از كارهاى خير البته ترك نكند به درستى كه حق سبحانه و تعالى بنظر شفقت و مرحمت نظر به اهل زمين مى فرمايد

يعنى فيوض مقدسه خاصه را فايض مى گرداند بر مواد قابله پس چنان كنيد كه خود را در معرض قابليت آنها در آوريد تا حسنات شما را مضاعف گرداند به فيوض قدسيه دنيوى با مراتب عاليه اخروى و در روايتى وارد شده است كه هر يك را هفتاد مثل آن در نامه عمل بنده مى نويسند.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 34

و اين حديث را به اعتبار غسل و غير آن از تهيه در اينجا ذكر كرد چون زينت مطلوبست پس سر بتراشد و كيسه بكشد و ناخن بگيرد و شارب بگيرد و جميع مراتب زينت كه خواهد آمد داخل است اما بر نسخه كه واو هست كه ظاهر است و اما اگر واو نباشد همان زينت مطلق مراد است و آن چه مذكور شده است افراد آنست و اللَّه تعالى يعلم.

[ناشتا داخل حمام مشويد]

(و قال ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما لا تدخلوا الحمّام على الرّيق و لا تدخلوه حتّى تطعموا شيئا) و آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ناشتا داخل حمام مشويد تا اندك چيزى نخوريد و اندك خوبست و پر بودن معده نيز بد است چنانكه در حديث حسن وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه داخل مشو در حمام مگر آن كه در معده چيزى باشد كه معده مضطرب نشود از جهت گرسنگى به آن كه صفرا در معده ريزد و اين اندك خوردن از جهت قوت بدن بهتر است و اگر شكم پر باشد داخل حمام مشو.

و در حديث قوى از آن حضرت منقولست كه هر گاه حضرت اراده حمام داشتند اندك چيزى تناول مى فرمودند شخصى

گفت كه مردمان مى گويند كه ناشتا بهتر است حضرت فرمودند كه نه چنين است بلكه اندك چيزى پيشتر مى بايد خورد تا صفرا را فرو نشاند و حرارت اندرون را ساكن گرداند.

[مطلوب اين باشد كه سر برهنه از حمام بيرون نيايند]

(و قال بعضهم خرج الصّادق صلوات اللَّه عليه من الحمّام فلبس و تعمّم قال فما تركت العمامة عند خروجى من الحمّام فى الشّتاء و الصّيف) و بعضى از اصحاب گفت كه آن سيف بن عميره است چنانكه كلينى در صحيح از او روايت كرده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از حمام بيرون آمدند پس جامه پوشيدند و عمامه بر سر مبارك گذاشتند

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 35

و نساخ از حديث اين فقره را انداخته اند كه

فقال لي اذا خرجت من الحمّام فتعمّم

يعنى حضرت بمن فرمودند كه هر گاه از حمام بيرون آيى عمامه بر سر گذار. سيف گفت حسب الامر حضرت من ترك نكردم عمامه را در وقت بيرون آمدن از حمام در زمستان و تابستان.

و ظاهرا مطلوب اين باشد كه سر برهنه بيرون نيايند كه سده مى شود و بهتر آنست كه اگر همه آن قدر باشد كه يك مرتبه بر دور سر پيچيده شود باشد و اقل عمامه همين است و اگر چه بر كلاه نيز اطلاق مى كنند.

[حمام يك روز نه يك روز گوشت بدن را زياده مى كند]

(و قال موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما الحمّام يوم و يوم لا، يكثر اللّحم و ادمانه كلّ يوم يذيب «1» شحم الكليتين) و آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حمام يك روز نه يك روز گوشت بدن را زياده مى كند، و هر روز به حمام رفتن پيه گرده ها را مى گدازد و اين حديث را كلينى صحيحا از آن حضرت روايت كرده است.

و در صحيح از سليمان جعفرى روايت كرده است كه بيمار شدم تا به مرتبه كه گوشت بدنم تمام رفت پس به خدمت امام رضا صلوات اللَّه عليه رفتم حضرت فرمودند

كه مى خواهى كه گوشت بدنت به حالت خود آيد گفتم بلى حضرت فرمودند كه يك روز نه يك روز به حمام رو كه گوشت بدنت به حالت اولى خواهد آمد و زنهار كه هر روز به حمام مرو كه منجر به سل مى شود.

[منقولست كه آن حضرت سلام اللَّه عليه نوره مى كشيدند]

(و كان الصّادق صلوات اللَّه عليه يطّلى فى الحمّام فاذا بلغ موضع العورة قال للّذي يطلى تنحّ ثمّ يطلى هو ذلك الموضع) و منقولست كه آن حضرت سلام اللَّه عليه نوره مى كشيدند در حمام پس چون قريب

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 36

به عورت مى شد به آن شخص كه نوره بر بدن آن حضرت مى ماليد مى فرمودند كه دور شو و حضرت خود عورت را نوره مى كشيدند و قريب باين روايت كرده است شيخ در قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه.

و روايت كرده است كلينى از بشير نبال كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از حمام حضرت فرمودند كه اراده حمام دارى گفتم بلى پس حضرت فرمودند كه حمام را گرم كردند پس داخل حمام شدند و لنگى بستند كه از ناف تا زانو را پوشيد پس حمامى را فرمودند كه نوره كشيد بيرون لنگ را از بالا و پائين بعد از آن حضرت فرمودند كه بيرون رويد پس حضرت بقيه را نوره كشيدند و فرمودند كه چنين كن. و اين حديث به طريقه ايشان اقربست و آن حديث را نيز بر اين حمل مى بايد كرد.

(و من اطّلى فلا باس بان يلقى السّتر عنه لأنّ النّورة سترة) و كسى كه نوره بر عورت خود كشد باكى نيست كه لنگ نداشته باشد زيرا كه نوره ساتر عورتست. روايت كرده

است كلينى مرسلا كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه هر كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد پس بايد كه داخل حمام نشود بى لنگ. راوى گفت كه حضرت صلوات اللَّه عليه روزى داخل حمام شد و نوره كشيد پس چون نوره كل بدن را فرو گرفت حضرت لنگ را انداخت پس يكى از آزاد كردهاى حضرت عرض نمود كه پدر و مادرم فداى تو باد شما هميشه مبالغه مى فرموديد در بستن لنگ و حال انداختيد سبب چيست حضرت فرمودند كه نمى بينى كه نوره عورت را تمام فرو گرفته است.

و ظاهر اين خبر و خبر آينده آنست كه حجم عورت نباشد و ليكن بر تقدير وقوع اين معنى حمل مى بايد كرد بر آن كه عورت در ميان رانها باشد و نوره بسيارى بران بالا ماليده باشند كه حجم نيز پيدا نباشد يا از جهت بيان جواز

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 37

فرموده باشند.

(و دخل الصّادق صلوات اللَّه عليه الحمّام فقال له صاحب الحمّام نخليه لك قال «1» لا انّ المؤمن خفيف المؤنة) و حضرت صلوات اللَّه عليه داخل حمام شدند حمامى عرض نمود كه رخصت مى دهيد كه مردمان را بيرون كنيم تا خلوت شود از جهت شما حضرت فرمودند كه نه به درستى كه مؤمن كارهاى او سبك است يعنى كار را بر مردمان دشوار نمى بايد كرد.

و كلينى اين حديث را در قوى كالصحيح روايت كرده است و در آخرش اينست كه: قال لا حاجة لي فى ذلك المؤمن اخفّ من ذلك يعنى حضرت فرمودند كه مرا احتياجى باين نيست مؤمن از اين سبكتر است يعنى قورق كردن طريقه جبارانست نه طريقه مؤمنان.

روى «2» عبيد اللَّه «3» الرّافقىّ «4» قال دخلت حمّاما بالمدينة فاذا شيخ كبير و هو قيّم الحمّام فقلت يا شيخ لمن هذا الحمّام فقال لأبي جعفر محمّد بن علىّ صلوات اللَّه عليهما فقلت أ كان يدخله فقال نعم فقلت كيف «5» كان يصنع قال كان يدخل فيبدا فيطلى عانته و ما يليها ثم يلفّ ازاره على اطراف احليله فيدعونى فاطلى ساير بدنه فقلت له يوما من الايّام الّذى تكره ان اراه قد رايته قال كلّا ان النّورة سترة) و صدوق بسند قوى روايت كرده است از عبيد اللَّه رافقى چنانكه در كافى است يا وافقى كه گفت داخل شدم در حمامى در مدينه مشرفه ديدم كه مرد پيرى حمامى بود گفتم اى پيره مرد اين حمام از كيست گفت از حضرت امام محمد

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 38

باقر است صلوات اللَّه عليه پس گفتم كه آيا حضرت خود تشريف مى آورند باين حمام گفت بلى گفتم چكار مى كند گفت كه آن حضرت داخل مى شود و ابتدا مى كند و پشت زهارش را نور مى كشد و آن چه در حوالى آنست پس لنگش را بر اطراف ذكرش مى پيچد و در كافى چنين است كه ثم يلفّ على طرف احليله يعنى سر ذكرش را چيزى مى پيچد و اين اظهر است پس مرا مى طلبد و من باقى بدنش را نوره مى كشم پس روزى از روزها گفتم كه آن چه تو نمى خواهى كه من آن را ببينم ديدم حضرت فرمود كه حاشا كه ديده باشى به درستى كه نوره آن را پوشيده است.

و ظاهر اين حديث آنست كه حجم خصيتين را ديده باشد و آن كه صدوق چنين حديثى را جزم

كرده است كه حق است با آن كه راوى آن مرد پير حمامى را نمى شناخت كه صادقست يا كاذبست چنانكه از حديث ظاهر مى شود دور نيست كه در آخر دانسته باشد كه راست گوست يا كتاب او را بر يكى از حضرات عرض نموده باشند و حضرت تصحيح فرموده باشند.

لهذا اين حديث را ابن ابى عمير روايت كرده است و تا بر او ظاهر نشده باشد حقيّت حديث او نقل نمى كند و اللَّه تعالى يعلم. و بر تقدير صحت تاويلش آنست كه ران حضرت را ديده باشد در زير نوره و حضرت بيشتر مبالغه فرموده باشند در پوشيدن ران.

[نهي از سلام در حمام ]

(و قال عبد الرّحمن بن مسلم المعروف بسعدان كنت في الحمّام في البيت الاوسط فدخل ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما و عليه ازار فوق النّورة فقال السّلام عليكم فرددت عليه السّلام و دخلت البيت الّذى فيه الحوض فاغتسلت و خرجت. و فى هذا اطلاق في التّسليم في الحمّام لمن عليه مئزر و النّهى الوارد عن التّسليم

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 39

فيه هو لمن لا مئزر عليه) و بسند صحيح منقول است از سعدان و او از اصحاب اصول است گفت من در حمام بودم در خانه وسط پس حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه داخل شد و لنگى بر بالاى نوره بسته بود و گفت السلام عليكم من جواب سلام دادم و داخل شدم در خانه كه حوض در آنجا بود پس غسل كردم و بيرون آمدم. و از اين حديث ظاهر مى شود كه جايز است سلام كردن كسى را كه در حمام لنگ بسته باشد و نهيى كه وارد است از سلام

نسبت به كسى است كه لنگ نداشته باشد و چون سلام كند مردم متوجه او شوند كه جواب او بگويند و نظر ايشان بر عورت او افتد.

و احاديث نهى بسيار است از آن جمله روايت كرده است صدوق به سندى كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه سلام مكنيد بر يهودى، و بر نصرانى، و بر مجوسى، و بر بت پرستان، و بر شارب الخمر، و بر كسى كه شطرنج يا نردبازى كند و بر مخنث، و بر شاعرى كه هجو كند به نسبت زنا بر مؤمنات، و بر كسى كه نماز كند زيرا كه نماز گذارنده جواب نمى تواند داد پس سلام نبايد كرد چون سلام سنتست و جواب سلام واجب است، و بر كسى كه سودخواره باشد، و بر كسى كه در ادب خانه باشد، و بر كسى كه در حمام باشد، و بر فاسقى كه علانيه فسق كند.

و كراهت در نماز ظاهرا تقية وارد شده است يا در حالت تقيه به آن كه سلام بر شيعه كند كه نماز كند و سنيان حاضر باشند و از ترس ايشان جواب نتواند داد، يا بر كسى كه مسأله نداند و جواب ندهد و خوف بطلان نمازش باشد يا به وسواس افتد از كثرت شرايطى كه دارد كه اگر سلام صحيح بر عالمى كند كه تقيه نباشد ظاهرا ضرر نداشته باشد و هم چنين سلام بر كسى كه در خلا باشد كراهتش از اين جهاتست و سلام در حمام به اعتبار عريان بودنست به نحوى كه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 40

صدوق تاويل كرده است و احتمال تقيه نيز دارد.

و فرقى هست ميان امثال اين

اخبار و آن چه صدوق ذكر كرده است زيرا كه در اين اخبار منع است از سلام بر كسى كه در حمام باشد نه از كسى كه در حمام باشد پس ممكن است كه صدوق حمل كند حديث سعدان را بر آن كه سعدان البته لنگ داشته است كه حضرت بر او سلام كرده است هر چند كه در خبر مذكور نيست اما از جهت جمع بين الاخبار بر آن حمل مى كنند و ممكن است كه حمل كلام صدوق بر اين كنيم اما بسيار خلاف ظاهر است.

[عورت مؤمن بر مؤمن حرام است ]

(و روى حنان بن سدير عن ابيه قال قال دخلت انا و ابى و جدّى و عمّى حمّاما في المدينة فاذا رجل فى بيت المسلخ فقال لنا ممّن القوم فقلنا من اهل العراق فقال و أيّ العراق فقلنا الكوفيّون فقال مرحبا بكم يا اهل الكوفة و اهلا أنتم الشّعار دون الدّثار ثمّ قال و ما يمنعكم من الازار فانّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله قال عورة المؤمن على المؤمن حرام قال فبعث عمّى إلى كرباسة فشقّها بأربعة ثمّ اخذ كلّ واحد منّا واحدا ثمّ دخلنا فيها فلمّا كنّا في البيت الحارّ صمد «1» لجّدي فقال يا كهل ما يمنعك من الخضاب فقال له جدّى ادركت من هو خير منّي و منك لا يختضب فقال و من ذاك «2» الّذى هو خير منّي فقال ادركت علىّ بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه و لا يختضب فنكس رأسه و تصابّ عرقا و قال صدقت و بررت ثمّ قال يا كهل ان تخضب فانّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله قد خضب و هو خير من علىّ صلوات

اللَّه عليه و ان تترك فلك بعلىّ صلوات اللَّه عليه اسوة قال فلمّا

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 41

خرجنا من الحمّام سألنا عن الرّجل فى المسلخ فاذا هو علىّ بن الحسين و معه ابنه محمّد بن علىّ صلوات اللَّه عليهم و فى هذا الخبر اطلاق للإمام ان يدخل ولده معه الحمّام دون من ليس بإمام و ذلك انّ الامام معصوم في صغره و كبره لا يقع منه النّظر إلى عورة فى حمّام و لا غيره) «1» و روايت كرده است بسند موثق حنان پسر سدير صراف از پدرش كه گفت داخل شدم من و پدرم و جدم و عمم در حمامى در مدينه مشرفه پس در خانه رخت كن شخصى را ديديم كه بما گفت كه شما از كدامين طايفه ايد ما گفتيم كه از اهل عراقيم پس او گفت كه از كدام عراق كوفه يا بصره ما گفتيم از كوفه ايم پس حضرت صلوات اللَّه عليه فرمود كه خوش آمديد و صفا آورديد و بحسب لغتش به جاى فراخ و به اهل خود آمديد شما پيراهن تنيد نه جامه بالايين يعنى شما از خواص ماييد نه از اجانب و اين شفقتهاى حضرت از اين جهت بود كه چون ايشان را نصيحت فرمايد به لنگ بستن اطاعت كنند پس حضرت فرمودند كه چه چيز مانع است شما را از لنگ بستن به درستى كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرموده است كه ديدن عورت مؤمن بر مؤمن حرامست سدير گفت كه عمم فرستاد و كرباسى آوردند و چهار حصه كرد و هر يك حصه را بستيم و به حمام رفتيم پس چون در خانه گرم نشستيم

حضرت متوجه جد من شد و فرمود كه اى شخصى كه ريشت سياه و سفيد است چرا رنگ نمى بندى پس جدم گفت كه من به صحبت كسى رسيده ام كه بهتر از من و تو بود و خضاب نمى كرد پس حضرت فرمودند كه كيست آن كسى كه به از من است گفت به صحبت على بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه رسيده ام و آن حضرت خضاب

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 42

نمى كرد پس حضرت سر به زير انداخت و عرق مى ريخت از او و فرمود كه راست گفتى و نيكو گفتى پس حضرت فرمود كه اى كهل يعنى اى ريش دو مو اگر خضاب كنى و ريشت را يك رنگ كنى متابعت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كرده خواهى بود و آن حضرت بهتر است از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و اگر خضاب نكنى متابعت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كرده خواهى بود و آن نيز بد نيست سدير مى گويد كه چون از حمام بيرون آمديم در رخت كن احوال آن شخص را پرسيديم كه كيست ظاهر شد كه حضرت سيد الساجدين بود و پسرش حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليهما با آن حضرت بود.

صدوق مى گويد كه از اين خبر ظاهر مى شود كه جايز است امام را كه فرزند خود را با خود به حمام برد نه كسى كه امام نباشد زيرا كه امام معصوم است از گناهان صغيره و كبيره در طفوليت و رجوليت و نظر او به عورت هيچ كس نمى افتد نه در حمام و نه در غير حمام.

بدان كه صدوق گفت كه سنت است كه پدر فرزند خود را

با خود به حمام نبرد و از اينجا ظاهر مى شود كه به اعتقاد او جايز نيست غير معصوم را و حق اين است كه بى لنگ بد است با آن كه از حديث ظاهر مى شود كه حضرت در رخت كن با پدر بود و اصلا ظاهر نشد كه در حمام با حضرت بوده باشد.

ديگر آن كه صدوق غافل است از آن كه سدير و پدر و جدش هر سه در حمام بودند و حضرت منع ايشان نكرد مگر آن كه صدوق گويد كه حضرت غيب نمى دانست بر تقديرى كه غيب نداند فراست كه داشتند به اجماع و اخبار متواتره و از فراست بود كه پيش از برهنه شدن حضرت يافت كه مى خواهند برهنه داخل شوند شروع در گرمى فرمودند چون توان گفت كه از اول تا آخر

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 43

حمام نفهميدند كه پدر و پسرند.

و وجه عدم خضاب حضرت امير المؤمنين اين بود كه چون حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرموده بود كه محاسنت از خونت خضاب خواهد شد حضرت انتظار شهادت مى كشيد كه سخن حضرت راست شود چنانكه كلينى در حديث صحيح از عبد اللَّه بن سنان روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله خضاب فرمودند و مانع نبود حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه را از خضاب مگر گفته حضرت سيد المرسلين كه رنگ خواهد شد محاسنت از خون سرت و حضرت امام حسين و امام محمد باقر صلوات اللَّه عليهما نيز خضاب مى كردند و قريب باين است حديث ديگر از آن حضرت صلوات اللَّه

عليه و فوايد اين حديث بسيار است و به اندك تأملى ظاهر مى شود.

[ران از عورت نيست ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه الفخذ ليس من العورة) و بسند قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه ران از عورت نيست و آن چه گذشت در حديث بشير نبال كه حضرت از ناف تا زانو را پوشيدند محمولست بر استحباب زيرا كه كلينى و شيخ روايت كرده اند در قوى از حضرت موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما كه عورت قبل و دبر است و دبر پوشيده مى شود از نشستگاه پس هر گاه كه ذكر و خصيتين را به پوشانى ستر عورت كرده اى.

و در حديث صحيح از حريز از امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه نظر نكند كسى به عورت برادر مؤمنش و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه از آن حضرت پرسيدند كه در وقت آب ريختن بر بدن برهنه مى توان شد كه عورتش ظاهر شود يا او عورت كسى را به بيند حضرت فرمودند كه پدرم را بد مى آمد از همه كس كه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 44

به عورت ديگرى نظر كند.

[تحريض بر نوره كشيدن ]

(و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه النّورة طهور) در حديث حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه نوره طهور است يعنى پاك كننده است از مو و چرك و گناهان.

(و قال ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما ألقوا الشّعر عنكم فانّه يحسّن) كلينى در موثق از آن حضرت صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه مو را از بدن خود دفع كنيد كه سبب حسن شماست و مراد از مو غير يك قبضه ريش است و ابرو، و همين عبارت را شيخ بسند

صحيح از ابان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من اراد ان يتنوّر فلياخذ من النّورة و يجعله على طرف انفه و يقول اللَّهمّ ارحم سليمان بن داود عليهما السّلام كما امر بالنّورة فانّه لا تحرقه النّورة إن شاء اللَّه عز و جلّ) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه خواهد كه نوره بكشد پس اندكى از نوره بردارد و در كافى فشمّه و جعل پس ببويد آن را و بر سر بينى گذارد و بگويد كه خداوندا رحمت فرست بر سليمان بن داود چنانكه امر كرد بنوره كشيدن و مشهور است كه پيشتر نوره نبود و حضرت سليمان از جهت بلقيس ساخت و جارى شد پس كسى كه اين كار بكند نوره او را نسوزاند اگر حق سبحانه و تعالى خواهد و مجربست.

(و قد روى من جلس و هو متنوّر خيف عليه الفتق) و در روايتى از حضرات وارد شده است كه هر كه نوره كشد و بنشيند خوف اين هست كه او

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 45

را فتق حاصل شود كه دريده شود پرده و رودها در خصيه ريزد.

(و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه احبّ للمؤمن ان يطّلى فى كلّ خمسة عشر يوما) و بسند قوى از آن حضرت منقولست كه فرمودند كه من دوست مى دارم از جهت مؤمن كه در هر پانزده روز يك مرتبه نوره بكشد اقلا.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه السّنّة في النّورة في كلّ خمسة عشر يوما فان اتت عليك عشرون يوما و ليس عندك فاستقرض على اللَّه عزّ و جلّ) بسند صحيح از

آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه سنت است كه هر پانزده روز يك بار نوره بكشند پس اگر بيست روز بگذرد و نداشته باشى بهاى نوره را پس قرض كن بر حق سبحانه و تعالى يعنى قرضى است كه اداى آن بر الهى است تعالى شأنه.

و در خصال اين زيادتى هست كه و هر كه چهل روز بر او بگذرد و نوره نكشد پس او مؤمن و مسلمان نيست و او را نزد حق سبحانه و تعالى كرامتى و عزتى نيست.

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من كان يؤمن باللَّه و اليوم الآخر فلا يترك عانته فوق اربعين يوما و لا يحلّ لامرأة تؤمن باللَّه و اليوم الآخر ان تدع ذلك منها فوق عشرين يوما) و بروايت سكونى از آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه هر كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد از مردان پس ترك نكند نوره پشت زهارش را زياده از چهل روز و حلال نيست زنى را كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد كه ترك كند نوره پشت زهارش را زياده از بيست روز.

و اينها نهايت زمانست و الا هر چند زودتر است بهتر است چنانكه در

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 46

حديث صحيح از عبد الرحمن بن ابى عبد اللَّه منقولست كه گفت در خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه داخل حمام شدم حضرت فرمودند كه نوره بكش گفتم چند روزيست كه نوره كشيده ام حضرت فرمودند كه نوره بكش كه نوره طهور است يعنى پاكيزه مى كند بدنت را از مو و چرك و از گناهان به مغفرت سابق و توفيق

لاحق.

و از اين باب احاديث بسيار وارد شده است و در روايت حذيفه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله هر هفته پشت زهار و پائين تنه را نوره مى كشيدند و اولى آنست كه در وقت نوره كشيدن اين دعا را بخوانند كه كلينى به سندى معتبر از سدير از حضرت على بن الحسين صلوات اللَّه و سلامه عليهما روايت كرده است كه آن حضرت فرمودند كه هر كه در وقت نوره كشيدن اين دعا را بخواند حق سبحانه و تعالى او را مطهّر گرداند از چرك كينهاى دنيوى و صفات رذيله و پاك كند او را از گناهان و بدل از مويى كه مى برد مويى كرامت فرمايد كه در آن مو گناه نكند و بعدد هر مويى كه در بدن اوست ملكى بيافريند كه تسبيح الهى كند تا روز قيامت و هر تسبيحى از تسبيحهاى ايشان برابر باشد با هزار تسبيح اهل زمين و دعا اين است: اللَّهمّ طيّب ما طهر منّي و طهّر ما طاب منّي و ابدلنى شعرا طاهرا لا يعصيك اللَّهمّ انّي تطهّرت ابتغاء سنّة المرسلين و ابتغاء رضوانك و مغفرتك فحرّم شعرى و بشرى على النّار و طهّر خلقى و طيّب خلقى و زكّ عملى و اجعلنى ممّن يلقاك على الحنيفيّة السّمحة ملّة ابراهيم خليلك و دين محمّد حبيبك و رسولك عاملا بشرائعك تابعا لسنّة نبيّك صلّى اللَّه عليه و آله آخذا به متأدّبا بحسن تأديبك و تأديب رسولك صلّى اللَّه عليه و آله و تأديب أوليائك

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 47

الّذين غذّوتهم بأدبك و زرعت الحكمة فى صدورهم و

جعلتهم معادن لعلمك صلواتك عليهم ترجمه اش اينست كه خداوندا خوب گردان و يا خوشبو ساز به انوار معارف و طاعات و عبادات عضوهائى كه طاهر است از من به طهارت ظاهرى از احداث و نجاسات و به طهارت باطنى از گناهان و مكروهات و طاهر گردان آن چه را طيب و نيكوست از من و آن روح و عقل و قلب و قوى كه لشكرهاى روحند بلكه هر عضوى از اعضاى ظاهر و باطن را از گناهان و هر چه نالايق است مطهر گردان به آن كه همگى مشغول بغير تو يا بغير چيزى كه رضاى تو در آن باشد نشوند، و خداوندا بدل كن از اين مو مويى كه عصيان تو نكند يا ما در آن مو عصيان و مخالفت تو نكنيم، خداوندا غرض من از اين نوره كشيدن متابعت پيغمبران مرسل است از پيغمبرانى كه بعد از حضرت سليمان آمدند خصوصا سيد و اعظم ايشان صلى اللَّه عليه و عليهم، و غرضم رضاى تست كه از من خوشنود شوى و از گناهان من در گذرى و بيامرزى همه را پس حرام گردان موى مرا و اعضاى مرا بر آتش جهنم و طاهر گردان ظاهرم را از هر ناشايستى و نيكو گردان خلق مرا به آن كه متخلق گردانى مرا بخلق انبيا و اوصياء خود، و اعمال مرا پاكيزه ساز از آن كه از جهت غير تو به جا آورم يا قبول كن و بگردان مرا از كسانى كه چون از دنيا بروم بر ملت حضرت ابراهيم كه خليل تست كه آن رفع شرك جلى و خفى است بروم چون بناى اخلاص از آن

حضرت بر وجه اكمل شد اگر چه در واقع در جميع كمالات تابع سيد المرسلين است صلى اللَّه عليه و آله و بميران مرا بر دين حبيب تو كه مرتبه محبيت و محبوبيت ترا با على مراتب كمال رسانيد و فرستاده تست بر جميع خلايق و چنان كن كه عمل كنم بجميع شرايع و احكامى كه آن حضرت از تو بخلق رسانيده است و تابع سنت پيغمبر تو باشم صلى اللَّه عليه و آله و دست در دامان متابعت او زنم و

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 48

چنان كن كه مرا با حسن وجوه به آداب خود بدارى و متخلق به اخلاق خود كنى و متخلق به اخلاق رسولت گردانى صلى اللَّه عليه و آله و چنان كنى كه به اخلاق و آداب ائمه معصومين كه دوستان تواند و ايشان را واجب الاطاعة عالميان گردانيده متأدب و متخلق گردم آن جمعى كه ايشان را تربيت كرده به آداب و اخلاق خود و علوم حقيقه و معارف لدنيه را در سينه هاى ايشان زراعت فرموده و ايشان را معدنهاى علوم و اسرار خود گردانيده صلوات تو بر ايشان باد چنانكه با ايشان كرده مرا نيز بهره از خوان بى دريغ ايشان كرامت فرما.

و چون تفكر كنى در اين دعا خواهى يافت كه مشتمل است بر جميع مطالب دنيويه و اخرويه و ظاهريه و باطنيه و مى بايد كه در وقت دعا متوجه جناب اقدس او باشد و به تضرع و زارى اين مراتب را طلب نمايد كه اينها از ابواب چهار هزار گانه نماز است كه خواهد آمد و عجب از صدوق كه اكثر احاديث نوره را از كلينى نقل كرده

است و چنين گنجى از گنجهاى الهى را غافل شده است كه ذكر كند.

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله احلقوا شعر الابط للذّكر و الانثى) و آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه بتراشيد موى زير بغل را خواه مردان و خواه زنان كه سنت است بر همه كس و در بعضى از نسخ به جاى الابط، البطن است كه تراشيدن موى شكم باشد.

(و كان الصّادق صلوات اللَّه عليه يطلى ابطيه في الحمّام و يقول نتف الابط يضعف المنكبين و يوهى و يضعف البصر) و مقرر بود كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه نوره مى كشيدند زير بغلها را در حمام و مى فرمودند كه كندن زير بغل ضعيف و سست مى گرداند دوشها را و ضعيف مى گرداند چشم را.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 49

اما آن كه نوره مى كشيدند در حمام در روايت صحيح از هشام و حفص وارد شده است. و هم چنين در روايات بسيار. و اما آن كه سست و ضعيف مى كند در روايت سعدان و ابو كهمش واقع شده است. و اما آن كه بصر را ضعيف مى كند در موثقه على بن ابى حمزه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است جميعا.

(و قال صلوات اللَّه عليه حلقه افضل من نتفه و طليه افضل من حلقه) و در موثق كالصحيح و طرقى ديگر از عبد اللَّه بن ابى يعفور از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه تراشيدن موى زير بغل بهتر است از كندن آن، و نوره كشيدن آن بهتر است از تراشيدن آن.

(و قال علىّ صلوات اللَّه عليه

نتف الابط ينقّى «1» الرّائحة المكروهة و هو طهور و سنّة ممّا امر به الطّيب «2» عليه و آله السّلام) روايت كرده است صدوق به سندى قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه كندن موى زير بغل پاك مى كند و در خصال ينفى الرائحة المنكرة است كه دور مى كند بوهاى بد را چون بيشتر گند بغل از كثرت مو بهم مى رسد و اين كندن پاك كننده است از گناهان، و سنت حضرتست، و از آن چيزهائى است كه پاكيزه ترين عالميان صلى اللَّه عليه و آله به آن امر فرموده است. و در بعضى نسخ صلى اللَّه عليه و آله است.

و در حديث صحيح گذشت كه كندن زير بغل از سنن حنيفيه است و ظاهرا مراد از آن ازاله مو باشد. و ممكن است كه ثواب كندن عظيم باشد، و تراشيدن اعظم باشد، و ثواب نوره كشيدن بيشتر از همه باشد.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 50

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله لا يطوّلنّ احدكم شعر ابطيه فانّ الشّيطان يتّخذه مخبأ يستتر» به) و كلينى بروايت سكونى از آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله روايت كرده است كه فرمودند كه زنهار كه هيچ يك از شما نگذارند كه موى زير بغل ايشان دراز شود كه شيطان آنجا را پناه مى كند، و در آنجا پنهان مى شود. چون هر جا كثافت بيشتر است شيطان از آن محفوظتر است و تاويل كرده اند به آن كه به سبب ترك سنت آن حضرت شيطان تسلطش بر آن شخص بيشتر مى شود بخلاف متابعت كه هر چند بيشتر كنند شيطان دورتر مى شود و اللَّه تعالى يعلم.

(و الجنب لا باس بان

يطّلى فانّ النّورة تزيده نظافة) و روايت كرده است شيخ بسند صحيح از ابن ابى عمير از سالم كه مى خواستم عرضه به خدمت حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه نويسم و عرض نمايم كه جنب نوره مى تواند كشيد حضرت پيش از آن كه بنويسم نوشتند كه نوره سبب زيادتى پاكيزگى جنب است بد نيست و ليكن اگر خضاب بسته باشند مرد و زن جماع نكنند و ظاهرا اين مطلب نيز داشته است كه حضرت فرموده اند.

و اولى آنست كه بعد از نوره آثار آن را خوب پاك كند تا دغدغه نرسيدن آب به زير آن و دغدغه نجاست زير آن برطرف شود و بعد از آن غسل كند. و از حديث سابق ظاهر شد كه اينها ضرر ندارد و ليكن مرسل بود و احتياط اولى است و اللَّه تعالى يعلم.

[سزاوار آنست كه اجتناب كنند از نوره كشيدن در روز چهار شنبه ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه ينبغى للرّجل ان يتوقّى النّورة يوم الاربعاء فانّه يوم نحس

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 51

مستمرّ) و صدوق از ابو بصير و محمد بن مسلم به سندى قوى روايت كرده است كه فرمودند كه سزاوار آنست كه اجتناب كنند از نوره كشيدن در روز چهار شنبه كه روز شومى است كه تشام آن مستمر است هميشه بوده است و خواهد بود. و در احاديث بسيار وارد شده است كه روز نحس مستمر كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد ياد كرده است چهار شنبه آخر ماه است و در كتاب حج خواهد آمد كه ملاحظه چهار شنبه از طريقه اهل طيره است و از اين امت بر طرف شده است چنانكه در باب وضو

گذشت.

(و يجوز النّورة فى ساير الايّام) يعنى روز چهار شنبه بد است و در باقى روزها جايز است چون امر بنوره شده است و وقتى از جهت آن مقرر نساخته اند پس در همه روزى جايز باشد.

(و روى انّها فى يوم الجمعة تورث البرص) و در روايتى واقع شده است كه نوره در روز جمعه سبب پيسى است روايت كرده است صدوق در قوى كالصحيح از ابن عباس كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه پنج چيز است كه پيسى مى آورد نوره كشيدن در روز جمعه و چهار شنبه و وضو و غسل كردن از آبى كه در آفتاب گرم شده باشد و در جنابت چيزى خوردن، و در حيض با زنان جماع كردن و چيزى خوردن هر گاه سير باشند.

و كلينى رضى اللَّه عنه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه به آن حضرت عرض نمودند كه بعضى از مردمان گمان دارند كه نوره در روز جمعه مكروه است حضرت فرمودند كه نه چنين است كدام مطهر در روز جمعه تطهيرش بيشتر از نوره است. و از اين حديث ظاهر مى شود كه آن حديث بر تقدير صحت محمول است بر تقيه و اللَّه تعالى يعلم.

(و روى الرّيّان بن الصّلت عمّن اخبره عن ابى الحسن صلوات اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 52

عليه قال من تنوّر يوم الجمعة فاصابه البرص فلا يلومنّ إلا نفسه) و بسند حسن از ريان قمى منقولست از كسى كه او را خبر داده است و نمى داند كه كيست از حضرت ابى الحسن موسى يا رضا صلوات اللَّه عليهما كه فرمودند هر كه نوره كشد در

روز جمعه و به او رسد پيسى پس ملامت نكند مگر خود را چون خود سبب آن شده است، و دور نيست كه تقية وارد شده باشد و ظاهرا روز پنجشنبه كشيدن اولى باشد كه داخل تهيه روز جمعه باشد چنانكه در حديث صحيح گذشت.

[باكى نيست كه شخصى ازاله چرك بدن كند در حمام به آرد بو داده ]

(و لا باس بان يتدلّك الرّجل في الحمّام بالسّويق و الدّقيق و النّخالة و لا باس بأنّ يتدلّك بالدّقيق الملتوت بالزّيت و ليس فيما ينفع البدن اسراف انّما الاسراف فيما اتلف المال و اضرّ بالبدن) و باكى نيست كه شخصى ازاله چرك بدن كند در حمام به آرد بو داده و به آرد و سبوس، و باكى نيست كه دور كند چرك بدن را به آردى كه به روغن زيت آلوده باشند و نيست در چيزى كه نفع كند بدن را اسرافى بلكه نيست اسراف مگر در چيزى كه مال را تلف كند و ضرر به بدن رساند.

آن چه ظاهر مى شود از احاديث اينست كه مقرر نبوده است كه بدن را كيسه بكشند از جهت رفع چرك چون ضرر به بدن مى رسد بلكه به سبوس و آرد و امثال اينها بدن را مى شسته اند و گاهى آرد را مخلوط به روغن زيت و امثال آن مى كرده اند كه اگر چرك را ببرد روغن بخورد بدن داده شود، بنا بر اين سؤال مى كرده اند كه مبادا اينها اسراف باشد و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه او دوست نمى دارد اسراف كنندگان را و فرموده است كه اسراف كنندگان برادران شياطينند و غير آن از آيات و اخبار متواتره در مذمت اسراف حضرت فرموده اند كه چون اينها به بدن نفع مى رساند اسراف نيست بلكه

اسراف در چيزى

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 53

چند است كه مال تلف شود و ضرر به بدن رسد.

از آن جمله روايت كرده است كلينى در صحيح از هشام بن الحكم كه از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه اگر شخصى نوره كشد روغن زيت و آرد بر خود مالد خوبست حضرت فرمودند باكى نيست.

و در حسن كالصحيح از عبد الرحمن بن حجاج روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه نوره كشد و از جهت آن آرد را مخلوط به زيت سازند و بعد از نوره بر بدن مالد تا بوى نوره را از او ببرد خوبست حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و باز عبد الرحمن روايت كرده است كه ديدم كه حضرت امام موسى كاظم آرد را با روغن زيت مخلوط ساخته بر بدن مى ماليدند من گفتم كه سنيان اين را خواب نمى دانند حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و در حديث قوى كالصحيح روايت كرده است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند از ماليدن آرد بر بدن بعد از نوره حضرت فرمودند كه باكى نيست گفتم گمان مى كنند مردمان اهل سنت كه اين اسرافست حضرت فرمودند كه هر چه اصلاح بدن كند در آن اسراف نيست بسيار است كه من مى گويم كه آرد بيخته را مخلوط مى سازند به زيت و من بر بدن مى مالم عمده اسراف آنست كه مال تلف شود و ضرر به بدن رسد.

و قريب باين روايت كرده است از ابان بن تغلب از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و آن چه از اين دو روايت ظاهر مى شود آنست

كه هر چه ضرر مى رساند اسرافست و در هر چه نفع مى رساند به بدن اسراف نيست و اما چيزى كه نفع نرساند و ضرر نرساند مثل تنباكو كه در اين زمان شايع شده است مسكوت عنه است.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 54

بدان كه اسراف بر دو قسم است يكى آن كه نسبت به اشخاص مختلف مى شود مثل طعامهاى نفيس نسبت به جمعى كه داشته باشند اسراف نيست و نسبت به كاسبى كه قدر كسب او زياده از قيمت نان او نباشد اسرافست بحسب ظاهر چون سبب اين مى شود كه قرض كند و مال مردم در ذمت او بماند، و بعضى را كه دارند و نسبت به ايشان اين مفسده نيست ضرر ندارد و هم چنين بوششهاى نفيس و اسبهاى نفيس بلكه اگر كاسب مذكور الاغى نگاه دارد كه او را ضرور نباشد اسرافست.

و قسم دويم آنست كه نسبت به همه كس اسرافست مثل تضييع مال به آن كه اگر شخصى صاحب صد هزار تومان باشد و يك درهم را در ميان دريا اندازد كه احتمال انتفاع كسى نباشد اسرافست چون ممكن بود كه جمعى از اين درهم منتفع شوند اما اگر خوف غرق شدن كشتى باشد و صد هزار تومان را در آب اندازد بواسطه سبك شدن كشتى جايز است بلكه واجب.

و در حديث صحيح از داود رقى وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه ميانه رو بودن كه اسراف نكند و بر خود تنگ نگيرد امريست كه حق سبحانه و تعالى آن را دوست مى دارد، و اسراف امريست كه حق سبحانه و تعالى آن را دشمن مى دارد تا

آن كه هسته خرما را انداختن اسراف است چون بكار مى آيد از جهت خوردن شتر يا سوختن و تا آن كه آب ته كوزه را ريختن اسرافست هر چند كثيف باشد چون ممكن است كه كثافت به ته نشيند و از آن منتفع شوند و حيوانات از آن منتفع مى توانند شد با كثافت.

و امثال اين اخبار بسيار است كه در ابواب زكات و تجارت خواهد آمد پس احوط در تنباكو آنست كه اگر كسى به هيچ نحو منتفع نشود نكشد و اگر

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 55

سبب اصلاح دماغ شود اگر چه به سبب عادت باشد ظاهرا بد نباشد و اللَّه تعالى يعلم.

[فايده حنا و نوره ]

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من اطّلى و اختضب بالحنّاء امنه اللَّه عزّ و جلّ من ثلاث خصال الجذام و البرص و الاكلة إلى طلية مثلها) و آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه نوره بكشد و بعد از آن حنا بر بدن مالد حق سبحانه و تعالى او را ايمن كند از سه خصلت يكى جذام كه مقدمه خوره است. و دويم پيسى و سيم خوره تا مرتبه ديگر كه نوره كشد به همين عنوان كه بعد از نوره خضاب كند.

و كلينى همين حديث را روايت كرده است بسند قوى از آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله. و صدوق بسند كالصحيح روايت كرده است و بسند قوى روايت كرده است از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه هر كه بعد از فارغ شدن از نوره حنا بمالد از سر تا پا را حق سبحانه تعالى او را ايمن كند از جنون و

جذام و پيسى.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه الحنّاء على اثر النّورة امان من الجذام و البرص) يعنى حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حنا بر بدن ماليدن عقيب نوره سبب ايمنى است از خوره و پيسى.

(و روى انّ من اطّلى فتدلّك بالحنّاء من قرنه إلى قدمه نفى اللَّه عنه الفقر) و در روايت است بسند قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر كه نوره كشد و بعد از آن حنا بر بدن مالد از سر تا پا حق سبحانه و تعالى فقر و احتياج را از او دور كند كه محتاج خلق نشود، يا آن كه او را غنى كند. و روايت كرده است كلينى و شيخ از احمد بن عبدوس كه من ديدم حضرت امام محمد تقى را كه از حمام بيرون آمدند و از سر تا پا مثل گل سرخ

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 56

شده بودند از اثر حنا.

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اختضبوا بالحنّاء فانّه يجلو البصر و ينبت الشّعر و يطيّب الرّيح و يسكّن الزّوجة) «1» و بسند كالصحيح روايت كرده است كلينى از آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله كه خضاب كنيد به حنا كه سبب جلا و روشنى چشم است و سبب روييدن مو است و بو را خوش مى كند و زوجه را ساكن و مطمئن مى كند به گمان آن كه شوهرش جوانست كه چون موى سفيد مى بيند مغموم مى شود. و ظاهرا مراد از خضاب رنگ كردن ريش و سر است بلكه غالب ريش بوده است و مطلق منصرف به غالب مى شود.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه الحنّاء يذهب بالسّهك

و يزيد في ماء الوجه و يطيّب النّكهة و يحسّن الولد) و آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حنا بوى بد را كه از عرق حاصل مى شود مى برد و آب رو را زياد مى كند و دهن را خوشبو مى كند و فرزند را خوش صورت مى كند. و اين حديث را شيخان بسند قوى روايت كرده اند از آن حضرت صلوات اللَّه عليه.

(و لا باس ان يمسّ الرّجل الخلوق فى الحمّام و يمسح به يده من شقاق يداويه و لا يستحبّ ادمانه و لا ان يرى اثره عليه) باكى نيست كه شخصى خلوق را در حمام به خود مالد يا بدست مالد از جهت تركيدن دست كه مداوا كند به آن و خوب نيست مداومت بر آن يا آن كه اثر زردى آن بر دست بماند و خلوق بوى خوشى بوده است كه زعفران داشته است با چيزهاى ديگر خوشبو و بر بدن مى ماليده اند و بر دست مى ماليده اند و بدن و دست را زرد مى كرده اند.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 57

و در حديث كالصحيح و حسن كالصحيح اين مضمون واقع شده است از عبد اللَّه بن سنان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و آن كه در حمام فرموده اند از آن جهت است كه رنگ آن نماند يا اگر بماند قليلى بماند و بواسطه مداوا كنند نه بواسطه زردى و گاهگاهى كنند نه هميشه. و در حديث وارد است كه خلوق كردن بد نيست اما مى بايد كه پيش از خواب ازاله آن بكنند كه شب بسر نيايد با خلوق.

و در حديث موثق كالصحيح از زراره وارد است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر از

خلوق كردن حضرت فرمودند كه باكى نيست و ليكن دوست نمى دارم كه مداومت كنى بر آن. و در احاديث بسيار وارد شده است از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما كه باكى نيست خلوق كردن و ليكن شب بروز نياورد با خلوق.

(و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه الخضاب هدى إلى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و هو من السّنّة) و آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى خضاب را به هديه فرستاد بسوى حضرت سيد المرسلين صلوات اللَّه عليه و آله و خضاب از جمله سنتهاى آن حضرتست كه بر آن مداومت مى فرمودند. و هر جا كه خضاب مذكور مى شود شامل رنگ ريش است خواه به حنا يا وسمه يا كتم و امثال آن، و شامل است كل بدن را حنا ماليدن بعد از نوره و موى سر را رنگ كردن اگر مو گذاشته باشد و هم چنين موى ابرو و شامل است حنا گذاشتن زنان دست و پا را.

و محتمل است كه شامل حناى دست و پاى مردان نيز باشد و ليكن جائى وارد نشده است بخصوص و از مشايخ شنيده ايم كه بدعتست بقصد سنت كردن، و اگر از جمله مباحات داند ضرر ندارد و جمعى از عامه گفته اند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 58

حرامست چون زينت زنانست بهتر آنست كه اگر خواهند دست رنگين شود عقيب نوره حنا بگذارند و اگر بسيار رنگين نشود بهتر است و اللَّه تعالى يعلم.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه لا باس بالخضاب كلّه) آن حضرت فرمودند كه باكى نيست بهر رنگى خضاب كردن هر چند حنا

بهتر است و ليكن بانواع رنگها خوبست و پيران را وسمه بهتر است چنانكه در حديث صحيح از عبد اللَّه بن سنان وارد است كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از وسمه حضرت فرمودند كه باكى نيست به آن مر پيران ريش سفيد را.

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه را ديدم كه مصطكى مى خاييدند پس حضرت فرمودند كه اى محمد وسمه دندانهاى مرا ضعيف كرده است اين مصطكى را مى خايم تا سخت شود و سست شده بود دندانهاى حضرت آن را به طلا بسته بودند.

(و دخل الحسن بن الجهم على ابى الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما و قد اختضب بالسّواد فقال انّ في الخضاب اجرا و الخضاب و التّهيئة ممّا يزيد اللَّه عزّ و جلّ به فى عفّة النّساء و لقد ترك نساء العفّة بترك ازواجهنّ التّهيئة فقال له بلغنا انّ الحنّاء يزيد فى الشّيب فقال أيّ شى ء يزيد فى الشّيب الشّيب يزيد في كلّ يوم) و بسند حسن كالصحيح منقولست از حسن كه داخل شد بر حضرت صلوات اللَّه عليه و آن حضرت محاسن مبارك را خضاب به سياهى فرموده بودند پس حضرت فرمودند كه در خضاب اجر عظيم هست و خضاب كردن و خود را نيكو داشتن از جمله چيزهائى است كه حق سبحانه و تعالى به آن زياده مى كند عفت و صلاح زنان را و بتحقيق كه بسيارى از زنان ترك صلاح و عفت نمودند از جهت آن كه شوهرهاى

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 59

ايشان ترك زينت نمودند پس حسن عرض نمود كه شنيده ايم

كه حنا سبب زيادتى سفيدى مو است و مو را سفيد مى كند يا سبب زيادتى پيرى است حضرت فرمودند كه چه چيز پيرى را زياد مى كند پيرى هر روز زياد مى شود و بنا بر آن كه حسن گفته باشد كه سبب سفيدى ريش است.

ممكن است كه حضرت فرموده باشند كه سفيدى ريش هر روز زياد مى شود يا مراد حضرت پيرى باشد و غرض حضرت اين باشد كه سفيدى ضرر ندارد و پيرى ضرر دارد و پيرى كه هر روز زياده مى شود پس نبايد ترك سنت كردن بواسطه امثال اينها. و از اين حديث ظاهر مى شود كه سنت باشد مردان را زينت كردن از جهت زنان. و بر اين مضمون احاديث متواتره وارد شده است.

(و سال محمّد بن مسلم ابا جعفر صلوات اللَّه عليه عن الخضاب فقال كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه يختضب و هذا شعره عندنا) و بسند كالصحيح منقولست كه سؤال نمود محمد از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از خضاب حضرت فرمودند كه حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله خضاب مى فرمودند و اينك موى آن حضرت نزد ماست.

و ممكن است كه حضرت از اين جهت حفظ نموده باشند يا از جهت تيمن و تبرك نگاه داشته باشند و خواهد آمد كه سنت است دفن مو و امثال اين ممكنست كه مستثنى باشد.

(و روى انّه صلوات اللَّه عليه و آله كان فى رأسه و لحيته سبع عشرة شيبة) و در روايتى وارد شده است كه در سر و محاسن مبارك آن حضرت هفده تار موى سفيد به همرسيده بود و مى فرمودند كه

شيّبتني هود و الواقعة و المرسلات و اذا السّماء

انشقّت.

يعنى مرا پير كرد هيبت عذاب الهى كه در اين سورها واقع شده است و در آن وقت دير سفيد مى شده است مو و

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 60

در اين اوقات نادر است كه در شصت سالگى اكثر محاسن سفيد نشود.

(و كان النّبي صلّى اللَّه عليه و آله و الحسين ابن علىّ و ابو جعفر محمّد بن علىّ صلوات اللَّه عليهم يختضبون بالكتم) بسند حسن كالصحيح وارد شده است از حلبى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از رنگ كردن مو پس حضرت فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و حضرت سيد الشهداء و حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليهما خضاب مى فرمودند به كتم، و كتم گياهى است كه ريش را به آن رنگ مى كرده اند و سياه مى شده است مانند وسمه، و بعضى گفته اند كه وسمه است. و بر اين مضمون احاديث بسيار وارد شده است.

(و كان علىّ بن الحسين صلوات اللَّه عليهما يختضب بالحنّاء و الكتم) و حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه خضاب مى فرمودند به حنا و كتم يعنى هر دو را به يك ديگر مخلوط مى ساختند و مى بستند يا آن كه گاهى حنا مى بستند و گاهى كتم و اين اظهر است بلكه همه ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم گاهى حنا و گاهى وسمه و گاهى كتم مى بستند چنانكه در اخبار صحيفه وارد شده است.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه الخضاب بالسّواد انس للنّساء و مهابة للعدوّ) و بسند قوى از عمر بن يزيد منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه خضاب كردن به سياهى سبب انس زنانست كه گمان مى كنند

كه شوهران ايشان جوانند و سبب ترسيدن دشمنان است به همين سبب.

(و قال صلوات اللَّه عليه فى قول اللَّه عزّ و جلّ وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ قال منه الخضاب بالسّواد) و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند در تفسير قول خداوند عالميان كه فرموده است كه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 61

تهيه و استعداد كنيد از جهت دفع كفار آن چه را استطاعت داريد از چيزهائى كه سبب قوت شماست و از آن جمله است نگاهداشتن اسب و آلات حرب چون شمشير و زره و نيزه و خود بلكه اسب دوانيدن و شتر دوانيدن و تير اندازى كردن و شمشير بازى و نيزه بازى و گرو بستن بر اينها. حضرت فرمودند كه از آن جمله است ريش را به خضاب سياه كردن تا سبب خوف كفار شود كه شما را جوان پندارند هر چند پير باشيد.

(و انّ رجلا دخل على رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و قد صفّر لحيته فقال له رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ما احسن هذا ثمّ دخل عليه بعد هذا و قد اقنى بالحنّاء فتبسّم رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و قال هذا احسن من ذاك ثمّ دخل عليه بعد ذلك و قد خضب بالسّواد فضحك اليه فقال هذا احسن من ذاك و ذاك) و به درستى كه مردى داخل شد بر حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و ريش را به حنا زرد كرده بود حضرت فرمودند كه چه خوبست اين رنگ پس بعد از آن بر آن حضرت داخل شد و ريش را به حنا سرخ كرده بود

پس حضرت تبسم فرمودند و فرمودند كه اين بهتر از آنست كه پيشتر كرده بودى پس مرتبه ديگر بر آن حضرت داخل شد و ريش را به خضاب سياه كرده بود حضرت خنديدند و فرمودند كه اين از هر دو بهتر است كه سابق كرده بودى.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه لا ينبغى للمرأة ان تعطّل نفسها و لو ان تعلّق قلادة في عنقها و لا ينبغى لها ان تدع يدها من الخضاب و لو ان تمسحها بالحنّاء مسحا و ان كانت مسنّة) و بسند صحيح روايت است از داود بن سرحان از حضرت امام جعفر صادق و بسند صحيح روايت است از محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليهما كه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 62

فرمودند كه سزاوار نيست زن را كه خود را زينت نكند بلكه مستحب است كه زينت كند اگر همه گردن بندى در گردن داشته باشد و سزاوار نيست او را كه ترك كند رنگ دستش را اگر چه حنا بر دست بمالد اندكى هر چند زن سال دار باشد.

و روايات صحيحه در اين باب وارد شده است كه إن شاء اللَّه در كتاب نكاح مذكور خواهد شد.

(و قال ابو جعفر الباقر صلوات اللَّه عليه انّ الاظافير اذا اصابتها النّورة غيّرتها حتّى انّها تشبه اظافير الموتى فلا بأس بتغيّرها) روايت كرده است كلينى بسند قوى از حكم بن عتيبه كه ديدم حضرت امام محمد باقر را صلوات اللَّه عليه كه حنا بر داشتند و بر ناخنهاى خود گذاشتند پس حضرت فرمودند كه اى حكم چه مى گويى در رنگ كردن ناخن پس من گفتم چه مى توانم گفت و حال

آن كه مى كنى و فعل تو حجت است پيش ما جوانان اين كار مى كنند پس حضرت فرمودند كه اى حكم هر گاه نوره به ناخنها رسيد آن را متغير مى سازد و شبيه مى شود به ناخنهاى مرده ها پس آن را تغيير ده به حنا تا بد نمودن آن زايل شود.

(و قد خضب الائمّة صلوات اللَّه عليهم بالوسمة) و بتحقيق كه ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم خضاب كرده اند به وسمه در احاديث صحيحه و كالصحيحه وارد است كه حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه و حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه خضاب به وسمه مى فرموده اند.

و در حديث صحيح و كالصحيح وارد شده است كه حضرت امام محمد باقر زنى داشتند كه خاطر او را مى خواستند و آن زن مبالغه مى نمود در خضاب حضرت و حضرت از جهت او محاسن مبارك را به وسمه سياه مى كردند.

و در حديث صحيح و حسن كالصحيح از معاوية بن عمار منقولست كه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 63

گفت مكرر حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه را ديدم كه محاسن مبارك را به حنا سرخ كرده بودند.

(و الخضاب بالصّفرة خضاب الايمان و الاقناء خضاب الاسلام و بالسواد اسلام و ايمان و نور) و خضاب كردن به زردى خضاب ايمانست و سرخ كردن خضاب اسلام است و سياه كردن اسلام و ايمان و نور است و ظاهرا از نساخ سهوى شده است چنانكه صدوق در ثواب الاعمال نقل كرده است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه خضاب به زرد كردن خضاب اسلام است و خضاب به سرخ كردن خضاب ايمان است و اين معنى انسبست به احاديثى كه گذشت

و محتمل است كه حديثى به او رسيده باشد چنين و ليكن بعيد است.

و كلينى نيز روايت كرده است بسند قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه شخصى به خدمت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله آمد حضرت ديدند كه موى سفيد در ريش او به همرسيده است پس حضرت فرمودند كه هر كه يك موى سفيد در محاسن او به همرسد آن مو نورى خواهد بود او را در روز قيامت آن مرد رفت و حنا بست چون به خدمت حضرت آمد حضرت فرمودند كه نور است و اسلام آن مرد رفت و خضاب سياهى كرد حضرت فرمودند كه نور است و اسلام است و ايمان و سبب محبت زنانست و سبب خوف دشمنان است، و ظاهرا از اين حديث نيز چيزى از نساخ افتاده باشد و اللَّه تعالى يعلم.

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله لعليّ صلوات اللَّه عليه يا علىّ درهم فى الخضاب افضل من الف درهم فى غيره فى سبيل اللَّه عزّ و جلّ و فيه اربع عشرة خصلة يطرد الرّيح من الاذنين و يجلو

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 64

البصر و يلينّ الخياشيم و يطيّب النّكهة و يشدّ اللثة و يذهب بالضّنا و يقلّ وسوسة الشّياطين و تفرح به الملائكة و يستبشر به المؤمن و يغيظ «1» الكافر و هو زينة و طيب و يستحيى منه منكر و نكير و هو براءة له فى قبره) و به سندى قوى كه بعد از اين در وصيت كبيره خواهد گفت و بسند قوى كلينى ذكر كرده است و خود در خصال روايت كرده است كه حضرت سيد

المرسلين صلى اللَّه عليه و آله به حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند و در سندى ديگر اسم حضرت نيست كه يا على يك درهم صرف نمودن در خضاب بهتر است از هزار درهم كه در راههاى ديگر صرف نمايند از راههاى خداوند عالميان و در خضاب چهارده خوبى هست آن كه باد را از گوشها دفع مى كند، و چشم را جلا مى دهد، و دماغ را نرم مى كند كه خشك نشود، و دهان را خوشبو مى سازد، و بيخهاى دندان را سخت مى كند، و لاغرى را مى برد و در بعضى از نسخ به جاى ضنى، صنان به صاد مهمله و دو نون است چنانكه بعد از اين نيز صنان است يعنى گند زير بغل را مى برد و در خصال و ثواب الاعمال نيز هر دو نسخه هست در هر دو حديث و در كافى كه نزد ماست غثيان است يعنى خبث نفس و بدى او را زايل مى كند، و وسوسه شيطان را كم مى كند، و فرشتگان از آن خوشحال مى شوند، و مؤمنان شكفته مى شوند، و كفار را به خشم مى آورد و اين زينت است و بوى خوش است، و منكر و نكير را شرم مى آيد كه از او سؤال كنند يا او را عذاب كنند، و سبب بيزاريست در قبر از عذاب الهى.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه فرمودند كه زنهار كه ترك خضاب مكنيد بعد از آن كه خضاب

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 65

كرده باشيد كه سبب فقر است با آن كه بسيار بد هيئت نيز مى شوند، و اكثر اوقات محاسن هفت رنگ مى شود چنانكه

مشهور است.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه در خضاب سه خصلت است سبب خوف دشمنان است. و سبب محبت زنان است، و سبب زيادتى قوت جماع است. و احاديث در اين باب بسيار است بر اين اكتفا شد.

و در طرق عامه نيز احاديث بسيار هست از زبير و ابى هريره كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه موى سفيد را به خضاب تغيير دهيد و شبيه بيهود و نصارى مباشيد. و احاديث بسيار در صحاح ايشان هست كه ابو بكر و عمر خضاب كردند و انس بن مالك مى گفت كه موى سفيد حضرت قليلى بود و به مرتبه نرسيده بود كه خضاب بايد كرد. بنا بر اين آن حضرت خضاب نكرد و ليكن امر به خضاب فرمودند. و مع هذا اكثر عامه تشنيع شيعه مى كنند بر خضاب مثل بسيارى از سنن كه خواهد آمد كه ايشان على رغم شيعه ترك كرده اند و تصريح به آن كرده اند.

[در تراشيدن سر]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه انّي لأحلق فى كلّ جمعة فيما بين الطّلية إلى الطّلية) و بسند قوى كالصحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه من سر مى تراشم در هر جمعه در ميان دو نوره يعنى در هر پانزده روز يك بار نوره مى كشم و در هر هفته يك بار سر مى تراشم و بنا بر كراهت نوره در جمعه ممكن است كه مراد از لفظ جمعه هفته باشد و ممكن است كه مراد روز جمعه باشد و ميان حقيقى نباشد. و ليكن ظاهر حديث دلالت مى كند بر آن كه نوره

در جمعه مى كشيده اند و اللَّه تعالى يعلم.

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله لرجل احلق فانّه يزيد فى

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 66

جمالك) و آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله به شخصى فرمودند كه سر را بتراش كه حسنت زياده مى شود. و روايت كرده است كلينى در صحيح از عبد اللَّه بن سنان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه عرض نمودم به آن حضرت كه چه مى فرماييد در گذاشتن موى سر پس حضرت فرمودند كه اصحاب حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله مشعر بودند و كلينى گفته است يعنى الطم يعنى موى سر را مى تراشيدند كه همزه اشعر همزه سلب باشد و ظاهر خبر اينست كه مو مى گذاشتند و ممكن است كه از روى تقيه چنين فرموده باشند يا اصحاب مخالفت حضرت مى كرده باشند.

و در حديث صحيح از عبد الرحمن بن ابى نجران منقولست كه حجام مرا حجامت كرد و پشت گردنم را كه موضع حجامت بود تراشيد پس حضرت ابو الحسن على ابن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما مرا ديد و فرمود كه اين چه چيز است كه بعضى از سر را تراشيده و باقى را گذاشته برو سرت را بتراش. و احاديث ديگر در اين باب خواهد آمد.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه حلق الرّأس في غير حجّ و لا عمرة مثلة لأعدائكم و جمال لكم) و منقولست كه حضرت فرمودند كه سر تراشيدن در غير حج و عمره قبيح است مثل گوش و بينى بريدن نسبت به دشمنان شما و سبب زينت شما است. و در حديث كالصحيح از بزنطى منقولست كه به خدمت حضرت

امام رضا صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه اصحاب ما روايت مى كنند كه سر تراشيدن در غير حج و عمره قبيح است حضرت فرمودند كه حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه وقتى كه مناسك حج و عمره به جا مى آوردند و متوجه مدينه مشرفه مى شدند در اثناى راه راه را مى گردانيدند و به قريه سايه مى رفتند و سر مى تراشيدند يعنى صبر نمى كردند تا آن كه داخل مدينه شده سر

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 67

بتراشند پس اگر بد مى بود حضرت اين مقدار مبالغه در آن چگونه مى كردند.

و در حديثى ديگر از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه از آن حضرت پرسيدند كه مردمان مى گويند كه سر تراشيدن قبيح است حضرت فرمودند كه سبب عزت و بزرگوارى ماست و مثله و قبيح است نظر به دشمنان ما.

(و معنى هذا فى قول النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله حين وصف الخوارج فقال انّهم يمرقون من الدّين كما يمرق السّهم من الرّميّة و علامتهم التّسبيد و هو الحلق و ترك التّدهّن) و معنى آن كه مثله است نسبت به دشمنان شما از قول حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله ظاهر مى شود كه چون آن حضرت صفت خوارج را فرمودند كه ايشان از دين بدر مى روند چنانكه تير از نشانه و علامت ايشان تسبيت است، و در بعضى از نسخ تسبيد است، و هر دو بمعنى سر تراشيدنست و علامت ديگر آن كه روغن نمى مالند پس ظاهر است كه سر تراشيدن ايشان مثله و قبيح است كه حضرت آن را صفت ايشان فرموده است و اگر نه خصوصيتى به ايشان ندارد بلكه همه مسلمانان سر

مى تراشند و محتمل است كه قباحت به اعتبار ترك روغن ماليدن باشد و لهذا صاحب نهايه احتمال داده است كه مراد از تسبيد ترك روغن ماليدن باشد.

و بخارى در بسيار جائى احاديث خوارج را ذكر كرده است و اين علامت را ذكر نكرده است و ذكر كرده است كه خوارج خروج خواهند كرد بر بهترين خلايق و گفته است كه خروج ايشان بر على بن ابى طالب بود و نمى دانم كه چه تفاوت است كه سنيان ايشان را خوارج مى گويند و اصحاب عايشه و طلحه و زبير و معاويه و عمرو عاص را نمى گويند با آن كه ذكر كرده اند كه عبادت و تقوى

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 68

ايشان صد مرتبه از آنها بيشتر بود با آن كه احاديث متواتره نقل كرده اند كه عمار ابن ياسر را حضرت سيد المرسلين فرمود كه فئه باغيه او را شهيد خواهند كرد و لشكر معاويه او را شهيد كردند و در همه كتابها ذكر كرده اند حكايت كلاب حوأب را بر عايشه در وقتى كه خروج كرده باشد بر بهترين خلايق و ليكن چون كور و كر شده اند خود نقل مى كنند همه را و مخالفت بهترين خلايق را واجب مى دانند أولئك عليهم ما يحب اللَّه و الملائكة و الناس اجمعين.

[گرفتن مو از بينى سبب حسن رو است ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اخذ الشّعر من الانف يحسّن «1» الوجه) و كلينى نيز روايت كرده است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه گرفتن مو از بينى خواه بعنوان كندن و خواه بعنوان چيدن سبب حسن رو است محتمل است كه مراد حسن ظاهر باشد چون بسيار بدنماست اگر موى بينى بلند شود يا آن كه چون بكنند

سبب حسن معنوى شود كه مؤمنان از ديدن او مسرور شوند چنانكه نماز شب سبب حسن رو مى شود و دور نيست كه هر دو مراد باشد در اينجا و در امثال اينجا.

[هر جمعه سر خود را شستن به خطمى سبب ايمنى است از پيسى و ديوانگى ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه غسل الرّأس بالخطميّ فى كلّ جمعة امان من البرص و الجنون) كلينى بسند موثق كالصحيح روايت كرده است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه در هر جمعه سر خود را شستن به خطمى خواه برگ و خواه تخم و بهر دو بهتر سبب ايمنى است از پيسى و ديوانگى.

(و قال صلوات اللَّه عليه غسل الرّأس بالخطميّ ينفى الفقر و يزيد فى الرّزق) بسند حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه شستن سر به خطمى برطرف مى كند احتياج

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 69

بخلق را و روزى را زياده مى كند.

(و فى خبر آخر قال صلوات اللَّه عليه غسل الرّأس بالخطميّ نشرة) در خبرى ديگر قوى كالصحيح از آن حضرت منقول است صلوات اللَّه عليه كه شستن سر به خطمى بمنزله تعويذ است و حفظ مى كند از شر جن و انس هم چنان كه در نوره نيز بسند معتبر وارد شده است كه نشره است.

و به چند سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه در ده چيز نشره است كه سبب خوشحالى و سرور است راه رفتن، سوار شدن، سر به آب فرو بردن، و نظر به سبزه كردن، و خوردن و آشاميدن، و جماع كردن، مسواك كردن، و سر را به خطمى شستن، و نظر بر روى زن صاحب جمال كردن، و با مردان خوب صحبت داشتن

غم را مى برد و خوشحالى مى آورد.

(و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه غسل الرّأس بالخطميّ يذهب بالدّرن و ينقّى الاقذاء) و بسند كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه شستن سر به خطمى دفع چرك مى كند و كوفت چشم را دفع مى كند يا فضلات زايده سر را از چشم و غير آن دفع مى كند.

و در حديث كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه شارب را بگيرد و ناخن بگيرد و سرا به خطمى بشويد در هر جمعه چنان است كه بنده آزاد كرده باشد و فرمودند كه سر را به خطمى شستن سبب ايمنى است از صداع و از فقر و سر را پاك مى كند از امراض، و در حديث موثق از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه وارد است كه شستن سر به خطمى روزى را مى آورد.

(و انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اغتمّ فامره جبرئيل عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 70

السّلام فغسل رأسه بالسّدر و كان ذلك سدرا من سدرة المنتهى) و مرويست به سندى قوى از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله مغموم شدند به اعتبار قلت مؤمنين و كثرت كفار حضرت جبرئيل عليه السلام از سدرة المنتهى سدرى آورد و حضرت سر خود را به آن سدر شستند غم حضرت زايل شد.

[شستن سر به سدر روزى را مى كشاند]

(و قال ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما غسل الرّأس بالسّدر يجلب الرّزق جلبا) و بسند موثق از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه شستن سر به سدر روزى را مى كشاند كشيدنى نيكو.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اغسلوا

رءوسكم بورق السّدر فانّه قدّسه كلّ ملك مقرّب و كلّ نبىّ مرسل و من غسل رأسه بورق السّدر صرف اللَّه عنه وسوسة الشّيطان سبعين يوما و من صرف اللَّه عنه وسوسة الشّيطان سبعين يوما لم يعص «1» و من لم يعص «2» دخل الجنّة) و به سندى كالصحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه سر خود را به برگ سدر بشوييد كه دعا كرده اند سدر را به پاكى و خوبى هر فرشته مقربى و هر پيغمبر مرسلى و هر كه سر خود را به برگ سدر بشويد حق سبحانه و تعالى دفع كند از او وسوسه شيطان را هفتاد روز و هر كه را حق سبحانه و تعالى دفع كند از او وسوسه شيطان را هفتاد روز معصيت نخواهد كرد و هر كه معصيت نكند داخل بهشت مى شود.

(و من غسل رأسه بورق السّدر صرف اللَّه عنه وسوسة الشّيطان) و هر كه سر خود را به برگ سدر بشويد حق سبحانه و تعالى از او دور كند وسوسه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 71

شيطان را كه او را به معصيت نيندازد و ظاهرا اين جمله از قلم نساخ سهو شده است و زياد نوشته اند چون صدوق و كلينى اخبار سابقه را ذكر كرده بودند و اين را ذكر نكرده اند و اللَّه تعالى يعلم.

[كسى كه پاهاى خود را بشويد بعد از بيرون آمدن از حمام ]

(و من غسل رجليه بعد خروجه من الحمّام فلا باس و ان لم يغسلها فلا باس) و كسى كه پاهاى خود را بشويد بعد از بيرون آمدن از حمام باكى نيست و اگر پاها را نشويد نيز باكى نيست يعنى غساله حمام پاكست و زمين حمام كه غساله در آن ريخته

مى شود پاكست هر چند از آن آب غساله وضو و غسل نتوان كرد و در اين معنى كه پاكست احاديث صحيحه وارد شده است و پيشتر اشاره به آن شد و هم چنين در آب حمام كه در قلتين باشد و كر و زياده باشد غسل مى توان كرد و آن چه نهى در آن وارد شده است آب قليلى است كه به آن غسل كنند و از بدن بريزد.

و اكثر علما آن نهى را نيز حمل بر كراهت كرده اند يا در صورتى كه ازاله منى از آن كرده باشند و احوط اجتنابست از آب قليل، و اولى اجتنابست از آب كثير نيز اگر ممكن باشد چون دو حديث صحيح بر نهى وارد شده است و اللَّه تعالى يعلم.

[شاد باش به كسي كه از حمام خارج مى شود]

(و خرج الحسن بن علىّ بن ابى طالب صلوات اللَّه عليهما من الحمّام فقال له رجل طاب استحمامك فقال «1» يا لكع و ما تصنع بالاست هاهنا فقال طاب حمّامك قال «2» إذا طاب الحمّام فما راحة البدن منه قال «3» فطاب حميمك فقال ويحك اما علمت انّ الحميم العرق فقال له كيف اقول فقال قل طاب ما طهر منك و طهر ما طاب

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 72

منك) و آن حضرت صلوات اللَّه عليه از حمام بيرون آمدند شخصى به حضرت عرض نمود كه پاك باد طلب حمام تو پس حضرت فرمودند كه اى احمق لفظ است چه لفظيست چون موضوع است از براى دبر پس گويا گفته است كه دبر حمام تو خوب باد يا آن كه است از براى طلب است اگر وقت رفتن به حمام مى گفتى وجهى داشت بعد از بيرون آمدن از حمام

وجهى ندارد پس آن مرد گفت كه حمام تو نيكو باد حضرت فرمودند كه هر گاه حمام نيكو باشد پس چه فايده مى دهد به بدن و حال آن كه مطلوب از حمام راحت بدنست پس او گفت طيب باد حميم تو يعنى آب گرم حضرت فرمودند كه نمى دانى كه حميم بمعنى عرق آمده است و چه فايده دارد كه عرق خوب باشد هر چند او قصد نكرده باشد عرق را ليكن آداب آنست كه لفظ مشتركى گفته نشود كه معنى لغوى آن احتمال معنى ناخوش داشته باشد پس او گفت پس من چه چيز بگويم حضرت فرمود كه بگو كه حق سبحانه و تعالى طيب و نيكو و خوشبو سازد به عبادات و طاعات و حقايق و معارف عضوهائى را كه طاهر و پاكيزه است از تو بترك مخالفت الهى، و طاهر و پاكيزه سازد از جميع بديها و مكروهات اعضائى را كه طيب و نيكوست از تو از دل و روح و عقل بلكه اعضاى ظاهره را كه طاهر است از مخالفت طيب گرداند به عبادات و طاعات پس ظاهر شد كه اين دو كلمه كه از معدن وحى صادر شده است مشتمل است بر طلب جميع كمالات صورى و معنوى.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اذا قال لك اخوك و قد خرجت من الحمّام طاب حمّامك فقل له أنعم اللَّه بالك) صدوق بسند كالصحيح روايت كرده است از ابو بصير و محمد بن مسلم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از آباى خود سلام اللَّه عليهم كه حضرت امير المؤمنين

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 73

صلوات اللَّه عليه تعليم اصحاب خود فرمودند در

يك مجلس چهار صد مسأله از آن چه مؤمن را بكار مى آيد در دين و دنيا و علما مدح اين كتاب كرده اند و حق آنست كه متن كتاب دليل صحت آنست.

و كلينى و صدوق اكثر احاديث آن كتاب را متفرق ساخته اند در كافى و اين كتاب و غير اين از كتب صدوق از آن جمله اينست كه حضرت فرمودند كه هر گاه برادر مؤمنت به تو بگويد در وقتى كه از حمام بيرون آمده باشى طاب حمامك و حميمك يعنى حمام و آب گرمت نيكو باد تو در جواب بگو كه حق سبحانه و تعالى خاطر ترا نيكو گرداند كه چيز بد در دل تو در نيايد يا هميشه خوشحال باشى.

و اين حديث بحسب ظاهر منافات با حديث سابق دارد پس جمع باين نحو مى توان كرد كه در اينجا حضرت نفرمود كه چنين بگويد بلكه فرمود كه اگر چنين بگويد تو در جواب چنين بگو زيرا كه جواب تحيت هر كس را مى بايد گفت پس اگر كسى سلامى نادرست بكند جواب او مى بايد داد اگر همه نادرست باشد.

مع هذا در جواب اشعارى هست به نادرستى تحيت زيرا كه أنعم اللَّه بالك اشعارى دارد به آن كه حق سبحانه و تعالى عقلت را كامل كند كه بدانى چه نحو تحيت مى بايد كرد و چنين تحيتها نكنى و اظهر آنست كه همه كس به يك نحو مكلف نيستند چون راوى سابق قابل تربيت بود حضرت او را تربيت فرمودند و با همه كس همه كس نمى تواند اين نحو گفتگو كند.

و مؤيد اين آن كه كلينى روايت كرده است از عبد اللَّه بن مسكان كه با جمعى از

حمام بيرون آمده بوديم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه رسيديم حضرت فرمودند كه از كجا مى آييد گفتيم از حمام حضرت فرمودند

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 74

أنقى اللَّه غسلكم يعنى حق سبحانه و تعالى غسل شما را بضم يا غسل شما را بفتح كه شستن باشد يا غسل شما را بكسر كه آب غسل باشد پاكيزه كند به آن كه هر يك از اينها سبب تطهير شما باشد از گناهان و هر چه ناشايست است و آن چه سبب توفيق شما باشد در طاعات و عبادات كرامت كناد پس ما در جواب گفتيم كه فداى تو گرديم و ندانستيم كه چه در جواب بگوئيم در خدمت حضرت آمديم تا آن حضرت صلوات اللَّه عليه به حمام تشريف بردند و ما نشستيم تا حضرت بيرون آمد ما گفتيم: أنقى اللَّه غسلك حضرت فرمودند كه: طهّركم اللَّه پس چون اين جماعت در مرتبه وسط بودند اين نحو تلقين فرمودند و مرتبه اولى اعلى بود و مرتبه وسط ادنى و اللَّه تعالى يعلم.

[عمده دردها و مرضها سه است ]

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله الدّاء ثلاثة و الدّواء ثلاثة فامّا الدّاء فالدّم و المرّة و البلغم فدواء الدّم الحجامة و دواء البلغم الحمّام و دواء المرّة المشىّ) و حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه عمده دردها و مرضها سه است و عمده دوا نيز سه است اما درد پس از زيادتى خون و بلغم و مره است كه آن صفرا و سوداست پس دواء خون حجامتست، و دواء زيادتى بلغم حمامست كه به عرق دفع مى شود، و دواء صفرا و سودا جلابست و مسهل كه مى دواند

اين كس را به بيت الخلا.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه عمده دوا چهار است حجامت و سعوط كه چكانيدن در دماغ است و حقنه است و قى. و در حديث كالصحيح از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه منقولست كه علامتهاى خون چهار است خاريدن بدن و دملهاى ريزه و پينكى زدن و گرديدن سر.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 75

شده است كه سه چيز فربه مى كند آدمى را و سه چيز لاغر مى كند اما آن چه فربه مى كند مداومت بر حمام يعنى يك روز نه يك روز چنانكه گذشت، و بوييدن خوش است، و جامهاى نرم پوشيدن. و اما آن چه لاغر مى كنند مداومت بر خوردن تخم مرغ است و ماهى، و طلع كه شكوفه خرماست.

[سه چيز است كه بدن را از هم مى پاشند]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه ثلاث «1» يهدمن البدن و ربّما قتلن اكل القديد الغابّ و دخول الحمّام على البطنة و نكاح العجوز و روى الغشيان على الامتلاء) و حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سه چيز است كه بدن را از هم مى پاشند و بسيار است كه مى كشند خوردن گوشتى كه خشك كرده باشند و بو كرده باشد و داخل شدن حمام با امتلا، و جماع كردن زن پير و روايتى واقع شده است كه چهارم جماع كردنست با امتلا و پر بودن معده.

[ناخن گرفتن در روز جمعه ]

(و روى هشام بن سالم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال تقليم الاظفار يوم الجمعة يؤمن من الجذام و الجنون و البرص و العمى فان لم تحتج فحكّها حكّا) و در صحيح از هشام منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ناخنها گرفتن در روز جمعه ايمن مى گرداند از مرض خوره و ديوانگى و پيسى و كورى و اگر محتاج به گرفتن نباشى مقراض يا كارد را بر او بمال كه از ناخنها بخراشد و ريزه ها بريزد.

و صدوق در تتمه اين حديث ذكر كرده است كه و حضرت صلى اللَّه و عليه و آله فرمودند كه هر كه ناخنها بگيرد و شارب را بگيرد در هر جمعه و بگويد در ابتداى گرفتن: بسم اللَّه و على سنّة محمّد و آل محمّد حق سبحانه و تعالى

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 76

بعد هر ريزه ناخنى آزاد كردن بنده از فرزندان اسماعيل در نامه عمل او مى نويسد.

(و فى خبر آخر فان لم تحتج فامرّ عليه السّكّين او المقراض) و در روايتى ديگر وارد شده است بهمان

عنوان و در آخر فرموده است حضرت كه اگر محتاج به گرفتن نباشى به آن كه در آن نزديكى گرفته باشى پس بمال بر آن كارد يا مقراض را. و ظاهرا مراد اعم است از آن كه ريزه بريزد يا نه و بهتر آنست كه حمل كنند بر آن حديث و احاديث ديگر كه بلفظ حك وارد شده است.

چنانكه در حديث حسن منقولست از عقبه اسدى كه من نزد عبد اللَّه بن حسن رفتم و گفتم مرا تعليم كن دعايى در زيادتى روزى گفت بگو: اللَّهمّ تولّ امرى و لا تولّ امرى غيرك يعنى خداوند تو متوجه كار من شو و كار مرا بغير خود مگذار پس به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم حضرت فرمودن كه مى خواهى كه ترا تعليم كنم چيزى را كه نافع تر باشد در طلب روزى در هر جمعه ناخنها و شارب را بگير و اگر چه بتراشى ناخنها را.

و در حديث قوى از عبد اللَّه بن هلال منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بمن فرمودند كه در هر جمعه از شارب و ناخنها بگير و اگر چيزى نداشته باشد بتراش تا به تو نرسد ديوانگى و خوره و پيسى.

(و روى عبد الرّحيم القصير عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه قال من اخذ من اظفاره و شاربه كلّ جمعة و قال حين ياخذه بسم اللَّه و باللَّه و على سنّة محمّد و آل محمّد صلوات اللَّه عليهم لم يسقط منه قلامة و لا جزازة الّا كتب اللَّه عزّ و جلّ له بها عتق نسمة و لم يمرض الا مرضه الّذى يموت فيه)

و بسند كالصحيح از عبد الرحمن كوتاه قد منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه در هر جمعه از

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 77

ناخنها و شارب بگيرد و در وقت گرفتن اين دعا را بخواند كه ترجمه اش اينست كه ناخن مى گيرم بياورى نام حق سبحانه و تعالى و بعون الهى و بر سنت محمد و آل محمد كه رحمتهاى الهى بر ايشان باد و هر گاه چنين كند نريزد از او ريزه ناخنى يا ريزه مويى مگر آن كه حق سبحانه و تعالى بنويسد از جهت او بعدد هر ريزه يك بنده آزاد كردن و بيمار نشود مگر به بيمارى اجلى كه مقدر شده است كه در آن اجل بميرد.

و ظاهر اين اخبار اينست كه خود بگيرد و دور نيست كه اگر دلاك شارب او را بگيرد و او دعا بخواند همان ثواب داشته باشد و ليكن اولى آنست كه خود آينه بردارد و چون روى خود را در آن به بيند اين دعا بخواند كه در چهار صد كلمه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه است كه

الحمد للّه الّذى خلقنى فاحسن خلقى و صورني فاحسن صورتى و زان منى ما شان من غيرى و اكرمنى بالإسلام

يعنى جميع ثناها و كمالات مخصوص ذات مقدس خداونديست كه همه كمالات او راست و از اوست، آن خداوندى كه مرا آفريده است و خلق و اندام مرا صحيح گردانيده است و صورت داده است مرا و صورت مرا نيكو گردانيده است و زينت داده است مرا آن چه در ديگران بى زينت گردانيده است به آن كه جمعى را معيوب آفريده است و مرا

غير معيوب، و گرامى داشته است مرا با سلام كه مسلمانم به هدايت او و فرمودند كه مى بايد كه از جهت برادران مؤمن خود را زينت كنيد وقتى كه برادرى به نزد شما آيد چنانكه رعايت غريبان مى كنيد رعايت برادران مؤمن بكنيد چنانكه بحسب متعارف اين كس بى دستار و ميان بند و چاقشور و امثال اينها به نزد اهل دينا نمى رود و از خانه نيز بى اينها بيرون نمى آيد از جهت ايشان برادر مؤمن نيز اين رعايتها بكنيد تا سبب خفت اينها نباشد.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 78

و در حديث كالصحيح از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه خداوند عالميان بهشت را واجب گردانيده است از جهت جوانى كه بسيار نظر در آينه كند و حمد الهى بسيار كند و مى بايد كه چون نظر به آينه كند پس اگر خوش صورت باشد با خود عتاب كند كه روا باشد كه حق سبحانه و تعالى صورت ترا چنين آفريده باشد و تو سيرت خود را موافق صورت خود نگاه نداشتى بلكه سيرتت را به نحوى كرده كه اگر ظاهر شود نهايت نفرت از آن خواهى داشت و اگر صورتش نيكو نباشد با خود بگويد كه قبيح تر از تو بسيارند الحمد للّه كه مثل آنها نيستى و چون صورتت قبيح است سعى كن تا سيرت خود را نيكو كنى تا جمع ميان دو قبيح نكرده باشى كه اقبح باشى.

(و روى فى خبر آخر انّه من يقلّم اظفاره يوم الجمعة يبدا بخنصره من اليد اليسرى و يختم بخنصره من اليد اليمنى) و در حسن كالصحيح از ابن ابى عمير روايتست در خبرى ديگر در كيفيت گرفتن

كه هر كه در روز جمعه ناخنها را بگيرد بايد كه ابتدا به انگشت كوچك دست چپ كند و انتها به انگشت كوچك دست راست كند.

و صدوق از پدرش روايت كرده است اين كيفيت را با دعاى سابق هر گاه در روز جمعه به جا آورد ثواب سابق خواهد داشت. و در روايت ابن ابى عمير نيست كه در روز جمعه چنين كند بلكه مطلق است و مشهور است.

و از مشايخ شنيده ام كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه بترتيب خوابس خسب مى گرفته اند به آن كه يك در ميان مى گذاشته اند اول از خنصر دست چپ، ديگر وسطى، ديگر ابهام، ديگر بنصر بعد از خنضر دست راست، ديگر سبابه دست راست، ديگر ابهام، ديگر وسطى، ديگر خنضر دست راست، ديگر سبابه دست چپ، ديگر بنصر دست چپ و اگر در غير جمعه گيرد اين

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 79

ترتيب بهتر است و اگر مطلقا تخيير قايل شوند بد نيست و اللَّه تعالى يعلم.

[گرفتن شارب در هر جمعه ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اخذ الشّارب من الجمعة إلى الجمعة امان من الجذام) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه گرفتن شارب در هر جمعه سبب ايمنى است از خوره تا جمعه ديگر پس اگر كسى بر اين مداومت نمايد هميشه ايمن خواهد بود و احاديث در اين معنى گذشت.

(و قال الحسين بن ابى العلا للصّادق صلوات اللَّه عليه ما ثواب من اخذ من شاربه و قلّم اظفاره فى كلّ جمعة قال لا يزال مطهّرا إلى الجمعة الاخرى) و بسند قوى منقولست از حسين و در كافى حسين روايت كرده است از ابو بصير كه او به حضرت

عرض نمود كه چه ثواب دارد كسى كه از شارب بگيرد و ناخنها بگيرد در هر جمعه حضرت فرمودند كه پاكيزه خواهد بود و خداوند عالميان حفظ خواهد كرد او را تا جمعه ديگر كه معصيت نكند و اگر بكند حق سبحانه و تعالى خواهد آمرزيد بفضل خود.

و در حديث كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه ناخن گرفتن دفع مى كند دردى را كه از همه دردها عظيمتر است و روزى را فراخ مى كند.

و در حديث موثق كالصحيح از آن حضرت منقولست كه ناخن گرفتن و شارب گرفتن در هر جمعه سبب ايمنى است از پيسى و ديوانگى.

(و قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله لا يطوّلنّ احدكم شاربه فانّ الشّيطان يتخذه مخبأ يستتر به) و بروايت سكونى از آن حضرت منقولست كه فرمودند كه زنهار كه هيچ يك از شما شارب خود را نگذارد كه دراز شود زيرا كه هر چند دراز مى شود شيطان در زير آن مخفى مى شود و بر او مسلط مى شود چون خاصيت متابعت حضرت آنست كه ملائكه دفع شياطين از ايشان مى كنند و

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 80

هر گاه مخالفت آن حضرت كنند ملائكه دفع ايشان نمى كنند و شياطين مسلط مى شوند و دور نيست كه تعبير از اين معنى به آن عبارت فرموده باشند در همه جا و اللَّه تعالى يعلم و عبارت را مجنّا به جيم و نون مشدده خوانده اند و به خا و با و همزه و هر دو نزديك بهم است كه محل پنهان شدنست كه فرمودند.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من قلّم اظفاره يوم الجمعة لم تشعث أنامله) و از آن حضرت منقولست

كه هر كه ناخنهاى خود را در روز جمعه بگيرد بندهاى انگشتانش نريزد يا ريشه نكند و مؤيد معنى ثانى است آن كه در بسيارى از نسخ لم تسعف به سين مهمله وفاء است و آن ريشه كردن انگشتانست.

و در روايت سكونى از حضرت سيد المرسلين منقولست كه هر كه ناخنهاى خود را در روز جمعه بگيرد حق سبحانه و تعالى از بندهاى انگشتان او بيرون كند درد را و داخل كند دوا را.

[هر كه ناخنها را در روز پنجشنبه بگيرد]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من قصّ اظفاره يوم الخميس و ترك واحدة ليوم الجمعة نفى اللَّه عنه الفقر) و در قوى كالصحيح از آن حضرت منقولست كه هر كه ناخنها را در روز پنجشنبه بگيرد و يكى را بگذارد از جهت روز جمعه حق سبحانه و تعالى از او دور كند فقر را كه محتاج خلق نشود يا بى چيز نشود كه سبب احتياج است به مخلوق و هر چند فقر فخر سيد المرسلين است صلى اللَّه عليه و آله اما استعاذه از آن واقع شده است در احاديث بسيار و سببش آنست كه اكثر مردم به سبب عدم صبر در بلاها در مخالفت الهى مى افتند و نسبت به كمل كمال است مثل ساير بلاها كه مخصوص است به انبيا و اوليا بواسطه قوت ايشان بر صبر و ما را امر كرده اند كه از حق سبحانه و تعالى خير خود را طلب كنيم در عافيت.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 81

(و قال عبد اللَّه بن ابى يعفور للصّادق صلوات اللَّه عليه جعلت فداك يقال ما استنزل الرّزق بشي ء مثل التّعقيب فيما بين طلوع الفجر إلى طلوع الشّمس فقال اجل و لكن اخبرك

بخير من ذلك اخذ الشّارب و تقليم الاظفار يوم الجمعة) و در صحيح از آن حضرت منقولست كه عبد اللَّه عرض نمود كه فداى تو گردم مشهور است كه هيچ چيز سبب فرو آوردن روزى بسوى خود نيست مثل آن كه در عقيب نماز صبح مشغول ذكر و قرآن و دعا باشند تا طلوع آفتاب حضرت فرمودند كه بلى سبب فراخى روزى هست و ليكن ترا خبر دهم به چيزى كه سببيتش مر فراخى روزى را بيشتر باشد و آن شارب و ناخنها گرفتن است در روز جمعه.

و بر اين مضمون احاديث بسيار وارد شده است و دور نيست كه مطلوب اين باشد كه غرضش از تعقيب و نماز شب و امثال آنها كه سبب روزيست بقصد تحصيل روزى واقع نسازد بلكه خالص از براى الهى باشد و امثال اينها را سبب سازد كه اگر خلوص در اينها نباشد سهل است اگر چه محتمل است كه اينها نيز وقتى سبب روزى باشند كه بنده اينها را خالص از براى رضاى الهى واقع سازد و قرينه آن كه بسيار است كه سبب نمى شود و آن از جهت عدم خلوص باشد.

و ايضا ممكن است كه اينها وقتى سبب باشند كه كارهايى كه سبب منع رزقست مثل دروغ و بسيارى از معاصى كه خواهد آمد از او صادر نشود و اكثر عالميان از اين جهت به فقر مبتلايند كه آن اعمال از ايشان صادر مى شود مثلا نمى بينى كه هر گاه آدمى اندك كوفتى داشته باشد و علاجش در اندك تبريدى باشد و طبيب بگويد كه اگر بزرقطونا بخورى كوفت تو زايل مى شود و او بخورد و بعد از

آن صد درم عسل بخورد پس اگر هلاك شود نه از آنست كه بزرقطونا

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 82

تاثير نكرده است و اين ظاهر است.

و اگر كسى خود را از معاصى نگاه دارد همان بس است از جهت روزى بى حساب چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ «1» يعنى هر كه از حق سبحانه و تعالى بترسد و مخالفت او نكند حق سبحانه و تعالى از جهت او مقرر مى سازد خلاصى از بلاها را و او را روزى مى دهد از جائى كه گمان نداشته باشد و نه اينست كه با وجود عدم شرايط هيچ تاثير نداشته باشد همان تاثير خود را مى كند اگر چه تاثير كامل نباشد.

(و تقليم الاظفار يوم الخميس يدفع الرّمد) و گرفتن ناخنها در روز پنجشنبه دفع مى كند درد چشم را در حديث صحيح از خلف واقع شده است كه حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما در خراسان مرا ديد كه درد چشم دارم حضرت فرمودند كه ترا دلالت كنم به چيزى كه اگر آن را بكنى درد چشم نكشى گفتم بفرماييد حضرت فرمودند كه هر پنجشنبه ناخنها را بگير من چنان كردم و از آن روز تا حال درد چشم نكشيدم. و در حديثى كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه هر كه هر پنجشنبه ناخنها بگيرد درد چشم نكشد.

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه من اخذ اظفاره كلّ خميس لم يرمد ولده) و از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه پنجشنبه ناخنهاى

خود را بگيرد فرزندانش درد چشم نكشند و استبعادى ندارد كه بالخاصية سبب اين معنى باشد يا آن كه به سب متابعت اين معنى را به تفضل

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 83

الهى بيايد چون مسبب الاسباب اوست.

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من قلّم اظفاره يوم السّبت و يوم الخميس و اخذ من شاربه عوفى من وجع الضّرس و وجع العين) و بروايت سكونى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و آله منقولست كه هر كه ناخنها را در روز شنبه و پنجشنبه بگيرد و در ثواب الاعمال يا پنجشنبه بگيرد و از شارب بگيرد يعنى در يكى از اين دو روز حق سبحانه و تعالى او را عافيت كرامت كند از درد دندان و درد چشم يعنى اگر داشته باشد شفا يابد و اگر نداشته باشد مبتلا به آن ها نشود.

(و قال موسى بن بكر «1» للصّادق صلوات اللَّه عليه انّ اصحابنا يقولون انّما اخذ الشّارب و الاظفار يوم الجمعة فقال سبحان اللَّه خذها ان شئت يوم الجمعة و ان شئت فى ساير الايّام و قال صلوات اللَّه عليه قصّها اذا طالت) و موسى عرض نمود به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه استادان ما مى گويند كه شارب و ناخنها را نمى بايد گرفت مگر در روز جمعه حضرت فرمودند سبحان اللَّه از روى تعجب يا آن كه خدا را منزه مى دانم از آن كه چنين فرموده باشد بلكه واجب نكرده است كه روز جمعه باشد هر وقت كه خواهى بگير مى خواهى در روز جمعه بگيرد و مى خواهى در روزهاى ديگر بگير و حضرت فرمودند كه هر گاه كه دراز شود بگير.

و

اين حديث بر تقدير وقوع منافات با احاديث متواتره ندارد بلكه بيان مى كند كه او امرى كه در آن اخبار وارد شده است بر سبيل استحبابست نه بر سبيل وجوب و چون راوى اظهار كرد كه ايشان لازم مى دانند كه در روز جمعه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 84

باشد لازم بود كه مبالغه فرمايند در عدم وجوب باين عبارت زيرا كه ايشان اين توهم را از امثال عبارات سابقه كرده بودند پس اگر اندك مساهله در جواب مى فرمودند سبب رسوخ اعتقاد باطل ايشان مى شد چنانكه خواهد آمد بسيارى از امثال اين.

و احوط آنست كه نگذارد كه ناخنهاى دست و پا دراز شوند و اگر نچينند البته در وقت وضو و غسل چنان كنند كه چركى نماند در زير ناخنها كه دغدغه وجوب مى شود.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه فرمودند كه سبب ناخن گرفتن آنست كه چرك در زير آن بهم مى رسد اگر دراز شود و شياطين در چنين جاها جا مى كنند و سبب فراموشى مى شود.

و قريب باين معنى در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است و اولى آنست كه ناخن را به دندان نگيرد كه اخبار بسيار وارد شده است در نهى از آن و آن كه سبب نسيان است.

[زنان اندكى از ناخنهاى خود را بگذارند از براى زينت ]

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله للرّجال قصّوا اظافيركم و للنّساء اتركن من اظافيركنّ «1» فانّه ازين لكنّ) و بروايت سكونى از آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه مردان را فرمودند كه ناخنهاى خود را بگيريد و به زنان فرمودند كه اندكى از ناخنهاى

خود را بگذاريد كه از براى زينت شما بهتر است يعنى چنانكه مردان را سنت است بيخ گرفتن ناخن زنان را سنت نيست نه آن كه در اصل نگيرند از جهت آن كه اگر نگيرند قبيح مى نمايد

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 85

البته.

[هر گاه ناخنها و مو را بگيرند سنت است كه آن را دفن كنند]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه يدفن الرّجل اظافيره و شعره اذا اخذ منها و هي سنّة) و حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه ناخنها و مو را بگيرند سنت است كه آن را دفن كنند، و اين مضمون در احاديث معتبره وارد شده است.

و كلينى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه از حضرت سؤال كردند تفسير اين آيه را كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفاتاً أَحْياءً وَ أَمْواتاً «1» يعنى آيا نگردانيديم زمين را محل دفن زندگان شما و مردگان شما حضرت فرمودند كه از آن جمله است دفن مو و ناخن يعنى چنان كرده است حق سبحانه و تعالى كه بعضى از اجزاى زندگان نيز در آنجا مدفون گردد و چون مفسران برأى خود تفاسير مى كنند تجوزات بسيار در اين آيه كرده اند.

(و روى انّ من السّنّة دفن الشّعر و الظّفر و الدّم) و در روايتى واقع شده است كه از جمله سنّتيها است دفن مو و ناخن و خون و بنا بر اين خون نيز داخل خواهد بود در آيه بلكه هر جزوى كه از زنده جدا شود مثل دندان و دستها و پاها اگر بريده شود و آن شخص زنده باشد چنانكه در حديث كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه

حضرت فرمودند كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله امر فرمودند ما را به دفن كردن چهار چيز: مو، و دندان، و ناخن، و خون.

[شانه كردن مو نزد هر نمازى ]

(و سئل ابو الحسن الرّضا صلوات اللَّه عليه عن قول اللَّه عزّ و جل

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 86

خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ «1» قال من ذلك التمشّط عند كلّ صلاة) روايت كرده است كلينى در حسن كالصحيح از عبد اللَّه بن مغيره كه از ابو الحسن صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از تفسير اين آيه كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه زينت خود را برداريد و خود را مزين سازيد نزد هر مسجدى حضرت فرمودند كه از آن جمله است شانه كردن نزد هر نمازى.

و صدوق در قوى كالصحيح روايت كرده است از عبد الرحمن بن حجاج از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه در تفسير اين آيه حضرت فرمودند كه شانه است به درستى كه شانه كردن روزى را فراخ مى گرداند و مو را نيكو مى سازد و حاجتى كه دارد زود بر آورده مى شود، و آب پشت كه منى است زياده مى شود و بلغم را قطع مى كند.

پس ممكن است كه مراد از مسجد در آيه نماز باشد چون مشتمل است نماز بر سجده به آن كه مصدر ميمى باشد، يا مراد اين باشد كه هر بار كه بمسجد رويد شانه بكنيد و هر زينتى كه از شارع بما رسيده است در آيه داخل است مثل مسواك كردن، و جامهاى پاكيزه پوشيدن، و بوى خوش كردن، و در جمعه ها و عيدها جامهاى نفيس پوشيدن و ساير چيزهائى كه خواهد آمد.

و ممكن است كه هميشه در

وقت نماز سنت باشد جامهاى نفيس پوشيدن و در نمازهاى حاجت وارد شده است كه جامهاى گنده به پوشد آن مستثنى باشد چنانكه كلينى و صدوق در حديث معتبر كالصحيح از ابو بصير و محمد بن مسلم روايت كرده اند كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه جامهاى پاكيزه غم و اندوه را

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 87

مى برد و طهور و مطهر است از براى هر نماز.

و كلينى روايت كرده است در صحيح از حماد بن عثمان كه نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه حاضر بوم كه شخصى به حضرت عرض نمود كه شما مى فرماييد كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه جامهاى گنده مى پوشيدند و پيراهنى را به چهار درهم مى خريدند و مى پوشيدند و امثال اينها و ما مى بينيم كه شما جامهاى نفيس مى پوشيد حضرت فرمودند كه در آن زمانى كه حضرت امير المؤمنين چنين مى كردند بد نمى نمود و امروز بدنماست و بهترين پوششها پوشش اهل آن زمان است و ليكن چون قايم آل محمد صلوات اللَّه عليهم خروج خواهد كرد به سيرت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه سير خواهد كرد.

و امثال اين از احاديث متواتره وارد شده است از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم كه زينت مى كرده اند و با آن زينت نماز مى كرده اند. و اين آيه را مى خوانده اند كه ترجمه اش اينست كه بگو يا محمد كه كيست حرام كرده است زينتهاى الهى را كه از جهت بندگان آفريده است و روزيهاى طيب و نيكو را بگو كه ما همه را از براى مؤمنان آفريده ايم.

و احاديث بسيار وارد شده است كه بهترين

پوششها پنبه است و آن لباس حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله است و بهترين آن جامهاى سفيد است و حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم جامهاى خز مى پوشيده اند و به قيمت اعلى مى خريده اند تا چهل تومان قيمت آن مى شده است بعضى از اوقات و در مبحث لباس خواهد آمد و احكام لباس در آنجا مذكور خواهد شد إن شاء اللَّه تعالى.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه مشط الرّأس يذهب بالوباء و

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 88

مشط اللحية يشدّ الاضراس) و حضرت فرمودند كه شانه كردن سر دفع وبا مى كند و شانه كردن ريش سخت مى كند دندانهاى آسيا را.

كلينى در قوى كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه فرمودند كه جامهاى پاكيزه دشمنان را كور مى گرداند، و روغن ماليدن فقر و چركنت را زايل مى كند، و سر را شانه كردن وبا را مى برد گفتم وبا كدام است؟

حضرت فرمودند كه تب است و ريش را شانه كردن دندانهاى آسيا را محكم مى كند.

(و قال ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما اذا سرّحت لحيتك و رأسك فامرّ المشط على صدرك فانّه يذهب بالهمّ و الوباء) و كلينى به سندى قوى از آن حضرت روايت كرده است كه هر گاه ريش و سر را شانه كنى پس بمال شانه را بر سينه ات كه دفع مى كند غم و وبا را. و گذشت كه وبا تبست و ظاهرا كه اگر بر بالاى جامه بر سينه بمالد سنت بفعل بيايد.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من سرّح لحيته سبعين مرّة يعدّها مرّة مرّة لم يقربه الشّيطان اربعين يوما) و در حديث كالصحيح از آن حضرت

صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه ريش خود را هفتاد مرتبه شانه كند كه حساب كند يك يك را شيطان چهل روز نزديك او نيايد و دور نيست كه مشروط باشد به اخلاص.

(و لا باس بإمشاط العاج و المكاحل و المداهن) و باكى نيست به شانهايى كه از استخوان فيل ساخته باشند و هم چنان سرمه دانها، و روغن دانها كه از استخوان فيل ساخته باشند هر چند فيل از مسوخ است و ليكن مسوخ نجس نيستند يا آن كه خصوص استخوان فيل مستثنى باشد كه كراهت نيز ندارد.

و اين مضمون حديث كالصحيح است كه از حضرت امام جعفر صادق

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 89

صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از روغن دانها و شانه هاى استخوان فيل حضرت فرمودند كه باكى نيست در اينها.

(و قال موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه تمشّطوا بالعاج فانّه يذهب بالوباء) و كلينى در قوى كالصحيح از حسن بن عاصم روايت كرده است كه داخل شدم بر آن حضرت صلوات اللَّه عليه ديدم آن حضرت شانه از استخوان فيل داشتند و به آن شانه مى كردند پس گفتم فداى تو گردم جماعتى در كوفه هستند كه مى گويند حلال نيست شانه كردن به عاج حضرت فرمودند كه چرا حلال نباشد و حال آن كه پدرم را يك شانه يا دو شانه بود از استخوان فيل پس فرمودند كه شانه كنيد به عاج كه دفع وبا مى كند و ترديد از راويست كه نمى داند كه حضرت يك شانه فرمودند يا دو شانه.

و در حديث قوى از موسى بن بكر مرويست كه گفت ديدم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه را كه شانه مى كردند به شانه عاج و

من آن شانه را از جهت حضرت خريده بودم.

و در حديث قوى كالصحيح از عبد اللَّه بن سليمان منقولست كه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از استخوان فيل حضرت فرمودند كه باكى نيست و من شانه از آن دارم.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه المشط يذهب بالوباء و هو الحمّى و فى رواية احمد بن ابى عبد اللَّه البرقى يذهب بالونا و هو الضّعف و قال اللَّه عزّ و جلّ وَ لا تَنِيا فِي ذِكْرِي اى لا تضعفا) و بسند قوى كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه شانه كردن وبا را مى برد و آن تبست. و در روايت برقى از استادان خود ونا بنون شنيده است يعنى ضعف را مى برد و استشهاد به آيه كرده است كه حق سبحانه و تعالى فرموده است

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 90

به موسى و هارون كه در ذكر من ضعيف مباشيد و سستى مكنيد پس ونا بمعنى ضعف است. و محتمل است كه برقى اجتهاد كرده باشد كه ونا ظاهرتر است و بهر تقدير نص مقدم است و اگر به آن عنوان نيز روايت كرده باشد منافات ندارد كه هر دو را ببرد.

و در حديث كالصحيح از حضرت موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه وارد است كه آن حضرت فرمودند كه شانه كردن وبا را مى برد. و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شانه داشتند در مسجد كه چون از نماز فارغ مى شدند محاسن مبارك را شانه مى كردند، و ممكن است كه پيشتر از نماز شانه كرده باشند در خانه و در مسجد نيز مى كرده باشند.

و از حضرت سيد المرسلين صلى

اللَّه عليه و آله منقولست كه فرمودند كه بسيار شانه كردن موى سر وبا را مى برد، و روزى را فراخ مى كند. و قوت جماع را زياده مى كند. و از محمد بن خالد برقى منقولست كه بسيار شانه كردن بلغم را تخفيف مى دهد.

[سه چيز است كه هر كه لذت يا ثواب آن را بداند آنها را ترك نخواهد كرد]

(و قال ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه ثلاث «1» من عرفهن لم يدعهنّ جزّ الشّعر و تشمير الثّوب و نكاح الاماء) و بسند صحيح روايت كرده است معمر بن خلاد از ابو الحسن صلوات اللَّه عليه و ظاهرا ابو الحسن حضرت امام رضا است و سهو واقع شده است كه آن حضرت فرمودند كه سه چيز است كه هر كه لذت يا ثواب آن را بداند آنها را ترك نخواهد كرد يكى كم كردن مو از سر و ريش و شارب و بدن، ديگر جامه را بر زدن كه به زمين نكشد و سيم جماع كنيزان بعنوان خاصه گرفتن. بدان كه چون تكبر و خيلا در

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 91

ميان عالميان شايع بود خصوصا در ميان عرب و جامهاى دراز مى پوشيدند كه بر خاك مى كشيد حق سبحان و تعالى حضرت سيد المرسلين را صلى اللَّه عليه و آله مخاطب ساخت و مراد امت بود كه فرمودند كه: «وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ» «1» در احاديث صحيحه از طرق ما وارد شده است و اكثر مفسران نيز چنين تفسير كرده اند كه: فشمّر يعنى جامهاى خود را پاك گردان به دامن بر زدن و اين نيز دو احتمال دارد يكى آن كه جامه را از خاك بردار بدست يا طرف آن را بر كمر بند كن كه بر زمين نكشد. و دويم آن كه

كوتاه ساز به آن كه از كعب در نگذرد.

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه نظر كرد به شخصى كه پيراهن درازى پوشيده بود و به زمين مى كشيد حضرت فرمودند كه اين جامه طاهر نيست.

و در حديث حسن كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله وصيت فرمودند مردى از بنى تيمم را كه زنهار كه لنگ و پيراهن را دراز مكن كه بر زمين كشد كه اين صفت متكبران است و خداوند عالميان دوست نمى دارد تكبر را.

و در حديث كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست كه آن حضرت جوانى را ديدند كه لنگش دراز بود حضرت فرمودند كه اى جوان لنگت را از خاك بردار كه سبب بقاى جامه است كه زود كهنه نمى شود و سبب نقا و پاكيزگى دلست كه به تكبر مبتلا نمى شوى.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه شخصى را ديدند كه جامه اش را بر زمين مى كشيد حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 92

فرمودند كه مرا خوش نمى آيد كه شخصى شبيه به زنان باشد.

[كوتاه كردن موى سر]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه لبعض اصحابه استاصل شعرك يقلّ درنه و دوابّه و وسخه و يغلظ رقبتك و يجلو بصرك و يستريح بدنك) و در حديث موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه به اسحاق بن عمار فرمودند كه موى سرت را بر طرف ساز به چيدن يا تراشيدن تا چرك نگيرد و شپش نيفتد در آن و چركينهائى كه لازمه مو گذاشتن

است زايل شود و گردنت گنده شود، و روشنى چشمت زياده شود، و بدنت استراحت كند.

و در روايتى ديگر از اسحاق بن عمار وارد است كه به آن حضرت صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه بسيار است كه موى پشت سرم بسيار مى شود و من مغموم مى شوم حضرت فرمودند كه اى اسحاق نمى دانى كه موى پشت سر را تراشيدن غم را زايل مى كند.

[هر كه موى سر را بگذارد مى بايد كه آن را تربيت نيكو بكند]

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من اتّخذ شعرا فليحسن ولايته او ليجزّه) و در روايت سكونى وارد است كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه موى سر را بگذارد مى بايد كه آن را تربيت نيكو بكند به شانه كردن و دفع شپش كردن و روغن ماليدن هفته دو بار و امثال آن يا بتراشد.

بدان كه در زمان جاهليت موى سر مى گذاشتند و اگر كسى گناهى مى كرد كه مى بايست كه او را عقوبتى كنند بدتر از كشتن، موى سرش را مى تراشيدند و چون حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله مى خواست كه اين را برطرف سازد مقرر فرمودند كه در حج و عمره سر را بتراشند و واجب نگردانيد كه مبادا سبب نفرت ايشان شود از اسلام و خود هميشه نمى تراشيدند تا در نظر ايشان قبيح ننمايد و اكثر اوقات آن حضرت چهار انگشت مو مى گذاشتند تا چون نوبت به حضرات ائمه صلوات اللَّه عليهم رسيد ايشان مى تراشيدند و جمعى كه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 93

ايمان حقيقى داشتند متابعت مى كردند و ديگران كه نمى تراشيدند ايشان را مبالغه مى فرمودند كه تربيت مو بكنيد.

و احاديث شانه كردن گذشت، و هم چنين شستن موى سر به خطمى

و سدر، و اگر هيچ نباشد به آب شستن نيز نيكو است چنانكه بسند قوى كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست كه شستن سر ازاله چرك مى كند از سر و ازاله مرضهاى چشم را نيز مى كند.

و ظاهر احاديث اين بود كه سر را به گل مكروه باشد شستن، و اعتقاد صدوق اين بود كه كراهت مخصوص گل مصر است. و بهتر آنست كه به حنا بشويند يا به آرد بو داده و غير بو داده و سبوس و غير آن.

و سنت است بدن و سر را روغن ماليدن خصوصا روغن بنفشه بادام يا بنفشه كنجد خصوصا در شب چنانكه در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه فرمودند كه شب روغن ماليدن به همه عروق مى دود و در پوست جا مى كند و رو را سفيد مى كند.

و در چهار صد كلمه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه است كه فرمودند روغن بدن را نرم مى كند و ترطيب دماغ مى كند به آن كه مغز سر را زياد مى كند و راههاى آب را باز مى كند كه فضلات سر از چشم و بينى و گوش دفع شود و كثافت بدن را دفع مى كند و رو را شكفته مى دارد و در روايتى كالصحيح غم را مى برد.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه اول كه خواهى روغن بمالى بر ميان سر بگذار كف دست با روغن را و اين دعا را بخوان كه: اللَّهمّ انّي أسألك الزّين و الزّينة و المحبّة و أعوذ بك من الشّين و الشّنان و المقت يعنى خداوندا از تو

سؤال مى كنم كه خوش اندام

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 94

و با زينت باشم و ترا دوست دارم و تو مرا دوست دارى و مؤمنان مرا دوست دارند و من ايشان را دوست دارم و پناه به تو مى برم از آن كه قبيح منظر باشم يا شوم در دنيا و عقبى و پناه مى برم به تو از دشمنى من مؤمنان را و دشمنى ايشان مرا و از عذاب تو در دنيا و عقبى.

و در حديث حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه بهترين روغنهاى شما روغن بنفشه است و بنفشه در ميان روغنها مثل شيعيان ماست در ميان مردمان و فرمودند كه از طرف شما چيزى به اين جانب نمى آورند كه نزد ما بهتر از روغن بنفشه باشد.

در قوى كالصحيح از آن حضرت منقولست كه بنفشه در ميان روغنها مثل ائمه معصومين است صلوات اللَّه عليهم نسبت به مردمان و فرمودند كه زيادتى بنفشه بر روغنها مثل زيادتى دين اسلام است بر ساير دينها نيكو روغنى است روغن بنفشه مرضهاى سر و چشم را دفع مى كند پس آن را بر سر و بدن بماليد، و فرمودند كه روغن بنفشه در تابستان خنك است و در زمستان گرم و دماغ را قوت مى دهد و اگر بر ابروها مالند درد سر را بر طرف مى كند و اگر تب زور آورد روغن بنفشه آن را فرو مى نشاند مجملا فضيلت آن در اخبار بسيار وارد شده است و مكروه است كه اثر آن بر رو ظاهر باشد كه براق شود كه شبيه به زنان شوند در همه روغنها.

و سنت است كه چون از حمام بيرون آيند

بخور كنند به بوهاى خوش خصوصا به عود. و در حديث كالصحيح منقولست از حسن بن جهم كه ديدم كه حضرت ابو الحسن صلوات اللَّه عليه از حمام بيرون آمدند و بوى بخور از آن حضرت مى آمد.

و در حسن كالصحيح از مرازم منقولست كه در خدمت امام موسى كاظم

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 95

صلوات اللَّه عليه به حمام رفتم و چون حضرت از حمام بيرون آمدند و به رخت كن قرار گرفتند عود سوزى آوردند و بخور فرمودند پس فرمودند كه مرازم را بخور كنيد پس من عرض كردم كه اگر كسى خواهد حصه خود از اين بخور بر مى تواند داشت حضرت فرمودند كه بلى.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه قدرت داشته باشد خوبست كه جامهاى خود را بخور كند و اگر موى سر گذارد سنت است كه به روغن خوشبو سر را خوشبو سازد مثل غاليه چنانكه در حديث صحيح منقولست از معمر بن خلاد كه حضرت امام ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما مرا فرمودند كه روغنى بسازم كه مشك و عنبر در آن كنم پس فرمودند كه در كاغذى بنويسم آية الكرسى، و الحمد، و قل اعوذ برب الفلق، و قل اعوذ برب الناس و آيات ديگر از اين بابت كه از جهت حرز منقولست مثل آيه سخره، و سوره قل هو اللَّه احد، و قل يا أيها الكافرون را و اين كاغذ را در ميان غلاف شيشه و شيشه بگذارم پس آن چه فرموده بودند به جا آوردم و به خدمت حضرت بردم حضرت از آن روغن محاسن مبارك

را چرب مى كردند و من مى ديدم.

و منقولست است كه حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه فرمودند كه غاليه ساختند كه تخمينا چهل تومان خرج آن شد و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه در شبى سرد حضرت امام زين العابدين متوجه مسجد حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله بودند و جبه خزّ و رداى خز و عمامه خز پوشيده بودند و خود را به غاليه معطر ساخته بودند كه يكى از شيعيان آن حضرت به آن حضرت رسيد و گفت فداى تو گردم در چنين شبى با اين زينت به كجا مى فرماييد حضرت فرمودند كه بمسجد جدم حضرت سيد المرسلين صلى

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 96

اللَّه عليه و آله مى روم بطلب خواستگارى حور العين از خداوند عالميان.

و در روايات ديگر وارد شده است كه آن حضرت بدن مباركش ضعيف بود و بواسطه رفع سرما جامه خز مى پوشيدند چون گرمست و عمده آن بود كه بيان جواز كنند چون در آن زمان صوفيه سنيان در مذمت زينت مى كوشيدند، حضرات ائمه معصومين زينتها مى كردند تا ظاهر سازند كه زينت جايز است و حرام نيست.

و در حديث صحيح وارد شده است كه على بن جعفر گفت سؤال كردم از برادرم موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما كه مشك در روغن جايز است كردن حضرت فرمودند كه من مى كنم و باكى نيست.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله مشكدانى داشتند كه چون وضو مى ساختند با دست تر از آن مشك بكار مى بردند و چون حضرت از منزل

بيرون مى آمدند همه كس از آن بو مى دانستند كه حضرت تشريف مى آورند. و غرض از دست تر ماليدن بيان طهارت مشك بود كه توهم نشود كه چون اصل آن خونست نجس است زيرا كه به استحاله پاك شده است، و ديگر دغدغه نكنند كه غالب اوقات آهوى خطا ناف را مى اندازد و كفار مى آورند زيرا كه چون از مسلمانان مى گيرند پاك است و خوردنش حلال است چنانكه در اخبار بسيار وارد شده است كه دلالت بر طهارت مى كند.

و در بعضى اخبار وارد است كه مشك را در طعام مى توان كرد با آن كه اصل در اشيا حليت است چنانكه احاديث در آن باب خواهد آمد و در احاديث متواتره وارد شده است كه بوى خوش كردن از اخلاق پيغمبرانست.

و در حديث صحيح از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه وارد است كه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 97

سنت است كه هر روز بوى خوش بكنند و اگر نداشته باشند يك روز نه يك روز بكنند و اگر نداشته باشند هر جمعه ترك نكنند.

و در حديثست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه دو ركعت نماز با بوى خوش بهتر است از هفتاد ركعت نماز بى بوى خوش و حضرت فرمودند كه در بوى خوش اسراف نيست و حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله آن چه در بوى خوش صرف مى نمودند بيشتر بود از آن چه در طعام مصرف مى فرمودند.

و ديگر منقولست در اخبار كالصحيح بسيار كه اگر كسى بوى خوش از جهت كسى بياورد رد نمى بايد كرد مگر آن كه بعنوان رشوه باشد كه قبول آن كفر است چنانكه خواهد آمد.

(و قال صلوات اللَّه

عليه و آله الشّعر الحسن من كسوة اللَّه عزّ و جلّ فاكرموه) ظاهرا از حديث سكونى باشد كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه موى خوب از پوششهاى الهى است كه خداوند عالميان بر آدميان پوشانيده است پس آن را عزت بداريد و ظاهرا مراد از آن موى ريش است يا سر اگر بگذاريد عزت بداريد به ترتيبى كه مذكور شد. و ظاهرا دغدغه نباشد در آن كه تراشيدن موى سر بهتر است از گذاشتن چنانكه احاديث بسيار بر اين دلالت مى كند.

و بعضى از علما از اين حديث فهميده اند كه گذاشتن با تربيت بهتر باشد و بر تقدير صحت اين حديث حمل بر تقيه نمودن اظهر است يا از جهت زنان موى سر و از جهت مردان موى ريش را يك قبضه و اللَّه تعالى يعلم.

[تأكيد بر باز كردن فرق سر]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من اتّخذ شعرا فلم يفرقه فرقه اللَّه بمنشار من نار) و آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه موى سر

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 98

بگذارد و آن را نشكافد بدو حصه كه ميان مو ظاهر شود حق سبحانه و تعالى او را دو حصه كند باره از آتش و پيشتر گذشت كه دور نيست كه از جهت مسح باشد چون مى بايد كه بر بشره مسح واقع شود يا بر موى مخصوص به آن كه به كشيدن آن از حد مقدم سر بيرون نرود و چون شكافته مى شود بعضى از سر را مسح مى توان كرد و بعضى از موى مخصوص به آن از طرفين كه آن چه بر آن مسح كشيده مى شود از چهار طرف در حد پيش سر

بيرون نمى رود و اكثر علما حمل بر مبالغه در كراهت كرده اند و اين قدر مبالغه در كلام ايشان متعارف نيست و اللَّه تعالى يعلم.

(و كان شعر رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله وفرة لم يبلغ الفرق) و موى سر حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله وفره بود و آن مقداريست از مو كه به نرمه گوش رسد و به آن مرتبه نبود كه توان شكافتن او را يعنى وفره كامل نيز نبود و ظاهر آنست كه قريب بدو انگشتى بوده باشد و ممكن است در اين صورت كه در وقت مسح دست به ميان آن كنند، يا ممكن است كه هر چه مقدم سر بوده باشد يك انگشت نيز نباشد كه اندكى از رستنگاه بالاتر به قد مو هر گاه مسح كنند صحيح باشد كه به كشيدن آن از حد مقدم در نرود چون در حديث كالصحيح به اعتقاد علما و صحيح به اعتقاد بنده وارد شده است از بقباق كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه موى وفره داشته باشد آيا آن را مى شكافد يا بحال خود مى گذارد حضرت فرمودند كه مى شكافد.

و ممكن است كه مراد شكافتن حال مسح باشد چون مشكل است هميشه او را شكافتن و ظاهرا اگر آن را به روغن چرب كند و سعى نمايد در شكافتن شكافته شود و ليكن چون بسيار مشكل است فرق نمى كرده اند چنانكه در

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 99

حديث كالصحيح از ايوب بن هارون منقولست كه به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه آيا حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه

و آله موى سر را مى شكافتند حضرت فرمودند كه نه زيرا كه موى سر آن حضرت وقتى كه دراز مى شد تا نرمه گوش آن حضرت مى رسيد.

و در حديث كالصحيح از عمرو بن ثابت منقولست كه به حضرت امام جعفر صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه آيا فرق و شكافتن از سنتست حضرت فرمودند كه از سنت است گفتم سنيان را اعتقاد اينست كه حضرت سيد المرسلين فرق كردند حضرت فرمودند كه آن حضرت فرق نفرمودند و هيچ يك از پيغمبران مو را نمى گذاشتند كه بلند شود تا فرق توان كرد.

و از حديث موثق كالصحيح از آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله ظاهر مى شود كه مويى كه گذاشتند كه فرق فرمودند در وقتى بود كه مصدود شدند در حديبيه و مى دانستند بحسب رؤياى صادقه كه سال ديگر داخل مسجد الحرام خواهند شد مو را گذاشتند كه بعد از دخول بتراشند و در اين عرض سال فرق فرمودند پس آن كه سنت است به اعتبار آن حالت بود پس هر كه ممنوع شود مو بگذارد و فرق كند، و اين كه سنت نيست وقتى است كه اين حالت واقع نباشد پس ظاهر شد كه مو گذاشتن مطلوب نيست و اگر بگذارد فرق كند و تربيت كند و اگر سنت خواهد مى بايد كه بتراشد و اللَّه تعالى يعلم.

[پشت لب بالا را بيخ بچينيد و ريش را دراز كنيد]

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله حفوا الشّوارب و أعفوا اللّحى و لا تشبّهوا باليهود) و آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه پشت لب بالا را بيخ بچينيد و ريش را دراز كنيد و شبيه بيهودان مباشيد كه بر عكس مى كنند سبيل مى گذارند

و ريش مى تراشند و ظاهرا در آن وقت يهودان چنين مى كرده اند و چون حال مى خواهند كه از مسلمانان امتياز نداشته باشند به طرز

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 100

مسلمانانند.

[در مذمت ريش بلند]

(و نظر رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله إلى رجل طويل اللّحية فقال ما كان على هذا لو هيّأ من لحيته فبلغ الرّجل ذلك فهيّأ من لحيته بين اللحيتين ثمّ دخل على النّبي صلّى اللَّه عليه و آله فلمّا راه قال هكذا فافعلوا) و كلينى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نظر به شخصى كردند كه ريش بلندى داشت حضرت فرمودند كه چه مى شد اگر اين مرد اصلاحى مى كرد تا كوتاه مى شد چون اين خبر به آن مرد رسيد ريش خود را اصلاح كرد ميانه ريش كوتاه و ريش دراز پس چون بر حضرت داخل شد حضرت فرمودند كه همه چنين كنيد.

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله انّ المجوس جزّوا لحاهم و وفّروا شواربهم و انّا نحن نجّز الشّوارب و نعفي اللّحى و هى الفطرة) و آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه بتحقيق كه گبران ريش را مى چيدند و سبيلها را بزرگ مى كردند و ما مسلمانان شاربها را مى چينيم و ريش را دراز مى گذاريم و اين فطرت اسلام است يا از سنتهاى حضرت ابراهيم است صلوات اللَّه عليه.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه ما زاد من اللّحية عن قبضه «1» فهو فى النّار) و بسند كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر چه از ريش زياده از يك قبضه است پس آن زياده در

آتش خواهد بود و آتش كه در زيادتى افتاد در همه جا سرايت مى كند يا مطلوب نيست از شارع و اگر بقصد مطلوبيت بگذارند مؤاخذ خواهند بود.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 101

(و قال محمّد بن مسلم رأيت ابا جعفر صلوات اللَّه عليه ياخذ من لحيته فقال دوّرها) و در كافى و الحجّام ياخذ من لحيته و بسند كالصحيح از محمد منقولست كه حضرت امام محمد باقر را ديدم كه مصلح اصلاح محاسن مبارك آن حضرت مى كرد حضرت به او فرمود كه محاسن را مدور كن يعنى طولانى نباشد و اين نيز دلالت بر چهار انگشت مى كند تخمينا چون زياده بر آن طولانى مى شود و دلالت مى كند بر آن كه اگر ديگرى اصلاح كند خوبست و ليكن دلالت نمى كند صريحا كه مصلح شارب را مى گرفت.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه تقبض بيدك على لحيتك و تجزّ ما فضل) و بسند كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه بدست خود ريش خود را مى گيرى و زيادتى را مى چينى و ظاهر قبضه آنست كه از ابتداى ريش از اطراف بايد گرفت و چون عامه را مطلوب افتاده است زيادتى از انتهاى استخوانهاى لحيين كه دندانها بر آنهاست مى گيرند و كاش به آن نيز اكتفا مى كردند.

و در حديث كالصحيح از سدير صيرفى منقولست كه حضرت امام محمد باقر را ديدم كه از دو طرف محاسن مى گرفتند و محاسن را فربه مى كردند به آن كه از زير آن نمى گرفتند. و منافى اين نيست حديث حسن زيات كه من آن حضرت را صلوات اللَّه عليه ديدم كه سبك مى كردند محاسن مبارك خود را زيرا كه حمل مى كنيم سبكى

را بر گرفتن زياده از قبضه از اطراف.

و اما شارب پس ظاهر دو حديث نبوى صلى اللَّه عليه و آله كه از پيش گذشت آنست كه كل موى لب بالا با سبيلها گرفته شود. و در حديث كالصحيح از عبد اللَّه بن عثمان منقولست كه من ديدم كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شارب را تمام مى گرفتند تا محل روييدن مو.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 102

و در حديث سكونى از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله مرويست كه سنت آنست كه شارب را بگيرند تا لب بالا تمام ظاهر شود و به محل روييدن مو برسد. و از اين حديث ظاهر مى شود كه آب خور را بايد گرفت و بس و در لغت شارب را بر آبخور اطلاق مى كنند و بر پشت لب بالا اطلاق مى كنند و بر مجموع اينها با سبيلها اطلاق مى كنند پس آن چه معلوم است استحباب آن چيدن آبخور است و زيادتى را اگر كوتاه كنند ضرر ندارد.

و اما كوتاه كردن ريش پس اگر قدرى بماند كه اطلاق ريش بر آن كنند بى دغدغه نامشروع نكرده است و ليكن ترك سنت كرده است چون سنت قبضه است و ظاهرا زيادتى بدتر از كمى باشد و از دو خبر نبوى صلى اللَّه عليه و آله ظاهر مى شود كه چيدن ريش بعنوان مورچه اى يا تراشيدن آن بد باشد و احتمال حرمت و كراهت هر دو دارد اگر چه ظاهر اكثر علما حرمتست چون امر را از براى وجوب مى دانند. و شهيد رحمه اللَّه ذكر كرده است حرمت تراشيدن ريش را بى خلاف.

و كلينى رضى اللَّه عنه از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه

عليه روايت كرده است كه جماعتى بودند كه ريش را مى تراشيدند و شاربها را پيچ مى دادند پس حق سبحانه و تعالى ايشان را مسخ كرد به مارماهى و كلينى حكم به صحت حديث كرده است پس از اين حديث ظاهر شد كه سبيل را نيز شارب مى گويند و احتياط در دين ترك هر دو است و اللَّه تعالى يعلم.

[در مدح موى سفيد]

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله الشّيب فى مقدّم الرّأس يمن و فى العارضين سخاء و فى الذّوائب شجاعة و فى القفا شوم) و در حديث كالصحيح از آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله منقول است كه موى سفيد در پيش سر مباركست و دلالت بر خوبى مى كند يعنى اول مرتبه اگر ظاهر شود و

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 103

در دو طرف ريش نزديك به گوش اگر ظاهر شود أولا دلالت بر سخاوت و كرم مى كند و در دو طرف سر اگر ظاهر شود دلالت بر شجاعت مى كند و از پشت سر اگر ظاهر شود شوم است و دلالت بر بدى دارد كه آن شخص به بلائى مبتلا شود.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اوّل من شاب ابراهيم الخليل عليه السّلام و انّه ثنّى لحيته فراى طاقة بيضاء فقال يا جبرائيل ما هذا فقال هذا وقار فقال إبراهيم اللَّهمّ زدنى وقارا) و در حديث حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه اول كسى كه موى سفيد در محاسن او به همرسيد حضرت ابراهيم خليل و دوست الهى عليه السلام بود كه روزى محاسن را ميل داد به بالا يكتاى موى سفيد در آن ديد پس گفت اى

جبرئيل اين سفيد چه چيز است جبرئيل گفت اين وقار است پس ابراهيم گفت خداوندا زياده كن وقار مرا و وقار همواريست كه از جا بدر نيايند يا هميشه به ياد الهى باشند و فكر مرگ كنند چون موى سفيد قاصد مرگست.

و مشهور اينست كه چون حضرت ابراهيم و حضرت اسماعيل بسيار شبيه بودند به يك ديگر و اكثر مردم ايشان را از هم فرق نمى كردند حق سبحانه و تعالى آن حضرت را موى سفيد داد تا از يكديگر ممتاز شوند.

و بروايت سكونى نيز از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقول است كه اول كسى كه موى سفيد بهم رسانيد آن حضرت بود و گفت خداوندا اين چه چيز است حق سبحانه و تعالى فرمود كه نور است و توقير و تعظيم كه حق سبحانه و تعالى آن شخص را بزرگ گردانيده است و امر به تعظيم او كرده است ابراهيم گفت پروردگارا توقير مرا زياده كن.

(و قال صلوات اللَّه عليه من شاب شيبة فى الاسلام كانت له نورا يوم القيمة) و در حديث كالصحيح از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 104

و آله وارد شده است و نيز از جمله چهار صد كلمه حضرت امير المؤمنين است صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر كه يك موى سفيد از او به همرسد آن موى سفيد نورى خواهد بود از جهت او در تاريكى قيامت.

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله الشّيب نور فلا تنتفوه) و آن حضرت فرمودند كه موى سفيد نور است پس آن را مكنيد و اين حديث نيز در چهار صد كلمه هست.

[در كندن موى سفيد]

(و كان

علىّ صلوات اللَّه عليه لا يرى بجزّ الشّيب بأسا و يكره نتفه) در روايت سكونى وارد است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه حضرت امير المؤمنين باك نمى داشتند كه كسى بچيند موى سفيد را و كراهت داشتند از كندن آن.

(فالنّهى «1» عن نتف الشّيب نهى كراهيّة لا نهى تحريم لأنّ الصّادق صلوات اللَّه عليه يقول «2» لا باس بجزّ الشّمط و نتفه و جزّه احبّ إليّ من نتفه فاخبارهم صلوات اللَّه عليهم لا تختلف فى حالة واحدة لأنّ مخرجها من عند اللَّه تعالى ذكره و انّما تختلف «3» بحسب اختلاف الاحوال) پس از لفظ كراهت ظاهر شد كه نهيى كه از آن حضرت صادر شده بود كه موى سفيد را مكنيد نهى كراهتست نه نهى حرمت و اگر چه كراهت را بمعنى حرمت اطلاق مى كنند ليكن در اينجا بمعنى كراهتست زيرا كه در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه فرمودند كه باكى نيست به چيدن موى سفيد و كندن آن و چيدن نزد من محبوبتر است از كندن پس اخبار ايشان كه ائمه هدى اند كه درود الهى بر ايشان باد

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 105

مختلف نمى شود در يك حالت مثل كندن موى سفيد را يكى از ائمه (ص) بگويد كه حرامست و يكى بگويد كه مكروهست بلكه ممكنست كه يكى نهى كند و يكى بگويد كه مكروهست يا حرامست و بيان آن نهى باشد چون نهى از جهت كراهت و حرمت هر دو مى آيد مثل اينجا زيرا كه همه ائمه هر چه مى گويند از جناب اقدس الهى مى گويند كه از وحى به حضرت سيد

المرسلين به ايشان رسيده است و در علم الهى اختلاف نمى باشد بلى ممكن است كه مختلف شود بحسب اختلاف احوال به آن كه مثلا بگويند كه ميته حرامست و بگويند كه در حال ضرورت حلال است پس ظاهر مى شود كه اول كه گفته اند كه حرامست حالت غير ضرورتست يا در جائى تقيه باشد بگويند كه پا را بشوييد و در غير تقيه بگويند كه پا را مسح بكشيد و امثال اينها كه إن شاء اللَّه تعالى در هر موضعى آن چه انسب است مذكور خواهد شد پس ظاهر شد كه كندن موى سفيد كراهتش بيشتر است از چيدن و چيدن نيز مكروهست.

و در حديث صحيح از عبد اللَّه بن سنان و در حديث كالصحيح از ابو بصير و غير او منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه از جمله تعظيم الهى است تعظيم مسلمانى كه يك موى سفيد در اندام او باشد.

و در احاديث كالصحيحه از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله وارد شده است كه هر كه تعظيم كند شخصى را كه يك موى سفيد در اندام او به همرسيده باشد حق سبحانه و تعالى او را از فزع و خوف ايمن گرداند در روز قيامت.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه فرمودند كه از جمله تعظيم الهى است تعظيم مؤمنى كه موى سفيد داشته باشد و هر كه مؤمنى را تعظيم كند تعظيم الهى كرده است و هر كه سبك

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 106

سازد مؤمنى را كه يك موى سفيد داشته باشد حق سبحانه و تعالى بر او

مسلط سازد كسى را كه او را سبك سازد پيش از مردن او. و احاديث در تعظيم پيران بسيار است.

[چهار چيز از اخلاق انبياست ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اربع من اخلاق الانبياء عليهم السّلام التّطيّب و التّنظيف بالموسى و حلق الجسد بالنّورة و كثرة الطّروقة) و حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چهار چيز است كه از سنت و طريقه پيغمبران است صلوات اللَّه عليهم بوى خوش كردن و با ستره بدن را يا سر را پاك و بدن را بنوره تراشيدن و بسيار جماع كردن و ظاهرا سهوى شده است كه مناسب آنست كه تراشيدن با ستره باشد و پاك كردن بنوره و ممكن است كه مجازا واقع شده باشد.

و در حديث صحيح از حضرت على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه سه چيز است كه از اخلاق انبياست بوى خوش كردن و مو را از بدن دور كردن يا شارب را بيخ گرفتن و بسيار جماع كردن و اين حديث شامل آن چهار هست.

و در حديث موثق از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه چهار چيز از اخلاق پيغمبران است بوى خوش كردن، و بسيار جماع كردن، و مسواك كردن، و حنا بستن ريش و سر و احاديث متواتره وارد شده است در اين چهار كه طريقه انبيا است.

[زمان ناخن گرفتن و حجامت ]

(و قال صلوات اللَّه عليه قلّموا اظفاركم يوم الثّلثاء و استحمّوا يوم الاربعاء و اصيبوا من الحجامة يوم الخميس و تطيّبوا بأطيب طيبكم يوم الجمعة) سليمان جعفرى از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليه روايت كرده است و سند صدوق بكتاب او صحيح است

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 107

كه حضرت فرمودند كه در روز سه شنبه ناخنها را بگيريد و در روز چهار شنبه به

حمام رويد و اگر محتاج به حجامت باشيد در روز پنجشنبه حجامت كنيد و بوى خوش كنيد به بهترين بوهاى خوش در روز جمعه. و اين حديث دلالت مى كند بر آن كه در سه شنبه نيز ناخن گرفتن خوب است هم چنان كه در جمعه و پنج شنبه و شنبه خوبست و دور نيست كه هفته دو مرتبه ناخن گرفتن بهتر باشد در جمعه و سه شنبه و اگر كسى اشغال عبادتش بسيار باشد در روز پنجشنبه بگيرد بهتر است و اگر در جمعه او را فراموش شود در شنبه بگيرد.

و در احاديث كالصحيحه وارد شده است كه حجامت در آخر روز دو شنبه خوبست و در روز سه شنبه خوبست و در روز چهار شنبه نيز خوبست بقصد مخالفت اصحاب طيره كه چهار شنبه را شوم مى دانند بعد از خواندن آية الكرسى.

و ديگر وارد شده است كه هر روز كه خون زيادتى كند حجامت كن و آية الكرسى بخوان و هر روزى كه خواهى حجامت كن و ظاهرا مراد از حجامت خون گرفتن باشد خواه بعنوان حجامت يا زر [زالو ظ] و يا فصد و چون در آن اوقات حجامت بيشتر شايع بود و در واقع ضررش كمتر است و نفعش بيشتر بنا بر اين فصد كم واقع شده است در اخبار و اگر در روز چهار شنبه آخر ماه خون نگيرند بهتر است اگر از چهار شنبه آخر ترسد و اما بوى خوش كردن همه روز سنت است و اگر ميسر نباشد يك روز نه يك روز و الا روز جمعه البته مستحب موكد است. و بعضى از احاديث در بوى خوش گذشت

اندكى پيشتر نيز و خواهد آمد در مبحث جمعه إن شاء اللَّه تعالى.

باب غسل الميت

[در اجر بردن مريض ]

بابى است در بيان غسل ميت و ساير احكام متقدمه بر غسل و متأخره از آن حتى آن كه نماز ميت را صدوق در اين باب ذكر كرده است و اكثر در باب صلوات ذكر مى كنند و چون متعارفست نزد محدثان كه در اين باب أولا احكام بيمار را ذكر مى كنند پس ناچار است از ذكر بعضى از اخبار و اگر چه مصنف متفرقه ذكر بعضى از آن را در اين كتاب كرده است.

از آن جمله رئيس المحدّثين و ثقة الاسلام و المعظم بين الخاص و العام محمد بن يعقوب الكليني رازى در حديث صحيح روايت كرده است از عبد اللَّه بن سنان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه روزى حضرت سيد الانبياء و المرسلين صلى اللَّه عليه و آله رو به جانب آسمان فرمودند و تبسمى كردند از آن حضرت سؤال كردند كه يا رسول اللَّه سبب سر بالا كردن و تبسم فرمودن چه بود حضرت فرمودند كه تعجب نمودم از آن كه دو فرشته از آسمان به زمين آمدند و طلب مى نمودند بنده مؤمن را در جاى نمازش كه هميشه در آنجا نماز مى كرد تا اعمال شب و روز او را بنويسند او را در جايگاه نمازش نديدند پس برگشتند و به جاى خود رفتند و گفتند خداوندا رفتيم كه اعمال بنده ترا

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 109

بنويسيم ديديم كه بيمار است برگشتيم پس حق سبحانه و تعالى فرمود كه همان اعمالى كه مى كرد در حالت صحت در نامه عمل او بنويسيد از خوبيها ما دام كه در

بند من است چون او را من بيمار كرده ام و مانع اعمال او شده ام بر من لازمست كه نكرده او را كرده انگارم و قبول كنم.

و در صحيفه كامله حضرت سيد الساجدين اين مضمون را در دعاى مرض به فصاحت و بلاغتى بيان فرموده اند كه فوق آن تصور نمى توان كرد و از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه هر گاه مؤمن بضعف پيرى مبتلا شود حق سبحانه و تعالى امر مى فرمايد فرشتگان نويسندگان اعمال او را كه هر عملى از اعمال خير كه اين بنده در حالت صحت و جوانى مى كرده است در نامه عمل او بنويسيد، و هم چنين در حالت مرض مى فرمايد كه هر عملى كه در حالت صحت مى كرد در نامه عملش بنويسيد.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه ملكين كه موكلند بر بنده در وقت هر شامى به آسمان مى روند حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه چه چيز نوشتيد از جهت بنده من در بيمارى او ايشان گويند كه شكايت نوشتيم چون هر كه بر او وارد مى شد مى گفت به بيمارى مبتلا شده ام كه هيچ كس به آن مبتلا نشده است و امثال اين پس خداوند عالميان فرمايد كه انصاف نباشد كه خود بنده را در زندان بيمارى كرده باشم و منع كنم او را از شكايت بنويسيد از جهت بنده من هر عملى از اعمال خير كه در حالت صحت مى كرد و هيچ گناه بر او منويسيد تا او در حبس من است چون من او را حبس كردم. و از اين باب احاديث معتبره بسيار وارد شده

است و إن شاء اللَّه در شرح صحيفه كامله مذكور خواهد شد.

و در حديث حسن كالصحيح و قوى كالصحيح از حضرت امام محمد باقر

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 110

صلوات اللَّه عليه وارد است كه بيدار بودن يك شب از جهت بيمارى يا درد دندان يا درد چشم و غير آن نزد حق سبحانه و تعالى افضل است و اجرش عظيمتر است از عبادت يك ساله كه شب و روز مشغول عبادت باشد.

و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه يك شب تب برابر است با عبادت يك ساله و دو شب تب برابر است با عبادت دو ساله و سه شب برابر است با عبادت هفتاد ساله.

و در روايتى كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه يك شب تب كفاره گناهان گذشته و آينده است و ظاهرا نسبت به اشخاص و احوال مختلف شود چنانكه در دو روايت كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه هر كه يك شب بيمار باشد و آن بيمارى را نعمت الهى داند و شكر آن نعمت به جا آورد چنانست كه شصت سال عبادت الهى كرده باشد.

و در حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه، و در قوى كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وارد است كه فرمودند كه هر كه سه روز بيمارى بكشد و آن را به پوشاند و به كسى نگويد بيمارى خود را حق سبحانه و تعالى بدل كند او را گوشتى بهتر از آن گوشت كه مى برد به سبب مرض و خونى بهتر و پوستى بهتر و

مويى بهتر كرامت فرمايد كه در آنها گناه نكرده باشد.

و در دو حديث كالصحيح از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما وارد شده است كه خداوند عالميان مى فرمايد كه هر كه سه شب بيمار شود و به جمعى كه به عيادت او آيند شكايت مرض خود را نكند گوشت و خون و پوستى بهتر او را عطا كنم پس اگر او را ببرم به جوار

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 111

رحمت خود برم و اگر شفا دهم گناهان او از عفو كنم و شفا دهم.

و در حديث حسن كالصحيح از جميل از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه اگر كسى بگويد كه امروز تب دارم و ديشب خواب نكردم شكايت نيست هر چه راست گفته باشد و شكايت آنست كه بگويد كه به بلائى مبتلا شده ام كه هيچ كس به آن مبتلا نشده است يا بيمارى بمن رسيده است كه به هيچ كس نرسيده است.

[در عيادت مريض ]

و در حديث صحيح از حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليه منقولست كه آن حضرت فرمودند كه هر يك از شما كه بيمار شويد برادران مؤمن خود را اعلام كنيد تا شما را عيادت كنند كه هر مؤمنى را اقلا يك دعاى مستجاب هست شايد كه آن نصيب شما شود.

و در حديث حسن كالصحيح به اعتقاد علما و اكثر اينها به اعتقاد بنده صحيح است و ليكن به قانون متأخرين اين نحو ذكر مى كنيم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه سزاوار آن است كه هر يك از شما كه بيمار شويد برادران

مؤمن را اعلام كنيد كه بيمار شده ايد تا ايشان به عيادت شما بيايند تا ايشان ثواب يابند و شما نيز ثواب بيابيد كه سبب ثواب ايشان شده ايد و به سبب همين در نامه عمل شما ده حسنه مى نويسند و ده درجه بلند مى كنند و ده گناه محو مى كنند.

و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه چون به عيادت مؤمنان رويد از ايشان سؤال كنيد كه از جهت شما دعا كنند كه دعاى بيماران مثل دعاى فرشتگان است چون در مرض گناه نمى نويسند و مستجاب است البته.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه وارد است كه فرمودند كه هر كه عيادت كند بيمارى را در اول روز حق سبحانه و تعالى از

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 112

عقب او بفرستد هفتاد هزار فرشته و از جهت او استغفار كنند تا شام و اگر در شام به عيادت بيمار رود هفتاد هزار فرشته مشايعت او كنند و استغفار كنند از جهت او تا صبح و چون نزد بيمار بنشيند رحمت الهى او را فرا گيرد و گناهان او همه آمرزيده شود و درجات او عالى شود.

و در حديث صحيح از صفوان منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى به عيادت مسلمانى رود حق سبحانه و تعالى هفتاد هزار فرشته مقرر سازد كه فرا گيرند خانه او را و تسبيح و تقديس و تهليل و تكبير گويند خداوند عالميان را تا روز قيامت و نصف اين ثوابها از جهت آن كسى است كه به عيادت بيمار رفته است اين هفتاد هزار غير آن هفتاد هزار سابق است بحسب

ظاهر.

و در چند حديث كالصحيح از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما وارد است كه حق سبحانه و تعالى هفتاد هزار فرشته مى فرستد كه از جهت او استغفار كنند از صبح تا شام و از شام تا صبح و جمعى را از صبح تا صبح و از آن ساعت تا آن ساعت فردا و رحمت الهى او را فرا گيرد و در بهشت او را خريفى بدهند پرسيدند از حضرت كه خريف چه چيز است حضرت فرمودند كه آن قدر جا بدهند كه چهل ساله راه سوار تندرو باشد.

و در چند حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه هر كه مؤمنى را به محض رضاى الهى عيادت كند حق سبحانه و تعالى فرشته را مقرر سازد كه تا در قبر باشد او را عيادت كند و از جهت او طلب آمرزش كند تا روز قيامت.

و احاديث در اين باب بسيار است با آن كه عيادت بيمار زيارت مؤمن است و بيمار خوشنود مى شود و حق برادرى را به جا آورده است و با بيمار مهربانى كرده

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 113

است و مصافحه و معانقه به جا مى آورد و اگر حاجتى دارد حاجت او را بر مى آورد و غم او را زايل مى كند و بيمار پرستى مى كند و ساير چيزهائى كه هر يك ثوابهاى غير متناهى دارد كه اگر از هر يك شمه مذكور شود به جا است.

از آن جمله در حديث صحيح از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه آن حضرت فرمودند كه هر كه به زيارت برادر مؤمنش

رود به خانه او حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه مهمان منى و به زيارت من آمدى بر من واجبست كه مهمانى تو كنم و بهشت را واجب گردانيدم از جهت تو بواسطه محبتى كه دارى و اظهار كردى به برادر مؤمنت.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه هر كه به زيارت برادر مؤمن رود در منزل او كه دور باشد از جهت رضاى الهى پس چنانست كه زيارت خدا كرده است يعنى به خانه خدا رفته است و بر حق سبحانه و تعالى لازم است كه گرامى دارد كسى را كه به زيارت او رود و يا آن كه چون از جهت رضاى الهى رفته است گويا خدا را زيارت كرده است چنانكه در متعارفات هر كه تعظيم بنده شخصى مى كند تعظيم آن شخص كرده است.

[در زيارت برادر مؤمن ]

و در حديث صحيحى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه هر كه زيارت برادر مؤمن خالصا للّه كند حق سبحانه و تعالى او را ندا فرمايد كه اى بنده زيارت كننده بنده من خوشا حال تو و گوارا باد بهشت از براى تو.

و در حديث صحيح وارد است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه حق سبحانه و تعالى را بهشتى هست كه از جهت مقربان خود مقرر ساخته است و داخل نمى شود در آن بهشت مگر سه كس اول كسى كه اقرار كند بحق اگر چه حق به جانب خصم او باشد. و دويم كسى كه زيارت برادر مؤمن كند

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 114

به محض رضاى الهى. و سيم كسى كه برادر مؤمن

را بر خود مقدم دارد در همه چيز للّه تعالى.

و در حديث حسن كالصحيح، و موثق كالصحيح، و قوى كالصحيح از حضرت امام موسى كاظم و حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليهما وارد است كه فرمودند كه هر كه زيارت كند برادر مؤمن را از جهت رضاى الهى نه از جهت غير او و غرضش ثواب الهى و مراتب عاليه باشد كه حق سبحانه و تعالى آن را وعده فرموده است حق سبحانه و تعالى هفتاد هزار فرشته موكل گرداند از آن وقتى كه از خانه بيرون مى آيد تا به خانه مى رود كه همه مى گويند خوشا حال تو و خوشا بهشت از براى تو از براى خود در بهشت مهيا ساختى و چه قسم منزلى و شما زيارت كنندگان خداونديد و لشكر پروردگاريد پس پرسيدند از حضرت كه هر چند راه دور باشد فرشتگان مى آيند حضرت فرمودند كه بلى اگر چه يك ساله راه باشد زيرا كه حق سبحانه و تعالى بخشنده است و فرشتگان بسيارند مشايعت مى كنند او را تا به منزل خود آيد.

و امثال اينها از احاديث در فضيلت زيارت مؤمن بسيار است و از مجموع ظاهر مى شود كه آن چه بكار مى آيد آنست كه خالص از براى حق سبحانه و تعالى باشد. و از بسيارى از اين اخبار و غير اينها از احاديث متواتره ظاهر مى شود كه قصد ثواب منافات با اخلاص ندارد. و ظاهرا اين نسبت به عوام است و نسبت به خواص مضر است چنانكه گذشت و خواهد آمد.

و در حديث صحيح منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه هر گاه دو مؤمن ملاقات كنند يكديگر

را و مصافحه كنند كه دست يكديگر را بگيرند حق سبحانه و تعالى نظر شفقت و مرحمت به ايشان كند و گناهان از روى ايشان ريزد تا از يكديگر جدا شوند.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 115

و در حديث صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه مصافحه مؤمن بهتر است از مصافحه فرشتگان.

و در حديث حسن كالصحيح از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه كسى وصف عظمت الهى نمى تواند كرد و چگونه وصف توان كرد او را و حال آن كه خود فرموده است كه وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ 6: 91 «1» يعنى كسى نرسيده است بذات مقدس و صفات مقدسه او كه عين ذات مقدس اوست چنانكه حق معرفت اوست و هر چه تصور كنى از بزرگى الهى او از آن بزرگتر است و هم چنين حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله را وصف نمى توان كرد و چگونه وصف توان كرد بنده را كه او را از هفت حجاب گذرانيد و ظاهرش هفت آسمانست و خواهد آمد حجب معنويه در تكبير احرام و طاعت او را در زمين بمنزله اطاعت خود گردانيد كه: و من يطع الرسول فقد اطاع اللَّه و فرمود كه وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا «2» يعنى هر چه را پيغمبر من بگويد شما به آن عمل كنيد و آن چه را نهى كند ترك كنيد و هر كه اطاعت او كند اطاعت من كرده است و هر كه عصيان او كند عصيان من كرده است و به او تفويض نمودم كه هر چه او

بگويد به آن عمل كنيد. و ديگر ما كه ائمه معصومينيم وصف ما را نمى توان كردن و چگونه وصف توان كرد جمعى را كه حق سبحانه و تعالى مطلق رجس و شك را از ايشان برداشته است. ديگر مؤمن را وصف نمى توان كرد و چگونه وصف توان كرد مؤمن را و حال آن كه چون به برادر مؤمن مى رسد و با او مصافحه مى كند تا در مصافحه اند نظر شفقت و مرحمت الهى بسوى ايشان هست و گناهان از روى

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 116

ايشان مى ريزد چنانكه برگ از درختان.

و بر اين مضمون احاديث صحيحه و كالصحيحه وارد است و دلالت بر تفويض مى كند و خواهد آمد إن شاء اللَّه در مبحث نماز نيز.

و در احاديث حسنه كالصحيح و قويه كالصحيح از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما وارد شده است كه در وقت مصافحه فشردن دست مطلوبست و همين كه از هم جدا شوند اگر چه دور درختى بگردند باز مصافحه سنت است و چون به همرسند اول سلام كنند و بعد از آن مصافحه كنند و چون از يكديگر جدا شوند بگويند كه: غفر اللَّه لكم و لوالديكم و هر يك كه محبت او به برادر مؤمنش بيشتر است نزد حق سبحانه و تعالى محبوبتر است و در وقتى كه با هم خلوت مى كنند فرشتگان نويسنده عمل ايشان دور مى روند كه شايد ايشان را سرّى باشد كه نخواهند ما بدانيم اگر چه عالم ايشان دور مى روند كه شايد ايشان را سرّى باشد كه نخواهند ما بدانيم اگر چه عالم السر و الخفيات مى داند و مصافحه كينه كهنه را مى برد و

در حال جنابت نيز مصافحه مطلوبست و ظاهرا زنان را نيز سنت باشد با هم و مرد و زن محرم را سنت است و نامحرم را از زير چادر خوبست چنانكه در حديث حسن كالصحيح وارد است كه به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه مرد مصافحه مى تواند كرد زن نامحرم را حضرت فرمودند كه نه مگر از زير چادر و امثال آن كه دستش بدست او نرسد.

و در حديث موثق كالصحيح از سماعه منقولست كه پرسيدم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه مرد با زن مصافحه مى تواند كرد حضرت فرمودند كه حلال نيست مرد را كه مصافحه كند با زن مگر زنى كه محرم او باشد و نتواند او را زن كند مثل خواهر يا دختر يا عمه يا خاله يا دختر خواهر يا مانند اينها از محارم اما زنى را كه تواند خواست با او مصافحه نكند مگر از عقب جامه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 117

و نفشارد دست او را و اين در صورتيست كه خوف تلذذ و ريبه نباشد كه در آن صورت البته حرامست و احاديث ديگر وارد شده است كه در كتاب نكاح خواهد آمد.

و در حديث موثق كالصحيح از اسحاق بن عمار از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه هر گاه دو مؤمن يكديگر را ملاقات كنند و دست در گردن يكديگر كنند رحمت الهى ايشان را فرا مى گيرد و اگر هم را در بغل گيرند و قصد ايشان رضاى الهى باشد و هيچ غرضى از اغراض دنيوى نداشته باشند خطاب مى رسد به ايشان كه گناهان شما آمرزيده

شد من بعد عمل را از سر گيريد و كار بد مكنيد و چون شروع در گفتگو مى كنند فرشتگان به يك ديگر مى گويند كه دور شويد شايد كه ايشان را سرى باشد كه حق سبحانه و تعالى بر ايشان پوشانيده باشد آن را گفتم فداى تو گردم پس در آن وقت بر ايشان ملائكه نمى نويسند و حال آن كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه بنده سخنى نمى گويد مگر آن كه نزد او ناظرى هست پس حضرت آهى سرد از سينه كشيدند و به گريه افتادند تا آن كه محاسن مبارك آن حضرت تر شد و فرمودند كه اى اسحاق غرض الهى از دور كردن فرشتگان تعظيم مؤمن است و اگر ايشان نشنوند و ننويسند خداوندى كه عالم السر و الخفياتست مى داند و بر ايشان حفظ مى نمايد.

و در حديث قوى از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما وارد شده است كه هر مؤمنى كه به زيارت برادر مؤمن خود رود و حق برادر مؤمن را داند حق سبحانه و تعالى بنويسد از جهت او بعدد هر گامى يك حسنه و محو كند يك گناه و بلند كند يك درجه او را و چون در خانه او را بزند درهاى آسمان از جهت او گشوده شود و چون يكديگر را ملاقات كنند و مصافحه كنند و دست در گردن يكديگر كنند حق سبحانه و تعالى نظر شفقت

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 118

و مرحمت به ايشان فرمايد و فخر نمايد به ايشان با فرشتگان و فرمايد كه نظر كنيد باين دو بنده من كه زيارت يكديگر كردند و با هم محبت

نمودند از جهت رضاى من بر من لازمست كه ايشان را به آتش دوزخ عذاب نكنم بعد از اين كارى كه ايشان كردند پس چون از يكديگر جدا شوند مشايعت كنند فرشتگان زيارت كننده را بعدد هر نفس و گامى كه برداشته است و بعدد هر سخنى كه با او كرده است و اين فرشتگان او را حفظ نمايند از بلاهاى دنيا و مهلكه هاى روز قيامت تا شب آينده و اگر در اين ميان بميرد او را حساب نكنند و اگر آن مؤمنى كه به زيارت او آمده است اين مؤمن حق زيارت كننده خود را بداند و تعظيم او بكند از استقبال و مشايعت و ضيافت و غير اينها هر ثوابى كه به زاير كرامت كردند به مزور نيز كرامت خواهند كرد.

[بوسيدن پيشاني و دست مؤمن ]

و ظاهرا دست به گردن كردن و در بغل گرفتن وقتى است كه بعد عهدى شده باشد و مدتى گذشته باشد كه هم را نديده باشند خصوصا اگر از حج يا زيارات ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم برگشته باشند چنانكه در تفسير حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللَّه عليه موجود است كه آن حضرت از آباى بزرگوار خود از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهم روايت كرده است و عامه نيز روايت كرده اند در صحاح خود كه چون حضرت جعفر طيار از حبشه مى آمدند در روز فتح خيبر به آن حضرت رسيدند حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله برخاستند و دوازده گام استقبال او فرمودند و دست در گردن او كردند و ميان هر دو چشم جعفر را بوسيدند و گريستند از خوشحالى و فرمودند كه نمى دانم به كدام يك

از اين دو نعمت خوشحال تر باشم آيا به آمدن تو اى جعفر يا به فتحى كه حق سبحانه و تعالى مرا كرامت فرمود بر دست برادرت و باز گريستند از خوشحالى و در باب سفر حج و غير آن نيز خواهد آمد.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 119

و از اين خبر و اخبار ديگر ظاهر مى شود كه مؤمنان پيشانى هم را ببوسند و بر رو نيز وارد شده است و لب را نبوسند مگر لب زن و لب طفل صغير را.

و در حديث حسن كالصحيح وارد است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه نمى توان بوسيد سر كسى را و دست كسى را الا سر و دست حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله را يا كسى را كه مقصود از او حضرت رسول اللَّه باشد مثل ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم به اجماع علما و مثل سادات به اعتبار انتساب خويشى و فرزندى آن حضرت و مثل علماء صالحين به اعتبار وراثت آن حضرت بر احتمالى كه خالى از قوتى نيست پس اگر دست ايشان را بوسند اين قصد كنند كه دست ايشان را مى بوسم به اعتبار انتساب ايشان به آن حضرت صلوات اللَّه عليه و آله و دور نيست كه صلحا را نيز توان دست بوسيدن به اعتبار متابعت ايشان آن حضرت را و اگر دست غير معصوم را نبوسند بهتر است.

چنانكه در حديث قوى كالصحيح وارد است از على بن مزيد كه داخل شدم بر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و دست آن حضرت را بوسيدم حضرت فرمودند كه به درستى كه خوب نيست دست بوسيدن مگر

نبى يا وصى نبى را.

[نفع رساندن به مؤمنين ]

و در حديث صحيح از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه آن حضرت فرمودند كه هر كه مؤمنى را خوشحال گرداند پس بتحقيق كه مرا خوشحال گردانيده است و هر كه مرا مسرور گرداند حق سبحانه و تعالى را مسرور گردانيده است باين معنى كه سرور حضرت سرور خداست و از براى خداست يا آن كه حق سبحانه و تعالى ثواب غير متناهى به او كرامت كند كه ثمره سرور است.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 120

و در حديث حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه حق سبحانه و تعالى وحى كرد به حضرت داود صلوات اللَّه عليه كه بسيار است كه بنده از بندگان من حسنه به نزد من آورد و من بهشت را بر او مباح مى كنم كه در هر جاى بهشت كه خواهد ساكن شود.

و در حديث صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه وارد است كه فرمودند كه دوست ترين اعمال نزد حق سبحانه و تعالى خوشحالى است كه بدل مؤمنى برسانى به آن كه او را سير گردانى يا غم او را بر طرف سازى يا دين او را ادا نمائى.

و در حديث حسن كالصحيح وارد است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون حق سبحانه و تعالى مؤمن را از قبر بيرون آورد صورت مثالى پيش پيش او رود و چون مؤمن بهر هول و ترسى از هولهاى قيامت رسد آن مثال به او گويد كه مترس و اندوهناك مباش و بشارت باد ترا به سرور و خوشحالى و كرامتهاى الهى تا او

را در مقام حساب بدارند و حق سبحانه و تعالى او را حساب كند حسابى آسان و امر كنند او را به بهشت رفتن و متوجه بهشت شود و مثال پيش پيش او باشد پس مؤمن به آن مثال گويد كه تو نيكو شخصى بودى كه با من از قبر بيرون آمدى و هميشه مرا بشارت مى دادى به خوشحالى و كرامت الهى تا آن كه عاقبت به بهشت رسيدم بگو تو كيستى گويد كه من سرور و خوشحالى ام كه در دار دنيا برادر مؤمنت را به آن خوشحال ساختى حق سبحانه و تعالى مرا از آن سرور آفريده است تا ترا خوشحال گردانم.

و در حديث قوى كالصحيح از ابان بن تغلب و كالصحيح از حكم بن مسكين نيز از آن حضرت صلوات اللَّه عليه قريب باين وارد شده است و بعد از اين كتاب در تجارت نيز خواهد آمد و احاديث ثواب قضاى حاجت مؤمنان در

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 121

كتاب حج خواهد آمد.

و در اخبار كالصحاح از حضرت سيد الانبياء و المرسلين صلى اللَّه عليه و آله وارد است كه فرمودند كه خلايق عيال حق سبحانه و تعالى اند پس محبوبترين خلق بسوى حق سبحانه و تعالى آن كسى است كه نفع به عيال الهى بيشتر رساند. و از آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله پرسيدند كه محبوبترين خلايق به نزد حق سبحانه كيست حضرت فرمودند كه هر كه نفع او به مردم بيشتر رسد و حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه غم مسلمانان ندارد او مسلمان نيست و هر كه فرياد رسى خواهد و كسى بشنود فرياد او را و

مدد او نكند مسلمان نيست. و فرمودند كه هر كه بلاى آبى يا آتشى را از مسلمانان دفع كند بهشت او را واجب شود. و آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه بهترين عابدان كسى است كه كينه مسلمانان نداشته باشد و خير خواه مسلمانان باشد.

و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه بر تو باد كه از براى خدا خير خواه خلايق باشى و در روز قيامت ثواب هيچ عملى باين ثواب نمى رسد. و در حديث صحيح از حضرت كلام اللَّه الناطق جعفر بن محمد الصادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه مؤمن با مؤمن مانند اعضاى يك بدنند كه هر يك زينت ديگرى است و بكار ديگرى مى آيد و اگر عضوى بدرد آيد باقى اعضا نيز الم آن را مى يابند و روحهاى ايشان از يك طينت مخلوقند و به درستى كه روح مؤمن بجناب اقدس الهى ربطش بيشتر از شعاع آفتابست به آفتاب.

و در حديث صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه مؤمن برادر مؤمن است چشم اوست و دليل و راهنماى اوست او را خيانت نمى كند و

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 122

ظلم نمى كند و بدخواه او نيست و خلف وعده او نمى كند. و در حديث صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه مسلمانان برادران يكديگرند برادر خود را ظلم نمى كنند و او را در بلاها نمى گذارند بلكه مدد مى كنند.

و در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه جمعى از مسلمانان به سفرى رفتند و راه را گم كردند و تشنگى بر ايشان غلبه كرد به

زير سايه درختان قرار گرفتند ديدند كه مردى پير سفيد پوش به نزد ايشان آمد و گفت برخيزيد اين آب است و باكى نيست بر شما ايشان برخاستند و آب خوردند و سيراب شدند و به او گفتند تو كيستى كه حق سبحانه و تعالى ترا رحمت كند او گفت كه من از جنيانم كه با حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله بيعت كرده ام و از آن حضرت صلى اللَّه و آله شنيده ام كه مؤمن برادر مؤمن است و چشم اوست و راهنماى اوست پس روا نباشد كه من بر حال شما مطلع شوم و بگذارم كه هلاك شويد.

و در حديث صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه وارد است كه بر مؤمنان لازمست كه سعى بسيار كنند در اتحاد و آمد و رفت و مدد يكديگر كردن بر مهربانى و احسان كردن بمال خود بر محتاجان و همه با هم مهربانى كردن تا چنان باشيد كه حق سبحانه و تعالى شما را به آن امر فرموده است كه:

رُحَماءُ بَيْنَهُمْ «1» همه بر هم رحمت كنيد و هر چه را نتوانيد كه اعانت ايشان كنيد غم آن داشته باشيد كه از جائى ديگر از جهت ايشان سعى كنيد چنانكه انصار در زمان حضرت سيد كاينات صلى اللَّه عليه و آله سر مى كردند با مهاجران اهل مكه و غير ايشان حق سبحانه و تعالى مدح ايشان فرموده است كه:

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 123

وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ «1» يعنى ديگران را بر خود مقدم مى دارند هر چند خود به آن احتياج داشته باشند.

و در احاديث صحيحه از آن حضرت وارد

شده است كه به اصحاب خود مكرر مى فرمودند كه از حق سبحانه و تعالى بترسيد و همه برادران باشيد و به يك ديگر نيكى كنيد و با هم دوستى كنيد از جهت رضاى الهى و با هم نزديكى كنيد و بر يكديگر رحم كنيد و زيارت يكديگر بكنيد و هم را ملاقات كنيد و احاديث ما را به يك ديگر نقل كنيد و مذهب تشيع را زنده كنيد به آن.

و در حديث صحيح از عيسى بن ابى منصور منقولست كه من و عبد اللَّه بن ابى يعفور و عبد اللَّه بن طلحه در خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بوديم كه حضرت رو بعبد اللَّه بن ابى يعفور كردند و فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه شش خصلت است كه هر كه اين شش خصلت در او باشد فرداى قيامت از جمله اصحاب دست راست عرش باشد كه حق سبحانه و تعالى مدح ايشان را در قرآن مجيد كرده است عبد اللَّه گفت فداى تو گردم آن شش خصلت كدامست؟ حضرت فرمودند كه آنست كه از براى برادر مسلمان خود دوست دارد چيزى را كه از جهت عزيزترين اهل خود دوست مى دارد و نخواهد از جهت برادر مسلمان خود چيزى را كه نخواهد از جهت عزيزترين اهل خود، و آن چه شرط دوستى است با برادر خود به جا آورد پس عبد اللَّه به گريه افتاد و گفت چگونه كند حضرت فرمودند كه اى پسر ابى يعفور هر گاه خير خواه ايشان است تا مى تواند در دفع غم ايشان مى كوشد و اگر خوشحال باشند او خوشحال خواهد

بود و اگر اندهناك باشند او اندوهناك

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 124

خواهد بود و اگر چيزى داشته باشد يا قدرتى كه غم او را به آن برطرف كند بكند و اگر نه از جهت او دعا كند پس حضرت فرمودند كه اين شش چيز سه چيزش تعلق به شما دارد و سه چيزش متعلق است بما پس چون آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله سه چيز ايشان را فرموده بودند فرمودند كه سه چيز ما آنست كه افضليت ما را بر عالميان بدانيد كه مستلزم معرفت امامتست، و دويم آن كه از عقيب ما بياييد يعنى متابعت ما كنيد، و سيم انتظار كشيدن عاقبت ما را كه حق سبحانه و تعالى به ايشان وعده فرموده است پس جمعى كه چنين باشند نزد انبيا و اوصيا خواهند بود و جمعى كه رتبه ايشان از اين جماعت پست تر باشد از نور ايشان روشنى يابند.

[در ظهور حضرت مهدى ]

و اما آن جماعتى كه از دست راست عرش خواهند بود اگر جمعى كه از ايشان پست تر باشند رتبه آنها را به بينند زندگانى ايشان گوارا نباشد بر ايشان از بسيارى فضل ايشان پس عبد اللَّه گفت كه چرا ايشان را نبينند و حال آن كه ايشان از دست راست عرش خواهند بود حضرت فرمودند كه اى پسر ابى يعفور ايشان به سبب انوارى كه حق سبحانه و تعالى به ايشان كرامت كرده است كرده محجوب باشند نشنيده كه حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرموده است كه حق سبحانه و تعالى را خلقى چند هست كه ايشان در دست راست عرش باشند و دست راست انبيا و اوصيا كه روى

ايشان از برف سفيدتر باشد و از آفتاب چاشت روشنتر و پرسند خلايق كه ايشان كيستند به ايشان گويند كه اينها جمعى اند كه با يكديگر محبت كرده اند بمال حلالى كه حق سبحانه و تعالى به ايشان داده بود.

و اما وعده و عاقبت ايشان در اين آيه است كه وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 125

مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ «1» يعنى حق سبحانه و تعالى وعده داده است آن جماعتى را از شما كه ايمان به خدا و رسول آورده اند و اعمال صالح كرده اند كه ايشان را خليفه خود سازد در زمين و تمكين دهد از براى ايشان راضى شده است و مبدل سازد ايشان را بدل از خوف ايمنى كه همگى عبادت من كنند و هيچ شرك نياورند.

و احاديث متواتره از حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين وارد است كه اين در زمان خروج قايم آل محمد صلوات اللَّه عليهم خواهد بود چون تا زمان آن حضرت خوف مسلمانان از كفار زايل نشده است تا حال و نخواهد شد.

و خلافى نيست در ميان شيعه و سنى كه مهدى (ع) خروج خواهد كرد و در صحاح ايشان متواتر است و آن كه بلفظ جمع واقع شده است بنا بر آنست كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم همه زنده خواهند شد و حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه عليه با اولياء اللَّه كه در خدمت حضرتند جهاد خواهند فرمود و ائمه هدى در اطراف عالم هدايت عالميان خواهند كرد و حق سبحانه و تعالى در آيه ديگر فرموده است كه وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ «2»

يعنى روزى باشد كه ما برانگيزانيم از هر امتى طايفه را از آن جمعى كه آيات ما را باور نداشتند و فرشتگان عذاب ايشان را احاطه كرده باشند.

و نزد شيعه خلافى نيست در آن كه مراد از اين روز روزيست كه حضرت صاحب الامر (ع) خروج فرمايد چون روز قيامت همه كس محشور خواهند شد و در رجعت صغرى جمعى از مؤمنان را حشر خواهند كرد كه در دار دنيا انتظار

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 126

خروج آن حضرت كشيده باشند و جمعى از كفار را حشر نمايند كه در مقام قتل و قمع ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم بوده باشند يا خواص شيعيان ايشان را آزار كرده باشند.

و احاديث متواتره در رجعت واقع شده است و قدماء علماء شيعه هر يك كتابى على حده در رجعت تصنيف كرده اند و اگر كسى خواهد تعداد ايشان را رجوع كند به فهرست شيخ الطائفه و فهرست شيخ نجاشى كه در ضمن شمردن كتابهاى علماى شيعه و محدثين شيعه در بسيارى هست كه: له كتاب فى الرّجعة و له كتاب في المتعة با آن كه در قرآن مجيد حكايت رجعت عزير و ارميا و مبعوث گردانيدن قوم ايشان هست چنانكه فرموده است أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ «1» ديگر حكايت هفتاد كسى كه با حضرت موسى به كوه طور رفته بودند و طلب رؤيت الهى كردند و حق سبحانه و تعالى صاعقه فرستاد كه همه سوختند و حضرت موسى دعا كرد تا همه زنده شدند.

و در صحاح سته روايت كرده اند بطرق متكثره كه حضرت سيد المرسلين

صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر چه در بنى اسرائيل واقع شده است در امت من واقع خواهد شد. و اين حديث در كتاب صلاة خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى و انكار رجعت صغرى مثل انكار رجعت كبرى است كه كفار مى كردند.

[حقوق مؤمن بر مؤمن ]

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه فرمودند كه هيچ بندگى حق سبحانه و تعالى بهتر از اداء حق برادر مؤمن نيست.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 127

و در دو حديث موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه وارد است كه فرمودند كه از جمله حقوق برادر مسلمان بر برادر مسلمان آنست كه چون به او رسد سلام بكند و چون بيمار شود به عيادت او برود و چون غايب باشد خير خواهى او به جا آورد و چون عطسه كند تسميت او بكند و چون او را به ضيافت بطلبد اجابت او بكند و چون بميرد به جنازه او حاضر شود.

و بطرق قويه كالصحيح از معلى بن خنيس از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه گفتم حق مؤمن بر مؤمن كدامست حضرت فرمودند كه هفت حق واجبست كه هر يك واجبست كه اگر يكى از آنها را ضايع گرداند از دوستى حق سبحانه و تعالى يا از حفظ و حمايت و اطاعت او بيرون مى رود و حق سبحانه و تعالى را نسبت به او لطفى نخواهد بود گفتم فداى تو گردم آنها كدامست؟ حضرت فرمودند كه بر تو مى ترسم كه اين حقوق را ضايع گردانى و حفظ نكنى و بدانى و به آن عمل نكنى من گفتم كه قوتى

نيست كسى را بر كارى مگر به قوت و عون الهى حضرت فرمودند كه سهل ترين آن اينست كه از براى او دوست دارى آن چه براى خود دوست مى دارى و نخواهى از جهت او آن چه نخواهى از جهت خود.

و حق دويم آنست كه او را از خود آزرده نكنى و متابعت خوشنودى او كنى و امر او را اطاعت كنى.

و حق سيم آن كه او را ياورى كنى به جان و مال و زبان و دست و پايت.

و حق چهارم آن كه تو چشم او باشى يعنى در ديدن عيبها از جهت اصلاح و رفع آن و دليل و راهنماى او باشى و آينه او باشى كه به او نمائى خوب و بد او را.

و حق پنجم آن كه تو سير نباشى و او گرسنه و سيراب نشوى در وقتى كه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 128

او تشنه باشد بلكه قدرى بخورى و باقى را به او دهى و تو پوشيده نباشى و او برهنه باشد.

و حق ششم آن كه اگر ترا كنيزى خدمتكار باشد و برادرت را نباشد پس واجبست كه او را بفرستى كه جامه اش را بشويد و طعام او را بپزد و فرش خواب او را بيندازد و برچيند.

و حق هفتم آنست كه قسم او را درست كنى كه اگر ترا قسم دهد كه و اللَّه چنين كن بكنى اگر مشروع باشد، و اگر ترا به ضيافت يا غير آن بخواند اجابت كنى و اگر بيمار شود عيادت او كنى و اگر بميرد به جنازه اش حاضر شوى و اگر يابى كه حاجتى به تو دارد حاجتش را بر آورى و نگذارى كه آن

را از تو طلب كند بلكه پيش دستى كنى در بر آوردن حاجت او پس هر گاه چنين كنى دوستى خود را به دوستى او وصل كرده و دوستى او را به دوستى حق سبحانه و تعالى يعنى شروط محبت مؤمن كه از جمله شروط محبت الهى است به جا آورده خواهى بود.

و در دو حديث كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه مؤمن را بر مؤمن هفت حق واجب هست كه حق سبحانه و تعالى آنها را واجب گردانيده است و مؤمن را از آن سؤال خواهد كرد: اول آن كه در برابر تعظيم او كنى و دوستى او را در دل خود نگاه دارى، و در مال او را با خود برابر كنى يا اعانت كنى او را بمال خودت، و از براى او همان خواهى كه از براى خود مى خواهى، و غيبت او را بر خود حرام كنى يعنى نكنى و نشنوى، و در مرض به عيادت او بروى، و تشييع جنازه او بكنى، و بعد از مردن او نگويى مگر خير او را.

و در حديث حسن كالصحيح يا صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 129

منقول است كه فرمودند كه حق مسلمان بر مسلمان آنست كه او سير نباشد و برادرش گرسنه باشد، و او سيراب نشود و برادرش تشنه باشد، و پوشيده نباشد و برادر مؤمنش برهنه باشد پس چه عظيم است حق مسلمان بر برادر مسلمانش و حضرت فرمودند كه دوست دار از جهت برادر مسلمان آن چه دوست مى دارى از جهت خودت، و اگر احتياجى داشته باشى از او سؤال كن،

و اگر او سؤال كند بده، و از خوبى به او دل گير مشو و او نيز ملال نگيرد از خوبى كردن با تو، و ياور او باش كه او معين و ياور تست، و اگر غايب شود حفظ او كن در غيبتش يعنى حرف بد او را مشنو، و اعانت بازماندگان او بكن، و اگر از سفر بيايد به زيارت او برو و تعظيم و اكرام او بكن كه او از تست و تو از اويى پس اگر از تو آزرده باشد از او جدا مشو تا آزردگى را از خاطرش بيرون كنى، و اگر به او خوبى برسد حمد الهى بكن، و اگر مبتلا شود به بلائى مددش كن، و اگر در سختى گرفتار شود او را يارى كن، و اگر شخصى به برادر مؤمنش بگويد اف دوستى را قطع كرده است و اگر به برادرش بگويد كه دشمن منى يكى از اين دو كافرند زيرا كه اگر راست گفته است آن كه دشمن است در حكم كافر است، و اگر دروغ گفته است اين كافر شده است كه افترا بر او بسته است، و اگر او را تهمتى زند ايمان در دل او گداخته مى شود چنانكه نمك در آب مى گدازد.

و راوى گفت كه شخصى از آن حضرت نقل كرد كه فرمودند كه نور مؤمن روشنى مى دهد اهل آسمان را چنانكه ستاره هاى آسمان روشنايى مى دهند اهل زمين را و حضرت فرمودند كه مؤمن دوست حق سبحانه و تعالى است و خدا او را ياور است و هر چه چيز اوست پيش او مى آورد و مؤمن نمى گويد بر حق سبحانه و تعالى مگر آن

چه را حق است و از غير او نمى ترسد و امثال اين اخبار زياده از حد و حصر است و بعد از اين نيز خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

[و اما شروط عيادت ]

و اما شروط عيادت پس سنت است كه بسيار ننشيند پيش بيمار چنانكه در حديث حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه عيادت بقدر فواق شتر است و آن چنان است كه چون پاره از شير مى دوشند چند دقيقه صبر مى كنند تا شير به پستان مى آيد، يا بمقدار زمان دوشيدن شتر است و آن نيز نزديك به آن است و اين ترديد ممكن است كه از حضرت باشد يا از راوى كه نمى داند كه حضرت كدام يك را فرمودند و بر هر حالى محتمل است كه مراد اين مقدار باشد يا كنايه از قلت باشد چنانكه در حديث قوى كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه فرمودند كه از كه عيادت كنندگان بيمار كسى اجرش بيشتر است نزد حق سبحانه و تعالى كه چون عيادت كند زود برخيزد مگر آن كه بيمار خواهد كه او بنشيند و التماس كند و فرمودند كه از تمامى عيادت آنست كه كسى كه عيادت كند يكى از دستهاى خود را بر دست ديگر گذارد يا بر پيشانى خود و ظاهرا غرض از اين اظهار آزردگى است اما در اين بلاد اگر كسى چنين كند خوف بيمار زياد مى شود خصوصا هر گاه عيادت كننده طبيب باشد.

و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه تمامى عيادت بيمار به آن است كه دست بر ذراع او كه آرنج

است بگذارى و زود برخيزى به درستى كه عيادت احمق بر بيمار سخت تر است از بيمارى كه دارد و حكايت كرى كه به عيادت بيمار رفت مشهور است.

و در حديث ديگر آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه تمامى عيادت آن است كه دست خود را بر بيمار بگذارى و فرمودند كه عيادتى نيست در درد چشم و در كمتر از سه روز عيادت نيست ظاهرا در اول بيمارى مراد باشد كه بعد از سه روز به عيادت رود و بعد از آن هر روز سنت است و چون

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 131

مدتى بگذرد ديگر يك روز نه يك روز سنت است و چون بسيار طول به همرساند بيمار را با عيال خود مى بايد گذاشت و ترك عيادت مى بايد كرد.

و منقولست كه جمعى از آزاد كردهاى حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه به عيادت آزاد كرده آن حضرت مى رفتند در اثناى راه به آن حضرت صلوات اللَّه عليه رسيدند پس حضرت به ايشان فرمود كه كجا مى رويد گفتند به عيادت فلان مى رويم حضرت فرمودند كه بايستيد ايستادند پس حضرت فرمودند كه هيچ يك از شما سيبى يا بهى يا نارنجى يا پاره از بوى خوش يا پاره از عود بخور داريد ايشان گفتند چيزى با خود نداريم حضرت فرمودند كه نمى دانيد كه بيمار خوشحال مى شود كه چيزى از اينها و امثال اينها از جهت او ببرند. و سنت است كه حمد از جهت شفاى بيمار بخوانند چنانكه در حديث معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وارد است كه هر كس را سوره حمد شفا ندهد هيچ چيز سبب شفاى او نخواهد

شد.

و در حديث حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه فرمودند كه اگر سوره حمد را هفتاد بار بر مرده بخوانم و زنده شود در آن تعجبى نيست و فرمودند كه نخواندم سوره حمد را هفتاد مرتبه بر هيچ دردى مگر آن كه ساكن شد و اين بنده زياده از هزار بيمارى كه اكثر را گمان داشتند كه محتضر است حتى اطبا عيادت نمودم و هفتاد حمد خواندم و حق سبحانه و تعالى شفا داد و به يك مرتبه حمد با توجه نيز حق سبحانه و تعالى شفا داده است و اگر بيمارى سهل است بنده به يك مرتبه اكتفا مى كنم و اگر وسط است هفت مرتبه مى خوانم، و حديث هفت مظنون منست و الحال يقين ندارم، و هم چنين چهل مرتبه مى خوانم وقتى كه شديدتر باشد، و اگر بسيار شديد باشد هفتاد مرتبه مى خوانم و حصر تجربه نمى توانم كرد، و عموم حديث اول شامل

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 132

همه هست اگر چه حديث نباشد و اللَّه تعالى يعلم.

[دعاهاى مجرب هنگام مرض ]

و از جمله مجربات دعاى گندم است كه در حديث صحيح از داود بن زربي وارد شده است كه گفت در مدينه بيمار شدم بيمارى سخت خبر كوفت من به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه رسيد بمن نوشتند كه خبر بمن رسيد كه بيمارى يك صاع از گندم بخر و آن يكمن تبريز است و چهارده مثقال صيرفى و ربع مثقال و بر پشت بخواب و گندم را بر سينه ات بريز تا متفرق شود و بگو

اللَّهمّ انى أسألك باسمك الّذى اذا سالك به المضطرّ كشفت ما به من ضرّ

و مكّنت له فى الارض و جعلته خليفتك على خلقك ان تصلّى على محمّد و آل محمّد و ان تعافينى من علّتى.

بعد از آن درست بنشين و گندم را از دور خود جمع كن و همين دعا را بخوان و چهار حصه كن و هر مدى را به مسكينى بده و اين دعا را بخوان در وقت دادن به مسكين. داود گفت چنين كردم و گويا كه دست و پاى مرا بسته بودند و گشاده شد و بسيار كسى كردند و منتفع شدند.

و بنده محمد تقى حصر نمى توانم كرد آن چه را باين عمل شفا يافتند و چون مى بايد كه هر چه فرموده اند چنان كنند از آن جمله خريدن گندم است بهتر آنست كه بخرند هر چند گندم داشته باشند و يك صاع بخرند و زياد و كم نباشد و بيمار بخرد و ديگرى نخرد و خود بر سينه خود بريزد با امكان و خود گندم را جمع كند و خود چهار قسمت صحيح كند و خود دعا بخواند در وقت ريختن و در وقت قسمت كردن نيز دعا بخواند و بهتر آنست كه خود به مسكين دهد و در وقت دادن دعا بخواند و اگر خود نتواند خواندن تلقينش كنند كه بخواند و اگر بيهوش باشد ديگران نيز مى توانند خواند.

اما معنى دعا اينست كه خداوندا به درستى كه من ترا سؤال مى كنم بحق

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 133

اسم اعظمى كه هر گاه مضطرى ترا به آن اسم خواند كه اولش حضرت ايوب على نبينا و عليه السلام بود و چون خواند مشقت و محنت او را بر طرف كردى و او را تمكين دادى در

زمين به نبوت و او را خليفه خود گردانيدى چون پيغمبران خليفهاى الهى اند سؤال مى كنم كه صلوات بر محمد و آل محمد بفرستى و مرا عافيت و شفا دهى از اين بيمارى.

و در حديث صحيح از زراره از احدهما صلوات اللَّه عليهما منقول است كه فرمودند كه هر گاه بر بيمارى داخل شوى اين دعا را هفت مرتبه بخوان كه:

اعيذك باللَّه العظيم ربّ العرش العظيم من شرّ كلّ عرق نعّار و من شرّ حرّ النّار

يعنى ترا در پناه خداوند عظيم كه آفريده گار عرش بزرگوار است در مى آورم يعنى از حق سبحانه و تعالى طلب مى كنم كه ترا در پناه خود در آورد از شر هر رگى كه خونش زياده باشد و از شر گرمى آتش دوزخ يا اعم از آن و از آتش تب سوزان.

و در حديث صحيح از هشام ابن سالم منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اين دعا را بر بيمار بخوان

يا منزل الشّفاء و مذهب الدّاء انزل على ما بى من داء شفاء

يعنى اى خداوندى كه شفا را تو مى فرستى و درد را تو بر طرف مى كنى شفايى بدرد من فرست.

و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه دست خود را بر موضع درد گذار و اين دعا را سه مرتبه بخوان

اللَّهمّ انى أسألك بحقّ القرآن العظيم الّذى نزل به الرّوح الامين و هو عندك فى امّ الكتاب على حكيم ان تشفينى بشفائك و تداوينى بدوائك و تعافينى من بلائك و تصلّى على محمّد و آله.

و در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 134

كه هر گاه كسى بيمار

باشد اين دعا را بخواند

بسم اللَّه و باللَّه و محمّد رسول اللَّه اعوذ بعزّة اللَّه و اعوذ بقدرة اللَّه على ما يشاء من شرّ ما أجد و ما احذر.

و نيز فرمودند كه بيمار بخواند كه

اللَّهمّ انى أسألك تعجيل عافيتك و صبرا على بليّتك و خروجا إلى رحمتك.

ديگر از جهت درد زانو فرمودند كه چون از نماز فارغ شوى اين دعا را بخوان

يا اجود من اعطى و يا خير من سئل و يا ارحم من استرحم ارحم ضعفى و قلّة حيلتى و اعفنى من وجعى

راوى گفت كه تا خواندم شفا يافتم.

و بسند موثق از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر گاه شخصى را ببينى كه به بلائى مبتلا شده است اين دعا را بخوان و چنان مكن كه او بشنود.

الحمد اللَّه الّذى عافاني ممّا ابتلاك به و فضّلنى عليك و على كثير من خلقك.

و از جهت هر بيمارى و دردى اين دعا منقولست و مجربست كه

اللَّهمّ بجاه محمّد و آله الطّاهرين اشفنى و عافني

و دعاها بسيار است خصوصا دعاهاى منقوله از اهل بيت صلوات اللَّه عليهم. و در صحيفه كامله دو دعاى كامل از جهت خصوص مرض واقع شده است و ليكن خواستيم كه خالى نباشد اين كتاب از آن قليلى مذكور شد از مجربات.

[آداب احتضار و دعاهاى آن و تلقين كردن ]

(قال الصّادق صلوات اللَّه عليه انّ رسول اللَّه عليه و آله دخل على رجل من بنى هاشم و هو في النّزع فقال له قل لا اله الّا اللَّه الحليم الكريم لا اله الّا اللَّه العلىّ العظيم سبحان اللَّه ربّ السّماوات السّبع و ربّ الارضين السّبع و ما فيهنّ و ما بينهنّ و ما تحتهنّ و ربّ العرش العظيم و

سلام على المرسلين و الحمد للّه ربّ العالمين فقالها فقال رسول اللَّه صلّى اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 135

عليه و آله الحمد للّه الّذى استنقذه من النّار) كلينى بسند حسن كالصحيح از حلبى روايت كرده است و سند صدوق به حلبى صحيح است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله داخل شدند بر شخصى از فرزندان هاشم و او در جان كندن بود حضرت فرمودند كه بگو كلمات فرج را پس آن مرد گفت حضرت فرمودند كه الحمد للّه يعنى جميع ثناها مخصوص خداونديست كه او را خلاصى داد از آتش دوزخ.

و اما ترجمه كلمات فرج اينست كه نيست معبودى كه سزاى پرستش باشد مگر ذات واجب الوجودى كه مستجمع جميع كمالاتست و صفات كماليه او عين ذات مقدس او است و حليم است كه عاصيان را بر عصيان زود نمى گيرد، و كريم است يعنى خوبيها ذاتى او راست و بس و يا آن كه احسان و انعام او جميع عالميان را فرا گرفته است و ظاهرا هر دو معنى مراد است، نيست خداوندى بجز خداوند عالميان كه بلند مرتبه است به آن كه واجب بالذاتست و وجود محض است و علم محض است و قدرت محض است يا رفعتش از آن بلندتر است كه عقول كمل بذات مقدس او تواند رسيد و بزرگوار و عظيم الشأن است به اعتبار قدرت كامله كه هر چه اراده فرمايد چنان مى شود يا آن كه عظمت ذات و صفات و افعال او از آن بالاتر است كه عقول انبيا و اوصيا به او توانند رسيد، منزه و پاك

مى دانم خداوند عالميان را از هر چه لايق بذات و صفات و افعال او نيست آن خداوندى كه آفريننده و تربيت كننده هفت آسمان و هفت زمين است اما هفت آسمان آن فلك قمر است و عطارد و زهره و شمس و مريخ و مشترى و زحل، و اما هفت زمين پس از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه منقولست كه اين زمين زمين آسمان اول است و پشت آسمان اول زمين آسمان دويم است و هم چنين تا به آسمان هفتم.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 136

و بعضى گفته اند كه مراد هفت اقليم است چنانكه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه دنيا هفت اقليم است ياجوج و ماجوج و روم و چين و زنگى و قوم موسى و اقليمهاى بابل كه هفت اقليم مشهور است ميان منجمين.

و محتمل است كه هفت اقليم متعارف مراد باشد و ظاهر حديث زينب عطاره آنست كه زمين مثل آسمان هفت طبقه است و پروردگار آن چه در آسمانها و زمين ها است از فرشتگان و جنيان و كواكب و نباتات و حيوانات بلكه جمادات نيز و آن چه در ميان اينهاست از هوا و بخار و زمهرير و كره نار و ملائكه و جن و پرندگان و آن چه در زير زمينها است از گاو و ماهى و ثرى بنا بر آن كه و ما تحتهن باشد و اكثر نسخ ندارد.

و آن خداوندى كه پروردگار عرش عظيم است و مشهور ميان علما آنست كه عرش فلك نهم است و كرسى فلك هشتم و گاه هست كه فلك نهم را كرسى نيز مى گويند و عرش را اطلاق

مى كنند بر علم الهى و بر دل مؤمنان كمّل و بر جميع مكونات چون همه مظهر اسماى الهى و مظهر صفات كماليه الهى اند.

و سلام و رحمت الهى بر پيغمبران باد كه فرستاده الهى اند بخلق يا پيغمبرانى كه دينى يا كتابى داشته اند و آنها سيصد و سيزده پيغمبرند و قصد همه كردن اولى است و عبارت سلام على المرسلين در اين حديث و احاديث ديگر كه محمد بن يعقوب كلينى ذكر كرده است در اين باب و در باب قنوت نيست و ممكن است كه در كتاب حلبى بوده باشد و از روات افتاده باشد و ليكن در فقه رضوى هست در تلقين ميت بعيد نيست كه از اين جهت صدوق زياد كرده باشد، و جميع حمدها و ثناها مخصوص خداونديست كه آفريننده و پرورش دهنده عالميانست.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 137

و در حديث حسن كالصحيح از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وارد است كه فرمودند كه هر گاه ببينيد كه شخصى جان مى كند تلقين كنيد او را يعنى بگوئيد تا بگويد اگر تواند و اگر نه نزد او بخوانيد كلمات فرج را و عبارت سابق را ذكر كردند و باين اعتبار كلمات فرج مى گويند او را كه نسبت به محتضر فرج مى دهد و ظاهرا در هر غمى و المى نافع است و احتضار يك فرد آنست.

(و هذه الكلمات هى كلمات الفرج) و اين كلمات كلماتى است كه از جهت هر فرجى نافع است يا مسمى است به كلمات فرج چنانكه در حديث زراره وارد شده است و گذشت و كلينى از قداح روايت كرده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه

عليه مى فرمودند كه هر گاه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه تلقين مى فرمودند هر يك از اهل خانه خود را كه نزديك به مردن مى رسيدند و حضرت بعد از تلقين كلمات فرج مى فرمودند كه خاطر جمع دار كه ديگر بر تو غمى نيست.

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه انّكم تلقّنون موتاكم لا اله الّا اللَّه عند الموت و نحن نلقّن موتانا محمّد رسول اللَّه) و در حديث حسن كالصحيح از محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر و در حسن كالصحيح از حفص پسر بخترى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما منقولست كه فرمودند كه شما مردگان خود را يعنى كسانى كه نزديك به مرگ شده باشند از شما تلقين مى كنيد كه كلمه لا اله الّا اللَّه بگويند و ما مردگان خود را تلقين مى كنيم كه كلمه محمّد رسول اللَّه بگويند.

محتمل است كه خطاب با سنيان باشد كه ايشان تلقين كلمه توحيد مى كنند و بس حضرت مى فرمايند كه ما رسالت را ضم مى كنيم تا شهادتين باشد چون در

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 138

تشهد و كلمه اسلام و اذان و غير آن مقرونند به يك ديگر، يا آن كه خطاب به شيعيان باشد و مراد اين باشد كه ما كه اهل البيتيم تلقين به رسالت مى كنيم و بس از چند وجه يكى آن كه اهل خانه ما هميشه متكلمند به كلمه توحيد احتياج ندارند كه ايشان را تلقين به آن كنند و تلقين به رسالت ضرور است مى كنيم، و يا آن كه كلمه توحيد لازم ندارد رسالت را چون بسيار هستند كه اعتقاد بيگانگى الهى دارند و اعتقاد به رسالت ندارند اما هر

كه اعتقاد به رسالت محمد صلى اللَّه عليه و آله دارد البته اعتقاد بيگانگى الهى دارد چون عمده رسالت آن حضرت توحيد است و مى فرمودند كه

أمرت ان اقاتل النّاس حتّى يقولوا لا اله الّا اللَّه.

و يا از آن جهت كه زيادتى قرب سبب غفلت مى شود چون حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله جد اهل البيت است و زيادتى قرب ايشان را غافل ساخته است از آن كه بدانند كه از آن ايشان را سؤال خواهند كرد چنانكه خواهد آمد در تلقين فاطمه بنت اسد كه چون ملكين از خدا و رسول پرسيدند جواب گفت و چون از امام پرسيدند متفكر شد حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه: ابنك ابنك با آن كه كلمه رسالت مستلزم همه اعتقادات هست و از آن جمله است اعتقاد به امامت ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم.

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله لقّنوا موتاكم لا اله الّا اللَّه فانّ من كان آخر كلامه لا اله الّا اللَّه دخل الجنّة) در حديث موثق و احاديث قويه وارد شده است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه تلقين كنيد مردگان خود را به كلمه توحيد كه هر كه آخر كلام او كلمه توحيد باشد داخل بهشت مى شود و اين بعد از تلقين بشهادتين و ائمه معصومين است چون وارد شده است كه اول تلقين كبير بكنند و بعد از آن كلمه توحيد را بگويند تا بروند و محتمل است كه از روى تقيه وارد شده باشد چون راويان اين اخبار

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 139

همه سنيانند.

و در حديث حسن كالصحيح از حلبى

منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه حاضر شويد نزد شخصى كه قريب به مردن باشد تلقين كنيد او را به

اشهد ان لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له و انّ محمّدا عبده و رسوله

يعنى تا آخر چنانكه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه چون وقت رفتن مى شود شيطان از لشكر خود كسى را موكل مى سازد كه او را امر كند بكفر يا به شك اندازد او را در دينش تا وقتى كه جان بدر رود پس چون حاضر شويد در وقت رفتن تلقين كنيد او را به كلمات فرج و شهادتين و اقرار بائمه معصومين يكى بعد از يكى تا ديگر نتواند سخن گفتن. و ظاهر اين حديث آنست كه تلقين به كلمات فرج و شهادتين و اقرار بائمه معصومين را مكرر كنند بر او تا بميرد و حديث عكرمه نيز خواهد آمد.

و شيخان در صحيح از عبد اللَّه بن محمد روايت كرده اند كه شخصى از اهل بيت من بيمار شد پس به عيادت او رفتم به او گفتم اى پسر برادر من ترا حق نصيحتى بر من هست اگر بگويم قبول خواهى كرد گفت بلى گفتم بگو

اشهد ان لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له

پس شهادت داد پس گفتم بگو

و انّ محمّدا رسول اللَّه

پس شهادت به رسالت داد پس گفتم كه اين نفع نمى كند ترا تا يقين به خدا و يگانگى او نداشته باشى و يقين به محمد و رسالت او نداشته باشى گفت يقين دارم پس گفتم بگو

اشهد انّ عليا وصيّه و هو الخليفة من بعده و الامام المفترض

الطّاعة من بعده

يعنى گواهى مى دهم كه على وصى رسول خدا است و خليفه آن حضرتست بعد از او و امامى است كه اطاعت او بر همه خلايق واجبست بعد از رسول خدا صلى اللَّه عليهما پس شهادت داد پس

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 140

گفتم كه اين نفع ندارد تا يقين نداشته باشى گفت يقين دارم پس ائمه معصومين را صلوات اللَّه عليهم يك يك مى گفتم و او اقرار مى كرد و مى گفت يقين دارم پس اندك زمانى شد كه او به رحمت خدا واصل شد پس اهل او جزع عظيم كردند و من از ايشان غايب شدم و بعد از آن به نزد ايشان آمدم ديدم كه همه خوشحالند گفتم شما را چه شد و زنش را گفتم كه ترا اين صبر از كجا به همرسيد آن زن گفت و اللَّه كه بواسطه مردن او به مصيبتى عظيم گرفتار شديم و صبر و خوشحالى ما از جهت خوابيست كه ديشب ديدم گفت آن مرده را ديدم زنده و سلامت گفتم فلانى گفت بلى گفتم تو نمردى گفت بلى مردم و ليكن نجات يافتم به كلماتى كه تلقين كرد مرا به آن عبد اللَّه حضرمى و اگر تلقين او نمى بود از جمله هالكان خواهستم بود.

و در حديث كالصحيح از معاوية بن وهب منقولست كه گفت ما بيرون رفتيم بسفر مكه و با ما مرد پير صوفى عابدى بود و ليكن سنى بود و نماز را تمام مى كرد در راه و با او پسر برادرش بود و او شيعه بود پس آن مرد پير بيمار شد من به پسر برادرش گفتم كه كاش در اين وقت مذهب حقرا بر

او عرض مى كردى اميد هست كه حق سبحانه و تعالى او را نجات دهد اصحاب ما همه گفتند بگذاريد تا بميرد شايد عبادات او او را نفع دهد كه بسيار خوش سلوكست پسر برادرش صبر نكرد و به او گفت اى عم مردمان بعد از حضرت سيد المرسلين همه مرتد شدند مگر جماعتى قليل و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه بعد از رسول خدا خليفه و واجب الاتباع بود و امامت حق او بود كه غصب كردند آن مرد پير آهى كشيد و نعره زد و گفت من بر اين دينم و مرد پس ما داخل شديم بر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و على بن سرّى اين حكايت را به خدمت آن حضرت عرض نمود حضرت فرمود كه او شخصى است از اهل

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 141

بهشت على بن سرى عرض نمود كه او مذهب حقرا يك لمحه دانست حضرت فرمودند كه ديگر چه چيز از او مى خواهيد و اللَّه كه داخل بهشت شد.

[عاقلترين اوقات مؤمن حالت موتست ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اعقل ما يكون المؤمن عند موته) آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه عاقلترين اوقات مؤمن حالت موتست كه حق سبحانه و تعالى به آن حجت بر بنده تمام مى كند كه اگر تلقين او كنند اعتقادات حقه را بفهمد و اگر شياطين خواهند كه او را از دين بدر برند جواب ايشان تواند گفت و اگر حقوق خدا يا خلق در ذمت او باشد وصيت كند و احتمالى دارد كه از عقل بمعنى بستن باشد چنانكه مى آيد و ليكن بعيد است و احاديث در معنى اول خواهد آمد.

(و قال الصّادق صلوات

اللَّه عليه اعتقل لسان رجل من اهل المدينة على عهد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فى مرضه الّذى مات فيه فدخل عليه رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فقال له قل لا اله الّا اللَّه فلم يقدر عليه فاعاد عليه رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فلم يقدر عليه و عند رأس الرّجل امرأة فقال لها هل لهذا الرّجل امّ فقالت نعم يا رسول اللَّه انا أمّه فقال لها أ فراضية أنت عنه أم لا فقالت بل ساخطة فقال لها رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فانّى احبّ ان ترضى عنه فقالت قد رضيت عنه لرضاك يا رسول اللَّه فقال له قل لا اله الّا اللَّه فقال لا اله الّا اللَّه فقال له قل يا من يقبل اليسير و يعفو عن الكثير اقبل منّي اليسير و اعف عنّى الكثير انّك أنت العفوّ الغفور فقالها فقال له ما ذا ترى فقال ارى اسودين قد دخلا علىّ قال اعدها فاعادها فقال ما

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 142

ترى «1» فقال قد تباعدا عنّى و دخل ابيضان و خرج الاسودان فما اراهما و دنا الابيضان منّي الان ياخذان بنفسى فمات من ساعته) از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه در عهد حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله زبان شخصى بند شد در بيمارى كه در آن بيمارى از دنيا رفت پس حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نزد او آمد و فرمود كه بگو: لا اله الّا اللَّه قدرت بر گفتن نداشت پس حضرت صلى اللَّه عليه و آله مرتبه ديگر فرمودند كه بگو: لا اله الّا اللَّه نتوانست گفتن

و بالاى سر آن مرد زنى بود حضرت به آن زن گفت كه آيا اين مرد را مادر هست آن زن گفت بلى يا رسول اللَّه من مادر اويم حضرت فرمودند كه از او خوشنودى يا نه زن گفت از او ناخوشنودم پس حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله به او فرمودند كه من دوست مى دارم كه تو از او خوشنود شوى مادر گفت از جهت خوشنودى تو يا رسول اللَّه خوشنود شدم پس حضرت به آن مرد گفت كه بگو: لا اله الّا اللَّه او گفت لا اله الّا اللَّه پس حضرت فرمود كه بگو: يا من يقبل تا آخر دعاى كه ترجمه اش اينست كه:

اى خداوندى كه اندكى از طاعات بندگان را قبول مى كنى و بسيارى از گناهان را عفو مى كنى عبادت اندك مرا قبول كن و گناهان بسيار مرا عفو كن به درستى كه تو خداوندى كه عفو مى كنى و مى آمرزى پس چون اين دعا را خواند حضرت فرمودند كه چه مى بينى گفت دو سياه مى بينم كه داخل شدند بر من حضرت فرمودند كه مرتبه ديگر اين دعا را بخوان پس خواند حضرت فرمودند كه چه چيز مى بينى گفت آن دو سياه از من دور شدند و دو سفيد داخل شدند و دو سياه بيرون رفتند و دو سفيد الحال نزديك شدند و قبض روح من مى كنند پس

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 143

همان ساعت مرد.

و كلينى بسند كالصحيح روايت كرده است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه قريب باين. و آن چه صدوق ذكر كرده است زيادتى دارد در دعا و حكايت مادر و اين حديث دلالت مى كند بر آن كه عقوق

مادر سبب سختى جان كندن است و دلالت مى كند بر استحباب تلقين لا اله الّا اللَّه و استحباب تلقين اين دعا چنانكه در حديث كافى هست كه حضرت صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون حاضر شويد در وقت حضور موت شخصى اين دعا را تلقين او كنيد كه بخواند و دلالت مى كند كه فرشتگانى كه قبض روح مى كنند نزد فساق بصورت مهيب مى آيند يا جمعى از ايشان كه با هيبتند مى آيند بخلاف صلحا و ممكن است كه از جهت تخفيف عذاب چنين آيند و هم چنين سختيها جان كندن از جهت تخفيف عذاب باشد چنانكه اخبار متواتره با ظواهر آيات بر آن دلالت مى كنند چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه: هر مصيبتى كه به شما مى رسد به سبب كردهاى شما است و حق سبحانه و تعالى از بسيارى عفو مى فرمايد.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه خداوند عالميان جل جلاله مى فرمايد كه هر بنده كه قابليت الطاف من دارد و مى خواهم كه او را داخل بهشت كنم مبتلا مى سازم او را در بدنش اگر كفاره گناهان شد فبها و اگر نشد جان كندن را بر او سخت مى كنم تا چون از دنيا برود هيچ گناه بر او نمانده باشد پس او را به بهشت مى برم، و هر بنده كه كارهاى بد كرده است آن مقدار كه از قابليت الطاف من افتاده است و مى خواهم او را بجهنم برم و كارى چند كرده است از خوبيها بدنش را صحيح مى گردانم اگر جزاى عملش شد و

اگر نه او را ايمن مى گردانم از سلاطين كه به او ضررى نرسانند پس اگر جزاى عملش شد و

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 144

الا روزى او را بر او فراخ مى گردانم اگر جزاى عمل او شد و اگر نه جان دادن را بر وى آسان مى گردانم تا چون نزد من آيد او را حسنه نمانده باشد پس او را بجهنم برم.

و باين مضمون احاديث كالصحيح وارد شده است از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق و حضرت امام موسى كاظم، و حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهم.

[توجيه ميت به طرف قبله ]

(و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن توجيه الميّت فقال استقبل بباطن قدميه القبلة) و در حديث موثق كالصحيح از معاوية بن عمار منقولست و چون اين حديث را از كتاب او نقل كرده است و سند صدوق به او صحيح است ظاهرش صحت حديث است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كرد معاوية بن عمار از روى ميت را بقبله كردن كه بچه عنوان بكنند و در كافى و تهذيب لفظ توجيه نيست پس حضرت فرمودند شكم پاهاى او را بقبله كن.

و مشايخ محدثان و فقها اين حديث را در احتضار ميت ذكر كرده اند و در لفظ حديث چيزى نيست كه دلالت بر احتضار كند و تعميم مى توان كرد آن را كه شامل همه احوال باشد تا دفن، و ليكن استدلال نمى توان كرد چون عموم مجاز لازم مى آيد چون در وقت احتضار ميت بر او اطلاق كردن مجاز است اگر چه در احاديث شايع است چنانكه گذشت و در حديث حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه

در روى ميت بقبله كردن فرمودند كه روى او را بقبله مى بايد كرد و پاهاى او را نيز بقبله مى بايد كرد و اين حديث نيز مثل سابق است.

و در حديث صحيح و حسن كالصحيح از سليمان بن خالد منقولست كه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 145

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى از شما بميرد رو بقبله چيزى بر او به پوشانيد و هم چنين وقتى كه او را غسل دهند در موضعى كه غسل دهند كوى بكنند در برابر قبله كه آب غسل به آن كو رود و شكم پاهاى او و روى را بقبله كنند و اين حديث نيز مثل دو حديث سابق است كه از جهت احتضار نقل كرده اند و صريح نيست و ظاهرش آنست كه بعد از مردن تا وقت دفن بايد كه پاى ميت بقبله باشد.

و در حديث صحيح از يعقوب بن يقطين مرويست كه از حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما سؤال كردم كه ميت را در وقت غسل چگونه بخوابانند روى او را بقبله يا بر دست راست بخوابانند و روى او به جانب قبله باشد حضرت فرمودند كه هر نحوى كه آسان باشد و چون ميت را غسل دادند ديگر مى بايد كه بدست راست بخوابانند پس ممكن است كه اين حديث مخصص احاديث سابقه باشد كه بيان كند مراد از سه حديث سابق تا فارغ شدن از غسل باشد. و ممكن است كه در ما بعد غسل مخير باشند ميان هر دو شق و اين اظهر است اگر چه اول اولى است و اللَّه تعالى يعلم.

(و قال امير المؤمنين صلوات

اللَّه عليه دخل رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله على رجل من ولد عبد المطّلب و هو في السّوق و قد وجه لغير القبلة فقال وجّهوه إلى القبلة فانّكم اذا فعلتم ذلك اقبلت عليه الملائكة و اقبل اللَّه عزّ و جلّ عليه بوجهه فلم يزل كذلك حتى يقبض) و صدوق بسند موثق از زيد پسر امام زين العابدين صلوات اللَّه عليه روايت كرده است از پدران خود از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله داخل شدند بر مردى از فرزندان عبد المطلب و او در جان كندن بود و روى او به جانب قبله نبود حضرت فرمودند كه روى او

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 146

را بقبله كنيد كه اگر چنين كنيد فرشتگان متوجه او مى شوند و حق سبحانه و تعالى بنظر شفقت و مرحمت رو به او آورد تا قبض روح او كنند.

و اين حديث صريح است در رجحان استقبال در حال احتضار و اين حديث قرينه آنست كه احاديث سابقه شامل حال احتضار نيز بوده باشند و ليكن وجوب يا استحباب ظاهر نمى شود خصوصا هر گاه بيان ثواب كنند چون غالب اوقات در واجبات ذكر وعيد مى كنند و در مستحبات ذكر وعد، و چون اكثر علما بر وجوبند احوط آنست كه ولى ميت ميت را بگرداند بسوى قبله و اگر ولى نداشته باشد بر همه كس لازم است كه او را بگردانند و اگر يك شخص به جا آورد از گردن ديگران ساقط مى شود و هم چنين بقيه احكام ميت از واجبات و مندوبات آن كفائى است چنانكه خواهد آمد.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه

عليه ما من احد يحضره الموت الا و كل به ابليس من شياطينه من يامره بالكفر و يشكّكه فى دينه حتّى تخرج نفسه فاذا حضرتم موتاكم فلقّنوهم شهادة ان لا اله الّا اللَّه و انّ محمّدا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله حتّى يموتوا) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه البته هر كه وقت مرگش مى شود شيطان بزرگ از لشكرهاى خود كه آن شياطين فرزندان اويند موكل مى سازد يا ساخته است كسى را كه آن محتضر را امر كند بكفر يا به شك اندازد در دينش به وسوسهاى باطلش تا وقتى كه جان او بدر رود پس چون حاضر شويد بر سر شخصى كه محتضر باشد تلقين كنيد او را شهادتين تا شيطان دست نيابد چون هر گاه مشغول اذكار مى شود به فكر باطل نمى افتد يا آن كه خاصيت شهادتين آنست كه شياطين از او دور مى شوند و اين نوع شياطين را عديله مى گويند كه اينها وسوسه مى كنند تا از دين حق عدول كنند و دعاء عديله بهتر است خواندن چون مشهور است از

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 147

حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و دعاى اعتقاد نيز مناسب است و اللَّه تعالى يعلم.

[توبه قبل از مرگ ]

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فى آخر خطبة خطبها من تاب قبل موته بسنة تاب اللَّه عليه ثمّ قال و انّ السّنة لكثيرة و من تاب قبل موته بشهر تاب اللَّه عليه ثمّ قال و انّ الشّهر لكثير «1» و من تاب قبل موته بيوم تاب اللَّه عليه ثمّ قال و انّ يوما «2» لكثير من تاب قبل موته بساعة تاب اللَّه

عليه ثمّ قال و انّ السّاعة لكثيرة و من تاب و قد بلغت نفسه هذه و أهوى بيده إلى حلقه تاب اللَّه عليه) و آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله در آخر خطبه كه فرموده اند در آخر آن خطبه فرمودند كه هر كه توبه كند پيش از مردنش به يك سال حق سبحانه و تعالى توبه او را قبول مى كند بعد از آن فرمودند كه يك سال بسيار است هر كه توبه كند پيش از مردن به يك ماه حق سبحانه و تعالى توبه او را قبول مى فرمايد، ديگر فرمودند كه يك ماه بسيار است هر كه توبه كند پيش از مردنش به يك روز حق جل و علا توبه او را قبول مى فرمايد پس فرمودند كه يك روز بسيار است هر كه توبه كند پيش از موت به يك ساعت حق عز و علا توبه او را قبول مى فرمايد، پس فرمودند كه يك ساعت نيز بسيار است هر كه توبه كند و جان به اين جا رسيده است باشد و اشاره فرمودند به حلق مبارك خود حق سبحانه و تعالى توبه او را قبول مى فرمايد.

و اين خطبه را صدوق از طرق عامه روايت كرده است در عقاب الاعمال و خصوص اين جمله را كلينى و صدوق بطرق كالصحيح روايت كرده اند و در همه هست بعد از ماه كه فرمودند كه ماه بسيار است هر كه توبه كند پيش از

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 148

مرگش به يك هفته حق سبحانه و تعالى توبه او را قبول مى فرمايد پس فرمودند كه يك هفته بسيار است هر كه توبه كند پيش از مردن به يك روز الخ

و ظاهرا از نساخ افتاده باشد و در نسخهاى غير اين موضع و او و من تاب نيست و در اينجا نسخ مختلف است اكثر دارد و معنى متغير مى شود زيرا كه اگر و او باشد محمول بر افضليت است بترتيب مذكور يعنى توبه كامل آنست كه بعد از توبه يك سال تدارك كند و اقلا يك ماه و اقلا يك هفته و اقلا يك روز و اقل اقل يك ساعت تدارك كند اگر چه به وصيت باشد كه حقوق خدا و خلق را از گردن خود بيندازد.

و بنا بر نسخه كه و او نباشد دو احتمال دارد يكى آن چه مذكور شد و ديگر آن كه حكمهاى سابق منسوخ شده باشد بلا حق يا بعنوان تفويض و يا به عنوانى كه جبرئيل مرتبه مرتبه چنين فرموده باشد و حضرت از جانب او يا با الهام يا تلقين روح القدس فرموده باشند و ظاهرا اول صحيح تر است و اللَّه تعالى يعلم. و غرض صدوق از ذكر اين حديث در اينجا آنست كه تلقين كنند محتضر را به توبه كه اهم چيزهاست و نيكو متفطن شده است و اكثر غافل شده اند از اين معنى. و حديث ابن وهب گذشت، و حديث عكرمه مى آيد و دلالت بر توبه دارد.

و در حسن كالصحيح از بكير بن اعين از حضرت امام محمد باقر يا حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما منقولست كه حضرت آدم صلوات اللَّه عليه مناجات كرد كه خداوندا شيطان را بر من مسلط كرده اى و او را در رگ و ريشه بنى آدم راه داده اى در برابر آن از جهت من و فرزندانم چيزى مقرر

ساز حق سبحانه و تعالى فرمود كه اى آدم از جهت تو اين را مقرر ساختم كه فرزندان تو هر يك كه اراده گناهى بكنند ملائكه بر ايشان آن را ننويسند و اگر به جا آورند آن را يكى بنويسند و هر كه از فرزندان تو اراده عمل خيرى بكنند اگر آن را به جا نياوردند يك حسنه در نامه عمل ايشان بنويسند و اگر به جا آورند يكى را

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 149

ده بنويسند آدم گفت خداوندا زياده كن حق سبحانه و تعالى فرمود كه مقرر ساختم كه هر كس بدى بكند و استغفار كند او را بيامرزم آدم گفت خداوندا بيش از اين مى خواهم حق سبحانه و تعالى فرمود كه توبه را از جهت ايشان مقرر ساختم و وقت آن را واسع گردانيدم تا جان به لب ايشان رسد حضرت آدم گفت خداوندا بس است مرا يعنى با ذريت من.

و در احاديث صحيحه متواتره وارد شده است از رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم اين مضمون و در احاديث متواتره صحيحه وارد شده است كه گناه را تا هفت ساعت نمى نويسند شايد پشيمان شود اگر پشيمان شود نمى نويسند.

و در حديث صحيح فضيل اينست كه اگر بگويد پيش از هفت ساعت:

استغفر اللَّه الّذى لا اله الّا هو عالم الغيب و الشّهادة العزيز الحكيم الغفور الرّحيم ذا الجلال و الاكرام و اتوب اليه

بر او نمى نويسند و اگر هفت ساعت بگذرد و از عقب آن حسنه يا استغفارى نكند ملك دست راست بملك دست چپ مى گويد كه بنويس بر اين شقى محروم.

و در چند حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه

وارد شده است كه بعد از گناه هفت ساعت مهلت مى دهند اگر سه مرتبه بگويد:

استغفر اللَّه الّذى لا اله الّا هو الحىّ القيّوم و اتوب اليه

نمى نويسند.

و استغفارات ديگر نيز وارد شده است و ظاهرا باين عبارات بهتر باشد و مطلق پشيمانى كافى باشد با جزم به آن كه بعد از آن نكند اگر چه بكند يا استغفار كند بهر عبارتى كه باشد و بهترين عبارات دعاهايى است كه از حضرات سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم وارد شده خصوصا دعاهاى توبه صحيفه كامله كه در آنجا طريق مكالمه با جناب اقدس الهى را بيان

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 150

فرموده اند حضرت سيد الساجدين بالهام حق سبحانه و تعالى و ظاهر است كه مخلوق بدون تاييد الهى چنين گفتگو نمى تواند كردن.

(و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن قول اللَّه عزّ و جلّ «وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ» قال ذلك اذا عاين امر الآخرة) و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از معنى قول خداوند بزرگوار عظيم الشأن كه فرموده است و نيست توبه از براى آن جماعتى كه گناهان كنند تا وقتى كه مرگ حاضر شود گويند كه الحال توبه كرديم با آن كه مخالفت دارد احاديث با ظاهر آيه بلكه با عمومات آيات توبه نيز حضرت فرمودند كه مخالفت ندارد و مراد از وقت حضور مرگ آنست كه بنده ملك الموت را به بيند يا بهشت يا دوزخ را در وقت مردن به او نمايند در آن وقت توبه مقبول و صحيح نيست چون الجا لازم مى آيد كه به جبر به

توبه بدارند و آن قبيح است عقلا.

و از تفسير اين آيه ظاهر مى شود كه آن كه حق سبحانه و تعالى قبل از اين فرموده است كه ترجمه اش اينست كه قبول كردن توبه بر حق سبحانه و تعالى لازم نيست مگر توبه جمعى را كه گناهان را از روى جهل و نادانى كرده باشند و به زودى توبه كنند يعنى پيش از ديدن امور آخرت يا پيش از آن كه از بسيارى گناهان دل ايشان سياه شود كه اراده توبه بخاطر ايشان نرسد پس اين جماعت را حق سبحانه و تعالى قبول مى كند توبه ايشان را و حق سبحانه و تعالى داناست كه توبه كرا قبول مى بايد كرد و حكيم است كه توبه همه كس را قبول نمى كند بلكه توبه جاهلان را قبول مى فرمايد، پس ظاهر شد كه تا امور آخرت را نه بيند جاهل است اگر چه شيخ ابو على باشد يا شيخ بايزيد.

و مؤيد اين است حديث صحيح از جميل كه گفت از حضرت امام

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 151

جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه فرمودند كه هر گاه جان به حلق رسد توبه عالم مقبول نيست يعنى در آن وقت عالم مى شود يا اگر عالم شود كه امور آخرت را به بيند پس حضرت اين آيه را خواندند كه إِنَّمَا التَّوْبَةُ الخ كه ترجمه اش الحال گذشت.

و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر گناهى كه بنده مى كند از روى جهالت و نادانى مى كند و اگر چه عالم باشد كه در واقع جاهل است چون خود را در معرض مخالفت و استحقاق عقوبت الهى در آورده است نمى بينى كه حق

سبحانه و تعالى حكايت فرموده است قول يوسف را كه به برادران خود گفت كه آيا مى دانيد كه چه كرده ايد با يوسف و برادرش بنيامين در وقتى كه جاهل بوديد پس ايشان را جاهل ناميد چون خود را در معرض مخالفت و عقوبت الهى در آورده بودند.

و ممكن است كه مراد از آيه توبه كامل باشد چنانكه از حديث سابق ظاهر شد كه هر كه پيش از مرگ به يك سال توبه كند حق سبحانه و تعالى آن را قبول مى كند و ليكن چون روايات بعنوان سابق وارد شده است متعين است كه آن را ذكر كنند در تاويل و اللَّه تعالى يعلم.

(و اتى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله رجل من اهل البادية له جسم «1» و جمال فقال يا رسول اللَّه أخبرنى عن قول اللَّه عزّ و جلّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْرى فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ فقال امّا قوله»

هُمُ الْبُشْرى فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ

فهى الرّؤيا الحسنة يراها المؤمن فيبشّر بها في دنياه و امّا قول اللَّه عزّ و جلّ

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 152

فانّها بشارة المؤمن «1» عند الموت يبشّر بها عند موته انّ اللَّه قد غفر لك و لمن يحملك إلى قبرك) و شخصى از صحرا نشينان كه خوش هيئت و خوش صورت بود به نزد حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله آمد و گفت يا رسول اللَّه مرا خبر ده از تفسير قول الهى كه ترجمه اش اينست كه آن جماعتى كه ايمان به خدا و رسول و ائمه هدى آورده اند و از حق سبحانه و تعالى خايفند و مخالفت الهى نمى كنند در

ترك واجبات و فعل محرمات يا در ترك واجبات و مستحبات و در فعل محرمات و مكروهات ايشان را بشارتست در زندگانى دنيا و در آخرت پس حضرت صلوات اللَّه عليه و آله فرمودند كه اما بشارت در زندگانى دنيا پس آن بشارت خوابهاى خوبست كه مؤمنان مى بينند و در آن خوابها ايشان را بشارت مى دهند كه شما به بهشت خواهيد رفت و از جهنم خلاص خواهيد شد يا حضرات رسول خدا و ائمه هدى را صلوات اللَّه عليهم در واقعه مى بينند و ايشان ايشان را بشارت به بهشت مى دهند يا آن كه چون بسيار در خواب مى بينند حضرات را اميدوار مى شوند به نجات و بهشت. و اما آن كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه ايشان را در آخرت بشارت مى دهند پس آن بشارتيست كه مؤمن را مى دهند در وقت مرگ كه حق سبحانه و تعالى ترا آمرزيد و كسانى را مى آمرزد كه ترا بردارند و به قبر رسانند.

اما جز و اوّل را كلينى از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه روايت كرده است بسند موثق كالصحيح و در حديث صحيح از حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليه مرويست كه هر صباح حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله مى فرمودند به اصحاب خود كه آيا بشارتى داريد يعنى خوابى

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 153

خوب ديده ايد كه سبب خوشحالى باشد.

و در حديث حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه راى مؤمن و رؤياى مؤمن جزويست از هفتاد جزو از نبوت.

و از طرق عامه نيز احاديث بسيار در صحاح ايشان مذكور است كه

حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله هر دو معنى را فرموده اند هم مبشريت و هم جزويّت نبوت و قبل از اين آيه حق سبحانه و تعالى فرموده است أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ يعنى آيا چنين نيست كه بتحقيق و درستى و راستى كه دوستان حق سبحانه و تعالى را خوفى بر ايشان نيست نه در دنيا و نه در عقبى و ايشان اندوهناك نخواهند شد بعد از موت.

و اكثر مفسرين بر اينند كه آيه سابقه متمم اين آيه است و بنا بر اين بشارت به رؤياى صادقه مخصوص اولياء اللَّه است و اين معنى مجربست كه رؤياى دوستان الهى تخلف نمى كند بلكه تعبير ندارد زيرا كه ايشان همه چيز را چنانكه هست مى بينند به اعتبار ربطى كه به سبب محبت الهى ايشان را با جناب اقدس الهى بهم رسيده است و آيينه روح و سر و خفى ايشان چنان مى شود كه انوار لاهوتيه و جبروتيه و ملكوتيه و ناسوتيه در آن منعكس مى شود و به سبب محبت الهى محبوب الهى شده اند چنانكه فرموده است تعالى شانه يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ و ديگر فرموده است كه وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ.

و در حديث كالصحيح بل الصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه حضرت سيد الانبياء و المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه حق سبحانه و تعالى را شناخت و بزرگوارى و عظمت او را

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 154

دانست منع مى كند زبان را از كلامى كه غير ذكر الهى باشد و باز مى دارد شكم را از خوردن مگر

بقدر ضرورت و به تعب مى اندازد خود را بروزه روزها و عبادات شبها صحابه گفتند: پدرها و مادرهاى ما فداى تو با يا رسول اللَّه اين جماعت اولياء اللَّه اند حضرت فرمودند كه بتحقيق كه اولياء اللَّه اين صفت دارند كه اگر خاموش باشند خاموشى ايشان همگى فكر است در صفات و افعال و عظمت و جلال الهى و اگر سخن مى گويند سخن گفتن ايشان همه ذكر الهى است و اگر نظر به جايى مى اندازد نظر ايشان همگى عبرتست كه در هر چه نظر مى كنند خدا را مى بينند پيشتر يا پست تر چنانكه منقولست از افراد اوليا كه هر يك از مقام خود خبر داده اند كه نظر نكردم در چيزى مگر آن كه حق سبحانه و تعالى را بعد از آن ديدم چنانكه هر ذره از ذرّات عالم دليل علم است و قدرت و ارادت و كمالاتى كه بغير از عقول انبيا و اوليا به آن كمالات كسى را راه نيست.

و جمعى گفته اند كه نظر نكردم در چيزى مگر آن كه حق سبحانه و تعالى را با آن ديدم يا پيش از آن ديدم يا او را ديدم و بس ديگرى را نديدم و اگر اولياء اللَّه سخن گويند سخنان ايشان همه حكمت است. و در اصطلاح حديث هر چه از جانب الهى فايض مى شود آن را حكمت مى گويند چون ايشان فانى فى اللَّه شده اند باقى باللَّه شده اند و اگر راه روند بهر جا كه روند نفعهاى عظيم از ايشان به خلايق رسد و اگر نه اجلى باشد كه حق سبحانه و تعالى از جهت ايشان مقرر ساخته است قرار نگيرد روحهاى ايشان در بدنهاى ايشان يك

چشم زدن از شوق ثواب الهى و خوف عقاب الهى. و ظاهر است كه ثواب ايشان وصال و عقاب الهى هجرانست.

و از حضرت قبلة العارفين و المحبين على بن الحسين سلام اللَّه و صلواته عليهما منقولست كه اولياء اللَّه جمعى اند كه ادا كنند فرايضى را كه حق سبحانه و

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 155

تعالى مقرر ساخته است، و عمل كنند به سنتهاى حضرت سيد الأنبياء صلى اللَّه عليه و آله، ورع و پرهيزكارى داشته باشند از محرمات الهى، و ترك كرده باشند دنيا و ما فيها را، و محبت ايشان منحصر باشد در حق سبحانه و تعالى يا دوستان او، و كسب حلال كنند بقدر ضرورت، و قصد ايشان بزرگى و بسيارى دنيا نباشد، و حقوق واجب الهى را به مستحقين برسانند پس اين جماعتند كه حق سبحانه و تعالى بركت مى دهد در آن چه كسب كرده اند، و مثابند بر آن چه از جهت خود از پيش مى فرستند، و پاره از اوصاف دوستان گذشت و ديگر خواهد آمد.

و غرض آنست كه بشارت مخصوص ايشانست و رتبه محبان عظيم است و خوابهاى مؤمنان بحسب قرب ايشان و محبت ايشان و بعد ايشان اختلاف عظيم دارد.

و در حديث حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه رؤيا بر سه نوع است يكى بشارتى است از جانب الهى مؤمنان را. و ديگر تخويف و ترسى است از جانب شيطان. و ديگر خوابهاى پريشان است كه اكثر اوقات به سبب غذاهاى فاسده خيالات باطله بهم مى رسد و از بقيه فكرهاى رديه نيز مى باشد.

و صدوق از معاوية بن عمار روايت كرده است و سند صحيح به او

دارد از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند بندگان الهى وقتى كه بخواب مى روند روح ايشان به آسمان مى رود هر چه را در آسمان مى بيند حق است و هر چه را در هوا مى بيند خواب پريشانست و به درستى كه ارواح لشكرهايند با يكديگر مجتمع شده پس روحى كه با روحى در عالم ارواح الفت به همرسانيده اند در بدنها با هم الفت دارند و هر چه از ايشان با هم الفت نرسانيده اند در آن عالم در اين عالم نيز الفت بهم نمى رسانند پس چون روح

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 156

به آسمان مى رود الفت و بغض در آنجا بهم مى رسانند اگر الفت به همرسانيدند با هم در آنجا در زمين هم را مى شناسند و هر چه در آنجا الفت بهم نرسانيدند در اينجا الفت ندارند.

و در حديث كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه از آن حضرت سؤال كردند كه بسيار است كه خواب مى بينيم و چنانكه در خواب ديده ايم در بيدارى بهمان نحو واقع مى شود و بسيار است كه خواب مى بينيم و اثرى از آن ظاهر نمى شود پس حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون مؤمن بخواب مى رود روح او حركت مى كند به جانب آسمان پس هر چه را در آسمان مى بيند نزد فرشتگانى كه تقدير و تدبير اشياء با ايشانست آن حق است و واقع مى شود و هر چه را در زمين مى بيند آن خواب پريشانست راوى گويد كه من گفتم كه روح مؤمن به آسمان مى رود حضرت فرمودند كه بلى من گفتم كه هيچ در بدن نمى ماند حضرت فرمودند كه اگر نماند بميرد گفتم پس چگونه مى رود؟

حضرت فرمودند كه

نمى بينى كه آفتاب در آسمان است و شعاعش در زمين است هم چنين روح در بدنست و حركتش در آسمان است.

و از اين حديث ظاهر مى شود كه رفتن بعنوان مجاز واقع شده است در احاديث و ظاهرش آنست كه روح مجرد باشد و تعلقى به بدن داشته باشد مانند تعلق عاشق به معشوق و چون در وقت خواب تعلقش كم مى شود از بدن ربطش به عالم علوى كه خانه و مأواى اصلى اوست بهم مى رسد و در آن عالم چيزها مى بيند.

و آن چه به تجربه يافته ام آنست كه آدمى بهر چه ربطش بيشتر است در عالم رؤيا كه عالم مثال است از آن بيشتر مى بيند و جمعى كه اولياء اللَّه اند چون ربط ايشان بجناب اقدس الهى پيش از همه چيز است خواب ايشان غلط نمى شود و

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 157

خوابهاى ديگران بحسب ربط ايشان است تا آن كه بسيار است كه كفار نيز هر گاه رياضت مى كشند و ترك تعلقات مى كنند ايشان نيز از عالم سفليات خبرها مى دهند و درست مى شود بلكه چنان مى شود كه در بيدارى نيز خبرهاى صحيح مى دهند چون بيدارى ايشان در قطع تعلقات حكم خواب دارد اما از عالم علويات خبرى ندارند و اگر قصد ايشان رضاى الهى باشد حق سبحانه و تعالى البته حقرا به ايشان مى نمايد چنانكه فرموده است كه وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا «1» يعنى آن جماعتى كه در راه ما مجاهده مى نمايند از جهت رضاى ما البته هدايت مى كنيم ايشان را به راههاى قرب خود.

و اظهر من الشمس است كه مراد الهى از اين جهاد، جهاد دشمنان دين نيست بلكه جهاد نفس و شيطانست چنانكه

در حديث كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله لشكرى به جنگ دشمنان دين فرستاده بودند چون برگشتند حضرت فرمودند كه مرحبا جمعى را كه جهاد اصغر را به جا آورند و ليكن جهاد اكبر بر ايشان مانده است گفتند يا رسول اللَّه جهاد اكبر كدامست؟ حضرت فرمودند كه آن جهاد نفس است پس فرمودند كه بهترين جهادها جهاد نفسى است كه در ميان دو پهلوى اوست و آن مخالفت و منع نفس است از جميع آرزوهاى او چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه اما آن كسى كه از عقوبت الهى بترسد يا از عظمت او و نهى كند نفس خود را از آرزوهاى او پس به درستى كه بهشت جا و مأواى او است و آيات و احاديث در اين باب بسيار است بعضى از آنها را در شرح صحيفه كامله ذكر كرده ام به آن رجوع نمايند و اما بشارت در

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 158

آخرت چنانكه در اين حديث مذكور است ظاهر آنست كه بعد از مرگ است چنانكه خواهد آمد و ممكن است كه دو بشارت باشد يكى نزد مرگ چنانكه در اين حديثست و يكى بعد از آن چنانكه بعد از اين خواهد آمد و مناسب اين مقام در تفسير همين آيه وارد است احاديث كه بعد از اين مذكور خواهد شد إن شاء اللَّه تعالى.

[كيفية قبض روح ملك الموت ]

(و قال الصادق صلوات اللَّه عليه قيل لملك الموت عليه السّلام كيف تقبض الارواح و بعضها فى المغرب و بعضها فى المشرق فى ساعة واحدة فقال ادعوها فتجيبنى قال فقال ملك الموت عليه

السّلام انّ الدّنيا بين يدىّ كالقصعة بين يدى احدكم يتناول منها ما شاء و الدنيا عندى كالدّرهم فى كفّ احدكم يقلّبه كيف شاء) و منقولست اين مضمون بسند قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه بملك الموت گفتند كه تو چگونه قبض روح چندين كس مى كنى در يك ساعت و يك زمان با آن كه بعضى از آنها در مغرب زمين است و بعضى در مشرق زمين پس ملك الموت گفت كه مى خوانم ايشان را و ايشان اطاعت مى كنند بعد از آن ملك الموت گفت كه كل دنيا نزد من به منزله كاسه ايست كه در برابر يكى از شما باشد و از هر جاى آن كه خواهد لقمه بردارد و جميع آن نزد من به منزله شاهى است كه در دست يكى از شما باشد و بهر نحو كه خواهد آن را بگرداند يعنى نزد شما دنيا بزرگ مى نمايد و نزد من صغير است و ملك الموت اگر مجرد باشد چنانكه بعضى گفته اند تصرفش در آسمانها و زمينها سهل است و اگر جسم لطيف باشد چنانكه اكثر علما بر آنند و ظواهر آيات و احاديث بر آن دلالت مى كنند نيز سهل است به آن كه چندين هزار دست داشته و بهر دستى قبض روح كسى را كند اگر روح جسم باشد مثل ملك و اگر مجرد باشد چنانكه مذهب اكثر علماى محققين است اشاره كافى است

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 159

چنانكه اول گفت كه مى خوانم ايشان را و ايشان اجابت مى كنند، و در اين صورت به آن نحو مى شود كه ملك امر كند او را به آن كه قطع تعلق از جسم كند يا به

روح بنمايند مراتب عاليه كه از جهت او مقرر شده است او قطع تعلق از اين جسم بكند مثل آن كه شخصى پيش زنى عاشق باشد و زنى بسيار مقبول تر را ببيند عاشق او شود چنانكه بعد از اين خواهد آمد.

[مؤمنى از دار دنيا بيرون نمى رود مگر به رضا و خشنودى ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه ما يخرج مؤمن «1» من الدّنيا الّا برضى منه و ذلك انّ اللَّه تبارك و تعالى يكشف له الغطاء حتّى ينظر إلى مكانه من الجنّة و ما اعدّ اللَّه له فيها و ينصب له الدّنيا كالحسن ما كانت له ثمّ يخيّر فيختار ما عند اللَّه عزّ و جلّ و يقول ما اصنع بالدّنيا و بلائها فلقّنوا موتاكم «2» كلمات الفرج) و آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هيچ مؤمنى از دار دنيا بيرون نمى رود مگر به رضا و خشنودى او زيرا كه حق سبحانه و تعالى پرده را از پيش چشم او بر مى دارد تا جاى خود را در بهشت ببيند و ببيند حور و غلمان و ساير چيزهائى را كه حق سبحانه و تعالى از جهت او مهيا ساخته است و دنيا را نيز در نظر او در آورند به بهترين حالتى كه دنيا را مى باشد از براى كسى مثل ملك سليمانى اگر له نباشد و بنا بر نسخه كه له داشته باشد يعنى مى نمايند دنيا را به او به احسن حالاتى كه آن مؤمن را در دنيا بوده است يك وقتى بعد از آن او را مخير مى سازند كه اگر مى خواهى كه در دنيا باشى ترا در دنيا احسن حالات دنيا خواهد بود و اگر اين مراتب را مى خواهى بگو پس او گويد كه بچه

كار من مى آيد دنيايى كه اگر ملك سليمانى باشد بلاها دارد و محنتها لازمه اوست پس تلقين كنيد مردگان خود را در وقت مرگ

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 160

ايشان به كلمات فرج تا ايشان زودتر از اين محنت كده دنيا خلاصى يابند و به آن مراتب عاليه برسند يا آن كه چون كلمات فرج را مى گويد درجات او عالى تر مى شود.

[تلقين موجب نجات است ]

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه لو ادركت عكرمة عند الموت لنفعته فقيل للصّادق صلوات اللَّه عليه بما ذا كان ينفعه قال كان يلقّنه ما أنتم عليه) و در حديث حسن كالصحيح از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه اگر من عكرمه را در وقت مرگ در مى يافتم كه نمرده بود به او نفع مى رسانيدم پس از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه چه نفع مى توانست رسانيدن و مى رسانيدند حضرت فرمودند كه اگر مى رسيدند و او زنده مى بود او را تلقين مى فرمودند به اعتقادات شما و اگر مى گفت در آن وقت نجات مى يافت.

و در حديث كالصحيح از ابو بصير از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه ابو بصير گفت كه ما جمعى در خدمت آن حضرت بوديم و حمران برادر زراره نيز در آنجا بود كه ناگاه يكى از آزاد كرده هاى حضرت آمد و به خدمت آن حضرت عرض نمود كه عكرمه محتضر است و او آزاد كرده عبد اللَّه بن عباس بود و اعتقاد خارجيان داشت اما اعتقاد بسيار به حضرت امام محمد باقر داشت و هميشه تردد در خدمت آن حضرت داشت و

چون حق محبت داشت به او حضرت فرمودند بما كه شما باشيد تا من برگردم ما گفتيم چنين باشد پس حضرت رفتند و به زودى رجوع نمودند و فرمودند كه اگر من عكرمه را در مى يافتم پيش از آن كه جان به حلق او رسد هر آينه تعليم مى كردم او را كلماتى كه از آن منتفع مى شد و ليكن وقتى رسيدم كه كار او شده بود يعنى

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 161

امور آخرت را ديده بود و عقلش زايل شده بود و يا زبانش بند شده بود پس ابو بصير گفت كه من عرض نمودم كه فداى تو گردم آن كلمات كدام كلماتست كه به خارجى كه بدتر از همه كفار است نفع مى رساند حضرت فرمودند كه و اللَّه كه آن كلمات اعتقاداتيست كه شما داريد پس چون به محتضرين رسيد تلقين ايشان كنيد كه شهادتين بگويند و امامت ائمه معصومين را نيز تلقين ايشان كنيد كه بگويند.

بدان كه چون اصحاب نهروان كشته شدند از ايشان نه كس گريختند و نه مذهب گذاشتند كه هر يك از ايشان را مذهب خاصى است و همه اعتقاد به خلافت شيخين دارند و با حضرت امير المؤمنين بدند كه حضرت يك گناه صغيره از او صادر شد و هر كه يك گناه صغيره مى كند كافر مى شود و گناه آن حضرت به اعتقاد آن ملاعين اين بود كه حضرت چرا به حكمين راضى شدند با آن كه در جنگ صفين وقتى كه كار بر معاويه تنگ شد و نزديك رسيد كه شكست خورند عمرو عاص به معاويه گفت كه اصحاب على احمقند اين مكر به ايشان مى زنم كه قرآنها را

بر سر نيزه ها مى كنيم و فرياد مى كنيم كه ما را با شما جنگى نيست ما با شما عمل مى كنيم آن چه در قرآن است چون چنين كردند اكثر دست از جنگ داشتند و به خدمت حضرت آمدند كه ايشان مسلمانند و ما مسلمان و ايشان ما را بكتاب خدا مى خوانند ما چگونه با ايشان جنگ كنيم حضرت فرمودند كه و اللَّه اين مكر عمرو عاص است ايشان قرآن چه مى دانند من بامر الهى كه در قرآنست صريحا كه فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِي ءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ جنگ مى كنم و ديگر آيات و احاديث بر ايشان خواند فايده نكرد و گفتند مالك اشتر را بگو كه دست از جنگ بكشد و اگر نه ترا گرفته به معاويه مى دهيم.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 162

مجملا همين ملاعين سبب ترك جنگ شدند و گفتند از اين طرف جمعى و از آن طرف جمعى بنشينند و با هم از كتاب خدا بحث كنند تا هر كه غالب شود او امام باشد حضرت فرمودند كه از اين طرف من بروم معاويه گفت كه كى طرف على مى تواند شد او از همه كس اعلم است حضرت فرمودند كه عبد اللَّه بن عباس بيايد گفتند كه او نيز از على است و مثل على است شما ابو موسى اشعرى را بفرستيد چون ايشان حماقت او را مى دانستند و از طرف ما عمرو عاص و هر چند حضرت مبالغه بيشتر فرمودند همين خوارج مبالغه بيشتر كردند تا عاقبت به مكر عمرو عاص آن شد كه شد و در جميع تواريخ مذكور و مسطور است و چون اين ملاعين دانستند كه اينها مكر عمرو عاص بود

شروع به مجادله كردند با حضرت كه ما اگر بد كرديم تو چرا به گفته ما عمل مى كردى تا عاقبت جنگ كردند و همه كشته شدند الا نه كس و هر يك از ايشان به طرفى رفتند و الحال خوارج عمان اباضيه اند كه اميد هست كه به دولت قاهره مدفوع گردند و اگر عكرمه كافر فرنگى مى بود احتمال نجات نسبت به او مى رفت و ليكن از جميع كفار بدتر بود و چنين كس قابل توفيق نبود.

لهذا حضرت صلوات اللَّه عليه نرسيدند و غرض آن حضرت على الظاهر اين بود كه مردم اميدوار شوند و فرض محال است كه اگر بر فرض محال او برمى گشت ناجى مى بود و مقام گنجايش بيش از اين ندارد و تفصيل اينها را از مجالس المؤمنين طلب نمايند.

و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه و اللَّه كه اگر شخصى مدت عمر بت پرستى كرده باشد و در وقت رفتن شيعه شود آتش طمع در بدن او نمى كند هرگز بمقدار ذره يعنى هيچ عذاب نمى كشد.

[موت فُجأة سبب راحتى مؤمن است ]

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله انّ موت الفجاءة تخفيف

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 163

على المؤمن و اخذة اسف على الكافر) و بسند كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و آله منقولست كه فرمودند كه مردن به ناگاه نسبت به مؤمنان سبك بار شدنست و نسبت به كفار گرفتنى است كه سبب غم و الم ايشانست، و در بعضى از نسخ به جاى على عن است چنانكه در كافى است و به جاى اخذة اسف، راحة و اسف است كه معنى چنين باشد كه مردن فجاة سبب سبك

بارى است از گناهان و راحت دنيوى است مؤمن را و سبب تاسف خوردن كفار است كه كاش مدتى بيمارى مى كشيديم ممكن بود كه توبه كنيم و هم چنين است نسبت به فساق اما مؤمن صالح هميشه كارهاى خود را درست كرده است با خداوند خود و مشتاق لقاى الهى است. و ظاهرا آن چه در اصل است صحيح است چنانكه در كافى است و نسخه ديگر تصحيف نساخ است.

و از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما منقولست كه هر كس پيش از روز چهاردهم بميرد فجاه مرده است چون بيماريها در كمتر از اين شفا مى يابند و شب چهاردهم بحران اعظم است و محل خطر است پس مى بايد كه البته وصيت بكنند و هم چنين بعد از چهاردهم نيز مبالغه بيشتر است اگر در چهاردهم عرق صحت نكنند و بهتر آنست كه همين كه تب كنند وصيت كنند و كاملتر آنست كه مؤمن هر شب وصيت او در زير سرش باشد مبادا به ناگاه برود و حسرت خورد در آن نشأه كه چرا وصيت نكردم.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 164

و در روايت موثق كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه پيش از زمان حضرت ابراهيم عليه السلام مردمان فجأة مى مردند حضرت دعا كرد كه الهى از براى مرگ مرضى پيشتر بفرست تا به فكر مرگ افتند و تهيه خود بكارهاى خير و وصيتها بكنند و سبب صبر بازماندگان و تسلى ايشان بشود و چون در بيمارى مرتبه مرتبه احتمال مرگ بيشتر مى شود و جفاها كشيده مى شود و مرگ آسان مى شود پس حق سبحانه و تعالى

تب را فرستاد و ديگر دردها را فرستاد.

[مرگ كفاره گناه هر مؤمنى است و تخفيف مى دهد گناهان را]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه الموت كفّارة ذنب كلّ مؤمن) و آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مرگ كفاره گناه هر مؤمنى است و تخفيف مى دهد گناهان را يا بالكليه مغفور مى شود بحسب مراتب اشخاص و گناهان.

و در احاديث كالصحيحه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه فرمودند كه تب قاصد مرگست و زندان الهى است در زمين و كثرت و شدتش از جهنم است و نصيب مؤمن از آتش جهنم همين تبست اگر مؤمن صالح باشد و از او صغاير واقع شده باشد بى دغدغه بيمارى كفاره آن هست و اگر فاسق باشد گناهانش به سبب تب و درد و ساير مرضها تخفيف مى يابد و اگر چيزى مى ماند در جان كندن تخفيف مى يابد و اگر بماند غالب اوقات در برزخ كه قبر است سبك مى شود و اگر چيزى بماند در صحراى قيامت بالكليه مغفور مى شود تا بجهنم نرود.

و احاديث بر اين مضمون زياده از حد و حصر است و ظاهر احاديث متواتره كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه امت من هفتاد و سه فرقه خواهند شد يك طايفه از ايشان ناجى خواهد بود و باقى هالك اشعارى

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 165

بر اين دارد چه اگر شيعه اثنى عشرى بجهنم رود فرقى نخواهد بود ميان اين طايفه و ساير طوايف چنانكه سيد المحققين ابن طاوس و غير او از محدثين و علماء شيعه در اين باب كتابها تصنيف كرده اند و ليكن عذاب قبر و پنجاه هزار سال قيامت سهل نيست و اين اسباب سهل است عمده رحمت

الهى است بى سببى و شفاعت حضرت سيد المرسلين و ائمه معصومين است كه اميدوارى عظيم به اين هاست و خواهد آمد در باب تعزيه إن شاء اللَّه تعالى.

(و قال صلوات اللَّه عليه انّ بين الدّنيا و الآخرة الف عقبة أهونها و أيسرها الموت) و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه به درستى كه ميان دنيا و آخرت كه روز قيامت است يا بهشت و دوزخ هزار عقبه و گردنگاه هست سهل تر و آسانترين آنها مرگست با آن كه منقولست كه از حضرت خليل اللَّه و حضرت كليم اللَّه عليهما السلام پرسيدند بعد از مرگ كه مرگ را چگونه يافتيد ايشان گفتند كه آن را يافتم مانند گوسفندى كه زنده پوست آن را بكنند.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه حضرت عيسى بن مريم به نزد قبر يحيى بن زكريا سلام اللَّه عليهم آمد و دعا كرد تا حق سبحانه و تعالى او را زنده كرد پس زنده شد و از قبر بيرون آمد حضرت يحيى گفت از من چه مى خواهى عيسى گفت مى خواهم كه مونس من باشى چنانكه بودى سابقا يحيى عليه السلام گفت يا عيسى هنوز سختى و گرمى مرگ از من ساكن نشده است مى خواهى كه باز مرا بدنيا آورى و مرتبه ديگر سختى مرگ را بكشم پس او باز به قبر خود رفت و ظاهرا سختى به اعتبار تعلقاتست و چون تعلق بهم نرسيده بود مفارقت روح مشكل نبود لهذا به آسانى مرد و به قبر رفت.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 166

و در حديث حسن كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه

عليه وارد است كه جمعى از جوانان پادشاهزادگان بنى اسرائيل چند سال مشغول عبادت بودند و مقرر بود كه پادشاه زادگان مشغول عبادت مى شدند بعد از آن متوجه سياحت شدند قلندروار از جهت آن كه در هر شهرى عبرتها حاصل كنند پس رسيدند به قبرى در كنار راهى كه آن قبر مندرس شده بود با يكديگر گفتند كه بياييد تا دعا كنيم الحال تا حق سبحانه و تعالى صاحب اين قبر را زنده كند و ما از او بپرسيم كه مزه مرگ را چگونه يافته است پس اين دعا كردند

: أنت إلهنا يا ربّنا ليس لنا اله غيرك و البديع الدّائم غير الغافل الحىّ الّذى لا يموت لك فى كلّ يوم شأن تعلم كلّ شي ء بغير تعليم انشر لنا هذا الميّت بقدرتك

پس شخصى از آن قبر بيرون آمد كه موى سر و ريشش سفيد بود و خاك از سر دور مى كرد و چشم او متوجه آسمان بود پس به ايشان گفت بمن چكار داشتيد گفتند مى خواهيم كه از تو بپرسيم كه مزه مرگ را چگونه يافتى پس گفت كه من نود و نه سال است كه مرده ام و الم و مشقت مرگ از من نرفته است ايشان گفتند كه چون مى مردى در آن وقت سر و ريشت سفيد بود گفت نه و ليكن چون صدا شنيدم كه بيرون آى استخوانهاى خاك شده جمع شد و روح در آن جا كرد و من گمان كردم كه روز قيامت است بيرون آمدم و چشم به جانب آسمان داشتم كه چگونه از هم خواهد پاشيد از اين ترس موى سر و ريشم سفيد شد.

و ترجمه دعا اينست كه

تو خداوند مايى اى پروردگار ما، ما را بغير از تو خداوندى نيست، توئى كه اشيا را بعد از عدم موجود گردانيدى، و خود هميشه بودى، و غافل نيستى از احوال و افعال خلايق و زنده كه ترا مرگ نيست و ترا هر روز كاريست از ايجاد خلايق و ميرانيدن و روزى دادن و تربيت كردن، دانائى كه همه چيز را مى دانى بى آن كه كسى تعليم تو كرده باشد، خداوندا

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 167

به قدرت خود اين مرده را زنده گردان.

اما هزار عقبه پس آن چه معلومست زنده كردن و سؤال كرد است از اعتقادات كه نكير و منكر سؤال مى كنند چنانكه خواهد آمد. و اما سؤال از اعمال پس اكثر اخبار دلالت مى كند بر آن كه سؤال از آنها نخواهند كرد اما ثواب و عقاب خواهد بود پس ممكن است كه به اعتبار هر عملى از اعمال خير ثوابى باشد و بر ترك آن عقوبتى و هم چنين بر عكس در اعمال شر پس ممكن است كه عقبات عبارت از غمها و المها باشد كه از ترك اعمال خير و فعل اعمال شر او را حاصل شود يا اعم از عقبات مكروهات و ترك مستحبات گيريم و هيچ شك نيست كه غمى كه مؤمن را حاصل خواهد شد بواسطه ترك بسيارى از مستحبات زياده از جفاى جان كندنست.

و محتمل است كه عقبات تعلقات دنيوى باشد كه به سبب قطع آن به مرگ در غم باشد زيرا كه جفاى مرگ عمده اش جدا شدن از مألوفات و محبوبات است و نفس ناطقه را تعلقات بسيار به همرسيده است به سبب الفت با آنها نمى بينى كه هر

چند شخصى بى تعلق باشد اگر دزدى از او سفالى ببرد به سبب آن او را غمى حاصل مى شود هر چند هزار كوزه در خانه داشته باشد و اگر انگشتى را از شخصى قطع كنند تا زنده است در غم است و مرگ عبارت از اينست كه چشمان را كور كنند و گوشها را كر كنند و شامه اش را زايل سازند و گويايى او را برطرف سازند، و بعد از آن اين اعضا را يك يك ببرند به سبب هر يك از اينها نهايت غم او را حاصل مى شود و مرگ عبارت از قطع همه اعضا است، و عبارت از گرفتن زنان و فرزندان و اموال و اسباب و برادران و خويشان و آشنايان همه است مگر كسانى كه بحكم موتوا قبل ان تموتوا قطع جميع تعلقات كرده باشند از اين جهت به ايشان ضررى نمى رسد.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 168

اما اول در معنى عقبه اظهر است و اينها عين مرگست پس عقبات عبارت از عقوبات است و خلافى نيست در آن كه عذاب قبر حق است و ضغطه قبر حق است و سؤال رومان در صحيفه كامله و در حديث مشهور سلمان واقعست كه او سؤال از يك يك از اعمال مى كند و خبر مى دهد كه به سبب اين عملها مستحق اين مقدار از عقوبات الهى هستى و به سبب اين اعمال مستحق اين ثوابها هستى.

و خلافى كه هست در اين است كه آيا عذاب قبر جسمانى است يا روحانى، و خلافست كه معاد روحانى حق است يا نه، و معاد روحانى عبارتست از بقاى روح بعد از مفارقت بدن جمعى كثير از متكلمين از معتزله

و غير ايشان اعتقاد ايشان آنست كه نفس ناطقه خونست يا بخار لطيف است كه از جگر بدل مى رود كه حيوانات نيز دارند و امثال اين از مزخرفات بسيار گفته اند.

و آن چه يقينى است از آيات و اخبار متواتره آنست كه روح بعد از خراب بدن باقى است و آن يا جسمى است لطيف مانند ملائكه و يا روحى است مجرد كه تعلق به بدن دارد و مكانى نيست و اين مذهب محققين است و اين معنى اظهر است از دلايل عقليه و نقليه و نه چنين است كه دلايل اين مذهب افاده يقين كند كه اگر كسى اين اعتقاد نداشته باشد مؤاخذه باشد.

و اظهر آنست كه ضغطه قبر كه خواهد آمد جسمانيست و ما بقى روحانى است باين معنى كه چون اعمال بد كرده است هر يك به صورتى مصور مى شود از صورتهاى درندگان و گزندگان و در عالم برزخ با او خواهند بود و هم چنين صفات رذيله مثل بخل و حسد و كينه و تكبر و عجب و امثال اينها مصور به صورتهاى قبيحه كه اقبح از آن نباشد مى شوند و اگر صفات حسنه و اعمال حسنه داشته باشد آنها مصور به صورتهاى خوب مى شوند.

و در اين خلافست كه عين آن صفات و اعمال باين صورتها مى شوند يا

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 169

حق سبحانه و تعالى به سبب آن اعمال اين صورتها را مى آفريند و با اين كسند.

ظاهر اخبار و آيات بر معنى اول دلالت مى كند و اهل كشف نيز چنين يافته اند و تجربه نيز شاهد است بر اين معنى نمى بينى كه هر صفتى كه بر آدمى غالب است در عالم خواب حيوانى

را مى بيند كه آن صفت بر او غالب باشد مثلا هر گاه حرص بر او غالب باشد موش را در خواب بيشتر از حيوانات ديگر مى بيند و اگر درندگى بر او غالب باشد سگ و امثال آن را مى بيند و اگر علم بر او غالب باشد آب و شير را مى بيند و اگر بجناب اقدس الهى مربوط باشد انوار قدسيه را مشاهده مى كند و هر گاه آدمى ملاحظه نمايد صفات رذيله و حسنه و اعمال قبيحه و حسنه را زياده از هزار مى شود. و دور نيست كه هزار كنايه از كثرت باشد يا اصولش هزار باشد و فروعش را حساب نمى توان كرد و اللَّه تعالى يعلم

[شيطان هنگام مرگ حاضر مى شود]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه انّ الشّيطان ليأتي الرّجل من أوليائنا عند موته عن يمينه و عن شماله ليضلّه عمّا هو عليه فيابى اللَّه عزّ و جلّ له ذلك و ذلك قول اللَّه عزّ و جلّ يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ) «1» و حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه شيطان مى آيد به نزد هر يك از دوستان و شيعيان ما نزد مرگ او از دست راست و از دست چپ يعنى بهر وسيله و هر وجهى تا او را از راه دين بدر برد و حق سبحانه و تعالى نمى گذارد او را و اينست كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه ترجمه اش اينست كه: اللَّه تعالى ثابت قدم مى دارد بر اعتقادات حقه آن جماعتى را كه ايمان آورده اند بقول صحيح واقعى كه آن اعتقادات حقه است در زندگانى دنيا و در آخرت.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 170

و ظاهر اين حديث اينست

كه مراد از آخرت وقت مرگست كه شياطين عديله مى آيند كه مؤمن را از دين برگردانند و ليكن حق سبحانه و تعالى نمى گذارد. و ليكن اكثر مفسرين عامه و خاصه چنين تفسير كرده اند كه در زندگانى دنيا تا وقت مرگست و در آخرت قبر است چنانكه اخبار معتبره در اين باب وارد شده است پس تاويل مى بايد كرد كه مراد ثابت داشتن در دنياست تا وقت مرگ و بعضى از احاديث مزبوره در سؤال قبر خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

[مؤمن محبوب خود را هنگام مرگ مى بيند]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه فى الميّت تدمع عيناه عند الموت انّ «1» ذلك عند معاينة رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فيرى ما يسرّه ثمّ قال اما ترى الرّجل يرى ما يسرّه و ما يحبّ فتدمع عيناه و يضحك) و در حديث حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست در ميت كه چشمهاى او آب ريزد فرمودند كه آن در وقتى است كه مى بيند حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله را بعنوان بشاشت و خوشحالى آب از ديده اش مى آيد پس حضرت فرمودند كه نمى بينى كه هر كه چيزى را به بيند كه از ديدن آن چيز مسرور شود يا محبوب خود را به بيند آب از ديده اش مى آيد و مى خندد پس آن گريه خوشحالى است.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اذا رأيت المؤمن قد شخص ببصره «2» و سالت عينه اليسرى و رشح جبينه و تقلّصت شفتاه و انتشر منخراه فاىّ ذلك رأيت فحسبك به) و منقولست بطرق متكثره كه حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه مؤمن را به بينى كه چشمش باز شد و

بهم نمى زند و آب از چشم چپ او روان شود و عرق از پيشانى او ريزد يا پيشانى او

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 171

در عرق افتد و لبهاى او بهم كشيده شود و بينى او كشيده شود پس هر يك از اينها را كه از او به بينى ترا بس است در علامت رفتن از جهت كشيدن پاى او بقبله و خواندن قرآن نزد او و تلقين او كردن و در آن كه جنب و حايض را از پيش او بيرون كنند و در آن كه بدانى كه وقت آمدن حضرت رسول خدا و ائمه هدى است صلوات اللَّه عليهم اما اگر مشتبه شود مرگش به اين ها جزم نمى توان كردن كه مرده است و بسيار است كه در سكته بعضى از اين حالات بهم مى رسد.

[مؤمن هنگام مرگ نوراني مى شود]

(و قال ابو جعفر «1» صلوات اللَّه عليه انّ آية المؤمن اذا حضره الموت ان يبيضّ وجهه اشدّ من بياض لونه و يرشح جبينه و يسيل من عينيه كهيئة الدّموع فيكون ذلك آية خروج روحه و انّ الكافر يخرج روحه سيلا [أو سلّا] من شدقه كزبد البعير كما يخرج نفس الحمار) و ابو حمزه ثمالى از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه شنيد كه فرمودند كه علامت احتضار مؤمن آنست كه روى او سفيد مى شود زياده از سفيدى كه داشت يا از سفيدى ساير بدنش و طرف پيشانى او به عرق مى افتد و از چشمهاى او آبى روان مى شود مانند آب گريه پس اينها علامت آن است كه روح او بدر مى رود و روح كافر از اطراف دهانش بيرون مى رود يا سل مى كنند و از اطراف دهانش بيرون مى كشند مثل

كف دهان شتر هم چنان كه جان دراز گوش بيرون مى رود. و در كافى او كما يخرج نفس البعير است يعنى راوى شك دارد كه حضرت اين عبارت را فرمود: كزبد البعير يا فرمود: كما يخرج نفس البعير. و ظاهرا نساخ همزه را انداخته اند و خر را بدل شتر آورده اند.

[آخرين مزه كه آدمى مى يابد در وقت مردن مزه انگور است ]

(و روى انّ آخر طعم يجده الانسان عند موته طعم العنب) و در

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 172

روايتى وارد شده است كه آخرين مزه كه آدمى مى يابد در وقت مردن مزه انگور است كه در دهان خود مى يابد. محتمل است كه بالخاصيه چنين باشد، يا آن كه انگور بهشت از جهت او بياورند، يا حق سبحانه و تعالى دهان او را شيرين كند چون بنده هر گاه بنده مى خرد دهنش را شيرين مى كند و در وقت رفتن از بندگى همه كس خلاص شده بنده خاص حق سبحانه و تعالى مى شود دهانش را شيرين مى كند تا به رحمت او اميدوار شود و اللَّه تعالى يعلم.

[ملك الموت چگونه قبض روح مؤمنان مى كند]

(و سئل رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله كيف يتوفّى ملك الموت المؤمن فقال انّ ملك الموت ليقف من المؤمن عند موته موقف العبد الذّليل من المولى فيقوم هو و اصحابه لا يدنوا منه حتّى يبدأ بالسّلام يا [بالتّسليم ] و يبشّره بالجنّة) و از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله پرسيدند كه ملك الموت چگونه قبض روح مؤمنان مى كند حضرت فرمودند كه ملك الموت در وقت مردن مؤمن نزد او مى ايستد چنانكه بنده ذليلى نزد آقاى خود بايستد پس اول دور مى ايستند خود و اصحابش و به نزديك او نمى آيد تا أولا ابتدا مى كند به سلام و او را بشارت مى دهد به بهشت و بعد از آن به ادب نزد او مى آيد و جاى او را به او مى نمايد و او را مخير مى سازد و چون مشغول جاى خود مى شود قبض روح او مى كند.

(و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه انّ المؤمن اذا حضره الموت وثقه ملك الموت و

لو لا ذلك لم يستقرّ) و در روايت سكونى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه چون وقت مردن مؤمن مى شود ملك الموت او را محكم مى بندند تا بى تابى نكند و اگر نه اين باشد او قرار نگيرد و دور نيست كه محكم بستن او عبارت از بشارت و نمودن جا باشد كه به سبب آن قرار مى گيرد پس گويا او را بسته است يا نسبت به اشخاص مؤمنان مختلف باشد

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 173

بعضى كه از صلحا و اتقيا باشند بنحو سابق با ايشان سر كند و فساق و فجار را به بندد و قرينه آن كه در كلينى به جاى المؤمن، الميت واقع است و بنا بر اين حمل مى توان كرد بر غير مؤمن از منافقان و كفار و ظاهرا سهو از نساخ شده باشد.

[هر كس كه مرگ او را حاضر مى شود حضرت رسول و ائمه معصومين را مى بيند]

(و ما من احد يحضره الموت الّا مثل له النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله و الحجج صلوات اللَّه عليهم حتّى يراهم فان كان مؤمنا يراهم «1» بحيث يحبّ و إن كان غير مؤمن يراهم «2» بحيث يكره) و هر كس كه مرگ او را حاضر مى شود البته حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم كه حق سبحانه و تعالى حجة خود را بر خلق تمام كرده است به امامت ايشان بعنوان مثال و جسد مثالى در برابر او در مى آيند پس اگر مؤمن صالح است ايشان را بر آن نحوى كه دوست مى دارد مى بيند يعنى به صورتهاى خوب مى بيند و ايشان او را بشارت مى دهند به بهشت و اگر مؤمن نباشد مى بيند ايشان را به عنوانى كه دشمن او

باشد با بشارت بجهنم.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه آن حضرت فرمودند كه چون جان شما به حلق مى رسد چشم شما روشن مى شود يعنى از ديدن حضرات صلوات اللَّه عليهم و اشاره است باين آيه: (وَ قالَ اللَّهُ تَبارَكَ وَ تَعالى فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ وَ أَنْتُمْ حِينَئِذٍ تَنْظُرُونَ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ «3») بدان كه اين آيه از متشابهات آيات قرآنى است و تاويل آن را بغير از خدا و رسول و اهل بيت صلوات اللَّه عليهم كسى نمى داند و اخبار بسيار در تاويل اين آيه اشارة و تصريحا واقع شده است و ترجمه اش اينست كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه چرا

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 174

وقتى كه جان به حلق شما مى رسد و شما در آن وقت نظر مى كنيد به ميت جان را بر نمى گردانيد به بدن ميت اگر قدرت داريد و حال آن كه ما نزديكتريم به ميت از شما و ليكن شما نمى بينيد، و ظاهر آيه خطابست با حضّار محتضر آن جمعى كه نزد آن شخصى كه مى ميرد نشسته اند پس حاصل معنى اين مى شود كه شما را اختيارى نيست در حيات و موت احدى و همه بدست واحد قهّار است جل شانه.

اما اشارات پس ممكن است كه از لفظ و نحن اقرب باشد كه ما اقربيم به او از شما يعنى خلفاى ما به او اقربند كه مراد از آن رسول خدا و ائمه هدى و ملائكه باشند صلوات اللَّه عليهم يعنى نه شما را اختيارى هست كه ميت نميرد و نه خبرى هست كه ما

با ايشان در چه كاريم عدم اختيار كه ظاهر است و عدم خبر از چند وجه است يكى حضور حضرات بعنوان رحمت با مؤمنان و بعنوان غضب با غير ايشان، و ديگر نمودن جاى مؤمن را به او تا از شوق جان بدهد، ديگر خطاب مستطاب حضرت رب الارباب كه يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي «1» ديگر فرستادن ملائكه رحمت از جهت خوبان و غضب از جهت بدان و غير اينها كه از اخبار بسيار ظاهر مى شود پس بنا بر اين تفسير حديث صحيح سابق كه حضرت فرمودند كه چشم شما روشن مى شود جميع اينها خواهد بود و هر يك نيز ممكن است كه مراد باشد اما جميع اظهر است و احتمال بعض بنا بر آنست كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم با هر كسى در خور عقل او سخن فرموده اند و او را به نحوى بشارت داده اند چنانكه صدوق

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 175

نقل كرده است.

[چون جان به حلق مى رسد جاى او را در بهشت به او مى نمايند]

(فقال الصّادق صلوات اللَّه عليه انّه اذا بلغت النّفس الحلقوم ارى مكانه من الجنّة فيقول ردّوني إلى الدّنيا حتى اخبر اهلى بما ارى فيقال له ليس إلى ذلك سبيل) و كالصحيح از ابى بصير از آن حضرت صلوات اللَّه عليه وارد است كه ابو بصير گفت كه آيه سابقه را خواندم و تفسير آن را از حضرت طلبيدم و صدوق تغييرى داده است اما ضرر ندارد كه فى الحقيقه استدلال به آيه و خبر هر دو كرده باشد اما به نحوى كه وارد شده بود نقل كردن اولى است پس حضرت فرمودند كه چون جان به حلق مى رسد

جاى او را در بهشت به او مى نمايند و او مى گويد كه مرا بدنيا فرستيد تا خبر دهم اهل خود را به آن چه مى بينم پس به او مى گويند كه هر گاه شخصى از امور آخرت چيزى را ديد ديگر راهى نيست او را بسوى برگشتن بدنيا پس ذكر اين آيه در اين مقام با اين تفسير محتمل است كه مراد صدوق اين باشد كه با ديدن حضرات ديدن مراتب بهشت نيز خواهد بود يا آن كه چون جاى خود را مى بيند حضرات را نيز خواهد ديد و يا آن كه اين آيه را حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم بهر دو معنى تفسير كرده اند و ميان هر دو منافاتى نيست چه ممكن است كه هم جاى او را بنمايند و هم حضرات را به بيند.

و ممكن است كه مراد حضرت صادق صلوات اللَّه عليه اين باشد كه ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم جاى او را به او مى نمايند و او كه خواهد كه اهل خود را خبر كند بهر دو معنى خبر كند يكى ديدن ايشان و دويم جاى او در بهشت.

چنانكه در حديث كالصحيح بل الصحيح عندى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه چون جان هر يك از شما به حلق مى رسد به او بشارت مى دهند كه خاطر جمعدار كه هر چه از آن خايف و ترسان بودى

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 176

ايمن شدى از آن و مى گويند به او كه رسول خدا و امير المؤمنين و فاطمه زهرا پيش پيش تو مى روند يعنى تا ترا به مراتب عاليه برسانند.

و در حديث كالصحيح از سدير صيرفى منقولست كه به

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه فداى تو گردم يا ابن رسول اللَّه آيا قبض روح مؤمن را به اكراه مى كنند كه او راضى نباشد حضرت فرمودند كه نه و اللَّه به درستى كه چون ملك الموت از جهت قبض روح مؤمن مى آيد مؤمن جزع مى كند و مى ترسد پس ملك الموت مى گويد كه اى دوست خدا بى تابى مكن كه بحق آن خداوندى كه محمد صلى اللَّه عليه و آله را به رسالت بخلق فرستاده است كه من بر تو مهربان ترم از پدر مهربان تو اگر حاضر مى بود ترا چشمان خود را بگشا و ببين پس ممثل شود از جهت او حضرات سيد المرسلين و امير المؤمنين و فاطمه زهرا و باقى حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم پس به او گويد كه تو رفيق اين جماعت خواهى بود و يك يك را به او بشناساند ديگر نظر كند به بيند كه منادى ندا مى كند از جانب حضرت رب العزه و مى گويد كه يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ اى روحى كه قرار تو با محمد و اهل بيت او خواهد بود چنانكه محبت ايشان در دل تو جا كرده است برو از اين دنياى فانى بسوى پروردگار خودت و خوشنود باش از ولايت و محبت اهل بيت و حق سبحانه و تعالى ترا به ثواب غير متناهى خواهد رسانيد پس داخل شو اى روح در زمره بندگان خاص مقرب كه محمد است و اهل بيت او و داخل شو در جنت من پس چون اين خطاب به مؤمن مى رسد هيچ چيز نزد او محبوب تر از اين نيست كه قبض روح او كنند و

برسد به آن منادى كه با آن منادى به بهشت رود در خدمت حضرات ائمه صلوات اللَّه عليهم و از اين حديث ظاهر مى شود كه اين خطاب مستطاب از حضرت رب الارباب در وقت رفتن مؤمن است.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 177

و در حديثى معتبر از آن حضرت وارد شده است صلوات اللَّه عليه كه اين خطاب با حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه است و منافات ندارد كه خطاب با همه كس باشد حتى با زندگان نيز چنانكه ظاهر آيه عموم دارد و اهل كشف و مشاهده آنا فآنا به گوش هوش اين خطاب را مى شنوند و فى الحقيقه ايشان در حين مرگ اختيارى مى شنوند كه به آن مامورند و از اخبار متواتره ظاهر مى شود كه قرآن را ظهرى هست و بطنى هست تا هفت بطن و در بعضى اخبار تا هفتاد بطن و ليكن از بطن قرآن كسى خبر ندارد مگر ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم و اولياء اللَّه را نيز بهره داده اند و ليكن از بركات هدايات و ارشادات ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم و ليكن چون ولايت معنى است كه بغير از حق سبحانه و تعالى كسى بر آن اطلاع ندارد اعتماد نمى توان كرد بر آن مگر بر اشارات و تنبيهاتى كه از عبارت مستفاد شود.

مثلا در همين آيه جمعى گفته اند كه حق سبحانه و تعالى را اشارات بسيار هست با دوستان خود كه مستنبط و مستفاد مى شود از الفاظ آيه مثل خطاب با او به مطمئنه يعنى قرار گرفته به ياد الهى چون حق سبحانه و تعالى فرموده است كه أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ و هر دو آيه اشاره دارد

بر آن كه مى بايد كه قرار نفوس بذكر الهى باشد و اشعارى دارد بر آن كه تا به مرتبه محبت الهى نرسد قرار نمى باشد و اضطرابست و اينها مجربست ديگر خطاب ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ يعنى بازگشت كن به پروردگار خود اشاره دارد به آن كه نفس ناطقه پيش از خلق ابدان سالها با جناب اقدس الهى مربوط بوده است چنانكه در احاديث بسيار وارد شده است كه حق سبحانه و تعالى ارواح را پيش از خلق اجساد بدو هزار سال آفريده بود و در آن عالم ايشان را با جناب اقدس الهى و با ارواح مثل خود ربطها بود پس خطاب مى رسد كه چرا جاى خود را و محل قرار خود را فراموش كرده پس

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 178

انا فانا گويا بنده مخاطب است زيرا كه كلام الهى هميشه كلام الهى است و در هر زمانى با هر كس خطاب مى كند.

ديگر إِلى رَبِّكِ اشاره دارد به آن كه دور افتاده است بسيار و محتاج است به سير إلى اللَّه.

ديگر اشاره است به آن كه اى بنده هميشه من تربيت ترا در دار دنيا با هزار مخالفت كرده ام اگر در مقام موافقت درآيى ترا فرو نخواهم گذاشت.

ديگر اشاره است به آن كه من آن قدر تربيت تو كرده ام و مى كنم كه جا دارد كه تو هم كنى كه پرورش من مخصوص تست.

ديگر در كلمه راضية مرضية اشاراتست به آن كه مى بايد رجوع تو به پروردگارت از روى خوشنودى باشد و اين ممكن نيست تا به مرتبه محبت و عشق نرسد گويا طلب عشق كرده است و گويا چون عاشق مى شود معشوق خواهد شد و فانى خواهد

شد از جميع ارادات خود و باقى خواهد شد به خداوند خود و متخلق خواهد شد به اخلاق خداوند تا قابل خطاب فَادْخُلِي فِي عِبادِي شود و اشاره است به آن كه بندگان خاص من ايشان بندگان منند و غير ايشان بنده نفس و شيطانند و چون كمالات سابقه را به همرسانيدند داخل مى شوند در سلك مقربانى كه: «فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ» «1» و هم چنين همنشين او مى شوند يعنى هميشه با محبت الهى اند و لمحه اى از ياد او غافل نمى شوند و اين مرتبه اعلى مراتب جنانست و بهشت مقربان است و لهذا خطاب فرمودند كه:

وَ ادْخُلِي جَنَّتِي و اضافه به خود نمودن با آن كه همه چيز ازوست اشاره است به آن كه جنت حقيقى اينست و از اين اشارات ديگر مستفاد مى شود كه حصر

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 179

نمى توان كردن و اين نحو اشارات و تنبيهات در هر آيه و حديثى هست وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ «1» و اين اشارات را نمى يابند مگر عالمان حقيقى كه اولياء اللَّه اند و گاهگاهى متوجه بعضى از اشارات مى شوم تا بنده غافل نشود و نباشد از جماعتى كه حق سبحانه و تعالى مذمت ايشان فرموده چه قرآن مجيد مشحون است از مذمت كسانى كه تدبر نمى نمايند و از مدح متدبران و متفكران اميد كه حق سبحانه و تعالى همه را از اين خواب غفلت بيدار كند.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه چون بنده محتضر شد و زبانش بند شد حضرات رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم مى آيند پس حضرت رسول اللَّه صلى اللَّه

عليه و آله بر دست راست او مى نشيند و حضرات امير المؤمنين و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم بر دست چپ او پس حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله مى فرمايند به او كه آن چه را اميد به آن داشتى از مراتب عاليه بهشت الحال به آن خواهى رسيد و آن چه از آن ترسان بودى از عذاب الهى ايمنى و خاطر جمع دار كه حق سبحانه و تعالى ترا بخشيد پس جاى او را در بهشت به او مى نمايند و به او مى گويند كه اين منزل تست در بهشت اگر مى خواهى ترا باز گردانيم بدنيا و ترا در دنيا بدهند از طلا و نقره آن قدر كه خواهى او گويد كه مرا احتياجى بدنيا نيست پس در آن محل روى او سفيد مى شود و پيشانى او در عرق مى افتد و لبهاش در هم كشيده مى شود و بينى اش كشيده مى شود و از چشم چپش آب روان مى شود پس هر يك از اين علامات را كه به بينى بس است در دانستن حضور ايشان صلوات اللَّه عليهم يا در حضور مرگ پس چون جان از

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 180

بدن بيرون رود مرتبه ديگر دنيا و آخرت را بر او عرض مى كنند و او اختيار آخرت مى كند، پس چون غسلش مى دهند حضرات صلوات اللَّه عليهم حاضرند و دعا مى كنند كه حق سبحانه و تعالى او را از گناهان پاك كند يا مدد مى كنند در غسل و گردانيدن او از دست چپ بدست راست و بر عكس پس چون او را كفن كنند و در تابوت گذارند و متوجه قبر شوند روح او پيش پيش تابوت

رود و ارواح مؤمنان استقبال او كنند بر او سلام كنند و بشارت دهند او را به آن چه حق سبحانه و تعالى از جهت او مهيا ساخته است از نعمتهاى بهشت پس چون او را در قبر گذارند و قبرا پر كنند روح را در بدن او در مى آورند تا رانهاى او پس از اعتقادات او سؤال مى كنند. پس اگر خدا و رسول و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم را اعتقاد امامت داشته باشد و جواب ملكين بگويد در بهشت را بر روى او بگشايند تا هميشه از نسيم بهشت و بوهاى خوش آن و روشنايى آن به او رسد، پس گفتم فداى تو گردم ضغطه و فشارش قبر چه شد كه بيان نفرموديد حضرت فرمودند كه هيهات مؤمنان را فشارش قبر نمى رسد و اللَّه كه هر جزوى از زمين كه مؤمن بر آن راه رفته باشد بر جزوى ديگر فخر مى كند و مى گويد كه مؤمن بر من راه رفت و بر تو نرفت و زمين قبر به مؤمن مى گويد كه و اللَّه كه من ترا دوست مى داشتم در وقتى كه تو بر پشت من راه مى رفتى الحال كه در من داخل شدى خواهى ديد كه با تو چها خواهم كرد از خوبيهايش تا چشم كار كند بهشت را بيند يا قبرش را فراخ گردانند ثلث فرسخ.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه مى فرمودند كه و اللَّه كه عبادات شما شيعيان را قبول مى كنند و اللَّه كه شما را مى آمرزند و بس و جفاى شما تا وقتى است كه جان به حلق رسد.

ديگر شروع مى شود در فرح

و خوشحالى و چشم روشنى به مرتبه كه همه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 181

كس آرزوى منزلت شما كنند و چون جان به حلق مى رسد و ميت محتضر مى شود حاضر مى شوند حضرات رسول اللَّه و امير المؤمنين و جبرئيل و ملك الموت پس حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه به نزد حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله مى آيد و مى گويد كه اين شخص از محبان ما بود و اهل بيت را دوست مى داشت پس يا رسول اللَّه شما او را دوست داريد و حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله به جبرئيل مى فرمايد اين شخص دوستار خدا و رسول و اهل بيت رسول بود پس تو او را دوست دار و جبرئيل بملك الموت گويد كه اين شخص دوست مى داشت خدا و رسول را و اهل بيت رسول را صلى اللَّه عليه و عليهم پس تو او را دوست دار و با او رفق كن پس ملك الموت پيش او آيد و گويد كه اى بنده خدا خود را به سبب اعتقادات خوب آزاد كرده از آتش جهنم اما آن چه از آن خوف داشتى از عذاب الهى حق سبحانه و تعالى ترا بخشيد و آن چه اميد داشتى از رحمت الهى به آن رسيدى بشارت باد ترا كه محشور خواهى بود با حضرات رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم پس جان او را به آسانى از بدن بيرون آورد پس جامه بهشتى با بوى خوش بهشت كه با خود آورده باشد او را به آن به پوشاند و او را بوى خوش كند و بعد از آن حله زردى از حلهاى

بهشت به او پوشانند پس چون او را به قبر برند از نسيم و بوهاى بهشت به او رسد و قبر او را يك ماهه راه از پيش رو و دست راست و دست چپ فراخ گردانند و قبر عبارتست از عالمى كه روح در آنجا خواهد بود و بيان آن در ضمن اخبار خواهد شد پس به او گويند كه بخواب مانند شخصى كه داماد شده باشد بر بسترهاى نفيس و خوابيدن عبارتست از استراحت بدن در قبر و استراحت روح در عالم مثال و به او گويند كه بشارت باد ترا به راحت و نسيم بهشت و باغستانهاى با نعمت غير متناهى بهشت كه داخل آن خواهى شد و خداوند عالميان از تو

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 182

خوشنود است پس هر وقت كه خواهد به زيارت ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم مى رود در مراتب عاليه ايشان و در خدمت ايشان مى خورد از طعامهاى ايشان و شرابهاى ايشان و در خدمت ايشان صحبت مى دارد تا آن كه خروج فرمايد مهدى صاحب الزمان صلوات اللَّه عليه پس چون حضرت خروج كند گروه گروه از شيعيان را زنده مى كنند و لبيك اللَّهمّ لبّيك گويان به خدمت آن حضرت مى آيند پس در آن محل سنيان باطل به شك مى افتند كه آن چه شيعه مى گفتند احتمال دارد كه راست باشد و مذاهب فاسده همه بر طرف خواهد شد اما شيعيان چنين كه مذكور شد بسيار كمند پس صبر كنيد كه آن جماعتى كه بى صبرى مى كنند بعنوان خروج يا برگشتن از دين هالكند و ناجى جمعى اند كه اعتقاد دارند بوجود آن حضرت و از حق سبحانه و تعالى سؤال مى كنند

كه نزديك گرداند ظهور آن حضرت را.

و اشاره باين معنى دارد كه حضرت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله به حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه يا على وعده ما و تو در وادى السلام است كه بهشت باشد يا نجف اشرف كه خواهد آمد.

و حضرت صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون محتضر مى شود كافر كه غير اثنى عشرى باشد حضرات رسول خدا و امير المؤمنين و جبرئيل و ملك الموت صلوات اللَّه عليهم حاضر مى شوند پس حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه پيش مى آيد و مى گويد يا رسول اللَّه اين شخص دشمنى با اهل بيت مى كرد تو او را دشمن دار و حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله به جبرئيل مى فرمايد كه اى جبرئيل اين شخص دشمنى مى كرد با خدا و رسول و اهل بيت رسول تو او را دشمن دار و جبرئيل مى گويد كه اى ملك الموت اين شخص دشمن خدا و رسول و اهل بيت رسول بوده است تو او را دشمن دار و

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 183

جان او را به سختى بگير پس ملك الموت پيش آيد و گويد كه اى بنده خدا آيا خود را خلاصى دادى از آتش جهنم به محبت اهل بيت آيا برات ايمنى از عذاب الهى گرفتى به سبب محبت ايشان آيا چنگ در دامان متابعت ايشان زدى كه به سبب آن داخل بهشت شوى او گويد كه نه، پس ملك الموت گويد بشارت باد ترا اى دشمن خدا به غضب و عذاب الهى و آتش جهنم اما آن چه از آن ترسان بودى به آن رسيدى پس به سختى

تمام جان او را بيرون آورد پس سيصد شيطان موكل سازند به روح او كه همه آب دهان بر روى او اندازند و روح او در عذاب باشد پس چون او را در قبر در آوردند درى از درهاى جهنم بر روى او گشايند كه گند جهنميان و زبانه آتش در قبر او در آيد و در اين عذاب باشد تا روز قيامت.

و در موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه چون جان به حلق رسد فرشته مى آيد و مى گويد كه اى فلان اميد از حيات بردار و خاطر جمعدار كه عذاب الهى به تو نمى رسد يا از محنت دنيا فارغ شدى.

و در موثق كالصحيح از آن حضرت منقول است كه فرمودند كه چون جان به سينه مى رسد مى بيند. و عقبه اسدى گفت گفتم كه چه چيز مى بيند فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله را مى بيند و حضرت مى فرمايد كه منم رسول اللَّه بشارت باد ترا پس حضرت فرمودند كه ديگر امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه را مى بيند و حضرت مى فرمايد كه منم على بن ابى طالب كه تو او را دوست مى داشتى آمده ايم كه ترا نفع برسانيم و از محنتها نگاهدارى كنيم كه به تو نرسد، عقبه گفت گفتم كه آيا ممكن است كه كسى حضرات را به بيند و باز بدنيا آيد كه شفا يابد از آن مرض حضرت فرمودند كه نمى شود همين كه مى بينند ايشان را مى روند از اين دنيا و اين بشارت را حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد ياد

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 184

فرموده است كه آن جماعتى كه ايمان آورده اند، و پرهيزكارند

ايشان را بشارت مى دهند در زندگانى دنيا و در آخرت و مبدل نمى شود و تغيير نمى يابد كلمات الهى در وعدها يعنى هر وعده كه كرده است چنان مى شود و پيش گذشت كه جاى او را در بهشت به او مى نمايند و منافات ندارد كه آن بشارت مشتمل بر همه باشد.

و قريب باين اخبار بحسب معانى احاديث بسيار وارد شده است بر اين اكتفا شد اگر چه طولى به همرسانيد و ليكن ضرور بود چون معاد از اركان دين است.

[چه كسي جانها را مى گيرد]

(و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن قول اللَّه عزّ و جلّ «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها» «1» و عن قول اللَّه عزّ و جلّ «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ» «2» و عن قول اللَّه عزّ و جلّ «الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ، و الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ» «3» و عن قول اللَّه عزّ و جلّ «تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا» «4» و عن قول اللَّه عزّ و جلّ «وَ لَوْ تَرى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ» «5» و قد يموت فى السّاعة الواحدة فى جميع الآفاق ما لا يحصيه الّا اللَّه عزّ و جلّ فكيف هذا فقال انّ اللَّه تبارك و تعالى جعل لملك الموت اعوانا من الملائكة يقبضون الارواح بمنزلة صاحب الشرطة له اعوان من الانس يبعثهم فى حوايجه فتتوفّيهم الملائكة و يتوفّيهم ملك الموت من الملائكة مع ما يقبض هو و يتوفاهم اللَّه عزّ و جلّ من ملك الموت) و منقولست كه از آن حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 185

صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه اللَّه تعالى قبض ارواح مى كند در وقت مردن ايشان و جائى ديگر مى فرمايد كه

بگو يا محمد كه قبض روح شما مى كند فرشته كه موكل است از جهت موت شما كه آن عزرائيل است و مسمى است بملك الموت و جائى ديگر فرموده است در تعريف و مدح خوبان كه آن جمعى كه قبض ارواح ايشان مى كنند فرشتگان در حالتى كه ايشان طيب و پاكيزه اند از بديها و مزينند به خوبيها و در مذمت بدان فرموده اند كه آن جماعتى كه فرشتگان قبض ارواح ايشان مى كنند در حالتى كه ستم كنندگانند بر نفسهاى خود به سبب معصيت، و جائى ديگر فرموده است كه قبض روح ميت مى كنند رسولان ما، و جائى ديگر فرموده است كه اگر ببينى كه فرشتگان قبض روح كافران مى كنند بچه عنوان مى كنند هر آينه تعجب كنى پس جمع بين الايات چون مى شود.

و مع هذا اگر ملك الموت تنها قبض ارواح كند چگونه ممكن است و حال آن كه در يك ساعت در اطراف عالم آن قدر مى ميرند كه حساب آنها را نمى تواند كردن بغير از حق سبحانه و تعالى پس حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى از جهت ملك الموت مدد كاران مقرر ساخته است از فرشتگان كه ايشان قبض ارواح مى كنند مانند سردار لشكر يا سردار پهلوانان لشكر يا حكام كه نوكران و مدد كاران از آدميان دارند كه بواسطه كارهاى خود به جاها مى فرستند هم چنين ملك الموت اين فرشتگان را مى فرستند و ايشان قبض روح بسيار كس مى كنند و به قبض ملك موت مى دهند غير آن چه خود قبض روح ايشان مى كند و همه را به قبض الهى مى دهد ملك الموت.

و ظاهر اين خبر آنست كه قبض همه متحقق

مى شود و ممكن است كه مراد اين باشد كه چون به فرموده الهى است گوييا كه حق سبحانه و تعالى قبض كرده

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 186

است و هم چنين ملك الموت و اين مجاز شايع است چنانكه هر گاه پادشاهى وزيرش را حكم كند كه قصرى از جهت او بسازد و وزير بنايان را بدارد كه بسازند نسبت به همه مى دهند كه او ساخته است در بنّا حقيقة و در پادشاه و وزير مجازا.

[دوست حضرت امير المؤمنين آن حضرت را در سه موضع مى بيند]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه انّ ولىّ علىّ صلوات اللَّه عليه يراه فى ثلاثة مواطن حيث يسره عند الموت و عند الصّراط و عند الحوض) و به اسانيد متواتره از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و حضرت سيد المرسلين و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم منقولست كه دوست حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه آن حضرت را در سه موضع مى بيند به عنوانى كه مسرور شود به شفاعت و نجات يكى در وقت مردن كه احاديث ديگر نيز گذشت دويم نزد صراط كه حضرت بجهنم خطاب فرمايد كه اين از منست و آن از تو و دوستان آن حضرت مثل برق از صراط عبور كنند، ديگر نزد حوض كوثر كه ساقى آن حوض آن حضرتست و باقى ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم.

و احاديث متواتره از عامه و خاصه وارد شده است كه دشمنان آن حضرت را از آن آب بهره نيست.

و در حديث كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمود كه و اللَّه كه هر كس بر دشمنى من بميرد البته مرا خواهد ديد در وقت مردن به عنوانى كه از جهت او بد

باشد و هر كه با دوستى من از دنيا برود در وقت مرگ مرا خواهد ديد به عنوانى كه محبوب او باشد و حضرت امام محمد باقر فرمودند كه چنين است و حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نيز حاضر شود در دست راست او بمثل حضرت امير المؤمنين.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 187

و در حديث كالصحيح منقول است از عبد اللَّه بن ابى يعفور كه خطاب جهنى با من معامل بود و عداوت آل محمد صلوات اللَّه عليهم داشت و هم صحبت بود با نجده خارجى و او بيمار شد به عيادت او رفتم از جهت معامله كه با او داشتم و از جهت تقيه ديدم كه در بى هوشى مرگست و مى گفت مرا با تو چكار است يا على پس خبر دادم حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه را به آن چه ديده بودم حضرت فرمود كه بحق پروردگار كعبه كه على را ديده است برب كعبه كه او را ديده است به خداوند كعبه كه او را ديده است.

و از ابى سعيد خدرى از طرق عامه منقولست كه حضرت سيد المرسلين فرمودند كه هر كسى كه حق سبحانه و تعالى دوستى اهل بيت من او را روزى كرده باشد پس او را خير دنيا و آخرت داده است و كسى شك نكند در آن كه او از اهل بهشت است به درستى كه در دوستى اهل بيت من بيست خصلت است ده در دنيا و ده در آخرت.

اما ده در دنيا اول: ترك دنيا و محبت دنياست.

دويم: حرص است بر علم. سيم: پرهيزكاريست در دين.

چهارم: رغبت است در عبادت.

پنجم: توبه است

پيش از مرگ.

ششم: توفيق نماز شب است كه به رغبت تمام مى كند.

هفتم: نااميديست از آن چه در دست مردمان است.

هشتم: حفظ كردن اوامر و نواهى الهى است به آن كه اوامر را به جا آورد و نواهى را ترك كند.

نهم: دشمنى دنياست.

دهم: سخا و كرم است.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 188

و اما در آخرت پس اول: آن كه ديوان او و نامه عمل او را نگشايند.

دويم: ترازوى عمل از جهت او نصب نكنند.

سيم: نامه عمل او را بدست راست او دهند.

چهارم: از جهت او بنويسند براتى از آتش دوزخ.

پنجم: روى او سفيد باشد در آن روز.

ششم: حلّهاى بهشت را در او پوشانند.

هفتم: او را شفاعت دهند در صد كس از اهل بيت او.

هشتم: حق سبحانه و تعالى بنظر رحمت به او نظر كند.

نهم: تاجى از تاجهاى بهشت بر سر او گذارند.

دهم: آن كه داخل بهشت شود بى حساب پس خوشا حال دوستان اهل بيت من و چون چنين نباشد كه حق سبحانه و تعالى محبت ايشان را مزد رسالت آن حضرت كرده است با آن كه هيچ پيغامبرى را مزد بر رسالت كرامت نفرموده است مگر آن حضرت را.

و باز از طرق ايشان از جابر بن عبد اللَّه انصارى منقولست كه روزى در خدمت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله بودم كه ناگاه رو به جانب حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند و فرمودند كه مى خواهى ترا بشارت دهم يا ابا الحسن، حضرت فرمودند بلى يا رسول اللَّه، حضرت فرمودند كه اينك جبرئيل از جانب خداوند جليل آمده است و مى گويد كه حق سبحانه و تعالى شيعيان و دوستان ترا نه خصلت كرامت كرده

است.

اول: آسانى مرگ.

دويم: انس در وحشت قبر كه فرشتگان به زيارت او آيند.

سيم: نور در ظلمت قبر و قيامت.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 189

چهارم: ايمنى از ترس عظيم روز قيامت.

پنجم: عدالت نزد ميزان به آن كه ميزان حسناتش سنگين باشد يا نسنجند عمل او را.

ششم: گذشتن از صراط مثل برق.

هفتم: خلاصى از جهنم.

هشتم: داخل شدن در بهشت پيش از همه كس.

نهم: آن كه نور ايشان سعى كند در پيش ايشان و از دست راست ايشان يعنى منور باشند.

و ايضا صدوق از طرق صحاح عامه نقل كرده است از عبد اللَّه بن عمرو بن الخطاب و به چند سند از طرق ايشان ديده ام از عمر بن الخطاب كه گفت سؤال كرديم از حضرت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله از حال و رتبه على بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه پس حضرت غضبناك شدند و فرمودند كه چه بر اين داشته است جمعى را كه سخن گويند از حال كسى كه منزله و مرتبه او نزد حق سبحانه و تعالى مثل منزله و مرتبه من است بغير از نبوت.

آيا نه چنين است كه هر كه على را دوست دارد مرا دوست داشته است و هر كه مرا دوست دارد حق سبحانه و تعالى از او خوشنود است و هر كه خدا از او خوشنود است جاى او در بهشت است. آيا نه چنين است كه هر كه على را دوست دارد از دنيا بيرون نرود تا او را از شراب كوثر آب بدهند و ميوه درخت طوبى بخورد و جاى خود را در بهشت به بيند؟.

آيا نه چنين است كه هر كه على را دوست دارد

حق سبحانه و تعالى نماز و روزه و عبادات شب او را قبول كند و دعاى او را مستجاب گرداند.

آيا نه چنين است كه هر كه على را دوست دارد فرشتگان از جهت او

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 190

استغفار كنند و هشت در بهشت را از جهت او بگشايند كه از هر درى كه خواهد داخل بهشت شود بى حساب؟. آيا نه چنين است كه هر كه على را دوست دارد حق سبحانه و تعالى نامه عمل او را بدست راست او دهد و او را حساب كنند حسابى به آسانى؟.

آيا نه چنين است كه هر كه على را دوست دارد حق سبحانه و تعالى سكرات مرگ را بر وى آسان گرداند و قبر او را باغى گرداند از باغستانهاى بهشت؟.

آيا نه چنين است كه هر كه على را دوست دارد حق سبحانه و تعالى بعدد هر رگى كه در بدن اوست او را حورى كرامت فرمايد و او را شفيع گرداند در هشتاد كس از اهل بيت او و بعدد هر مويى كه در بدن او است او را در بهشت شهرى كرامت كنند؟.

آيا نه چنين است كه هر كه على را دوست دارد حق سبحانه و تعالى ملك الموت را نزد او فرستد چنانكه نزد پيغمبران مى فرستد و رفع كند از او هول منكر و نكير را و قبر او را يك ساله راه فراخ گرداند و روز قيامت روى او را سفيد گرداند و حشر او با حمزه سيد الشهدا باشد؟.

آيا نه چنين است كه هر كه على را دوست دارد حق سبحانه و تعالى او را در روز قيامت در سايه عرش خود

در آورد با صديقان و شهدا و صالحان و از فزع اكبر روز قيامت او را ايمن گرداند؟.

آيا نه چنين است كه هر كه على را دوست دارد حق سبحانه و تعالى حكمت را در دل او در آورد و بر زبان او جارى گرداند و درهاى رحمت را بر روى او بگشايد؟.

آيا نه چنين است كه هر كه على را دوست دارد او را در آسمانها بخوانند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 191

اسير الهى است در زمين و حق سبحانه و تعالى به او مباهات فرمايد با اهل آسمانها و با حاملان عرش خود؟.

آيا نه چنين است كه هر كه على را دوست دارد ملكى از زير عرش او را ندا كند كه اى بنده خدا عمل را از سر گير كه حق سبحانه و تعالى گناهان ترا همه آمرزيد؟.

آيا نه چنين است كه هر كه على را دوست دارد در صحراى محشر حاضر شود و روى او مثل ماه شب چهارده باشد؟.

آيا نه چنين است كه هر كه على را دوست دارد حق سبحانه و تعالى تاج پادشاهى بر سر او گذارد و حله عزت و كرامت بر او پوشاند؟.

آيا نه چنين است كه هر كه على را دوست دارد بگذرد بر صراط مثل برق جهنده؟.

آيا نه چنين است كه هر كه على را دوست دارد بنويسند از جهت او براتى از آتش دوزخ و گذشتن از صراط و ايمنى از آتش دوزخ و نامه عمل او را نگشايند و ترازوى عمل از جهت او نصب نكنند و او را گويند كه داخل بهشت شو بى حساب؟.

آيا نه چنين است كه هر كه على را

دوست دارد و بر دوستى آن حضرت بميرد فرشتگان او را مصافحه كنند و پيغمبران او را زيارت كنند و هر حاجتى كه داشته باشد حق سبحانه و تعالى آن را بر آورد؟.

آيا نه چنين است كه هر كه آل محمد را دوست دارد ايمن باشد از حساب و ميزان و صراط؟.

آيا نه چنين است كه هر كه آل محمد را دوست دارد من ضامن اويم كه داخل بهشت شود با پيغمبران؟.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 192

آيا نه چنين است كه هر كه آل محمد را دشمن دارد در روز قيامت بر پيشانى او نوشته باشد كه از رحمت خدا نااميد است؟.

آيا نه چنين است كه هر كه بر دشمنى آل محمد بميرد كافر مرده است؟.

آيا نه چنين است كه هر كه بر دشمنى آل محمد بميرد بوى بهشت را نمى شنود؟.

و اين حديث را اگر چه عامه روايت كرده اند و امثال اين از طرق ايشان از حد و حصر بيرون است ليكن همين مضامين در اخبار متواتره وارد است صدوق در كتب خود نقل كرده است و چون مى خواستم كه كتاب به مدح حضرت مزين شود چند حديثى ذكر شد و استيفاى آن در تفسير قرآن خواهد شد إن شاء اللَّه تعالى.

[ملك الموت دفع مى كند شيطان را از كسى كه محافظت نموده است نمازها را]

(و ملك الموت يدفع الشّيطان عن «1» المحافظ على الصّلاة و يلقّنه شهادة ان لا اله الّا اللَّه و انّ محمّدا رسول اللَّه فى تلك الحالة العظيمة) و ملك الموت دفع مى كند شيطان را از كسى كه محافظت نموده است نمازها را به آن كه در وقت خود با شرايط و اركان به جا آورده باشد و تلقين مى كند ملك موت او را كه

بگو: اشهد انّ لا اله الّا اللَّه و اشهد انّ محمّدا رسول اللَّه در چنان حالتى عظيم كه او را به بيند تلقين كند او را تا هول و ترس او كم شود.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه داخل شد حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله بر شخصى از اصحاب و او جان مى كند پس حضرت فرمودند كه اى ملك الموت رفق كن به صاحب من كه او مؤمن است ملك گفت يا رسول اللَّه خوشنود باش كه من بهر

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 193

مؤمنى رفق مى كنم و بدان يا محمد كه من قبض روح فرزند آدم مى كنم و اهلش جزع مى كنند من در گوشه از خانه ايشان مى ايستم و مى گويم اين چه جزع است كه مى كنيد و اللَّه كه پيش از اجلش قبض روح نكرده ام و در قبض روح او گناهى ندارم اگر راضى باشيد و صبر كنيد اجر عظيم خواهيد داشت و اگر جزع كنيد گناه كرده ايد و بار گناه بر پشت خود سنگين كرده ايد و بدانيد كه ما را بسوى شما بازگشت خواهد بود و ديگر بازگشت خواهد بود پس شما حذر كنيد و حذر كنيد از مخالفت الهى به درستى كه هر خانه كه هست در مشرق زمين و مغرب زمين خواه خانهاى گل و خواه خانهاى موى صحرا نشينان كه البته هر روز پنج مرتبه تفحص احوال ايشان مى كنم و من داناترم به كوچك و بزرگ ايشان از ايشان بحال خودشان و اگر خواهم كه قبض روح پشه كنم قدرت بر آن ندارم تا پروردگار مرا به آن امر نفرمايد

پس حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه در اوقات نمازها تفحص مى كند پس اگر مداومت بر نمازها دارند كه در وقتهاى آن به جا آورند ملك الموت او را در وقت مردن تلقين مى كند بشهادتين و شيطان را از او دور مى كند. و قريب باين مرويست از جابر از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه فرمودند كه خداوند عالميان امر مى كند ملك الموت را كه به بهترين نحوى قبض روح بنده مؤمن كند و اگر طولى به همرساند بواسطه آنست كه بر او آسان شود و جاهل را گمان آنست كه جان كندن بر او سخت شده است و جمعى كه مغضوب الهى اند و آنها غير مؤمنانند ملك الموت را مى فرمايد كه جان او را به سختى بيرون آورد چنانكه به شما رسيده است كه مانند سيخى كه از نمد ترى بيرون آورند جان او را بيرون مى آورند به زودى و سختى و مردمان را گمان

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 194

آنست كه جان كندن بر او آسان شده است به اعتبار زودى و هيچ شك نيست كه عمده جفاها با روح است و چون روح مؤمنان جاى خود را در بهشت مى بينند و حضرات رسول خدا و ائمه هدى را صلوات اللَّه عليهم مشاهده مى نمايند و غير آن از آن چه گذشت بر ايشان، جان دادن به سهولت مى گذرد هر چند مدتى بيهوش باشند و دست و پا زنند. و بسيار ديده ام كه در جان كندن صعب بوده اند و سخن مى گفته اند و صحبت مى داشته اند و وصيت

مى كرده اند و صعوبت آن مثل درد دندان يا تب نبوده است پس تو هم نشود كه صعوبت و سهولت اينهاست بلكه آنها است كه گذشت و اگر در واقع صعوبتى باشد باز جهت پاك شدن ايشان است از گناهان و سهولت بر كفار از جهت جزا دادن ايشانست مرا عمال خيرى را كه كرده اند چنانكه گذشت.

و روايت كرده است صدوق از مفضل بن عمر كه حضرت فرمود كه اى مفضل زنهار كه خود را آلوده گناهان مكن و شيعيان ما را از گناهان حذر فرما چون گناهان و جزاى آنها به شما نزديكتر است از ديگران، به درستى كه به شما جفاها مى رسد از سلاطين و نيست آنها مگر از گناهان شما و بيماريها به شما مى رسد و نيست مگر به سبب گناهان شما، و روزى از ايشان محبوس مى شود و نيست مگر به تشام معاصى، و جان كندن بر ايشان سخت مى شود و نيست مگر بواسطه سيئات ايشان تا آن كه جمعى كه حاضرانند مى گويند كه مرگ بر او دشوار است بسيار پس چون حضرت يافتند كه من مغموم شدم به سبب اين سخنان خصوصا آن كه بر شما مى گيرند بيشتر از ديگران فرمودند كه اى مفضل مى دانى كه چرا چنين است گفتم فداى تو گردم نمى دانم حضرت فرمودند كه و اللَّه كه از آن جهت است كه شما را به سبب گناهان مؤاخذه نخواهند نمود رفع گناهان شما را در دنيا مى كنند باين بلاها كه تا كفاره گناهان شما باشد.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 195

و در حديث معتبر از حضرت موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما وارد است كه از حضرت امام جعفر صادق

صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه وصف فرمائيد از براى ما مرگ را حضرت فرمودند كه مرگ نسبت به مؤمنان مانند بوييدن بهترين بوهاى خوش است كه ببويد و بخواب رود و تعبها و المها از او زايل شود همه، و از جهت كفار مانند گزيدن افعى است و نيش زدن عقربها است يا سخت تر. شخصى عرض كرد كه جمعى مى گويند كه مرگ دشوارتر است از آن كه به ارّه پاره كنند به دو نيم يا از مقراض بدن او را پاره پاره كنند يا او را سنگ باران كنند يا ميل آسيا بر حدقه كسى گذارند كه بر آن بگردد حضرت فرمودند كه چنين است نظر به بعضى از فساق و كفار نمى بينيد كه جمعى از كفار سختيهاى عظيم مى كشند در جان كندن و يقين كه جفاى جان كندن ايشان از اينها سخت تر است زيرا كه جان كندن از عذاب آخرتست و اينها از عذابهاى دنياست پس عرض نمودند كه بسيار است كه مى بينيم كه كفار به سهولت جان مى دهند و صحبت مى دارند و مى خندند و سخن مى گويند و مى روند و جمعى از مؤمنان نيز چنين مى روند و از مؤمنان و كافران جمعى سختيهاى عظيم مى كشند در سكرات مرگ حضرت فرمودند كه هر راحتى كه به مؤمنان مى رسد اول ثواب ايشان است و هر سختى كه به ايشان مى رسد كفاره گناهان ايشان است تا آن كه چون بميرند پاك و پاكيزه باشند و مستحق ثواب ابدى شده باشند و چيزى از گناهان بر ايشان نمانده باشد و هر سهولت و آسانى كه به كفار مى رسد از آن جهت است كه گاه هست كارهاى خير كرده اند

حق سبحانه و تعالى مزد ايشان را در دنيا به ايشان مى رساند تا چون بميرند از جهت ايشان نمانده باشد بغير از اسباب عذاب چيزى و هر سختى كه به ايشان مى رسد مقدمه عذاب الهى است بعد از آن كه حسنات ايشان را در دنيا به ايشان رسانيده اند و اين از آن جهت است كه حق سبحانه و

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 196

تعالى عادلست و ظلم نمى كند.

باز از آن حضرت پرسيدند كه طاعون از چه وجه واقع مى شود حضرت فرمودند كه نظر به جمعى عذابست و نظر به جمعى رحمت است عرض نمودند كه چون شود كه يك چيز هم عذاب باشد و هم رحمت حضرت فرمودند كه نمى بينيد كه آتش جهنم عذابست بر كفار و بر خازنان جهنم از فرشتگان كه با كفارند رحمت است و لذت ايشان در آنست كه در آنجا اطاعت الهى به جا مى آورند.

[چون بنده در روز آخر دنيا و روز اول آخرت باشد در برابر او ممثل مى شود مال او و فرزندان او و عمل صالح ]

(و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه انّ العبد اذا كان فى آخر يوم من الدّنيا و اوّل يوم من الآخرة مثّل له ماله و ولده و عمله فيلتفت إلى ماله فيقول و اللَّه انّي كنت عليك لحريصا شحيحا فما ذا عندك فيقول خذ منّي كفنك فيلتفت إلى ولده فيقول و اللَّه انّي كنت لكم محبّا و انّي كنت عليكم لمحاميا فما ذا عندكم فيقولون نؤدّيك إلى حفرتك و نواريك فيها فيلتفت إلى عمله فيقول و اللَّه انّك كنت علىّ لثقيلا و انّي كنت فيك لزاهدا فما ذا عندك فيقول انا قرينك فى قبرك و يوم حشرك حتّى اعرض انا و أنت على ربّك) به اسانيد قويه كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند

كه چون بنده در روز آخر دنيا و روز اول آخرت باشد در برابر او ممثل مى شود مال او و فرزندان او و عمل صالح او پس رو بمال مى كند و مى گويد كه و اللَّه كه من حرص داشتم در طلب تو و بخل مى ورزيدم و صرف نمى كردم ترا و عمر عزيز را در طلب تو و حفظ تو بسر آوردم الحال كه مى روم چه همراهى مى كنى با من پس مال به زبانحال يا مقال مى گويد كه كفن را از من بردار كه همراهى ديگر از من نمى آيد.

پس رو به فرزندان خود مى كند و مى گويد كه و اللَّه كه من دوست شما بودم

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 197

و هميشه حفظ و حمايت شما مى كردم چه چيز نزد شما هست از جهت من ايشان مى گويند كه از ما اين مى آيد كه ترا به قبر رسانيم و دفن كنيم پس رو به جانب عمل صالح مى كند و مى گويد كه و اللَّه كه تو بر من گران بودى و من ترك مى كردم ترا و محبت تو نداشتم تو چه همراهى مى كنى با من آن مى گويد كه من قرين و مصاحب توام در قبر تو و در روزى كه محشور خواهى شد و از قبر بيرون مى آيى با توام تا عرض كرده شوم من و تو بر پروردگار تو.

بدان كه اين كلام دو احتمال دارد يكى آن كه بر سبيل مجاز باشد و كنايه باشد از آن كه مال و فرزند بكار آخرت نمى آيد مگر آن كه مال را در راه خدا صرف كند يا وصيت كند كه صرف راه خدا كنند و در اين صورت داخل اعمال خواهد بود

و هم چنين فرزندان فى أنفسهم بكار او نمى آيند مگر آن كه صالح باشند و از جهت او دعا و خيرات كنند و اين نيز داخل اعمال خير است كه از او خواهد ماند چنانكه خواهد آمد در باب وصايا پس چيزى كه بكار آخرت مى آيد كه سبب رفاهيت عالم برزخ است تا ابد الآباد عمل صالح است پس بايد كه آدمى در آن بكوشد و اظهر آنست كه ممثل مى شوند چنانكه در عالم خواب ممثل مى شوند و اين عالم مثال واسطه ايست ميان عالم جسمانيات و روحانيات و شكى در وجود آن نيست چنانكه به تجربه ظاهر است و بسيار است كه ميت در حالت احتضار فرياد مى كند كه مالهاى مرا چرا مى سوزانيد فرزندان مرا چرا مى كشيد يا مى سوزانيد.

و در اين اوقات جمعى نقل كردند كه يكى از عمال در حالت احتضار فرياد مى كرد كه آتش در انگشتان من افتاده است آب بياوريد و آب مى بردند از جهت او و دست را در ميان آب گذاشته فرياد مى كرد كه اين آب آتش را فرو نمى نشاند آبى ديگر بياوريد و فرياد مى كرد تا رفت و ليكن اكثر ياران حمل بر

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 198

اين مى كنند كه بيهوده مى گويد به تبعيت عمر بن الخطاب چنانكه گذشت حق سبحانه و تعالى همه را از خواب غفلت بيدار كند تا آن كه حقايق اشيا را كما هى به بينند و بدانند.

[هر كه در روز جمعه يا شب جمعه بميرد]

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من مات يوم الجمعة او ليلة الجمعة رفع «1» اللَّه عنه عذاب القبر) و از آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه هر كه در روز جمعه

يا شب جمعه بميرد حق سبحانه و تعالى عذاب قبر را از او بردارد و امثال اين احاديث مخصص عمومات ضغطه است و يكى از فضلا گفته است كه عذاب قبر حق است اجماعا مگر كسى را كه تلقين كرده باشند و غافل شده است از امثال اين اخبار صحيحه.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من مات ما بين زوال الشّمس من يوم الخميس إلى زوال الشّمس من يوم الجمعة امن من ضغطة القبر) و منقولست از ابان بن تغلب از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر كه بميرد از زوال آفتاب از روز پنجشنبه تا زوال شمس روز جمعه از ضغطه قبر ايمن باشد. و با حديث سابق مخالفت ندارد زيرا كه دلالت اين حديث بر عدم مغفرت بعد از ظهر به مفهوم لقب ضعيف است و دلالت حديث سابق بر مغفرت به منطوق است و هيچ شك نيست كه منطوق مقدم است بر مفهوم و مفهوم اگر حجت باشد مثل مفهوم شرط بر مذهب اكثر قابليت تخصيص ندارد سيما در فضايل و مستحبات سيما در اسباب مغفرت و رحمت الهى چون به محض تفضل است در اينجا و مطلقا بنده را در آن دخلى نيست و خود فرموده است تعالى شانه كه: سبقت رحمتى غضبى يعنى رحمت من بر

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 199

غضبم پيشى دارد.

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه ليلة الجمعة ليلة غرّاء و يومها يوم ازهر و ليس على وجه الارض يوم تغرب فيه الشّمس اكثر معتقا من النّار من يوم الجمعة و من مات يوم الجمعة كتب «1» له براءة من عذاب القبر و من مات

يوم الجمعة اعتق من النّار) و شيخان بسند صحيح از جابر روايت كرده اند كه سؤال كردند از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از روز جمعه و شب جمعه پس آن حضرت فرمودند كه شب جمعه شبى است نورانى و روزش روزيست منور و نيست بر روى زمين روزى كه آفتاب در آن روز فرو رود كه حق سبحانه و تعالى در آن روز بيشتر از روز جمعه از آتش دوزخ آزاد كند و در كافى و تهذيب به جاى معتقا معافى است و در هر دو چنين است كه

من مات يوم الجمعة عارفا بحقّ اهل هذا البيت كتب اللَّه له براءة من النّار و براءة من عذاب القبر و من مات ليلة الجمعة اعتق من النّار.

و حذف آن و تغيير شب بروز ممكن است كه از نساخ باشد يا حديثى ديگر باشد و در هر دو واو در اول اين كلام نيست و نبودنش بهتر است كه بيان سابق باشد يعنى هر كه در روز جمعه بميرد و عارف باشد بحق اهل البيت يعنى شيعه اثنا عشرى باشد حق سبحانه و تعالى بنويسد از جهت او براءتى يعنى بيزارى و خلاصى از آتش دوزخ و بيزارى از عذاب قبر و هر كه در شب جمعه بميرد او را از آتش دوزخ آزاد كنند يعنى جميع گناهانش را بيامرزند و حديث اصبغ بن نباته در باب نماز جمعه خواهد آمد.

[هر ميتى كه مردن او را نزديك مى شود حق سبحانه و تعالى به او باز مى دهد از بصيرت و شنوايى و عقل ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه ما من ميّت «2» تحضره الوفاة الّا

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 200

ردّ اللَّه عزّ و جلّ عليه من بصره و سمعه و عقله اخذا للوصيّة او تاركا و هى

الرّاحة الّتى يقال لها راحة الموت) و در حديث صحيح و حسن كالصحيح از حماد بن عثمان و ابو الصباح و غيرهما منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر ميتى كه مردن او را نزديك مى شود البته حق سبحانه و تعالى به او باز مى دهد از بصيرت و شنوايى و عقل آن قدرى كه به آن تواند وصيت كردن تا حجت بر او تمام شود كه وصيت بكند يا نكند اگر بكند ثواب داشته باشد و اگر نكند حجت بر او تمام باشد و نتواند گفت كه مرا شعورى نبود كه نكردم و اين حالت راحتى است كه حق سبحانه و تعالى مقرر ساخته است كه بعد از بحران مى باشد كه مرض را با صحت جنگ عظيم واقع مى شود پس اگر مرض غلبه كرد مزاج دست از معارضه و مجادله باز مى دارد او را شعورى بهم مى رسد و اين حالت را راحت مرگ مى نامند و نزد عجم مى گويند كه خانه روشن مى كند.

و جاى اين حديث در وصيت است و صدوق آنجا همين حديث را ذكر كرده است به اندك تغييرى و لكن در اينجا نيز ذكر كرد كه در حالت احتضار چنانكه تلقين شهادتين و غيرهما مطلوبست تذكير وصيت نيز خوبست.

[هر گاه آدمى در حالت جان كندن دستها يا پاها يا سر را حركت دهد]

(و اذا حرّك الانسان فى حالة النّزع يديه او رجليه او رأسه فلا يمنع من ذلك كما يفعل «1» جهّال النّاس) و هر گاه آدمى در حالت جان كندن دستها يا پاها يا سر را حركت دهد او را منع نمى بايد كرد از اين حركت كردن چنانكه جاهلان عامه مى كنند. اين مضمون در فقه رضوى موجود است و هر چه را

صدوق ذكر كرده است كه در كتب متداوله نيست اكثر آن در فقه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 201

رضويست بعينه.

[هر گاه جان كندن بر ميت دشوار شود]

(فاذا اشتدّ عليه نزع روحه حوّل إلى مصلّاه الّذى كان يصلّي فيه او عليه) و در حسن كالصحيح از زراره منقولست كه گفت هر گاه جان كندن بر ميت دشوار شود او را نقل كنند بسوى محل نمازش كه در آنجا نماز مى كرده است در خانه و اگر نداشته باشد جاى خاصى جاى نماز را در زير او اندازند تا جان كندن بر او آسان شود.

و در حديث صحيح و حسن كالصحيح از حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه بتحقيق كه ابو سعيد خدرى كه صحابه رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و در متابعت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه راسخ قدم بود تا از دنيا رفت سه روز جان مى كند پس اهل او، او را غسل دادند و او را به مصلاى او بردند همان ساعت مرد.

و در حديث كالصحيحى وارد است به همين نحو و ليكن در آنجا هست كه او گفت مرا به مصلاى من بريد.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر گاه جان كندن بر ميت دشوار شود او را نزديك برند به مصلايى كه در آنجا نماز مى كرده است و ظاهرا نزديك بردن در صورتيست كه مصلاى او مسجد متصل به خانه باشد يا مسجد خانه باشد و خوف نجس شدن مسجد باشد چنانكه غالب احوال بيمار چنين است و اگر نجس نباشد خوف آن هست كه چون بميرد نجس كند.

و در حديث صحيح از سليمان

جعفرى منقول است كه گفت ديدم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه را به پسرش قاسم فرمودند كه اى فرزند برخيز و برو نزد سر برادرت سوره و الصافات را بخوان تا به آخر پس او

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 202

خواند تا چون باين آيه رسيد كه أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنا آن جوان به رحمت الهى واصل شد پس چون چادر شب بر او كشيدند و بيرون رفتند يعقوب بن جعفر رو به حضرت كرد و گفت پيش ما چنين مقرر بود كه نزد ميت سوره يس و القرآن الحكيم مى خوانديم و شما امر فرموديد به خواندن سوره و الصافات حضرت فرمودند كه اى فرزند اين سوره را نزد هر كس كه به غمى مبتلا باشد اگر بخوانند البته حق سبحانه و تعالى به زودى او را از غم راحت مى دهد و دور نيست كه بعد از مردن خواندن سوره يس خوب باشد.

و از اين اخبار ظاهر شد كه اگر جان كندن دشوار باشد نقل كنند و سوره را بخوانند و جمعى از علما استنباط نموده اند كه هر گاه نقل و سوره شدت نزع را بر طرف كند پس اگر پيشتر از شدت بخوانند نخواهد گذاشت كه شدت به همرسد و اين معنى در سوره خوبست چون از جهت هر مكروبى نافع است اما در نقل مشكل است خصوصا با آن كه صدوق گفته است.

(و لا يمسّ فى تلك الحالة) يعنى در آن حالت نزع دست به او نرسانند مبادا سبب اين شود كه آزارى به او رسد كه سبب مردن شود و او قاتل باشد چنانكه متعارفست ميان عوام كه

شربت شهادت مى دهند مثل شربت عسل كه زودتر شهيد شود و هيچ شك نيست كه اگر كسى شخصى را در حالت جان كندن بكشد او قاتل است و نقل و خواندن سوره اگر چه چنين است و ليكن از جانب شارع رخصت شده است و چيزى را قياس به اين ها نمى توان كردن چون قياس باطل است و گذشت.

[چون بميرد واجبست كه بگويند كلمه استرجاع را]

(فاذا قضى نحبه فيجب ان يقال إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ) و چون مدت خود را بسر آورد يعنى بميرد واجبست كه بگويند كلمه استرجاع را و آن ترجمه اش اينست كه بتحقيق كه ما بنده و مملوك خداونديم هر چه مى كند

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 203

خوبست و ما همه را بازگشت بسوى او خواهد بود يعنى همه خواهيم مرد اگر پيش و پسى شود سهل است و آن كه بعنوان وجوب گفته است ظاهرا مرادش استحباب مؤكد باشد.

و محتمل است كه گمان كرده باشد كه چون حق سبحانه و تعالى اين كلمه را در قرآن ياد كرده است البته واجبست يا چون رضا به قضا واجبست و اين كلمه دلالت بر آن دارد فردى از افراد واجب تخييرى باشد يا حديثى به او رسيده باشد كه دلالت بر وجوب كند و اول اظهر است و حديث ثواب اين كلمه خواهد آمد اگر چه آيه كريمه وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ كافى است كه ترجمه اش اينست كه هر آينه با شما معامله آزمايندگان خواهيم كرد كه اگر اطاعت كنيد و صبر كنيد و راضى باشيد شما را ثواب جزيل كرامت كنيم و آن آزمايش به اندكى از خوفست به سبب تكليف جهاد از دشمنان يا خوف الهى به سبب آيات وعيد

و به اندكى از گرسنگى بروزه گرفتن يا به بلاى قحط مبتلا شدن و به اندكى از كمى اموال به زكات و خمس و ساير واجبات و مندوبات يا به غصب و نهب و دزدى كه ايشان را باز گذاشته است كه هر چه خواهند باختيار خود كنند و به اندكى از نقص جانها بجهاد رفتن و اعضا ناقص شدن و جمعى كه بمنزله جان اين كسند كشته شدن يا خود كشته شدن چون اندكست با بقاى روح به اندكى از نقص ميوه ها به زكوات و تصدقات يا به آفات يا رفتن فرزندان كه ميوه قلوبند و يا محمد بشارت ده آن جماعتى را كه چون به ايشان رسد مصيبتى بگويند كه إِنَّا لِلَّهِ ما از خداونديم و بازگشت ما بسوى اوست همه را جزاى كامل خواهد داد اين جماعت كه متكلم باين كلمه شوند و متحقق بمعنى آن از اعتراف به عبوديت و حشر و نشر و ثواب و عقاب و صبر و رضا و تسليم بر ايشان است صلوات الهى از رحمتهاى غير متناهى اخروى و رحمت و بركات دنيوى و ذكر خير ايشان يا بر عكس و اول

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 204

اظهر است به اعتبار جمعيت صلوات و افراد رحمت چون نعمتهاى دنيوى نظر به نعمتهاى اخروى قليل است و اين جماعتند كه هدايت يافته اند به رضا و تسليم و غيرهما و اگر كسى نيكو تدبر كند در الفاظ آيه و معانى و اشارات و دقايق آن خواهد دانست كه همين آيه معجزه است از معجزات قرآنى و هر آيه چنين است با تدبر نيكو و چون صدوق اخبار را بعد از

اين ذكر كرده است در آنجا انسب است ذكر اخبار.

[از چه سبب است كه ميت را غسل مى دهند]

(و سئل «1» الصّادق صلوات اللَّه عليه لأيّ علّة يغسّل الميّت قال تخرج منه النّطفة الّتى خلق منها تخرج من عينيه او من فيه) و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه از چه سبب است كه ميت را غسل مى دهند حضرت فرمودند كه چون آن نطفه كه از آن مخلوق شده است از او بيرون مى آيد پس گويا جنب مى شود و آن نطفه از چشمهاى او بيرون مى آيد يا از دهانش.

و بر اين مضمون احاديث كالصحيحه بسيار وارد شده است، و مستبعد نيست كه بعضى از آن نطفه در اجزاى چشم او يا دهان يا بقيه اعضاى او مانده باشد بحفظ الهى و در اين وقت بيرون آيد.

و ممكن است كه مراد از آن روح حيوانى باشد كه چون بيرون مى رود بدن ميته و نجس مى شود و چون غسل مى دهند او را پاك مى شود و قابل آن مى شود كه نماز بر او توان كرد پس گويا جنب شده است و اللَّه تعالى يعلم.

[هيچ روحى از بدن بيرون نمى رود تا آن كه جاى خود را مى بيند]

(و ما يخرج احد من الدّنيا حتّى يرى مكانه من الجنّة او من النّار) و هيچ روحى از بدن بيرون نمى رود تا آن كه جاى خود را مى بيند از

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 205

بهشت يا دوزخ و احاديث گذشت.

[هر كه در حالت احرام بحج يا به عمره بميرد]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من مات محرما بعثه اللَّه ملبّيا) و از آن حضرت فرمودند كه هر كه در حالت احرام بحج يا به عمره بميرد حق سبحانه و تعالى او را مبعوث كند و زبان او متكلم به كلمات: لبّيك اللَّهمّ لبّيك تا آخر باشد در وقتى كه همه كس بحال خود درمانده وا ثبوراه گويند و اين حديث را شيخ كلينى رحمة اللَّه عليه در قوى كالصحيح روايت كرده است.

[هر كه بميرد در يكى از مكه يا مدينه يا در حرم ]

(و قال صلوات اللَّه عليه من مات فى احد الحرمين امن من الفزع الاكبر يوم القيمة) و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه بميرد در يكى از مكه يا مدينه يا در حرم هر دو ايمن خواهد بود در روز قيامت از فزع و ترسى كه از همه فزعها بزرگتر است و آن جميع فزعهاى روز قيامت است يا بعضى از آن مثل گذشتن بر صراط كه خايف خواهد بود كه در جهنم خواهد افتاد يا خواهد گذشت يا در وقت پريدن نامها يا در وقت ميزان يا در وقت حساب يا در وقت عرض بر جناب اقدس عزيز قهار و اين حديث نيز بسند كالصحيح منقولست.

و در حديث حسن كالصحيح منقولست كه هر كه در وقت رفتن يا برگشتن در راه مكه بميرد از فزع اكبر روز قيامت ايمن شود و شامل حرمين نيز هست و در بحث حج نيز خواهد آمد.

[هر گاه زنى در زاييدن تا انتهاء نفاسش بميرد]

(و قال صلوات اللَّه عليه المرأة اذا ماتت فى نفاسها لم ينشر لها ديوان يوم القيمة) و آن حضرت فرمودند كه هر گاه زنى در زاييدن تا انتهاء نفاسش بميرد در روز قيامت نامه عمل او را نگشايند و بى حساب به بهشت رود.

[هر كه در غربت بميرد شهيد از دنيا مى رود]

(و قال صلوات اللَّه عليه موت الغريب شهادة) و حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه در غربت بميرد شهيد از دنيا بيرون مى رود و احاديث

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 206

در اين باب در كتاب حج خواهد آمد.

[تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه ترجمه اش اينست كه هيچ نفسى نمى داند كه فردا چه خواهد كرد]

(و قال صلوات اللَّه عليه فى قول اللَّه عزّ و جلّ «وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ» فقال من قدم إلى قدم) و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است در تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه ترجمه اش اينست كه هيچ نفسى نمى داند كه فردا چه خواهد كرد يك احتمال آنست كه هر گاه نداند كه خواهد بود يا نه چه داند كه چه خواهد كرد يا آن كه دل بدست مقلب القلوبست بسيار است كه امروز اراده دارد كه فردا كارى بكند و حق سبحانه و تعالى مصلحت او را در آن كار نمى داند رأى او را بر مى گرداند يا هر دو معنى مراد باشد و هيچ نفسى نمى داند كه در كدامين زمين خواهد مرد يعنى اجلش را نمى داند كه كى خواهد بود حتى آن كه ممكن است كه از قدمى كه بر مى دارد كه به جاى ديگر گذارد محتمل است كه نگذاشته بميرد پس هر گاه آدمى در معرفت اجل خود چنين است تأخير نبايد كرد كارهاى خير را خصوصا توبه و انابت را.

[هر گاه مؤمن مى ميرد مكانهاى كه عبادت مى كرده بر او مى گريند]

(و قال صلوات اللَّه عليه اذا مات المؤمن بكت عليه بقاع الارض الّتى كان يعبد اللَّه عزّ و جلّ فيها و الباب الّذى كان يصعد منه عمله و موضع سجوده) و آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه مؤمن مى ميرد مى گريند بر او گوشهاى زمينى كه عبادت حق سبحانه و تعالى در آنجاها مى كرده است و آن در آسمانى كه از آن در عمل او را بالا مى بردند فرشتگان و موضع سجودش.

و كلينى در

حسن كالصحيح از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه هر گاه مؤمن فوت شود مى گريند بر او فرشتگان و بقعهاى زمينى كه در آنجاها عبادت الهى مى كرده است و درهاى آسمانها كه عمل او را

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 207

از آن درها بالا مى بردند و در اسلام رخنه مى شود كه هيچ چيز آن رخنه را نتواند گرفت زيرا كه مؤمنان حصارهاى اسلامند چنانكه بار و حصار شهر است و مانع است از آمدن دشمنان به آن شهر هم چنين مؤمنان وجود ايشان سبب دفع بلاهاى صورى و معنويست خصوصا علماى ايشان چنانكه گذشت.

و گريستن زمين و آسمان ممكن است كه بر سبيل حقيقت باشد و اينها را شعورى باشد كه ما ندانيم يا كنايه باشد از آن كه وجود ايشان سبب بقاى عالم است پس هر چه از ايشان كم مى شود سبب خراب عالم است پس گويا ايشان بر حال خود مى گريند و اللَّه تعالى يعلم.

[هر كه فردا را از عمر خود داند پس بد مصاحبت كرده است با مرگ ]

(و قال صلوات اللَّه عليه من عدّغدا من اجله فقد اساء صحبة الموت) و در موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه فردا را از عمر خود داند پس بد مصاحبت كرده است با مرگ بلكه شرطش آنست كه هر روز را آخر عمر خود داند و در تهيه آخرت و استعداد مرگ باشد بلكه هر نمازى كه كند وداع كند نماز را كه معلوم نيست كه ديگر نماز توانم كرد بلكه هر نفس را و هميشه متكلم به كلمه لا اله الّا اللَّه باشد كه اگر فجاة مرگ برسد آخر كلام او اين كلمه باشد و داخل

بهشت شود.

[خديجه در حال احتضار]

(و دخل رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله على خديجة و هى لما بها فقال لها بالرّغم منّا ما نرى بك يا خديجة فاذا قدمت على ضرائرك فاقرئيهنّ السّلام فقالت «1» من هنّ يا رسول اللَّه قال صلّى اللَّه عليه و آله مريم ابنت «2» عمران و كلثم اخت موسى و آسية امرأة فرعون قالت بالرّفاء يا رسول اللَّه) و آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله داخل شد بر خديجه و

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 208

خديجه در كار خود بود يعنى در حال احتضار پس حضرت فرمود كه دور باد مرگ تو از ما يعنى مرگت را نه بينيم اما چون راهى است كه همه را در پيش است چون به هووهاى خود رسى سلام مرا به ايشان رسان خديجه گفت اينها كيستند حضرت فرمودند كه مريم دختر عمران و كلثم خواهر موسى و آسيه زن فرعون خديجه گفت مبارك باد يا رسول اللَّه و متعارف عرب بود كه مى گفتند:

بالرّفاء و البنين يعنى مبارك باد به رفاهيت و پسران كه حق سبحانه و تعالى و تعالى كرامت كند و حضرت از اين كلمه منع فرمودند چنانكه خواهد آمد پس ممكن است كه گفتن خديجه قبل از نهى حضرت صلوات اللَّه عليه و آله بوده باشد.

[شش كسرا ضامنم كه به بهشت روند]

(و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه ضمنت لستّة الجنّة رجل خرج بصدقة فمات فله الجنّة و رجل خرج يعود مريضا فمات فله الجنّة و رجل خرج مجاهدا فى سبيل اللَّه فمات فله الجنّة و رجل خرج حاجّا فمات فله الجنّة و رجل خرج إلى الجمعة فمات فله الجنّة و رجل خرج فى جنازة رجل مسلم فمات فله الجنّة)

و آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه شش كسرا ضامنم كه به بهشت روند.

اول: شخصى كه صدقه واجب يا سنت را بيرون برد كه به مستحق آن برساند و بميرد پس او راست بهشت به ضمان من.

دويم: شخصى است كه به عيادت بيمارى رود و بميرد بهشت او را واجبست.

سيم: شخصى كه از خانه خود بيرون رود و از جهت جهاد در راه خداى عز و جل و بميرد پس بهشت او را واجبست.

چهارم: شخصى است كه از جهت حج بيت اللَّه الحرام بيرون رود و

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 209

بميرد بهشت او را واجبست.

پنجم: شخصى است كه از جهت نماز جمعه بيرون رود و بميرد بهشت او را واجبست.

ششم: شخصى كه به تشييع جنازه مسلمان بيرون رود و بميرد بهشت او را لازمست.

و مؤيد اين حديث است قول حق سبحانه و تعالى كه هر كه از خانه خود بيرون رود بقصد هجرت به خدا و رسول پس ادراك كند او را مرگ پس بتحقيق كه مزد او بر خداست جل جلاله و ظاهرا در اين داخل است هر بيرون رفتنى كه بقصد رضاى الهى باشد با متابعت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله.

و ممكن است كه اين افعال شش گانه اگر چه بقصد قربت نباشند سبب دخول بهشت باشند و ليكن بعيد است چون همه عبادتست و عبادت مشروط است به نيت و اللَّه تعالى يعلم.

[كرامت و تعظيم ميت آنست كه او را زود به قبر رسانند]

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله كرامة الميّت تعجيله) و آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه كرامت و تعظيم ميت آنست كه او را زود به قبر رسانند چون هر

چند مى ماند بدبو مى شود مردمان از او متنفر مى شوند.

(قال «1» رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله لا ألفينّ منكم رجلا مات له ميّت ليلا فانتظر به الصّبح و لا رجلا مات له ميّت نهارا فانتظر به اللّيل لا تنتظروا بموتاكم طلوع الشّمس و لا غروبها عجّلوا بهم إلى مضاجعهم يرحمكم اللَّه فقال النّاس و أنت يا رسول اللَّه يرحمك اللَّه) و از جابر از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه آن حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 210

صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه نمى بايد كه شما را بيابم كه چنين كنيد يعنى چنين مكنيد و در بعضى از نسخ به قاف است و آن تصحيف است اگر چه معنى آن نيز باين بر مى گردد يعنى ملاقات نكنم شما را كه چنين كنيد كه شخصى ميت او در شب مرده باشد و انتظار روز كشد و نه شخصى را كه ميت او در روزه مرده باشد و انتظار شب كشد انتظار مكشيد از جهت مردگان خود طلوع آفتاب را و نه غروب آفتاب را يعنى تا در آيد يا فرو رود كه مؤكد معنى اول باشد يا آن كه ملاحظه مكنيد كه در اين دو وقت نماز مكروهست پس صبر كنيد كه بگذرد بلكه بر تقدير كراهت نماز ميت مستثنى است چنانكه خواهد آمد در اخبار كثيره، زود برسانيد مردگان خود را به خوابگاه ايشان تا حق سبحانه و تعالى شما را رحمت كند مردمان گفتند كه حق سبحانه و تعالى ترا نيز رحمت كند كه راه رحمت الهى را بما نمودى و مى نمايى.

و در حديث كالصحيح از حضرت سيد المرسلين

صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه فرمودند كه هر گاه شخصى از شما بميرد در اول روز پس مى بايد كه خواب قيلوله را در قبر بكند يعنى پيش از پيشين او را دفن كنيد. بدان كه مشهور ميان علما آنست كه اين اوامر از جهت استحبابست مگر وقتى كه خوف مثله باشد كه از ماندن متغير شود و بدبو شود كه در آن صورت واجبست و مبالغه در بلاد حاره بيشتر است كه اگر در بعضى از بلاد اندكى بماند كرم در او مى افتد و اگر يك روز بماند همه كرم مى شود و نقل به مشاهد مشرفه وقتى مطلوبست كه بدبو نشود و اعضا از هم نپاشد و كرم نيفتد و آن بسيار نادر است مگر در زمستان باشد و راه نزديك باشد شايد كه چنين نشود.

پس احوط آنست كه اگر نقل كنند بعد از آن كنند كه خشك شود يا استخوان شود و اگر نقل نكنند حشر شيعيان حضرات با حضراتست هر جا كه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 211

مدفون شوند چنانكه خواهد آمد إن شاء اللَّه.

[ثواب غسل دادن ميت چه چيز است ]

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه كان فيما ناجى به موسى بن عمران عليه السّلام ربّه عزّ و جلّ ان قال له يا ربّ ما بلغ من عيادة المريض من الاجر قال أوكّل به ملكا يعوده فى قبره إلى محشره قال يا ربّ فما لمن غسّل الموتى قال اغسله من ذنوبه كيوم ولدته أمّه) و مسندا مرويست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه از جمله مناجاتى كه حضرت موسى كرد با خداوند عز و جل اين بود كه گفت پروردگارا بچه مرتبه مى رسد ثواب عيادت بيمار

حق سبحانه و تعالى فرمود كه ملكى را موكل مى گردانم كه عيادت او كند تا وقتى كه در صحراى محشر حاضر شود گفت پروردگارا ثواب غسل دادن ميت چه چيز است خطاب رسيد كه او را مى شويم از گناهان و پاك مى كنم همه را از او مثل روزى كه از مادر متولد شده باشد.

(و قال صلوات اللَّه عليه من غسّل ميّتا مؤمنا فادّى فيه الامانة غفر اللَّه له قيل و كيف يؤدّى فيه الامانة قال لا يخبر بما يرى) و منقولست بسند موثق كالصحيح از سعد بن ظريف از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و به سندى كالصحيح از عبد اللَّه بن سنان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر كه غسل دهد ميت مؤمنى را و اداى امانت بكند حق سبحانه و تعالى گناهان او را بيامرزد پرسيدند كه چگونه اداى امانت بكند حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه آن چه را ببيند از ميت كسى را خبر نكند به آن چه ديده است مثلا اگر فضلات بسيار از او بيرون آيد يا بدنش عيبى چند داشته است كه مخفى بوده است مثل جذام و برص و امثال اينها به كسى نگويد.

(و حدّه إلى ان يدفن الميّت) و زمان خبر نكردن تا وقتى است كه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 212

ميت را دفن كنند و اين عبارت را صدوق در آن دو حديث سابق ذكر نكرده است و هم چنين شيخان و شايد صدوق در حديثى ديده باشد و بنا بر آن كه جزو حديث باشد دو احتمال دارد يكى حد عدم اخبار.

و دويم حد عيوب كه اگر در قبر چيزى

ظاهر شود و او بگويد اداى امانت كرده است يعنى امانت غسل. و احتمال ديگر آن كه به تخفيف خوانده شود يعنى اداى امانت آنست كه آن چه را او تنها ديده باشد نگويد اگر ديگرى با او ديده باشد اگر بگويد ضرر ندارد و اين تقييد بر هر احتمالى بى وجه است زيرا كه احاديث بسيار وارد شده است كه حرمت ميت مؤمن مثل حرمت زنده است و اظهار عيوب در زنده غيبت محرّم است پس در مرده نيز چنين باشد و اللَّه تعالى يعلم.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه أيّما مؤمن غسّل مؤمنا فقال اذا قلّبه اللَّهمّ انّ هذا بدن عبدك المؤمن و قد اخرجت روحه منه و فرّقت بينهما فعفوك عفوك عفوك الّا غفر اللَّه له ذنوب سنة الّا الكبائر) و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند و در كلينى اين حديث را از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه روايت كرده است به سندى كالموثق كه فرمودند كه هر مؤمنى كه غسل دهد مؤمنى را و چون او را گرداند از جهت غسل دادن در اثناى غسل بگويد كه خداوندا اين بدن بنده مؤمن تست و تو روح را از آن بيرون برده و جدائى انداخته ميان روح و بدن پس خداوندا عفوت را شامل حال او گردان در قبر و ديگر عفوت را شامل حال او گردان در قيامت و ديگر عفوت را شامل حال او گردان در بهشت تا تكرار از جهت مبالغه باشد و در كافى دو مرتبه است پس نگويد اين سخن را مگر آن كه حق سبحانه و تعالى گناهان يك ساله شوينده را

بيامرزد مگر گناهان كبيره را

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 213

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه ما من «1» مؤمن يغسّل ميّتا مؤمنا فيقول و هو يغسّله ربّ عفوك عفوك الّا عفى اللَّه عنه) و در حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه نيست مؤمنى كه غسل دهد ميت مؤمنى را و در وقت غسل دادن بگويد پروردگارا عفوت را شامل حال او گردان ديگر عفوت را شامل حال او گردان مگر آن كه حق سبحانه و تعالى گناهان شوينده را بيامرزد.

و محتمل است كه مراد عفو از ميت باشد و آن بعيد است و هر دو بر سبيل بدليت محتمل است و ظاهرا از براى ميت احتياج به گفتن نباشد چون فرموده اند كه دعا كنيد البته مستجاب مى كنند و خواهد آمد.

(و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه يغسّل الميّت اولى النّاس به او من يامره الوليّ بذلك) بسند موثق كالصحيح منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه غسل مى دهد ميت را ولى او كه عبارتست از كسى كه بالفعل از او ميراث برد تا اينجا شيخ ذكر كرده است يا كسى كه ولى او را امر كند به غسل دادن به اين معنى كه بى رخصت وارث كسى غسل نمى تواند دادن و اگر ولى باز گذارد يا حاضر نباشد يا نباشد بر همه مردمان واجبست و يكى كه غسل دهد از ديگران ساقط مى شود و كسى خلاف نكرده است در اين و در جميع احكام ميت كه بر ولى است و او اولى است.

و آن چه بخاطر اين ضعيف مى رسد آنست كه مراد

از ولى شيعه اثنى عشرى است پس اگر در ميان ورثه مؤمن باشد او اولى است و الا شيعيان اولايند و

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 214

احتياج به رخصت وارث نيست و هر جا كه ميان شيعه و سنى خلافى هست در آنجا اولى الناس وارد شده است تا بنحو شيعيان عمل كنند و هر چه در آن اختلافى نيست در آنجا وارد نشده است و جمعى به قياس بطريق اولى عمل كرده اند و جمعى دست به اجماع زده اند و همه از عدم تدبر ناشى شده است و در هر جا كه مذكور شده است اشاره به آن خواهد شد و او يامره الولي بذلك در فقه رضوى هست كما قال اللَّه تعالى وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ بعضى مؤمنان مردان و مؤمنان زنان اولياء يكديگرند و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ 8: 75 «1» و خويشان بعضى اولايند به بعضى پس اگر هر دو اولويت جمع شود نور على نور است و اگر نتواند امر مى كند شيعه را كه غسل بدهد و آن شيعه فى الحقيقه به اولويت خود غسل مى دهد نه به نيابت ولى وارث.

و زنهار كه در هر چه ذكر مى كنم تعصب جاهليت را بر كنار گذار و تدبر كن اگر محقق شود به آن عمل كن و الا به آن چه دارى عمل خواهى نمود و تا ماهر نشود كسى در كيفيت گفتگوهاى ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم حقرا نمى يابد حق سبحانه و تعالى همه را بينا كند بحق محمد و آله الطاهرين.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من غسّل

ميّتا فستر و كتم خرج من الذّنوب كيوم ولدته أمّة) و آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه غسل دهد ميتى را و به پوشاند عورت او را و مخفى دارد عيوب او را اگر داشته باشد از گناهان بيرون آيد مثل روزى كه از مادر متولد شده است.

بدان كه خلافى نيست در آن كه نظر كردن به عورت ميت حرام است و

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 215

پوشانيدن عورت سنت است چون ممكن است كه در وقت غسل چشم خود را برهم گذارد يا به ملاحظه باشد كه نظرش به عورت او نيفتد و چون فرض متعسر است احوط آنست كه لنگى ببندند بر ميت در وقت غسل.

و در اكثر احاديث وارد شده است كه با پيراهن او را غسل دهند و علما ذكر كرده اند كه در اينجا عصر و فشردن در كار نيست چون احاديث بسيار وارد شده است كه او را با پيراهن غسل بدهند و در يك جا وارد نشده است كه پيراهن را بفشاريد و اگر در كار مى بود مى گفتند و اين در صورتيست كه به آب قليل غسل دهند و اگر در آب كر باشد هيچ شك نيست كه عصر در كار نيست چنانكه گذشت.

[آيا از جهت غسل ميت حدى از آب مقرر هست ]

(و كتب محمّد بن الحسن الصّفار إلى ابى محمّد الحسن بن علىّ صلوات اللَّه عليهما كم حدّ الماء الّذى يغسّل به «1» الميّت كما رووا انّ الجنب يغتسل بستّة ارطال من ماء و الحائض بتسعة ارطال فهل للميّت حدّ من الماء الّذى يغسّل به فوقّع صلوات اللَّه عليه حدّ غسل الميّت يغسّل حتّى يطهر إن شاء اللَّه تعالى و هذا التّوقيع فى جمله توقيعاته

عندى بخطّه صلوات اللَّه عليه فى صحيفة) و در صحيح منقولست از محمد بن حسن مسگر كه گفت كه من به خدمت حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللَّه عليه عريضه نوشتم كه چه مقدار آب مى بايد كه ميت را به آن غسل دهند چنانكه از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم بما رسيده است كه جنب غسل مى كند به شش رطل آب به رطل مدنى كه نه رطل عراقى باشد و حايض غسل مى كند بنه رطل آب و ظاهرش مدنى است چنانكه على بن بابويه گفت سابقا

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 216

پس آيا از جهت غسل ميت حدى از آب مقرر هست كه او را به آن مقدار غسل دهند و زياد و كم نباشد پس آن حضرت فرمانى نوشتند كه حد آب غسل ميت آن مقدار است كه او را غسل دهند تا پاك شود از نجاست عينى به ازاله آن، و از نجاست حكمى به سه غسل و وضو إن شاء اللَّه تعالى يعنى اگر حق سبحانه و تعالى خواهد و توفيق دهد چنين خواهى كرد و اظهر آنست كه در اينجا إن شاء اللَّه تبركا مذكور شده است.

و هم چنين در فرمانهاى حضرات ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم هر جا كه شرطيت معنى ظاهرى ندارد از روى تيمّن و تبرك مى فرمايند تا همه كس تأسّى كنند به ايشان و عبرت گيرند كه هر گاه پيشوايان راه الهى در امور حقه واقعيه إن شاء اللَّه گويند پس در امور آينده كه بدون مشيت الهى صورت پذير نيست چگونه ترك توان كرد و حال آن كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه مگو هيچ كارى را

فردا خواهم كرد تا إن شاء اللَّه نگويى و اگر فراموش شود و بخاطر آيد إن شاء اللَّه بگو چنانكه در احاديث معتبره وارد شده است كه تا چهل روز مى توان گفت و تفصيل آن در باب يمين خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

و صدوق مى گويد كه اين فرمان حضرت با ساير فرامين كه به صفار فرستاده بودند آن حضرت صلوات اللَّه عليه مجموع در صحيفه ايست نزد من و صدوق مباهات مى كند باين مكاتيب و جمعى از عدم تدبّر مكاتيب را ضعيف مى دانند كه خط بخط شبيه مى باشد پس محتمل است كه خط حضرت نباشد.

و مع هذا رجوع بنفس خود كه مى كنند مى دانند كه در مكاتيبى كه اصدقاى ايشان به ايشان مى نويسند اگر كافرى بياورد بسيار است كه ايشان را به سبب انضمام قراين سابقه و لا حقه علم بهم مى رسد و چون علم بهم نرسد جمعى را كه واسطه مكاتيب ايشان بمنزله معصوم بوده باشد و در اكثر مكاتيب معجزات ايشان

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 217

هست كه از مغيبات خبر مى داده اند و از ما في الضمير ايشان اخبار مى فرموده اند و قطع نظر از همه اگر صفار گويد كه من از حضرت شنيده ام به آن عمل مى كنند هر گاه او گويد كه من علم دارم كه كلام معصومست چون عمل نتوان كرد، با آن كه احتمالات بسيار در اخبار ثقات هست كه شايد نفهميده باشند مراد حضرات را يا سهو كرده باشند يا تقيه كرده باشند يا عمدا دروغ گفته باشند چون معصوم نيستند كه اين احتمالات در اخبار ايشان نرود.

و از همه رسواتر آن كه اگر مكاتيب موافق اصول و قواعد ايشان باشد البته عمل

مى كنند و اين احتمالات را راه نمى دهند و اگر مخالف عقل ضعيف نادان ايشان باشد طرح ورد مى كنند و گويا نديده اند اخبار متواتره رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم را در تفسير آيه بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ»

كه هر چه عقل شما به آن نرسد رد مكنيد و بسا باشد كه ما گفته باشيم و شما به نادانى رد كرده باشيد و رد كلام ما رد كلام الهى است.

و ديگر فرموده اند كه حديث ما صعب است و دشوار است و همه كس تحمل آن نمى تواند كرد و تحمل آن نمى كند مگر نبى مرسلى يا ملك مقربى يا مؤمنى كه حق سبحانه و تعالى ايمان را در دل او جاى داده است و سهوهاى ايشان بعضى بر تو ظاهر خواهد شد در ضمن مسايلى كه مذكور خواهد شد إن شاء اللَّه تعالى.

و اين حديث را حمل كرده اند بر آن كه حدى واجب ندارد آب غسل ميت چون احاديث متواتره وارد شده است از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم كه از ايشان پرسيدند كه آيا حدى دارد آب غسل ميت فرمودند كه حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 218

سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله به حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه يا على چون من بميرم و شش مشك از چاه غرس آب بكش و مرا غسل ده و كفن كن و چون از غسل و كفن من فارغ شوى اطراف كفنم را بگير و مرا بنشان پس هر چه مى خواهى از من بپرس كه هر چه بپرسى از من البته جوابت خواهم داد.

و در حديث كالصحيح وارد شده است كه حضرت صلى

اللَّه عليه و آله هفت مشك فرمودند كه بكش و ممكن است كه يك مشك از جهت مقدمات غسل باشد شش مشك از جهت غسل و ممكن است كه اين مقدار آب از خصايص آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله باشد يا مراد از مشك مشكهاى كوچك باشد و اللَّه تعالى يعلم.

[جهت غسل ميت آب را گرم نمى بايد كرد]

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه لا يسخّن الماء للميّت) در حديث موثق كالصحيح بل الصحيح از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وارد است كه فرمودند كه از جهت غسل ميت آب را گرم نمى بايد كرد. و در حديث كالصحيح بل الصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه آب گرم نزد ميت نبرند. و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه نمى بايد آب غسل ميت را گرم كنند كه تفال به آتش است و به حميم جهنم.

(و روى فى حديث آخر الّا ان يكون شتاء باردا فتوفّى الميّت ممّا توقّى منه نفسك) و در حديثى ديگر وارد شده است كه آب گرم نمى بايد كرد مگر آن كه زمستان سرد باشد كه در اين صورت حفظ مى كنى ميت را از سرما چنانكه حفظ نفس خود مى كنى از سرما.

و اين حديث را مسندا نديده ام و در فقه رضوى همين عبارت واقع است و ليكن نقل كرده اند اجماع اصحاب را بر اين حكم. و از اين حديث و احاديث

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 219

بسيار ظاهر مى شود كه ميت حكم حى دارد در عدم اضرار و از بسيارى از اخبار ظاهر مى شود كه او متضرر مى شود.

و بعضى گفته اند كه روح فى الجمله تعلقى به بدن مرده دارد

چنانكه هر گاه خانه كسى را خراب كرده باشند و آن كس به خانه ديگر رفته باشد فى الجمله تعلقى به خانه خراب خود دارد و اگر كسى در تخريب آن خراب بكوشد صاحب آن خانه مغموم مى شود.

و ممكن است كه لازم باشد احترام آن بدنى كه سالها در آن عبادت الهى كرده باشد چنانكه احاديث بسيار وارد شده است كه حرمت بدن مرده حكم حرمت بدن زنده دارد و خواهد آمد و ظاهرا هر دو حق است و اللَّه تعالى يعلم.

و شيخ مفيد عليه الرحمه ذكر كرده است كه در وقت ضرورت كه گرم كنند اندكى گرم كنند آن مقدار كه ضرورت به آن مندفع گردد. و در فقه رضوى نيز واقع است بعد از عبارت سابقه كه آبى كه گرم مى كنند بسيار گرم نباشد بلكه ملول باشد.

و عبارت اين حديث احتمالى ديگر دارد كه مراد حضرت اين باشد كه در هواى سرد گرم مى توان كرد تا ضرر به ميت و غاسل هر دو نرسد يعنى مى بايد گرم كنى تا حفظ نفس ميت كنى چنانكه مى بايد كه حفظ نفس خود كنى كه سرما ضرر به تو و او نرساند و پر بعيد نيست و اگر چه معنى اول اظهر است.

[ميت را تنها مگذاريد كه شيطان با او بازى مى كند]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه لا تدعنّ ميّتك وحده فانّ الشّيطان يعبث به فى جوفه) و آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه زنهار كه ميت را تنها مگذاريد كه شيطان با او بازى مى كند و ضرر به او مى رساند در اندرون او.

و قريب باين نقل كرده اند شيخان در حديث كالصحيح و عبث شيطان را

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 220

عقل نمى فهمد و امثال اين

حديث را تصديق مى بايد كرد و به كيفيت آن كار نمى بايد داشت و بعضى گفته اند كه مراد از شيطان ما راست كه اگر تنها باشد از راه حلق به اندرون او مى رود يا شيطان مار را بر اين مى دارد كه برود به اندرون او و هم چنين گربه را بر اين مى دارد كه عضوى از او را ضايع كند و هم چنين ساير حيوانات را زيرا كه تا آدمى زنده است هيچ حيوانى جرأت نمى كند كه نزد او آيد و چون مرد همه حيوانات بر او دست مى يابند و اللَّه تعالى يعلم.

[ميت را در فضاى غير مسقّف غسل مى توان داد]

(و سال علىّ بن جعفر اخاه موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما عن الميّت يغسّل فى الفضاء فقال لا باس و ان ستر بستر فهو احبّ إليّ) و به اسانيد صحيحه مرويست از على بن جعفر كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه آيا ميت را در فضاى غير مسقّف غسل مى توان داد حضرت فرمودند كه باكى نيست و اگر حايلى باشد ميان او و آسمان پس آن محبوبتر است نزد من.

و همين مضمون در حديث موثق كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه آن حضرت دوست مى داشتند در غسل ميت كه ميان ميت و آسمان حايلى باشد مثل سقف خانه يا خيمه و چون اين حديث مفسر آن حديث است لازمست كه تفسير آن بر اين نحو كرده شود و قطع نظر از اين حديث ظاهرش همين است.

و ليكن احتمال دارد كه مراد حايل ميان مردمان و ميت باشد به آن كه پرده بياويزند يا عورت ميت را به پوشانند. و

محتمل است كه هر دو مراد باشد و اول اظهر است، و از براى معنى ثانى احاديث بسيار هست چنانكه خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

[هر يك از زن و شوهر غسل يكديگر مى توانند داد مطلقا]

(و سال عبد اللَّه بن سنان ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّجل

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 221

أ يصلح له ان ينظر إلى امرأته حين تموت او يغسّلها ان لم يكن عندها من يغسّلها و المرأة هل تنظر إلى مثل ذلك من زوجها حين يموت فقال لا باس بذلك انّما يفعل «1» ذلك اهل المرأة كراهيّة «2» ان ينظر زوجها إلى شى ء يكرهونه منها) و به اسانيد صحيحه منقولست از ابن سنان كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا جايز است مرد را كه نظر بزن خود كند بعد از مرگ او يا اگر يا زنى نباشد كه او را غسل دهد شوهر او او را غسل مى تواند دادن و هم چنين زن نظر به شوهر خود مى تواند كرد بعد از مرگ او حضرت فرمودند كه باكى نيست در اينها اين ممانعت را كسان زن مى كنند كه مبادا شوهر زن نظر به چيزى كند كه ايشان را از آن كراهت باشد مثل نظر به عورت يا عيوب مخفيه زن و امثال آن.

و ظاهر حديث دلالت مى كند كه هر يك از زن و شوهر غسل يكديگر مى توانند داد مطلقا اگر چه سؤال در صورتيست كه زن نباشد اما جواب عام است و مدار بر عموم جوابست و احاديث ديگر خواهد آمد.

[حضرت فاطمه زهرا را حضرت امير المؤمنين غسل دادند]

(و سئل «3» صلوات اللَّه عليه عن فاطمة صلوات اللَّه عليها من غسّلها فقال غسّلها امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه لأنّها كانت صدّيقة لم يكن ليغسّلها الّا صدّيق) و به اسانيد معتبره منقولست از مفضل بن عمر كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه

عليه از آن كه حضرت فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليها را كه غسل داد حضرت فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه غسل دادند و فرمودند كه حضرت فاطمه معصومه بود و معصوم را غسل نمى دهد مگر معصوم و در وقت فوت آن حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 222

معصومى نبود كه او را غسل دهد مگر حضرت امير المؤمنين و حسنين صلوات اللَّه عليهما و حضرت اولى بود به آن حضرت از ايشان، نيز بعد از آن فرمودند كه حضرت مريم را غسل نداد مگر حضرت عيسى از اين جهت كه مذكور شد و صديق در لغت بمعنى كثير الصدقست كه بسيار راست گو باشد يا بسيار تصديق نبى كند يا هر چه گويد فعل او مصدق قول او باشد اما در عرف حديث بمعنى معصومست.

و احاديث بسيار وارد شده است كه معصوم را غسل نمى دهد مگر معصوم و حضرت امام موسى كاظم كه در بغداد شهيد شدند حضرت امام رضا از مدينه بواسطه غسل آن حضرت به طى الارض آمدند و آن حضرت را غسل دادند. و هم چنين حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه از جهت غسل حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه از مدينه مشرفه به طى الارض آمدند به خراسان صلوات اللَّه عليهم اجمعين.

باب المس

اشاره

در بعضى از نسخ هست و در بعضى به جاى آن واو است يعنى بابى است در بيان غسل مس ميت.

[هر عضوى از اعضاى آدمى را كه مس كند و استخوان داشته باشد غسل واجبست ]

(و من مسّ قطعة من جسد اكيل السّبع فعليه الغسل ان كان فيما مسّ عظم و ما لم يكن فيه عظم فلا غسل عليه فى مسه) و هر كه بسايد و برساند پاره از بدن شخصى را كه حيوان درنده خورده باشد پس اگر آن چه را دست رسانيده باشد استخوان داشته باشد بر او غسل واجبست و هر چه را استخوان نداشته باشد در مس آن چيزى لازم نيست.

و اكثر علما باين عمل كرده اند و گفته اند كه هر عضوى از اعضاى آدمى را كه مس كند و استخوان داشته باشد غسل واجبست خواه آن عضو از مرده جدا شده باشد و خواه از زنده اگر آن عضو را غسل نداده باشند چون روايتى كه در اين باب وارد شده است كالصحيح است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه اگر قطعه از شخصى جدا شود آن ميته است پس اگر كسى او را مس كند پس اگر استخوان داشته باشد غسل مى بايد كرد و اگر استخوان نداشته باشد غسل در كار نيست و عبارت روايت اعم است از آن كه از مرده جدا شده باشد يا از زنده.

و ظاهر عبارت صدوق نيز آنست كه از مرده جدا شده باشد و اين عبارت

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 224

صدوق عبارت فقه رضويست با عبارت ما بعد اين پس اولى و احوط غسل است با ضم وضو و اللَّه تعالى يعلم.

[غسل نيست مگر در ميت آدمى ]

(و من مسّ ميتة فعليه ان يغسل يده «1» و ليس عليه الغسل انّما يجب ذلك في الانسان وحده) و كسى كه مس كند ميته غير آدمى را كه نفس سائله داشته باشد

پس بر او لازم است كه دست خود را بشويد و غسل بر او واجب نيست و غسل نيست مگر در آدمى تنها اما آن كه غسل واجب نيست پس بر آن دلالت مى كند احاديث صحيحه و اجماع علما، و اما آن كه دست خود را مى شويد پس اگر ملاقات به رطوبت باشد بر آن احاديث دلالت مى كند و اگر به يبوست باشد جمعى از علما گفته اند كه دست خود را مى شويد و ظاهر كلام صدوق در اينجا نيز اعم است.

و ليكن در حديث على بن جعفر گذشت كه ملاقات سگ مرده و حمار مرده نجس نمى كند پس اين عبارت را با حديثى كه در اين باب واقع شده است حمل بر ملاقات به رطوبت مى بايد كرد يا حمل بر استحباب در ملاقات به يبوست و اللَّه تعالى يعلم.

[ميت آدمى اگر سرد نشده باشد بر او غسل واجب نيست ]

(و من مسّ ميّتا قبل الغسل بحرارته فلا غسل عليه و ان مسّه بعد ما يبرد فعليه الغسل و من مسّه بعد ما يغسّل فليس عليه غسل) و كسى كه مس كند ميت آدمى را پيش از غسل و هنوز گرم باشد و سرد نشده باشد بر او غسل واجب نيست و اگر بعد از سرد شدن و پيش از غسل مس كند غسل بر او هست و اگر بعد از غسل دادن مس كند بر او غسل نيست و بر اين مضمون دلالت مى كند احاديث صحيحه متواتره و خلافى نيست ميان علما در اين

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 225

مضمون.

و ليكن خلاف شده است در آن كه غسل مس ميت بعد از سرد شدن و پيش از غسل دادن واجب است يا سنت اكثر علما بر آنند

كه واجبست چون احاديث بلفظ امر وارد شده است و معارضى ندارد و سيد مرتضى رضى اللَّه عنه سنت مى داند چون اوامر حديث نزد او مشتركست ميان واجب و سنت و هر گاه وجوب ثابت نشود حمل بر استحباب مى بايد كرد چون طلب معلوم است و وجوب معلوم نيست و سخن سيد متين است در آن كه دلالت بر وجوب معلوم نيست و ليكن هر گاه دلالت بر وجوب معلوم نباشد حمل بر استحباب كردن را بنده خوب نمى دانم بلكه بحسب ظاهر تناقض است بين القولين كه گويند نمى دانيم و مى دانيم بلكه همين قدر مى دانيم كه مطلوب شارع است پس بايد كه بهر عنوانى كه مى دانيم به جا آوريم و قصد قربت كنيم و احتياطا وضو يا آن غسل ضم كنيم و اللَّه تعالى يعلم.

[در بوسيدن ميت نزد مردن خواه نمرده باشد يا مرده باشد و گرم باشد باكى نيست ]

(و قال ابو جعفر الباقر صلوات اللَّه عليه مس «1» الميّت عند «2» موته و بعد غسله «3» و القبلة ليس به [بها خ ل ] باس) و بسند صحيح از محمد بن مسلم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه مس كردن ميت و بوسيدن ميت نزد مردن خواه نمرده باشد يا مرده باشد و گرم باشد باكى نيست در هر دو حال و هم چنين بعد از غسل باكى نيست نه حرمت دارد و نه غسل واجبست و بر اين مضمون نيز دلالت مى كند صحيحه عبد اللَّه بن سنان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه.

و در حديث موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 226

وارد شده است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله عثمان بن

مظعون را بعد از مردن بوسيدند و او بمنزله برادر مادرى آن حضرت بود چون پسر ام ايمن است و او مربّيه آن حضرت بود.

و در حديث صحيح از اسماعيل بن جابر منقولست كه من به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه رفتم در وقتى كه اسماعيل پسر بزرگتر حضرت فوت شده بود و آن حضرت او را مى بوسيدند من عرض كردم كه فداى تو گردم آيا نه چنين است كه مس ميت بعد از مرگ خوب نيست و اگر مس كند غسل مى بايد كرد حضرت فرمودند كه تا ميت گرم باشد باكى نيست آن در وقتى است كه سرد شده باشد يعنى غسل يا غسل و نبوسيدن.

[كسى كه جامه او به بدن مرده آدمى رسد يعنى پيش از غسل و بعد از سرد شدن بر اوست كه بشويد]

(و من اصاب ثوبه جسد الميّت فعليه ان يغسل ما اصاب الثّوب منه) و كسى كه جامه او به بدن مرده آدمى رسد يعنى پيش از غسل و بعد از سرد شدن پس بر اوست كه بشويد آنجايى را از جامه كه به بدن ميت رسيده است.

و بر آن چه صدوق ذكر كرده است دلالت مى كند حديث حسن كالصحيح حلبى و كالصحيح ابراهيم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و ظاهر اين دو حديث اعم است از آن كه ملاقات به رطوبت باشد يا به يبوست و در ملاقات به رطوبت دغدغه نيست كه مى بايد شستن.

و جمعى اين دو حديث را حمل بر آن كرده اند و جمعى قايل شده اند كه در ملاقات به يبوست شستن واجب است مطلقا خواه مرده آدمى باشد و خواه غير آدمى و جمعى كه از آن جمله صدوقست به تفصيل قايل شده اند كه در آدمى غسل واجبست و

در غير آدمى شستن در كار نيست و اين قول خالى از قوت نيست و به احتياط اقرب است و اللَّه تعالى يعلم.

و بنا بر اين نجاست جامه حكمى خواهد بود به اين معنى كه تا نشويند نماز

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 227

در آن جامه نمى توان كردن اما اگر آن جامه ملاقات كند جائى ديگر را به رطوبت آن جا را نمى بايد شست چنانكه اكثر علما گفته اند و ليكن بهتر آنست كه آنجا را نيز بشويند اگر چه نشستن اظهر است و اللَّه تعالى يعلم.

[كسى كه غسل مى دهد ميت را اول كفن ميت را مهيا مى كند]

(و غاسل الميّت يبدا بكفنه فيقطعه يبدا بالنّمط فيبسطه و يبسط عليه الحبرة و ينثر عليه شيئا من الذّريرة و يبسط الازار على الحبرة و ينثر عليه شيئا من الذّريرة و يبسط القميص على الازار و ينثر عليه شيئا من الذّريرة و يبسط الازار و ينثر عليه شيئا من الذّريرة) و كسى كه غسل مى دهد ميت را اول كفن ميت را مهيا مى كند تا چون از غسل فارغ شود او را در كفن گذارد مبادا در ميانه چيزى از ميت بيرون آيد پس ابتدا مى كند و كفن را مى برد و مى دوزد از ريسمانى كه از كفن در آمده باشد بنا بر مشهور و بعد از آن همه را پهن مى كند پس اول نمط را پهن مى كند و آن جامه ايست كه از يمن مى آورده اند و خط خط بوده است بنحو تفصيل راه راه و اين نمط را بنا بر مشهور از جهت زن زياد مى كنند و در اينجا نيز ممكن است كه مراد اين باشد كه اگر زن باشد زيرا كه نام زن و مرد نبرده است با آن كه حديثى كه

دلالت كند بر استحباب آن صريحا نديده ام و محتمل است كه صدوق مستحب داند از براى مرد و زن چنانكه ظاهر عبارتست و بر بالاى آن پهن مى كند حبره را و آن نيز جامه ايست نفيس كه در يمن مى بافته اند از قبيل قطنى كه نزد ما مى باشد و مى پاشد بر او ذريره را اندكى و چند حديث موثق در آن وارد شده است و حقيقتش معلوم نيست و اختلاف بسيار در تفسير آن هست.

و مشهور آنست كه ريزه هاى قصب الذريره است و آن را از هند مى آورند و يبوست و خوشبوئى دارد مثل كافور و مناسبت دارد به ميت كه اعضاى او را بهم آورد تا چيزى از او بيرون نيايد.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 228

ديگر سر تا سرى را پهن مى كند بر بالاى حبره و اندكى از ذريره بر آن مى پاشد ديگر پهن مى كند پيراهن را بر بالاى سر تا سرى و اندكى از ذريره بر او مى پاشد.

و در بعضى از نسخ اين زيادتى هست كه بعد از آن لنگ را بر روى پيراهن پهن مى كند و اندكى از ذريره بر او مى پاشد و ظاهرا از زيادتى نساخ باشد و بر تقديرى كه باشد مراد ران پيچست چنانكه خواهد آمد.

[دو چوب از درخت خرما كه تر باشد و نوشتن شهادتين بر كفن ]

(و ياخذ جريدتين من النّخل خضراوتين رطبتين طول كلّ واحدة قدر عظم الذّراع و ان كانت قدر ذراع او شبر فلا باس) و بهم مى رساند دو جريده از درخت خرما كه تر باشد و خشك نباشد كه درازى هر يك بقدر استخوان دست باشد كه از وجب اندكى درازتر است و اگر بقدر ذراع باشد كه دو وجب است تخمينا يا يك وجب باشد باكى نيست

و اصل در جريده آنست كه شيخ مفيد و شيخ طوسى رضى اللَّه عنهما روايت كرده اند مرسلا كه چون حضرت آدم را از بهشت بيرون آورده به زمين آوردند او را وحشتى دست داد پس دعا كرد كه خداوندا مرا انس ده به چيزى از درختان بهشت پس حق سبحانه و تعالى درخت خرما را از بهشت فرستاد و تا حضرت آدم در دنيا بود به آن انس داشت و چون قريب بموت رسيد به فرزندان خود گفت كه من در حالت حيات باين درخت انس داشتم و اميدوارم كه بعد از وفات نيز به آن انس داشته باشم پس چون من بميرم از شاخ درخت خرما شاخى برداريد و دو حصه كنيد و با من گذاريد در ميان كفنهاى من پس فرزندان آدم به آن عمل نمودند و پيغمبران به آن عمل مى نمودند تا آن كه در زمان جاهليت مندرس شد پس حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و على جميع الانبياء احياى آن سنت نمودند و آن سنتى است كه بر همه كس لازمست كه متابعت آن سنت كند.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 229

و مرويست كه حق سبحانه و تعالى نخله را از نخاله طينت آدم آفريده است و از اين جهت است كه آن را عمه آدمى مى گويند چون لفظ نخله مؤنث است و اما آن كه مى بايد تر باشد پس بواسطه علتى است كه در احاديث وارد شده است كه تا تر است او را عذاب نمى كنند.

و مرويست بسند قوى از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه از آن حضرت سؤال نمودند كه شاخ خشك را اگر دو

نصف كنند در جريده خوبست كه با او در قبر گذارند حضرت فرمودند كه خشك جايز نيست.

و در حديث موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه مرويست كه مستحب است كه با ميت بوده باشد در قبر او جريده ترى الخبر. اما قدر ذراع و شبر در روايات واقع شده است و قدر عظم ذراع در فقه رضويست كه صدوق از آنجا برداشته است و اكثر علما به آن عمل نموده اند.

(و يكتب على قميصه و ازاره و حبره و الجريدتين فلان يشهد ان لا اله الّا اللَّه) و مى نويسند بر پيراهن و سر تا سرى و حبره يمنى و بر جريدتين اسم ميت را كه فلان گواهى مى دهد كه نيست خداوندى بغير از خداوند عالميان.

و در حديث قوى از ابو كهمش مرويست كه گفت من حاضر بودم در مردن اسماعيل بن جعفر صلوات اللَّه عليه، و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه نشسته بودند پس چون فوت شد اسماعيل حضرت فرمودن تا دهنش را بستند و چشمش را بر هم گذاشتند و چادر شبى بر روى او كشيدند پس فرمودند كه كار سازى او بكنند از غسل و حنوط و غير آن پس چون فارغ شدند از آنها حضرت كفنش را طلبيدند و در گوشه كفن نوشتند كه: اسماعيل يشهد ان لا اله الّا اللَّه.

و آن كه صدوق فرموده است خوبست چون همه كفن است مگر

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 230

جريدتين و البته حديثى به او رسيده خواهد بود، و اكثر علما افزوده اند شهادت رسالت و اقرار بائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم را، و گفته اند كه به تربت حضرت امام حسين صلوات

اللَّه عليه بنويسند و به سياهى و رنگى ديگر ننويسند و مى بايد كه به ايشان حديث رسيده باشد البته.

و در حديثى وارد است از حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه كه جوشن صغير و كبير را بنويسند بر كفن و عمل به آن مى توان كرد و بهتر آنست كه بر محاذى عورت و پائين تر ننويسند مبادا نجس شود.

(و يلفّها «1» جميعا و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن علّة الجريدة فقال «2» انّه يتجافى عنه العذاب ما دامت رطبة) و بعد از آن كفنها را بر ميت مى پيچند و در حسنه فضلا منقولست كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه پرسيدند از علت گذاشتن جريدتين با ميت حضرت فرمودند كه تا اين چوب تر است ميت را عذاب نمى كنند و ديگر خواهد آمد.

(و مرّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله على قبر يعذّب صاحبه فدعا بجريدة فشقّها نصفين فجعل واحدة عند رأسه و الاخرى عند رجليه) و عامه و خاصه روايت كرده اند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله گذشتند بر قبرى كه عذاب مى كردند صاحب آن قبر را پس حضرت طلبيدند شاخ خرمائى و بدو نصف كردند و يكى از آنها را نزد سر ميت فرو كردند به قبر و يكى را نزد پايهاى قبر يا ميت.

(و روى انّ صاحب القبر كان قيس بن قهد الانصارىّ و روى قيس بن قمير و انّه قيل له صلّى اللَّه عليه و آله لم وضعتهما «3» فقال انّه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 231

يخفّف عنه العذاب ما كانتا خضراوتين) و در روايتى وارد شده است كه صاحب اين قبر معذب قيس بن قهد «بفتح قاف» انصارى

بود و در روايتى ديگر قيس بن قمير بود و از حضرت سيد المرسلين سؤال كردند كه از جهت چه اين جريدها را در اين قبر فرو كرديد حضرت فرمودند كه به سبب آن كه جريدتين عذاب قبر را از صاحب قبر سبك مى گرداند تا ترند و ممكن است كه دو واقعه باشد.

چنانكه در صحيح بخارى و ساير صحاح سته وارد است از عبد اللَّه بن عباس كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله گذشتند بدو قبر كه آنها را عذاب مى كردند پس حضرت فرمودند كه اين دو كسرا عذاب مى كنند و بواسطه گناه كبيره نيست يكى از اينها عورت خود را در وقت بول نمى پوشانيد يا ملاحظه از بول نمى كرد و اما ديگر پس سبب عذاب او اينست كه سخن چين بود پس حضرت جريده ترى برداشتند و بدو حصه كردند طولا و احتمال عرض نيز دارد و فرو كردند هر حصه را در يك قبر پس صحابه گفتند كه يا رسول اللَّه چرا چنين كرديد حضرت فرمودند كه اميد هست كه عذاب ايشان سبك شود تا اينها خشك نشده باشند.

و امثال اين از احاديث در كتب صحاح عامه بسيار است و مع هذا ملاعين اهل سنت و جماعت بلكه اهل بدعت و ضلالت تشنيع شيعه مى كنند بر جريدتين چنانكه ملاحده تشنيع مسلمانان مى كنند بر بسيارى از شرايع كه علتهاى آنها مخفى است.

(و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن الجريدة توضع فى القبر فقال لا باس) و بسند موثق از عبد الرحمن بن ابى عبد اللَّه منقولست كه پرسيدم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه جريده را در قبر مى توان گذاشت

حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 232

فرمودند كه بلى.

(يعنى اذا «1» لم توجد الّا بعد حمل الميّت إلى قبره او يحضره من يتّقيه فلا يمكنه وضعهما على ما روى فيجعلها «2» معه حيث أمكن) چون اين حديث بحسب ظاهر منافات با احاديث بسيار دارد كه مى بايد جريده را در وقت كفن بگذارند و بنحو خاص بگذارند اين حديث را تأويل مى كند كه مراد حضرت از گذاشتن در قبر وقتى است كه يافت نشود جريده مگر بعد از آن كه ميت را در قبر سپرده باشند يا در وقت كفن كردن كسى در آنجا حاضر باشد كه از او تقيه بايد كردن و ممكن نباشد كه بر آن نحوى كه در روايت واقع شده است بگذارند پس در اين صورت با او مى گذارد بهر نحو كه ممكن باشد.

چنانكه در روايت است كه به آن حضرت صلوات اللَّه عليه عرض نمودند كه فداى تو گردم بسيار است كه جمعى حاضرند كه من از ايشان خوف دارم و ممكن نيست كه جريده را به نحوى كه روايت بما رسيده است بگذاريم حضرت فرمودند كه با او بگذار بهر نحوى كه ممكن باشد پس اگر در قبر بگذارى مجزيست و چون اين حديث وارد شده است تاويل مصنف بد نيست بلكه عين اين خبر است بحسب معنى.

و ممكن است كه مراد از خبر اول اين باشد كه جايز است كه جريده را در حالى كه در قبر باشد به نحوى كه منقولست بگذارد با آن كه ممكنش باشد در بيرون گذاشتن حضرت فرموده باشند كه باكى نيست و اگر چه در وقت كفن بهتر باشد چنانكه از لفظ باكى نيست نيز

مفهوم مى شود كه تركش اولى است.

(و كتب على بن بلال إلى ابى الحسن الثالث صلوات اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 233

الرجل يموت فى بلاد ليس فيها نخل فهل يجوز مكان الجريدة شى ء من الشّجر غير النّخل فانّه قد روى «1» عن آبائكم صلوات اللَّه عليهم انّه يتجافى عنه العذاب ما دامت الجريدتان رطبتين و انّها تنفع الكافر و المؤمن فاجاب صلوات اللَّه عليه يجوز من شجر آخر رطب) و بسند حسن كالصحيح از على بن بلال منقولست كه گفت عريضه به خدمت حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليه نوشتم كه هر گاه شخصى در شهرى چند بميرد كه در آنجا درخت خرما نباشد آيا جايز است بدل از شاخ درخت خرما از درختان ديگر و حال آن كه از پدران بزرگوار شما بما رسيده است كه عذاب از او دور مى شود ما دام كه جريدتين تر باشند و اين نيز بما رسيده است كه جريده نفع مى كند كافر و مؤمن را پس حضرت صلوات اللَّه عليه در جواب من نوشتند كه جايز است از درختى ديگر كه تر باشد. و در كافى و تهذيب چنين است كه حضرت نوشتند كه جايز است هر گاه جريده بهم نرسد و جريده افضل است.

و روايات در آن وارد شده است، و در روايتى ديگر وارد شده است كه ما گفتيم به حضرت كه حق سبحانه و تعالى ما را فداى تو گرداند اگر قدرت بر جريده نداشته باشيم چه كنيم حضرت فرمودند كه چوب سدر بگذاريد پرسيدند كه اگر سدر بهم نرسد حضرت فرمودند كه چوب بيد بگذاريد.

و در روايتى ديگر كه شيخان آن را روايت كرده اند

اينست كه اگر جريده بهم نرسد بدل از آن چوب انار بگذارند و از اين روايت ظاهر مى شود كه چوب انار مقدم باشد بر بيد.

(و متى حضر غسل الميّت قوم مخالفون وجب ان يقع الاجتهاد

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 234

فى ان يغسّل غسل المؤمن و تخفى الجريدة عنهم) و هر گاه حاضر شوند در حالت غسل ميت جمعى از مخالفان واجبست كه سعى نمايند در آن كه ميت مؤمن را غسل بنحو مؤمن بدهند و جريده را از ايشان مخفى كنند چون در غسل شريك دارند شيعيان و اما كل سنيان اعتقاد به جريده ندارند على رغم شيعه اگر چه كتب احاديث ايشان مشحونست از اخبار جريده.

و در حديث صحيح وارد شده است از ايوب بن نوح كه احمد ابن قاسم كتابتى نوشت به خدمت حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليه و سؤال كرده بود كه هر گاه مؤمنى بميرد و غاسل خواهد كه او را بشويد و جماعتى از سنيان در آنجا حاضر باشند آيا او را بنحو سنيان غسل بدهد و عمامه نكند و جريدتين را با او نگذارد حضرت نوشتند كه غسل را بنحو شيعيان بدهد هر چند سنيان حاضر باشند و اما جريده را سعى نمايد كه مخفى با او گذارد كه آنها نبينند.

و بر مخفى ساختن جريده حديث از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه نيز وارد شده است و احاديث وجوب تقيه در هر چيزى شامل آن نيز هست و در غسل نيز اگر خوف باشد تقيه واجبست و اللَّه تعالى يعلم.

(و روى عن يحيى بن عبادة المكّى انّه قال سمعت سفيان الثّورى يسال ابا جعفر صلوات اللَّه

عليه عن التّخضير فقال انّ رجلا من الانصار هلك فاوذن رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله بموته فقال لمن يليه من قرابته خضّروا صاحبكم فما اقلّ المخضّرين يوم القيمة قال و ما التّخضير فقال جريدة خضراء توضع من اصل اليدين «1» إلى التّرقوة) و بسند موثق و قوى از يحيى بن عباده منقول است و كتاب او معتمد اصحابست

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 235

كه گفت شنيدم كه سفيان ثورى كه از علما و زهاد و محدثين عامه است و ليكن اعتقاد بسيار به حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما داشت از حضرت امام محمد باقر سؤال كرد از تخضيرى كه در احاديث عامه وارد شده است يا نزد شيعه معمول است كدام است و مستندش چه چيز است حضرت فرمودند كه شخصى از انصار فوت شد و آن حضرت را خبر كردند كه فلانى فوت شد پس جمعى از خويشان كه در آنجا حاضر بودند يا به وارثى كه ولى او بود از جمله خويشان او فرمودند كه تخضير كنيد مرده خود را كه فرداى قيامت چه كم خواهند بود جمعى كه ايشان را تخضير كرده باشند سفيان گفت كه تخضير چه چيز است حضرت فرمودند كه شاخ خرمائى است كه سبز باشد مى گذارند از بيخ دستها كه ابط باشد تا كو گردن و اين يك نحو است از وضع جريده و نحو ديگر مى آيد.

و همين حديث را عامه از سفيان روايت كرده اند به اسانيد خود و بسند كالصحيح از يحيى بن عباده منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه جريده تازه بر مى دارند

كه يك ذراع دست باشد و آن از مرفق است تا سر انگشتان و مى گذارند و بدست مبارك اشاره به موضع آن فرمودند از پيش كو گردن تا دست ميت و در ميان جامهاى ميت مى گذارند يعنى به بدن ميت نمى رسانند بلكه در ميان پيراهن و سر تا سرى يا ميان سر تا سرى و حبره مى گذارند و راوى يحيى نقل كرد كه چون به خدمت حضرت رفتم و آن چه از يحيى شنيده بودم به آن حضرت عرض نمودم حضرت فرمودند كه چنين است و من به يحيى گفته بودم. و همين را نيز عامه از يحيى روايت كرده اند و ظاهرا يحيى شيعه است مثل اعمش و بحسب ظاهر هر دو از علماء عامه اند.

(و سال الحسن بن زياد ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الجريدة

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 236

الّتى تكون مع الميّت فقال تنفع المؤمن و الكافر) و صدوق بسند قوى و كلينى بسند صحيح روايت كرده است از ابن مسكان و قبل از او از صفوان و هر دو از اهل اجماعند از حسن صيقل كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از جريده كه با ميت مى گذارند حضرت فرمودند كه نفع مى دهد مؤمن و كافر را و ظاهرا در كافر سبب تخفيف عذاب او شود و مراد از كافر غير اثنى عشريست و در كافى چنين است كه حضرت فرمودند كه دو جريده با ميت مى گذارند يكى در جانب راست و يكى در جانب چپ و بعد از آن فرمودند كه جريده نفع مى دهد مؤمن و كافر را.

و ممكن است كه نفع كافر نظر به جمعى باشد از

كفار كه جريده را با ميت خود مى گذارند كه سبب هدايت ايشان شود به ايمان و از اين بالاتر نمى باشد رتبه كه دعاى حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله از جهت كفار نافع نباشد و جريده از جهت ايشان نافع باشد.

و در حديث حسن كالصحيح منقولست از حريز و فضيل و عبد الرحمن بن ابى عبد اللَّه كه به حضرت امام جعفر صادق عرض نمودند كه از جهت چه چيز جريده را با ميت مى گذارند حضرت فرمودند كه عذاب از او دور مى شود تا جريده تر و تازه است.

(و قال «1» زرارة قلت لأبي جعفر صلوات اللَّه عليه أ رأيت الميّت اذا مات لم يجعل معه الجريدة فقال يتجافى عنه العذاب و الحساب ما دام العود رطبا انّما الحساب و العذاب كلّه فى يوم واحد فى ساعة واحدة قدر ما يدخل القبر و يرجع القوم و انّما جعلت السّعفتان لذلك

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 237

فلا يصيبه عذاب و لا حساب بعد جفوفهما إن شاء اللَّه تعالى) و بسند صحيح و حسن كالصحيح از زراره منقولست كه عرض نمودم به خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه مرا خبر ده كه چرا جريده را با ميت مى گذارند حضرت فرمودند كه تا دور شود از او عذاب قبر و سؤال قبر ما دام كه آن جريده رطوبت داشته باشد به درستى و راستى كه حساب و عذاب همه در روز دفن است در يك ساعت از آن قدر زمان كه او را دفن كنند و جمعى كه آمده بودند با او برگردند و آن وقت آمدن منكر و نكير و سؤال ايشان است او

را از اعتقادات و ضغطه قبر و حق سبحانه و تعالى به تفضلى كه با شيعيان فرموده است جريدتين را از اين جهت مقرر ساخته است كه سبز باشد و تا سبز باشد به او عذاب نرسد پس در وقتى كه وقت عذابست اينها تر و تازه اند و عذاب نمى كنند و بعد از خشك شدن قضا نمى كند حق سبحانه و تعالى آن چه فوت شده است او را از حساب و عذاب إن شاء اللَّه.

و اين إن شاء اللَّه تبركى است يا نسبت به شيعيان كه مشيت الهى نسبت به ايشان عدم عذابست و اما نسبت بغير ايشان ممكن است كه عذاب كند و اين نفعى است كه به كافر مى رسد كه تا خشك شدن او را عذاب نكنند و اللَّه تعالى يعلم.

[سعى كنيد در نفيس بودن كفن كه روز قيامت در اين كفنها مبعوث خواهيد شد]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه تنوّقوا فى الاكفان فانّهم يبعثون بها) و بسند صحيح از ابن سنان و كالصحيح از سالم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه سعى كنيد در نفاست كفن كه روز قيامت در اين كفنها مبعوث خواهند شد و بنا بر اين خطاب به وارثست و در كافى و تهذيب تبعثون بها است يعنى كفنى از جهت خود مهيا كنيد كه نفيس باشد كه فردا در آن كفن مبعوث خواهيد شد.

و ممكن است كه در اين صورت نيز خطاب به اوليا باشد و زينت موتى

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 238

زينت ايشان باشد.

و در چند حديث وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر كه كفنش با او باشد در خانه اش او را از جمله غافلان نمى نوسند و هر

چند نظر به كفن مى كند حق سبحانه و تعالى او را ثواب كرامت مى فرمايد.

و بدان كه در خبرى چند وارد شده است از حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم در تفسير اين آيه كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ يعنى چنانكه حق سبحانه و تعالى شما را أولا ايجاد كرد ثانيا اعاده خواهد فرمود، فرمودند كه مراد الهى اينست كه محشور خواهيد شد برهنه و پا برهنه و ختنه ناكرده و حيران مانند روزى كه متولد شده ايد پس جمع چنين بايد كرد كه غير اثنى عشرى برهنه باشند و ايشان پوشيده مخلوق خواهند شد و اللَّه تعالى يعلم.

(و قال صلوات اللَّه عليه اجيدوا اكفان موتاكم فانّها زينتهم) و در حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه نيكو كنيد كفنهاى مردگان خود را كه اين كفنها زينت ايشانست.

محتمل است كه مراد زينت روز قيامت باشد تا موافق حديث سابق باشد. و محتمل است كه مراد اين باشد كه عزت ايشان مى بايد داشت پس اگر عزيزى را كفن كرباس زبون به پوشانند او را در نظرها خوار كرده اند و ظاهرا هر دو مراد باشد و لهذا برد يمنى و نمط زياده مى كنند و خواهد آمد.

و در حديث موثق از آن حضرت صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه حضرت فرمودند كه پدرم مرا وصيت فرمود در وقت رفتن كه يا جعفر مرا كفن كن در فلان جامه و فلان جامه و برد يمانى بخر و عمامه بخر و نفيس بخر به درستى كه مردگان مباهات و مفاخرت مى نمايند با يكديگر به نفاست كفنهاى

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 239

خود. و هر دو

معنى سابق در اينجا نيز مراد است بحسب ظاهر و كل واحد از آنها محتمل است و اللَّه تعالى يعلم.

[مستحب است كه ميت را كفن كنند در جامه كه در آن جامه نماز مى كرده باشد]

(و قال ابو جعفر الباقر صلوات اللَّه عليه اذا كفّنت الميّت فان استطعت ان يكون فى كفنه ثوب كان يصلّى فيه نظيفا فافعل فانّه يستحب ان يكفّن فيما كان يصلّى فيه) و بسند صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه چون خواهى كه ميت را كفن كنى اگر توانى چنان كن كه اقلا يك جامه او از سر تا سرى يا پيراهن پاكيزه باشد و در آنجا جامه نماز بسيار كرده باشد كه مستحب است كه ميت را كفن كنند در جامه كه در آن جامه نماز مى كرده باشد و محتمل است كه عبارت يصلى فيه را در هر دو جا مجهول بخوانند.

و لهذا احاديث بسيار وارد شده است كه اصحاب حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم از ايشان طلب مى نمودند جامه كفن را و ايشان جامه احسان مى فرمودند و مى گفتند كه در اين جامه نماز كرده ايم چنانكه حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليه كه پيراهن به دعبل خزاعى دادند فرمودند كه در اين پيراهن هزار شب نماز كرده ام هر شبى هزار ركعت و اگر هر دو باشد بهتر است.

چنانكه روايت كرده است سهل بن اليسع در حسن از حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما كه گفت سؤال كردم از جامهائى كه در آن نماز كند شخصى و روزه گيرد آيا كفن مى تواند كرد حضرت فرمودند كه من چنين كفن را دوست مى دارم كه پيراهن را چنين كند كه در آن

نماز كرده باشد و كفن كند راوى گفت كه آيا در سه جامه كفن مى تواند كرد كه چنين باشد يا همه سر تا سرى باشد حضرت فرمودند كه باكى نيست اما پيراهن نزد من بهتر است و

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 240

ديگر اخبار خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

[جايز نيست كه ميت را كفن كنند به كتان و نه به ابريشم ]

(و لا يجوز ان يكفّن الميّت فى كتّان و لا ابريسم و لكن فى القطن) و جايز نيست كه ميت را كفن كنند به كتان و نه به ابريشم و ليكن مى بايد كه از پنبه باشد ظاهر كلام صدوق حرمت كفن است در ابريشمينه خالص و خلافى بخاطر ندارم بلكه نقل اجماع كرده اند بر حرمت و هم چنين ظاهر كلامش آنست كه حرامست كفن كردن به كتان و مشهور كراهتست.

و ممكن است كه حمل كنند كلام او را بر كراهت شديده پس بنا بر اين لا يجوز را اعم از حرمت و كراهت مى بايد گرفت و هيچ شك نيست كه پنبه سفيد بهتر است مگر در حبره و نمط كه هيچ شك نيست كه مخلوط به ابريشم كراهت ندارد و خواهد آمد كه رنگين نيز خوبست.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه الكتّان كان لبني اسرائيل يكفنون به و القطن لامّة محمّد صلّى اللَّه عليه و آله) در حديث كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه بنى اسرائيل كفن به كتان مى كردند و مخصوص ايشان بود و كفن كردن به پنبه مخصوص امت محمد است صلى اللَّه عليه و آله و اكثر علما اين حديث را حمل بر كراهت كرده اند.

و احوط آنست كه كفن به كتان نكنند چنانكه در حديث قوى از آن حضرت

صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت فرمودند كه كفن نكنند در كتان.

و اولى آنست كه كفن غير حبره و نمط سفيد خالص باشد چنانكه در حديث موثق كالصحيح از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله وارد شده است كه فرمودند كه جامه سفيد به پوشيد كه بهتر و پاكيزه تر است و مردگان خود را به آن كفن كنيد. و چند حديث قريب باين از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و آله وارد شده است.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 241

و بسند كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه جامهاى پنبه به پوشيد كه پوشش حضرت سيد المرسلين است صلى اللَّه عليه و آله و پوشش ماست صلوات اللَّه عليهم.

(و سئل ابو الحسن الثّالث صلوات اللَّه عليه عن ثياب تعمل بالبصرة على عمل العصب «1» اليمانيّ من قزّ و قطن هل يصلح ان يكفّن فيها الموتى فقال اذا كان القطن اكثر من القزّ فلا باس) و بسند صحيح منقولست كه سؤال كردند از حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليه از جامهائى كه در بصره مى بافند شبيه به برد يمانى از ابريشم يا كج و پنبه آيا جايز است كه مردگان را به آن كفن كنند حضرت فرمودند كه هر گاه پنبه بيشتر از كج يا ابريشم باشد باكى نيست و از اين حديث استدلال كرده اند بر آن كه كفن از حرير محض نمى توان كرد و ليكن كسى خلاف نكرده است در استحباب اين زيرا كه كم از اين نيز اگر خليطه باشد كه حرير محض نگويند كافى است.

و احاديث نيز بر آن دلالت دارد چنانكه در مبحث لباس مصلى مذكور

خواهد شد إن شاء اللَّه تعالى و ظاهرش آنست كه برد يمانى نيز نمى تواند بود كه حرير محض باشد.

و در حديث سكونى از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله وارد شده است كه فرمودند كه نيكو كفنى است حله و نيكو قربانى است قوچ شاخ دار ظاهرا مراد از حله برد يمانى است و ليكن وقتى حله مى گويند كه دو جامه باشد اقلا لنگى كه بر كمر مى بندند و لنگى كه بر دوش مى اندازند. و از اين حديث ظاهر مى شود كه كج حكم ابريشم داشته باشد چنانكه مشهور است

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 242

ميان علما و ليكن ممكن است كه مراد از قز در اينجا ابريشم باشد.

و روايت كرده است كلينى در حديث كالصحيح از عباس بن موسى از پدرش صلوات اللَّه عليه كه گفت از او سؤال كردم از ابريشم و كج حضرت فرمودند كه هر دو مساويست و در عباس قدحى هست كه كلينى ذكر كرده است و احتياط در اجتناب است از كج محض اما اگر اندك خليطى داشته باشد كه مستهلك نباشد ظاهرا جايز باشد پوشيدن.

چنانكه در حديث صحيح بزنطى وارد است كه حسن بن قياما سؤال كرد از حضرت امام ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما از جامه كه پودش ابريشم و پنبه باشد و ابريشم بيش از نصف باشد آيا در آن نماز مى توان كرد حضرت فرمودند كه پدرم حضرت امام موسى كاظم چند جبه چنين داشتند.

و در حديث كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست در جامه كه در آن حرير باشد يعنى ابريشم حضرت فرمودند كه هر گاه چيزى ديگر با آن

مخلوط باشد باكى نيست.

(و سئل موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه عن رجل اشترى من كسوة الكعبة شيئا فقضى ببعضه حاجته و بقى بعضه فى يده هل يصلح بيعه فقال يبيع ما اراد و يهب ما لم يرده و يستنفع به و يطلب بركته قيل أ يكفّن فيه «1» الميّت قال لا) و در حديث كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه پرسيدند از شخصى كه بخرد از جامه كعبه چيزى را و به بعضى از آن حاجتش بر آيد و بعضى از آن در دست او بماند

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 243

مى تواند آن را فروختن حضرت فرمودند كه هر چه را خواهد كه بفروشد بيع كند و هر چه را نخواهد كه بفروشد مى تواند بخشيد و نفع از آن مى تواند برد و طلب مى كند بركت آن را يعنى تيمنا و تبركا انتفاعات از آن مى تواند برد پرسيدند از آن حضرت كه آيا به آن كفن مى توان كرد ميت را حضرت فرمودند كه نه و ظاهرش آنست كه از اين جهت سؤال كرده باشد كه چون وقف است بر خانه كعبه نتوان فروختن و خريدن را ممكن است كه بقصد استنقاذ و استخلاص كرده باشد از حجبه.

و جوابش اين است كه فى الحقيقه آن كه وقف كرده است چنين وقف كرده است كه يك سال جامه باشد و بعد از آن از خدمه كعبه باشد و آن كه كفن نمى توان كرد ظاهرش آنست كه چون حرير محض است نتوان كفن كردن.

و در حديث صحيح از عبد الملك بن عتبه وارد است كه گفت سؤال كردم از حضرت موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما از

شخصى كه از جامه كعبه چيزى خريده باشد آيا كفن ميت مى تواند كرد؟ حضرت فرمودند كه نه. و در حديث قوى از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست مثل سابق.

[سزاوار آنست كه پيراهن ميت سجاف نداشته باشد و تكمه و بندش را نبندند]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه ينبغى ان يكون القميص للميّت غير مكفوف و لا مزرّر [او و لا مزرور]) چنانكه در بعضى از نسخ است و در كافى و تهذيب است و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه سزاوار آنست كه پيراهن ميت سجاف نداشته باشد و تكمه و بندش را نبندند بنا بر نسخه اصل و بنا بر نسخ ديگر تكمه و بند نداشته باشد. و بر اين مضمون حديث صحيح و كالصحيح بسيار وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق و حضرت امام رضا و غيرهما صلوات اللَّه عليهم اجمعين.

(و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يكون له القميص

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 244

أ يكفّن فيه فقال اقطع ازراره قلت و كمّه قال لا انّما ذلك اذا قطع له و هو جديد لم تجعل له اكمام فامّا اذا كان ثوبا لبيسا فلا يقطع منه الّا الازرار) و در قوى منقولست كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از شخصى كه پيراهنى دارد آيا در آن پيراهن او را كفن مى توان كردن حضرت فرمودند كه بندها و تكمهاى او را قطع كن گفتم كه آستين را نيز قطع كنم حضرت فرمودند كه بى آستين وقتى مى بايد باشد كه پيراهنى تازه از جهت ميت ببرند اما اگر جامه باشد كه پوشيده باشد پس قطع نمى كنند از آن مگر بندها و تكمها را و آستينها را بحال خود مى گذارند.

و علما عمل باين كرده اند.

[آدابي از غسل ميت ]

(فاذا فرغ غاسل الميّت من امر الكفن وضع الميّت على المغتسل مستقبل القبلة و ينزع القميص من فوق إلى سرّته و يتركه إلى ان يفرغ من غسله ليستر به عورته فان لم يكن عليه قميص القى على عورته ما يسترها به و يلينّ اصابعه برفق فان تعصّبت [تصعّبت خ ل ] عليه تركها و يمسح يده على بطنه مسحا رفيقا ثمّ يبدأ بيديه فيغسلهما بثلاث حميديّات بماء السّدر ثمّ يلفّ على يده اليسرى خرقة يجعل عليها شيئا من الحرض و هو الاشنان و يدخل يده تحت الثّوب و يصبّ عليه غيره الماء من فوق إلى سرّته و يغسل قبله و دبره و لا يقطع الماء عنه ثمّ يغسل رأسه و لحيته برغوة السّدر و بعده بثلاث حميديّات و لا يقعده ثمّ يقلّبه إلى جانبه الايسر ليبدو له الايمن و يمدّ يده اليمنى على «1» جنبه الايمن إلى حيث بلغت «2» ثمّ يغسّله بثلاث حميديّات من قرنه إلى قدمه و لا يقطع الماء عنه ثمّ يقلّبه إلى

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 245

جانبه الايمن ليبدو له الايسر و يمدّ يده اليسرى إلى جنبه «1» الايسر إلى حيث بلغت ثمّ يغسّله بثلاث حميديّات من قرنه إلى قدمه و لا يقطع الماء عنه ثمّ يقلّبه على «2» ظهره و يمسح بطنه مسحا رفيقا و يغسّله مرّة اخرى بماء و شى ء من جلال الكافور مثل الغسلة الاولى ثمّ يخضخض الاناء «3» الّتى فيها الماء و يغسّله الثالثة بماء قراح- «4» و لا يمسح بطنه ثالثة و يقول عند غسله اللَّهمّ عفوك عفوك فانّه من فعل ذلك عفى اللَّه عنه) و اكثر عبارات غريبه بلكه همه مگر نادرى

از فقه رضوى است و صدوق بعضى از عبارات كه در احاديث ديگر وارد شده است زياد كرده است پس چون فارغ شود از مهيا ساختن كفن پيش از غسل ميت را بگذارد بر جائى كه او را بر آن غسل مى دهد مثل تختى يا بلندى كه سراشيب باشد و رو بقبله بخواباند به آن كه پاى ميت بقبله باشد و دستهاى ميت را از پيراهنش بيرون آورد و پيراهن را از بالا به زير آورد تا به ناف و بر ميت باز گذارد تا از غسل او فارغ شود تا آن كه پيراهن عورت او را به پوشاند پس اگر پيراهن نداشته باشد خرقه بر عورتش بيندازد يا لنگى به بندد بر او كه عورتش را نه بيند و نرم كند انگشتان ميت را به رفق و هموارى و اگر خشك باشد و نتواند گزم كردن بحال خود گذارد و دست بر شكمش مالد هموار پس ابتدا كند به شستن دستهاى ميت و هر دو را بشويد به سه سبو آب يا سه ابريق حميدى و ظاهرا در زمان حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه و در زمان صدوق سبو يا ابريق بزرگى بوده است كه استاد فخارى حميد نام آن را ساخته بوده است و باسم او شهرت كرده بوده است و غرض در غسل ميت آب بسيار ريختن است تا كثافتها را زايل كند

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 246

و دستها را أولا به آب سدر بشويد بعد از آن خرقه بر دست چپ كند مثل كيسه كه چون عورتين ميت را شويد دستش به عورت ميت نرسد و بر آن خرقه اشنان بگذارد

و دست چپ را به زير پيراهن برد و ديگرى آب ريزد از بالاى ناف تا به زير پيراهن رود و او به اشنان عورتين او را پاك بشويد كه اگر در بيمارى نجس شده باشد و نجاست در آن جامه خشك شده باشد به سبب اشنان پاك شود پس سر و ريش ميت را به كف سدر بشويد و بعد از آن سر و گردن ميت را سه سبو آب بريزد كه هر سبويى آبش به همه سر و گردن برسد و ميت خوابيده باشد و او را ننشاند پس بگرداند ميت را به جانب چپ تا ظاهر شود جانب راست او و دست خود را بر پهلوى راست او دواند در وقتى كه آب مى ريزد ديگرى پس سه سبو آب بر او بريزد از سر تا پا هر چند پيشتر سر را شسته است مرتبه ديگر در ضمن شستن بدن از طرفين آن را مى شويد استحبابا و آب را از او قطع نكند آن شخصى كه آب مى ريزد و غاسل دست مى مالد تا آب به همه جا برسد حتى عورتين كه دست را به آن جا مى رساند با خرقه كه دستش به آن نرسد پس ميت را مى گرداند به جانب راست تا ظاهر شود جانب چپ او و دست چپ را از پهلوى چپ مى دواند تا به عورتين از زير پيراهن و آن ديگرى آب مى ريزد و جانب چپ را نيز به سه سبو مى شويد از سر تا پا و ممكن است كه مراد انتهاى سر باشد و ليكن اول ظاهرتر است و آب را قطع نمى كند از او به آن كه يك

بار نمى ريزد بلكه يك مرتبه آب را از سر گرفته تا بپا مى رساند و او دست مى مالد پس ميت را بر پشت مى خواباند و دستى بر شكمش مى مالد هموار كه اگر از فضلات چيزى باشد بيرون آيد و مرتبه ديگر او را غسل مى دهد به آب و اندكى از كافور جودانه (و در فقه رضوى جودانه نيست) داخل آن آب مى كند و غسل مى دهد او را به نحوى كه به آب سدر غسل داد پيشتر به آن كه اول سر و گردنش را مى شويد و ديگر جانب راست را و ديگر جانب چپ را بعد از آن آبى

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 247

به ظرف مى كند و حركت مى دهد آن را تا از سدر و كافور پاك شود و چيزى در آن نماند و مرتبه سيم غسل مى دهد او را به آب خالص و سدر و كافور نداشته باشد و در اين مرتبه دست بر شكمش نمى مالد و در وقت غسل مى گويد كه اللَّهمّ عفوك عفوك پس كسى كه چنين كند حق سبحانه و تعالى عفو مى كند از او.

و باين تفصيل و قريب باين احاديث معتبره وارد شده است از آن جمله حديث يونس است كه كلينى روايت كرده است از على بن ابراهيم از پدرش و او از استادانش كه اگر چه نام نبرده است ايشان را اما اصحاب رجال حكم به صحت احاديث يونس كرده اند با آن كه كتب يونس نزد كلينى و صدوق بوده است و جزم داشته اند كه كتاب اوست و او از ائمه معصومين روايت كرده است كه ملاقات ايشان كرده است و به خدمت ايشان رسيده است با آن كه كتاب

يونس را به خدمت حضرت امام حسن عسكرى عرض نمودند حضرت همه را ملاحظه فرمودند و فرمودند كه حق سبحانه و تعالى او را بعدد هر حرفى نورى كرامت كناد.

ديگر كتاب كاهلى است و آن كتاب نيز نزد صدوقين بوده است اگر چه در سندش محمد بن سنان هست و او بر تقديرى كه خوب نباشد از مشايخ اجازه كتابست و لهذا نديدم احدى از علما را كه قدحى در اين دو حديث طويل كرده باشند با آن كه مؤيدند به احاديث صحيحه و كالصحيحه مثل صحيحه عبد اللَّه بن مسكان و صحيحه عبد اللَّه بن سنان و حلبى و غيرهم و چيزى كه در آنها نيست سبوى حميدى است و آن سهل است چون در آن زمان معروف بوده است به بزرگى ذكر كرده است.

و اما تفصيل آن پس آن چه گفته است كه ميت را رو بقبله كند احاديث گذشت و در حديث يونس و كاهلى هر دو هست بر سبيل امر و بنا بر اين

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 248

خلافست كه واجب است يا سنت احوط آنست كه آن را ترك نكنند البته و خلافى نيست كه مى بايد پاى ميت بقبله باشد مثل محتضر.

ديگر او را بر تخت گذاشتن مستحب است و خلافى در آن نيست و الحال متعارفست كه در ميان حوض يا آب روان غسل مى دهند چون ازاله نجاست در آن آسان تر است خصوصا نسبت به عوام و اگر بر تخت غسل دهند و از ميت فضلات بيرون آيد تطهير تخت را خوب نمى توانند كردن و اين نيز خوبست و اگر تخت را در ميان آب توان گذاشت بهتر است.

ديگر پوشانيدن

عورتست به پيراهن و الا به خرقه و بر آن دلالت مى كند صحيحه ابن مسكان و غير آن از احاديث بسيار.

ديگر نرم كردن انگشتان است به رفق و حديث كاهلى دلالت بر آن دارد و در حديث ديگر از طلحة بن زيد وارد است كه مفشار مفصلى از مفاصل ميت را محمول است بر خلاف رفق.

ديگر دست بر شكم ميت ماليدن است به رفق پيش از دو غسل اول پس آن مذكور است در حديث يونس و كاهلى و خلافى در آن نيست كه مستحب است و اكثر استثنا كرده اند زن حامله را و مستند آن حديث انس بن مالك است و رفقى كه در دو حديث هست احتياج به استثنا ندارد و اللَّه تعالى يعلم.

و شستن دستهاى ميت تا نصف ذراع پيش از غسل در حديث يونس واقع است و در حديث حسن كالصحيح حلبى تا بند دستست و هر دو خوبست اگر چه تا نصف ذراع بهتر است چون مشتمل است بر هر دو.

و ديگر خرقه بر دست گذاشتن كه دست به عورتين نرسد در صحيحه ابن مسكان و كالصحيحه حلبى و غير آن وارد است. و اما شستن عورتين به سدر و اشنان در حديث كاهلى وارد است و در اخبار ديگر شستن به آب سدر است و

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 249

اينها سنت است به اتفاق علما.

و در نيت غسل ميت خلافست مشهور ميان علما آنست كه واجب نيست و احوط آنست كه آن كسى كه ميت را مى گرداند نيت بكند و آن كه آب مى ريزد نيز نيت كند باين عنوان كه قصد كند كه اين ميت را غسل مى دهم به آب

سدر و كافور و قراح از جهت رضاى الهى و غسل سدر را بدهد و در وقت غسل كافور قصد آن كند للّه تعالى و هم چنين در قراح و جمع نيت در غسل او از اين جهت است كه اكثر علما هر سه را يك غسل مى دانند و جمعى سه غسل پس بنا بر اين نحو نيت كردن از خلاف بيرون مى آيد.

و اما آن كه ميت را سه غسل مى دهند به سدر و كافور و قراح پس دلالت مى كند بر آن روايات صحيحه و كالصحيحه بسيار و كسى خلاف نكرده است مگر سلار و قول او ضعيف است و هم چنين خلافى نيست در ترتيب ميان غسلها و ترتيب در ميان اعضا و از بعضى نقل كرده اند كه ترتيب مستحب است و اين قول نيز ضعيف است بلكه هر حديثى كه وارد است در غسل ترتيب نيز در آن هست مگر نادرى.

و آن كه ذكر كرده است كه از سر تا پا بشويد در جانب راست و چپ در حديث كاهلى واقع شده است و در حديث يونس از نصف سر تا پا واقع شده است ظاهرا سببش آنست كه چون در غسل ميت مطلوبست تطهير بدن مهما أمكن لهذا شش مشك و هفت مشك واقع شده است و گذشت پس هر چند سر پيشتر شسته شده است اگر در وقت شستن بدن نيز شسته شود پاكيزه تر خواهد بود و محتمل است كه مراد از قرن منتهاى سر باشد اما نصف سر صريح است در آن كه آن چه را شسته است ديگر شستن بهتر است.

و اما آن كه واقع شده است كه ميت

را ننشانند در اخبار بسيار واقع شده

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 250

است و در بعضى كه وارد شده است كه او را بنشانند محمولست بر تقيه اگر چه ظاهرا مخالفت ندارد بعد از تامل و آن حديثى است كه شيخ در صحيح روايت كرده است از بقباق كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از غسل ميت حضرت فرمودند كه او را بنشان و هموارى دست بر شكمش بمال پس او را پاك كن از فشردن شكم يعنى از فضلاتى كه بيرون آمده است پس او را بر پهلو مى خوابانى و ابتدا مى كنى به جانب راست او و مى شويى او را به آب و اشنان پس به آب و كافور پس به آب خالص مى شويى و او را در كفن مى گذارى.

و ظاهر است كه نشانيدن اول از آن جهت است كه سبب خروج فضلات شود تا در حالت غسل چيزى بيرون نيايد و نشانيدنى كه نهى وارد شده است بر آن نشانيدن در حالت غسل است پس احتياج نيست كه حمل بر تقيه كنند.

بلى مخالفتى كه دارد از اين است كه در غسل اول به جاى سدر اشنان واقع شده است و مى توان حمل كردن بر اشنانى كه فرج را به آن مى شويند يا در صورتى كه سدر بهم نرسد يا با سدر ضم كنند چون غسل سدر از جهت تنظيف ميت مقرر است چنانكه از اخبار ظاهر مى شود و اللَّه تعالى يعلم.

و اما دست دوانيدن غاسل به اطراف از اين جهت است كه او مى شويد و ديگرى على الاتصال آب مى ريزد مى بايد كه دست بمالد از يك طرف به زير

بغلها و از طرفى ديگر به عورتين تا آب به همه جا برسد و اما آن كه كافور جلال گفته است صدوق و شيخ مفيد و شيخ طوسى در نهايه گفته اند كه واجبست كه غسل و حنوط ميت به كافور درشت دانه باشد. و شيخ ابو على در شرح نهايه پدرش ذكر كرده است كه كافور صمغ درختى است كه هر چه از آن درخت مى ريزد و درشت دانه است آن را نمى پزند و آن را كافور خام مى گويند و هر چه ريزه است و

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 251

به خاك مخلوط مى شود آن را مى پزند تا از خاك ممتاز شود اين كافور در حنوط مجزى نيست و در اخبارى كه وارد شده اين قيد نيست حتى در فقه رضوى بنا بر اين اكثر اصحاب شرط نكرده اند كه خام باشد و بعضى ذكر كرده اند كه چون اين درخت در بلاد كفار است و كفار مى پزند نجس مى شود و بعضى گفته اند كه با شير خوك مى پزند و جمعى از تجار نيز مى گويند كه چنين است و ليكن شرعا اين قسم شهادات مسموع نيست و افعال مسلمين محمول بر صحت است و اصل در اشياء طهارتست و در نجاست علم مى بايد و از اين بايست اخبار تجار در بلغار و سمور و سنجاب و ساير پوستها كه از بلاد كفر مى آورند و هم چنين نيل و شكر و منديل و ساير بافتهاى هند كه تجار خبر مى دهند كه جميع اينها را كفار ملاقات به رطوبت مى كنند پس اگر تاجرى خود گويد كه نجس است اين منديل يا اين نيل را دور نيست كه اجتناب لازم باشد در آن

چه از دست او مى گيريم اما شهادت بر ديگران مسموع نيست مگر آن كه بخصوص جامه شخصى دو عادل شهادت دهند در اينجا خلافست و احوط اجتنابست.

و اما آن كه ظروف را بايد شست كه اب قراح سدر و كافور نداشته باشد در حديث يونس وارد شده است و در همه اخبار آب خالص وارد شده است جمعى قايلند كه واجبست كه خالص باشد و جمعى گفته اند كه در آب قراح لازم نيست كه سدر كافور داشته باشد چنانكه در دو غسل اول لازمست پس اگر داشته باشد ضرر ندارد و هيچ شك نيست كه نداشتن احوط است.

و اما سدر و كافور پس مسمى آن كافى است چنانكه ظاهر رواياتست و بعضى گفته اند كه اقلا هفت برگ سدر مى بايد و در طرف كثرت نيز ظاهر كلام جمعى آنست كه اگر آب مضاف شود ضرر ندارد و جمعى ذكر كرده اند كه شرط است كه مضاف نشود چنانكه در اخبار وارد شده است كه سدر را بكوبند

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 252

و در ظرف آبى كنند و دست بزنند تا به كف آيد كف آن را جدا كنند از جهت شستن سر و ريش كه پيش از غسل مى شويند و شك نيست كه اين احوط است اگر چه قول اول خالى از قوت نيست و اللَّه تعالى يعلم.

[كافور كامل از جهت حنوط ميت يا غسل و حنوط هر دو سيزده درم و ثلثى است كه هفت مثقال صيرفى باشد]

(و الكافور السّابغ «1» للميّت ثلاثة «2» عشر درهما و ثلث و العلّة فى ذلك انّ جبرئيل عليه السّلام اتى النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله بأوقية كافور من الجنّة و الأوقية اربعون درهما فجعلها النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله ثلاثة اثلاث ثلثا له و ثلثا لعليّ صلوات اللَّه

عليه و ثلثا لفاطمة صلوات اللَّه عليها) و كافور كامل از جهت حنوط ميت يا غسل و حنوط هر دو سيزده درم و ثلثى است كه هفت مثقال صيرفى باشد و سبب اين مقدار آنست كه حضرت جبرئيل يك اوقيه كافور بهشت از جهت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله آورد و اوقيه چهل درم بود پس حضرت آن را سه حصه فرمودند ثلث آن را از جهت خود مقرر ساختند و ثلثى را به حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه دادند و ثلثى را به حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها دادند پس چون تاسّى به ايشان مطلوبست اكمل آنست كه هر كس را اين مقدار حنوط كنند.

و اين روايت را كلينى و صدوق و شيخ ذكر كرده اند مرسلا و كلينى ذكر كرده است كه سيزده درهم و ثلث است اكثر آن و در فقه رضوى مذكور است كه حنوط كن ميت را به سيزده درهم و ثلثى از كافور پس اگر اين مقدار بهم نرسد به چهار درهم كافور حنوط كند و اگر اين نيز مقدور نباشد پس يك مثقال كمتر نباشد كسى كه آن را بيابد.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 253

(فمن لم يقدر على وزن ثلاثة عشر درهما و ثلث كافورا حنّط الميّت بوزن اربعة مثاقيل فانّ لم يقدر فمثقال لا اقلّ منه لمن وجده) پس كسى كه قادر نباشد بر وزن سيزده درم و ثلث از كافور حنوط كنند يا حنوط كند ميت را به چهار مثقال شرعى كه سه مثقال صيرفى باشد پس اگر بر اين قادر نباشد يك مثقال حنوط كند و كمتر نكند اگر داشته باشد و الا

مسمى كافى است.

و كلينى روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه اقل آن چه مجزيست از براى ميت از كافور يك مثقال است.

و در روايت كاهلى و حسين بن مختار از آن حضرت صلوات اللَّه عليه وارد است كه وسط آن چهار مثقالست و ظاهر آنست كه كلينى از كتاب هر دو نقل كرده باشد.

و شيخ به سندى قوى از كاهلى و حسين بن مختار روايت كرده است بنحو سابق و حديثى كه كلينى ذكر كرده است از سهل از ابن ابى نجران يك مثقال است و شيخ اين حديث را يك مثقال و نيم ذكر كرده است و سهوى از نساخ شده است در زيادتى چون همگى اصحاب يك مثقال ذكر كرده اند و ممكن است كه دو حديث باشد و يك مثقال و نيم مقدم بر يك مثقال باشد و اللَّه تعالى يعلم.

و احوط آنست كه از يك مثقال و نيم شرعى كمتر نباشد اگر چه از اخبار بسيار ظاهر مى شود كه مسماى كافور كافى است در حنوط و غسل چنانكه اكثر اصحاب به آن قايلند و در موثقه عمار از جهت غسل نيم حبه كافور واقع است و در حديث يونس چند حبه.

و در حديث مغيره وارد است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه حضرت سيد المرسلين را غسل دادند به سه مثقال كافور و يك مثقال مشك و در غسل ظاهرا كمتر بهتر باشد مبادا مضاف شود و اللَّه تعالى يعلم.

[حنوط مرد و زن مثل يكديگرند]

(و حنوط الرّجل و المرأة سواء غير انّه يكره ان يجمّر او يتبع بمجمرة و لكن يجمّر الكفن) و حنوط مرد و زن

مثل يكديگرند و ليكن در بوى خوش ميت مكروهست كه ميت را خوش بو سازند به چيزى كه در آتش كنند مثل عود و كشته يا عود سوز از عقيب ميت ببرند چون تفؤّل به آتش جهنم است و ليكن كفن را خوش بو مى توان كرد بدود عود و امثال آن.

بدان كه در حديث حسن كالصحيح از حلبى منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه چون خواهى حنوط كنى ميت را پس بمال حنوط را به مواضع سجود ميت كه آن پيشانى است و دستها و زانوها و سر انگشت مهين پاها و بمال بر محل بندهاى ميت و بر سر او و ريش او و بر سينه او حنوط را و فرمودند كه حنوط مرد و زن مساويست و فرمودند كه مكروهست كه از عقيب او مجمره ببرند و تغييرى كه صدوق روايت را داده است ضرر بمعنى و لفظ رسانيده است چنانكه به تامل ظاهر مى شود.

و در حديث قوى كالصحيح وارد شده است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نهى فرمودند از آن كه مجمره از عقيب ميت ببرند.

و در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه آتش نزديك مردگان خود مبريد يعنى دخنه به عود و امثال آن مكنيد.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه باكى نيست بدود كردن به عود كفن ميت را و سزاوار آنست كه هر كس كه قدرت داشته باشد جامهاى خود را خوشبو سازد به دخنه و ظاهرا مستند صدوق اين حديث است.

و

علما حمل كرده اند اين حديث را بر تقيه يا بيان جواز و قرينه تقيه ظاهر

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 255

است در جز و آخر حديث كه حال زنده را با حال مرده برابر كرده است چنانكه سنيان مى كنند و ليكن حضرت به نحوى فرموده اند كه شيعيان مى فهمند و احاديث بسيار وارد شده است كه تجمير كفن ميت نكنند و احاديث بسيار وارد شده است كه خوشبوئى ميت منحصر است در كافور و ذريره.

(و يجعل «1» الكافور على بصره و انفه و فى مسامعه و فيه و يديه و ركبتيه و مفاصله كلّها و على اثر السّجود منه فان بقى منه شى ء جعل على صدره) و حنوط ميت باين عنوانست كه كافور را بر چشم ميت و بينى او و در گوشهاى او و دهان او و بر كف دستهاى او و زانوهاى او و بر جميع بندهاى او و بر اثر سجود او بمالند اگر چيزى باقى ماند بر سينه او ريزند.

بدان كه مشهور ميان علما آنست كه آن چه واجبست از حنوط همين مساجد سبعه است چون در جميع اخبار حنوط مساجد هست و باقى را حمل بر استحباب كرده اند مگر در گوش و چشم كه حمل بر كراهت كرده اند.

و در حديث موثق عبد الرحمن از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه از آن حضرت پرسيد از حنوط ميت حضرت فرمودند كه بر مواضع سجده او بگذار.

و در حديث حسن كالصحيح حلبى وارد است كه كافور را بر مواضع سجود او بمال و بر جميع بندها و سر و ريش و سينه ميت بمال و در حديث يونس وارد است كه

كافور ساييده را بر پيشانى او بگذار كه موضع سجود است و بمال بر جميع بندهاى او از سر تا پا و سر و گردن و دوشها و مرفقها و بر هر بندى از بندهاى دستها و پاها و كف دستها بمال و بر بينى و چشم و گوش و رو

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 256

ممال.

و در حديث صحيح حمران وارد است كه كافور را بر بينى و موضع سجود او و بندهاى او بگذارند و نزديك گوش او نبرند و در حديث كالصحيح عثمان نوّاء وارد است كه كافور را نزديك گوش او مبر البته.

و در حديث صحيح عبد اللَّه بن سنان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه عرض نمودم كه چگونه حنوط كنم ميت را حضرت فرمودند كه در دهان و گوشها و مواضع سجده از پيشانى و دستها و زانوها مى گذارى.

و در حديث كالصحيح بل الصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه كافور را بر مواضع سجده مى گذارى و بر كو گردن و كف پاها و جاى بند نعلين و بر زانوها و كفهاى دست و پيشانى و كو گردن مى گذارى و در موثقه عمار وارد است كه بگذار كافور را در گوشهاى ميت و در مواضع سجود او و دهان.

و در حديث صحيح وارد است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه چون ميت را خشك كنى كافور را بر آثار سجود او و بندهاى او همه مسح كن و بگذار در دهان او و گوشهاى او و سر و ريش و سينه و فرج او از حنوط اندكى و فرمودند كه حنوط

مرد و زن مساويست.

و در حديث موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه چون كفن كنى ميت را به پاش بر هر جامه اندكى از ذريره و كافور و اندكى از كافور بر گوشها و مساجد سبعه او مى گذارى و اندكى بر پشت دستها مى گذارى و در فقه رضوى مذكور است كه چون حنوط كنى ابتدا كن به پيشانى ميت و بندهاى او را همه و اگر چيزى زياد آيد بر سينه و كفهاى دست

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 257

بريز.

و در روايتى وارد شده است كه كافور را در دهن و گوشها و چشم و سر و ريش او بمال و هم چنين مشك را و بر سينه و فرج او بريز و مرد و زن مساويند و ليكن مكروهست كه ميت را به عود و غير آن از دودها خوشبو سازند يا عود سوز از عقب او ببرند و ليكن اگر كفن را بدود خوشبو سازند باكى نيست اينست اخبارى كه در اين باب وارد است و عمده مخالفت در گوشهاست و چشم و بينى و شيخ حمل كرده است كه آنجا كه نهى وارد شده است مراد نهى از اينست كه در اندرون گوش و چشم و بينى گذارند و آنجا كه امر است محمولست كه بر ظاهر آنها گذارند و اظهر آنست كه امر را حمل بر تقيه كنند زيرا كه عامه بر اينند كه مى بايد كرد چون كافور اعضا را بهم مى آورد انسب اينست كه در اينجاها بگذارند تا از اينجا چيزى بيرون نيايد و اين غلط است زيرا كه از چشم و گوش متعارف نيست

كه چيزى بيرون آيد پس قياس ايشان به مواضعى ديگر قياس باطل است و مع الفارق زيرا كه علت احكام مخفى است و اللَّه تعالى يعلم. و صدوق جمع كرده است اكثر اخبار را و به آن ها همه عمل كرده است و بد نيست و در غير مساجد بلكه در همه قصد قربت كافى است

[چون غاسل فارغ شود از شستن سيم پس سنت است كه دستها را از مرفق تا سر انگشتان بشويد]

(فاذا فرغ الغاسل من الغسلة الثّالثة فليغسل يديه من المرفقين إلى الاصابع) پس چون غاسل فارغ شود از شستن سيم كه آن آب قراح است پس سنت است كه دستها را از مرفق تا سر انگشتان بشويد و اين مضمون در موثقه عمار وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و در حديث يونس وارد شده است كه بعد از شستن سدر و كافور هر يك دستها را تا مرفق بشويد.

و در صحيحه يعقوب ابن يقطين از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 258

عليه. و در صحيحه محمد بن مسلم از امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وارد است كه دستها را تا كتف بشويد و اين اولى است و اولى آنست كه سه بار بشويد چنانكه ابن يقطين روايت كرده است.

[چون از غسل فارغ شود سنت است كه بدن ميت را به جامه خشك كند تا كفن تر نشود]

(و القى على الميّت ثوبا ينشّف به الماء عنه) و چون از غسل فارغ شود سنت است كه بدن ميت را به جامه خشك كند تا كفن تر نشود و اين مضمون در حديث حسن كالصحيح حلبى و حديث يونس و غير آن وارد است كه به جامه پاكيزه طاهر او را خشك كنند.

[جايز نيست كه آب غساله كه از بدن ميت ريخته مى شود در چاه بول و غايط]

(و لا يجوز ان يدخل الماء الّذى ينصب عن الميّت «1» من غسله فى بئر كنيف و ليكن ذلك فى بلاليع او حفيرة) و جايز نيست كه آب غساله كه از بدن ميت ريخته مى شود در چاه بول و غايط رود و مى بايد كه در چاه ميان خانه رود يا كوى از جهت آن بكنند كه در آن كو رود. در حديث صحيح از محمد بن الحسن الصفار وارد است كه عرضه به خدمت حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللَّه عليه نوشت كه آيا جايز است كه ميت را غسل دهند و آبى كه از او مى ريزد در كنيف رود يا آب وضوى نماز را در كنيف ريزند حضرت در فرمان خود فرمودند كه چنان كنند كه داخل بالوعه شود.

و در حديث صحيح سليمان بن خالد وارد است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چون ميت را غسل دهيد كوى بكنيد در برابر قبله كه آب غساله كه سرازير شود به آن كو رود و از اين عبارت ظاهر مى شود كه مى بايد كه تختى كه ميت را بر آن غسل مى دهند سرازير باشد كه آب به جانب پاها آيد و از آنجا به گودال رود و چون اين دو حديث وارد شده است صدوق حمل بر تخيير

لوامع صاحبقرانى، ج 2،

ص: 259

كرده است چنانكه در فقه رضويست بلكه از فاذا فرغ تا او حفيره عبارت آنست و در ما بعد صدوق تصرف نموده است بلا يجوز و در آنجا و لا يقلّمنّ اظافيره است تا به آخر چنانكه در اخبار ديگر است.

اما آن چه ظاهر مى شود از حديث اول آنست كه اگر خواهند كه به چاله رود بهتر آنست كه چاله ميان خانه رود پس گودال كندن مقدم باشد بر آن و اگر دست بهم ندهد در بالوعه رود و اللَّه تعالى يعلم.

[جايز نيست كه ناخنهاى ميت را بگيرند]

(و لا يجوز ان يقلّم اظافيره و لا يجزّ شاربه و لا شيئا من شعره فان سقط منه شى ء جعل معه فى اكفانه) و جايز نيست كه ناخنهاى ميت را بگيرند و جايز نيست كه شارب او را و نه چيزى از موى او را بچينند پس اگر چيزى از اينها جدا شود با او گذارند در ميان كفنهاى ميت اما نهى از گرفتن ناخن و موى ميت مطلقا پس در روايت حسن كالصحيح. و دو روايت موثق كالصحيح و دو قوى كالصحيح وارد است از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما و در بعضى از اين روايات بلفظ كره واقع است بنا بر اين جمعى قايل به كراهت شده اند و احوط تركست.

و اما گذاشتن آنها را كه جدا شده است در كفن پس در حسن كالصحيح وارد شده است و علما قايلند بوجوب آن و هيچ شك نيست كه احوط است چون بمنزله اجزاء ميت است و دفن ميت با جميع اجزاء واجبست.

[غاسل ابتدا مى كند به وضو]

(ثمّ يغتسل الغاسل يبدأ بالوضوء ثمّ يغتسل ثمّ يضع الميّت فى اكفانه و يجعل الجريدتين معه إحداهما من عند الترقوة يلصقها بجلده و يمدّ عليه قميصه من الجانب الايمن و الجريدة الاخرى عند وركه من الجانب الايسر ما بين القميص و الازار ثمّ يلفّه فى ازاره و حبره و يبدا بالشّقّ الايسر فيمدّه على الايمن ثمّ يمدّ الايمن على الايسر و ان

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 260

شاء لم يجعل الحبرة معه حتّى يدخله قبره فيلقيه عليه و يعمّمه و يحنّكه و لا يعمّمه عمّة الاعرابىّ و يلقى طرفى العمامة على صدره) پس غاسل ابتدا مى كند به

وضو واجبا بنا بر مذهب بعضى و مستحبا بنا بر مذهب بعضى و اين وضوئى است كه با هر غسل هست غير غسل جنابت و چون غاسل كه ميت را مى گرداند دست بر بدن ميت مى گذارد غالبا غسل مس ميت بر او واجبست وضو پيش از غسل مى كند و بعد از آن غسل مى كند و در بسيارى از اخبار وارد شده است كه اين غسل را پيش از كفن مى كند.

و در اخبار صحيحه وارد شده است كه بعد از كفن مى كند پس حمل بر تخيير مى بايد كرد و در فقه رضوى امر كرده است به وضو پيش از غسل و در آنجا مذكور است كه در هر غسلى وضو مى كند پيش از غسل مگر غسل جنابت و ذكر كرده است كه اگر فراموش كنى غسل مس ميت را و نماز كنى پس چون به يادت آيد غسل بكن و نماز را اعاده كن و از اين جهت است كه اصحاب غسل مس ميت را شرط مى دانند در صحت صلاة و قدما ذكر كرده اند و متاخران متابعت ايشان كرده اند و اخبارى كه در غسل مس وارد شده است بلفظ امر واقع شده است و معارضى صحيح ندارد بنا بر اين علما قايل بوجوب غسل شده اند و شيخ اعظم ما مولانا عبد اللَّه مى فرمودند كه بر تقدير وجوب اشتراط ظاهر نيست و از اين خبر خبر نداشتند و اللَّه تعالى يعلم.

و بعضى از علما گفته اند كه اين سنت است از جهت كفن كردن هر چند مس ميت نكرده باشد و اين قول ضعيف است پس ميت را از آب بيرون مى آرد و در ميان كفنها كه پهن

كرده است مى گذارد و چوب خرما را با او مى گذارد يكى از كو گردن كه مى چسباند به پوست او از جانب راست ميت و پيراهن را بر سر او در مى آورد و بر بدن او مى كشد و جريده ديگر را نزد ران او

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 261

مى گذارد از جانب چپ ميان پيراهن و سر تا سرى و اين نحو گذاشتن جريدتين در خبرى صريحا نديده ام و در فقه رضوى قريب باين است و مثل خبر يونس است الا در قدر ذراع كه در آنجا عظم ذراع است و در حديث يونس وارد است كه دو قطعه از جريده سبز كه يك ذراع قد او باشد بر مى دارى و يكى را ميان زانوهاى ميت مى گذارى كه نصف آن از جانب ساق باشد و نصف آن به جانب ران باشد و ديگرى را در زير بغل راست مى گذارند.

و در حديث حسن كالصحيح از جميل منقولست كه حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه جريده يك وجب است يكى را از پيش گو گردن مى گذارند متصل به بدن ميت تا بهر جا برسد و ديگرى را در جانب چپ مى گذارند بر بالاى پيراهن از پيش كو گردن تا هر جا برسد و اين طريق مشهور است و حديثش اصح است.

و در حديث حسن كالصحيح از جميل منقولست كه از حضرت صلوات اللَّه عليه پرسيدم از جريده كه زير كفنها مى گذارند يا بالاى كفنها حضرت فرمودند كه بالاى پيراهن مى گذارد از پائين كمر از جانب راست و ظاهرا اين در صورتيست كه يك جريده بگذارند و آن نيز خوبست اگر چه دو جريده بهتر است چنانكه در حديث كالصحيح وارد

است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه جريده سبزى بر مى دارند و از زير بغل تا ترقوه كه گردنست مى گذارد و در حديث كالصحيح نيز از آن حضرت وارد است كه جريده ترى بر مى دارند بقدر ذراعى و مى گذارند از پيش گردن تا دست.

و در دو حديث كالصحيح از آن حضرت وارد است كه يكى را از جانب راست مى گذارند و يكى را از جانب چپ و پيشتر گذشت كه اگر ممكن باشد كه به نحوى بگذارند كه در روايت وارد شده است بعنوان مروى بگذارند و الا بهر

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 262

عنوان كه باشد بگذارند اگر چه در قبر گذارند و اگر ممكن نباشد وقتى كه مردمان در آنجا نباشند در قبر او فرو برند چنانكه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله بعد از دفن در قبر فرو بردند پس ظاهر شد كه آن چه مشهور است بهتر است از حيثيت سند حديث.

و دور نيست كه اگر يكى در ميان زانوها گذارند بهتر باشد تا عمل به همه احاديث كرده باشد و اللَّه تعالى يعلم بعد از آن كه پيراهن بر او پوشاند سر تا سرى را و جامه يمنى را بر او پوشاند و اول جانب چپ را به جانب راست آورد و بعد از آن جانب راست را به جانب چپ بر خلاف زندگان در جامه پوشيدن و در فقه رضوى باين عنوان است كه صدوق گفته است و علما همه ذكر كرده اند به تبعيت صدوق و اگر خواهد مى تواند كه حبره را بر او نپوشاند تا آن كه او را در قبر گذارد و بر روى

او كشد مانند لحاف.

و در حديث صحيح از عبد اللَّه بن سنان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه برد يمنى را بر ميت نمى پيچند و ليكن بر روى او مى اندازند و چون ميت را در قبر مى گذارند اول برد را در قبر پهن مى كنند تا روى ميت و پهلوى او بالاى آن باشد.

و مثل اين در حديث صحيح از ابن سنان و ابان از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست و ليكن در آن واقعست كه در زير پهلوى ميت مى گذارند و محتمل است كه آن نيز جايز باشد چنانكه در فقه رضويست و هر سه عنوان خوبست و صدوق حمل بر تخيير كرده است در دو صورت و اگر جامه ديگر زياد كنند از برد يمنى بهتر است جمعا بين الاخبار و ممكن است حمل اين دو حديث را بر تقيه و اللَّه تعالى يعلم.

و سنت است كه عمامه بر سر ميت پيچند كه حنك داشته باشد و مانند

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 263

اعرابى او را عمامه نكنند و دو طرف عمامه را بر روى سينه ميت مى اندازند اما اصل عمامه از جهت ميت پس آن از خصايص شيعه است.

و احاديث صحيحه و حسنه كالصحيحه در آن وارد شده است كه بر سر او پيچند و ظاهرا عمامه متحقق مى شود به آن كه بر سر پيچيده شود يك بار و دو طرف او را بيندازند و حنك كردن سنتى ديگر است چنانكه در حديث حسن كالصحيح وارد شده است و ظاهرا عمامه اعرابى آنست كه بى حنك باشد و ممكن است كه مراد از آن مقنعه باشد كه بدويان بر

سر مى كنند و آن عمامه ايشان است چنانكه در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه حضرت فرمودند كه چون عمامه كنى ميت را بنحو بدويان عمامه مكن راوى گفت چگونه كنم حضرت فرمود كه ميان عمامه را بگير و بر دور سر او بگردان و دو طرف آن را بر سينه او انداز.

و احاديث بسيار وارد شده است كه ميان آن را بگير و ظاهرا مراد آنست كه سرش را مپيچ كه يك طره داشته باشد بلكه بقدر طره بگذار و به پيچ و چون در اين حديث كه وصف عمامه فرمودند حنك را ذكر نكردند و ظاهر آنست كه عمه اعرابى طره ندارد و مانند عمامه نيست و الحال عجمان آن را لچك مى گويند چون شبيه است به مقنعه زنان و چون امتياز مرد و زن در حيات به عمامه و مقنعه است در ممات نيز مى بايد كه امتياز به آن نحو باشد و احاديث عمامه در مبحث ثياب مصلى خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى و سنت است كه عمامه نفيس باشد.

و در حديث صحيح ابن سنان واقع است كه طره عمامه بر پاى ميت اندازد و ظاهر آنست كه آن مقدار بلند باشد كه بر پا افتد و محتملست كه مراد جانب پا باشد يعنى از پيش نه از پس و پيش مانند زندگان.

و در حديث يونس آنست كه طره راست را به جانب چپ اندازد و چپ را بر

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 264

راست بر روى سينه و در حديث صحيحى وارد است كه هر دو طرف را بر پشت اندازد و هم خوبست اگر

چه عمل به خبر يونس بهتر است و مشهورتر و موافق فقه رضويست و منافات با گفته صدوق ندارد چون بر سينه انداخته اند و اللَّه تعالى يعلم.

[مستحبات هنگام كفن ]

(و قبل ان يلبسه قميصه ياخذ شيئا من القطن و ينثر عليه ذريرة و يحشو به دبره و يجعل من القطن شيئا على قبله و يضمّ رجليه جميعا و يشدّ فخذيه إلى وركه بالمئزر شدّا جيّدا لئلا يخرج منه شى ء) و پيش از آن كه پيراهن را به ميت پوشانند پاره از پنبه بر مى دارد و ذريره بر او مى پاشد و آن را داخل دبرش مى كند كه مبادا از فضلات چيزى بيرون آيد و پاره از پنبه بر عورت پيش او مى گذارد و پاهاى ميت را بهم مى آورد و لنگى بر رانهاى او مى پيچد تا نشستگاه پيچيدنى سخت نيكو كه مبادا چيزى بيرون آيد و اين مجموع عبارت فقه رضويست و همين مضمون در احاديث بسيار وارد شده است و مراد از مئزر ران پيچ است و صدوق باين عبارت اشاره كرده است به آن كه لنگ كه در حديث عمار وارد شده است همين خرقه است و لنگى سنت و واجب نيست چون در حديثى وارد نشده است و در حديث عمار كه وارد شده است ظاهر است كه مراد از آن همين خرقه است.

و در حديث يونس وارد است كه چون ميت را غسل دادى او را خشك كن به جامه طاهرى و پنبه بردار و اندكى حنوط كه ذريره باشد يا كافور يا هر دو چنانكه هر دو وارد شده است در اخبار بران به پاش و بر پيش و پس ميت بگذارد و دبرش

را از پنبه پر كن تا چيزى بيرون نيايد و بردار خرقه درازى را كه عرضش يك وجب باشد و سر آن را بر كمر ميت ببند به آن كه خرقه ديگر طولانى بر سر آن بدوزند كه به آن كمر را به بندند يا بشكافند سر خرقه را آن مقدار كه توان

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 265

بر كمر بستن و سر ديگر آن را از ميان رانهاى ميت بيرون مى آورد كه عورتين را فرا گيرد با پنبه كه بر هر دو گذاشته اند و اين سر را از كمر بند بيرون مى آورد به جانب راست و از آنجا مى پيچد چهار مرتبه چنانكه در حديث ديگر است و غرض از اين پيچيدن آنست كه رانها را بهم آورد تا دبر مستحكم شود و چيزى بيرون نيايد و مى بايد كه خرقه دراز باشد كه از كمر تا زانوها پيچيده شود و اين سر را در ميان آن چه پيچيده است بند كند كه باز نشود.

بدان كه صدوق ذكر نكرده وضوى ميت را و در آن خلافست بعضى نه واجب مى دانند و نه سنت و بعضى واجب مى دانند به اعتبار حديث سابق كه در هر غسلى وضو هست إلا غسل جنابت و بعضى سنت مى دانند به اعتبار اين حديث و حديث صحيح حريز كه گفت كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ميت را ابتدا كنند به شستن فرج او پس وضو دهند او را وضوى نماز الخبر.

و در حديثى ديگر از آن حضرت وارد شده است به همين نحو و اظهر استحبابست چون احاديث صحيحه گذشت كه كدام وضو پاك كننده تر است از غسل و

از جهت آن كه احاديث بسيار وارد شده است در كيفيت احكام ميت كه غسل هست و وضو نيست در آن و اگر واجب مى بود بيان مى فرمودند و اللَّه تعالى يعلم. و چون وضو دهند سنت است كه پيش از غسل بدهند چون احاديث بسيار وارد شده كه وضو را پيش از غسل واقع سازند و بعد از غسل بدعت است و دو حديثى كه دلالت بر وضو دارد وضو را پيش از غسل فرموده اند.

[چون از كفن ميت فارغ شود حنوط كند ميت را]

(فاذا فرغ من تكفينه حنّطه بما ذكرته من الكافور ثمّ يجعل على سريره و يحمل إلى حفرته) پس چون از كفن ميت فارغ شود حنوط كند ميت را به نحوى كه ذكر كردم از كافور در مقدار و مواضع و غير آن پس او را در

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 266

تابوت گذارند و به جانب قبر برند و ظاهر آنست كه نماز را در حوالى قبر بكنند و اظهر آنست كه سهو واقع شده است در نماز يا غرض آنست كه تعجيل كنند بعد از غسل و كفن مبادا چيزى بيرون آيد و نماز را بظهور گذاشته باشد.

[جايز نيست كه بگويند كه رفق كنيد به ميت يا ترحم كنيد بر او كه ديرتر او را دفن كنيد]

(و لا يجوز انّ يقال ارفقوا به او ترحّموا عليه او يضرب احد يده على فخذه عند المصيبة فيحبط اجره) و جايز نيست كه بگويند كه رفق كنيد به ميت يا ترحم كنيد بر او كه ديرتر او را دفن كنيد كه بى چاره است چون مصنف در اينجا ذكر كرده است به نحوى كه در فقه رضويست الا در عبارت لا يجوز بدل إياك به اعتبار آن كه مطلوب تعجيل تجهيز است يا مطلقا در صورتى كه مقصود از اين گفتن استخفاف ميت باشد يا اعم چون دلالت دارد هر چند قصد نكند با آن كه رتبه مؤمن نزد حق سبحانه و تعالى عظيم است يا آن كه كسى دست بر ران خود زند نزد مصيبت كه اجرش ضايع مى شود.

و صدوق در قوى از عبد اللَّه بن الفضل از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه حضرت فرمودند كه سه كسند كه نمى دانم كدام يك از ايشان گناهش عظيمتر است.

اول: كسى كه در جنازه

غير ياران خود بى ردا برود.

دويم: كسى كه دست بر ران خود زند نزد مصيبت.

سيم: كسى كه بگويد رفق كنيد به او و ترحم كنيد بر او كه مصيبت زده است با آن كه مصيبت بر او واقع نشده است و بر ديگرى واقع شده است.

و در قوى از سكونى وارد شده است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه سه كند كه نمى دانم كداميك از ايشان گناه ايشان بيشتر است.

اول: كسى كه با جنازه بى ردا برود.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 267

ديگر: كسى كه بگويد به او رفق كنيد يا بگويد كه از جهت او استغفار كنيد خداوند عالميان شما را بيامرزد. و از اين دو خبر ظاهر مى شود كه شخصى كه مصيبت بر او واقع نشده باشد نمى بايد كه اظهار مصيبت زدگى كند و نمى بايد كسى بر چنين شخصى رحم كند.

و صدوق به آن نحو فهميده است كه أولا تفسير شد چون تغيير عبارت داده است. و اين خبر را شيخ الطائفه نقل كرده است و تصحيف در آنجا شده است كه ارفقوا را بدل كرده است به قفوا و علامه ذكره كرده است كه قفوا منافات دارد با تعجيل تجهيز و ذكر كرده است كه مكروهست كه در عقب جنازه بگويند استغفر له و جمعى از عامه نيز گفته اند كه مكروهست و هم چنين مكروه است سلم سلمك اللَّه و وجه كراهت اينست كه تشريعست. و جمعى از عامه وضع كرده اند اين عبارات را مثل نماز ضحى بلكه مى بايد بگويد آن چه را كه منقول است از اهل البيت و آن خواهد آمد و محتمل است كه اين نهى نيز تقيه

وارد شده باشد چون مذهب جمعى كثير كراهتست و اللَّه تعالى يعلم.

و در حديث موثق از عمار منقول است كه گفت پرسيدم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اگر كسى جنازه را خواهد كه بردارد چه دعا بخواند حضرت فرمودند كه بگويد

بسم اللَّه و باللَّه و صلّى اللَّه على محمّد و آل محمّد اللَّهمّ اغفر للمؤمنين و المؤمنات.

و از حضرت على بن الحسين و محمد بن على صلوات اللَّه عليهم منقولست كه چون جنازه را مى ديدند مى خواندند كه

الحمد للّه الّذى لم يجعلنى من السّواد المخترم

و بنا بر اين ممكن است كه حضرت تقيه فرموده باشد به آن كه عبارت ايشان را نقل فرموده باشد و مراد حضرت آن شخصى باشد كه ردا را در جنازه غير انداخته باشد و اللَّه تعالى يعلم.

[اگر از ميت نجاستى ظاهر شود بعد از غسل غسل را اعاده نمى كنند]

(فان خرج منه شى ء بعد الغسل فلا يعاد غسله لكن «1» يغسل ما اصاب الكفن إلى ان يوضع فى اللّحد فان خرج منه شى ء فى لحده لم يغسل كفنه و لكن يقرض من كفنه ما اصابه الشّي ء الّذى خرج منه و يمدّ احد الثّوبين على الآخر) پس اگر از ميت نجاستى ظاهر شود بعد از غسل غسل را اعاده نمى بايد و ليكن نجاستى كه به كفن رسيده است مى بايد شست تا وقتى كه در لحد گذارند ميت را پس اگر نجاستى از او ظاهر شود در لحد كفن را نمى شويند و ليكن مقراض مى كنند آنجايى را كه نجاست به آن رسيده است و مى كشند يكى از دو جامه را بر ديگرى تا بدن ميت پوشيده شود و اين مجموع عبارت فقه رضويست.

بدان كه در اين باب احاديث مطلقه وارد شده

از آن جمله در حديث موثق كالصحيح از روح بن عبد الرحيم وارد شده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر از ميت چيزى ظاهر شود بعد از غسل آن را بشوى و اعاده غسل مكن.

و قريب باين روايت كرده است كلينى در قوى و شيخ در قوى كالصحيح از كاهلى و حسين از آن حضرت صلوات اللَّه عليه.

و در دو حديث صحيح و قوى كالصحيح از كاهلى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه هر گاه از بينى ميت خون در آيد يا نجاستى از او ظاهر شود بعد از غسل و به عمامه يا كفن رسد آن را مقراض كنند.

و در دو حديث صحيح و حسن كالصحيح از ابن ابى عمير از بسيارى از استادان او از آن حضرت صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه اگر بعد از كفن

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 269

كردن نجاستى به كفن رسد مقراض كنند آن را. و ظاهر جمع بين الاخبار آنست كه مى بايد قايل شدن به تخيير يا به آن كه اگر شستن ممكن باشد بى مشقتى بشويند و الا مقراض كنند يا اگر نجاست اندكى باشد مقراض كنند و اگر بسيار باشد بشويند.

و ليكن صدوق جمع باين عنوان كرده است كه شستن پيش از دفن است و مقراض بعد از دفن و اكثر علما متابعت كرده اند به آن كه البته باين تفصيل حديثى به او رسيده است و حديثش در فقه رضويست و عمل باين بد نيست و اگر مطلقا شستن ممكن باشد احوط شستن است و اگر چه در قبر باشد به آن كه طشت و آفتابه

را در قبر برند و بشويند و الا مقراض كنند.

[هر كه كفن كند ميتى را چنانست كه ضامن پوشش او شده است تا روز قيامت ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من كفّن مؤمنا فكانّما ضمن كسوته إلى يوم القيمة و من حفر لمؤمن قبرا فكانّما بوّاه بيتا موافقا إلى يوم القيمة) و در حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه كفن كند ميتى را چنانست كه ضامن پوشش او شده است تا روز قيامت و هر كه قبرى از جهت مؤمنى بكند چنانست كه او را جاى داده است در خانه موافق رضاى او تا روز قيامت و هيچ شك نيست كه حرمت مؤمن مرده مثل زنده است و تا روز قيامت پوشش او كفن و خانه او قبر است و ثواب پوشانيدن مؤمن و جا دادن او در خانه بى نهايتست چنانكه خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

بدان كه ظاهر آنست كه خلافى نيست ميان علما در آن كه كفن دادن ميت را سنت است و اگر او كفن داشته باشد كفن كردن او واجب كفائى است و در دفن اگر قبر كنده داشته باشد واجبست دفن او در آنجا كردن و الا بر همه كس واجبست كفاية كه به قدرى قبر او را بكنند كه بوى او بيرون نيايد و از صغار

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 270

درندگان ايمن باشد و اگر جائى باشد كه خوف آن باشد كه شير او را بيرون آورد ظاهرا لازم باشد كه قبر او را آن مقدار عميق كنند يا مستحكم كه شير نتواند او را بيرون آوردن و زياده بر اين مقدار سنت است چنانكه خواهد آمد.

[جنب هر گاه بميرد او را يك غسل مى دهند]

(و الجنب اذا مات غسّل غسلا واحدا يجزئ عنه لجنابته و لغسل الميّت لأنهما حرمتان اجتمعتا فى حرمة واحدة) و جنب

هر گاه بميرد او را يك غسل مى دهند و آن غسل كافى است از جهت رفع حدث جنابت و از جهت غسل ميت زيرا كه دو چيزند صاحب حرمت كه در يك جا جمع شده اند چون اگر جنب باشد شخصى نماز و طواف و مس كتابت قرآن و دخول در مسجدين و لبث در غير آن بر او حرامست و چون مرد نماز بر او نمى توان كرد تا او را غسل ندهند همين كه غسل ميت او را مى دهند هر دو حدث مرتفع مى شود با آن كه گذشت كه در اخبار بسيار وارد شده است كه غسل ميت از آن جهت واجبست كه منى كه از آن مخلوق شده است بيرون مى آيد پس بمنزله كسى است كه دو مرتبه جماع كرده باشد يا صد مرتبه غسل كافى است به اجماع.

و اين عبارت مضمون حديث صحيح و حسن كالصحيح زراره است از حضرت امام باقر صلوات اللَّه عليه و ظاهرا اين قسم استدلال از جهت رد است بر عامه كه ايشان دو غسل لازم مى دانند حضرت مى فرمايد كه اگر دو سبب غسل به همرسيده باشد تداخل مى باشد چنانكه در اغسال ديگر به آن قايلند و الا غسل جنابت تكليف زندگانست و چون مرد اين تكليف از او ساقط مى شود.

و در حديث صحيح عيص و حسن كالصحيح ابو بصير و موثق على نيز وارد شده است كه يك غسل مى دهند او را و خلافى در اين مسأله در ميان علماى ما نيست بلكه عامه نيز متفقند الا حسن بصرى كه قايل است بدو غسل.

و در روايات از عيص وارد شده است كه حضرت امام جعفر صادق

لوامع صاحبقرانى،

ج 2، ص: 271

صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اول او را غسل جنابت مى دهند و ديگر غسل ميت و اكثر اصحاب حمل بر استحباب كرده اند و احتمال بر تقيه نيز دارد چون حسن در آن زمان معتبر بود و خلفاى بنى اميه اعتقاد به او داشتند.

[ناخنهاى ميت را نمى توان گرفت و موى زير بغل او را نمى توان كند]

(و سال ابو الجارود ابا جعفر صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يتوفّى أ يقلّم اظافيره و ينتف ابطاه و يحلق عانته ان طالت به من المرض فقال لا) و سؤال كرد ابو جارود از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از شخصى كه بميرد آيا ناخنهاى او را مى توان گرفت و موى زير بغل او را مى توان كند و پشت زهار او را مى توان تراشيد اگر اينها به سبب بيمارى دراز شده باشند حضرت فرمودند كه نه و اين مضمون گذشت در احاديث معتبره.

و اين حديث به اعتبار ابو جارود اگر چه ضعيف است و ليكن چون اصحاب احاديث از او در زمان حضرت امام محمد باقر كه عادل بود شنيده بودند در زمان حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه زيد خروج كرد او زيدى شد و جاروديه زيديه تابع اويند بنا بر اين احاديث سابق او را از جهت تأييد نقل مى كنند بلكه فى نفسه نيز معتبر است و كتاب او از اصول است و در چنين جائى كه احاديث ديگر بوده باشد ضرر ندارد از امثال او نقل كردن.

[گر زنى بچه سقط كند كه خلقتش تمام شده باشد غسل مى دهند او را]

(و اذا اسقطت المرأة و كان السّقط تامّا غسّل و حنّط و كفّن و دفن و ان لم يكن تامّا فلا غسل عليه و يدفن بدمه و حدّ تمامه اذا اتى عليه اربعة اشهر) و اگر زنى بچه بيندازد و آن سقط خلقتش تمام شده باشد غسل مى دهند او را و حنوط به كافور مى كنند و كفن به سه جامه مى كنند و دفن مى كنند و اگر تمام نباشد بر او غسل نيست و با آن خون او را دفن مى كنند و

حد تمامى از آنست كه چهار ماهه شده باشد و آن وقتى است كه روح حيوانى بهم مى رساند و نفس ناطقه به آن تعلق مى گيرد.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 272

در حديث موثق كالصحيح از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه منقولست كه از آن حضرت پرسيدند كه هر گاه خلقت سقط تمام شده باشد غسل و كفن و دفن بر او واجبست كه نسبت به او به جا آورند حضرت فرمودند كه همه بر او واجبست.

و در حديث كالصحيح از زراره وارد شده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه سقط چهار ماهه باشد او را غسل مى دهند.

و در حديث قوى از حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه سقط را با خونش در همان موضع كه مى افتد دفن مى كنند.

و در حديث قوى وارد شده است كه چون سقط چهار ماهه شود او را غسل مى دهند پس جمع ميانه اخبار مقتضى آنست كه آن چه وارد شده است كه با خون دفن مى كنند آنست كه چهار ماه نداشته باشد و ظاهر آن كه فرموده اند كه با خون دفن كنند آنست كه احتياج به شستن ندارد نه آن كه در ميان خون نفاس او را دفن مى كنند و اكثر علما گفته اند كه او را در خرقه مى پيچند و دفن مى كنند و شك نيست كه اين احوط است و عبارت صدوق عبارت فقه رضويست.

[كفن واجب سه قطعه است ]

(و الكفن المفروض ثلاثة قميص و ازار و لفافة سوى العمامة و الخرقة فلا تعدّان من الكفن فمن «1» احبّ ان يزيد زاد لفافتين حتّى يبلغ العدد خمسة اثواب فلا باس) و كفن

واجب سه قطعه است پيراهن است و لنگ و سر تا سرى پس كسى كه خواهد زياده كند دو سر تا سرى ديگر زياد كند تا پنج جامه شود باكى نيست و مراد صدوق از ازار لنگ است و

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 273

ممكن است كه مراد از آن سر تا سرى باشد كه بدل آن حبره مى كنند و بنا بر اين دو سر تا سرى كه با اينها جمع مى شود دو اصل است و يكى بدل از حبره و يكى بدل از نمط يا دو سر تا سرى زايد را سنت است كه اگر حبره و نمط به همرسد حبره و نمط كنند و الا پنبه كنند و بنا بر آن كه مراد از ازار لنگ باشد سه سر تا سرى خواهد بود چنانكه گفت كه نمط و حبره و لفافه و پيراهن كنند ميت را.

و آن چه از اخبار صحيحه ظاهر مى شود آنست كه ناچار است ميت را از سه جامه غير عمامه و خرقه ران پيچ و جايز است كه سه سر تا سرى باشد و اگر بدل يكى قميص باشد بهتر است و بدل از يك سر تا سرى اگر حبره باشد بهتر است چنانكه عبارت شيخ مفيد نيز بر اين دلالت دارد و اگر بدل يك سر تا سرى لنگ كند نيز جايز است.

از آن جمله در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه مذكور است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله سه جامه كفن كردند يكى برد يمنى سرخ و دو جامه سفيد صحارى كه از بلاد عمان است.

و در حديث صحيح و حسن

كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه از آن حضرت پرسيدند زراره و محمد بن مسلم كه عمامه ميت از جمله كفن اوست؟ حضرت فرمودند كه نه و كفن واجب سه قطعه است و ثوبى تمام لا اقل كه جميع بدنش را به پوشاند تا پنج جامه و زياده بر اين بدعتست و عمامه سنتست و مراد از ثوبى تمام آنست كه سه جامه واجبست كه اقلا يكى از آن سه جامه بدن را به پوشاند و اگر هر سه به پوشاند خوبست و اگر دو جامه سر تا سرى باشد و يكى پيراهن بهتر است و دو سر تا سرى ديگر زياد مى توان كرد و يك سر تا سرى و لنگ نيز زياد مى توان كرد كه پنج عدد شود.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 274

و در بعضى از نسخ تهذيب به جاى واو، او واقع است و به سبب آن بعضى از علما قايل شده اند كه يك سر تا سرى كافى است و اين قول شاذ است و از عدم تتبع اخبار و اعتقاد بسيار به شيخ طوسى رحمه اللَّه ناشى شده است. با آن كه همين روايت در كلينى به واو است و اغلاط شيخ رحمه اللَّه زياده از حد است كه اگر نه حمل كنيم كه از نساخ واقع شده است اعتماد نمى توان نمود بر نقل او و ليكن اكثر اوقات اگر از شيخ به سبب كثرت تصنيف و اعتماد بر حفظ غلطى از او واقع شود همان خبر از كلينى و من لا يحضر و غير آن حتى از استبصار تصحيح مى توان كرد و به توفيق اللَّه تعالى همه

را كرده ام در روضة المتقين چنانكه جاى اشتباه نمانده است مگر نادرى.

و در حديث صحيح از عبد اللَّه بن سنان وارد است كه گفت به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه چگونه كفن كنم حضرت فرمودند كه خرقه از جهت ران پيچ مى بايد من گفتم پس بعد از آن لنگ حضرت فرمودند كه آن داخل حساب نيست لنگ را نيز از اين جهت مى بندند تا حفظ كند مثل ران پيچ كه چيزى بيرون نيايد و پنبه در آنجا بسيار گذاشتن بهتر از لنگ است ديگر پيراهنى كه سجاف و تكمه نداشته باشد و عمامه الخ.

و در حسن كالصحيح از حلبى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه پدرم در وصيت نامه نوشتند كه او را كفن كنم در سه جامه يكى ردايى كه يمنى بود و در نماز جمعه مى پوشيد و سر تا سرى ديگر و پيراهنى پس به پدرم گفتم كه چرا مى نويسى گفت مى ترسم كه مردم بر تو زور آورند و مبالغه كنند كه چهار جامه يا پنج جامه كفن كن تو توانى گفت كه اين وصيت پدرم است و مخالفت او نمى توانم كرد و عمامه بكن ميت را و عمامه داخل كفن نيست بلكه كفن چيزيست كه كل يا اكثر بدن را فرا گيرد مثل پيراهن و عبارت

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 275

حضرت معنى ديگر دارد كه غرض عمده آنست كه وصيت علامت امامتست همين كه نوشتم شهرت مى كند و همه كس دانا مى شود به امامت تو و حجت بر خلق تمام مى شود.

و در حديث حسن كالصحيح تصريح باين معنى شده است بعد از وصيت

به كفن و غير از آن.

و در موثق كالصحيح از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه كفن كردم پدرم را در دو جامه مصرى سفيد كه در آن احرام مى گرفتند و در پيراهنى كه نماز در آن مى كردند و در بردى كه آن را خريده بودند به چهل مثقال طلا و در عمامه حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه كه اگر امروز مى بود قيمتش چهار صد مثقال طلا مى بود.

و در حديث حسن كالصحيح بل الصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه در كفن فرمودند كه خرقه بردار كه رانهاى ميت را به آن بهم آورى و به پيچى مستحكم كه مبادا چيزى بيرون آيد و هر چه پنبه در دبر مى كنى بهتر است پس كفن مى كنى به پيراهنى و سر تا سرى و بردى كه همه بدن را فرا گيرد. و مذكور است در مقبوله يونس كه حضرت ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم فرمودند كه حبره را پهن كن و سر تا سرى را بر بالاى آن پهن كن و بعد از آن پيراهن را پهن كن و عمامه و ران پيچ را فرمودند كه گذشت.

و در حديث كالصحيح معاوية بن وهب از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه ميت را در پنج جامه كفن مى بايد كرد پيراهنى كه تكمه و بند نداشته باشد يا نه بندند آن را اگر داشته باشد و سر تا سرى و خرقه كه ران او را محكم ببندند و بردى كه او را در آن پيچند و عمامه كه بر سر او پيچند و زيادتى

او را بر سينه اش اندازند.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 276

و در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه مرد را در سه جامه كفن مى كنند و زن اگر بزرگ باشد در پنج جامه پيراهن و ران پيچ و مقنعه و دو لفافه.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه ميت را در سه جامه كفن مى كنند بغير از ران پيچ و عمامه.

و احاديث كفن حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله خواهد آمد پس از اين اخبار متواتره ظاهر شد كه لنگ داخل كفن نيست و آن نيز بمنزله ران پنج است چنانكه در صحيحه ابن سنان تصريح به آن واقع شد و بهمان عبارت در فقه رضوى مذكور است و در موثقه عمار وارد شده است.

و محمولست بر ران پيچ يا به جاى ران پيچ يا ران پيچ ديگر است و چون نيكو تدبر نمائى خواهى دانست كه آن چه كرده اند بعضى از عدم تدبر ناشى شده است و جمعى كه بعد از ايشان آمدند اعتماد بر يافت گذشتگان كردند و خود تدبر ننمودند چون واجبست بيان حق گاهى بطول مى كشد و اللَّه تعالى يعلم.

[حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله را در سه جامه كفن كردند]

(و كفّن النّبي صلّى اللَّه عليه و آله فى ثلاثة اثواب فى بردتين ظفريّتين من ثياب اليمن و ثوب كرسف و هو ثوب قطن) و آن حضرت را صلى اللَّه عليه و آله كفن كردند در سه جامه كه دو جامه آن كه از شهر ظفار بافته بودند از شهرهاى يمن و در يك جامه پنبه و ظاهر آنست كه جامه پنبه را پيراهن آن حضرت كردند

و دو سر تا سرى را برد كرده باشند و چون آن حضرت معصوم بود محتاج بران پيچ نبودند و هم چنين لنگ.

بدان كه آنفا گذشت در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه آن حضرت را كفن كردند در دو جامه صحارى عمانى سفيد و برد يمنى. و كلينى نيز از ابى اسامه چنين روايت كرده است.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 277

و شيخ در موثق كالصحيح از سماعه روايت كرده است كه از آن حضرت سؤال كردم از آن چه ميت را به آن كفن مى كنند حضرت فرمودند كه سه جامه است و حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله را كفن كردند در سه جامه دو جامه صحارى و جامه حبره و حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه را نيز در سه جامه كفن كردند.

و در موثق كالصحيح از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه مرويست كه حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله را در سه جا كفن كردند دو جامه صحارى و يكى يمنى. و سند حديث متن بنظر نرسيد تا حال و ليكن در فقه رضوى به همين عبارتست و تأويل مى توان كرد كه چون صحار از عمان است و آن نزديك است به يمن اطلاق يمن بر آن كرده باشند و ثوب حبره از پنبه باشد و ليكن بعيد است.

(و روى انّه حنّط بمثقال مسك سوى الكافور) روايت كرده است شيخ به سندى كه مجهولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله را حنوط كردند به يك مثقال مشك بغير از

حنوط به كافور.

و احاديث بسيار وارد شده است در آن كه ميت را خوشبو نسازند بغير از كافور و ذريره و بخصوص مشك نيز وارد شده است كه به مشك او را خوشبو نسازند پس از اين خبر بر تقدير صحت محمولست بر آن كه از خصايص آن حضرت بوده باشد و حمل بر تقيه اظهر است چون ظاهر آنست كه راوى خبر از عامه باشد و در فقه رضوى مذكور است كه مشك را بالاى كفن بگذارند تا فرشتگان از او محظوظ شوند و تنفر ننمايند و اين وجهى است در جمع بين الاخبار و اللَّه تعالى يعلم.

[امام باقر در وصيت نامه نوشت كه او را كفن كنند در سه جامه ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه كتب ابى صلوات اللَّه عليه فى وصيّته ان أكفّنه فى ثلاثة اثواب احدها برد له حبرة كان «1» يصلّى فيه يوم الجمعة و ثوب آخر و قميص) و از حلبى منقولست و طريق صدوق به او صحيح است و طريق كلينى به او حسن كالصحيح است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه پدرم در وصيت نامه نوشت كه او را كفن كنم در سه جامه يكى برد يمانى كه داشتند و در روز جمعه در آن نماز مى گذارند و جامه ديگر كه ظاهرا سر تا سرى باشد چنانكه اخبار در آن گذشت و در پيراهنى.

[مرده را مى توان در سه جامه سر تا سرى كفن كرد بى پيراهن ]

(و سئل موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يموت أ يكفّن فى ثلاثة اثواب بغير قميص قال لا باس بذلك و القميص احبّ إليّ) و بسند حسن از سهل بن اليسع منقول است كه سؤال نمودم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه مردى كه مرده باشد او را كفن مى توان كرد در سه جامه سر تا سرى بى پيراهن حضرت فرمودند كه باكى نيست و اگر يكى از آن سه جامه پيراهن باشد محبوب تر است نزد من از آن كه همه سر تا سرى باشد و از مجموع اين اخبار ظاهر شد آن چه پيش مذكور شد.

[زنى كه در نفاس بميرد او را غسل دهند چنانكه زن پاك را غسل مى دهند]

(و سال عمّار بن موسى السّاباطىّ ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن المرأة اذا ماتت فى نفاسها كيف تغسّل قال مثل ما تغسّل الطّاهرة و كذلك الحائض و كذلك الجنب انّما يغسّل غسلا واحدا) و در موثق از عمار منقولست كه سؤال كرد از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از زنى كه در نفاس بميرد چگونه او را غسل دهند حضرت فرمودند كه چنانكه زن پاك را غسل مى دهند و هم چنين حايض و هم چنين جنب هر گاه بميرند يك غسل مى دهند و

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 279

احاديث جنب گذاشت اندكى بيشتر و ظاهرا اينجا زن جنب مراد باشد چون جنب را بر مرد و زن اطلاق مى كنند.

(و سئل ابو الحسن الثّالث صلوات اللَّه عليه هل يقرّب إلى الميّت المسك و البخور قال نعم) و از حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه آيا مشك و بخور را نزديك ميت مى برند؟ حضرت فرمودند كه بلى و چون احاديث گذشت كه ميت و كفن

او را دخان نكنند اين حديث را حمل بر اين مى كنيم كه بخور را از جهت حاضران كنند كه ايشان بوى ميت را نشنوند هر گاه بو كرده باشد.

و ممكن است كه مشك نيز داخل بخور باشد چنانكه در حديث موثق از غياث از حضرت امام جعفر صادق از پدرش صلوات اللَّه عليهما منقولست كه آن حضرت خوشبو مى ساختند به بخور ميت را به عودى كه در آن مشك بود و گاه بود كه بر تابوت مى گذاشتند و گاه بود كه نمى گذاشتند و حضرت را خوش نمى آمد كه مجمره را از عقب ميت برند.

و محمول است بر آن كه در حوالى ميت بخور كنند و مشهور ميان علما حمل بر تقيه است چنانكه گذشت و مى توان حمل كردن بر آن كه مشك را بر بالاى كفن گذارند چنانكه در فقه رضوى مذكور است.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه المرأة اذا ماتت نفساء و كثر دمها ادخلت إلى السّرة فى الادم او مثل الادم و تنظّف ثمّ تحشى القبل و الدّبر ثمّ يكفّن بعد ذلك) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست بسند قوى كالصحيح كه هر گاه زنى در نفاس بميرد و خونش بند نشود از بسيارى آن، آن زن را داخل مى كنند تا ناف در پوستى يا مثل پوست و او را پاكيزه مى كنند پس قبل و دبرش را پر مى كنند پس كفن مى كنند او را بعد از آن.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 280

اين عبارت دو احتمال دارد يكى آن كه بعد از غسل فرجش را پر از پنبه مى كنند تا نيم من چنانكه در حديث ديگر وارد است و زير جامه از قبيل

زير جامه كشتى گيران از جهت او مهيا مى كنند و پاهاش را در اندرون آن مى كنند كه اگر خون از پنبه بگذرد از پوست نگذرد و كفن را نجس نكند.

و احتمال ديگر عبارت آنست كه على سبيل القلب باشد به آن كه ريزه بلغار و امثال آن از گل رست و آهك در فرج او پر كنند كه اينها مانعند از آمدن خون و اللَّه تعالى يعلم.

[زنى كه بميرد و زنى نباشد و مرد محرمى نباشد]

(و سئل صلوات اللَّه عليه عن المرأة تموت مع رجال ليس فيهم ذو محرم هل يغسّلونها و عليها ثيابها فقال صلّى اللَّه عليه و آله اذا يدخل ذلك عليهم و لكن يغسلون كفّيها) و بسند صحيح و قوى كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه از آن حضرت سؤال كردند از زنى كه بميرد و مردان با او باشند و زنى نباشد و مرد محرمى نباشد آيا مردان اجنبى آن زن را غسل مى توانند داد جامه پوشيده كه نظر ايشان به بدن آن زن نيفتد پس حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر در اين صورت آن زن را غسل دهند عارى عظيم بر آن قبيله داخل مى شود و حق سبحانه و تعالى به آن راضى نيست و ليكن سرهاى دست آن زن را مى شويند و اين نيز بر سبيل استحباب است چون اخبار بسيار وارد شده است از صحيح و كالصحيح كه او را با جامها دفن مى كنند و غسل نمى دهند او را.

و شستن مختلف واقع شده است در بعضى سر دستها واقع شده است و در بعضى شستن مواضع تيمم واقع شده است به آن كه اول كف دست او را بشويند

ديگر روى او را ديگر پشت دستهاى او را. و در بعضى مواضع وضو وارد شده است. و در بعضى تيمم وارد شده است و اختلاف قرينه استحباب است و دو

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 281

روايت وارد شده است كه او را غسل مى دهند جامه پوشيده و هر دو خالى از ضعف نيستند و شيخ حمل كرده است بر استحباب و حمل بر تقيه اظهر است.

و على اى حال شك نيست كه غسل دادن او واجب نيست پس او را با جامها دفن كردن اولى است كه دست به او نرسانند چنانكه روايات صحيحه و كالصحيحه بر آن دلالت دارد و اللَّه تعالى يعلم.

(و سأله عبد اللَّه بن ابى يعفور عن الرّجل يموت فى السّفر مع النّساء و ليس معهنّ رجل كيف يصنعن به قال يلففنه لفا فى ثيابه و يدفنّه و لا يغسّلنه) و بسند صحيح از عبد اللَّه منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه بميرد در سفر با زنان و با ايشان مردى نباشد كه او را غسل دهند چه كنند زنان با او؟ حضرت فرمودند كه مى پيچند او را در جامهاى او و دفن مى كنند او را و غسل نمى دهند او را و بر اين مضمون دلالت مى كند احاديث صحيحه مثل صحيحه كنانى و صحيحه حلبى و غيرهما.

(و سأله الحلبيّ عن المرأة تموت فى السّفر و ليس معها ذو محرم و لا نساء فقال تدفن كما هى بثيابها و الرّجل يموت و ليس معه الّا النّساء و ليس معهنّ رجل «1» يدفن كما هو بثيابه) و در صحيح از حلبى مرويست كه گفت

سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از زنى كه در سفر بميرد و نباشد محرمى و نه زنان كه او را غسل دهند حضرت فرمودند كه او را با جامهاى او دفن مى كنند و مردى كه بميرد و نباشد با او مگر زنان و با ايشان مردى نباشد و زن محرمى نباشد كه او را غسل دهند دفن مى كنند

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 282

او را با آن جامها و محرم در حديث شيخ هست و در اينجا مراد است به قرينه سابق و احاديث ديگر.

[كودك را تا سه سال زنان مى توانند غسل دهند]

(و ساله صلوات اللَّه عليه ابو النّمير مولى الحارث» بن المغيرة فقال حدّثنى عن الصّبىّ إلى كم تغسّله النّساء فقال إلى ثلاث سنين) و در قوى كالصحيح از ابو نمير آزاد كرده حارث منقولست كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه بفرماييد كه كودك را تا چند سال زنان غسل مى توانند داد حضرت فرمودند كه تا سه سال و علما حمل كرده اند كه تا سه سال برهنه غسل مى توانند داد چون محرمند و به عورت اطفال نظر مى توانند كرد تا سه سال و بعد از آن جايز نيست و احوط آنست كه بعد از سه سال اگر مرد باشد زن او را غسل ندهد و اگر نباشد جامه پوشيده او را غسل بدهند تا بلوغ و بعد از بلوغ با جامها دفن كنند چنانكه گذشت.

و در حديث موثق از عمار از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه از آن حضرت سؤال كردند از صبى كه زن او را غسل مى تواند داد حضرت فرمودند كه اطفال را زنان

غسل مى دهند و پرسيدند از صبيه هر گاه زنى نباشد كه او را غسل دهد حضرت فرمودند كه مردان محرم او را غسل مى دهند.

(و ذكر شيخنا محمّد بن الحسن رضى اللَّه عنه فى جامعه فى الجارية تموت مع الرّجال فى السّفر قال اذا كانت ابنة اكثر من خمس سنين او ست دفنت و لم تغسّل و اذا كانت ابنة اقلّ من خمس سنين غسّلت و ذكر عن الحلبيّ حديثا فى معناه عن الصّادق صلوات اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 283

عليه) و ذكر كرده است استاد ما محمد بن حسن كه حق سبحانه و تعالى او را خوشنود باشد در كتابى از كتب او كه او مسمى است به جامع در دخترى كه بميرد با مردان در سفر كه او گفت يا حضرت فرموده است كه اگر زياده از پنج سال و شش سال باشد سال او او را دفن مى كنند و غسل نمى دهند و اگر سالش كمتر از پنج سال باشد او را غسل مى دهند مردان و احوط آنست كه برهنه غسل ندهند اگر چه شيخ جز و آخر حديث را ذكر كرده است و بعد از آن ذكر كرده است كه يعنى برهنه غسل مى توان داد و اين معنى يا از شيخ است يا از محمد بن احمد بن يحيى است كه اين حديث را از كتاب او مرسلا روايت كرده است.

و ابن وليد كه در كتاب خود اين عبارت را ذكر كرده است حديثى به همين مضمون از حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه نيز ذكر كرده است مسندا يا مرسلا و بر تقدير ارسال ظاهرش صحت حديث است چون سند

ابن وليد به حلبى صحيح است به چند سند و ليكن چون لفظ برهنه در حديث وارد نشده است اولى آنست كه پيراهن پوشيده او را غسل دهند و اللَّه تعالى يعلم.

[مرد زن و مادر و خواهر خود را غسل مى دهد و زن محرم خود را]

(و سأله منصور ابن حازم عن الرّجل يسافر مع امرأته فتموت أ يغسّلها قال نعم و أمّه و اخته و نحوهما يلقى على عورتها خرقة و يغسّلها) و بسند صحيح از منصور منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه با زن خود بسفر رود و آن زن بميرد آيا آن زن را غسل مى تواند داد؟ حضرت فرمودند كه بلى و مادر و خواهرش و امثال اينها از محارم را غسل مى تواند داد مثل دختر و عمه و خاله و دختر برادر و دختر خواهر خود را و مى اندازد بر عورت زنش يا هر يك از اينها خرقه و او را غسل مى دهد بدان كه ظاهر اين حديث دلالت مى كند كه زوجه و ساير محارم را غسل مى تواند داد برهنه بغير از عورت كه مى بايد به پوشاند.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 284

و بر اين مضمون احاديث معتبره دلالت مى كند و ليكن اكثر علما در محارم قايلند كه جامه پوشيده آنها را غسل مى تواند داد و در زوجه پوشيدن عورت كافيست و احوط آنست كه زوجه را پوشيده غسل بدهد چنانكه در احاديث صحيحه وارد شده است اگر چه اظهر آنست كه محمول است بر استحباب، و هم چنين اولى آنست كه تا مماثل باشد از زن و مرد غير مماثل غسل ندهند چنانكه در اخبار معتبره وارد شده است و جمعى واجب مى دانند اما بعيد است

چون احاديث جواز صحيح است و مطلق است و مصرح نيز هست و اللَّه تعالى يعلم.

(و سأله صلوات اللَّه عليه سماعة ابن مهران عن رجل مات و ليس عنده «1» الّا نساء فقال تغسّله امرأة ذات محرم منه و تصبّ النّساء عليها الماء و لا تخلع ثوبه و ان كانت امرأة ماتت مع رجال و ليس معهم امرأة و لا محرم لها فلتدفن «2» كما هى فى ثيابها فان كان معها دو محرم لها غسّلها من فوق ثيابها) و بسند موثق كالصحيح منقولست كه سماعه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از مردى كه مرده باشد و نباشد نزد او مگر زنان پس حضرت فرمودند كه غسل مى دهد او را زنى كه محرم او باشد و زنان ديگر آب بر دست آن زن يا بر آن مرد مى ريزند و جامه او را يعين پيراهن او را نمى كنند و اگر زنى بميرد با مردان و با ايشان زنى و مرد محرمى نباشد آن زن را با جامهاى او دفن مى كنند و اگر مرد محرمى باشد او را پيراهن پوشيده غسل مى دهد و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد شده است.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 285

(و سأله عمار السّاباطىّ عن الصّبيّة لا تصاب امرأة تغسّلها قال يغسّلها اولى النّاس بها من الرّجال و ساله عن الرّجل المسلم يموت فى السّفر و ليس معه رجل مسلم و معه رجال نصارى و عمّته و خالته مسلمتان كيف يصنع فى غسله قال تغسّله عمّته و خالته فى قميصه و لا تقربه النّصارى و عن المرأة تموت فى السّفر و ليس معها امرأة مسلمة و معها نساء

نصارى و معها عمّها و خالها مسلمان قال «1» يغسّلانها و لا تقربها النّصرانيّة غير انّه يكون عليها درع فيصبّ الماء من فوق الدّرع و ساله عن النّصرانيّ يكون فى السّفر و هو مع المسلمين فيموت قال لا يغسّله مسلم و لا يدفنه و لا كرامة و لا يقوم على قبره و ان كان اباه) و بسند موثق از عمار منقولست كه گفت سؤال كردند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از دختر نابالغى كه بميرد و زنى بهم نرسد كه او را غسل دهد حضرت فرمودند كه غسل مى دهد او را ولى او از مردان يعنى محارم او از پدر و مادر و عم و خال مثلا.

و ديگر از آن حضرت سؤال كردند كه هر گاه مردى مسلمان در سفر بميرد و نباشد با او مرد مسلمان و مردمانى نصرانى عيسوى مذهب باشند و عمه و خاله مسلمان نيز باشند كه غسل او بدهد؟ حضرت فرمودند كه عمه و خاله او را غسل مى دهند پيراهن پوشيده و نصرانى نزديك او نمى رود و ديگر سؤال كردند از زنى كه بميرد در سفرى و نباشد با او زن مسلمانى و زنان نصرانيه باشند و عمو و خالوى مسلمان باشند حضرت فرمودند كه عمو و خالو او را غسل مى دهد و زن نصرانيه نزديك او نمى رود و ليكن مى بايد كه آن زن با پيراهن باشد و

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 286

آب را از بالاى پيراهن بر او بريزند و ديگر سؤال كردند از آن حضرت كه هر گاه در سفرى نصرانى با مسلمانان باشد و بميرد چه كنند حضرت فرمودند كه او را مسلمانى غسل نمى دهد

و دفن نمى كند و او را عزتى نيست نزد حق سبحانه و تعالى و نزد مؤمنان كه با او اينها كنند و اگر كفار او را دفن كنند مسلمان بر سر قبر او نمى رود كه دعا كند اگر چه پدرش باشد.

(و ساله المفضّل بن عمر فقال [قلت ] له جعلت فداك ما تقول فى المرأة تكون فى السّفر مع الرّجال ليس فيهم لها ذو محرم و لا معهم امرأة فتموت المرأة ما يصنع بها؟ قال يغسل منها ما أوجب اللَّه عليه التّيمّم و لا تمسّ و لا يكشف لها شى ء من محاسنها الّتى امر اللَّه عزّ و جلّ بسترها فقال له كيف يصنع بها؟ قال يغسل باطن كفّيها ثمّ يغسل وجهها ثمّ يغسل ظهر كفّيها) و بسند كالصحيح از مفضل منقولست كه عرض نمودم كه فداى تو گردم چه مى فرمايى در زنى كه در سفر فوت شود و با او مردان باشند و محرمى و زنى نباشد چه كنند با او؟ حضرت فرمودند كه مواضع تيمم او را مى شويند و دست نمى رسانند و باز نمى كنند چيزى از محاسن او را كه حق سبحانه و تعالى امر كرده است به پوشانيدن آنها مثل گردن و سينه و هر چيزى غير از رو و سر و دستها و پاها تا ساق چنانكه خواهد آمد پس مفضل گفت چگونه بشويند؟

حضرت فرمودند كه شكم دستها را مى شويند كه در وقت تيمم بر خاك مى زنند و رو را مى شويند تمام يا پيشانى را پس پشت دستها را مى شويند.

و اين عنوان نيز يك فرد است از افراد مستحب چنانكه گذشت و اگر اين فعل را به جا آورند و تيمم بدهند او

را سه مرتبه بدل از سدر و كافور و قراح احوط است و اللَّه تعالى يعلم.

[مردى كه بميرد و نباشد با او مردى مسلمان و نه زن مسلمانى كه از خويشان او باشد]

(و ساله عمّار بن موسى السّاباطىّ عن رجل مات و ليس معه رجل

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 287

مسلم و لا امرأة مسلمة من ذوى قرابته و معه رجال نصارى و نساء مسلمات ليس بينهنّ و بينه قرابة؟ قال يغتسل النّصرانيّ ثمّ يغسّله فقد اضطرّ و سأله عن المرأة المسلمة تموت و ليس معها امرأة مسلمة و لا رجل مسلم من ذوى قرابتها و معها نصرانيّة و رجال مسلمون؟ قال تغتسل النّصرانيّة ثمّ تغسّلها) و بسند موثق منقولست كه عمار از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كرد از مردى كه بميرد و نباشد با او مردى مسلمان و نه زن مسلمانى كه از خويشان او باشد و محرم او باشد و با او باشند مردان نصرانى و زنان مسلمان كه ميان او و ايشان خويشى نباشد حضرت فرمودند كه اول نصرانى غسل مى كند تا بدنش از نجاسات عينيه مثل خمر و خنزير كه ملاقات به آن ها كرده است پاك شود بعد از آن مسلمان را غسل مى دهد چون مضطرند.

و ديگر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كرد از زن مسلمانى كه بميرد و با او نباشد زن مسلمانى و نه مرد مسلمانى از خويشان او و با او باشد زن نصرانيه و مردان مسلمان حضرت فرمودند كه زن نصرانيه أولا غسل مى كند و بعد از آن زن مسلمان را غسل مى دهد.

و مؤيد اين خبر است خبر موثق از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه جمعى به خدمت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و

آله آمدند و عرض كردند كه زنى در اين سفر با ما بود و فوت شد و محرمى نداشت حضرت فرمودند كه چه كرديد گفتند كه آب بر او ريختيم حضرت فرمودند كه زنى از اهل كتاب نبود كه او را غسل دهد گفتند نه حضرت فرمودند كه چرا او را تيمم نداديد؟

و عمل به اين دو حديث كرده اند اكثر علما و ليكن گفته اند كه نزد ضرورت

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 288

مطلق كافر غسل مى تواند داد. و اين دو حديث دلالت مى كند بر آن كه اهل كتاب كه يهود و نصارى و مجوس باشند غسل مى توانند داد نه مطلق كافر.

و محقق در معتبر تأمل نموده است در عمل باين دو خبر كه چون راوى هر دو بد مذهبند مشكل است عمل باين با آن كه زياده از صد جا عمل بحديث عمار و امثال او كرده است و گفته است كه اشكالى ديگر آن كه غسل عبادتست و نيت در كار است جوابش آن كه ظاهر نيست كه در اين غسل نيت در كار باشد و بر تقدير اشتراط نيت علما ذكر كرده اند كه زنان مسلمه نيت مى كنند.

ديگر آن كه كافر نجس است و غسل سبب زيادتى نجاست مى شود و اين نيز ظاهر نيست كه اهل كتاب نجس باشند چنانكه گذشت و مى آيد و نجاست عارضى به غسل ايشان زايل مى شود و ضعف خبر منجبر است به شهرت بين الاصحاب با آن كه همين حكم در فقه رضوى هست و اللَّه تعالى يعلم.

[پنج كسند كه سه روز انتظار ايشان مى بايد كشيد كه مبادا سكته كرده باشند و نمرده باشند]

(و خمسة ينتظر بهم ثلاثة ايّام الّا ان يتغيروا الغريق و المصعوق و المبطون و المهدوم و المدّخن) و در حديث صحيح از

اسماعيل بن عبد الخالق مرويست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه پنج كسند كه سه روز انتظار ايشان مى بايد كشيد كه مبادا سكته كرده باشند و نمرده باشند مگر آن كه متغير شوند و بوى بد از ايشان ظاهر شود كه آن دليل قطعى است بر مردن و ساير علاماتى كه ذكر كرده اند ظنى است و عمل به آن مشكل است و آن پنج كس كسى است كه غرق شده باشد، يا صاعقه او را زده باشد، يا به علت اسهال رفته باشد، يا خانه بر سر او فرود آمده باشد، يا دود زده باشد.

و ممكن است كه مصعوق شامل كسى باشد كه بيهوش شده باشد به غش كردن چنانكه در اين بلاد اين بيشتر است و بسيار كس ديديم كه غش كرده بود

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 289

و در تابوت گذاشته به غسل گاه بردند و زنده بود اما اگر سه روز بگذرد جزما مى ميرد و البته بو مى كند.

و در حديث حسن كالصحيح از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه منقول است كه مصعوق بهر دو معنى على الظاهر و غريق را سه روز صبر مى كنند مگر آن كه پيشتر متغير شوند.

و در حديث موثق كالصحيح اسحاق بن عمار وارد است كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از غرق شده آيا او را غسل مى دهند حضرت فرمودند كه بلى و احتياط نيز مى بايد كرد گفتم كه چگونه احتياط كنم؟ حضرت فرمودند كه سه روز دفن نمى بايد كرد و هم چنين صاحب صاعقه را بهر دو معنى زيرا كه بسيار است كه گمان مى كنند كه

او مرده است و نمرده است.

و از على بن ابى حمزه منقولست كه يك سال در مكه معظمه صاعقه و برق بسيار مى جست و مردم بسيار به سبب آن مردند پس من به خدمت حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه رفتم حضرت خود فرمودند بى آن كه من سؤال كنم كه مى بايد غريق و مصعوق را سه روز دفن نكنند مگر آن كه بو كنند كه آن دليل مردنست گفتم فداى تو گردم از گفته شما چنين ظاهر مى شود كه بسيار كسرا زنده به گور كرده باشند. حضرت فرمودند كه بلى بسيار كسرا زنده دفن كردند كه نمردند مگر در قبور خود.

و از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه بروايت سكونى منقولست كه غريق را غسل مى بايد داد. و در موثق عمار وارد است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه غريق را دفن نمى كنند تا متغير شود و بدانند كه مرده است بعد از آن غسل مى دهند و دفن مى كنند، و مصعوق را دو روز صبر

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 290

مى كنند و بعد از آن كفن مى كنند و دفن مى كنند.

و دور نيست كه دو روز متغير شود البته اگر مرده باشد و يا به هوش آيد اگر سكته كرده باشد اما سه روز البته صبر مى بايد كرد احتياطا.

و از اين اخبار ظاهر مى شود كه غسل عبادتست نه ازاله نجاست و بس و اگر نه غريق را ديگر غسل نمى بايست دادن و محتمل است كه از جهت ترتيب باشد و شستن سدر و كافور چون ضرور است و نشده است از آن جهت اعاده بايد كرد و ليكن حضرت مطلقا امر به اعاده

فرموده است اگر چه سدر و كافور نداشته باشند و اللَّه تعالى يعلم.

و همين مضمون در فقه رضوى مذكور است و ليكن غريق و مصعوق و مدخن مذكورند چون غالب اينهايند.

[كسى كه آبله داشته باشد و بميرد آب بر او مى ريزند اگر خوف آن باشد كه اگر دست بمالند چيزى از پوست او جدا شود]

(و المجدور اذا مات يصبّ الماء عليه صبّا اذا خيف ان يسقط من جلده شى ء عند المسّ و كذلك الكسير و المحترق و الّذى به القروح) و كسى كه آبله داشته باشد و بميرد آب بر او مى ريزند هر گاه خوف آن باشد كه اگر دست بمالند چيزى از پوست او جدا شود و هم چنين كسى كه اعضاى او شكسته باشد يا سوخته باشد يا جراحتها و دملها داشته باشد و بر اين مضمون حديث كالصحيح از ضريس منقولست.

و در حديث موثق از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست كه از آن حضرت پرسيدند از شخصى كه سوخته باشد به آتش حضرت ايشان را امر فرمود كه آب بر او بريزند و نماز كنند.

و در حديث ديگر منقولست كه عرض نمودند به آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه شخصى از ما آبله دارد و مرده است اگر او را غسل دهيم از هم مى پاشد حضرت فرمودند كه تيمم دهيد. و اين اخبار اگر چه خالى از ضعف نيست

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 291

ليكن عمومات شامل اينها هست و اينها مؤيدند با آن كه در فقه رضوى نيز هست با ما بعد آن كه اگر در كشتى مرده باشد پاهاى او را سنگين مى كنند و در دريا مى اندازد و اللَّه تعالى يعلم.

[هر گاه شخصى در كشتى بميرد او را غسل مى دهند و سنگى در پاى او مى بندند و در دريا مى اندازند]

(و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه اذا مات الميّت فى البحر غسّل و حنّط و كفّن ثمّ يوثق فى رجله حجر و يرمى به فى الماء) و در روايت وهب بن وهب از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر گاه شخصى در دريا در كشتى بميرد او را غسل مى دهند

و حنوط مى كنند و كفن مى كنند و سنگى در پاى او مى بندند و در دريا مى اندازند و بعضى ذكر كرده اند كه اگر سنگى ديگر در بالا تنه او نيز ببندند و رو بقبله سر دهند كه فرو رود با امكان لازمست. و بر اين مضمون كه در حديث كالصحيح ديگر از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است اما باين عبارت كه سنگين مى كنند.

و در حديث ديگر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه اينها را مى كنند مشروط به آن كه كنار مقدور نباشد يا اگر نيندازند خوف مثله باشد كه بگندد يا از هم به پاشد.

(و قد روى انّه يجعل فى خابية و يوكأ رأسها و يرمى بها فى الماء هذا كلّه اذا لم يقدر على الشّط) و بتحقيق كه در روايتى وارد شده است كه آن حديث صحيح ايوب بن حر است كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردند كه هر گاه شخصى بميرد در كشتى در دريا به او چه كنند حضرت فرمودند كه در ميان خمى مى گذارند و سرش را مى بندند كه جانورى داخل او نشود و در آب مى اندازند صدوق ذكر كرده است كه اين هر دو حكم در صورتيست كه قدرت بر كنار نداشته باشد و الا مى بايد كه به كنار برند و دفن كنند.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 292

و در حديث مرسلى اين شرط بود در حكم اول كه مذكور شد. و اكثر علما حمل بر تخيير كرده اند.

و جمعى گفته اند كه اگر خم ممكن باشد و توان خريد اگر چه به زر بسيار باشد هر گاه داشته باشند آن مقدم است

زيرا كه مهما أمكن واجبست حفظ بدن ميت از آن كه سباع آن را نخورند و سباع دريا بيشتر از خشكى است و اگر ممكن نباشد سنگين مى كنند و به آب مى اندازد و هيچ شك نيست كه عمل باين قول بهتر است و اللَّه تعالى يعلم.

[مرد و زنى را كه مى خواهند سنگسار كنند غسل مى دهند و حنوط مى كنند و كفن مى پوشانند پيش از كشتن بعد از آن سنگ باران مى كنند]

(و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه المرجوم و المرجومة يغسّلان و يحنّطان و يلبسان الكفن قبل ذلك ثمّ يرجمان و يصلّى عليهما و المقتصّ منه بمنزلة ذلك يغسّل و يحنّط و يلبس الكفن ثمّ يقاد و يصلّى عليه) و به چند سند از مسمع منقولست اين حديث و چون ظاهر آنست كه مصنف از كتاب او برداشته است ضعف طرق ضرر ندارد، و او از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه گفت حضرت فرمودند كه مردى را كه خواهند سنگسار كنند و زنى را كه خواهند سنگسار كنند غسل مى دهند و حنوط مى كنند و كفن مى پوشانند پيش از كشتن بعد از آن سنگ باران مى كنند و بعد از آن بر هر دو نماز مى كنند.

و كسى كه كسى را كشته باشد و او را خواهند كه بعوض آن شخص بكشند به همين عنوان غسل مى دهند و حنوط مى كنند و كفن در او مى پوشانند و گردنش را مى زنند و نماز مى كنند يا نماز مى كنند بر او و گردنش را مى زنند و اول اظهر است.

و گمان ندارم كه كسى خلاف كرده باشد در اين مسأله و اگر پيش از كشتن نكرده باشند بعد از كشتن واجبست همه اجماعا و عبارت مصنف صريح است كه نماز بعد از كشتن است اما اين عبارت ثمّ يقاد در كافى

و تهذيب

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 293

نيست و ظاهر فقه رضوى با مصنف است و عبارت ما بعد عبارت فقه رضوى است.

[هر گاه شخصى را از حلق كشيده باشند كه راهزنى كرده باشد بعد از سه روز او را از دار به زير آورند و غسل دهند و نماز كنند و دفن كنند]

(و اذا كان الميّت مصلوبا انزل عن الخشبة بعد ثلاثة ايّام و غسّل و دفن و لا يجوز صلبه اكثر من ثلاثة ايّام) و بطرق متعدده از سكونى منقولست از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه هر گاه شخصى را از حلق كشيده باشند كه راهزنى كرده باشد بعد از سه روز او را از دار به زير مى آورند و غسل مى دهند و نماز مى كنند و دفن مى كنند و جايز نيست كه زياده از سه روز او را در دار بگذارند و اين سه روز از جهت عبرت ديگران مقرر شده است چنانكه خواهد آمد در كتاب حدود إن شاء اللَّه تعالى.

و در حديث صحيح از ابو هاشم منقولست كه از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از مصلوب پس حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه آيا نمى دانى كه حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نماز گذارد بر عمش زيد بن على؟ ابو هاشم گفت مى دانم و ليكن كيفيتش را نمى فهمم، و ظاهرا پيشتر شنيده باشد و نفهميده باشد حضرت فرمودند كه من بيان كنم از جهت تو اگر روى مصلوب بقبله باشد پس محاذى كتف راست مصلوب بايست و ميل بدست چپ قبله كن، و اگر پشت او بقبله و محاذى دوش چپ او بايست و ميل بدست چپ قبله كن كه ميان مشرق و مغرب قبله است و اگر دوش چپ او بقبله باشد محاذى دوش راست بايست و اگر دوش راستش بقبله باشد محاذى دوش چپ او

بايست و بهر نحو كه او منحرف شود تو ميل به جانب دوش او و قبله بكن و مى بايد كه روى تو از ميان مشرق و مغرب بيرون نرود و استقبال و استدبار او مكن البته، ابو هاشم گفت كه فهميدم إن شاء اللَّه فهميدم و اللَّه.

[شخصى كه او را درنده يا مرغان خورده باشند و استخوانهاى او مانده باشد با او چه كنند؟]

(و سأل علىّ ابن جعفر اخاه موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 294

عن الرّجل ياكله السّبع او الطّير فتبقى عظامه بغير لحم كيف يصنع به قال يغسّل و يكفّن و يصلّى عليه و يدفن) و بسند صحيح منقولست كه سؤال كرد على از برادرش صلوات اللَّه عليه از شخصى كه او را شير يا درنده ديگر خورده باشد يا مرغان گوشت او را خورده باشند و استخوانهاى او مانده باشد بى گوشت با او چه كنند؟ حضرت فرمودند كه آن را غسل مى دهند و كفن مى كنند و نماز بر آن مى كنند و دفن مى كنند. و دغدغه نيست كه اگر همه استخوانها مانده باشد اين حكم دارد و بعد از اين احاديث در اين باب خواهد آمد و در فقه رضوى هست.

[امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه غسل نداد عمار بن ياسر را، و نه هاشم بن عتبة را]

(و فى خبر آخر انّ عليّا صلوات اللَّه عليه لم يغسّل عمّار بن ياسر و لا هاشم بن عتبة و هو المرقال و دفنهما فى ثيابهما بدمائهما و لم يصلّ عليهما) و در خبرى ديگر كه آن خبر مسعدة بن صدقه عامى است وارد است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه غسل نداد عمار بن ياسر را، و نه هاشم بن عتبة را كه او را مرقال مى گويند به اعتبار آن كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در جنگ صفين او را علمدار كرد و در جنگ بسيار تند و تلخ بود او را باين اعتبار مرقالش ناميدند و حضرت ايشان را با جامهاى خونين دفن كردند و بر ايشان نماز نكردند.

و اكثر عامه بر اينند كه نماز بر شهيد واجب نيست چون نماز از جهت مغفرتست و او مغفور

است و اين قول باطل است زيرا كه هم چنان كه از جهت مغفرت مى باشد از جهت علو درجات مى باشد با آن كه آنها كه نماز بر او مى كنند نيز مغفور مى شوند.

و بدان كه اين عبارت و فى خبر آخر ظاهرا سهوا واقع شده باشد زيرا كه مناسبتى نيست ميان خبر اول و ثانى تا باين عبارت گفته شود، و توجيه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 295

مى توان كرد كه هر گاه بر استخوان تنها احكام ميت جارى باشد چگونه بر شهيد نماز نتوان كرد.

و على اى حال ظاهر كلام علماى شيعه اينست كه خلافى نيست ميان ايشان كه شهيد را خواه در معركه شهيد شده باشد يا نه نماز بر او واجبست و ليكن اكثر اخبار قتل در معركه كه او را كشته دريابند و رمقى نداشته باشد از حيات خالى است از صلاة و ممكن است كه از جهت تقيه تصريح نفرموده باشند و حديث نفى صلاة همين خبر مسعده است و بس على الظاهر.

(هكذا روى لكنّ الاصل ان لا يترك احد من الامّة اذا مات بغير صلاة) صدوق مى گويد كه اين روايت چنين وارد شده است ليكن اصل به اعتبار عمومات اخبار آنست كه هيچ يك از امت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله را بى نماز نگذارند و خلافى كه شده است در نماز سنيان باين اعتبار است كه آيا ايشان از امت آن حضرت هستند يا نه زيرا كه مطلق امت مراد نيست چون يهود و نصارى و ساير كفار امت دعوت هستند و حضرت همه را بدين اسلام دعوت فرموده است و خلافى نيست در آن كه خوارج و نواصب و

غلاة و مرتد و مجسمه قايله به جسم كثيف با آن كه داخل امتند اما به اعتبار انكار ضرورى دين آن حضرت از دين بدر رفته اند و منافقان اين زمان ايشانند و اما بقيه سنيان و شيعيان بد مذهب مثل زيدى و واقفى و امثال اينها خلافست.

و شيخ مفيد عليه الرحمة ذكر كرده است كه جايز نيست شيعه اثنى عشرى را كه غسل دهد مخالف حقرا هر كه باشد و جايز نيست نماز كردن بر ايشان مگر از جهت تقيه و در نماز بر او لعن خواهد كرد چنانكه مى آيد و حق اينست كه در تقيه نيز نماز وارد نشده است بلكه مى ايستد و صورت نماز را بفعل مى آورد و لعن مى كند.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 296

و شيخ طوسى ذكر كرده است در شرح كلام مفيد كه وجه سخن مفيد آنست كه مخالف اثنى عشرى كافرند همه و نماز بر كافر جايز نيست بى دغدغه و حديث نصرانى گذشت و خواهد آمد و اين استدلال در كار نبود چون اخبار بخصوصها در نماز وارد شده است چنانكه ذكر كرده است.

[هر گاه به شهيد رسند و بقيه حيات چيزى مانده باشد خواه در معركه بميرد و خواه در غير معركه او را غسل مى دهند]

(و روى ابو مريم الانصارىّ عن الصّادق صلوات اللَّه عليه انّه قال الشّهيد اذا كان به رمق غسّل و كفّن و حنّط و صلّى عليه و ان لم يكن به رمق كفّن فى اثوابه) و روايتست بسند موثق كالصحيح بل الصحيح از ابو مريم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر گاه به شهيد رسند و بقيه حيات چيزى مانده باشد خواه در معركه بميرد و خواه در غير معركه او را غسل مى دهند و كفن مى كنند و حنوط مى كنند و نماز مى كنند بر

او اگر وقتى رسيدند كه رمقى نمانده و واصل شده است در آن جامهائى كه دارد دفن مى كنند اگر خونين نشده باشد.

(و سأله ابان بن تغلب عن الرّجل يقتل فى سبيل اللَّه أ يغسّل و يكفّن و يحنّط فقال يدفن كما هو فى ثيابه بدمه الّا ان يكون به رمق فان كان به رمق ثمّ مات فانّه يغسّل و يكفّن و يحنّط و يصلّى عليه لأنّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله صلّى على حمزة و كفّنه و حنّطه لأنّه كان جرد) و سند ابان اگر چه در اين كتاب جهالتى دارد اما كلينى بسند صحيح روايت كرده است از ابان بن تغلب به تا دو نقطه و غين نقطه دار كه او گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه كشته شود در راه خدا كه جهاد مشروع باشد اگر چه در زمان غيبت باشد و كفار بر سر مسلمانان آيند چون دفع ايشان واجبست آن نيز داخل است پرسيد كه آيا غسل مى دهند و كفن مى كنند و حنوط مى كنند او را؟ حضرت فرمودند كه با آن جامهاى خونين دفن

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 297

مى كنند او را مگر آن كه رمقى داشته باشد پس اگر به او رسند و رمقى از حيات او مانده باشد و بميرد او را غسل مى دهند و كفن مى كنند و حنوط مى كنند و نماز بر او مى كنند لأنّ در اينجا سهو نساخ است و در كافى و تهذيب آن است و آن بهتر است و اگر و انّ باشد بهتر.

و به درستى كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نماز بر

حمزه كردند و كفن كردند و حنوط كردند او را از جهت آن كه او را برهنه كرده بودند كفار و اين بمنزله دفع اعتراضى است كه بر كلام آن حضرت صلوات اللَّه عليه و آله ظاهرا مى آيد كه كسى بگويد كه چون حمزه سيد الشهدا را دريافتند او شهيد شده بود پس چرا حضرت او را كفن و حنوط كردند حضرت جواب فرمودند كه چون نماز تابع كفن است على الظاهر من الاخبار يا آن كه چون حمزه را برهنه كرده بودند با جامهاى خود دفن نمى توانست كردن حضرت او را كفن از اين جهت كردند و حنوط فرمودند و اگر جامه مى داشت كفن و حنوط نمى كردند و بنا بر آن چه از اخبار ظاهر مى شود قيد صلاة است فتدبر.

و در روايت حسن كالصحيح از اسماعيل بن جابر و زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه گفتند عرض كرديم كه چگونه شهيد را با خونش دفن مى كنند؟ حضرت فرمودند كه بلى با جامهاى خونين دفن مى كنند و او را حنوط نمى كنند و غسل نمى دهند و بهمان عنوان كه هست دفن مى كنند پس حضرت فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله عمش حمزه را دفن فرمودند با جامهاى خودش يعنى جامهاى رسول صلى اللَّه عليه و آله يا بعضى از جامهاى او كه مانده بود با خونش و حضرت رداى خود را كفن او فرمودند و به پاهاى او نرسيد حضرت علف اذ خر طلبيدند پاهاى او را پوشانيدند و هفتاد نماز يعنى دعا بر او كردند و هفتاد تكبير بر او گفتند و وجه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص:

298

هفتاد تكبير خواهد آمد.

و در حديث حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر كه شهيد شود در راه خدا او را با جامهاى او دفن مى كنند و غسل نمى دهند او را مگر آن كه مسلمانان او را دريابند و رمقى داشته باشد و بعد از آن بميرد كه در اين صورت او را غسل مى دهند و كفن مى كنند و حنوط مى كنند به درستى كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله حمزه را با جامهاى او دفن كرد و غسل نداد و ليكن بر او نماز گذارد و ديگر اخبار خواهد آمد.

و غرض از ذكر اين اخبار اشتباه اكثر علماست در آن كه مطلقا گفته اند كه اين حكم از براى شهيد در معركه امام است و احاديث همگى مقيد است به رمق و مقيد نيست به امام صلوات اللَّه عليه چنانكه در فقه رضويست كه مدار بر رمق است و اگر رمق نداشته باشد نماز مذكور نيست.

[حنظله را ملائكه غسل دادند]

(و استشهد حنظلة بن ابى عامر الرّاهب بأحد فلم يامر النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله بغسله و قال رأيت الملائكة بين السّماء و الارض تغسّل حنظلة بماء المزن فى صحاف «1» من فضّة فكان يسمّى غسيل الملائكة) و در حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه حنظله پسر ابو عامر راهب شام كه منافقان پدرش را از شام آوردند و مسجد ضرار را جهت او ساختند تا بهانه داشته باشند و در آن مسجد با هم بسر آورند شايد تفرقه ميان اصحاب آن حضرت به همرسانند حق سبحانه و تعالى آيه:

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص:

299

وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ «1» را فرستاد و حضرت بامر الهى آن مسجد را سوزانيد پسرش حنظله به شرف اسلام و ايمان مشرف شد و عبد اللَّه بن ابى كه سردار منافقان بود دختر خود را نامزد او كرده بود و در جنگ احد او با منافقان مدينه كه سيصد نفر بودند از جهاد تخلف كردند و حنظله را عرس دختر نزديك شده بود از حضرت سيد المرسلين رخصت دامادى گرفت حضرت او را رخصت داد صبح كه برخاست به خاطرش رسيد كه روا باشد كه حضرت در عسر و شدت باشد و تو در عرس و عشرت باشى پيش از آن كه غسل جنابت كند سلاح برداشت كه متوجه جنگ شود دختر به او گفت به كجا مى روى گفت به جنگ گفت به خدا قسم كه دو كسرا گواه بگير كه با من نزديكى كرده مبادا از تو فرزندى حاصل شود و مردمان سخنها گويند گفت چرا گفت گمان ندارم كه ديگر ترا ببينم ديشب بخواب ديدم كه در آسمان گشوده شد و تو داخل آسمان شدى او خوشحال شد و روانه شد وقتى رسيد كه جنگ در گرفته بود خود را به ابو سفيان رسانيد و نيزه حواله او كرد و ابو سفيان از اسب افتاد و فرياد كرد كه منم ابو سفيان و حنظله قصد كشتن من دارد كفار او را در ميان گرفتند و از ايشان چند كس كشت و عاقبت شهيد شد پس حضرت صلوات اللَّه عليه امر به غسل او نكردند و فرمودند كه من فرشتگان را مى بينم در ميان آسمان و

زمين كه حنظله را غسل مى دهند به آبى در نهايت سفيدى و پاكيزگى در كاسهاى نقره پس او را ناميدند به غسيل ملائكه يعنى غسل داده فرشتگان و حضرت فرمودند كه چون جنب شده بود و غسل نكرده بود فرشتگان او را غسل دادند.

و جمعى از عامه به سبب اين حديث قايلند كه جنب را غسل جنابت مى بايد

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 300

داد و اين استدلال باطل است زيرا كه اگر مى بايست حضرت او را غسل مى دادند و غسل ملائكه غسلى ديگر است.

[از شهيد پوستين و موزه و كلاه و عمامه و كمربند و زير جامه را]

(و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه ينزع من «1» الشّهيد الفرو و الخفّ و القلنسوة و العمامة و المنطقة و السّراويل الّا ان يكون اصابه دم فان اصابه دم ترك و لا يترك عليه شى ء معقود الّا حلّ) و بسند موثق از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه مى كنند از شهيد پوستين و موزه و كلاه و عمامه و كمر بند و زير جامه را مگر آن كه به زير جامه رسيده باشد خون يا بهر يك از اينها بر احتمالى كه اكثر علما عمل باين احتمال كرده اند و مشكل است پس اگر به آن زير جامه يا بهر يك خون رسيده باشد باز مى گذارند آن را و هر چه بسته باشد بر شهيد از بندها همه را مى گشايند و همين مضمون در فقه رضوى هست و ظاهرش هر يكست.

و جمعى از علما خيال كرده اند كه وجه كندن اينها از ميت آنست كه اينها در غالب اوقات پوست مى باشد پس نتوان كفن كردن پوست را و اين خيال بى وجه است چون عمامه داخل است و زير جامه و

بر تقديرى كه در زير جامه جنگ پوست متعارف باشد در عمامه متعارف نيست.

[محرم هر گاه بميرد غسل مى دهند او را به سدر و قراح و غسل كافور نمى دهند]

(و المحرم اذا مات غسّل و كفّن و دفن و عمل به ما يعمل بالمحلّ الّا انّه لا يقرّبه الكافور) و محرم هر گاه بميرد غسل مى دهند او را به سدر و قراح و غسل كافور نمى دهند و كفن مى كنند او را و دفن مى كنند و هر چه با محل مى كنند با محرم مى كنند و ليكن كافور به نزديك او نمى برند و حنوطش نمى كنند و روى او را و سر او را مى پوشانند هر چند محرم سر را نمى پوشاند و فرقى كه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 301

هست همين در بوى خوش است.

و بر اين مضمون حديث صحيح عبد الرحمن و محمد بن مسلم و موثق كالصحيح ابو مريم و سماعه و حديث كالصحيح اسحاق بن عمار و ابن حمزه دلالت مى كند بى معارض و بى خلاف ميان اصحاب. و عبارت عبارت فقه رضوى است مگر در اين عبارت كه

الّا انّه لا يقرّب اليه كافور

و اين عبارت بهتر است و ظاهرا تغيير از نساخ است.

[كسى كه در معركه جنگى كشته شده باشد كه آن جنگ به فرموده حق سبحانه و تعالى نبوده باشد او را غسل مى دهند]

(و قتيل المعركة فى غير طاعة اللَّه عزّ و جلّ يغسّل كما يغسّل الميّت و يضمّ رأسه إلى عنقه و يغسّل مع البدن) كسى كه در معركه جنگى كشته شده باشد كه آن جنگ به فرموده حق سبحانه و تعالى نبوده باشد او را غسل مى دهند چنانكه ميت را غسل مى دهند و سر را به گردن مى گذارند اگر از بدن جدا شده باشد و با بدن غسل مى بايد داد.

و بر اين مضمون حديثى وارد شده است و عبارت فقه رضوى قريب است باين و قطع نظر از حديث عمومات غسل شامل آن هست و چيزى كه بيرون مى رود قتيل معركه امام است بنا بر

مذهب اكثر و قتيل جهاد مشروع است اگر برسند و رمق نداشته باشد بنا بر مذهب مشهور در اخبار، و باقى ديگر حكم ميت دارد در جميع احكام و متعارف است الحال كه زخم را مى دوزند و هم چنين اگر سر از بدن جدا شده باشد سر را به بدن مى دوزند و ظاهرا بد نباشد چون نهى از شارع نرسيده است بما، و رسيده است احاديث كه هر چيزى جايز است تا نهيى به شما نرسد و اللَّه تعالى يعلم.

[هر گاه زن حامله بميرد و فرزند در شكمش زنده باشد مى شكافند]

(و اذا ماتت المرأة و هى حامل و ولدها يتحرّك فى بطنها شقّ بطنها من الجانب الايسر و اخرج الولد) و هر گاه زن حامله بميرد و فرزند در شكمش زنده باشد مى شكافند شكم او را از جانب چپ و فرزند را بيرون

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 302

مى آورند. و اين مضمون در حديث صحيح و موثق كالصحيح از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه وارد شده است.

و هم چنين در قوى كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و در قوى كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است و در هيچ يك از اين اخبار نيست كه از جانب چپ بشكافند و ليكن چون صدوق ذكر كرده است بنا بر آن است كه اين عبارت و عبارت ما بعد اين عبارت فقه رضوى است بنا بر اين علما نيز متابعت او كرده اند.

و بد نيست چون بحسب اين احاديث از همه طرفى مى توان شكافت طرف مشهور بهتر خواهد بود و در حديث بن اذينه وارد است كه چون بشكافند و فرزند را بيرون آورند شكم را بدوزند و عمل باين

نيز احوط است كه مبادا آن چه در شكم است بيرون آيد و مثله شود.

(و ان مات الولد فى جوفها و لم يخرج و هى حيّة ادخل انسان يده فى فرجها و قطّع الولد بيده و اخرجه) و اگر فرزند در شكم زن بميرد و بيرون نيايد و زن زنده باشد آدمى دست خود را در فرج زن كند و بچه را پاره پاره كند بدست و بيرون آورد.

و مضمون روايت اين است كه اگر زنان توانند اين كار كردن ايشان مقدمند و اگر زن صاحب تجربه نباشد مرد صاحب تجربه اين كار را مى كند.

و روايت اگر چه ضعفى دارد و ليكن ضعفش منجبر است به شهرت بين الاصحاب و شهرت به اعتبار فقه رضوى بوده است على الظاهر كه قدما داشته اند و به آن عمل مى كرده اند.

و ظاهرا وجه عدم شهرتش كاملة اين بوده است كه چون حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه اين كتاب را از جهت اهل خراسان تأليف فرمودند و چون

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 303

صدوق به خراسان رفت از علماء خراسان گرفته بوده است و بر او خوانده بودند و به كوفه نرسيده بود كه بهتر از اين شهرت كند چون اكثر محدثين مادر كوفه بودند و ليكن چون صدوق به عراق رفت اكثر محدثين عراق پيش او در صغر سن درس خواندند و اجازت گرفتند و جمعى كه اعتماد عظيم به او داشتند عمل به گفته او نمودند.

و چون تدبر مى كنم اكثر خبرهايى كه مشهور است از اين جهت است اگر چه حديثى در آن نرسيده است يا صحيح نيست آن چه رسيده است و به اعتبار همين بوده است كه

چون در اين كتاب بوده است و يقين مى دانسته اند كه تأليف آن حضرت است صلوات اللَّه عليه عمل كرده اند و اللَّه تعالى يعلم.

با آن كه احاديث مطلقه در طبابت وارد شده است مثل حديث صحيح ابو حمزه ثمالى كه روايت كرده است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه از آن حضرت سؤال كردم از زن مسلمانى كه به بلائى مبتلا شود در بدنش مثل شكستنى يا جراحتى در جائى كه نظر به آن جا نتوان كرد مثل فرج و مردان معالجه آن را بهتر از زنان توانند كرد آيا جايز است مردان را كه نظر به آن جا كنند هر گاه مضطر شوند حضرت فرمودند كه هر گاه مضطر شوند جايز است كه معالجه كنند و به بينند و ديگر احاديث كه خواهد آمد.

[چراغ روشن كردن در خانه امام باقر پس از رحلتش ]

(و روى انّه لمّا قبض ابو جعفر الباقر صلوات اللَّه عليه لم يزل ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه يأمر بالسّراج فى البيت الّذى كان يسكنه حتّى قبض ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه ثمّ امر ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما بمثل ذلك فى بيت ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه حتّى اخرج به إلى العراق ثمّ لا يدرى ما كان) و شيخان در قوى روايت كرده اند كه چون حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه به رحمت ايزدى و

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 304

اصل شدند حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه امر مى فرمودند كه هميشه چراغ بسوزد يعنى در شبها در آن منزلى كه حضرت سكنى داشتند تا وقتى كه امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه آن عالم را بنور وجود خود منور گردانيدند

بعد از آن حضرت امام موسى كاظم امر فرمودند كه هميشه در منزل سكنى آن حضرت صلوات اللَّه عليه چراغ سوزد تا وقتى كه هارون الرشيد عليه لعائن اللَّه و العذاب الشديد آن حضرت را ببغداد برد ديگر كسى ندانست كه چه شد؟

و جمعى از اصحاب باين حديث استدلال كرده اند كه اگر ميت در شب بميرد چراغ نزد او روشن كنند تا صبح و اين استدلال بى وجه است بلكه ظاهرش آنست كه اين حكم مخصوص خانهاى حضرات ائمه معصومين باشد چون تعظيم خانه و مدفن ايشان از شعاير و علامات دين است و آن كه در مدفن ايشان چراغ سوزد اگر مدفن مسكن ايشان باشد مثل عسكريين صلوات اللَّه عليهما خوبست و اما در باقى اماكن مشرفه به اين حديث استدلال نمى توان كرد بلكه به عمومات تعظيم ايشان استدلال خوبست و اللَّه تعالى يعلم.

[كسى كه جنب باشد و خواهد كه ميت را غسل دهد مستحب است كه وضو بسازد]

(و من كان جنبا و اراد ان يغسّل الميّت فليتوضّأ وضوء الصّلاة ثمّ يغسّله و من اراد الجماع بعد غسل الميّت «1» فليتوضّأ «2» ثم يجامع) و كسى كه جنب باشد و خواهد كه ميت را غسل دهد مستحب است كه وضو بسازد بنحو وضوى نماز و بعد از آن ميت را غسل دهد و كسى كه بعد از غسل ميت اراده جماع كند بايد كه وضو بسازد مستحبا و بعد از آن جماع كند و اين مضمون وارد است در حديث حسن كالصحيح از شهاب بن عبد ربه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و چون ظاهرش آنست كه از كتاب شهاب

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 305

برداشته است حديث صحيح خواهد بود چون طريق ابن بابويه بكتاب شهاب صحيح

است با آن كه در فقه رضوى هست به همين عبارت و اللَّه تعالى يعلم.

و در تتمه اين حديث هست كه مجزيست يك غسل از براى مس ميت و جنابت چنانكه گذشت اخبار ديگر.

[كسى كه غسل دهد ميتى را و خون بسيار از او آيد و منقطع نشود]

(و ان غسّل ميّتا فخرج منه دم كثير لا ينقطع فانّه يجعل عليه الطّين الحرّ فانه ينقطع) و كسى كه غسل دهد ميتى را و خون بسيار از او آيد و منقطع نشود گل رست بر او مى گذارند خون بند مى شود و ليكن هر گاه گل بماند نجس خواهد ماند مگر آن كه اندرون فرج كنند كه ظاهر اگر پاك باشد كافى است و يا بعد از آن كه بند شود گل را بشويند و ظاهرا زاج سفيد بهتر باشد و در زخمها مجرب است.

[غسل مس ميت مى كند كسى كه غسل مى دهد ميت را]

(و سال سليمان بن خالد ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه أ يغتسل من غسّل الميّت قال نعم قال فمن ادخله القبر قال لا انّما مسّ الثّياب) و بسند حسن كالصحيح از سليمان منقولست كه او سؤال كرد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا غسل مس ميت مى كند كسى كه غسل مى دهد ميت را؟ حضرت فرمودند كه بلى گفت كه پس كسى كه او را در قبر داخل مى كند بر او غسل هست حضرت فرمودند كه نه او مس نمى كند مگر جامه را يعنى چه جاى پرسيدن دارد اگر مس بدن مى كرد جا داشت كه بپرسى يا آن كه اگر داخل قبر كند غسل نداده به آن كه آب نداشته باشد و اول اظهر است و بر اين مضمون است صحيحه عبد اللَّه بن سنان و حسنه كالصحيح حريز و غيرهما.

و از امثال اين اخبار متواتره ظاهر مى شود كه غاسل ميت آن كسى است كه ميت را مى گرداند و او متعارفست كه مس ميت مى كند نه آن كسى كه آب بر او مى ريزد پس نيت را

مقلب بايد كه بكند. و جمعى گفته اند كه بر آب ريزنده نيت

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 306

واجبست و احوط آنست كه هر دو بكنند.

[بوسيدن امام صادق ع جنازه اسماعيل را]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه لمّا مات اسماعيل أمرت به و هو مسجّى ان يكشف عن وجهه فقبّلت جبهته و ذقنه و نحره ثمّ أمرت به «1» فغطّى ثمّ قلت اكشفوا عنه فقبّلت ايضا جبهته و ذقنه و نحره ثمّ أمرتهم فغطّوه ثمّ أمرت به فغسّل ثمّ دخلت عليه و قد كفّن فقلت اكشفوا عن وجهه فقبّلت جبهته و ذقنه و نحره و عوذته ثمّ قلت ادرجوه فقيل له بأىّ شى ء عوّذته فقال بالقرآن) و حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون اسماعيل و او پسر بزرگتر حضرت بود وفات كرد در وقتى كه چادر شب بر روى او كشيده بودند امر كردم كه روى او را باز كنند پس پيشانى و ذقن و گردن او را بوسيدم پس گفتم كه او را به پوشانند به چادر شب و پوشانيدند ديگر گفتم كه چادر شبرا برداريد پس مرتبه ديگر پيشانى و زنخ و گو گردن او را بوسيدم ديگر گفتم كه پوشيدند او را پس گفتم كه غسل دادند او را و داخل شدم و كفنش كرده بودند گفتم روى او را بگشاييد پس بوسيدم پيشانى و ذقن و گردن او را و او را در پناه الهى در آوردم پس گفتم كه به قبرش گذاريد پس به حضرت عرض كردند كه بچه چيز او را تعويذ كرديد حضرت فرمودند كه به قرآن يعنى سور قرآنى خواندم مثل چهار قل، و آية الكرسى، و فايده تعويذ آن كه از عذاب قبر

ايمن گردد چنانكه خواهد آمد.

و اين بوسيدنها ممكن است كه از لوازم بشريت باشد و منافات با عصمت ندارد و يا بواسطه بيان جواز كرده باشند بلكه ممكن است كه مستحب باشد چنانكه در حال حيات مطلوبست و خواهد آمد. و ممكن است كه نقل

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 307

آن حضرت از جهت اظهار موت اسماعيل باشد تا جمعى نگويند كه او نمرده است و مخفى است و او امام است چنانكه همه كسرا اين گمان بود و با وجود اينها جمعى را اعتقاد آنست كه اسماعيل بعد از حضرت فوت شد و او را امام مى دانند مثل اسماعيليه كه در اطراف عالم منتشرند و ولد او هر كه باشد امام مى دانند و از اطراف از جهت آن كه بالفعل هست آلاف و الوف خمس مى آوروند با آن كه مى دانند كه اكثر اينها صرف شراب و فسوق مى شود همان اعتقاد دارند و اللَّه تعالى يعلم.

[حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله بوسيدند عثمان بن مظعون را بعد از موت او]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله قبّل عثمان بن مظعون رضى اللَّه عنه بعد موته) و بسند موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله بوسيدند عثمان بن مظعون را بعد از موت او واو از اكابر آن حضرت بود و بمنزله برادر حضرت بود چون مادر او ام ايمن دايه حضرت بود كه تربيت آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله كرده است و حضرت فرمودند كه ام ايمن از اهل بهشت است و بوسيدن او ظاهرش اظهار محبت است با برادر مؤمن چنانكه در حال حيات مطلوبست و گذشت.

و قبر عثمان

در بقيع است و جمعى از اهل مدينه مى گفتند كه آن چه مشهور است كه قبر عثمان بن عفان است قبر عثمان بن مظعون است و اگر كسى در آنجا زيارت ابن مظعون مقصودش باشد دو ثواب خواهد داشت يكى ثواب تقيه و ديگر ثواب زيارت مؤمن.

و مى گفتند كه در همه كتب سير و تواريخ و احاديث منقولست كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه او را دفن نكردند چون حضرت او را كافر مى دانستند و سيد مرتضى با ايشان بحث كرده است كه اعتقاد به امامت عثمان با اعتقاد امامت على بن ابى طالب جمع نمى شود بالبديهه.

باب الصلاة على الميت

[هر كه از عقب جنازه برود حق سبحانه و تعالى از جهت او چهار حصه از ثواب بنويسد]

(قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه من تبع «1» جنازة كتب اللَّه له اربعة قراريط قيراط لاتّباعه إيّاها و قيراط للصّلاة عليه و قيراط للانتظار حتّى يفرغ من دفنها و قيراط للتّعزية) بسند موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه از عقب جنازه برود حق سبحانه و تعالى از جهت او چهار حصه از ثواب بنويسد يك حصه به سبب متابعتى كه جنازه را كرده است و يك قيراط از جهت نماز بر او و يك حصه از جهت انتظار كشيدن تا از دفن او فارغ شوند و يك حصه از جهت تعزيه يعنى صبر فرمودن صاحب مصيبت و قيراط بيست و يك مثقال است و تعبير از آن به قيراط از جهت آنست كه قطره از رحمت الهى عالمى را بس است و خواهد آمد كه اگر چه نظر به سعت رحمت غير متناهى او آن چه مى دهد به بنده بمنزله قيراطست و ليكن نظر به بنده مثل كوه احد است

كه حوصله او تاب آن ندارد و غرض از بيان اين چهار آنست كه تصور نكند كه نماز ميت عبادتست و بس بلكه هر يك از اينها عبادتست.

اما همراهى جنازه فوايدش بسيار است.

اول: تعظيم ميت كه اگر شخصى به سفرى رود تعظيم آن شخص آنست كه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 309

همراهى كنند با او بقدر محبت پس ميت خوار نشده است.

فايده دوم: تعظيم مصيبت زدگان و سروى كه بدل ايشان مى رسد كه جبر مصيبت ايشان مى كند.

سيم فايده: كه به آن كس مى رسد كه مشايعت جنازه كرده است به آن كه تفكر در رفتن كند و فكر كند كه عن قريب او نيز خواهد رفت و تفكر كند كه اگر ميت دنيا و ما فيها داشته باشد و از او قبول كنند هر آينه همه را خواهد داد كه يك روز ديگر در دنيا باشد و تلافى ما فات بكند پس خود را چنان تصور كند كه ميت بود و اين آرزو كرد و به او دادند آن چه مى خواست. ديگر عبرت مى گيرد كه بى چاره اين همه تعبها كشيد و عاقبت دست خالى مى رود و هيچ كس و هيچ چيز به او فايده نمى دهد و على هذا القياس.

و اما آن چه بواسطه نماز است پس دعا از جهت برادر مؤمن كرده است و هر يك مطلب كه از جهت او مى طلبد صد هزار مثل آن به او مى دهند چنانكه خواهد آمد.

و اما انتظار كشيدن تا او را دفن كنند سبب سرور و تسلى ايشان مى شود و ساعة به ساعت او را عبرتها حاصل مى شود و اما تسلى و صبر فرمودن مصيبت زدگان به مواعظ وافيه و نصايح

شافيه كردن فرو مى نشاند غم و اندوه ايشان را و بهترين حقوق مؤمنان بر يكديگر اين حق است كه غم ايشان را از خاطر ايشان بيرون برد و اگر سخن نگويد اصل ديدن او مؤمنان را سبب زدودن غم ايشان مى شود.

غرض آن كه هيچ چيز نزد حق سبحانه و تعالى ضايع نمى شود و مى بايد در هر يك از اين امور غرضش رضاى الهى باشد و آن چه كند بر سبيل عادت نكند چنانكه اكثر خلايق كار ايشان اينست كه اگر به جنازه حاضر مى شوند از اين جهت

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 310

مى شوند كه فلان كس ما مرد فلانى آمد ما نيز برويم تا تلافى بكنيم يا ما مى رويم تا آنها نيز بيايند همه اينها را مى كنند و ضايع مى كنند كه ثوابى نداشته باشند.

و محتمل است كه تفضل الهى اين ثوابها را بى نيت نيز بدهد نيز بدهد پس اگر با نيت باشد بقدر نيت مضاعف مى شود و حسرت ابدى بر ترك آن خواهد بود حق سبحانه و تعالى همه را از خواب غفلت بيدار كند تا هر يك را در هر حركت و سكونى عبرتها باشد بجاه محمد و آله الطاهرين.

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه من مشى مع جنازة حتّى يصلّى عليها ثمّ رجع كان له قيراط و اذا مشى معها حتّى يدفن كان له قيراطان و القيراط مثل «1» احد) و بسند قوى كالصحيح بل الصحيح عندى از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه با جنازه پياده برود تا نماز بر او كند و برگردد او را يك قيراط اجر است و اگر پياده برود تا دفن كنند او

را دو قيراط ثوابست كه قيراطى مثل كوه احد است.

و بحسب ظاهر منافاتى با حديث سابق ندارد و در واقع منافات ندارد از چند وجه يكى آن كه حضرت بيان دو كار او را فرمودند يكى رفتن و دويم انتظار با آن كه حتى يصلى را به مجهول نيز مى توان خواند و ثواب صلاة را بظهور گذاشتند و تعزيه را بيان نفرمودند و ثواب اين دو چيز كه در نظر مردم كم بود بيان فرمودند.

وجهى ديگر آن كه غرض بيان اينست در اين حديث كه انتظار كشيدن تا دفن ثوابش مثل آمدن و نماز كردنست چنانكه اكثر نماز را كه مى كنند برمى گردند به توهم آن كه ثواب همين است و بفعل آمد حضرت مى فرمايند كه مثل

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 311

آن ثواب در اين طرف هست زيرا كه در آن طرف مشى است و نماز در اين طرف انتظار است و تعزيه اگر چه سخن نگويد ديدن مصيبت زدگان پيش از دفن و بعد از دفن سبب تسلى و صبر ايشان مى شود با آن كه لازم نيست كه قيراطان مساوى باشند بلكه ممكن است كه حصه آخر ثوابش بيشتر باشد و غرض از ميان رفع تناقض و تضاد در اخبار آنست كه تو هم نشود به سبب اين تضاد بحسب ظاهر كه رد حديث كنند كه معصوم نگفته است چنانكه عادت جمعى از جهله است.

با آن كه ممكن است كه اختلاف بحسب اشخاص باشد و بحسب نيات باشد و بحسب ميت باشد از خوبى و بدى او و بحسب اصحاب ميت باشد از خوبى و بدى و تأثر و عدم تأثر و خواهش ايشان و غير

آن از وجوه بسيار و اللَّه تعالى يعلم.

(و قال صلوات اللَّه عليه من تبع جنازة امرئ مسلم اعطى يوم القيمة اربع شفاعات و لم يقل شيئا الّا قال «1» الملك و لك مثل ذلك) و بسند موثق كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه از عقيب تابوت مردى مسلمان برود بمجرد مشايعت و يا به سبب چهار چيز سابق چهار شفاعت در روز قيامت به او دهند به آن كه بگويند كه چهار كس را كه مى خواهى شفاعت كن پس اگر هزار مرتبه به جنازه حاضر شده باشد روز قيامت شفاعت چهار هزار كس خواهد كرد و نگويد چيزى از دعا از جهت ميت مگر آن كه ملكى موكل است كه بگويد كه حق سبحانه و تعالى دعاى ترا در حق او قبول كرد و ترا نيز مثل آن كرامت فرمود.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 312

و احاديث بيشتر تا سه باره نهصد هزار زايد بر صد هزار به او عطا كنند خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى پس هر چند دعاى مغفرت از جهت ميت و دعاى صبر از جهت مصيبت زدگان بيشتر مى كند از جهت خود تحصيل ثواب و اجر كرده است با همان مطالب اضعافا مضاعفة.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من اخذ بجوانب السّرير الاربعة غفر اللَّه له اربعين كبيرة) و بسند قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه تربيع كند به آن كه چهار گوشه تابوت را بردارد حق سبحانه و تعالى چهل گناه كبيره او را بيامرزد. و محتمل است كه دست رسانيدن كافى باشد و بهر عنوان كه بردارد كافى

باشد كه از جهت حصول اين ثواب و ممكن است كه مراد برداشتن بنحو خاص باشد چنانكه مى آيد.

و علما ذكر كرده اند كه تربيع مستحب است به چهار معنى يكى آن كه چهار كس تابوت را بردارند. دويم آن كه اين كس چهار گوشه او را بردارد بهر عنوان كه باشد سيم و چهارم كيفيت خاص است كه وارد شده است كه مى آيد.

(و قال صلوات اللَّه عليه من شيّع جنازة مؤمن حتّى يدفن فى قبره وكل اللَّه به سبعين ملكا من المشيّعين يشيّعونه و يستغفرون له اذا خرج من قبره إلى الموقف) و بسند قوى كالصحيح بل الصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه مشايعت كند جنازه مؤمنى را تا آن كه او را دفن كنند در قبرش حق سبحانه و تعالى مقرر فرمايد كه چون از قبر بيرون آيد هفتاد فرشته كه كار ايشان تشييع است مشايعت و همراهى او كنند و او را با اعزاز و اكرام در موقف كه انبيا و اوصيا و ملائكه صلوات اللَّه عليهم حاضرند برسانند كه از فزع و خوف قيامت ايمن باشد.

و در امالى بسند صحيح منقولست و هفتاد هزار فرشته است. و ظاهرا لفظ

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 313

هزار از نساخ افتاده است و اين ثواب نيز هست با ثوابهاى سابق و لا حق و هم چنين در هر فعلى از ثوابهاى مختلف واقع شده باشد. و ممكن است كه بحسب اشخاص مختلف باشد.

و هر كسى را نوعى از ثواب دهند و ليكن بعيد است و مخالف ظاهر لفظ حديثست و مخالف سعت رحمت و سبقت رحمت اوست تعالى شانه بر

غضب او جل جلاله.

(و قال صلوات اللَّه عليه اوّل ما يتحف به المؤمن فى قبره ان يغفر لمن تبع «1» جنازته) و بسند قوى كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه اول تحفه و هديه و خوشحالى كه به مؤمن در قبر او به او مى رسد اينست كه به او مى گويند كه حق سبحانه و تعالى آمرزيد هر كسرا كه از عقب جنازه تو آمده بود و به سبب اين بشارت او را سرورى عظيم حاصل شود.

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه اذا دخل المؤمن قبره «2» نودي الا انّ اوّل حبائك الجنّة الا و اوّل حباء من تبعك «3» المغفرة) و بسند حسن كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه چون مؤمن داخل قبر مى شود ندائى از حضرت رب العزة مى رسد كه بتحقيق كه اول بخششى كه كرامت كرديم ترا بهشت است و اول عطائى كه كرامت فرموديم تابعان جنازه ترا آمرزش گناهان ايشانست.

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه من حمل اخاه الميّت بجوانب السّرير الاربعة محى اللَّه عنه اربعين كبيرة من الكبائر) و در

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 314

حسن كالصحيح و در صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر كه بردارد جنازه برادر مرده را و عبارت برادر مرده در كافى و تهذيب نيست از چهار جانب حق سبحانه و تعالى چهل گناه كبيره او را بيامرزد و در هر دو كتاب من الكبائر نيست يعنى از كبايرى كه در نامه عملش نوشته اند چهل كبيره را محو كنند و از خاطر ملكين نيز محو شود

و اين حديث نيز احتمال دارد كه مراد مطلق چهار گوشه برداشتن باشد يا بنحو خاص و اظهر در جمع آنست كه اگر بنحو خاص بردارد همه گناهان او آمرزيده شود چنانكه مى آيد.

(و السنّة ان يحمل السّرير من جوانبه «1» الاربعة و ما كان بعد ذلك فهو تطوّع) و ظاهرا اين تتمه حديث سابق باشد چون از جابر از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست يعنى و سنت مؤكد كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله بر آن مداومت مى نمودند اين است كه تابوت را از چهار گوشه بردارند بعد از آن هر چه بردارند از جمله مستحباتست و سنت را ترك نمى بايد كرد و تطوع را اختيار دارد.

[هر كه چهار گوشه تابوت را بگيرد حق سبحانه و تعالى بيست و پنج گناه كبيره او را بيامرزد]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من اخذ بقوائم السّرير غفر اللَّه له خمسا و عشرين كبيرة و اذا ربّع خرج من الذّنوب) و بسند قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر كه چهار گوشه تابوت را بگيرد حق سبحانه و تعالى بيست و پنج گناه كبيره او را بيامرزد و اگر تربيع كند بنحو خاص از گناهان بيرون آيد و در كافى و امالى بقائمة السّرير است يعنى يك پايه تابوت را و ظاهرا سهو از نساخ شده باشد.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 315

و بنا بر اين هر گاه از جهت يك پايه بيست و پنج كبيره بيامرزند از جهت مجموع اقلا صد كبيره مى بايد آمرزيده شود اما حق سبحانه و تعالى بفضل خود همه گناهان صغيره و كبيره را مى آمرزد و مى تواند بود كه نسبت به جمعى چنين باشد كه نيت ايشان خالص باشد للّه تعالى.

قال صلوات اللَّه عليه لإسحاق بن عمّار اذا حملت جوانب السّرير سرير الميّت خرجت من الذّنوب كما ولدتك أمّك) و بسند موثق كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه به اسحاق فرمودند كه هر گاه بردارى چهار جانب تابوت ميت را از گناهان بيرون مى آيى چنانكه از مادر متولد شده باشى و اين محتمل است كه از جهت برداشتن خاص باشد يا از جهت خواص و ظاهرا صدوق اعتقاد به منقول نداشته كه ذكر نكرده است.

و حديث حسين بن سعيد كه مى آيد دلالت مى كند بر آن كه هر نحوى كه خواهد بردارد و آن از جهت بيان عدم وجوبست يا بيان اقل مراتب استحباب و اگر منظور اين باشد كه اخبار كيفيت خاصه خالى از ضعفى نيست محمد بن يعقوب كلينى هر گاه حكم به صحت آن كرده باشد كافى است سيما در امور مستحبه با آن كه مدار او بر كلينى است و ظاهرا سهو شده باشد كه ذكر نكرده است.

از آن جمله در حديث كالصحيح يا حسن كالصحيح از على بن يقطين از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه سنت در برداشتن جنازه آنست كه از پيش روى تابوت كه از جانب سر است بيايى و جانب چپ تابوت را بدست راست بگيرى كه دست راست ميت است و بگردى بر او به آن كه بعد از آن پاى چپ تابوت كه پاى راست ميت بر آنست بگيرى و از

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 316

پشت سر تابوت آمده پاى راست تابوت كه محاذى پاى چپ ميت است بگيرى و به گوشه چهارم كه دست راست تابوتست

از جانب چپ خود بردارى و در اين صورت همه جا رعايت ميت و رعايت حامل شده است كه دست راست هر دو را مقدم داشته اما دست چپ تابوت مقدم شده است و به همين عنوانست حديث ديگر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه فرمودند كه در برداشتن تابوت ابتدا مى كنى از جانب راست پس از پشت سر تابوت مى آيى تا به جانب ديگر تا به پيش مى آيى و مى گردى بر او مانند آسيا، و ظاهر اين حديث آنست كه دست راست تابوت را اول بر مى دارد كه دست چپ ميت است از جانب چپ خود و ديگر پاى راست تابوت، و ديگر پاى چپ تابوت، و ديگر دست چپ تابوت بدست راست خود عكس اول و عبارت فقه رضوى اينست كه هر گاه خواهى كه تربيع كنى پس جانب راست را به جانب راست بردار و مى گردى از پشت سر تا جانب چپ را به جانب چپ بردارى و اين عبارت محتمل است كه جانب راست تابوت باشد و در برداشتن منحرف بردارد يا جانب راست ميت مراد باشد مثل اول.

و ممكن است كه اين حديث را حمل كنيم بر آن دو حديث كه مراد جانب راست ميت يا جانب راست خود باشد و ليكن بعيد است و مخير است ميان هر دو و اگر بهر دو عنوان بردارد بهتر خواهد بود بى دغدغه و فرقى كه هست ميان شيعه و سنى آنست كه شيعه از پشت سر مى گردند و سنيان از پيش رو.

[پياده رفتن پشت سر تابوت بهتر است از پياده رفتن پيش پيش تابوت ]

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه

عليه انّ المشي خلف الجنازة افضل من المشي [او منه ] بين يديها و لا باس ان مشيت بين يديها) و بسند موثق كالصحيح از اسحاق بن عمار از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 317

منقولست كه پياده رفتن پشت سر تابوت بهتر است از پياده رفتن پيش پيش تابوت و باكى نيست كه پيش پيش تابوت بروى و اين حديث در كافى و تهذيب از اسحاق از صادق صلوات اللَّه عليه منقولست و صدوق از باقر صلوات اللَّه عليه روايت كرده است ممكن است كه از سهو نساخ باشد يا حديث ديگر باشد يا بنا بر آن باشد كه حديث صادق همه حديث باقر است صلوات اللَّه عليهما.

و در مقدمه گذشت كه جايز است احاديث هر يك از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم را از ديگرى روايت كنند چون بمنزله يك نفسند و علوم ايشان يك علم است خصوصا حديث لاحق را از سابق.

[در حمل تابوت هر جانبى كه آسان باشد برمى دارند]

(و كتب الحسين بن سعيد إلى ابى الحسن الرّضا صلوات اللَّه عليه يساله عن سرير الميّت يحمل أ له جانب يبدا به فى الحمل من جوانبه الاربعة او ما خفّ على الرّجل يحمل من أيّ الجوانب «1» شاء فكتب من أيّها شاء) و بسند صحيح منقول است كه حسين به خدمت آن حضرت عليه السلام در عريضه عرض نمود كه آيا تابوت را كه بر مى دارند از جانبى ابتدا مى بايد كرد در برداشتن آن از چهار جانب او يا از هر جانبى كه آسان باشد برمى دارد از هر جانبى كه خواهد حضرت فرمودند در جواب عريضه كه هر از جانب كه خواهد. جمع بين الاخبار باين عنوان

است كه واجب نيست و حمل بر تقيه يا اتقا اظهر است خصوصا در مكاتيب حضرت امام رضا تا به آخر ائمه تقيه بيشتر بوده است و اتقا كه مبادا شيعيان را باين كيفيت بشناسند و به ايشان ضرر رسانند مى فرموده اند و اللَّه تعالى يعلم.

[حمل چراغ و آتش با جنازه ]

(و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن الجنازة يخرج معها بالنّار

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 318

فقال انّ ابنة رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و عليها اخرج بها ليلا و معها مصابيح) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند كه آتش با جنازه مى توان برد حضرت فرمودند كه دختر حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله يعنى رقيه كه عثمان او را شهيد كرد شب او را بيرون بردند و چراغها داشتند حضرت تجويز چراغ شب فرمودند و در روز مجمره بردن و غير آن بد است و گذشت كه فال بد است به آتش و در جاهليت بوده است و الحال نيز شايع است اگر چه تخفيف يافته است و اسرافست چراغ در روز بى دغدغه.

و كلينى در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است بروايتى طولانى كه مجمل آن اينست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله هدر كرد خون مغيرة بن ابى العاص را و عثمان او را در خانه خود جا داد و جبرئيل خبر آورد كه مغيره در خانه عثمانست تا آن كه حضرت رسول اللَّه امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهما را با جمعى فرستاد و او را در بيرون مدينه بجهنم فرستادند عثمان رقيه را بسيار زد و رقيه به خدمت حضرت فرستاد كه

مرا كشت به فريادم رس حضرت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه را طلبيد و فرمود كه شمشير بردار و برو و دختر پسر عمت را از آنجا در آور حضرت شمشير كشيده رفت و رقيه را به خانه حضرت آورد چون حضرت را نظر به او افتاد و او مى گريست حضرت نيز بسيار گريست و پشت و پهلوى خود را به حضرت نمود و حضرت فرمود كه ترا كشته است خداوند عالميان او را بكشد و بعد از سه روز به رحمت الهى واصل شد، پس حضرت رسول حضرت فاطمه را با زنان مؤمنان فرستاد كه بر او نماز گذارند و او را دفن كردند حضرت صلى اللَّه عليه و آله در آن واقعه نه مرتبه لعنت كرد عثمان را.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 319

و عمر به گفته ابو بكر سيده نساء عالميان را شهيد كرد بلكه هر ظلمى كه بر اهل بيت واقع شد همه در گردن اين سه نفر بود كه اساس ظلم را بر اهل بيت ايشان گذاشتند چنانكه احاديث متواتره بر اين مضمون وارد است و صحاح سته نيز مشحونست از آن كسى كه تعصب را دور گذارد مى بيند و آن كه اكثر ايشان نمى بينند از آن جهت است كه تعصب چشمهاى ايشان را كور كرده است.

[راه رفتن همراه جنازه ]

(و روى محمّد بن مسلم عن احدهما صلوات اللَّه عليهما قال سألته عن المشي مع الجنازة فقال بين يديها و عن يمينها و عن شمالها و خلفها) و كلينى بسند صحيح از محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر يا حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه

عليهما روايت كرده است كه پرسيدم از راه رفتن با جنازه حضرت فرمودند كه از پيش رو و از دست راست و از دست چپ و از پشت سر جنازه همه خوبست يا خوبست كه از چهار جانب بروند و اول اظهر است و اين حديث بيان جواز است منافات ندارد با آن كه در عقب بهتر باشد.

و در حديثى كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وارد است كه هر كه خواهد كه به راهى رود كه فرشتگان نويسندگان عمل مى روند بايد كه از دست راست و دست چپ تابوت برود.

و در حديث ديگر از آن حضرت منقولست كه از عقيب جنازه رفتن بهتر است. و در دو حديث كالصحيح وارد است كه پيش پيش جنازه مخالفان حق مرويد كه ملائكه عذاب به استقبال ايشان مى آيند بانواع عذاب.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه شخصى از انصار از اصحاب حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فوت شده بود و آن حضرت پياده در جنازه او مى رفتند بعضى از اصحاب گفتند يا

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 320

رسول اللَّه سوار نمى شويد حضرت فرمودند كه مرا خوش نمى آيد كه سوار شوم و ملائكه پياده باشند و حضرت سوار نشدند حضرت سيد المرسلين جمعى را ديدند كه سوار شده اند حضرت فرمودند كه شرم ندارند اين جماعت كه برادر مؤمن ايشان در اين حال باشد و ايشان سوار باشند يعنى مى بايد كه پياده باشند و از تشييع و تربيع و غير آن بهره مند شوند با آن كه در سوارى تكبرى هست و در پياده رفتن تواضع، اينها در

صورتى است كه قدرت داشته باشد و با مانع كراهت ندارد بى دغدغه.

[نماز بر آدم ع ]

(و روى عبد اللَّه بن سنان عن الصّادق صلوات اللَّه عليه انّه قال لمّا مات آدم صلوات اللَّه عليه فبلغ «1» إلى الصّلاة عليه فقال هبة اللَّه لجبرئيل عليه السّلام تقدّم يا رسول اللَّه فصلّ على نبىّ اللَّه فقال جبرئيل انّ اللَّه عزّ و جلّ أمرنا بالسّجود لأبيك فلسنا نتقدّم ابرار ولده و أنت من ابرّهم فتقدّم فكبّر عليه خمسا عدّة الصّلوات الّتى فرضها اللَّه عزّ و جلّ على أمّة محمّد صلى اللَّه عليه و آله و هى السّنّة الجارية فى ولده إلى يوم القيمة) و بسند صحيح از عبد اللَّه منقولست كه حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون حضرت آدم فوت شدند و تجهيز و تكفين او كردند و وقت نماز رسيد حضرت هبة اللَّه شيث به حضرت جبرئيل گفتند كه پيش بايست و نماز كن بر رسول اللَّه آدم پس جبرئيل گفته كه حق سبحانه و تعالى ما را امر كرده كه سجده كنيم از جهت پدرت تعظيما له پس ما هرگز تقدم نمى كنيم بر نيكوكاران فرزندان او و تو از نيكوكارترين ايشانى پس حضرت شيث پيش ايستاد و پنج تكبير بر آدم گفت بعدد نمازهايى كه حق سبحانه و تعالى واجب ساخته است بر

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 321

امت محمد صلى اللَّه عليه و آله و چون شيث نماز بر آدم كرد به پنج تكبير سنتى شد باقى در فرزندان آدم تا روز قيامت.

و فوايد اين حديث بسيار است يكى افضليت انسان بر ملائكه و آن اجماع شيعه است و احاديث بر افضليت انبيا و اوصيا صلوات اللَّه عليهم بر

فرشتگان متواتر است ديگر آن كه پيش نماز مى بايد افضل باشد. ديگر تقدم مفضول بر فاضل قبيح است ديگر آن كه حق سبحانه و تعالى آن چه اصلح است مى كند و در واقع حضرت آدم فضيلت داشته بر ملائكه كه حق سبحانه و تعالى امر به سجود او كرد نه آنست كه اشاعره مى گويند كه حسن و قبح شرعيست، ديگر آن كه نماز ميت پنج تكبير بوده است از زمان آدم تا حال و سنيان يكى را انداخته اند. ديگر آن كه ظاهرش آنست كه همين پنج تكبير واجب باشد و بس اگر چه محتملست كه غرض بيان عدد تكبير باشد و منافات ندارد كه دعا واجب باشد يا آن چه از زمان آدم تا بحال واجب بوده باشد همين باشد و حضرت ادعيه را افزوده باشد و اللَّه تعالى يعلم.

[نماز ميت خواندن رسول خدا ص ]

(و كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اذا صلّى على ميّت كبّر فتشهد ثمّ كبّر فصلّى على النّبيّ و آله و دعا ثمّ كبّر و دعا للمؤمنين و المؤمنات ثمّ كبّر الرّابعة و دعا للميّت ثمّ كبّر و انصرف فلمّا نهاه اللَّه عزّ و جلّ عن الصّلاة على المنافقين فكبّر و تشهّد ثمّ كبّر فصلّى على النّبي و آله ثمّ كبر و دعا للمؤمنين «1» ثمّ كبّر الرّابعة و انصرف فلم يدع للميّت) در حسن كالصحيح از ابن ابى عمير از محمد بن مهاجر ثقه منقول است از مادرش ام سلمه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 322

فرمودند چون حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله بر ميتى نماز مى گذاردند تكبير مى گفتند و شهادتين مى خواندند، ديگر

تكبير مى گفتند و صلوات بر رسول و آل او صلى اللَّه عليهم مى فرستادند و دعا بر ايشان مى كردند، يا بر ميت، ديگر تكبير مى گفتند و دعا از براى مؤمنين و مؤمنات مى كردند، ديگر تكبير چهارم مى گفتند و دعا از جهت ميت مى كردند، ديگر تكبير مى گفتند و فارغ مى شدند پس چون حق سبحانه و تعالى او را نهى فرمود از دعاى بر منافقان چون نماز بر ايشان مى كرد تكبير مى گفت و تشهد مى خواند، ديگر تكبير مى گفت و صلوات بر نبى و آل او مى فرستاد و ديگر تكبير مى گفت و دعا از براى مؤمنان مى كرد، ديگر تكبير چهارم مى گفت و فارغ مى شد و دعا از جهت ميت نمى كرد و اين حديث اگر چه ام سلمه حالش نزد ما معلوم نيست اما اگر ثقه نمى بود محمد بن مهاجر و ابن ابى عمير از او روايت نمى كردند و علما اعتماد نمى كردند خصوصا ابن بابويه. و در حسن كالصحيح و صحيح از حماد بن عثمان و هشام بن سالم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بر جمعى پنج تكبير مى گفتند و بر جمعى چهار تكبير مى گفتند و چون چهار تكبير مى گفتند متهم مى شد ميت به آن كه منافق است.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه حضرت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله نماز بر ميتى گذاردند و پنج تكبير گفتند و بر ديگرى نماز گذاردند و چهار تكبير گفتند.

اما آن را كه پنج تكبير گفتند در تكبير اول حمد الهى و تمجيد او كردند، و در تكبير دوم

دعا از جهت رسول اللَّه كرد، و در تكبير سيم دعا از براى مؤمنين و مؤمنات كرد، و در تكبير چهارم دعا از براى ميت كردند، و در تكبير

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 323

پنجم فارغ شدند.

و اما آن را كه چهار تكبير گفتند در تكبير اول تحميد و تمجيد الهى كردند، و در تكبير دويم دعا از براى خود و اهل بيت خود كردند، و در تكبير سيم دعا از براى مؤمنين و مؤمنات كردند، و در تكبير چهارم فارغ شدند و دعا نكردند چون منافق بود. و حق اينست كه در نماز ميت دعاى خاصى نيست چنانكه در اخبار صحيحه و كالصحيحه وارد شده است و خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

[كسى كه نماز كند بر ميتى پس بايد كه نزد سر او بايستد]

(و من صلّى على ميّت فليقف عند رأسه بحيث ان هبّت ريح «1» فرفعت ثوبه اصاب الجنازة) و كسى كه نماز كند بر ميتى پس بايد كه نزد سر او بايستد و اندكى دور باشد به حيثيتى كه اگر بادى بوزد و جامه او را بردارد به جنازه خورد جامه اش يعنى بسيار نزديك نباشد و بسيار دور نباشد.

اما آن چه صدوق ذكر كرده است كه نزد سر ميت بايستد مراد امام جماعتست و اين خلاف مشهور است و اما قرب ميت در حديثى وارد شده است و جزو اول نيز در حديثى وارد شده است و إن شاء اللَّه بعد از اين ذكر خواهد كرد احاديث را در آنجا ذكر خواهيم كرد إن شاء اللَّه تعالى.

[اقوال در نماز ميت بعد از تكبيرات ]

(و يكبّر و يقول اشهد ان لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله ارسله بالحقّ بشيرا و نذيرا بين يدى السّاعة) ممكن است كه صدوق حديثى باين عنوان ديده باشد و در فقه رضوى به همين عنوان واقع است با بعضى از تغييرات كه مذكور خواهد شد.

اما در دعاى بعد از شهادتين اينست

و انّ الموت حقّ و الجنّة حق

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 324

و النّار حقّ و البعث حقّ و انّ السّاعة آتية لا ريب فيها و انّ اللَّه يبعث من فى القبور. و بعد از تكبير دويم: اللَّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد و بارك على محمّد و آل محمّد و ارحم محمّدا و آل محمّد افضل ما صلّيت و باركت و رحمت و ترحّمت و سلّمت على ابراهيم و آل ابراهيم فى العالمين انّك حميد مجيد.

و ترجمه اش اينست كه

گواهى مى دهم يعنى علم يقينى دارم كه نيست كسى كه او را عبادت جايز باشد مگر اللَّه كه واجب الوجود بالذاتست و مستجمع جميع كمالاتست و او است مستحق عبادت حال كونى كه او يگانه ايست من جميع الوجوه كه صفات او عين ذات اوست و وجودش عين ذات اوست بلكه ذات او وجود است و وجوب، وجود او عبارت از تاكد وجود اوست و او را در اين معانى شريك نيست بلكه وحدت او اين معنى دارد كه بى نظير و بى مثل و همتاست و در ذات او تبعض و تكثر نيست و هر چه غير اوست ذاتى دارد و وجودى دارد و امكان دارد و صفات ايشان غير ذات ايشان است و شهادت مى دهم و علم دارم كه محمد بنده اوست و مخلوق اوست و فرستاده اوست بخلق و او را به راستى و حقيقت فرستاده است كه بشارت دهنده مؤمنان باشد به ثواب و بيم كننده كافران و فاسقان باشد بعذاب الهى پيش پيش روز قيامت كه بعد از او پيغمبرى نخواهد بود يا زمان او نزديك است به قيامت.

(و يكبّر الثّانية و يقول اللَّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد و ارحم محمّدا و آل محمّد و بارك على محمّد و آل محمّد كافضل ما صلّيت و باركت و ترحّمت على ابراهيم و آل ابراهيم انّك حميد مجيد) و تكبير دويم را مى گويد و اين دعا را مى خواند كه ترجمه اش اينست كه خداوندا صلوات فرست بر محمد و آل محمد كه ائمه معصومينند و فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليهم يا جميع سادات و علما و صلحا بالتبع داخل باشند و صلوات هر يك

لوامع

صاحبقرانى، ج 2، ص: 325

به نوعى ديگر باشد اما صلوات آن حضرت طلب رواج دين و مذهب و كثرت اتباع كه عالم همه بدين آن حضرت و آل او در آيند و چنانكه نزد حق سبحانه و تعالى در اقصى مراتب كمال است دين او نيز ظاهر و هويدا شود در عالم كه هر احدى بزرگى و جلالت و عظمت ايشان را دانسته مهتدى شود و به اقصى مراتب كمال خود برسد و فى الحقيقة دعا راجع به امت مى شود.

و هم چنين در آخرت او را شفاعت كبرى در امت كرامت فرمايد تا هر كه با اسلام از دنيا رفته باشد و قابليت شفاعت داشته باشد آن حضرت شفاعت فرمايد او را چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ «1» يعنى كه شفاعت مى تواند كرد بى اذن الهى و شفاعت نمى تواند كرد مگر كسى را كه حق سبحانه و تعالى از دين او راضى باشد كه شيعه اثنى عشرى باشد.

و لهذا در صحاح سته قريب به پنجاه حديث منقولست در شأن صحابه كه من بر سر حوض كوثر باشم و امت خود را آب دهم آبى كه هر كه از آن بخورد ديگر تشنه نشود مگر اكثر اصحاب من بلكه همه مگر قليلى مانند همل نعم يعنى شتر پس مانده از گله شتران يا گوسفند پس مانده از گوسفندان و گروه گروه از اصحاب من كه متوجه آن حوض شوند ايشان را ربايند و بجهنم برند و من گويم الهى اينها اصحابكهاى منند الهى اينها اصحابكهاى منند بمن گويند كه يا محمد نمى دانى كه بعد از تو چها كردند

ايشان بكفر اصلى برگشتند و من گويم سحقا سحقا ايشان دورند از من و من بيزارم از ايشان.

و در اخبار متواتره اهل بيت وارد شده است كه همه مرتد شدند مگر

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 326

سلمان و ابو ذر و مقداد و عمار و حذيفه و بعد از ارتداد قريب پنجاه كس برگشتند مثل ابو الهيثم بن التيهان، و جابر انصارى و سهل بن حنيف، و ابو ايوب، و عبد اللَّه بن الصامت، و خزيمة بن ثابت، و ابو سعيد خدرى و امثال ايشان كه روايات وارد شده است در رجوع ايشان و فضل بن شاذان ايشان را ذكر كرده است چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه اگر پيغمبر بميرد يا كشته شود همه بكفر بر خواهيد گشت و برگشتند به شهادت خودشان در صحاح ايشان و ممكن است كه: و ارحم محمّدا و آل محمّد اشاره به آخرت و شفاعت شيعيان ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم باشد و رفعت درجات ايشان.

و از آن جمله شفاعت شيعيان بسيارى از ايشان در مثل طايفه ربيعه و مضر كه در احاديث شيعه متواتر است و سنيان در اويس قرنى ذكر كرده اند از عمر بن خطاب كه در سال حج عمر به خدمت اويس رفت و خرقه حضرت سيد المرسلين را در او پوشانيد و بشارت شفاعتش در مثل ربيعه و مضر كه دو طايفه اند در عربان باديه كه حصر عدد ايشان نمى توان كرد از كثرت و خود نقل كرده اند كه در جنگ صفين به ركاب بوسى حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مشرف شد و به شهادت فايز شد در آن جنگ.

و جمعى از علماء شيعه

و سنى ذكر كرده اند كه چون هيچ شك نيست كه حق سبحانه و تعالى رتبه آن حضرت را به مرتبه رسانيده است كه قابليت زيادتى ندارد چنانكه اشاره به آن دارد قول الهى: «فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى ».

و اين حديث نيز متواتر است كه حق سبحانه و تعالى فرمود كه

لولاك لما خلقت الافلاك

و در طريق شيعه متواترا و از طرق اهل سنت نيز در اخبار بسيار: لو لا كما كه خطاب به محمد و على صلوات اللَّه عليهما باشد و در طريق شيعه متواترا ايضا لولاكم كه خطاب به آن حضرت و انوار اطهار ائمه معصومين

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 327

صلوات اللَّه عليهم باشد فرمود كه اگر شما نمى بوديد نه آسمان را مى آفريدم و نه زمين را و نه آفتاب و نه ماه و نه هيچ چيز.

پس چون غرض از ايجاد ايشانند مطلقا پس هر چه حق سبحانه و تعالى آفريند إلى ابد الدهر مطلوب از خلق همه ايشانند پس حق سبحانه و تعالى لازم گردانيد كه در هر مطلبى اول صلوات بر آن حضرت و آل او بفرستند تا به بركت ايشان و از جهت ايشان و به شفاعت كبراى ايشان آن مطلوب حاصل گردد بلكه شفاعت كبرى اين معنى است و از آن جمله محقق دوانى است كه در زورا و شرح آن بسط اين معنى داده است.

و چون حق سبحانه و تعالى امر به صلوات بر آن حضرت فرمود در آيه كريمه در احاديث متواتره در صحاح سته و نزد شيعه وارد شده است كه صحابه از حضرت سيد المرسلين سؤال كردند كه كيفيت سلام بر ترا يا رسول اللَّه دانستيم چگونه بر

تو صلوات بفرستيم فرمود كه بگوئيد

اللَّهمّ صلّ على محمّد و على آل محمّد كما صلّيت على ابراهيم و على آل ابراهيم و بارك على محمّد و على آل محمّد كما باركت على ابراهيم و على آل ابراهيم انّك حميد مجيد

و در طرق شيعه لفظ على نيست ميان محمد و آل محمد و محققان طرفين ذكر كرده اند كه چون حق سبحانه و تعالى صلوات بر محمد را بحسب ظاهر آيه فرمود و حضرت آل را اضافه فرمود اين اشاره است به آن كه صلوات بر آن حضرت بدون صلوات بر آل آن حضرت صلوات نيست.

و احاديث صحيحه وارد است بر آن كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه صلوات فرستد بر من و صلوات نفرستد بر آل من بوى بهشت را نخواهد شنيد با آن كه بوى بهشت از پانصد ساله راه مى آيد و ممكن است كه صلوات بر آن حضرت سبب سرور آن حضرت شود به سبب آن كه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 328

گويند صلوات مستحق بهشت مى شود و اين لذت از صلوات آن حضرت را باشد چنانكه احاديث بسيار وارد است بر آن كه آن حضرت خوشحال مى شود.

و احاديث متواتره وارد شده است كه هر كه يك مرتبه صلوات بر من فرستد من ده مرتبه صلوات بر او فرستم و حق سبحانه و تعالى هزار مرتبه صلوات بر او فرستد و هزار صف از فرشتگان هزار مرتبه صلوات بر او فرستند.

و احاديث صحيحه وارد شده است كه هر كه در هر حاجتى كه داشته باشد اول صلوات بفرستد حق سبحانه و تعالى كفايت مى فرمايد مهمات دنيا و آخرت او

را هر دعايى كه مقرون به صلوات نباشد آن دعا را به آسمان نمى برند و مستجاب نمى شود. و احاديث بسيار وارد شده است كه هر كه اسم حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نزد او مذكور شود و صلوات نفرستد راه بهشت را خطا كرده است و به راه جهنم رفته است و خود را از رحمت الهى محروم كرده است و احاديث صلوات در كتاب صلاة مذكور خواهد شد إن شاء اللَّه تعالى.

و اما بركت كه در اين دعا و در صلوات واقع شده است ممكن است كه مراد از آن زيادتى امت آن حضرت و زيادتى اولاد و زيادتى كمالات امت آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله و جمعى گفته اند كه ما را مأمور ساخته اند باين عبارت و مجمل مى دانم كه گفتن اين خوبست و از جهت آن حضرت خوبى دارد و ما نمى دانيم كه آن خوبى چه چيز است لهذا به خدا گذاشته ايم همه را كه آن چه حق سبحانه و تعالى مى داند چنان مى فرمايد و ما را باين گفتنها ثواب عظيم حاصل مى شود و اللَّه تعالى يعلم.

و اما آن چه وارد شده است در صلوات كه صلوات و رحمت و بركت بر آن حضرت فرست مثل بهترين صلواتى كه بر حضرت ابراهيم و آل ابراهيم فرستاده و قاعده كليه آنست كه مشبه به مى بايد كه اقوى از مشبه باشد و در اينجا بر

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 329

عكس است.

وجوه بسيار در جواب اين بحث گفته اند: يكى آن كه در اينجا مطلوب تشبيه در اصل صلوات است نه در كيفيت آن پس گويا بنده مى گويد كه چون صلوات بر حضرت

خليل و آل او فرستاده حضرت حبيب اولى است به صلوات چون كونين را از جهت آن حضرت آفريد و فى الحقيقه خليل و آتش فرع حبيب و آل اويند و اين وجه در صورتى خوبست كه لفظ افضل نباشد.

دويم آن كه چون آل خليل بسيارند و پيغمبران صد و بيست و چهار هزار پيغمبرند و اكثر ايشان از اولاد آن حضرتند پس استبعادى ندارد كه مجموع ايشان زيادتى داشته باشند هر چند حضرت از كل واحد از ايشان بهتر باشد و بر تقدير افضليت آن حضرت از مجموع چنانكه حق است تشبيه در كثرت و كميت شده است نه در كيفيت پس ممكن است كه صد هزاران هزاران هزار صلوات بر ايشان فرستاده باشد و ما آن عدد را طلب كنيم اگر چه كل واحد از اين اعداد بهتر از مجموع آنها باشد.

و بهترين وجوه آنست كه حضرت سيد المرسلين و آل آن حضرت داخلند در آل ابراهيم چون فرزندان آن حضرتند پس يقين است كه صلواتى كه بر ايشان و بر ساير انبيا و اوصيا از اولاد آن حضرت و آن حضرت باشد اقوى خواهد بود از صلواتى كه بر آن حضرتند و آل او تنها باشد ما از حق سبحانه و تعالى آن مجموع را از جهت حضرت سيد المرسلين و از جهت هر يك از آل آن حضرت كه حضرات ائمه معصومينند با حضرت فاطمه زهرا طلب مى كنيم صلوات اللَّه عليهم.

انك حميد مجيد به درستى كه تو مستحق جميع ثناهائى و عظمت و بزرگوارى مخصوص تست به سبب اختصاص تو بجميع كمالات پس تو مى توانى

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 330

چنين صلواتى بر

آن حضرت فرستادن چون آن حضرت را و آل آن حضرت را در اعلى مراتب خوبيهاى ذاتى و صفاتى آفريده اى صلوات اللَّه عليهم اجمعين.

و ظاهرا در اين عبارت سهوى از نساخ واقع شده است و مناسب آنست كه جمله و بارك على محمد و آل محمد مقدم باشد بر جمله و ارحم محمدا و آل محمد به قرينه كافضل ما صليت و باركت و ترحمت و در همه جا نيز مقدم است همه در دعاها، و هم در احاديث، و هم در فقه رضوى كه ظاهرا اصل اين خبر است، و زياد و كم كرده است به اعتبار اخبارى ديگر و ممكن است كه خبرى ديگر باشد و اللَّه تعالى يعلم.

(و يكبّر الثّالثة و يقول اللَّهمّ اغفر للمؤمنين و المؤمنات و المسلمين و المسلمات الاحياء منهم و الاموات) و تكبير سيم مى گويد و مى گويد اين دعا را كه ترجمه اش اينست كه خداوندا بيامرز گناهان مردان مؤمن و زنان مؤمنه را و مردان مسلمان و زنان مسلمان را زندگان ايشان را و مردگان ايشان را. و مراد از مؤمن در اينجا شيعيان اثنى عشرى صالحند كه گناهان كبيره نكنند و اصرار بر گناهان صغيره نداشته باشند و مراد از مسلمان شيعه اثنى عشرى غير عادل است چنانكه خواهد آمد كه دعاى سنيان لعنت است بر ايشان و ايشان كافرند و منافق.

و محتمل است كه مراد عكس باشد چنانكه اكثر متكلمين بر آنند كه مؤمن كسى است كه اعتقاداتش صحيح باشد و اثنى عشرى باشد اگر چه فاسق باشد و مسلمان آنست كه منقاد شريعت مقدسه باشد به آن كه عادل باشد و ممكن است كه هر

دو به يك معنى باشد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ يعنى دين حق نزد حق سبحانه و تعالى اسلام است و به اجماع علما اين معنى ايمان است و بنا بر اين محتمل است كه دعا از جهت

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 331

شيعيان باشد در هر دو خواه عادل و خواه فاسق.

و محتمل است كه مراد از هر دو عادل باشد چنانكه در احاديث صحيحه وارد شده است كه مسلمان كسى است كه مسلمانان از دست و زبان او سالم باشند و ضررش مطلقا به مسلمانان نرسد و مؤمن كسى است كه مؤمنان از دست و زبان او ايمن باشند و امين مؤمنان باشد بر اموال ايشان. و تفسير اول انسب است به اكثر احاديث و تفاسير ديگر نيز كه در احاديث وارد شده است و حق آنست كه ايمان و اسلام مشتركند ميان اين معانى همه و اللَّه تعالى يعلم و بخصوص اين عبارت احاديث وارد شده است در دعاى ميت.

و در حديث صحيح از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما وارد است كه فرمودند كه هر كه باين عنوان دعا كند از جهت مؤمنين و مؤمنات و مسلمين و مسلمات احياى ايشان و اموات، حق سبحانه و تعالى بعدد هر مؤمن و مؤمنه حسنه در نامه عمل او بنويسد از زمان آدم تا روز قيامت و بعدد هر يك از ايشان ملكى موكل سازد كه از جهت او دعا كنند.

و در موثق كالصحيح بل الصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه هر روز بيست و پنجم

رتبه اين دعا را بخواند حق سبحانه و تعالى از جهت او بعدد هر مؤمنى كه رفته است و بعدد هر مؤمنى كه خواهد بود تا روز قيامت حسنه بنويسد و سيئه محو كند و درجه بلند كند. و احاديث در اين باب بسيار است و بعضى از اين نيز خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

و در تتمه اين دعا منقولست در فقه رضوى

تابع بيننا و بينهم فى الخيرات انّك مجيب الدّعوات و ولىّ الحسنات يا ارحم الرّاحمين

محدثان چنين تفسير كرده اند كه خداوندا ما را تابع ايشان گردان در خيرات كه ما خوب كنيم و تو بما احسان كنى چنانكه به ايشان كردى.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 332

و محتمل است كه مراد اين باشد كه پى در پى فرست خيرات خود را بر ايشان و بر ما، بر ايشان به رحمت و بر ما به رحمت و توفيق و هدايت به درستى كه تو اجابت كننده دعاهايى و خداوندى كه خوبيها همه از تست اى بخشنده ترين بخشندگان.

(و يكبّر الرّابعة و يقول اللَّهمّ عبدك «1» و ابن عبدك و ابن امتك نزل بك و أنت خير منزول به اللَّهمّ انّا لا نعلم منه الّا خيرا و أنت اعلم به منّا اللَّهمّ ان كان محسنا فزد فى احسانه و ان كان مسيئا فتجاوز عنه و اغفر له اللَّهمّ اجعله عندك فى اعلى علّيّين و اخلف على اهله فى الغابرين و ارحمه برحمتك يا ارحم الرّاحمين ثمّ يكبّر الخامسة) در فقه رضوى بعد از عنه اين است كه

و اغفر لنا و له اللَّهمّ احشره مع من يتولّاه و يحبّه و ابعده ممّن يتبرّاه و يبغضه اللَّهمّ ألحقه بنبيّك و

عرّف بينه و بينه و ارحمنا اذا توفّيتنا يا اله العالمين.

و چون تكبير پنجم مى گويد بخواند رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ و اما ترجمه اصل و تكبير چهارم را مى گويد و اين دعا را مى خواند كه ترجمه اش اينست خداوندا بنده تو و پسر بنده تو و پسر كنيز تو به رحمت تو نازل شده است. و در فقه رضوى

نزل بساحتك

يعنى در فضاى رحمت تو نازل شده است و به درگاه تو آمده است و تو بهترين كسانى كه به درگاه او نزول كنند از منعمانى كه به درگاه ايشان مى روند بواسطه عطاء خداوندا به درستى كه ما علم نداريم و نمى دانيم از او مگر خوبى را كه آن ايمانست و از باقى اعمال اگر چه بد باشد علم نداريم زيرا كه ممكن است كه تو بخشيده باشى

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 333

به سبب سكرات مرگ چنانكه گذشت و تو داناترى به احوال او از ما، خداوندا اگر نيكو كار بوده است پس زياده كن در احسان خود به او چنانكه در دنيا احسان به او كردى كه نيكو كار بود، و اگر گناه كار بوده است تو از گناهان او درگذر و او را بيامرز، خداوندا بگردان روح او را يا جاى او را در بالاترين مراتب بهشت، و تو بعوض او باش در بازماندگان او در تدارك احوال ايشان، و رحم كن او را به رحمتهاى خاصه خودت اى بخشنده ترين بخشندگان.

بنا بر نسخه فقه رضوى و بيامرز ما را و او را، خداوندا حشر كن او را با جمعى كه او ايشان را امام خود مى داند و

دوست مى دارد ايشان را، و دو ركن او را از كسانى كه او بيزار است از ايشان و دشمنى داشت با ايشان، خداوندا او را ملحق ساز به پيغمبرش و آشنايى ده ميان او و پيغمبرش، و ببخشا ما را وقتى كه ما را از دنيا ببرى اى خداوند عالميان، پروردگارا عطا كن ما را در دنيا هر حسنه و خوبى كه هست يا اعمال صالحه و زوجه صالحه، و عطا كن ما را در آخرت بهشت و حور العين و همه ما را در پناه خود در آور از عذاب جهنم. و فى الحقيقه دعاى پنجم از نماز گذارنده است تكبير پنجم بگويد.

بدان كه در متعارفات قبيح است كه با بزرگان تو بگويند بلكه شما مى گويند و او را بمنزله جمعى گرفته لفظ جمع مى آورند در كلام عرب و عجم و ليكن چون وحدت مخصوص ذات مقدس اوست و اوست كه واحد من جميع الوجوه است و هر واحدى غير او كثير است به كثرتهاى مختلف پس اگر لفظ جمع بياورند تو هم تعدد و تكثر بهم مى رسد و اين نقص است بلكه محال است نسبت بذات مقدس او بنا بر اين بلفظ جمع وارد نشده و غالب آنست كه اگر حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه ما چنين كرديم مراد انبيا و اوصيا و فرشتگانند كه كرده ايشان كرده حق سبحانه و تعالى است چنانكه فرموده است

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 334

إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ يعنى رجوع و بازگشت خلايق بسوى ما خواهد بود و حساب ايشان نيز بر ماست كه ما حساب ايشان مى كنيم.

در احاديث معتبره وارد شده است كه مراد انبيا و اوصيايند

و از اين تحقيق غافل مباش كه نديده ام نه در تفاسير و نه در كلام علما بلكه از تفضل الهى است ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ. 57: 21

ديگر بدان كه اظهر آنست كه از براى نماز بر مؤمن پنج تكبير ضرور است و دعاى خاصى واجب نيست بلكه هر دعايى خوبست و اگر همه دعاها را در هر تكبيرى بخواند بهتر است و ظاهرا اگر اكتفا به پنج تكبير كنند كافى باشد خصوصا كسى كه اقتدا كرده باشد اگر چه اقتداء در نماز ميت مثل اقتداى غير اين نماز نيست و در غير اين نماز مقتدى قرائت نمى كند مگر جهريه را كه نشنود هيچ چيز را حتى همهمه را و در اين نماز اگر شنود نيز دعا خواندن بهتر است و اگر جمع كند ميان دعاها بيكى از احاديث منقوله در جمع بهتر است بشرط زياد كردن آن چه نداشته باشد چون اكثر روايات منقوله مشتمل بر سه دعا است.

و در حديث صحيح از زراره و محمد بن مسلم وارد است كه هر دو از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه روايت كرده اند كه نماز بر ميت قرائت قرآن نيست و دعايى مقرر نيست بلكه هر دعايى كه به خاطرت رسد خوبست و سزاوارترين كسانى كه از جهت او دعا كنند مؤمن است و آنست كه ابتدا كنند به صلوات بر محمد و آل محمد صلى اللَّه عليه و آله.

و در حديث صحيح و حسن كالصحيح از ابو ولاد منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از تكبير بر ميت حضرت فرمودند

كه پنج تكبير است و چون تكبير اول را گفتى مى گويى كه:

اشهد ان لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له اللَّهمّ صلّ على محمّد و آل

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 335

محمّد اللَّهمّ انّ هذا المسجّى قدّامنا عبدك و ابن عبدك و قد قبضت روحه إليك و قد احتاج إلى رحمتك و أنت غنيّ عن عذابه اللَّهمّ انّا لا نعلم من ظاهره الّا خيرا و أنت اعلم بسريرته اللَّهمّ ان كان محسنا فزد فى احسانه و ان كان مسيئا فتجاوز عن سيئاته.

و هم چنين بعد از هر تكبيرى اين دعا را مى خوانى و ظاهر اين حديث و صريح حديث موثق عمار دلالت مى كنند بر آن كه بعد از تكبير پنجم نيز دعا خوبست. و احاديث بسيار دلالت مى كند بر آن كه بعد از آن دعا نيست يعنى لازم نيست.

و در حديث حسن كالصحيح منقولست از حلبى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه تكبير مى گويى و شهادتين مى خوانى و بعد از آن مى گويى

انّا للّه و انّا اليه راجعون الحمد للّه ربّ العالمين ربّ الموت و الحيوة صلّ على محمّد و اهل بيته جزى اللَّه عنا محمّدا خير الجزاء بما صنع بأمّته و بما بلّغ من رسالات ربّه پس مى گويد: اللَّهمّ عبدك ابن عبدك ابن امتك ناصيته بيدك خلا من الدّنيا و احتاج إلى رحمتك و أنت غنىّ عن عذابه اللَّهمّ انّا لا نعلم منه الّا خيرا و أنت اعلم به اللَّهمّ ان كان محسنا فزد فى احسانه و تقبّل منه و ان كان مسيئا فاغفر له ذنبه و ارحمه و تجاوز عنه برحمتك اللَّهمّ الحقه بنبيّك و ثبّته بالقول الثّابت فى الحيوة الدّنيا

و فى الآخرة اللَّهمّ اسلك بنا و به سبيل الهدى و اهدنا و إيّاه صراطك المستقيم اللَّهمّ عفوك عفوك

پس هر تكبيرى كه مى گويى اين دعا را مى خوانى تا فارغ مى شوى از پنج تكبير و باين نحو نيز در فقه رضوى هست، و اين عبارت ظاهرش آنست كه در تكبيرات باقى از اللهم تا به آخر مى خواند و احتمال همه دارد.

و در حديث كالصحيح از زراره منقولست كه حضرت امام جعفر صادق

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 336

صلوات اللَّه عليه در نماز بر ميت فرمودند كه تكبير مى گويى و صلوات بر محمد و آل او صلوات اللَّه عليهم مى فرستى و مى گويى

اللَّهمّ عبدك ابن عبدك ابن امتك لا اعلم منه الّا خيرا و أنت اعلم به منّا اللَّهمّ ان كان محسنا فزد فى حسناته و تقبّل منه و ان كان مسيئا فاغفر له ذنبه و افسح له فى قبره و اجعله من رفقاء محمّد صلى اللَّه عليه و آله

پس تكبير دويم مى گويى و مى خوانى

اللَّهمّ ان كان زاكيا فزكّه و ان كان خاطئا فاغفر له

پس تكبير سيم مى گويى و مى خوانى

اللَّهمّ لا تحرمنا اجره و لا تفتنا بعده

پس تكبير چهارم مى گويى و مى خوانى

اللَّهمّ اكتبه عندك فى علّيّين و اخلف على عقبه فى الغابرين و اجعله من رفقاء محمّد و آله صلى اللَّه عليه و آله

پس تكبير پنجم بگو و فارغ شو. و باين عنوان نيز در فقه رضوى مذكور است.

و از حديث موثق كالصحيح سماعه ظاهر مى شود كه در تكبير اول چهار دعا را مى خواند و در سه تكبير ديگر دعا از جهت ميت مى كند و قريب به آن است موثقه عمار ساباطى چنانكه ظاهر حديث زراره و حلبى نيز بر

اين دلالت مى كند.

و احاديث متواتره از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم وارد شده است كه نماز ميت پنج تكبير است پس اگر چنان كند كه بعد از هر تكبيرى شهادتين بگويد و صلوات بفرستد و دعا از جهت مؤمنين و مؤمنات بكند و دعا از جهت ميت بكند به همه احاديث عمل كرده است و اگر همه دعاها را جمع كند و در هر تكبيرى بخواند بهتر خواهد بود اگر منفرد باشد و اگر به جماعت نماز كند تخفيف در دعا اولى است و اللَّه تعالى يعلم.

[چون از نماز فارغ شود از جاى خود به جايى ديگر تا نبيند جنازه را بر دستهاى مردان ]

(و لا يبرح من مكانه حتّى يرى الجنازة على أيدي الرّجال) و چون از نماز فارغ شود از جاى خود به جايى ديگر نرود تا نه بيند جنازه را بر

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 337

دستهاى مردان و اين مضمون حديث موثقى است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرموده است كه چون حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نماز بر ميت مى گذاردند از جاى خود حركت نمى كردند تا جنازه را بر دستهاى مردان نمى ديدند و چون ظاهر خبر در فعل حضرت وارد شده است ممكن است كه مخصوص امام جماعت باشد و چون تاسى به افعال ايشان مى بايد كرد بهتر آنست كه همه بحال خود باشند مگر چهار كس كه جنازه را بردارند.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه بعد از نماز اندكى توقف مى كند و به جايى نمى رود تا جنازه را بر ندارند از برابر او و عبارت متن عبارت فقه رضويست.

[علت اين كه بر بر ميت پنج تكبير مى گويند]

(و العلّة الّتى من اجلها يكبّر على الميّت خمس تكبيرات انّ اللَّه تبارك و تعالى فرض على النّاس خمس فرايض الصّلاة و الزّكاة و الصّوم و الحجّ و الولاية فجعل للميّت عن كلّ فريضة تكبيرة) و علتى كه باعث بر آنست كه بر ميت پنج تكبير مى گويند آنست كه حق سبحانه پنج چيز را بر خلايق واجب گردانيده است و ستونهاى دين گردانيده است و آن نماز و زكات و روزه و حج و اعتقاد به امامت ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم است پس حق سبحانه و تعالى مقرر فرمود كه بدل از هر فريضه تكبير بر ميت بگويند و چون منافقان

زمان حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله از ولايت نبى و اهل بيت بهره نداشتند حضرت بر ايشان چهار تكبير مى فرمودند هم چنين منافقان بعد از آن حضرت و آن غير اثنى عشريند هر كه باشد اگر چه يك امام زياد كند مثل فطحيه يا بعضى از ائمه را اعتقاد نداشته باشند مثل واقفيه ايشان را چهار تكبير مى بايد گفت و در تكبير پنجم مخيرند كه بگويند و لعنت كنند يا نگويند.

و بر اين مضمون احاديث متواتره وارد شده است و سنيان كيفيت نماز بر

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 338

منافقان را از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله روايت كرده اند و بدان عمل مى كنند و اگر شيعه برايشان نماز كنند مخيرند كه چهار تكبير بگويند مثل نماز منافقان يا پنج تكبير بگويند و بعد از تكبير چهارم بر ايشان لعنت كنند و تفصيلش مى آيد.

(و روى انّ العلّة فى ذلك انّ اللَّه عزّ و جلّ فرض على النّاس خمس صلوات فجعل للميّت من كلّ صلاة «1» تكبيرة) و در روايات صحيحه و كالصحيحه از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم واقعست كه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى بر مردمان پنج نماز واجب گردانيده است و از براى ميت بدل از هر نمازى تكبيرى مقرر ساخته است يا از هر نمازى تكبيرى از جهت ميت برداشته مقرر ساخته است و بنا بر اين احتمال ظاهر آنست كه تكبيرات احرام را برداشته اند پس ظاهر مى شود كه پنج تكبير همه ركن باشند و بترك يكى از آنها سهوا نماز باطل شود و بنا بر احتمال اول نيز اين معنى ظاهر مى شود چون اگر يكى ترك شود

چنان خواهد بود كه يك نماز نكرده باشد و قطع نظر از اين استنباط چون احاديث متواتره وارد شده است كه نماز ميت پنج تكبير است پس اگر يكى كم شود نماز ميت نخواهد بود اگر چه سهوا باشد و اللَّه تعالى يعلم.

و در حديث حسن كالصحيح وارد است كه حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اين معنى ظاهر حديثست و باطنش فرايض خمس سابق است و از اين جهت است كه شما كه ولايت را قبول كرده ايد پنج تكبير مى گوييد و مخالفان شما چهار تكبير مى گويند.

[كسى كه نماز كند بر زن محاذى سينه او مى ايستد]

(و من صلّى على المرأة وقف عند صدرها) و كسى كه نماز كند

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 339

بر زن محاذى سينه او مى ايستد. و پيشتر گفت كه در نماز بر ميت امام محاذى سر ميت مى ايستد پس ظاهر مى شود كه مرادش از آن عبارت مرد است.

و در حديث حسن كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه نماز بر زن كند در برابر ميان زن نايستد بلكه محاذى سينه او بايستد و هر كه نماز بر مرد كند بايد كه محاذى ميان او بايستد.

و در حديث قوى از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقول است كه حضرت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله محاذى ناف مرد مى ايستادند و زنان را محاذى سينه مى ايستادند.

و در حديث قوى كالصحيح از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر گاه نماز كنى بر زن محاذى سر او بايست و چون نماز بر مرد كنى محاذى سينه او بايست.

و در حديث موثق كالصحيح از سماعه مرويست كه از آن حضرت سؤال

كردم كه هر گاه جنازه هاى مردان و زنان جمع شود چه كنند حضرت فرمودند كه مرد را مقدم مى دارند قريب به امام و زن را پس تر مى گذارند اندكى نزد پايهاى مرد و امام محاذى سر ميت مى ايستد و بر هر دو نماز مى كند و محتمل است كه مراد از ميت زن باشد و بر تقديرى كه مرد مراد باشد در صورت اجتماع چنين واقع شده و در صورت انفراد احاديث سابقه وارد شده است.

و صدوق در كتاب خصال بسند قوى ذكر كرده است از جابر از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه در احكام زنان كه حكم زنان مخالف حكم مردان است و در آخر آن خبر ذكر كرده است كه اگر نماز بر زن كنند محاذى سينه او بايستند و بر مرد كه نماز كنند محاذى سر او بايستند و ظاهرا جزو خبر باشد. و محتمل است كه بعد از ذكر خبر سابق از اخبار ديگر خصايص زن را

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 340

ذكر كرده باشد تا هفتاد و سه خصلت و كلام صدوق باشد و على اى حال صدوق تا خبرى نديده باشد نمى گويد.

و در فقه رضوى مذكور است كه چون نماز كنى بر مؤمنى پس بايست نزد سينه او يا وسط او و از اين خبر ظاهر مى شود كه در مرد مخير است ميان وسط و سينه چنانكه از اخبار ظاهر شد و هم چنين از اخبار ظاهر شد كه در زن مخير است ميان سر و سينه او و اللَّه تعالى يعلم.

و اما آن چه صدوق گفته است كسى بان عمل نكرده است و ظاهرا همه جايز است و اول

اولى است و اللَّه تعالى يعلم.

[در نماز بر ميت سلام نيست مگر در حال تقيه ]

(و ليس فى الصّلاة على الميّت تسليم الّا فى حال التّقيّة) و در نماز بر ميت سلام نيست مگر در حال تقيه بدان كه اكثر سنيان در تكبير اول سوره حمد مى خوانند و بعد از تكبير چهارم سلام مى گويند.

و در احاديث صحيحه و كالصحيحه بسيار واقع شده است كه در نماز ميت قرائت نيست و سلام نيست و در چند حديث قرائت و سلام وارد شده است و محمول بر تقيه است بى دغدغه و ابن بابويه عمل به آن ها نيز كرده است در حال تقيه و اين نحو جمع بهتر است اگر چه سخن علما نيز باين بر مى گردد و ليكن اين نحو اقربست به ادب و آداب و اللَّه تعالى يعلم.

[حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله هفتاد تكبير بر حمزه گفتند]

(و كبّر رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله على حمزة سبعين تكبيرة و كبّر علىّ صلوات اللَّه عليه على سهل بن حنيف خمسا و عشرين تكبيرة و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه كان «1» يكبّر خمسا خمسا كان اذا ادركه النّاس قالوا يا امير المؤمنين لم ندرك الصّلاة على سهل بن حنيف

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 341

فيضعه فيكبّر «1» عليه خمسا حتّى انتهى إلى قبره خمس مرّات) و بسند قوى از ابو بصير از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله هفتاد تكبير بر حمزه گفتند و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه بر سهل بن حنيف انصارى بيست و پنج تكبير گفتند و حضرت ابو جعفر فرمودند كه حضرت پنجم رتبه بر او نماز گذاردند هر نمازى پنج تكبير هر چند جمعى مى رسيدند و مى گفتند يا امير المؤمنين ما به نماز

او نرسيديم حضرت مى فرمودند كه جنازه را مى گذاشتند و مرتبه ديگر با آن جماعت نماز مى كردند تا چون به قبر رسيد پنجم رتبه نماز بر او گذارده بود.

و در حديث كالصحيح از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت رسول اللَّه عليه و آله بر حمزه هفتاد تكبير گفتند.

و در حديث حسن كالصحيح از زراره و اسماعيل نيز وارد شده است كه حضرت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله هفتاد تكبير و هفتاد دعا كردند بر حمزه.

و در حديث صحيح و حسن كالصحيح حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه پنج تكبير بر سهل بن حنيف گفتند و او در جنگ بدر حاضر بود ديگر ساعتى رفتند و پنج تكبير گفتند تا آن كه بيست و پنج تكبير بر او تمام شد.

و در حديث موثق از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نماز كردند بر جنازه و چون فارغ شدند جمعى ديگر آمدند و گفتند ما به نماز نرسيديم

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 342

حضرت فرمودند كه بر يك جنازه دو مرتبه نماز نمى توان كرد دعا كنيد از جهت او و خوبى او را بگوئيد. و قريب باين است روايت وهب بن وهب از صادق صلوات اللَّه عليه.

و از اين اخبار ظاهر مى شود كه اعاده جايز باشد و به سبب اختلاف اخبار بعضى گفته اند كه اعاده مكروهست و آن كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه اعاده فرمودند

شايد كه به اعتبار منقبتى چند بوده باشد خصوص حمزه و سهل را كه از آن جهت كراهت نداشته باشد چنانكه در حديث حلبى گذشت كه حضرت فرمودند كه او بدرى بود.

و در حديث حسن از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه چون حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه پنجم رتبه نماز بر سهل بن حنيف كردند فرمودند كه او از اهل بدر بود و از اهل عقبه بود كه با حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله در عقبه مدنيين در مكه معظمه بيعت كردند در يك مرتبه دوازده كس بودند و در يك مرتبه هفتاد كس و در روايتى هست كه مرتبه پيش از اين هر دو شش نفر از انصار بيعت نمودند و در مرتبه آخر حضرت را تكليف نمودند كه اگر به مدينه مشرفه تشريف ارزانى دارى ما همه جان و مال خود را در راه تو داريم و حضرت بعد از آن متوجه مدينه شدند.

و از اين حديث ظاهر مى شود كه سهل در بيعت عقبه بوده است اما ظاهر نمى شود كه در يك بيعت بوده است يا دو بيعت اما از آخر حديث ظاهر مى شود كه در دو بيعت حاضر بوده است و حضرت فرمودند كه در جنگ احد نيز حاضر بود و از جمله دوازده نقيب بوده كه حضرت ايشان را اختيار فرمودند و به هدايت اهل مدينه مشرفه فرستادند پس او را پنج منقبت بود حضرت از جهت

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 343

هر منقبتى يك مرتبه نماز بر او گذارد پس ممكن است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نيز

بر حمزه چهارده نماز گذارده باشند بواسطه چهارده منقبى كه حضرت داند و ما ندانيم و در حديث عمرو بن شمر از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه منقول است و در سهل مثل حديث حلبى كه حضرت فرمودند كه او بدرى بود.

اما در حديث موثق عمار ساباطى و حديث موثق يونس بن يعقوب از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه تا ميت را دفن نكرده باشند نماز بر او مى تواند كرد كسى كه نماز بر او نكرده باشد هر چند ديگران نماز كرده باشند بر او، بنا بر اين احاديث نهى را حمل بر كراهت كرده اند و ظاهرا محمول بر تقيه باشد چون مذهب اكثر عامه كراهتست و بعضى بر حرمتند و راوى دو خبر نهى نيز از اهل سنتند پس اگر امام باشد اعاده او خوبست و غير او اگر كسى نماز نكرده باشد كردن خوب است و اگر كرده باشد بهتر نكردنست اگر بكند گناه ندارد و اللَّه تعالى يعلم.

[كسى كه تكبير گفته باشد بر جنازه يك تكبير يا دو تكبير و جنازه ديگر با او بياورند]

(و من كبّر على جنازة تكبيرة او تكبيرتين فوضعت جنازة اخرى معها فان شاء كبّر الان عليهما خمس تكبيرات و ان شاء فرغ من الاولى و استانف الصّلاة على الثّانية) و كسى كه تكبير گفته باشد بر جنازه يك تكبير يا دو تكبير و جنازه ديگر با او بياورند پس اگر خواهد الحال پنج تكبير بر هر دو بگويد يعنى نماز اول را قطع كند و اگر خواهد نماز اول را تمام كند و نماز ديگر از سر گيرد بر ميت دويم و اين حكم مسندش صحيحه على بن جعفر است كه روايت كرده است از برادرش موسى بن

جعفر صلوات اللَّه عليهما كه گفت از آن حضرت سؤال كردم از قومى كه يك تكبير يا دو تكبير بر جنازه گفته باشند كه جنازه ديگر بياورند چه كنند حضرت فرمودند كه اگر خواهند

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 344

جنازه اولى را بگذارند تا فارغ شوند از تكبير بر جنازه اخيره و اگر خواهند اولى را بردارند و تمام كنند تكبيرات باقى را بر اخيره.

و آن چه ظاهر اين حديث است آنست كه حضرت مى فرمايند كه چون جنازه دويم را آوردند قصد دويم نيز خواهد كرد با اولى و در هر تكبيرى دعاى هر دو را خواهد خواند اگر قايل باشيم كه هر تكبير دعاى خاصى دارد و اگر جميع دعاها را در هر تكبيرى خواند يا هر دعايى در هر تكبيرى صحيح باشد چنانكه گذشت كه اين حق است همان دعا را از براى هر دو خواهد خواند تا پنج تكبير بر اول تمام شود در اين صورت اگر مى خواهند جنازه اولى را بر مى دارند و نماز گذارندگان بقيه تكبيرات جنازه ثانيه را تمام خواهند كرد با دعاها يا بدون دعا بر مذهب كسانى كه دعا را واجب نمى دانند.

و ظاهر اين حديث هم اينست كه محض تكبير است و اگر خواهند جنازه اولى را مى گذارند تا تكبيرات بر ثانيه تمام شود بعد از آن هر دو را بر دارند و بر اين نحو حمل مى توان كرد هفتاد تكبير بر حمزه را كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله أولا متوجه نماز بر حمزه شده باشند و صحابه يك يك از شهدا را آورند و با او گذارند تا آن كه چون نماز بر آخر

شهدا تمام شده باشد حضرت هفتاد تكبير بر حمزه گفته باشند و در اين صورت اگر چه نماز بر ديگران كرده اند اما چون نمازها بهم متصل بوده است آن جمعى كه نماز ايشان تمام شده بوده است بهره از نماز ديگران داشته اند.

چنانكه در صحيفه رضويه كه بطرق متكثره از آن حضرت صلوات اللَّه عليه نقل كرده اند و آن حضرت از آباى بزرگوار خود روايت كرده است از حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله أولا پنج تكبير بر حمزه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 345

گفتند و شهدا را مى آوردند و حضرت بر هر يك پنج تكبير مى گفتند و حمزه را بر نداشتند تا هفتاد تكبير بر حمزه تمام شد.

و بعيد نيست كه در چنين صورتى زيادتى تكبير و دعا ضرر نداشته باشد چنانكه ظاهر اين حديث صحيح است و چون أولا صدوق اين حديث را بر مفاد فقه رضوى حمل كرده است چنانكه عبارت آن قريبست به عبارت متن و مفاد هر دو يكى است و علما متابعت او كرده اند با آن كه لزومى ندارد بلكه ممكن است كه هر دو نحو خوب باشد پس علما كه حل حديث على بن جعفر را باين عنوان كرده اند خوب نكرده اند و تفكر در معنى حديث نكرده بودند تا زمان شيخ سعيد شهيد محمد بن مكى رضى اللَّه عنه و شهيد اين معنى را يافت و متأخران متابعت شهيد كردند و روميان شهيد را در زمان تيمور به شرف شهادت مشرف ساختند و حق سبحانه و تعالى نگذاشت كه خون شهيد بخوابد تيمور را

بر ايشان مسلط كرد به اندك زمانى تا زياده از صد هزار كس ايشان را به درك اسفل رسانيد اگر چه قصد تيمور در كشتن شاميان طلب خون حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه بود منافات ندارد كه باعث اين طلب شيخ شهيد باشد و از تاريخ روم ظاهر مى شود كه امير تيمور شيعه بوده است و از نصايح الملوكى كه خود از جهت فرزندان خود نوشته است تشيعش ظاهر مى شود و اللَّه تعالى يعلم.

[كسى كه نماز كند بر جنازه و ظاهر شود كه گشته بوده است ]

(و من صلّى على جنازة و كانت مقلوبة فليسوّها و ليعد الصّلاة عليها) و كسى كه نماز كند بر جنازه و ظاهر شود كه گشته بوده است از وضع شرعى به آن كه بر رو افتاده باشد يا سر به جانب دست چپ باشد و پا به جانب دست راست پس مى بايد كه او را درست بگذارند و مرتبه ديگر بر او نماز گذارند.

و در حديث موثق عمار وارد است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه اگر بر ميتى نماز كرده باشند و بعد از آن ظاهر شود

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 346

كه گشته است پاها به جانب سر حضرت فرمودند كه درست مى كنند و نماز را اعاده مى كنند و اگر چه ميت را از آنجا برداشته باشند تا دفن نكرده باشند و اگر دفن كرده باشند نماز بر او نمى كنند بعد از دفن.

و در اين خلافى نيست كه مى بايد سر ميت به جانب دست راست امام باشد و بر پشت خوابانيده باشند او را كه روى او به آسمان باشد و دليلش آن كه از زمان حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله تا

انتهاء غيبت صغرى كه از منه ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم بود چنين مى كردند و اگر واجب نمى بود تجويز خلاف اين مى فرمودند و هيچ شك نيست كه باين نحو براءت ذمت حاصل مى شود و در غير اين نحو علم به براءت حاصل نمى شود و اين دلايل اگر چه افاده علم يا ظن قريب به علم نمى كند و ممكن است كه بگوئيم كه اگر واجب مى بود بيان مى كردند و هم چنان كه مداومت بر واجبات مى كردند بر سنتيها نيز مداومت مى نمودند و شك نيست در آن كه اين نحو احوطست اما آن كه سر به جانب دست راست باشد در حديث عمار است كه گذشت و در صحيح حلبى و غير آن وارد است و خلافى در آن نيست.

و اگر كسى ميت را در تابوت بر پهلو بخواباند كه روى او بقبله باشد ظاهر كلام علما جميعا آنست كه آن نماز باطل است و اعاده مى بايد كرد و هيچ شك نيست كه تركش اولى است بلكه اين نحو بدعتست و عبارت فقه رضوى است و عمومى دارد كه بهر نحو كه باشد هر گاه مخالف وضع معهود باشد نماز را اعاده مى كنند چنانكه كافه علما ذكر كرده اند.

و شيخ طوسى در صحيح از عبد اللَّه بن مغيره روايت كرده است كه گفت هر گاه روى ميت را به قبله كنى چنان كن كه رو و كف پاهاى او به قبله باشد و او را به پهلو مخوابان چنانكه سنيان مى كنند در احتضار و غسل و غير آن اما

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 347

ابو بصير امر مى كرد كه به پهلو بخوابانند او را و ظاهرا حالت نماز نيز داخل

بوده است و عبد اللَّه بن مغيره مى گويد كه خبر داد مرا از مذهب ابى بصير على بن ابى حمزه و ممكن است كه سهو را على كرده باشد.

[هر گاه شخصى در اثناى نماز برسد و يك تكبير يا دو تكبير را با امام دريابد]

(و روى الحلبيّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال اذا ادرك الرّجل التّكبيرة و التّكبيرتين من الصّلاة على الميت فليقض ما بقى متتابعا) و به اسانيد صحيحه از حلبى منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى در اثناى نماز برسد و يك تكبير يا دو تكبير را با امام دريابد در نماز بر ميت تتمه تكبيرات را به جا مى آورد پى در پى يعنى بى دعا.

و در حديث صحيح از عيص منقول است كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه هر گاه شخصى يك تكبير را دريابد با امام حضرت فرمودند كه ما بقى را تمام مى كند. و مثل اين در حديث زيد شحام از آن حضرت منقولست.

و در حديث قوى از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر گاه كسى با امام يك تكبير يا دو تكبير را دريابد باقى را تمام مى كند و با جنازه راه مى رود پس اگر تمام نكرده باشد نزد قبر تكبير مى گويد و اگر داخل قبر كرده باشند تكبير بر قبر مى گويد.

و جمعى از علما جمع بين الاخبار چنين كرده اند كه اگر ممكن باشد كه اقل مرتبه دعا را به جا آورد با دعا مى خواند و الا اكتفا به تكبير مى كند و اگر بعضى را تواند كه با دعا بخواند مى خواند.

و در حديث موثق وارد شده است كه حضرت امير المؤمنين

صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه قضا نمى بايد كرد آن چه را فوت شود از تكبير بر جنازه شيخ

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 348

حمل كرده است بر آن كه با دعا قضا نمى كند بلكه متتابعا قضا مى كند و حمل بر تقيه مى توان كرد چون جمعى از عامه بر عدم قضااند و جمع مى توان كرد كه قضا نمى كند به اعتبار آن كه وقتش گذشته است بلكه اداست و اين نحوى است از تقيه و اللَّه تعالى يعلم.

[چهل مرد مؤمن در نماز بر او يا مطلقا خواه كه خداوندا ما از او نمى دانيم مگر خوبى ]

(و روى عمر بن يزيد عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال اذا مات المؤمن فحضر جنازته اربعون رجلا من المؤمنين فقالوا اللَّهمّ انّا لا نعلم منه الّا خيرا و أنت اعلم به منّا قال اللَّه تبارك و تعالى قد اجزت شهاداتكم و غفرت له ما علمت ممّا لا تعلمون) و بسند صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه هر گاه مؤمنى بميرد و در جنازه او حاضر شوند چهل مرد مؤمن و بگويند در نماز بر او يا مطلقا خواه در نماز و خواه در غير نماز كه خداوندا ما از او نمى دانيم مگر خوبى را و تو داناترى بحال او از ما حق سبحانه و تعالى فرمايد كه من قبول كردم گواهيهاى شما را بر خوبى او و آمرزيدم آن چه را من مى دانم از بديهاى او از آن چه شما آن را نمى دانيد.

و ظاهر حديث آنست كه آن شخص بحسب ظاهر بد نباشد، و محتمل است كه با علم به بديهاى او در حال حيات اين عبارت را كه حق سبحانه و تعالى مقرر ساخته است كه در نماز هر كس

بگويند هر چند مخالف اعتقاد ايشان باشد حق سبحانه و تعالى بفضل خود به شهادت حساب فرمايد و او را بيامرزد با آن كه شاهد علم ندارد كه بدى او را حق سبحانه و تعالى نيامرزيده است و علم ظاهرى كه به ايمان او دارد كافى است در اين شهادت.

و در حديث صحيح از سعد بن ظريف از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وارد است كه فرمودند كه در بنى اسرائيل عابدى بود كه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 349

حضرت داود عليه اسلام از عبادت او خوشحال بود و او را خوب مى دانست حق سبحانه و تعالى وحى فرمود به حضرت داود كه او را خوب مدان كه عبادات را بر يا واقع مى سازد و غرضش اين است كه مردم او را خواب دانند پس آن عابد مرد و خبر مرگ او را به داود رسانيدند حضرت داود فرمود كه برويد و او را دفن كنيد پس بنى اسرائيليان را خوش نيامد و گفتند چرا به جنازه عابد حاضر نمى شود پس چون او را غسل دادند پنجاه كس برخاستند و شهادت دادند كه ما از او نمى دانيم مگر خوبى را و چون نماز بر او كردند پنجاه كس ديگر برخاستند و گفتند پيش خدا گواهى مى دهيم كه از او نمى دانيم مگر خوبى را و چون او را دفن كردند پنجاه كس همين شهادت را دادند پس خطاب به حضرت داود رسيد كه چرا به جنازه او حاضر نشدى داود گفت كه از جهت آن چه مرا مطلع ساختى از آن كه او مرائى است پس حق سبحانه و تعالى وحى كرد كه چنين بود و

ليكن جمعى از علما و عباد شهادت بر خوبى او دادند كه ما نمى دانيم از او مگر خوبى را پس شهادت ايشان را قبول كردم و از آن چه مى دانستم در گذشتم و از اين جهت است كه مستحب است اعلام مؤمنان بموت مؤمن تا شهادت دهند بر خوبى او و ثواب نيز بيابند و استغفار از جهت ميت بكنند چنانكه در حديث صحيح منقولست از ذريح كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه در مردن مردمان را اعلام مى بايد كرد حضرت فرمودند كه بلى.

و در حديث صحيح از ابو ولاد و عبد اللَّه بن سنان منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سزاوار آنست كه ورثه ميت مؤمنان را اعلام كنند كه برادر ايشان مرده است تا به جنازه او حاضر شوند و نماز كنند بر او و طلب مغفرت كنند از جهت او تا ايشان ثواب يابند و ميت آمرزيده

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 350

شود و ايشان كه اعلام كرده اند نيز مثاب شوند چون سبب ثواب مؤمنان و سبب مغفرت ميت شده اند. و از آن حضرت نيز منقولست كه البته مردمان را خبر كنند و متعارف در كربلا و نجف چنين است كه مؤذن بالاى منار مى رود و اخبار مى كند و بد نيست تا زودتر حاضر شوند كه منافات با تعجيل برداشتن نداشته باشد.

[نماز بر ميت را در مسجد مى توان كرد]

(و ساله صلوات اللَّه عليه الفضل بن عبد الملك هل يصلّى على الميّت فى المسجد قال نعم) و در صحيح از فضل منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا نماز بر ميت

را در مسجد مى توان كرد حضرت فرمودند كه بلى. و چند حديث كالصحيح ديگر بر اين مضمون وارد است.

و در حديثى قوى از ابى بكر علوى منقولست كه من در مسجد بودم كه جنازه را آوردند و من خواستم كه بر او نماز گذارم كه حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه آمدند و مرفق خود را بر سينه من گذاشتند و مرا مى بردند تا از مسجد بيرون بردند و فرمودند كه نماز ميت را در مسجد نمى بايد كرد.

و اكثر علما عمل به اين حديث كرده اند و احاديث سابقه را حمل بر جواز كرده اند و بعضى عمل به اخبار سابقه كرده اند چون صحيح و كالصحيح اند و حديث ابو بكر ضعيف است و جمع مى توان كرد كه اگر متعارف باشد كه در مسجد كنند و اجتماع مؤمنان در آنجا بيشتر بهم رسد مسجد اولى باشد و اگر موضع معتاد از جهت نماز جائى ديگر باشد كه چون مردم را اعلام كنند آنجا حاضر شوند يا خوف تلويث مسجد باشد در خارج اولى باشد و دفع حضرت او را خلاف متعارف ايشان است مستبعد نيست كه از اين جهت باشد كه ميت خارجى باشد و حضرت بهانه از جهت خروج خود و او اين معنى را گردانيده

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 351

باشند و اللَّه تعالى يعلم. و خلافى نيست در آن كه در مسجد جايز است خلاف در افضليت است.

[هر گاه زنى بميرد شوهرش احق است به او در نماز]

(و ساله صلوات اللَّه عليه ابو بصير عن المرأة تموت من احقّ بالصّلاة عليها قال زوجها فقال له الزّوج احقّ من الاب و الولد و الاخ قال نعم و يغسّلها) و بسند موثق و اسانيد معتبره كالصحيحه از

ابو بصير منقولست كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه زنى بميرد كيست كه سزاوارتر است به نماز كردن بر آن زن حضرت فرمودند.

كه شوهرش احق است به او پس ابو بصير پرسيد كه شوهرش احق است از پدر و فرزند و برادرش حضرت فرمودند كه بلى.

و در روايتى ديگر بلى او احق است و غسل او را نيز مى تواند داد يا در غسل نيز او احق است. و در حديث صحيح و قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه مرويست كه اگر شوهر و برادر باشد برادر احق است از شوهر و علما حمل كرده اند بر تقيه. و ممكن است كه محمول باشد بر صورتى كه شوهر سنى باشد يا شرايط امامت در او نباشد و در برادر باشد.

و در حديث حسن كالصحيح و قوى كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نماز مى كند بر جنازه اولى مردمان به ميت يا او امر مى كند هر كس را خواهد و علما گفته اند كه مراد از اولى، اولى به ميراث ميت است يعنى وارث چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه:

اولو الأرحام بعضى اولايند به بعضى در ميراث.

و محتمل است كه اولويت در دين نيز مراد باشد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يعنى مردان مؤمن و زنان مؤمنه بعضى اولايند به بعضى از غير مؤمن و مؤمنه و بعد

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 352

از اين نيز خواهد آمد احاديث كه ظاهرش اولويت در دين است.

و على اى حال شك نيست كه اگر زن شيعه باشد

و شوهر سنى باشد شوهر سنى امامت نمى تواند كرد دغدغه در اين است كه آيا ولايت دارد كه هر كس را خواهد از شيعيان رخصت امامت دهد يا نه اظهر آنست كه ولايت ندارد كافر بر مسلمان و اللَّه تعالى يعلم.

و از اين حديث ظاهر مى شود كه ورثه بالفعل ميت اولايند از ديگران و شوهر اولى است از همه كس و اگر پدر و پسر باشد پدر اولى است از پسر چون جد ولايت دارد بر پسر اما اگر جد ميت باشد و پسر ميت پسر اولى است چون در اين صورت جد ميراث نمى برد و علما فروع بسيار استنباط كرده اند مثل آن كه مردان وارث اولى انداز زنان و بعضى گفته اند مردان به مردان اولويت دارند و زنان به زنان و برادر پدر مادرى اولى است از برادر پدرى و مادرى تنها اما اولويتش بر برادر پدرى از آن جهت است كه برادر پدرى با برادر پدر مادرى ميراث نمى برد و بر برادر مادرى مقدم است چون او دو نسبت دارد و مادرى يك نسبت و امثال اين ترجيحات و استنباطات كرده اند و بدون نص مشكل است اين ترجيحات و اللَّه تعالى يعلم و چون نماز ميت واجب كفائى است و بر همه كس واجبست علما حمل كرده اند اولويت را بر امامت نه مطلقا.

[اولى مردمان به پيش نمازى نماز ميت كسى است كه ولى او را مقدم دارد]

(و قال ابى رحمه اللَّه فى رسالته إليّ اعلم يا بنيّ انّ اولى النّاس بالصّلاة على الميّت من يقدّمه ولىّ الميّت فان كان فى القوم رجل من بنى هاشم فهو احقّ بالصّلاة عليه اذا قدّمه ولىّ الميّت فان تقدّم من غير ان يقدّمه ولىّ الميّت فهو غاصب) و پدرم كه

رحمت الهى بر او باد در رساله كه بمن نوشته است گفته است كه بدان اى پسرك كه اولى مردمان به پيشنمازى نماز ميت كسى است كه ولى او را مقدم دارد پس اگر در ميان

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 353

جماعت حضار شخصى از بنى هاشم باشد او سزاوارتر است به نماز كردن بر ميت به شرطى كه وارث او را مقدم دارد پس اگر او امامت كند بى آن كه ولى او را مقدم دارد غاصب خواهد بود كه حق ولى ميت را غصب كرده است. اما تقدم هر كه ولى او را مقدم كند گذشت و اما استحباب تقديم بنى هاشم بعضى گفته اند كه مراد على بن بابويه امام اصل است چون اين عبارت كه او نقل كرده است بعينها عبارت حديث سكونى است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرموده است كه هر گاه حاضر شود سلطانى از سلاطين الهى پس او احق است به نماز كردن بر ميت اگر ولى ميت او را مقدم دارد و الا پس او غاصب است يعنى ولى كه ديگرى را مقدم داشته است.

و ممكن است كه مراد على بن بابويه اين باشد كه حديث اين معنى دارد كه سلطان هاشمى باشد و اگر امام اصل باشد احتياج باذن ولى نيست و اطلاق غصب بر امام زمان جايز نيست چنانكه در حديث موثق طلحة بن زيد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر گاه امام حاضر شود در جنازه پس او احق است از همه مردمان به نماز كردن بر ميت.

و بعضى نقل كرده اند كه حديث مرسلى وارد شده است حضرت

سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرموده است كه قريش را مقدم داريد و بر قريش تقدم مجوييد و بر تقدير صحت حديث ظاهرش امامت كبرى است چنانكه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه

الأئمة من قريش

و على اى حال شرط است كه شرايط امامت در او باشد و اگر نه جايز نيست تقدم او به اجماع. و عبارت متن عبارت فقه رضويست و گفته هاى علما بنا بر آنست كه اين كتاب را نديده بودند از جانب ابن بابويه اينها گفته اند و بنا بر كتاب عمل بر ظاهر عبارت است و اگر كسى گويد كه آن كه اين كتاب از حضرت باشد متيقن نيست

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 354

جواب اين است كه همه اخبار يقينى نيست مگر نادرى كه متواتر باشد و شهادت صدوقين با عمل اصحاب به آن موجب ظن قويست كه ايشان تا يقين به آن نداشته باشند چون توانند گفت كه ميان من و خدا حجت است و اگر كسى گويد كه شايد اين عبارات از كتاب نباشد اما اتفاقا موافق شده باشد جواب اين است كه هم چنين اتفاقى كه اقلا در هزار جا موافق باشند هرگز نشده است.

و على اى حال جزم ايشان به صحت اين اخبار به منزله آنست كه ايشان گفته باشند كه ما از معصوم شنيده ايم، و ظاهرا همين كافى باشد خصوصا با عمل اصحاب يا موافقت با اخبار ديگر با آن كه پيش از آن كه بشنوند كه چنين كتابى هست همه عمل به گفته صدوق مى نمودند هر گاه ضم شود اين كتاب نور على نور خواهد بود و اللَّه تعالى يعلم.

[هر گاه فوت شود از تو نماز كردن بر ميت ]

(و قال

الصّادق صلوات اللَّه عليه اذا فاتتك الصّلاة على الميّت حتّى يدفن فلا باس بالصّلاة «1» عليه و قد دفن) و منقولست در صحيح از عبد اللَّه بن مسكان از مالك كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه فوت شود از تو نماز كردن بر ميت تا او را دفن كنند پس باكى نيست كه بعد از دفن بر او نماز گذارند.

و در حديث صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه باكى نيست كه نماز كنند بر ميت بعد از دفن او.

(و كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اذا فاتته الصّلاة على الميّت صلّى على قبره) و منقولست كه دأب حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله اين بود كه هر گاه فوت مى شد از آن حضرت نماز بر ميت آن حضرت نماز بر

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 355

قبر ميت مى كردند و احاديث قريب باين وارد است كه نماز مى توان كرد و حديث عمار گذشت كه ظاهرش اين بود كه بعد از دفن نماز نمى توان كرد يا لازم نيست و چند حديث ديگر وارد شده است قريب باين و در جمع بين الاخبار اقوال بسيار هست يكى آن كه تا يك شبانه روز مى توان كرد و بعد از آن نمى توان كرد و بعضى تا سه شبانه رور گفته اند و بعضى گفته اند كه تا از هم نپاشيده باشد نماز مى توان كرد و بعد از آن نمى توان و بر اين تحديدات خبرى وارد نشده است و اگر وارد شده باشد بما نرسيده است و بعضى تاويل كرده اند نماز را به دعا.

و بر اين مضمون حديث حسن و

قوى وارد شده است كه صلاة بعد از دفن دعا است كه از جهت ميت بكنند و بعضى گفته اند كه اگر نماز بر ميت نكرده باشند نماز مى توان كرد و الا فلا بعضى گفته اند كه هر كه نماز نكرده باشد نماز مى تواند كرد اگر چه نماز بر او كرده باشند و اين دو قول خالى از وجهى نيست اما حديثى وارد نشده است كه دلالت بر وجوب نماز كند و احوط آنست كه اگر نماز بر ميت نكرده باشند نمازى احتياطا بكنند و اگر بر او نماز كرده باشند و كسى خواهد كه نماز كند بهتر آنست كه دعا بكند نه نماز و اگر دعاهاى نماز ميت را بخواند بهتر است. و ظاهر حديث مالك كه صدوق روايت كرده است اينست كه هر كه نماز نكرده باشد نماز مى تواند كرد اگر چه نماز بر او كرده باشند و اللَّه تعالى يعلم.

[اگر دو نفر بر جنازه نماز كنند اشكال يكى از ايشان در عقب ديگرى مى ايستد]

(و سال اليسع بن عبد اللَّه القميّ ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يصلّى على الجنازة وحده قال نعم قلت فاثنان يصلّيان عليها قال نعم و لكن يقوم الاخر خلف الاخر و لا يقوم بجنبه) سؤال كرد يسع از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه تنها باشد نماز بر

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 356

جنازه مى تواند كرد حضرت فرمودند كه بلى گفتم دو كس بر جنازه نماز مى كنند حضرت فرمودند كه بلى و ليكن يكى از ايشان در عقب ديگرى مى ايستد اگر اقتدا به او كرده باشد و در پهلوى او نمى ايستد مثل ساير نمازها كه اگر يك كس اقتدا كند پهلوى امام مى ايستد و اين سؤال از آن جهت

كرده است كه جمعى از عامه مى گويند كه كمترين عدد در نماز ميت سه كس است و كمتر از سه كس بر ميت نماز جماعت نمى توانند كرد چون اقل جمع سه است با آن كه خود حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نقل كرده اند كه دو كس و زياده جماعتند و علما ذكر كرده اند كه هر گاه يك كس در عقب امام مى ايستد پس اگر بيشتر باشند بطريق اولى در عقب امام مى ايستند و روايات زنان نيز قرينه است چون وارد شده است كه زنان در يك صف مى ايستند و هم چنين برهنگان و امام در پيش ايشان نمى ايستد و اين مضمون در فقه رضوى منقولست و ظاهرا صدوق اين خبر را از كتاب يسع برداشته باشد و او ثقه است هر چند طريق خود را در فهرست بيسع ذكر نكرده است.

و كلينى نيز ذكر كرده است همين خبر را و حكم به صحت آن كرده است اگر چه سندش باصطلاح متاخرين جهالتى دارد با آن كه ظاهر آنست كه مستحب باشد و در مستحبات مساهله مى كنند چون حديث صحيح و حسن كالصحيح وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر كه بشنود ثوابى را بر چيزى از اعمال و آن را به جا آورد حق سبحانه و تعالى آن ثواب را مى دهد و اگر چه در واقع غلط باشد و حضرات او را نفرموده باشند.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر كه به او رسد خبرى كه حق سبحانه و تعالى بر عملى ثوابى مقرر

ساخته است و آن عمل را بقصد آن ثواب به جا آورد حق سبحانه و

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 357

تعالى آن ثواب را به او مى دهد و اگر چه در واقع چنان نباشد.

و عامه نيز اين حديث را نقل كرده اند و جمعى از اصحاب گفته اند كه بنا بر اين اين معنى متفق عليه باشد بين الفريقين و جمعى نقل اجماع نيز بر اين معنى كرده اند و محقق دوانى بحث كرده است كه علما در مستحبات عمل بحديث ضعيف كرده اند و مى كنند و چه فرقست ميان واجب و سنت هر دو حكم اللَّه اند.

و جواب داده اند كه ما عمل بحديث صحيح كرده ايم نه به ضعيف و ليكن آن چه ظاهر مى شود از طريقه قدما آنست كه ايشان عمل بحديث ضعيف نمى كرده اند مطلقا و امثال اين اخبار پيش ايشان صحيح است باصطلاح ايشان و اللَّه تعالى يعلم.

[زن بر زن نماز ميت مى خواند]

(و قال جابر قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه اذا لم يحضر الرّجل «1» الميّت تقدّمت المرأة وسطهنّ و قام النّسوة عن يمينها و شمالها و هى وسطهنّ تكبّر حتّى تفرغ من الصّلاة) و بسند قوى از جابر منقولست بلكه چون صدوق از كتاب جابر روايت كرده است و جابر ثقه است حديث صحيح است و مشايخ اجازه جهالت و ضعف ايشان در كتابهاى متواتره ضرر ندارد و لهذا صدوق و كلينى حكم به صحت حديث جابر كرده اند و كتاب او از اصول أربعمائة است كه جميع مشايخ اعتماد بر او دارند و جمعى كه از جابر روايت كرده اند ضعف اكثر ايشان به اعتبار علو حال ايشان است چنانكه از تتبع يافته ام با آن كه مدار متقدمين بر كتب بوده است چنانكه

از كتب رجال ظاهر است.

و صدوق نيز در اول كتاب ذكر كرده است جابر مى گويد كه حضرت امام

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 358

محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى بميرد در جائى كه مردان نباشند و زنان حاضر باشند يك زن كه اهليت امامت داشته باشد امامت مى كند و زنان از دست راست و دست چپ او مى ايستند و امام در ميان ايشان مى ايستد و تكبير مى گويد و ايشان نيز تكبير مى گويند تا از نماز فارغ شوند.

و از اين حديث و ديگر احاديث اين باب ظاهر مى شود كه اگر مردان باشند ايشان اولايند اما جايز است كه با وجود مردان زنان بر ميت زن نماز كنند چنانكه در چند خبر وارد شده است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها را فرستادند با زنان مسلمان كه نماز بر خواهر خود كردند و پيش گذشت و آن كه حضرت را فرستادند با وجود آن كه شوهر داشت كه عثمان بود از آن جهت بود كه تا ظاهر سازد حضرت كه عثمان منافق است و مسلمان نيست.

و حديث زينب نيز وارد شده است كه حضرت فاطمه در جنازه او حاضر شدند با زنان مهاجر و انصار با آن كه پدر بود كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله باشد و بنا بر قول جمعى از علما كه رقيه و زينب دختران خديجه بوده اند از شوهرى ديگر پس حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها وارثه و وليه خواهند بود و بر تقدير وراثت نيز حضرت رسول اولى بودند و اولويت خود را به حضرت فاطمه گذاشتند و اللَّه

تعالى يعلم.

(و قال الحسن بن زياد الصّيقل سئل ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه كيف تصلّى النّساء على الجنائز «1» اذا لم يكن معهنّ رجل فقال يقمن جميعا فى صفّ واحد و لا تتقدّمهنّ امرأة قيل ففى صلاة مكتوبة

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 359

أ يؤمّ بعضهنّ «1» بعضا قال نعم) و در قوى كالصحيح منقول است كه حسن بن زياد چلنگر گفت كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه چگونه نماز مى كنند زنان بر جنازها هر گاه مردى با ايشان نباشد حضرت فرمودند كه همه در يك صف مى ايستند و زنى پيش نمى رود مثل مردان، عرض نمودند كه در نمازهاى واجب ديگر زنان پيش نمازى زنان مى توانند كرد حضرت فرمودند كه بلى. و احاديث صحيحه نيز در اين باب وارد شده است و در نماز جماعت خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

[نماز بر هر مسلمانى واجب است و لو خود كشي كرده باشد]

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله صلّوا على المرجوم من أمّتي و على القاتل «2» نفسه من أمّتي و لا تدعوا احدا من أمّتي بغير صلاة) و بسند قوى از آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله وارد است كه فرمودند كه نماز كنيد بر كسانى كه ايشان را سنگسار كرده باشند از امت من و بر كسى كه خود را كشته باشد از امت من و مگذاريد احدى از امت مرا بى نماز.

و در حديث موثق كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه نماز كن بر هر كه بميرد از اهل قبله و حساب او را با خدا گذار. و قريب باين از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله

روايت كرده اند سنيان و مع هذا جمعى كثير از عامه مى گويند كه نماز نمى توان كرد بر كسى كه در حد كشته شده باشد يا كسى كه خود را كشته باشد.

(و سال هشام بن سالم ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن شارب الخمر و الزّاني و السّارق يصلّى عليهم اذا ماتوا فقال نعم) و بسند صحيح از هشام منقولست كه سؤال كرد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 360

شارب الخمر و زنا كار و دزد اگر بميرند نماز بر ايشان مى توان كرد يا مى بايد كرد حضرت فرمودند كه بلى و خلافى نيست در آن كه هر كه از امت اجابت باشد به آن كه اثنى عشرى باشد نماز بر او واجبست اگر چه فاسق باشد و كباير كرده باشد و خلافى نيست در آن كه بر كسى كه از غير ملت اسلام باشد يا بحسب ظاهر از مسلمانان باشد و در واقع كافر باشد به آن كه انكار كرده باشد ضرورى از ضروريات دين را مثل خارجى كه بر امام زمان خروج كرده باشد يا مذهب خوارج داشته باشد و بر غلاة كه مجموع ائمه هدى را يا يكى از ايشان را صلوات اللَّه عليهم خدا داند و هم چنين مرتد و مجسمه به جسم كثيف نماز نمى توان كرد و خلافى كه هست در غير اينها است از فرق باطله و حق آنست كه نماز بر ايشان واجب نيست چون بحسب واقع كافرند و جايز است نماز كردن و لعنت كردن در تكبير چهارم چنانكه خواهد آمد.

و احاديث بسيار وارد شده است كه شارب الخمر را به جنازه او

حاضر مشويد و بسيار از اصحاب كباير را نيز وارد شده است كه نماز بر ايشان مكنيد چنانكه خواهد آمد حتى آن كه شخصى دو دينار قرض گذاشته بود حضرت بر او نماز نكردند تا شخصى ضامن آن شد حضرت نماز گذاردند همه محمول است بر مبالغه و آن كه بنا بر فسوق ايشان مبالغه بسيار واقع نشده است در نماز بر ايشان آن مبالغه كه در صلحا واقع شده است و فى الحقيقه از اين جهت اين مبالغات واقع شده است تا عبرت ديگران شود.

اما اگر كسى نباشد كه بر ايشان نماز كند البته واجبست نماز كردن بر ايشان بر همه كس كه خبردار شده باشد و اگر همه نماز نكنند همه مؤاخذ خواهند بود به اجماع علما.

[نماز عريانا بر ميت ]

(و قال عمّار بن موسى السّاباطىّ قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 361

عليه ما تقول فى قوم كانوا فى سفر لهم يمشون على ساحل البحر فاذا هم برجل ميّت عريان قد لفظه البحر و هم عراة ليس معهم الّا ازار فكيف يصلّون عليه و هو عريان و ليس معهم فضل ثوب يكفّنونه به قال يحفر له و يوضع في لحده و يوضع اللّبن على عورته ليستر «1» عورته باللّبن و بالحجر و يصلّى عليه ثمّ يدفن) و بسند موثق از عمار منقولست كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چه مى گوييد در قومى كه در سفرى باشند و در كافى فى سفرتهم و اين عبارت بهتر است و در كنار دريا مى رفتند كه ناگاه ديدند كه مرده برهنه را دريا بر كنار انداخته بود و ايشان نيز برهنه

باشند و بغير از لنگى كه ساتر عورت ايشان باشد جامه نداشته باشند پس چگونه بر او نماز گذارند و حال آن كه ميت برهنه است و ايشان جامه زيادتى نداشته باشند كه ميت را به آن جامه كفن كنند و در كافى به جاى كاف لام است يعنى به پيچند او را به آن جامه حضرت فرمودند كه قبرى از جهت او مى كنند و ميت را در لحد مى گذارند. و خشتى بر عورت او مى گذارند تا عورت او پوشيده شود به خشت يا سنگ و در بعضى از نسخ فيستر عورته است و معنى اين نزديكست به آن يعنى پس عورت او را به خشت و سنگ مى پوشانند و بر او نماز مى كنند و بعد از آن دفن مى كنند به آن كه خاك بر او مى ريزند تا قبر پر شود.

بدان كه خلافى نيست كه غسل ميت مقدم است بر كفن و كفن مقدم است بر نماز و نماز مقدم است بر دفن و غسل ميت به منزله ازاله نجاستست كه مصلى مى كند از جهت نماز خود و كفن بمنزله ساتر عورتست و هم چنان كه نماز

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 362

گذارنده در حالت اختيار نمازش صحيح نيست تا ازاله نجاست نكند و ستر عورت نكند ميت نيز نماز بر او صحيح نيست تا او را غسل ندهند و كفن نكنند و چون ساتر ندارد ستر مهما أمكن واجب است اگر چه به خشت باشد و چون ساتر ميت مى بايد كه جميع بدنش را به پوشاند كه اگر در وقت نماز روى ميت باز باشد مثلا نماز صحيح نيست على الظاهر پس فرمودند كه او را

در قبر گذارد و عورت كه اهم است به خشت و سنگ به پوشانند و باقى بدن به قبر پوشيده شود تا نماز صحيح باشد و چون واجبست كه دفن بعد از نماز باشد اول نماز مى كنند و بعد از آن خاك پر مى كنند.

و به همين مضمون از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه منقولست و بعد از آن از حضرت مى پرسند كه بعد از دفن بر او نماز مى توان كرد حضرت فرمودند كه نه اگر جايز مى بود مى بايست نماز جايز باشد از جهت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله در همه وقتى پس نماز نمى توان كرد بر مدفون و نه بر عريان. و تتمه حديث ساباطى نيز قريب باين است و چون تحقيق اين مطلوب شد ظاهر مى شود كه بحثها و تقييداتى كه كرده اند بى وجه است و اللَّه تعالى يعلم.

[اگر در اثناى سفر به پارهاي چند آدم بر خوردند]

(و روى اسحاق بن عمّار عن الصّادق عن ابيه صلوات اللَّه عليهما انّ عليّا صلوات اللَّه عليه وجد قطعا من ميّت فجمعت ثمّ صلى عليها ثمّ دفنت) و بسند موثق كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه مرويست كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه رسيدند در اثناى سفر به پارهائى چند از آدم پس حضرت فرمودند كه همه را جمع كردند و بر آن نماز كردند و بعد از آن دفن كردند و محمولست بر آن كه همه بدن بوده باشد و اگر چه محض استخوان باشد يا در آن پاره ها سينه بود باشد چنانكه گذشت و خواهد آمد و غسل و كفن را ذكر نكرده اند زيرا كه نماز لازم دارد هر دو را

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 363

چنانكه گذشت

الحال.

[نماز بر سينه است ]

(و روى الفضل» بن عثمان الاعور عن الصّادق عن ابيه صلوات اللَّه عليهما فى الرّجل يقتل فيوجد رأسه فى قبيلة و وسطه و صدره و يداه فى قبيلة و الباقى منه فى قبيلة فقال ديته على من وجد فى قبيلته صدره و يداه و الصّلاة عليه) و روايت كرده است فضل و فضيلش نيز مى گويند و اعور يعنى يك چشم در صحيح از حضرتين صلوات اللَّه عليهما در شخصى كه كشته شود و سر او را در قبيله بيابند و ميان او و سينه او دستهاى او را در قبيله ديگر بيابند و باقى او را در قبيله ديگر بيابند حضرت فرمودند كه ديت و خونبهاى او بر آن جماعتى است كه سينه و دستهاى او را نزد قبيله ايشان يافته اند و نماز نيز بر سينه و دستها است.

اما ديت خواهد آمد كه اگر لوث كه قرينه است بهم رسد مدعيان خون با آن قرينه پنجاه سوگند، مى خورند و ديت را مى گيرند.

و اما نماز بر سينه است و دستها را مدخلى نيست در نماز و ليكن چون واقعه چنين بود وسايل واقعه را گفت حضرت بنا بر گفته او فرمود: چون در روايت صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه از آن حضرت سؤال كردند از شخصى كه او را شير بخورد يا درنده ديگر يا بميرد و مرغان گوشت او را بخورند و استخوان بى گوشت بماند به او چه بايد كرد حضرت فرمودند كه او را غسل مى دهند و كفن مى كنند و نماز بر او مى كنند و او را دفن مى كنند و اگر ميتى را دو نصف كرده باشند

بر آن نصفى نماز مى كنند كه دل ميت در آن نصف است و آن سينه است كه محل قلب است.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 364

و به همين عنوان منقولست از على بن جعفر از برادرش حضرت امام موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما و جزو اول صحيحه على بن جعفر گذشت و جزو ثانى به نحويست كه مذكور شد در اين حديث.

و كلينى در قوى كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه هر گاه شخصى را دو نيم كرده باشند نماز بر آن نصفى مى كنند كه دل در آنجاست و اين در صورتى است كه يك نصف ديگر حاضر نباشد كه اگر باشد بر همه نماز مى كنند.

و از اين روايات ظاهر مى شود كه نصفى كه در آن نصف دل باشد نماز بايد كرد يا سينه با دستها و دلالت نمى كند بر آن كه سينه حكم ميت دارد در جميع احكام، و هم چنين جمعى كثير از علما گفته اند كه هر گاه دل فقط باشد حكم ميت دارد در جميع احكام چون حضرت مناط احكام را بر دل گذاشته است و اين ظهورى ندارد كه بايد دل باشد بلكه محتمل است كه مراد اين باشد كه موضعى كه در آن دل مى باشد تا موافق حديث فضل باشد و بر تقديرى كه صريح باشد ظاهرش آنست كه سينه با دل اين حكم دارد نه دل فقط.

و امثال اين استدلالات مناسبت به طريقه شيعه ندارد بلكه طريقه سنيانست و اگر جمعى از علماى ما مثل علامه اين نحو استدلالات مى كنند و مطلوب ايشان رد بر عامه است الزاما نه اعتقادا زيرا كه همگى

در جميع كتب اصوليه و استدلاليه نفى اين استنباطات كرده اند به دلايل شتى و جمعى متابعت ايشان كرده اند و جمعى بحث بر ايشان كرده اند و هر دو طايفه غافلند از طريقه مطلوبه ايشان فتامل.

[اگر عضو تام يافت شود]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اذا وجد الرّجل قتيلا فان وجد

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 365

«1» عضو من اعضائه تامّا صلّى على ذلك العضو و دفن و ان لم يوجد له عضو تام لم يصلّ عليه و دفن) و بسند قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر گاه شخصى را كشته بيابند پس اگر عضوى از اعضاى او تمام باشد بر آن عضو نماز مى كنند و دفن مى كنند و اگر عضوى تمام نباشد نماز نمى كنند بر او و آن را دفن مى كنند.

و اين حديث را جمعى تاويل كرده اند به آن كه عضو تام سينه و دل است كه محل علوم و اعتقاداتست جمعا بين الاخبار، و بعضى حمل بر استحباب كرده اند و اين اظهر است.

و احوط آنست كه اگر سر يا دست يا پا و امثال اين اعضائى كه استخوان داشته باشد بيابند غسل بدهند و كفن كنند و نماز كنند و دفن كنند بقصد احتياط كه اگر واجب يا سنت باشد فبها و الا لغوى باشد و اللَّه تعالى يعلم.

[هر گاه شخصى را دو نيم كرده باشند نماز مى كنند بر سينه در آن است ]

(و اذا وسّط الرّجل بنصفين صلّى على النّصف الّذى فيه القلب) و در حديث صحيح خالد قلانسى و در حديث صحيح على بن جعفر و غير آن از ائمه معصومين حضرات باقر و صادق و كاظم صلوات اللَّه عليهم منقولست كه هر گاه شخصى را بدو نيم كرده باشند نماز مى كنند بر آن نصفى كه در آن دل باشد و حكمش مذكور شد سابقا.

[اگر يافت نشود مگر سر ميت نماز بر آن نمى كنند]

(و ان لم يوجد منه الّا الرّأس لم يصلّ عليه) و اگر يافت نشود مگر سر ميت نماز بر آن نمى كنند كلينى در حديث حسن كالصحيح از محمد بن مسلم روايت كرده است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه كشته يافت شود و بغير او گوشت نباشد و استخوان نداشته باشد بر او نماز

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 366

نمى كنند و اگر استخوان بى گوشت باشد بر آن نماز مى كنند و علماء حمل كرده اند بر آن كه همه استخوانها باشد چنانكه ظاهر صحيحه على بن جعفر و صحيحه خالد است يا استخوان سينه فقط باشد چون سينه حكم كل دارد.

و كلينى بعد از اين حديث ذكر كرده است كه قال و روى الخ. و ظاهرا كلام بزنطى باشد كه اين حديث را از او روايت كرده است از جميل از محمد بن مسلم و محتمل است كه از كلام جميل باشد و على اى حال خوبست و ترجمه اش اينست كه گفت كه روايتى وارد شده است كه نماز بر سر ميت نمى بايد كرد هر گاه از بدن جدا شده باشد يعنى واجب نيست اگر حديث سابق را بحال خود گذاريم و اگر آن حديث را تاويل كنيم كه

عضو تمام سينه و دل است اين حديث را بحال خود مى بايد گذاشتن و اللَّه تعالى يعلم.

و مؤيد اين خبر است حديث موثق از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه نماز نمى بايد كرد بر عضوى از اعضا به تنهايى مثل پا و سر و دست و اگر بدن تنها باشد نماز مى بايد كرد هر چند سر و دست و پا نداشته باشد و از اين حديث ظاهر مى شود كه دست دخل ندارد.

[طفل هر گاه نماز را بفهمد و تميز داشته باشد بر او نماز مى خوانند]

(و روى زرارة و عبيد اللَّه بن عليّ الحلبيّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه سئل عن الصّلاة على الصّبىّ متى يصلّى عليه فقال اذا عقل الصّلاة قلت «1» متى تجب الصّلاة عليه قال اذا كان ابن ستّ سنين و الصّيام اذا اطاقه) و به اسانيد صحيحه از زراره و عبيد اللَّه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه از آن حضرت پرسيدند از نماز بر طفل كه چه وقت نماز بر او مى كنند حضرت فرمودند كه هر

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 367

گاه نماز را بفهمد و تميز داشته باشد كه واجب و سنت و شرط و ركن را از يكديگر فرق تواند كرد يا وقت بلوغ گفتم كه كى نماز بر او واجب مى شود يعنى لازم است كه او را به نماز بدارند حضرت فرمودند كه هر گاه شش ساله باشد و او را بروزه مى بايد داشت هر وقت كه طاقت داشته باشد.

و اكثر علما جزو ثانى حديث را را مبين جزو اول مى دانند كه بيان عقل الصلاة باشد كه اگر شش ساله نفهمد نماز را چگونه بر او واجب باشد و ليكن

اجماع است كه واجب بمعنى خود نيست بلكه يا واجبست بر ولى كه در شش سالگى او را به نماز بدارد و قولى بوجوب اين نيز نديده ام و يا بمعنى سنت مؤكد است بر ولى كه او را تمرين كند به نماز تا عادت كند به آن و ليكن چون در حديث صحيح زراره واقع شده است تفسير عقل الصلاة را به شش سالگى البته لازم است كه واجب را حمل بر لازم و مستحب مؤكد كنيم و چون طاقت اطفال در روزه گرفتن بحسب مزاجها و هواها مختلف مى باشد حضرت بناى آن را بر طاقت ايشان گذاشت يعنى به مقدارى كه بر ايشان مشكل نباشد بسيار و محتمل است كه اطفال را نيز ثوابى باشد چنانكه ولى راهست و ظاهر اين حديث نيز دلالت مى كند بر آن و در محل خود خواهد آمد.

و آن كه مشهور است كه ايشان اهليت خطاب ندارند پس تكليف معقول نيست و ثواب بر تكليف است حق است اگر كسى قايل به استحقاق شود و ليكن ممكن است كه حق سبحانه و تعالى از روى تفضل كرامت فرمايد با آن كه اگر تميز داشته باشد به استحقاق نيز ممكن است و اللَّه تعالى يعلم.

(و من حضر مع قوم يصلّون على طفل فليقل اللَّهمّ اجعله «1»

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 368

لأبويه و لنا فرطا) و كسى كه حاضر شود با جمعى كه نماز بر طفلى كنند پس بايد كه بگويد كه خداوندا اين طفل را از جهت پدر و مادر او و از جهت ما فرط گردان يعنى پيشرو ما باشد كه از جهت ما ثوابى مهيا كند چون رفتن طفل

و صبر بر آن موجب ثواب عظيم است يا موجب اجر جزيل است اگر صبر نكنند.

و آن چه مصطلح علماست آنست كه هر فعلى كه بنده باختيار خود كند از جهت فرموده الهى سبب ثوابست و آن نفعى است كه دايم باشد و مقارن تعظيم و اجلال باشد و هر چه بى اختيار اين كس بر سر اين كس مى آيد موجب اجر است و در اجر لازم نيست كه دائم باشد و لازم نيست كه مقارن تعظيم و اجلال باشد و چون صبر فعل اين كس است به سبب آن ثواب بى حساب حاصل مى شود و چون رفتن طفل بى اختيار است موجب اجر است و ليكن بعد از اين مى آيد كه حق سبحانه و تعالى در مردن فرزند بهشت مى دهد خواه صبر بكند و خواه نكند و اين از تفضل الهى است و موافق اصطلاح علما در كتاب عتق حديثى مى آيد كه دلالت بر اين تفصيل مى كند.

و در حديث موثق از زيد بن على از آباى او از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهم منقولست در نماز بر طفل كه مى گويد: اللَّهمّ اجعله لأبويه و لنا سلفا و فرطا و اجرا.

و شيخ مفيد ذكر كرده است كه اگر نماز بر طفل كنند بعد از تكبير چهارم اين دعا را بخواند: اللَّهمّ هذا الطفل كما خلقته قادرا و قبضته طاهرا فاجعله لأبويه نورا و ارزقنا اجره و لا تفتنّا بعده. يعنى خداوندا چنانكه اين طفل را به قدرت كامله خود آفريدى و او را گرفتى پاك و پاكيزه كه مرتكب معصيت تو نشد پس بگردان او را از جهت پدر و مادرش نور در دنيا به زيادتى ايمان

و كمالات و در تاريكى قبر و قيامت سبب روشنايى ايشان باشد و ما را از

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 369

ثواب او بهره مند گردان و ما را فريفته دنيا مگردان بعد از ديدن مرگ او يا چنان مكن كه بى صبرى كنيم و اين عبارات همه خوبست.

و از عبارت صدوق ظاهر مى شود كه اعتقاد ندارد به نماز كردن بر اطفال زيرا كه گفته است كه اگر حاضر شوى يعنى نماز مكن و اين دعا را تقية بخوان و محتمل است كه مرادش مراد شيخ مفيد باشد و ليكن عبارت مصنف عبارت فقه رضويست و در آنجا چنين است كه: بدان كه بر طفل نماز نمى توان كردن تا نماز را بفهمد پس اگر حاضر شوى با قومى كه بر طفل نماز گذارند پس بگو: اللَّهمّ اجعله لأبويه و لنا ذخرا و مزيدا و فرطا و اجرا. و اين عبارت صريح است كه نماز بر طفل نيست و دعا را با آن جماعت مى خواند و صورت نماز را به جا مى آورد چنانكه ظاهر كلام صدوقست و خواهد آمد اخبار در اين باب و اللَّه تعالى يعلم.

(و صلّى ابو جعفر صلوات اللَّه عليه على ابن له صبى صغير له ثلاث سنين ثمّ قال لو لا انّ النّاس يقولون انّ بنى هاشم لا يصلّون على الصّغار من أولادهم ما صلّيت عليه) و حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه نماز گذاردند بر فرزند صغيرى از آن حضرت كه او را سه سال بود و بعد از آن فرمودند كه اگر نه اين بود كه مردمان تشنيع مى كردند كه بنى هاشم نماز بر اولاد خرد خود نمى كنند من نماز نمى كردم و اين

ملاحظه يا از آن جهت است كه شهرت كند كه ايشان اولاد صغار خود را مسلمان نمى دانند يا شهرت كند مخالفت مذهب عامه را و بنى اميه به ايشان ضرر رسانند چون عامه نماز مى كنند بر مطلق اطفال خود.

و آن چه صدوق ذكر كرده است مضمون چند حديثى است از آن جمله بسند صحيح از زراره منقولست كه پسرى از حضرت امام محمد باقر فوت شد

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 370

پس چون خبر فوت او را به حضرت دادند حضرت فرمودند تا او را غسل دادند و كفن كردند و حضرت با او متوجه شدند به مقبره و نماز بر او كردند و سجاده حضرت را انداختند و حضرت بر بالاى سجاده ايستادند از جهت نماز ديگر بر قبر او ايستادند تا از دفن او فارغ شدند پس حضرت برگشتند و من در خدمت حضرت برگشتم و با آن حضرت مى آمدم رو بمن كرد و گفت بر مثل اين طفل نماز نيست و آن طفل سه ساله بود و فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه امثال اين طفل را دفن كنند و نماز نمى كردند و ليكن چون سنيان مى كنند من تقيه كردم و نماز گزاردم بعد از آن پرسيدم كه پس چه وقت نماز بر او واجب مى شود حضرت فرمودند كه هر گاه نماز را بفهمد و شش سالش بشود پس پرسيدم كه حال اطفال چونست در آن نشأه حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى اعلم است به آن كه ايشان چه خواهند كرد و تحقيق اين سخن خواهد آمد.

و در حسن كالصحيح از زراره منقولست كه حضرت امام جعفر صادق

صلوات اللَّه عليه فرزندى داشتند در حيات حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و نامش عبد اللَّه بود و تازه از شير باز شده بود و به راه افتاده بود و حضرت آزاد كرده داشت كه تربيت آن طفل مى كرد من به طفل گفتم كه اين كيست كه در پهلوى تست طفل گفت آزاد كرده ما است آن غلام از روى خوش طبعى گفت من آزاد كرده تو نيستم آن طفل گفت كه از براى تو بد است كه مولاى من نباشى آن ملعون خنجرى به شكم آن طفل زد يا مشتى و آن طفل شهيد شد و آن طفل را در تابوتى گذاشتند كه از ليف خرما بافته بودند و به جانب قبرستان بقيع بردند پس حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه بيرون آمدند و جبه خز زردى پوشيده بودند و عمامه خز زردى و ردا از خز زردى و تكيه بر من كرده

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 371

بودند چون حضرت فربه بودند دشوار بود ايشان را بى تكيه بر كسى به جايى روند و مردمان مى آمدند و سر سلامتى مى دادند بر فرزند زاده آن حضرت چنانكه در كافى است ابن ابنه است و در تهذيب اتوائه است يعنى سر سلامتى مى دادند و مى گفتند كه اين ملعون غلام چه كارى كرد كه چنين طفلى را شهيد كرد پس چون حضرت به بقيع رسيدند پيش ايستادند و چهار تكبير بر آن طفل گفتند تقية و فرمودند كه او را دفن كردند پس حضرت دست مرا گرفتند و به گوشه بردند و فرمودند كه در زمان حضرت سيد المرسلين و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهما

و أولادهما مقرر نبود كه نماز بر اطفال كنند و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه اطفال را مخفى دفن كنند و به نماز بر ايشان كنند و غرض از مخفى ساختن آن كه صبر جميل كرده باشند و به قضاى الهى راضى باشند، و ممكن است كه بواسطه نماز نكردن مخفى دفن مى كرده باشند چون ابو بكر و عمر بدعت نماز را گذاشته بودند و حضرت نمى خواستند كه اظهار مخالفت آنها كنند و چون منافقان اتباع ايشان با حضرت مى بودند هميشه بعد از آن حضرت فرمودند كه من از اين جهت نماز بر اين طفل كردم كه اهل مدينه نگويند كه ايشان نماز بر اطفال خود نمى كنند.

و در حديث حسن كالصحيح منقولست از على بن عبد اللَّه كه گفت شنيدم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه چون ابراهيم فرزند حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله از دنيا رفتند در آن روز سه سنت جارى شد يكى آن كه در آن روز آفتاب گرفت پس مردمان مى گفتند كه بواسطه مردن ابراهيم شد كه آفتاب گرفت پس حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله بر منبر رفتند و حمد و ثناى الهى به جا آوردند و فرمودند اى گروه مردمان بدانيد كه آفتاب و ماه دو آيتند از آيات الهى كه دلالت بر وجود و وحدت و

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 372

علم و اراده و قدرت الهى مى كنند و بامر الهى جاريند و متحركند و اطاعت فرمان او مى كنند و منكسف نمى شوند از جهت مردن كسى و نه از جهت زندگى كسى پس چون هر دو بگيرد

يا يكى از ايشان بگيرد نماز كنيد پس چون حضرت از منبر به زير آمدند و نماز كسوف را با مردمان به جماعت گذاردند پس چون سلام دادند فرمودند كه يا على برخيز و كار سازى ابراهيم بكن پس حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه برخاستند و ابراهيم را غسل دادند و حنوط كردند و كفن كردند و بيرون بردند ابراهيم را و حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نيز رفتند تا او را به قبر رسانيدند پس صحابه گفتند كه حضرت فراموش كردند كه نماز بر او گذارند به سبب جزعى كه حضرت را دست داده است پس حضرت برخاستند و فرمودند أيها الناس جبرئيل آمده است و گفته شما را بمن گفت كه شما گمان برده ايد بمن كه من فراموش كرده ام نماز بر فرزندم را به سبب جزع و نه چنين است كه شما گمان كرده ايد و لكن خداوند لطيف خبير بر شما پنج نماز واجب گردانيده است و بعدد هر نمازى يك تكبير از جهت مردگان شما مقرر ساخته است و مرا امر كرده است كه نماز نكنم مگر بر كسى كه نماز كرده باشد پس حضرت فرمود كه يا على به قبر درا و فرزندم را در لحد بخوابان پس حضرت رفتند و ابراهيم را در لحد جا دادند پس ديگر بار صحابه گفتند كه چون حضرت به قبر نرفتند جايز نيست كه كسى در قبر فرزند خود رود پس حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه: يا أيها الناس بر شما حرام نيست كه در قبر فرزندان در آييد و ليكن از آن مى ترسم كه

چون روى فرزند خود را در قبر بگشاييد شيطان دست يابد و جزعى بكنيد كه اجر شما ضايع گردد پس برگشتند از بقيع.

و بسند قوى از هشام منقولست كه به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 373

عليه عرض نمودم كه سنيان بر ما اعتراضى دارند و مى گويند كه شما مى گوييد كه نماز بر طفل نمى توان كرد چون نماز نكرده است پس سخن شما اين است كه نماز بر كسى مى بايد كرد كه نماز كرده باشد ما مى گوييم كه بلى پس مى گويند كه اگر يهودى يا نصرانى مسلمان شود و همان ساعت بميرد پس بر شما لازم مى آيد كه نماز بر او نبايد كرد و حال آن كه شما قايليد كه بر او نماز مى بايد كرد چه جواب بگوئيم حضرت فرمودند كه بگوئيد كه اگر اين شخصى كه مسلمان شده است افترا بندد بر كسى او را چه مى بايد كرد البته خواهند گفت كه حد بر او واجبست پس چون اين جواب بگويند بگوئيد كه اگر اين طفلى كه نماز نكرده است افترا بندد بر كسى آيا حد بر او واجبست خواهند گفت كه نه پس خواهيد گفت كه نماز بر كسى مى بايد كرد كه نماز و حدود بر او واجب باشد و نماز نمى بايد كرد بر كسى كه نماز و حدود بر او واجب نباشد.

بدان كه ظاهر اين خبر آنست كه حضرت مى خواهد بيان فرمايد كه عبارتى كه وارد است كه نماز بر كسى مى بايد كرد كه نماز كرده باشد اين است كه اهل تكليف به نماز باشد خواه نماز كرده باشد يا نكرده باشد و چون معنى دقيق بود حضرت حدود

را ذكر كردند كه او بفهمد.

و اين حديث دلالت مى كند بر آن كه پيش از بلوغ نماز واجب نباشد و از شش سال تا بلوغ سنت باشد. و اين حديث با احاديث سابقه دلالت مى كند كه پيش از شش سال بدعت باشد پس اخبارى كه وارد شده است در آن كه اگر متولد شود حيا نماز بر او هست محمول خواهد بود بر تقيه و اكثر علما حمل كرده اند اين اخبار را بر نفى وجوب و بنا بر مذهب مشهور تا شش سال سنت است و بعد از شش سال واجب و گويا اين احاديث را نديده بودند و چون چنين اشتباهى شده است لازم بود نقل اين اخبار و اخبارى ديگر كه دلالت بر

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 374

مطلوب مى كند مثل صحيحه على ابن جعفر كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه آيا نماز بر ميت طفل مى توان كرد اگر پنج سال داشته باشد حضرت فرمودند كه هر گاه نماز را بفهمد نماز بر او مى توان كرد.

و در حديث صحيح زراره گذشت كه فهميدن نماز در شش سالگى است و در موثق از عمار وارد است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از طفل كه قلم بر او جارى نشده باشد آيا نماز بر او مى توان كرد حضرت فرمودند كه نماز بر مرد و زن وقتى واجبست كه قلم بر ايشان جارى شود و ظاهرش وقت بلوغ است.

و در حديث صحيح از على بن يقطين وارد شده است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما كه طفل

چند ساله كه شود نماز بر او مى توان كرد حضرت فرمودند كه در هر حالى نماز هست مگر آن كه ناتمام متولد شود يعنى مرده چنانكه در حديث صحيح از عبد اللَّه بن سنان منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نماز نمى بايد كرد بر طفلى كه مرده از مادر متولد شود و صدايى از او ظاهر نشود كه دلالت بر حيات او كند و او را ميراث نمى دهند نه از ديت پدر و نه از غير آن و اگر فرياد بكند بر او نماز بگذار و او را ميراث بده و به همين مضمونست حديث سكونى.

و در حديث ديگر منقول است از حضرت امام موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما موافق حديث ابن يقطين و همه محمولست بر تقيه يا اتقاء كه غرض حضرت اين باشد كه نماز بر طفل بكنند مبادا كه ضررى به ايشان رسد چنانكه حضرت كردند.

و در حديث كالصحيح از قدامة بن زايده كه مجهول الحال است

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 375

منقولست كه گفت از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه شنيدم كه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نماز بر ابراهيم فرزندش كرد و پنج تكبير بر او گفت و اين حديث غريبست و ممكن است بر تقدير صحت كه تقيه فرموده باشند بعنوان استفهام انكارى يعنى شما سنيان چنين مى گوييد و غلط است و اين نحو از تقيه بسيار است كه خواهد آمد و ظاهرا اتقاء بيشتر واقع شده باشد احاديث از تقيه چون حضرات ائمه معصومين علم به حيات و ممات و وقت آن داشتند و احتياج به تقيه

نداشتند چنانكه راوى به خدمت حضرت امام رضا عرض مى كند كه شما اظهار امامت علانية مى كنيد و از شمشير هارون الرشيد عليه اللعنة و العذاب الشديد خون مى چكد حضرت مى فرمايد كه خاطر جمعدار كه از هارون بمن ضررى نمى رسد و اگر از هارون بمن ضرر رسد من امام نيستم هم چنان كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله را از ابو جهل مى ترسانيدند كه در مقام قتل تست يا رسول اللَّه حضرت مى فرمودند كه اگر ابو جهل مرا بكشد من پيغمبر نيستم و كسى كه خواهد تفصيل اين معنى را نظر كند به عيون اخبار الرضا صلوات اللَّه عليه كه حضرت تقيه نفرمودند در بسيارى از جاها و اگر تقيه بر ايشان واجب مى بود ترك آن نمى كردند.

و احاديث از طرق عامه و خاصه متواتر است كه حضرت امير المؤمنين قاتل خود را مى دانستند و ساعت شهادت خود را مى دانستند و فرزندان حضرت مبالغه مى كردند در آن كه حضرت در آن صبح در خانه نماز گذارند و حضرت قبول نفرمودند و چون بعضى از چيزها را بيان مى كنم باقى را كه خواهيد رسيد در محال خود خواهيد دانست إن شاء اللَّه تعالى.

(و سئل متى تجب الصّلاة عليه فقال اذا عقل الصّلاة و كان ابن ستّ سنين) و در حديث صحيح از زراره منقولست كه از حضرت امام محمد

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 376

باقر صلوات اللَّه عليه سؤال كرد كه چه وقت نماز بر طفل واجب مى شود حضرت فرمودند كه هر گاه نماز را بفهمد و شش سالش تمام شود چون غالب اوقات در شش سالگى مى توان فهمانيد كه خداوندى دارد و او فرموده است كه

نماز بكنند تا به بهشت روند و اگر نكنند بجهنم مى روند و بهشت چنين جائى است و دوزخ چنين جائى است.

و الحمد اللَّه رب العالمين كه بنده در چهار سالگى همه اينها را مى دانستم و نماز شب مى كردم در مسجد صفا و نماز صبح را به جماعت مى كردم و اطفال را نصيحت مى كردم به آيه و حديث به تعليم پدرم رحمه اللَّه تعالى و غرض آنست كه حق سبحانه و تعالى مرتبه مرتبه عقل اطفال را زياده مى كند و در سن شش غالبا قابل تعلم هستند و ليكن پدرهاى بى سعادت خود تحصيل نكرده اند آن چه را مى بايد و تحصيل چيزى چند كرده اند كه نمى بايد آنها را به ياد اطفال خود مى دهند و حجت الهى بر خلايق تمامست و تقصير از ايشان است.

و صدوق ذكر نكرده است برداشتن دستها را نزد تكبيرات خمس بر ميت جمعى از علما بر اينند كه در تكبير اول دست بر مى دارند و بس و اكثر بر اينند كه در هر تكبيرى سنت است دست برداشتن تا برابر گوش كه سر انگشت محاذى گوش باشد و كف دست وقتى كه بالا رود و رو بقبله باشد.

و در حديث صحيح وارد شده است از عبد الرحمن عزرمى كه گفت من نماز ميت گزاردم بر پشت سر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه ديدم كه حضرت پنج تكبير بر ميت كه گفتند در هر تكبيرى دستها را برداشتند و همين مضمون در حديث قوى از محمد بن عبد اللَّه بن خالد منقولست.

و در حديث كالصحيح از يونس منقولست كه گفت از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما سؤال

كردم و گفتم فداى تو

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 377

گردم به درستى كه سنيان در تكبير اول نماز ميت دست بر مى دارند و بعد از آن دست بر نمى دارند آيا من بنحو سنيان يك مرتبه دست بردارم يا در هر تكبير دست بردارم حضرت فرمودند كه در هر تكبيرى دست بردار.

و از اين حديث ظاهر مى شود كه يونس مى دانسته است كه در هر تكبيرى دست برداشتن سنت است و سؤال او از اين جهت است كه تقيه بكنم يا نكنم حضرت فرمودند كه مكن كه ضرر به تو نمى رسد به توجه ما و اظهار شعاير ايمان نيز كرده خواهى بود.

و از اينجا نيز ظاهر مى شود كه در اخبارى كه يك مرتبه واقع شده است از جهت تقيه است كه مبادا ضرر به ايشان رسد با آن كه راوى حديث يك مرتبه غياث بن ابراهيم است و او سنى است و ظاهرا اسماعيل بن اسحاق نيز چنين باشد چنانكه هر دو روايت فعل حضرت امير المؤمنين را كرده اند كه حضرت صلوات اللَّه عليه در تكبير اول دست بر مى داشت و بس پس ممكن است بر تقدير وقوع كه حضرت تقيه فرموده باشند چون پيشتر آن كسان اين بدعت را گذاشته بودند و حضرت از انكار اصحابش خايف بوده باشد چنانكه خواهد آمد كه حضرت امير المؤمنين اراده فرمودند كه بدعت عمر را در نماز تراويح كه در جميع صحاح ايشان هست كه عمر گذاشته است برطرف كند و حضرت امام حسن را فرستاد كه بدعتست ترك كنيد همگى فرياد بر آوردند كه وا عمراه حضرت فرمودند كه هر چه خواهند بكنند.

و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه

فرمودند در خطبه طويلى كه اگر من بدعتهايى كه گذاشته اند برطرف كنم هر آينه همه از من متفرق خواهند شد مگر قليلى كه مرا شناخته اند و فضيلت مرا از كتاب خدا دانسته اند و يكى از آنها تكبير بر ميت است كه حضرت سيد المرسلين پنج تكبير بر مؤمن مقرر ساختند و

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 378

بر منافق چهار و ايشان بواسطه نفاقى كه داشتند چهار را عمل مى كنند در مؤمن و منافق و اگر چه يك علامت نفاق چهار تكبير است.

(و روى زرارة و محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انه قال الصّلاة على المستضعف و الّذى لا يعرف مذهبه يصلّى على النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله و يدعو (1) «1» للمؤمنين و المؤمنات و يقال اللَّهمّ اغفر للّذين تابوا و اتّبعوا سبيلك و قهم عذاب الجحيم و يقال فى الصّلاة على من لا يعرف مذهبه اللَّهمّ انّ هذه النّفس أنت احييتها و أنت امتّها اللَّهمّ ولّها ما تولّت و احشرها مع من احبّت) و بسند صحيح از زراره و كالصحيح از محمد بن مسلم منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نماز بر مستضعف و بر كسى كه مذهب او را ندانند صلوات است بر نبى و آل او صلى اللَّه عليه و آله و دعا مى كند از براى مردان مؤمن و زنان مؤمن و بعد از آن مى گويد در نماز مستضعف يا هر دو كه خداوندا بيامرز كسانى را كه توبه كرده باشند از مذهب باطل و از بديها و متابعت كرده باشند راه ترا كه آن مذهب حق است و اعمال صالحه و نگاهدار

ايشان را از عذاب جهنم و در نماز بر كسى كه مذهبش را ندانند مى گويند بعد از صلوات و استغفار از براى مؤمنين و مؤمنات يا با ما قبل هر چه گذشته است يا همين دعا را كه خداوندا اين نفس را تو زنده گردانيدى در شكم مادر و تو ميراندى او را خداوندا و إلى او گردان آن چه را تو لا به او كرده است يعنى اگر شيعه است حضرات ائمه معصومين عليهما السلام را شفيع او گردان و اگر سنى است عمر را و برادرانش را تا با ايشان رود و يا او را بمذهب او گذار از خوب و

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 379

بد و حشر كن او را با هر كه او را دوست مى دارد.

و مراد از مستضعف جمعى اند كه حق را نمى دانند از سنيان و شيعيان غير اثنى عشرى و به اندك احسانى يا كلامى از مذهب خود بر مى گردند و امامى مى شوند و باز اگر احسانى يا كلامى از سنيان بشنوند سنى مى شوند.

و اين معنى را مشاهده نموديم در اكثر سنيان بصره كه در شبى اراده كرديم در راه مكه كه چون شخصى فوت شده بود از جهت او استيجار حج كنيم قريب به صد كس آمدند و [ل ع ن ] كردند بر ثلاثه و چون دوازده امام را از ايشان مى پرسيديم بغير از على كسى را نمى دانستند تا آن كه بعضى از اخوان مؤمنين مرا منع كردند كه در راه مكه هم چنين تقيه مى كنى و حال آن كه متوجه آنجايى بعد از آن از آنجا به خيمه خود رفتيم و ظاهر بود كه همه سنى بودند.

و در

اخبار معتبره حسنه كالصحيح از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم وارد شده است كه فرمودند كه مستضعفين جمعى اند كه عقل صحيحى ندارند و عقول ايشان مثل عقول اطفال است نه در كفر ثابت قدمند و نه به ايمان هدايت يافته اند چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده كه إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا. و ترجمه اش اين است كه مگر ضعفاء العقول از مردان و زنان و اطفال كه در كفر ثابت قدم نيستند و هدايتى به ايمان نيافته اند.

و احاديث صحيحه وارد است در آن كه هر كس مى فهمد كه مردمان در دينها اختلاف دارند و اين جماعت مى گويند كه آنها بر باطلند و بجهنم مى روند و بر عكس اين جماعت مستضعف نيستند و عقل ايشان اقتضا مى كند كه تفحص حق بكنند.

اما ضعفاء العقول شيعه اثنى عشرى پس ايشان را مستضعف نمى گويند هر

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 380

چند دليل بر حقيقت مذهب خود را ندانند. و بر اين مضمون نيز احاديث بسيار وارد شده است.

و مراد از كسى كه مذهبش را ندانند اين است كه هر گاه شخصى در ميان اهل سنت فوت شود و ندانيم كه شيعه است يا نه مجهول الحال است اما اگر كسى در امثال اين بلاد فوت شود او مجهول نيست بلكه او را دعاى مؤمنان مى كنيم و اگر شيعه و سنى در هم مرده باشد و خصوص كسى را ندانيم كه شيعه كدام است و سنى كدام همه را غسل و حنوط و كفن مى كنند و يك نماز بر ايشان مى كنند و همين دعاى مجهول الحال را مى خواند و اگر خواهد دعاى

مؤمنان را مى خواند و بس و دعا از براى مؤمنان مى كند و اگر خواهد دعاى مؤمنان را مى خواند و بس و دعا از براى مؤمنان مى كند و اگر خواهد دعاى مؤمنان را از جهت مؤمنان مى خواند و دعاى مستضعفان را از جهت ايشان و دعاى منافقان را از جهت ايشان مى خواند تا به همه اخبار عمل كرده باشد.

(و روى صفوان بن مهران الجمّال عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال مات رجل من المنافقين فخرج الحسين بن علىّ صلوات اللَّه عليهما يمشى فلقى مولى له فقال له إلى اين تذهب فقال افرّ من جنازة هذا المنافق ان أصلّي عليه فقال له الحسين صلوات اللَّه عليه قم إلى جنبى فما سمعتني اقول فقل مثله قال فرفع يديه و قال اللَّهمّ اخز عبدك فى عبادك و بلادك اللَّهمّ اصله اشدّ نارك اللَّهمّ اذقه حرّ عذابك فانّه كان يوالى اعدائك و يعادى أولياءك و يبغض اهل بيت نبيّك) و روايت كرده اند از صفوان شتربان بسند صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه شخصى از منافقان يعنى دشمنان اهل بيت سيد المرسلين صلى اللَّه عليهم فوت شد پس حضرت سيد الشهدا عليه السلام به جنازه آن ملعون بيرون رفتند و مى رفتند كه به خدمت حضرت رسيد آزاده كرده

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 381

آن حضرت يا يكى از شيعيان آن حضرت صلوات اللَّه عليه حضرت به او فرمودند كه كجا مى روى آن شخص گفت از جنازه اين منافق مى گريزم كه مبادا حاضر باشم و نماز بايد كرد پس حضرت امام حسين سلام اللَّه عليه فرمودند كه پهلوى من بايست هر چه بشنوى كه من

مى گويم تو همان را بگو پس حضرت دستها برداشتند و دلالت مى كند كه در تكبير چهارم دست برداشتن خوب باشد و گفتند خداوندا خوار گردان اين بنده را در ميان بندگانت و در همه شهرهاى خودت، خداوندا او را آتش افروز جهنم گردان به سخت ترين آتشى در گرمى، خداوندا بچشان او را گرمى عذاب را و ظاهرا سهوى در اينجا از كتاب شده است. و آن چه در كلينى و تهذيب و ساير ادعيه است باين عنوانست كه: اللَّهمّ اصله حرّ نارك اللَّهمّ اذقه اشدّ عذابك به درستى كه او دوستى مى كرد با دشمنان تو و دشمنى مى كرد با دوستان تو و دشمن بود اهل بيت پيغمبر ترا صلوات اللَّه عليهم.

و احاديث صحيحه وارد شده است كه اين آيه در شأن ناصبى است كه عداوت اهل بيت داشته باشد: عاملة ناصبة تصلى نارا حامية يعنى عبادت مى كند و دشمنى با اهل بيت رسول من دارد آتش افروز آتشى خواهد بود كه گرمى او را تصور نتوان كرد.

و در احاديث متواتره وارد شده است كه اگر جميع پيغمبران و جميع اوصياء پيغمبران و جميع ملائكه مقربان شفاعت كنند يك ناصبى را حق سبحانه و تعالى شفاعت هيچ يك را قبول نخواهد كرد و اين سخن بر تقدير فرض محال است.

و در احاديث متواتره وارد شده است كه دشمنان اهل البيت بوى بهشت نمى شوند. و در احاديث بسيار وارد شده است كه ناصبى نماز كند يا زنا كند

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 382

مساويست.

و در احاديث بسيار وارد شده است كه ناصبى كسى است كه دشمن شيعه باشد از جهت تشيع بلكه همين دشمنى كه ائمه اهل البيت را

يا يكى از ايشان را امام نداند كافى است از براى خلود در جهنم.

و در احاديث متواتره وارد شده است كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم فرمودند كه اگر كسى هزار سال يا مدت عمر دنيا در حطيم كه ما بين ركن و مقام ابراهيم است عبادت كند كه شبها بر پا ايستد و روزها روزه گيرد حق سبحانه و تعالى آن را قبول نكند و البته او را بجهنم برد و دائم در عذاب جهنم باشد.

و احتمال نجات در مستضعفين هست به تفضل الهى نه به استحقاق به اعتبار بعضى از اخبار و اكثر علماى شيعه بلكه نقل اجماع نيز كرده اند كه غير اثنى عشرى كافر است هر كه باشد و مستحق خلود نارند.

و احاديث متواتره بر اين مضمون وارد است و چون كسى ملاحظه صحيح بخارى تنها كند يقين بهم مى رساند كه ابو بكر و عمر و عثمان دشمن اهل بيت بوده اند و ليكن چون حق سبحانه و تعالى ايشان را كور گردانيده است نمى يابند و همين احاديث فدك كافى است در كفر ايشان كه بخارى آن حديث طولانى را ذكر كرده است زياده برده موضع يك جا به اعتبار سلوك با سيدة نساء عالميان و يك جا به اعتبار سلوك با حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهم اجمعين و هر يك از اين حكايات را به سندهاى مختلف در مواضع مختلفه ذكر كرده است با آن كه آن ملعون شديد العداوة اخبار مدح ايشان را نيز در مواضع مختلفه ذكر كرده است و آن كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه بهترين خلايق است و آن كه حضرت فاطمه سيده نساء

عالميان است و در احاديث هر

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 383

جا كه منافق مى گويند غير اثنى عشرى را مى خواهند و گاه هست كه مراد از آن ناصبى است و در نماز ميت كه منافق مى گويند غير مستضعف را مى خواهند اگر چه ظاهرا عداوت نداشته باشد با اهل بيت.

و احاديث بسيار صحيح و كالصحيح وارد شده است در نماز منافق و مستضعف و در نماز منافق همين لعن وارد شده است و مطلقا تكبير و دعاهاى ديگر وارد نشده است و چون ضرور بوده است تقيه حضرات ائمه عليهم السلام مى ايستاده اند و لعن مى كرده اند و احوط آنست كه اگر كسى مبتلا شود چنين كند كه صورت نماز را بفعل آورد و مشغول لعن شود و احاديث مستضعف اكثرش به نحويست كه صدوق ذكر كرده است و از آيه كه حضرات ائمه معصومين مى خوانده اند كه: اللَّهمّ اغفر للّذين تابوا ظاهر مى شود كه دعاى بر ايشان مشروط است به توبه ايشان در وقت مرگ چون ممكن است كه توبه كرده باشند و ما ندانيم و اشعارى دارد به آن كه اگر توبه نكرده باشند بر ايشان نفرين باشد بعدم مغفرت و دخول در عذاب جحيم و اللَّه تعالى يعلم.

[دعا بر غير مستبصر در نماز ميت ]

(و روى عبيد اللَّه بن علىّ الحلبيّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال اذا صلّيت على عدوّ اللَّه عزّ و جلّ فقل اللَّهمّ انّا لا نعلم الا انّه عدو لك و لرسولك اللَّهمّ فاحش قبره نارا و احش جوفه نارا و عجّله إلى النّار فانّه كان يوالى اعدائك و يعادى أولياءك و يبغض اهل بيت نبيّك اللَّهمّ ضيّق عليه قبره فاذا رفع فقل اللَّهمّ لا ترفعه و

لا تزكّه و ان كان مستضعفا فقل اللَّهمّ اغفر للّذين تابوا و اتّبعوا سبيلك و قهم عذاب الجحيم فاذا كنت لا تدرى ما حاله فقل اللَّهمّ ان كان يحبّ الخير و اهله فاغفر له و ارحمه و تجاوز عنه و ان كان المستضعف منك بسبيل فاستغفر له على وجه الشّفاعة منك لا على وجه الولاية) و به اسانيد

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 384

صحيحه از عبيد اللَّه منقولست از حضرت امام ابى عبد اللَّه جعفر بن محمد صلوات اللَّه عليهما كه فرمودند كه هر گاه نماز كنى يا دعا و نفرين كنى بر دشمن الهى كه آن كسى است كه عداوات با اهل بيت داشته باشد چون احاديث متواتره وارد شده است از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه دشمن تو يا على دشمن من است و دشمن من دشمن خداست پس اين دعا را بخوان كه خداوندا نمى دانيم از حال او مگر آن كه دشمن تست و دشمن رسول تست خداوندا قبرش را پر از آتش گردان، و اندرونش را پر از آتش گردان، و او را به زودى به آتش برسان به درستى كه او دوستى مى كرد با دشمنان تو و دشمنى مى كرد با دوستان تو كه ائمه معصومينند صلوات اللَّه عليهم و شيعيان ايشان و بغض اهل بيت رسولت را در دل مى داشت، خداوندا قبر را بر او تنگ گردان و چون جنازه را بردارند بگو خداوندا او را رفعت مده يا روح او را به بالا مبر و او را به خوبى ياد مكن.

و اگر ميت مستضعف باشد و اعتقادش ضعيف باشد بگو خداوندا بيامرز كسانى را كه ايمان به

تو و به رسولت و به اهل بيت رسولت داشته باشند و ايشان را از عذاب جهنم نگاه دار.

و اگر حال ميت را ندانى بگو خداوندا اگر اين شخص دوست مى داشت ايمان را و اهل ايمان را يعنى كسانى را كه ايمان به ايشان مى بايد داشت كه رسول خدا و ائمه هدى اند صلوات اللَّه عليهم يا شيعيان ايشان پس بيامرز او را و رحم كن بر او و از گناهان او در گذر.

و اگر مستضعف را با تو ربطى باشد مثل خويشى و الفت و هم سايگى پس طلب مغفرت بكن از جهت او بر وجه شفاعت نه بر وجه دوستى چون دوستى خلاف مذهب حرام است پس با او دشمن مى بايد بود و استغفار مى بايد كرد از

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 385

جهت او بعنوان شفاعت كه خداوندا عقلش ضعيف بود بى چاره است اگر قابليت مغفرت دارد بيامرز و الا تو مى دانى.

اما كسانى كه شعورى داشته باشند مثل علماى اهل سنت ايشان داخل منافقانند و شفاعت ايشان جايز نيست.

و در حسن كالصحيح از حلبى منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون عبد اللَّه بن ابى كه سر منافقان اهل مدينه بود بجهنم رفت و پسرش مؤمن بود و به خدمت حضرت آمد و گفت يا رسول اللَّه من مى دانم كه پدرم از اهل جهنم است و ليكن اگر تو به جنازه او حاضر نشوى ننگ و عارى عظيم خواهد بود ما را حضرت به جنازه او حاضر شد پس عمر گفت يا رسول اللَّه آيا حق سبحانه و تعالى ترا نهى نكرده است كه بر قبر منافقان نايستى حضرت خاموش شدند ديگر

آن سردار منافقان مكه همين عبارت را اعاده كرد حضرت فرمودند كه واى بر تو تو چه مى دانى كه من چه گفتم گفتم كه خداوندا اندرونش را پر از آتش كن و قبرش را پر از آتش كن پس حضرت صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه عمر باعث شد كه حضرت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله اظهار كردند چيزى را كه نمى خواستند كه اظهار كنند يعنى از جهت خاطر پسرش و حاصل جواب حضرت اين شد كه حق سبحانه مرا نهى كرده است از طلب مغفرت نه از حضور و لعنت چنانكه فرموده است كه: و لا تصل يعنى دعا مكن هرگز بر احدى از كفار و منافقين و بر قبر ايشان مايست كه استغفار كنى كه اگر هفتاد مرتبه استغفار كنى حق سبحانه و تعالى ايشان را نمى آمرزد.

و عامه نيز اين حديث را در صحاح خود ذكر كرده اند و هميشه كار آن ملعون ايذاى آن حضرت بود و غرضش از اين گفتن نفى نبوت آن حضرت بود كه چون پيغمبر باشى و حال آن كه خود نقل مى كنى كه خدا چنين گفت و خود مخالفت

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 386

مى كنى.

و قاضى عضد در حكايت دوات و قلم جوابى گفته است از جهت عمر كه آن چه عمر گفت از نسبت هذيان به حضرت سيد المرسلين و نگذاشت كه حضرت چيزى بنويسد كه مردمان هرگز گمراه نشوند كه اينها سهل است هميشه كار عمر اين چنين بود و راست گفته است كه هميشه چنين بود و جوابش باين بر مى گردد كه عمر در آن وقت كافر نشد هميشه كافر بود و راست گفته است.

و

سعد بن عبد اللَّه نيز روايت كرده است كه به خدمت حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللَّه عليه رفتم و حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه عليه در دامن آن حضرت نشسته بودند و چون مسايل خود را به حضرت عرض كردم حضرت فرمودند كه فرزندم صاحب شماست و حضرت صلوات اللَّه عليه در سن دو سالگى بود مسايل خود را از او بپرس پس هر چه پرسيدم جواب فرمودند پس حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چرا آن مسأله ناصبى را نپرسيدى و آن چنان بود كه يكى از نواصب كه هميشه با او بحثها در امامت مى كردم بمن گفت كه شما شيعيان هميشه چيزهاى باطل مى گوييد كه بطلانش بديهى است از آن جمله مى گوييد كه ابو بكر و عمر هرگز مسلمان نبودند و ايشان منافق بودند با آن كه ايشان در مكه مسلمان شدند و نفاق در مدينه بهم رسيد كه شمشير بهم رسيد و من از جواب او عاجز شده بودم حضرت فرمودند كه چرا در جواب آن ناصبى نگفتى كه ايشان طمعا مسلمان شدند بحسب ظاهر چون از يهود و نصارى شنيده بودند كه پيغمبر آخر الزمان عالم گير خواهد شد گفتند كه اظهار اسلام كنيم شايد از استيلا ما را بهره باشد پس اسلام مكه منافات با نفاق ايشان ندارد و حكايت طولانى است مجملى كه مطلوب بود مذكور شد.

[اگر مرد و زن بودند زن را مقدم مى داشتند به جانب قبله ]

(و كان علىّ صلوات اللَّه عليه اذا صلّى على المرأة و الرّجل «1» قدّم المرأة و اخّر الرجل و اذا صلى على العبد و الحرّ قدّم العبد و اخّر الحرّ و اذا صلّى على الكبير و الصّغير قدّم الصّغير

و اخّر الكبير) و بسند كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه هميشه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه بر ميت نماز مى كردند و جنازها جمع مى شد و بر همه يك نماز مى كردند اگر مرد و زن بودند زن را مقدم مى داشتند به جانب قبله و مرد را مؤخر مى داشتند از زن و برابر آن حضرت بود و هر گاه نماز بر بنده و آزاد مى كردند آزاد نزد امام بود و بنده در عقب او به جانب قبله و هر گاه نماز بر بزرگ و طفل مى كردند طفل را مقدم مى داشتند به جانب قبله و بالغ را مؤخر مى داشتند به جانب خود.

و آن چه مذكور شد در حل حديث مؤيد آن احاديث بسيار وارد شده است از آن جمله در حديث صحيح از محمد بن مسلم از احدهما صلوات اللَّه عليهما وارد است كه سؤال كردم از آن حضرت كه بر مردان و زنان چگونه نماز بايد كرد حضرت فرمودند كه مردان به جانب امام باشند مقدم بر زنان و همه را در عقب يكديگر صف مى كنند به آن كه اگر ده مرد باشند و ده زن صف مردان را پى در پى يكديگر مى گذارند و ديگر زنان را از عقب مردان يك صف مى كنند.

و ممكن است كه مراد از صف، صفى باشد كه در حديث عمار واقع شده است.

و در دو حديث كالصحيح از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما وارد شده است قريب بحديث محمد بن مسلم

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 388

كه مردان به جانب امام باشند و زنان به جانب قبله و

مردان را مقدم مى دارند چنانكه در كتاب حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه. و در حديث موثق از عمار ساباطى وارد است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه اگر دو مرده يا سه مرده باشد چگونه نماز بر ايشان مى كنند حضرت فرمودند كه اگر سه يا دو يا ده يا بيشتر باشند بر همه يك نماز مى كنند و پنج تكبير مى گويند چنانكه بر يك ميت نماز مى كنند و چون يك نماز كردند گويا بر همه فردا فردا نماز كرده اند و باين نحو مى گذارند كه اول ميتى را مى گذارند و سر ميت ديگر را محاذى نشستگاه ميت اول مى گذارند و سر ميت سيم را محاذى نشستگاه ميت دويم مى گذارند بنحو نردبان تا به آخر و چون اين صف را درست كنند امام در ميان صف مى ايستد و پنج تكبير مى گويد چنانكه بر ميت واحد نماز مى گذارد پس ديگر پرسيدند كه اگر مردان و زنان جمع شوند چه بايد كرد حضرت فرمودند كه صف مردان را بنحو سابق درست مى كنند و بعد از آن سر زن را محاذى نشستگاه مرد آخر مى گذارند و سر زن ديگر را محاذى نشستگاه زن اول مى گذارند تا زنان نيز بنحو مردان تمام شوند پس در ميان صف مردان مى ايستد و يك نماز بر همه مى كند.

و اين حديث را باين عنوان كلينى رضى اللَّه عنه روايت كرده است و شيخ در تهذيب و استبصار ذكر كرده است در ترتيب زنان كه سر زن دويم را محاذى سر زن اول مى گذارند.

و اكثر علما به قانونى كه دارند كه نظر به كتابى ديگر نمى كنند عمل بروايت شيخ كرده اند و

ظاهرا شيخ از كافى برداشته است.

و احتمال دارد كه از كتاب محمد بن احمد اشعرى برداشته باشد چنانكه ظاهر آنست كه كلينى نيز از آنجا برداشته باشد و هر گاه منقول عنه يكى باشد

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 389

شك نيست كه كلينى اثبت است و اعتماد بر او بيش از همه كس است چنانكه بر متتبع ظهورش كالشمس فى رابعة النهار است.

و در جمع مردان با زنان در حديث صحيح از عبيد اللَّه حلبى منقولست كه از حضرت سؤال كردم كه بر مرد و زن نماز مى توان كرد حضرت فرمودند كه مرد در برابر زن باشد به جانب قبله و سر زن پيش نشستگاه مرد باشد از جانب چپ او يعنى ميت مرد چون بر پشت خوابيده است و سر زن محاذى دست چپ امام باشد و سر مرد از جانب دست راست امام باشد و اين نحو دور نيست كه بهتر باشد چون زنان بر پشت سر امام مى افتند اما محاذى مأمومين خواهد بود و از اين حيثيت پيش بودن ايشان اولى خواهد بود.

و از اين حديث ظاهر مى شود كه مى بايد ميت بر پشت خوابيده باشد و سر او محاذى جانب راست امام باشد و حديث عمار كه پيش گذشت و همين حديث اينجا بلكه ظاهر اخبار بسيار دلالت مى كند بر استقبال ميت باين عنوان كه بر پشت خوابيده باشد و سر او محاذى دست راست امام باشد.

و در حديث صحيح از زراره و حلبى منقولست كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند در امر مرد و زن كه جمع شوند چگونه بر ايشان نماز گذارند حضرت فرمودند كه مرد در پيش

امام است و زن بعد از او.

و در حديث موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است در جنازه مردان و اطفال و زنان كه فرمودند كه مردان در پيش امام باشند و بعد از آن اطفال و بعد از ايشان زنان در پيش قبله و جمعى از علما اطفال را بعد از زنان مى گذارند چون زنان اشرفند به اعتبار آن كه كه مكلفند و بعضى اطفال شش ساله را كه نماز بر ايشان واجبست به اعتقاد ايشان مقدم مى دارند بر زنان و بيش از شش سال را مؤخر مى دارند و ليكن چون نص وارد است استنباط باطل

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 390

است.

مع هذا ظاهر نيست كه پيش و پس به اعتبار اشرفيت باشد و بر تقدير تسليم شايد رعايت ستر زنان اولى باشد و حديث متن دلالت كرد بر آن كه هر دويى كه از قبيل هم باشند تقدم دارند به آن كه مردان بر زنان و آزاد بر بنده و كبير بر صغير و دو احتمال داشت يكى تقدم به جانب قبله و ديگر تقدم به جانب امام اما اگر همه جمع شوند بغير از حديث موثق حديثى ديگر بخاطر ندارم و ليكن جمعى از علما خنثى را مقدم مى دارند بر زن و در عبد و خنثى دور نيست كه مخير باشند چون هر يك شرفى دارند و هر دو مقدمند بر زن و دور نيست كه مقدم باشند بر صبى و خلافى نيست كه اين تقدمها بر سبيل استحبابست چنانكه خواهد آمد.

(و روى هشام ابن سالم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال لا باس بان يقدّم الرّجل و

تؤخّر المرأة و تقدّم المرأة و يؤخّر الرّجل يعنى فى الصّلاة على الميّت) و به اسانيد صحيحه و حسنه از هشام منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه مقدم دارند مرد را به جانب امام يا قبله و تاخير كنند زن را از امام يا قبله و مقدم دارند زن را بهر دو معنى و مؤخر دارند مرد را بهر دو معنى يعنى در نماز بر ميت و جمله يعنى ظاهرا كلام هشام باشد چون شيخ طوسى اين حديث را صحيحا روايت كرده است از كتاب على بن بابويه و احتمال غير او از رواة نيز هست و اكثر علما اين حديث را دليل عدم وجوب ساخته اند.

و ظاهر اين حديث آنست كه مستحب هم نباشد چون اگر تقديم مرد سنت باشد به نحوى كه از احاديث صحيحه ظاهر شد مناسب اين بود كه بگويند باكى نيست بتقدم زن و تاخر مرد و در اين صورت ظاهر مى شد عدم وجوب و استحباب باقى مى بود.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 391

اما اين عبارت بحسب ظاهر دلالت مى كند كه هر دو مساوى باشد بلكه تقديم مرد مرجوح باشد و ممكن است كه مراد اين باشد كه استحباب بهر دو نحو متحقق مى شود به آن كه مرد را به جانب قبله گذارند و رعايت شرف قبله كنند و بر عكس رعايت اشرفيت قرب امام و تستّر زن و به نيت مختلف شود و ممكن است كه نسخه او تقدم المرأة باشد چنانكه در بعضى از نسخ فقيه او واقع است و بنا بر اين راوى شك دارد كه حضرت اين عبارت را گفته است

يا آن عبارت را.

و ممكن است كه در واقع بايد كه مرد به جانب قبله باشد و زن به جانب امام چنانكه صريح صحيح حلبى و ظاهر حديث حضرت امير المؤمنين و ظاهر موثقه عبد الرحمن بن ابى عبد اللَّه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از جنازه هاى مردان و زنان هر گاه جمع شوند حضرت فرمودند كه در كتاب حضرت امير المؤمنين وارد شده است كه مردان را مقدم مى دارند. و ظاهر تقديم آنست كه به جانب قبله باشد و چون اين حكم مخالف مذهب سنيان است چون همه ايشان مرد را به جانب امام مى گذارند مگر حسن بصرى كه او مرد را به جانب قبله مى گذارد بنا بر اين حضرت فرمودند كه در كتاب على چنين است پس بنا بر اين اخبار سابقه محمول بر تقيه باشد و اين نحو كه مى خواهى چنين بگذار و مى خواهى چنين بگذار نيز نحويست از تقيه كه مماشاتى با عامه واقع مى شود و اكثر به همين راضى مى شوند كه نگويند مذهب ايشان بالكليه باطل است خصوصا هر گاه حسن بصرى كه از صحابه حضرت امير المؤمنين عليه السلام است با ما باشد آن چه از جمع بين الاخبار ظاهر مى شود اينست.

و مشهور استحباب تقدم مرد است به جانب امام و چون اين امر واجب نيست سهل است و اللَّه تعالى يعلم و الحمد للّه رب العالمين كه در اين بلادكم واقع مى شود كه چنين اجتماعى واقع شود و ليكن در بلاد روم شايع است طاعون

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 392

و اين قسم اجتماعات در طاعون دست بهم مى دهد.

(و افضل المواضع في الصّلاة

على الميّت الصّف الاخير و العلّة فى ذلك انّ النّساء كنّ يختلطن بالرّجال فى الصّلاة على الجنائز فقال النّبي صلى اللَّه عليه و آله افضل المواضع فى الصّلاة على الميّت الصّف الاخير فتاخّرن إلى الصّف الاخير «1» فبقى فضله على ما ذكره صلّى اللَّه عليه و آله) و بهترين جاها در نماز بر ميت صف آخر است و علتش اين است كه مردان مخلوط مى شدند به زنان در نماز جنازه پس حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه بهترين صفها در نماز بر ميت صف آخر است پس زنان به صف آخر رفتند پس چون بر زبان مبارك آن حضرت چنين جارى شد كه مطلق فرمودند هر چند از جهت زنان فرمودند فضيلتش مطلق ماند به آن كه جبرئيل گفت كه حق سبحانه و تعالى چنين مقرر ساخت و يا بحسب تفويضى كه به آن حضرت شده بود چنين شد.

و ممكن است كه در آن وقت حق سبحانه و تعالى بر زبان آن حضرت چنين جارى ساخته باشد و حضرت مى دانست كه از جانب اللَّه تعالى شده است فضل آن را مطلق گذاشت.

و ممكن است كه فضيلتش نسبت به زنان مانده باشد و اين علت بيان فضيلت صف اخير باشد نسبت به ايشان.

و ليكن در كافى و تهذيب و علل اين حديث منقولست از سكونى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه بهترين صفها در نماز صف پيش است و بهترين صفها

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 393

در جنازها صف آخر است پرسيدند يا رسول اللَّه چرا چنين شده است؟

حضرت فرمودند كه از جهت

مستور بودن زنان چنين شده است.

و ظاهرا مستند صدوق همين حديث باشد چنانكه در علل ذكر كرده است و جزو اول حديث تا علت عبارت فقه رضويست و در آنجا علت را ذكر نكرده است.

و بعضى از علما در اين حديث و حديث هشام بن سالم عكس آن چه مذكور شد حل كرده اند به آن كه مراد از حديث هشام اين باشد كه باكى نيست كه مرد را مقدم دارند كه پيش نماز باشد هر چند وارث زنان باشند و زنان را مؤخر دارند به آن كه از سر حق خود بگذرند يا امام اصل كه حاضر شود ايشان را مؤخر دارد و بر عكس اگر چه ولى مرد باشد زن را مقدم دارند چنانكه در نماز بر دختر حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله گذشت كه با آن كه ولايت از حضرت بود به حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها داد و خود را مؤخر كردند.

و در حديث سكونى عكس آن چه مذكور شد كه حضرت فرمودند كه صف تابوتهاى زنان پس باشد تا مستور باشند نه صف نماز گذارندگان و اين هر دو بر خلاف ظاهر است خصوصا اول و اين تأويل بنا بر اين كرده اند كه دفع اشكالهاى سابق بشود اشكالهاى ديگرى بهم مى رسد با ارتكاب خلاف ظاهر بسيار و تاويلاتى كه كرده شد بسيار بر خلاف ظاهر نيست و اللَّه تعالى يعلم.

[هر گاه شخصى را دعوت كنند به ضيافتى و يا به امور ميت بخواند اجابت رفتن به جنازه كند]

(و اذا دعي الرّجل إلى وليمة و إلى جنازة اجاب إلى الجنازة لأنّها تذكّر امر الآخرة و يدع الوليمة فانّها تذكّر الدّنيا) و هر گاه شخصى را شخصى دعوت كند به ضيافتى از ضيافات مستحبه يا مطلق ضيافت

و شخصى ديگر او را بواسطه امور ميت بخواند از غسل و كفن و نماز و دفن اجابت رفتن به جنازه كند زيرا كه جنازه مذكر احوال آخرتست و وليمه مذكور امور دنياست

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 394

مثل عروسى و خانه نو خريدن و امثال اينها كه خواهد آمد قطع نظر از آن كه واجب كفائى است و از اينجا ظاهر مى شود كه اگر جمعى متوجه امور ميت شوند لازم نباشد رفتن ديگران.

و در اين مسأله خلافى هست بعضى را اعتقاد آنست كه تا علم شرعى بهم نرساند كه جميع واجبات را كرده اند از ديگران كه شنيده اند موت را ساقط نمى شود و بعضى كافى مى دانند كه ظن داشته باشد كه اين جمعى كه مى روند قيام باين امور خواهند كرد و دغدغه عظيم مى شود اما حيله كه سبب عدم لزوم باشد آنست كه اگر كسى خبر دهد بموت شخصى علم بموت آن شخص بهم نمى رسد.

و ممكن است كه اين حديث را حمل بر آن كنيم كه چون ثابت نشده است مى تواند به ضيافت رفتن و ليكن رفتن به جنازه اولى است و اكثر اوقات علم عادى بهم مى رسد با انضمام قراين و خود را فريب مى دهند در اين حيلها و شك نيست كه رفتن به جنازه احوط و اولى است و اين مضمون حديث سكونى است و علما همه عمل كرده اند باين حديث چون مؤيدش احاديث بسيار هست و خواهد آمد.

(و قال النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله اذا دعيتم إلى الجنائز فأسرعوا و اذا دعيتم إلى العرائس فابطئوا) و منقولست كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر گاه شما را به تجهيز

ميت و يا به تشييع جنازه بخوانند زود برويد يعنى چيزى را مانع آن مسازيد و برويد يا در رفتن بشتاب برويد كه مبادا تا رفتن شما او را برداشته باشند و هر گاه شما را به عروسيها بخوانند دير برويد يعنى تا ممكن باشد عذر بخواهيد چون غالب اوقات زينتها مى كنند و ايشان ندارند مجملا علت سابقه كافى است كه مذكّر امر دنياست و جنائز مذكر احوال مردن و ما بعد الموتست.

[نماز مكن بر جنازه در كفش عجمى يعنى در نعل عربى كه پشت پا را نمى پوشاند خوبست ]

(و قال ابى رضى اللَّه عنه فى رسالته إليّ لا تصلّ على الجنازة بنعل حذو و لا تجعل ميتين على جنازة و قال اذا صلّى رجلان على جنازة قام احدهما خلف الامام و لم يقم بيمينه و قال اذا اجتمع جنازة رجل و امرأة و غلام و مملوك فقدّم المرأة إلى القبلة و اجعل المملوك بعدها و اجعل الغلام بعد المملوك و اجعل الرّجل بعد الغلام ممّا يلى الامام و يقف الامام خلف الرّجل فيصلّى عليهم جميعا صلاة واحدة) و پدرم كه حق سبحانه و تعالى از او خوشنود باشد در رساله كه بمن نوشته بود ذكر كرده بود كه نماز مكن بر جنازه در كفش عجمى يعنى در نعل عربى كه پشت پا را نمى پوشاند خوبست.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه با كفش عجمى نماز نكنند و باكى نيست موزه پوشيدن و با موزه نماز جنازه كردن و اكثر علما گفته اند پا برهنه بهتر است تا سبب خشوع شود و دعاى او مستجاب گردد و دو ميت را در يك تابوت مگذار.

و در مكاتبه صحيحه صفار واقع است كه نوشتم به

خدمت حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللَّه عليه كه آيا جايز است دو ميت را در يك جنازه بردارند در جائى كه ضرور شود و مردم نباشند و مرد و زن را در يك تابوت بر مى توان داشتن و يك نماز بر هر دو كردن حضرت فرمودند كه مرد و زن را در يك تابوت بر نمى توان داشت.

و اين حديث اشعارى دارد كه اگر ضرورت نباشد نتوان كرد و اگر چه در كلام سايل است اما تقرير حضرت حجت است و ظاهرا حديثى به او رسيده باشد كه مكروهست.

و اين حديث دلالت مى كند كه كراهت مرد و زن بيشتر باشد و احوط آنست كه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 396

با هم بر ندارند و ديگر نوشته بود كه هر گاه دو كس نماز كنند بر جنازه يكى در عقب ديگرى بايستد و در دست راست او نايستد مثل نمازهاى ديگر كه در آنها در دست راست مى ايستد مأموم استحبابا و حديث يسع در اين باب گذشت.

و صدوق در حديث قوى از جابر از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه نيز روايت كرده است در جمله هفتاد و سه خصلت احكام خاصه زنان كه با مرد شريك نيستند در آن احكام و در فقه رضوى مذكور است از و قال اذا صلّى تا صلاة واحدة و در آنجا بجنبه است و خلف الرّجل فى وسطه است و چون صدوق اعتقاد به وسط ندارد انداخته است فى وسطه را و در بعضى از نسخ و لم يقم بجنبه عوض بيمينه واقع است يعنى در پهلوى او نايستد و مراد دست راستست چنانكه خواهد آمد و گفته بود كه

هر گاه جميع شود جنازه مردى و زنى و پسر بالغى يا قريب به بلوغى و بنده پس زن را به جانب قبله پيشتر از همه بگذار و بنده را بعد از او بگذار و پسر را بعد از او و مرد را بعد از پسر قريب به امام و امام از عقب مرد بايستد و بر همه يك نماز بكند و گذشت.

[بي وضو نماز ميت مى توان كرد]

(و سال يونس بن يعقوب ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الجنازة يصلّى عليها على غير وضوء فقال نعم انّما هو تكبير و تسبيح و تحميد و تهليل كما تكبّر و تسبّح فى بيتك) و در حديث قوى مرويست و شيخان در موثق كالصحيح روايت كرده اند از يونس كه سؤال كرد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا بى وضو نماز ميت مى توان كرد حضرت فرمودند كه بلى نماز ميت بمنزله تكبير است يا مشتمل است بر تكبير و تسبيح و تحميد و تهليل چنانكه تكبير و تسبيح مى گويى در خانه خودت و در كافى و

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 397

تهذيب هست على غير وضوء يعنى بى وضو ذكر جايز است و اين نماز بمنزله ذكر است.

و از اين حديث ظاهر مى شود كه نماز حقيقى نيست و اگر پوست غير مأكول اللحم پوشيده باشد يا جامه اش نجس باشد نماز مى تواند كرد بر ميت و بعضى گفته اند كه شايد اين علت از جهت عدم وضو باشد و بس و احوط اين قولست اگر چه اول اظهر است.

(و فى خبر اخر انّه يتيمّم ان احبّ) و در حديثى ديگر واقع شده است كه اگر خواهد تيمم كند و اين حديث را نديده ام باين

عنوان بلكه احاديث وارد شده است كه تيمم مى كند مثل حديث حسن كالصحيح كه مرويست از حلبى كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از شخصى كه دريابد جنازه را و وضو نداشته باشد و اگر مى رود كه وضو بسازد نمازش فوت مى شود و مردم نماز مى كنند و ديگر نماز نمى تواند كرد حضرت فرمودند كه تيمم مى كند و نماز مى كند.

و در حديث كالصحيح از عبد الحميد منقولست كه به خدمت حضرت موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه جنازه حاضر مى شود و من وضو ندارم اگر مى روم كه وضو بسازم نماز فوت مى شود آيا مى توانم كه بى وضو نماز كنم حضرت فرمودند كه با طهارت باشد محبوبتر است بسوى من.

و در حديث موثق از سماعه منقولست كه گفت از آن حضرت سؤال كردم از شخصى كه جنازه بر او بگذرد و بى وضو باشد چه كند؟ حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه دست خود را بر ديوار خشت مى زند و تيمم مى كند.

و ظاهرا تيمم مستحب باشد زيرا كه در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقولست از يكى از صادقين صلوات اللَّه عليهما كه از آن حضرت سؤال كردم كه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 398

هر گاه شخصى به جنازه رسد ناگاه و بى وضو باشد حضرت فرمودند كه با ايشان تكبير بگويد اگر چه حمل بر تعذر تيمم مى توان كرد و ليكن چون حضرت تيمم را نفرمودند دليل عدم وجوبست.

[حايض نماز جنازه مى تواند كرد]

(و روى محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّ الحائض تصلّى على الجنازة و لا تصف معهم) و بسند قوى كالصحيح و شيخان در حسن كالصحيح از محمد بن

مسلم روايت كرده اند كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه حايض نماز جنازه مى تواند كرد حضرت فرمودند كه بلى و لكن جدا بايستد و با مردان نايستد و به همين عنوان در موثق كالصحيح از عبد الرحمن از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام منقولست.

(و فى رواية سماعة بن مهران عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى الطّامث اذا حضرت الجنازة تتيمّم و تصلّى عليها و تقوم وحدها بارزة من الصّف يعنى انّها تقف ناحية و لا تختلط بالرّجال و الجنب اذا قدّم للصّلاة على الجنازة تيمّم «1» و صلّى عليها) و در روايت موثق كالصحيح از سماعه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه حايض هر گاه به جنازه حاضر شود تيمم مى كند و نماز ميت مى كند و ليكن جدا مى ايستد از صف به تنهايى و ظاهرا حديث سماعه همين است و باقى از صدوق است كه مى گويد مقصود حضرت در اين احاديث آنست كه گوشه مى ايستد و مخلوط نمى شود با مردان چون اين حديث مطلق است و احاديث سابقه مقيد است اين حديث را حمل بر آن احاديث مى بايد كرد.

و ليكن اكثر علما اين حديث را بر اطلاق خود گذاشته اند و گفته اند كه اگر

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 399

زنان بر جنازه نماز كنند حايض از ايشان جدا مى شود و در صفى جدا مى ايستد اگر حايض و نفسايى ديگر بوده باشد با او مى ايستند و الا تنها مى ايستد بلكه علما احاديث سابقه را نيز حمل بر اين كرده اند و ضمير مذكر را در معهم حمل بر تغليب كرده اند كه اگر زنان و مردان نيز باشند حايض جدا

مى ايستد از همه و شك نيست كه هر دو احتمال هست اگر چه قول علما ظاهرتر است در حديث سماعه و منافات ميان احاديث نيست چون سنت است كه در صف مردان نايستد و در صف زنان نيز نايستد و اين نحو عمل كردن احوط است در عمل نه در فتوى.

و صدوق گفته است كه هر گاه جنب را مقدم دارند كه امامت كند بر جنازه تيمم كند و امامت كند و اين مضمون فقه رضويست و ليكن در آنجا مذكور است كه تيمم كند يا وضو بسازد و دو سند كالصحيح وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمودند كه حايض نماز بر جنازه مى كند زيرا كه در نماز جنازه ركوع و سجود نيست و جنب تيمم مى كند و نماز بر جنازه مى كند.

و در حديث كالصحيح نيز وارد شده است كه از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام سؤال كردند كه حايض نماز بر جنازه مى كند حضرت فرمودند كه بلى و با ايشان نمى ايستد و جنب نماز بر جنازه مى كند.

[چون ميت را به نزديك قبر آورى پس به ناگاه او را داخل قبر مكن ]

(و اذا حمل الميّت إلى قبره فلا يفجأ به «1» للقبر لأنّ للقبر أهوالا عظيمة و يتعوّذ حامله باللَّه من هول المطّلع و يضعه قرب «2» شفير القبر و يصبر عليه هنيئة ثمّ يقدّمه قليلا و يصبر عليه هنيئة ليأخذ

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 400

أهبته ثمّ يقدّمه إلى شفير القبر) و صدوق در علل ذكر كرده است بعد از حديث محمد بن عجلان كه خواهد آمد. و روى فى حديث الخ يعنى در حديثى ديگر وارد شده است كه چون ميت را به نزديك قبر آورى پس به ناگاه او را

داخل قبر مكن و بنا بر حديث پس كار را بر او گران و سنگين مكن كه فى الحال او را در قبر آورى به درستى كه قبر را ترسهاى عظيم هست و مى بايد كه شخصى كه ميت را داخل قبر مى كند او را در پناه حق سبحانه و تعالى در آورد از هول آن چه مشرفست بر آن از احوال هائله آن نشأه و بعضى مطلع را بكسر خوانده اند يعنى ترس آن كه حق سبحانه و تعالى بر اسرار او مطلع بوده است و فرشتگان نويسندگان عمل نيز بر آن اطلاع داشته اند و در قبر رسوا خواهد شد و مطلع بفتح شامل همه هست و چون نزديك قبر مى رساند جنازه را بر زمين مى گذارد و اندك زمانى صبر مى كند تا استعداد دخول را بگيرد چنانكه بسيار است كه شخص را به نزد ظالمى قهار مى برند از خوف لال مى شود و اگر اندك زمانى صبر كرد و مرتبه مرتبه مى رود بر او نمى نمايد و هر چند روح از بدن مفارقت كرده است و روح حيوانى مرده است اما نفس ناطقه زنده است و تعلق او از بدن بالكليه زائل نشده است و خوف ضغط قبر و سؤال منكر و نكير و رومان فتان قبور و عذاب برزخ هست چنانكه گذشت با آن كه از جهت ديگران نيز عبرتست كه تفكر كنند كه چنين واقعه در پيش دارند ديگر پيشتر مى برند تا كنار قبر.

و در حديث حسن از يونس منقول است كه گفت حديثى از حضرت امام موسى كاظم عليه السلام شنيده ام كه در هر خانه كه به خاطرم مى رسد آن خانه با وسعتش بر من

تنگ مى شود و آن آنست كه فرمودند كه چون ميت را به كنار قبر برى ساعتى او را مهلت ده تا استعداد سؤال منكر و نكير بكند.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 401

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه فرمودند كه سزاوار آنست كه ميت را نزديك قبر اندك زمانى بگذارند و بعد از آن به قبر در آوردند و سنتست كه هر كه داخل قبر شود سر را برهنه كند و پا را برهنه كند و بندهاى بسته را بگشايد و ردا را از دوش بيندازد و مصنف در كتب ديگر اينها را ذكر كرده است كه واجبست و در اينجا سهو كرده است.

و در حديث حسن كالصحيح و صحيح از على بن يقطين منقولست كه گفت از حضرت امام موسى كاظم عليه السلام شنيدم كه فرمودند كه داخل قبر مشو با عمامه و كلاه و كفش و طيلسان كه جامه بارانى است و بالا پوشى است مثل ياپونچى و بندها را بگشا كه به اين ها سنت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله جارى شده است و پناه گيرد به خداوند عالميان از شر شيطان و بعد از آن سوره حمد، و قل اعوذ برب الناس، و قل اعوذ برب الفلق، و قل هو اللَّه احد و آية الكرسى را بخواند و اگر تواند روى ميت را بگشايد و خدّ راست روى او را به خاك گذارد و تلقين كند ميت را بشهادتين و اقرار بائمه معصومين را به خاطرش بياورد كه متذكر باشد در وقت سؤال منكر و نكير و جواب ايشان را تواند گفت.

و در

حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه سزاوار نيست احدى را كه داخل قبر شود با نعلين و موزه و عمامه و ردا و كلاه و ديگر فرمودند كه داخل قبر مشو با عمامه و كلاه و ردا و كفش و بندها را بگشا پرسيدند كه با موزه مى توان رفت در قبر حضرت فرمودند كه اگر ضرورتى يا تقيه باشد مى توان پوشيد. و احاديث ديگر بر اين مضمون وارد شده است و بعضى خواهد آمد.

[ولي هر كه را خواست داخل قبر مى فرستد]

(و يدخله القبر من يامره ولىّ الميّت ان شاء شفعا و ان شاء وترا) و در حديث صحيح از زراره منقولست كه از حضرت امام جعفر صادق

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 402

صلوات اللَّه عليه پرسيد كه چند كسرا داخل قبر مى بايد كرد حضرت فرمودند كه اختيار با ولى ميت است يعنى وارث اگر خواهد جفت داخل كند و اگر خواهد طاق.

و در حديث اول طاق است و فايده تقديم آنست كه هر چه را اول مى گويند آن بهتر است و اين عبارت فقه رضوى است با دعايى كه بلا فاصله مذكور خواهد شد.

و غرض از ادخال ولى آنست كه ولى شخصى را داخل قبر كند كه عارف باشد به مسايل و قرائت و تلقين ميت به آن كه شيعه باشد و اگر قبر فراخ باشد سه كس بهتر است كه مدد كنند كه به هموارى او را در قبر در آورند يكى سر را بگيرد و يكى سينه را و يكى پائين تنه را و اگر به سه كس نگنجد دو كس و يك كس نيز كافى است هر گاه مدد از خارج قبر به او

رسد.

و در اخبار كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه پسر داخل قبر پدر مى تواند شد امام پدر داخل قبر پسر نمى تواند شد مبادا تاب نياورد و كارى بكند كه اجرش ضايع شود.

[چون نظرش به قبر افتد اين دعا بخواند]

(و يقال عند النّظر إلى القبر اللَّهمّ اجعلها روضة من رياض الجنّة و لا تجعلها حفرة من حفر النّار «1») و چون نظرش به قبر افتد اين دعا بخواند و ترجمه اش اينست كه خداوندا بگردان اين حفره را يا قبر را و تانيث ضمير به اعتبار روضه است باغى از باغهاى بهشت و مگردان اين حفره را كوى از كوهاى دوزخ چنانكه مرويست از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه قبر مؤمن روضه ايست از رياض بهشت و قبر كافر كويست از كوهاى جهنم.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 403

و مراد از قبر عالم برزخ است و آن ما بين دنيا و آخرتست و ممكن است كه اجزاى بدن ميت را شعورى باشد و نهايت سرور و نهايت الم داشته باشد و ما ندانيم چنانكه هر گاه شخصى در خواب باشد در بهترين جاها خوابهاى موحش مى بيند و او در نهايت الم است و ما خبر نداريم بلكه در بيدارى قولنج و درد دندان دارد و ما خبر از درد او نداريم مستبعد نيست كه در هر جزوى حق سبحانه و تعالى دردها قرار دهد و كسى بر آن مطلع نباشد.

[حد قبر تا ترقوه است ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه حدّ القبر إلى التّرقوة و قال بعضهم إلى الثّديين و قال بعضهم قامة الرّجل حتّى يمدّ الثّوب على رأس من فى القبر و امّا اللّحد فانّه يوسّع بقدر ما يمكن الجلوس فيه) و بسند صحيح از ابن ابى عمير از بعضى از مشايخ او منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حد قبر تا چنبر گردنست به آدمى كه قامت وسط داشته باشد و

بعضى گفته اند كه تا پستانهاست و بعضى گفته اند كه قدر قامت مرد است به مقدارى كه اگر جامه بر قبر كشند سر پيدا نباشد و اما لحد را چنان مى بايد كندن كه ممكن باشد در آنجا نشستن.

و اين عبارت محتمل است كه حضرت آن را فرموده باشند و مراد اين باشد كه سنيان براى خود اين گفتگوها مى كنند اما آن چه حق است و حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرموده است آنست كه من گفتم.

و اين نحو كلام وقتى از ايشان صادر مى شود كه سنى حاضر باشد چنانكه اكثر اوقات جمعى كثير از سنيان بواسطه شنيدن حديث در مجلس ايشان مى بوده اند.

و احتمال دارد كه سخن ابن ابى عمير باشد كه راوى او به نحوى كه از او شنيده است نقل كرده است و على اى حال ظاهرش آنست كه آن دو قول باطل

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 404

باشد و ممكن است كه مراد راوى از بعض معصوم باشد يعنى احاديث باين دو نحو نيز واقع شده است.

و بنا بر اين اختلاف حديث يا به اعتبار آنست كه اقل مراتب تا پستان است و وسط تا چنبر گردنست و نهايتش تا قامت است يا اختلاف به اعتبار زمينهاست در سستى و سختى چون غرض از دفن دو چيز است يكى آن كه بوى ميت ظاهر نشود كه سبب نفرت مردم شود از ميت و دويم آن كه درندگان او را نخورند و اگر زمين سخت باشد يا درنده كم باشد كو كردن بسيار در كار نيست و اگر زمين سست باشد لازم است و اللَّه تعالى يعلم.

و لحد آنست كه از پهلوى قبر از

جانب قبله قبر را كو مى كنند و به اندرون مى روند از زمين از جانب قبله كه آسان باشد خشت چيدن كه خاك بر ميت ريخته نشود و لحد سنت است و اگر زمين سست باشد و ميت فربه باشد و نتوان لحد كندن شق مى كنند قبر را به آن كه از ميان قبر كو مى كنند به قدرى كه چون ميت را در آنجا گذارند آجر بزرگ بر بالاى او بيندازند كه خاك به اندرون قبر نرود.

و در حديث كالصحيح وارد است كه از جهت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله لحد كندند. و از جهت حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه شق كردند بنا بر وصيت آن حضرت چون آن حضرت فربه بودند.

و سكونى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه قبر را بيشتر از سه گز دست به زير نروند و غالب آنست كه تا گردن سه گز مى باشد متوسط القامه را كه شش وجب باشد و سر يك وجب كه مجموع قامت هفت شبر باشد و خواهد آمد كه مدار قامت هفت شبر است.

[تجويز فرمودند كه فرش كنند قبر را به چوب ساج ]

(و قد روى عن ابى الحسن الثّالث صلوات اللَّه عليه اطلاق فى ان

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 405

يفرش القبر بالسّاج و يطبّق على الميّت السّاج) و بسند كالصحيح منقولست از حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليه كه آن حضرت تجويز فرمودند كه فرش كنند قبر را به چوب ساج كه از قبيل چوب شمشاد است و هم چنين بعوض خشت و آجر در لحد و شق چوب ساج بيندازند و ليكن

تجويز حضرت بنا بر ضرورت واقع شده است نه مطلقا زيرا كه على بن بلال عرضه به خدمت آن حضرت صلوات اللَّه عليه نوشت كه بسيار است كه مردم ما مى ميرند و زمينهاى ما نم دارد چون در شط فرات واقع است آيا جايز است كه فرش قبر را بساج كنند يا پوشش لحد را بساج كنند حضرت فرمودند بخط مبارك خود كه جايز است.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه خشت چيدند بر قبر حضرت پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله از حضرت پرسيدند كه اگر آجر بچينند ضرر دارد به ميت حضرت فرمودند كه نه. و از اين حديث ظاهر مى شود كه خشت بهتر است و آجر جايز است.

[هر چيزى را دريست و در قبر از پيش پاهاى ميت است ]

(لكلّ شى ء باب و باب القبر عند رجلي الميّت) و در حديث موثق عمار است كه روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر چيزى را دريست و در قبر از پيش پاهاى ميت است.

و از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه هر خانه را دريست و در قبر از پيش پاهاى ميت است پس بنا بر اين در وقت داخل شدن و بيرون آمدن از پيش پا سنت است كه داخل شود و بيرون آيد چون حق سبحانه و تعالى فرموده است كه خانه ها را از درهاى آنها داخل شويد و مبالغه بيشتر است در وقت بيرون آمدن كه البته از پيش پا بيرون آيد و از طرفى ديگر بيرون

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 406

نيايد.

چنانكه در روايت قوى

از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه روايت شده است كه هر كه داخل قبر شود بيرون نيايد مگر از پيش پاهاى ميت و نكته گفته اند كه در وقت داخل شدن هنوز ميت را به قبر نبرده اند و در وقت بيرون آمدن خاك مى ريزد اگر بر پاى ميت ريخته شود بهتر از آنست كه بر سر و روى ميت ريخته شود.

[زن را به عرض مى گيرند از پيش لحد كه پيش قبله است ]

(و المرأة تؤخذ بالعرض من قبل اللّحد و يقف زوجها فى موضع يتناول وركها و يؤخذ الرّجل من قبل رجليه يسلّ سلّا) و زن را به عرض مى گيرند از پيش لحد كه پيش قبله است و سرازير نمى كنند مثل مرد و شوهرش نزديك ران او مى ايستد كه زن را بگيرد و شخصى ديگر بالا تنه ميت را مى گيرد و مرد را از پيش پاى قبر داخل مى كنند باين نحو كه از تابوت به هموارى بيرون مى آورند و سر او را به زير مى كنند مثل روزى كه داخل دنيا شده است از شكم مادر.

و اين عبارت عبارت فقه رضويست و مضمون حديث موثق زيد بن على است از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه. و در حديثى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه نيز وارد است و عمل اصحاب بر اين است.

و در حديث قوى سكونى از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه سنت جارى شده است از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه زن را در قبر در نياورد مگر كسى كه در حال حيات محرم او بوده است و در حديث قوى كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه

شوهر اولى است بزن خود تا او را در قبر مى آورد.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 407

و در حديث كالصحيح جابر از حضرت امام محمد باقر و حديث موثق وارد است كه شوهر نزد ران ميت مى ايستد كه او را به قبر در آورد و كسى در اين احكام خلاف نكرده است كه اولى است.

و ليكن خلافست در آن كه آيا واجبست كه محرم زن را دفن كند يا سنت و اولى آنست كه تا محرم باشد و اگر چه زنان باشند ايشان دفن كنند و الا مرد پير صالح و الا جوان صالح و الا مرد پير غير صالح يا خصى چنانكه علما ذكر كرده اند و اللَّه تعالى يعلم.

[چون داخل قبر شوى كه ميتى را به قبر در آورى بخوان سوره حمد و دعاهاى ديگر را]

(و قال ابى رحمه اللَّه فى رسالته إليّ اذا دخلت القبر فاقرأ امّ الكتاب و المعوّذتين و آية الكرسىّ فاذا تناولت الميّت فقل بسم اللَّه و باللَّه و على ملّة رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ثمّ ضعفه فى لحده على يمينه مستقبل القبلة و حلّ عقد كفنه وضع خدّه على التّراب و قل اللَّهمّ جاف الارض عن جنبيه و اصعد إليك روحه و لقّه منك رضوانا) و پدرم رحمه اللَّه در رساله كه بمن نوشته و فرستاده بود ذكر كرده بود كه چون داخل قبر شوى كه ميتى را به قبر در آورى پس بخوان سوره حمد را كه مسمى است به ام الكتاب يعنى اصل قرآن است و هر چه حق سبحانه و تعالى در جميع قرآن ذكر كرده است در اين سوره به آن اشاره فرموده يا همه در اين سوره هست و ليكن بغير از ائمه معصومين كسى بر آن اطلاع ندارد

چنانكه در احاديث وارد شده و تفصيلش إن شاء اللَّه در تفسير قرآن مذكور خواهد شد.

و معوذتين را بخوان كه آن سوره قل اعوذ برب الفلق، و قل اعوذ برب الناس است و از اين جهت آن را معوذتين مى گويند كه اين دو سوره قارى و حامل خود را در پناه الهى در مى آوردند از بلاهاى دنيا و آخرت.

و آية الكرسى را بخوان و باين اعتبار او را آية الكرسى مى گويند كه حق

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 408

سبحانه و تعالى در آن آيه وصف كرسى كرده است و تفصيل آن را در شرح صحيفه كامله بيان كرده ام و تا و هو العلى العظيم از آية الكرسى است و هر جا اطلاق مى كنند همين قدر مى خواهند و هر گاه كه مراد از آن تا هم فيها خالدون است بيان مى كنند.

پس چون ميت را بگيرى كه داخل قبر كنى بگو استعانت و ياورى مى جويم از خداوند عالميان يا از اسم الهى و استعانت مى جويم از ذات مقدس او يا معنيش اينست كه استعانت مى جويم از او و چگونه نجويم كه همه كارها بلكه وجود و حيات و بقاى من به اوست.

و دفن مى كنم ميت را بر نحوى كه در ملت سيد المرسلين است و فرموده اوست صلى اللَّه عليه و آله پس ميت را در لحد بخوابان بر دست راست او رو بقبله و بندهاى كفن او را بگشا و پيش روى او را بر خاك گذار و بگو خداوندا دور كن زمين را از پهلوهاى او كه ضغطه و فشارش قبر بر او واقع نشود يا بدن او را نيز در راحت بدار و روح او را

با على عليين برو خشنودى خود را به استقبال او فرست.

و جميع آن چه على ذكر كرده است در فقه رضوى مذكور است و ظاهرش اينست كه اين سورها را پيش از ادخال ميت در قبر مى خواند و احاديث بسيار دلالت مى كنند بر آن كه اينها را بعد از دخول و خوابانيدن مى خوانند پس اولى آنست كه در هر وقت بخواند.

و آن كه گفته است كه بر دست راست بخواباند ميت را اجماعى است بلكه كالضرورى است و قولى نقل كرده اند بر آن كه سنت است.

ظاهرا مراد آن شخص نيز وجوبى است كه از سنت ظاهر شده است چنانكه در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 409

فرمودند كه براء بن معرور انصارى در مدينه مشرفه بود و حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله در مكه معظمه تشريف داشتند و چون براء محتضر شد وصيت نمود كه در قبر روى او را به جانب آن حضرت و به جانب كعبه كنند پس چنان كردند و اين سنت را حضرت جارى ساختند و وصيت نمود بثلث مالش حق سبحانه و تعالى در قرآن فرستاد و سنت جارى شد و هيچ شك نيست كه مراد از سنت سنت واجبه لازمه است نه بمعنى مستحب و اللَّه تعالى يعلم.

و در حديث قوى كالصحيح بطرق متعدده از محمد بن عجلان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه چون ميت را به نزديك قبر آورى فى الحال او را به قبر مبر كه كار بر او دشوار و گران شود بلكه دو سه گز دورتر بگذار

تا دلش به جاى خود آيد و بعد از آن او را داخل لحد كن و اگر تقيه نباشد روى او را به خاك گذار بعد از آن كه كفن را از روى او دور كرده باشى و بايد كه اولى مردم به او كه شيعه است يا وارث شيعه نزديك سر او باشد و پناه به خدا برد از شر شيطان و سوره فاتحه، و معوذتين، و قل هو اللَّه احد، و آية الكرسى را بخواند پس تلقين كند او را به اسامى ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم بعد از شهادتين و به همين مضمون روايت كالصحيح از محمد بن عطيه منقولست اگر چه گمان اينست كه سهو القلم است و ابن عجلان است.

و در حديث حسن كالصحيح حلبى بلكه صحيح چون ظاهر است كه اين احاديث در كتاب ابن ابى عمير بوده است و كتب ابن ابى عمير كالشمس پيش ايشان مشهور بوده است و هر چه را كلينى بسند حسن روايت كرده است از كتاب حلبى به اعتبار ابراهيم بن هاشم، صدوق و شيخ به اسانيد صحيحه روايت مى كنند و نديده ام كه احدى از علما عمل به امثال اين حديث نكرده باشد چون ظاهر است كه ابراهيم بن هاشم اين كتب را بقم آورد و پيشتر از آن حسين بن سعيد و على بن

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 410

جعفر و غيرهم از اعيان علما آورده بودند.

لهذا همه تلقى به قبول كردند و از او روايت كردند و پسرش على بن ابراهيم كه از جمله ثقات معتمدين است هميشه از پدر روايت مى كند، و محمد بن يعقوب كلينى كه از اعظم ثقات و محدثين

اهل ايمان و اسلام است هميشه از او روايت مى كند بلكه اگر سهل بن زياد روايت كند ضرر ندارد چون سهل نيز همين كتب را بقم آورده بود و به خدمت حضرات جواد و هادى و عسكرى رسيده بود و از ايشان صلوات اللَّه عليهم به او مكاتيب مى رسيد و مظنون آنست كه از جمله اصحاب اسرار حضراتست و اگر گاهى از اسرار بيان مى كرده جمعى نفهميده حمل بر غلو او كردند و احمد بن محمد بن عيسى او را از قم بيرون كرد با جمعى و آخر پشيمان شد و بالتماس بسيار بعضى را برگردانيد و چون كلينى رحمة اللَّه به خدمت جمعى كثير از اصحاب سهل رسيده بود كه:

يكى از ايشان ثقه عظيم الشأن على بن محمد خال كلينى است ديگر ثقه عظيم الشأن محمد بن الحسن صفار ديگر ثقه عظيم الشأن محمد بن جعفر اسدى كه از ابواب حضرت صاحب الزمان صلوات اللَّه عليه است ديگر محمد بن عقيل كلينى و غيرهم و همه خوبيهاى سهل را مى دانستند هميشه معتمد كلينى است و در اين مدت مديد حديثى از سهل نديدم كه دلالت بر غلو يا ارتفاع داشته باشد با آن كه شيخ طوسى توثيقش كرده است و مع هذا از مشايخ اجازه كتب معتبره مشهوره است مثل كتب بزنطى.

و ابن ابى عمير و حماد و صفوان و حسين بن سعيد و امثال اين از اصول و مصنفات كه مرا از اين تتبع يقين به همرسيده است كه حديث او ضعيف نيست و در رتبه كمتر از ابن عيسى نيست اگر بهتر از او نباشد.

و جمعى كه اصلا تتبع ندارند همين كه

يكى از اين جمع در طريقند اگر

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 411

پنجاه حديث باشد همه را طرح مى كنند و اين ضعيف نيز به اعتبار تاليف قلوب همراهى با متاخرين كرده ام و هر جا كالصحيح مى گويم به اعتقاد من صحيح است مثل حديثى كه عده سابقه از سهل روايت كرده باشند و او از ثقات روايت كرده باشد تا معصوم صحيح مى دانم.

و داب قدما كه از رجال سخن مى گويند اين بوده است كه در راويان ائمه سخن مى گفته اند نه بعد از آن زيرا كه كتب روات نزد ايشان بوده است كارى به راوى آنها نمى داشته اند مگر از جهت اتصال سند و لهذا شيخ هرگز سخنى در قدح روات نمى گويد مثل قاسم ابن محمد جوهرى كه حسين بن سعيد از او بسيار روايت كرده است با آن كه واقفى است و مدح و توثيق ندارد و اين بنا بر اين است كه او راوى نبوده است بلكه كتب مشايخ او كه همه مشهور بوده است به حسين بن سعيد اجازه آنها را داده بود و كتب متواتره نزد حسين بن سعيد بود و اسم او را به محض اتصال سند مى برد.

و بر آن چه از تتبع يافته ام بعضى از آنها را ثقه ثبت محقق شيخ حسن بن شيخ زين الدين رحمهما اللَّه تعالى مطلع شده است اگر چه سهو كرده است تحقيق خود را و اكثر احاديث صحيحه را از مرتبه صحت انداخته است.

و چون حق سبحانه و تعالى بفضل خود چنان كرد كه از مدت پنجاه سال زياده است كه هميشه تتبع اخبار خاصه و عامه كرده ام بعد از تلمذ بسيار در خدمت فضلاء محققين رحمهم اللَّه

حق سبحانه و تعالى بحسب وعده وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا اين ضعيف را هدايت نموده است و چون كم شريكم بسيار مشكل است فهمانيدن اين معانى بدون تتبع فهميدنش متعذر است يا متعسر اما اميد هست كه بعد از اين جمعى كثير مرتبه مرتبه هدايت يابند بفضل اللَّه تعالى.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 412

مجملا حلبى روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چون ميت را خواهى كه به قبر در آورى تابوت را نزد پاى قبر گذار و ميت را از آنجا بيرون آور و سر او را پيش كن و به قبر در آور و آية الكرسى را بخوان و بگو، بسم اللَّه و فى سبيل اللَّه و على ملّة رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله

اللَّهمّ افسح له فى قبره و الحقه بنبيّه صلّى اللَّه عليه و آله

و آن دعايى را كه در نماز خواندى يك مرتبه اينجا بخوان از

اللَّهمّ ان كان محسنا فزد فى احسانه و ان كان مسيئا فاغفر له و ارحمه و تجاوز عنه.

و هر چه توانى از جهت ميت طلب مغفرت بكن پس حضرت فرمودند كه حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه وقتى كه ميتى را در قبر مى بردند مى گفتند كه:

اللَّهمّ جاف الارض عن جنبيه و صاعد عمله و لقّه منك رضوانا.

و در حديث حسن كالصحيح از محمد بن مسلم از احدهما صلوات اللَّه عليهما منقولست كه فرمودند كه چون ميت را در لحد گذارى بگو

بسم اللَّه و فى سبيل اللَّه و على ملّة رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله عبدك ابن عبدك نزل بك و أنت خيره منزول به اللَّهمّ افسح

له فى قبره و الحقه بنبيّه اللَّهمّ انّا لا نعلم منه الّا خيرا و أنت اعلم به.

و چون خشت چينى بر او بگو

اللَّهمّ صل وحدته و انس وحشته و اسكن اليه من رحمتك رحمة تغنيه عن رحمة من سواك

و چون از قبر بيرون آيى بگو إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ

و الحمد للّه ربّ العالمين اللَّهمّ ارفع درجته فى اعلى علّيين و اخلف على عقبه فى الغابرين يا ربّ العالمين.

و در حديث صحيح از سماعه منقولست كه عرض كردم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چه گويم وقتى كه ميتى از شيعيان را به قبر برم حضرت فرمودند كه بگو

اللَّهمّ عبدك فلان

و به جاى فلان اسم ميت را بگو

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 413

و ابن عبدك قد نزل بك و أنت خير منزول به قد احتاج إلى رحمتك اللَّهمّ و لا نعلم منه الّا خيرا و أنت اعلم بسريرته و نحن الشّهداء بعلانيته اللَّهمّ فجاف الارض عن جنبيه و لقّنه حجّته و اجعل هذا اليوم خير يوم اتى عليه و اجعل هذا البيت خير بيت نزل فيه و صيّره إلى خير ممّا كان فيه و وسّع له فى مدخله و انس وحشته و اغفر ذنبه و لا تحرمنا اجره و لا تضلّنا بعده.

و در حديث حسن كالصحيح از آن حضرت منقولست كه چون ميت را داخل قبر كنى بشكاف كفن را از پيش روى ميت يعنى روى او را باز كن.

و در حديث صحيح از ابى حمزه منقول است كه گفتم بأحدهما صلوات اللَّه عليهما كه آيا بندهاى كفن را مى گشايند حضرت فرمودند كه بلى و روى او را باز مى كنند.

و در

حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه چون ميت را در قبر مى گذارند كفن را شق مى كنند يعنى مى درند چنانكه جمعى بظاهر حديث عمل نموده اند كه مى بايد از پيش سر ميت بدرند و ظاهرا مراد دور كردن كفن است از روى ميت چنانكه در اخبار صحيحه وارد شده است و اللَّه تعالى يعلم.

[بالشى از خاك مى سازند از براى ميت كه سرش به زير نيفتد]

(و قد روى سالم بن مكرّم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال يجعل له و سادة من تراب و يجعل خلف ظهره مدرة لئلّا يستلقى) و بسند كالصحيح از سالم منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بالشى از خاك مى سازند از براى ميت كه سرش به زير نيفتد و بر پشت او كلوخى مى گذارند كه بر پشت نيفتد.

[بندهاى كفن را مى گشايند]

(و يحلّ عقد كفنه و يكشف عن وجهه ثمّ يدعى له و يقال اللَّهمّ

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 414

عبدك و ابن عبدك و ابن امتك نزل بك و أنت خير منزول به اللَّهمّ افسح له فى قبره و لقّنه حجّته و الحقه بنبيه و قه شرّ منكر و نكير) و بندهاى كفن را مى گشايند چنانكه احاديث بسيار در آن واقع شده است و بعضى گذشت و روى او را باز مى كنند و گذشت پس اين دعا را مى خوانند كه خداوندا بنده تو و غلام زاده تو و كنيز زاده تو اگر واو باشد اشاره است به آن كه اسباب رحمت و قابليت رحمت او بسيار است و اگر نباشد باز اشاره است به آن كه كسى است كه عفو او لازمست به اعتبار كثرت مذلت و در اول بمنزله چند كس است كه هر يك قابليت رحمت دارند. ديگر آن كه به درگاه تو آمده است و كسى از اين درگاه محروم برنگشته است. و ديگر آن كه ترا نيست به كسانى كه به درگاه ايشان مى روند با آن كه غير تو نيز از منعمان نااميد بر نمى گردانند چه احتمال دارد كه تو نااميد كنى او را چون اين همه

اسباب رحمت دارد خداوندا قبرش را فراخ گردان يعنى در عالم برزخ مغموم نباشد و چون منكر و نكير از او سؤال كنند تو تلقين او كن اعتقادات حسنه او را تا جواب ايشان تواند گفت و محشور ساز او را با پيغمبرش كه بهترين خلايق است و نگاهدار او را از عذاب منكر و نكير.

[تلقين ميت در قبر]

(ثمّ تدخل يدك اليمنى تحت منكبه الايمن و تضع يدك اليسرى على منكبه الايسر و تحرّكه تحريكا شديدا و تقول يا فلان بن فلان اللَّه ربّك و محمّد نبيّك و الاسلام دينك و علىّ وليّك و امامك و تسمّى الائمة صلوات اللَّه عليهم واحدا واحدا إلى اخرهم ائمّتك ائمّة هدى ابرار ثمّ تعيد عليه التّلقين مرّة اخرى فاذا وضعته عليه اللّبن فقل اللَّهمّ ارحم غربته وصل وحدته و انس وحشته و امن روعته و اسكن اليه من رحمتك رحمة يستغنى بها عن رحمة من سواك و احشره مع من كان يتولّاه) پس دست راست خود را داخل مى كنى در زير دوش راست او كه بر

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 415

زمين است و دست چپ خود را بر دوش چپ او مى گذارى و حركت مى دهى او را حركتى سخت و مى گويى اسم او را و پدر او را مثل يا محمد بن على و اين تلقين را مى گويى كه ترجمه اش اينست و به فارسى نيز مى توان گفت و ميت كه از دنيا رفت همه زبانى را خصوصا عربى را مى فهمد كه خداوند عالميان پروردگار و خداوندگار تست و محمد صلى اللَّه عليه و آله پيغمبر تست و ضم صلوات احوط است و اسلام دين تست و على امام تست و پيشواى

تست و الحسن وليّك و امامك تا به آخر ائمه و حضرت صاحب الامر را نام مبر و بگو:

و الحجّة وليّك و امامك امامان تو پيشوايانى اند كه ترا به راه خير هدايت كرده اند با عالميان و نيكوكارانند كه هرگز بدى از ايشان صادر نشده است پس اعاده مى كنى تلقين را بر او مرتبه ديگر.

و بهتر آنست كه باين نحو اعاده كنند كه اى محمد بن على هر گاه ملكين بيايند و از تو سؤال كنند كه خداوند تو كيست و پيغمبر تو كيست و دين تو چه دين است و كتاب تو چه كتابست و امام تو كيست پس مترس و در جواب ايشان بگو: كه اللَّه تعالى خداوند و پروردگار من است و محمد رسول من است تا به آخر كه تلقين حقيقى كرده باشد پس چون خشت بر لحد مى چينى بگو كه خداوندا رحم كن بر غريبى او خداوندا تنهائى او را موصول ساز به رحمتت تا تنها نباشد يا به رحمت خود حوران و غلمان را پيش او فرست يا او را پيش ايشان فرست تا تنها نباشد يا اعمال صالح او را به صورت هاى نيكو كن و انس ده وحشت او را به آن چه مذكور شد يا هميشه به ياد تو باشد تا وحشتش زايل شود و ترس او را كه از عذاب تو دارد ايمن گردان و از رحمت خود به او ساكن ساز رحمتى عظيم كه مستغنى شود به سبب آن از رحمت غير تو و حشر كن او را با كسانى كه او اعتقاد به امامت ايشان دارد از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص:

416

اجمعين و اين مجموع عبارت فقه رضوى است.

[هر گاه قبر او را زيارت كنى رو به قبله كن و هر دو دست را بر قبر گذار و اين دعا را بخوان ]

(و متى زرت قبره فادع له بهذا الدّعاء و أنت مستقبل القبلة و يداك على القبر فاذا خرجت من القبر فقل و أنت تنفض يديك من التّراب إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ ثمّ احث التّراب عليه «1» بظهر كفّيك ثلث مرّات و قل اللَّهمّ ايمانا بك و تصديقا بكتابك هذا ما وعدنا اللَّه و رسوله و صدق اللَّه و رسوله فانّه من فعل ذلك و قال هذه الكلمات كتب اللَّه له بكلّ ذرّة حسنة) و هر گاه قبر او را زيارت كنى رو بقبله كن و هر دو دست را بر قبر گذار و اين دعا را بخوان پس چون از قبر بيرون آيى خاك دستها را به تكان و بگو به درستى كه ما همه مملوك و بنده خداونديم و بازگشت ما همه بسوى او خواهد بود پس به پشت دستها سه مرتبه خاك به قبر ريز و بگو در وقت ريختن خاك خداوندا اين كارها مى كنيم چون ايمان به تو داريم و باور داريم كتاب ترا در عذاب قبر آن چه فرستاده و هم چنين در حشر و نشر اين مردن و ساير امور آخرت چيزى چند است كه وعده داده اند ما را خداوند عالميان و رسول او و راست گفته اند خدا و رسول به درستى كه هر كه خاك در قبر ريزد و اين دعا را بخواند حق سبحانه و تعالى بعدد هر ذره از خاك كه در قبر مى ريزد حسنه در نامه عمل او مى نويسد و اين مجموع نيز عبارت فقه رضوى است.

و خبر خاك ريختن را سكونى روايت كرده است تا

به آخر دعا و گفت كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه فرمودند كه هر

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 417

كه خاك بريزد و اين دعا را بخواند بعدد هر ذره حق سبحانه و تعالى او را حسنه كرامت فرمايد.

[چون قبر درست شود و پر شود پس آب بريز بر قبر ميت در حالتى كه رو به قبر باشى ]

(فاذا سوّى قبره فصبّ على قبره الماء و تجعل القبر امامك و أنت مستقبل القبلة و تبدأ بصبّ الماء من عند رأسه و تدور به على قبره من اربع [اربعة خ ل ] جوانبه حتّى ترجع إلى الرّأس «1» فان فضل من الماء شى ء «2» فصبّه على وسط القبر ثمّ ضع يدك على القبر و ادع للميّت و استغفر له) پس چون قبر درست شود و پر شود پس آب بريز بر قبر ميت در حالتى كه رو به قبر و رو بقبله داشته باشى و ابتدا كن به ريختن آب از پيش سر قبر و بگردان آب را تا چهار جانب قبر را آب بريزى تا باز به جانب سر آيى پس اگر از آب چيزى زياد آيد آن زايد را بر ميان قبر بريز پس دست خود را بر قبر گذار و دعا كن از براى ميت و طلب مغفرت كن از جهت او و اين مجموع عبارت فقه رضويست تا و ادع للميّت كه در آنجا دعاى سابق را ذكر كرده است.

اما تفصيل اين اجمال پس در حديث صحيح از ابى بصير منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون ميت را از پيش پاى قبر سرازير داخل كنى در قبر پس بگو

بسم اللَّه

و باللَّه و على ملّة رسول صلّى اللَّه عليه و آله اللَّهمّ إلى رحمتك لا إلى عذابك

و چون در لحد گذارى دست خود را در گوش ميت گذار و بگو

اللَّه ربّك و الاسلام دينك و محمّد نبيّك و القرآن كتابك و على امامك

يعنى تا آخر چون تقيه مى فرموده اند و سنيان چون على را امام مى دانند مضايقه در آن نداشته اند بنا بر اين

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 418

در بعضى از احاديث تلقين همين نام آن حضرتست و بس و شيعيان مى فهميده اند كه تا آخر.

و در صحيح و حسن كالصحيح از زراره منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون ميت را در لحد گذارى آية الكرسى بخوان و دست خود را بر دوش راست او زن يعنى از پائين چون دوش چپ در بالاست و بگو: اى فلان رضيت باللَّه ربّا و بالإسلام دينا و بمحمّد صلّى اللَّه عليه و آله نبيّا و بعلىّ صلوات اللَّه عليه إماما و تمام مى كند تا به آخر.

و در حديث كالصحيح از محفوظ منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون خواهى كه ميت را دفن كنى بايد كه هر كه عاقل تر است از آنهايى كه در قبرند كه ميت را داخل كنند نزد سر ميت باشد و مراد از اعقل شيعه اى است كه مردم را شناسد و مناسب مقام تلقين كند آهسته يا بلند اگر سنى حاضر نباشد بلند بگويد و الا آهسته چنانكه كسى نفهمد و مشغول دعا شود بعنوان بلند و تلقين را آهسته بگويد و سنيان تو هم كنند كه او دعا مى كند و طرف راست روى ميت

را بگشايد تا به خاك گذارد و دهن خود را به نزديك گوش ميت برد بگويد سه مرتبه اسمع افهم پس بگويد كه: اللَّه ربّك و محمّد نبيّك و الاسلام دينك و فلان امامك يعنى تا به آخر اسمع افهم و سه مرتبه اعاده كن تلقين را.

و در موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه چون ميت را در قبر گذارى بگو

اللَّهمّ عبدك بن عبدك و ابن امتك نزل بك و أنت خير منزول به.

و چون ميت را از تابوت در آورى از پيش پاى قبر و سرازير شود بگو

بسم اللَّه و باللَّه و على ملّة رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 419

اللَّهمّ إلى رحمتك لا إلى عذابك اللَّهمّ افسح له فى قبره و لقّنه حجّته و ثبّته بالقول الثّابت و قنا و إيّاه عذاب القبر

و چون قبر را پر از خاك مى كنى تا برابر زمين شود بگو

اللَّهمّ جاف الارض عن جنبيه و اصعد روحه إلى ارواح المؤمنين فى علّيين و الحقه بالصّالحين.

و در حديث موثق كالصحيح از اسحاق بن عمار منقولست كه شنيدم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه چون داخل قبر شوى از جهت ميت بگو

بسم اللَّه و باللَّه و على ملّة رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله

پس ميت را هموار سرازير به قبر در آور پس چون در قبر گذارى بندهاى كفن را بگشا چون سر و پا را بسته اند و بگو

اللَّهمّ يا ربّ عبدك بن عبدك نزل بك و أنت خير منزول به اللَّهمّ ان كان محسنا فزد فى احسانه و ان كان مسيئا فتجاوز عنه و

الحقه بنبيّه محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و صالح شيعته و اهدنا و إيّاه إلى صراط مستقيم اللَّهمّ عفوك عفوك.

پس دست چپ را بر بازوى ميت گذار و او را حركت ده حركتى سخت پس بگو

يا فلان بن فلان اذا سألت فقل اللَّه ربّى و محمّد نبيّي و الاسلام دينى و القرآن كتابى و علىّ امامى.

پس يك يك از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم را مى گويى تا به آخر پس مرتبه ديگر تلقين را اعاده مى كنى و مى گويى اى فلان آيا فهميدى پس حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه او جواب مى دهد و مى گويد بلى فهميدم پس مى گويد

ثبّتك اللَّه بالقول الثّابت هداك اللَّه إلى صراط مستقيم عرّف اللَّه بينك و بين أوليائك فى مستقرّ من رحمته.

پس مى گويد

اللَّهمّ جاف الارض عن جنبيه و اصعد بروحه إليك و لقّنه منه برهانا اللَّهمّ عفوك عفوك.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 420

پس خشت مى چينى و درزهاى آن را گل مى زنى كه خاك به قبر نرود و تا با خشت و گل در كارى اين دعا را مكرر مى خوانى كه

اللَّهمّ صل وحدته و انس وحشته و امن روعته و اسكن اليه من رحمتك رحمة تغنيه بها عن رحمة من سواك فانّما رحمتك للظّالمين.

پس از قبر بيرون مى آيى و مى گويى

إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ اللَّهمّ ارفع درجته فى اعلى علّيّين و اخلف على عقبه فى الغابرين و عندك نحتسبه يا ربّ العالمين.

و احاديث بسيار است با آن كه بسيار نقل كردم چون هر يك مشتمل بود بر حكمى چند كه در ديگرى نبود و هر چه مكرر بود ذكر نكردم و اگر جمع كند ميان دعاها بهتر است چون ممكن است

كه به سبب خصوص هر دعايى نفعى خاص به داعى و ميت برسد كه به سبب ديگرى نرسد.

و اما خاك ريختن پس در خبر كالصحيح وارد شده است كه حضرت ابو الحسن صلوات اللَّه عليه به پشت دستها خاك بر قبر ريختند.

و در حديث حسن كالصحيح از داود بن نعمان منقولست كه حضرت امام ابو الحسن صلوات اللَّه عليه را ديدم در جنازه كه مى فرمودند

ما شاء اللَّه لا ما شاء النّاس

و چون به نزديك قبر رسيدند گوشه رفتند و نشستند پس چون ميت را در لحد گذاشتند برخاستند و سه كف خاك بر قبر ريختند بهر دو دست.

و در حسن كالصحيح از ابن اذينه منقولست كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه را ديدم كه خاك بر ميت مى ريختند و يك ساعت خاك را در دست نگاه مى داشتند و بعد از آن مى ريختند و زياده بر سه كف نريختند پس من سؤال كردم كه سبب اين چيست حضرت فرمودند كه نگاه مى داشتم و اين دعا را مى خواندم كه

ايمانا بك و تصديقا ببعثك هذا ما وعد اللَّه و رسوله و ما

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 421

زادنا الّا ايمانا و تسليما

و حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله چنين مى كردند و سنت بر اين جارى شد. و در حديث سكونى مثل اين حديث است كه: تصديقا ببعثك و در فقه رضوى مثل متن است.

و در حديث كالصحيح از محمد بن مسلم منقولست كه با حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه بودم در جنازه شخصى از شيعيان پس چون او را در خاك گذاردند حضرت برخاستند و نزد قبر رفتند از پيش سر و سه

كف خاك بر قبر ريختند پس دست خود را بر قبر پهن كردند كه انگشتان گشاده شد و اين دعا خواندند كه

اللَّهمّ جاف الارض عن جنبيه و اصعد إليك روحه و لقّه منك رضوانا و اسكن قبره من رحمتك ما تغنيه به عن رحمة من سواك

و بعد از آن روانه شدند.

و در حديث صحيح منقولست از عبيد بن زراره كه فرزند شخصى از اصحاب حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فوت شده بود و حضرت در جنازه او حاضر بودند پس چون او را در لحد گذاشتند پدرش خواست كه خاك در قبر بريزد حضرت دست او را گرفت و گفت خاك بر او مريز و هر كه خويش او باشد خاك نريزد به درستى كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نهى فرمودند از آن كه پدر يا خويشان ديگر خاك در قبر ريزند پس ما گفتيم كه يا ابن رسول اللَّه همين ما را نهى مى فرماييد از خاك ريختن حضرت فرمودند كه هر خويشى را نهى مى كنم از ريختن خاك بر خويش خود. چون سبب قساوت و سنگ دلى مى شود و هر كه سنگ دل است از رحمت الهى دور است.

و اما آب ريختن بر قبر فى نفسه سنت است و اخبار حسنه و موثقه كالصحيح در آن وارد است و بعنوان دور كه مذكور شد در حديث موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است و در

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 422

آخر حديث است كه سنت چنين است پس ممكن است كه احاديث مطلق را حمل بر مقيد كنيم و ظاهرا در مستحبات لازم نيست

كه مطلق را حمل بر مقيد كنيم بلكه ثواب مقيد بيشتر است و مطلق نيز ثواب دارد.

و در حديث حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه مرويست در ريختن آب بر قبر كه تا ترى هست ميت را عذاب نمى كنند.

و در حديث حسن كالصحيح و صحيح از زراره منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون از قبر فارغ شوى آب بر او بريز و بعد از آن دست را در گل فرو بر كه انگشتان از هم باز باشند.

و در حديث حسن كالصحيح از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله اين معنى را در قبور بنى هاشم واقع مى ساختند و ممكن است كه اول در قبور ايشان مى كرده باشند و بعد از آن نسبت به همه كس يا خصوص حضرت نسبت بغير بنى هاشم نمى كرده باشند و اين از جمله خصايص حضرت باشد با بنى هاشم.

و در حديث حسن كالصحيح واقع شده است كه قبر را چهار انگشت بلند كن و در موثق كالصحيح وارد شده است كه چهار انگشتى كه مضموم باشد نه گشاده بلند كن.

و در حديث موثق كالصحيح واقع شده است كه بقدر چهار انگشت گشوده بلند كن جمع كرده اند كه اقلش چهار انگشت مضموم است و اكثرش چهار انگشت گشاده است.

و در دو حديث وارد شده است كه دست بر قبر گذاشتن لازم است كسى را كه به جنازه ميت حاضر نشده باشد يعنى نسبت به او تاكيدش بيشتر است.

و در حديث كالصحيح موثق وارد است كه در وقت دست گذاشتن مى بايد

لوامع

صاحبقرانى، ج 2، ص: 423

رو بقبله باشد چنانكه در فقه رضوى مذكور است كه در اين وقت و هر وقتى كه زيارت كنى قبر برادر مؤمن را مى بايد كه دست بر قبر گذارى و رو بقبله كنى و دعاى

اللَّهمّ ارحم غربته

الخ كه در متن گذشت بخوانى.

[تلقين براي دفع نكير و منكر]

(و روى عن يحيى بن عبد اللَّه انّه قال سمعت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه يقول ما على الميّت «1» منكم ان يدرءوا عن ميّتهم لقاء منكر و نكير فقلت و كيف نصنع فقال اذا افرد الميّت فليتخلّف عنده اولى النّاس به فيضع فاه على «2» رأسه ثمّ ينادى بأعلى صوته يا فلان بن فلان او يا فلانة بنت فلان هل أنت على «3» الّذى فارقناك «4» عليه من شهادة ان لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له و انّ محمّدا عبده و رسوله سيّد النبيّين و انّ عليّا امير المؤمنين و سيّد الوصيّين و انّ ما جاء به محمّد صلّى اللَّه عليه و آله حقّ و انّ الموت حقّ و انّ البعث حقّ و انّ السّاعة آتية لا ريب فيها و انّ اللَّه يبعث من فى القبور فاذا قال ذلك قال منكر لنكير انصرف بنا عن هذا فقد لقّن «5» حجّته) و بطرق متكثرة قويه از يحيى بن عبد اللَّه هاشمى منقولست كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه فرمودند كه چه مانع است بر اهل ميت شما كه دفع كنند از ميت خود ملاقات منكر و نكير را پس راوى گفت كه چكار كنيم كه ملاقات نشود حضرت فرمودند كه اين كار كنيد كه چون ميت تنها شود يعنى شيعيان بر

گردند پس بايد كه بماند نزد او كسى كه اولى است به ميت از ديگران يعنى وارث شيعه و دهن خود را نزد سر ميت برد و فرياد كند به آواز بلند و اسم او

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 424

و اسم پدرش را بگويد خواه مرد و خواه زن و بگويد اين تلقين را كه ترجمه اش اين است كه اى فلان آيا هستى بر آن اعتقادات كه ما از تو دانستيم و از تو جدا شديم و تو آن را داشتى و در كافى فارقتنا و هم چنين در تهذيب يعنى تو از ما جدا شدى و رفتى با آن اعتقاد كه آن گواهى است كه بغير از اللَّه سبحانه و تعالى خداوندى نيست حال آن كه واحد من جميع الوجوه است و در خداوندى و يگانگى و ساير كمالات او را شريك نيست، و بر شهادت آن كه محمدى كه بنده او است يعنى اعتقاد بالوهيت او مداريد و رسول او است و بهترين پيغمبران است، و آن كه على پادشاه مؤمنان است و بهترين اوصياء پيغمبران است، و به اعتقاد آن كه هر چه فرموده است محمد حق است، و آن كه مردن و لوازم او از سؤال منكر و نكير و عذاب قبر و بقاى روح بعد از فناء بدن حق است و مبعوث شدن و زنده شدن در قيامت حق است، و آن كه قيامت خواهد آمد بالوازمش كه آن حضرت از آنها خبر داده است و قرآن و احاديث معلومه متواتره بر آنها مشتمل است شكى در آنها نيست، و در آن كه حق سبحانه و تعالى جميع مردگان را زنده

مى كند و مطيعان را ثواب مى دهد به مراتب عاليه بهشت و كافران را بجهنم مى كند همه حق است و موافق واقع است چون پيغمبر مؤيد به معجزات بسيار فرموده است و ممكن است پس حق باشد پس هر گاه كه اين تلقين را بكند منكر به نكير مى گويد كه ما را روانه كردند و اعتقادات او را تلقين او كردند ديگر ما را به او كارى نيست و ما باين عنوان آمده بوديم كه اگر او را تلقين نكنند سؤال كنيم چون تلقين كردند مى بايدمان رفتن و از اين جهت است كه شهيد گفته است كه سؤال قبر حق است اجماعا مگر كسى را كه تلقين كرده باشند كه در آنجا اجماع نيست و خلافى نيست چون اصل سؤال متواتر است و سقوط از ملقن به آحاد رسيده است.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 425

و در حديث كالصحيح از جابر از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام منقولست كه فرمودند كه باكى نيست و ضررى نيست بر هيچ يك از شما كه چون ميت خود را دفن كنيد و قبر را درست كنيد و مردمان برگردند يكى بماند نزد قبر او و بگويد

يا فلان بن فلان أنت على العهد الّذى عهدناك به من شهادة ان لا اله الّا اللَّه و انّ محمّدا رسول اللَّه و انّ عليّا امير المؤمنين امامك

و يك يك از ائمه معصومين را مى گويد تا به آخر پس چون اين تلقين را كردند يكى از اين دو ملك به ديگرى مى گويد كه بار سؤال را از دوش ما برداشتند زيرا كه تلقينش كردند پس برمى گردند از پيش او و داخل نمى شوند كه سؤال كنند.

و

در فقه رضوى مذكور است كه هر گاه بعد از رفتن مشيعين ميت را به آواز بلند تلقين كنند از او سؤال نخواهند كرد و در وقت تلقين هر دو دست را بر قبر گذارد اولى مردمان به او تلقين كند.

و احاديث صحيحه وارد شده است از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا عليه السلام كه هر كه زيارت برادر مؤمن كند و هفت نوبت انّا أنزلناه بخواند حق سبحانه و تعالى هر دو را بيامرزد ميت و خواننده را و شيخ طوسى رحمه اللَّه ذكر كرده است كه صحيفه بنويسند و جمعى گواهى دهند بر اعتقاد حق ميت و با او در قبر گذارند چنانكه علامه و غير او روايت كرده اند كه در زمان حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فاحشه بود كه زنا مى كرد و هر فرزندى كه مى زاييد در تنور مى انداخت و مى سوخت چون فوت شد و در قبر گذاشتند او را و قبر را پر كردند از خاك خاك او را بيرون انداخت و مكرر كردند و زمين او را قبول نمى كرد به خدمت حضرت عرض نمودند حضرت فرمودند كه زمين كفار را قبول مى كند از مادرش بپرسيد كه اين دخترت چه عمل مى كرد مادر گفت كردار

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 426

او را حضرت فرمودند كه بواسطه سوختن بى گناهست كه زمين او را قبول نمى كند پس حضرت صلوات اللَّه و سلامه عليه فرمودند كه تربت حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه با او بگذاريد چون گذاشتند زمين قبول كرد و بيرون نينداخت و در فقه رضوى مذكور است كه بگذارند با ميت در كفنهاى او اندكى از خاك قبر حسين بن

على صلوات اللَّه عليهما و بنا بر اين است كه اكثر علما ذكر كرده اند استحباب اين را.

باب التّعزية و الجزع عند المصيبة و زيارة القبور و النّوح و الماتم

اشاره

بابى است در بيان تعزيه يعنى صبر فرمودن اهل ميت به نصايح و مواعظ و اقل آن ديدن اصحاب ميت است و در جزع كردن و صبر نكردن كه مكروهست و در زيارت قبرها كه سنت است و در نوحه كردن كه چه مرتبه خوبست و چه مرتبه بد است و در ماتم كه اجتماع زنانست يا اعم از زنان و مردان و طعام پختن هم سايگان و خويشان.

[هر كه تسلى دهد و صبر فرمايد اندوهناكى را]

(قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من عزّى حزينا كسى فى الموقف حلّة يحبر بها) بسند قوى كالصحيح از سكونى از حضرت امام جعفر صادق از آباى آن حضرت صلوات اللَّه عليهم منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه تسلى دهد و صبر فرمايد اندوهناكى را اگر چه اندوه او از نقصان مال باشد حق سبحانه و تعالى در روز قيامت دو جامه از جامهاى بهشت در او پوشاند كه او مسرور شود يا مزين شده خوشحال گردد.

و در حديث كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و آله منقولست كه هر كه تسلى دهد مصيبت زده را حق سبحانه و تعالى او را مثل ثواب مصيبت زده بدهد بى آن كه از ثواب او چيزى كم شود.

و در حسن كالصحيح وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر كه غم مؤمنى را بردارد بهر عنوان كه باشد حق سبحانه و

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 428

تعالى در روز قيامت غمهاى او را زايل كند و چون از قبر بيرون آيد خوشحال باشد و احاديث صحيحه در اين باب بسيار است.

[تعزيه قبل و بعد از دفن ]

(و روى هشام «1» بن الحكم انّه قال رأيت موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما يعزّى قبل الدّفن و بعده) و بهشت سند صحيح از هشام منقولست كه گفت ديدم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه را كه تعزيه مى فرمودند پيش از دفن و بعد از دفن به مواعظ و نصايح و غير آن و اين عبارت دو احتمال دارد يكى آن كه گاهى پيش از دفن پرسش مى فرمودند و گاهى بعد

از دفن و احتمال ديگر آن كه هميشه هر دو را بفعل مى آوردند و اين اظهر است از عبارت.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه التّعزية الواجبة بعد الدّفن) و در قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه تعزيه و پرسش واجب يعنى سنت مؤكد بعد از دفن است يعنى اين اهم است چون گذشت كه هر دو خوبست.

و در حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه وارد است كه فرمودند كه تعزيه و تسليه و صبر فرمودن اهل مصيبت بعد از آنست كه ميت را دفن كنند.

و در موثق كالصحيح و قوى كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه وارد است كه فرمودند كه تعزيه نيست الا نزد قبر و مى بايد كه برگردند و در آنجا نه نايستند مبادا ميت ايشان را عذاب كنند و ايشان آواز او را بشنوند و باعث زيادتى غم ايشان شود.

[از پرسش و صبر فرمودن همين بس است كه صاحب مصيبت ترا به بيند]

(و قال صلوات اللَّه عليه كفاك من التّعزية ان «1» يراك صاحب المصيبة) و آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه از پرسش و صبر فرمودن همين بس است كه صاحب مصيبت ترا به بيند. و اين حديث را مسند بخاطر ندارم و ليكن علما عمل باين كرده اند چون مرسل او حكم مسند دارد با آن كه غرض از تعزيه بلكه معنى تعزيه تسلى دادنست و در ديدن تسلى مى يابند و اگر چه به مشغول شدن به ايشانست كه از خاطرش مى رود مصيبت و مجربست.

(و اتى ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قوما قد اصيبوا بمصيبة فقال جبر اللَّه وهنكم و احسن عزاكم و رحم متوفّاكم «2» ثمّ انصرف) و آن حضرت صلوات اللَّه عليه

به نزد جمعى آمدند كه ايشان را مصيبتى رسيده بود پس حضرت باين عنوان تعزيه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى تدارك كند نقصى را كه به شما رسيده است و عوض بدهد در دنيا و آخرت و شما را صبر جزيل كرامت كناد و مرده شما را بيامرزد همين را فرمودند و برگشتند.

و در موثق كالصحيح منقولست از يونس بن يعقوب كه گفت كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بمن فرمودند كه نزد مفضل روم و او را تعزيه دهم از جانب حضرت بر فوت پسرش اسماعيل و فرمودند كه سلام مرا به او برسان و بگو كه ما به مصيبت اسماعيل مبتلا شديم و صبر كرديم تو نيز صبر كن چنانكه ما صبر كرديم ما را مراديست و حق سبحانه و تعالى غير آن را مى خواهد چون چنين است تسليم مى كنيم مراد او را.

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله التّعزية تورث الجنّة) در حديث معتبر وارد است از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه تعزيه و

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 430

پرسش و صبر فرمودن بهشت را لازم دارد كه البته به بهشت مى رود.

و در حديث معتبر وارد است از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه هر كه اندوهناكى را تسلى دهد حق سبحانه و تعالى او را عطا كند در روز قيامت دو جامه از جامهاى بهشت و در اين حديث يحيى بها وارد شده است يعنى عطا كنند او را و دور نيست كه حديث سكونى نيز يحيى باشد و به تصحيف يحبر نوشته باشند كتّاب يا بر عكس و ليكن در

نسخ معتبره بنحو سابق وارد شده است و هر دو خوبست.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت موسى عليه السلام در مناجات پروردگار گفت الهى چه ثوابست كسى را كه زن فرزند مرده را تسلى دهد و تعزيه كند حق سبحانه و تعالى فرمود كه او را در سايه خود در آورم روزى كه نباشد مگر سايه من يعنى سايه عرش چنانكه در قوى كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه منقولست كه هر كه زن بچه مرده را تعزيه كند و تسلى دهد حق سبحانه و تعالى او را در سايه عرش خود در آورد روزى كه سايه نباشد مگر سايه عرش او.

و ممكن است كه مراد از اول بلكه ثانى هم سايه حمايت و شفقت مراد باشد در همه جا و سايه عرش جائى است كه انبياء و اولياء ملائكه در آنجا خواهند بود از جهت حساب خلايق.

(و عزّى الصّادق صلوات اللَّه عليه رجلا بابن له فقال له صلوات اللَّه عليه اللَّه خير لابنك منك و ثواب اللَّه خير لك منه فبلغه جزعه بعد ذلك فعاد اليه فقال له قد مات رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله أ فما لك به اسوة فقال له انّه كان مرهّقا فقال له انّ امامه ثلاث خصال شهادة ان لا اله الّا اللَّه و رحمة اللَّه و شفاعة رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 431

فلن تفوته واحدة منهنّ إن شاء اللَّه عزّ و جلّ) و بسند صحيح و كالصحيح از رفاعه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه تعزيه فرمودند شخصى را كه پسرش فوت

شده بود و به او گفتند كه خداوند عالميان از براى پسر تو بهتر است از تو از براى پسرت و ثواب الهى از براى تو بهتر است از پسرت از براى تو و اين كلامى است كه بالاتر از اين سخن نمى باشد و ليكن مصيبت زده نمى فهمد امثال اينها را از حكم الهيه پس خبر به حضرت رسيد بعد از اين كه آن مرد بى تابى مى كند حضرت مرتبه ديگر تشريف بردند و به او فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله از دنيا رفتند شما متابعت آن حضرت نمى كنيد به آن كه چون آن حضرت رفتند بدانيد كه شما را نيز مى بايد رفت بطريق اولى يا آن كه چون صبر كرديد بر فوت آن حضرت كه حيات عالميان بود بر اين نيز صبر بكنيد چنانكه احاديث بسيار وارد شده است كه هر كرا مصيبتى برسد پس بايد كه فكر كند فوت آن حضرت را كه مردمان به مصيبتى مبتلا نشده اند بمثل آن مصيبت.

و بسند حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه چون حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله از دنيا رفت اهل البيت صدايى شنيدند و كسى را نمى ديدند كه مى گفت هر نفسى چشنده مرگست و همه را مى بايد رفت و مزد شما را كاملا در روز قيامت به شما خواهند رسانيد پس هر كرا در آن روز نجات دهند از جهنم و داخل بهشت شود رستگار است و نيست زندگانى دنيا مگر تمتعى زايل كه مردمان فريفته آن شده اند و به درستى كه اگر پيغمبر از شما رفت خدا به باقى است و

رحمت او تسلى مى دهد مصيبت زدگان را و تدارك مى كند آن چه را از اين كس رفته است پس مى بايد كه اعتماد شما بر خدا باشد و بس و اميدوارى شما به او باشد و بس و محروم كسى است كه از

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 432

ثواب خود را محروم كند به جزع و عدم صبر و روايات بسيار باين مضمون وارد شده است و در روايتى هست كه بعضى گفتند كه گوينده اين سخنان ملكى بود كه از جانب حق سبحانه و تعالى آمده بود و بعضى گفتند كه خضر عليه السلام بود و ظاهر يك حديث اينست كه جبرئيل بود.

پس آن مرد به حضرت صادق صلوات اللَّه عليه گفت كه غمى كه داريم اينست كه صالح نبود و كارهاى بد مى كرد و در بعضى از نسخ مراهقا است چنانكه در ثواب الاعمال است و ليكن در كافى و تهذيب مثل اصل است و ظاهرا مراهقا تصحيف است و بر تقدير وقوع بمعنى اول است مجازا چه از مراهق قريب به بلوغ را مى خواهند پس گويا گفته است كه جوان و جاهل بود و لازمه آن هرزه كاريست پس حضرت فرمودند كه سه چيز در پيش دارد كه به آن ها اميدوارى تمام هست يكى گواهى به وحدانيت الهى و احاديث بسيار وارد شده است كه گوينده اين كلمه با شرايط مغفور است.

از آن جمله حديث كالمتواتر بين العامة و الخاصة كه چون حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه به نيشابور رسيدند محدثان آن بلاد همه در خانه حضرت ايستاده بودند و نقل كرده اند كه در آن زمان در اصل نيشابور سيصد هزار محدث بودند از

خاصه و عامه كه بر بخارى اجتماع نمودند و آخر بواسطه حسد محدثين آنجا او را در منبر سنگ باران كردند و جمعى به صد تشويش او را از دست اينها خلاص كردند در شبى او را روانه بغداد ساختند بعد از آن كه دو مرتبه سابق بر اين در سمرقند و بخارا نيز او را سنگ باران كرده بودند از جهت آن كه اعتقاد بخارى اين بود كه كلام الهى حادثست و شافعى و احمد حنبل تابع ابو الحسن اشعرى بوده قرآن را قديم مى دانستند و اين اعتقاد باطل در خراسان شايع بود خصوصا نزد محدثان اهل سنت چون بخارى را مخالف اين اعتقاد

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 433

ديدند با او چنين كردند.

و در رجال عامه حكايت بخارى باين عنوان نقل كرده اند و ذكر كرده اند كه در شهر سبزوار مى بود و از آنجا كه متوجه سمرقند شد دويست هزار محدث بر او جمع شدند و چون فضلاى آنجا بى اعتبار شدند اين مكر كردند كه در وقتى كه در منبر باشد مسأله حدوث و قدم كلام را از او پرسيدند و او گفت كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد وصف كرده است قرآن را به محدث پس فضلا گفتند كه كافر است و شروع در سنگ باران كردند و جمعى از مريدان به صد تشويش او را خلاص كردند و مخفى از آنجا به بخارا آمد و در آنجا نيز سيصد هزار محدث بر او جمع شدند و عاقبت مثل سمرقند شد و در نيشابور به دستور تا چون به بغداد رسيد اعتبارش كردند.

مجملا نقل كرده اند كه در خانه حضرت دويست هزار فضلاء محدثين

اجتماع كرده بودند و چون حضرت از خانه بيرون آمدند در محفه بودند محدثان فرياد بر آوردند كه يا ابن رسول اللَّه از شهر ما بيرون مى فرمايى و يك حديث افاده نمى فرمايى كه مستفيد شويم حضرت سر بيرون كردند و فرمودند كه شنيدم از پدرم موسى بن جعفر كه فرمود شنيدم از پدرم جعفر بن محمد تا حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله كه گفت شنيدم از جبرئيل از خداوند عالميان كه فرمود كه: لا اله الّا اللَّه حصار من است هر كه داخل شد در حصار من ايمن شد از عذاب من پس چون شتر روانه شد حضرت به آواز بلند فرمودند كه با شرطهاى آن و من از جمله شروط اين كلمه ام و هر كه قايل است به امامت آن حضرت قايل است به دوازده امام معصوم پس يك شرط: امامت ائمه معصومين است صلوات اللَّه عليهم و شرطى ديگر چنانكه در احاديث كالصحيحه و صحيح وارد است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر كه از روى

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 434

اخلاص كلمه لا اله الّا اللَّه بگويد البته داخل بهشت شود و اخلاص آنست كه اين كلمه او را از محرمات الهى باز دارد و احاديث فضل اين كلمه زياده از آنست كه حصر توان كرد.

ديگر از آن سه چيز رحمت الهى است كه بر همه كس واجبست كه اميدوار رحمت او باشند بلكه از جمله گناهان كبيره است نااميدى از رحمت الهى تا آن كه فرموده است كه نااميد از رحمت الهى نيستند مگر كافران.

سيم شفاعت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و ائمه

معصومين صلوات اللَّه عليهم و جزو اخير را ذكر نكرده اند از جهت ظهور و عدم اغترار شيعيان كه مغرور نشوند و آيات و احاديث شفاعت را حصر نمى توان كردن پس يكى از اينها كه شفاعت ائمه معصومين است يا هر يك از اينها از او فوت نخواهد شد اگر حق سبحانه و تعالى خواهد و اگر نيز بنا بر اين فرمودند كه رجا غالب نشود به مرتبه كه مرتكب معاصى شوند باين اميدوارى چنانكه حق سبحانه و تعالى هر جا آيه رحمتى فرستاده است عقيب آن آيه غضبى بيان فرموده است و بر عكس تابنده در ميان خوف و رجا باشد.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر كه شما را داند كه شيعه اند و دوست دارد يا بواسطه تشيع دوست دارد داخل بهشت مى شود اگر چه شيعه نباشد و چنين كسى ظاهرش آنست كه مستضعف است و گذشت كه احاديث بسيار هست كه اميدوارى هست در ايشان كه بفضل الهى نجات يابند.

و در حديث صحيح و كالصحيح از على بن مهزيار منقول است كه شخصى عرضه به خدمت حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه فرستاد كه از مردن فرزندم بسيار غم دارم حضرت نوشتند كه نمى دانى كه حق سبحانه و تعالى

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 435

از مال مؤمن و فرزند مؤمن انتخاب مى فرمايد هر چه را بهتر است تا ثواب عظيمش كرامت فرمايد.

و منقول است كه برادر اشعث فوت شده بود حضرت امير المؤمنين عليه السلام به عزا پرسش او آمدند و فرمودند كه اگر جزع كنى حق خويشاوندى به جا آورده و اگر صبر

كنى مى گذرد حق الهى را ادا كرده با آن كه اگر صبر كنى و نزد خدا و خلق محمودى و اگر جزع كنى مى گذرد و نزد خدا و خلق مذمومى پس اشعث گفت إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ حضرت فرمودند كه مى دانى چه معنى دارد اشعث گفت تو غايت علوم و منتهاى علومى كه هر كسرا كه مشكلى مى شود بازگشتش بسوى تست من چه دانم حضرت فرمودند كه انا للّه اقرار است از بنده به مملوكيت و انا اليه راجعون اقرار است به آن كه غير او همه كس هلاك خواهند شد.

[سزاوار است صاحب مصيبت ردا نپوشد]

(و روى ابو بصير عن الصّادق صلوات اللَّه عليه انّه قال ينبغى لصاحب الجنازة ان لا يلبس رداء و ان يكون فى قميص حتّى يعرف) و در موثق و در قوى كالصحيح منقولست از ابو بصير از آن حضرت كه فرمودند كه سزاوار نظر به صاحب جنازه و اولى به ميراث و در كافى صاحب مصيبت آنست كه ردا نپوشد چون متعارفست كه عرب همه ردا مى پوشند و نزد عجم بالا پوش بمنزله رداست و شيخ بها الدين محمد رحمه اللَّه مى گفت بالا پوش رداست و پيش عرب چنين متعارفست و مى بايد كه همين پيراهن پوشيده باشد تا آن كه صاحب عزا را مردمان بشناسند و او را سر سلامتى دهند.

و در حديث حسن كالصحيح نيز از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه سزاوار آنست كه صاحب مصيبت ردا نپوشد تا بدانند كه او صاحب مصيبت است و در فقه رضوى مذكور است كه صاحب مصيبت جنازه را بر ندارد و خاك در قبر نكند و مستحب است

او را كه سر برهنه و پا برهنه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 436

باشد.

[سزاوار نظر به هم سايگان ميت آنست كه اطعام كنند سه روز بيت ميت را]

(و ينبغى لجيرانه ان يطعموا عنه ثلاثة ايّام) و سزاوار نظر به همسايگان ميت آنست كه اطعام كنند سه روز از جهت اهل بيت ميت و جمعى كه بپرسش ايشان مى آيند چون خود به مصيبت گرفتارند و ظاهر آنست كه تتمه حديث ابى بصير باشد چنانكه در كافى است متفرقا و مضمونش در فقه رضوى مذكور است و احاديث ديگر خواهد آمد.

[از رحمت الهى دور است كسى كه ردا نپوشد در مصيبت ديگران ]

(و قال صلوات اللَّه عليه ملعون ملعون من وضع رداءه فى مصيبة غيره) و حضرت صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ملعونست و از رحمت الهى دور است در دنيا و آخرت كسى كه ردا نپوشد در مصيبت ديگران و سبب آنست كه تشريع است و شارع قرار داده است كه صاحب مصيبت ردا نپوشد و يا اظهار حزن و اندوه كردن است و به دروغ و يا اظهار جزع كردن و شكايتست از جناب اقدس الهى به عبث و يا وجهى داشته باشد كه ما ندانيم. و دو حديث قوى نيز گذشت در اوايل احكام ميت.

[دريدن جامه در عزا]

(و لمّا قبض علىّ بن محمّد العسكرىّ راى الحسن بن علىّ صلوات اللَّه عليهما قد خرج من الدّار و قد شقّ قميصه من خلف و قدّام) و چون وفات كرد حضرت امام على نقى عسكرى و باين اعتبار آن حضرت را و حضرت امام حسن بن على را عسكريين مى نامند از جهت آن كه سكنى ايشان در سامره بود و سر من راى را يكى از خلفا از جهت عسكر بنا كرد كه در بغداد جاى ايشان تنگ بود حاصل كه حضرت امام حسن عسكرى از خانه بيرون آمدند و پيراهن خود را از پيش و از پس دريده بودند.

و كلينى در حديث كالصحيح روايت كرده است كه برادر حضرت امام على نقى فوت شده بود حضرت از جهت برادر گريبان خود را دريده بود و اين

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 437

دو حديث دلالت مى كند بر آن كه جامه بر پدر و برادر دريدن سنت است و در حديث قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست

كه سزاوار نيست فرياد كردن و جامه دريدن بر ميت.

و بسند كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه از آن حضرت پرسيدند از شخصى كه جامه خود را بر پدرش يا بر مادرش يا بر برادرش يا بر خويش او بدرد پس حضرت فرمودند كه باكى نيست در جامه دريدن به درستى كه حضرت موسى جامه دريد بر برادرش حضرت هارون عليهما السلام و جامه ندرد پدر بر فرزندش و نه شوهر بر زنش و زن جامه مى درد بر شوهرش و اگر شوهر جامه بر زن بدرد يا پدر بر فرزند پس كفاره مى بايد بدهند مثل كفاره قسم و نماز ايشان خوب نيست تا كفاره بدهند و توبه كنند از آن چه كرده اند و اگر زنى روى خود را بخراشد يا موى خود را بچيند يا بكند پس در بريدن مو بنده آزاد كند يا دو ماه پى در پى روزه بگيرد يا شصت مسكين را طعام دهد و اگر رو را بخراشد يا مو را بكند كفاره قسم مى دهد اگر در خراشيدن خون در آيد و اگر دست بر روى خود زده باشد مى بايد كه توبه كند و كفاره واجب نيست و بتحقيق كه زنان اولاد حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها جامها دريدند و سيليها بر روهاى خود زدند از جهت حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه و بر چنين كسان جامه مى توان دريد و دست بر رو مى توان زد و ديگر اخبار جزع خواهد آمد بنا بر اين علما حرام مى دانند اين افعال را مگر بر پدر و برادر و كفاراتى كه وارد شده است جمعى واجب مى دانند و

جمعى سنت و احتياط را ترك نمى بايد كرد به آن كه چنين كارها نكنند و اگر بكنند كفاره بدهند.

[فشار قبر بر سعد بن معاذ]

(و وضع رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله رداءه فى جنازة سعد بن معاذ رحمه اللَّه فسئل عن ذلك فقال انّي رأيت الملائكة قد وضعت

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 438

ارديتها فوضعت ردائي) و بسند كالصحيح بل الصحيح روايت كرده است صدوق از عبد اللَّه بن سنان و طريق او بعبد اللَّه صحيح است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه به خدمت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله آمدند و عرض نمودند كه سعد بن معاذ به رحمت الهى واصل شد و بسيار بزرگ بود چنانكه از اخبار بسيار ظاهر مى شود پس حضرت با اصحاب برخاستند پس فرمودند كه او را غسل دادند و كفن كردند و در تابوت گذاشته روانه شدند و حضرت از عقب جنازه مى فرمودند و گاهى دست راست تابوت را مى گرفتند و گاهى دست چپ را يعنى در ابتدا تا او را به قبر رسانيدند پس حضرت داخل قبر شدند و او را در لحد خوابانيدند و خشت بر او چيدند و مى فرمودند كه سنگ بدهيد گل بدهيد تا درز خشت ها را گرفتند پس چون فارغ شدند و بدست خود خاك ريختند در قبر قبر را پر كردند حضرت سيد المرسلين فرمودند كه من مى دانم كه بدن خاك مى شود و روز بروز در پوسيدنست و ليكن حق سبحانه و تعالى دوست مى دارد كه هر كه كارى كند آن را خوب بكند پس چون قبر درست شد مادر سعد در گوشه بود گفت گوارا باد بهشت از براى تو

اى سعد پس حضرت فرمودند كه اى مادر سعد با اين همه كه ديدى كردم جزم مكن بر خداوند تعالى كه البته او را به بهشت مى برد به درستى كه سعد را اندك فشارى از قبر شد پس حضرت با اصحاب برگشتند پس گفتند يا رسول اللَّه امروز كارى چند فرموديد بر سعد كه به هيچ كس نكرده بوديد پيش از اين يكى آن كه در جنازه او پا را برهنه كرديد و ردا را از دوش انداختيد پس حضرت فرمودند كه چون فرشتگان همه بى كفش و ردا بودند من متابعت ايشان كردم ديگر صحابه گفتند كه گاهى جانب راست تابوت را مى گرفتى و گاهى جانب چپ را حضرت فرمودند كه دست من در دست جبرئيل بود هر جا كه دستم را مى گذاشت

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 439

مى گذاشتم ديگر صحابه گفتند كه امر كردى كه او را غسل دادند و نماز بر او كردى و در لحدش خوابانيدى و مع هذا فرمودى كه او را ضغطه و فشارش قبر شد حضرت فرمودند كه بلى با خانه اش كج خلقى مى كرد حق سبحانه و تعالى باين ضغطه او را پاك كرد.

و صدوق ذكر كرده است در خصال كه سعد بن معاذ را سه چيز از خوبيها بود كه اگر يكى از آنها را كل اهل زمين مى داشتند از جهت فضيلت ايشان كافى بود و صدوق اين جزو آخر را در اينجا ذكر كرد تا دفع دخل كند كه حديث سابق دلالت مى كرد كه ردا را در جنازه غير نبايد انداختن پس چرا حضرت صلوات اللَّه عليه و آله انداختند جواب گفت كه خصوص سعد از اين حكم كلى

مستثنى است بامر الهى از جهت تأليف قلوب يهودان و اطمينان مسلمانان و حكايات سعد و خوبيهاى او از كتب سير و تواريخ و غير آن ظاهر مى شود خوشا حال جمعى كه در زمان آن حضرت از دنيا رفتند بعنوان شهادت يا غير آن و بدا حال جمعى كه ماندند و فريفته دنيا شدند و دين را بدنيا فروختند نعوذ باللَّه من الضلالة بعد الهداية.

[صبر در مصيبت ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه لو لا انّ الصّبر خلق قبل البلاء لتفطّر المؤمن كما تتفطّر البيضة على الصّفا) و بسند قوى كالصحيح از آن حضرت سلام اللَّه عليه منقول است كه اگر نه آن بود كه حق سبحانه و تعالى صبر را پيش از بلا آفريده بود مطلقا يا نسبت به مؤمن هر آينه مؤمن مى شكست مانند تخم مرغى كه بر سنگ حسنى خورد چون بلا را حق سبحانه و تعالى از جهت دوستان خود مقرر ساخته است.

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اربع من كنّ فيه كان فى

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 440

نور اللَّه عزّ و جلّ الاعظم من كان عصمة «1» امره شهادة ان لا اله الّا اللَّه و انّي رسول اللَّه و من اذا اصابته مصيبة قال انّا للّه و انّا اليه راجعون و من اذا اصاب خيرا قال الحمد للّه ربّ العالمين و من اذا اصاب خطيئة قال استغفر اللَّه «2» و اتوب اليه) و در صحيح از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه فرمودند كه چهار خصلت است كه هر كه اين چهار خصلت در او باشد خواهد بود در نورى كه اعظم انوار الهى است جل

شانه در دنيا و عقبى اما در دنيا چون مشتمل است بر نور ايمان و رضا به قضا و شكر حق سبحانه و تعالى و بازگشت به او در هر ساعتى و اما در عقبى اعظم جاهاى قيامت در نورانيت جائى است كه انبيا و اوصيا در زير عرض حق سبحانه و تعالى خواهند بود و اين نورهاى معنوى سبب انوار صورى آن روز خواهد بود چنانكه آيات و احاديث متواتره بر آن دلالت دارد اما آن چهار چيز.

اول: صفت كسى است كه اعتصام او و احتفاظ او به شهادت بر وجود بارى تعالى و وحدت او و يقين به رسالت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله باشد و اين دو يقين لازم دارد يقين بما جاء به النبي صلى اللَّه عليه و آله را كه اعتقاد يقينى داشته باشد بجميع آن چه آن حضرت فرموده است و از آن جمله اعتقادست به امامت ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم و حشر و نشر و ساير امورى كه آن حضرت خبر داده باشد چنانكه در احاديث متواتره وارد شده است كه شهادتين بى اقرار بائمه معصومين فايد اخروى ندارد بلى اين كلمتين فايد دنيوى داشت نسبت به منافقانى كه بدترين كفار بودند و به سبب كلمتين جان و دلشان محفوظ بود.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 441

دويم: كسى كه هر گاه مصيبتى به او رسد در مال يا نفس و غير آن چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ 2: 155» و گذشت تفسير آيه كريمه بگويند كه ما مملوك و بنده خداونديم و خداوند عليم حكيم هر چه نسبت به بندگان خود مى فرمايد عين

مصلحت ايشان است خواه در تكاليف و خواه در مصايب و چون غرض الهى آنست كه ايشان را به سبب اينها ثواب غير متناهى در آن نشأه كرامت كند مى گويد كه: و انّا اليه راجعون و به درستى و راستى كه بازگشت ما بسوى او خواهد بود و جزاى ما را بر وجه احسن چنانكه فرموده است خواهد داد.

سيم: كسى كه از جانب حق سبحانه و تعالى به او نعمتى برسد با آن كه هميشه متواتر و متوالى است بگويد كه جميع ثناها و حمدها مخصوص خداونديست كه آفريننده و روزى دهنده و تربيت كننده جميع عالميان است و در بعضى از نسخ فقيه رب العالمين نبود اما در خصالى بود كه قديم است و به يك واسطه از نسخه مصنف نوشته اند و جمعى از مجتهدين و محدثين بر آن گشته اند و اجازت فضلا در آنجا هست چهارم كسى كه هر گاه از او خطائى سر زند فى الحال رجوع به توبه و انابه كند پيش از آن كه در نامه عملش نوشته شود.

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه ما من مؤمن يصاب بمصيبة فى الدّنيا فيسترجع عند مصيبته و يصبر حين تفجاه المصيبة الّا غفر اللَّه له ما مضى من ذنوبه الّا الكبائر الّتى أوجب اللَّه عزّ و جلّ عليها النّار و كلّما ذكر مصيبته فيما يستقبل من عمره فاسترجع عندها و حمد اللَّه عزّ و جلّ عندها غفر اللَّه له كلّ ذنب اكتسبه فيما بين الاسترجاع الاوّل إلى الاسترجاع الاخير الّا الكبائر من الذّنوب) و در صحيح و حسن كالصحيح از معروف بن خربوذ مكى از حضرت امام محمد باقر سلام اللَّه

عليه منقول است

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 442

كه فرمودند كه هر مؤمنى كه در دنيا به مصيبتى مبتلا شود در وقت مصيبت بگويد إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ و چون مصيبت به ناگاه به او رسد صبر كند و بى تابى نكند البته حق سبحانه و تعالى گناهان گذشته او را همه بيامرزد مگر گناهان كبيره كه حق سبحانه و تعالى واجب گردانيده است جهنم را از براى آن يعنى به استحقاق اگر توبه نكند و رحمت الهى شامل حال او نشود و شفاعت احدى او را دستگيرى نكند و بلاغت مقتضى آن است كه چنين سخن گويد تا كسى جرأت نكند بر گناهان كبيره و هر چند اين مصيبت به خاطرش رسد در آينده و كلمه استرجاع را بگويد و حمد الهى كند و چون مدتى كه گذشت غالب اوقات متفطن مى شود كه خير او در بلا بوده است و صدمه آن بلا گذشته است حمد الهى مشكل نيست حق سبحانه و تعالى بيامرزد او را هر گناهى را كه كرده باشد از گفتن آن كلمه تا گفتن اين كلمه مگر گناهان كبيره را چنانكه در باب كباير خواهد آمد تعداد آن و ممكن است كه وصف احترازى باشد و مراد همه كباير نباشد بلكه مثل شرك و كشتن معصوم و چيزهائى كه كفر است اينها مغفور نشود و باقى كباير مغفور شود و اين معنى بحسب عبارت ظاهرتر است و اللَّه تعالى يعلم.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه هر كس را حق تعالى ملهم سازد در وقت مصيبت كه كلمه استرجاع را بگويد بهشت

واجب مى شود از جهت او.

و در حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه بعد از مدتى به خاطرش آيد مصيبت گذشته و او بگويد

انّا للّه و انّا اليه راجعون و الحمد للّه ربّ العالمين اللَّهمّ اجرنى على مصيبتى و اخلف علىّ افضل منها

يعنى خداوندا مرا مزد ده بر آن مصيبت كه بر من واقع شد و

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 443

بهتر از آن بعوض آن كرامت كن مرا همان ثواب كرامت مى فرمايد كه در صدمه اول به او داده اند از جهت مصيبت.

(و روى ابو بصير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال انّ ملكا موكّلا بالمقابر فاذا انصرف اهل الميّت من جنازتهم عن ميّتهم اخذ قبضة من تراب فرمى بها فى آثارهم ثمّ قال انسوا ما رأيتم فلو لا ذلك ما انتفع احد بعيش) و بسند موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى فرشته را در قبرستانها مقرر ساخته است كه چون اهل ميت از قبر گذاشتن برگردند قبضه از خاك بر مى دارد و در عقب ايشان مى ريزد و مى گويد كه فراموش كنيد آن چه را ديديد پس اگر نه چنين مى بود كسى از زندگانى منتفع نمى شد و ظاهر است كه اگر حالت ساعت اول يك روز بماند كسى زنده نمى ماند.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من أصيب بمصيبة جزع عليها او لم يجزع صبر عليها او لم يصبر كان ثوابه من اللَّه «1» عزّ و جلّ الجنّة) و آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه به مصيبتى مبتلا شود خواه بر آن مصيبت جزع كند

و خواه نكند و خواه صبر كند و خواه نكند ثوابش نزد حق سبحانه و تعالى بهشت است و مشهور آنست كه مراد از ثواب در اينجا اجر است در صورت جزع و هر دو را ثواب گفته اند بر سبيل تغليب و يا بمعنى لغوى مراد است يعنى جزا كه شامل ثواب و اجر هر دو باشد.

(و قال صلوات اللَّه عليه ثواب المؤمن من ولده اذا مات الجنة صبر او لم يصبر) و در موثق كالصحيح منقول است از حضرت امام جعفر

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 444

صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه ثوابى كه به مؤمن مى دهند از جهت مردن فرزندش بهشت است خواه صبر بكند يا صبر نكند. و ممكن است كه مراد از حديث سابق مرگ فرزند باشد و مناسب رحمت واسعه الهى تعميم است و اجر مؤمن عظيم است و حق سبحانه و تعالى بهانه مى خواهد از براى مغفرت.

(و قال صلوات اللَّه عليه من قدّم ولدا كان خيرا له من سبعين يخلّفهم بعده كلّهم قد ركب الخيل و قاتل «1» فى سبيل اللَّه عزّ و جلّ) و بسند صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر كه يك فرزند پيش فرستد يعنى پيش از مرگ او بميرد آن فرزند از جهت او بهتر است از هفتاد فرزند كه از عقب او بمانند كه همگى بر اسب سوار شوند و جهاد كنند از جهت رضاى الهى هر چند فرزند صالح كه مى ماند از جهت پدر نفاع است اما آن ثواب كجا و ثواب مصيبت فرزند كجا خصوصا با صبر كما قال اللَّه تعالى إِنَّما يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ

حِسابٍ.

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله لا يدخل الجنّة رجل ليس له فرط فقال له رجل فمن لم يولد له و لم يقدّم ولدا يا رسول اللَّه أ و لكلّنا فرط فقال نعم انّ من فرط الرّجل المؤمن اخاه فى اللَّه عزّ و جلّ) و منقول است كه آن حضرت فرمودند كه داخل بهشت نمى شود شخصى كه او را پيش روى نباشد كه شفيع او باشد پس شخصى عرض نمود كه پس شخصى كه از براى او فرزندى نشده باشد و فرزندى از پيش نفرستاده باشد يا رسول اللَّه حال او چونست آيا ما را ممكن است كه فرطى و پيش روى غير از فرزند باشد حضرت فرمودند كه بلى از جمله پيش رو مسلمانان برادر مؤمن او است كه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 445

مؤمن از فقد او مغموم مى شود و او شفيع است برادر خود را.

و در حديث صحيح وارد شده است از حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه كه حق سبحانه و تعالى اختيار مى فرمايد از فرزندان مؤمن هر كه را نفيس تر است و محبت به او بيشتر دارد تا او را در خور مصيبت ثواب عظيم كرامت فرمايد.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر گاه حق سبحانه و تعالى بنده را دوست مى دارد محبوبترين فرزندان او را مى برد. و دور نيست كه از اين جهت باشد كه تا در محبت كسى را شريك خداوند نگرداند چنانكه نسبت به حضرت ابراهيم و حضرت يعقوب سلام اللَّه عليهما واقع شد.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه چون طاهر

فرزند رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله از دنيا رفت حضرت رسول خدا خديجه را از گريه منع فرمودند خديجه گفت يا رسول اللَّه بلى نكنم و ليكن آب ديده جمع شد ريختم حضرت فرمودند كه دوست نمى دارى كه در روز قيامت فرزند خود را ببينى كه در بهشت ايستاده و چون نظرش به تو افتد دست تو را بگيرد و داخل بهشت كند و به جايى كه از همه جاهاى بهشت پاكيزه تر و نفيس تر باشد در آورد خديجه گفت كه چنين خواهد بود حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى از آن بزرگتر و كريمتر است كه ميوه دل بنده را ببرد و آن بنده صبر كند از جهت رضاى الهى و خداوند خود را شكر كند و حق سبحانه و تعالى او را عذاب كند.

و به همين عنوان حديثى از آن حضرت منقولست در مردن قاسم فرزند رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و خلافست كه طاهر همان قاسم است كه طاهر

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 446

لقب او باشد يا غير اوست چنانكه در طيب و ابراهيم نيز خلاف شده است.

(و قال صلّى اللَّه عليه و آله لفاطمة صلوات اللَّه عليها حين قتل جعفر بن ابى طالب عليه السّلام لا تدعى «1» بذلّ «2» و لا ثكل و لا حرب «3» و ما قلت فيه فقد صدقت) و منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله در وقتى كه جعفر طيار شهيد شده بود و حضرت فاطمه را به تعزيه اسماء بنت عميس فرستادند نهى فرمودند آن حضرت صلوات اللَّه عليها را از كلماتى كه در جاهليت مى گفتند و فرمودند

خواندن ويل را ترك كن يا ذل بر نسخه ديگر و ثكل را ترك كند و حرب را و بر نسخه حزن را يعنى مگو وا ويلاه وا ذلاه وا ثكلاه وا حرباه وا حزناه يا به جاى وا يا بگويند چون حضرت جعفر شهيد شده بود و متعارفست كه از جهت كشته خود اين نوحه ها مى كنند حضرت بيان فرمودند كه جعفر در بهشت طيار است اين عبارات مناسبت ندارد چون دلالت بر مذلت و خوارى دارد و معنى اينها اينست كه واى بر حال تو و ما واى واى بيا كه وقت تست واى مذلت و خوارى بيا كه وقت تست و ثكل آنست كه زنى فرزندش مرده باشد يعنى اى مادرت به عزاى تو نشسته و اى جنگ تو چه كارها مى كنى و هر چه به گويى راست گفته يعنى از خوبيهاى او و احتمالى ديگر داده اند كه هر چه به گويى راست بگو اما لفظ تاب اين معنى ندارد.

اما بطرق متعدده وارد شده است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ياران خود را بگوئيد كه در نوحه بر موتى سخنان خوب بگويند كه چون حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله از دنيا رفتند هاشميات به خدمت حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها آمدند كه او را پرسش كنند و ماتم بدارند

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 447

حضرت به ايشان فرمودند كه دعا كنيد و ترك كنيد آن چه متعارفست از شمردن كمالات و حالات را در مصيبتها.

[انسان فراموش مى كند]

(و روى مهران بن محمّد عن الصّادق صلوات اللَّه عليه انّه قال انّ الميّت اذا مات بعث اللَّه عزّ و جلّ ملكا إلى

أوجع اهله عليه فمسح على قلبه فانساه لوعة الحزن لو لا ذلك لم تعمر الدّنيا) و كالصحيح مرويست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه چون شخصى از دنيا رفت حق سبحانه و تعالى ملكى را مى فرستد به نزد هر كس كه اندوه او بيشتر است تا دستى بر دل او مالد تا فراموش كند از او سوز و درد را و اگر نه اين باشد دنيا معمور نشود زيرا كه با آن حزن اگر بمانند نه متوجه مال خواهند شد و نه فرزند اگر زنده بمانند و غالب مردن ايشان است و بر تقدرى كه بمانند متوجه دنيا نخواهند شد و حكمت الهى اقتضا كرده است كه دنيا معمور باشد به غفلت چنانكه منقولست كه حضرت سليمان عليه السلام سه روز شيطان را حبس كرد همه كس ترك بازارها و دكانها كردند و قبرها از جهت خود كندند و مشغول مردن شدند تا آن كه كسبى كه حضرت سليمان مى كردند زنبيل بافى بود كه از آن معاش خود مى فرمودند كسى نخريد و حضرت چيزى نخوردند تا آن كه جبرئيل آمد و گفت كه حق سبحانه و تعالى را حكمتها هست در وجود اين ملعون حضرت او را رها كردند همان ساعت همه متوجه كار و بار خود شدند.

و حق سبحانه و تعالى را در مرگ نيز حكمتها هست چنانكه در حديث حسن كالصحيح و صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه در زمان سابق جمعى به نزد پيغمبر خود رفتند و استدعا نمودند از او كه دعا كند كه حق سبحانه و تعالى مرگ را از ايشان بردارد پس

دعا كرد و حق سبحانه و تعالى مردن را برداشت تا آن كه بسيار شدند و خانها بر ايشان تنگ شد

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 448

و نسل ايشان بسيار شد و مى بايست كه هر كس متوجه احوال پدرش و جدش و جد جدش و مادرش و پدر مادرش شود و ايشان را به متوضا برند يا طشتى به زير ايشان گذارند و ازاله نجاست ايشان كنند مجملا آن جماعت از كسب و كار خود باز ماندند از جهت اشتغال به امور ايشان و چون يافتند كه بد كرده اند باز به نزد پيغمبر خود آمدند كه ما پشيمانيم از اين كار كه كرده ايم از حق سبحانه و تعالى طلب كن كه ما را به حالت اولى برد حق سبحانه اجابت فرمود و به حالت اولى برد مجملا اگر كسى را بصيرتى باشد و در جميع چيزها تفكر كند مى بايد كه هر چه حق سبحانه و تعالى كرده است عين مصلحت خلايق است.

[اجري كه در صبر هست ]

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اذا قبض ولد المؤمن و اللَّه اعلم بما قال العبد فيسال الملائكة قبضتم ولد فلان المؤمن فيقولون نعم ربّنا فيقول فما ذا قال عبدى المؤمن فيقولون حمدك ربّنا و استرجع فيقول اللَّه عزّ و جلّ ابنوا له بيتا فى الجنّة و سمّوه بيت الحمد) و در قوى كالصحيح از سكونى از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه چون مؤمنى را فرزندش فوت شود با آن كه حق سبحانه و تعالى مى داند كه بنده چه گفته است از فرشتگان مى پرسد كه فرزند فلان مؤمن را از او گرفتيد ايشان گويند كه بلى اى

پروردگار ما پس حق سبحانه و تعالى فرمايد كه بنده مؤمن من چه گفت ملائكه گويند كه پروردگار احمد كرد ترا و گفت إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ پس حق سبحانه و تعالى فرمايد كه بنا كنيد از جهت او خانه در بهشت و آن خانه را خانه حمد بناميد.

و در حديث صحيح از احدهما صلوات اللَّه عليهما منقولست كه حق سبحانه و تعالى را خوش مى آيد كه شخصى فرزندش بميرد و او شكر الهى كند حق سبحانه و تعالى مباهات مى فرمايد با فرشتگان كه مرا چنين بنده هست كه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 449

جان او را گرفتم چون فرزند بمنزله جان است و مع هذا شكر مى كند مرا.

[چون اسماعيل از دنيا رفت حضرت از خانه بى كفش و بى ردا بيرون آمدند]

(و لمّا مات اسماعيل خرج الصّادق صلوات اللَّه عليه فتقدّم السّرير بلا حذاء و لا رداء) و بسند كالصحيح از حسين بن عثمان ثقه منقولست كه چون اسماعيل فرزند حضرت صادق صلوات اللَّه عليه از دنيا رفت حضرت از خانه بى كفش و بى ردا بيرون آمدند و پيش پيش تابوت مى رفتند و غرض حضرت اين بود كه تعليم فرمايند اصحاب خود را كه مى بايد صاحب مصيبت چنين كند تا مردمان او را بشناسند و او را پرسش كنند چنانكه گذشت و خواهد آمد كه حضرت نه به سبب غم چنين فرمودند بلكه بواسطه تعليم.

[حضرت سيد الساجدين عليه السلام هر گاه جنازه مى ديدند]

(و كان علىّ بن الحسين صلوات اللَّه عليهما اذا راى جنازة قال الحمد للّه الّذى لم يجعلنى من السّواد المخترم) و در حسن كالصحيح از ابو حمزه منقولست كه حضرت سيد الساجدين عليه السلام هر گاه جنازه مى ديدند كه روبروى آن حضرت مى آمد مى گفتند كه جميع محامد و ثناها مخصوص خداونديست كه نگردانيده است مرا از شخص هالك يعنى زنده ام و نمرده ام يا دين من درستست كه اگر مرگ بيايد مضايقه ندارم يا مرا در شهر مسلمانان آفريده است و در ميان مسلمانانم كه اگر عياذا باللَّه در شهر كفار مى بودم ممكن بود كه مذهب ايشان داشته باشم و اگر در ميان ايشان باشم و بميرم مسلمانان از ثواب تجهيز و من از دعاهاى ايشان محروم مى بودم يا همه مراد باشد.

و بنا بر اول منافات ندارد با احاديثى كه وارد شده است از حضرت سيد المرسلين و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم كه هر كه دوست دارد لقاى الهى را حق سبحانه و تعالى دوست مى دارد لقاى او را و هر كه

خوش ندارد لقاى الهى را حق سبحانه و تعالى نيز نمى خواهد لقاى او را و با آن چه خداوند عالميان فرموده است كه اگر دوستان خدائيد آرزو كنيد مرگ را اگر چه خطاب

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 450

بيهود است اما تعليل دلالت مى كند بر عدم اختصاص به ايشان.

و عدم منافات به چند وجه است يكى آن كه مراد از آيه يهودند و در اينجا تحدى شد با يهود كه اگر يك يهودى آرزوى مرگ مى كرد همه مى مردند و اين معجزه بود از آن حضرت با آن كه فرمود كه ايشان هرگز آرزوى مرگ نخواهند كرد بواسطه اعمال قبيحه كه دارند چنانكه اكثر مفسرين تفسير كرده اند و بر تقدير تسليم منافات ندارد كه آرزوى مرگ داشته باشند و شكر نعمت حيات را به جا آورند يا آرزوى مرگ داشته باشند مشروط به رضاى الهى يا در وقت خود چون بنده مى بايد در هر وقتى شكر حال خود بكند و شرط بندگى آنست كه بنده راضى باشد به داده الهى اگر چه غير آن را طلبد چنانكه خواهد آمد در حكايت فرزند حضرت صادق عليه السلام و جمعى گفته اند كه در مرض آرزوى مرگ خوبست و اين معنى ظاهر نيست بلكه بر تقدير رضاى الهى در همه وقت خوبست بلكه مى بايد كه در زندگى زندگى را خواهد كه صرف عبادت و طاعت الهى كند و اگر حق سبحانه و تعالى مرگ او را خواهد او حيات را نخواهد مجملا كمال در آنست كه بنده رضاى الهى را خواهد.

و احتمال دويم از اين جهت است كه در زمان حضرت سيد الساجدين و هم چنين حضرت امام محمد باقر صلوات

اللَّه عليهما كه اين كلام از آن حضرت صلوات اللَّه عليه نيز منقول است زمان استيلاى بنى اميه بود و اكثر عالميان كافر بودند و در منابر و منارات سب اشرف الخلايق مى كردند بنا بر اين آن معنى مناسبت دارد و احتمال دويم و سيم بر سبيل تعليم است.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله هر گاه روبروى جنازه واقع مى شدند يا جنازه را مى ديدند اين دعا را مى خواندند كه

اللَّه اكبر هذا ما

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 451

وعدنا اللَّه و رسوله و صدق اللَّه و رسوله اللَّهمّ زدنا ايمانا و تسليما الحمد للّه الّذى تعزّز بالقدرة و قهر العباد بالموت

و هر كس اين دعا را بخواند نماند فرشته مگر آن كه گريه كنند از روى شفقت بر او و بر آواز حزين او و ترجمه دعا اين است كه خداوند عالميان از آن بزرگتر است كه كسى به بزرگى او تواند رسيد يا بزرگوارى و عظمت و جلال مخصوص اوست كه هر كس را مى خواهد مى ميراند و اين مرگ آن چيزيست كه وعده كرده اند ما را به آن خدا و رسول او و راست گفته اند خدا و رسول كه مى بايد مرد و بعد از مرگ وقايع بسيار است خداوندا ايمان ما را زياده گردان و تسليم ما را زياده گردان كه گردن نهيم فرمان ترا در همه چيز و خواهان چيزى باشيم كه تو خواهان اويى اگر چه مرگ باشد شكر خداوندى راست كه عزت و جلالت و عظمت مخصوص اوست به قدرت كامله كه او راست و مقهور ساخته

بندگان را به آن كه مرگ را بر همه مقرر ساخته است و همه ذليل اويند.

و در امثال دعوات اشارات حسنه هست كه به اندك تدبرى مى توان فهميد از آن جمله حمد بر بزرگى الهى و ذلت خلق اشاره است به آن كه مقام عبوديت مقتضى اين است كه بنده بزرگى را از جهت خداوند خود خواهد و كمال ذلت را از براى خود خواهد چون كمال بنده در ذلت است و هر چند تذلل نزد خداوند بيشتر مى كند عزتش بيشتر مى شود ديگر اين معنى را از براى خود و بس نمى خواهد بلكه از براى جميع عالميان مى خواهد ديگر اشاره به آن كه از اين جهت كه عظمت او را باشد و ذلت بنده را آرزوى مرگ كرده است چنانكه عاشق خواهد كه از دست معشوق كشته شود و مى بايد عارف در هر اشاره او را تنبيهات بوده باشد و اين اشارات و تنبيهات بنده را به خدا مى رساند نه اشارات و تنبيهات ابو على كه بغير از ضلالت چيزى از آن حاصل نمى شود مگر چند كلمه كه از ديگران

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 452

بر خلاف مسلك خود ذكر كرده است در مقامات عارفان.

[چون ابراهيم فرزند سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فوت شد]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه لمّا مات ابراهيم بن رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله قال النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله حزنّا عليك يا ابراهيم و انّا لصابرون يحزن القلب و تدمع العين و لا نقول ما يسخط الرّبّ) و آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون ابراهيم فرزند سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فوت شد حضرت فرمودند كه اى ابراهيم بر فوت تو اندوهناكيم و

ليكن صبر مى كنيم دل اندوه دارد و چشم مى گريد و نمى گوييم چيزى كه سبب غضب الهى باشد.

بحسب ظاهر اين خبر قوى منافات دارد با آن كه گذشت كه حضرت به خديجه فرمودند كه گريه مكن و ليكن ظاهر آنست كه غرض حضرت در آنجا اين بود كه غم مخور چون فرزند شفيع است و لهذا خديجه جواب داد كه آبى از چشم ريخت از جهت لوازم بشريت و حضرت شفاعت فرزند را بيان فرمودند و در اينجا نيز حضرت مى فرمايند كه ما به قضاى الهى راضييم و ليكن اين گريه از لوازم بشريتست و تا حزن نباشد ثواب نخواهد بود.

و محتمل است كه بر تقدير صحت حديث حضرت گريسته باشند بواسطه فكر امت يا محبت الهى و چنين ظاهر ساخته باشند كه كار بر امت دشوار نشود كه گريه نكنند و به بلاها مبتلا شوند چنانكه خواهد آمد كه گريه بكنيد تا سوزش دل فرو نشيند و قريب باين ذكر كرده است كلينى در حديث قوى.

(و قال «1» صلوات اللَّه عليه انّ النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله حين جاءته وفاة جعفر بن ابى طالب و زيد بن حارثة كان اذا دخل بيته كثر

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 453

بكاؤه عليهما جدّا و يقول كانا يحدّثاني و يونسانى فذهبا جميعا) و منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون خبر شهادت جعفر طيار و زيد بن حارثه پسر خوانده حضرت به آن حضرت رسيد همين كه داخل منزل مى شدند بسيار بر ايشان مى گريستند و مى فرمودند كه ايشان انيس و جليس من بودند هر دو به يك بار رفتند.

اين خبر نيز بر تقدير صحت

مثل خبر سابق است با آن كه در اينجا معنى ديگر بود كه هر دو از بزرگان دين بودند و رفتن ايشان سبب خلل شد در دين آن خلل كه سگان نگذاشتند كه خلافت صورى بر حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه قرار گيرد چنانكه در خبر صحيح وارد شده است كه از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه شخصى پرسيد كه يا امير المؤمنين بنى هاشم را چه شده بود كه قريش را گذاشتند تا حق شما را غصب نمودند حضرت فرمودند كه آن چه عمده بنى هاشم بودند حمزه و جعفر بودند كه شهيد شده بودند و كسى كه مانده بود عباس و عقيل بودند و اين هر دو از مستضعفين بودند و رسوخى كه مى بايست نداشتند تا عاقبت كردند آن چه كردند.

[بلا و صبر هر دو متوجه مؤمن مى شوند]

(و قال صلوات اللَّه عليه انّ البلاء و الصّبر يستبقان إلى المؤمن فياتيه البلاء و هو صبور و انّ الجزع و البلاء يستبقان إلى الكافر فياتيه البلاء و هو جزوع) و مرويست در حسن كالصحيح از آن حضرت كه فرمودند كه بلا و صبر هر دو متوجه مؤمن مى شوند مانند دو سوارى كه گرو بسته باشند كه كداميك زودتر خود را مى رسانند به او پس صبر زودتر مى رسد و چون بلا مى رسد مؤمن صاحب صبر است و جزع و بلا مى دوانند كه خود را به كافر رسانند پس چون بلا مى رسد جزع پيشتر رسيده است پس ممكن است كه مراد از كافر كسى باشد كه كفران نعمت كند و مراد از مؤمن شاكر باشد يا آن كه كنايه از اين باشد

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 454

كه مؤمن كسى است كه صبر

داشته باشد و جزع كار كافرانست نمى بايد كه مؤمنان در جزع شبيه به كفار باشند.

و بطرق متعدده قويه كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقول است كه جزع آنست كه فرياد كنند و واويلاء گويند و نعره زنند و طپانچه بر روى خود زنند و بر سينه خود زنند و موى پيش سر را بچينند و كسى كه زن نوحه گر بياورد ترك صبر كرده است و بى راهه رفته است و كسى كه صبر كند و كلمه انا للّه و انا اليه راجعون بگويد و شكر كند خداوند خود را بر آن چه او كرده است پس بفعل الهى راضى شده است و مزد او بر خداست و كسى كه چنين نكند قضا كار خود را كرده است و او مستحق مذمت است از خدا و خلق و اجر او حبط شده است. و همين مضمون در احاديث بسيار واقع شده است.

[خروج زن در ماتم ]

(و روى عن الكاهلىّ انّه قال قلت لأبي الحسن موسى ابن جعفر صلوات اللَّه عليهما انّ امرأتي و اختى و هى امرأة محمّد بن مارد تخرجان فى المآتم «1» فانها هما فقالتا لي ان كان حراما انتهينا «2» عنه و ان لم يكن حراما فلم تمنعنا فيمتنع النّاس من قضاء حقوقنا فقال صلوات اللَّه عليه عن الحقوق تسالنى كان ابى صلوات اللَّه عليه يبعث امّى و امّ فروة تقضيان حقوق اهل المدينة) و در صحيح از كاهلى كه نامش عبد اللَّه بن يحيى است كه عرض كردم به آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه زنم و خواهرم كه زن محمد بن مارد است ايشان در ماتمهاى خويشان و غير ايشان

مى روند و من ايشان را از آن نهى مى كنم كه مرويد پس ايشان بمن مى گويند كه اگر حرامست ما نرويم و اگر حرام نيست پس چرا ما را منع مى كنى تا باعث اين شود

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 455

كه كس ما بميرد ايشان بپرسش ما نيايند پس حضرت فرمودند كه از حقوق مى پرسى يعنى اگر عبث روند منع مى توان كرد اما جمعى كه مى آيند در عزا و عروسى پيش شما ايشان را حق هست پدرم رخصت مى دادند مادرم را حميده و ام فروه مادرش را كه دختر قاسم بن محمد ابن ابى بكر بود.

و محتمل است كه حضرت صادق صلوات اللَّه عليه را زنى يا دخترى هم نام مادرش باشد هر دو را مى فرستادند تا حقوق اهل مدينه را به جا آورند پس ظاهر شد كه بواسطه قضاى حقوق رخصت مى توان دادن بلكه سنت باشد بلكه واجب باشد چنانكه خداوند عالميان فرموده است وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها»

يعنى هر گاه تحيت كنند شما را پس شما به ازاى آن تحيت كنيد ايشان را بهتر از آن چه ايشان كرده اند يا همان مقدار اقلا و خلافى نيست كه سلام داخل است در تحيت و در تحيات ديگر مثل تواضعات و ديدنهاى متعارف و جواب عطسه و امثال اينها بعضى گفته اند كه همه تحيت است و ردّ آن واجبست و اين حديث معتبر نيز دلالت دارد چون حقوق جمع محلى بلام است و مفيد عموم است به اتفاق اصوليين با ديگر احاديث كه از اين باب وارد شده است قطع نظر از احاديث عامه زيارت مؤمن.

و حق اينست كه از اين عبارات جزم بوجوب

نمى توان كرد و اين از متشابهاتست كه مى بايد بقصد قربت به جا آورند و ترك نكنند و اللَّه تعالى يعلم و اخبار خواهد آمد در اين باب إن شاء اللَّه تعالى.

[در قبر مگر از كسى كه ايمان خالص داشته باشد و آنها شيعيان صالحند]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه لا يسال فى القبر الّا من محّض الايمان «2» محضا او محّض الكفر محضا و الباقون ملهوّ عنهم إلى

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 456

يوم القيمة) و بعنوان كالتواتر از حضرات سيد المرسلين و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم منقولست كه فرمودند كه سؤال نمى كنند در قبر مگر از كسى كه ايمان خالص داشته باشد و آنها شيعيان صالحند يا اعم يا كفر را خالص كرده باشد و آنها غير اثنى عشرى صالح و ما بقى شيعيان فاسقند كه ايشان را باز مى گذارند بحال خود نه ثوابى خواهد بود ايشان را و نه عذابى و عذاب ايشان عدم ثوابست و حسرت و به سبب اين حسرت از گناهان پاك مى شوند.

و جمعى اين عبارت را مخفف خوانده اند باين معنى كه از محض اعتقادات سؤال مى كنند و محضا را مصدر فعل محذوف مى گيرند و ليكن با تكلف بسيار لفظ باقون كه از براى مذكر ذى عقل است اطلاقش بر اعمال از سابق ابعد است بلى اين معنى كه از اعتقادات مى پرسند احاديث متواتره در آن واقع شده است اما در آن احاديث واقع نشده است كه از اعمال نمى پرسند و عمده اخبارى كه دلالت مى كند بر آن اين اخبار است و اين اخبار ظاهرش اشخاصى است كه از ايشان سؤال مى كنند.

مع هذا احاديث بسيار وارد شده است كه از اعمال نيز مى پرسند از آن جمله حديث صحيحى است كه بطرق متكثره مرويست

از سعيد بن مسيب و او اگر چه بحسب ظاهر از علماى عامه است اما بحسب واقع از مخصوصان و ثقات سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه است و او روايت كرده است كه حضرت على بن الحسين صلوات اللَّه عليهما در هر جمعه موعظه مى فرمودند در مسجد حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و جمعى حفظ كردند و جمعى نوشتند مى فرمودند كه اى گروه مردمان از خدا بترسيد و بدانيد كه بازگشت شما بسوى او خواهد بود و هر كس در دار دنيا كار خوبى كرده است همه پيش او حاضر خواهد بود و بدى كه كرده اند نيز حاضر خواهد بود و آرزو كنند كه آن اعمال

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 457

از ايشان هزار ساله راه دور باشد و خداوند عالميان شما را از عذاب خود حذر مى فرمايد كه كارى مكنيد كه موجب عذاب شود، واى بر تو اى فرزند آدم كه غافلى از آن چه در پيش دارى و از تو غافل نيستند، اى فرزند آدم به درستى كه اجل تو در نهايت سرعت بسوى تو مى آيد و در طلب تو مى دود و عنقريبست كه مدت عمرت بسر آمده است و اجلت رسيده است و ملك موت قبض روح كرده است و ترا در قبر در آورده اند و روح را در بدنت جا داده اند و به ناگاه منكر و نكير در قبر آمده اند كه از تو سؤال كنند به درستى كه.

اول چيزى كه سؤال خواهند كرد از حق سبحانه و تعالى است كه پروردگار تست كه او را در دار دنيا پرستش مى كردى.

ديگر سؤال مى كنند از دينى كه به آن اعتقاد داشتى و

از كتابى كه آن را تلاوت مى نمودى و از امامانى كه تولى به ايشان داشتى و امام خود مى دانستى.

بعد از اينها سؤال مى كنند از مدت عمر را كه در طاعت صرف كردى يا در معصيت.

ديگر از مالت مى پرسند كه از ممر حلال به همرسانيدى يا از ممر حرام و در راه خوب صرف كردى يا در راه بد پس بايد كه امروز كه فرصت دارى احتياط خود را بكنى و چنان كنى كه همه را جواب خوب توانى داد پس اگر شيعه اثنى عشريّى و پرهيزكارى و بدين خود معرفت دارى و متابعت ائمه هدى كرده خداوند عالميان حجت ترا به تو مى رساند و زبانت را به جواب خوب ناطق مى كند و همه را جواب مى گويى و ملكين ترا بشارت مى دهند به بهشت و رضاى الهى و به حوران خوش صورت و استقبال مى كنند ترا فرشتگان با نسيمها و ميوه هاى بهشت و اگر چنين نباشى زبانت بند مى شود و حجتى نخواهى داشت كه جواب توانى گفت و بشارت مى دهند ترا بجهنم و به استقبال تو مى آيند فرشتگان عذاب

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 458

با آب حميم و زبانه دوزخ كه هميشه در عذاب باشى تا روز قيامت.

و بدان اى فرزند آدم كه بعد از قبر ديگر قيامت خواهد بود كه دلها همه سوزان و چشمها همه گريان خواهد بود روزى كه همه عالميان پشينيان و پسينيان را جمع خواهند كرد روزى كه صور را اسرافيل بدمد و مردمان همه از خاك بيرون آيند و از دهشت آن روز جانها به سينها رسد در نهايت خشم از خود و اعمال خود روزى كه قبول نكنند سؤالت را كه

مرا بدنيا فرستيد تا تدارك كنم. آن چه را نكرده باشم و از تو نشنوند و كسى فداى خود نتواند داد و بر فرض محال اگر داشته باشد قبول نخواهند كرد و عذر كسى را نخواهند شنيد چون حجت در دار دنيا بر همه تمام شده است و توبه كسى را قبول نخواهند كرد چون وقت توبه اين نشاه است و نخواهد بود مگر جزاى حسنات كه به خوبان دهند و مگر جزاى سيئات كه به بدان دهند پس هر مؤمنى كه به سنگينى ذره از اعمال خير كرده باشد ثواب آن را مى يابد و هر مؤمنى كه به سنگينى ذره از اعمال بد كرده باشد به جزاى خود خواهد رسيد پس حذر كنيد اى مردمان از گناهان صغيره و كبيره كه حق سبحانه و تعالى شما را از آن نهى فرموده است و حذر فرموده است از آنها در كتاب صادق و بيان ناطق خودش قرآن مجيد و از مكر الهى و عذاب او ايمن مباشيد در وقتى كه شيطان ملعون شما را به شهوات باطله دعوت كند به درستى كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه متقيان و پرهيزكاران حال ايشان اين است كه چون شيطان در مقام اغواى ايشان در مى آيد ايشان متذكر مى شوند و بينا مى شوند كه شيطان است كه اين دعوت مى كند و متوجه آن گناه نمى شوند پس مى بايد كه خوف الهى را شعار دلهاى خود گردانيد و در خاطر در آوريد وعده هائى را كه حق سبحانه و تعالى به شما وعده داده است از ثوابهاى عظيم چنانكه شما را ترسانيده است از عقاب اليم الخبر. و اكثر عبارات اين

خبر آيات كلام مجيد

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 459

است كه حضرت جمع فرمودند.

و در حديث كالصحيح وارد است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ميت را در قبر از پنج چيز سؤال مى كنند از اعتقادات خصوصا از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم و از نماز و روزه و حج و زكات پس ولايت اهل البيت به آن چهار مى گويد كه هر نقصى كه بر شما وارد شده باشد تمامى آن بر منست.

و در حديث كالصحيح است كه حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون مؤمن داخل قبر مى شود نماز از دست راست خواهد بود و زكات از دست چپ و احسان پدر و مادر بر سر سايه انداخته باشد و صبر در كنارى باشد پس چون منكر و نكير داخل قبر مى شوند از جهت سؤال صبر به نماز و روزه مى گويد كه شما مدد مكنيد و اگر شما عاجز شويد من هر چه بايد مى كنم و ديگر احاديث خواهد آمد كه بر اين معنى دلالت مى كند و مذكور شد سابقا كه اعمال صالح مصور مى شوند به صورتهاى خوب و اعمال بد به صورتهاى بد.

و در حديث كالصحيح از عمر بن يزيد منقولست كه به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه من از شما شنيدم كه فرموديد كه شيعيان ما همه به بهشت مى روند هر چند بد كردار باشند حضرت فرمودند كه بلى و اللَّه همه به بهشت مى روند گفتم فداى تو گردم گناهان كبيره بسيار چه مى شود حضرت فرمودند كه به شفاعت حضرت سيد المرسلين و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم در روز قيامت همه را خواهند بخشيد

و ليكن آن چه مى ترسم بر شما از عذاب برزخ است گفتم برزخ كدام است حضرت فرمودند كه از اول قبر است تا روز قيامت و احاديث عذاب قبر خصوصا ضغطه و فشردن قبر متواتر است و هم چنين سؤال منكر و نكير متواتر است و آن كه نزد مؤمنان به صورتهاى خوب

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 460

مى آيند و نزد غير ايشان به صورتهاى مهيب مى آيند و آن كه دوستى ائمه هدى سيما حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهم در قبر نافع است بلكه نزد مردن و مبعوث شدن از قبر و نزد پريدن نامها و نزد حساب و نزد ميزان كه جان كندن بر ايشان آسان شود و قبور ايشان واسع و منور باشد و وحشت نداشته باشند و چون از قبرها مبعوث شوند جامهاى بهشت در ايشان پوشانند و نامهاى اعمال ايشان را به دستهاى راست ايشان دهند و ايشان را حساب نكنند يا به آسانى حساب كنند و ترازوى حسنات ايشان به سبب محبت اهل البيت سنگين باشد متواتر است.

و اين مضمون در احاديث بسيار از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه را به اين ها بشارت دادند و اكثر از طرق عامه منقولست و از طرق خاصه متواتر است كه شيعيان بجهنم نمى روند و ابن طاوس كتابى تصنيف كرده است كه داشتم و در آنجا دويست حديث نقل كرده بود در اين معنى و در فردوس الاخبار سنيان منقولست و در غير آن از كتب عامه كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه اگر مردمان همه جمع مى شدند بر

محبت على بن ابى طالب حق سبحانه و تعالى دوزخ را نمى آفريد و در كتب ايشان بطرق متكثره واقع است كه دوستى على بن ابى طالب حسنه ايست كه هيچ سيئه با آن ضرر نمى كند و دشمنى آن حضرت سيئه ايست كه هيچ حسنه با آن نفع نمى كند.

و احاديث متواتره وارد است از رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم كه دوستى رسول خدا و ائمه هدى بر همه كس واجبست و سبب نجاتست از همه عذابها حشر دوستان ايشان با ايشان خواهد بود فرمودند كه المرء مع من احب يعنى حشر هر كس با آن كسى خواهد بود كه او را دوست دارد.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 461

و ليكن احاديث بسيار وارد شده است از حضرت سيد المرسلين تا به حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه عليهم كه دوستى با مخالفت ايشان جمع نمى شود و حمل كرده اند بر آن كه دوستى كامل جمع نمى شود و ديگر خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

[زيارت قبرهاى مؤمنان و از بنا كردن مسجدها در قبرستان ]

(و ساله صلوات اللَّه عليه سماعة بن مهران عن زيارة القبور و بناء المساجد فيها فقال امّا زيارة القبور فلا باس بها و لا يبنى عندها مساجد) و سماعه در موثق از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كرد از زيارت قبرهاى مؤمنان و از بنا كردن مسجدها در قبرستان حضرت فرمودند كه اما زيارت قبرها پس باكى نيست و خوبست و اما بناى مساجد در آنجا نكنند چون مكروهست نماز در ميان قبرها يا بواسطه آن كه جا را بر مردگان تنگ نكنند خصوصا هر گاه زمين را وقف كرده باشند از جهت آن كه مقبره باشد و شايد وجهى ديگر نيز

داشته باشد.

و بطرق متعدده قويه كالصحيح منقولست از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه زيارت كنيد مردگان خود را كه ايشان خوشحال مى شوند به سبب زيارت شما ايشان را قطع نظر از اعمال خير مثل دعاى مغفرت و خواندن قرآن و ثوابش را به ايشان قربت كردن و اگر زيارت پدر و مادر كنيد بايد كه حاجتى كه داريد نزد قبور ايشان از حق سبحانه و تعالى طلب كنيد كه مستجاب مى شود.

و در حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه در زيارت قبور فرمودند كه مردگان انس مى يابند از زيارت شما چنانكه در حالت حيات به سبب زيارت خوشحال مى شوند و چون از پيش ايشان بر مى گرديد ايشان را وحشت بهم مى رسد و از اسحاق بن عمار منقول است كه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 462

به حضرت امام موسى كاظم عليه السلام عرض نمودم كه مؤمن مى داند كه كيست آن كه به زيارت او مى آيد حضرت فرمودند كه بلى و انس مى يابند تا نزد قبر ايشان است و چون بر مى گردد ميت را وحشتى دست مى دهد.

(و قال النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله لا تتّخذوا قبرى قبلة و لا مسجدا فانّ اللَّه عزّ و جلّ لعن اليهود حيث اتّخذوا قبور أنبيائهم مساجد) و منقول است كه حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه قبر مرا قبله مگردانيد كه رو به قبر من كنيد و نماز كنيد و مسجد مگردانيد كه در اينجا نماز كنيد زيرا كه حق سبحانه و تعالى يهودان را لعنت كرد به سبب آن كه قبور پيغمبران خود را مسجد گردانيدند و اين حديث را

عامه در صحاح خود ذكر كرده اند كه حضرت در زمان موت چنين فرمودند و اين كه فرموده است آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله كه قبر مرا قبله مكنيد يعنى قبر را بمنزله كعبه مكنيد كه هر جا كه باشيد رو به قبر من كنيد و نماز كنيد هر چند بدن مبارك آن حضرت بهتر از كعبه است نزد حق سبحانه و تعالى و ليكن غرض از استقبال كعبه تعبد و بند گيست چون حق سبحانه و تعالى فرموده است كه در عبادات و افعال مخصوصه رو به كعبه كنيد اطاعت مى بايد كرد فرمان او را هم چنان كه قرآن مجيد بهتر است از كعبه و در نماز رو به قرآن نمى توان كرد يا آن كه مراد حضرت اين باشد كه قبر مرا در قبله مسجد من مگذاريد كه مبادا تو هم اين شود به مرور ايام كه سجد به جانب قبر من مى بايد كرد و قبر مرا مسجد مكنيد نيز اين احتمال دارد كه محل سجود خود مكنيد كه به جانب قبر من سجده كنيد، يا مانند جمعى كه سجده مى كنند نزد پادشاهان و بر خاك مى افتند با قبر من چنان مكنيد، يا آن كه بر بالاى قبر من مايستيد كه نماز گذاريد يا آن كه قبر مرا ظاهر مسازيد كه به جانب او نماز كنيد هر چند به منزله كعبه نگردانيد و حكمتش همان باشد كه مبادا به مرور ايام توهم شود

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 463

كه بر قبر من سجده مى بايد كرد و اصلش ظاهر نيست چون راوى اين خبر عايشه ملعونه كذابه است.

و در حديث صحيح است از حضرت امام جعفر

صادق على اللَّه «صلوات اللَّه عليه» كه بر زبانش هرگز كذب گذار نكرده است به اعتقاد مخالف و مؤالف كه سه كس بودند كه هميشه بر حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله دروغ مى بستند عايشه و ابو هريره و انس و اكثر احاديث عامه از اين سه كسست و كس چهارم عبد اللَّه بن عمر است كه گاهى راست مى گفت و لهذا حضرت او را ذكر نفرمودند و غرض آن ملعونه از وضع اين خبر اين بود كه از آن زنديقه روايت كرده اند كه از جهت دشمنى كه هميشه با حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه داشت و حضرت مكرر مى فرمودند كه حضرت سيد المرسلين بمن وصيت فرمود آن ملعونه تكذيب مى كرد كه حضرت كى وصيت كرد و حال آن كه سر حضرت بر سينه من بود كه از دنيا رفت و وصيتى كه كرد همين بود كه گفت قبر مرا مسجد و قبله نكنيد.

و اهل سنت و محدثين ايشان اين سخنان عايشه را ذكر كرده اند در صحاح خود و حكايات دوات و قلم را ذكر كرده اند كه در خانه مردان بسيار بودند كه حضرت طلبيدند دوات و قلم را و عمر نگذاشت و گفت اين مرد هذيان مى گويد كتاب خدا ما را بس است.

و بخارى حديث دوات و قلم را در صحيح خود در زياده از شش جا نقل كرده است مع هذا شهادت نفى معقول نيست و خود نقل كرده اند كه چون ايشان قبول نكردند و دوات و قلم نياوردند حضرت امير المؤمنين را طلب فرمودند و همه را از خانه بيرون كردند و با آن حضرت سرگوشى بسيار فرمودند چون

از حضرت پرسيدند كه حضرت چه فرمودند حضرت امير المؤمنين

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 464

صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله هزار باب از علم تعليم من كردند كه از هزار بابى مفتوح مى گردد هزار باب پس ذكر اين حديث كه راوى عايشه باشد مناسب نبود و اگر از حضرات ائمه منقول شده باشد تقيه خواهد بود و اللَّه تعالى يعلم.

[سلام بر اهل قبور]

(و سال جرّاح المدائنيّ ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه كيف التّسليم على اهل القبور فقال تقول «1» السّلام على اهل الدّيار من المؤمنين و المسلمين رحم اللَّه المستقدمين «2» منّا و المستأخرين «3» و انّا إن شاء اللَّه بكم لاحقون) و در قوى كالصحيح منقول است كه جراح گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه چگونه سلام مى بايد كرد بر اهل قبرستان حضرت فرمودند كه باين نحو سلام كنيد كه سلام و رحمت الهى بر مؤمنان و مسلمانان اين خانها باد كه خانهاى قبر است و مراد از مؤمنان صالحانند و مسلمانان غير ايشان رحمت كند حق سبحانه و تعالى آنهايى را كه پيش رفته اند و آنهايى را كه خواهند رفت يا آنهايى كه مدتها پيش رفته اند و جمعى را كه در اين زودى رفته اند و ما نيز إن شاء اللَّه به شما خواهيم رسيد و اين إن شاء اللَّه از روى تيمن و تبرك است و اگر نه البته همه را مى بايد رفت و ممكن است كه مراد اين باشد كه چون مؤمنان به بهشت رفته اند إن شاء اللَّه بواسطه دخول بهشت باشد و لحوق به ايشان چه ممكن است و العياذ باللَّه كه

مؤمن عاقبت از دين برگردد چنانكه بسيار برگشتند از خوبان مثل شيطان و عابد برصيصا و بلعم باعورا و اللَّه تعالى يعلم.

(و كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اذا مرّ على القبور قال السّلام عليكم من ديار قوم مؤمنين و انّا إن شاء اللَّه بكم لاحقون) و در

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 465

صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقول است كه آن حضرت فرمودند كه بگويد اين عبارت را و تخصيص به مؤمنين در اينجا از آن جهت است كه منافقان بيرون روند و مؤمنان اينجا اعم است از صالح و طالح چون ايمان را اطلاقات بسيار هست در هر جائى مناسب آن مقام مراد است و آن كه صدوق اين حديث را از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله روايت كرده است از آن جهت است كه هر چه ائمه معصومين مى گويند از آن حضرت است و يا آن كه حديثى ديگر است و اللَّه تعالى يعلم.

[سخن با اهل قبور]

(و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه لمّا دخل المقابر يا اهل التّوبة و يا اهل الغربة امّا الدّور فقد سكنت و امّا الازواج فقد نكحت و امّا الاموال فقد قسمت فهذا خبر ما عندنا فليت شعرى ما عندكم ثمّ التفت إلى اصحابه و قال «1» لو اذن لهم فى الجواب لقالوا انّ خير الزّاد التّقوى) و بسند كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه چون حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه داخل قبرستان مى شدند و در امالى چون مشرف مى شد بر قبرستان مى فرمودند كه اى اهل خاك كه خانه شما خاك است و بدن شما

خاك شده است يا خواهد شد و اى جماعتى كه به غربت مبتلا شده ايد بدانيد كه خانهاى شما را ديگران ساكن شدند و زنان شما را ديگران خواستند و اموال شما را ديگران قسمت نمودند اين خبريست كه نزد ماست كاش ما مى دانستيم كه نزد شما چه خبر است و در امالى فما خبر ما عندكم يعنى نزد شما چه خبر است.

پس حضرت رو به اصحاب خود فرمودند و فرمودند كه اگر ايشان را

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 466

رخصت جواب مى دادند و در امالى رخصت كلام مى دادند هر آينه مى گفتند چنانكه شما مى شنيديد كه بهترين توشه ها تقوى است يعنى متاع اين بازار پرهيزكارى است و ما نياورده ايم شما سعى كنيد در تحصيل آن توشه و ظاهرا غرض حضرت از اين مكالمه آنست كه ديگران عبرت گيرند كه آن چه عمر عزيز نفيس را صرف آن مى كنند همه در اين دنيا خواهد ماند و چيزى كه با ايشان خواهد بود تقوى و اعمال صالح است و چون تقوى پرهيزكاريست از آن چه خلاف رضاى الهى است ترك طاعات خلاف تقوى است پس فعل واجبات نيز داخل تقوى است و اين تقواى عوام است و تقواى خواص اجتناب از مكروهات و فعل مستحباتست نيز و تقواى خاص الخاص آنست كه لمحه از ياد الهى غافل نشوند و لحظه اى متوجه غير او نشوند.

و در حديث صحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست كه همه خوبيها مجتمع است در سه چيز در نظر كردن و خاموش بودن و حرف زدن پس هر نظرى كه در آن عبرتى نباشد آن نظر سهو است بلكه مى بايد در هر نظرى عبرتها

گيرد و فايده چشم همين است يكى آن كه همه اشيا دليل وجود و علم و قدرت و حكمت الهى است اگر به اهل آخرت نظر كند فكر كند كه ايشان مردانه در راه خدا مى كوشند و عن قريب به مراتب عاليه رسيده اند با خود عتاب و خطاب كند كه تو چرا مثل ايشان نمى شوى و اگر به اهل دنيا نظر كند عبرت گيرد كه اين بى چارگان عمر عزيز را در طلب باطلى صرف مى نمايند و با خود گويد كه تو نيز مثل ايشان عمر خود را به باد مى دهى و اگر در عقب جنازه روان شود فكر كند كه هيچ چيز نزد اين ميت مطلوب تر از اين نيست كه چند روزى او را بدنيا فرستند تا تدارك ما فات كند و خود را چنان تصور كند كه مرده است و او را به مطلوب او رسانيده اند و برگشته است كه تدارك كند چنانكه از حضرت صادق

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 467

صلوات اللَّه عليه منقولست و على هذا القياس در هر چيزى عبرتها هست.

و اما سكوت پس مى بايد كه تا خاموش باشد در فكر چيزى باشد كه بكار او آيد از آن چه مذكور شد و غير آن و هر سكوتى كه در آن فكر نباشد غفلت است و هر كلامى كه به ياد خدا يا از براى خدا نباشد آن لغو است پس خوشا بحال كسى كه نظرهاى او همه عبرت باشد و خاموشيهاى او همه فكرت باشد و كلام او همه ذكر الهى باشد و هميشه بر گناهان خود گريان باشد.

ديگر فرمودند كه آدمى را سه دوست است دوستى كه به زبان حال مى گويد

كه من هميشه با تو خواهم بود در حيات و ممات و آن عمل صالح است و دوستى كه مى گويد من با توام تا تو بميرى و آن مال اوست و دوستى كه مى گويد من با توام تا كنار قبر و آن فرزندانند.

(و وقف رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله على القتلى ببدر و قد جمعهم فى قليب فقال يا اهل القليب انّا [قد] وجدنا ما وعدنا ربّنا حقّا فهل وجدتم ما وعد ربّكم حقّا فقال المنافقون انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله يكلّم الموتى فنظر إليهم فقال لو اذن لهم فى الكلام لقالوا نعم و انّ خير الزّاد التّقوى) بطرق متكثره قريب به تواتر منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كشته هائى كه در جنگ بدر كشته شده بودند از كفار فرمودند كه در چاهى يا كوى مانند چاه انداختند و حضرت بر سر آن چاه آمدند و فرمودند كه آن چه حق سبحانه و تعالى وعده داده بود ما را از فتح و ظفر الحمد للّه همه راست شد چنانكه منقول است متواترا كه حضرت جاهاى يك يك را نشان داده بودند كه فلانى در اينجا كشته خواهد شد و فلانى در اينجا، آيا آن چه وعده داده بود شما را از مغلوبيت در دنيا و از عذاب آخرت يافتيد كه حق است منافقان كه در آنجا حاضر بودند گفتند كه حضرت خطاب به مردگان

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 468

مى كند و اين چه فايده دارد مع هذا چه مى فهمند چون مرده اند پس حضرت بنور نبوت يافتند و نظر به ايشان فرمودند و فرمودند كه اگر ايشان را رخصت

سخن گفتن بدهند هر آينه خواهند گفت بلى و به درستى كه بهترين توشه ها از براى اين راه پرهيزكارى است.

و اين عبارت ظاهرش آنست كه خطاب آن حضرت با كفار بوده باشد و محتمل است كه خطاب به مؤمنان باشد و يك قبر از براى همه كنده باشند و مراد از وعده مردگان بهشت باشد اما اخبار ديگر صريح است كه خطاب با كفار بود و اللَّه تعالى يعلم.

[حضرت فاطمه هر صبح شنبه زيارت قبور شهدا و زيارت حمزه مى آمدند]

(و كانت فاطمة صلوات اللَّه عليها تاتى قبور الشّهداء كلّ غداة سبت فتاتى قبر حمزة فترحّم عليه و تستغفر له) و بسند قوى منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها هر صباح شنبه زيارت قبور شهدا مى آمدند و به زيارت حمزه مى آمدند و طلب مرحمت مى كردند از جهت او و استغفار مى كردند از براى او.

و بسند حسن كالصحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها هفتاد و پنج روز بعد از حضرت سيد كائنات زنده بودند كه تبسم و خنده نكردند و هر هفته دو مرتبه به زيارت قبور شهدا مى فرمودند روز دوشنبه و پنجشنبه و مى گفتند كه حضرت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله در اينجا ايستاده بودند در جنگ احد و كفار در اينجا ايستاده بودند و ممكن است كه در ابتداى حال هفته دو مرتبه آمده باشند و اين دو روز و در اواخر هفته يك مرتبه آمده باشند در شنبه اما مدت حيات آن حضرت كه هفتاد و پنج روز بوده بعد از حضرت احاديث صحيح و كالصحيح ديگر وارد شده است در

طرق اهل البيت صلوات اللَّه عليهم.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 469

و اما در صحاح سته بطرق متكثره از عايشه روايت كرده اند شش ماه بعد از آن حضرت زنده بودند و اهل خانه اعلمند به آن چه در خانه است و آن چه در خانه واقع مى شود و غرض ايشان از وضع كردن شش ماه آنست كه مخفى سازند شهادت محسن و حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها را و ليكن در اين احاديث طولانى كه بخارى نقل كرده است حال همه ايشان خصوصا ابو بكر و عمر ظاهر مى شود اگر كسى نيكو تدبر نمايد و هم چنين از احاديثى ديگر كه بخارى نقل كرده است طولانى نيز حال ايشان بديهى مى شود و إن شاء اللَّه تعالى در باب وصيت مذكور خواهد شد.

[هر گاه داخل شوى در قبرستان پس بگو]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اذا دخلت الجبّانة فقل السّلام على اهل الجنّة) و آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه داخل شوى در قبرستان پس بگو السلام على اهل الجنة رحمت الهى و سلامتى از عذاب الهى بر كسى باد كه از اهل بهشت است و مراد از آن شيعه اثنى عشريست اگر چه فاسق از دنيا رفته باشد چون عاقبت به بهشت خواهد رفت.

(و قال ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما اذا دخلت المقابر فطإ القبور فمن كان مؤمنا استروح إلى ذلك و من كان منافقا وجد ألمه) و منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون داخل قبرستان شوى ضرر ندارد راه رفتن بر بالاى قبور زيرا كه هر كه مؤمن است راحت مى يابد از بركت قدم مؤمن و هر كه منافق است يعنى غير

اثنى عشرى الم آن را مى يابد.

و در حديث موثق كالصحيح منقولست كه سؤال كرد على بن جعفر از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه آيا خانه بنا مى توان كرد بر قبرها و مى توان نشستن بر بالاى قبر حضرت فرمودند كه خوب نيست بنا كردن بر قبرها و

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 470

نه نشستن بر آن و نه گچ ماليدن نه گل ماليدن بر آن.

و در حديث ديگر از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نهى كردند از آن كه نماز كنند بر قبر يا بنشينند بر آن يا بنا كنند بر آن.

و در حديث كالصحيح از آن حضرت منقولست كه بنا مكنيد بر قبور و صورت مكشيد بر سقف خانها كه حضرت سيد المرسلين را خوش نمى آمد از اينها و كراهت داشتند از اينها.

و در حديث معتبر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه سؤال كردند از آن حضرت كه اگر چاهى تنگ باشد و شخصى در آن چاه افتد و بميرد و ممكن نباشد كه او را از آن چاه بيرون آورند آيا ديگر در آن چاه بول و غايط مى توان كرد حضرت فرمودند كه نمى توان كرد بلكه آن چاه را پر كنند و قبر آن شخص كنند و اگر ممكن باشد كه آن شخص را بيرون آورند و اگر چه به كندن چاه باشد او را بيرون آورند و غسل دهند و دفن كنند چون حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه حرمت مسلمان مرده مثل حرمت مسلمان زنده است و مثل يكديگرند در احترام

يعنى اگر زنده در متوضا افتد او را البته واجبست بر همه مسلمانان كه سعى كنند و او را بيرون آورند مرده نيز چنين است.

و احاديث بسيار وارد شده است كه حرمت مرده مثل احترام زنده است و از مجموع اين اخبار ظاهر شد كه بر روى قبر راه نتوان رفتن چنانكه جمعى از اصحاب ذكر كرده اند كه مكروهست و در اخبار از طرق اهل البيت خبرى صريح در اين باب نديده ام اما از طرق عامه حديثى منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نهى فرمودند از راه رفتن بر قبور پس ممكن

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 471

است كه از احترام ميت راه رفتن مستثنى باشد يا جمع كنند به آن كه اگر بقصد زيارت قبور باشد خوب باشد و اگر عبث باشد بد باشد يا راه رفتن ضرر نداشته باشد صلحا و اتقيا را.

چنانكه منقولست در حديث كالصحيح كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال نمودند كه مؤمن را ضغطه قبر مى رسد حضرت فرمودند كه هيهات مؤمنان را از اين عذابها چيزى نمى رسد و اللَّه كه زمينى كه مؤمن بر آن راه مى رود فخر مى كند بر زمينى كه بر آن راه نرفته باشد و مى گويد كه مؤمن بر من راه رفته است و زمينى كه قبر مؤمن است به مؤمن مى گويد كه من ترا دوست مى داشتم در وقتى كه بر پشت من راه مى رفتى الحال كه داخل من شدى خواهى ديد كه با تو چه خواهم كرد پس قبر او را فراخ كنند آن مقدار كه چشم كار كند و جمعى گفته اند كه سنت است كه چون به قبرستان

روند پاها را برهنه كنند از جهت احترام مؤمنين موتى و از جهت شكستگى كه اين كسرا حاصل مى شود و اين نيز وجهى است در جمع بين الاخبار و اللَّه تعالى يعلم.

(و روى محمّد بن مسلم انّه قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه الموتى نزورهم فقال نعم قلت فيعلمون بنا اذا اتيناهم فقال اى و اللَّه انّهم ليعلمون بكم و يفرحون بكم و يستانسون إليكم قال قلت فاىّ شى ء نقول اذا اتيناهم قال قل اللَّهمّ جاف الارض عن جنوبهم و صاعد إليك ارواحهم و لقّهم منك رضوانا و اسكن إليهم من رحمتك ما تصل به وحدتهم و تونس به وحشتهم انّك على كلّ شي ء قدير) و كالصحيح بل الصحيح چنانكه علامه گفته است محمد بن مسلم گفت كه عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه ما به زيارت اموات برويم حضرت فرمودند كه بلى گفتم ايشان مى دانند كه ما نزد ايشان رفته ايم حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 472

فرمودند كه آرى و اللَّه به درستى كه ايشان مى دانند و خوشحال مى شوند از رفتن شما به نزد ايشان و انس مى گيرند به شما پس گفتم كه چون به زيارت ايشان رويم چه بگوئيم حضرت فرمودند كه بگو اين دعا را كه ترجمه اش اينست كه خداوندا زمين را از پهلوهاى ايشان دور گردان و ارواح ايشان را با على عليين بر و خشنودى خود را به استقبال ايشان فرست و از ايشان راضى شو و ساكن ساز نزد ايشان از رحمتت آن مقدار كه به سبب آن تنهائى ايشان را به آن موصول سازى يعنى رحمتت را رفيق و مونس ايشان كن

و به آن رحمت وحشت ايشان را زايل گردانى به درستى كه تو بر همه چيز قادر و توانايى. و اين عبارت ظاهرش آنست كه دعا از براى كل مؤمنان آن مقبره است اگر چه غرض يكى باشد مى بايد كه ديگران را با او ضم كند تا سبب استجابت دعا شود.

و در حديث صحيح از عمرو منقولست كه با حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه رفتم به بقيع كه قبرستان مدينه مشرفه است و رسيديم به قبر شيعه از اهل كوفه حضرت ايستادند و گفتند

اللَّهمّ صل وحدته و انس وحشته و اسكن اليه من رحمتك ما يستغنى بها عن رحمة من سواك و الحقه بمن كان يتولّاه.

(و قال الرّضا صلوات اللَّه عليه ما من عبد مؤمن زار قبر مؤمن فقرا عنده «1» انّا أنزلناه فى ليلة القدر سبع مرّات الّا غفر اللَّه له و لصاحب القبر) و به اسانيد صحيحه از آن حضرت منقول است كه هر بنده مؤمنى كه زيارت كند قبر مؤمنى را و نزد او بخواند اين سوره را هفت مرتبه البته حق سبحانه و تعالى بيامرزد او را و آن مرده را. و در همين حديث هست كه احمد

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 473

بن محمد گفت كه با ابراهيم بن هاشم بودم در قبرستانى ابراهيم پيش قبرى آمد و رو بقبله نشست و دست خود را بر قبر گذاشت و هفت مرتبه انا أنزلناه خواند پس گفت خبر داد مرا صاحب اين قبر كه محمد بن اسماعيل است كه هر كه الخ.

و از محمد بن احمد در صحيح منقولست كه در فيد بود و آن قلعه ايست در راه مكه معظمه و

با على بن بلال بر سر قبر محمد بن اسماعيل رفتيم پس على بن بلال گفت كه روايت كرد بمن صاحب اين قبر از حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر كه به زيارت قبر برادر مؤمن رود و دست بر قبر گذارد و هفت مرتبه سوره انا أنزلناه را بخواند از فزع اكبر قيامت يا روز فزع ايمن شود و ترديد از راوى است.

و همين مضمون بسند صحيح از حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه منقولست و از اين اخبار استدلال كرده اند بر آن كه نزد قبر ميت قرآن خواندن سنت است و بهتر است.

[زمان زيارت اهل قبور]

(و سال اسحاق بن عمّار أبا الحسن الاوّل صلوات اللَّه عليه عن المؤمن يزور اهله فقال نعم قال فى كم فقال على قدر فضائلهم منهم من يزور كلّ يوم و منهم من يزور فى كلّ يومين و منهم من يزور فى كلّ ثلاثة ايّام قال ثمّ رأيت فى مجرى كلامه انّه يقول ادناهم «1» جمعة فقال له فى أيّ ساعة قال عند زوال الشّمس او قبيل «2» ذلك فيبعث اللَّه معه ملكا يريه ما يسرّ به و يستر عنه ما يكرهه فيرى سرورا و يرجع إلى قرّة عين) و در موثق كالصحيح منقولست كه اسحاق از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه سؤال كرد از مؤمن مرده كه آيا به زيارت زنده هاى

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 474

اهل خود مى آيد حضرت فرمودند كه بلى گفت در هر چند روز يك بار مى آيد حضرت فرمودند كه بمقدار فضيلتها كه ايشان دارند به نسبت آن رخصت ايشان مى دهند هر چند فضيلت بيشتر است رخصت

بيشتر مى دهند بعضى از ايشان هر روز به زيارت اهل خود مى آيند و بعضى در هر دو روز يك بار مى آيند و بعضى در هر سه روز يك بار اسحاق گفت كه از گفته آن حضرت چنان يافتم كه كمتر از يك هفته رخصت نمى دهند پس اسحاق گفت كه در چه وقت ايشان مى آيند حضرت فرمودند كه نزد زوال آفتاب از خط نصف النهار كه اول پيشين است يا اندكى پيش از زوال مى آيند و حق سبحانه و تعالى ملكى را با او مى فرستد كه به او نمايد چيزى را كه سبب خوشحالى آن مرده شود و به پوشاند از او آن چه را كراهت داشته باشد خواه از امور اخروى باشد مثل عبادات و طاعات را به او مى نمايند و معاصى را از او مى پوشانند و خواه از امور دنيوى باشد مثل رفاهيت و سرور ايشان را مى نمايند و غم و الم را مستور مى سازند.

و هيچ شك نيست كه مراد از اين حديث و احاديث ديگر از اين باب آنست كه مردگان به زيارت زندگان مى آيند و ليكن علامه رحمه اللَّه در منتهى ذكر كرده است كه سنت است كه به زيارت قبور مكرر بروند و اين حديث را دليل او آورده اند و تاويلى از جهت علامه مى توان كرد كه هر گاه مردگان به زيارت زندگان آيند بطريق اولى ايشان را به زيارت مردگان بايد رفت يا چون ايشان مى آيند بازديد ايشان مى بايد كرد و محتمل است كه غرضش اين باشد كه اين حديث اگر چه ظاهرش زيارت مرده است حمل مى بايد كرد بر زيارت زنده ها چون ظاهر حديث شباهتى به تناسخ دارد اگر

چه تناسخ آنست كه روح به بدن جسمانى ديگر تعلق مى گيرد و در اينجا تعلق به بدن مثالى گرفته است چنانكه خواهد آمد و ظاهرا بواسطه تعجيل در تصنيف غافل شده سهو كرده باشد و اللَّه تعالى يعلم.

[كافر اهل خود را زيارت مى كند چه مى بيند]

(و روى حفص بن البخترى عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّ الكافر يزور اهله فيرى ما يكرهه و يستر عنه ما يحبّ) و بسند صحيح و كلينى در حسن كالصحيح با زيادتى روايت كرده اند از حفص از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه مؤمن به زيارت اهل خود مى آيد و مى بيند آن چه سبب سرور اوست و مستور مى سازند از او آن چه سبب كراهت اوست و به درستى كه كافر به زيارت اهل خود مى آيد و مى بيند آن چه سبب كراهت اوست و مستور مى سازند از او آن چه را محبوب اوست بعد از آن حضرت فرمودند كه بعضى در هر هفته يك بار مى آيند و بعضى بحسب اعمال خوب و بد دير و زود مى شود و چون صدوق جزو اول و آخر را در حديث اسحاق ذكر كرده بود از اين حديث آن را ذكر نكرد.

و در موثق از ابو بصير از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر مؤمن و كافرى كه مرده اند نزد زوال به زيارت اهل خود مى آيند پس اگر اهل خود را مى بينند كه اعمال صالح مى كنند شكر الهى به جا مى آورند بر اين نعمت و كافر چون مى بيند كه اهل او اعمال خير مى كنند او را حسرت عظيم دست مى دهد.

و از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه منقولست

در خبر كالصحيح كه از آن حضرت پرسيدند كه ميت به زيارت اهل خود مى آيد حضرت فرمودند كه بلى گفتم كه در هر چند گاه يك بار مى آيد حضرت فرمودند كه در هفته و ماه و سال مى آيند بمقدار منزلتى كه دارند گفتم در چه صورت مى آيد حضرت فرمودند بصورت مرغى با لطافت بر ديوار خانه او مى نشيند و نظر به احوال ايشان مى كند پس اگر حال ايشان خوب است خوشحال مى شود و اگر بد است يا پريشانند مغموم و حزين مى شوند.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 476

و در قوى از آن حضرت روايت كرده است عبد الرحيم كه عرض نمودم كه مؤمن به زيارت اهل خود مى آيد حضرت فرمودند كه بلى از حق سبحانه و تعالى رخصت مى گيرد و رخصتش مى دهند و دو فرشته با او مى فرستند و او بصورت مرغى مى آيد و بر ديوار خانه مى نشيند و نظر به ايشان مى كند و سخن ايشان را مى شنود پس ظاهر شد از اخبار مستفيضه كه آمدن ايشان حق است و اگر عقول ضعيفه حكمتش را نيابد بسيار چيزها را نمى يابد پس نبايد طرح نمودن امثال اين اخبار را تا داخل نشود در زمره آن جماعتى كه حق سبحانه و تعالى فرموده است در مذمت ايشان بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ بلكه ايشان تكذيب نمودند چيزى چند را كه علم ايشان به آن نرسيد و هنوز به ايشان نرسيده بود تاويل آن و حقيقت آن از رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم.

و احاديث بسيار وارد شده است از رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم كه حق سبحانه و تعالى

دو حق عظيم بر بندگان خود دارد يكى آن كه تا چيزى را ندانند نگويند و دويم آن كه هر گاه عقل ايشان به آن نرسد طرح آن نكنند و بعد از آن اين آيه را خواندند كه أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثاقُ الْكِتابِ أَنْ لا يَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ «1» و آيه سابقه را يعنى آيا عهد و پيمان از ايشان نگرفتيم در كتابى كه بر ايشان فرستاده ايم كه نگويند بر خدا مگر آن چه حق باشد و آن چيزيست كه يقين داشته باشند كه حق سبحانه فرموده است.

[مؤمن ميت هر گاه كسى به زيارت او مى رود به او انس مى گيرد]

(و قال صفوان بن يحيى لأبي الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه بلغنى انّ المؤمن اذا اتاه الزّائر انس به فاذا انصرف عنه استوحش

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 477

فقال لا يستوحش) و در حسن كالصحيح مرويست كه صفوان عرض نمود به خدمت حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه حديثى بمن رسيده است كه مؤمن ميت هر گاه كسى به زيارت او مى رود به او انس مى گيرد پس چون برمى گردد صاحب وحشت مى شود حضرت فرمودند كه صاحب وحشت نمى شود بحسب ظاهر منافات با احاديث گذشته دارد و جمع مى توان كرد كه دور نيست كه غرض صفوان اين باشد كه زيارت قبور اگر نروند بهتر است كه سبب وحشت ميت مى شود حضرت فرمايد كه اگر چه از رفتن زاير فى الجمله او را وحشتى حاصل مى شود اما به سبب زيارت مؤمن رحمتهاى الهى نازل مى شود كه او مشغول آن مى شود و از آن وحشت خلاص مى شود.

[سه روز ماتم ميت را مى گيرند]

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه يصنع «1» للميّت ماتم ثلاثة ايّام من يوم مات) و در حسن كالصحيح از زراره منقولست و ظاهر آنست كه از كتاب زراره برداشته باشد و سند صدوق بر زراره صحيح است پس صحيح باشد كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سه روز ماتم ميت را مى گيرند به آن كه اجتماع كنند زنان و جمعى از خويشان ايشان كه آيند تعزيه ايشان كنند و ايشان را تسلى حاصل گردد و زياده از سه روز خوب نيست چون غالب اوقات تا سه روز تخفيف مى يابد و بعد از سه روز اظهار شكايت است از جناب اقدس الهى تعالى شانه.

[حضرت رسول در وقتى كه خبر شهادت جعفر رسيد فرمودند كه از براى اهل خانه جعفر طعامى مهيا كنيد]

(و اوصى ابو جعفر صلوات اللَّه عليه بثمانمائة درهم لمأتمه و كان يرى ذلك للسّنّة «2» لأنّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله قال اتّخذوا لال جعفر بن ابى طالب طعاما فقد شغلوا) و در خبر كالصحيح منقولست كه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 478

حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وصيت فرمودند هشتصد شاهى از جهت ماتم آن حضرت و اين معنى را سنت مى دانستند چون حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمودند در وقتى كه خبر شهادت جعفر رسيد كه از براى اهل خانه جعفر طعامى مهيا كنيد كه ايشان به مصيبت گرفتارند و اين خبر را حريز روايت كرده است از زراره يا غير او كه وصيت نمودند الخ.

و اين سخنان سخنان راويست كه اين را از جهت سنت مى كردند و استدلال بفعل حضرت كردن همه نحو كلام معصوم نيست بلكه ظاهرش آنست كه راوى چنين يافته باشد و درست نيافته است

زيرا كه وصيت را مناسبتى نيست با طعام مهيا كردن بلكه مستحب است كه خويشان و هم سايگان تهيه طعام ايشان بكنند كه ايشان گرفتار تعزيه اند و پختن و تهيه طعام كردن اهل ميت چون خوب نيست وصيت از آن مستثنى خواهد بود چون فى الحقيقه از مال اهل ميت واقع نشده است.

و ظاهر آنست كه فعل حضرت در وصيت جهت اعلاء دين و گريه كردن مؤمنان باشد تا ايشان مثاب شوند و ماتم ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم مثل ماتم ديگران نيست بلكه ماتم نگرفتن بعد از سه روز بهتر است و از جهت ايشان بعد از هزار سال نيز سنت است اگر چه محتمل است كه اين وصيت از جهت سه روز اول باشد اما ظاهرش آنست كه اين وصيت از جهت ده سال است چنانكه مى آيد و هشتصد درهم خرج هر سال باشد.

(و اوصى ابو جعفر صلوات اللَّه عليه أن يندب فى المواسم «1» عشر سنين) و در موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 479

عليه منقولست كه فرمودند كه پدرم بمن گفت كه از مال من اين قدر اين قدر وقف كن كه تا ده سال در سه روز منى كه شيعيان در آنجا از جهت حج اجتماع مى شود ايشان را اين مال را به جمعى ده كه نوحه بر من كنند و ظاهرا اكتفا بده سال از آن جهت بود كه مى دانستند كه بعد از آن زمان استيلاى بنى عباس خواهد بود و نمى بايست كردن بواسطه تقيه.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه الاكل عند اهل المصيبة من عمل اهل الجاهليّة و السّنّة البعث إليهم بالطّعام كما

امر به النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله فى آل جعفر بن ابى طالب عليه السّلام لمّا جاء نعيه) و آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چيزى خوردن نزد اهل مصيبت از عمل كفار است كه قبل از اسلام متعارف بود و بعد از اسلام سنت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله چنين جارى شد كه خويشان و هم سايگان از جهت ايشان طعام بفرستند چنانكه آن حضرت امر فرمودند كه سه روز طعام از جهت خانه جعفر طيار بفرستند وقتى كه خبر شهادت او را آوردند رضى اللَّه عنه پس ظاهر آنست كه اگر دعوت كنند نرفتن اولى باشد مگر آن كه يابند كه ايشان آزرده مى شوند رفتن در اين صورت اولى است و خوردن طعام نيز چنين است اگر نخورند اولى است مگر آن كه آزرده شوند از نخوردن يا جمعى باشند كه از راههاى دور آمده باشند از جهت پرسش و هم سايگان و خويشان تهيه طعام نكرده باشند يا آن چه ايشان كرده باشند بس نباشد در اين صورت پختن ايشان ضرر ندارد و خوردن اين جماعت و اللَّه تعالى يعلم.

(و قال صلوات اللَّه عليه لمّا قتل جعفر بن ابى طالب عليه السّلام امر رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فاطمة صلوات اللَّه عليها ان تاتى اسماء بنت عميس و نسائها و ان تصنع لهم طعاما ثلاثة ايّام فجرت بذلك

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 480

السّنّة) و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون جعفر طيار در جنگ موته شهيد شدند حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه حضرت فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليها بروند

به نزد زن جعفر اسماء بنت عميس و ساير زنان او پرسش ايشان بفرمايند و سه روز پيش ايشان باشند و سه روز از جهت ايشان طعام مهيا كنند و بفرستند و بعد از آن اين سنت جارى شد كه سه روز طعام بفرستند از جهت اهل مصيبت.

و اين مضمون در حديث حسن كالصحيح از حفص و هشام از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست.

و در حديث كالصحيح از آن حضرت منقول است كه فرمودند كه سزاوار آنست كه هم سايگان ميت سه روز طعام مهيا كنند از جهت ايشان و نگذارند كه اهل مصيبت طعام مهيا كنند از جهت خود.

[كسى ترك زينت نكند از جهت كسى زياده از سه روز مگر زن كه در عزاى شوهر خود]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه ليس لأحد «1» ان يحدّ اكثر من ثلاثة ايّام الّا المرأة على زوجها حتّى تنقضى عدّتها) در حديث موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه كسى ترك زينت نكند از جهت كسى زياده از سه روز مگر زن كه در عزاى شوهر خود چهار ماه و ده روز عده ترك زينتها مى كند چنانكه در باب طلاق خواهد آمد إن شاء اللَّه.

[نوحه گر دادن حلالست ]

(و سئل صلوات اللَّه عليه عن اجر النّائحة فقال لا باس به قد نيح على رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه مزد نوحه گر دادن حلالست حضرت فرمودند كه باكى نيست بر حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نوحه كردند و اگر حرام مى بود اهل بيت عصمت

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 481

و طهارت منع مى نمودند و حال آن كه منع نكردند و هر گاه حلال باشد مزد بر او جايز خواهد بود و اين حديث را مسند بخاطر ندارم كه ديده باشم.

و كلينى در حديث معتبر از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه آن حضرت فرمودند كه خانهاى خود را بگوئيد كه نزد مردگان خود سخنان خوب بگويند و چون حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله از دنيا رفتند زنان بنى هاشم در عزاى آن حضرت حاضر شدند و شروع در نوحه كردند و كمالات حضرت سيد المرسلين را مى گفتند چنانكه متعارف بوده است كه در نوحه چنين مى كرده اند حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها فرمودند كه باز گذاريد تعداد فضايل را كه رسم جاهليت است بلكه دعا كنيد و صلوات

فرستيد بر آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله.

و ممكن است كه سهوى از كتّاب شده باشد و چنين باشد كه: قد نيح عند رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و اين اظهر است در استدلال بنا بر اين حضرت فرموده باشند كه نزد آن حضرت نوحه كردند و حضرت منع نفرمودند چنانكه خواهد آمد در باب متاجر در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه نوحه بد نيست ام سلمه نوحه كرد نزد آن حضرت بر يكى از خويشان خود و حضرت منع نفرمودند.

[مزد نوحه گرى حلال است ]

(و روى انّه قال لا باس بكسب النّائحة اذا قالت صدقا) و در روايتى وارد شده است كه باكى نيست كسب نوحه گرى اگر راست گويد و دروغ نگويد چنانكه متعارفست كه دروغ بسيار مى گويد نوحه گر تا زنان را به گريه در آورد و دروغ حرام است.

و در روايات صحيحه وارد شده است كه باكى در اين كسب نيست و در حديث موثق وارد شده است كه باكى نيست اگر شرط نكند و هر چه دهند به مزد

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 482

او قبول كند و در خبر موثق كالصحيح وارد شده است كه مكروه است و جواز منافات ندارد با كراهت.

(و فى خبر اخر قال تستحلّه بضرب احدى يديها على الاخرى) و در حديث حسن كالصحيح وارد است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از كسب نوحه گر حضرت فرمودند كه حلال مى كند زن نوحه گر مزد خود را به آن كه دست خود را بر دست ديگر مى زند از جهت گريه آوردن زنان پس چون كارى مى كند مزدش حلال است.

[پيامبر امر كردند بر حمزه گريه كنند]

(و لمّا انصرف رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من وقعة احد إلى المدينة سمع من كلّ دار قتل من أهلها قتيل نوحا و بكاء و لم يسمع من دار حمزة عمّه فقال صلّى اللَّه عليه و آله لكن حمزة لا بواكى عليه فالى اهل المدينة ان لا ينوحوا على ميّت و لا يبكوه حتّى يبدءوا بحمزة فينوحوا عليه و يبكوه فهم إلى اليوم على ذلك) و منقول است كه چون حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله از جنگ احد برگشته داخل مدينه مشرفه شدند چون هفتاد نفر از

اصحاب آن حضرت شهيد شده بودند از هر خانه كه كسى از ايشان كشته شده بود صداى نوحه و گريه شنيدند و از خانه عمش حمزه اسد اللَّه صدايى نشنيدند پس حضرت فرمودند كه از همه جا كه صدا مى آيد كسى دارند و چون حمزه كسى ندارد و در غربت شهيد شده است كسى بر او گريه نمى كند چون اهل مدينه اين سخن را شنيدند همه سوگند خوردند كه نوحه نكنند بر مردگان خود و گريه بر ايشان نكنند تا اول گريه و نوحه بر حمزه كنند و بعد از آن بر مردگان خود و تا امروز ايشان بر سر قسم خود هستند.

و ظاهرا اين سخن حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه باشد و احتمال كلام صدوق نيز دارد و ليكن بعيد است و يكى از فضلا ذكر كرده است

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 483

كه ظاهرا از گفته آن حضرت ناشى شده است قصه حمزه هر چند افتراست اما مردمان گريه مى كنند در آن قصص بر سيد الشهدا و گذشت كه بر مثل حسين بن على مى بايد نوحه و گريه كردن و تعزيه آن حضرت را هميشه داشتن سيما در دهه اول محرم كه فضايل آن و احاديثى كه در آن باب وارد شده است فوق حد و حصر است و إن شاء اللَّه تعالى در باب زيارات مذكور خواهد شد.

[نماز از طرف ميت ]

(و قال عمر بن يزيد قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه نصلّي عن الميّت فقال نعم حتّى انّه ليكون فى ضيق فيوسّع عليه ذلك الضّيق ثمّ يؤتى فيقال له خفّف عنك هذا الضّيق بصلوة فلان اخيك عنك قال فقلت له فاشرك بين رجلين

فى ركعتين قال نعم) و بسند صحيح و اسانيد كالصحيحه منقولست از عمر بن زيد كه عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه ما نماز بدل ميت مى توانيم كرد حضرت فرمودند كه بلى تا آن كه بسيار باشد كه در تنگى و محنتى باشد آن ميت و آن نماز را به نزد او برند يا به نزد او روند فرشتگان و به او گويند كه حق سبحانه و تعالى اين تنگى را از تو تخفيف داد يا برداشت به سبب نمازى كه فلان برادر مؤمن به نيابت تو به جا آورد پس عرض نمودم كه مى توانم دو كسرا شريك گردانم در دو ركعت نمازى كه كنم و در بعضى از نسخ فى ركعة يعنى در يك ركعت يا يك نماز حضرت فرمودند كه بلى ظاهر سؤال اول قضا است از ميت خواه واجب و خواه قضاى نوافل به قرينه لفظ عن.

و ظاهر سؤال دويم اين است كه دو ركعت نماز سنت بكند و ثوابش را به ايشان تبرع كند يا به نيابت نيز به آن كه قصد كند دو ركعت نماز نافله از جهت پدر و مادر مى كنم از براى خدا و همه خوبست به اعتبار احاديث متواتره كه زياده از سى كس از فضلاى اصحاب حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 484

روايت كرده اند.

و سيد جليل عظيم الشأن ابن طاوس رساله نوشته است در رد بعضى از علما كه اين روايات را نديده اند و گفته اند كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى «1» يعنى از براى آدمى نيست مگر آن چه

را خود سعى كرده باشد و جواب داده اند كه اين نيز از سعى آدمى است كه ايمان آورده است و ايمان سبب قبول عبادت ديگران شده است از براى اين كس بفضل الهى و يا آن كه حصر اضافى است كه آدمى اعتماد نكند بر نسب و حسب و امثال اينها و بر تقدير عموم اكثر عمومات مخصص شده است اين نيز عامى باشد مخصص با آن كه شكى نيست كه رحمت الهى و شفاعت انبيا و اوصيا و مؤمنان همه خواهد بود و آنها تخصيص اين عام كرده اند.

و بعضى گفته اند كه استيجار نماز و روزه در شرع وارد نشده است و تشريع است و جواب گفته اند كه چون احاديث متواتره وارد است بر صحت عبادات از ديگران و عمومات اجارات هست در هر چيزى كه غرض شارع تعلق نگرفته باشد بمباشرى خاص مثل نماز از غير در حال حيات يا قسمت ازواج و امثال آن وكالت و اجاره در آن مى رود و در اينجا چنين است كه اگر مطلوب مباشر خاص بود تبرع جايز نمى بود و تبرع جايز است به اخبار متواتره پس استيجار جايز باشد.

[هديه براي ميت ]

(فقال صلوات اللَّه عليه انّ الميّت ليفرح بالتّرحّم عليه و الاستغفار له كما يفرح الحىّ بالهدية تهدى اليه) بنا بر نسخه فاء جز و حديث عمر بن يزيد است و صحيح است و بنا بر نسخه واو محتمل الامرين است و على اى

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 485

حال اين مضمون در آيات متكثره قطع نظر از اخبار متواتره وارد است كه ميت خوشحال مى شود به سبب ترحمى كه ديگران از جهت او كنند يا استغفار از جهت او كنند

چنانكه زنده خوشحال مى شود به هديه كه از جهت او بياورند بلكه به مراتب شتى بهتر است چون سبب نجات از عذاب و دخول جنت است و تشبيه به اعتبار اصل خوشحالى است.

(و يجوز ان يجعل الرّجل حجّته او عمرته او بعض صلاته او بعض طوافه لبعض اهله و هو ميّت فينتفع به «1» حتّى انّه ليكون مسخوطا عليه فيغفر له و يكون مضيّقا عليه فيوسّع له و يعلم الميّت بذلك و لو انّ رجلا فعل ذلك عن ناصب لخفّف عنه و البرّ و الصّلة و الحجّ يجعل للميّت و الحىّ و امّا الصّلاة فلا يجوز عن الحىّ) و جايز است كه شخصى حج يا عمره خود را يا بعضى از نماز يا بعضى از طواف را از جهت بعضى از اهل خود كند كه مرده باشد و از آن نفع مى يابد تا آن كه بسيار باشد كه آن شخص مستوجب غضب الهى شده باشد و او را بيامرزند يا در تنگى قبر يا غير آن مبتلا باشد و به سبب اين عبادات بر او فراخ گردانند و از آن شدت و سختى خلاص شود و آن ميت را نيز اعلام مى كنند كه اين فرج از براى تو از جهت عبادت فلانى شد و اگر شخصى اينها را از جهت دشمن اهل بيت كند سبب تخفيف عذاب او مى شود با آن كه از همه كفار بدترند.

و بعضى گفته اند كه اگر پدرش ناصبى باشد نفع مى كند و از جهت غير پدر نفع نمى كند چنانكه در كتاب حج خواهد آمد و تصدقات يا ثواب بر والدين و احسان به ايشان را و احسان به مؤمنان يا ثواب

صله رحم را و حج را و هم چنين

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 486

عمره را از براى مردگان و زندگان قرار مى توان داد و ثواب اينها را به ايشان قربت مى تواند كرد و اما نماز را پس جايز نيست كه از جهت زنده قرار دهد يا بدل از او بكنند.

بدان كه ظاهر آنست كه اينها كلام صدوق باشد و اكثرش حديث موثق كالصحيح اسحاق بن عمار است از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه گفت سؤال كردم از آن حضرت از شخصى كه حج كند و حج خود را يا عمره خود را يا بعضى از طوافش را به آن كه نصف يا ثلث مراد باشد يا طواف عمره يا طواف حج را از براى بعضى از اهل خود قرار دهد و آن شخص در شهرى ديگر باشد خوب است حضرت فرمودند كه بلى گفتم كه از اجر او چيزى كم مى شود حضرت فرمودند كه نه هم از براى او خواهد بود و هم از براى آن شخصى كه از براى او قرار داده است و ثوابى ديگر دارد كه احسان به برادر مؤمن كرده است گفتم اگر شخصى كه از براى او مى كند مرده باشد آيا اين ثواب به او مى رسد حضرت فرمودند كه بلى تا آن كه گاه باشد كه مستوجب عذاب الهى شده باشد و او را بيامرزند يا در تنگى باشد و بر او واسع گردانند گفتم كه ميت مى داند كه اين عمل را كه كرده است از جهت او حضرت فرمودند كه بلى گفتم اگر چه ناصبى باشد نفع به او مى رسد حضرت فرمودند كه عذابش سبك مى شود.

و در

حديث صحيح از محمد بن اسماعيل وارد شده است كه عرض نمودم به خدمت حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه چند كس را شريك مى توانم كرد در ثواب حج يا حج حضرت فرمودند كه هر قدر كه خواهى.

و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه اگر هزار كسرا شريك گردانى در حج خود حق سبحانه و تعالى هر يك را ثواب حجى مى دهد بى آن كه از ثواب تو چيزى كم شود.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 487

مجملا ذكر اخبار كثيره سبب طول و ملال مى شود لهذا صدوق چنين كرده است كه ما حصل اخبار را ذكر كرده است و مجملش آنست كه خالى از آن نيست كه به نيابت مى كند يا تشريك يا ثواب را مى دهد اما نيابت پس در حج سنت بى دغدغه جايز است بدل از زنده و مرده.

و احاديث صحيحه در اين باب وارد شده است كه در كتاب حج مذكور است و در حج واجب با ضرورتى كه مرجو الزوال نباشد مثل پيرى كه نتواند در محفه نشستن مثلا بى دغدغه نايب مى تواند گرفتن و اگر مرجو الزوال باشد مثل بيمارى ظاهرا نايب تواند گرفتن و چون عذرش زايل شود اعاده مى بايد كردن و در زكاة و خمس نايب مى تواند گرفتن كه شخصى را وكيل كند كه مال او را به مستحق دهد و در جهاد نيز ظاهرا نايب مى تواند گرفت بى ضرورتى و با ضرورت بى دغدغه و در عبادات بدنيه صرف مثل نماز و روزه در حال حيات نايب نمى تواند گرفت مگر نماز طواف را كه جزو حج است و از براى حى و ميت نايب مى توان گرفت چنانكه گذشت.

و اما

تشريك پس در حج سنت مى توانند كه چند كس يك كسرا به نيابت بفرستند كه از جهت ايشان حج سنتى بكند و در حج واجب مشهور آنست كه جايز نيست و در غير حج مثل نماز و روزه قضا در حيات و ممات تشريك به نيابت جايز نيست.

اما در ثواب ظاهرا جايز باشد مثل آن كه قصد كند نماز صبح يا روزه ماه رمضان را يا حج واجب را مى كنم و پدرم و يا مادرم را در ثواب آن شريك مى كنم قربة إلى اللَّه اما بهتر آنست كه امثال اين عبادات بدنى را در ابتداى فعل شريك نكند بلكه بعد از فعل شريك كند خواه واجبات و خواه مندوبات و لهذا صدوق ذكر كرده است او بعض صلاته پس اگر بعد از نماز بگويد كه خداوندا ثواب

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 488

نصف نماز خود را به پدر و مادر خود بخشيدم ضرر ندارد و اگر همه را ببخشد نيز ظاهرا ضرر نداشته باشد.

اما بهتر آنست كه در سنتيها هر چه بخواهد ببخشد و در واجبيها همه را نبخشد مگر آن كه داند كه هر چند همه را مى بخشد همان ثوابش باقى است بلكه مضاعف مى شود يا قصد مى كند كه اين عبادات من بكار نمى آيد چون شرايطى كه در عبادات هست به آن شرايط بفعل نيامده است اين را مى بخشم تا حق سبحانه و تعالى بعوض اين عباداتى كه بكار آيد ببخشد چون اكرم الاكرمين است در اين صورتها نيز خوبست اما اگر سبب استخفاف عبادت باشد بد است.

اما بخشيدن ثواب عبادت بائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم ظاهرا خوب باشد هر چند ايشان را احتياج به عبادت

ما نباشد خصوصا در حج خصوصا به حضرت فاطمه بخشيدن صلوات اللَّه عليها كه در حديث صحيح و غير آن وارد شده است و خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى و حضرت مى فرمايد كه فايده آن بخشيدن آنست كه چون محشور شوى روز قيامت با ايشان باشى و فى الحقيقه مثل صلوات است بر ايشان كه ثوابش بما عايد مى شود نه به ايشان چنانكه گذشت.

و منقول است در حديث صحيح از عمر بن يزيد كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه هر شب از جهت فرزندش دو ركعت نماز مى گذاردند و در هر روز دو ركعت نماز از جهت پدر و مادر خود مى كردند من گفتم فداى تو گردم چرا شب از جهت فرزند نماز مى كنيد حضرت فرمودند كه زيرا كه فراش از فرزند است يعنى شبها با ما مى بود و چون شب بخاطر مى رسد نماز مى كنم كه مونس او باشد و حضرت در اين نماز انّا أنزلناه مى خواندند و انّا اعطيناك الكوثر.

(و قال صلوات اللَّه عليه ستّ يلحقن المؤمن بعد وفاته ولد

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 489

يستغفر له و مصحف يخلّفه و غرس يغرسه و صدقة ماء يجريه و قليب يحفره و سنّة يؤخذ بها من بعده) و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه شش چيز است كه ثواب آنها بعد از مردن به مؤمن مى رسد كه از فعل او نيست بفضل الهى يكى فرزندى كه طلب مغفرت كند از براى پدر و مادر.

ديگر مصحفى كه از او بماند خواه قرآن و خواه كتب علمى كه هر كه تلاوت كند يا خواند ثوابش به او مى رسد اگر

چه وقف نكرده باشد.

ديگر درختى كه بنشاند اگر بقصد قربت وقف كرده باشد يا بقصد اين كرده باشد كه جمعى منتفع خواهند شد از براى خدا بى دغدغه ثوابش به او مى رسد و ظاهر حديث مطلق است.

و ديگر آبى كه جارى كند از براى خدا مثل كاريزى يا نهرى بكند و وقف كند كه مؤمنان از آن نفع يابند و در اينجا قصد قربت مى بايد به اعتبار لفظ صدقه و اگر وقف كند و قصد قربت نكند خلافست كه صحيح است يا نه و بر تقدير صحت نفعش به او عايد مى شود و اگر وقف نكند و قصدش قربت باشد كه از جهت رضاى الهى اين كار مى كنم كه مؤمنان منتفع شوند ظاهرا نفعش به او مى رسد.

و هم چنين هر گاه چاهى در بيابانها بكند كه مؤمنان از آنجا منتفع شوند قربة إلى اللَّه اين نيز بى دغدغه نفعش به او مى رسد و ظاهر حديث عام است و اگر بقصد قربت نباشد انتفاع مؤمنان نافع است خصوصا هر گاه دعا كنند از جهت او.

ديگر سنتى كه به آن عمل كنند بعد از او مراد از سنت چيزيست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله اصل آن را مقرر ساخته باشد اين كس

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 490

فروع آن را جارى كند مثل احاديث بسيار وارد شده است كه نفع رسانيدن بخلق خدا مطلوبست شخصى مدرسه يا رباط يا پل بسازد و ديگران كه به بينند رغبت كنند و بسازند هر چند حضرت مثلا خصوص اين عمارت را نفرموده باشند.

و هم چنين هر گاه در شهرى يا دهى نماز سنت يا جماعت نكنند و شخصى بيايد و

ايشان را بر آن دارد كه بكنند تا قيامت ثواب عبادت آن جماعت به او عايد مى شود و جمعى از عامه به سبب اين حديث تجويز بدعتها كرده اند مثل جماعت در نافله ماه مبارك رمضان و غزالى و غير او نقل كرده اند كه چون عمر تراويح را قرار داد شبى آمد بمسجد ديد كه مسجد پر شده است از نماز گذارندگان گفت نعمت البدعة نيكو بدعتى قرار دادم و لفظ سنت ضد بدعتست و بطلانش اظهر من الشّمس است و خواهد آمد.

نقل كرده اند كه نوشيروان مقرر ساخته بود كه هر كه سخنى نيكو بگويد و او بگويد كه زه يعنى زهى كلمه خوب چهار هزار درهم به آن شخص بدهند اتفاقا رسيد به مرد پيرى كه درخت زيتون مى كشت نوشيروان گفت كه بابا اين درخت بعد از سى سال بار آور مى شود مناسب عمر تو نيست آن مرد گفت كه بابا ديگران كشتند و ما خورديم ما هم مى كاريم تا ديگران بخورند نوشيروان گفت زه چهار هزار درهم به او دادند آن مرد گفت بابا ديدى كه درخت ما چون بار داد نوشيروان گفت زه چهار هزار ديگر دادند آن مرد پير گفت بابا هر درختى سالى يك بار بار مى دهد اين درخت در يك سال دو بار داد گفت زه و روانه شد چهار هزار ديگرش دادند و نوشيروان گفت كه خزينه ما را خالى مى كرد اگر مى ايستاديم و اگر مى ايستاد خزينه ذكر خيرش بيشتر مى ماند.

نقل كرده اند كه چون طاق معروف را ساخت كه هنوز هست در حوالى بغداد و كسى مثل آن عمارت نساخته بود ايلچى از جانب قيصر تحف و هدايا

لوامع صاحبقرانى،

ج 2، ص: 491

آورده گذرانيد و او را در آن مجلس جا دادند چون نظر به گوشه مجلس كرد ديد بد گنيا است و در ميان اين طاق چند گز پيش آمده است در تفكر افتاد كه چه سبب داشته باشد نوشيروان به فراست يافت گفت فكر بد گنيايى عمارت مى كنى كه سببش چيست گفت بلى پادشاه هم گفت وجهش اينست كه خانه پير زالى در حوالى خانه ما بود و نخواستيم كه دل او را برنجانيم ايلچى گفت ممكن بود كه خانه نفيسى به او داده او را راضى كنيد و عمارت بد گنيا نباشد گفت به او گفتيم او گفت كه هم سايگى پادشاه را بملك دنيا نمى فروشم ايلچى گفت كه اگر عمارت بد گنيا ماند اما گنياى صيت عدالت تا قيام قيامت خواهد ماند.

و منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه من متولد شده ام در زمان پادشاه عادل بلكه وجود آن حضرت تأثير كرده بود در عدالت او و مشهور است كه حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه نوشيروان و حاتم را عذاب نخواهند كرد و استبعادى ندارد.

چنانكه در حديث كالصحيح بل الصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و آله منقولست كه خداوند عالميان وحى كرد به حضرت موسى بن عمران على نبينا و عليه الصلاة و السلام كه يا موسى مرا بندگانى چند هستند كه فرداى قيامت بهشت را مباح خواهم كرد و ايشان را حاكم خواهم كرد در بهشت كه در هر جائى كه خواهند در آنجا قرار گيرند موسى گفت خداوندا اين جماعت كها باشند كه بهشت را از جهت ايشان

مباح مى كنى و ايشان را در آن حاكم مى گردانى خطاب رسيد كه اينها كسانيند كه مؤمنى را خوشحال كنند بعد از آن حضرت فرمودند كه مؤمنى در مملكت پادشاه ظالمى بود و از ستم او گريخت و در منزل شخصى از كفار نازل شد آن كافر او را جا داد و با او

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 492

مهربانيها كرد و مهمانى كرد پس چون آن كافر مرد حق سبحانه و تعالى وحى كرد به او كه به عزت و جلال من كه اگر ممكن بود كه ترا در بهشت جا دهم جا مى دادم و ليكن بهشت بر كفار حرام است و ليكن خطاب به آتش مى رسد كه به او ضرر مرسان و آتش بر او سرد و سلامت است و صباح و شام روزى او را ملايك به او مى رسانند راوى پرسيد كه از بهشت مى برند حضرت فرمودند كه از هر جا كه خدا خواهد و از اين باب اخبار بسيار است.

و از آن جمله در حديث كالصحيح از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله وارد است كه فرمودند كه خداوند عالميان مى فرمايد كه منم خداوندى كه بغير از من خداوندى نيست پادشاهان را آفريدم و دلهاى ايشان بدست منست پس هر قومى كه اطاعت من كنند و مخالفت من نكنند دلهاى پادشاهان را بر ايشان مهربان مى كنم و هر قومى كه عصيان من كنند دلهاى پادشاهان را بر ايشان دشمن مى كنم زنهار كه اگر پادشاهان با شما بدى كنند نفرين به ايشان مكنيد بلكه توبه كنيد از گناهان تا من دلهاى ايشان را بر شما مهربان كنم.

و در موثق كالصحيح منقولست كه دو

طايفه اند ز امت من كه صلاح ايشان سبب صلاح عالميان است و فساد ايشان سبب فساد عالميانست و آنها امراء و علمااند.

و در حسن كالصحيح از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه منقولست كه به شيعيان فرمودند كه اى گروه شيعيان ما زنهار كه خود را ذليل مگردانيد بترك اطاعت پادشاهان خود پس اگر پادشاهان عادل باشند از حق سبحانه و تعالى دعا كنيد كه عمر ايشان را دراز كند و اگر ظالم باشند از خدا بطلبيد كه خدا ايشان را خوب گرداند كه خوبى ايشان در خوبى شماست يعنى شما كه خوبيد پادشاهان شما خوبند و پادشاه شما كه خوبست خوبى او تاثير

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 493

مى كند در خوبى شما و به درستى كه پادشاه عادل بمنزله پدر مهربانست پس هر چه از براى خود خواهيد از خوبيها از جهت پادشاه خود آن را بخواهيد و هر چه از براى خود نمى خواهيد از بديها از براى ايشان مخواهيد.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه هر كه والى مسلمانان باشد و عادل باشد و در خانه خود را بگشايد كه مظلومان دستشان به او رسد و موانع را دور كند كه دادخواهان را بيند و بغور مردم رسد بر حق سبحانه و تعالى واجبست كه در روز قيامت ترس را از او بردارد و او را داخل بهشت كند.

و از اين باب نيز احاديث بسيار وارد شده است و بعضى از آنها خواهد آمد و چون اين معنى مجرب بنده بود و اين اخبار معتبره بود بنا بر اين ذكر شد كه بر مؤمنان

لازم است كه هميشه پادشاهان خود را دعاى خير كنند خصوصا پادشاهان صفويه كه حقوق ايشان تالى حقوق سيد المرسلين و حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم است چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه شما همه در كنار جهنم بوديد حق سبحانه و تعالى شما را به بركت رسول و اهل بيت او از جهنم نجات داد و ظاهر است كه اكثر عالميان كافر بودند و به بركت ايشان عالمى مؤمن و مسلمان شدند ادام اللَّه بقائهم إلى قيام صاحب الزمان بل إلى قيام القيمة.

چنانكه در كتابى از كتب غيبت كه بعضى از علما در غيبت حضرت صاحب الامر تصنيف كرده اند و اين كتاب قديمى است كه شايد هفتصد سال باشد كه نوشته شده باشد چنانكه از تاريخش ظاهر مى شود كه حديثى از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در آن كتاب هست كه حضرت خبر داده است كه يكى از فرزندان من خروج خواهد كرد و عالم به سبب او هدايت يابند و احوال

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 494

فرزندان او حتى كشتن شاه عباس پسرش را و پادشاهى شاه صفى و پادشاهى شاه صاحب قران ادام اللَّه تعالى ظلاله إلى يوم القيام همه از آن كتاب ظاهر مى شود و من رساله نوشتم و آن حديث را تفصيل دادم و به خدمت شاه جنت مكان عليين آشيان شاه صفى عليه الرحمة و الرضوان گذارنيدم و در خزينه خواهد بود و موافق اين اخبار است خبر مشهور

النّاس على دين ملوكهم

پس پادشاهان هر سنتى كه جارى سازند هر كس به آن سنت عمل مى نمايد تا روز قيامت پادشاهان در ثواب ايشان شريك غالب خواهند بود.

و به

اسانيد صحيحه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه از عقب مؤمن نمى ماند چيزى كه او را نافع باشد مگر سه چيز يكى صدقه جاريه كه آن را در حالت زندگانى مقرر ساخته باشد كه بعد از مرگ نيز باشد و داخل است در اين ساختن مسجدها و رباطها و پلها و حمامات و قنوات و آب انبارها و وقف كردن كتابها و غير اينها از چيزهائى كه نفعش باقى باشد تا روز قيامت ديگر سنت خير و هدايت چنانكه مذكور باشد يا فرزند صالحى كه از جهت او دعا و استغفار كند.

و در حديث صحيح از معاوية بن عمار از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه عرض نمودم به آن حضرت كه چيزى كه نفع به مؤمن رساند بعد از مرگ چه چيز است حضرت فرمودند كه سنت خيرى كه مردم بعد از موت به آن عمل نمايند مثل شرح احاديث اهل البيت و رواج مذهب و علوم ايشان كه بعد از مرگ او به آن عمل نمايند او را ثواب هر كه به آن عمل كند تا روز قيامت خواهد بود بى آن كه از مزد ايشان چيزى كم شود و صدقه جاريه كه بعد از موت او جارى باشد و فرزند صالحى كه دعا كند از جهت پدر و مادر بعد از مرگ ايشان و حج كند از جهت ايشان و تصدق كند و بنده آزاد كند و نماز كند

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 495

و روزه گيرد از جهت ايشان پس گفتم كه ايشان را در حج خود شريك گردانم حضرت فرمودند كه بلى.

و همين مضمون در حديث

موثق كالصحيح از هشام بن سالم و موثق كالصحيح از اسحاق بن عمار از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است بلكه اين مضمون از حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم متواتر بالمعنى است از خاصه و عامه و در صحاح سته نيز احاديث بسيار بر اين مضمون وارد شده است.

(و قال صلوات اللَّه عليه من عمل من المسلمين عن ميّت عملا صالحا اضعف له اجره و نفع اللَّه به الميّت) و بطرق متكثره از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر كس از مسلمانان كه از جهت ميتى عمل صالحى از اعمال خير به جا آورد حق سبحانه و تعالى اجر او را مضاعف گرداند و ميت را از آن منتفع گرداند.

(و قال صلوات اللَّه عليه يدخل على الميّت فى قبره الصّلاة و الصّوم و الحجّ و الصّدقة و البرّ و الدّعاء و يكتب اجره للّذي يفعله و للميّت) و بطرق صحيحه و كالصحيحه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه داخل مى شود در قبر ميت نماز و روزه و حج و تصدقات و خيرات و دعا كه از جهت ميت بكنند و مى نويسند ثواب آن را از جهت كسى كه آن را كرده است و از جهت ميت.

[دعاى ابو ذر بر قبر فرزندش ]

(و لمّا مات ذرّ بن ابى ذرّ رحمة اللَّه عليه وقف ابو ذرّ على قبره فمسح القبر بيده ثمّ قال رحمك اللَّه يا ذرّ و اللَّه ان كنت لي لبرّا و لقد قبضت و انّي عنك لراض و اللَّه ما بى فقدك و ما علىّ من غضاضة و مالى إلى احد سوى اللَّه

من حاجة و لو لا هول المطّلع لسرّني ان اكون

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 496

مكانك و لقد شغلني الحزن لك عن الحزن عليك و اللَّه ما بكيت لك و لكن بكيت عليك فليت شعرى ما قلت و ما قيل لك اللَّهمّ انّي قد وهبت له ما افترضت عليه من حقّى فهب له ما افترضت عليه من حقّك فانت احقّ بالجود منّي و الكرم) و چون ذر پس ابو ذر مرد رحمهما اللَّه ابو ذر بر قبر او ايستاد و دست بر قبر ماليد و گفت رحمت كند حق سبحانه و تعالى ترا اى ذر و اللَّه كه تو نسبت بمن نيكوكار بودى و شرط فرزندى را به جا مى آوردى و الحال كه تو را از من گرفته اند من از تو خوشنودم و اللَّه كه از رفتن تو باكى نيست بر من و نقصانى بمن نرسيد و مرا احتياجى بغير از حق سبحانه و تعالى نيست و اگر نه هول آن عالم باشد از اهوال عظيمه قبر هر آينه من مسرور مى بودم كه به جاى تو رفته باشم و ليكن مى خواهم چند روزى تلافى ما فات بكنم و بتحقيق كه اندوه از براى تو مرا مشغول ساخته است از اندوه بر تو يعنى همگى در غم آنيم كه عبادات و طاعاتى كه از براى تو نافع است بكنيم و اين معنى مرا باز داشته است از آن كه غم مردن و جدائى ترا از خود بخورم و اللَّه كه گريه نكردم از جهت تو كه مرده و از من جدا شده و ليكن گريه بر تو كردم كه حال تو چون خواهد بود و چون بگذرد پس

كاش مى دانستم كه تو چه گفتى و به تو چه گفتند خداوندا به او بخشيدم حقوقى را كه بر او واجب كرده بودى از براى من خداوندا ببخشا حقوق خود را كه بر او واجب گردانيده بودى كه تو سزاوارترى به جود و كرم از من و از اين كلمات محققانه احوال آن بزرگوار ظاهر مى شود كه رتبه او در زهد در چه مرتبه بوده است رضى اللَّه عنه و عن اخويه.

و اگر كسى خواهد كه كلمات زهد را مشاهده نمايد نظر كند در خطب نهج البلاغه كه مراتب زهد را در اقصى مراتب آن بيان كرده است صلوات اللَّه عليه و على اخيه سيد الانبياء و أولاده الطاهرين.

باب النوادر

اشاره

بابى است در ذكر اخبار متفرقه يا شاذه كه از براى هر حديثى از آن وضع بابى نمى توان كردن و گاه هست كه نادر مى گويند نفيس را و مراد نفايس اخبار است.

[مرگ فقيه شيطان را شاد مى كند]

(قال الصّادق صلوات اللَّه عليه ما من احد يموت احبّ إلى ابليس من موت فقيه) به اسانيد صحيح و كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند هيچ كس نزد شيطان محبوبتر از مردن عالم نيست زيرا كه عالم مردمان را بر مخالفت شيطان مى دارد و حفظ دين مى كند و مردمان متابعت اقوال و افعال مرضيه او مى كنند.

و در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه فقيه واقعى كسى است كه تارك دنيا و راغب در آخرت باشد و تمسك جسته باشد به سنت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله در اقوال و افعال و اطوار آن حضرت اما علمائى كه راغبند در دنيا و تارك آخرتند شيطان از مردن ايشان بسيار مغموم مى شود چون ايشان اخوان شياطينند.

و احاديث صحيح بر اين مضمون بسيار است معلل به آن كه علما ستونها و حصارهاى دين مبينند و از مردن ايشان در دين رخنه مى شود كه هيچ چيز آن رخنه را نمى تواند گرفت و بر فوت ايشان آسمان و زمين مى گريد و فرشتگان آسمانها گريان مى شوند و ملائكه زمين نوحه مى كنند بر ايشان.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 498

(و سئل عن قول اللَّه عزّ و جلّ أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها «1» فقال فقد العلماء) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه پرسيدند از تفسير قول حق عز و جل كه

فرموده است و ترجمه اش اينست آيا نمى بينند كه ما زمين را از اطرافش كم مى كنيم حضرت فرمودند كه كم كردن زمين به بردن علما است چون علما سبب بقاى زمين و رواج زمينند به طاعت و عبادت و هدايت.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه پدرم صلى اللَّه عليه و آله مى فرمودند كه نفس من سخاوت دارد در زود مردن و كشته شدن زيرا كه اين آيه در شأن ما آمده است كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه ما زمين را از اطرافش كم مى كنيم و نقصان آن رفتن علماست و حاصل معنى اينست كه چون اهل زمين در اين زمان بدترين ازمنه شده اند و حق سبحانه و تعالى غضب بر اهل زمين مى كند به بردن ما ما مضايقه نداريم در رفتن و احتمال ديگر اين حديث آنست كه قول الهى ما را سخاوت مى دهد در مردن و كشته شدن و مآل هر دو يكى است و ظاهرش آنست كه مراد از علما ائمه هدى باشند بنا بر اين حديث و علوم واقعه نزد ايشان است و غير ايشان هر چه علم است و موافق واقع است از ايشان كسب كرده اند و مع هذا چنين نيست كه دانند هم چنان كه قراء قرآن مجيد قرآن را من حيث لفظ مى دانند و از معانى و حقايق قرآن خبر ندارند.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى علمى را كه فرستاده است پس نمى گيرد و ليكن چون علما مى روند علوم را نيز با خود مى برند

و والى ايشان

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 499

مى شوند ظالمانى كه خود گمراهند و ديگران را نيز گمراه مى كنند و خير و خوبى نيست در چيزى كه اصلى نداشته باشد و علوم غير ايشان از آراء باطله و ظنون فاسده است.

[مرگ پسر هيجده ساله ]

(و سئل عن قول اللَّه عزّ و جلّ أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْكُمْ ما يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ «1» قال توبيخ لابن ثمانية عشر سنة) بسند صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه از آن حضرت پرسيدند كه چه معنى دارد اين آيه كه ترجمه اش اينست كه آيا ما آن قدر عمر به شما نداديم كه هر كه خواهد متذكر شود تواند متذكر شد حضرت فرمودند كه اين آيه سرزنشى است مر كسى را كه هيجده سال داشته باشد غرض آنست كه راوى گمان كرده است كه خطاب و عتاب با پيرانست كه عمر بسيار كرده باشند حضرت مى فرمايد كه تقييد آيه بزمان امكان تذكر دليل است بر آن كه پيران مراد نيستند و بعد از بلوغ و عقل در سه سال هر كه تحصيل علوم كند فاضل مى تواند شد و كسى كه عقل خود را بكار فرمايد در عرض سه سال متذكر مى تواند شد و اين اول مرتبه توبيخ است هر چند عمرش بيشتر شود توبيخش بيشتر خواهد بود.

چنانكه در همين حديث حضرت فرمودند كه تا چهل سال بر آدمى تنگ نمى گيرند و عتاب و خطابست و بعد از چهل حق سبحانه و تعالى وحى مى فرمايد به فرشتگان كه من اين بنده را عمر دادم چهل سال كه عبرت گيرد من بعد كار را بر او سخت بگيريد و حفظ كنيد و

بنويسيد بر او اندك و بسيار او را و صغير و كبير او را.

[هلاك قبل از قيامت ]

(و سئل عن قول اللَّه عزّ و جلّ

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 500

وَ إِنْ مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِكُوها قَبْلَ يَوْمِ الْقِيامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوها «1» قال هو الفناء بالموت) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال نمودند از قول حق سبحانه و تعالى كه فرموده است كه نيست قريه از شهر و ده مگر آن كه اهل آن قريه را هلاك خواهيم كرد پيش از روز قيامت يا عذاب خواهيم كرد به عذابى سخت فرمودند كه آن فانى ساختن به مرگست ممكن است كه حضرت تفسير هر دو را كرده باشند كه اهلاك و تعذيب دو نوع موت بمثل جوع و قحط يا طاعون يا تفسير جزو اول باشد و عذاب به فرستادن ياجوج و ماجوج و امثال آن باشد و على اى حال غرض اين باشد كه چون ظاهر آيه عذاب استيصال است آن مراد نيست بلكه بانواع موت خواهد بود چون به بركت دعاى آن حضرت حق سبحانه و تعالى عذاب استيصال را كه بر امم سابقه مى فرستاد مثل قوم نوح و هود و صالح عليهم السلام باين امت نخواهد فرستادن.

[تهنيت بر مصيبت ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه ليس لكم ان تعزّونا و لنا ان نعزّيكم انّما لكم ان تهنّونا لأنّكم تشاركوننا فى المصيبة) و آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نيست شما را كه تسلى دهيد و صبر فرمائيد ما را و ما را هست كه تعزيه و تسليه و امر به صبر نماييم شما را اما اگر حق سبحانه و تعالى نعمتى كرامت فرمايد بما شما را هست كه تهنيه و مبارك باد بگوئيد زيرا كه شما شريكيد با ما در

مصيبت و اين جمله دليل جزو اول است كه شما تعزيه ما مكنيد زيرا كه در مصيبتى كه بما مى رسد به شما رسيده است ما در اين مصيبت تعزيه شما مى كنيم كه شما آزرده مباشيد هميشه دنيا بر دوستان حق سبحانه و تعالى چنين گذشته است.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 501

و محتمل است كه مراد تهنيت بر مصيبت باشد كه مراد اين باشد كه بلا نزد دوستان عطاست و ايشان هميشه آرزومند بلااند پس مناسب شما اين است و ليكن چون بوى شماتت مى آيد شما نخواهيد كرد و اين معنى اگر چه بعدى دارد اما به عنوانى كه ذكر شد بحسب معنى بعدى ندارد و اللَّه تعالى يعلم.

[شخصى كه به پسر خود يا به دختر خود بگويد كه پدر و مادرم فداى تو باد]

(و سئل ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما عن الرّجل يقول لابنه او لابنته بابى أنت و امّى او بأبويّ أنت أ ترى بذلك بأسا فقال ان كان ابواه حيّين «1» فارى ذلك عقوقا و ان كانا قد ماتا فلا بأس) و مرويست كه از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از شخصى كه به پسر خود يا به دختر خود بگويد كه پدر و مادرم فداى تو باد آيا اين عقوق است حضرت فرمودند كه اگر پدر و مادرش زنده باشند اين گفتن عقوق است در بعضى نسخ بذلك است اشعارى دارد كه فى الجمله عقوقى هست و اگر پدر و مادرش مرده اند باكى نيست بابى أنت و امى باى او باى تفديه و أنت به جاى كاف است و بحسب معنى اينست كه فداى تو مى كنم پدر و مادرمرا يعنى از خدا مى طلبم كه اگر مرگى پيش تو آيد پيش پدر

و مادرم رود و پيش تو نيايد و هم چنين لفظ بأبويّ أنت يعنى افديك بأبويّ و چون متعارف بوده است هر دو لفظ هر دو را سؤال كرده است و جواب حضرت ظاهر است كه پدر و مادر زنده را فدا كردن عقوقست اگر چه آنها راضى باشند چنانكه بسيار است كه پدر و مادر به فرزند زاده اين عبارت يا مثل اين عبارت كه قربانت شوم مى گويند هر چند ايشان گويند فرزند نمى تواند گفت چنانكه در عرف همه كس مى گويد كه من از همه كس كمترم بلكه مى گويند كه من از سگ كمترم و اگر

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 502

كسى به او بگويد كه تو به گفته خودت از سگ كمترى تا قتل همراهست و اما مرده ضرر ندارد چون فدا شده اند محض تواضعى است كه مى گويند.

[صبر بر دو قسم است ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه الصّبر صبران فالصّبر عند المصيبة حسن جميل و افضل من ذلك الصّبر عند ما حرّم اللَّه عزّ و جلّ عليك فيكون لك حاجزا) و مرويست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه صبر بر دو قسم است يكى صبر است نزد مصيبتى كه به بنده رسد خوبست و نيكو است و بهتر از آن صبر است نزد چيزى كه حق سبحانه و تعالى بر تو حرام كرده باشد و رضاى الهى مانع شود ترا از فعل آن حرام.

و كلينى اين حديث را به سندى ضعيف از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه روايت كرده است اما مؤيد اين بسيار است و هيچ شك نيست كه هر دو عظيم است و ثوابشان جزيل و از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه

و آله منقولست كه صبر بر سه قسم است صبر نزد مصيبت و صبر بر طاعت و صبر از معصيت پس كسى كه صبر كند بر مصيبت و آن مصيبت را از خود دفع كند به صبر نيكو حق سبحانه و تعالى بنويسد از جهت او سيصد درجه كه از درجه تا درجه ديگر مثل ميانه آسمان و زمين باشد و كسى كه صبر كند بر طاعت حق سبحانه و تعالى بنويسد از جهت او ششصد درجه كه ما بين هر درجه تا درجه ديگر از منتهاى زمين باشد تا عرش و كسى كه صبر كند بر معصيت و نكند آن را حق سبحانه و تعالى از جهت او بنويسد نهصد درجه كه از درجه تا درجه ديگر مثل ما بين منتهاى زمين باشد تا منتهاى عرش.

و آيات و اخبار در فضيلت صبر فوق حد و حصر است و در احاديث صحيحه وارد شده است كه نسبت صبر به ايمان نسبت سر است به بدن بلكه ايمان نيست مگر صبر.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 503

(و قال صلوات اللَّه عليه انّ اللَّه تبارك و تعالى تطوّل على عباده بثلاث القى عليهم الرّيح بعد الرّوح و لو لا ذلك ما دفن حميم حميا و القى عليهم السّلوة «1» بعد المصيبة و لو لا ذلك لانقطع النّسل و القى على هذه الحبّة الدّابّة و لو لا ذلك لكنزها ملوكهم كما يكنزون الذّهب و الفضّة) و بسند حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى سه تفضل بر بندگان فرموده است يكى بوى بد را كه از جهت جسد بعد

از مفارقت روح مقرر ساخته و اگر نه اين بود هر آينه هيچ خويشى خويش خود را دفن نمى كرد و حق سبحانه و تعالى صبر كرامت فرموده است بعد از مصيبت و اگر نه اين بود هر آينه نسل منقطع مى شد يعنى كدخدا نمى شدند و كدخدائى نمى كردند اگر صبر نمى بود چون در اول مرتبه حالتى بهم مى رسد از موت فرزند كه جزم مى كند كه ديگر با زنان نزديكى نخواهد كرد و يا آن مصيبت او را هلاك مى كرد چنانكه گذشت و بر حبوب مانند گندم و جو و برنج كرم مسلط گردانيده كه آنها را فاسد مى گرداند و اگر نه اين بود هر آينه پادشاهان در خزائن خود ضبط مى كردند چنانچه طلا و نقره را گنج مى گذارند.

[رضا به قضاى خدا]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه انّا اهل بيت نجزع قبل المصيبة فاذا نزل امر اللَّه عزّ و جلّ رضينا بقضائه و سلّمنا لأمره و ليس لنا ان نكره ما احبّ اللَّه لنا) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است بطرق متعدده كه ما اهل بيتيم كه جزع مى كنيم به تضرع و زارى كه شايد بلا نازل نشود و چون نازل شد به قضاى الهى راضييم و گردن مى نهيم امر او را و نيست ما را كه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 504

كراهت داشته باشيم از چيزى كه حق سبحانه و تعالى دوست دارد از براى ما و يقين است كه حكيم عليم آن چه اصلح است مى فرمايد و اين كلام را وقتى فرمودند كه فرزند ايشان بيمار بود و نهايت اهتمام در دعا مى فرمودند و اصحاب با خود مى گفتند كه اگر اين فرزند برود بر آن حضرت

بسيار تاثير خواهد كرد كه خوف اين هست كه از او منتفع نتوانيم شد بعد از فوت فرزند بيرون آمدند خوشحال و زينت كرده اصحاب را گمان اين شد كه البته فرزند صحت يافته از احوال او پرسيدند حضرت فرمودند كه فوت شد ايشان واقعه و ظنون خود را عرض نمودند حضرت اين جواب فرمودند و ايضا فرمودند كه ما عافيت نفوس خود و فرزندان خود را مى خواهيم بشرط خواستن الهى و چون امر الهى آمد تسليم مى شويم امر او را و نيست ما را كه دوست داريم چيزى را كه حق سبحانه و تعالى دوست ندارد از براى ما.

[گريه ساكن مى گرداند غم و اندوه را]

(و قال صلوات اللَّه عليه من خاف على نفسه من وجد بمصيبة فليفض من دموعه فانّه يسكّن عنه) و بسند قوى از آن حضرت منقولست كه مضمون اين حديث را فرمودند كه هر كه بر خود ترسد كه عقلش زايل شود يا هلاك شود به سبب حزنى كه از مصيبت به همرسيده باشد او را پس بايد كه گريه كند كه آن حزن ساكن مى شود يا گريه ساكن مى گرداند غم و اندوه را و اين معنى مجربست در هر واقعه و بهتر آنست كه در آن وقت دعا از براى ميت كند يا تضرع كند در طلب صبر تا هر دو معنى متحقق شود چنانكه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر گاه كسى را قساوت قلب غالب باشد و گريه اش نيايد كه بايد مردگان خود را ياد كند تا گريه اش بيايد و احوط آنست كه اين معنى در اثناى نماز نباشد چنانكه خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

[بهترين و غمناكترين چيز دنيا]

(و قال بن ابى ليلى للصّادق صلوات اللَّه عليه أيّ شى ء احلى ممّا

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 505

خلق اللَّه عزّ و جلّ فقال «1» الولد الشّابّ فقال أيّ شى ء أمرّ ممّا خلق اللَّه عزّ و جلّ قال فقده فقال اشهد انّكم حجج اللَّه على خلقه) و مرويست كه ابن ابى ليلى كه از قاضيان اهل سنت است و اسم او محمد بن عبد الرحمن ابن ابى ليلى است و نقل كرده اند كه راست گو بوده است.

و از اين خبر ظاهر مى شود كه شيعه است به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمود كه چه چيز است كه از هر چه حق سبحانه

و تعالى آفريده است در دنيا شيرين تر و محبوبتر است حضرت فرمودند كه فرزند جوان پس گفت كه از آن چه خدا آفريده است چه چيز تلختر است حضرت فرمودند كه مرگ او بنا بر اين است كه ثوابش بهشت است خواه صبر كند و خواه نكند پس ابن ابى ليلى گفت كه گواهى مى دهم كه شما اهل بيت حضرت سيد المرسلين صلوات اللَّه عليهم حجتهاى خداونديد بر خلق او يعنى امامان واجب الاتباعيد و قرينه تشيع آن كه پدرش نيز قاضى كوفه بود و حجاج ملعون او را امر كرد به سبّ حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه سب نكرد آن ملعون فرمود كه آن قدر او را زدند كه دوشهاى او سياه شد.

[ترحم بر يتيم ]

(و قال صلوات اللَّه عليه ما من عبد يمسح يده على رأس يتيم ترحّما له الّا اعطاه اللَّه عزّ و جلّ «2» بكلّ شعرة نورا يوم القيمة) و بسند قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر بنده مؤمنى كه دست خود را بر سر يتيمى كشد از جهت ترحم بر او البته حق سبحانه و تعالى او را عطا كند بعدد هر مويى نورى در روز قيامت در صحراى محشر كه همه در ظلمتند مگر جمعى كه اعمال صالح داشته باشند نور ايشان از پيش پيش

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 506

ايشان و از دست راست ايشان رود.

(و روى انّه يكتب اللَّه عزّ و جلّ له بعدد كلّ شعرة مرّت يده عليها حسنة) و در روايتى قوى از آن حضرت منقولست كه هر مؤمن و مؤمنه كه دست خود را بر سر يتيمى گذارد از روى ترحم

بر او حق سبحانه و تعالى بنويسد از جهت او بعدد هر مويى كه دست او بر آن گذاشته است حسنه. و منافات نيست ميان هر دو و همين حسنه نور خواهد بود در آن روز.

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من انكر منكم قساوة قلبه فليدن يتيما فيلاطفه «1» و ليمسح رأسه يلين قلبه باذن اللَّه عزّ و جلّ فانّ لليتيم حقّا) و بسند قوى از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه قساوت قلب داشته باشد كه گريه اش نيايد و ازين معنى راضى نباشد پس بايد كه نزديك خود آورد يتيمى را و با او مهربانى كند و دست بر سر او بمالد كه نرم مى شود دل او باذن الهى تعالى شانه به درستى كه يتيم را حقى عظيم هست و چون پاره از آن حق به جا آورده مى شود حق سبحانه و تعالى نيز تفضل مى فرمايد به رقت قلب او.

(و روى انّه قال يقعده على خوانه و يمسح رأسه يلين قلبه) و در روايتى ديگر وارد شده است كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه يتيم را بر سر سفره خود نشاند و دست بر سر او كشد دلش نرم مى شود باذن الهى و مناسب آنست كه در آن وقت بخاطر آورد بى كسى او را و امكان آن كه فرزندان او بى پدر شوند.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اذا به كى اليتيم اهتزّ له العرش

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 507

فيقول اللَّه تبارك و تعالى من هذا الّذى ابكى عبدى الّذى سلبته ابويه فى

صغره فو عزّتى و جلالى و ارتفاعى فى مكانى لا يسكته عبد مؤمن الّا أوجبت له الجنّة) و صدوق بسند قوى از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله روايت كرد است كه آن حضرت فرمودند كه چون يتيم به گريه در مى آيد عرش الهى به لرزه در مى آيد پس حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه كيست آن بنده كه به گريه در آورده است بنده مرا كه در سن صغر پدر و مادر او را برده ام پس بحق عظمت و بزرگى خودم قسم و بحق رفعت رتبه من كه هر بنده مؤمنى كه اين بنده يتيم را ساكت و خاموش سازد البته بهشت را از جهت او واجب گردانم.

و در فقه رضوى مذكور است كه تعزيه يتيمان اينست كه دست بر سر ايشان كشند و حديث دويم را از حضرت سيد المرسلين نقل فرموده اند و حديث آخر را از عالم كه حضرت امام جعفر صادقست نقل كرده اند صلوات اللَّه عليهم اجمعين.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من قدّم أولادا يحتسبهم عند اللَّه حجبوه من النّار «1») و كلينى در قوى از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه روايت كرده است و هم چنين صدوق كه فرمودند كه هر كه چند فرزند او بميرد و صبر كند از براى خدا بر آن مصيبت اين فرزندان او مانع او شوند از آتش دوزخ و بلفظ سه فرزند از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و ابو ذر غفارى نيز منقولست به همين ثواب.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 508

شده است كه يك

فرزندى كه از پيش برود بهتر است از هفتاد فرزند مجاهد در ركاب حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه عليه. و در قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه دو فرزند از پيش بفرستد كه بر فوت ايشان صبر كند از براى خدا ايشان مانع او شوند از آتش جهنم.

[از رسول خدا منقولست كه فرمودند حق تعالى كراهت دارد از براى من شش چيز را]

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله انّ اللَّه تبارك و تعالى كره لي ستّ خصال و كرهتهنّ للأوصياء من ولدى و اتباعهم من بعدى العبث فى الصّلاة و الرّفث فى الصّوم، و المنّ بعد الصّدقة، و اتيان المساجد جنبا، و التطلّع فى الدّور، و الضّحك بين القبور) و بسند موثق از آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى نخواست و كراهت دارد از براى من شش چيز را و من نيز كراهت دارم اين شش چيز را از جهت اوصياى من از فرزندان من و از براى شيعيان ايشان بعد از من و اين كراهت اعم است از حرام و مكروه.

اول عبث است در نماز به آن كه با دست خود يا ريش خود بازى كند و اين مكروه است بر مذهب مشهور و خواهد آمد در نماز دويم رفث است در روزه و آن بمعنى فحش و جماع هر دو آمده است و در اينجا هر يك ممكن است كه مراد باشد و هر دو و على اى حال جرميست و ليكن جماع مفسد صوم هست و فحش مفسد نيست بنا بر مشهور و در صوم خواهد آمد.

سيم منت گذاشتن است بر فقير بعد از تصدق به او و اين

مكروه است بر مشهور.

چهارم داخل شدن مساجد است هر گاه جنب باشد و تفصيلش گذشت كه در مسجدين دخول مطلقا حرام است و در غير آن دخول مكروه است و لبث

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 509

حرام.

پنجم مشرف شدن بر خانه مردم و اين حرام است.

ششم خنده كردن است در قبرستانها زيرا كه قبرستان محل عبرتست و فكر در مردن و خنده ناشى است از غفلت و غرض از ذكر حديث در اينجا خنده است.

[خاك غير قبر را در قبر نريزند]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه كلّما جعل على القبر من غير تراب القبر فهو ثقل على الميّت) و بسند قوى از سكونى از آن حضرت از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه حضرت نهى كردند از آن كه غير خاك قبر را در قبر ريزند كه آن سبب گرانى است بر ميت و اين جزو اخير كه گرانيست در كافى و تهذيب نيست و سكونى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه نقل كرده است كه قبر را گل مماليد از گل غير خاك قبر و گذشت كه گل مماليد و گچ مماليد.

[كفن از پاكترين اموال باشد]

(و روى انّ السّنديّ بن شاهك «1» قال لأبي الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما احبّ ان تدعنى ان «2» أكفّنك فقال انّا اهل بيت حجّ صرورتنا و مهور نسائنا و اكفاننا من طهور أموالنا) و مرويست كه سندى بن شاهك عليه لعنة اللَّه و الملائكة و الناس اجمعين كه حضرت امام معصوم را زهر داد به حضرت عرض نمود كه مى خواهم بگذارى تا من ترا از مال خود كفن كنم پس حضرت فرمودند كه ما اهل بيتيم كه حج اول ما كه حجة الاسلام است غالبا و مهرهاى زنان ما و كفنهاى ما از پاكترين اموال ماست كه بى دغدغه باشد آن مال.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 510

پس بنا بر صحت حديث كه صدوق ضامن است سنت است كه زر اين سه چيز بى شبهه باشد اما كفن چون جامه ايست كه تا محشر جامه است و به آن جامه ملاقات مى كند ملائكه را پس مى بايد بى شبهه باشد. و اما مهر زنان تا فرزندان حلال زاده باشند بى دغدغه

خصوصا در صورتى كه مهر معين باشد چنانكه مقرر بوده است كه حال باشد و نقد و الحال نيز نزد عرب چنين مقرر است و هر گاه رضاى زن بمال معين بوده باشد و آن مال بحسب واقع مال غير باشد پس بمنزله عقد بيع است كه ثمن مغصوب ظاهر شود و آن بيع باطل خواهد بود و در اينجا بمنزله باطل خواهد بود چون مهر در غير متعه از اركان عقد نكاح نيست و از اين جهت است كه ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم خمس را در مال مهر به شيعيان بخشيده اند تا فرزندان ايشان حلال زاده باشد و لهذا همه محب اهل بيت اند و چون سنيان خمس نمى دهند و حضرات به ايشان نبخشيده اند فرزندان ايشان بمنزله حرامزاده اند لهذا همه دشمن حضرات امير المؤمنين و ساير ائمه معصومينند صلوات اللَّه عليهم اگر چه بحسب ظاهر اظهار محبت مى كنند اما در واقع دشمنند و لهذا همه بى دغدغه كافرند و جمعى كه ايشان را پاك مى دانند از آن جهت است كه چون ما فى الضمير خود را اظهار نمى كنند مثل منافقان بحسب ظاهر مسلمان و پا كند اما بحسب واقع نجس اند و ما مكلفيم بظاهر و جمعى كه ايشان را نجس مى دانند از آن جهت است كه از گفته معصوم ظاهر شد ما فى الضمير ايشان مثل منافقانى كه حضرت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه ايشان منافقند هر كه از آن حضرت شنيده بود كه فلان منافق است بر او واجب بود كه از او اجتناب كند و ليكن اين معنى نادر بود بلكه نفاق منافق از نماز حضرت بر او ظاهر

مى شد كه چهار تكبير مى فرمودند و اما حجة الاسلام چون واجبست مى بايد كه از مال حلال باشد و اگر از مال حرام باشد در وقتى كه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 511

لبيك اللهم لبيك مى گويد در جوابش مى گويند: لا لبيك و لا سعديك چنانكه خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

[مرگ شيعيان به شكم درد است ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه انّ اعدائنا يموتون بالطّاعون و أنتم تموتون بعلّة البطون الا انّها علامة فيكم يا معشر الشّيعة) و مرويست كه آن حضرت فرمودند كه دشمنان ما اكثر ايشان به سبب طاعون مى ميرند چنانكه ظاهر است كه طاعون شايع است در جميع بلاد روم و شما شيعيان غالبا به علت شكمها مى ميريد و اين نيز ظاهر است كه اكثر امراض اين بلاد از ادخال است يا امتلا پس فرمودند كه اين علامت شماست اى گروه شيعه كه از اين علامت شيعه و سنى ظاهر مى شود.

[معناى حديث من جدد قبرا]

(و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه من جدّد قبرا او مثّل مثالا فقد خرج من الاسلام و اختلف مشايخنا فى معنى هذا الخبر فقال محمّد بن الحسن الصفّار رحمه اللَّه هو من جدّد بالجيم لا غير و كان شيخنا محمّد بن الحسن بن احمد بن الوليد رضى اللَّه عنه يحكى عنه انّه قال لا يجوز تجديد القبر و لا تطيين «1» جميعه بعد مرور الايّام عليه و بعد ما طيّن فى الاوّل و لكن اذا مات ميّت فطيّن قبره فجدير «2» ان يرمّ ساير القبور من غير ان يجدّد و ذكر عن سعد بن عبد اللَّه رحمه اللَّه انّه كان يقول انّما هو من حدّد قبرا بالحاء غير المعجمة يعنى به من سنّم قبرا و ذكر عن احمد بن ابى عبد اللَّه البرقى انّه قال انّما هو من جدّث قبرا و تفسير الجدث القبر فلا ندرى ما عنى به و الّذى اذهب اليه انّه جدّد بالجيم و معناه نبش قبرا لأنّ من نبش قبرا فقد جدّده و احوج إلى

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 512

تجديده و قد

جعله جدثا محفورا) روايت كرده است احمد بن محمد بن عيسى از محمد بن سنان از ابو جارود از اصبغ بن نباته كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه تجديد كند قبر را يا مثالى بكشد يعنى صورتى از صور مجسمه يا اعم از مجسمه و غير مجسمه بكشد و يا بسازد يا شخصى را مقتدا كند كه حق سبحانه و تعالى او را امام و مقتدا نكرده باشد يا هر سه مراد باشد پس از اسلام بيرون مى رود اما آخر كه ظاهر است اما باقى بر هر تفسيرى محمول بر مبالغه است يا اگر از روى مخالفت معصوم عمدا كند كه در اين صورت كافر مى شود.

و اين حديث با آن كه باصطلاح متأخرين ضعيف است اما نزد متقدمين صحيح است چون از كتاب اصبغ بوده است و آن اول كتابى بود كه شيعه تصنيف كردند و از جمله اصول است و مشايخ خلاف كرده اند در معنى خبر و لفظ آن اما صفار پس او به جيم مى خوانده است و بس، و ابن وليد كه استاد صدوق است و تلميذ صفار از استاد خود روايت كرده است كه جايز نيست تجديد و تازه كردن قبر و نه گل ماليدن بر آن بعد از آن كه مدتها گذشته باشد و در اول آن را گل ماليده باشند چون در عرف مى گويند كه تازه كرده است قبر را و ليكن اگر شخصى بميرد و قبر او را گل بمالند جايز است كه قبرهاى ديگر را مرمت كنند بى آن كه تجديد كنند و از نو بسازند و حكمتش آنست كه اندراس قبور سبب رقت

زايران است و آن سبب مرحمت صاحبان قبور.

و ابن وليد از استاد ديگرش سعد بن عبد اللَّه نقل كرده است كه او به حاى بى نقطه مى خوانده است به آن كه در نسخه او از كتاب اصبغ نقطه نداشته است يا اگر نقطه داشته باشد ضبط آن نكرده بودند كه از استادان شنيده باشند و نقطه كتاب را تجويز مى كرده اند كه از سهو نساخ باشد و بنا بر اين تحديد بمعنى تيز

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 513

كردنست يعنى خر پشته ساختن و احاديث از رسول خدا و ائمه بسيار وارد شده است كه نمى بايد كه قبر خر پشته باشد بلكه مسطح و چهار گوشه مى بايد و سنيان از پسر ابو هريره نقل كرده اند كه او گفته است در كتاب خود كه اگر چه سنت آنست كه مسطح و مربع باشد و ليكن چون شيعه چنين مى كند سنى على رغم شيعه مسنم مى كند تا قبر شيعه و سنى از يكديگر امتياز داشته باشد.

و ابن وليد از برقى نقل كرده است كه او من جدّث مى خوانده است و جدث بمعنى قبر است و نمى دانيم كه مراد او چيست و مرادش ظاهر است كه يعنى قبر را قبر كند كه نبش قبر كند كه ميتى ديگر در آن بگذارد و ليكن قانون قدما نبوده است كه از كسى تا مراد او را نشنوند بگويند كه مراد او اينست و اين را نشنيده بودند.

و ابن وليد گفته است كه آن چه اعتقاد منست آنست كه جدد به جيم است و معنى او نبش قبر است زيرا كسى كه نبش قبر كند او را قبر كرده است و ما را محتاج گردانيده

كه آن را تازه كنيم پس ابن وليد لفظ صفار را اختيار كرده است و معنى برقى را.

(و اقول انّ التّجديد على المعنى الّذى ذهب اليه محمّد بن الحسن الصفّار و التّحديد بالحاء غير المعجمة الّذى ذهب اليه سعد بن عبد اللَّه و الّذى قاله البرقى من انّه جدّث كلّه داخل فى معنى الحديث و انّ من خالف الامام صلوات اللَّه عليه فى التّحديد و التّسنيم و النّبش و استحلّ شيئا من ذلك فقد خرج من الاسلام و الّذى اقوله فى قوله صلوات اللَّه عليه من مثّل مثالا انّه يعنى به من ابدع بدعة و دعي إليها او وضع دينا فقد خرج من الاسلام و قولى فى ذلك قول ائمّتى صلوات اللَّه عليهم فان اصبت فمن اللَّه على ألسنتهم و ان اخطات فمن

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 514

عند نفسى) و صدوق گفته است كه من مى گويم كه تجديد به آن معنى كه صفار گفته است و تحديد به حاى مهمله كه سعد خوانده است و جدث كه برقى گفته است همه حق است بحسب واقع چون همه از حيثيت احاديث ديگر ثابت است و داخل است در معنى اين حديث چون ظن خوب به مشايخ مقتضى آنست كه اين معانى را ايشان از معصوم شنيده گفته باشند و هر كه مخالفت امام كند از روى عناد و تازه كردن قبر و خر پشته ساختن و شكافتن قبر و يكى از اينها را حلال داند پس از اسلام بدر رفته است و اعتقاد من آنست كه آن كه حضرت فرموده است كه هر كه مثالى بكشد يعنى بدعتى قرار بدهد و مردمان را به آن بدعت دعوت

كند يا دينى وضع كند از اسلام بدر مى رود و آن چه من مى گويم از روى اخباريست كه از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم بمن رسيده است اگر درست گفته ام حقى است كه حق سبحانه و تعالى بر زبانها ايشان جارى كرده است در ضمن اخبار و اگر خطا كرده ام از من شده است.

و احتمال دارد كه مرادش اين باشد كه چون ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم رخصت اجتهاد در حديث داده اند و اجتهاد احتمال غلط دارد پس اگر حق گفته ام ايشان فرموده بودند پس آن حق از گفته ايشان است بحسب واقع و اگر خطا كرده باشم خطائى است كه از من صادر شده است. و تاويل كلام صدوق به نحوى كه ممكن بود كرده شد و صدوق به مراد خود اعلم است و اللَّه تعالى اعلم.

و شيخ مفيد رضى اللَّه عنه به خاء معجمه خوانده است بمعنى شكافتن قبر كه ميتى ديگر در آن بگذارند يا بواسطه دزديدن كفن و غير آن.

و شيخ طوسى رحمه اللَّه گفته است كه هر يك از اين معانى محتمل است و حق سبحانه و تعالى اعلم است و كسى كه خبر را فرموده است و اين معنى حق است پس بنا بر گفته شيخ طوسى از چنين خبرى كه اين همه احتمال در او رود و

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 515

مضبوط نباشد عمل نتوان كرد اما چون در نسخ تهذيب و غيره چون خبر بعنوان جيم مضبوط است دور نيست كه عمل به آن توان كرد كه قايل شوند به كراهت تجديد و اما تسنيم پس ظاهر است كه باطل است و احاديث ما در تربيع و مسطح

كردن كه خلاف تسنيم است مستفيض است. و اما نبش قبور در باب حدود خواهد آمد اخبار صحيحه و كالصحيحه كه دال است بر حرمت آن.

[جسد مؤمن هم مى پوسد]

(و روى عن عمّار السّاباطىّ انّه قال سئل ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الميّت هل يبلى جسده قال «1» نعم حتّى لا يبقى لحم و لا عظم إلّا طينته الّتى خلق منها فانّها لا تبلى تبقى فى القبر مستديرة حتّى يخلق منها كما خلق اوّل مرّة) و بسند موثق از عمار منقولست كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه سؤال كردند از ميت كه آيا بدنش همه خاك مى شود كه هيچ نماند يا چنان مى شود كه جزو حيوانى ديگر شود خصوصا انسان و عاقبت در بدن اول حشر خواهد شد يا بدن ثانى كه سؤال از شبهه مشهوره باشد يا اگر نباشد حضرت جوابى فرموده اند كه دفع شبهه ملاحده بشود به آن كه فرمودند بلى تا آن كه نمى ماند گوشتى و استخوانى مگر آن طينتى كه از آن مخلوق شده است كه آن منى باشد يا خاكى كه ملائكه در منى مى كند.

چنانكه در حديث صحيح وارد شده است كه حضرت احدهما صلوات اللَّه عليهما فرمودند كه از هر طينتى كه مخلوق شده اند از آن در آنجا مدفون خواهند شد و ايضا فرمودند كه چون نطفه در رحم جا مى كند حق سبحانه ملكى مى فرستد و از جائى كه در آنجا مدفون خواهد شد خاكى بر مى دارد و به آن نطفه مخلوط مى گرداند و از آن مخلوق مى شود و چون نزديك مردن

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 516

مى شود مى دود تا به آن جا رود و در آنجا دفن كنند او

را و اين نطفه در قبر مستدير است تا چنانكه اول مرتبه او را از آن خاك آفريدند در حشر نيز از آن خاك خواهند آفريد و حضرت اشاره باين كرده است كه مراد الهى از آيه مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى «1» اينست يعنى شما را از خاك آفريديم و در خاك خواهيم برد و مرتبه ديگر از آن خاك شما را خواهيم آفريد در حشر.

و مفسران چند تفسير كرده اند يكى آن كه مراد از شما اصل شماست كه حضرت آدم باشد يا آن كه بدن آدمى اعظم اجزاى او خاك است و هر چه مى خورد و جزو بدن مى شود اعظم اجزاى آن خاك است و لفظ مستدير دو احتمال دارد يكى آن كه جزو صغيرى مدور از استخوانها مى ماند كه جزو بدن هيچ حيوانى نمى شود و دويم آن كه داير است يعنى اگر از آن خاك كوزه و كاسه و غير آن ساخته شود آن جزو بحال خود است تا حق سبحانه و تعالى آن جزو را بزرگ مى كند و روح در آن مى دمد و چون بحسب واقع و موافق احاديث متواتره حساب و عقاب و ثواب با روح است و بدن دخل ندارد هر بدنى كه باشد روح معذب است و ليكن چون اكثر عالميان نمى توانند فهميد معنى روح را حق سبحانه و تعالى در همين بدن حشر خواهد فرمود تا كفار را حجتى نباشد كه ما باين بدن مخالفت نكرده ايم چنانكه مقرر ساخته است كه اعضا گويند كه اين اعمال را ما كرده ايم و انبيا و اوصيا و ملائكه شهادت بر ايشان دهند كه شما كرده ايد

با آن كه كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً 4: 79 گواهى حق سبحانه و تعالى كافى است .

[بدن پيامبر و ائمه سالم مى ماند]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه انّ اللَّه عزّ و جلّ حرّم عظامنا على

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 517

الارض و حرّم لحومنا على الدّود ان تطعم منها شيئا) و آن حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى حرام گردانيده است بر زمين كه استخوان ما را خاك كند و حرام گردانيد است بر كرم كه در گوشتهاى ما افتد و بخورد و حاصلش آنست كه استخوان ما اوصيا يا انبيا و اوصيا خاك نمى شود و كرم در گوشت ما نمى افتد.

(و قال النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله حياتي خير لكم و مماتى خير لكم قالوا يا رسول اللَّه و كيف ذلك فقال امّا حياتي فانّ اللَّه عزّ و جلّ ذكره يقول وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ، و امّا مفارقتى إيّاكم فانّ اعمالكم تعرض علىّ كلّ يوم فما كان من حسن استزدت اللَّه لكم و ما كان من قبيح استغفرت اللَّه لكم قالوا و قد رممت يا رسول اللَّه يعنون صرت رميما فقال كلّا انّ اللَّه تبارك و تعالى حرّم لحومنا على الارض ان تطعم منها شيئا) و كلينى رحمه اللَّه بسند كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه حضرت سيد المرسلين فرمودند كه در حيات من نيز خيرى عظيم هست از براى شما و در وفات من خيرى عظيم هست گفتند كه چگونه چنين است حضرت فرمودند اما در زندگانى من پس حق سبحانه و تعالى كه ذكر او جليل و عظيم است مى فرمايد كه نخواهد شد كه حق سبحانه و تعالى

كافران امت ترا عذاب كند و حال آن كه تو در ميان ايشان باقى باشى و اما در مفارقت من از شما پس به درستى كه اعمال شما را در هر روزى بر من عرض مى كنند پس هر عملى كه خوب باشد از حق سبحانه و تعالى طلب مى كنم زيادتى آن را به توفيقات شما يا به مضاعف گردانيدن حق سبحانه و تعالى يا هر دو تا اينجا كلينى نقل كرده است صحابه گفتند يا رسول اللَّه عرض بر تو خواهد بود در وقتى كه استخوانهاى تو پوسيده و ريزيده شده

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 518

باشد يعنون ظاهرا كلام صادق باشد كه تفسير و قد رممت را مى فرمايد كه قصد ايشان اين بود كه اگر چه رميم شده باشى پس رسول خدا فرمود كه حاشا كه استخوان من رميم شود به درستى كه حق سبحانه و تعالى گوشتهاى من و اهل مرا يا با انبيا و اوصيا حرام گردانيده است بر زمين كه چيزى از آن را بخورد و به پوسد و هر گاه گوشت ما نپوسد استخوان بطريق اولى رميم نخواهد شد.

[عرضه اعمال بر رسول خدا]

(و روى انّ اعمال العباد تعرض على رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و على الائمة صلوات اللَّه عليهم كلّ يوم ابرارها و فجّارها فاحذروا و ذلك قول اللَّه عزّ و جلّ وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ «1») و در روايات صحيحه و موثقه و قويه كالصحيحه وارد شده است از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم كه اعمال عباد اللَّه از خوب ايشان و بد ايشان عرض مى شود هر روز و در اخبار بسيار هر صبح و

شام بر حضرت سيد المرسلين و بر ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم پس حذر كنيد كه بد نكنيد تا پيش ايشان رسوا نشويد و اين معنى را حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد فرموده است از روى تهديد كه بگو يا محمد به امت خود كه هر چه مى خواهيد بكنيد كه حق سبحانه و تعالى اعمال شما را مى بيند و رسول او مى بيند و مؤمنان كمل كه ائمه معصومينند صلوات اللَّه عليهم مى بينند و ديدن ايشان به عرض فرشتگانست بر ايشان.

[عذاب قبر بر مصلوب ]

(و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن المصلوب يصيبه عذاب القبر؟ فقال انّ ربّ الارض هو ربّ الهواء فيوحى اللَّه عزّ و جلّ إلى الهواء فيضغطه اشدّ من ضغطة القبر) و در حديث صحيح و كالصحيح

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 519

منقولست از حضرت امام رضا و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما كه پرسيدند از ايشان كه كسى را كه به حلق كشيده باشند عذاب قبر به او مى رسد حضرتان صلوات اللَّه عليهما فرمودند كه پروردگارى كه زمين در فرمان اوست هوا نيز در فرمان او است اگر خواهد به او وحى مى فرمايد كه مصلوب را فشارى دهد سخت تر از فشارش قبر به آن كه قطع طريق كرده باشد و آدم كشته باشد مثلا نه آن كه هر كس را فشارش دهد سخت تر فشارش مى دهد و در حديث صحيح وارد است كه سؤال در وقت ضغطه است.

و در حديث موثق كالصحيح از ابو بصير منقولست كه به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه آيا كسى باشد كه ضغطه قبر به او نرسد حضرت فرمودند كه نادر است پناه به

خدا مى بريم از ضغطه قبر به درستى كه چون عثمان رقيه را شهيد كرد حضرت صلى اللَّه عليه و آله نزد قبر او ايستادند و سر به جانب آسمان كردند و آب ديده حضرت روا نشد پس رو به مردم كردند فرمودند كه چون مظلوميت اين ضعيفه به خاطرم رسيد گريستم و از حق سبحانه و تعالى طلبيدم كه خداوندا او را بمن ببخش كه ضغطه قبر نبيند پس حق سبحانه و تعالى او را بمن بخشيد و بعد از آن حكايت ضغطه سعد را فرمودند كه هفتاد هزار فرشته در جنازه او حاضر شده بودند و او را ضغطه شد از جهت كج خلقى كه با اهل خود مى كرد و گذشت و احاديث ضغطه و سؤال منكر و نكير و عذاب كفار و راحت مؤمنان در قبر بسيار است و مقام گنجايش بيش از اين ندارد.

[اگر سر و ريش ميت را پيش از غسل سدر به كف سدر و خطمى بشويند]

(و روى عمّار السّاباطىّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال ان غسلت رأس الميّت و لحيته بالخطميّ فلا باس و ذكر هذا فى حديث طويل يصف فيه غسل الميّت) و بسند موثق از عمار از حضرت امام

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 520

جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه اگر سر و ريش ميت را پيش از غسل سدر به كف سدر و خطمى بشويند باكى نيست و شستن به خطمى را در حديث طويلى روايت كرده است كه در آنجا وصف مى كند غسل ميت را و آن حديث را در تهذيب هست و مضامين آن گذشت.

[غسل ميت مثل غسل جنب است ]

(و قال ابو جعفر الباقر صلوات اللَّه عليه غسل الميّت مثل غسل الجنب فان كان كثير الشّعر فردّ عليه ثلاث مرّات) و در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه غسل ميت مثل غسل جنب است و اگر موى سر و ريش او بسيار باشد سه مرتبه آب بر او ريز تا آب به ته مو برسد جمعى از علما از اين حديث استدلال كرده اند كه در غسل جنابت ترتيب ميان جانب راست و چپ واجبست و ليكن مشكل است چون ظاهر است كه مماثلت عموم نمى دارد كلية گاه باشد كه داشته باشد و گاه نه و آن را از خارج مى توان فهميد.

و ممكن است كه مراد اين باشد كه تحت هر شعرى را آب مى بايد رسانيد به قرينه جزو اخير و در تهذيب به جارى فردّ، فزد واقع شده است يعنى سه مرتبه آب زياد كن يا زياده كن تا سه مرتبه شود و حاصل معنى هر

دو يكى است و پيشتر گذشت كه هر عضوى را سه مرتبه سنت است شستن و اين حديث محمولست بر تاكد استحباب.

و در فقه رضوى مذكور است كه غسل ميت مثل غسل جنب است الا در تعدد شستن كه در غسل سدر دستهاى ميت را سه بار بشويند تا نصف مرفقين ديگر فرجش را سه بار بشويند ديگر سرش را سه بار ديگر جانب راست را سه بار ديگر جانب چپ را سه بار و هم چنين در غسل كافور و هم چنين در غسل به آب قراح كه مجموع چهل و پنج شستن باشد و علما نيز ذكر كرده اند كه سنت است.

[باكى نيست كه ميت بالاى ميت بايستى و غسل دهى ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه لا باس ان تجعل الميّت بين رجليك و ان تقوم فوقه فتغسّله اذا قلّبته يمينا و شمالا تضبطه برجليك كيلا يسقط لوجهه) و بسند قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه باكى نيست كه ميت را در ميان پاهاى خود در آورى و بر بالا او بايستى و غسل دهى در وقتى كه او را بدست راست و دست چپ گردانى كه مبادا بر رو افتد و در موثق عمار نهى از ركوب بر ميت وارد شده است و اين حديث محمول است بر حال ضرورت چنانكه ظاهر حديث است كه ميان پا مى گيرى كه مبادا بر رو افتد كه اگر كسى ديگر باشد او نگاه خواهد داشت با آن كه ممكن است كه بيان كراهت آن نهى باشد بلكه لا باس اشعارى به كراهت دارد و ليكن نقل اين خبر بى آن خبر قرينه اينست كه صدوق مكروه نمى داند.

[ملائكه در تشييع جنازه ]

و انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله مشى خلف جنازة رجل من الانصار فقيل له الا تركب يا رسول اللَّه فقال انّي لأكره ان اركب و الملائكة يمشون) و در صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله پياده مى رفتند در عقب جنازه شخصى از انصار صحابه گفتند يا رسول اللَّه سوار نمى شويد حضرت فرمودند كه خوش نمى آيد مرا كه سوار شوم و فرشتگان پياده راه روند اما در وقت برگشتن سوار شدن كراهت ندارد.

چنانكه در حديث موثق از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه سوار شدن در وقت رفتن مكروهست مگر با عذرى

و در برگشتن سوار شدن مكروه نيست.

[بعضى از مستحبات غسل ميت ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه فى اخر حديث يذكر فيه غسل

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 522

الميّت إيّاك ان تحشو مسامعه شيئا فان خفت ان» يظهر من المنخرين شى ء فلا عليك ان تصيّر ثمّة «2» قطنا و ان لم تخف فلا يجعل فيه شيئا) و حضرت صادق صلوات اللَّه عليه در آخر حديثى كه در آن حديث بيان غسل ميت كرده اند و آن حديث كاهلى است كه لفظ حديثست و در آخر حديث يونس نيز اين معنى هست كه زنهار كه در گوشهاى ميت چيزى مگذاريد و در حديث يونس كافور و پنبه مگذاريد پس اگر ترسى كه از بينيهاى ميت خونى بيرون آيد چنانكه بسيار است كه خون بيرون مى آيد پس در اين صورت باكى نيست كه اندرون را پر از پنبه كنند و اگر خوف بيرون آمدن خون نباشد چيزى در آنجا مگذار.

(و قال صلوات اللَّه عليه فى اخر حديث طويل يصف فيه غسل الميّت لا تخلّل اظافيره) و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند در آخر حديثى كه وصف مى كنند غسل ميت را كه ناخنهاى ميت را تخليل مكنيد و اين نيز در حديث كاهلى است.

(و قال صلوات اللَّه عليه اذا مات لأحدكم ميّت فسجّوه تجاه القبلة و كذلك اذا غسّل يحفر له موضع المغتسل تجاه القبلة) و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه هر گاه كسى از شما بميرد پس پاى او را بقبله كنيد و چادر شبى بر سر او كشيد و هم چنين در وقت غسل پاى او را بقبله كنيد و نزديك

پاى او كوى بكنيد كه غساله غسل به آن كو رود و گذشت اينها همه.

[روح در بالاى جسد]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اذا قبضت الرّوح فهى مظلّة «3»

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 523

فوق الجسد روح المؤمن و غيره ينظر إلى كل شى ء يصنع به فاذا كفّن و وضع على السّرير و حمل على اعناق الرّجال عادت الرّوح اليه و دخلت فيه فيمدّ له فى بصره فينظر إلى موضعه من الجنّة او من النّار فينادى بأعلى صوته ان كان من اهل الجنّة عجّلونى عجّلونى و ان كان من اهل النّار ردّوني ردّوني و هو يعلم كلّ شي ء يصنع به و يسمع الكلام) و منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه هر گاه قبض روح شخصى كردند روح در بالاى جسد است خواه روح مؤمن و خواه غير مؤمن و نظر مى كند بهر چيزى كه با بدن او مى كنند پس چون او را كفن كردند و در تابوت گذاشتند و مردمان برداشتند بر گردنهاى خود روح تعلقى به بدن مى گيرد و چشمش دوربين مى شود تا آن كه جاى خود را در بهشت يا در دوزخ مى بيند و اگر از اهل بهشت است به آواز بلند مى گويد كه مرا زود ببريد مرا زود ببريد و اگر از اهل جهنم است فرياد مى كند كه مرا برگردانيد مرا برگردانيد و او مى داند هر چه را به او مى كنند و سخن مردم را مى شنود و اين حديث غريبست و سند او را و نظيرش را نديده ام و اللَّه تعالى يعلم.

[ارواح بر صفت اجساد يعنى در قالب مثالى در درختيند از درختهاى بهشت ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه انّ الارواح فى صفة الاجساد فى شجرة من الجنّة تتساءل و تتعارف فاذا قدمت الرّوح على الارواح «1» تقول دعوها فقد اقبلت من هول عظيم ثمّ يسالونها ما فعل فلان و

ما فعل فلان فان قالت لهم تركته حيّا ارتجوه و ان قالت لهم قد هلك قالوا هوى هوى) و بسند كالصحيح از ابن مسكان از ابى بصير منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ارواح بر

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 524

صفت اجساد يعنى در قالب مثالى در درختيند از درختهاى بهشت با يكديگر گفتگو مى كنند و آشنايى بهم مى دهند پس هر گاه روحى از بدن خلاص شده به نزد ايشان مى آيد مى گويند ساعتى او را بگذاريد كه از هولى عظيم خلاص شده است بعد از آن از او سؤال مى كنند كه فلانى چه شد و فلانى چه شد پس اگر مى گويد كه زنده گذاشتم او را اميدوار مى شوند كه شايد به اين جانب بيايد و از خوبان باشد و اگر مى گويد كه مرده است مى گويند كه او هلاك شده است و به سجين رفته است اگر خوب مى بود اينجا مى آمد.

و كلينى رضى اللَّه عنه بسند حسن كالصحيح روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه ابو ولاد گفت فداى تو گردم روايتى بما رسيده است كه ارواح مؤمنان در حوصلهاى مرغان سبز است در دور عرش حضرت فرمودند كه نه چنين است مؤمن از آن عزيزتر است نزد حق سبحانه و تعالى كه روح او را در چينه دان مرغ كند و ليكن در بدنى چند مى كند مانند اين بدنها.

و در حديث حسن كالصحيح از آن حضرت منقولست كه پرسيدند از آن حضرت از ارواح مؤمنان پس حضرت فرمودند كه در حجرهاى بهشتند و از طعام و شراب بهشت مى خورند و مى گويند كه پروردگارا روز قيامت را به زودى

واقع ساز و وعده كه بما فرموده به جا آور و آخر ما را ملحق ساز به اول ما.

و منقولست از يونس بن ظبيان كه نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بودم كه حضرت از من پرسيد كه سنيان چه مى گويند در ارواح مؤمنان من گفتم كه مى گويند كه در حوصلهاى مرغان سبزند در قنديلهاى زير عرش پس حضرت فرمودند كه سبحان اللَّه مؤمن نزد حق سبحانه و تعالى از آن عزيزتر است كه روح او را در چينه دان مرغ كنند اى يونس همين كه وقت رفتن

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 525

مى رسد حضرت سيد المرسلين و اهل بيت معصومين صلوات اللَّه عليهم اجمعين و ملائكه مقربين همه حاضر مى شوند و چون حق سبحانه و تعالى قبض روح او كرد روح او را در قالبى جا مى دهد مثل قالب دنيا شبيه به آن و مى خورند و مى آشامند غذاهاى روحانى يا مثالى را پس چون به نزد مؤمنان رفته مى رود ايشان او را مى شناسند چون شبيه است صورت او به صورتى كه در دنيا داشته است.

و در حديث موثق كالصحيح منقولست از ابو بصير كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه احاديث بما رسيده است كه ارواح مؤمنان در حوصلهاى مرغان سبز جا مى كنند و در بهشت مى چرند و ماواى ايشان در قناديل زير عرش است حضرت فرمودند كه نه چنين است اگر در حوصله مرغ باشند در قنديل نخواهند بود و اگر در قنديل باشند در حوصله مرغ نخواهند بود بلكه در بدنهاى مثاليند و در روضه هاى بهشت مأوى دارند و ظاهرا آن كه حضرت رد سخنان عامه

فرموده اند اين معنى دارد كه ايشان قايلند به آن كه روح تعلق به بدنى نگرفته است بلكه تعلق باين دو جا دارد حضرت مى فرمايند كه روح بهر جا كه تعلق گيرد بمنزله بدن او خواهد شد و روح دو بدن نمى دارد بلكه يك بدن مى دارد شبيه به بدن دنيا و قرينه صحت آن كه اكثر اوقات مؤمنان مردگان را در خواب مى بينند و ايشان خبر از آينده مى دهند و آن واقع مى شود و بهمان صورت دنيا ايشان را مى بينند اگر نه همان شخص باشد و محض خيال باشد تحقق نخواهد داشت و حال آن كه تحقق دارد و آن چه بر اين بنده واقع شده از اين باب زياده از حد حصر است.

و در حديث كالصحيح از يونس بن يعقوب از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه چون شخصى از دنيا مى رود مؤمنان گذشته نزد او مى آيند و از او سؤال مى كنند از جمعى كه ايشان را مى شناسند اگر مى گويد كه

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 526

زنده اند اميدوار مى شوند و اگر مى گويد كه مرده اند مى گويند كه به زير رفت به زير رفت كه سجين باشد و بعض از ايشان به بعضى مى گويند كه اندكى صبر كنيد كه آرام گيرد و بعد از آن از او پرسش كنيد.

و در حديث كالصحيح منقولست از حبه عرنى كه در خدمت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه بظهر كوفه رفتم كه صحراى نجف است و مسمى است به وادى السلام حضرت در آنجا ايستادند و گويا با جمعى صحبت مى داشتند من آن قدر ايستادم كه تنگ آمدم نشستم مدتى ديگر برخواستم ديگر آن مقدار ايستادم كه مانده شدم

ديگر مدتى نشستم تا به تنگ آمدم پس برخواستم و رداى خود را بر خود گرفتم و عرض كردم يا امير المؤمنين بسيار تعب كشيديد از ايستادن ساعتى بنشينيد و استراحت فرمائيد بعد از آن رداى خود را انداختم تا شايد بر آن نشينند پس حضرت فرمودند كه با مؤمنان صحبت مى داشتم و ايشان را انس مى دادم گفتم يا امير المؤمنين چنين است كه صحبت با مؤمنان مى داشتيد حضرت فرمودند كه اگر حجاب برخاسته شود از نظر تو ايشان را خواهى ديد حلقه حلقه زده اند و با يكديگر صحبت مى دارند گفتم كه اجسامند يا ارواح حضرت فرمودند كه ارواحند و هر مؤمنى كه در هر جا بميرد خطاب به روح او مى رسد كه برويد در وادى السلام و اين بقعه ايست از جنت عدن يعنى نجف را به بهشت عدن خواهند برد يا آن كه اعمال مؤمنان در آنجا سبب دخول جنت عدن است يعنى بهشتى كه ابد الآباد در آنجا باشند.

و در حديث قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه شخصى به آن حضرت عرض نمود كه برادرم در بغداد است و مى ترسم كه در آنجا بميرد حضرت فرمودند كه هر جا كه بميرد باك مدار زيرا كه هر مؤمنى كه در مغرب بميرد يا مشرق البته حق سبحانه و تعالى روح او را به وادى السلام مى فرستد گفتم

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 527

وادى السلام كجا است حضرت فرمودند كه صحراى كوفه كه نجف اشرفست.

و جمع بين الاخبار باين عنوان مى توان كرد كه مراد از بهشت زمين نجف باشد يا گاهى در اين جا باشند و گاهى در بهشت يا آن كه چون حضرت

در آن زمان در آنجا تشريف داشتند آنجا جمع مى شدند و الحال كه حضرت در بهشت است ايشان در خدمت آن حضرتند و اللَّه تعالى يعلم.

و چنانكه احاديث بسيار در ارواح مؤمنان وارد شده هم چنين احاديث بسيار در اشقيا وارد شده است و همه دلالت مى كند بر آن كه معاد روحانى حق است و آن عبارتست از بقاى روح بعد از خراب بدن و آيات بسيار نيز دلالت بر اين مى كند چنانكه در شهدا فرموده است حق سبحانه و تعالى كه ترجمه اش اينست كه مپندار كه آنهايى كه كشته شده اند در راه حق سبحانه و تعالى كه ايشان مردگانند بلكه زندگانند و ايشان را روزى مى رسد و خوشحالند از آن چه حق سبحانه و تعالى به ايشان كرامت فرموده است از فضل خود و بشارت مى دهند جمعى را كه با ايشان ملحق نشده اند كه خوفى نيست بر ايشان و اندوهناك نخواهند شد.

و ديگر فرموده است كه مؤمن آل ياسين مى گفت كه اى كاش قوم من مى دانستند كه حق سبحانه و تعالى مرا آمرزيده است و مرا اكرام و انعام فرموده است و غير اينها از آيات بسيار و احاديث بى شمار و اين ظواهر همه دلالت ظاهرى دارند بر تجرد نفس ناطقه.

و در حديث صحيح از ضريس كناسى منقولست كه سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه مردم مى گويند كه آب فرات از بهشت بيرون مى آيد چگونه چنين باشد و حال آن كه از جانب مغرب مى آيد و آبها از چشمها و رود خانه ها داخل او مى شود پس حضرت فرمودند كه حق

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 528

سبحانه و تعالى بستانى آفريده است

در مغرب و اين آب از آنجا مى آيد و ارواح مؤمنان به آن جا مى روند هر شام و از ميوه هاى آن مى خورند و تنعم مى كنند و با يكديگر ملاقات مى كنند و آشنايى مى دهند تا صبح و چون صبح مى شود در ميان آسمان و زمين طيار و سيارند و با يكديگر ملاقات مى كنند و يكديگر را مى شناسند و حق سبحانه و تعالى در مشرق آتشى آفريده است كه مسكن ارواح كفار است و خوردن ايشان از زقوم است كه خوراك اهل جهنم است و آشاميدن ايشان از آب جوشان آنجاست در شبها و چون صبح طالع مى شود مى روند ببرهوت كه وادى ايست در يمن كه از آتشهاى دنيا گرم تر است و در آنجا با هم ملاقات مى نمايند و آشنايى مى دهند و چون شب مى شود باز به آتش مى روند و حال ايشان چنين است تا روز قيامت پس گفتم كه حال آن جماعتى كه اقرار به رسول خدا دارند و امام زمان خود را نمى شناسند و عداوت با اهل بيت ندارند از مستضعفين حال ايشان چونست حضرت فرمودند كه ايشان در قبرهاى خود خواهند بود ثواب و عقابى نخواهند داشت و اما مستضعفانى كه كارهاى خوب كرده اند نسيمى از بهشت دنيا به ايشان مى رسد تا روز قيامت و بعد از آن كار ايشان با خداست اگر مى خواهد به استحقاق ايشان را بجهنم مى فرستد و اگر مى خواهد به تفضل ايشان را به بهشت مى برد و هم چنين است حال جمعى كه عقل صحيحى نداشته باشند و حال اولاد سنيان كه بحد بلوغ نرسيده باشند و اما سنيانى كه مستضعف نباشند از قبر ايشان راهى خواهد بود بجهنم دنيا كه

از زبانه آن آتش و دود آن و جوشش حميم آن به ايشان رسد تا قيامت و بعد از آن ايشان را بجهنم برند و در آتش سوزند و ايشان را گويند كه چرا متابعت امام زمانى نكرديد كه حق سبحانه و تعالى از جهت هدايت شما مقرر كرده بود و اما اطفال شيعيان پس ايشان ملحق به پدران خود خواهند شد بحسب ظاهر آيات و

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 529

احاديث متواتره و خواهد آمد در كتاب نكاح.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر روز قبر به زبان حال مى گويد منم خانه غربت منم خانه وحشت منم خانه كرمان منم كه روضه از رياض بهشتم از جهت مؤمنان و كوى از كوهاى جهنمم از جهت غير ايشان مجملا اخبار از اين باب كه دلالت مى كند بر ثواب و عذاب قبر فوق حد و حصر است و بسيار خواهد آمد.

و اما اختلافى كه واقع است بحسب اختلاف احوال مردمانست و هر گاه يقين شد كه عذاب هست بهر عنوانى كه باشد مى بايد سعى نمايند در رفع آن و در چگونگى آن اهتمامى نيست مثلا هر گاه شخصى را حبس كنند شبى كه فردا او را بكشند مناسب حال او آنست كه در آن شب تا صبح سعى نمايد در استخلاص خود به دعا و غير آن و فايده ندارد كه فكر كند كه آيا گردنم را خواهند زد يا شكمم را خواهند دريد يا به حلقم خواهند كشيد هر گاه كشته مى شود بهر عنوانى كه خواهد باشد و اين فكرها بيهوده است.

[جنازه يوسف در شام ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه

عليه انّ اللَّه تبارك و تعالى أوحى إلى موسى بن عمران عليه السّلام ان اخرج عظام يوسف عليه السّلام من مصر و وعده طلوع القمر فابطا طلوع القمر عليه فسال عمّن يعلم موضعه فقيل له هاهنا عجوز تعلم علمه فبعث إليها فاتى بعجوز مقعدة عمياء فقال تعرفين قبر يوسف قالت نعم قال فاخبرينى بموضعه قالت لا افعل حتّى تعطينى خصالا تطلق رجلي و تعيد إليّ بصرى و تردّ إليّ «1» شبابي و تجعلنى معك فى الجنّة فكبر ذلك على موسى عليه السّلام

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 530

فاوحى اللَّه عزّ و جلّ اليه انّما تعطى علىّ فاعطها ما سالت ففعل فدلّته على قبر يوسف عليه السّلام فاستخرجه «1» من شاطئ النّيل فى صندوق مرمر فلمّا اخرجه طلع القمر فحمله إلى الشّام فلذلك يحمل اهل الكتاب موتاهم إلى الشّام) و به اسانيد موثقه كالصحيحه از حضرت امام ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليه و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى وحى كرد به حضرت موسى كه استخوانهاى حضرت يوسف را از مصر بيرون برد و وعده فرموده بود كه تا آن را بيرون نياورى ماه بدر نمى آيد يا وعده كرده بود كه بنى اسرائيل را از مصر بيرون برد وقتى كه ماه بيرون آيد و ماه دير بيرون مى آمد و ايشان خايف بودند از اطلاع فرعون از بيرون رفتن ايشان و ظاهر شد كه تا استخوانهاى يوسف عليه السلام را بيرون نياورند ماه بيرون نمى آيد و نمى دانستند كه قبر يوسف در كجاست پس حضرت پرسيدند كه آيا كسى هست كه بداند كه قبر يوسف در كجاست

گفتند پير زالى هست كه مى داند پس فرستادند و پير زالى را آوردند كه زمين گير شده بود و كور بود حضرت موسى فرمود كه مى دانى كه قبر يوسف كجاست گفت بلى حضرت فرمودند كه نشان ده گفت نشان نمى دهم تا چند چيز بمن بدهى يكى آن كه پاى من روان شود، و چشم من بينا شود، و جوانى من برگردد، و در بهشت با تو باشم پس اينها بزرگ نمود بر آن حضرت پس خداوند عالميان وحى كرد به حضرت موسى كه تو اينها را از جانب من مى دهى چرا مضايقه مى كنى هر چه مى خواهد بده حضرت همه را داد و قبول نمود پس آن پير زال قبر يوسف را نشان داد پس حضرت موسى بيرون آورد يوسف

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 531

را از كنار رود نيل و در صندوق سنگ مرمرى بود پس چون او را بيرون آوردند ماه در آمد و بنى اسرائيل روا نشدند.

و در حديثى ديده ام كه حضرت يوسف وصيت نامه نوشته بود به موسى عليه السلام كه چون بنى اسرائيل را از مصر بيرون برى استخوانهاى مرا به شام بر پس از اين جهت است كه يهود و نصارى مردگان خود را نقل مى كنند به شام كه ارض مقدسه بنى اسرائيل است.

و غرض صدوق از نقل اين خبر آنست كه چون نقل به ارض مقدسه خوبست پس خوب باشد كه شيعيان امير المؤمنين نقل كنند مردگان خود را به ارض مقدسه اهل البيت كه آن نجف و كربلاى معلى و ساير اماكن شريفه باشد و شك نيست كه اين مشاهد مشرفه اشرفند از شام لهذا علماى ما سلف و خلف

نقل موتى به اماكن مشرفه كرده اند مثل سيد مرتضى و سيد رضى الدين و پدر ايشان رضى اللَّه عنهم كه در بغداد دفن كردند و بعد از آن به كربلاى معلى نقل نمودند. و شيخ مفيد عليه الرحمه چند سال در خانه خود مدفون بود و بعد از آن در مشهد كاظمين قريب به حضرت جواد پهلوى جعفر بن قولويه دفن نمودند. و علامه و پسرش را در نجف اشرف بعد از نقل مدفون ساختند، و شيخ طبرسى را از سبزوار به مشهد مقدس رضوى نقل كردند. و از متاخرين شيخ نور الدين على بن عبد العالى و مولانا عبد اللَّه و شيخ بهاء الدين رضى اللَّه عنهم را نقل نمودند.

و اكثر علما مستحب مى دانند نقل را و حديثى مذاكرة از مشايخ نقل كرده اند و عمل ايشان بر اين بوده است و بعد از دفن نيز جمعى تجويز نموده اند و عمل علما نيز بر اين بوده است. و احاديث متواتره وارد شده است در اكثر مشاهد كه روضه ايست از رياض بهشت و خواهد آمد و اينها در صورتى مجوز

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 532

است كه مثله نشود يعنى بوى بد نكند و مردم متنفر شوند يا اعضاى ميت از هم نپاشد و با مثله ظاهرا خلافى نيست كه جايز نيست و اللَّه تعالى يعلم.

و هو يوسف بن يعقوب و اين يوسف بن يعقوب است و ما ذكر اللَّه عزّ و جلّ يوسف فى القرآن غيره اين عبارت صدوقست على الظاهر چون در روايات منقوله نبود و بنا بر اين دو احتمال دارد يكى آن كه لفظ ما موصوله باشد و غيره مرفوع باشد يعنى يوسفى كه

حق سبحانه و تعالى حكايت او فرموده است غير اين يوسف است و اين بحسب عبارت اظهر است و مى شود كه حديثى به او رسيده باشد با آن كه در اين خبر اسم پدرش نيست و محتمل است كه ما نافيه باشد و غيره منصوب باشد به مفعوليت يعنى حق سبحانه و تعالى در قرآن غير اين يوسف را ذكر نكرده بلكه همان يوسف است و در اين صورت رفع توهمى خواهد بود كه كسى كرده باشد كه يوسف غير آن است.

[بزرگترين حالات آدمى روز ولادت اوست و كوچكترين حالات او روز وفات اوست ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اكبر ما يكون الانسان يوم يولد و اصغر ما يكون يوم يموت) و آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بزرگترين حالات آدمى روز ولادت اوست و كوچكترين حالات او روز وفات اوست و اين يا از آن جهت است كه در روز ولادت بى گناه است يا گرفتار تعلقات نشده است يا او را به عزت تمام در اين بدن جا مى دهند چنانكه در خبر است كه چون قبل از تعلق روح به بدن الفت او با ارواح مقدسه است راضى نمى شود تا آن كه او را تطميع مى كنند به مراتب و درجات عاليه و در وقت بيرون آمدن نيز از رحم مضايقه مى نمايد تا او را نيز وعده ها مى دهند بخلاف وقت رفتن كه گناهان بسيار دارد و خوف بى شمار و تعلقات بسيار و مع هذا ملك او را به جبر مى برد مگر جمعى را كه مراتب عاليه ايشان را به ايشان بنمايند و آن جماعت نيز پيش از نمودن صغيرند و حقير و اللَّه تعالى يعلم.

[حق نيافريده است يقينى را كه شكى در او نباشد شبيه تر از مردن ]

(و قال صلوات اللَّه عليه ما خلق اللَّه عزّ و جلّ يقينا لا شك فيه اشبه بشكّ لا يقين فيه من الموت) و بسند كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه حق سبحانه و تعالى نيافريده است يقينى را كه شكى در او نباشد شبيه تر از مردن به شكى كه يقينى در او نيست يعنى با آن كه هيچ كس شك در مردن ندارد و همه كس يقين دارد در مردن چنان غافل شده اند مردمان از مردن كه گوييا شكى است كه در او يقينى نيست احدى را

يا وهمى است كه احتمال خلافش نيست و هيچ امرى چنين نيست.

[اول كسى كه از جهت او را در تابوت گذاشتند از مسلمانان ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اوّل من جعل له النّعش فاطمة بنت محمّد صلوات اللَّه عليهما) و بسند حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه اول كسى كه از جهت او تابوت بهم رسيد و او را در تابوت گذاشتند از مسلمانان حضرت فاطمه زهرا بود صلوات اللَّه عليها دختر محمد صلى اللَّه عليه و آله.

و در حديث كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه اول تابوتى كه در اسلام ساختند تابوت حضرت فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليها بود چون بيمار شدند به سبب در زدن عمر عليه ما يحبّ اللَّه و الملائكة و النّاس اجمعين بر شكم آن حضرت و ساقط شدن محسن و يافتند كه مى روند به اسماء بنت عميس فرمودند كه ضعيف شده ام و گوشت بدنم رفته است مى خواهم چيزى از براى من بسازى كه بدنم را به پوشاند اسماء گفت من در حبشه بودم ديدم كه ايشان به هيئت صندوق طولانى چيزى مى سازند و صورتش را عرض نمود به حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها حضرت فرمودند كه هم چنين چيزى از جهت من بساز تا من پوشيده شوم و مرا مستور ساز تا حق سبحانه و تعالى ترا مستور سازد از آتش جهنم.

لوامع صاحبقرانى، ج 2، ص: 534

(تم شرح كتاب الطهارة على يد أحوج المربوبين إلى رحمة ربه الغنى محمد تقى بن مجلسى الاصفهانى النطنزي العاملى فى العشر الاخر من شهر محرم الحرم بسنة خمس و ستين بعد الالف حامدا مصليا مسلما).

نفليه را تاليف نموده است و سه هزار سنت در آنجا مذكور ساخته است و ليكن تكلف بسيار فرموده اند رضى اللَّه تعالى عنه و آن چه اين ضعيف را بخاطر رسيده است آن است كه چهار هزار حد عبارتست از مسائل نماز و آن اعمّ است از واجبات و مندوبات و احكامى كه بر آن مترتب مى شود و بنا بر اين چهار هزار صحيح مى شود بى تكلف و اما ابواب پس ممكن است كه همان مسائل باشد و ممكن است كه مراد از آن ابواب فيضهاى الهى باشد چون منقول است كه نماز معراج مؤمن است كه به آن عروج مى نمايد به مراتب عاليه معنويه و حجابهاى معنويه كه بمانند درهاى بسته است به سبب نمازى كه با شرايط باشد مفتوح مى گردد تا همه درها گشوده مى شود و در تشهد كه مقام شهود است به آن مى رسد و در سلام به مقام حضور «فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ» فايز مى گردد و قريب به اين معنى از پادشاه اولياء اللَّه قطب المحققين و رئيس الواصلين و العارفين و العاشقين شيخ صفى الملة و الحقيقة و الحق و الدّين انار اللَّه تعالى برهانه و رفع اللَّه تبارك و تعالى فى اعلى درجات الجنان مقامه منقول است كه در باب سهو مذكور خواهد شد إن شاء اللَّه.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 5

و مؤيد اين معنى است آن كه منقول است از حضرت سيد الانبياء و المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه خداوند عالميان را هفتاد هزار حجابست از نور و ظلمت و در روايتى هفتصد هزار حجابست كه اگر حجب برخيزد هر چه غير جناب اقدس اوست سوخته

شود و اثرى از آن نماند و طلبه علوم دينيه را اختلاف عظيم مى باشد در افراط و تفريط و راه وسط راه حق است كه اين كس مجملا بداند كه آن چه خداوند عالميان جل جلاله فرموده و آن چه انبياء و اوصياء صلوات اللَّه عليهم فرموده اند حق است مثلا در همين دو حديث كه از معدن وحى صادر شده است جمعى را طريقه اين است كه خبرى را كه نمى فهمند رو مى كنند و مى گويند كه حديث خبر واحد است و اعتبارى ندارد و جمعى براى خود چيزها مى گويند و جمعى كه طالب علوم يقينيه اند مى گويند كه مى دانيم كه آن چه فرموده حضراتست حق است ما را ضرور است كه به فرموده ايشان عمل كنيم تا آن ابواب مفتوح گردد و اين مطلوب حقيقى است و هم چنين احاديث حجب را جمعى به اعتبار آن كه به جهل مركب مبتلايند مى گويند كه حق سبحانه و تعالى مكانى ندارد كه حجاب داشته باشد و ليكن غافلند كه حجابهاى بندگان از ايشان است و جمعى كه ارباب رياضاتند مجاهدات مى كشند تا حجابها را بر دارند چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه «وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ» و همين آيه كافى است از جهت هدايت عالميان چون يقين است كه مراد ازين مجاهده جهاد با اعداء بيرونى نيست بلكه جهاد است با نفس و شيطان در جميع مشتهيات نفسانى و لذات جسمانى و آن سبب هدايت راههاى قرب معنويست و به درستى كه حق سبحانه و تعالى با محسنانست.

و منقول است كه از حضرت سيد الانبياء و المرسلين صلّى اللَّه

عليه و آله

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 6

پرسيدند كه احسان چه معنى دارد كه حق سبحانه و تعالى فرموده است در اين آيه و آيات ديگر مثل آيه كريمه إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ يعنى به درستى و راستى كه حق سبحانه و تعالى با متقيان و پرهيزكارانست و با آن جماعتى است كه ايشان نيكوكارانند حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه احسان اين معنى دارد كه بنده در عبادت الهى چنان باشد كه گويا حق سبحانه و تعالى را مى بيند اصلا خاطرش متوجه غير او نباشد و فرمودند كه اگر تو خدا را نه بينى خداوند تعالى ترا مى بيند حاصل كلام آن كه هر گاه عبادات باين نحو واقع شود كه بنده أولا ترك نمايد هر چه مخالفت حق سبحانه و تعالى است و بعد از آن بندگيهايى را كه طلب كرده اند از نماز و غيره در حالت آن عبادت اقلا چنان باشد كه خود را منظور خدا داند و متذكر باشد كه حق سبحانه و تعالى حاضر و ناظر است و او با خداوند گفتگو مى كند و عظمت و جلال خداوند را ملاحظه نمايد آن عبادت اقل مراتب قبول خواهد داشت، و بالاتر ازين آنست كه دل او به انوار الهى منور شده باشد و صفات رذيله را از نفس بيرون كرده باشد و مرتبه اعلى تقوى داشته باشد كه مطلقا متوجه مباحات نشود و چه جاى مكروهات و چون عبادت كند خداوند خود را به بيند به قلب و در اصطلاح علما اين دو مرتبه را حيا مى نامند و در اصطلاح صوفيه مراقبه و مرتبه اولى به مرتبه ثانيه

مى كشاند و چون در اين مرتبه داخل شد از وقتى كه داخل بيت الخلا مى شود و دعاهاى مخصوص را كه اشاره بان شد مى خواند و هم چنين در وضو و غسل و دعاهاى هر دو و اشاراتى كه در شستن هر عضوى هست ديگر در اذان و اقامه و دعاهاى ما بين هر دو و بعد از هر دو و تكبيرات توجه و دعاهاى آن و خواندن حمد با تدبر در معانى و اشارات آن و هم چنين سوره و ركوع و سجود و دعاهاى هر دو و تسبيحات هر

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 7

دو و هم چنين در قنوت و دعاها و اشارات آن و هم چنين تشهد و سلام و تعقيب آن كه إن شاء اللَّه اشاره به آن ها خواهد شد در هر فعلى و دعايى و اشاره و تنبيهى درى از درهاى فيوض الهى و رحمتهاى خاصه او بر دل نماز گذارنده مفتوح مى شود و ظاهرا چهار هزار باب از جهت متوسطان است و از جهت مقربان حصر ابواب آن نمى توان كردن و اللَّه تعالى يعلم.

باب فرض الصّلاة

اشاره

بابى است در بيان آيات و اخبارى كه وارد شده است كه دلالت مى كند بر واجب بودن نمازها خصوصا نماز پنجگانه كه در شبانه رور مقرر شده است بلكه وجوب آن از ضروريات دين مبين است كه اگر كسى شك كند در وجوب آن كافر است اگر چه نماز كند چون يقين است كه حضرت سيّد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم فرموده اند كه نماز بكنيد و واجب است كردن آن به حيثيتى كه هر كه مسلمانست علم دارد كه ايشان گفته اند و كسى كه شك

كند فى الحقيقه شك در نبوّت آن حضرت كرده است و شك در آن كفر است بى دغدغه مثل ساير ضروريات دين مگر آن كه شخصى تازه مسلمان شده باشد و نشنيده باشد كه آن حضرت واجب گردانيده است كه در اين صورت سبب كفر نمى شود و اين معنى در نماز پنجگانه بى دغدغه است امّا در باقى نمازها مثل نماز جمعه و عيدين و كسوف و خسوف و زلزله و بادهاى سرخ و زرد و سياه و خوفهاى آسمانى و نماز طواف و نماز ميّت و نمازى را كه بر خود لازم ساخته باشد بنذر يا عهد يا يمين و نماز قضا و نمازى كه از جهت پدر كند كه پدر نكرده باشد و نماز اجاره كه خود را اجير كرده باشد و نماز احتياط كه جميع اينها واجبست و كيفيت همه خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

اگر كسى شك كند در وجوب اينها جزم بكفر آن شخص مشكل است كردن چون از ضروريات دين نيست هر چند اجماعى است وجوب آن و

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 9

جمعى را اعتقاد اينست كه تارك نماز كافر است هر چند حلال نداند و خواهد آمد.

[نمازهاى واجب ]

(قال زرارة بن اعين قلت لأبي جعفر صلوات اللَّه عليه أخبرنى عمّا فرض اللَّه عزّ و جلّ من الصّلاة فقال خمس صلوات فى اللّيل و النّهار قلت هل سمّاهنّ اللَّه و بيّنهنّ فى كتابه قال نعم قال اللَّه عزّ و جلّ لنبيّه صلّى اللَّه عليه و آله «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ» و دلوكها زوالها ففيما بين دلوك الشّمس إلى غسق اللّيل اربع صلوات سمّاهنّ اللَّه و بيّنهنّ و وقّتهنّ و غسق

اللّيل انتصافه ثمّ قال «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً» فهذه الخامسة و قال فى ذلك «أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ» و طرفاه المغرب و الغداة «وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ» و هى صلاة العشاء الآخرة و قال «حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى » و هى صلاة الظّهر و هى اوّل صلاة صلّاها رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و هى وسط الصّلاتين بالنّهار صلاة الغداة و صلاة العصر و قال فى بعض القراءة «حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى و صلاة العصر وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِينَ» فى صلاة الوسطى قال و أنزلت هذه الآية يوم الجمعة و رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فى سفر فقنت فيها و تركها على حالها فى السّفر و الحضر و اضاف للمقيم ركعتين و انّما وضعت الرّكعتان اللّتان اضافهما النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله يوم الجمعة للمقيم لمكان الخطبتين مع الامام فمن صلّى يوم الجمعة فى غير جماعة فليصلّها اربعا كصلاة الظّهر فى ساير الايّام) به اسانيد صحيحه منقول است از زرارة بن اعين كه از جمله اركان دين بود

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 10

در وقت خود كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه بيان فرمائيد نمازهايى را كه حق سبحانه و تعالى بر عالميان واجب گردانيده است در قرآن مجيد چنانكه لفظ فرض را بر آن اطلاق مى كنند و نمازهاى غير پنجگانه را حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله بيان فرمودند يا غرض نمازهاى شبانه روزى باشد پس حضرت فرمودند كه پنج نماز است كه حق سبحانه و تعالى واجب گردانيده است در شبانه رور زراره

گفت عرض نمودم كه آيا حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد نام برده است و بيان فرموده است آن پنج نماز را حضرت صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه بلى خداوند بزرگوار عظيم الشأن به حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله خطاب فرموده است و امّت به تبعيت آن حضرت داخلند در خطاب الهى كه اقامت كن و به پاى دار و به جا آور نماز را از ابتداى دلوك آفتاب تا منتهاى تاريكى شب و دلوك آفتاب زوال آنست از دايره نصف النهار كه ميان حقيقى مشرق و مغرب اعتدال است يا وسط مشرق و مغرب هر روز و فرقى نيست و وسط هر دو يكى است پس وقت چهار نماز ظاهر شد چون حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله در اين وقت نماز ظهر و عصر و مغرب و عشار را واقع ساختند پس گويا كه حق سبحانه بيان فرمود و نام برد و وقت آن را مقرر ساخت و چون فعل حضرت بمنزله بيان الهى است، و غسق شب نصف شبست پس ظاهر شد كه وقت ظهرين از زوال است تا غروب و وقت عشائين از غروبست تا نصف شب پس حق سبحانه و تعالى فرمود كه به پاى دار قرآن صبح را يعنى نماز صبح را و از اين نماز تعبير فرمود بلفظ قرآن تا دلالت كند بر آن كه در نماز صبح خواندن قرآن بيشتر از نمازهاى ديگر در كار است.

لهذا سنت است كه سوره هاى دراز را در آن بخوانند و اين از قبيل مجاز

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 11

تسميه كل است باسم بعضى از

اجزاء تا اشعار به آن باشد كه گويا اين جزو عين كل است و كل بدون اين جزو منعقد نمى شود چنانكه تسميه نماز بركوع و سجود و قنوت و تسبيح نيز شده است چنانكه خواهد آمد بلكه آن كه نماز را صلاة مى گويند نيز به اعتبار دعائيست كه در نماز مطلوبست در ضمن حمد و قنوت على المشهور ميان علما و لغويين و حق سبحانه و تعالى فرمود كه نماز صبح را حاضر مى شوند از جهت نوشتن آن در نامه عمل بنده فرشتگان شب و فرشتگان روز هر گاه در اول وقت آن را واقع سازند ملائكه شب توقف مى كنند تا او نماز را به جا آورد و در آخر نامه عمل شب او بنويسند و ملائكه روز زود مى آيند و در اول نامه عمل روز او مى نويسند چنانكه خواهد آمد احاديث بسيار در اين معنى إن شاء اللَّه تعالى.

پس اين نماز پنجم شد كه از قرآن ظاهر شد بضم قول و فعل آن حضرت و محتمل است كه از قرآن مجيد نزد ايشان به نحوى ظاهر باشد كه ما نفهميم چون بسيار از آيات را حضرات ائمه معصومين معنى آن را بيان مى فرمايند كه قبل از بيان اصلا آن معنى بخاطر نمى رسد و بعد از بيان ايشان خلاف آن معنى بخاطر نمى گذرد چنانكه در روضه بيان كرده ام و إن شاء اللَّه در تفسير قرآن نيز بفضل اللَّه سبحانه بيان خواهد شد.

اما توجيه اول اظهر است چون غرض زراره اينست كه تواند با علماى عامه بحث كند پس مى بايد دلالتش به نحوى باشد كه ايشان فهمند ديگر حق سبحانه و تعالى در نماز و اوقات

آن فرموده است كه اقامت كن و به پاى دار و به جا آور نماز را در دو طرف روز و آن دو طرف مغربست و صبح و اقامت كن قرب الهى را كه نماز است در شب يعنى نماز خفتن در قرب الهى مدخليّتش بيشتر از ساير نمازهاست يا باين معنى كه اوقات كن نماز را در

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 12

ساعات شب كه قريب باشند بروز و تا نصف شب به اين جانب اقربست و چون اهل البيت معنى واقع قرآن را مى دانند معنى منحصر است در اين و جمعى كثير از خاصه و عامه ذكر كرده اند در اين آيه كه مراد از اقامت صلاة در دو طرف روز نماز صبح است و ظهر و عصر زيرا كه نماز صبح در طرف اول روز واقع مى شود و ظهر و عصر در طرف آخر روز واقع مى شود و مراد از زلف شب نماز شام و خفتن است و ديگر حق سبحانه و تعالى فرموده است «حافظوا» يعنى محافظت نماييد به آن كه در اوقات فضيلت با شرايط و اركان و آداب به جا آوريد نمازهاى پنجگانه را خصوصا نماز وسط آنها را و حضرت فرمودند كه نماز وسطى نماز ظهر است و سبب آن كه اهتمام به آن بيشتر از ساير نمازهاست آنست كه آن اول نمازيست كه حق سبحانه و تعالى بر خلايق واجب گردانيده است و ممكن است كه در اول بعثت همين نماز ظهر واجب بوده باشد چون مدار بر تخفيف بود در اوايل بعثت تا مرتبه مرتبه بر ايشان تكاليف زياده شد يا آن كه جبرئيل كه نمازها را آورد اوّل

ظهر را آورد و بعد از آن در وقت عصر آمد و عصر را آورد چنانكه خواهد آمد.

و آن كه مسمّى شد به وسطى از آن جهت است كه در وسط دو نماز واقع است در روز و آن نماز صبح است و نماز عصر و حضرت فرمودند كه بعضى از قراء چنين خوانده اند «و الصّلاة الوسطى و صلاة العصر» چنانكه عامه نيز از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله روايت كرده اند كه حضرت چنين مى خواندند و اين قرائت مؤيد اين است كه صلاة وسطى نماز عصر نيست چنانكه اكثر عامه بر اينند و ظاهرش آنست كه نماز ظهر باشد چون ظهر و عصر را با يكديگر ذكر مى كنند و اين حل بنا بر نسخه ايست كه واو در آن باشد چنانكه در تهذيب هست و در علل الشرائع نيز موجود است و موافق است با

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 13

آن چه عامه روايت كرده اند و در بسيارى از نسخ اين كتاب و كلينى واو ندارد بنا بر اين ذكر حضرت اين قرائت را از اين جهت است كه نماز وسطى مبهم بماند چون حكمت الهى در بسيار جائى مبهم ماندنست مثل شب قدر و ساعت استجابت و عدد اصحاب كهف و اولياء اللَّه تعالى يعلم.

«و قوموا للَّه قانتين» فى صلاة الوسطى مؤيدى ديگر مى فرمايند بر آن كه مراد از نماز وسطى نماز ظهر است به آن كه حق سبحانه و تعالى عقيب آن فرموده است كه بايستيد در حالتى كه قنوت كنيد خالصا لوجه اللَّه و مراد ازين قنوت و قيام و اخلاص همه در نماز وسطى است، يا به آن كه چون در

عقيب آن واقع شده است آن مراد است، يا آن كه در قرائت اهل البيت فى صلاة الوسطى هست يا از آن جهت كه حضرت فرمودند كه اين آيه در روز جمعه نازل شد و حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله در سفر بودند حسب الامر الهى قنوت خواندند و چون در سفر بود دو ركعت كردند و امر الهى رسيد، يا به تفويض نبى چنانكه ظاهر حديث است آن دو ركعت با قنوت را بحال خود گذاشتند در سفر و حضر، يا به آن كه حضرت در سفر نماز جمعه كردند چنانكه احاديث معتبره وارد است كه سنت است نماز جمعه در سفر، و يا از آن جهت كه نماز ظهر سفر دو ركعت بود در حضر بعنوان جمعه قرار دادند با خطبه و در سفر بحال خود گذاشتند بى خطبه و چون نمازها همه دو ركعت بود أولا حضرت دو ركعت افزودند در ظهر و عصر و عشا و يك ركعت در شام و در ظهر جمعه نيفزودند چون خطبتين جمعه به جاى دو ركعت بود هر گاه نماز جمعه را با امام به جماعت كنند و كسانى را كه شرايط جمعه بهم نرسد چهار ركعت كنند مثل ظهر ساير ايام پس ظاهر شد كه مراد از نماز وسطى ظهر است بلكه ظهر جمعه كه آن نماز جمعه است و بنا بر اين از جهتى وسطى است كه در ميان دو نماز روز واقع است

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 14

و از جهتى ديگر وسطى است يعنى افضل نمازهاست و بنا بر اين از جهتى از نماز پنجگانه است چون در ظهر جمعه واقع

مى شود و جمعى كه شرايط متحقق نباشد در ايشان نماز ظهر مى كنند و از جهتى ديگر غير نماز يوميّه است چون شرايط زايد بر يوميه دارد و كيفيّتش مخالفت دارد با كيفيّت يوميه و واجبست كه للَّه به جا آورند همه را خصوصا جمعه را و هم چنين واجبست كه ايستاده به جاى آورند بلكه واجبست يا سنت مؤكد كه قنوت در آن واقع سازند بلكه دو قنوت چنانكه خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

بلكه دو خطبه نيز ايستاده به جا آورند چون بدل دو ركعت است كه قيام آن واجب است و بنا بر آن كه اين سه حكم كه قيام و قنوت و اخلاص در همه نمازها واجبست يا كالواجبست تخصيص قنوت به جمعه شايد كه از اين جهت باشد كه اهتمام به شان آن بيشتر است يا آن كه أولا اين احكام در آن واقع شد و بعد از آن در ساير نمازها يا آن كه مراد اين باشد كه اين هر سه را در همه نمازها واقع سازيد خصوصا نماز جمعه به قرينه اوّل كلام كه محافظت بر همه نمازها بكنيد خصوصا بر نماز وسطى و اين معنى اظهر است و اللَّه تعالى يعلم.

و از عبارت آخر احتمالى ظاهر مى شود كه نماز جمعه واجب تخييرى باشد چنانكه اكثر متاخّرين برآنند و هم چنين از لفظ امام بعضى فهميده اند كه مراد امام زمانست و ليكن معنى اوّل اظهر است در اول و هم چنين در ثانى به قرينه في غير جماعة اظهر آن است كه مراد از امام امام جماعت باشد و اللَّه تعالى يعلم.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه فى قول

اللَّه عزّ و جلّ «إِنَّ الصَّلاةَ كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتاباً مَوْقُوتاً» قال: مفروضا) به اسانيد صحيحه و حسنه و قويه منقول است از زرارة از حضرت امام محمد باقر چنانكه در كافيست و ممكن است كه از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نيز وارد شده باشد

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 15

كه آن حضرت فرمودند در تفسير آيه كريمه كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه بتحقيق كه نماز بر مؤمنان فريضه ايست موقّت به اوقات معينه چنانكه ظاهر آيه است حضرت فرمودند كه بمعنى واجبست يعنى كتابا بمعنى مفروضا باشد چون در آيات و اخبار مفسّر است كتاب بمعنى واجب چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ» يعنى فرض و محتمل است مراد از موقوتا مفروضا باشد و اين معنى أنسب است بحديث ديگر كه از زرارة و فضيل منقول است و مى آيد و هم چنين حديث صحيح داود بن فرقد كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در تفسير همين آيه حضرت فرمودند كه مراد ازين كتابا ثابتا است و نه چنين است كه اگر اندكى پيش و پس شود ضرر به تو رساند ما دام كه تضييع نكنى به آن كه وقت بيرون رود زيرا كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد در شأن جمعى كه نماز را ضايع نمودند و متابعت شهوات نفسانى كردند عن قريب داخل خواهند شد در جهنم در چاه غى و آن چاهى است كه سنگى هزار سال از بالاى آن چاه به ته آن رسيد چنانكه در حديثى وارد است و اضاعه كه حق سبحانه و تعالى فرموده است

آنست كه از وقت بيرون رود، آن چه ازين احاديث ظاهر مى شود اين است كه چون جمعى از عامه در آن زمان مى گفتند كه نماز وقتى خاص دارد كه از آن وقت كه گذشت قضا مى شود.

چنانكه الحال نيز شافعيه اول وقت را وقت مى دانند و بسيار بوده ام بر كوه ابو قبيس و ديده ام كه ايشان نماز را پيش از وقت مى كرده اند و حنفيه عكس ايشان نماز را در آخر وقت مى كنند و ايشان مستندند باين آيه، حضرتان صلوات اللَّه عليهما ردّا على الطّائفتين چنين فرموده اند و بيان فرموده اند كه وقت موسّع است و شبهه كه ايشان را شده بود و خود در كتب اصوليه خود ذكر كرده اند

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 16

اينست كه خود تعريف كرده اند واجب را كه آن حكمى است كه بترك آن مستحق عقوبت الهى شوند و در واجب موسّع از تاخير از اوّل وقت استحقاق عقوبت نيست پس موسع معنى ندارد بلكه هر واجبى مضيّق است و هم چنين واجب مخيّر و واجب كفائى تا آن كه جمعى از متاخرين ايشان بر تعريف واجب افزودند لا إلى بدل را و اين شبهه در هر سه فرد زايل شد و ليكن چون اجماع كرده بودند كه اين چهار كس افضل فضلااند با اين همه حماقت و مخالفت اجماع جايز نبود با آن كه اجماع بر اجماع نيز از ايشان شده بود با وجود رفع شبهه عمل ايشان بر تضييق است چنانكه گذشت و چون ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم مبتلا بودند در زمان اين سكان و امثال ايشان از فضلاى ايشان علاجى نداشتند كه اين نحو سخن گويند چون نمى فهميدند واجب موسع را

و ظاهرا اجمال در تفسير نيز از اين جهت واقع شده است كه در اين اخبار تفسير كتابا فرموده باشند نه موقوتا را و ايشان چنين مى فهميده اند كه تفسير هر دو است چون وقت بمعنى حد و ثابت و مقرر نيز آمده است در لغت و اگر نه خلافى نيست ميان امت كه نمازها همه وقت دارند و حضرات استدلال به آيات مى فرموده اند در بيان اوقات و ممكن است كه بحسب واقع اين معنى آيه باشد و وقت از آيات ديگر ظاهر شده باشد.

(و قال صلوات اللَّه عليه انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله لمّا اسرى به امره ربّه بخمسين صلاة فمرّ على النّبيّين نبىّ نبىّ لا يسألونه عن شى ء حتّى انتهى إلى موسى بن عمران عليه السّلام فقال بأي شى ء أمرك ربّك فقال بخمسين صلاة فقال سل ربّك التّخفيف فانّ أمّتك لا تطيق ذلك فسال ربّه فحطّ عنه عشرا ثمّ مرّ بالنّبيّين نبىّ نبىّ لا يسألونه عن شى ء حتّى مرّ بموسى بن عمران عليه السّلام فقال بأىّ

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 17

شى ء أمرك ربّك فقال بأربعين صلاة فقال سل ربّك التّخفيف فانّ أمّتك لا تطيق ذلك فسال ربّه عزّ و جلّ فحطّ عنه عشرا ثمّ مرّ بالنّبيّين نبىّ نبىّ لا يسألونه عن شى ء حتّى مرّ بموسى عليه السّلام فقال بأىّ شى ء أمرك ربّك فقال به بثلاثين صلاة فقال سل ربّك التّخفيف فانّ أمّتك لا تطيق ذلك فسال ربّه عزّ و جلّ فحطّ عنه عشرا ثمّ مرّ بالنّبيين نبىّ نبىّ لا يسألونه عن شى ء حتّى مرّ بموسى عليه السّلام فقال بأىّ شى ء أمرك ربّك فقال بعشرين صلاة فقال سل ربّك التّخفيف فانّ أمّتك لا

تطيق ذلك فسال ربّه فحطّ عنه عشرا ثمّ مرّ بالنّبيّين نبىّ نبىّ لا يسألونه عن شى ء حتّى مرّ بموسى عليه السّلام فقال بأىّ شى ء أمرك ربّك فقال بعشر صلوات فقال سل ربّك التخفيف فانّ أمّتك لا تطيق ذلك فانّى جئت إلى بنى اسرائيل بما افترض اللَّه عز و جلّ عليهم فلم ياخذوا به و لم يقرّوا عليه فسال النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله ربّه عزّ و جلّ فخفّف عنه فجعلها خمسا ثمّ مرّ بالنّبيّين نبىّ نبىّ لا يسألونه عن شى ء حتّى مرّ بموسى عليه السّلام فقال له بأىّ شى ء أمرك ربّك فقال بخمس صلوات فقال سل ربّك التّخفيف عن أمّتك فانّ أمّتك لا تطيق ذلك فقال انّي لأستحيي ان اعود إلى ربّى فجاء رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله بخمس صلوات و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله جزى اللَّه موسى بن عمران عن أمّتي خيرا و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه جزى اللَّه موسى بن عمران عليه السّلام عنّا خيرا) بطرق متكثره از حضرت سيّد المرسلين و از آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله منقولست كه آن حضرت فرمودند كه چون حق سبحانه و تعالى حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله را در شبى كه به آسمانها برد و از همه گذشت امر كرد آن حضرت را به پنجاه نماز كه اقلّا صد ركعت باشد و

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 18

حضرت برگشتند و حضرات پيغمبران در آسمانها صف كشيده بودند از جهت ديدن آن حضرت آن حضرت بر همگى گذشتند و هيچ يك از ايشان از آن حضرت هيچ چيز نپرسيدند تا به حضرت موسى بن عمران عليه

السّلام رسيدند پس موسى گفت يا رسول اللَّه (ص) بچه چيز امر كرد تو را پروردگار تو حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى امر به پنجاه نماز فرمودند حضرت موسى استدعا نمودند كه از حق سبحانه و تعالى طلب كن كه تخفيف فرمايد كه امّت تو طاقت پنجاه نماز ندارند و بر ايشان مشكل خواهد بود مبادا از جهت اشكال ترك كنند و مستحق عقوبت الهى شوند پس حضرت به جاى مناجات خود مراجعت نمودند و از حق سبحانه و تعالى استدعا كردند تخفيف را حق سبحانه و تعالى ده نماز را تخفيف داد پس چون برگشتند بر پيغمبران گذشتند يك يك و ايشان از آن حضرت چيزى سؤال نكردند تا حضرت به موسى عليه السّلام رسيدند موسى گفت بچه چيز مامور شديد از جانب حق سبحانه تعالى حضرت صلوات اللَّه عليه و آله فرمودند كه مامور شدم به چهل نماز موسى عليه السّلام گفت كه از پروردگارت سؤال كن كه سبكتر سازد كه امتت طاقت اين مقدار نماز ندارند پس باز سؤال كردند حق سبحانه و تعالى ده نماز ديگر كم كرد باز بر پيغمبران يك يك گذشتند و هيچ يك سؤالى نكردند تا به حضرت موسى عليه السّلام رسيدند باز موسى پرسيدند كه چند نماز شد حضرت صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه سى نماز شد باز حضرت موسى عليه السّلام استدعاى رجوع و تخفيف كردند و گفتند كه امتت طاقت سى نماز نيز ندارند باز حضرت مراجعت نمودند و سؤال تخفيف كردند ده ديگر سبك شد باز در وقت رجوع به يك يك از پيغمبران مى گذشتند و ايشان سؤال نمى كردند

تا به حضرت موسى رسيدند باز پرسيدند كه حق سبحانه و تعالى بچه مقدار امر فرمود حضرت صلوات اللَّه عليه و آله گفتند به بيست نماز

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 19

باز حضرت موسى عليه السّلام استدعا نمودند كه برگرد و سؤال كن تخفيف را كه امتت طاقت ندارند باز حضرت مراجعت نموده سؤال تخفيف كردند حق سبحانه و تعالى ده را انداخت پس چون مراجعت نمودند و به يك يك از پيغمبران مى گذشتند و ايشان چيزى نمى پرسيدند تا به حضرت موسى عليه السّلام رسيدند و از آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله پرسيدند كه به چند نماز مامور شده حضرت فرمودند كه بده نماز باز موسى عليه السّلام استدعا نمودند رجوع حضرت صلى اللَّه عليه و آله را و تخفيف را و گفتند كه امت تو طاقت ده نماز نيز ندارند زيرا كه من از جهت بنى اسرائيل واجبات آوردم و ايشان به آن عمل نكردند و اقرار ننمودند يا با نفس خود قرار ندادند كه به آن عمل نمايند تا آن كه حق سبحانه و تعالى كوه طور را بر سر ايشان برد و درياى آب و آتش از پيش و پس ايشان فرستاده تا ايشان بى علاج به سجده رفتند بنصف رو و به زبان مى گفتند سمعنا و بدل مى گفتند عصينا چنانكه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد ياد كرده است پس ديگر بار آن حضرت مراجعت نمودند و سؤال تخفيف كردند و حق سبحانه و تعالى پنج نماز ديگر را انداخت و به پنج امر فرمود باز آن حضرت در مراجعت به يك يك از پيغمبران مى گذشتند و ايشان چيزى نمى پرسيدند تا

به حضرت موسى عليه السّلام رسيدند موسى عليه السّلام پرسيدند كه به چند نماز مامور شدى حضرت فرمودند كه به پنج نماز باز موسى عليه السّلام گفتند كه از خداوندت سؤال كن كه تخفيف دهد كه امتت طاقت اين مقدار نيز ندارند پس حضرت صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه مرا شرم مى آيد كه ديگر برگردم پس حضرت از آسمانها به زير آمدند و پنج نماز از جهت امت آوردند و حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه حق سبحانه و تعالى موسى را جزاى خير دهد به سبب اين تخفيفى كه به امّت من رسانيد و سبب شد

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 20

و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از جانب امّت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى موسى را جزاى خير دهاد به سبب تخفيفى كه بما رسانيد و اخبار در اين باب بسيار است قريب به تواتر و بعضى از فضلا ذكر كرده اند كه نسخ قبل از فعل جايز نيست زيرا كه دلالت بر اين مى كند كه حق سبحانه و تعالى نمى دانست تا حضرت موسى گفت و دانست و ديگر اگر مصلحت امّت در پنجاه بود چنانكه حق سبحانه و تعالى مصلحت ايشان را در آن ديده بود كى جايز بود كه پيغمبران خلاف آن را از حق سبحانه و تعالى طلب نمايند و ازين باب گفتگوها كرده اند و فى الحقيقه در جميع دعاها اين گفتگو مى آيد و جواب اينست كه مى تواند بود كه قبل از شفاعت و دعا اول اصلح باشد و بعد از آن ثانى اصلح باشد و در واقع چنين است چون غرض الهى ثواب

مؤمنان است پيش از دعا ثواب ايشان در بلا بود و بعد از دعا به سبب دعا حق سبحانه و تعالى آن ثواب را بى بلا كرامت مى كند فايده ديگر آن كه بنده شكر تخفيف بلكه تفضّل الهى بكند كه به سبب شفاعت آن حضرت چنان شد كه نكرده حكم كرده به همرسانيد و پنج نماز ايشان ثواب پنجاه نماز را دارد مجملا اگر جزم بوقوع اين نداشته باشيم يقينا جزم بعدم نداريم به سبب امثال اين مهملات و اللَّه تعالى يعلم.

(و روى عن زيد بن على بن الحسين صلوات اللَّه عليهما انّه قال سالت ابى سيّد العابدين صلوات اللَّه عليه فقلت له يا ابه أخبرنى عن جدّنا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله لمّا عرج به إلى السّماء و امره ربّه عزّ و جلّ بخمسين صلاة كيف لم يساله التّخفيف عن أمّته حتّى قال له موسى بن عمران ارجع إلى ربّك فاسئله التّخفيف فانّ أمّتك لا تطيق ذلك فقال يا بنيّ انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله لا يقترح على ربّه عزّ و جلّ و لا يراجعه فى شى ء يامره به فلمّا ساله موسى عليه السّلام

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 21

ذلك و صار شفيعا لامّته اليه لم يجز له ردّ شفاعة اخيه موسى عليه السّلام فرجع إلى ربّه عزّ و جلّ فساله التّخفيف إلى ان ردّها إلى خمس صلوات قال فقلت له يا ابه فلم لم يرجع إلى ربّه عزّ و جلّ و لم يساله التّخفيف من خمس صلوات و قد ساله موسى عليه السّلام ان يرجع إلى ربّه عزّ و جلّ و يساله التّخفيف فقال يا بنيّ اراد صلوات اللَّه عليه

ان يحصل لامّته التّخفيف مع اجر خمسين صلاة لقول اللَّه عزّ و جلّ «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها» الا ترى انّه صلوات اللَّه عليه لمّا هبط إلى الارض نزل عليه جبرئيل عليه السّلام فقال يا محمّد انّ ربّك يقرئك السّلام و يقول انّها خمس بخمسين «ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ وَ ما أَنَا بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ» قال فقلت له يا أبت أ ليس اللَّه جلّ ذكره لا يوصف بمكان فقال بلى تعالى اللَّه عن ذلك علوّا كبيرا قلت فما معنى قول موسى عليه السّلام لرسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ارجع إلى ربّك فقال معناه معنى قول ابراهيم عليه السّلام «إِنِّي ذاهِبٌ إِلى رَبِّي سَيَهْدِينِ» و معنى قول موسى عليه السّلام «وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى » و معنى قول اللَّه عزّ و جلّ فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ» يعنى حجّوا إلى بيت اللَّه يا بنيّ انّ الكعبة بيت اللَّه فمن حجّ بيت اللَّه فقد قصد إلى اللَّه و المساجد بيوت اللَّه فمن سعى إليها فقد سعى إلى اللَّه عزّ و جلّ و قصد اليه و المصلّى ما دام فى صلاته فهو واقف بين يدى اللَّه عزّ و جلّ و انّ للَّه تبارك و تعالى بقاعا فى سماواته فمن عرج به إلى بقعة منها فقد عرج به اليه الا تسمع اللَّه عزّ و جلّ يقول «تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ» و يقول عزّ و جلّ فى قصّة عيسى بن مريم عليه السّلام «بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ» و يقول اللَّه عزّ و جلّ «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ» و قد اخرجت هذا الحديث

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 22

مسندا فى كتاب المعارج).

و به اسانيد قويه روايت كرده اند از

زيد پسر سيّد السّاجدين على بن الحسين صلوات اللَّه عليهما كه گفت سؤال كردم از پدرم بهترين عبادت كنندگان الهى در زمان خود كه صلوات الهى بر او باد و به او گفتم كه اى پدر بزرگوار خبر ده مرا از جدّ ما حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه چون حق سبحانه و تعالى او را به آسمان برد در شب معراج و حق سبحانه و تعالى او را امر فرمود به پنجاه نماز چرا آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله از جهت امّت خود سؤال تخفيف نكردند تا آن كه حضرت موسى عليه السّلام او را گفت برو و سؤال كن تخفيف را كه امّت تو طاقت ندارند اين مقدار نماز را پس حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اى فرزند به درستى كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله تحكم نمى كرد بر خداوند تعالى و مرتبه ديگر سخن نمى گفت چيزى را كه حق سبحانه و تعالى به او مى فرمود و چون در اينجا حضرت موسى عليه السّلام التماس نمودند و شفاعت امت آن حضرت به آن حضرت كردند جايز نبود كه آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله رد كند شفاعت برادرش حضرت موسى عليه السّلام را رجوع كردند و سؤال تخفيف كردند تا به پنج نماز رسانيدند زيد مى گويد كه پس من گفتم كه پس چرا در مرتبه آخر برنگشت كه سؤال تخفيف كند با آن كه حضرت موسى شفاعت كردند كه برگردند و سؤال تخفيف كنند از پنج نماز نيز پس حضرت صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه اى فرزند حضرت سيّد المرسلين صلّى

اللَّه عليه و آله خواستند كه تخفيف حاصل شود از جهت امّت و همان ايشان ثواب پنجاه نماز داشته باشند چون حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه هر كه حسنه به جا آورد يكى را ده در نامه عمل او مى نويسم نمى بينى كه چون آن حضرت به زمين آمدند جبرئيل عليه السّلام آمد و گفت يا محمد پروردگارت سلام مى رساند كه من اين پنج نماز را به پنجاه نماز قبول مى كنم و آن چه فرموده ام كه امّت ترا ثواب پنجاه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 23

نماز باشد خلاف آن نخواهم كرد و من خداوندى نيستم كه بسيار ظالم باشم بر بندگان خود كه اگر آن ثواب را به ايشان نمى دادم بسيار ظلم كرده بودم بر ايشان كه از ايشان كم مى كردم ثواب چهل و پنج نماز را كه از جهت ايشان مقرر ساخته بودم و هر جائى كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد نفى ظلّاميّت خود فرموده است چنين است كه آن فعل را اگر مى كرد ظلّام مى بود و ظلّام صيغه مبالغه است و نفى ظلّاميّت نفى مطلق ظلم نيست با آن كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ يعنى حق سبحانه و تعالى هيچ ظلمى را اراده نمى فرمايد به بندگان خود نه اندك و نه بسيار با آن كه وجهى ديگر هست كه حق سبحانه و تعالى با جلالت و عظمت و علم و حكمت و غنا و عدم احتياج اگر اندك ظلمى بر فرض محال بفرمايد ظلّام و كثير الظلم خواهد بود زيد گفت كه پس من عرض كردم كه اى پدر بزرگوار آيا نه چنين

است كه حق سبحانه و تعالى را مكان نيست و مكانى نيست حضرت فرمودند كه بلى چنين است كه مكانى نيست و ذات مقدس او ارفع و اعلى است از آن كه او را مكان باشد چون هر چه مكانى است جسم است و محتاج و ممكن است و او تعالى شانه واجب الوجود بالذّاتست كه نقص و احتياج را بذات مقدس او راه نيست زيد مى گويد كه من گفتم پس چه معنى دارد كه حضرت موسى به حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله و على جميع الانبياء گفت كه برو نزد پروردگارت پس حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اين عبارت مجازيست شايع كه حق سبحانه و تعالى هميشه اين تجوز مى فرمايد چون قرآن را به زبان قوم آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرستاده است از آن جمله حق سبحانه و تعالى حكايت فرموده است كه حضرت ابراهيم عليه السّلام گفت كه من بسوى پروردگار خود مى روم كه او مرا هدايت مى كند به زودى و مع هذا جانب صورى

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 24

مراد نيست بلكه جانب معنوى مراد است يعنى همگى قطع نظر و طمع از غير او مى كنم و همگى دل را به جانب او مى كنم و از او اميدوارم يا آن كه مراد حضرت ابراهيم رفتن به موضع مناجات باشد تا تشبيه تمام تر باشد چنانكه حضرت موسى عليه السّلام گفت كه تعجيل كردم و از قوم خود پيش افتادم و به سرعت به نزد تو آمدم از جهت رضاى تو و حال آن كه سرعت حضرت موسى به كوه طور بود كه محلّ مناجات آن حضرت بود با خداوند عالميان

و چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه بگريزيد از گناهان خود بسوى حق سبحانه و تعالى و مراد الهى حج بيت اللَّه الحرام است كه هر كه بحج مى رود حق سبحانه و تعالى حسب الفرموده خود از گناهان او مى گذرد پس حق سبحانه و تعالى رفتن به جانب كعبه را فرار بسوى خود فرموده است مجازا اى فرزند كعبه خانه خداست يعنى خانه ايست كه خدا از جهت عبادت خود مقرر فرموده است و هر كه حج خانه خدا مى كند گوييا به نزد خدا رفته است چون از جهت او رفته است ديگر مساجد خانهاى خداست چنانكه خداوند عالميان مى فرمايد كه خانهاى من در زمين مسجدهاست و هر كه سعى مى كند به مساجد چنانست كه سعى نموده است بسوى خدا چنانكه در احاديث صحيحه وارد است و خواهد آمد.

و ديگر از حضرت سيّد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم وارد است كه نماز گذارنده تا در نماز است در برابر خدا ايستاده است مجازا يا به اعتبار آن كه رو به خانه خدا كرده است بامر خدا پس گويا در برابر اوست يا چون بامر او عبادت مى كند پس گوييا كه در برابر او ايستاده است يا روح و قلب چون متوجه جناب اقدس اويند پس گوييا در برابر اويند بحسب معنى نه بحسب صورت و چون حضرت صلّى اللَّه عليه و آله اين مجازات شايعه را فرمودند شروع در مطلب فرمودند كه چنانكه حق سبحانه و تعالى در زمين بقعها از جهت آدميان

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 25

مقرر ساخته است كه او را در آن بقعها عبادت كنند مثل كعبه و مسجد اقصى

و مسجد كوفه و ساير مساجد هم چنين در آسمانها مقرر ساخته است مثل بيت المعمور و ضراح و عرش نسبت به پيغمبر آخر الزمان صلّى اللَّه عليه و آله پس كسى را كه به آسمان برند و بيكى ازين بقعها برند مثل ادريس و عيسى پس گويا كه نزد خدا رفته است نمى شنوى كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه «تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ» يعنى فرشتگان و روح كه از همه فرشتگان عظيمتر است بالا مى روند نزد خدا يعنى به خانهايى كه حق سبحانه و تعالى از جهت عبادت ايشان در آسمانها مقرّر ساخته است و نمى شنوى كه حق سبحانه و تعالى در حكايت عيسى عليه السّلام فرموده است حق سبحانه و تعالى او را به آسمان برد نزد خود يعنى نزد خانهاى عبادت او و ديگر فرموده است كه صعود مى كند و به بالا مى رود بسوى خدا سخنان خوب و عمل صالح بالا مى برد او را يعنى كلمات طيبه را بالا مى برند كه ثبت نمايند و اعمال صالح سبب آنست كه چون بميرد روح او را با على عليين برند چنانكه گذشت و معانى ديگر گفته اند اما اين اظهر است پس ظاهر شد كه اين نحو تجوزات شايع است در كلام الهى و در زبان عرب و عجم مدار بر اين است و صدوق مى گويند كه من ذكر كرده ام اين حديث را با سندش در كتاب معارج كه در آنجا احاديث معراج را ذكر كرده ام و همين حديث را با سند ذكر كرده است در علل الشرائع و امالى نيز و سندش قوى است شايد در كتاب معارج سندهاى اقوى نيز داشته

باشد با آن كه متن حديث سند صحت حديث است.

(و الصّلاة فى اليوم و اللّيلة احدى و خمسون ركعة منها الفريضة سبع عشرة ركعة الظّهر اربع ركعات و هى اوّل صلاة فرضها اللَّه تعالى و العصر اربع ركعات و المغرب ثلث ركعات و العشاء الآخرة اربع

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 26

ركعات و الغداة ركعتان فهذه سبع عشرة ركعة فريضة و ما سوى ذلك سنّة و نافلة و لا تتمّ الفرائض الّا بها) و نماز واجب و سنت در شبانه رور پنجاه و يك ركعت است از آن جمله نماز واجب هفده ركعت است نماز پيشين چهار ركعت و آن اوّل نمازيست كه حق سبحانه و تعالى واجب گردانيده است چنانكه گذشت و نماز پسين چهار ركعت است و نماز شام سه ركعت است و نماز عشاء ديگر كه خفتن است چهار ركعت است و نماز صبح دو ركعت است پس مجموع هفده ركعت واجب است در شبانه رور و آن چه در شبانه رور واقع است غير اين پنج نماز نماز سنت است و نماز نافله است و تمام نمى شود فرايض مگر به نوافل و سنت عبارتست از نمازهايى كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله بر آن مداومت مى نمودند مثل نمازهاى نافله يوميّه كه آن سى و چهار ركعت است و نافله عبارتست از نمازهايى كه مى كردند آن حضرت و ليكن مداومت بر آن نمى فرمودند مثل نماز جعفر طيار و گاه هست كه نافله را بر سنت اطلاق مى كنند و گاهى بر اعمّ از سنت و تطوع و معنى اول در اينجا انسب است چون با سنت اطلاق كرده است و تمام نمى شود

فرايض مگر به نوافل بدان كه اين عبارات عبارات فقه رضويست و عبارت اخير را مصنف اختصار كرده است و عبارت فقه اينست كه نوافل در حضر دو برابر فريضه است زيرا كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه حق سبحانه و تعالى بر من واجب گردانيده هفده ركعت نماز را و من لازم گردانيدم و مقرر ساختم بر خود و بر اهل بيتم و شيعيانم در برابر هر ركعتى دو ركعت تا هر تقصيرى و نقصانى كه در فريضه شده باشد نوافل آن را تمام كند و بر اين مضمون احاديث متواتره وارد شده است و ظاهرا مراد مصنف نيز همين است اگر چه عبارتش قاصر است ازين معنى.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 27

(امّا نافلة الظّهرين فستّ عشرة ركعة و نافلة المغرب اربع ركعات بعدها بتسليمتين و امّا الرّكعتان بعد العشاء الآخرة من جلوس فانّهما تعدّان بركعة فان اصاب الرّجل حدث قبل ان يدرك اخر الليل و يصلى الوتر يكون قد بات على الوتر و اذا ادرك اخر الليل صلّى الوتر بعد صلاة اللّيل و قال النّبي صلّى اللَّه عليه و آله من كان يؤمن باللَّه و اليوم الاخر فلا يبيتنّ الّا بوتر و صلاة اللّيل ثمانى ركعات و الشّفع ركعتان و الوتر ركعة و ركعتا الفجر فهذه احدى و خمسون ركعة و من ادرك اخر اللّيل و صلّى الوتر مع صلاة الليل لم يعدّ الرّكعتين من جلوس بعد العشاء الآخرة شيئا و كانت الصّلاة له فى اليوم و اللّيلة خمسين ركعة و انّما صارت خمسين ركعة لأنّ ساعات اللّيل اثنتى عشرة ساعة و ساعات النّهار اثنتى عشرة ساعة و فيما

بين طلوع الفجر إلى طلوع الشّمس ساعة فجعل اللَّه عزّ و جلّ لكلّ ساعة ركعتين) اما نافله ظهر و عصر شانزده ركعت است هشت ركعت پيش از ظهر و هشت ركعت پيش از عصر و نافله شام چهار ركعت است بعد از شام بدو سلام و اما دو ركعتى كه بعد از خفتن نشسته مى كنند آن دو ركعت را به يك ركعت حساب مى كنند و از اين جهت آن را به جا مى آورند كه اگر كسى را مانعى به همرسد از مرگ يا غير آن پيش از آن كه به آخر شب برسد و نماز وتر را به جا آورد شب او با وتر سر آمده باشد و اگر آخر شب را در يابد بعد از نماز شب كه هشت ركعت است سه ركعت وتر را به جا مى آورد و حال آن كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرموده است كه هر كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد پس مى بايد كه شب او روز نشود مگر با وتر پس چون چنين مبالغه واقع شده است پس نافله خفتن از اين جهت مقرر شده است كه اگر خوابش ببرد يا مانعى پيش آيد و نكند نماز وتر

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 28

را در وقت خود همان وتر را كرده باشد بعد از خفتن و شبش بى وتر بسر نيامده باشد و لهذا آن را وتيره ناميده اند يعنى وتر كوچك و نماز شب هشت ركعت است و شفع دو ركعت است و وتر يك ركعت است و هر سه ركعت را نيز وتر مى نامند در اكثر اوقات و گاه هست كه يازده ركعت

را وتر مى گويند و گاه هست كه سيزده ركعت را وتر مى نامند چون همه طاقست پس مجموع فريضه و نافله پنجاه و يك ركعت باشد و كسى كه دريابد آخر شب را و نماز وتر را كه سه ركعتست با نماز شب كه هشت ركعت است به جا آورد آن دو ركعتى كه بعد از خفتن كرده است بدل از وتر آن را حساب نخواهد كرد از جمله سنتيها بلكه تطوعى خواهد بود و نماز او در شبانه رور پنجاه ركعت خواهد بود و چرا مجموع پنجاه ركعتست زيرا كه ساعات شب دوازده ساعت است و ساعات روز دوازده ساعت است و از طلوع صبح تا طلوع آفتاب يك ساعت است پس مجموع بيست و پنج ساعت باشد حق سبحانه و تعالى از جهت هر ساعتى دو ركعت نماز مقرر فرموده است اينست ترجمه كلام او.

اما مطلوب او در اين عبارت چند چيز است.

يكى آن كه جمع كند ميان اخبارى كه وارد شده است كه نماز شبانه روزى از فريضه و نافله پنجاه و يك ركعت است و بر اين مضمون مجملا و مفصلا احاديث متواتره وارد شده است از احاديث صحيحه و حسنه و قويّه كه جاى شك نمانده است در آن كه حضرات ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم چنين فرموده اند مجملا اما در تفصيلش خبرها وارد شده است كه إن شاء اللَّه بيان خواهد شد و چند حديث وارد شده است كه پنجاه ركعت است اگر چه مى تواند بود كه يك ركعت را بنا بر ظهور نفرموده باشند و ليكن باين عنوانى كه صدوق ذكر كرده است. حديث وارد شده است

لوامع صاحبقرانى، ج 3،

ص: 29

پس جمع چنين مى شود كه آن دو ركعت كه به يك ركعت محسوبست داخل نيست اصالة بلكه داخل است نيابة عن الوتر و منظورى ديگر دارد كه چنان كند كه بعوض هر ساعتى دو ركعت نماز مقرر شود و آن باين عنوان مى شود كه يك ركعت را بيندازند و احاديثى كه در اين باب وارد شده است چون مخالف راى صدوقست بعضى از آن را عمل نموده است و بعضى از آن را عمل ننموده است و آن چنانست كه راى صدوق اينست كه چون آفتاب قرصش فرو مى رود شام است و نماز شام مى تواند كرد و افطار مى تواند كرد چنانكه در كتب خود ذكر كرده است و در مبحث اوقات صلوات نيز خواهد آمد پس بنا بر اين راى فاصله نمى ماند ميان غروب و شام.

اما احاديثى كه در اين باب وارد شده است يكى از آنها حديثى است كه صدوق در علل روايت كرده است بسند ضعيف از ابو هاشم خادم كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه چرا نماز شبانه روزى پنجاه ركعت است كه زياد و كن نيست حضرت فرموده كه چون ساعات شب دوازده ساعت است و ساعات روز دوازده است و از صبح تا طلوع آفتاب يك ساعت است پس از براى هر ساعتى دو ركعت نماز مقرر شد و از فرو رفتن آفتاب تا سقوط شفق غسق است يك ركعت از جهت آن مقرر شد.

و در اين حديث اگر چه راوى پنجاه ركعت گفت اما حضرت صلّى اللَّه عليه و آله پنجاه و يك ركعت فرمودند آن ركعت را از جهت

نيم ساعت غروب قرص تا زوال شفق فرمودند و ديگر كلينى بسند ضعيف مرفوعا از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه از آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله سؤال كردند از علت پنجاه و يك ركعت نماز حضرت فرمودند كه ساعات روز دوازده

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 30

است و ساعات شب دوازده است و از طلوع آفتاب صبح تا طلوع آفتاب يك ساعت است و از غروب شمس تا غروب شفق غسق است پس از جهت هر ساعتى دو ركعت مقرر شده و از جهت غسق يك ركعت و احاديث معتبره وارد شده است كه چون حق سبحانه و تعالى هفده ركعت را واجب گردانيده حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله دو مثل آن را از نافله مقرر ساختند و نافله خفتن را مقرر ساختند كه نشسته به جا آورند و به يك ركعت حساب كنند تا دو برابر فريضه شود.

و كلينى و صدوق بسند صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه روايت كرده اند كه آن حضرت فرمودند كه هر كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد پس مى بايد كه شب او بى وتر بسر نيايد.

و صدوق بسند صحيح از حمران روايت كرده است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه زنهار كه كسى شبش بروز نيايد كه بر (أ) و وتر باشد يعنى نكرده باشد كه آن را قضا بايد كرد.

و ظاهر اين دو حديث اينست كه البته مؤمن مى بايد كه نماز شب بگذارد و اقلا سه ركعت و صدوق گفته است

كه مراد ازين دو حديث نافله خفتن است.

چون بسند قوى منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه مفضل عرض نمود به آن حضرت كه چون نماز خفتن مى كنم دو ركعت نشسته مى كنم حضرت فرمودند كه آن به يك ركعت محسوبست و اگر دست بهم ندهد كه نماز شب بكنى شبرا به وتر سر آورده و اين حديث دلالت مى كند بر آن كه قايم مقام وتر مى شود نه آن كه مراد حضرت اينست.

و ليكن روايتى نقل كرده است از ابو بصير از حضرت امام جعفر صادق

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 31

صلوات اللَّه عليه كه حضرت فرمودند كه هر كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد پس مى بايد كه شب او بى وتر بروز نرسد ابو بصير گفت كه عرض نمودم كه مراد از اين دو ركعت بعد از خفتن است حضرت فرمودند كه بلى آن را به يك ركعت حساب مى كنند و كسى كه اين دو ركعت را كرده باشد و چيزى واقع شود كه نماز شب را نكند شبش به وتر سر آمده است و اگر چيزى واقع نشود و زنده باشد وتر را در آخر شب خواهد كرد پس عرض نمودم كه آيا حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله اين دو ركعت را كردند حضرت فرمودند كه نه گفتم چرا نكردند حضرت فرمودند كه زيرا كه وحى به آن حضرت مى آمد مى دانست كه در آن شب خواهد رفت يا نه و غير آن حضرت اين را نمى داند پس بنا بر اين ديگران را مى بايد كرد و ظاهر اين خبر با صدوقست و ليكن بعد از تامّل ظاهر مى شود

كه مراد حضرت اينست كه عبارت آن حديث شامل و تيره است نه نفس و تيره و على اى حال ظاهر شد مطلوب صدوق و مستمسك او پس ظاهر شد كه بحثهايى كه در اين عبارت بر او كرده اند فضلا بى وجه است و عمده بحثها اينست كه ساعات شبانه رور بيست و چهار است و صدوق بيست و پنج ساعت گفته است و جوابش اين است كه هر كسى اصطلاحى دارد در ساعت حتى منجّمان ساعات حقيقيّه و معوجّه دارند و ائمه اهل بيت باصطلاح خود سخن مى فرمايند نه باصطلاح منجمين و باقى بحثها نيز ازين باب و چون حق ظاهر شد كارى بباطل نداريم و نام كسى را نمى بريم كه دغدغه غيبت مى شود بلكه مهما أمكن مى بايد كه متعرض قدما نشوند چون ايشان ارباب نصوصند و ظاهر شد كه هر چه صدوق مى گويد بى مستندى نيست و مستند نزد او صحيح بوده است و ايشان معذورند و اگر ما عمل بغير گفته ايشان كنيم بنا بر آنست كه مستندى به اعتقاد ما كه صحيح تر است و بما رسيده است عمل به آن مى نماييم و ايشان را بحال خود مى گذاريم بلكه نسبت

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 32

به همه كس لازمست كه چنين كنيم زيرا كه ايشان سعى خود را كرده اند و چنان يافته اند اگر در واقع غلط كرده باشند بعد از سعى مؤاخذ نخواهند بود و اعتقاد اكثر علما آنست كه مثاب خواهند بود مگر آن كه در سعى تقصير كرده باشند و آن نيز بر ما نيست كه متعرض ايشان شويم زيرا كه ممكن است كه به اعتقاد ايشان همان مقدار سعى كه كرده اند كافى باشد

چون حسن ظنى به سابقين داشته اند و اعتماد بر ايشان مى كرده اند در تتبعات.

و در فقه رضوى مذكور است كه حق سبحانه و تعالى مقرر ساخته است نوافل را كه متمّم فرايض بوده باشد از هر سوى و قصورى كه در فرايض بوده باشد و هشت ركعت قبل از ظهر مسمى است به نماز اوّابين و هشت ركعت بعد از ظهر نماز خاشعان است و چهار ركعت بعد از شام نماز ذاكران است و دو ركعت نشسته بعد از خفتن كه به يك ركعت ايستاده محسوب است نماز شاكران است و هشت ركعت نماز شب نماز خائفان است و سه ركعت وتر نماز راغبان است و دو ركعت فجر نماز حامدانست.

و در حديث صحيح و احاديث كالصحيحه از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله منقول است كه در شب معراج گفتم خداوندا حال مؤمن نزد تو چگونه است خداوند عالميان فرمود كه يا محمد هر كه دوست مرا خوار كند چنانست كه با من محاربه كرده است و من به زودى داد او را از آن ظالم مى گيرم و من در هر امرى كه اراده كنم تردد ندارم مثل تردّدى كه در قبض روح بنده مؤمن دارم چون او از مرگ كراهت دارد و من نمى خواهم كه دل او آزرده شود و به درستى كه بعضى از بندگان من هستند كه صلاح حال ايشان نيست مگر در توانگرى و اگر ايشان را فقير گردانم هلاك خواهند شد و بعضى از بندگان من هستند كه صلاح حال ايشان نيست مگر در فقر و اگر ايشان را غنى گردانم هلاك

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 33

خواهند شد و

هيچ بنده او را قرب بمن حاصل نمى گردد به چيزى كه نزد من محبوبتر باشد از آن چه بر ايشان واجب گردانيده ام و به درستى كه بندگان تقرب مى توانند جست و مى جويند به كردن نوافل تا به مرتبه كه محبوب من مى شوند و چون به مرتبه محبوبيت من رسيدند من شنوايى ايشان مى شوم كه بمن مى شنوند و بينايى ايشان مى شوم كه بمن مى بينند و من زبان ايشان مى شوم كه بمن مى گويند و من دست ايشان مى شوم كه بمن كارها مى كنند اگر مرا بخوانند اجابت مى كنم و اگر سؤال كنند عطا مى كنم.

و در حديث صحيح واقع شده است كه اين رتبه مخصوص شيعيانست بلكه متواتر است از حضرت سيّد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم كه اين رتبه غير اثنى عشرى را حاصل نمى شود و چون اين حديث قدسى يقينى است ضرور است كه تحقيق او بر نحوى كه مناسب فهم همه كس باشد كرده شود.

اما جزو اوّل كه سؤال از مؤمن واقع شد و حق سبحانه و تعالى حال ولى را فرمود اشاره است به آن كه مؤمن حقيقى كسى است كه به مرتبه دوستى الهى فايز شده باشد چون اعتقاد يقينى خواه علم اليقين باشد و خواه عين اليقين و خواه حق اليقين البته لازم دارد محبت الهى را اگر چه محبت افعالى باشد زيرا كه تا ديده بصيرت به انوار الهى مكحل نشود صاحب يقين نمى شود و چون بزرگوارى و عظمت الهى را دانست و مى بيند كه آنا فانا الطاف صورى و معنوى الهى بر او فايض است لازمه انسان است كه محبت بر او فايض شود و چون پيشتر مى رود و

محبت زياده مى شود تا به محبت ذاتى مى رسد.

و اما آن كه فرموده است كه خوار كردن دوستان او بمنزله محاربه است با او باين معنى در احاديث صحيحه متواتره بالمعنى وارد شده است بعضى بعنوان اهانت و بعضى بعنوان اذلال و ذليل شمردن يا ذليل كردن و بعضى بعنوان ايذا و

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 34

بعضى بعنوان تحقير و ازين رتبه بالاتر نمى باشد كه حق سبحانه و تعالى ايذاى ايشان را حرب خود شمرده باشد و اشاره ايست بانكه چون دل مؤمن عرش حق سبحانه و تعالى است و محل محبت و معرفت اوست پس آن چه با مؤمن مى كند با خداوند او كرده است و در متعارفات هم چنين است كه اگر كسى اهانت غلام كسى كند اهانت آقا كرده است چه جاى اهانت پسرى كه محبوب او باشد يا معشوق او.

ديگر اين مكالمه كه من تردّد ندارم حق سبحانه و تعالى بر سبيل مجاز شايع مى فرمايد كه من بمنزله كسى ام كه تردّد داشته باشد و آن كه مؤمنى كه دوست باشد نخواهد مردن را از اين جهت است كه چون مرتبه دوستى را در اين نشأه يافته است مى خواهد كه چند روزى ديگر باشد تا دوستى او زياده شود و آن كه اراده الهى در بردنست از اين جهت است كه مى داند كه اگر بماند از دوستى مى افتد يا به نهايت مرتبه خود رسيده است لهذا مرتبه عاليه او را به او مى گويند كه:

«يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً» چنانكه گذشت ديگر قرار نمى ماند و پرواز كرده «فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ» كه آشيانه اوست قرار مى گيرد.

ديگر آن شفقت كه از

غنا و فقر هر يك اصلح است نسبت به او چنان مى فرمايد احاديث متواتره وارد است كه نسبت به اكثر دوستان فقر و بلا انسب است ايشان را هميشه مبتلا مى دارد تا هميشه در هر حالى متوجه جناب اقدس او باشند و جمعى از دوستان هستند كه مسمى به ضناين اند.

چنانكه در احاديث صحيح و كالصحيح وارد است از صادقين صلوات اللَّه عليهما كه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى را دوستانى چند هست كه بلا را از ايشان ضنت مى فرمايد و تا زنده اند ايشان را در عافيت دارد و روزى مى دهد

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 35

ايشان را در عافيت و مى ميراند ايشان را در عافيت و محشور مى كند ايشان را در عافيت و داخل بهشت مى كند ايشان را در عافيت و ليكن اين جماعت بسيار نادرند و على اى حال شفقت الهى مربّى ايشان است بهر نحو كه صلاح حال ايشان در آنست چنان مى فرمايد و بر اين مضمون نيز احاديث قدسيّه صحيحه وارد است.

از آن جمله در حديث قدسى صحيح وارد است از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه خداوند عالميان مى فرمايد كه بعضى از بندگان من بندگانى اند كه صلاح امر دين ايشان نيست مگر در توانگرى و رفاهيت عيش و صحت بدنهاى ايشان ايشان را توانگر مى گردانم و روزى ايشان را فراخ مى گردانم و بدنهاى ايشان را صحيح مى دارم تا ايشان به جمعيت خاطر متوجه عبادت و طاعت و محبت و معرفت من باشند، و جمعى از بندگان مؤمن من هستند كه دين ايشان و قرب ايشان را بر نحوى كه مى خواهم بهم نمى رسد مگر در فقر و مسكنت و بيماريها

ايشان را به آن ها مبتلا مى كنم تا مبتديان ايشان مشغول دعا و تضرع باشند و قرب ايشان بمن در آن ضمن حاصل گردد و متوسطان ايشان در مقام صابران در آيند و به صبر بر بلاها و محن ايشان را به قرب خود فايز گردانم و منتهيان همگى اينها را از فضل من دانند و در مقام رضا در آمده در هر بلايى ايشان را لذتها باشد فوق آن چه تصوّر توان نمود و من داناترم به آن چه صلاح حال بندگان من خصوصا دوستان من در آنست چنان مى كنم و به درستى كه بعضى بندگان من باشند كه سعيها و مشقتها مى كشند در بندگى من گاه هست يك شب و دو شب خواب را بر ايشان مستولى مى گردانم تا بخواب روند از نهايت شفقتى كه به ايشان دارم و چون صبح مى شود ايشان با خود در مقام جنگ در مى آيند و در عتاب و خطابند با نفس خود كه آن عبادت را نكرده اند كه هر شب مى كردند و اگر ايشان را بحال خود مى گذاشتم هر آينه به عجب

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 36

مبتلا مى شدند و از خود راضى مى بودند و به سبب عجب و خودبينى فريفته اعمال خود مى شدند و گمانشان اين بود كه از همه عابدان در پيش اند و در بندگى من تقصير ندارند و به سبب عجب از من دور شده بودند و كمانشان اين مى بود كه بمن نزديك شده اند نمى دانند كه نهايت بندگى آنست كه خود را و اعمال خود را لا شى ء دانند زنهار كه عبادت كنندگان اعتماد بر عبادت خود نكنند آن عبادتهايى را كه از جهت ثواب من مى كنند

چنانكه احوال اكثر عابدان اينست كه از جهت ثواب مى كنند و تكيه بر آن دارند كه اگر آن عبادات را به محض رضاى الهى كنند روز بروز قناى ايشان بيشتر مى شود يا آن كه هر چند عبادت كامل كنند مى بايد تكيه بر آن نكنند چون محالست كه از ناقص كامل به همرسد و بر تقدير كمال نسبت به ايشان كمالست هر گاه نظر به جلال و عظمت او كنند ما سوى اللَّه همه لا شى ء مى شوند چه جاى او و عبادت او چنانكه مى فرمايد تعالى شانه كه اگر بندگان من اجتهادات و سعيها كنند در بندگى من و مدّت عمر خود را به تعب اندازند در عبادت من هر آينه مقصر خواهند بود و آن چه شرط بندگى من است به جا نياورده خواهند بود چون در برابر كرامتهاى من و نعمتهاى بهشتهاى من و درجات عاليه كه در جوار انبيا و اوصيا به ايشان خواهم داد عبادت ايشان در جنب آن چه نمايد يا آن كه چون منظور ايشان در عبادت اينهاست كجا اين عبادت ايشان را بلند مرتبه مى كند چون شرط عبادت آن است كه غير حق سبحانه و تعالى منظور نباشد يا هر دو معنى و ليكن مى بايد كه اعتماد همه بر رحمت من باشد نه بر عبادت خودشان و مى بايد كه اميد و فرح و خوشحالى ايشان به تفضلات من باشد كه هر چند عبادت كنند عبادت را سبب رحمت ندانند بلكه منظورشان اين باشد كه تا غايت حق سبحانه و تعالى با ما به تفضل سر كرده است كجا بود استحقاق از ابتداى خلق در رحم مادر تا حال بلكه

اگر به استحقاق عمل

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 37

مى نمود در سلسله معدومات مى بوديم بلكه در سلاسل و اغلال و مى بايد كه قرار قلوب بندگان من به گمان خوب باشد بمن كه خواه عبادت كنند و خواه معصيت اميدوارى به رحمت او داشته باشند خصوصا در پيريها و بيماريها كه هر گاه بنده نظر از خود و از اعمال خود بر دارد رحمت من در اين صورت ايشان را در مى يابد و تدارك نقصهاى ايشان مى كند و در اين صورت كه ايشان از خود و اعمال خود فانى شدند رحمتهاى خاصه الهى ايشان را به مرتبه رضا به قضا و خوشنودى حق سبحانه و تعالى مى رساند و مغفرت من لباس عفو مرا بر ايشان مى پوشاند كه باقى باللَّه مى شوند و حكايت ايشان مى آيد و آن چه مذكور شد ترجمه بود با اشاره به بعضى حقايق و حقايق كلام الهى را نمى يابند مگر دوستان او كه ازين مقامات خبرى داشته باشند.

ديگر آن كه حق سبحانه و تعالى قرب فرايض را مقدم داشته است ظاهر مى شود كه تا كسى مشغول الذمه بواجب باشد مستحبات را نبايد كرد اما آن كه حرام باشد ظاهر نمى شود از اين حديث و شك نيست در آن كه فرايض را مقدم داشتن بهتر است و ظاهر مى شود از امثال اين احاديث كه حق سبحانه و تعالى هر چه اصلح است بحال بندگان آن را بر ايشان واجب گردانيده چنانكه غذاها از براى قوام بدن ضرور است و مستحبات از جهت طراوت روح در كار است چنانكه ميوها از جهت طراوت بدن در كار است و جمعى كه سعيها مى نمايند در قرب و نمى رسند به

مطلوب از اين جهت است و ليكن بعد از قرب فرايض تقرب به نوافل مطلوب است و آن افرادش بى نهايت است و چون بنده از اسباب قرب خبرى ندارد ملاحظه مى بايد نمود كه شارع كدام يك از نوافل را خود بيشتر به جا مى آورده اند و امّت را به آن مبالغه بيشتر مى كرده اند و در اين شك نيست كه مداومت و امر به مداومت در نوافل يوميه بيشتر از ساير نوافل مى نموده اند

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 38

چنانكه مذكور شد.

و از آن كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه بنده تقرب مى جويد بسوى من به نوافل يعنى از جهت قرب من به جا مى آورد چنانكه در فرايض فرموده است ظاهر مى شود كه در عبادات تقرب در كار است خصوصا هر گاه خواهد باين مراتب عاليه فايز گردد و بعضى از علما ذكر كرده اند در افراد تقرب آن كه از جهت خلاصى از جهنم باشد يا از جهت رسيدن به بهشت چون قرب الهى بحسب مكان احتمال ندارد پس مطلوب قرب به رحمتست و اعظم رحمتهاى الهى خلاصى از جهنم است يا دخول بهشت و ليكن اكثر علما تفصيلى داده اند كه اگر منظورش اصلا اطاعت و فرمان بردارى نباشد بلكه محض دخول بهشت باشد يا خلاصى از عذاب باطل است بلكه شهيد رحمه اللَّه نقل اجماع اصحاب كرده است بر بطلان اين عبادت و اگر منظورش فرمان بردارى و خلاصى از نار هر دو باشد صحيح است و بعضى گفته اند كه اگر مقصود بالذات خلاصى از نار باشد و اطاعت بالتبع باطل است و بر عكس صحيح است و اگر هر دو مقصود باشند بى ترجيح احدى نيز باطل

است و خواهد آمد احاديث صحيحه در حج و غير آن كه حضرات ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم فرموده اند در نيت احرام و غيره.

(ابتغى بذلك وجه اللَّه و الدّار الآخرة) يعنى مقصود من ازين فعل رضاى الهى است با ثواب بهشت و اين حديث و امثال اين كه قريب به تواتر است دلالت مى كنند بر آن كه اگر هر دو مراد باشد ضرر ندارد و اگر نه اخبار ديگر مى بود ظاهرش دلالت مى كند بر آن كه اين قصد مى بايد وجوبا يا استحبابا.

و ليكن در حديث حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه عبادت كنندگان يا عبادت بر سه قسم است طايفه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 39

عبادت الهى مى كنند از ترس عذاب و اين عبادت بمنزله عبادت بندگانست كه از ترس آقا خدمت مى كنند و طايفه عبادت الهى مى كنند بواسطه ثواب الهى و اين عبادت بمنزله خدمت مزدورانست و جمعى عبادت الهى مى كنند از جهت محبت الهى اين عبادت آزادانست و اين عبادت بهترين عبادتهاست.

و بطرق متكثره از يونس بن ظبيان منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مردمان عبادت الهى را بر سه وجه مى كنند طايفه اى از جهت رغبت در ثواب او مى كنند و اين عبادت حريصان و طامعانست و جماعتى عبادت مى كنند از ترس و اين عبادت غلامان و كنيزانست و ليكن من عبادت او مى كنم به محض دوستى او و اين عبادت بزرگوارانست و اين راه راه ايمنى است چنانكه حق سبحانه و تعالى در شأن ايشان فرموده است كه ايشان از فزع روز قيامت ايمنانند و ديگر فرموده است كه اگر شما حق سبحانه

و تعالى را دوست مى داريد متابعت من كنيد يعنى از جهت دوستى او تا حق سبحانه و تعالى شما را دوست دارد و گناهان شما را بيامرزد پس كسى كه خدا را دوست دارد خداوند عالميان او را دوست مى دارد و هر كرا خدا دوست دارد از جمله ايمنان است از عذاب او.

و در اخبار بسيار از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه وارد است كه در مناجات خود چنين مى كردند كه خداوندا ترا از جهت بهشت عبادت نكرده ام و از ترس بندگى نكرده ام بلكه از جهت محبت عبادت كرده ام و در اخبار بسيار چنين است كه آن حضرت بعد از هر دو فرمودند كه چون ترا اهل عبادت دانستم عبادت كردم و ازين باب احاديث بسيار وارد شده است و دلالت ندارد بر بطلان عبادت بلكه ظاهرش آن است كه عبادت صحيح باشد و ليكن كامل نباشد و هيچ شك نيست در آن كه چنين عبادات سبب قرب

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 40

نمى شود و قرب الهى عبارتست از ارتباط بنده بجناب اقدس او و اين نيز چند معنى دارد يكى آن كه بنده را از ارتباط مطالب دنيوى يا اخروى باشد و اين نيز به سابق بر مى گردد و ديگر آن كه چون لذتى بالاتر از اين نمى باشد كه بنده انيس و جليس خداوند باشد از اين جهت عبادت كند و اين نيز معلول است چون مراد نفس مطلوبست و هم چنين اگر عبادت الهى را از جهت دوستى حق سبحانه و تعالى كند كه اصل محبت او لذتى است كه فوق آن نمى باشد يا چون محبت الهى سبب محبوبيت الهى است و اين نيز

لذتش به اضعاف مضاعفه از آن بالاتر است اما اگر عبادت از جهت حصول محبيت يا محبوبيت باشد از آن جهت كه حق سبحانه و تعالى دوست مى دارد اين معنى را اين كمال است يا آن كه چون محبت الهى كه عشق اوست حاصل شده است و عشق او را بر عبادت مى دارد اين اعظم كمالاتست و ظاهرا عبادت معصومين صلوات اللَّه عليهم چنين باشد و مرتبه ديگر آن است كه عظمت الهى را دانسته است و مى داند كه چنين خداوند را بندگى كردن سزاوار است. چنانكه در كلمات حضرت امير المؤمنين و دعاهاى آن حضرت صلوات اللَّه عليه بسيار واقع شده كه من عبادت تو مى كنم چون سزاوار عبادتى و ديگر بسيار مى فرمايد كه الهى اگر بهشت و دوزخ نمى داشتى ترا عبادت نمى بايست كردن؟ و امثال اين كلمات و ليكن حبا له و اهلا له مرتبه نيست كه هر كس تواند چنين عبادت كردن بلكه تا عاشق نشود يا عارف نشود به نحوى كه سابقا گذشت كه

«من عرف اللَّه و عظّمه منع فاه من الكلام»

به مرتبه اخلاص فايز نمى گردد و ترجمه اين حديث آنست كه هر كه خدا را شناخت و عظمت الهى در دل او جلوه گر شد منع مى كند زبان خود را از ما لا يعنى چون هميشه خداوند با عظمت حاضر و ناظر است در حضور چنين خداوندى كجا

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 41

رواست كه ياد غير او در خاطر گذرد يا بر زبان جارى شود و هم چنين شكم خود را باز مى دارد از خوردنها و هميشه خود را در تعب مى دارد به روزه روز و عبادت شب بلكه تعب نيست در

آن مرتبه بلكه نهايت لذت دارد و نه از جهت لذت نفس مى كند بلكه محبت الهى همه لذات جسمانى و روحانى او را محو كرده است و سوخته است و فانى فى اللَّه شده است و چون مبتدى را ممتنع است اين نيت كردن بلكه نيت اختيارى نيست مطلقا و مقدمات آن اختياريست زيرا كه نيت معنى است كه داعى بر فعل است و هر حالتى كه دارد آن حالت او را بر فعل مى دارد پس اگر خوف عذاب بر او غالب باشد نمى تواند نيت ثواب كردن و بر عكس و هم چنين اگر قبول خلايق منظور نفس اوست و در برابر ايشان عبادت مى كند اگر هزار سعى كند كه نيت را از جهت خوف الهى به جا آورد نمى تواند بلى بر زبان مى توان گذرانيدن و در خاطر در مى توان آوردن اما اينها نيت نيست پس اگر مبتدى خواهد كه نيّتش صحيح شود مى بايد كه ترك مألوفات و مستلذات جسمانى بكند و همگى خود را به عبادات و طاعات و اوراد و اذكار بدارد با مراقبه كه هميشه خود را منظور خداوند داند و جميع از ارباب قلوب تلقين مريدان مى كرده اند اين ذكر را كه «اللَّه حاضرى و ناظرى» و اين عبارت به عربى و فارسى هر دو درستست معنى عربيش اينست كه حق سبحانه و تعالى حاضر است مرا يعنى علم او احاطه كرده است مراد و هميشه نظر تربيت بسوى من دارد چون ربّ العالمين است و فارسى آن خطاب است با حق سبحانه و تعالى يعنى خداوندا تو حاضرى و تو ناظرى.

و بر مبتدى خصوصا عوام بسيار مشكل است كه ايشان تصوّر

نكنند خدا را به صورتى و مكانى بلكه همين كه متوجه ذكر و فكر مى شود قوت واهمه همان ساعت خداى مى سازد و صورتى از جهت او قرار مى دهد و مكانى از جهت او مقرر

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 42

مى سازد يا در عرش يا تصور مى كند كه از قبيل هوا احاطه كرده است به او و هر چه تصور كند حق سبحانه و تعالى نه چنان است حتى آن كه اگر تصوّر لإمكان كند يا چنين تصور مى كند كه جائى خاص ندارد گاهى در آسمانست و گاهى در زمين است يا مكانى را تصور كرده لا مكانش مى نامد بلكه هر چند واهمه اين نحو تصوّرات كند مى بايد به تضرع و زارى در آيد و پناه به خداوند برد و با خود چنين مقرر سازد كه او تصور نفس ناطقه كه عين اوست نمى تواند كردن چگونه تصور خداوند خود مى تواند كردن و با اين حال هميشه بذكر الهى مشغول باشد و از اهل دنيا عزلتى اختيار كند كه نفس او به ايشان الفت نگيرد چنانكه محققان گفته اند كه

صمت و جوع و سهر و عزلت و ذكر بدوام ناتمامان جهان را بكند كار تمام

و هر گاه مدّتى مداومت بر اينها به قانون شرع مبين كند بموجب فرموده الهى حاصل خواهد شد چنانكه ترجمه اش اينست كه آن جماعتى كه مجاهده مى كنند با نفس و هوا و شياطين هر آينه البته ما هدايت خواهيم كرد ايشان را به راههاى قرب خود و اين معنى از قبيل سهل ممتنع است كه به سهولت حاصل مى توان كرد اما ترك مالوفات مشكل است مگر جمعى را كه حق سبحانه و تعالى هدايت كند بلكه

خود ايشان را به راه خود ببرد پس چون حق سبحانه و تعالى فرموده است كه بنده من تقرب بمن مى تواند جست به نوافل تا به مرتبه كه محبوب نشود و آيه «يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ» و احاديث بسيار دلالت مى كند كه چون محبوب الهى شدند خاصيت محبت اقتضا مى كند كه ايشان را عاشق كند و كسى نگويد كه عشق الهى محال است زيرا كه عشق تعلق بصورت خود مى گيرد و حق سبحانه و تعالى را صورت نيست پس چگونه عشق ممكن باشد

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 43

جوابش اينست كه اكثر مردمان عاشق دنيايند و دنيا صورتى ندارد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ يعنى شيطان زينت مى دهد از جهت آدميان دوستى شهوتها را از زنان و فرزندان ذكور و قنطارهاى طلا و نقره يعنى كيسه هاى پر از زر و خلاف بسيارى هست در معنى قنطار و همه باين بر مى گردد كه زر بسيار دوست مى دارد و ديگر اسبان با زينت و چهارپايان و مزارع و امثال اينها از زينتهاى زندگانى دنيا و هيچ شك نيست كه اكثر مردمان عاشق زر بسيارند و عاشق صورت زر نيستند و عاشقند كه در زير زمين باشد كه هرگز نه بينند و هم چنين جمعى از شيعيان عاشق حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى شوند و هيچ كس عاشق صورت آن حضرت نمى شود بلكه جمعى في نفسه محبت دارند و بعضى به اعتبار كمالات آن حضرت و بعضى از جهت افعال آن حضرت كه نسبت به او خواهد فرمود از شفاعت و حضور در وقت مردن و حشر و نشر و خلاص گردانيدن از

آتش و رسانيدن به بهشت.

و امّا آن چه حق سبحانه و تعالى فرموده است

فَاذا احْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ

وجوه بسيار گفته اند محققان يك وجه آنست كه چون سالك به رياضات و مجاهدات نفس خود را بمنزله آئينه جهان نماست و زنگهاى تعلقات بر آن آئينه نشسته آن را سياه كرده بود رياضات به آداب و قوانين آن زنگها را زدود آئينه روشن مى شود و به سبب ذكر بسيار او را بجناب اقدس الهى ربطى به همرسد پس منعكس مى شود در آن آئينه انوار الهى و به سبب آن روح او شنوا مى شود و بينا مى شود و به آن شنوايى مى فهمد مخاطبات الهى را كه در قرآن و احاديث مذكور است و به آن بينايى مطالعه مى كند در كتاب الهى كه عوالم آفاق و انفس است و مى ريزد بر دل او انوار حقايق و معارف الهى و زبانش به آن گويا

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 44

مى شود و به قوت الهى مى كند هر چه را مى كند و اين معنى نه به حلول و اتحاد است بلكه به محض ارتباطست و اين رتبه ايست كه حق سبحانه و تعالى غير انسان را نداده است و بنا بر اين معنى است كه چون فرشتگان گفتند كه الهى چه حكمت است كه ما همه مشغول تقديس و تسبيح و تحميد توئيم ما را از جهت خلافت خود مقرر نمى سازى و آدميان را مقرر مى سازى از جهت خلافت كه كار ايشان فساد و خون ريزش خواهد بود خطاب رسيد أولا كه من چيزى چند مى دانم كه شما نمى دانيد و اشعار فرمود كه بندگان را همين بس است كه بدانند كه خداوند حكيم عليهم

بد نمى كند و هر چه اصلح است مى كند و بعد از آن بر وجه تفضل بر ايشان ظاهر ساخت كه نشأه انسانى قابل اين معانى هست كه مظهر اسرار الهى بر منبع علوم و حكم غير متناهى باشد و شود و او را ترقيات عظيمه حاصل شود كه علم او علم الهى باشد و قدرتش قدرت الهى و هم چنين صفات غير متناهى الهى در او جلوه گر شود و حق سبحانه و تعالى به يك القا كه بر آدم و ساير ملائكه كرد ملايك از آن القا منتفع نشدند و آدم همه را يافت و بعد از آن كه دويست يا سيصد سال در مقام تعلم از آدم در آمدند هزار يك علوم حضرت آدم را ندانستند و اين همه از جهت تجرد روح آدم بود كه تعلق به بدن به همرسانيده بود و بالخاصية او را اين حالت حاصل شد و ملائكه مقربين را نشد پس در اين صورت بنور الهى مى شنود و مى بيند و مى گويد و مى كند اين نشأه چنين نشأه ايست.

كه احاديث متواتره وارد شده است كه در وقت وفات حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه خليل مرا بخوانيد پس عايشه و حفصه كس به جانب ابو بكر و عمر فرستادند و چون ايشان آمدند حضرت صلى اللَّه عليه و آله رو از ايشان گردانيد و ديگر فرمودند كه خليل مرا بخوانيد پس حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها كس به جانب حضرت امير المؤمنين عليه السّلام

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 45

فرستادند و چون آن حضرت صلوات اللَّه عليه آمدند حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله حضرت امير المؤمنين

صلوات اللَّه عليه را به نزد خود خواندند و چادر شب را بر سر خود و على كشيدند لمحه و حضرت كه سر بيرون آوردند از آن حضرت پرسيدند كه حضرت چه فرمودند حضرت فرمودند كه تعليم فرمودند مرا هزار باب از علم كه از هر بابى مفتوح مى شود هزار باب.

و ايضا در احاديث بسيار منقولست كه مرا تعليم كرد هزار حديث كه از هر حديثى مفتوح مى شود هزار حديث.

و ايضا در احاديث صحيحه بسيار فرمودند كه تعليم نمود مرا هزار كلمه كه از هر كلمه مفتوح مى شود هزار كلمه.

و ايضا در احاديث صحيحه بسيار فرمودند كه تعليم فرمودند مرا هزار حرف كه مفتوح مى شود از هر حرفى هزار حرف.

و از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم منقولست در احاديث بسيار كه هنوز يك بابش مفتوح نشده است با اين همه علومى كه ما بخلق رسانيديم و تا كسى به مراتب كشف علويات نرسد تصديق اين اخبار بر وجهى كه بايد نمى تواند كرد.

و از اينجاست كه باب مدينه علم رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله بسيار مى فرمودند كه در اين سينه علوم بسيار هست كاش مى يافتم كسى را كه قابليت اينها مى داشت و از اينجاست كه فرمودند كه در خيبر را به قوت جسمانى نكندم بلكه به قوت ربانى گندم.

مجملا آيات و احاديث در اين باب زياده از حد حصر است و در هر جا اشعارى به بعضى از آنها مى شود.

و آن كه در احاديث صحيحه متكثره وارد شده است كه حق سبحانه و تعالى تمام مى كند فرايض را به نوافل آن چه اين شكسته را بخاطر مى رسد و اللَّه يعلم

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 46

اينست

كه چون ظاهر است كه غرض الهى از جميع تكاليف قرب بندگانست بجناب اقدس او و سبب آن كه جمعى كثير هميشه عبادت مى كنند و اصلا ايشان را قرب حاصل نمى شود آنست كه طبيعت بشرى بهانه جوست همين كه شنيدند كه در نماز حضور قلب در كار نيست چون فقها نشمرده اند آن را از جمله واجبات بلكه اكثر در تحت مستحبات نيز ذكر نكرده اند اين را عذر خود كردند و آيات و احاديث متواتره را هيچ نظر نكردند كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ كه ترجمه اش اينست كه رستگارى يافتند آن مؤمنانى كه در نماز خود خاشعند و خضوع و خشوع بدون حضور قلب محال است و حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرموده اند كه نمازى نيست بى حضور قلب و در احاديث صحيحه و حسنه كالصحيحه وارد شده است كه از نماز آن مقدار مقبول است كه دل با خدا باشد اگر در ثلث نماز با خداست همان ثلث را حساب مى كنند و اگر عشر عشر و چون اكثر بنى آدم به اشغال دنيوى گرفتارند و بسيار مشكل است كه از اول نماز تا آخر نماز به ياد حق سبحانه و تعالى توانند بود بلكه تجربه كرده ايم كه اگر در مقام مراقبه باشند و اين غم داشته باشند شايد در ثلثى از نماز با ياد الهى توانند بود بنا بر اين حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله دو برابر فرايض نوافل مقرر فرمودند كه در آنجا نيز اگر سعى نمايد ثلثى با ياد خدا باشند كه آن بمقدار دو ثلثى است

كه از نماز بى حضور قلب بوده است به تفضل الهى نمازى تمام شود و ليكن اكثر عالميان در فريضه متوجه حق سبحانه و تعالى نمى شوند در نافله چه احتمال دارند كه متوجه شوند بنا بر اين در مرتبه اول مانده اند و اصلا غم خود ندارند كه اگر در سابق تقصيرى شده باشد بعد از اين نكنند كه تلافى ما فات بشود و ليكن شايد با خود قرار داده اند كه نماز

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 47

همين است و قرائت را درست مى بايد كرد و اگر و العياذ باللَّه قرائت را درست كرده باشند همگى در اظهار آن و نفى ما سوى مى كوشند و بسيار باشد كه جمعى در آن نكوشيده باشند و در حضور قلب كوشيده باشند و در مقام محبت و معرفت در آمده باشند و بر تقديرى كه تقصير در آن كرده باشند دوست دوست خود را عذاب نخواهد كرد بلكه هر دو مى بايد و مى بايد كه جميع شرايط ظاهرى باشد با شرايط باطنى و إن شاء اللَّه تعالى در مقام خود همه مذكور خواهد شد.

(و قال زرارة بن اعين قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه كان الّذى فرض اللَّه عزّ و جلّ على العباد عشر ركعات و فيهنّ القراءة و ليس فيهنّ و هم يعنى سهوا فزاد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله سبعا و فيهنّ السّهو و ليس فيهنّ قراءة) و به اسانيد صحيحه و حسنه منقولست كه زراره گفت كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه آن چه حق سبحانه و تعالى بر بندگان واجب گردانيده ده ركعت نماز بود كه در آن ده ركعت قرائت حمد واجبست

البته و در سوره خلافست و خواهد آمد و در اين ده ركعت و هم نيست يعنى شك بى دغدغه كه اگر كسى شك كند در نماز دو ركعتى يا در دو ركعت اول غير آن نمازش باطل مى شود و در شك و سهو غير ركعت خلافى است كه خواهد آمد و ظاهرا «يعنى» كلام زراره باشد و محتمل است كه كلام راويان ديگر باشد و يقينا كلام صدوق نيست چون همين عبارت در كافى هست و معنيش اين است كه زراره مى گويد كه مقصود حضرت ازين و هم سهو است و در اصطلاح حديث سهو را اطلاق مى كنند بر فراموشى و شك بلكه بر گمان نيز و بحسب لغت سهو آنست كه يقين داند كه فراموش كرده است و شك آنست كه هر دو طرف مساوى باشد و اگر يك طرف راجح باشد طرف راجح را

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 48

ظن مى نامند و مرجوح را وهم و در اصطلاح حديث بسيار است كه وهم مى گويند و ظن مى خواهند و همه خواهد آمد پس حضرت سيّد الأنبياء صلّى اللَّه عليه و آله هفت ركعت زياد كردند و در اين هفت ركعت شك و سهو و ظن ضرر ندارد و در اين هفت ركعت قرائت نيست يعنى بعنوان وجوب معين بلكه مخير است ميان حمد و تسبيح و آن كه فرمودند كه در هفت ركعت سهو هست مراد از آن شش ركعت آنست چون خواهد آمد كه در سه ركعت شام اگر شك كند در ركعات نمازش باطل است.

و آن كه واقع است در اين خبر كه حضرت هفت را زياد كرده اند يعنى بعنوان تفويض و ظاهرا صدوق

اعتقاد به تفويض دارد چنانكه در علل تصريح به آن كرده است و اگر در اين كتاب از آن اعتقاد برگشته باشد چنانكه در مبحث وضو نفى تفويض كرد ممكن است كه مرادش نفى وضو باشد يا در اينجا تاويل كند حديث را و ليكن احاديث تفويض متواتر است.

از آن جمله روايت كرده است كلينى در حسن كالصحيح كه من نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه نشسته بودم و برادرم حمران نيز آنجا بود پس حمران به حضرت عرض نمود كه چه مى فرماييد در قول زراره كه مخالف قول شماست حضرت فرمودند كه در چه چيز حمران گفت زراره مى گويد كه اوقات را حق سبحانه و تعالى به حضرت سيّد المرسلين تفويض فرموده بود و حضرت خود مقرر ساختند پس حضرت به حمران فرمودند كه تو چه مى گويى حمران گفت من مى گويم كه جبرئيل در روز اول أوّل اوقات را آورد و در روز ديگر آخر اوقات را آورد پس جبرئيل گفت كه ميان اين دو وقت همه وقتست پس حضرت فرمودند كه اين حمران زراره مى گويد كه جبرئيل گفت و رسول خدا قرار داد و سخن هر دو يكى است و مخالف تو نمى گويد زراره

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 49

مجملا احاديث تفويض متواتر است و ظاهرا با وجود تفويض آن حضرت بى امر الهى كارى نمى كرده است اگر چه جبرئيل نيز واسطه نباشد چون هميشه روح القدس با آن حضرت مى بوده است و قطع نظر از آن هر گاه بحسب احاديث قدسيه سابقه نظر به مؤمنان ممكن باشد

«فبى يسمع و بى يبصر و بى ينطق»

چرا نظر به آن حضرت ممكن نباشد با آن ربطى

كه آن حضرت را با جناب اقدس الهى بود بلكه مستبعد نيست كه اكثر احكام چنين نازل شده باشد چنانكه ظاهر آيات و اخبار بر آن دلالت دارد و اين معنى در غير انبيا و اوصيا اگر باشد حجت نمى تواند شد چون شياطين بر ايشان مسلطند چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه شياطين وحى مى كنند به دوستان خودشان و تمييز ميان واردات رحمانى و شيطانى در نهايت صعوبتست و در انبيا و اوصيا صلوات اللَّه عليهم چون علم يقينى داريم كه شياطين بر ايشان تسلّط ندارند خاطر جمع است و كرده ايشان كرده خداست و گفته ايشان گفته خداست جل جلاله.

(فَمَنْ شَكَّ فِى الاولَيَيْنِ اعادَ حَتَّى يَحْفَظَ وَ يَكُونَ عَلى يَقينٍ وَ مَنْ شَكَّ فِى الاخيرَتَيْنِ عَمِلَ بِالْوَهْمِ) پس كسى كه شك كند در دو ركعت اول نماز اعاده مى كند نماز را تا ديگر خود را ضبط كند و صاحب يقين باشد يا نمازى را كه اعاده مى كند حفظ كند و يقين در دو ركعت داشته باشد و كسى كه شك كند در دو ركعت آخر عمل بوهم كند يعنى نمازش باطل نيست و رجوع به قاعده مى كند كه خواهد آمد يا عمل بظن خود مى كند چون وهم بمعنى ظن آمده است و اين عبارت ممكن است كه داخل حديث زراره باشد يا سخن صدوق باشد كه بيان معنى حديث كند اگر چه اجمالى كه در آن بود در اين نيز هست در طرفين و كلينى اين جمله را ذكر نكرده است در حديث زراره اظهر آنست كه سخن صدوق باشد و ليكن مضمونش در احاديث زراره و غيرها

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 50

هست

و احكام سهو در باب خود خواهد آمد در اينجا به تبعيت جزو اول مذكور شد.

(قال زرارة و الفضيل قلنا لأبي جعفر صلوات اللَّه عليه أ رأيت قول اللَّه عزّ و جلّ إِنَّ الصَّلاةَ كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتاباً مَوْقُوتاً قال يعنى كتابا مفروضا و ليس يعنى وقت فوتها ان جاز ذلك الوقت ثمّ صلّاها لم تكن صلاة مؤدّاة و لو كان ذلك كذلك لهلك سليمان بن داود عليهما السّلام حين صلّاها لغير وقتها و لكن متى ذكرها صلّاها) و بسند صحيح از زراره و كالصحيح از فضيل بن يسار منقول است كه ايشان گفتند كه ما به خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه عرض كرديم كه بيان فرمائيد قول خداوند عالميان را كه نماز بر مؤمنان كتابى است موقوت چه معنى دارد حضرت فرمودند كه نوشته ايست واجب و ظاهر آنست كه حضرت تفسير موقوتا كرده باشند و ممكن است كه تفسير كتابا كرده باشند و بعد از آن بيان موقوتا فرموده باشند كه مراد از موقوت نه آنست كه اگر از اين وقت بگذرد فوت شود و تدارك نتوان كردن و اگر آن را به جا آورند بعوض فايته نشود و اگر چنين مى بود مى بايست كه حضرت سليمان ابن داود هلاك مى شدند چون نماز را در غير وقت فضيلت يا اختيار به جا آوردند و ليكن نمازى كه فوت شود هر گاه به خاطرش رسد قضا مى كند آن را و اين عبارت دو احتمال دارد يكى آن كه سايل چون از حضرات صلوات اللَّه عليهم شنيده است كه ايشان مبالغه در نماز در وقت اختيار يا فضيلت مى فرموده اند و گمانش اين بوده است

كه نماز كه از وقت اختيار يا فضيلت بگذرد قضا مى شود حضرت صلوات اللَّه عليه فرموده باشند كه نه چنين است كه توهم كرده ايد بر تقديرى كه اين اوقات وقت مختار باشد اگر از اين وقت عمدا بگذرانند قضا نمى شود بلكه تا وقت اضطرار هست ادا است هر چند

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 51

مؤاخذ نيز باشند مع هذا مؤاخذه نيز نيست بلكه خود را از ثواب عظيم اول وقت و وقت فضيلت محروم ساخته است و اگر چنين مى بود كه اگر از وقت فضيلت بگذرد قضا باشد يا مؤاخذ باشد هر آينه مى بايست كه حضرت سليمان هلاك شود كه نمازش از وقت فضيلت گذشت و محتمل است كه سايل چنين توهم كرده باشد كه هر گاه از وقت بيرون رود قضا نمى توان كرد و عقوبت تقصير را تدارك نمى توان كرد حضرت فرموده باشند كه نه چنين است كه قضا نتوان كرد كه اگر قضا نتوان كردن هر آينه حضرت سليمان هلاك خواهست شد و ظاهرا حكايت سليمان بر فرض خلاف واقع مراد باشد يعنى اگر نمى توانست كردن و حق سبحانه و تعالى آفتاب را بر نمى گردانيد هر آينه هلاك خواهست شد و حال آن كه حق سبحانه و تعالى آفتاب را از جهت او بر گردانيد و او نماز را در وقت خود به جا آورد.

[غفلت از نماز]

(قال مصنّف هذا الكتاب ره انّ الجهّال من اهل الكتاب يزعمون انّ سليمان صلوات اللَّه عليه اشتغل ذات يوم بعرض الخيل حتّى توارت الشّمس بالحجاب ثمّ امر بردّ الخيل و امر بضرب سوقها و اعناقها و قتلها و قال انّها شغلتني عن ذكر ربّى عزّ و جلّ و ليس كما

يقولون جلّ نبيّ اللَّه سليمان عليه السّلام عن مثل هذا الفعل لأنّه لم يكن للخيل ذنب فتضرب سوقها و اعناقها لأنّها لم تعرض نفسها عليه و لم تشغله و انّما عرضت عليه و هى بهايم غير مكلّفة و الصّحيح فى ذلك ما روى عن الصّادق صلوات اللَّه عليه انّه قال انّ سليمان بن داود عليه السّلام عرض عليه ذات يوم بالعشي الخيل فاشتغل بالنّظر إليها حتّى توارت الشّمس بالحجاب فقال للملائكة ردّوا الشّمس علىّ حتّى أصلّي صلاتى فى وقتها فردّوها فقام فطفق فمسح ساقيه و عنقه و امر

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 52

اصحابه الّذين فاتتهم الصّلاة معه بمثل ذلك و كان ذلك وضوء هم للصّلاة ثمّ قام فصلّى فلمّا فرغ غابت الشّمس و طلعت النّجوم و ذلك قول اللَّه عزّ و جلّ وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَيْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصَّافِناتُ الْجِيادُ فَقالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ رُدُّوها عَلَيَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ و قد اخرجت هذا الحديث مسندا فى كتاب الفوائد) چون مذكور شد در حديث صحيح كه نماز حضرت سليمان فوت شد و حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد ياد كرده است و عامه تفسيرهاى باطل كرده اند سخن خود را مى گويد موافق قانون محدثين چون هر چه نقل مى كنند سخن معصومين است هر گاه خواهند كه سخنى از خود گويند باين عنوان مى گويند كه مصنّف اين كتاب من لا يحضره الفقيه كه محمد بن على بن بابويه است مى گويد كه جاهلان از اهل كتاب كه يهود و نصارى باشند اين حكايت را چنين نقل كرده اند و جاهلان اهل سنت متابعت ايشان كرده اند

و چون مصنف ملاحظه از سنّيان فى الجمله مى كند اين معنى را نسبت بيهود و نصارى داده است به عنوانى كه سنّيان نيز داخلند بلكه از تفاسير اهل البيت ظاهر مى شود در همه جا كه حق سبحانه و تعالى صريحا خطاب و عتاب با يهود يا نصارى يا هر دو دارد كناية با منافقان دارد و همين سنيان در زمان حضرت سيّد المرسلين از جمله منافقان بودند بعد از آن حضرت داد خود را از اسلام خواستند و در ظاهر كلمه مى گفتند و در باطن در تضييع دين آن حضرت مى كوشيدند تا هفتاد و دو ملّت به همرسيد و يك ملّت بر حق ماندند و آنها قليلى از اكابر صحابه بودند كه ايمان حقيقى داشتند و منافقان در زمان آن حضرت نهايت خوف داشتند و هر روز هزار قسم مى خوردند كه ما مؤمنيم كه مبادا كشته شوند يا رسوا شوند به نزول آيه در تصريح به اسماى

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 53

ايشان و بعد از آن حضرت آن خوف نيز بر طرف شد و علانيه كافر شدند چنانكه هيچ مطلبى در صحاح ستّه مثل اين مطلب مكرر نشده است بلكه البته به مرتبه تواتر رسيده است در صحاح سته چه جاى كتب معتبره ديگر و يكى از جمله كفر ايشان آن كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله مكرر مى فرمودند كه من شهرستان علوم و حكم الهيه ام و على در آن شهرستانست و اظهر من الشمس است كه على در نبود و پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله ديوار بلكه مراد حضرت اين بود كه علوم من همه نزد على است صلوات اللَّه عليه

و از جهت عنادى كه با دين اسلام داشتند دلالت مى كردند منافقان مدينه مشرفه كه يهودان بودند منافقان قريش را به توراة و اين توراتى كه يهودان دارند بيست و اند سفر است پنج سفر در زمان حضرت موسى نازل شد به اعتقاد ايشان چهار سفر اجماعى است نزد ايشان و يك سفر كه مشتملست بر احكام شاقه بسيار جمعى از ايشان آن سفر را از جهت سهولت در تورية نمى دانند و نوزده سفر ديگر تاريخ يهودانست كه در هر زمانى جمعى از كذابان راست و دروغى چند بر هم بافته اند مثل تواريخ مسلمانان بلكه در اكثر حكايات موافقند چون منافقان مسلمانان از آنجا برداشته اند و اين بنده تتبع بسيار كردم اين توراة محرف را تا ظاهر شد وجوه تحريفات پنج سفر و وجوه اكاذيب باقى از آن جمله يهودان با حضرتين داود و سليمان صلوات اللَّه عليهما بد شدند كه داود بر ايشان خراج مقرر ساخت و حدود و قصاص و اجراى احكام تورات بر ايشان كرد بعد از آن كه بنى اسرائيل بر سر خود بودند و هر قسم قبيحى كه مى خواستند مى كردند و بسيارى از پيغمبران را كشتند حق سبحانه و تعالى از دو طرف دشمنان را بر ايشان گماشت از يك طرف فراعنه مصر را بر ايشان مسلط گردانيد و از طرفى ديگر پادشاهان عجم را كه در بابل زمين بودند و هميشه قتل و اسير و غارت در ميان

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 54

ايشان بود تا حق سبحانه و تعالى اشموئيل پيغمبر را بر ايشان فرستاد و او بنى اسرائيل را جمع كرد و مشورت نمود كه بشود كه اگر حق

سبحانه و تعالى از ميان شما پادشاهى مقرر سازد شما اطاعت او بكنيد و با كفار جهاد كنيد و حق سبحانه و تعالى شما را منصور گرداند ايشان قبول كردند چنانكه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد ياد كرده است و طالوت را حق سبحانه و تعالى پادشاه ايشان كرد و با جالوت جنگ كردند و جالوت بر دست حضرت داود كشته شد تا آن كه داود پادشاه ايشان شد و ايشان دشمنى داود را در دل گرفتند مثل دشمنى سنّيان با حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه حال نظر كنيد كه اين سكان يهود چها در شأن داود و سليمان در اين تاريخ ياد كرده اند بلكه داود را بت پرست كرده اند با سليمان و هر دو را از پادشاهان جابر مى دانند و پيغمبر نمى دانند و با اولاد لوط بد شدند و ميان بنى اسرائيل و ايشان محاربات واقع شد، در اصل تورات محرف نقل كرده اند كه چون حق سبحانه و تعالى شهرهاى قوم لوط را خراب كرد و لوط در ميان جمعى ديگر رفت كه آنها نيز كافر بودند و آن جماعت اراده خواستگارى دختران او كردند حضرت لوط قبول نكرد دختران با خود فكر كردند كه آخر ما عزب بمانيم و پدر ما بى نسل يك دختر شرابى بخورد لوط داد و چون لوط مست شد شد با او جماع كرد و شبى ديگر دخترى ديگر چنين كرد و فرزندى كه از لوط به همرسيد همه ولد الزنا و هم چنين اولاد هارون بر ايشان بحكم موسى امام شدند و چون ايشان را تاديب مى كردند در اصل تورات حكايات سامرى را همه نسبت

به هارون داده اند كه هارون خود گوساله را ساخت و پرستيد و همه به تبعيّت هارون پرستيدند با آن كه مى توان گفت كه ثلث تورات در شأن هارون و خوبيهاى اوست و لباسهايى كه حضرت موسى از جهت پادشاهى او مقرر ساخت ديگر در اصل

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 55

اين توراتست كه حضرت نوح زير جامه در پا نداشت و بخواب رفته بود و باد جامه او را برداشته بود حام و يافث هر دو با پدر خود لواطه كردند و حضرت بيدار نشد تا آخر كه بيدار شد و سام او را خبر داد كه اينها با تو چنين كردند حضرت نوح نفرين كرد بر ايشان و بر اولاد ايشان كه هميشه داغ بندگى بر جبين اولاد ايشان باشد بنا بر اين است كه اولاد يافث كه در طرف شمالند از گرجستان و اروس و داغستان و ساير طوايف اين جانب و اولاد حام كه هندوستانيانند هميشه بنده اولاد سامند كه اهل ايران باشند مجملا هر كه مطالعه تورات و انجيل مى كند جزم مى كند كه محرفند و هنوز تورات كه در آنجا حق و باطل در همست و انجيل كه به چهار روايت مختلف نقل كرده اند و هر يك را انجيلى ناميده اند و اين چهار كتاب انجيل يكى تاليف يوحنّاست و يكى لوقا و يكى مرقس و يكى متّى و يك حكايتست به چهار روايت و آن حكايت ولادت حضرت عيسى است تا وقتى كه به اعتقاد ايشان حضرت را حلق كشيدند و آن چه ايشان در اين اناجيل نقل كرده اند اگر نه آن بود كه پيغمبر ما صلّى اللَّه عليه و آله خبر از

نبوت آن حضرت داده بود هر آينه هر كه نظر كند در آن جزم مى كند كه احتمال ندارد كه آن حضرت نبى باشد از آن جمله در چهار انجيل نسب حضرت عيسى را درست كرده اند كه پسر يوسف نجار است كه چون يوسف حضرت مريم را خواست ديد آبستن است گفت از كجا آبستن شدى گفت نمى دانم پس ظاهر شد كه البته خدا با مريم جماع كرده است و اين پسر خداست و پسر يوسف نجار است و ازين باب مزخرفات كه هر كه اندك عقلى دارد مى داند كه اين انجيل سماوى نيست و آن نزد ائمه معصومين است كه از آنجا بسيار خبر داده اند از نصايح و مواعظ و إن شاء اللَّه از هر دو نقل خواهد شد.

مجملا مصنف مى گويد كه جهّال اهل كتاب به گمان باطل خود چنين نقل

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 56

كرده اند كه حضرت سليمان صلوات اللَّه عليه در روزى از روزها مشغول شد به آن كه اسبان را بر او عرض مى نمودند تا آفتاب فرو رفت و نماز آن حضرت فوت شد پس حضرت سليمان به خاطرش آمد كه نماز نكرده است به شومى اسبان امر كرد تا اسبان را برگردانيدند و همه را كشت به آن كه بعضى را پى كردند و بعضى را گردن زدند آن هزار اسب بود كه از حضرت داود به آن حضرت رسيده بود به ميراث يا از غنايم شام يافته بود و بعضى گفته اند كه اسبان دريايى پرنده بودند كه جنيّان برسم هديه از جهت آن حضرت آورده بودند و حضرت سليمان گفت كه چون اين اسبان مرا از ياد خدا باز داشت اينها

را كشتيم و گوشتهاى آن را تصدق نمودند و قريب باين نيز ذكر كرده اند بسيارى از سنيان و آن چه گفته اند خلاف واقع است و حاشا كه حضرت سليمان كه پيغمبر خدا باشد چنين كند كه اسبان بى گناه را بكشد زيرا كه اسبان خود را بر آن حضرت عرض نكردند بلكه اسبان را ديگران بر آن حضرت عرض نمودند با آن كه اگر اسبان خود را عرض مى نمودند نيز گناه نداشتند چون مكلف نيستند بلكه حق آنست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در تفسير آيه فرموده اند كه در روزى در وقت عصر حضرت سليمان عليه السّلام مشغول عرض اسبان شدند تا آفتاب فرو رفت پس حضرت امر فرمودند فرشتگان را كه آفتاب را برگردانيد تا من نماز را در وقت فضيلت يا اختيار به جا آورم پس فرشتگان موكل بر آفتاب آفتاب را برگردانيدند پس آن حضرت برخاستند و اول وضو ساختند به آن كه آب بر ساق پاها و گردن ماليدند و جمعى كه با آن حضرت نشسته بودند و نماز ايشان نيز فوت شده بود امر كردند ايشان را تا وضو ساختند به همين عنوان چون وضوى ايشان چنين بود كه مسح كنند ساق و گردن خود را و بعد از آن نماز را به جا آوردند و چون از نماز فارغ شدند آفتاب فرو رفت و ستارگان ظاهر شد و اين

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 57

است مراد از قول الهى تعالى شانه كه فرموده است كه ما سليمان را به داود عطا كرديم نيكو بنده بود سليمان ما را و او بسيار توبه كننده بود به آن كه چون اندكى

از مقام قرب مع اللَّه به مرتبه پست تر از آن مبتلا مى شدند باز متوجه قرب مى شدند چنانكه بر آن حضرت وارد شد كه در وقت عصرى بر او عرض نمودند كه اسبانى را كه بر سه پا مى ايستادند و سر سم پاى چهارم را بر زمين مى گذاشتند و اين نوع اسب نفيس مى باشد و آن اسبان تندرو بودند بسيار نفيس پس چون حضرت ملاحظه نمودند كه آفتاب فرو رفته است با خود گفتند كه دوستى اسبان مرا از ذكر الهى باز داشت تا آن كه وقت فضيلت نماز من گذشت اى فرشتگان آفتاب را برگردانيد تا نماز را در وقت فضيلت به جا آوردم پس شروع در وضو كردند و نماز را به جا آوردند و بتحقيق كه اين حديث را با اسناد آن در كتاب فوايد ذكر كرده ام و چون حكم به صحت آن كرده است ظاهر مى شود كه سند آن صحيح است باصطلاح قدما و ممكن است كه مراد مصنّف از صحت اين باشد كه آن چه اهل كتاب نقل كرده اند مخالف عقل است پس مى بايد كه اين خبر كه موافق عقلست صحيح باشد و اظهر آنست كه هر دو معنى مراد است و قريب باين خبر عامه و خاصه روايت كرده اند از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه بطرق متعدده و چون تاخير صلاة از وقت خود معصيت است و آن بر انبيا جايز نيست تاويلات بسيار از عامه و خاصه وارد شده است يكى آن كه نماز نافله بود يا وردى از اوراد مستحبه بود يا تاخير از وقت فضيلت بود يا به سبب آن آن حضرت را غافل ساختند تا

رتبه آن حضرت ظاهر شود بردّ شمس يا آن كه كسى كه قدرت بر ردّ شمس دارد تاخير او جايز است چون البته نماز را در وقت به جا خواهد آورد و اللَّه تعالى يعلم.

[رد الشمس ]

(و قد روى انّ اللَّه تبارك و تعالى ردّ الشّمس على يوشع بن نون وصىّ موسى عليه السّلام حتّى صلّى الصّلاة الّتى فاتته فى وقتها) و بتحقيق كه منقولست كه از حضرت سيّد المرسلين و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم كه حق سبحانه و تعالى آفتاب را برگردانيد از جهت يوشع بن نون كه وصى حضرت موسى على نبينا و عليه السّلام بود به سبب حربى كه با كفار مى كرد تا وقت فضيلت نماز بدر رفت و يوشع دعا كرد تا حق سبحانه و تعالى رد شمس نمود تا نماز را در وقت خود به جا آوردند.

(و قال النّبي صلّى اللَّه عليه و آله يكون فى هذه الامّة كلّما كان فى بنى اسرائيل حذو النّعل بالنّعل و القذّة بالقذّة و قال عزّ و جلّ سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا و قال عزّ و جلّ وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْوِيلًا) و منقولست بطرق متكثره از عامه و خاصه كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه در اين امت واقع خواهد شد هر چه در بنى اسرائيل واقع شد مانند مساوى بودن هر تاى كفش با تاى ديگر و مانند مساوى بودن پرهاى هر تيرى با پر ديگر و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه اين سنت الهى است كه پيش ازين واقع شده است و نخواهى يافت مر

سنت الهى را تبديلى و ديگر فرموده است كه نمى يابى سنت ما را تغييرى و استشهاد به آيه ممكن است كه از حضرت باشد و ممكن است كه از صدوق باشد به آن كه در اخبار ديگر وارد شده باشد كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم در امثال اينجاها استشهاد به امثال اين آيات فرموده اند و على اى حال غرض از ذكر حديث و آيه آنست كه مى بايد كه رد شمس در اين امّت دو مرتبه بشود.

چنانكه در بنى اسرائيل دو مرتبه شد قطع نظر از اخبار وقوع رد شمس دو

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 59

مرتبه و مع هذا خاصه و عامه روايت كرده اند خبر رد شمس را در اين امّت دو مرتبه.

(فجرت هذه السّنّة فى ردّ الشّمس على امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه فى هذه الامّة ردّ اللَّه عليه الشّمس مرّتين مرّة فى ايّام حياة رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و مرّة بعد وفاته صلّى اللَّه عليه و آله امّا فى أيّامه صلّى اللَّه عليه و آله فروى عن اسماء بنت عميس انّها قالت بينما رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله نائم ذات يوم و رأسه فى حجر علىّ صلوات اللَّه عليه ففاتته العصر حتّى غابت الشّمس فقال اللَّهمّ انّ عليّا كان فى طاعتك و طاعة رسولك فاردد عليه الشّمس قالت اسماء فرايتها و اللَّه غربت ثمّ طلعت بعد ما غربت و لم يبق جبل و لا ارض الّا طلعت عليه حتّى قام علىّ صلوات اللَّه عليه فتوضّأ و صلّى ثمّ غربت) پس جارى شد اين سنت در برگشتن آفتاب بر حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه

در اين امّت و چون بر بنى اسرائيل دو مرتبه رد شمس شد در اين امت نيز دو مرتبه شد و هر دو از جهت آن حضرت شد يك مرتبه در حياة حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله شد و يك مرتبه بعد از وفات آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله واقع شد امّا آن چه در ايام حيات آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله واقع شد پس روايتست به اسانيد قويه از طرق عامه و خاصه و قاضى عياض از علماى عامه حكم به صحت اين حديث كرده است و از جمله معجزات آن حضرت شمرده است و هم چنين طحاوى از علماى عامه و از طرق خاصه نيز به اسانيد معتبره منقول است كه اسماء گفت كه روزى حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله بخواب رفتند و سر آن حضرت در كنار حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه بود تا آن كه نماز عصر حضرت امير المؤمنين

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 60

صلوات اللَّه عليه فوت شده تا آن كه آفتاب فرو رفت و چون حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله بيدار شدند ديدند كه حضرت امير المؤمنين گريانست و چون سبب گريه را پرسيدند حضرت فرمودند كه نماز عصر را نكرده بودم و بيدار كردن شما را جايز نمى دانستم و الحال آفتاب فرو رفته است پس حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله گفتند كه خداوندا چون على در فرمان بردارى تو و فرمان بردارى رسول تو بود تا نماز از او فوت شد آفتاب را از جهت او برگردان اسماء گفت كه و اللَّه

كه آفتاب را ديدم كه فرو رفته بود و به سبب دعاى حضرت طالع شد بعد از غروب و نماند كوهى و نه زمينى مگر آن كه آفتاب بر او تابيد تا حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه برخاستند و وضو ساختند و نماز گذاردند پس آفتاب فرو رفت و ممكن است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نماز را به ايما كرده باشند يا آن كه چون تا ذهاب حمره مشرقيه وقت اضطراريست نماز آن حضرت فوت نشده باشد و از وقت فضيلت گذشته باشد و در روايت معتبره وارد است كه رد شمس در مدينه مشرفه در مسجد فضيخ شد و خواهد آمد در فضل مساجد و طحاوى ذكر كرده است بدو سند صحيح كه در صهبا واقع شد قرب خيبر و صدوق نيز بسند معتبر روايت كرده است كه در صهبا واقع شد.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه علّت تاخير حضرت نماز عصر را اين بود كه چون آن حضرت صلوات اللَّه عليه از نماز ظهر فارغ شدند كلّه سر آدمى با آن حضرت به سخن آمد و گفت كه من پادشاهى بودم و احوال بسيار از حالات خود به آن حضرت عرض نمود تا آن كه چون حكايت او تمام شد حضرت نماز عصر را

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 61

كرده بودند و چون آن حضرت به خدمت حضرت آمدند حضرت را آثار وحى ظاهر شد سر خود را در كنار آن حضرت گذاشتند و ممكن است كه در حيات حضرت صلوات اللَّه عليه دو مرتبه واقع شده باشد و آن چه

در صهبا واقع شده باشد اسماء در آنجا حاضر بوده باشد و آن چه در مسجد فضيخ واقع شده است اسماء از حضرت امير المؤمنين صلوات عليه نقل كرده است كه در اينجا رد شمس شد از جهت من چنانكه در حديث معتبره وارد است.

و اما خواب حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله پس احاديث بسيار وارد شده است كه خواب و بيدارى آن حضرت مساوى بود و در خواب علم آن حضرت به آن چه واقع مى شد مثل بيدارى بود پس ممكن است كه حضرت با آن كه علم داشته باشند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهما نماز نكرده است برنخاسته باشند چون مى دانستند كه دعا مى توانند كرد يا خواهند كرد و حضرت نماز را در وقت خود خواهند كرد و در چنين صورتى تاخير ضرر نداشته باشد بلكه مطلوب باشد تا فضيلت آن حضرت ظاهر شود و ممكن است كه خواب نباشد و اسماء خيال كرده باشد كه حضرت بخواب رفته است بلكه غشيه بوده باشد كه آن حضرت را هميشه در مقام قرب لي مع اللَّه دست مى داد و چون آن حضرت را در آن اختيارى نبود و متوجه عالم قدس بودند خبر ازين عالم نداشته باشند اما ظاهرا آن حضرت هميشه در مقام جمع الجمع بودند و توجه به آن جانب مانع از توجه به اين جانب نبود اما ظاهرا چنين بوده باشد كه با وجود عدم مانعيت متوجه اين عالم نمى شده اند چنانكه در خبر مستفيض وارد شده است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه مرا با جناب اقدس الهى وقتى هست كه

در آن حالت گنجايش ندارد نه ملك مقرب و نه نبى مرسل و اين مقام اعلى مقام تفريد است و حق اين است كه مقامات حضرت سيّد المرسلين

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 62

را به عقول ضعيفه ادراك نمى توان كرد چنانكه هيچ شك نيست كه عوام مراتب فضلا را ادراك نمى توانند كرد و هم چنين فضلاى علوم ظاهريه ادراك علوم و كمالات فضلاى علوم باطنيه را ادراك نمى توانند كرد مگر على سبيل الاجمال چنانكه سابقا در حديث قدسى گذشت و محقق طوسى رضى اللَّه عنه و ابو على نيز اشاره به آن كرده اند و برين قياس هر چه بالا رود تا اعلى مقامات حضرت سيد الموحّدين و الكاملين و الواصلين.

(و امّا بعد وفات النّبي صلّى اللَّه عليه و آله فانّه روى عن جويرية ابن مسهر انّه قال اقبلنا مع امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه من قتل الخوارج حتّى اذا قطعنا فى ارض بابل حضرت صلاة العصر فنزل امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و نزل النّاس فقال على صلوات اللَّه عليه أيّها النّاس انّ هذه الارض ملعونه قد عذّبت فى الدّهر ثلث مرّات و فى خبر اخر مرّتين و هى تتوّقع الثّالثة و هى احدى المؤتفكات و هى اوّل ارض عبد فيها وثن و انّه لا يحلّ لنبي و لا وصىّ نبيّ ان يصلى فيها فمن اراد منكم ان يصلى فليصلّ فمال النّاس عن جنبى الطّريق يصلّون و ركب هو صلوات اللَّه عليه بغلة رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و مضى قال جويرية فقلت و اللَّه لأتّبعنّ امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و لأقلّدنّه صلاتي اليوم فمضيت خلفه فو اللَّه ما جزنا

جسر سوراء حتّى غابت الشّمس فشككت فالتفت إليّ و قال يا جويرية أ شككت فقلت نعم يا امير المؤمنين فنزل صلوات اللَّه عليه عن ناحية فتوضّأ ثمّ قام فنطق بكلام لا احسبه الّا كانّه بالعبرانى ثمّ نادى الصّلاة فنظرت و اللَّه إلى الشّمس قد خرجت من بين جبلين لها صرير فصلّى العصر و صلّيت معه فلمّا فرغنا من صلاتنا عاد اللّيل كما

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 63

كان فالتفت إليّ فقال يا جويرية بن مسهر انّ اللَّه عزّ و جلّ يقول فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ 56: 74 و انّي سالت اللَّه عزّ و جلّ باسمه العظيم فردّ علىّ الشّمس و روى انّ جويرية لمّا راى ذلك قال وصىّ نبيّ و ربّ الكعبة) و اما آن چه بعد از وفات حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله واقع شد پس به درستى كه منقولست به اسانيد قويه كالصحيحه از جويرية بن مسهر كه از خواص حضرت امير المؤمنين است صلوات اللَّه عليه و منقولست كه آن حضرت سه مرتبه او را بشارت به بهشت داده اند كه جويريه گفت كه در خدمت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه بوديم در رجوع از قتال خوارج تا آن كه به زمين بابل رسيديم و آن در حوالى حلّه است و حله را از آجرهاى شهر خراب بابل ساخته اند چنانكه نجف اشرف را از آلات كوفه و بغداد را از آلات مداين ساخته اند وقت نماز عصر شد پس حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرود آمدند و لشكر حضرت فرو آمدند پس حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اى مردمان اين زمين ملعونست و محلّ سخط الهى و سه مرتبه اهل

آن بعذاب الهى معذّب شده اند و در حديث ديگر وارد شده است كه دو مرتبه معذّب شده اند و انتظار مرتبه سيم مى كشد و زمين بابل يكى از زمينهايى است كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد وصف فرموده است به مؤتفكه يعنى سرنگون شده يا حقيقة مثل شهرهاى حضرت لوط يا مجازا چون خراب شده است به سبب اعمال قبيحه ايشان و شهرى كه خراب شد در عرف آن را مى گويند كه سرنگون شده است مجازا و ظاهرا مرتبه سيم خراب شدن كوفه بود به سبب اعمال قبيحه ايشان و ظاهرا كوفه و مداين نيز از بابل باشد و اين اول زمينى است كه در آنجا بت پرستيده اند و به درستى كه جايز نيست هيچ پيغمبرى و هيچ وصى پيغمبرى را كه در اين زمين يا در امثال اين زمين نماز كند اما شما را جايز است پس هر كه از شما

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 64

خواهد كه نماز كند نماز كند پس مردمان ميل به جانبهاى راه كردند و مشغول نماز شدند چون در راه مكروهست چنانكه خواهد آمد سيما در امثال اين زمينها و حضرت صلوات اللَّه عليه بر استر حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله سوار شدند و روانه شدند جويريه گفت كه من با خود گفتم كه و اللَّه كه من متابعت آن حضرت صلوات اللَّه عليه مى كنم و هر جا كه آن حضرت نماز مى كند من نيز در آنجا نماز مى كنم پس من از عقب آن حضرت روانه شدم پس و اللَّه كه از نهر سورا كه آب فرات حلّه است نگذشتيم كه آفتاب فرو رفت پس من

به شك افتادم كه حضرت نماز نكردند و اين منافات با امامت دارد و ظاهرا محض خطور بالى باشد كه از لوازم بشريّت است پس حضرت صلوات اللَّه عليه رو بمن كرد كه اى جويريه شك كردى پس گفتم بلى يا امير المؤمنين و حضرت رفع شك او فرمودند به اخبار از غيب و بردّ شمس پس حضرت از استر به زير آمدند از گوشه و وضو ساختند پس برخاستند و به سخنى گويا شدند كه شبيه به زبان عبرى بود پس بانك نماز فرمودند يا امر كردند مرا به اذان چنانكه در روايتى ديگر وارد است پس و اللَّه كه نظر كردم بسوى آفتاب كه از ميان دو كوه بيرون آمد و صداى عظيم داشت پس آن حضرت صلوات اللَّه عليه نماز عصر را به جا آوردند و من اقتدا به آن حضرت كردم پس چون از نماز فارغ شدند شب شد بنحو سابق پس حضرت رو به جانب من كردند و فرمودند كه اى جويرية بن مسهر به درستى كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد فرموده است و خطاب به رسولش كرده است كه تسبيح كن اسم عظيم پروردگار خود را و من سؤال كردم خداوند عالميان را باسم عظيم او كه آفتاب را برگرداند از جهت نماز من حق سبحانه و تعالى دعاى مرا مستجاب كرد و غرض از ذكر اين معنى اين بود كه مبادا جويريه حمل بر سحر كند يا غالى شود.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 65

و مرويست كه چون جويريه اين معجزه را ديد گفت كه بحق پروردگار كعبه كه على وصى پيغمبر است يا تو وصى پيغمبرى

و امامت حق تست كه صاحب معجزاتى.

و صدوق اين خبر را در علل به همين مضمون بغير اين عبارت ذكر كرده است و بعد از آن گفته است كه اخبارى كه در اين معنى وارد شده است در كتاب معرفت ذكر كرده ام و غرضش اظهار تواتر اين خبر است و مسجد شمس در حله از آفتاب مشهورتر است و مردمان در آنجا به زيارت مى روند و حاجات از حق سبحانه و تعالى طلب مى كنند و مستجاب مى شود و جمعى كه در آنجا مى بودند چيزهاى غريب نقل مى كردند و هر چه از معجزات آن حضرت و سائر حضرات ائمه معصومين ذكر كنند عجيب نيست و صدوق اسانيد اين سه خبر را در فهرست ذكر كرده است و خواهد آمد اگر چه اسانيد غير اينها داشته است كه در كتب منفرده ذكر كرده است.

[واجبات بر عباد]

(و قال سليمان بن خالد للصّادق صلوات اللَّه عليه جعلت فداك أخبرنى عن الفرائض الّتى فرض اللَّه عزّ و جلّ على العباد ما هي فقال شهادة ان لا اله الّا اللَّه و انّ محمّدا رسول اللَّه و اقام الصّلاة الخمس و ايتاء الزّكاة و حجّ البيت و صيام شهر رمضان و الولاية فمن اقامهنّ و سدّد و قارب و اجتنب كلّ مسكر دخل الجنّة) و بسند حسن كالصحيح مروى است كه سليمان به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمود كه فداى تو گردم خبر ده مرا از واجباتى كه حق سبحانه و تعالى بر بندگان خود واجب گردانيده است كدام است پس حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه آن گواهى دادنست بر وحدانيت الهى و بر رسالت حضرت

سيّد المرسلين و اقامت نمازهاى پنجگانه و دادن زكات و حج خانه كعبه و روزه ماه رمضان و امامت ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم پس كسى كه به جا آورد اين واجبات را و

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 66

صحيح به جا آورد و از جهت رضاى الهى به جا آورد و يا آن كه اعمال خود را همه خوب كند و از جهت رضاى الهى كند و اجتناب كند از هر مست كننده داخل بهشت مى شود البته و در بعضى از نسخ اين حديث كلّ منكر است يعنى اجتناب كند از جميع معاصى كبيره يا كبيره و صغيره.

بدان كه اخبار متواتره بر اين مضمون وارد شده است و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم اصول دين و فروع آن را با يكديگر ذكر فرموده اند و از هر دو آن چه اهم است بيان فرموده اند و چون اكثر اوقات علماى اهل سنت در خدمت ايشان مى بوده اند و نقل احاديث از ايشان مى كرده اند ولايت را با اين واجبات ذكر مى كرده اند و سنّيان ولايت را بمعنى محبّت مى فهميده اند و شيعيان امامت و جمعى از سنيان امامت مى فهميده اند و ليكن مضايقه نداشته اند و همه مذهبى را خوب مى دانسته اند چنانكه مى رسيد شريف در شرح مواقف و مولانا سعد الدين در شرح مقاصد و غير ايشان در كتب خود ذكر كرده اند كه اين اختلافات فروعى است و مستندش اجتهاد است هر چند خطا كرده باشند مثابند و اما وقتى كه تقيه نبوده است تصريح بكفر غير امامى مى فرموده اند و اين معنى از ضروريات مذهب است و احاديث بر اين معنى فوق تواتر است به مراتب شتى.

از آن جمله به اسانيد صحيحه متكثره منقولست

از ابو اليسع كه عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه يا حضرت بيان فرمائيد كه ستونهاى اسلام كدام است كه هر گاه آن را بدانم اعمال من صحيح است و اگر چه چيزى ديگر را ندانم بمن ضرر نرساند جهل آن پس حضرت فرمودند كه آن شهادتين است يعنى گواهى دادن با اعتقاد جازم به وحدانيت الهى و با اعتقاد جازم به نبوّت حضرت رسالت پناهى صلّى اللَّه عليه و آله و اقرار كردن بجميع آن چه حضرت فرموده است از احوال مبدا و معاد و غير آن و اگر زكاتى بر او

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 67

واجب باشد بدهد يا اعتقاد بوجوب آن داشته باشد ديگر ولايت است كه حق سبحانه و تعالى به آن امر كرده است و آن محبت و اقرار به امامت ائمه معصومين است زيرا كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه بميرد و امام زمان خود را نداند كافر مرده است و خداوند عالميان فرموده است كه اطاعت كنيد خداوند را و اطاعت كنيد رسول او را و اولو الامر را و اول صاحبان امر كه واجبست اطاعت امر ايشان كردن حضرت امير المؤمنين است پس بعد از آن حضرت حضرت امام حسن است و بعد از او حضرت امام حسين و بعد از او حضرت على بن الحسين است و بعد از او حضرت محمد بن على و هم چنين بقيه ائمه معصومين زيرا كه زمين باقى نمى ماند بدون امام و محال است كه زمين باشد و امام نباشد و هر كه امام خود را نشناسد كافر

بميرد و محتاج ترين وقتى باين معرفت وقتى است كه جان به سينه رسد زاينكس جاى خود را در بهشت به سبب اعتقاد بائمه معصومين به بيند و ائمه معصومين را نيز مشاهده كند و ايشان در مقام نجات دادن او باشند أو در آن وقت خواهد دانستن خوبى مذهب خود را بحق اليقين و شكر الهى به جا خواهد آورد.

و به اسانيد معتبره از فضيل بن يسار و ابو حمزه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه مرويست كه بناى اسلام بر پنج چيز است و آن نماز است و زكات و حج و روزه ماه رمضان و ولايت ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم، و حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله به هيچ واجبى آن قدر مبالغه نفرموده اند آن مبالغه كه در امر ولايت فرمودند كه به آواز بلند در غدير خم فرمودند كه من كنت مولاه فعلىّ مولاه كه هفتاد هزار كس كه با آن حضرت بودند همه شنيدند با مبالغاتى ديگر كه فرمودند و امر به متابعت بقيه ائمه معصومين فرمودند چنانكه خواهد آمد.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 68

و بسند صحيح و حسن كالصحيح از زراره منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بناى اسلام بر پنج چيز است بر نماز است و زكات و حج و صوم و ولايت ائمه معصومين زراره گفت كه عرض نمودم به خدمت آن حضرت كه از اين پنج چيز كدام يك افضل است حضرت فرمودند كه ولايت افضل است زيرا كه ولايت كليد باقى فرايض است و امام بيان مى كند كيفيت فرايض را گفتم بعد از ولايت كدام افضل است

حضرت فرمودند كه نماز افضل است زيرا كه حضرت سيد الانبياء صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه نماز ستون دين شماست چنانكه خيمه و خانه بى ستون منهدم مى شود هم چنين دين بدون نماز دين نيست و از دست مى رود گفتم بعد از نماز كدام فاضلتر است حضرت فرمودند كه زكات چون حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد مقرون گردانيده است نماز را با زكات و اكثر جاها كه امر به نماز فرموده است بعد از آن امر به زكات فرموده است و ابتدا به نماز فرموده است چون آن افضل است و فرموده است كه أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ و خواهد آمد كه نماز بدون زكات مقبول نيست و حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه دادن زكات گناهان را محو مى كند گفتم بعد از آن در فضل كدامست حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حج است زيرا كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه مر خدا راست بر مردمان حج خانه كعبه هر كه زاد و راحله داشته باشد و كسى كه كافر شود بترك حج پس به درستى كه حق سبحانه و تعالى بى نياز است از عالميان و تهديداتى كه در اين آيه است در ابواب حج خواهد آمد.

و حضرت سيد الانبياء صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه يك حج مقبول بهتر است از بيست نماز نافله و هر كه هفت شوط طواف كند و حساب آن را نگاه دارد يا با حضور قلب باشد و دو ركعت نماز طواف را با حضور قلب به جا آورد حق

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 69

سبحانه و تعالى گناهان

او را بيامرزد.

و حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله در روز عرفه و روز مزدلفه فرمودند آن چه فرمودند از فضايل بسيار كه خواهد آمد گفتم كه ديگر كدام افضل است حضرت فرمودند كه روزه پس گفتم كه چرا روزه در عقب همه است در فضل و حال آن كه حضرت سيّد الانبياء صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه روزه سپر آتش جهنّم است پس حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه افضل عبادات عبادتى است كه بدل نداشته باشد و البته آن را به جا بايد آورد در همه احوال چنانكه نماز در هر حالى كه باشد آن را به جا مى آورد اگر در جان كندن باشد يا در حرب و شمشير زدن و خوردن باشد البته مى بايد كرد و هم چنين حج و زكات و ولايت بدل ندارند بخلاف صوم كه در بسيارى از احوال بدل آن كفاره مى دهد و اگر بيمار باشد يا مسافر افطار مى كند و قضا مى كند پس حضرت فرمودند كه بلندى و رفعت دين و كليد آن و باب هم خيرات و رضاى حق سبحانه و تعالى در اطاعت امام است بعد از معرفت او و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هر كه اطاعت رسول كند اطاعت خداوند خود كرده است و كسى كه پشت كند و اطاعت نكند ما ترا نفرستاده ايم كه حافظ ايشان باشى بلكه بر تست كه رسالات ما را برسانى هر كه قبول كند به بهشت رود و هر كه نكند به جهنّم.

و حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله بكرّات و مرات امر به اطاعت ايشان فرمود و بيان

آياتى كه در وجوب متابعت ايشان آمده بود كردند به درستى و راستى كه اگر شخصى شبها به عبادت الهى باشد و روزها روزه باشد و جميع اموال خود را در راه خدا صرف كند و تا زنده باشد هميشه حج كند و نداند امامت ائمه خود را و همه اعمال خود را به گفته ايشان به جا نياورد او را حقى بر حق سبحانه و تعالى نيست كه لازم باشد كه او را ثواب دهد و از اهل ايمان

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 70

نيست و ليكن اگر مستضعف باشند و عداوت اهل بيت نداشته باشند و مدت عمر خود كارهاى خير كرده باشند حق سبحانه و تعالى بر سبيل تفضل ممكن است كه ايشان را به بهشت برد نه بر سبيل استحقاق چون امامت ائمه از اصول دين است و شرط جميع عباداتست مثلا اگر كسى مدّت عمر نماز بى وضو كرده باشد يقينا بر آن نمازها ثوابى ندارد بلكه مستحق عقوبت الهى است و ممكن است كه حق سبحانه بفضل و رحمت خود او را بيامرزد و به اسانيد صحيحه و كالصحيحه از ابو حمزه و غير او از فضلاى اصحاب حضرت امام زين العابدين و امام محمد باقر و امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهم منقولست كه فرمودند كه بهترين و فاضلترين مساجد و مواقع حطيم است و آن از ركن حجر است تا مقام ابراهيم عليه السّلام و اگر كسى هزار سال كم پنجاه سال مدت رسالت حضرت نوح يا مدت عمر دنيا يا صد سال على الروايات المختلفه روزها روزه باشد و شبها بر پا ايستاده تا صبح عبادت كند و چون

از دنيا برود و يكى از ائمه خود را نداند او را ثوابى نخواهد بود و از آن عبادات بهره نخواهد داشت.

(و كان امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه يقول انّ افضل ما يتوسّل به المتوسّلون الايمان باللَّه و رسوله و الجهاد فى سبيل اللَّه و كلمة الاخلاص فانّها الفطرة و اقام الصّلاة فانّها الملة و ايتاء الزّكاة فانّها من فرايض اللَّه عزّ و جلّ و الصّوم فانّه جنة من عذابه و حجّ البيت فانّه منفاة للفقر و مدحضة للذّنب و صلة الرّحم فانّها مثراة فى المال و منساة فى الاجل و صدقة السّرّ فانّها تطفئ الخطيئة و تطفئ غضب الرّبّ عزّ و جلّ و صنايع المعروف فانّها تدفع ميتة السّوء و تقى مصارع الهوان الا فاصدقوا فانّ اللَّه مع الصّادقين و جانبوا الكذب فانّه مجانب الايمان الا انّ الصّادق على شفا منجاة و كرامة الا انّ الكاذب

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 71

على شفا مخزاة و هلكة الا و قولوا خيرا تعرفوا به و اعملوا به تكونوا من اهله و ادّوا الامانة على من ائتمنكم و صلوا ارحام من قطعكم و عودوا بالفضل على من حرمكم) و بسند كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه افضل عباداتى كه متوسّلان به آن توسل جويند و آن را سبب نجات خود گردانند ايمان است به خدا و رسول به آن كه اعتقاد كند وجود واجب الوجود وحدت او را و او را عالم و قادر داند بعلم و قدرتى كه عين ذات اوست و يقين بداند رسالت حضرت سيّد المرسلين و عصمت او را صلّى اللَّه عليه و آله و اعتقاد كند به حقيّت

آن چه فرموده است از امامت ائمه اثنى عشر و ثواب و عقاب و غير آن از چيزهائى كه در قرآن و اخبار متواتره وارد شده است كه آن حضرت آن را فرموده اند ديگر جهاد فى سبيل اللَّه است هر گاه شرايط آن متحقق باشد.

ديگر كلمه اخلاص است و آن كلمه لا اله الا اللَّه است با شرايطش و از آن جمله شهادت بر رسالت و امامت است پس به درستى كه باين كلمه ظاهر مى شود كه بر فطرت اسلامست و جمعى اظهار كلمتين را جزو ايمان مى دانند و بعضى واجبى بر سر خود مى دانند و ظاهر اين حديث و امثال اين جزويت است.

ديگر به پاى داشتن نماز است يعنى نمازهاى پنجگانه يا مطلق نمازهاى واجب به درستى كه اقامت نماز ملت اسلام است يعنى دالّ است بر آن.

ديگر دادن زكات است اگر واجب باشد بر او به درستى كه زكات مال از جمله فرايض عظيمه الهى است تعالى شانه.

ديگر روزه است كه آن سپريست و حافظى است از عذاب الهى.

ديگر حج خانه كعبه است به درستى كه آن سبب رفع فقرست و ازاله گناهان.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 72

ديگر صله رحم است كه با خويشان خود نيكى كند بهر چه مقدورش باشد و به درستى كه آن سبب زيادتى مال و درازى عمر است.

ديگر تصدقات مستحبّه را مخفى دادنست زيرا كه گناهان را و آتش آنها را فرو مى نشاند و فرو مى نشاند غضب الهى را اگر مستحق غضب او شده باشد.

ديگر نيكيها كردنست زيرا كه دفع مى كند مرگ بد را و حفظ مى كند از بلاهاى كه سبب خواريست در دنيا و عقبى به درستى كه

البته راست بگوئيد كه حق سبحانه و تعالى با صادقانست و از دروغ اجتناب كنيد كه دروغ گو ايمان ندارد به خدا و به درستى كه راست گو نزديكست به نجات و كرامت الهى و به درستى كه دروغ گو نزديكست به خوارى دنيا و هلاك آخرت زنهار كه تا توانيد سخن خير بگوئيد تا معروف شويد به خوبى و عمل كنيد به خيرات تا از اهل خير باشيد و ادا كنيد امانت را بهر كه شما را امين كند و صله رحم كنيد خويشانى را كه از شما قطع كنند و تفضل كنيد بر كسانى كه شما را از خيرات خود محروم ساخته باشند و هر چه در اين حديث وارد شده است بر هر فقره از فقرات آن احاديث صحيحه بسيار وارد شده است و اكثر خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

(و روى معمّر بن يحيى قال سمعت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه يقول اذا جئت بالخمس الصّلوات لم تسال عن صلاة و اذا جئت بصوم شهر رمضان لم تسال عن صوم) و بسند صحيح مرويست از معمّر كه گفت شنيدم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه نمازهاى پنجگانه را تمام به جا آورده باشى حق سبحانه و تعالى ترا سؤال نخواهد كرد از نمازى ديگر و هر گاه روزهاى ماههاى رمضان را گرفته باشى ترا سؤال نخواهند كرد از روزه ديگر ظاهر اين حديث آنست كه از هيچ نماز و هيچ روزه ديگر سؤال نخواهند كرد خواه واجب و خواه سنّت و اين از تفضل الهى است هر چند

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 73

به سبب ترك واجبات

مستحق عقوبات الهى شده باشد تفضلا از او سؤال نخواهند كرد و ممكن است كه مراد عدم سؤال از نوافل باشد در صلاة و صوم چون واجبات ديگر نادر است و گاه گاهى واجب مى شود هر چند احاديث بسيار در مذمّت تارك سنن وارد شده است و خواهد آمد و ليكن به سبب ترك آن از ثوابها عظيمه خود را محروم ساخته است و مستحق عقوبات الهى نشده است مگر آن كه استخفاف كند به نوافل و ترك آنها را سهل داند كه در آن صورت به سبب استخفاف مستحق عقوبت مى شود.

(و روى عن عائذ الاحمسىّ انّه قال دخلت على ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه و انا اريد ان اساله عن الصّلاة فبدانى فقال اذا لقيت اللَّه عزّ و جل بالصّلوات الخمس لم يسالك عمّا سواهنّ) و مرويست بسند صحيح از عائذ و او صاحب كتاب معتمد است كه گفت داخل شدم بر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و مى خواستم كه سؤال كنم از آن حضرت از نماز يعنى نمازهاى سنت كه بسيار بود كه بخواب مى رفتم و نماز شب نمى كردم و مى ترسيدم كه مبادا مستحق عقوبات الهى باشم و در راه نيز با رفقا مى گفتم كه مسأله مى خواهم از حضرت بپرسم كه شايد سبب فرج همه باشد چنانكه در اخبار كالصحيحه ديگر از او وارد شده است پس حضرت از روى اعجاز فرمودند بى آن كه من از آن حضرت سؤال كنم كه هر گاه نمازهاى پنجگانه را كرده باشى با شرايط در روز قيامت كه حق سبحانه و تعالى حساب خلايق خواهد فرمود ترا سؤال نخواهد كرد از نمازهاى ديگر يعنى

مستحبات يا اعم از واجبات ديگر و مستحبات از صلوات يا اعم از ساير عبادات تفضلا چنانكه ظاهر جوابست هر چند سؤال از مستحبات فقط بود و ظاهرا غرض از مبهم بودن آنست كه آدمى در ميان خوف و رجا باشد و اعتماد [به خوبيهاى خود

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 74

نكند] و چنانكه خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

[سبك شمردن نماز]

(و روى عن مسعدة بن صدقة انّه قال سئل ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه ما بال الزّاني لا تسمّيه كافرا و تارك الصّلاة تسمّيه كافرا و ما الحجّة فى ذلك فقال لأنّ الزّاني و ما اشبهه انّما يجعل ذلك لمكان الشّهوة لأنّها تغلبه و تارك الصّلاة لا يتركها الّا استخفافا بها و ذلك لأنّك لا تجد الزّاني يأتى المرأة الّا و هو مستلذ لإتيانه إيّاها قاصدا إليها و كلّ من ترك الصّلاة قاصدا لتركها فليس يكون قصده لتركها اللّذّة فاذا نفيت اللّذّة وقع الاستخفاف و اذا وقع الاستخفاف وقع الكفر) و بسند صحيح منقولست از مسعده و بعضى ذكر كرده اند كه بد مذهب است اما ارباب حديث كتاب او را اعتبار كرده اند أو گفت كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه چرا زنا كاره را كافر نمى نامى و تارك نماز را كافر مى نامى و حجت بر اين چه چيز است حضرت فرمودند كه زيرا كه شخصى كه زنا مى كند يا لواطه مثلا نمى كند امثال اين اعمال قبيحه را مگر از جهت غلبه شهوت و كسى كه ترك نماز مى كند ترك نمى كند آن را مگر از روى استخفاف به آن زيرا كه شخصى كه زنا مى كند شهوت عظيم بر او غلبه مى كند به

مرتبه كه كور و كر مى شود و آن عمل قبيح را به جا مى آورد و به مرتبه نمى رسد كه اختيار نداشته باشد و اگر نه معاقب نمى بود و كسى كه ترك نماز مى كند شهوتى بر او غلبه نمى كند بلكه به محض استخفاف نماز آن را نمى كند و هر گاه استخفاف واقع شود كفر واقع مى شود بدان كه ظاهر حديث مخالف است با احاديث بسيار بلكه با اجماع مسلمين كه تارك الصّلاة كافر نيست بلكه فاسق است پس حمل كرده اند اين خبر را بر صورتى كه نماز در نظر او سهل باشد و ترك آن را حلال داند چنانكه از آخر

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 75

خبر ظاهر مى شود يا حمل مى كنند آن را بر مبالغه كه گويا كافر است و اين اظهر است چنانكه در همه كباير وارد شده است كه كفر است و در اصطلاح حديث كفر را بر چند معنى اطلاق مى كنند يكى كفر فعل كباير و هر دو توجيه خوبست پس اگر تارك نماز حلال داند ترك آن را كافر است و اگر حلال نداند بمنزله كافر است.

چنانكه روايت كرده است كلينى بسند صحيح از عبد اللَّه بن سنان كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه مرتكب شود گناه كبيره از كباير را و بميرد آيا او را از اسلام بيرون مى برد و اگر او را عذاب كنند مانند عذاب مشركان ابد الآباد معذّب خواهد بود يا عذاب او را مدتى و انقطاعى خواهد بود پس حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه گناه كبيره بكند از جمله كباير و آن را حلال داند از

اسلام بدر مى رود و معذّب خواهد شد به سخت ترين عذابها ابد الآباد و اگر معترف باشد كه گناه كرده است و توبه نكرده بميرد از ايمان بدر رفته است و از اسلام بدر نرفته است و عذاب اين سبكتر است از عذاب سابق و به همين مضمون روايت كرده است مسعدة بن صدقه كه راوى حديث متن است.

و در حديث حسن كالصحيح وارد شده است از عبيد بن زرارة كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از گناهان كبيره پس حضرت فرمودند كه در كتاب حضرت امير المؤمنين است كه گناهان كبيره هفت است.

اوّل: كفر به خداوند عالميان.

دويم: قتل نفس.

سيم: عقوق پدر و مادر.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 76

چهارم: ربا گرفتن و بيع كردن جنس به جنس با زيادتى بعد از آن كه دانسته باشد كه حرام است.

پنجم: مال يتيمان را بظلم خوردن.

ششم: از حرب واجب گريختن.

هفتم: اعرابى شدن بعد از هجرت بسوى پيغمبر يا امام صلوات اللَّه عليهم.

عبيد مى گويد كه عرض نمودم كه اين هفت بزرگترين گناهانست حضرت فرمودند كه بلى گفتم كه يك درم از مال يتيم خوردن بظلم بزرگتر است يا ترك نماز حضرت فرمودند كه ترك نماز اعظم است عرض نمودم كه شما ترك نماز را از جمله كباير نشمرديد حضرت فرمودند كه اول چه گفتم عرض كردم كه كفر را فرموديد حضرت فرمودند كه تارك نماز كافر است و راوى مى گويد كه مراد حضرت آنست كه بى علّتى ترك كردن نماز كفر است و امثال اين خبر بسيار وارد است و همه ماوّل است به آن چه گذشت.

و در حديث صحيحى وارد است كه حضرت امام جعفر

صادق صلوات اللَّه عليه كباير را بيان فرمودند و فرمودند كه يكى از آنها ترك نماز است يا ترك واجبى از واجبات نماز زيرا كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه عمدا ترك كند نماز را پس او برى است از ذمت و عهد حق سبحانه و تعالى و از ذمت رسول صلّى اللَّه عليه و آله يعنى بدتر از كفار اهل ذمّتند چون ايشان در ذمت خدا و رسول داخلند و محتمل است كه مراد اين باشد كه حق سبحانه و تعالى بر او رحم نخواهد كرد و حضرت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله او را شفاعت نخواهد فرمود چنانكه خواهد آمد و از اين حديث ظاهر مى شود كه هر كه نماز صحيح نكند تارك الصّلاة است اگر عمدا ترك كند و اما اگر جاهل مسأله باشد مانند عوام كه ديده اند كه مردمان نماز

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 77

مى كنند ايشان نيز نمازى مى كنند و گمان ايشان اينست كه نماز ايشان نماز است ظاهرا چنين كسى داخل تارك الصلاة نباشد كه بمنزله كافر باشد اگر چه تارك الصّلاة بحسب واقع هست زيرا كه هر گاه مسائل نماز را بداند و ظاهر شود كه ركنى از اركان يا شرطى از شرايط بلكه واجبى از واجبات نكرده باشد يا حرامى را كرده باشد واجبست كه نمازها را همه قضا كند اما اگر عامى نماز عالمى را به بيند و بنحو او نماز كند اگر چه نداند كه كدام فعل واجب و كدام سنت و همه افعال را قصد وجوب كند ظاهرا صحيح باشد چنانكه از اخبار و آثار ظاهر مى شود

كه در زمان حضرات سيّد المرسلين و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم مدار بر اين بوده است و واجب و سنت را از هم فرق نمى كردند و همه را نيت وجوب مى توان كرد به آن كه آن چه مى كند فرد اكمل نماز باشد چنانكه إن شاء اللَّه در افعال صلاة مذكور خواهد شد.

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ليس منّي من استخفّ بصلوته لا يرد علىّ الحوض لا و اللَّه ليس منّي من يشرب مسكرا لا يرد علىّ الحوض لا و اللَّه) در فقه رضوى و در دو حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما وارد است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه از من نيست و از امّت من نيست كسى كه سبك داند يا سبك بفعل آورد نماز خود را به آن كه ترك نماز كند يا ترك واجبى از واجبات آن كند و ممكن است كه شامل مستحبات نماز نيز باشد بر سبيل مبالغه و در حوض كوثر بر من وارد نخواهد شد نه و اللَّه و از من يا امّت من نيست كسى كه مست كننده را بخورد خواه شراب انگور يا شراب عسل و خرما و مويز يا بوزه و دور نيست كه شامل غير مايع بالاصاله نيز باشد مانند بنك و بيش و غير آن هر چه عقل را زايل گرداند چنانكه ظاهر عبارت حديث است

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 78

و حديثى نديده ام كه مراد از مسكر مايع بالاصاله است «هر» چند جمعى گفته اند و در حوض كوثر بر من وارد نخواهد شد نه

و اللَّه و ممكن است كه مراد قبل از شفاعت يا رحمت الهى باشد و مراد اين باشد كه تارك الصلاة و شارب الخمر هر چند اعمال خير بسيار كرده باشند مستحق دخول جنت نيستند تا عذاب جهنم را نكشند و عدم استحقاق منافات ندارد كه به تفضّل يا به شفاعت مستحق دخول جنت شود و اللَّه تعالى يعلم و قريب باين حديث من حيث اللفظ و همين اين معنى روايت كرده است كلينى در حسن كالصحيح از آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه انّ شفاعتنا لا تنال مستخفّا بالصّلاة) و بسند صحيح از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه چون پدرم نزديك شد به رفتن از دار دنيا بمن گفت كه اى فرزند شفاعت ما نمى رسد به كسى كه نماز را سبك داند يا سبك كند و اين نيز محمول است بر آن كه قطع نظر از رحمت الهى مستحق شفاعت ما نيست پس ممكن است كه حق سبحانه و تعالى بر او رحمت كند و ببخشايد يا رحمت كند و رخصت دهد ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم را در شفاعت و اين تاويلات بنا بر آنست كه متواتر است از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه فرمودند كه شفاعت خود را ذخيره كرده ام از جهت اصحاب كبائر از امّتم و اگر چه ممكن است كه آن عام مخصّص باشد باين اخبار و ليكن به سعت رحمت الهى تعالى شانه أنسب است تاويل اول و اللَّه تعالى يعلم.

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من اتّقى على

ثوبه فى صلاته فليس للَّه اكتسى) و منقولست كه آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه ملاحظه تضييع جامه كند در نمازش به آن كه بر خاك نماز نكند

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 79

مثلا كه مبادا گرد آلود شود پس آن جامه را از جهت حق سبحانه و تعالى نپوشيده است كه اگر از جهت رضاى او پوشيده مى بود نماز را بهتر از جامه رعايت مى نمود چون شكستگى و خاكسارى در نماز مطلوبست و دلالت مى كند بر آن كه مى بايد مؤمنان جامه را از جهت رضاى الهى به پوشند كه در آن جامه عبادت كنند و فرج خود را از نامحرم به پوشانند بلكه اگر از جهت دفع گرما و سرما نيز پوشند مى بايد كه قصد كنند كه چون حق سبحانه و تعالى امر فرموده است بحفظ بدن تا عبادت تواند كرد بنا بر اين جامه مى پوشم بلكه اگر جامهاى نفيس پوشد و قصد عزت ايمان و علم كند چون در نظر اكثر مردمان كسى كه چركن است بى اعتبار است و اين معنى سبب بى اعتبارى علم مى شود خوبست پس جامهاى زينت را هم بقصد رضاى الهى به پوشد چنانكه گذشت كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم زينت مى فرموده اند باين قصد اما نهايت اشكال دارد اين قصد و وقتى ظاهر مى شود كه در اين قصدها صادقست كه جامهاى زبون و خوب همه نزد او يكسان باشد بلكه از زبون محظوظتر باشد و اين معنى بعد از مجاهدات و رياضات بسيار حاصل مى شود و نفس و شيطان در امثال اين امور مكرهاى بسيار دارند مى بايد كه زود بزود فريب آنها را نخورد و

اعمال خود را معلول و معيوب داند چنانكه غالبا چنين است و كسانى كه از اين امور ايمنند امورى ديگر هست اعظم از آنها كه از آنجا نيز بغير از حول و قوت الهى چيزى ديگر به فرياد ايشان نمى رسد و نمى تواند رسيد و اخبار در جامهاى نماز مختلف است در بعضى از اخبار امر به جامه خشن و زبون شده است و در بعضى امر به جامهاى نفيس شده است و دور نيست كه نسبت به افراد مردمان مختلف شود و هم چنين بحسب احوال هر شخص نيز مختلف مى شود و الانسان على نفسه بصيرة خود حال خود را بهتر مى داند و راه شكستگى اسلم است غالبا و اللَّه تعالى يعلم.

[حق سبحانه و تعالى نماز را بر ده وجه مقرر ساختند]

(و روى زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه قال فرض اللَّه عزّ و جلّ الصّلاة و سنّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله عشرة اوجه صلاة السّفر و صلاة الحضر و صلاة الخوف على ثلاثة اوجه و صلاة كسوف الشّمس و القمر و صلاة العيدين و صلاة الاستسقاء و الصلاة على الميّت) و بسند صحيح از زرارة منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى نماز را واجب گردانيدند بر سبيل اجمال و حضرت سيّد المرسلين صلوات اللَّه عليه و آله ده وجه مقرر ساختند بعنوان تفويض يا به آن كه در قرآن مجيد مجمل بود و جبرئيل تفصيل آن را از جهت حضرت بيان كرد هم چنان كه اكثر واجبات در قرآن مجمل است و در سنت مفصل است از آن جمله نماز سفر و نماز حضرت را مقرر ساختند چنانكه

سابقا گذشت كه حق سبحانه و تعالى ده ركعت مقرر ساخته بودند و حضرت هفت ركعت زياد فرمودند يك ركعت شام را بحال خود گذاشتند در سفر و حضر و شش ركعت ديگر را در حضر مقرر ساختند و در سفر انداختند و ديگر نماز خوف را بر سه وجه مقرر ساختند ممكن است كه مراد اين باشد كه آيه كه نازل شد از جهت نماز خوف مجمل بود حضرت به سه عنوان نماز گذاردند در ذات الرقاع و بطن النخل و عسفان هر يك را به عنوانى كه آيه بر آن منطبق مى شود چنانكه در نماز خوف خواهد آمد و ممكن است كه مراد حضرت از سه نماز غير اين سه نماز باشد و آن نيز بر سه وجه است.

يكى آن كه در برابر يكديگر ايستاده باشند سجده بر قربوس زين كنند.

و دويم آن كه به ايما كنند.

و سيم آن كه به تسبيح و تكبير كنند و ممكن است كه مراد همه باشد به آن كه نماز ذات الرقاع و اخوانش را يكى حساب كنند و نماز با ركوع و سجود را

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 81

يكى و نماز تسبيح را يكى و بنا بر اين حمل مى بايد كرد كه مراد از ده وجه كه آن حضرت مقرر ساختند اكثر آن مراد باشد چون نماز سفر و ذات الرقاع در قرآن واقع شده است يا آن كه بگوئيم كه هر چند در قرآن واقع شده بود اما كيفيتش مجمل بود از بيان آن حضرت ظاهر شد.

ديگر نماز كسوف آفتاب و خسوف ماهست.

ديگر نماز عيد ماه رمضان و عيد قربانست.

ديگر نماز طلب باران است.

و ديگر نماز

بر ميّت است.

چنانكه گذشت و باقى خواهد آمد در محال خود إن شاء اللَّه تعالى مفصلا مع الشرائط.

و آن چه ميان علما در تقسيم مشهور است آنست كه نمازهاى واجب بر هفت قسم است كه بحسب كيفيات مختلفند نماز يوميه و جمعه و عيدين و آيات كه شامل كسوف و خسوف و زلزله و ساير اخاويف سماويست ديگر نماز طوافست و نماز ميّت و نمازى را كه مكلّف بر خود لازم سازد بنذر و عهد و يمين يا بر او لازم شود مثل نماز قضا و نماز احتياط و نماز قضاى پدر و نماز استيجار و همه خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى مفصلا.

[سجده كردن بر زمين فريضه است و بر غير زمين سنت است ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه السّجود على الارض فريضة و على غير الارض سنّة) و حضرت صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سجده كردن بر زمين فريضه است و بر غير زمين سنت است بعضى گفته اند كه مراد ازين خبر آنست كه سجده كردن بر زمين ثواب واجب دارد و بر غير زمين ثواب سنت دارد و اظهر آنست كه آن چه حق سبحانه و تعالى مقرر ساخته بود سجده بر زمين فقط بود و حضرت سيّد المرسلين به سبب تفويض بر امّت موسّع ساخت كه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 82

سجده توانند كرد بر چيزى كه از زمين روييده باشد كه نخورند و نپوشند و قرينه اين معنى آن كه چون صدوق در حديث سابق تفويض نمازها را ذكر كردند تفويض محل سجده را نيز بيان كرد و اگر نه مناسبت نداشت اين حديث را در اينجا ذكر كردن بلكه مى بايست كه در باب ما يسجد عليه ذكر كند و صدوق

اين حديث را مرسلا در علل ذكر كرده است و در آخر چنين گفته است كه و على غير ذلك سنة.

و كلينى از محمد بن يحيى روايت كرده است مرسلا و به جاى عبارت مذكوره و على الخمرة سنة ذكر كرده است و خمره سجاده صغيرى بوده است كه از حصير مى بافته اند از جهت موضع سجده و با خود مى داشته اند مثل مهر الحال چون هنوز حضرت سيّد الشهداء كربلا را مشرف نگردانيده بودند و بنا بر اين عبارت احتمال معنى ثانى دارد چون در احاديث صحيحه وارد شده است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه

جعلت لي الارض مسجدا و طهورا

يعنى حق سبحانه و تعالى زمين را از براى من چنين مقرر ساخت كه بر او سجده كنم اگر چه محتمل است كه مراد اين باشد كه از جهت من موسع شد كه هر جائى از زمين كه خواهد نماز كنم نه مثل يهود و نصارى كه نماز ايشان در غير بيع و كنايس ايشان صحيح نيست و ليكن تعميم انسب است و احتمال ديگر هست كه حق سبحانه و تعالى واجب گردانيد كه سر بر زمين گذارند بر هر چه باشد حضرت صلّى اللَّه عليه و آله مقرر ساختند كه بر زمين و سجاده پاك باشد يا سنت است كه پاكيزه باشد و اول اظهر است از اين دو معنى و اللَّه تعالى يعلم.

باب فضل الصّلاة

[اجر كامل در نماز كامل ]

(قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله الصّلاة ميزان فمن وفّى استوفى يعنى بذلك ان يكون ركوعه مثل سجوده و لبثه فى الاولى و الثّانية سواء و من و فى بذلك استوفى الاجر) بابى است

در فضيلت نماز اعم از واجب و سنت منقولست بروايت سكونى كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه نماز بمنزله ترازو است پس كسى كه تمام مى دهد تمام مى ستاند گوييا در يك سر زر است و در يك سر متاع هر چند زر بيشتر است متاع بيشتر مى گيرد يا آن كه در يك كفه سنگ است كه آن اعمال ناشايست است و در سرى ديگر ثوابست پس هر چند كه نماز سنگين تر است ثواب بيشتر است و بنا بر اين حل وفّى را مشدّد خواندن بهتر است و صدوق چنين تفسير كرده است كه ركوع و سجود و قرائت بمنزله بندهاى ترازو است پس ترازوئى كه بندهاى او مساويست درست است و راست مى گويد و اگر كوتاه و دراز است در آن خلل مى رود و محتمل است كه نماز ميزان ايمان است پس هر كه ايمان او صحيح تر است نمازش طولانى تر است و هر كه نمازش كوتاه تر است ايمانش ناقص تر است و اين معنى اظهر است بحسب معنى و اول بحسب لفظ و اختيار اين معنى كه صدوق كرده است ظاهرا سببش اين باشد كه روايتى وارد شده است در نماز شب كه مى بايد ركوع و سجود و قرائت آن مساوى باشد و اين معنى در نماز نافله خوبست اما در نماز فريضه كه در آن جماعت و تخفيف

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 84

مطلوبست صحيح نيست مگر آن كه حمل بر منفرد و نافله كند و آن نيز خلاف ظاهر لفظ است از وجوه شتى و اللَّه تعالى يعلم با آن كه مناسب معنى او نبود در اول فضل صلاة نقل كردن

بلكه مى بايست در باب سابق ذكر كند يا در آخر اين باب.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه انّ طاعة اللَّه و عزّ و جلّ خدمته فى الارض و ليس شى ء فى خدمته يعدل الصّلاة فمن ثمّ نادت الملائكة زكريّا و هو قائم يصلّى فى المحراب) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه فرمان بردارى الهى بمنزله خدمتى است كه بندگان آقايان خود را كنند در زمين و هيچ خدمتى از خدمات برابرى نمى كند با نماز چون قربى كه از نماز حاصل مى شود بنده را بجناب اقدس الهى از هيچ عبادتى آن قرب حاصل نمى شود و لهذا مقربان درگاه الهى هر شب هزار ركعت نماز مى كردند چنانكه در اخبار مستفيضه وارد است كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم هر شب هزار ركعت نماز مى كردند و از اين جهت است كه فرشتگان حضرت زكريا را بشارت دادند به فرزند در وقتى كه در محل عبادت خود نماز مى كرد و نماز سبب استجابت دعاى او شد.

(و قال النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله ما من صلاة يحضر وقتها الّا نادى ملك بين يدى النّاس أيّها النّاس قوموا إلى نيرانكم الّتى أوقدتموها على ظهوركم فاطفئوها بصلاتكم) و به اسانيد قويّه منقول است از عبد اللَّه بن سنان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و طريق صدوق بعبد اللَّه صحيح است و ظاهر آنست كه صدوق از كتاب او نقل كرده باشد كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه نيست نمازى كه وقت آن داخل شود مگر آن كه ملكى مقرر است كه مى آيد در برابر مردمان و فرياد

لوامع

صاحبقرانى، ج 3، ص: 85

مى كند كه اى گروه آدميان برخيزيد و متوجه آتش هايى شويد كه بر پشتهاى خود به سبب معاصى افروخته ايد آن آتشها را بنور نماز فرو نشانيد كنايه است از آن كه نماز سبب محو سيّئات مى شود چنانكه احاديث متواتره بر اين معنى وارد شده است با ظاهر آيه إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ كه حسنات مطلقا يا خصوص نمازها محو مى كنند گناهان را.

(و دخل رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله المسجد و فيه ناس من اصحابه فقال تدرون ما قال ربّكم قالوا اللَّه و رسوله اعلم فقال انّ ربّكم يقول انّ هذه الصّلوات الخمس المفروضات من صلّاهنّ لوقتهنّ و حافظ عليهنّ لقيني يوم القيمة و له عندى عهد ادخله به الجنّة و من لم يصلّهنّ لوقتهنّ و لم يحافظ عليهنّ فذاك إليّ ان شئت عذّبته و ان شئت غفرت له) و بسند صحيح منقول است از فضيل بن يسار از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله داخل شدند در مسجد و در آنجا جماعتى از اصحاب آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله بودند پس حضرت فرمودند كه مى دانيد كه حق سبحانه و تعالى چه فرموده است صحابه گفتند خدا و رسولش اعلمند پس حضرت فرمودند كه پروردگار شما مى فرمايد كه اين نماز پنجگانه واجب را هر كه در اوقات خود به جا آورد و محافظت نمايد بر ايشان به آن كه با شرايط واجبه يا اعم از واجبه و مستحبات مؤكّده به جا آورد چون بنده مرا در روز قيامت يا بعد از مرگ ملاقات كند يعنى ملاقات جزاى عمل كند تجوزا

شائعا آن بنده را نزد من عهدى هست كه او را داخل بهشت كنم البته چون من اين وعده را كرده ام و وفا به وعده بر من واجبست و مخالفت آن بر من محال است و كسى كه اين نمازها را در اوقات فضيلت يا اعم از آن به جا نياورده باشد هر چند قضا كرده باشد على الظاهر و يا محافظت بر

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 86

آن ننموده باشد پس كار آن بنده با منست اگر خواهم او را به عدل خود عذاب مى كنم و اگر خواهم بفضل خود او را مى آمرزم و همين مضمون در دو حديث صحيح ديگر مرويست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و آله.

(و قال الصادق صلوات اللَّه عليه اوّل ما يحاسب به العبد على الصّلاة فاذا قبلت قبل ساير عمله و اذا ردّت عليه ردّ ساير عمله و قال صلوات اللَّه عليه انّ العبد اذا صلّى الصّلاة فى وقتها و حافظ عليها ارتفعت بيضاء نقيّة تقول حفظتنى حفظك اللَّه و اذا لم يصلّها لوقتها و لم يحافظ عليها ارتفعت سوداء مظلمة تقول ضيّعتني ضيّعك اللَّه) و آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اوّل چيزى كه حساب مى كنند در روز قيامت بنده را حساب نماز است پس اگر نمازها مقبول شد باقى اعمال را به تفضل قبول مى كنند و اگر نماز مردود شد بر او ساير اعمال او مردود مى شود پس حضرت فرمودند كه هر گاه بنده نماز را در وقت خود به جا آورد و محافظت كند بر او به آن كه با آداب و شرايط به جا آورد يا در وقت فضيلت به جا آورد نماز را

به آسمان مى برند روشن و پاكيزه و نماز به زبان حال يا مقال مى گويد كه مرا حفظ كردى خداوند عالميان ترا حفظ كند و اگر در وقت فضيلت يا عم به جا نياورده باشد و محافظت بر آداب و شرايط آن نكرده باشد يا در وقت فضيلت به جا نياورده باشد بى ضرورتى آن نماز بالا مى رود تيره و در بعضى از نسخ به جاى ارتفعت رجعت وارد شده است يعنى بر مى گردد سياه و تاريك و مى گويد مرا ضايع كردى حق سبحانه و تعالى ترا ضايع گرداند.

و مضمون اين حديث را شيخان از ابو بصير روايت كرده اند بسند موثق و قريب باين صدوق روايت كرده است بسند قوى از هشام و چون سند صدوق به هشام صحيح است حكم به صحت آن مى توان كرد و مضمونش در فقه رضوى

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 87

واقع است.

و صدوق و كلينى بسند صحيح روايت كرده اند از ابى بصير و هارون بن خارجه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه ملكى موكل است بر نماز بنده كه كارى ديگر ندارد و چون بنده از نماز فارغ مى شود آن ملك نماز را گرفته بالا مى برد و پس اگر قابليت قبول دارد مقبول مى شود و اگر قابليت قبول ندارد به آن ملك خطاب مى رسد كه اين نماز را رد كن بر بنده من پس آن ملك مى آورد و بر روى او مى زند و مى گويد بدا حال تو هميشه من تعب مى كشم از جهت تو و ظاهر اين اخبار تجسم اعمال است و استبعادى ندارد كه چيزى در اين نشأه از قبيل اعراض باشد و در آن نشأه از

قبيل جواهر باشد چنانكه مجربست زياده از هزار مرتبه كه اگر در روزى علوم حقيقيه منكشف شده است يا ربطى بجناب اقدس الهى به همرسيده در شب سابق آن روز در واقعه ديده ام كه در ميان آب صافى ام و امثال اين وقايع فوق حد حصر بر بنده واقع شده است پس محتمل است كه در آن نشأه همگى اعمال بصورت حوران و غلمان شوند و در قبر كه عالم برزخ است با اين كس باشند و محتمل است كه حق سبحانه و تعالى به سبب اعمال صالحه صور حسنه بيافريند و ليكن بعيد است از حيثيت ظاهر اخبار و عالم خواب و در واقع لازم نيست كه حقيقت اين را بدانند بلكه لازمست اعتقاد كردن كه چنين مى شود چون اخبار متواتره بر آن واقع شده است و اللَّه تعالى يعلم.

و اما بالا بردن ممكن است كه مراد بالا بردن نامه عمل باشد يا كنايه از قبول باشد و برگشتن كنايه از عدم قبول و ظاهرا مرتبه قبول غير مرتبه اجزا باشد به آن كه اگر نمازها با شرايط مستحبه از اخلاص تام و حضور قلب تام و ساير مستحبات مؤكده باشد مقبول شود و به سبب آن ساير اعمال مقبول شود و

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 88

محتمل است كه مراد از قبول در اينجا اجزا باشد به آن كه مشتمل باشد بر واجبات و بس و اين معنى نيز مشكل است چنانكه مشاهد است از اكثر فضلا در مساهله اخذ مسائل و غير آن از قرائت و ساير شرايطى كه مذكور خواهد شد چه جاى عوام.

و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اقرب ما يكون العبد إلى

اللَّه عزّ و جلّ و هو ساجد قال اللَّه تعالى وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ

بسند صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه نزديكترين احوال بنده بحق سبحانه و تعالى حالتى است كه او در سجده باشد و صدوق تا اينجا را از حديث نقل كرده است ظاهرش آنست كه استشهاد به آيه از صدوق باشد يا آن كه خبرى ديگر باشد و اين حديث را با آيه كلينى رحمه اللَّه تعالى در قوى كالصحيح و صدوق در صحيح از وشاء روايت كرده است از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه و دور نيست كه سهو از نساخ شده باشد يا صدوق آيه را بحديث حضرت صادق صلوات اللَّه عليه منضم كرده باشد و ظاهر آيه آنست كه سجده كن و قرب به همرسان يعنى از سجده و ممكن است كه مراد از سجده نماز باشد يا سجده نماز باشد يا اعم از سجده نماز و سجده شكر باشد و اين اظهر است و محتمل است كه مراد اين باشد كه سجده يا نماز را بكن و خالص ساز آن را از جهت حق سبحانه و تعالى و ليكن اول اظهر است.

[نماز با ملائكه ]

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه ما من عبد من شيعتنا يقوم إلى الصّلاة الّا اكتنفته بعدد من خالفه ملائكة يصلّون خلفه و يدعون اللَّه عزّ و جلّ له حتّى يفرغ من صلاته) و بسند قوى كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر بنده از شيعيان ما كه برخيزد به نماز البته حق سبحانه و تعالى بعدد سنّيان يا بعدد غير شيعيان اثنى عشرى از جميع

لوامع

صاحبقرانى، ج 3، ص: 89

عالميان فرشتگان مى فرستد كه در عقب او نماز كنند و از جهت او دعا كنند تا او از نماز فارغ شود.

[يك نماز فريضه بهتر است از بيست حج ]

(و روى عن الصّادق صلوات اللَّه عليه صلاة فريضة خير من عشرين حجّة و حجّة خير من بيت مملوّ ذهبا يتصدّق منه حتّى يفنى) و بسند قوى كالصحيح و بسيار صحيح و موثق كالصحيح و قوى نيز منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه يك نماز فريضه بهتر است از بيست حج و يك حج بهتر است از خانه پر از طلا كه همه را تصدق نمايند در راه رضاى الهى تا اخر شود و در روايات اخير حتّى لا يبقى منه شى ء وارد است يعنى تا چيزى از آن نماند و چون اين خبر بحسب ظاهر منافات دارد با خبر مشهور افضل الاعمال احمزها و شك نيست در آن كه جفاى حج بسيار بيش از نماز است علما تاويلات كرده اند اين خبر را به آن كه بر تقدير صحت مراد آنست كه افضل هر عملى مشكلترين آن عمل است مثل صوم تابستان بهتر است از صوم زمستان و در نماز بر عكس و حج پياده بهتر است از سواره و امثال اين تاويلات و فى الحقيقه اين شبهه عمر بن الخطاب است كه حىّ على خير العمل را از اذان انداخت كه چون نماز بهتر از جهاد و حج باشد، و ملاعين اهل سنت كه اهل بدعتند متابعت آن ملعون نمودند و ظاهر ساختند كه اعتقاد ايشان اينست كه عمرا علم است از خدا و رسول و ندانستند كه ايشان چه خبر دارند از

نماز و صعوبت آن چنانكه معلوم نيست كه از صحابه آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله يك كس يك نماز با شرايط كرده باشد بغير از حضرت امير المؤمنين و ساير ائمه معصومين سلام اللَّه عليهم چنانكه ان شاء اللَّه خواهد آمد پس نماز صحيح جهاد اكبر است با نفس و شيطان و به مراتب شتى از جهاد اصغر مشكلتر است.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 90

شبهه ديگر آن كه هر گاه نماز فريضه بهتر از بيست حج باشد و حج مشتمل است بر نماز فريضه تفضيل شى ء بر نفس آن شى ء و غير آن لازم مى آيد و جواب گفته اند:

أولا كه مراد از نماز نماز يوميه است و استبعادى نيست در آن كه نماز يوميه بهتر از نمازهاى ديگر باشد چنانكه از اخبار نيز ظاهر مى شود و خواهد آمد.

ثانيا آن كه مراد از بيست حج بيست حج قطع نظر از نماز باشد چون حق سبحانه و تعالى از جهت هر فعلى از افعال حج ثوابى مقرر ساخته است ثوابى كه از جهت نماز مقرر ساخته است بهتر است از بيست برابر ثوابهائى كه از جهت ساير اعمال حج مقرر ساخته است چنانكه در بسيارى از اخبار چنين تاويل كرده اند مثل خبر

«نيّة المؤمن خير من عمله»

و غير آن كه إن شاء اللَّه تعالى خواهد آمد و جمعى حمل كرده اند حج را بر سنتى و ظاهرا مراد حج واجب باشد.

چون از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه يك حج بهتر است از دنيا و آن چه در آنست و يك نماز فريضه بهتر است از هزار حج و در اين حديث مراد حج سنت است

و اگر چه ممكن است كه حمل كنند بر حج واجب و نسبت به اشخاص مختلف باشد چون ظاهر آنست كه شخصى كه نمازش بهتر از هزار حج باشد حج او نيز بهتر از دنيا و ما فيها باشد كه در راه خدا صرف نمايند تا زيادتى داشته باشند بر اشخاصى كه نماز ايشان بهتر از بيست حج است و حجى بهتر از خانه پر از زر كه در راه خدا بدهند و اين دادن را در هر دو صورت حمل كرده اند بر غير صدقات واجبه مثل زكات و خمس و ظاهرا در كار نباشد چه استبعادى نيست در آن كه بعضى از سنتيها بهتر از بعضى از

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 91

واجبات باشد چنانكه ثواب سلام كردن بيشتر از ثواب جواب دادنست به نود و هشت مرتبه با آن كه جواب واجبست و چنانكه مهلت دادن قرض دار پريشان واجبست و بخشيدن مال را به او سنت است و اين سنت بهتر از آن واجبست چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه:

[دو ركعت نماز براى خدا]

(و ان كان ذو عسرة فنظرة إلى ميسرة و ان تصدّقوا خير لكم، و قال صلوات اللَّه عليه إيّاكم و الكسل فانّ ربّكم رحيم يشكر القليل انّ الرّجل ليصلّي الرّكعتين يريد بهما وجه اللَّه تعالى فيدخله اللَّه بهما الجنّة و انّه ليتصدّق بالدّرهم تطوّعا يريد به وجه اللَّه عزّ و جلّ فيدخله اللَّه به الجنّة و انّه ليصوم اليوم تطوعا يريد به وجه اللَّه عزّ و جلّ فيدخله اللَّه به الجنّة) و بسند كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه زنهار كه دور باشيد از

كسل و تنبلى در امور اخروى و دنيوى به درستى كه پروردگار شما مهربانست و اندك عملى را جزاهاى عظيم مى دهد به درستى و راستى كه بسيار است يا چنين است كه بنده دو ركعت نماز مى كند بقصد رضاى الهى و حق سبحانه و تعالى به سبب اين دو ركعت نماز او را داخل مى كند در بهشت و به درستى كه بنده يك درم تصدق مى كند تصدق سنت و غرضش محض رضاى الهى است و حق سبحانه و تعالى او را داخل مى كند در بهشت به سبب آن شاهى، و به درستى كه يك روز روزه مى گيرد و غرضش محض رضاى حق سبحانه و تعالى است و حق سبحانه و تعالى او را به بهشت مى برد.

و از اين حديث ظاهر مى شود كه آن چه مطلوب الهى است اخلاص است به آن كه اصلا غرضش ثواب و خلاصى از عقاب نباشد و آن كه در بسيارى از اخبار بلفظ وجه واقع شده است بنا بر مجاز شايع است ميان عرب و عجم كه مى گويند فلانى به روى فلانى اين كار را كرد يعنى محض خاطر او يا شرم از روى

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 92

او كرد و اين معنى حياست كه در اخبار بسيار وارد شده از حضرات سيّد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم كه فرموده اند كه عبادت را چنان كنيد كه گويا خداوند خود را مى بينيد پس اگر شما او را نه بينيد او شما را مى بيند و مستلزم حضور قلب نيز هست چون هر گاه بنده خداوند خود را حاضر داند و از جهة او كارى كند البته با حضور قلب خواهد بود

خصوصا نماز كه اكثرش مناجاتست با حق سبحانه و تعالى و هر گاه شخصى با ادنى كسى سخن كند البته متوجه او مى شود و هر گاه سخن با جناب اعظم الاعظمين و اجل الاجلين كند و داند كه با او مناجات مى كند البته مى بايد كه متوجه او باشد و در مناجات با او كاذب نباشد در امثال «وَجَّهْتُ وَجْهِيَ» «و إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» چنانكه مفصلا خواهد آمد در مواضع خود إن شاء اللَّه تعالى و احاديث در مذمّت كسل در امور آخرت و دنيا بسيار وارد شده است چنانكه در حديث حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر كه تنبلى كند از وضو و غسل و نماز پس در او خير و خوبى نيست از جهة امر آخرتش و كسى كه كسل ورزد از چيزى كه معاش دنيوى او به آن به اصلاح آيد پس در او خيرى نيست از جهة امر دنياى او پس كسى كه در هر دو كسل ورزد خسر الدنيا و الآخرة است و بعد از اين در باب تجارت احاديث در مذمت كسل خواهد آمد و قبح آن بديهى است و در دعاها بسيار وارد است آن كه پناه بحق سبحانه و تعالى برده اند از كسل.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه لا يجتمع الرّغبة و الرّهبة فى قلب احد الّا وجبت له الجنّة فاذا صلّيت فاقبل بقلبك على اللَّه عزّ و جلّ فانّه ليس من عبد مؤمن يقبل بقلبه على اللَّه عزّ و جل فى صلاته و دعائه الّا اقبل اللَّه عزّ و جلّ عليه بقلوب المؤمنين اليه و أيّده

لوامع

صاحبقرانى، ج 3، ص: 93

مع مودّتهم إيّاه بالجنّة) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه جمع نمى شود رغبت به رحمت الهى و خوف از بديهاى خود و از غضب الهى در دل احدى مگر آن كه بهشت از جهة او واجب مى شود پس چون نماز كنى دل خود را متوجه حق سبحانه و تعالى كن تا رغبت و رهبت به آيات وعد و وعيد حاصل شود يا بالخاصيّه حاصل مى شود هر چند نفهمد معنى آيات را و اين معنى مجربست پس به درستى كه نيست بنده مؤمن كه دل خود را در نماز متوجه حق سبحانه و تعالى كند مگر آن كه حق سبحانه و تعالى البته دلهاى مؤمنان را مايل به محبت او مى كند و محبت مؤمنان سبب دعاى ايشان است در دنيا و شفاعت ايشان است در آخرت و يا آن كه فايده دنيويست و با اين محبت حق سبحانه و تعالى بهشت نيز عطا مى فرمايد و صدوق در ثواب الاعمال به سندى كالصحيح از آن حضرت روايت كرده است كه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى هر بنده را كه عطا كند به او ورع و پرهيزكارى با ترك محبت دنيا البته بهشت عطا مى كند پس حضرت فرمودند كه من دوست مى دارم كه هر يك از شما كه متوجه نماز شويد دل خود را متوجه خداوند خود سازيد و دل را مشغول امور دنيوى مگردانيد كه هر مؤمنين كه دل خود را در نماز متوجه خداوند سازد حق سبحانه و تعالى نظر شفقت و مرحمت به جانب او مى كند و دوستى خود را در دل او در مى آورد و با دوستى

خود دلهاى مؤمنان را مايل به او مى كند كه او را دوست دارند و مظنون اين است كه هر دو يك حديث باشد و تغييرات از نساخ شده باشد و اللَّه تعالى يعلم و على أيّ حال ظاهر مى شود كه روح عبادت حضور قلب است و شكى نيست كه عبادت بى حضور قلب مقبول نيست و سبب قرب نمى شود و مقصود اعظم از عبادات قرب بندگان است بجناب اقدس أو اگر نماز با حضور قلب باشد البته نماز سبب

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 94

آن مى شود كه شياطين از بنده دور شوند و از او معاصى و مخالفت الهى واقع نشود چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ» يعنى به درستى كه نماز باز مى دارد و منع مى كند بنده را از جميع قبايح و هر آينه ذكر حق سبحانه و تعالى از هر چيزى اعظم است پس اگر در نماز بذكر الهى و با حضور قلب باشيد مطالب دنيوى و اخروى و قرب الهى كه اعظم مطالب است حاصل مى شود و ظاهر آيه كريمه «فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ» يعنى واى بر نمازگزارندگانى كه دل ايشان متوجه جناب اقدس او نباشد در هم چنين ظاهر آيه قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ نيز دلالت دارد يعنى بتحقيق كه رستگارى يافتند مؤمنانى كه در نماز خود با خشوعند و آن جمعى كه از لغو اعراض كنندگانند مطلقا خصوصا در نماز و آيات و اخبار در اين معنى زياده از حد حصر است و ليكن چون اين معنى

در نهايت صعوبتست نفس اماره و شيطان نمى گذارند كه اين معنى حاصل شود و مع هذا دلايل بر عدم لزوم مى گويند حق سبحانه و تعالى همه را بينا و شنوا كند تا فريب اين دشمنان عظيم نخورند بجاه محمد و آله الطّاهرين.

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اذا زالت الشّمس فتحت ابواب السّماء و أبواب الجنان و استجيب الدّعاء فطوبى لمن رفع له عند ذلك عمل صالح) و بسند صحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر گاه زوال شمس شود كه آفتاب از دايره نصف النّهار بگذرد و درهاى آسمان گشوده مى شود و درهاى بهشت مفتوح مى شود و دعاها مستجاب مى شود پس خوشا حال بنده كه در اين وقت عمل صالح او را بالا برند.

و ظاهرا مراد از گشودن درهاى آسمان و درهاى جنان اين باشد كه در

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 95

اين وقت حق سبحانه و تعالى بندگان را به خود خوانده و از جهة ايشان عباداتى كه سبب دخول بهشت است مقرر ساخته است و هم چنين دعاها وارد شده است و دعا مستجاب مى شود پس چون راه بندگان به عبادت و دعا داده اند گوييا كه در آسمان را از جهة صعود اعمال ايشان و قبول دعوات ايشان گشوده اند.

و محتمل است كه چون وقت نماز شود درهاى آسمانها را بگشايند و در غير وقت نمازها به بندند چنانكه احاديث بسيار وارد شده است كه دلالت مى كند بر آن كه آسمانها درها دارند و ممكن است كه مراد از سماوات آسمانهاى معنوى باشد چون آسمانهاى صورى محل رحمتهاى ظاهره اند آسمانهاى معنوى محلّ رحمتهاى معنوى باشند و

اين معنى نزد اين شكسته ظاهرتر است كما قال الحكيم الغزنوي

آسمانهاست در ولايت جان كارفرماى آسمان جهان

و اگر در امثال اين عبارات غور نكنند ظاهرا بهتر است و اللَّه تعالى يعلم.

[نماز بهترين عمل ]

(و سال معاوية بن وهب ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن افضل ما يتقرّب به العباد إلى ربّهم و احبّ ذلك إلى اللَّه عز و جلّ ما هو فقال ما اعلم شيئا بعد المعرفة افضل من هذه الصّلاة الا ترى انّ العبد الصّالح عيسى بن مريم عليه السّلام قال و أوصاني بالصّلاة) و به اسانيد صحيحه منقولست از ابن وهب كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از بهترين چيزى كه بندگان به آن تقرب جويند به پروردگار خود و محبوبترين آن نزد حق سبحانه و تعالى كدامست پس حضرت فرمودند كه نمى دانم بعد از معرفت عملى را كه بهتر ازين نماز باشد آيا نمى بينى كه بنده صالح الهى عيسى بن مريم گفت كه حق سبحانه و تعالى مرا وصيّت فرموده است و امر كرده به نماز و زكات تا زنده باشم و اين تتمه در كافى هست و در اينجا نيز

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 96

مراد است و بمنزله إلى آخرهاست در نقل آيات، و شيخ استشهاد آيه را ذكر نكرده است و اين حديث دلالت مى كند بر آن كه بهترين اعمال معرفت است و مراد از آن معرفت واجبه است از اعتقاد بوجود واجب الوجود و صفات ثبوتيه و سلبيه و معرفت نبى و ائمه صلوات اللَّه عليهم و اعتقاد بجميع آن چه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرموده است و ممكن است كه شامل فروع

دين نيز باشد و هيچ شك نيست كه معرفت واجبات بلكه مندوبات و مكروهات و محرمات افضل عباداتست و اگر چه معرفت اصول دين أوجب باشد و اشاره به آن شد در فوايد مقدّمه و دلالت مى كند بر آن كه بعد از معرفت نماز بهترين عباداتست و هيچ شك نيست كه قربى كه بنده را از نماز حاصل مى شود از هيچ عبادتى حاصل نمى گردد و آيات و اخبار متواتره بر اين معنى وارد است و دلالت دارد بر آن كه مى بايد كه همه عبادات را از روى تقرب به جا آورند خصوصا نماز را و لهذا علما در نيات قربة إلى اللَّه را اختيار كرده اند و معانى قربت قبل ازين مذكور شد و هيچ شك نيست كه هر چند اخلاص بيشتر باشد قرب بيشتر حاصل مى شود و اعلى مراتب اخلاص فناى فى اللَّه است كه بنده را مرادى نباشد بغير از رضاى الهى و محبت او و مراد خودش منظور نباشد حتى لذّت قرب و اين معنى ممتنع عاديست بدون رتبه محبّة كه عشق باشد و گذشت كه بچه عنوان تحصيل آن مى بايد كرد و اما استشهاد به آيه ازين حيثيت است كه حضرت عيسى از پيغمبران اولو العزم است مى فرمايد كه حق سبحانه و تعالى مرا امر فرموده است به نماز و زكات تا زنده باشم پس اگر چيزى در قرب بيشتر از اينها مؤثر مى بود هر آينه حق سبحانه و تعالى به آن امر مى فرمود و آن كه اول نماز را امر فرموده دلالت دارد بر آن كه اهتمام ايشان بان بيشتر است و اما لفظ هذه الصلاة ظاهر اشاره به نمازهاى يوميّه

باشد و ممكن است كه اشاره بجميع نمازها باشد كه حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 97

سيّد المرسلين فرموده است يا اعم از آن چه آن حضرت و ساير انبياء صلوات اللَّه عليهم فرموده باشند و لفظ هذه از جهة تعظيم باشد و لفظ هذه در تهذيب نيست.

[سجود زياد]

(و اتى رجل رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فقال ادع اللَّه ان يدخلنى الجنّة فقال له اعنّى بكثرة السّجود) و شخصى به خدمت حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله و گفت يا رسول اللَّه از خدا طلب كن كه مرا داخل بهشت كند حضرت فرمودند كه اعانت كن مرا به بسيارى سجود يعنى نماز يا مطلق سجود يا طول سجود و اول اظهر است كه مراد نماز باشد و اين حديث را شيخ نيز به همين عنوان ذكر كرده است.

بسند صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و كلينى بسند صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه روزى حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله مرمت بعضى از حجرها مى فرمودند شخصى رسيد و گفت يا رسول اللَّه اين خدمت را من مى خواهم به جا آورم حضرت به او گذاشتند تا چون فارغ شد حضرت فرمودند كه مطلبى دارى كه من بر آورم به تلافى اين خدمت آن مرد گفت بهشت حضرت سر به زير انداختند و ظاهرا متوجه وحى شدند پس حضرت سر بالا كردند و فرمودند كه بلى ضامن شدم بهشت را از جهت تو و آن مرد روانه شد كه برود حضرت فرمودند كه اى بنده خدا ما را مدد كن بطول سجود يعنى

نماز يا سجود را طولانى كن تا شفاعت ما ترا آسان باشد چون گذشت كه شفاعت ما به تارك الصلاة نمى رسد و هر چند نماز بهتر و طولانى تر است قابليت شفاعت بيشتر بهم مى رسد و ظاهرا هر دو حديث يك واقعه باشد و اختلاف به اجمال و تفصيل است.

[ثواب نماز نافله ]

(و روى محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه قال

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 98

للمصلّي ثلث خصال اذا هو قام فى صلاته حفّت به الملائكة من قدميه إلى اعنان السّماء و يتناثر البرّ عليه من اعنان السّماء إلى مفرق رأسه و ملك موكّل به ينادى لو يعلم المصلّى من يناجى ما انفتل) و بسند كالصحيح منقولست از محمد از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه چون نماز گذارنده به نماز مى ايستد فرشتگان او را احاطه مى كنند از محل پاهاى او تا اطراف آسمان و رحمت الهى بر او فايض مى شود از اطراف آسمان تا فرق سر او و فرشته موكل مى شود بر او و ندا مى كند كه اگر نماز گذارنده بداند كه با كه مناجات مى كند هرگز از نماز فارغ نشود به آن كه نماز را طول دهد يا هميشه مشغول نماز باشد.

و به همين مضمون صدوق روايت كرده است اين خبر را بسند حسن كالصحيح از جميل از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و قريب باين روايت كرده است كلينى بسند كالصحيح از ابن خليفه و بسند كالصحيح و عندى فى الصحيح از ابى حمزه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه چون بنده مؤمن

مشغول نماز مى شود حق سبحانه و تعالى نظر رحمت بر وى مى كند يا متوجه او مى شود به رحمت تا از نماز فارغ شود و رحمت بر سر او سايه مى اندازد از فرق سر او تا به آسمان و ملائكه از دور او را احاطه مى كنند تا به اطراف آسمان و ملكى را بر سر او موكل مى كنند كه با او خطاب مى كند كه اى نماز گذارنده اگر بدانى كه كه نظر بسوى تو دارد و با كه مناجات مى كنى دل خود را به جانب غير او نيندازى و همگى متوجه او باشى و از جاى نمازت به جاى ديگر نروى و اين اخبار نيز دالّ است بر آن كه مى بايد در نماز با حضور قلب باشد.

(و قال ابو الحسن الرّضا صلوات اللَّه عليه الصّلاة قربان كلّ تقىّ)

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 99

و بسند كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و به اسانيد قويه از حضرت سيّد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم منقول است كه نماز سبب قرب هر متقى و پرهيزكار است و اكثر علما حمل كرده اند نماز را بر نافله.

چون در حديث كالصحيح از حضرت امام موسى كاظم وارد است كه فرمودند كه نمازهاى نوافل اسباب قرب مؤمنان است و چنانكه در حديث قدسى گذشت كه و انه ليتقرب إلى بالنوافل و چنانكه از طرق عامه و خاصّه از حضرات سيّد المرسلين و ائمه طاهرين سلام اللَّه عليهم وارد است كه نماز خيريست كه حق سبحانه و تعالى از جهت بندگان خود مقرر ساخته است هر كه خواهد كم كند و هر كه خواهد بسيار كند يعنى اگر كم كنند نقصان به

خود رسانيده اند و حق آنست كه عبارت اعم است از واجب و سنت و اشعارى دارد بر آن كه شرط قبول آن تقوى است چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه «إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ» يعنى حق سبحانه و تعالى قبول نمى كند عبادت را مگر از پرهيزكاران بلكه ظاهر خبر اين معنى است چنانكه در حديث معاذ خواهد آمد و على أيّ حال شك نيست در آن كه هر چند بيشتر كنند قرب بيشتر حاصل مى شود هر گاه با حضور قلب و اخلاص باشد چه ظاهر است و مشاهد است از جمعى كه هميشه نماز مى كنند و در مرتبه پنجاه سال بيش از اينند و اصلا ايشان را قرب حاصل نمى شود بواسطه فقدان اين دو شرط كه اخلاص و حضور قلب است.

[نماز اخر وصيتهاى پيغمبرانست ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه احبّ الاعمال إلى اللَّه عزّ و جلّ الصّلاة و هى اخر وصايا الانبياء صلوات اللَّه عليهم فما احسن من الرّجل أن يغتسل او يتوضّأ فيسبغ الوضوء ثمّ يتنحّى حيث لا يراه انيس فيشرف اللَّه عزّ و جلّ عليه و هو راكع او ساجد انّ العبد اذا سجد

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 100

فاطال السّجود نادى ابليس يا ويلاه اطاعوه و عصيت و سجدوا و ابيت) و بسند صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه محبوب ترين اعمال بدنى يا بعد از معرفت نماز است و اين نماز اخر وصيتهاى پيغمبرانست يعنى وقتى كه همه از دنيا مى رفتند وصيت به نماز مى كردند و مى رفتند پس چه نيكوست كه شخصى غسل كند اگر جنب باشد مثلا يا وضو بسازد اگر محدث باشد يا تجديدا اگر وضو داشته باشد

و كامل سازد وضو را به آن كه هر عضوى را دو مرتبه آب بريزد و آب به همه اعضاى وضو برساند و يا آن كه با اخلاص واقع سازد و اول اظهر است چنانكه گذشت پس به گوشه رود كه هيچ كس از انيسان او را نه بيند كه مبادا خاطرش متوجه ايشان شود و از حضور قلب بيفتد يا آن كه ريايى در خاطرش خطور كند و حق سبحانه و تعالى او را بيند گاهى در ركوع و گاهى در سجود و الطاف خود را شامل حال او كند به درستى كه چون بنده به سجده مى رود يا به نماز مشغول مى شود و آن را طول مى دهد شيطان فرياد مى كند كه وا ويلاه اين دشمنان من اطاعت الهى كردند و من عصيان او كردم و ايشان سجده كردند و من ابا كردم. و در كافى بلفظ مفرد وارد شده است در اطاع و سجد و آن اظهر است.

و در حديث صحيح وارد شده است كه حضرت سيّد المرسلين فرمودند كه هر كه اسباغ وضو كند به نحوى كه مذكور شد الحال و نماز خود را نيكو كند به همه نيكيها از اخلاص و حضور قلب و طول آن و زكات مال خود را بدهد و غضب خود را نگاهدارد كه در آن حالت ستمى بر احدى نكند و زبان خود را در زندان كند كه سخن بى فايده نگويد و از گناهان خود استغفار كند و آن چه شرط خير خواهى است نسبت به اهل بيت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به جا آورد كه با دوستان ايشان دوست باشد و با

دشمنان ايشان دشمن و سخن ايشان را

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 101

بشنود در هر بابى پس بتحقيق كه كامل گردانيده است حقايق ايمان را و درهاى بهشت از جهت او گشوده است از هر درى كه خواهد داخل بهشت شود يا آن كه اينها اسباب دخول جنات نعيم است كه تحصيل آن كرده است و آن چه در اين خبر وارد شده است كه گوشه رود ممكن است كه مراد از آن نوافل باشد چون سنتست كه نوافل را در خانه خود واقع سازد و تعميم اظهر است زيرا كه حضرت نفرمودند كه جائى رود كه كسى نباشد بلكه فرمودند كه به گوشه رود كه انيسى او را مشغول نسازد پس منافات ندارد كه اين معنى در جماعت متحقق شود به آن كه از آشنايانى كه سبب شغل قلب او باشند دورى كند چون ظاهر است كه هر گاه نزديك ايشانست خاطر او متوجّه ايشان خواهد بود و از حضور قلب مى افتد.

[نماز ستون دين است ]

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله مثل الصّلاة مثل عمود الفسطاط اذا ثبت العمود ثبت الاطناب و الاوتاد و الغشاء و اذا انكسر العمود لم ينفع وتد و لا طنب و لا غشاء) و بسند كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه مثل و شبيه نماز مثل ستون خيمه است هر گاه ستون برپاست برپاست طنابها و در كافى و تهذيب نفعت است و آن اظهر است و ظاهرا از نساخ شده باشد يعنى نافع است طنابها و ميخها و پرده خيمه و اگر ستون خيمه شكست نفع نمى دهد نه ميخ و نه ريسمان و نه

خيمه يعنى قبول ساير عبادات موقوفست بر قبول نماز و خيمه ايمانست كه بناى آن بر عباداتست و اشعارى دارد به آن كه اگر نماز كند و صحيح نباشد نيز فايده ندارد اعمال ديگر بلكه اگر مقبول نباشد اعمال ديگر مقبول نمى شود چنانكه گذشت.

و چنانكه در حديث كالصحيح از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله منقول است كه فرمودند كه ستون دين نماز است و اول چيزى كه فرداى

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 102

قيامت از اعمال بنى آدم در آن نظر مى كنند نماز است پس اگر نماز او صحيح است نظر مى كنند در باقى اعمال و اگر صحيح نباشد در بقيه اعمال او نظر نمى كنند.

[نماز مثل نهر آب است ]

(و قال صلوات اللَّه عليه انّما مثل الصّلاة فيكم كمثل السّرىّ و هو النّهر على باب احدكم يخرج اليه فى اليوم و اللّيلة يغتسل منه خمس مرّات فلم يبق الدّرن مع الغسل خمس مرّات و لم يبق الذّنوب على الصّلاة خمس مرّات) و از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله منقول است كه فرمودند كه به درستى و تحقيق كه مثل نماز در ميان شما مانند نهريست كه در در خانه شما باشد و هر روزى پنجم رتبه در آن نهر غسل كنند و بدن خود را بشويند پس چنانكه با غسل پنجم رتبه چرك در بدن نمى ماند يا پنجم رتبه نماز گناهان نمى ماند چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه «إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ» يعنى اعمال حسنه گناهان را محو مى كند و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه نماز كنيد در دو طرف روز و عبادات شب را به جا آوريد به درستى كه

حسنات سيّئات را محو مى كند و ظاهر آيه آنست كه هر حسنه سيّئه را محو مى كند و اگر قرينه ما قبل را رعايت نمايند دو احتمال بهم مى رسد يكى آن كه هر نمازى سيّئات را محو مى كند و بر اين مضمون احاديث بسيار از رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم وارد شده است و شيخ طبرسى بسيارى از آن اخبار را در ضمن اين آيه و آيات ديگر نقل كرده است و احتمال ديگر آن كه متعلق به جمله اخيره باشد كه آن عبادات شب است و بر اين مضمون نيز اخبار وارد شده است كه خواهد آمد و على اى حال منافات با عموم ندارد زيرا كه ممكن است كه عبادات شب و مطلق عبادات كه افراد حسناتند بر سبيل مثال واقع شده باشد و مضمون حديث متن را شيخ طوسى بسند موثق كالصحيح نقل

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 103

كرده است از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله به عبارتى اوضح و افصح از عبارت متن.

[يك نماز مقبول ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من قبل اللَّه منه صلاة واحدة لم يعذّبه و من قبل اللَّه له حسنة لم يعذّبه) و بسند حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه حق سبحانه و تعالى يك نماز او را قبول كند او را عذاب نمى كند و كسى كه يك حسنه او را قبول كند او را عذاب نمى كند و در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقول است كه اگر شخصى يك نماز تمام به جا آورد حق سبحانه و تعالى همه نمازهاى او را قبول

مى كند هر چند باقى ناتمام باشد و اگر يك نماز تمام نكرده باشد و همه را فاسد كرده باشد حق سبحانه و تعالى هيچ عبادت او را قبول نمى كند و حساب نمى كند و در حساب در نمى آورد نه فرايض او را و نه نوافل او را زيرا كه نافله را بعد از فريضه قبول مى كنند بلكه نوافل از جهت اتمام فرايض مقرر شده است و هر گاه فرايض را ادا نكرده باشد نافله چگونه مقبول شود.

و از جمله شرايط قبول حضور قلب است چنانكه در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه فرمودند كه از نماز بنده گاه هست كه نصف آن را بالا مى برند يا ثلث آن را يا ربع آن را يا خمس آن را و بالا نمى برند مگر آن قدرى را كه دل بنده با حق سبحانه و تعالى باشد و ما مأمور نشده ايم به نوافل مگر از جهت اتمام فرايض و منقول است در حديث صحيح از محمد بن مسلم كه گفت به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه عمار ساباطى روايتى از شما مى كند حضرت فرمودند كه كدام است عرض نمودم كه مى گويد سنت فريضه است حضرت فرمودند كه چه مى گويد و چه مى گويى من چنين نگفته ام

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 104

بلكه گفتم كه هر گاه بنده نماز كند و دلش متوجه نماز باشد و چيزى در خاطر خود نگذارند و سهو نكند بقدر آن چه بنده متوجّه است بحق سبحانه و تعالى حق سبحانه و تعالى با اوست و فيض او بر بنده فايض است پس بسا باشد

كه نصف را بالا برند يا ربع يا ثلث يا خمس آن را و ما مأمور نشده ايم به نوافل مگر از جهت اتمام فرايض.

و در حديث صحيح از فضيل منقولست كه حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما فرمودند كه ترا نيست از نماز مگر آن چه دلت متوجه حق سبحانه و تعالى باشد پس اگر در تمام نماز دل مشغول غير حق سبحانه و تعالى باشد يا غافل شود و در وقت نگذارد آن نماز را مى پيچند و بر روى صاحبش مى زنند.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر كه دو ركعت نماز كند كه بداند كه چه مى گويد يعنى از اول نماز تا به آخر دلش با حق سبحانه و تعالى باشد چون فارغ شود هر گناهى كه داشته باشد همه محو مى شود.

و در حديث موثق از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله منقولست كه فرمودند كه دو ركعت نماز سبك با حضور قلب بهتر است از عبادت يك شب تا صباح كه بى حضور قلب باشد.

و احاديث بسيار از ابى بصير و ابى حمزه و غير ايشان منقولست از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم كه از نماز آن مقدار مقبول است كه دل با حق سبحانه و تعالى باشد و حق سبحانه و تعالى تمام مى كند فرايض را به نوافل.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه چون بنده به نماز برمى خيزد حق سبحانه و تعالى نظر شفقت و مرحمت بسوى او مى كند و نظر بسوى او دارد تا سه مرتبه

ملتفت نشود يعنى

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 105

به آن كه چشم را بغير موضع سجود اندازد و يا دل را متوجه غير كند پس چون به سه مرتبه التفات مى كند حق سبحانه و تعالى نظر از او بر مى دارد و در مبحث سهو خواهد آمد احاديث ازين باب.

و در فقه رضوى نيز به همين عنوان مذكور است مجملا اين مضمون متواتر است و شكى در اين نيست.

ديگر از شرايط قبول آنست كه نماز را سبك به جا نياورند چنانكه در حديث صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه و اللَّه بسيار است كه بنده پنجاه سال نماز مى كند و حق سبحانه و تعالى يك نماز او را قبول نمى كند پس چه چيز ازين بدتر است و اللَّه كه اگر اين قسم نمازى از جهت هم سايگان خود بكنيد قبول نخواهد كرد به اعتبار سبك كردن آن نماز به درستى كه حق سبحانه و تعالى خوبست و قبول نمى كند مگر خوب را و چون قبول كند چيزى را كه به آن استخفاف كنند و سبك به جا آورند.

و در حديث صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه وارد است كه چون بنده به نماز برمى خيزد و نماز را سبك مى كند حق سبحانه و تعالى مى فرمايد به فرشتگان كه نظر نمى كنيد باين بنده من گويا اعتقادش اينست كه غير من كار او را مى تواند ساخت نمى داند كه بر آوردن حاجات او بدست من است.

و بطرق قويه از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله منقولست كه هميشه شيطان خايفست از مؤمن تا محافظت مى نمايد نمازها را كه به آداب و شرايط در اوقات فضيلت

آن به جا مى آورد و چون ضايع مى كند نمازها را جرات مى يابد و بر او مسلّط مى شود و او را به گناهان عظيمه مى اندازد.

و در حديث صحيح وارد شده است از فضيل كه گفت از حضرت امام محمد باقر سؤال كردم از تفسير آيه الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ كه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 106

حق سبحانه و تعالى مدح كرده است جمعى را به آن كه ايشان محافظت مى نمايند بر نماز خود چه نماز است حضرت فرمودند كه مراد از آن نمازهاى واجبست كه با شرايط و اركان در اوقات فضيلت به تأنى و خضوع و اخلاص به جا مى آورند گفتم كه قريب به آن مدح كرده است جمعى را كه الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ كدامند حضرت فرمودند كه مراد از آن جمعى اند كه مداومت مى نمايند بر نوافل كه نوافل يوميه را ترك نمى كنند يا آن كه چون نوافل را مى كنند گويا هميشه نماز مى كنند يا آن كه هميشه تطوعات مى كنند چنانكه حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم هر شب هزار ركعت نماز مى كردند.

و در حديث كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر مؤمنى كه محافظت نمايد بر نمازها به آن كه به آداب و شرايط به جا آورد و در اوقات فضيلت واقع سازد او از جمله غافلان نيست.

و بسند قوى از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله وارد است كه فرمودند كه هر چيزى را رويى است و روى دين شما نماز است پس بايد كه روى دين خود را قبيح نكنيد به تضييع نماز و هر چيزى را بينى است و بينى نماز شما تكبير است پس

اگر تخفيف دهيد بعضى از تكبيرات نماز را دين خود را بينى بريده كرده خواهيد بود و كريه منظر خواهد بود بمنزله شخصى كه بينى او را بريده باشند و بر اين قياس هر فعلى از افعال نماز را كه خوب به جا نياوريد بمنزله آنست كه عضوى از اعضاى نماز را مقطوع ساخته ايد و به سبب آن دين شما ناقص مى شود.

و در حديث كالصحيح حسن كالصحيح و موثق كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه روزى حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله نشسته بودند در مسجد كه شخصى داخل شد و مشغول نماز

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 107

شد و ركوع و سجود آن را تمام به جا نياورد پس حضرت فرمودند كه منقارى بر زمين زد مانند منقار بر زمين زدن كلاغ و اللَّه كه اگر اين شخص بميرد و نمازش چنين باشد هر آينه بر غير دين من مرده خواهد بود.

و به اسانيد قويه كالصحيح از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله منقولست كه فرمودند كه نماز خود را ضايع مگردانيد كه هر كه نماز خود را ضايع گرداند حق سبحانه و تعالى او را حشر مى كند با قارون و هامان و بر حق سبحانه و تعالى لازمست كه او را داخل جهنم كند با منافقان پس واى بر كسى كه محافظت نكند بر نماز خود و اداى سنت آن و حضرت فرمودند كه چون روز قيامت حساب خلايق كنند اول چيزى كه از بندگان سؤال مى كنند از نماز است اگر تماما به جا آورده است ناجى است و الا او را بجهنم مى اندازند.

و در حديث

صحيح از هارون بن خارجه مرويست كه من عرض نمودم شخصى از شيعيان را به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و بسيار مدح او كردم حضرت فرمودند كه نماز او چگونه است يعنى خوبى هر شخصى به خوبى نماز او ظاهر مى شود.

و در حديث كالصحيح از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله وارد است كه بدترين دزدان دزد نماز است كه تخفيف دهد نماز خود را و امثال اين احاديث بسيار است به همين اكتفا شد.

ديگر را شرايط قبول تقوى است چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه «إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ» و گذشت آيه و بعضى از اخبار.

و در حديث قوى از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله وارد است كه هر كه بيتى از اشعار هجو مؤمنان بخواند حق سبحانه و تعالى نماز آن روز او را قبول نمى كند و اگر در شب بخواند نماز آن شب را قبول نمى فرمايد.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 108

و در احاديث صحيحه و حسنه و موثقه و قويه متواتره وارد شده است از حضرات سيّد المرسلين و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم كه هر كه شراب بخورد آن مقدار كه مست شود حق سبحانه و تعالى نماز او را در چهل روز قبول نمى فرمايد مگر آن كه توبه كند.

و روايت كرده است جمال العارفين ابن فهد مسندا تا معاذ بن جبل كه گفت رديف حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله بودم كه ناگاه حضرت رو به جانب آسمان كردند و فرمودند كه سپاس و ستايش خداوندى را سزاست كه حكم مى كند در ميان خلقش بهر چه مى خواهد

پس فرمودند كه اى معاذ گفتم لبيك يا رسول اللَّه كه بهترين مؤمنانى از پيغمبران و غير ايشان ديگر فرمودند كه اى معاذ گفتم لبيك يا رسول اللَّه كه پيشواى خوبيها و نبى رحمتى مر عالميان را پس فرمودند كه ترا خبر مى دهم به چيزى كه پيغمبر امّت خود را به آن خبر مى دهد اگر حفظ نمائى تا زنده ترا نفع خواهد كرد اگر به آن عمل نمائى و اگر بشنوى و به آن عمل نكنى حجت بر تو تمام شده خواهد بود و عذرى نخواهى داشت نزد حق سبحانه و تعالى پس فرمودند كه خداوند عالميان هفت فرشته آفريده است پيش از آن كه آسمانها را بيافريند پس در هر آسمانى فرشته مقرر ساخته است و او را به عظمت خود بزرگ گردانيده است و بر هر درى از درهاى آسمانها فرشته را دربان آن آسمان گردانيده است پس حافظان اعمال عمل بنده را مى نويسند و آن عمل را نوريست مثل نور آفتاب تا آن كه به آسمان اوّل مى رسند و حفظه به خوبى آن عمل و بسيارى آن را ذكر مى كند به نزد ملك دربان پس آن ملك دربان آسمان اول مى گويد كه بايستيد و اين عمل را بر روى صاحبش زنيد من ملك غيبتم پس كسى كه غيبت كرده باشد نمى گذارم كه عمل او را از اينجا بگذرانند و پروردگار من چنين فرموده است

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 109

پس روز ديگر حافظان عمل عملى را بالا برند كه صالح باشد و او را به نيكى و بزرگى يا بسيارى ياد مى كنند و از آسمان اول مى گذرانند تا به آسمان دويم مى رسند پس ملك

آسمان دويم مى گويد كه بايستيد و اين عمل را بر روى صاحبش زنيد چون غرض اين بنده از عمل دنيا بوده است كه حق سبحانه و تعالى دنياى او را زياده كند من صاحب دنيايم نمى گذارم كه عمل چنين كسى از من بگذرد پس حضرت فرمودند كه حافظان اعمال عملى را بالا مى برند كه به آن مشعوف و خوشحال باشند به سبب نماز و صدقه كه ايشان را خوش آمده باشد از كثرت و خوبى تا به آسمان سيم مى رسند پس ملك مى گويد كه بايستيد و اين عمل را بر روى صاحبش زنيد و بر پشت او زنيد من ملك صاحب تكبرم اين مرد اگر چه اين اعمال كرده است و ليكن در مجالس بر مؤمنان تكبر مى كند پروردگارم امر كرده است كه نگذارم كه عمل چنين كس از من درگذرد پس فرمودند كه حافظان عمل عمل بنده را بالا برند كه منور باشد مانند ستارگان درخشنده در آسمان و آن عمل را صدايى باشد به تسبيح و با آن روزه و حج باشد تا به آسمان چهارم رسند آن ملك گويد كه بايستيد و اين عمل را بر رو و شكم صاحبش زنيد من ملك عجبم اين مرد را اعتقاد اينست كه كارى كرده است و از عمل خود خوشنود است پروردگارم امر كرده است كه نگذارم كه عمل او از من درگذرد پس حضرت فرمودند كه حافظان عمل عملى را بالا برند مانند عروسى كه او را به خانه شوهر برند و از آسمان ها بگذرانند تا به آسمان پنجم رسند و آن عمل مشتمل باشد بر جهاد و صدقه ميان دو نماز و

آن عمل روشن باشد مانند آفتاب پس ملك گويد كه بايستيد من ملك حسدم ببريد اين عمل را و بر روى صاحبش زنيد و در گردنش بياويزيد به درستى كه اين مرد حسد مى برد علما و عبّادى را كه از جهت حق سبحانه و تعالى عمل مى كنند و چون جمعى را مى بيند كه در علم يا

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 110

عمل بر او زيادتى دارند حسد ايشان مى برد و مى خواهد كه ايشان بهتر از او نباشند ببريد اين عمل را و در گردنش آويزيد و آن عمل صاحبش را لعنت كند پس فرمودند كه حافظان عمل عملى را بالا برند تا به آسمان ششم رسند پس ملك گويد كه بايستيد من صاحب رحمتم اين عمل را بر روى صاحبش زنيد و چشمهاى دل او را كور كنيد چون صاحب اين عمل رحم ندارد و اگر ببيند بنده از بندگان الهى را كه گناهى مى كند يا ضرر دنيوى به او مى رسد شماتت و خوشحالى مى كند پروردگارم امر كرده است كه نگذارم كه عمل اين از من بگذرد پس حضرت صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه حافظان عمل عملى را بالا برند با علم و اجتهاد و ورع و پرهيزكارى و آن عمل را صدايى باشد مانند صداى رعد و روشنى داشته باشد مانند برق و سه هزار فرشته با آن عمل باشند پس ببرند او را تا آسمان هفتم ملك گويد كه ببريد اين عمل را و بر روى صاحبش زنيد من ملك حجابم و مانعم هر عملى را كه خالص از جهت حق سبحانه و تعالى نباشد و غرض اين شخص اين است كه بلند

مرتبه باشد نزد بزرگان و او را در مجالس به خوبى ياد كنند و آوازه صلاح او در شهرها فاش شود پروردگارم امر كرده است كه نگذارم كه عملى از من بگذرد تا خالص نباشد للَّه پس حضرت فرمودند كه حافظان عمل عملى را بالا برند كه از آن خوشنود باشند و مشتمل باشد بر حسن خلق و خاموشى از ما لا يعنى و بر ذكر بسيار و مشايعت كنند او را فرشتگان آسمانها و آن هفت فرشته با اتباع ايشان تا به حجب رسند و از آنها درگذرند تا به جايى رسند كه در آنجا عرض مى نمايند اعمال را بر حق سبحانه و تعالى و همگى شهادت دهند نزد حق سبحانه و تعالى كه اين بنده هميشه مشغول عمل و دعاست پس خطاب رسد كه شما حافظان عمل بنده ايد و من مطلعم بر آن چه در ضمير او است غرض اين بنده خالص نبود از جهت من

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 111

لعنت من بر او باد پس ملائكه گويند كه بر او باد لعنت تو و لعنت ما راوى گويد كه معاذ گريان شده گفت به حضرت صلّى اللَّه عليه و آله عرض نمودم كه من چه كنم و چگونه از عهده اين شرايط بيرون آيم حضرت فرمودند كه اقتدا كن به پيغمبر خود در يقين اى معاذ معاذ گفت گفتم تو رسول خدائى و من معاذم چگونه توانم مثل تو بودن حضرت فرمودند كه اگر در عملت تقصيرى باشد پس قطع كن زبان خود را از غيبت برادران مؤمن و از حاملان قرآن و بايد كه گناهان خود را بر دوش خود گذارى و

بر دوش برادرانت نگذارى يعنى عيب تست كه در برادران مى بينى چون مؤمن آينه مؤمن است و خود را به خوبى ياد مكن به مذمت كردن برادرانت و خود را بلند مكن به پست كردن ايشان و ريا مكن به عملت و دنيا را داخل آخرت مكن به آن كه كارهاى آخرت را از جهت دنيا كنى و در مجالس فحش مگو كه مردمان از زبانت ترسند و ملاحظه از تو كنند و هر گاه دو كس با تو باشند با يكى از ايشان سرگوشى مكن كه سبب آزردن آن ديگر شود و بر مردمان بزرگى مكن كه خيرات دنيا از تو قطع مى شود و در مقام آزار مؤمنان مباش كه سگان جهنم ترا درهم خواهند دريد چنانكه حق سبحانه و تعالى ايشان را ياد كرده است در قرآن معاذ گفت پس من گفتم كه طاقت اين اعمال دارد حضرت فرمودند كه هر كس را حق سبحانه و تعالى بر او آسان كند آسان مى شود راوى گويد كه هميشه معاذ اين حديث را مى خواند مانند كسانى كه تلاوت قرآن كنند و چنان كه اين حديث دلالت مى كند بر آن كه مى بايد كه اعمال بد نكنند تا اعمال خوب ايشان مقبول باشد دلالت بر اخلاص نيز مى كند كه عمل را با ريا واقع نسازند و اين از همه واجب تر است بلكه شرط صحّت عباداتست و عدم ريايى كه شرط قبول است آنست كه آدمى در هيچ عملى ريا نكند تا اين

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 112

عملش مقبول باشد هر چند اين عمل را خالصا للَّه كرده باشد و عدم رياى اين عمل شرط صحت اين عمل است

چنانكه اخبار متواتره در آن وارد شده است.

از آن جمله در حديث صحيح از على بن جعفر مرويست كه شنيدم از برادرم حضرت امام موسى كاظم از آباى بزرگوار خود صلوات اللَّه عليهم كه حضرت سيّد الانبياء صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه جمعى را امر كنند كه به آتش جهنم برند پس حق سبحانه و تعالى خطاب كند به مالك جهنم كه اى مالك آتش را بگو كه پاهاى ايشان را نسوزاند كه باين پاها به مساجد مى رفتند و فرجهاى روى ايشان نسوزاند كه عبارت از چشم و دهان و گوش است چون اسباغ وضو مى كردند خصوصا در هواهاى سرد و در بعضى از نسخ به جاى فرج وجوه است يعنى روهاى ايشان را نسوزاند و دستهاى ايشان را نسوزاند چون اين دستها را به دعا برداشته اند و زبانهاى ايشان را نسوزاند چون به زبانها تلاوت قرآن مى كردند پس خازن جهنم به ايشان گويد كه اى اشقيا حال شما چه بود كه بجهنم كرده اند شما را با آن كه اعمال خير بسيار كرده ايد ايشان گويند كه ما اعمال را از جهت غير حق سبحانه و تعالى مى كرديم پس خازن به ايشان گويد كه بگيريد ثواب اعمال خود را از كسانى كه اعمال را از جهت ايشان كرده ايد.

و در حديث صحيح منقول است كه از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله پرسيدند كه فرداى قيامت نجات در چه چيز است حضرت فرمودند كه نيست نجات مگر در آن كه با خدا مكر نكنيد كه اگر مكر كنيد حق سبحانه و تعالى نيز با شما مكر مى كند به آن كه شما را به

خود مى گذارد كه گمان كنيد كه خوبيد و ناجى و بعد از آن شما را بجهنم مى برد.

و در روايتى وارد است كه ايشان را نزديك بهشت برند و ايشان گمان داشته باشند كه به بهشت مى روند پس ايشان را بجهنم برند و يا خدعه الهى اين است كه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 113

چون ايشان مكر كنند درهاى روزى بر ايشان بگشايد كه ايشان گمان كنند كه از خوبى ايشانست و در واقع سبب زيادتى عصيان ايشان شود و حضرت صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه با خداوند تعالى خدعه مى كند حق سبحانه و تعالى با او خدعه مى كند و ايمان را از او خلع مى كند و فى الحقيقه اگر داند فريب مى دهد خود را پس گفتند يا رسول اللَّه خدعه با حق سبحانه و تعالى كدامست حضرت فرمودند كه آنست كه آدمى اعمالى كه حق سبحانه و تعالى امر به آن كرده است از جهت غير حق سبحانه و تعالى به جا آورد پس زنهار كه از خدا بترسيد و ريا مكنيد كه ريا شركست و روز قيامت ريا كننده را به چهار نام مى خوانند و مى گويند كه اى كافر اى مكار اى فاسق اى زيان كار عملت باطل شد و اجرت ضايع گشت و در اين روز ترا از رحمت الهى بهره نخواهد بود بر و مزد خود را از كسى بگير كه اين عمل را از جهت او كرده.

و در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه نيست عملى مگر به نيّت و هم چنين احاديث حسنه و قويه وارد شده است كه هيچ

عملى عمل نيست مگر به نيت و هر كسى راست آن چه نيّت كرده است و احاديث گذشت و خواهد آمد مجملا آن چه در آيات و اخبار وارد است همين نيت قرب است كه واجبست و اما نيت وجوب و ندب و ادا و قصر و اتمام را دليلى نيست كه دلالت بر وجوب آن كند و اگر بكند بد نيست از جهت خروج از خلاف.

و در حديث صحيح از يونس بن عبد الرحمن منقولست از يونس بن عمار كه گفت نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بودم كه شخصى از آن حضرت سؤال كرد كه هر گاه شخصى در خلوت نماز كند و عجبى به خاطرش رسد چونست حضرت فرمودند كه هر گاه در اول نماز قصد او رضاى الهى بوده

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 114

است اينها ضرر ندارد بايد كه نماز را تمام كند على رغم شيطان و اين وسواس شيطانست.

و در حديث حسن كالصحيح مرويست از عبد اللَّه بن مغيره كه در كتاب حريز ديدم كه گفت كه من فراموش كردم كه در نماز واجبم تا بركوع رفتم و از خاطرم رفت و قصد نماز سنت كردم پس حضرت فرمودند كه نيت اول معتبر است كه بان قصد متوجه نماز شده بودى پس اگر اول بقصد نماز واجب شروع در نماز كرده باشى و بعد از آن شك كنى كه آيا الحال واجب مى گذارم يا سنت يا قصد سنت كرده باشى همان نيت اول را اعتبار كن و اگر بقصد نافله شروع كرده باشى و بعد از آن نيت واجب كرده باشى نيت نافله صحيح است و در نافله و

اگر شروع در نماز فريضه كرده باشى و به خاطرت آيد كه نافله نكرده فريضه را تمام كن و بر اين مضمون كه مدار بر اول نماز است همان نيت معتبر است حديث موثق كالصحيح و قوى كالصحيح وارد شده است و اصحاب به آن عمل نموده اند و فى الحقيقه اين نيت نيت وجوب و ندب نيست بلكه نيت تعيين است كه چه نماز است و نيت تعيين لازم و واجبست اجماعا و نيت وجوبى كه در آن خلاف است آنست كه چون قصد نماز ظهر كنى آيا شرط است كه قصد نماز ظهر واجب كنى يا نيت نماز ظهر كافيست و حق آنست كه كافيست و هم چنين خلاف شده است كه هر گاه قصد نماز ظهر واجب كردى آيا شرط است كه قصد كنى كه اين ظهر واجب را لوجوبه واقع مى سازم يا لوجه وجوبه و اين خلاف از اين ناشى شده است كه متكلّمان گفته اند كه مى بايد كه عبادت را واقع سازند از جهت آن كه واجبست يا از جهت وجه واجب شدن كه آن شكر منعم است يا از آن جهت كه عبادات ظاهرى لطف است در عبادات باطنى يعنى چون حق سبحانه و تعالى مى خواهد كه بندگان به ياد او باشند و كمالات

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 115

معنويه داشته باشند از كرم و اخلاص و شفقت على خلق اللَّه اين عبادات ظاهره را مقرر ساخته است كه تا چون اين عبادات را به جا آورند آن حالات حاصل شود و متكلّمان اين معانى را بعوض نيت قربت به دلايل عقلى مقرر ساخته اند جمعى از اين معنى غافل شده اند و اينها را

با نيت قربت جمع كرده اند و على اى حال شبهه نيست در آن كه هر گاه نيت قربت را بكنند از همه مجزيست و احتياج به اين ها نيست و اگر كسى بكند ضرر ندارد و بر تقدير لزوم اجماع است كه نيت لفظ نيست و خطور به آن نيست بلكه آن معنى است كه باعث فعل است و آن معنى اختيارى نيست مگر به آن كه مقدمات آن را حاصل كنند به رياضات و مجاهدات تا آن كه بنده هر چه كند غرضش اطاعت و فرمانبردارى الهى باشد چنانكه گذشت.

[انتظار نماز]

(و قال صلوات اللَّه عليه كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله يقول من حبس نفسه على صلاة فريضة ينتظر وقتها فصلّاها فى اوّل وقتها فاتمّ ركوعها و سجودها و خشوعها ثم مجّد اللَّه عزّ و جلّ و عظّمه و حمده حتّى يدخل وقت صلاة اخرى لم يلغ بينهما كتب اللَّه له كاجر الحاجّ المعتمر و كان من اهل علّيين) و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله مى فرمودند كه هر كه حبس نمايد نفس خود را بر نماز فريضه به آن كه انتظار وقت آن بكشد تا نماز را در اول وقتش به جا آورد و ركوع و سجود و خشوع نماز را تمام به جا آورد پس تعقيب كند نماز را به آن كه تمجيد الهى كند به صفاتى كه دلالت بر عظمت الهى كند مثل لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العليّ العظيم و تعظيم الهى كند به صفات عظمت و حمد الهى كند بر صفات كماليه يا به

گفتن الحمد للَّه ربّ العالمين مثلا تا آن كه وقت نماز ديگر در آيد و در ميان دو نماز حرفى بى فايده نگويد بنويسد حق سبحانه و تعالى از جهت او ثواب كسى كه حج و

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 116

عمره را به جا آورده باشد كه از اهل عليّين گردد كه اعلى مراتب بهشت است و چون در حديث سابق مذكور شد كه يك نماز بهتر از بيست حج و هزار حج است و ظاهر اين حديث يك حج و عمره است چند وجه مى توان گفت يكى آن كه نفرمودند صريحا يك حج را ممكن است كه بيست حج باشد يا هزار حج و ديگر آن كه ممكن است كه ثواب يك حج و عمره از جهت انتظار وقت باشد و ساير مستحبات با آن كه در اين حديث ضم شده است آن كه از اهل عليين باشد و ممكن است كه اين معنى زيادتى كند بر بيست حج و احتمالى ديگر هست كه چون در نظر اكثر مردمان خصوصا سنيان ثواب حج و عمره عظيم است و اگر بيست يا هزار را بشنوند حمل بر اغراق خواهستند كرد مجمل فرمودند و منافات ندارد كه يك حج با هزار حج چون يك در ضمن هزار هست و ممكن است كه بحسب استحقاق يك حج باشد و باقى بحسب تفضل باشد و آن نظر به اشخاص مختلف شود يا يك حج حج واجب باشد و زايد حج سنت و اللَّه تعالى يعلم.

و در حديث كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مرويست كه هر كه انتظار كشد بعد از نماز تا وقت نماز ديگر داخل شود

از جمله زايران حق سبحانه و تعالى است و بر حق تعالى لازمست كه گرامى دارد زاير خود را و بدهد به او هر چه سؤال كند.

و در خبر كالصحيح از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله وارد شده است كه فرمودند كه انتظار نماز بعد از نماز گنجى است از گنجهاى بهشت و از حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه اهتمام دارد به وقتهاى نماز لذّت دنيا او را كامل نمى شود يعنى چندان لذت از اين معنى مى يابد كه لذتهاى دنيا محو مى شود نزد او يا آن كه مى بايد كه لذات دنيا را ترك كند تا اين سعادت او را حاصل شود و عن قريب احاديث در فضيلت اول وقت نيز خواهد آمد

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 117

(و قد اخرجت هذه الاخبار مسندة مع ما رويت فى معناها فى كتاب فضايل الصّلاة) و بتحقيق كه اخبارى كه در اينجا مرسل ذكر كرده ام و سند آن را ذكر نكرده ام اين اخبار را با اسانيدش و ساير اخبارى كه در اين باب وارد است در كتاب فضايل نماز ذكر كرده ام و اصطلاح محدثين چنين است كه اخرجت را به جاى ذكرت ذكر مى كنند يا از كتب بيرون آورده اند و در آنجا مجتمعا ذكر كرده اند و مذكور شد سابقا كه در چنين جاها رويت مجهول است يعنى مشايخ بمن نقل كرده اند و جمعى كه معلوم مى خوانند با روّيت به مجهول مشدّدا مى خوانند از اصطلاح ايشان بى خبرند و احاديث در فضل طول دادن ركوع و سجود و قنوت وارد شده است و باب ذكر آنهاست در ابواب آينده اگر چه بعضى در اينجا

ذكر مى كنند.

باب علّة وجوب خمس صلوات فى خمسة مواقيت

اشاره

بابى ست در علت واجب شدن پنج نماز در پنج وقت و چون جزم به صحت اين اخبار نيست اكثر علما اينها را نكته بعد از وقوع مى دانند و علتش را بر تقدير صحة حق سبحانه و تعالى مى دانند و كسانى كه خازنان وحى الهى اند و محتمل است كه در واقع اينها صحيح باشد و علّت باشد ليكن جزم به طرفين نمى بايد كرد و اگر اين اخبار صحيح باشد نيز جزم به عليّت نمى توان كرد چون اكثرش را اهل كتاب از يهود و نصارى سؤال كرده اند و ممكن است كه حضرات نبى و ائمه صلوات اللَّه عليهم موافق آن چه در كتب ايشان است جواب فرموده باشند تا سبب اسلام ايشان شود چون اكثر اوقات سبب اسلام ايشان همين بوده است و بنا بر اين ماول خواهد بود كه آن چه نزد شماست چنين است و اگر چه بعضى اوقات چنين مى فرموده اند كه آن چه نزد شماست اين است و آن چه موافق واقع است و نزد ماست اين است مجملا ايشان حكماى الهى اند در هر جا آن چه موافق حكمت بوده است سخن مى فرموده اند و محمد بن يعقوب كلينى و شيخ طوسى رضى اللَّه عنهما كم ذكر كرده اند اينها را يا از جهت عدم صحت به اعتقاد ايشان يا از جهت عدم فايده معتدٌّ بها بلكه آن چه ضرور است آنست كه بدانند كه هر چه خدا كرده است وجهى دارد البته.

[علت وجوب پنج نماز]

(روى عن الحسن بن علىّ بن ابى طالب صلوات اللَّه عليهما انّه قال جاء نفر من اليهود إلى النّبي صلّى اللَّه عليه و آله فساله اعلمهم عن

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 119

مسائل فكان

ممّا ساله أخبرنى عن اللَّه عزّ و جلّ لأيّ شى ء فرض اللَّه عزّ و جلّ هذه الخمس الصّلوات فى خمس مواقيت على أمّتك فى ساعات اللّيل و النّهار) مرويست بسند قوى از حضرت امام حسن صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه جمعى از يهودان به خدمت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله آمدند و اعلم ايشان ده مسأله از حضرت پرسيد و از جمله آن مسائل اين بود كه خبر ده مرا كه بچه علّت حق سبحانه و تعالى اين پنج نماز را در اين پنج وقت بر امت تو واجب گردانيد در ساعات شب و روز و فى الحقيقه سؤال است از أصل وجوب و از تخصيص اين ساعات و ساعت جزوى از اجزاى شب و روز است و اصطلاحات در آن مختلف است اما ساعت مستقيمه جزوى از بيست و چهار جزو از شبانه رور است و هر ساعتى شصت دقيقه است و هر دقيقه شصت ثانيه است و هر ثانيه شصت ثالثه است و هكذا و گاهى اطلاق مى كنند بر جزوى از دوازده جزو از روز خواه روز بلند و خواه كوتاه و هم چنين در شب و گاه هست اطلاق مى كنند بر قدرى كه مختلف است به زياد و كم چنانكه وارد شده است در اخبار كه از صبح تا طلوع آفتاب يك ساعت است و دعايى خاص در آن مستحب است چنانكه شيخ در مصباح ذكر كرده است و گاه هست كه اطلاق مى كنند بر جزوى چنانكه متعارفست نزد عرب و عجم كه مى گويند يك ساعت نزد ما بنشين يا يك ساعتست كه فلانى رفت و اگر چه نيم

ساعت يا دو ساعت مستقيم باشد و گاه هست كه مجموع شب و روز را قسمت مى كنند بر بيست و پنج جزو و نيم غير مستقيم چنانكه اخبار در آن گذشت و اصطلاحات ديگر نيز هست نزد منجمان.

(فقال النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله انّ الشّمس عند الزّوال لها حلقه تدخل فيها فاذا دخلت فيها زالت الشّمس فيسبّح كلّ شى ء دون العرش

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 120

بحمد ربّى جلّ جلاله و هى السّاعة الّتى يصلّى علىّ فيها ربّى جلّ جلاله ففرض اللَّه علىّ و على أمّتي فيها الصّلاة و قال «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ» و هى السّاعة الّتى يؤتى فيها بجهنّم يوم القيمة فيما من مؤمن يوافق تلك السّاعة ان يكون ساجدا او راكعا او قائما الّا حرّم اللَّه جسده على النّار) پس حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه آفتاب را حلقه هست نزد زوال كه در آنجا داخل مى شود و اين حلقه بنا بر مشهور دايره موهومه ايست كه در ميان حقيقى مشرق و مغرب اعتدال توهم كرده اند و ميان مشرق و مغرب هر روز نيز صحيح است زيرا كه به يك نسبت است مشارق و مغارب در قرب و بعد از اعتدال و در اينجا مراد دايره ايست بعد از آن دايره از جانب مغرب زيرا كه تا در دايره وسط حقيقى است زوال نشده است و چون از آن دايره بيرون مى رود زوال است و ممكن است همان دايره باشد و تا داخل شود زوال شود زيرا كه تا داخل شده است بيرون مى رود و زمانى فاصله نمى شود و ليكن چون ظهورش بر ما محتاج است به زمانى

دايره بعد را رعايت مى بايد كرد پس چون داخل مى شود در آن دايره زوال مى شود پس هر چيزى كه هست در ميان عرش به تسبيح و تمجيد پروردگار من در مى آيند و مى گويند سبحان اللَّه و بحمده و اين تسبيح غير تسبيحى است كه هميشه به آن ناطقند چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ يعنى هر چيزى كه هست از موجودات به زبان حال يا مقال تنزيه پروردگار خود مى كنند با تحميد يعنى همه من حيث الامكان او الحدوث مى گويند كه البته كسى هست كه ما را آفريده است و او را مناسبتى بما نيست و جسم نيست و در مكان نيست و در جهت نيست مجملا از جميع نقايص منزّه است و بجميع كمالات موصوف است پس تسبيح و تنزيه ايشان

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 121

مقرون است به تحميد ايشان كه بر صفات سلبيه و صفات ثبوتيه همه دلالت مى كنند و يا آن كه اين عبارت يا امثال اين عبارت را مى گويند به زبانى كه ما نمى فهميم و جمعى گفته اند كه وجه اقتران حمد به تسبيح آنست كه چون در تسبيح تنزيه الهى مى كنند متوهم مى شود كه ايشان به خودى خود اين تسبيح مى كنند تدارك اين معنى به تحميد مى كنند كه تسبيح ما از توفيقات و هدايات اوست و منافاتى نيست كه هر دو مراد باشد و آن چه واقع است كه دون عرش تسبيح مى كنند يك احتمالش آنست كه عرش و غير آن مراد باشد و يا آن كه مراد از عرش علم باشد و مراد از دون عرش معلومات الهى بوده باشد يا مراد

از دون نزد عرش باشد چون عرش هميشه به تسبيح و تحميد مشغول است ما دون عرش در اين اوقات تسبيح گويند و اين ساعتى است كه پروردگار عظيم الشأن من صلوات و رحمت و فيوض قدسيه بر من نازل مى سازد و به سبب انزال بر من بر كافه عالميان نيز مى فرستد چنانكه حديث لولاك لما خلقت الافلاك بر آن دلالت مى كند و از جمله رحمتها بر عالميان نماز است كه بر من و بر امّت من واجب گردانيده است و فرموده است كه اقامت كن نماز را در وقت زوال آفتاب تا نصف شب چنانكه گذشت و اين ساعتى است كه در روز قيامت جهنم را در صحراى محشر مى آوردند چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ جِي ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ و چون در آن روز آفتاب حركت ندارد و بر سمت الرأس است گوييا كه هميشه زوال است و ممكن است كه در آن روز نيز زوالى داشته باشد يا چون نصف روز كه بيست و پنج هزار سال است مى گذرد و جهنّم را مى آورند چنانكه خاصه و عامه روايت كرده اند از ابو سعيد خدرى كه چون اين آيه نازل شد رنگ حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله متغير شد و حالتى عجيب از روى آن حضرت مشاهده شد كه صحابه ترسيدند كه مبادا

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 122

حضرت هلاك شود و چون هر وقت كه چنين حوادث معنويه واقع مى شد علاج آن را حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى كردند شخصى از صحابه خود را به حضرت امير المؤمنين رسانيد و گفت يا على درياب حضرت را كه هرگز چنين

حالتى آن حضرت را دست نداد پس حضرت امير المؤمنين خود را رسانيدند و از پشت سر حضرت را در برگرفتند و ميان هر دو دوش آن حضرت را بوسيدند پس گفتند يا نبى اللَّه پدر و مادرم فداى تو باد امروز چه چيز حادث شد پس حضرت فرمودند كه جبرئيل آمد و اين آيه را آورد بر من خواند كه جهنم را در صحراى محشر خواهند آورد ابو سعيد گفت كه من گفتم چگونه جهنم را مى آورند حضرت فرمودند كه هفتاد هزار مهار دارد و هفتاد هزار فرشته هر يك مهارى را مى كشند پس چنان محشر را بر هم زند كه اگر او را بگذارند اهل محشر را بسوزاند پس من متوجه جهنم شوم جهنم گويد كه يا محمد مرا با تو چكار است زيرا كه حق سبحانه و تعالى گوشت ترا بر من حرام گردانيده است پس در آن حالت همه كس نفسى نفسى گويند و محمد گويد امتى امتى و آوردن جهنم ممكن است كه شعبه از شعبه هاى او باشد يا شعله از شعلها يا زبانه از زبانها باشد و مجموع نيز ممكن است چون زمين را مبدل مى سازند به زمين ديگر پس ممكن است كه آن مقدار فراخ سازند آن را كه گنجايش جهنم داشته باشد با آن كه جهنم بسيار تنگ خواهد بود و همه را مانند هيمه در ميان آن در خواهند آورد اعاذنا اللَّه و ساير المؤمنين منها پس هر مؤمنى كه در ساعت زوال در سجود يا ركوع يا قيام باشد به آن كه تهيّه نماز را پيش از پيشين كرده باشد كه اول ظهر مشغول نافله

شود يا آن كه تا دو قدم از ساعت هفتم است و دو قدم بعد از آن ساعت هشتم است و اين چهار قدم را نيز ساعت زوال مى گويند چون نماز ظهر و نوافلش در آن واقع مى شود البته حق سبحانه و تعالى آتش دوزخ را

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 123

بر او حرام گرداند.

(و امّا صلاة العصر فهى السّاعة الّتى اكل ادم فيها من الشّجرة فاخرجه اللَّه عزّ و جلّ من الجنّة فامر اللَّه عزّ و جلّ ذرّيّته بهذه الصّلاة إلى يوم القيمة و اختارها لامّتى فهى من احبّ الصّلوات إلى اللَّه عزّ و جلّ و أوصاني ان احفظها من بين الصّلوات) و اما نماز عصر پس وقت آن ساعتى است كه حضرت آدم از شجرة تناول كرد و نهى تنزيهى وارد شده بود بر او كه اگر نخورد بهتر است و مشهور آنست كه آن درخت گندم بود و بعضى گفته اند كه درخت انگور بود و بعضى شجره حسد گفته اند و بعضى شجره علم به قضا و قدر گفته اند و در حديث صحيح از عبد السّلام هروى منقولست كه به حضرت ابو الحسن على بن موسى الرّضا صلوات اللَّه عليهم عرض نمودم كه يا ابن رسول اللَّه بيان فرمائيد كه شجره كه حضرت آدم و حوا از آن تناول نمودند چه چيز بود چون خلافست بعضى مى گويند كه گندم بود و بعضى روايت كرده اند كه انگور بود و بعضى روايت كرده اند كه درخت حسد بود حضرت فرمودند كه همه حق است چون درخت بهشت مثل درختهاى دنيا نيست بلكه انواع بارها بر مى دارد با ميوه اش هر مزه دارد و خاصيتش انواع علوم است به درستى

كه چون حق سبحانه و تعالى حضرت آدم را بزرگ گردانيد و جميع فرشتگان را امر كرد كه سجده او كردند و او را در بهشت در آورد در خاطر حضرت آدم در آمد كه آيا حق سبحانه و تعالى بهتر از من كسى را آفريده باشد پس حق سبحانه و تعالى چون مطلع بود بر خطور بال او خطاب فرمود كه اى آدم سر بالا كن و نظر كن به ساق عرش پس ديد كه در آنجا نوشته است كه لا آله الّا اللَّه محمّد رسول اللَّه على بن ابى طالب امير المؤمنين و زوجته فاطمة سيدة نساء العالمين و الحسن و الحسين

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 124

سيّد اشباب اهل الجنّة پس آدم گفت اى پروردگار من اينها كيستند پس حق سبحانه و تعالى فرمود كه اينها از ذريت تواند و بهتر از تواند و بهتر از جميع خلايقند و اگر نه ايشان مى بودند ترا نمى آفريدم و بهشت و دوزخ و آسمان و زمين را نمى آفريدم مبادا زنهار كه نظر به ايشان كنى بچشم حسد كه اگر نظر كنى هر آينه ترا از بهشت بيرون خواهم كرد پس حضرت آدم بچشم حسد به ايشان نظر كرد و آرزو كرد منزلت ايشان را پس شيطان سبب شد كه آدم از شجره منهيّه تناول نمودند و بر حوا مسلّط شد چون بچشم حسد آرزوى منزلت حضرت فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليها كرد و او نيز از شجره منهيّه تناول كرد چنانكه آدم كرد پس حق سبحانه و تعالى ايشان را از بهشت بيرون كرد و به زمين فرستاد با آن كه اين حسد نسبت به امثال ما

بد نيست چون مسمى است به غبطه كه آرزوى منزلت ديگرى كند و سلب آن نعمت را از محسود نخواهد، و حسد آنست كه نخواهد كه محسود آن نعمت را داشته باشد و ليكن نسبت به انبيا غبطه مكروهست و نظر به جلالت ايشان نامناسب است و اگر گناه يا عصيان يا صغيره بر آن اطلاق كنند بر سبيل مجاز است چنانكه وارد است كه حسنات ابرار سيّئات مقربانست چنانكه روايت كرده است همين عبد السّلام هروى كه چون مأمون جمع كرد علماى يهود و نصارى و مجوس و صابئان را و حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليه همه را ملزم ساخت از كتب ايشان على بن محمد بن جهم برخاست و گفت يا بن رسول اللَّه آيا قايلى به عصمت پيغمبران حضرت فرمودند كه بلى گفت پس چه معنى دارد قول حق سبحانه و تعالى «وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى » و ساير آياتى كه در خطاهاى انبيا وارد شده است حضرت فرمودند كه از حق سبحانه و تعالى بترس اى على و قبايح را نسبت به انبيا راه مده

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 125

و قرآن را برأى خود تفسير مكن زيرا كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه نمى داند تاويل متشابهات قرآن را مگر خدا و راسخان در علم كه نبى و ائمه اند صلوات اللَّه عليهم اما حضرت آدم پس حق سبحانه و تعالى او را از جهت خلافت زمين آفريده بود او را نيافريده بود كه در بهشت باشد و مخالفتى كه از حضرت آدم واقع شد در بهشت واقع شد نه در زمين و مخالفت بهشت سبب استحقاق

دخول نار نيست پس ترك اولى بود كه از آن حضرت صادر شد در بهشت پيش از نبوّت و خلافت زمين و حكمت الهى اقتضا كرد كه حضرت آدم را لمحه به خود گذاشتند تا بهانه باشد از جهت بيرون آمدن از بهشت و سكناى زمين و حصول انبيا و اوصيا از صلب آن حضرت پس چون حق سبحانه و تعالى او را به زمين فرستاد از ترك اولى نيز حفظ فرمود كه از آن حضرت در مدّت عمر هزار سال كم چهل سال يك مكروه از آن حضرت صادر نشد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرمود كه إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ الخبر و ازين خبر بسيارى از مشكلات حل مى شود و در توراة يهود كه الحال دارند مذكور است كه شجره علم قضا و قدر بود كه چون حضرت آدم تناول كرد تاثير نمود و در ذرّيتش و به سبب تفكر در آن بسيارى از خلايق به ضلالت مبتلا شدند و مى شوند و در اخبار صحيحه متكثره نهى وارد شده است از تفكر در آن مجملات چون حضرت آدم را از بهشت بيرون آوردند حق سبحانه و تعالى امر كرد ذرّيت حضرت آدم را كه نماز عصر را به جا آورند تا روز قيامت و حق سبحانه و تعالى اين نماز را اختيار كرد از جهت امت من و اين نماز از محبوبترين نمازهاست نزد حق سبحانه و تعالى و مرا امر كرد به محافظت آن از ميان نمازها و ظاهر اين حديث آنست كه مراد از نماز وسطى نماز عصر است و حديث

زراره كه در اوّل باب صلاة گذشت ظاهرش آنست كه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 126

مراد از نماز وسطى نماز جمعه است يا اعم از جمعه و ظهر ساير ايّام و در حديث حسن كالصحيح وارد است از عبد اللَّه بن سنان كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه اين آيه را چنين خوانده اند كه «حافظوا على الصلوات و الصلاة الوسطى صلاة العصر» و محتمل است كه اين حديث را حمل بر اين كنيم كه هر دو صلاة وسطى اند اگر چه ظهر هم باشد چون هر دو در ميان نمازهاى جهريّه واقعند يا در ميان روز واقع مى شوند خصوصا هر گاه نسخه چنين باشد كه و الصّلاة الوسطى و صلاة العصر چنانكه گذشت و در اين صورت صادقست كه حق سبحانه و تعالى امر به محافظت او كرده است و اما آن كه از احبّ صلاة است دلالت ندارد بر آن كه او محبوبتر باشد بلكه دلالتش بر غير اين اظهر است به اعتبار لفظ من و اگر نه مى بايست كه حضرت من را نگويند.

و اما بنا بر حديث آخر كه على بن ابراهيم در تفسيرش ذكر كرده است و واو ندارد ممكن است كه واو از قلم نسّاخ افتاده باشد و بر تقدير عدم و او از آيه ظاهر شود كه صلاة عصر وسطى باشد و از حديث ظاهر شود كه ظهر صلاة وسطى است پس هر دو صلاة وسطى باشند به آيه و حديث و شكى نيست در آن كه حكمتى هست در مخفى بودن آن پس اوّل محافظت است بر نماز جمعه و ظهر و عصر تا بى دغدعه عمل به آيه كرده باشند

و در فقه رضوى مذكور است كه اول نمازى كه حق سبحانه و تعالى واجب گردانيد ظهر روز جمعه بود و مشعر است به آن كه جمعه وسطى است بمعنى افضل و اللَّه تعالى يعلم.

(و امّا صلاة المغرب فهى السّاعة الّتى تاب اللَّه عزّ و جلّ فيها على ادم عليه السلام و كان ما بين ما اكل من الشّجرة و بين ما تاب اللَّه عزّ و جلّ عليه ثلاثمائة بسنة من ايّام الدّنيا و فى ايّام الآخرة يوم كالف سنة ما بين العصر إلى العشاء و صلّى ادم عليه السلام ثلث ركعات ركعة

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 127

لخطيئته و ركعة لخطيئته حوّا عليهما السّلام و ركعة لتوبته ففرض اللَّه عزّ و جلّ هذه الثّلث ركعات على أمّتي و هى السّاعة الّتى يستجاب فيها الدّعاء فوعدنى ربّى عزّ و جلّ ان يستجيب لمن دعاه فيها و هى الصّلاة الّتى أمرني ربّى بها فى قوله تبارك و تعالى فَسُبْحانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصْبِحُونَ) و اما نماز شام پس وقت آن ساعتى است كه حق سبحانه و تعالى توبه حضرت ادم را قبول فرمود و از وقتى كه از شجره خورده بود تا وقتى كه توبه او را قبول كردند سيصد سال بود و آن از عصر تا شام بود و در ايّام آخرت روزى هزار سال است از ابتداى روز تا چاشت كه دويست سال باشد يا سيصد سال على الخلاف ملائكه در سجده حضرت آدم بودند و چون سر برداشتند تا ميان روز كه سيصد سال باشد يا دويست سال مشغول تعليم ايشان بود حضرت آدم، و دويست سال ديگر كه از ظهر بود تا

عصر مشغول حوا و تمتعات جنت بودند پس چون توبه كرد به توسّل به آل عبا كه انوار ايشان را ديده بود و اسماى ايشان را ملاحظه نموده بود در ساق عرش و گفت الهى بحق محمد و على و فاطمه و حسن و حسين كه توبه مرا قبول كن و حق سبحانه و تعالى توبه او را قبول فرمود در ابتداى شام و حضرت آدم سه ركعت نماز كرد يك ركعت از جهت كفاره گناه خود و يكى از جهت كفّاره گناه حوّا و يك ركعت به شكرانه قبول توبه پس حق سبحانه و تعالى واجب گردانيد اين سه ركعت را بر امّت من و اين ساعتى است كه دعا مستجاب مى شود پس حق سبحانه و تعالى وعده كرد بمن كه مستجاب گرداند دعاى هر كه را كه حق سبحانه و تعالى را بخواند از جهت هر مطلبى كه بخواهد در اين ساعت و اين نمازيست كه پروردگار مرا به آن امر فرموده است در آنجا كه فرموده است كه فَسُبْحانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصْبِحُونَ يعنى به پاكى ياد كنيد خداوند خود را در وقت شام و در وقت صبح

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 128

در حالت نماز، يا آن كه اصل نماز تنزيه حق سبحانه و تعالى است از هر چه لايق به آن نيست چون نماز دليل بندگى است مر خداوند تعالى را و واجب الوجود منزّه است از هر نقصى يا آن كه مراد از سبحان اللَّه صلوات است يعنى نماز كنيد از جهت خداوند و حق سبحانه و تعالى نماز را ركوع خوانده و سجود خوانده و قرآن خوانده و

قنوت خوانده و در اينجا تسبيح خوانده از جهت اشتمال آن بر هر يك از اينها از بابت تسميه كل باسم جزو و تتمه آيه اينست كه:

وَ لَهُ الْحَمْدُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ عَشِيًّا وَ حِينَ تُظْهِرُونَ و حال آن كه اوست مستحق محامد در آسمانها و در زمين و نماز كنيد در وقت خفتن و در حينى كه داخل مى شويد در ظهر و بنا بر اين عصر ملحق است بظهر و بعضى گفته اند كه مراد از عشى نماز عصر است و مراد از تمسون شام و خفتن است و اكثر بر اينند كه مراد اين است كه در اين اوقات تسبيح و تحميد الهى به جا آوريد و هم چنين در آيه كريمه:

وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ- وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ إِدْبارَ النُّجُومِ جمعى گفته اند كه مراد از تسبيح پيش از طلوع آفتاب نماز صبح است و پيش از غروب نماز ظهر و عصر است و مراد از تسبيح شب نماز شام و خفتن است و مراد به پشت كردن ستاره هايى كه اول شام طالعند نماز شب است بعد از نصف شب يا ادبار النجوم ميل به غروبست و نماز نافله صبح است و امثال اين آيات بسيار است كه دلالتش صريح نيست و مدار بر احاديث است و ضرورت دين مبين در وجوب نمازهاى پنجگانه و نوافل آن.

و در حديث حسن كالصحيح وارد است كه مراد از ادبار نجوم نافله صبح است و مراد از ادبار سجود دو ركعت نافله بعد از شام است و اخبار خواهد آمد در تفاسير آيات در موقع خود إن شاء

اللَّه تعالى.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 129

(و امّا صلاة العشاء الآخرة فانّ للقبر ظلمة و ليوم القيمة ظلمة أمرني ربّى عزّ و جلّ و أمّتي بهذه الصّلاة لتنوّر القبر و ليعطيني و أمّتي النّور على الصّراط و ما من قدم مشت إلى الصّلاة العتمة الّا حرّم اللَّه عزّ و جلّ جسدها على النّار و هى الصّلاة الّتى اختارها اللَّه تعالى و تقدّس ذكره للمرسلين قبلى) و اما نماز خفتن پس به درستى كه قبر را ظلمتى عظيم است و روز قيامت را ظلمتى عظيم است پروردگار من تعالى شانه امر كرده است مرا و امّت مرا باين نماز تا اين نماز قبر را منور گرداند و تا مرا و امّت مرا نورى كرامت كند از جهت صحراى قيامت و گذشتن بر صراط و هر قدمى كه به نماز خفتن رود به مساجد از جهت نماز جماعت يا مطلقا البته حق سبحانه و تعالى آن بدن را بر آتش دوزخ حرام گرداند و اين نمازيست كه حق سبحانه و تعالى اختيار كرده است از جهت پيغمبران مرسلى كه پيش از من بوده اند و خواهد آمد كه هر كه در تاريكى به مساجد رود حق سبحانه و تعالى در روز قيامت او را روشنايى كرامت فرمايد و هر كه در روزهاى گرم روزه دارد و تشنگى كشد در روز قيامت تشنگى نكشد و در اكثر ثوابها مما ثلث مرعى است.

(و امّا صلاة الفجر فانّ الشّمس اذا طلعت تطلع على قرنى شيطان فامرنى ربّى عزّ و جلّ ان اصلّى قبل طلوع الشّمس صلاة الغداة و قبل ان يسجد لها الكافر لتسجد أمّتي للَّه عزّ و جلّ و سرعتها احبّ

إلى اللَّه عزّ و جلّ و هى الصّلاة الّتى تشهدها ملائكة اللّيل و ملائكة النّهار) و اما نماز صبح پس به درستى كه چون آفتاب طالع مى شود طالع مى شود از ميان دو قرن شيطانى يعنى بت پرستان طرفين او يا بت پرستان از جن و انس يا آن كه شيطان تخت خود را در محل آفتاب مى گذارد تا چون آفتاب بيرون آيد و آفتاب پرستان آفتاب را سجده كنند به شياطين گويد كه بنى آدم مرا سجده مى كنند يا

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 130

آن كه چون اطاعت شيطان مى كنند در آفتاب پرستيدن مى گويد كه من ايشان را در بندگى خود در آورده ام چنانكه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه آيا با شما عهد نكرده ام كه شما عبادت شيطان مكنيد كه او دشمن هويداى شماست و نگفته ام كه مرا عبادت كنيد به مخالفت شيطان به درستى كه راه من راه راست است و شما را به بهشت مى برد پس پروردگار من مرا امر كرد كه پيش از طلوع آفتاب او را عبادت كنم پيش از آن كه كفار سجده آفتاب كنند تا امّت من سجده كنند خداوند عالميان را و زود كردن نماز صبح نزد حق سبحانه و تعالى محبوبتر است تا سبب آن شود كه دو مرتبة در نامه عمل بنده نوشته شود چون ملائكه شب مأمورند كه ديرتر بروند و ملائكه صبح زود بيايند و هر دو نماز صبح را در نامه عمل بنده بنويسند.

چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً يعنى به درستى كه نماز صبح مشهود است يعنى حاضر مى شوند نزد او فرشتگان شب تا در آخر

نامه عمل شب بنويسند و ملائكه روز تا در اوّل نامه عمل روز بنويسند.

[علت ديگر وجوب پنج نماز]

(علّة اخرى لذلك و هى ما رواه الحسين بن ابى العلاء عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال لمّا اهبط ادم عليه السّلام من الجنّة ظهرت به شامة سوداء فى وجهه من قرنه إلى قدمه فطال حزنه و بكاؤه على ما ظهر به فاتاه جبرئيل عليه السّلام فقال له ما يبكيك يا ادم فقال من هذه الشّامة الّتى ظهرت بى قال قم يا ادم فصلّ فهذا وقت الصّلاة الاولى فقام فصلّى فانحطّت الشّامة إلى عنقه فجاءه فى الصّلاة الثّانية فقال قم فصلّ يا ادم فهذا وقت الصّلاة الثّانية فقام و صلّى فانحطّت الشّامة إلى سرّته فجاءه فى الصّلاة الثّالثة فقال يا ادم

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 131

قم فصلّ فهذا وقت الصّلاة الثّالثة فقام فصلّى فانحطّت الشّامة إلى ركبتيه فجاءه فى الصّلاة الرّابعة فقال يا ادم قم فصلّ فهذا وقت الصّلاة الرّابعة فقام فصلّى فانحطّت الشّامة إلى قدمية فجاءه فى الصّلاة الخامسة فقال يا ادم قم فصلّ فهذا وقت الصلاة الخامسة فقام فصلّى فخرج منها فحمد اللَّه و اثنى عليه فقال جبرئيل عليه السّلام يا ادم مثل ولدك فى هذه الصّلاة كمثلك فى هذه الشّامة من صلّى من ولدك فى كلّ يوم و ليلة خمس صلوات خرج من ذنوبه كما خرجت من هذه الشّامة) علتى در نماز منقول است از جهت پنج نماز و آن را روايت كرده است حسين بسند حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه چون حضرت آدم را از بهشت بدنيا فرستادند خال سياهى به همرسيد در روى آن حضرت و

از سر تا پا را فرو گرفت پس آن حضرت بسيار حزين و گريان شد از جهت آن سياهى پس جبرئيل (ع) آمده گفت اى آدم چرا گريه مى كنى حضرت فرمود كه به سبب اين سياهى كه در بدن من ظاهر شده است جبرئيل گفت كه اى آدم برخيز و نماز گذار كه اين وقت نماز اول است آدم برخاست و نماز گذارد آن خال آمد تا گردن پس در وقت نماز دويم آمد و گفت اى آدم برخيز و نماز كن كه اين وقت نماز دويم است پس برخاست و نماز كرد پس آن خال به زير آمد تا به ناف او پس در وقت نماز سيّم آمد و گفت اى آدم برخيز نماز كن كه اين وقت نماز سيم است پس آدم برخاست و نماز گذارد پس آن خال آمد تا زانوهاى حضرت آدم عليه السّلام پس جبرئيل عليه السّلام در وقت نماز چهارم آمد و گفت اى آدم برخيز و نماز گذار كه اين وقت نماز چهارم است پس برخاست و نماز گذارد و آن خال آمد تا به قدمها پس در وقت نماز پنجم آمد و گفت اى آدم برخيز و نماز كن كه اين وقت نماز پنجم است پس

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 132

برخاست و نماز كرد و خال بالكليه زايل شد پس حضرت آدم حمد و ثناى الهى را به جا آورد و شكر زوال اين خال كرد پس جبرئيل گفت اى آدم مثل فرزندان تو در اين نماز مانند مثل تست در اين خال هر كه نماز كند از فرزندان تو در هر شبانه روزى اين پنج نماز را

از گناهان بيرون مى آيد چنانكه تو ازين خال پاك شدى.

بدان كه چون مقربان در نهايت صفايند به يك ترك اولى كه از ايشان صادر مى شود ارواح ايشان مكدّر مى شود و آن كدورت باطنى تاثير مى كند در بدن و چون متوجه الهى مى شوند كدورت باطنى زايل مى شود و بعد از آن كدورت ظاهرى و غير ايشان را چون صفاى ايشان نيست و بدن ايشان بر كثافت خود باقى است در بدن ايشان ظاهر نمى شود و حكمت الهى نيز چنين اقتضا مى كند تا آن كه به مرتبه آنجا نرسد و اگر نه حق سبحانه و تعالى قادر است كه به يك نظر لطف همه عالميان را چنان كند كه از ايشان معصيت صادر نشود و در آن صورت مانند ملك خواهند بود و مستحق ثواب نخواهند شد و اما معصومان صفاى روح تاثير در تروح بدن ايشان مى كند كه بدن ايشان بمنزله روح ايشان لطيف مى شود چنانكه سايه ندارند و پيش و پس و خواب و بيدارى ايشان يكسانست چنانكه خواهد آمد كه اين از خصايص حضرات سيّد المرسلين و ائمه طاهرين است صلوات اللَّه عليهم لهذا بدن ايشان خاك نمى شود و شيعيانى كه به مرتبه ولايت مى رسند ايشان را نيز ازين حالات بهرها مى باشد و خود از احوال خود كدورت و سياهى را بعين اليقين مى بينند و اينها از تفضل الهى است كه چون اين معنى وارد شود فى الحال در مقام تدارك آن در آيند و جمعى كه از اصحاب اليمين اند ايشان را به سبب صفا بر تنبيهات واقع مى شود و به بلاها مبتلا مى شوند و يا به الهامات و رؤياى صادقه بر آن مطلع

مى شوند و به زودى بازگشت مى كنند چنانكه حق سبحانه و

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 133

تعالى فرموده اند كه إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ يعنى چون شياطين بر ايشان دست مى يابند متذكر و بينا مى شوند و در مقام توبه و انابت و استعاذت بجناب اقدس الهى در مى آيند چنانكه سبحانه و تعالى فرموده است كه الهام مى فرمايد حق سبحانه و تعالى به ايشان راه خوب و بد را، رستگارى يافتند كسانى كه در مقام تدارك و تزكيه نفوس در مى آيند و در اين باب آيات و اخبار بسيار وارد شده است و شمه از آنها در شرح صحيفه كامله مذكور شده است.

[علت ديگر وجوب پنج نماز]

(علّة اخرى لوجوب الصّلاة كتب الرّضا على بن موسى صلوات اللَّه عليهما إلى محمّد بن سنان فيما كتب من جواب مسائله انّ علّة الصّلاة انّها اقرار بالرّبوبيّة للَّه عزّ و جلّ و خلع الانداد و قيام بين يدى الجبّار جلّ جلاله بالذّلّ و المسكنة و الخضوع و الاعتراف و الطّلب للاقالة من سالف الذّنوب و وضع الوجه على الارض كلّ يوم اعظاما للَّه جلّ جلاله و ان يكون ذاكرا غير ناس و لا بطر و يكون خاشعا متذلّلا راغبا طالبا للزيادة فى الدّين و الدّنيا مع ما فيه من الايجاب و المداومة على ذكر اللَّه عزّ و جلّ باللّيل و النّهار لئلّا ينسى العبد سيّده و مدبّره و خالقه فيبطر و يطغى و يكون فى ذكره لربّه جلّ و عزّ و قيامه بين يديه زاجرا له عن المعاصي و مانعا له من انواع الفساد) علتى ديگر از جهت وجوب نماز آنست كه حضرت امام ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه

عليهما در جواب مسائل محمد بن سنان نوشتند كه علت نماز آنست كه نماز اقرار است به آن كه حق سبحانه و تعالى پروردگار عالميانست و او را شبيهى و نظيرى نيست چون مشتمل است بر سوره حمد و تشهد و اذان يا آن كه سجده و عبادت نهايت خضوع اند و كسى اين خضوع را از جهت غير خداوند

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 134

واجب الوجود بالذّات نمى كند و عقلا قبيح است از جهت غير او پس اصل نماز كردن اقرار است به آن كه معبود او خداونديست كه پروردگار عالميانست و چون وجوب وجود دلالت بر نفى شريك مى كند پس عبادت واجب عبادت خداوند بى شريك و نظير است يا آن كه چون خدا را عبادت مى كند و غير او را عبادت نمى كند پس اين عبادت نفى شريكست ديگر آن كه ذات بذاته او مستحق عبادتست پس در نماز به عبادت خداوند خود مى ايستد با مذلت و مسكنت و خضوع و اعتراف به گناهان در دعاها و قنوت و طلب مغفرت مى كند كه حق سبحانه و تعالى از تقصيرات او درگذرد يا آن كه اصل نماز بمنزله آنست كه غلام گريخته نزد آقاى عظيم الشأن ايستد و هر چند نام نبرد تقصيرات خود را چون آقا مى داند و او با شكستگى و ذلت به نزد آقا آمده است زبان حال او دلالت بر اينها مى كند هر چند ذكر نكند بلكه اين عنوان طلب احسن طلب است ديگر هر روز به نزد خداوند رفتن و سجده كردن از روى تعظيم از لوازم بندگى است و نماز مشتمل است بر آن.

ديگر آن كه نماز سبب آنست كه هميشه به

ياد خداوند خود باشد در حال نماز و بعد از آن به تعقيبات و پيش از آن به انتظار دخول وقت.

ديگر آن كه بنده طاغى و ياغى نباشد چون بنده كه به خدمت آقا نرود ياغى است.

ديگر چون بنده در دنيا و عقبى محتاج رحمت غير متناهى الهى است پس چون در نماز داخل مى شود از روى خضوع و خشوع تذلل و دستها بر مى دارد به درگاه او هر چند چيزى را نطلبد اين نحو ايستادن خود را در معرض الطاف و احسان او در آوردنست با آن كه بر خود واجب ساختن كه هميشه در مقام بندگى باشد و در شب و روز به ياد او باشد اعلى مراتب كمالات بندگان

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 135

است بلكه لذتى ازين بالاتر نمى شود.

و شيخ بهاء الدين محمد رحمه اللَّه: انجاب به نون و جيم مى خواند بمعنى خضوع با آن كه نسخ به يا و جيم است و اين قرائت معنى لطيف دارد و خضوع مكرر است.

و در علل: الانزجار است يعنى نماز كردن سبب باز ايستادن از معاصى و قبايح است چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه نماز نهى مى كند از فحشا و منكر.

و در چند حديث وارد است كه نماز با شرايط منع مى كند بالاخره از متابعت ابو بكر و عمر و ساير ائمه ضلال يا آن كه نماز كردن سبب اين است كه بنده فراموش نكند خداوند و مدبر و خلق خود را و اين فراموشى سبب طغيان و فساد او مى شود يا آن كه مداومت بر نماز سبب اينهاست.

ديگر از لوازم ايستادن به خدمت خداوند آنست كه بنده معصيت نكند چون بحسب

عرف بسيار قبيح است كه غلام پيش خدمت مخالفت آقا كند بلكه عقوبت او را به اضعاف مضاعفه زياده از دوران مى كنند.

چنانكه ظاهر است و همين معنى سبب منع اوست از انواع فساد يا بالخاصية نماز مانع است اما مكرر مى شود و معنى ديگر گرفتن اولى است.

و در فوايد نماز احاديث بسيار واقع شده است و حق آنست كه اگر كسى نماز با شرايط يك مرتبه به جا آورد خواهد دانست كه نماز از اعظم واجباتست و ذات بذاته خودش دليل و علت وجوب اوست با آن كه بر بنده لازم نيست كه علت آن را بداند چون عليم و حكيم غنى بالذات هر چه مى فرمايد يقين است كه آن از جهت بندگان اصلح است و اين علل بمنزله فضايل نماز است كه سبب آن شود كه بنده قدر نماز را بداند و آن چه مقدورش باشد در اهتمام به افعال و آداب

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 136

و شرايط آن خود را معذور نداند و همين بس است در فضايل آن كه سيّد الواصلين و العارفين و المحبين و المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله مى فرمايد كه قرة العين و روشنايى چشم من در نماز است و همين كه آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله حسب الامر الهى مشغول خلايق مى شدند ساعتى مى فرمودند كه «ارحنا يا بلال» يعنى زود باش و بانگ بگو تا از همه غمى راحت يابيم يا آن كه به راحت خود كه نماز است مشغول شويم نمى بينى كه حق سبحانه هيچ عبادتى را آن مقدار مبالغه نفرموده است كه نماز را فرموده است.

و در احاديث صحيحه از حضرت سيّد المرسلين و

ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم وارد شده است كه فرمودند كه نيست چيزى ميانه مسلمان و ميان كفر او مگر آن كه ترك كند نماز واجب را يا تهاون و سستى كند يا نماز بى اعتبار باشد نزد او و به جا نياورد و به عبارتى ديگر نيست ميان كفر و ايمان مگر ترك نماز و اين عبارت يك احتمالش آنست كه ترك صلاة كفر است و احتمال ديگر آن كه ترك نماز واسطه ايست ميان ايمان و كفر كه از ايمان بيرون رفته و داخل در كفر نشده است اگر چه نزديك بكفر شده است و معنى اول اظهر است خصوصا در حديث اول.

باب مواقيت الصلوات

[وقت نماز ظهر و عصر]

(سال مالك الجهنيّ ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن وقت الظّهر فقال اذا زالت الشّمس فقد دخل وقت الصّلاتين فاذا فرغت من سبحتك فصلّ الظّهر متى ما بدا لك) اين بابيست در بيان وقتهاى نمازها از وقت فضيلت يا اختيار و وقت اجزا بسند كالصحيح منقولست از مالك كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از وقت نماز ظهر پس حضرت فرمودند كه هر گاه زوال شمس شود از دايره نصف النهار پس داخل مى شود وقت هر دو نماز و ليكن ظهر مقدّم است بر عصر پس چون از نافله فارغ شوى نماز ظهر را بكن هر وقت كه خواهى غرض آنست كه احاديث بسيار وارد شده است كه تا دو قدم وقت نافله است و يك قدم و يك قدم و نيم نيز وارد شده است و آن بحسب اختلاف اشخاص است در طول دادن نافله و مراد از دو قدم آنست كه اگر سايه

زيادتى كه بعد از زوال بهم مى رسد تا دو سبع شاخص از آن نگذرد نافله را پيش از فريضه مى تواند كرد و بعد از آن كه دو سبع بگذرد مى بايد كه مشغول فريضه شود مگر آن كه يك ركعت را پيشتر كرده باشد كه در اين صورت مى تواند باقى را پيش از فريضه به جا آوردن و اين كه وارد شده است كه دو قدم وقت نافله است اين معنى ندارد كه فريضه را پيشتر از آن نتواند كرد بلكه اگر در نيم قدم نافله را به جا آورد بعد از آن فريضه را مى تواند كرد و اين خبر را شيخ بسند موثق كالصحيح از مالك روايت كرده است.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 138

(و ساله عبيد بن زرارة عن وقت الظّهر و العصر فقال اذا زالت الشّمس دخل وقت الظّهر و العصر جميعا الّا انّ هذه قبل هذه ثمّ أنت فى وقت منهما جميعا حتّى تغيب الشّمس) و به اسانيد قويه كالصحيحه منقولست از عبيده او ثقه و معتمد است و اين مضمون متواتر است و عبيد گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از وقت نماز ظهر و عصر حضرت فرمودند كه چون زوال شمس مى شود داخل مى شود وقت نماز ظهر و عصر هر دو و ليكن ظهر را پيش از عصر به جا مى بايد آورد يا وقت ظهر پيش از وقت عصر داخل مى شود پس تو در وقت هر دويى تا غايب شود آفتاب و فرو رود.

بدان كه خلافست در ميان علما بعضى و از آن جمله صدوق است قايلند به اشتراك هر دو وقت از اول زوال تا شام

و هم چنين شام و خفتن تا نصف شب و اكثر قايلند به اختصاص به آن كه بعد از زوال مقدار چهار ركعت مخصوص ظهر است و هم چنين از اول شام سه ركعت مخصوص شام و بعد از مقدار چهار ركعت و سه ركعت خلافى نيست كه هر دو در وقت شريكند تا از آخر وقت عصر و خفتن مقدار چهار ركعت بماند آن چهار ركعت مخصوص عصر است و خفتن پس اگر كسى نماز نكرده باشد تا آن وقت ظهر و شام قضا مى شود و مى بايد كه نماز عصر و خفتن را به جا آورد اگر چه ظاهر عبارات اشتراك آنست كه اگر چهار ركعت بماند در آخر وقت عصر ظهر را بايد كرد و اگر در آخر وقت خفتن چهار ركعت بماند شام و خفتن هر دو را بايد كرد و ليكن چون احاديث صحيحه وارد شده است كه آن چهار ركعت مخصوص عصر و عشاست هر كه قايل است به اشتراك قايل است به آن كه آخر وقت مخصوص عصر و عشاست و هم چنين خلافى نيست در آن كه هر وقت كه نماز كند تا آخر وقت مى بايد كه اول

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 139

ظهر و شام را به جا آورد بلكه فايده خلاف در صورت نسيان ظاهر مى شود كه اگر كسى در اول وقت نسيانا نماز عصر را به جا آورد بنا بر قول به اختصاص نماز باطل است و بنا بر قول به اشتراك صحيح است و اين معنى بسيار نادر الوقوع است و مع هذا در حديث صحيح واقع است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه

مى فرمايند كه اين چهار ركعت را بحساب ظهر كند و چهار ركعت ديگر از جهت عصر به جا آورد و عمل باين بد نيست اگر چه اكثر اين حديث را حمل كرده اند بر آن كه در اثناى نماز نقل مى كند و مراد از حديث آنست كه اكثر نماز را كرده باشد و به خاطرش رسد نقل مى كند و احوط آنست كه مرتبه ديگر ظهر و عصر را بترتيب به جا آورد و اللَّه تعالى يعلم.

(و روى زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه قال اذا زالت الشّمس دخل الوقتان الظّهر و العصر فاذا غابت الشّمس دخل الوقتان المغرب و العشاء الآخرة) و بسند صحيح منقولست از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه چون زوال آفتاب مى شود وقت نماز ظهر و عصر داخل مى شود و چون آفتاب غروب مى كند وقت نماز شام و خفتن داخل مى شود و اين حديث نيز مثل دو حديث سابق و احاديث بسيار دلالت بر اشتراك مى كند و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه فرمودند كه هر گاه زوال شمس شود پس داخل مى شود وقت ظهر تا قدر چهار ركعت نماز پس چون مقدار چهار ركعت نماز بگذرد وقت ظهر و عصر داخل مى شود تا آن كه مقدار چهار ركعت نماز به شام بماند وقت ظهر بيرون مى رود و وقت عصر مى ماند و مى بايد كه اول عصر را بكند و بعد از آن ظهر را قضا كند و چون آفتاب فرو رود وقت شام داخل مى شود تا آن مقدار كه سه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 140

ركعت نماز

توان كرد پس چون اين مقدار مى گذرد وقت نماز شام و خفتن هر دو داخل مى شود تا آن كه بنصف شب آن مقدار وقت بماند كه چهار ركعت نماز توان كرد پس داخل مى شود وقت نماز خفتن و بيرون مى رود وقت نماز شام و اكثر علما عمل به اين حديث كرده اند و احاديث متواتره سابقه را تاويل كرده اند به آن كه بعد از مقدار چهار ركعت و سه ركعت وقت هر دو داخل مى شود و اين تاويل بعيد است و تاويل مى توان كرد كه مراد از دخول وقت هر دو دخول بتدريج است.

و در اخبار متواتره وارد شده است كه وقت هر دو داخل مى شود و ليكن اول ظهر و ديگر عصر و اول شام و ديگر خفتن و هيچ شك نيست كه در اوّل زوال وقت نماز ظهر نيز داخل نمى شود چون محالست كه در زمان اول نماز ظهر را توان كرد مگر بعنوان شروع در نماز و هر چه مى كند وقت جزو ديگر بتدريج داخل مى شود پس در عصر نيز چنين باشد كه دخولش بعد از زمان فعل ظهر باشد چون در اول وقت وقت غير ركعت اول بلكه وقت غير از تكبير احرام داخل نمى شود پس عصر نيز بمنزله ساير ركعات ظهر باشد به قرينه آن كه فرمودند كه هر دو داخل مى شود و ليكن اوّل وقت اول و بعد از آن وقت دويم و در اين تاويل ارتكاب خلاف ظاهر بسيار نيست و عبارت «الّا ان هذه قبل هذه» دو احتمال دارد يكى آن كه گذشت و دويم آن كه اول اول را بكند نه آن كه اول وقت اول داخل

مى شود و حديث اختصاص قرينه معنى اول خواهد بود و اللَّه تعالى يعلم.

(و روى الفضيل بن يسار و زرارة بن اعين و بكير بن اعين و محمّد بن مسلم و بريد بن معاوية العجلىّ عن ابى جعفر و ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليهما انّهما قالا وقت الظّهر بعد الزّوال قدمان و وقت العصر بعد ذلك

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 141

قدمان) و به اسانيد صحيحه و كالصحيحه منقولست ازين فضلاى اصحاب از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما كه ايشان فرمودند كه وقت ظهر بعد از زوال دو قدمست و وقت عصر بعد از آن دو قدمست يعنى بعد از دو قدم دو قدمست و وقت عصر بعد ازين چهار قدم دو قدمست يعنى اين دو قدم افضل است و بعد از اين دو قدم دو قدم ديگر فضيلت دارد چنانكه شيخ در تتمه اين خبر ذكر كرده است كه اين اول وقتست و تا چهار قدم وقت عصر است و بعد از هشت قدم وقت ضرورتست تا به شام و احتمال ديگر در اين خبر آنست كه اين معنى نسبت به كسى است كه نافله نگذارد اول وقت نظر به او بهتر باشد تا دو قدم و عصر را بعد از اين دو قدم در دو قدم به جا آورد چنانكه احاديث بعد ازين نظر به كسى است كه نافله نگذارد بحسب ظاهر و احتمال اول اظهر است بحسب معنى چنانكه در صحيحه زراره مى آيد.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اوّل الوقت زوال الشّمس و هو وقت اللَّه الاوّل و هو افضلهما) و بسند كالصحيح از آن حضرت صلوات

اللَّه عليه منقولست كه اول وقت ظهر زوال شمس است و اين وقت اولاست كه حضرت جبرئيل از جانب حق سبحانه و تعالى از جهت حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله آورد و وقت دويم را بعد از وقت فضيلت آورد و اين وقت افضل است از وقت آخر اگر چه بعد از دو قدم افضل از هر دو است.

حاصل آن كه افضليّت اضافيست نه حقيقى و بعضى از علما گفته اند كه مراد از زوال شمس بعد از آنست بدو قدم و بعضى حمل كرده اند بر كسى كه نافله نكند و على هذا القياس هر حديثى كه ازين باب واقع شده است اين تاويلات در او مى رود و محتمل است كه مراد ازين وقت نافله باشد يا آن كه چون نافله متمم فريضه است بمنزله جزو اوست و بسيارى از اخبار اين معنى ظاهر

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 142

مى شود و شكى نيست در آن كه در اوقات اجمال بسيار شده است و همه از آن جهت است كه چون هر صاحب مذهبى را از وقت مى شناختند حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم از جهت شفقت بر شيعيان مختلف مى فرمودند كه مبادا به ايشان ضررى رسد و بزرگان اهل سنت و خلفاى اشقياء ايشان با همه مذهبى ساخته بودند حتى ملاحده مذهب خود را آشكار مى كردند و با ايشان كار نداشتند و در مقام قلع و قمع شيعيان بودند از چند وجه يكى آن كه خلفاى بنى عباس بلكه بنى اميه نيز مى دانستند كه خلافت حق ايشانست مى ترسيدند كه مبادا اتباع ايشان بسيار شوند و حق به مركز خود قرار گيرد.

دويم آن كه غير شيعه

اگر چه ملاحده بودند كارى بابى بكر و عمر نداشتند و هميشه شيعيان تكذيب ايشان مى كردند و دورى مى كردند.

سيم آن كه شيطان از كار آنها فارغ شده بود و آنها را به راه جهنم انداخته بود و غمى كه داشت غم اثنى عشرى بود حتى با زيديه و واقفيه و غير ايشان كار نداشت و دشمنى كه داشت شيعيان اثنى عشرى سيما اتباع ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم بودند و در هلاك و رفع ايشان مى كوشيد و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم شيعيان را به تقيّه امر مى فرمودند كه مبادا از دست بروند.

چنانكه وارد است در خبر موثق كالصحيح كه شخصى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيد كه بسيار است كه من داخل مسجد مى شوم و بعضى از اصحاب ما نماز عصر مى كنند و بعضى نماز ظهر مى كنند حضرت فرمودند كه من ايشان را باين امر كرده ام كه اگر در يك وقت نماز كنند همه را گرفته مى كشند و قريب به اين معنى اخبار بسيار وارد شده است با آن كه احاديث صحيحه وارد شده است از طرق خاصه از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله در حضر بى عذرى جمع كردند نماز ظهر و

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 143

عصر را در اول وقت كه وقت فضيلت ظهر بود و هم چنين جمع كردند نماز شام و خفتن را در وقت اول كه وقت فضيلت شام بود تا وقت بر امت فراخ شود و از طرق عامه نيز به همين معنى در صحيحين ايشان احاديث بسيار وارد شده است (و قال صلوات اللَّه عليه اوّل الوقت

رضوان اللَّه و اخره عفو اللَّه و العفو لا يكون الّا من ذنب) و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه خوشنودى الهى در نماز در اول وقتست و اگر در آخر وقت كنند حق سبحانه و تعالى عفو مى فرمايد و عفو نمى باشد مگر از گناه، و تا عفو اللَّه در فقه رضوى هست و باز هست كه روايت از آباء ما بما رسيده است كه هر نمازى را سه وقتست اول و وسط و آخر پس اول وقت رضوان و خوشنودى الهى است و وسط آن عفو الهى است و آخرش آمرزش الهى است و نمى بايد كه كسى آخر وقت را وقت كند بلكه آخر وقت از جهت بيمار و كسى است كه مانعى داشته باشد يا مسافر باشد و محمولست بر مبالغه بسيار و جمعى از علما گفته اند كه اول هر جا كه اول وقت وارد شده است در ظهرين بعد از نوافل است و در ما بقى بحال خود است در فرايض و هم چنين در نوافل مگر نافله شب كه اول وقت آن نصف شب است و تاخير آن خصوصا سه ركعت وتر را افضل است و خواهد آمد.

(و قال صلوات اللَّه عليه لفضل الوقت الاوّل على الاخير خير للمؤمن من ولده و ماله) و به اسناد صحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر آينه يا و اللَّه كه فضيلت وقت اول بر وقت آخر بهتر است از براى مؤمن از فرزند او و مال او چون اكثر اوقات فرزند و مال سبب غفلت از عبادات خصوصا از نماز در اول

وقت مى شود و حق سبحانه و تعالى از اين جهت فرموده است كه اى مؤمنان زنهار كه غافل نسازد شما را اموال

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 144

شما و نه اولاد شما از ياد حق سبحانه و تعالى و هر كه به سبب اينها از ياد خدا غافل شوند پس آن جماعت زيان كارانند و مراد آيه از ذكر نماز است خصوصا نماز جمعه چون در سوره منافقان وارد شده است و در باب جمعه به آن اشاره خواهد شد.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه فرمودند كه هر نمازى را دو وقتست و اول آن افضل است و نمى بايد كه كسى وقت آخر را هميشه وقت خود كند بى علّتى مگر آن كه عذرى داشته باشد.

و در حديث صحيح ديگر وارد شده است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه هر نمازى را دو وقت است و اول آن افضل است از آخر.

و در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه بدان كه هميشه اول وقت افضل است و هر چيزى را تا توانى تعجيل كن و زود به جا آور و مداومت بر آن كن كه محبوب ترين اعمال به نزد حق سبحانه و تعالى آن عملى است كه بر آن مداومت كنند اگر چه اندك باشد.

و در حديث صحيح از زراره منقول است كه گفت به خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه نماز در اول وقت يا وسط يا آخر كدام يك بهتر است كه به جا آورند حضرت فرمودند كه اولش به درستى كه حضرت سيد

المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه حق سبحانه و تعالى از خيرات و اعمال صالح عملى را دوست مى دارد كه آن را به زودى به جا آورند و وجهش آنست كه شياطين مبالغه در تاخير آن مى كنند كه شايد غفلتى يا مانعى به همرسد و نكنند.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه فرمودند كه چون وقت نماز داخل مى شود درهاى آسمان از جهت

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 145

بالا بردن اعمال باز مى شود من چنان دوست مى دارم كه عمل مرا پيشتر از همه كس بالا برند و در صحيفه عمل عملى پيشتر از عمل من نوشته نشود و از آن حضرت كالصحيح منقولست كه فضليت وقت اول بر وقت آخر مثل افضليت آخرتست بر دنيا.

و در حديث صحيح از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه منقولست كه نمازهاى واجب هر گاه در اول اوقات با حدود و شرايط و اركان واقع شود خوشبوتر است از شاخ مورد كه در وقت سبزى و طراوت آن را بگيرند پس زنهار كه نمازها را در اول وقت به جا آوريد و چون نزد عرب گلى به خوشبويى مورد نيست تشبيه به آن واقع شده و آيات مسارعت به خيرات و مسابقت به اسباب مغفرت با احاديث در اين معنى از حد حصر متجاوز است و قطع نظر از آيات و اخبار عقل شاهد است بر آن كه مسارعت در خيرات خوبست و مسارعت آنست كه آن را بر همه كارى مقدم دارند نه آن كه به سرعت بفعل آورند چنانكه گذشت.

(و سال زرارة ابا جعفر صلوات اللَّه عليه

عن وقت الظّهر فقال ذراع من زوال الشّمس و وقت العصر ذراعان من وقت الظّهر فذاك اربعة اقدام من زوال الشّمس ثمّ قال انّ حايط مسجد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله كان قامة و كان اذا مضى منه ذراع صلّى الظّهر و اذا مضى منه ذراعان صلّى العصر ثمّ قال أ تدري لم جعل الذّراع و الذّراعان قلت لم جعل ذلك قال لمكان النّافلة لك ان تتنفّل من زوال الشّمس إلى ان يمضى ذراع فاذا بلغ فيئك ذراعا بدات بالفريضة و تركت النّافلة و اذا بلغ فيئك ذراعين بذات بالفريضة و تركت النّافلة) و بسند صحيح منقولست از زرارة كه گفت سؤال كردم از حضرت امام

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 146

محمّد باقر صلوات اللَّه عليه از وقت ظهر پس حضرت فرمودند كه يك ذراع گذشته از زوال شمس و وقت عصر دو ذراع گذشته از اول وقت ظهر كه چهار قدم گذشته باشد از زوال و محتمل است كه اين نسبت به كسى باشد كه نافله نگذارد و از اول ظهر يك ذراع از جهت ظهر باشد و بعد از آن يك ذراع از براى عصر باشد و ما بعد از براى نافله گذار باشد چنانكه شيخ فهميده است از اين حديث و محتمل است كه تا هشت قدم را زوال شمس گويند و مراد از ذراع اول يك ذراع باشد بعد از ذراع نافله و مراد از دو ذراع عصر دو ذراع بعد ازين دو ذراع باشد چنانكه تتمه حديث بر اين معنى دلالت دارد و بنا بر اين ذراعى از زوال شمس اين معنى دارد كه از جمله ساعات زوال شمس و

محتمل است كه بعد مقدر باشد يعنى بعد از ذراعى از زوال و دو ذراع از وقت ظهر بعد از وقت ظهر باشد و چهار قدم از جهت نافله ظهر و نماز ظهر و نافله عصر باشد پس حضرت فرمودند كه ديوار مسجد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله يك قد آدم بود و چون يك ذراع از سايه زيادتى يا از سايه او مى گذشت نماز ظهر را مى گذارد چون در غالب اوقات در مدينه مشرفه سايه محسوس نمى شود و در وقت ظهر يك ذراع نمى ماند حتى در زمستان بلكه شنيده ام كه در زمستان نيز اندكى مى ماند چون قريبست بخط استوا و چون سايه دو ذراع مى گذشت نماز عصر را مى گذاردند پس حضرت فرمودند كه آيا مى دانى كه چرا ذراع را از جهت ظهر و دو ذراع را از جهت عصر مقرر فرمودند و نماز ظهر را بعد از ذراع و نماز عصر را بعد از دو ذراع مى گذارند من گفتم كه چرا چنين مقرر ساختند حضرت فرمودند كه از جهت نافله و در اين حديث و احاديث بسيار روايت كرده است كه لمكان الفريضة و اكثر علما حمل بر سهو نساخ كرده اند

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 147

و ليكن ايشان سهو كرده اند و مراد از آن اينست كه حضرت دو قدم را بواسطه ضبط وقت نماز فريضه مقرر ساختند كه چون يك ذراع يا دو قدم بگذرد مشغول فريضه شوند و نافله را ترك كنند و باين مضمون احاديث معتبره بسيار وارد شده است و جمعى از فضلا چنين تفسير كرده اند كه اين اقدام مقرر شد از جهت كامل شدن فريضه به نافله چون احاديث

صحيحه گذشت كه حق سبحانه و تعالى نوافل را از جهت اتمام فرايض مقرر ساخته است و اين معنى خوبست ليكن از لفظ بعيد است و مع هذا مؤيدى بخصوص در حديثى نديده ام و بخصوص معنى سابق اخبار بسيار وارد شده است و گمان اينست كه نساخ اين كتاب سهو كرده اند چون قرينه ما بعد هست كه حضرت فرمودند كه مى توانى نافله كردن از اول زوال تا يك ذراع از سايه زيادتى بگذرد پس چون از سايه يك ذراع بگذرد ابتدا مى كنى به فريضه و ترك مى كنى نافله را و هم چنين در عصر هر گاه سايه ات دو ذراع بگذرد نافله را ترك مى كنى و ابتدا مى كنى به فريضه و اين عبارت اگر چه جزو اولش قرينه نافله است امّا جزو آخرش قرينه آنست كه لمكان الفريضه صحيح باشد كه مراد ضبط وقت فريضه باشد كه در آن وقت نافله نكنند و بر مضمونى كه حل اين حديث كرده شد احاديث بسيار در تهذيب مذكور است و نقل آنها سبب طول مى شود هر كه خواهد به آن رجوع كند و اين حديث از جمله مشكلات احاديث است مى بايد كه تدبر كنى تا آن چه حق است بر تو ظاهر شود بفضل اللَّه تعالى و از فقه رضوى ظاهر مى شود كه اين اختلافات به اعتبار اختلاف نافله گزاران است چنانكه از احاديث صحيحه بسيار نيز ظاهر مى شود پس جمعى كه ضبط وقت را نيكو كنند به دايره هندى و اول وقت متوجه نماز نافله شوند در دو قدم خصوصا در تابستان نماز نافله ظهر را با ظهر به جا مى آورند خصوصا نماز

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 148

جماعت

كه در آنجا تخفيف مطلوب است و در دو قدم ديگر نماز عصر را به جا مى آورند و كسانى كه خوب ضبط نتوانند كرد تا يك قدم از ظهر نگذرد ظهر ظاهر نمى شود و از جهت نافله اقلا يك قدم مى بايد و چون دو قدم گذشت متوجه ظهر مى شوند و نافله عصر و اقلا دو قدم وقت اين دوازده ركعت مى شود و چون چهار قدم بگذرد متوجه نماز عصر مى شوند و هم چنين جمعى كه شغلها و موانع دارند از جهت ايشان تا هشت قدم وقت مقرر شده است كه كار بر ايشان مشكل نشود.

و بنا بر اين آن چه در اين حديثست محتاج به تاويلات سابقه نيست بلكه يك ذراع و دو ذراع از جهت جمعى خواهد بود و چهار قدم و هشت قدم يا دو ذراع و چهار ذراع از جهت جمعى ديگر خواهد بود با آن كه نوافل به جا آورند و باين نحو به سهولت جمع مى توان كرد اخبار را بى تكلفى و امرى كه مشكلتر از همه است در وقت احاديث يك قامت و دو قامتست.

چنانكه در حديث صحيح از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه منقولست كه از آن حضرت پرسيدند از وقت ظهر و عصر حضرت فرمودند كه وقت ظهر از زوال است تا سايه يك قدم برود و وقت عصر يك قامت و نيم است تا دو قدم و در حديث صحيح از بزنطى وارد است كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از وقت نماز ظهر و عصر حضرت در جواب نوشتند كه يك قامتست از براى ظهر و يك قامتست از جهت عصر.

و

در حديث موثق كالصحيح منقولست از زراره كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از وقت نماز ظهر در تابستان حضرت جواب نفرمودند و ظاهرا از جهت تقيه بوده است پس بعد از آن حضرت به عمرو بن سعيد بن هلال فرمودند كه زراره از من سؤال كرد از وقت نماز ظهر در

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 149

تابستان و من او را جواب ندادم و آزرده ام كه مبادا آزرده شده باشد سلام مرا به او برسان و بگو هر گاه سايه ات مثل تو باشد نماز ظهر را بكن و هر گاه سايه ات دو مثل تو باشد نماز عصر را بكن يعنى در اين مقدار وقت و ازين باب احاديث قوى نيز وارد شده است و در جمع بين الاخبار مى توان گفت كه چون قامتى سه ذراع و نيم است تقريبا كه هفت قدم باشد بهتر آنست كه نماز ظهر را از قدم چهارم نگذراند و اگر بگذرد از قدم هفتم كه يك قد شاخص است نگذارند و در اين صورت اولى آنست كه نافله ظهر از دو قدم و نافله عصر از چهار قدم نگذرد و در چند حديث موثق واقع شده است كه قامت يك ذراع است و دو قامت دو ذراع است و باين اعتبار ذراع را قامت مى گفته اند كه بقچه كه رخوت آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله در آن مى بوده است يا پالان شتر آن حضرت يك ذراع بوده است و مراد از قامت قامت رحل است و رحل را بر اين دو معنى اطلاق مى كنند اگر چه در معنى ثانى اظهر است چون نديده ايم در

حديثى كه آن حضرت را يك جامه زياده باشد و از يك دست كه عبارت از زير جامه و پيراهن و ردا باشد زياده داشته باشد كه داخل بقچه ركاب كنند.

و محتمل است كه مراد از قامت سايه قامت باشد و در آن وقتى كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرموده اند كه هر گاه يك قامت باشد ظهر را بگذارد در آن محل سايه قامت ذراع بوده باشد و بر اين مضمون نيز اخبار موثق و قوى وارد شده است و ظاهر خبرى اينست كه اخبار مختلف كه وارد شده است به قدم و قدمين و ذراع و ذراعين و قامت و قامتين باين اعتبار است كه چون وقت ظهر از زوال است تا آن كه ظل بر چيزى مثل آن شى ء شود يعنى ظل زايد مثل ظل سابق شود و آن مختلف مى باشد گاهى يك قدم مانده ظهر مى شود و گاهى دو قدم و گاهى يك قامت و اكثر قدما باين عمل مى كرده اند.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 150

و فقه رضوى نيز اشعارى باين معنى دارد و على اي حال عمل بذراع و ذراعين بهتر است لهذا صدوق احاديث قامت را ذكر نكرده است و جمعى از متأخرين كه ذراع را در فريضه ذكر نكرده اند و از جهت نافله ذكر كرده اند و از جهت فريضه قامت را ذكر كرده اند بنا بر طريقه ايشان نماز نافله عصر را از ظهر حساب كنند چنانكه بعضى از روايات دلالت بر آن دارد و محتمل است كه اخبار قامت محمول بر تقيه باشد چنانكه از چند حديث ظاهر مى شود كه حضرت مى فرمايند كه قامت ذراع است در

كتاب على صلوات اللَّه عليه و نسبت بكتاب على نمى دهند غالبا مگر در جائى كه خلاف آن نزد عامه مشهور باشد و در صحاح ستّه مدار بر احاديث يك قامت و دو قامتست و اللَّه تعالى يعلم.

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه لأبي بصير ما خدعوك فيه من شى ء فلا يخدعونك فى العصر صلّها و الشّمس بيضاء نقيّة فانّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله قال الموتور اهله و ماله من ضيّع صلاة العصر قيل و ما الموتور اهله و ماله قال لا يكون له اهل و لا مال فى الجنّة قيل و ما تضييعها قال يدعها و اللَّه حتّى تصفّر او تغيب الشّمس) به اسانيد صحيحه و موثقه و قويه منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه به ابو بصير فرمودند كه اى ابو بصير اگر سنيان ترا فريب دهند در بعضى از مسائل مى بايد كه فريب ايشان نخورى در نماز عصر چون اكثر ايشان تاخير مى كردند و الحال نيز مى كنند به متابعت ابو حنفيه نماز عصر را بگذار در وقتى كه آفتاب نورش به سفيدى مايل باشد و پاكيزه باشد و مايل به زردى نشده باشد چون وقتى كه آفتاب قريب به غروب مى شود و كره بخار بيشتر حايل مى شود ميل به زردى مى كند و تقريبا تا دو نيزه مانده به غروب چنين مى شود و وجه فريب

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 151

نخوردن آنست كه سنيان نيز در صحاح خود روايت كرده اند كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه بى اهل و مال كسى است كه نماز عصر را ضايع گرداند از آن حضرت پرسيدند كه بى اهل

و مال كدامست حضرت فرمودند كه آنست كه او را در بهشت اهلى و مالى نباشد پرسيدند كه ضايع گردانيد عصر كدامست حضرت فرمودند كه آنست كه نماز را نكند تا آفتاب زرد شود يا فرو رود و احاديث بسيار وارد شده است باين مضمون و احاديث معتبره موثقه و قويه وارد شده است كه از هشت قدم كه مى گذرد تضييع است و همه اين اخبار محمول بر كراهتست و بر شدت و ضعف آن چون احاديث متكاثره صحيحه و حسنه و موثقه و قويه وارد شده است كه وقت ظهرين تا غروب آفتابست كه شام باشد چنانكه خواهد آمد و احوط آنست كه اگر قرص غايب شده باشد و سرخى شرقى زايل نشده باشد نماز را بقصد قربت كند و نيّت ادا و قضا نكند و اللَّه تعالى يعلم.

[وقت نماز مغرب ]

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه وقت المغرب اذا غاب القرص) و بسند حسن كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و آله منقولست كه فرمودند كه وقت شام وقتى است كه قرص آفتاب فرو رود پس اگر بعد از آن به بينى قرص را و نماز كرده باشى اعاده مى كنى نماز را و اگر چيزى خورده باشى ديگر نمى خورى.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه وقت شام وقتى است كه آفتاب فرو رود و قرص آفتاب غايب شود.

و در حديث صحيح از زيد منقولست كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از وقت شام حضرت فرمودند كه جبرئيل از جهت هر نمازى

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 152

دو مرتبه آمد به

نزد سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله غير از نماز شام كه آن يك وقت دارد و وقت آن وجوب آنست يعنى سقوط آفتاب چنانكه اكثر علما تفسير كرده اند و احتمالى ديگر آنست كه وقت آن بمقدار فعل آنست.

و در حديث صحيح از زراره و فضيل منقولست كه ايشان گفتند كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر نمازى را دو وقت است غير از شام كه يك وقت دارد و آن فرو رفتن آفتابست يا بقدر نماز مثل حديث سابق و وقت فوت نماز شام بر طرف شدن سرخى است از جانب مغرب.

بدان كه در اين حديث و احاديث معتبره ديگر وارد شده است كه هر نمازى دو وقت دارد الا نماز شام كه يك وقت دارد.

و در احاديث معتبره بسيار وارد شده است كه نماز شام نيز دو وقت دارد اولش سقوط قرص آفتاب و دويم برطرف شدن سرخيست از جانب مغرب. و علما جمع كرده اند بين الاخبار به آن كه چون هر دو وقت نزديك يكديگرند بنا بر اين هر دو را يكى فرمودند مجازا و مراد از اين دو وقت وقت فضيلت است زيرا كه احاديث صحيحه وارد شده بر جواز تاخير نماز شام اختيارا از سقوط حمره و آن كه در اين احاديث و غير اينها از اخبار ديگر وارد شده است كه اول شام فرو رفتن آفتابست بظاهر اينها عمل نموده است صدوق و متابعت او كرده اند بعضى از متاخرين و اكثر علما بر اينند كه مراد از سقوط قرص ذهاب حمره مشرقيه است پس چنين مى شود معنى اخبار سابقه كه آفتاب فرو رود از

آن بلد و حوالى آن بلد و چون سرخى بر طرفى مى شود و ظاهر مى شود كه آفتاب از آن نواحى نيز فرو رفته است.

و در فقه رضوى مذكور است كه اوّل وقت شام سقوط قرص است و علامت فرو رفتن آفتاب آنست كه سياه شود افق مشرق و آخر وقت آن

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 153

بر طرف شدن سرخيست از جانب مغرب و آن اوّل وقت خفتن است و آخر آن نصف شب است و آن زوال ليلست.

و در حديث موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه نماز شام را تاخير كنيد اندكى تا تاريك شود زيرا كه آفتاب از شما فرو مى رود پيش از آن كه از ما فرو رود.

و در حديث موثق وارد شده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر چه ما مى گوييم به آن عمل نمى كنند گفتيم كه اندكى نماز شام را تاخير كنيد تا سرخى مشرق بر طرف شود ايشان تاخير مى كنند تا آن كه همه ستاره ها ظاهر مى شوند و من به سبب همين معنى الحال نماز شام را در استتار قرص به جا مى آورم.

و اين حكايت در اخبار بسيار وارد شده است كه ابو الخطاب كه از اصحاب حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بود به كوفه رفت و دعوى الوهيت از جهت آن حضرت و نبوّت از جهت خود كرد و مذاهب شنيعه وضع نمود از آن جمله گفت وقت شام اشتباك نجوم است كه ستارگان همه ظاهر شوند و باطل در نفوس شريره تاثيرش بيشتر است از حق با آن كه چندين هزار محدث در

كوفه بودند و اكثر ايشان از اصحاب حضرات ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم بودند و ايشان موعظه و نصيحت خلايق مى نمودند فايده نداشت و چون حضرت صلوات اللَّه عليه شنيدند از او تبرّي فرمودند و او را لعن كردند به كرات و مرّات و مبالغات فرمودند در ترك متابعت آن ملعون و فايده نمى كرده تا آن كه حضرت او را نفرين فرمودند كه خداوندا او را به شمشير هلاك كن و در همان زودى چنان شد كه آن ملعون را با بسيارى از اتباع او كشتند و مع هذا جمعى ماندند

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 154

بر مذهب آن ملعون و ايشان را خطابيه مى گفتند و حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم از دو طايفه تقيه مى فرمودند يكى از عامه و دويم از غاليان كه همين از ايشان چيزى مى شنيدند كه دلالت كند بر بزرگى ايشان آن را مستند خود مى ساختند و چون مذهب خطابيه شيوع عظيم بهم رسانيد در كوفه حضرت تقيه از سنيان و از ايشان مى فرمودند و نماز شام را بعد از غيبوبت قرص به جا مى آوردند.

و محتمل است كه بحسب واقع به استتار قرص وقت داخل شود و تاخير آن تا ذهاب حمره مشرقيه سنت بوده باشد مثل ظهر چنانكه گذشت و چون ديدند كه اين معنى سبب اين شد كه نماز شام را در وقت خفتن مى كردند ديگر مبالغه در تعجيل مى فرمودند چون بعد از غروب شمس بهتر از آن بود كه بعد از غروب حمره و اشتباك نجوم به جا آورند و ظاهر حديث باين معنى اربط است و معنى اول نيز شواهد بسيار دارد پس اولى و احوط آنست كه

نماز ظهر و عصر را باين وقت نيندازند و اگر به سبب عذرى به اين وقت افتد نيت ادا و قضا نكنند و نماز شام و افطار را پيش از ذهاب حمره مشرقيه به جا نياورند و اللَّه تعالى يعلم.

(و قال سماعة بن مهران قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى المغرب انّا ربّما صلّينا و نحن نخاف ان يكون الشّمس خلف الجبل او قد سترنا منها الجبل فقال لي ليس عليك صعود الجبل) و بسند موثق كالصحيح منقول است از سماعه كه عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در وقت شام كه بسيار است كه نماز مى كنيم و مى ترسيم كه آفتاب پشت كوه باشد و كوه حايل باشد و در بسيارى از كتب احاديث بلفظ او واقع شده است كه راوى شك دارد كه عبارت اوّل را گفته است يا دويم را و مراد از هر دو يكى است پس حضرت فرمودند كه بر تو واجب

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 155

نيست كه بالاى كوه روى و ظاهر حديث اينست كه همين كه در پائين نبينى آفتاب را نماز مى توانى كرد و ليكن چون مذهب عامه استتار قرص است ظاهر حديث آنست كه حضرت جواب فرموده باشند بر سبيل تقيه چون جاى تقيه است چون رفتن بر بالا سبب فتنه است كه بگويند آفتاب هست و نماز شام مى كنند و افطار مى كنند مع هذا مدار بر حمره است و از پائين مى توان يافتن كه حمره زايل شده است يا نه و اگر مطلوب جو از نماز يا صحت آن بود جواب مى فرمودند كه نماز كن يا صحيح است آن چه

كرده و شيخ طوسى احتمال داده است كه سرخى زايل شود و مع هذا آفتاب پشت كوه باشد و اين معنى بحسب ظاهر غريب است.

(و وقت المغرب لمن كان فى طلب المنزل فى سفر إلى ربع اللّيل) و وقت نماز شام از جهت كسى كه در طلب منزل باشد در سفر تا ربع شبست يعنى در سفر كراهت ندارد كه تاخير كند هر گاه گمان داشته باشد كه پيش از ربع شب به منزل مى رسد و بخاطر جمع با حضور قلب نماز خواهد كرد و بر اين مضمون احاديث معتبره وارد شده است بلكه در حديث صحيح و احاديث معتبره ديگر وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه در حضر نيز هر گاه به جايى رفته باشد و تا خانه رفتن سرخى مغرب زايل شود تاخير كردن تا خانه اگر چه قريب به ربع شب شود بهتر است هر گاه داند كه پيش از ربع به خانه مى رسد و بخاطر جمع و حضور قلب نماز خواهد كرد.

(و للمفيض من عرفات إلى جمع كذلك) و كسى كه روانه شود از عرفات به جانب مشعر تاخير مى كند نماز شام و خفتن را تا مشعر الحرام و در مشعر به جا مى آورد اگر چه ربع شب بگذرد.

چنانكه در فقه رضوى و احاديث معتبر وارد شده است و در احاديث

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 156

صحيحه تا ثلث شب نيز وارد شده است و خواهد آمد در باب وقوف در مشعر و احاديث بلفظ امر وارد شده است و اقل مراتب آن استحبابست و مراد مصنف نيز وجوب يا استحبابست اگر چه عبارت قاصر است و

چون در باب خود بيان خواهد كرد در اينجا مساهله نموده است.

(و روى بكر بن محمّد عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه ساله سائل عن وقت المغرب فقال انّ اللَّه تبارك و تعالى يقول فى كتابه لإبراهيم عليه السّلام «فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي» فهذا اوّل اللّيل و اخر ذلك غيبوبة الشّفق و اوّل وقت العشاء الآخرة ذهاب الحمرة و اخر وقتها إلى غسق اللّيل يعنى نصف اللّيل) و بسند صحيح از بكر ازدى منقول است كه شخصى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كرد از وقت شام پس حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى در كتاب خود فرمودند در حكايت حضرت ابراهيم عليه السّلام كه چون شب او را فرا گرفت كوكبى را ديد و گفت بر سبيل استفهام يا حكايت اقوال قوم كه اين پروردگار منست يعنى بنا بر گفته شما و بعد از آن دليل فرمودند كه چون حادثست و محل حوادثست محالست كه واجب الوجود بالذات باشد و غرض از ذكر آيه استشهاد است به آن كه حق سبحانه و تعالى فرمودند كه چون شب در آمد ستاره را ديد و مشهور آنست كه ستاره زهره بود چون غالبا حركت او با آفتاب است پس ديدن ستاره علامت دخول ليل است و غالبا بعد از ذهاب حمره ظاهر مى شود پس اين اول وقت شام است و آخر آن غايب شدن سرخى مغربست و اول وقت خفتن بر طرف شدن اين سرخيست و آخر وقت نماز خفتن ظلمت شديد شبست و آن نصف شبست.

و در حديث حسن كالصحيح از شهاب منقولست كه

حضرت امام

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 157

جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بمن فرمودند كه اى شهاب من دوست مى دارم كه چون نماز شام كنم در آسمان كوكبى ببينم و شيخ طوسى حمل كرده است بر آن كه دوست مى دارم كه چون از نماز شام فارغ شوم در آسمان ستاره ببينم يعنى نماز را به تانّى بكنم و ليكن خبر سابق قرينه آنست كه در ابتدا مراد است و اشتباهى شده است شيخ و جمعى را كه گمان كرده اند كه ديدن ستاره مذهب ابو الخطابست و ليكن مذهب آن ملعون اشتباك نجوم است و آن بعد از ذهاب بياض مغرب مى شود پس اين اخبار موافق مذهب مشهور است و مخالف مذهب صدوق و ظاهر صدوق از اين جهت ذكر كرده است كه ستاره مثل زهره بعد از غروب آفتاب ظاهر مى شود و ليكن بر همه كس ظاهر نمى شود بر جمعى ظاهر مى شود كه قبل از غروب نيز مى بينند بنا بر حدّت باصره ايشان.

[وقت نماز عشاء]

(و فى رواية معاوية بن عمّار وقت العشاء الآخرة إلى ثلث اللّيل فكان الثّلث هو الاوسط و النّصف هو اخر الوقت) و بسند صحيح از ابن عمار منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه وقت نماز خفتن تا ثلث شبست و چون در حديث سابق وارد شده بود كه تا نصف شبست صدوق ذكر كرده است كه مراد حضرت از ثلث آنست كه افضل آنست كه از ثلث نگذرد و اگر بگذرد تا نصف شب نيز ادا است و محتمل است كه مراد صدوق اين باشد كه ثلث وسط وقت فضيلت است و نصف آخر وقت فضيلت و اول اظهر است

بحسب معنى و دويم بحسب لفظ.

(و روى في من نام عن العشاء الآخرة إلى نصف الليل انّه يقضى و يصبح صائما عقوبة و انّما وجب ذلك عليه لنومه عنها إلى نصف اللّيل) و در روايتى وارد شده است كه هر گاه شخصى نماز خفتن نكند و بخواب رود تا نصف شب شود قضا مى كند نماز خفتن را و آن روز را روزه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 158

مى دارد از جهت كفاره خواب رفتن و چرا واجبست كه آن روز را روزه بدارد از جهت آن كه نماز خفتن نكرده است تا نصف شب.

و كلينى رحمه اللَّه روايت كرده است در حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اگر شخصى بخواب رود و نماز خفتن نكرده باشد و تا نصف شب بيدار نشود حضرت فرمودند كه آن نماز را مى كند و روزش روزه مى گيرد و اين عبارات مضطربه را صدوق ممكن است كه از اين خبر بر داشته باشد يا خبرى ديگر به او رسيده باشد.

و در حديث موثق كالصحيح وارد شده است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه نه آن بود كه امّت من در مشقت مى افتادند هر آينه نماز خفتن را امر مى كردم كه بعد از ثلث شب به جا آورند يا چون به جا آورند ثلث شود و تا نصف شب مرخصى و آن غسق ليل است كه حق سبحانه و تعالى مقرّر ساخته است پس چون نصف شود و نماز خفتن نكرده باشد دو فرشته «او» را ندا مى كنند كه هر كه خواب رود و نماز خفتن

را نكرده باشد تا نصف شب پس چشمهاى او بخواب نرود يعنى بميرد چون خواب از لوازم حياتست يا به مرض بى خوابى مبتلا شود.

و در حديث موثق كالصحيح وارد است كه نماز خفتن را تا ثلث شب مى توان كرد يا تا نصف شب و چون از ثلث در گذرد تضييع است چون در وقت فضيلت به جا نياورده است يا چون بنصف شب رسيده و نكرده است ضايع كرده است نماز را و معاقب خواهد بود و احاديث صحيحه متكثره وارد شده است كه نماز شبرا كه شام و خفتن باشد تا صبح مى توان كرد و جمع بين الاخبار چنين است كه نماز شام را از ذهاب حمره مشرقى تا ذهاب حمره مغربى وقت فضيلت است و تا ربع شب نيز مى توان كرد به اندك مشقتى و كارى كه داشته باشد و بعد از

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 159

آن تا ثلث شب و بعد از آن تا نصف شب و از نصف گذرانيدن حرام است و ليكن تا صبح اداست و نماز خفتن را بعد از فراغ از شام مى توان كرد و افضل آنست كه بعد از سرخى مغربى به جا آورد و تا ثلث شب وقت فضيلت است و تا نصف وقت جواز و بعد از آن معاقب است اما ادا است تا صبح و احوط آنست كه بعد از نصف شب نيت ادا و قضا نكند بلكه نيت نماز واجب كند و اللَّه تعالى يعلم.

(و روى محمّد بن يحيى الخثعمىّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله يصلّى المغرب و يصلّى معه حىّ من

الانصار يقال لهم بنو سلمة منازلهم على نصف ميل فيصلّون معه ثم ينصرفون إلى منازلهم و هم يرون مواضع سهامهم) و در بعضى نسخ نبلهم و بسند ضعيف از محمد بن يحيى موثق سنى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله نماز شام را مى كردند و قبيله از انصار كه ايشان را بنو سلمه مى گفتند و خانهاى ايشان تا مسجد آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله نصف ميل بود كه بحسب مشهور قريب بدو هزار ذرع باشد با آن حضرت نماز مى كردند و به خانهاى خود مى رسيدند و اگر تيرى مى انداختند مى ديدند كه تير ايشان كجا مى افتد غرض اينست كه مى بايد بحسب ظاهر كه آن حضرت نماز را در حالت فرو رفتن قرص كرده باشند كه نماز كرده باشند و قريب بدو هزار قدم راه رفته باشند و تاريك نشده باشد اگر چه ممكن است كه بعد از ذهاب حمره نيز آن حضرت نماز را سبك كرده باشند چون نماز جماعت را مخفف مى كردند و دو هزار قدم اندكى است خصوصا بر مذهب صدوق كه نصف ميل هفتصد و پنجاه ذرع است و اظهر آنست كه اين حديث را حضرت از روى تقيه فرموده باشند اگر فرموده باشند

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 160

و ممكن است كه محمد بن يحيى موافق مذهب خود بر حضرت وضع كرده باشد و اين حديث را سنيان در كتب خود ذكر كرده اند و محتمل است كه حضرت از جهت رد بر خطابيه فرموده باشند با آن كه در كتب ديگر نديده ام اين خبر را از كتب شيعيان و اللَّه

تعالى يعلم.

(و قال الصادق صلوات اللَّه عليه ملعون ملعون من اخّر المغرب طلبا لفضلها) منقول است از حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند ملعون است و از رحمت الهى دور است كسى كه تاخير كند نماز شام را تا وقتى كه همه ستاره ها ظاهر شود بقصد آن كه در اين وقت افضل است و دور نيست كه دو لعن از آن جهت باشد كه دو مخالفت الهى كرده است يكى نماز شام را در وقت غير فضيلت كرده است و دويم به اعتقاد فضيلت كرده است و افترا بر حق سبحانه و تعالى بسته است و محتمل است كه هر دو لعن از جهت افترا باشد و لعن خدا و رسول باشد يا لعن دنيا و آخرت باشد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است در افترا «لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ».

و شيخ نيز اين حديث را مرسلا روايت كرده است و ليكن بعنوان صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه عرض نمودند كه جمعى از اصحاب ابو الخطاب نماز شام را تاخير مى كنند تا اشتباك نجوم حضرت فرمودند كه من نزد حق سبحانه و تعالى بيزارى مى جويم يا شما بيزار باشيد نزد خدا از كسى كه تاخير كند شام را از جهت فضيلت و بيزارى عبارت از آنست كه از شيعيان ما نيست و از برادران شما نيست پس نمى بايد كه با ايشان دوستى يا اختلاط كنيد چون در دين بدعت مى گذارند و از اهل بدعت دورى واجبست اما اگر كسى تاخير كند و اعتقادش اين باشد كه مكروهست گناه ندارد.

(و قيل انّ اهل العراق يؤخّرون المغرب حتّى تشتبك

النّجوم

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 161

فقال هذا من عمل عدوّ اللَّه ابى الخطّاب) و به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودند كه اهل عراق كه كوفيان باشند تاخير مى كنند نماز شام را تا ستاره ها دست بهم دهد و همه ظاهر شوند حضرت فرمودند كه اين از عمل و بدعها دشمن خدا ابو الخطاب است.

و بسند قوى از زيد شحّام منقولست كه شخصى به حضرت صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمود كه من تاخير مى كنم نماز شام را تا ستاره ها ظاهر شود حضرت فرمودند كه اين بدعت ابو الخطابست به درستى كه جبرئيل نماز شام را وقتى آورد كه قرص پنهان شد.

و از حضرت ابو الحسن على ابن موسى الرّضا صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه ابو الخطاب مذهب اكثر اهل كوفه را فاسد كرد و نماز نمى كنند اكثر ايشان تا اشتباك نجوم شود و سرخى مغرب زايل نشود بلكه سفيدى نيز و نمى دانند كه تاخير شام از جهت مسافر و خايف و صاحب حاجت است و اين جماعت را جايز است بى كراهت تاخير نمودن نه مطلقا.

و در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله هر گاه شب تارى بود و باد و باران بود نماز شام را مى گذاردند و اندك زمانى مكث مى فرمودند تا مردمان نافله شام را مى كردند پس مؤذن حضرت اقامه مى گفت بدون اذان چون وقت خفتن داخل نشده بود و نماز خفتن را مى كردند و به خانهاى خود مى رفتند و احاديث صحيحه وارد شده است كه جمعى كه عذرى داشته باشند نماز شام را

تاخير مى توانند كرد و نماز خفتن را تعجيل به آن كه پيش از ذهاب حمره به جا آورند.

(و قال ابو اسامة زيد الشّحام صعدت مرّة جبل ابى قبيس

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 162

و النّاس يصلّون المغرب فرايت الشّمس لم تغب انّما توارت خلف الجبل عن النّاس فلقيت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فاخبرته بذلك فقال لي و لم فعلت ذلك بئس ما صنعت انّما يصلّيها اذا لم ترها خلف الجبل غابت او غارت ما لم يتجلّاها سحاب او ظلمة تظلّها فإنّما عليك مشرقك و مغربك و ليس على النّاس ان يبحثوا) و بسند ضعيف از زيد منقولست و شيخ بسند صحيح روايت كرده است از زيد با غير او و هم چنين مصنف در امالى و بنا بر اين مرسل است كه گفت يك مرتبه بالاى كوه ابو قبيس رفتم در مكه معظمه و سنيان نماز شام مى كردند پس ديدم كه آفتاب هست و فرو نرفته است و پشت كوه از مردمان پنهان شده است پس به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدم و آن چه ديده بودم به آن حضرت عرض نمودم پس حضرت فرمودند كه چرا چنين مى كردى بد كرده هر گاه آفتاب را نه بينى نماز مى كنى خواه فرو رفته باشد يا پشت كوه باشد ما دام كه آن را نپوشانيده باشد ابرى يا ظلمتى كه فرا گرفته باشد آفتاب را به كسوف يا بخارات به درستى كه بر تست كه ملاحظه مشرق و مغرب خود بكنى و بر مردم نيست كه تفحص كنند يعنى واجب نيست كه بر بالاى كوه روند و به بينند كه آفتاب فرو رفته

است يا نه و ظاهر حديث غيبوبت قرص است و اظهر آنست كه منع حضرت از آن جهت بود كه غرض زيد بيان بدعت سنيان بود و اين معنى سبب فساد بود بلكه ظاهرش آن بوده كه چون حضرت در مكه بود غالب اوقات جمعى كثير از سنيّان در خدمت آن حضرت مى بوده اند پس ممكن است كه در وقت سؤال نيز بعضى از ايشان حاضر بوده باشند و حضرت از اين جهت او را آزار داده باشند و اگر حاضر نبوده باشند نيز ممكن است كه اگر منع او نمى فرمودند آن چه كرده بود به جمعى ديگر مى گفت بلكه به ايشان مى نمود كه مذهب شما چنين باطل است كه آفتاب نيست

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 163

و نماز شام مى كنيد و لهذا فرمودند كه بر شما نيست كه تجسّس احوال سنيّان بكنيد تا سبب فساد شود و محتمل است كه در اين صورت غرض حضرت اين باشد كه شما را در كار نيست بالا رفتن به كوه زيرا كه كار شماها ذهاب حمره است و آن در پائين نيز ظاهر است و يا آن كه ممكن است كه چون كوه ابو قبيس بسيار بلند است آفتاب را توان ديدن و حمره از جانب مشرق زايل شده باشد و ليكن مستبعد است و حمل بر تقيّه منافات با اين احتمالات ندارد چون حضرات در تقيه چنان سخن مى فرموده اند كه شيعيان حقرا بيابند و سنيان موافق مذهب خود بفهمند با آن كه مذهب ابو الخطاب نيز شايع شده بود و به تشام آن آن حضرت صلوات اللَّه عليه مبالغه در اين طرف مى فرمودند چنانكه گذشت.

و در اين باب ابو

اسامه احاديث بسيار روايت كرده است از آن حضرت و بعضى از آنها گذشت و جمعى از علما ذكر كرده اند كه اين حديث موافق مذهب سنيان نيز نيست كه ايشان قايل نيستند به آن كه هر گاه آفتاب پشت كوه رود شام مى شود بلكه عمل سفهاء و جهال ايشان است نه علماى ايشان و ظاهر آن است كه هر گاه طلوع قرص و غروب قرص و اعتبار كنند افق مصلّى را اعتبار مى كنند هر گاه حايلى نباشد در زمين مسطّح پس اگر مصلّى در ارض مسطح باشد و در طرف مغرب كوهى نباشد و آفتاب پنهان شود نماز مى توان كرد هر چند شعاع آفتاب بر كوه جانب مشرق باشد اما اگر كسى بر بالاى كوه باشد نماز نمى تواند كرد و بر عكس در طرف صبح در طلوع آفتاب بلكه در طلوع صبح نيز پس اگر كسى بر بالاى كوه باشد و صبح نسبت به او طالع باشد و نسبت به جمعى كه در پائين كوه باشند ظاهر نباشد كسى كه بر كوهست نماز صبح را مى توان كرد و آن كه در پائين است نمى تواند كرد و مؤيد اينست آن كه حضرت فرمودند كه مشرق و مغرب تو معتبر است در هر جا كه باشى و بر اين مضمون نيز احاديث معتبره

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 164

وارد شده است.

از آن جمله در حديث موثق كالصحيح وارد شده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بر ماست كه نماز كنيم وقتى كه آفتاب از ما غايب شود و هم چنين در صبح و بر جمعى ديگر كه از ما دورترند بر ايشان است كه

افق خود را ملاحظه نمايند و اكثر علما بيان كرده اند اين مضمون را و اگر چه احوط آنست كه در چنين صورتى اگر نماز شام باشد نكند و اگر صبح باشد نماز نكند و اگر آفتاب بر كوه طالع شده باشد و بر او طالع نشده باشد نيت ادا و قضا نكند.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اذا غابت الشّمس فقد حلّ الافطار و وجبت الصّلاة) و از آن حضرت منقولست كه فرمودند كه هر گاه آفتاب پنهان شود جايز است افطار و واجبست نماز شام و اين حديث را مسند نديده ام و ليكن قريب باين احاديث معتبره وارد شده است و بعضى گذشت و دغدغه نداريم در آن كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم اين مضمون را فرموده اند و هم چنين احاديث متواتره وارد شده است كه غيبوبت آفتاب بذهاب حمره مشرقيه است از آن جمله در قوى كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه وقت مغرب وقتى است كه سرخى جانب مشرق زايل شود و مى دانى كه چرا چنين است راوى گفت نه حضرت فرمودند كه زيرا كه مشرق مشرفست بر مغرب و حضرت دست مبارك راست را بر بالاى دست چپ داشتند و فرمودند كه هر گاه آفتاب از طرف مغرب غايب مى شود سرخى از جانب مشرق زايل مى شود يعنى سرخى مشرق عكس آفتابست كه بر بخارات جوّ افتاده است بمنزله آفتاب كه بر كوه باشد.

و در حديث موثق كالصحيح از يونس بن يعقوب منقولست كه عرض

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 165

نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه در چه وقت از

اوقات روانه مشعر مى شوند حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه وقتى كه سرخى زايل شود يعنى از جانب مشرق با آن كه در آنجا نيز احاديث وارد شده است كه در وقت غروب شمس افاضه مى كنند و خلافى نيست ميان علما كه هر دو يك حكم دارد.

ديگر بطرق متعدّده كالصحيح از بريد منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه غايب شود سرخى از اين جانب يعنى از مشرق پس غايب شده است آفتاب از مشرق و از مغرب يعنى به سبب فرو رفتن قرص آفتاب از مغرب پنهان مى شود و عكس آن در مشرق هست پس چون سرخى زايل شد از مشرق نيز غروب كرده است.

و در مرسله ابن ابى عمير كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه وقت فرو رفتن قرص آفتاب و واجب شدن افطار آنست كه در برابر قبله بايستى و ملاحظه نمائى سرخى را كه از مشرق بالا مى آيد پس چون از كله سر در گذرد و به جانب مغرب رود افطار واجب مى شود و قرص فرو رفته است.

و در حديث موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه نماز شام را اندكى تاخير كنيد تا تاريك شود چون آفتاب نزد شما فرو مى رود و هنوز نزد ما فرو نرفته است.

و در حديث كالصحيح از عبد اللَّه بن وضّاح ثقه منقولست كه عريضه نوشتم به خدمت حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه و عرض نمودم كه بسيار است كه قرص فرو مى رود و شب پيش مى آيد مرتبه مرتبه و سرخى بر بالاى كوه

بلند مى شود و مؤذنان نزد ما اذان مى گويند آيا نماز بكنم و افطار روزه بكنم

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 166

اگر صايم باشم يا انتظار بكشم تا سرخى كه بر بالاى كوهست زايل شود پس حضرت در جواب نوشته فرمودند كه مى بايد كه انتظار بكشى تا سرخى زايل شود و رعايت احتياط كنى از جهت دين خود يعنى چون خبر غيبوبت قرص به تو رسيد است و خبر ذهاب حمره نيز رسيده است اگر باين خبر عمل كنى بى دغدغه برى ء الذمه مى شوى و اگر به خبر اول عمل كنى جزم ندارى به برائت ذمة پس كسى كه غم دين خود دارد البته رعايت احتياط مى كند در هر جائى كه چنين باشد و غرض ازين مكالمه آنست كه تعليم فرمايند قاعده كليه در جميع مسايلى كه در آنجا مشكوك فيه باشد و احاديث عمل به احتياط بسيار وارد شده است قريب به تواتر با آن كه عقل نيز حكم بلزوم آن مى كند.

و مولانا عبد اللَّه رحمه اللَّه به تفصيلى قايل بودند و مى گفتند كه اگر مثل نماز باشد كه اصل آن بى دغدغه واجبست و اگر سوره و قنوت و سلام را مثلا به جا آوريم بى دغدغه برى الذمه مى شويم و اگر نماز را بى اينها واقع سازيم جزم به برائت ذمت نداريم پس واجبست يا لازم كه البته اينها را به جا آوريم اما مثل غسل جمعه كه وجوب اصل آن معلوم نيست احوط ايقاع آنست اما به مرتبه وجوب نمى رسد و آن چه گفته است از جهت زيادتى استحباب و لزوم خوبست اما جزم بوجوب بهم نمى رسد چون مى توان گفت كه آن چه از نماز يقينا واجبست

واجب است به جا آوردن و ما بقى را نمى دانيم كه داخل حقيقت صلاة است يا نه و در غسل جمعه نيز مى توان گفت كه يقينا شارع طلب فرموده و اگر نكنيم ممكن است كه بر ترك آن عقوبت كنند چون علم بطلب داريم و قدرت بر ايقاع آن نيز داريم مجملا امثال اين دلايل عقليه را مستند احكام شرعيه ساختن خالى از اشكال نيست.

[و ديگر بسند] قوى از عمار منقول است كه حضرت امام جعفر صادق

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 167

صلوات اللَّه عليه فرمودند كه من ابو الخطاب را فرمودم كه نماز شام را در وقت ذهاب حمره مشرقيه بكند او در وقت ذهاب حمره مغربيه كرد يعنى عمدا يا اشتباه كرد چون من حمره گفتم و بظهور گذاشتم او حمره مغربى فهميد.

و بسند صحيح از محمد بن على منقولست كه در سفرى در خدمت حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه بودم و آن حضرت نماز شام را وقتى مى كردند كه جانب مشرق سياه مى شد و سرخى زايل مى شد.

و بسند كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه چون سرخى از جانب مشرق زايل شود آفتاب از مشرق فرو رفته است و احاديث صحيح و قوى گذشت در آن كه وقت نماز شام ظهور ستاره است و امثال اين اخبار نيز وارد شده است در ذهاب حمره مجملا اخبار ذهاب حمره قريب به تواتر است با آن كه اشهر است و عمل علماء شيعه بر اين بوده است در اعصار و امصار و اگر عمل باين اخبار كنيم عمل به همه كرده ايم چون بيان ذهاب قرص است و اگر عمل

بذهاب قرص كنيم طرح اين اخبار كثيره كرده ايم و علامه احتمال داده است كه در صحراها عمل بذهاب قرص كنيم چون حايلى نيست و در معموره عمل بذهاب حمره كنيم و احتياط در دين آنست كه گذشت كه نماز ظهرين را باين وقت نيندازد و اگر بيفتد نيّت ادا و قضا نكند و شام را بعد از ذهاب حمره به جا آورد.

(و اذا صلّيت المغرب فقد دخل وقت العشاء الآخرة إلى انتصاف اللّيل) و هر گاه نماز شام را به جا آورى داخل مى شود وقت نماز خفتن و ممتد است تا نصف شب و اين عبارت مصنف است بحسب ظاهر و ظاهرش آنست كه صدوق قايل است به اختصاص مقدار سه ركعت به شام بر خلاف ظهر و عصر با آن كه يك خبر مرسل است كه دلالت دارد بر اختصاص و ليكن چون

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 168

احاديث در ظهرين بسيار است كه دلالت بر اشتراك مى كند زياده از عشائين ممكن است كه صدوق در آنجا قايل شده باشد و در اينجا قايل به اختصاص باشد و اظهر اختصاص است در هر دو جا چنانكه گذشت و آن كه مصنف تا نصف شب گفته است ظاهرش آنست كه نصف شب فارغ شده باشد نه آن كه از نصف شب شروع مى تواند كرد و اگر بنصف شب مقدار چهار ركعت نماز بماند نماز خفتن را مى كند چنانكه اخبار بسيار بر آن وارد شده است و بعضى احتمالى گفته اند كه هر دو نماز را توان كردن به آن كه سه ركعت از شام باشد و يك ركعت از خفتن و هر گاه يك ركعت نماز را در

وقت به جا آورد همانست كه همه را دريافته است و ليكن چون اخبار صحيحه وارد است بر آن كه اين مقدار وقت خفتن است همه علما حتى صدوق به آن عمل كرده اند و اگر مقدار پنج ركعت بماند يا زياده هر دو را به جا مى آورد و هر دو ادا است بحسب ظاهر روايات و مضمون متن در فقه رضوى و احاديث بسيار وارد شده است.

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه ملك موكّل يقول من بات عن العشاء الآخرة إلى نصف اللّيل فلا انام اللَّه عينه) و بسند كالصحيح از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه فرشته موكلست از جهت آن كه نفرين كند كه هر كه بخواب رود از نماز خفتن تا نصف شب خداوند عالميان چشم او را بخواب نبرد اگر نسخه من نام باشد چنانكه در بعضى از نسخ فقيه است و عبارت عقاب الاعمال است ظاهر است در خواب و اكثر نسخ فقيه من بات است يعنى شب بسر آورد شامل خواب و بيدارى خواهد بود بلكه در بيدارى اظهر است و دور نيست كه از نساخ واقع شده باشد و نفرين ملك ممكن است كه كنايه باشد از فقد حيات چون خواب از لوازم حياتست يا مرض بى خوابى باشد كه از بدترين امراض است و دلالت مى كند بر آن كه حرامست از نصف شب گذرانيدن.

و در حديث صحيح از عبد اللَّه بن مسكان منقولست كه او از كسى روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر كه بخوابد پيش از نماز خفتن و بيدار

نشود تا نصف شب بگذرد پس نماز را به جا آورد يا قضا كند و استغفار كند تا حق سبحانه و تعالى او را بيامرزد و عبارت حديث فليقض صلاته و ليستغفر اللَّه و قضا بهر دو معنى آمده است و ظاهرش حرمت خوابست پيش از كردن نماز خفتن خصوصا كسى كه از عادت خود يابد كه اگر بخواب رود بيدار نمى شود پيش از نصف شب و حمل بر اين مى بايد كرد يا حمل بر مبالغه و احوط آنست كه استغفار بكند و نماز را به جا آورد و نيت ادا و قضا نكند.

و در حديث صحيح از عبد اللَّه بن سنان منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه اگر شخصى بخواب رود يا فراموش كند كه نماز شام و خفتن را به جا آورد پس اگر پيش از صبح بيدار شود و ممكن باشد كه هر دو را پيش از صبح بكند پس واجب است كه هر دو را بكند اول شام ديگر خفتن و اگر ترسد كه آن مقدار وقت نباشد كه هر دو را به جا آورد اول خفتن را به جا آورد و اگر بعد از صبح بيدار شود پس بايد كه اول نماز صبح را بكند بعد از آن شام را بكند بعد از آن نماز خفتن را پيش از طلوع آفتاب و به همين مضمون است حديث صحيح ابو بصير از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و دلالت مى كند بر بقاء وقت تا صبح احاديث صحيحه و موثقه و قويه بسيار پس احوط آنست كه كه بعد از نصف شب تا صبح نيت ادا

و قضا نكند و ظاهر شد كه از نصف شب گذرانيدن حرامست امّا اداء است و اللَّه تعالى يعلم.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من صلّى المغرب ثمّ عقّب و لم

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 170

يتكلّم حتّى يصلّى ركعتين كتبتا له فى علّيّين فان صلّى اربعا كتبت له حجّة مبرورة) و از ابو علاء خفاف كه از عامه است منقولست بسند موثق كالصحيح كه گفت شنيدم كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه نماز شام را بكند و تعقيب نماز كند به تعقيبات منقوله يا اعم و سخن نكند تا دو ركعت نماز به جا آورد اين نماز را در عليين مى نويسند در صحيفه اعمال ابرار كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ يعنى بتحقيق كه نامه عمل خوبان در عليين است و چه مى دانى كه عليّون كدامست آن كتابيست كه نوشته مى شود و حاضرند آن كتاب را در وقت نوشتن آن يا هميشه ملائكه مقربان الهى پس اگر دو ركعت ديگر بكند تا چهار ركعت شود مى نويسند از جهت او حجى مقبول و ظاهر آنست كه اين ثواب از جهت مستحبات آن مى نويسند كه نماز نافله شام باشد با تعقيب بشرط عدم تكلم و ظاهر مى شود كه در دو ركعت نافله شام اهتمام بيشتر است از دو ركعت ديگر چنانكه احاديث بسيار بر آن دلالت مى كند هر چند احاديث در اهتمام به چهار ركعت نيز وارد شده است و منافات ندارد كه در همه اهتمام باشد و در دو ركعت اهتمام بيشتر باشد چنانكه در حديث صحيح و احاديث كالصحيحه از حضرت امام جعفر صادق صلوات

اللَّه عليه وارد است كه فرمودند كه ترك مكن چهار ركعت نافله شام را بعد از شام در سفر و حضر و اگر چه سواران در طلب تو باشند و از ايشان گريزى.

و در حديث معتبر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه حضرت نهى فرمودند از سخن گفتن در ميان نوافل شام و مشايخ رضى اللَّه عنهم روايت كرده اند كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه نافله بكنيد در ساعت غفلت اگر چه دو ركعت سبك باشد يعنى به بحمد تنها كه اين دو ركعت

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 171

سبب دخول خانه كرامت كه بهشت است مى شود پرسيدند كه يا رسول اللَّه ساعت غفلت كدامست حضرت فرمودند كه ميان شام و خفتن است.

و در حديثى ديگر وارد است كه شياطين در دو ساعت مؤمنان را از ياد حق سبحانه و تعالى غافل مى كنند چون مى دانند كه بهترين ساعاتست يكى بعد از صبح است تا طلوع آفتاب و يكى از غروب است تا ذهاب حمره مغربيه.

[وقت نماز صبح ]

(و وقت الفجر حين يعترض الفجر و يضي ء حسنا و يتجلّل الصّبح السّماء و يكون كالقباطى او مثل نهر سوراء) و وقت نماز صبح وقتى است كه سفيدى صبح در عرض افق ظاهر شود و خوب روشن شود و روشنى صبح آسمان را فرا گيرد و بوده باشد سفيدى مانند سفيدى جامه مصرى كه بسيار سفيد مى باشد يا مانند نهر حله باشد و در مكه معظمه مشاهد شد جامهاى سفيد مصرى كه قريب به سفيدى برفست و در اين بلاد به آن سفيدى كم مى باشد و در سحرى بار كرده بوديم از حله و

نهر فرات چنان ظاهر بود از جانب مغرب كه گمان كرديم كه صبح طالع شده است از طرف مغرب و تا كسى نه بيند وجه تشبيه را خوب نمى يابد و عبارت صدوق دو احتمال دارد يكى آن كه غرضش اين باشد كه در اول صبح نماز خوب نباشد تا آسمان روشن نشود چنانكه از عبارت جمعى ظاهر مى شود.

و دويم آن كه در وقت اشتباه نماز نكنند و اين بحسب معنى اظهر است به قرينه تشبيه چون صبح كاذب سفيدى طولانى است مانند دم گرگ كه سفيدى قريب به افق ضعيف است و فوق آن قوى است و در وقت صبح صادق آن چه قريب به افق است بسيار سفيد مى شود و مرتبه مرتبه بلند مى شود تا آسمان را فرا مى گيرد و ظاهر آيه حَتَّى يَتَبَيَّنَ كه حق سبحانه و تعالى در صوم فرموده است كه در شب بخوريد و بياشاميد تا ظاهر شود بر شما ريسمان سفيد صبح از

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 172

ريسمان سياه شب چون اول صبح خطى باريك بهم مى رسد و آيه كريمه وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً كه تفسيرش گذشت.

و در اخبار صحيح و قوى وارد شده است كه نماز صبح را در اول وقت به جا آوريد تا ملائكه شب و روز هر دو نامه عمل بنويسند و هم چنين احاديث بسيار كه بخصوص نماز صبح و عموم صلوات وارد شده است كه نماز صبح را و غير آن از نمازها را در اول وقت به جا آوريد مؤيد معنى ثانى است و اللَّه تعالى يعلم.

و در حديث صحيح وارد شده است از ابو بصير كه گفت سؤال

كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از كسى كه روزه دارد كى حرام مى شود بر او طعام پس حضرت فرمودند كه هر گاه صبح مانند جامه سفيد مصرى شود پس گفتم كه چه وقت نماز صبح حلال است كردن حضرت فرمودند مثل سابق كه هر گاه سفيد شود مانند جامه سفيد مصرى عرض نمودم كه آيا وقت نماز تا طلوع آفتاب نيست حضرت فرمودند كه ما آن را وقت نماز كودكان حساب مى كنيم.

و در حديث حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه صبح آنست كه عرض افق سفيد شود مانند سفيدى نهر سورا كه آن شهرى بوده است به جاى حله يا قريب به آن و مثل اين در احاديث معتبره نيز وارد شده است.

و در حديث صحيح از عبد اللَّه بن سنان منقولست كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر نمازى را دو وقتست و وقت اولش افضل است و وقت نماز صبح وقتى است كه صبح طالع شود تا وقتى كه صبح آسمان را روشن كند و سزاوار نيست كه كسى نماز صبح را از اول وقت تاخير

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 173

كند عمدا و ليكن وقت دويم وقتست نظر به كسى كه شغلى داشته باشد ضرورى يا فراموش كند يا شك داشته باشد به آن كه شب ماه باشد و ابر باشد يا خوابش ببرد و دير بيدار شود و وقت نماز شام از غروب آفتابست تا وقتى كه ستاره ها ظاهر شود و نيست مر احدى را كه اختيار وقت آخر كند مگر عذرى يا علتى داشته باشد و

قريبست باين حديث حسن كالصحيح حلبى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه پس ظاهر شد كه عبارت صدوق را حمل بر معنى ثانى مى بايد كرد و ممكن است كه تغيير از نساخ شده باشد و به جاى واو إلى ان يتجلل باشد و دور نيست كه مستند صدوق صحيحه زراره باشد از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله دو ركعت نماز صبح را وقتى مى كردند كه عرض افق سفيد مى شد و خوب روشن مى شد.

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اگر شخصى نماز صبح را در حين طلوع فجر كند خوبست حضرت فرمودند كه باكى نيست و اگر نه اين بود كه در اول وقت خوب نيست حضرت مى فرمودند كه باكى نيست بلكه مى فرمودند كه آن وقت خوب است يا مثل اين از عبارتى كه دلالت بر افضليت مى كرد و جواب گفته اند از حديث اول كه غرض ظهور صبح است خصوصا در اوقاتى كه مشتبه باشد خصوصا در معموره كه تا بر بلندى نروند كه عرض افق نمايان شود ظاهر نمى شود چون صبح كاذب شبيه به صبح است و بسيار غلط واقع مى شود و اما حديث دويم را حمل بر آن مى توان كرد كه ظنّ غالب به همرسد كه صبح شده باشد نماز توان كرد و صبر كردن تا يقين حاصل شود بهتر باشد و اظهر آنست كه حمل بر تقيه كنند چون اكثر عامه تاخير را بهتر مى دانند.

و در حديث كالصحيح وارد شده است از حضرت امام جعفر

صادق

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 174

صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه وقت نماز صبح از وقت ظهور صبح است تا آن كه روشن شود و امثال اين خبر محمول است بر وقت فضيلت چون در اخبار بسيار وارد شده است كه وقت صبح ممتدّ است تا طلوع آفتاب.

مثل خبر كالصحيح زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه وقت نماز صبح از طلوع صبح است تا طلوع شمس بلكه اگر يك ركعت را دريابد پيش از طلوع آفتاب صحيح است و ادا است.

و چنانكه در خبر كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه فرمودند كه هر كه يك ركعت نماز را دريابد پيش از طلوع آفتاب صبح را تمام دريافته است.

و در حديث موثق كالصحيح عمار از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه اگر يك ركعت نماز صبح را دريابد و آفتاب طالع شود بايد كه تمام كند و نمازش صحيح است و خلافى در اين مسأله ميان خاصه و عامه نيست و ليكن خلافست در آن كه همه اداء است يا همه قضاست يا يك ركعت ادا است و باقى قضا و ظاهر اين دو خبر خصوصا خبر اوّل مذهب اول است و احوط آنست كه نيت اداء و قضا نكند.

(و من صلّى الغداة فى اوّل وقتها اثبتت له مرّتين اثبتتها ملائكة اللّيل و ملائكة النّهار و من صلّاها فى اخر وقتها اثبتت له مرّة واحدة قال اللَّه عزّ و جلّ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً يعنى انّه تشهدها ملائكة اللّيل و ملائكة النهار) و كسى كه نماز

صبح را در اول وقتش به جا آورد در نامه عملش دو مرتبه مى نويسند فرشتگان شب در آخر نامه عمل او مى نويسند و فرشتگان روز در اول نامه عملش مى نويسند و كسى كه نماز صبح را در آخر وقت به جا آورد يعنى بعد از روشن شدن بر مذهب مشهور و

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 175

بنا بر ظاهر كلام صدوق در وقتى كه بسيار روشن شده باشد كه قريب به طلوع شمس باشد يك مرتبه مى نويسند چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه به جا آر نماز صبح را كه آن مشهود است يعنى حاضرند در وقت كردن آن ملائكه شب و ملائكه روز.

چنانكه مفسّران خاصه و عامه تفسير كرده اند و اخبار كالصحيحه در آن وارد است.

چنانكه شيخان در حديث كالصحيح از اسحاق بن عمار روايت كرده اند كه گفت به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه بيان فرمائيد كه بهترين وقتها در نماز صبح كدامست حضرت فرمودند كه آن اول طلوع صبح است چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه به جا آور نماز صبح را كه آن مشهود است و حاضرند فرشتگان شب و فرشتگان روز در آن وقت پس اگر بنده نماز صبح را با طلوع فجر به جا آورد از جهت او دو مرتبه اثبات مى كنند ملائكه شب و ملائكه روز و من حيث المعلوم از خبر ظاهر مى شود كه اگر در غير آن وقت به جا آورند يك مرتبه نوشته مى شود و قانون صدوق نيست كه از مفهوم استنباط كند حكمى را هر چند مفهوم شرط باشد و دور نيست كه خبرى به او رسيده باشد

و اين مضمون در اخبار بسيار وارد شده است از صحيح و كالصحيح كه تفسير آيه باين عنوان شده است اگر چه ظاهر آيه اعم است از آن كه نماز را در اول وقت كنند تا آخر وقت و ليكن اهل البيت علم قرآن و مراد الهى را مى دانند و ازين كلام نيز ظاهر مى شود كه مراد صدوق ظاهر شدن صبح است نه بسيار روشن شدن اگر چه احتمال معنى صدوق نيز دارد چنانكه گذشت.

[وقت نماز جمعه ]

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه وقت صلاة الجمعة يوم الجمعة ساعة تزول الشّمس و وقتها فى السّفر و الحضر واحد و هو من

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 176

المضيّق و صلاة العصر يوم الجمعة فى وقت الاولى فى سائر الايّام) و منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه وقت نماز جمعه در روز جمعه ساعتى است كه زوال مى شود يعنى از اول زوال تا دو قدم كه وقت نافله است و وقت آن در سفر و حضرت يك وقت است چون در سفر نافله نيست و در حضر نافله جمعه را در اوقات متفرقه به جا مى آورند و وقت جمعه مضيّق و تنگ است و از جمله چيزهائى است كه حق سبحانه و تعالى آن را تنگ گردانيده است چنانكه خواهد آمد كه بعضى از امور را حق سبحانه و تعالى واسع گردانيده است بحسب وقت و بعضى را تنگ و وقت نماز جمعه را تنگ گردانيده است، و نماز عصر در روز جمعه در وقت نماز ظهر است در ساير ايام چون ظهر غير روز جمعه بعد از دو قدم است كه از جهت

نافله است عصر روز جمعه در آن وقتست و خواهد آمد كه حق سبحانه و تعالى چنين مقرر ساخته است كه نماز جمعه را در اول زوال بكنند تا توانند كه به خانهاى خود روند پيش از شام چون واجبست كه از دو فرسخ به نماز جمعه حاضر شوند و در روزهاى كوتاه پيش از اين وقت نيست كه بعد از نماز صبح كه روانه شوند قريب بظهر به نماز مى رسند پس نماز را در اول وقت مقرر ساخت و عصر را در وقت ظهر ساير ايّام تا چون نمازها را بكنند و روانه شوند پيش از شام به خانه رسند.

و ظاهرا اين حديث صحيح زراره است كه خواهد آمد و احاديث صحيحه است كه باين مضمون وارد شده است كه متواتر است يا قريب به تواتر و مخالف اين اخبار خبرى نديده ام و ليكن اكثر علما غافل شده اند و افراط و تفريط بسيار در وقت جمعه كرده اند جمعى ازين اخبار چنين فهميده اند كه چون زوال مى شود واجبست كه نماز جمعه را واقع سازند و اگر اندكى بگذرد وقت بيرون مى رود با

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 177

آن كه بسيار مشكل است اول وقت را دانستن نسبت به اكثر علما چه جاى غير ايشان و جمعى افراط كرده اند كه چون جمعه بدل از ظهر است تا غروب آفتاب مى توان كرد و اكثر قايلند به آن كه وقت جمعه از زوال است تا وقتى كه سايه زيادتى مثل سايه به سابق بر زوال شود و بعضى مثل شخص گفته اند و خود اعتراف نموده اند كه حديثى بر اين مضمون نديده ايم و متابعت مشايخ كرده اند كه البته خبرى به ايشان

رسيده است كه گفته اند و اين محض تقليد مذموم است و در مبحث نماز جمعه بيان اخبار خواهد شد إن شاء اللَّه تعالى.

[اگر هنگام نماز وقت داخل شود]

(و روى اسماعيل بن ابى رباح عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال اذا صلّيت و أنت ترى أنّك فى وقت و لم يدخل الوقت فدخل الوقت و أنت فى الصّلاة فقد اجزات عنك) و بسند صحيح منقولست از ابن ابى عمير از اسماعيل بن ابى رباح و ظاهرا لفظ ابى در اينجا از قلم نساخ زياد شده است چون بعد ابن در فهرست ندارد و در كلينى و تهذيب نيست و نسخها مختلف است در رباح به با و يا هر دو واقع شده است و در رجال شيخ بيا است و ذكر كرده است كه از اصحاب حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بوده است و غير اين خبر حديثى از او نديده ام اما از گفته صدوق ظاهر مى شود كه كتابش معتمد اصحاب بوده است با آن كه ابن ابى عمير كه از او روايت كرده است اجماع است بر صحت آن چه از او صحيح شود لهذا اكثر علما عمل به آن نموده اند و از حضرت روايت كرده است كه فرمودند كه هر گاه نماز كنى به گمان آن كه وقت داخل شده است و داخل نشده باشد و در اثناى نماز وقت داخل شود آن نماز صحيح است و اگر چه در حالت تشهد وقت داخل شود و جمعى گفته اند كه اگر يك ركعت مانده وقت داخل شود صحيح است و الّا فلا و مشهور اوّل است پس اگر به اعتقاد دخول وقت سهوا نماز

كرده باشد چنانكه بسيار است

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 178

كه اين كس غافل مى شود و اعتقادش آنست كه وقت داخل شده است در اين صورت ظاهرا صحيح باشد اگر قدرى در وقت واقع شود خصوصا هر گاه يك ركعت واقع شود در وقت اما اگر بظن دخول وقت داخل شود در نماز پس اگر اين ظن او را از گفته دو عادل به همرسيده باشد يا مؤذن عادلى اگر چه يكى باشد بر مذهب مشهور اين صورت نيز بد نيست اما اگر آفتاب يا ستاره را ملاحظه نمايد و خوب ملاحظه نكند و او را ظنى به همرسيده نماز كند مشهور بطلان نماز است اگر چه همه در وقت واقع شده باشد چون علم بدخول وقت مى بايد و در حال نماز نداشته است و احوط در همه صور آنست كه احتياطا آن نماز را اعاده كند و احتياط عظيم در دين آنست كه تا علم بهم نرساند بدخول وقت نماز نكند و ظاهرا عوام را كافى باشد آن كه به بينند كه عادلى نماز مى كند خصوصا هر گاه مجتهد باشد و اگر عامى نيز سعى نمايد تا عارف شود به وقت احوط است با امكان و اللَّه تعالى يعلم.

[اگر وقت معلوم نباشد]

(و ساله سماعة بن مهران عن الصّلاة باللّيل و النّهار اذا لم تر الشّمس و القمر و لا النّجوم فقال تجتهد رأيك و تعمد القبلة جهدك يا بجهدك) چنانكه در بعضى از نسخ است و هم چنين تجهد و تعمّد در بعضى از نسخ و بسند موثق كالصحيح منقولست از سماعه كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از اوقات نماز در شب و

روز يا از قبله يا از هر دو هر گاه آفتاب و ماه و ستارگان ظاهر نباشد عمل بچه چيز كنند حضرت فرمودند كه اجتهاد مى كنى برأى و ظن خود و قصد مى كنى بجهد خود و باين حديث عمل كرده اند علما در قبله چون مؤيّد است به احاديث ديگر كه خواهد آمد و قرينه لفظ قبله است و آن كه مشايخ ثلاثه اين حديث را در وقت نقل كرده اند ظاهر مى شود كه ايشان فهميده اند كه اعم است از وقت و قبله و در دخول وقت

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 179

عمل به گمان مى توان كرد و اكثر علما قايلند به آن كه در وقت يقين مى بايد زيرا كه تا يقين بدخول وقت نشود يقين ندارد در تكليف و ازو قصد وجوب نمى تواند كرد.

و در حديث موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه فرمودند كه اگر نماز ظهر را در وقت عصر بكنم نزد من محبوب تر است از آن كه پيش از زوال بكنم زيرا كه اگر پيش از زوال كنم محسوب نيست و اگر در وقت عصر كنم محسوبست از جهت من.

و هم چنين در خبر كالصحيح نيز از آن حضرت وارد است و در احاديث صحيحه و كالصحيحه وارد است كه نمازى كه پيش از وقت كرده شود و باطل است و قضا مى بايد كرد و اعاده مى بايد كرد اگر وقت باقى باشد و بعضى عمل بظن كرده اند در جواز نماز و اگر ظاهر شود كه پيشتر از وقت كرده است همه قايلند بوجوب اعاده و قضا مگر آن كه بعضى از آن در وقت واقع شود و لفظ

محبوبتر اشعارى دارد به آن كه با ظن نماز مى توان كرد و ليكن بهتر صبر است و هم چنين احاديث آينده در خواندن خروس و احوط آنست كه تا علم بدخول وقت حاصل نشود نماز نكند مگر آن كه خوف فوات وقت داشته باشد مثل نماز صبح در شب ماه و ابر كه در اين صورت بظن غالب نماز مى تواند كرد.

(و روى ابو عبد اللَّه الفرّاء عن الصّادق صلوات اللَّه عليه انّه قال له رجل من اصحابنا انّه ربّما اشتبه علينا الوقت فى يوم غيم فقال تعرف هذه الطّيور الّتى تكون عندكم بالعراق يقال لها الدّيوك فقال نعم قال اذا ارتفعت اصواتها و تجاوبت فعند ذلك فصلّ) و بسند صحيح از ابن ابى عمير منقولست از ابو عبد اللَّه پوستين فروش يا پوستين دوز و مظنون اين شكسته آنست كه سليم فرّا است و او ثقه است و بنا بر اين حديث صحيح است

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 180

يا آن كه هر گاه از ابن ابى عمير صحيح است صحيح است با آن كه كلينى و صدوق حكم به صحت آن كرده اند و او از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه شخصى از شيعيان از آن حضرت سؤال كرد كه بسيار است كه وقت نماز مشتبه مى شود بر ما در روز ابر پس حضرت فرمودند كه مى شناسى اين مرغانى را كه نزد شما مى باشد در عراق و آن را خروس مى نامند پس آن شخص گفت بلى فرمودند كه هر گاه آوازهاى خروسان بلند شود و جواب يكديگر گويند يعنى همه به فرياد آيند در آن وقت نماز كن و ظاهرا مراد

اين باشد كه خروس در روز سه مرتبه مى خواند يكى در وقت چاشت و ديگر قريب بظهر و سيم بعد از ظهر و مراد حضرت خواندن سيم باشد كه در آن وقت بى دغدغه ظهر شده است غالبا و دور نيست كه در چنين صورتى در روز ابر عمل به آن توان كرد.

(و روى الحسين بن المختار عنه صلوات اللَّه عليه انّه قال انّي مؤذّن فاذا كان يوم غيم لم اعرف الوقت فقال اذا صاح الدّيك ثلاثة اصوات ولاء فقد زالت الشّمس و دخل وقت الصّلاة) و بسند صحيح از حماد بن عيسى از حسين موثق منقولست و كلينى و شيخ همين روايت را نقل كرده اند از حسين از شخصى كه او گفت كه من عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و ظاهر در اين كتاب عن رجل بوده است و از نساخ افتاده است اگر چه محتمل است كه حسين أولا از آن شخص شنيده باشد و بعد از آن خود نيز به خدمت آن حضرت رسيده پرسيده باشد و ليكن بسيار بعيد است چون نقل نكرده اند كه حسين مؤذّن باشد بلكه كلاه فروش بوده است و على اى حال عرض نمودم كه من مؤذنم و چون روز ابر مى شود وقت را نمى شناسم پس حضرت فرمودند كه هر گاه خروس سه مرتبه پى در پى بخواند

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 181

زوال شده است و وقت نماز داخل شده است و ظاهرا مراد از سه مرتبه آنست كه سابقا مذكور شد كه مراد مرتبه سيم باشد و احوط آن است كه به گفته خروس عمل نكند مگر وقتى كه تجربه كرده باشد

خروس را در غير روز ابر و ملاحظه كرده باشد كه مرتبه خواندن سيم بعد از ظهر است و در روز ابر به آن عمل كند و اگر صبر كند تا يقين حاصل شود احوط است تا عمل به اخبار و گفته همه اصحاب كرده باشد و اللَّه تعالى يعلم و احاديث خروس بعد ازين خواهد آمد در مبحث نماز شب إن شاء اللَّه تعالى.

[نماز به غير قبله ]

(و من صلّى لغير القبلة فى يوم غيم ثمّ علم فان كان فى وقت فليعد و ان كان قد مضى الوقت فلا اعادة عليه و حسبه اجتهاده) و بسند صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه نماز كند در روز ابر و بعد از نماز عالم شود كه بر خلاف قبله نماز كرده است پس اگر در وقت باشد مى بايد كه نماز را اعاده كند و اگر وقت گذشته باشد پس اعاده نماز بر او لازم نيست و كافيست او را اجتهادى كه كرده است در دخول وقت و احاديث صحيحه بر اين مضمون وارد شده است و در باب قبله خواهد آمد و ذكر اين حديث در اين باب مناسب نبود مگر به اعتبار لفظ وقت و آن سبب ذكر اين معنى شده است.

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه لان اصلّى بعد ما يمضى الوقت احبّ إليّ من ان اصلّى و انا فى شكّ من الوقت و قبل الوقت) و منقول است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه البته اگر نماز كنم بعد از وقت محبوبتر است نزد من از آن كه كنم در وقتى كه شك داشته باشم

كه وقت نماز است يا پيش از وقت است و قريب باين خبر از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است و سابقا مذكور شد و اين خبر را مسند

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 182

نديدم و ظاهرا تعبير به احبّ از روى تقيه واقع شده باشد و مراد آنست كه البته مى بايد كه در وقتى كه شك داشته باشد نماز نكند چون تكليف به نماز ظاهر نيست تا جزم بدخول وقت بهم نرسد و ظاهرا مراد از گذشتن وقت وقت فضيلت باشد چون وقت فضيلت تنگ است و زود بيرون مى رود و ممكن است كه مراد اين باشد كه بر سبيل فرض محال فرموده باشند كه اگر كسى نماز را بعد از خروج وقت كند بهتر است از آن كه قبل از دخول وقت كند زيرا كه قضاى نماز به جاى ادا واقع مى شود اما پيش از وقت البته باطل است و اعاده مى بايد كرد.

چنانكه در حديث صحيح يا موثق كالصحيح وارد شده است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از شخصى كه نماز صبح را در شب كرده باشد به آن كه شب ماه باشد و گمان كرده باشد كه صبح شده است و خواب رفته باشد تا آفتاب طالع شود و او را خبر كنند كه نماز را پيش از صبح كرده است حضرت فرمودند كه اعاده مى كند نماز را يعنى قضا مى كند.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه فرمودند كه هر كه نماز كند در غير وقت نماز او نماز نيست و باطل است و محتمل است كه مراد اين

باشد كه هر كه در غير وقت فضيلت نماز را واقع سازد يا از او كالعدم است و اللَّه تعالى يعلم.

و اخبار بر اين مضمون بسيار است و خلافى نيست ميان علما در آن كه نماز پيش از دخول وقت باطل است هر گاه تمام پيش از وقت واقع شده باشد خواه عمدا و خواه از روى نسيان و خواه از روى جهالت واقع شده باشد.

(و روى معاوية بن وهب عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال كان المؤذّن ياتى النّبي صلّى اللَّه عليه و آله فى الحرّ فى صلاة الظّهر فيقول له رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ابرد ابرد قال مصنّف هذا

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 183

الكتاب يعنى عجّل و اخذ ذلك من التّبريد) و بسند صحيح منقولست از ابن وهب از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه مؤذّن به خدمت حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله مى آمد در وقت ظهر كه در هواى گرم اذان بگويد پس حضرت صلّى اللَّه عليه و آله مى فرمودند كه ابرد ابرد و مصنف اين كتاب كه صدوقست چنين تفسير كرده است كه تعجيل كن تعجيل كن يعنى اذان و اقامت را زود بگو تا ما به زودى نماز بكنيم كه مردمان جفا نكشند و از تبريد نيز گرفته اند جمعى يعنى صبر كن تا شدت حرارت هوا بشكند كه مردمان جفا نكشند و اكثر علما باين معنى حل كرده اند و در بعضى از نسخ اين كتاب من البريد است يعنى بريد كه قاصد است او را بريد مى گويند كه به تعجيل مى رود پس ابرد بمعنى عجل باشد و در

كتب ديگر صدوق اين چنين است و اين اظهر است و صاحب نهايه بنا بر اين احتمال از برد نهار گرفته است يعنى اول آن چون هر چند به اول روز نزديك تر است خنك تر است چون سردى شب را دارد و اين مجربست و اگر چه اين تاويلات مخالف ظاهر است از آن جهت كرده اند كه احاديث متواتره وارد شده است در افضليّت اول وقت و اين حديث بنا بر حل سابق مخالفت دارد با آن احاديث و لهذا شيخان نقل نكرده اند اين حديث را و ممكن است كه بعنوان تقيه وارد شده باشد چون موافق مذهب اكثر عامه است و اللَّه تعالى يعلم.

باب معرفة زوال الشّمس

اين بابى است در بيان شناختن زوال آفتاب از دايره نصف النّهار كه آن اوّل وقت ظهر است و رواياتى كه در آن وارد شده است اگر چه اكثر علما ذكر كرده اند كه بهر عنوان كه علم بدخول وقت حاصل شود عمل مى توان نمود خواه به اصطرلاب باشد يا دايره هندى يا ميزان آفتاب كه اعم است از اصطرلاب و غير آن و اعمال بسيار كرده اند از جهت معرفت اوقات روز و شب و غالب اين اعمال نسبت به مهندس فايده دارد و ايشان را به زودى علم حاصل مى شود و دايره هندى به اندك حدسى سبب علم مى شود اكثر عقلا را و عمل به آن بهتر است چنانكه مذكور خواهد شد إن شاء اللَّه تعالى.

(روى عبد اللَّه بن سنان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال زوال الشّمس فى النّصف من حزيران على نصف قدم و فى النّصف من تموز على قدم و نصف و فى النّصف من

آب على قدمين و نصف و فى النّصف من أيلول على ثلاثة اقدام و نصف و فى النّصف من تشرين الاوّل على خمسة و نصف و فى النّصف من تشرين الاخر على سبعة و نصف و فى النّصف من كانون الاوّل على تسعة و نصف و فى النّصف من كانون الاخر على سبعة و نصف و فى النّصف من شباط على خمسه و نصف و فى النّصف من ازار على ثلاثة و نصف و فى النّصف من نيسان على قدمين و نصف و فى النّصف من ايّار على

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 185

قدم و نصف و فى النّصف من حزيران على نصف قدم) بسند صحيح منقولست از عبد اللَّه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه زوال آفتاب در نيمه حزيران كه از ماههاى رومى است و نود و هفتم نوروز است تقريبا كه اوايل سرطان است و اوايل تابستان كه دو سه روزى از اول تابستان گذشته است و نهايت ارتفاع شمس است بر نيم قدم است يعنى چهارده يك شاخص كه از سايه مختلف مى ماند در عراق عرب ظهر مى شود و در نيمه تموز كه اوايل ماه دويم تابستان است و آفتاب پست شده است سى و سه چهار درجه زوال مى شود وقتى كه سايه يك قدم و نيم مانده باشد و شروع در زيادتى مى كند و قدم هفت يك شاخص است هر چه باشد چون در مستوى الخلقه كف پاى او مقدار هفت يك قد اوست و چون سايه زياد مى شود از هر چيزى به نسبت طول اوست و چون ماههاى تابستان و ماههاى بهار آفتاب بلند است و

روزها نيز دوازده ساعتست تا چهارده ساعت و چهار دقيقه تخمينا در اين بلاد هر ماهى يك قدم زياد مى شود و چون شش ماه پاييز و زمستان آفتاب پست است و روزها كوتاه مى شود تا نه ساعت و پنجاه و شش دقيقه تقريبا هر ماهى سايه دو قدم زياد مى شود و در نيمه آب كه اوايل ماه سيم است از تابستان زوال مى شود بر دو قدم و نيم كه مى ماند و شروع در زيادتى مى كند و نصف أيلول ماه رومى كه اوايل ماه اول پاييز است زوال مى شود وقتى كه سه قدم و نيم مانده باشد كه نصف قدر شاخص باشد و در نصف تشرين اول كه اوايل ماه دويم پاييز است زوال مى شود بر پنج قدم و نيم كه مى ماند و در نيمه تشرين آخر كه اوايل ماه سيم پاييز است زوال مى شود وقتى كه هفت قدم و نيم بماند و در نيمه كانون اول كه اوايل اول ماههاى زمستان است و آفتاب در نهايت پستى است زوال مى شود وقتى كه نه قدم و نيم از سايه بماند و چون از اوايل زمستان آفتاب شروع در بلندى مى كند

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 186

به همين نسبت بر مى گردد و در نيمه كانون آخر كه اوايل ماه دويم است از زمستان زوال مى شود بر هفت قدم و نيم و در نيمه شباط بضم شين كه اوايل ماه سيم است از زمستان زوال مى شود وقتى كه پنج قدم و نيم مانده باشد از سايه و در نيمه آزار كه اوايل اول ماههاى بهار است زوال مى شود وقتى كه سه قدم و نيم مانده باشد و در نيمه نيسان

كه اوايل ماه دويم است از بهار زوال مى شود وقتى كه دو قدم و نيم مانده باشد و در نيمه أيار بتشديد يا كه اوايل ماه سيم است از بهار زوال مى شود وقتى كه يك قدم و نيم مانده باشد و در نيمه حزيران بر نيم قدم يعنى باز به همين عنوانست در همه سالها و اين تحديد در اصفهان تقريبى است و از نيم قدم بيشتر مى ماند در حزيران قريب بدو ثلث قدم مى ماند و هم چنين در ما بقى.

و شيخ بهاء الدين محمد رحمه اللَّه تعالى مى فرمودند كه من در عراق عرب ملاحظه نمودم صحيح بود.

و منقول است از مولانا احمد اردبيل رحمه اللَّه كه او مى گفته است كه من در نجف اشرف ملاحظه نمودم تقريبى است و ليكن شيخ بهاء الدين رحمه اللَّه در علم هيئت استاد بود مجملا تا مكرّر ملاحظه اين وضع با دايره هندى و مطلع الأنوار و اصطرلاب كرده نشود اعتماد نمى توان كرد چون نهايت اختلاف دارد بلاد و هر بلدى حكمى دارد چنانكه مذكور خواهد شد با آن كه عمل به اصطرلاب و ميزان الشمس و غيرهما همه كس نمى تواند كرد مگر كسى كه در علم هيئت نهايت مهارت داشته باشد يا حدس صايبى كه به تامّل برد و ظاهر شود.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه تبيان زوال الشّمس ان تاخذ عودا طوله ذراع و اربع اصابع فيجعل اربع اصابع فى الارض فاذا

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 187

نقص الظّلّ حتّى يبلغ غايته ثمّ زاد فقد زالت الشّمس و تفتح ابواب السّماء و تهبّ الرياح و تقضى الحوائج العظام) و منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه

فرمودند كه ظاهر شدن زوال آفتاب به آنست كه چوبى بردارى كه يك ذراع و چهار انگشت طول آن باشد پس چهار انگشت آن را در زمين فرو برى كه حركت نكند و چون آفتاب بيرون مى آيد سايه هر چيزى دراز است و هر چند آفتاب بلند مى شود سايه كم مى شود تا چون آفتاب به غايت ارتفاع مى رسد سايه به نهايت كمى مى رسد بعد از آن شروع در زيادتى مى كند و چون اندكى زياد مى شود ظاهر مى شود كه آفتاب از وسط آسمان گشته است و ميل به غروب كرده است ديگر سايه زياد مى شود تا در وقت غروب مانند وقت طلوع مى شود و چون زوال آفتاب شد درهاى آسمان گشوده مى شود از جهت آمدن رحمت و بالا بردن عبادات و مى وزد بادهاى رحمت و برآورده مى شود حاجتهاى عظيم خلايق و ممكن است كه مراد از فتح ابواب سما فتح ابواب آسمان رحمت الهى باشد بواجب گردانيدن عبادات از جهت فرستادن رحمتها و مراد از وزيدن بادها وزيدن نسيمهاى فيوض قدسيّه باشد.

چنانكه منقولست از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه فرمودند كه به درستى كه پروردگار شما را در ايام دهر شما نسيمهاى رحمت هست البته خود را در معرض آن نسيمها در آوريد و انواع آن نسيمها بسيار است گاهى بعنوان نسيم مى آيد و سبب فيوض عظيمه مى شود و گاهى در لباس سخنان حكمت جلوه گر مى شود و گاهى درهاى دلهاى دوستان خود را بر روى دوستان مى گشايد بى واسطه و گاهى بواسطه سخنان قدسى و گاهى به نظرهاى قدوسى و تا كسى نرسيده باشد اين معانى را نمى تواند فهميد و خود را در

معرض اينها در آوردن به آنست كه مشغول رياضات شود و هميشه بذكر و فكر مشغول

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 188

باشد و ظاهر حديث آنست كه اين فيضها هميشه نمى باشد و اكثر محققان بر اينند كه هميشه اين فيوض از مبدأ فيّاض فايض است و ليكن قابليت نادر است پس اگر كسى هميشه خود را در معرض آن فيوض قدسيّه دارد هميشه از آن فيوض بهره مند مى گردد و ظاهرا دوام امثال اين فيوض نادر است و لهذا حضرت سيّد المرسلين فرمودند كه لي مع اللَّه وقت يعنى مرا با جناب اقدس الهى وقتى هست كه در آن وقت گنجايش ندارد نه ملك مقرب و نه نبى مرسل و نفرمودند كه هميشه هست هر چند مرتبه فيوض پست آن حضرت اعلى مقامات پيغمبران اولو العزم است و هر كس در خور قابليت خود ازين مقامات بهره ور مى شود و هر كس را قابليتى هست كه هميشه محل فيوض قدسى باشند و ليكن فيض اقدس گاه گاهست و اين بدن تاب دوام آن ندارد كما هو المجرب و اللَّه تعالى يعلم.

اما آن چه در اين خبر است از معرفت زوال قريب باين دو حديث ديگر وارد شده است و شبهه در اين نيست كه باين عنوان علم به زوال حاصل مى شود و ليكن نسبت به اكثر عالميان تا قريب به يك ساعت نگذرد معلوم نمى شود و خصوصا در اوايل تابستان كه آفتاب در نهايت ارتفاعست و بعنوان دايره هندى زودتر ظاهر مى شود و آن نيز داخل است در معنى اين احاديث.

و ضابطه دايره هندى آنست كه زمين را هموار كنند كه پست و بلند نداشته باشد و آن به

شمش بنايان و شاقول ايشان دانسته مى شود و بعد از آن دايره مى كشند و هر چند دايره فراختر باشد زودتر ظاهر مى شود و بر مركز اين دايره چوبى نصب مى كنند مخروطى كه سرش تيز باشد و طول اين چوب مى بايد به مقدارى باشد كه سايه آن داخل دايره شود و از آنجا بيرون رود و اگر درازتر باشد كه فاصله دخول و خروج بيشتر باشد بهتر ظاهر مى شود هر چند به اعتبار اختلاف غير محسوس حركت آفتاب اگر فاصله كمتر باشد گفته اند بهتر است و

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 189

مى بايد كه ميان اين چوب بر مركز دايره راست بايستد كه از سر اين چوب بهر طرفى از اطراف دايره بعد مساوى باشد و استقامت اين چوب نيز به شاقول مى شود و به ريسمان و چوبى كه بر سر اين چوب گذارند و به اطراف دايره گذارند كه از همه طرف مساوى باشد و اگر بيشتر دايره را بر چهار قسمت صحيح كنند به پرگار و غير آن و ريسمان يا چوب را بر چهار طرف با سر چوب ملاحظه نمايند بهتر ظاهر مى شود و چون مقياس را عمود كردند مى بايد كه ملاحظه نمايند كه چون سايه اين مقياس را عمود كردند داخل دايره شود و نقطه بر آن بگذارند از سياهى يا غير آن و چون سايه بيرون رود از دايره محلّ خروج را نيز نقطه بگذارند و ميان حقيقى اين دو نقطه را از پرگار يا غير آن درست كنند و از اينجا خطى درست بكشند تا مركز دايره و اگر ستاره بگذارند و از آن خط كشيده شود بهتر است و اين خط نصف

النّهار است پس تا سايه باين خط نرسيده است يا رسيده است و بيرون نرفته است زوال نشده است و چون سايه سر مقياس ازين خط بيرون رود زوال آفتاب از نصف النّهار شده است و چون سايه سر چوب در ميان اين خط است نصف روز است و در زوال نصف روز منجمان معتبر است و آن از طلوع شمس است تا غروب شمس.

و چون روز شرعى از طلوع صبح صادق است بى دغدغه و انتهاى آن بر مذهب مشهور ذهاب حمره مشرقيه است نصف اول روز قريب به يك ساعت زياده است و اگر غروب قرص باشد قريب به يك ساعت و نيم بيشتر است از نصف آخر و در اين صورت كه دايره هندى كشيده باشند چون ملاحظه مى كنند مى يابند كه سايه شروع در زيادتى دارد خصوصا هر گاه دايرهاى بسيار قريب به يك ديگر كشيده باشند همين كه سايه از ميان خط بيرون رفت و سايه سر چوب بر يك دايره باشد نصف دقيقه نمى گذرد كه به دايره ديگر مى رسد چون حركت

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 190

آفتاب دوريست سايه نيز دورى حركت مى كند در نقصان و زيادتى و اگر بعنوان دايره هندى نباشد و سايه چوبى كه نصب كرده اند كم شود و شروع در زيادتى كند قريب به يك ساعت كه مى گذرد يقين مى شود كه سايه شروع در زيادتى كرده است چنانكه مجربست و اندك حدسى كه بكار برند علم يقينى بهم مى رسد از دايره هندى چون حركت آفتاب به يك نسبت است از طلوع تا غروب چون يك ساعت حقيقى از طلوع گذشته باشد و بر دايره باشد همين كه يك ساعت

حقيقى به غروب مانده است سايه بهمان دايره مى رسد و هم چنين در ساعات و دقايق و ثوانى و ثوالث و ازينها ظاهر مى شود كه در هر فصلى و هر روزى وسط روز اين خط نصف النهار است و چون خط نصف النهار ظاهر شد قبله هر بلدى نيز ظاهر مى شود و ليكن معرفت قبله ظنى است چون بناى آن بر قول اهل رصد است و اختلاف بسيار در اقاويل ايشان هست چنانكه در خصوص قبله اصفهان در مسجد جامع قديم انحراف از خط نصف النهار به جانب مغرب بنا بر زيج قديم است و آن سى و سه درجه و چهل دقيقه است و بنا بر استخراج از زيج جديد الغ ميرزا مسجد جامع عباسى را بر آن مقرّر ساختند و انحراف آن را چهل درجه و بيست و هشت دقيقه و پنج يا شش ثانيه مقرّر فرمودند و در وقت كشيدن دايره هندى اكثر فضلا و منجمين حاضر بودند و چون دايره قبله اوسع از آنست كه در آن ملاحظه اين دقايق نمايند همه خوبست چنانكه در مبحث قبله خواهد آمد و چون در همه بلاد اسلام بنا بر زيج جديد است بنا بر استخراج بطلميوس عصر خود مولانا محمد باقر يزدى طاب ثراه گذاشته انحراف بلاد اسلامى به نحوى كه آن وحيد الدهرى در رساله مطلع الأنوار بيان فرموده مذكور مى شود از آن جمله انحراف كاشان سى و چهار درجه و سى و سه دقيقه است و قزوين بيست و هفت درجه و سى و چهار دقيقه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 191

است و تبريز پانزده درجه و چهل دقيقه است و يزد چهل

و هشت درجه و بيست و هفت دقيقه است و قم سى و يك درجه و پنجاه و پنج دقيقه است و استرآباد سى و هشت درجه و چهل و هفت دقيقه است و طوس چهل و پنج درجه و نه دقيقه است و نيشابور چهل و شش درجه و بيست و شش دقيقه است و سبزوار چهل و چهار درجه و چهل و شش دقيقه است و بغداد دوازده درجه و چهل و پنج دقيقه است و بحرين پنجاه و هفت درجه و بيست و سه دقيقه است و شيراز پنجاه و سه درجه و بيست دقيقه است و همدان بيست و دو درجه و شانزده دقيقه است و ساوه بيست و نه درجه و هجده دقيقه است و تون پنجاه درجه و بيست و چهار دقيقه است و طبس گيلك پنجاه و سه درجه و دو دقيقه است و شوشتر سى و پنج درجه و بيست و نه دقيقه است و اردبيل هفده درجه و سيزده دقيقه است و هرات پنجاه و سه درجه و پنجاه و چهار دقيقه است و قاين پنجاه و چهار درجه و چهار دقيقه است و سمنان سى و چهار درجه و سى و هشت دقيقه است و سارى سى و دو درجه و پنجاه و چهار دقيقه است و آمل سى و چهار درجه و سى هفت دقيقه است و قندهار هفتاد و چهار درجه و پنجاه و نه دقيقه است و كشمير هفتاد و يك درجه و نه دقيقه است و ملتان هفتاد و نه درجه است و حلب هجده درجه و بيست و شش دقيقه

است و ساير بلاد را تخمين مى كنند به بلاد قريبه به آن اگر چه بناى جميع اينها بر ظن است چون از قول اهل رصد است و در ميان ايشان نيز اختلاف هست و از اين است كه اقاويل ايشان بسيار است كه در كسوف و خسوف واقع نمى شود صحيحا چنانكه در اين چند روز در تقاويم كسوف نوشته بود در ماه ربيع الاول سنه هزار و شصت و پنج هجرى و واقع نشد و دو سه سال قبل از اين نيز حكم كرده بود به كسوف و خسوف و هر دو واقع نشد و ليكن ظنونى كه از اقاويل ايشان در

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 192

معرفت قبله بهم مى رسد بيشتر است از علامات ديگر كه علما ذكر كرده اند و إن شاء اللَّه تعالى مذكور خواهد شد در قبله و چون در وقت علم مى بايد غالبا پس اگر كسى نافله گذار باشد ناچار است از دايره هندى به نحوى كه مبيّن شد.

و بسند قوى از حضرت امام زين العابدين صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر كه اهتمام به وقتهاى نمازها دارد كامل نمى شود او را لذّت دنيا بلكه در هر كارى كه باشد مى بايد ترك كند و مشغول شناختن اوقات شود تا نمازها را در اوقات فضيلت آنها به جا آورد و اين معنى مجربست.

و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر روزى كه ابر باشد و وقت زوال ظاهر نباشد البته امام زمان صلوات اللَّه عليه امر مى فرمايد آفتاب را كه ظاهر شود تا حجت الهى تمام گردد بر عالميان و هر كه خواهد نماز نوافل را يا نماز

جمعه را در اوقات آنها به جا آورد تواند و هر كه نكند حجت بر او تمام شده باشد و اين نيز مجربست هر چند ابر عظيم باشد البته آفتاب خود را مى نمايد و فى الحقيقه امر نسبت به ابر است كه از مقابل آفتاب دور شود.

باب ركود الشّمس

بابى است در بيان سبب قرار آفتاب در وسط آسمان و اين معنى بحسب حسن ظاهر است كه در آن وقت گوييا حركت نمى كند چون بطى ء مى نمايد و ممكن است كه بحسب واقع در زمان قليلى مطلقا حركت نكند (سال محمّد بن مسلم ابا جعفر صلوات اللَّه عليه عن ركود الشّمس فقال يا محمّد ما اصغر جثتك و اعضل مسألتك و انّك لأهل للجواب انّ الشّمس اذا طلعت جذبها سبعون الف ملك اخذ بكلّ شعاع منها خمسة آلاف من الملائكة من بين جاذب و دافع حتّى اذا بلغت الجوّ و جازت الكوّ قلبها ملك النّور ظهرا لبطن فصار ما يلى الارض إلى السماء و بلغ شعاعها تخوم العرش فعند ذلك نادت الملائكة سبحان اللَّه و لا اله الّا اللَّه و الحمد للَّه الّذى لم يتّخذ صاحبة و لا ولدا و لم يكن له شريك فى الملك و لم يكن له ولىّ من الذّل و كبّره تكبيرا فقال له جعلت فداك احافظ على هذا الكلام عند زوال الشّمس فقال نعم حافظ عليه كما تحافظ على عينيك فاذا زالت الشّمس صارت الملائكة من ورائها يسبّحون اللَّه فى فلك الجوّ إلى ان تغيب) منقول است به سندى كالصحيح كه محمد بن مسلم سؤال كرد از حضرت امام محمّد باقر صلوات اللَّه عليه از ركود آفتاب در وقت ظهر كه بچه سبب

درنگ مى كند و حركت نمى كند يا به سرعت حركت نمى كند پس حضرت فرمودند كه چه صغير است جثّه و بدن

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 194

تو و چه مشكل است مسأله تو پس اگر محمد بن مسلم بحسب ظاهر خورد باشد محتمل است كه اين سخن از روى مطايبه مستحبه باشد و اگر جثه او صغير نباشد ممكن است كه مطايبه باشد و در هر دو صورت ممكن است كه از روى تحسين باشد چون تفكر در آلاء الهى و عجايب صنايع او وجوه حكمت اوست يا از روى تاديب باشد به آن كه آدمى در چيزى چند كه بكار او مى آيد سؤال نمى كند و چيزى چند كه او را ضرر نيست سؤال مى كند و اكثر ايشان قابليت جواب ندارند اما تو قابليت جواب دارى به درستى كه چون آفتاب طالع مى شود مى كشانند او را به جانب بالا هفتاد هزار فرشته و گرفته اند هر شعاعى از اشعه آن را پنج هزار فرشته و در بعضى از نسخ چنين است كه

بعد ان اخذ بكلّ شعاع منها يا بكلّ شعبة منها

يعنى پنج هزار فرشته آفتاب را به جانب مغرب مى كشند و پنج هزار فرشته ديگر آن را به جانب مشرق مى كشند چون جميع كواكب و افلاك غير فلك اطلس دو حركت دارند يك حركت به تبعيّت فلك اطلس از مشرق به جانب مغرب در شبانه روزى يك دور و حركت ديگر از مغرب به جانب مشرق است و آن در شمس در هر سيصد و شصت و پنج روز و ربعى تقريبا يك دور است پس ممكن است كه هفتاد هزار فرشته كه حركت شمس مى دهند فرشتگانى باشند كه

حركت فلك نهم مى دهند به جانب مغرب و به تبعيت آن افلاك ديگر حركت مى كنند پس شمس و فلك او نيز به آن حركت متحركند يا آن كه شمس و فلك آن را هفتاد هزار فرشته جذب كنند و باقى كواكب و افلاك را فرشتگان ديگر جذب كنند و پنج هزار ملك كه دفع مى كنند فرشتگانى باشند كه فلك شمس را در سالى يك بار حركت مى فرمايند و ممكن است كه هفتاد هزار فرشته باشند كه بعضى از پيش آن را كشند و جمعى از پس آن را حركت دهند و هر پنج هزار ايشان يك گوشه از گوشه هاى آفتاب را گرفته باشند كه محل شعاع

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 195

شمس است يا شعاع آن را به قوت روحانى كشند و باين نحو حركت مى دهند تا وقتى كه آفتاب به وسط آسمان رسد و شعاع آفتاب از دريچهاى جانب مشرق بيرون رود چون غالب اوقات چنين است پس چون به ميان آسمان مى رسد مى گرداند آفتاب را فرشته كه مسمى است بملك نور پس طرفى كه به جانب زمين است به جانب آسمان فوق آن آسمان مى افتد و طرفى كه به جانب آسمان است به جانب زمين مى افتد و بحسب ظاهر دلالت مى كند بر آن كه شمس را فلك تدوير باشد و علماء هيئت اثبات نكرده اند فلك تدوير را از جهت شمس و از جهت بعضى از كواكب اثبات كرده اند بحسب قراينى كه بر ايشان ظاهر شده است و در فلك شمس نفى نيز نكرده اند چون قانون ايشان اين است كه هر چه را يافتند ذكر كرده اند و گفته اند كه ممكن است كه جميع كواكب را فلك

تدوير باشد و ما نيافته باشيم و محتمل است كه گرديدن مجازى مراد باشد به آن كه روى معنوى خود را به جانب عرش كند و استفاضه نور كند از عرش چنانكه در اخبار ديگر وارد شده است و در اين حركت شعاع آفتاب به اطراف عرش مى رسد و اين وقت تسبيح فرشتگان حاملان عرش و ساكنان سماوات است پس در اين حالت همه فرشتگان مشغول اين تسبيح مى شوند كه ترجمه اش اين است كه منزه خداوندى كه از همه نقايص برى است و به همه كمالات موصوفست يا تنزيه مى كنم خداوند خود را از جميع نقصهاى ذاتى و صفاتى و افعالى و نيست خداوندى بغير از معبود بر حق و خداوند مطلق و ستايش مى كنم خداوندى را كه منزه است از آن كه او را زنى يا فرزندى باشد چنانكه نصارى مريم را زن خدا و عيسى را فرزند او مى دانند يا مراد از صاحبة صفات زايده باشد و از ولد صفات حادثه و نبوده است او را هرگز شريكى در پادشاهى و

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 196

نبوده است او را كسى كه دفع مذلت و خوارى از او كند و نه چنين است كه صد هزاران هزار از ملائكه مقربين و انبياء مرسلين و غير ايشان كه عبادت او كنند تاثيرى كند در بزرگى او و اگر نكنند نقصى بهم رسد در عظمت و جلالت او و بعد از آن بر سبيل التفات فرموده است كه خداوند خود را بزرگ دان به بزرگى عظيم يعنى از آن بزرگتر است كه عقل و وهم بذات مقدس او يا به صفات مقدسه او تواند رسيد پس محمد

بن مسلم گفت فداى تو گردم محافظت كنم بر اين كلام در وقت زوال آفتاب حضرت فرمودند كه بلى چنانكه محافظت مى كنى چشمان خود را يا چشم خود را چنانكه در بعضى از نسخ على عينك است پس چون زوال شد و آفتاب ميل به پستى كرد فرشتگان از پشت سر مدد مى كنند و حركت مى دهند آفتاب را تا غروب كند و محتمل است كه فرشتگانى ديگر باشند كه جذب كنند و اينها دفع كنند يا اين هفتاد هزار فرشته جذب و دفع مى كنند تا نصف روز و بعد از آن هفتاد هزار فرشته ديگر جذب و دفع مى كنند تا غروب اين ترجمه حديثست كه مذكور شد اما مراد حضرت صلوات اللَّه عليه بر ما ظاهر نيست ممكن است كه چون محمد بن مسلم از علماء ربّانى است فهميده باشد چنانكه حضرت به او فرمودند كه تو اهليت جواب دارى و امثال اين اخبار را از حضرت سيّد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم اجمعين وارد شده است و بر ماست كه تسليم كنيم و به سبب آن كه عقل ما به آن نرسد رد نكنيم چنانكه در فوايد مقدمه مذكور شد و اللَّه تعالى يعلم.

(و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن الشّمس كيف تركد كلّ يوم و لا يكون لها يوم الجمعة ركود قال لأنّ اللَّه عزّ و جلّ جعل يوم الجمعة اضيق الايّام فقيل له و لم جعله اضيق الايّام قال لأنّه لا يعذّب

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 197

المشركون فى ذلك اليوم لحرمته عنده) و منقولست كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردند كه سبب چيست كه آفتاب هر

روز وقت زوال قرار مى گيرد و در روز جمعه قرار ندارد و حضرت فرمودند كه زيرا كه حق سبحانه و تعالى جمعه را از روزهاى ديگر كوتاه تر كرده است پرسيدند كه چرا آن را كوتاه تر كرده است حضرت فرمودند كه زيرا كه حق سبحانه و تعالى در اين روز ارواح مشركين و كفار را عذاب نمى كند چون روز رحمت الهى است.

و بسند كالصحيح از محمد بن اسماعيل بن بزيع منقولست كه عرض نمودم به خدمت حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليه كه خبرى بمن رسيده است كه روز جمعه كوتاه ترين روزهاست حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چنين است پس گفتم فداى تو گردم چرا چنين است حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى جمع مى فرمايد در هر روز ارواح كفار را در زير چشمه آفتاب و ايشان را عذاب مى كند به آن كه ايشان را در زير آفتاب باز مى دارد يك ساعت و در روز جمعه از جهت فضيلت جمعه ايشان را عذاب نمى فرمايد بنا بر اين آفتاب ركود ندارد و آن كه مذكور شد كه تنگ ترين روزهاست يك وجهش عدم ركود شمس است و وجهى ديگر آنست كه عبادات روز جمعه بسيار است و از آن جمله نماز جمعه است كه تا دو فرسخ راه مى بايد حاضر شوند و نماز جعفر طيار و غيره از نمازها و دعاها كه در آن واقع است چنانكه از احاديث ديگر ظاهر مى شود و وجهى ديگر آن كه روز وصال است و آن كوتاه مى باشد بخلاف روز و شب هجران كه آن دراز است و اللَّه تعالى يعلم.

(و روى عن

حريز بن عبد اللَّه انّه قال كنت عند ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فساله رجل فقال له جعلت فداك انّ الشّمس تنقضّ ثمّ تركد ساعة من قبل ان تزول فقال انّها تؤامر أ تزول ام لا تزول) و بسند

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 198

صحيح منقولست از حريز كه گفت در خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بودم كه شخصى از آن حضرت سؤال نمود و گفت فداى تو گردم به درستى كه آفتاب حركت سريع مى كند تا قريب به زوال و بعد از آن قرار مى گيرد يا حركت بطى ء مى كند كه محسوس نمى شود سببش چيست پس حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون بامر الهى تا وسط آسمان حركت كرد رخصت مى گيرد از جناب اقدس الهى كه زايل شود و حركت به جانب مغرب بكند يا نكند و چون مأمور مى شود حركت مى كند و اين حديث دلالت مى كند كه آفتاب شعور دارد چنانكه ظاهر آيات بسيار و اخبار بى شمار است و اللَّه تعالى يعلم.

باب معرفة زوال اللّيل

اين بابيست در بيان شناختن زوال شب از جهت نماز تهجد و ساير عبادات چون احاديث صحيحه وارد شده است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله چون نماز خفتن مى گذاردند ديگر نماز نمى كردند تا نصف شب و بعد از آن متوجه نماز شب مى شدند و هم چنين از جهت معرفت آخر وقت نماز خفتن پس شناختن نصف شب ضرور است و هر گاه در حديث وارد شده باشد بهتر خواهد بود اگر چه شناختن اوقات شب به جدى و فرقدان و حركت آن نيز نيكوست به آن كه هر ستاره هر گاه شخصى شعورى داشته باشد

چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه ما ستارگان را آفريده ايم تا هدايت يابيد به آن در تاريكيهاى شب و روز و از جمله هدايات آنها معرفت اوقات شب است.

(سال عمر بن حنظلة ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فقال زوال الشّمس نعرفه بالنّهار كيف لنا باللّيل فقال للّيل زوال كزوال الشّمس قال فباىّ شى ء نعرفه قال بالنّجوم اذا انحدرت) و بسند موثق منقولست كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه زوال آفتاب را در روز مى شناسيم در شب چگونه بشناسيم پس حضرت فرمودند كه شبرا نيز زوالى است مثل زوال آفتاب در روز پرسيدند كه بچه چيز آن را بشناسيم حضرت فرمودند كه بستارها هر گاه از دايره نصف النّهار ميل كنند به جانب غروب

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 200

و مراد از آن ستاره هايى است كه در اول شب ظاهر مى شوند و در آخر شب غروب مى كنند و چون آن مختلف مى شود اولى آنست كه هر هفته يك مرتبه نشان كنند و ستاره هاى ثوابت اگر چه خود حركت ندارند بحسب ظاهر اما به اعتبار حركت آفتاب آنها نيز مختلف مى شوند و همين كه ثوابت ستاره را در يكسان نشان كردند در همه سالها به آن نسبت است چون حركت ثوابت محسوس نمى شود و اگر ستاره هاى سيّاره را نشان كند اكثر اوقات ملاحظه آنها مى بايد كرد و چون حركت جدى و فرقدان كمتر است بهتر محسوس مى شود چون در شبانه روزى يك دور حركت مى كند پس از وقتى كه برابر يكديگرند تا وقتى كه يكى از اينها بالا رود و ديگرى به زير شش ساعت مى شود و اگر در ميان باشد

به آن نسبت كه از حساب مى كنند با حساب ساعات شب در هر فصلّى نصف شب خوب ظاهر مى شود و اين معنى از تجربيات است و به تجربه بديهى مى شود و علم بهم مى رسد در غالب اوقات و اگر مشتبه شود اندك زمانى كه مى گذرد يقين مى شود و اللَّه تعالى يعلم.

باب صلاة رسول اللَّه

(صلّى اللَّه عليه و آله الّتى قبضه اللَّه عليها قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله لا يصلّى بالنّهار شيئا حتّى يزول النّهار او الشّمس فاذا زال صلّى ثمانى ركعات و هى صلاة الاوّابين يفتح فى تلك السّاعة ابواب السّماء و يستجاب الدّعاء و تهبّ الرّياح و ينظر اللَّه إلى خلقه فاذا فاء الفي ء ذراعا صلّى الظّهر اربعا و صلّى بعد الظّهر ركعتين ثمّ صلّى ركعتين اخراوين ثمّ صلّى العصر اربعا اذا فاء الفي ء ذراعا ثمّ لا يصلّى بعد العصر شيئا حتّى تؤوب الشّمس فاذا ابت و هو ان تغيب صلّى المغرب ثلاثا و بعد المغرب اربعا ثمّ لا يصلّى شيئا حتّى يسقط الشّفق فاذا سقط الشّفق صلّى العشاء ثمّ آوى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله إلى فراشه و لم يصلّ شيئا حتّى يزول نصف اللّيل فاذا زال نصف اللّيل صلّى ثمانى ركعات و أوتر فى الرّبع الاخير من اللّيل بثلاث ركعات فقرا فيهنّ فاتحة الكتاب و قل هو اللَّه احد و يفصل بين الثّلاث بتسليمة و يتكلّم و يأمر بالحاجة و لا يخرج من مصلّاه حتّى يصلّى الثّالثة الّتى يوتر فيها و يقنت فيها قبل الرّكوع ثمّ يسلم و يصلّى ركعتى الفجر قبيل الفجر و عنده و بعيده ثمّ يصلّى ركعتى الصّبح و هو

الفجر اذا اعترض الفجر و اضاء حسنا فهذه صلاة رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله الّتي قبضه اللَّه تعالى عليها) اين بابى است در بيان نماز حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 202

سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه مداومت بر آن مى نمودند در اواخر عمر و بر اين مداومت از دنيا بيرون رفتند منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در روز نماز نمى كردند هيچ نمازى را تا زوال روز مى شد و در بعضى از نسخ تا زوال آفتاب پس چون زوال مى شد هشت ركعت نماز مى كردند و آن هشت ركعت نماز نافله ظهر است كه مسمى است به نماز اوّابين يعنى جمعى كه هميشه بازگشت دارند بحق سبحانه و تعالى به توبه و انابت يا آن كه اين نماز بمنزله توبت و انابت ايشان است در ثواب و محو گناهان و در اين ساعت درهاى آسمان گشوده مى شود از جهت بالا بردن اعمال حسنه خلايق و دعاها مستجاب مى شود و بادهاى رحمت يا بادهاى نافله از جهت خلايق خصوصا جمعى كه در كشتيهااند مى آيد و حق سبحانه نظر شفقت و مرحمت بسوى خلايق مى كند و از آن جمله است آن كه در اين ساعت عبادات اسباب قرب ايشان را مقرر فرموده است پس چون سايه يك ذرع مى گذشت كه دو شبر باشد چهار ركعت نماز ظهر را به جا مى آوردند و بعد از نماز ظهر دو ركعت نماز مى كردند پس فاصله كه مى شد دو ركعت نماز ديگر به جا مى آورند و چهار ركعت نماز عصر را مى كردند وقتى كه يك

ذراع ديگر گذشته بود به آن كه در شبر پنجم مى كردند ديگر بعد از نماز عصر نمازى نمى كردند تا غروب آفتاب پس چون غروب مى شد كه اثر آفتاب غايب مى شد كه حمره مشرقيه باشد يا قرص غايب مى شد سه ركعت نماز شام را مى كردند و بعد از آن چهار ركعت نافله شام را به جا مى آوردند ديگر نماز نمى كردند تا سرخى جانب مغرب زايل مى شد و چون سرخى بر طرف مى شد نماز خفتن را مى كردند و بعد از آن به خوابگاه خود مى فرمودند و نمازى نمى كردند تا نصف شب مى گذشت پس چون نصف مى گذشت هشت ركعت نماز شبرا به جا

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 203

مى آوردند و سه ركعت وتر را در ربع آخر شب به جا مى آوردند و در آن سه ركعت سوره حمد و قل هو اللَّه احد مى خواندند و فاصله مى كردند ميان نماز شفع و نماز وتر به سلام و سخن مى فرمودند و اگر كارى داشتند به آن امر مى فرمودند و از مصلّى خود بيرون نمى فرمودند تا ركعت سيم وتر را به جا مى آوردند و در آن ركعت قنوت مى خواندند پيش از ركوع پس سلام مى دادند و دو ركعت نافله صبح را به جا مى آوردند اندكى پيشتر از صبح كاذب يا صبح صادق و گاهى در صبح كاذب يا اول صبح صادق به جا مى آوردند و گاهى اندكى بعد از آن پس دو ركعت نماز صبح را به جا مى آوردند در صبح صادق كه سفيدى در عرض افق ظاهر مى شد و خوب روشن مى شد كه علم بدخول وقت بهم مى رسيد همه كس را پس اين نمازى بود كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه

و آله بر اين مداومت مى نمودند تا از دنيا متوجه اعلى عليين شدند.

بدان كه اين حديث را مسند نديده ام و ليكن چون صدوق حكم به صحت آن كرده اند البته صحيح مى دانسته اند و دلالت مى كند بر آن كه نماز چاشت بدعت است و از اخبار عامه در صحاح ايشان نيز ظاهر مى شود كه بدعت باشد و ديگر دلالت مى كند بر آن كه هشت ركعت نافله زوال نماز آن وقتست نه نماز نافله ظهر و احاديث بسيار بر اين معنى دلالت مى كند پس اگر در نيت قصد نماز نافله كند بهتر است و در خاطر چنين باشد كه اگر از جهت نماز ظهر مطلوب باشد چنان باشد و اگر فى نفسها مطلوب باشد چنان باشد و دلالت مى كند بر آن كه نماز ظهر را بعد از يك ذراع به جا آوردن بهتر باشد خصوصا نسبت به نماز جماعت تا مؤمنان همگى از قضاى حاجت و وضو و نماز اوّابين فارغ شده باشند و دور نيست كه اولويت مخصوص نماز جماعت باشد چون احاديث بسيار وارد شده است در آن كه اول وقت افضل است الا به مقدارى كه از نوافل فارغ شود و دور نيست كه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 204

دلالت كند بر آن كه بهتر اين باشد كه نوافل را طول دهد و دعاها بخواند تا دو قدم بگذرد و در تابستان دو قدم قريب به يك ساعت نجومى مى گذرد و در زمستان قريب به نيم ساعت مى شود و اشعارى دارد به آن كه حق سبحانه و تعالى طول و قصر نوافل را بحسب طول و قصر ايّام مقرّر فرموده است و ظاهر مى شود كه دو ركعت

نافله بعد از ظهر متعلق است بظهر و دو ركعت ديگر متعلق است به عصر.

چنانكه احاديث بسيار بر اين معنى دلالت دارد و در بعضى از اخبار هشت ركعت منقسم مى شود به آن كه چهار ركعت را بعد از ظهر به جا آورند و چهار ركعت را قبل از عصر و از اخبار بسيار ظاهر مى شود كه اهتمام باين چهار ركعت بيشتر از چهار ركعت ديگر است و چهار ركعت را ترك نمى بايد كرد و چهار ركعت ديگر را اگر شغلى داشته باشد ترك مى تواند كرد و دور نيست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله به سبب شيوخت ترك نموده باشند بر تقدير صحّت حديث بحسب واقع و ظاهر مى شود از اخبار بسيار كه اگر چهار ركعت كند دو ركعت را بعد از ظهر به جا بياورد و دو ركعت ديگر را در قدم چهارم به جا آورد كه در اول قدم پنجم متوجّه نماز عصر شود و هم چنين اگر هشت ركعت كند چهار ركعت را بعد از ظهر به جا آورد و چهار ركعت ديگر را در قدم چهارم به جا آورد و احتياط در دو ركعت يا چهار ركعت بعد از ظهر مثل سابق است به آن كه قصد نافله كند اعم از آن كه از جهت ظهر باشد يا از جهت عصر و احوط آنست كه بى عذرى ترك هشت ركعت نكند.

چون احاديث صحيحه متواتره وارد شده است كه مجموع نماز فريضه و نافله پنجاه و يك ركعت است و هم چنين احاديث بسيار در نافله شام وارد شده است كه چهار ركعت را ترك نكنند در سفر و

حضر و احاديث دو ركعت نيز

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 205

وارد شده است و محمولست بر آن كه اهتمام بشأن دو ركعت آن بيشتر است و دو ركعت ديگر را از جهت عذر ترك مى توان كرد.

و هم چنين در اخبار بسيار وارد شده است و تيره را ذكر نكرده اند و ظاهر مى شود كه اهتمام به شان آن كمتر است يا آن كه اگر اهتمام به شان آن باشد به سبب بدليت نماز وتر است نه آن كه نافله خفتن باشد و گذشت كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه به جا نمى آوردند سبب اين بود كه حضرت به وحى مى دانستند كه نماز وتر را خواهند كرد و چون نماز وتر بر آن حضرت واجب بود و خواب و بيدارى آن حضرت يكسان بود و معصوم بودند ترك آن محال بود از آن حضرت بنا بر اين و تيره در اين حديث نيز وارد نشده است و آن كه وارد شده است در اين خبر كه آن حضرت بعد از نماز خفتن نماز نمى كردند تا نصف شب و در احاديث صحيحه نيز وارد شده است كه حضرت سيّد المرسلين و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهما بعد از نماز خفتن نماز نمى كردند تا نصف شب ممكن است كه مراد نفى نماز سنت باشد نه تطوع چون احاديث بسيار دلالت مى كند بر آن كه حضرات رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم هر شب يا هر شبانه رور هزار ركعت نماز مى كردند از تطوع و محتمل است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله به سبب پيرى ترك فرموده باشند يا از

جهت تاسّى امّت كه مبادا توهّم كنند كه واجبست و همه كس اهتمام به آن داشته باشد و از همه كارى باز مانند و نظام نوع انسانى بر هم خورد بنا بر اين است كه حضرت سيّد المرسلين عسل و گندم و گوشت و امثال اينها مى خوردند و مشهور است در اخبار كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه به سبب اشتغال به رياضات ترك اينها مى فرمودند چنانكه خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

و آن كه واقع است كه حضرت بعد از نصف شب هشت ركعت

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 206

نماز مى كردند منافات ندارد با آن كه خواهد آمد در احاديث صحيحه كه حضرت هشت ركعت را متفرق به جا مى آوردند چهار را بعد از نصف به جا مى آوردند و چهار ديگر را بعد از زمانى چون در اينجا نيست كه مجتمع به جا مى آوردند يا متفرق پس حمل بر تفرق مى بايد كرد جمعا بين الاخبار و آن كه وارد شده است كه فاصله مى فرمودند سه ركعت وتر را به سلام از جهت رد بر عامه است كه ايشان سه ركعت را مانند نماز شام متّصل مى كنند و بعد ازين نيز خواهد آمد با بقيه احكام در مبحث نماز شب.

باب فضل المساجد و حرمتها و ثواب من صلّى فيها

[احترام مساجد و حرمها]

(روى خالد بن مادّ القلانسىّ عن الصّادق صلوات اللَّه عليه انّه قال مكّة حرم اللَّه و حرم رسوله و حرم علىّ بن ابى طالب صلوات اللَّه عليهما الصّلاة فيها بمائة الف صلاة و الدرهم فيها بمائة الف درهم و المدينة حرم اللَّه و حرم رسوله و حرم علىّ ابن ابى طالب صلوات اللَّه عليهما الصّلاة فيها بعشرة آلاف صلاة و الدّرهم فيها بعشرة آلاف درهم و

الكوفة حرم اللَّه و حرم رسوله و حرم علىّ ابن ابى طالب صلوات اللَّه عليهما و الصّلاة فيها بألف صلاة و سكت عن الدّرهم) بابى است در بيان فضيلت مسجدهاى معظمه و غير آنها و حرمت مسجدها و ثواب نماز در آنها، روايت است بسند قوى و در كافى بسند حسن كالصحيح از خالد كلاه دوز يا كلاه فروش از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه مكه معظمه حرم حق سبحانه و تعالى است يعنى محترم كرده است كه تعظيم كنند خلايق آن را به نحوى كه خواهد آمد و هم چنين حرم حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه محل ولادت و نشو و نماى آن حضرت است و امر به تعظيم آن كرده است و حرم حضرت امير المؤمنين است صلوات اللَّه عليه به همين وجوه مذكوره يك نمازى كه در مكه به جا آورند يا در مسجد الحرام بر احتمالى قوى چنانكه در احاديث ديگر وارد شده است برابر است با صد هزار نماز و يك درهم كه در شهر مكه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 208

تصدق كنند يا در مسجد الحرام برابر است با ثواب صد هزار درهم كه در غير آن تصدق كنند و مدينه مشرفه حرم حق سبحانه و تعالى است كه امر به تعظيم آن كرده است و حرم حضرت سيّد المرسلين است صلّى اللَّه عليه و آله و حرم حضرت امير المؤمنين است صلوات اللَّه عليه كه هر دو هجرت نمودند به آن و سالها آن را به قدوم و توطّن مشرف گردانيدند و امر به تعظيم و احترام آن فرمودند چنانكه خواهد

آمد يك نمازى كه در شهر مدينه يا در مسجد حضرت سيد الانبياء صلّى اللَّه عليه و آله به جا آورند برابر است با ده هزار نماز و درهمى كه در آنجا تصدق كنند برابر است با ده هزار درهم و كوفه حرم حق سبحانه و تعالى و حرم رسول اوست صلّى اللَّه عليه و آله و حرم حضرت امير المؤمنين است صلوات اللَّه عليه كه امر به تعظيم مسجد آن فرموده اند و بشهر آن بنا بر ظاهر عبارت نمازى كه در آنجا آورند برابر است با هزار نماز و سخن درهم را در كوفه نفرمودند.

و در حديث صحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه مكه معظمه حرم الهى است و مدينه مشرفه حرم رسالت پناهى است صلّى اللَّه عليه و آله و كوفه حرم من است هر جبارى كه خواهد آمد در كوفه ستم كند البته حق سبحانه و تعالى او را به بلاى عظيم مبتلا مى كند و احاديث ديگر از اين باب وارد شده است كه خواهد آمد در باب زيارات.

[نماز در مسجد الحرام ]

(و روى ابو حمزة الثّمالىّ عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه قال من صلّى فى المسجد الحرام صلاة مكتوبة قبل اللَّه منه كلّ صلاة صلّاها منذ يوم وجبت عليه الصّلاة و كلّ صلاة يصلّيها إلى ان يموت) و به اسانيد متكثره منقولست كه ابو حمزه كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه يك نماز واجب در مسجد الحرام به جا آورد حق سبحانه و تعالى قبول مى كند از او هر نمازى را كه كرده باشد از آن روزى كه بر

لوامع صاحبقرانى،

ج 3، ص: 209

او واجب شده و هر نمازى را كه بعد از آن خواهد كرد تا روز مردن هر چند شرايط قبول در آن نمازها نبوده باشد.

[نماز در مسجد النبي ]

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله الصّلاة فى مسجدى كالف صلاة فى غيره الّا المسجد الحرام فانّ صلاة فى المسجد الحرام تعدل الف صلاة فى مسجدى) و روايت كرده است شيخ طوسى رضى اللَّه عنه بسند صحيح كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه نماز در مسجد من مانند هزار نماز است كه در غير اين مسجد به جا آورند مگر مسجد الحرام كه يك نماز در مسجد الحرام برابر است با هزار نماز كه در مسجد من به جاى آورند و بحسب ظاهر لفظ غير شامل جميع مساجد است به قرينه استثناى مسجد الحرام پس شامل مسجد كوفه و مسجد اقصى نيز خواهد بود و هر يك از ايشان نماز در آن برابر با هزار نماز است پس نماز در مسجد آن حضرت برابر باشد با هزار هزار نماز و نماز در مسجد الحرام برابر باشد با هزار هزار هزار نماز كه قريب است به عمر دنيا كه چون عمر دنيا هفت هزار سال است و اگر شبانه روزى هزار ركعت نماز بكند سالى سيصد و شصت هزار ركعت نماز كرده است كه يك صد و هشتاد هزار نماز باشد و هفت هزار سال هزار هزار هزار و دويست و شصت هزار هزار است و شصت و پنج سال زيادتى را كه حساب مى كنى نه هزار هزار و نهصد هزار مى شود كه مجموع عمر دنيا هزار هزار هزار و دويست

و شصت و نه هزار هزار و نهصد هزار است با آن كه هيچ احدى از افراد انسان را اين عمر نشده است و نخواهد شد و اگر اين نماز در مسجد الحرام را با عالمى بكند مقتدى را هزار مثل اين ثواب خواهد بود كه هزار هزار هزار هزار باشد و امام را دو مثل اين اگر دو كس باشند و هر چند بيشتر شوند مضاعف مى شود چنانكه خواهد آمد در نماز جماعت.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 210

و در حديث صحيح ديگر از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه نماز در مسجد من برابر است با هزار نماز در غير آن مگر در مسجد الحرام كه آن افضل است از مسجد من.

و حديث صحيح ديگر نيز بر اين مضمون از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله وارد شده است و اين هر دو حديث را حمل مى كنيم بر آن كه افضليّت به هزار نماز است تا جمع شود با حديث متن و با حديث صحيح صفوان از اسحاق بن عمار كه آن نيز مثل حديث متن است و احاديث بسيار وارد شده است كه نماز در مسجد حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله برابر است با ده هزار نماز حمل مى توان كرد بر آن كه ده هزار نماز در مساجد جامع مراد باشد غير جامع كوفه و بيت المقدس و در اين صورت هزار هزار مى شود و همه احاديث متفق مى شود بى اشكال و جمعى اختلافات را حمل كرده اند بر اختلاف احوال مصلّين مثل نماز جماعت

يا نماز عالم يا نماز با حضور قلب و بنا بر آن چه مذكور شد احتياج به آن تاويل بعيد نيست زيرا كه مراد از اين اخبار بيان شرف مكانست و آن شرفهاى ديگر بحال خود است در هر مسجدى مضاعف مى شود بلكه در غير مساجد نيز آن شرفها به جاى خود است پس اگر در صحرايى نماز جماعت كنند كه عدد آن جماعت از ده زياده باشد ثواب هر يك از ايشان زيادتى دارد بر ثواب نماز در مسجد الحرام چون نماز در مسجد الحرام را احصا مى توان كرد و آن ثواب را احصا نمى توان كرد و اللَّه تعالى يعلم.

(و سال عبد الاعلى مولى آل سام ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه كم كان مسجد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله قال كان ثلاثة آلاف و ستّمائة ذراع مكسّرة) و منقولست بسند حسن كالصحيح كه سؤال كرد عبد الاعلى

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 211

آزاد كرده آل سام يا خليفه ايشان كه داخل قبيله ايشان شده بود و با ايشان قسم ياد كرده بود چنانكه قانون عربست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چه مقدار است مسجد حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه آن حضرت مسجد كرده بودند حضرت فرمودند كه سه هزار و ششصد ذرع مضروب درهم كه طول آن را در عرض ضرب مى كنى اين مقدار مى شود كه اگر طول مسجد شصت ذرع باشد بذراع دست و عرض آن نيز شصت ذرع بوده باشد چون ضرب كنند سه هزار و ششصد ذرع مى شود و اگر اندكى طول زياده باشد عرض به آن نسبت كمتر خواهد بود و

غرض ازين سؤال آنست كه مسجد آن حضرت كه ثواب عظيم دارد نماز كردن در آن مسجديست كه در زمان آن حضرت بود و آن چه بعد از آن حضرت داخل مسجد كرده اند اضعاف آنست و ثواب نماز كردن در آن زيادتيها مثل ثواب در ساير مساجد جامعه خواهد بود چنانكه بعضى از علما ذكر كرده اند و محتمل است كه ثواب نداشته باشد چون بنى اميّه خانهاى مردمان را به غصب گرفتند و مسجد را بزرگ كردند و هم چنين مسجد الحرام را ده بار كندند و بزرگتر كردند تا باين عنوان حال رسيده است و در آنجا نيز چنين است كه آن چه در زمان آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله مسجد بوده است اين ثواب عظيم دارد و باقى يا ثواب ندارد چون مغصوبست يا ثواب مسجد جامع دارد.

و آن چه ظاهر مى شود آنست كه عامه ضبط صحيح كرده اند در هر دو مسجد امّا در مسجد الحرام كه در زمان آن حضرت بوده است ميلها نصب كرده اند و گوتر است از زمين باقى مسجد كه زياد كرده اند و هم چنين در مسجد نبى صلّى اللَّه عليه و آله آن چه از پيش قبله زياده كرده اند ديوارى كشيده اند تخمينا طولش يك گز كه ممتاز باشد و از دست چپ قبر حضرت سيّد المرسلين است

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 212

صلّى اللَّه عليه و آله و خانه حضرات امير المؤمنين و فاطمه و حسنين صلوات اللَّه عليهم است و از اخبار ظاهر مى شود كه اندكى از خانه حضرات را بيرون انداخته اند كه الحال خدام مى نشينند نزديك درى كه از آنجا به بقيع مى روند و از پشت

سر تا صحن داخل مسجد است و صحن را زياد كرده اند و از دست راست زياد كرده اند بسيار و ليكن زمين آن زيادتى را بلندتر كرده اند تا ظاهر باشد مسجد زمان آن حضرت و آن چه ملحق ساخته اند به آن و به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيح منقولست كه چون حضرت سيّد المرسلين به مدينه مشرفه نزول اجلال فرمودند و بزرگان مدينه هر يك مى خواستند كه آن حضرت در خانه ايشان نزول فرمايند حضرت فرمودند كه در هر جا كه شتر مرا جبرئيل مى خواباند در آن خانه نازل خواهم شد و همگى در ركاب همايون آن حضرت مى آمدند تا آن كه شتر آن حضرت بدر خانه ابو ايّوب انصارى رسيد خوابيد و منقولست كه ابو ايّوب أولا به خانه رفت و صحيفه بيرون آورد كه وصاياى اجداد او در آن صحيفه بود و همگى فرزندان خود را وصيت كرده بودند كه ما در كتب پيغمبران ديده ايم كه پيغمبر آخر الزمان مولدش در مكه خواهد بود و هجرت خواهد فرمود به مدينه مشرفه و چون مهاجرت فرمايد سلام ما را به آن حضرت برسانيد كه ما ايمان به آن حضرت آورده ايم پيش از قدوم آن حضرت به طيبه و اين معنى سبب ازدياد ايمان حاضران شد و جمعى كثير نيز ايمان آوردند به سبب ديدن اين صحيفه پس ابو ايّوب اسباب آن حضرت را به خانه خود بردند با اولاد و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهم و در در آن خانه فضائى بود حضرت فرمودند كه آن فضا را پاكيزه كردند از كثافتها كه در آنجا بود و مسجدى بنا كردند كه يك خشت عرض

ديوار آن مسجد بود پس چون مسلمانان بيشتر شدند و در آن مسجد جاى ايشان نبود صحابه عرض نمودند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 213

يا رسول اللَّه اگر رخصت مى دهيد مسجد را بزرگتر كنيم حضرت صلّى اللَّه عليه و آله رخصت فرمودند و مسجد را بنا كردند به يك خشت و نيم چون بزرگتر شد ديوار را ضخيم تر كردند كه نيفتد ديگر مسلمانان زياده شدند و باز از آن حضرت استدعاى زيادتى كردند حضرت رخصت فرمودند كه باز آن ديوار را برداشته و پست تر گذاشتند و ديوار را دو خشته نر و ماده گذاشتند موافق قانون بنايان تا قفل شود در يكديگر و دو خشت برابر هم نيفتد و در آنجا نماز مى كردند تا آن كه چون هوا بسيار گرم شد و در نماز ظهر و عصر آزار بسيار مى كشيدند استدعا نمودند كه يا رسول اللَّه رخصت فرمائيد كه به پوشانيم تا مسلمانان جفا نكشند حضرت رخصت فرمودند و داربستى كردند و ستونها از چوب خرما نصب كردند و شاخهاى درخت خرما بر روى آن انداختند تا پوشيده شد به نحوى كه از گرماى آفتاب اندكى تعب كمتر شد و چون باران مى آمد از سقف بر سر ايشان مى ريخت باز استدعا نمودند كه اگر رخصت فرمائيد كاه گلى بر سطح مسجد بماليم و راه آبى از جهت آن قرار دهيم كه آب باران بر سر مسلمانان نريزد حضرت رخصت نفرمودند و فرمودند كه حضرت موسى عليه السّلام به همين نحو مسجدى ساختند و بر اين نيفزودند من نيز نمى افزايم و به همين عنوان بود تا آن حضرت به جوار رحمت الهى واصل شدند و در زمان

عثمان آنها را كندند و به گچ و آجر ساختند و بزرگ كردند و پادشاهان بنى اميّه مسجد الحرام و مسجد آن حضرت را مرتبه مرتبه بزرگ مى كردند تا باين مرتبه رسيد كه الحال هست.

[مساجد چهارگانه ]

(قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه لأبي حمزة الثّمالىّ المساجد الاربعة المسجد الحرام و مسجد الرّسول صلّى اللَّه عليه و آله و مسجد بيت المقدس و مسجد الكوفة يا ابا حمزة الفريضة فيها تعدل حجّة

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 214

و النّافلة تعدل عمرة) و به اسانيد متكثره كالصحيحه منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند بابى حمزه كه چهار مسجد است كه حق سبحانه و تعالى آنها را بزرگ گردانيده است و آن مسجد الحرام است و مسجد حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله است در مدينه مشرفه و مسجد بيت المقدس است كه در قدس خليل است و مسجد بزرگ كوفه است اى ابو حمزه فريضه كه در مسجد كوفه يا در چهار مسجد به جا آورند برابر است با حجّى و نافله برابر است با عمره و در حديث قوى نيز وارد است به همين مضمون.

و در حديث موثق از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه نافله در اين مسجد برابر است با عمره كه در خدمت حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله به جا آورند و فريضه برابر است با حجى كه در خدمت آن حضرت به جا آورند.

و در حديث كالصحيح وارد است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فريضه در مسجد كوفه برابر است با هزار نماز و نافله برابر است

با پانصد نماز.

و در احاديث كالصحيحه بسيار وارد شده است از ائمّه هدى صلوات اللَّه عليه كه نماز در مسجد كوفه برابر است با هزار نماز و گذشت كه نمازى بهتر است از بيست حج يا هزار حج پس نمازى در مسجد كوفه اقلا بيست هزار حج است و اكثرش هزار هزار حج پس يك حج و يك عمره محمولست بر حج و عمره كه با حضرت باشد چنانكه گذشت و ممكن است كه حج و عمره با آن حضرت برابر باشد در ثواب با بيست هزار هزار هزار حجى كه در خدمت آن حضرت نباشد و اظهر آنست كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم با هر كسى بمقدار عقل

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 215

آن كس سخن مى فرموده اند و چون ثواب حج و عمره در نظر اكثر مردمان بسيار عظيم بوده اكثر توانائى تحمل بيشتر از اين نداشته اند با ايشان چنين مى فرموده اند و جمعى كه تحمل بيشتر داشته اند بيشتر مى فرموده اند و هيچ شك نيست كه هر گاه ثواب بيشتر باشد اقل نيز خواهد بود.

و محمول است بر اين آن چه مرويست بسند صحيح از وشّاء كه گفت سؤال كردم از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه آيا نماز مسجد الحرام و مسجد الرسول صلّى اللَّه عليه و آله در فضل مساويند حضرت فرمودند كه بلى و نماز در ميانه هر دو برابر است با هزار نماز محتمل است كه مراد اين باشد كه هر دو در هزار نماز شريكند و اگر چه مشتمل بر زيادتى باشند هر يك يا مسجد الحرام چنانكه گذشت و يا آن كه مراد ما بين حرمين باشد و اين

بحسب لفظ اقربست و معنى اول بحسب معنى به قرينه آن كه:

در حديث موثق عمار وارد است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از نماز در مدينه مشرفه آيا مثل نماز در مسجد رسول است صلى اللَّه عليه و آله حضرت فرمودند كه نه چنين است نماز در مسجد برابر است با هزار نماز و نماز در شهر مدينه مثل نماز در ساير شهرهاست و خواهد آمد نظير اين معنى در زيارات.

[محل دفن حضرت فاطمه ]

(و سئل ابو الحسن الرّضا صلوات اللَّه عليه عن قبر فاطمة صلوات اللَّه عليها فقال دفنت فى بيتها فلمّا زادت بنو أميّة فى المسجد صارت فى المسجد) و به اسانيد صحيحه منقولست از بزنطى كه سؤال كردم از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما از قبر حضرت فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليها كه در كجاست حضرت فرمودند كه آن حضرت را دفن كردند در خانه خودش كه معروفست و متصل است به خانه حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 216

سيّد المرسلين كه الحال خانه را قبر آن حضرت كرده اند پس چون بنى اميّه مسجد آن حضرت را زياد كردند آن خانه داخل مسجد شد اما جدا است از مسجد و دريچه دارد كه مردمان از آن دريچه آن حضرت را زيارت مى كنند و كسى داخل آن خانه نمى شود مگر خواجه سرايان اما در زمان حضرات داخل مى شده اند.

و احاديث صحيحه وارد شده است از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم كه نماز كردن در آن خانه افضل است از نماز كردن در روضه كه ما بين قبر و منبر است و افضل مواضع مسجد آن حضرت است

صلوات اللَّه عليه و جمعى را اعتقاد آنست كه آن حضرت را در روضه دفن كرده اند و جمعى را اعتقاد آنست كه در بقيع و اكثر عامه در بقيع در پيش قبله قبور ائمه بقيع صلوات اللَّه عليهم زيارت مى كنند و قول اول اظهر است و احاديث آن صحيح تر است و وجه مخفى ساختن آن بود كه حضرت فاطمه وصيت فرمودند به حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهما كه مراد در شب دفن كن تا ابو بكر و عمر بر من نماز نكنند چنانكه در صحاح ستّه مذكور است بطرق متكثّره و آن كه آن حضرت از ايشان ناراضى از دنيا رفتند با آن كه احاديث متكثره روايت كرده اند عامه كه ايذاى فاطمه ايذاى خدا و رسول است و او را به غضب آوردن غضب آوردن خدا و رسول است و خود نقل كرده اند بطرق متكثره از عايشه و غيرها كه چون حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها در مرض موت حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله به عيادت آن حضرت آمدند بسيار گريستند پس حضرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به آن حضرت سرگوشى فرمودند بسيار خوشحال شدند و عايشه گفت من هرگز نديدم حزنى را كه در اين زودى مبدّل به سرور شود مثل اين واقعه تا آن كه بعد از وفات آن حضرت از فاطمه سؤال نمودم كه حضرت در آن سرگوشى چه فرمودند حضرت فرمودند كه مرا بشارت فرمودند بانكه اوّل كسى كه بمن ملحق

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 217

خواهد شد از اهل بيت من تو خواهى بود بنا بر اين خوشحال شدم و هر گاه آن حضرت داند

كه به زودى ملحق به آن حضرت خواهد شد و مشتاق لقاى الهى باشد بديهى است كه غضب او از ابى بكر و عمر از جهة دنيا نبود بلكه للَّه بود چنانكه خود از عايشه و غيرها نقل كرده اند كه آن حضرت در عباد داخل بودند و آية تطهير و عصمت در شأن آن حضرت نازل شد و آن حضرت فرمودند كه فاطمه سيده زنان عالميانست و سيده نساء اهل بهشت است جميعا و غير از اين احاديث كه در بخارى و غير آن از صحاح خمسه و غير آن خود نقل كرده اند و تفاسير ايشان مشحونست از ذكر اين اخبار و غير اينها حتى در تفسير كبير و كشاف و بيضاوى چه جاى تفسير واحدى و ثعلبى و امثال آن از تفاسير متقدمين ايشان پس خوب تدبّر كن تا بر تو ظاهر شود حال اين جماعت.

[نماز در مسجد قبا]

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من اتى مسجدى مسجد قبا فصلّى فيه ركعتين رجع بعمرة و كان صلوات اللَّه عليه ياتيه فيصلى فيه بأذان و اقامة) و از آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله منقولست كه هر كه بيايد بمسجد من كه آن مسجد قباست و دو ركعت نماز در آنجا بكند از آن مسجد بر مى گردد با ثواب عمره كه در نامه عمل او نوشته مى شود و حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله مى آمدند بان مسجد و نماز مى گذاردند با اذان و اقامه يعنى نماز واجب را در آنجا به جا مى آوردند با آن كه مسجد آن حضرت در مدينه بود با آن همه فضيلت و ممكن است كه وقتى

حضرت در اينجا نماز كرده باشند كه اول وقت در اينجا بوده باشند و تا رفتن بان مسجد خوف فوات وقت فضيلت بوده باشد و همين شرف آن را بس است كه حضرت در آنجا بسيار نماز مى كرده اند و در حديث صحيح از حلبى منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند به او كه آيا رفتند در مسجد قبا يا مسجد فضيخ يا

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 218

بالا خانه مادر ابراهيم فرزند سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله من گفتم بلى حضرت فرمودند كه هر چه بود از آثار حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله همه را بنى اميه لعنهم اللَّه تغيير دادند غير از اين سه جا كه مانده است يعنى چون اينها مانده است مى بايد تعهّد فضل اينها بكنيد به زيارت و نماز و دعا.

(و يستحبّ اتيان المساجد بالمدينة مسجد قبا فانّه المسجد الذي اسّس على التّقوى من اوّل يوم و مشربة امّ ابراهيم عليه السّلام و مسجد الفضيخ و قبور الشّهداء و مسجد الاحزاب و هو مسجد الفتح) و سنت است رفتن به مساجدى كه در مدينه مشرفه است و آن مساجد قبا است كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه آن مسجدى است كه بناى آن را بر تقوى گذاشته اند از روز اوّل يعنى به نيت خالصه از جهة رضاى الهى بنا كرده اند متقيان يا به سبب آن كه در آنجا نماز كنند با شرايط كه آن سبب تقوى است چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه نماز باز مى دارد نماز كننده را از اعمال قبيحه و اعتقادات فاسده اگر نماز با شرايط باشد

و در اينجا حضرت تصريح به امامت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند چنانكه عامه و خاصه روايت كرده اند از حضرت امام المتقين صلوات اللَّه عليه كه داخل شدم بر حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله و آن حضرت در مسجد قبا بودند با جمعى از صحابه چون حضرت مرا ديدند شكفتگى كردند و تبسّم فرمودند به مرتبه كه سفيدى دندانهاى مبارك آن حضرت ظاهر شد و روشن شد مانند برق لامع پس فرمودند كه يا على نزد من آى يا على نزد من آى و مى فرمودند و من نزديك مى رفتم تا آن كه متصل شد ران من بران حضرت صلوات اللَّه عليهما پس حضرت رو به صحابه كردند و فرمودند كه اى گروه اصحاب من رحمت الهى بسوى شما آمد به بركت آمدن على بن ابى طالب بسوى شما اى گروه اصحاب من

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 219

به درستى كه على از منست و من از على ام روح او از روح منست و طينت او از طينت منست و او برادر من و وصى من و خليقه منست بر امّت من در حيات من و بعد از وفات من هر كه اطاعت او كند اطاعت من كرده است و هر كه با او موافقت كند با من موافقت كرده است و هر كه مخالفت كند او را مخالفت من كرده است ديگر مشربه كه غرفه و بالا خانه ماريه مادر ابراهيم فرزند حضرت سيد المرسلين است صلّى اللَّه عليه و آله كه در آنجا نيز حضرت سيّد المرسلين امامت آن حضرت را صلوات اللَّه عليهما بيان فرمودند چنانكه روايت است بسند صحيح

از ابن ابى عمير از محمد بن قبطى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و آله فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند در شأن حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در وقتى كه آن حضرت را عارضه دست داده بود و حضرت در آن غرفه بودند و صحابه به عيادت آن حضرت مى آمدند و جمعى در آنجا بودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه آمدند و صحابه جائى به آن حضرت ننمودند كه بنشيند پس حضرت ديدند كه به آن حضرت جا ننمودند فرمودند كه اى مردمان من در ميان شما ام و شما با اهل بيت من چنين سر مى كنيد و به درستى كه بحق سبحانه و تعالى قسم ياد مى كنم كه اگر من از شما غايب شوم خداوند من از شما غايب نخواهد بود و مى داند افعال شما را و جزا مى دهد شما را بر آن از خوب و بد به درستى كه روح و راحت و خوش رويى و بشارت و رستگارى مخصوص كسى است كه متابعت كند على را و او را پيشواى خود داند و گردن نهد فرمان او را و فرمان اوصياى مرا كه از فرزندان او خواهند بود بر من لازم است كه ايشان را در شفاعت خود داخل كنم زيرا كه ايشان متابعت من چنانكه بايد كرده اند و مى كنند و چنانكه حضرت ابراهيم عليه السّلام گفت هر كه متابعت

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 220

من كند از من است من نيز مى گويم هر كه متابعت مى كند مرا از منست و اين سنتى است كه جارى شده است مر حضرت ابراهيم را

در من زيرا كه من از حضرت ابراهيم و آن حضرت از منست و فضيلت من فضيلت اوست و فضيلت او فضيلت منست و من افضلم از او چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ ذريتى اند كه بعضى از ايشان از بعضى اند و خداوند عالميان شنواست اقوال ايشان را و داناست افعال ايشان را.

و حضرت صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چنانكه سنّيان غافلند از حديث غدير خم كه نصّ است بر امامت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه از اين حديث نيز غافلند هر دو را نقل مى كنند و غور نمى كنند كه هر دو نص اند در امامت آن حضرت بلا فصل و ديگران را بر آن حضرت مقدّم داشته اند و عن قريب حق سبحانه و تعالى از ايشان سؤال خواهد كرد ديگر مسجد فضيخ است كه حق سبحانه و تعالى كرامت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه را ظاهر ساخت بانكه آفتاب را بر گردانيد از جهة آن حضرت تا نماز عصر را به جا آوردند چنانكه گذشت در روايت اسماء بن عميس از روايات عامه و خاصه و از ائمه اهل البيت صلوات اللَّه عليهم نيز وارد شده است كه حق سبحانه و تعالى آفتاب را از جهة آن حضرت دو مرتبه بر گردانيد در اخبار بسيار قطع نظر از آن چه عامه روايت كرده اند بطرق خود از اسماء و جويريه و غير آن و عمده نزد ما شهادت معصومين است بر صحت آن و ديگر سنّت است زيارت قبور شهداء احد خصوصا زيارت قبر حمزه سيّد الشهداء فى عهد سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله و

در روايت صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليهما بعد از وفات حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 221

سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله هفتاد و پنج روز زنده بودند و آن حضرت را كسى خندان نديد و هفته دو مرتبه روز دوشنبه و پنج شنبه به زيارت قبور شهداء مى رفتند و مى فرمودند كه موضع رسول خدا اينجا بود و كفار در اينجا بودند و غرض آن حضرت تنبيه ديگران بود كه متذكر شوند كه در آن واقعه صحابه با آن حضرت چه كردند و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه چه كردند همگى حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله را گذاشتند و گريختند و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه جنگ مى كردند و كفار را از آن حضرت دور مى كردند تا آن كه هفتاد و كسرى زخم از شمشير و نيزه و تير بر داشتند و جبرئيل نازل شد و لا فتى الّا عليّ لا سيف الّا ذو الفقار را آورد و گفت كه شرط مواسات و يارى را على به جا آورد حضرت فرمودند كه على از منست و من از اويم جبرئيل گفت كه و من نيز از شمايم و صدوق ذكر كرده است كه جبرئيل آرزو كرد كه از ايشان باشد جبرئيل را كجا رتبه آن هست كه از ايشان باشد و اين تاويل ضرور نيست زيرا كه مراتب بودن از ايشان مختلف است مثل آن كه حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم فرموده اند كه سلمان از ما اهل بيت است و ائمه بسيارى از صحابه

خود را فرموده اند كه از مايند و در روايت صحيحه وارد شده است كه در روز احد جبرئيل در ركاب حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه از دست راست و ميكائيل در ركاب آن حضرت بود از دست چپ دور نيست كه به سبب اين اعانت از ايشان باشند و در روايت صحيحه وارد شده است كه در هر جنگى چنين بود ديگر سنت است رفتن بمسجد احزاب كه مسمى است بمسجد فتح و هيچ واقعه بر حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله دشوارتر از جنگ احزاب

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 222

نبود چون قريش با جميع اعراب باديه و يهود جمعيّت نموده متوجه مدينه مشرفه شدند و قبل از ورود ايشان خندق را كندند و در آن كندن معجزات باهره ظاهر شد تا آن كه چون قريش آمدند نتوانستند كه داخل مدينه شوند و لشكر حضرت هفتصد كس بودند از مهاجر و انصار و لشكر قريش از ده هزار متجاوز بودند تا آن كه عمرو بن عبد ود اسب خود را جهانيد بطرف مسلمانان و مبارز طلبيد و حضرت امير المؤمنين او را بجهنم فرستاد و حق سبحانه و تعالى اين آيه را فرستاد كه و كفى اللَّه المؤمنين القتال به على بن ابى طالب يعنى حق سبحانه و تعالى جنگ كردن مسلمانان را با كفار كفايت فرمود به آن حضرت كه عمرو را كشت و رعب در دل ايشان افتاد و گريختند و حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه و اللَّه كه ضربت على عمرو را بهتر است از عبادت جن و انس تا روز قيامت و تفصيل اين

حكايت در سوره احزابست و مضمون مقاله صدوق در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه فرمودند كه ترك مكن زيارت مشاهد را در مدينه مشرفه و آن مسجد قباست و مشربه ام ابراهيم است و مسجد فضيخ است و قبور شهدا است كه مراد از آن شهداى بقيع است حضرات امام حسن و امام زين العابدين و امام محمد باقر و امام جعفر صادق و فاطمه زهرا در خانه خودش و شهداء احد و مسجد احزاب را كه آن مسجد فتح است پس حضرت فرمودند كه بما رسيده است كه چون حضرت سيّد المرسلين است صلّى اللَّه عليه و آله به زيارت قبور شهدا مى رفتند مى گفتند كه

«السّلام عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ»

يعنى سلام و رحمت الهى بر شما باد به سبب آن كه صبر كرديد در جهاد تا شهيد شديد پس به نيكو عاقبت رسيديد كه آن بهشت است و در مسجد فتح اين دعا را بخوانيد چون حضرت سيّد المرسلين

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 223

صلّى اللَّه عليه و آله اين دعا را خواندند و حق سبحانه و تعالى فتح كرامت نمود. (يا صريخ المكروبين و يا مجيب دعوة المضطرّين اكشف همّى و غمّى و كربى كما كشفت عن نبيّك همّه و غمّه و كربه و كفيته هول عدوّه فى هذا المكان) و در حديث كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه ابتدا كن بمسجد قبا و در آنجا بسيار نماز كن كه آن اول مسجديست كه آن حضرت در آن فضا نماز كردند ديگر مشربه ام ابراهيم رو و در آنجا نماز

كن كه آنجا مسكن حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله و مصلاى آن حضرت بود ديگر مسجد فضيخ رو و نماز كن كه حضرت در آنجا نماز گذارده است و چون از اين جانب فارغ شوى به جانب احد رو و در مسجدى كه نزديك سنگستان است نماز كن ديگر به زيارت قبر حمزه رو و بر او سلام كن ديگر به زيارت قبور شهدا رو و نزديك ايشان بايست و بگو (السّلام عليكم يا اهل الدّيار أنتم لنا فرط و انّا بكم لاحقون) پس به مكان فراخى مى آيى كه در جنب كوه است از دست راست تو در وقتى كه با حد داخل مى شوى و در آنجا نماز مى گذارى چون حضرت سيّد الانبياء صلّى اللَّه عليه و آله از آنجا متوجّه احد شدند در وقتى كه ملاقات نمودند كافران را و حركت نكردند آنجا تا وقت نماز شد و نماز كردند و روانه شدند پس برمى گردى و باز به قبور شهدا مى آيى و هر مقدار نماز كه توانى مى كنى از جهة شهدا و چون شهدا هفتاد تن بودند اگر از براى هر يك دو ركعت ممكن باشد كه بكند بهتر است پس از آنجا روانه مى شوى و بمسجد احزاب مى آيى و نماز مى كنى و دعا مى كنى در اينجا چون آن حضرت اين دعا را در روز احزاب خواندند كه.

(يا صريخ المكروبين و يا مجيب المضطرّين و يا مغيث المهمومين اكشف همّى و كربى و غمّى فقد ترى حالى و حال

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 224

اصحابى) و بنحو حديث اول خواندن بهتر است يا حال اصحابى را نخوانند و اگر همى باشد كه اصحاب

داعى را نيز فرا گرفته باشد خوبست تاسيا بالنبي صلّى اللَّه عليه و آله و در روايتى وارد است كه از آن جهت مسجد فضيخش مى گويند كه در جاهليت درخت خرمائى در آنجا بود كه از خرماى آن شراب مى گرفتند.

[نماز در مسجد الغدير]

(و يستحب الصّلاة فى مسجد الغدير فى ميسرة المسجد فانّ ذلك موضع قدم رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله حيث قال من كنت مولاه فعلىّ مولاه اللَّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و امّا الجانب الاخر فداك موضع فسطاط المنافقين الّذين لمّا رأوه رافعا يده ثمّ قال بعضهم لبعض انظروا إلى عينيه تدوران كانّهما عينا مجنون فنزل جبرئيل عليه السّلام بهذه الآية وَ إِنْ يَكادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَ ما هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ اخبر الصّادق صلوات اللَّه عليه بذلك حسّان الجمّال لمّا حمله من المدينة إلى مكّة فقال له يا حسّان لو لا انّك جمّالى ما حدّثتك بهذا الحديث) و سنّت است نماز كردن در مسجد غدير خم چنانكه در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است همين عبارت و فرمودند كه زيرا كه حضرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله حضرت امير المؤمنين صلوات عليه را به امامت نصب فرمودند و اين موضعى است كه حق سبحانه و تعالى حقرا ظاهر ساخت و در حديث صحيح از عبد الرحمن بن حجاج منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از نماز كردن در مسجد غدير خم در روز هر گاه مسافر باشيم حضرت فرمودند كه نماز بگذار كه در

آن فضيلتى عظيم است

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 225

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه حسان جمّال گفت كه من آن حضرت را از مدينه به مكه به شتران خود بردم و چون بمسجد غدير خم رسيديم حضرت نظر فرمودند بدست چپ مسجد و فرمودند كه در اينجا حضرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ايستاده بودند در آن وقتى كه فرمودند كه هر كه من مولا و واجب الاطاعه اويم پس على مولاى اوست در وقتى كه اوّل فرمودند كه آيا من نيستم اولى به نفوس شما از شما چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ همه گفتند بلى يا رسول اللَّه پس فرمودند كه هر كه من اولى بنفس اويم پس على اولى بنفس اوست و واجب الاطاعه اوست خداوندا دوست دار هر كه على را دوست دارد و دشمنى كن با هر كه با على دشمنى كند پس نظر به جانب ديگر كردند و فرمودند كه اينجا موضع خيمه ابو بكر و عمر و سالم مولى ابى حذيفه و ابو عبيدة بن جرّاح است كه از جمله اصحاب صحيفه بودند و در كعبه عهد كرده بودند كه چون حضرت در آن سفر بقصد اقامت على بن ابى طالب به امامت رفته بودند و در عرفات و در مسجد خيف مكرّر حديث ثقلين را فرمودند اين چهار يقينا متواترا و جمعى ديگر على الخلاف در كعبه با هم بيعت كردند كه چون حضرت از دنيا برود نگذاريم كه على امام شود و حديثى وضع نمودند در كعبه چون كه على

دعوى كند يكى از اين جماعت بر مى خيزد و مى گويد كه من از حضرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم كه فرمود كه ما اهل بيتيم كه حق سبحانه و تعالى آخر ترا از جهة ما اختيار كرده است نه دنيا را و جمع نمى شود در ما نبوت و خلافت و باقى را به شهادت بطلبد ما شهادت خواهيم داد و برهم خواهيم زد و همه قسم خوردند كه اين سر را افشا نكنند و جبرئيل آمد و آيات آورد و آن حكايت طولى دارد مجملا در كلينى و تهذيب تصريح

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 226

به ايشان هست و صدوق تقيه گفته است كه آن موضع خيمه منافقين بود كه چون حضرت را ديدند كه دست بلند كرده است و على را بر داشته است و اين كلمات را مى فرمايد بعضى به بعضى گفتند كه نظر كنيد به چشمهاى او كه چگونه مى گردد كه گويا چشمهاى ديوانه است و آن چشمى بود كه مى كردند باين گفتگو و بسيار بود كه شتر را از پا مى انداختند باين گفتن حق سبحانه و تعالى از جهة كشف اسرار ايشان و دعاى چشم زخم عالميان اين آيه را فرستاد كه ترجمه اش اين است كه نزديك بود كه كافران ترا از زخم چشم بلغزانند و از پا در آورند اگر نه عصمت ما مى بود و مى گويند كه ديوانه شده است در محبت على چنانكه مرتبه ديگر اين را گفته بودند كه مذكور خواهد شد در مبحث تسبيح حضرت فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليها و دروغ مى گويند و نه چنين است كه تو از پيش خود گويى و نيست اين

اقامت على مگر تذكيرى مر عالميان را كه بخاطر آوردند كه در ميثاق عهد بستند با خداوند عالميان و همه بلى گفتند در وقتى سبحانه و تعالى فرمود كه آيا من خداوند شما نيستم و محمد پيغمبر شما نيست و على امام شما نيست و ائمه يازده از فرزندان او امامان شما نيستند همه گفتند بلى.

و صدوق چون مضمون اين خبر را ياد كرد با اخبار ديگر كه مذكور شد درهم كرده تتمه خبر را ذكر كرد كه خبر داد باين خبر حضرت صادق عليه السّلام حسان شتربان ثقه را در وقتى كه آن حضرت را از مدينه مشرفه به مكه معظمه مى برد و حضرت فرمودند كه اى حسّان و اگر نه اين بود كه جمّال من بودى و اعتماد بر تو داشتم اين حديث را به تو نمى گفتم و ممكن است كه حسان اين حديث را تمام روايت كرده باشد و كلينى بعضى از آن را و همه حديث حسان باشد و ليكن بعيد است چنانكه به تتبع يافته ايم كه اكثر اخبار اين كتاب را از كلينى نقل كرده است و در اين صورت مراد صدوق از اخبر بذلك تتمه حديث

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 227

باشد نه مجموع و اللَّه تعالى يعلم.

[نماز در مسجد خيف ]

(و امّا مسجد الخيف بمنى فانّه روى عن جابر عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه قال صلّى فى مسجد الخيف سبعمائة نبىّ) و اما مسجد خيف كه در منى است پس به درستى كه منقول است از جابر جعفى از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه نماز كرده است در مسجد خيف هفتصد پيغمبر و در اكثر مساجد

شرف آن به شرف نماز گذارندگانست و از جهة شرف آن همين بس است كه حضرات سيّد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم همه يقينا در آن مسجد نماز كرده اند پس اين شرف كه هفتصد پيغمبر ديگر يا كم يكى در آنجا نماز كرده باشد نور على نور خواهد بود.

(و روى ابو حمزة الثّمالىّ عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه قال من صلّى فى مسجد الخيف بمنى مائة ركعة قبل ان يخرج منه عدلت عبادة سبعين عاما و من سبّح اللَّه فيه مائة تسبيحة كتب اللَّه له كاجر عتق رقبة و من هلّل اللَّه فيه مائة تهليلة عدلت اجر إحياء نسمة و من حمد اللَّه فيه مائة تحميدة عدلت اجر خراج العراقين يتصدّق به فى سبيل اللَّه عز و جلّ) و به اسانيد متكثره منقولست از ابو حمزه ثقه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر كه صد ركعت نماز در مسجد منى بكند پيش از آن كه از مسجد بيرون آيد برابر است با عبادت هفتاد ساله و كسى كه صد مرتبه سبحان اللَّه در آن مسجد بگويد حق سبحانه و تعالى در نامه عمل او بنويسد ثواب يك بنده آزاد كردن و هر كه صد مرتبه لا اله الا اللَّه بگويد برابر است با زنده گردانيدن آدمى كه او را از كشتن خلاص كند يا از كفر به ايمان آورد و هر كه صد مرتبه الحمد للَّه در آن مسجد بگويد برابر است با آن كه خراج كوفه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 228

و بصره كه بسيار عظيم بوده است كه آن را در جهاد صرف نمايند يا

در راه خداى تعالى تصدق نمايند (و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه كان مسجد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله على عهده عند المنارة الّتى فى وسط المسجد و فوقها إلى القبلة نحوا من ثلثين ذراعا و عن يمينها و عن يسارها و خلفها نحوا من ذلك فتحرّ ذلك و ان استطعت ان يكون مصلّاك فيه فافعل فانّه صلّى فيه الف نبىّ و انّما سمّى الخيف لأنّه مرتفع عن الوادي و ما ارتفع عنه يسمّى خيفا) و بسند صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت بابن عمار فرمودند كه نماز كن در منى در مسجد خيف و در زمان حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله مسجد آن حضرت در منى از منارى بود كه در ميان مسجد است از طرف قبله قريب به سى ذرع و از دست راست و دست چپ و پشت سر نيز قريب به سى ذرع دست از مسجد بود پس تخمينا طول و عرض آن هر يك شصت ذرع زياده خواهد بود باد خال مناره كه سى ذرع ثياب باشد و نزديكست بمقدار مسجد مدينه مشرفه پس ظاهر شد كه آن چه زياده كرده اند داخل مسجد آن حضرت نيست و آيا حكم مسجد داشته باشد ظاهر اين خبر آنست كه مسجد نباشد اگر چه ممكن است كه مراد اين باشد كه آن ثواب عظيمى كه از جهة نماز و اذكار است مخصوص مسجد زمان آن حضرت باشد و زيادتى كه حادث شده است مسجد باشد و آن ثواب نداشته باشد بنا بر اين مشكل مى شود آن كه متعارف عامه شده است كه در اندرون

آن مسجد قربانى بسيار مى كنند و چون ازاله نجاست از مسجد واجب است نهايت عسرت بهم مى رسد چنانكه اين بنده راشد و ليكن دو چيز سبب خلاصى شد يكى آن كه علما ذكر كرده اند كه جايز نيست احياء مشاعر عبادات مثل عرفات و

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 229

مشعر و منى و مستند اين قول بر اين بنده ظاهر نيست عمده اينست كه مجرد ديوار دلالت بر مسجديت ندارد با آن كه آثار مسجديت در آن نيست بلكه خلافش هست كه آن ذبح انعام است و وجه ديگر آن كه بر تقدير مسجديت ممكن نيست ازاله چنانكه در مسجد الحرام نيز ممكن نيست بلكه اگر كسى متعرض آن شود به او ضرر مى رسد خصوصا عجم كه نزد ايشان متهمند به رفض پس حضرت فرمودند كه ملاحظه كن كه نمازت در مسجدى واقع شود كه در زمان آن حضرت مسجد بوده است و اگر توانى چنان كن تا در منائى همه نمازها را در آنجا به جا آورى و در نماز روز دغدغه نيست و الحال در شبها نسبت به عجمان خوف كشتن هست چنانكه ديديم كه كشتند شخصى را پس به درستى كه هزار پيغمبر در آنجا نماز گذارده اند و چرا آن مسجد را خيف مى گويند زيرا كه عرب هر كنار وادى كه بلند باشد خيف مى گويند و اين مسجد چنين است زيرا كه در كنار راه واقع است و اگر سيلى در مشعر به همرسد يا در منى همه از اينجا روانه ابطح مى شود و آن كه در حديث وارد شده است كه هزار پيغمبر در آن نماز كرده اند و در حديث سابق بود كه هفتصد

پيغمبر نماز كرده اند با آن كه اين حديث اصح است حمل مى توان كرد آن حديث را بر اين حديث چون هر گاه هزار پيغمبر نماز كرده باشند هفتصد نيز كرده اند و ممكن است كه لفظ هزار و هفتصد نيز كرده اند كنايه از كثرت باشد و خصوص عدد مراد نباشد و اللَّه يعلم و اين اخبار در فضايل حج نيز مذكور خواهد شد.

[نماز در مسجد كوفه ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه حدّ مسجد الكوفة اخر السّرّاجين خطّة ادم عليه السّلام و انا اكره ان ادخله راكبا قيل له فمن غيره عن خطّته قال امّا اوّل ذلك فالطّوفان فى زمن نوح عليه السّلام ثمّ غيّره اصحاب كسرى و النّعمان ثمّ غيّره زياد بن ابى سفيان) و منقول

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 230

است بسند قوى كه حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حد مسجد كوفه آخر بازار سراجان است و آن مقداريست كه حضرت آدم حصار كشيدند يا نشان كردند بخط تا اولاد آن حضرت بنا بر آن گذاشتند و مرا خوش نمى آيد كه سواره داخل بازار سراجان شوم يا در آن مقدارى از مسجد كه بيرون انداخته اند از آن پس عرض نمودند كه كه آن را تغيير داد از خطه آدم حضرت فرمودند كه اوّل مرتبه طوفان نوح خراب كرد و فرزندان حضرت نوح كه ساختند بنا را بر بناى حضرت آدم نگذاشتند ديگر بعد از آن اصحاب خسرو پادشاه عجم و نعمان بن منذر كه از جانب او پادشاه عرب بود تغيير دادند سيم تغييرى كه شد از زياد بن ابيه است كه ولد الزنا بود با جماع مسلمين و معاويه او را طلبيد و ملحق به خود ساخت

در اخوّت و در آن دغدغه نبود.

چون هر دو از اولاد زنا بودند و هند ما در هر دو از فواحش صاحب علم بود و در آن زمان فواحش مشهوره علمى بر در خانه خود مى زدند و زمخشرى در ربيع الابرار نقل كرده است كه چون معاويه متولد شد زانيانى كه با هند والده او زنا مى كردند نزاع نمودند و شش كسرا نام برده است كه يكى از ايشان ابو سفيان بود و عاقبت آن ملعون به جبر گرفت كه از منست اما چون زياد متولد شد از او و آن ملعون بسيار كريه منظر بود كسى دعوى او نكرد و او را زياد بن ابيه مى گفتند تا آن كه معاويه چون او را به خود ملحق ساخت در زمان امارتش بسيارى از اصحاب حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله اين معنى را بر او انكار كردند و گفتند كه آن حضرت فرمودند كه

«الولد للفراش و للعاهر الحجر»

و از آن جمله ابو بكر بود و فايده نكرد و با هر يك روباه بازى مى كرد و او را از خود راضى مى كرد پس آن كه حضرت فرموده اند زياد بن ابى سفيان محمول بر تقيه است كه در اوايل امامت فرموده باشند چون آن حضرت دريافتند زمان بنى اميه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 231

و بنى عباس را هر دو.

(و قال صلوات اللَّه عليه كانّى انظر إلى ديرانيّ فى مسجد الكوفة فى دير له فيما بين الزّاوية و المنبر فيه سبع نخلات و هو مشرف من ديره على نوح يكلّمه) و حضرت صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چنان معلوم منست كه گويا الحال مى بينم كه متعبدى

در ديرى بود در مسجد كوفه در كنج مسجد و منبر كه قريب به درى است كه به خانه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى روند از جانب قبله و در دير او هفت درخت خرما بود و از دير سر بيرون كرده بود و با حضرت نوح سخن مى گفت و غرض از ذكر اين حديث آنست كه مسجد كوفه در زمان حضرت نوح نيز مسجد بود كه ديرانى راهب در آنجا مشغول عبادت بود.

(و قال ابو بصير سمعت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه يقول نعم المسجد مسجد الكوفة صلّى فيه الف نبىّ و الف وصىّ و منه فار التّنّور و فيه نجرت السّفينة ميمنته رضوان اللَّه و وسطه روضة من رياض الجنّة و ميسرته مكر يعنى منازل الشّيطان او الشّياطين) و در كافى همين خبر را نقل كرده است و به جاى شيطان السلطان است و بسند موثق از ابى بصير منقولست كه گفت شنيدم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه مى فرمودند كه نيكو مسجديست مسجد كوفه در آنجا نماز كرده اند هزار پيغمبر و هزار وصى پيغمبر و از آنجا جوشيد تنورى كه حق سبحانه و تعالى فرمودند كه چون وقت رسيد كه هلاك كنيم قوم نوح را و تنور به جوش آمد حضرت نوح دانست كه مقدمه عذابست داخل كشتى شدند و در اين مسجد تراشيد حضرت نوح كشتى را و دست راست آن مسجد رضاى الهى است كه خانه حضرات امير المؤمنين و اولاد آن حضرتست صلوات اللَّه عليهم يا نجف

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 232

اشرف يا كربلاى معلى يا همه و وسط آن كه اصل مسجد است روضه ايست

از روضهاى بهشت و دست چپ آن مكر است يعنى خانهاى شياطين است كه سلاطين بنى اميّه اند به قرينه كافى و ظاهرا تصحيف نساخ است و در كافى مذكور است بعد از مكر كه راوى ابى بصير از او پرسيد كه مراد حضرت از مكر چيست ابو بصير گفت كه معنيش اينست كه منازل سلطان است و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه بر در مسجد مى ايستادند و تيرى مى انداختند و آن تير در بازار خرما فروشان مى افتاد و مى فرمودند كه تا اينجا داخل مسجد است و مى فرمودند كه مسجد مربع صحيح بود آن چه كم كرده اند مقداريست كه مثل زيادتى طول مسجد است الحال و ليكن ظاهر نيست كه از طرف دست راست كم كرده اند يا دست چپ چون ظاهر نيست كه بازار سراجان و تمّاران در كدام طرف بوده است.

(و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه لا يشدّ الرّحال الّا إلى ثلاثة مساجد المسجد الحرام و مسجد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و مسجد الكوفة) و بسند قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه بار نمى توان بست از جهت مسافرت به رفتن بسوى مساجد مگر سه مسجد را و آن مسجد الحرام است و مسجد حضرت رسول است صلّى اللَّه عليه و آله و مسجد كوفه است يعنى اگر مطلوب همين نماز در مسجد باشد باين سه مسجد از راههاى در مى توان آمد چه جاى آن كه در مسجد الحرام ادراك حج يا عمره با نماز هست و در مسجد آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله زيارت آن حضرت هست با زيارت حضرت فاطمه زهرا و حضرت امام

حسن و حضرت امام زين العابدين و حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهم با زيارت ساير مساجد معظمه كه در مدينه مشرفه است و در مسجد كوفه زيارت

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 233

حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه هست با مساجد ديگر و دور نيست كه در هر يك اسباب ديگر نيز منضم باشد كه از جهة همه مراد باشد و شك نيست در آن كه بهتر آنست كه همه مطالب مراد باشد بلكه چون از خانه بيرون رود به جانب عتبات عاليات مى بايد كه قصد زيارت همه ائمه مطلوب باشد با نماز در مسجد كوفه و ساير مشاهد و مساجد تا بر همه مثاب باشد. در هر قدمى بلكه قصد زيارت مؤمنانى كه در آنجا ساكنند نيز داشته باشد و قصد اكرام و احسان به ايشان نيز مقصودش باشد.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه شخصى به خدمت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه آمد و آن حضرت در مسجد كوفه تشريف داشتند پس گفت السلام عليك يا امير المؤمنين و رحمة اللَّه و بركاته پس حضرت جواب سلام او فرمودند پس آن شخص گفت كه فداى تو كردم اراده زيارت مسجد بيت المقدس دارم آمده ام كه شما را سلام كنم و وداع كنم حضرت فرمودند كه چه مطلب دارى از رفتن به آن جا آن شخص گفت فداى تو گردم غرضم تحصيل ثواب است حضرت فرمود كه اگر ثواب مى خواهى راحله ات را بفروش و توشه ات را بخور و در اين مسجد نماز گذار كه نماز واجب در اين مسجد ثواب

حج مقبول دارد و نماز سنت ثواب عمره مقبوله دارد و تا سه فرسخ راه بركت دارد اين زمين دست راست آن يمن و بركت است و دست چپ آن مكر است و در وسط اين مسجد چشمه ايست از روغن و چشمه ايست از شير و چشمه ايست از آبى كه شراب مؤمنان است و چشمه از آب هست كه مطهر مؤمنان است و كشتى نوح از اينجا روانه شد و در زمان جاهليت نيز تعظيم اين مسجد مى كردند و سه بت نسر و يغوث و يعوق را در اينجا گذاشته بودند از جهة تعظيم اين مسجد و بعد

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 234

از اسلام حرمتش زياده شد و در اين مسجد نماز كرده اند هفتاد پيغمبر و هفتاد وصى پيغمبر كه من يكى از ايشانم و دست مبارك را بر سينه مبارك گذاشتند و فرمودند كه هر مكروبى كه بكر بى و غمى مبتلا شود و در اين مسجد حاجت خود را از حق سبحانه و تعالى طلب كند حق سبحانه و تعالى آن حاجت او را بر آورده و غم او را زايل گرداند و چشمها كه مذكور شد ممكن است كه در زمان حضرت صاحب الامر ظاهر شود و ممكن است كه مراد چشمهاى معنوى فيوض قدسيه الهى باشد چنانكه روغن و شير و آب غذاى جسمند آن چشمها غذاى روح باشند و اين معانى در مسجد كوفه به نحويست كه همه كس مى يابد از آن جمله در وقتى كه داخل آنجا شدم جمعى همراه بودند كه معنى فيض را منكر بودند از جهة هر كه و هر چه باشد و چون داخل شدند حيران شدند

و گفتند اى فلانى فيض اين مسجد به نحوى ظاهر است كه انكار آن از قبيل انكار بديهيّاتست و جمعى از فضلا پرسيدند كه ما داخل مسجدين معظمين شده ايم در حرمين اين فيض را نيافته ايم گفتم دور نيست كه از آن جهت باشد كه ساكنان آنجا مانعند از فيض بخلاف اينجا.

(و قال النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله لمّا اسرى بى مررت به موضع مسجد الكوفة و انا على البراق و معى جبرئيل عليه السلام فقال يا محمّد انزل فصلّ فى هذا المكان قال فنزلت فصلّيت فقلت يا جبرئيل أيّ شى ء هذا الموضع قال يا محمّد هذه كوفان و هذا مسجدها امّا انّي فقد رأيتها عشرين مرّة خرابا و عشرين مرّة عمرانا بين كلّ مرّتين خمسمائة سنة) و منقول است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه در شب معراج كه مرا به آسمان مى بردند گذشتم به محاذى مسجد كوفه و من بر براق سوار بودم و جبرئيل با من بود پس گفت يا محمد به زير آ و در اين

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 235

مكان نماز كن حضرت فرمودند كه به زير آمدم و نماز كردم پس گفتم يا جبرئيل اين چه موضع است جبرئيل گفت يا محمد اين كوفانست و اين مسجد آنست به درستى كه من اين مسجد را بيست مرتبه خراب ديده ام و بيست مرتبه معمور ديده ام و ميان هر دو مرتبه پانصد سال بود كه مجموع بيست هزار سال باشد و مشهور آنست كه عمر دنيا از روزى كه حق سبحانه و تعالى حضرت آدم را به زمين فرستاد تا زمان حضرت شش هزار سال گذشته بود

و منقولست كه هر يك از ملائكه و جن هفت هزار سال در دنيا بودند پس چهار ده هزار سال در زمان ايشان خواهد بود بر تقدير صحت حديث و معمورى ممكن است كه به عبادت باشد يا در بنا يا اعم چون در زمان ملايك خراب از عبادت معقول نيست مگر آن كه بامر الهى در مكان ديگر عبادت كرده باشند و كلينى كالصحيح و برقى فى الصحيح روايت كرده اند از هارون بن خارجه ثقه كه گفت كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اى هارون بن خارجه ميان شما و مسجد كوفه چه مقدار را هست آيا يك ميل هست كه سه هزار و پانصد ذرع باشد گفتم نه حضرت فرمودند كه نمازها را همه در مسجد مى كنى گفتم نه حضرت فرمودند كه اگر من در آنجا مى بودم يك نمازم فوت نمى شد كه در آن مسجد نكنم آيا مى دانى كه چه فضيلت دارد نبوده است بنده صالحى و نه پيغمبرى مگر آن كه در مسجد كوفان نماز كرده است حتى سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله در آن شبى كه حق سبحانه و تعالى آن حضرت را به آسمان برد جبرئيل به آن حضرت عرض نمود كه يا رسول اللَّه مى دانى كه الحال در كجائى در برابر مسجد كوفانى حضرت فرمودند كه يا جبرئيل از جناب اقدس الهى رخصت مرا بگير تا دو ركعت نماز در آنجا بكنم پس جبرئيل رخصت گرفت و حق سبحانه و تعالى رخصت داد پس حضرت به زير آمدند و

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 236

نماز گذاردند و به درستى كه دست راست آن روضه ايست از

روضهاى بهشت و وسط آن روضه ايست از باغهاى بهشت و عقيب آن روضه ايست از روضهاى بهشت و نماز واجب در آن برابر است با هزار نماز و نماز سنت در آن برابر است با پانصد نماز و نشستن در آن بدون آن كه تلاوت قران يا ذكر كند عبادتست و اگر مردمان بدانند كه چه ثواب و چه فضل دارد هر آينه از اطراف عالم به آنجا آيند اگر چه بعنوان اطفال بر زمين به سينه يا بنشست گاه آيند.

(و روى عن الاصبغ بن نباتة انّه قال بينا نحن ذات يوم حول امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فى مسجد الكوفة اذ قال يا أهل الكوفة لقد حباكم اللَّه عزّ و جلّ بما لم يحب به احدا من فضل مصلّاكم بيت ادم و بيت نوح و بيت ادريس و مصلّى ابراهيم الخليل و مصلّى اخى الخضر عليهم السّلام و مصلّاى و انّ مسجدكم هذا لأحد الاربعة المساجد الّتى اختار اللَّه عزّ و جلّ لأهلها و كانّى قد أتي به يوم القيمة فى ثوبين ابيضين يتشبّه بالمحرم و يشفع لأهله و لمن صلّى فيه فلا تردّ شفاعته و لا تذهب الايّام و اللّيالي حتّى ينصب الحجر الاسود فيه و ليأتين عليه زمان يكون مصلّى المهدىّ من ولدى و مصلّى كلّ مؤمن و لا يبقى على الارض مؤمن الّا كان به أو حنّ قلبه اليه فلا تهجروه و تقرّبوا إلى اللَّه عزّ و جلّ بالصّلاة فيه و ارغبوا اليه فى قضاء حوائجكم فلو يعلم النّاس ما فيه من البركة لأتوه من اقطار الارض فلو حبوا على الثّلج) و بسند موثق منقول است از اصبغ پسر نباته كه گفت

روزى از روزها در دور حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه بوديم در مسجد كوفه كه آن حضرت فرمودند اى اهل كوفه بتحقيق كه حق سبحانه و تعالى به شما عطائى فرموده است كه هيچ كس را آن عطا نفرموده است و آن فضيلت نمازگاه شما است مسجد

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 237

كوفه كه خانه حضرت آدم و خانه حضرت نوح و خانه حضرت ادريس بوده است و مسجد حضرت ابراهيم خليل و نمازگاه برادرم حضرت خضر است و نمازگاه منست و به درستى كه اين مسجد شما يكى از چهار مسجديست كه حق سبحانه و تعالى اختيار كرده است و برگزيده است از جهة اهل آنها و گوئيا در برابر من است و مى بينم كه آن را در روز قيامت در صحراى محشر خواهند آورد و دو جامه سفيد پوشيده مانند كسانى كه جامه احرام پوشند و شفاعت مى كند اهل خود را و كسانى را كه در آنجا گذارده اند و شفاعت او را قبول خواهند كرد و رد نخواهند كرد و نمى گذرد روزها و شبها تا آن كه نصب خواهند كرد در آن حجر الاسود را و البته چنين خواهد شد كه نمازگاه مهدى باشد صلوات اللَّه عليه از فرزندان من و نمازگاه هر مؤمنى باشد و نماند بر روى زمين كسى كه مؤمن باشد مگر آن كه در اينجا باشد يا دلش مشتاق اينجا باشد پس ترك اين مسجد مكنيد و تقرب جوئيد بحق سبحانه و تعالى به نماز كردن در آن و حاجات خود را از حق سبحانه و تعالى طلب كنيد در اين مسجد كه بر مى آورد پس اگر مردمان بدانند بركت

اين مسجد را هر آينه از اطراف عالم به اين جا آيند و اگر چه به سينه يا نشست گاه خود را بر زمين كشند و آيند و اگر چه در برف باشد و آن چه مذكور شد از نصب حجر الاسود ممكن است كه محض اخبارى باشد از مغيب كو بنا مشروع باشد چنانكه در بعضى از كتب ديده ام كه در زمان ملاحده حجر الاسود را آوردند و چند سال در مسجد كوفه منصوب بود و بعد از انقضاى ايشان باز به جاى خود بردند و محتمل است كه در زمان حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه عليه واقع شود و اين از جمله خصايص زمان آن حضرت باشد بامر الهى بر تقديرى كه اين حديث از حضرت باشد و راويان سهو نكرده باشند.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام محمّد باقر صلوات اللَّه عليه منقول

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 238

است كه فرمودند كه مسجد كوفان باغى است از باغهاى بهشت در آن نماز كرده اند هزار و هفتاد پيغمبر و دست راست آن رحمت است و دست چپ آن مكر است در آنجا مدفونست عصاى حضرت موسى و شجره يقطين كه درخت كدوئى است كه از جهة حضرت يونس حق سبحانه و تعالى رويانيده و ممكن است كه در مسجد كوفه رويانيده باشد چون قبر يونس نزديكست بمسجد و در آنجاست خاتم حضرت سليمان چون جميع اينها با حضرت صاحب الامر است ممكن است كه حضرت در آنجا گذاشته باشد كه هر وقت كه خواهد بر دارد و ممكن است كه در مسجد باشد و كسى آنها را نه بيند چون نزد قدرت الهى مستبعد نيست

و از آنجا جوشيد تنور در زمان حضرت نوح و در آنجا تراشيد حضرت نوح كشتى را و آن ناف بابل زمين است و محل اجتماع پيغمبران بوده است يا الحال خضر و الياس در آنجا بهم مى رسند يا در زمان حضرت صاحب الامر حضرت عيسى و ادريس نيز اجتماع مى نمايند با خضر و الياس و اللَّه تعالى يعلم.

و آن كه در اخبار مستفيضه وارد شده است كه روضه است از رياض جنت ممكن است كه مكان مسجد را در بهشت برند و در آنجا باغ شود و اكثر چنين گفته اند كه چون عبادت در آنجا سبب دخول روضه بهشت است پس گويا آن روضه است و ممكن است كه مراد بهشت معنوى باشد و اختلافى كه در اخبار وارد است كه همه پيغمبران آنجا نماز كرده اند يا هزار پيغمبر يا هفتاد يا هزار و هفتاد ممكن است كه همه نماز كرده باشند و هزار پيغمبر از ايشان عظيم الشأن باشد و هفتاد اعظم و در هر مرتبه يك جمعى مراد باشد و در خور حوصله مردمان كم و زياد گفته شده باشد چنانكه گذشت.

و در حديث صحيح وارد است از ابو اسماعيل سراج كه گفت خبر داد

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 239

و مرا ابن وهب و دستم را گرفت و گفت خبر داد مرا ابو حمزه و دستم را گرفت و او گفت خبر داد مرا أصبغ و دستم را گرفت و بمن نمود ستون هفتم را و گفت اين مقام حضرت امير المؤمنين است صلوات اللَّه عليه و گفت كه حضرت امام حسن صلوات اللَّه عليه نزد ستون پنجم نماز مى كردند در زمان حضرت

امير المؤمنين و چون آن حضرت غايب مى شد حضرت امام حسن به جاى حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهما مى ايستادند و آن از در كنده است و باب الكنده چنانكه در نجف اشرف مشهور است دريست كه به خانه حضرت مى روند از جانب قبله و مقام حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه سابقا بود هفت ستون نمى شد از آن در و مذكور شد كه چند سال قبل از اين كه مى خواستند عمارت كنند جاى آن حضرت ظاهر شد و اينجا موافق است با حديث به نحوى كه شنيده ام و در اين اوقات نديده ام و اللَّه تعالى يعلم و اين نحو حديث را مسلسل مى نامند.

و منقولست بسند قوى از ابو حمزه ثمالى كه گفت كه حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه بقصد نماز در مسجد كوفه از مدينه مشرفه آمدند و چهار ركعت نماز گذاردند و برگشتند و مظنون آنست كه بقصد زيارت پدر و جد آمده باشند و شايد كه نماز در مسجد نيز مقصود باشد و ليكن عمده زيارت بوده است و آن حضرت اخفا فرمودند چون در زمان بنى اميّه تقيه شديد بود و هنوز قبر حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه را به كسى نشان نداده بودند تا در زمان امارت بنى عباس حضرت صادق صلوات اللَّه عليه بيان فرمودند به خواص خود و در زمان هارون آشكارا شد.

[نماز در مسجد سهله ]

(و امّا مسجد السّهلة فقد قال الصّادق صلوات اللَّه عليه لو استجار

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 240

عمّى زيد به لأجاره اللَّه تعالى سنة ذاك موضع بيت ادريس الذي كان يخيط فيه و هو الموضع الّذى خرج منه ابراهيم عليه السّلم إلى العمالقة و

هو الموضع الّذى خرج منه داود إلى جالوت و تحته صخرة خضراء فيها صورة وجه كلّ نبىّ خلقه اللَّه عزّ و جلّ و تحته اخذت طينة كلّ نبىّ و هو موضع الرّاكب فقيل له و ما الرّاكب قال الخضر عليه السّلام) و اما مسجد سهله كه در كوفه قريب است بمسجد اعظم پس بتحقيق كه حضرت صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر عمم زيد پناه به آن مسجد مى برد در وقت خروج بانكه داخل آن مسجد مى شد و استغاثه مى كرد بجناب اقدس الهى حق سبحانه و تعالى اقلا او را يك سال در پناه خود در مى آورد و در اين يك سال بسيارى از آن كفار را به جهنّم مى فرستاد و آن مسجد جائى است كه خانه ادريس در آنجا بوده است و در آنجا خياطى مى كرده چون خياطى را آن حضرت بدر آورد و آن موضعى است كه حضرت ابراهيم از آنجا روانه شد بسوى عمالقه و ظاهرا مراد از ايشان ابتاع نمرود باشد كه رفت و فتح كرد در لشكر كشى كه نمرود كرد و حق سبحانه و تعالى پشه را بر ايشان گماشت تا همه را هلاك كرد و ممكن است كه مراد از عمالقه فراعنه مصر باشد و مسجد سهله موضعى است كه داود از آنجا متوجه جالوت شد و فتح عظيم واقع شده و در زير مسجد سنگ سبزى است كه در آنجا منقوش است صورت هر پيغمبرى كه حق سبحانه و تعالى آفريده است و از زير اين مسجد برداشته اند طينت هر پيغمبرى را و اين مسجد جاى سواره است پرسيدند از آن حضرت كه سواره كيست حضرت

فرمودند كه خضر است كه هميشه در اطراف عالم مى گردد به طى الارض و محل قرارش اين مسجد است و بر اين مضمون احاديث بسيار وارد شده است.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 241

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه در كوفه مسجديست كه آن را مسجد سهله مى گويند اگر آن كه عمّم زيد به آنجا مى رفت و نماز مى كرد و پناه به خدا مى برد حق سبحانه و تعالى بيست سال امان مى داد او را و سواره شتر خود را در آنجا مى خواباند كه خضر باشد يا مى بايد كه هر كه آنجا رود اول بان مسجد رود و بعد از آن به مساجد ديگر و خانه ادريس عليه السّلام در آنجا بوده است.

و هر مغمومى كه در آن مسجد رود و ميان شام و خفتن نماز بگذارد و خداوند خود را بخواند حق سبحانه و تعالى البته غم او را بردارد و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه چون قائم آل محمد ظهور كند منزلش در آنجا خواهد بود.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه پرسيدند از آن حضرت كه بعد از حرم خدا و حرم رسول او صلّى اللَّه عليه و آله كجا افضل است حضرت فرمودند كه كوفه افضل است و آن زمين مطهر مباركست و در آنجا قبور پيغمبران هست مثل ذى الكفل و يونس و صالح و هود و نوح صلوات اللَّه عليهم و غير ايشان از پيغمبران مرسل و غير مرسل و اوصياء پيغمبران صادقان و در آنجاست مسجد سهل كه هر پيغمبرى در

آنجا نماز كرده است و در آنجا ظاهر خواهد شد عدل الهى و قائم آل محمد در آنجا خواهد بود در وقت ظهور آن حضرت صلوات اللَّه عليهم و قائمان بعد از آن حضرت يعنى بعد از آن كه قائم بجهاد روند خلفاى آن حضرت در آنجا خواهند بود.

يا بقيه حضرات ائمه معصومين كه نزد ظهور آن حضرت زنده خواهند شد صلوات اللَّه عليهم چنانكه وارد است كه غسل آن حضرت را حضرت امام حسين

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 242

صلوات اللَّه عليه خواهد دادن و آنجا منازل پيغمبران و اوصياء پيغمبران و صالحان خواهد بود و در حديث معتبر از مفضل بن عمر منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه دوست مى دارم كه هر مؤمنى پنج انگشترى در دست كند يكى ياقوت و آن فاخرترين همه است.

و در اوقاتى كه لباس فاخر مطلوب است پوشيدن مثل روز جمعه و عيدين و غدير مستحب است كه انگشترى ياقوت نيز در دست كنند ديگر عقيق است و خالص بودن از براى حق سبحانه و تعالى در آن بيشتر ميسّر است چون زينت بسيار در آن نيست و هر كه دوستى او با ما بيشتر است از جهة رضاى الهى مداومت بر انگشترى عقيق مى كند.

ديگر فيروزه است و آن سبب خوشحالى مردان مؤمن و زنان مؤمنه است كه خود خوشحال شوند يا ديگران مسرور شوند چون بينند كه مؤمن فيروزه در دست دارد و سبب قوت روشنايى چشم است.

و سبب وسعت قلب است كه غم نمى خورد و صبر كردن در حادثات بر او آسان مى شود و دل را قوى مى گرداند به شجاعت يا بانواع معرفت

ديگر حديد صينى است و من دوست نمى دارم كه هميشه به پوشد امّا در وقتى كه خواهد ظالمان را به بيند. پوشيدن آن بد نيست از جهة دفع شر ايشان و با خود داشتن محبوب منست از جهة دور گردانيدن جنيان و شياطين متمرد گردن كش ديگر درّ نجف سفيد است كه در غريّين كه اصل نجف است بهم مى رسد مفضل گفت كه گفتم اى مولاى من درّ نجف چه ثواب دارد حضرت فرمودند كه هر كه انگشترى درّ نجف داشته باشد در انگشت و بان نظر كند حق سبحانه و تعالى بعد دهر نظرى زيارتى در نامه عمل او مى نويسد كه ثواب آن

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 243

زيارت مانند ثواب پيغمبران و صالحان باشد و اگر نه آنست كه حق سبحانه و تعالى بر فقراى شيعه رحم كرده است كه اغنيا را مايل باين نگين نگردانيده است هر آينه نگين آن بها نمى داشت از كثرت قيمت به سبب كثرت رغبت عالميان به آن چنانكه ايشان را مايل به الماس بى فايده كرده است و ليكن حق سبحانه و تعالى قيمت آن را ارزان كرده است تا اغنيا و فقرا همه منتفع شوند از آن و فضايل زيارت و آب فرات و غير اينها در باب زيارات خواهد آمد و اكثر محدّثين اين احاديث را همه در آن باب مى آورند و ليكن چون مقصود صدوق فضايل نماز بود بيشتر اخبار را در اين باب ذكر كرد.

[نماز در مسجد براثا]

(و امّا مسجد براثا ببغداد فصلّى فيه امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه لمّا رجع من قتال اهل النّهروان و روى عن جابر بن عبد اللَّه الانصارىّ انّه قال صلّى بنا علىّ

صلوات اللَّه عليه به براثا بعد رجوعه من قتال الشّراة و نحن زهاء مائة الف رجل فنزل نصرانىّ من صومعته فقال من عميد هذا الجيش فقلنا هذا فاقبل عليه فسلّم عليه فقال يا سيّدى أنت نبىّ فقال لا النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله سيّدى قد مات قال فانت وصىّ نبىّ قال نعم ثمّ قال له اجلس كيف سالت عن هذا قال انّما بنيت هذه الصّومعة من اجل هذا الموضع و هو براثا و قرات فى الكتب المنزّلة انّه لا يصلّى فى هذا الموضع بذا الجمع الّا نبىّ او وصى نبىّ و قد جئت اسلم فاسلم و خرج معنا إلى الكوفة فقال له علىّ صلوات اللَّه عليه فمن صلّى هاهنا قال صلّى عيسى بن مريم و أمّه عليهما السّلام فقال له علىّ صلوات اللَّه عليه أ فأخبرك من صلّى هاهنا قال نعم قال الخليل عليه السّلام) اما مسجد براثا كه مشهور است به جامع براثا كه ما بين مشهد كاظمين صلوات اللَّه عليهما و بغداد است و مندرس شده بود

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 244

و در اين اوقات تجديد كرده اند پس حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در آنجا نماز كرده است وقتى كه از جهاد خوارج اهل نهروان برگشتند و مرويست بسند كالصحيح از جابر انصارى كه اكثر غزوات حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله دريافته بود و در غزوات حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه همراه بود و به خدمت حضرات حسنين و على بن الحسين و باقر علوم النبيّين رسيد و از همه حديث شنيد و سلام حضرت سيد المرسلين را به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه رسانيد و

احاديث بسيار روايت كرده است در امامت ائمه اثنى عشر و در بسيارى از آن اخبار هست كه چون حضرت اسامى ائمه اثنى عشر را مى فرمودند و به حضرت امام محمد باقر مى رسيدند مى فرمودند كه عن قريب او را در خواهى يافت و چون او را در يابى سلام مرا به او برسان پس چون به خدمت آن حضرت رسيد و نمى شناخت آن حضرت را جابر گفت شمايلى است مثل شمايل رسول خدا پس چون از نسب پرسيد و شناخت جابر گفت كه حضرت رسول خدا فرمودند كه سلام او را به شما برسانم حضرت فرمودند كه بر جد من باد سلام و بعد از آن بسيار به خدمت حضرت تردّد مى كرد و عرض مى نمود اخبارى را كه از حضرت شنيده بود و حضرت تصحيح آن مى فرمودند هر چه را صحيح بخاطر داشت و هر چه را سهو كرده بود حضرت تذكير مى فرمودند.

حاصل آن كه جابر ذكر كرده است كه در عقب حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نماز گذارديم در براثا بعد از رجوع آن حضرت از كشتن خوارج كه دين خود را به هيچ فروختند و به اعتقاد خودشان آخرت را خريده اند بدنيا لعنهم اللَّه تعالى با آن كه اين ملاعين اگر چه اعتقاد به اصحاب حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله دارند آن قدر احاديث در كفر ايشان خصوصا از

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 245

جهة اين قتال نقل كرده اند كه در هيچ چيز نقل نكرده اند و جمعى استبعاد كرده اند كه چه وجه داشته باشد كه حق سبحانه و تعالى سلب توفيق از اين جماعت كرده است با آن كه هميشه ملازم

آن حضرت بودند و هميشه عبادات شاقه مى كرده اند رفع استبعاد باين است كه خوارج همه سنّى بودند و اعتقاد به امامت ابو بكر و عمر داشتند و اعتقاد به عثمان نداشتند چون قبايح او را ديده بودند و به اعتقاد اين ملاعين حضرت امير المؤمنين يك صغيره كرد كه سخن ايشان را در صلح معاويه يا رضا به حكمين شنيدند و به اعتقاد اين طايفه لعنهم اللَّه هر صغيره فاعل خود را از ايمان بيرون مى برد بنا بر آن كه مكرر حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه مخالفت الهى يا كفر است يا جنون كه اگر كسى اعتقاد داشته باشد به بزرگى الهى و بزرگى معاصى عقوبات آن چگونه جرات مى كند بر مخالفت او ليكن مراد از كفر عدم ايمان كامل است زيرا كه منافات ندارد كه اين اعتقادات داشته باشد و اعتقاد به سعت رحمت الهى داشته باشد و به سبقت رحمت بر غضب چنانكه احاديث متواتره در اين باب وارد است.

حاصل آن كه چون آن حضرت در بغداد در براثا نماز گذاردند و ما بقدر صد هزار كس بوديم يعنى تخمينا و لهذا باين عبارت فرمودند پس نصرانى در صومعه اش در حوالى آن مسجد مى بود و چون اين نماز با اين كثرت را ديد از صومعه به زير آمد و گفت سردار اين لشكر كيست ما اشاره به آن حضرت كرديم پس رو به جانب حضرت كرد و سلام كرد و گفت اى سيّد من تو پيغمبرى حضرت فرمودند كه نه پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله كه سيّد من بود از دنيا رفته است گفت پس تو وصىّ پيغمبرى حضرت

فرمودند كه بلى پس حضرت فرمودند كه بنشين چرا اين سؤال كردى نصرانى گفت كه اين صومعه را از جهة اين موضع بنا كرده اند يا بنا كرده ام و در كتب سماوى خوانده ام كه در اين موضع

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 246

با اين كثرت نماز نمى كند مگر پيغمبرى يا وصى پيغمبرى و الحال آمده ام كه مسلمان شوم پس مسلمان شده و با ما آمد تا كوفه پس حضرت از او پرسيد كه در اينجا كه نماز كرده است؟ نو مسلمان گفت حضرت عيسى بن مريم و مادرش صلوات اللَّه عليهما پس حضرت فرمودند كه خبر دهم تو را كه ديگر كه نماز كرده است گفت بلى حضرت فرمودند كه حضرت ابراهيم خليل الرحمن پس سنت است كه چون به بغداد روند در مسجد براثا نماز كنند و حاجات طلب كنند و بنا بر مذهب كسى كه اعتكاف در جايى مى بايد كرد كه معصومى نماز جماعت كرده باشد در اين جا اعتكاف مى توان كرد بر تقدير صحت خبر و اگر گويند كه مى بايد كه نماز جمعه كرده باشد نمى توان اعتكاف كردن چون معلوم نشد كه نماز جمعه بود كه حضرت كردند يا غير جمعه و ظاهر آن است كه اگر نماز جمعه كرده بودند جابر ذكر مى كرد چون شرف نماز جمعه بيشتر است و اللَّه تعالى يعلم.

[احترام مسجد]

(و قال الصادق صلوات اللَّه عليه من تنّخّع فى المسجد ثمّ ردّها فى جوفه لم تمرّ بداء الّا ابراته) شيخ طوسى رحمة اللَّه نقل كرده است اين خبر را از عبد اللَّه بن سنان و ظاهر آن است كه صدوق از كتاب عبد اللَّه نقل كرده باشد و طريق او به

آن كتاب صحيح است روايت كرده است ابن سنان كه آن حضرت فرمودند كه هر كه خواهد كه فضلات سينه يا دماغ كه به حلق مى آيد در مسجد بياندازد و از جهة تعظيم مسجد نياندازد و فرو برد نگذرد به دردى مگر آن كه آن درد را دوا شود به قدرت الهى و از اين حديث استدلال كرده اند جمعى كه نخامه تا بيرون نيايد از حلق حرام نيست كه اگر حرام مى بود از جهة ترك مكروهى جايز نبود كه حرامى را به فعل آورد و خالى از قوت نيست از آن حيثيّت كه ظاهر نشده است تا بيرون نيايد فرو بردن آن حرام باشد و

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 247

اگر قايل به حرمت شويم اين حديث استثناء آن نمى تواند كرد به حسب ظاهر زيرا كه ممكن است كه چون به فضاى حلق نرسيده باشد تجويز فرو بردن كرده باشند و عمده دلايل حرمت آيه كريمه يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ است و اين آيه ممكن است كه حكم باشد كه دلالت كند بر آن كه هر چه طبايع از آن نفرت نداشته باشد حلال است و هر چه نفرت داشته باشد حرام است الا ما اخرجه الدليل پس مانند ملخ كه حلال است و شراب كه حرام است نص هر دو را بيرون كرده است و احتمال ديگر آن است كه حق سبحانه و تعالى بر سبيل امتنان فرموده باشد كه هر چه طيب است بر شما حلال كرده ايم و هر چه خبيث است حرام كرده ايم غير طيب را حلال نكرده ايم و طيب را حرام نكرده ايم بر شما و شما نمى دانيد غالبا كه طيب

كدام است و خبيث كدام است بسيار چيزى كه اكثر طباع از آن نفرت ندارند و حق سبحانه و تعالى به سببى از اسباب آن را حرام گردانيده است مثل خمر كه بحسب طباع اكثر عالميان خبثى ندارد و ليكن چون سبب زوال عقلى است كه آدمى به آن آدم است و سبب فسادهائى است كه مترتب مى شود غالبا حق سبحانه و تعالى آن را حرام گردانيده است و ملخ خبثى ندارد مگر آن كه چون جمعى عادت به آن نكرده اند طبع ايشان از آن تنفر دارد مثل زيت و زيتون با آن كه جمعى كه معتادند به خوردن آن از آن لذت مى يابند و مثل كامه هر طايفه كه معتادند نفرت ندارند و هر كه معتاد نيست به آن از آن نفرت دارد پس مستبعد است كه حق سبحانه و تعالى به آراى مختلفه خلايق گذارد حليّت و حرمت را پس چون آيه در معنى ثانى اظهر است اگر دليلى ديگر باشد بر حرمت نخامه كه از هر حلق بيرون نيامده باشد متبع است و الّا بر اصل اباحت خواهد بود و بر تقديرى كه در معنى دويم اظهر نباشد در معنى اول اظهر نيست و در اين صورت مجمل

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 248

خواهد بود و به آن استدلال نمى توان كردن و اللَّه تعالى يعلم.

و بر اين مسأله متفرع مى شود آن كه اگر در صوم واجب ماه رمضان كسى نخامه را فرو برد قضا و كفاره جمع بايد داد چنانكه بعضى از اصحاب گفته اند و بنا بر قول ديگر اگر در مسجد فرو برد صوم ثواب خواهد داشت پس احوط آن است كه جمع

بين الاحتياطين بكند به آن كه فرو نبرد و در مسجد نيز نيندازد بلكه به طرف جامه يا دستمال بگيرد تا مخالفت جمعى از علما نكرده باشد و اللَّه تعالى يعلم.

و در حديث سكونى وارد است از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه فرموده اند كه هر كه تعظيم مسجد كند و نخامه را در مسجد نياندازد فرداى قيامت خندان باشد در وقتى كه او را حساب كند حق سبحانه و تعالى و نامه عمل او را به دست راست او دهد و آن حضرت فرمودند كه هر كه آب دهان را فرو برد و در مسجد نياندازد از جهة تعظيم حق مسجد حق سبحانه و تعالى آن را قوت گرداند در بدن او و حسنه در نامه عمل او بنويسد و نگذرد به دردى مگر آن كه دواى آن درد باشد.

و در حديث كالصحيح از زراره از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر كه آب دهن را نگاه دارد و نيندازد در نماز از روى تعظيم الهى حق سبحانه و تعالى او را تندرستى كرامت كند كه بيمار نشود مگر بيمارى موت مقدر.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه از آن حضرت سؤال نمودند از شخصى كه در مسجد در نماز باشد و خواهد كه آب دهان بيندازد حضرت فرمودند كه از جانب چپ بيندازد و اگر در غير نماز باشد رو بقبله نيندازد و از دست راست و دست چپ بيندازد.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 249

و در حديث موثق از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه

آب دهان در مسجد انداختن خطيئه و گناه است و كفاره آن دفن آن است كه خاكى بر روى او كنند و در چهار صد كلمه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مذكور است كه آب دهان را به جانب قبله نيندازد پس اگر كسى از روى فراموشى بيندازد از آن استغفار كند از حق سبحانه و تعالى و اينها محمول بر استجاب و كراهت است چون احاديث صحيحه بر جواز عدم وجوب دفن وارد شده است.

[نظافت مسجد]

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من كنس المسجد يوم الخميس و ليلة الجمعة فاخرج منه من التّراب ما يذرّ فى العين غفر اللَّه تعالى له) و به اسانيد متكثره از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقول است كه هر كه بروبد مسجد را در روز پنجشنبه يا شب جمعه از جهة پاكيزه بودن در روز جمعه على الظاهر و از آنجا آن قدر خاك بدر برد كه به مقدار داروئى باشد كه در چشم پاشند و در بعضى از نسخ و در كتب قديمه ثواب الاعمال و غيره يذرى است به همان معنى حق سبحانه و تعالى گناهان او را بيامرزند و از اين حديث ظاهر مى شود كه خاك رو به مسجد را بيرون توان برد هر چند مظنون آن باشد كه از خاك مسجد داخل آن شده باشد و چون در اخبار كثيره وارد شده است كه سنگ ريزه و خاك مسجد را بيرون نبرند حمل مى توان كرد بر آن كه بوريا يا گليم مسجد را اگر بروبند بيرون توان برد و اگر مظنون باشد كه خاك مسجد داخل آن

شده است ظاهرا توان بيرون برد اگر چه احوط آنست كه اگر گوى در مسجد باشد داخل آن گو كنند و هم چنين اگر در مسجدى ديگر گوى باشد در آنجا كنند به غير مسجد نريزند و اللَّه تعالى يعلم.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 250

و در حديث قوى از حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه هر كه مسجدى را بروبد حق سبحانه و تعالى بنويسد از جهة او بنده آزاد كردنى و اگر آن قدر چيزى بيرون برند كه اگر در چشم ريخته شود سبب آزار چشم باشد حق سبحانه و تعالى بنويسد از جهة او دو نصيب عظيم از رحمتش يعنى نعمت دنيا و آخرت.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من مشى إلى المسجد لم يضع رجله على رطب و لا يابس الّا سبّح له إلى الارضين السّابعة) و بسند قوى كالصحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر كه پياده بمسجد رود نگذارد پاى خود را برتر و خشكى يعنى بر هر چيزى مگر آن كه تسبيح كنند تا زمينهاى هفتم و ثواب آن تسبيحات از جهة او نوشته شود اگر مراد از هفت زمين هفت اقليم است مراد از زمينهاى هفتم شهرها و بقعهاى اقليم هفتم خواهد بود پس معنى آن چنين خواهد بود كه از اطراف او همه تسبيح كنند تا منتهاى زمينها و اگر هفت زمين طبقات باشد مانند آسمان چنانكه ظاهر اخبار است در اين صورت اجزاى طبقه هفتم خواهد بود كه پا بر آن گذاشته است تا مسجد و هر جا كه پا بر زمين گذارد از زير پاى او تا

طبقه هفتم تسبيح گويند و در بعضى از نسخ مفرد واقع شده است و ظاهر تصحيح فضلاست چون اين خبر در جميع كتب حديث قديمه و حديثه إلى الارضين است بعنوان جمع بلى محتمل است كه را وى خوب ضبط نكرده باشد و ظاهر اين خبر مانند اخبار بسيار و آيات بى شمار دلالت مى كند بر آن كه زمين را شعور باشد و ما ندانيم.

(و قد اخرجت هذه الاخبار مسندة و ما رويت فى معناها فى كتاب فضل المساجد و حرمتها و ما جاء فيها) و بتحقيق كه بيرون آورده ام اين اخبار را با اسانيد آن و آن چه بمن رسيده است ازين باب از كتب

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 251

معتبره و ذكر كرده ام در كتاب فضيلت مساجد و حرمت آنها و آن چه وارد شده است در باب مساجد يعنى در اينجا اكثر را مرسل ذكر كرده ام و در آن كتاب با اسناد و در اين كتاب اندكى ذكر كرده ام و در آنجا بسيار پس اگر اسناد اينها را خواهى با اخبار ديگر رجوع بان كتاب كن و اكثر كتب صدوق بما نرسيده است.

[نماز در بيت المقدس ]

(و قال علىّ صلوات اللَّه عليه صلاة فى بيت المقدس تعدل الف صلاة و صلاة فى المسجد الاعظم تعدل مائة الف صلاة و صلاة فى مسجد القبيلة تعدل خمسا و عشرين صلاة و صلاة فى مسجد السّوق تعدل اثنتى عشرة صلاة و صلاة الرّجل فى بيته صلاة واحدة) و بسند قوى كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه يك نماز در مسجد قدس خليل برابر است با هزار نماز و يك نماز در مسجد اعظم كه مسجد

الحرام بوده باشد برابر است با صد هزار نماز و لفظ الف در كتب صدوق هست و در غير كتب او مائة صلاة است و بنا بر اين نسخه مراد مسجد اعظم هر بلديست و مثل اصفهان كه در او دو مسجد عظيم باشد يك احتمالش آنست كه آن چه بزرگتر است كه آن جامع قديم است اين حكم داشته باشد و احتمال ديگر آن كه هر دو باشد چون هر دو از باقى مساجد اعظم اند و عرفا هر دو را مسجد اعظم و مسجد جامع مى گويند و اگر اين احتمال راه داده شود بسيارى از مساجد اعظم اند از بسيارى و قول اول مشهور است ميان اصحاب و يك نماز در مسجد قبيله برابر است با بيست و پنج نماز و الحال مسجد محله بمنزله مسجد قبيله است بنا بر مشهور و يك نماز در مسجد بازار برابر است با دوازده نماز و مراد از آن مسجديست كه اهل بازار در ميان بازار از جهة خود مقرّر ساخته باشند و اگر هر چه متصل به بازار باشد مسجد بازار باشد همه مساجد مسجد بازار خواهد بود در اكثر بلاد و نمازى كه در خانه كنند يك نماز

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 252

است و ظاهرش آنست كه معادله با صد و بيست و پنج نسبت به خانه باشد و ممكن است كه هر مسجدى نسبت بما بعد او باشد چنانكه در مسجد الحرام و مسجد نبى صلّى اللَّه عليه و آله تصريح واقع شده بود پس بنا بر اين مسجد نبى صلّى اللَّه عليه و آله برابر است با ده هزار نماز در مسجد كوفه يا قدس

و اين هر دو برابرند با هزار نماز در مسجد جامع و آن برابر است با صد نماز در مسجد محله و آن برابر است با بيست و پنج نماز در مسجد بازار و بازار با خانه و اللَّه تعالى يعلم.

[ثواب بناى مسجد]

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه من بنا مسجدا كمفحص قطاة بنى اللَّه له بيتا فى الجنّة قال ابو عبيدة الحذّاء مرّ بي و انا بين مكّة و المدينة اصنع الاحجار فقلت هذا من ذاك قال نعم) اين عبارت محاسن است باين عنوان كه بسند قوى روايت كرده است و بقيه حكايت ابو عبيده را مرسلا روايت كرده است و كلينى و شيخ رضى اللَّه عنهما روايت كرده اند بسند حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر كه مسجدى بنا كند حق سبحانه و تعالى خانه در بهشت از جهة او بنا كند و برقى نيز از آن حضرت روايت كرده است كه هر كه مسجدى بنا كند مانند جائى كه اسفرود در ريگ از سينه خود خانه مى سازد و كنايه است از آن كه صغير باشد و ديوار نداشته باشد بلكه اگر سنگ چينى كرده باشند به مقدارى كه يك كس تواند ايستادن حق سبحانه و تعالى در بهشت از جهة او خانه بنا كند.

ابو عبيده مى گويد كه حضرت بر من گذشتند و من سنگ چينى كرده بودم از جهة مسجدى پس عرض كردم كه فداى تو كردم اميدوارى دارم يا دارى كه اين سنگ چين مسجد باشد و ثواب مسجد داشته باشم چنانكه فرمودى حضرت فرمودند كه بلى و در روايت متن همين است كه

عرض نمودم كه اين سنگ چين مسجد است حضرت فرمودند كه بلى و بعضى از فضلا مى گفتند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 253

مراد از سنگ چين همين سنگ چينى است كه عوام مى كنند كه دو سه سنگ بر بالاى هم گذارند و توجيه مى كرد كه قصد مسجد مى توان كرد كه اگر كسى نماز كند و بر بالاى اين بايستد كه سنگ را دور كند و بر آن زمين بايستد اگر بعضى از پاى او در مسجد باشد يا پيشانى را بر آن گذارد او ثواب دارد و كسى كه اين را ساخته است نيز ثواب دارد و اين بسيار بعيد است خصوصا نسبت به فاضلى مثل ابو عبيده كه بنحو اطفال جائى بسازد و مسجدش بنامد بلكه چنانست كه اوّل مذكور شد و محققان علما نيز گفته اند و اللَّه تعالى يعلم.

[مساجد سقف دار]

(و سال عبيد اللَّه بن علىّ الحلبيّ ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن المساجد المظلّلة يكره القيام فيها قال نعم و لكن لا تضرّكم الصّلاة فيها) و به اسانيد صحيحه منقولست از حلبى كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از مساجدى كه سقف آن را به خشت و گل يا به گچ و آجر مى پوشنانند چنانكه متعارف مساجد حالست آيا نماز كردن در آنها مكروهست حضرت فرمودند كه بلى و ليكن شما را ضرر ندارد و تتمه حديث را صدوق ذكر نكرده است و شيخان ذكر كرده اند كه ضرر ندارد شما را امروز كه سنيّان استيلا دارند و شما را تقيه مى بايد كرد و اگر صاحب الامر ظاهر شود و حقرا بر پاى دارد خواهيد ديد كه چه خواهيد

كرد و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از مساجدى كه در آنجا صورت آدمى يا اعم از آدمى و حيوانات مى كشند نماز مى توان كرد حضرت فرمودند كه مكروهست و ليكن شما را امروز ضرر ندارد و اگر عدل قايم شود بظهور آن حضرت خواهيد ديد كه چه خواهد كرد.

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه اوّل ما يبدأ به قائمنا سقوف المساجد فيكسرها و يامر بها فيجعل عريشا كعريش موسى) و

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 254

منقولست كه حضرت امام محمّد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اول كارى كه حضرت صاحب الامر ما خواهد كرد اين خواهد بود كه سقفهاى مساجد را بكند و داربستى كند مثل چوب پوشى كه حضرت موسى عليه السّلام كردند و از پيش گذشت و جمعى از علما ذكر كرده اند كه داربست در بلاد حارّه خوبست اما در بلاد بارده كه برف و باران مى آيد و يخ مى بندد اگر مسجد سقف نداشت باشد سبب اين مى شود كه كسى در مسجد نماز نكند پس خوبست كه بعضى مسقف باشد و بعضى سر گشاده باشد و تا مقدور باشد در سرباز نماز كنند و چون هوا بسيار سرد شود در مسقف نماز كنند و ليكن چون اليوم كه حضرت ظاهر نيست حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم ما را رخصت داده اند بهتر آنست كه بان رخصت نماز كنيم تا حضرت صاحب الامر ظاهر شود و بعد از ظهور هر چه فرمايند متابعت كنيم و اللَّه تعالى يعلم.

[محراب مساجد]

(و كان علىّ صلوات اللَّه عليه اذا راى المحاريب فى المساجد كسرها و يقول كانّها مذابح اليهود) و منقولست بسند موثق

كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه چون مى ديدند محرابهاى داخله در مسجد را يا داخله در بنا را خراب مى كردند و مى فرمودند كه به مذابح يهودان مى ماند كه قربان مى كنند در آن بدان كه از جمله بدعتهاى عثمان اين بود كه مقصوره از جهة خود ساخت داخل مسجد كه خود در آنجا بايستد و ممتاز باشد از ديگران و واليان عثمان نيز در بلاد اسلام از جهة خود ساختند و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در زمان خلافت ظاهرى بدعتهاى عثمان را بر طرف مى نمودند و بدعتهاى ابو بكر و عمر را نمى توانستند بر طرف كردن حاصل آن كه دو قسم محراب ساختند يكى داخل در بنا و آن را مشكل بود خراب كردن مگر به خراب كردن ديوار و مفسده پر نداشت زيرا كه اگر امام در آنجا رود و اگر دو طرف

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 255

صف امام را نه بينند و ليكن مى بينند كسانى را كه امام را مى بينند و اما آن كه داخل مسجد بود قريب بدو صف در دست راست و چپ مى ايستادند كه نه امام را مى ديدند و نه كسى را مى ديدند كه امام را ببيند از اين جهت خراب مى فرمودند و دليلى كه عوام فهمند مى فرمودند كه شبيه به مذبح يهود است و حضرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده اند كه مخالفت كنيد يهودان را.

(و راى علىّ صلوات اللَّه عليه مسجدا بالكوفة قد شرف قال كانّه بيعة انّ المساجد لا تشرّف تبنى جمّا) و بسند موثق منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه در كوفه مسجدى را ديدند كه كنگره دارد حضرت فرمودند كه به

مساجد يهود مى ماند به درستى كه مساجد را با كنگره نمى بايد ساخت بلكه ديوارش را همواره مى بايد ساخت كه كنگره نداشته باشد و اين اخبار اگر چه خالى از ضعف نيست و ليكن چون عمل به اين ها مشهور است ميان اصحاب جبر ضعف آن كرده است با آن كه در مستحبّات بحديث ضعيف نيز عمل نموده اند و فى الحقيقه عمل بحديث صحيح كرده اند كه ظاهرش دلالت مى كند بر آن كه در مستحبات عمل بحديث ضعيف مى توان كرد و اين حديث را كلينى از على بن ابراهيم از پدرش از ابى عمير از هشام بن سالم روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر كه بشنود چيزى از ثواب را بر عملى و آن عمل را به جا آورد حق سبحانه و تعالى آن ثواب را به او كرامت مى فرمايد اگر چه در واقع چنان نباشد و اين حديث حسن كالصحيح است به اعتبار ابراهيم و بعضى صحيح مى دانند و بنده صحيح مى دانم به اعتبار آن كه ابراهيم بن هاشم كتابهاى كوفيان را در كوفه به نزد صاحبان كتاب خواند و همان كتابها را به قلم آورد و علماء قم همه از او روايت كردند و از آن جمله كتاب صفوان و حماد و ابن ابى عمير بود و ابراهيم از مشايخ اجازه است اگر توثيق صريح نداشته باشد

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 256

ضرر ندارد چنانكه علّامه گفته است كه توثيق صريح ندارد.

و از اين جهت بلفظ صريح گفته است كه نقل علماء قم از او توثيق اوست و ليكن صريح نيست و نزد بنده در كتب مشهوره ضعف مشايخ

اجازه ضرر ندارد و برقى در محاسن از على بن الحكم روايت كرده است از هشام از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر كه به او برسد حديثى از نبى صلّى اللَّه عليه و آله كه چيزى از ثواب هست بر عملى و آن عمل را به جا آورد آن ثواب او را خواهد بود هر چند نبى آن را نفرموده باشد و به همين مضمون كلينى در قوى و برقى در صحيح از محمد بن مروان از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده اند و حديث هشام در محاسن صحيح است و هم چنين در جامع بزنطى و ابن عيسى با آن كه عمده حكم صدوقست به صحّت اينها.

[سفيد كردن مسجد به پخته شده به عذره انسان ]

(و سئل ابو الحسن الاوّل صلوات اللَّه عليه عن الطّين فيه التّبن يطيّن به المسجد او البيت الّذى يصلّى فيه فقال لا باس و سئل عن بيت قد كان الجصّ يطبخ فيه بالعذرة أ يصلح ان يجصّص به المسجد فقال لا باس و سئل عن بيت قد كان حشّا زمانا هل يصلح ان يجعل مسجدا فقال اذا نظّف و اصلح فلا باس) و منقولست كه سؤال كردند از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه از گلى كه كاه در او كنند و مسجد را كاه گل كنند يا خانه را كه در آن نماز كنند زمينش را كاه گل بمالند آيا خوبست و سجده مى توان كرد با آن كه كاه ماكول است حضرت فرمودند كه باكى نيست كاه ماكول حيواناتست و مى بايد كه ماكول انسان نباشد و ممكن است كه على بن جعفر (ص) شنيده باشد كه تيمّم از كاه گل نمى توان كرد

به خاطرش رسيده باشد كه سجده كردن نيز مثل تيمّم كردنست حضرت فرموده باشند كه باكى نيست و هر دو از يك باب نيستند در جميع چيزها و ديگر از آن حضرت صلوات اللَّه سؤال كردند از منزلى كه در

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 257

آنجا گچ مى پزند بفضله آدمى چنانكه متعارف عراق عربست بالفعل نيز كه گچ خام را پهن مى كنند و عذره خشك را بر بالاى آن مى ريزند و آتش در آن مى زنند گچ پخته مى شود و دغدغه از دو وجه است يكى آن كه ممكن است كه عذره تر باشد و گچ نجس شود دويم آن كه آيا به سوختن پاك مى شود و استحاله از مطهرات هست يا نه و در اينجا دو استحاله است يكى استحاله عذره به خاكستر و دوم استحاله گچ خام كه پخته مى شود آيا باين پاك مى شود و مسجد را باين گچ گچكارى مى توان كرد يا نه حضرت در جواب فرمودند كه باكى نيست يعنى استحاله به خاكستر از مطهراتست و گچ لازم نيست كه نجس شود چون اغلب آنست كه عذره خشك را بر روى گچ مى كنند و اگر سؤال ازين باشد كه زمين مسجد را گچكارى مى كنند آيا سجده بر آن مى توان كرد چنانكه چنين سؤالى خواهد آمد در اين صورت جواب اينست كه مثل اين استحاله بر تقديرى كه مطهر باشد مانع از سجده نيست زيرا كه به سبب اين استحاله از اسم ارض بيرون نمى رود و سجده بر ارض جايز است پس بنا بر اين سجده بر آجر و امثال آن توان كرد و ليكن باين حديث استدلال بر جواز سجده نمى توان كرد چون سخن

سجده مذكور نيست. در اين خبر ديگر پرسيدند كه هر گاه يورتى مدتى بيت الخلا باشد آيا آن خانه را مسجد مى توان كرد حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه پاكيزه سازند آن خانه را از نجاسات و اصلاح كنند كه خاكى در آن خانه بريزند بواسطه زيادتى تطهير يا بوريايى بر آن بيندازند باكى نيست و توهم مى شود كه چون زمين نجس شده است مشكل است كه خاكهاى آن زمين را آن قدر توان بر داشتن كه هيچ خاك نجس نماند از جهت رفع اين توهم خاك بر بالاى آن ريختن خوبست و دور نيست كه اين خاك مطهّر باشد چنانكه ظاهر احاديث صحيحه است از حضرات صادقين صلوات اللَّه عليهم فرمودند كه زمين

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 258

بعضى از آن بعضى ديگر را مطهّر است و ظاهرش آنست كه خاك پاكى كه بر خاك نجس اندازد پاك مى شود و صريح اين احاديث نيز دلالت بر آن مى كند مثل صحيحه حلبى كه خواهد آمد بلفظ تطهير و صحيحه عبد اللَّه بن سنان كه حضرت (ص) فرمودند كه هر گاه خواهى بيت الخلا را مسجد كنى آن مقدار خاك بر او بريز كه نجاسات مخفى شود پس بتحقيق كه آن را مطهّر است إن شاء اللَّه.

و در حديث كالصحيح مسعده كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه آن قدر خاك بريزند كه نجاسات را به پوشاند و بوى آن زايل شود باكى نيست كه مسجد بسازند زيرا كه خاك تطهير آن مى دهد و سنت بر اين جارى شده است.

و در حديث كالصحيح ديگر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه وارد شده است

در اين سؤال كه هر گاه آن مقدار خاك بريزند كه به پوشاند نجاسات را پس آن أشد تطهيرا است.

و در حديث كالصحيح ديگر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه باكى نيست كه بيت الخلا را مسجد كنند و اگر اين خاك مطهر نباشد نيز ضرر ندارد بنا بر آن كه الحال علم نداريم كه از خاك نجس چيزى مانده است يا آن كه هر گاه مسجد كنند بعد از آن نمى بايد آن را نجس كردن آن چه پيشتر نجس شده باشد ضرر ندارد چنانكه شيخ تسترى طاب ثراه مى فرمودند و ظاهر احاديث بسيار اينست كه همين كافى است كه خاك نجس را بحسب ظن خود بر دارد و اين دقتها وسواس است و اگر راه وسواس باز شود گوشت نمى توان خورد زيرا كه چربى گوشت در دكان قصاب بى دغدغه نجس مى شود و چربى بمنزله آب مضافست كه قابل تطهير نيست مثل روغن و قطع نظر از چربى گوشت دستى كه بر آن مى مالند كه ازاله نجاست آن كند دست چرب مى شود و تا چربى دارد نه چربى قابل تطهير است و نه دست به اعتبار حايل بودن چربى از رسيدن آب

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 259

بدست و هم چنين در جميع چيزها هر گاه دقت كنند پاك در عالم بهم نمى رسد و در شريعت سمحه سهله اين دقّتها را نديده ايم در جائى كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم كرده باشند بلكه مدار بر توسعه است چنانكه گذشت و خواهد آمد و اين حديث از جمله احاديث على بن جعفر است و همين سؤالات در كتاب قرب الاسناد هست از على بن جعفر

كه از برادرش موسى بن جعفر سلام اللَّه عليهما كرده است پس بنا بر اين صحيح بوده باشد چون سند صدوق بكتاب عليّ بن جعفر صحيح است.

[مسجد كردن مكان نجس ]

(و سال عبيد اللَّه بن علىّ الحلبيّ ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى مسجد يكون فى الدّار فيبدو لأهله ان يتوسّعوا بطائفة منه او يحوّلوه عن مكانه فقال لا باس بذلك قال فقلت فيصلح المكان الّذى كان حشّا زمانا ان ينظّف و يتّخذ مسجدا قال نعم اذا القى عليه من التّراب ما يواريه فانّ ذلك ينظّفه و يطهّره) و به اسانيد صحيحه منقولست از حلبى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از مسجدى كه در خانه باشد و اهل آن خانه خواهند كه بعضى از آن مسجد را داخل خانه خود كنند يا آن مسجد را از آنجا بگردانند و به جاى ديگر اندازند حضرت فرمودند كه باكى نيست و علما حمل نموده اند بر آن كه صيغه وقف نگفته باشند بلكه گوشه را از جهة نماز اهل خانه مقرر ساخته باشند و ممكن است كه حكم مسجد خانه چنين باشد حلبى گويد كه گفتم كه اگر جائى مدتى ادب خانه باشد مى توان آن را پاكيزه كردن و مسجد كردن حضرت فرمودند كه بلى هر گاه آن مقدار خاك بر روى آن كنند كه همه جا را به پوشاند او را پاك مى كند و طاهر مى گرداند و قريب باين عبارت در هر دو سؤال در صحيحه عبد اللَّه بن سنان و احاديث ديگر وارد شده است و تفصيلش در حديث سابق گذشت و ظاهر اين اخبار صحيحه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 260

و كالصحيحه

آنست كه خاك از جمله مطهراتست بلكه استحاله نيز چون اگر عين عذره نيز باقى باشد به اندك زمانى خاك مى شود چنانكه ظاهر احاديث بسيار نيز دلالت مى كند بر اين معنى و گذشت بعضى و خواهد آمد نيز إن شاء اللَّه تعالى.

[هر كه به مسجد رود يكى از هشت چيز را مى يابد]

(و كان امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه يقول من اختلف إلى المساجد اصاب احدى الثّمان اخا مستفادا فى اللَّه عزّ و جلّ او علما مستطرفا أو آية محكمة او رحمة منتظرة او كلمة تردّه عن ردى او يسمع كلمة تدلّه على هدى او يترك ذنبا خشية او حياء) به اسانيد موثقه قويه كالصحيحه از بهترين جوانان اهل جنّت امام حسن و امام حسين صلوات اللَّه عليهما و اصبغ بن نباته و غير ايشان منقولست كه هميشه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه هر كه تردّد كند يا تردد بسيار كند در مساجد يكى از هشت چيز را البته مى بايد غالبا.

اول برادر مؤمنى مى گيرد به برادرى و با او برادر مى شود از جهة رضاى الهى يا برادرى بهم مى رساند صالح و عالم و عاقل متصف به صفات حسنه كه از صفات او منتفع تواند شد از جهة رضاى الهى در گرفتن برادر و در انتفاع از او چون هميشه خوبان در مسجد مى باشند و اين قسم برادرى نادر است اما اكسيريست كه مسهاى قابل را طلا مى كند و لهذا نماز جماعت مطلوبست كه اكثر خوبان جمع مى شوند و از سلام و مصافحه و امثال اينها از يكديگر منتفع مى شوند قطع نظر از انتفاع نماز كه خواهد آمد دويم مى بايد علمى را كه سبب رغبت او شود در عبادات و طاعات از كلمات

حكمت و مواعظ حسنه و مستطرف نفيسى است كه همه كس از آن محفوظ گردد.

و ظاهرا مراد از علم مستطرف علوم وهبيّه لدنّيه ايست كه فكر را در آن مدخلى نباشد بلكه به محض تفضل الهى وارد شود بر جمعى كه هميشه به ياد الهى

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 261

باشند با رياضت.

سيم مى يابد و مى شنود آيه واضح الدّلاله را و از علم آن منتفع مى شود چون مستحبّ است خواندن قرآن در مساجد بلكه در حديث صحيح وارد شده است كه مساجد از جهة خواندن قرآن موضوع است يعنى بعد از نماز يا نماز نيز از جهة خواندن قرآن موضع است و عمده قرآن كه نافع است اكثر عالميان را محكمات آياتست.

چهارم مى يابد رحمتى را كه انتظار قابل كشد يا مواد قابله منتظر آن قسم رحمتند و صورت اولى فيضى است كه هميشه از جناب اقدس تعالى شانه فايض است و هر كه قابل آن شود بان مى رسد و صورت دويم فيوض خاصه است كه هر چند از اين طرف قابليت بيشتر مى شود كشش آن بيشتر است و بيشتر فايض مى شود چنانكه از مدينه علم الهى صلّى اللَّه عليه و آله منقولست كه.

انّ لربّكم فى ايّام دهركم نفحات الا فتعرّضوا لها

و تفصيلش گذشت.

پنجم مى شنود سخنى را كه باز دارد او را از چيزى چند كه سبب هلاك اوست.

ششم مى شنود كلمه را كه دلالت مى كند او را بر هدايت چون هميشه در مساجد علما و وعاظ مى بوده اند و كار ايشان اينست كه نصايح و مواعظى كه ودايع الهى است نزد ايشان به خلايق رسانند و ممكن است كه اشاره به سماع باشد و آن عبارتست از شنيدن كلماتى كه

قصد متكلم از آن چيزى ديگر است و اين كس چنان مى يابد كه حق سبحانه و تعالى بر زبان او جارى ساخته است از جهة هدايت او مثل آن كه شخصى شنيد كه كسى فرياد مى كند سعتر برّى او چنين فهميد كه حق سبحانه و تعالى به او خطاب مى فرمايد كه تو سعى كن در راه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 262

من تا به بينى الطاف را نسبت به خود و على هذا القياس و اعم از همه اظهر است و اللَّه تعالى يعلم.

هفتم ترك گناه مى كند از ترس الهى چون از لوازم خانه است كه هر عاقلى اجتناب مى كند از سخط صاحب خانه و از لوازم مسجد است كه آدمى متذكر شود خداوند خود را پس اگر اراده گناهى كند از ترس الهى نخواهد كرد.

هشتم ترك گناهست از روى حياء صاحب خانه و اين رتبه بالاتر است چنانكه در اخبار متواتره وارد شده است كه چون عبادت الهى كنى چنان باش كه گويا او را مى بينى پس اگر تو او را نه بينى او ترا مى بيند و بى حيايى بالاتر از اين نمى باشد كه عصيان صاحب خانه كنند در خانه او و بعضى تفسير كرده اند خشيت را به خشيت الهى و حياء را به حياء از خلق و بر عكس نيز گفته اند و تعميم بهتر است بانكه ترك ذنوب مطلوب است هر چند بواسطه خوف رفتن عرض باشد و حيا مطلوبست از خدا و خلق و آن چه حضرت فرموده اند از لوازم مسجد اشعارى دارد كه مى بايد كه شخصى كه داخل مسجد مى شود همه اينها منظورش باشد بلكه چون متوجه مسجد شود. قصد اينها و امثال اينها

داشته باشد تا بهر قصدى او را ثواب عظيم بوده باشد چنانكه حضرت سيّد الساجدين صلوات اللَّه عليه و على آبائه و ابنائه ذكر كرده اند كه خداوندا نيت مرا وافر و عظيم گردان كه هر فعلى مشتمل بر نيات بسيار باشد زيرا كه مدار بر نيت است.

[اعلان گم شده در مسجد]

(و سمع النّبيّ صلّى اللَّه عليه رجلا ينشد ضالّة فى المسجد فقال قولوا له لا ردّ اللَّه عليك فانّها لغير هذا بنيت) و منقولست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله شنيدند كه شخصى در مسجد مى گويد كه كه يافته است حيوان مرا اگر ينشد از باب مجرد باشد و اگر از باب افعال باشد در اين معنى اطلاق مى كنند و در آن كه گويند كه گم كرده است حيوانى را و علما در هر

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 263

دو صورت حكم به كراهت كرده اند چون خبرى ديگر از آن حضرت منقولست كه حضرت ضاله را نهى فرمودند يعنى بهر دو معنى و تعليل حضرت نيز دلالت بر هر دو مى كند پس حضرت فرمودند كه بگوئيد به او كه خداوند تعالى ضاله ترا به تو نرساند يا صاحبش پيدا نشود بنا بر احتمال ديگر و ليكن بعيد است بلكه اظهر آنست كه گم كرده است و مى جويد پس فرمودند كه مسجد را از جهة غير اين كارها بنا كرده اند يعنى از جهة عبادتست و صدوق در تتمه اين خبر مرسل ذكر كرده است كه رفع صوت در مسجد مكروهست و حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله گذشتند به شخصى كه تير مى تراشيد حضرت او را نهى فرمودند و فرمودند كه مسجد را از جهة غير

اين كارها بنا كرده اند و على اى حال محمولست بر كراهت زيرا كه منقولست در حديث كالصحيح بل الصحيح از عليّ بن جعفر كه گفت سؤال كردم از برادرم موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما كه در مسجد انشاد ضاله مى توان كرد حضرت فرمودند كه باكى نيست يعنى حرام نيست و حرام نبودن منافات ندارد با كراهت و ممكن است كه اين حديث را حمل كنيم بر كسى كه يافته باشد حيوانى را و طلب صاحبش كند و صورت اول را بر آن كه گم كرده باشد چون وارد است كه تعريف ضاله را در مجامع مى بايد كرد و ممكن است كه حمل كنيم كراهت را بر صورتى كه فرياد كند و جواز را بر آهسته چون نهى از بلند آواز كردن وارد است در مسجد و اكثر علما همه را مكروه مى دانند و تعريف را گفته اند كه در بيرون مسجد مى كنند نزديك درهاى مسجد و اين بهتر است هر چند جايز باشد در مسجد.

[اطفال و مجانين در مساجد]

(و قال صلوات اللَّه عليه جنّبوا مساجدكم صبيانكم و مجانينكم و رفع اصواتكم و شراءكم و بيعكم و الضّالّة و الحدود و الاحكام) و به سند قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 264

اجتناب كنيد در مساجد از اطفال و مگذاريد كه داخل مساجد شوند مبادا مسجد را نجس كنند و حمل نموده اند بر اطفال غير مميّز كه اگر تميز داشته باشد سنّت است كه ايشان را پدران با خود بمسجد برند تا عادت كنند چنانكه در ساير عبادات ايشان را بانها باز مى دارند و از مجانين نيز اجتناب كنيد و

مگذاريد كه مطلقا داخل مساجد شوند و مفاسد ايشان بيشتر است و آوازهاى خود را بلند مكنيد و خريد و فروخت مكنيد گم شده را يا صاحبش را مجوييد و حدود را در مسجد اقامت مكنيد چون خوف تلوّث مسجد به نجاسات هست و احكام را اقامت مكنيد به قضا و اين اخير را حمل كرده اند بر دوام پس اگر نادر واقع شود ضرر ندارد و چون مشهور است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در دكة القضا كه داخل مسجد كوفه است قضا مى پرسيدند پس جمع مى كنند با آن خبر بانكه حضرت نادرا در مسجد حكم مى فرمودند يا آن كه معصوم مستثنى است يا آن كه اگر محاكمه را در مسجد بياورند چون واجب فورى است در مسجد مى بايد واقع سازند و غير اين از وجوهى كه علما ذكر كرده اند و وجه عصمت بهتر است و در حديث ديگر از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله منقولست كه فرمودند كه اجتناب فرمائيد مساجد را از اطفال و مجانين خود و از خريد و فروخت و ادب خانه و محل وضو را در بيرون مسجد قرار دهيد نزديك درهاى مساجد خود يعنى مسجد را چنان وقف مكنيد كه ادب خانه در ميان مسجد باشد و بر دور آن مسجد باشد و اللَّه تعالى يعلم.

[شعر گفتن در مساجد]

(و ينبغى ان يجنّب المساجد انشاد الشّعر فيها و جلوس المعلّم للتّأديب فيها و جلوس الخيّاط فيها للخياطة) و سنت است كه مساجد را اجتناب نمايند از شعر گفتن و شعر خواندن و از نشستن معلّم در آنجا از جهة تعليم اطفال چون خوف تلويث و تنجيس مسجد

هست و هم چنين از نشستن

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 265

خيّاط در مسجد از جهة خيّاطى چنانكه گذشت اخبار كه مساجد را از جهة امثال اين كارها بنا نكرده اند و منقولست بسند صحيح از حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه اگر بشنويد كه شخصى در مسجد شعر خواند بگوئيد كه فضّ اللَّه فاك خداوند عالميان دهانت را بشكند به درستى كه مساجد از جهت آنست كه در آن جا قرآن بخوانند دور نيست كه اگر خوف فساد نباشد چنان گفتن كه آن شخص بشنود بهتر باشد و اگر نه آهسته نفرين كند.

و در حديث كالصحيح از على بن جعفر منقولست كه گفت سؤال كردم از برادرم موسى صلوات اللَّه عليه كه آيا جايز است شعر خواندن يا گفتن يا اعم در مسجد حضرت فرمودند كه باكى نيست و حمل كرده اند اول را بر اشعار باطله و ثانى را بر اشعار حقه مثل مدح منقبت خدا و رسول و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم يا اشعار حكمت يا استشهادات از كلام عرب بر آيه و حديث و اگر از موزونيت بيندازد بهتر است و اللَّه تعالى يعلم.

و در حديث صحيح وارد است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله نهى فرمودند از كشيدن شمشير در مسجد و از تراشيدن تير در مسجد و فرمودند كه بنا نشده است مسجد مگر از جهة غير اينها كه عبادتست.

و در حديث حسن كالصحيح از حلبى منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا سلاح را در مسجد مى توان آويخت حضرت

فرمودند كه بلى اما در مسجد اكبر نه زيرا كه جدم سيّد الساجدين صلوات اللَّه عليه شخصى را ديدند كه در مسجد تير مى تراشيد حضرت او را نهى فرمودند از آن چون مسجد محلّ امن است و خواب كردن در مسجد

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 266

الحرام و مسجد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله مكروهست و در مساجد ديگر مكروه نيست.

چنانكه در حديث حسن كالصحيح از زراره منقولست كه عرض نمودم به خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و آله كه چه مى فرماييد در خواب كردن در مساجد حضرت فرمودند كه باكى نيست مگر در مسجدين مسجد الحرام و مسجد الرّسول صلّى اللَّه عليه و آله و زراره گفت كه گاه بود كه حضرت دست مرا مى گرفتند در مسجد الحرام و به گوشه مى فرمودند و حديث مى فرمودند تا خواب مى رفتند و من نيز بخواب مى رفتم پس عرض مى كردم كه شما را خواب ربود چونست حضرت فرمودند كه آن مسجدى كراهت دارد كه در زمان حضرت صلّى اللَّه عليه و آله مسجد بود اما در اينجا كه خارجست از آن ضرر ندارد.

و در حديث صحيح از ابن وهب منقولست كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از خواب كردن در اين دو مسجد حضرت فرمودند كه ضرر ندارد پس مردمان غريب در كجا بخوابند و اين حديث دلالت مى كند كه كراهت در حديث سابق بمعنى مشهور است و حمل مى توان كرد بر آن كه اگر جائى داشته باشد در مسجدين خوابيدن مكروه باشد و اگر نه جايز باشد و ممكن است كه حديث دويم را حمل كنيم بر اول به

آن كه جواز خواب در زيادتيهاى مسجد باشد نه در اصل مسجد.

و در حديث كالصحيح از عليّ بن جعفر منقولست كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه و آله از خواب كردن در مسجد الحرام حضرت فرمودند كه باكى نيست و سؤال كردم از خواب كردن در مسجد رسول صلّى اللَّه عليه و آله حضرت فرمودند كه خوب نيست و الحال

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 267

متعارفست كه در مسجد حضرت را مى بندند بخلاف مسجد الحرام ممكن است كه از جهة آزار رسيدن به ايشان نهى شده باشد كه مبادا سنيّان آزار به ايشان رسانند و اللَّه تعالى يعلم.

و در حديث صحيح از رفاعه منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از وضو ساختن در مسجد حضرت فرمودند كه اگر وضو از بول و غايط سازد مكروهست و اگر به سبب احداث ديگر باشد كراهت ندارد و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله نهى فرمودند از تكلّم به عجمى در مساجد و محتملست كه كراهت در وقتى باشد كه عربى تواند تكلّم كردن و از آن حضرت بسند قوى منقولست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه در مسجد باشد و اذان بگويند و بى علتى از مسجد بيرون رود منافق است مگر آن كه اراده برگشتن داشته باشد.

و در موثق كالصحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه هر كه در مسجد بنشيند و انتظار وقت نماز كشد او مهمان حق سبحانه و تعالى است و

بر حق سبحانه و تعالى لازمست كه گرامى دارد مهمان خود را و احاديث صحيح و كالصحيح بسيار وارد شده است از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه سير خورده باشد نزديك مسجد ما نيايد.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه از آن حضرت پرسيدند از خوردن سير و پياز و تره حضرت فرمودند كه باكى نيست خامش و پخته اش و باكى نيست كه دوا كنند به سير و ليكن هر گاه خورده باشند بمسجد نروند و ظاهر آنست كه حكم سير را فرموده باشند

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 268

و احتمال هر سه دارد خصوصا پياز خام چون در حديث ديگر از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه ازين مؤذيات خورده باشد نزديك نشود بمسجد يعنى هر چه سبب آزار مردمان باشد و بوى تنباكو نيز مؤذيست كسانى را كه نمى كشند و دور نيست كه اليوم كراهت نداشته باشد چون همه مى كشند مگر بسيار نادر و نهى واقع شده است از انداختن سنگ ريزه در مسجد به يك ديگر.

و در روايت سكونى از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله منقولست كه آن حضرت شخصى را ديدند كه سنگ ريزه انداخت در مسجد حضرت فرمودند كه اين سنگ ريزه صاحبش را لعن مى كند تا به زير آيد پس فرمودند كه در مجالس سنگ ريزه به يك ديگر انداختن از صفات قوم لوط است پس حضرت اين آيه را تلاوت كردند كه ترجمه اش اينست كه حضرت لوط به ايشان مى گويد كه شما اعمال

بد مى كنيد و در مجالس امر منكر را بفعل مى آوريد و آن انداختن سنگ ريزه است به يك ديگر.

و به همين سند منقولست كه در مسجد عورت خود را نمى بايد گشودن و از ناف تا زانو عورتست هر چند كسى نباشد چون ملايك در مسجد مى باشد و اگر كسى باشد غير عورتين را باز كردن از ناف تا زانو كراهتش بيشتر است و از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله منقولست كه فرمودند كه در مساجد سخنى كه از دنيا باشد مگوييد كه عقاب عظيم بر آن مترتب مى شود و احاديث سابقه اشعارى باين معنى دارد كه مسجد را از جهة عبادت وضع كرده اند و عذاب را حمل كرده اند بر سخن نامشروع يا مبالغه و اين اظهر است.

[هر كه روشن كند چراغى را در مسجدى از مساجد الهى ]

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من اسرج فى مسجد من مساجد اللَّه سراجا لم تزل الملائكة و حملة العرش يستغفرون له ما دام

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 269

فى ذلك المسجد ضوء من السّراج) و منقولست به چند سند كه حضرت صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه روشن كند در مسجدى از مساجد الهى چراغى تا روشنى آن چراغ باشد فرشتگان همه با حاملان عرش از جهة او طلب مغفرت كنند و هر طلبى كه ملائكه نمايند بامر الهى است.

و در حديثست كه حق سبحانه و تعالى هر گاه فرشتگان را امر كند به دعا البته مى آمرزد آن بنده را و حاجتش را بر مى آورد بدان كه اين حديث را انس بن مالك روايت كرده است و از محدثين ما بعضى نام او را برده اند و بعضى گفته اند كه از

رجلى بما رسيده است و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه عمده دروغهايى كه بر حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله بستند عايشه و ابو هريره و انس بن مالك بستند و عمده احاديث اهل سنت از اين سه كس است و از عبد اللَّه بن عمرو اخبار در مذمّت او نيز وارد است پس آن كه محدثين ما از او نقل كرده اند اين حديث را و بر سبيل ندرت نيز از ايشان نقل مى كنند وقتى مى كرده اند كه موافق آن خبر از صادقين صلوات اللَّه عليهم به ايشان رسيد باشد و از جهة تاليف قلوب عامه نقل مى كرده اند و با آن كه در سنتى ها مساهله مى توان كرد محدثان ما نمى كرده اند مگر در مثل اين صورت و اللَّه تعالى يعلم.

[خارج كردن چيزى از مسجدى به مسجد ديگر]

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه اذا اخرج احدكم الحصاة من المسجد فليردّها فى مكانها او فى مسجد آخر فإنّها تسبّح) و به روايت وهب منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر گاه شخصى سنگ ريزه را از مسجد بيرون برد مى بايد كه آن سنگ ريزه را به جاى خود آورد يا به مسجدى ديگر كه آن تسبيح مى گويد و اين در صورتى است كه سنگ ريزه جزو مسجد باشد امّا اگر از زيادتيها باشد كه سبب

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 270

كثافت مسجد باشد ظاهرا بيرون بردن بهتر باشد چنانكه گذشت و دور نيست كه تسبيح اشاره باشد به جزويت مسجد چون تسبيح مسجد نه مثل تسبيح ساير مواضع است كه مسجد نباشد

[جايز نيست حايض و جنب را كه داخل مسجد شوند مگر بعنوان گذشتن ]

(و لا يجوز للحائض و الجنب ان يدخلا المسجد الّا مجتازين) و جايز نيست حايض و جنب را كه داخل مسجد شوند مگر بعنوان گذاشتن و پيشتر گذشت كه مگر به مسجدين كه مطلقا داخل هر دو نمى توانند شد.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه خير مساجد نسائكم البيوت) و به سند كالصحيح و صحيح على المشهور از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه بهتر مسجدها از جهة زنان شما يورتهاى ايشانست چنانكه بعد از اين خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

(و سئل صلوات اللَّه عليه عن الوقوف على المساجد فقال لا يجوز فانّ المجوس وقفوا على بيوت النّار) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از وقف كردن بر مساجد حضرت فرمودند كه جايز نيست به درستى كه گبران وقف مى كنند بر خانهاى آتش خود شما مثل آنها مباشيد و مظنون

آنست كه صدوق نقل معنى حديث كرده است موافق فهم خود زيرا كه در جاهاى ديگر مثل باب وقف اين كتاب و علل و غير آن بسند قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه از آن حضرت پرسيدند كه هر گاه شخصى خانه بخرد و بنا كند خانه از جهة خودش و عرصه از آن زمين بماند و آن را مستغلى كند كه به كرايه دهد آيا اين خانه را وقف مى توان نمود بر مسجد حضرت در جواب فرمودند كه مجوس وقف كردند بر خانه آتش و اين عبارت يك احتمالش اين است كه هر گاه ايشان وقف بر خانه آتش كنند شما اولايد كه وقف كنيد بر خانه حق سبحانه و تعالى و احتمالى ديگر آن كه از پيش

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 271

گذشت و احتمال جواز اظهر است به اعتبار عمومات اخبار و اگر اظهر نباشد و هر دو احتمال مساوى باشد از مجملات اخبار خواهد بود و ممكن است كه اين خبرى ديگر باشد و به سبب صراحت اين خبر آن خبر را حمل بر اين كرده باشد و ليكن بسيار بعيد است و احتمال دارد كه مراد اين باشد كه وقف بر مسجد نمى بايد كرد بلكه وقف بر مسلمانان مى بايد كرد زيرا كه شرط است در موقوف عليه كه قابل تملك باشد و مسجد قابل تملك نيست و ممكن است كه بر تقدير آن كه مراد حضرت عدم جواز باشد وجهش اين باشد كه اغلب اوقات وقف مى كنند از جهة زينتهاى مسجد و آن مطلوب شارع نيست و گمان ندارم كه غير صدوق كسى باين خبر

عمل كرده باشد بر عدم جواز و اللَّه تعالى يعلم.

[مساجد خانه خداست ]

(و روى انّ فى التورية مكتوبا انّ بيوتى فى الارض المساجد فطوبى لعبد تطهّر فى بيته ثمّ زارني فى بيتى الا انّ على المزور كرامة الزّائر الا بشّر المشّاءين فى الظّلمات إلى المساجد بالنّور السّاطع يوم القيمة) و بسند حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه در توراة نوشته است كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه به درستى كه خانهاى من در زمين مسجدهاست پس خوشا حال بنده كه در خانه خود وضو سازد و بعد از آن به زيارت من آيد در خانه من به درستى كه لازمست بر هر كه شخصى به زيارت او رود كه اكرام و تعظيم كند زيارت كننده خود را تا اينجا حديث حضرت صادقست و زيادتى كه البته بشارت ده جمعى را كه در تاريكيها به مساجد مى روند كه ايشان را در روز قيامت نورى باشد ظاهر و هويدا مانند برق لامع.

در حديث ديگر است كه صدوق كالصحيح روايت كرده است از جعفر طيار رضى اللَّه عنه كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 272

خداوند عالميان مى فرمايد كه به درستى كه خانهاى من در زمين مسجدهاست روشنى مى دهد اهل آسمان را چنانكه ستارگان روشنى مى دهند اهل زمين را خوشا حال بنده كه مساجد خانهاى او باشد و خوشا حال بنده كه در خانه خود وضو سازد و به زيارت من آيد در خانه من به درستى كه بر مزور است كه گرامى دارد زاير خود را يا محمد بشارت ده جمعى را كه

در تاريكيهاى به پاى خود مى روند به مسجدها كه فرداى قيامت او را نورى ساطع بوده باشد و در كتب صدوق چنين است و در اينجا هر دو را با هم ضم كرده است از حفظ على الظاهر و باين دو حديث استدلال كرده اند بر استحباب طهارت از جهة دخول مسجد چون ظاهر حديث آنست كه اصل دخول زيارت الهى است و ممكن است كه مراد از زيارت نماز و خواندن قرآن و ساير عبادات باشد كه در مسجد واقع مى شود يا محض نماز چون مناجاتست با حق سبحانه و تعالى و دلالت كند بر نماز تحيت مسجد. چنانكه در حديث ابو ذر و غير آن وارد است از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه مساجد را راه مكنيد تا دو ركعت نماز در آن نكنيد پس اولى آنست كه اگر كسى اراده مسجد داشته باشد قصد نماز يا قرائت قرآن داشته باشد و وضو از جهة يكى از اينها بسازد چنانكه در چهار صد كلمه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه بنده مؤمن قرآن نخواند هر گاه بى طهارت باشد تا طهارت نسازد بانكه اگر جنب باشد غسل كند و اگر بى وضو باشد وضو سازد.

و در حديث كالصحيح از محمد بن فضيل منقولست كه از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه سؤال كردم و عرض نمودم كه قرآن مى خوانم و مرا بول آزار مى دهد مى روم و بول و استنجا مى كنم و دست را مى شويم و باز قرآن مى خوانم

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 273

حضرت فرمودند كه تا وضو نسازى قرآن مخوان و در حديث صحيح نيز گذشت كه مساجد وضع

شده است از جهة خواندن قرآن.

و در حديث كالصحيح از ابى بصير منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از علت تعظيم مساجد حضرت فرمودند كه به سبب اين امر كرده اند به تعظيم مساجد كه خانهاى خداست در زمين يعنى خانه عبادت الهى است يا چون حق سبحانه و تعالى منسوب به خود ساخت به اضافه تشريف تعظيم آن واجبست و جايز است نماز كردن در مساجدى كه سنيان بنا كرده اند و احاديث صحيحه وارد شده است از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم كه فرموده اند كه نماز كنيد در مساجد ايشان و خواهد آمد.

و در حديث صحيح ابن ابى عمير منقولست از بعضى از استادان او كه گفت به حضرت امام جعفر صادق عرض نمودم كه من كراهت دارم از نماز كردن در مساجد سنيان حضرت فرمودند كه كراهت مدار زيرا كه هر مسجدى را كه بنا شده است و مى شود البته محاذى قبر پيغمبريست يا وصى پيغمبرى كه شهيد شده است و در آنجا از خون او ريخته است بنا بر اين حق سبحانه و تعالى دوست مى دارد كه عبادت او در اين مساجد كنند پس هر نمازى را كه در اين مساجد به جا آورد از فريضه ادا و قضا و نوافل أدا و قضا.

[خانهائى كه در آن خانها نماز شب مى كنند]

(و روى انّ البيوت الّتى يصلّى فيها باللّيل يضى ء نورها لأهل السّماء كما يضى ء نور الكواكب لأهل الارض) و منقولست بسند صحيح از فضيل از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه خانهائى كه در آن خانها نماز شب مى كنند با تلاوت قرآن روشنايى مى دهد نور آن خانها اهل

آسمان را چنانكه ستاره ها روشنى مى دهند اهل زمين را و بعد ازين صدوق ذكر خواهد كرد اين خبر را و بعد از بالليل بتلاوة القرآن در آن مذكور است

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 274

و در اينجا ذكر نكرده است ممكن است كه حديثى ديگر باشد يا از نساخ سهو شده باشد و اين عبارت دو احتمال دارد يكى آن كه تلاوت قرآن در نماز كنند چنانكه در حديث طويل خواهد آمد يا آن كه بعد از نماز شب و در اثناى آن تلاوت كنند و اعم بهتر است و اللَّه يعلم و غرض از ذكر اين خبر در اينجا آن است كه هم چنان كه گذشت كه بهترين مساجد از جهة زنان خانهاست هم چنين بهترين مساجد از جهة نوافل خانهاست چون از ريا دورتر است.

[مناره براى مسجد]

(و روى انّ عليّا صلوات اللَّه عليه مرّ على منارة طويلة فامر بهدمها ثمّ قال لا ترفع المنارة الّا مع سطح المسجد) و بسند قوى از سكونى منقولست كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه گذشتند بر منارى پس فرمودند كه منار را كندند و فرمودند كه منار را بلند نمى بايد كرد مگر با سطح و اصل منار از مجوس بود كه چون آتش را مى پرستيدند منارهاى بلند مى ساختند كه بر بالاى آنها آتش بيفروزند و تعظيم آتش كرده باشند و چون بلاد عجم مفتوح شد و عراق عرب را نيز ملوك عجم داشتند عمر گفت كه منارهاى بحال خود باشد و بر بالاى آنها اذان بگويند و حضرت امير المؤمنين امر به هدم آن فرمودند چون سبب اشرافيت بر خانهاى مسلمانان و آن حرامست و فرمودند كه در زمان

حضرت محل اذان در ديوار مسجد بود و از سطح مسجد بلندتر نبود همان مقدار بلند كردن خوبست و زياده بد است و ازين حديث نيز فهميده اند كه مى بايد در ميان مسجد نباشد چون در زمان حضرت متصل به ديوار مسجد بود و لفظ حديث صريح نيست در اين معنى و اگر در ميان مسجد نباشد بهتر است و منار مسجد خيف كه در ميان مسجد است و بلند است ظاهرا در زمان ملاعين ساخته باشند و نيست در جائى كه در زمان حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله بوده باشد با آن كه چون در آن حوالى خانه نيست بلند كردن آن

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 275

ضرر ندارد و ممكن است كه در صحرا نيز خوب نباشد تا مشابهت به مجوس نداشته باشند و اللَّه تعالى يعلم.

[خداوند بواسطه پيران مسجد بر همه رحم مى كند]

(و انّ اللَّه تبارك و تعالى ليريد عذاب اهل الارض جميعا حتّى لا يحاشى فيهم احدا فاذا نظر إلى الشّيب ناقلى اقدامهم إلى الصّلوات و الولدان يتعلّمون القرآن رحمهم اللَّه تعالى فاخّر ذلك عنهم و (منهم خ) و بسند موثق از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه بسيار است كه حق سبحانه و تعالى مى خواهد كه اهل زمين را همه معذب سازد كه احدى را نجات ندهد از جهة بدى ايشان كه معاصى و سيّئات از ايشان صادر مى شود و اگر جمعى خوبان هستند چون انكار نمى كنند منكرات را ايشان نيز مستحق عذاب الهى مى شوند پس چون نظر مى كند كه جمعى از پيروان با ضعف به مساجد مى روند و اطفال تعلم قرآن مى كنند به بركت ايشان بر همه رحم مى كند و عقاب

ايشان را از روى تفضّل تأخير مى فرمايد كه شايد توبه كنند.

و در حديث كالصحيح از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرّضا صلوات اللَّه عليهما منقولست كه حق سبحانه و تعالى مقرّر ساخته است منادى را كه هر روز ندا مى كنند كه اى بندگان الهى بازايستيد از معاصى و مخالفت الهى و اگر نه حيوانات چرنده باشند و اگر نه اطفال شيرخواره باشند و اگر نه پيران با ركوع باشند كه نماز مى كنند با ضعف پيرى يا خم شده اند مانند راكعان هر آينه حق سبحانه و تعالى عذابى بر شما نازل سازد كه شما را ريزه ريزه كند.

و مؤيّد امثال اين دو خبر است آن چه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه اگر حق سبحانه و تعالى بندگان خود را مؤاخذه مى نمود به ستمهاى ايشان بر نفس خود و بر غير خود هر آينه جنبنده بر روى زمين نمى گذاشت.

و آن چه در اين دو حديث وارد شده است كه سبب تاخير عذاب عبادت

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 276

پيران و تعلم اطفال به قرآن و اطفال شيرخواره و حيواناتند بر سبيل فرد است يا مد خليّت فى الجمله و در اخبار چيزهاى ديگر وارد است كه سبب رفع عذاب يا تاخير آن مى شود مثل كريه صلحا و وجود علما خصوصا سيد و بهتر و مهتر ايشان حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه عليه و غير اينها كه خواهد آمد در ضمن اخبار.

[آداب دخول مسجد]

(و من اراد دخول المسجد فليدخله على سكينة و وقار فانّ المساجد بيوت اللَّه و احبّ البقاع اليه و احبّهم إلى اللَّه عزّ و جلّ أوّلهم دخولا و اخرهم خروجا) و كسى كه خواهد كه

داخل مسجد شود بلكه روانه شود به جانب مسجد بايد كه با ذكر الهى قلبى و آرام بدن روانه شود به آن كه در خاطر خود در آورد كه خداوند عالميان مرا به خانه خود طلبيده است از وقتى كه روانه مى شود بذكر و فكر الهى بلكه با توبه و انابت باشد پس به درستى كه مساجد خانهاى الهى است و محبوبترين مكانهاست نزد حق سبحانه و تعالى و محبوب ترين خلايق به نزد حق سبحانه و تعالى كسى است كه پيش از همه داخل شود و بعد از همه كس بيرون رود چنانكه در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه چون متوجه نماز شوى مدو بلكه با سكون دل و آرام تن برو پس اگر به اول نماز جماعت برسى فبها و اگر در ميان برسى ما بقى را بعد از نماز امام تمام كن الخبر.

و در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله از جبرئيل سؤال كرد و فرمود كه اى جبرئيل از جاهاى زمين كجاها محبوبتر است نزد حق سبحانه و تعالى جبرئيل عليه السلام گفت مسجدها و محبوبترين اهل مساجد جمعى اند كه پيشتر از همه كس داخل شوند و بعد از همه كس از آنجا بيرون روند.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 277

(و من دخل المسجد فليدخل رجله اليمنى قبل اليسرى و ليقل بسم اللَّه و باللَّه السّلام عليك أيّها النّبيّ و رحمة اللَّه و بركاته اللَّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد و افتح لنا ابواب رحمتك و اجعلنا من عمّار مساجدك جلّ

ثناء وجهك و اذا خرج فليخرج رجله اليسرى قبل اليمنى و ليقل اللَّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد و افتح لنا ابواب فضلك) و كسى كه خواهد داخل مسجد شود پس بايد كه پاى راست را در مسجد گذارد پيش از پاى چپ و بگويد اين كلمات را كه ترجمه اش اينست كه داخل مسجد مى شود به استعانت از حق سبحانه و تعالى يا به ياورى اسم الهى و بياورى ذات مقدس الهى يا آن كه چون استعانت از او بجويم و حال آن كه وجود من و بقاى من و حركات و سكنات خير من همه بعون الهى است رحمت الهى بر تو باد و سلامتى از آفات و رحمتها و بركتهاى الهى با تو باد اى سيد پيغمبران خداوندا رحمتهاى خاصه خود را بر محمد و آل محمد فرست و بگشا بر روى ما درهاى رحمتت را چنانكه در مسجد را بر ما گشودى به توفيق و هدايت و بگردان مرا و ساير مؤمنان را از جمله عمارت كنندگان مساجد خود به عبادت و طاعت ثناى ذات مقدس تو از آن بالاتر است كه كسى تواند بان رسيدن يا تواند گفتن و چون خواهد كرد كه بيرون آيد پاى چپ را مقدم دارد پيش از پاى راست و بگويد كه خداوندا صلوات فرست بر محمد و آل محمد كه حضرت فاطمه زهرا و ائمه معصومينند صلوات اللَّه عليهم و بگشا بر روى ما درهاى فضل و رحمت خود را در امور دنيوى و اخروى.

اما داخل كردن پاى راست پس در حديث كالصحيح يونس از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم روايت كرده است كه

فرمودند كه فضيلت در دخول مسجد آنست كه در وقت دخول پاى راست را مقدم دارى و در وقت بيرون آمدن

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 278

پاى چپ را مقدم دارى و جمعى غافل شده اند از اين حديث كه كلينى روايت كرده است و گفته اند بر عكس بيت الخلا و در بيت الخلا گفته اند بر عكس مسجد كه چون مسجد مكان شريف است پاى راست را مقدم داشتن كه اشرفست أنسب است و بر عكس در خروج و بر عكس هر دو در خلا و اين وجه نكته مى شود بعد از ورود نص نه آن كه علّت حكم سازند.

و در حديث حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه چون داخل مسجد شوى صلوات بر محمّد و آل محمّد بفرست و چون بيرون آيى نيز صلوات بفرست.

و شيخ بسند صحيح روايت كرده است از فضيل از عبد اللَّه بن حسن كه گفت چون داخل مسجد شوى بگو (اللَّهمّ اغفر لي و افتح لي ابواب رحمتك) و چون خواهى كه بيرون آيى بگو (اللَّهمّ اغفر لي و افتح لي ابواب فضلك) و در حديث موثق كالصحيح از حضرت صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه فرمودند كه چون خواهى كه داخل مسجد شوى بگو (بسم اللَّه و السّلام على رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله انّ اللَّه و ملائكته يصلّون على محمّد و آل محمّد و السّلام عليهم و رحمة اللَّه و بركاته ربّ اغفر لي ذنوبي و افتح لي ابواب فضلك) و چون بيرون آيى همين دعا را بخوان و در حديث قوى از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه روايت

كرده است كه چون داخل مسجد شوى و خواهى كه بنشينى پس داخل مشو در مسجد مگر با طهارت و چون خواهى كه داخل شوى رو بقبله كن و خدا را بخوان و مطالب خود را طلب كن و در وقت داخل شدن بسم اللَّه بگو و حمد الهى به جا آور و صلوات بر محمد و آل محمد بفرست.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 279

و از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله منقولست كه در وقت داخل شدن در مسجد ملاحظه كنيد كفشهاى خود را كه نجس نباشد و ايستاده كفش مپوشيد و بهتر آنست كه با كفش داخل نشوند و كفش خود را به كسى بسپارند در بيرون مسجد كه خاطر جمع باشد از آن كه دزد ببرد مبادا در اثناى نماز باين فكر افتد.

و كلينى در حديث حسن كالصحيح از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه فرمودند كه چون داخل مسجد شوى بگو.

(بسم اللَّه و باللَّه و إلى اللَّه و من اللَّه و ما شاء اللَّه و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه اللَّهمّ اجعلنى من زوّارك و عمّار مساجدك و افتح لي باب توبتك و اغلق عنّى باب معصيتك و كلّ معصية الحمد للَّه الّذى جعلنى ممّن يناجيه اللَّهمّ اقبل علىّ بوجهك جلّ ثناؤك) و كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه فرمودند كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر گاه نماز واجب را در مسجد به جا آورند و خواهند كه از مسجد بيرون آيند مى بايد در مسجد بايستند و بگويند

(اللَّهمّ دعوتني فاجبت دعوتك و صلّيت مكتوبتك و انتشرت فى ارضك كما أمرتني فاسئلك من فضلك العمل بطاعتك و اجتناب سخطك و الكفاف من الرّزق برحمتك) و ترجمه اين دو دعا اين است كه داخل مى شوم و اعمال خير مى كنم بياورى است الهى و بياورى ذات مقدس الهى يا آن كه و حال آن كه همه چيز و همه فعل من بعون الهى است و بازگشت من بسوى اوست يا غرض من از دخول مسجد عباداتيست كه سبب قرب من شود بجناب اقدس او و من از جانب او به جانب او مى روم يعنى همه كار من از براى

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 280

اوست و آن چه حق سبحانه و تعالى اراده فرمايد چنان مى شود كه اراده فرمايد و نيست مرا باز ايستادن از معاصى و كردن طاعات مگر بعون الهى خداوندا بگردان مرا از زيارت كنندگان خود كه هميشه عبادات من در مساجد باشد خالص از جهة رضاى تو و بگردان مرا از جمله عمارت كنندگان مساجد خود به عبادت و طاعت يا با آن به بنا و مرمّت چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه عمارت نمى كند مساجد الهى را مگر كسى كه ايمان بجناب اقدس الهى و بروز قيامت داشته باشد و نماز كند و زكات دهد نترسد از كسى مگر از حق سبحانه و تعالى پس اين جماعت اميد هست كه از جمله هدايت يافتگان باشند.

و ديگر فرموده است كه كيست ظالم تر از كسى كه منع كن مساجد الهى را از آن كه در آنجا به ياد خدا باشند و سعى مى كنند در خرابى مساجد و ساير آياتى كه در اين

باب وارد شده است كه خداوندا بگشا از جهة من در توبه ات را و توفيقم كرامت كن كه هميشه باز گشتم بسوى تو باشد و در گناهان را بر روى من در بند و مگذار كه متوجه گناهى شوم و چنان كن كه هيچ گناه از من صادر نشود و حمد و سپاس خداوندى را سزاست كه گردانيده است مرا از آن كسانى كه هميشه مناجات با او مى كنند و راز خود را به او مى گويند خداوندا نظر شفقت و مرحمت بسوى من كن و ثناى تو از آن اعظم است كه ما توانيم كرد.

امّا دعاى دويم خداوندا مرا به درگاه خود خواندى و من اجابت نمودم دعوت ترا و آن چه واجب گردانيده بودى به جا آوردم و به زمين تو روان شدم چنانكه فرموده كه هر گاه نماز را به جا آوريد پهن شويد در زمين و طلب كنيد روزى الهى را از فضل الهى پس من ترا مى خوانم از فضل تو كه توفيق دهى كه آن چه فرموده به جا آورم و چيزى كه خلافت رضاى تو باشد بفعل نياورم و سؤال مى كنم روزيى كه مرا بس باشد نه زياد و نه كم به سبب رحمت تو يا بحق آن يا از

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 281

رحمت تو و مى بايد كه غافل نشوى كه هر يك از فقرات اين دعوات و هر دعايى كه خوانده شود پيش از نماز و در نماز و بعد از نماز دريست از درهاى فيوض الهى از جمله چهار هزار باب صلاة و بر عارف مفتوح مى شود از هر درى درهاى بسيار بسيار.

باب المواضع الّتى تجوز فيها الصّلاة و المواضع الّتى لا تجوز فيها

اشاره

اين بابى است در مواضعى

كه نماز در آن جايز است اعم از آن كه مستحب باشد يا جايز و مواضعى كه جايز نيست نماز در آن مواضع اعم از كراهت و حرمت.

[همه زمين محل نماز است ]

(قال النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله اعطيت خمسا لم يعطها احد قبلى جعلت لي الارض مسجدا و طهورا و نصرت بالرّعب و احلّ لي المغنم و اعطيت جوامع الكلام و اعطيت الشّفاعة) منقولست در صحيح از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى پنج چيز بمن كرامت فرموده است كه كسى را پيش از من كرامت نفرموده است.

اول آن كه همه زمين را محل نماز من و امت من گردانيد كه در هر جا كه خواهيم نماز كنيم بخلاف ساير انبياء صلوات اللَّه عليهم كه بر ايشان لازم بود كه در معابد خود نماز كنند و در غير كنيسه و بيعه نماز نمى كردند و هم چنين زمين را از جهة من مطهّر گردانيد بانكه با عدم وجدان آب تيمّم كنيم و ته كفش و ته پا را پاك كند و سنگ استنجا و خاك ولوغ كلب و ساير چيزها كه گذشت و زمين اعم است از خاك و سنگ ديگر نصرت يافتم به رعب و در بسيارى از روايات وارد شده است (مسيرة شهر) يعنى حق سبحانه و تعالى خوف مرا در دل دشمنان من مى اندازد يك ماهه راه و مشهور آنست كه اين معنى بعد از قتل

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 283

عمرو بن عبد ود بود كه او با هزار سوار برابر بود و در باب سابق گذشت.

ديگر غنيمت كفار را حق سبحانه و تعالى بر من حلال

كرد و بر پيغمبران سابق حرام بود و مى سوختند.

ديگر حق سبحانه و تعالى كرامت فرمود مرا جوامع سخنان خوب و آن قرآن است كه مشتمل است بر علوم اولين و آخرين و هم چنين از كلمات حكمت كه لفظ آنها قليل است و معانى آنها بسيار و آن زياده از حد و حصر است و آن چه در كافى است از آن كلمات كافى است هر ذوى العقول را.

ديگر مرا عطا فرموده است شفاعت كبرى، كه در روز قيامت جميع انبياء نفسى نفسى گويند و پيغمبر ما صلّى اللَّه عليه و آله امّتى گويد و هم چنين حضرات فاطمه زهرا و ائمه هدى را شفاعت كبرى خواهند داد بلكه شيعيان ايشان نيز بسيار باشد كه بعضى از ايشان را شفاعت دهند در مثل عدد قبيله ربيعه و قبيله مضر كه حصر عدد اين دو را بغير حق سبحانه و تعالى نكرده است و احاديث شفاعت متواتر بالمعنى است از حضرت سيد المرسلين و حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم و انكار آن كفر است چنانكه جمعى از عامه منكر آنند و در مادّه ايشان صحيح است چنانكه احاديث متواتره وارد است كه اگر جميع پيغمبران و اوصياى ايشان و جميع مخلوقات الهى از خوبان شفاعت كنند يك ناصبى را فايده نخواهد كرد و اين بر تقدير فرض محال است و اگر نه ايشان شفاعت نمى كنند مگر كسى را كه دانند حق سبحانه و تعالى راضى است كه ايشان شفاعت كنند و احاديث بسيار وارد است كه ناصبى كسى است كه عداوت با شيعيان ايشان داشته باشد از جهة تشيّع.

(و يجوز الصّلاة فى الارض كلّها الّا

فى المواضع الّتى خصّت بالنّهي عن الصّلاة فيها) چون در حديث سابق بود كه در هر موضعى نماز

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 284

مى توان كرد و صدوق ذكر كرده است كه جايز است نماز در هر زمينى مگر مواضعى بخصوص كه نهى وارد شده است از نماز كردن در آن مواضع يعنى آن عام است يا مطلق و به اخبار ديگر تخصيص يا تقييد يافته است و آن مواضعى است كه بعد از اين بيان خواهد كرد و ازين كلام ظاهر مى شود كه صدوق در مواضع آينده حرام مى داند و ممكن است كه گويد كه نهى وارد شده است و ما نمى دانيم كه بر سبيل حرمتست يا كراهت پس اگر نهى حرمت باشد مخصص اين حديث خواهد بود و يا آن كه ظاهر اين خبر جواز بدون كراهت است و از احاديث آينده بر تقديرى كه كراهت مفهوم شود نيز مخصص خواهد بود و اعتقاد اكثر اصحاب كراهت است در مواضع آينده و قولى شده است بر حرمت و ليكن با قول به حرمت قايل شك دارد در بطلان نماز.

در آن مواضع و اكثر علما گفته اند كه نهى در عبادت مستلزم فساد است و قايل اين قول را لازمست كه قايل شود ببطلان صلاة در اين مواضع.

[ده موضع است كه در آن مواضع نماز نمى توان كرد]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه عشرة مواضع لا يصلّى فيها الطّين و الماء و الحمّام و القبور و مسانّ الطّريق و قرى النّمل و معاطن الابل و مجرى الماء و السّبخة و الثّلج) و كالصحيح منقولست بل فى الصحيح چون منقولست بسند صحيح از ابن ابى عمير از بعضى از اصحاب از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه ده

موضع است كه نماز نمى توان كرد در آن مواضع گل و آب و حمام و قبرستان و ميان راه و خانهاى مورچه و خوابگاهى كه شتر از جهة آب خوردن صبر مى كند كه آبى كه اول خورده است در عروق آن برود و آبى ديگر بخورد يا مطلق خوابگاه آن و محل جريان آب و شوره زار و برف و ظاهرا غير از طين و ماء همه مكروه باشد چون احاديث بر جواز همه وارد شده است و صدوق تفصيلى داده است در كتب خود باختيار و اضطرار و اخبار جواز

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 285

را حمل كرده است بر حالت ضرورت و خواهد آمد.

[مكروه است نماز كردن در سه موضع از راه مدينه مشرفه به مكه معظمه ]

(و روى انّه لا يصلّى فى البيداء و لا ذات الصّلاصل و لا فى وادى الشّقرة و لا فى وادى ضجنان) در حديث صحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه مكروه است نماز كردن در سه موضع از راه مدينه مشرفه به مكه معظمه يكى بيد است و آن مسمى است بذات الجيش كه لشكر سفيانى در آنجا به زمين فرو خواهد رفت در زمان ظهور حضرت صاحب الامر و در بعضى از روايات وارد است كه قبل از ظهور حضرت آن لشكر در اينجا به زمين فرو مى رود و قبل از ظهور آن حضرت صلوات اللَّه عليه بده روز دجّال خروج خواهد كرد و اكثر لشكر او يهودان خواهند بود و حضرت صاحب الامر كه ظهور فرمايد در مكه معظمه اول جمعى كه با آن حضرت بيعت خواهند كرد سيصد و سيزده تن از اولياء اللَّه خواهند بود كه قوام دنيا بلكه عالم به ايشان است

و دجّال متوجه آن حضرت شود و حضرت عيسى على نبيّنا و عليه الصلاة و السّلام از آسمان به زير آيد در روز خروج آن حضرت و حضرت تكليف كند عيسى را كه پيش بايست تا اقتدا به تو كنيم يا رسول اللَّه حضرت عيسى گويد كه من امت جد توام و تابع شما شما پيش بايستيد پس حضرت پيش بايستد و عيسى نماز جمعه را اقتدا كند به آن حضرت و اهل مكه همه بيعت كنند جمعى طوعا و جمعى كرها و متوجه مدينه مشرفه شوند كه در اين حالت دجّال به ايشان در قرب مدينه مشرفه در ذات الجيش برسد و دجال دعوى الوهيت كند حضرت صاحب الامر حضرت عيسى را كه مقدمه لشكر حضرت خواهد بود به دعوت به نزد دجّال فرستاده او را با سلام بخواند و او قبول نكند حضرت عيسى او را بكشد و زمين بيدا كه دو فرسخ است دجّال و خرش و لشكرش را فرو برد دويم ذات الصلاصل است و سيم وادى ضجنان است و دور

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 286

نيست كه اين دو وادى نيز چون قريب به بيدا است لشكر دجّال همه را فرو گرفته باشد و اين سه وادى هر سه محل خسف دجّال باشد چنانكه ظاهر اين حديث است و ممكن است كه خسف جمعى ديگر در اين دو وادى بشود و على أيّ حال نماز در اين هر سه وادى مكروهست پس حضرت فرمودند كه باكى نيست كه كسى نماز كند در اين سه موضع در كنار راه از يمين و يسار و ميان جاده مكروهست و محتمل است كه مراد اين

باشد كه در ميان راه جاده هست و ميان هر دو جاده برآمدگى هست در آن برآمدگى نماز مى توان كرد و در جاده نمى توان كرد و صدوق ذكر كرده است كه چون زمين خسف است نبى و امام نماز در آنجاها نمى توانند كردن و ديگران و در كنار راه مى توانند كرد در حالت ضرورت كه خوف فوت شدن وقت نماز يا مثل آن باشد چنانكه در حديث مسجد شمس گذشت.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه در وادى شقره بضم شين و سكون قاف يا بفتح شين و كسر قاف نماز نمى توان كرد و در حديث صحيح بزنطى وارد است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه مادر بيدا بوديم با قافله در آخر شب پس وضو ساختم و مسواك كردم و مى خواستم كه نماز كنم دغدغه به خاطرم رسيد كه در اينجا نماز نمى توان كرد آيا اگر كسى در كجاوه باشد نماز مى تواند كرد حضرت فرمودند كه در بيدا نماز نكنند يا نماز مكن عرض نمودم كه حد بيدا از كجاست تا به كجا حضرت فرمودند كه چون حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه به بيدا مى رسيدند تند مى راندند كه زود از آنجا بيرون روند و نماز نمى كردند تا به معرس نبى صلّى اللَّه عليه و آله مى رسيدند كه نزديك مسجد شجره است گفتم

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 287

ذات الجيش كدام است فرمودند كه پيش از كوى كه مسجد شجره در آنجا واقع است به سه ميل كه يك فرسخ باشد و اول بيدا ميل هست و يك فرسخ كه مى روند به

كوهى مى رسند و تا آنجا وادى بيدا است و بعد از آن سه وادى ديگر كه مسمى است باين اسامى على الظاهر و اللَّه تعالى يعلم و غير از بيدا از آن سه وادى پرسيديم از مردمان آنجا كسى خبر نداد اما آنها نيز مثل بيدا هر يك قريب به يك فرسخ تخمينا هست كه متّصلند به بيدا دور نيست كه همان باشند.

[جايى كه سجده نمى توان كرد]

(فاذا حصل الرّجل فى الطّين او الماء و قد دخل وقت الصّلاة و لم يمكنه الخروج منه صلّى و يكون سجوده اخفض من ركوعه) چون صدوق ده موضع را در ضمن حديث مجملا ياد كرد شروع نمود در تفصيل آن و هر گاه شخصى در ميان كلى باشد كه نتواند سجده كردن بر زمين يا در ميان آب باشد و وقت نماز داخل شود و نتواند بيرون آمدن از آن كل يا آب نماز كند به ايما و مى بايد كه سجودش پست تر باشد از ركوعش و اين در صورتى است كه آب و گل تا كردن يا قريب به گردن باشد كه نتواند ركوع صحيح كردن و الا ركوع را درست مى كند و سجود را ايما مى كند و در اين موضع ركوعش پست تر از سجودش خواهد بود چنانكه خواهد آمد. در باب صلاة خوف و اگر در كشتى باشد و تواند در آمد و تواند كه در كشتى نماز كند صحيحا مخير است و اگر چه در آمدن بهتر است چنانكه خواهد آمد.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه شخصى از آن حضرت سؤال كرد از شخصى كه وقت نماز شود و او در ميان

آب باشد و قدرت بر زمين نداشته باشد حضرت فرمودند كه اگر در حرب باشد يا در راه خدا پس ايما كند و اگر در تجارت باشد پس خوب نيست

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 288

كه داخل آب شود تا نماز نكند گفتم اگر واقع شود چه كند حضرت فرمودند كه چون از آب بيرون آيد نماز را قضا كند و قريب باين است.

حديث حسن كالصحيح حلبى الا در قضا كه در اين حديث مذكور نيست و قضا محمولست بر استحباب و احوط است كه البته قضا كند بقصد قربت.

و در حديث موثق عمار وارد است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حد كلى كه نتوان سجده كردن بر آن آنست كه پيشانى در آن غرق شود پس اگر گلى سخت باشد يا اگر روان باشد اندكى باشد كه چون اندك زور مى كند پيشانى قرار گيرد سجده خواهد كرد صحيحا و الا ايما مى كند به سر و در حديث ديگر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه وارد است كه اگر در ميان گل بايد نشستن در تشهد و غيره بنشيند اگر چه بدنش يا جامه اش آلوده شود بكل و بعد از اين نيز خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

[نماز كردن در رخت كن حمام ]

(و لا باس بالصّلاة فى مسلخ الحمّام و انّما تكره فى الحمّام لأنّه ماوى الشّياطين) و باكى نيست نماز كردن در رخت كن حمام و مكروه نيست مگر در حمام زيرا كه حمام جاى شياطين است و ظاهر حديث كراهت است بمعنى مصطلح به قرينه علت و احاديث ديگر.

(و سال علىّ بن جعفر اخاه موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما عن الصّلاة فى بيت

الحمّام فقال اذا كان الموضع نظيفا فلا باس يعنى المسلخ) و به اسانيد صحيحه و كالصحيح منقولست از على بن جعفر كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از نماز كردن در گرمابه حمام حضرت فرمودند كه اگر محلّ نماز پاكيزه باشد باكى نيست صدوق از جهة جمع بين الخبرين تاويل كرده است اين حديث را كه مراد از بيت حمّام رخت كن است و اين تاويل بعيد است و ضرورى نيست زيرا كه از اخبار

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 289

تاويل ظاهر مى شود چون اين حديث مقيّد است و دو حديث سابق مطلق است مطلق را حمل مى توان كرد كه كراهت به اعتبار قذارت باشد و اگر علم به نجاست داشته باشند به اعتبار نجاست كراهت بمعنى حرمت باشد و دور نيست كه ماواى شياطين بودن به اعتبار كثافت باشد و ممكن است كه مراد از شياطين سنيّان باشند كه قطع نظر از نجاست خود حمام را نجس مى كنند البته چون غالب اوقات با نجاست منى داخل حمام مى شوند و ماله كارى مى كنند همه نجاسات را و داخل حوض نمى شوند كه امكان طهارت باشد و بر آن زمين نجس مى ايستند و نماز مى كنند پس اگر بر روى تخته ظاهر بايستند كراهت نخواهد داشت يا كمتر خواهد بود چنانكه لفظ لا باس نيز اشعارى به كراهت فى الجمله دارد و حديث موثق عمار نيز بعينه مثل حديث على بن جعفر است پس ظاهر شد كه احاديث كراهت قابليت معارضه با اين احاديث ندارد چه جاى آن كه آنها را مقدم دارند و اين اخبار صحيحه را تاويل كنند با آن كه

احاديث على ابن جعفر چون از برادرش در خلوت پرسيده است تقيه در آن نادر است بلكه نيست بخلاف اخبار ديگر.

[قبور را جايز نيست كه قبله كنند]

(و امّا القبور فلا يجوز ان تتّخذ قبلة و لا مسجدا) و اما قبور را جايز نيست كه قبله كنند بانكه در برابر قبر بايستند و نماز كنند كه ده ذرع فاصله نباشد يا قبرستان را مسجد كنند يعنى در قبرستان نماز كنند و ممكن است كه مراد اين باشد كه قبور انبياء و ائمه صلوات اللَّه عليهم را بمنزله كعبه نكنند هر چند بهتر از كعبه باشد چون تشريع است يا مكانى كه وقف باشد از جهة مقبره آن را مسجد نكنند.

چنانكه صدوق در صحيح روايت كرده است از زراره كه گفت عرض نمودم به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه نماز ميانه قبرستان چونست

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 290

حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در ميان دو قبر بد نيست ما دام كه قبر در برابر نباشد در قبله زيرا كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله از برابر نهى فرمودند كه قبر مرا قبله مگردانيد كه در برابر او نماز گذاريد يا بمنزله كعبه مگردانيد كه از هر طرف كه باشد رو به جانب قبر من كنيد و قبر مرا مسجد مگردانيد كه بر قبر من نماز گذاريد زيرا كه حق سبحانه و تعالى يهود را لعن كرد از جهة آن كه قبور پيغمبران خود را قبله گردانيدند و بعضى از علما تجويز نموده اند كه رو به قبر معصوم نماز گذارد.

چنانكه در حديث صحيح و حسن كالصحيح منقولست كه حميرى گفت عرضه به خدمت حضرت صاحب الزمان و

خليفة اللَّه فى الارض صلوات اللَّه عليه نوشتم و عرض نمودم كه اگر كسى به زيارت قبور ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم رود آيا جايز است كه سجده بر قبر كند يا نه و آيا جايز است كه در عقب قبر نماز كند كه قبور ايشان محاذى قبله او باشد و آيا جايز است كه پيش بايستد و پشت به قبر كند يا نه پس فرمان همايون شد و من فرمان را خواندم و از آنجا نوشتم اما سجود بر قبر جايز نيست در نماز فريضه و نافله و زيارت بلكه طرف راست رو را بر قبر ايشان مى نهد و اما نماز در عقب ايشان مى تواند كرد كه قبر در قبله او باشد و قبر را امام خود كند و از پيش قبر جايز نيست كه پشت به قبر كند و از دست راست و دست چپ مى تواند ايستاد.

و در حديث حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر گاه زيارت حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه بكنى و زيارت قبور شهدا بكنى نماز زيارت را در عقب به جا آور و اخبار ديگر نيز وارد شده است به همين مضمون پس ممكن است كه نهى مخصوص قبر نبى صلّى اللَّه عليه و آله باشد و يا در صورتى كه بمنزله كعبه كند كه از هر طرفى كه باشد رو به آن كند و اللَّه تعالى يعلم.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 291

(و لا باس بالصّلاة بين خللها ما لم يتّخذ شى ء منها قبله) و باكى نيست در نماز كردن ميان دو قبر ما دام كه قبر در برابر قبله نباشد چنانكه

مذكور شد در حديث زراره و در حديث موثق كالصحيح نيز از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه به همين مضمون وارد شده است.

(و المستحبّ ان يكون بين المصلّى و بين القبور عشرة اذرع من كل جانب) و سنّت است كه ميان نماز گذارنده و ميان قبور ده ذرع فاصله باشد از هر جانبى پس ظاهر شد كه صدوق جايز مى داند كه در ميان قبور نماز گذارند و مكروه مى داند كه قبر محاذى قبله باشد مگر آن كه ده ذرع فاصله باشد و از سه جانب ديگر سنت مى داند كه فاصله ده ذرع باشد و تركش را مكروه نمى داند و خبر ده ذرع را عمار روايت كرده است در موثق كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه نماز كند در ميان قبور حضرت فرمودند كه جايز نيست مگر آن كه ده ذرع از پيش و ده ذرع از يمين و ده ذرع از يسار و ده ذرع از خلف باشد و اقل مراتب لا يجوز كراهت است پس قبله كراهتش بيشتر باشد و اطراف نيز مكروه باشد و ممكن است كه مراد صدوق نيز اين باشد.

و در حديث صحيح از على بن يقطين منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از نماز كردن ميان قبرها آيا صحيح است حضرت فرمودند كه باكى نيست.

[وسط شارع عام جايز نيست نماز كردن ]

(و امّا مسانّ الطّرق فلا يجوز الصّلاة فيها و لا على الجوادّ فامّا على الظّواهر التى بين الجوادّ فلا باس) و اما در وسط شارع عام پس جايز نيست نماز كردن در آن و آن راههايى است كه از

كثرت تردد يك جا ده است و جايز نيست در جاده هائى كه در ميان راهها كو شده است امّا بر آن برآمدگيهائى كه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 292

كه ميان جاده هاست باكى نيست و ظاهر مى شود از اخبار كه منع نماز در جاده به اعتبار تردد مردم است كه مصلّى مانع تردّد مارّه مى شود و ماره مانع حضور قلب مصلّى پس چون تردد غالبا در جاده مى شود مكروهست و در ما بين كراهتش كمتر است و بى كراهت نيست چون كاه هست كه چهارپا باردار است و اگر چه چهار پا بر جاده مى رود اما بارش محاذى ظواهر است و بر مصلى مى خورد و اين عبارت در حديث حسن كالصحيح حلبى بلفظ نهى وارد شده است و صدوق بعوض نهى لا يجوز گفته است.

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه گفت سؤال كردم از نماز در سفر حضرت فرمودند كه نماز در جاده مكن از دست راست و چپ جاده نماز كن.

و در حديث موثق كالصحيح از حسن بن جهم منقولست كه حضرت ابو الحسن على بن موسى الرّضا صلوات اللَّه عليهما فرمودند كه هر راهى كه مردم در آنجا تردد كنند در آنجا نماز مكن عرض نمودم كه از جدت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بما روايت رسيده است كه در ما بين جادها نماز مى توان كرد حضرت فرمودند كه گاه هست در ظواهر نيز تردد مى كنند يا در جاده كه تردّد كنند بر كسى كه در ظواهر است خود را مى زنند و حضور قلب بهم نمى رسد عرض نمودم كه اگر خوف بر بار خود داشته باشد اگر در كنار رود حضرت

فرمودند كه اگر خوف داشته باشد در ميان راه نماز كنند پس ظاهر شد كه بر ظواهر نيز كراهت دارد اگر چه در جاده كراهتش بيشتر است چنانكه در بيدا و ضجنان و غيرهما كه گذشت از حيثيت آن كه راهست كراهت دارد و از حيثيت آن كه مواضع غضب الهى است أشد كراهت است.

(و قال الرّضا صلوات عليه كلّ طريق يوطأ و يتطرّق كانت فيه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 293

جادّة او لم يكن لا ينبغى الصّلاة فيه قيل فاين يصلّى قال يمنة و يسرة) و بسند كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر شارعى كه مردمان در آنجا تردد مى كنند و راه رو است نه شارع متروكى كه وقتى شارع بوده است و الحال كسى در آنجا تردّد نمى كند و آن شارع خواه جاده داشته باشد مثل شارع صحراها يا جاده نداشته باشد سزاوار نيست نماز كردن در آن شارع عرض نمودند كه پس در كجا نماز گذارند حضرت فرمودند كه در دست راست راه و دست چپ راه و اين حديث نيز دلالت بر كراهت دارد بحسب ظاهر لفظ لا ينبغى.

[نماز در اصطبل گوسفندان ]

(و سال الحلبيّ ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الصّلاة فى مرابض الغنم فقال صلّ و لا تصلّ فى اعطان الابل الّا ان تخاف على متاعك الضّيعة فاكنسه و رشّه بالماء و صلّ فيه قال و كره الصّلاة فى السّبخة إلّا ان تكون مكانا ليّنا يقع عليه الجبهة مستوية) و به اسانيد صحيحه متكثره منقولست از عبيد اللَّه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از نماز در پاگاههاى گوسفندان حضرت فرمودند

كه در آنجا نماز بگذار و نماز مگذار در مواضعى كه شتر را بعد از آب دادن مى خوابانند كه مرتبه ديگر آب دهند و غالب اوقات در كنارهاى چاهها مى باشد و اكثر مردمان در آنجاها قضاى حاجت مى كنند و نجس مى باشد و يا از آن جهت كه چون شتران انتظار آبى ديگر دارند بسيار است كه خود بر مى جهند و اگر كسى باشد كه نگريزد در زير دست و پاى ايشان مى رود از اين جهت نهى وارد شده است و تجربه نيز كرده ام كه چنين است پس فرمودند كه مگر آن كه خوف داشته باشى كه متاعت را دزد ببرد يا در زير دست و پاى شتران ضايع شود كه در اين صورت آنجا را بروب و آبى بر آنجا بريز كه اگر نجاستى داشته باشد پاك مى شود و نماز

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 294

كن هم چنان كه در هر جا نجاست وهمى است شارع صبّ آب يا نضح يا رشّ از جهة زوال و هم فرموده اند و هر سه يك معنى دارد كه ريختن آبست نه پاشيدن چنانكه ظاهر لفظ نضح و رش است چون در بعضى اخبار بلفظ صبّ وارد شده است و ليكن مظنون آنست كه هر جا بلفظ صب باشد ريختن بايد و هر جا بلفظ نضح و رش باشد پاشيدن كافى است اگر چه در همه جا ريختن به حيثيتى كه همه جا را فرا گيرد بهتر است تا مخالفت اصحاب نكرده باشد چون اكثر نضح و رش را تفسير بصب كرده اند و مظنون اين است كه در اينجا بر سبيل تقيه وارد شده است چون اكثر عامه مطلق بول را

نجس مى دانند با آن كه از هيچ بولى اجتناب نمى كنند پس اگر در جائى باشد كه تقيه بايد كرد ريختن اولى است خصوصا از دلوهاى بزرگ چاه گاو كه عامه مطهر مى دانند چون نقل كرده اند كه اعرابى در مسجد حضرت سلام اللَّه عليه بول كرد و مردمان خواستند كه او را آزار دهند حضرت منع مردمان كرد كه بگذاريد او را تا تمام كند بول را و بعد از آن اعرابى را طلبيدند و نصيحت فرمودند كه اين خانه الهى است و خانه خدا را نجس نمى بايد كرد و فرمودند كه دلو بزرگى آوردند و آب بر آنجا ريختند.

و اين حديث در طرق ما نيز وارد شده است و حمل كرده اند جمعى بر آن كه مسجد در آن وقت سرباز بود و به آفتاب پاك شد و جائى كه آفتاب تابد بهتر آن است كه بر آن بول آبى بريزند تا پاك شود و خواهد آمد و جمعى حمل كرده اند بر آن كه ممكن است كه آن دلو كر بوده باشد و اين احتمال بعيد است و جمعى در خصوص اين موضع دلو بزرگ را مطهر مى دانند و اكثر متأخّرين اين حديث را طرح كرده اند بضعف و بحمل بر تقيه چون موافق مذهب عامه است.

و على أيّ حال خلافست در آن كه در مواضع نضح و رش با رطوبت نماز

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 295

مى توان كرد يا مى بايد كه صبر كنند تا خشك شود اكثر علما بر اين قولند و ظاهر بلكه صريح اخبار آنست كه با رطوبت نماز مى توان كرد چون نجاستش يقينى نيست و دور نيست كه آبى كه در بازارها مى پاشند مطهر باشد

چون نجاستش يقينى نيست و شيخ ما مولانا عبد اللَّه طاب ثراه مايل بود به طهارت چنانكه روزى شخصى از فضلا مى گفت در حضور شيخ كه زمين بازار نجس است زيرا كه هر روز سه مرتبه ياد و مرتبه آب مى پاشند و كفار و سگ در آنجا تردّد مى كنند علم يقينى داريم كه همه جاى آن نجس است شيخ فرمودند كه بهتر هر گاه روزى سه مرتبه آن را تطهير دهند نجاست نمى ماند با آن كه اصل در اشياء طهارتست حضار مجلس همگى متوجه بحث شدند كه اين آب قليل است و به ملاقات نجاست نجس مى شود شيخ فرمودند كه اين بحث در تمام جميع تطهيرات باب قليل وارد مى شود و احاديث نضح و رش قريب به متواتر است و در همه جا اين بحث مى آيد و بعد از ورود نص بحث باطل است و قطع نظر از اخبار اين سخن استبعادى دارد و ليكن كسى كه تتبع احاديث كرده است استبعادى ندارد و اللَّه تعالى يعلم.

ديگر حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مكروهست نماز در شوره زار مگر آن كه نرم باشد كه پيشانى بر آن درست قرار گيرد و ظاهر اين حديث صحيح آنست كه نهى از نماز در شوره زار به اعتبار ناهمواريست پس اگر آن را بكوبند تا هموار شود كراهت نداشته باشد.

چنانكه در حديث صحيح منقولست از ابو بصير و در حديث صحيح از حلبى كه سؤال كرديم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از نماز در شوره زار چرا آن را مكروه مى دانيد حضرت فرمودند كه از آن جهت كه پيشانى در آنجا خوب قرار نمى گيرد پس گفتم اگر زمين

هموارى باشد در آنجا نماز

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 296

مى توان كردن حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و در حديث موثق كالصحيح از سماعه منقولست كه از آن حضرت سؤال كردم از نماز در شوره زار فرمودند كه باكى نيست و حمل كرده اند بر آن كه هموار باشد هم چنين است برف چنانكه در حديث حسن از داود صرمى منقولست كه سؤال كردم از حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليه و عرض نمودم كه از جهت خريدن چرم به جانب همدان و امثال آن مى روم و بسيار است كه برف عالم را گرفته است و جائى نيست كه نماز كنم حضرت فرمودند كه اگر جائى به همرسد در برف نماز مكن و اگر بهم نرسد بكوب بر فرا و هموار كن و بر آنجا نماز كن و قريب باين است حديث كالصحيح ديگر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه.

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از نماز كردن در مواضع شتر در كنار آب حضرت فرمودند كه اگر خوف داشته باشى بر متاعت بروب و آب بريز و نماز كن و باكى نيست در نماز كردن در پاگاههاى گوسفندان.

و در موثق كالصحيح از سماعه منقولست كه از آن حضرت سؤال كردم از نماز در خوابگاه شتر در كنار آب و در پاگاههاى گاو و گوسفند حضرت فرمودند كه اگر آب بريزى و خشك شود باكى نيست و اما در پاگاههاى اسبان و استران و خران نماز مكن.

[نماز كردن در خانهاى مجوس ]

(و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن الصّلاة فى بيوت المجوس و هى ترشّ بالماء قال فلا باس

به) آن چه از ما بعد ظاهر مى شود اينست كه اين حديث نيز در كتاب حلبى بوده باشد و مشايخ اين حديث را باين عنوان نقل نكرده اند حاصل آن كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 297

نماز كردن در خانهاى مجوس و حال آن كه در آنجا آب مى پاشند حضرت فرمودند كه باكى نيست و ممكن است كه مراد اين باشد كه اگر مسلمانان آنجا را آب به پاشند نماز مى توان كرد.

و در حديث صحيح از عبد اللَّه بن سنان منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از نماز كردن در معابد يهود و نصارى و از خانهاى گبران مجوسى حضرت فرمودند كه همه را آب بريز و نماز كن.

و در حديث صحيح از ابو بصير منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه از نماز كردن در خانهاى مجوس حضرت فرمودند كه آب بريز و نماز كن.

و در حديث صحيح از حلبى منقولست كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از نماز كردن در معابد يهودان حضرت فرمودند كه هر گاه رو به كعبه كنى باكى نيست بلكه در خانه كه مجوسى باشد نماز مكروهست چنانكه در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه نماز مكن در خانه كه در آنجا مجوسى باشد و باكى نيست در خانه كه يهودى يا نصرانى باشد.

[آب ريختن در مكان نماز]

(ثمّ قال و رايته فى طريق مكّة احيانا يرشّ موضع جبهته ثمّ يسجد عليه رطبا كما هو و ربّما لم يرش المكان الّذى يرى

انّه نظيف) پس حلبى گفت كه من گاه گاهى حضرت امام جعفر صادق را صلوات اللَّه عليه مى ديدم در راه مكه كه موضع سجده را آب مى ريختند و همان موضع تر بود كه سجده مى كردند و بسيار بود كه آب نمى ريختند چون مى ديدند كه آن موضع پاكيزه است و در كافى به جاى نظيف رطب و طيب نسخه است يعنى چون تر بود

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 298

محتاج نبود كه ديگر تر كنند و ظاهرا تصحيف طيب باشد و طيب بحسب معنى با نظيف اقربست و رطب بحسب لفظ و سؤال سابق اگر از حلبى باشد بنا بر اين اسم حضرت را برده است كه بيشتر او مى پرسيد و اين سؤال را ديگران كرده باشند و اگر از حلبى نباشد از افعال صدوق بعيد نيست كه در ميان حديث حلبى در آوردن و باز بحديث حلبى رود.

[نماز در معابد نصارى و يهود]

(و قال صالح بن الحكم سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن الصّلاة فى البيع و الكنائس فقال صلّ فيها قال فقلت اصلّى فيها و ان كانوا يصلّون فيها اصلّى فيها قال نعم اما تقرا القرآن «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبِيلًا» صلّ على القبلة و دعهم) و منقولست بسند صحيح از حماد بن عثمان از صالح و در او ضعفى هست اما چون حماد از اهل اجماع است ضرر ندارد و در تهذيب همين روايت را نقل كرده است از حماد بن عثمان از حكم بن الحكيم و در آنجا صحيح است و ظاهرا تصحيف از نساخ تهذيب شده است كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه پرسيدند از نماز كردن در معابد يهود و نصارى

حضرت فرمودند كه نماز بكن در آنجا عرض كردم كه در وقت نماز ايشان نماز بكنم حضرت فرمودند كه بلى آيا در قرآن نمى خوانى اين آيه را كه ترجمه اش اينست كه بگو يا محمّد هر كسى عمل مى كند به طريقه و مذهب خود و پروردگار شما اعلم است بانكه كدام يك راه ايشان درست تر است يعنى مى داند كه راه مسلمانان درست تر است و ليكن ايشان را امان داده است كه راه حقرا بيابند و حجت بر ايشان تمام شود و اين قسم گفتگو از جهت تاليف قلوب كفار است و اگر نه مؤمنان نيز بعلم يقين مى دانند كه راه ايشان صحيح است و راه غير ايشان باطل است پس حضرت فرمودند كه تو بر قبله خود نماز كن و ايشان را كارى مدار و در تهذيب و غرّبهم است يعنى

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 299

ايشان را به مغرب گذار چون بيت المقدس كه قبله ايشانست در مغرب واقع است نظر به اهل عراق و اين نسخه بهتر است از نسخه اين كتاب و ظاهرا تصحيف از نساخ اين كتاب شده است و مستبعد نيست چون بسيار شده است اگر چه در نسخ تهذيب نيز شده است اما الحمد للَّه كه از كافى و ساير كتب صحيح مى شود مگر نادرى.

و در حديث صحيح از عيص بن قاسم منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا نماز مى توان كرد در معابد يهود و نصارى حضرت فرمودند كه بلى و سؤال كردم كه آيا محل عبادت ايشان را خراب مى توان كرد كه مسجد بسازند فرمودند كه بلى.

[نماز بر مكان بول شده ]

(و سال زرارة ابا جعفر

صلوات اللَّه عليه عن البول يكون على السّطح او فى المكان الّذى يصلّى فيه و قال اذا جفّفته الشّمس فصلّ عليه فهو طاهر) و بسند صحيح منقولست از زراره كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از بولى كه بر پشت بام كرده باشند يا در مكانى كه در آنجا خواهند يا خواهم كه نماز كنم چون است حضرت فرمودند كه هر گاه آفتاب او را خشك كند بر آن نماز كن كه آن زمين پاكست و از اين حديث ظاهر مى شود صريحا كه آفتاب از مطهراتست چنانكه در فقه رضوى نيز تصريح بان مذكور است.

و در حديث صحيح وارد شده است از محمّد بن اسماعيل كه گفت سؤال كردم از او يعنى از حضرت امام ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما چون سؤالهاى او از آن حضرتست هميشه از زمين و سطحى كه بول بر آن كنند يا شبه بول از نجاساتى كه عينى از آن نماند آيا آفتاب آن را پاك مى كند بدون آب حضرت فرمودند كه چگونه بدون آب پاك كند.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 300

و در حديث صحيح از زراره و حديد منقولست كه گفتند عرض نموديم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه بول بريزند بر پشت بامى يا بر آنجا بول كنند آيا در آن مكان نماز مى توان كرد فرمودند اگر آفتاب و باد به او رسد و خشك شود باكى نيست و ظاهر اين حديث آن است كه نماز مى توان كرد بر آن و دلالت بر طهارت زمين نمى كند.

و در موثق عمار نيز قريب باين وارد

شده است پس احوط آنست كه ابى بران موضع بريزند و در آفتاب خشك شود و حديث محمد بن اسماعيل بن بزيع را حمل مى توان كرد بر صورتى كه خشك شده باشد اوّلا و بعد از آن آفتاب تابيده باشد در اين صورت البته آفتاب تطهير نمى كند بى آن كه آبى بر آن بريزند و در حديث صحيح على بن جعفر وارد است كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از بورياها كه بول بر آن مى كنند آيا نماز مى توان كرد بر او هر گاه خشك شود بى آن كه آن را بشويند حضرت فرمودند كه بلى و حمل كرده اند بر آن كه در آفتاب خشك شده باشد و حديث ابن بزيع را حمل بر استحباب نيز مى توان كرد مجملا چون حديث زراره صريح است در طهارت، اخبار ديگر را حمل بر آن مى بايد كرد و ظاهر مى شود كه آفتاب مطهر است هر چه را خشك كند از چيزهائى كه آنها را نقل نتوان كرد مانند زمين و حصير و بورياى بزرگ بلكه اگر نقل آن مشكل نيز باشد و در و پنجره منصوب حكم زمين دارد و هم چنين درخت و ميوه كه بر درخت باشد و عمارتى را كه بكل نجس ساخته باشند اگر آفتاب بر يك طرف افتد اگر آفتاب تاثير كرده باشد در آن طرف هر دو طرف پاك مى شود چنانكه اكثر علما اين فروع را و غير اينها را استنباط كرده اند و مؤيد اينهاست.

حديث كالصحيح كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه بعبد اللَّه بن

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 301

محمد فرمودند كه هر چه آفتاب بر

او مى تابد آن چيز طاهر است و در فقه رضوى مذكور است كه تطهير آفتاب مخصوص زمين و حصير و بورياست اما جامه ها پس پاك نمى شود بغير از آب.

[نماز در مكان سرگينى ]

(و سال عامر ابن نعيم القمىّ ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن المنازل الّتى ينزلها النّاس فيها ابوال الدّواب و السّرجين و يدخلها اليهود و النّصارى كيف يصنع بالصّلاة فيها فقال صلّ على ثوبك) و بسند حسن كالصحيح منقول است از ابن ابى عمير از عامر و از صدوق ظاهر مى شود كه كتابش معتمد اصحاب بوده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه گفت سؤال كردم از آن حضرت از منازلى كه در راهها مردمان فرود مى آيند و در آنجا بول اسب و استر و الاغ و سرگين اينها مى باشد و يهود و نصارى نيز فرود مى آيند چگونه در آنجاها نماز كنيم حضرت فرمودند كه جامه ات را ببيند از و بر بالاى جامه نماز كن و اين محمول است بر استحباب چون احاديث صحيحه وارد است بر آن كه واجب نيست كه مواضع نماز غير پيشانى پاك باشد و آن كه لازمست كه موضع پيشانى پاك باشد حديثى صريح بر آن دلالت نكرده است و شك نيست كه احوط طهارتست و آن كه در اين حديث مذكور است كه نماز كن بر جامه ات از جهت استحباب نظافت موضع نماز است و صريح نيست كه سجده بر جامه توان كرد مگر آن كه حمل كنند بر آن كه جامه پنبه يا كتان باشد چنانكه غالب اوقات در بلاد عرب پنبه و كتان مى پوشند و در حالت اضطرار سجده بر هر دو مى توان كرد

و تحقيقش خواهد آمد.

(و سال علىّ بن مهزيار ابا الحسن الثّالث صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يصير في البيداء فتدركه صلاة فريضة فلا يخرج من البيداء حتّى يخرج وقتها كيف يصنع بالصّلاة و قد نهى ان يصلّى فى البيداء

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 302

فقال يصلّى فيها و يتجنّب قارعة الطّريق) و بسند صحيح منقولست كه سؤال كرد على از حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليه از شخصى كه در بيدا رسد و وقت نماز واجبى در آيد مثل نماز صبح و تا از بيدا بيرون رود وقت نماز بدر رود با نماز چه كند و حال آن كه نهى وارد شده است از نماز در بيدا حضرت فرمودند كه در آنجا نماز مى كند و در ميان راه نماز نمى كند يعنى در دو طرف راه نماز مى كند چنانكه اخبار ديگر گذشت و از اين خبر ظاهر نمى شود حرمت و كراهت و روى عنه صلوات اللَّه عليه ايّوب بن نوح انّه قال يتنحّى عن الجوادّ يمنة و يسرة و يصلّى در اين حديث جزو اول حديث را حواله بحديث اول كرده است چون در سؤال من حيث المعنى شركتى دارند اما فرقى نيز دارند.

چنانكه كلينى بسند صحيح روايت كرده است كه از حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه وقت نماز داخل شود و او در بيدا باشد حضرت فرمودند كه از ميان راه به گوشه مى رود از دست راست و چپ و نماز مى گذارد.

(و سال علىّ بن جعفر اخاه موسى ابن جعفر صلوات اللَّه عليهما عن البيت و الدّار لا تصيبهما الشّمس و يصيبهما البول و يغتسل فيهما من الجنابة أ

يصلّى فيهما اذا جفّا قال نعم قال و سألته عن الصّلاة بين القبور هل تصلح قال لا باس به) و به اسانيد صحيحه منقولست از على كه گفت سؤال كردم از برادرم صلوات اللَّه عليه از يورتى يا خانه كه آفتاب به آن جا نرسد كه آن را طاهر كردند و بول هر دو را نجس كرده باشد و غسل جنابت كرده باشند كه ازاله منى در آنجا كرده باشند آيا نماز در اين دو جا مى توان كرد هر گاه خشك شده باشند و نجاست تعدى به مصلّى و محمول او نكند و به جامه اش

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 303

نرسد حضرت فرمودند كه بلى يعنى موضع نماز شرط نيست كه پاك باشد مى بايد نجاست متعدى نداشته باشد مگر موضع پيشانى كه مستثنى است و دور نيست كه على بن جعفر شنيده باشد پيشتر از آن جهت استثنا نفرمودند ديگر على گفت كه از آن حضرت سؤال كردم از نماز در ميانه قبور آيا جايز است حضرت فرمودند كه باكى نيست و امثال اين خبر دلالت مى كنند بر آن كه نهى از نماز در اين مواضع محمولست بر كراهت و ممكن است كه حمل كنند بر صورتى كه ده ذرع فاصله باشد و اول اظهر است.

(و سال عمّار بن موسى ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن البارية يبلّ قصبها بماء قذر هل تجوز الصّلاة عليها فقال اذا جفّت فلا باس بالصّلاة عليها) و منقول است از عمار از آن حضرت سؤال كرد از بوريايى كه نى آن را تر كنند به آب نجس در وقت بافتن آيا جايز است نماز كردن بر آن حضرت فرمودند كه

هر گاه خشك شود باكى نيست به نماز كردن بر آن و به همين مضمون منقول است حديث صحيح از على بن جعفر و اين دو حديث نيز دلالت مى كند بر آن كه در موضع نجس نماز مى توان كرد هر گاه نجاست متعدّى نباشد اما آن چه استدلال كرده اند به آن كه مى بايد موضع پيشانى پاك باشد حديث موثق عمار است كه گفت سؤال كردم از موضعى كه در خانه نجس باشد يا غير خانه و آفتاب به آن نرسد و ليكن موضع نجس خشك شده باشد حضرت فرمودند كه نماز بر آن نمى تواند كرد و آن موضع را نشان كند تا بشويد ديگر پرسيد از آن حضرت كه آيا آفتاب پاك مى كند زمين را حضرت فرمودند كه هر گاه موضعى نجس شده باشد از بول يا غير آن پس آفتاب به آن رسد تا آن را خشك كند پس نماز بر آن موضع جايز است و اگر آفتاب به آن موضع برسد و آن موضع نجس خشك نشده باشد و تر باشد پس جايز نيست نماز كردن بر آن تا خشك شود

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 304

و اگر پاى تو تر باشد يا پيشانى تو تر باشد يا غير اين دو موضع از مواضعى كه باين موضع نجس رسد در آن موضع نماز مكن تا عضو تو خشك شود كه جايز نيست بر موضع نجسى نماز كنند كه نجاست تعدى كند خواه آن موضع تر باشد يا بدن تو و سؤال كردم از شخصى كه وضو بسازد و پا برهنه راه رود و پاى او تر باشد حضرت فرمودند كه اگر زمين شما سنگ ريزه

است فرش او كافى است شما را كه بر آن راه رويد پس حضرت فرمودند كه امّا ما را جايز است چون فرش ما سنگ ريزه است بدان كه از جزو اول حديث استدلال كرده اند بر آن كه شرط است كه موضع جبهه پاك باشد چون خبر اين كتاب كه از عمّار است دلالت مى كند بر آن كه در موضع نجس نماز مى توان كرد و اين خبر دلالت مى كند بر آن كه نمى توان كرد پس حمل بايد كرد بر آن كه موضع سجده مراد باشد و بعد از آن گفت كه اگر آفتاب آن را خشك كرده باشد نماز مى توان كرد يعنى موضع سجود را كه پيشانى است زيرا كه اخبار بسيار گذشت و خواهد آمد كه اگر موضع نماز نجس باشد نماز مى توان كرد و اما جزو آخر حديث دلالت مى كند كه زمين مطهر است ته پا را اگر سنگ و سنگ ريزه باشد كه بپا نچسبد مانند خاك و ممكن است كه جزو اول حديث را حمل بر استحباب كنند و ممكن است كه چنين زمينى كه آفتاب ديده باشد كراهتش زايل شود و پاك نشود و سجده توان كرد چنانكه محقق دغدغه در طهارت زمين كرده است به آفتاب و گفته است كه سجده مى توان كرد بر اين زمين و ممكن است كه جزو آخر از جهة نظافت باشد كه اگر پا تر باشد و بر خاك راه رود كراهت داشته باشد نماز كردن تا پا را نشويد و اگر زمين سنگ ريزه باشد احتياج به شستن نداشته باشد.

[نماز بر لباس نجس ]

(و سال زرارة ابا جعفر صلوات اللَّه عليه عن الشّاذكونة «1» تكون عليها

الجنابة أ يصلّى عليها فى المحمل فقال لا باس بالصّلاة عليها) و بسند صحيح منقولست از زراره كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از بالش يا كبه و امثال آن كه در يمن مى بافته اند و بر آن منى باشد آيا بر آن نماز مى توان كرد در كجاوه حضرت فرمودند كه باكى نيست در نماز كردن بر آن و اين خبر نيز دلالت مى كند بر آن كه لازم نيست كه موضع نماز پاك باشد بلكه موضع سجده نيز چنانكه در احاديث سابقه استثنا نفرمودند طهارت موضع سجده را و ليكن چون غالب آن بوده است كه از پشم بوده است يا از پنبه نيز پس ظاهر است كه چيزى بر بالاى آن مى گذاشتند و سجده مى كردند على الظاهر چنانكه خواهد آمد و چند حديث مثل اين در باب شاذكونه وارد شده است كه جايز است و در حديث موثق كالصحيح عبد اللَّه بن بكير منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شاذكونه كه به آن مى رسد احتلام آيا بر آن نماز مى توان كرد حضرت فرمودند كه نه و اين محمول است بر كراهت يا در صورتى كه منى تر باشد و تعدى كند به بدن يا جامه مصلّى.

[نماز بر فرش نقش دار]

(و روى محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه قال لا باس بان تصلّى على التّماثيل اذا جعلتها تحتك) و مرويست كالصحيح و در صحيح از محمد از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند باكى نيست در صورتها هر گاه در زير پاى تو باشد و شيخان در صحيح

از محمد بن مسلم روايت كرده اند كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر يا

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 306

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما از صورتها كه در يورت مى باشد حضرت فرمودند باكى نيست هر گاه از دست راست تو باشد يا دست چپ تو يا پشت سر تو يا زير پاهاى تو باشد و اگر در برابر قبله باشد جامه بر او بيند از و نماز كن و ظاهرا تماثيل اعم است از صورت درختان يا حيوانات يا انسان و عدم باس منافات با كراهت ندارد و ممكن است كه مراد از آن صورت درختان باشد و منع از صورت ظاهره در قبله از جهت آنست كه شبيه به بت پرستان نباشد و خاطر متوجه آن نشود پس اگر نقش اسليمى خطائى باشد و آن نقشى است كه شبيهى ندارد قصور ندارد چون مثال چيزى نيست و اگر صورت مجسّمه باشد كه صورت سايه داشته باشد مشهور ميان علما حرمت ساختن و ابقاى آن است و دغدغه بطلان صلاة مى شود و اگر سايه دار نباشد و ناقص باشد مثل مرغان كه غالبا يك چشمند كراهت كمتر است و اگر دو چشم باشد و يك چشم آن را كور كند كراهت تخفيف مى يابد و احاديث بسيار وارد شده است در نهى از تصوير از آن جمله در حديث حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر كه صورتى بكشد در روز قيامت امر مى كنند كه روح در آن دمد.

و كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه آن جماعتى كه ايذا

مى كنند خدا و رسول را مصوّرانند كه در روز قيامت امر مى كنند كه روح در آن دمند و كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه در روز قيامت سه كسرا عذاب مى كنند.

اول شخصى كه خواب دروغ بندد او را تكليف خواهند كرد كه گره زند دو جو را به هم و هرگز نمى تواند گره زدن.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 307

دويم كسى كه صورت كشد او را گويند كه جان بده اين صورت را و هرگز نمى تواند جان داد و سيّمين را نفرمودند و در موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه جبرئيل آمد به نزد من و گفت پروردگارت سلام مى رساند و مى فرمايد كه خانها را صورت مكشيد.

و در حديث صحيح از آن حضرت وارد شده است فرمودند كه بنا مكنيد بر سر قبرها و صورت مكشيد سقفهاى خانها را به درستى كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله را خوش نمى آيد اينها و غير اينها از احاديث بسيار و اكثر حمل كرده اند اخبارى را كه دلالت بر حرمت مى كند ظاهرا بر صور مجسمه و هر چه بلفظ كراهت وارد شده است بر صور غير مجسمه و احوط اجتناب است از همه (و سال ليث المرادىّ ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الوسائد تكون فى البيت فيها التّماثيل عن يمين او عن شمال فقال لا باس به ما لم يكن تجاه القبلة و ان كان شى ء منها بين يديك ممّا يلى القبلة فغطّه و صلّ و سئل عن التّماثيل تكون فى البساط لها عينان

و أنت تصلّى فقال ان كان لها عين واحدة فلا باس و ان كان لها عينان و أنت تصلّى فلا) و منقول است از ليث مرادى عظيم الشأن و ظاهرا از كتاب عبد اللَّه بن مسكان نقل كرده است چون شيخ اين خبر را از عبد اللَّه بن مسكان از ليث روايت كرده است و سند صدوق بابن مسكان صحيح است پس حديث صحيح باشد على الظاهر كه او سؤال كرد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از تكيه گاهها كه در يورت مى باشد و در آن صورتها هست اگر از دست راست يا دست چپ باشد چونست حضرت فرمودند كه ما دام كه برابر قبله مصلّى نباشد

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 308

باكى نيست و اگر تكيه گاهى كه صورت داشته باشد برابر قبله تو باشد آن را به پوشان و نماز كن.

و از آن حضرت پرسيدند از صورتها كه در فروش زير انداز مى باشد كه آن را دو چشم باشد و تو نماز كنى چونست حضرت فرمودند كه اگر يك چشم باشد مانند مرغان يا اگر دو چشم داشته باشد يك چشمش را كور كرده باشند باكى نيست و اگر دو چشم داشته باشد و تو نماز كنى و آن برابرت باشد پس خوب نيست يا چنين مكن و سؤال آخر را شيخ به اسناد صحيح از ابن ابى عمير روايت كرده است از بعضى از اصحاب خود و ظاهرا ليث بوده باشد از حضرت صلوات اللَّه عليه و ممكن است كه همين حديث بوده باشد به قرينه آن كه شيخ هر دو حديث را از كتاب حسين بن سعيد روايت كرده است

و سؤال آخر را از ليث روايت نكرده است و چون صدوق نزد او همه صحيح است با هم ذكر كرده است و اللَّه تعالى يعلم.

(و قال صلوات اللَّه عليه لا باس بالصّلاة و أنت تنظر إلى التّصاوير اذا كانت بعين واحدة) و بدو سند صحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه باكى نيست در نماز كردن در حالتى كه نظر به صورتها كنى هر گاه يك چشم داشته باشد و منافات ندارد عدم باس با كراهت بلكه مؤيد كراهت است.

چنانكه در حديث حسن كالصحيح از آن حضرت منقولست كه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مكروه مى دانستند يا كراهت داشتند از صورتها در يورتها و چند حديث كالصحيح نيز به همين عبارت وارد شده است اگر چه احاديث مطلقه متواتره را حمل بر احاديث مقيده مى توان كرد كه كراهت وقتى باشد كه دو چشم باشد و محاذى قبله باشد و ليكن اظهر آنست كه در

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 309

مستحبّات حمل مطلق بر مقيد نبايد كرد بلكه باطلاقه مكروهست و در صورت مقيد أشدّ كراهت است و اكثر علما نيز بر اينند و ظاهرا مراد از صورت صورت حيوانات باشد پس اگر صورت درخت و آفتاب و ماه باشد مكروه نخواهد بود يا كراهتش سبك خواهد بود چنانكه در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از مثال درخت و آفتاب و ماه حضرت فرمودند كه باكى نيست ما دام كه صورت حيوانات نباشد و از اخبار بسيار ظاهر مى شود كه صورت انسان بدتر است.

[نماز در خانه اى كه در آن خانه سگ باشد]

(و قال

الصّادق صلوات اللَّه عليه لا تصلّ فى دار فيها كلب الّا ان يكون كلب الصّيد و اغلقت دونه بابا فلا باس فانّ الملائكة لا تدخل بيتا فيه كلب و لا بيتا فيه تماثيل و لا بيتا فيه بول مجموع فى انية) و منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند نماز مكن در خانه كه در آن خانه سگ باشد مگر آن كه سگ شكارى باشد و در آن يورتى كه نماز كنند نباشد و در يورت را بران به بندند يا توان بستن كه در اين صورت باكى نيست كه در آن خانه باشد پس به درستى كه فرشتگان داخل نمى شوند در يورتى كه در آن يورت سگ باشد و نه در يورتى كه در آن يورت صورت باشد و نه در يورتى كه در آن يورت بولى در ظرفى باشد ظاهرا صدوق چند حديث را با هم منضم ساخته است.

از آن جمله در حديث صحيح از عبد اللَّه بن مسكان كه از اهل إجماع است منقول است از محمد بن مروان كه مشترك است و ضرر ندارد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه جبرئيل نزد من آمد و گفت ما گروه فرشتگان داخل نمى شويم در يورتى كه در آن يورت سگى يا صورتى يا ظرف پر بولى باشد و

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 310

به همين مضمون حديث صحيح و كالصحيح بسيار از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله منقولست.

و در حديث صحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و آله منقولست كه فرمودند كه خير

و خوبى در سگها نيست مگر در سگ شكارى يا سگ گله.

و در حديث قوى كالصحيح منقولست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله رخصت داد اخل صحرا را كه سگى نگاه دارند كه محافظت خيمه ايشان كند و اگر كسى خانه اش دور باشد از خانها و خوف دزدان داشته باشد نيز مى توانند نگاه داشتن و غير اينها را مكروهست نگاهداشتن سگ.

چنانكه در حديث حسن كالصحيح از حلبى منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مكروهست كه در خانه مسلمانان سگ باشد و در حديث موثق كالصحيح از زراره منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه سگ نگاه دارد و هر روز از عمل او يك قيراط كم مى شود و هم چنين فرمودند كه سگ در خانه نگاه ندارند مگر آن كه سگ شكارى باشد و توان در يورت را بران بستن كه در خانه باشد و داخل يورت نشود.

و در حديث صحيح از ابو حمزه منقولست كه در خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بودم در ميان مكه و مدينه كه آن حضرت نظر به جانب دست چپ كردند ديدند سگى كه تمام بدنش سياه محض بود فرمودند كه چه خبر دارى حق سبحانه و تعالى ترا قبيح و بد صورت كردند و چه زود خبر آوردى و مانند مرغ پريد و رفت گفتم فداى تو گردم اين چه چيز بود حضرت فرمودند كه نام اين سگ غثم است و پيك شياطين است الحال هشام

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 311

بن عبد الملك ابن مروان بجهنم رفته است و اين مى پرد

و خبر مرگ را به همه شهرها مى رساند و به اسانيد كثيرة كالصحيحه منقولست كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله مرا فرستادند به مدينه مشرفه تا هر صورتى كه كشيده بودند محو كردم و هر قبر خر پشته كه بود هموار كردم و هر سگى را كشتم.

و در حديث صحيح از علىّ بن جعفر روايت است كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه در خانه او صورتها باشد يا در پرده كشيده باشند و او ندانسته باشد و بعد از آن بدانند بر او چه لازم مى آيد حضرت فرمودند كه هر چه را نداند بر او چيزى نيست و وقتى كه دانست مى بايد پرده را بر دارد و سرهاى صورتها را بر دارد.

ديگر پرسيدم كه هر گاه خانه يا حجره در آنجا صورتها باشد چه كند فرمودند كه مى بايد صورت در برابر قبله ات نباشد مگر آن كه چاره نداشته باشى كه در اين صورت سرهاى صورتها را قطع كن و اگر نتوانى نماز مكن.

ديگر پرسيدم كه هر گاه شخصى خواهد كه نماز كند در حجره كه در آنجا فرشها باشد كه صورت داشته باشد و چيزى بر بالاى صورتها بيندازد نماز مى تواند كرد فرمودند كه بلى.

ديگر پرسيدم كه هر گاه حجره دو پرده داشته باشد و يكى صورت داشته و ديگرى نداشته باشد و آن چه صورت نداشته باشد در طرف اندرون باشد و آن چه صورت داشته باشد بيرون حجره باشد يا يك پرده باشد و پرده را بيرون در كند و در را

به روى بندد و نماز كند خوبست حضرت فرمودند كه بلى باكى نيست.

ديگر پرسيدم كه هر گاه حجره در آنجا باشد صورت مرغى يا ماهى و

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 312

امثال آن كه اهل خانه يا اطفال بازى مى كنند مانند عروسك آيا نماز در آن حجره مى توان كردن حضرت فرمودند كه نه تا سر آنها را جدا نكنند يا فاسد نسازند و اگر نماز كرده باشد اعاده نمى كند نماز را.

و ديگر سؤال كردم از مسجدى كه در آنجا تمثال يا صورت باشد آيا نماز مى كند در آن مسجد حضرت فرمودند كه سر مثالها را مى اندازد و سر صورتها را آلوده مى كند كه صورت او ضايع شود و نماز مى كند و باكى نيست.

پس ظاهر شد كه مثال و تمثال را بر سايه دار اطلاق مى كنند و صورت را بر بى سايه در غالب اوقات و اين احاديث در محاسن برقى و در قرب الاسناد و حميرى موجود است و مؤيد اين احاديث صحيحه ديگر نيز هست و از اين اخبار ظاهر مى شود كه اگر مجسمه باشد مى بايد باطل كنند و الّا فلا بلكه در غير مجسمه همين كافى است كه يك چشم آن را كور كنند و اگر يك چشم باشد تغيير آن در كار نيست و از آخر حديث آخر ظاهر مى شود كه امر به شى ء، نهى از ضد آن نيست و اگر نه مى بايست نماز باطل باشد و اعاده كند در وقت و قضا كند در خارج وقت مگر آن كه حمل كنيم بر جاهل و ظاهرا جاهل در امثال مسائل غريبه معذور باشد و اللَّه تعالى يعلم.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق

صلوات اللَّه عليه منقول است در تفسير آيه كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه جنيان از جهت حضرت سليمان مى ساختند آن چه را سليمان اراده مى نمود از مساجد و مثالها حضرت فرمودند كه صورت زنان و مردان نبود بلكه صورت درخت و امثال آن بود.

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقول است كه شخصى به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه عرض نمود كه اين صورتها در خانه شما هست سببش چيست حضرت فرمودند كه اين خانه زنان است نسبتى بمن ندارد.

[نماز كردن در حجره اى كه در آنجا شرابى در ظرفى باشد]

(و لا يجوز الصّلاة فى بيت فيه خمر محصور فى انية) و جايز نيست نماز كردن در حجره كه در آنجا شرابى در ظرفى باشد كه اگر شراب ريخته باشد در زمين جايز است نماز كردن.

چنانكه در حديث موثق منقول است از عمار از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه نماز مكن در حجره كه در آنجا شراب انگور باشد يا هر مست كننده زيرا كه فرشتگان در آن خانه داخل نمى شوند و فرمودند كه نماز مكن در جامه كه به آن جامه رسيده باشد شرابى يا مست كننده غير آن تا نشويند آن جامه را و ظاهر خبر كراهتست و ممكن است كه حمل كنيم كلام صدوق را نيز بر كراهت و جمعى وجه حرمت را چنين گفته اند كه چون واجبست ريختن شراب بر هر كه قدرت بر آن داشته باشد پس اگر نماز كند نماز منهى عنه خواهد بود چون ضد ريختن شرابست يا بانكه در وقتى كه واجبست ريختن: نماز مامور به نيست از جهت قبح امر به ضدين و هم چنين

هر گاه نماز جمع شود با واجب فورى اين دو وجه جاريست و حق آنست كه بر تقدير عدم جواز تعبديست از جهت نص و آن دو وجه بى وجه است چنانكه در روضة المتقين بيان شده است.

[نماز خواندن در موضعى باشد كه قدرت بر زمين نداشته باشد]

(و روى ابو بصير عن الصّادق صلوات اللَّه عليه انّه قال من كان فى موضع لا يقدر على الارض فليؤم ايماء و ان كان فى ارض منقطعة) و منقول است از ابى بصير ليث عظيم الشأن و ظاهرا از كتاب ابن مسكان بر داشته چنانكه شيخ روايت كرده است از ابن مسكان از ابى بصير پس حديث صحيح باشد و بنا بر آن چه در آخر ذكر كرده است موثق كالصحيح كه حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه در موضعى باشد كه قدرت بر زمين نداشته باشد بانكه از دشمنى يا سبعى خائف باشد پس نماز به ايما كند بسر اگر

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 314

ممكن باشد و اگر نه بچشم و اگر چه در زمينى باشد كه از بلاد كفر باشد و از بلاد اسلام منقطع باشد بانكه مثلا اسير كفار شده باشد و از ترس ايشان نماز نتواند كرد نماز را به ايما مى كند چنانكه در باب خوف خواهد آمد

[نماز در بند]

(و سأله سماعة بن مهران عن الاسير ياسره المشركون فتحضره الصّلاة فيمنعه الّذى اسره منها فقال يؤم أيما) و به اسناد موثق كالصحيح از سماعه منقول است كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از اسيرى كه كفار اسير كرده باشند او را و وقت نماز داخل شود و آن كافرى كه او را اسير كرده است منع كند او را از نماز حضرت فرمودند كه ايما مى كند به سر يا بچشم.

[نماز زن و مرد در اطاق واحد]

(و سال معاوية ابن وهب ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّجل و المرأة يصلّيان فى بيت واحد فقال اذا كان بينهما قدر شبر صلّت بحذاه وحدها و هو وحده لا باس) و در حديث صحيح منقول است از ابن وهب كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه مرد و زن در يك يورت نماز مى توانند كرد حضرت فرمودند كه هر گاه يك شبر در ميان ايشان فاصله باشد برابر او مى تواند ايستاد كه هر يك براى خود نماز منفرد بكنند باكى نيست و يك شبر فاصله را حمل كرده اند بر تقدّم مرد به يك شبر چنانكه اخبار ديگر بر آن دلالت كرده است و در اين صورت محاذات مجازى خواهد بود.

(و فى رواية زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه اذا كان بينها و بينه قدر ما يتخطّى او قدر عظم الذّراع فصاعدا فلا باس صلّت بحذاه وحدها) و بسند صحيح از زراره منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه در اين صورت كه حضرت فرمودند كه هر گاه ميان مرد و زن بقدر گامى باشد يا بقدر استخوان ذراع

يا بيشتر باكى نيست كه زن محاذى مرد

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 315

باشد و تنها نماز گذارد و اين خبر نيز مثل سابقست در آن كه تقدم مرد بر زن اقلا بقدر استخوان دست باشد و قريبست به يك شبر با اشتراط انفراد كه نماز به جماعت نكنند كه اگر نماز جماعت كنند غفلت است كه زن در عقب مرد باشد بكل بدن چنانكه خواهد آمد در باب جماعت.

و در حديث صحيح ديگر از زراره از آن حضرت منقول است كه گفت از حضرت سؤال كردم از زن هر گاه نزد مرد نماز كند حضرت فرمودند كه محاذى او نماز نكند مگر آن كه سينه مرد مقدّم باشد بر زن و تخمينا قدر يك شبر است و در حديث صحيح محمّد بن مسلم وارد است كه گفت سؤال كردم از احدهما صلوات اللَّه عليهما از مردى كه در گوشه حجره باشد و زنش يا دخترش در گوشه ديگر نماز كنند برابر او حضرت فرمودند كه سزاوار نيست پس اگر ميان ايشان فاصله يك وجب باشد مجزيست و راوى گفته است كه مراد حضرت تقدم است به يك شبر و ظاهر است چون فاصله بعد را گفته بود سابقا.

و در حديث صحيح وارد است از ادريس بن عبد اللَّه كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى در برابر او زنى ايستاده باشد در پهلوى او در فراش خودش حضرت فرمودند كه اگر آن زن نشسته باشد ضرر ندارد و اگر نماز كند خوب نيست چون فاصله نيست بتقدم.

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقول است

از احدهما صلوات اللَّه عليهما كه گفت عرض نمودم كه هر گاه مرد و زن هم كجاوه باشند با هم نماز مى توانند كرد حضرت فرمودند كه نه اول مرد نماز كند ديگر زن و تقدم مرد بر سبيل استحبابست چون در حديث صحيح يا كالصحيح از عبد اللَّه بن ابى يعفور منقولست كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 316

من نماز مى كنم و زنى در پهلوى من نماز مى كند حضرت فرمودند كه نه مگر آن كه اول او نماز كند يا تو و اگر تو نماز كنى و او نماز نكند و در پهلوى تو نشسته باشد يا ايستاده باشد باكى نيست.

و در حديث عمار وارد است كه اگر فاصله ده ذرع شرعى باشد اگر در هر طرفى از پيش و جانبين نماز كند ضرر ندارد و اگر زن نماز نكند ضرر ندارد.

و در حديث صحيح محمد بن مسلم وارد است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه از آن حضرت سؤال كردند كه زن نزد مرد نماز مى تواند كرد حضرت فرمودند كه اگر در ميان هر دو حايلى باشد قصور ندارد و در حديث صحيح على بن جعفر وارد است كه ديوار كوتاهى يا ديوار مشبّكى كه هم را به بينند نيز حايل است يا بعد ده ذرع نيز كافى است مجملا احاديث در اين باب متواتر است كه ظاهر همه منع است و معارضى كه دارد حديث جميل است كه (و روى جميل عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال لا باس ان تصلّى المرأة بحذاء الرّجل و هو يصلّى

فانّ النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله كان يصلّى و عائشة مضطجعة بين يديه و هى حايض و كان اذا اراد ان يسجد غمّز رجليها فرفعت رجليها حتّى يسجد) و بسند صحيح منقول است از جميل از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه باكى نيست كه زن نماز كند محاذى مردى كه نماز كند به درستى كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله نماز مى كردند و عايشه در برابر آن حضرت خوابيده بود بر پهلو و حايض بود و چون حضرت مى خواستند كه سجده كنند پاى او را مى فشردند تا پا را بر دارد و حضرت سجده كند و ظاهر اين حديث جواز محاذاتست و حمل مى توان كرد بر صورتى كه يك وجب فاصله باشد يا حايل يا ده ذرع از سه طرف ديگر چنانكه در اخبار صحيحه گذشت و حمل بر تقيه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 317

ظاهرتر است به قرينه علّتى كه سنّيان آن را علّت ساخته اند كه هر گاه زن در برابر شخصى باشد و حايض باشد و خوابيده باشد نماز صحيح باشد پس اگر نماز كند و نماز جماعت كند چه ضرر خواهد داشت و حديث جميل را شيخ ذكر كرده است و در آن اين تتمه نيست و تأويل كرده است به آن چه مذكور شد و تتمه را در حديث مرسلى ذكر كرده است و ممكن است كه به جاى فا واو بوده باشد و نساخ غلط كرده باشند.

و جميل در حديث ديگر روايت كرده است كه حضرت فرمودند كه هر گاه سجود زن با ركوع مرد باشد باكى نيست كه تخمينا قريب به شبر

است يا ذراع و مثل همين خبر است خبر كالصحيح ابن بكير و دو خبر كالصحيح از ابو بصير ليث از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه نقل كرده اند كه از آن حضرت سؤال كرديم كه هر گاه مرد و زن در يك يورت نماز گذارند با هم و زن در دست راست مرد باشد محاذى او حضرت فرمودند كه نه تا آن كه در ميان ايشان فاصله يك شبر يا يك ذراع يا مثل آن باشد.

و در حديث حسن كالصحيح از حريز از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست در زنى كه پهلوى مرد باشد نزديك به او حضرت فرمودند كه هر گاه فاصله تقدم مرد بقدر موضع پا كه يك شبر است يا موضع پالان شتر كه يك ذراع است باشد باكى نيست و ترديد به اعتبار نسخ كافيست كه لفظ رحل واقع شده است و در بعضى از نسخ نقطه دارد مجملا شكى نيست در نهى از محاذات و جواز اكتفا به يك شبر و استحباب زياده به حيثيتى كه زن در عقب مرد باشد اما آن كه تقدم شبر بر سبيل وجوب باشد معلوم نيست و آن متشابهات اخبار است و صحيحه على بن جعفر نيز مى آيد و آن نيز مشتبه است پس احتياط در دين عمل به فاصله است و اللَّه تعالى يعلم.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 318

(و لا باس ان يكون بين يدى الرّجل و المرأة و هما يصلّيان مرفقة او شى ء) و باكى نيست كه در برابر مرد يا زن در وقتى كه نماز كنند بالش تكيه گاهى يا چيزى باشد محتمل است كه مراد اين باشد كه

چون غالب اوقات در تكيه گاهها صورت مى باشد پس اگر صورت را نپوشاند مكروه كرده است و ليكن صحيح است نماز او و اگر به پوشاند تو هم اين مى شود كه سجده در برابر آن كرده باشد و شبيه باشد به بت پرستى مى گويد كه چنين نيست زيرا كه مسلمان سجده حق سبحانه و تعالى مى كند و خود مى داند و ديگران نيز مى دانند و اظهر آنست كه مراد صدوق ستره است كه نزد اكثر علما مستحب است كه هر گاه شخصى در صحرايى يا فضائى باشد سنت است كه در برابر قبله خود چيزى بگذارد مانند بالش يا پالان شتر يا عصا كه آن را نصب كند يا به عرض در برابر خود بگذارد يا خطى بكشد و چون منصف ظاهرا سنت نمى داند باين عبارت ذكر كرده است و حق آنست كه سنت است.

چنانكه در حديث صحيح از ابن وهب منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله عصا نيزه داشتند و در وقت نماز آن را در برابر خود مى گذاشتند.

و در حديث صحيح از آن حضرت منقولست كه فرمودند كه قطع نمى كند نماز را گذاشتن سگ و الاغ و زن از برابر مصلّى و ليكن چيزى را ستره كنيد و اگر بمقدار يك ذراع چيزى و يا چوبى را در برابر خود نصب كنيد يا به عرض در برابر خود نصب كنيد ستره حاصل شده است و قريب باين است حديث موثق كالصحيح ابن ابى يعفور، و ابو بصير در حديث كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه درازى

پالان شتر حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله يك ذرع بود در وقت نماز در برابر خود مى گذاشتند كه ساتر

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 319

باشد از آن كسانى كه از برابر آن حضرت گذرند.

و در حديث صحيح از حضرت امام ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما منقولست كه اگر شخصى نماز كند مى بايد كه در برابر خاك را جمع كند كه بلند شود و يا خطى در برابرش بكشد كه ستره او باشد.

و سكونى از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله روايت كرده است كه فرمودند كه هر گاه شخصى در صحرايى نماز گذارد پس در برابر خود بگذارد پالان شتر را كه پشت پالان برابر او باشد پس اگر پالان نباشد سنگى و الا تيرى را نصب كند و اگر بهم نرسد خطى بكشد.

و در حديث موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كلاهى را در برابر خود مى گذاشتند و نماز مى كردند و غير اينها را اخبار ديگر بسيار است.

و در حديث كالصحيح از محمد بن مسلم منقولست كه ابو حنيفه به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه آمد و عرض نمود كه ديدم فرزند شما موسى را كه نماز مى كرد و مردمان از برابر او مى گذشتند و او ايشان را منع نمى كرد چون نزد عامه منع مى كنند و تا كشتن جايز مى دانند و فيه ما فيه يعنى در فعل فرزند شما بحثى هست كه بر همه كس ظاهر است يا آن كه شما او را نايب خود كرده ايد كه بعد از شما

امام باشد و امام ترك اولى نمى كند در صغر و كبر حضرت فرمودند كه موسى را بطلبيد چون حاضر شد حضرت فرمودند كه ابو حنيفه بر تو بحثى دارد كه نماز مى كردى و مردمان از برابرت مى گذشتند و منع ايشان نكردى يا ستره نداشتى كه سبب منع باشد چرا كه اگر ستره باشد بمنزله حايل است و ضرر ندارد حضرت امام موسى صلوات اللَّه عليه فرمودند كه آن كسى را كه من عبادت او مى كردم بمن نزديكتر از مردمان بود چنانكه حق

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 320

سبحانه و تعالى مى فرمايد كه ما نزديكتريم به بنده از رگ گردن پس حضرت صادق صلوات اللَّه عليه حضرت موسى را در بغل گرفتند و فرمودند كه پدر و مادرم فداى تو باد اى كسى كه محلّ اسرار خداوند عالميانى و عبارت حضرت ظاهرا اين معنى دارد كه من چنان محو شده بودم در بندگى كه كى مى ديدم مردمان را تا ايشان را دفع كنم يا آن كه چون من بندگى حق سبحانه و تعالى مى كردم در چنين حالى ايذاى مسلمانان مناسب نبود از جهت مكروهى كه از ايشان صادر شود يا آن كه اين معنى واجب نبود تا بر من بحث آيد بلكه حضرت از جهت بيان جواز چنين كرده بودند و بعض ذكر كرده اند كه حضرت از جهت تاديب ابو حنيفه چنين فرمودند و چون چنين حديثى در اين باب وارد شده است ظاهرا صدوق احاديث ستره را حمل بر تقيه كرده است و ترك نكرده است و گفته است كه اگر ستره بگذارى بد نيست و اللَّه تعالى يعلم.

باب ما يصلّى فيه و ما لا يصلّى فيه من الثّياب و جميع الانواع

اشاره

اين بابى است در بيان جامهائى كه در

آن جامها نماز مى توان كردن و آن چه نمى توان كردن و غير ثياب كه با او جايز است بودن يا جايز نيست بودن بدان كه واجبست در حالت نماز كه عورت مصلّى پوشيده باشد خواه كسى باشد و خواه نباشد و عورت مردان ذكر و انثيين و دبر است بى دغدغه و بعضى از علما گفته اند كه واجبست در نماز كه از ناف تا زانو پوشيده باشد و بعضى تا نصف ساق گفته اند و شك نيست كه بهتر است اما جزم بوجوب مشكل است و لباس مصلى مى بايد كه چيزى باشد كه عورتين را به پوشاند كه رنگ آن در زير آن جامه پيدا نباشد و در حجم خلافست احوط آنست كه حجم نيز مستور باشد و لازم است كه حرير محض نباشد و پوست و موى حيوان غير ماكول اللّحم نباشد مگر چيزى چند كه مستثنى خواهد شد

[نماز در پوست حيوانى كه مرده باشد]

(و روى محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه ساله عن جلد الميتة يلبس فى الصّلاة اذا دبغ فقال لا و ان دبغ سبعين مرّة) به اسانيد صحيحه منقولست از محمد بن مسلم كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از پوست حيوانى كه مرده باشد اگر دباغى آن بكنند آيا آن را در نماز مى توان پوشيد حضرت فرمودند كه نمى توان در آن نماز كردن اگر چه هفتاد مرتبه دباغى آن پوست كرده باشند.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 322

و بسند صحيح از ابن ابى عمير منقولست كه او از جمعى از فضلا اصحاب آن حضرت روايت كرده است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه نماز مكن در

پوست مرده اگر چه بند نعلين از آن پوست باشد و مبالغه هفتاد مرتبه دباغت از آن جهت است كه اكثر عامه پوست مرده را به دباغى پاك مى دانند و احاديث صحيحه بسيار از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم منقولست بر رد ايشان.

و در حديث صحيح وارد شده است كه راوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال مى كند كه آيا منتفع مى توان شد به چيزى از حيوان مرده حضرت فرمودند كه نه راوى گفت كه عرض نمودم كه حديثى روايت مى كنند عامه كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله گذشتند به گوسفندى كه مرده بود و فرمودند كه چرا از پوست اين گوسفند منتفع نشدند هر گاه از گوشت اين منتفع نمى توانستند شد آيا اين حديث صحيح است حضرت فرمودند كه اين حكايت در ماده گوسفند سوده بنت زمعه وارد شد كه از جمله زنان حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله و آن گوسفند لاغر شده بود كه از گوشت آن منتفع نمى توانستند شد و گذاشتند تا مرد و از خانه بيرون انداختند حضرت فرمودند كه از پوست آن كه منتفع مى توانستند شد چرا گذاشتند تا بميرد يعنى مى بايست كه آن را بكشند و عامه غلط فهميده اند و احاديث در عدم جواز نماز در آن متواتر است و ليكن در نجاست صريح نيست و از حديث ابن ابى عمير ظاهر مى شود كه در ما لا يتم الصّلاة فيه از ميته نماز نمى توان كرد و اگر چه ممكن است كه در ما لا يتم الصلاة محمول بر كراهت باشد و آن كه واقع شده است كه از ميته منتفع

نمى توان شد مراد از آن چيزيست كه حيات در آن حلول كرده باشد و آن چه حيات در آن حلول نكرده است ميته نيست و از آن منتفع

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 323

مى توان شد به احاديث بسيار مانند مو و پشم و كورك و استخوان و دندان و شاخ و سم و پر پنير مايه و تخمى كه پوست بالاى آن بسته باشد و خواهد آمد تفصيل اينها در باب اطعمه.

(و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن قول اللَّه عزّ و جلّ لموسى عليه السلام «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً» قال كانتا من جلد حمار ميّت) و بسند موثق كالصحيح يا صحيح منقولست از يعقوب كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از تفسير قول خداوند تعالى كه به موسى فرمود كه بكن كفشها را كه در وادى مقدسى كه پر است از خير و بركت الهى غرض از كندن كفشها چه بود حضرت فرمودند كه از پوست خر مرده بود و در وقت مناجات و نماز نمى بايد كه با پوست ميته نماز و مناجات كند و در حديثى وارد است كه از جهت رعايت ادب بود چنانكه سنت هست كه پا برهنه داخل حرم و مسجد الحرام شوند و منقول است كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله در شب معراج كه به عرش رسيد خواست كه رعايت ادب بكند و كفش را بكند خطاب رسيد كه مكن تا عرش من به كفش تو مشرف كرد.

و در حديثى وارد است كه مراد از نعلين غم زن و غم فرعون بود و خطاب رسيد كه اين دو غم را در وقت

مناجات از دل بيرون كن و بعضى گفته اند كه فكر زن و فرزند يا فكر دنيا و عقبى چون وقت قرب مولى بود و غم بدن و روح و امثال اينها گفته اند و مستبعد نيست كه همه صحيح باشد و اين حديث دلالت مى كند بر آن كه شريعت سابق حجّت است مگر علم به نسخ آن بهم رسد و اللَّه تعالى يعلم.

[نماز در لباسى كه دست اهل كتاب بر آن ماليده باشد]

(و سئل أبو جعفر صلوات اللَّه عليه و ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فقيل لهما انّا نشترى ثيابا يصيبها الخمر و ودك الخنزير عند حاكتها

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 324

أ نصلّي فيها قبل ان نغسلها فقال نعم لا باس انّما حرّم اللَّه اكله و شربه و لم يحرّم لبسه و مسّه و الصّلاة فيه) و به اسانيد صحيحه منقولست از حريز كه او روايت كرده است از بكير بن اعين از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و از ابو الصباح كنانى و ابو سعيد نبّال از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و همه گفتند كه عرض نموديم به حضرتين كه ما مى خريم جامه چند كه بافنده هاى آن جامها در وقت جامه بافتن شراب مى خورند و بر آن جامه ها مى ريزد و چربى گوشت خوك را بر شانه و ماكو و غير آن مى مالند يا آن كه گوشت خوك مى خورند نصارى و دست ايشان چربست و كار مى بافند آيا نماز مى توانيم كرد در آن جامها پيش از آن كه آن جامها را بشوييم هر دو حضرت فرمودند كه بلى باكى نيست حق سبحانه و تعالى خوردن گوشت خوك و آشاميدن شراب را حرام گردانيده است و پوشيدن اين جامه و دست

ماليدن و نماز كردن در اين جامه را حرام نگردانيده است.

بدان كه ظاهر اين حديث آنست كه شراب و خوك پاك است و در شراب قول به طهارت شده است و در خوك قول نشده است مگر از صدوق بحسب ظاهر و جمعى نقل اجماع كرده اند بر نجاست خوك و حديث صحيح نيز دلالت بر نجاست آن مى كند به نجاست مغلّظه و اين حديث را حمل كرده اند بر آن كه علم به نجاست نداشته باشد بلكه گمان داشته باشد به اعتبار آن كه نصارى يا يهود و مجوس هميشه مزاول خمر و خنزيرند چنانكه اول حديث صريح است در اين معنى و آخر حديث را حمل مى كنيم بر آن كه چنين شراب موهوم و لحم و دسم خنزير موهوم را حق سبحانه و تعالى حرام نكرده است نماز كردن را در آن و استبعادى ندارد سيّما هر گاه تقيه نيز باشد خصوصا در خنزير كه اكثر عامه آن را پاك مى دانند و لهذا متن حديث مشوش است و هر جا كه تقيه هست چنين

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 325

مشوش مى باشد.

و در حديث صحيح از عبد اللَّه بن سنان منقولست كه گفت پدرم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كرد و من حاضر بودم كه من به عاريت مى دهم جامه خود را بيكى از اهل ذمه از يهود و نصارى و مجوس و مى دانم كه او شراب مى خورد گوشت خوك مى خورد و جامه را پس مى آورد آيا مى بايد كه بشويم تا نماز توانم كرد در آن جامه حضرت فرمودند كه نماز بكن در اين جامه و از اين جهت آن را مشو زيرا كه

چون جامه را به عاريت دادى پاك بود و يقين ندارى كه آن را نجس كرده است پس نماز مى توانى كرد تا علم به نجاست آن حاصل شود.

و در حديث صحيح منقول است از ابن عمار كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از جامهاى سابريه كه در بلاد شاه شاپور كه ده دشت و بهبهان و رامز است و مجوس از آنجاها مى بوده اند و جامهاى نفيس مى بافته اند و ايشان هميشه جنب اند يا نجس اند و شراب مى خورند و زنان ايشان نيز چنين اند يعنى مردان مى بافند و زنان مى ريسند و همه را نجس مى كنند مى توانم كه به پوشم و نشويم و نماز كنم در آن جامها حضرت فرمودند كه بلى راوى گويد كه پيراهنى از آن پارچه ها بريدم و دوختم و تكمها گذاشتم و ردايى نيز از پارچه هاى سابرى با پيراهن به خدمت حضرت فرستادم در روز جمعه قريب به زوال حضرت مطلب مرا دانستند آن جامه ها را پوشيدند و بيرون آمدند از جهت نماز جمعه.

و غرض راوى اين بود كه حضرت بى آن كه بشويند پوشيدند و احاديث بر اين مضمون بسيار است كه دلالت مى كند بر آن كه ظنون قويه بلكه علم عادى در نجاست سبب حكم به نجاست نمى شود.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 326

و از آن جمله است احاديث صحيحه كه در مشك وارد شده است كه نافه مشك را با خود نگاه مى توان داشت و با او نماز مى توان كرد هر چند علم عادى هست كه آهو نافه را مى اندازد و اگر آهو را كشند كفار مى كشند و ذبيحه ايشان ميته است و چون از دست مسلمانان مى گيريم پاكست و

دغدغه ديگر آن كه مشك خونست ليكن چون استحاله شده است پاكست.

و در حديث صحيح وارد شده است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه هر گاه جامه خود را به عاريت بدهد به كسى كه داند كه مار ماهى مى خورد و شراب مى خورد و جامه اش را پس مى دهد آيا پيش از شستن آن جامه نماز در آن مى تواند كرد حضرت فرمودند كه تا نشويد نماز نكند و محمولست بر استحباب يا ريختن آب چنانكه در حديث صحيح منقولست كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه پرسيدند از نماز كردن در جامه مجوسى حضرت فرمودند كه آبى بر آن بريزند و بعد از آن نماز كنند.

و در حديث صحيح از معلى منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست نماز كردن در جامهائى كه يهود و نصارى و مجوس مى بافند يا مى دوزند يا مى ريسند وجهش همانست كه در نجاست علم يقينى مى بايد و علم يقينى نداريم كه ايشان بافته اند و بر تقدير علم به بافتن ايشان علم به نجاست نداريم چون ممكن است كه ملاقات به رطوبت نشده باشد و بر آن تقدير نيز جزم به نجاست نيست چنانكه گذشت.

و در حديث صحيح از على بن جعفر منقولست كه گفت سؤال كردم از برادرم صلوات اللَّه عليه كه بر فرشهاى يهود و نصارى مى توان خوابيدن فرمودند كه باكى نيست و ليكن در جامهايى ايشان نماز نكند و فرمودند كه مسلمانان

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 327

با گبران در يك كاسه چيزى نخورند و كبر را در فرش ننشانند و دست بدست ايشان نرسانند و با ايشان مصافحه نكنند.

و ديگر گفت

كه سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از شخصى كه در بازار جامه بخرد از جهت پوشيدن و نداند كه از كه بوده است نماز در آن مى تواند كرد حضرت فرمودند اگر از مسلمانان خريده باشد نماز در آن مى كند و اگر از نصرانى خريده باشد تا نشويد نماز در آن نكند.

و منقولست از عبد اللَّه بن جميل كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدم از جامهائى كه يهود و نصارى مى بافند پيش از شستن آنها نماز مى توانم كرد در آنها حضرت فرمودند كه باكى نيست و اگر بشويند محبوبتر است نزد من و چون اين اخبار معتبره وارد شده است اگر بشويند بهتر است خصوصا در صورتى كه گمان ملاقات به رطوبت ايشان قوى باشد مثل جامهاى چركن ايشان كه علم عادى به ملاقات ايشان هست و ممكن است كه بحسب واقع در چنين جامها اجتناب لازم باشد و باين نحو نيز جمع بين الاخبار مى توان كرد و ليكن جمع اول اظهر است و اللَّه تعالى يعلم.

[شخصى كه يك جامه داشته باشد و نجس شده باشد]

(و سال محمّد بن علىّ الحلبيّ ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يكون له الثّوب الواحد فيه بول و لا يقدر على غسله قال يصلّي فيه) و بسند صحيح منقولست از حلبى كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از شخصى كه يك جامه داشته باشد به بول نجس شده باشد و نتواند آن را شستن حضرت فرمودند كه در آن جامه نماز مى كند يعنى واجبست كه در آن جامه نماز كند يا جايز است.

(و ساله عبد الرّحمن بن ابى عبد اللَّه عن الرّجل يجنب فى

ثوب و ليس معه غيره و لا يقدر على غسله قال يصلّي فيه) و بسند صحيح

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 328

منقولست از عبد الرحمن كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه جنب شود در جامه كه محتلم شود و جامه اش نجس شود و جامه ديگر نداشته باشد و قدرت بر شستن آن نداشته باشد به آن كه آب نباشد يا اگر باشد خوف ضرر داشته باشد حضرت فرمودند كه در آن جامه نماز مى كند.

(و فى خبر اخر قال يصلّى فيه فاذا وجد الماء غسله و اعاد الصّلاة) و در خبرى ديگر وارد است كه عمار ساباطى بسند موثق روايت كرده است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از شخصى كه همين يك جامه داشته باشد و در آن جامه نماز نتوان كرد به آن كه نجس باشد و آبى بهم نرسد كه آن را بشويد چه كند حضرت فرمودند كه تيمّم مى كند و نماز مى كند و چون به آب مى رسد جامه را مى شويد و نماز را اعاده مى كند و ظاهرا صدوق عمل كرده است به اين حديث چون بحسب ظاهر منافاتى نيست ميان وجوب نماز و وجوب قضا مگر به اعتبار وجوه عقليه كه امر دلالت بر اجزا مى كند و بر تقدير تسليم وقتى مسلم است كه معارض نداشته باشد و چون صدوق عمل به موثقات مى كند بر او لازم است كه باين خبر عمل نمايد و جمعى كه عمل به آن نمى كنند حمل بر استحباب مى كنند و شكى نيست كه احوط نماز است در جامه نجس و اعاده آن و اكثر اصحاب اين اخبار را

حمل كرده اند بر حالتى كه برهنه نماز نتواند كرد و اگر تواند واجب مى دانند كه برهنه نماز كند به اعتبار حديث صحيحى كه محمد بن على حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه هر گاه شخصى محتلم شود در صحرايى و بغير از يك جامه نداشته باشد و آب نباشد كه ازاله آن كند حضرت فرمودند كه تيمّم مى كند و برهنه نماز مى كند نشسته و ايما مى كند از جهت ركوع و سجود.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 329

و حديث موثق كالصحيح سماعه نيز به همين مضمون است و جمعى از علما مخير مى دانند ميان برهنه نماز كردن و در جامه نجس نماز كردن و اين قول بهتر است من حيث الجمع بين الاخبار اگر چه احوط آنست كه دو نماز بكند يكى برهنه و يكى در جامه نجس با امكان برهنه نماز كردن و اگر هوا سرد باشد و خوف بيمارى داشته باشد احوط آن است كه در جامه نجس نماز كند و بعد از آن كه باب رسد قضايا اعاده كند.

(و سأل علىّ بن جعفر اخاه موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما عن رجل عريان و حضرت الصّلاة فاصاب ثوبا نصفه دم او كلّه دم يصلّى فيه او يصلّى عريانا قال ان وجد ماء غسله و ان لم يجد ماء صلّى فيه و لم يصلّ عريانا) و به اسانيد صحيحه منقولست از على بن جعفر كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه برهنه باشد و وقت نماز شود و جامه داشته باشد كه نصف آن خون آلوده باشد يا همه خونين

باشد در آن جامه نماز مى كند يا برهنه حضرت فرمودند كه اگر آب را بيابد بشويد و اگر آب بهم نرسد در آن جامه نماز مى كند و برهنه نماز نمى كند يعنى بهتر آنست كه در آن جامه نماز كند يا در صورت خوف مرض و اللَّه تعالى يعلم.

(و كتب صفوان بن يحيى إلى ابى الحسن صلوات اللَّه عليه يساله عن الرّجل معه ثوبان فاصاب احدهما بول و لم يدر أيّهما هو و حضرت الصّلاة و خاف فوتها و ليس عنده ماء كيف يصنع قال يصلّى فيهما جميعا قال مصنّف هذا الكتاب رحمه اللَّه يعنى على الانفراد) و بسند حسن كالصحيح منقول است از صفوان كه گفت عرضه نوشتم به خدمت حضرت ابو الحسن صلوات اللَّه عليه و عرض نمودم كه هر گاه شخصى دو جامه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 330

داشته باشد و بول بيكى از اين دو جامه رسيده باشد و نداند كدام يك نجس است و وقت نماز شده باشد و خوف بيرون رفتن وقت نماز باشد و آب نداشته باشد چه كند حضرت فرمودند كه در هر دو جامه نماز مى كند به آن كه نماز ظهر را اوّل در جامه مى كند و بعد از آن در جامه ديگر.

و هم چنين هر نمازى دو مرتبه مى كند در هر جامه يك بار و اگر اول نماز ظهر و عصر را در يك جامه بكند و بعد از آن هر دو را در جامه ديگر خلافست و اظهر جواز است چون حديث شامل آن نيز هست و چون توهم مى شد كه مراد حضرت اين باشد كه هر دو جامه را به پوشد و نماز كند صدوق رفع

توهّم نموده است كه مراد آنست كه در هر جامه يك بار و اگر مشتبه شود به بيشتر از يك جامه بعدد نجس مى كند با زيادتى يك عدد مثلا هر گاه ده جامه داشته باشد و سه جامه از آن نجس باشد هر نمازى را در چهار جامه مى كند تا يقين بهم رسد كه در جامه طاهر نماز كرده است و اما اگر عدد غير محصور باشد مثل آن كه پنجاه جامه نجس باشد در صد جامه در اينجا حرج لازم مى آيد كه هر نمازى را پنجاه و يك مرتبه بكند بلكه در هر جامه كه خواهد نماز كند و دور نيست كه هر چه دشوار نباشد بايد كردن چون احتمال جامه طاهر بيشتر مى شود هر چند بيشتر كند و در غير موضع نص اشكال است مگر در صورتى كه يك جامه نجس مشتبه شود به پنجاه جامه طاهر در اين صورت دو نماز البته كافيست و آيا در كار هست محتمل است كه يك نماز كافى باشد و احوط دو نماز است و جمعى در همه صور قايلند كه برهنه نماز كند و اين قول ضعيف است چون نصى ندارد و خلافش منصوص است در صورت اشتباه به يك جامه و در ما بقى كه نص ندارد دور نيست كه مخيّر باشد ميان برهنه نماز كردن و آن چه مذكور شد و اللَّه تعالى يعلم.

[عروض نجاست در وسط نماز]

(و قال محمد بن مسلم لأبي جعفر صلوات اللَّه عليه الدّم يكون

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 331

فى الثّوب علىّ و انا فى الصّلاة فقال ان رايته و عليك ثوب غيره فاطرحه و صلّ فى غيره و ان لم يكن عليك

ثوب غيره فامض فى صلاتك و لا اعاده عليك ما لم يزد على مقدار درهم فان كان اقلّ من درهم فليس بشي ء رايته او لم تره و اذا كنت قد رايته و هو اكثر من مقدار الدّرهم فضيّعت غسله و صلّيت فيه صلوات كثيرة فاعد ما صلّيت فيه و ليس ذلك بمنزلة المنيّ و البول ثمّ ذكر صلوات اللَّه عليه المنىّ فشدّد فيه و جعله اشدّ من البول ثمّ قال صلوات اللَّه عليه ان رأيت المنىّ قبل او بعد فعليك الاعادة اعادة الصّلاة و ان أنت نظرت فى ثوبك فلم تصبه و صلّيت فيه فلا اعادة عليك و كذلك البول).

و بسند كالصحيح بلكه صحيح بطرق متعدده و چون اين سند به علا مى رسد و صدوق اسانيد صحيح دارد به علا و به برقيان احمد و محمد و كلينى بسند حسن كالصحيح روايت كرده است و شيخ بعضى را از كلينى روايت كرده است و حكايت بول و منى را بسند صحيح از محمد بن مسلم روايت كرده است و اين مضمون نيز در فقه رضوى هست و عمل علما نيز بر اين حديث است الّا در تتمه حكايت منى و بول.

حاصل آن كه محمد مى گويد كه عرض نمودم به خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه هر گاه خون در جامه باشد كه پوشيده ام و در نماز مطلع شدم بر آن چه كنم حضرت فرمودند كه اگر خون را به بينى و جامه ديگر پوشيده باشى كه ساتر عورت باشد آن جامه را بينداز و در جامه ديگر كه پوشيده نماز كن و اگر جامه ديگر نداشته باشى و همين جامه ساتر عورتت

باشد نماز را اتمام كن با اين جامه خونين مادامى كه خون زياده از درهم نباشد بحسب سعت پس اگر كمتر از درهم باشد قصورى ندارد و خواه ديده باشى و خواه نديده

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 332

باشى و اگر ديدى خون را و زياده از مقدار درهم باشد و نشسته باشى و در آن جامه نماز بسيار كرده باشى اعاده كن هر نمازى را كه در اين جامه كرده باشى و خون مثل منى و بول نيست پس حضرت حرف منى را فرمودند و مبالغه بسيار در ازاله آن فرمودند چون اكثر عامه منى را پاك مى دانند و فرمودند كه ازاله منى يا حكم نجاست آن سخت تر از بول است و نيز فرمودند كه اگر منى را پيش از نماز به بينى يا بعد از نماز به بينى نمازها را اعاده مى كنى هر چه را با منى كرده باشد و اگر در جامه ملاحظه كرده باشى و نديده باشى و نماز كرده باشى اعاده بر تو لازم نيست و هم چنين است حكم بول.

و آن چه در اين حديث وارد است از ملاحظه و عدم آن در احاديث حسن كالصحيح و قوى كالصحيح چند نيز وارد شده است و دلالت مى كند بر آن كه اگر شخصى نجاست منى را فراموش كند نماز را اعاده مى كند در وقت و خارج و در خارج وقت را حمل بر استحباب مى بايد كرد چنانكه احاديث صحيحه گذشت بلكه در وقت نيز على الظاهر از اخبار صحيحه و دلالت مى كند بر آن كه جاهل نجاست منى اگر ملاحظه كرده باشد اعاده نمى بايد كرد در وقت و خارج و اگر ملاحظه

نكرده باشد در هر دو صورت اعاده مى كند و اين اعاده نيز محمولست بر استحباب چنانكه گذشت احاديث صحيحه در عدم اعاده جاهل و اگر در وقت به بيند اعاده احوط است در همه نجاسات خصوصا در منى و بول و احوط آنست كه اگر ملاحظه نكرده باشد اعاده كند در وقت و خارج در منى و بول خصوصا هر گاه او را شكّى به همرسد در نجاست و ملاحظه نكرده باشد و اين در صورتيست كه غسل جنابت كرده باشد اما منى را رعايت نكرده باشد خصوصا در احتلام كه بسيار است كه بسيار جائى را نجس مى كند خصوصا هر گاه زير جامه نپوشيده باشد اما اگر محتلم شده باشد و غسل نكرده باشد

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 333

عامدا يا ناسيا يا جاهلا اعاده نماز مى كند اجماعا.

[شمشير بمنزله رداست ]

(و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه السّيف بمنزلة الرّداء تصلّى فيه ما لم تر فيه دما و القوس بمنزلة الرّداء) و منقول است بطرق متعدده از ابو البخترى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه شمشير كه در گردن اندازند بمنزله رداست و نماز مى كنى در آن ما دام كه نه بينى خونى در آن و كمان بمنزله رداست.

و در حديث صحيح عبد اللَّه بن سنان و غير آن خواهد آمد كه شمشير به منزله رداست با تفاصيل احكام ردا و ظاهر اين خبر دلالت مى كند بر آن كه نجاست شمشير معفو نيست با آن كه از جمله ما لا يتم الصّلاة فيه است و ممكن است كه مراد از ما لا يتم لباس باشد پس اگر

پول يا شاهى نجس باشد معفو نباشد چنانكه جمعى گفته اند و ممكن است كه محمول باشد بر كراهت و معارضه كند اين مكروه با سنت ردا يا آن كه مراد عدم تاكد استحباب باشد و اين اظهر است.

[نماز مقابل شمشير]

(الّا انّه لا يجوز للرّجل ان يصلّى و بين يديه سيف لأنّ القبلة امن و روى ذلك عن امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه) و ليكن جايز نيست كه شخصى نماز كند و برابر او شمشير باشد زيرا كه قبله محلّ امن است نه محل خوف يعنى اگر شمشير در قبله باشد گاه باشد كه شخصى دشمنى داشته باشد و در اثناى نماز شمشير حاضرى به بيند و او را بكشد و اگر واقع نشود اقل مرتبه باين خوف و وسواس آن مبتلا مى شود و لهذا در مسجد شمشير كشيدن مكروهست و شمشير و ساير اسلحه را در حرم نمى بايد بر خود بستن چون حرم محل امن است و اين معنى نيز از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 334

و ليكن بعنوان نهى در چهار صد كلمه باين مضمون كه شمشير را با خود به حرم مبريد و نماز مكنيد البته هيچ يك از شما در وقتى كه در برابر او شمشير باشد زيرا كه قبل محل امن است و صدوق مناهى را بلا يجوز تعبير مى كند و مرادش اعم از كراهت و حرمتست در اكثر اوقات يا آن كه نهى را از جهت حرمت مى داند مگر جائى كه حديث ديگر باشد كه دليل كراهت باشد و ليكن اين معنى خلاف دأب اخباريّين است و ليكن صدوق واسطه را اختيار كرده است و گاهى

اجتهاد مى كند بنا بر اين است كه علما قول او را نقل مى كنند بخلاف ثقه الاسلام كلينى كه اخبارى محض است و علما قول او را نقل نكرده اند و گمان اين ضعيف آنست كه كلينى را نظير نيست در فضل و حال و اللَّه تعالى يعلم.

[نماز مقابل چند چيز]

(و سال علىّ بن جعفر اخاه موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما عن الرّجل هل يصلح له ان يصلّى و امامه مشجب و عليه ثياب فقال لا باس و ساله عن رجل يصلّى و أمامه ثوم أو بصل قال لا بأس و سأله عن الرّجل هل يصلح له ان يصلّى على الرّطبة النّابتة قال اذا الصق جبهته على الارض فلا باس و ساله عن الصّلاة على الحشيش النّابت او الثيّل و هو يصيب ارضا جددا قال لا باس) و به اسانيد صحيحه و كالصحيحه منقولست كه على سؤال كرد از برادرش حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه آيا جايز است كه شخصى نماز كند و در برابرش سه پايه يا صندلى باشد كه جامه بر او انداخته باشند به سبب آن كه شبيه است به چليپايى كه بت را بر آن مى گذارند حضرت فرمودند كه باكى نيست و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كرد كه هر گاه در برابر شخصى سير يا پياز باشد نماز مى توان كرد چون بوى آنها آن شخص را از حضور قلب مى اندازد و حضرت فرمودند كه باكى نيست يعنى سبب بطلان نماز نيست يا كراهتى نيز هم ندارد چون كراهت نيز باس است

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 335

و در اكثر اين مسائل نزد شيعه كراهت نيز ندارد و ممكن است كه

عامه بعضى را به قياسات باطله مكروه دانند از اين جهت على سؤال مى كند تا خاطرش مطمئن شود و بسيار از سؤالات هست كه على كرده است و چون بديهى الجواب بود شيخ و غير او نقل نكرده اند و ديگر سؤال كرد از ينجه كه روييده باشد و دغدغه مى شود كه ماكول باشد چون در بسيار جا آن را برونى مى كند و مى بايد كه محل جبهه چيزى باشد كه آن را نخورند حضرت فرمودند كه آن مفسده نيست زيرا كه ماكول عادى نيست و در جائى كه خورند سجده در آنجا نكند نه هر جا بلكه مانعى كه هست آنست كه مى بايد پيشانى بر زمين قرار گيرد پس اگر ينجه را بخوابانند كه پيشانى بر زمين قرار گيرد باكى نيست و ممكن است كه در عراق عرب در آن زمان مى خورده باشند و جواب چنين باشد كه اگر ينجه را از دو طرف بشكند كه زمين ظاهر شود و پيشانى را بر زمين گذارد اگر چه اقلّ واجب باشد خوبست و هر چند بعضى از جبهه بر آن باشد باكى نيست و اين معنى به عبارت أنسب است اگر چه اول من حيث المعنى اربط است.

ديگر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه پرسيد از علف روييده يا مرغ مرغزار سجده مى توان كرد هر گاه زمين ساده به همرسد حضرت فرمودند كه باكى نيست چون علف و مرغ ماكول عادى حيواناتست نه انسان

[نماز مقابل چراغ يا آتش ]

(و عن الرّجل هل يصلح له ان يصلّى و السّراج موضوع بين يديه فى القبلة قال لا يصلح له ان يستقبل النّار) و باز على بن جعفر در صحيح سؤال كرد از شخصى

كه نماز كند و چراغى در برابر أو باشد در قبله حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه خوب نيست كه در وقت نماز رو به آتش كنند چون شباهتى دارد به آتش پرستان على سؤال از چراغ كرد و حضرت جواب عام دادند كه شامل هر آتشى باشد و بعد از اين خواهد آمد حديث عمار در نهى از استقبال نار.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 336

(هذا هو الاصل الّذى يجب ان يعمل به فامّا الحديث الّذى روى عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال لا باس ان يصلّى الرّجل و النّار و السّراج و الصّورة بين يديه لأنّ الّذى يصلّى له اقرب اليه من الّذى بين يديه فهو حديث يروى عن ثلثه من المجهولين به اسناد منقطع يرويه الحسن بن عليّ الكوفىّ و هو معروف عن الحسين بن عمرو عن ابيه عن عمرو بن ابراهيم الهمذانيّ و هم مجهولون يرفع الحديث قال قال ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه ذلك و لكنّها رخصة اقترنت بها علّة صدرت عن ثقات ثمّ اتّصلت بالمجهولين و الانقطاع فمن اخذ بها لم يكن مخطئا بعد ان يعلم انّ الاصل هو النّهى و انّ الاطلاق هو رخصة و الرّخصة رحمة) صدوق ذكر كرده است كه حديث على و عمار اصلى است كه واجبست يعنى لازمست كه به آن عمل نمايند و در برابر آتش نماز نكنند اما آن حديثى كه مروى است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت فرمودند كه باكى نيست كه شخصى نماز كند و آتش و چراغ و صورت در برابرش باشد زيرا كه آن كسى را كه نماز از جهت بندگى

او مى كند به او نزديكتر است از آن چه در برابر اوست و غرض اينست كه نسبت چراغ به آدمى اگر چه قريب باشد بحسب ظاهر و روشنى يك ساعت دهد حق سبحانه و تعالى آدمى را از كتم عدم موجود ساخته است و انا فانا تربيت مى كند به افاضه وجود يا ابقاى آن و جميع اعضا و جوارح و قوى و ارواح كه متعلقند به بدن و روح همه را تربيت مى كند و روزى به همه مى رساند به نحوى كه فى الجمله در شرح زبور آل محمد صحيفه كامله بيان شده است پس يقين است كه نفع قرب الهى بيشتر است از نفع آتش و صورت و غير آن يا آن كه قرب معنوى اقوى است از قرب صورى چون محبت الهى در دل مؤمن است گويا كه حق سبحانه و تعالى مقيم

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 337

است در قلب او چنانكه وارد است كه قلب مؤمن عرش رحمانست.

و در احاديث صحيحه وارد شده است كه من همنشين كسانى ام كه به ياد من اند و همين قرب معنويست بهر دو معنى آن چه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه من به بنده از رگ كردن نزديكترم چون رگ گردن اگر گسسته شود بنده مى ميرد و اگر فيض الهى منقطع شود او معدوم بالمره مى شود چنانكه قرب روح به بدن كيفيّتش مجهولست با آن كه تعلقش معلومست هم چنين قرب الهى نسبت به روح و چون بر اكثر عالميان تعقل تعلق مجردات كالممتنع است حق سبحانه و تعالى همه را از اين قيد خلاصى كرامت فرمود كه «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ

ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا» و در فوايد بهره مذكور شد صدوق مى گويد كه اين حديثى را كه آن را روايت كرده اند سه كس كه احوال ايشان بر من و استادان من مخفى است و ليكن بر حسن بن على كوفى مجهول نبوده است كه او در اصل خود ذكر كرده است هم چنان كه احوال او نيز بر اكثر علماء مخفى شده است و هر كسى نسبت به او گمانى برده است و بر ما احوال او ظاهر است كه او حسن بن على بن عبد اللَّه بن المغيره كوفى است و ثقه ثقه است و استاد اكثر فضلاء است مثل صفار و سعد و محمد بن يحيى و غيرهم كه در بسيار جائى تصريح باسم او شده است و هم چنين پسرش على و پسر پسرش جعفر بر اكثر مخفى است و پسرش استاد پدر صدوقست و پسر پسر استاد صدوق است و در اينجا توثيق ايشان كرده است و اكثر نفهميده اند و صدوق گفته است كه با آن كه سه مجهول در طريق هست آخر سند منقطع شده است و رفع الحديث گفته است و ظاهرا سخن حسن باشد و ممكن است كه سخن پدر حسين باشد كه مى گويد من از عمرو شنيدم و او از كسى شنيده بود كه در خاطر او نبود يا در خاطر من نمانده است و آن شخص بى واسطه يا به يك واسطه از

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 338

حضرت روايت كرده است كه حضرت آن عبارت سابق را فرمودند و اگر چه اين عيوب دارد و ليكن چند چيز دارد كه سبب عدم رد حديث است يكى

آن كه رخصت است و اين معنى مناسب مذهب حنيفيه سمحه سهله است و ظنى بهم مى رسد كه معصوم فرموده باشد كه اگر مضطر شويد در نماز كردن در جائى كه آتش يا چراغ در برابر شما باشد و علاج نتوانيد كرد جايز است كه رو به آتش كنيد مثل مساجد عامه دويم آن كه در حديث علت حكم واقعست و اين علت در چند حديث ديگر وارد شده است چنانكه گذشت در حكايت ابو حنيفه و در اينجا نيز مسندا مذكور خواهد شد و اين معنى نيز قرينه صحت حديثست سيم آن كه ثقات معتمدينى كه ما ايشان را مى شناسيم در كتب و روايات خود اين حديث را ذكر كرده اند و اگر صحيح نمى بود پيش ايشان نقل نمى كردند و آن ثقات را در فهرست ذكر كرده است كه صدوق از جعفر روايت كرده است و او از جدّش حسن و بسند ديگر صدوق از على پدرش روايت كرده است و پدرش از پدر جعفر كه على باشد و او از پدرش حسن و بعد از اين ثقات متّصل شده است به مجاهيل و مرسل شده است در آخر پس چون اين سه كمال دارد كه قراين صحت است اگر كسى به اين حديث عمل كند بد نكرده است بعد از آن كه بداند كه اصل نهى است كه تا تواند رو به آتش نكند و تجويز رخصتى است كه در حالت ضرورت يا مطلقا عمل به آن مى توان كرد و رحمت الهى است چنانكه هر حرامى را در حالت اضطرار حلال كرده است يا مطلقا تجويز فرموده است كه كار ما مشكل نشود و

ظاهر شود كه در برابر آتش ايستادن حرام نيست بلكه كراهت مؤكّده دارد و با اين همه تطويلى كه صدوق داده است ظاهر نمى شود كه مذهبش حرمتست و رخصت در حالت ضرورت است يا كراهتست و اين حديث

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 339

قرينه است بر آن كه نهى بر سبيل كراهتست كه اگر اين حديث نمى بود مناسب طريقه اخباريين آنست كه بدانيم كه رو به آتش كردن خوب نيست و ليكن نمى دانيم كه حرامست يا مكروه و مناسب مذهب جمعى كه نهى را از جهت حرمت مى دانند رو كردن حرام خواهد بود و جمعى كه اوامر و نواهى را از براى قدر مشترك مى دانند يا مشترك لفظى مى دانند باز اين جماعت سه طايفه مى شوند يك طايفه قائل به توقفند مثل اخباريين و يك طايفه حرام مى دانند از روى احتياط كه چون نهى از شارع واقع شده است و ممكن است كه حرام باشد و ما را عقاب كند بر ترك آن پس اگر عمل به آن تركا بكنيم بى دغدغه برى الذمه مى شويم و اگر عمل نكنيم خوف عقاب داريم و دف ضرر محتمل را واجب مى دانند، و طايفه ديگر مكروه در نهى و سنت در امر مى دانند و اكثر متأخّرين بر اينند و مى گويند طلب معلوم است و نهى از ترك معلوم نيست پس سنت يا مكروه خواهد بود زيرا كه معنى سنت و مكروه همين است.

و جواب اين است كه ما مكلّفيم به تكاليف واقعيه الهى و ليكن چون به واقع نمى توانيم رسيد به جا مى آوريم اين حكم را به عنوانى كه مى دانيم و محالست كه ما استحباب يا كراهت را بدانيم پس اصل

طلب را فعلا يا تركا كه مى دانيم قصد مى كنيم و آن چه را نمى دانيم رد آن بحق سبحانه و تعالى مى كنيم مثلا در اين مثال بر تقدير عمل باين خبر نهى اخبار سابقه را حمل بر كراهت مى كنيم و اگر اين خبر را كسى عمل نكند به اعتبار جهالت و ارسال پس گويا اين خبر وارد نشده است و همان اخبار نهى وارد شده است ما ترك مى كنيم رو به آتش كردن را از جهت رضاى الهى پس اگر حرام باشد حق سبحانه و تعالى حرام حساب فرمايد و اگر مكروه باشد مكروه با آن كه در تروك نيت ضرور نيست بلكه ترك آن كافيست و اللَّه تعالى يعلم پس نيكو تدبر كن در اين سخنان كه اصليست عظيم از

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 340

جهت اكثر مسايل.

و از سخنان صدوق و جمعى ديگر از اخباريين چنين ظاهر مى شود كه احكام الهى همين پنج حكم نيست بلكه فرض هست و واجب هست و سنت هست و تطوّع هست و هم چنين در حرام و مكروه چهار قسم دارد مقابل آن چهار و اباحت هست و خطاب وضع هست از شرط و سبب و مانع و صحت و فساد و در همه اينها اقلّ افرادش دو است و اكثرش بسيار است و عالم خبير از هر حديثى و آيه چيزى مى فهمد و اكثر اين معانى از فقه رضوى مفهوم مى شود و از بنده است كه راهى بنمايم و از تست كه بهر جا كه رسى تدبّر كنى تا صحّت اين مقال بر تو ظاهر شود و «ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ و ذُو

الْفَضْلِ الْعَظِيمِ».

و عبارت فقه رضوى را ذكر نكردم كه اگر انكار سخن من كنى سهل است مى ترسم كه چون با عقول ضعيفه درست نمى شود انكار سخن معصوم كنى و ايمان نياورده كافر شود چون اقاويل اصوليّين در خاطر جا كرده است و هيچ فكر نمى كنى كه اين همه اخبار از رسول مختار و ائمه اخيار سلام اللَّه و صلواته عليهم كه وارد شده است يك جا نفرمودند كه احكام پنج است با نهايت احتياج كه خلق را به آن بود و آن كه نفرموده اند از آن جهت است كه حصر نمى توان كردن و از اين جهت است كه كتابى در فقه و حلال و حرام ننوشتند و كتابى كه املاء حضرت سيد المرسلين و خط حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهما بود عقول فحول اصحاب از ادراك دو سه مسأله آن عاجز بود بهر كه مى نمودند يا كافر مى شدند به نادانى و توبه مى كردند يا چنان مى شد كه هرگز اراده نمى كردند كه آن را به بينند و با خود مى گفتند كه هر چه ايشان فرموده اند حق است و عقول ما به آن نمى رسد و تفصيل احوال رجال خواهد آمد در فهرست و ما ذكر كرده ايم در

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 341

روضة المتقين كه آن نيز مثل اين احكام است كه مى توان گفت كه دو كس يك منهج ندارند و همين بس است اخبار سلمان و ابو ذر كه هيچ يك از ايشان قوت تحمّل بار ديگرى نداشتند بلكه اگر بر ضماير يكديگر مطّلع مى شدند سلمان مى گفت رحم اللَّه قاتل ابى ذر و ابو ذر مى گفت رحم اللَّه قاتل سلمان.

[نماز در لباس سياه ]

(و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن

الصّلاة فى القلنسوة السّوداء فقال لا تصلّ فيها فانّها لباس اهل النار) و بسند قوى از آن حضرت منقول است كه پرسيدند از نماز كردن در كلاه سياه پس حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نماز مكن در كلاه سياه كه پوشش اهل جهنم است چون در آتش مى سوزند تا سياه مى شوند يا مراد از اهل جهنم خلفاى بنى عبّاسند كه ابو مسلم مروزى خواست كه خود پادشاه شود اول به خدمت حضرت امام جعفر صادق يا حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليهما آمد و گفت مرا نايب خود كنيد تا پادشاهى را از بنى اميه بگيرم و به شما دهم حضرتان قبول نفرمودند باز به خدمت حضرت صادق فرستاد كتابتى و استدعاى نيابت نمود حضرت جوابش ندادند و بروايتى عرضه او را سوختند و فرمودند كه اين جوابست و چون از حضرت مايوس شد با بنى عباس ساخت كه ايشان سياه پوش شوند و خود تمام لشكرش سياه مى پوشيدند و مردمان از ايشان خائف مى شدند و لشكر او را شياطين مى گفتند و اين سياه پوشى شعار بنى عباس شد.

(و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فيما علّم اصحابه لا تلبسوا السّواد فانّه لباس فرعون) و از جمله چهار صد كلمه حضرت صلوات اللَّه عليه كه در يك مجلس تعليم اصحاب خود فرمودند كه سياه مپوشيد كه لباس فرعون است ممكن است كه شعار فرعون بوده باشد يا فراعنه زمان آن حضرت مراد باشد و ظاهرا مبالغات حضرات ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم از اين جهت

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 342

بوده است كه ايشان حديثى وضع كرده بودند در استحباب سياه پوشى و اين شعار

را سنت مى دانستند لازم بود كه اين مبالغات واقع شود.

(و كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله يكره السّواد الّا فى ثلاثة العمامة و الخفّ و الكساء) و به اسناد قوى منقول است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كراهت داشتند از جامه سياه مگر سه جامه را عمامه و موزه و عبا كه در اينها كراهت نيست يا كراهت شديد نيست.

(و روى انّه هبط جبرئيل عليه السّلام على رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فى قباء اسود و منطقة فيها خنجر فقال يا جبرئيل ما هذا الزّيّ فقال زىّ ولد عمّك العبّاس يا محمّد ويل لولدك من ولد عمّك العبّاس فخرج النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله إلى العبّاس فقال يا عمّ ويل لولدي من ولدك فقال يا رسول اللَّه أ فأجبّ نفسى قال جرى القلم بما فيه) و در روايتى مرسل وارد شده است كه جبرئيل عليه السّلام به خدمت حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله آمد با قباى سياه و كمربندى كه در آن خنجرى بود پس حضرت فرمودند كه اين چه هيئت است جبرئيل گفت كه اين هيئت فرزندان عمّ تست عباس، اى محمد و اى بر فرزندان تو از فرزندان عمّت عباس پس حضرت به نزد عباس آدم و فرمود كه اى عم و اى مر فرزندان مرا از فرزندان تو پس عباس گفت يا رسول اللَّه رخصت مى دهى كه من آلت تناسل خود را ببرم حضرت فرمودند كه قلم جارى شده است به آن چه شدنى است يعنى نمى توانى بحسب شرع كه آلت تناسل خود را ببرى.

حاصل آن كه حضرت خبر از

واقع دادند كه پسران تو باختيار خود چنين كارها خواهند كرد و علم به آن كه كسى زنا خواهد كرد سبب اين نمى شود كه او را حد بزنند لهذا حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه با آن كه مى دانستند كه ابن

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 343

ملجم لعنه اللَّه سبب شهادت آن حضرت خواهد شد و منقول است كه آن ملعون استدعا نمود كه يا امير المؤمنين اگر به يقين مى دانيد كه اين معنى از من صادر مى شود رخصت بده تا خود را بكشم يا بفرما كه مرا بكشند حضرت فرمودند كه هر گاه از تو چيزى صادر نشده باشد چون ترا بكشم و اين حكايت قضا و قدر است كه عقول ضعيفه به آن نمى رسد و تفكر در آن نكردن اولى است چنانكه احاديث بسيار وارد شده است كه در اين باب تفكر مكنيد.

(و روى اسماعيل بن مسلم عن الصّادق صلوات اللَّه عليه انّه قال أوحى اللَّه عزّ و جلّ إلى نبيّ من أنبيائه قل للمؤمنين لا يلبسوا لباس أعدائي و لا يطعموا مطاعم أعدائي و لا يسلكوا مسالك اعدائى فيكونوا اعدائى كما هم اعدائى) و بسند كالصحيح از سكونى منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه خداوند عالميان وحى كرد به پيغمبرى از پيغمبران خود كه مؤمنان را بگو كه لباس دشمنان مرا نپوشند و طعام دشمنان مرا نخورند و سلوك دشمنان من نكنند كه ايشان دشمن من خواهند بود هم چنان كه آنها دشمن منند و مطلوب آنست كه به زى مخصوص آنها سر نكنند در خورش و پوشش و غير ان مثل آن كه مسلمانان لباس گبران يا فرنگان

نپوشند كه مردمان گمان كنند كه ايشان فرنگى اند يا كبرند امّا لباس مشتركه مثل پيراهن و قباهائى كه مسلمانان و ايشان هر دو پوشند ضرر ندارد و ظاهر حديث آنست كه هيئت مخصوص كفار بد است اگر چه قطع نظر از آن كه زى ايشان است حلال باشد چنانكه در ريش تراشيدن وارد شده است كه زى مجوس و يهود است بر تقديرى كه حلال باشد چون زى ايشان است بد است و ظاهر آنست كه اين بر سبيل مبالغه باشد در كراهت مگر در محرّمات و صدوق تاويل كرده است كه مراد از

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 344

اين حديث لباس سياهست و لباسهاى محرمه چون حرير محض و طلا و ميته و طعامهاى حرام است چون شراب و بوزه و گوشت خوك و امثال اينها و راههاى ايشان هر چيزيست كه مخالف رضاى الهى باشد و اگر اعم از محرمات و زى خاصه ايشان گيرند بهتر است كه در بعضى جاها حرام باشد و در بعضى مواضع مكروه و اللَّه تعالى يعلم.

(فامّا لبس السّواد للتّقيّة فلا اثم فيه فقد روى عن حذيفة بن منصور انّه قال كنت عند ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه بالحيرة فاتاه رسول ابى العّباس الخليفة يدعوه فدعى بممطر احد وجهيه اسود و الاخر ابيض فلبسه ثمّ قال صلوات اللَّه عليه اما انّي البسه و انا اعلم انّه لباس اهل النّار) و اما پوشش سياه از جهت تقيّه در آن گناهى نيست چنانكه بسند كالصحيح منقولست از حذيفه كه گفت من در خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بودم در حيره كه دهى بوده است بمنزله محله از محلّات

كوفه كه متصل به آن بوده است كه شخصى از جانب سفّاح كه اول پادشاهان عباسى است و ابراهيم را پيشتر پيشوا كردند و ليكن پادشاه نشد و آن رسول بطلب حضرت آمد كه خليفه شما را مى طلبد حضرت جامه بارانى طلبيد كه يك روى آن سياه بود و يك روى آن سفيد بود و آن جامه را پوشيدند و فرمودند كه من اين جامه را مى پوشم و مى دانم كه لباس اهل جهنّم است يعنى از روى تقيّه مى پوشم و جامه بارانى بمنزله عباست و عبا مستثنى شده و ليكن عبا را سابقا بمنزله گليم بر خود مى پيچيده اند و جامه بارانى را مى پوشيده اند و مى تواند بود كه استثنا نيز از جهت آن باشد كه ضررى به شيعيان نرسد كه اتقاء باشد نه تقية و اتقا آنست كه حكم را مى گويند و مى فرمايند كه بر خلاف آن عمل كنيد تا به شما ضررى نرسد و تقيه آنست كه از خوف خلاف حكم واقعى را فرمايند و به سبب

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 345

تقيه حكم واقعى مى شود مثل خوردن ميته كه در حالت ضرورت واجب مى شود اگر چه در غير آن حالت حرام است.

و در حديث كالصحيح از داود رقى منقولست كه شيعيان بسيار سؤال مى كردند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از پوشيدن جامه سياه و ديديم كه حضرت نشسته بودند و جبّه سياهى پوشيده بودند و كلاه سياهى و خزى سياه كه آستر آن نيز سياه بود بعد از آن حضرت گوشه جبّه را شكافتند و پنبه بيرون آوردند سياه و فرمودند كه دل خود را بنور معرفت سفيد كن و هر چه خواهى

به پوش يعنى اگر تقيه كنيد چنانكه من كرده ام كه پنبه جبه را نيز سياه كرده ام سبب نور قلب شما خواهد شد زيرا كه غرض از تكاليف الهى اطاعت و فرمان برداريست و فرمان بردارى تقيه اهمّ است از همه زيرا كه به سبب آن حفظ نفس خود و حفظ نفوس شيعيان و حفظ نفس معصوم كرده ايد و احاديث تقيه آن مقدار وارد شده است كه حصر آن و حصر ثواب آن نمى توان كرد.

[نماز در انگشتر آهنى ]

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله لا يصلّى الرّجل و فى يده خاتم حديد) و بروايت سكونى منقول است كه آن حضرت فرمودند كه با انگشترى آهن نماز نكنند و ظاهرا فولاد نيز حديد است در لغت عرب و فولاد را حديد ذكر مى نامند و آهن را انثى مى نامند و انگشترى آهن اعم است از آن كه حلقه آهن يا فولاد باشد يا نگين و مشهور آنست كه مكروهست و قال صلوات اللَّه عليه

ما طهّر اللَّه يدا فيها حلقة حديد.

و در حديث كالصحيحى كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه چهار صد كلمه تعليم اصحاب خود فرمودند اين است كه فرمودند كه انگشترى غير نقره در دست مكنيد به درستى كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند

ما طهرت يد فيها خاتم حديد

يعنى طاهر نيست دستى كه در آن

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 346

انگشترى آهن باشد و محتمل است كه جمله دعائيه باشد يعنى طاهر مباد دستى كه انگشترى آهن داشته باشد يعنى توفيق كارهاى خير نيابد و موافق اين نسخه است آن چه كلينى در كافى از اين حديث نقل كرده است و بنا بر نسخه

اصل بر عكس است كه اظهر آنست كه نفرين باشد و احتمال خبر نيز دارد و ممكن است كه خبرى ديگر باشد و ليكن بعيد است و ممكن است كه از نساخ شده باشد يا صدوق نقل بالمعنى كرده باشد و اين اظهر است.

(و روى عمّار السّاباطى عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى الرّجل يصلّى و عليه خاتم حديد قال لا و لا يتختّم به لأنّه من لباس اهل النّار) و بسند موثق منقول است كه از عمار كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كرد در مردى كه نماز كند و انگشترى آهن در دست داشته باشد حضرت فرمودند كه نماز با آن نكند و در غير نماز هم در دست نكند زيرا كه آهن پوشش اهل جهنّم است يعنى در جهنّم تا عذاب ايشان عظيم تر باشد يا آن كه در دار دنيا اكثر اوقات كفار مى پوشند.

و بسند موثق از اسحاق بن عمار منقول است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه هر گاه شخصى ناخن خود را از آهن بگيرد يا پاره از موى خود را بگيرد يا پشت سر را بتراشد از آهن حضرت فرمودند كه بر اوست كه آبى را بر آنجا بمالند پيش از آن كه نماز كند پس پرسيدند كه اگر آب بر آنجا نمالد و نماز كند چونست حضرت فرمودند كه آب بمالد و نماز را اعاده كند زيرا كه آهن نجس است و فرمودند كه آهن پوشش اهل جهنم است و طلا پوشش اهل بهشت است ديگر پرسيدند از طشتى كه در آن صورتها كشيده باشند يا كوزه

يا كاسه چوبين را صورت كشيده باشند در آن يا نقره باشد حضرت فرمودند كه از آنجا وضو نسازد و در آنجا وضو نسازد.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 347

و بسند قوى منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند نماز نكند شخصى كه كليد آهنى را به بند زير جامه اش بسته باشد و در حديث ديگر وارد است كه اگر كليد پنهان باشد باكى نيست و بسند قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه مرويست كه فرمودند كه آهن پوشش اهل جهنم است و طلا زينت اهل بهشت است و حق سبحانه و تعالى طلا را در دنيا زينت زنان كرده است و پوشش آن را بر مردان حرام گردانيده است و نماز كردن در آن را نيز حرام گردانيده است و آهن را در دنيا زينت جنيّان و شياطين گردانيده است و بر مسلمانان حرام گردانيده است كه در آن نماز نكنند مگر آن كه در حرب باشند در برابر دشمنان دين كه در آن صورت باكى نيست راوى گويد كه عرض نمودم كه هر گاه شخصى در سفر باشد و كاردى در ميان موزه گذاشته باشد كه ضرور داشته باشد يا در زير جامه بسته باشد يا كليد آهنى باشد كه خوف داشته باشد كه اگر جائى گذارد گم شود يا كمربند آهنين در ميان داشته باشد حضرت فرمودند كه باكى نيست در كارد و كمربند مسافر بواسطه ضرورت و هم چنين كليد را هر گاه خوف گم شدن و فراموش كردن داشته باشد و باكى نيست در شمشير و ساير آلات حرب در حالت حرب و در غير حالت حرب نماز در

آن نكند زيرا كه آهن نجسى است كه مسخ شده است. غرض آن كه احاديث بسيار وارد شده است و ظاهر اكثر آن نجاستست و ظاهرا صدوق نجس مى داند پس اولى آنست كه تا ممكن باشد از آن اجتناب كند و با آن نماز نكند و ليكن چون مدار بر استعمال كارد بوده است و اگر نجس مى بود مى بايست بيشتر از اين اهتمام مى كردند و احاديث بسيار وارد شده است كه دلالت مى كند بر آن كه آهن در جلد قرآن نصب مى كرده اند و تجويز بيع آنها كرده اند و اگر نجس مى بود نهى از آن مى فرمودند با آن كه اخبار آهن در آن يك خبر صحيح يا حسن نيست از اين

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 348

جهت است كه اكثر علما مكروه مى دانند كه در حالت نماز آهن با خود داشته باشد مگر پنهان نگاه دارد كه ظاهر نباشد كه در اين صورت كراهتش زايل مى شود يا كم مى شود و اللَّه تعالى يعلم.

[نماز در انگشتر طلا]

(و روى ابو الجارود عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّ النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله قال لعليّ صلوات اللَّه عليه انّي أحبّ لك ما احبّ لنفسي و اكره لك ما اكره لنفسي فلا تتختّم به خاتم ذهب فانّه زينتك فى الآخرة و لا تلبس القرمز فانّه من اردية ابليس و لا تركب بميثرة حمراء فانّها من مراكب ابليس و لا تلبس الحرير فيحرق اللَّه جلدك يوم تلقاه) و بسند موثق از زياد كه ابتدا خوب بود و علماى شيعه از او روايت مى كردند و چون زيد خروج كرد زيدى شد و جارو ديه منسوبند به او و چون در وقتى كه خوب بود

حديث از او روايت مى كردند و او كتابى تصنيف كرده بود در آن چه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه روايت كرده بود كتاب او از جمله چهار صد اصل است كه علماء شيعه به آن عمل مى كردند بنا بر اين است كه صدوق و كلينى و ساير محدثين از او روايت كرده اند كه حضرت فرمود كه حضرت سيّد المرسلين به حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهما فرمودند كه يا على دوست مى دارم از جهت تو آن چه را دوست مى دارم از جهت خود و كراهت دارم از جهت تو آن چه را كراهت دارم از جهة خود پس زنهار كه انگشترى طلا در دست مكن كه آن زينت تو خواهد بود در بهشت و جامه سرخ قرمزى را ردا مكن يا مپوش كه رداى شيطان سرخست و سوار مشو بر بالش سرخ كه بر بالاى شتر مى انداخته اند و بر بالاى آن مى نشسته اند و هم چنين است بالش ميان زين اگر سرخ باشد كه شيطان بر آن سوار مى شود و جامه حرير مپوش كه حق سبحانه و تعالى پوست تو را مى سوزاند يعنى بر فرض محالى كه بكنى و مراد

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 349

ديگر آنست كه پوشش حرير سبب آتش دوزخ است در روز قيامت يا از قبر تا هر وقت كه مستحق باشد و بر اين مضمون احاديث مستفيض است قريب به تواتر از طرق خاصه و عامه.

و در حديث صحيح از على بن جعفر مرويست كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما از زين و لجامى كه در آن نقره باشد حضرت فرمودند كه

اگر روكش آن نقره باشد كه نتوان جدا كردن آن بحسب متعارف باكى نيست و اگر توان نقره را جدا كردن بر چنين مركوبى كه زين يا لجام نقره داشته باشد سوار نشود.

و در حديث صحيح وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله به حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه انگشترى طلا در دست مكن كه زينت آخرت تست.

و در حديث كالصحيح بسيار نهى از انگشترى طلا شده است مردان را.

و در حديث حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه باكى نيست مزين ساختن شمشير به طلا و نقره.

و در حديث كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه زينت شمشير حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله همه نقره بود دسته اش و نعلش و حلقهاى نقره در ما بين هر دو بود.

و در حديث كالصحيح از فضيل منقولست كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از تختى كه طلا داشته مى توان در خانه نگاه داشتن حضرت فرمودند كه اگر طلا باشد نه و اگر آب طلا باشد باكى نيست.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 350

و در حديث موثق از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه انگشترى آهن در دست نكنند و مرد طلا نپوشد و در طلا نماز نكند زيرا كه لباس اهل بهشت است در بهشت پس نمى بايد كه در دنيا به پوشند و ديگر به اسانيد صحيحه وارد است كه داود بن سرحان گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از

طلايى كه زينت اطفال مى كنند حضرت فرمودند كه پدرم اطفال و زنان را زينت طلا مى فرمودند باكى نيست.

و در حديث صحيح از ابو الصباح منقولست كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از طلايى كه اطفال را به آن زينت مى كنند حضرت فرمودند كه حضرت سيّد السّاجدين صلوات اللَّه عليه فرزندان و زنان خود را زينت طلا و نقره مى فرمودند.

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه گفت از آن حضرت سؤال كردم از زينت كردن زنان به طلا و نقره حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و در احاديث موثقه و قويه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وارد است كه فرمودند كه هميشه زنان در زمان حضرت سيّد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم زينت طلا مى كردند و حضرات منع ايشان نمى فرمودند و بطرق متكثره منقولست كه حضرت سيّد المرسلين جامه حريرى و انگشترى طلايى كه نجاشى هديه فرستاده بود از جهت آن حضرت پوشيده بودند و در منبر بودند كه جبرئيل آمد و تحريم هر دو را آورد حضرت صلّى اللَّه عليه و آله هر دو را كندند و فرمودند كه

هذان محرّمان على ذكور أمّتي

يعنى حق سبحانه و تعالى حرير محض و طلا را بر مردان امّت من حرام كرده است.

و در احاديث كالصحيحه وارد است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 351

عليه و آله انگشترى طلا در دست كرده بودند و از خانه بيرون آمدند و صحابه نظر تعجّب مى كردند كه چرا حضرت طلا پوشيده اند حضرت دست مبارك راست را بر بالاى آن انگشترى كه در انگشت كوچك دست چپ كرده بود گذاشتند

و به منزل مراجعت فرموده انداختند و ديگر نپوشيدند و احاديث بسيار نيز بر اين مضمون وارد شده است و خلافى نيست در حرمت زينت كردن مردان به طلا محض و در زينت كردن به نقره كه روپوش آن طلا باشد قولى شده است بجواز با كراهت شديده و خلافى نيست در آن كه جايز نيست در نماز پوشيدن طلا و خلافست در بطلان نماز و ظاهر موثقه عمار بطلان است و هيچ شك نيست كه احوط اجتنابست و زنان و اطفال غير مميز را دغدغه نيست در جواز به اعتبار احاديث صحيحه سابقه و مفهوم آن احاديث نيز دلالت مى كند بر حرمت تزين به طلا مردان را و در اطفال مميز خلافست و احوط اجتناب فرمودن ولى است ايشان را مثل ساير واجبات و محرمات و در روكش طلا قولى بجواز شده است و احتياط عظيم در اجتنابست از آن چون عرفا آن را طلا مى گويند بلكه لغة نيز صادقست كه زينت كرده است به طلا خصوصا مثل گلابتون كه طلا و نقره از يكديگر ممتاز است و طلا بر بالاست و نقره در ميان و در گداختن طلا و نقره از يكديگر جدا مى شوند بخلاف نقش كردن به طلا و ظاهرا مراد اصحاب از مموّه كه نقل خلاف در آن كرده اند اينست نه مثل گلابتون و اللَّه تعالى يعلم.

[نماز در لباس ابريشمى ]

(و لم يطلق النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله لبس الحرير لأحد من الرّجال الّا لعبد الرّحمن بن عوف و ذلك انّه كان رجلا قملا) و بطرق متعدده منقولست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله تجويز نفرمودند پوشيدن ابريشمينه محض را

مگر از جهت ابن عوف از جهت آن كه بدنش

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 352

شپش بسيار داشت و از جهت رفع شپش ابريشمينه خوبست و منقولست بطرق متعدّده نيز از طرق عامه كه حضرت تجويز فرمودند زبير بن عوام را نيز به سبب همين علت و در تعدّى كردن اين حكم نسبت بغير ايشان اگر مرض شپش داشته باشند خلافست و اولى تركست و علّامه اين عبارت را توهم كرده است كه از حديث سابق است و اظهر آنست كه بر سر خود است زيرا كه صدوق در علل تا باين عبارت ذكر كرده است خبر را و علماء ما تجويز كرده اند پوشيدن حرير محض را در حرب.

چنانكه در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه جايز نيست مرد را كه حرير محض به پوشد مگر در حرب.

و در موثق كالصحيح منقولست كه سماعه گفت كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از پوشيدن حرير و ديبا حضرت فرمودند كه اما در حرب ضرر ندارد و اگر چه صورت نيز داشته باشد و بر حرب حمل كرده اند حديث صحيح محمد بن اسماعيل را كه گفت از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از جامه ديبا حضرت فرمودند كه اگر صورت نداشته باشد باكى نيست يعنى در حرب و اگر چه محتمل است كه مراد او از ديبا جامه چند رنگ باشد كه حرير محض نباشد چنانكه ظاهر مى شود از اهل لغت و ليكن در اكثر اوقات حرير را ملوّن و منقش مى ساختند و ليكن در مفهوم ديبا نيست كه حرير باشد.

و در حديث

كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه حرير و ديبا نپوشند مگر در حرب.

و در حديث كالصحيح از ليث منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 353

فرمودند كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله جامه حرير محضى به اسامه عطا فرمودند او جامه را پوشيد و از خانه بيرون آمد پس چون حضرت او را ديدند فرمودند مپوش اين جامه را كه كسى جامه حرير مى پوشد كه او را در آخرت نصيبى از رحمت الهى نباشد اين جامه را قسمت كن در ميان زنان خود.

[نماز در برابر چند چيز]

(و سال علىّ بن جعفر اخاه موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما عن الرّجل يصلّى و امامه شى ء من الطّير قال لا باس و عن الرّجل يصلّى و امامه النّخلة و فيها حملها قال لا باس و عن الرّجل يصلّى فى الكرم و فيه حمله قال لا باس و عن الرّجل يصلّى و امامه حمار واقف قال يضع بينه و بينه قصبة او عودا او شيئا يقيمه بينهما ثمّ يصلّى فلا باس و عن الرّجل يصلّى و معه دبّة من جلد حمار او بغل قال لا يصلح ان يصلّى و هى معه الّا ان يتخوّف عليها ذهابها فلا باس ان يصلّى و هى معه و عن الرّجل يتحرك [يحرّك ] بعض اسنانه و هو فى الصّلاة هل ينزعه قال ان كان لا يدميه فلينزعه و ان كان يدمى فلينصرف و عن الرّجل يصلّى و فى كمّه طير فقال ان خاف عليها ذهابها فلا باس و عن الرّجل يكون به الثّالول او الجرح هل يصلح له ان يقطع الثّالول و هو

فى صلاته او ينتف بعض لحمه من ذلك الجرح و يطرحه قال ان لم يتخوّف ان يسيل الدّم فلا باس و ان تخوّف ان يسيل الدّم فلا يفعله) روايت است به پنج سند صحيح از على كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه نماز كند و در برابر او مرغى باشد چون سبب اشتغال قلب مى شود حضرت فرمودند كه باكى نيست يعنى ممكن است كه اين كس نگاه به آن نكند و به موضع سجود خود نظر كند و دل را متوجه حق سبحانه و تعالى سازد.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 354

ديگر پرسيدم از شخصى كه نماز كند و در برابرش درخت خرمائى باشد باردار چون خاطر متوجه خرما مى شود خصوصا در بلاد حاره كه خرما از همه چيز لذيذتر است و مانع حضور قلب است فرمودند كه باكى نيست مثل سابق و ديگر پرسيدم از شخصى كه در باغ انگورستان نماز كند و درخت انگور داشته باشد حضرت فرمودند كه باكى نيست ديگر پرسيدم از شخصى كه نماز كند و در برابرش دراز گوشى ايستاده باشد حضرت فرمودند ميانه خود و آن الاغ چيزى نصب مى كند مانند نى و چوب يا غير آن كه مانع الاغ باشد از حركت بر موضع سجده او يا آن كه خود را بر او زند يا به اعتبار ستره كه سابقا مذكور شد و حكمتش مخفى است و اظهر آنست كه امر باين از روى تقيه است چون عامه را اعتقاد آنست كه اگر سگ يا الاغ يا زن از برابر نماز گذارنده بگذرند نماز باطل مى شود بروايت ابو هريره

و عايشه انكار سخن او مى كرد و مى گفت دروغ مى گويد من مكرّر در برابر آن حضرت خوابيده بودم و حضرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نماز مى كردند بلكه اكثر سؤالات على بن جعفر از اين جهت است كه عامه امثال اينها را مبطل مى دانند بعضى به اعتبار خبرهاى ابو هريره و بعضى به اعتبار قياسات ابو حنيفه حضرت بعضى را مى فرمايند كه باكى نيست چون محض قياس است و بعضى را كه خبر دارند و نزد ايشان مشهور است فرموده اند كه تقيه حايلى از ستره قرار دهيد تا به شما ضررى نرسد زيرا كه در حديث ابو هريره كه در صحيحين عامه مذكور است كه اين سه چيز نماز را قطع مى كند موجود است كه اگر پالان شترى حايل باشد ضرر ندارد و ديگر سؤال كردم از شخصى كه نماز كند و با او دبّه باشد از پوست الاغ يا استر حضرت فرمودند كه خوب نيست كه با او باشد مگر آن كه خوف داشته

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 355

باشد كه دزدان ببرند در اين صورت قصور ندارد كه در حالت نماز با او باشد و غرض از اين سؤال ظاهرا به اعتبار آنست كه چون دبه را غالبا از پوست استر و الاغ مرده مى سازند چنانكه مدار حال نيز بر اين است و چون از دست مسلمانان گرفته مى شود بحسب ظاهر شرع حكم به طهارت آن مى كنند پس چون توهّم نجاست هست اجتناب اولى است و با خوف تلف كراهت ساقط مى شود.

ديگر سؤال كردم از شخصى كه بعضى از دندانهاى او حركت كند آيا در حالت نماز مى تواند كند حضرت فرمودند كه اگر

بحسب ظنّ او خون بيرون نيايد مى تواند كند و اگر خونين شود در اين صورت نماز را قطع كند و ازاله كند و از سر گيرد و اگر آب حاضر باشد و ممكن باشد ازاله بدون استدبار و بدون فعل كثيرى كه از هيئت مصلّى بيرون رود ازاله مى كند و از آنجا كه گذاشته است بنا مى نهد و عبارت احتمال دارد كه مراد مفهوم كلام سابق باشد باين معنى كه اگر گمان داشته باشد كه دهنش خونين مى شود صبر كند تا از نماز فارغ شود و دندان را بكند.

ديگر سؤال كردم از شخصى كه نماز كند و در آستين او پرنده باشد مانند كبوتر و مانع است بحسب ظاهر از حضور قلب حضرت فرمودند كه اگر ترسد كه اگر رها دهد به پرد و برود باكى نيست نگاه داشتن و الا نداشتن با خود بهتر است.

ديگر سؤال كردم از شخصى كه در بدنش ثالول باشد كه ثالولى مى گويند آن را و آن بمقدار نخود و كمتر و بيشتر در بدن بهم مى رسد و قالب اوقات ابريشمى بر ته آن مى بندند تا چند روز و مى افتد يا جراحتى در بدنش باشد آيا در حالت نماز مى تواند كه قطع كند ثالولى را يا بعضى از گوشت جراحت را بكند و بيندازد حضرت فرمودند كه اگر خوف نداشته باشد كه خون روان شود

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 356

باكى نيست و اگر خوف سيلان خون داشته باشد نكند و بحسب ظاهر دلالت مى كند كه اگر چه خون كمتر از درهم باشد نيز نكندن بهتر است و بعضى از علما ذكر كرده اند كه اگر جامه يا بدن پيش از نماز خون

كمتر از درهم داشته باشد نماز مى تواند كرد و اگر موضع خون داشته باشد و سبب آن شود كه خون كمتر از درهم به جامه يا بدن رسد جايز نيست در چنين مكانى نماز كردن و ظاهر اين حديث تاييد اين قول مى كند و ليكن اين حديث را حمل بر خون زايد بر درهم كرده اند و لفظ سيلان ايمائى به آن دارد و آن قول دليلى صريح ندارد و اللَّه تعالى يعلم.

[شخصى كه نماز كند و كسى سنگى بر او اندازد و خون روان شود]

(و عن الرّجل يكون فى صلاته فرماه رجل فشجّه فسال الدّم فانصرف فغسله و لم يتكلّم حتّى رجع إلى المسجد هل يعتدّ بما صلّى او يستقبل الصّلاة قال يستقبل الصّلاة و لا يعتدّ بشي ء ممّا صلّى و عن الرّجل يرى فى ثوبه خرؤ الطّير او غيره هل يحكّه و هو فى صلاته قال لا باس و قال لا باس ان يرفع الرّجل طرفه إلى السّماء و هو يصلّى و ساله عن الخلاخيل هل يصلح لبسها للنّساء و الصّبيان قال ان كنّ صمّا فلا باس و ان كان لها صوت فلا يصلح و ساله عن فارة المسك تكون مع من يصلّى و فى جيبه او ثيابه قال لا باس بذلك و ساله عن الرّجل هل يصلح له ان يصلّى و فى فيه الخرز و اللّؤلؤ قال ان كان يمنعه من قرائته فلا و ان كان لا يمنعه فلا باس) و ديگر على بن جعفر گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه نماز كند و كسى سنگى بر او اندازد و بر سر او خورد و خون روان شود پس نماز را وا گذارد و سرش را بشويد و سخن

نگويد تا به جايگاه نمازش رود آيا آن نماز سابق را حساب مى كند و از آنجا بنا مى گذارد يا نماز را از سر مى گيرد حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 357

فرمودند كه نماز را از سر مى گيرد و بنا بر آن چه كرده است نمى گذارد و اين بنا بر آنست كه استدبار قبله كرده باشد يا زمانى بسيار شده باشد يا فعل كثيرى كرده باشد كه نگويند كه او نماز مى كند چنانكه ظاهر عبارتست كه رفت و ازاله كرد و سرى كه شكسته شده باشد در غالب اوقات خون آن زود زايل نمى شود.

ديگر گفت سؤال كردم از برادرم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه در نماز باشد و در جامه خود فضله پرنده به بيند يا غير آن آيا در اثناى نماز آن فضله را از جامه مى تواند تراشيدن حضرت فرمودند كه باكى نيست بنا بر آن كه در غالب اوقات فعل كثير نمى شود و فضله مرغان مطلقا پاكست كه اگر فضله ما لا يؤكل اللحم نجس مى بود مى بايست كه حضرت تفصيل فرمايند و چون تفصيل نفرمودند ظاهرش طهارت است مطلقا.

و عمده حديث سابق است كه در حسن كالصحيح حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه فضله هر پرنده پاك است.

و ديگر فرمودند كه باكى نيست كه نماز گذارنده نظر به جانب آسمان كند در حالت صلاة اگر چه سنت است كه نظر به موضع سجده كند چنانكه در احاديث صحيح و كالصحيح وارد شده است ديگر گفت كه سؤال كردم از خلخال كه در پا مى كنند آيا پوشيدن آن خوبست زنان و اطفال را حضرت فرمودند كه اگر صدا نكند باكى نيست و اگر

صدايى داشته باشد خوب نيست و ظاهرا مراد از آن حالت نماز باشد و بر تقديرى كه اعم باشد شامل حالت نماز نيز هست.

ديگر گفت كه سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از نافه مشك كه با نماز گذارنده باشد و آن نافه در جيب او يا در ميان جامهاى او باشد با آن كه غالب اوقات آهو آن را مى اندازد و جلد غير مذكّى ميته است و در آن نماز

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 358

نمى توان كرد يا اگر كشند غالب اوقات كفار خطا و ختن مى كشند و به سنيّان سمرقند و بخارا مى فروشند و ايشان مى آورند حضرت فرمودند كه باكى نيست چون از مسلمانان گرفته مى شود و افعال ايشان محمولست بر صحت و دغدغه ديگر كرده اند كه مشك خونست اوّلا و جوابش آنست كه به استحاله پاك مى شود و احاديث صحيحه ديگر در طهارت و حليت مشك وارد شده است و گذشت ديگر گفت كه از آن حضرت پرسيدم كه آيا جايز است كه شخصى نماز كند و در دهنش مهره يا مرواريدى باشد حضرت فرمودند كه اگر مانع از قرائت او باشد نه و اگر مانع نباشد باكى نيست.

و در حديثى معتبر از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه با ريش خود بازى كردن در نماز قطع نماز مى كند و محمول است بر كراهت.

و منقولست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله شخصى را ديد كه با ريش خود بازى مى كرد در اثناى نماز حضرت فرمودند كه اگر دل اين مرد خاشع مى بود جوارحش نيز خاشع مى بود و هيچ شك نيست در آن كه جوارح تابع قلبند

اگر قلب به ياد الهى است همه اعضا به جاى خود بر نحو مطلوب مى باشند و اگر دل به ياد الهى نيست هر عضوى به جايى مى رود پس احتياط در آنست كه سعى در حضور قلب نمايد تا از نماز خود بهره ور شود.

[نماز مقابل قران باز]

(و سال عمّار بن موسى ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّجل هل يجوز له ان يصلّى و بين يديه مصحف مفتوح فى قبلته قال لا قلت و ان كان فى غلافه قال نعم و عن الرّجل يصلّى و بين يديه تور فيه نضوح قال نعم قال قلت يصلّى و بين يديه مجمرة شبه قال نعم قال قلت فان كان فيها نار قال لا يصلّي حتّى ينحّيها عن قبلته و عن الصّلاة

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 359

فى ثوب يكون فى علمه مثال طير او غير ذلك قال لا و عن الرّجل يلبس الخاتم فيه نقش مثال الطّير او غير ذلك قال لا يجوز الصّلاة فيه) و منقولست بسند موثق از عمار كه گفت كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا جايز است كه شخصى نماز كند و در برابر او مصحفى يعنى قرآنى يا مكتوبى بوده باشد گشوده در برابر قبله او حضرت فرمودند كه نه چون سبب اشتغال قلب اوست اگر چه سواد نداشته باشد عرض نمودم كه اگر در غلاف و كيسه اش باشد جايز است فرمودند كه بلى.

ديگر سؤال كردم از شخصى كه نماز كند و در برابرش كاسه باشد كه در آن بوى خوشى باشد كه بر خود مى پاشيده اند و بسيار خوشبو بوده است حضرت فرمودند كه بلى جايز است.

ديگر گفت كه عرض

نمودم كه اگر شخصى نماز كند و در برابرش عود سوز برنج باشد كه مس زرد است فرمودند كه بلى جايز است عمار گفت عرض نمودم كه اگر در آنجا آتش باشد حضرت فرمودند كه نماز بكند تا آتش را از قبله دور نكند.

و در كافى و تهذيب است كه عمار گفت كه حضرت فرمودند كه نماز نكند اگر در قبله اش آتشى يا آهنى باشد عرض نمودم كه اگر كسى نماز كند و در برابرش قنديلى آويخته باشد و در آن آتش باشد اما در برابرش باشد نه بر روى زمين حضرت فرمودند كه اگر بلند باشد بدتر است در برابر آن نماز نكند و وجه بدتر بودن آنست على الظاهر كه غرض از نهى محاذات آتش آنست كه شبيه نباشد به آتش پرستان و در وقتى كه مرتفع باشد شباهت او به ايشان بيشتر مى شود.

و منقولست كه از حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه عليه سؤال نمودند

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 360

اين مسأله را حضرت در جواب كتابت نوشتند كه اگر مصلّى از اولاد مجوس باشد كه آتش پرست بوده اند نماز نكند و الّا باكى نيست و اين معنى جمعى است ميان اخبار آتش.

ديگر عمار سؤال كرد از نماز كردن در جامه كه در عملش يا در علمش چنانكه در بعضى از نسخ است صورت مرغى يا غير آن از صور حيوانات يا اعم از آن و از صور اشجار باشد حضرت فرمودند كه نه ديگر پرسيد كه اگر شخصى انگشترى در دست داشته باشد كه در آن صورت مرغى يا غير آن باشد حضرت فرمودند كه جايز نيست نماز كردن در آن انگشترى و همه را

حمل بر كراهت كرده اند و بعضى احتمال داده اند كه عمار چنين فهميده باشد مناهى حضرت را كه جايز نيست و از عمار بعيد نيست چنانكه از تتبع ظاهر مى شود و احوط ترك همه است و اللَّه تعالى يعلم.

[حفظ ركعات با انگشتر]

(و سال حبيب بن المعلّى ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فقال انّي رجل كثير السّهو فما احفظ صلاتي الّا بخاتمى احوّله من مكان إلى مكان فقال لا باس به) و به سند موثق كالصحيح منقولست از حبيب كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و عرض نمودم كه من مردى ام كه بسيار سهو و شك مى كنم و حفظ نمى توانم كرد عدد ركعات را مگر به انگشترى كه او را جائى به جايى ديگر مى گردانم به آن كه از انگشتى به انگشت ديگر مى كنم يا از مكانى به مكانى ديگر مى گذارم حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و در حديث صحيح از حبيب مذكور منقولست كه گفت شكايت نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از بسيارى سهو و شكى كه مرا واقع مى شود حضرت فرمودند كه عدد ركعات را به سنگ ريزه بشمار و يا باين عبارت فرمودند كه حفظ كن عدد ركعات را به سنگ ريزه و ممكن است كه حبيب دو

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 361

مرتبه سؤال كرده باشد و على اى حال ظاهر مى شود كه امثال اين افعال هر چند بسيار شود ضرر نداشته باشد چون با هم نيست چنانكه عامه نقل كرده اند كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله امامه دختر ابى العاص را در نماز با خود داشتند و در وقت ركوع مى گذاشتند او را بر

زمين و در حال قيام بر مى داشتند.

[نماز با دهان بسته ]

(و سال محمّد بن مسلم ابا جعفر صلوات اللَّه عليه فقال له أ يصلّي الرّجل و هو متلثّم فقال امّا على الدّابّة فنعم و امّا على الارض فلا) و بسند صحيح منقولست از محمد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و عرض نمودم كه آيا جايز است دهن بسته نماز كنم حضرت فرموده اند كه اگر سوار باشى بلى و اگر بر زمين باشى نه و محمولست بر آن كه غالب اوقات لثام را از اين جهت مى بندند كه دشمنان نشناسند ايشان را و قانون اعراب اين است كه تا خصم ايشان سواره است هر چند خواهند با او مى كنند اما وقتى كه به زير آمد نمى كنند و اين را فتك مى گويند و دلالت بر زبونى و عدم شجاعت و مروّت مى كند و شيعيان دشمن بسيار داشته اند و دارند خصوصا در بيابان پس چون سوارند فايده دارد كه ايمن باشند و بر زمين فايده ندارد پس نبايد كرد و احاديث در آخر اين باب خواهد آمد در دهن بستن.

[نماز با درهم ]

(و سال عبد الرّحمن بن الحجّاج ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الدّراهم السّود تكون مع الرّجل و هو يصلّى مربوطة او غير مربوطة فقال ما اشتهى ان يصلّى و معه هذه الدّراهم الّتى فيها التّماثيل ثمّ قال صلوات اللَّه عليه ما للنّاس بد من حفظ بضايعهم فان صلّى و هى معه فليكن من خلفه و لا يجعل شيئا منها بينه و بين القبلة) و منقول است بسند صحيح از عبد الرحمن كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 362

صلوات اللَّه عليه از شاهيهاى سياه

يا فلوس كه با شخصى باشد و نماز كند كه در كيسه بسته باشد يا در بغل و جيب ريخته باشد نه بسته حضرت فرمودند كه مرا خوش نمى آيد كه شخصى نماز كند و اين دراهمى كه در آنها صورت باشد با او باشد و اين قرينه آنست كه فلوس باشد چون هميشه فلوس صورت مى دارد و ممكن است كه مراد از آن قروشى باشد كه هميشه از فرنگ مى آورده اند و تا تازه نزده اند آن را سياه گويند و على اى حال سؤال به اعتبار صورتست بعد از آن صورت فرمودند كه مردمان را ناچار است از حفظ نمودن سرمايه خود و اگر بيندازند دزدان مى برند پس اگر با خود داشته باشند در وقت نماز چنان كنند كه بر پشت ببندند و در بغل نباشد كه نزد قبله اوست.

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه از آن حضرت پرسيدم از مردى كه نماز كند و در جامه اش دراهم صورت دار باشد حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و در حديث صحيح حماد منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست هر گاه پنهان باشد و ظاهر نباشد پس حديث محمد بن مسلم را حمل بر كراهت مى توان كرد و اين دو حديث را حمل بر جواز و آن را حمل بر اينها نيز مى توان كرد به آن كه پنهان باشد و در پشت بسته باشد و اين اولى است در جمع اگر چه اول اظهر است و اللَّه تعالى يعلم.

[جايز است كه لنگى يا دستمالى را بالاى پيراهن ببندد]

(و سال موسى ابن عمر بن بزيع ابا الحسن الرّضا صلوات اللَّه

عليه فقال له اشد الازار و المنديل فوق قميصى فى الصّلاة قال لا باس) و منقولست بسند حسن كالصحيح و بروايت شيخ در صحيح از موسى كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و عرض نمودم كه جايز است كه لنگى يا دستمالى را بر بالاى پيراهن ببندم در حالت صلاة حضرت فرمودند كه باكى

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 363

نيست.

و در حديث صحيح از موسى بن قاسم منقولست كه گفت حضرت امام محمد تقى را صلوات اللَّه عليه ديدم كه نماز مى گذاردند و دستمالى را بر بالاى پيراهن بسته بودند.

و در حديث حسن كالصحيح از حماد منقولست كه حسن بن على عرضه به خدمت حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه نوشته بود كه آيا جايز است مرد را كه نماز كند و لنگى بر بالاى پيراهن ببندد حضرت فرمودند كه بلى و ظاهرا وقتى خوبست ميان بستن كه پيراهن تنها پوشيده باشند و چون كمر را به لنگ يا دستمال ببندند عورت مصلى از مصلى پوشيده مى شود و اين مطلوبست زيرا كه چون زير جامه نپوشيده باشند از گريبان پيراهن عورت خود را مى تواند ديد و اگر لنگ فراخ باشد و زير پيراهن بستن بهتر است و اين صور محمولست بر آن كه لنگ و دستمال را نتوان لنگ كردن در زير پيراهن و بنا بر اين منافاتى نيست ميان اين اخبار صحيحه و معارضات او مثل صحيحه ابى بصير از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه سزاوار نيست كه توشّح كنى به ازارى بالاى پيراهن در حال نماز و توشح آنست كه لنگ فراخى را به زير

بغل ببندد و لنگى را بر بالاى پيراهن ببندد در حالت نماز كه اين از اعمال كفار است و تشبه ايشان خوب نيست و اين حديث محمولست بر آن كه لنگ فراخ باشد و بهتر آنست كه در زير پيراهن ببندند و اكثر علما جمع باين نحو كرده اند كه اخبار سابقه دلالت بر جواز مى كند و اين خبر بر كراهت و منافات نيست ميان هر دو و ليكن در فعل حضرت ناخوش است اين وجه را گفتن مگر اين كه بگويند كه حضرت از جهت بيان جواز چنين كردند و آن نيز خوب نيست زيرا كه ممكن بود كه بفرمايند و لزومى نداشت كه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 364

مرتكب مكروهى شوند در حالت صلاة و وجه اول اظهر است.

(و سال عيص بن القسم ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يصلّى فى ثوب المرأة و ازارها و يعتمّ بخمارها فقال نعم اذا كانت مأمونة) و بسند صحيح منقولست از عيص كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از مردى كه نماز كند در جامه زن يا لنگ زن يا مقنعه زن را عمامه كند حضرت فرمودند كه بلى مى تواند كرد اگر آن زن مامونه باشد و خاطر جمع باشد كه از نجاسات اجتناب مى كند و دلالت مى كند اين حديث بر آن كه اگر چركن شده باشد از عرق زن و چرك بدن او نماز توان كرد و چون حضرت تفصيل نفرمودند و از اين باب اخبار صحيحه بسيار وارد شده است و بعضى از آنها گذشت در عرق زن و ديگر خواهد آمد اگر چه ممكن است كه حمل كنند

مامونه را بر آن كه اگر چرك بدن او باشد در جامه بگويد تا مرد در آن نماز نكند و ليكن بسيار بعيد است و على اى حال اين معنى بر سبيل استحبابست چون احاديث بسيار وارد شده است كه در آنها اين شرط نشده است با آن كه افعال مسلمانان مرد و زن محمولست بر صحت و اصل در اشياء طهارتست تا علم به نجاست بهم نرسد و جمعى از علما چون حضرت علت حكم را فرموده است آن را جارى ساخته اند در مثل جامه قصاب و پيه فروش و صابونى و كودكش و جمعى ديگر كه متهم باشند بعدم اجتناب از نجاسات و ليكن مشكل است شايد اين حكم مخصوص زن باشد و قياس باطلست اگر چه منصوص العلة باشد به احاديث متواتره از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم و اگر مطلق اتّهام علت جواز اجتناب باشد مى بايد از جمعى مسلمانان حتى از علماء و صلحا نيز اجتناب خوب باشد چون ظن قريب بعلم هست كه اكثر عالميان نجاست و طهارت را نمى فهمند و آن جمعى كه مى فهمند از ايشان اجتناب

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 365

نمى كنند و به سبب اين همه عالم نجس اند و هيچ شك نيست كه اكثر گازران هند كافرند و جمعى كه نيل را بعمل مى آورند كافرند و هم چنين شكر و همه كس استعمال همه اينها مى كنند بلكه در بلاد اسلام و ايمان روغن و پنير و كشك و ماست و ساير چيزهائى كه از سر حدها مى آورند آن جماعتى كه بعمل مى آورند اينها را معاشرند با سگان و از ايشان اجتناب نمى كنند قطع نظر از نجاسات ديگر و احاديث

صحيحه گذشت كه حضرات جامه را كه مجوسان بافته بودند پوشيدند و نماز در آن كردند و ديگر خواهد آمد.

[اگر شمشيرى داشته باشد و جامه نداشته باشد كه عورت را به آن به پوشاند]

(و روى عبد اللَّه بن سنان انّه قال سئل ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن رجل ليس معه الّا سراويل فقال يحلّ التكّة منه فيضعها على عاتقه و يصلّى و ان كان معه سيف و ليس معه ثوب فليتقلّد السّيف و يصلّى قائما) و بسند صحيح منقولست از عبد اللَّه بن سنان كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از مردى كه نبوده باشد با او مگر زير جامه حضرت فرمودند كه بند زير جامه را بيرون مى آورد و به جاى ردا بر دوش مى اندازد و نماز مى كند و اگر شمشيرى داشته باشد و جامه نداشته باشد كه عورت را به آن به پوشاند پس شمشير را بعوض ردا بر دوش مى اندازد و نماز مى كند ايستاده و حمل كرده اند ايستاده را بر آن كه كسى نباشد كه اگر مطلعى باشد نشسته نماز مى كند و محتملست كه مراد از جامه ردا باشد كه در اين صورت سيف بمنزله رداى او خواهد بود و اين حديث دلالت مى كند بر آن كه ردا سنت است اگر چه ببند زير جامه باشد يا شمشير كسى را كه يك جامه داشته باشد نه مطلقا پس اگر كسى زير جامه و پيراهن هر دو را پوشيده باشد در حق او اين تاكيد نيست بلكه پيراهن بمنزله رداى اوست.

(و روى زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه قال ادنى ما

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 366

يجزيك ان تصلّى فيه بقدر ما يكون على منكبيك مثل جناحى الخطّاف)

و به اسانيد صحيحه منقولست از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كمتر آن چه كافيست ترا كه نماز كنى در آن از ردا آنست كه بر دوشهاى تو باشد مثل بالهاى پرستوك مثل دستمالى كه بر دوش باشد.

[امام حسين صلوات اللَّه عليه نماز كردند در يك جامه كه نصف ساق را گرفته بود]

(و قال ابو بصير لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه ما يجزى الرّجل من الثّياب ان يصلّى فيه فقال صلّى الحسين ابن على صلوات اللَّه عليه فى ثوب قد قلص عن نصف ساقه و قارب ركبتيه ليس على منكبيه منه الّا قدر جناحى الخطّاف و كان اذا ركع سقط عن منكبيه و كلّما سجد يناله عنقه فردّه على منكبيه بيده فلم يزل ذلك دابه و دابه مشتغلا به حتّى انصرف) و منقولست بسند موثق از ابو بصير كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه كمترين جامه كه كافى باشد نماز گذارنده را كه در آن نماز كند چند جامه است حضرت فرمودند كه حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه نماز كردند در يك جامه كه نصف ساق را گرفته بود و زانوها را نزديك بهم آورده بودند چون آن جامه تنگ بود و بر دوش هاى آن حضرت نبود مگر بقدر دو بال پرستوك و چون كوچك بود هر مرتبه كه بركوع مى رفتند آن سر جامه از دوش حضرت مايل به كردن مى شد و چون به سجده مى رفتند از دوشها به گردن حضرت مى افتاد و باز حضرت بعد از سجود به جاى خود بر مى گردانيدند و باين نحو مى كردند تا از نماز فارغ شدند و ظاهر مى شود كه امثال اين افعال كه از جهت نماز

باشد ضرر نداشته باشد خصوصا هر گاه مجتمع نباشد و هر فعلى در ركعتى باشد چنانكه گذشت.

[حضرت زهرا صلوات اللَّه عليها نماز كردند در پيراهنى و مقنعه صغيره كه بر سر مبارك گرفته بودند]

(و روى الفضيل عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال صلّت فاطمة صلوات اللَّه عليها فى درع و خمارها على رأسها ليس عليها اكثر

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 367

ممّا وارت به شعرها و اذنيها) و بسند كالصحيح منقولست از فضيل از حضرت امام محمد باقر صلوات عليه كه فرمودند كه حضرت فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليها نماز كردند در پيراهنى و مقنعه صغيره كه بر سر مبارك گرفته بودند و زياده از آن نبود كه مو و گوشهاى مبارك آن حضرت را فرا گرفته بود و ظاهر آنست كه وقتى تمام مو را فرا مى گيرد كه گردن نيز پوشيده باشد يا محمولست بر حالت ضرورت زيرا كه احاديث صحيحه وارد شده است كه دلالت مى كند بحسب ظاهر كه زنان بالغه حرّه را لازمست ستر جميع بدن بغير از رو و دستها تابند دست و پاها تا اول ساق از آن جمله منقولست بسند صحيح از زراره كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه و سلامه عليه از اقل لباسى كه زنان در آن بايد كه نماز كنند حضرت فرمودند كه پيراهنى و چادرى كه بر سر گيرند كه همه بدن ايشان را هر دو فرا گيرد.

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه گفت ديدم كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه نماز كردند در لنگى كه بسيار فراخ نبود و يك سر آن را بر گردن بسته بودند كه بمنزله ازار و ردا بود عرض نمودم كه مرد در يك پيراهن

نماز مى تواند كردن حضرت فرمودند كه بلى هر گاه كثيف و كنده باشد يعنى تنگ نباشد كه عورت را توان ديدن باكى نيست و از اينجا ظاهر مى شود كه ترك ردا جايز است و فرمودند كه زن نماز مى كند در پيراهن و مقنعه هر گاه پيراهن كثيف باشد كه بدن را نتوان ديد پس عرض نمودم كه هميشه مشمول رحمتهاى خاصه الهى باشى بر كنيزان لازمست كه سر را به پوشانند حضرت فرمودند كه بر كنيزان مقنعه لازم نيست.

و در حديث صحيح از حضرت امام موسى كاظم منقولست كه فرمودند

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 368

كه بر كنيزان مقنعه واجب نيست در نماز و ليكن زن حرّه را لازمست كه دو جامه به پوشد و گفت سؤال كردم از آن حضرت از دختر نابالغ چه وقت سر خود را از نامحرم مى پوشاند و چه وقت مقنعه بر سر مى گيرد از جهت نماز حضرت فرمودند كه دختر سر را نمى پوشاند تا وقتى كه حرام شود بر او نماز بى مقنعه كه اوّل بلوغ است.

و در حديث صحيح محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر گاه دختر بالغ شد نماز او بى مقنعه صحيح نيست مگر آن كه بهم نرسد او را مقنعه و ديگر گفت عرض نمودم كه كنيز سر خود را مى پوشاند حضرت فرمودند كه نه و نه كنيزى كه مادر فرزند باشد اگر فرزندش مرده باشد و ظاهرا اين قيد از روى تقيه وارد شده است زيرا كه خواهد آمد احاديث صحيحه كه ام ولد كه فرزندش زنده باشد نيز بنده است هر چند فروختن او جايز نباشد و در

احاديث معتبره كالصحيحه وارد شده است كه كنيزان سر برهنه نماز كنند تا فرق شود ميان كنيز و آزاد و احوط اينست بى دغدغه.

و در حديث صحيح از جميل منقولست كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از زنى كه نماز كند در پيراهن و مقنعه صحيح است حضرت فرمودند كه چادرى بر بالاى اينها بر سر گيرد كه او را فرا گيرد و اين حديث محمولست بر آن كه پيراهن و مقنعه نازك باشد چنانكه گذشت كه فرمودند كثيف باشد.

و در حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه جايز نيست زن مسلمان را كه به پوشد از مقنعه و پيراهن آن چه نازك باشد كه ته آن نمايان باشد و يا حمل كرده مى شود بر استحباب و آن اظهر است.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 369

چنانكه در حديث موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه زن نماز مى كند در سه جامه ازارى كه چادر باشد و پيراهنى و مقنعه و اگر مقنعه را بر دور سر به پيچد كه سر و گردن و مو و سينه را به پوشاند بعوض چادر نيز ضرر ندارد و اگر بغير از دو جامه نداشته باشد يكى را لنگ كند و يكى را مقنعه را وى گويد كه عرض نمودم كه اگر پيراهنى و چادرى داشته باشد و مقنعه نداشته باشد حضرت فرمودند كه باكى نيست كه چادر را مقنعه كند پس اگر به عرض نرسد بطول آن بر سر گيرد همه جا را فرا گيرد و ظاهر مى شود كه چادر تنها نيز كافى

باشد هر گاه لنگ نباشد.

و دو حديث از ابن بكير منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه بى مقنعه صحيح است و محمولست بر حالت اضطرار و اللَّه تعالى يعلم.

و در حديث كالصحيح وارد شده است از محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه بر كنيزان واجب نيست مقنعه در نماز و نه بر كنيز مدبّر كه صاحب (أو) گفته باشد كه بعد از وفات من آزادى و نه بر مكاتب مشروط نيز مقنعه واجب نيست تا همه مال كتابت را ندهد و حدّ او حدّ مملوكست و مشروط آنست كه در حين عقد كتابت گفته باشد مولى كه اگر ندهى بنده باشى و هم چنين است مكاتب مطلقى كه از مال كتابت چيزى نداده باشد اما اگر چيزى داده باشد اگر چه اندكى باشد بمقدار آن چه داده است آزاد مى شود و مقنعه بر او لازم است و بعضى گفته اند كه شكم دست را و شكم پا را به پوشاند و احوط آنست كه كل دست و پا پوشيده باشد و از رو به مقدارى كه در وضو مى يابد شست باز باشد كمترك از باب مقدمه و در باب خصايص زنان نيز احاديث بسيار وارد شده است و بعضى از آن را صدوق ذكر كرده است و خواهد آمد.

[اگر عقربى يا مار افعى يا هر مارى را كه به بيند در وقتى كه نماز مى كند]

(و روى زرارة عنه انّه قال له رجل يرى العقرب و الافعى و الحيّة

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 370

و هو يصلّى أ يقتلها قال نعم ان شاء فعل) و بسند صحيح منقولست از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه شخصى از آن حضرت سؤال كرد كه

اگر شخصى عقربى يا مار افعى يا هر مارى را كه به بيند در وقتى كه نماز كند آيا اينها را مى توان كشتن حضرت فرمودند كه اگر خواهد بكشد ضرر ندارد و اين حديث در اين جا مناسبت ندارد چون صدوق بابى ذكر خواهد كرد و احاديث بسيار در آنجا مذكور خواهد شد إن شاء اللَّه و مجملش آنست كه اگر خوف ضرر باشد و محتاج بفعل كثير يا استدبار قبله باشد قطع نماز واجبست و الّا جايز است اگر خوفى باشد كه محض احتمال باشد و اگر كارى نداشته باشد و به در رود اگر قطع نكند بهتر است و اگر بدون قطع ممكن باشد جايز است كشتن و اللَّه تعالى يعلم.

[نماز در لباس مشكوك ]

(و سال سليمان بن جعفر الجعفرىّ العبد الصّالح موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما عن الرّجل ياتى السّوق فيشترى جبّة فراء لا يدرى أ ذكيّة هى ام غير ذكيّة أ يصلّي فيها فقال نعم ليس عليكم المسألة انّ ابا جعفر صلوات اللَّه عليه كان يقول انّ الخوارج ضيّقوا على أنفسهم بجهالتهم انّ الدّين اوسع من ذلك) و به اسانيد صحيح و كالصحيح منقولست از سليمان عظيم الشأن كه به پنج پشت به حضرت جعفر طيار مى رساند گفت كه سؤال كردم از بنده صالح موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما و تعبير باين عبارت باذن آن حضرت بوده است از جهت تقيه و از جهت غلاة كه ايشان را خدا مى دانستند از شخصى كه به بازار رود و جبّه پوستينى بخرد كه نداند كه تزكيه كرده اند يا نكرده اند چون جمعى از ايشان ميته را به دباغت پاك مى دانند آيا در آن جبه نماز

مى توان كرد يا سؤال مى كند كه شما ميته را به دباغت پاك مى دانيد يا نه حضرت فرمودند كه بلى مى توان نماز كردن و بر شما نيست كه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 371

سؤال كنيد چون غالب آنست كه تزكيه مى كنند يا آن كه سبب حرج مى شود چون مدار بر سنيان بود و تقيه واجب بود و اجتناب از ايشان سبب ضرر مى شد به شيعيان يا مطلق حرج منتفى است چنانكه فرمودند كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه بسيار مى فرمودند كه خوارج لعنهم اللَّه كار را بر خود تنگ كردند از روى جهالت به درستى كه دين محمد صلّى اللَّه عليه و آله از آن فراختر است كه امثال اين دقتها كنند چنانكه گذشت بلكه متواتر است كه آن حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى مرا مبعوث گردانيده بدين سهل آسان و حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد فرموده است كه ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ يعنى حق سبحانه و تعالى در اين دين بر شما حرجى و تنگى قرار نداده است و غير اين آيه از آياتى كه دلالت مى كند بر آن كه حق سبحانه و تعالى آسان كرده است و دشوار نكرده است و گذشت كه خوارج ملاعين كار را بر خود مانند يهودان چنان تنگ كرده اند كه به اعتقاد خود همه واجب القتلند چون گناه صغيره را سبب خلود در جهنم مى دانند و آيات و اخبار متواتره در وجوب محبت اهل بيت وارد شده است و در كفر دشمنان ايشان و حيرانم كه اين ملاعين قران نخوانده اند و احاديث را هيچ قبول ندارند با تواتر آن نزد سنيان چه

جاى شيعيان «قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ» 9: 30 و به همين عبارت در سؤال و جواب احاديث صحيحه وارد است از بزنطى كه از حضرت امام على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما روايت كرده است و حضرت همين جواب فرموده اند.

(و سال اسماعيل بن عيسى ابا الحسن الرّضا صلوات اللَّه عليه عن الجلود و الفراء يشتريه الرّجل فى سوق من اسواق الجبل أ يسأل عن ذكاته اذا كان البائع غير عارف قال صلوات اللَّه عليه عليكم ان تسالوا عنه اذا رأيتم المشركين يبيعون ذلك و اذا رأيتموهم يصلّون فلا تسئلوا

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 372

عنه) و بسند قوى كالصحيح منقولست از اسماعيل كه گفت سؤال كردم از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما از پوستها و پوستين و در تهذيب- عن الجلود الفراء يشتريها- است و اين اظهر است به اعتبار موافقت لفظ اخبار ديگر و شخصى مى خرد اينها را در بازارى از بازارهاى كوفه كه اهل كوهستانها امتعه خود را در آنجا مى فروخته اند و در عراق عرب كوه نمى باشد و از كردستان و همدان پوست و پوستين مى بردند و مى فروختند و در بعضى از نسخ الخيل است چون اسب نيز از اين اطراف مى بردند و پوست نيز داشتند و اوّل اظهر است آيا لازم است كه بپرسند از بايع هر گاه شيعه اثنى عشرى نباشد كه اين پوست را تزكيه كرده ايد يا نه يا از ديگران بپرسند و اگر خود گويند كه ما ميته را به دباغت پاك نمى دانيم بخريم يا ايشان ثابت سازند كه اين پوست را تزكيه كرده اند يا غرض از سؤال عدم ش را باشد به قرينه جواب حضرت

صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه اگر بايع اين پوستها كفار بوده باشند پس سؤال كنيد يعنى اعتماد به گفته كفار نمى توان كردن و اگر فروشنده كان را به ببيند كه نماز مى كنند از ايشان سؤال مكنيد چون افعال ايشان محمولست بر صحت و محتملست كه مراد از نماز گذارندگان مسلمانان باشند چون نماز كردن از لوازم اسلام است و اين معنى اظهر است حاصل آن كه پوست را از كفار نمى توان گرفت و از مسلمانان مى توان گرفت و ظاهرا از نواصب و غلاة نيز توان گرفت اگر چه در كفر با ساير فرق شريكند هر چند كفر ايشان اشدّ است و مشهور آنست كه از نواصب و خوارج و غلاة و مرتدان و مجسّمه نمى توان گرفت و اين احوط است بنا بر آن كه اصل عدم تزكيه است تا ظاهر شود كه پوست مذكى است و دست مسلمانان دليل طهارتست و اگر از كفار بگيرند و دو عادل گواهى دهند كه اين پوست را مسلمان تزكيه كرده است يا كافر از مسلمانان خريده است نماز مى توان

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 373

كرد هر چند ظن قوى باشد كه مسلمانان از كفار خريده اند مثل پوست سمور و سنجاب و خز و بلغار و امثال اينها اما اگر مسلمان بگويد كه من از ايشان خريده ام پيش از بيع نمى توان گرفت و بعد از بيع خلافست و احوط رد است و عدم استعمال و اگر گمان داشته باشد كه مسلمانان از كفار خريده اند يا از جمعى خريده اند كه ميته را به دباغت پاك مى دانند بهتر آنست كه در آن پوست نماز نكند.

چنانكه كلينى رضى اللَّه عنه روايت كرده است

از ابى بصير كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از نماز كردن در پوستين حضرت فرمودند كه حضرت سيد السّاجدين صلوات اللَّه عليه به سبب ضعف بدن مبارك از سرما متاثر مى شدند و پوستينهاى حجاز كه مكه و مدينه است و آن حدود است پر كرم نمى بود چون دباغى آن را از برگ درخت خار مى كردند و آن حضرت مى فرستادند به جانب عراق كوفه و پوستين از جهت آن حضرت مى گرفتند چون گرم تر بود و مى پوشيدند و چون وقت نماز مى شد آن پوستين را مى انداختند با جامه كه زير آن مى پوشيدند و چون وجه انداختن را از آن حضرت سؤال مى نمودند حضرت در جواب مى فرمودند كه چون جمعى در كوفه هستند كه ميته را به دباغى پاك مى دانند و محتملست كه اين پوست ميته باشد بنا بر اين نماز در آن نمى كنيم و امثال اين اخبار بسيار وارد شده است و احاديث صحيحه نيز در جواز وارد شده است بنا بر اين علما اين اخبار را حمل بر استحباب كرده اند.

(و روى عن جعفر بن محمّد بن يونس انّ اباه كتب إلى ابى الحسن صلوات اللَّه عليه يساله عن الفرو و الخفّ البسه و اصلّى فيه و لا اعلم انّه ذكى فكتب لا باس به) و بسند حسن كالصحيح منقولست از جعفر

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 374

كه پدرش ابن يونس گفت مكتوبى به خدمت حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه نوشتم و عرض نمودم كه پوستين و موزه را مى توانم پوشيد كه نماز كنم با آن كه نمى دانم كه تزكيه اش كرده اند فرمان آن حضرت رسيد كه باكى نيست اعم از

آن كه مظنون باشد عدم تزكيه مثل ساغرى كه اغلب آنست كه استر و خر كه مردند پوست آن را بعمل مى آورند و يا مظنون نيز نباشد مثل ساير پوستها كه از مسلمانان مى خرند و ظن قريب بعلم هست كه تزكيه بر آن واقع نشده است.

[لباس در پوست حلال گوشت ]

(و روى عن هاشم الحنّاط أنّه قال سمعت موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما يقول ما اكل الورق و الشّجر فلا باس بان تصلّى فيه و ما اكل الميتة فلا تصلّى [تصلّ ] فيه) و در حد صحيح منقولست از هاشم گندم و فروش يا كافور فروش كه گفت از آن حضرت شنيدم كه فرمودند كه هر حيوانى كه برگ و درخت و علف خورد جايز است نماز كردن در پوست آن و هر حيوانى كه گوشت مرده را خورد در پوست آن نماز مكن يا نمى توان كرد و ظاهر مى شود كه نماز در سنجاب توان كرد و محتملست كه اين حكم مبنى بر غالب باشد بنا بر آن كه حيواناتى كه گوشت آنها حلال است ميته نمى خورند غالبا و هر چه حرام است ميته مى خورند غالبا تا جمع شود ميان روايات موثق كالصحيح مقبول و معمول اصحاب از ابن بكير كه گفت سؤال كرد زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از نماز كردن در كرك پوست روباه و فنك و سنجاب و غير اينها از كركها پس حضرت كتابى از خانه بيرون آوردند و فرمودند كه اين كتابيست كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرموده اند و حضرت امير المؤمنين نوشته اند بخط مبارك خود كه هر چه حرام گوشت است نماز در كرك آن

و موى آن و پوست آن و بول آن و سرگين آن و هر چيزى از آن فاسد است و آن نماز را حق سبحانه و تعالى قبول

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 375

نمى كند تا آن كه نماز كند در غير آن از اجزاى حيوانى كه حلال گوشت باشد پس حضرت فرمودند اى زراره اين فرموده حضرت سيد المرسلين است صلّى اللَّه عليه و آله پس بايد كه نيكو حفظ كنى و اگر حيوانى باشد كه گوشت او را خورند پس جايز است نماز در كرك آن و بول آن و موى آن و سرگين آن و شير آن و در هر چيزى از آن هر گاه بدانى كه آن را تزكيه كرده اند بعنوان ذبح يا نحر و اگر چيزى باشد كه حرام گوشت باشد پس نماز در هر جزوى از آن فاسد است خواه تزكيه كرده باشند آن را و خواه نكرده باشند حاصل آن كه در اجزاى حلال گوشت نماز جايز است و در اجزاى حرام گوشت باطل است و اصحاب ما رضى اللَّه عنهم اين حديث را اصل كرده اند و عامى است كه مخصوص شده است بما عداى آن چه مذكور خواهد شد و ظاهرش دلالت مى كند بر عدم جواز نماز در يك موى حيوانى كه گوشت آن را نخورند و ليكن ممكن است كه تخصيص دهيم آن را به مقدارى كه مرد ستر عورتين به آن تواند كرد.

چنانكه منقولست در صحيح از محمد بن عبد الجبار كه گفت عرضه نوشتم به خدمت حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللَّه عليه و عرض نمودم كه آيا نماز مى توان كرد در كلاهى كه بر او باشد

كرك حيوانى كه گوشت آن را نخورند يا در بند زير جامه حرير محض يابند زير جامه از كرك خرگوش پس فرمان حضرت صلوات اللَّه عليه صادر شد كه حلال نيست در نماز در حرير محض و اگر كرك حيوانى باشد مذكى حلال است نماز در آن و ظاهرا تقييد به مذكّى از آن جهت است كه اگر از ميته گيرند بسيار است كه به ملاقات بدن ميته نجس مى شود و غير اين خبر از اخبار و جمعى اين حديث را حمل بر تقيه كرده اند.

چون در حديث صحيح منقولست از عليّ بن مهزيار كه ابراهيم بن عقبه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 376

عريضه به خدمت آن حضرت صلوات اللَّه عليه نوشت و عرض نمود كه متعارف است نزد ما كه جوراب و بند زير جامه مى سازند از كرك خرگوش آيا جايز است نماز كردن در آن هر گاه ضرورتى يا تقيه نباشد حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه جايز نيست نماز در هر دو و جمعى احاديث نهى را حمل بر كراهت كرده اند.

چنانكه در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از پوست روباه آيا در آن نماز مى توان كرد حضرت فرمودند كه دوست نمى دارم كه در آن نماز كنم حاصل آن كه چون اخبار بسيار از طرفين وارد شده است احوط اجتنابست بى دغدغه و اللَّه تعالى يعلم.

[ردا مستحب است ]

(و قال زرارة قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه خرج امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه على قوم فراهم يصلّون فى المسجد قد سدلوا ارديتهم فقال لهم ما لكم قد سدلتم ثيابكم كانّكم يهود و قد خرجوا

من فهرهم يعنى بيعتهم إيّاكم و سدل ثيابكم) و به اسانيد صحيحه منقولست از زراره كه حضرت امام محمد باقر فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهما در آمدند بر جمعى و ايشان را ديدند كه در مسجد نماز مى كردند و رداهاى خود را آويخته بودند حضرت فرمودند كه چرا جامه ها را آويخته ايد و خود را شبيه بيهودان كرده ايد كه از معابد خود بيرون آمده باشند زنهار كه سدل ثياب مكنيد بدان كه ردا مستحب است خصوصا كسى را كه يك جامه پوشيده باشد خصوصا امام جماعت و خطيب نماز جمعه و اعياد را و افضل آن است كه ردا را بر هر دو دوش اندازد و طرف چپ را بر طرف راست اندازد و سدلى كه نهى از آن واقع شده است اكثر علما حمل كرده اند بر آن كه طرفهاى ردا آويخته

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 377

باشد و در اين صورت كراهت به اعتبار پوشيدن دستهاست بر مذهب جمعى و جمعى مطلقا و جمعى گفته اند كه مشابهت يهود در آن است كه ردا را بر بالاى عمامه اندازند و هر دو طرف آن آويخته باشد و يهودان چنين مى كنند پس اين نحو ردا مكروه خواهد بود و آويختن مطلق خلاف سنت خواهد بود و طرف راست را بر جانب چپ انداختن نيز مكروهست.

چنانكه در حديث صحيح از على بن جعفر منقولست كه گفت سؤال كردم كه آيا جايز است كه دو طرف ردا بر دست چپ او باشد حضرت امام موسى ابن جعفر صلوات اللَّه عليهما فرمودند كه هر دو طرف را بر دست چپ انداختن خوب نيست بلكه هر دو را بر دست

راست اندازد يا بياويزد كه آويختن بهتر است از آن كه بى ردا نماز كند يا بر خلاف سنت نماز كند.

[نهى از صماء]

(و قال زرارة قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه إيّاك و التحاف الصّمّاء قال قلت و ما الصّمّاء قال ان تدخل الثّوب من تحت جناحك فتجعله على منكب واحد) و در صحيح به اسانيد كثيره منقولست از زراره كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه زنهار كه ردا را بر خود بعنوان صمّا مگير زراره عرض نمود كه چه نحو است صمّا حضرت فرمودند كه آنست كه ردا را از زير بغل خود بيرون آورى از پيش و احتمال عكس نيز دارد و احتمال آن كه هر دو بد باشد و اين اظهر است و چون هر دو طرف را بيرون آورى از پيش يا از پس بر يك دوش بيندازى از دست راست يا چپ و بعضى از عامه چنين گفته اند كه مراد از صمّا چادريست كه جميع بدن را فرا گيرد و بعضى گفته اند كه آنست كه يك جامه پوشيده باشد و بس و آن ردا باشد در اين صورت يك جانب را بر جانب ديگر اندازد كه سبب كشف عورت شود و بنا بر اين حرام خواهد بود و بر تقديرى كه اينها بد باشد صما آنست كه حضرات معصوم

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 378

فرموده اند و مراد اللَّه آنست كه ايشان مى فرمايند و ظاهر حديث شامل است آن كه را جامه ديگر بوده باشد و آن كه را پيشتر پوشيده باشد هر چند آن كه يك جامه پوشيده باشد نمازش به اعتبار كشف عورت باطل باشد و ظاهر كلام

محدثين آنست كه يك جامه داشته باشد و خواهد آمد كه بهتر آنست كه ازار و ردا باشد هر دو و اللَّه تعالى يعلم.

[برهنه از دريا و امثال آن برهنه و ايستاده اگر كسى او را نبيند و اگر خوف ديدن باشد نشسته نماز مى خواند]

(و روى فى الرّجل يخرج عريانا فتدركه الصّلاة انّه يصلّى عريانا قائما ان لم يره احد فان راه احد صلّى جالسا) و بسند صحيح منقولست از ابن ابى عمير از ابن مسكان و هر دو از اهل اجماعند از بعضى از اصحاب ما از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه بيرون آيد برهنه از دريا و امثال آن و وقت نماز شود حضرت فرمودند كه نماز مى كند برهنه و ايستاده اگر كسى او را نبيند و اگر خوف ديدن باشد نشسته نماز مى كند و باين عنوان كه در اين حديث است جمع مى شود در ميان احاديث صحيحه كه دلالت مى كند بر آن كه نشسته نماز مى كند.

و در حديث صحيح على بن جعفر كه دلالت مى كند بر آن كه ايستاده نماز مى كند پس اخبار نشسته را حمل مى كنيم بر عدم امن از مطلع و ايستاده را بر امن از مطلع و در صحيحه منقولست كه حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر برهنه علفى بيابد كه عورت خود را به آن به پوشاند نماز را صحيح به جا آورد و جمعى از علما گفته اند كه هر چه ممكن باشد خوبست حتى از حرير محض و پوست غير ماكول اللّحم و امثال اينها و حتى به گل و امثال آن بر عورت ماليدن و على اى حال ايستاده نماز كند و خواه نشسته از جهت ركوع و سجود ايما بسر مى كند و ايماى سجده را بيشتر

مى كند و دست بر بالاى

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 379

عورتين مى گذارد.

و در حديث قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه فرمودند كه اگر تواند برهنه كوى بكند و داخل آن شود و ركوع سجود بكند بهر نحوى كه ممكنش باشد.

[نماز در لباس مجوسى ]

(و روى ابو جميلة عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه ساله عن ثوب المجوسىّ البسه و اصلّى فيه قال نعم قال قلت يشربون الخمر قال نعم نحن نشترى الثّياب السّابريّة فنلبسها و لا نغسلها) و بسند صحيح از بزنطى منقولست و او از اهل إجماع است و او از ابو جميله مفضل بن صالح روايت كرده است كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از جامه گبران كه جايز است كه به پوشم و در آن نماز كنم پيش از آن كه آن را بشويم حضرت فرمودند كه بلى گفت عرض نمودم كه ايشان شراب مى خورند حضرت فرمودند كه مى تواند هر چند آنها شراب خورند و مظنون باشد كه جامه بشراب آلوده شده است ما خود جامهاى سابرى مى خريم و مى پوشيم و نمى شوييم چون در نجاست علم مى بايد و اصل بر ظاهر مقدّم است و جامه مجوسى اعم است از جامهائى كه بافته باشند يا پوشيده باشند و احاديث صحيحه بر اين مضمون گذشت با احاديث صحيحه كه اجتناب از جامه ايشان بهتر است تا نشويند و بعد از شستن كراهت ندارد (و روى زياد بن المنذر عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه ساله رجل و هو حاضر عن الرّجل يخرج من الحمّام او يغتسل فيتوشّح و يلبس قميصه فوق الازار فيصلّى و

هو كذلك قال هذا من عمل قوم لوط فقلت انه يتوشّح فوق القميص قال هذا من التّجبّر قلت ان القميص رقيق يلتحف به قال هو و حلّ الازار فى الصّلاة و الخذف

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 380

بالحصى و مضغ الكندر فى المجالس و على ظهر الطريق من عمل قوم لوط) و مرويست از ابو الجارود بسند صحيح و كتابش معتمد اصحاب بود قبل از تبديل مذهب گفت سؤال كرد از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه شخصى در وقتى كه من حاضر بودم از شخصى كه از حمام بيرون آيد يا بيرون حمام غسل كند و لنگ فراخى بر خود بندد كه به زير بغل او برسد و پيراهن را بالاى اين لنگ به پوشد و نماز كند با اين حال حضرت فرمودند كه اين عمل قوم لوط است عرض نمودم كه اگر اين لنگ فراخ را بر بالاى پيراهن به پوشد حضرت فرمودند كه اين از تجبر و تكبر است و نسبت به مؤمنان خوب نيست عرض نمودم كه اگر پيراهن تنگ باشد و اين لنگ از جهة آن به بندند كه زير آن ننمايد حضرت فرمودند كه مرد است و بدن مردان عورت نيست و بر تقديرى كه عورت بنمايد حجم آن ديده مى شود و حجم عورت نيست چنانكه در باب حمام گذشت اكثر نسخ من لا يحضر چنين است و در تهذيب خط شيخ طوسى باين عنوان بود كه ثمّ قال انّ حلّ الازار فى الصّلاة پس حضرت فرمودند كه به درستى كه بندها و تكمها را گشودن در اثناى نماز و سنگ ريزه را به انگشت بر يكديگر انداختن و در

مجالس كندر خائيدن و هم چنين در كنار راهها يا در ميان راهها در اثناى راه رفتن يا مطلقا كندر خائيدن از اعمال قوم لوط است و در تهذيب و او على ظهر الطريق نيست كه مراد از مجالس كنار راه باشد از جهت نگاهبانى كه شايد غريبى بر ايشان وارد شود و او را بگيرند و فضيحت بر سر او آورند و ظاهرا تفسير آيه كريمه باشد كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه در مجالس اعمال قبيحه را به جا مى آوريد.

[توشح به ازار روى پيراهن ]

(و قد رويت رخصة فى التّوشّح بالإزار فوق القميص عن العبد الصّالح صلوات اللَّه عليه و عن ابى الحسن الثّالث و عن ابى جعفر الثّانى

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 381

صلوات اللَّه عليهما و بها اخذ و افتى) و روايات وارد شده است بر جواز لنگ بستن يا لنگ را از زير بغل بستن بالاى پيراهن از حضرت امام موسى و امام محمد تقى و امام على نقى صلوات اللَّه عليهم و من عمل باين روايات مى كنم و به اين ها فتوى مى دهم كه ديگران عمل كنند ظاهرا مقصود صدوق اينست كه اگر اين روايات نمى بود مى بايست قايل به حرمت باشم يا حكم نكنم به حرمت يا كراهت و ليكن چون اين روايات وارد شده است ظاهر مى شود كه روايات نهى محمولست بر كراهت و محتمل است كه مرادش آن باشد كه در محاذات آتش گفت سابقا اما روايات پس مرويست در حسن كالصحيح از حماد بن عيسى كه حسن بن على بن يقطين عريضه نوشت به خدمت حضرت عبد صالح موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما كه آيا جايز است كه شخصى نماز

كند و بر بالاى پيراهن لنگى ببندد كه به زير بغل برساند حضرت در جواب فرمودند كه بلى.

و در صحيح از موسى بن القسم منقولست كه من ديدم ابو جعفر دويم حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه را كه نماز مى كردند در پيراهنى و بر فوق آن دستمالى بسته بودند و اين معنى غير توشح مكروهست بلكه يك معنى از معانى قباء مشدود است از شيخ طوسى رحمه اللَّه از شيخ مفيد رضى اللَّه عنه ذكر كرد است كه جايز نيست كه نماز كنند و قباى مشدود پوشيده باشند مگر در حرب و شيخ گفته است كه اين معنى را على بن بابويه ذكر كرده است و از استادان خود شنيده ايم كه مى گفتند بر سبيل فتوى يا خبر مرسل از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم و خبرى با سند نيافتيم و قباء مشدود را تفسير كرده اند بعضى كه ميان بسته باشد بمانند چهار ذرعى و احاديث صحيحه بر جواز اين معنى وارد شده است و بعضى گفته اند كه مراد قباى تنگ است و بعضى گفته اند كه آنست

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 382

كه بندهاى قبا را يا تكمهاى آن را بسته باشد و بعضى همه را گفته اند بر سبيل انفراد و بعضى على الاجتماع و جميع عمل نكرده اند چون قول مشايخ حجة شرعى نيست و بعضى اين معنى را اجماع مى دانند و اجماع علما كاشف است از قول معصوم صلوات اللَّه عليه خصوصا اتفاق متقدمين كه عمل به نصوص مى كنند خصوصا مثل صدوقين و شيخين و چون از قبيل تروكست شك نيست كه ترك اولى است.

و بسند صحيح از ابن بزيع منقولست از بعضى از اصحاب

ما از يكى از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم كه فرمودند كه توشح در نماز اگر كرده باشد كه لنگ را به زير بغل برده باشد بر بالاى آن ردا مكروهست و توشح بر بالاى پيراهن مكروهست و از اين باب اخبار صحيحه گذشت و از اخبار مفهوم مى شود كه ميان بستن در وقتى كه يك جامه داشته باشد مانند پيراهن مطلوبست و لنگ فراخ در زير پيراهن يا بر بالاى آن مكروهست چون شبيه است به افعال متكبران و اكثر همه را با هم ذكر كرده اند و اگر لنگ فقط داشته باشد اگر فراخ باشد بهتر است. چنانكه در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرموده كه در يك لنگ نماز كردن باكى نيست اگر تا پستانها برسد و مرد را چادر بر سر كردن خوب نيست اما تا دوشها خوبست چنانكه در اخبار صحيحه و موثقه وارد شده است و اگر چادرى را بر دوش گيرد كه تا ساق پوشيده شود يا قبائى به پوشد اهتمام در ردا نيست و اگر به دوش نرسيده باشد ردا سنت است اگر همه ريسمانى باشد كه بر دوش اندازد و اگر امام جماعت باشد مكروهست بى ردا نماز كردن و بر اين مضامين احاديث صحيحه و كالصحيحه وارد شده است از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم و بعضى از آن گذشت و

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 383

بعضى ديگر نيز مى آيد در اين باب ان شاء اللَّه تعالى.

[آيا جايز است كه مردى نماز كند و هر دو جانب ردا را بياويزد]

(و سال عبد اللَّه بن بكير ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى الرّجل يصلّى و يرسل جانبى ثوبه قال لا باس) و در

موثق كالصحيح منقولست كه عبد اللَّه سؤال كرد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا جايز است كه مردى نماز كند و هر دو جانب ردا را بياويزد حضرت فرمودند كه باكى نيست و منافات ندارد با آن كه سنت باشد كه جانب چپ را بر جانب راست بيندازد بلكه باكى نيست اشعارى به كراهت دارد و مؤيد همين است حديث صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه باكى نيست كه مردى نماز كند و ردا را بر دوشها گيرد كه پشت او را به پوشاند و طرف چپ را به جانب راست نيندازد و راوى گفت كه شخصى مرا خبر داد كه ديدم كه حضرت نيز چنين نماز كردند و ظاهرا از جهت عذرى بوده است يا بواسطه بيان جواز يا آن كه اوّل مرتبه انداخته باشند و چون مشغول نماز شده باشند آن افتاده باشد و حضرت خبر نداشته باشد چنانكه در حديث كالصحيح از ابو حمزه منقولست كه ديدم كه حضرت سيد السّاجدين نماز مى كردند و رداى آن حضرت از دوش مباركش افتاد و درست نكردند كه باز به دوش راست اندازند تا از نماز فارغ شدند از آن حضرت سؤال كردم كه چرا درست نكرديد حضرت فرمودند كه هيچ مى دانى كه نزد كه ايستاده بودم به درستى كه از بنده مقبول نمى شود نمازى مگر آن چه دل او با حق سبحانه و تعالى باشد پس گفتم فداى تو گردم ما همه هالكيم كه از ما چنين نمازى بفعل نمى آيد حضرت فرمودند كه نه چنين است و ليكن حق سبحانه و تعالى نقصها را به نوافل

تمام مى كند.

[شخصى كه نماز كند و هوا بسيار گرم باشد و خوف داشته باشد كه اگر پيشانى را بر زمين گذارد بسوزد]

(و ساله (ع) ابو بصير عن رجل يصلّى فى حرّ شديد فيخاف على جبهته من الارض قال يضع ثوبه تحت جبهته) و بسند موثق كالصحيح

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 384

منقول است از ابو بصير كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه نماز كند و هوا بسيار گرم باشد و خوف داشته باشد كه اگر پيشانى را بر زمين گذارد بسوزد و آبله كند حضرت فرمودند كه بر جامه اش سجده كند و بر اين مضمون احاديث صحيحه و كالصحيحه بسيار وارد شده است و خواهد آمد بلكه اين حديث مناسبتى باين باب ندارد و اولى آنست كه در هواى گرم بر زمين گرم نه ايستد بلكه دغدغه مى شود كه با اختيار در چنين جائى نماز نبايد كرد.

(و سال داود الصّرمىّ ابا الحسن علىّ بن محمّد صلوات اللَّه عليهما فقال له انّي اخرج فى هذا الوجه و ربّما لم يكن موضع اصلّى فيه من الثّلج فكيف اصنع قال ان أمكنك ان لا تسجد على الثّلج فلا تسجد عليه و ان لم يمكنك فسوّه و اسجد عليه) و در حسن منقولست كه داود چرم فروش سؤال كرد از حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليه و عرض نمود كه من از كوفه مى روم به جانب همدان و كردستان از جهت چرم و بسيار است كه برف آن قدر آمده است كه جائى بهم نمى رسد كه برف نداشته باشد يا توان پاك كردن چه بايد كرد حضرت فرمودند كه اگر توانى كه بر برف نماز يا سجده نكنى نكن و اگر ممكن نباشدت پس زمين را بكوب تا هموار شود

و بر آن نماز كن و در اينجا دو مفسده است يكى آن كه مكان نماز مستقر نيست اگر مراد از سجده نماز باشد و آن به هموار كردن بر طرف مى شود دويم آن كه برف آشاميدنيست و سجده بر آن نمى توان كرد و جواب اينست كه چون مضطرّ است باكى نيست.

[سجده بر چوب و گياهان غير خوراكى ]

(و قال ابراهيم بن ابى محمود للرّضا صلوات اللَّه عليه الرّجل يصلّى على سرير من ساج و يسجد على السّاج قال نعم) و در صحيح و

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 385

حسن منقول است از ابراهيم كه گفت عرض نمودم به حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه مى تواند بود كه شخصى نماز كند بر تخت چوبى با آن كه اندك حركتى مى كند و سجده مى توان كرد و بر چوب ساج كه از قبيل چوب شمشاد است حضرت فرمودند كه بلى مى تواند اما اول چون ممكن است كه تخت حركت نكند و اگر حركت كند اين مقدار حركت ضرر ندارد و اما جواز سجده به اعتبار آن كه از زمين روييده است و آن را نمى خورند و نمى پوشند.

و در حديث صحيح منقولست از على بن جعفر كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه آيا جايز است كه شخصى نماز كند بر بالاى تخته كه برد و درخت خرما نصب كرده باشند از جهت چيدن خرما كه از درختى به درختى ديگر روند يا تختى ساخته باشند از جهت تفرج و تنزه حضرت فرمودند كه اگر مساوى باشد يعنى هموار كه بلند و پست نباشد يا مستقر كه حركت بسيار نكند باكى نيست.

ديگر گفت از حضرت سؤال كردم از

فرشى كه از حرير محض يا ديبا باشد اعم از آن كه قالى و گليم باشد يا دو شك و بالش و امثال اينها يا جاى نماز حرير باشد يا ديبا آيا جايز است كه بر روى آن بخوابند يا بر آن تكيه كنند و يا نماز كنند حضرت فرمودند كه فرش مى توان كرد و بر بالاى آن نماز مى توان كرد امّا بر آن سجده نمى توان كرد چون از زمين نيست و مع هذا پوشيدنى نيست.

(و روى محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه قال لا باس بالصّلاة على البوريا و الخصفة و كلّ نبات الّا الثّمرة) و روايت كرده است شيخ در صحيح از محمد از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه باكى نيست در نماز كردن بر بوريا و حصيرى كه از برگ خرما مى بافند و بر هر چه از زمين رويد بغير از ميوه يعنى خوردنى و ممكن است كه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 386

شامل پوشيدنى نيز باشد چنانكه اطلاق مى كنند ثمره را بر حاصلى كه از زمين به همرسد و تفصيلش خواهد آمد و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد شده است و آن كه فرموده اند كه باكى نيست به اعتبار آنست كه بر زمين بهتر است و هم چنين بر چيزى كه جميع پيشانى بر زمين رسد و در بوريا و حصير اندك فاصلها هست و نبودنش بهتر است.

[نماز در پوست حرام گوشت ]

(و سال سماعة بن مهران ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن لحوم السّباع من الطّير و الدّوابّ قال امّا اكل لحومها فانّا نكرهه و امّا الجلود فاركبوا عليها و لا تلبسوا منها شيئا تصلّون

فيه) و بسند موثق منقولست از سماعه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از گوشتهاى درندگان مرغ چون چرخ و باز و درندگان حيوانات چهارپا چون شير و گرگ آيا حلال است حضرت فرمودند كه اما خوردن گوشت اينها را كراهت داريم يعنى نمى خوريم و حرام نمى دانيم و اما پوست اينها را جايز است كه بر آن سوار شوند اما در حال نماز مپوشيد آن پوستها را و اين حديث دلالت مى كند بر آن كه سباع قابل تذكيه هستند چنانكه احاديث صحيحه دلالت مى كند بر آن و خواهد آمد.

و در حديث صحيح و بسيار است كه در كراهت را بر حرمت اطلاق مى كنند و در احاديث معتبره وارد شده است كه علّت عدم جواز نماز در پوست سباع آنست كه اكثر آنها مسوخند (و قال ابى رضى اللَّه عنه فى رسالته إليّ لا باس بالصّلاة فى شعر و و بر كلّ ما اكلت لحمه و ان كان عليك غيره من سنجاب او سمّور أو فنك و اردت الصّلاة فانزعه) و پدرم كه حق سبحانه و تعالى از او راضى و خشنود باشد در رساله كه بمن نوشته بود اين را ذكر كرده بود كه باكى نيست

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 387

نماز كردن در مو و كرك هر حيوانى كه گوشت آن را توان خورد و اگر پشم و مو و كرك و پوست حيوانى باشد كه گوشت آن را نتوان خورد و حرام باشد و خواهى كه نماز كنى آن جامه را بكن و نماز كن مثل سنجاب و سمّور يا فنك و فنك حيوانيست كه پوست آن بسيار نفيس

مى باشد و بالطبع از جهت مزاجهاى حارّه و بارده هر دو مناسب است و حقيقتش ظاهر نيست و از بعضى تجار شنيدم كه قاقم است و عبارت فقه رضوى صلوات اللَّه عليه اينست كه بدان رحمك اللَّه كه هر چه از زمين روييده است باكى نيست پوشيدن آن و نماز كردن در آن مثل علف و برگ و هر چه گوشت آن حلال باشد در پوست آن نماز مى توان كرد اگر آن حيوان را ذبح كرده باشند و بسم اللَّه گفته باشند و هم چنين در پشم آن و مو و كرك و پر و استخوان آن نماز مى توان كردن خواه از زنده و خواه از مرده كنده باشند اگر حلال گوشت باشد باكى نيست و جايز نيست نماز كردن در پوست حيوانى كه گوشت او حرام باشد مثل سنجاب و فنك و سمّور و حواصل و در موضعى ديگر قريب به عبارت متن است.

(و قد روى فى ذلك رخص و إيّاك ان تصلّى فى ثعلب و لا فى الثّوب الّذى يليه من تحته و فوقه) و اين عبارت فقه رضويست و بتحقيق كه از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم روايات وارد شده است در سمور و سنجاب و فنك پس اگر كسى در حالت ضرورت يا مطلقا در آن نماز كند صحيح است و اولى تركست و زنهار كه نماز مكن در پوستينى كه از پوست روباه باشد و هم چنين نماز مكن در جامه كه در زير آن پوشيده باشى يا بالاى آن كه مبادا موى روباه به آن جامه چسبيده باشد و ديده نشود.

بدان كه احاديث صحيحه و كالصحيحه وارد شده است

در نهى از پوشيدن پوست و وبر و موى حيواناتى كه گوشت آنها را نخورند و در خصوص

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 388

سنجاب و سمور و فنك و روباه و خرگوش احاديث صحيحه و كالصحيحه وارد شده است بر جواز و اكثر علما حمل كرده اند اين اخبار را بر تقيه و جمعى حمل كرده اند اخبار نهى را بر كراهت و اين اظهر است در جميع و ليكن احتياط در دين مقتضى آنست كه نماز در اينها نكند و مكروهست نماز كردن در جامه كه در زير اينها يا بالاى اينها پوشيده باشند خصوصا روباه و خرگوش و اللَّه تعالى يعلم.

[نماز در پوست خز]

(و قد روى عن سليمان بن جعفر الجعفرىّ انّه قال رأيت الرّضا صلوات اللَّه عليه يصلّى فى جبّة خزّ) و به اسناد صحيح و حسن كالصحيح منقولست كه سليمان گفت ديدم حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه را كه نماز مى كردند در جبّه خز و چون مدار عرب بر جامه فراخ بوده است در زمستان جامه پنبه دار تنگ مى پوشيده اند از جهت رفع سرما و كاه بوده است كه پوستين تنگ مانند كاتبى مى پوشيده اند و چنين جامه را جبه مى ناميده اند و اكثر اوقات از كرك خز جامها مى بافته اند و به قيمتهاى اعلا مى فروخته اند و آن چه الحال مشهور است كه خزّ است بعضى از علما گفته اند كه اين خز نيست و بسيار مستبعد است كه حيوانى با آن كثرت بالكليّه بر طرف شود و ظاهر آنست كه نماز در آن توان كرد حتى در پوست آن و احاديث صحيحه در جواز صلاة در آن وارد شده است بشرط آن كه مغشوش نباشد به وبر روباه و خرگوش

زيرا كه چون جامه بسيار از آن مى بافته اند بسيار بوده است كه كرك روباه و خرگوش را با كرك خز مخلوط مى ساخته اند.

و در حديث صحيح از عبد الرحمن بن حجاج منقولست كه گفت در خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بودم كه شخصى از آن حضرت سؤال كرد از پوست خز حضرت فرمودند كه باكى نيست آن مرد

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 389

گفت فداى تو گردم اين خز در بلاد ما مى باشد و سگ آبى است كه از آب بيرون مى آيد حضرت فرمودند كه اگر از آب بيرون آيد زنده مى ماند آن مرد گفت نه حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و مرويست از عبد اللَّه بن ابى يعفور كه من نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بودم كه داخل شد بر آن حضرت شخصى از خز فروشان و عرض نمود كه فداى تو گردم چه مى فرماييد در نماز در خز حضرت فرمودند كه باكى نيست نماز مى توان كرد آن مرد گفت فداى تو گردم مرده است و پوست ميته را نماز نمى توان كرد و اين كار من است و خوب مطلعم بر احوال آن حضرت فرمودند كه احوال آن را من بهتر مى دانم آن مرد گفت اين كار منست و هيچ كس بهتر از من نمى داند حضرت تبسّم فرمودند و فرمودند كه تو مى گويى كه اين حيوانى است كه از آب بيرون مى آيد يا در آب آن را صيد مى كنند و چون از آب جدا مى شود مى ميرد آن مرد گفت چنين است فداى تو گردم پس حضرت فرمودند كه ديگر مى گويى كه اين حيوانيست كه چهار دست و پا دارد و حكم ماهى

ندارد كه ذكاتش بيرون آوردن از آب باشد آن مرد گفت آرى و اللَّه چنين بخاطر مى رسد حضرت فرمودند كه چنانكه حق سبحانه و تعالى ماهى را حلال كرده است و كشتن آن را باين نحو مقرر ساخته است كه او را از آب بيرون آورند هم چنين خز را نيز مقرر فرموده است كه ذكات آن بيرون آمدن يا بيرون آوردن از آب باشد و حلال باشد نماز كردن در پوست و موى او.

و منقولست در صحيح از سعد بن سعد كه از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از پوست خز حضرت فرمودند كه ما خز مى پوشيم و اشاره فرمودند به خزى كه پوشيده بودند عرض نمودم كه فداى تو گردم آن چه شما پوشيده ايد كركست و بنده از پوست آن سؤال مى كنم حضرت فرمودند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 390

هر گاه كرك حلال باشد پوست آن نيز حلال خواهد بود.

و در حديث صحيح از بزنطى منقولست از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه جبّه خزى به پنجاه مثقال طلا مى خريدند و مى پوشيدند و رداى خزّى را به پنجاه مثقال طلا مى خريدند و در زمستان مى پوشيدند و در بهار مى فروختند و بهاى آن را تصدق مى فرمودند و اين آيه را تلاوت مى فرمودند كه ترجمه اش اين است كه بگو يا محمد كه حرام كرده است زينت حق سبحانه و تعالى را كه از جهت بندگان خود آفريده است و كه حرام كرده است خوردنيهاى خوب را بگو كه اينها همه را از جهت مؤمنان آفريده ام در دنيا و در آخرت خالص از جهت ايشان

خواهد بود.

و در صحيح از حلبى منقولست كه گفت از آن حضرت يعنى امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از پوشيدن خز حضرت فرمودند كه باكى نيست بتحقيق كه حضرت سيّد السّاجدين صلوات اللَّه عليه در زمستان بالا پوش خز مى پوشيدند و چون تابستان مى شد مى فروختند و ثمن آن را تصدق مى فرمودند و مى فرمودند كه مرا شرم مى آيد كه بهاى جامه را بخورم كه عبادت الهى در آن جامه كرده باشم و از اين باب احاديث صحيحه بسيار است كه دلالت مى كند بر آن كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم خز مى پوشيدند و در آن جامه نماز مى كرده اند.

(و روى علىّ بن مهزيار قال رأيت ابا جعفر الثّانى صلوات اللَّه عليه يصلّى الفريضة و غيرها فى جبّة خزّ طاروىّ و كسانى جبّة خزّ و ذكر انّه لبسها على بدنه و صلّى فيها و أمرني بالصّلاة فيها) و به اسانيد صحيحه منقول است از على كه گفت حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه را ديدم كه نماز واجب و سنت را در جبّه خز يمنى مى كردند و جبه خزى را بمن

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 391

خلعت دادند و فرمودند كه اين را پوشيده ام كه به بدن من رسيده است و نماز در اين جبّه كرده ام و مرا نيز أمر فرمودند كه در آن جبّه نماز كنم.

(و روى عن يحيى بن ابى عمران انّه قال كتبت إلى ابى جعفر الثّانى صلوات اللَّه عليه فى السّنجاب و الفنك و الخزّ و قلت جعلت فداك احبّ ان لا تجيبنى بالتّقيّة فى ذلك فكتب صلوات اللَّه عليه بخطّه إليّ صلّ فيها) و كالصحيح منقولست از يحيى كه گفت

عريضه نوشتم به خدمت حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه در نماز كردن در سنجاب و فنك و خزّ و عرض نمودم كه فداى تو گردم مى خواهم كه آن چه حق است بيان فرمائى و جواب از روى تقيه نفرمايى حضرت بخط مبارك خود نوشتند كه در اينها نماز كن و اين حديث يكى از اخبار رخصت است كه سابقا گفت و اخبار جواز نماز در خز متواتر است و در شعر و وبر آن خلافى نيست در ميان اصحاب ما رضى اللَّه عنهم و اخبار جواز نماز در سنجاب و فنك نيز بسيار است.

از آن جمله در حديث صحيح از ابو على بن راشد كه از جمله وكلاء حضراتست منقولست كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه كه چه مى فرماييد در اين پوستينها در كدام يك نماز مى توان كرد حضرت فرمودند كه كدام پوستين را مى گويى عرض نمودم كه پوستين فنك و سنجاب و سمّور را مى گويم حضرت فرمودند كه در فنك و سنجاب نماز بكن و اما در سمور نماز مكن عرض نمودم كه در پوست روباه نماز مى توان كرد حضرت فرمودند كه نه و ليكن مى توان پوشيدن آن را در غير نماز عرض نمودم كه نماز كنم در جامه كه در زير يا بالاى آن پوشيده باشم فرمودند كه نه و در احاديث قويه وارد شده است كه در سنجاب نماز مى توان كرد زيرا كه گوشت نمى خورد و حضرت سيد المرسلين نهى از نماز كردن در پوست سباع فرموده اند و سبع

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 392

حيوانيست كه گوشت خورد.

و در حديث صحيح از ريان منقولست كه

سؤال كردم از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما از پوشيدن پوستين سمور و سنجاب و حواصل و امثال اينها و از كمربند و ساغرى كه غالبا ميته است و كمربند غالبا چرم ميته است و از جامه كه كج را بعوض پنبه در آن كرده باشند و از موزه ها از انواع پوستها حضرت فرمودند كه باكى نيست در همه اينها مگر روباه بنا بر اين اكثر علما جايز مى دانند نماز را در سنجاب و احوط ترك است.

(و روى عن داود الصّرمىّ انّه قال سال رجل ابا الحسن الثّالث صلوات اللَّه عليه عن الصّلاة فى الخزّ يغشّ بوبر الأرانب فكتب يجوز ذلك) و مرويست كالصحيح از داود كه گفت سؤال كردم از حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليه از نماز در خزّى كه مخلوط مى سازند آن را به گرك خرگوش حضرت نوشتند كه نماز مى توان كرد و مثل اين خبر خبر ديگر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه وارد شده است.

(و هذه رخصة الاخذ بها مأجور و رادّها ما ثوم و الاصل ما ذكره ابى رحمه اللَّه فى رسالته إليّ و صلّ فى الخزّ ما لم يكن مغشوشا بوبر الارانب) صدوق مى گويد كه آن چه در اين حديث وارد شده است كه جايز است نماز در خز مغشوش بر سبيل رخصت وارد شده است كه در حال اضطرار مى توان پوشيدن يا مطلقا كه نهى محمول بر كراهت باشد واصل معمول به آن چيزيست كه پدرم كه حق سبحانه و تعالى او را رحمت كناد در رساله بمن نوشته بود كه نماز كن در خز ما دام كه مخلوط نباشد كرك

آن با كرك خرگوش و محتمل است كه حديث جواز را حمل كنيم بر صورتى كه علم نداشته باشد و اخبار نهى محمول باشد بر صورت علم مثل دو حديث مرسل از

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 393

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه باكى نيست نماز كردن در خز خالص و اما خزى را كه مخلوط ساخته باشند به گرك خرگوش و غير آن از و بر ما لا يؤكل لحمه پس در آن نماز مكن و عبارت رساله عبارت فقه رضويست چنانكه اكثر عبارات آن رساله عبارت فقه رضويست چنانكه سابقا مذكور شد و عمده توقف مصنف آنست كه جزم داشته است در آن كه فقه رضوى از آن حضرتست صلوات اللَّه عليه و ليكن حديث صريح در حرمت نيست شايد مكروه باشد و محتمل است كه احاديث جواز را حمل كنيم بر مثل كلاه و بند زير جامه و چيزهائى كه ستر عورت به آن نتوان كرد به تنهايى چنانكه گذشت در حديث محمد بن عبد الجبار و حمل بر كراهت اظهر است در جميع.

چنانكه در حديث صحيح از حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه گفت از آن حضرت سؤال كردم از پوستين سمور و سنجاب و روباه و امثال آن حضرت فرمودند كه باكى نيست نماز كردن در اينها و در حديث صحيح از علىّ بن يقطين منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما از پوشيدن پوستين سمور و فنك و روباه و ساير پوستها حضرت فرمودند كه باكى نيست و در اين حديث نماز مذكور نشده

است اگر چه اطلاق خبر شامل وقت نماز هست.

و در صحيحه محمد بن مسلم مرويست كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه آيا نماز مى توان كرد در پوست روباه حضرت فرمودند كه من دوست نمى دارم كه نماز كنم در آن.

و در صحيح از محمد بن ابراهيم منقولست كه گفت عرضه نوشتم به خدمت آن حضرت صلوات اللَّه عليه و احتمال دارد كه آن حضرت امام حسن

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 394

عسكرى باشد يا صاحب الامر صلوات اللَّه عليهما چون از جمله وكلاء حضرت صاحب الزمانست و سؤال كردم از نماز كردن در پوست خرگوش حضرت نوشتند در فرمان همايون كه مكروهست اگر چه گاه هست كه مكروه را بر حرام اطلاق مى كنند و ليكن ظاهرش كراهت است به اعتبار اخبار ديگر.

و در حديث صحيح از جميل منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از نماز كردن در پوست روباه حضرت فرمودند كه اگر آن را تذكيه كرده باشند باكى نيست و در حديث حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه از آن حضرت سؤال كردند كه آيا نماز مى توان كرد در لحاف يا پوستين زنان كه از پوست روباه باشند حضرت فرمودند كه اگر تذكيه كرده باشند خوبست و هم چنين در كالصحيح ديگر و به ازاء اين اخبار در نهى اخبار وارد شده است و ليكن اين اخبار اصح و اكثر است و آنها اشهرند در عمل اصحاب به آن ها چون اكثر عمل به آن ها كرده اند و اينها را حمل بر تقيه كرده اند و ظاهرا اگر كسى عمل كند

به اين ها نيز جايز است هر چند موافق عامه باشند چون موافق خاصه نيز هستند و احتياط در دين تركست اگر چه يك مو باشد و اللَّه تعالى يعلم.

[نماز مكن در حرير محض ]

(و قال فيها و لا تصلّ فى ديباج و لا حرير و لا وشى و لا فى شى ء من ابريسم محض الّا ان يكون ثوبا سداه ابريسم و لحمته قطن او كتان) و پدرم در رساله ذكر كرده است و عبارت فقه رضويست كه حضرت صلوات اللَّه عليه فرموداند كه نماز مكن در ديبا كه نوعى است از حرير محض غالبا و معنى آن آنست كه منقش و ملوّن باشد اگر چه غير حرير باشد و نه در جامه حرير محض و نه در جامه منقّش به بسمه و گلى و امثال آن و اغلب آن بوده است كه جامه حرير را منقش مى كرده اند و اگر شامل غير حرير باشد كه طلا

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 395

بر او نقش كرده باشند يا صورت انسان يا اعم در بعضى حرام خواهد بود و در بعضى مكروه چنانكه گذشت و اگر صورت اشجار باشد كراهتش كمتر خواهد بود و نماز مكن در چيزى از ابريشم محض مگر آن كه تارش ابريشم باشد و پودش پنبه باشد يا كتان و در فقه رضوى أو صوف يا پشم و ظاهرا هر سه بر سبيل مثال است پس اگر خليطه نقره باشد خوب خواهد بود.

و در حديث ديگر خز را فرموده اند بدان كه جمعى از اصحاب نقل اجماع مسلمانان كرده اند در حرمت پوشش حرير محض مردان را و هم چنين در حرمت نماز كردن در آن و اخبار از طرق خاصه و

عامه بر اين مضمون بسيار وارد شده است.

از آن جمله در حديث صحيح بدو سند از محمد بن عبد الجبار منقولست كه گفت عرضه نوشتم به خدمت امام حسن عسكرى صلوات اللَّه عليه و عرض نمودم كه آيا نماز مى توان كرد در كلاه حرير محض يا كلاه ديبا فرمان همايون آن حضرت آمد كه حلال نيست نماز در حرير محض.

و در صحيحه ديگر پرسيدم كه آيا نماز مى توان كرد در بند زير جامه حرير حضرت نوشتند كه حلال نيست نماز در حرير محض.

و در حديث صحيح منقولست از اسماعيل بن سعد كه گفت از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از نماز كردن در پوست درندگان حضرت فرمودند كه در آنها نماز مكن ديگر پرسيدم كه آيا مرد نماز مى تواند كرد در جامه ابريشمينه حضرت فرمودند كه نه.

و در حديث كالصحيح منقولست از ابو الحارث كه گفت سؤال كردم از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه آيا مرد نماز مى تواند كرد در جامه ابريشمينه حضرت فرمودند كه نه و أمّا آن چه وارد است در خبر صحيح از

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 396

محمد بن اسماعيل كه گفت سؤال كردم از حضرت ابى الحسن امام رضا صلوات اللَّه عليه از نماز كردن در جامه ديبا حضرت فرمودند كه اگر صورت نداشته باشد باكى نيست و ظاهرا مراد از ديبا جامه منقش باشد مثل وشى و لازم نيست كه حرير محض باشد خصوصا هر گاه راوى فاضلى باشد مانند ابن بزيع كه ظاهرش آنست كه سؤال او از ديبا به اعتبار منقش بودن باشد و اكثر حمل كرده اند بر حالت حرب يا ضرورت و سندش

آورده اند حديث موثق كالصحيحه سماعه را كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از پوشيدن حرير و ديبا پس حضرت فرمودند كه اما در حرب باكى نيست هر چند صورت داشته باشد فتامّل فيه و احاديث در اين باب گذشت.

(و كتب ابراهيم ابن مهزيار إلى ابى محمّد الحسن صلوات اللَّه عليه يساله عن الصّلاة فى القرمز و ان اصحابنا يتوقّفون عن الصّلاة فيه فكتب لا باس به مطلق و الحمد للَّه قال مصنّف هذا الكتاب رحمه اللَّه و ذلك اذا لم يكن القرمز من ابريسم محض و الّذى نهى عنه هو ما كان من ابريسم محض و كتب اليه فى الرّجل يجعل فى جبّته بدل القطن قزّا هل يصلّى فيه فكتب نعم لا باس به يعنى به قزّ المعز لا قزّ الابريسم) و بسند صحيح منقولست از ابراهيم بن مهزيار و جزو آخر را كلينى ذكر كرده است از محمد بن ابراهيم كه ابن مهزيار باشد و هم چنين شيخ و جزو اول را شيخ از على بن مهزيار ذكر كرده است و بسيار بعيد است چون مذكور نيست در رجال و نديده ام روايت على را از ابى محمد صلوات اللَّه عليه و على أيّ حال حديث صحيح است كه عرض نمود به خدمت حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللَّه عليه و سؤال نمود از نماز كردن در جامه سرخ قرمزى و عرض نمود كه علماى ما توقّف دارند در نماز كردن در آن و ظاهرش آنست كه به ايشان

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 397

خبرى رسيده باشد كه نماز در آن نكنند فرمان حضرت رسيد كه باكى نيست مباح است و

الحمد للَّه كه حق سبحانه و تعالى كار را دشوار نكرده است يا حمدى باشد تيمنا و تبركا صدوق مى گويد كه آن كه نماز در آن توان كرد در صورتيست جامه ابريشم محض نباشد و نهيى كه به مشايخ رسيده است در صورتيست كه ابريشم محض باشد و محتمل است كه خبر نهى را صدوق ديده باشد ديگر در عريضه عرض نموده بود كه اگر مردى در جامه پنبه دار بعوض پنبه كج را مانند پنبه در جامه گذارد آيا در آن جامه نماز مى توان كرد حضرت فرمودند كه باكى نيست صدوق مى گويد كه مراد از اين كج پيله بز است نه پيله ابريشم يعنى مى بايد كه مراد حضرت اين باشد اما تاويل اول صدوق ضرور نبود زيرا كه جامه قرمزى خصوصيتى به ابريشم ندارد و چون احاديث بسيار وارد شده است كه جامه سرخ تيره مكروهست يا منهى عنه و مشايخ نمى دانسته اند كه نهى كراهتست يا حرمت توقف داشتند از جواب حضرت ظاهر شد كه مراد از آن نهى كراهتست نه حرمت و اما تاويل ثانى بسيار بعيد است و ضرور نيست زيرا كه ظاهر نيست كه حكم كج ابريشم داشته باشد.

اگر چه در حديث ضعيف از عباس بن موسى منقولست كه گفت از پدرم پرسيدم از ابريشم و كج فرمودند كه هر دو يكسانند زيرا كه ضعف حديث مانع است از آن كه به آن استدلال توان كرد و بر تقدير تسليم ظاهر نيست كه هر گاه ابريشم بعوض پنبه در جامه باشد جايز نباشد.

با آن كه اخبار صحيحه وارد شده است بر جواز بدون معارضى بحسب ظاهر و اگر لا يحلّ الصلاة فى

حرير محض عام باشد ممكن است كه مخصّص شود باين اخبار اما اوّل به درستى كه اخبار بسيار حسن كالصحيح و موثق كالصحيح وارد

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 398

شده است از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم كه حق سبحانه و تعالى دشمن مى دارد جامه را كه اين كس را مشهور سازد ميان مردم و بنا بر مذهب اكثر علما خلاف مروت است و منافات با عدالت دارد و قرمزى از آن بابست و احاديث بسيار وارد شده است قريب به تواتر كه دلالت مى كند بر كراهت جامه سرخ خصوصا تيره.

و در حديث موثق كالصحيح از حماد بن عثمان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه مكروهست نماز در جامه نارنجى سير كه از گل كافشه رنگ كرده باشند و در حديث كالصحيح ديگر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه مكروه است نماز در جامه گلى كه زعفران بخور او داده باشند تا خوب سرخ تيره شده باشد.

و در حديث كالصحيح ديگر به همين عبارتست و آن چه نهى واقع شده است از پوشيدن جامه سرخ بسيار است و محمولست بر كراهت و اما ثانى پس بتحقيق كه غير از اين حديث حديث صحيح ريان بن صلت بر جواز آن دارد شده است و اندكى بيشتر گذشت و ديگر روايت كرده اند كلينى و شيخ در صحيح از حسين بن سعيد كه گفت خواندم كتابتى را كه نوشته بود محمد بن ابراهيم به خدمت حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما و سؤال كرده بود از نماز كردن در جامه كه بعوض پنبه كج كرده باشند آيا جايز است

يا صحيح است آن نماز پس حضرت در جواب او نوشتند و من خواندم جواب حضرت را كه باكى نيست در نماز كردن در آن و از اين خبر ظاهر مى شود كه خبر مصنف غير اين خبر است و ليكن در سؤال و جواب مشترك بوده اند و ازين باب بسيار است و ممكن است كه حمل كنند اين ثوب را بر ثوبى كه نماز در

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 399

آن تمام نشود مثل كلاه.

چنانكه مرويست از حلبى به سندى كه در آن سند احمد بن هلال است از ابن ابى عمير و مظنون آنست كه موسى بن الحسن با احمد شريكست اگر چه اكثر نسخ بلفظ عن است اما شيخ قريب به آن و احمد بن هلال نقل كرده است و بنا بر اين حديث صحيح است و بنا بر لفظ عن چون روايت احمد از ابن ابى عمير است ضرر ندارد زيرا كه اكثر علما عمل كرده اند حديث احمد را از حسن بن محبوب و از ابن ابى عمير و ظاهرا سببش اين بوده است كه اين هر دو كتاب نزد ايشان بوده است و چون مقابله كرده بودند موافق بوده است با آن كه در وقتى كه حال او خوب بود حديث از او نقل كرده بودند و بعد از آن كه غالى شد ديگر كسى از او روايت نكرد و آن چه سابقا از او روايت كرده بودند به آن عمل مى نمودند.

و حلبى روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آن حضرت فرمودند كه هر چه به آن ستر عورتين نتوان كرد نماز در آن مى توان كرد مثل

بند زير جامه ابريشمين و كلاه و موزه و بند زير جامه نماز در اينها مى توان كرد و اگر چه حرير محض باشد و مراد از موزه در اينجا چاقشور است هر چند ظاهر دو خبر محمد بن عبد الجبار عدم جواز نماز است حمل مى توان كرد آن را بر كراهت يا اعم از كراهت و حرمت كه در ما يتمّ الصلاة حرام باشد و در ما لا يتمّ الصّلاة مكروه باشد چنانكه اصحاب باين قائلند و در فقه رضوى استثنا شده است ما لا يتمّ الصّلاة كه ستر عورتين به آن نتوان كرد.

و در صحيح از صفوان از عيص از ابو داود منقولست كه گفت داخل شدم بر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و قباى خزى پوشيده بودم كه آستر آن نيز خز بود و طيلسان كه بمنزله ياپونچى مى بوده است از خزى بود بلند

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 400

قيمت پس عرض نمودم كه اين جامه كه پوشيده ام از پوشيدنش كراهت دارم حضرت فرمودند كه از كدام جامه كارهى عرض نمودم كه از طيلسان فرمودند كه چرا گفتم خز است فرمودند كه خز چه بدى دارد گفتم تارش ابريشم است حضرت فرمودند كه كراهت ندارد كه تارش ابريشم باشد و نه تكمه و نه علمش آن بد است كه محض ابريشم باشد مردان را و كراهت ندارد زنان را.

و در موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه در جامه كه در آن ابريشم باشد اگر غير ابريشم با آن باشد باكى نيست.

(و قد وردت الاخبار بالنّهي عن لبس الحرير و الدّيباج و الابريسم المحض و الصّلاة فيه للرّجال و وردت

الرّخصة فى لبس ذلك للنساء و لم ترد بجواز صلاتهنّ فيه فالنّهى عن الصّلاة فى الإبريسم المحض على العموم للرّجال و النّساء حتّى يخصّهنّ خبر بالإطلاق لهنّ فى الصّلاة فيه كما خصّهنّ بلبسه) و بتحقيق كه اخبار وارد شده است در نهى از پوشيدن جامه حرير و ديبا و ابريشم محض و از نماز كردن در حرير مردان را و احاديث وارد شده است كه جايز است زنان را پوشيدن حرير و اخبار وارد نشده است به آن كه جايز است ايشان را نماز كردن در حرير محض پس اخبار نهى از نماز در ابريشمينه محض بر عموم خود باقى است مردان و زنان را تا خبرى برسد كه هم چنان كه ايشان را جايز است پوشيدن جايز است نماز كردن اين نحو استدلال نه داب صدوقست بلكه داب مجتهدين است كه به آرا و ظنون عمل مى كنند و امثال اين دلايل معارض است به دلايل مثل آن مثلا در اينجا مى گوييم كه اصل در اشيا اباحت است حتى در عبادات چنانكه خواهد آمد كه هر چيزى جايز است تا نهى بخصوص آن بما برسد مع هذا تجويز پوشيدن حرير شده است زنان را در همه احوال و از جمله احوال حال صلاة است

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 401

و نهيى بخصوص نماز نشده است پس جايز باشد بلى ممكن است كه تصحيح كلام صدوق باين عنوان كنيم كه عام در افراد خود حجت است و الا هيچ حكمى از قرآن و احاديث ظاهر نشود و نكرده در سياق نفى مفيد عموم است.

و در حديث صحيح وارد شده است كه- لا صلاة فى حرير محض- و اين

حكم شامل مردان و زنان هست اگر چه اين نحو استنباط نيز از دأب اخباريين نيست و در هر مقدمه منعها هست و از آن جمله چون سؤال از كلاه شده است و كلاه لباس مردانست ظاهرش آنست كه حكم مخصوص مردان باشد ديگر آن كه در مثل اين عبارت كه- لا صلاة لجار المسجد الا فى المسجد و لا صلاة الا بفاتحة الكتاب- خلافست و شك نيست كه گاهى كاملة مراد است و گاهى صحيحة چنانكه در عبارت اوّل اول مراد است و در عبارت دويم دويم و در اين عبارت ممكن است كه مراد اعم از هر دو باشد به آن كه در ما لا يتم الصّلاة نسبت به مرد و نسبت بزن مطلقا كاملة مراد باشد و نسبت به مرد در ما يتم الصّلاة صحيحة مراد باشد تا جمع شود ميان اخبار.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه زنان حرير محض و ديبا مى توانند پوشيد مگر در حال احرام و در موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه سزاوار نيست زن را كه حرير محض به پوشد در حال احرام و اما در سرما و گرما جايز است پس چون حالت احرام را استثنا فرمودند مى بايد كه در هر حالتى غير از حال احرام جايز باشد و خواهد آمد احاديث بسيار در احرام كه مشعر است باين معنى و صدوق در حديث كالصحيح از جابر روايت كرده است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه هفتاد و سه چيز از خصايص زنان است و از آن جمله

حضرت فرمودند كه جايز است زن را كه ديبا و حرير به پوشد در غير نماز و احرام

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 402

و حرامست بر مردان پوشيدن حرير مگر در جهاد و جايز است كه زن انگشترى طلا به پوشد و با آن نماز كند و بر مردان حرامست هر دو.

و حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه يا على انگشترى طلا در دست مكن كه آن زينت تست در بهشت و حرير مپوش كه آن پوشش تست در بهشت و اين حديث اگر چه اشعارى دارد بعدم جواز نماز زن در حرير و ليكن بحسب مفهوم دلالت دارد و آن ضعيف است آن چه ممكن بود گفتن آن از طرفين مذكور شد پس احوط آنست كه زنان نماز در حرير محض نكنند اگر چه اظهر جواز است از جهت حرج و اللَّه تعالى يعلم.

(و لم يطلق للرّجال لبس الحرير و الدّيباج الّا فى الحرب فلا باس به و ان كان فيه تماثيل روى ذلك سماعة بن مهران عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه) و جايز نيست مردان را پوشيدن جامه حرير و ديبا مگر در حرب كه باكى نيست اگر چه صورت داشته باشد و اين معنى را روايت كرده است سماعه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و سابقا ذكر كرد كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله تجويز پوشيدن حرير نفرمودند مگر عبد الرحمن بن عوف را و در اينجا تخصيص به حرب داد ممكن است كه هر دو باشد يا حمل كنيم سابق را بر آن كه رخصت مخصوص او و زبير بود و

اين حكم عامست و در حالت ضرورت نيز جايز است چنانكه آيه و اخبار دلالت بر آن مى كنند و اگر غير از جامه حرير نداشته باشد اظهر آنست كه برهنه نماز مى كند مگر در حالت ضرورت.

(و روى يوسف بن محمّد بن ابراهيم عنه صلوات اللَّه عليه انّه قال لا باس بالثّوب ان يكون سداه و زرّه و علمه حريرا و انّما يكره الحرير المبهم للرّجال) و بسند صحيح از صفوان منقولست از يوسف بن

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 403

ابراهيم و لفظ ابن محمد در هيچ كتابى از كتب حديث و كتب رجال نيست و ظاهرا از قلم نساخ زياد شده است چون در فهرست صدوق نيز نيست و چون صفوان از اهل إجماع است جهالت يوسف ضرر ندارد و او روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه باكى نيست كه جامه تارش و تكمه اش و علمش حرير محض باشد و مكروه يعنى حرام نيست مگر حرير خالص از جهت مردان و ظاهرا علم اعم است از سجاف و آن چه در اصل جامه بافته مى شود كه حرير محض مى شود بعضى از جامه و لفظ تكمه دلالت مى كند بر آن كه ما لا يتم الصّلاة اگر حرير محض باشد ضرر نداشته باشد اگر چه فرقى هست ميان آن كه متصل به جامه باشد يا جدا باشد مانند بند زير جامه و بند چاقشور چون آن چه متّصل است از قبيل تار و پود مى شود و يا مانند ابريشمى كه جامه را به آن مى دوزند و دلالت مى كند اين حديث بر آن كه لازم نيست كه اكثرش يا نصفش حرير محض

نباشد چنانكه بعضى از عامه به آن قايل شده اند.

و هم چنين حديث صحيح بزنطى كه گفت شخصى از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه سؤال كرد از جامه كه از كج و پنبه بافته باشند و كج يا ابريشم زياد از نصف باشد آيا در آن نماز مى توان كرد حضرت فرمودند كه باكى نيست حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه چند جبه چنين داشتند دلالت مى كند بر آن كه نصف در كار نيست پس احاديثى كه واقع شده است كه اگر يكى از تار يا پود خليط باشد ضرر ندارد بر سبيل مثال خواهد بود با آن كه عمده آنست كه اكثر اخبار نهى حرير محض يا خالص يا مبهم است بمعنى خالص پس اگر حرير محضش نگويند كافى خواهد بود و اكثر علما گفته اند كه مى بايد اقلا خليط عشر باشد و نديدم حديث عشر را و ظاهر آنست كه اگر نصف عشر نيز خليط باشد و آن را حرير محض نگويند كافى باشد بلى مى بايد كه قدرى نباشد

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 404

خليط كه مستهلك باشد كه اصلا محسوس نشود چون حقيقت عرفى را مقدّم مى دارند بر لغوى و علما ذكر كرده اند كه همين كافى نيست كه جامه حرير را از ريسمان بدوزند و شكى نيست در آن كه اگر عشر خليط باشد احوط است و اگر يكى از تار و پود خليط باشد چنانكه در حديث كالصحيح عبيد بن زراره از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت فرمودند كه باكى نيست در جامه حرير اگر تار يا پود حرير باشد و ديگرى پنبه يا كتاب باشد.

و در حديث كالصحيح

از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه سؤال كردند از آن حضرت از جامه كه تارش ابريشم باشد و هوا سرد باشد حضرت امر فرمودند كه به پوشد.

و در حديث موثق كالصحيح منقولست از زراره كه گفت شنيدم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه نهى مى فرمودند از پوشش حرير مردان و زنان را مگر حريرى كه مخلوط باشد به آن كه تارش يا پودش خز يا كتان يا پنبه باشد و مكروه نيست مگر حرير محض مردان و زنان را و نهى و كراهتى كه در اين حديثست اعم از حرمت و كراهتست به آن كه در مرد بر سبيل حرمت باشد و در زن بر سبيل كراهت باشد و جمعى اين حديث را مستند صدوق گردانيده اند كه چون اجماعست كه زنان را جايز است پوشيدن حرير پس البته مى بايد مراد از نهى نهى صلاة باشد و صدوق باين استدلال راضى نيست و عمده استدلال صدوق آن بود كه ذكر كرد و جوابش مذكور شد ديگر علما استثنا كرده اند سجاف حرير را بقدر چهار انگشت و در صحاح عامه صريح است و از طريق خاصه مرويست در حديث قوى كالصحيح از جراح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه آن حضرت كراهت

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 405

داشتند از پوشيدن پيراهنى كه سجاف آن ديبا باشد و كراهت داشتند از لباس حرير و جامه منقش و كراهت داشتند از بالش سرخ ميان زين و پالان و مى فرمودند كه بالش شيطان است يعنى شيطان از جهت متكبران اين را مستحسن ساخته است و ظاهر اين خبر منع از سجافست به قرينه

ما بعد و ليكن علما كراهت اول را بمعنى خود گذاشته اند و هم چنين سيم و چهارم را و دويم را بمعنى حرمت حمل كرده اند تا جمع شود ميان اخبار.

(و روى عنه مسمع بن عبد الملك انّه قال لا باس ان ياخذ من ديباج الكعبة فيجعله غلاف مصحف او يجعله مصلّى يصلّى عليه) و مرويست بسند كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه باكى نيست كه ديباى كعبه را اخذ نمايند و كيسه مصحف كنند يا جا نماز كنند و بر آن نماز كنند يعنى اصل نماز كردن خوبست اما مى بايد كه محل جبهه نباشد چنانكه خواهد آمد و اين حديث و صحيحه على بن جعفر دلالت مى كند بر آن كه بر بالاى حرير نماز مى توان كرد و قولى شده است بر عدم جواز و قايلش مجهولست و قولش ضعيف و احاديث جامه كعبه بعضى در كفن ميّت گذشت و بعضى در ابواب حج خواهد آمد و الحال جامه كعبه از حرير ديباست كه منقش است به آية الكرسى و غير آن و ظاهرا در زمان حضرات نيز چنين بوده است.

و در اخبار وارد شده است كه با آن نماز نمى توان كرد و ظاهرا به اعتبار آن كه حرير است حرامست و به اعتبار آن كه منقش است مكروهست و استعمالات ديگر ضرر ندارد و بهتر آنست كه تعظيما للكعبة مهما أمكن تعظيم آن بكنند و نجس نكنند و اگر نجس شود آب كشند و الحال مقرّر است كه باسم ثلثه آن را نجس مى كنند اگر ممكن باشد كه ازاله آن كنند بغير سوختن بهتر است و اگر

لوامع صاحبقرانى، ج 3،

ص: 406

كاغذى بر آن روى نجس بچسبانند دور نيست كه جمع بين الحقين شود و اللَّه تعالى يعلم.

[نماز كردن در جامه چند رنگ ]

(و سال محمّد بن اسماعيل بن بزيع ابا الحسن الرّضا صلوات اللَّه عليه عن الصّلاة فى الثّوب المعلم فكره ما فيه من التّماثيل) و مرويست بسند صحيح از محمد كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از نماز كردن در جامه خط خط كربلائى باف مانند تفصيله يا جامه چند رنگ يا جامه رنگين و همه را معلم مى گويند اگر چه استعمال آن در اوّل اشهر است پس حضرت فرمودند كه اگر در خطها صورت باشد اگر چه صورت درختان باشد مكروهست يا مرا خوش نمى آيد و اين حديث را شيخ در صحيح از ابن بزيع نقل كرده است كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه پرسيدم از جامه ديبا حضرت فرمودند كه اگر صورت ندارد باكى نيست و ظاهرا مراد از ديبا معلم است چنانكه گذشت و ممكن است كه حديث ديگر باشد و چون احاديث متكثره موثقه كالصحيحه وارد شده است از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه سفيد به پوشيد كه جامه سفيد پاكتر و پاكيزه ترين جامهاست و كفن موتاى خود را سفيد كنيد.

و كالصحيح وارد شده است كه جامهاى سفيد به پوشيد كه لباس حضرت سيد المرسلين است و لباس ماست صلوات اللَّه عليهم پس ترك سفيد مكروه است به يك اصطلاح و كراهت در جامهاى رنگين تيره بيشتر است خصوصا در سرخ تيره خصوصا هر گاه براق باشد يا تنگ باشد و اگر عورت بنمايد حرامست و نماز باطل

است و در جامه سياه كراهت بيشتر است و گذشت و اگر جامه معلم مثال داشته باشد كراهتش اشدّ است مگر آن كه صورت را تغيير دهند.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 407

چنانكه در صحيحه محمد بن مسلم مرويست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست صورت در جامه اگر تغيير آن بدهند.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه آن حضرت كراهت داشتند يا مى فرمودند كه مكروه است آن كه شخصى نماز كند با جامه صورت دار و صورت حيوان كراهتش بيشتر است و انسان بيشتر و لا يجوز الصّلاة فى تكّة رأسها من ابريسم و جايز نيست نماز كردن در بند زير جامه كه سرش ابريشم باشد و آن چه در فقه رضوى است باين عنوانست كه نماز نمى توان كرد در بند زير جامه ابريشمين و دور نيست كه لفظ رأسها از نساخ زياده شده باشد و ليكن در موضع ديگر استثنا كرده اند ما لا يتم الصلاة فيه را مانند تكه پس ظاهرش آنست كه مراد از عدم جواز كراهت باشد و در يك مكاتبه محمد بن عبد الجبار كه از حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللَّه عليه سؤال كرده است در عريضه آنست كه آيا نماز مى توان كرد در كلاهى كه بر آن باشد كرك حيوانى كه گوشت آن را نخورند يا بند زير جامه حرير باشد يا بند زير جامه را از كرك خرگوش بافته باشند حضرت در جواب فرمودند كه حلال نيست نماز در حرير محض و اگر كرك پاكيزه باشد يا حيوان آن را كشته باشند نماز در آن حلال

است ان شاء اللَّه و لفظ مشيت از روى تيمّن و تبرّك در مكاتبات نوشته مى شود و ممكن است كه حمل كنند بر كراهت چنانكه اكثر علما كرده اند و مؤيد جواز است احاديث پنبه و ابريشم كه جايز است نماز كردن با آن چه غالب آنست كه نمى توان به آن ستر عورتين كردن بلكه بمنزله چند دستمال است بواسطه آن كه اجزاى آن بهم مربوط نيستند و ليكن احتياط در دين ترك نماز است در بند زير جامه حرير و بنا بر نسخه صدوق ظاهرش آنست كه حرمت يا كراهت وقتى باشد كه كل سر بند ابريشم باشد نه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 408

آن كه الحال متعارفست كه ابريشم بر سر آن مى پيچند كه باز نشود و اگر چه احوط آنست كه بعوض ابريشم ريسمان به پيچند پس بنا بر اين دغدغه مى شود در گل سرخ و زرد كه بر دستار وضع مى كنند از ابريشم.

و شيخ بهاء الدين محمد طاب ثراه مى فرمودند كه مشايخ جبل عامل ما جامه را از ريسمان مى دوزند و ليكن بسيار حرج است و شبيه است اين مبالغه بمبالغه خوارج لعنهم اللَّه كه ايشان مطلقا ابريشم نمى پوشند اگر چه يك رشته از تار و پود ابريشم باشد و مستندند بقول حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه فرمودند كه هذان محرّمان على ذكور أمّتي يعنى ابريشمينه و طلا هر دو حرامند بر مردان امّت من و ليكن چون آن ملاعين دست از متابعت ائمه هدى و ابواب علوم مدينه علم خدا كشيدند خسر الدنيا و الآخرة شدند.

[نماز در سنجاب و حواصلى كه در خوارزم صيد مى كنند]

(و لا باس بالفراء الخوارزميّة و ما يدبغ بأرض الحجاز) و باكى نيست

در نماز كردن در پوستينهاى خوارزمى و در پوستينهائى كه در زمين حجاز دباغى آن مى كنند روايت كرده است شيخ بسند قوى از بشير بن بشار كه گفت سؤال كردم از او يعنى هادى صلوات اللَّه عليه از نماز كردن در فنك و پوستين سنجاب و سمّور و حواصلى كه در بلاد شرك صيد مى كنند يا در بلاد اسلامى مى توانم در آن نماز كردن بدون تقيه حضرت فرمودند كه نماز كن در سنجاب و حواصلى كه در خوارزم صيد مى كنند كه بلاد اسلام است و نماز مكن در پوست روباه و سمور چون متعارف بود در آن زمان مثل حال كه پوستين اين قسم جانوران را از بلاد كفر مى آوردند و مسلمانان مى خريدند و مى فروختند حضرت مى فرمايد كه هر چه را علم داشته باشى كه كفار صيد كرده اند مپوش و همين اجناس را از خوارزم مى آورند از ايشان بگير و محتمل است كه مراد اين باشد كه استعلام كن هر چه از بلاد اسلام آورده باشند به پوش و الا فلا و اين بر

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 409

سبيل استحباب باشد و محتمل است كه در آن زمان اهل خوارزم جمعى كافر باشند و جمعى مسلمان و مسلمانان را رخصت داده باشند كه از آنجا مى توان خريد چون پادشاه مسلمانست بحسب ظاهر و اما آن چه دباغى آن در زمين حجاز مى كنند گذشت كه حضرت سيد السّاجدين صلوات اللَّه فرمودند كه دباغى آن را از برگ درخت خار مى كنند و خوب گرم نمى كند و اهل حجاز ميته را به دباغت پاك نمى دانستند و حضرت مى فرستادند و پوستين عراق را مى بردند و ايشان دباغى پوست را از

فضله سگ مى كرده اند و ميته را به دباغت پاك مى دانسته اند حضرت آن پوستين را از جهت دفع سرما مى پوشيدند و در وقت نماز مى كندند و مى فرمودند كه از اين جهت مى كنم كه اهل كوفه ميته را به دباغت پاك مى دانند.

و از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه نماز مكن در موزه هاى دار شبى زيرا كه دباغى آن را از فضله سگ مى كنند و ظاهرا مكروه باشد و مدار اهل بغداد الحال بر اين است از اين جهت كفشهاى ايشان لطيف است و چون مكرر مى شويند ظاهر آنست كه چيزى از آن نمى ماند و مكروهست كه مبادا مانده باشد و اين معنى ما را يقين نيست كه بر تقديرى كه جايز نباشد استعمال آن در نماز واجب باشد اجتناب از آن مطلقا بلى چون ظن قريب بعلم هست كه استعمال مى كنند پوست مرده را كه دباغى كرده باشند اجتناب خوبست.

و در حديث حسن كالصحيح منقولست از حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه مكروهست نماز كردن در پوستينها مگر در پوستينى كه در زمين حجاز مى سازند يا در پوستينى كه بدانى كه تذكيه آن كرده اند.

و بسند قوى از عبد الرحمن بن الحجاج منقولست كه به خدمت حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 410

امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه من داخل مى شوم در بازار مسلمانان يعنى اين جمعى كه دعوى اسلام مى كنند و بحسب واقع همه كافرند چون قايل به امامت ائمه اثنى عشر نيستند و از ايشان پوستين مى خرم از جهت تجارت و از صاحب پوستين مى پرسم كه آيا اين پوستين مذكى است و حيوانش را

كشته اند و به مرگ خود نمرده است او مى گويد بلى مذكّى است آيا جايز است كه من در وقت فروختن بگويم كه تذكيه اين كرده اند حضرت فرمودند كه نه و ليكن باكى نيست كه بفروشى و به گويى كه آن كسى كه من از او خريده ام گفت كه مذكى است عرض نمودم كه چه چيز سبب اين شده است كه نتوان گفت حضرت فرمودند كه باعث بر اين اينست كه اكثر اهل عراق حلال مى دانند كه در ميته نماز كنند و راى علماى باطل ايشان اينست كه هر گاه ميته را دباغى كنند چنانست كه تذكيه آن كرده اند و به همين اكتفا نكرده اند كه بگويند راى ما اينست بلكه دروغ بر حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله مى بندند كه حضرت چنين فرموده است و سبب اين كذب آنست كه گذشت كه گوسفند يكى از زنان آن حضرت مرده بود و بيرون انداخته بودند حضرت فرمودند كه چرا مى گذاشتند كه بميرد هر گاه گوشت نداشت پوست داشت و غرض حضرت ظاهر بود كه مى بايست تذكيه كنند و پوستش را بر دارند ايشان مى گويند كه غرض حضرت اين بود كه چرا دباغى نكردند كه پاك شود با آن كه در صحاح ايشان هست از آن جمله احمد بن حنبل و ابو داود سجستانى روايت كرده اند از عبد اللَّه بن حكيم كه گفت حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كتابى نوشتند به قبيله جهينه كه من پيش از اين شما را رخصت داده بودم در استعمال ميته و چون اين كتاب به شما رسد من بعد انتفاع منماييد از مرده نه پوستش را و

نه پى پاهاى او را.

و از جابر روايت كرده اند كه گفت حضرت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 411

فرمودند كه از هيچ چيز حيوان مرده انتفاع مجوييد و خود گفته اند كه اين دو روايت حسن است و نيكوست با آن كه ظاهر آيه نيز دلالت مى كند كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ» يعنى حرام شده است بر شما ميته و اكثر اصوليين ايشان نيز ذكر كرده اند كه در امثال اين آيه اقرب مجازات به حقيقت حرمت جميع انتفاعاتست و نزد علماى شيعه جايز است انتفاع از چيزى چند كه حيات در آن حلول نكرده است به اعتبار آن كه آن ميته نيست زيرا كه ميته آنست كه حيات داشته باشد و مرده باشد و عمده احاديث متواتره است نزد شيعه بلكه عامه نيز نقل كرده اند كه مذهب اهل بيت نجاستست و عدم جواز صلاة در آن.

[نماز كردن در پشم حيوانى كه مرده باشد و ماكول اللّحم باشد]

(و لا باس بالصّلاة فى صوف الميتة لأنّ الصّوف ليس فيه روح) و باكى نيست نماز كردن در پشم حيوانى كه مرده باشد و ماكول اللّحم باشد زيرا كه پشم روح در آن نيست و لهذا از چيدن آن حيوان متأثّر نمى شود و اين عبارت حديث صحيح حلبى است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و از تعليل حضرت مفهوم مى شود كه هر چه روح در آن ندميده باشد پاك است و آن ده چيز است كه در حديث صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه ده چيز از حيوان مرده مذكى است و پاكست و آن استخوان و مو و پشم و پر

و شاخ و سم و تخم مرغ هر گاه پوست بالا بسته باشد و پنير مايه و شير و دندانست و در شير خلافست و در احاديث ديگر بدل از شير كرك است و در اين حديث كرك داخل پشم است و احاديث صحيحه و حسنه كالصحيحه و موثقه كالصحيحه در اين باب وارد است بدون معارض و كسى خلاف نكرده است و در باب اطعمه خواهد آمد.

(و سال سماعة بن مهران ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن تقليد

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 412

السّيف فى الصّلاة فيه الغراء و الكيمخت فقال لا باس ما لم تعلم انّه ميته) و در موثق كالصحيح منقولست از سماعه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از انداختن شمشير به گردن و حال آن كه سر يشم دارد كه غالبا از پوست خر مرده مى سازند و ساغرى يا چرم دارد و آن نيز چنين است حضرت فرمودند كه باكى نيست تا علم نداشته باشى به آن كه از ميته است پاكست چون اصل در اشياء طهارتست چنانكه ظاهر عبارتست يا آن كه چون از مسلمان مى گيرى افعال مسلمين محمولست بر صحت چنانكه اكثر علما گفته اند.

و به همين مضمونست موثقة كالصحيح كه از آن حضرت منقولست صلوات اللَّه عليه و در موثق كالصحيح منقولست از اسحاق بن عمار از حضرت امام ابى الحسن موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه فرمودند باكى نيست نماز كردن در پوستين يمنى و در هر چه از پوست باشد كه در زمين مسلمانان بعمل آورده باشند اسحاق عرض نمود كه اگر در آن زمين كفار نيز باشند استعمال آن پوست

مى توان كرد حضرت فرمودند كه هر گاه غالب بر آن زمين مسلمانان باشند باكى نيست يعنى اكثر مسلمانان باشند يا پادشاه مسلمان باشد و اول اظهر است اگر چه جمعى معنى دويم را گفته اند.

و منقولست در صحيح از بزنطى كه گفت سؤال كردم از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه و سلامه عليهما از خفّافى كه بازار مى رود و موزه مى خرد و نمى داند كه آن پوست را تذكيه كرده اند يا نه چه مى فرماييد در نماز كردن در آن با آن كه نمى داند كه مذكّى است يا ميته آيا نماز مى تواند كرد در آن حضرت فرمودند كه بلى من موزه از بازار مى خرم و از جهت من مى دوزند و در آن نماز مى كنم بر شما نيست كه سؤال كنيد بدان كه امثال اين

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 413

اخبار صحيحه بسيار است كه دلالت مى كند بر آن كه در ما لا يتمّ الصّلاة از ميته نماز نمى توان كرد و حكم ساير نجاسات ندارد و احاديث صحيح و كالصحيح بسيار وارد شده است در آن كه ما لا يتمّ الصّلاة فيه يعنى چيزى كه به تنهايى ستر عورتين به آن نتوان كرد مانند موزه و كلاه و بند زير جامه و جوراب اگر نجس باشند نماز با آن مى توان كرد.

و ليكن در موثق كالصحيح منقول است از اسماعيل ابن فضل كه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از لباس پوستها و موزه ها و كفشها و نماز كردن در آنها هر گاه از جائى آورند كه زمين كفار باشد حضرت فرمودند كه در كفش و موزه قصور ندارد و اين حديث

مخالف آن احاديث نيست زيرا كه ظاهر آنست كه از مسلمانان گرفته است و ايشان از بلاد كفار آورده اند در چنين صورتى آن چه در مثل پوستين احتياط مطلوبست در ما لا يتم الصّلاة مطلوب نيست.

و منقولست در قوى از قاسم شمشيرگر كه گفت عرضه نوشتم به خدمت حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه من غلاف شمشير مى سازم از پوستهاى خر مرده و به جامه ام مى رسد نماز در آن جامه مى توانم كرد حضرت در جواب كتابت نوشتند كه جامه جدا از جهت نماز مقرر ساز در وقت نماز اين جامه را بكنى و آن را به پوشى و مدتى بر اين عمل مى كردم و بر من مشكل بود اجتناب كردن عريضه نوشتم به خدمت حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه و عرض نمودم كه به پدرت صلوات اللَّه عليه عريضه نوشتم و چنين جواب فرمودند و بر من بسيار مشكل شده در اين اوقات از پوست خر وحشى مى سازم چون غالب در آنها شكار است و بسم اللَّه مى گويند بخلاف الاغ كه كسى متعارف نيست كه آن را بكشد بلكه مثل اين زمان بوده است كه بعد از مرگ پوست آن را بعمل مى آورده اند

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 414

حضرت در جواب نوشتند كه همه كارهاى خير مشكل است و بر آن صبر مى بايد كرد تا حق سبحانه و تعالى ترا رحمت كند و شيخ ما اين معنى مى فرمودند كه كارها را به صبر گذار تا حق سبحانه و تعالى ترا رحمت كناد چون لفظ كل را بكسر كاف و سكون لام مى خواندند پس اگر از پوست خر وحشى باشد كه تذكيه كرده باشند باكى

نيست و اجتناب نمى بايد كرد و ظاهرا غرض سايل اين است كه غالب اوقات چنين مى باشد حضرت تجويز فرمودند و اجتناب بر سبيل استحباب است و اگر ميته بودن معلوم بوده باشد بعيد است كه تجويز فرمايند چون سبب نجاست عالمى مى شود مگر آن كه در وقت فروختن ذكر كند كه اين غلاف از پوست ميته است و اللَّه تعالى يعلم.

و منقولست در قوى از حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه كه شخصى كتابتى به آن حضرت نوشت و عرض نمود كه چه مى فرماييد در پوستينى كه از بازارها مى خرند حضرت فرمودند كه اگر بايع بگويد كه ميته نيست باكى نيست و احاديث از طرفين بسيار است و جمع بين الاخبار به آنست كه بدون سؤال جايز است خريدن خصوصا در بلاد عامه و اگر ممكن باشد سؤال كردن و خوف ضرر نباشد سؤال بهتر است و ظاهرا سؤال وقتى خوبست كه ندانيم كه او ميته را به دباغت پاك مى داند كه اگر دانيم كه اين اعتقاد دارد عبث است سؤال كردن بلى اگر سؤال از مذهب او بكند از او يا از ديگران پس اگر ظاهر شود كه حنبلى مذهب است از او مى تواند گرفت چون احمد حنبل ميته را به دباغت پاك نمى دانند و بر غير اينها اعتماد نمى توان كرد و اگر چه حنبلى از ديگران مى خرد اما از بابت شيعه است كه ميته را به دباغت پاك نمى دانند و ليكن از جمعى مى خرند كه ايشان پاك مى دانند پس اگر ممكن باشد كه از شيعه بخرد بهتر است و الّا از حنبلى بگيرد و اگر سؤال نكند جايز است و استعمال مى تواند

كرد چنانكه در

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 415

روايات سابقه مذكور شد.

و در قوى منقولست از حسن بن جهم كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه من به بازار مى روم و موزه مى خرم و نمى دانم كه مذكى است يا نه حضرت فرمودند كه با آن نماز كن عرض نمودم كه كفش نيز چنين است فرمودند كه بلى چنين است عرض نمودم كه خاطرم جمع نمى شود فرمودند كه حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه مى پوشيدند و با آن نماز مى كردند نمى خواهى كه متابعت آن حضرت كنى.

و در حديث صحيح منقولست از ابراهيم بن مهزيار كه به خدمت حضرت صاحب الامر عريضه نوشتم و سؤال كردم از نماز در سر موزه و سر موزه از جهت من آورده بودند به خدمت حضرت فرستادم كه نماز در اين مى توان كرد حضرت فرمودند كه بلى نماز در اين مى تواند كرد و ظاهرا غرض از فرستادن اين بوده كه مشايخ مى گفته اند كه نماز نمى توان كرد در چيزى كه پشت پا را به پوشاند و ساق نداشته باشد و غالب اوقات سر موزه كل پشت پا را نمى پوشاند چه جاى ساق چون سر موزه از اين جهت است كه اگر خواهند كفش را بكنند و موزه را نكنند و اين سر موزه فى الحقيقة كفش است و حضرت تجويز فرمودند و ممكن است سر موزه را به هديه فرستاده باشد از جهة آن حضرت و غرضش اين باشد كه چون در غالب از بلخ و بخارا مى آورده اند و ايشان ميته را به دباغت پاك مى دانستند مى خواست كه بداند كه حضرت در آن نماز مى كند يا نه

چنانكه در ردا گذشت و على أيّ حال جواب دلالت مى كند بر جواز نماز در مانند كفش و مسحى اگر چه ساق نداشته باشند و اگر نماز نكند بهتر است اما اگر نعل عربى باشد سنّت است در آن نماز كردن.

چنانكه در احاديث صحيحه وارد شده است كه حضرات ائمه هدى

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 416

صلوات اللَّه عليهم در آن نماز مى كرده اند و امر به آن مى كرده اند و مى فرموده اند كه سنّت است اگر چه اخبار بلفظ نعل واقع شده است و نعل بمعنى كفش است و شامل همه كفشى هست و ليكن چون كفش عجمى شايع نبوده است در زمان ايشان مطلق منصرف مى شود به آن چه شايع است و بهتر آنست كه در نعل بصرى نماز نكند چون ظاهرش آنست كه مستحدث باشد و پشت پا را بدو تسمه بزرگ مى پوشاند بخلاف نعل مدنى و مكّى كه يك تسمه باريك دارد در طول پا.

[نماز با مو و ناخن انسان ]

(و سال علىّ بن الرّيان بن الصّلت ابا الحسن الثّالث صلوات اللَّه عليه عن الرّجل ياخذ من شعره و اظفاره ثمّ يقوم إلى الصّلاة من غير ان ينفضه من ثوبه فقال لا باس) و بسند حسن كالصحيح منقول است از على كه گفت سؤال كردم از حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليه از شخصى كه از مو و ناخنها گيرد و به نماز برخيزد بى آن كه مو و ناخن را از جامه اش بيفشاند تا نماند حضرت فرمودند كه باكى نيست و روايت كرده است شيخ در صحيح از على بن ريان كه گفت عرضه به خدمت آن حضرت صلوات اللَّه عليه نوشتم كه آيا جايز است نماز كردن در

جامه كه در آن جامه مويى از آدمى بوده باشد يا ناخنها باشد پيش از آن كه بتكاند و مو و ناخن را از خود دور كند فرمان همايون حضرت آمد كه جايز است و چون ظاهر آنست كه يك خبر باشد ممكن است كه حمل كنيم خبر متن را بر اين خبر كه مراد از آن خبر سؤال بعنوان مكاتبه باشد و اين خبر را حمل بر آن كنيم كه مراد مو و ناخن خود باشد و ممكن است كه يك مرتبه بعنوان مكاتبه سؤال كرده باشد و مرتبه ديگر بعنوان مشافهه و بنا بر اين خبر متن دلالت مى كند بر آن كه مو و ناخن خود ضرر ندارد و ظاهرا دغدغه در آن نباشد چون فضله خود از چرك بدن از لوازم آدمى است و اگر جايز نباشد نماز در آن حرج عظيم لازم

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 417

مى آيد و مؤيد آنست حديث موثق عمار كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه قى كند در جامه خودش آيا جايز است كه در آن جامه نماز كند پيش از آن كه آن را بشويد حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و در حديث كالصحيح از حلبى منقولست كه گفت عرض نمودم به خدمت آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى دستمالى داشته باشد كه به آن دست پاك كند جايز است كه آن را بعوض ردا بر دوش اندازد و يا بر ميان به بندد و نماز كند حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و كلينى در قوى روايت كرده است از آن حضرت كه فرمودند كه نماز كن

در دستمال خود كه به آن دست پاك كرده باشى و نماز مكن در دستمالى كه غير تو دست را به آن پاك كرده باشد چون غالبا از چرك دست داخل دستمال مى شود و فضله غير ماكول را در آن نماز نمى توان كرد و از اين وجه است كه جمعى از علما شرط كرده اند در خون كمتر از درهم كه معفو است آن كه خون خودش باشد چون خون غير جز و حيوان غير ماكول است و مؤيّد اين معنى است آن كه در فقه رضويست كه خون تو مثل خون غير تو نيست يعنى در خون خود اگر كمتر از درهم باشد عفو است و در خون غير تو معفو نيست چون فضله حيوان غير ماكول اللّحم است.

و كلينى و برقى فى القوىّ از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده اند كه آن حضرت فرمودند كه خون تو پاكيزه تر است از خون غير تو هر گاه در جامه تو ترشّح كرده باشد از خون تو باكى نيست و اگر از خون غير تو باشد خواه اندك باشد و خواه بسيار پس بشوى آن را و كلينى حكم به صحّت حديث كرده است اما بنا بر مكاتبه ظاهرش اعم است از مو و ناخن خود يا

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 418

ديگران پس اگر قايل شويم كه ما لا يتم فيه الصّلاة از اينها معفوّ است چنانكه در خبر محمد بن عبد الجبار گذشت پس دغدغه در مو نيز نخواهد بود و اگر عمل به آن خبر نكنند چون اخبار بسيار در نهى وارد شده است چنانكه بعضى از آن گذشت.

و در حديث صحيح وارد

شده است از على بن مهزيار كه گفت ابراهيم بن عقبه عريضه به خدمت آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرستاد و ظاهرا هادى است صلوات اللَّه عليه و عرض نمود كه نزد ما جورابها و بند زير جامها مى بافند از وبر خرگوش آيا جايز است نماز كردن در آن بى ضرورتى و بى تقيه حضرت در جواب نوشتند كه جايز نيست نماز كردن در آن.

و هم چنين در حديث صحيح از على بن مهزيار منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه نهى فرمودند از پوستين روباه و از جامه زير آن و بالاى آن چون مو بر آن مى چسبد با آن كه ما لا يتم است و اين نهى ممكن است كه اعمّ از حرمت و كراهت باشد كه اگر به بيند مو را جايز نباشد نماز كردن و اگر نه بيند مكروه باشد.

و در حديث زراره كه املاء حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله بود و نقل كرده شد مذكور است كه در هر چيزى از حيوان غير ماكول اللحم نماز فاسد است و شامل يك مو نيز هست.

و در حديث قوى كالصحيح منقولست از ابراهيم بن محمد همدانى ثقه كه گفت به خدمت حضرت نوشتم صلوات اللَّه عليه كه گاه هست بر جامه من مى افتد كرك و موى حيوانى كه گوشت آن را نمى توان خوردن بى تقيه و بى ضرورتى پس حضرت نوشتند كه جايز نيست نماز در آن.

و در حديث صحيح منقولست از حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 419

عليه كه فرمودند كه نماز مكن در پوستين روباه و در جامه كه پهلوى اوست يعنى از طرفين

كه مبادا مو به آن چسبيده باشد مثل حديث على بن مهزيار كراهة يا حرمة پس حمل مى بايد كرد حديث دويم را بر اول به آن كه مراد از مو و ناخن آنست كه از او باشد نه از غير او و ممكن است كه حمل كنند اين اخبار را بر كراهت.

چنانكه در حديث كالصحيح از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كراهت داشتند از وبر و كرك هر حيوانى كه گوشت آن را نخورند به آن كه مراد از آن مويى باشد كه بر جامه چسبيده باشد نه آن كه جامه وبر باشد يا آن كه كراهت اعم از حرمت و كراهت باشد و در ما لا يتمّ بمعنى خود و در ما يتم بمعنى حرمت باشد و اين اظهر است جمعا بين الاخبار و اگر چه احوط ملاحظه تام است كه مبادا مويى از حيوان غير ماكول اللحم در بدن يا جامه باشد و بنا بر اين نبايد گربه را بر جامه خود جا دادن مبادا كركى از آن بر جامه چسبيد و از اين حيثيت مشكل است استعمال بالش پر قو چون متعارف شده است كه هر پرى را پر قو مى گويند اگر چه پر قو جايز الصّلاة است چون ماكول اللّحم است اما پر بسيارى از حيوانات غير ماكول اللّحم شبيه است به آن و در عرف هر پرى كه نرمست آن را پر قو مى گويند پس اولى آنست كه از بايع آن تفتيش نمايند كه اين پر قوى ماكول اللّحم است يا نه و چون بايع بگويد كه بلى استعمال مى توان

كرد و بيش ازين در كار نيست و لازم نيست كه به او بگويند كه چه مى دانى آيا خود اخذ كرده از قويا بايع مسلمان به تو گفته است يا چون پر نرمست پر قو مى گويى و اگر كسى اين تفتيش بكند و بايع مقيد و صالح باشد البته خواهد گفت كه من اينها را نمى دانم و اللَّه تعالى يعلم.

[نماز در برطله ]

(و سال يونس بن يعقوب ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّجل

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 420

يصلّى و عليه برطلّة فقال لا يضرّه) و در موثق كالصحيح به اسناد شيخ منقولست از يونس كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه نماز كند و كلاه برطلّه بر سر داشته باشد چونست حضرت فرمودند كه ضرر به نماز او ندارد كه سبب بطلان نماز باشد يا كراهت نيز ندارد به اعتبار نماز اگر چه كراهت داشته باشد از حيثيت پوشش چنانكه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست در حسن كالصحيح كه مكروهست پوشيدن برطلّه.

و در صحيح از صفوان از يزيد بن خليفه منقولست كه گفت كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه مرا ديد كه طواف مى كردم بر دور كعبه و برطلّه بر سر داشتم بعد از آن حضرت بمن رسيدند و فرمودند كه ترا ديدم كه طواف مى كردى بر دور كعبه و برطلّه بر سر داشتى زنهار كه ديگر اين كلاه را مپوش بر دور كعبه كه از جمله زىّ يهود است يعنى نمى بايد كه به هيئت يهودان باشى و ظاهرا اين علّت كراهت پوشيدن باشد و ممكن است كه كراهت مخصوص طواف باشد و در

نماز مكروه نباشد از حيثيت نماز بلكه از حيثيت مطلق پوشش باشد چنانكه در عمامه نيز خواهد آمد و برطلّه بتشديد لام و ضم با و طا كلاه طولانى بوده است كه يهودان مى پوشيده اند و الحال جمعى از روميان و كرجيان مى پوشند و اگر در نماز با عمامه باشد بهتر است و سر برهنه بودن بهتر است از پوشيدن اين كلاه.

[نماز كردن در عمامه بى حنك ]

(و سمعت مشايخنا رضى اللَّه عنهم يقولون لا تجوز الصّلاة فى الطابقيّة و لا يجوز للمعتمّ ان يصلّى الّا و هو محنّك) و شنيدم از استادان ما كه حق سبحانه و تعالى از ايشان راضى و خوشنود باد كه مى گفتند كه جايز نيست نماز كردن در عمامه طابقى يعنى بى حنك و تشبيه كرده اند آن را به تابه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 421

و طابق معرّب تا به است كه در آن ماهى و امثال آن بريان مى كنند و مى گفتند كه جايز نيست شخصى را كه عمامه بر سر داشته باشد آن كه نماز كند بى آن كه تحت الحنك داشته باشد و چون صدوق خبرى نيافته است كه دلالت بر اين معنى كند نسبت به مشايخ داده است ايشان چنين گفته اند و چون مشايخ البته به ايشان رسيده خواهد بود صدوق و ساير علما اعتماد كرده اند به گفته مشايخ ليكن ساير علما بر سبيل استحباب و ظاهر صدوق عدم جواز است يا اعم از كراهت و حرمت چون بسيار است كه عدم جواز را استعمال مى كنند در كراهت بلكه اگر حرمت ظاهر شود حرمت مشروطست نه آن كه حنك واجب باشد زيرا كه اگر كلاه در سر داشته باشند حنك در كار نيست و هم

چنين اگر سر برهنه باشند كراهت ندارد اما اگر عمامه بر سر گذارند مى بايد حنك داشته باشد.

و شيخ بهاء الدين محمد رحمه اللَّه مى فرمودند كه دغدغه مى شود كه حنك در خصوص نماز تشريع باشد و ترك آن اولى است زيرا كه تقليد حرامست و دليلى بما نرسيده است و جمعى از علما ذكر كرده اند كه احاديث وارد شده است در استحباب عمامه مطلقا و وارد شده است ايضا كه هر كه عمامه بر سر گذارد مى بايد كه با حنك باشد در جميع اوقات و چون وقت نماز اشرف اوقاتست بنا بر اين در اين وقت نيز بايد كه با حنك باشد و شيخ ما جواب مى فرمودند كه ما نزاع نداريم در استحباب عمامه و حنك مطلق پس اگر كسى در اثناى نماز باين عنوان واقع سازد كه چون هميشه مستحب است من چنين مى كنم بد نيست اما آن كه منظور خصوص وقت نماز باشد تشريع است و بعضى گفته اند كه اخبار بسيار وارد شده است كه مستحب است نماز با عمامه و اخبار وارد شده است كه عمامه بى حنك مكروهست پس از اين دو مقدمه معلوم مى شود كه نماز بى حنك مكروه باشد و اين استدلال نيز مدخول است زيرا كه از اين

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 422

استدلال ظاهر مى شود بر تقدير حقيّت استحباب عمامه در نماز كه تحنك به اعتبار عمامه در نماز مطلوب باشد نه فى نفسه و اما اخبار استحباب تحنك فى نفسه از آن جمله كلينى رضى اللَّه عنه ذكر كرده است كه روايت وارد شده است كه طابقيه عمامه شيطان است.

و در حسن كالصحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات

اللَّه عليه كه فرمودند كه هر كه عمامه بر سر پيچيد و حنك نكند آن را و دردى به او رسد كه دوا نداشته باشد پس ملامت نكند مگر خود را كه خود كرده است كه چنين شده است و جمعى از علما گفته اند كه اين خبر اگر چه سندش معتبر است و ليكن دلالت ندارد بر آن كه مستحب باشد كه هميشه با حنك باشد پس اگر در وقت پيچيدن عمامه بر سر سر عمامه را در زير حنك در آورد و باز بر سر پچيد كه حنك نداشته باشد امتثال كرده است و شايد كه مطلوب شارع همين باشد نه آن كه هميشه سنت باشد حنك يا مكروه باشد ترك حنك.

و مؤيّد اين است آن كه در حديث كالصحيح ديگر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر كه عمامه بر سر پيچيد و نگرداند عمامه را بر زير حنكش و به او دردى رسد كه دوا نداشته باشد پس ملامت نكند مگر خود را و آن احتمال در اين حديث اقوى مى شود و حق اينست كه چون در اين دو روايت وارد شده است

من تعمّم و من اعتمّ

و اكثر لغويّين بمعنى لفّ العمامة على رأسه تفسير كرده اند و ظاهرش وقتى است كه بر سر پيچيد و اين عبارت را نيز اطلاق مى كنند در آن كه عمامه بر سر داشته باشد بنا بر اين دو اطلاق حديث مجمل مى شود كه ظاهر نمى شود كه مراد از آن دوام حنك است يا حنك در وقت پيچيدن اگر چه در اين معنى اظهر است كه همين كافى باشد اگر چه ابقاى آن نيز

مستحب باشد چنانكه از حديث اول ظاهر مى شود كه هميشه مطلوب باشد با

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 423

حديثى كه خواهد آمد از طرق عامه و ظاهر كلام صدوق اين است كه دوامش منسوخ باشد بلكه اين حكم در اوايل اسلام بود تا فرق شود ميان مسلمانان و كفار و پوشيدن عمامه مستحب است خصوصا از جهت امام و خطيب نماز جمعه و عيدين بلكه مطلق ائمه بلكه مطلق صلوات.

و در حديث صحيح از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله عمامه بر سر پيچيدند و يك طره از پيش و يكى از پس گذاشتند و در حديث كالصحيح از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله منقولست كه عمامه عرب بمنزله تاج عجم است و بزرگان عجم با تاج مى بوده اند.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله عمامه بر سر حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه پيچيدند و يك طرّه از پيش آويختند و يك طرّه از پشت سر و آن را كوتاه فرمودند بقدر چهار انگشت پس فرمودند كه برو حضرت امير رفتند پس فرمودند كه بيا آمدند پس بعد از آن فرمودند كه چنين است تاجهاى فرشتگان.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه در روز بدر كه حق سبحانه و تعالى سه هزار فرشته مدد حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرستادند همگى عمامه سفيد طره دار بر سر داشتند و بعضى از اصحاب ذكر كرده اند كه مسمى عمامه آنست كه يك دور بر

سر بكرد دو حنك داشته باشد و دو طره داشته باشد و ظاهرا حنك و طره دو مستحبّند دو عمامه و داخل در مسمى عمامه نيستند.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 424

و از احاديث صحيحه ظاهر مى شود كه ردا افضل است از عمامه پس اگر يك گز كرباس باشد و عمامه شود يا ردا بهتر آنست كه آن را ردا كند و اگر تواند كه از كنار آن عمامه ردا را در آورد بهتر است.

(و روى عمّار السّاباطىّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال من خرج فى سفر فلم يدر العمامة تحت حنكه فاصابه الم لا دواء له فلا يلومنّ منّ الّا نفسه) و بسند موثق از عمار ساباطى و ساباط از قراى مداين است منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه از خانه خود بيرون رود بقصد سفر و عمامه را بر زير حنك نگرداند و المى به او رسد كه دوا نداشته باشد پس ملامت نكند مگر خود را پس اين سنت ديگر است كه اگر كسى عمامه اش با حنك باشد فبها و الّا حنك مى گذارد و از خانه بيرون مى آيد.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه ضمنت لمن خرج من بيته معتمّا ان يرجع إليهم سالما) و منقول است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه من ضامنم بحسب وعده الهى كسى را كه از خانه خود بيرون رود با عمامه و در بعضى از نسخ هست تحت حنكه يعنى با تحت الحنك كه سلامت بسوى اهل خانه بر گردد.

و برقى روايت كرده است كالصحيح از ابراهيم بن عبد الحميد كه حضرت امام موسى

كاظم صلوات اللَّه عليه فرمودند كه من ضامنم كه هر كه به سفرى رود با عمامه با تحت الحنك كه محفوظ باشد از سه بلا از آن كه دزد مالش را ببرد و از آن كه غرق شود و از آن كه بسوزد.

و در حديث كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه از خانه خود بيرون آيد با عمامه با تحت الحنك و قصد سفرى داشته باشد نرسد

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 425

به او در آن سفر دزد و سوختن يا اندوه و نرسد به او مكروهى.

[خروج با وضو براى حاجت ]

(و قال صلوات اللَّه عليه انّي لا عجب ممّن ياخذ فى حاجة و هو على وضوء كيف لا تقضى حاجته و انّي لا عجب ممّن ياخذ فى حاجة و هو معتمّ تحت حنكه كيف لا تقضى حاجته) و منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بسند كالصحيح كه فرمودند كه من تعجّب دارم از كسى كه شروع كند در كارى كه احتياج به آن داشته باشد و با وضو باشد چگونه حاجت او بر آورده نشود و به درستى كه تعجب دارم از كسى كه شروع كند در حاجتى و او با عمامه با حنك باشد چگونه حاجت او بر آورده نشود يعنى مى بايد كه البته در اين دو صورت حاجة او بر آورده شود مگر كسى كه بسيار بد باشد و كارهاى بد بسيار كرده باشد كه آنها سبب عدم قضاء حاجت او شده باشد و چون شيخ جزو اول حديث را از عبد اللَّه بن سنان روايت كرده است و طريق صدوق بكتاب او صحيح است ظاهرش صحّت حديثست اگر چه

حكم صدوق بصحّت آن كافى است.

(و قال النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله الفرق بين المسلمين و المشركين التلحّي بالعمائم) و از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله منقول است فرق ميانه مسلمانان و كافران تحت الحنك عمامه ها بود هر كسى كه تحت الحنك داشت عمامه او مسلمان بود و هر كه عمامه تحت الحنك نداشت علامت كفر بود و باين علامت مسلمانان از كافران ممتاز بودند چنانكه اليوم ميان اهل هند شايع است كه قباى مسلمانان از دست راست بسته مى شود و كفار از دست چپ و ظاهر مى شود كه مى بايد امتيازى بوده باشد ميان مسلمان و كافر تا مسلمانان از همه وجهى اجتناب از كفار كنند و سلام به ايشان نكنند و اگر آنها سلام كنند در جواب ايشان عليك بگويند و ملاقات به رطوبت با ايشان نكنند و پوست و

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 426

گوشت و امثال آن از ايشان نگيرند و تعظيم ايشان نكنند و على هذا القياس ساير چيزها

و ذلك فى اوّل الاسلام و ابتدائه

ظاهرا اين كلام صدوقست كه مى گويد كه اين امتياز به تحت الحنك در اوّل اسلام و ابتداى آن بود كه مسلمانان كم بودند و كفار بسيار بودند لازم بود امتياز يا آن كه چون اسلام آشكار شد علامت امتياز بسيار شد از جامه سفيد و ساير چيزها ديگر احتياج به تحت الحنك نداشتند و نكردند يا در اوايل اسلام اكثر منافق بودند و بعد از آن مرتبه مرتبه بنور ايمان منور شدند و عبادات بسيار مى كردند بموجب كريمه «سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ» نور ايمان از صفحات وجوه ايشان لامع بود چنانكه خواهد آمد

و ممكن است كه اين عبارت يكى از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم باشد لهذا صدوق نسبت به خود نداد چنانكه داب اوست كه نسبت به خود مى دهد.

(و قد نقل عنه أهل الخلاف ايضا انّه امر بالتّلحّي و نهى عن الاقتعاط) و بتحقيق كه سنيّان نيز از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله روايت كرده اند كه آن حضرت امر فرمود به تلحّى كه عمامه با تحت الحنك باشد و نهى فرمودند از عمامه بى تحت الحنك و به همين عبارت ذكر كرده اند همه لغويين و بغير اين عبارت نيز روايت كرده اند از آن جمله حسين بن مسعود در شرح سنت روايت كرده است از معمر از ليث از طاوس كه پرسيدند از او از كسى كه عمامه پيچد و تحت الحنك نگذارد آن را طاوس يمانى گفت كه اين عمامه شيطان است حاصل آن كه خود نقل كرده اند و على رغم شيعيان ترك نموده چنانكه دين حقرا نيز على رغم ايشان ترك كرده اند.

[قرائت در نماز و دهان بسته باشد]

(و سال الحلبيّ و عبد اللَّه بن سنان ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه و آله هل يقرأ الرّجل فى صلاته و ثوبه على فيه قال لا باس بذلك و فى

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 427

رواية الحلبيّ اذا سمع الهمهمة) و به اسانيد صحيحه منقولست از حلبى و بسند صحيح از عبد اللَّه منقول است كه گفتند سؤال كرديم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا مى تواند مردى قرائت كند در نماز و دهانش بسته باشد چنانكه متعارف عربست دهن بند؟ حضرت فرمودند كه باكى نيست و در تتمه روايت حلبى حضرت فرمودند كه اگر همهمه را بشنود

و همهمه آنست كه صدايى بشنود و تمييز حروف نكند و خواهد آمد كه اقل مرتبه اخفات آنست كه خود بشنود آن چه را قرائت كند و چون دهنش بسته است و همهمه را مى شنود پس اگر دهان بند را بر دارد البته صحيحا خواهد شنيد و در روايت عبد اللَّه كه اين قيد نيست نيز محمول است بر روايت حلبى كه قيد دارد چون در واجبات مطلق حمل بر مقيد مى كنند و صحيحه محمد بن مسلم گذشت كه نهى وارد شده است از لثام هر گاه سوار نباشد و آن نهى محمولست بر كراهت از جهت اين دو حديث اگر چه ممكن است كه حمل كنيم اينها را بر حالت سوارى و ليكن اظهر جواز است با كراهت اگر مانع قرائت نباشد.

چنانكه در موثق كالصحيح از سماعه منقولست كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه نماز كند و دهان بسته قرائت كند حضرت فرمودند كه باكى نيست هر چند دهن بسته باشد در حالت قرائت.

و در روايت ديگر سماعه از حضرت منقولست كه باكى نيست و اگر در حالت قرائت بگشايد بهتر است و سماعه گفت كه ديگر سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه زنى كه نقاب بسته باشد حضرت فرمودند كه اگر موضع سجده او باز باشد كه برسد به چيزى كه سجده بر آن توان كرد باكى نيست و اگر نقاب را از رو بر دارد افضل است هر گاه نامحرمى نباشد و اگر نامحرم

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 428

باشد نقاب انداختن اولى است.

و حديث كالصحيح از احدهما صلوات اللَّه عليهما نيز منقولست

كه جايز است با دهن بند نماز كردن و اين مطلق نيز محمولست بر مقيد و جواز منافات با كراهت ندارد بلكه بهتر آنست كه رو و پيشانى باز باشد هر چند سجده نكنند.

چنانكه منقولست در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه نماز كند به سبب خوف بر دابّه با عمامه و ايما كند حضرت فرمودند كه موضع سجده كه پيشانيست بگشايد و ليكن ممكن است كه گشودن از جهت سجده باشد بر مانند مهر چنانكه خواهد آمد كه با ايما سجده كند بر مانند مهر و اللَّه تعالى يعلم.

[نماز شخص رنگ بسته ]

(و سال رفاعة بن موسى ابا الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما عن المختضب اذا تمكّن من السّجود و القراءة أ يصلّى فى خضابه فقال نعم اذا كان خرقته طاهرة و كان متوضّئا) و منقولست بسند صحيح از رفاعه كه گفت سؤال كردم از حضرت ابى الحسن امام موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما از كسى كه رنگ بر ريش خود بسته باشد هر گاه پيشانى او باز باشد كه سجده تواند كرد و مانع از قرائت نباشد كه قرائت تواند كرد آيا با آن خضاب نماز مى تواند كرد حضرت فرمودند كه بلى اگر آن خرقه كه بر رنگ بسته است پاك باشد و وضو داشته باشد و اين دو قيد از آن جهت است كه بسيار است كه مساهله مى نمايند و خرقه نجس مى بندند چون آخر مى شويند مى گويند كه اگر نجس باشد ضرر ندارد و اين خرقه اگر چه ما لا يتم الصّلاة باشد نماز نمى توان كرد در آن چون حنا تر است و حنا بلكه

محاسن را نيز نجس مى كند بلكه بعضى دغدغه كرده اند كه هر گاه از حناى نجس رنگ بر دارد پاك نمى شود اگر چه اين دغدغه محض وسواس است و قيد دويم از

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 429

آن جهت است كه اكثر عوام مساهله مى نمايند و چون موضع حنا را نمى شويند تيمّم مى كنند گويا حضرت مى فرمايند كه حنا عذرى نيست كه سبب جواز تيمّم شود.

و در حديث حسن كالصحيح از عبد اللَّه بن محمد منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه نماز كند خضاب بسته حضرت فرمودند كه خضاب بسته نماز نكند و چون خواهد كه نماز كند خضاب را بر دارد و نماز كند راوى عرض نمود كه حنا و خرقه اگر پاك باشند نماز مى تواند كرد حضرت فرمودند كه با اين حال نماز نكند و هم چنين زن نيز نماز نكند خضاب بسته و اين حديث را حمل بر كراهت كرده اند چون احاديث صحيحه بر جواز وارد شده است.

(و لا باس بان تصلّي المرأة و هى مختضبة و يداها مربوطتان و روى ذلك عمّار السّاباطىّ عن الصّادق صلوات اللَّه عليه) و باكى نيست كه نماز كند زن و دستهاى خود را حنا بسته باشد و بند باشد چنانكه متعارفست كه چون حنا بستند كارى نمى توانند كرد غالبا تا نكشايند حنا را و همين مضمون را روايت كرده است عمار بسند موثق از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و ليكن در حديث عمار هست كه اگر وضو ساخته باشد پيش از حنا بستن باكى نيست و از اين حديث مفهوم مى شود كه حناى زنان غالبا آنست

كه دستها را حنا مى بندند و حناى مردان حناى ريش است چنانكه گذشت در باب خضاب بلكه سنت است كه زنان اگر چه پير باشند كه دستهاى خود را به حنا رنگين داشته باشند و زينتى داشته باشند اگر چه گردن بندى باشد به آن مزيّن دارند خود را بلكه مكروهست نماز كردن زنان بى زينت چنانكه در احاديث صحيح و موثق كالصحيح وارد شده است و خواهد آمد.

(و روى علىّ بن جعفر و علىّ بن يقطين عن ابى الحسن موسى

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 430

بن جعفر صلوات اللَّه عليهما انّهما سألاه عن الرّجل و المرأة يختضبان أ يصلّيان و هما مختضبان بالحنّاء و الوسمة فقال اذا ابرزوا الفم و المنخر فلا باس) و مرويست به اسانيد صحيحه از على بن جعفر و بسند صحيح از على بن يقطين كه سؤال كردند هر دو از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از مرد و زن كه خضاب كنند به حنا يا وسمه آيا با خضاب نماز مى توانند كرد پس حضرت فرمودند كه اگر ظاهر سازند ايشان يعنى مردان و زنان و در تهذيب اذا ابرزا وارد است يعنى مرد و زن و اين اصح و اظهر است هر گاه ظاهر سازند دهن و بينى را تا قرائت توانند كرد يا خوب قرائت توانند كرد باكى نيست.

و در حديث حسن از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه منقولست كه از آن حضرت سؤال كردند كه آيا مرد خضاب بسته نماز مى تواند كرد هر گاه با طهر باشد حضرت فرمودند كه بلى و ظاهرا مراد از طهر طهارت از حدث و خبث باشد چنانكه گذشت.

و در حديث

كالصحيح منقولست كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه چه وجه دارد كه جايز نيست مرد را كه نماز كند و بر شارب او حنا باشد حضرت فرمودند كه هر گاه خرقه بسته باشند نمى تواند قرآن و دعا را خواندن و در اين صورت حرام خواهد بود يا خوب نمى تواند خواند و در اين صورت مكروه خواهد بود پس احتياط در تركست مطلقا.

(و سال محمّد بن مسلم ابا جعفر صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يصلّي و لا يخرج يديه من ثوبه فقال ان اخرج يديه فحسن و ان لم يخرج يديه فلا باس) و شيخ طوسى در صحيح روايت كرده است از محمد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از شخصى كه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 431

نماز كند و دستهاى خود را از جامه بيرون بياورد چونست حضرت فرمودند كه اگر دستها را بيرون آورد خوبست و اگر دستها را بيرون نياورد باكى نيست و ظاهر مى شود كراهت پنهان بودن دستها خواه در آستين باشد و خواه در ميان پيراهن.

و روايت كرده است شيخ در موثق از عمار كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه نماز كند و دست را در ميان جامه نگاه داشته باشد حضرت فرمودند كه اگر جامه ديگر داشته باشد خواه لنگ يا زير جامه باكى نيست و اگر پيراهن تنها باشد جايز نيست و اگر يك دست را داخل كند و دست ديگر را داخل نكند نيز باكى نيست پس ممكن است كه حديث سابق كه مطلق است حمل بر اين مقيد كنيم

به آن كه جواز در صورتى است كه جامه ديگر پوشيده باشد و اشهر حمل بر كراهتست و احوط آنست كه داخل نكند هر دو دست را در ميان جامه مگر وقتى كه جامه ديگر در زير پيراهن پوشيده باشد و بهتر آنست كه مطلقا پنهان نكند و اما اگر در زير ردا يا بالا پوش باشد ظاهرا كراهت نداشته باشد و اللَّه تعالى يعلم.

و در حديث حسن كالصحيح منقولست از عبد الرحمن بن حجاج كه گفت نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بودم كه عبد الملك قمى بر آن حضرت داخل شد و گفت حق سبحانه و تعالى احوال شما را نيكو گرداناد گاه هست به سجده مى روم و دستم در ميان جامه است حضرت فرمودند كه اگر خواهى ضرر ندارد پس حضرت فرمودند كه و اللَّه من از امثال اينها بر شما خائف نيستم يعنى اينها از جمله مكروهاتست و خوف من آنست كه ترك تقيه كنيد كه از جمله واجباتست.

و بسند صحيح از ابن محبوب از مصادف منقولست از حضرت امام جعفر

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 432

صادق صلوات اللَّه عليه در مردى كه نماز واجب را گذارد و موى سر او را بافته باشند يا پيچيده باشند در ميان سر حضرت فرمودند كه نماز را اعاده مى كند و اكثر حمل كرده اند بر استحباب ترك يا كراهت فعل و استحباب اعاده نماز و احتياط ظاهر است چون ممكن است كه در واقع حرام بوده باشد و اعاده بر سبيل وجوب باشد مع هذا معارضى ندارد مگر برائت با اصل صحت و امثال اين اصول قابليت معارضه ندارد با حديثى كه كلينى حكم

به صحت آن كرده باشد اگر چه ابن غضايرى مصادف را ضعيف شمرده باشد چون او نيز مجهول الحال است با آن كه از حسن صحيح است و او از اهل اجماع است و اللَّه تعالى يعلم.

[باكى نيست كه شخصى نماز كند در يك جامه ]

(و روى زياد بن سوقه عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه قال لا باس ان يصلّى احدكم فى الثّوب الواحد و ازراره محلولة انّ دين محمّد صلى اللَّه عليه و آله حنيف) و بسند صحيح منقولست از زياد ثقه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه باكى نيست كه شخصى نماز كند در يك جامه مانند پيراهن و مع هذا تكمهاى آن گشوده باشد كه اگر از گريبان خود نظر كند عورتش را تواند ديد به درستى كه دين حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله حنيف است يعنى مايل است از افراط و تفريط ساير اديان كه حكمت اقتضاى آنها كرده بود بسوى وسط.

چنانكه در مذهب حضرت موسى عليه السلام مناسب به حاجت يهودان بود كه كارها را بر ايشان تنگ كرده بودند كه از نجاست بول بدن خود را مقراض مى كردند و چون نصارى اكثر عباد و زهاد بودند مناسب حال ايشان آن بود كه اكثر چيزها را پاك مى دانند بلكه نجاست نمى باشد نزد ايشان و دين حضرت سيد المرسلين (ص) وسط است چنانكه ظاهر است و اين عبارت نيز اشاره

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 433

است بحديث «بعثت عليكم بالحنيفيّة السّمحة السّهلة البيضاء» يعنى حق سبحانه و تعالى مرا مبعوث گردانيده است به رسالت بر شما با دين حنيفيه كه دين حضرت ابراهيم است عليه السلام در اصول دين خصوصا در

بت شكنى و ازاله شرك و خوش آينده و آسان و با نهايت وضوح است و بنا بر اين از حنيف سمحه سهله بيضا مراد است و لا باس كه در اين حديث وارد شده است منافات ندارد با استحباب ترك.

چنانكه در موثق كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه نماز نكند مرد با پيراهنى كه تكمهاى او گشوده باشد مگر آن كه لنگى داشته باشد كه مانع باشد از ديدن او عورتش را و حكم لنگ دارد زير جامه.

چنانكه در حديث صحيح از علىّ بن جعفر منقولست كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه جايز است كه شخصى امامت كند در زير جامه و كلاهى؟ حضرت فرمودند كه خوب نيست ديگر سؤال كردم كه آيا زير جامه بعوض لنگ خوبست حضرت فرمودند كه بلى.

و در صحيحه محمد بن مسلم وارد است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه مرد نماز مى تواند كرد در يك پيراهن يا يك قبا يا قباى پنبه دار و حال آن كه لنگ نه بسته باشد حضرت فرمودند كه هر گاه پيراهن كنده باشد كه تن نما نباشد و گريبان قبا گشوده نباشد كه عورت پيدا باشد باكى نيست و يك جامه كه آن را بر دوش اندازد با زير جامه در حكم قباست و همه قصور ندارد و ليكن اگر زير جامه تنها پوشد مى بايد كه در گردنش چيزى بيندازد اگر هم ريسمانى باشد و گذشت كه اگر چه بند زير جامه باشد حاصل

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 434

آن كه آن

چه از اخبار صحيحه ظاهر شد آنست كه واجبست كه عورتين پوشيده شود و خلافى هست در اشتراط آن و مشهور آنست كه ستر عورتين اگر سهوا نشود نماز باطل شود.

و ليكن در حديث صحيح منقولست از علىّ بن جعفر كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه نماز كند و فرج او كه ذكرش باشد از جامه اش بيرون آمده باشد و او نداند آيا نماز را اعاده مى كند يا چه بايدش كردن حضرت فرمودند كه اعاده بر او لازم نيست و نمازش تمامست يا تمام شد و اين حديث بى معارض دلالت مى كند بر آن كه ستر عورتين واجب باشد نه شرط و جمعى گفته اند كه از ناف تا زانو را واجبست در نماز پوشانيدن و مستندش ظاهر نيست بلكه از احاديث صحيحه ظاهر مى شود كه مستحبّ است كه دو جامه پوشيده باشد و اگر اكتفا به يك جامه كند كه كل بدنش تا گردن پوشيده شود كافى باشد و اگر با اين جامه زير جامه يا لنگى بوده باشد بهتر است و اگر بر بالاى اينها ردا بيندازد كمل خواهد بود و اگر لنگى يا زير جامه داشته باشند و بس سنت مؤكد است كه چيزى بر دوش بيندازد اگر همه سر عمامه باشد و اگر عمامه كوچك باشد عمامه را ردا كند و سر برهنه نماز كند بهتر است.

چنانكه منقولست در حديث صحيح از سليمان بن خالد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه پيشنمازى جمعى كند و پيراهنى پوشيده باشد و ردايى نداشته باشد حضرت

فرمودند كه سزاوار نيست مگر آن كه ردايى داشته باشد يا عمامه اشرا ردا كند.

و در حديث كالصحيح از جميل منقولست كه گفت سؤال كرد مرازم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و من با او حاضر بودم از شخصى

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 435

حاضر كه نماز كند در لنگى و بس حضرت فرمودند كه در گردن خود بيندازد دستمالى را يا عمامه را ردا كند و ظاهر شد نيز كه اگر مانند پيراهن يا قبا پوشيده باشد قايم مقام ردا هست و موثقه كالصحيحه سماعه نيز بر اين معنى دلالت مى كند و اگر ردا بيندازد بهتر است و اگر امام جماعت باشد بى ردا مكروهست.

چنانكه صحيحه على بن جعفر و صحيحه سليمان بر آن دلالت مى كند و مذكور شدند و اگر با ردا نعلين هم به پوشد أكمل خواهد بود.

در حديث صحيح از محمد بن اسماعيل منقولست كه من ديدم آن حضرت را يعنى امام رضا صلوات اللَّه عليه را كه نماز مى كردند در نعلين و نه كندند و حسين بن سعيد مى گويد كه گمان دارم كه محمد بن اسماعيل گفت كه دو ركعت نماز طواف را ديدم كه با نعلين كردند.

و در حديث صحيح از معاوية بن عمار منقولست كه گفت مكرّر ديدم كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در نعلين نماز مى كردند و نديدم هرگز كه در حال نماز كنده باشند.

و در حديث صحيح از على بن مهزيار منقولست كه من حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه را ديدم در روز هشتم ذى الحجه نزد زوال كه شش ركعت نماز در عقيب مقام ابراهيم عليه السلام كردند با

نعلين و نكندند.

و در موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر گاه نماز گذارى در نعلين نماز كن اگر پاك باشد كه مى گويند كه سنت است يعنى مخصوص ما نيست صحابه و تابعين نيز قايلند.

و در حديث صحيح از عبد اللَّه بن مغيره منقولست كه گفت هر گاه نماز كنى و نعلينت پاك باشد در آن نماز كن كه از سنت حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله است و چون عبد اللَّه از جمعى است كه اجماع شده است بر

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 436

تصحيح ما يصح عنه ظاهر آنست كه از خود نمى گويد بلكه از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم مى گويد و محتمل است كه عبد اللَّه به اعتبار حديث سابق گفته باشد چون او را در سند حديث سابق مذكور است.

و در حسن كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر چه در حالت نماز مى پوشى از مستحبات با تو تسبيح مى كنند و از اين جهت بود كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله در حالت نماز نعلين مى پوشيدند.

و در موثق از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقول است كه چون بنده متوجه نماز مى شود بدنش و جامهايش و هر چه بر دور اوست همه به تسبيح الهى مشغول مى شوند و ظاهر اين احاديث آنست كه در هر كفشى جايز باشد بلكه سنت باشد و ليكن علما تخصيص داده اند نعل را به بنعل عربى چون در زمان حضرات همين را مى پوشيده اند و ذكر كرده اند كه از مشايخ خود شنيده ايم كه نماز در اين كفشهاى متعارف كه پشت

پا را مى پوشاند و ساق ندارد جايز نيست.

و حديث صحيح ابراهيم بن مهزيار از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم دلالت مى كند بر آن كه در سر موزه نماز توان كرد و سر موزه همين كفشهاى متعارف است پس ظاهر جواز است و احوط ترك و اللَّه تعالى يعلم.

باب ما يسجد عليه و ما لا يسجد عليه

[مقدمه ]

اين بابى است در بيان آن چه پيشانى بر او مى توان گذاشت در حالت سجده نماز و آن چه سجده بر آن نمى توان كرد (قال الصّادق صلوات اللَّه عليه السّجود على الارض فريضة و على غير ذلك سنّة) منقولست بسند صحيح از يعقوب بن يزيد كه رفع كرد حديث را با آن حضرت صلوات اللَّه عليه و كلينى رضى اللَّه عنه روايت كرده است از محمد بن يحيى به اسناد او از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه سجود بر زمين فريضه است و بر غير آن از چيزهائى كه جايز است بر آن سجده كردن سنت است و در كافى و على الخمرة سنّة يعنى بر سجاده صغيره كه به جاى مهر با خود مى داشتند و بر آن سجده مى كردند از سنت نبى صلّى اللَّه عليه و آله ظاهر شده است اما آن كه بر زمين فريضه است يك احتمالش آن است كه مراد از آن قول حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله باشد كه فرمودند متواترا كه

جعلت لي الارض مسجدا

يعنى حق سبحانه و تعالى كل زمين را محل سجده و محل نماز من كرد اما محل نماز گذشت كه در امم سابقه نمازهاى ايشان در غير معابد ايشان صحيح نبود اما حق سبحانه و تعالى همه زمين را محل نماز آن

حضرت و امّت آن حضرت گردانيد كه در همه جا نماز توانند كرد و محلّ سجده ايشان گردانيد كه بر هر زمينى سجده توانند كرد و چون مفروض بود به حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله آن حضرت واسع گردانيدند بر امت خود كه سجده توانند كرد بر

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 438

چيزى كه از زمين روييده باشد كه آن را نخورند و نپوشند به تفصيلى كه خواهد آمد.

و در حديث كالصحيح از اسحاق بن فضل منقولست كه او سؤال كرد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از سجده كردن بر حصير يا بوريا حضرت فرمودند كه باكى نيست اما بر زمين سجده كردن بهتر است زيرا كه حضرت سيّد المرسلين دوست مى داشتند كه پيشانى را بر زمين و خاك متمكن سازند چون شكستگى در آن بيشتر است و من دوست مى دارم از جهت تو آن چه را آن حضرت دوست مى داشت و محتملست كه مراد از فريضه چيزى باشد كه وجوبش از قرآن ظاهر شود و سجده كردن بر زمين وجوبش از قرآن ظاهر شود و ما نفهميم يا در قرآن حضرات بوده باشد چون بسيارى از آيات را ذكر نكرده اند و عامه نيز معترفند در اكثر كتب خود و ليكن توجيهى مى كنند كه منسوخ شده است.

و كلينى رضى اللَّه عنه بسند صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه قرآنى كه جبرئيل عليه السلام بر حضرت سيد المرسلين نازل ساخته هفده هزار آيه است و احاديث متواتره وارد شده است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه جمع فرمودند قرآن را بعد از وفات حضرت

سيّد المرسلين در نه روز و به صحابه فرمودند كه اين است قرآنى كه حق سبحانه و تعالى فرستاده است به ترتيبى كه فرستاده است منافقان گفتند كه ما را احتياج به قرآن تو نيست خود جمع مى كنيم و جمعى را نشانيدند كه جمع كنند تا آن كه هفت قرآن به هفت لسان از السنه قريش جمع كردند و در زمان ايالت عمر تمام شد عمر به حفصه سپرد و چون مردمان متوجه جنگ بودند كسى متوجه قرآن نمى شد تا زمان عثمان فرستاد و از حفصه گرفت و از آن هفت زبان

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 439

قريش را اختيار كرد و از يكى باز هر چه خواست كرد و شش يا هفت قرآن نوشت و به اطراف عالم فرستاد و فرمود كه هر قرآنى كه غير قرآن او باشد بسوزانند منقول است كه چهل هزار قرآن را سوختند.

و از آن جمله قرآن عبد اللَّه بن مسعود را طلبيد و او نمى داد كه من اين قرآن را مكرّر بر حضرت سيّد المرسلين خوانده ام تا او را آن قدر زدند كه فتق كرد و قرآن او را نيز گرفتند و سوختند، و در محضرى كه صحابه نوشتند و استفتاء نمودند كه شخصى كه اينها كند واجب القتل هست يكى از اعمال قبيحه اش سوختن قرآنها بود خصوصا قرآن ابن مسعود كه در صحاح ستّه احاديث بسيار در فضيلت او نقل كرده اند و اكثر قراء سند قرائت را بعبد اللَّه مى رسانند و همه فتوى دادند و او را كشتند و از جمله مفتيان قتل عايشه بود كه مكرّر مى گفت:

اقتلوا نعسلا [نعثلا] قتل اللَّه نعسلا [نعثلا]

و بعد از قتل دعوى خون

او بر حضرت امير المؤمنين مى كرد و شانزده هزار نفس از صحابه را به كشتن داد.

و محتمل است كه مراد اين باشد كه ثوابش ثواب فريضه است يا نافله و محتملست كه مراد اين باشد كه از آيه وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ ظاهر شده است كه مواضع سبعه را بر زمين گذارند و از سنت آن حضرت صلوات اللَّه عليه ظاهر شد كه مى بايد بر سنگ يا خاك يا نبات باشد و بنا بر اين وضع اول از قبيل وضع مساجد خواهد بود اگر چه بر ثوب باشد صادقست كه سر بر زمين گذاشته است و اين معنى به عبارت كلينى اقربست و على أيّ حال شك نيست در ميان خاصه و عامه كه حضرت سيّد المرسلين بر همه جا سجده نمى كرده اند و از برگ درخت خرما از جهت آن حضرت سجاده صغيره ساخته بودند كه با خود مى داشته اند از جهت محل سجده جبهه.

چنانكه در صحاح عامه منقولست از ميمونه زوجه حضرت سيّد المرسلين

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 440

صلّى اللَّه عليه و آله كه گفت آن حضرت هميشه بر خمره سجده مى كردند و در شرح السنه بدو سند اين حديث را از ميمونه روايت كرده است و گفته است كه هذا حديث صحيح و در حديث صحيح مسلم و غيره روايت كرده اند از ابى سعيد خدرى كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله سجده مى كردند بر حصير.

و در صحيح بخارى در باب صلاة بر خمره روايت كرده است از ابى الوليد از شعبه از سليمان از عبد اللَّه بن شداد از ميمونه كه گفت حضرت سيّد المرسلين هميشه سجده بر خمره مى كردند و بخارى

به اسناد خود از انس روايت كرده است كه حضرت سجده كردند بر حصير كهنه و ايضا روايت كرده است از ميمونه كه حضرت سيّد المرسلين نماز مى كرد و من در برابر او بودم و حايض بودم و چون حضرت سجده مى رفتند جامه حضرت بمن مى رسيد و حضرت نماز مى كردند بر خمره و مسلم همين دو حديث را نقل كرده است و دوام خمره را تعصبا نقل نكرده است و در بسيار جائى از صحيح بخارى و مسلم و غيرهما هست كه آن حضرت سجده بر زمين گل آلوده كردند و مخالفش اين را نقل كرده است كه در هواى گرم سجده بر طرف جامه خود مى كرديم و ما نيز قايليم و گذشت و خواهد آمد با وجود اين اخبار و آثار سجده بر مثل حصير و بوريا نمى كنند على رغم شيعه بلكه اگر سنگى يا حصيرى باشد دستمال خود را بر بالاى آن مى اندازند مبادا تشبّه به شيعه به همرسانند الحمد للَّه كه در هيچ امرى تشبه ندارند و اگر عياذا باللَّه در امر سهلى مشابهت بود مى بايست بجهنم رفتن.

[سجده بر تربت امام حسين ع ]

(و قال صلوات اللَّه عليه السّجود على طين قبر الحسين صلوات اللَّه عليه ينوّر إلى الارضين السّبعة (يا إلى الارض السّابعة) و منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه سجده كردن بر خاك قبر حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 441

امام حسين صلوات اللَّه عليه منوّر مى سازد زمين را تا هفت طبقه زمين يا تا طبقه هفتم و هفت زمين ممكن است كه اقاليم سبعه مراد باشد يعنى كل زمين يا تا آسمان ششم مراد باشد چنانكه گذشت در تفسير كلمات فرج و

منور شدن زمين به بركت نور نماز كننده ايست كه سجده بر خاك آن حضرت كند و در باب زيارت آن حضرت صلوات اللَّه عليه خواهد آمد كه تا پنج فرسخ حريم قبر است از هر طرفى و تا هشت فرسخ نيز روايت وارد شده است و چهار فرسخ نيز و ده ميل نيز و يك فرسخ نيز و هفتاد ذرع نيز و بيست و پنج ذرع نيز وارد شده است و محمولست بر مراتب فضل و هر چند نزديك تر است شرفش بيشتر است.

(و من كانت معه سبحة من طين قبر الحسين صلوات اللَّه عليه كتب مسبّحا و ان لم يسبّح بها) و هر كه با او باشد تسبيحى از گل قبر آن حضرت صلوات اللَّه عليه او را مسبح مى نويسند اگر چه به آن تسبيح نكند و ظاهرا اين عبارت ماخوذ است از حديث صحيحى كه محمّد ابن قولويه روايت كرده است از محمد بن عبد اللَّه حميرى كه گفت عريضه به خدمت حضرت صاحب الامر نوشتم و اين عريضه مشتمل بوده بر مسايل بسيار از آن جمله عرض نمودم كه آيا جايز است كه كسى تسبيح كند به خاك قبر حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه و آيا در آن فضلى و ثوابى هست و ظاهرا دغدغه مى كرده است كه مبادا ترك ادب باشد پس ابن قولويه مى گويد كه حضرت جواب آن را نوشتند و من فرمان همايون آن حضرت را خواندم و از روى آن خط نوشتم و فرمودند كه در هيچ چيز تسبيح كردن بهتر از تسبيح كردن به خاك آن حضرت نيست.

و از آن جمله از فضل آن اينست كه اگر

شخصى تسبيح گويد به آن و فراموش كند و تسبيح را گرداند همان ثواب تسبيح را در نامه عمل او مى نويسند هر چند تسبيح نكرده باشد و ظاهرا همين خبر باشد و ظاهرا مراد صدوق نيز همين است

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 442

و به سبب اختصار مجمل شده است و حميرى گفت كه در عريضه نوشتم به خدمت حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه عليه كه آيا خاك آن حضرت را با ميّت در قبر مى توان گذاشت حضرت در فرمان همايون نوشتند و من خواندم و از آنجا نوشتم كه فرموده بودند كه با ميّت در قبر مى توان گذاشت و مخلوط به كافور حنوط نيز مى توان كرد ان شاء اللَّه.

و بسند قوى از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه ناچار است شيعيان ما را از چهار چيز يكى سجاده از جهت موضع پيشانى كه بر آنجا سجده كنند و مراد مهر است از خاك آن حضرت على الظاهر دويم انگشترى كه در دست كنند سيم مسواكى كه به آن مسواك كنند چهارم تسبيحى از خاك قبر حضرت امام حسين بن على صلوات اللَّه عليه كه سى و سه دانه داشته باشد كه هر گاه بذكر الهى آن را بگردانند بعدد هر دانه كه بگردد چهل حسنه در نامه عمل او نوشته شود و اگر سهوا بگرداند به عبث و بازى با تسبيح چنانكه داب عوام است بعدد هر دانه بيست حسنه در عمل او بنويسند.

و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر كه تسبيحى از خاك حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه بسازد اگر تسبيح به او

كند فبها و اگر او تسبيح نكند تسبيح در دست او تسبيح كند و اگر سهوا آن را بگرداند در نامه عمل او تسبيح نوشته مى شود و اگر متذكر باشد و تسبيح گويد و ذكر الهى كند بعدد هر دانه چهل تسبيح در نامه عملش نوشته مى شود و باز از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه از خاك آن حضرت يك تسبيح بكند حق سبحانه و تعالى بعدد هر تسبيحى چهار صد حسنه در نامه عملش بنويسد و چهار صد گناه محو كند و چهار صد حاجت او را بر آورد و چهار صد درجه او را بلند كند و مى بايد كه ريسمان اين تسبيح كبود باشد و سى و چهار دانه باشد

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 443

سى و سه دانه اصل و يكى بر فوق همه و اين تسبيح مولاة و واجب الاطاعة و المحبة ما فاطمه زهراست صلوات اللَّه عليها چون حمزه شهيد شد آن حضرت از خاك قبر حمزه اين تسبيح را ساختند و بعد از هر نمازى به آن تسبيح مى كردند و اين دو حديث با تتمه از خط شهيد عليه الرحمه نوشته شد و اگر اين تسبيح خام باشد ظاهرا بهتر باشد و جمعى از علماء دغدغه مى كردند كه چون پخته مى شود و سبب استحاله از اطلاق خاك بيرون مى رود و ظاهرا بيرون نرود و ظاهرا بر پخته آن نيز سجده توان كرد چنانكه خواهد آمد.

[زنان به انگشت خود حساب تسبيح را نگاه دارند]

(و التّسبيح بالأصابع افضل منه بغيرها لأنّها مسئولات يوم القيمة) صدوق در خصال بسند قوى از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه روايت كرده است هفتاد و سه خصلت را كه

از خصايص زنانست از آن جمله آن كه زنان به انگشت خود حساب تسبيح را نگاه دارند زيرا كه بندهاى انگشتها را نيز حساب خواهند كرد و در جائى ديگر نيز نقل كرده است اين معنى را از خصايص زنان و در اينجا مطلق ذكر كرده است كه شامل زنان و مردان هست و ظاهرا مرادش زنانند و تغيير عبارت حديث نيز كرده است و عبارت حديث منافات ندارد با استحباب حساب به تسبيح زيرا كه حساب تسبيح را نيز بأنامل مى كنند كه مراد جنس انامل باشد و بنده جمع بينهما مى كنم به آن كه تا صد را از تسبيح حساب مى كنم و مئات را به انگشتان حساب نگاه مى دارم و جمع ديگر مى توان كرد كه تسبيح به خاك مطلقا بهتر از همه چيز باشد و بعد از آن به بندهاى انگشت افضلست از غير آن و اللَّه تعالى يعلم و در اينجا اصابع گفته است و در خصال انامل.

[سجود بر چيزيست كه از زمين رويد و نخورند و نپوشند]

(و روى حمّاد بن عثمان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال السّجود على ما أنبت الارض الّا ما اكل أو لبس) و بسند صحيح

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 444

منقولست از حماد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه سجود بر چيزيست كه از زمين رويد و نخورند و نپوشند و ظاهرا زمين را بظهور گذاشتند يا مراد آن چيزى باشد كه از سنت نبى صلّى اللَّه عليه و آله زياده شده است چنانكه گذشت و محتمل است كه مراد اين باشد كه سجده كردن بر آن چيزى كه از زمين رويد آن چيزى است كه ماكول و ملبوس نباشد

و در اين صورت ارض را بظهور گذاشته اند و بيان حكم غير ارض كرده اند و در اين صورت اشاره هست به آن كه در سجده بر زمين شرطى نيست يا اين شرط نيست (و روى عن ياسر الخادم انّه قال مرّ بي ابو الحسن صلوات اللَّه عليه و انا اصلّى على الطّبرىّ و قد ألقيت عليه شيئا فقال لي مالك لا تسجد عليه أ ليس هو من نبات الارض) و در حسن منقولست از ياسر خادم حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه گفت من نماز مى كردم بر روى حصير طبرستان و بر بالاى آن خمره يا سنگ ريزه انداخته يا ريخته بودم حضرت فرمودند كه چرا سجده بر حصير نكردى آيا اين حصير از زمين نروييده است و ممكن است كه از روى دفع ضرر از او فرموده باشند زيرا كه اگر سجده بر حصير كنند كسى از سنيان متعرض كسى نمى شود غالبا بخلاف آن كه چيزى بر بالاى آن انداخته باشند كه آن دليل تشيع است و در اين صورت اتقاء خواهد بود نه تقيّه و گاه باشد كه خوف ضرر به حضرت نيز باشد چون خادم حضرت هر چه مى كند آن حضرت كرده است و هر خفتى كه به او رسد به حضرت رسيده خواهد بود و احتمال اظهر آن كه بيان حكم الهى تعالى شأنه كرده باشند و اللَّه تعالى يعلم.

(و قال ابى رحمه اللَّه فى رسالته إليّ اسجد على الارض او على ما أنبتت الارض و لا تسجد على الحصر المدنيّة لأنّ سيورها من جلد و لا

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 445

تسجد على شعر و لا صوف و لا جلد و

لا ابريسم و لا زجاج و لا حديد و لا صفر و لا شبه و لا رصاص و لا نحاس و لا ريش و لا رماد) و پدرم در رساله كه بمن نوشته بود ذكر كرده بود و عبارت عبارت فقه رضوى است صلوات اللَّه عليه كه سجده كن بر زمين يا بر چيزى كه از زمين روييده باشد و در فقه رضوى است كه نپوشند و سجده مكن بر حصيرهائى كه در مدينه مى بافند زيرا كه بندهايى كه بمنزله پود اوست از پوست است و سجده بر آن جايز نيست و سجده مكن بر مو و بر وبر كه كرك است و در آنجا هست و نه بر پشم و نه بر پوست و نه بر ابريشم و نه بر شيشه و نه بر آهن و نه بر روى و نه برنج و نه بر قلعى و نه بر مس و نه بر پر و نه بر خاكستر زيرا كه اينها زمين نيستند همه و بعضى كه از زمين است به استحاله از اسم زمين بيرون رفته اند مثل معادن.

چنانكه منقول است در صحيح از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه گفت عرض نمودم كه سجده جايز است بر قير حضرت فرمودند كه نه و نه بر جامه پنبه و نه ابريشم و نه بر جزوى از حيوان و نه بر طعام و نه بر چيزى از ميوه هاى زمين و نه بر چيزى از فروش.

و در حديث كالصحيح از ابو العباس منقول است كه گفت كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سجده مكن مگر بر زمين يا

چيزى كه از زمين روييده باشد مگر پنبه و كتان.

و در حديث حسن كالصحيح منقولست از فضيل و بريد از احدهما صلوات اللَّه عليهما كه فرمودند باكى نيست ايستادن بر مصلى و جانمازى كه از مو يا پشم باشد اگر سجده بر زمين كنند و اگر جانماز از چيزى باشد كه از زمين روييده باشد جايز است بر آن ايستادن و سجده كردن و بسند حسن كالصحيح از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 446

سجده مكن بر قير و بر آهك و خاكستر چون خاكستر به استحاله از اسم نبات بيرون رفته است و آهك پخته نيز استحاله يافته است.

و در حديث كالصحيح از يونس بن يعقوب منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سجده نمى توان كرد بر طلا و نقره.

و در صحيح از محمد بن الحسين منقولست كه بعضى از استادان ما عريضه به خدمت حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه يا امام على نقى صلوات اللَّه عليهما نوشتند و سؤال كردند از سجده كردن بر شيشه و او گفت كه چون عريضه را فرستادم فكر كردم و گفتم كه شيشه از زمين حاصل مى شود عبث عرض كردم و در كار نبود كه سؤال كنم پس او گفت كه حضرت در جواب بسوى من نوشتند و در تهذيب اينست كه حضرت بسوى او نوشتند بنا بر اين حديث صحيح مى شود و در علل حضرت نوشتند كه سجده مكن بر شيشه هر چند در خاطرت در آمده است كه از زمين حاصل شده است و ليكن شيشه از نمك و ريگ حاصل مى شود

و هر دو ممسوخند يعنى به استحاله از حالت اول بيرون مى روند با آن كه نمك هم معدنى است و هم خوردنى و استحاله بيشتر هم يافته است.

و در حديث حسن كالصحيح از حمران از احدهما صلوات اللَّه عليهما منقولست كه فرمودند كه پدرم بر خمره كه بمنزله مهر بود سجده مى كردند و بر بالاى جا نماز مى گذاشتند و اگر وقتى خمره حاضر نبود سنگ ريزه بر مى داشتند و بر روى جانماز مى گذاشتند و نماز مى كردند.

و در حديث كالصحيح از حلبى منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه پدرم مى خواست نماز كند و طلب نمود خمره را و دير شد پس حضرت صلوات اللَّه عليه يك كف ريزه سنگ بر داشتند و بر روى

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 447

قالى گذاشتند و بر آن سجده كردند و از اين دو حديث و احاديث ديگر ظاهر مى شود كه بر ريگ سجده مى توان كرد هر چند استحاله يافته است چون استحاله خاك را ريگ كرده است و از اسم ارض بيرون نرفته است بخلاف شيشه كه به استحاله از اسم ارض بيرون رفته است.

و بسند كالصحيح منقولست از علىّ بن ريان ثقه كه گفت بعضى از اصحاب ما عريضه به خدمت حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه نوشتند و سؤال كردند از سجده كردن بر خمره كه در مدينه مى سازند فرمان همايون حضرت آمد كه هر سجاده كه از ريسمان بافته باشند آن را سجده مى توان كرد چون ريسمان پنهان مى باشد در حصيرها كه مى بافند و هر سجاده را كه از پوست و تسمه بافته باشند سجده مكن يا به اعتبار آن كه پوست

بر رومى افتاده است و سجده بر پوست نمى توان كرد يا آن كه مانع است از آن كه همه پيشانى بما يسجد عليه رسد و سنت است كه همه پيشانى برسد و يا از آن جهت است كه جمعى از آنها نيز ميته را به دباغت پاك مى دانستند و در اين دو صوت نهى محمول خواهد بود بر كراهت و اللَّه تعالى يعلم.

چنانكه در حديث صحيح از على بن جعفر منقولست كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از زنى كه موى پيشانى او بلند شده باشد و بعضى از پيشانى را گرفته باشد و چون به سجده مى رود بعضى از پيشانى او بر زمين است و بعضى را مو مانع است كه به زمين برسد آيا جايز است حضرت فرمودند كه نه تا جميع پيشانى را بر زمين گذارد و اين حديث نيز محمولست بر استحباب چنانكه خواهد آمد.

[سجده بر آستين ]

(و ان كانت ارض حارّة تخاف على جبهتك الاحتراق او كانت ليلة مظلمة خفت عقربا او شوكة تؤذيك فلا باس ان تسجد على كمّك

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 448

اذا كان من قطن او كتان) و در فقه رضوى و رساله على مذكور است كه اگر زمين گرم باشد و ترسى كه پيشانى تو بسوزد يا شب تارى بوده باشد و از عقرب ترسى يا خارى كه سبب آزار تو شود باكى نيست كه سجده كنى بر آستين خود هر گاه آستين از پنبه باشد يا كتان و بر اين مضمون نيز احاديث بسيار وارد شده است.

از آن جمله در حديث صحيح از قاسم بن فضيل منقولست كه گفت عرض نمودم

به خدمت حضرت امام ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما كه فداى تو گردم مى تواند كه شخصى سجده كند بر آستين خود به سبب آزار گرما و سرما حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و در حسن كالصحيح منقولست از عيينه كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه داخل مى شوم در مسجد در روزى كه بسيار گرم است و مشكل است سجده كردنم بر سنگ ريزه كه در نهايت گرمى است جامه خود را پهن مى كنم و بر آن سجده مى كنم حضرت فرمودند كه باكى نيست و احاديث كالصحيح بسيار بر اين مضمون وارد شده است و غالب اوقات پوشش صحابه حضرات پنبه بود يا كتان بنا بر اين اكثر علما حمل كرده اند جواز سجده را بر قطن يا كتان با امكان و از اخبار بسيار ظاهر مى شود كه قطن و كتان واسطه ايست در ميان ما يسجد عليه و ما لا يسجد عليه كه در حالت ضرورت اين هر دو مقدمند بر غير و حمل بر ضرورت كرده اند اخبارى را كه وارد شده است بر جواز مطلقا بدون قيد ضرورت.

مثل حديث كالصحيح داود صرمى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليه كه آيا جايز است سجده كردن بر كتان و قطن بدون تقيه حضرت فرمودند كه جايز است.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 449

و هم چنين حديث كالصحيح حسين بن على كه گفت عريضه به خدمت آن حضرت صلوات اللَّه عليه نوشتم و سؤال كردم از سجده كردن بر قطن و كتان بى تقيه و بى ضرورت حضرت فرمودند كه جايز است بدان كه

بسيار است كه راويان ازين باب سؤال مى كنند كه اگر تقيه نباشد يا جواب ما را از روى تقيه مفرما و فايده ندارد از دو وجه يكى آن كه هر گاه حضرت دانند كه خود يا ايشان را تقيه واجبست موافق تقيه جواب خواهند داد خصوصا در مكاتبات زيرا كه خوف آن هست كه بدست حكام افتد و شنيده را انكار مى توان كرد و نوشته را نه دويم آن كه بسيار است كه در وقت جواب تقيه نيست و حضرات ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم رعايت حال ايشان مى فرمايند كه به ايشان ضرر نرسد جواب در اين صورت تقية نيست بلكه اتقاء است و چون امر سجده را نهايت اهتمام مى داشته اند ملاعين اهل سنت حضرات در اين باب مبالغه بسيار فرموده اند.

و در حديث صحيح از منصور بن حازم منقولست از بسيار كس از اصحاب ما كه گفتند عرض نموديم به خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه بسيار است كه در زمينهاى سردسير مى باشيم و برف آمده است آيا سجده بر برف بكنيم حضرت فرمودند كه نه و ليكن پنبه يا كتانى بر بالاى آن بينداز و بر آن سجده كن.

[اگر در پيشانى دمل باشد]

(و ان كان بجبهتك دمّل فاحفر حفيرة فاذا سجدت جعلت الدّمّل فيها و ان كانت بجبهتك علة لا تقدر على السّجود من اجلها فاسجد على قرنك الايمن من جبهتك فان لم تقدر عليه فاسجد على قرنك الايسر من جبهتك فان لم تقدر عليه فاسجد على ظهر كفّك فان لم تقدر عليه فاسجد على ذقنك يقول اللَّه تبارك و تعالى «إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً إلى

قوله

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 450

تعالى وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً») و در فقه رضوى صلوات اللَّه عليه مؤلّفها و در رساله علىّ بن بابويه مذكور است كه اگر در پيشانى تو دمّلى باشد كوى بكن در زمين يا خاكى كه بر آن سجده مى كنى و در وقت سجده دمّل را داخل آن كو كن تا اطراف دمل از پيشانى بر زمين يا خاك رسد و اگر در پيشانى علتى باشد كه هيچ جاى آن را بر زمين يا خاك رسد و اگر در پيشانى علتى باشد كه هيچ جاى آن را بر زمين نتوان گذاشتن پس سجده كن بر طرف راست پيشانى و اگر نتوانى سجده كن بر طرف چپ پيشانى و اگر نتوانى سجده كن بر پشت دستت و اگر نتوانى سجده كن بر ذقن زيرا كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد ياد كرده است جمعى را به آن كه ايشان سجده مى كردند به ذقن و فرموده است كه به درستى كه آن جماعتى كه عطا كرده ايم ايشان را علم به كتب متقدمه پيش از نزول قرآن از علماء يهود و نصارى هر گاه بر ايشان خوانده مى شود قرآن يا كتب سابقه به سجده مى افتند به ذقن و مى گويند الحال يا سابقا تنزيه مى كنيم پروردگار خود را از آن كه خلاف وعده كند يا مخالف حكمت فعلى از او صادر شود به درستى كه وعده كه حق سبحانه و تعالى فرموده است در انزال قرآن و بعثت پيغمبر آخر الزّمان هر آينه واقع شد يا خواهد شد و بر زمين مى افتند به ذقن و گريه مى كنند و خشوع ايشان زياده مى شود و چون مى بينند

كه وعده الهى واقع شد يا چون تفكر مى نمايند در معانى قرآن و حقايق و معارف و اشارات و تنبيهات قرآن.

و على بن ابراهيم بسند حسن كالصحيح روايت كرده است از اسحاق بن عمار كه گفت به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه اگر شخصى در ميان هر دو چشم او زخمى باشد و نتواند كه سجده كند چه كند حضرت فرمودند كه قريب به موى سر را بر زمين گذارد و پس اگر نتواند برابر وى راست سجده كند و اگر نتواند برابر وى چپ سجده كند و اگر نتواند بر ذقن سجده كند

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 451

عرض نمودم كه بر ذقنش سجده كند حضرت فرمودند كه قرآن نخوانده يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً و قريب است اين حديث به آن چه صدوق ذكر كرده است.

و بسند صحيح از صفوان منقولست از اسحاق بن عمار از بعضى از استادان او از مصادف كه گفت دمّلى در پيشانى من در آمد و من سجده مى كردم بر يك جانب پس حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه ديدند كه چنين مى كنم حضرت فرمودند كه اين چه عملست عرض نمودم كه از جهت دمل پيشانى سجده نمى توانم كردن حضرت فرمودند كه كوى بكن و دمل را در ميان كو گذار تا اطراف آن به زمين برسد و پيشانى را بر زمين گذاشته باشى.

و كلينى از على بن محمد روايت كرده است به اسناد او كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند از كسى كه در پيشانى او علتى باشد و قدرت بر سجود نداشته باشد حضرت فرمودند كه ذقنش را بر زمين

گذارد و آيه را خواندند و اين مضمون به نحوى كه صدوق ذكر كرده است مجمع عليه است در ميان اصحاب و دليلى بغير از اجماع نديده بودند و الحمد للَّه كه احاديث معتبره ظاهر شد و اما سجده بر پشت دست پس بطريق متعدّده كالصحيح منقولست از ابو بصير كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه گاه هست كه در سفرم وقت نماز داخل مى شود و هوا گرم است و خوف دارم كه اگر پيشانى بر زمين گذارم آزار عظيم بيابم چه كنم حضرت فرمودند كه بر جامه خود سجده كن عرض نمودم كه اگر چنين جامه نداشته باشم كه بر كنار آن ياد امن آن سجده كنم حضرت فرمودند كه بر پشت دستت سجده كن كه آن يكى از مساجد است و ظاهرا مراد اين باشد كه چون دست يكى از مساجد سبعه است مناسبت دارد بر آن سجده كردن يا حق سبحانه و تعالى پشت دست را نيز در حالت ضرورت محل سجده

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 452

كرده است و ممكن است كه مراد اين باشد كه بر پشت دست سجده كن نه بر شكم دست چون شكم دست يكى از مساجد سبعه است و واجبست آن را بر زمين نهادن پس اگر بر پشت دست سجده كنى جمع بين الحقين گرده خواهى بود و اللَّه تعالى يعلم.

[گذاشتن بعضى از اعضاء بر غير مسجود]

(و لا باس بالقيام و وضع الكفّين و الرّكبتين و الابهامين على غير الارض) و باكى نيست ايستادن در حالت قرائت و ركوع و گذاشتن دستها و زانوها و انگشتهاى مهين را بر غير زمين بلكه حكم گذاشتن

بر زمين مخصوص جبهه است و اين مضمون متواتر است و اخبار بسيار گذشت و خواهد آمد.

و اما آن چه در حديث موثق از غياث از حضرت امام جعفر صادق از پدرش از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهم منقولست كه فرمودند كه مى بايد سجده نكنند بر چيزى كه ساير بدن بر آن نباشد ظاهرش از روى تقيه وارد شده است و راوى نيز سنّى است اما ظاهرا مراد حضرت اين باشد كه بهتر آنست كه جميع بدن بر ما يصح السّجود عليه باشد استحبابا.

و مؤيّد آنست آن چه در قوى از سكونى از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله منقولست كه فرمودند كه دستها را در جائى گذاريد كه پيشانى را بر آنجا مى گذاريد به درستى كه دستها سجده مى كنند چنانكه رو سجده مى كند و ممكن است كه اتقاء وارد شده باشد با آن كه احاديث خمره در صحاح ستّه خصوصا بخارى بطرق متكثره وارد است ملاعين اهل سنّت شيعيان را بت پرست مى نامند.

و در حديث صحيح رد عليهم منقولست از زراره كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از بيمار حضرت فرمودند كه سجده مى كند بر زمين يا بادزن يا بر مسواك كه بر دارد اينها را و بر پيشانى گذارد و اين

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 453

بهتر است از ايماء و جمعى كه اينها را بد مى دانند از اين جهت است كه مى گويند بت پرستى است و ما هرگز غير حق سبحانه و تعالى را عبادت نكرده ايم پس سجده كن بر باد زن يا چوب يا مسواك و ضرر ندارد همه و بدان كه در اكثر

نسخ لفظ غير نبود و از قلم نساخ افتاده بود و ليكن در فقه رضوى بود داخل اصل كردم و اشاره بان كردم و ترغم بأنفك و در فقه رضوى است كه ارغام مى كنى به بينى خود از براى حق سبحانه و تعالى و اقل مرتبه آنست كه به زمين رسد و اگر بما يصح السّجود عليه گذارند بهتر است و اگر بر زمين رسانند بهتر است و اگر به خاك رسانند بهتر است و ظاهر اصحاب آنست كه اهتمام به خاك رسانيدن بينى بيش از پيشانى است چون لفظ ارغام دلالت بر آن دارد و اگر پيشانى و جبهه بلكه مساجد سبعه نيز همگى بر خاك باشد به تذلّل اقرب است و خلافست در آن كه ارغام واجبست يا سنت و ظاهر اخبار صحيحه استحبابست چنانكه در صحيحه حماد كه خواهد آمد حضرت مى فرمايند كه گذاشتن هفت موضوع فرض است و ارغام سنت است.

و در صحيحه زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه سجده بر هفت استخوانست پيشانى و دستها و زانوها و انگشتهاى مهين و ارغام مى كنى بينى خود را بينى بر خاك ماليدنى نيكو اما فرض آن هفت است و ارغام به بينى سنت حضرت سيّد المرسلين است.

و در حديث صحيح از محمد بن مصادف منقولست كه گفت كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه سجده بر پيشانيست و بر بينى سجده نيست و بعد از اين نيز خواهد آمد و همه اين اخبار قابل تاويل هست.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 454

و مع

هذا منقولست در موثق از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه مجزى نيست نمازى كه نرسد بينى به آن چه پيشانى به آن مى رسد.

و در حديث حسن كالصحيح از عبد اللَّه بن مغيره از شخصى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه نماز نيست كسى را كه نرسد بينى او به آن چه مى رسد بان پيشانى او و اين اعم است از زمين يا چيزى كه در زمين روييده باشد و قريب باين است حديث موثق ديگر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه پس احوط آنست كه ترك نكنند بينى بر خاك ماليدن را در سجود و ظاهرا هر جاى بينى كه برسد كافى باشد و جمعى گفته اند كه مى بايد كه ميان بينى كه استخوانست برسد و اگر ميان و سر بينى هر دو برسد نور على نور است و عبارت صدوق احتمال وجوب و استحباب دارد و اجمال كه توقف باشد اظهر است و قصد قربت بان اسلم است و اللَّه تعالى يعلم.

[مقدار محل سجده ]

(و يجزئك فى وضع الجبهة من قصاص الشّعر إلى الحاجبين مقدار درهم) و در فقه رضوى و رساله على مذكور است كه كافى است ترا در گذاشتن پيشانى از رستنگاه مو تا ابروها مقدار يك درهم.

و كلينى در حسن كالصحيح از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه فرمودند كه پيشانى تمام از رستنگاه موى سر تا ابروها موضع سجود است پس هر جزوى از اجزاى پيشانى كه به زمين رسد مقدار يك درهم و مقدار طرف أنمله مجزى و كافى است و از اينجا استدلال كرده اند

علما كه درهم وافى و بغلى مقدار بند انگشت است و احتمال بند انگشت مهين و غير آن دارد و چون متعارف درهم آن بوده است كه مدور باشد انگشت مهين به تدوير اقربست و اگر سبابه را اعتبار كنند رعايت آن مى كنند كه عرض آن نيز مثل طولش باشد يا قطرش مقدار طول سبابه باشد و بنا بر اين

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 455

مثل مهين بلكه بيشترك مى شود و ليكن از اين كه مقدار درهم و أنمله يكى باشد لازم نمى آيد كه أنمله را مدور اعتبار كنند و اما در مقدار پيشانى اكثر علما بر آنند كه مسمّى كافيست چنانكه خواهد آمد در حديث زراره و غير آن اگر چه ممكن است كه آن مطلق را حمل بر مقيد كنند چنانكه جمعى كرده اند و هيچ شك نيست كه عمل باين قول احوط است.

[نحوه سجده كردن ]

(و يكون سجودك كما يتخوّى البعير الضّامر عند بروكه تكون شبه المعلّق لا يكون شى ء من جسدك على شى ء منه) و در فقه رضوى و رساله على مذكور است و مى بايد كه سجود تو مانند فراخ بودن ما بين اعضاى شتر لاغر باشد نزد خوابيدن كه مانند كسى باشى كه آويخته باشد يا مانند شتر چيزى باشد كه آويخته باشد و نبوده باشد چيزى از بدنت بر چيزى از بدنت و ظاهر عبارت استحباب گشوده بودنست مانند شتر لاغر و بعضى گفته اند كه مراد اين است و اين نيز هست كه چنانكه شتر دو وقت خوابيدن دستها را پيش مى كند مصلى نيز مى بايد كه در وقت رفتن به سجود اول دستها را بر زمين گذارد و ديگر زانوها را و اين معنى

را از لفظ عند برو كه فهميده اند اگر چه ضرر نكرده است كه اين معنى را از اين عبارت يا از مثل اين عبارت استخراج نمايند چون احاديث صحيحه بر اين مضمون وارد شده است و مضمون اين عبارت در حديث كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست كه چون آن حضرت به سجود مى رفتند ميان تهى بودند چنانكه ميان تهى است شتر لاغر يعنى در وقت خوابيدن عضوهاى آن از يكديگر جدا است و احكام و اخبار سجده خواهد آمد و چون اين عبارت در فقه رضوى واقع بوده پدرش در رساله ذكر كرد و در آنجاها به موقع خود واقع است و همين عبارت را در موقع خود ذكر كرده است و همين معنى قرينه سهو است.

[سجده بر قير و گچ ]

(و سال المعلّى بن خنيس ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الصّلاة على القفر و القير فقال لا باس به) روايت كرده است شيخ در صحيح از معاوية بن عمار كه گفت سؤال كرد معلّى بن خنيس از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و من نزد آن حضرت بودم از سجده كردن بر قفر بضم قاف و آن قير پخته است كه بعمل آورده اند و خاكستر داخل آن كرده اند و بر قير كه اعمّ است از خام و پخته پس حضرت فرمودند كه باكى نيست و در تهذيب عن السجود على القفر است و چون مخالفت دارد با احاديث ديگر شيخ حمل كرده است بر تقيه يا ضرورت اما بنا بر اين نسخه مخالفت ندارد زيرا كه نماز كردن بر آن لازم ندارد سجده كردن بر آن را و ظاهرا سهو

از نساخ شده باشد.

ديگر آن كه اين حديث را شيخ از كتاب حسين بن سعيد نقل كرده است و او از كتاب معاوية بن عمار بواسطه نضر از محمد بن ابى حمزه پس مناسب اين بود كه صدوق از معاوية ابن عمار نقل كند مگر آن كه در كتاب معلى نيز بوده باشد اگر چه بعيد است مع هذا از معاويه نيز روايت كرده است و ظاهرا آن روايت ديگر باشد از معاويه و على اى حال روايات بر جواز وارد شده است و در باب نماز در كشتى خواهد آمد و اظهر جواز است و احوط ترك است مگر در حالت ضرورت.

(و سال الحسن بن محبوب ابا الحسن صلوات اللَّه عليه عن الجصّ يوقد عليه بالعذرة و عظام الموتى ثمّ يجصّص به المسجد أ يسجد عليه فكتب اليه بخطّه صلوات اللَّه عليه انّ الماء و النّار قد طهّراه) و به اسانيد صحيحه منقولست از حسن كه گفت سؤال كردم در عريضه كه به خدمت حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليه نوشتم بودم از گچى كه آن را مى پزند از عذره آدمى و استخوان مردگان حيوانات يا اعم و بعد از آن

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 457

مسجد را گچ مى مالند بان گچ آيا سجده بر آن مى توان كرد حضرت بخط مبارك خود نوشتند كه به درستى كه آب و آتش آن را تطهير داده است اگر نجس شده باشد و چون راوى دغدغه كرده است كه عذره و استخوان حيوانات نيز نجس اند چون مرده اند و استخوان ملاصق گوشت ايشان كه نجس بوده است نجس شده است و خاكستر اينها در ميان گچ

مى ماند پس مى بايد كه مسجد نجس شده باشد و مع هذا سجده بر آن مى كنند حضرت فرمودند كه نجاستش معلوم نيست چون عذره خشك را بر روى گچ مى ريزند و چون سوخت به استحاله پاك مى شود و هم چنين استخوان و چون احتمال دارد كه بعضى از عذره تر باشد يا چون آتش در آن افتد آبى از آن جدا شود و بر گچ ريزد يا از جهة محض توهم همين بس است كه آب در گچ مى كنند آن نجاست موهوم را پاك مى كند و هم چنين گچ آتش ديده است نجاست موهوم آن زايل شده است و يا آن كه چون گمان داشته است كه خاكستر نجس نجس باشد حضرت فرموده است كه آن پاك است زيرا كه هر گاه خاكستر شود نجاست پاك مى شود مع هذا آب در گچ كرده اند هر چند بقصد تطهير آن نكرده باشد چون در ازاله خبث نيّت در كار نيست و فى الحقيقه اين آب بمنزله رشّى است كه بر زمين محتمل النجاسة مى ريزند و جمعى از اين حديث استدلال كرده اند كه در مثل پختن گچ هر گاه آتش مطهر باشد پس آجر و سفالى كه از كل نجس ساخته باشند پاك شود به پختن و اين استدلال ضعيف است چون نجاست اين گچ ظاهر نيست ظاهرش آنست كه تطهير بمعنى تنظيف باشد پس استدلال نتوان كرد بر نجاست متيقن باين خبر بلى اگر توهّمى باشد كه آجر را از كل نجس خشت زده باشند آن توهّم به پختن زايل مى شود به اين حديث و اللَّه تعالى يعلم و چون غالب اين بوده است كه از استخوان حيوانات

غير آدمى گچ را مى پخته اند حضرت نفرمودند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 458

بد كرده اند كه استخوان آدمى را سوخته اند و اگر احتمال ظاهرى مى داشت البته آن حضرت تقرير آن نمى فرمودند.

[سجده بر كاغذ]

(و سال داود بن ابى يزيد ابا الحسن الثّالث صلوات اللَّه عليه عن القراطيس و الكواغذ المكتوبة عليها هل يجوز عليها السّجود فكتب يجوز) و منقولست بطريق صحيح از داود بن زيد يا بن ابى زيد و اين هر دو يكى اند و ثقه اند و بعضى اوقات بن را حذف مى كنند و داود ابى زيد يابو زيد مى گويند اما داود بن ابى يزيد كه در نسخ فقيه است آن داود بن فرقد است و آن نيز ثقه است و طريق صدوق به او نيز صحيح است اما او راوى حضرت امام جعفر صادق و امام موسى كاظم است صلوات اللَّه عليهما در اينجا احتمال ندارد كه او باشد و غلط از نساخ شده است و شيخ از من لا يحضر روايت كرده است بعنوان و داود بن يزيد و صدوق به ترتيبى كه در اين ابواب حديث نقل كرده است در فهرست به همين ترتيب سند را ذكر كرده است و داود بن زيد را در اينجا ذكر كرده است و داود بن ابى يزيد را در اواخر و بسند صحيح روايت كرده است از كتاب احمد بن محمد از على بن مهزيار كه داود بن يزيد عرضه نوشت به خدمت حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليه و سؤال كرد از كاغذهائى كه چيزى بر آن نوشته باشند آيا جايز است سجده كردن بر آن حضرت فرمودند كه باكى نيست و منافات با جواز ندارد.

آن چه

روايت كرده اند كلينى و شيخ در صحيح از جميل از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه مكروهست يا حضرت كراهت داشت از سجده كردن بر كاغذى كه بر آن چيزى نوشته باشند زيرا كه كراهت با جواز منافات ندارد و خصوصا هر گاه جواز بلفظ لا باس باشد و احتمال دارد كه كراهت وقتى باشد كه سواد داشته باشد و خاطرش متوجه نوشته شود و جواز در

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 459

صورتى باشد كه سواد نداشته باشد يا آن كه كراهت بمعنى حرمت باشد و در صورتى باشد كه سجده بر نوشته كنند و جواز در صورتى باشد كه سجده بر جائى كنند كه نوشته نباشد چون يك جزو مركب زاج است و آن معدنيست و دو ده نيز داخل دارد و اگر مركب را از مازوى فقط ساخته باشند و امثال آن بر آن سجده مى توان كرد و اگر نوشته نباشد سجده بر آن مى توان كرد.

چنانكه روايت كرده است شيخ در صحيح از صفوان جمال كه گفت من ديدم حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه را كه در كجاوه بودند و سجده بر كاغذ مى كردند و اكثر اوقات ايما مى كردند اما اگر سجده بر آن نكند و خواهد كه از آنجا سورهاى دراز بخواند كه در حفظ نداشته باشد خلافست.

شيخ بسند كالصحيح روايت كرده است از حسن بن زياد كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چه مى فرماييد در شخصى كه نماز كند و نظر به مصحف كند و از آنجا خواند و چراغ را نيز نزديك آن گذاشته باشد حضرت فرمودند كه

باكى نيست.

و در حديث كالصحيح از على بن جعفر منقولست كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه اگر مردان يا زنان مصحف را در برابر خود گذارند و از آنجا قرأت كنند چونست در حال نماز حضرت فرمودند كه اعتماد باين نماز نكنند پس جمع مى توان كرد بجواز و كراهت و جمعى جمع كرده اند بانكه اوّل را حمل بر نماز نافله كرده اند و ثانى را بر فريضه و اول اظهر است و ثانى احوط بدان كه از احاديث صحيحه ظاهر شد كه سجده بر كاغذ ننوشته مى توان كرد و خلافى نيست نزد علماء شيعه در جواز آن و ليكن بعضى از متاخّرين شرط كرده اند كه كاغذى نباشد كه از پنبه يا علف كتان يا از ابريشم و امثال اينها ساخته

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 460

باشند چون احاديث در نهى از قطن و كتان و حرير وارد شده است ديگر شرط است كه آهك داخل كاغذ نكرده باشند چون سجده بر آهك پخته نمى توان كرد ديگر شرطست كه آهار نداده باشند كاغذ را چون آهار نشاسته است و آن خورد نيست و ظاهر است كه حضرات ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم كه تجويز فرموده اند مى دانسته اند كه اكثر كاغذها يكى از اين عيوب دارد پس اگر اين شرطها در كار بود مى فرمودند و چون نفرمودند ظاهرا جايز باشد سجده كردن بر آن مطلقا و اگر كسى احتياط كند بهتر خواهد بود و اللَّه تعالى يعلم.

[سجده بر گليم و قالى ]

(و سال علىّ بن يقطين ابا الحسن الاوّل صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يسجد على المسح و البساط فقال لا باس به اذا كان فى حال

التّقيّة) و بسند صحيح منقولست از على كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه سجده كند بر گليم و قالى كه از پشم مى بافتند حضرت فرمودند كه باكى نيست سجده كردن بر اينها هر گاه در جائى باشد كه اگر سجده بر اينها نكند ضرر به او رسد چون تقيه واجبست و اگر احتمال بعيد باشد مثل آن كه در بلاد عامه در خانه خود درها را بسته باشد و منفذى بحسب ظاهر نداشته باشد در اين صورت تقيه واجب نيست و جمعى سنت مى دانند و در مثل بلاد ما تقيه حرامست مگر آن كه خوف باشد.

(و لا باس بالسّجود على الثّياب فى حال التّقيّة) و باكى نيست در سجده كردن بر جامه ها در حالت تقيه مروى است در حديث موثق از ابى بصير كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه نماز كند در پلاس و گليم حضرت فرمودند كه اگر تقيه باشد باكى نيست.

(و سال معاوية بن عمّار ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الصّلاة

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 461

على القار فقال لا باس به) و در صحيح از ابن عمار منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از نماز كردن بر قير حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و مرويست در صحيح از ابن عمار كه گفت كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه در كشتى باشند سجده مى كنند بر قفر و قير و در صحيح حفص و كالصحيح ابراهيم بن ميمون و غيرهما نيز وارد است كه

در كشتى سجده بر قير مى تواند كرد چون متعارفست كه كشتيها را قير مى مالند و احاديث جواز در كشتى وارد شده است چون غالب اوقات تقيه لازم بود و علامت تشيع اين بود كه چيزى غير آن چه بر آن نماز مى كرده اند سجده مى كرده اند حضرات مبالغه فرموده اند كه بر اينها سجده بكنند كه مبادا ضرر به ايشان رسد و اللَّه تعالى يعلم.

(و روى زرارة عن احدهما صلوات اللَّه عليهما انّه قال قلت له الرّجل يسجد و عليه قلنسوة او عمامة قال اذا مسّ شى ء من جبهته الارض فيما بين حاجبيه و قصاص شعره فقد اجزا عنه) و به اسانيد صحيحه منقولست كه زراره گفت كه عرض نمودم به خدمت حضرت امام محمد باقر يا حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما كه هر گاه شخصى سجده كند و كلاهى يا عمامه بر سر داشته باشد و كلاه يا عمامه بعضى از پيشانى او را پوشانيده باشد چونست حضرت فرمودند كه هر گاه از پيشانى او كه ميان ابروها و رستنگاه موى سر است اندكى به زمين رسد از او مجزيست و همين حديث را شيخ در صحيح از زراره نقل كرده است باين عبارت كه

اذا مسّ جبهته الارض فيما بين

الخ يعنى هر گاه برسد پيشانى او به زمين و اين عبارت احتمال كل و بعض دارد بلكه در كل اظهر است.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 462

و هم چنين حديث ديگر زراره و موثقه عمار دلالت مى كنند بر آن كه مسمّى كافى است و ليكن ممكن است كه اين اخبار را حمل كنيم بر آن كه اقلا يك درهم از پيشانى بما يسجد عليه برسد به اعتبار

حديث ديگر زراره كه گذشت و ممكن است كه درهم اقل مراتب استحباب باشد و كل پيشانى را رسانيدن اكمل باشد.

و در حديث موثق كالصحيح از عبد الرحمن منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه سجده كند و عمامه در سر داشته باشد و مانع باشد از رسيدن كل پيشانى به زمين حضرت فرمودند كه مجزى نيست تا پيشانى او يا كل پيشانى او به زمين برسد و اين خبر نيز هر دو احتمال دارد.

و در خبر كالصحيح از بريد عجلى منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه از پيشانى تا بينى هر جاى آن كه به زمين رسد در سجده مجزيست و سجده كردن بر تمام پيشانى افضل است و محمولست بر افضليت.

حديث على بن جعفر از برادرش حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه گفت پرسيدم از زنى كه سجده كند و بعضى از پيشانى او به زمين رسد و بعضى را مو مانع باشد آيا جايز است حضرت فرمودند كه نه تا جميع پيشانى را برساند بر زمين و سؤال كردم كه هر گاه مردى به سجده رود و عمامه يا كلاهش حايل شود ميان پيشانى و زمين حضرت فرمودند كه خوب نيست يا صحيح نيست تا پيشانى او به زمين رسد يعنى جميع بر سبيل استحباب يا بعضى بر سبيل وجوب.

[سجده بر سنگ ريزه ]

(و قال يونس بن يعقوب رأيت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 463

يسوّى الحصى فى موضع سجوده بين السّجدتين) و منقولست در موثق كالصحيح بل الصحيح از يونس كه گفت ديدم حضرت امام

جعفر صادق صلوات اللَّه عليه را كه سنگ ريزه را درست مى كردند در موضع سجده در ميان دو سجده يعنى اگر ناهموار بود هموار مى فرمودند و اين قسم كارها منافات با حضور قلب ندارد خصوصا كاملان را خصوصا هر گاه به فرموده الهى باشد.

و در حسن كالصحيح از عبد الملك بن عمرو منقولست كه ديدم حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه را كه وقتى كه اراده سجده داشتند سنگ ريزه را هموار مى كردند از جهت سجود.

(و روى عن علىّ بن بجيل انّه قال و رأيت جعفر بن محمّد صلوات اللَّه عليهما كلّما سجد فرفع رأسه اخذ الحصى من جبهته فوضعه على الارض) و بسند قوى كالصحيح منقولست از على كه گفت ديدم حضرت را صلوات اللَّه عليه كه هر مرتبه به سجده مى رفتند و سر از سجده بر مى داشتند و سنگ ريزه بر پيشانى ايشان چسبيده بود آن را بر مى داشتند و بر زمين مى گذاشتند و اگر پيشانى نماز گذارنده بر بلندى واقع شود پس اگر زياده از چهار انگشت باشد آن بلندى سر را بر دارد و موضع سجود را درست كند و به سجده رود و اگر چهار انگشت يا كمتر باشد سر را بر ندارد بلكه پيشانى را زور مى كند تا قرار گيرد و اگر بر چيزى واقع شود كه سجده بر آن نتوان كرد مهر را حركت دهد تا به زير پيشانى در آورد يا پيشانى را بر زمين كشد و بر ندارد و اگر در صورت اولى نيز بر ندارد بهتر است و وجهش آنست كه تا چهار انگشت محل سجده است كه بلند و پست ضرر ندارد على

المشهور بين الاصحاب و اگر مساوى باشد محل ايستادن با محل سجده كردن احوط و اولى است.

چنانكه در حديث صحيح و حسن كالصحيح از عبد اللَّه بن سنان

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 464

منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا جايز است كه در سجده موضع پيشانى از موضع قدمش بلندتر باشد حضرت فرمودند كه نه و ليكن مى بايد كه مساوى باشد و در حديث صحيح از ابى بصير منقولست كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از شخصى كه موضع سجده اش را بلند كند در مسجد حضرت فرمودند كه من دوست مى دارم كه موضع پيشانى و قدم مساوى باشند و مرا خوش نمى آيد بلند و پست و در حديث حسن كالصحيح يا صحيح چنانكه جمعى گفته اند از عبد اللَّه بن سنان از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه گفت از آن حضرت سؤال كردم از سجده كردن بر زمينى كه بلند باشد حضرت فرمودند كه اگر موضع پيشانى تو بلند باشد از موضع دستهاى تو و در بعضى نسخ از موضع بدن تو و در كافى از موضع پاهاى تو بقدر يك خشت كه چهار انگشت باشد باكى نيست.

و در حديث موثق از عمار منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از بيمار آيا جايز است كه بر فراش خود بايستد و سجده بر زمين كند حضرت فرمودند كه اگر غلظت فرش بقدر يك آجر يا كمتر باشد جايز است كه بر آنجا بايستد و سجده بر زمين كند و اگر بيشتر از يك آجر باشد جايز نيست

و ظاهرا تا چهار انگشت را در عرف مساوى مى گويند و اگر مساوى حقيقى مراد مى بود خمره سبب بلندى مى شود و هم چنين سنگ ريزه و كلوخ كه در حديث ديگر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه راوى گفت كه جايز است كه در كشتى روم و كلوخى برادرم و بر آن سجده كنم حضرت فرمودند كه بلى.

و در حديث صحيح از معاوية بن عمار منقولست كه حضرت امام

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 465

جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه پيشانيت را بر بلندى گذارى بر مدار از آنجا و ليكن بر زمين كش و ظاهرا سبب سر بر نداشتن آنست كه سجود مكرر مى شود عمدا.

و در صحيح از ابن مسكان از حسن بن حماد منقولست كه گفت به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه گاه هست به سجده مى روم پيشانى من بر سنگى مى خورد يا بر چيزى بلند روى خود را به جانب جائى كنم كه هموار باشد حضرت فرمودند كه بلى روى خود را بر زمين كش بى آن كه آن را بر دارى.

و ايضا از حسين بن حماد منقولست كه گفت از آن حضرت سؤال كردم از شخصى كه روى او به سنگريزه واقع شود حضرت فرمودند كه سر را بر دارد و محل سجده را خوب كند تا پيشانى او خوب قرار گيرد.

و در حديث صحيح از على بن جعفر منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه هر گاه پيشانى شخصى در حال سجود به سنگريزه رسد و قرار نگيرد به زمين حضرت فرمودند كه حركت

دهد پيشانى خود را و سنگ ريزه را دور كند از پيشانى تا قرار گيرد و سر بر ندارد و جمع به نحويست كه گذشت و ممكن است كه حمل بر تخيير كنيم در بعضى از صور و ليكن هر گاه تخيير خوب باشد ترتيب بهتر خواهد بود تا مخالفت اصحاب نكرده باشيم و اللَّه تعالى يعلم.

[مقدار پيشانى ]

(و روى عمّار السّاباطىّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال ما بين قصاص الشّعر إلى طرف الانف مسجد فما اصاب الارض منه فقد أجزأك) و بسند موثق كالصحيح از عمار از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه از رستنگاه موى سر تا طرف بين كه متصل است به

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 466

پيشانى همه محل سجده است و هر چه از آن به زمين رسد كافى است ترا.

و به همين عبارت روايت كرده است شيخ در موثق كالصحيح از مروان بن مسلم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه.

و روى زرارة عنه صلوات اللَّه عليه مثل ذلك

و بسند صحيح منقولست از زراره از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بمثل اين عبارت و ليكن شيخ از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه روايت كرده است به همين معنى نه به همين لفظ ممكن است كه مراد صدوق مما ثلث معنوى باشد يا حديثى ديگر باشد.

[فوت كردن بر مكان سجده ]

(و سال رجل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن المكان يكون فيه الغبار فانفخه اذا اردت السّجود فقال لا باس) و بسند صحيح منقولست از صفوان از اسحاق از شخصى از بنى عجل كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از مكانى كه غبار داشته آيا مى توانم از دهان باد كردن وقتى كه اراده سجده داشته باشم يا اراده نماز حضرت فرمودند كه باكى نيست و عدم باس منافات ندارد با حديث صحيح از محمد بن مسلم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه گفت عرض نمودم به آن حضرت كه آيا در اثناى نماز موضع پيشانى را

باد مى توان كرد كه گردش برود حضرت فرمودند كه نه و بعد از اين نهى خواهد آمد.

(و فى رسالة ابى رضى اللَّه عنه إليّ و لا تنفخ فى موضع سجودك فاذا اردت النّفخ فليكن قبل دخولك فى الصّلاة) و در رساله پدرم كه بمن نوشته بود اين بود كه باد مكن در موضع سجودت پس اگر اراده داشته باشى كه موضع سجود را پاك كنى مى بايد كه پيش از دخول در نماز پاك كنى و در اين دغدغه نيست كه اين بهتر است.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 467

(و روى عن الصّادق صلوات اللَّه عليه انّه قال انّما يكره ذلك خشيتة ان يؤذى من إلى جانبه) و روايت كرده است صدوق در صحيح از ليث مرادى كه عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اگر شخصى نماز كند نفخ مى تواند كرد موضع پيشانى را حضرت فرمودند كه باكى نيست به درستى كه وقتى مكروهست كه آزار رساند به كسى كه در جانب او باشد پس اگر كسى نباشد كراهت ندارد يا كراهت شديد ندارد.

[پاك كردن خاك از پيشانى ]

(و يكره ان يمسح الرّجل التّراب عن جبهته و هو فى الصّلاة و يكره ان يتركه بعد ما صلّى فان مسح التّراب من جبهته و هو فى الصّلوة فلا شى ء عليه لورود الرّخصة فيه) و مكروهست كه پاك كند خاك را از پيشانى در حال نماز و مكروهست كه بعد از نماز آن خاك را بگذارد و پاك نكند چون خوف ريا هست پس اگر در حالت نماز خاك را پاك كند بر او چيزى نيست چون رخصت از شارع شده است چنانكه على بن جعفر كالصحيح سؤال

مى كند از برادرش صلوات اللَّه عليه كه آيا در اثناى نماز خاك پيشانى را پاك مى توان كرد حضرت فرمودند كه باكى نيست و در حديث صحيح از حلبى منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا نماز گذارنده خاك پيشانى را در اثناى نماز پاك مى تواند كرد. حضرت فرمودند كه بلى حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه پاك مى كردند هر گاه خاك آلوده مى شد پيشانى را و در حديث سكونى از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه مرا خوش نمى آيد كه پيشانى مردان ساده باشد و بر آن اثر سجود نباشد و حمل كرده اند كه مراد حال نماز است و اظهر آنست كه مراد پينه كردن پيشانيست از بسيارى سجود چنانكه حضرت سيد الساجدين و حضرت موسى

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 468

بن جعفر صلوات اللَّه عليهم چنين بوده اند بى دغدغه چنانكه اخبار بسيار وارد شده است در ايشان و در بعضى از اخبار هست كه همه ائمه صلوات اللَّه عليهم اثرى در پيشانى ايشان بوده است و جمعى آيه سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ را چنين تفسير كرده اند و احاديث بسيار شده است در صفات مؤمنان كه مى بايد پيشانى ايشان مثل زانوى بز يا شتر پينه كرد باشد و تا چنين نباشند شيعه امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهم نيستند با علامات ديگر كه از بسيارى روزه لبهاى ايشان خشك باشد هميشه و چشمان ايشان كوروش باشد از بسيارى گريه و پشت ايشان كج باشد از بسيارى عبادت و تفصيل اينها را از تفسير حضرت امام حسن عسكرى و باب كفر و ايمان كلينى طلب

بايد كرد و اللَّه الموفق للسّداد.

باب علّة النّهى عن السّجود على المأكول و الملبوس دون الارض و ما أنبتت من سواهما

(قال هشام بن الحكم لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه أخبرنى عمّا يجوز السّجود عليه و عمّا لا يجوز قال السّجود لا يجوز الّا على الارض او ما أنبتت الارض الّا ما اكل او لبس فقال له جعلت فداك ما العلّة فى ذلك قال لأنّ السّجود خضوع للَّه عزّ و جلّ فلا ينبغى ان يكون على ما يؤكل او يلبس لأنّ ابناء الدّنيا عبيد ما ياكلون و يلبسون و السّاجد فى سجوده فى عبادة اللَّه عزّ و جلّ فلا ينبغى ان يضع جبهته فى سجوده على معبود ابناء الدّنيا الّذين اغترّوا بغرورها و السّجود على الارض افضل لأنّه ابلغ فى التّواضع و الخضوع للَّه عزّ و جلّ) اين بابى است در بيان علّت نهى از سجود بر خوردنى و پوشيدنى و عدم نهى از زمين و هر چه از زمين رويد كه آن را نخورند و نپوشند.

روايت است بهشت سند صحيح از هشام بن حكم كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه مرا خبر ده از آن چه جايز است بر آن سجده كردن و از آن چه جايز نيست حضرت فرمودند كه سجده جايز نيست مگر بر زمين يا آن چه از زمين روييده باشد مگر آن چه خوردنى يا پوشيدنى باشد بحسب عادت پس عرض نمودم كه فداى تو گردم علت اين چيست حضرت فرمودند كه از جهت آن كه سجود خاضع شدنست نزد حق

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 470

سبحانه و تعالى پس سزاوار نيست كه خضوع نزد ماكول و ملبوس باشد زيرا كه اهل دنيا بندگان مأكولات و ملبوساتند و

كسى كه سجده مى كند در عبادت حق سبحانه و تعالى در بندگان و تذلل است نزد او پس سزاوار نباشد كه پيشانى خود را در سجود بر معبود اهل دنيا گذارد كه فريب دنيا را خورده اند و فريفته مأكول و ملبوس شده اند و از آنها كه سجده بر آن مى توان كرد زمين بهتر است زيرا كه سجده كردن بر زمين كاملتر است در تاثير شكستگى و خضوع نزد حق سبحانه و تعالى و هيچ شك نيست كه خاك كربلا بيشتر مؤثر است در رقّت و خضوع كه هر چند قساوت عظيم باشد چون ياد مى كند واقعه كربلا را البته او را گريه و زارى حاصل مى شود كه سبب قرب بندگانست بعد از مغفرت گناهان ايشان لهذا حضرت فاطمه زهرا تسبيح از خاك حمزه ساخت تا سبب رقّت باشد مر شيعيان و مؤمنان را هر چند شهادت سبب علو درجات ايشان شد اما سبب نقص بر عالميان شد و حسب الامر مأموريم به آن كه ملاحظه مظلوميّت ايشان كنيم و بگرييم تا درجات عاليه كرامت فرمايد و بنا بر اين اگر خاك باشد سبب تذلّل بيشتر مى شود از گلهاى ساخته يا پخته كه در آن دغدغه نيز مى شود كه صحيح نباشد با آن كه در خاك همه پيشانى بر آن مى رسد و در مهر خوب نمى رسد مگر آن كه چنان بسازند كه پيشانى بر آن جا كند همه و بعد از خاك سنگ بهتر است از حصير و بوريا با آن كه در اينها غالبا همه پيشانى جا نمى كند چون فاصلها دارد اما شك نيست در آن كه جايز است و احاديث خمره متواتر است بلكه

ظاهر اخبار آنست كه خمره مقدم باشد بر سنگ ريزه و دور نيست كه وجه تقدم طهارت و نظافت آن بوده باشد.

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقول است كه گفت كه حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 471

امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست در سجده كردن بر بوريا و برگ درخت خرما و هر چه از زمين روييده باشد مگر ميوه.

و در صحيح از حسين بن ابى العلاء از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه شخصى به خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه آمد و سؤال كرد از سجده كردن بر بوريا و جله ظرف خرما و هر چه از زمين رويد آيا جايز است حضرت فرمودند كه بلى و احاديث گذشت كه زمين بهتر است و اگر گل سخت باشد بى دغدغه مقدّم است بر نباتات و احاديث سنگ ريزه كالمتواتر است مع هذا بعضى دغدغه كرده اند كه استحاله شده است و اصلش خاكست كه با آب جمع شده است و آفتاب در آن تاثير كرده است و سنگ ريزه شده است و اين بى وجه است زيرا كه بر تقدير تسليم از اسم زمين بدر نمى رود و بعضى دغدغه كرده اند در مثل سنگ مرمر بلكه سنگ آسيا كه معدنى دارد و اطلاق معدنى بر اينها مى كنند و حق اين است كه سجده كردن بر اينها جايز است حتى بر آجر و گچ پخته اما آهك استحاله مى شود و بعد از پختن دغدغه عظيم در آن مى شود و در اخبار نيز نهى از آن وارد شده است و امّا ماكول و ملبوس ظاهرا مراد از آنها

عاديست پس مثل اهليلج و بليلج خام را سجده مى توان كرد چون معتاد الاكل نيست بلكه از جهت دوا مى خورند اما پرورده اش ماكول عاديست و مانند برگ موز هر چند ستر عورت به آن مى توان كرد امّا ملبوس عادى نيست و جميع گفته اند كه سجده بر جو مى توان كردن و بر گندم نمى توان كرد چون پوست گندم را مى خورند و پوست جو را نمى خورند و احوط آنست كه بر جو سجده نكنند و اگر چيزى در بعضى از بلاد آن را خورند و در بعضى نخورند هر بلدى حكم خود دارد مثل ينجه كه هر جا خورند سجده نتوان كرد و هر جا نخورند سجده توان كرد و بعضى تغليب منع كرده اند چون

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 472

صادقست كه ماكولست و احوط منع است و مثل پوست بادام تازه كه مى خورند سجده نمى توان كرد و چون بادام مى رسد آن را نمى خورند سجده مى توان كرد و مانند افيون كه جمعى به آن عادت كرده اند ايشان سجده نمى توانند كرد و احوط آنست كه مطلقا نكنند اما پوست ككنار را ظاهرا سجده توان كرد چون متعارف نيست خوردن آن و بر بالاى گندم نماز كردن مكروهست هر چند كل بر آن كشيده باشد.

چون در حديث كالصحيح از محمد بن مضارب منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از خرمن گندمى كه گل اندود كرده باشند آن را بر بالاى آن نماز كنم حضرت فرمودند كه بر بالاى آن نماز مكن عرض نمودم كه اگر سطح هموارى شده باشد چونست حضرت فرمودند كه بر آن نماز مكن.

و در حديث حسن كالصحيح از عمر بن

حنظله منقولست كه گفت به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه خرمنى از گندم را گل اندود كرده اند مانند سطح حضرت فرمودند كه نماز بكن يعنى جايز است پس خبر اول محمولست بر كراهت به سبب حرمت طعام و گذشت.

باب القبلة

اشاره

اين بابى است در بيان قبله و آن موضع يا طرفى است كه مى بايد كه روى و مقاديم بدن بسوى آن كنند در نماز واجب وجوبا و در مستحب نيز على الخلاف و در ذبح به آن كه گردن ذبيحه با مقاديم بدن آن را بسوى آن كنند و هم چنين در حالت بول و غايط بترك توجه به آن و بترك استدبار آن و هم چنين در احوال ميت از احتضار و غسل و نماز و دفن او و غير اينها از آن چه مذكور شد در اين باب و غير آن در مواضع خود ان شاء اللَّه تعالى.

[كعبه قبله مسجد الحرام است ]

(قال الصّادق صلوات اللَّه عليه انّ اللَّه تبارك و تعالى جعل الكعبة قبلة لأهل المسجد و جعل المسجد قبلة لأهل الحرم و جعل الحرم قبلة لأهل الدّنيا) منقول است در دو خبر بسند قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه بتحقيق كه حق سبحانه و تعالى كعبه را قبله اهل مسجد گردانيده است و مسجد الحرام را قبله اهل حرم گردانيده است و حرم را قبله اهل دنيا گردانيده است.

و همين مضمون را روايت كرده اند از سنيان نيز از عبد اللَّه بن عباس از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله و به سندى ديگر از مكحول به اسناد او از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و روايت كرده است صدوق در صحيح از ابراهيم بن ابى البلاد از ابى غره كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه خانه كعبه قبله اهل مسجد الحرام است و مسجد قبله مكه است و مكه قبله حرم

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 474

است

و حرم قبله اهل عالم است و شيخ طوسى و شيخ طبرسى نقل اجماع كرده اند بر اين قول.

(و سال المفضّل بن عمر ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن التّحريف لأصحابنا ذات اليسار عن القبلة و عن السّبب فيه فقال انّ الحجر الاسود لمّا انزل به من الجنّة و وضع فى موضعه جعل انصاب الحرم من حيث لحقه النّور نور الحجر فهو عن يمين الكعبة اربعة اميال و عن يسارها ثمانية اميال كلّه اثنا عشر ميلا فاذا انحرف الانسان ذات اليمين خرج عن حدّ القبلة لقلّة انصاب الحرم و اذا انحرف الانسان ذات اليسار لم يكن خارجا عن حدّ القبلة) و بطرق قويه از مفضّل منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از انحرافى كه شيعيان ما مى كنند به جانب چپ از قبله وجهش چيست و چه سبب دارد حضرت فرمودند كه چون حق سبحانه و تعالى حجر الاسود را از بهشت بدنيا فرستادند و در جاى خود گذاشتند علامات حرم را نصب كرد حضرت آدم از آنجايى كه نور حجر الاسود به آن جا رسيد و نور از جانب راست كعبه به چهار ميل رسيده بود و از جانب چپ بهشت ميل رسيده بود كه مجموع دوازده ميل باشد كه مقدار حرمست كه چهار فرسخ در طولست و چهار فرسخ در عرض پس اگر اندك انحرافى در اين بلاد واقع شود به جانب دست راست نماز گذارنده از حد قبله كه آن حرمست بيرون مى رود و چون منتهاى حرم كمتر است از طرف يمين و اگر اندك انحرافى از دست چپ واقع شود از حد قبله بيرون نمى رود.

و

مؤيد اين حديثست حديث قوى كلينى كه به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودند كه از چه وجه در نماز ميل به جانب دست

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 475

چپ مى كنند حضرت فرمودند كه زيرا كه كعبه را شش حد است چهار حد از آن بر دست چپ تست و دو از آن بر دست راست تست پس از اين جهت است كه منحرف مى شوند به جانب چپ و حديث سابق مفسّر اين خبر است و چون بلفظ كعبه وارد شده است احتمال ديگر دارد كه در روضه ذكر كرده ام و اللَّه تعالى يعلم بدان كه در اين حديث مذكور است كه نور حجر الاسود منتشر شد و در احاديث صحيحه بسيار وارد شده است كه نور بيت المعمور بود كه حق سبحانه و تعالى آن را از بهشت از جهت انس حضرت آدم عليه السلام فرستاده بود و تا زمان نوح در زمين بود و در طوفان نوح به آسمان بردند.

و در بعضى از روايات معتبره واقع شده است كه ستون خانه چهار جهت را منوّر ساخت و منافاتى نيست ميانه اين اخبار چون ممكن است كه نور همه منتشر شده باشد و در واقع نيز چنين است و تفصيلش در ابواب حرم خواهد آمد اما آن چه وارد شده است كه قبله اهل عالم حرم است و قبله اهل حرم مسجد است مذهب متقدمين علماء شيعه است و در فقه رضوى نيز وارد است كه چون خواهى كه رو بقبله كنى ميل بدست چپ كن زيرا كه حرم از دست راست كعبه چهار ميل است و از دست چپ آن هشت

ميل است و ميل بدست چپ به اعتبار توجه به حرمست و مذهب متأخرين علماء آنست كه كعبه قبله كسانى است كه در مكه معظمه باشند و جهت كعبه قبله عالم است.

و از احاديث بسيار از صحيح و حسن كالصحيح و موثق كالصحيح و غيرها ظاهر مى شود كه كعبه قبله باشد و آيات قبله بلفظ مسجد الحرام وارد است و مراد از مسجد كعبه است چون آن نيز مسجد محترم است يا به اعتبار اطلاق كل بر جزو مجازا يا مراد از مسجد حرم است چنانكه مذهب قدماست و در اين

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 476

صورت اطلاق كرده اند جزو را بر كل و چون حق سبحانه امر فرموده است كه رو به جانب مسجد الحرام كنند فايده معتدٌّ بهى ظاهر نمى شود در اين خلاف نسبت به كسى كه دور باشد از كعبه و اخبار متواتره بلفظ قبله وارد شده است پس مكلف رو بقبله مى كند و آن جانب و طرفى است كه علم يا ظن داشته باشيم كه كعبه يا مسجد يا حرم در آن طرف باشد و بعضى گفته اند كه قبله طرفيست كه علم يا ظن نداشته باشيم به خروج كعبه از آن طرف و بعضى گفته اند كه كعبه قبله بعيد است كه چون هر چند چيزى دورتر مى شود محاذات حسى بيشتر مى شود مثلا اگر كعبه نور باطنش ظاهر شود و حجابها از پيش برخاسته شود همه كس را محسوس مى شود كه رو بقبله كرده اند اگر چه بحسب واقع جمعى قليل محاذى كعبه اند تا آن كه شيخ بهاء الدين محمد طاب ثراه نقل كردند اين قول را و بحث بر اين قول را كه علما

ذكر كرده اند كه اگر خطى دراز بكشند و هزار كس بر اين خط بايستند شايد ده كس ازين خط محاذى كعبه باشند و باقى به يقين خارج خواهند بود از محاذات كعبه پس جواب گفتند كه أولا علم نداريم به خروج احدى از محاذات كعبه بلكه ممكن است كه همگى محاذى عين كعبه باشند چون زمين كرويست و خطى كه بر كره كشيده شود هر چند مستطيل باشد و در واقع مستدير است و بر تقدير تسليم محاذات حسى كافى است و آن مظنون است و شكى نيست در آن كه علم يا ظن بر خلاف آن نداريم و ليكن بنده گفتم كه اين قول مخالف ظاهر آيات است چون حق سبحانه و تعالى پنجم رتبه امر فرموده است كه در هر جا كه باشيد رو به جانب مسجد الحرام كنيد و يك جا نفرموده است كه رو بمسجد يا كعبه كنند در جواب فرمودند كه آن جماعت را اعتقاد اينست كه رو به جانب مسجد بمعنى رو بمسجد است

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 477

چنانكه متعارفست كه هر گاه شخصى رو به شخصى كند مى گويند كه فلانى متوجه جانب فلانى است در جواب گفتم كه بر تقديرى كه اين اطلاق بر سبيل حقيقت باشد قرينه معنى اول از آيه ظاهر است كه رو بعين كعبه محالست بعيد را در جواب فرمودند كه از اين جهت است كه اكثر باين طرف قايلند و غرض اين بود كه حرف ايشان فى الجمله صورتى دارد بر تقدير صحّت اين جوابها گفته ايم و بعد از آن فرمودند كه فلانى من رساله در تحقيق جهت نوشته ام آن را مطالعه كن و

بعد از آن اگر شبهه باشد گفتگو كن و بحث باين منتهى شد مجملا آن چه از آيات و اخبار ظاهر مى شود آنست كه امر قبله بسيار سهل است و در بيان علامات نيز مذكور خواهد شد و نهايت دقتى كه توان كرد آنست كه سابقا در باب مواقيت مذكور شد و اللَّه تعالى يعلم.

(و من كان فى المسجد الحرام صلّى إلى الكعبة إلى أيّ جوانبها شاء) و كسى كه در مسجد الحرام باشد در نماز رو به كعبه مى كند بهر طرفى كه خواهد يعنى چنان نيست كه ملاعين اهل سنت كرده اند و هر طرف را نامزد يكى از مجتهدان اربع خود كرده اند كه حنفى رو به ميزاب مى كند و حنبلى محاذى آنها و شافعى رو بباب مى كند و مالكى در برابر آنها كه محض بدعتى است كه خود نيز قائلند كه ائمه اربعه ايشان نيز از اين خبر ندارند و تا اين مقدار خر نبوده اند كه چنين لا طايلى بگويند و اجماع امت است بلكه ضروريست از دين مسلمانان كه در مسجد بهر طرفى كه نماز كنند صحيح است با آن كه در روز جمعه كه حنفى نماز جمعه مى كند از چهار طرف كعبه حتى در كوههاى دور مكه معظمه كه خانها بر آن ساخته اند و كعبه مشاهد است همگى نماز جمعه را اقتدا مى كنند به امام حنفى و مع هذا تشنيع شيعه مى كنند كه شما مقامى نداريد چه ظاهر است كه همه كعبه از كسى است كه مسلمان و مؤمن باشد و اسلام و ايمان

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 478

مخصوص شيعه است و غير اثنا عشرى كافر است به نصوصى كه سنيان در كتب

صحاح خود ذكر كرده اند.

و ليكن اين عبارت بحسب ظاهر منافات با مذهب قدما دارد چون به اعتقاد ايشان هر كه خارج مسجد الحرام است مسجد قبله اوست و مراد از مسجد آن مسجدى است كه در زمان حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله مسجد بود پس بنا بر اين جايز خواهد بود كسانى را كه از آن مسجد خارج باشند كه رو بمسجد الحرام كنند از طرفى كه رو به كعبه نكرده باشند و گمان ندارم كه از قدما كسى التزام اين معنى كرده باشد و ليكن بر ايشان لازم مى آيد اگر چه قايل به آن نباشند مگر ايشان گويند كه چون كسى خارج مسجد اعظم باشد مشكل است او را كه رو به كعبه كند بنا بر اين مى گوييم كه رو بمسجد كند نه در وقتى كه در مسجد باشند با آن كه شخصى كه در خانهاى مكه باشد هم چنان كه او را متعسّر است رو كردن به جانب كعبه معظمه هم چنين مشكل است رو كردن به جانب مسجد زمان حضرت بلكه رو به كعبه كردن آسانتر است چون كعبه فى الجمله ارتفاعى دارد و اگر بر بلندى روند ممكن است كه كعبه را به بينند بخلاف مسجد الحرام زمان آن حضرت كه ديوارى ندارد بلكه ميلهاى كوتاه نصب كرده اند كه نمى توان آنها را تشخيص نمودن و اگر كسى در كوهها باشد و هر دو را ببيند چرا رو به كعبه نكند و اين اشتباه از آن مى شود كه خيال كرده اند كه اين مسجد بزرگى كه الحال هست و ديوارهاى بلند دارد مسجد الحرامست و غافلند از آن كه ده

مرتبه بزرگ كرده اند تا باين مرتبه رسيده است و رساله دارم كه تفصيل همه در آنجا مسطور است و اللَّه تعالى يعلم و هيچ شك نيست كه تا ممكن باشد رو به كعبه كردن احوط آنست كه رو به كعبه كنند خصوصا كسانى را كه خانهاى ايشان در كوههاست و كعبه را مى توانند

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 479

ديدن البته رو به كعبه مى كنند اما كسانى كه خانهاى ايشان در پستى واقع باشد اگر مشكل نباشد ايشان را كه نمازها را در مسجد الحرام واقع سازند احوط آنست كه بمسجد آيند و اگر مشكل باشد پس اگر ممكن باشد كه از پشت بام خود يا هم سايگان علم به جانب كعبه به همرسانند احوط است و دور نيست كه ظن قريب بعلم نيز كافى باشد و بسيار مستبعد است كه ظن محاذات مسجد الحرام زمان آن حضرت به همرسد و ظن محاذات كعبه بهم نرسد و اين ابتلاى عظيمى است سكّان و مجاوران مكه معظمه را.

[قبله كسى كه در كعبه است ]

(و من صلّى فى الكعبة صلّى إلى أيّ جوانبها شاء و افضل ذلك ان يقف بين العمودين على البلاطة الحمراء و يستقبل الرّكن الّذى فيه الحجر الاسود) و كسى كه نماز كند در كعبه معظمه رو مى كند بهر جانبى كه خواهد چون همه جوانب قبله است و بهتر آن است كه نماز را در ميان دو ستون بر سنگ سرخ كند و مشهور است در ميان خاصه و عامه كه آن موضع ولادت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه است و بهتر آنست كه رو كند به ركنى كه حجر الاسود بر آن ركن است و شكى نيست در آن كه نماز

سنت را در كعبه مى تواند كرد و هم چنين نماز واجب را در حالت ضرورت مثل آن كه وقت تنگ شده باشد و از كثرت بيرون نتواند آمد و اما در حالت اختيار احاديث بر نهى واقع شده است و نقل اجماع نيز بر حرمت كرده اند و احتياط در اين است كه در كعبه با اختيار واقع نسازد و نكته بعد از وقوع گفته اند كه در كعبه يا پشت بام كعبه اگر نماز كنند اگر چه رو به كعبه كرده است پشت به كعبه نيز كرده است و آن در نماز جايز نيست و هم چنين گفته اند كه شارع كل كعبه را قبله كرده است و در بيرون بر كل آن استقبال مى شود مجازا قريبا و در اندرون بر بعضى از آن مى شود و مضمون متن در احاديث صحيحه وارد شده است مگر در استقبال

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 480

ركن حجر الاسود و در ابواب حج خواهد آمد احاديث نهى از نماز فريضه و غير آن (و من كان فوق الكعبة و حضرت الصّلاة اضطجع و أومى برأسه إلى البيت المعمور) و كسى كه در سطح كعبه باشد و وقت نماز در آيد يعنى وقت آخر كه خوف فوات نماز باشد يا وقت اول چنانكه ظاهر عبارتست بر پهلو بخوابد و بسر ايما كند بسوى بيت المعمور كه محاذى كعبه است در آسمان چهارم بدان كه آن چه صدوق ذكر كرده است در خبرى نديده ام و در خاطر ندارم كه كسى قايل باين نحو شده باشد.

بلكه در حديث قوى از عبد السّلام هروى منقولست كه از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه در شخصى كه ادراك

كند او را وقت نماز و او در بام كعبه معظمه باشد حضرت فرمودند كه اگر بايستد او را قبله نخواهد بود چون ديوارى ندارد بام كعبه و ليكن بر پشت مى خوابد و رو و چشمهاى خود را مى كشاند به جانب آسمان و بدل قصد مى كند كه رو بقبله كرده است كه در آسمانست كه آن بيت المعمور است و قرائت مى كند و چون مى خوابد كه بركوع رود چشمهاى خود را بهم مى گذارد و چون مى خواهد كه سر از ركوع بر دارد چشمها را مى گشايد و سجود نيز به همين عنوان مى كند و جمعى از قدما به اين حديث عمل نموده اند و اكثر علما عمل به آن نكرده اند بنا بر آن كه حديث ضعيف است بحسب سند و بحسب متن نيز به اعتبار آن كه وارد است كه اگر بايستد قبله ندارد و حال آن كه در احاديث وارد شده است كه كعبه تا به آسمان و تا به منتهاى زمين قبله است چنانكه خواهد آمد و اكثر بر آنند كه اگر ممكن باشد نماز در آنجا نكردن اولى است چون جوف كعبه است و احاديث صحيحه وارد است در نهى از

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 481

نماز در جوف كعبه و با ضرورت هوا قبله اوست بلى مى بايد كه سجده بر كنار بام نكند كه در وقت سجود قبله نداشته باشد.

و روايت كرده است شيخ در قوى از محمد بن عبد اللَّه كه ديدم كه يونس سؤال مى كرد از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه از مردى كه وقت نماز فريضه حاضر شود و او در كعبه باشد و ممكن نباشد او را بيرون آمدن از

كعبه حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بر پشت بخوابد و ايما كند و حضرت اين آيه را به استشهاد آوردند كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هر جا كه رو مى كنى آن طرف وجه اللَّه است يعنى طرفى است كه عبادت الهى در آن طرف جايز است و اين خبر نيز محمولست بر آن كه در سطح خانه باشد.

[كعبه تا آسمان قبله است ]

(و من كان فوق جبل ابى قبيس استقبل الكعبة و صلّى فإنّ الكعبة قبلة ما فوقها إلى السّماء) روايت كرده است شيخ در موثق كالصحيح از عبد اللَّه بن سنان پس صحيح باشد چون سند صدوق بعبد اللَّه صحيح است كه گفت شخصى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كرد و گفت كه من در بالاى كوه ابو قيس نماز عصر را گزاردم آيا مجزيست و حال آن كه كعبه در زير پاى من بود حضرت فرمودند كه بلى به درستى كه كعبه قبله است از جاى خود تا به آسمان.

و شيخان بسند صحيح روايت كرده اند از خالد ابن ابو اسماعيل كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اگر شخصى در كوه ابو قبيس نماز كند رو بقبله حضرت فرمودند كه باكى نيست و ظاهر اين دو حديث آنست كه كعبه قبله است نه مسجد اگر چه حديث دويم قبله است و حديث اول را حمل بر آن مى توان كرد و ليكن عكس اظهر است و اللَّه تعالى يعلم.

[نماز به بيت المقدس ]

(و صلّى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله إلى البيت المقدّس بعد النّبوّة ثلث عشرة سنة بمكة و تسعة عشر شهرا بالمدينة ثمّ عيّرته اليهود فقالوا له انّك تابع لقبلتنا فاغتمّ لذلك غمّا شديدا فلمّا كان فى بعض اللّيل خرج صلوات اللَّه عليه يقلّب وجهه فى افاق السّماء فلمّا اصبح صلّى الغداة فلمّا صلّى من الظّهر ركعتين جاءه جبرئيل عليه السّلام فقال له قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الآية ثمّ اخذ بيد النّبيّ صلّى اللَّه عليه

و آله فحوّل وجهه إلى الكعبة و حوّل من خلفه وجوههم حتّى قام الرّجال مقام النّساء و النّساء مقام الرّجال فكان اوّل صلاته إلى بيت المقدس و آخرها إلى الكعبة فبلغ الخبر مسجدا بالمدينة و قد صلّى اهله من العصر ركعتين فحوّلوا نحو القبلة فكان اوّل صلاتهم إلى بيت المقدس و اخرها إلى الكعبة فسمّى ذلك المسجد مسجد القبلتين فقال المسلمون صلاتنا إلى بيت المقدس تضيع يا رسول اللَّه فانزل اللَّه عزّ و جلّ وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمانَكُمْ يعنى صلاتكم إلى بيت المقدس و قد اخرجت الخبر فى ذلك على وجهه فى كتاب النبوّة) و منقولست بطرق بسيار از ائمه اطهار صلوات اللَّه عليهم اين مضمون بلكه اكثرش متواتر است كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله بعد از بعثت سيزده سال در مكه معظمه بودند و روى خود را در نماز به جانب بيت المقدس مى كردند به آن كه رو به مغرب مى كردند به نحوى كه رو به كعبه و بيت المقدس هر دو نماز مى كردند و چون به مدينه تشريف گرامى داشتند تا نوزده ماه و روايات در زياد و كم وارد شده است در مدينه مشرفه پشت به كعبه مى كردند و رو به بيت المقدس پس يهودان شروع كردند در سرزنش و به حضرت مى گفتند كه تو تابع

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 483

قبله مايى عن قريب در مذهب ما داخل خواهى شد و از اين سرزنش حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله بسيار مغموم شد كه مبادا جمعى از ضعفاء العقول از دين بر گردند چون پاره از شب گذشت حضرت از منزل بيرون آمدند و نظر

به جانب آسمان مى كردند و در روايتى وارد شده است كه اين نظر كردن حسن طلبى بود چون شرم مى آمد آن حضرت را كه مبادا دعا كند و دعا مستجاب نشود و اين معنى نيز سبب افتتان مردم شود پس چون صبح شد نماز صبح را گذاردند و چون دو ركعت نماز ظهر را گذاردند جبرئيل عليه السّلام آمد و اين آيه را آورد كه ترجمه اش اينست كه بتحقيق كه مى بينم كه روى خود را به جانب آسمان مى كنى مكرّر از جهت نزول وحى در تغيير قبله پس البته روى ترا خواهيم گردانيد بسوى قبله كه تو از آن خشنودى چون قبله حضرت ابراهيم است و آباى تو پس بگردان روى خود را به جانب مسجد الحرام الآية يعنى تا آخر آيه و ترجمه اش اينست كه هر جا كه باشيد روى خود را به جانب كعبه كنيد و اين خطابست مر امّت را كه متابعت آن حضرت كنند و مشهور است كه حضرت فرمودند كه قبله مسجد من محاذى ميزابست و اين جانبى بود متيقن و حكم امّت جانب مظنون شد و به درستى كه يهودان و نصارى مى دانند كه تحويل كعبه حق است از جانب پروردگار ايشان چون در كتب ايشان وصف و شمايل آن حضرت بود به آن كه آن حضرت تغيير قبله خواهد داد و مع هذا سرزنش تو مى كنند به آن كه اگر قبله اول حق بود چرا از آن بر گشتند و اگر بر باطل بود چرا در اين مدت بر آنجا نماز مى كردند و مى دانند كه حق سبحانه و تعالى را خانه نمى باشد و در مكانى نيست و اصل

توجّه بقبله نيست مگر از روى تعبد و تغييرش نبود مگر از روى امتحان و افتتان مثل ساير تكاليف و بعد از آن تهديد ايشان فرمود كه حق سبحانه و تعالى غافل نيست از آن كه اينها مى كنند از افعال و اقوال

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 484

ناشايسته پس جبرئيل دست مبارك حضرت سيّد الأنبياء صلّى اللَّه عليه و آله را گرفت و روى حضرت را به جانب كعبه كرد و آنها كه در عقيب آن حضرت نماز مى كردند روهاى خود را در نماز به جانب كعبه كردند به حيثيتى كه مردان به جاى زنان رفتند و زنان به جاى مردان پس اول نماز ايشان بسوى بيت المقدس بود و اخر نماز ايشان به جانب كعبه پس اين خبر بمسجد بنى عبد الاشهل رسيد در مدينه و اهل آن مسجد دو ركعت نماز عصر را كرده بودند روى ايشان را نيز به جانب كعبه كردند و اوّل نماز ايشان بسوى بيت المقدس بود و آخر نماز ايشان بسوى كعبه پس آن مسجد را مسجد دو قبله ناميدند پس مسلمانان به خدمت آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله عرض نمودند كه نمازهاى ما كه بسوى بيت المقدس كرديم ضايع خواهد شد يا رسول اللَّه پس حق سبحانه و تعالى اين آيه را فرستاد كه حق سبحانه و تعالى هرگز ايمان شما را ضايع نخواهد گردانيد كه نماز را به جانب بيت المقدس كرده ايد و حق سبحانه و تعالى نماز را ايمان ناميد تا دلالت كند بر آن كه هر كه نماز نمى كند ايمان ندارد و بتحقيق كه اين حديث را بر نحوى كه وارد شده است بحسب

سند بلكه اسانيد بسيار و متن كه مشتمل است بر زيادتى بى شمار در كتاب نبوت و معجزات آن حضرت ذكر كرده ام هر كه تفصيل آن را خواهد بايد كه رجوع به آن كتاب كند و بعضى از اين خبر در حسن كالصحيح از حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست و بعضى در موثقه ابو بصير از احدهما صلوات اللَّه عليهما و بعضى از موثقه كالصحيحه ابو بصير از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه.

[مردى كه كور باشد و نماز كرده باشد بر خلاف قبله ]

(و روى عن عبد الرّحمن بن ابى عبد اللَّه انّه سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن رجل اعمى صلّى على غير القبلة فقال ان كان فى وقت فليعد و ان كان الوقت قد مضى فلا يعيد قال و سألته عن رجل

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 485

صلّى و هى متغيّمة ثمّ تجلّت فعلم انّه صلّى على غير القبلة فقال إن كان فى وقت فليعد و ان كان الوقت قد مضى فلا يعد) و منقولست بسند صحيح از عبد الرحمن كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند از مردى كه كور باشد و نماز كرده باشد بر خلاف قبله حضرت فرمودند كه اگر وقت باقى است اعاده مى كند و اگر وقت گذشته است اعاده نمى كند يا نكند باز عبد الرحمن گفت سؤال كردم من از شخصى كه نماز كند و ابر باشد بعد از آن ابر بر طرف شود و عالم شود كه نماز را بر غير قبله كرده است حضرت فرمودند كه اگر وقت باقى است اعاده كند و اگر وقت بيرون رفته است اعاده نكند و اين حديث را حمل كرده اند كه اعمى

مطلقا و غير اعمى در روز ابر اگر سعى خود را كرده باشند و نماز كرده باشند اين حكم دارد و الّا مطلقا اعاده مى كنند در وقت و خارج و ديگر حمل كرده اند كه اگر بر مشرق و مغرب باشد چنين است كه اگر اندكى گشته باشد كه به مشرق و مغرب نرسيده باشد صحيح است و در وقت نيز اعاده نمى كند و حديث نيز دلالت بر اين معنى دارد چون هست كه بر غير قبله نماز كرده باشند و احاديث صحيحه خواهد آمد كه ما بين مشرق و مغرب قبله است و هم چنين مقيد ساخته اند به آن كه پشت بقبله نباشد و الّا در خارج وقت نيز اعاده مى كند و اين قيد در كار نيست چون حديث اعاده مستدبر ضعيف است سندا و متنا و احاديث صحيحه و موثقه در اين باب بر سبيل اطلاق واقع شده است.

از آن جمله در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر گاه نماز كنى بر غير قبله پس ظاهر شود ترا كه نماز كرده بر غير قبله و در وقت باشى اعاده كن و اگر وقت فوت شده باشد اعاده مكن.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 486

و در حديث صحيح از سليمان منقولست كه من عرض كردم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى در صحرايى باشد در روز ابرى و بر غير قبله نماز كند و ابر بر طرف شود و بداند كه بر غير قبله نماز كرده است چه كند حضرت فرمودند كه اگر در وقت باشد اعاده مى كند نماز را و اگر

وقت در رفته باشد كافى است او را اجتهادى كه كرده است.

و از امثال اين عبارتست كه مطلقات را حمل بر اجتهاد كرده اند و حديث سليمان و عبد الرحمن هر دو بسند موثق كالصحيح نيز از آن حضرت صلوات اللَّه منقول است.

و به چند سند صحيح از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه منقولست كه از آن حضرت سؤال كردند از شخصى كه در روز ابرى نماز كند بر غير قبله بعد از آن آفتاب ظاهر شود و وقت باقى باشد آيا اعاده مى كند نماز را هر گاه بر خلاف قبله نماز كرده باشد و اگر نهايت سعى كرده باشد در اجتهاد و تحصيل ظن آيا نمازش مجزيست حضرت فرمودند كه اعاده مى كند هر نمازى را كه وقت آن باقى باشد و اگر وقت آن بيرون رفته باشد بر او اعاده لازم نيست.

و در حديث صحيح از ابن عمار منقولست كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى نماز كند و بعد از نماز ظاهر شود كه از قبله گشته بوده است و به جانب راست يا چپ حضرت فرمودند كه نمازش صحيح است و ميان مشرق و مغرب قبله است و اين حديث دلالت مى كند بر آن كه تا به مشرق و مغرب نرسيده است نماز را مطلقا اعاده نمى كند.

و محمولست بر اين حديث صحيح عبد اللَّه بن مغيره از قاسم بن وليد كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه در اثناى نماز بر او

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 487

ظاهر شود كه بر غير قبله است حضرت فرمودند كه

رو بقبله مى كند هر گاه يقين شود كه بر خلاف قبله بوده است و اگر از نماز فارغ مى شود اعاده نمى كند و اين در اين صورتيست كه انحراف اندكى باشد و به مشرق و مغرب نرسيده باشد تا جمع شود اخبار و احاديث بسيار بر اين مضمون وارد شده است.

و امّا حديث عمّار ساباطى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه نماز كند بر خلاف قبله و در اثناى نماز پيش از آن كه فارغ شود از نماز بداند كه بر خلاف قبله بوده است حضرت فرمودند كه اگر در ميان مشرق و مغرب باشد پس همان كه بداند رو بقبله كند و اگر پشت بقبله كرده باشد قطع كند نماز را و از سر بگيرد پس مشهور ميان علما آنست كه اگر پشت قبله باشد در وقت و خارج وقت اعاده مى كند به اين حديث و قطع نظر از سندش كه اكثر فطيحه اند دلالت ندارد بر اعاده خارج وقت زيرا كه مطلق منصرف مى شود بر فرد شايع متعارف و نادر است كه كسى نماز را در وقتى كند كه چون از نماز فارغ شود وقت بدر رفته باشد بلكه غالب و ظاهر آنست وقت هست بنا بر اين اعاده مى كند و حديثى ديگر بحسب ظاهر نيست كه دلالت كند بر اعاده خارج وقت و ليكن چون اكثر اعاده خارج وقت را واجب مى دانند احوط اعاده است.

و اما حديث موثق كالصحيح معمر بن يحيى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه نماز كند بر غير قبله و بعد از آن قبله ظاهر شود

و وقت نماز ديگر داخل شده باشد چه كند حضرت فرمودند كه آن نماز را مى كند پيش از اين نمازى كه وقتش داخل شده است مگر آن كه خايف باشد كه وقت اين نماز بيرون رود يعنى در اين صورت همين نماز را مى كند و نماز اوّل را نمى كند چون وقتش بيرون رفته است.

بدان كه شيخ طوسى عليه الرحمه اين حديث را حمل كرده است بر آن كه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 488

پشت بقبله نماز كرده باشد چون در خارج وقت اعاده مى كند و ظاهر حديث آنست كه مراد خروج وقت فضيلت است به قرينه آن كه گفت وقت نماز ديگر داخل شد و نگفت كه وقت نماز اوّل بيرون رفت و خلاف اين معنى را نمى يابيم و بر تقدرى كه احتمال داشته حمل بر وقت فضيلت مى كنيم و قريب باين در سند و متن حديث ديگر وارد شده است از عمر و يحيى و مظنون آنست كه همان معمر است و سهو از قلم نساخ شده است.

و در حديث موثق كالصحيح از زراره منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه بر غير قبله نماز كرده باشى و پيش از صبح ظاهر شود كه بر غير قبله نماز كرده نماز را اعاده كن و ظاهر اين حديث آنست كه نماز شام و خفتن ممتدّ است تا صبح چنانكه احاديث صحيحه بسيار بر آن دلالت دارد و بعضى از آنها گذشت و بعضى ديگر خواهد آمد ان شاء اللَّه تعالى.

[نماز متحير به قبله ]

(و روى زرارة و محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه قال يجزئ المتحيّر ابدا أينما توجّه اذا

لم يعلم اين وجه القبلة) و به اسانيد صحيحه از زراره و كالصحيح از محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه آن حضرت فرمودند كه كافى است متحير را بهر طرفى كه رو كند هر گاه نداند كه جهت قبله كدامست يعنى در هر طرفى كه نماز كند خوبست و در كافى و تهذيب و به جاى المتحير التّحرى است و از قلم نساخ متحير شده است يعنى هر گاه علم به جانب قبله بهم نرسد اجتهاد كافى است كه سعى نمايند تا ظنى به همرسد از قول جمعى يا از راه و بعضى از ستارگان و بادها و ماه و امثال اينها و دور نيست كه اعتماد به خروس توان كرد در معرفت قبله نيز چون ظن به وقت به همرسد ظن بقبله نيز بهم مى رسد مجملا تحرى اجتهاد است

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 489

به آن كه سعى نمايد كه او را ظنى حاصل شود بهر وجه كه باشد و دور نيست كه عمل بقبله نما نيز از اين باب باشد هر گاه بكرّات و مرّات آزموده باشد و هم چنين از شيشه وقت و ساعت و اعمال ديگر كه فرنگان مى سازند و باين ظنون عمل مى توان كرد هر گاه ممكن نباشد علم.

و مؤيد نسخه متن است صحيحه زراره كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از قبله متحير حضرت فرمودند كه هر طرفى كه خواهد سجده كند.

و مؤيّد تحرى است حديث موثق كالصحيح سماعه كه گفت سؤال كردم از او از نماز در شب و روز هر گاه آفتاب و ماه و ستارگان

را نه بينند حضرت فرمودند كه اجتهاد كن براى خود و قصد قبله كن به سعى خود در تحصيل ظن به آن و در حديث ديگر موثق به همين نحو وارد شده است.

(و ساله معاوية بن عمّار عن الرّجل يقوم فى الصّلاة ثمّ ينظر بعد ما فرغ فيرى انّه قد انحرف عن القبلة يمينا و شمالا فقال له قد مضت صلاته و ما بين المشرق و المغرب قبلة) و بسند صحيح منقولست از معاوية بن عمار كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه بعد از نماز به بيند كه در اثناى نماز منحرف بوده است از قبله به جانب دست راست يا دست چپ حضرت به او فرمودند كه نمازش صحيح است و ميانه مشرق و مغرب قبله است يعنى چون اندكى منحرف شده است و به مشرق و مغرب نرسيده است صحيح است چون تا به مشرق و مغرب نرسيده است از قبله است يعنى نسبت به مجتهد يا ناسى و يا جاهل بر احتمالى و محتمل است تعميم چنانكه خواهد آمد.

(و نزلت هذه الآية في قبلة المتحيّر وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 490

فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ) منقولست در حديث صحيح از حسين بن سعيد از محمد بن حصين كه گفت عرضه نوشتم به خدمت حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى نماز كند در روز ابر در صحرايى و قبله را نداند كه بر قبله نماز كند تا چون از نماز فارغ شود آفتاب ظاهر شود و كاشف بيايد كه بر غير قبله نماز كرده است آيا

اعتماد بر آن نماز مى كند يا نماز را اعاده مى كند حضرت فرمودند كه نماز را اعاده مى كند ما دام كه وقت بيرون نرود آيا نمى داند حق سبحانه و تعالى مى فرمايد و قول او حق است كه «فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ و» تفسير متن اينست كه اين آيه در قبله متحير نازل شده است و آن اينست و ترجمه اش اينست كه مشرق و مغرب مال خداست و آفريده اوست پس بهر جا كه رو كنيد آن طرف طرفى است كه توجّه بحق سبحانه و تعالى كرده ايد و غرض آنست كه نصارى رو به مشرق مى كردند و يهودان روى به مغرب مى كردند و امّت پيغمبر آخر الزمان صلوات اللَّه عليه و آله را وسط داده اند چنانكه در آيه مذكور است پس اگر رو به مشرق كرده باشيد در حالت تحير يا به مغرب يا به وسط چون مطلوب شما تعبد است بهر طرفى كه واقع شده باشد گويا توجّه به جانب خداوند خود كرده ايد چنانكه ملائكه كه سجده حضرت آدم مى كردند غرض ايشان اطاعت الهى بود پس گويا سجده خداوند خود كردند نه سجده آدم و خاصه و عامه در تفسيرهاى خود آورده اند كه صحابه در سفرى بودند و ابر شد و هر يك به طرفى نماز كردند و خطها كشيدند و قبله هر كس ظاهر شود و چون روشن شد همگى بر خلاف قبله نماز كرده بودند و ظاهر آنست كه هر يك اجتهادى كرده باشند و چون وقت در رفته بود حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله نفرمودند به اعاده نمازهايى كه كرده بودند و معارض اين اخبار

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 491

خواهد

آمد.

[كراهة نماز مقابل بعضى از اشياء]

(و روى محمّد بن ابى حمزة عن ابى الحسن الاوّل صلوات اللَّه عليه انّه قال اذا ظهر النّزّ من خلف الكنيف و هو فى القبلة يستره بشي ء) و بسند كالصحيح از محمد ثقه روايت كرده است از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر گاه ظاهر شود ترى از عقب بيت الخلا و آن در برابر قبله نماز گذارنده باشد به پوشاند آن را به چيزى كه آن نجس در برابر او نباشد.

و در حديث كالصحيح از بزنطى از شخصى منقولست كه او سؤال كرد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از مسجدى كه ديوار قبله اش ترى دهد از بالوعه كه در آنجا بول كنند حضرت فرمودند كه اگر آن ترى از بالوعه باشد نماز در آنجا مكن و اگر از غير بول باشد باكى نيست.

و در حديث كالصحيح بل الصحيح از فضيل منقولست كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه من به نماز مى ايستم و در برابر قبله فضله آدمى مى بينم حضرت فرمودند كه از آنجا دور شو تا مقدورت باشد و نماز مكن بر جاده راه كه در آنجا تردّد كنند.

(و لا يقطع صلاة المسلم شى ء يمرّ بين يديه من كلب او امرأة او حمار او غير ذلك) و بسند موثق از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه قطع نمى كند نماز مسلمان را چيزى كه از برابر او بگذرد يا در برابر او باشد خواه سگ باشد يا زن يا الاغ يا غير آن و احاديث ستره گذشت كه مستحبّ است و ظاهر كلام

صدوق آنست كه اخبار ما بعنوان تقيه وارد شده است و ليكن مشهور ميان علماء استحباب ستره است در جائى كه حايلى نباشد مثل صحرا و يا فضا.

[نظافت مسجد]

(و نهى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله عن البزاق فى القبلة) و نهى كرد آن حضرت صلوات اللَّه عليه از آب دهن انداختن به جانب قبله و احاديث در اين باب گذشت و مذكور شد كه بر سبيل كراهت است و منافات دارد با تعظيم قبله.

(و راى صلوات اللَّه عليه نخامة فى المسجد فمشى إليها بعرجون من عراجين ارطاب فحكّها ثمّ رجع القهقرى فبنى على صلاته و قال الصادق صلوات اللَّه عليه و هذا يفتح من الصّلاة ابوابا كثيرة) و منقولست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله آب بينى را ديد كه در مسجد انداخته بودند حضرت شاخى از شاخهايى كه خوشه رطب است برداشتند و پيش رفتند و آن نخامه را از ديوار مسجد تراشيدند و از پشت برگشتند و از آنجايى كه گذاشته بودند نماز را تمام كردند و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اين فعل حضرت دلالت مى كند بر مسائل بسيارى كه متعلق به نماز است از آن جمله مثل برداشتن آن شاخ و رفتن و تراشيدن و برگشتن فعل كثير نيست و اگر اين افعال فى نفسها خوب نباشد از جهت تعظيم مسجد خوبست ديگر برگشتن از عقب تا استدبار قبله نشود كه آن سبب بطلان صلاتست ديگر قطع نماز نبايد كه ديگر تعظيم مسجد به ازاله كثافت آن مقدار مطلوبست كه مثل آن حضرت در چنان حالتى كه مقام قرب لي مع اللَّه

است متوجه اين معنى شدند و ممكن است كه نماز نافله باشد ديگر مفهوم مى شود كه آب بينى در مسجد نبايد انداختن ديگر آن كه امثال اين امور فوريست خواه وجوبا و خواه استحبابا ديگر آن كه اين امور چون از جهت خدا بود و منافات با حضور قلب نداشت اگر چه قياس ديگران به آن حضرت مناسب نيست و از قول حضرت صادق صلوات اللَّه عليه مستفاد مى شود كه امثال

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 493

اين استنباطات خوبست اگر چه ممكن است كه حضرت فرموده باشد يا غرض اين بوده باشد كه صحابه بپرسند تا حضرت بفرمايند و چون نپرسيدند نفرمودند.

[جماع مقابل قبله ]

(و نهى عن الجماع مستقبل القبلة و مستدبرها) و خواهد آمد در مناهى حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه كه نهى فرمودند از جماع كردن رو بقبله و پشت بقبله كه روى زن بقبله باشد و بر سبيل كراهت است.

[بول مقابل قبله ]

(و نهى عن استقبال القبلة به بول او غائط) و در آن مناهى باز مذكور است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه و آله نهى فرمودند از رو بقبله كردن در حالت بول يا غايط و هم چنين استدبار نيز منهى عنه است و گذشت كه خلافست در آن كه حرام است يا مكروه و چون استقبال ذبيحه را در باب خود گفته است در اينجا نگفت بخلاف آنها كه اشاره به آن ها مى توانست كرد اشاره كرد اگر چه اشاره به آن نيز بهتر بود و ظاهرا سهو شده است.

[آب دهان مقابل قبله ]

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه لا يبزقنّ احدكم فى الصّلاة قبل وجهه و لا عن يمينه و ليبزق عن يساره و تحت قدمه اليسرى) و بسند قوى كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و آله منقولست كه فرمودند كه زنهار كه آب دهان را در نماز از پيش رو بيندازيد و از دست راست ميندازيد بلكه از جانب چپ بيندازيد و به زير قدم چپ بيندازيد و بر اين مضمون و قريب باين احاديث گذشت و آن كه نهى بر سبيل كراهتست نه حرمت.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من حبس ريقه اجلالا للَّه عزّ و جلّ فى صلاته أورثه اللَّه تعالى صحّة حتّى الممات) و بسند صحيح از زرارة از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه هر كه آب دهان خود را فرو برد و از جهت تعظيم نماز نيندازد حق سبحانه و تعالى او را

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 494

تندرستى كرامت كند تا وقت اجل مقدر و احاديث بسيار وارد شده است كه فرمودند كه

نگذرد به دردى مگر آن كه دواى آن درد باشد و نخامه داخل است در آب دهن يا بطريق اولى.

[كسى كه قبله را نداند]

(و قد روى في من لا يهتدى إلى القبلة فى مفازة انّه يصلّى إلى اربعة جوانب) و بتحقيق كه روايتى وارد شده است در كسى كه در صحرايى باشد و نداند كه قبله در كدام جانبست كه او نماز مى كند به چهار جانب و اين روايت را شيخ طوسى نقل كرده است بسند صحيح از عبد اللَّه بن مغيره و او از اهل اجماع است از اسماعيل بن عباد از خراش از بعضى از اصحاب ما از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه گفت به آن حضرت عرض نمودم كه فداى تو كردم به درستى كه اين سنيانى كه مخالفند با ما مى گويند كه هر گاه آسمان ابر شود يا تاريك شود و آسمان را نتوانم ديدن ما و شما برابريم در اجتهاد حضرت فرمودند كه چنين نيست كه مى گويند هر گاه چنين باشد نماز را در چهار طرف مى بايد كرد و بسند صحيح از حسين بن سعيد از عباد الخ نيز منقولست و ظاهر مى شود كه آن بعضى از اصحاب كه راويست از جمله فضلاء اصحاب آن حضرت است و مقرر بود كه شيعيان عمل به اجتهاد نمى كردند در احكام الهى چون اجتهاد بذل جهد است در تحصيل ظن اگر چه در تعريف فقه مى گويند كه آن علم است به احكام شرعيه فرعيه كه در خصوص هر يك از مسائل به آن استدلال كنند و از جمله ضروريات دين نباشد و با ايشان بحث كرده اند كه آن چه معلوم است از ضروريات

دين شما آنها را از تعريف فقه بيرون كرديد و ظاهر است كه ما بقى همه ظنونست چون اطلاق علم بر آن كرده ايد جواب گفته اند كه ظنيّت طريق

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 495

منافات ندارد با علميت حكم و بديهى است كه اين جواب مصوّبه است كه مخطئه آن را ذكر كرده اند از روى جهالت و بديهى است كه نتيجه تابع اخسّ مقدمتين است و هر گاه هر دو مقدمه ظنى باشد چون علم به همرسد، و اصحاب ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم جميع مسائل خود را از معصوم مى شنيده اند يا بواسطه ثقاتى كه از اقوال ايشان علم به همرسد بعنوان تواتر يا بعنوان اخبار آحاد محفوفه به قراين راوى عرض مى كند كه چون شايع است كه مسأله قبله اجتهاديست عامه ما را الزام مى دهند كه شما نيز در قبله عمل به اجتهاد و ظنون مى كنيد ديگر شما با ما نمى توانيد گفت كه شما اهل ظنّيد و ما اهل علم حضرت مى فرمايند كه ما در اينجا نيز عمل بعلم مى كنيم و عمل بظن نمى كنيم زيرا كه ما نماز را به چهار جهة مى كنيم به عنوانى كه خطى بر خطى عمود شود كه زواياى آن مساوى باشند و در اين صورت البته يك نماز ما بر قبله است و هم چنين اگر احتمال قبله در دو طرف يا سه طرف باشد دو نماز يا سه نماز مى كنيم تا آن كه به يقين عمل كرده باشيم و چون در غالب بلاد معموره سعه مشرق زياده از بيست و چهار درجه نيست و از طرفين مشرق اعتدال چهل و هشت درجه مى شود و هم چنين از طرفين مغرب اعتدال چهل

و هشت درجه مى شود و هم چنين كه از هر طرفى صد و سى و دو درجه خارجست از مشرق و مغرب پس اگر مثلثى بكشند كه افق را بر سه حصّه صحيح كنند البته يكى از اين خطوط بر مشرق يا مغرب مى افتد و ليكن بسيار مشكل است كشيدن اين مثلث كه صحيح باشد و مع هذا از اراضى غير معموره را شامل نخواهست بودن بنا بر اين چهار طرف فرمودند كه البته يكى ازين نمازها بر قبله خواهد بود يا بر ميان مشرق و مغرب خواهد بود كه قبله اضطراريست بر بعضى از مذاهب يا حقيقى است بر مذهب بعضى ديگر

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 496

و چون اين حديث موافق اصول و قواعد محدثين است ايشان عمل به اين حديث كرده اند و چون مخالف طريقه متاخرين است رد آن بضعف كرده اند سند او متنا با معارضه اخبار صحيحه كه گذشت و خواهد آمد پس جمع ميانه اخبار باين نحو مى بايد كرد كه اگر ممكن باشد نماز بر چهار جهة علم مقدم است بر ظن و اگر ممكن نباشد در بقيه اجتهاد مى كند و اكثر متاخرين ترجيح اجتهاد كرده اند و چهار جهت را در صورتى عمل مى كنند كه از سعى بسيار ظنى بهم نرسد و اللَّه تعالى يعلم.

[بين مشرق و مغرب قبله است ]

(و روى زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه قال لا صلاة الّا إلى القبلة قال قلت اين حدّ القبلة قال ما بين المشرق و المغرب قبلة كلّه قال قلت فمن صلّى لغير القبلة او فى يوم غيم فى غير الوقت قال يعيد يا فليعد) و به اسانيد صحيحه منقولست از زراره از حضرت امام محمد

باقر صلوات اللَّه عليه كه آن حضرت فرمود نمازى نيست يعنى صحيح نيست نماز مگر رو بقبله زراره گفت عرض نمودم كه كجاست حد قبله حضرت فرمودند كه ميان مشرق و مغرب همه قبله است گفت عرض نمودم كه اگر كسى نماز كند.

بغير قبله يا در روز ابرى در غير وقت نماز گذارد حضرت فرمودند كه اعاده مى كند يا مى بايد كه اعاده كند بدان كه اين حديث مشتمل است بر چند حكم يكى آن كه شرط نماز است كه رو بقبله واقع سازند و از احاديث صحيحه سابقه ظاهر شد كه اگر بر خلاف قبله نماز كرده باشند به سبب ابر يا اجتهاد در وقت اعاده مى كند و در خارج وقت اعاده نمى كند و اين يك نحويست از شرط و آيات و اخبار گذشت كه امر شده است مكلفان را بانكه نماز را رو بقبله واقع سازند و در حديث موثق كالصحيح از ابن مسكان از ابو بصير منقولست كه گفت

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 497

سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از تفسير قول حق سبحانه و تعالى فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً يعنى روى خود را بدار از جهة دين در حالتى كه رو بدين اسلام كنى حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى امر فرموده است پيغمبر خود را كه رو به جانب قبله كند و روى خود را از عبادت بتهاى ظاهرى و باطنى بگرداند خالصا مخلصا حاصل آنست كه در اين آيات چند چيز مطلوبست يكى آن كه رو بقبله كنند در حالت نماز دويم بت پرستى را بر طرف كنند و معبود و خداوند خود را يگانه دانند

بحسب اعتقاد و غير خدا را شريك خدا ندانند سيم خالص شوند از جهة خداوند خود در اعمال كه هر چه كنند از عبادات همه را به محض رضاى الهى واقع سازند چنانكه در نيت مذكور شد چهارم معنى اعم از همه كه روى ظاهر و باطن را به جانب او كنند و غير او را موجود ندانند و هر چه كنند و گويند همه را از جهة رضاى او واقع سازند و مراد نفس مطلقا منظور نباشد كه خالصا عبارت از بنده بودنست. مخلصا از بندگى كردن.

باز به همين سند موثق كالصحيح ابو بصير گفت از آن حضرت سؤال كردم از تفسير قول اللَّه تبارك و تعالى. وَ أَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ حضرت فرمودند كه اين آيه نيز مثل آيه سابقه در قبله است پس معنى چنين مى شود كه بداريد روهاى خود را به جانب قبله نزد هر نمازى و اعمّ است از روى ظاهر به كعبه و از روى دل به جانب معبود بر حق و خداوند مطلق و از روى روح و عقل و سر خفى همه را بسوى عالم ملكوت و جبروت و عظموت و لاهوت كه عبارت از عوالم افعال و صفات تنزيهيّه و اسماء و صفات ثبوتيه و عالم ذات اقدس و از

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 498

اين جهت است كه بعنوان جمع وارد شده است اگر چه ممكن است كه جمعيت به اعتبار افراد باشد و ليكن لفظ مفرد نيز افاده آن معنى مى كرد و اللَّه تعالى يعلم و چون حضرت فرمودند كه اين آيه نيز مثل آن آيه است آيه اولى خطاب به حضرت سيد المرسلين است

صلى اللَّه عليه و آله و آيه دويم خطاب به امت است و هر چه مذكور شد در آيه اولى در آيه ثانيه نيز مراد است و در روايت محمد حلبى در تفسير اين آيه حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در هر مسجدى كه ساخته شده باشد يا شود مى بايد رو بقبله كنند و بنا بر اين تفسير مساجد مراد است و بنا بر تفسير اول نمازها مراد است و منع جمعى نيست كه هر دو مراد باشد اما حكم دويم اينست كه حضرت فرمودند كه ميان مشرق و مغرب همه قبله است و ظاهر اين حكم مخصوص اهل عراق باشد و توابع آن و محتمل است كه جمعى كه از طرف مغرب محاذى اهل عراق باشند ايشان نيز داخل باشند بر عكس اهل عراق چون ايشان مغرب را بدست راست مى گيرند و مشرق را بدست چپ آن جماعت مشرق را بدست راست مى گيرند و مغرب را بدست چپ و در اين حديث و حديث معاوية ابن عمار كه گذشت و هم چنين آن چه گذشت در صحيحه ابو هاشم جعفرى كه ميان مشرق و مغرب قبله است جمعى از علما گفته اند كه ميان مشرق و مغرب اعتدال قبله است و اين صحيح است نظر بمثل اهل موصل و بعضى از ديار بكر بر خطّ اعتدال است بلاد ايشان و جمعى چنين گفته اند كه قبله از ميان مشرق و مغرب بيرون نمى رود پس مانند اهل بصره و ما وراء النهر قريب به مغربست قبله ايشان و مانند بعضى از بلاد شام و حلب نزديك به مشرقست چنانكه تفصيلش در باب اوقات گذشت و موافق

آن تفصيل است احاديثى كه مذكور خواهد شد در علامت اهل عراق و ظاهر حديث زراره آنست كه هر جزوى از آن قبله هر يك هر يكست و اين اظهر است و موافق است

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 499

با ظاهر آيات كه شطر المسجد الحرام است يعنى جانب آن و حكم سيّم آنست كه اگر نمازى بر غير قبله كرده باشند اعاده مى بايد كرد و ماول است به عامد يا در وقت يا اعم كه بعضى بر سبيل وجوب باشد و برخى بر سبيل استحباب حكم چهارم آنست كه اگر نماز را در خارج وقت به جا آورده باشد اعاده مى كند و اين اخير محتاج است بتقييد بانكه كل در خارج باشد كه اگر بعضى در وقت واقع شود صحيح است چنانكه گذشت.

[انحراف از قبله در نماز]

(و قال فى حديث اخر ذكره له ثمّ استقبل القبلة بوجهك و لا تقلّب بوجهك عن القبلة فتفسد صلاتك فانّ اللَّه عزّ و جلّ يقول لنبيّه صلّى اللَّه عليه و آله فى الفريضة «فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ» 2: 144 فقم منتصبا فانّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله قال من لم يقم صلبه فلا صلاة له و اخشع ببصرك للَّه عزّ و جل و لا ترفعه إلى السّماء و ليكن حذاء وجهك فى موضع سجودك) و به اسانيد صحيحه منقولست از زراره كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه به او فرمودند بعد از حكمى چند كه فرموده بودند و خواهد آمد كه پس رو بقبله كن و روى خود را از قبله مگردان و در كافى و تهذيب و لا تقلب وجهك

است كه تعديه اش بباب تفعيل شده است و بنا بر نسخه اصل به با شده است و معنى هر دو يكى است اگر چه عبارت آنها بهتر است كه اگر رو را تماما از قبله بگردانى نمازت فاسد مى شود و ممكن است كه اعم باشد از گردانيدن كل بدن نيز زيرا كه حق سبحانه و تعالى به پيغمبر خود خطاب فرموده است در نماز واجب كه يا محمد بگردان روى خود را به جانب مسجد الحرام واى امّت محمد هر جا كه باشيد روهاى خود را به جانب مسجد الحرام كنيد كه مراد از مسجد حرم باشد

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 500

چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ و حال آن كه در اخبار بسيار وارد شده است كه حضرت در خانه امّ هانى بود كه از حرم بود و مسجد نبود و اطلاق مسجد بر آن كرده اند بعنوان مجاز يا مراد كعبه باشد چنانكه احاديث متواتره بر آن وارد است و گذشت و خواهد آمد پس راست بايست زيرا كه حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه پشت خود را راست نكند نماز او نماز نيست و چشم خود را به زير اندازد جهت رضاى الهى و نظر به جانب آسمان مكن بلكه مى بايد كه نظرت در برابر رويت باشد در موضع سجودت و ظاهر عبارت اين حديث دلالت مى كند بر آن كه اگر رو اندكى بگردد از قبله نماز باطل شود و ليكن اكثر علما حمل كرده اند بر آن كه كل رو به جانب پشت بگردد.

بعنوان معركه گيران و آن

نادر است و يا بانكه بدن نيز بگردد و در اين صورت گرديدن بدن و گرديدن رو هر دو سبب بطلان صلاة مى شود چنانكه در حديث صحيح منقولست از زراره كه گفت شنيدم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه التفات قطع مى كند نماز را هر گاه بجميع باشد يعنى بتمام بدن و احتمال دارد كه اعم باشد از تمام بدن و تمام رو نيز و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه پرسيدم كه آيا مرد التفات مى تواند كرد در نماز حضرت فرمودند كه نه و انگشتان خود را نشكند چنانكه متعارفست كه با انگشتان خود بازى مى كنند و اخبار ديگر نيز خواهد آمد و هيچ شك نيست كه احوط آنست كه رو به جانب راست و چپ نكند به هيچ وجه و در حديث كالصحيح از عبد الملك منقولست كه گفت سؤال كردم از

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 501

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از التفات در نماز آيا قطع مى كند نماز را حضرت فرمودند كه نه و دوست نمى دارم كه كسى التفات كند در نماز و محمولست بر آن كه بچشم باشد چنانكه گذشت و خواهد آمد و اكثر علما حمل كرده اند بر آن كه به جانب دست راست و دست چپ باشد و رو به پشت نرسد و احوط آنست كه به هيچ وجه التفات نكند چنانكه خواهد آمد.

و ديگر در اين حديث وارد شده است كه حكم استقبال قبله از جهة نماز واجبست و شك نيست در آن كه در نماز واجب واجبست و در نماز سنت اگر

در سفر باشند بر روى چهار پا مى توان كرد بهر طرفى كه بروند و اما اگر ضرورتى نباشد در حضر خلافست بعضى استقبال را در كار نمى دانند و احوط آنست كه بى عذرى بر خلاف قبله نماز نكند.

[نماز اعاده نمى شود مگر براى پنج چيز]

(و قال صلوات اللَّه عليه لزرارة لا تعاد الصّلاة الّا من خمسة الطّهور و الوقت و القبلة و الرّكوع و السّجود) و بسند صحيح منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اعاده نماز نمى بايد كرد مگر از جهة پنج چيز اول مطهر است از حدث كه اگر كسى بى وضو يا با جنابت و غير آن از احداث نماز كند خواه عمدا يا سهوا يا جهلا نمازش باطل است و اعاده مى كند نماز را در وقت و خارج وقت چون طهارت از حدث شرط است در نماز اجماعا و احاديث بسيار در آن وارد شده است و هم چنين اگر مطهر از خبث واقع نساخته باشد عمدا يا جهلا بنا بر مشهور يا سهوا از جهة اعاده نماز در وقت به تفصيلى كه گذشت و هم چنين وقت نيز گذشت كه اگر كسى نماز را پيش از وقت به جا آورده باشد اعاده مى كند مگر آن كه بعضى از آن در وقت واقع شود و هم چنين قبله از جهة اعاده در وقت، ديگر ركوع، ديگر سجود و اين هر دو ركنند و حكمشان خواهد آمد.

[نافله سواره ]

(و قال ابى رضى اللَّه عنه فى رسالته إليّ اذا اردت ان تصلّى نافلة و أنت راكب فصلّها و استقبل رأس دابّتك حيث توجّهت بك مستقبل القبلة و مستدبرها و يمينا و يسارا فان صلّيت فريضة على ظهر دابّتك فاستقبل القبلة و كبّر تكبيرة الافتتاح ثمّ امض حيث توجّهت بك دابّتك و اقرأ فاذا اردت الرّكوع و السّجود فاركع و اسجد على شى ء يكون معك ممّا يجوز عليه السّجود و لا تصلّها الّا على حال اضطرار

شديد و تفعل فيها اذا صلّيت ماشيا مثل ذلك الّا انّك اذا اردت السّجود سجدت على الارض) و ذكر كرده است پدرم رضى اللَّه عنه در رساله كه بسوى من نوشته بود با آن كه جميع اين عبارات، عبارات فقه رضويست صلوات اللَّه و سلامه عليه هر گاه خواهى نماز نافله كنى و سواره باشى پس نماز نافله بكن و رو بسر چهار پا كن هر جا كه ترا برد خواه رو بقبله رود يا پشت بقبله و خواه بدست راست رود و خواه بدست چپ و اگر نماز واجب را بر پشت چهار پا كنى پس اول رو بقبله كن و تكبير احرام را رو بقبله بگو و رو كن بهر طرفى كه چهار پا از آن طرف رود و حمد و سوره بخوان پس چون خواهى كه ركوع و سجود كنى ركوع كن و سجود كن بر چيزى كه با خود داشته باشى از چيزهائى كه جايز باشد سجده كردن بر آن و فريضه را بر پشت حيوان مكن تا بسيار مضطر نباشى و اگر مضطر شوى به پياده رفتن بهمان عنوان نماز كن كه تكبيرة الاحرام را رو بقبله بگو و قرائت را رو به راه بخوان و ركوع را كج شو و چون خواهى سجده كنى بر زمين سجده كن و بر اين مضامين احاديث صحيحه بسيار وارد شده است و چون بعد از اين همه را ذكر كرده است و احاديث آورده

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 503

إن شاء اللَّه تفصيلش را در آنجا بيان خواهيم كرد.

[هر گاه شيرى متوجّه شود و ترسى كه اگر صبر كنى نمازت فوت شود]

(و قال فيها اذا تعرّض لك سبع و خفت فوت الصّلاة فاستقبل القبلة و صلّ

صلاتك بالإيماء و ان خشيت السّبع و تعرّض لك فدر معه كيف دار و صلّ بالإيماء) و پدرم در رساله ذكر كرده بود و عبارت فقه رضويست كه هر گاه شيرى متوجّه شود و ترسى كه اگر صبر كنى نمازت فوت شود پس رو بقبله كن و نماز را به ايماء كن اگر دور باشد و اگر از آن ترسى و نزديك شده باشد پس بكرد با او هر طرفى كه بگردد و نماز را به ايماء بكن حاصل آنست كه هر نحوى كه ممكن باشد نماز مى كند و بالخاصية شيراز برابر نمى آيد و اگر كسى پشت بان كند يا بگريزد متوجّه مى شود و اگر روبروى او كند يا از خوف يا به سبب حياء متعرّض آدمى نمى شود در اين صورت روى شير قبله خواهد بود چنانكه در سابق سر چهارپا بود و چنانكه در آينده سينه كشتى و هم چنين روى واعظ قبله است و هم چنين موعوظ.

(و روى انّه اذا عصفت الرّيح بمن فى السّفينة و لم يقدر على ان يدور إلى القبلة صلّى إلى صدر السّفينة) و در روايتى وارد شده است كه هر گاه بادى بوزد كه طوفان شود و خوف آن باشد كه كشتى و هر چه در آنست غرق شود و نتواند كه بگردد بقبله نماز كند و رو كند به سينه كشتى و اين عبارت نيز عبارت فقه رضوى است.

[واعظ قبله متعظ است ]

(و قال النّبي صلّى اللَّه عليه و آله كلّ واعظ قبلة و كلّ موعوظ قبلة للواعظ يعنى فى الجمعة و العيدين و صلاة الاستسقاء فى الخطبة يستقبلهم الامام و يستقبلونه حتّى يفرغ من خطبته) و منقولست به سندى

لوامع

صاحبقرانى، ج 3، ص: 504

قوى كالصحيح از سكونى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر واعظى قبله موعوظ است و هر موعوظى قبله واعظ است يعنى در خطبه نماز جمعه و خطبه نماز عيد رمضان و عيد قربان و خطبه نماز طلب باران امام رو به مردان مى كند و مردمان رو به امام مى كنند تا از خطبه فارغ شود و همين حديث را كلينى نقل كرده است تا اينجا كه هر واعظى قبله است يعنى هر گاه امام خطبه بخواند در روز جمعه سنت است مردمان را كه رو به امام كنند بدان كه ظاهر آنست كه تفسير يعنى را حضرت امام جعفر صادق كرده باشد و لفظ يعنى اين كتاب نيز ظاهر آنست كه از حضرت باشد و ممكن است كه از كلينى و صدوق باشد كه موعظه كه از شارع متلقى شده است در خطبه شنيده است و كلينى نماز جمعه را بر سبيل مثال گفته باشد و صدوق نيز اكثر افراد آن را گفته باشد و ممكن است كه اعتقاد صدوق اين باشد و نمازى كه خطبه دارد همين هاست و ظاهرا فى نفسها موعظه مطلوب شارع باشد وجوبا در بعضى از اوقات و استحبابا در بعضى از اوقات چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ و ديگر فرموده است كه فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرى يعنى موعظه كن مؤمنان را كه موعظه نافع است و هميشه نفع مى دهد ايشان را و موعظه كن كفّار را اگر يابى كه موعظه ايشان را نفع دهد و

آيات و اخبار در اين باب از حد حصر بيرونست پس تخصيص اگر از معصومست بر سبيل مثال است و اگر از شيخين است دو احتمال دارد يكى انحصار و يكى مثال و اللَّه تعالى يعلم و مراد از قبله ظاهرا آن باشد كه سنت است كه خطيب پشت بقبله باشد و

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 505

مقتدين رو بقبله و ترجيح جانب ايشان از جهة كثرت ايشان است و محتملست كه زايد بر آن اين معنى نيز مراد باشد كه مى بايد همگى رو به واعظ كنند و نظر او به جانب متّعظين باشد تا فيوض قدسيّه كه از مبدأ فيّاض بر قلوب هر يك از ايشان رسد تعدّى به ديگران كند كه اگر بر واعظ فايض شود بر ايشان نيز فايض شود و اگر أولا بر متعظى به سبب زيادتى قابليت فايض شود فيض از او به واعظ رسد و از واعظ بما بقى و اين معنى را بكرّات و مرّات تجربه كرده ام و مولاناى رومى تفسير

إنّ لربّكم فى أيّام دهركم نفحات

را باين معنى كرده است و گذشت و ظاهرا غرض او مثال باشد و ايام فيوض را حصر نمى توان كردن و اللَّه تعالى يعلم.

[قبله در شب ]

(و قال رجل للصّادق صلوات اللَّه عليه انّي اكون فى السّفر و لا اهتدى إلى القبلة باللّيل فقال أ تعرف الكوكب الّذى يقال له جدىّ قلت نعم قال اجعله على يمينك و اذا كنت فى طريق الحجّ فاجعله بين كتفيك) و منقولست كه شخصى به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمود كه بسيار است كه در سفر مى باشم و قبله را نمى دانم در شب حضرت فرمودند كه

آيا مى شناسى ستاره را كه جدى مى نامند گفتم بلى حضرت فرمودند كه جدى را بر دست راست گير و هر گاه در راه حج باشى آن را ميان دو كتف خود گير و ظاهرا سائل بصرى بوده باشد چون انحراف بصره بسيار است و در راه مكه معظّمه از هر طرفى كه روند ظاهرا رو به راه توان كرد و اگر از طرف بغداد روند و جدى را قريب به ميان دو كتف مى گيرند.

و در حديث موثق كالصحيح منقولست از علا از محمّد بن مسلم از

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 506

احدهما صلوات اللَّه عليهما كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از قبله حضرت فرمودند كه جدى را بر قفا گذارد و نماز كن و ظاهر قفا ميان دوشهاست و در اين صورت موافق است با احاديث صحيحه سابقه كه ميان مشرق و مغرب قبله است به يك معنى و ممكن است كه مراد از قفا عقب منكب باشد چنانكه در اين بلاد است يا عقب كتف مراد باشد و به عراق عرب كه بغداد و كوفه است انسب خواهد بود خصوصا به سامرّا و در اين دو صورت موافق خواهد بود با حديث متن يا قريب به آن خواهد شد و بغير از اين روايات در قبله خبرى نديده ام و اگر در هر جا رجوع به دايره هندى شود كه سابقا مذكور شد بهتر خواهد بود.

باب الحدّ الّذى يؤخذ فيه الصّبيان بالصّلاة

[در شش سالگى امر به نماز مى شود]

(قال الصّادق صلوات اللَّه عليه انّا نأمر صبياننا بالصّلاة و هم ابناء خمس سنين فمروا صبيانكم بالصّلاة اذا كانوا أبناء سبع سنين و نحن نأمر صبياننا بالصّيام اذا كانوا ابناء سبع سنين ما اطاقوا من صيام

اليوم ان كان إلى نصف النّهار او اكثر من ذلك او اقلّ فاذا غلبهم الجوع او العطش افطروا حتّى يتعوّدوا الصّوم و يطيقوه فامروا صبيانكم بالصّيام اذا كانوا ابناء تسع سنين ما اطاقوه من صيام اليوم فاذا غلبهم العطش افطروا) اين بابى است در بيان حدّى كه اطفال را جبر مى كنند به نماز شيخان بسند حسن كالصحيح روايت كرده اند از حلبى و طرق صدوق به او صحيح است و او گفته است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ما امر مى كنيم اطفال خود را به نماز در پنج سالگى پس شما امر كنيد اطفال خود را به نماز هر گاه هفت ساله باشند و ما امر مى كنيم اطفال خود را بروزه در وقتى كه هفت ساله باشند به آن چه طاقت داشته باشند از روزه روز اگر تا نصف روز باشد يا بيشتر يا كمتر پس چون غلبه مى كند بر ايشان گرسنگى يا تشنگى افطار مى كنند تا عادت كنند بروزه و قوت گرفتن همه به همرسانند پس شما امر كنيد اطفال خود را بروزه هر گاه نه سال باشند هر چه طاقت داشته باشند از روزه روز پس چون غلبه مى كند بر ايشان تشنگى افطار كنند و در حديث صحيح از زراره و حديث صحيح از حلبى منقولست از

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 508

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردند كه كى نماز بر اطفال واجب مى شود كه ولى ايشان را بران بدارد حضرت فرمودند كه وقتى كه شش ساله شوند و روزه وقتى واجب مى شود بر ايشان كه طاقت داشته باشند و ظاهرا مراد از اين وجوب استحباب مؤكّد

است بر ولى و در حديث صحيح منقولست از عبد اللَّه بن سنان كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه پسرى به منتهاى قوت خود برسد كه آن سيزده سالست و داخل شود در سال چهاردهم واجب مى شود بر او آن چه واجبست بر جمعى كه محتلم شده اند. خواه آن پسر محتلم شده باشد يا محتلم نشده باشد و مى نويسند بر او گناهان را و مى نويسند از جهة او حسنات را و هر كارى كه مى كند صحيح است مگر آن كه سفيه باشد يا ضعيف العقل باشد و مؤيد اين حديث چند حديث ديگر وارد شده است در سيزده احوط آنست كه در اين سال ترك عبادات نكند و اگر كرده باشد قضا كند بعد از بلوغ احتياطا و ممكن است كه در سال چهاردهم قابل تكليف مستحب شود و بر افعال خير مثاب شود و عقابش محرومى از ثواب باشد.

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقولست از احدهما صلوات اللَّه عليهما كه عرض نمودند كه طفل كى نماز مى كند حضرت فرمودند كه هر گاه نماز را بفهمد گفتم كى نماز را مى فهمد و واجب مى شود بر او حضرت فرمودند كه شش ساله و در حديث صحيح از معاوية بن وهب منقولست كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه در چند سالگى اطفال را به نماز باز مى دارند حضرت فرمودند در شش هفت سالگى و در ميان شش و هفت عرض نمودم كه كى ايشان را جبر نمايند بر صوم حضرت فرمودند كه در ميان پانزده و چهارده

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 509

و اگر پيشتر

روزه بدارد او را بحال خود گذار به درستى كه فرزندم روزه گرفت پيش از اين و منع نكردم او را و در حديث موثق عمار منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه سيزده ساله شود نماز بر او واجب مى شود و اگر پيشتر محتلم شود نماز بر او واجبست و قلم بر او جاريست و هم چنين است حكم دختر كه هر گاه سيزده ساله شود يا پيش از آن حايض شود نماز بر او واجبست و قلم بر او جاريست و اخبار بسيار در اين باب خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

(و روى عن الحسن بن قارن انّه قال سالت ابا الحسن الرّضا صلوات اللَّه عليه او سئل و انا اسمع عن الرّجل يجبر ولده و هو لا يصلّى اليوم و اليومين فقال و كم اتى على الغلام فقلت ثمانى سنين فقال سبحان اللَّه يترك الصّلاة قال قلت يصيبه الوجع قال يصلّى على نحو ما يقدر) و بسند حسن منقولست از حسن و او مجهول الحال است و پدرش به قاف و را مهمله است يا به فا و زاى است و گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه يا ديگرى سؤال كرد و من شنيدم از شخصى كه جبر كند فرزند خود را كه نماز نكند يك روز و دو روز پس حضرت فرمودند كه اين فرزند چند سال دارد پس من عرض نمودم كه هشت سال فرمودند سبحان اللَّه از روى تعجّب چنانكه متعارفست يا منزّه است از آن كه مستحق عبوديت نبوده باشد ترك نماز مى كند راوى گفت كه عرض نمودم كه دردى دارد

كه چون متوجّه نماز مى شود بيشتر مى شود حضرت فرمودند كه هر نحوى كه قدرت دارد نماز را به جا مى آورد و ترك نمى كند نماز را يعنى اگر وضو نتواند ساخت تيمّم مى كند و ظاهرا اسم پدرش پازنست عرب آن را به زبان خود آورده است فازن شده است و در بعضى از نسخ قاتل است و تصحيف است چنانكه در فهرست

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 510

قارن است و از مبالغه حضرت مفهوم مى شود كه در هشت سالگى تأديب توان كرد بر ترك نماز و در حديث كالصحيح از اسحاق بن عمار منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر گاه طفلى شش ساله شود نماز بر او واجبست و هر گاه قدرت داشته باشد كه روزه بگيرد روزه بر او واجبست.

و در حديث صحيح از فضيل بن يسار منقولست كه حضرت سيّد السّاجدين صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه اطفال نماز خفتن را جمع كنند با شام و مى فرمودند كه جمع كردن ايشان بهتر است از آن كه بخواب روند چون اگر صبر كنند كه وقت فضيلت خفتن داخل شود اكثر اوقات بخواب مى روند و علّت خواب اطفال آن زمان در مشايخ اين زمان جاريست خصوصا در ماه رمضان كه جمع كردن پيش از افطار بهتر است از صبر كردن كه وقت فضيلت داخل شود چون اكثر زياده از قدر متعارف آب و نان مى خورند و سنگين مى شوند و بخواب مى روند و از اين جهت است كه در احاديث صحيحه و حسنه و موثقه از طرق خاصه و عامه حتى در صحيحين ايشان از عبد اللَّه بن عباس روايت كرده اند كه حضرت

سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله بى علتى در حضر جمع فرمودند در ميان ظهر و عصر و هم چنين جمع كردند ميان مغرب و عشا تا فراخ شود وقت بر امّت آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله و بر ايشان مشكل و تنگ نباشد.

و منقولست از جابر از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه گفت از آن حضرت سؤال كردم كه آيا اطفال را در صفى جدا باز داريم در عقب بالغ حضرت فرمودند كه اطفال را مؤخر نداريد بانكه در مسجد داخل نشوند يا اگر شوند در صف آخر بازايستند كه سبب اين مى شود كه با هم بازى كنند و تفريق كنيد در ميان ايشان بانكه در صف شما با شما بايستند أما دو نفر از ايشان

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 511

با هم نباشند.

[تعليم كودكان از سه سالگى ]

(و روى عبد اللَّه بن فضالة عن أبى عبد اللَّه أو ابى جعفر صلوات اللَّه عليهما قال سمعته يقول اذا بلغ الغلام ثلث سنين يقال له قل لا اله الّا اللَّه سبع مرّات ثمّ يترك حتّى يتمّ له ثلث سنين و سبعة اشهر و عشرون يوما فيقال له قل محمّد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله سبع مرّات و يترك حتّى يتمّ له اربع سنين ثمّ يقال له قل سبع مرّات صلّى اللَّه على محمّد و آله ثمّ يترك حتّى يتمّ له خمس سنين ثمّ يقال له أيّهما يمينك و أيّهما شمالك فاذا عرف ذلك حوّل وجهه إلى القبلة و يقال له اسجد ثمّ يترك حتّى يتمّ له سبع سنين فاذا تمّ له سبع سنين قيل له اغسل وجهك و كفّيك فاذا غسلهما قيل له صلّ

ثمّ يترك حتّى يتمّ له تسع سنين فاذا تمّت له علّم الوضوء و ضرب عليه و امر بالصّلاة و ضرب عليها فاذا تعلّم الوضوء و الصّلاة غفر اللَّه عزّ و جلّ لوالديه إن شاء اللَّه تعالى) و مرويست در قوى از عبد اللَّه از حضرت امام جعفر صادق يا حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليهما بدان كه تقديم حضرت امام جعفر صادق از آن جهت است كه ظنّ آن كه آن حضرت است بيشتر بوده است و محتمل است كه نسخه واو باشد و از آن حضرت مكرّر شنيده باشد يا به اعتبار قرب عهد به آن حضرت مقدم داشته باشد حاصل آن كه گفت از آن حضرت شنيدم كه مى فرمودند كه هر گاه پسر سه ساله شود به او مى گويند كه بگو لا اله الّا اللَّه هفت مرتبه ديگر او را مى گذارند تا سه سال و هفت ماه و بيست روز شود مى گويند او را كه بگو محمّد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و ظاهر صلوات به اعتبار آنست كه اسم آن حضرت مذكور شده است نه فى نفسها چون بعد از اين آن را خواهند گفت و ممكن است كه صلوات را در اين مرتبه بالتبع بايد گفت و بعد از آن بالذات و اين اولى است و ظاهرا نساخ زياد كرده اند به اعتبار آن كه اسم حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 512

مذكور شده است و مؤيدش اينست كه در امالى صلوات را ذكر نكرده است ديگر او را مى گذارند تا تمام شود او را چهار سال پس او را مى گويند كه هفت مرتبه بگو صلّى اللَّه عليه و آله ديگر

به او كار ندارند تا او را پنج سال تمام شود پس چون از او مى پرسند كه دست راست تو كدام است و دست چپ كدام پس چون دانست اين را يا اين و امثال اين را روى او را به قبله مى كنند و مى گويند به او كه سجده كن ديگر او را مى گذارند تا هفت سالش تمام شود پس چون تمام شود او را هفت سال مى گويند او را كه رو را بشوى و دستها را تا بند دست بشوى و چون اين مواضع را شست به او مى گويند كه نماز بگذار ديگر او را مى گذارند تا نه سالش تمام شود چون نه سالش تمام شود وضوى صحيح را تعليم او مى دهند و اگر وضو نسازد او را مى زنند و هم چنين تعليم مى دهند او را نماز و اگر ترك كند مى زنندش پس چون وضو و نماز را دانست حق سبحانه و تعالى گناهان پدر و مادر او را مى آمرزد إن شاء اللَّه تعالى يعنى اگر حق سبحانه و تعالى خواهد به آن كه مخالف مذهب حق نباشند و ممكن است كه إن شاء اللَّه تيمّن و تبرك باشد چنانكه گذشت

فائدة

و بدان كه شرايط نماز همگى مذكور شد در اين ابواب مگر اسلام و ايمان و خلافى ميان شيعه و سنى نيست كه اسلام شرط صحت همه عبادات است و كسى كه انكار كند ضرورى از ضروريات دين اسلام را كافر است و خلافى نيست نزد شيعه كه ايمان نيز شرط صحت است و احاديث منقوله از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم در اين باب متواتر است و محلّ اين مسأله كتب كلام

است و ليكن قانون اخباريين اين بود كه در كتب فقهيه احاديث اصول دين را مقدّم مى داشتند حتى شيخ مفيد عليه الرحمه در مقنعه كه از كتب فقه اوست.

اصول دين را أولا ذكر كرده است و چون ضرور بود مجملى در مقدمه مذكور شد و مجملى اگر در مقدّمات نماز مذكور شود بى موقع نخواهد بود

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 513

از آن جمله بسند صحيح منقولست از ابى حمزه كه گفت كه حضرت امام العارفين و سيّد السّاجدين صلوات اللَّه عليه از ما پرسيدند كه از مساجد مشرفه و بقاع معظمه كدام يك افضلند من گفتم كه خداى تعالى و رسولش و فرزند رسولش اعلمند پس حضرت فرمودند كه بتحقيق كه فاضلترين بقعها ما بين ركن حجر الاسود است و مقام حضرت ابراهيم عليه السّلام كه مسمّى است بحطيم و خواهد آمد پس اگر كسى عمر يابد مانند عمرى كه حضرت نوح در تبليغ رسالت يافت كه آن نهصد و پنجاه سال است و در اين موضع روزها بروزه باشد و شبها به عبادت مشغول باشد و در روز قيامت در صحرايى محشر حاضر شود و اعتقاد به امامت ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم يا به امت يكى از ايشان نداشته باشد از اين عبادات هيچ بهره نخواهد داشت و از هيچ يك از اين عبادات منتفع نخواهد شد و در صحيح از ميسر منقولست كه نزد حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه بوديم و در اين خيمه قريب به پنجاه كس بوديم و همه خاموش بوديم پس حضرت فرمود كه چرا اعتقادات زيادتى بما داريد اعتقاد شما اينست كه من پيغمبر خداام نه چنين است

مرا قرابت و خويشى هست به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله هر كه بما دست دهد در متابعت بندگى و اطاعت خداوند خود كرده است و هر كه با ما نيكى مى كند حق سبحانه و تعالى با او نيكى مى كند و هر كه دوست مى دارد ما را حق سبحانه و تعالى او را دوست مى دارد و هر كه حق ما را ضايع گرداند حق سبحانه و تعالى او را از رحمت خود محروم مى كند پس فرمودند كه مى دانيد كه از جاهاى زمين كجا افضل است نزد حق سبحانه و تعالى و رسول پس هيچ كس جواب نداد بعد از آن خود فرمودند كه بهترين جاهاى دنيا مكه است كه حق سبحانه و تعالى آن ها حرم خود گردانيده و خانه خود را در آنجا در

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 514

آورده است ديگر فرمودند كه آيا مى دانيد كه در مكّه كجا حرمتش نزد حق سبحانه و تعالى افضل است كسى سخن نگفت از ما و حضرت خود فرمودند كه آن مسجد الحرام است كه بهترين جاهاى مكّه معظّمه است ديگر فرمودند كه آيا مى دانيد كه در مسجد الحرام كجا حرمتش نزد حق سبحانه و تعالى اعظم است باز كسى جواب نداد و خود فرمودند كه ميانه ركن و مقام در كعبه معظمه است يعنى عرضش از ركن حجر است تا در كعبه معظّمه و طولش تا مقام حضرت ابراهيم است كه الحال در آنجاست و آن حطيم حضرت اسماعيل است كه خود در اينجا نماز مى كردند و گوسفندان خود را در حجر جا داده بودند كه توشه آن حضرت بود پس به خداوند عالميان قسم ياد

مى كنم كه اگر بنده هزار كم پنجاه سال در اينجا عبادت كند كه شبها عبادت كند تا روز و روزها روزه باشد تا شب و ما را إمام واجب الاطاعه نداند حق سبحانه و تعالى هيچ عمل او را قبول نكند هرگز و در حديث ديگر از ميسر منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر بنده هزار سال عبادت كند در حطيم يا در ميان قبر حضرت سيّد المرسلين و منبر آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله و عاقبت شهيد شود و يكى از ائمه معصومين را امام ندانسته باشد بر حق سبحانه و تعالى واجبست كه او را به جهنّم برد سرنگون و در فردوس الاخبار عامه نقل كرده اند كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه اگر بنده عبادت الهى كند آن مقدار كه حضرت نوح در قوم خود بود كه هزار كم پنجاه سال باشد و مثل كوه احد طلاى سرخ داشته باشد و همه را در راه خدا صرف نمايد و آن قدر عمر بيابد كه هزار حج پياده بكند و در ميان صفا و مروه بنا حق شهيد شود و ترا يا على امام نداند بوى بهشت را نشنود و داخل بهشت نشود و احاديث در اين باب فوق حد و حصر

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 515

است و هر كه خواهد رجوع كند بكتاب حجت كافى و محاسن برقى و عقاب الاعمال و بصائر الدّرجات و امثال اين كتب قطع نظر از كتب كلاميّه كه مشحونست از اين معنى بلكه اجماع شيعه است به اجماع يقينى كه امامت از اصول دين است

و احاديث متواتره از طرق عامه و خاصه وارد است كه هر كه امام زمان خود را نداند و بميرد كافر مرده است و احاديث بسيار وارد شده است كه جمعى كه اثنا عشرى نيستند عبادات ايشان و زنا و لواطه ايشان مثل يكديگر است چون مذكور شد كه صلاة كه اعظم عباداتست اگر كسى بى وضو واقع سازد دو عقاب دارد يكى آن كه نماز نكرده است و مانند كفار است و دويم آن كه استخفاف به نماز كرده است و آن نيز بمنزله كفر است بخلاف آن كه تارك الصلاة است او را عقاب مى كنند از جهة ترك فقط پس چنانكه وضو شرط صلاة است هم چنين معارف واجبه شرط ايمانست بلكه شرط اسلام پس بمنزله نمازيست كه كفار به جا آورند و بعد از اين نيز احاديث متفرقه در اين باب مذكور خواهد شد إن شاء اللَّه تعالى.

باب الاذان و الاقامة و ثواب المؤذّنين

اشاره

اين بابى است در بيان شرعيت اذان و اقامت و كيفيّت آن و ثواب مؤذّنان و ساير احكامى كه متفرع مى شود بر آن بدان كه علماء شيعه اجماع كرده اند بر آن كه اذان و اقامه به وحى الهى است چنانكه اجماع سنّيانست بر آن كه از خواب يكى از صحابه است كه آن عبد اللَّه بن زيد است يا ابى بن كعب و اجماع شيعه است بر آن كه هر كه اين اعتقاد داشته باشد ملعونست و احاديث ما متواتر است كه از وحى است و بعضى از آن مذكور خواهد شد.

[اذان جبرئيل ]

(و روى حفص بن البخترىّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال لمّا اسرى برسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله حضرت الصّلاة فاذّن جبرئيل عليه السّلام فلمّا قال اللَّه اكبر اللَّه أكبر قالت الملائكة اللَّه اكبر اللَّه اكبر فلمّا قال اشهد ان لا اله الّا اللَّه قالت الملائكة خلع الانداد فلمّا قال اشهد انّ محمّدا رسول اللَّه قالت الملائكة نبىّ بعث فلمّا قال حىّ على الصّلاة قالت الملائكة حثّ على عبادة ربّه فلمّا قال حىّ على الفلاح قالت الملائكة افلح من اتّبعه) منقولست به اسانيد اربعه صحيحه از حفص كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله را به معراج بردند وقت نماز حاضر شد يعنى وقت تعليم نماز يا وقت نمازى كه آن حضرت در آسمان كردند وجوبا يا استحبابا يا با تعليما پس حضرت جبرئيل اذان گفت و چون گفت اللَّه اكبر اللَّه اكبر

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 517

ملائكه حكايت اذان كردند و همان عبارت را همه گفتند

پس چون جبرئيل گفت كه گواهى مى دهم كه نيست خدائى مگر خداوند عالميان تعالى شانه فرشتگان گفتند كه باين كلمه كه شايع خواهد شد برطرف شد پرستيدن غير حق سبحانه و تعالى كه كافران آنها را در پرستش نظير حق سبحانه و تعالى گردانيده بودند يا آن كه اين كلمه توحيد است كه باين محو مى شود آلهه و معنيش وحدت الهى است تعالى شانه پس چون جبرئيل گفت اشهد انّ محمّدا رسول اللَّه يعنى گواهى مى دهم از روى يقين كه محمد فرستاده الهى است به خلايق تمام ملائكه گفتند پيغمبرى مبعوث شده است كه اسم او مقرون است باسم الهى يا پيغمبرى مبعوث شده است و چه پيغمبرى پس چون گفت كه بشتابيد و سعى كنيد در نماز فرشتگان گفتند كه جبرئيل ترغيب نمود بر عبادت پروردگار خود و چون جبرئيل گفت كه بشتابيد به چيزى كه سبب فلاح و رستگارى شما است ملائكه گفتند كه بتحقيق كه رستگارى يافت كه هر كه متابعت كرد اين سخن را.

(و روى منصور بن حازم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال هبط جبرئيل عليه السّلام بالأذان على رسول اللَّه و كان رأسه فى حجر عليّ صلوات اللَّه عليه فاذّن جبرئيل عليه السّلام و اقام فلمّا انتبه رسول اللَّه قال يا عليّ سمعت قال نعم يا رسول اللَّه قال حفظت قال نعم قال ادع بلالا فعلّمه فدعا بلالا فعلّمه) مرويست در حسن كالصحيح از منصور از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و آله كه فرمودند كه حضرت جبرئيل عليه السّلام اذان را از آسمان به زمين آورد بر حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و

آله در حالتى كه سر آن حضرت بر كنار حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه بود و جبرئيل اذان و اقامه را گفت پس چون آن حضرت بيدار شدند فرمودند كه اى على شنيدى گفت بلى يا رسول اللَّه فرمودند كه حفظ كردى

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 518

گفت بلى فرمودند كه بلال را بخوان و به او ياد ده پس حضرت امير المؤمنين بلال را خواند و او را ياد داد و بلال مؤذّن شد چون بلال بلند آواز خوش آواز بود و منافاتى نيست ميانه اين دو خبر زيرا كه ممكن است كه در شب معراج حضرت شنيده باشند و مأمور نشده باشند كه در زمين به جا آورند و چون جبرئيل به زمين آورد بعد از آن عمل نموده باشند و ظاهر اين است كه معراج در مكّه معظّمه واقع شد و اذان در مدينه مشرفه و ممكن است كه در مدينه مشرفه نيز معراج شده باشد و چون حضرت به زمين آمده باشد جبرئيل آمده باشد كه به آن عمل نمايند.

چون در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه فرمودند كه صد و بيست مرتبه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله را معراج واقع شد و در هر مرتبه حق سبحانه و تعالى به آن حضرت مبالغه مى نمود در امر به متابعت حضرت امير المؤمنين و باقى ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم بيشتر از باقى فرايض چنانكه اين بنده زياده از هزار حديث در معراج ديدم و در اكثرش مبالغه در امامت و خلافت حضرت امير المؤمنين و باقى ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم

وارد است.

و چون دو حديث صحيح وارد شده است كه مشتمل است بر اذان و نماز تيمنا هر دو را ذكر مى كنم از آن جمله يكى را كه مختصرتر است و بر فوائد بسيار مشتمل است ذكر مى كنم آن را كلينى رضى اللَّه تعالى عنه روايت كرده است بسند حسن كالصحيح از ابن اذينه و صدوق روايت كرده است به اسانيد صحيحه و موثقه كالصحيحه از صباح مزنى و سدير صيرفى و مؤمن الطاق و عمر بن اذينه كه حاضر بودند و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه مخاطب گردانيد ابن اذينه را فرمودند كه اين

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 519

سنّيان دشمن خدا و رسول و ائمه چه روايت مى كنند ابن اذينه گفت فداى تو گردم در چه چيز حضرت فرمودند كه در اذان و ركوع و سجود عرض نمودم كه ايشان مى گويند كه ابى بن كعب در خواب ديد و در اكثر روايات سنيان مى گويند كه عبد اللَّه بن زيد در خواب ديد حضرت فرمودند كه دروغ مى گويند زيرا كه دين حق سبحانه و تعالى از آن عزيزتر است كه در خواب به بينند احكام الهى را و حضرت رسولش كه بهترين پيغمبران است محتاج خواب عبد اللَّه بن زيد يا ابى ابن كعب باشد پس سدير صيرفى گفت فداى تو گردم آن چه واقع است بيان فرما پس حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون حق سبحانه و تعالى پيغمبرش را به آسمانها برد در آسمان اول بر آن حضرت بركتها فرمود و كمالات آن حضرت را تمام گردانيد و در آسمان دويم تعليم فرمود فرايض را بر آن حضرت

و آن چنان بود كه حق سبحانه و تعالى محملى از نور فرستاد كه در آن محمل چهل نوع از انواع نور بود از انوارى كه احاطه كرده اند به عرش حق سبحانه و تعالى كه چشمهاى نظر كنندگان از ديدن آن انوار تيره و خيره مى شوند اما يكى از آن انوار نور زردى است كه هر زردى از آن نور زرد شده است و ديگرى نور سرخى است كه هر سرخى از آن نور سرخ شده است و يكى از آنها نور سفيدى است كه سفيديها از آن سفيد شده است و باقى انوار به عدد انواع الوان بود حاصل آن كه هر رنگى كه هست در عالم چهل رنگست و اين چهل از چهل نورى كه محيط است به عرش رنگين شده اند و آن محملى كه جبرئيل آورده بود مشتمل بود بر چهل نور از انوار عرش هر نورى به رنگى و در آن محمل حلقه ها و زنجيرها بود از نقره پس آن حضرت در آن محمل نشستند

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 520

و آن حضرت را به آسمان بردند چون ملايك آسمان اول آن نورها را مشاهده نمودند ايشان را تاب مشاهده نماند همگى به اطراف آن آسمان رفتند و به سجده افتادند و گفتند سبّوح قدّوس منزه و مقدّس است حق سبحانه و تعالى از آن كه كسى را به او شباهتى يا مناسبتى باشد و ليكن چه شبيه است اين انوار به انوارى كه حق سبحانه و تعالى عرش خود را به آن انوار منوّر گردانيده است پس جبرئيل گفت اللَّه اكبر اللَّه اكبر يعنى حق سبحانه و تعالى از آن اعظم است

كه كسى او را وصف تواند كرد يا كسى به ذات مقدّس او تواند رسيد يا آن كه اعظم از آن كه ادراك ذات يا ادراك صفات او توان كردن پس فرشتگان درهاى آسمان اول را گشودند و فرشتگان فوج فوج آمدند و بر آن حضرت سلام مى كردند و مى گفتند يا محمد برادرت چه حال دارد و چون به زمين روى سلام ما را به او برسان پس حضرت صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه شما او را مى شناسيد فرشتگان گفتند چگونه او را نشناسيم و حال آن كه از همه ما عهد و پيمان گرفته اند بر آن كه تو را پيغمبر دانيم و على را خليفه و جانشين تو دانيم و شيعيان على را دوست داريم و از جهة ايشان استغفار كنيم و ما هر روز پنج مرتبه در اوقات نمازهاى پنج گانه نظر به روى شيعيان او مى كنيم و از جهة ايشان دعا مى كنيم و بر تو و على صلوات مى فرستيم پس چهل نوع از انواع نور بر آن انوار سابقه افزودند كه شباهت نداشت به آن انوار سابقه و در آن محمل حلقه ها و زنجيرها زياده كردند و آن حضرت را به آسمان دويم بردند و در كلينى التفاتى شده است كه ما بقى را حضرت از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله روايت مى فرمايند كه حق سبحانه و تعالى چهل نوع از انواع نور بر من افزود و حلقه ها و زنجيرها از جهة من افزود و مرا به آسمان دويم برد چون نزديك آسمان دويم رسيدم باز فرشتگان را تاب

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 521

تحمل اين انوار نبود همگى

به اطراف آن آسمان رفتند و به سجده رفتند و گفتند سبّوح قدّوس ربّ الملائكة و الرّوح يعنى پروردگار ما از آن منزه است كه به ذات او توان رسيدن و از آن مقدّس است كه ادراك صفات او توان كردن خداونديست كه آفريننده و تربيت كننده فرشتگان و ارواحست چه شبيه است اين نور به نور عرش پروردگار ما پس جبرئيل عليه السّلام گفت اشهد ان لا اله الا اللَّه دو مرتبه يعنى گواهى مى دهم كه نيست خداوندى كه مستحق عبودّيت باشد مگر معبود به حق و خداوند مطلق پس فرشتگان همگى جمع شدند و از جبرئيل پرسيدند كه اين كيست كه با توست با اين همه عظمت و جلالت جبرئيل گفت كه اين محمّد است صلّى اللَّه عليه و آله فرشتگان گفتند كه مبعوث شد بر رسالت؟ جبرئيل گفت بلى پس حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه بر من ظاهر شد سر و گردنهاى فرشتگان بسيار يا مانند اسبان گردن دراز يا مانند بزرگان قوم يا به تعجيل مى آمدند مانند اسبان يرقه و اينها تفسير شبه المعانيق است بر سبيل احتمال و سلام كردند بر من و گفتند سلام ما را به برادرت على برسان من گفتم شما على را مى شناسيد ملائكه گفتند چگونه او را نشناسيم و حال آن كه بر ما گرفته اند عهد و پيمان رسالت تو را و عهد و پيمان على را و عهد و پيمان شيعيان على را تا روز قيامت و ما تفحص مى كنيم روهاى شيعيان على را در هر روزى پنجم رتبه در وقت هر نمازى پس حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه

عليه و آله فرمودند كه حق سبحانه و تعالى چهل نور ديگر بر من افزود از انواع انوار كه شباهت نداشت به انوار سابقه و مرا به آسمان سيم بردند پس فرشتگان اين آسمان را نيز تاب تحمل مشاهده اين انوار نبود گريختند و به سجده رفتند و گفتند سبّوح قدّوس ربّ الملائكة و الروح و معنى آن مذكور شد اين چه نور است كه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 522

شبيه است به انوارى كه محيط است به عرش پروردگار ما پس جبرئيل گفت اشهد انّ محمّدا رسول اللَّه دو مرتبه پس فرشتگان جمع شدند و گفتند مرحبا و خوش آمدى اى پيغمبر اول و مرحبا اى پيغمبر آخر و مرحبا اى پيغمبر حاشر و مرحبا اى پيغمبر ناشر محمّد پيغمبريست كه بهتر از همه پيغمبران است و على بهتر از همه اوصياى پيغمبرانست و آن كه اول است يعنى اول كسى است كه حق سبحانه و تعالى او را پيغمبر گردانيد چنانكه عامه و خاصه نقل كرده اند.

از آن جمله ابن شيرويه در فردوس الاخبار ذكر كرده است به اسناد صحيح از حذيفه كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه اگر مردمان مى دانستند كه در چه وقت على را امير المؤمنين ناميدند هر آينه انكار نمى كردند فضل او را بر عالميان او را امير المؤمنين ناميدند در وقتى كه آدم در ميان روح و جسد بود و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه ياد كن اى محمّد آن وقتى را كه پروردگار تو عهد و پيمان گرفت از آدم و ذريّت آدم كه هنوز در صلب آدم بودند و همه را بر

يكديگر گواه گردانيد و فرمود كه آيا من پروردگار شما نيستم فرشتگان گفتند بلى هستى پس حق سبحانه و تعالى فرمود كه من پروردگار شمايم و محمّد پيغمبر شماست و على امير شماست.

و در روايات متواتره وارد است كه اول است چون در جواب أ لست بربّكم اول آن حضرت گفت بلى و اوّل است چون نور مقدس آن حضرت را پيش از جميع اشياء آفريده و اول است به اعتبار آن كه افضل از همه خلايق است و آخر است يعنى خاتم پيغمبرانست و بعد از او پيغمبرى نخواهد بود و حاشر و ناشر است يعنى متصل است زمان آن حضرت به حشر و نشر و پيغمبرى ديگر نخواهد بود با آن كه خلق عالم به سبب وجود آن حضرت بود پس گويا او سبب خلق اشيا شد چنانكه متواتر است كه

لولاك لما خلقت الافلاك

و امثال اين

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 523

لفظ پس حضرت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه فرشتگان آسمان سيم مى آمدند فوج فوج و سلام بر من مى كردند و احوال برادرم على را مى پرسيدند و من مى گفتم كه او در زمين است و خليفه منست آيا شما او را مى شناسيد ايشان گفتند چگونه او را نشناسيم و حال آن كه هر سال حج مى كنيم بيت المعمور را و بر صحيفه سفيد نوشته است در آنجا اسامى محمّد و على و حسن و حسين و باقى ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم و اسامى شيعيان ايشان تا روز قيامت و لفظ فاطمه زهرا ظاهرا از نساخ سهو شده است چون در احاديث متواتره اسم آن حضرت نيز هست و شيخ محيى

الدين عربى در رساله انشاء الدوائر نقل كرده است كه مرا به بركت متابعت آن حضرت معراج روحانى شد و در بيت المعمور بلكه در جميع سماوات و بر كرسى و عرش ديدم كه نوشته بود اسامى چهارده معصوم و همه را نام برده است و در چند جا از فتوحات مكى نيز اشاره به آن كرده است با آن كه از رؤساى علماى اهل سنّت است بحسب ظاهر و سابقا مذكور شد كه در صحاح سته خصوصا در صحيحين عامه مصرح است ائمه اثنى عشر و آن كه ايشان خليفه سيّد المرسلين اند و فاطمه سيّده نساء عالميان است پس فرشتگان گفتند كه ما هر روز پنجم رتبه صلوات بر تو و بر امامان ذريّت تو مى فرستيم و از جهة شيعيان ايشان استغفار مى كنيم در وقت هر نمازى و دست بر سر ايشان مى كشيم تيمنا و تبركا حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى چهل نوع ديگر از انواع نور بر من افزود كه شباهت نداشت به انوار سابقه و حلقها و زنجيرها زياد كردند و مرا بالا بردند تا به آسمان چهارم رسانيدند پس فرشتگان هيچ سخن نگفتند و صدايى عظيم شنيدم از تسبيح مانند صداى زنبور عسل بمنزله ناله كه از سينه ها بيرون آيد پس ملائكه جمع شدند و درهاى آسمان

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 524

چهار مرا گشودند و بيرون آمد سر و گردن بسيار كه سر به زير كرده بودند كه مرا به بينند پس جبرئيل گفت حىّ على الصلاة دو مرتبه يعنى بشتاب اى مؤمن به نماز و دو مرتبه حىّ على الفلاح يعنى بشتاب به چيزى كه سبب رستگارى تست كه

آن نماز است فرشتگان گفتند كه دو صد است كه معروفند و باهمند و به سبب محمّد اقامت نماز مى شود و به سبب على فلاح و رستگارى حاصل مى شود پس جبرئيل گفت قد قامت الصّلاة قد قامت الصّلاة پس ملائكه گفتند كه نماز به شيعيان على بر پا خواهد بود تا روز قيامت و نماز غير ايشان صحيح نخواهد بود پس فرشتگان جمع شدند و گفتند برادرت را چون گذاشتى گفتم شما او را مى شناسيد گفتند كه او را مى شناسيم و ارواح ايشان انوارند در دور عرش حق سبحانه و تعالى و به درستى كه در بيت المعمور كاغذى هست از نور كه نوشته است در آن اسامى محمّد و على و حسن و حسين و باقى امامان صلوات اللَّه عليهم و جميع شيعيان ايشان تا روز قيامت كه نه يكى زياد مى شود و نه يكى كم و اين عهد و پيمانى است كه از ما گرفته اند و هر روز جمعه بر ما مى خوانند حضرت فرمودند كه پس من به شكرانه اين نعمت به سجده رفتم پس خطاب از حضرت ربّ العزّة رسيد كه سر بردار يا محمّد پس چون سر برداشتم ديدم كه درهاى آسمان يا طبقات آسمان يا طنابهاى آسمان همه دريده شد و حجابها بر خاسته شد پس خطاب رسيد كه سر به زير كن سر به زير كردم پس ديدم خانه مثل خانه كعبه شما در زمين و حرمى مثل حرم كعبه شما كه اگر چيزى از دست من مى افتاد بر آن خانه نازل مى شد و ظاهرا اين معنى بعد از عروج بجميع آسمانها بود و بقيه سماوات را نفرمودند چون

چهار آسمان را فرمودند و همه بهمان نسبت بودند

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 525

و چون كشف حجب شد بيت المعمور را در زير پاى خود ديدم پس خطاب رسيد كه يا محمّد اين حرم منست در آسمان چنانكه حرم در زمين مقرر كرده ام و ترا نيز محترم گردانيده ام بمثل كعبه و اهل بيت ترا محترم گردانيده ام مانند حرم و هر چيزى از جسمانيات كه هست به ازاى آن چيزى از روحانيات مقرّر ساخته ام پس وحى بمن آمد كه نزد چشمه صاد رو و وضو بساز و اعضاى خود را مطهّر گردان و نماز كن از جهة پروردگارت پس حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نزديك شد به صاد و آن آبى است كه از ساق عرش از جانب راست مى آيد پس حضرت آب را بدست راست گرفت از اين جهت مستحبّ است كه آب را از دست راست بر دارند يعنى از جهة شستن رو و از جهة شستن دست راست نيز به آن كه از دست راست بر دارند و بدست چپ كنند و دست راست را بشويند و دست چپ ظاهر است كه از دست راست آب بر او ريخته مى شود پس خطاب رسيد كه رو را بشوى كه باين رو نظر مى كنى در عظمت مصنوعات و غرايب مخلوقات من پس دست راست، پس دست چپ را بشوى چون قرآن مجيد را به دستها بر مى دارى مى بايد كه دستها مطهر باشند پس مسح كن سر را از بقيه آبى كه در دستت مانده است و هم چنين مسح كن پاهاى خود را از بقيه آب وضو تا كعبين به درستى كه من

بركت مى كنم بر تو و سر ترا محل انوار خود مى گردانم بنا بر اين مسح سر كن و مسح پا از آن جهت است كه ترا به جايى بالا مى برم كه هيچ كس غير تو به آن جا نرفته باشد پس اين است علّت اذان و وضو پس حق سبحانه و تعالى وحى كرد به آن حضرت كه يا محمّد رو بحجر اسود كن و بعدد هفت حجاب هفت تكبير بگو تا هر تكبيرى سبب رفع حجابى شود و افتتاح كن تكبيرات را به سه تكبير يعنى حق سبحانه و تعالى چنين مقرّر ساخته است كه تكبير الاحرام از جهة افتتاح قرائت باشد و يك تكبير از

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 526

جهة افتتاح رفتن بركوع مقرّر ساخته است و دو تكبير از جهة افتتاح سجده اولى و ثانيه مقرّر فرموده است و دو تكبير ديگر از جهة سر بر داشتن از سجده ها مقرّر ساخته است و آن كه مستحب است كه هفت تكبير در ابتداى نماز بگويند از جهة اين است كه يك تكبير از جهة احرام و افتتاح قرائت مقرّر ساخته است و از جهة هر ركعتى سه تكبير افتتاحيه مقرّر ساخته است پس اگر كسى هفت تكبير را در افتتاح نماز گفته باشد اگر در محل خود فراموش كند ضرر نخواهد داشت و چون حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله هفت حجاب را طى فرمودند از جهة طى هر حجاب تكبيرى فرمودند و اين هفت تكبير سه تكبيرش افتتاحيه بود چون اول سه تكبير مى گويد و دعايى مى خواند تكبير اول از اين سه تكبير تكبير افتتاح نماز بود يا افتتاح اين سه

تكبير ديگر دو تكبير گفتند و دعا خواندند ديگر دو تكبير گفتند و دعا خواندند و ازين چهار تكبير دو تكبير اول افتتاحيه بود و ظاهرش آنست كه مراد از حجب ظاهرى هفت آسمان باشد و در بسيارى از احاديث وارد شده است كه بعد از هفت آسمان هفت حجاب ديگر هست از نور مثل حجاب مجد و حجاب بهاء و حجاب عظمت و حجاب جلال و حجاب عزت و حجاب قدرت و حجاب سراير فايق حسن خوش آينده كه در اخبار بسيار موجود است پس حضرت فرمودند كه حجب همه در برابر يكديگرند و در ميان اينها درياهاى نور است و آن نوريست كه حق سبحانه و تعالى آن را به حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرستاد و ممكن است كه مراد از آن درياهاى نور حقايق دعاهاى توجّه باشد كه سه مرتبه تكبير گفته مى شود يك مرتبه سه بار و دو مرتبه دو بار و سه دعا بعد از آنها خوانده مى شود پس چون حضرت از تكبير و افتتاح نماز فارغ شدند حق سبحانه و تعالى

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 527

وحى فرموده به آن حضرت كه نام مرا ببر كه بمن رسيدى بنا بر اين بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم در اول حمد مقرّر شد پس خطاب رسيد كه مرا حمد كن پس حضرت گفت الحمد اللَّه ربّ العالمين پس بخاطر حضرت رسيد كه اين حمد را به شكرانه نعماى الهى به جا آوردم پس خطاب رسيد كه چرا قطع كردى حمد مرا مرا نام بر حضرت گفت الرّحمن الرّحيم و بنا بر اين است كه اين عبارت در حمد مكرّر شده

است پس چون حمد را تمام كرد و به آخر رسانيد در خاطر خود گفت الحمد للَّه ربّ العالمين از جهة شكر نعمت الهى پس خطاب رسيد كه چرا قطع كردى ذكر مرا نام مرا ببر بنا بر اين بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم ميان دو سوره مقرّر شد پس خطاب به آن حضرت رسيد كه يا محمّد سوره نسبت پروردگار كه آن سوره توحيد است بخوان و بگو قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ پس حضرت صلّى اللَّه عليه و آله گفت كه اللَّه الواحد الاحد الصّمد لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد پس وحى منقطع شد پس حضرت صلّى اللَّه عليه و آله گفت كذلك اللَّه كذلك ربّنا يعنى خداوند عالميان چنين است و پروردگار ما چنين است پس چون اين ثنا كرد خطاب رسيد كه يا محمّد بركوع رو از جهة پروردگار خود پس آن حضرت بركوع رفت پس در حالت ركوع وحى رسيد به حضرت كه بگو سبحان ربّى العظيم و بحمده و لفظ بحمده در علل بود و در كافى نبود پس حضرت سه مرتبه اين تسبيح را خواندند پس خطاب رسيد كه سر بردار يا محمّد پس آن حضرت راست شد پس خطاب رسيد كه يا محمّد به سجده رو از جهة پروردگار خود پس حضرت به سجده رفتند پس خطاب رسيد كه بگو سبحان ربّى الاعلى

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 528

و بحمده و اين و بحمده نيز در بسيارى از نسخ كافى نبود و در علل و بعضى از نسخ كافى بود پس حضرت

سه مرتبه اين تسبيح را در سجود خواندند پس خطاب به آن حضرت رسيد كه سر بردار و درست بنشين پس چون درست نشست از انوار عظمت الهى بر دل آن حضرت تجلى كرد حضرت بى تاب به سجده رفتند بى آن كه مامور شده باشند پس سه مرتبه همان تسبيح را خواندند پس خطاب رسيد كه درست بنشين و چون سر برداشت نديد آن چه پيشتر ديده بود از انوار عظمت و از اين جهت است كه هر ركعتى يك ركوع و دو سجده دارد پس خطاب رسيد كه يا محمّد بر خيز و سوره حمد را بخوان و چون حمد را در اين ركعت خواندند چنانكه در ركعت اول خوانده بودند پس خطاب رسيد كه بعد از حمد سوره انّا أنزلناه فى ليلة القدر را بخوان كه اين سوره نسبت تو و نسبت اهل بيت تست تا روز قيامت و ركوع و سجدتين به نحوى واقع شد كه در ركعت اولى مذكور شد پس چون از سجده دويم فارغ شد خطاب رسيد كه سر بردار يا محمّد حق سبحانه و تعالى ترا ثابت قدم بدارد در جميع مراتب كمالات و چون خواست كه برخيزد خطاب رسيد كه بنشين پس حضرت نشست پس حق سبحانه و تعالى وحى فرمودند به او كه يا محمّد هر گاه نعمتى انعام كنم يا تمام كنم مرا نام بر پس آن حضرت ملهم شد كه گفت بسم اللَّه و باللَّه و لا اله الا اللَّه و الاسماء الحسنى كلّها للَّه پس خطاب رسيد كه صلوات بر خود و بر اهل بيت خود فرست حضرت گفت صلّى اللَّه عليّ و على

اهل بيتى و كرد آن چه مى بايست كردن پس چون حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله نظر كردند ديدند صفهاى فرشتگان و پيغمبران مرسل و غير مرسل را در عقب خود پس خطاب

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 529

به آن حضرت رسيد كه سلام كن بر ايشان حضرت فرمودند كه السّلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته پس خطاب به آن حضرت رسيد كه منم سلامتى و تحيّت و رحمت و بركات تو و ذرّيت تو پس خطاب به آن حضرت رسيد كه ميل به جانب چپ مكن و اول آيه كه شنيد به آن حضرت بعد از قل هو اللَّه احد و انّا أنزلناه آيه اصحاب اليمين و اصحاب الشمال بود و از اين جهت بود كه يك سلام مقرّر شد رو بقبله و از اين جهت است كه تكبير در سجود از جهة شكر است و گفتن سمع اللَّه لمن حمده از اين جهت بود كه حضرت صداى فرشتگان را شنيدند كه تسبيح و تحميد و تهليل الهى مى كردند چون حضرت آن صدا را شنيدند سمع اللَّه را گفتند يعنى حق سبحانه و تعالى اجابت فرمود دعاى حامدان را و از اين جهت است كه اگر كسى در دو ركعت اول شك كند اعاده مى كند نماز را چون اين دو ركعت در شب معراج مقرّر شد بامر الهى و اين فرض اول است و آن چه حضرت به جا آوردند نماز زوال بود يعنى ظهر بلكه جمعه بود چنانكه گذشت اين بود معنى عبارت كافى و در علل الشرائع در بعضى از آن جمل بسطى داده شده است مثل ركوع كه خطاب رسيد

كه بدنت را كج كن و دستها را بر زانوها گذار و نظر كن بر عرش من پس حضرت فرمودند كه در ركوع مشاهده نمودم عظمت عرش را كه بى خود شدم و غش كردم پس ملهم شدم كه سبحان ربّى العظيم و بحمده را گفتم چون عظمت الهى را مشاهده نمودم در عظمت عرش او پس چون اين تسبيح را گفتم آن بى خودى زايل شد از اين جهة در ركوع اين تسبيح مقرّر شد ديگر خطاب رسيد كه سر بردار و چون سر برداشتم باز تجلى شد عظمت الهى و بى خود افتادم بر رو و دست پس ملهم شدم كه تسبيح سجود را گفتم و تخفيف يافت تا هفت مرتبه گفتم آن حالت فرو نشست پس ملهم شدم و سر خود را بر داشتم باز عظمت الهى تجلى كرد و غش روى نمود و به سجده رفتم

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 530

و باز هفت مرتبه گفتم و به خود آمدم و سر برداشتم و اندكى از جهة استراحت نشستم پيش از برخاستن بنا بر اين جلسه استراحت اندكى مطلوبست و تبيين مطالب اين حديث در باب كيفيت نماز به تفصيل مذكور خواهد شد إن شاء اللَّه تعالى و در روضة المتقين اشاره به بعضى از تحقيقات اين حديث شده است و اما حديث دويم را شيخ ثقه صدوق على بن ابراهيم از پدرش از ابن ابى عمير از هشام در حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه در شب معراج تعليم اذان و ساير عبادات شد و چون بسيار طولانى بود در مكانى كه أنسب باشد مذكور خواهد شد

إن شاء اللَّه تعالى و كلينى در حسن كالصحيح از زراره و فضيل روايت كرده است كه حضرت امام محمّد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون در شب معراج حضرت سيّد المرسلين را به آسمان بردند و به بيت المعمور رسيدند و حاضر شد نماز پس جبرئيل اذان و اقامت گفت و حضرت پيش ايستادند و فرشتگان و پيغمبران همگى اقتدا به آن حضرت كردند و احاديث در اين باب بسيار است بر اين اكتفا شد.

[جايز است كه اذان به گويى و وضو نداشته باشى ]

(و روى زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه قال تؤذّن و أنت على غير وضوء فى ثوب واحد قائما او قاعدا و أينما توجّهت و لكن اذا اقمت فعلى وضوء متهيّئا للصّلاة) و به اسانيد صحيحه منقولست از زراره كه حضرت امام محمّد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه جايز است كه اذان به گويى و وضو نداشته باشى و يك جامه پوشيده باشى و در حالت قيام واقع سازى يا در نشستن و روى بقبله و پشت بقبله و ليكن هر گاه خواهى كه اقامه را به گويى مى بايد كه با وضو باشى و مهيّا باشى از جهة نماز غرض آنست كه چون اقامه بمنزله جزو نماز است مى بايد كه با وضو باشى و دو جامه پوشيده باشى

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 531

و رو بقبله باشى بر سبيل استحباب مؤكّد على المشهور و در اذان نيز سنت است جميع اينها و ليكن مؤكّد نيست و احوط آنست كه در اقامت مراعات حالت نماز كنند چون احاديث بسيار در اين معنى واقع شده است.

[اذان در حال نشسته ]

(و روى احمد ابن محمّد بن ابى نصر البزنطى عن الرّضا صلوات اللَّه عليه انّه قال يؤذّن الرّجل و هو جالس و يؤذّن و هو راكب) و به اسانيد صحيحه و حسنه منقولست از احمد كه حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مرد را جايز است اذان گفتن نشسته و هم چنين جايز است اذان گفتن سواره و در كافى مذكور است كه اذان مى تواند گفت نشسته و اقامه نگويد مگر ايستاده و اذان مى توانى گفت سواره و اقامه را نمى گويى مگر در وقتى كه بر زمين بوده

باشى و شيخ نيز روايت كرده است بسند صحيح با زيادتى مثل كلينى.

(و روى ابو بصير عن الصّادق صلوات اللَّه عليه انّه قال لا باس ان تؤذّن راكبا او ماشيا او على غير وضوء و لا تقم و أنت راكب و لا جالس الّا من عذر او تكون فى ارض ملصّة) و بسند موثق كالصحيح منقولست از ابو بصير از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه باكى نيست كه اذان به گويى در سوارى يا راه رفتن يابى وضو و اقامت مگو در حالت سوارى و نه نشسته مگر عذرى باشد يا در زمينى باشى دزدگاه كه در اين صورت سواره و پياده مى توان گفتن چنانكه نماز را نيز سواره مى توان كردن و ظاهر آنست كه به اندك عذرى كراهت يا حرمت زايل مى شود بخلاف نماز.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه باكى نيست كه بى وضو و بى غسل اذان به گويى و اقامه را مگو مگر با وضو و فرمودند كه باكى نيست مسافر را كه اذان بگويد سواره و اقامه را مى گويد در وقتى كه از اسب به زير آيد.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 532

و در حديث صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه اذان مى تواند گفت نشسته و اقامت را نمى تواند گفت مگر ايستاده و احاديث بسيار بر اين مضمون وارد شده است و اكثر علما نهى را حمل بر كراهت كرده اند و عمده وجوه ايشان استحباب اذان و اقامه است و در استحباب هر دو اشكالى هست و جزم به آن مشكل است مع هذا منافات ندارد

استحباب اصل با وجوب شرط مثل وضو از جهة نماز نافله كه جمعى كه قايلند به استحباب حرام مى دانند نماز بى وضو را بسا باشد كه ترك اقامه توان كردن و بى وضو و پشت بقبله و نشسته و پياده و سواره نتوان كرد و احوط در امثال اين مسائل آن است كه جرات نكنند در حكم بوجوب يا استحباب و حرمت يا كراهت و بقصد قربت واقع سازند و اللَّه تعالى يعلم.

[ثواب مؤذن بين اذان و اقامه ]

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله للمؤذّن فيما بين الاذان و الاقامة مثل اجر الشّهيد المتشحّط بدمه فى سبيل اللَّه عزّ و جلّ فقال علىّ صلوات اللَّه عليه انّهم يجتلدون على الاذان فقال كلّا انّه ياتى على النّاس زمان يطرحون الاذان على ضعفائهم فتلك لحوم حرّمها اللَّه على النّار) و بسند قوى از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه مؤذن را در ميان اذان و اقامت ثوابى است مثل ثواب كسى كه شهيد شده باشد در جهاد از جهة رضاى الهى و در خون خود غلطيده باشد پس حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه يا رسول اللَّه هر گاه شما اين مقدار ثواب آن را مى فرماييد آخر بر سر اذان شمشير خواهند كشيد و در بعضى از نسخ يختارون و يجتارون و يتجلدون واقع شده است يعنى هر گاه اين ثواب را شنيدند جمعى خاص را اختيار خواهند كرد كه مالى يا جاهى داشته باشند يا ستم خواهند كرد بر فقرا يا جنگ

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 533

خواهند كرد يا الحال كه اين ثواب را نشنيده اند چنين مى كنند

اگر ثواب را بشنوند چها خواهند كرد حضرت فرمودند كه چنين نخواهند شد چون مردمان را در اعمال خيرى كه نفع دنيوى در آن نباشد اهتمامى نيست بلكه چنين خواهد شد كه اذان را بر ضعفا و بى چارگان خواهند انداخت بعنوان طرح پس آن فقرايى كه از روى طرح بر ايشان اندازند و ايشان للَّه كنند حق سبحانه و تعالى گوشتهاى ايشان را بر آتش دوزخ حرام مى گرداند يعنى بجهنم نروند.

[نماز اضعف مأمومين ]

(و قال علىّ صلوات اللَّه عليه آخر ما فارقت عليه حبيب قلبى صلّى اللَّه عليه و آله انّه قال يا علي اذا صلّيت فصلّ صلاة اضعف من خلفك و لا تتّخذنّ مؤذّنا ياخذ على اذانه اجرا) و در قوى از سكونى از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه آخر مجلسى و يا سخنى كه بر آن مفارقت واقع شد ميان من و محبوب دل من اين بود كه فرمودند كه يا على هر گاه نماز كنى رعايت حال كسى كن كه ضعيف ترين مامومين باشد يعنى نماز را سبك واقع ساز هر گاه مثل مرد پيرى يا بيمارى در ميان مامومين باشد و اگر جمعى باشند كه همه قوت تطويل داشته باشند و خواهند آن را تطويل مى تواند دادن چنانكه خواهد آمدن و مؤذّنى مگير كه بر اذان مزد خواهد چون اذان عبادتيست كه مطلوبست از همه كس كفاية پس آن مزد گرفتن از بابت آنست كه شخصى نماز واجب يا نماز سنت خود را كند و از ديگران مزد طلب كند و در باب تجارات خواهد آمد احاديث در اين باب.

[در اذان وقف كنند بر آخر تكبيرات ]

(و روى خالد بن نجيح عن الصّادق صلوات اللَّه عليه انّه قال التّكبير جزم فى الاذان مع الافصاح بالهاء و الالف) و در قوى كالصحيح منقولست از خالد كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مى بايد كه در اذان وقف كنند بر آخر تكبيرات بلكه خواهد آمد كه مستحب است وقف نمودن

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 534

بر آخر جميع فصلهاى اذان و اقامت و ليكن چون مبالغه در تكبيرات بيشتر بود آن را ذكر فرمودند و ديگر سنّت است نيكو

ظاهر ساختن ها و الف را در تكبيرات يا در كل اذان يا اذان و اقامت و مراد از الف همزه است در اول اللَّه اكبر يا اعمّ است از همزه و الف كه ساكن است مثل الف بعد از لام اللَّه و ظاهرا همه را نيكو ساختن مطلوبست خصوصا الف و هاى تكبيرات و شهادتين و غير آن را و سنت است كه با تانّى واقع سازد تا خلاف سنّت و خلاف لغت واقع نساخته باشد و اگر مخالفت لغت واقع شود مقدمست بر مخالفت سنّت.

[بلال بعد از رسول اللَّه اذان نگفت ]

(و روى ابو بصير عن احدهما صلوات اللَّه عليهما انّه قال انّ بلالا كان عبدا صالحا فقال لا أؤذّن لأحد بعد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فترك يومئذ حىّ على خير العمل) و منقولست در موثق كالصحيح از ابو بصير از حضرت امام محمّد باقر يا حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما كه فرمودند بلال مؤذن حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله بنده شايسته الهى بود و گفت كه من از جهة كسى اذان را نخواهم گفت بعد از آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله و چون او ترك كرد از آن روز حىّ على خير العمل ترك شد از طرق عامه منقولست از عكرمه كه گفت از عبد اللَّه بن عباس سؤال كردم كه چرا حىّ على خير العمل را در اذان انداختند عبد اللَّه گفت كه چون عمر بن الخطاب نهايت اهتمام داشت. در فتح بلاد بخاطر او رسيد كه اگر مردمان دانند كه نماز بهترين اعمالست مشغول نماز خواهند شد و جهاد را ترك خواهند كرد و در كتاب سليم

بن قيس هلالى مذكور است كه عمر هميشه با حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله منازعه داشت كه چگونه نماز بهتر از جهاد باشد با آن كه در جهاد بذل جان و فرزندان و مال هست حضرت مى فرمودند كه اگر در جهاد كشته شود يك مرتبه كشته شدن است و رسيدن به بهشت و در نماز با

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 535

اخلاص و با حضور قلب مجاهدات مى بايد كرد تا يك نماز مقبول از اين كس بفعل آيد و چون در زمان آن حضرت اين معنى دست بهم نداد با منافقان تمهيد كرد كه بگويند كه در زمان حضرت نمى گفتند و نزاع شد جمعى گفتند كه ما مى شنيديم كه مؤذنان مى گفتند و جمعى گفتند كه نمى شنيديم عاقبت قرار دادند كه بلال اذان بگويد تا معلوم شود كه بود يا نبود و بلال را گفتند كه اگر حى على خير العمل را خواهى خواند از دست عمر كشته خواهى شد بلال متوجه اذان شد چون باسم پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله رسيد بيهوش شد و اين را عذر ساخت با حكايت حضرت فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليها كه خواهد آمد.

و در حديث موثق كالصحيح از جعفر جعفرى ثقه منقول است كه او گفت كه شخصى از اهل شام داخل شد بر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پس به او گفت كه اول كسى كه پيش از همه كس بهشت مى رود بلال است گفت چرا گفت از آن جهت كه او اول كسى است كه اذان گفته است و جمعى از علما اين حديث را در فضل اذان ذكر كرده اند و جمعى در

فضل بلال و هيچ يك ظاهر نيست چون ظاهر نيست كه اين عبارات را حضرت فرموده اند يا آن شامى و بر تقديرى كه حضرت فرموده باشند ظاهرا از روى تقيه باشد و احتمال بعيدى دارد كه حضرت فرموده باشند از جهة فضل اذان و مستلزم فضل بلال نيز باشد يا بر عكس و اللَّه تعالى يعلم.

[هر گاه مردى اذان را بگويد دو انگشت خود را در دو گوش خود بگذارد]

(و روى الحسن بن السّرىّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال من السّنة اذان اذّن الرّجل ان يضع اصبعيه فى اذنيه) و بسند حسن كالصحيح منقولست از حسن و شيخ در صحيح از حسن روايت كرده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه از جمله سنّتهاى حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله است كه هر گاه مردى اذان را بگويد دو

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 536

انگشت خود را در دو گوش خود بگذارد و دور نيست كه حكمتش اين باشد كه چون سنّت است كه اذان را بلند بگويند خوف ضرر هست كه بسامعه رسد و اين حكمت است نه علّت پس اگر اذان را آهسته گويند همان سنّت است و اللَّه تعالى يعلم.

[جزم آخر اذان ]

(و روى خالد بن نجيح عنه صلوات اللَّه عليه انّه قال الاذان و الاقامة مجزومان و فى خبر اخر موقوفان) و در صحيح از ابن ابى عمير منقولست از خالد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه اذان و اقامت مجزومند و اعراب آخر همه فصول محذوفست و در حديث ديگر وارد شده است كه اذان و اقامت را وقف مى بايد كرد و اكثر علما حمل بر استحباب كرده اند و احوط آنست كه با اعراب نخواند و بر همه فصول وقف كند خصوصا بر فصول اذان و مرويست از شيخ نقلا عن الكليني در حسن كالصحيح از زراره كه حضرت امام محمّد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اذان را به وقف مى بايد گفت و ظاهر مى بايد ساخت ها و الف را و اقامه را تند مى بايد واقع ساخت

و تامّلى در اين حديث هست زيرا كه در نسخ كافى كه نزد ماست نيست ممكن است كه در نسخه شيخ باشد يا از كتاب ديگر از كتب كلينى نقل كرده باشد و آن چه گمان بيشتر است آنست كه اين حديث در كتاب محمّد بن احمد بوده است و سهو در نسبت به كافى شده است و ازين باب چند جا از شيخ واقع شده است و اللَّه تعالى يعلم.

(و روى زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال لا يجزئك من الاذان الّا ما اسمعت نفسك او فهمته و افصح بالألف و الهاء و صلّ على النّبي صلّى اللَّه عليه و آله كلمّا ذكرته او ذكره ذاكر عندك فى اذان او غيره و كلمّا اشتدّ صوتك من غير ان تجهد نفسك كان من يسمع اكثر

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 537

و كان اجرك فى ذلك اعظم) و به اسانيد صحيحه منقولست از زراره از حضرت امام محمّد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه كافى نيست ترا از اذان مگر آن چه خود بشنوى آن را يا بفهمى آن را در مانند تقيه و ممكن است كه ترديد از راوى باشد كه نداند كه حضرت اسمعته فرموده است يا فهّمته نفسك و ظاهر ساز الفات و هاآت را بلكه بعد از اين خواهد آمد كه همه حروف را درست بگويد و ليكن اكثر مردمان همزه و الف و ها را سهل مى گيرند حضرت اينها را فرمودند با آن كه در اذان شصت و پنج و در اقامه شصت و شش همزه و الف هاست كه رعايت اينها مى بايد كرد و بحسب تجربه يافته ايم كه هر كه

در صد و سى و يك جا رعايت كند كه خوب گفته شود البته رعايت باقى نيز خواهد كرد و اين عدد موافق اذان مشهور است اما موافق آن چه صدوق و غيره و ترجيح داده اند كه تكبير اقامه نيز چهار است صد و سى و نه موضع مى شود كه اظهار مى بايد كرد و صلوات فرست بر نبى صلّى اللَّه عليه و آله هر مرتبه كه خود نام حضرت را ببرى يا كسى اسم حضرت را نزد تو ببرد در اذان يا غير آن و از اين صحيحه فهميده اند وجوب صلوات را هر مرتبه كه نام حضرت برده شود و ليكن مبناى اين استدلال بر آنست كه امر از جهة وجوب باشد و هر چند آواز تو بلندتر باشد بى آن كه خود را به تعب اندازى بيشتر خواهند شنيد و اجر تو عظيم تر خواهد بود پس ظاهر شد كه اقل مرتبه اذان آنست كه خود بشنود و لازم نيست در تحقق اذان كه ديگرى بشنود هر چند وضع اذان از جهة اينست كه ديگران بشنوند و بدانند كه وقت داخل شده است و اكثرش آن مقدار است كه خود را آزار ندهد پس جمعى كه عادت كرده اند بانكه اذان را بلند گويند و آزار نيابند هر چند بلندتر گويند بهتر خواهد بود چنانكه خواهد آمد.

[اذان و اقامه بلند باشد]

(و سال معاوية بن وهب ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الاذان فقال

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 538

اجهره و ارفع به صوتك فاذا اقمت فدون ذلك و لا تنتظر بأذانك و اقامتك الّا دخول وقت الصّلاة و احدر اقامتك حدرا) و در حسن كالصحيح منقولست از ابن وهب كه

گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از اذان پس حضرت فرمودند كه بلند بگو و آوازت را بلند كن آن مقدار كه توانى و چون اقامه گويى كمتر از اذان آوازت را بلند كن چون فى الحقيقه اذان اعلام دوران است و اقامت اعلام نزديكان و در اذان و اقامت انتظار مكش مگر دخول وقت نماز را يعنى اذان را در وقت واقع ساز كه اول زوال است و اقامه را بعد از نوافل در وقتى كه خواهى متوجه نماز شوى و اين تفصيل از اخبار ديگر ظاهر مى شود و اقامه را تند بگو بخلاف اذان كه تانّى در آن مطلوبست.

و منقولست در حديث صحيح از عبد الرحمن كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه اذان گويى آهسته مگو زيرا كه حق سبحانه و تعالى ترا ثواب كرامت مى كند آن مقدار كه آوازت رود يعنى هر چند آوازت بلندتر شود ثوابت بيشتر خواهد بود مشروط به آن كه بسيار خود را نرنجانى حاصل آن كه در هر جا كه مطلوب بلند خواندنست همين معنى منظور است حتى در اذان.

[فاصله ميان اذان و اقامت به نشستن يا به حرف زدن يا به تسبيح ]

(و روى عنه صلوات اللَّه عليه عمّار السّاباطىّ انّه قال اذا قمت إلى الصّلاة الفريضة فاذّن و اقم و افصل بين الاذان و الاقامة بقعود او بكلام او تسبيح قال و سألته كم الّذى يجزى بين الاذان و الاقامة من القول قال الحمد للَّه) و منقولست بسند موثق از عمار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه به نماز واجب برخيزى اذان و اقامه بگو و فاصله كن ميان اذان و

اقامت به نشستنى يا به حرف زدنى يا به تسبيحى باز عمار گفت

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 539

كه از آن حضرت سؤال كردم كه اقل سخنى كه ميان اذان و اقامه گفته شود كدامست حضرت فرمودند كه الحمد للَّه و از اين حديث ظاهر مى شود كه كلامى كه حضرت فرمودند مراد از آن ذكر الهى است و باين حديث و امثال اين استدلال كرده اند جمعى از اصحاب بر وجوب اذان و اقامه بنا بر آن كه امر از جهة وجوبست و اين استدلال نزد بنده ظهورى ندارد بلكه آن چه فهميده مى شود قدر مشتركست تا وجوب يا استحباب از خارج ظاهر شود و احوط آنست كه بقصد قربت واقع سازد و البته ترك نكند و شيخان بسند قوى از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم روايت كرده اند چون از اذان فارغ شود و بنشيند بگويد كه (اللّهم اجعل قلبى بارّا و رزقي دارّا و اجعل لي عند قبر نبيّك قرارا و مستقرّا) يعنى خداوندا دل مرا نيكوكار گردان و جوارح تابع دلند و روزى مرا بسيار گردان و بگردان از جهة من نزد قبر رسولت قرارى كه تا زنده باشم در آنجا باشم و خاك من نيز در آنجا باشد و چون باين حالتى كه الحال هست قرار در آنجا متعسّر است بلكه متعذر ممكن است كه مراد اين باشد كه صاحب الامر صلوات اللَّه عليه در آيد تا اين معنى به سهولت دست دهد با آن كه آرزوى آن فى نفسه نيز خوبست و اللَّه تعالى يعلم.

(و سال محمّد بن مسلم ابا جعفر صلوات اللَّه عليه عن الرجل يؤذّن و هو يمشى و هو على غير

طهر او هو على ظهر الدّابّة قال نعم اذا كان التّشهّد مستقبل القبلة فلا باس) روايت كرده است شيخ در صحيح از محمد بن مسلم از احدهما صلوات اللَّه عليهما كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه اذان گويد و راه رود و يا بى طهارت باشد كه غسل يا وضو بايدش كردن يا سوار باشد حضرت فرمودند كه بلى هر گاه تشهّد رو بقبله باشد باكى نيست و ظاهرا اين نيز محمولست بر استحباب.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 540

چنانكه احاديث صحيحه گذشت بر سبيل اطلاق اگر چه ممكن است كه آن مطلق محمول بر مقيد باشد و ليكن خلاف ظاهر است و ديگر خواهد آمد.

[هر گاه اقامه گفته شود حرام است سخن گفتن بر امام و بر اهل مسجد]

(و روى عنه صلوات اللَّه عليه زرارة انّه قال اذا اقيمت الصّلاة حرم الكلام على الامام و اهل المسجد الّا فى تقديم امام) و منقولست به اسانيد صحيحه از زرارة از حضرت امام محمّد باقر صلوات اللَّه عليه كه آن حضرت فرمودند كه هر گاه اقامه گفته شود تماما يا گفته شود قد قامت الصّلاة حرام است سخن گفتن بر امام و بر اهل مسجد مگر در مقدم داشتن امام كه امام راتب حاضر نباشد و اقامه گفته شود و مامومان شخصى را كه قابليّت امامت داشته باشد به او مى گويند تقدّم يعنى پيش بايست تا به تو اقتدا كنيم.

چنانكه در حديث صحيح از حفص بن سالم منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه مؤذن بگويد قد قامت الصّلاة آيا قوم بر پا مى ايستند يا مى نشينند تا امام راتب ايشان بيايد حضرت فرمودند كه نه

بلكه بر پا مى ايستند اگر امام راتب آمد فبها و الا دست يكى از قوم را مى گيرند و پيش مى دارند.

و مؤيد اينست حديث صحيح از عبد اللَّه بن مسكان از ابن ابى عمير و ظاهرا لفظ ابن از نساخ زياد شده است و ابو عمرو متطبب است عبد اللَّه بن سعيد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه در اقامت سخن گويد حضرت فرمودند كه بلى پس چون مؤذن بگويد قد قامت الصّلاة حرامست كلام بر اهل مسجد مگر آن كه از جاهاى متفرق جمع شده باشند و امامى نداشته باشند پس باكى نيست كه بعضى به بعضى گويند كه پيش بايست اى فلانى تا به تو اقتدا كنيم.

و در حديث صحيح از محمّد بن مسلم منقولست كه گفت كه حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 541

امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه اقامه را واقع ساختى سخن مگو و اگر سخن گويى اعاده مى كنى اقامه را.

و در موثق كالصحيح از سماعه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه مؤذّن نماز اقامه را بگويد سخن كردن حرام مى شود مگر آن كه آن قوم امامى نداشته باشند مى توانند سخن كردن در مقدم داشتن امام و احاديث صحيحه وارد شده است كه در اذان سخن مى تواند كرد و در حديث صحيح و احاديث قويه كالصحيحه وارد شده است كه در اقامه سخن مى تواند كرد و محمول است بر آن كه قبل از قد قامت الصّلوة سخن مى تواند كرد يا بعد از آن در امورى كه تعلق به نماز داشته باشد بر مثل

تقديم امام و بر اين تعميم حديثى بخاطر ندارم و احوط آنست كه در غير تقديم امام سخن نگويد تا عمل به نصوص كرده باشد و محتمل است كه احاديث نهى را حمل بر كراهت كنيم.

چنانكه در حديث صحيح از حماد بن عثمان منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا مردى كه اقامت گفته باشد سخن مى تواند كرد حضرت فرمودند كه بلى و چند حديث كالصحيح نيز بر اين مضمون وارد شده است و هر دو را جمع مى توان كرد اگر چه اظهر كراهت است و ليكن احوط آنست كه سخن نگويد مگر در تقدم امام و احوط آنست كه اگر سخن گفته باشد اقامه را از سر گيرد.

[آن كه بهتر است اذان مى گويد]

(و قال عليّ صلوات اللَّه عليه قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله يؤمّكم اقرؤكم و يؤذّن لكم خياركم و فى حديث اخر افصحكم) و منقولست از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه امامت مى كند شما را هر كه اعلم

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 542

باشد به قرائت يا بيشتر در حفظ داشته باشد يا قرائت را بهتر خواند بانكه رعايت وقوف و صفات حروف را بهتر كند و بعضى گفته اند كه مراد از اقر اعلم است چون در زمان حضرات سيّد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم علم منحصر بود در علم قرآن و اين احتمال بعيد است چنانكه خواهد آمد و محتمل است كه مراد از اقرء كسى باشد كه بيكى ازين صفات موصوف باشد و اين احتمال بعيد نيست و ليكن

در صورت تعارض مشكل است و ديگر حضرت فرمودند كه اذان مى گويند از جهة شما خوبان شما يا كسى كه خوبتر باشد و اقل مرتبه خوبى عدالت است تا اعتماد بر او توان كرد در دخول وقت در بعضى از صور و در حديث ديگر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه اذان مى گويد از جهة شما هر كه فصيح تر باشد بانكه حروف را از مخارج گويد با رعايت صفات حروف.

[هر كه يك سال در شهرى از شهرهاى مسلمانان اذان بگويد]

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من اذّن فى مصر من امصار المسلمين سنة وجبت له الجنّة) بسند صحيح منقولست از آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله كه هر كه يك سال در شهرى از شهرهاى مسلمانان اذان بگويد بهشت او را واجب شود و ظاهرا مراد ازين اذان اذان اعلام است نه اذانى كه آهسته گويد.

[حق سبحانه و تعالى مى آمرزد مؤذّن را آن مقدار كه چشم او كار كند]

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه المؤذّن يغفر اللَّه له مدّ بصره و مدّ صوته فى السّماء و يصدّقه كلّ رطب و يابس يسمعه و له من كلّ من يصلّى معه فى مسجده سهم و له من كلّ من يصلّى بصوته حسنة) و كالصحيح منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى مى آمرزد مؤذّن را آن مقدار كه چشم او كار كند و آن مقدار كه آواز او به جانب آسمان برود و تصديق مى كنند مؤذّن را هر تر و خشكى كه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 543

صداى او را مى شنوند و به سبب هر كه نماز كند با او در آن مسجد نصيبى از ثواب او را خواهد بود نصيبى بزرگ و به سبب هر يك از كسانى كه اذان او را بشنوند و با او نماز نكنند حسنه در نامه عمل او مى نويسند بد آن كه اين حديث را صدوق در ثواب الاعمال و خصال و غير آن ذكر كرده است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر كه ده سال اذان بگويد خالصا لوجه اللَّه حق سبحانه و تعالى مى آمرزد مد بصرش را و كشيدن آوازش را در آسمان و چشم

در آسمان كار مى كند تا فلك هشتم پس ممكن است كه مراد اين باشد كه اگر گناهان مؤذّن آن مقدار باشد كه آسمانها پر باشد از گناهان كه حق سبحانه و تعالى همه را مى آمرزد و هم چنين آن مقدار كه آوازش رود و آن نيز تا عرش باشد چنانكه خواهد آمد كه فرشتگان آواز مؤذّنان را بالا مى برند و ممكن است كه تشبيه كرده باشند مغفرت را باين مقدار با آن كه يك قطره از درياى مغفرت و رحمت عالمى را كافيست و ممكن است كه مراد از مدّ بصر مدّ صوت باشد چون غالب اوقات مراد از چشم كار كردن آنست كه تشخيص تواند كرد چنانكه خواهد آمد و بنا بر اين احتمال ممكن است كه مراد پر بودن از گناهان يا مغفرت باشد و از قبيل تشبيه معقول به محسوس باشد چنانكه گذشت و ممكن است كه مراد اين باشد كه هر چند آواز مؤذّن بيشتر رود از اطراف ثوابش بيشتر خواهد بود و بنا بر اين ضم كردن مدّ بصر از آن جهت خواهد بود كه بسيار بلند نگويد كه سبب ضرر شود بلكه مدّ بصر كه يك ميلست كافى است و قريب است.

باين حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه مى آمرزند مؤذّن را هر مقدار كه آواز او برود يعنى هر چند بيشتر مى رود آواز او گناهان او بيشتر آمرزيده مى شود و شهادت مى دهد از جهة او هر

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 544

چيزى كه صداى او را مى شنوند و در ذوى العقول ظاهر است و در غير آن حقيقة يا مجازا چنانكه گذشت و هم

چنين در حديث صحيح از عبد الرحمن منقولست كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون اذان گويى آهسته مگو زيرا كه حق سبحانه و تعالى ثواب مى دهد بمقدار بلند گفتن اذان كه هر چند بلندتر مى گويى ثوابت بيشتر است و ديگر خواهد آمد.

[كسى هفت سال اذان بگويد]

(و قال صلوات اللَّه عليه من اذّن سبع سنين محتسبا جاء يوم القيمة لا ذنب له) و كالصحيح منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر كه هفت سال اذان بگويد خالصا لوجه اللَّه چون فردا در محشر حاضر شود او را گناه نباشد و ظاهر اين خبر نيز اذان اعلام است.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه سه طايفه در بهشت قرار ايشان در مشك ناب خواهد بود اوّل مؤذّنى كه از براى رضاى الهى اذان بگويد و پيشنمازى كه مامومان از او راضى بوده باشند و بنده كه اطاعت حق سبحانه و تعالى كند و اطاعت آقاى خود نيز كند.

و از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله بسند قوى منقولست كه مؤذّنى كه اذان از جهة رضاى الهى بگويد ثواب مجاهدى دارد كه شمشير كشيده باشد و در ميان دو صف جهاد كند.

و كالصحيح منقولست از آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله كه فرمودند كه مؤذّنان امّت من محشور مى شوند با پيغمبران و صدّيقان و شهدا و صالحان.

(و روى ان الملائكة اذا سمعت الأذان من اهل الارض قالت هذه اصوات أمّة محمّد بتوحيد اللَّه فيستغفرون اللَّه لامّة محمّد صلّى اللَّه عليه و آله حتّى يفرغوا من تلك الصّلاة)

و در حديث صحيح از عبد اللَّه بن

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 545

سنان منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه طول ديوار مسجد حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله يك قامت بود و چون وقت نماز داخل مى شد حضرت مى فرمودند بلال را كه اى بلال بالاى ديوار رو و اذان را بلند بگو به درستى كه حق سبحانه و تعالى بادى را موكل ساخته است كه اين صدا را به آسمان برد و صدوق تا اينجا را از حديث انداخته است و تتمه را ذكر كرده است كه به درستى كه هر گاه فرشتگان اذان را مى شنوند از اهل زمين مى گويند كه اين صداهاى امّت محمّد است بيگانگى الهى و فرشتگان استغفار مى كنند از جهة امت محمّد تا ازين نماز فارغ شوند و اين حديث را برقى بسند صحيح و كلينى كالصحيح روايت كرده اند و دلالت مى كند بحسب ظاهر بر آن كه سنت است بلند گفتن اذان و بر منارى به قد آدمى بالا رفتن و بعد از دخول وقت بى فاصله گفتن و منافات ندارد با حديث صحيح عليّ بن جعفر كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه آيا اذان را بر منار گفتن سنّت است حضرت فرمودند كه از جهة حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله اذان مى گفتند بر روى زمين و در آن وقت منارى نبود و جمع مى توان كرد بانكه نفى مناره متعارف فرموده باشند چون منارى كه بر ديوار مسجد حضرت بود شكل منار نداشت بلكه راهى بر ديوار ساخته بودند كه بر مؤذّن مشكل نباشد اذان

گفتن و آواز او همه جا برسد و يك قد آدم فى الحقيقه بر روى زمين است و ممكن است كه در اوايل نبوده باشد و در او آخر ساخته باشند و اللَّه تعالى يعلم.

(و روى زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه قال ادنى ما يجزئ من الاذان ان يفتتح اللّيل بأذان و اقامة و يفتتح النّهار بأذان و اقامة و يجزئك فى ساير الصّلوات اقامة بغير اذان)

[كمترين اذان و اقامه ]

و به اسانيد صحيحه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 546

منقول است از زراره كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه كمتر آن چه مجزى و كافى است آنست كه افتتاح كنى شب را به اذانى و اقامه و افتتاح كنى روز را به اذانى و اقامه و كافى است ترا در باقى نمازها كه اكتفا كنى به اقامه بى اذان و ظاهر اين حديث آنست كه اذان و اقامه از جهة نماز صبح و شام واجبست و در باقى نمازها اقامه واجبست.

و مؤيد اين حديث است حديث كالصحيح صباح كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ترك مكن اذان را در همه نمازها و اگر ترك كنى در نماز صبح و شام تقصير مكن كه در اين دو تقصير نيست بدو معنى.

و در حديث صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه در نمازها اقامه كافى است مگر در نماز صبح و شام.

و در حديث موثق كالصحيح از سماعه منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نماز صبح و شام را نمى توان كرد مگر با اذان و اقامه و در باقى نمازها رخصت داده اند كه با اقامه

تنها به جا آورند و با اذان افضل است و جمعى اين حكم را مخصوص نماز جماعت مى دانند و در منفرد اقامه تنها را كافى مى دانند چنانكه ظاهر احاديث صحيحه است و احوط آنست كه نماز جماعت را بى اذان و اقامه واقع نسازد مگر در مواضعى كه خواهد آمد و در نماز منفرد آنست كه اذان صبح و شام را ترك نكند و اقامه همه نمازها را ترك نكند اگر چه اظهر استحباب هر دو است مطلقا.

(و جمع رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله بين الظّهر و العصر بعرفة بأذان واحد و اقامتين و جمع بين المغرب و العشاء بجمع بأذان واحد و اقامتين) و به اسانيد صحيحه منقولست از حضرات سيّد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم كه جمع كردند در روز عرفه ميان ظهر و عصر به يك اذان و دو

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 547

اقامت چون روزيست كه دعا مطلوبست نماز ظهر و عصر را در وقت ظهر به جا آوردند و از جهة ظهر اذان و اقامت گفتند و از جهة عصر اقامه تنها گفتند چون وقت فضيلت عصر داخل نشده بود و اذان در وقت فضيلت مى گفتند و هم چنين جمع فرمودند ميان شام و خفتن در مشعر الحرام به يك اذان و دو اقامت به آن كه نماز شام را در وقت خفتن به جا آوردند و اذان خفتن را پيش از نماز شام گفتند و بعد از آن اقامت از جهة نماز شام گفتند و بعد از نماز شام اقامت از جهة نماز خفتن گفتند و ظاهر آنست كه سقوط اذان در اين دو موضع به

اعتبار جمع بود چنانكه خواهد آمد.

[حضرت سيّد المرسلين جمع فرمودند ميان نماز ظهر و عصر به يك اذان و دو اقامه ]

(و روى عبد اللَّه بن سنان عن الصّادق صلوات اللَّه عليه انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله جمع بين الظّهر و العصر بأذان و اقامتين و جمع بين المغرب و العشاء فى الحضر من غير علّة بأذان واحد و اقامتين) و بسند صحيح منقولست از عبد اللَّه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله جمع فرمودند ميان نماز ظهر و عصر به يك اذان و دو اقامت و هم چنين جمع كردند ميان نماز شام و خفتن در حضر بى علّتى به يك اذان و دو اقامت و بر اين مضمون احاديث بسيار از طرق خاصه و عامه وارد شده است و در بسيارى از اين اخبار وارد شده است كه جمع فرمودند تا وقت بر امّت آن حضرت فراخ شود و ظاهر جمع آنست كه دو نماز را در يك وقت به جا آورده باشند و چون اذان از جهة نمازيست كه وقت آن داخل شده باشد پس اگر نماز عصر را پيش از آن كه سايه زيادتى چهار قدم شده باشد به جا آورند اذان را از جهة ظهر مى گويند و اقامت نيز مى گويند و نماز ظهر را به جا مى آورند و اقامه مى گويند و عصر را به جا مى آورند و اگر نماز نكرده باشد تا چهار سبع شاخص گذشته باشد و اذان را پيش از نماز

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 548

ظهر از جهة عصر به جا مى آورند و بعد از آن اقامه از جهة ظهر مى گويند و بعد از نماز ظهر اقامه از

جهة نماز عصر مى گويند و عصر را به جا مى آورند و هم چنين است حكم نماز شام و خفتن.

و در احاديث معتبره وارد شده است كه جمع بين الصلاتين وقتى متحقق مى شود كه نافله در ميان نمازها واقع نشود و هر گاه نافله واقع شود جمع نشده است و از اين اخبار ظاهر مى شود كه اگر نماز ظهر را در اول وقت به جا آورد و بعد از آن نافله عصر را به جا آورد اذان از جهة عصر مى گويد هر چند چهار قدم نگذشته باشد و ظاهرا بد نباشد اذان در اين صورت و هم چنين است حكم جمع در روز جمعه اذان از جهة عصر نمى گويد و در اين چهار موضع خلافست در مشروعيت اذان ديگر جمعى مطلقا حرام مى دانند و جمعى اذان اعلام را بدعت مى دانند و سنت مى دانند اذان را بقصد اعظام چون ذكر حق سبحانه و تعالى است و جمعى اذان عصر عرفه و عصر جمعه و عشا مشعر را حرام مى دانند و جمع در غير اين سه موضع را مكروه مى دانند و احوط تركست مطلقا چون بسيارى از فصول آن ذكر نيست مثل حيعلات و قد قامت و بر تقديرى كه ذكر باشند همه ذكرى در همه وقت مطلوب نيست خصوصا بقصد مشروعيت و اگر نماز ظهرين را بعد از هشت قدم به جا آورد ظاهر عبارات اصحاب آنست كه اذان ساقط باشد و اقامه ساقط نمى شود مگر آن كه وقت نماز تنگ باشد و خوف خروج وقت باشد كه در اين صورت اقامه را نيز نمى گويند و اگر اندك كارى داشته باشد جمع مى تواند كرد و بهتر آنست

كه نماز ظهر را در چهار قدم به جا آورد و نماز عصر را در قدم پنجم بفعل آورد و اگر هميشه مشكل باشد گاهى متفرق واقع سازد و گاهى مجتمع و اگر چنان كند كه نماز ظهر را دير ترك واقع سازد تا نماز عصر در اول وقت بفعل آيد بهتر از آنست كه هر دو در يك وقت واقع شود و چون

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 549

دانستن اول وقت مشكل است تا يقين شود دخول وقت و نافله ظهر را با نماز ظهر و نافله عصر به جا آورد با دعاهاى نماز و تعقيب چهار قدم مى گذرد و عصر در قدم پنجم واقع مى شود غالبا و اللَّه تعالى يعلم.

[هر كه نماز كند با اذان و اقامه در عقب او نماز مى كنند دو صف از فرشتگان ]

(و روى انّ من صلّى بأذان و اقامة صلّى خلفه صفّان من الملائكة و من صلّى بإقامة بغير اذان صلّى خلفه صفّ واحد و حدّ الصّفّ ما بين المشرق و المغرب) و منقولست بسند كالصحيح كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه نماز كند با اذان و اقامه در عقب او نماز مى كنند دو صف از فرشتگان و هر كه نماز كند با اقامت بى اذان در عقب او نماز مى كنند يك صف و حد صف ميان مشرق و مغربست و در ثواب الاعمال چنين است كه مفضل گفت عرض نمودم كه مقدار هر صفى چه مقدار باشد حضرت فرمودند كه كمترش ميان مشرق و مغربست و بيشترش ميان آسمان است تا زمين و مؤيّد اين است حديث صحيح حلبى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه در صحرايى نماز گذارى و اذان و اقامه

به گويى در عقب تو نماز مى گذارند دو صف از فرشتگان و اگر اقامه به گويى و اذان نگويى در عقب تو نماز مى كنند يك صف و مثل اين است حديث صحيح محمد بن مسلم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه.

(و فى رواية العبّاس بن هلال عن ابى الحسن الرّضا صلوات اللَّه عليه انّه قال من اذّن و اقام صلّى ورائه صفّان من الملائكة و ان اقام بغير اذان صلّى عن يمينه واحد و عن شماله واحد ثمّ قال اغتنم الصّفّين) و بسند كالصحيح منقولست از عباس كه حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه اذان و اقامه را بگويد نماز كنند در عقب او دو صف از

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 550

فرشتگان و اگر اقامه گويد بى اذان نماز مى كنند از دست راست او يك فرشته و از دست چپ او يك فرشته بعد از آن حضرت فرمودند كه غنيمت دان دو صفرا به آن كه اذان و اقامت بگو و فايده نماز كردن اين دو صف آنست كه ثواب نمازهاى فرشتگان همه از او خواهد بود يا بعدد هر فرشته نماز او مضاعف خواهد شد چنانكه در نماز جماعت خواهد آمد.

(و فى رواية ابن ابى ليلى عن عليّ صلوات اللَّه عليه انّه قال من صلّى بأذان و اقامة صلّى خلفه صفّان من الملائكة لا يرى طرفاهما و من صلّى بإقامة صلّى خلفه ملك) و بسند كالصحيح روايت كرده است صدوق از ابن ابى ليلى از عبد اللَّه بن جعفر از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر كه نماز كند با اذان و اقامت در عقب سر او

نماز مى كنند دو صف از فرشتگان كه دو طرف اين دو صف پيدا نباشد و هر كه نماز كند با اقامت نماز مى كند در عقب او فرشته ممكن است كه مراد از اين ملك جنس باشد و مراد يك صف باشد يا بحسب نماز گذارندگان و عذرهاى ايشان مختلف شود پس كسى كه عذر او اقوى باشد صف او اطول خواهد بود و اللَّه تعالى يعلم. و در حديث صحيح وارد شده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در روز قيامت گردن مؤذّنان درازتر خواهد بود و عامه نيز همين حديث را در صحاح خود نقل كرده اند از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله و در تفسير اين حديث اقوال بسيار است بعضى گفته اند درازى كنايه است از رستگارى يا كنايه است از اميدوارى بسيار يا اقربند به رحمت الهى يا زودتر به بهشت مى روند و احاديث در فضل اذان و اقامه بسيار است از آن جمله در حديثى كه صدوق در آخر عقاب الاعمال ذكر كرده است در آخر آن حديث فضيلت مؤذّنان را ذكر كرده است آن مقدار كه حصر نمى توان كرد بلكه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 551

بر عقول ناقصه بسيار مشكل است كه قبول كنند از زيادتى و كثرت ثواب و ليكن اكثر اخبارى كه در فضيلت مؤذّنان وارد شده است خصوصا در اين حديث مشروط است به آن كه خالصا لوجه اللَّه باشد و اين معنى بسيار نادر است و اگر واقع شود اين ثوابها سهل است نزد عمل خالص و اللَّه تعالى يعلم.

[دعاى هنگام شنيدن اذان ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من قال حين يسمع اذان

الصّبح اللّهُمَّ انّي أسألك بإقبال نهارك و ادبار ليلك و حضور صلواتك و اصوات دعاتك ان تتوب عليّ انّك أنت التّوّاب الرّحيم و قال بمثل ذلك حين يسمع اذان المغرب ثمّ مات من يومه أو ليلته مات تائبا) و بسند كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه چون اذان صبح را بشنود اين دعا را بخواند و چون اذان مغرب را بشنود اين دعا را بخواند و در آن روز يا در آن شب بميرد با توبه از دنيا برود يا اين دعا او را از گناهان پاك كند مثل توبه، و ترجمه دعا اينست كه خداوندا از تو سؤال مى كنم بحق آمدن روز و رفتن شب يا به سبب آن كه اين نعمت بر من و عالميان كرده كه روز را آوردى و شبرا بردى و حاضر شد وقت نمازهاى روز يا بحق حاضر شدن وقت نمازها كه از آن جمله نماز صبح است و به سبب آن كه بلند مى شود آوازهاى دعا كنندگان تو يا بحق صداهاى به دعا يا به اذان شده چون مؤذّنان دعوت كنندگان مرد مانند به نماز كه خوان احسان الهى است كه توفيق تو به كرامت كنى مرا به درستى كه توئى توبه دهنده و توبه پذيرنده و توئى مهربان و در وقت شام تغيير مى بايد داد باين عنوان كه. اللَّهُمَّ إنّي أسألك بإقبال ليلك و إدبار نهارك. يعنى خداوند ترا مى خوانم بحق آمدن شب و رفتن روز تا به آخر يا عبارت اول را بخواند بى تغيير وقتى كه بشنود اذان شام را و بعد از آن در آن روز يا در

آن شب بميرد بعنوان لفّ و نشر مرتّب.

(و كان ابن النّباح يقول فى اذانه حىّ على خير العمل حىّ على

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 552

خير العمل فاذا راه عليّ صلوات اللَّه عليه قال مرحبا بالقائلين عدلا و بالصّلاة مرحبا و اهلا) و منقولست كه عامر بن نباح كه مؤذّن حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه بود در اذانى كه مى گفت بعد از حىّ على الفلاح دو مرتبه حىّ على خير العمل را مى گفت و چون حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى شنيدند اين كلمه را مى فرمودند كه مرحبا جمعى را كه آن چه حق و صوابست مى گويند و مرحبا نماز اين جماعت و مرحبا جمعى را كه اهل نمازند و نماز ايشان را حق سبحانه و تعالى قبول مى فرمايد يعنى جمعى كه ترك مى كنند اين كلمه را اهل نماز نيستند و نماز ايشان مقبول نيست آن چه از اخبار ظاهر مى شود اين است كه چون اذان در شب معراج مقرّر شد و مع هذا جبرئيل آورد مشتمل بود بر كلمه حىّ على خير العمل يعنى بشتاب اى بنده بر عملى كه بهتر از همه اعمال است كه آن نماز است عمر معارض شد كه شما را منظور اين است كه عالم مفتوح شود بر اسلام و همين كه مردمان دانستند كه نماز بهترين اعمال است همگى رو به نماز خواهند كرد و ترك جهاد خواهند كرد حضرت فرمودند كه وضع اين از من نبود تا توانم رفع اين نمودن حق سبحانه تعالى چنين مقرّر ساخته است و در زمان آن حضرت مى گفتند و در زمان امارت عمر بر منبر رفت و گفت كه سه چيز در

زمان حضرت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله بود و من هر سه را حرام مى كنم و بر آن اعقاب مى كنم و آن متعه زنان و حج تمتع و قول حىّ خير العمل است و چون پادشاه بود هر چه مى كرد افعال او را توجيهات مى كردند جمعى از جهة نفاق و جمعى از روى تقيه و اجماع اهل بيت است بر آن كه حىّ على خير العمل جزو اذان و اقامت است و احاديث متواتره بر آن وارد شده است.

و از طرق عامه سهل بن حنيف و عبد اللَّه بن عمر نيز قايلند به آن و عبد اللَّه بن عمر روايت كرده است كه من شنيدم كه ابا محذوره در حضور حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله اذان گفت و حىّ على خير العمل را گفت و ابن جنيد ذكر كرده است كه ما مشاهده نموديم آل رسول صلوات اللَّه عليهم را

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 553

همگى بر اين بودند و عمل اهل طبرستان و يمن و كوفه و نواحى كوفه و بعضى از بغداد نيز بر اين است و مى گويند.

و منقولست از طرق عامه كه عكرمه گفت پرسيدم از عبد اللَّه بن عباس كه چرا عمر ترك كرد حىّ على خير العمل را از اذان در جواب گفت كه مطلبش اين بود كه مردمان سعى در جهاد كنند و فتح بلاد شود بنا بر اين ترك كرد آن را از اذان.

و در حديث صحيح وارد شده است كه از حضرت ابى الحسن صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه چرا ترك كردند حىّ على خير العمل را از اذان حضرت فرمودند كه علّت ظاهره

را مى خواهى بدانى يا علّت باطنه را راوى گفت هر دو را حضرت فرمودند كه امّا علّت ظاهره آن كه مردمان رو به نماز نكنند كه ترك جهاد كنند و امّا علّت باطنه آن كه مراد از خير العمل ولايت و اعتقاد به امامت ائمه معصومين است صلوات اللَّه عليهم و عمر مى دانست اين معنى را خواست كه اين كلمه را بيندازد تا ترغيب و تحريص بر ولايت ايشان واقع نشود.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه مراد از خير العمل نيكى است به حضرت فاطمه زهرا و حضرات اولاد او كه ائمه معصومينند صلوات اللَّه عليهم و منافاتى نيست ميان اين اخبار زيرا كه از اعمال جوارح بهترين اعمال نماز است و از اعمال قلوب بهترين اعمال مودت و ولايت اهل البيت است كه مزد رسالت حضرت سيّد المرسلين است و سبب قبول ساير اعمال است چنانكه ابن شيرويه كه از بزرگان علماء عامه است در فردوس الاخبار در باب لام روايت كرده است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند به حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه يا على اگر بنده عبادت كند حق سبحان و تعالى را بمثل آن چه نوح در قوم خود تبليغ

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 554

رسالت كرد كه آن نهصد و پنجاه سال است و او را بمثل كوه احد طلا بوده باشد و همه را در راه خدا صرف كند و آن قدر عمر بيابد كه هزار حج پياده بكند و از روى ظلم در ميان صفا و مروه شهيد شود و ترا امام نداند

يا على بوى بهشت را نخواهد شنيد و داخل بهشت نخواهد شد و در باب عين نقل كرده است كه حضرت فرمودند كه على از من است و من ازويم و على ولى و پيشواى هر مؤمن است بعد از من و على و شيعه او ايشانند رستگاران در روز قيامت و من شهرستان علم الهم و على در آن شهر است و على بيان مى كند از جهة امّت من آن چه را آورده ام از جهة ايشان بعد از من دوستى او ايمان است و دشمنى او نفاق است و دوستى او و نظر كردن به او عبادتست و على بهترين خلايق است هر كه شك كند در او كافر است و على بهترين خلايق است و هر كه ابا كند كافر است و على قسمت كننده دوزخ و بهشت است و على مثل باب حطه است كه در بنى اسرائيل بود هر كه داخل شد در آن باب مؤمن است و هر كه بيرون رفت كافر است و على از من بمنزله هارون است از موسى غير از آن كه بعد از من پيغمبرى نخواهد بود و اگر نه پيغمبر مى بود.

(و روى الحارث بن المغيرة النّصري عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال من سمع المؤذّن يقول اشهد ان لا اله الّا اللَّه و اشهد ان محمّدا رسول اللَّه فقال مصدّقا محتسبا و انا اشهد ان لا اله الّا اللَّه و اشهد انّ محمّدا رسول اللَّه اكتفى بها عن كلّ من ابى و جحد و اعين بها من أقرّ و شهد كان له من الاجر عدد من انكر و جحد و عدد

من اقرّ و شهد) و بسند صحيح و حسن كالصحيح منقول است از حارث از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر كه بشنود كه مؤذّن شهادتين مى گويد و او بگويد از روى تصديق و ايمان خالصا للَّه كه من نيز گواهى مى دهم به وحدانيّت

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 555

الهى و به رسالت حضرت رسالت پناهى صلّى اللَّه عليه و آله و باين شهادت اكتفا مى كنم از هر كه ابا و انكار كند يعنى اگر عالمى منكر باشند من اقرار دارم و انكار نمى كنم و ياورى مى كنم باين شهادت هر كه را اقرار كند و شهادت دهد هر گاه اين كلمات را از روى اعتقاد و اخلاص بگويد حق سبحانه و تعالى او را مزد و ثواب كرامت فرمايد بعدد منكران و جاحدان و بعدد مقران و شاهدان يعنى بعدد جميع خلايق.

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه لمحمّد بن مسلم يا محمّد بن مسلم لا تدعنّ ذكر اللَّه على كلّ حال و لو سمعت المنادي ينادى بالأذان و أنت على الخلاء فاذكر اللَّه عزّ و جلّ و قل كما يقول المؤذّن) و كالصحيح و فى الصحيح منقول است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه كه فرمودند به محمد بن مسلم كه اى محمد ترك مكن ذكر حق سبحانه و تعالى را در هيچ حالى و اگر بشنوى كه در حالتى كه در بيت الخلا باشى و مؤذن اذان گويد پس تو نيز ذكر حق سبحانه و تعالى بكن و بگو چنانكه مؤذّن مى گويد و در حديث صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه حضرت سيد المرسلين صلّى

اللَّه عليه و آله چون مى شنيدند كه مؤذن اذان مى گويد حضرت حكايت قول مؤذّن مى فرمودند در همه عبارات و در حديث صحيح منقولست از زراره كه گفت عرض نمودم. به خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه چون بشنوم اذان را چه چيز بگويم حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى را ياد كن با هر كه او را ياد كند و بسند قوى از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه منقول است كه آن حضرت فرمودند كه حكايت اذان سبب زيادتى رزق است اگر چه در بيت الخلا باشند و از اين باب احاديث گذشت پيشتر و ظاهر اكثر عبارات آنست

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 556

كه در همه چيزى همراهى مستحبّ است و از طرق عامه منقول است كه چون حيعلات را بشنود بگويد.

(لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلىّ العظيم) و جمعى از علما ذكر كرده اند كه اگر در نماز باشد يا در بيت الخلا باشد بعوض حيعلات حولقه بگويد و در نماز اگر حولقه بگويد احوط است چون جمعى قائل ببطلان نماز شده اند و در بيت الخلا دغدغه كراهت نيست چون احاديث صحيحه وارد شده است در امر به حكايت در آن.

[كسى كه اذان و اقامه را فراموش كند]

(و سال زيد الشّحام ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن رجل نسى الاذان و الاقامة حتّى دخل فى الصّلاة فقال ان كان ذكر قبل ان يقرا فليصلّ على النّبيّ و آله و ليقم و ان كان قد دخل فى القراءة فليتمّ صلاته) و منقول است به سندى كه خالى از ضعف نيست و ليكن چون از كتاب زيد ماخوذ است و زيد ثقه است در حكم

صحيح است با آن كه حديث صحيح محمد بن مسلم نيز به همين عنوان منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه فراموش كند اذان و اقامه را تا آن كه داخل شود در نماز حضرت فرمودند كه اگر به خاطرش آيد پيش از قرائت پس صلوات بر محمّد و آل او فرستد و اقامه را بگويد و نماز را از سر گيرد و اگر به خاطرش آيد وقتى كه شروع در قرائت كرده باشد نماز را تمام كند.

و به همين مضمون در حديث حسن كالصحيح يا صحيح از حسين بن ابى العلا منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه.

و در حديث صحيح منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر فراموش كرده باشى اذان و اقامت را و بخاطر آيد پيش از ركوع اذان و اقامه را بگو و نماز را از سر گير و اگر بركوع رفته باشى نماز را تمام كن

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 557

و در حديث صحيح منقولست از على بن يقطين كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه فراموش كند كه اقامه نماز را بگويد و به خاطرش آيد وقتى كه شروع در نماز كرده باشد حضرت فرمودند كه اگر از نماز فارغ شده باشد نمازش تمام است و اگر در اثناى نماز به خاطرش رسد اعاده كند و بر اين مضامين احاديث ديگر نيز وارد شده است و حق آنست كه هر گاه اذان و اقامت يا اقامه را فراموش كرده باشد پس اگر پيش از

قرائت به خاطرش رسد مستحبّ مؤكد است اعاده و بعد از آن در تاكد پيش از ركوع است و بعد از آن تا آخر نماز و اگر بر نگردد نمازش صحيح است چنانكه در حديث صحيح از زراره منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه از شخصى كه فراموش كند اذان و اقامه را تا داخل شود در نماز حضرت فرمودند كه نماز را تمام كند زيرا كه اذان سنّت است.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است در شخصى كه فراموش كند اذان و اقامه را تا داخل شود در نماز حضرت فرمودند كه بر او چيزى نيست و احاديث ديگر بر اين مضمون وارد است.

(و روى عن عمار السّاباطىّ انّه قال سأل أبو عبد اللَّه صلوات عليه عن رجل نسى من الاذان حرفا و ذكره حين فرغ من الاذان و الاقامة قال يرجع إلى الحرف الّذي نسيه فليقله و ليقل من ذلك الحرف إلى اخره و لا يعد الاذان كلّه و الاقامة) و منقولست بسند موثق از عمار كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه فراموش كند در اذان فصلى را و به يادش آيد در وقتى كه فارغ شده باشد از اذان و اقامه حضرت فرمودند كه رجوع مى كند به آن فصلى كه آن را فراموش كرده است و آن را مى گويد و ما بعد آن را تا به آخر آن و اعاده نمى كند تمام اذان را و نه اقامه را

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 558

ظاهرش اين است كه اگر مثلا حىّ على

الصّلاة را فراموش كرده باشد از اذان آن را مى گويد تا آخر اذان و اقامه را اعاده نمى كند و محتمل است كه مراد اين باشد كه اگر از اقامه نيز فصلى را فراموش كرده باشد آن را مى گويد تا به آخر و احتياج نيست كه اقامه را از سر گيرد و بنا بر اين در صورت فراموش كردن فصلى از اذان اعاده اقامه مسكوت عنها خواهد بود و اول اظهر است.

چنانكه بسند موثق از عمار منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه يا شنيدم كه آن حضرت مى فرمودند كه اگر شخصى فراموش كند فصلى را از اذان تا شروع كند در اقامه اقامه را تمام كند و بر او چيزى نيست و اگر فصلى از اقامه را فراموش كند بر مى گردد و آن فصل را مى گويد تا به آخر اقامه و منقول است در صحيح از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر كه سهو كند در اذان و مقدم كند مؤخر را و مؤخر كند مقدّم را از آنجايى كه تأخير كرده است مى گيرد و تمام مى كند تا به آخر و از اين اخبار ظاهر مى شود كه ترتيب بنحو منقول شرط است و اگر عمدا بر خلاف ترتيب واقع سازد بى دغدغه باطل است و اگر سهوا بى ترتيب واقع شده باشد اگر وقت باقى باشد به آن كه داخل نشده باشد در نماز اعاده مى كند به نحوى كه گذشت.

[تثويبى كه متعارفست ميان عامه ]

(و سال معاوية بن وهب ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن التّثويب الّذي يكون بين الاذان و الاقامة فقال ما نعرفه)

و به اسانيد صحيحه و كالصحيحه منقول است از ابن وهب كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از تثويبى كه متعارفست ميان عامه كه در ما بين اذان و اقامه مى گويند يا در ميان هر دو به جاى حىّ على خير العمل مى گويند كه الصّلاة خير من النّوم حضرت فرمودند كه نمى دانيم آن را يعنى حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 559

سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله نفرموده اند آن را كه اگر ايشان فرموده بودند مى دانستيم بلكه شكى نيست در آن كه عمر عليه ما يحب اللَّه و الملائكة و الناس اجمعين ردا على اللَّه و على رسوله موافق عقل شوم خود قرار داد كه نماز بهتر از خوابست نه بهتر از همه عبادات چون او خبر نداشت از نماز و از قربى كه مؤمنان را حاصل مى شود از نماز و آن كه نماز معراج مؤمن است و هيچ عبادتى به جا معيّت نماز نيست چون جميع جوارح ظاهره و قوى و ارواح باطنه هر يك را در همه حالى شغلى است خاص كه آن بابى است از ابواب فيوض قدسيّه و و ارادت قدوسيّه كه بر عارف مفتوح مى گردد و لهذا حضرت سيّد الواصلين صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه روشنايى چشم من در نماز است و مى فرمودند كه ارحنا يا بلال ما راحت ده به گفتن اذان تا متوجّه جناب اقدس او شويم و جواب دادن حضرت باين عنوان از روى تقيه است و در كافى باين عبارتست عن التثويب بين الاذان و الاقامه و اين عبارت بهتر است از عبارت متن و عبارت تهذيب مثل متن است.

و در

حديث صحيح از محمد بن مسلم منقول است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه پدرم در خانه به آواز بلند مى فرمودند كه الصلاة خير من النوم و اگر تو نيز مكرر به گويى اين كلمه را باكى نيست و ظاهر است كه حضرت از روى تقيه مى فرمودند چون عامه مى دانستند كه ايشان منكرند و لهذا نيست در حديث كه در اذان مى فرمودند و فرمودند كه اگر به گويى باكى نيست اگر سنت مى بود امر مى كردند كه بگو.

و هم چنين در حديث موثق وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه ندا و تثويب در اقامه سنت است و محمول است

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 560

بر تقيه و ممكن است كه مراد تكرير شهادتين باشد يا حيعلات از جهة اعلام جمعى كه غافل باشند يا در خواب باشند.

چنانكه در حديث صحيح از زراره منقولست كه گفت كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه بمن فرمودند كه اى زراره ابتدا مى كنى اذان را به چهار تكبير و ختم مى كنى بدو تكبير و دو تهليل و اگر خواهى كه اعلام كنى به جاى الصّلاة خير من النّوم حى على الفلاح را مكرر كن.

و در حديث موثق از ابو بصير منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه اگر مؤذّن مكرر كند شهادتين و حى على الصّلاة و حى على الفلاح را دو مرتبه و بيشتر هر گاه امام باشد و خواهد كه مامومين جمع شوند باكى نيست و شكى نيست كه در تقيه جايز است گفتن و گاه باشد كه واجب باشد و اگر

تقيه نباشد شكى نيست كه بدعتست و اجماع است بر آن كه بدعت عمر است.

[اذان بچه غير بالغ ]

(و كان علىّ صلوات اللَّه عليه يقول لا باس ان يؤذّن الغلام قبل ان يحتلم و لا باس ان يؤذّن المؤذّن و هو جنب و لا يقيم حتّى يغتسل) و بسند موثق كالصحيح منقول است از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه مى فرمودند كه باكى نيست كه صبى مميز پيش از بلوغ اذان بگويد و باكى نيست كه جنب اذان بگويد و اقامه نمى گويد تا غسل نكند.

و موافق جزو اول در حديث صحيح منقول است از ابن سنان. از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر گاه مؤذّنى اذان بگويد و كم كند اذان را بانكه مثلا حىّ على خير العمل را نگويد و تو خواهى كه به اذان او نماز كنى پس تمام كن هر چه را او ناقص كرده است از اذان و باكى نيست كه اذان بگويد پسرى كه محتمل نشده باشد و ظاهرش آنست كه اكتفا باين اذان

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 561

مى توان كرد از جهة نماز هر گاه مميز باشد چنانكه ظاهر لفظ غلام است و اگر مؤذّنى كم كرده باشد پس اگر شيعه باشد و سهوا كم كرده باشد يا از جهة تقيه اكتفا به اذان او مى توان كرد هر گاه ناقص را بگويند و اگر سنّى باشد پس اگر خود بگويد بانكه هر چه مؤذّن گويد او حكايت كند و هر چه را نگفته باشد او بگويد صحيح است چون اذان را خود گفته است يا آن كه خواهد كه با او نماز كند بعنوان تقيه و اگر اذان

و اقامه را خود بگويد خوف آن باشد كه او بركوع رود و قرائت را نكرده باشد در اين صورت نيز اكتفا مى كند به آن كه آن چه را او ترك كرده است مى گويد و اكثر علما حمل اين حديث بر اين معنى كرده اند و تعميم به نحوى كه مذكور شد اظهر است، و بر جزو ثانى حديث دلالت مى كند احاديث صحيحه و كالصحيحه و بعضى از آنها گذشت و از احاديث بسيار ظاهر مى شود كه مى بايد در حالت اقامت مثل حالت نماز باشد و در اذان در كار نيست كه چنان باشد اگر چه سنت است كه در حال اذان نيز با وضو و رو بقبله ايستاده باشد مثل اقامت و در حالت اقامت ظاهر نيست كه اينها واجبست يا مستحبّ مؤكد چنانكه گذشت.

[كيفية اذان ]

(و روى ابو بكر الحضرمىّ و كليب الاسدىّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه حكى لهما الاذان فقال اللَّه اكبر اللَّه اكبر اللَّه اكبر اللَّه اكبر اشهد ان لا اله الّا اللَّه اشهد ان لا اله الّا اللَّه اشهد انّ محمّدا رسول اللَّه اشهد انّ محمّدا رسول اللَّه حىّ على الصّلاة حىّ على الصّلاة حىّ على الفلاح حىّ على الفلاح حىّ على خير العمل حىّ على خير العمل اللَّه اكبر اللَّه اكبر لا اله الّا اللَّه لا اله إلّا اللَّه و الاقامة كذلك) و بسند ضعيف منقولست از ابى بكر و بسند حسن كالصحيح منقولست از كليب و شيخ بسند موثق كالصحيح روايت كرده است از هر دو كه گفتند كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه حكايت كرد از جهة ما اذان را و فرمودند كه اقامت

مثل

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 562

اذانست و ظاهرا مراد از مماثلت مماثلت فى الجمله است در آن كه فصول هر دو را مكرر بايد گفت و در اكثر شريكند و هيچ شك نيست كه در اقامه دو مرتبه قد قامت الصلاة مكرر مى شود و در اذان نيست و اكثر بر آنند كه تكبير اول اذان چهار است و اوّل اقامت دو است و تهليل در آخر اذان دو است و در آخر اقامت يكى و در آخر تصريح به اين ها خواهد نمود با علتش.

و در نسخه تهذيبى كه شيخ حسين بن عبد الصمد از خط شيخ طوسى رحمها اللَّه نوشته بود تكبير آخر نيز چهار بود و ظاهرا از سهو نساخ باشد و مؤيد مشهور است حديث موثق كالصحيح اسماعيل جعفى كه گفت از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه شنيدم كه مى فرمودند اذان و اقامه سى و پنج حرفست و بدست مبارك خود مى شمردند اذان هجده حرف و اقامه هفده حرف و جمعى اين حديث را صحيح مى دانند و على أيّ حال اكثر علما عمل به همين حديث كرده اند.

و احاديث صحيحه وارد شده است بغير اين عنوان و بعضى از علما نقل كرده اند كه بعضى عمل به آن ها كرده اند و ليكن قايل آنها معلوم نيست مثل حديث صحيح عبد اللَّه بن سنان كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از اذان حضرت فرمودند كه مى گويى كه اللَّه اكبر اللَّه اكبر تا به آخر آن چه مذكور شد.

و در حديث حسن كالصحيح يا صحيح از زراره و فضيل بن يسار از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه

فرمودند كه چون حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله را به معراج بردند و به بيت المعمور رسيدند وقت نماز شد جبرئيل اذان و اقامه گفت و حضرت سيّد المرسلين پيش ايستادند و ملائكه و پيغمبران همه در عقب آن حضرت ايستادند و نماز كردند

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 563

پس زراره و فضيل گفتند كه پرسيديم كه چگونه اذان گفت حضرت فرمودند كه گفت اللَّه اكبر اللَّه اكبر تا به آخر آن چه مذكور شد و فرمودند كه اقامه مثل اذانست مگر آن كه در اقامه هست قد قامت الصلاة قد قامت الصّلاة در ميان حىّ على خير العمل و ميان اللَّه اكبر پس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله أمر فرمودند بلال را باين اذان و بلال باين عنوان اذان مى گفت تا رسول خدا (ص) از دنيا رفتند و غرض آنست كه تغييراتى كه واقع شد مثل ترك حى على خير العمل و وحدت فصول اذان و اقامه يا اقامت تنها بعد از حضرت شد و اين دو حديث نيز موافق مشهورند الّا در تكبيرات اول اذان كه در اين دو حديث دو مرتبه وارد شده است و تهليل آخر اقامه و خواهد آمد در حديث فضل بن شاذان كه دو تكبير جزو اذانست و دو تكبير ديگر از جهت تنبيه غافل است.

و در حديث موثق كالصحيح از معلّى بن خنيس منقولست كيفيت اذان و مشتمل است بر چهار تكبير.

و در حديث صحيح از زراره منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه اى زراره افتتاح مى كنى اذان را به چهار تكبير و ختم مى كنى آن را بدو

تكبير و دو تهليل.

و در حديث صحيح از صفوان جمال منقولست كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدم كه فرمودند كه اذان دو دو است و اقامه دو دو موافق حديث جعفى مى بايد كه لا اله الا اللَّه در آخر اقامه يكى باشد تا هفده باشد و در بعضى از اخبار صحيحه وارد شده است كه اذان و اقامه را يكى يكى مى گويند يعنى مى توان گفت و در چند خبر صحيح وارد شده است كه اذان دو دو است و اقامت يك يك و محمولست بر حالت تعجيل يا تقيه.

[اذان با تقيه ]

(و لا باس ان يقال فى صلاة الغداة على اثر حىّ على خير

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 564

العمل الصّلاة خير من النّوم مرّتين للتّقيّة) و باكى نيست كه در اذان نماز صبح بعد از حىّ على خير العمل دو مرتبه بگويد از جهت تقيه كه الصّلاة خير من النّوم بلكه بعضى از اوقات كه خوف ضرر باشد واجبست كه بگويد و عبارت مصنف منافات ندارد با وجوب چون توهّم مى شود كه بدعتست و حرام ممكن است كه اذان نگويد و اين بدعت را واقع نسازد پس جواب اين است كه چون اذان از شعاير دين اسلام است ترك آن نمى توان كرد از جهت كلمه بدعتى كه در آن باشد و نزد شيعه معلوم است كه جزو اذان نيست بلكه سنيان نيز معترفند كه چون عمر حىّ على خير العمل را بر طرف كرد به جاى آن اين كلمه را مقرر ساخت و بعضى از علما بحث كرده اند بر مصنّف كه اين دو كلمه را با هم جمع نمى توان كردن زيرا كه در

حالت تقية حى على خير العمل نمى توان گفت و در غير تقية الصّلاة خير من النّوم را نمى توان گفت و جواب اين است كه ممكن است كه حى على خير العمل را آهسته بگويد و كلمه ديگر را بلند يا آن كه در زمان مصنف تقيه در اين مرتبه نبود كه حال هست چنانكه مذكور شد كه در نصف بغداد مى گفتند و در نصف ديگر نمى گفتند و به همين تقيه بفعل مى آمد كه الصّلاة خير من النّوم را بگويند هر چند آن كلمه را نيز گويند و اللَّه تعالى يعلم.

[اضافه كردن در اذان ]

(و قال مصنّف هذا الكتاب رضى اللَّه عنه هذا هو الاذان الصّحيح لا يزاد فيه و لا ينقص منه و المفوّضة لعنهم اللَّه قد وضعوا اخبارا و زادوا فى الاذان محمّد و آل محمّد خير البريّة مرّتين و فى بعض رواياتهم بعد اشهد انّ محمّد رسول اللَّه اشهد انّ عليّا ولىّ اللَّه مرّتين و منهم من روى بدل ذلك اشهد انّ عليّا امير المؤمنين حقّا مرّتين و لا شكّ فى انّ عليّا ولىّ اللَّه و انّه امير المؤمنين حقّا و انّ محمّدا و آله صلوات اللَّه عليهم خير البرّية و لكن ليس ذلك فى اصل الاذان و انّما

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 565

ذكرت ذلك ليعرف بهذه الزّيادة المتّهمون بالتّفويض المدلّسون أنفسهم فى جملتنا) و مى گويد مصنف اين كتاب ابن بابويه حق سبحانه و تعالى از او راضى باد كه اين اذانى كه مذكور شد در حديث حضرمى و اسدى همين است اذان صحيح كه زياد و كم ندارد اگر چه مخالفت دارد با مشهور از جهت آن كه بنا بر ظاهر حديث تكبير در اول اقامت

نيز چهار است و تهليل در آخر آن دو است و قد قامت ندارد اما چهار مرتبه تكبير را در حديث فضل خواهد آمد كه مخصوص اذانست بحسب ظاهر و در صحيحه زرارة و معلى نيز گذشت كه مخصوص اذانست و اما قد قامت خلافى نيست ميان خاصه و عامه كه در اقامت هست و آن را حواله بظهور فرموده اند و امّا تكرار تهليل در اقامه مستبعد نيست كه مذهب صدوق باشد و ليكن ظاهر حديث جعفى وحدتست چنانكه مشهور است و ظاهر آن است كه غرض مصنف نه آن است كه ظاهر اين حديث صحيح است بلكه مراد او اين است كه زيادتيهاى آينده را ندارد و مفوضه كه طايفه اند از غاليان كه اعتقاد ايشان اين است كه حق سبحانه و تعالى محمد و على و ائمه را صلوات اللَّه عليهم آفريد و به ايشان گذاشت خلق عالم را و ايشانند خالق عالم و مشرع شرايع لعنهم اللَّه وضع نموده اند از پيش خود خبرى چند را و زياد كرده اند در اذان كه محمد و آل محمد بهترين خلايقند در مرتبه مثل ساير فصول اذان.

و در بعضى از روايات ايشان واقع است بعد از شهادت به رسالت دو مرتبه شهادت مى دهم كه على ولى خداست يعنى حق سبحانه و تعالى او را امام كرده است در آيه إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ و بعضى از ايشان روايت كرده اند بدل از آن عبارت اين عبارت را كه شهادت مى دهم كه على امير و پادشاه امام مؤمنان است البته دو بار مثل ساير فصول اذان و اقامت و شكى نيست در آن كه على امام است

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص:

566

از گفته الهى و شكى نيست كه على امير مؤمنان است و البته شكى نيست كه محمد و آل او صلوات اللَّه عليهم بهترين خلايقند و ليكن در اصل اذان نيست و اذان كلماتى است متلقى از شارع اگر كسى لا اله الا اللَّه را كه بهترين و راسترين كلمات است زياده كند در اذان تشريع كرده است و از اين جهت اين روايات موضوعه را ذكر كرده ام كه تا باين زيادتى ظاهر شوند جمعى كه متّهمند به تفويض و تدليس مى كنند و خود را از شيعيان مى دانند و چنين ظاهر مى سازند كه شيعه اند پس همين كه اين روايات را در كتب خود ذكر كنند يا به اين ها عمل نمايند ظاهر خواهد شد كه كاذبند در تشيع بلكه از جمله غلاة مفوضه اند.

و از اين كلمات ظاهر مى شود كه در زمان صدوق جمعى از غلاة بوده اند و ايشان در كتب خود اين اخبار را ذكر كرده اند و بس و ما نديده ايم در كتب حديثى كه بما رسيده است حديثى باين عبارات كه صدوق ذكر كرده است و از كلام محقق در معتبر و علامه و شهيد ظاهر مى شود كه ايشان ديده اند چون ذكر كرده اند كه اخبار شاذه بر اين زيادتيها وارد شده است و مصطلح ارباب حديث آن است كه خبر صحيح مخالف مشهور را شاذ مى گويند و در زمان محقق و علامه كتب ما بسيار بوده است پس بنا بر اين مشكل است جزم كردن به آن كه اين اخبار موضوعه است مگر آن كه يكى از معصومين صلوات اللَّه عليهم فرموده باشند و اگر كسى اين كلمات را باين عنوان گويد كه مطلوب شارع

باشد حتى بعنوان تيمن و تبرّك فبها و الّا لغوى باشد بد نيست و اگر نگويند بهتر است مگر از روى تقيه چون در اكثر بلاد شايع است و بسيار شنيده ايم كه جمعى ترك كرده اند و متهم به تسنّن شده اند.

تا آن كه در وقتى كه خدمت استاد مولانا عبد اللَّه طاب ثراه درس قواعد مى خوانديم در مبحث اذان سخنان صدوق را ذكر فرمودند بنده عرض نمودم كه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 567

شما چرا در اذان و اقامه اشهد انّ عليّا ولىّ اللَّه را دو مرتبه مى گوييد فرمودند كه تيمّنا و تبرّكا مى گوييم و بحثها شد تا آن كه فرمودند كه ديگر نگوييم چند روز ترك كردند خود از جمعى شنيدم كه فلانى سنّى است باز عرض نمودم كه ظاهر شد كه واجبست گفتن آن تقية فرمودند كه در اول نيز همين منظور من بود نخواستم كه بلفظ تقيه بگويم مجملا ديگر مى گفتند در مدّت حيات و در فقه رضوى چهار تكبير است در اول اذان و اقامت هر يك، ديگر اشهد ان لا اله الا اللَّه اشهد انّ محمدا رسول اللَّه حىّ على الصلاة حىّ على الفلاح حىّ على خير العمل اللَّه اكبر اللَّه أكبر لا اله الا اللَّه هر يك دو بار مگر تهليل در آخر اقامت كه يك بار است و دو قد قامت الصلاة بعد از حىّ على خير العمل زايد است در اقامت حاصل آن كه موافق مشهور است الا در تكبير اول اقامت كه چهار است موافق ظاهر خبر صدوق و جمع مى توان كرد كه اگر اقامت را متصل گويند با اذان بدو تكبير اكتفا كنند و اگر منفصل واقع سازند

چهار تكبير بگويند چنانكه ظاهر خبر فضل است يا آن كه در تكبير اقامه مخيّر باشد ميان دو و چهار.

و شيخ طوسى رحمه اللَّه ذكر كرده است كه در بعضى از روايات واقع است سى و هفت فصل به آن كه تكبير اقامه را چهار مرتبه بگويند و در بعضى از روايات چهل و دو فصل به آن كه تكبير اذان و اقامه را چهار مرتبه در اول و چهار مرتبه در آخر و تهليل را دو مرتبه بگويد در اذان و اقامه و ذكر كرده است كه بهر روايتى كه عمل كند خوبست و اگر عمل با شهر بهتر است و اللَّه تعالى يعلم.

[مؤذنين امناء اللَّه هستند]

(و قال الصادق صلوات اللَّه عليه فى المؤذّنين إنّهم الامناء) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند در شأن مؤذنان كه ايشان امنايند يعنى مى بايد كه امين و عادل باشند تا جمعى كه معذورند اعتماد به اذان

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 568

ايشان توانند كرد و در حديث بلال نيز خواهد آمد.

و در حديث كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه مؤذن مؤتمن و محلّ امانت است و امام ضامن است.

و در حديث موثق از عمار منقولست كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه آيا اذان غير شيعه اثنا عشرى صحيح است حضرت فرمودند كه اذان او صحيح نيست و امامت او صحيح نيست و ظاهر اين حديث آنست كه اذان غير مؤمن صحيح نيست.

(و قال صلوات اللَّه عليه صلّ الجمعة بأذان هؤلاء فانّهم اشدّ شى ء مواظبة على الوقت) و در حديث صحيح منقولست از ذريح كه گفت حضرت امام

جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بمن فرمودند كه نماز جمعه را بكن به اذان اين سنيّان زيرا كه ايشان بسيار سعى مى نمايند در آن كه نماز را در اول وقت به جا آورند يعنى در دخول وقت نيز ماهرند و در مكه معظمه نيز مشاهده شد سعى و مهارت ايشان.

و در حديث كالصحيح منقولست از محمد بن خالد كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه ما ترسانيم از آن كه نماز جمعه را پيش از زوال به جا آوريم حضرت فرمودند كه اگر چنين بشود گناه آن بر مؤذنان است يا تشخيص وقت بر مؤذنان است بر شما نيست و از اين دو حديث ظاهر مى شود كه اعتماد بر مؤذن سنّى مى توان كرد جواب گفته اند كه چون نماز جمعه ايشان باطل است چون شرط است در امام كه اثنى عشرى باشد پس نماز جمعه را كه واقع مى سازند تقية به جا مى آورند در هر وقت كه خواهند واقع سازند و يا آن كه چون غالب اوقات مؤذنان بسيار اذان مى گويند در اول وقت و بسا باشد كه از گفته همه علم به همرسد و احوط آنست كه اعتماد بر اذان غير عادل نكنند مگر

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 569

در حالت اضطرار اگر چه ظاهر اين اخبار آنست كه قول قول ايشان است چنانكه افعال مسلمانان در همه جا محمولست بر صحت در اينجا نيز محمولست بر صحت و احوط آنست كه هر كس وقت را بشناسد و تا علم بهم نرساند نماز نكند و ظاهرا اعتماد بر نماز مسلمانان توان كرد هر گاه جمعى كثير نماز كنند و اللَّه تعالى

يعلم.

[فاصله بين اذان و اقامه ]

(و ينبغى ان يكون بين الاذان و الاقامة جلسة الّا المغرب فانّه يجزئ بين الاذان و الاقامة نفس) و سزاوار آنست كه در ميان اذان و اقامه اندكى بنشيند مگر در نماز شام كه در آنجا كافى است بمقدار نفس كشيدنى.

و بر اين مضمون حديث قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است.

و در حديث صحيح از بزنطى منقول است كه حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در هر نمازى در ميان اذان و اقامه نشستنى هست هر گاه پيش از اقامه نمازى نباشد كه آن را به جا آورى پس در مانند نماز ظهر و عصر بهتر آنست كه دو ركعت از نافله را در ميان هر دو واقع سازد.

چنانكه در حديث كالصحيح از احدهما صلوات اللَّه عليهما منقول است كه حضرت فرمودند كه اذان مى گويد از جهت نماز ظهر بعد از آن كه شش ركعت نماز نافله ظهر را كرده باشد و هم چنين اذان مى گويد از جهة نماز عصر بعد از شش ركعت از نافله عصر كه بعد از نماز ظهر به جا مى آورد.

و در حديث صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه فاصله كن در ميان اذان و اقامت به نشستنى يا بدو ركعت نماز.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه لا بد است در ميان اذان و اقامت از نشستنى.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 570

و در موثق از عمّار منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه برخيزى به نماز واجب اذان و اقامه را بگو

و فاصله كن ميان هر دو به نشستنى يا به كلامى يا به تسبيحى و حضرت فرمودند كه فاصله را اگر نسيانا ترك كنند باكى نيست و عمدا ترك نكنند.

و از آن حضرت پرسيدند كه در فاصله چه چيز كافى است حضرت فرمودند كه الحمد للَّه.

و در حديث كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر كه بنشيند در ميانه اذان و اقامه شام چنانست كه شهيد شده باشد و در خون خود غلطيده باشد.

و در حديث صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه در ميان اذان و اقامه نيست مگر دو ركعت نماز و اين فاصله بر سبيل استحبابست چون در حديث صحيح منقولست از عبد اللَّه بن مسكان كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه را ديدم كه اذان و اقامت گفتند بى آن كه فاصله كنند در ميان هر دو به نشستنى.

[در سفر اقامه كافى است ]

(و روى عبد الرّحمن ابن ابى عبد اللَّه عن الصّادق صلوات اللَّه عليه انّه قال يجزئ فى السّفر اقامة بغير اذان) و بسند صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه در سفر كافيست اقامه بدون اذان و در حديث صحيح منقولست از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه اذان و اقامه دو دو است و اگر كسى اقامه را دو دو بگويد در نماز واجب كافيست او را و كسى كه اقامه را يك يك بگويد از اذان مجزى نيست.

و در حديث قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه اگر اقامه را بگويم دو دو نزد من بهتر است

از آن كه اذان و اقامه را يك يك

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 571

بگويم.

و در حديث حسن منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه اذان در سفر مقصور مى شود چنانكه نماز قصر مى شود اذان يك يكست و اقامه يك.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه مجزيست ترا در سفر كه اقامه را يك يك به گويى و بهر يك كه عمل كند خوبست اگر چه اوّل بهتر است و از اين عبارت ظاهر مى شود كه در حضر كافى نباشد اقامه تنها بلكه لازم باشد اذان و اقامه دو دو چنانكه گذشت در حديث عمار.

و در حديث صحيح از ابان از محمد بن مسلم و فضيل منقولست از احدهما صلوات اللَّه عليهما كه فرمودند كه مجزى است ترا در سفر اقامت تنها.

و در احاديث صحيحه منقولست كه اگر كسى تنها نماز كند اكتفا به اقامه مى تواند كرد و در حديث صحيح و احاديث كالصحيحه منقول است كه اكتفا به اقامه مى توان كرد در همه نمازها مگر در نماز صبح و شام كه در اذان آن تقصير نيست چنانكه در اين دو نماز تقصير نيست يعنى در سفر و حضر اذان و اقامه مى گويد در اين دو نماز و اين مبالغات محمولست بر تأكّد استحباب چنانكه گذشت.

و در حديث صحيح منقول است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه آيا در نماز شام اكتفا مى توان كرد و به اقامه تنها بدون اذان حضرت فرمودند كه باكى نيست و ليكن دوست نمى دارم كه عادت كند بر ترك اذان و در صحيح

از حلبى منقولست كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا مرد را كافى است در سفر و حضر كه اكتفا به اقامه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 572

كند بى اذان حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و در حديث ديگر وارد شده است كه هر گاه انتظار كسى نكشند اكتفا به اقامت مى توانند كرد يعنى در نماز جماعت و احوط آنست كه ترك نكنند اذان و اقامت را در نماز جماعت و هم چنين منفرد ترك نكند در نماز صبح و شام.

[هر گاه اذان گويى در راه يا در خانه ات و اقامه را در مسجد بگويى ]

(و روى ابو بصير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال اذا اذّنت فى الطّريق او فى بيتك ثمّ اقمت فى المسجد اجزاك) و در موثق كالصحيح منقولست از ابو بصير كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه اذان گويى در راه يا در خانه ات و اقامه را در مسجد بگويى مجزيست ترا و به همين مضمون احاديث صحيحه از عبد اللَّه بن سنان و محمد ابن مسلم و بزنطى و غير ايشان وارد شده است و دلالت مى كند بر آن كه اذان را در همه حالى واقع مى تواند ساخت و مى بايد كه اقامت را بر حالتى مانند حالت نماز واقع سازد به آن كه با وضو و رو بقبله و ايستاده واقع سازد بر روى زمين چنانكه گذشت.

[يك نفر اذان بگويد و ديگرى اقامه ]

(و كان صلوات اللَّه عليه يؤذّن و يقيم غيره و كان يقيم و قد اذّن غيره) و از اسماعيل بن جابر منقول است كه بسيار بود كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه اذان مى گفتند و غير آن حضرت اقامه مى گفت و بسيار بود كه حضرت اقامه مى گفتند و ديگرى اذان گفته بود و چون كلينى و شيخ اين حديث را از اسماعيل روايت كرده اند و طريق صدوق بكتاب اسماعيل صحيح است بحسب ظاهر حديث صحيح است و دلالت مى كند بر آن كه لازم نيست كه مؤذن و مقيم يكى باشد بلكه سنت است كه دو كس باشند و سنت است كه امام يكى از هر دو را بگويد.

[اذان بلند موجب بچه دار شدن مى شود]

(و شكى هشام بن ابراهيم إلى ابى الحسن الرّضا صلوات اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 573

سقمه و انّه لا يولد له فامره ان يرفع صوته بالأذان فى منزله قال ففعلت ذلك فاذهب اللَّه عنّى سقمي و كثّر ولدى قال محمّد بن راشد و كنت دائم العلّة ما انفكّ منها فى نفسى و جماعة من خدمى و عيالى حتّى انّي كنت ابقى و مالى احد يخدمنى فلمّا سمعت ذلك من هشام عملت ما به فاذهب اللَّه عنّى و عن عيالى العلل و الحمد للَّه) منقول است در حديث صحيح از على بن مهزيار از محمد بن راشد از هشام از صحابه حضرت ابى الحسن على بن موسى الرّضا صلوات اللَّه عليه بود گفت كه شكايت كردم به آن حضرت كه هميشه بيمارم و مرا فرزند نمى شود حضرت فرمودند كه چون در خانه نماز كنى يا مطلقا آواز خود را به اذان بلند كن در خانه، هشام

گفت كه چنين كردم حق سبحانه و تعالى بيمارى را را از من بر داشت و اولاد مراد بسيار كرد راوى او محمد بن راشد مى گويد كه من هم هميشه بيمار بودم و خالى از بيمارى نبودم خودم و جمعى از خدمتكاران و عيال من تا آن كه بسيار بود كه همه بيمار بودند و كسى نبود كه خدمت من كند پس چون اين حديث را از هشام شنيدم باين عمل كردم و اذان را در خانه بلند مى گفتم حق سبحانه و تعالى بر داشت بيماريها را از من و از ياران من و الحمد للَّه بر اين نعمت و همه نعمتهاى الهى.

و در حديث صحيح منقولست از سليمان جعفرى كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه در خانه خود اذان بگو كه دفع مى كند شيطان را و سنت است از جهت تعليم اطفال يا دفع شر شياطين از ايشان

[روايت اذان موجب كثرة رزق مى شود]

(و روى من سمع الاذان فقال كما يقول المؤذّن زيد فى رزقه) روايت كرده است صدوق بسند قوى از سليمان كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه چه وجه دارد كه حكايت اذان مستحب است به آن كه هر چه مؤذن بگويد آن را هر كه بشنود بگويد هر چند بر بول و غايط باشد

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 574

حضرت فرمودند كه حكايت اذان سبب زيادتى روزيست و صدوق اختصار نموده است در اينجا بر حاصل معنى و پيشتر گذشت.

[حديث بلال از رسول اللَّه در باره اذان ]

(و روى عبد اللَّه بن عليّ قال حملت متاعى من البصرة إلى مصر فقدمتها فبينا انا فى بعض الطّريق اذا انا بشيخ طوال شديد الادمة ابيض الرّأس و اللّحية عليه طمران احدهما اسود و الاخر ابيض فقلت من هذا فقالوا هذا بلال مولى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فاخذت ألواحي فاتيته فسلّمت عليه فقلت له السّلام عليك أيّها الشّيخ فقال و عليك السّلام قلت يرحمك اللَّه تعالى حدّثنى بما سمعت من رسول اللَّه (ص) فقال و ما يدرك من انا فقلت أنت بلال مؤذّن رسول اللَّه (ص) قال فبكى و بكيت حتّى اجتمع النّاس علينا و نحن نبكى قال ثمّ قال يا غلام من أيّ البلاد أنت قلت من اهل العراق قال بخّ بخّ فمكث ساعة ثمّ قال اكتب يا اخا اهل العراق بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم سمعت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله يقول المؤذّنون امناء المؤمنين على صلاتهم و صومهم و لحومهم و دمائهم لا يسالون اللَّه عزّ و جلّ شيئا الّا أعطاهم و لا يشفعون فى شى ء الّا شفعوا) منقولست بسند قوى از

عبد اللَّه بن على و ظاهر صدوق آنست كه كتاب او معتمد بوده است حكم به صحت اين حديث كرده است گفت كه متاع خود را از بصره بمصر بردم و چون داخل شهر شدم روزى در راهى بودم مرد پيرى بسيار سياهى مايلى موى سر و ريش سفيدى را ديدم كه دو جامه كهنه پوشيده بود يكى سياه و ديگر سفيد بود و سياه را از روى تقية پوشيده خواهد بود پس پرسيدم كه اين كيست گفتند كه اين بلال است آزاد كرده حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله پس من تخته هاى خود را كه حديث بر آن مى نوشتم برداشتم چنانكه عادت سلف بود كه بر تخته

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 575

مى نوشتند و حفظ مى كردند و مى شستند ديگر مى شنيدند و چون كاغذ كم بود بسيار بود كه بر تخته ها مى نوشتند و با خود مى داشتند پس به نزد بلال آمدم و بر او سلام كردم اين عنوان كه السّلام عليك اى مرد بزرگوار يا مرد پير پس او در جواب گفت و عليك السّلام و در امالى هست و رحمة اللَّه و بركاته و غرض او از اوّل آنست كه سلام او را از خدا مى طلبد و بعد از آن سلام خود را بر او يعنى اميد دارم كه حق سبحانه و تعالى مرا سالم دارد به بركت سلام تو و ترا نيز سالم دارد در دنيا از جميع آفات و بر تو باد رحمت الهى در آخرت و زيادتيهاى اموال و اولاد و عمر و ساير خوبيها در دنيا گفتم حق سبحانه و تعالى ترا رحمت كناد خبر ده مرا از احاديثى كه

شنيده از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله پس بلال گفت كه تو چه مى دانى كه من كيستم و ظاهرا غرض آن بود كه بداند كه كيست تا اگر اهل آن باشد كه حديث از او نقل كند بكند و الا فلا و محتمل است كه على رسم العاده باشد پس من گفتم كه تو بلالى مؤذن حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله راوى گويد كه چون بلال اسم حضرت را شنيد به گريه در آمد و من نيز به سبب گريه او يا مثل او به گريه در آمدم تا آن كه مردمان بر ما جمع شدند و ما مى گريستيم پس بلال گفت كه اى پسر از كدام شهرى گفتم از اهل عراقم گفت به به چون اهل عراق شيعه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه بودند و يا آن كه ايشان بسيار سعى مى كردند در طلب حديث پس ساعتى مكث نمود و در بعضى از نسخ چنين است كه ثمّ سكت ساعة پس ساعتى خاموش شد و دور نيست كه فكر كرده باشد كه چه حديث نقل كند پس گفت بنويس اى برادر اهل عراق يعنى اى عراقى بسم اللَّه الرحمن الرحيم چون مستحب است كه هر چه نويسند اگر چه شعرى باشد كه ابتدا به بسمله كنند و سلف اكثر ايشان امثال اينها را رعايت مى كردند و چون سبب

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 576

بزرگى حجم كتاب مى شد و رغبتها كم مى شد و طبايع متنفر مى شد خلف ترك آن كردند در نوشتن اما در گفتن مى گفتند تا به اين جا رسيد كه اصل و فرع همگى متروك شدند شنيدم از

حضرت سيد المرسلين (ص) كه مى فرمودند كه مؤذنان امينان مؤمنانند بر نماز ايشان هميشه نسبت به همه كس يا نسبت به صاحبان عذر و هم چنين در روزه ايشان از جهت ابتداى امساك چنانكه خواهد آمد در صوم و در گوشتهاى ايشان يعنى اگر مؤذنان اذان مى گويند مؤمنان غيبت اهل آن شهر نمى كنند و الّا گوشت ايشان را به غيبت مى خورند اگر چه در چنين صورت جايز است غيبت ايشان و ليكن چون متعارف اين است كه غيبت همه كس مى كنند و همه كسان گناه ندارند بلكه بعضى گناه كارند كه از جانب مسلمانان عهد كرده اند كه اذان بگويند يا از بيت المال مسلمانان از جهت ايشان چيزى مقرر ساخته اند كه بگيرند و اذان بگويند و نگويند و محتمل است كه از بابت مجاز مشاكله باشد هر چند غيبت همه جايز باشد در صورتى كه همه تقصير كرده باشند و ليكن چون شبيه است به غيبت حرام باين عبارت از آن تعبير فرموده اند و امين مؤمنانند بر خونهاى ايشان.

چون در اخبار بسيار وارد شده است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله مقرّر ساخته بودند كه لشكرى كه بر سر جمعى مى فرستادند ملاحظه مى نمودند كه اگر اذان مى گفتند مى دانستند كه مسلمانند و الا ايشان را غارت مى كردند و مردان را مى كشتند و زنان و اطفال را اسير مى كردند و جمعى از علما گفته اند كه چون اذان از شعاير اسلام است اگر اهل شهرى اتّفاق كنند بر ترك اذان أولا امام زمان ايشان را تخويف مى فرمايد اگر بر ترك آن اصرار نمايند جايز است امام را كه قتل همه مردان ايشان بكند و چون

احاديث صحيحه گذشت كه دلالت مى كند بر آن كه اذان و اقامه سنت است حمل كرده اند اين حديث را

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 577

بر آن كه مستوجب عقاب دنيوى مى شوند و واجب آنست كه بر ترك آن مستوجب عقاب اخروى مى شوند چنانكه خواهد آمد در ترك زيارت حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه اگر حاجيان ترك كنند امام جبر مى كند ايشان را بر زيارت و اگر مخالفت كنند همه را مى كشد با آن كه زيارت نيز سنت است و ازين باب مسايل خواهد آمد پس حضرت فرمودند كه مؤذنان چيزى از حق سبحانه و تعالى سؤال طلب نمى كنند مگر آن كه به ايشان عطا مى فرمايد و شفاعت نمى كنند در چيزى مگر آن كه شفاعت ايشان را قبول مى فرمايد.

(قلت زدنى يرحمك اللَّه قال اكتب بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم سمعت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله يقول من اذّن اربعين عاما محتسبا بعثه اللَّه عزّ و جلّ يوم القيمة و له عمل اربعين صدّيقا عملا مبرورا متقبّلا قلت زدنى يرحمك اللَّه قال اكتب بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم سمعت رسول اللَّه (ص) يقول من اذّن عشرين عاما بعثه اللَّه عزّ و جلّ يوم القيمة و له من النّور مثل زنة السّماء قلت زدنى يرحمك اللَّه قال اكتب بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم سمعت رسول اللَّه (ص) يقول من اذّن عشر سنين اسكنه اللَّه عزّ و جلّ مع ابراهيم الخليل فى قبّته او فى درجته قلت زدنى يرحمك اللَّه قال اكتب بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم سمعت رسول اللَّه (ص) يقول من اذّن سنة واحدة بعثه اللَّه عزّ و جلّ يوم القيمة و قد غفرت ذنوبه كلّها بالغة

ما بلغت و لو كان مثل زنة جبل احد) عبد اللَّه بن على گفت گفتم زياده كن از افادات خود مرا تا حق سبحانه و تعالى ترا رحمت كناد و گفت بنويس بسمله را شنيدم از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه مى فرمودند كه هر كه چهل سال اذان بگويد از جهت اعلام يا اعم خالصا للَّه حق سبحانه و تعالى او را در روز قيامت مبعوث كند و او را ثواب عمل چهل صديق

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 578

كرامت فرمايد كه همه آن اعمال مبرور و مقبول باشد و صديق كسى است كه هميشه راست گفته باشد يا تصديق انبياء كرده باشد گفتم زياده كن مرا از فوايد خود تا حق سبحانه و تعالى ترا رحمت كناد گفت بنويس بعد از بسمله كه شنيدم از حضرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه مى فرمودند كه هر كه بيست سال اذان بگويد للَّه چنانكه گذشت مبعوث كند او را حق سبحانه و تعالى در روز قيامت و او را از نور مثل وزن آسمان بوده باشد و اين از بابت تشبيه معقول است به محسوس گفتم زياده كن مرا از علوم خود تا حق سبحانه و تعالى ترا رحمت كناد گفت بنويس بعد از بسمله كه شنيدم از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه مى فرمودند كه هر كه ده سال اذان بگويد حق سبحانه و تعالى او را ساكن سازد با حضرت ابراهيم دوست خدا در قبّه كه حق سبحانه و تعالى از جهت او مقرّر فرموده است يا در درجه آن حضرت يعنى در قبّه مثل آن قبّه يا

درجه مثل آن درجه و ظاهرا مشاركت در قبّه لازم ندارد مشاركت در نعمتها را و ممكن است كه در نعمتهاى ظاهرى موافق باشند و آن حضرت در نعمتهاى باطنى زيادتى داشته باشد و مستبعد نيست تساوى مطلق هر گاه مؤذن خالص باشد و هر كه در يك فعل با اخلاص است در همه افعال خالص است چنانكه مجربست و چنين كسى رتبه اش عظيم است و ترديد از راويست كه نمى داند قبّته گفت يا فى درجته.

گفتم زياده كن مرا از احاديثى كه شنيده تا حق سبحانه و تعالى ترا رحمت كناد گفت بنويس بعد از بسمله كه شنيدم از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه هر كه يك سال اذان بگويد حق سبحانه و تعالى او را مبعوث كنند در روز قيامت و همه گناهان او را آمرزيده باشد هر چند بسيار باشد و اگر چه به سنگينى كوه احد باشد.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 579

(قلت زدنى يرحمك اللَّه قال نعم فاحفظ و اعمل و احتسب سمعت رسول اللَّه (ص) يقول من اذّن فى سبيل اللَّه صلاة واحدة ايمانا و احتسابا تقرّبا إلى اللَّه عزّ و جلّ غفر اللَّه له ما سلف من ذنوبه و منّ عليه بالعصمة فيما بقى من عمره و جمع بينه و بين الشّهداء فى الجنّة قلت زدنى يرحمك اللَّه حدّثنى بأحسن ما سمعت من رسول اللَّه (ص) قال ويحك يا غلام قطّعت أنياط قلبى و به كى و بكيت حتّى انّي و اللَّه لرحمته ثمّ قال اكتب بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم سمعت رسول اللَّه (ص) يقول اذا كان يوم القيمة و جمع اللَّه عزّ و جلّ النّاس فى صعيد

واحد بعث اللَّه عزّ و جلّ إلى المؤذّنين بملائكته من نور معهم ألوية و اعلام من نور يقودون جنائب ازمّتها زبرجد اخضر حقائبها او خفايفها المسك الاذفر يركبها المؤذّنون فيقومون عليها قياما تقودهم الملائكة ينادون بأعلى صوتهم بالأذان ثمّ به كى بكاء شديدا حتّى انتحبت و بكيت فلمّا سكت قلت ممّا بكاؤك فقال ويحك ذكّرتني اشياء سمعت حبيبى و صفيّي صلوات اللَّه عليه و آله يقول و الّذى بعثنى بالحقّ نبيّا انّهم ليمرّون على الخلق قياما على النّجائب فيقولون اللَّه اكبر اللَّه اكبر فاذا قالوا ذلك سمعت لامّتى ضجيجا فساله اسامة بن زيد عن ذلك الضّجيج ما هو فقال الضّجيج التّسبيح و التّحميد و التّهليل فاذا قالوا اشهد ان لا اله الّا اللَّه قالت أمّتي إيّاه كنّا نعبد فى الدّنيا فيقال صدقتم فاذا قالوا اشهد انّ محمّدا رسول اللَّه (ص) قالت أمّتي هذا الّذى اتانا برسالة ربّنا جلّ جلاله فآمنّا به و لم نره فيقال لهم صدقتم هذا الّذى ادّى إليكم الرّسالة من ربّكم و كنتم به مؤمنين فحقيق على اللَّه عزّ و جلّ ان يجمع بينكم و بين نبيّكم فينتهى بهم إلى منازلهم و فيها ما لا عين رأت و لا اذن

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 580

سمعت و لا خطر على قلب بشر) گفتم زياد كن مرا از اخبارى كه شنيده از آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله تا حق سبحانه و تعالى ترا رحمت كناد گفت بلى مى گويم و ليكن تو حفظ كن و عمل كن خالصا للَّه تعالى شنيدم از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه مى فرمودند كه هر كه اذان يك نماز را در راه خدا كه جهاد

باشد يا اللَّه بگويد با ايمان و خالصا مخلصا به محض رضاى الهى حق سبحانه و تعالى گناهان گذشته او را بيامرزد و انعام كند بر او به آن كه در عصمت و حفظ الهى باشد در بقيّه عمر او و در بهشت با شهدا در يك جا باشند.

گفتم زياده كن مرا از احاديث تا حق سبحانه و تعالى ترا رحمت كناد و خبر ده مرا به بهترين احاديثى كه از حضرت سيّد المرسلين (ص) شنيده گفت ويحك اين كلمه ايست كه از روى ترحّم مى گويند غالبا و نظير اين در زبان عجم آن كه خدا ترا نگاه دارد، اى پسر رگهاى دل مرا پاره پاره كردى و به گريه در آمد و من نيز گريستم تا به مرتبه كه بر او رحم كردم و اللَّه.

پس گفت بنويس بعد از بسمله كه شنيدم از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه مى فرمودند كه چون روز قيامت شود و حق سبحانه و تعالى خلايق را در يك زمين حشر كند خواهد فرستاد فرشتگان نورانى را بسوى مؤذّنان با لواها و علمهاى نورانى و جنيبتها را كشند يعنى كتلها از جهت ايشان بياورند كه مهارهاى آنها از زبرجد سبز باشد و عقيبها كه در عقب پالان مى باشد در شتر و در عقب زين مى باشد در اسب و استر از جهت زينت از قبيل اورتك از مشك ناب باشد و در بعضى از نسخ پايهاى اين شتران از مشك بسيار نفيس باشد و نسخه اول موافق است با امالى و چون عرب از شتر محظوظتر است بنا بر اين شتر خواهند آورد يا آن كه شتران بهشت

در نهايت رفعت باشند با نفاست و مناسبتى ندارد با شتران دنيا و مؤذنان بر اينها سوار شوند و بر پشت شتران بر پا

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 581

ايستند و ملائكه آنها را كشند از روى تعظيم و مؤذنان به آواز بلند نيكو اذان گويند پس به گريه افتاد گريه سختى كه آواز او بلند شد يا سبب گريه من شد كه به آواز بلند ناله و گريه كردم پس چون خاموش شد پرسيدم كه چرا اين همه گريه مى كنى گفت حق سبحانه و تعالى ترا بيامرزد به ياد من آوردى چيزى چند را كه از معشوق خود و از برگزيده من و برگزيده عالميان شنيده ام چون آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله به خاطرم مى رسد مى گريم و ظاهر مى شود كه بلال از جمله ارباب قلوب بوده است و راوى بحسب عادت مى گريسته است چون مى ديده كه او گريه مى كرده است او نيز مى گريسته است و آن حضرت صلوات اللَّه عليه و آله مى فرمودند كه بحق آن خداوندى كه مرا به راستى به پيغمبرى فرستاده است كه مؤذنان بر خلايق خواهند گذشت و بر روى اين شتران نفيس ايستاده باشند و گويند اللَّه اكبر اللَّه اكبر پس چون تكبير را بگويند فريادى و غوغايى عظيم از امت من برخيزد پس اسامة بن زيد در وقتى كه حضرت اين حديث را مى فرمودند حاضر بود پرسيد كه اين فرياد چه چيز خواهد بود و چه چيز مى گويند حضرت فرمودند كه اين صدا سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه خواهد بود و چون مؤذنان تكبير را گفتند خلايق بقيه تسبيحات اربع را خواهند گفت

و چون مؤذنان گويند كه اشهد ان لا اله الا اللَّه امّت من گويند كه همين خداوند را در دار دنيا عبادت مى كرديم و ساير آله باطله را عبادت نمى كرديم پس فرشتگان گويند كه راست گفتيد و چون مؤذنان گويند اشهد انّ محمدا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و صلوات در امالى نبود و ظاهرا از نساخ زياد شده باشد امت من گويند كه اين پيغمبريست كه رسالت از جانب حق سبحانه و تعالى بما آورد و ما به او ايمان آورديم با آن كه او را نديده بوديم پس به ايشان گويند كه راست گفتيد اين پيغمبر

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 582

است كه اداى رسالت بسوى شما كرد از جانب پروردگار شما و شما به او ايمان داشتيد و داريد پس بر حق سبحانه و تعالى لازمست كه شما را حشر كند با پيغمبر شما پس ملائكة ببرند مؤذنان را به منزلهايى كه حق سبحانه و تعالى در بهشت از جهت ايشان مقرر ساخته و در آنجا باشد آن چه چشمها نديده باشد و گوشها نشنيده باشد و در خاطر آدمى خطور نكرده باشد و اينها ممكن است كه وصف توضيحى باشد چون جميع نعمتهاى بهشت چنين است و ممكن است كه وصف احترازى باشد چون نعمتهاى ظاهره بهشت شباهتى دارد به نعمتهاى ظاهره دنيا و اين نعمتهاى باطنه چيزى چند باشد كه تا به آن نرسد تصور آن نتوانند كرد چنانكه در احاديث قدسيّه وارد است كه مهيا ساخته ام از جهت بندگان صالح خود آن چه را چشم نديده باشد و گوشش نشنيده باشد و در خاطر كسى خطور نكرده باشد.

(ثمّ نظر

إليّ فقال ان استطعت و لا قوّة الّا باللَّه ان لا تموت الّا و أنت مؤذّن فافعل فقلت رحمك اللَّه تفضّل و أخبرنى فانّى فقير محتاج و ادّ إليّ ما سمعت من رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فانّك قد رايته و لم اره و صف لي كيف وصف لك رسول اللَّه (ص) بناء الجنّة فقال اكتب بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم سمعت رسول اللَّه (ص) يقول انّ سور الجنة لبنة من ذهب و لبنة من فضّة و لبنة من ياقوت و ملاطها المسك الاذفر و شرفها الياقوت الاحمر و الاخضر و الاصفر قلت فما ابوابها قال انّ ابوابها مختلفة باب الرّحمة من ياقوتة حمراء قال فما حلقته فقال ويحك كفّ عنّى فقد كلّفتنى شططا قلت ما انا بكافّ عنك حتّى تؤدّى إليّ ما سمعت من رسول اللَّه (ص) قال اكتب بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم امّا باب الصبر فباب صغير مصراع واحد من ياقوتة حمراء

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 583

لا حلق له و امّا باب الشّكر فانّه من ياقوتة بيضاء لها مصراعان مسيرة ما بينهما مسيرة خمسمائة عام له ضجيج و حنين يقول اللَّهمّ جئنى بأهلي قال قلت هل يتكلّم الباب قال نعم ينطقه اللَّه ذو الجلال و الاكرام و امّا باب البلاء قلت أ ليس باب البلاء هو باب الصّبر قال لا قلت فما البلاء قال المصائب و الاسقام و الامراض و الجذام و هو باب من ياقوتة صفراء و مصراع واحد ما اقلّ من يدخل فيه قلت يرحمك اللَّه زدنى و تفضّل علىّ فانّى فقير فقال يا غلام لقد كلّفتنى شططا) پس نظر كرد بسوى من و گفت اگر توانى و حال آن كه

قوت بر افعال خير نيست مگر بعون الهى چنان كن كه نميرى مگر آن كه مؤذن باشى يعنى هميشه اذان بگو تا بر اين حال از دنيا بروى پس گفتم كه حق سبحانه و تعالى ترا رحمت كناد تفضل كن بر من و خبر ده مرا كه من فقير و محتاجم و برسان بمن آن چه را شنيده از حضرت سيّد المرسلين (ص) به درستى كه تو آن حضرت را ديده و من او را نديده ام و وصف كن از براى من آن چه را از آن حضرت براى تو وصف كرده است از بناى بهشت.

پس گفت بنويس بعد از بسمله كه شنيدم از حضرت سيّد المرسلين (ص) كه مى فرمودند كه ديوار حصار بهشت يعنى حصار خانه هر كس يك خشت از طلاست و خشتى از نقره است و خشتى از ياقوتست و كل بناى آن از مشك نابست و كنگره هاى حصار آن از ياقوت سرخ و سبز و زرد است گفتم درهاى بهشت از چه چيز است گفت درهاى آن مختلف است در رحمت از ياقوت سرخست گفتم حلقه آن از چه چيز است گفت خدا ترا رحمت كناد دست از من بدار كه تكاليف مرا از حد بردى گفتم دست از تو بر نمى دارم تا برسانى بمن آن چه را شنيده از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله گفت بنويس بعد از

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 584

بسمله اما باب صبر پس دريست كوچك و يك لنگ در است از ياقوت سرخ و حلقه ندارد يعنى چون نادر است صبر كردن در مصايب در آن صغير است زيرا كه بزرگى در به نسبت

بسيارى آن جماعتى است كه از آن در داخل بهشت مى شوند.

و اما باب شكر پس آن دريست از ياقوت سفيد و آن دو لنگ در است و فراخى ميان هر دو پانصد ساله راهست و آن را ناله و صداى عظيم است و مى گويد خداوندا اهل مرا به نزد من آور گفتم كه آيا در حرف مى زند گفت حق سبحانه و تعالى آن را به سخن در مى آورد آن خداوندى كه از آن اعظم است كه وصف او توان كرد و كرمش از آن بيشتر است كه بوصف در آيد.

و اما باب بلا پس گفتم كه باب بلا باب صبر نيست گفت نه گفتم پس بلا كدام است گفت مصيبتها و بيماريها و مرضهاى صعب و خوره و اين در از ياقوت زرد است و يك لنگ دارد و چه بسيار كمست كه از اين در داخل شود زيرا كه اكثر اجر مصايب را بجزعها و شكايتها باطل مى كنند و فرق ميان بلا و صبر آنست كه حق سبحانه و تعالى به سبب بلاها اجر مى دهد يا ثواب مى دهد از روى تفضل نه از جهت استحقاق چون ثواب نفعى است كه مقارن تعظيم و اجلال است و هر گاه از مكلف فعلى صادر نشده باشد استحقاق ثواب ندارد و ليكن ممكن است كه حق سبحانه و تعالى تفضل كند و به سبب بلا مستحق اجر مى شود و اگر صبر كند در آن بلا مستحق ثواب بى حساب مى شود گفتم حق سبحانه و تعالى ترا رحمت كناد زياد كن از فوايد خود بر من و تفضل كن بر من هر چند استحقاق آن ندارم چون من فقير

و بى چاره ام پس گفت اى پسر تكاليف مرا از حد بدر بردى و زياد از حد بر من تكليف كردى.

(امّا الباب الاعظم فيدخل منه العباد الصّالحون و هم اهل الزّهد و

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 585

الورع و الرّاغبون إلى اللَّه عزّ و جلّ المستأنسون به قلت يرحمك اللَّه فاذا دخلوا الجنّة فما ذا يصنعون قال يسيرون على نهرين فى ماء صاف فى سفن الياقوت مجاذيفها اللّؤلؤ فيها ملائكة من نور عليهم ثياب خضر شديدة خضرتها قلت يرحمك اللَّه هل يكون من النّور اخضر قال انّ الثياب هى خضر و لكن فيها نور من نور ربّ العالمين جلّ جلاله يسيرون على حافتى ذلك النّهر قلت فما اسم ذلك النّهر قال جنّة المأوى قلت هل وسطها غير هذا قال نعم جنّة عدن و هى فى وسط الجنان و امّا جنّة عدن فسورها ياقوت احمر و حصاها اللّؤلؤ قلت فهل فيها غيرها فقال نعم جنّة الفردوس قلت و كيف سورها قال ويحك كفّ عنّى جرت على قلبى قلت بل أنت الفاعل بى ذلك قلت ما انا بكافّ عنك حتّى تتمّ لي الصّفة و تخبرنى عن سورها قال سورها نور قلت الغرف التى هى فيها قال هى من نور ربّ العالمين عزّ و جلّ قلت زدنى يرحمك اللَّه قال ويحك إلى هذا انتهى بى رسول اللَّه (ص) طوبى لك ان أنت وصلت إلى ما له هذه الصّفة و طوبى لمن يؤمن بهذا قلت يرحمك اللَّه انا و اللَّه من المؤمنين بهذا قال ويحك انّه من يؤمن او يصدّق بهذا الحقّ و المنهاج لم يرغب فى الدّنيا و لا فى زهرتها [زينتها] و حاسب نفسه قلت انا مؤمن بهذا قال صدقت

و لكن قارب و سدّد و لا قياس و اعمل و لا تفرّط و ارج و خف و احذر ثمّ بكى و شهق ثلاث شهقات فظننّا انّه قد مات ثمّ قال فداكم ابى و امّى لو رآكم محمّد صلّى اللَّه عليه و آله لقرّت عينه حين تسالون عن هذه الصّفة

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 586

ثمّ قال النّجا النّجا الوحا الوحا الرّحيل الرّحيل العمل العمل و إيّاكم و التّفريط و إيّاكم و التّفريط ثمّ قال و يحكم اجعلونى فى حلّ ممّا فرّطت فقلت له أنت في حلّ ممّا فرّطت جزاك اللَّه الجنّة كما ادّيت و فعلت الّذى يجب عليك ثمّ ودّعنى و قال اتّق اللَّه و ادّ إلى أمّة محمّد (ص) ما ادّيت إليك فقلت افعل ان شاء اللَّه فقال استودع اللَّه دينك و أمانتك و زوّدك التّقوى و اعانك على طاعته بمشيّته) اما درى كه بزرگتر از همه درهاست پس داخل مى شوند از آن در بندگان شايسته درگاه الهى و ايشان جمعى اند كه ترك كرده اند دنيا و محبت آن را و پرهيزكارانند از شبهات چه جاى محرمات و هميشه راغبند به جانب اقدس الهى و بذكر و فكر اويند و انيس و جليس حق سبحانه و تعالى اند گفتم حق سبحانه و تعالى ترا رحمت كناد چون ايشان داخل بهشت مى شوند چه كار مى كنند گفت سير مى كنند بر كنار دو نهر و در آب صافى و در امالى بسيار مصحح كه قريب بزمان مصنف نوشته شده و جمعى كثير از فضلا بدرسه آن را خوانده اند و تا غايت چنين كتابى باين تصحيح نديده ام و از اين نسخه ظاهر مى شود كه محدثان علماى ما چه مقدار سعى مى نموده اند

در تصحيح كتب در اين نسخه و ساير نسخ امالى فى مصافّ است يعنى سير ايشان بر كنار دو نهر است كه محل صفوف ملائكه و حوران و غلمان خواهد بود و مى نشينند در كشتيها از ياقوت كه پا روى آن از مرواريد باشد و پا رود و چوبست كه ملاحان به آن دو چوب كشتى را مى رانند و در آن كشتيها فرشتگان باشند از نور و جامهاى سبز تيره يا خوش آينده پوشيده باشند و ظاهر اين ملائكه حوران و غلمان باشند چون ايشان نيز از جمله فرشتگانند يا طايفه ديگر باشند گفتم حق سبحانه و تعالى ترا رحمت كناد آيا نور سبز مى باشد گفت جامها

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 587

سبز است و حق سبحانه و تعالى آن جامها را منوّر گردانيده است و ايشان بر دو طرف اين نهر سير مى كنند در ميان كشتيها و تماشا كنند حوران و غلمان را كه در اين كنارها ايستاده باشند يا آن كه گاهى در ميان كشتى سير كنند و گاهى در كنار اين نهرها.

گفتم اين نهر چه نام دارد گفت جنة المأوى يعنى نهر جنة المأوى چون اين نهر در آنجاست يا از آنجا مى آيد گفتم آيا در ميان اين جنّت جنّتى ديگر هست گفت بلى جنّت عدن يعنى بستان اقامت كه هرگز از آنجا بيرون نروند چنانكه جنّت المأوى نيز باين اعتبار مى نامند كه جاى با دوام ايشان است و اين جنّت عدن در ميان همه جنّتهاست و اما جنّت پس حصار آن ياقوت سرخست و سنگ ريزه آن مرواريد است و در بعضى نسخ حصباؤها با با است و در بعضى بدون با است

و هر دو به يك معنى است گفتم آيا در اين جنّت يا در ميان جنّتها جنّتى ديگر هست گفت بلى جنّت الفردوس است گفتم با روى آن از چه چيز است گفت رحمت خدا بر تو باد دست از من بدار كه ستم كردى بر دل من و در بعضى از نسخ حيرت علىّ قلبى است يعنى از بس كه امثال اين سؤالها كردى دل من حيران شد ديگر نخواهم دانست كه چه چيز در جواب بگويم و در امالى مصحّح حبرت علىّ قلبى است يعنى دلم منوّر شد و متوجّه آن عالم شده است متوجّه اين جانب نمى تواند شد يا دلم را مجروح ساختى يا سياه كردى كه از مقام قرب الهى به گفتگوى بهشت و اوصاف بهشت در آمدم پس من گفتم بلكه تو با من چنين كردى كه مرا عاشق بهشت كردى و اوصاف آن را تمام نمى گويى و در امالى مصحح لفظ قلت در اينجا نيست و در اكثر نسخ فقيه هست و ظاهرا سهو نساخ است دست از تو بر نمى دارم تا تمام كنى از جهت من صفت جنّت الفردوس را و آن كه حصار آن

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 588

از چه چيز است گفت حصار آن از نور است گفتم بالا خانهاى آن از چه چيز است گفت همه از نور پروردگار عالميان است يعنى اين مرتبه مقربانست و جنّت ايشان قرب و محبت و معرفت الهى است گفتم زياده كن مرا از فوايد خود تا حق سبحانه و تعالى ترا رحمت كناد و در امالى مصحح و در هر جا كه يرحمك اللَّه است در آنجا رحمك اللَّه

است و بنا بر اين جزاى امر نخواهد بود بلكه دعايى بر سر خود خواهد بود گفت رحمت خدا بر تو باد حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله تا اينجا فرمود وصف بهشت را خوشا حال تو اگر برسى به آن چه وصف آن را كردم از جهت تو به آن كه اعمال صالح را به جا آورى تا برسى به آن و در امالى چنين است كه طوبى لك إن أنت وصلت إلى بعض هذه الصفة يعنى خوشا حال تو اگر برسى به بعضى از اوصاف بهشت يعنى محض لفظى شنيدى اگر نيكو تفكر كنى بعد از رياضات و مجاهدات بر تو ظاهر خواهد شد عظمت بهشت صورى و معنوى و خوشا حال كسى كه ايمان داشته باشد به آن چه من گفتم آن را من گفتم كه حق سبحانه و تعالى ترا رحمت كناد و اللَّه كه من ايمان به اين ها دارم گفت ويحك يعنى رحمك اللَّه يا بمعنى واى بر تو و اكثر اوقات هر دو را ازين عبارت مى خواهند به درستى كه هر كه ايمان بياورد و تصديق كند و باور دارد اين راه حقرا رغبت نمى كند در دنيا و در زينت آن كه بمنزله شكوفه بى بقاست بلكه يعنى نمودى است بى بود و خود حساب خود مى كند گفتم من ايمان به اين ها دارم گفت راست گفتى ظاهرا غرض بلال ايمان حقيقى بود و غرض راوى ايمان ظاهرى چون مكرّر گفت و نفهميد لا علاج گفت بلى راست گفتى يعنى ايمان دارى به ايمان ظاهرى و لكن قارب و سدّد

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 589

يعنى در هر باب وسط

را اختيار كن كه رتبه عدالت است چنانكه اكثر محدثين تفسير كرده اند و اين معنى خوبست و ليكن از لفظ بعيد است و آن چه بخاطر مى رسد آنست كه نيّت را خالص كن در همه اعمال كه از جهت حق سبحانه و تعالى باشد و تسديد اعمال كن كه موافق قانون شرع اقدس باشد و همه تكاليف ازين دو بدر نيست و از رحمت الهى نااميد مشو هر چند اعمال تو چنانكه بايد نباشد و عمل كن آن چه را فرموده اند و تقصير مكن يا افراط مكن كه از حد آن تجاوز كنى و اميدوار باش از رحمت الهى و از عذاب الهى خايف و با حذر باش پس به گريه افتاد و سه نعره زد و بى خود شد و گمان كرديم كه مرده است و كسى كه فى الجمله دلش هنوز به هدايت الهى منوّر شده باشد لازمه اوست امثال اينها پس چون به خود آمد گفت كه مادر و پدرم فداى تو باد اگر حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله شما را مى ديد كه اين سؤالها را از او كنيد چشم آن حضرت روشن مى شد يعنى بسيار خوشحال مى شد پس گفت زود باشيد و اعمال آخر ترا زود به جا آوريد كه مبادا در آخرت حسرت خوريد زود باشيد و مردانه باشيد و بارها را به بنديد زود باشيد و روانه شويد زنهار كه تقصير مكنيد در اعمال خير زنهار كه تقصير مكنيد در ترك افعال شر و ممكن است كه تكرير از روى مبالغه باشد پس رو به مردم كرد كه بر سر او جمع شده بودند و گفت حق

سبحانه و تعالى شما را رحمت كناد مرا حلال كنيد در آن چه تقصير كردم چون جواب سؤالها بر او مشكل بود و تكاهل مى ورزيد در مقام معذرت آمد پس من گفتم كه هر تقصيرى كه كردى ترا حلال كرديم حق سبحانه و تعالى ترا اجزاى نيكو دهد كه آن بهشت است چنانكه ادا كردى آن چه را به تو رسيده بود و كردى آن چه را واجب بود بر تو كه آن را بكنى

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 590

پس مرا وداع كرد و گفت از خدا بترس و برسان به امّت محمّد (ص) هر چه را من به تو رسانيدم من گفتم كه خواهم كرد ان شاء اللَّه تعالى پس گفت كه بحق سبحانه و تعالى مى سپارم دين ترا و اصلاح و تقواى ترا حق سبحانه و تعالى تقوى را توشه سفر آخرت تو كند و ياورى دهد ترا كه عمل كنى به طاعت او چنانكه او مى خواهد چون فوايد بسيار در اين حديث بود صدوق اين را ذكر كرده است و عمده اينست كه به املا نوشته بود و غلط در املا كم مى باشد و اين مطالب اكثرش در آيات و اخبار و احاديث متواتره وارد است پس جهالت سند ضرر ندارد مع هذا قد ما را قراينى چند بوده است كه به سبب آن ايشان را علم حاصل مى شده است بنا بر اين حكم بصحّة همه اخبار اين كتاب كرده است و محتملست كه مراد صدوق از عبارت اولى اخبارى باشد كه تعلق به احكام داشته باشد و امثال اين اخبار از جمله فضايل اعمال است و هر حديثى خوب است بنا بر

احاديثى كه سابقا گذشت.

[اذان گفتن رسول اللَّه ]

(و قد اذّن رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و كان يقول اشهد انّي رسول اللَّه و قد كان يقول فيه اشهد انّ محمّدا رسول اللَّه لأنّ الاخبار و قد وردت بهما جميعا) و منقولست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله اذان مى گفتند و در شهادت به رسالت بسيار بود كه مى گفتند كه گواهى مى دهم كه من رسول حق سبحانه و تعالى ام و گاه بود كه مى گفتند كه گواهى مى دهم كه محمد رسول خداست چون اخبار بهر يك وارد شده است پس مى بايد كه گاه نام خود مى برده باشند و گاهى نبرده باشند تا جمع بين الاخبار شود و هيچ يك از اخبار طرفين در كتب حديثى كه بما رسيده است نيست البته در كتب اصول بوده است و مطلب سهل است.

[رسول اللَّه دو مؤذن داشت ]

(و كان لرسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله مؤذّنان احدهما بلال

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 591

و الاخر ابن امّ مكتوم و كان ابن امّ مكتوم اعمى و كان يؤذّن قبل الصّبح و كان بلال يؤذّن بعد الصّبح فقال النّبيّ (ص) انّ ابن امّ مكتوم يؤذّن بليل فاذا سمعتم اذانه فكلوا و اشربوا حتّى تسمعوا اذان بلال فغيّرت العامّة هذا الحديث عن جهته و قالوا انّه (ص) قال انّ بلالا يؤذّن بليل فاذا سمعتم اذانه فكلوا و اشربوا حتّى تسمعوا اذان بن امّ مكتوم) بسند صحيح و كالصحيح منقول است از حلبى و زراره كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله را دو مؤذن بود يكى از ايشان بلال بود و ديگر عبد اللَّه ابن امّ مكتوم و عبد اللَّه كور بود و پيش از صبح اذان مى گفت

و بلال بعد از صبح اذان مى گفت پس رسول خدا (ص) فرمودند كه عبد اللَّه در شب اذان مى گويد پس چون اذان او را بشنويد بخوريد و بياشاميد بر سبيل استحباب سحور يا به اين معنى كه جايز است شما را خوردن و آشاميدن تا بشنويد اذان بلال را و در وقتى كه بشنويد اذان بلال را ترك كنيد خوردن و آشاميدن را كه صبح شده است و عامه تغيير اين حديث داده اند.

و در صحاح سنيّان بطرق متكثره منقولست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه بلال در شب اذان مى گويد پس چون اذان بلال را بشنويد بخوريد و بياشاميد تا بشنويد اذان ابن امّ مكتوم را و شك نيست كه احاديث ما ظاهرتر است چون بعيد است كه حضرت فرموده باشند كه روشن در شب اذان بگويد و كور در صبح و اهل البيت صلوات اللَّه عليهم اعلم اند به احكام الهى و معصومند گفته ايشان حق است و ممكن است كه مدّتى بر آن نحو بوده باشد كه عامه نقل كرده اند و در اواخر بر نحوى باشد كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرموده باشند و شكى نيست كه اذان پيش از وقت بدعت است و از شارع متلقى نيست مگر در نماز صبح خواه در ماه رمضان و

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 592

خواه در غير آن مستحب است و فايده اش آنست كه جمعى كه نماز شب نكرده باشند برخيزند و بكنند و جمعى را كه پيش از صبح غسل بايد كرد بكنند و در ماه مبارك رمضان سحور بخورند و هم چنين در غير ماه رمضان هر گاه

خواهند كه روزه بگيرند چنانكه در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه ما را مؤذنى هست كه در شب اذان مى گويد حضرت فرمودند كه اين اذان نفع مى دهد همسايگان را از جهت برخاستن به نماز و امّا سنت آنست كه چون طلوع صبح شود اذان بگويند و ميان اذان و اقامت نباشد مگر دو ركعت نافله صبح، ديگر گفت از آن حضرت پرسيدم از اذان پيش از صبح فرمودند كه باكى نيست و اما سنت آنست كه با طلوع صبح صادق باشد و آن اذان پيش از صبح نفع مى دهد به همسايگان.

و در حديث صحيح از حلبى منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از اذان پيش از صبح فرمودند كه هر گاه در جماعت باشند نه و هر گاه تنها باشد باكى نيست و ظاهرا مراد آنست كه هر گاه جماعت جمع باشند اذان گفتن پيش از صبح عبث است و اگر تنها باشد سبب اجتماع مى شود و اللَّه تعالى يعلم.

[اذان بلال براى حضرت زهرا]

(و روى انّه لما قبض النّبيّ (ص) امتنع بلال من الاذان و قال لا أؤذّن لأحد بعد رسول اللَّه (ص) و انّ فاطمة صلوات اللَّه عليها قالت ذات يوم انّي اشتهى ان اسمع صوت مؤذّن ابى (ص) بالأذان فبلغ ذلك بلالا فاخذ فى الاذان فلمّا قال اللَّه اكبر اللَّه اكبر ذكرت اباها صلّى اللَّه عليه و آله و أيّامه فلم تتمالك من البكاء فلمّا بلغ إلى قوله و اشهد انّ محمّدا رسول اللَّه شهقت فاطمة صلوات اللَّه عليها و سقطت

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 593

لوجهها و غشى عليها فقال النّاس لبلال أمسك

يا بلال فقد فارقت ابنة رسول اللَّه (ص) الدّنيا و ظنّوا انّها قد ماتت فقطع اذانه و لم يتمّه فافاقت فاطمة صلوات اللَّه عليها و سألته ان يتمّ الاذان فلم يفعل و قال لها يا سيّدة النّسوان انّي اخشى عليك ممّا تنزلينه بنفسك اذا سمعت صوتى بالأذان فاعفته عن ذلك) و منقولست كه چون حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله از دنيا به عالم اعلى تشريف بردند بلال امتناع نمود از اذان گفتن از جهت آن چه سابقا مذكور شد در روايت ابو بصير و گفت كه اذان نمى گويم از جهت هيچ كس بعد از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله و حضرت فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليها روزى فرمودند كه مى خواهم كه بشنوم آواز مؤذن پدرم را (ص) به آن كه اذان بگويد و اين خبر را به بلال رسانيدند و اطاعت آن حضرت را واجب مى دانست شروع كرد در اذان پس چون تكبيرها را گفت حضرت ياد ايام پدرش صلّى اللَّه عليه و آله كرد و خود را ضبط نتوانست كردن از گريه و چون باسم آن حضرت رسيد فريادى زد و غش كرده بر رو افتاد پس مردمان فرياد كردند بلال را كه باز گذار كه حضرت بهترين زنان عالميان از دنيا رفت و كمان ايشان اين بود كه آن حضرت فوت شده است پس بلال اذان را قطع كرد و تمام نكرد پس حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها با خود آمدند و فرمودند كه اذان را تمام كند بلال تمام نكرد و به خدمت آن حضرت آمد و گفت اى بهترين زنان عالميان مى ترسم كه چون اذان

مرا بشنوى از دنيا بروى مرا معاف دار حضرت او را معاف فرمودند از گفتن اذان.

و منقولست كه چون بلال ترك اذان كرد و اطاعت عمر نكرد در ترك حى على خير العمل ابو بكر را واسطه ساخت باز قبول نكرد عمر گفت اى نمك بحرام سخن آقاى خود را نشنيد و با او بيعت نكردى در جواب گفت كه بهاى

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 594

مرا حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله از ابو بكر قرض كرد و مرا خريد و آزاد كرد و من آزاد كرده آن حضرتم و بر تقديرى كه او مرا آزاد كرده باشد اگر بواسطه خدا آزاد كرده است او را چه منّت است بر من و اگر از جهت خدا آزاد نكرده است مرا بهر كارى كه خواهد بفرمايد تا خدمت كنم او را پس گفتند كه از مدينه در رو كه سبب فساد ديگران نشوى گفت سمعا و طاعة و به جانب مصر رفت و مانند ديوانگان مى گشت و با كسى الفت نمى كرد و الفت او با جناب اقدس الهى بود و با اهل بيت آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله بحسب [به حبّ ظ] قلب.

[اذان و اقامه بر زن نيست ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه ليس على النّساء اذان و لا اقامة و لا جمعة و لا جماعة و لا استلام الحجر و لا دخول الكعبة و لا الهرولة بين الصّفا و المروة و لا الحلق انّما يقصّرن من شعورهنّ) به روايات متعدده صحيحه منقولست از آن حضرت و از حضرت امام محمد باقر و ساير ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم كه فرمودند كه بر زنان لازم نيست اذان

و اقامه چنانكه بر مردان لازمست و هم چنين نماز جمعه بر ايشان واجب نيست و نماز به جماعت در مسجد سنت مؤكد نيست و بر ايشان لازم نيست دست رسانيدن بحجر الاسود چون هميشه در آنجا كثرت هست و منافات با عصمت ايشان دارد منازعه كردن با مردان و هم چنين سنت مؤكد نيست زنان را داخل شدن در كعبه و نه دويدن ميان صفا و مروه در آنجايى كه مردان مى دوند و در حج و عمره بر ايشان نيست سر تراشيدن بلكه حرامست و زنان از موى خود اندكى مى گيرند و در هر يك از اينها روايات بخصوص نيز خواهد آمد و در جاى خود.

(و روى انّه يكفيها من التّقصير مثل طرف الانملة) و در روايتى وارد شده است كه زنان را كافى است از تقصير مثل سر انگشت و خواهد آمد در

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 595

ابواب حج و در اينجا استطرادا مذكور شد.

(و فى خبر اخر قال الصّادق صلوات اللَّه عليه ليس على المرأة اذان و لا اقامة اذا سمعت اذان القبيلة و يكفيها الشّهادتان و لكن اذا اذّنت و اقامت فهو افضل) و در حديث ديگر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه بر زنان اذان و اقامه نيست هر گاه اذان قبيله را بشنود بان اكتفا مى كند و كافيست زنان را شهادتان و ليكن اگر اذان و اقامه بگويد افضل است دغدغه در اين نيست كه متلقى نشده است از شارع كه زنان اذان اعلام بر مناره و امثال آن بگويند و دغدغه نيست در آن كه در خانه خود از جهت خود اذان و اقامه مى توانند گفت

و اگر جمعى باشند در جائى كه مردان محرم باشند يا زنان باشند و بس ظاهرا اذان اعلام از جهت ايشان تواند گفت چنانكه ظاهر مى شود از اطلاق اخبار.

و در حديث صحيح از جميل منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا بر زنان اذان و اقامه هست يعنى لازمست حضرت فرمودند كه نه.

و در حديث صحيح از زراره منقولست كه گفت به خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه آيا بر زنان اذان هست فرمودند كه هر گاه شهادتين را بگويند بس است ايشان را.

و در حديث صحيح منقولست از عبد اللَّه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه زن اذان نماز مى گويد حضرت فرمودند كه خوبست اگر بگويد و اگر تكبير و شهادتين را بگويد او را كافى است و در حديث موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه اقامه زنان آن است كه به تكبير و شهادتين را بگويند.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 596

و آن كه در حديث وارد شده است كه اكتفا به اذان قبيله مى تواند كرد مرد و زن در اين حكم شريكند.

چنانكه در حديث موثق از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه آن حضرت اذان هم سايه را شنيدند و نماز جماعت كردند و فرمودند كه اذان هم سايه شما را كافى است و در حديث كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه نماز گذاردند به جماعت در پيراهنى بى ازار و بى ردا و بى اذان و اقامه چون فارغ شدند عرض نمودند

كه چه سبب داشت كه چنين كرديد فرمودند كه پيراهنم كنده بود احتياج بازار و ردا نبود و گذشتم به جعفر و او اذان و اقامه مى گفت من سخن نكردم آن كافى بود مرا و اگر اذان اعلام گويند بطريق اولى مجزيست چون شارع اذان اعلام را از جهت اين مقرر ساخته است كه هر كه بشنود بر آن اعتماد كند و اگر داخل مسجد شود و نماز به جماعت كرده باشند اكتفا به اذان و اقامه ايشان مى توان كرد اگر متفرق نشده باشند و اكثر علما گفته اند كه اگر يك كس مانده باشد در تعقيب متفرق نشده اند و اكتفا مى توان كرد.

و چنانكه در حديث صحيح از ابان از ابو بصير منقولست و بطريق ديگر نيز از ابو بصير منقولست كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى داخل مسجد شود و مردمان نماز كرده باشند آيا اذان و اقامه مى گويد حضرت فرمودند كه اگر صف متفرق نشده باشد به اذان و اقامه ايشان نماز كند و اگر صف متفرق شده باشد اذان و اقامه بگويد و در عرف همين كه جمعى رفته باشند مى گويند كه صف متفرق شده است بهتر آنست كه در چنين صورت اذان و اقامه بگويد آهسته چنانكه خواهد آمد در باب نماز جماعت.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 597

و در حديث موثق از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست كه دو كس داخل مسجد شدند و مردمان نماز نماز كرده بودند حضرت به ايشان فرمودند كه اگر خواهيد يكى از شما امامت كند ديگرى را و ليكن اذان و اقامت نگويد، اما

اگر كسى اذان و اقامه گفته باشد كه تنها نماز كند و جمعى بهم رسند و خواهند كه نماز را به جماعت كنند اولى آنست كه اذان و اقامه را مرتبه ديگر بگويند چنانكه در حديث عمار است.

و در حديث صحيح از معاذ بن كثير منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى داخل مسجد شود و امام مسجد سنّى باشد و خوف داشته باشد كه اگر اذان و اقامه بگويد امام بركوع رود پس بگويد: قد قامت الصّلاة قد قامت الصّلاة اللَّه اكبر اللَّه اكبر لا اله الّا اللَّه و داخل شود بر نماز و حمل مى توان كرد بر آن كه اين كلمات را در راه بگويد و چون به او رسد تكبير بگويد و قرائت شروع كند هر چه را در قيام تواند بخواند و باقى را در ركوع و سجود بخواند و اگر راه نباشد به آن كه چون داخل مسجد شود مسجد پر باشد فى الحال داخل شدن در نماز و دريافتن قرائت مقدّم است بر ادراك اذان و اگر در اين صورت نيز عمل باين حديث كنند بد نيست چون مبالغه در اذان بسيار است و قرائت را در ركوع و سجود ادراك مى تواند كرد با آن كه حديث صحيح است و علما به آن عمل كرده اند.

و در حديث موثق منقول است از عمار كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه ناچار است بيمار را از اذان و اقامه هر گاه خواهد كه نماز كند و اگر نتواند كه تكلم كند به آن در خاطر خود بگذارند پرسيدند

از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه اگر درد عظيم داشته باشد حضرت فرمودند كه ناچار است از اذان و اقامه زيرا كه نماز نيست بى اذان و اقامه و در

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 598

نماز قضا خواهد آمد كه در اول شروع در آن اذان و اقامه مى گويد و باقى را با اقامه به جا مى آورد.

[نماز عيدين اذان و اقامه ندارد]

(و ليس فى صلاة العيدين اذان و لا اقامة اذانهما طلوع الشّمس) و در حسن كالصحيح از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه در نماز عيد ماه رمضان و عيد قربان اذان و اقامه نيست و اذان هر دو طلوع آفتابست.

و در حديث صحيح اسماعيل بن جابر خواهد آمد كه اذان هر دو اينست كه سه مرتبه بگويند الصلاة و جمع بينهما باين نحو مى كنيم كه اذان بيرون رفتن طلوع شمس است و اذان نماز كردن سه مرتبه الصّلاة برفع و نصب و وقف جايز است و وقف بهتر است و در غير نمازهاى يوميه و جمعه اذان نيست بى دغدغه و در عيدين الصّلاة منقولست و علما در بقيّه نمازهاى واجب گفته اند كه الصّلاة را سه مرتبه مى گويند و بعضى در نمازهاى واجب غير يوميه و در نماز استسقا الصّلاة جامعة مى گويند و مستندش بما نرسيده است و چون در مستحبّات گفته فقها كافى است ظاهر توان گفت و اگر باين قصد بگويد كه اگر مطلوب شارع باشد فبها و الّا لغوى باشد كه بهتر است با آن كه فى نفسه اعلام مردمان به عبادات و ترغيب ايشان به خيرات خوبست.

و در نماز ميّت حديث صحيح وارد شده است كه مستحب است

اعلام مؤمنان بموت مؤمنين تا همگى حاضر شوند و متواتر است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه بعنوان الصّلاة جامعة مردمان را خبر مى كردند از جهت غير نماز مثل حلّ مشكلات و اظهار معجزات و امثال اينها و اللَّه تعالى يعلم.

[هر كس ترسيد اذان بگويد]

(قال الصادق صلوات اللَّه عليه اذا تغوّلت لكم الغول فاذّنوا) و در

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 599

جعفريات از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و در محاسن از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله منقولست كه هر گاه غول بيابانى در نظر شما در آيد پس اذان بگوئيد در بعضى از نسخ

اذا تولّعت بكم الغول

يعنى هر گاه با شما پردازند اذان بگوئيد و اين غول طايفه از جن يا شياطينند و در بعضى جاها بسيار مى باشد مثل حوالى نجف اشرف و جوارز و جزاير و از بسيار كس شنيده ام كه چون به صحرا مى رفتيم در نظر ما مى آمد و با ما بود و صحبت مى داشتيم و چون اسم خداى تعالى يا آية الكرسى را مى خوانديم كه مبادا غول باشد دراز مى شدند به شكل منار و پنهان مى شدند و جمعى مى گفتند كه اذان را شروع مى كرديم مى گريختند و جمعى منكرند به انكار عظيم و تأويل مى كنند كه محض خيال است بر تقدير تسليم دعاها و قرآن و اذان رفع خيالهاى باطل نيز مى كنند و اگر كسى نفى جن كند البته كافر است اما اگر بگويد كه آدمى او را نه مى بيند حكم بكفر او نمى توان كرد و ليكن حكم به حماقت او مى بايد كرد چون آثار جن از آن گذشته است كه كسى انكار آن تواند كرد.

[چون فرزندى متولد شود اذان بگويند در گوش راست او و اقامه در گوش چپ او]

(و قال صلوات اللَّه عليه المولود اذا ولد يؤذّن فى اذنه اليمنى و يقام فى اليسرى) و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه چون فرزندى متولد شود اذان بگويند استحبابا در گوش راست او و اقامه بگويند در گوش چپ او و در اين باب

اخبار بسيار وارد شده است و در باب ولادت مذكور خواهد شد.

(و قال صلوات اللَّه عليه من لم يأكل اللّحم اربعين يوما ساء خلقه و من ساء خلقه فاذّنوا فى اذنه) و در حديث صحيح و احاديث قويه بسيار منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر كه چهل روز گوشت نخورد كج خلق شود و هر كه كج خلق شود اذان بگوئيد در

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 600

گوش او و در روايتى ديگر منقول است كه اگر حيوانى كج خلق شود در گوش او اذان بگوئيد.

[تكرار اسم پيامبر در اذان ]

(و قال صلوات اللَّه عليه انّه كان اسم النّبي (ص) يكرّر فى الاذان و اوّل من حذفه ابن اروى) و متواتر است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه نيز فرمودند كه اسم حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله را مكرر مى گفتند در اذان و اول كسى كه انداخت يا يك بار مى گفت ابن أروى بود كه مؤذن عثمان بود چون بنى اميّه قاطبه دشمن آن حضرت (ص) بودند و عامه نقل كرده اند از آن جمله زمخشرى كه روزى در حضور معاويه اذان گفتند چون باسم حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله رسيد گفت كه كار ابن ابى كبشه به كجا رسيد كه اسم خود را با اسم خدا مقرون ساخت و ابن ابى كبشه احمقى بود در قريش كه هر گاه مى خواستند سرزنش كسى كنند تشبيه مى كردند او را به آن و زمخشرى در ربيع الابرار در كفر معاويه و آن كه او ولد الزّنا بود وجوه بسيار و احاديث بى شمار نقل كرده است و مولانا سعد

الدين نيز كفر يزيد را و معاويه را ذكر كرده است و گفته است كه سلف از اين جهت منع كرده اند از لعن ايشان تا تعدى نكند به اعلى پس اعلى چون اعلى در سببيّت كفر اعلايند از ادنى بلكه خون امام حسين و شهادت ساير ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم واقع نشده مگر در سقيفه بنى ساعده چنانكه در احاديث متواتره وارد شده است با آن كه تتبع اخبار صحابه كرده است شك در اين معنى ندارد و از فضلاى عامه هر يك كه تتبع اخبار كرده اند شكى در كفر ايشان نيست و جمعى كه تتبع نكرده اند كفر ايشان از جهت آنست كه دين باطل را به تقليد سلف دارند.

[اذان نماز جمعه ]

(و روى انّه كان بالمدينة اذا اذّن المؤذّن يوم الجمعة نادى مناد حرم البيع حرم البيع لقول اللَّه عزّ و جلّ

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 601

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ) و منقول است كه چون روز جمعه مؤذن اذان مى گفت منادى ديگر مى كشت در بازارها و فرياد مى كرد كه خريد و فروخت حرام باشد و در بعضى نسخ مكرر است چون مكرّر مى گفتند بسيار و در هر جائى كه چيزها را مكرر گويند در نقل اقلا دو مرتبه نقل مى كنند و حرمت بيع به نص قرآن است كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هر گاه روز جمعه نداى نماز جمعه را به اذان بگويند پس سعى كنيد بسوى ذكر خدا كه نماز جمعه يا خطبه جمعه يا هر دو مراد است به اجماع علماى شيعه و سنى و ترك كنيد بيع

را و جمعى كثير از مفسران و فقها گفته اند كه مراد از اين بيع مطلق تجارتست بلكه مطلق اشغالى كه مانع باشد از نماز جمعه و از آيه بيرون آوردن همه مشكل است و حديثى وارد نيست بر تعميم و دليل عقلى تمام نيست و اين ندا معلوم شد كه بوده است و نسخ آن ظاهر نيست.

[علت امر به اذان ]

(و فيما ذكره الفضل بن شاذان رحمه اللَّه من العلل عن الرّضا صلوات اللَّه عليه انّه قال انّما امر النّاس بالأذان بعلل كثيرة منها ان يكون تذكيرا للنّاس و تنبيها للغافل و تعريفا لمن جهل الوقت و اشتغل عنه و يكون المؤذّن بذلك داعيا إلى عبادة الخالق و مرغّبا فيها و مقرّا له بالتّوحيد مجاهرا بالإيمان معلنا بالإسلام مؤذنا لمن ينساها و انّما يقال له مؤذّن لأنّه يؤذن بالأذان بالصّلاة و انّما بدا فيه بالتّكبير و ختم با التّهليل لأنّ اللَّه عزّ و جلّ اراد ان يكون الابتداء بذكره و اسمه و اسم اللَّه فى التّكبير فى اوّل الحرف و فى التّهليل فى اخره و انّما جعل مثنى مثنى ليكون تكرارا فى اذان المستمعين مؤكّدا عليهم ان سها احد عن الاوّل لم يسه عن الثّانى و لأنّ الصّلاة ركعتان ركعتان فلذلك جعل الاذان مثنى مثنى و جعل التّكبير فى اوّل الاذان اربعا لأنّ اوّل الاذان

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 602

انّما يبدو غفلة و ليس قبله كلام ينبّه المستمع له فجعل الاوليان تنبيها للمستمعين لما بعده فى الاذان و جعل بعد التّكبير الشّهادتان لأنّ اوّل الايمان هو التّوحيد و الاقرار للّه تبارك و تعالى بالوحدانيّة و الثّانى الاقرار للرّسول (ص) بالرّسالة و انّ طاعتهما و معرفتهما مقرونتان و لأنّ اصل

الايمان انّما هو الشهادتان فجعل شهادتين شهادتين كما جعل فى سائر الحقوق شاهدان فاذا اقرّ العبد للّه عزّ و جلّ بالوحدانيّة و اقرّ للرّسول (ص) بالرّسالة فقد اقرّ بجملة الايمان لأنّ اصل الايمان انّما هو باللَّه و برسوله و انّما جعل بعد الشّهادتين الدّعاء إلى الصّلاة لأنّ الاذان انّما وضع لموضع الصّلاة و انّما هو نداء إلى الصّلاة فى وسط الاذان و دعاء إلى الفلاح و إلى خير العمل و جعل ختم الكلام باسمه كما فتح باسمه) و در آن چه ذكر كرده است فضل از علل شرايع از حضرت ابو الحسن على بن موسى الرّضا صلوات اللَّه عليه اين است كه پرسيدند كه چرا مأمور شده اند مردمان به اذان فرمودند كه مامور شده اند از جهت وجوه بسيار.

يكى آن كه به ياد آورد مردمان را و ظاهرا للسّاهى بوده است چنانكه در عيون و علل است يا مصنف تبديل كرده است ساهى را به ناسى و نساخ يا را انداخته اند و بيدار كرد نيست غافلان را و شناسانيد نيست وقت را به جمعى كه نشناسند به آن كه محبوس باشد يا عاجز باشند به بيمارى و غير آن يا آن كه چون جاهل ديد كه مؤذّنان عارف در وقتى اذان گفتند به آن كه اذان شام را در وقت ذهاب حمره مشرقيه گفتند و خفتن را در ذهاب حمره مغربى وقت را مى شناسند از اذان ايشان و هم چنين نظر به كسى كه شغلى دارد و از فكر نماز افتاده است اذان مذكر اوست.

وجهى ديگر آن كه مؤذن باين اذان بنده را مى خواند به عبادت پروردگار

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 603

عالميان چون مؤذن حق سبحانه و

تعالى را ياد مى كند كه او از هر چيزى و از هر كسى بزرگتر است يا از آن اعظم است كه كسى به عظمت او تواند رسيد اگر مشغول كار نيست يا مشغول كسيست ترك آن مى كند و مشغول حق سبحانه و تعالى مى شود يا آن كه آن مؤذن فى الحقيقه نايب حق سبحانه و تعالى است در خواندن بندگان بجناب اقدس او و ترغيب مى كند خلايق را به عبادت الهى در حيعلات يا در همه چنانكه الحال گذشت.

و اقرار مى كند به وحدانيت الهى و ظاهر مى سازد ايمان را تا از جهت خودش نافع باشد و ديگران را نيز مذكّر باشد و از اين جهت است كه اذان از شعاير و علامات اسلام اهل آن شهر است و گويا كه مؤذن اظهار مى كند ايمان و اسلام اهل بلد را و به ياد مى آورد كسى را كه شهادت را فراموش كرده باشد يا نماز را و از اين جهت مؤذّن را مؤذن مى گويند كه اذان در لغت بمعنى اعلامست و مؤذن به سبب اذان اعلام مى كند مردمان را به نماز و در اكثر نسخ بالأذان هست و ظاهرا از قلم نساخ زياد شده است و در عيون و علل نيست.

و چرا ابتدا به تكبير كردند و ختم بلا اله الا اللَّه زيرا كه حق سبحانه و تعالى مى خواست كه ابتدا و انتها باسم او باشد و در تكبير اللَّه در اوّل است و در تهليل اللَّه در آخر است.

و چرا ختم به سبحان اللَّه و الحمد للَّه نكردند با آن كه در اينها نيز اللَّه در آخر است از جهت آن كه كلمه لا اله الا

اللَّه بر همه كلمات زيادتى دارد و اول ايمان و اسلام است و اين زيادتى هست و صدوق از جهت اختصار و ظهور ذكر نكرده است.

و چرا فصول آن دو دو است تا مكرر شود در گوشهاى جمعى كه گوش به اذان مى دهند و جا كند در خاطرهاى ايشان كه اگر سهو كند كلمه اولى را كلمه

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 604

دويم را سهو نكند و وجهى ديگر آن كه اصل نماز دو ركعت دو ركعت بود اذان را نيز دو فصل دو فصل كردند.

و چرا تكبير در اوّل اذان چهار است زيرا كه اول اذان بعد از غفلت است و پيش از آن كلامى نيست كه شنوندگان را آگاه كند دو تكبير اوّل را از جهت آگاه كردن مستمعان مقرّر ساخته اند و اين وجه جمعى است ميان طريق مشهور و احاديث صحيحه كه دو تكبير در اوّل اذان واقع شده بود كه فى الحقيقه اين دو تكبير جزو اذان نيست بلكه از جهت بيدار كردن غافلانست و بعد از تكبير شهادتين را مقرر ساختند يعنى خدا و رسول زيرا كه اول ايمان اقرار به وحدانيت الهى است و جزو دويم ايمان اقرار به رسالت حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله است و با هم آوردند از جهت آن كه اطاعت خدا و رسول و معرفت هر دو قرين يكديگرند كسى كه اطاعت رسول نكند و يا او را نشناسد خدا را اطاعت نكرده است و نشناخته است و وجهى ديگر آن كه دو شهادت بمنزله دو شاهد است و چون در همه حقوق دو گواه مى بايد از جهت ايمان و اسلام هر شهادتى

بمنزله شاهديست بر ايمان پس هر گاه بنده اقرار كند به وحدانيت الهى و اقرار كند به رسالت رسالت پناهى پس اقرار بجميع ايمان كرده است زيرا كه اصل ايمان اقرار به خدا و رسول است و اقرار بجميع آن چه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرموده اند داخل است در اقرار به نبى چنانكه در شهادتين گذشت.

و چرا بعد از شهادتين حيعلات را مقرر ساختند زيرا كه وضع اذان از جهت اين شده است كه بندگان را به نماز بطلبند پس أولا مى گويد كه بشتاب به نماز و دويم بيان مى كند كه بشتاب به فلاح و رستگارى تا باعث رغبت بنده شود چون مى داند كه نماز سبب رستگارى است و سيم ترغيب مى كند به آن كه نماز بهترين اعمال است و در علل و عيون اين زيادتى هست پس ندا مى كند به تكبير و تهليل

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 605

چهار مرتبه چنانكه اول ندا كرد بدو تكبير و شهادة و در آخر ندا كرد بدو تكبير و دو تهليل چنانكه اول ابتدا باسم او بود انتها نيز ختم باسم حق سبحانه و تعالى شد بدو وجه يكى آن كه تكبير و تهليل اسم اوست و دويم اللَّه كه در اول و آخر است ابتدا و اختتام به او شده است.

و بسند معتبر و صحيح نزد صدوق روايت كرده است از حضرت امام ابو الحسن موسى بن جعفر الكاظم صلوات اللَّه عليهما از آباى بزرگوار خود از حضرت سيد الشهداء و خامس آل عبا صلوات اللَّه عليهم كه روزى در خدمت حضرت امير المؤمنين و امام المتقين صلوات اللَّه عليه نشسته بوديم مؤذن بر مناره بالا

رفت و گفت اللَّه اكبر اللَّه اكبر پس حضرت گريستند بسيار و ما نيز از گريه حضرت گريستيم و مراد از ما حاضران مجلسند پس چون مؤذن فارغ شد حضرت فرمودند كه آيا مى دانيد كه مؤذن چه مى گويد ما گفتيم كه خدا و رسول و وصى او اعلمند حضرت فرمودند كه اگر آن چه مى گويد بدانيد هر آينه خنده كم كنيد و گريه بسيار كنيد به درستى كه اللَّه اكبر را معانى بسيار است.

از آن جمله چون مؤذن اللَّه اكبر را مى گويد در آن مندرجست قدم و ازليّت و علم و قدرت و قوّت و حكمت و كرم و جود و عطا و كبريا چون اللَّه اسم ذات واجب الوجود است و وجوب وجود مستلزم اين صفات هست و بنا بر مشهور چون اللَّه اسم ذات واجب الوجوديست كه مستجمع جميع كمالات باشد اين صفات و باقى صفات جلال و كمال داخل خواهد بود خصوصا هر گاه وصف كنند او را با كبر پس چون مؤذن مى گويد كه اللَّه اكبر پس گويا مى گويد كه آن خداوندى كه او راست خلق و امر هر چه خواهد مى آفريند و هر حكمى كه خواهد اراده كند مى كند همه را او آفريده است و بازگشت همه بسوى اوست اوست اول كه هميشه بود پيش از آن كه اشياء را بيافريند و آخر است بعد از فناء

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 606

اشياء و او را زوال نيست و ظاهر است يعنى بر همه اشياء غالب است و ادراك او نمى توان كردن و باطن است يعنى هيچ كس به كنه او نرسيده است با آن كه همه كس علم بوجود او دارد

و اظهر من الشمس است و اوست باقى و غير او همه فانى اند.

معنى دويم اللَّه اكبر: عليم خبير است عالم است بهر چه بوده است و عالم است بهر چه خواهد بود پيش از وجود آن چون اللَّه اسم جامع است شامل اين معنى هست يا آن كه در تكرار تكبيرات در تكبير اول كه مى گوييم كه خدا بزرگتر است از همه كس يا بزرگتر است از وصف واصفان به اعتبار وجوب وجود است.

و در تكبير دويم اعظميّت به اعتبار علم است و در سيم به اعتبار قدرتست يعنى قادر است بر هر چيزى و قويست به اعتبار قدرت كامله مقتدر است بر خلايق و قويست لذاته نه به آن كه قدرتى زايد بر ذات او باشد و همه اشياء به قدرت او بر پاست و هر چه را اراده كند كه باش موجود مى شود.

چهارم اللَّه اكبر: يعنى به اعتبار حلم و كرم از آن اعظم است كه به او توان رسيد حلم مى ورزد بر معاصى بندگان كه گويا نمى داند و عفو مى كند چنانكه گويا نمى بيند و مى پوشاند چنانكه گويا هيچ كس عصيان او نمى كند و زود نمى گيرد و عقوبت نمى كند به سبب كرم و عفو و حلم.

و وجهى ديگر از جهت اعظميّت در معنى اللَّه اكبر به اعتبار جود و كثرت عطاست و خوبى افعال است.

و وجهى ديگر در اللَّه اكبر اعظميّت است به اعتبار آن كه به كنه او نمى توان رسيد گويا مى گويد كه خداوند عالميان از آن بزرگتر است كه وصف كنندگان او را وصف توانند كرد چنانكه او هست بلكه او را وصف مى كنند به اندازه خود.

و وجهى ديگر آن كه

خدا اعظم است از آن كه احتياج به عبادت خلايق

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 607

داشته باشد بلكه امر به عبادت كرده است تا به ايشان جود كند.

و اما اشهد ان لا اله الا اللَّه: پس اعلام مى كند خلايق را به آن كه شهادت جايز نيست تا يقين قلب نباشد پس گويا مى گويد كه مى دانم كه معبودى بغير از حق سبحانه و تعالى نيست و هر معبودى بغير او باطل است و به زبان اقرار مى كنم به آن چه در دل به آن اعتقاد دارم كه معبودى نيست بغير از اللَّه تعالى و گواهى مى دهم كه پناهى نيست از خدا بغير از خدا و پناهى از شر اشرار نيست بغير از خدا و در مرتبه دويم كه مى گويند اشهد ان لا اله الا اللَّه معنى آن اين است كه گواهى مى دهم كه هادى نيست بغير از خدا و راهنمايى نيست مرا بغير از خدا و خدا را گواه مى گيرم كه من گواهى مى دهم به وحدانيت الهى و گواه مى گيرم كه ساكنان آسمانها و ساكنان زمينها را و آن چه در ميان آسمانها و زمينهاست از فرشتگان و آدميان همه و آن چه در آن هست از كوهها و درختها و وحوش و هر ترى و خشكى را كه من گواهى مى دهم كه آفريده گارى و رازقى و معبودى و ضاربى و نافعى و قبض كننده و بسط كننده و بخشنده و منع كننده و خير خواهى و كفايت كننده و شفا دهنده و تقديم كننده و تأخير كننده نيست مگر خداوند عالميان اوست خالق و حكم حكم اوست و همه خيرات بدست و قدرت اوست بزرگوار خداوندى كه

پروردگار عالميانست.

و اما اشهد ان محمد رسول اللَّه (ص): پس مى گويد كه خدا را گواه مى گيرم كه شهادت مى دهم كه بغير از او خداوندى نيست و محمد بنده اوست و رسول اوست و نبى اوست و برگزيده اوست و همراز اوست او را فرستاده است به كافه خلايق همه با هدايت كه خلق را هدايت كند بدين حق و آن را غلبه دهد بر همه اديان و اگر چه كراهت داشتند و دارند كافران و گواه مى گيرم هر كرا كه هست در آسمانها و زمينها از پيغمبران و مرسلان و فرشتگان و آدميان همه كه من گواهى

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 608

مى دهم كه محمد بهترين پيشينيان و پسينيان است و در مرتبه دويم كه مى گويد اشهد انّ محمدا رسول اللَّه پس چنين مى گويد كه گواهى مى دهم كه هيچ كس به هيچ كس حاجتى ندارد مگر به خداوند يگانه قهّار كه بى نياز است از خلايق و بندگان خود همه و او فرستاد محمد را به خلايق كه بشارت دهد مطيعان را به بهشت و بيم كند مخالفان را بجهنم و بخواند خلايق را به عبادت الهى باذن او و چراغى باشد كه دلهاى عالميان را منوّر سازد پس كسى كه انكار كند او را و ايمان نياورد به او حق سبحانه و تعالى او را داخل جهنم كند كه هميشه در جهنم باشد و از آن خلاصى و رهايى نداشته باشد هر گز.

و اما حىّ على الصلاة: يعنى بشتابيد بسوى بهترين اعمال شما و به دعوت پروردگار شما كه شما را به آن خوانده است و مسارعت كنيد به چيزى كه سبب مغفرت است از پروردگار شما

و سبب فرو نشاندن آتشى است كه بر پشتهاى خود افروخته ايد و سبب خلاصى است از گناهانى كه كرده ايد تا گناهان شما را بيامرزد و گناهان شما را مبدّل سازد بحسنات به درستى كه او پادشاهى است كريم و او راست فضل عظيم و مى گويد كه رخصت داده است ما مسلمانان را كه به خدمت او فايز گرديم و در مقام بندگى او در آييم و در مرتبه دويم كه مى گويد كه حى على الصلاة يعنى برخيزيد به مناجات پروردگار خود و به عرض كردن حاجات خود به خداوندگار خود و توسل جوئيد به خدا و بكلام او و كلام او را شفيع خود سازيد و بسيار بگوئيد ذكر او را و قنوت و ركوع و سجود و خضوع و خشوع به جا آوريد نزد خداوند خود و حاجات خود را به او عرض كنيد كه رخصت كرامت كرده اند و بار داده اند.

و اما حى على الفلاح: پس مى گويد كه رو كنيد به بقائى كه فنا ندارد و به نجاتى كه با او هلاك نباشد و بياييد به حياتى كه با آن مرگ نباشد و به نعمتى كه آخر

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 609

نداشته باشد و به پادشاهى كه زوال نداشته باشد و به خوشحالى كه با آن اندوه نباشد و به انسى كه با آن وحشت نباشد و به نورى كه با آن ظلمت نباشد و به فراخى كه با آن تنگى نباشد و به سرورى كه منقطع نشود و به توانگرى كه با آن فقر نباشد و به صحتى كه با آن مرض نباشد و به عزتى كه با آن مذلت نباشد و به قوتى

كه با آن ضعف نباشد و به كرامتى و چه كرامتى و تعجيل كنيد به خوشحالى دنيا و عقبى و به نجات آخرت و اولى.

و در مرتبه دويم كه حى على الفلاح مى گويد پس چنين مى گويد كه زود باشيد و پيشى گيريد به آن چه كه شما را به آن خواندم و به كرامت عظيم و نعمتهاى بزرگ و عالى و رستگارى عظيم و نعيم ابدى در جوار محمد صلّى اللَّه عليه و آله در جائى كه مقربان الهى دارند نزد خداوند پادشاه قادر.

و اما اللَّه اكبر اللَّه اكبر: پس مى گويد كه حق سبحانه و تعالى از آن بزرگتر است كه كسى از خلايق تواند دانست آن چه را نزد اوست از كرامت نسبت به بنده كه اجابت او كرده باشد و اطاعت او و اطاعت رسولان و امامان او كرده باشد و او را شناخته باشد و بندگى او كرده باشد و مشغول او و ذكر او شده باشد و او را دوست باشد و انيس او شده باشد و بذكر او قرار گرفته باشد و اعتماد به او داشته باشد و از او ترسان باشد و به او اميدوار باشد و مشتاق او باشد و موافق حكم او باشد و به قضاى او راضى باشد و در مرتبه دويم كه مى گويد اللَّه اكبر اللَّه اكبر پس مى گويد كه حق سبحانه و تعالى از آن بزرگتر است و عظيم تر است كه كسى بداند كه با دوستان خود چه كرامتها كرده است و با دشمنان چه عقوبتها كرده و مقرر فرموده است و در چه مرتبه است عفو و غفران او نسبت به دوستانى كه

اجابت او و اجابت رسول او كرده اند و در چه مرتبه است عذاب و نكال و خوارى او از براى منكران و جاحدان او.

لوامع صاحبقرانى، ج 3، ص: 610

و اما لا اله الا اللَّه: پس معنى او اين است كه خدا راست حجت كامله بر عالميان به رسول و رسالت او و بيان و دعوت او و او از آن عظيمتر است كه كسى را بر او حجتى باشد پس كسى كه اجابت كند او را پس مرا و راست نور و كرامت و هر كه انكار او كند به درستى كه حق سبحانه و تعالى بى نياز است از عالميان و او به زودى حساب خلايق خواهد كرد.

و اما قد قامت الصلاة: در اقامت يعنى وقت مناجات و زيارت شد و وقت بر آمدن حاجات و رسيدن به مطالب و رسيدن به قرب حق سبحانه و تعالى و به كرامت او و غفران او و عفو او و رضوان او در آمد.

و اما حى على خير العمل: كه گذشت كه ظاهرش نماز است و باطنش امامت ائمه هدى است و نيكى با حضرت فاطمه زهرا و اولاد امجاد آن حضرت صلوات اللَّه عليهم اجمعين.

و اگر نيكو تدبر كنى در اين حديث بسيارى از ابواب علوم فايض مى شود بر تو و چون سبب تطويل مى شد بهر يك اشارات شده است اميد كه حق سبحانه و تعالى همه را به همه فايز گرداند بجاه محمد و آله الطّاهرين.

اكثر اوقات بلفظ امر واقع شده است و اكثر علما كه امرا از براى وجوب مى دانند حكم بوجوب مى كنند و بسيار است كم حكم به استحباب مى كنند به آن كه اگر چه لفظ امر از براى وجوبست و ليكن اجماع است

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 4

كه اينها واجب نيست و اكثر اخباريين در چنين جاها متوقفند چون عمده دلايل وجوب امر اينست كه اگر آقا به غلام خود كارى فرمايد و غلام مخالفت آقا كند عقل آن غلام را مذمّت مى كنند و مذمت عاجل دليل عذاب آجل است و اين دليل تمام نيست زيرا كه در ما نحن فيه آقاى ما چنين آقايى است كه از غلامان خود بى دغدغه واجبات و مندوبات طلب كرده است بلفظ امر.

و در بسيار جائى بيان وجوب و ندب كرده است و در بسيار جائى بيان نكرده است پس اگر در چنين جائى غلام مخالفت آقا كند ظاهر نيست كه عقلا آن غلام را مذمّت كنند به مذمّتى كه بر ترك واجبات بى دغدغه كنند بلكه عقلا بر ترك مستحب نيز مذمّت مى كنند مذمّتى كه خوب نكردى كه سخن آقاى خود را نشنيدى اگر مى شنيدى آقا ترا خلعت مى داد يا آن كه معنى ندارد كه حق سبحانه و تعالى احكام خود را منوط و متعلق ساخته باشد با مثال اين آراء ضعيفه بلكه اگر حديثى باشد كه دلالت كند بر آن كه اوامر الهى كه بلفظ افعل واقع شده است بر شما واجب است كه به جا آوريد متّبع است اما باين آراء كه هر چه در آن طرف گويند ده مثل آن در مقابلش توان گفت البته عمل نمى توان كرد و

در مقدمه گذشت پس در چنين جاها علاج آنست كه آن عبادت را قربة إلى اللَّه به جا آوريم و نيت وجوب و ندب نكنيم.

و جمعى را اعتقاد اين است كه مهما أمكن واجبست كه سعى كنيم و بعد از سعى البته ظاهر خواهد شد چون حق سبحانه و تعالى فرموده است كه آن جمعى كه مجاهده مى كنند در راه ما ايشان را هدايت مى كنيم به راههاى خود و اين ظاهر نيست كه در كار باشد تا حق سبحانه و تعالى هدايت كند با آن كه ظاهر آيه هدايت بعنوان مكاشفه است و بعد از مكاشفه فقها مى گويند كه عمل به آن جايز نيست.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 5

و جمعى مى گويند كه در چنين جاها حكم به استحباب مى كنيم چون طلب معلوم است و نهى از ترك معلوم نيست و اگر واجب مى بود بر حق سبحانه و تعالى واجب بود كه نصب كند دليل وجوب را و عدم مدرك مدركست.

و جواب اين است كه آن چه در كار است و آن عبادت بودن اين فعل است بيان فرموده است و چون وجوب و ندب در كار نبود نصب دليل نفرمود با آن كه در امثال اين تكاليف نيز حكمتها و اختيارات هست لهذا چنين مانده است و جمعى كه در چنين جاها عمل كنند ثواب ايشان بيشتر خواب بود و اللَّه تعالى يعلم.

[انجام يك نماز كامل توسط امام صادق ع ]

(روى عن حمّاد بن عيسى انّه قال قال لي ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه يوما تحسن ان تصلّى يا حمّاد قلت يا سيّدى انا احفظ كتاب حريز فى الصّلاة قال فقال صلوات اللَّه عليه لا عليك قم فصلّ قال فقمت بين يديه

متوجّها إلى القبلة فاستفتحت الصّلاة و ركعت و سجدت فقال يا حمّاد لا تحسن ان تصلّى ما اقبح بالرّجل ان ياتى عليه ستّون سنة أو سبعون سنة فما يقيم صلاة واحدة بحدودها تامّة قال حمّاد فاصابنى فى نفسى الذّلّ فقلت جعلت فداك فعلّمنى الصّلاة فقام ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه مستقبل القبلة منتصبا فارسل يديه جميعا على فخذيه قد ضمّ اصابعه و قرّب بين قدميه حتّى كان بينهما ثلاثة اصابع مفرّجات و استقبل باصابع رجليه جميعا لم يحرّفهما عن القبلة بخشوع و استكانة فقال اللَّه أكبر ثمّ قرء الحمد بترتيل و قل هو اللَّه احد ثمّ صبر هنيئة بقدر ما يتنفّس و هو قائم ثمّ قال اللَّه أكبر و هو قائم ثمّ ركع و ملأ كفّيه من ركبتيه مفرّجات و ردّ ركبتيه إلى خلفه حتّى استوى ظهره حتّى لو صبّ عليه قطرة ماء او دهن لم تزل لاستواء

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 6

ظهره و تردّد [و ردّ] ركبتيه إلى خلفه، و نصب عنقه و غمّض عينيه ثمّ سبّح ثلثا بترتيل فقال سبحان ربّى العظيم و بحمده ثمّ استوى قائما فلمّا استمكن من القيام قال سمع اللَّه لمن حمده ثمّ كبّر و هو قائم و رفع يديه حيال وجهه و سجد و وضع يديه على الارض قبل ركبتيه فقال سبحان ربّى الاعلى و بحمده ثلث مرّات و لم يضع شيئا من بدنه على شى ء منه و سجد على ثمانية اعظم الجبهة و الكفّين و عينى الرّكبتين و انامل ابهامى الرّجلين و الانف فهذه السّبعة فرض و وضع الانف على الارض سنّة و هو الارغام ثمّ رفع رأسه من السّجود فلمّا استوى جالسا قال اللَّه أكبر ثمّ

قعد على جانبه الايسر و قد وضع ظاهر قدمه اليمنى على باطن قدمه اليسرى و قال استغفر اللَّه ربّى و اتوب اليه ثمّ كبّر و هو جالس و سجد السّجدة الثّانية و قال كما قال فى الأولى و لم يستعن بشي ء من جسده على شى ء منه فى ركوع و لا سجود و كان مجنّحا و لم يضع ذراعيه على الارض فصلّى ركعتين على هذا ثمّ قال يا حمّاد هكذا صلّ و لا تلتفت و لا تعبث بيديك و اصابعك و لا تبزق عن يمنك و لا عن يسارك و لا بين يديك) و به اسانيد صحيحه منقولست از حماد بن عيسى كه گفت كه روزى حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بمن فرمودند كه يا حماد مى دانى كه نماز كنى و علم به افعال صلاة دارى من گفتم اى سيّد و خداوند من من در حفظ دارم كتاب حريز را كه در نماز تصنيف كرده است و از شما و پدر شما روايت كرده است حضرت فرمودند كه باكى نيست برخيز و نماز كن يعنى در نماز كردن باكى نيست هر چند كتاب را در حفظ خود داشته باشى چون اگر از من بشنوى بر تقدير كه همه حق باشد سبب اطمينان قلب مى شود يا آن كه باكى نيست در عمل كردن به آن و ليكن چيزهاست كه در آنجا

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 7

نيست آنها را بدان يا باكى نيست در نماز كردن و از حكم كتاب ساكت باشند يا آن كه نيست بر تو كه عمل به آن كنى يا آن كه دستت بما رسد چون علم مقدمست بر ظن حاصل آن كه

از اين عبارت هيچ ظاهر نمى شود كه به آن كتاب عمل توان كرد و بر تقديرى كه توان كرد دلالت نمى كند بر آن كه بهر خبر واحدى عمل توان كرد چون حضرت صلوات اللَّه عليه ممكن است كه آن كتاب را ديده باشند و همه حق باشد.

و بعضى گفته اند كه اگر جايز نمى بود عمل كردن به آن مى بايست حضرت او را منبع مى فرمودند از عمل به آن هر چند موافق حق باشد چون حماد نمى دانست كه موافق حقّست.

و جواز مى توان گفت كه شايد حماد را حضرت امام محمد باقر يا حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما بى واسطه يا بواسطه رخصت داده باشند كه به آن عمل كند يا آن كه ظاهر اين عبارت بمنزله منع است از عمل چون مذمت كرد او را بر عمل سابق و آن را از آن كتاب برداشته بود و ليكن دلالت صريح بر مذمت نيز ندارد و چون احتمالات بسيار هست.

حماد گفت پس برخاستم در برابر آن حضرت و رو بقبله كردم و تكبير احرام گفتم و ركوع و سجود كردم و ظاهر آنست كه قرائت خوانده باشد و اكتفا به اقل واجب كرده باشد چون غرض تعليم واجباتست و ممكن است كه گمانش اين باشد كه قرائت واجب نيست چون حماد خود روايت كرده است كه قرائت سنت است.

و على اى حال حضرت فرمودند كه اى حماد نماز كردن را نمى دانى چه قبيح است مردى را كه عمر او شصت سال يا هفتاد سال شود و يك نماز با حدودش تماما نكرده باشد و در كافى و تهذيب بالرّجل منكم است يعنى چه قبيح است

لوامع صاحبقرانى، ج 4،

ص: 8

از امثال شما مردمان كه به خدمت ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم رسيد و خواهيد كه خوب باشيد و چنين نماز كنيد و بنا بر اين ممكن است كه حماد واجبات نماز را به جا آورده باشد و به سبب ترك مستحبات حضرت او را تاديب فرموده باشند حماد گفت كه بسيار خوارى بمن رسيد به سبب فرموده حضرت چون جمعى در خدمت حضرت بوده اند پس گفتم فداى تو گردم تو ياد ده نماز را بمن پس حضرت رو بقبله ايستادند و قد مبارك را راست كردند به آن كه استخوانهاى پشت همه به جاى خود رفتند و مشهور ميان علما آنست كه انتصاب مستحب است و قيام واجبست پس دستها را آويختند تمام به جانب رانها يعنى از پيش نه از پهلو و بر بالاى هم نگذاشتند چنانكه اكثر عامه مى گذارند و انگشتان را پهلوى هم داشته بودند و نگشوده بودند و پاها را نزديك هم گذاشتند تا آن كه ميان هر دو بمقدار سه انگشت گشوده بود كه تقريبا شش انگشت باشد و انگشتان پاها را همه را رو بقبله كردند و نگردانيدند از قبله به جانب راست و چپ و ايستادند از روى خشوع و يا تضرع به آن كه نظر را به محل پيشانى كردند يا آثار خوف و خشيت بر آن حضرت ظاهر شد پس گفتند اللَّه اكبر و از اين حديث جمعى از علما گفته اند كه مى بايد كه بنده در حالت تكبير احرام مستشعر عظمت الهى باشد و ممكن است كه نيّت كرده باشند و تضرع و استكانت عبارت از آن باشد و ليكن بعيد است اما استشعار

عظمت الهى لازم دارد نيّت را چون هر گاه بنده در مقام عبادت خداوند ايستد و عظمت و جلال او را ياد كند البته عبادت را حسب الامر مى كند يا حبا له يا اهلا له يا قربة إلى اللَّه پس الحمد للّه را به ترتيل خواندند يعنى به تأنى و تامّل و تفكر در معانى آن چنانكه از اخبار ظاهر مى شود.

و بعضى گفته اند كه ترتيل حفظ وقوفهاست و اداى حروفست از مخارج آن با مراعات صفات و از كلينى ظاهر مى شود كه مراد از آن خواندن به آواز خوش

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 9

است از روى حزن و قل هو اللَّه احد را خواندند پس آن مقدار كه نفسى توان كشيد صبر كردند و بعد از آن اللَّه اكبر از جهت رفتن بركوع گفتند در وقتى كه ايستاده بودند نه در رفتن بركوع چنانكه متعارفست پس بركوع رفتند و دستهاى خود را از زانوها پر كردند و انگشتان دستها گشوده بود و زانوها را بر پشت شكستند تا آن كه پشت راست شد تا به مرتبه كه اگر يك قطره از آب يا روغن بر پشت مى ريختند حركت نمى كرد و چون پشت راست شده بود و زانوها بر پشت شكسته بود و در نسخ امالى تردّد بود و در بعضى از نسخ و ردّ ركبتيه إلى خلفه بود و اين عبارت در كافى نيست و گردن را كشيدند و به زير نينداختند و چشمها را بر هم گذاشتند.

و در صحيحه زراره وارد است كه نظر را در حالت ركوع در ميان هر دو پا كنند و در اين حديث آنست كه بر هم گذارند پس مخيّر

است ميان هر دو و ممكن است كه حضرت نظر در ميان هر دو پاها داشته باشند و حماد خيال كرده باشد كه حضرت چشم بر هم گذاشته اند و اين معنى را ظاهرتر مى دانيم پس سه مرتبه تسبيح كبير را به ترتيل و تانّى خواندند كه سبحان ربّى العظيم و بحمده يعنى خداوند عالميان را كه پروردگار منست و از آن اعظم است كه وصف عظمت او توان كردن منزه مى دانم از آن چه لايق ذات و صفات و افعال او نيست و شكر او مى كنم بر اين نعمتى كه مرا اهل تسبيح خود گردانيد پس راست ايستادند و چون درست ايستادند گفتند سمع اللَّه لمن حمده يعنى حق سبحانه و تعالى اجابت فرمود دعاى حمد كنندگان خود را هر چند دعا نكرده باشد چون اصل حمد دعاست زيرا كه ظاهر است كه هر گاه شخصى اين خسيسان دنيا را مدحى كند البته در مقام احسان هستند، كسى كه مدح اكرم الاكرمين كند البته جميع مطالب او بر آورده مى شود و لهذا در حديث است كه بهترين دعاها الحمد للّه است پس

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 10

تكبير گفتند در حالتى كه ايستاده بودند و دستها را برداشتند در برابر و به سجده رفتند و دستها را پيش از زانوها بر زمين گذاشتند و عبارت كلينى و تهذيب و نسخ امالى باين عنوان است كه ثمّ سجد و وضع كفّيه مضمومتي الاصابع بين ركبتيه حيال وجهه فقال يعنى پس به سجده رفتند و دستهاى خود را به عنوانى كه انگشتان نزديك هم بود نه مفرج و گشوده پيش زانوها گذاشتند محاذى روى خود و ذكر گفتند و

دور نيست كه اين توهم از نساخ شده باشد و از اين عبارت آن معنى را فهميده باشند و محتمل است كه در بعضى از نسخ كتاب حماد چنين باشد و ليكن بسيار مستبعد است بلكه سهو از نساخ شده است چنانكه در بسيار جائى شده است و گفتند سبحان ربي الاعلى و بحمده را سه مرتبه يعنى منزه مى دانم و به پاكى ياد مى كنم پروردگار خودم را كه از آن بالاتر است كه عقول عاقلان به كنه ذات مقدس او تواند رسيد در حالتى كه حمد او مى كنم بر اين تسبيح و اين تنزيه را نيز از جمله نعمتهاى او مى دانم و هر گاه تسبيح از نعم اوست حمد بر تسبيح نيز از نعمتهاى اوست و محتاج است بحمد ديگر إلى غير النهاية.

و معلوم مى شود كه حمد او را هيچ كس نمى تواند گفت و اعلى مراتب حمد اعترافست به عجز از حمد و هيچ جزوى از بدن را بر جزوى ديگر نگذاشتند و سجده بر هشت استخوان كردند پيشانى و دستها و كاسه زانوها و سر انگشتان مهين پايها و بينى را بر زمين گذاشتند پس آن هفت اول فرض است و گذاشتن بينى بر زمين سنّت است و آن ارغام مستحب است كه بر خاك مالند بينى را پس سر از سجود برداشتند پس چون درست نشستند اللَّه اكبر گفتند و بر جانب چپ نشستند و پشت پاى راست را بر شكم پاى چپ گذاشتند و گفتند استغفر اللَّه ربي و اتوب اليه يعنى از خداوندى كه تربيت كننده منست مى طلبم كه بيامرزد مرا

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 11

و بازگشت مى كنم به او از

جميع گناهان كه ديگر نكنم پس در وقتى كه درست نشستند اللَّه اكبر گفتند و به سجده دويم رفتند و آن چه در سجده اول گفته بودند در سجده دويم گفتند و يارى نجست به هيچ جزوى از بدنش بر جزوى ديگر در ركوع و سجود چنانكه متعارفست كه در ركوع پهلوها را بر ذراع و مرفق مى گذارند و در سجود مرفق را بر ران يا زانو مى گذارند بلكه بال دار بودند و همه اعضا را از يكديگر گشوده بودند و ذراعهاى خود را بر زمين نگذاشتند پس دو ركعت نماز باين عنوان كردند پس فرمودند كه اى حماد اين چنين نماز بگذار و روى خود به هيچ طرف مكن و با دست خود بازى مكن به آن كه بر ريش يا غير آن گذارى و با انگشتان خود بازى مكن به شكستن و نحو آن و آب دهن مينداز از دست راست و نه از دست چپ و نه در برابر بلكه فرو بر يا به كنار بر ردا و غير آن بگير آن را و در كافى و تهذيب تا هكذا صلّ است و باقى در امالى جزو حديث است و نماز حضرت ممكن است كه صورت نماز باشد چون فرمودند كه مساجد سبعه فرض است و محتمل است كه نماز حقيقى باشد و بعد از نماز فرموده باشند و حماد در موضع خود ذكر كرده باشد و چون حضرت فرمودند كه هكذا اصل جمعى قايلند به آن كه هر چه در اين حديث واقع است همه واجب است بنا بر آن كه امر از براى وجوبست و جمعى همه را سنت مى دانند

مگر آن چه وجوبش ظاهر است به احاديث و اجماع و تحقيقش در اول باب مذكور شد.

[تعليم نماز توسط امام صادق ع ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اذا قمت إلى الصّلاة فقل اللَّهمّ انّي اقدّم إليك محمّدا بين يدى حاجتى و أتوجّه إليك فاجعلنى به وجيها عندك فى الدّنيا و الآخرة و من المقرّبين و اجعل صلاتي به مقبولة و ذنبي به مغفورا و دعايى به مستجابا انّك أنت الغفور الرّحيم)

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 12

بسند صحيح و حسن كالصحيح از آن حضرت منقول است كه چون خواهى كه متوجه نماز شوى و بهتر آنست كه بعد از اقامه بخواند و پيش از آن نيز بد نيست و اول اظهر است پس بگو اين دعا را كه ترجمه اش اين است كه خداوندا به درستى كه مقدم مى دارم محمّد (ص) را در پيش حاجت خود يعنى آن حضرت را شفيع خود مى سازم و به سبب او توجّه مى كنم بسوى تو پس بگردان مرا به بركت آن حضرت يا به بركت شفاعت آن حضرت رو شناس نزد خود و عندك در اكثر نسخ نيست اما در كافى و تهذيب هست و هر دو خوبست در دنيا و آخرت به آن كه در دنيا شفاعتم به دعا مقبول باشد و در آخرت به شفاعت و مرا از جمله مقرّبان نزد خود گردان و به بركت آن حضرت نماز مرا مقبول گردان و به شفاعت آن حضرت گناهان مرا بيامرز و به يمن آن حضرت دعاى مرا مستجاب گردان به درستى كه توئى خداوندى كه آمرزنده و مهربانى.

(فاذا قمت إلى الصّلاة فلا تاتها سعيا [شبعا- خ ] و لا متكاسلا و لا متناعسا و لا

مستعجلا و لكن على سكون و وقار فاذا دخلت فى صلاتك فعليك بالتّخشّع و الاقبال على صلاتك فانّ اللَّه عزّ و جلّ يقول وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِينَ و استقبل القبلة بوجهك و لا تقلّب وجهك عن القبلة فتفسد صلاتك و قم منتصبا فانّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله قال من لم يقم صلبه فلا صلاة له و اخشع ببصرك و لا ترفعه إلى السّماء و ليكن نظرك إلى موضع سجودك و اشغل قلبك بصلاتك فانّه لا يقبل من صلاتك الّا ما اقبلت عليه منها بقلبك حتّى انّه ربّما قبل من الصّلاة ربعها او ثلثها او نصفها و لكنّ اللَّه عزّ و جلّ يتمّها للمؤمنين بالنّوافل و ليكن قيامك فى الصّلاة قيام العبد الذّليل بين يدى الملك الجليل و اعلم انّك بين يدى من يراك و لا تراه و صلّ

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 13

صلاة مودّع كانّك لا تصلّ بعدها ابدا و لا تعبث بلحيتك و لا برأسك و لا بيديك و لا تفرقع اصابعك و لا تقدّم رجلا على رجل و زواج بين قدميك و اجعل بينهما قدر ثلث اصابع إلى شبر و لا تتمطّى و لا تتثاءب و لا تضحك فانّ القهقهة تقطع الصّلاة و لا تتورّك فانّ اللَّه عزّ و جلّ قد عذّب قوما على التّورّك كان احدهم يضع يديه على وركيه من ملالة الصّلاة و لا تكفّر فانّما يصنع ذلك المجوس و ارسل يديك وضعهما على فخذيك قبالة ركبتيك فانّه احرى ان تهتمّ بصلاتك و لا تشغل عنها نفسك فانّك اذا حرّكتها كان ذلك يلهيك و لا تستند إلى جدار الّا ان تكون مريضا و لا تلتفت عن يمينك

و لا عن يسارك فان التفتّ حتّى ترى من خلفك فقد وجب عليك اعادة الصّلاة) پس چون خواهى كه نماز كنى پس ميا بسوى نماز بعنوان دويدن حتى در نماز جمعه كه حق سبحانه و تعالى امر به سعى فرموده است چنانكه در حديث صحيح از حلبى منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون ان شاء اللَّه به نماز برخيزى پس بعنوان دويدن بسوى نماز ميا و بايد كه با سكينه دل و وقار به نماز جماعت حاضر شوى و هر چه دريابى بكن و هر چه را پيش از تو كرده باشند بقيه را بعد از نماز ايشان تمام كن و آن كه حق سبحانه و تعالى در سوره جمعه فرموده است كه فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّهِ مراد دويدن نيست بلكه اهتمام به آن داشتن است كه به جا آورند البته از روى كسلى و تنبلى نماز مكن و چون پينكى زنى كه خوابت آيد نماز مكن و چنان كن كه آن زايل شود و متوجه نماز شو بلكه با سكون و وقار متوجه نماز شو پس چون در نماز داخل شوى بر تو باد كه با خشوع باشى و دل خود را متوجه نماز خود سازى زيرا كه حق سبحانه و تعالى مدح كرده است خاشعان را در سوره مؤمنان و فرموده است

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 14

كه رستگارى يافتند مؤمنانى كه در نماز با خشوعند و ديگر فرموده است كه در بلاها و سختيها از جهت دفع آن ياورى جوئيد بروزه و نماز، و نماز يا استعانت به آن گران و دشوار است مگر بر خاشعانى كه

در حالت نماز دل ايشان مشغول جناب اقدس اوست زيرا كه ايشان لذتهاى عظيم مى يابند كه ثقل آن از ايشان مرتفع شود بلكه لذت ايشان در نماز است و بس.

و در حديث صحيح زراره منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون به نماز برخيزى بر تو باد كه دل خود را متوجّه نماز گردانى زيرا كه از نماز تو چيزى مقبول است كه دل تو با خدا باشد پس با دست خود و ريش خود بازى مكن و مگذار كه غير نماز چيزى در خاطر تو در آيد و دهن دره مكن و كمان كشى مكن مهما أمكن يا چنان كه مقدمه آن را از بى خوابى و پر خوردن بفعل نياورى تا در نماز واقع نشود و دست خود را مبند چنانكه اكثر سنيّان مى كنند زيرا كه فعل گبرانست و در حال نماز دهن را مبند و خود را مجتمع ساز بلكه در ركوع و سجود بال دار باش و از هم گشوده مانند شتر لاغر، و بر پاشنهاى پا منشين در ميان سجدتين و در تشهد و در حالت سجده كل دستها را تا مرفق بر زمين فرش مكن و انگشتان را مشكن كه اينها نقصان نماز است، و به نماز مايست با تنبلى و پينكى و سنگينى كه اينها علامت نفاقست چنانكه حق سبحانه و تعالى نهى فرموده است مؤمنان را كه متوجه نماز شوند و مست خواب باشند و در شأن منافقان فرموده است كه چون به نماز مى ايستند با كسل و تنبلى مى ايستد و ريا مى كنند و عبادات خود را بخلق مى نمايند و ياد نمى كنند خدا

را مگر اندك امّا تتمه متن ديگر روى خود را بقبله كن و روى خود را از قبله مگردان كه نمازت فاسد مى شود و راست بايست زيرا كه حضرت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه پشت خود را راست

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 15

نكند نماز او صحيح نيست و چشمت را به زير انداز و به جانب آسمان مكن بلكه در حالت ايستادن مى بايد كه نظرت به موضع سجده ات داشته باشى.

و دل خود را مشغول نمازت كن به درستى كه از نمازت مقبول نيست مگر آن چه دلت مشغول حق سبحانه و تعالى باشد تا آن كه بسا باشد كه از نماز ربع آن يا ثلث آن يا نصف آن مقبول شود و ليكن حق سبحانه و تعالى نماز مؤمنان را تمام مى كند به نوافل و مى بايد كه در حالت نماز چنان به نماز بايستى كه بنده ذليلى نزد پادشاهى عظيم الشأن ايستد و بدان كه نزد كسى ايستاده كه او ترا مى بيند و تو او را نمى بينى و نماز كن مانند كسى كه وداع نماز كند و داند كه نماز آخرين اوست چنين كسى البته با نهايت خضوع و خشوع و حضور قلب نماز مى كند تو نيز چنين نماز كن در هر نمازى چون بنده نمى داند كه اين نمازى كه مى كند تمام خواهد كرد يا نه، و بازى مكن با ريش خود و سر و دستهاى خود، و انگشتان خود را مشكن و يك پا را بيشتر از پاى ديگر مگذار و هر دو را جفت كن كه برابر باشد و فاصله ميان پاها سه انگشت گشوده باشد يا يك

شبر، و كمان كشى مكن و دهن دره مكن و خنده مكن كه خنده قهقهه قطع مى كند نماز را، و تورّك مكن زيرا كه حق سبحانه و تعالى معذب ساخت جمعى را به سبب تورّك و چنين بود كه اگر ايشان را ملالى حاصل مى شد از نماز دستهاى خود را بر رانهاى مى گذاشتند و دست مبند كه اين فعل گبرانست كه در برابر بزرگان خود چنين مى ايستادند عمر را خوش آمد و گفت نزد حق سبحانه و تعالى اولى است كه چنين بايستند و ملاحظه نمى كرد كه ما چه دانيم كه بندگى را چگونه مى بايد كرد بر نحوى كه فرموده اند مى بايد كه و ليكن او اعتقاد به نبى صلى اللَّه عليه و آله نداشت، و دستها را بياويز از برابر روى محاذى رانها و بر رانها گذار در برابر زانوها كه اگر چنين كنى لايق ترين به آن كه اهتمام بشأن نماز داشته باشى، و خاطرت متوجه غير نماز

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 16

نباشد زيرا كه دستها را حركت دهى ترا از نماز غافل مى كند، و تكيه بر ديوار مكن مگر آن كه بيمار باشى و رو به جانب راست و چپ مكن كه اگر التفات كنى آن مقدار كه عقب خود را به بينى واجبست كه اعاده كنى نماز را.

بدان كه بر هر يك از آن چه صدوق ذكر كرده است احاديث صحيحه و حسنه وارد شده است و ذكر همه آنها سبب طول مى شود، بعضى از اخبار را ذكر مى كنم كه فوايد بسيار دارد از آن جمله حديث صحيح زراره كه روايت كرده است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه

چون به نماز بايستى پاها را بهم نزديك مگذار و ميان هر دو فاصله بگذار اقلش يك انگشت و اكثرش يك شبر و دوشها را بياويز و بلند مكن و دستها را بياويز و مبند و انگشتان را در ميان هم مكن و بايد كه دستها بر رانها باشد محاذى زانوها و مى بايد كه نظرت در حال ايستادن به موضع پيشانى باشد، و چون بركوع روى پاها را محاذى هم بدار و فاصله در ميان ايشان بقدر يك شبر بگذار، و كف دستها را بر زانوها گذار و اول دست راست را بر زانوى راست گذار و بعد از آن دست چپ را بر زانوى چپ گذار و چون كف دست را بر كاسه زانو گذارى انگشتان را گشاده كن كه زانو را بلع كند و مستحكم بگذار و اگر سرهاى انگشتان در ركوع به زانوها رسد كافى است و آن به اندك كج شدن حاصل مى شود مگر آن كه مراد اين باشد كه كف دست گذاشتن به نحوى كه مذكور شد واجب نيست بلكه اگر كج شده باشد سر انگشتان كه مى رسد كافى است و ليكن بعيد است و اوّل اظهر است، و محبوبتر نزد من آنست كه دستها را بر زانوها نيكو بگذارى و با انگشتان دور زانو را فرو گيرى گشاده، و پشتت را راست كن و گردنت را بكش راست و مى بايد كه در حالت ركوع نظرت در ميان پايهايت باشد پس چون خواهى كه به سجده روى دستها را بلند كن از جهت تكبير و خود را بينداز از جهت سجود

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 17

و دستها را بر زمين گذار

پيش از زانوها و هر دو را با هم بگذار، و ذراعها را بر زمين مگذار مانند گذاشتن شير دستهاى خود را بر زمين و ذراعها را بر زانوها و رانهاى خود مگذار بلكه دو ركن مرفقها را مانند گشودن بال، و دستها را مرسان و مگذار بر زانوها و نزديك روى خود نيز مگذار بلكه پست تر گذار در برابر دوشهاى خود و محاذى حقيقى زانوها مگذار بلكه اندكى منحرف ساز از محاذات و كفهاى دست را بر زمين پهن كن و اندكى بسوى خود آور يا در وقتى كه سر از سجده بردارى دستها را بسوى خود كش هموار و از جاى خود بر مدار و اگر دستها را بر روى جامه گذارى ضرر ندارد و اگر به خاك رسانى بهتر است و در حالت سجده انگشتان را مگشا از هم بلكه بهم متصل باشند حتى ابهامها و چون به تشهد بنشينى زانوها را به زمين بچسبان و بهم متصل مساز و در ميانشان فاصله بگذار اندكى و بايد كه پشت پاى چپ بر زمين باشد و پشت پاى راست بر شكم پاى چپ باشد و نشستگاهها بر زمين باشد و ظاهرا نشستگاه چپ مراد باشد و اگر هر دو مراد باشد چنانكه ظاهر حديثست بسيار مشكل است با سابق درست شدنش، و بايد كه سر انگشت مهين راست بر زمين باشد، و زنهار كه بر پاشنهاى پا منشين كه آزار مى يابى و بر زمين ننشسته خواهى بود بلكه بعضى از تو بعضى بر نشسته خواهد بود پس صبر نمى توانى كرد از جهت تشهد و دعاء.

و در حسن كالصحيح از حلبى منقول است كه

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون داخل شوى در نماز پس بر تو باد كه با خشوع باشى و دل به نماز دهى و بدانى كه با كه مناجات مى كنى و چه مى گويى به درستى كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه رستگارى يافتند آن جماعتى كه در نماز خود خاشعند.

و در احاديث بسيار وارد شده است از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 18

عليه و آله كه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى كراهت دارد از عبث در نماز.

و منقول است كه مسلمه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيد كه چه چيز نماز را قطع مى كند حضرت فرمودند كه با ريش خود بازى كردن.

و در صحيح از محمد بن مسلم منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه از نماز بنده آن مقدار بالا مى برند كه دل او با خداوند تعالى باشد نصف يا ثلث يا ربع يا خمس و بالا نمى برند تا دل بنده با حق سبحانه و تعالى نباشد و مامور نشده ايم به نوافل مگر از جهت آن كه تمام شود هر نقصانى كه در فرايض شده باشد.

و در صحيح از زراره منقول است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه نوافل از جهت آن مقرر شده است كه تا به آن تمام شود نقصان فرايض و گذشت اخبار بسيار.

و در صحيح مشهور منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه حضرت سيد السّاجدين صلوات اللَّه عليه چون متوجه نماز مى شدند رنگ مبارك ايشان متغير مى شد و چون به سجده مى رفتند

سر بر نمى داشتند تا عرق از ايشان مانند باران مى ريخت.

و منقول است كه چون آن حضرت صلوات اللَّه عليه به نماز مى ايستادند بمنزله ساق درخت بودند فانى فى اللَّه شده و از آن حضرت چيزى حركت نمى كرد مگر آن كه باد حركت مى داد.

و در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه التفات قطع مى كند نماز را هر گاه بكل بدن باشد و اكثر حمل كرده اند بر آن كه بكل رو باشد كه پشت خود را ببيند.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 19

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه آيا مرد التفات مى تواند كرد در نماز حضرت فرمودند كه نه و انگشتان خود را نيز نشكند.

و در حسن كالصحيح و صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه روى خود را از قبله مگردان كه نمازت فاسد مى شود زيرا كه حق سبحانه و تعالى فرموده است به حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله در فريضه كه روى خود را به جانب مسجد الحرام كن و در هر جا كه باشيد روى خود را به آن جانب كنيد و چشم خود را به زير انداز و به جانب آسمان مكن و مى بايد كه نظرت به موضع سجودت باشد و اين التفات را نيز حمل كرده اند مثل سابق و اللَّه تعالى يعلم.

[هر گاه بنده در نماز رو به جاها كند يا در دل خود ديگران را در آورد]

(و انّ العبد اذا التفت فى صلاته ناداه اللَّه عزّ و جلّ فقال عبدى إلى من تلتفت إلى من هو خير لك منّي فان التفت ثلث مرّات صرف اللَّه عنه نظره فلم

ينظر اليه بعد ذلك ابدا) و به اسانيد متكثره از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر گاه بنده در نماز رو به جاها كند يا در دل خود ديگران را در آورد حق سبحانه و تعالى او را ندا مى فرمايد كه اى بنده به جانب كه نظر مى كنى به كسى كه از براى تو بهتر از من باشد پس اگر سه مرتبه التفات كند حق سبحانه و تعالى نظر شفقت و مرحمت از او بر مى دارد و ديگر به جانب او نظر نمى كند هرگز يعنى در آن نماز يا هميشه و اوّل اگر چه بعيد است اما نظر به كرم او قريب است و اكثر اين عبارات و مضامين در فقه رضوى هست و ظاهرا مصنف از جائى مخصوص بر نداشته باشد بلكه از همه جابر داشته است و مضامين همه حق است.

[فوت كردن به موضع سجود]

(و لا تنفخ فى موضع سجودك فان اردت النّفخ فليكن قبل

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 20

دخولك فى الصّلاة فانّه يكره ثلث نفخات فى موضع السّجود، و على الرّقى، و على الطّعام الحارّ) در اخبار بسيار وارد است كه باد مكن در موضع سجده ات و اگر خواهى كه پاك كنى پس بايد كه پيش از دخول در نماز باشد.

و در حديث صحيح وارد است كه كراهتش به اعتبار ايذاى مؤمنان است پس اگر كسى نباشد مكروه نخواهد بود يا كراهتش سبك خواهد بود به درستى كه سه باد كردن مكروه است و بد است، يكى در موضع سجده در اثناى نماز، دويم بر افسون اگر چه قرآن و دعا باشد مگر آن كه بخصوص آن از شارع متلقى باشد، سيم

بر طعام گرم مكروهست و سنت است كه صبر كنند تا گرمى آن بر طرف شود و خواهد آمد.

(و لا تبزق و لا تمخط فانّ من حبس ريقه اجلالا للّه عزّ و جلّ فى صلاته أورثه اللَّه عزّ و جلّ صحّة إلى الممات) و در نماز آب دهن را مينداز و آب بينى را مينداز به درستى كه هر كه آب دهن را نگاه دارد در نماز و نيندازد از جهت تعظيم نماز كه آن تعظيم حق سبحانه و تعالى است حق سبحانه و تعالى او را صحتى كرامت فرمايد كه تا زنده باشد بيمار نشود مگر بيمارى اجل موعود و چند حديث قوى در اين باب وارد شده است و هم چنين از جهت تعظيم مسجد و گذشت.

[دستها را بلند كن از جهت تكبير]

(و ارفع يديك بالتّكبير إلى نحرك و لا تجاوز بكفّيك اذنيك حيال خدّيك) و دستها را بلند كن از جهت تكبير تا كو گردن و دستها را از گوشها بالاتر مبر محاذى دو طرف رو.

بدان كه اخبار صحيحه متواتره وارد شده است در آن كه يك تكبير واجبست و آن تكبير احرامست و شش تكبير سنت است و اكتفا به پنج تكبير و

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 21

سه تكبير و يك تكبير مى توان كرد، و هر يك را كه خواهد قصد تكبير احرام مى تواند كرد و سنّت است كه چون تكبير گويد دستها را بلند كند و اقل آن تا كو كردن است و بيشترش تا محاذى گوشها و بهتر آنست كه سر انگشتان محاذى گوشها باشد و منتهاى كف قريب بزند محاذى كو كردن باشد.

چنانكه در صحيح از ابن سنان منقولست كه حضرت امام جعفر صادق

صلوات اللَّه عليه در تفسير اين آيه كريمه كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ فرمودند كه مراد باين بلند كردن دستست محاذى رو پس معنى چنين خواهد بود كه نماز كن خالص از جهت پروردگار خود و نفس اماره را بكش به آن كه دست را محاذى رو كنى يا شيطان را مى كشى يا آن كه دست خود را چنان بالا بر كه ابتداى دست محاذى موضع نحر باشد كه كو كردنست.

و تفسير ديگر منقول است كه نماز عيد را بكن از جهت پروردگارت و قربانى را نحر كن اگر شتر باشد يا شتر را بكش.

و در صحيح صفوان منقولست كه آن حضرت را صلوات اللَّه عليه ديدم كه در وقت تكبير دستها را بالا مى بردند و نزديك بود كه به گوشهاى آن حضرت برسد.

و در صحيح ابن سنان مرويست كه آن حضرت را صلوات اللَّه عليه ديدم كه دستها را در تكبير برابر رو مى بردند.

و در صحيح منصور وارد است كه گفت ديدم كه حضرت تكبير افتتاح فرمودند و دستها را برابر رو بردند و شكم دستها را برابر قبله كردند و چون خواهد كه تكبير گويد ابتداى تكبير مقارن باشد با ابتداى بلند كردن و تمامى تكبير مقارن باشد با تمامى بلند شدن و شكم دست محاذى قبله باشد.

در بعضى روايات وارد شده است كه تكبير را بعد از بلند شدن دست بگويد و اين نيز بد نيست و جمعى گفته اند كه فرد مستحبّ است كه چون بالا

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 22

برد شروع كند و چون به زير آيد تمام شود و تا حال نديده ام خبرى باين

مضمون و آن كه از بالا شروع كنند كه تا به زير آيد تمام شود نه در روايتى هست و نه كسى گفته است و مدار عوام و خواص الحال بر اين است مگر بعضى از عوام كه مكرر شنيده اند و دغدغه حرمت مى شود اگر اعتقاد به مشروعيّت داشته باشند و بهتر آنست كه ابتداى آن به ابتداى رفع باشد و انتهاى آن به انتهاى رفع و اين معنى را منظور دارد كه گويا نفى مى كند كه كسى را با حق سبحانه و تعالى شباهت باشد و در هر تكبيرى معنى قصد مى كند به آن كه چون پنج انگشت بالا مى رود در خاطر مى گذارند كه حق سبحانه و تعالى از آن اعظم است كه محسوس شود به حواس خمس ظاهر كه آن باصره و سامعه و شامه و ذائقه و لامسه است و در تكبير دويم قصد مى كند كه حق سبحانه و تعالى از آن بزرگتر است كه محسوس شود به حواس خمس باطنه و غير اينها از معانى چنانكه گذشت در اذان.

[تكبيرات ابتداى نماز]

(ثمّ ابسطهما بسطا و كبّر ثلث تكبيرات و قل اللّهُمَّ أنت الملك الحقّ المبين لا اله الّا أنت سبحانك و بحمدك عملت سوء و ظلمت نفسى فاغفر لي ذنبي انّه لا يغفر الذّنوب الّا أنت ثمّ كبّر تكبيرتين فى ترسّل ترفع بهما يديك و قل لبّيك و سعديك و الخير فى يديك و الشّر ليس إليك و المهدى من هديت عبدك و ابن عبديك بين يديك منك و بك و لك و إليك لا ملجأ و لا منجى و لا مفرّ منك الّا إليك تباركت و تعاليت سبحانك و حنانيك سبحانك ربّ

البيت الحرام ثمّ كبّر تكبيرتين و قل وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ على ملّة ابراهيم و دين محمّد و منهاج عليّ حَنِيفاً مسلما وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ لا شَرِيكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا من الْمُسْلِمِينَ اعوذ باللَّه السّميع العليم من

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 23

الشّيطان الرّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ*) كلينى رحمه اللَّه بسند حسن كالصحيح از حلبى روايت كرده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون شروع به نماز كنى و خواهى كه تكبير به گويى دستها را بردار و هر دو را بگشا يعنى مى بايد در وقتى كه دستها را بالا برى گشاده باشد و سه تكبير بگو و اين دعا را بخوان. در آن چه مصنف ذكر كرده است زيادتيها و كميها هست و موافق است با فقه رضوى مگر در عبارت سبحانك و حنانيك تباركت و تعاليت كه در فقه رضوى موافق مشهور است و ظاهرا تقديم و تاخير آن از نساخ شده است.

و در حديث حلبى در دعاى آخر بعد از فطر السّماوات و الارض عالم الغيب و الشهادة هست، و در صحيحه زراره نيست اگر داخل كنند بهتر است، و در حديث حلبى و زراره على ملة ابراهيم حنيفا مسلما است، و در فقه رضوى على ملّة ابراهيم و دين محمّد و ولاية امير المؤمنين عليّ ابن ابى طالب صلوات اللَّه عليه است و در مكاتبه حضرت صاحب الامر كه طبرسى در احتجاج ذكر كرده است بعد از دين محمّد و هدى أمير المؤمنين واقع است و الحال عمل

بر گفته صدوقست چون حكم به صحت همه آن چه در اين كتاب است كرده است، و در فقه رضوى بعد از سبحانك ربّ البيت الحرام و الرّكن و المقام و الحلّ و الحرام هست، و بعد از انا و من المسلمين لا اله غيرك و لا معبود سواك هست و ذكر كرده است كه بسم اللَّه را بلند مى گويى بعد از استعاذه.

و بدان كه تكبير هفتم واجبست و آن تكبير افتتاح است و تحريم نماز به آن حاصل مى شود و نيّت كن نزد نماز كه به ياد خدا و به ياد رسول اويى و يكى از ائمه معصومين را در برابر خود بدار و ظاهرا منظور بودن غرض آنست كه گويا اقتدا

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 24

به آن معصوم كرده ايم، و چون نماز معراج مؤمنان است و چنانكه حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله از هفت آسمان گذشتند و در هر قطعى تكبيرى فرمودند مى بايد كه مؤمن در حين گفتن تكبيرات و خواندن اين دعا حجب معنويه را از پيش خود بعون الهى بر دارد و در هر تكبيرى ملاحظه جلال و عظمت معنوى الهى بكند به نحوى كه شيطان و واهمه از جهت او خدائى نسازند چون غالب اوقات كه آدمى مى خواهد ملاحظه عظمت الهى كند در خيال او چيزى در مى آورند و آن خداى ساخته وهمست و حق سبحانه و تعالى از آن اعظم است كه در وهم و خيال در آيد بنا بر اين لفظ اللَّه اكبر در افتتاح صلاة مقرر شده است كه هر گاه شيطان در او واهمه تخيلى بكند رفع آن و هم به تكبيرى واقع شود

و مرتبه مرتبه بالا رود و در تكبير اول اين معنى را بخاطر مى گذراند كه حق سبحانه و تعالى از آن اعظم است كه به حواس ظاهره خمس محسوس شود.

و در تكبير دويم در خاطر خود در مى آورد كه حق سبحانه و تعالى از آن اعظم است كه به حواس خمس باطنه محسوس شود به حس مشترك يا قوّت واهمه يا متخيّله يا آن كه در قوت حافظه در آيد و قوت متفكره يا متذكره در آن تصرف تواند كرد، و اين قوى نيز تصرف در جسمانيات دارند و بس.

و در تكبير سيّم بخاطر خود مى گذراند كه حق سبحانه و تعالى از آن اعظم است كه عقول خلايق بذات مقدس او توانند رسيد يا به كنه صفات و افعال او راه داشته باشند.

و در تكبير چهارم اين معنى را قصد مى كند كه حق سبحانه و تعالى از آن اعظم است كه ارباب قلوب از اولياء اللَّه به كنه ذات و افعال و صفات او توانند رسيد.

و در تكبير پنجم اعظميّت از ادراك ارواح قدسيه كه مرتبه اعاظم اولياء اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 25

است ملاحظه مى كند.

و در تكبير ششم اعظميّت از ادراك اسرار و سراير قدسيه را ملاحظه مى كند و اين مرتبه انبياء مرسل است صلوات اللَّه عليهم و مرتبه ايشان چون بسيار عالى است روح ايشان مسمّى است به سرّ.

و در تكبير هفتم اعظميّت از ادراك خفى كه مرتبه ارواح قدسيه پيغمبران اولو العزم است و اخفى مرتبه سيد المرسلين و ائمه معصومين است كه ارواح مقدسه ايشان مسمّى است به روح القدس و به روح مطلق و احاديث بسيار در اعظميت اين روح وارد

شده است و آن كه با پيغمبر ما و با ائمه هدى مى باشد و چنانكه عقول ما از ادراك كنه ذات مقدس و صفات او و افعال او عاجز است. از ادراك مراتب و مقامات و كمالات ايشان نيز عاجز است. امّا دعاها اللّهُمَّ خداوندا توئى پادشاه كه پادشاهى مخصوص تست و هر كه غير تست همه ذليل و عاجز و فقيرند و توئى حق ثابت بى زوال و غير تو همه باطل و لا شى ءاند.

المبين در حديث حلبى نيست يعنى موجودات را از كتم عدم تو ظاهر ساختى و لباس عاريت وجود را بر ايشان پوشانيدى نيست خداوندى بجز تو و خداوندى مخصوص ذات مقدس تست تراه منزه مى دانم از آن چه لايق ذات مقدس تو نيست و حمد مى كنم ترا باين تسبيح و اين تنزيه را نيز از الطاف و نعماى تو مى دانم بد بسيار كرده ام و هر بدى كه كرده ام ظلم بر نفس خود كرده ام.

فاغفر لي ذنبي لفظ ذنبى در حديث حلبى هست و در بعضى از نسخ فقيه ذنوبي هست و ذنبى بهتر است و اگر نباشد نيز مراد است پس بيامرز گناهان مرا به درستى كه نمى تواند كسى كه گناهان را بيامرزد مگر تو پس دو تكبير بگو با تأنى تا تفكّر توانى كرد در آن چه گذشت و در وقت گفتن تكبيرها دستها را بالا

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 26

مى برى و بعد از آن بگو لبيك يعنى خداوندا مرا به خدمت خود طلبيده اينك در خدمتم و هر چه فرموده فرمان بردارم و از من چه مى آيد و چه چيز مى تواند آمد و حال آن كه همه خيرات به دستهاى

تست و تعبير كردن بهر دو دست يا تشبيه است به جوادى كه بهر دو دست مى دهد يا آن كه دو دست كنايه از قدرت بر نفع و ضرر باشد يعنى اگر بعضى اوقات ضرر رسانى آن ضرر عين نفع است در دنيا و عقبى.

و الشرّ ليس إليك و بدى نسبت ندارد به تو و از تو نيست پس ضررها از بيماريها و بلاها اگر از جانب حق سبحانه و تعالى باشد ضرر نيست چون سبب فوايد بسيار است از قبيل فصد بيمار، و شر واقعى معاصى است و آن از سوء اختيار بنده است و خود بد كرده است و مى كند.

و جبريّه ذكر كرده اند كه حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله در اين عبادت تواضع و ادب را مرعى داشت و هدايت يافته كسى است كه تو او را هدايت كرده باشى يعنى به هدايات خاصه بنده تو و بنده زاده تو كه مادر و پدر او هر دو بنده تواند نزد تو ايستاده است وجود او از تست و بقاى او به تست و كارهاى او خصوصا اين نماز را از جهت رضا و فرمان تو مى كند و اين نيّت است، بهتر آنست كه تكبير احرام بعد از اين واقع شود و اگر تكبير هفتم را نيز قصد كند كه تكبير احرام باشد مقارنت واقع است چون متذكر اين معنى هست و بازگشت من بسوى تست و مرا پناهى و محلّ نجاتى و گريزگاهى از تو نيست مگر بسوى تو يا از عذاب تو به رحمت تو مى گريزم خداوندا خداوندى كه جود و كرم تو هميشه عالميان را فرا گرفته با

آن كه در بزرگوارى و عظمت كسى بجناب اقدس تو نمى تواند رسيد ترا به پاكى ياد مى كنم و رحمت پى در پى ترا مى خواهم، پاك و منزه خداوندى كه پروردگار خانه كعبه است و آن را بزرگ و با حرمت

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 27

گردانيده است و عالميان را امر كرده است كه رو به جانب آن خانه كرده خداوند خود را عبادت كنند و غرض از ذكر خانه آنست كه نماز گذارنده متذكر باشد كه رو به كعبه كرده است.

و بعضى در نيّت داخل كرده اند استقبال كعبه را و همين كافيست بلكه اين نيز در كار نيست همين كه رو به آن جا دارد بس است چنانكه در كار نيست كه قصد كند افعال نماز را مفصلا بلكه قصد نماز مجملا مشتمل است بر همه اينها و اللَّه تعالى يعلم پس دو تكبير بگو و اگر نيّت را مقارن تكبير هفتم دارد چنانكه در فقه رضويست بهتر است و اگر در حين خواندن اين دعا متذكر معانى سابقه باشد قصد تكبير احرام كافى است و اگر قصد كند كه نماز ظهر مى كنم للّه تعالى كافيست و اولى آنست كه به عبارت در نياورد چون بعد از اقامت عبث سخن گفتن حرام است يا مكروه است به كراهت شديده و چون جمعى عادت كرده اند كه به عبارت در آورند و اگر در نياورند به عبارت به وسواس مى افتند كه نماز ايشان باطل است و از حضور قلب مى افتند اگر به عبارت در آورند كه نماز ظهر واجب ادا مى كنم للّه تعالى يا قربة إلى اللَّه يا اطاعة لأمر اللَّه بد نيست، و اگر در مقام محبت

باشد همه نيّت است و هر تكبيرى كه مقارن نيت مى شود تكبير احرام است كه به آن حرام مى شود افعالى كه در نماز جايز نيست كردن آن، پس دو تكبير بگو و دعاى توجّه را بخوان و اين دعا نيز نيت است زيرا كه مى گويد وجّهت وجهى يعنى روى دل خود را متوجه جناب اقدس خداوندى كردم و مى كنم كه از كتم عدم پديد آورده است آسمانها و زمينها را به نحوى كه حضرت ابراهيم على نبيّنا و عليه السّلام كرد و اين عبارت را در وقتى گفت كه بر قوم خود به برهان ظاهر ساخت كه آفتاب و ماه و ستارگان محل حوادثند و هر چه محل حوادثست حادثست و سزاوار پرستش نيست و يا چنانكه حضرت ابراهيم در مقام اخلاص از جبرئيل

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 28

مدد نخواست هم چنين من نيز متابعت آن حضرت مى كنم به إيّاك نعبد و إيّاك نستعين.

حاصل آن كه جميع انبياء در اخلاص متابعت حضرت ابراهيم مى كنند الّا پيغمبر ما صلى اللَّه عليه و آله كه او را بر همه تقدّم فرمودند و اگر آن حضرت (ص) باين عبارت متكلم مى شدند به اعتبار تواضعى بود كه با همه پيغمبران صلوات اللَّه عليهم مى فرمودند و در اصول دين همه پيغمبران يك مذهب دارند و تخصيص حضرت ابراهيم باين معنى در آيات و احاديث به اعتبار آنست كه چون آن حضرت پدر پيغمبرانست و بناى بت شكستن و اخلاص از آن حضرت شد و عرب را اعتقاد بر اين بود كه حضرت ابراهيم از همه پيغمبران بهتر است بلكه يهود و نصارى نيز دين خود را به آن حضرت نسبت مى دادند

و حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه دروغ مى گويند حضرت ابراهيم يهودى و نصرانى نبود و ليكن حنيف بود يعنى «بت شكن» و با اخلاص بود در عبادت و عبوديت چنانكه خواهد آمد لهذا حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله از جهت تأليف قلوب و جذب دلهاى ايشان مى فرمودند كه من تابع دين پدرم حضرت ابراهيم در اصول دين و اخلاص و بر دين آن حضرتم يعنى در اصول دين، و دين محمد يعنى روى دل خود را متوجه حق سبحانه و تعالى گردانيدم موافق دين آن حضرت در اصول دين خصوصا اخلاص و در فروع دين نيز و بر منهاج و طريقت واضحه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در اصول و فروع و تتميم كمالات در حالتى كه روى دل خود گردانيده ام از هر دينى و از هر راهى كه غير راه ايشان است خصوصا در اخلاص، و گردن نهاده ام فرمان خداوند خود را در همه احكام او خصوصا در نماز و نيستم از جمله مشركان و اين دعا از سخنان حضرت ابراهيم بود كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد ياد فرموده

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 29

است بعنوان غيبت و لكن كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ و ما ماموريم كه باين عبارت بگوئيم كه نيستيم از جمله مشركان به شرك جلى كه غير او را بپرستم يا به شرك خفى كه در عبادت ريا كنم با از جهت تاكيد اين معنى و توضيح آن مى گويد كه به درستى كه نماز من و ساير عبادات من يا هدى كه در حج مى كشند و كفاران قربانى را از جهت

لات و عزّى مى كشتند يا مناسك حج من و زندگانى من و مردن من خالص از جهت خداونديست كه پروردگار عالميانست يعنى زندگانى را خالص از جهت او مى خواهم تا خير من در حيات باشد و مردن مطلوب منست اگر خير من در مردن باشد و همه را از جهت خداوندى مى خواهم كه او را شريك نيست در خداوندى و باين مامور شده ام كه همه را از جهت او به جا آورم و من گردن نهاده ام فرمانهاى خداوندم را و از جمله مسلمانانم.

پس استعاذه مى گويد باين عبارت كه ترجمه اش اين است كه پناه مى برم به خداوندى كه مى شنود گفته هاى خلايق را يا اجابت مى فرمايد دعاهاى ايشان را و داناست به احوال ايشان از شر شيطان و ديو رانده شده از درگاه او يا از طبقات آسمان يا درجات جنان يا همه و بعد از آن بسمله مى خواندند از جهت حمد و ترجمه اش اين است كه ابتدا مى كنم يا استعانت مى جويم از اسم الهى يا ذات مقدس خداوندى كه واجب الوجود بالذات است و مستجمع جميع كمالات است و رحمتش عالميان را فرا گرفته است از مؤمن و كافر به ايجاد ايشان و روزى دادن و تربيت نمودن، و مهربان است نسبت به مؤمنان به هدايات خاصه و ساير نعمتهاى دنيوى و اخروى.

(و ان شئت كبّرت سبع تكبيرات ولاء الّا انّ الّذى وصفناه تعبّد) و اگر خواهى هفت تكبير را پى در پى به جا آور بدون دعاها و ليكن آن چه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 30

مذكور شد كه تكبيرات را با دعاهاى گذشته بخوانند تعبد و بندگى است و ترك آن خوب نيست مگر آن كه

تعجيلى داشته باشد چنانكه در موثق كالصحيح از زراره منقولست كه ديدم يا شنيدم كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه هفت تكبير پى در پى گفتند و ظاهر آنست كه شغلى داشته باشد يا نماز جماعت بوده است و تخفيف در آن مطلوبست.

و در صحيح از حلبى منقولست كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدم از سبكترين تكبيرات در نماز حضرت فرمودند كه سه تكبير است و در قرائت به قل هو اللَّه احد يا قل أيّها الكافرون اكتفا مى توان كردن و اگر امام باشى كافى است كه يك تكبير را بلند به گويى و شش تكبير را آهسته به گويى.

و در صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه پيشنماز را يك تكبير كافى است و اگر به تنهايى نماز كنى سه تكبير مى گويى با تأنّى.

و در صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه يك تكبير در ابتداى نماز كافيست و سه افضل است و هفت افضل از همه.

و در حديث صحيح از زيد منقولست كه گفت به آن حضرت صلوات اللَّه عليه عرض نمودم افتتاح نماز را فرمودند كه يك تكبير كافيست عرض نمودم كه هفت بما رسيده است يا هفت چونست فرمودند كه آن افضل است.

و در صحيح از معاوية بن عمار منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه منفرد نماز كنى سه تكبير كافيست و هر گاه امام باشى يك تكبير كافيست زيرا كه با تو نماز مى كنند جمعى كه كارها دارند يا ضعيفند يا پيرند و ايشان از طول نماز آزار مى كشند

نماز را سبك مى بايد كرد از جهت ايشان.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 31

(و انّما جرت السّنة فى افتتاح الصّلاة بسبع تكبيرات لما رواه زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه قال خرج رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله إلى الصّلاة و قد كان الحسين صلوات اللَّه عليه ابطا عن الكلام حتّى تخوّفوا [أنّه خ ] ان لا يتكلّم و ان يكون به خرس فخرج به رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله حامله على عاتقه و صفّ النّاس خلفه فاقامه على يمينه فافتتح رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله الصّلاة فكبّر الحسين صلوات اللَّه عليه حتّى كبّر رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله سبع تكبيرات و كبّر الحسين صلوات اللَّه عليه فجرت السّنّة بذلك) و چرا سنّت جارى شده است كه در ابتداى نماز هفت تكبير بگويند به سبب علّتى است.

كه در صحيح روايت كرده است زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله بواسطه نماز از خانه بيرون آمدند يا از جهت نماز عيد از شهر بيرون رفتند چون خواهد آمد كه اين واقعه در روز عيد بود و حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه هنوز به سخن در نيامده بودند تا آن كه خوف داشتند كه مبادا آن حضرت سخن نگويد و بى زبان باشد و در واقع حضرت را اراده اين بود كه در نماز به سخن در آيد اوّلا پس حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه را با خود بيرون بردند و او را بر دوش خود نشانيده بودند و چون مردمان

صف كشيدند حضرت آن حضرت را بر دست راست خود باز داشتند پس حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله تكبير گفتند و اظهر آنست كه تكبير اول تكبير احرام بوده باشد اگر چه ممكن است كه حضرت به وحى الهى دانسته باشند كه حضرت امام حسين در تكبير هفتم جواب خواهند داد به نحوى كه مى بايد.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 32

و در اين حديث آنست كه حضرت سيّد الشّهداء بعد از تكبير آن حضرت تكبير گفتند پس چون حضرت ديدند كه در تكبير به سخن در آمدند و در روايتى ديگر آن كه چون خوب جواب ندادند حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله مرتبه ديگر تكبير گفتند و حضرت مى گفتند تا آن كه حضرت هفت تكبير گفتند و حضرت سيّد الشّهداء نيز گفتند پس سنت جارى شد كه افتتاح نماز به هفت تكبير كنند.

و صدوق همين مضمون را بسند صحيح از عبد اللَّه بن سنان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است و در آنجا چنين است كه حضرت سيد الشهداء جواب را خوب نمى فرمودند تا آن كه در مرتبه هفتم خوب جواب دادند و صدوق در روايت زراره زيادتى روايت كرده است كه زراره گفت به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه چگونه افتتاح نماز كنيم حضرت فرمودند كه هفت تكبير مى گويى و هفت الحمد للّه و هفت سبحان اللَّه مى گويى و بعد از آن حمد و ثناى الهى را به جا مى آورى و بعد از آن شروع در قرائت مى كنى.

(و قد روى هشام بن الحكم عن ابى الحسن موسى بن جعفر صلوات

اللَّه عليهما لذلك علّة اخرى و هى انّ النّبيّ صلى اللَّه عليه و آله لمّا اسرى به إلى السّماء قطع سبع حجب فكبّر عند كلّ حجاب تكبيرة فاوصله اللَّه عزّ و جلّ بذلك إلى منتهى الكرامة) و بهشت سند صحيح از هشام از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست علّتى ديگر و صدوق همين روايت را در علل به اطول ازين خبر روايت كرده است و ظاهرا اختصار از جهت اين كرده است كه بعضى از عبارات موهم معنى جسميّت و جهت و مكان است آنها را انداخته است هشام گفت عرض نمودم كه چرا افتتاح نماز به هفت

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 33

تكبير شده است حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى هفت آسمان آفريد و هفت زمين آفريد و هفت حجاب آفريد پس چون حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله را به معراج بردند و آن حضرت را عروج معنوى نيز حاصل شد در قرب الهى حجابى از هفت حجاب برخاست پس حضرت اللَّه اكبر گفتند و دعايى كه در افتتاح مطلوبست خواندند پس حجاب دويم برخاسته شد و حضرت هفت تكبير مى گفتند تا آن كه هفت حجاب معنوى برخاسته شد و حضرت هفت تكبير گفتند و حق سبحانه و تعالى آن حضرت را به منتهاى كرامت رسانيدند و اين عبارت آخر در حديث علل نبود ممكن است كه باين عنوان نيز نقل كرده باشد.

و در حديثى وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اين حجب مسمى است به سرادقات يعنى سراپرده ها و آن سرادق مجد و بزرگى و سرادق بهاء و حسن معنوى و سرادق عظمت،

و سرادق جلال، و سرادق عزت، و سرادق قدرت و سرادق اسرار است كه پيش از همه سرادقات بوده است و فايق است بر همه سرادقات و با حسن و جمال خوش آينده است پس ممكن است كه چون آن حضرت را به سرادق مجد برده باشند از مجد و بزرگى لباسى بر آن حضرت پوشانيده باشند تا به آخر و هم چنين هر كه نماز كند با حضور قلب حق سبحانه و تعالى او را ازين معانى بهره كرامت خواهد فرمود.

و بسند كالصحيح روايت كرده است صدوق از زيد بن وهب كه گفت سؤال كردم از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه از حجب حضرت فرمودند كه حجب هفت است و غلظت هر حجابى از اين حجب پانصد ساله راه است و ما بين هر حجابى تا حجابى پانصد ساله را هست و حجاب دويم هفتاد حجابست و ميان هر دو حجاب پانصد ساله راهست، و بر هر حجابى موكل

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 34

است هفتاد هزار فرشته كه قوت هر ملكى قوت كل جن و انس است و غلظت هر حجابى از اين حجب هفتاد هزار ساله را هست، ديگر سرادقات جلال است و آن شصت سراپرده است در هر سرادقى هفتاد هزار ملك است و از سرادقى تا سرادقى پانصد ساله را هست، ديگر سرادق عزتست ديگر سرادق كبرياست، ديگر سرادق عظمت است، ديگر سرادق قدس است، ديگر سرادق جبروتست، ديگر سرادق فخر است، ديگر نور سفيد است، ديگر سرادق وحدانيّت است و آن هفتاد هزار است كه ضرب كنند در هفتاد هزار، ديگر حجاب اعلى است و كلام حضرت تمام شد و

خاموش شدند و اين هفت حجاب بحسب نوع است و افراد آن هفتاد هزار حجابست چنانكه در حديث حسن كالصحيح منقول است يا اينها اصنافند و افراد آن هفتصد هزار است چنانكه در روايات ديگر وارد شده است اگر چه آن چه در حديث زيد است اضعاف مضاعفه از هفتصد هزار متجاوز است چون ده در هفتاد هزار هفتصد هزار است پس هفتاد هزارش هفت هزار مرتبه هفتصد هزار خواهد بود سرادق وحدانيّت فقط و قس على هذا الباقى و ممكن است كه حجب نيز از قبيل سماوات باشد كه محيط باشد بر سماوات چنانكه از حديث زينب عطاره وارد است و ممكن است كه حجابهاى معنوى باشند و توسعه اين عالم از حد حصر بيرونست و اللَّه تعالى يعلم.

(و ذكر الفضل بن شاذان عن الرّضا صلوات اللَّه عليه لذلك علّة اخرى و هى انّه انّما صارت التّكبيرات فى اوّل الصّلاة سبعا لأنّ اصل الصّلاة ركعتان و استفتاحهما بسبع تكبيرات تكبيرة الافتتاح، و تكبيرة الرّكوع، و تكبيرتى السّجدتين و تكبيرة الرّكوع فى الثّانية و تكبيرتى السّجدتين فاذا كبّر الانسان فى اوّل صلاته سبع تكبيرات

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 35

ثمّ نسى شيئا من تكبيرات الافتتاح من بعد أو سها عنها لم يدخل عليه نقص فى صلاته و هذه العلل كلّها صحيحة و كثرة العلل للشّي ء يزيده تاكيدا و لا يدخل هذا فى التّناقض) و به اسانيد كالصحيحه منقولست علّتى ديگر از فضل كه حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه فرموده اند كه چرا تكبيرات در اول نماز هفت است زيرا كه نمازى كه حق سبحانه و تعالى أولا بر خلايق واجب گردانيد دو ركعت بود و ابتداى افعال

آن در هفت موضع است اول تكبير افتتاح كه ابتداى نماز و قرائت به آن مى شود، ديگر تكبير از جهت رفتن بركوع، و يك تكبير از جهت رفتن به سجده اول، و ديگر از جهت رفتن به سجده دويم، و در ركعت دويم يك تكبير از جهت داخل شدن در ركوع، و دو تكبير از جهت داخل شدن در سجدتين.

پس هر گاه آدمى در اوّل نمازش هفت تكبير بگويد و فراموش كند تكبيرى از اين تكبيرات را بعد از آن يا سهو كند به آن كه شك كند كه كرده ام يا نه نقصى در نماز او بهم نمى رسد زيرا كه آن چه اهمّ است از تكبيرات افتتاحيّه را به جا آورده است و بقيه تكبيرات يا تكبير سر برداشتن از سجدتين است يا تكبير قنوت مستحب يا تكبيرات دو ركعت آخر نماز است كه حضرت سيد المرسلين به تفويض زياد كرده اند اگر آنها فوت شود به سهو يا نسيان ضرر ندارد و اين هفت تكبير نيز اگر چه مستحبّ است امّا مؤكد است و اهتمام به شان اينها بسيار است و خواهد آمد در صحيحه زراره كه اگر همه تكبيرات نماز چهار ركعتى كه بيست و دو تكبير است به جا آورد بهتر خواهد بود و اگر سهو و نسيان در ما بقى تكبيرات بشود تكبيرات افتتاحيه قايم مقام آن مى شود و مجموع تكبيرات نود و پنج تكبير است و چون در هر ركعتى تكبير از جهت رفتن بركوع هست و چهار تكبير از جهت رفتن به سجده و سر برداشتن از سجده هست پس در هفده

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 36

ركعت هشتاد و پنج تكبير

باشد و پنج تكبير احرام و پنج تكبير قنوت هست نود و پنج مى شود.

و در حديث صحيح از صباح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در نمازهاى شبانه روزى نود و پنج تكبير است از آن جمله تكبيرات قنوت است.

و در حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه تكبيرات نمازهاى پنجگانه نود و پنج تكبير است از آن جمله تكبير قنوت پنج است و تفصيلش چنانكه مذكور شد از ابن مغيره منقولست و يجزئ فى الافتتاح تكبيرة واحدة و در صحيح زراره منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه كمتر آن چه مجزيست در شروع در نماز يك تكبير است و سه و پنج و هفت افضل است و احاديث در اين باب بسيار است و بعضى از آنها گذشت.

[حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله نماز جماعتش از همه كس تمام تر و مختصرتر بود]

(و كان رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله اتمّ النّاس صلاة و أوجزهم كان اذا دخل فى صلاته قال اللَّه أكبر بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم) و منقول است كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله نماز جماعتش از همه كس تمام تر بود و مختصرتر همين كه داخل مى شدند در نماز مى فرمودند اللَّه اكبر و بسم اللَّه حمد را مى خواندند پس تكبيرات و دعاها و استعاذه را نمى گفتند از جهت مأمومان ضعيف و ظاهر اين حديث آن است كه نماز جماعت تمامى آن در تخفيف است و حق سبحانه و تعالى ثواب افعال مستحبّه متروكه را مضاعف مى دهد چون امام رعايت حال بى چارگان كند.

و در صحيح از حضرت امام جعفر صادق

صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه هر گاه تنها باشى سه تكبير ترا كافى است و اگر امام جماعت باشى

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 37

يك تكبير كافى است زيرا كه غالبا با تو نماز مى كنند صاحبان حاجت كه كارها دارند و ضعيفان و پيران و خواهد آمد و گذشت كه نماز را موافق حال اضعف كسانى كه مأمومند مى بايد كردن.

[بلند كردن دست هنگام تكبير]

(و سأل رجل أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فقال له يا ابن عمّ خير خلق اللَّه ما معنى رفع يديك فى التّكبيرة الاولى فقال صلوات اللَّه عليه معناه اللَّه اكبر الواحد الاحد الّذى ليس كمثله شي ء لا يلمس بالأخماس و لا يدرك بالحواسّ) و بسند قوى منقولست از شخصى كه از حضرت مولاى مؤمنان صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه اى پسر عم بهترين خلق خدا چه معنى دارد دست برداشتن در تكبير اول كه تكبير احرام است حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ذات واجب الوجود بالذاتى كه مستجمع جميع كمالاتست و يگانه ايست كه دو نيست واحديست كه صفات او عين ذات اوست و او را مثلى و نظيرى و همتايى نيست از آن ارفع و اعلى و اكبر است كه به پنج انگشت سوده شود يا او را به حواس ظاهره يا به حواس باطنه ادراك توان كرد پس چون در دست بالا بردن پنج انگشت بالا مى رود بمنزله آنست كه بگويد نه چنين است كه باين انگشتان او را احساس توان كرد، و چون ده انگشت است مى گويد كه ادراك ذات مقدس و صفات مقدس او نمى توانند كرد حواس ده گانه ظاهره و باطنه، اگر اكتفا به يك تكبير كند و

الا اولى آنست كه در بعضى نفى لمس انگشتان را قصد كند و در بعضى نفى ادراك به حواس ظاهره را در خاطر خود در آورد و در بعضى حواس باطنه چنانكه گذشت.

[قراءة در نماز]

(فاذا كبّرت تكبيرة الافتتاح فاقرأ الحمد و سورة معها موسّع عليك أيّ السّور قرات فى فرايضك الّا أربع سور و هى سورة الضّحى و أ لم نشرح لأنّهما جميعا سورة واحدة و لإيلاف و أ لم تر كيف

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 38

لأنّهما جميعا سورة واحدة فان قراتهما قرات الضّحى و أ لم نشرح فى ركعة و لإيلاف و أ لم تر كيف فى ركعة و لا تنفرد بواحدة من هذه الاربع السّور فى ركعة فريضة) و در فقه رضويست اكثر عبارات متقدمه و اكثر اين عبارات و در معنى اختلافى نيست پس چون احرام به گويى سوره حمد را بخوان و سوره با سوره حمد بخوان و هر سوره را كه خواهى بر تو موسّع است كه در نمازهاى واجب بخوانى مگر چهار سوره و آن سوره و الضّحى و أ لم نشرح است زيرا كه هر دو يك سوره اند و هم چنين سوره أ لم تر كيف و لإيلاف را نيز در يك ركعت بخوان زيرا كه هر دو يك سوره اند، و تقديم لإيلاف سهو نساخ است و در فقه رضوى در هر دو جا أ لم تر كيف مقدّم است پس اگر هر دو را اراده خواندن داشته باشى و الضّحى و أ لم نشرح را بخوان در يك ركعت و أ لم تر كيف و لإيلاف را در يك ركعت بخوان و يكى از اين چهار سوره را بدون

قرينش مخوان در ركعت نماز واجب.

و در فقه رضوى مذكور است كه معوّذتين را در فريضه مخوان زيرا كه از قرآن نيست و حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نهى فرموده اند از خواندن آن در فريضه و باكى نيست در نوافل و منقول است اين مذهب از عبد اللَّه بن مسعود اگر نخوانند بهتر است اما وجوب حمد پس اجماع اهل البيت است صلوات اللَّه عليهم و احاديث صحيحه بر آن وارد است.

مثل صحيحه محمد بن مسلم كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از كسى كه فاتحه الكتاب نخواند در نمازش حضرت فرمودند كه نماز نيست او را يعنى صحيح نيست مگر آن كه آن را بخواند در جهر يا اخفات.

و در صحيح از احدهما صلوات اللَّه عليهما منقولست كه از آن حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 39

سؤال كردند از كسى كه فاتحه نخواند در نمازش حضرت فرمودند كه نماز نيست او را گفتم كدام يك محبوبتر است نزد تو هر گاه ترسان باشد يا كارى داشته باشد سوره بخواند يا فاتحه حضرت فرمودند كه فاتحه الكتاب بخواند.

و در صحيح از زراره و در صحيح از محمد بن مسلم از احدهما صلوات اللَّه عليهما منقولست كه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى ركوع و سجود را فرض گردانيده است در قرآن بامر بركوع و سجود، و قرائت سنّت است پس كسى كه قرائت را عمدا ترك كند نماز را اعاده كند و كسى كه آن را فراموش كند نمازش تمامست و بر او چيزى نيست.

و در صحيحين عامه نيز منقولست از حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و

آله كه فرمودند كه نماز نيست كسى را كه فاتحه نخواند.

و در روايت ديگر منقولست كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه نمازى بگذارد و در آن نماز حمد نخواند آن نماز خدا جست و اين عبارت را سه مرتبه فرمودند يعنى ناتمام است ناتمام غرض آنست كه اين اخبار را يا غير اينها نقل كرده اند و مع هذا ابو حنيفه و جمعى جايز مى دانند كه ترجمه آيه را بخوانند با آن كه نقل نكرده اند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله يا صحابه يك مرتبه اقلا ترك كرده باشند.

و اما سوره پس خلافى است عظيم جمعى كثير قايلند بوجوب آن.

چون در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه در نماز فريضه قرائت مكن يك متر از سوره و نه به بيشتر از يك سوره.

و در حديث كالصحيح منقولست از يحيى همدانى كه گفت كتابتى نوشتم به خدمت حضرت امام محمّد تقى صلوات اللَّه عليه كه فداى تو گردم چه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 40

مى فرماييد در شخصى كه ابتدا كند به بسمله تنها در فاتحه و چون بغير فاتحه رسد ترك كند آن را يعنى بسم اللَّه را يا سوره را و عباسى گفت كه باكى نيست حضرت بخط مبارك خود نوشتند كه اعاده مى كند آن را يعنى بسم اللَّه يا سوره را اگر وقت آن باقى باشد يا نماز را چون وقت هر دو گذشته است دو مرتبه يعنى فرمودند كه اعاده نماز مى كند اعاده نماز مى كند يا آن كه دو مرتبه اعاده مى كند يعنى دو سبب از جهت اعاده هست

يكى ترك سوره واجب و دويم به اعتقاد باطل از پيش خود، يا آن شخصى كه به گفته او عمل مى كند دليلى ندارد بر آن كه اطاعت چنين كسى مى توان كرد پس اعاده يك مرتبه باشد و سبب اعاده دو باشد و اظهر آنست كه از جهت رد سخن او باشد چنانكه حضرت فرمودند يا راوى كه على رغمه يعنى دو مرتبه اعاده مى كند تا بينى عبّاسى بر خاك مالد و مستبعد نيست كه در خصوص اينجا دو مرتبه اعاده لازم باشد و محتمل است كه راوى يك مرتبه اعاده كرده باشد احتياطا حضرت فرموده باشند كه در آن نيّت جازم نبوده است يك مرتبه ديگر اعاده كند بقصد وجوب تا دو مرتبه شود و اللَّه تعالى يعلم.

و اظهر استحباب سوره است. چنانكه در حديث صحيح وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه فاتحة الكتاب به تنهايى كافيست در نماز فريضه و مثل اين است صحيحه حلبى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و جمعى اين دو حديث را عمل بر صورت ضرورت كرده اند چنانكه در صحيحه حلبى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه باكى نيست كه شخصى در نماز واجب اكتفا كند به فاتحه هر گاه كارى داشته باشد يا از چيزى ترسد مثل دشمن و مار و عقرب.

و در صحيح از عبد اللَّه بن سنان از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 41

جايز است بيمار را كه در فريضه فاتحه تنها بخواند و جايز است صحيح را در قضاى نوافل در شب و روز كه اكتفا كند

به فاتحه، و ديگر احاديث متواتره صحيحه وارد شده است كه اكتفا به بعضى از سوره مى توان كرد و اين اخبار ردّ جماعتى مى كند كه سوره كامله را در كار مى دانند اما جمعى كه با حمد بعضى از سوره را كافى مى دانند رد ايشان نمى كنند بلكه مؤيد ايشان است پس مى گوييم كه واجب نيست سوره و اگر واجب باشد بعضى از سوره كافى است بى دغدغه، و مؤيد استحباب سوره يا عدم وجوب سوره كامله است احاديثى كه وارد شده است كه ترك بسم اللَّه در سوره جايز است زيرا كه هر گاه بعضى از سوره كافى باشد هر بعضى كافى خواهد بود و مؤيد جواز ترك بسم اللَّه است آن كه علما ذكر كرده اند كه قرآن را بيكى از قرائت سبع در نماز مى توان خواند به اجماع و نصف قراء كه سه قارى و يك راوى باشد بين السورتين ترك بسمله را جايز مى دانند و احاديث صحيحه بر اين مضمون وارد شده است و اكثر علما آن احاديث را حمل كرده اند بر تقيه و اجماع شيعه است كه بسم اللَّه جزو حمد و جزو هر سوره ايست پس چون ترك بسم اللَّه سبب ابقاء اين بدعت مى شود هر چند ترك بعضى از سوره توان كرد ترك بسم اللَّه نمى توان كرد مبادا سبب اين شود كه جمعى اعتقاد كنند كه بسم اللَّه جزو سوره نيست و لهذا حضرت فرمودند كه دو مرتبه اعاده مى كند و احوط آنست كه هر گاه شخصى صحيح باشد و وقت نماز باقى باشد و شغلى نداشته باشد و حاجتى و كارى نداشته باشد و سوره را صحيح در خاطر داشته باشد سوره

را ترك نكند و قصد وجوب يا استحباب نكند و اگر قصد استحباب بكند ضرر ندارد و اللَّه تعالى يعلم.

و اما آن كه و الضحى و أ لم نشرح يك سوره است و هم چنين سوره فيل و لإيلاف همين در عبارت صدوق وارد است و او از فقه رضوى برداشته است و

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 42

آن چه از اخبار ظاهر مى شود اين است كه قران مكروه است الّا در اين دو سوره كه كراهت ندارد.

و در حديث صحيح از زيد منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پيشنمازى ما مى كردند و الضحى و أ لم نشرح را خواندند.

و در حديث كالصحيح يا صحيح ديگر آن كه حضرت صلوات اللَّه عليه در ركعت أولى و الضحى خواندند و در ركعت دويم أ لم نشرح خواندند و امامت ما مى كردند و در حديث صحيح ديگر وارد است از زيد كه آن حضرت امامت ما كردند و اين دو سوره را در يك ركعت خواندند.

و در خبر قوى از مفضل از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه جمع مكن ميان دو سوره در يك ركعت مگر سوره و الضّحى و أ لم نشرح و سوره فيل و لإيلاف.

و همين حديث در صحيح از بزنطى از مفضل منقولست و بنا بر اين اخبار قران ميان اين دو سوره كراهت ندارد و آن كه اكتفا بيكى از اين دو مى تواند كرد محتمل است كه به اعتبار اين باشد كه اكتفا به بعضى از سوره مى توان كرد يا به اعتبار اين باشد كه هر يك سوره كامله است و احوط آنست كه اكتفا بيكى نكند

و بترتيب قرآن بخواند و بسم اللَّه در ميان هر دو بخواند زيرا كه بر تقدير وحدت با بسم اللَّه يكى است چون بسم اللَّه در قرآن مكتوبست و اجماع و اخبار دلالت مى كند بر آن كه اين قرآن را به همين نحو بايد خواند تا حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه عليه خروج كند.

و اما معوذتين كه قل اعوذ بربّ الفلق و قل اعوذ برب النّاس است روايت كرده است صفوان در صحيح كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه امامت ما كردند در نماز شام و معوذتين را در دو ركعت خواندند.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 43

و در صحيح از منصور بن حازم منقولست كه گفت كه امر كرد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه مرا كه معوذتين را در نماز واجب بخوانم.

و در حديث كالصحيح منقولست كه صابر گفت كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه امامت ما كردند و معوذتين را خواندند و فرمودند كه هر دو سوره از قرآنند و اما مخالفت فقه رضوى پس ممكن است كه حمل بر تقيه كنند از طرفين و اللَّه تعالى يعلم.

[جمع بين دو سوره در نماز واجب ]

(و لا تقرن بين سورتين فى فريضة فامّا فى النّافلة فاقرن ما شئت) و قران مكن بعد از حمد ميان دو سوره در ميان نماز واجب و اما در نافله هر چه خواهى قران كن بدان كه خلافى نيست و در نماز نافله و نماز كسوف كه قران در آن جايز است بلكه مستحب است و در بسيارى از مواضع مطلوبست مثل نماز هزار قل هو اللَّه عيد فطر و نماز دويست و پنجاه قل هو اللَّه در شب نيمه شعبان و صد

قل هو اللَّه احد در شب نيمه شعبان و غير آن و بسيارى مذكور خواهد شد.

و اما در نماز واجب غير كسوف خلافست در حرمت و كراهت و مضمون عبارت صدوق در احاديث بسيار وارد شده است.

از آن جمله در حديث موثق كالصحيح منقولست از زراره كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مكروه نيست جمع كردن ميان دو سوره مگر در نماز فريضه و اما نافله پس باكى نيست.

و در صحيحه منصور مرويست كه در نماز واجب كمتر از يك سوره و زياده از يك سوره مخوان.

و در صحيحه محمد بن مسلم منقول است كه از احدهما صلوات اللَّه عليهما منقولست كه گفت سؤال كردم از آن حضرت از شخصى كه دو سوره را

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 44

در يك ركعت بخواند حضرت فرمودند كه نه هر سوره را ركوعيست پس چون در نماز يك ركوعست پس بايد كه يك سوره باشد و غير اينها از اخبار كه نهى واقعست از قران در فريضه.

و در حديث صحيح از علىّ بن يقطين منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از قران در نماز فريضه و نافله حضرت فرمودند كه باكى نيست و سؤال كردم از خواندن بعضى از سوره حضرت فرمودند كه من از آن كراهت دارم و باكى نيست در نافله و سؤال كردم از نمازى كه امام آهسته خواند آيا در آن دو ركعت حمد بخوانيم و حال آن كه اقتدا به او كرده باشيم حضرت فرمودند كه اگر قرائت كنى باكى نيست و اگر خاموش باشى باكى نيست و ظاهرا مراد دو ركعت آخر

باشد و احاديث صحيحه بسيار وارد شده است در جواز عدول از سوره به سوره ديگر چنانكه خواهد آمد و بنا بر مصطلح اصحاب اين نيز قرانست حتى آن كه ذكر كرده اند كه تكرار آيه به عبث اگر چه در سوره حمد باشد قرانست چون در حديث سابق گذشت كه كمتر از يك سوره و زياده از يك سوره مخوان و ظاهر كراهت قرانست خصوصا در مثل عدول و ظاهرا عدول مستثنى باشد جمعا بين الاخبار و احوط آنست كه قرآن در فريضه نكند خروجا من الخلاف و اللَّه تعالى يعلم.

[قراءة عزائم در نماز]

(و لا تقرأ فى الفريضة شيئا من العزائم الاربع و هى سورة سجدة لقمان و حم السّجدة و النّجم و سورة اقرء باسم ربّك و من قرء شيئا من العزائم الاربع فليسجد و ليقل الهى آمنّا بما كفروا و عرفنا منك ما أنكروا و اجبناك إلى ما دعوا الهى فالعفو العفو ثمّ يرفع رأسه و يكبّر) و مخوان در نماز واجب سوره از سوره هايى كه سجده در آنها عزيمت است يعنى واجب است و آن سوره سجده لقمان است و آن الم سجده است و

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 45

به اعتبار مجاورت سوره لقمان آن را سجده لقمان مى گويند دويم حم سجده است.

و سيم سوره و النّجم.

و چهارم سوره اقرأ است و كسى كه بخواند چيزى از چهار سوره را يعنى آيه سجده را پس بايد كه به سجده رود و اين دعا را بخواند كه ترجمه اش اينست كه خداوندا ايمان داريم به آن چه كافران و سنيّان به آن ايمان ندارند و شناختيم جمعى و چيزى را كه ديگران منكر آنها شده اند يا نشناخته اند،

و اجابت كرديم فرمان ترا به آن چه ايشان را به آن خواندند و اجابت نكردند خداوندا پس عفو كن گناهان مرا عفو كن پس سر بردارد و اللَّه اكبر بگويد.

و اما وجه حرمت خواندن سوره عزيمه در نمازهاى واجب روايت كالصحيح زراره است كه از احدهما صلوات اللَّه عليهما روايت كرده است كه آن حضرت فرمودند كه مخوان در نمازهاى واجب سورهاى عزيمه را زيرا كه سجود زياده مى شود در نماز واجب و خواهد آمد كه يك سجده را عمدا زياده سبب بطلان نماز است و اين روايت اگر چه در سندش قاسم بن عروه است و توثيق ندارد و ليكن اكثر علما به آن عمل كرده اند.

و در حديث موثق از سماعه منقول است كه گفت كه در فريضه مخوان و در نماز نافله بخوان و اين روايت نيز مثل سابق است و آن چه ضرر دارد خواندن آيه سجده است پس اگر آن آيه را نخواند ظاهرا ضرر نداشته باشد چون احاديث صحيحه وارد شده است كه اكتفا به بعضى از سوره مى توان كرد.

و در صحيحه على بن جعفر وارد است كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از امامى كه آيه سجده را بخواند پس حدثى از او صادر شود پيش از آن كه سجده را به جا آورد چه كند حضرت فرمودند كه ديگرى را مقدم دارد و او تشهد بخواند و سجده كند و امام بكار خود

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 46

رود كه وضو بسازد و نماز را از سر گيرد و نماز مأمومين صحيح است و اين روايت را حمل بر نسيان يا تقيه

مى توان كرد.

و در موثق از عمار منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه در نماز واجب سوره عزيمه بخواند حضرت فرمودند كه نه چون به آيه سجده رسد آن آيه را نخواند و من دوست مى دارم كه بر گردد و سوره ديگر بخواند و از احاديث صحيحه ظاهر مى شود كه جايز است خواندن سوره سجده در نماز واجب پس ممكن است كه حمل كنيم اخبار نهى را بر كراهت و احوط آنست كه نخواند و اگر بخواند آيه سجده را نخواند يا پيش از نصف رجوع به سوره ديگر كند و ترك بالكليّه اولى است خروجا من الخلاف و شكى نيست كه سجده در اين چهار سوره واجبست بر كسى كه خود قرائت كند يا گوش داده باشد به قرائت ديگرى و واجب نيست بر كسى كه بشنود و گوش نداده باشد.

چنانكه در حديث صحيح عبد اللَّه بن سنان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است.

و در حديث صحيح منقولست كه پيش از سجده تكبير مگو و چون سر بردارى تكبير بگو و احاديث بسيار وارد است كه دلالت مى كند بر آن كه در اين سجده طهارت شرط نيست و جنب و حايض سجده مى كنند اگر بشنوند آيه سجده را يا اگر تا شروع كرده بخوانند سجده مى كنند بعد از خواندن، و آيا شرط است كه رو بقبله باشد و سجده بر چيزى كنند كه صحيح باشد سجده كردن بر آن، و هفت موضع بر زمين رسد، و ذكر گفته شود در همه خلافست و اظهر عدم اشتراط و وجوبست و احوط آنست كه رعايت كند

هر چه را رعايت مى بايد كرد در سجده نماز.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 47

و در حديث صحيح وارد است كه سجده مى بايد كرد بعدد خواندن و بعدد شنيدن اگر چه هزار مرتبه بخواند يا بشنود و بعدد آن سجده مى كند.

و در حديث صحيح محمد بن مسلم از احدهما صلوات اللَّه عليهما منقولست كه گفت سؤال كردم از آن حضرت كه اگر كسى آيه سجده را بخواند و سجده را فراموش كند تا ركوع و سجود بكند حضرت فرمودند كه هر وقت كه به خاطرش آيد به جا آورد اگر سجده هاى عزيمه باشد و از اين حديث ظاهر مى شود كه اگر در غير نماز نيز فراموش كند هر وقت كه به خاطرش آيد قضا مى كند چون جواب عام است هر چند سؤال خاص باشد.

و اما دعايى كه در سجده خواندن آن خوبست در حديث صحيح وارد است از ابو عبيده كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه كسى از شما سجده عزيمه را بخواند پس بايد كه در سجده اين دعا را بخواند كه (سجدت لك تعبّدا و رقّا لا مستكبرا عن عبادتك و لا مستنكفا و لا متعظّما بل انا عبد ذليل خائف مستجير و قد روى انّه يقول فى سجدة العزائم لا اله الّا اللَّه حقّا حقّا لا اله الّا اللَّه ايمانا و تصديقا لا اله الّا اللَّه عبوديّة و رقّا سجدت لك يا ربّ تعبّدا و رقّا لا مستنكفا و لا مستكبرا بل انا عبد ذليل خائف مستجير ثمّ يرفع رأسه ثمّ يكبّر) و در روايتى ديگر منقولست كه در سجده عزيمه مى گويد اين دعا را ترجمه اش اينست كه

نيست سزاى عبوديت و خداوندى بجز واجب الوجود بالذاتى كه مستجمع جميع كمالات است، و يقين دارم كه چنين است و موافق واقع است نيست خداوندى بجز حق سبحانه و تعالى، و ايمان دارم و تصديق مى كنم باين معنى و مى گويم كلمه توحيد را از روى عبوديت و بندگى، و سجده كردم از براى تو خالصا اى پروردگار من از وى بندگى و عبوديت حال آن كه ابا ندارم و گردنكشى و تكبّر

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 48

و تعظيم نمى كنم بلكه بنده ذليلم و ترسانم و پناه به تو آورده ام پس سر بر مى دارد و اللَّه اكبر مى گويد و همه خوبست چون صدوق حكم به صحت اين دو حديث كرده هست و اگر همه را جمع كند بهتر است و اگر در حديث متن داخل كند اگر چه دو كلمه كه در حديث سابق هست و در اين حديث نيست ظاهرا جمع كرده باشد و احوط آنست كه ترك نكند آن چه را در حديث صحيح وارد شده است.

(و من سمع رجلا يقرأ العزائم فليسجد و ان كان على غير وضوء) و كسى كه بشنود كه شخصى سوره هاى عزيمه را مى خواند و آيه سجده را بشنود بايد كه سجده كند هر چند با وضو نباشد.

و در حديث صحيح و موثق كالصحيح منقولست از ابو عبيده از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه حايض اگر بشنود آيه سجده را سجده مى كنند هر گاه بشنود آن را.

و هم چنين در حديث موثق كالصحيح از ابو بصير منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه نماز كنى با سنيّان و

پيش نماز سوره اقرء را يا سوره ديگر از عزايم را بخواند و سجده نكند پس تو ايما كن چون سجده صحيح را نمى توانى كردن در نماز يا از خوف ايشان، و هر گاه حايض بشنود آيه سجده را سجده مى كند و ظاهر اين اخبار و امثال اينها دلالت مى كند بر آن كه سجده بر سامع لازم باشد و حمل مى توان كرد بر مستمع يا بر استحباب و احوط آنست كه سامع ترك نكند سجده را هر چند گوش نكرده باشد خروجا من الخلاف.

(و يستحبّ ان يسجد الانسان فى كلّ سورة فيها سجدة الّا انّ الواجب فى هذه العزائم الاربع) و سنت است كه سجده كنند مرد و زن در هر سوره كه سجده در آن هست و اما سجده واجب در اين چهار سوره است و

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 49

بس منقولست در حديث ابو بصير كه گفت فرمودند كه هر گاه خوانده شود آيه از سورهاى عزيمه و بشنوى سجده كن اگر چه بى وضو باشى و هر چند جنب باشى و هر چند زن حايض و نفسا باشد و باقى سجده ها را مى خواهى سجده مى كنى و مى خواهى سجده نمى كنى و اگر سنت نمى بود جايز نمى بود سجده كردن و تشريع بود مع هذا كسى در استحباب آن خلاف نكرده است.

و شيخ طبرسى روايت كرده است از عبد اللَّه بن سنان كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سجود در الم سجده و حم سجده و النجم و اقرء واجبست و در ما بقى قرآن سنت است و واجب نيست و نقل اجماع كرده اند بر استحباب يازده سجده ديگر با آن كه سجده

فى نفسها عبادتست.

[سوره هاى مستحب در هر روز]

(و افضل ما يقرأ فى الصّلوات فى اليوم و اللّيلة فى الرّكعة الاولى الحمد و انّا أنزلناه و فى الثّانية الحمد و قل هو اللَّه احد الّا فى صلاة العشاء الآخرة ليلة الجمعة فانّ الافضل ان يقرأ فى الاولى منها الحمد و سورة الجمعة و فى الثّانية الحمد و سبّح و فى صلاة الغداة و الظّهر و العصر يوم الجمعة فى الاولى الحمد و سورة الجمعة و فى الثّانية الحمد و سورة المنافقين و جايز ان يقرأ فى العشاء الآخرة ليلة الجمعة و صلاة الغداة و العصر بغير سورة الجمعة و المنافقين و لا يجوز ان يقرأ فى صلاة الظّهر يوم الجمعة بغير سورة الجمعة و المنافقين فان نسيتهما او واحدة منهما فى صلاة الظّهر و قرات غيرهما ثمّ ذكرت فارجع إلى سورة الجمعة و المنافقين ما لم تقرء نصف السّورة فان قرات نصف السّورة فتمّم السّورة و اجعلهما ركعتين نافلة فسلّم فيهما و أعد صلاتك بسورة الجمعة و المنافقين، و قد

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 50

رويت رخصة فى القراءة فى صلاة الظّهر بغير سورة الجمعة و المنافقين لا استعملها و لا افتى بها الّا فى حال السّفر و المرض و خيفة فوت حاجة و فى صلاة الغداة يوم الاثنين و يوم الخميس فى الرّكعة الاولى الحمد و هل اتى على الانسان و فى الثّانية الحمد و هل أتاك حديث الغاشية فانّ من قراهما فى صلاة الغداة يوم الاثنين و يوم الخميس وقاه اللَّه شرّ اليومين و حكى من صحب الرّضا صلوات اللَّه عليه إلى خراسان لمّا اشخص إليها انّه كان يقرأ فى صلاته بالسّور الّتى ذكرناها فلذلك اخترناها من بين السّور بالذّكر

فى هذا الكتاب) و بهترين آن چه بخوانند در نمازهاى شبانه روزى از سورهاى قرآنى سوره حمد است و انّا أنزلناه در ركعت اولى و در ركعت دويم الحمد و قل هو اللَّه احد مگر در نماز خفتن شب جمعه كه بهتر آنست كه در ركعت اولى الحمد و سوره جمعه و در ركعت دويم الحمد و سبّح اسم ربّك الاعلى بخوانند و در نماز صبح و ظهر و عصر روز جمعه در ركعت اولى الحمد و سوره جمعه بخوانند و در ركعت دويم الحمد و سوره منافقان بخوانند و جايز است كه در نماز خفتن شب جمعه و نماز صبح و عصر كه غير از سوره جمعه و منافقان بخوانند و جايز نيست كه در نماز ظهر روز جمعه كه اعم است از ظهر و نماز جمعه غير سوره جمعه و منافقان بخوانند پس اگر هر دو سوره را يا يكى از آن دو سوره را فراموش كنى در نماز ظهر و غير آن را بخوانى و به خاطرت بيايد پس بر گرد به سوره جمعه و منافقان ما دام كه نصف سوره را نخوانده باشى پس اگر نصف آن سوره را خوانده باشى پس آن سوره را تمام كن و نماز را تمام كن دو ركعت بقصد نافله و سلام بده و اعاده كن نماز را با سوره جمعه و منافقان.

و در روايت صحيح و حسن رخصت داده اند در نماز ظهر كه بغير از

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 51

سوره جمعه و منافقان بخوانند و من عمل باين دو روايت نمى كنم و فتوى به اين ها نمى دهم مگر در حالت مرض يا سفر يا ضرر بنا

بر نسخه يا اگر خوف داشته باشد كه كارى از او فوت شود، و در نماز صبح روز دوشنبه و پنجشنبه در ركعت اولى الحمد و هل اتى بخواند و در ركعت دويم الحمد و سوره غاشيه بخواند و هر كه اين دو سوره را در نماز صبح روز دوشنبه و پنجشنبه بخواند حق سبحانه و تعالى او را حفظ كند از بلاهايى كه در اين دو روز نازل مى شود.

و حكايت كرده است اين خبر را كسى كه مصاحب حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه بود تا خراسان وقتى كه حضرت را به خراسان بردند و حكايت كننده رجاء بن ابو ضحاك است كه بر آن حضرت موكل ساخته بودند او را و او نقل كرده است كه حضرت در نمازهاى خود هميشه اين سورها را مى خواندند از اين جهت ما اين سورها را اختيار كرديم و در اين كتاب مذكور ساختيم و ظاهر آنست كه شيعه نبوده باشد و ممكن است كه بر صدوق ظاهر بوده باشد كه او ثقه است و صدوق بحديث موثق عمل مى كند بلكه محتمل است كه در واقع شيعه بوده باشد و به گمان آن كه به آن حضرت تسليم خواهند كرد خلافت را رفته باشد و حضرت را آورده باشد، و از حديثى كه صدوق در عيون ذكر كرده است ظاهر مى شود كه رجا اعتقاد خوبى به حضرت داشته است اما منافات با تسنّن ندارد و بسيارى از عبادات و كمالات آن حضرت را ذكر كرده است و ظاهرا همين سبب اعتماد صدوق شده است و چون صدوق در باب نماز جمعه همين عبارت را ذكر كرده است

نقل اخبار جمعه در آنجا انسب است.

و در حديث قوى از عامر بن عبد اللَّه منقولست كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه هر كه سوره از حواميم در نماز صبح بخواند وقت نمازش فوت مى شود و ظاهرا مراد وقت فضيلت صبح باشد

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 52

چون تنگست و اكثر علما از اين حديث استدلال كرده اند كه جايز نيست كه سوره طويله را بخواند كه وقت به سبب خواندن آن فوت شود و دلالت اين حديث بر اين معنى ظاهر نيست بلى از عموماتى كه دلالت مى كند بر آن كه جايز نيست در حالت اختيار نماز را يا بعضى از آن را در خارج وقت به جا آورد استدلال مى توان كردن و از اين حديث ظاهر مى شود كه سوره كه سبب بيرون رفتن وقت فضيلت باشد مكروهست خواندن آن.

[جهر به بسم اللَّه ]

(و اجهر ببسم اللَّه الرّحمن الرّحيم فى جميع الصّلوات) و بسمله را در همه نمازها خواه جهريه باشد يا اخفاتيه بلند بخوان و ظاهرا در اخفاتيه بر سبيل استحباب باشد و شكى نيست در مطلوب بودن جهر نظر به امام و در منفرد خلافست و اظهر در آن نيز استحباب جهر است چنانكه در اخبار بسيار بر سبيل عموم و اطلاق واقع شده است.

و در حديث صحيح منقولست از صفوان كه گفت چند روز در عقب حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه نماز مى كردم و حضرت در فاتحه بسم اللَّه مى خواندند و در نماز اخفاتيه بسم اللَّه را بلند مى خواندند و ما بقى را آهسته مى خواندند.

و در كافى در اين حديث تصريح نموده به آن كه بسم اللَّه را

در هر دو سوره بلند مى خواندند.

و در احاديث صحيحه وارد شده است كه بسم اللَّه را در حمد و سوره ترك مى توان كرد و محمولست بر تقيه چون اكثر عامه بسم اللَّه را جزو حمد و سوره نمى دانند.

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از آيه كريمه كه حق سبحانه و

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 53

تعالى بر سبيل امتنان مى فرمايد كه وَ لَقَدْ آتَيْناكَ يعنى به درستى و بتحقيق كه عطا كرديم ترا هفت آيه كه آنها مثانيند و عطا كرديم قرآن عظيم را به تو، به حضرت عرض كردم كه سبع مثانى فاتحه است حضرت فرمودند كه بلى گفتم بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم از جمله هفت آيه است حضرت فرمودند كه بلى از بهترين آيات فاتحه است.

و در تفسير حضرت امام حسن عسكرى كه صدوق حكم به صحت آن كرده است روايت كرده است آن حضرت صلوات اللَّه عليه از آباى خود صلوات اللَّه عليهم كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم يك آيه است از فاتحه الكتاب و آن هفت آيه است كه به بسمله تمام مى شود و از حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله شنيدم كه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى بمن فرمود كه يا محمد بتحقيق كه ما عطا كرديم ترا هفت آيه از مثانى كه قرآن است يا آن هفت آيه مثانيند چون همه كلمات بحسب لفظ مكرّر شده است نه بحسب معنى مثل تكرار جلاله و تكرار رحمانيت و رحيميت و تكرار إياك و هدايت يا آن

كه آيات رحمت با عذاب و هدايت با ضلالت در آن مكرر شده است يا دو مرتبه نازل شده است در مكه و در مدينه و فرمود كه عطا كرديم به تو قرآن عظيم را پس حق سبحانه و تعالى بر من به فاتحه منت نهاد مثل منتى كه بر من گذاشت بجميع قرآن و به درستى كه سوره فاتحه أفضل از جميع چيزهايى است كه در گنجهاى عرش الهى است و به درستى كه حق سبحانه و تعالى آن حضرت را باين سوره مخصوص گردانيد و به هيچ يك از پيغمبران نداد آن چه به آن حضرت كرامت فرمود مگر حضرت سليمان را كه بسم اللَّه الرحمن الرحيم را به آن حضرت داد چنانكه در قرآن مجيد مذكور است كه حق سبحانه و تعالى سخن بلقيس را حكايت فرموده است كه با لشكر خود گفت كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 54

كتابى با نهايت خوبى بسوى من آمده است و در آنجا نوشت است كه اين مكتوب سليمان است و آن كه بسم اللَّه الرحمن الرحيم: متوجه من شويد و مخالفت من نكنيد و همه بياييد به نزد من با اسلام و انقياد به درستى كه هر كه اين سوره را بخواند و شيعه محمّد و آل محمّد (صلوات اللَّه عليهم) باشد و اعتقاد به امامت ايشان داشته باشد و انقياد و اطاعت كند اوامر ايشان را و ايمان داشته باشد بظاهر ايشان و باطن ايشان حق سبحانه و تعالى به او عطا كند بعدد هر حرفى از فاتحه حسنه، كه بهتر باشد از جهت او از دنيا و انواع چيزهاى خوبى كه در دنيا هست

و هر كه گوش دهد و بشنود او را عطا كند او را سه يك آن چه قارى را عطا فرمايد پس بايد كه بسيار بخوانيد از اين چيزى كه از جهت شما مقرر ساخته اند به درستى كه غنيمتى است كه وقت آن مى گذرد و حسرتش در دلهاى شما مى ماند.

و در حديث صحيح از ابن اذينه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سزاوارترين آيه به بلند خواندن آيه بسم اللَّه الرحمن الرحيم است و اين آيه مراد الهى است از اين آيه كه ترجمه اش اينست كه هر گاه خداوند خود را به تنهايى ياد مى كنى همه پشت مى كنند و مى روند از روى نفرت چون قريش حق سبحانه و تعالى را با بتان ياد مى كردند.

و از حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه علامتهاى مؤمن پنج است نماز پنجاه ركعت و زيارت اربعين و انگشترى بدست راست كردن و طرف پيشانى را بر خاك ماليدن و بلند خواندن بسم اللَّه الرحمن الرحيم.

و در حديث كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه اگر دست يابم و معاون داشته باشم هر آينه همه بدعتها را زايل

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 55

كنم از آن جمله چنان كنم كه همه كس بسم اللَّه الرحمن الرحيم را در همه نمازها بلند بخوانند.

و كالصحيح منقول است از اعمش از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در حديث طويلى كه از آن جمله فرمودند كه بسم اللَّه الرحمن الرحيم را در هر نمازى بلند بلند خواندن واجبست.

و در صحيح از كاهلى منقولست كه گفت كه حضرت امام جعفر

صادق صلوات اللَّه عليه امامت ما كردند در مسجد بنى كاهله و بسمله را در حمد و سوره بلند خواندند و در نماز صبح قنوت خواندند و يك سلام دادند رو به قبله و فرمودند كه بسم اللَّه الرحمن الرحيم باسم اعظم اقربست از سياهى چشم به سفيدى آن.

و در حديث كالصحيح از شمالى كه حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى بسم اللَّه الرحمن الرحيم را بلند نگويد شيطان بر آن امام مسلّط مى شود و امام و مأمومان را همه به فكرهاى باطل مى اندازد تا نماز همه ضايع شود.

[نمازهاي بلند]

(و اجهر بجميع القراءة فى المغرب و العشاء الآخرة و الغداة من غير ان تجهد نفسك و ترفع صوتك شديدا و ليكن ذلك وسطا لأنّ اللَّه عزّ و جلّ يقول «وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلًا» و لا تجهر بالقراءة فى صلاة الظّهر و العصر فانّ من جهر بالقراءة فيهما او اخفى بالقراءة فى المغرب و العشاء و الغداة متعمّدا فعليه اعادة صلاته فان فعل ذلك ناسيا فلا شى ء عليه الّا يوم الجمعة فى صلاة الظّهر فانّه يجهر فيها) و همه قرائت را بلند بخوان در نماز شام و خفتن و صبح بى آن كه خود را در بلند خواندن به مشقت اندازى و بسيار بلند

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 56

بخوانى بلكه مى بايد كه وسط باشد نه بسيار بلند و نه بسيار آهسته زيرا كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه نماز را بلند مخوان و آهسته مخوان و در ميان هر دو راهى طلب كن كه وسط است و بلند مخوان نماز ظهر و

عصر را به درستى كه هر كه بلند بخواند قرائت را در اين دو نماز يا آهسته بخواند در آن سه نماز عمدا پس لازمست بر او كه نماز را اعاده كند و اگر از روى نسيان بلند را آهسته بخواند يا بر عكس بر او چيزى نيست مگر در ظهر روز جمعه كه بلند مى خواند.

اما جزو اول پس در صحيحه عبد اللَّه بن سنان وارد است كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا لازم است اما مرا كه چنان بخواند كه هر كه در عقب او باشد اگر چه بسيار باشند همه را بشنوند حضرت فرمودند كه مى بايد كه قرائت را وسط بخواند چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه بلند مخوان و آهسته مخوان.

و در حديث موثق كالصحيح از سماعه منقول است كه از آن حضرت سؤال كردم از تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه بلند مخوان و آهسته مخوان حضرت فرمودند كه آهسته آنست كه خود نشنوى و بلند آنست كه بسيار بلند بخوانى و از اين حديث ظاهر مى شود كه حق سبحانه و تعالى مرتبه بلند بسيار و آهسته بسيار را در همه نمازها نهى كرده است و از آيه ظاهر نمى شود كه در كجا بلند بخوانند و كجا آهسته و حديث سابق را نيز باين معنى حمل مى توان كرد هر چند سؤال از نماز جهريه است و جمعى تفسير آيه را چنين كرده اند كه همه نمازها را بلند مخوان و همه را آهسته مخوان بلكه وسطى اختيار كن كه بعضى را بلند بخوانى و بعضى را آهسته.

و مواضع جهر و

اخفات را حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله بيان كردند و اين تفسير با آن كه مخالف اخبار است مخالف ظاهر نيز هست بلكه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 57

ظاهر آيه همين است كه در اخبار واقع شده است، و اما آن كه جهر در شش ركعت است و اخفات در بواقى عمل امّت آن حضرت كافى است، و لهذا در احاديث بناى آن را بر ظهور گذاشته اند و تعبير مى كنند بما يجهر فيه در اخبار متواتره كه خواهد آمد در نماز جماعت و غير آن و اما آن چه ذكر كرده است از وجوب جهر و اخفات ظاهر صحيحه زراره دلالت مى كند بر آن و صحيحه علىّ بن جعفر دلالت مى كند بر عدم وجوب و در احاديث بسيار صحيح و موثق وارد است كه نماز بى فاتحه صحيح نيست مگر آن كه ابتدا بحمد كنند در جهر يا اخفات، دلالت بر هيچ طرف نمى كند زيرا كه ممكن است كه مراد اين باشد كه ابتدا به جهر كنند در جهريه و به اخفات در اخفاتيه يا تخيير ميان هر دو و اگر چه آخر أظهر است اما ظهورى ندارد كه عمل به آن توان كرد و ليكن صحيحه علىّ بن جعفر كافى است در عدم وجوب و حمل مى توان كرد صحيحه زراره را بر مبالغه در كراهت يا استحباب اعاده و بر تقدير وجوب فرق كردن ميان جهر و اخفات در نهايت اشكال است و اكثر اصحاب گفته اند كه اقل اخفات آنست كه خود بشنود و اقل اجهر آنست كه صحيح قريب بشنود يعنى كسى كه گوشش شنوا باشد و نزديك به اين كس باشد بشنود

و تجربه كرده ايم كه هر گاه چنان بگويند كه خود بشنوند البته صحيح قريب خواهد شنيد و از اين جهت جمعى گفته اند كه جهر آنست كه جوهر صوت ظاهر شود و اخفات آنست كه جوهر صوت ظاهر نشود هر چند بعيد بشنود و اگر جهر و اخفات واجب باشد بسيار جائى بلكه در اكثر اوقات جمع مى شود جهر و اخفات اگر بنا بر جوهر صوت نگذاريم و مشكل است بنا بر آن گذاشتن چون بحسب شرع و عرف و لغت چيزى نيست كه دلالت كند بر اين مذهب، و اگر سعى بسيار بكند كه نماز اخفاتيه را چنان بگويد كه صحيح قريب نشنود و تمييز حروف بكند بر وجهى كه از مخارج گفته شود

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 58

و تميز داشته باشد نهايت احتياط خواهد بود امّا غالب آنست كه احتياط ضرر دار به قرائت، و ظاهرا در مواضع جهر زنان مخير باشند ميان جهر و اخفات اگر آواز ايشان را اجنبى نشنود و اگر شنود احوط اخفاتست و خلافى هست در آن كه آواز زن عورتست و واجبست كه مردان نامحرم نشنوند يا عورت نيست مطلقا بلكه حرمت شنيدن وقتى است كه تلذّذ و ريبه باشد و اين مذهب خالى از قوّت نيست و خواهد آمد ان شاء اللَّه در ابواب نكاح و ظاهرا خنثى مشكل نيز مخيّر باشد و اكثر گفته اند كه حكم زن دارد و احوط آنست كه نماز جهريه را بلند بخواند و چنان كند كه آواز او را نامحرم نشنود، و ظاهرا در قضاى نماز از زنان مخير باشد ميان جهر و اخفات در جهريه بلكه در اخفاتيه نيز اگر چه

آهسته اولى است و اللَّه تعالى يعلم.

(و فى الرّكعتين الاخراوين بالتّسبيح) يعنى دو ركعت آخر تسبيح مى خواند بر سبيل استحباب و ظاهرا شكى نيست در آن كه حمد و تسبيح هر دو جايز است و ليكن خلاف در افضليت است و ظاهرا امام را افضل حمد باشد و منفرد را تسبيح اگر چه حمد اسلم است چون خلاف بسيار در تسبيح شده است.

(و قال الرّضا صلوات اللَّه عليه انّما جعل القراءة فى الرّكعتين الاوليين و التّسبيح فى الاخيرتين للفرق بين ما فرض اللَّه عزّ و جلّ من عنده و بين ما فرض اللَّه من عند رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله) و در حسن كالصحيح از فضل بن شاذان منقولست كه حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چرا قرائت در دو ركعت اول نماز لازم است و تسبيح در دو ركعت آخر است يعنى افضل است يا بدل قرائت جايز است تا فرق شود ميان آن چه حق سبحانه و تعالى از پيش خود واجب ساخته است و ميان آن چه حق

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 59

سبحانه و تعالى از نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله واجب ساخته است يعنى هر گاه بعنوان تفويض باشد باز از حق سبحانه و تعالى شده است يا آن كه به اعتبار فبى ينطق آن چه مى گفتند هميشه يا در بعضى از اوقات چنين بود كه هر چند متكلم آن حضرت بود بحسب ظاهر و ليكن بحسب واقع حق سبحانه و تعالى بود نه بعنوان حلول و اتّحاد بلكه بحسب ارتباطى كه آن حضرت را حاصل بود دائما يا احيانا چون احاديث صحيحه در اين

باب گذشت، و محتمل است كه هر دو واقع باشد و هر چه بعنوان تفويض بوده باشد باز حق سبحانه و تعالى بر زبان آن حضرت جارى ساخته باشد و اللَّه تعالى يعلم. و ديگر خواهد آمد اخبار تفويض اگر چه در اوايل كتاب نفى نمود تفويض را.

(و سال محمّد بن عمران ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فقال لأيّ علّة يجهر فى صلاة الجمعة و صلاة المغرب و صلاة العشاء الآخرة و صلاة الغداة و سائر الصّلوات الظّهر و العصر لا تجهر فيهما و لأيّ علّة صار التّسبيح فى الرّكعتين الاخيرتين افضل من القراءة قال لأنّ النّبيّ صلى اللَّه عليه و آله لمّا اسرى به إلى السّماء كان اوّل صلاة فرض اللَّه عليه الظّهر يوم الجمعة فاضاف اللَّه عزّ و جلّ اليه الملائكة تصلّى خلفه و امر نبيّه صلى اللَّه عليه و آله ان يجهر بالقراءة ليبيّن لهم فضله ثمّ فرض عليه العصر و لم يضف اليه احدا من الملائكة و امره أن يخفى القراءة لأنّه لم يكن ورائه أحد ثمّ فرض عليه المغرب و أضاف إليه الملائكة فأمره بالإجهار و كذلك العشاء الآخرة فلمّا كان قرب الفجر نزل ففرض اللَّه عزّ و جلّ عليه الفجر فامره بالإجهار ليبيّن للنّاس فضله كما بيّن للملائكة فلهذه العلّة يجهر فيها و صار التّسبيح افضل من القراءة فى الاخيرتين لأنّ النّبيّ صلى اللَّه عليه و آله لمّا كان فى

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 60

الاخيرتين ذكر ما راى من عظمة اللَّه عزّ و جلّ فدهش فقال سبحان اللَّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اكبر فلذلك صار التّسبيح افضل من القراءة) و در صحيح از

ابن ابى عمير از محمد بن عمران و ظاهر ابن حمران باشد چنانكه از علل ظاهر مى شود و اگر چه هر دو بحسب سند و بحسب حال خود مساويند منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه سبب چيست كه بلند مى خوانند نماز جمعه و نماز شام و نماز خفتن و نماز صبح را و ما بقى كه ظهر و عصر است در آن بلند نمى خوانند ديگر سبب چيست كه تسبيحات اربع در دو ركعت آخر بهتر است از قرائت حضرت فرمودند كه چون حق سبحانه و تعالى پيغمبرش را به آسمان برد اول نمازى كه حق سبحانه و تعالى بر آن حضرت واجب گردانيد ظهر روز جمعه بود و حق سبحانه و تعالى ملائكه را مقرر ساخت كه در عقب آن حضرت نماز كنند و امر كرد پيغمبرش را صلى اللَّه عليه و آله كه قرائت را بلند بخواند تا فضل آن حضرت را بر فرشتگان ظاهر سازد به آن كه سوره حمد و باقى سور قرآنى را بر آن حضرت فرستاده است و هيچ پيغمبرى را نداده آن چه به آن حضرت داده است پس نماز عصر را بر آن حضرت واجب ساخت و هيچ يك از فرشتگان را به آن حضرت ملحق نگردانيده و امر كرد او را كه آهسته بخواند قرائت را زيرا كه در عقب حضرت كسى نبود كه قرائت را بشنود پس نماز شام را بر آن حضرت واجب گردانيد و فرشتگان را امر كرد كه در عقب آن حضرت نماز كنند پس حق سبحانه و تعالى آن حضرت را امر فرمود كه

بلند بخواند و هم چنين نماز خفتن را پس چون قريب به صبح شد حضرت به زير آمدند و حق سبحانه و تعالى نماز صبح را بر آن حضرت واجب گردانيد و امر كرد حضرت را كه نماز صبح را بلند بخواند تا ظاهر سازد فضل او را بر آدميان چنانكه ظاهر ساخت بر فرشتگان و از اين جهت

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 61

است كه نماز صبح را بلند مى خوانند و از اين حديث ظاهر مى شود كه جماعت در نمازهاى جهريه اهم است از نمازهاى اخفاتيه و در دو ركعت آخر تسبيح افضل است از قرائت زيرا كه چون حضرت در نماز بدون ركعت آخر رسيدند بخاطر خود آوردند عظمت و جبروت الهى را پس متحير و مدهوش شدند و تسبيحات اربع را خواندند بنا بر اين است كه تسبيح بهتر است از قرائت كه متابعت آن حضرت كرده باشند.

(و سال يحيى بن أكثم القاضي ابا الحسن الاوّل صلوات اللَّه عليه عن صلاة الفجر لم يجهر فيها بالقراءة و هى من صلوات النّهار و انّما يجهر فى صلاة اللّيل فقال لأنّ النّبيّ صلى اللَّه عليه و آله كان يغلّس بها فقرّبها من اللّيل) منقول است در صحيح از محمد بن بشير كه يحيى بن اكثم قاضى عراقين سؤال كرد از حضرت امام على نقى مسائل بسيار و ظاهر لفظ اول از نساخ زياد شده است چون صدوق در علل از ابو الحسن ثالث روايت كرده است- از نماز صبح كه چرا آن را بلند مى خوانند و حال آن كه آن از نمازهاى روز است و از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقول است

كه نمازهاى شب را بلند مى بايد خواند و نمازهاى روز را آهسته پس حضرت فرمودند كه چون حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نماز صبح را در اول وقت كه تاريك بود واقع مى ساختند و قريب به شب مى كردند آن را حكم نمازهاى شب دادند در جهر و در علل لقربها بود يعنى چون نزديك به شب بود آن را حكم نماز شب دادند.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه سنت است كه نمازهاى روز را آهسته بخوانند و سنت است كه نمازهاى شب را بلند بخوانند و اين بر سبيل استحبابست در نوافل و در

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 62

فرايض خلافى است كه گذشت.

و در حديث موثق كالصحيح از سماعه منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا مردان نمازهاى سنت را در روز مى توانند خواند حضرت فرمودند كه بلى.

[امر به قراءة قران در نماز]

(و فيما ذكره الفضل من العلل عن الرّضا صلوات اللَّه عليه انّه قال امر النّاس بالقراءة فى الصّلاة لئلّا يكون القرآن مهجورا مضيّعا و يكون محفوظا مدروسا فلا يضمحلّ و لا يجهل و انّما بدا بالحمد دون سائر السّور لأنّه ليس شى ء من القرآن و الكلام جمع فيه من جوامع الخير و الحكمة ما جمع فى سورة الحمد و ذلك انّ قوله عزّ و جلّ «الْحَمْدُ لِلَّهِ» انّما هو اداء لما أوجب اللَّه عزّ و جلّ على خلقه من الشّكر و شكر لما وفّق عبده من الخير او للخير.

«رَبِّ الْعالَمِينَ» توحيد له و تحميد و اقرار بأنّه هو الخالق المالك لا غيره.

«الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» استعطاف و ذكر لآلائه

و نعمائه على جميع خلقه.

«مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» اقرار له بالبعث و الحساب و المجازاة و ايجاب ملك الآخرة له كايجاب ملك الدّنيا.

«إِيَّاكَ نَعْبُدُ» رغبة و تقرّب إلى اللَّه تعالى ذكره و اخلاص له بالعمل دون غيره.

«وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» استزادة من توفيقه و عبادته و استدامة لما أنعم عليه و نصره «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ» استرشاد لدينه و اعتصام بحبله و استزادة فى المعرفة لربّه عزّ و جلّ و لعظمته و كبريائه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 63

«صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» توكيد فى السّؤال و الرّغبة و ذكر لما تقدّم من نعمه على أوليائه و رغبة فى مثل تلك النّعم.

«غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ» استعاذة من ان يكون من المعاندين الكافرين المستخفّين به و بأمره و نهيه و لا الضّالين اعتصام من ان يكون من الّذين ضلّوا عن سبيله من غير معرفة و هم يحسبون انّهم يحسنون صنعا فقد اجتمع فيه من جوامع الخير و الحكمة من امر الآخرة و الدّنيا ما لا يجمعه شى ء من الاشياء) و در جمله عللى كه از فضل بن شاذان بسند حسن كالصحيح مرويست آنست كه گفت كه حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما فرمودند مردمان مامور شده اند به آن كه در نماز قرآن را بخوانند تا آن كه قرآن متروك نشود و ضايع نماند و محفوظ بماند به سبب بسيار خواندن در نمازها و تعليم يكديگر كنند، و اگر خواندن آن در نماز واجب نمى بود اكثر مردمان حمد را ياد نمى گرفتند چه جاى سوره هاى ديگر و اگر نخوانند قرآن از دست مى رود و كسى نمى ماند كه معرفت قرآن او را حاصل باشد و چرا حمد را بر همه سورها مقدم

داشته اند زيرا كه در جميع سور قرآنى و در همه سخنان خير آن قدر جمع نشده است از خوبيها و حكمتها آن چه جمع شده است در سوره حمد و از اين جهت است كه آن را امّ القرآن مى گويند كه هر چه در قرآن هست نمونه از آن در سوره فاتحه است چنانكه انسان مجموعه جميع چيزهاست و هر چه در عالم كبير است انموذجى از آن در انسان هست ليكن هر چه در عالم كبير است مفصل است و در صغير مجمل زيرا كه الحمد للّه يعنى جميع محامد و كمالات مخصوص ذات مقدّس خداونديست كه واجب الوجود است و مستجمع جميع كمالات است و از جمله كمالات اضافه وجود و خيراتست بر همه عالميان پس بنده به اصالت خود و نيابت ساير ذوى العقول

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 64

اداى شكر نعمت الهى كرده است و از آن جمله شكر نعمت حق سبحانه و تعالى نيز كرده است كه او را توفيق عبادت كرامت كرده است.

و ربّ العالمين يعنى آفريننده و تربيت كننده و روزى دهنده همه عالميان است و چون عالم بمعنى ما سوى اللَّه است پس بنده خداوند خود را بيگانگى ياد كرده است و حمد او نيز كرده است و در عيون و علل تمجيد و تحميد است يعنى خداوند خود را به بزرگى ياد كرده است و حمد كرده است كه به اعتبار تربيت غير او حمد است و شكر، و به اعتبار تربيت او شكر است و حمد و اقرار كرده است كه حق سبحانه و تعالى چون خالق است و بس پس مالك او باشد نه غير او

و تحقيق كرده بنده گى خود را تا محقق شود كه عبوديّت آقا واجبست خصوصا چنين مالكى كه از عدم پديد آورده است و چون در بسم اللَّه كه جزو حمد است ابتدا باسم چنين خداوندى كرده است كه مستجمع جميع محامد و كمالات است و اظهار كرده است كه بدون استعانت بذات مقدس او و باسم مكرم او هيچ كارى تحقق نمى پذيرد و جميع نعمتهاى ظاهره و باطنه از اوست و به اوست در دنيا در سوره حمد او را باز به رحمانيت و رحيميت ستايش مى كند كه رحمتهاى ظاهره از مراتب حيات بعد از موت و درجات بهشت از اوست و هم چنين نعمتهاى عظيمه معنويه كه نه چشمها ديده باشد و نه گوشها شنيده باشد و نه در خاطر كسى خطور كرده باشد از جانب اوست پس چون خداوند خود را باين دو صفت مى خواند گويا طلب هر دو رحمت از او كرده است و حمد او نيز كرده است كه چنانكه رحمتهاى ظاهره و باطنه دنيويه بر كافه عالميان تمام كرده است هم چنين در عقبى بر همه تمام خواهد كرد با آن كه در دنيا به هزار گونه معصيت مبتلا بودند رحمتهاى خود را دريغ نداشت در آخرت كه معصيت نخواهد بود و عجز و شكستگى و احتياج بيشتر خواهد بود البته خواهد كرد

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 65

فوق آن چه از او اميدوار بودند و خود فرموده است كه سنت الهى را تبديل و تحويل نيست و طريقه يكى است چه ظاهر است كه منبع خوبيها اوست و از كرم و جود محض غير از كرم و جود بهم نمى رسد مگر

آن كه قبيح باشد كرم چنانكه در بعضى از موارد چنين است و چون خداوند خود را به كرم و رحمت ياد كرد در اللَّه اگر چه اسم جامع است و ليكن رحمت سبقت دارد بر غضب و در ضمن رحمانيت و رحيميت چهار مرتبه با آن كه رحمانيت و رحيميت در اللَّه مندرجست و آن دو مرتبه گذشته است و از رب العالمين نيز رحمانيت و رحيميت ظاهر شد ده مرتبه خود را به رحمت صريحا و ضمنا ياد كرد و خوف زوال خوف بود بالكليه خود را به مالك يوم الدين ياد كرد كه آن نيز از وجهى كه غالب است رحمت است و از وجه مغلوب غضب.

و مشهور است كه اعرابى را از روز جزا تخويف مى نمودند او گفت كه فردا كه حاكم خواهد بود گفتند حق سبحانه و تعالى گفت الحال خاطرم جمع شد كريم وقتى كه قادر شد عفو مى كند چون اكرم الاكرمين و ارحم الراحمين چنين نباشد، و از اين مدايحى كه حق سبحانه و تعالى تعليم و تلقين بندگان خود كرده است باين عبارات و اشارات اميدواريها در تزايد است، و در نسخ حديث در همه كتب بلفظ مالك واقع شده است و اكثر علما ترجيح ملك داده اند بوجوه بسيار و حق اينست كه در اينجا مالك و ملك يكى است اگر مالك است ملاكى است كه پادشاه است و اگر ملك است ملكى است كه آقا است و ظاهر اخبار آنست كه قرآن بر يك قرائت نازل شده باشد پس در چنين جائى احوط آنست كه بهر دو قرائت بخوانند تا به قرائت منزل خوانده باشند.

و ليكن

در احاديث معتبره صحيحه وارد شده است كه به همين عنوان كه هست در قرائت سبعه يا عشره كه تقريبا هشتاد قرائت مى شود بهر يك از روايات

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 66

توان خواند و اولى آنست كه از چهارده روايت تعدّى نكنند و جمعى از اصحاب ترجيح قرائت بكر كرده اند و جمعى حفص را اختيار نموده اند، و حضرت مى فرمايند كه در مالك يوم الدين بنده اقرار مى كند به آن كه مبعوث خواهد شد و حساب و جزا خواهد بود و پادشاهى آخرت را را از جهت او اعتراف مى كند چنانكه پادشاهى دنيا را نيز مخصوص او مى داند و در هر دو كتاب باين عبارتست كه كما أوجب له ملك الدنيا يعنى پادشاهى آخرت را از جهت او واجب مى داند چنانكه پادشاهى دنيا را از جهت او واجب دانست در كلمه رب العالمين و غيرها و ديگر چون بنده به اعتبار بعدى كه به سبب تعلقات جسمانى او را از جناب اقدس الهى دور انداخته انسب بحال او اين بود كه در مقام حمد و ثنا خود را چنانكه هست دور دانسته مناجات كند با تدبّر و تفكّر تا به سبب اينها او را قربى حاصل گردد بعنوان مشافهه خطاب نمايد لهذا گفت كه إياك نعبد يعنى ترا بندگى مى كنيم و بس و ديگرى را شريك تو نمى دانيم و در عبادت با تو شريك نمى سازيم و در معرفت غير ترا موجود نمى دانيم پس همگى عبادت و بندگى و عبوديت خود را مخصوص جناب اقدس تو گردانيديم.

و چون بنده ملاحظه مى كند كه اين عبادت نيز كاريست عظمى خصوصا هر گاه خواهد كه با اخلاص باشد و موانع آن

بسيار است غالبا و دواعى خلافش بى نهايت و بدون استعانت از جناب اقدس او كالمحال است تلقين فرمود كه بگوئيد و إيّاك نستعين خداوندا استعانت و ياورى در همه كارها خصوصا در عبادت از غير تو بى فايده است بنا بر اين استعانت از تو مى خواهم و بس شايد بعون تو بندگى خالص توانيم كرد و چون وسيله بيش از عرض حاجت مركوز طباع عقلا شده است عبادت را مقدم گردانيد بر استعانت هر چند عبادت بندگان در حكم عدمست و ليكن چون حق سبحانه و تعالى عبادات انبياء و اوصياء و

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 67

اولياء را بفضل خود قبول مى فرمايد بنده خود را شريك ايشان گردانيده و بلفظ جمع آورده است تا شايد بركت ايشان عبادت او نيز مقبول شود، و حضرت مى فرمايد كه در إيّاك نعبد رغبتى است بجناب اقدس او و مى گويد كه من و ساير عالميان بندگانيم و مى دانيم كه در اين درگاه چيزى كه مطلوبست شكستگى و نياز است رو به اين درگاه كرده اميدواريم و چون عبادت سبب قربست آن را وسيله ساخته ايم بسوى جناب اقدس خداوندى كه ذكر او از آن بالاتر است كه بر زبان من و امثال من جارى گردد و لفظ ذكره در علل الشرائع و عيون اخبار الرضا نيست.

و تقديم إيّاك چون مفيد حصر است پس بنده مى گويد كه خداوندا ترا بنده ام و بس و ترا بندگى مى كنم و بس و بندگى را خالص از جهت تو گردانيده ام و بس، و چون بنده به هزار گونه شرك مبتلاست و بنده نفس و شيطان و هوا است و فى الحقيقه همگى منظورش خلايق است يا خود

پس عبادت خود كرده است نه عبادت خداوند خود حتى در نيّت قربت اگر منظورش لذت قرب و رفعت به سبب آن باشد عابد خود است نه عابد خداوند و هم چنين در رؤياهاى معنوى دقيق كه از آن جمله است ديدن خود و يقين است كه در هيچ يك از اين مراتب اخلاص او را حاصل نيست حق سبحانه و تعالى تعليم و تلقين مى فرمايد او را كه هر چند ندارى آن چه مى بايد بگو كه دارم شايد شرمنده شوى از دروغهاى خود و رو بجناب اقدس او كنى و گاه باشد كه همين عبادت او را به اخلاص فايز گرداند فكيف كه هر گاه تضرع و زارى كند تا حق سبحانه و تعالى او را خالص گرداند.

و مى فرمايد كه در إيّاك نستعين يعنى استعانت و ياورى از تو مى خواهم و بس با آن كه چون مشغول عبادت شده است اعانت الهى البته شده است پس در

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 68

استعانت زيادتى توفيق او و زيادتى عبادت او را طلب مى كند كه اگر چه عبادت مى كند يا مى داند كه آن اخلاصى كه مى بايد ندارد يا نمى داند كه دارد يا ندارد و در اين هر دو صورت استعانت مى بايد و اگر مرتبه كمال اخلاص را داشته باشد مانند انبياء و اوصياء صلوات اللَّه عليهم ايشان طلب دوام اين نعمت عظمى مى كنند كه الهى استعانت و ياورى از تو مى خواهم كه آن چه انعام كرده مستدام دارى و ما را بران ثابت قدم بردارى و نصرت ما دايم دارى تا سبب ترقيّات ما شود و بسيار مستبعد است كه كسى به مرتبه رسد كه فوق آن

متصوّر نباشد و زنده باشد و ليكن بنده جميع مقربان را با خود شريك گردانيده است محتملست كه استدامت نعمت را طلب نمايد با آن كه منافات ندارد كه استدامت نعمت را طلب نمايند در جائى كه زياده از آن نخواهند و در بسيارى كه بر وجه كمال نباشد استكمال آن را از حق سبحانه و تعالى طلب كنند.

اهدنا الصّراط المستقيم يعنى خداوندا هدايت كن ما را به راه راست حضرت مى فرمايند كه اين دعايى است كه كسانى كه دين صحيح ندارند و آن هفتاد و دو فرقه انداز امت حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله ايشان از حق سبحانه و تعالى طلب مى كنند هدايت بدين حقرا كه آن راه اهل بيت آن حضرتست و آن طريقه ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم است و چنگ زدن است در دامان ايشان چنانكه حبل اللَّه ايشانند و حق سبحانه و تعالى امر فرموده است كه وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً يعنى دست زنيد در ريسمان الهى و حق سبحانه و تعالى تشبيه فرموده است دين را به ريسمانى كه از آسمان آويخته باشند و دست به آن زنند و به بهشت روند و حق اينست كه حبل اللَّه دين حق ائمه معصومين است صلوات اللَّه عليهم يا ايشانند كه متابعت ايشان سبب نجات ابديست و مخالفت ايشان سبب هلاك سرمديست، و اما جمعى كه مهتدى باشند نظر

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 69

به ايشان طلب هدايت به كمالاتيست كه ايشان به آن رتبه نرسيده اند، و طلب زيادتى معرفت حق سبحانه و تعالى است و معرفت عظمت و كبريا او، تا باين معرفت به كمالات خود فايز گردند.

صراط

الّذين أنعمت عليهم تأكيدى است از جهت توضيح سؤال و مبالغه در آن و در رغبت بجناب اقدس الهى و ياد كردنى است نعمتهايى را كه حق سبحانه و تعالى انعام كرده است بر دوستان خود و رغبتى است در مثل آن نعمتها چنانكه خود فرموده است كه اين جماعت كه حق سبحانه و تعالى انعام كرده است بر ايشان و آن جماعت پيغمبران و صديقان و شهيدان و صالحانند و نيكو رفيقانند ايشان گويا كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه چون از من طلب كنيد اول حمد و ثناى الهى به جا آوريد، و ديگر اخلاص خود را صحيح گردانند و بعد از آن راه راست را طلب كنند و بعد از آن بيان فرموده است كه راه راست راه خوبانيست كه گذشت.

غير المغضوب عليهم يعنى نه راه آن كسانى كه به سبب علم به حقيّت حق و ترك آن كردن مستوجب غضب الهى شده اند و حضرت مى فرمايد كه بنده باين كلمه پناه بجناب اقدس الهى مى برد كه خداوندا مرا در پناه خود در آور از آن كه از جمله معاندان و كافرانى باشم كه حق سبحانه و تعالى را به عظمت نشناخته باشند و امر و نهى او را سبك و سهل دانند.

و لا الضّالين يعنى و نه راه گمراهان و پناه بجناب اقدس او مى برد از آن كه از جمعى باشد كه به نادانى راه را گم كرده اند و گمان مى كنند كه كار خوب مى كنند و اكثر مفسرين گفته اند كه مغضوب عليهم يهودانند و ضالّون نصارى اند و حضرت فرمودند كه مغضوب عليهم معاندان هر طايفه اند، و ضالين جاهلانى اند كه به نادانى

بجهنم مى روند پس بتحقيق كه جمع شده است در اين

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 70

سوره از كلمات خير و حكمت از امر آخرت و دنيا آن چه هيچ چيز جامع آن نيست.

و در اخبار بسيار وارد است كه حق سبحانه و تعالى هر چه در كتب سماوى بود همه را در قرآن جاى داد و بسيار چيزها در قرآن هست كه در جميع آن كتب نيست، و در اخبار بسيار هست كه هر چه در قرآنست در حمد هست و هر چه در حمد هست در بسم اللَّه هست و هر چه در بسم اللَّه هست در باى بسم اللَّه هست و هر چه در رباست در نقطه تحت رباست و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه منهم نقطه تحت با، و رسايل بسيار در اين باب نوشته شده است از آن جمله شيخ العارفين شيخ صائن الدين تركه طاب مرقده نوشته است و اين عملى است عظيم و بسيار دقيق و بسيارى به سبب سوء فهم ملحد شده اند و اولى آنست كه منكر اين علم نباشند و اثبات آن به نحوى كه رمالان مى دانند معرفت آن نيست و جفر جامع كه الحال هست و جعفر ابيض كه مصحف حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها است بحسب ظاهر از اين علم است و اللَّه تعالى يعلم.

[بلند خواندن در بعض نمازها]

(و ذكر العلّة الّتى من اجلها جعل الجهر فى بعض الصّلوات دون بعض انّ الصّلوات الّتى تجهر فيها انّما هى فى اوقات مظلمة فوجب ان تجهر فيها ليعلم المارّ انّ هناك جماعة فان اراد ان يصلّى صلّى لأنّه ان لم ير جماعة علم ذلك من جهة السّماع و الصّلاتان

اللّتان لا يجهر فيهما انّما هما بالنّهار فى اوقات مضيئة فهى من جهة الرّؤية لا يحتاج فيهما إلى السّماع) و به همين سند كالصحيح منقولست از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه ذكر فرمودند علّتى را كه از جهت آن بعضى از نمازها را بلند مى خوانند و بعضى را آهسته و آن علّت آنست كه نمازهايى را كه بلند مى خوانند

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 71

آنها همگى در اوقات تاريكى است و آن شام و خفتن و صبح است پس واجبست كه در آن نمازها بلند بخوانند تا بداند كسى كه از آنجا گذرد در آنجا نماز جماعتى بر پا شده است پس اگر خواهد كه نماز را به جماعت كند بكند زيرا كه اگر جماعت را نمى بيند از راه شنيدن قرائت مى داند، و نماز ظهر و عصر را كه در آن بلند نمى خوانند در روز واقع است در زمانى كه روشن است پس چون مى بيند احتياج بشنيدن ندارد.

[بحث در ركوع ]
[نحوه ركوع ]

(فاذا قرات الحمد و سورة فكبّر واحدة و أنت منتصب ثمّ اركع وضع يديك اليمنى على ركبتك اليمنى قبل اليسرى وضع راحتيك على ركبتيك و ألقم اصابعك عين الرّكبة و فرّجها و مدّ عنقك و يكون نظرك فى الرّكوع ما بين قدميك إلى موضع سجودك) پس چون حمد و سوره خواندى يك تكبير از براى ركوع بگو وقتى كه ايستاده باشى پس بركوع رو و دست راست را بر زانو گذار پيش از دست چپ و كفهاى دست را بر زانوها گذار و كاسه زانو را در ميان انگشتان خود در آور و گشاده كن انگشتان را و گردن را بكش «تا اينجا در احاديث صحيحه وارد

است»، و مى بايد كه چشم خود را در ركوع در ميان پايها اندازى تا موضع سجده ات و اين معنى را در هيچ خبرى نديده ام بلكه در احاديث صحيحه وارد است كه مى بايد نظر در حال ركوع در ميان پاها باشد و ظاهر اين عبارت را از فقه رضوى برداشته باشد و در آنجا چنين است.

(و فى وقت القراءة إلى موضع سجودك) و كلمه اولى از نساخ افتاده باشد (و اللَّه تعالى يعلم و سال رجل امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فقال يا ابن عمّ خير خلق اللَّه عزّ و جلّ ما معنى مدّ عنقك فى الرّكوع فقال تأويله امنت باللَّه و لو ضربت عنقى) و در حديث قوى منقولست كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 72

شخصى از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه سؤال كرد و گفت اى پسر عم بهترين خلق خداى تعالى چه معنى دارد كشيدن كردن در حال ركوع پس حضرت فرمود كه تاويلش اينست كه ايمان آورده ام به خداوند عالميان و اگر چه گردنم را بزنند و مقرر است كه هر گاه شخصى در مقام انقياد باشد و خواهند كه گردن او را بزنند گردن را مى كشد تا انقيادش ظاهر شود و گردن زدن نيز آسان مى شود.

و در حديث كالصحيح از سعيد بن جناح منقولست كه گفت كه در خانه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه بودم در مدينه كه حضرت خود سر كردند و فرمودند كه هر كه ركوع را تمام كند وحشت در قبر او داخل نمى شود

[ذكر ركوع ]

(فاذا ركعت فقل اللَّهمّ لك ركعت و لك خشعت و لك اسلمت و بك امنت و عليك توكّلت و أنت ربّى خشع لك

وجهى و سمعى و بصرى و شعرى و بشرى و لحمي و دمى و مخّي و عصبى و عظامى و ما اقلّت الارض منّي للّه ربّ العالمين ثمّ قل سبحان ربّى العظيم و بحمده ثلث مرّات و ان قلتها خمسا فهو احسن و ان قلتها سبعا فهو افضل) و چون بركوع روى بگو بيش از تسبيح دعايى را كه ترجمه اش اينست كه خداوندا ركوع مى كنم خالص از براى تو و خاشع شدم از جهت رضاى تو، مسلمان يا منقاد شدم و ايمان به تو دارم و توكّل بر تو كرده ام و حال آن كه تو پروردگار منى خاشع شد از براى تو روى من و گوش من و چشم من و موى من و بدن من و گوشت من و خون من و مغز استخوان من و پى من و استخوانهاى من و هر چه بر روى زمين است از من يعنى جميع اعضاى من همگى خاشعند از جهت خداوندى كه پروردگار عالميانست پس بگو تنزيه مى كنم و به پاكى ياد مى كنم پروردگار خودم را كه بسيار بزرگ است يا از آن اعظم است كه تصوّر بزرگى او

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 73

توان كردن و حال آن كه شكر مى كنم او را بر آن كه مرا اهل آن كرده است كه تسبيح او كنم و نيستم از جمله مشبه و جبريه و ساير اهل ملل باطله و تسبيح را سه مرتبه مى گويى و اگر پنج مرتبه به گويى بهتر است و اگر هفت مرتبه به گويى افضل است و عبارت دعا را باين نحو در جائى نديدم.

و كلينى بسند صحيح و حسن كالصحيح از زراره از

حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه فرمودند كه چون خواهى كه بركوع روى در وقتى كه ايستاده باشى اللَّه اكبر بگو پس بركوع رو و بگو

اللَّهمّ لك ركعت و لك اسلمت و بك امنت و عليك توكّلت و أنت ربّى خشع لك قلبى

و لفظ قلبى در بعضى از نسخ نبود و در تهذيب نيست و سمعى و بصرى

و شعرى و بشرى و لحمي و دمى و مخّي و عصبى و عظامى و ما اقلّته قدماى غير مستنكف و لا مستكبر و لا مستحسر سبحان ربّى العظيم و بحمده

را سه مرتبه بگو با تانّى و در حالت ركوع هر دو پاها را برابر هم مى گذارى و فاصله يك شبر بوده باشد ميان پاها و كفهاى دست را به زانوها مى گذارى به نحوى كه زور دستها بر زانوها باشد و دست راست را بر زانوى راست پيشتر از چپ مى گذارى و كاسه زانوها را با انگشتان خود بلع مى كنى و انگشتان را پهن مى كنى وقتى گرد زانوها مى گذارى و پشت را راست مى كنى و گردن را مى كشى و بايد كه نظرت در حال ركوع در ميان پاها باشد و چون راست بايستى بگو

سمع اللَّه لمن حمده و الحمد للّه ربّ العالمين اهل الجبروت و الكبرياء و العظيمة للّه ربّ العالمين

به آواز بلند مى گويى پس دستها را از جهت تكبير سجود بر مى دارى و خود را مى اندازى به سجده و چون اين خبر صحّتش ظاهر است خواندن اين دعا بهتر است و لا مستحسرا يعنى از روى تنبلى و سنگينى ركوع نمى كنم بلكه نهايت شوق دارم و در فقه رضوى باين عنوانست كه

لوامع

صاحبقرانى، ج 4، ص: 74

اللَّهمّ لك ركعت و لك خشعت و بك اعتصمت و لك اسلمت و عليك توكّلت أنت ربّى خشع لك قلبى و سمعى و بصرى و شعرى و بشرى و مخّي و لحمي و دمى و عصبى و عظامى و جميع جوارحى و ما اقلّت الارض منّي غير مستنكف و لا مستكبر للّه ربّ العالمين لا شَرِيكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ

پس تسبيح كبير را سه مرتبه يا پنج يا هفت يا نه مرتبه بگويد و اين افضل است و در تهذيب ربّ لك ركعت است و يجزئك ثلث تسبيحات تقول سبحان اللَّه سبحان اللَّه سبحان اللَّه و تسبيحة تامة تجزئ للمريض و المستعجل و كافى است ترا سه تسبيح به آن كه به گويى سبحان اللَّه را سه مرتبه و اگر كسى بيمار باشد يا تعجيل داشته باشد يك تسبيح تمام كافى است يعنى يك سبحان اللَّه صحيح كه به تانّى بگويد و از حروف آن چيزى نيفتد.

و در حديث كالصحيح از هشام منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از تسبيح است و در صحيح از زراره منقول است كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه است چه چيز كافى است در ركوع و سجود حضرت فرمودند كه در ركوع مى گويى

سبحان ربي العظيم

و در سجود

سبحان ربي الاعلى

آن چه واجبست از آن يك تسبيح است و سنّت سه تسبيح است و فضيلت در هفت است و در صحيح از زراره منقول است كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه چه چيز كافى است

در ركوع و سجود حضرت فرمودند كه سه تسبيح با تانّى و يك تسبيح تمام مجزيست و ظاهر اين حديث چنانست كه صدوق فهميده است و عبارت صدوق تفسير اين حديثست و بعضى چنين فهميده اند كه سه تسبيح كبير بخواند و يكى از آن كافيست.

چنانكه در حديث قوى از حضرمى منقولست كه گفت حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مى دانى كه حد ركوع و سجود چه چيز

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 75

است گفتم نه حضرت فرمودند كه در ركوع سه مرتبه سبحان ربّى العظيم و بحمده مى گويد و در سجود سه مرتبه سبحان ربّى الاعلى و بحمده مى گويد پس هر كه يكى را كم كند ثلث نمازش را كم كرده است و كسى كه دو تسبيح را كم كند دو ثلث نمازش را كم كرده است و كسى كه تسبيح نگويد او را نماز نيست و حق آنست كه مراد از اين حديث كافى بودن در فضيلت است و يك تسبيح صغير كافيست بلكه مطلق ذكر كافى.

چنانكه در حديث صحيح از هشام منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه كافى است مرا كه در ركوع و سجود بدل از تسبيح لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر بگويم حضرت فرمودند كه بلى.

و در صحيح از هشام بن حكم منقول است كه گفت عرض كردم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا كافى است مرا كه بدل از تسبيح ركوع و سجود بگويم لا اله الا اللَّه و الحمد للّه و اللَّه اكبر حضرت فرمودند كه بلى همه اينها ذكر حق سبحانه و

تعالى است يعنى هر يك از اينها كافى است بلكه هر چه ذكر الهى است كافى است.

و در صحيح هشام بن سالم مثل اين حديث روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و در حسن كالصحيح از هشام بن حكم منقول است كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نيست كلمه مثل كلمه سبحان اللَّه در و جازت لفظ و بلاغت معنى چون دلالت مى كند بر تنزيه الهى از هر چيزى كه لايق ذات و صفات و افعالى الهى نباشد و فى الحقيقة تمام معرفتها در اين كلمه مندرج است هشام گفت عرض نمودم كه آيا كافيست مرا در ركوع و سجود كه بدل از تسبيح لا اله الا اللَّه و الحمد للّه و اللَّه اكبر بگويم حضرت فرمودند كه بلى همه اينها ذكر حق سبحانه و تعالى است گفت عرض

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 76

نمودم كه سبحان اللَّه چه معنى دارد حضرت فرمودند كه تنزيه الهى است از هر چه لايق او نيست.

و در حديث صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه مجزى نيست كمتر از سه تسبيح يا بقدر سه تسبيح و محمول است بر اكتفا در فضل اگر از غير تسبيح بخوانند و اگر نه تسبيح كبير از سه تسبيح به هفت حرف كمتر است و اكثر متاخّرين مطلق ذكر را كافى مى دانند و مستند ايشان اين اخبار است و دلالت اينها بر مطلق ذكر وقتى تمامست كه قياس منصوص العله را حق دانيم و ظاهر احاديث متواتره نفى مطلق قياس است بلكه در خصوص منصوص العله نيز اخبار بسيار

وارد است كه باطل است پس مى بايد كه تجاوز ازين چهار كلمه كه تسبيحات اربع است نكند، و تسبيح اولى است و به يك تسبيح كه سبحان اللَّه باشد اكتفا مى توان كرد و احوط آنست كه به كمتر از سه سبحان اللَّه يا يك تسبيح كبير اكتفا نكند و اگر سه تسبيح كبير بگويد از همه خلافها بيرون مى آيد و در زيادتى تا سى و سه يا سى و چهار بلكه شصت تسبيح وارد شده است در نماز و در حديث موثق تا پانصد تسبيح وارد شده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در سجده فرمودند و در نماز جماعت اولى آنست كه تخفيف دهد و دعاى سابق بر تسبيح را نخواند و زياده بر سه تسبيح بزرگ نگويد مگر آن كه جمعى باشند كه همه خواهند تطويل را در اين صورت خوبست و بر اين محمولست حديث كالصحيح حمزة بن حمران و حسن بن زياد كه گفتند داخل شديم بر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و نزد آن حضرت جمعى بودند و حضرت امامت ايشان فرمودند در نماز عصر و ما نماز كرده بوديم پس تسبيح ركوع حضرت را شمرديم سى و سه مرتبه يا سى و چهار مرتبه بود، و يكى از اين دو راوى نقل كرد كه حضرت سبحان ربّى العظيم

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 77

فرمودند و يكى گفت كه سبحان ربّى العظيم و بحمده گفتند و ممكن است كه راوى اول را غرض اين باشد كه تسبيح بزرگ را باين عدد خواندند و تتمه را از جهت تخفيف كلام نفرموده باشند و اگر نه بسيار مستبعد است

كه باين عدد شنيده باشد و لفظ و بحمده را نشنيده باشد و هم چنين در سجده ها باين عدد خواندند.

و در صحيح از عمار منقول است كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه كمترين چيزى كه بيمار را كافيست در ركوع و سجود چه چيز است حضرت فرمودند كه يك تسبيح است. و در حديث صحيح و موثق كالصحيح از ابان بن تغلب منقولست كه داخل شدم بر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و آن حضرت نماز مى كردند پس شمردم در ركوع و سجود شصت تسبيح گفتند و اظهر آنست كه حضرت در هر يك اين عدد را گفته باشند و احتمال دارد كه در هر يك بيست مرتبه گفته باشند يا نماز دو ركعتى باشد و ده مرتبه در هر يك فرموده باشند يا چهار ركعتى و پنج مرتبه باشد و اين احتمالات خلاف ظاهر است و ظاهر آنست كه چون فرد اول غريب بود آن را گفته باشد و اللَّه تعالى يعلم و از جهت اين حديث و احاديث ديگر بعضى از علما گفته اند كه مستحب است كه عدد تسبيحات طاق باشد مگر آن كه بسيار گويند كه در آنجا رعايت طاق و جفت در كار نيست چون مصلّى از حضور قلب مى افتد و از اين جهت جفت فرمودند تا بر ديگران مشكل نباشد، و در احاديث صحيحه وارد شده است كه اقل ذكر سه تسبيح است و يكى مجزيست، و در حديث صحيحى واردست كه يكى مجزيست هر گاه پيشانى را درست بر زمين گذاشته باشى، و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق

صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه در ذكر ركوع كافى است سه تسبيح يا قدر آنها كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 78

به تانّى بخوانند و خوب نيست كه تند بخوانند و بعضى از حروف ساقط شود.

و در صحيح ديگر سبكترين ذكر سه سبحان اللَّه است به تانّى و آرام بگويند، و در حديث موثق از سماعه منقول است كه گفت از آن حضرت سؤال كردم كه آيا ركوع و سجود در قرآن نازل شده است حضرت فرمودند كه بلى در آنجا كه فرموده است كه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا يعنى اى مؤمنان ركوع و سجود بكنيد در نماز پس عرض نمودم كه حدّ ركوع و سجود چيست پس حضرت فرمودند كه اما آن چه مجزيست ترا در ركوع سه تسبيح است و كسى كه قوت داشته باشد كه طول دهد ركوع و سجود را پس بايد كه طول دهد هر چه مقدورش باشد، و در تسبيح و تحميد و تمجيد الهى و دعا و تضرع باشد به درستى كه نزديك ترين حالات بنده به قرب خداوندش وقتى است كه او در سجود باشد اما اگر امام جماعت باشد تطويل خوب نيست زيرا كه در ميان مردمان ضعيف هستند كه تاب ندارند يا گاه هست كه كار ضرورى دارند و حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله وقتى كه نماز به جماعت مى كردند سبك مى كردند و گذشت و خواهد آمد در باب جماعت.

[سجود]
[مقدمه سجود]

(ثمّ ارفع رأسك من الرّكوع و ارفع يديك و استو قائما ثمّ قل سمع اللَّه لمن حمده و الحمد للّه ربّ العالمين الرّحمن الرّحيم اهل الجبروت و الكبرياء و العظمة

و يجزيك سمع اللَّه لمن حمده ثمّ كبّر و اهو إلى السّجود وضع يديك جميعا معا قبل ركبتيك) پس سر از ركوع بردار و دستها را بدون تكبير بردار و راست بايست پس بگو سمع اللَّه لمن حمد يعنى حق سبحانه و تعالى شنيد و اجابت كرد دعاى حامدان را، يا دعاست كه از حق سبحانه و تعالى طلب اجابت مى كند، و جميع محامد و ثناها مخصوص خداوند است كه پروردگار عالميانست و بخشاينده و مهربانست و الرحمن الرحيم

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 79

در بعضى از نسخ فقيه هست و در اخبار نديده ام آن خداوندى كه بزرگوارى و جلالت و عظمت او را سزاست چنانكه در احاديث متواتره وارد شده است كه كبريا و عظمت مخصوص ذات مقدس اوست و لفظ سمع اللَّه لمن حمده كافيست پس تكبير بگو در وقتى كه ايستاده باشى از جهت سجده اولى و به سجده رو و دستها را با يكديگر پيشتر از زانوها بر زمين گذار اما آن چه صدوق گفته است از برداشتن دستها از جهت سر بر داشتن از ركوع اكثر علما ذكر نكرده اند آن را و در دو حديث صحيح منقول است از ابن عمار و ابن مسكان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و ليكن تكبير ندارد و اما باقى افعال و اذكار گذشت در حديث زراره با زيادتى الحمد للّه رب العالمين و اما اكتفا بسمع اللَّه لمن حمده پس گذشت در حديث صحيح حماد و اما دستها را بر زمين گذاشتن پيش از زانوها در صحيحه زراره گذشت، و در صحيح از محمد بن مسلم منقول است كه گفت حضرت امام

جعفر صادق صلوات اللَّه عليه را ديدم كه دستها را بر زمين مى گذاشتند پيش از زانوها در وقتى كه به سجود مى رفتند و چون مى خواستند كه برخيزند زانوها را پيش از دستها بر مى داشتند، و در صحيح منقول است كه از آن حضرت پرسيدند از شخصى كه دستها را بر زمين گذارد پيش از زانوها حضرت فرمودند كه بلى چنين مى بايد كرد يعنى در نماز و اينها محمول است بر استحباب چون در موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه مخير است ميان هر دو.

و در موثق كالصحيح ديگر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند باكى نيست كه شخصى زانوها را پيش از دستها بر زمين گذارد.

[چرا در رفتن به سجده دستها را پيش از زانوها بر زمين مى گذارند]

(و سال طلحة السّلمىّ ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه لأيّ علّة توضع اليدان على الارض فى السّجود قبل الرّكبتين فقال لأنّ اليدين بهما

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 80

مفتاح الصّلاة) و منقول است بسند قوى كه طلحه سؤال كرد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چرا در رفتن به سجده دستها را پيش از زانوها بر زمين مى گذارند حضرت فرمودند كه از اين جهت كه افتتاح نماز در تكبير احرام به دستها مى شود يعنى دستها را از جهت تكبير بلند مى كنند پس مناسب آنست كه افتتاح سجود نيز به دستها شود.

[اگر در ميان دستهاى تو و زمين جامه باشد كه دستت به زمين نرسد باكى نيست ]

(و ان كان بين يديك و بين الارض ثوب فى السّجود فلا باس و ان افضيت بهما إلى الارض فهو افضل) اين عبارت صحيحه زراره است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه اگر در ميان دستهاى تو و زمين جامه باشد كه دستت به زمين نرسد باكى نيست و اگر دستها را به زمين رسانى در حالت سجود افضل است چون شكستگى بيشتر است يعنى چنانكه پيشانى را بر زمين رسانيدن بهتر است دستها را نيز بر زمين رسانيدن افضل است و باين مضمون حديث قوى از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه نيز منقول است كه باكى نيست كه سجده كنى و ميان دستهاى تو و ميان زمين جامه تو باشد و در حديث قوى از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه فرمودند كه بگذاريد دستها را بر چيزى كه رو را بر آن مى گذاريد زيرا كه دستها سجده مى كنند چنانكه رو سجده مى كند و در حسنه فضلا كالصحيح از حضرت

احدهما صلوات اللَّه عليهما منقولست كه فرمودند كه باكى نيست كه بر جانماز مو يا پشم نماز كنيد هر گاه سجده بر زمين واقع شود و اگر جانماز بوريا و حصير و امثال اينها باشد بر آن نماز مى كند و بر آن سجده مى كند و احاديث از اين باب گذشت.

(و روى اسماعيل بن مسلم عن الصّادق صلوات اللَّه عليه عن ابيه صلوات اللَّه عليه انّه قال اذا سجد احدكم فليباشر بكفّيه الارض لعلّ اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 81

يدفع عنه الغلّ يوم القيمة) و در علل و ثواب الاعمال يصرف عنه الغلّ است و منقول است در قوى كالصحيح از سكونى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه به سجده رويد پس چنان كنيد كه بشره دستهاى شما به زمين برسد كه اميد هست كه اگر چنين كنيد حق سبحانه و تعالى دفع كند از شما غل را در روز قيامت كه اكثر عالميان دستهاى ايشان را در گردن ها بغلهاى آتشين بسته باشند يا بردارد از شما غل را هر چند مستحق آن شده باشيد، پس بنا بر اين اخبار ظاهر شد كه سنّت است كه دو شكل مهر از جهت دستها در سجاده باشد يا بر روى خاك نماز كنند.

[مستحبات سجود]

(و يكون سجودك كما يتخوّى البعير الضّامر عند بروكه و تكون شبه المعلّق لا يكون شى ء من جسدك على شى ء منه) و مى بايد كه سجودت مثل خوابيدن شتر لاغر باشد كه اعضاى آن بهم اتصال ندارد تو نيز چنين باشى و شبيه به آويخته باشى كه هيچ جزو از بدنت بر جزو

ديگر نباشد حاصل آن كه در حالت سجود تجافى مطلوبست چنانكه در صحيحه حماد و زراره گذشت، و در حديث قوى كالصحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه وقتى كه به سجود مى رفتند اعضاى آن حضرت از يكديگر گشوده بود چنانكه شتر لاغر در وقت خوابيدن هيچ عضوى از آن بر عضو ديگر نيست و عبارت متن عبارت فقه رضويست و هم چنين آن چه بعد از اين مذكور مى شود.

(و يكون نظرك فى السّجود إلى طرف انفك و لا تفترش ذراعيك كافتراش السّبع و لكنّ اجنح بهما و ترغم بأنفك و يجزئك فى موضع الجبهة من قصاص الشّعر إلى الحاجبين مقدار درهم و من لا

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 82

يرغم بأنفه فلا صلاة له) و بايد كه نظرت در حال سجود بطرف و كنار بينى ات باشد و در فقه رضوى مذكور است و روايتى ديگر نديده ام و ذراعهاى خود را فرش مكن بر زمين چنانكه شير در وقت خوابيدن فرش مى كند و ليكن چنان كن كه بالدار باشى و ميانش باز باشد و بينى را بر خاك مى مالى و كافى است ترا در گذاشتن پيشانى از رستنگاه موى سر تا ابروها بمقدار يك درهم كسى كه بينى را بر خاك نمالد نماز او نماز نيست اما نهى از افتراش در صحيحه زراره و حماد و غير آن وارد است و اما ارغام در صحيحه حماد گذشت كه سنت است.

و در صحيح از زراره منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه سجود

بر هفت استخوانست پيشانى و دستها و زانوها و ابهامهاى پاها و بينى را بر خاك مى مالى اما فرض همين هفت موضع است و ارغام سنت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله است و اما قدر درهم پس در حسن كالصحيح از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه پيشانى تمام از رستنگاه موى سر تا ابروها موضع سجود است و هر جائى از پيشانى كه به زمين مى رسد بمقدار درهم ترا كافى است و مقدار طرف انگشت و ظاهرا اين عبارت مستند جمعى است كه مى گويند در هم بمقدار سر انگشت است.

و در حسن كالصحيح از عبد اللَّه بن مغيره منقولست از كسى كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه فرمودند كه نماز نيست كسى را كه نرساند بينى را به جايى كه مى رساند پيشانى را يعنى بر زمين رساند يا بر ما يصح السّجود عليه يا بر خاك.

و در حديث موثق از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست، و در موثق از طلحة بن زيد نيز قريب باين وارد است از حضرت امير المؤمنين

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 83

صلوات اللَّه عليه و اين اخبار مخالفت ندارد با اخبار سنّت و ليكن در صحيح از محمد بن مصادف منقولست كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه نيست سجود مگر بر پيشانى و نيست بر بينى سجودى و تاويل اين خبر نيز مى توان كرد كه بر آن ارغام است نه سجود و ليكن بعيد است و اگر در محمد بن مصادف كلامى نمى بود

همه را به اين حديث جمع مى توانست كرد و ليكن ابن غضايرى او را در يك كتاب توثيق كرده است، و در كتابى ديگر جرح و احتياط تمام مى بايد كرد در آن كه بينى را به خاك رسانند و ظاهرا ميان بينى كافى باشد حتى آن كه سيّد مرتضى را اعتقاد اين است كه لازمست كه استخوان بينى را برسانند چون در حديث حماد هشت استخوان بود.

و در صحيح از زراره منقولست از احدهما صلوات اللَّه عليهما كه اگر كسى سجده كند و كلاهى يا عمامه بر سر داشته باشد چون است حضرت فرمودند كه هر گاه پيشانى او به زمين رسد در ميان ابرو و رستنگاه موى او مجزيست.

و در حديثى ديگر از زراره در قوى از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقول است كه گفت سؤال كردم از آن حضرت از حد سجود حضرت فرمودند كه ما بين رستنگاه مو تا موضع ابرو هر مقدار كه بر زمين گذارى مجزيست.

و در موثق از بريد منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه از پيشانى تا بينى هر جا را كه به زمين رسانى در سجود كافيست و سجده كردن به همه پيشانى افضل است.

و در موثق كالصحيح از مروان بن مسلم و عمار منقول است كه فرمودند كه از ميان رستنگاه مو تا طرف بينى محل سجده است هر جا را كه برسانى

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 84

به زمين مجزيست و اين اخبار را حمل مى توان كرد بر قدر درهم و قدر درهم را حمل مى توان كرد بر استحباب احوط آنست كه قدر درهم را بر زمين برساند و

اگر همه پيشانى را برساند افضل است چنانكه گذشت.

و در صحيح از على بن جعفر منقولست كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از زنى كه موى سر او دراز شده باشد و بر پيشانى افتاده باشد و چون به سجده مى رود بعضى از پيشانى بر زمين است و بعضى مو را گرفته است آيا جايز است حضرت فرمودند كه نه تا آن كه پيشانى خود را بر زمين گذارد يعنى همه را و حمل بر استحباب كرده اند جمعا بين الاخبار.

[ذكر سجود]

(و تقول فى سجودك اللّهُمَّ لك سجدت و بك امنت و لك اسلمت و عليك توكّلت سجد لك وجهى و سمعى و بصرى و شعرى و بشرى و مخّي و عصبى و عظامى سجد وجهى للّذي خلقه و صوّره و شقّ سمعه و بصره تبارك اللَّه ربّ العالمين ثمّ تقول سبحان ربّى الاعلى و بحمده ثلث مرّات فان قلتها خمسا فهو احسن و ان قلتها سبعا فهو افضل و يجزيك ثلث تسبيحات تقول سبحان اللَّه سبحان اللَّه سبحان اللَّه و تسبيحة تامة تجزى للمريض و المستعجل ثمّ ارفع رأسك من السّجود و اقبض يديك إليك قبضا فاذا تمكّنت من الجلوس فارفع يديك بالتّكبير و قل بين السّجدتين اللّهُمَّ اغفر لي و ارحمنى و اجبرنى و اهدني و عافني و اعف عنّى و يجزيك اللّهُمَّ اغفر لي و ارحمنى و ارفع يديك مكبّرا و اسجد الثّانية و قل فيها ما قلت فى الاولى) و در حسن كالصحيح از حلبى منقول است و ظاهر آنست كه صدوق از كتاب او نقل كرده باشد پس حديث صحيح خواهد بود از حضرت

امام جعفر صادق

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 85

صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه چون خواهى به سجده روى تكبير بگو و بخوان اين دعا را كه ترجمه اش اينست كه خداوندا ترا سجده مى كنم يا سجده را از براى تو مى كنم و ايمان به تو آورده ام و فرمان ترا گردن نهاده ام يا خالصا از براى تو مسلمان شده ام و توكل بر تو كرده ام، و در حديث حلبى و فقه رضوى اينست كه و أنت ربّى و تو پروردگار منى سجده كرد يا مى كند ترا از جهت رضاى تو روى من، و گوش من، و چشم من، و موى من، و پوست من، و مغز استخوان من، و پى و استخوانهاى من و از سجده تا اينجا در حديث نبود و در فقه رضوى چنين است بعد از

توكّلت أنت ربّى سجد لك وجهى و شعرى و بشرى و مخّي و لحمي و دمى و عصبى و عظامى سجد وجهى البالى الفاني الذّليل المهين للّذي خلقه و صوّره و شقّ سمعه و بصره تبارك اللَّه احسن الخالقين

سجده كرد روى من آن خداوندى را يا از جهت آن خداوندى كه آفريده است اين رو را و شكافته است گوش و چشم آن را بزرگوار آن خداوندى كه پروردگار عالميانست پس سه مرتبه مى گويى كه به پاكى ياد مى كنم يا اعتقاد دارم به پاك بودن آن خداوندى كه مرا آفريده است و تربيت كرده است و از آن بالاتر است كه بذات و صفات او توان رسيدن، و شكر و حمد مى كنم او را بر اين نعمت كه اعظم نعم است كه مرا به اعقاد «1» حق موفق گردانيده است و

اگر پنجم رتبه به گويى احسن است و اگر هفت مرتبه به گويى افضل است و كافى است ترا سه تسبيح و يك سبحان اللَّه تمام كافى است كسى را كه تعجيل داشته باشد يا بيمار باشد و اينها همه گذشت در اخبار صحيحه پس سر از سجده بردار و دستها را بر مدار به نزد خود كه از آنجا بلند كنى به نزد خود آورى بلكه بر زمين كشيده همواره به نزد خود آور چنانكه در صحيحه زراره و غير آن گذشت پس

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 86

چون درست بنشينى تكبير بگو و دستها را در حال تكبير بردار و بگو در ميان دو سجده كه خداوندا بيامرز مرا، و ببخشا مرا، و شكستهاى مرا درست كن و در بعضى از نسخ هست و أجرني به جاى آن يعنى مرا زنهار ده و در امان خود در آور و هدايت كن مرا و عافيت ده مرا از آفات دارين و عفو كن از گناهان من و در روايت زراره اين زيادتى هست كه

و ادفع عنّى انّي لما أنزلت إليّ من خير فقير تبارك اللَّه ربّ العالمين

و بلاها را از من دفع كن كه من محتاج و فقيرم به خيرى كه بسوى من فرستى، بزرگوار و با بركت و خير بسيار آن خداونديست كه پروردگار عالميانست و كافى است ترا كه به گويى كه

اللّهُمَّ اغفر لي و ارحمنى

يعنى خداوندا بيامرز مرا و ببخشا مرا و دستها را از جهت تكبير ديگر بردار يا تكبير و سجده دويم را بكن و بگو در آن آن چه گفته بودى در سجده اولى و در صحيحه حماد گذشت كه

استغفار بخواند در ميان سجده ها و جمع ميان هر دو اولى است.

[اقعاء آنست كه شكم سر پاها را بر زمين گذارد و پاشنه پا را بر نشست گاه گذارد]

(و لا باس بالإقعاء فيما بين السّجدتين و لا باس به بين الاولى و الثّانية و بين الثّانية و الرّابعة و لا يجوز الاقعاء فى موضع التّشهدين لأنّ المقعي ليس بجالس و انّما يكون بعضه قد جلس على بعض فلا يصبر للدّعاء و التّشهّد) و باكى نيست در اقعاى ميان دو سجده و مراد از اقعاء آنست كه شكم سر پاها را بر زمين گذارد و پاشنه پا را بر نشست گاه گذارد و بعضى گفته اند كه آنست كه بر شكم پاها بنشيند و زانوها را بلند كند تا شباهتش به سگ تمام باشد و معنى اول اشهر است و ترك هر دو بهتر است، و باكى نيست اقعا كردن ميان ركعت اول و دويم و ميان ركعت سيم و چهارم كه نشستن تمام ندارد بلكه جلسه استراحت در هر دو جا مستحبّ است، و بعضى گفته اند كه واجبست، و جايز نيست اقعاء در تشهد اول و دويم زيرا كه شخصى كه بعنوان

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 87

اقعا نشسته است درست ننشسته است بلكه بعضى از او بر بعضى نشسته است پس صبر نمى تواند كرد از جهت دعاهايى كه در تشهّد مى خواند بلكه صبر نمى تواند كرد از جهت تشهد نيز اما نهى از آن در حالت تشهّد در صحيحه زراره مذكور شد و ظاهر تعليل نيز كراهت است و محتمل است كه مراد صدوق كراهت شديده باشد و اما جزو اوّل پس در صحيح از حلبى منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست در اقعا در ميان دو سجده.

و

در حديث صحيح از معاوية بن عمار و از محمد بن مسلم و از حلبى منقولست كه ايشان گفتند كه حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اقعا مكن در نماز در ميان دو سجده مثل نشستن سگ، و در موثق كالصحيح از ابو بصير از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه هيچ اقعا مكن در ميان دو سجده و اقل مراتب نهى كراهت است و لا باس حديث و صدوق نيز منافات با كراهت ندارد اگر چه ظاهر صدوق فرق است ميان هر دو و ليكن فرق حاصل مى شود به شدت كراهت و خفّت آن و بعضى از حديث زراره چون معلل است گفته اند كه علّت در جاهاى ديگر جاريست و ترك مطلقا اولى است و من اجلسه الامام فى موضع يجب ان يقوم فيه فليتجاف اين مضمون در حديث صحيح عبد الرحمن بن الحجاج منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند در شخصى كه به ركعت دويم رسد و ركعت اول او باشد چه كند در وقتى كه امام بنشيند از جهت تشهد حضرت فرمودند كه تجافى كند و درست ننشيند و ظاهرش آنست كه بر سر پا مى نشيند چنانكه از مشايخ ديده ايم و شنيده ايم و اين محمولست بر جواز يا استحباب چنانكه در باب جماعت خواهد آمد.

[سجود نهايت مرتبه تذلل است ]

(و السّجود منتهى العبادة من ابن ادم للّه تعالى ذكره و اقرب ما

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 88

يكون العبد إلى اللَّه تعالى اذا كان فى سجوده و ذلك قوله عزّ و جلّ وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ) و سجود نهايت مرتبه تذلل است كه بندگان خداوند خود را به آن تذلل

و تعبد كنند و نزديكترين احوال بندگان بجناب اقدس الهى وقتى است كه ايشان در سجده باشند و اينست كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه سجود كن و نزديك شو و ظاهرش آنست كه سجده كن تا قرب معنوى ترا حاصل شود.

و در حديث صحيح وارد شده است از ابن عمار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه چون بنده سجده را طول مى دهد در جائى كه كسى را نه بيند شيطان مى گويد كه واويلاه بنى آدم اطاعت كردند و من عصيان كردم و ايشان سجده كردند و من ابا كردم.

و در حديث صحيح از آن حضرت منقولست كه نزديك ترين احوال بنده بجناب اقدس الهى وقتى است كه او در سجده باشد.

و در صحيح از حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه هر كه يك سجده مى كند يك گناه او را محو مى كنند و يك درجه او را بلند مى كنند و استشهاد به آيه از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه منقولست و گذشت.

[چه معنى دارد سجده اول ]

(و سال رجل امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فقال له يا ابن عمّ خير خلق اللَّه ما معنى السّجدة الاولى فقال تاويلها اللّهُمَّ انّك منها خلقتنا يعنى من الارض و تأويل رفع رأسك و منها اخرجتنا و السّجدة الثّانية و إليها تعيدنا و رفع رأسك و منها تخرجنا تارة اخرى) و بسند كالصحيح منقولست كه شخصى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كرد و گفت اى پسر عم بهترين خلق حق سبحانه و تعالى چه معنى دارد سجده اول حضرت فرمودند كه تاويل آن اينست كه خداوندا تو ما را از اين جائى

كه سر گذاشته ايم

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 89

يعنى از زمين آفريدى ما را و أصل ما از خاك بود، و تأويل سر برداشتنت اينست كه ما را از خاك بيرون آوردى و نشو و نما دادى، و تأويل سجده دويم آن كه ما را باز به خاك خواهى برد و مى بايد كه متذكر شويم احوال و اهوال قبر را، و تأويل سر برداشتن از سجده دويم آن كه ما را مرتبه ديگر از اين خاك بيرون خواهى آورد و تفكر كند در اهوال روز قيامت.

[يك ركعت ايستاده برابر است با دو ركعت نشسته ]

(و سال ابو بصير ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن علّة الصّلاة كيف صارت ركعتين و اربع سجدات قال لأنّ ركعة من قيام بركعتين من جلوس) و در موثق كالصحيح منقولست كه ابو بصير سؤال كرد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از علت نماز كه چرا دو ركوع و چهار سجود مقرر ساختند حضرت فرمودند كه يك ركعت ايستاده برابر است با دو ركعت نشسته و در ركوع ايستاده است و در سجود نشسته است.

و در موثق كالصحيح از اسحاق ابن عمار منقول است و از هشام بن حكم منقولست و سند صدوق به او صحيح است و او از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و اسحاق از حضرت امام موسى كاظم روايت مى كند و لفظ از آن حضرت كه گفت عرض نمودم به آن حضرت كه چرا در هر ركعتى يك ركوع و دو سجود است حضرت فرمودند كه هر گاه سؤال كنى از چيزى خاطر خود را جمع كن و خيالهاى باطل را از خاطر خود بيرون كن تا بفهمى به درستى كه

اول نمازى كه حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله به جا آوردند نمازى بود كه در پيش عرش الهى تعالى شأنه به جا آوردند زيرا كه چون آن حضرت را به آسمان بردند در شب معراج و نزد عرش رسيدند خطاب از حضرت ربّ العزّة رسيد كه نزديك شود به صاد و وضو بساز تا محل سجده ات پاك شود و نماز كن از جهت پروردگارت پس حضرت به آن چه مأمور شد از حق سبحانه و تعالى قيام نموده

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 90

رفت به نزد صاد و وضو ساخت و كامل ساخت وضو را پس ايستاد و رو به طرفى كرد كه مأمور شد پس امر كردند او را كه تكبير بگويد گفت پس خطاب رسيد كه «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ» را تا به آخر بخواند خواند ديگر خطاب رسيد كه سوره نسبت كه سوره توحيد است بخواند حضرت خواند پس حضرت خود گفت كذلك اللَّه كذلك اللَّه يعنى حق سبحانه و تعالى چنين است كه گفتم اوصاف او را لفظا و معنى يا ظهرا و بطنا، و چون مكرر گفت يا تاكيدا مكرّر گفت پس خطاب رسيد كه يا محمد ركوع كن از جهت پروردگار خود پس بركوع رفت و خطاب رسيد كه تسبيح كبير را بخوان حضرت سه مرتبه سبحان ربي العظيم و بحمده گفت پس خطاب رسيد كه سر از ركوع بردار پس راست شد چنانكه مأمور شد پس خطاب رسيد كه به سجده رو يا محمد از جهت پروردگارت پس حضرت به سجده رفت پس خطاب رسيد كه بگو سبحان ربي الاعلى و بحمده حضرت

سه مرتبه گفت پس خطاب رسيد كه درست بنشين يا محمد پس حضرت درست نشست پس چون درست نشست ياد كرد عظمت و جلال الهى را خود به سجده رفت بى آن كه مامور شود تا به آخر آن چه مذكور شد در اول باب اذان و از اين جهت است كه اگر كسى يك سجده را فراموش كند نمازش باطل نمى شود.

[ذكر ركوع ]

(و انّما يقال فى الرّكوع سبحان ربّى العظيم و بحمده و فى السّجود سبحان ربّى الاعلى و بحمده لأنّه لمّا انزل اللَّه تبارك و تعالى «فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ» 56: 74 قال النّبي صلى اللَّه عليه و آله اجعلوها فى ركوعكم فلمّا انزل اللَّه عزّ و جلّ «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى» قال النّبيّ صلى اللَّه عليه و آله اجعلوها فى سجودكم) و بسند قوى از عقبة بن عامر منقولست كه چون حق سبحانه و تعالى اين آيه را فرستاد كه «فَسَبِّحْ» يعنى تنزيه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 91

كن اسم پروردگار عظيم خود را حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه اين تسبيح را در ركوع خود قرار دهيد و بگوئيد سبحان ربي العظيم و بحمده يا لفظ و بحمده را بعد از اين زياد فرمودند از اين جهت است كه در بعضى از روايات هست و در بعضى نيست و چون آيه «سَبِّحِ اسْمَ» نازل شد يعنى تنزيه كن نام پروردگار خود را كه از آن بالاتر است كه تنزيه او كنند حضرت فرمودند كه اين آيه را در سجود خود جاى دهيد چنانكه در ركوع مذكور شد و تنزيه نام: ممكن است كه نام زايد باشد از جهت تحسين لفظ يا

آن كه مراد تنزيه اسم او باشد از آن كه به آن معنى حق سبحانه و تعالى به آن موصوف باشد بر غير او اطلاق توان كرد، و از تنزيه اسم تنزيه ذات بيرون مى آيد بطريق اولى، و جزو اوّل را صدوق زياد كرده است كه چرا در ركوع سبحان ربّى العظيم و بحمده گفته شود و در سجود سبحان ربّى الاعلى و بحمده و لفظ بحمده چون از صدوقست معلوم نيست كه با هم مقرر شد يا آخر و از حديث سابق ظاهر شد كه در شب معراج چنين مقرر شده باشد پس جمع مى توان كرد كه در شب معراج از جهة حضرت مقرر شده و در زمين از جهت امّت يا تاكيدا.

[سجده دوم ]

(ثمّ ارفع رأسك من السّجدة الثّانية و تمكّن من الارض و ارفع يديك و كبّر ثمّ قم إلى الثّانية فاذا اتّكيت على يديك للقيام قلت بحول اللَّه و قوّته اقوم و اقعد فاذا قمت إلى الثّانية قرات الحمد و سورة و اقنت بعد القراءة و قبل الرّكوع) پس سر از سجده دويم بردار و قرار گير در زمين از جهت استراحت كه سنت است و بعضى گفته اند كه واجبست و دستها را بردار از جهت برخاستن از سجده دويم و تكبير بگو پس بواسطه ركعت دويم برخيز، و چون تكيه دهى بر دستها از جهت برخاستن اول زانو را بردار و بگو آن چه را كه ترجمه اش اينست كه به سبب حول و قوت الهى بر مى خيزم

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 92

و مى نشينم و در اينجا اظهر آنست كه هر دو بمعنى توفيق و قوّتست پس چون برخيزى از جهت ركعة دويم

حمد و سوره را مى خوانى هر سوره كه باشد غير سورهايى كه گذشت و قنوت بخوان بعد از قرائت و پيش از ركوع به آن چه خواهد آمد، و اما جلسه استراحت پس در حديث صحيح از عبد الحميد منقولست كه ديدم حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه را كه هر گاه سر از سجده دويم از ركعت اول بر مى داشتند مى نشستند تا قرار مى گرفتند پس برمى خاستند.

و در موثق از ابو بصير منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون سر از سجده دويم در ركعت اولى بردارى وقتى كه خواهى برخيزى پس درست بنشين و بعد از آن برخيز.

و منقولست در قوى از اصبغ بن نباته كه هميشه امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه سر از سجده بر مى داشتند مى نشستند و قرار مى گرفتند و بعد از آن بر مى خاستند پس شخصى عرض كرد كه يا امير المؤمنين «صلوات اللَّه عليه» ابو بكر و عمر وقتى كه سر از سجده بر مى داشتند شكم سراپا را بر زمين گذاشته برمى خاستند مانند شتر حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اين عمل را جمعى مى كنند كه اهل جفااند از مردمان يعنى آداب نماز را نمى دانند يا اهل ستمند كه بر خود ستم مى كنند و خود را از ثواب محروم مى كنند به درستى كه نشستن و قرار گرفتن از جمله تعظيم نماز است و چون سنيان متابعت ايشان را واجب مى دانند حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم گاهى تقيه مى فرمودند.

چنانكه در موثق كالصحيح منقولست از زراره كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه

را ديدم كه چون سر از سجده بر مى داشتند برمى خاستند و نمى نشستند. و در قوى از رحيم منقولست كه عرض نمودم به خدمت حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه فداى

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 93

تو گردم شما را مى بينم در نماز چون سر از سجده بر مى داريد در ركعت اولى و سيم مى نشينيد اندكى و بعد از آن بر مى خيزيد ما متابعت شما بكنيم حضرت فرمودند كه شما بما نظر مكنيد هر چه مى گويند بكنيد ظاهرا حضرت پيشتر به او گفته باشد كه منشيند و چون فعل حضرت را ديد به خاطرش رسيد كه متابعت حضرت كند و نمى دانست كه ضرر به حضرت نمى توانستند رسانيد و به او ضرر مى رسانيدند چون جلسه استراحت از جمله شعار شيعيان است مثل دست گشودن، و سجده شكر، و دست برداشتن از جهت تكبيرات، و جهر ببسم اللَّه و امثال اينها هر چند واجب نمى دانند خلاف اينها را و ليكن مى گويند كه شعار رفضه است و جمعى از اين حديث استدلال كرده اند كه تأسّى واجب نيست و غافلند كه در اينجا مانع هست كه آن تقيه است بلى ظاهر مى شود كه هر جا كه احتمال تقيه باشد متابعت ضرور نباشد بلكه بايد كه بپرسند، و تكبيرى كه صدوق گفته است تكبير سر برداشتن از سجده دويم است كه مستحب است چهار تكبير از جهت سجدتين در رفتن به سجده و در سر براشتن از آن.

و اما گفتن بحول اللَّه الخ پس در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه چون از سجده دويم برخيز و بگويد بحول اللَّه أقوم و اقعد و

در صحيح از عبد اللَّه بن سنان منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون سر از سجده بردارى و خواهى كه برخيزى مى گويى اللَّهمّ ربّى بحولك و قوّتك اقوم و أقعد و اگر خواهى زياد كن و اركع و اسجد را، و در صحيح از رفاعه منقول است كه گفت از حضرت امام جعفر صلوات اللَّه عليه شنيدم كه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه چون از دو ركعت اول برمى خاستند مى گفتند بحولك و قوتك اقوم و اقعد.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 94

و در صحيح از ابن مسلم منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه در دو ركعت اول بنشينى و تشهد بخوانى و خواهى كه برخيزى بگو بحول اللَّه و قوّته اقوم و اقعد، و در حسن كالصحيح منقول است كه آن حضرت فرمودند كه چون از دو ركعت برخيزى تكيه بر دستها كن و بگو بحول اللَّه اقوم و اقعد كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه چنين مى كردند هميشه و بهر عبارتى خوبست و ليكن اولى آنست كه اگر روابط او بسيار باشد خطاب كند كه در آن حال آن مناسب است و الا عينيت [غيبت ظ] و اللَّه تعالى يعلم.

و اما قنوت عن قريب خواهد آمد (و انّما يستحبّ ان يقرأ فى الأولى الحمد و انّا أنزلناه و فى الثّانية الحمد و قل هو اللَّه احد لأنّ انّا أنزلناه سورة النّبيّ صلى اللَّه عليه و آله و اهل بيته صلوات اللَّه عليهم فيجعلهم المصلّى وسيلة إلى اللَّه تعالى ذكره لأنّه بهم وصل إلى معرفة اللَّه و يقرأ فى الثّانية

سورة التّوحيد لأنّ الدّعاء على اثره مستجاب و على اثره القنوت فيستجاب) و چرا سنت است كه در ركعت اولى سوره حمد و انا أنزلناه بخوانند و در ركعت دويم حمد و قل هو اللَّه احمد بخوانند زيرا كه انا أنزلناه سوره نبى و اهل بيت اوست صلوات اللَّه عليهم چون ملايكه و روح بر ايشان نازل مى شود چنانكه خواهد آمد پس نماز گذارنده ايشان را وسيله خود مى گرداند و متوسل به ايشان مى شود در جميع امور زيرا كه به سبب ايشان حق سبحانه و تعالى را شناخته است، و در ركعت دويم بعد از حمد سوره قل هو اللَّه احمد را مى خواند زيرا كه دعا در عقب آن مستجاب است و در عقب آن قنوت مى خواند كه دعاست پس مستجاب مى شود دعا البته و در بعضى از نسخ بعد از مستجاب فيستجاب بعده القنوت است و اول بهتر است و اين مضمون در روايات متفرقه واقع است صدوق همه را جمع كرده است و ممكن است كه به همين

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 95

عبارت روايت ديده باشد.

[قنوت ]
[قنوت سنتى است از سنن حضرت سيد المرسلين ]

(و القنوت سنّة واجبة من تركها متعمّدا فى كلّ صلاة فلا صلاة له قال اللَّه عزّ و جلّ وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِينَ يعنى مطيعين داعين) و قنوت سنتى است از سنن حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه واجبست و هر كه اين سنت را ترك كند عمدا در هر نمازى پس نماز او نماز نيست، حق سبحانه و تعالى فرموده است كه بايستيد از براى حق سبحانه و تعالى حال آن كه با قنوت باشيد يا قنوت را را بخوانيد و مراد الهى اينست كه

اطاعت كننده باشيد خداوند خود را و دعا كنيد خداوند خود را در قنوت.

و صدوق نقل كرده است رساله از سليمان بن مهران اعمش كه بحسب ظاهر از سنيانست و بخارى و مسلم از او احاديث بسيار نقل كرده اند در صحيح خود، و نزد ما از شيعيان مخلص است و اين رساله مشتمل است بر احكام بسيار و صدوق آن را صحيح مى داند و ذكر كرده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه قنوت در همه نمازها سنت واجبه است در ركعت دويم بعد از قرائت و پيش از ركوع و ظاهر عبارت هر دو وجوبست و احتمال استحباب مؤكّد دارد خصوصا عبارت صدوق كه گفته است كه هر كه در همه نمازها ترك كند او را نماز نيست و بحسب مفهوم دلالت مى كند كه اگر در يك نماز بخواند همه نمازهاى او نماز باشد مع هذا عبارت «لا صلاة له» ممكن است كه مراد از او اين باشد كه نماز او كامل نباشد نه آن كه صحيح نباشد و استدلالى كه صدوق به آيه كرده است خوبست اما تفسيرى كه كرده است مشعر بر خلاف مطلوبست چون عامه كه اعتقاد به قنوت ندارند مثل ما بعضى مطلقا و بعضى در بعضى از نمازها قايلند ايشان چنين تفسيرى مى كنند، و ليكن ما تفسير او را تاويل كرديم بانكه مرادش قنوت خواهد بود و در اوايل كتاب صلاة تفسير

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 96

آن كرده شد و ظاهرش وجوب قيام و اخلاص و قنوتست و اين آيه از جهة نيّت بهتر از آيات ديگر است كه بانها استدلال كرده اند و هم چنين است

آيه كريمه فَصَلِّ لِرَبِّكَ كه گذشت در اين باب آن نيز دلالت بر اخلاص مى كند و احوط آنست كه ترك نكنند قنوت را مهما أمكن اگر چه همين دست بر داشتن باشد با كلمه اللَّهمّ اغفر لنا و امثال آن و صحيحه زراره نيز دال است بر آن كه مراد از قنوت در اين آيه معنى اصطلاحى است نه لغوى.

و در حديث صحيح از وهب بن عبد ربه منقولست كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه قنوت را ترك كند بعنوان ميل از آن پس نماز او نماز نيست مثل سنيان كه اكثر اعتقاد به آن ندارند، و جمعى كه دارند على رغم شيعيان ترك مى كنند آن را پس اگر شيعه رغبة عنه ترك كند نماز او نماز نخواهد بود بلكه دغدغه مى شود كه مرتد شود چون انكار ما جاء به النبي (ص) كرده است.

و در حديث صحيح از زراره منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مرا خوش نمى آيد كه كسى رو را بگرداند از سنت حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله يا ترك كند آن را و ترديد ممكن است كه از راوى بوده باشد حق اين است كه حضرت هر دو شق را مكروه و بد دانستند.

[كمترين آن چه كافى است از قنوت ]

(و ادنى ما يجزئ من القنوت انواع منها ان يقول ربّ اغفر و ارحم و تجاوز عمّا تعلم انّك أنت الاعزّ الاكرم و منها ان يقول سبحان من دانت له السّماوات و الارض بالعبوديّة و منها ان يسبّح ثلث تسبيحات و لا باس ان تدعو فى قنوتك و ركوعك و سجودك و

قيامك و قعودك للدّنيا و الآخرة و تسمّى حاجتك ان شئت) و كمترين

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 97

آن چه كافى است از قنوت چند نوع است از آن جمله نوعى كه مشتمل بر دعا باشد چنانكه در صحيح يا موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه قنوت در نماز فريضه دعاست و در وتر استغفار است و دعاى صدوق ترجمه اش اينست كه پروردگارا گناهان ما را بيامرز و ببخشا و در گذر از آن چه مى دانى به درستى كه تو از آن عزيزتر و كريمترى كه عزت و قهاريت ترا و كرم و بزرگوارى و بخشش ترا كسى تصوّر تواند كرد.

و از آن جمله آنست كه ثنا باشد مثل آن كه مى گويد كه منزّه خداوندى كه خاشع و مطيعند او را آسمانها و زمينها خودشان يا اهلشان يا هر دو به بندگى و ثنا دعاى معنويست چنانكه در حديث است كه بهترين دعاها الحمد للّه است چون هر كه را مدح كنند هر چند چيزى طلب نكنند اصل مدح طلب است و از آن جمله قنوتست به سه تسبيح چنانكه در حديث كالصحيح منقول است كه سه تسبيح كافى است در قنوت و در حديث ديگر از ابو بصير منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه كمترين قنوت پنج تسبيح است.

و در روايت على بن محمد از حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليه منقولست كه از آن حضرت سؤال كردم از قنوت حضرت در فرمان همايون نوشتند كه هر گاه تقيه شديد باشد دستها را بلند مكن و سه مرتبه بسم اللَّه

الرّحمن الرّحيم بگو و باكى نيست كه دعا كنى در قنوت و ركوع و سجود و برخاستن و نشستن از جهة دنيا و آخرت و اگر خواهى حاجت خود را نام مى برى.

و در موثق كالصحيح از عبد الرحمن منقولست كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه در وقت سجده دعا مى توانم كرد

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 98

حضرت فرمودند دعا بكن از براى دنيا و آخرت به درستى كه پروردگار دنيا و آخرت اوست و همه را از او مى بايد طلبيدن.

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقول است كه در راه مكه ابو بصير امامت ما كرد و شترى گم شده بود از شخصى ابو بصير در سجده گفت كه خداوندا ناقه فلانى را به او باز ده محمد بن مسلم گفت كه پس داخل شدم بر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و واقعه را به خدمت آن حضرت عرض نمودم حضرت فرمودند كه چنين كرد؟ من عرض نمودم كه بلى پس حضرت خاموش شدند عرض نمودم كه نماز را اعاده كنم حضرت فرمودند كه نه و دور نيست كه حضرت را اين منظور باشد كه چرا ابو بصير تقيه نكرد، يا برأى خود كرده بود، يا آن كه دلالت مى كرد بر فضل او راوى چنين فهميد كه خوب نكرده است و اكثر علما اين حديث را مستند اين مسأله گردانيده اند به اعتبار آن كه حضرت امر به اعاده نماز ابن مسلم نكرد و اين دليل نمى شود چون بطلان واقعى نماز امام سبب بطلان نماز ماموم نمى شود چنانكه خواهد آمد. (و سال الحلبيّ ابا عبد اللَّه صلوات

اللَّه عليه عن القنوت فيه قول معلوم فقال اثن على ربّك و صلّى على نبيّك و استغفر لذنبك) و به اسانيد صحيحه منقولست از حلبى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا در قنوت لفظى مخصوص هست كه آن را بايد خواند حضرت فرمودند كه ثناى حق سبحانه و تعالى را به جا آورده و صلوات بر پيغمبرت صلوات اللَّه عليه و آله بفرست و از گناهان خود استغفار كن ظاهرش آنست كه عمده قنوت استغفار باشد و قبل از آن حمده و صلوات مطلوب است تا دعا مستجاب شود چنانكه احاديث متكثره در اين باب وارد شده است و محتمل است كه استغفار نيز از جهة تمهيد دعا باشد چنانكه احاديث بسيار نيز

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 99

در اين باب وارد شده است و بهتر آنست كه كلمات فرج را بخواند و صلوات بفرستد و بعد از آن بگويد كه اللَّهمّ اغفر لنا و ارحمنا و عافنا و اعف عنّا فى الدّنيا و الآخرة انّك على كلّ شي ء قدير چون در حديث حسن كالصحيح و كالصحيح ديگر از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه مجزيست ترا در قنوت اللَّهمّ اغفر لنا، و در حديث موثق كالصحيح از اسماعيل منقولست كه پرسيدم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از قنوت و آن چه در قنوت گفته مى شود حضرت فرمودند كه هر چه حق سبحانه و تعالى بر زبانت جارى سازد خوبست و چيزى مخصوص نيست كه همان را بايد خواند.

و دعاهاى صحيفه كامله خوبست، و پانزده مناجات حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه از بهترين دعاها

است، و ابن طاوس طاب ثراه در مهج الدعوات ذكر كرده است قنوتات حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم را و هر چند قنوت بيشتر باشد بهتر است و بهتر است از سوره هاى دراز خواندن.

چنانكه در حديث صحيح از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه فرمودند كه هر كه از شما قنوتش درازتر است در دار دنيا: راحتش در روز قيامت بيشتر خواهد بود.

و در حديث صحيح از ابن عمار منقولست كه عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه دو كس در يك ساعت شروع كنند در نماز و يكى قرآن را بيشتر از دعا بخواند و ديگر دعا را بيشتر بخواند و در يك ساعت فارغ شوند كدام يك افضل است حضرت فرمودند كه هر دو فضيلت دارند و هر دو خوبند عرض نمودم كه من مى دانم كه همه خوب

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 100

است و همه فضيلت دارد حضرت فرمودند كه دعا افضل است نشنيده كه حق سبحانه و تعالى فرموده است وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ يعنى پروردگار شما مى فرمايد كه مرا بخوانيد تا دعاى شما را مستجاب گردانم به درستى كه آنها كه تكبر مى كنند از بندگى من زود باشد كه ايشان را داخل جهنم كنند به خوارى و زارى و اللَّه كه دعا عبادتست چون حق سبحانه و تعالى فرمود كه «ادْعُونِي» و بعد از آن فرمود «عَنْ عِبادَتِي» گويا غير عبادت دعا عبادت نيست باز مكرر فرمودند كه دعا و اللَّه بهتر از تلاوت قرآن است و اللَّه كه آن بهتر است آيا عبادت منحصر نيست در دعا

و اللَّه كه همين دعا عبادتست آيا دعا مشكلترين عبادات نيست و اللَّه كه آن سخت ترين عباداتست و اللَّه كه سخت ترين عباداتست.

و ظاهرا از اين جهت مشكلتر است كه آداب دعا بسيار است، و آن جمله حضور قلب است كه با حق سبحانه و تعالى مناجات مى كند و اگر دل متوجه جائى ديگر شود خصوصا در دعايى كه در نماز مى كند اقل مرتبه اش آنست كه مردود و مطرود شود چنانكه گذشت در اين باب، ديگر مى بايد كه دل مطهر باشد از حسد و كبر و ريا و عجب و بغض و غير اينها از صفات رذيله و موصوف باشد بتقوى چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه قبول نمى كند حق سبحانه و تعالى عبادات را سيما اين عبادتى كه بهترين عبادتهاست مگر از متقيان و در شرح صحيفه كامله بسطى عظيم داده ام. (و روى محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه قال القنوت فى كلّ ركعتين فى التّطوّع و الفريضة) و منقولست در قوى كالصحيح و شيخ نيز در موثق كالصحيح نقل كرده است از محمّد از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه آن حضرت فرمودند كه قنوت مطلوبست در

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 101

هر نماز دو ركعتى خواه نافله باشد و خواه فريضه، و بروايتى ديگر در موثق كالصحيح كه آن حضرت فرمودند كه در همه نمازهاى پنجگانه قنوت بخوان محمد مى گويد كه عرض كردم اين حديث را حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اما نمازهاى جهريه شك در آن نيست يا شك در آن مكن، و از اين باب احاديث بسيار وارد شده است و

ظاهر همه تقيه است چون جمعى از عامه در صبح قايلند و در شام نيز روايت كرده اند، و ابو حنيفه مكروه مى داند بنا بر اين اخبار مختلفه در اين باب وارد شده است و بعضى حمل كرده اند بر تاكد استحباب در جهريه و حق آنست كه در همه نمازها واجبست يا سنت مؤكّد و اولى آنست كه بقصد قربت واقع سازند.

(و روى عنه صلوات اللَّه عليه زرارة انّه قال القنوت فى كلّ الصّلوات) و به اسانيد صحيحه منقولست از زراره كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه قنوت مطلوبست در همه نمازها، و در صحيح از زراره منقولست كه حضرت امام محمّد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه قنوت در هر نمازى در ركعت دويم است پيش از ركوع و از اين قاعده كليه مستثنى است قنوت جمعه به احاديث صحيحه كه خواهد آمد و در حديث صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه قنوت در هر نماز فريضه و نافله مطلوب است و از اين باب اخبار بسيار است بلكه از جمله ضروريّات دين شيعه است.

[دعاى فارسي در نماز]

(و ذكر شيخنا محمّد بن الحسن بن احمد بن الوليد رضى اللَّه عنه عن سعد بن عبد اللَّه انّه كان يقول لا يجوز الدّعاء فى القنوت بالفارسيّة و كان محمّد بن الحسن الصفّار يقول انّه يجوز و الّذى اقول به انّه يجوز لقول ابى جعفر الثّاني صلوات اللَّه عليه لا باس ان يتكلّم الرّجل

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 102

فى صلاة الفريضة بكلّ شى ء يناجى به ربّه عزّ و جلّ و لو لم يرد هذا الخبر لكنت اجيزه بالخبر الّذى روى عن الصّادق

صلوات اللَّه عليه انّه قال كلّ شي ء مطلق حتّى يرد فيه نهى و النّهى عن الدّعاء بالفارسيّة فى الصّلاة غير موجود و الحمد للّه) و ذكر كرد شيخ و استاد ما از سعد كه او مى گفت كه جايز نيست دعا كردن در قنوت به فارسى چون متلقى نيست از شارع و نماز عبادتست و هر چه از شارع متلقى نشده است نمى توان كرد لهذا تكبير احرام و قرائت را به فارسى نمى توان گفت در حالت اختيار بى دغدغه، و صفار مى گفت كه جايز است و ابن وليد يا مصنف بر احتمالى مى گويد كه آن چه گمان من است آنست كه جايز است از جهة حديث صحيحى كه على بن مهزيار روايت كرده است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه از مردى كه آيا سخن مى گويد در نماز واجب بهر چيزى كه مناجات كند به آن با پروردگار خود حضرت فرمودند كه بلى و اگر اين خبر وارد نمى بود هر آينه تجويز مى كردم به سبب حديثى كه از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر چيزى جايز است تا نهى در آن وارد شود از شارع و نهى از دعاهاى فارسى وارد نشده است و حمد خداوند عالميان را كه وارد نشده است و توسعه فرموده است يا الحمد للّه كه ما را هدايت كرد بحق در اين مسأله.

و در حسن كالصحيح از حماد بن عيسى از بعضى از مشايخ او منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر چه را بان سخن مى گويى با حق سبحانه و تعالى در نماز واجب باكى نيست و

كلام نيست.

شيخ بهاء الدّين محمد رحمه اللَّه مى فرمودند كه عموم حديث جواد مراد از آن علوم مطالب دنيا و آخرتست، و عموم خبر دويم در غير عباداتست چون عبادات هيئتى خاصى است كه از شارع متلقى است و هر گاه به فارسى

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 103

متلقى نشده باشد بايد كه نتوان كرد و جواب گفتم كه چنانكه دلالت بر عموم مطالب دارد بر عموم لغات نيز دارد و تلقى همين اخبار بس است مگر آن كه نهى وارد باشد و مدتى گفتگو بود و شك نيست كه ترك آن اولى است و اللَّه تعالى يعلم.

(و قال الحلبيّ له اسمّى الائمة صلوات اللَّه عليهم فى الصّلاة قال اجملهم) و به اسانيد صحيحه و حسنه موثقه منقول است از حلبى كه گفت عرض كردم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا در نماز جايز است كه نام ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم را ببرم حضرت فرمودند كه مجمل نام ببر نه مفصل به آن كه بگويند مثلا (اللَّهمّ انّي أسألك بحقّ الائمّة الرّاشدين يا المهديّين يا الهادين) كه اگر عامه گويند كه اينها كيستند توان گفت كه ائمه اند پس اگر تقيه نباشد مفصل نيز خوبست.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه كلّما ناجيت به ربّك فى الصّلاة فليس بكلام) و كالصحيح منقول است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر چه را به آن مناجات كنى با پروردگار خود در نماز آن كلامى نيست كه سبب بطلان نماز شود هر چند از جهة امور دنيويه باشد.

و بسند حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه بهر چه با حق

سبحانه و تعالى سخن مى گويى در نماز واجب باكى نيست و در صحيحه حلبى منقول است كه آن حضرت فرمودند كه هر چه حق سبحانه و تعالى را به آن ياد كنى يا حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله را ياد كنى آن نماز است.

(و ساله منصور بن يونس بزرج عن الرّجل يتباكى فى الصّلاة المفروضة حتّى يبكى فقال قرّة عين و اللَّه و قال اذا كان ذلك

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 104

فاذكرنى عنده) و بسند موثق كالصحيح منقولست از منصور بزرگ كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه او را گريه نيايد و خود را به گريه دارد در نماز واجب تا بگريد حضرت فرمودند و اللَّه چشم او روشن باد يا روشن خواهد شد وقتى كه از اين دنيا برود و به ثواب آن برسد، و حضرت فرمودند كه هر گاه چنين شود كه آن را گريه نيايد پس مرا ياد كن به دعا و احتمال دارد كه مراد اين باشد كه هر گاه ترا گريه نيايد مرا ياد كن تا گريه ات بيايد يا مظلوميت مرا ياد كن.

و در حديث كالصحيح منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه عرض كردند به آن حضرت كه آيا خود را به گريه داشتن خوب است حضرت فرمودند به به اگر چه مثل سر مگس باشد.

و در موثق كالصحيح از سعيد بن يسار منقول است كه عرض نمودم به خدمت آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه خود را به گريه مى دارم و گريه أم نمى آيد حضرت فرمودند كه سعى كن كه گريه ات بيايد اگر

چه مثل سر مگس باشد.

و در صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه اگر ترا گريه بسيار نيايد خود را به گريه بدار.

و در موثق كالصحيح از اسحاق بن عمار منقولست كه به آن حضرت عرض نمودم كه دعا مى كنم و مى خواهم كه مرا گريه بيايد و نمى آيد و بسيار است مردهاى خود را ياد مى كنم و مرا رقت بهم مى رسد و مى گريم آيا جايز است حضرت فرمودند كه بلى ايشان را ياد كن و چون رقت بهم رسد گريه كن و از حق سبحانه و تعالى مطالب بخواه.

و در موثق از على منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 105

عليه به ابو بصير فرمودند كه اگر ترسان باشى يا حاجتى داشته باشى پس اول حمد و ثنا و تعظيم الهى به جا آور به ثنايى كه حق سبحانه و تعالى اهل آن باشد و صلوات بر نبى و آلش صلوات اللَّه عليهم بفرست و حاجت خود را طلب كن و خود را به گريه بدار اگر چه مثل سر مگس باشد به درستى كه پدرم صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه نزديكترين احوال بنده بجناب اقدس الهى آن وقتى است كه بنده در سجود باشد و گريان باشد، و در حديث كالصحيح از اسماعيل منقولست كه حضرت به او فرمودند كه اگر ترا گريه نيايد خود را به گريه بدار تا شايد بيايد پس اگر مثل سر مگسى آب از ديده بيرون آيد پس به به.

[گريه كردن كه صدا داشته باشد]

(و روى انّ البكاء على الميّت يقطع الصّلاة و البكاء لذكر الجنّة و النّار من افضل الاعمال فى الصّلاة)

و منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه گريه كردن كه صدا داشته باشد بر ميت قطع مى كند نماز را و گريه كردن از جهة طمع بهشت يا خوف جهنم از جمله بهترين اعمال است در نماز و اين حديث بحسب ظاهر منافات دارد با حديث بزرگ و جمع كرده اند بانكه چون در حديث سابق مقصود از گريه رضاى الهى است و مرده را ياد مى كند كه گريه اش بيايد بواسطه خدا بنا بر اين ضرر نداشت و در اينجا مطلوب ميت است بنا بر اين گريه مفسد صلاتست و بعضى عمل باين حديث نكرده اند چون راويانش اكثر مجهولند و سند اول موثق است مع هذا مؤيد است به عمومات احاديث بسيار كه بعضى از آنها مذكور شد و اين حديث را حمل بر كراهت مى توان كرد كه مراد از قطع فوات فضيلت نماز باشد و آن چه أولا مذكور شد اظهر است و بعضى گفته اند كه اين حديث گريه با صداست و احاديث سابقه محمولست بر آن كه صدا نداشته باشد به قرينه آن كه به صد تشويش مى خواهد كه شايد قطره آب ديده بيرون آيد و احوط آنست كه از جهة دنيا مطلقا گريه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 106

نكند و اگر گريه بكند آن نماز را تمام كند و ادعاه كند.

(و روى انّه ما من شى ء الّا و له كيل او وزن الّا البكاء من خشية اللَّه عزّ و جلّ فانّ القطرة منه تطفئ بحارا من النّيران و لو انّ باكيا به كى فى أمّة لرحموا) و به اسانيد متكثره از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند

كه نيست چيزى از ثواب مگر آن كه آن را پيمانه يا وزنى هست مگر گريه كردن از ترس الهى كه يك قطره از آب ديده فرو مى نشاند درياهاى آتش غضب الهى را و اگر يك كس گريه كند از جهة امتى كه همه مستحق عذاب الهى شده باشند حق سبحانه و تعالى همه را مى بخشد.

و به اسانيد صحيحه از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه در وصيتهائى كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه را كردند يكى از آنها اين بود كه يا على بر تو باد به بسيارى گريه از ترس حق سبحانه و تعالى تا بنا كنند از جهة تو بهر قطره از آب ديده هزار خانه در بهشت، و در بعضى از روايات صد هزار خانه و از نسخه فقيه هر دو افتاده است و بيت واقع است.

و در روضه احاديث هزار را نقل كرده ام و ظاهرا ألف از نسّاخ افتاده است و چون اسانيد مختلفه است ممكن است از روات افتاده باشد يا آن كه ممكن است كه يك خانه مشتمل باشد بر هزار يا صد هزار خانه و به اسانيد متكثره منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه در روز قيامت هر چشمى گريان خواهد بود مگر چشمى كه از ترس الهى گريسته باشد و هر چشمى كه از ترس الهى پر از آب ديده شود البته حق سبحانه و تعالى آن بدن را بر آتش دوزخ حرام گرداند و چون آب ديده بر رو روان شود بر آن رو گرد مذلت و خوارى ننشيند و هر چيزى كه هست

آن را كيلى و وزنى هست مگر آب ديده را به درستى حق سبحانه و تعالى به اندكى از آن درياهاى آتش را فرو

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 107

مى نشاند و اگر بنده گريه كند از جهة امتى البته حق سبحانه و تعالى ببخشد آن امت را به سبب گريه آن بنده.

و در حسن كالصحيح از ابو حمزه منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هيچ قطره نزد حق سبحانه و تعالى محبوبتر نيست از قطره آب ديده در شب تار از ترس حق سبحانه و تعالى كه غير او منظورش نباشد.

(و كلّ عين باكية يوم القيمة الّا ثلاثة اعين عين بكت من خشية اللَّه و عين غضّت عن محارم اللَّه و عين باتت ساهرة فى سبيل اللَّه) و به اسانيد متكثره موثقه و قويه كالمتواترة از حضرات سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم منقولست كه فرمودند كه هر چشمى در روز قيامت گريان خواهد بود مگر سه چشم چشمى كه از ترس الهى گريسته باشد و چشمى كه او پوشانيده باشد از محرمات الهى و چشمى كه بيدارى كشيده باشد در راه الهى.

و در موثق كالصحيح از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه فرمودند كه خوشا حال صورتى كه حق سبحانه و تعالى او را نظر كند كه او گريه كند از ترس الهى بر گناهى كه مطلع نشده باشد بر آن گناه غير حق سبحانه و تعالى.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه حق سبحانه و تعالى وحى فرمود به حضرت موسى عليه السّلام كه يا موسى به

درستى كه بندگان من تقرب نجستند بمن به چيزى كه محبوبتر از سه خصلت باشد موسى گفت يا رب آن سه كدامست خطاب رسيد كه يا موسى ترك دنيا است و پرهيزكارى از معاصى و گريستن از ترس من موسى گفت اى پروردگار من چه ثوابست كسانى را كه اين صفات را داشته باشند پس خطاب

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 108

رسيد كه يا موسى اما تاركان دنيا يا ترك كنندگان محبت آن پس ايشان در بهشت خواهند بود و اما گريه كنندگان از ترس من پس ايشان در مرتبه بلند كه بالاترين درجاتست خواهند بود و كسى شريك ايشان نخواهد بود و اما پرهيزكاران از معاصى پس من در روز قيامت تفحص اعمال خلايق بحساب و ميزان خواهم كرد و تفتيش احوال ايشان نخواهم كرد و شكى نيست كه اين رتبه ها بلندترين رتبه هاى امثال ايشان است و جمعى از محبت الهى گريسته باشند ثواب ايشان را محبوب ايشان مى داند و بس و ديگر اخبار خواهد آمد.

[جهر و اخفات در قنوت ]

(و روى عن صفوان الجمّال انّه قال صلّيت خلف ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه ايّاما فكان يقنت فى كلّ صلاة يجهر فيها و لا يجهر) و در كافى و تهذيب بعد از و لا يجهر فيها هست و در تهذيب او لا يجهر فيها است و به اسانيد صحيحه منقولست از صفوان كه گفت نماز كردم در عقب حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و حضرت قنوت مى خواندند در هر نمازى كه آن را بلند مى خواندند و آن چه را بلند نمى خواندند و يعنى در جهريه و اخفاتيه و بنا بر نسخه كه فيها نباشد نيز همين معنى

دارد و احتمال دارد كه مراد اين باشد كه در نماز جهريه قنوت مى خواندند و قنوت را از روى تقيه بلند نمى خواندند و چون كافى اصل است و فيها دارد البته معنى اول مراد است و ظاهرا از قلم نساخ افتاده باشد.

(و روى عن زرارة انّه قال قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه القنوت كلّه جهار) و در صحيح از زرارة منقولست كه گفت كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر قنوتى را بلند مى بايد خواند خواه در نماز جهريه و خواه در نماز اخفاتيه و خواه امام و خواه منفرد، و در مأموم خلافست چون معارض است اين عموم بعموم احاديثى كه وارد شده است كه مأموم چيزى را

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 109

نمى شنواند به امام و ميان دو عام عموم و خصوص من وجه است و ترجيح احدهما بر ديگرى باين مى شود كه مرجحى ديگر بهم رسد از جهت يكى از اين دو و چون نيست ظاهرا مخير باشد ميان هر دو و اللَّه تعالى يعلم. (و القول فى قنوت الفريضة فى الايّام كلّها الّا فى الجمعة اللَّهمّ انّي أسألك لي و لوالديّ و لولدي و اهل بيتى و اخوانى المؤمنين فيك اليقين و العفو و المعافاة و الرّحمة و المغفرة و العافية فى الدّنيا و الآخرة) و از زرارة بسند صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه منقولست كه آن چه در قنوت نمازهاى همه روزها گويند مگر در روز جمعه اين است و تتمه حديث خواهد آمد كه در روز جمعه و وتر چه دعا بخوانند و ترجمه اش اين است كه خداوندا از تو سؤال مى كنم از جهة خود

و از جهة پدر و مادرم و از جهة فرزندانم و اهل خانه ام و برادران مؤمنم كه از جهة رضاى تو با ايشان برادرم و از جهة همه سؤال مى كنم كه همه را صاحب يقين كنى و گناهان همه را عفو كنى و از تقصيرات همه در گذرى و رحمت خود را شامل احوال همه كنى و گناهان همه را بيامرزى و در دنيا و عقبى به عافيت باشند.

[تشهد]
[ذكر تشهد]

(فاذا فرغت من القنوت فاركع و اسجد فاذا رفعت رأسك من السّجدة الثّانية فتشهّد و قل بسم اللَّه و باللَّه و الحمد للّه و الاسماء الحسنى كلّها للّه اشهد ان لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله ارسله بالحقّ بشيرا و نذيرا بين يدى السّاعة ثمّ انهض إلى الثّالثة و قل اذا اتّكيت على يديك للقيام بحول اللَّه و قوّته اقوم و اقعد و قل فى الرّكعتين الاخيرتين إماما كنت او غير امام سبحان اللَّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اكبر ثلث مرّات و ان شئت قرات فى كلّ ركعة منها الحمد الّا انّ التّسبيح افضل) پس چون از قنوت

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 110

فارغ شوى ركوع و سجود كن و چون سر از سجده دويم بردارى تشهد بخوان و بگو و ترجمه اش اينست كه استعانت و يارى مى خواهم از اسم حق سبحانه و تعالى و از جناب اقدس الهى يا بعون الهى تشهد مى خوانم و چگونه عون او را نخواهم و حال آن كه اصل وجود و بقاى من به اوست و شكر او و حمد او مى گويم يا آن كه جميع ثناها

مخصوص ذات مقدس اوست و هر اسم خوبى كه هست همه مخصوص اوست پس جميع صفات كمال از اوست پس جميع محامد مخصوص او باشد تعالى شأنه، علم دارم و شهادت مى دهم كه نيست الهى كه مستحق عبادت و عبوديت باشد مگر واجب الوجود بالذاتى كه جامع همه كمالات است در حالتى كه او يگانه است و اصلا تعدد و تكثر در ذات او و صفات او نيست و هيچ كس شريك او نيست در اين معنى زيرا كه هر واحدى غير او به كثرتهايى بسيار مقرونست و ذات اوست كه واحد من جميع الوجوه است، و گواهى مى دهم از روى علم و يقين كه محمد (ص) بنده اوست و فرستاده اوست بسوى خلايق و حق سبحانه و تعالى او را به راستى بخلق فرستاد در حالتى كه بشارت دهنده بود مطيعان را به ثواب و بيم كننده بود مجرمان را به عقاب پيش پيش روز قيامت كه بعد از او پيغمبرى ديگر نخواهد بود، پس برخيز به ركعت سيم و دستها را بر زمين گذار و زانوها را بردار و در اين حالت بگو كه بحول و قوت الهى بر مى خيزيم و مى نشينم و در دو ركعت آخر و يك ركعت شام خواه امام باشى و خواه منفرد بگو تسبيحات اربع را سه مرتبه بنا بر بعضى از نساخ يا تسبيحات ثلث را بنا بر بر اكثر نسخ سه مرتبه بگو كه نه تسبيح شود و اگر خواهى حمد را مى توانى خواند در هر ركعتى و ليكن تسبيح افضل است.

اما تشهد پس در حديث موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه منقولست

كه فرمودند كه تشهد دو ركعت اول اين است (الحمد للّه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 111

اشهد ان لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله اللَّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد و تقبّل شفاعته و ارفع درجته) و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه تشهد نماز را و دو بار عرض نمودم كه چگونه است حضرت فرمودند كه چون درست به نشينى بگو (اشهد ان لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله) پس فارغ مى شوى يعنى تشهد همين است يا تشهد واجب همين است يا آن كه صلوات و سلام واجب نيست و اول اظهر است به قرينه آن كه محمد بن مسلم گفت عرض نمودم كه پس تحياتى كه بنده مى گويد كه التحيّات للّه و الصّلوات الطيّبات للّه چه چيز است حضرت فرمودند كه اين لطفى از دعاست كه بنده پروردگار خود را به لطف و مهربانى در مى آورد، و اين تحيات در تشهد آخر منقولست از طرق عامه و خاصه.

و در حديث كالصحيح وارد است كه مراد از تحيات ملك و پادشاهى است و ابن اثير ذكر كرده است كه چون مقرر بود كه از جهة پادشاهان انواع تحيتها مى كردند و همه راجع باين مى شد كه پادشاه زنده باشد و طلب حيات و بقا و ملك او مى كردند بنده مى گويد كه هر تحيتى خوبست مثل ملك و بقا و سلامتى از آفات مخصوص حق سبحانه و تعالى است، و هم چنين صلوات طيب يعنى

صفات كامله مخصوص اوست يا آن كه رحمتهاى خوب مخصوص اوست كه به بندگان خود عطا مى كند و بنا بر اين محتمل است كه مراد از تحيات نيز اين باشد كه تحيتهائى كه بندگان با يكديگر مى كنند از تواضعها و ديدنها به كارى نمى آيد بلكه تحيّاتى كه حق سبحانه و تعالى فرمايد نافع است چنانكه هميشه جبرئيل كه مى آمد مى گفت كه حق سبحانه و تعالى سلامت مى رساند، و تحيتهائى كه بندگان

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 112

با يكديگر كنند كه طلب آن از حق سبحانه و تعالى باشد آن نيز خوب است و آن مخصوص اوست مثل حيّاك اللَّه يعنى حق سبحانه و تعالى ترا زنده دارد و سلام عليك يعنى حق سبحانه و تعالى ترا سالم دارد و ممكن است كه اين حديث مستند صدوق باشد در آن كه صلوات واجب نيست چنانكه در امالى ذكر كرده است كه شهادتان واجبست و باقى تعبد است، و صدوق واجب مى داند صلوات بر نبى و آل را هر وقت كه اسم آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله مذكور شود و در تشهد اسم حضرت مذكور مى شود پس او را از اين جهت واجب مى داند نه از جهة آن كه جزو نماز است و ليكن اين حديث دلالت مى كند بر آن كه زيادتيهايى كه در تشهد كبير مذكور خواهد شد آنها واجب نيست يا آن كه در تشهد همان واجب است و صلوات غير تشهد است و جمعى بر اينند كه همين كافى است كه بگويند اشهد ان لا اله الا اللَّه و ان محمّدا رسول اللَّه (ص) و بعضى أشهد در آخر زياد مى كنند چنانكه در حسن

از حسن بن جهم منقول است كه گفت سؤال كردم از ابو الحسن صلوات اللَّه عليه از شخصى كه نماز ظهر يا عصر كند و حدثى از او صادر شود در حالتى كه از جهة تشهد دويم نشسته باشد حضرت امام موسى كاظم يا حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليهما فرمودند كه اگر گفته باشد اشهد ان لا اله الا اللَّه و ان محمدا رسول اللَّه اعاده نمى كند نماز را و اگر پيش از تشهد حدث از او واقع شده باشد اعاده كند نماز را و اين حديث دلالت مى كند بر آن كه سلام سنت باشد يا واجب خارج باشد.

و در صحيحة الفضلاء از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه هر گاه از شهادتين فارغ شد نمازش تمام مى شود، و احاديث صحيحه مثل اين بسيار است كه بعضى از آنها مذكور خواهد شد در مبحث سلام.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 113

و در حديث قوى از سورة بن كليب منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از كمترين چيزى كه مجزيست از تشهد حضرت فرمودند كه شهادتان.

و در حديث صحيح على الظاهر از يعقوب بن شعيب منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه تشهد در كتاب امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه شفع است يعنى شهادتان است نه يك شهادة چنانكه بنى اميه اسم حضرت سيد المرسلين را صلى اللَّه عليه و آله از اذان و از تشهد نيز انداختند از اين جهت حضرت نسبت بكتاب امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى دهند تا اعتماد كنند و توهم اجتهاد آن حضرت

نكنند و چون اكثر عامه تشهد را سنت مى دانند احاديث بعنوان تقيه بسيار وارد شده است از آن جمله از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر گاه از جهة تشهد بنشيند و حمد الهى بكند او را كافى است و حمل كرده اند بر آن كه در مستحبات همين بس است، و باز منقول است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه پرسيدند كه در تشهد و قنوت چه چيز را بخوانيم حضرت فرمودند كه بهترين چيزهائى كه مى دانيد بخوانيد كه اگر مقرر مى بود كه خصوص بعضى از ثناها و دعاها مى بايست خواندن هر آينه مردمان هلاك مى شدند و يا اگر آن چه عامه مى گويند از تحيات و غير آن لازم مى بود بر مردمان هر آينه هلاك مى شدند، و مقرر بود كه صحابه هر چه آسانتر بود از آن چه مى دانستند مى خواندند هر گاه حمد حق سبحانه و تعالى كردى كافى است محمولست بر زيادتيها كه خواهد آمد و يا آن كه مطلق تشهد را اكثر عامه واجب نمى دانند اهتمام تمام در تحيات دارند و هر كه آن را نمى داند او را رافضى مى خوانند.

و در حديث صحيح از زراره و ابو بصير منقول است كه حضرت امام

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 114

جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه روزه تمام نمى شود بدون زكات فطره هم چنان كه صلوات بر حضرت نبى و آل او صلوات اللَّه عليهم از تمامى نماز است و كسى كه ترك كند صلوات را نماز او نماز نيست، و جمعى باين حديث استدلال كرده اند بر آن كه صلوات در تشهد واجب است و دلالتش بر عدم وجوب اظهر

است از وجوب.

و در فقه رضوى صلوات اللَّه على من نسب اليه در تشهد اول صلوات نيست، و در دويم است و عبارت صدوق عين عبارت آنست، و تمجيد در وقت برخاستن گذشت.

و در حديث صحيح از ابو بصير منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون به نماز برخيزى بدان كه گويا نزد او ايستاده و اگر تو حق سبحانه و تعالى را نمى بينى او ترا مى بيند پس دل را متوجه نماز گردان و آب بينى مينداز و آب دهن مينداز و انگشتان را مشكن و تورك مكن كه جمعى را حق سبحانه و تعالى معذب ساخت به سبب انگشتان شكستن و تورك در نماز، و چون سر از ركوع بردارى پشت خود را راست كن تا همه مهرهاى پشت به جاى خود قرار گيرند و چون سر از سجده اولى بردارى درست بنشين تا استخوانهاى پشت به جاى خود قرار گيرند و در ركعت اولى و سيم كه سر از سجده بردارى درست بنشين بنحو سابق تا جلسه استراحت بفعل آيد و چون خواهى كه برخيزى بگو (بحول اللَّه و قوّته اقوم و اقعد) به درستى كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه چنين مى كردند و اما تسبيحات بنا بر حديث زراره كه بعد از اين خواهد آمد سه تسبيح است سه مرتبه أنسب است كه اللَّه اكبر نباشد و بنا بر حديث رجاء بن ابو ضحاك كه اعتماد بر او كرده است صدوق سابقا چهار تسبيح سه مرتبه مى بايد كه دوازده باشد و احاديث تسبيح خواهد آمد.

[تشهد دوم ]

(فاذا صلّيت الرّكعة الرّابعة فتشهّد و قل فى تشهّدك بسم

اللَّه و باللَّه و الاسماء الحسنى كلّها للّه اشهد ان لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله ارسله بالهدى و دين الحقّ ليظهره على الدّين كلّه و لو كره المشركون التّحيّات للّه و الصّلوات الطّيّبات الطّاهرات الزّاكيات النّاعمات الغاديات الرّياحات المباركات الحسنات للّه، ما طاب و طهر و زكى و خلص و نما فللّه، و ما خبث فلغيره اشهد ان لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله ارسله بالحقّ بشيرا و نذيرا بين يدى السّاعة و اشهد انّ الجنّة حقّ و انّ النّار حقّ و انّ السّاعة آتية لا ريب فيها و انّ اللَّه يبعث من فى القبور و اشهد انّ ربي نعم الربّ و انّ محمّدا نعم الرّسول ارسل، و اشهد انّ ما على الرّسول الّا البلاغ المبين السّلام عليك أيّها النّبيّ و رحمة اللَّه و بركاته السّلام على محمّد بن عبد اللَّه خاتم النّبيّين السّلام على الائمّة الرّاشدين المهديّين السّلام على جميع انبياء اللَّه و رسله و ملائكته السّلام علينا و على عباد اللَّه الصّالحين و يجزيك فى التّشهّد الشّهادتان و هذا افضل لأنّها العبادة) پس چون ركعت چهارم را به جا آورى تشهد بخوان و در تشهد بگو آن چه را ترجمه اش گذشت و كافى است در تشهد شهادتان كه در اول مذكور شد يا (اشهد ان لا اله الّا اللَّه و اشهد انّ محمّدا رسول اللَّه) و در روايات شهادتين هر دو محتمل است و اول احوط است و فقه رضوى مشتمل بر زيادتى بسيار.

و روايت كرده است شيخ طوسى رضى اللَّه عنه بسند موثق

از ابو بصير از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر گاه در ركعت دويم بنشينى بگو (بسم اللَّه و باللَّه و الحمد للّه و خير الاسماء للّه اشهد ان لا اله

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 116

الّا اللَّه وحده لا شريك له و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله ارسله بالحقّ بشيرا و نذيرا بين يدى السّاعة اشهد انّك نعم الرّبّ و انّ محمّدا نعم الرّسول اللَّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد و تقبّل شفاعته فى أمّته و ارفع درجته) پس حمد مى كنى خدا را دو مرتبه يا سه مرتبه به (الحمد للّه ربّ العالمين) پس برمى خيزى.

پس چون در ركعت چهارم مى نشينى مى گويى (بسم اللَّه و باللَّه و الحمد للّه و خير الاسماء للّه اشهد ان لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له و اشهد انّ محمّدا نعم الرّسول التّحيّات للّه و الصّلوات الطّاهرات الطّيّبات الزّاكيات الغاديات الرّائحات السّابقات النّاعمات للّه، ما طاب و زكى و طهر و خلص و صفا فللّه) و در روايات ديگر هست (و ما خبث فلغيره) و در حديث صحيح از يعقوب بن شعيب منقول است كه گفت عرض كردم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه بخوانم در تشهد كه (ما طاب فللّه و ما خبث فلغيره) حضرت فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه چنين مى فرمودند (و اشهد ان لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله ارسله بالحقّ بشيرا و نذيرا بين يدى السّاعة اشهد انّ ربّى نعم الرّبّ و انّ محمّدا نعم الرّسول و اشهد انّ السّاعة آتية لا ريب فيها

و انّ اللَّه يبعث من فى القبور و الحمد للّه الّذى هدانا لهذا و ما كنّا لنهتدي لو لا ان هدينا اللَّه الحمد للّه ربّ العالمين اللَّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد و بارك على محمّد و على آل محمّد و سلّم على محمّد و ترحّم على محمّد و على آل محمّد كما صلّيت و باركت و ترحّمت على ابراهيم و على آل ابراهيم انّك حميد مجيد اللَّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد و بارك على محمّد و على آل محمّد و سلّم على محمّد و على آل محمّد و اغفر لنا و لإخواننا الّذين

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 117

سبقونا بالإيمان و لا تجعل فى قلوبنا غلّا للّذين آمنوا ربّنا انّك رءوف رحيم اللَّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد و امنن علىّ بالجنّة و عافني من النّار اللَّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد و اغفر للمؤمنين و المؤمنات و لمن دخل بيتى مؤمنا و للمؤمنين و المؤمنات و لا تزد الظّالمين الّا تبارا ثمّ قل السّلام عليك أيّها النّبيّ و رحمة اللَّه و بركاته السّلام على أنبياء اللَّه و رسله السّلام على جبرئيل و ميكائيل و الملائكة المقرّبين السّلام على محمّد بن عبد اللَّه خاتم النّبيّين لا نبىّ بعده و السّلام علينا و على عباد اللَّه الصّالحين.)

پس سلام مى گويى و ظاهر عبارت اينست كه اين سلامها از تشهد است و سلامى كه به آن از نماز بيرون مى آيند (السّلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته) است چنانكه خواهد آمد.

و در فقه رضوى بعد از (و انّ محمّدا نعم الرّسول) اين است (و انّ علىّ بن ابى طالب نعم الوليّ و انّ الجنّة

حقّ و النّار حقّ و الموت حقّ و البعث حقّ و انّ السّاعة الخ و بعد از و سلّمت على ابراهيم فى العالمين انّك حميد مجيد اللَّهمّ صلّ على محمّد المصطفى و علىّ المرتضى و فاطمة الزّهراء و الحسن و الحسين و على الائمّة الرّاشدين من آل طه و يس اللَّهمّ صلّ على نورك الانور و على حبلك الاطول و على عروتك الاوثق و على وجهك الاكرم و على حبيبك الأحبّ و على بابك الادنى و على مسلك الصّراط اللَّهمّ صلّ على الهادين المهديّين الرّاشدين الفاضلين الطّيّبين الطّاهرين الاخيار الابرار اللَّهمّ صلّ على جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل و على ملائكتك المقرّبين و أنبيائك المرسلين و رسلك اجمعين من اهل السّماوات و اهل طاعتك

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 118

اكتعين و اخصص محمّدا بأفضل الصّلاة و التّسليم السّلام عليك أيّها النّبيّ و رحمة اللَّه و بركاته السّلام عليك و على اهل بيتك الطّيّبين السّلام علينا و على عباد اللَّه الصّالحين) پس سلام بگو از دست راست و مى خواهى از دست راست و چپ و مى خواهى رو بقبله و چون در اكثر عبارات مشترك بودند همه را ذكر كرديم كه اگر كسى خواهد همه را بخواند چون گذشت كه در قنوت و تشهد هر چه خواهى بخوان با احاديث ديگر، و حديث معاوية بن عمار كه هر دعايى در نماز عبادتست با مبالغه بسيار، و جاى دعا اين دو جاست حتى آن كه در نماز جماعت تشهد را طول مى تواند داد زيرا كه اگر مأموم خواهد جدا مى تواند شد كه پيش امام سلام دهد و اخبار بسيار در اين باب وارد شده است و خواهد آمد.

و

اما ترجمه مشتركات و مختصات پس شهادتين مذكور شد در تشهد اول ارسله بالهدى الخ حق سبحانه و تعالى فرستاد آن حضرت را كه هدايت كند يا از جهة يا به سبب آن كه خلق را به راه راست و دين درست در آورد و او را بر همه دينها غالب گردانيد هر چند كفار نمى خواستند غلبه او را يعنى عالمى در يك طرف بودند و آن حضرت بر خلاف راه ايشان و بر همه غالب شد.

و در اين آيه دو معجزه است يكى آن كه يك كس بر همه عالميان غالب شدن نمى تواند بود الا از حق سبحانه و تعالى، دويم آن كه خبر داد از غلبه آن حضرت و چنان شد و تمامش در وقت ظهور حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه عليه خواهد شد كه همه مسلمان شوند و جزيه از اهل كتاب قبول نخواهند كرد ملكها و پادشاهى ها همه از خداوند عالميان است بهر كه خواهد مى دهد و از هر كه خواهد مى گيرد، يا پادشاهى و وجود و بقا مخصوص اوست و ديگران لا شى ءاند هيچ بن هيچ بن هزاران هيچ و رحمتهاى طيب و پاكيزه و طاهر و پاك از

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 119

نعمتهاى ظاهره و باطنه كه در نموّ و زيادتى است و همه نيكو و گواراست كه در هر صباحى و در هر عصرى نازل مى شود و در تزايد و بركتست همه از جانب حق سبحانه و تعالى است، و هر چه خوبست و پاكيزه است و در زيادتى است و نعمتهايى كه خالص است و مى رسد يا عباداتى كه خالص است از جميع بديها سيما ريا و تصدّقاتى

كه در نمو و زيادتى است يا هر خوبى كه در تزايد است همه از اوست و به معونت اوست، و هر چه خبيث و بد است مثل معاصى و صفات رذيله آن از غير خداست، و گواهى مى دهم كه بهشت حق است و بالفعل موجود است و هم چنين دوزخ، و حضرت سيد المرسلين هر دو را در شب معراج ديدند و داخل بهشت شدند و شهادت مى دهم كه روز قيامت خواهد آمد و شكى در آمدنش نيست چون پيغمبران مؤيد به معجزات سيما حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله از آمدن آن خبر داده اند، و شهادت مى دهم كه حق سبحانه و تعالى زنده خواهد كرد مردگانى را كه در قبرها مدفونند بلكه همه را و تخصيص باين جماعت به اعتبار آنست كه اكثر مدفونند، و گواهى مى دهم كه پروردگار من نيكو پروردگاريست و حضرت محمد صلى اللَّه عليه و آله نيكو رسولى است كه حق سبحانه و تعالى او را به خلايق فرستاده است به اعتبار آن كه بهتر از همه خلايق است و شفقتش بر امّت از همه پيغمبران بيشتر است كه در روز قيامت همه پيغمبران را غم خود باشد و نفسى نفسى گويند و آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله را غم امت باشد و امّتى امّتى گويد و وجوه اين معنى را نهايت نيست، و گواهى مى دهم كه نيست بر پيغمبر مگر رسانيدنى كه هويدا كنند رسالت را بر همه خلايق و ظاهر سازند هر مجهولى را از اصول و فروع دين و آن حضرت كردند هر چرا به آن مأمور بودند سلام الهى بر تو

باد اى پيغمبر با رحمتها و بركتهاى او يا آن كه سلام بودنست از آفات دارين و رحمت نعمتهاى باطنه است، و بركات نعمتهاى

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 120

ظاهره با نعمتهاى اخرويه و دنيويه از شفاعت كبرى و بر آمدن بر معارج وسيله، و غلبه دين او بر همه اديان و كثرت امت آن حضرت و امثال اينها.

و خاتم بكسر تا بمعنى آخر پيغمبران و بفتح تا يعنى به آن حضرت مهر شد نبوت و رسالت، رحمتهاى الهى بر پيشوايان راه دين باد كه راه راست را به هدايت الهى دارند به هداياتى كه مخصوص ايشانست و مراد از ايشان ائمه معصومينند صلوات اللَّه عليهم يا ايشانند با حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله چون امام كسى است كه رياست دنيوى داشته باشد با رياست دينى باصطلاح حديث چنانكه در قرآن مجيد نيز باين معنى است امامت حضرت ابراهيم على نبيّنا و آله و عليه السّلام كه بعد از مرتبه نبوت و رسالت و خلّت به او خطاب شد كه «إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً» به درستى كه ما ترا امام گردانيديم كه جهاد كنى و ظاهر مراد از امامت پيشوائى انبياست چنانكه حضرت ابراهيم راشد بانكه شش هزار پيغمبر كه از نسل او بودند همه افتخار به متابعت آن حضرت مى كردند و حضرات پيغمبر ما و ائمه هدى را صلوات اللَّه عليهم رتبه تقدم بر جميع پيغمبران كرامت كردند، و در شب معراج همه به آن حضرت اقتدا كردند و حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد فرموده است در سوره آل عمران وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ الخ و غير اين از

آيات كه سابقا اشاره بان شد.

و احاديث متواتره وارد شده است از طرق خاصه و عامه كه از جميع پيغمبران صلوات اللَّه عليهم عهد و پيمان گرفتند بر اقتدا و متابعت ايشان، و متواتر است كه حضرت عيسى كه از پيغمبران اولو العزم است در عقب حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه عليه نماز خواهد كرد و آن كه صدوق صلوات را ذكر نكرده است در هر دو تشهد از جهة آنست كه بيان كنند كه راى او اينست كه صلوات واجب نيست و اين بسيار مستبعد است از او كه خود ذكر

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 121

كرده است كه واجب شهادتان است و بس و مستحبات غير صلوات را ذكر كرده است و آن را ذكر نكرده است با آن كه سنّيان با عداوتى كه با اهل بيت دارند در صحاح خود ذكر كرده اند بعد از تشهد و پيش از سلام اخبار صلوات بر نبى و آل او را با آن كه واجب مى داند كه هر مرتبه كه اسم حضرت مذكور شود صلوات بفرستند.

و بهترين دلايل صلوات حديث صحيح معراج است چون خطاب رسيد به آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله كه يا محمّد صل على نفسك و على اهل بيتك چون بلفظ امر وارد شده است كه صلوات فرست بر خودت و بر اهل بيت خودت و در مبحث اذان مذكور شد و علما غافل شده اند و بنا بر طريقه ايشان كه امر از براى وجوبست بى دغدغه واجب است يا آن كه جمعى كثير نقل كرده اند اجماع شيعه را بر آن كه صلوات بر نبى و آل او واجبست در هر دو تشهد و

اما نزد كسى كه امر را از براى وجوب نداند و اجماع را حجت نداند وجوب و استحباب نزد او معلوم خواهد بود و قصد احتياط مى كند يا قربت محض و اللَّه تعالى يعلم.

و دعاى قبول شفاعت آن حضرت را در حق امّت و رفع درجات آن حضرت مثل صلوات است كه از جهة ما فايده دارد، و رتبه آن حضرت به مرتبه رسيده است كه فوق آن متصور نيست و اگر با اين دعا ضم كند و قرّب وسيلته را مثاب خواهد بود چون آن حضرت مكرّر مى فرمودند كه از جهة من دعا كنيد وسيله را و در باب مساجد گذشت يعنى خداوندا نزديك گردان وسيله آن حضرت را كه بر منبر وسيله بر آيد و شفاعت امت كند صلى اللَّه عليه و آله.

و الحمد للّه الذي هدانا لهذا و حمد و سپاس و ستايش مخصوص خداونديست كه ما را هدايت كرد بدين اسلام و ايمان و ما را نبود كه هدايت

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 122

يابيم اگر نه اين بود كه حق سبحانه و تعالى ما را هدايت مى كرد، حمد خداوند عالميان راست بر نعمت هدايت و غير آن و فرق ميان صلوات و رحمت و بركت و سلام ظاهر نيست و اگر كسى كه اين عبارت را گويد يابد كه همه خوبست كه طلب مى كند بد نيست و ممكن است كه مراد از صلوات رحمت خاصى باشد كه آن بلندى و شيوع دين آن حضرت باشد در دنيا و شفاعت كبرى باشد در عقبى و مراد از رحمت ازدياد مراتب قرب آن حضرت باشد كه طلب كنيم و اين طلب سبب ازدياد قرب

داعى باشد يا أولا اين مراد باشد چون كمالات امت كمالات آن حضرتست چنانكه فرمودند كه مباهات مى كنم به شما با ساير امم و اگر چه به سقط باشد، و بركت عبارت از ازدياد امّت يا اولاد آن حضرت يا جميع زيادتيهاى دنيوى باشد، و سلام عبارت از سالم بودن دين آن حضرت باشد نظر به امّت كه بر نگردند و به عقب نگذارند بلكه مطلقا ضررى به ايشان نرسد، و در فقه رضوى لفظ على نبود در على آل محمد اگر نگويند بهتر است و مجزيست كه تا تقيه نباشد على را ذكر نمى كنند هر چند آن حديث مشهور كه هر كه فاصله كند ميان من و آل من به على نمى يابد شفاعت مرا مسندا بما نرسيده است و هيچ شك نيست كه مداومت حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم بر ترك آن از بهترين اسانيد است.

و اغفر لنا و بيامرز ما را و برادران مؤمن ما را كه سبقت گرفته اند بر ما به ايمان و پيش از ما به شرف ايمان مشرف شده اند و آن سبب ايمان ما شده است بحسب ظاهر اگر چه بحسب واقع الطاف الهى سبب ايمان كافي مؤمنان است و مگردان در دل ما كينه مؤمنان را يعنى مگذار كه شيطان سبب آن شود اى پروردگار ما به درستى كه تو مهربانى بر ما و بخشاينده گناهان ما را خداوندا صلوات فرست بر محمد و آل محمد و بيامرز مردان مؤمن و زنان مؤمنه را و

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 123

بيامرز كسانى را كه داخل شوند در خانه من با ايمان يعنى جمعى را كه منسوبند بما و ساير مؤمنين

و مؤمنات را و زياده مكن كافران را مگر تباه و هلاك و حميد مستحق حمد است و مجيد يعنى عظيم الشأن و طه و يس هر يك اسم آن حضرت است و آل طه و يس ائمه معصومين با فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليهم خداوندا صلوات فرست بر سيد الانبياء كه نور تست و تو او را از جهة هدايت عالميان مقرر ساخته، و هدايت آن حضرت از كافه انبيا بيشتر است و ريسمان درازتر توست كه به بركت چنگ زدن در متابعت آن حضرت با على مراتب چنان مى رسد و بر محل چنگ زدنى كه اعتماد بر آن بيشتر است از همه اسباب قرب، و بر محل توجه تو كه بهترين وجوه است و بر حبيب تو كه محبوبترين انبياست نزد تو و بر نزديكترين درهاى تو كه از آن در به قرب تو فايز شوند و بر پيغمبرى كه راه قرب را باز كرد كه هر كه خواهد به سهولت به قرب تو فايز تواند شده، و اكتعين بمعنى اجمعين است و غالب آنست كه آن را بواسطه تاكيد أجمع مى آورند و در اينجا نيز اجمع از پيش گذشته است و بمنزله تاكيد آنست.

[سلام نماز]

(ثمّ تسلّم و أنت مستقبل القبلة و تميل بعينك إلى يمينك إن كنت إماما و ان صلّيت وحدك قلت السّلام عليكم مرّة واحدة و أنت مستقبل القبلة و تميل بأنفك إلى يمينك و ان كنت خلف امام تأتمّ به فسلّم تجاه القبلة واحدة ردّا على الامام و تسلّم على يمينك واحدة و على يسارك واحدة الّا ان لا يكون على يسارك انسان فلا تسلّم على يسارك الّا ان

تكون بجنب الحائط فتسلّم على يسارك و لا تدع التّسليم على يمينك كان على يمينك احد او لم يكن) پس سلام مى دهى رو بقبله و اشاره مى كنى بچشم به جانب دست راستت اگر امام باشى، و اگر تنها نماز كنى يك مرتبه مى گويى السلام عليكم رو بقبله و اندكى رو را مى گردانى كه ميل كند بينى تو بدست راست تو، و اگر در

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 124

عقب امامى باشى كه به او اقتدا كرده باشى يك سلام را رو بقبله مى گويى جواب سلام امام، و يك سلام مى كنى به جانب دست راست، و يكى به جانب دست چپ مگر آن كه در دست چپ كسى نباشد كه در اين صورت سلام به جانب دست چپ نخواهى كرد مگر آن كه پهلوى ديوار باشى كه سلام بر دست چپ خواهى كرد و ترك مكن سلام بر دست راست را خواه كسى باشد و خواه كسى نباشد.

و اين عبارت نقل بمعنى است كه صدوق كرده است حديث قوى كالصحيح مفضل بن عمر را كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از علت واجب بودن سلام در نماز حضرت فرمودند كه علّتش حلال شدنست از نماز چون تكبير احرام حرام مى كند چيزهائى كه در نماز نمى توان كردن، سلام آنها را حلال مى كند و به سبب آن از نماز بيرون مى آيد گفتم چرا سلام بر دست راست مى كنند و بر دست چپ سلام نمى كنند حضرت فرمودند كه ملكى كه حسنات را مى نويسد بر دست راست است و آن كه سيئات را مى نويسد بر دست چپست و نماز حسناتى است كه در آن سيئات نيست

از اين جهت سلام بر دست راست مى كنند و بر دست چپ نمى كنند عرض نمودم كه چرا السّلام عليكم مى گويند بلفظ جمع و السّلام عليك نمى گويند با آن كه ملك دست راست يكى است حضرت فرمودند كه تا سلام بر هر دو كرده باشند و ملك دست راست را زيادتى دادند كه ايما به جانب او كردند عرض نمودم كه چرا بجميع رو ايما نمى كنند و منفرد به بينى ايما مى كند و امام بچشم فرمودند كه جاى دو ملك نزديك كنار دهانست و كاتب حسنات به جانب راست دهن است و نماز گذارنده به او سلام مى كند تا نمازش را در صحيفه اش ثبت نمايد گفتم چرا ماموم سه سلام مى دهد حضرت فرمودند كه يكى جواب سلام امام است و ردّ بر او و بر فرشتگانى است كه با امامند، و سلام دويم بر دست راست است هر كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 125

باشد و بر ملائكه ايست كه موكلند بر نماز گذارنده، و سلام سيم بر كسانى است كه بر دست چپ امامند و بر فرشتگانيست كه موكلند بر ايشان و اگر در دست چپ او كسى نباشد سلام سيم را نمى كند مگر آن كه دست راست او ديوار باشد و در دست چپ كسى باشد كه اقتدا به امام كرده باشد در اين صورت سلام بر دست چپ مى كند گفتم سلام امام بر كيست حضرت فرمودند كه بر ملائكه، و مامومين به فرشتگانى كه موكلند بر او مى گويد بنويسيد كه نماز من سالم است از چيزى كه سبب فساد آن باشد و با مامومين مى گويد كه شما سالميد و ايمنيد از عذاب الهى گفتم چرا تحليل

نماز به سلام شد حضرت فرمودند كه أولا تحيت و سلام است بر دو ملكى كه بر او موكلند، ديگر هر گاه بنده نماز مى كند با حدودش و ركوع سجود تمام سلامش اين معنى دارد كه بنده از آتش دوزخ سالم است و نمازش سالم و مقبول است و در روز قيامت هر گاه نمازش سالم باشد جميع اعمالش سالم خواهد بود و اگر نمازش سالم نباشد جميع اعمال خوبش مردود مى شود اينست عبارت حديث و موافق است با آن چه صدوق گفته است، و آن چه علما ذكر كرده اند كه مستند اينها را نديده ايم ضرر ندارد چون علل الشرائع را نداشته اند و بعضى كه داشته اند پر متوجه آن نمى شده اند و امّا ديوار را كه نسبت به صدوقين داده اند بر خلاف گفته ايشانست و اشتباه علما از اين عبارت شده است و با ضم حديث اشتباه نيست.

و اما رواياتى كه در اين باب وارد شده است از آن جمله صحيحه ليث است كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه در صفى باشى يعنى ماموم باشى پس يك سلام از دست راست بگو و يكى از دست چپ زيرا كه از دست چپ تو كسى هست كه سلام كند بر تو و اگر امام باشى يك سلام بگو رو بقبله و از اين حديث ظاهر مى شود كه دو سلام وقتى است كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 126

كسى در دست چپ او باشد و مؤيد اين است صحيحه ابن مسكان از عنبسه كه گفت سؤال كردم از آن حضرت از كسى كه در صف باشد در عقب امام و بر دست چپ

او كسى نباشد چگونه سلام مى دهد حضرت فرمودند كه يك سلام مى دهد از دست راست.

و در حديث صحيح از عبد الحميد بن عواض منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر امامت كنى كافى است ترا يك سلام از دست راستت و اگر ماموم باشى دو سلام بده و اگر منفرد باشى يك سلام بده رو بقبله.

و در حديث صحيح از منصور منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه امام يك سلام مى دهد و ماموم دو سلام مى دهد و اگر در دست چپ او كسى نباشد يك سلام مى دهد و از ابن مسكان از ابو بصير منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه امام باشى سلامت اين است كه بر حضرات نبى و آل او صلوات اللَّه عليهم سلام كنى و به گويى السلام علينا و على عباد اللَّه الصالحين پس چون اين سلام را گفتى نمازت منقطع شد پس اعلام مى كنى قوم را در حالتى كه رو بقبله باشى و مى گويى السلام عليكم و هم چنين اگر تنها باشى مى گويى السلام علينا و على عباد اللَّه الصالحين چنانكه امام بودى و اگر ماموم باشى در نماز جماعت آن چه مذكور شد مى گويى و سلام مى كنى بر كسانى كه در دست راست و دست چپ باشند پس اگر در دست چپ كسى نباشد سلام كن بر كسانى كه از دست راستت باشند و ترك مكن سلام از دست راستت را اگر در دست چپت كسى نباشد.

و اما صحيحه فضلا از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه يك سلام مى دهد

خواه امام باشد و خواه غير او محمولست بر

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 127

سلامى كه لازمست و بيكى اكتفا مى توان كرد، و شيخ حمل كرده است بر غير ماموم و در اين اخبار ديوار نيست و ليكن مستند صدوق و پدرش حديث سابق است و چون خلافى نيست در استحباب سلام دويم اكتفا به اين حديث مى توان كرد در مستحب با عمل صدوقين.

اما در وجوب و استحباب سلام خلاف است جمعى قايلند بوجوب سلام از جهة احاديث متواترة كه بلفظ امر وارد شده است و از آن جمله حديث معراج است كه حضرت فرمودند كه چون صلوات بر خود و بر اهل بيت خود فرستادم التفات نمودم ديدم كه فرشتگان و مرسلان و انبياء در عقب من صف زده بودند خطاب بمن رسيد كه يا محمد بر ايشان سلام كن پس گفتم السلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته پس وحى رسيد به آن حضرت كه منم سلام و تحيت، و تو و ذريّت تو رحمت و بركاتيد پس خطاب رسيد كه به جانب چپت التفات مكن از اين جهة است كه يك سلام مى دهد امام به جانب قبله.

و احاديثى كه بلفظ يا معنى امر است گذشت و خواهد آمد و تقريبا سى حديث صحيح و بيست حديث حسن و موثق است بلكه زياده كه همه را فضلا عظيم الشأن از اصحاب ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم از ايشان روايت كرده اند و از آن طرف احاديث واقع شده است كه دلالتش بر عدم وجوب صريح نيست و خواهد آمد.

و شيخ بهاء الدين محمد به تبعيت شيخ شهيد رحمه اللَّه قايل باين بود كه واجب خارج است

از نماز تا جمع بين الاخبار كرده باشد چون عمده احاديث استحباب آنست كه حدث پيش از سلام ضرر ندارد، و ليكن چون دلايل آن كه امر از براى وجوبست ظاهر نيست خصوصا در اخبار بنا بر اين احوط آنست كه به جا آورد و قصد وجوب و استحباب آن نكند.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 128

ديگر خلافست در آن كه سلام السلام عليكم تنهاست يا السلام عليكم و رحمة اللَّه و بس يا با ضم و بركاته يا آن كه السلام علينا و على عباد اللَّه الصالحين سلام است و بس يا آن كه هر يك از اين عبارات سلام است و اين اظهر است چون در همه روايات بسيار وارد شده است اگر چه اولى آنست كه السلام علينا و على عباد اللَّه الصالحين را با سلامهاى مستحبه به جا آورد و قصد خروج از نماز به آن نكند و السلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته را به جا آورد و بان قصد خروج كند و اگر اكتفا كند به صيغه آخر احوط است و اگر قصد خروج نكند جايز است و قصد كردن احوط است و چون صدوق امثال اين اخبار را متفرق ذكر خواهد كرد در آنجا ذكر كردن انسبست تا تكرار نشود.

(و قال رجل لأمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه يا ابن عمّ خير خلق اللَّه ما معنى رفع رجلك اليمنى و طرحك اليسرى فى التّشهّد فقال تاويله اللَّهمّ امت الباطل و اقم الحقّ قال فما معنى قول الامام السّلام عليكم فقال انّ الامام يترجم عن اللَّه عزّ و جلّ و يقول فى ترجمته لأهل الجماعة امان لكم من عذاب اللَّه يوم

القيمة) و بسند قوى منقول است كه شخصى عرض نمود به خدمت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه اى پسر عم بهترين خلق حق سبحانه و تعالى چه معنى دارد و اشاره به چه چيز است آن كه در تشهد پاى چپ را بر زمين مى گذارند و پشت پاى راست را بر شكم پاى چپ مى گذارند حضرت فرمودند كه تأويلش اينست كه خداوندا باطل را بميران كه زايل شود و حقرا اقامت كن كه عالى شود چون راست تعلق بحق دارد و چپ تعلق بباطل ديگر گفت چه معنى دارد آن كه امام السلام عليكم مى گويد حضرت فرمودند كه امام از جانب حق سبحانه و تعالى سخن مى فرمايد و به جماعت مامومين مى گويد كه سلامتى و ايمنى باد شما را از عذاب الهى در روز قيامت.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 129

(فاذا سلّمت رفعت يديك و كبّرت ثلثا و قلت لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له أنجز وعده و نصر عبده و اعزّ جنده و غلب الاحزاب وحده فله الملك و له الحمد يحيى و يميت و هو على كلّ شى ء قدير) پس چون سلام دهى دستها را بردار و سه تكبير بگو و بگو اين ذكر را منقول است در حديث قوى از مفضل كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چه سبب دارد كه نماز گذارنده بعد از سلام سه مرتبه اللَّه اكبر مى گويد و دستها را بر مى دارد حضرت فرمودند كه چون حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فتح مكّه معظمه كردند نماز ظهر را با اصحاب خود نزد حجر الاسود به

جا آوردند و چون سلام دادند سه مرتبه تكبير گفتند و دستها را از جهة آن برداشتند و گفتند (لا اله الّا اللَّه وحده وحده وحده) تا با آخر و ظاهرا تبديل دو وحده بلا شريك له از نساخ شده است و ظاهرا چون در فقه رضوى نبوده است ذكر نكرده است و شيخ بسند موثق از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه آن حضرت فرمودند كه بعد از سلام بگو

[تعقيبات نماز]

(اللَّه اكبر لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له له الملك و له الحمد يحيى و يميت و هو حىّ لا يموت بيده الخير و هو على كلّ شى ء قدير لا اله الّا اللَّه وحده صدق وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده اللَّهمّ اهدني لما اختلف فيه من الحقّ باذنك انّك تهدى من تشاء إلى صراط مستقيم) و ترجمه دعاى متن اين است كه نيست خداوندى بجز معبود بر حق و خداوند مطلق حال آن كه يگانه است در ذات و صفات و افعال كه مشابهتى نيست افعال او را با افعال مخلوقين يا آن كه در اين وحدت او را شريك نيست چون هر واحدى غير او به كثرات بسيار مبتلاست و وحدت من جميع الوجوه مخصوص ذات مقدس اوست به جا آورد وعده خود را كه بر

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 130

رسولش صلى اللَّه عليه و آله كرده بود كه فتح مكه خواهيد كرد چنانكه در قرآن مجيد نيز فرموده است كه لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ و نصرت داد بنده خود را محمد صلى اللَّه عليه و آله و مغلوب ساخت گروه گروه عرب را

يعنى مغلوب خواهد كرد يا همه عالميان را يا اهل مكه را به تنهايى كه محض قدرت او بود و بس پس مرا و راست پادشاهى و بس و مخصوص اوست همه ثناها، او زنده مى گرداند طفل را در شكم مادر و او مى ميراند و او بر همه چيزى قادر و تواناست و در تتمه حديث مفضل مذكور است كه پس حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله رو به اصحاب خود فرمودند و فرمودند كه ترك مكنيد اين تكبيرات و اين كلمات را در عقب هر نماز واجبى به درستى كه هر كه اينها را بگويد ادا كرده است شكر نعمت قوت يافتن اسلام و مسلمانان را كه بر او واجب است كه اين شكر را به جا آورد بدان كه اين تكبيرات اول تعقيبى است كه مستحب است و چون اهتمام بسيار به شان اين تعقيب هست با تعقيبات ديگر كه مى گويد اينها را بمنزله جزو صلاة كرده است و در تعقيب ذكر نكرده است.

(و سبّح تسبيح فاطمة الزّهراء صلوات اللَّه عليها و هى اربع و ثلاثون تكبيرة و ثلث و ثلاثون تسبيحة و ثلث و ثلاثون تحميدة فانّه روى عن الصّادق صلوات اللَّه عليه انّه قال من سبّح تسبيح الزّهراء فاطمة صلوات اللَّه عليها فى دبر الفريضة قبل ان يثنى رجليه غفر له) و تسبيح حضرت فاطمه زهرا را بگو و آن سى و چهار مرتبه اللَّه اكبر و سى و سه مرتبه سبحان اللَّه و سى و سه مرتبه الحمد للّه است به درستى كه منقولست بسند صحيح از عبد اللَّه بن سنان كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه

عليه فرمودند كه هر كه تسبيح حضرت فاطمه زهرا را صلوات اللَّه عليها بگويد پيش از آن كه پاها را از حالت تشهد بگرداند در عقب نماز واجب حق سبحانه و تعالى

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 131

او را بيامرزد و ابتدا مى كند به اللَّه اكبر و از عبارت ظاهر مى شود كه آن چه ضرور است ابتدا تكبير است و در تسبيح و تحميد مخير است و مشهور آنست كه ابتدا به تكبير مى كند پس به تحميد پس به تسبيح چنانكه در حديث صحيح منقولست از محمد بن عذافر كه گفت با پدرم داخل شدم بر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پس پدرم از آن حضرت پرسيد از تسبيح فاطمة زهرا صلوات اللَّه عليها حضرت اللَّه اكبر گفتند تا سى و چهار مرتبه شمردند پس الحمد للّه گفتند تا شصت و هفت مرتبه شد پس سبحان اللَّه گفتند تا صد مرتبه شد و همه را بدست خود يك جا شمردند يعنى مى بايد كه متصل گفته شود و تكبير سى و چهار مرتبه باشد و تحميد و تسبيح هر يك سى و سه مرتبه بترتيب، و در حديث كالصحيح از ليث منقولست به همين ترتيب.

و در حديث كالصحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه تسبيح حضرت فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليها در وقتى كه خواهى بخوابى سى و چهار مرتبه اللَّه اكبر بگو و سى و سه مرتبه الحمد للّه و سى و سه مرتبه سبحان اللَّه بگو و آية الكرسى و معوذتين و ده آيه از اول سوره و الصافّات بخوان و ده آيه از آخر همين سوره.

و در حديث كالصحيح

از برادر داود بن فرقد منقول است كه شهاب از ما التماس كرد كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كنيم كه زنى هست از جن كه در خواب من مى آيد در شب و مرا مى ترساند حضرت فرمودند كه او را بگو كه تسبيحى به همرساند و سى و چهار مرتبه تكبير بگويد و سى و سه مرتبه تسبيح و سى و سه مرتبه تحميد و بعد از آن ده مرتبه بگويد (لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له له الملك و له الحمد يحيى و يميت و يميت و يحيى بيده الخير و له اختلاف اللّيل و النّهار و هو على كلّ شى ء قدير)

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 132

و اين حديث موافق است با حديثى كه صدوق از طرق عامه روايت كرده است و موافق است با فقه رضوى مع هذا در اين حديث نيست كه تسبيح فاطمه است با آن كه و او دلالت بر ترتيب ندارد و بر تقديرى كه ترتيب ذكرى اعتبار داشته باشد دلالت مى كند بر آن كه در تسبيح آن حضرت در وقت خواب مخير باشند ميان هر دو عنوان اما بعد از نماز حديثى بخاطر ندارم كه موافق گفته صدوق باشد و بر تقديرى كه باشد مخير باشند و هيچ شك نيست كه عمل به آن چه مشهور است اولى است بلكه متعين است و ظاهر آنست كه تقية وارد شده باشد.

و در حديث كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه تسبيح حضرت فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليها در هر روزى در عقب هر نمازى محبوبتر است نزد من از هزار

ركعت نماز در هر روزى و جمعى چنين فهميده اند كه هر تسبيحى برابر است با هزار ركعت نماز و لفظ حديث دلالت مى كند بر اين كه تسبيح عقيب هر نماز واجب و سنت مجموع بهتر است از هزار ركعت نماز.

و در حديث قوى از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقول است كه عبادت كرده نشده است حق سبحانه و تعالى به تمجيد و ثنائى بهتر از تسبيح حضرت فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليها و اگر بهتر از اين چيزى مى بود حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله آن را به آن حضرت عطا مى فرمود.

و در حديث قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر كه تسبيح حضرت فاطمه كه صد است يك مرتبه بگويد و در عقب آن بگويد لا اله الّا اللَّه حق سبحانه و تعالى گناهان او را بيامرزد.

و منقولست از ابو هارون كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه به او فرمودند كه اى ابى هارون به درستى كه ما امر مى كنيم اطفال خود را به تسبيح حضرت فاطمه زهرا

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 133

صلوات اللَّه عليها چنانكه امر مى كنيم ايشان را به نماز پس ملازمت و مداومت نما بر آن كه مداومت ننموده بنده بر آن كه شقى شود.

و آن چه مشهور است كه از مشايخ شنيده ام و در بعضى از كتب ديده ام آنست كه چون صناديد قريش اراده تزويج حضرت فاطمة زهرا صلوات اللَّه عليها كردند حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه تزويج او را من اختيار ندارم هر كه را حق سبحانه و تعالى مى فرمايد من به او

مى دهم و در اين شب ستاره زهره از آسمان جدا مى شود و به خانه هر كه نزول كند به او خواهم داد و چون همه منتظر بودند و زهره از آسمان جدا شد حضرت فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليها نظر به آن كرده و از روى تعجب اللَّه اكبر مى گفتند تا چون سى و چهار مرتبه تمام شد به خانه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه قرار گرفت حضرت فاطمه سى و سه مرتبه الحمد للّه را گفتند ستاره متوجه آسمان شد پس حضرت سبحان اللَّه گفتند سى و سه مرتبه تا به جاى خود رفت منافقان گفتند سحر بود و محمد عاشق عليست چنين كرد حق سبحانه و تعالى سوره و النجم را فرستاد و نفى قول ايشان فرمود.

و صدوق روايات بسيار نقل كرده است از طرق عامه از عبد اللَّه بن عباس كه چون در غدير خم آن حضرت منصوب شد به امامت منافقان گفتگوها مى كردند تا چون به مدينه مشرفه آمدند آن حضرت صلوات اللَّه عليه بيمار شدند و صحابه از آن حضرت سؤال مى كردند كه بعد از تو كه جانشين تو خواهد بود حضرت فرمودند كه امشب قريب به صبح ستاره از آسمان جدا خواهد شد به خانه هر كس كه نازل شود از اصحاب من او وصى و خليفه من خواهد بود و چون شب شد همه كس منتظر بودند و آرزو مى كردند كه آن ستاره در خانه او نازل شود كه ناگاه ستاره از آسمان جدا شد كه عالم را منور كرد و به حجره حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 134

امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نازل شد منافقان گفتند كه

محمد عاشق عليست و اين همه سعى مى كند از جهت او كه حق سبحانه و تعالى سوره و النجم را فرستاد يعنى بحق آن ستاره كه به زير آمد كه صاحب شما محمد عاشق على نيست و گمراه نيست چون عشق گمراهى است و نيست امامت و خلافت مگر وحيى كه از جناب اقدس الهى است.

و على بن ابراهيم در تفسيرش روايتى طولانى نقل كرده است كه اين سوره در تزويج حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها نازل شد و حديث إن شاء اللَّه تعالى در باب نكاح آن حضرت مذكور خواهد شد.

و منافاتى نيست ميان روايات چون ممكن است كه دو مرتبه ستاره نازل شده باشد و دو مرتبه سوره نازل شده باشد چنانكه اكثر مفسّرين ذكر كرده اند كه سوره فاتحه را سبع مثانى مى گويند از آن جهت كه دو مرتبه نازل شد يك مرتبه در مكه معظمه و يك مرتبه در مدينه مشرفه و اللَّه تعالى يعلم.

و در احاديث صحيحه از زيد و منصور و سعيد و زراره از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه تسبيح حضرت فاطمه (ع) از جمله ذكر بسياريست كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه ذكر كنيد خداوند خود را ذكر بسيار.

و در حديث صحيح از حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه هر كه حق سبحانه و تعالى را ذكر كند ذكر بسيار حق سبحانه و تعالى او را دوست مى دارد و هر كه خداوند خود را ذكر بسيار كند حق سبحانه و تعالى از جهت او مى نويسد دو برات يك برات و بيزارى از جهنم و يك بيزارى از نفاق

و مى بايد كه به همين عنوان كه منقولست به جا آورده شود تا آن كه از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه اگر كسى شك كند در عدد آن

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 135

اعاده كند كه زياد و كم نشود.

و ديگر فرمودند كه مى بايد قطع نكند و سخن نگويد حتى به آن كه نگويد در آخر اللَّه اكبر كبيرا و هم چنين و الحمد للّه ربّ العالمين در آخر حمد نگويد كه دغدغه بطلان آن مى شود و در وقت خواندن اللَّه اكبر بهتر آنست كه بر هر تكبيرى وقف كند و نفس منقطع شود حقيقة يا حكما و تدبّر كند در جلال و عظمت الهى و قصد كند كه حق سبحانه و تعالى از آن بزرگتر است كه وصف او توان كرد چون بزرگى او نه از قبيل بزرگيهاست كه متصوّر مى شود.

نه بزرگيش هست ز افزونى ذات او بر ز چندى و چونى

و اگر وصل كند موافق قرائت وصل كند و به نحوى كه متعارفست كه وصل به سكون يا وقف به حركت مى كنند نشود و هم چنين در باقى و در الحمد للّه اين معنى را قصد كند كه جميع ثناها و جميع كمالات مخصوص ذات اقدس واجب الوجود بالذاتى است كه مستجمع جميع كمالاتست و در سبحان اللَّه قصد كند كه تنزيه مى كنم و منزّه مى دانم ذات اقدس حق سبحانه و تعالى را از هر چه لايق بذات او نيست كه جسم نيست و جوهر نيست و عرض نيست و در مكان و جهت نيست و ديدنى نيست و محال است حلول او و هم چنين صفات او منزه است از هر چه

لايق او نيست حتى از تعدّد بلكه او را صفتى غير ذات اقدس نيست و هم چنين افعال او را منزه داند از ظلم و عبث و ساير آن چه لايق او نيست و در هر كلمه مى بايد كه تقديسى تازه و تمجيدى غير سابق در خاطر خود در آورد و با حضور قلب باشد در همه و بعد از آن تهليل سابق را ده مرتبه بخواند.

و در احاديث صحيحه و حسنه وارد شده است آن تهليل و در تعقيب مذكور خواهد شد إن شاء اللَّه تعالى.

[زندگى علي ع و فاطمه س ]

(و روى انّ امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه قال لرجل من بنى سعد الا احدّثك عنّى و عن فاطمة انّها كانت عندى فاستقت بالقربة حتّى اثر فى صدرها و طحنت بالرّحى حتّى مجلت يداها و كسحت البيت حتّى اغبرّت ثيابها و أوقدت تحت القدر حتّى دكنت ثيابها فاصابها من ذلك ضرّ شديد فقلت لها لو اتيت اباك فسالتيه خادما يكفيك حرّ ما أنت فيه من هذا العمل فاتت النّبيّ صلى اللَّه عليه و آله فوجدت عنده حدّاثا فاستحت فانصرفت فعلم صلى اللَّه عليه و آله انّها قد جاءت لحاجة فغدا علينا و نحن فى لفاعنا [لحافنا خ ل ] فقال السّلام عليكم فسكتنا و استحيينا لمكاننا ثمّ قال السّلام عليكم فسكتنا ثمّ قال السّلام عليكم فخشينا ان لم نردّ عليه ان ينصرف و قد كان يفعل ذلك فيسلّم ثلثا فان اذن له و الّا انصرف فقلنا و عليك السّلام يا رسول اللَّه ادخل فدخل و جلس عند رءوسنا ثمّ قال يا فاطمة ما كانت حاجتك أمس عند محمّد فخشيت ان لم نجبه ان يقوم فاخرجت رأسي فقلت و اللَّه

انا اخبرك يا رسول اللَّه انّها استقت بالقربة حتّى اثر فى صدرها و جرّت بالرّحى حتّى مجلت يداها و كسحت البيت حتّى اغبرّت ثيابها و أوقدت تحت القدر حتّى دكنت ثيابها فقلت لها لو اتيت اباك فسالتيه خادما يكفيك حرّ ما أنت فيه من هذا العمل قال أ فلا اعلّمكما ما هو خير لكما من الخادم، اذا اخذتما منامكما فكبّرا اربعا و ثلثين تكبيرة و سبّحا ثلثا و ثلثين تسبيحة و احمدا ثلثا و ثلثين تحميدة فاخرجت فاطمة صلوات اللَّه عليها رأسها فقالت قد رضيت عن اللَّه و عن رسوله) و بسند عامه كه اكثر راويان آن سنّيند مرويست كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه به شخصى از بنى سعد كه ايشان را سعديه مى گويند فرمودند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 137

مى خواهى خبر دهم ترا از حال خودم و حضرت فاطمه كه چگونه بود به درستى كه فاطمه نزد من بود و آب از چاه مى كشيدند و داخل مشك مى كردند و بر پشت خود گرفته به خانه مى آوردند و اين مقرر بود كه زنان شبها مى رفتند و آب خانه را ايشان مى آورند و چون تسمه مشك بر سينه مى افتاد سينه آن حضرت پينه كرده بود يا مجروح شده بود و آسيا بدست مبارك خود مى فرمودند و الحال نيز در عراق عرب مقرّر است كه از نصف شب تا صبح زنان آسيا بدست مى كنند، تا آن كه دست مبارك آن حضرت پينه كرده بود، و آن قدر خانه را رفته بودند كه جامهاى آن حضرت گرد آلود شده بود، و آن قدر آتش به زير ديگ كرده بودند كه جامهاى آن حضرت همه چركن شده بود

و از اين خدمات به آن حضرت ضررى عظيم مى رسيد و اكثر اوقات حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مشغول جهاد بودند مدد آن حضرت نيز كمتر مى رسيد پس من به آن حضرت گفتم كه كاش به نزد پدرت حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله مى رفتى و از آن حضرت سؤال مى كردى كنيزكى كه اين مشقتها را از دوش شما بر مى داشت يا اگر مى رفتيد بد نبود پس حضرت سيّده نساء عالميان به خدمت حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله آمدند ديدند كه جمعى در خدمت حضرت نشسته اند و مشغول صحبتند پس آن حضرت را شرم آمده برگشتند و حضرت سيّد المرسلين كه آن سيّده را ديدند كه برگشتند يافتند كه البته كارى داشتند چون هميشه حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله به ديدن ايشان مى رفتند و كم آن حضرت به محض زيارت مى آمدند.

پس روزى ديگر صباحى حضرت به نزد ما آمدند و من و فاطمه در كسائى بوديم و بغير از آن جامه ديگر نداشتيم و اگر يكى مى پوشيد ديگرى برهنه مى ماند چنانكه عامه روايت كرده اند پس حضرت فرمودند كه السّلام عليكم و

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 138

اين سلام اذن بود و ظاهرا جواب اين سلام واجب نبود يا جواب بلند نبود پس ما خاموش مانديم و از شرم برهنگى جواب نداديم تا سه سلام فرمودند و ترسيديم كه اگر جواب ندهيم آن حضرت برگردند چون چنين مقرّر بود كه سه سلام مى فرمودند اگر جواب مى شنيدند داخل خانه مى شدند و الّا ظاهر مى شد كه حالتى واقع است كه نمى توانند داخل شدن بر مى گشتند پس هر دو گفتيم و عليك

السّلام يا رسول اللَّه داخل شويد آن حضرت داخل شدند و آمدند و بر بالاى سر ما نشستند پس فرمودند كه اى فاطمه چكار داشتى ديروز نزد پدرت آمدى پس ترسيديم كه اگر جواب ندهيم آن حضرت برگردند پس سر از آن عبا بيرون آوردم و گفتم من عرض نمايم حاجت او را و چنين بود كه آن قدر فاطمه صلوات اللَّه عليها مشك آب آورده است كه اثر كرده است در سينه آن حضرت، و آن قدر آسيا دست كرده است كه دستهاى او پينه كرده است، و آن قدر خانه رفته است كه جامهاى او گرد آلود شده است و آن قدر در زير ديگ آتش كرده است كه جامهاى آن حضرت چركن شده است پس من به ايشان گفتم كه اى كاش به نزد پدرت مى رفتى و خادمى از آن حضرت طلب مى كردى كه تا اين مشقتها از دوش شما برمى خاست حضرت سيّد الأنبياء صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه مى خواهيد كه بعوض كنيزك تعليم كنم شما را چيزى كه از براى شما بهتر از خادم باشد، وقتى كه خواهيد كه خواب رويد سى و چهار مرتبه اللَّه اكبر بگوئيد و سى و سه مرتبه سبحان اللَّه بگوئيد و سى و سه مرتبه الحمد للّه پس حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها سر از لحاف يا كسا بيرون آوردند و فرمودند كه راضيم از خدا و رسول آن چه را كردند و راضيم به آن چه عطا فرمودند.

و در علل سه مرتبه واقع است قد رضيت و ترتيب تسبيح به نحويست كه نزد عامه اشهر است عكس مشهور اول تسبيح و ديگر

تحميد و ديگر تكبير و

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 139

چون واو دلالت بر ترتيب ندارد و نزد محققين و ترتيب ذكرى دلالت ندارد دور نيست كه صدوق موافق مذهب خود نقل كرده باشد يا سهو از نساخ واقع شده باشد و على اى حال شك نيست كه بنحو مشهور اولى است و اگر كسى در وقت خواب بهر دو عنوان بلكه بهر سه طريق بخواند عمل به همه اخبار و نسخ كرده خواهد بود.

[دنباله تعقيبات ]

(فاذا فرغت من تسبيح فاطمة صلوات اللَّه عليها فقل اللَّهمّ أنت السّلام و منك السّلام و لك السّلام و إليك يعود السّلام سبحان ربّك ربّ العزّة عمّا يصفون و سلام على المرسلين و الحمد للّه ربّ العالمين السّلام عليك أيّها النّبيّ و رحمة اللَّه و بركاته السّلام على الائمّة الهادين المهديّين السّلام على جميع انبياء اللَّه و رسله و ملائكته السّلام علينا و على عباد اللَّه الصّالحين ثمّ تسلّم على الائمّة واحدا واحدا صلوات اللَّه عليهم و تدعو بما بدا لك يا بما احببت) پس چون از تسبيح حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها فارغ شوى بگو آن چه در فقه رضوى مذكور است و ترجمه اش اينست كه خداوندا توئى سلام يعنى سلام از جميع نقايص، يا توئى رحمت از باب مبالغه و سلامتيها و رحمتها از تست كه هر كرا مى خواهى عطا مى كنى و از جهت تست سلامتى ها و هر كه سعى مى نمايد در تصفيه اخلاق از نقايص از جهت رضاى تو مى كند، و هر كرا سالم مى دارى از جهت بندگى خود مى دارى و بسوى تو بر مى گردد سلامتى ها يعنى اگر بندگان كنند از توفيق تست و به سبب هدايت تست تنزيه

كن پروردگار خود را آن خداوندى كه پروردگار عزت و جبروتست و اينها مخصوص ذات مقدس اوست تنزيه كن و پاك دان او را از آن چه عالميان او را وصف به آن مى كنند يا عزيز است از وصف عقلا فكيف از وصف غير ايشان و سلامى از جناب اقدس او و چگونه سلامى

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 140

بر پيغمبران مرسل باد و باقى مذكور شده است سابقا پس سلام مى دهى بر ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم يك يك و بعد از آن هر چه به خاطرت رسد يا هر چه را خواهى از خداوند خود طلب كن.

باب التّعقيب

[مقدمه ]

بابى است در بيان آن چه در عقب نمازها بايد خواند چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ وَ إِلى رَبِّكَ فَارْغَبْ پس منقولست از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما كه مراد الهى آنست كه هر گاه از نماز واجب فارغ شوى پس متوجه پروردگار خود شو يا دست به دعا بردار و هر مطلبى كه دارى از خداوند خود طلب نما تا عطا كند ترا.

و در خبرى ديگر از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه مراد از آيه دعاست در عقب نماز كه بنشينند و دعا كنند، و اكثر مفسّرين چنين تفسير كرده اند، در اخبار بسيار وارد شده است كه مراد اينست كه چون از امر نبوت فارغ شدى على را نصب كن از جهت امامت.

و در روايت ديگر از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه چون از حج وداع فارغ شدى نصب كن على را در غدير خم

از جهت امامت و منافات نيست ميان اين روايات به آن كه أول ظهر آيه باشد و آخر بطن يا هر دو ظهر باشد كه هر دو مراد باشد و در آيات از اين باب بسيار است و اين اخبار از حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقولست، و زمخشرى در اين تفسير گفته است كه ناصبى را مى رسد كه بگويد كه مراد اين است كه چون از نماز فارغ شوى سبّ امير المؤمنين بكن اى ملعون كافر دشمن خدا و رسول در آيه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 142

تفاسير مختلفه كرده اند و همه را تو نقل مى كنى از عكرمه و سدى و قتاده و حسن، و عكرمه كه از جمله خوارج است شنيدى كه هرگز خارجى نسبت به على اين گفته باشد تو مى خواهى از جمله مسلمانان باشى و چنين كفرى را تجويز كنى كه كفار تجويز نكرده باشند و خود آيات بسيار در شأن آن حضرت در همين تفسير نقل كرده، از آيه مباهله و تطهير و خاتم و سوره هل اتى و غير آن، و بحسب لفظ چه فرقست ميان تفسير تعقيب و تفسير نصب امامت غدير، و مسلمانى نفى غدير نكرده است غايتش آنست كه بعضى از عامه تاويل مى كنند غرض آنست كه اعتماد بر فضيلت متعارف نيست يا آن كه اين ملعون بحسب متعارف علامه عصر خود است از امثال اين گفتگو بسيار گفته است كه پاره مذكور شد سابقا و پاره در اماكن خود مذكور خواهد شد.

و كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه هر كه نماز فريضه را به جا آورد

و تعقيب كند تا وقت فريضه ديگر پس او بمنزله مهمان حق سبحانه و تعالى است و بر خدا لازم است كه مهمان خود را گرامى دارد و احاديث فضيلت تعقيب را بعد از اين خواهد گفت.

[كمترين چيزى دعا عقيب نماز]

(قال الصّادق صلوات اللَّه عليه ادنى ما يجزئك من الدّعاء بعد المكتوبة ان تقول اللَّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد اللَّهمّ انّا نسألك من كلّ خير احاط به علمك و نعوذ بك من كلّ شرّ احاط به علمك اللَّهمّ انّا نسألك عافيتك فى جميع أمورنا كلّها و نعوذ بك من خزى الدّنيا و عذاب الآخرة) كلينى بسند حسن كالصحيح بل الصحيح از زراره روايت كرده است و ظاهر است كه صدوق نيز از زراره روايت كرده است چنانكه اين ضعيف را به تجربه علم حاصل است پس صحيح باشد بى دغدغه كه آن حضرت فرمودند كه كمترين چيزى كه مجزيست ترا از دعا عقيب نماز واجب اينست كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 143

به گويى اين كلمات وجيزه را كه مشتمل است بر جميع مطالب دنيوى و اخروى.

خداوندا صلوات فرست بر محمد و آل آن حضرت خداوندا من و جميع مؤمنان همه از تو سؤال مى كنيم از هر خير و خوبى كه علم تو به آن احاطه كرده است و به آن عالمى و پناه مى آوريم ما همه به تو از هر شر و بدى كه علم تو به آن محيط است خداوندا سؤال مى كنيم همه عافيت ترا كه همه را حفظ كنى در جميع كارهاى ما از هر چه خوب نباشد از ضررهاى دنيوى و اخروى و همگى به تو پناه مى آوريم از خوارى دنيا و عذاب آخرت و

اين الفاظ در كافى مفرد واقع شده است ممكن است كه نسخه صدوق بلفظ متكلم مع الغير باشد يا خود تغيير داده باشد بنا بر حديثى كه واقع شده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى امامت كند جمعى را و دعا را مخصوص خود گرداند خيانت كرده است ايشان را، و حق سبحانه و تعالى تعليم بندگان فرموده است در سوره فاتحه كه دعا را بلفظ جمع كنند در «اهْدِنَا» بلكه خطاب را بلفظ جمع آورند در إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ و حكمتش آن كه بنده خود را قابل خطاب و دعا نداند ديگران را با خود ضم كند تا به بركت ايشان دعاى او مستجاب شود قطع نظر از آن كه شفقت بر خلق الهى از اركان ايمانست و دأب اين بنده در جميع دعاها آنست كه بلفظ جمع مى كنم هميشه بلكه تا مقدور است دعاى اخوان را مقدم مى دارم بلكه از جهت ايشان دعا مى كنم و بس.

[خواندن توحيد]

(و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه من احبّ ان يخرج من الدّنيا و قد تخلّص من الذّنوب كما يتخلّص الذّهب الّذى لا كدر فيه و لا يطلبه احد بمظلمة فليقل فى دبر الصّلوات الخمس نسبة الرّبّ تبارك و تعالى اثنى عشر [اثنتي عشر خ ] مرّة ثمّ يبسط يديه و يقول اللَّهمّ انّي أسألك باسمك المخزون المكنون الطّهر الطّاهر المبارك و أسألك

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 144

باسمك العظيم و سلطانك القديم ان تصلّى على محمّد و آل محمّد يا واهب العطايا يا مطلق الاسارى يا فكّاك الرّقاب من النّار أسألك ان تصلّى على محمّد و آل محمّد و ان

تعتق رقبتي من النّار و ان تخرجنى من الدّنيا آمنا و ان تدخلنى الجنّة سالما و ان تجعل دعائي أوّله فلاحا و أوسطه نجاحا و اخره صلاحا انّك أنت علّام الغيوب ثمّ قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه هذا من المخفيّات [المختار خ ] ممّا علّمنى رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و أمرني ان اعلّم الحسن و الحسين صلوات اللَّه عليهما) و منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه خواهد از دنيا بيرون رود از گناهان پاك شده باشد چنانكه خالص مى شود طلاى بى غش و كسى طلب نكند از او مظلمه را كه همه را حق سبحانه و تعالى از او راضى گرداند پس بايد كه در عقب نمازهاى پنجگانه بخواند سوره نسبت را كه سوره توحيد است، و از آن جهت آن را سوره نسبت مى خوانند كه يهود از حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله سؤال كردند كه نسبت كن از جهت ما خداوند خود را كه او را با خلق چه نسبت است از خويشى يا نسبت عموم و خصوص و امثال آن حق سبحانه و تعالى سوره قل هو اللَّه احد را فرستاد و بيان فرمود كه نسبت او بى نسبتى است حاصل آن كه آن سوره را دوازده نوبت بخواند پس دستها را بگشايد و بگويد كه اللهم الخ كه ترجمه اش اين است كه خداوندا از تو سؤال مى كنم بحق اسم تو آن اسمى كه دلالت بر ذات مقدس تو مى كند و چون ذات مخفى است و كسى را به آن راهى نيست هم چنين به آن اسم كسى راه ندارد.

و چنانكه در اخبار

كثيره وارد شده است كه اسامى اعظم الهى هفتاد و سه اسم است حق سبحانه و تعالى يك اسم را مخصوص خود گردانيد و هر يك از

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 145

انبيا را بحسب قابليت اسامى كرامت كردند و از آن جمله آصف بن برخيا يك اسم از آن اسماء داشت كه تخت بلقيس را در يك چشم زدن حاضر گردانيد، و حضرت عيسى را دو اسم داده بودند كه به آن دو اسم مرده را زنده مى كرد و معجزات باهره ازو ظاهر مى شد، و حضرت موسى را چهار اسم داده بودند، و حضرت ابراهيم را هشت اسم، و حضرت نوح را پانزده اسم، و حضرت آدم را بيست و پنج اسم صلوات اللَّه عليهم، و پيغمبر ما را و ائمه معصومين را صلوات اللَّه عليهم هفتاد و دو اسم داده بودند پس ظاهر آنست كه آن يك اسم مراد باشد و قسم مى دهند حق سبحانه و تعالى را به آن اسم و سؤال مى كنند بحق و حرمت آن اسم و ممكن است كه نوع مراد باشد و همه اين اسامى اعظم مراد باشد چون از غير انبياء و اوصيا صلوات اللَّه عليهم پوشيده است، و پاك و پاكيزه است از آن كه بر غير زبان انبياء و اوليا جارى گردد، و با بركت است كه جميع فوايد دنيوى و اخروى بر آن مترتب مى شود.

و سؤال مى كنم ترا بحق آن اسم عظيم يا هر اسم عظيمى كه ترا هست و بحق پادشاهى تو كه عبارتست از عموم قدرت او كه عين ذات اوست و قديم است چون ذات او قديم است كه صلوات فرست بر محمد

و آل او اى خداوندى كه بخشاينده عطاهائى و اى خداوندى كه رها كننده اسيرانى از عذاب جهنم و اى خداوندى كه آزاده كننده گردنهاى خلايقى از آتش دوزخ سؤال مى كنم از تو كه صلوات فرستى بر محمد و آل او و گردن مرا خلاصى دهى از آتش دوزخ و بيرون برى مرا از دنيا ايمن از عذاب خودت و آن كه مرا داخل بهشت كنى با سلامتى از جميع مكاره سابقه بر آن و بگردانى اول دعاى مرا فلاح و رستگارى از عذاب خود و وسط آن را بگردانى فيروزى به مطالب عاليه و آخر آن را صلاح گردانى كه به سبب آن داخل گردم در فوج مقربان به درستى كه تو

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 146

خوب مى دانى هر غيبى را و مى دانى كه چه چيز است كه صلاح ما در آنست پس حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اين دعا از جمله دعاهاى مخفى است كه به همه كس نمى دهند يا دعاهاييست كه حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله انتخاب فرموده اند و تعليم من دادند و فرمودند كه تعليم كنم بحسن و حسين بهترين جوانان اهل بهشت.

و بسند صحيح منقولست از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه هر كه نماز صبح را بكند و در عقب آن يازده مرتبه قل هو اللَّه احد بخواند در آن روز گناهى بر او ننويسند على رغم شيطان.

و كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد بايد كه ترك نكند در عقب نمازهاى واجب سوره توحيد را و هر

كه بخواند آن را در عقب فرايض حق سبحانه و تعالى جمع كند از جهت او خير دنيا و آخرت را و بيامرزد او و پدر و مادر و فرزندان او را.

[دعاى يوسف در عقب هر نماز واجب ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه جاء جبرئيل (ع) إلى يوسف عليه السّلام و هو فى السّجن فقال يا يوسف قل فى دبر كلّ فريضة اللَّهمّ اجعل لي فرجا و مخرجا و ارزقنى من حيث احتسب و من حيث لا احتسب) و بسند حسن كالصحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه جبرئيل (ع) به نزد يوسف (ع) آمد در وقتى كه در زندان بود و گفت اى يوسف در عقب هر نماز واجبى اين دعا را بخوان كه ترجمه اش اينست كه خداوندا از اين غم مرا فرجى ده و بيرون آمدنى يا سببى از جهت بيرون آمدن من عطا كن و روزى ده مرا از جاهائى كه گمان دارم و از جاهائى كه گمان ندارم، و مى بايد كه در آن زودى خلاص شده باشد و بظهور گذاشته

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 147

نفرموده باشند يا از راوى افتاده است و غرض اينست كه خواندن اين دعا از غمها خلاصى مى دهد و روزى را فراخ مى گرداند.

[دعاى امام صادق ع ]

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه يقول فى دبر كلّ صلاة اللَّهمّ اهدني من عندك و افض علىّ من فضلك و انشر علىّ من رحمتك و انزل علىّ من بركاتك) و كالصحيح منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه شيبه هذلى به خدمت حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله آمد و گفت يا رسول اللَّه پير شده ام و ضعيف شده ام از اعمالى كه خود را به آن عادت فرموده بودم از نماز و روزه و حج و جهاد پس تعليم كن مرا يا رسول اللَّه سخنى كه نافع باشد مرا و سبك كن بر

من يا رسول اللَّه پس حضرت فرمودند كه بارى ديگر بگو تا سه بار گفت حضرت فرمودند كه نماند در دور تو درختى و كلوخى مگر آن كه ترحم كردند و بر حال تو گريستند چون نماز بگذارى ده مرتبه بگو

سبحان اللَّه العظيم و بحمده و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلىّ العظيم

كه حق سبحانه و تعالى به بركت اين تمجيد ترا عافيت كرامت مى فرمايد از كورى و ديوانگى و خوره و فقر و پيرى بد پس گفت يا رسول اللَّه فوايد اين دنيوى بود فايده آخرت را چيزى بفرماييد حضرت فرمودند كه در عقب هر نمازى مى گويى اللهم اهدني الخ پس دست خود را گرفت مانند آن كه چيزى در دست گرفته باشد و روانه شد پس شخصى بابن عباس گفت كه خال تو سخت گرفت اين كلمات را، و ازين جهت خال گفت كه والده ابن عباس از قبيله هذيل بود پس حضرت فرمودند كه به درستى كه اگر باين عمل كند و عمدا ترك نكند فرداى قيامت او را گويند كه از هر درى از درهاى بهشت كه خواهد داخل بهشت شود.

و اما ذكر اول پس ترجمه اش آنست كه تنزيه مى كنم تنزيه كردنى كه لايق

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 148

باشد خداوندى را كه از آن بزرگتر است كه عظمت او را تصوّر توان كرد و حمد و ثنا و ستايش مى كنم او را بر اين تسبيح و ساير نعم او و نيست احدى را كه ترك كند معاصى را يا به جا آورد طاعات را مگر بحول و قوت اللَّه تعالى كه رتبه او از آن بلندتر است كه كسى تصور

آن تواند كردن و از آن بزرگتر است كه تصوّر بزرگى او توان كردن.

و دعاى دويم ترجمه اش اينست كه خداوندا هدايت كن مرا از نزد خود به هدايات خاصه كه بدارى مرا به آن راهى كه محبوبترين راههاست نزد تو و فايض گردان بر من از فضل خود از انوار مكاشفات و مشاهدات هر چند قابليت آنها ندارم، و پهن گردان بر من از رحمت خود كه هر عضوى از اعضاى من صرف شود در راهى كه محبوب تست كه تا شكر آن به جا آورده شود از رحمتهاى خاصه تو و نازل گردان بر من از بركات نعمتهاى دنيوى تا آن كه بخاطر جمع متوجه جناب اقدس تو توانم شد يا مرتبه اول مرتبه محبت است و دويم معرفت و سيم لوازم آن از واردات قدسيه و چهارم فناء فى اللَّه و بقاى باللَّه يا سيم مرتبه فناست و چهارم بقا مجملا شامل جميع كمالات و خيراتست و جامع ترين دعاهاست و اعظم وسايل قرب است هر گاه از روى حضور قلب و تضرع، و زارى خوانده شود و از جهت اين دعا عددى مقرر نساختند و ظاهرش آنست كه يك مرتبه كافى است و اظهر آن است كه اين را به قوت و قدرت مقرر فرموده باشند و آن چه مقرر است نزد ارباب دعا از مشايخ عدد جمل را اعتبار مى كنند و آن چهار هزار و هشتصد است تقريبا و پنج هزار مرتبه در شبانه روزى به زودى مى رساند بجميع مطالب و اللَّه تعالى يعلم.

(و قال صفوان بن مهران الجمّال رأيت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه اذا صلّى و فرغ من صلاته

رفع يديه فوق رأسه) و به اسانيد صحيح

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 149

و كالصحيح منقولست از صفوان شتربان كه ديدم امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه را كه چون نماز مى كردند و از نماز فارغ شدند دستهاى خود را بر بالاى سر مى بردند آن چه ظاهر است دست بردن از جهت دعاست از روى ابتهال و تضرع و اولى آنست كه وقتى برد كه گريه آيد او را و جمعى كه چنين فهميده اند كه گويا رحمت الهى فايض مى شود بنده آن را قبول مى كند و بدست خود مى گيرد چنانكه در حديث سابق دعا را بدست گرفت و ليكن مناسب اخبار بسيار معنى اولست و على اى حال شك نيست كه اقلا اين را طلب كند كه رب تقبل صلاتي يا ربنا تقبل صلواتنا و بر اين مضمون احاديث صحيحه و حسنه و كالصحيحه وارد شده است در باب وضو بعضى از آن گذشت.

[دعاى بي جواب نمى ماند]

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه ما بسط عبد يديه إلى اللَّه عزّ و جلّ الّا استحيى اللَّه ان يردّها صفرا حتّى يجعل فيها من فضله و رحمته ما يشاء فاذا دعا احدكم فلا يردّ يديه حتّى يمسح بهما على رأسه و وجهه و فى خبر اخر على وجهه و صدره) و منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هيچ بنده دستهاى خود را بالا نكرد و به جانب آسمان كه قبله دعاست مگر آن كه حق سبحانه و تعالى او را شرم مى آيد كه آن دست را خالى برگرداند تا آن كه حق سبحانه و تعالى در آن دست مى گذارد از فضل و رحمت خود آن چه

را مى خواهد پس هر گاه يكى از شما دعا كند پس بايد كه دستهاى خود را بر نگرداند تا آن كه آن دستها را بر سر و روى خود بمالد و در حديث ديگر در اين تتمه كه تا بر رو و سينه خود نمالد، و از حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه در غير نماز دست بر سر و روى خود بكشند و در نماز نشكند.

[آخر سخنان در تعقيب ]

(و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه من اراد يكتال

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 150

بالمكيال الاوفى فليكن اخر قوله سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ فانّ له من كلّ مسلم حسنة) و منقولست بسند صحيح از بكر بن محمد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آن حضرت فرمودند كه هر كه خواهد كه او را كيل كنند به كيلى كه تمامتر باشد يعنى او را اعظم ثوابها بدهند يا او را به ترازوى عظيم تر بكشند كه كنايه باشد از نجات و ثواب عظيم پس بايد كه آخر سخنان او اين آيات باشد پس به درستى كه هر گاه چنين كند او را عطا مى كنند بعدد هر مسلمانى يك حسنه و ترجمه اش اينست كه تسبيح و تنزيه بكن پروردگار خود را كه عزت و عظمت و كبريا مخصوص ذات مقدس اوست از هر چه وصف كنند او را يعنى تنزيه كن از وصف واصفان يا عزيز است و منزه است از وصف ايشان، و رحمتى و سلامتى كه قدر و وزن او را اللَّه تعالى داند بر پيغمبران مرسل باد، و جميع محامد مخصوص

پروردگار عالميانست و خواهد آمد كه اين آيات كفاره مجالس است از هر چه در آن گذشته باشد.

[بالا بردن دست در حال دعا]

(و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه اذا فرغ احدكم من الصّلاة فليرفع يديه إلى السّماء و لينصب فى الدّعاء فقال ابن سبايا امير المؤمنين أ ليس اللَّه بكلّ مكان قال بلى قال فلم يرفع يديه إلى السّماء قال او ما تقرء وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ فمن اين يطلب الرّزق الّا من موضعه و موضع الرّزق و ما وعد اللَّه عزّ و جلّ السّماء) و منقولست كالصحيح از محمد بن مسلم و ابو بصير از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از آباء خود كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه از نماز فارغ شويد پس بايد دستها را به جانب آسمان بلند كنيد و سعى كنيد در دعا پس عبد اللَّه بن سبا كه حالش خوب بود و آخر غالى

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 151

شد و مى گفت على خداست و من پيغمبرم از جانب او و هر چند حضرت سعى مى فرمودند كه شايد از اين اعتقاد فاسد برگردد برنگشت و حضرت او را سوزاند گفت يا امير المؤمنين آيا چنين نيست كه حق سبحانه و تعالى در همه جا حاضر است يعنى علم و قدرتش محيط است به همه اشياء حضرت فرمودند كه بلى او گفت پس چرا بنده دستها را به جانب آسمان بر مى دارد حضرت فرمودند كه آيا در قرآن نيست كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه در آسمانست روزى شما و بهشت و جميع قضا و قدرهاى خير كه شما را به آن وعده

داده اند پس از كجا طلب روزى بايد كرد مگر از موضعش، و موضع روزى يعنى باران كه سبب روزيست در جانب آسمانست و محل تقدير روزى و ساير چيزها كه لوح است در آسمانست و بهشت و ساير وعدهاى الهى در آسمانست حاصل آن كه آسمان قبله دعاست چنانكه كعبه قبله نماز است و چنانكه حسب الامر مى بايد كه رو به جانب كعبه كنند در نماز هم چنين حسب الامر مأموريم به آن كه دست به جانب آسمان بلند كنيم در دعا، و هم چنان كه رو به كعبه از اين جهت نيست كه حق سبحانه و تعالى در كعبه باشد هم چنين رو به جانب آسمان نه از جهت اين است كه حق سبحانه و تعالى در آسمانست و محتمل است كه غرضش اين باشد كه چون على خداست و در همه جا حاضر است دست به آسمان چرا بايد كرد.

[دعاى بعد از نماز ظهر]

(و كان امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه يقول اذا فرغ من الزّوال اللَّهمّ انّي أتقرّب إليك بجودك و كرمك و أتقرّب إليك بمحمّد عبدك و رسولك و أتقرّب إليك بملائكتك المقرّبين و أنبيائك المرسلين و بك اللَّهمّ لك الغنى عنّى و بى الفاقة إليك أنت الغنيّ و انا الفقير إليك اقلنى عثرتى و استر علىّ ذنوبي و اقض اليوم حاجتى و لا تعذّبنى بقبيح ما تعلم منّي بل عفوك يسعنى وجودك ثمّ تخرّ ساجدا و تقول يا اهل

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 152

التّقوى و يا اهل المغفرة يا برّ يا رحيم أنت أبرّ بي من ابى و امّى و من جميع الخلائق اقلبنى بقضاء حاجتى مجابا دعائي مرحوما صوتى قد كشفت انواع البلاء عنّى)

چون دعاهاى عامه كه در عقب همه فرايض مى توان خواند مجملى از آن ذكر كرد: شروع نمود در دعاهاى خاصه از آن جمله منقولست در حسن كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه هر گاه از نماز زوال كه آن نافله ظهر است و احتمال نماز ظهر نيز دارد و اگر در عقب هر دو بخواند بهتر است فارغ مى شدند اين دعا را مى خواندند كه ترجمه اش اينست كه خداوندا تقرب مى جويم به تو و وسيله مى سازم يا قسم مى دهم ترا بحق جود تو و كرم تو و وسيله مى گردانم و تقرب مى جويم به تو بحق محمد (ص) كه بنده تست و رسول تست و تقرب مى جويم و وسيله مى سازم به تو به فرشتگان مقرب تو و پيغمبران مرسل تو يا بحق ايشان و بحق ذات مقدّس تو يا بذات تو خداوندا تراست غنا و بى نيازى از من و مراست فقر و احتياج به تو توئى غنى مطلق و منم محتاج به تو ببخشا گناهان مرا و بيامرز بديهاى مرا، و امروز حاجت مرا برآور و عذاب مكن مرا به سبب آن چه مى دانى از قبايح من بلكه عفو تو وجود تو مرا فرا گرفته است و مرا بس است پس به سجده مى روى و مى گويى اى خداوندى كه سزاى آنى كه از تو بترسند و از عذاب تو خائف باشند و اى خداوندى كه سزاى آنى كه گناهان بندگان را بيامرزى اى نيكوكار اى مهربان شفقت و مهربانى تو بمن بيشتر است از پدر و مادر من از جميع خلايق، مرا بر گردان از درگاه خود با حاجات من كه بر آورده باشى

و اجابت كرده باشى دعاى مرا و رحم كرده باشى بر صدا و آواز من و دفع كرده باشى انواع بلاها را از من.

[دعاء بعد از نماز مغرب ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من قال اذا صلّى المغرب ثلث مرّات الحمد للّه الّذى يفعل ما يشاء و لا يفعل ما يشاء غيره اعطى

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 153

خيرا كثيرا) و بسند كالصحيح منقول است كه آن حضرت فرمودند كه هر كه بعد از نماز شام سه مرتبه اين حمد و ثنا را كه ترجمه اش اين است كه سپاس و ستايش خداوندى را كه مى كند هر چه را مى خواهد و نمى كند هر چه را غير او خواهد و او نخواهد بخواند او را عطا مى كنند خير و خوبى بسيار.

(و كان صلوات اللَّه عليه يقول بين العشاءين اللَّهمّ بيدك مقادير اللّيل و النّهار و مقادير الدّنيا و الآخرة و مقادير الموت و الحيوة و مقادير الشّمس و مقادير القمر و مقادير النّصر و الخذلان و مقادير الغنى و الفقر اللَّهمّ ادرأ عنّي شرّ فسقة الجنّ و الانس و اجعل منقلبى إلى خير دائم و نعيم لا يزول) و بسند قوى منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه در ميان نماز شام و نماز خفتن و در كافى و تهذيب بعد العشاءين است و ظاهرا نساخ تبديل كرده اند بعد را به بين چون بترتيب مذكور از كافى برداشته است و ترجمه اش اين است كه خداوندا به قضا و تقدير تست مقدارهاى شب و روز به نحوى كه آفريده است كه گاهى شبرا داخل روز كند و روز بلند شود و بهار و تابستان پديد آيد كه آفتاب

در غايت ارتفاع باشد و نباتات و حيوانات بلكه جمادات را ترقيات حاصل شود، و گاه روز را داخل شب كند كه فصل پائيز و زمستان به همرسد و بدست تست، و قادر و عالمى به مقدارهاى دنيا و آخرت در اصل ايجاد هر دو و ابقاى هر چه در هر دو است و هم چنين مقدارهاى موت و حيات كه چه مقدار سابق بر حيات بايد كه ميّت باشد و نباشد و هم چنين است مقدار موت بعد از حيات و مقدار حيات كه ظاهر است، و ممكن است كه مراد مقدار حيات مراد باشد و موت به تبعيّت حيات مذكور شده باشد و هم چنين است مقدار اصل شمس و قمر كه در اصل آفرينش شمس را ايجاد كرد مثل صد و شصت و شش برابر و ربع و ثمن زمين

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 154

و هم چنين در آفريدن قمر برابر سدس سبع زمين تقريبا و مقدار حركات ايشان و بقاى ايشان تا روز قيامت كه معدوم شوند، و هم چنين مقدارهاى نصرت جمعى، و خوارى جمعى به قدرت تست و عالمى به آن، و هم چنين مقدارهاى توانگرى جمعى و فقر ايشان يا غير ايشان كه همه را موافق حكمت چنان كرده است كه مى بايد، خداوندا دفع كن از من شرّ فاسقان ديوان و آدميان را و بگردان عاقبت مرا به خيرى دايم و به نعمتى كه زوال نداشته باشد كه آن خير و نعمت بهشت است يعنى چون همه بدست تست مى توانى كه بلاها را دفع كنى و نعمتها را كرامت كنى و متعارف عرب و عجم است كه اين تجوّز

را مى كنند و مى گويند كه همه چيز بدست تست و مراد ايشان قدرت اوست چه ظاهر است كه هيچ چيز بدست او نيست.

[دعاى بعد از نماز صبح ]

(و روى محمّد بن الفرج انّه قال كتب إليّ ابو جعفر محمّد بن علىّ الرّضا صلوات اللَّه عليهما بهذا الدّعاء و علّمنيه و قال من دعا به فى دبر صلاة الفجر لم يلتمس حاجة الّا يسّرت له و كفاه اللَّه ما اهمّه بسم اللَّه و صلّى اللَّه على محمّد و آله وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ ما شاء اللَّه لا حول و لا قوّة الّا باللَّه ما شاء اللَّه لا ما شاء النّاس ما شاء اللَّه و ان كره النّاس حسبى الرّب من المربوبين حسبى الخالق من المخلوقين حسبى الرّازق من المرزوقين حسبى الّذى لم يزل حسبى حسبى من كان منذ كنت لم يزل حسبى حَسْبِيَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ) و مرويست از محمد بن فرج ثقه عدل و

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 155

ظاهرا از كتاب او برداشته باشد بنا بر آن كه خود در اول كتاب ذكر كرده است و اظهر آنست كه از كافى برداشته است بترتيب كه گفت حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه بمن نوشتند اين دعا را و تعليم دادند مرا كه بچه نحو بخوانم و فرمودند كه هر كه اين دعا را در عقب نماز صبح

بخواند هر حاجتى كه از حق سبحانه و تعالى طلب كند البته آن را آسان گرداند و حق سبحانه و تعالى كفايت كند مهمات او را و دعا اينست كه مشتمل است بر چهار آيه كه به اسانيد صحيحه و حسنه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه تعجب دارم از كسى كه از چهار چيز بترسد چرا پناه به چهار چيز نمى برد.

تعجب دارم از كسى كه خوف داشته باشد از دشمنان چرا پناه باين آيه نمى برد كه مكرر بگويد حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ يعنى حق سبحانه و تعالى ما را كافى است و نيكو وكيلى است كه هر كه كار خود را به او گذارد البته كار او را مى سازد به درستى كه شنيدم كه حق سبحانه و تعالى در عقب اين آيه مى فرمايد كه برگشتند با نعمت الهى كه فتح بود و با فضلى كه به ايشان نرسيد مكروهى، و مشهور اين است كه چون در جنگ احد هفتاد كس از اصحاب حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله شهيد شدند و اكثر زخم برداشته بودند و حضرت زخم داشتند و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه زياده از هفتاد زخم از نيزه و شمشير و تير برداشته بودند، و لا فتى در شأن آن حضرت آمد و كفار به سبب نزول ملائكه برگشتند حق سبحانه و تعالى فرمود كه آن حضرت با جمعى كه زخم برداشته اند كفار را تعاقب نمايند و حضرت جار كرده بيرون رفتند و از مسلمانان هفتاد كس با آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله همراهى كردند و چون يك منزل

رفتند حضرت فرمودند كه در شب آتشها بسيار افروختند و كفار از مراجعت پشيمان شده اراده برگشتن كردند تا آن كه شخصى به ايشان رسيد كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 156

حضرت و اصحاب و آتشها را ديده بود، كفار از آن شخص پرسيدند كه چه خبر دارى آن شخص گفت كه و اللَّه كه محمد (ص) را ديدم كه لشكرى عظيم برداشته است و بطلب شما مى آيد كفار فكر كردند كه مبادا در اين مرتبه شكست خورند رعبى و خوفى عظيم در دلهاى ايشان افتاد و برگشتند و چون خبر به حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله رسيد كه ايشان با خوف بسيار برگشتند حضرت نيز برگشتند با فتح و فيروزى بدون حرب و اين فتح نبود مگر از گفتن ايشان اين كلمه را از روى اخلاص.

و تعجب دارم از كسى كه غمناك شود چرا پناه نمى برد به گفتن اين كه لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ يعنى نيست خداوندى بغير از تو اى خداوند منزه از نقايص و بديها به درستى كه من از جمله ظالمانم بر نفس خود پس به درستى كه شنيدم كه حق سبحانه و تعالى در عقب اين آيه مى فرمايد كه چون يونس در شكم ماهى اين تسبيح را مى خواند پس مستجاب كرديم دعاى او را و نجات داديم او را از غم و هم چنين نجات مى دهيم غير او را هر كه ما را از روى اخلاص باين تسبيح بخواند.

و تعجب دارم از كسى كه با او در مقام مكر باشند چرا پناه نمى برد باين آيه كه مؤمن آل فرعون گفت و أفوّض الخ يعنى

مى گذارم كارهاى خود را به خداوند عالميان به درستى كه حق سبحانه و تعالى بيناست به احوال بندگان خود به درستى كه شنيدم كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد در عقب آن بعنوان فاء تفريع يعنى چون تفويض كرد باين كلمه حق سبحانه و تعالى او را حفظ نمود از مكرهاى بد ايشان به آن كه شيرى چند فرستاد تا او را از شر فرعونيان نجات داد چنانكه از ظاهر آيه و اين اخبار صحيحه ظاهر مى شود.

و تعجب دارم از كسى كه دنيا و زينت آن را خواهد چرا پناه نمى برد بقول

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 157

الهى ما شاء اللَّه لا قوّة الّا باللَّه يعنى آن چه حق سبحانه و تعالى خواهد چنان مى شود و در كارهاى خير قوتى نيست مگر به توفيق الهى به درستى كه شنيدم كه حق سبحانه و تعالى فرموده است در عقب آن كه در شأن برادر فقير آمده است كه به برادر غنى مى گفت كه اگر مرا مى بينى كه مال و فرزندم از تو كمتر است پس اميدوارم كه حق سبحانه و تعالى بمن عطا كند بوستانى بهتر از بوستان تو، و اميدى كه حق سبحانه و تعالى فرمايد البته بفعل مى آيد چنانكه شيوه كريمانست كه همين كه بر زبان ايشان جارى شد چنان مى شود چه جاى اكرم الاكرمين و در دعاء ما شاء اللَّه لا حول و لا قوّة الّا باللَّه است يعنى نيست ترك معاصى و نه توفيق بر طاعات مگر بعون حق سبحانه و تعالى آن چه حق سبحانه و تعالى مى خواهد چنان مى شود نه آن چه مردمان خواهند و خدا نخواهد، آن چه خدا مى خواهد مى شود

هر چند بر خلاف مراد خلايق باشد بس است مرا پروردگار عالميان از عالميان، كافى است و كفايت كننده است مرا خالق از خلايق، كافيست مرا روزى دهنده از روزى خواران، كافى است مرا آن كسى كه هميشه او مرا كافى بود، بس است مرا آن كسى كه تا بوده ام كفايت مهمات من كرده است، بس است مرا آن خداوندى كه نيست بجز او خداوندى بر او توكل كرده ام و اوست پروردگار عرش بزرگوارى كه عرش با آن عظمت را با آن چه در اوست آفريده باشد قادر است كه كفايت مهمات من كند.

و از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه بسند كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه خواندند حسبى الرّبّ من المربوبين را تا به آخر و حق سبحانه و تعالى دفع كرد شر دوانقى را از آن حضرت و حكايت طويل است و در عيون و غيره مذكور است.

[دعاى بعد از هر نمازى ]

(و قال صلوات اللَّه عليه اذا انصرفت من صلاة مكتوبة فقل

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 158

رضيت باللَّه ربّا و بالإسلام دينا و بالقرآن كتابا و بمحمّد صلى اللَّه عليه و آله نبيّا و بعلىّ وليّا و بالحسن و الحسين و علىّ بن الحسين و محمّد بن علىّ و جعفر بن محمّد و موسى بن جعفر و علىّ بن موسى و محمّد بن علىّ و علىّ بن محمّد و الحسن بن علىّ و الحجّة بن الحسن بن علىّ ائمّة اللَّهمّ وليّك الحجّة فاحفظه من بين يديه و من خلفه و عن يمينه و عن شماله و من فوقه و من تحته و امدد له فى عمره و اجعله القائم بأمرك المستنصر [المنتصر

خ ل ] لدينك و اره ما يحبّ و تقرّبه عينه فى نفسه و فى ذرّيّته و اهله و ماله و فى شيعته و فى عدوّه و ارهم منه ما يحذرون و اره فيهم ما يحبّ و تقرّبه عينه و اشف به صدورنا و صدور قوم مؤمنين) و بسند سابق از محمد بن فرج منقولست كه حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه از نماز واجبى فارغ شوى بگو راضيم به خداوندى كه خداوند عالميان است و خوشنودم به آن كه دين من اسلام است و قرآن كتاب منست و محمد صلى اللَّه عليه و آله پيغمبر من است و على امام اول منست و ائمه معصومان امامان منند و اسم حضرت صاحب الامر را نبرده است نه در اين كتاب و نه در كتابهاى ديگر و ظاهرا صدوق جايز نمى داند نام آن حضرت را بردن و احاديث بسيار صحيح بر نهى وارد شده است و در احاديث صحيحه بعضى وارد شده است كه نام آن حضرت را نمى برد مگر كافرى و در بعضى آنست كه حرامست نام بردن و در حديث صحيح خضر وارد است كه نام و كنيت آن حضرت را نمى بايد برد تا وقتى كه آن حضرت خروج كند و در حديث لوح بعنوان م ح م د است و در احاديثى كه اشاره به آن حضرت صلوات اللَّه عليه شده است كه قريب به هزار حديث باشد در آنها همه نام صحيح مذكور نيست مگر در سه چهار حديثى كه سهو از نساخ شده باشد و حكمت آن مخفى

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 159

است و ممكن است كه حكمت

اين باشد كه مبادا يهود و نصارى گويند كه محمدى كه در توراة و انجيل هست آن حضرتست و ما انتظار آن حضرت مى كشيم چنانكه جمعى از جهالت نام بردند و الحال چنين مى گويند اگر چه معقول نيست زيرا كه عمده معجزه است و اگر نه معجزه باشد چه داند كسى كه مدعى نبوّت همان شخص است كه در توراة و انجيل است و هر كه آيد خواهند گفت كه ديگريست خواهد آمد اما چون اين باطل را مستمسك خود مى ساختند نهى وارد شد تا سبب نشود و بسا باشد كه نسبت به بعضى از عوام ايشان شبهه شود.

و شيخ بهاء الدين محمد تجويز تسميه مى كرد و مى گفت كه نهى مخصوص زمان غيبت صغرى بود چون در بعضى از اين احاديث نهى وارد شده است كه هر گاه نام بريد دشمنان بطلب آن حضرت مشغول خواهند شد و دست بر آن حضرت نيافته شيعيان و اصحاب آن حضرت را خواهند گرفت و ضرر خواهند رسانيد و ليكن چون در احاديث وارد شده است كه تا خروج نكند نام نمى توان برد و ممكن است كه در غيبت صغرى حرمتش بيشتر باشد و هيچ شك نيست كه بعنوان حجت آل محمّد صلى اللَّه عليه و آله و مهدى و هادى و امثال اينها تعبير نمودن بهتر است و احوط است و اللَّه تعالى يعلم، خداوندا ولىّ تو كه حجّت است بر خلايق او را حفظ كن از پيش رو و از پس سر و از دست راست و از دست چپ و از بالا و زير كه از هيچ وجه ضررى به آن حضرت نرسد و عمر

آن حضرت را دراز كن و چنان كن كه در اين زودى قيام نمايد بامر تو كه آن امر جهاد و رواج دينست و چنان كن كه نصرت دهد دين ترا و بنما به او آن چه محبوب آن حضرتست كه آن اعلاء كلمة اللَّه است و چنان كن كه چشم آن حضرت را روشن كنى و آن حضرت را خوشحال گردانى در امر خودش كه عالم را بتصرف

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 160

آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله در آورى و خوشحال سازى آن حضرت را در ذرّيّت آن حضرت كه همه در خدمت آن حضرت باشند بنا بر آن چه مشهور است كه الحال موجودند در جابلقا و جابرسا.

و در كافى بسند صحيح از ابن ابى عمير از استادانش روايت كرده است كه ايشان گفتند كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت امام حسن صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى را دو شهر است يكى در مشرقست و يكى در مغربست و حصار هر دو از آهن است و بر هر يك اين دو شهر هزار هزار در است و در هر شهرى هزار هزار زبانست مخالف يكديگر و من همه اين لغات را مى دانم و نيست در اين دو شهر و در ميان اينها و بر اينها حجتى و امامى غير از من و غير از حسين برادر من.

و در بصاير الدّرجات احاديث بسيار به همين مضمون منقول است و از مشايخ شنيده ام و روايات ديده ام كه اولاد حضرت صاحب الامر در اين شهرهايند و گاه گاهى نيز آن حضرت خود تشريف مى آورند باين شهرها

و اگر بالفعل فرزندى نداشته باشد معنى آن اين است كه حق سبحانه و تعالى فرزندان و زنان به آن حضرت كرامت فرمايد بعد از خروج و خزينهاى زمين همگى بتصرف آن حضرت در آيد تا شيعيان آن حضرت به رفاهيت و عيش بگذرانند و دشمنان آن حضرت همگى مغلوب آن حضرت شوند، و خداوندا بنما به دشمنان آن حضرت از آن حضرت آن چه را از آن مى ترسيدند كه جمعى در جهاد بجهنم روند، و جمعى به حدودى كه در ذمهاى ايشان باشد، و جمعى از غصه گرفتن اموال ايشان كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه بوده است و ايشان در آن تصرف بنا حق كرده بودند، و بنما به آن حضرت از دشمنان آن چه محبوب آن حضرت باشد و سبب سرور آن حضرت شود و شفا ده سينه هاى ما را و سينه هاى جمعى را كه مؤمن

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 161

باشند به آن كه غمها و المها از دل همگى مرتفع شود و اينها همه واقع خواهد شد خواه دعا بكنند و خواه نكنند و فايده دعاها تسكين دلهاى جمعى است كه به غمها و المها مبتلا باشند و يا آن كه مثاب گردند به دعا كردن، و يا آن كه دعا سبب ازدياد فرح و سرور دوستان شود در حالت ظهور آن حضرت صلوات اللَّه عليه و عمده فوايد دعا قرب بندگانست بجناب اقدس الهى در همه جا و از اين جهت دعا مطلوبست است هميشه خصوصا در بلاها و كمترين فوايد آن اين است كه در غالب اوقات بعد از دعا غم نمى ماند و اين مجربست و اگر نسبت به

جمعى چنين باشد كه بالكليّه زايل نشود شدت آن زايل مى شود و آن چه مى ماند بمنزله عدم است و چون ديگر دعا مى كند آن بقيه نيز زايل مى شود خصوصا هر گاه دعا از جهت زوال غم نيز بكند.

(و كان النّبيّ صلى اللَّه عليه و آله يقول اذا فرغ من صلاته اللَّهمّ اغفر لي ما قدّمت و ما اخّرت و ما اسررت و ما اعلنت و اسرافى على نفسى و ما أنت اعلم به منّي اللَّهمّ أنت المقدّم و المؤخّر لا اله الّا أنت بعلمك الغيب و بقدرتك على الخلق اجمعين ما علمت الحيوة خيرا لي فاحينى و توفّنى اذا علمت الوفاة خيرا لي اللَّهمّ انّي أسألك خشيتك فى السّرّ و العلانية و كلمة الحقّ فى الغضب و الرّضا و القصد فى الفقر و الغنى و أسألك نعيما لا ينفد و قرّة عين لا تنقطع و أسألك الرّضا بالقضاء و برد العيش بعد الموت و لذّة النّظر إلى وجهك و شوقا إلى لقائك من غير ضرّاء مضرّة و لا فتنة مظلّة اللَّهمّ زيّنا بزينة الايمان و اجعلنا هداة مهديّين اللَّهمّ اهدنا في من هديت اللَّهمّ انّي أسألك عزيمة الرّشاد، و الثّبات فى الامر و الرّشد و أسألك شكر نعمتك و حسن عافيتك و اداء حقّك و أسألك يا ربّ قلبا سليما و لسانا صادقا و

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 162

استغفرك لما تعلم و أسألك خير ما تعلم و أعوذ بك من شرّ ما تعلم فانّك تعلم و لا نعلم و أنت علّام الغيوب) و در كافى فانّك تعلم و لا تعلّم است الخ و بسند سابق از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند

كه حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله هميشه وقتى كه از نماز فارغ مى شدند اين دعا را مى خواندند كه ترجمه اش اينست كه خداوندا بيامرز مرا آن چه را از پيش فرستاده ام از اعمال قبيحه كه به سبب آن مستحق عقوبت تو شده ام و آن چه را از پس گذاشته ام از بدعتهاى شنيعه يا آن چه را كه مى بايست كه تاخير كنم تقديم كرده باشم و بر عكس و اول اظهر است، و بيامرز آن چه را مخفى كرده ام و آن چه را آشكار كرده ام و اسرافى و ستمى را كه بر نفس خود كرده ام، و ببخشا هر چه را تو به آن اعلمى از من خداوندا تو مقدم مى دارى هر كرا قابليت تقديم دارد مانند انبيا و اوصيا و تو مؤخر مى دارى هر كه را قابليت امامت ندارد مانند غير ايشان و بنا بر اين عبارت عبارت اولى محتمل است كه از جهت كسانى باشد كه مذهب باطل داشته باشند و بمذهب حق در آمده باشند عذر تقصيرات سابقه را بخواهند و تعميم اولى است، نيست خداوندى بجز تو بحق علم تو يا به سبب آن كه عالمى به آن چه نزد ديگران مخفى است، و بحق يا به سبب قدرتى كه دارى بر همه خلايق تأخير مرا در حيات دانى مرا زندگانى كرامت كن، و بميران مرا هر وقت كه دانى كه خير من در مردنست، خداوندا به درستى كه سؤال مى كنم از تو ترس ترا در پنهان و آشكارا و از تو مى خواهم كه توفيق دهى مرا كه آن چه حق باشد بگويم در حالت غضب و خوشنودى و ميانه رو باشم

در حالت فقر و توانگرى و سؤال مى كنم از تو نعمتى را كه آخر نشود كه آن نعمتهاى بهشت است و خوشنودى كه هرگز منقطع نشود در بهشت يا در دنيا به آن كه راضى باشم بهر حالى، و سؤال مى كنم از تو كه راضى باشم به قضاى تو

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 163

و سؤال مى كنم عيش نيكو را بعد از مرگ و لذت نظر به روى ترا يعنى چنان كن كه هميشه به ياد تو باشم و از اين معنى محظوظ باشم به آن كه مرا به مقام محبت و معرفت برسانى و هميشه مشتاق لقاى تو باشم از جهت رضا به قضاى تو و اشتياق مردن نه از جهت اين باشد كه آزارهاى عظيم داشته باشم و آرزوى مرگ كنم يا آن كه متعلق باشد بجميع جملهاى سابقه يعنى هر يك از اينها را بمن كرامت كن بدون تعب و مشقت بسيار و بدون فتنه گمراه كننده.

خداوندا مزين ساز ما را به زينت ايمان كامل و بگردان ما را كه هدايت كنيم خلايق را و خود راه راست را داشته باشيم خداوندا بسيار كسى را هدايت كرده و مى كنى مرا نيز به بركت ايشان هدايت كن، خداوندا از تو سؤال مى كنيم كه نيت من هميشه در راه راست باشد و در راه حق ثابت قدم باشم و از تو سؤال مى كنم كه توفيق دهى كه شكر كنم نعمتهاى ترا و آن كه عفو فرمائى بر وجه احسن يا به عافيت باشم از جميع مرضها بر وجه نيكو كه در آن عافيت ادا كنم حقوق ترا و از تو سؤال مى كنم اى پروردگار من دلى

را كه سالم باشد و زبانى راست گو و طلب مغفرت مى كنم از تو از گناهانى كه تو مى دانى و از تو سؤال مى كنم بهترين چيزهائى را كه تو مى دانى و پناه مى گيرم به تو از بديهايى كه تو مى دانى به درستى كه تو مى دانى و ما نمى دانيم، و در نسخه كافى تو مى دانى و محتاج نيستى به آن كه كسى چيزى را به ياد تو دهد و حال آن كه تو دانائى بهر چه پنهانست بر وجه اكمل و اتم.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من قال هذه الكلمات عند كلّ صلاة مكتوبة حفظ فى نفسه و داره و ماله و ولده اجير نفسى و مالى و ولدى و اهلى و دارى و كلّ ما هو منّي باللَّه الواحد الاحد الصّمد الّذى لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد و اجير نفسى و مالى و ولدى و اهلى و دارى و كلّما هو منّي بربّ الفلق من شرّ ما خلق إلى

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 164

اخرها و بربّ النّاس إلى اخرها و بآية الكرسى إلى اخرها) و كالصحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر كه اين كلمات را نزد هر نماز واجبى بخواند حق سبحانه و تعالى او را و خانه و مال و فرزندان او را حفظ فرمايد و ترجمه اش اينست كه نفس و مال و فرزندان و اهل خانه خود را و هر چه از من باشد همه را در پناه خداوندى در مى آورم كه واجب الوجود بالذاتست و متصف بجميع صفات كمال است و يكى است و يگانه من جميع الوجوه است و

بازگشت همه موجودات به اوست و دور نيست كه مراد از صمد وجوب وجود باشد يا آن كه صفات او عين ذات اوست يا محل حوادث نيست و تغيّر و تبدّل در ذات او و صفات او نيست، و والد نيست چون كفار قريش مى گفتند كه ملائكه بنات الهى اند، و نصارى مى گفتند پدر مسيح است، و يهود مى گفتند كه عزيز پسر اوست از جهت رد بر ايشان فرمود كه پدر نيست يا پدر صفات حادثه نيست كه از او صادر شود، و مولد نيست ردّا على النصارى كه عيسى را خدا مى دانند با آن كه مولود است يا نفى صفات زايده باشد ردّا على الاشاعره كه صفات را واجب الوجود مى دانند و متولد از حق سبحانه و تعالى و هيچ كس كفو و نظير و مانند او نيست ردّا على الحكما كه عالم را قديم مى دانند و در قدم نظير او مى دانند سيّما مجرّدات را و در تفسير اين سوره احاديث بسيار وارد شده است و در اينجا غرض ترجمه است، و در امان در مى آورم جان خود را و مال خود را و فرزندان و اهل بيت و خانه خود را و هر چه از من است و منسوبست بمن همه را در پناه خداوندى در مى آورم كه پروردگار صبح است كه مى شكافد شب را بنور روز يا شكافنده عدمست بنور وجود، و شكافنده نباتات و حيوانات است به آن كه از دانها خوشه ها مى آفريند و از نطفه ها يا رحمها حيوانات بيرون مى آورد و از ابر باران بيرون مى آورد.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 165

و على بن ابراهيم در تفسير خود ذكر كرده است كه فلق

چاهيست در جهنم كه اهل جهنم از سختى گرمى او فرياد مى كنند و پناه به خدا مى برند از عذاب آن و اين چاه از حق سبحانه و تعالى سؤال كرد كه او را رخصت دهد كه نفسى بكشد پس چون نفسى كشيد جهنم را سوخت و در آن چاه صندوقى است از آتش كه اهل آن چاه پناه به خدا مى برند از شدت گرمى آن صندوق و اين صندوق تابوتى است كه شش كس از پيشينيان و شش كس از پسينيان در آن تابوت خواهند بود اما آن شش كس پيشينيان.

يكى قابيل است كه هابيل را كشت، ديگر نمرود است، ديگر فرعون است، ديگر سامرى، ديگر شخصى است كه يهودان را گمراه كرد، ديگر كسى است كه نصارى را اضلال نمود.

و اما شش آخرين اوّلى، و دويمى و سومى و معاويه و سر خوارج و ابن ملجمند.

و ابو حمزه ثمالى اين حديث را روايت كرده است و منافاتى نيست ميان اين اقوال ممكن است كه همه مراد باشد اما در امثال اين آيات جزم بيكى يا مجموع مشكل است از شر هر چه حق سبحانه و تعالى آفريده است از آدميان و درندگان و گزندگان و هر شرى، و از شر شب تار وقتى كه در آيد چون شيطان بزرگ لشكر خود را پهن مى كند در دو ساعت يكى در وقت غروب تا وقت ذهاب حمره مغربيه، و دويم از طلوع صبح تا طلوع آفتاب و اين دو ساعت را ساعت غفلت مى گويند كه چون ساعت عبادتست شياطين سعى مى نمايند كه بنده را از عبادت الهى غافل سازند، يا از شر هر كه و هر

چه نازل شود بشر، يا از شر خسوف قمر و از شر زنان ساحره كه مى دمند در گره ها چون طريق ساحران آنست كه چيزهاى باطل مى خوانند و گره مى زنند و بر آن مى دمند، و از شر

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 166

حاسدان هر گاه حسد كنند و حسد آنست كه رشك برند ديگرى را بر نعمتى كه چرا فلانى اين نعمت را دارد و پيش گذشت.

و بربّ النّاس دو احتمال دارد يكى آن كه اين سوره را به آن سوره متصل سازند و هم چنين آية الكرسى را يا آن كه هر يك از قل اعوذ بربّ النّاس و آية الكرسى را مثل سابق بگويد

اجير نفسى و مالى و ولدى و اهلى و دارى بربّ النّاس و باللَّه لا اله الّا هو

يعنى جان و مال و فرزندان و اهل و خانه خود را در پناه خداوندى در مى آورم كه تربيت كننده خلايق است و پادشاه مردمانست و خداوند انسان است و دفع جميع مضرّتها او مى تواند كرد يعنى هر يك از اين سه صفت علّت مستقله است در دفع و رفع شرور و من خود و متعلقان خود را در پناه او در مى آورم از شياطين يا شيطانى كه كار او وسوسه است و خيالات باطله را در خاطر بنى آدم در مى آورد و باطل را بصورت حق به ايشان مى نمايد و در رگ و ريشه ايشان راه دارد و خنّاس است يعنى هر گاه آدمى خداوند خود را ياد مى كند دست از اين كس بر مى دارد ديگر كه غفلتى دست داد پيش مى آيد و مشغول وسوسه مى شود آن شيطانى كه وسوسه مى كند در سينه هاى بنى آدم

و دشمن اندرونى است و آن بدتر است از دشمن بيرونى از جنيان و آدميان يعنى نه چنين است كه اين وسوسه مخصوص جنيان و شياطين جن باشد شبهاتى كه شياطين انس مى كنند بدتر و بيشتر است و هر شبهه كه در اعتقادات و اعمال هست همه از شياطين جن و انس است. و تقديم جن به سبب اين است كه اصل اين وسوسه ها و شبهات از شيطان بزرگ ناشى شد.

چنانكه فخر رازى ذكر كرده است كه او هفت شبهه در ميان خلايق انداخت و از آن روز تا بحال عالمى را گمراه مى كند و هر چه او تقصير كرده است شياطين انس خصوصا فخر كه رئيس مشككين است تمام مى كند حاصل آن كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 167

چون حكمت الهى اقتضا كرد كه شيطان باشد و ملك باشد و شياطين اضلال كنند و ملايك هدايت كنند و عقلى كرامت كرد كه بداند هدايت را از ضلالت و اختيارى كرامت نمود كه با شيطان معارضه كند: پناهى احسان نمود كه هر گاه عاجز شود پناه بجناب اقدس او برد بلكه در همه كارها حتى در نماز و قرائت قرآن أولا مقرر ساخت كه پناه به او برند، و اين سوره نيز از اعظم نعم الهى است از جهت دفع شياطين جن و انس و چنانكه سوره فلق از جهت دفع ضررهاى ظاهريست اين سوره از جهت ضررهاى باطنى و معنويست ديگر همه را در پناه الهى در مى آورد به آية الكرسى.

و اين آيه فى نفسها معجزه ايست از معجزات سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نظر به خواص و عوام اما خواص به اعتبار اشتمال آن

بر اصول معارف الهيه، و اما عوام از جهت حفظ چنانكه در جميع بلاها و مهالك مكرّر تجربه ها شد كه علم يقينى حاصل است كه به سبب اين آيه آن بلاها مدفوع شد و هم چنين سوره حمد نيز معجزه ايست باهره بحسب صورت و معنى مثل آية الكرسى و فضايل اين آيه بسيار است.

و از حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه اعظم آيات قرآنى و بهتر آيات فرقانى آية الكرسى است و هر كه اين آيه را در عقب هر نماز بخواند حق سبحانه و تعالى خود قبض روح او كند و چنان باشد كه در خدمت آن حضرت جهاد كرده باشد و شهيد شده باشد.

و از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه از حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله شنيدم كه بر منبر مى فرمودند كه هر كه آية الكرسى را در عقب هر نماز بخواند حايلى نداشته باشد از دخول بهشت مگر اجل موعود كه چون مى ميرد داخل بهشت مى شود و مداومت نمى كند بر

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 168

خواندن آن مگر صديقى يا عابدى و كسى كه اين آيه را در وقت خواب بخواند حق سبحانه و تعالى او را و هم سايگان او و هم سايگان هم سايگان او را محفوظ دارد در امان خود.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه يك مرتبه آية الكرسى را بخواند حق سبحانه و تعالى هزار مكروه از مكاره دنيوى را از او دفع كند و هزار مكروه از مكروهات اخروى را از او رفع كند كه كمترين آن چه در دنيا دفع كند فقر

باشد و كمترين مكاره اخروى عذاب قبر باشد.

و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر چيزى را بلندى هست و بلندى قرآن آية الكرسى است.

و از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرّضا صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر كه آية الكرسى را در وقت خواب بخواند از مرض فالج ايمن گردد و هر كه در عقب هر نماز بخواند گزنده به او ضرر نرساند.

و در موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه چون حق سبحانه و تعالى امر فرمود كه اين آيات را به زمين آورند ايشان پناه به عرش مجيد بردند و تضرع و زارى كردند كه خداوندا ما را مى فرستى به نزد گناه كاران پس حق سبحانه و تعالى وحى نمود به ايشان كه برويد كه به عزت و جلال من قسم كه هر مؤمنى از آل محمد صلى اللَّه عليه و آله و شيعيان ايشان شما را در عقب نمازهاى واجب بخواند البته بنظر شفقت و مرحمت هفتاد نظر به او كنم و در هر نظرى هفتاد حاجت او را بر آورم و آن بنده را با اعمالش قبول كنم هر چند گناه كار بوده باشد و سيّئات او را مبدّل سازم بحسنات، و آن آيات سوره حمد و آية الكرسى و شهد اللَّه و قل اللَّهمّ مالك الملك است و فضايل آن از حصر بيرون است و بعد از اين نيز در اذكار

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 169

وقت خواب خواهد آمد.

و اما ترجمه آن خداوند عالميان آن خداونديست كه بغير از او خداوندى نيست و اين آيه و امثال اين

از آيات بسيار دلالت مى كند بر آن كه وجوب وجود دليل وحدتست غافل مباش و آن خداونديست كه حىّ است يعنى موجود است به وجودى كه عين ذات اوست يا زنده ايست كه او را زوال نيست و قيّوم است يعنى واجب الوجوديست كه بذات خود قائم است و اشياء به او قائم است به آن كه همه را آفريده است و تربيت و ابقاى همه مى كند و محل عروض صفات حادثه نيست مثل مقدّمه خواب كه پينكى است، و خواب ندارد و تقديم سنه بر نوم يا به اعتبار تقدم است بحسب عروض و يا رعايت فصاحت و يا به آن كه گويا فرموده است كه او را سنه نمى باشد فكيف النّوم مر أو راست، آن چه در آسمانهاست و آن چه در زمين است يعنى همگى مملوك و آفريده اويند چه گنجايش دارد شركت اينها با او و فى الحقيقة اين فقرات دليل فقره اوّل است كه به تدبّر ظاهر است، كيست كه شفاعت كند نزد او مگر باذن او چون جمعى از كفار ملايك را مى پرستيدند كه ايشان ما را شفاعت خواهند كرد مى فرمايد كه كرا يارى شفاعت هست خصوصا هر گاه كافر شده باشند و از جهت واجب الوجود بالذات شريك و نظير قرار داده باشند، و عالم است به آن چه در پيش ايشان است و آن چه در عقب ايشان يعنى بما قبل و ما بعد ايشان يا بر عكس كه ما بين أيديهم آينده باشد و ما خلفهم گذشته يا دنيا و آخرت يا بر عكس محسوسات و معقولات يا آن چه مدرك ايشان مى شود و آن چه بادراك

ايشان در نمى آيد يا همه و ممكن است كه ضمير راجع به شفاعت كنندگان باشد و اين بعيد است، و خلايق احاطه نمى توانند كرد علوم الهى را و نه چيزى از آن را مگر آن چه را او خواهد كه خلق بدانند پس ظاهر شد كبريا و عظمت او از جهت تفرد او به قدرت، و علم و فرا

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 170

گرفته است كرسى او آسمانها و زمين را چنانكه در احاديث وارد شده است كه هر گاه خواهيد عظمت خداوند خود را بدانيد نظر كنيد در عظمت خلق او و بعد از عرش كرسى اعظم است بحسب صورت از جميع مخلوقات.

و در احاديث صحيحه وارد شده است كه مراد از كرسى در اين آيه عرش است.

و در بعضى اخبار وارده شده است كه مراد از عرش و كرسى علم است كه محيط است به همه اشياء و آن چه اشهر است در روايات و ميان اصحاب آنست كه زمين در ميان آسمانهاست و هفت آسمان در ميان كرسى است و كرسى در ميان عرش است كه كرسى فلك ثوابت باشد و عرش فلك اطلس و لهذا آن را موصوف گردانيد به عظمت و بر او دشوار و صعب نيست حفظ آسمانها و زمينها و همه در قبضه قدرت اوست و او حافظ همه است و اوست علىّ عظيم كه بلند مرتبه ايست كه فوق او بلندى نمى باشد و بزرگواريست كه بزرگى بالاتر از او نيست چون واجب الوجود است و همه اشياء ممكن و مخلوق و مربوب اويند يا از آن بلندتر است كه تصوّر بلندى او توان كرد و از آن اعظم است

كه تصوّر عظمت او توان كرد و هر جا كه آية الكرسى گويند همين مراد است.

و در حديث قوى از حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه هر كه چهار آيه از اوّل سوره بقره بخواند و آية الكرسى و دو آيه بعد از آن را بخواند و سه آيه از آخر سوره بخواند نه بيند در نفس خود و مال خود چيزى كه سبب كراهت او باشد و شيطانى نزديك او نشود و قرآن را فراموش نكند پس اگر اين دو آيه را نيز ضم كند تا هم فيها خالدون بهتر خواهد بود و هر جا كه در روايات يا كتب اصحاب آية الكرسى على التنزيل گويند مراد اينست كه ضم كند بعد از لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ: وَ ما بَيْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّرى

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 171

عالم الغيب و الشهادة الرحمن الرحيم و در آيه اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ وارد است و مراد از آمنوا ائمه معصومينند صلوات اللَّه عليهم و بعد از خالدون و الحمد للّه ربّ العالمين نيز نازل شده است.

و اين روايت كالصحيح است كه از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه منقولست كه على بن ابراهيم در تفسير خود روايت كرده است و شيخ طبرسى نيز همين روايت را در تفسير خود آورده است و كلينى رحمه اللَّه زيادتى اوّل را ذكر كرده است و بعد از

وَ هُوَ الْعَلِىُّ الْعَظيمُ وَ الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعالَمينَ

را ذكر كرده است

وَ أَوْلِياؤُهُمْ الطَّواغيتُ

روايت كرده است بلفظ جمع و ابن طاوس رضى اللَّه عنه در روايت رقعة الجيب از حضرت امام رضا صلوات اللَّه

عليه روايت كرده است كه بنويسد آية الكرسى على التنزيل را و استبعادى ندارد كه مشتمل باشد و صحابه فراموش كرده باشند چه سوره حمد و توحيد كه هميشه بر آن مداومت داشتند اختلاف بسيار هست در آنها در ميان قرا.

(و روى هلقام بن ابى هلقام انّه قال اتيت ابا ابراهيم صلوات اللَّه عليه فقلت له جعلت فداك علّمنى دعاء جامعا للدّنيا و الآخرة و أوجز فقال قل فى دبر الفجر إلى ان تطلع الشّمس سبحان اللَّه العظيم و بحمده استغفر اللَّه و اساله من فضله فقال هلقام و لقد كنت اسوأ اهل بيتى حالا فما علمت حتّى اتانى ميراث من قبل رجل ما علمت انّ بينى و بينه قرابة و انّي اليوم ايسر اهل بيتى مالا و ما ذاك الّا ما علّمنى مولاى العبد الصّالح صلوات اللَّه عليه) مرويست به سندى كالصحيح از هلقام و آن بكسرها اسم شير است و مرد فربه دراز كه گفت به خدمت حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه رفتم و عرض نمودم كه فداى تو گردم به ياد ده مرا دعايى كه جامع باشد و مشتمل باشد بر خيرات دنيا و آخرت و مختصر باشد حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 172

فرمودند كه چون از نماز صبح فارغ شوى تا طلوع آفتاب اين دعا را بخوان كه ترجمه اش اينست كه به پاكى ياد مى كنم خداوند بزرگوار خود را و شكر او مى گويم بر اين اعتقاد صحيح كه خداوند خود را منزه مى دانم از هر چه لايق ذات و صفات و افعال مقدسه او نيست، و طلب مى كنم كه در گذرد از گناهان من، و سؤال مى كنم از او از

فضل او يعنى از او مى طلبم كه در دنيا و عقبى با من به تفضّل سر كند نه به استحقاق يا آن كه اين تسبيح و اين دعا لازم دارد خير دنيا و آخرت را پس هلقام گفت كه من مداومت بر اين دعا نمودم و از همه خويشان خود پريشان تر بودم ناگاه شخصى كه گمان نداشتم كه خويش منست فوت شد و ميراثش بمن رسيد و الحال مال من از همه ياران من بيشتر است و سبب اين نيست الا از تعليمى كه مولا و امام من مرا تعليم فرمودند كه او بنده شايسته درگاه الهى است و آن حضرت خود فرموده بودند كه مرا باين لقب بخوانيد تا ضررى به شما نرسد چون در زمان آن حضرت تقيه عظيم بود.

(و قال زرارة سمعت ابا جعفر صلوات اللَّه عليه يقول الدّعاء بعد الفريضة افضل من الصّلاة تنفّلا و بذلك جرت السّنة) و به اسانيد صحيحه و حسنه منقولست از زراره كه گفت شنيدم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه مى فرمودند كه دعا خواندن در تعقيب نمازهاى واجب افضل است از نماز نافله با آن فضيلتى كه نماز را هست و باين معنى سنت حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله جارى شده است.

و بسند صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عليه منقولست كه فرمودند كه فضيلت تعقيب بعد از نماز واجب بر تعقيب نماز سنت مثل فضيلت نماز واجب است بر نماز سنت پس فرمودند كه خداوند خود را دعا كن و مگو كه هر چه مقدار شده است چنان خواهد شد و دعا فايده ندارد

لوامع صاحبقرانى،

ج 4، ص: 173

زيرا كه فى نفسه دعا عبادتست و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه دعا كنيد تا قرب و ثواب شما را حاصل شود، و حق سبحانه و تعالى دعا را عبادت ناميده است در اين آيه كه فرموده است كه دعا كنيد مرا تا مستجاب كنم دعاى شما را به درستى كه جمعى كه تكبر مى كنند از عبادت من زود باشد كه داخل جهنم شوند به خوارى و زارى پس ظاهر شد كه دعا عبادتست و چون خواهى كه دعا كنى تمجيد و تعظيم و حمد و ثناى الهى به جا آور و تسبيح و تهليل كن خداوند خود را و ثنا كن خداوند خود را و صلوات بر محمد و آل او فرست بعد از آن هر چه خواهى طلب كن تا حق سبحانه و تعالى عطا فرمايد با آن كه دعا نيز از مقدرات الهى است مثل ساير اسباب.

و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه نماز واجبى را به جا آورد و تعقيب بخواند تا نماز فريضه ديگر پس او مهمان حق سبحانه و تعالى است و بر حق سبحانه و تعالى لازمست كه گرامى دارد مهمان خود را.

و در حديث صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه دعا بهترين عباداتست و گذشت در قنوت كه دعا افضل است از قرائت قرآن.

و در حديث حسن كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه فراموش مكنيد دو چيز را كه واجب مى گرداند قبول را يا فرمودند كه بر شما باد باين دو چيز كه حق سبحانه و تعالى واجب

گردانيده است بر خود كه قبول فرمايد در عقب هر نمازى زراره عرض نمود كه كدامند آن دو چيز حضرت فرمودند كه آنست كه سؤال كنيد بهشت را از حق سبحانه و تعالى و پناه بريد به خداوند خود از شر جهنم و باين عبارت وارد شده است كه: (اعوذ بك من النّار و أسألك الجنّة و قال هشام بن سالم لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّي اخرج و احبّ ان اكون معقّبا فقال ان كنت

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 174

على وضوء فانت معقّب) و بسند صحيح از هشام منقول است كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه گاه هست كه مرا شغلى هست و مى خواهم كه تعقيب را نيز ترك نكنم چه كنم حضرت فرمودند كه اگر با وضو باشى ثواب تعقيب دارى چون با وضو بودن عبادتست و ممكن است كه مراد اين باشد كه اگر وضو داشته باشى و تعقيبات را در راه بخوانى ثواب تعقيبى خواهى داشت كه نشسته كرده باشى در مصلّى و اول اظهر است اما شك نيست كه اگر تعقيب را در راه بخواند افضل است و مراد از حديث اقل مراتب تعقيب است و اللَّه تعالى يعلم.

(و قال النّبيّ صلى اللَّه عليه و آله قال اللَّه عزّ و جلّ يا ابن ادم اذكرنى بعد الغداة ساعة و بعد العصر ساعة اكفك ما اهمّك) و از جابر از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت سيّد المرسلين (ص) فرمودند كه خداوند عالميان مى فرمايد كه اى فرزند آدم مرا ياد كن بعد از نماز صبح يك ساعت كه مراد

تا طلوع شمس است و بعد از عصر يك ساعت مرا ياد كن تا كفايت كنم مهمات ترا يعنى دفع كنم بلاها را و بر آورم حاجات ترا.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه الجلوس بعد صلاة الغداة فى التّعقيب و الدّعاء حتّى تطلع الشّمس ابلغ فى طلب الرّزق من الضّرب فى الارض) و به اسانيد متكثره صحيح و حسن قوى منقول است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه نشستن بعد از نماز صبح در تعقيب و دعا تا طلوع آفتاب تمامتر است در سببيّت رزق از سفرهاى تجارت چنانكه خواهد آمد كه نه عشر روزى در تجارتست و يك عشر در ما بقى و احاديث معتبره گذشت كه هر چند سعى و تعقيب در طلب رزق تمامست اما سعى به سبب ناخن گرفتن و شارب چيدن در روز جمعه بيشتر است از تعقيب، و اخبار در فضل

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 175

تعقيب و دعاهاى مطلق صلوات و خصوص بعضى از صلوات از حد حصر بيرونست و در كافى بعضى از آن هست و در مصباح كبير شيخ و ساير مصابيح و ساير كتب دعا مذكور است و چون ذكر آن سبب طول بود اكتفا به همين شد و هر كه خواهد رجوع به آن كتب كند.

باب سجدة الشّكر و القول فيها

اشاره

اين بابى است در بيان سجده شكر و فضايل آن و دعاهايى كه منقولست كه در آن بايد خواند و اين سجده از خصايص شيعه است و با آن كه در صحاح عامه موجود است على رغم شيعه ترك مى كنند به آن كه از شعار رفضه است بنا بر اين دين حقرا نيز ترك كرده اند تا تابع

شيعه نباشند.

[ذكر سجده شكر]

(روى عبد اللَّه بن جندب عن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما انّه قال يقول فى سجدة الشّكر اللَّهمّ انّي اشهدك و اشهد ملائكتك و أنبياءك و رسلك و جميع خلقك انّك اللَّه ربّى و الاسلام دينى و محمّدا نبيّي و عليّا و الحسن و الحسين و علىّ بن الحسين و محمّد بن علىّ و جعفر بن محمّد و موسى بن جعفر و علىّ بن موسى و محمّد بن علىّ و علىّ بن محمّد و الحسن بن علىّ و الحجّة بن الحسن بن علىّ صلوات اللَّه عليهم ائمّتى بهم اتولّى و من اعدائهم أتبرّأ اللَّهمّ انّي أنشدك دم المظلوم ثلثا اللَّهمّ انّي أنشدك بإيوائك على نفسك لأعدائك لتهلكنّهم بأيدينا و ايدى المؤمنين اللَّهمّ انّي أنشدك بإيوائك على نفسك لأوليائك لتظفرنّهم بعدوّك و عدوّهم ان تصلّى على محمّد و على المستحفظين من آل محمّد ثلثا اللَّهمّ انّي أسألك اليسر بعد العسر ثلثا ثمّ تضع خدّك الايمن على الارض و تقول يا كهفى حين تعيينى المذاهب و تضيق علىّ الارض بما رحبت و يا بارئ خلقى رحمة بى و كنت

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 177

عن خلقى غنيّا صلّ على محمّد و آل محمّد و على المستحفظين من آل محمّد ثلثا ثمّ تضع خدّك الايسر على الارض و تقول يا مذلّ كلّ جبّار و يا معزّ كلّ ذليل قد و عزّتك بلغ بى مجهودى ثلثا ثمّ تعود للسّجود و تقول مائة مرّة شكرا شكرا ثمّ تسال حاجتك إن شاء اللَّه) و در حسن كالصحيح منقول است از عبد اللَّه وكيل حضرات ائمه صلوات اللَّه عليهم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه در سجده شكر

مى گويد و شيخان چنين روايت كرده اند كه عبد اللَّه گفت عرض نمودم كه چه چيز در سجده شكر بگويم چون استادان من هر يك دعايى و ذكرى مى گويند غير آن چه ديگرى مى گويد حضرت فرمودند كه چون به سجده روى اين دعا را بخوان كه ترجمه اش اينست كه خداوندا ترا گواه مى گيرم و گواه مى گيرم فرشتگان و انبيا و مرسلان ترا با هر چه آفريدى كه توئى خداوند پروردگار من و اسلام دين منست و حضرت محمد صلى اللَّه عليه و آله پيغمبر منست و حضرات ائمه معصومين امامان منند كه صلوات تو بر همه باد و تولّى به ايشان دارم و ايشان را امامان و پيشوايان خود مى دانم و از دشمنان ايشان بيزارم پس سه مرتبه بگويد كه خداوندا از تو سؤال مى كنم بحق خون بنا حق ريخته حسين مظلوم شهيد و سه مرتبه مى گويد خداوندا ترا مى خوانم و قسم مى دهم بحق آن وعده كه بر خود لازم گردانيده نسبت به دشمنان خود كه ايشان را هلاك گردانى به دستهاى ما و به دستهاى مؤمنان، و اين جمله اعدا در كافى و تهذيب نيست با آن كه سند هر دو يكى است، پس سه مرتبه مى گويد كه خداوندا از تو سؤال مى كنم و قسم مى دهم بحق آن وعده كه بر خود لازم ساخته از جهت دوستانت كه ايشان را ظفر دهى به دشمن خودت و دشمن ايشان كه صلوات بر محمد و آل محمد فرست آنهايى كه ايشان را حافظ دين و اسرار خود كرده بنا بر قرائت فتح و بنا بر كسر كه ايشان طلب نموده اند از

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 178

تو كه حافظ

اسرار تو باشند اما فتح اولى است چنانكه ظاهر است و در كافى و تهذيب ثلثا نيست و در اينجا ظاهرا ثلثا ما بعد بهر دو متعلق است خداوندا به درستى كه از تو سؤال مى كنم كه آسانى كرامت كنى ما را بعد از اين دشوارى و عسرتى كه داريم و همين عبارت را نيز سه مرتبه مى گويد، پس طرف راست رو را بر زمين گذارى و سه مرتبه مى گويى اى پناه من در وقتى كه از همه راهى درمانم و زمين با اين فراخى كه دارد بر من تنگ شود و پناهى نداشته باشم تو پناه منى، و اى خداوندى كه مرا آفريدى از روى رحمت و بى نياز بودى از من و از آفريدن من بلكه غرض اين بود كه جود خود را شامل حال من كنى چنانكه در حديث قدسى همين مضمون وارد است كه:

من نكردم خلق تا سودى كنم بلكه تا بر بندگان جودى كنم

صلوات بر محمّد و آل او فرست و در كافى نيست و آل محمد و نمى بايد زيرا كه بدل او هست كه بر محمد و بر جمعى كه حافظان دين و اسرار آن حضرتند از آل محمّد، و اين مجموعه را سه مرتبه مى خوانى و احتمال دارد كه مرا اين باشد كه صلوات را سه مرتبه بگويد و در هر دو كتاب ثلثا نيست اگر چه ظاهرا بايد چون همه جملها را سه مرتبه مى خواند پس طرف چپ رو را بر زمين مى گذارى و سه مرتبه مى گويى اى خوار كننده هر جبّار ستم كار و اى عزيز كننده هر ذليل بى مقدار قسم به عزت و بزرگواريت مى خورم كه

طاقت من طاق شده است و ديگر تاب ندارم پس مرتبه ديگر پيشانى را مى گذارى تا دو سجده شود و اين مرتبه صد مرتبه مى گويى شكرا يعنى شكر مى كنم ترا به شكرى كه تو سزاوار آنى پس حاجتى كه دارى طلب مى كنى اگر حق سبحانه و تعالى خواهد، يا بر مى آورد حاجات ترا اگر خدا خواهد و ظاهرا از محض تيمّن و تبرك باشد بدون معنى شرطى چنانكه گذشت و چون اين روايات تمام بود در بيان هر دو

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 179

سجده با تعفير بين السجّدتين با حسن سند اين را مقدم داشت.

[سجده شكر مكن نزد سنيّان و تقيه به جا آور]

(و لا تسجد سجدة الشّكر عند المخالف و استعمل التّقيّة فى تركها) و سجده شكر مكن نزد سنيّان و تقيه به جا آور در ترك آن چون تقيّه واجبست غالبا و اگر ضرر سهلى رسد سنّت است تقيه و هم چنين اگر احتمال ضعيفى باشد در ضرر و اگر سجده كند تعفير خدّين نكند چون تقيه در اين بيشتر است و جمعى از عامه قايلند به سجده شكر و با آن كه قايلند ضرر مى رسانند چون شعار شيعيانست.

(و روى جهم بن ابى جهم قال رأيت ابا الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما و قد سجد بعد الثّلث ركعات من المغرب فقلت له جعلت فداك رأيتك سجدت بعد الثّلث فقال و رأيتني فقلت نعم قال فلا تدعها فانّ الدّعاء فيها مستجاب) و كالصحيح منقولست از جهم و در بعضى از نسخ جهيم مصغّر و هم چنين در پدرش و در بعضى از نسخ پدرش ابن ابى جهيمه است و اين اختلاف خواهد آمد در بيان اسانيد كتاب و هم چنين اين

اختلاف را نجاشى ذكر كرده است در فهرست خود گفت كه آن حضرت را صلوات اللَّه عليه ديدم كه بعد از نماز واجب شام به سجده رفتند پس عرض نمودم كه من شما را ديدم كه بعد از سه ركعت واجب به سجده رفتيد حضرت فرمودند كه ديدى مرا گفتم بلى فرمودند كه پس ترك مكن اين سجده را در عقب هيچ نمازى يا در عقب نماز شام كه هر دعايى كه در آن مى كنى مستجابست.

و در حديثى وارد است كه سجده شكر بعد از نماز شام نيست محمول است بر تقيه چون اخبار معتبره وارد شده است كه ظاهرشان آنست كه با احاديث صحيحه عامه كه خواهد آمد با آن كه حديث نفى ضعيف است.

[دست كشيدن به صورت بعد از دعا]

(و فى رواية ابراهيم بن عبد الحميد انّ الصّادق صلوات اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 180

قال لرجل اذا اصابك همّ فامسح يدك على موضع سجودك ثمّ امسح يدك على وجهك من جانب خدّك الايسر و على جبهتك إلى جانب خدّك الايمن قال ابن ابى عمير كذلك وصفه لنا ابراهيم بن عبد الحميد ثمّ قل بسم اللَّه الّذى لا اله الّا هو عالم الغيب و الشّهادة، الرّحمن الرّحيم اللَّهمّ اذهب عنّى الغمّ و الحزن ثلثا) و در روايت ابراهيم وارد شده است در موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه بواسطه ابن ابى عمير از ابراهيم و شيخ طوسى روايت كرده است به سندى ديگر از او از شخصى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و ممكن است كه ابراهيم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه روايت كرده باشد بواسطه و بى واسطه و ليكن ظاهر آنست كه صدوق واسطه

را انداخته باشد و لهذا تغيير اسلوب كرده است كه آن حضرت به شخصى فرمودند كه هر گاه غمى به تو رسد، و بسيار است كه هم را اطلاق مى كنند بر غمى كه سببش ظاهر نباشد و ظاهر آنست كه مراد در اينجا مطلق غم است پس بمال دست خود را بر موضع سجودت پس بمال دست خود را بر روى خود از جانب چپ رويت و بعد از آن بمال تا آن كه پيشانى را نيز دست بمالى، و بكش دست خود را بر طرف راست رو و ظاهرا مراد دست راست بوده باشد ابن ابى عمير كه راوى ابراهيم است گفته است كه هم چنين بيان كرد ابراهيم از جهت ما و شيخ نيز ذكر كرده است اين عبارت را از عبد الرحمن بن حماد كه او نيز گفت كه ابراهيم از جهت ما چنين ياد كرد و مى بايد كه ابراهيم كه حديث را ذكر كرده باشد بعد از آن دست راست را بر رو كشيده باشد به همين عنوان از جهت توضيح و ممكن است كه در وقت وصف كردن از حضرت روايت نكرده باشد بنا بر اين راويان او از او نقل مى كنند و اين معنى بحسب عبارت اظهر است و بحسب معنى ابعد است پس بگو، و در بعضى از نسخ ثمّ قال يعنى حضرت بعد از وصف اين دعا را سه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 181

مرتبه خواندند يا فرمودند كه سه مرتبه بخوان يا در حين وصف كردن ابراهيم از حضرت گفت كه حضرت در حين وصف كردن اين دعا را خواندند يا فرمودند كه بخوان سه بار كه استعانت

و ياورى مى خواهم از خداوند خود يا از نام خداوندى كه غير از او خداوندى نيست و داناست به پنهان و آشكارا و بخشنده و مهربانست، خداوندا دو ركن از من غم و اندوه را و در تهذيب

اللَّهمّ اذهب عنّى بالهموم و الحزن

است و هر دو خوبست.

و كالصحيح منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه دست راست را بر پيشانى و رو بكش در عقب نماز شام و باقى نمازها و بگو.

[ذكر در سجده سهو صد مرتبه ]

(بسم اللَّه الّذى لا اله الّا هو عالم الغيب و الشّهادة الرّحمن الرّحيم اللَّهمّ انّي أعوذ بك من الهمّ و الحزن و السقم و العدم و الصّغار و الذّلّ و الفواحش ما ظهر منها و ما بطن) و بيمارى و نيستى و خوارى و مذلّت و گناهان ظاهر و باطن چون حسد و ريا و ترجمه باقى گذشت.

(و روى عن سليمان بن حفص المروزىّ انّه قال كتب إليّ ابو الحسن الرّضا صلوات اللَّه عليه قل فى سجدة الشّكر مائة مرّة شكرا شكرا و ان شئت عفوا عفوا) و بسند صحيح از سليمان مروزى منقول است كه گفت حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه بمن نوشت كه در سجده شكر صد مرتبه شكرا بگو و اگر خواهى عفوا بگو يعنى خداوندا عفو كن و بيامرز گناهان مرا.

و كلينى همين روايت را از سليمان روايت كرده است از رجل و شيخ از ابو الحسن صلوات اللَّه عليه و ظاهرا مراد ابو الحسن ثالث است به قرينه رجل كه بر حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه اطلاق نمى كنند بلكه اكثر مكاتيب سليمان از

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 182

آن حضرت است زيرا

كه اگر چه در زمان حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه مباحثات كرد و شيعه شد اما فرصت كتابت نوشتن نشد و صدوق ابو الحسن را گاهى اوّل گمان كرده است و گاهى ثانى و هر دو اشتباه است چنانكه در همه جا از كتب ديگر مصرح وارد شده است اگر چه همه بمنزله يك نفس اند و جايز است كه از ديگرى نقل كنند چنانكه گذشت و دور نيست كه اگر در سجده اوّل صد مرتبه شكرا بگويد و در سجده دويم عفوا صد مرتبه يا بر عكس يا با هم عمل به همين حديث كرده باشد.

(و كان ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما يسجد بعد ما يصلّى فلا يرفع رأسه حتّى يتعالى النّهار) و منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه بعد از نماز صبح به سجده مى رفتند و سر از سجده بر نمى داشتند تا روز بلند مى شد و صدوق به چند سند ذكر كرده است كه آن حضرت در اوقاتى كه در حبس هارون عليه اللّعنه بودند اوراد خود را مى خواندند تا طلوع آفتاب و بعد از آن به سجده شكر مى رفتند تا ظهر پس به نماز ظهر بر مى خواستند و نمازهاى نوافل ظهر و عصر را مى كردند و باز به سجده شكر مى رفتند تا شام و بهمان وضوى نماز شب نماز شام و خفتن را مى كردند و تعقيب را به جا مى آوردند و بعد از آن به اندك چيزى افطار مى كردند و باز سجده طولانى مى كردند و سر از سجده بر مى داشتند و اندك خوابى مى كردند پس بر مى خواستند و تجديد وضو مى كردند و نماز مى كردند تا صبح و

مدار آن حضرت در مدت حبس بر اين بود تا شهيد شدند به زهر بر دست سندى بن شاهك بامر هارون الرشيد عليهما لعائن اللَّه و العذاب الشديد، پس جمع مى توان كرد به آن كه خبر متن در غير ايام حبس بوده باشد چون شغلهاى ديگر مثل تعليم احكام الهى داشتند و چون در زندان كارى ديگر را نداشتند مشغول عبادت بودند و چون بهترين عبادات سجده بود اكثر

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 183

اوقات را به سجده بسر مى آوردند بنحو سيّد السّاجدين صلوات اللَّه عليهما و آن حضرت نيز ذو الثفنات بودند و هر سال هشت نه مرتبه پوستهاى پيشانى را مى انداختند و مى چيدند به مقراض از بسيارى سجده.

و منقول است كالصحيح يا صحيح از سليمان و ظاهرا ابن جعفر جعفرى باشد كه گفت در خدمت حضرت امام موسى كاظم بودم كه به جانب بعضى از مزارع خود (رو) فرمودند پس نماز ظهر را به جا آوردند و چون فارغ شدند از نماز به سجده رفتند پس شنيدم كه به آواز حزين با گريه و زارى اين مناجات مى كردند كه: (ربّ عصيتك بلسانى و لو شئت و عزّتك لأخرستني و عصيتك ببصرى و لو شئت و عزّتك لأكمهتني و عصيتك بسمعى و لو شئت و عزّتك لأصممتني و عصيتك بيدى و لو شئت و عزّتك لكنّعتني و عصيتك برجلى و لو شئت و عزّتك لجذمتني و عصيتك بفرجى و لو شئت و عزّتك لعقّمتني و عصيتك بجميع جوارحى الّتى أنعمت بها علىّ و ليس هذا جزاؤك منّي) راوى گويد كه شمردم هزار مرتبه گفتند العفو پس طرف راست رو را بر زمين گذاشتند و به آواز

حزين گفتند سه مرتبه بؤت إليك بذنبى عملت سوءا و ظلمت نفسى فاغفر لي فانّه لا يغفر الذنوب غيرك يا مولاى پس طرف چپ رو را بر زمين گذاشتند و سه مرتبه گفتند ارحم من اساء و اقترف و استكان و اعترف پس سر از سجود برداشتند.

اما دعاى اول ترجمه اش اينست كه: پروردگارا مخالفت كردم ترا به زبانم و قسم به عزت و جبروت تو ياد مى كنم كه اگر مى خواستى مرا لال مى كردى تا مخالفت تو نمى كردم يا جزاى مرا مى دادى در دنيا به سبب آن چه نبايست گفتن

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 184

گفته بودم يا بايست گفتن و نگفته بودم.

و عصيان كردم ترا بچشمم به آن كه جائى كه نمى بايست نظر كردن نظر كردم و جائى كه مى بايست نظر كردن نكردم و به عزت تو قسم كه اگر مى خواستى كه مرا كور مادر زاد مى آفريدى تا مخالفت نمى كردم و يا به سبب مخالفت اگر مى خواستى مرا كور مى كردى، و بشنوايى مخالفت كردم ترا بهر دو عنوان و به عزت تو كه اگر مى خواستى مرا كر مى گردانيدى بهر دو عنوان، و مخالفت كردم ترا به دستم و به عزتت قسم كه اگر مى خواستى مرا شل مى آفريدى يا شل مى گردانيدى.

و عصيان كردم ترا به پايم و به عزّتت قسم كه اگر مى خواستى پايهاى مرا قطع مى كردى يا بى پا مخلوق مى كردى يا به مرض جذام و خوره مبتلا مى كردى.

و عصيان كردم ترا به فرجم و به عزتت قسم كه اگر مى خواستى مرا عقيم مى گردانيدى يعنى عنين يا آن كه ولد از من بهم نمى رسيد.

و عصيان كردم ترا بجميع اعضا و جوارحى كه انعام كرده بر من به آن ها

و آن چه كردم نه سزاى تو بود از من بلكه مى بايست كه قدر اين نعمتها را بدانم و همه را صرف كنم در چيزى كه آن اعضا را از جهت آن آفريده از عبادات و طاعات و نكنم آن چه نهى فرموده بودى از معاصى و مخالفات.

ترجمه دعاى دويم: اينست كه رجوع كردم به تو با گناهان يعنى به درگاه تو آمده ام با توبه و پشيمانى از گناهانى كه بر پشت دارم بد كرده ام و ستم بر نفس خود كرده ام و ضررى كه رسانيده ام بر خود كرده ام پس بيامرز مرا به درستى كه نمى آمرزد گناهان را كسى بغير از تو اى خداوند من.

ترجمه دعاى سيم، اينست كه ببخشا بنده را كه بد كرده است و گناهان كرده است و به تضرع و زارى به درگاه تو آمده است و اعتراف به گناهان خود مى كند.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 185

و امثال اين سخنان از معصوم يا از جهت تعليم امثال ماست از گناه كاران و يا به تاويل بعيديست كه چون ايشان را مقاماتى چند هست كه ملك مقرب و نبى مرسل در آن مقامات گنجايش ندارند پس اگر بحسب مصالح عالميان از آن مقام به مقام للّه يا فى اللَّه يا إلى اللَّه در آيند خود را صاحب معصيت مى دانند بالنسبة كه حسنات الابرار سيئات المقربين و نسبت معصيت به فرج باين نحو است كه چون بواسطه نظام نوع و تحقق خبر الهى كه انّا اعطيناك الكوثر مى بايست كه اولاد آن حضرت بسيار شود از مقام لي مع اللَّه كه باين مقام للّه مى آمدند و مشغول جماع مى شدند گويا گناه عظيم كرده بودند نزد نفس خود

و اين معنى را بنده تجربه كرده ام در مقامات پستى كه امثال ماها را دست مى دهد اگر از آنجا به زير آييم بامر الهى بسيار است كه مى خواسته ام كه خود را بكشم ديگر عنايت الهى دستگير مى شد كه چه فايده دارد كشتن چنين، امّا تاويل اول اظهر است كه از جهت تعليم راوى بلكه عالميان فرموده باشند و هر دو ممكن است نسبت به اشخاص و اگر كسى زنا نكرده باشد عصيان به فرج صادق است كه كرده است در تاخير تزويج يا در بسيارى جماع اگر چه بحسب ظاهر حلال خود باشد و ليكن بسيار است كه از طلب علم و كمالات بازمانده است و هم چنين در باقى.

[يك سجده شكر كند با وضو]

(و روى عبد الرّحمن بن الحجّاج عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال من سجد سجدة الشّكر و هو متوضئ كتب اللَّه له بها عشر صلوات و محا عنه عشر خطايا عظام) و بسند صحيح يا حسن كالصحيح منقول است از عبد الرحمن از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر كه يك سجده شكر كند با وضو حق سبحانه و تعالى بنويسد از جهت او ده نماز يا ده رحمت عظيم و محو كند از نامه عملش ده گناه كبيره، پس اولى آنست كه سجده را به وضو بكند و اگر وضو نداشته باشد وضو بسازد

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 186

و با وضو واقع سازد و ظاهرا نيّت تواند كرد كه وضو مى سازم از جهت سجده شكر قربة إلى اللَّه و اگر قصد رفع حدث با استباحت مشروط بالطهارة را منضم سازد بى دغدغه تر است.

و در حديث صحيح از آن

حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر كه سجده شكر نعمت الهى به جا آورد در غير نماز حق سبحانه و تعالى ده حسنه در نامه عملش بنويسد و ده سيّئه محو كند و ده درجه او را در بهشت بلند كند.

و در حديث صحيح از امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر كه در ركوع و سجود و قيام بگويد اللَّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد ثواب سجود و ركوع و قيام ديگر در نامه عملش نوشته شود.

و در حديث صحيح ديگر از حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه فرمودند كه هر كه يك سجده بكند يك گناه او محو شود و يك درجه او بلند شود ممكن است كه اختلاف بحسب اشخاص باشد و آن كه جنس گناه و درجه مراد باشد و آن كه برابر باشد با ده و اللَّه تعالى يعلم.

(و سال سعد بن سعد الرّضا صلوات اللَّه عليه عن سجدة الشّكر [فقال أيّ شي ء سجدة الشّكر خ- وافى ] فقال ارى اصحابنا يسجدون بعد الفريضة سجدة واحدة و يقولون هى سجدة الشّكر فقال انّما الشّكر اذا أنعم اللَّه على عبده ان (يقول سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ وَ إِنَّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ- وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ) روايت كرده است شيخ بسند صحيح از سعد كه گفت سؤال كردم از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرّضا صلوات اللَّه عليهما از سجده شكر حضرت فرمودند كه سجده شكر چه چيز است من گفتم كه مشايخ ما بعد از نماز واجب يك

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 187

سجده مى كنند

و مى گويند كه اين سجده شكر است يعنى شكرانه توفيق عبادت حضرت فرمودند كه شكر آنست كه چون حق سبحانه و تعالى انعام كند بر بنده اش بنده بخواند اين آيه را كه ترجمه اش اينست كه پاك و منزّه است خداوندى كه اين نعمت را مسخر ما كرد و چنان كرد كه به آسانى بما رسيد و ما را كجا طاقت و قدرت اين بود كه اين نعمت را توانيم به همرسانيدن و به درستى كه بسوى پروردگار خود رجوع خواهيم نمودن همه و جميع محامد و ثناها مخصوص خداونديست كه پروردگار عالميانست.

و ظاهرا غرض صدوق از نقل اين حديث اينست كه چون حضرت تقيه فرموده اند در اين حكم بر ما نيز لازم است كه در تقيه حكم نكنيم بلكه اين حديث را بخوانيم و سجده به جا نياوريم در حضور ايشان.

چنانكه در حديث قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه فرمودند كه هر گاه ياد كنى نعمت خدا را بر خود و در جاى باشى كه سنّى ترا نبيند پس روى خود را بر زمين گذار و اگر در ميان سنيّان باشى پس دست خود را بر پائين شكم خود گذار و پشت خود را كج كن بقصد تواضع و فروتنى نزد حق سبحانه و تعالى و ظاهر مى سازى كه گويا شكمت درد مى كند بنا بر اين كج مى شوى و از اين حديث ظاهر مى شود كه سنت است سجده شكر نزد تذكّر نعمت و دفع بلا نيز نعمت است.

و اخبار بسيار وارد شده است از حضرت سيّد المرسلين و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم كه سنّت است اين دو

سجده با تعفير بينهما نزد تجدّد نعمت و دفع نقمت و بعد از نماز نيز از آن جهت است كه چون حق سبحانه و تعالى توفيق كرامت كرد كه نماز به جا آورديم سجده از جهت شكرانه اين نعمت است.

چنانكه در حديث كالصحيح از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه وارد

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 188

شده است كه فرمودند كه سجده بعد از نماز از جهت آنست كه حق سبحانه و تعالى بنده را توفيق اداى فرض كرامت فرموده و چون به سجده رود اقلّا سه مرتبه بگويد شكر اللَّه پرسيدند كه اين كلمه چه معنى دارد حضرت فرمودند كه معنى آن اينست كه شكر مى كنم خداوند خود را بر اين نعمت كه مرا توفيق خدمت خود كرامت فرمود كه اداى فرض او كردم و شكر سبب زيادتى نعمت است.

چنانكه فرموده است كه بذات خودم قسم كه اگر شكر نعمت مرا به جا آوريد من نعمت را زياده گردانم و اگر در نماز تقصيرى باشد اين سجده تدارك و جبران مى كند.

و در موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله در سفرى بر شترى سوار بودند كه ناگاه به زير آمدند و پنج سجده كردند پس چون سوار شدند گفتند يا رسول اللَّه ديدم كه كارى كرديد كه پيش ازين نكرده بوديد فرمودند كه بلى جبرئيل از برابرم آمد و بشارتها آورد از حق سبحانه و تعالى پس من سجده شكر كردم از جهت هر بشارتى يك سجده.

و ايضا فرمودند كه هر گاه يكى از شما را بخاطر رسد نعمتى از نعم الهى

پس بايد كه روى خود را بر خاك گذارد به شكرانه آن نعمت پس اگر سوار باشد به زير آيد و طرف رو را بر خاك گذارد و اگر محل تقيه باشد طرف رو را بر پيش زمين گذارد و اگر نتواند دست خود را بر طرف رو گذارد و حمد كند حق سبحانه و تعالى را بر آن نعمت.

و مثل حديث سابق از حضرت امام موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما نيز وارد شده است، و اخبار ديگر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه در سجده شكر منقول است پس انكار و تجاهلى كه فرموده اند از جهت تقيه است چون اكثر

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 189

اخبارى كه از آن حضرت پرسيده اند در خراسان بود و هميشه سنيّان بسيار در مجلس آن حضرت مى بودند بنا بر اين اكثر اخبار آن حضرت از روى تقيه وارد شده است چنانكه گذشت.

[گذاشتن گونه بر زمين ]

(و روى اسحاق بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال كان موسى بن عمران صلوات اللَّه عليه اذا صلّى لم ينتقل حتّى يلصق خدّه الايمن بالأرض و خدّه الايسر بالأرض) و در موثق كالصحيح از اسحاق از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه حضرت موسى على نبينا و آله و عليه السّلام چون از نماز فارغ مى شدند از جاى خود به جاى ديگر نمى رفتند تا طرف راست رو را بر زمين نمى رسانيدند و هم چنين طرف چپ رو را بر زمين مى چسبانيدند.

و غرض از لفظ الصاق ظاهرا اينست كه مى بايد به خاك برسد يا به سنگ محض و رسانيدن و گذاشتن بر زمين كافى نيست يا به آن اكتفا نمى كردند

هر چند اقل مراتب استحباب بفعل آيد چنانكه ظاهر بعضى از اصحابست.

و صدوق بعضى از اين حديث را ذكر نكرده است در اينجا و تمامش آنست كه روايت كرده است از اسحاق بن عمار كه گفت شنيدم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه مى فرمودند كه چهل صباح يا سى صباح و ترديد از راوى است وحى نيامد به حضرت موسى (ع) پس آن حضرت بر كوهى از كوههاى شام بالا رفت كه آن كوه را اريحا مى گفتند و گفت خداوندا اگر آن كه وحى و كلام خود را از من باز داشته از جهت گناهان بنى اسرائيل است پس آمرزش تو قديم است و هميشه از بندگان خود خصوصا از ايشان عفو كرده و همان اميدواريم كه در گذرى پس خطاب رسيد به او كه يا موسى آيا مى دانى كه چرا ترا برگزيدم از جهت وحى خود و كلام خود و غير ترا اين كرامت نكردم از بنى اسرائيل

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 190

موسى گفت نمى دانم سببش را پس خطاب رسيد كه يا موسى من چون نظر بخلق تو كردم نديدم كسى را كه تواضعش نظر بمن از تو بيشتر باشد ازين جهت ترا مخصوص گردانيدم به وحى و كلام خودم پس حضرت فرمودند كه چون حضرت موسى نماز مى كردند به جاى ديگر نمى رفتند تا طرف راست رو و طرف چپ رو را بر زمين نمى چسبانيدند.

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه أوحى اللَّه تبارك و تعالى إلى موسى بن عمران صلوات اللَّه عليه أ تدري لما اصطفيتك بكلامى دون خلقى قال موسى لا يا ربّ قال يا موسى انّي قلبت عبادى ظهرا لبطن فلم

اجد فيهم احدا اذلّ نفسا لي منك يا موسى انّك اذا صلّيت وضعت خدّيك على التّراب) روايت كرده است صدوق در صحيح از ابن ابى عمير از على بن يقطين از شخصى از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه حق سبحانه و تعالى وحى فرمود به حضرت موسى (ع) آيا مى دانى كه چرا ترا برگزيدم و كليم خود كردم و غير ترا كليم خود نكردم يعنى از بنى اسرائيل يا متقدمان بر آن حضرت گفت نمى دانم اى پروردگار من خطاب رسيد كه يا موسى به درستى كه من بندگان خود را پشت و رو كردم يعنى مى دانستم يا معامله آزمايندگان با ايشان كردم نيافتم از ايشان احدى را كه ذلّت و خوارى او به درگاه من بيش از تو باشد يا موسى چون نماز مى كنى هر دو طرف رو را بر خاك مى گذارى و شك نيست كه خدّين را بر خاك محض گذاشتن بهتر است بلكه پيشانى و طرفهاى پيشانى را نيز بر مهر و امثال آن كه ساخته باشند زيرا كه آنها را نيز خاك مى گويند و بعد از آن بر سنگ و بعد از آن بر ما يصحّ السّجود عليه مثل چوب و بعد از آن مجرد وضع بر زمين اگر چه بر گليم باشد.

اگر چه در صدق تعفير بر دو صورت اخير خصوصا اخير مشكل است و

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 191

در بعضى از اخبار بلفظ تعفير وارد شده است مثل.

حديث منقول از حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه علامات مؤمن پنج است نماز پنجاه و يك ركعت و انگشترى بدست راست كردن و پهلوهاى پيشانى را

تعفير كردن يعنى بر خاك رسانيدن و زيارت اربعين و بسم اللَّه را در نمازهاى جهريه و اخفاتيه بلند گفتن پس احوط و اولى آنست كه پيشانى و هر دو طرف پيشانى و هر دو طرف رو را بر خاك گذارد تا به ثواب عظيم فايز شود.

[يا رب يا رب گفتن در سجده ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه انّ العبد اذا سجد و قال يا ربّ يا ربّ حتّى ينقطع نفسه قال له الربّ تبارك و تعالى لبّيك ما حاجتك) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر گاه بنده به سجده رود و آن مقدار يا ربّ بگويد كه به يك نفس كه نفس او آخر شود حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه لبيك چه حاجت دارى و هر گاه كريمى اين سخن را مى گويد البته كار آن بنده را مى سازد هر گاه اكرم الاكرمين گويد كه لبّيك البته حاجت او را بر مى آورد و ليكن گاه هست كه مصلحت آن بنده در تاخير است ديرتر مى رساند و اگر مصلحت او نباشد در دنيا در آخرت به او كرامت مى فرمايد آن مقدار ثواب كه بنده آرزو كند كه كاش در دنيا هرگز يك مطلب من بر آورده نمى شد چنانكه در احاديث بسيار وارد شده است و گاه هست كه تأخير اجابت از جهت ازدياد قرب بنده است.

و بر اين مضمون نيز احاديث صحيحه وارد شده است باين عبارت كه حق سبحانه و تعالى به ملائكه مى فرمايد كه حاجت او را بر آوريد و ليكن زود به او نرسانيد كه من دوست مى دارم تضرّع و زارى او را و چون حاجتش بر آورده شد ترك مى كند دعا

را.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 192

و از آن جمله منقولست در صحيح از بزنطى كه گفت به خدمت حضرت امام ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه فداى تو گردم به درستى كه حاجتى دارم كه چندين سال است كه از حق سبحانه و تعالى طلب مى كنم و از تاخيرى كه شده است در دلم چيزى در آمده است و دور نيست كه به خاطرش رسيده باشد كه تو مردودى نزد حق سبحانه و تعالى كه در اين مدت حاجتت بر نيامد پس حضرت فرمودند كه اى احمد زنهار كه شيطان را به خود راه مده كه مبادا ترا از رحمت الهى نااميد گرداند و اين معنى از كباير است و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه نااميد نمى شوند از رحمت الهى مگر جمعى كه كافر باشند به درستى كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه بسيار است كه مؤمن از حق سبحانه و تعالى چيزى طلب مى كند و حق سبحانه و تعالى آن چيز را به او دير مى رساند چون دوست مى دارد صداى او را به ناله و تضرع و زارى پس فرمودند كه و اللَّه كه آن چه حق سبحانه و تعالى آن را تأخير مى فرمايد خير ايشان در آنست و دنيا چه باشد كه حق سبحانه و تعالى مضايقه نمايد به مؤمن به درستى كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه بسيار مى فرمودند كه مى بايد كه دعاى مؤمنان در حالت نعمت و رخا مثل دعاى ايشان باشد در شدت و بلا و چنان نباشد كه چون به ايشان عطا كنند مطلب ايشان را

سست شوند از دعا و ترك كنند آن را پس زنهار كه ايشان را ملال و دل گيرى بهم نرسد از دعا كردن چون دعا را نزد حق سبحانه و تعالى رتبه عظيم است.

و بر تو باد كه صبر كنى يا راستى را شعار خود سازى و طلب حلال كنى و زنهار كه با مردم نزاع و جنگ مكن از جهت دنيا به درستى كه ما اهل بيتيم كه وصل مى كنيم با كسانى كه از ما قطع مى كنند و نيكى مى كنيم با كسانى كه با ما بدى مى كنند و عاقبت خير را در اين مى دانيم كه چنين كنيم يعنى سعى نمى كنيم در

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 193

دنيا و جمع آن بلكه هر چه داريم به دشمنان خود مى دهيم تا مرفه باشيم پس مى بايد كه اقتدا بما كنى و غم دنيا نداشته باشى به درستى كه جمعى كه در فكر دنيايند اگر از حق سبحانه و تعالى چيزى طلب كردند و حق سبحانه و تعالى آن را به ايشان كرامت كرد چيزى ديگر طلب مى كنند و نعمت اول در نظر ايشان حقير مى شود و سير نمى شوند كه به مرتبه قرار دهند، هر چند بيشتر مى شود نعمت ايشان بيشتر طلب مى كنند و چون نعمت بيشتر مى شود خطرش بيشتر مى شود از جهت حقوقى كه حق سبحانه و تعالى در اموال مقرّر ساخته است با خوف فريفته شدن به آن، و از حق سبحانه و تعالى غافل شدن خبر ده مرا كه اگر من به تو وعده كنم آيا اعتماد بمن دارى كه آن وعده را وفا كنم گفتم فداى تو گردم هر گاه اعتماد به تو نداشته باشم به

كه خواهم داشت و حال آن كه تو حجت الهى و امام زمانى و خليفة اللهى حضرت فرمودند كه پس مى بايد اعتمادت بر حق سبحانه و تعالى بيشتر باشد نشنيده كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هر گاه سؤال كنند بندگان من مرا از تو پس به درستى كه من به ايشان نزديكم اجابتم مى كنم دعاى داعيان را هر وقت كه مرا بخوانند.

و ديگر فرموده است كه نااميد مشويد از رحمت الهى ديگر فرموده است كه حق سبحانه و تعالى وعده مى فرمايد شما را آمرزش گناهان در آخرت و فضل و رحمت خود را در دنيا پس اعتماد بحق سبحانه و تعالى بيشتر از ديگران داشته باش و در خاطر خود در مياور مگر خير را به درستى كه حق سبحانه و تعالى مى آمرزد بديهاى شما را كه گذشته است يا آن چه در خاطر شما در مى آيد بى اختيار شما حق سبحانه و تعالى آن را مى آمرزد و شما را بر آن نمى گيرد.

و در حديث كالصحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 194

صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى بگويد يا ربّ تا نفسش منقطع شود خطاب به او مى رسد كه لبّيك چه حاجت دارى.

و در حديث صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر گاه ده مرتبه يا رب بگويد خطاب به او رسد كه لبيك چه حاجت دارى، و اگر ده مرتبه بگويد يا اللَّه مى گويند كه لبّيك چه حاجت دارى، و اگر بگويد يا اللَّه يا ربّى تا نفسش منقطع شود حق سبحانه و تعالى فرمايد كه سؤال كن چه حاجت دارى و اگر

بگويد يا رب يا اللَّه تا نفسش منقطع شود به او مى گويند كه لبيك چه حاجت دارى و فرمودند كه حضرت يحيى چون مى گفت يا رب يا اللَّه از آسمان ندا مى رسيد كه اى يحيى لبيك حاجتت را طلب كن و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر گاه نام بهشت يا دوزخ بر آيد و بنده بايستد و سه مرتبه بگويد يا ربّ اى ربّ اى ربّ از بالاى سر او ندا مى رسد كه سؤال كن چه حاجت دارى و فرمودند كه اگر بيمار ده مرتبه بگويد يا اللَّه ندا مى رسد كه سؤال كن چه حاجت دارى و فرمودند آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه هر گاه بنده به سجده رود و سه مرتبه بگويد يا اللَّه يا ربّاه يا سيّداه حق سبحانه و تعالى فرمايد كه لبّيك اى بنده من حاجتت را بطلب.

و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه شخصى به خدمت حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله آمد و گفت يا رسول اللَّه گناهان من بسيار است و عبادات من قليل است پس حضرت فرمودند كه سجده بسيار كن كه گناهان را مى ريزد چنانكه باد برگ درختان را مى ريزد.

[دعا امام سجاد در سجده سهو]

(و كان علىّ بن الحسين صلوات اللَّه عليهما يقول فى سجوده اللَّهمّ ان كنت قد عصيتك فانّى قد اطعتك فى احبّ الاشياء إليك و هو الايمان بك منّا منك علىّ لا منّا منّي عليك و تركت معصيتك فى

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 195

ابغض الاشياء إليك و هو ان ادعو لك ولدا و ادعو لك شريكا منّا منك علىّ لا منّا منّي عليك و عصيتك فى اشياء

على غير وجه مكابرة و لا معاندة و لا استكبار عن عبادتك و لا جحود لربوبيّتك و لكن اتّبعت هواى و استزلّني الشّيطان بعد الحجّة علىّ و البيان و البرهان فان تعذّبنى فبذنوبى غير ظالم لي و ان تغفر لي و ترحمنى فبجودك و كرمك يا ارحم الرّاحمين» و منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه در سجود اين دعا را مى خواندند و ظاهر آنست كه در سجده شكر مى خوانده باشند چون در سجده نماز رعايت تخفيف مى فرموده اند چون غالب اوقات نماز را به جماعت واقع مى ساختند و ترجمه اش اينست كه خداوندا اگر عصيان تو كرده ام امّا اطاعت كرده ام ترا در چيزى كه محبوبترين چيزهاست به نزد تو و آن ايمان به تست كه اعتقاد دارم به آن كه واجب الوجود بالذّاتى و يگانه در ذات و صفات و تعدّد و تكثّر در ذات تو نيست، و اعتقاد دارم كه محمّد را صلى اللَّه عليه و آله به رسالت فرستاده و ائمه اثنى عشر كه همه معصومند تو ايشان را به امامت مقرّر فرموده و اعتقاد دارم بجميع آن چه پيغمبر تو از آن خبر داده است و اين اعتقادات حقه انعام تست و تراست منّت بر من و من منّت ندارم بر تو كه من ايمان آورده ام بلكه تو ايمان را در دل ما جاى دادى، و عقلى كرامت فرمودى كه به آن ترا شناختم و توفيقات از تست، و ديگر ترك كرده ام مخالفت ترا در دشمن ترين چيزها بسوى تو و آن آنست كه قايل شوم كه فرزند دارى يا شريك داشته باشى و در بعضى نسخ ان لا ادعو لك ولدا و لا

ادعو است و در اين صورت بيان ترك معصيت است و صورت اولى بيان معصيت است و اين ترك شرك نيز از انعام تست، و تراست منّت بر من و بر عالميان و مرا و غير مرا منتى نيست بر تو، و عصيان و مخالفت كرده ام ترا در چيزى چند نه از روى مكابره و معانده و

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 196

گردنكشى از بندگى تو و نه از روى انكار پروردگارى تو و ليكن متابعت كردم هواى نفس را و شيطان مرا لغزانيد بعد از اتمام حجت و برهان و ظهور حق پس اگر مرا عذاب كنى پس به سبب گناهان من است و ظلم نكرده بر من و اگر بيامرزى و ببخشى پس به سبب وجود و كرمت خواهد بود اى بخشنده ترين بخشندگان.

و در صحيح از ابن بزيع منقول است كه ديدم كه حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه سه انگشت خود را حركتى مى دادند به هموارى كه گويا تسبيح را مى شمردند بعد از آن سر از سجده برداشتند و مستبعد مى نمايد كه حضرت سه تسبيح فرموده باشند و انگشتان خود را حركت داده باشند كه فراموش نكنند پس محتمل است كه تعليم فرموده باشند كثير السّهو را يا آن كه شمردن به انگشت نيز عبادت باشد و ممكن است كه ابتهال و تضرع حالت سجود باشد و اللَّه تعالى يعلم.

و در حديث صحيح منقول است از ابو عبيده كه گفت شنيدم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه در حال سجده اين دعا را مى خواندند كه: (أسألك بحقّ حبيبك محمّد صلى اللَّه عليه و آله إلّا بدّلت سيّئاتى حسنات و حاسبتنى حسابا

يسيرا) پس در سجده دويم كه تعفير جانب راست رو باشد يا در نماز دو ركعتى واجب يا سنّت در سجده دويم اين دعا را خواندند: (أسألك بحقّ حبيبك محمّد صلى اللَّه عليه و آله الّا كفيتنى مؤنة الدّنيا و كلّ هول دون الجنّة) در سجده سيّم كه سجده اوّل ركعت دويم يا بر خاك ماليدن جانب چپ رو باشد مى خواندند كه: (أسألك بحقّ حبيبك محمّد صلى اللَّه عليه و آله لمّا غفرت لي

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 197

الكثير من الذّنوب و القليل و قبلت من عملى اليسير) پس در سجده چهارم گفتند:

[دعاى امام باقر در سجده سهو]

(أسألك بحقّ حبيبك محمّد صلى اللَّه عليه و آله لمّا ادخلتنى الجنّة و جعلتنى من سكّانها و لمّا نجّيتنى من سفعات النّار برحمتك و صلى اللَّه عليه و آله) و ممكن است كه دو سجده شكر كرده باشند يا آن كه سجده مطلوب باشد از يك تا چهار.

و ترجمه دعاها اين است كه خداوندا از تو سؤال مى كنم بحق محبّ تو و محبوب تو محمد (ص) كه واقع نسازى چيزى را يا دست از سؤال نمى دارم مگر آن كه مبدّل سازى گناهان مرا بحسنات به آن كه توبه كنم و بعوض گناهان حسنات به جا آورم يا آن كه به تفضل خود گناهان مرا از نامه عملم محو فرمائى و بعوض آن حسنات را بنويسى چنانكه وعده داده كه فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ يا صفات ذميمه مرا مبدّل سازى به صفات حسنه و حساب كنى مرا حسابى آسان، سؤال مى كنم بحق حبيبت كه كفايت كنى مهمّات مرا و دفع كنى هر خوفى را كه در پيش دارم از اهوال جان كندن تا

گذشتن از صراط، و لمّا را بتشديد خوانده اند بمعنى إلّا كه مستثنى منه آن مقدر باشد يعنى هيچ امرى را مقدم ندارى بر اين امر يا دست از سؤال و طلب نمى دارم مگر آن كه گناهان اندك و بسيار مرا بيامرزى و طاعات قليل مرا قبول كنى، و به تخفيف خوانده اند كه لام آن تأكيد قسم باشد و اين لام دلالت بر قسم دارد و بيان مى كند كه قسم مقدر است در جائى كه قسم ملفوظ نباشد و در اينجا كه ظاهر است معنى چنين است كه لغفرت و ما زايده است از جهت تحسين لفظ هم چنين دعاى چهارم در لمّا دو وجه جايز است كه سؤال مى كنم دخول جنّت را و آن كه مرا از ساكنان بهشت گردانى و نجات دهى مرا از سياهى بشره به سبب سوختن در آتش به سبب يا بحق

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 198

رحمتت و صلوات فرستادند تا دعا مستجاب شود و دعاهاى سجود بسيار است به همين اكتفا شد.

[شخصى كه سجده شكر كند دستها را تا مرفق بر زمين گذارد]

(و ينبغى لمن يسجد سجدة الشّكر ان يضع ذراعيه على الارض و يلصق جؤجؤه بالأرض) و سنّت است كه شخصى كه سجده شكر كند دستها را تا مرفق بر زمين گذارد و سينه اش را بر زمين رساند.

منقولست در حسن كالصحيح از ابن ابى عمير از جعفر بن على كه گفت ديدم حضرت ابو الحسن را صلوات اللَّه عليه و ظاهرا ابو الحسن اول باشد و احتمال دويم نيز دارد كه بعد از نماز سجده كردند و هر دو دست را تا مرفق بر زمين پهن كردند و در دعا سينه را نيز به زمين رسانيدند. و در تهذيب بدل

فى دعائه فى ثيابه است. و از كلينى روايت كرده است. و ظاهرا نسخه كلينى شيخ چنين بوده است و ظاهرا سهو از نساخ كلينى شده باشد و مراد اينست كه لازم نيست كه سينه را برهنه كند و بر خاك مالد بلكه مجرد گذاشتن آن بر زمين كافى است.

و روايت كرده است على بن ابراهيم از يحيى بن عبد الرحمن بن خاقان كه گفت ديدم حضرت امام على نقى را صلوات اللَّه عليه كه سجده شكر به جا آوردند و به زمين رسانيدند هر دو ذراع و سينه و شكم خود را پس من از حضرت پرسيدم كه چرا اين سجده را چنين به جا آورديد فرمودند كه هم چنين واجبست و ممكن است كه يجب بمعنى يسقط باشد يعنى هم چنين خود را بر زمين مى اندازد و در بعضى از نسخ نحبّ است يعنى چنين دوست مى داريم و اين از تصحيف نساخ است و علامه حمل كرده است وجوب را بر شدّت استحباب و ممكن است كه مراد وجوب شرطى باشد مثل وضو از جهت نماز سنت و احوط آنست كه به همين عنوان به جا آورد چون به نحوى ديگر وارد نشده است.

[كمترين ذكر در سجده سهو]

(و فى رواية ابى الحسين الاسدىّ رضى اللَّه عنه انّ الصّادق صلوات اللَّه عليه قال انّما يسجد المصلّى سجدة بعد الفريضة ليشكر اللَّه تعالى ذكره فيها على ما منّ به عليه من اداء فرضه و ادنى ما يجزئ فيها شكرا للّه ثلث مرّات) و صدوق از جمعى كثير از مشايخ خود نقل كرده است از ابو الحسين كه از قبيله بنى اسد است حق سبحانه و تعالى از او

راضى باد كه حضرت صادق كه امام جعفر (ع) باشد يا صاحب الامر چون ابو الحسين از ابواب آن حضرتست و بنا بر اوّل مرسل خواهد بود چون يقين است كه ابو الحسين آن حضرت را نديده است و لهذا صدوق تغيير اسلوب كرده است چنانكه هميشه اسلوب او در چنين جاها ترك اسلوبست كه آن حضرت فرمودند كه نماز گذارنده سجده كه مى كند بعد از نماز فريضه از جهت آنست كه تا شكر كند خداوندى را كه ذكر او از آن بالاتر است كه كسى ادراك آن كند يا بى توفيق او تواند گفت بر نعمت توفيق اداى فرض او و كمترين چيزى كه مجزيست در سجده شكر آنست كه سه مرتبه شكر اللَّه بگويد يعنى شكر مى كنم خداوند خود را بر نعمت عظيمى كه كرامت كرد مرا به شكرى كه لايق او باشد.

و محتمل است كه سهو از نساخ شده باشد و بدل الرضا الصادق نوشته باشند. چون صدوق همين حديث را در موثق كالصحيح از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه روايت كرده است و بعد از آن ابن فضّال سؤال مى كند كه چه معنى دارد شكرا للّه حضرت فرمودند كه يعنى اين سجده را مى كنم به شكرانه نعمتى كه حق سبحانه و تعالى مرا توفيق كرامت فرمود كه خدمتش را به جا آوردم و واجب را ادا كردم، و شكر سبب زيادتى نعمت است و اگر در نماز تقصيرى شده باشد باين سجده تمام مى شود اگر به نوافل تمام نشده باشد.

[تأكيد بر سجده سهو]

(و روى احمد بن ابى عبد اللَّه عن ابيه عن محمّد بن ابى عمير عن

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 200

حريز عن مرازم

عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال سجدة الشّكر واجبة على كلّ مسلم تتمّ بها صلاتك و ترضى بها ربّك و تعجب الملائكة منك و انّ العبد اذا صلّى ثمّ سجد سجدة الشّكر فتح الربّ تبارك و تعالى الحجاب بين العبد و بين الملائكة فيقول يا ملائكتي انظروا إلى عبدى ادّى فرضى و اتمّ عهدى ثمّ سجد لي شكرا على ما أنعمت به عليه، ملائكتي ما ذا له عندى؟ قال فيقول الملائكة يا ربّنا رحمتك ثمّ يقول الرّبّ تبارك و تعالى ثمّ ما ذا له فيقول الملائكة يا ربّنا جنّتك ثمّ يقول الرّب تبارك و تعالى ثمّ ما ذا فيقول الملائكة يا ربّنا كفاية مهمّة فيقول الرّبّ تبارك و تعالى ثمّ ما ذا قال فلا يبقى شى ء من الخير الّا قالته الملائكة فيقول اللَّه تبارك و تعالى يا ملائكتي ثمّ ما ذا فتقول الملائكة ربّنا لا علم لنا فيقول اللَّه تبارك و تعالى اشكر له كما شكر لي و اقبل اليه بفضلي و أريه وجهى قال مصنّف هذا الكتاب رحمه اللَّه من وصف اللَّه تعالى ذكره بالوجه كالوجوه فقد كر و اشرك و وجهه أنبياؤه و حججه صلوات اللَّه عليهم و هم الّذين يتوجّه بهم الانسان [العباد خ ل ] إلى اللَّه عزّ و جلّ و إلى معرفته و معرفة دينه و النّظر إليهم فى يوم القيمة ثواب عظيم يفوق كلّ ثواب و قد قال اللَّه عزّ و جلّ كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ و قال عزّ و جلّ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ يعنى فثمّ التّوجّه إلى اللَّه و لا يحب ان ينكر من الاخبار الفاظ القرآن)

و بسند صحيح منقول است از احمد برق رودى كه دهى است از دههاى قم از پدرش محمد بن خالد از محمد بن ابى عمير از حريز سيستانى از مرازم و جميع ثقه اند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه سجده شكر واجب است يعنى

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 201

سنّت مؤكّد است بر هر مسلمانى كه آن را در عقيب فرايض به جا آورد تمام مى كنى باين سجده نماز خود را و خوشنود مى گردانى به آن پروردگار خود را يعنى ثواب عظيم كرامت مى فرمايد و فرشتگان را بشگفت در مى آورى از خود كه تعجب نموده خوشحال مى شوند به درستى كه چون بنده نماز كند و سجده شكر به جا آورد حق سبحانه و تعالى مى گشايد درهاى آسمانها را و حجابها را بر مى دارد از ميان بنده و فرشتگان و ممكن است كه حق سبحانه و تعالى فرشتگان را مأمور ساخته باشد به عبادت و به سبب آن نتوانند كه متوجّه احوال بنى آدم شوند چون حق سبحانه و تعالى رخصت دهد و متوجّه ايشان شوند گويا كه چون مانع برخاسته شد درها گشوده مى شود مجازا پس حق سبحانه و تعالى فرمايد كه اى فرشتگان من نظر كنيد بسوى بنده من كه به جا آورد نمازى را كه بر او واجب گردانيده ام.

و تمام كرد عهد مرا چنانكه در احاديث صحيحه گذشت كه هر كه نماز را به شرايط و حدود آن به جا آورد او را عهدى هست نزد حق سبحانه و تعالى كه بر خود لازم گردانيده است كه او را بيامرزد و عهد و پيمان مرا به جا آورد- سجده مى كند مرا

به شكرانه اين نعمت كه انعام كرده ام بر او به آن كه توفيقش كرامت كرده ام.

اى فرشتگان او را چه بايد داد ملائكه گويند كه پروردگارا رحمتت را شامل حال او گردان، پس اللَّه تبارك و تعالى فرمايد كه ديگر چه بايد داد او را ايشان گويند كه بهشت را به او كرامت فرما، پس فرمايد كه داديم ديگر چه ايشان گويند پروردگارا كفايت كردن مهمّات او از دفع اعادى و بلاها و مصائب، پس حق سبحانه و تعالى فرمايد كه ديگر چه پس حضرت فرمودند كه هر چه هست از خوبيها فرشتگان همه را بگويند، پس حق تبارك و تعالى فرمايد كه ديگر چه فرشتگان گويند پروردگارا هر چه از خيرات كه مى دانستيم عرض نموديم ديگر

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 202

چيزى بخاطر ما نمى رسد پس حق سبحانه و تعالى فرمايد كه من شكر او بگويم چنانكه او شكر من به جا آورده است و آن چه مباهات مى فرمايد حق سبحانه و تعالى با فرشتگان شكر الهى است و اقبال مى كنم به جانب او با فضل خود يعنى به اضعاف مضاعفه آن چه او مستحق آنست از روى تفضل به او خواهم داد و به او نمايم روى خود را و در تهذيب و أريه رحمتى است يعنى رحمت خود را در دار دنيا به او بنمايم كه مطمئن باشد چنانكه گذشت كه خوابهاى خوب بشارتست مؤمنان را كه به ايشان مى نمايد.

صدوق مى گويد كه هر كه حق سبحانه و تعالى را اعتقاد كند كه رويى دارد مثل بنى آدم او كافر است و مشرك كه حق سبحانه و تعالى را شريك خلايق ساخته است در تجسّم و

روى خدا پيغمبران و ائمه معصومينند و ايشان را از آن جهت وجه اللَّه مى گويند كه آدميان يا بندگان به سبب هدايت ايشان متوجّه جناب اقدس او مى شوند و ايشان سبب معرفت خداوند و معرفت دين اويند و در روز قيامت هيچ ثوابى باين نمى رسد كه بندگان مؤمن ايشان را بينند و نه اين است كه لفظ مخصوص اخبار باشد بلكه در قران مجيد نيز وارد شده است و همين معنى يا قريب باين مراد الهى است چنانكه فرموده است كه هر چه در دنياست فانى و لا شى ء است و آن چه باقى است و بكار بندگان خواهد آمد روى پروردگار تست و اكثر مفسّرين رو را بمعنى ذات گرفته اند و فنا را بمعنى موت گرفته اند.

و در اخبار بسيار از ائمه اطهار صلوات اللَّه عليهم وارد است كه مراد از وجه دين حق ائمه اثنى عشر است و بنا بر اين مراد اين خواهد بود كه هر دينى كه غير دين ايشانست زايل خواهد شد در زمان حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه عليهم و دين ايشان خواهد بود تا انقضاء دنيا يا آن كه غير دين ايشان باطل است و دين ايشان حق است.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 203

و در اخبار بسيار وارد شده است كه ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم وجه اللَّه اند كه معرفت و دين الهى را از ايشان اخذ مى بايد كرد و بنا بر اين مراد اين خواهد بود كه هر چيزى كه هست غير ايشان در حكم عدمند و ايشان حق و موجودند چون حق سبحانه و تعالى دنيا و آخرت را از جهت ايشان آفريده است و منافاتى نيست ميان

اين روايات و هر دو حق است كه ايشان و دين ايشان حقند و غير ايشان و مذهب غير ايشان باطل است و فانى و لهذا او وصف فرمود خود را به ذو الجلال و الاكرام چون جلال و عظمت قهّاريت مقتضى آنست كه باطل را زايل گرداند و اكرام و احسان كه از جمله صفات جمال است مقتضى احقاق حق و ابقاى آنست.

و ديگر حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هر جا كه رو كنيد از جهت عبادت پس آن طرف وجه اللَّه است يعنى راه توجّه است بجناب اقدس يعنى اگر امر فرمايد كه رو به مشرق كنند مانند نصارى يا رو به مغرب كنند مانند يهود و مسلمانان در مدتى، يار و به كعبه كنند مثل الحال كه همه مكلّفند به آن راهيست از جهت اتفاق ايشان در عبادت الهى و واجبست اطاعت حق سبحانه و تعالى نه آنست كه حق سبحانه و تعالى در جهتى باشد بلكه رو باين اطراف كردن محض تعبّد و بندگى است و بنا بر آن كه گذشت كه اين آيه در قبله متحير يا در نافله يا در هر دو نازل شده است به همين معنى بر مى گردد يعنى در حالتى كه قبله را ندانيد بهر طرفى كه رو كنيد و در سفر بهر طرفى كه رويد و سواره باشيد آن طرف قبله شماست و توجه شما بحق سبحانه و تعالى است يعنى مختاريد در بندگى او كه بهر طرفى كه خواهيد رو كنيد و غرض از ذكر اين آيه آنست كه وجه در قرآن مجيد بمعنى توجّه نيز آمده است پس اگر در اخبار

اهل بيت سلام اللَّه عليهم وارد شده باشد نبايد كه آن خبر را طرح نمايند كه اين خبر از معصوم نيست چون

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 204

در قرآن مجيد نيز وارد شده است و چون آياتى كه بحسب ظاهر دلالت بر تجسّم مى كند همه را تاويل مى كنند و حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم نيز تأويل كرده اند، هر تاويلى كه قرآن را مى كنيد اخبار را نيز همان تاويل كنيد حاصل مراد صدوق اين است و عبارت او را چنين مى بايد خواند كه ينكر مجهول باشد و الفاظ مرفوع باشد به آن كه مفعول به جاى فاعل آن باشد يعنى واجب نيست انكار كردن الفاظ قرآن هر گاه در اخبار وارد شود به آن كه نفى كنند و رود آن را از معصوم بلكه مى بايد كه تاويل كنند آن را چنانكه قرآن را تاويل مى كنند و صدوقان در كافى و توحيد اخبار بسيار نقل كرده اند در تاويل الفاظى كه در قرآن مجيد وارد شده است كه بحسب ظاهر دال است بر تجسّم و تحيّز، و جمعى از عامه گفته اند كه ما را كارى نيست كه تاويل كنيم متشابهات قرآن را بلكه مى بايد تصديق كردن اما كارى به تاويل آن نمى بايد داشت مبادا تاويلى كنيم كه مراد الهى نباشد چنانكه گفته اند كه ما مى دانيم «اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ» 7: 54

را و ليكن نمى دانيم كيفيت استوا را و اين سخن خوبست در جائى كه حضرات سيّد المرسلين و ائمه معصومين سلام اللَّه عليهم آن را تاويل نكرده باشند و هر جا كه ايشان بيان فرموده باشند بيان ايشان متبع است و اللَّه تعالى يعلم.

باب ما يستحبّ من الدّعاء عند كلّ صباح و مساء

[مقدمه ]

اين بابى است در بيان آن

چه مستحب است از دعاها در هر صبح و شام و در اين باب نيز ادعيه بسيار از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم وارد شده است و صدوق قليلى از آنها را ذكر كرده است و كالصحيح منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه شيطان كه لعنتهاى الهى بر او باد پهن مى كند لشكر شبش را در وقت فرو رفتن آفتاب و لشكر روز را در وقت طلوع آفتاب پس شما در اين دو ساعت ذكر حق سبحانه و تعالى بسيار بكنيد و پناه بريد بحق سبحانه و تعالى از شر شيطان و لشكرهاى او و اطفال خود را نيز تعويذ كنيد و ايشان را نيز در پناه خدا در آوريد در اين دو ساعت كه اين دو ساعت غفلت است و شياطين غافل مى سازند مؤمنان را از ياد الهى.

و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه دعا كنيد پيش از طلوع شمس و پيش از غروب كه دعا مستجاب مى شود.

و كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه مى فرمودند كه هر گاه آفتاب زرد شود مشغول ذكر الهى تعالى شانه شويد و اگر با قومى باشى كه ايشان ترا از ياد الهى باز دارند برخيز از ميان ايشان و دعا كن.

و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر روزى كه مى آيد بر فرزند آدم آن روز به زبان حال يا مقال مى گويد كه اى پسر آدم من روزيم تازه و مرا گواه گردانيده اند بر تو پس در من خوب بگو و خوب بكن تا گواهى دهم بر

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 206

تو در

روز قيامت به آن خوبى كه ديگر مرا نخواهيد ديد و چون شب داخل مى شود آن نيز چنين مى گويد و احاديث بسيار بر اين مضمون وارد شده است.

[هر كه ده نوبت پيش از طلوع آفتاب و ده نوبت پيش از شام اين تهليل را بگويد]

(روى عبد الكريم بن عتبة عن الصّادق صلوات اللَّه عليه انّه قال من قال عشر مرّات قبل ان تطلع الشّمس و قبل غروبها لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له له الملك و له الحمد يحيى و يميت و هو حىّ لا يموت بيده الخير و على كلّ شى ء قدير كانت كفّارة لذنوبه فى ذلك اليوم) و بسند موثق و بسند صحيح نيز منقول است از عبد الكريم كه آن حضرت فرمودند كه هر كه ده نوبت پيش از طلوع آفتاب و ده نوبت پيش از شام اين تهليل را بگويد كفّاره گناهان او باشد كه در آن روز كرده باشد، و در روايتى ديگر هر كه اين تهليل را در صبح و شام بگويد ده مرتبه ثواب كسى مثل او نباشد مگر كسى كه آن نيز اين تهليل را گفته باشد و بر اين مضمون احاديث بسيار وارد شده است، و در بعضى بعد از يحيى و يميت و يميت و يحيى نيز هست و ترجمه اش اينست كه نيست خداوندى بغير از اللَّه كه اسم ذات واجب الوجوديست كه مستجمع جميع كمالات است و حال آن كه واحد من جميع الوجوه است كه وجود او عين ذات اوست و وجوب وجودش بمعنى تاكد وجود است، و در اين معنى وحدت و غير اين كسى شريك او نيست، مر أو راست و مخصوص اوست پادشاهى، و مخصوص اوست حمد و ثنا زنده مى كند در حشر و

مى ميراند در دنيا يا زنده مى كند در رحم و مى ميراند در دنيا و مى ميراند در قبر بعد از حيات و چون زمان آن حيات قليل است آن را ذكر نكردند صريحا اما از لفظ ضمنا مفهوم مى شود و باز در حشر زنده مى كند و او زنده ايست كه هرگز نمى ميرد و بدست اوست همه خوبيها يعنى او توفيق كرامت مى فرمايد و او بر همه چيز قادر و تواناست.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 207

و كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه دعا پيش از طلوع آفتاب و پيش از غروب سنّتى است واجب كه اهتمام بسيار به شان آن هست با طلوع صبح و شام ده مرتبه مى گويد لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له له الملك و له الحمد يحيى و يميت و يميت و يحيى و ده نوبت مى گويد اعوذ باللَّه السميع العليم من همزات الشّياطين و اعوذ باللَّه ان يحضرون انّ اللَّه هو السّميع العليم و استعاذه را نيز قبل از طلوع و غروب مى گويد و اگر اين تهليل و استعاذه را فراموش كند قضا مى كند چنانكه نماز را قضا مى كند و در اخبار ديگر نيز به همين مبالغه وارد شده است با قضا.

و در حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه در تعقيب آن چه لازمست تسبيح فاطمه زهرا است با اين تهليل.

و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه اين تهليل را ده مرتبه بگويد و ده مرتبه صلوات بفرستد بر محمد و آل او و سى و پنج مرتبه سبحان اللَّه و سى و پنج مرتبه لا

اله الا اللَّه و سى و پنج مرتبه الحمد للّه بگويد در صباح او را از غافلان ننويسند و اگر در شام بگويد در آن شب او را از غافلان ننويسند.

(و روى عنه حفص بن البخترىّ انّه قال كان نوح صلوات اللَّه عليه يقول اذا اصبح و امسى اللَّهمّ انّي اشهدك انّه ما اصبح و امسى بن من نعمة و عافية فى دين او دنيا فمنك وحدك لا شريك لك لك الحمد و لك الشّكر بها علىّ يا ربّ حتّى ترضى و بعد الرّضا يقولها اذا اصبح عشرا و اذا امسى عشرا فسمّى بذلك عبدا شكورا) و بسند صحيح منقولست از حفص از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه حضرت نوح صلوات اللَّه عليه در صبح و شام اين تحميد را مى خواندند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 208

ترجمه اش اين است كه خداوندا ترا گواه مى گيرم كه هر چه صبح و شام كند بر من از نعمتى يا دفع بلايى در دين يا دنيا پس آن نعمت از تست حال آن كه تو واحدى و شريك ندارى در آن انعام يا مطلقا مر تراست جميع ثناها و جميع شكرها به سبب آن نعمتى كه انعام كرده بر من اى پروردگار من تراست آن مقدار حمد و شكر تا تو راضى و خوشنود شوى و بعد از خوشنودى نيز و اين كلمات را در صبح ده مرتبه مى گفتند و در شام ده مرتبه پس به سبب مداومت بر اين كلمات حضرت نوح را حق سبحانه و تعالى شكور ناميد يعنى بسيار شكر كننده.

و در حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است

كه اگر در صبح و شام ده مرتبه اين حمد را به گويى ادا كرده خواهى بود شكر نعمت آن روز و آن شب را و قريب باين از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه نيز منقولست كه از جهت مداومت بر اين حمد آن حضرت را حق سبحانه و تعالى شكور ناميد.

[دعاى بعد از نماز صبح ]

(و انّ رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله كان يقول بعد صلاة الفجر اللَّهمّ انّي أعوذ بك من الهمّ و الحزن و العجز و الكسل و البخل و الجبن و ضلع الدّين و غلبة الرّجال و بوار الايّم و الغفلة و الذلّة و القسوة و العيلة و المسكنة و أعوذ بك من نفس لا تشبع و من قلب لا يخشع و من عين لا تدمع و من دعاء لا يسمع و من صلاة لا ترفع [تنفع خ ل ] و أعوذ بك من امرأة تشيبنى قبل اوان مشيبي و أعوذ بك من ولد يكون علىّ ربّا و أعوذ بك من مال يكون علىّ عذابا و أعوذ بك من صاحب خديعة ان راى حسنة دفنها و ان راى سيّئة افشاها اللَّهمّ لا تجعل لفاجر علىّ منّة و لا يدا) و منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه بعد از نماز صبح و احتمال نافله صبح نيز دارد اين دعا را مى خواندند و ترجمه اش

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 209

اينست كه خداوندا پناه به تو مى برم از غم و اندوه و عاجز بودن و تنبلى و بخل و بى دلى و ثقل دين و از غلبه مردان بر اين كس هر كه باشد يا مغلوب بودن مردان بعنوان ابنه، و از كساد بى شوهر و

بى زن كه كسى بهم نرسد كه دختران اين كسرا بخواهد يا خواهر و امثال اينها را يا از براى مرد زنى دست بهم ندهد، و از غافل شدن از حق سبحانه و تعالى و از عذاب او در دنيا و عقبى، و از مذلّت و قساوت دل، و از پريشانى يا عيال بارى يا پريشانى و از بى چيز بودن، و پناه به تو مى آورم از نفسى كه سير نشود و از دلى كه خاشع نشود. و از چشمى كه گريان نباشد، و از دعايى كه مقبول نشود، و از نمازى كه ملائكه آن را بالا نبرند به اعتبار عدم شرايط يا نفع ندهد زيرا كه نفع نماز بسيار است يكى آن كه نهى مى كند نماز از بديها، و پناه به تو مى آورم از زن سليطه كه مرا پير كند پيش از زمان پيرى، و پناه به تو مى آورم از فرزندى كه بر من مسلّط باشد يا مرا محتاج فرزند مكن كه او ولى نعمت من باشد، و پناه به تو مى آورم از مالى كه سبب عذاب من شود، و پناه به تو مى آورم از مصاحب مكارى كه اگر خوبى مرا بيند پنهان كند و اگر بدى بيند افشا كند آن را خداوندا چنان مكن كه فاسقى بر من منتى و نعمتى و قدرتى داشته باشد.

(و روى عدّة من اصحابنا عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال كان ابى صلوات اللَّه عليه يقول اذا صلّى الغداة يا من هو اقرب إليّ من حبل الوريد يا من يحول بين المرء و قلبه يا من هو بالمنظر الاعلى يا من ليس كمثله شى ء و هو

السّميع العليم يا اجود من سئل و يا اوسع من اعطى و يا خير مدعوّ و يا افضل مرتجى و يا اسمع السّامعين و يا ابصر النّاظرين و يا خير النّاصرين و يا اسرع الحاسبين و يا ارحم الرّاحمين و يا احكم الحاكمين صلّ على محمّد و آل محمّد و اوسع

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 210

علىّ فى رزقي و امداد لي فى عمرى و انشر علىّ من رحمتك و اجعلنى ممّن تنتصر به لدينك و لا تستبدل بى غيرى اللَّهمّ انّك تكفّلت برزقى و رزق كلّ دابّة فاوسع علىّ و على عيالى من رزقك الواسع الحلال و اكفنا من الفقر ثمّ يقول مرحبا بالحافظين و حيّا كما اللَّه من كاتبين اكتبا رحمكما اللَّه انّي اشهد ان لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله و اشهد انّ الدّين كما شرع و انّ الاسلام كما وصف و انّ الكتاب كما انزل و انّ القول كما حدّث و انّ اللَّه هو الحقّ المبين اللَّهمّ بلّغ محمّدا و آل محمّد افضل التّحيّة و افضل الصّلاة [السّلام خ ل ] اصبحت و ربّى محمود اصبحت لا اشرك باللَّه شيئا و لا ادعو مع اللَّه احدا و لا اتّخذ من دونه وليّا اصبحت عبدا مملوكا لا أملك الّا ما ملّكني ربّى اصبحت لا استطيع ان اسوق إلى نفسى خير ما ارجو و لا اصرف عنها شرّ ما احذر اصبحت مرتهنا بعملى و اصبحت فقيرا لا احد أفقر منّي باللَّه اصبح و باللَّه امسى و باللَّه احيى و باللَّه أموت و إلى اللَّه النّشور) و روايت كرده اند جماعتى از مشايخ ما از حضرت امام جعفر صادق صلوات

اللَّه عليه كه فرمودند كه پدرم صلوات اللَّه عليه وقتى كه نماز صبح را مى كردند اين دعا را مى خواندند كه ترجمه اش اينست كه اى خداوندى كه نزديكترى بمن از رگ گردن چون رگ گردن سبب حياتست و آن كه بريده شد مى ميرد هم چنين اگر حق سبحانه و تعالى فيض خود را از بنده يك لحظه بر دارد معدوم بالكليّه مى شود و با آن كه نسبت علمش به اشياء اقربست از هر قريبى چون پيشتر از اين آيه فرموده است كه ما عالميم بهر چه در نفس آدمى مى گذرد و يا آن كه چون نسبتش به همه اشيا يكسانست اقربست از قريبى كه قربش بحسب جسميّت است، و اى خداوندى كه حايل مى شود ميان آدمى و دلش يعنى اراده كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 211

دارد اگر حق سبحانه و تعالى خواهد آن اراده را بر طرف مى كند چنانكه منقولست از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه شناختم حق سبحانه و تعالى را به فسخ عزيمتها، و اى خداوندى كه رتبه تو از آن بالاتر است كه عقول متفكران بذات و صفات تو تواند رسيد، اى خداوندى كه نيست چيزى كه شبيه باشد به تو و كاف زايده است از جهت تحسين لفظ بنا بر مشهور بعضى گفته اند كه مراد اينست كه نيست چيزى كه شباهت مثليّت او داشته باشد چه جاى مثل، و او شنواست يعنى عالم است به مسموعات و داناست هر چيزى را، اى خداوندى كه جود تو بيشتر است از هر جوادى كه از او سؤال كنند و دهد زيرا كه تو نطلبيده مى دهى مانند حيات و وجود و توابع

آن و امثال اين نعمتهاى عظيمه كه هيچ كس بر آن قادر نيست و اى خداوندى كه عطاى واسع بسيار تو بيشتر است از هر بخشنده، و اى بهترين كسانى كه ايشان را از جهت مطالب خوانند، و اى افضل كسانى كه محل اميد خلايقند، و اى شنواترين سامعان كه اجابت مى كنى دعوات خلايق را، و اى بيناترين نظر كنندگان كه مطلعى بر ضماير بندگانت، و اى بهترين يارى كنندگان، و اى خداوندى كه از هر حساب كننده تو زودتر حساب مى كنى چنان كه منقول است كه حق سبحانه و تعالى در يك ساعت حساب جميع خلايق را كند چنانكه هر كس را گمان اين باشد كه خطاب الهى با اوست و بس پس صحابه پرسيدند كه چگونه ممكن است اين معنى حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هم چنان كه روزى مى دهد در يك ساعت همه خلايق را و به سبب مشغول شدن به جمعى از جمعى ديگر غافل نيست، و اى بخشنده ترين بخشندگان، و اى حكم كننده تر از همه حكم كنندگان در دنيا و عقبى صلوات بر محمد و آل محمد فرست، و فراخ كن روزى مرا، و دراز كن عمر مرا، و پهن كن بر من از رحمتت، و بگردان مرا از

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 212

آن كسانى كه نصرت دين تو كنند، و مبر مرا كه غير مرا بعوض من بياورى چنانكه فرموده جمعى را كه اگر پشت كنيد شما را مى برم و جمعى را بعوض خواهم آورد كه ايشان مثل شما نباشند.

خداوندا تو ضامن روزى منى و روزى هر جاندارى پس فراخ گردان بر من و بر

عيال من از روزى تو كه حلال باشد و فراخ، و دور كن از من فقر را پس خطاب به نويسندگان عمل مى كند كه بر دست راست و چپ نشسته اند كه مرحبا اى دو حافظ عمل من و سلام الهى بر شما باد اى دو نويسندگان عمل بنويسيد كه حق سبحانه و تعالى شما را رحم كند كه من گواهى مى دهم كه نيست خداوندى بغير از اللَّه يگانه كه او را شريك نيست، و شهادت مى دهم كه محمد بنده اوست و رسول او و گواهى مى دهم كه دين چنان است كه اللَّه يا رسول او صلى اللَّه عليه و آله فرموده اند، و اسلام چنان است كه آن حضرت وصف كرده اند و كتاب چنان است كه حق سبحانه و تعالى آن را فرستاده است و انزل را مجهول نيز مى توان خواند، و گواهى مى دهم كه قول الهى چنانست كه آن حضرت از خدا بيان كرده است و آن كه حق سبحانه و تعالى اوست حق ثابت ظاهر كننده موجودات خداوندا برسان به محمد و آل محمد بهترين سلامها را و بهترين صلوات را داخل شده ام در صبح و حال آن كه نعمت پروردگارم بر من بسيار است و مستحق حمد و ثناست نسبت بمن و عالميان، صبح كرده ام و چيزى را شريك خداوند خود نمى دانم و خداوند را مى خوانم و ديگرى را با او نمى خوانم و غير او را به دوستى نمى گيرم، صبح كرده ام در حالتى كه بنده مملوك خداوندم و مالك نيستم هيچ چيز را مگر چيزى را كه او مرا مالك گردانيده باشد و اشعارى دارد به آن كه بنده مالك نمى شود مگر چيزى

را كه آقا تمليك بنده كرده باشد، صبح كرده ام و داخل صباح شده ام و قادر نيستم كه خيرى به خود رسانم يا شرّى را از

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 213

خود دفع نمايم، صبح كرده ام و در گرو عمل خودم يعنى تا خوب نكنم خلاصى ندارم، و صبح كرده ام با فقرى كه هيچ كس از من فقيرتر نيست بعون و ابقاى الهى صبح مى كنم و بفضل الهى شام مى كنم و به فيض الهى زندگانى مى كنم و به قدرت او مى ميرم و بازگشت من و همه خلايق به اوست.

[دعاى صبح و شب ]

(و روى عمّار بن موسى عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال تقول اذا اصبحت و أمسيت اصبحنا و الملك و الحمد و التّعظيم و العظمة و الكبرياء و الجبروت و الحكم و الحلم و العلم و الجلال و الجمال و الكمال و البهاء و القدرة و التّقديس و التّعظيم و التّسبيح و التّكبير و التّهليل و التّمجيد و السّماح و الجود و الكرم و المجد و المنّ و الخير و الفضل و السّعة و الحول و السّلطان و القوّة و العزّة و القدرة و الفتق و الرّتق و اللّيل و النّهار و الظّلمات و النّور و الدّنيا و الآخرة و الخلق جميعا و الامر كلّه و ما سمّيت و ما لم اسمّ و ما علمت منه و ما لم اعلم و ما كان و ما هو كائن للّه ربّ العالمين الحمد للّه الّذى اذهب باللّيل و جاء بالنّهار و انا فى نعمة منه و عافية و فضل عظيم الحمد للّه الّذى له ما سكن فى اللّيل و النّهار و هو السّميع العليم الحمد للّه الّذى يولج اللّيل

فى النّهار و يولج النّهار فى اللّيل و يخرج الحىّ من الميّت و يخرج الميّت من الحىّ و هو عليم بذات الصّدور اللَّهمّ بك نمسى و بك نصبح و بك نحيا و بك نموت و إليك نصير أعوذ بك عن اذلّ او اذلّ او اضلّ أو اضلّ او اظلم او اظلم او اجهل او يجهل علىّ يا مصرّف القلوب ثبّت قلبى على طاعتك و طاعة رسولك اللَّهمّ لا تزغ قلبى بعد اذ هديتنى و هب لي من لدنك رحمة انّك أنت الوهّاب ثمّ تقول اللَّهمّ انّ اللّيل و النّهار خلقان من خلقك فلا تبتليني فيهما بجرأة على معاصيك و لا ركوب لمحارمك

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 214

و ارزقنى فيهما عملا متقبّلا و سعيا مشكورا و تجارة لن تبور) و منقولست بسند موثق از عمّار از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه در صبح و شام مى خوانى اين دعا را كه ترجمه اش اينست كه ما صبح كرديم و داخل شديم در صبح و در بعضى از نسخ اصبحت است يعنى صبح كردم من و حال آن كه پادشاهى و ثنا و ستايش و بزرگوار دانستن و بزرگى و عظمت و جاه و جلال و فرمان و بردبارى و علم و جلال و منزّه بودن از نالايق و اتّصاف به كمالات، يا جلال و عظمت و جمال و مكرمت و خوبيها و حسن و خوبى و قدرت و مقدّس دانستن او، يا منزّه كردن و بزرگ دانستن و به بزرگى ياد كردن و منزّه دانستن و تنزيه او كردن و تكبير كردن و او را به كبر يا وصف نمودن و توحيد او كردن

و او را يگانه دانستن و بخشش و كرم و بزرگوارى و انعام كردن و احسان نمودن، يا تمامى خوبيها و فضل و احسان و فراخ گردانيدن نعمت و قوّت و قدرت، يا حايل و مانع شدن از معصيت، و پادشاهى و قدرت و قهّارى و شكافتن و بهم آوردن شب و روز و تاريكيها و روشنيها و دنيا و آخرت و آفريدن جسمانيّات همه و روحانيّات كه بمجرّد لفظ موجود شدند و از اين جهت آن عالم را عالم امر مى گويند، يا آن كه امر و فرمان همه و آن چه را نام بردم و آن چه را نام نبردم و آن چه را مى دانم و آن چه را نمى دانم و آن چه بوده است و آن چه خواهد بود همگى ملك و مخصوص خداونديست كه پروردگار عالميانست جميع كمالات و محامد مخصوص خداونديست كه شبرا برد و روز را آورد و حال آن كه در ميان نعمت و عافيت و تندرستى ام با تفضل عظيم الهى حمد و سپاس مخصوص خداونديست كه از او است آن چه در شب و روز بنا كنند و او است شنوا و دانا حمد و ستايش مخصوص خداونديست كه شش ماه اندك اندك شب را داخل روز مى كند و شش ماه بر عكس يا چون روز

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 215

مى آيد شب در او پنهان مى شود و بر عكس، و بيرون مى آورد زنده را از مرده مثل حيوانات را كه از منى مرده و تخم بيرون مى آورد، يا مؤمن را از كافر و بيرون مى آورد، تخم و منى را از حيوان زنده، و كافر را از مؤمن، و او

داناست به آن چه در سينه هاست. خداوندا به يارى و لطف تو صبح و شام مى كنيم و بعون تو زندگانى مى كنيم و به قهر تو مى ميريم و بسوى تو بازگشت مى كنيم پناه به تو مى آورم از آن كه كسى را خوار كنم يا خوار دانم يا كسى مرا خوار كند يا كسى را گمراه كنم يا كسى مرا گمراه كند يا بر كسى ستم كنم يا كسى بر من ستم كند يا من جنگ و سفاهت كنم يا كسى نسبت بمن درشتى و بى خردى كند، اى خداوندى كه دلها را تو مى گردانى به جانب حق ثابت گردان دلم را بر آن كه فرمان بردار باشد ترا و فرمان رسول ترا، خداوندا ما را مگذار كه متوجه باطل شويم بعد از آن كه هدايت كرده ما را و ببخش ما را از نزد خود رحمتى عظيم به درستى كه توئى بخشاينده بسيارى از نعمتها يا بسيار بخشنده توئى پس مى گويى اين دعا را كه ترجمه اش اينست كه خداوندا اين شب و روز دو مخلوقند از آفريده هاى تو ما را مبتلا مكن در اين شب و روز به آن كه جرأت بهم رسانيم بر گناهان و مخالفت تو و نه به آن كه مرتكب شويم محرمات ترا و روزى كن ما را عملى مقبول و سعيى كه تو شكر ما كنى يا خلايق شكر ما كنند بر آن و تجارتى كه زيان نداشته باشد.

(و روى عن مسمع كردين انّه قال صلّيت مع ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه اربعين صباحا فكان اذا انفتل رفع يديه إلى السّماء و قال اصبحنا و اصبح الملك للّه اللَّهمّ انّا عبيدك

و ابناء عبيدك اللَّهمّ احفظنا من حيث نحتفظ و من حيث لا نحتفظ اللَّهمّ احرسنا من حيث نحترس و من حيث لا نحترس اللَّهمّ استرنا من حيث نستتر و من حيث لا نستتر اللَّهمّ استرنا بالغنى و العافية اللَّهمّ ارزقنا العافية و دوام العافية و ارزقنا

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 216

الشّكر على العافية) و روايت كرده است مسمع كه ملقب است به كردين و از مخصوصان حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه است و در باب خمس خواهد آمد كه يك بخشش آن حضرت به او زياده از پنج هزار تومانست چون مى دانست كه در راه خير صرف مى كند گفت چهل صباح در خدمت آن حضرت نماز كردم و چون آن حضرت از نماز فارغ مى شد دستها را بر مى داشت به جانب آسمان و مى گفت كه ما صبح كرديم و صبح كرد پادشاهى از جهت خداوند عالميان يعنى همه مملوك و مقهور اوييم خداوندا ما همه بندگان توئيم و بنده زادگان توئيم خداوندا ما را حفظ كن از جاهائى كه خود محافظت خود مى توانيم كرد و از جاهائى كه خود محافظت خود نمى توانيم كرد به آن كه ندانيم يا نتوانيم خداوندا دفع كن بلاها را از ما از راههايى كه ما خود دفع آن توانيم كرد و از راههايى كه از خود دفع نتوانيم كرد خداوندا ما را به پوشان يا اعمال قبيحه ما را به پوشان از جاهائى كه خود ستر خود توانيم كرد و از جاهايى كه نتوانيم كرد خداوندا به پوشان بر ما پوشش بى نيازى را از خلق كه محتاج هيچ كس نباشيم از خلايق و پوشش عافيت در ما پوشان كه

بدن ما به عافيت باشد از مرضها و بلاها و گناهان، و هم چنين دل و روح و عقل نيز به عافيت باشند از صفات ذميمه مانند ريا و حسد و كبر، خداوندا روزى كن ما را عافيت و دوام عافيت و روزى كن ما را شكر بر عافيت. و بهترين و كاملترين دعاهاى صباح و شام دعاى صحيفه كامله است كه حضرت سيّد السّاجدين (ع) مى خوانده اند در هر صبح و شامى و ساير دعاها كه اكمل ادعيه است و اصل صحيفه از تفضلات الهى است به شيعيان و الحمد للّه كه عامه از آن محرومند و خود اعتراف نموده اند در كتب خود كه شيعيان دعاى بسيار از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم روايت كرده اند پس اگر كسى دعا خواهد رجوع به كتب ايشان كند.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 217

و از آن جمله غزالى در بعضى از كتب خود ذكر كرده است و ما اختصار كرديم و چون چند چيز ضرور بود گفتن مذكور مى سازيم.

از آن جمله شيخ در صحيح و كلينى كالصحيح روايت كرده اند از حسين بن ثوير و ابو سلمه سرّاج كه گفتند كه شنيديم كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در عقب هر نمازى چهار كس از مردان را كه ابو بكر و عمر و عثمان و معاويه است لعن مى كردند و چهار زن را كه عايشه و حفصه و هند مادر معاويه و امّ الحكم خواهر معاويه است لعن مى فرمودند.

و در حديث صحيح ديگر وارد شده است لعن بنى اميّه قاطبة و در اخبار بسيار از ائمه اطهار سلام اللَّه عليهم وارد شده است كه در صبح و شام صد

مرتبه بعد از نماز بگويند

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلىّ العظيم

و هر كه صد مرتبه بخواند حق سبحانه و تعالى صد نوع از انواع بلاها را از او دفع كند كه كمترين آنها خوره و پيسى و شياطين و سلاطين باشد و اقلّ آن هفت مرتبه است و اقلّ آن سه مرتبه مى بايد كه ترك نكنند.

و در حديث صحيح وارد است كه بعد از نماز صبح صد مرتبه بگويد:

ما شاء اللَّه كان لا حول و لا قوّة الا باللَّه العلىّ العظيم.

و در حديث حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه هر گاه بلايى نازل شود و سختى عظيم رو دهد پس مى بايد كه زانوها و دستها را تا مرفق برهنه كند و بر زمين گذارد و سينه اشرا بر زمين برساند و حاجت خود را در سجده از حق سبحانه و تعالى بخواهد و حضرت فرمودند كه اين دعا را بخواند كه

اللَّهمّ انّي أسألك بنورك الّذى لا يطفى و بعزائمك الّتى لا تخفى و بعزّتك الّتى لا تنقضى و بنعمتك الّتى لا تحصى و بسلطانك الّذى كففت به فرعون عن موسى (ع)

و

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 218

حاجت خود را طلب كند و به سجده رود و صد مرتبه بگويد

يا حىّ يا قيّوم لا اله الّا أنت برحمتك استغيث فاكفنى ما اهمّنى و لا تكلنى إلى نفسى

و احاديث صحيحه وارد شده است در فضايل تسبيحات اربع بعد از هر نمازى چهل مرتبه و سى مرتبه.

و در حديث صحيح وارد شده است كه دوازده مرتبه قل هو اللَّه احد در عقيب فرايض بخواند و

سوره حمد و شهد اللَّه و آية الكرسى و قل اللَّهمّ مالك الملك در عقب فرايض فضيلت بسيار دارد و اگر كسى خواهد دعاهاى تعقيب صلوات و غير آن را پس رجوع به كتب ادعيه و كتاب دعاء كافى كافيست و صحيفه كامله كامل است و مصباح كبير احاطه به اكثر آن كرده است و مهج الدعوات از جهت دفع بلاها تمام است.

باب احكام السّهو فى الصّلاة

[مقدمه ]

اين بابى است در بيان احكام سهو در نماز آن چه مشهور است در ميان اكثر اصحاب آنست كه اگر فراموش كرده باشد يعنى يقين داند مثلا زيادتى يا نقصان را آن را سهو مى گويند، و اگر طرفين را هيچ يك نداند آن را شك مى گويند و اگر يك طرف راجح شود راجح را ظن مى گويند و مرجوح را و هم و در اطلاق احاديث غالبا سهو را بر همه اطلاق مى نمايند و طرف راجح را و هم مى گويند و در هر جائى اشاره خواهد شد به آن چه مقصود است.

[وسوسه در سهو]

(روى اسماعيل بن مسلم عن الصّادق صلوات اللَّه عليه عن آبائه صلوات اللَّه عليهم انّ رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله اتاه رجل فقال يا رسول اللَّه إليك اشكو ما القى من الوسوسة فى صلاتي حتّى لا اعقل ما صلّيت من زيادة او نقصان فقال له رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله اذا دخلت فى صلاتك فاطعن فخذك اليسرى بإصبعك اليمنى المسبّحة ثمّ قل بسم اللَّه و باللَّه توكّلت على اللَّه اعوذ باللَّه السّميع العليم من الشّيطان الرّجيم فانّك تنحره و تزجره و تطرده عنك) روايت كرده است سكونى موثق از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از پدران خود يعنى آن حضرت از پدرش و پدرش از پدرش تا حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهم كه شخصى به خدمت حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله آمد و گفت يا رسول اللَّه شكايت مى كنم به تو كه مبتلا شده ام به وسواس در نماز تا آن كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 220

اكثر اوقات نمى دانم كه چه مقدار نماز كرده ام زياده كرده ام يا كم

كرده ام حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه چون داخل نماز شوى انگشت سبّابه دست راست را بر ران چپ خود گذار و رو كن و بگو كه ياورى مى خواهم از اسم حق سبحانه و تعالى و از ذات الهى يا آن كه چون استعانت از او نخواهم و حال آن كه وجود و بقاى من به اوست و توكل بر او مى كنم در جميع امور و پناه مى برم به خداوندى كه شنوا و داناست از شر شيطان رانده درگاه الهى پس به درستى كه هر گاه اين كلمات را به گويى شيطان را كشته يا مى كشى او را و زجر مى كنى او را و از خود دور مى كنى.

(و روى عن عمر بن يزيد انّه قال شكوت إلى ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه السّهو فى المغرب فقال صلّها بقل هو اللَّه احد و قل يا أيّها الكافرون ففعلت ذلك فذهب عنّى) و روايت است در صحيح از عمر بن يزيد كه گفت شكايت نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه شيطان بر من مسلّط شده است و سهو در نماز شام بسيار مى كنم و غالب آنست كه بعد از اتمام شك مى كنم كه دو كرده ام يا سه حضرت فرمودند كه بعد از اين نماز شام را به سوره قل هو اللَّه احد و قل يا أيّها الكافرون بخوان پس چنان كردم سهو از من بر طرف شد و ظاهرا خاصيت اين دو سوره اين است كه شياطين را از مؤمنان دور مى كند و سهو از شيطان است و محتمل است كه راوى سورهاى دراز را مى خوانده باشد و به سبب

كوتاهى اين دو سوره از او سهو زايل باشد و اول اظهر است.

(و روى ابو حمزة الثّمالى عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال اتى النّبيّ صلى اللَّه عليه و آله رجل فقال يا رسول اللَّه لقيت من وسوسة صدرى شدّة و انا رجل معيل مدين محوج فقال له كرّر هذه الكلمات

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 221

توكّلت على الحىّ الّذى لا يموت و الحمد للّه الّذى لم يتّخذ صاحبة و لا ولدا و لم يكن له شريك فى الملك و لم يكن له ولىّ من الذلّ و كبّره تكبيرا قال فلم يلبث ان عاد اليه فقال يا رسول اللَّه اذهب اللَّه عنّى وسوسة صدرى و قضى دينى و وسّع رزقي) و به اسانيد متكثره منقول است از ابو حمزه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه شخصى به خدمت حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله آمد و گفت يا رسول اللَّه از وسواسى كه در دل من افتاده است بسيار در عذابم و من مردى عيال بار، قرض دار محتاجم علاجى از جهت همه امراض خود مى خواهم حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه مكرّر اين كلمات را بخوان كه ترجمه اش اين است كه توكّل نمودم بر خداوندى كه زنده ايست كه هرگز نمى ميرد و حمد و ثنا مخصوص خداونديست كه او را زن و فرزند نيست و در پادشاهى و خداوندى شريك ندارد و نبوده است او را لشكرى و مددكارى كه او را از مذلّت و خوارى نگاه دارد و تكبير كن خداوند خود را و او را به بزرگى ياد كن حضرت فرمودند كه اندك زمانى شد

كه آن شخص به خدمت حضرت آمد و گفت يا رسول اللَّه خداوند عالميان زايل ساخت وسواس مرا و قرض مرا ادا نمود و روزى مرا فراخ گردانيد.

و به همين مضمون در حديث حماد ابن عثمان كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست و غرض صدوق از نقل اين اخبار اين است كه در اكثر اوقات اين سهو و شك به سبب شيطان وسواس از اين كس صادر مى شود و علاج آن را اوّلا به دعا مى بايد كرد و بعد از آن به ضبط حساب به انگشترى و امثال آن.

[شمارش با دست يا ريگ ]

(و فى رواية عبد اللَّه بن المغيرة انّه قال لا باس ان يعدّ الرّجل

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 222

صلاته بخاتمه او بحصى ياخذ بيده فيعدّ به) و در صحيح و حسن كالصحيح منقول است از عبد اللَّه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه شخصى عدد ركعات نماز را ضبط كند به انگشترى به آن كه مثلا انگشتر را از انگشت كوچك به انگشت بعد از آن كند در ركعت دويم و در ركعت سيم در انگشت ميانين كند تا شك نكند يا به سنگ ريزه كه در دست گيرد مثلا در نماز چهار ركعتى چهار سنگ ريزه با خود نگاه دارد و هر ركعتى كه به جا آورد يكى را بيندازد تا به آخر و عدد را به آن حفظ نمايد و ظاهرا مرسل باشد چون عبد اللَّه به خدمت حضرت صادق نرسيده است و لهذا صدوق تغيير اسلوب نموده است.

و روايت كرده است شيخ بسند صحيح از حبيب كه گفت شكايت نمودم به حضرت امام جعفر صادق

صلوات اللَّه عليه كه بسيار سهو مى كنم در نماز حضرت فرمودند كه بشمار عدد ركعات نماز را به سنگريزه و يا حفظ كن آن را به سنگريزه و شك از راويست در اين دو عبارت و از اين حديث و امثال اين از احاديث صحيحه ظاهر مى شود كه امثال اين افعال در نماز سبب بطلان نماز نمى شود چون متفرق است و مع هذا عبث نيست و ديگر خواهد آمد.

[كثى الشك ]

(و قال الرّضا صلوات اللَّه عليه اذا كثر عليك السّهو فى الصّلاة فامض على صلاتك و لا تعد) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر گاه در نماز سهو بسيار كنى نماز را تمام كن و اعاده مكن و همين مضمون در حديث صحيح از ابن سنان از جمعى كثير منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه در نماز سهو بسيار كنى نماز را تمام كن.

(و روى محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال اذا

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 223

كثر عليك السّهو فدعه فانّه يوشك ان يدعك انّما هو من الشّيطان) و كالصحيح منقولست و شيخ در صحيح روايت كرده است از محمد از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر گاه سهو بر تو بسيار شود پس بنا بر نماز گذار و ملتفت مشو به شيطان كه هر گاه ملتفت نشوى عن قريب او نيز دست از تو بر مى دارد به درستى كه اين سهو از شيطانست.

و در حديث صحيح از زراره و ابو بصير منقول است كه ايشان گفتند كه به خدمت آن حضرت صلوات اللَّه عليه

عرض نموديم كه هر گاه شخصى در نماز شك بسيار كند و نداند كه چند ركعت كرده است و چند ركعت مانده است حضرت فرمودند كه نماز را اعاده مى كند چنانكه خواهد آمد كه هر گاه شخصى نداند كه در نماز چند ركعت كرده است حتى يك ركعت را نيز نداند نمازش باطل است، باز هر دو عرض نمودند كه كثير الشك شده است هر چند اعاده مى كند در آن اعاده نيز شك مى كند حضرت فرمودند كه در اين صورت بنا بر نماز مى گذارد و التفات نمى كند به آن شك پس حضرت فرمودند كه عادت مكنيد كه شيطان را به خود راه دهيد به آن كه نماز خود را باطل كنيد و او را به طمع اندازيد به درستى كه شيطان عادتش اينست كه اگر كسى به گفته او عمل مى كند او بر او دست مى يابد و او را سخره خود مى كند پس هر گاه شخصى وسواسى شود.

و كثير السّهو مى بايد كه چون شيطان فعلى را گويد كه نكرده بگويد كه كرده ام و اگر فعلى كه سبب بطلان نماز باشد او گويد كه كرده بگويد كه نكرده ام و بسيار نماز را به گفته او بر هم مزنيد و چون مكرّر چنين مى كنيد شيطان ديگر متوجه شما نمى شود، زراره گفت كه حضرت فرمودند كه مطلب شيطان خبيث اين است كه شما اطاعت او كنيد و چون مخالفتش مى كنيد ديگر نزد شما نمى آيد و همه اينها از آن جهت است كه آدمى خود را حفظ نمى كند كه بداند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 224

چه مى كند و چه مى گويد پس اگر تضرع كند اوّلا بجناب اقدس الهى و پناه

به او برد و خاطر خود را متوجه او سازد سهو نخواهد كرد چنانكه مجرّب است و عمده اين است كه چون خاطرش جمع است از فتاوى علما كه سهو سبب بطلان نماز نيست غالبا مساهله مى نمايد و ملاحظه نمى كند در آيات و اخبار كه نماز چنين مقبول درگاه الهى نيست و از فوايد نماز بهره ندارد.

و احاديث صحيحه وارد شده است كه از نماز قدرى مقبول است كه دل با حق سبحانه و تعالى باشد و اگر اصلا دل او با حق سبحانه و تعالى نبوده است آن نماز را مى پيچند و بر روى او مى زنند، و ليكن حق سبحانه و تعالى نقصها را تمام مى كند به نوافل و گذشت و خواهد آمد، بدان كه شكى نيست در آن كه كثير السّهو و كثير الشّك حكم ايشان اين است كه اگر مثلا شك كنند در نماز دو ركعتى يا سه ركعتى يا در دو ركعت اوّل چهار ركعتى يا آن كه اگر كثير السّهو نباشد نمازش باطل است، اما چون كثير السّهو و الشك شده است بنا بر بيشتر صحيح مى گذارد پس اگر شك كند در دو ركعتى ميان يك و دو بنا بر دو مى گذارد و اگر شك كند ميان دو و سه بنا بر دو مى گذارد، و در افعال اگر محلش گذشته باشد ملتفت نمى شود و اگر باقى باشد و شك كند مى گويد كه كرده ام و اگر يقين داند كه نكرده است آن را به جا مى آورد، و اگر ظن داشته باشد كه نكرده است پس اگر وسواسى باشد مى گويد كه كرده ام بلكه علم وسواسى نيز ندارد بنا بر آن كه مجربست

كه اعتقاداتش همه و هم است و توهّم مى كند كه علم دارد و بعضى گفته اند كه اگر ترك كند كثير الشك چيزى را كه تلافى نداشته باشد مثل يك سجده آن را بعد از نماز به جا مى آورد و ليكن سجده سهو نمى كند و ظاهر اخبار آنست كه ملتفت نمى شود.

(و فى رواية ابن ابى عمير عن محمّد بن ابى حمزة انّ الصّادق

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 225

صلوات اللَّه عليه قال اذا كان الرّجل ممّن يسهو فى كلّ ثلث فهو ممّن كثر عليه السّهو) و به اسانيد متكثره صحيحه و حسنه كه دوازده سند صحيح و چهار حسن كالصحيح است منقول است از ابن ابى عمير از محمد ثقه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى در هر سه نماز سهو كند يا شك كند او كثير السّهو است و ظاهر كلام حضرت آن است كه سه نمازش بى سهو نباشد كه در هر سه نماز يك سهو كند و جمعى گفته اند كه كثير السّهو آنست كه در يك نماز سه سهو كند و يا در سه نماز پى در پى سهو كند به اعتبار لفظ كثرت كه اقلّش سه است و اكثر گفته اند كه رجوع به عرف مى كند در غير موضع نص و آن چه آن جماعت گفته اند مخالف عرف نيست و ليكن مخالف منصوص است در بعضى از صور و احوط آنست كه در غير موضع نص احتياط كند تا موافق منصوص شود و زود مى شود بلكه بنا بر اين حديث كم كسى كثير السّهو نيست و اگر در نماز سه سهو كند ملتفت نشود و احوط است آن كه

تا چنان نشده باشد كه سه سهو پى در پى كند به احتياط عمل كند تا جمع شود اقوال فقها و حديث و عرف و نهايت احتياط خواهد بود و ليكن ظاهرا در كار نباشد چون حديث صحيح است.

[اعاده كرده نمى شود نماز مگر از پنج چيز]

(و روى زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه قال لا تعاد الصّلاة الّا من خمسة الطّهور و الوقت و القبلة و الرّكوع و السّجود ثمّ قال القراءة سنّة و التّشهّد سنّة و لا تنقض السّنّة الفريضة) و به اسانيد صحيحه منقولست از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه اعاده كرده نمى شود نماز مگر از پنج چيز يعنى عمدا و سهوا و آن طهور است يعنى پاك كننده از حدث مثل وضو و غسل و تيمّم كه اگر كسى وضو نداشته باشد يا جنب و حايض و نفسا و مستحاضه باشد به تفصيلى كه گذشت

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 226

و نماز كند عمدا يا سهوا پيش از غسل نماز را اعاده مى كند در وقت و خارج وقت و ممكن است كه طهارت را اعم از پاكى از حدث و خبث گيريم چون اعاده نماز واجبست اگر عمدا با نجاست نماز كرده باشد و سهوا نيز در وقت اعاده مى بايد كرد.

ديگر وقت است كه اگر شخصى نمازى را پيش از وقت به جا آورد اگر چه سهوا باشد اعاده مى كند در وقت و خارج وقت، و ديگر قبله است كه اگر كسى عمدا بغير قبله نماز كرده باشد اعاده مى كند اگر چه جاهل مسأله باشد و سهوا در وقت اعاده مى كند اگر رو به مشرق و مغرب كرده باشد و در

خارج وقت نيز اعاده مى كند اگر پشت بقبله كرده باشد بنا بر مشهور و از اخبار سابقه ظاهر مى شد كه حكم استدبار حكم يمين و يسار است مگر آن كه گويند كه اين خبر ظاهرش آنست كه در خارج وقت اعاده بايد كرد مطلقا و چون يمين و يسار به اخبار بيرون رفت استدبار ماند اما ظهور محل كلام است.

ديگر ركوع و سجود كه بترك هر يك عمدا يا سهوا نماز باطل مى شود همه و خواهد آمد مفصّلا پس حضرت فرمودند كه قرائت حمد يا اعم از حمد و سوره سنت است و تشهد سنت است يعنى وجوب هر دو از سنّت نبى صلى اللَّه عليه و آله ظاهر شده است نه از قرآن بخلاف پنج سابق كه وجوب آنها از قرآن ظاهر شده است در اوايل كتاب صلاة گذشت، و نمى شكند ترك سنت فريضه را كه وجوبش از قرآن ظاهر شده است چون نماز از قرآن ظاهر شده است وجوبش پس اگر كسى سهوا تشهد يا قرائت را ترك كند نمازش باطل نمى شود و تفصيلش گذشت و ديگر خواهد آمد.

[شك در دو ركعتي ]

(و الاصل فى السّهو انّ من سها فى الرّكعتين الاوليين من كلّ صلاة فعليه الاعادة و من شكّ فى المغرب فعليه الاعادة و من شكّ

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 227

فى الغداة فعليه الاعادة و من شكّ فى الجمعة فعليه الاعادة و من شكّ فى الثّانية و الثّالثة و الرّابعة اخذ بالأكثر فاذا سلّم اتمّ ما ظنّ انّه قد نقص) و اصل و قاعده كلى در شك آنست كه شخصى كه شك كند در دو ركعت اوّل هر نمازى از نمازهاى ظهر و عصر و عشا

پس بر اوست كه اعاده كند نماز را، و كسى كه شك در نماز شام كند پس واجبست بر او كه اعاده كند نماز را، و كسى كه شك در نماز صبح كند پس بر اوست كه اعاده كند، و كسى كه شك كند در نماز جمعه پس بر اوست اعاده، و كسى كه شك كند در دو و سه و چهار يعنى شك كند در دو و سه يا در سه و چهار يا در دو و چهار يا در دو و سه و چهار و در بعضى از نسخ چنين است كه او فى الثالثة و الرابعة يعنى شك كند در دو و سه يا در سه و چهار و در اين صورت حكم دو صورت را ذكر كرده است و بقيه را خواهد گفت و نسخه اول بهتر است چون شامل چهار صورت شكست و به قاعده انسب است و ليكن آن چه در نسخه است اظهر است چون ما بقى را خواهند گفت، و على أيّ حال بنا بر اكثر مى گذارد و چون سلام دهد تمام مى كند آن چه را گمان دارد يعنى احتمال مى دهد كه كم كرده باشد پس در صورتى كه شك ميان دو و سه باشد بنا بر سه مى گذارد و تمام مى كند نماز را و دو ركعت نماز نشسته يا يك ركعت ايستاده مى كند كه اگر نمازش سه باشد چهار شود، و هم چنين است اگر شك كند ميان سه و چهار بنا بر چهار مى گذارد و تمام مى كند و دو ركعت نشسته يا يك ركعت ايستاده مى كند كه اگر سه باشد چهار شود، و اگر شك

كند ميان دو و چهار بنا بر چهار مى گذارد و دو ركعت نماز ايستاده مى كند كه اگر دو باشد چهار شود، و اگر شك كند ميان دو و سه و چهار بنا بر چهار مى گذارد و دو ركعت ايستاده مى كند كه اگر دو باشد چهار شود و دو ركعت نشسته مى كند كه اگر سه باشد چهار شود و به نحوى ديگر خواهد آمد.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 228

اما شك در دو ركعت اوّل نماز چهار ركعتى كه سبب بطلان صلاتست پس منقولست در صحيحه زراره و صحيحه رفاعه و صحيحه محمد بن مسلم و صحيحه ابو بصير و صحيحه فضل و صحيحه وشّاء و اخبار بسيار كالصحيح، و آن چه در اخبار ديگر از حسن و موثق وارد است كه بنا بر اقل مى گذرد محمولست بر نافله يا تخيير چنانكه خواهد آمد و بنا بر تخيير عمل به اخبار صحيحه مشهوره معمول بها كردن اولى است بى دغدغه.

و اما بطلان صلاة به سبب شك در نماز صبح و شام و جمعه پس در صحيحه علا وارد است كه اگر شك در اين نمازها كند نماز را اعاده مى كند، و در صحيحه حلبى و صحيحه حفص و ايضا صحيحه او و غير او وارد است كه سهو در نماز صبح و شام سبب اعاده است، و در صحيحه محمد بن مسلم و صحيحه ابو بصير وارد است كه شك در نماز شام سبب اعاده است، و مؤيد همه وارد است احاديث ديگر كه حسن كالصحيح و موثق كالصحيح و قوى كالصحيح است و در حسن كالصحيح وارد است كه سهو نيست در نماز سفر و شك در ركعات

آن سبب بطلان صلاة است چون همه دو ركعت است يا سه ركعت.

و اخبار صحيحه وارد است به آن كه شك ميان ركعت اول و دويم مبطل صلاتست نماز سفر و نماز طواف در آن داخل است، و در موثقه عمار وارد است كه در شك در نماز صبح و شام بنا بر اكثر مى گذارد و شيخ حمل كرده است بر آن كه ظن او غالب باشد بر اكثر يا شك در نافله اينها باشد مجازا و طرح آن بضعف و شذوذ ولى است از تاويلات بعيده، و بنا بر طريق اخباريين مخيّر خواهد بود ميان بنا و ابطال و ابطال اولى است چون احاديث آن اصحّ و اكثر است يا آن كه احاديث عمّار بى علتى نيست و تعجب دارم از آن كه قدما

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 229

احاديث او را اعتبار كرده اند با آن كه ايشان احوال مردم را از كتب ايشان استنباط مى كرده اند و آن چه از تتبع ظاهر مى شود احاديث او و احاديثى كه از زيد بن على بن الحسين صلوات اللَّه عليهما زيديه روايت كرده اند بى علتى نيست و البته عمل به متفردات اينها نمى توان كرد و اللَّه تعالى يعلم.

و اما شك در ميان سه و چهار پس در حسن كالصحيح حلبى و حسن كالصحيح حسين بن ابى العلا و موثق كالصحيح ابان و صحيحه محمد بن مسلم و مرسله جميل وارد است كه اگر يك طرف غالب شود بر ظن او بنا بر آن مى گذارد و اگر هر دو طرف مساوى باشد بنا بر اكثر مى گذارد و تمام مى كند و دو ركعت نماز نشسته مى كند بالحمد تنها كه اگر سه باشد چهار

شود و تشهد اين نماز را طول نمى دهد، و در مرسله جميل وارد است كه اگر خواهد يك ركعت ايستاده مى كند و اگر خواهد دو ركعت نشسته مى كند كه به جاى يك ركعت ايستاده است امّا چون اكثر احاديث دو ركعت نشسته است عمل به آن اولى است، و ظاهر صحيحه زراره از احدهما صلوات اللَّه عليهما آنست كه بنا بر اقل مى گذارد و با عموماتى كه خواهد آمد و اكثر علما اين اخبار را حمل كرده اند بر تقيه چون مذهب اكثر عامه آنست كه بنا بر اقل مى گذارد و صدوق حمل بر تخيير كرده است و هر گاه مخير باشد عمل كردن به آن چه مشهور است اولى خواهد بود.

و امّا شك در ميان دو و سه پس اگر قبل از اكمال سجدتين باشد نماز باطل است و هم چنين در جائى كه يك طرف شك دو باشد اگر پيش از سجدتين باشد باطل است اما اگر به سجده دويم رفته باشد و ذكر سجود را نگفته باشد نمازش صحيح است و اگر بعد از سجدتين باشد اشهر ميان علما آنست كه بنا بر اكثر مى گذارد بنا بر حديث عمار كه خواهد آمد.

و در صحيحه زراره وارد است كه بنا بر اقل مى گذارد و تمام مى كند اگر بعد

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 230

از تمام شدن ركعت دويم باشد يعنى بعد از سجدتين.

و ظاهر صحيحه عبد الرحمن نيز آنست كه بنا بر اقل مى گذارد چنانكه خواهد آمد.

و در حديث صحيح على الظاهر منقول است از عبيد بن زراره كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه نداند كه دو

ركعت نماز كرده است يا سه ركعت حضرت فرمودند كه نماز را اعاده مى كند عرض كردم كه آيا نه چنين است كه منقولست كه اعاده نمى كند نماز را كسى كه فقيه و عالم باشد حضرت فرمودند كه آن در صورتى است كه شك در ميان سه و چهار باشد. و شيخ حمل كرده است اين حديث را بر نماز شام و مى توان حمل كردن بر آن كه شك در حالتى باشد كه ايستاده باشد و نداند كه ركعت دويم است يا سيم در اين صورت فى الحقيقه شك كرده است در ميان يك و دو و جواب حضرت اين معنى خواهد داشت كه اگر در حالت قيام شكن كند ميان سه و چهار صحيح است چون راجع مى شود به شك ميان دو و سه و اكثر اوقات شك ميان دو و سه در حالت قيام واقع مى شود و بنا بر ظاهر حديث جواب مربوط مى شود به سؤال بر وجه احسن بخلاف آن چه اكثر فهميده اند كه در آنجا مى بايد كه حصر را اضافى گيرند نه حقيقى و جمعى حمل كرده اند بر آن كه اين شك قبل از اكمال سجدتين باشد و اين حمل نزديكست به آن چه مذكور شد چون اين مطلق است و سابق مقيّد و با اين همه خاطر جمع نمى شود و احوط آنست كه احتياطا نماز را اعاده كند خواه بنا بر اقل گذارد بنا بر حديث زراره و خواه بنا بر اكثر گذارد بنا بر حديث عمّار.

و اگر شك كند در دو و چهار پس در حديث صحيح ابن ابى يعفور و صحيح محمد بن مسلم از حضرت امام جعفر صادق

صلوات اللَّه عليه وارد است

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 231

كه بنا بر چهار مى گذارد و نماز را تمام مى كند و دو ركعت نماز ايستاده بالحمد تنها كه اگر دو باشد چهار شود و اگر چهار باشد اين دو ركعت را حق سبحانه و تعالى به نافله قبول مى فرمايد و ظاهر صحيحه زراره و صحيحه ابو بصير و حسنه كالصحيحه حلبى آنست كه بنا بر اقل مى گذارد و تمام مى كند.

و در صحيحه ابو بصير هست كه سجده سهو بكن و سلام كن بعد از سجدتين.

و در صحيحه ابن مسلم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر كه شك كند ميان دو و چهار نماز را اعاده مى كند و حمل كرده اند بر آن كه قبل از اكمال سجدتين سهو كند چنانكه گذشت و باقى احكام شك خواهد آمد.

[بناي بر اكثر]

(و قال ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه لعمّار بن موسى يا عمّار اجمع لك السّهو كلّه فى كلمتين متى ما شككت فخذ بالأكثر فاذا سلّمت فاتمّ ما ظننت انّك قد نقصت) و منقولست در موثق كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند به عمّار كه اى عمّار جميع شقوق و احكام سهو را از جهت تو جميع مى كنم در دو كلمه هر گاه شك كنى بنا بر بيشتر گذار پس چون سلام دهى تمام كن آن چه را احتمال مى دهى كه كم كرده باشى. و ظاهرا مراد از كلمه كلام است و جمله اول يك كلام است و دويم يك كلام و ممكن است كه معنى عرفى مراد باشد و مراد جمله اولى باشد و ثانيه از جهت توضيح و تتميم اولى باشد.

معنى الخبر الّذى روى انّ الفقيه لا يعيد الصّلاة انّما هو فى الثّلث و الاربع لا فى الاوليين) و معنى حديثى كه منقول است كه عالم نماز را اعاده نمى كند آن در شك در دو ركعت آخر است نه در دو ركعت اول و اين

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 232

مضمون صحيحه عبيد اللَّه است و گذشت در اين نزديكى 7 و احتمالى ديگر دارد كه عالم زود بزود نماز را اعاده نمى كند بلكه سعى مى نمايد به دعا و امثال آن تا سهو نكند و اگر كند تداركش را مى كند بخلاف جاهل كه تا شك مى كند نماز را از سر مى گيرد.

يا آن كه عالم نهايت سعى مى نمايد در حضور قلب تا از او سهوى واقع نشود و اگر اين حالت او را عارض مى شود در معالجه آن مى كوشد مثل آن كه نماز را تند مى كند.

چنانكه در موثق كالصحيح از حلبى منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از سهو و آن كه من بسيار سهو مى كنم حضرت فرمودند كه نماز را در هم پيچ يعنى اكتفا كن به واجبات عرض نمودم كه در هم پيچيدن كدام است حضرت فرمودند كه سه تسبيح است در ركوع و سجود يعنى در هر يك سه سبحان اللَّه بگويد يا در هر سه سه تسبيح بگويد صغرى يا كبرى و اين اولى است و هم چنين علاجهائى كه سابقا مذكور شد و عالم اينها را مى داند و به جا مى آورد و ممكن است كه همه مراد باشد به آن كه در جائى كه سهو در آن مى رود اعاده نمى رود و در دو ركعت اوّل سهو

نمى رود.

و اين عبارت در موثق كالصحيح از زراره منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه آيا حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله سجده سهو كرده است هرگز حضرت فرمودند كه نه و نكرده است اين سجده را فقيهى و ظاهر مراد در اينجا معصوم باشد.

و در صحيح از حمزة بن حمران منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هرگز فقيهى اعاده نماز نكرده است حيله ها و تدبيرها مى كنند تا اعاده نكند، و از جمله حيله ها مجرب آنست كه در اول نماز

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 233

التجا بجناب اقدس الهى مى برد و از روى حضور قلب چند مرتبه اين آيه را بخواند كه رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي يعنى پروردگارا سينه مرا منوّر گردان بنور هدايت و معرفت يا فراخ گردان كه گنجايش علوم و حكم و صبر داشته باشد و آسان گردان كار مرا در هر كارى خصوصا در نماز و حضور قلب و اخلاص و بگشاى گره زبان مرا تا بفهمند سخن مرا.

[سجده سهو]

(و لا تجب سجدتا السّهو الّا على من قعد فى حال قيامه او قام فى حال قعوده او ترك التّشهّد او لم يدر زاد ام نقص) و واجب نيست دو سجده سهو مگر بر كسى كه بنشيند در موضعى كه بايد ايستاد يا بايستد در موضعى كه بايد نشست يا ترك كند تشهد را يا نداند كه زياد كرده است يا كم كرده است.

اما حكم اول در صحيحه معاوية بن عمّار و موثقه عمّار واقع شده است كه سجده

سهو مى كند و اين دو سجده بينى شيطان را به خاك مى مالد اما حكم بوجوب مشكل است و شك نيست كه احوط آنست كه به جا آورد بقصد قربت.

و اما ترك تشهد پس اگر پيش از ركوع به خاطرش آيد مى نشيند و تشهد را به جا مى آورد و اگر به خاطرش نرسد تا بركوع رود و بعد از نماز دو سجده سهو به جا مى آورد.

و بر اين مضمون وارد است صحيحه عبد اللَّه و صحيحه سليمان و صحيحه ابن ابى يعفور و حسنه حسين مكرّرا و موثقه ابو بصير و اگر تشهد آخر باشد پس در صحيح محمد بن مسلم از احدهما صلوات اللَّه عليهما وارد است كه هر گاه شخصى از نماز فارغ شود و فراموش كرده باشد تشهد را پس اگر موضع نماز نزديك باشد به آن جا مى رود و تشهد مى خواند و الّا در مكانى پاكيزه مى رود و

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 234

تشهد را مى خواند پس حضرت فرمودند كه تشهد سنت است در نماز يعنى چون وجوبش از سنّت نبى ظاهر شده است بترك آن سهوا نماز باطل نمى شود و حضرت در اين صورت سجده سهو را نفرمودند.

و در حديث حلبى نيز منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه سهو كند تشهد را حضرت فرمودند كه بر مى گردد و تشهد را مى خواند عرض نمودم كه سجده سهو مى كند حضرت فرمودند كه نه در اينجا سجده سهو نيست و ظاهرش آنست كه تشهد آخر است و اكثر اصحاب گفته اند كه تشهد منسيّه را در هر دو صورت به جا مى آورد، و از موثقه ابو بصير

ظاهر مى شود كه تشهدى كه بعد از سجده سهو مى خواند به جاى تشهديست كه فراموش كرده است و مصنف نيز خواهد گفت و احاديث مذكور خواهد شد.

و اما آن كه نداند كه زياد كرده است يا كم كرده است اگر در ركعت باشد به آن بر مى گردد كه شك كند در ميان سه و پنج و اكثر علما قايلند ببطلان و خواهد آمد در ضمن حديث و حصرى كه مصنف كرده است اضافى است و خواهد آمد مواضعى كه خود قايل است بوجوب سجده سهو در آنها.

(و هما بعد التّسليم فى الزّيادة و النّقصان) و اين دو سجده سهو را بعد از سلام به جا مى آورد خواه زياده كرده باشد يا كم كرده باشد كه سبب سجده باشد چنانكه در احاديث صحيحه نقصان تشهد وارد شده است كه سجده سهو را بعد از سلام به جا آورد.

و در حديث صحيح عبد الرحمن نيز وارد است كه سجده سهو بعد از سلامست.

(و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه سجدتا السّهو بعد التّسليم و

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 235

قبل الكلام) و بسند موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه دو سجده سهو بعد از سلام و پيش از كلام است و احاديث صحيحه و حسنه وارد شده است كه بعد از سلام و پيش از كلام است.

(و امّا حديث صفوان بن مهران الجمّال عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال سألته عن سجدتي السّهو فقال اذا نقصت فقبل التّسليم و اذا زدت فبعده فانّى افتى به فى حال التّقيّة) و امّا حديث صحيح صفوان شتربان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه

عليه كه گفت از آن حضرت سؤال كردم از دو سجده سهو حضرت فرمودند كه اگر نقصانى در نماز واقع شده باشد مثل ترك يك سجده يا تشهد پس آن را پيش از سلام واقع ساز و اگر از جهت زيادتى باشد مثل سلام و كلام سهوا پس آن را بعد از سلام واقع ساز پس به درستى كه من فتوى مى دهم به آن در حالت تقيه و مثل اين حديث است آن چه روايت كرده است شيخ در صحيح از حضرت امام ابى الحسن علىّ بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما و در حديث ابو جارود وارد است كه پيش از سلام است و بعضى عمل باين حديث كرده اند كه مطلقا پيش از سلام است و محتمل است كه مخير باشد و بر تقدير تخيير عمل به مشهور كردن اولى است چون احاديث صحيحه بعد از سلام قريب به تواتر است.

(و ساله عمّار السّاباطىّ عن سجدتي السّهو هل فيهما تكبير او تسبيح فقال لا انّهما سجدتان فقط فان كان الّذى سها هو الامام كبّر اذا سجد و اذا رفع رأسه ليعلم من خلفه انّه قد سها و ليس عليه ان يسبّح فيهما و لا فيهما تشهّد بعد السّجدتين) و منقولست در موثق از عمّار كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از دو سجده سهو كه آيا در آن تكبير هست در وقتى كه به سجده روند چنانكه در سجده

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 236

نماز هست يا تسبيح واجبست يا تسبيح خاصى دارد حضرت فرمودند كه نه بلكه دو سجده است و بس پس اگر آن كه سهو كرده است

پيش نماز است تكبير بگويد در وقت رفتن به سجده و در سر برداشتن تا آن كه مامومين بدانند كه او سهو كرده است و واجب نيست بر او كه تسبيح بگويد در اين دو سجده، و تشهد نيز در او نيست بعد از دو سجده و حمل كرده اند بر آن كه تسبيح در آن نيست منافات ندارد كه ذكرى ديگر در آن باشد و هم چنين تشهد نماز را ندارد بلكه تشهد خفيف دارد و محتمل است كه حمل بر عدم وجوب كنند و چون احاديث عمّار ضعيف است در كار نيست اين تاويلات در آن و اللَّه تعالى يعلم و احاديث خواهد آمد كه تشهد خفيف را مى خواند.

(و روى الحلبيّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال يقول فى سجدتي السّهو بسم اللَّه و باللَّه و صلّى اللَّه على محمّد و آل محمّد قال و سمعته مرّة اخرى يقول بسم اللَّه و باللَّه السّلام عليك أيّها النّبيّ و رحمة اللَّه و بركاته) و به اسانيد صحيحه منقول است از حلبى كه آن عبيد اللَّه است هر جا كه مطلق گويند و شيخ ذكر كرده است نامش را كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مى گويد كسى كه خواهد سجده سهو كند و عبارت كافى نيز قال يقول است و قال از قلم شيخ رحمه اللَّه افتاده است و سبب اشتباه جمعى شده است كه نظر در كتاب ديگر نكرده اند و از بسيارى اعتقادى كه به فضيلت شيخ داشته اند نظر بكتاب ديگر نمى كرده اند و چنين فهميده اند كه حضرت خود در سجده سهو اين را مى خواندند با آن كه عبارت

شيخ نيز صريح نيست كه حضرت در سجده فرموده باشد بلكه آن را نيز حمل بايد كرد كه حضرت در بيان ذكر سجده اين را مى فرمودند كه بسم اللَّه و باللَّه و صلى اللَّه الخ.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 237

چنانكه در تهذيب است و در كافى اللَّهمّ صلّ على محمّد الخ است و هر دو خوبست اگر چه جمع احوط است چون بعيد است كه اين دو حديث باشد بلكه اظهر آنست كه سهو از نساخ يكى از كافى و تهذيب شده باشد و اگر ذكر دويم را بخواند بى دغدغه است چون حلبى مى گويد كه مرتبه ديگر شنيدم كه حضرت مى فرمود يعنى در بيان ذكر و در تهذيب لفظ يقول فيهما يا فيها هست و در فقيه و كافى نيست و اين لفظ نيز مؤيد اشتباه شده است كه طرح اين خبر كرده اند و عمل به خبر عمّار كرده اند و گفته اند كه حق آنست كه مرتبه امامت از آن اعلى است كه سهو در عبادت كنند پس راوى غلط كرده است، و احتمال ظاهرى دارد كه مذكور شد اولى آن بود كه حمل بر آن كنند و مانند حلبى و كتاب او را كه بر آن حضرت عرض نموده بوده است، و حضرت تحسين آن كرده بوده است و نزد محدثين اين كتاب مانند نص معصوم بوده است جرح نكنند و اين جرح عظيمى است نسبت به جمعى كه چنين سهوى كنند و نظر باين دو كتاب كه بمنزله اصل است نظر نكنند و سهوهاى شيخ را ملاحظه نكرده باشند كه شيخ افضل است و تامّل نكنند كه بر تقدير افضليّت چه ربط دارد فضيلت به

توثيق، و شكى نيست در آن كه كلينى اوثق از اكثر محدثين ماست، و بعد از او صدوق و عذر شيخ طاب مرقده و رضى اللَّه تعالى عنه كثرت تصانيف بوده است چون عامه تشنيع شيعيان مى كردند كه ايشان كتاب ندارند و كتب حديث نزد ايشان اعتبارى نداشت عمده كتب كلام و تفسير و فقه بود بنا بر اين شيخ سعيش در تحصيل كتب بسيار بود و مثل تبيانى نوشت كه در آن عصر نظير نداشت و هم چنين كتب كلام و فقه بسيار نوشت و فرصت رجوع نمى شد او را. (جزاه اللَّه عن الاسلام و المسلمين. احسن جزاء المحسنين.)

[كسى كه شك كند در اذان وقتى كه شروع كرده در اقامه ]

(و من شكّ فى اذانه و قد اقام الصّلاة فليمض و من شكّ فى الاقامة بعد ما كبّر فليمض و من شكّ فى التّكبير بعد ما قرء فليمض و من شكّ فى القراءة بعد ما ركع فليمض و من شكّ فى الرّكوع بعد ما سجد فليمض و كلّ شى ء يشكّ فيه و قد دخل فى حالة اخرى فليمض و لا يلتفت إلى الشّكّ الّا ان يستيقن) و كسى كه شك كند در اذان وقتى كه شروع كرده در اقامه ملتفت نشود و اقامه را تمام كند چون وقت اذان گذشت اما اگر در حالت اذان باشد و شك كند كه بعضى از فصول آن را گفته است يا نه بر مى گردد و آن فصل را مى گويد تا به آخر و كسى كه شك كند در اقامه بعد از تكبير احرام بر نمى گيردد و نماز را مى كند، و كسى كه شك كند در تكبير احرام بعد از شروع در قرائت پس ملتفت نشود، و كسى كه

شك كند در قرائت بعد از آن كه بركوع رفته باشد ملتفت نشود، و كسى كه شك كند در قرائت بعد از آن كه به سجود رفته باشد پس بگذرد و تمام كند و هر چيزى كه در آن شك كند و در حالتى يعنى فعلى ديگر داخل شده باشد پس بگذرد و التفات نكند به آن شك مگر آن كه يقين كند كه ترك نموده است و حكم آن خواهد آمد و اين عبارت مضمون صحيحه زراره است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و حاصلش آن قاعده كلى است كه در آخر حضرت فرمودند كه اى زراره هر گاه از فعلى بيرون آيى و داخل شوى در فعلى ديگر آن شك اعتبار ندارد و زيادتى كه صدوق گفته است در آن خبر نيست امّا عبارت فقه رضوى است و يقين را از جهت تمهيد مقدمه آينده ذكر فرموده است.

[كسى كه يقين كند كه اذان و اقامه نگفته است سهوا]

(و من استيقن انّه ترك الاذان و الاقامة ثمّ ذكر و لم يكن قد قرا عامّة السّورة فلا باس بترك الاذان فليصلّ على النّبيّ صلى اللَّه عليه و آله و ليقل قد قامت الصّلاة) و اين عبارت فقه رضويست به تغيير خطاب به غيبت و

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 239

كسى كه يقين كند كه اذان و اقامه نگفته است سهوا و به خاطرش رسد و اكثر سوره را نخوانده باشد پس باكى نيست كه ترك كند اذان را پس صلوات بر محمد و آل او صلى اللَّه عليه و آله بفرستد و بگويد قد قامت الصّلاة و در فقه رضوى دو مرتبه مذكور است.

و در صحيح على المشهور منقول است از محمد بن

مسلم كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند در شخصى كه فراموش كند اذان و اقامه را تا آن كه داخل شود در نماز اگر به خاطرش رسد پيش از قرائت پس صلوات فرستد بر نبى و آل او صلى اللَّه عليه و آله و اقامه را بگويد و اگر شروع در قرائت كرده است نماز را تمام كند.

و منقولست در قوى از زكريا بن آدم كه گفت عرض نمودم به حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه فداى تو گردم در نماز بودم و در ركعت دويم در اثناى قرائت به خاطرم رسيد كه اقامه نگفته ام چه كنم حضرت فرمودند كه در موضع قرائت خاموش شو و بگو قد قامت الصّلاة قد قامت الصّلاة و قرائت را از آنجا كه گذاشته تمام كن و نمازت تمام است.

و در حديث حسن كالصحيح از حسين از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر گاه شخصى تكبير احرام بگويد و به خاطرش رسد كه اقامه نگفته است پس اگر پيش از قرائت باشد سلام كند بر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله پس اقامه را بگويد و نماز را از سر گيرد و اگر بعضى از سوره را خواند باشد نماز را تمام كند پس ظاهر شد كه عبارت صدوق مجمل است صلوات قرينه قطع صلاتست مثل سلام و قد قامت قرينه اكتفا به آن است و اتمام، و اين اظهر است و هر دو جايز است چنانكه در اخبار صحيحه گذشت كه پيش از ركوع اگر به خاطرش رسد قطع مى تواند كرد و تا آخر نماز نيز قطع جايز

است

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 240

چنانكه در صحيحه على بن يقطين بود و عدم قطع مطلقا نيز جايز است چون اذان و اقامت سنّت است چنانكه در صحيحه زراره و صحيحه داود بن سرحان گذشت.

[هر كه يقين كند كه تكبير احرام را فراموش كرده است ]

(و من استيقن انّه لم يكبّر تكبيرة الافتتاح فليعد صلاته و كيف له بان يستيقن) عبارت فقه رضويست و مضمون صحيحه محمد بن مسلم از احدهما صلوات اللَّه عليهما كه فرمودند كه هر كه يقين كند كه تكبير احرام را فراموش كرده است پس مى بايد كه نماز را اعاده كند و ليكن چگونه اين يقين بهم مى رسد چنانكه مجربست كه آدمى فعل خود را فراموش نمى كند و با آن كه سهو بسيار كرده ام بخاطر ندارم كه در مدّت عمر سهو كرده باشم تكبير احرام را و هم چنين نشنيدم كه از كسى اين سهو واقع شده باشد.

(و قد روى عن الصّادق صلوات اللَّه عليه انّه قال الانسان لا ينسى تكبيرة الافتتاح) و در فقه رضويست كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه آدمى فراموش نمى كند تكبير احرام را يعنى غالبا و ممكن است كه بحسب واقع نيز چنين باشد چون تا به غايت از جمعى كه كثير السّهو و كثير الشّكّند نشنيده ايم كه فراموش كرده باشند و اگر نادرا از كسى صادر شود كاشف مى آيد كه انسان نيست و اول اظهر است و الّا مى بايست كه ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم حكم ببطلان صلاة او نمى كردند و متعارف ايشان نيست كه مسأله فرضيه را جواب گويند.

(و سال الحلبيّ ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن رجل نسى ان يكبّر حتّى دخل فى الصّلاة فقال أ

ليس كان فى نيّته ان يكبّر قال نعم قال فليمض فى صلاته) و به اسانيد صحيحه منقولست از عبيد اللَّه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه فراموش كند

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 241

تكبير احرام را تا داخل شود در نماز حضرت فرمودند كه آيا در نيّت او نبود كه تكبير بگويد گفتم بلى حضرت فرمودند كه نماز را تمام كند و اين حكم بنا بر آنست كه اكثر اوقات شك مى كنند و ظنى ضعيف حاصل شد ايشان را گمان مى كنند كه فراموش كرده اند لهذا حضرت فرمودند كه آيا قصد نداشت كه بگويد و هر گاه قصد داشته است البته گفته است، و وسواس مى گويد كه نگفته پس حمل مى كنيم بر آن كه آن شخص وسواسى بوده است و حضرت واقع را مى دانسته اند چنين فرموده اند و اكثر اوقات وسواسيان را شك در تكبير احرام حاصل مى شود چنانكه مجرب است و بسيار است كه هزار مرتبه مى گويد و اعتقادش اينست كه نگفته است حتى آن كه يكى از صلحا باين بلا مبتلا شده بود و به نزد اين بنده آمد كه به فريادم رس كه هلاك شدم و نماز نمى كنم چون نيّت وضو مى كنم وسواس مى كنم تا آفتاب در مى آيد، و نماز ظهر و عصر چون وقتى دارد اگر وضو ساختم مدّتى گرفتار نيّتم و چون از آن فارغ شدم و تكبير گفتم اعتقادم اينست كه نگفته ام و تكبير مى گويم تا شام و هم چنين تا صبح گفتم كه اگر اعتقاد به گفته من دارى من نيت را نظر به تو واجب نمى دانم تو نيّت مكن و جواب حق

سبحانه و تعالى بر من يا از اين قبيل عبارت گفته شد بعد از يك هفته آمد كه الحمد للّه كه از وسواس فارغ شدم امّا عباداتم همه بى نيّت است گفتم آيا مى دانى كه وضو مى سازى گفت بلى گفتم از جهت گفته كه مى سازى گفت حق سبحانه و تعالى گفتم نيت همين است و مبادا نيّت كنى كه مؤاخذ خواهى بود و الحمد للّه كه از وسواس خلاص شد، و اين تاويلات بنا بر آنست كه در صحيحه زراره و صحيحين ذريح و صحيحه على بن يقطين و موثقه كالصحيح عبيد و غير ايشان از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم منقولست كه هر گاه كسى فراموش كند تكبير احرام را اعاده مى كند نماز را و امثال اين اخبار دلالت مى كنند بر ركنيّت

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 242

تكبير احرام و قانون محدثين اينست كه اول واجبات و مستحبات نماز را با هم ذكر مى كنند و در بابى ديگر ذكر مى كنند اخبارى را كه به آن ها ركن و شرط و واجب و سنّت از يكديگر ممتاز شوند.

(و سال احمد بن محمّد بن ابى نصر البزنطى الرّضا صلوات اللَّه عليه عن رجل نسى ان يكبّر تكبيرة الافتتاح حتّى كبّر للرّكوع فقال اجزاه) و به اسانيد صحيحه و حسنه منقولست از بزنطى كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از شخصى كه فراموش كند تكبير احرام را تا آن كه تكبير ركوع را بگويد حضرت فرمودند كه مجزيست يعنى يك تكبير از جهت هر دو كافى است يا تكبير احرام از تكبير ركوع كافى است اگر چه قصد نكرده باشد و ظاهرا چنان باشد كه خواهد كه

اقتدا كند به امامى و وقتى خبردار شد كه امام تكبير ركوع را گفت به خاطرش رسيد كه تكبير احرام نگفته است يك تكبير بقصد هر دو به جا مى آورد و ليكن ظاهر خبر اينست كه تكبير ركوع قايم مقام تكبير احرام مى شود و استبعادى ندارد كه سنّتى از واجب مجزى باشد.

و ليكن مرويست در صحيح از ابان از فضيل و ابن ابى يعفور از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه پرسيدند از شخصى كه تكبير احرام را فراموش كرده باشد تا تكبير ركوع را بگويد آيا تكبير ركوع مجزى است او را از تكبير احرام حضرت فرمودند كه نه بلكه اعاده مى كند نماز را هر گاه يقين داند كه تكبير احرام نگفته است، و اشعارى دارد به آن كه يقين كم بهم مى رسد بلكه غالب اوقات شك است و خيال مى كند كه يقين است با آن كه نسى را در اول حمل مى توان كرد بر شك و تاويل اول اظهر است و بنا بر اين منافاتى ندارد با حديث بزنطى زيرا كه از آنجا ظاهر شد كه تكبير احرام از تكبير ركوع مجزيست و از اينجا ظاهر مى شود كه تكبير ركوع از تكبير احرام مجزى نيست و محتمل است

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 243

كه مراد از تكبير افتتاح تكبيرات مستحبه باشد چنانكه ظاهر حديث زراره است.

(و قد روى زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال قلت له رجل نسى اوّل تكبيرة الافتتاح فقال ان ذكرها قبل الرّكوع كبّر ثمّ قرء ثمّ ركع و ان ذكرها فى الصّلاة كبّرها فى مقامه فى موضع التّكبير قبل القراءة او بعد القراءة قلت فان ذكرها بعد

الصّلاة قال فليقضها و لا شى ء عليه) و به اسانيد صحيحه منقولست از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه گفت عرض نمودم به آن حضرت كه هر گاه شخصى فراموش كند تكبير اوّل افتتاح را حضرت فرمودند كه اگر به خاطرش رسد پيش از ركوع تكبير بگويد و قرائت كند و بركوع رود، و اگر در نماز به خاطرش رسد يعنى بعد از ركوع هر گاه كه به خاطرش رسد بگويد آن تكبير را در جاى تكبير پيش از قرائت يا بعد از قرائت عرض نمودم كه اگر بعد از نماز به خاطرش رسد فرمودند كه قضا كند آن را و بر او چيزى نيست و محمولست بر تكبيرات مستحبّه هم چنان كه مستحبّ است كه از جهت اذان و اقامت بر گردند هم چنين از جهت تدارك آن ممكن است كه مستحب باشد، و محتمل است كه مراد از نسيان شك باشد با استحباب رجوع ليكن چون احاديث صحيحه وارد شده است كه شك بعد از تجاوز محل اعتبار ندارد و حمل اوّل اولى است و در موضع تكبير تدارك نمودن آنست كه مثلا وقتى كه خواهد كه قنوت كند شش تكبير مستحب را بگويد يا پيش از ركوع و پيش از سجده اوّل و بعد از آن و پيش از سجده دويم و بعد از آن چون سر از سجده دويم بر دارد تكبيرات منسيّه را به جا آورد، و ممكن است كه مراد از موضع تكبير اين باشد كه در اثناء قرائت نباشد و پيش از قرائت و بعد از قرائت بر سبيل مثال باشد و از جهت

بيان اين باشد كه در اثناء قرائت به جا نياورد، و مثل اين خبر است موثقه سماعه از ابو بصير از آن حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 244

صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر گاه تكبير را فراموش كرده باشد و پيش از ركوع به خاطرش رسد به جا آورد و اگر بعد از ركوع باشد ملتفت نشود و محمول است بر تكبيرات مستحبه يا شك.

(و روى زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه قال اذا أنت كبّرت فى اوّل صلاتك بعد الاستفتاح بإحدى و عشرين تكبيرة ثمّ نسيت التّكبير كلّه أو لم تكبّره اجزاك التّكبير الاوّل عن تكبيرة الصّلاة كلّها) و به اسانيد صحيحه منقولست از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر گاه در اوّل نماز بعد از تكبير احرام بيست و يك تكبير به گويى و ديگر فراموش كنى تكبيرات را در مواضع خود يا عمدا نگويى و در تهذيب به جاى او واو است و بيان سابق است مجزيست ترا تكبيراتى كه در اوّل نماز گفته از همه تكبيراتى كه در نماز سنّت است، و آن چه بخاطر اين ضعيف رسيده است در حل اين حديث آنست كه چون پيشتر مذكور شد در احاديث معتبره كه غرض از وضع هفت تكبير در اول نماز آنست كه استفتاح به افعال صلاة در هفت موضع است افتتاح قرائت به تكبير احرام است، و افتتاح ركوع اول و سجود اول و سجود ثانى به تكبير است، و در نماز دو ركعتى شش افتتاح از جهت ركوع و سجود است و يك افتتاح به تكبير احرام پس اگر كسى

هفت تكبير را در اول نماز بگويد و بعد از آن فراموش كند كه در مواضع خود بگويد ضرر ندارد و در اين حديث جميع تكبيرات را مقدّم داشته اند در نماز چهار ركعتى چون در هر ركعتى پنج تكبير هست يكى از براى ركوع و چهار از جهت سجدتين از جهت رفتن و سر برداشتن هر يك، پس بيست تكبير از جهت ركوعات و سجوداتست و يك تكبير احرام است و يك تكبير قنوت پس اگر در اول نماز بعد از تكبير احرام اين تكبيرات را همه يك جا بگويد و در

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 245

مواضع خود نگويد عمدا يا سهوا ضرر ندارد و تاويلاتى چند كرده اند فضلا كه نقل آن سبب تشنيع مى شد بر ايشان ذكر نكردم.

و در حديث حسن كالصحيح منقول است از ابن عمّار از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه تكبيرات مستحبّه و واجبه در نمازهاى پنجگانه نود و پنج تكبير است از آن جمله پنج تكبير است از جهت پنج قنوت و عبد اللَّه ابن مغيره تفسيرش كرده است كه در نماز ظهر بيست و يك تكبير است، و هم چنين نماز عصر و عشا، و در شام شانزده تكبير است، و در نماز صبح يازده تكبير و پنج تكبير قنوت كه مجموع نود و پنج تكبير باشد، و اگر نماز جمعه كنند ظاهرا تكبيرات قنوت شش باشد چون دو قنوت دارد و محتمل است كه تكبير قنوت دويم ساقط باشد و اگر بقصد احتياط واقع سازد بهتر است اگر چه اگر هزار تكبير در نماز واقع سازد ضرر ندارد چون مطلق ذكر در نماز خوبست

و ليكن فرق است ميان سنت و مستحب پس قصد مى كند كه اگر سنّت باشد فيها و الا مستحبّ باشد.

[بلند و يواش خواندن نماز]

(و روى حريز عن زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه فى رجل جهر فيما لا ينبغى الجهر فيه او اخفى فيما لا ينبغى الاخفاء فيه فقال أيّ ذلك فعل متعمّدا فقد نقض صلاته و عليه الاعادة و ان فعل ذلك ناسيا او ساهيا او لا يدرى فلا شى ء عليه و قد تمّت صلاته فقال قلت له رجل نسى القراءة فى الاوليين فذكرها فى الاخيرتين فقال يقضى القراءة و التّكبير و التّسبيح الّذى فاته فى الاوليين و لا شى ء عليه) و به اسانيد متكثره صحيحه منقول است از حريز كه بيست و هشت سند صحيح است و يازده كالصحيح از زراره و هم چنين است اسانيد او از زراره چون هر چه از زراره روايت مى كند از حريز از زراره روايت مى كند از حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 246

امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و همين حديث را شيخ روايت كرده است به پنجاه و شش سند صحيح و بيست و دو سند كالصحيح و قريب باين را روايت كرده است، و قريب به بيست سند كالصحيح از حريز از زراره از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه سؤال كردند از شخصى كه بلند بخواند در جائى كه سزاوار نيست بلند خواندن در آن يا آهسته بخواند در جائى كه سزاوار نيست آهسته خواندن در آن پس حضرت فرمودند كه هر يك از اين دو را اگر عمدا كرده باشد نماز خود را شكسته است و در بعضى از نسخ نقص به صاد مهمله است يعنى

ناقص كرده است نماز خود را و بر اوست كه اعاده كند و بنا بر نسخه معجمه اعاده بر سبيل وجوبست و بنا بر مهمله بر سبيل استحبابست و احتمال وجوب نيز دارد بنا بر لفظ عليه كه غالبا آن را در واجب استعمال مى كنند و اگر مخالفت جهر و اخفات بر سبيل نسيان است يا سهو كه بمعنى شك باشد چنانكه در روايات غالبا در شك استعمال مى نمايند آن را يا جاهل مسأله باشد كه جاهل در جهر و اخفات معذور است بنا بر اين حديث پس بر او چيزى نيست از گناه و تدارك، و نماز او تمام است زراره گفت عرض نمودم كه اگر شخصى فراموش كند قرائت را در دو ركعت اول و به خاطرش آيد در دو ركعت آخر حضرت فرمودند كه قضا مى كند قرائت و تكبير و تسبيح را كه در دو ركعت اوّل فوت شده است و بر او چيزى نيست از گناه و تدارك.

و در روايت ديگر شيخ به اسانيد صحيحه نقل كرده است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه زراره گفت عرض نمودم كه هر گاه شخصى بلند بخواند در جائى كه سزاوار نيست بلند خواندن در آنجا و آهسته بخواند در جائى كه سزاوار نيست آهسته خواندن در آنجا و ترك كند قرائت را در جائى كه سزاوار قرائت است در آنجا مثل دو ركعت اول يا قرائت كند در جائى كه سزاوار نيست قرائت

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 247

در آنجا حضرت فرمودند كه هر يك از اينها را كه سهوا يا نسيانا كرده باشد بر او چيزى نيست. و ظاهرا زراره دو مرتبه سؤال كرده

باشد چون سؤال و جواب اختلاف بسيار دارد و احتمال سهو روات يا نساخ در امثال اينها بسيار بعيد است چون همه از كتاب زراره نقل كرده اند، و اين جمع مشايخ اجازه كتابند و لهذا مثل حسين بن سعيد ابن كتب را از قاسم جوهرى و امثال او روايت كرده است از جهت اتّصال سند، و حريز كه در كتاب خود درج كرده است كتاب زراره را بر او خوانده است و كتب فضلاء اصحاب صادقين را صلوات اللَّه عليهم بر ايشان خوانده است و در كتاب خود بترتيب قرار داده است.

و لهذا كتب او را از اصول أربعمائة شمرده اند و بعد از او ديگر حماد ترتيبى بهتر داد و بيشتر ذكر كرد و آن چه را خود از حضرات شنيده بود با شنيده هاى ايشان جمع نمود.

لهذا اجماع واقع شد بر تصحيح ما يصحّ عنه چون آن كتب همه در ميان بود و چون مقابله مى كردند كتب حماد را با كتب منقوله از آن واو وفا مختلف نبود و هم چنين جمعى كه معاصر حماد بودند و آنها بسيار بودند و ليكن مثل صفوان و ابن ابى عمير و فضاله و يونس و بزنطى و ابن فضال را اجماع كردند بر تصحيح ما يصحّ عنهم و تفصيلش در روضه مذكور است در فهرست.

و در حديث صحيح به اسانيد متكثره كه هشت سند صحيح است از على بن جعفر منقول است كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه كه اگر شخصى نماز جهريه را كند مى تواند كه بلند بخواند حضرت فرمودند كه اگر خواهد بلند بخواند و اگر خواهد نخواند،

و شيخ اين حديث را حمل بر تقيه كرده است و اين حمل بعيد است در مسايل على بن جعفر چون از برادرش سؤال مى كرد قادر بود كه در خلوت سؤال كند و اگر

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 248

نادرا نزد مردمان سؤال كرده باشد البته حضرت به او مى گفته كه بر سبيل تقيه گفته، و نمى بايست كه او نقل كند پس اظهر آنست كه جهر و اخفات در مواضع خود بر سبيل استحباب مؤكد باشد.

و در حديث موثق كالصحيح از حسن بن فضال از بعضى از اصحاب ما منقول است كه سنت است كه نماز روز را آهسته بخوانند و سنت است كه نماز شبرا بلند بخوانند اگر چه جمعى اين حديث را حمل بر نوافل كرده اند و تعميم اولى است، و اگر چه سنّت صريح نيست در مستحبّ و ليكن ظاهرش استحبابست به قرينه صحيحه على بن جعفر و افضل آنست كه نوافل روز را آهسته بخوانند و اگر بلند بخوانند جايز است چنانكه موثقه سماعه دلالت بر آن مى كند و احاديث بسيار در جهر و اخفات وارد شده است و همه مجمل است و شك نيست كه حضرت سيّد المرسلين و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم بر آن مداومت مى نمودند و ليكن ظاهر نيست كه واجب مى دانسته اند يا سنّت، و امام را مستحبّ است كه بلند بخواند قرائت و اذكار ركوع و سجود و تشهد را تا مامومين بشنوند و مامومين را مكروه است كه چنان بخوانند كه امام بشنود و منفرد مخير است در اذكار ميان جهر و اخفات، و ماموم در قنوت مخيّر است ميان جهر و اخفات و بر اين مضامين

احاديث صحيحه وارد شده است و خواهد آمد و جهر لازم است در نماز صبح و دو ركعت نماز شام و دو ركعت نماز خفتن و در نماز جمعه و در باقى اخفاتست بنا بر مشهور.

و در حديث صحيح از محمد بن قيس منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه دو ركعت اول نماز ظهر و عصر را آهسته مى خواندند و در دو ركعت آخر هر دو تسبيح را مى خواندند بنحو نماز خفتن، و ظاهرش آنست كه تسبيح را بلند

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 249

خوانده باشند و احوط آهسته خواندنست و اقل مرتبه اخفات آنست كه خود بشنود مگر آن كه تقيه باشد كه اگر مانند حديث نفس بر زبانش جارى شود كافى خواهد بود و اكثر مراتب اخفات بنا بر مشهور آنست كه صحيح قريب نشنود و بنا بر اين بسيار مشكل مى شود كه اخفات به اقل مراتب جهر نرسد و آن آنست كه صحيح قريب بشنود و بعضى از اصحاب گفته اند كه اقل مراتب جهر آنست كه جوهر صوت ظاهر شود و اين خوب بود اگر مستمسكى مى داشت و ليكن چون وجوب جهر و اخفات ظهورى ندارد كار مشكل نيست اگر چه احوط آنست كه در اخفات چنان بخواند كه صحيح قريب نشنود و خود تميز حروف بكند.

و اما آن چه در صحيحه زراره مذكور است كه اگر كسى فراموش كند قرائت را در دو ركعت اول قضا كند آن را در دو ركعت آخر مراد از قضا فعل است يعنى در محل خود قرائت مى كند اگر چه اگر فراموش نكرده بود تسبيح

اولى بود، و ليكن در اين صورت اولى قرائت است تا نمازش بى فاتحه الكتاب نباشد و اما در تكبير و تسبيح ممكن است كه قضا بمعنى فعل باشد و ممكن است كه بمعنى خود باشد به آن كه در موضع تكبير دو تكبير بگويد و در موضع تسبيح شش تسبيح بخواند و احوط آنست كه قصد قضا نكند و از صحيحه ديگر زراره و اخبار بسيار از زراره ظاهر مى شود كه در دو ركعت آخر تسبيح اولى است بلكه متعين و اخبار خواهد آمد و از اين خبرش ظاهر مى شود كه اگر در دو ركعت اول تسبيح بخواند سهوا سجده سهو نبايد كرد و اخبار متعارض در اين باب نيز خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

[سهو در قراءة]

(و روى الحسين بن حمّاد عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال اسهو عن القراءة فى الرّكعة الاولى قال اقرء فى الثّانية قال قلت اسهو فى الثّانية قال قلت اقرء فى الثّالثة قال قلت اسهو فى صلاتي كلّها فقال اذا

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 250

حفظت الرّكوع و السّجود فقد تمّت صلاتك) و كالصحيح منقولست از حسين از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حسين گفت كه من سهو مى كنم و قرائت را فراموش مى كنم در ركعت اول فرمودند كه در ركعت دويم بخوان يعنى در ركعت دويم كه مى خوانى نمازت بى قرائت نيست نه آن كه دو مرتبه الحمد را بخواند حسين گفت عرض نمودم كه فراموش مى كنم در ركعت دويم نيز يا در ركعت دويم و بس فرمودند كه در ركعت سيم بخوان گفت عرض نمودم كه در همه نماز سهو مى كنم حضرت فرمودند كه هر

گاه ركوع و سجود را حفظ كنى و ترك نكنى نمازت تمام است و صحيح است.

(و روى زرارة عن احدهما صلوات اللَّه عليهما قال انّ اللَّه تبارك و تعالى فرض الرّكوع و السّجود و القراءة سنّة فمن ترك القراءة متعمّدا اعاد الصّلاة و من نسى فلا شى ء عليه) و به اسانيد صحيحه منقول است از زراره كه از يكى از امام محمد باقر يا امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما شنيدم و نمى دانم كه از كدام يك شنيده ام كه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد واجب ساخته ركوع و سجود را به آن كه فرموده است كه ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا و ظاهر حديث دلالت مى كند بر آن كه اوامر قرن از براى وجوبست و علما غافل شده اند از استدلال به امثال اين حديث با آن كه متواتر است و فرمودند كه قرائت حمد تنها يا حمد و سوره سنّت است يعنى وجوبش از قرآن ظاهر نشده است بلكه از سنّت حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله ظاهر شده است كه حضرت فرمودند كه

لا صلاة الّا بفاتحة الكتاب

يعنى نماز صحيح نيست مگر به خواندن فاتحه پس چون وجوبش از سنّت ظاهر شده است اگر كسى عمدا ترك كند قرائت را اعاده مى كند نماز را و اگر كسى سهوا ترك كند بر او چيزى نيست نه گناه و نه تدارك و از اين حديث و امثال اين حديث بسيار

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 251

ظاهر مى شود كه هر چه را حق سبحانه و تعالى بر بندگان واجب ساخته است بترك آن عمدا و سهوا نماز باطل مى شود مثل تكبير احرام و نيّت على المشهور،

و ركوع و سجود و طهارت و وقت و استقبال، و هر چه را آن حضرت به تفويض يا اعم از تفويض و غير آن واجب ساخته است مثل قرائت و اذكار ركوع و سجود و تشهد و سلام على الخلاف بترك آن عمدا نماز باطل مى شود و سهوا نماز باطل نمى شود پس ظاهر مى شود كه استدلالى كه كرده اند از قرآن مجيد بر وجوب قرائت به آن كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ يعنى بخوانيد از قرآن آن چه را آسان باشد و بر شما مشكل نباشد خوب نيست چون آيه در عمل شب وارد شده است و اگر قرائت در نماز باشد قرائت در نماز شب مراد خواهد بود چنانكه خواهد آمد و مثل حديث زراره است صحيحه محمد بن مسلم از احدهما صلوات اللَّه عليهما لفظا و معنى.

و در موثق كالصحيح از منصور بن حازم منقول است كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه نماز واجب را به جا آوردم و فراموش كردم در جميع نماز كه قرائت كنم حضرت فرمودند كه آيا ركوع و سجود را تمام نكرده گفتم بلى آنها را به جا آوردم و فراموش نكردم حضرت فرمودند كه نمازت صحيح است چون ترك قرائت نسيانا واقع شده است و ظاهرا مراد از قرائت فاتحه الكتاب باشد چون در حديث صحيح از على بن رئاب و در صحيح از حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه فاتحه الكتاب تنها در فريضه مجزيست و منافات ندارد با صحيحه حلبى از آن حضرت

صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه باكى نيست كه در نماز واجب اكتفا كند بفاتحة الكتاب هر گاه كارى به تعجيل باشد يا خوفى داشته باشد زيرا كه واجب از جهت تعجيل در كارها ساقط نمى شود بلكه تعجيل سبب عدم

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 252

كراهت است كه اگر تعجيل يا ضرورتى نباشد تركش مكروه خواهد بود.

و در صحيح از معاوية بن وهب منقول است كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عليه كه گاه هست كه سوره مى خوانم و سهو مى كنم و در آخر سوره به خاطرم مى آيد كه سهو كرده ام بر گردم بأوّل سوره يا بگذارم فرمودند كه بگذر و اگر سوره واجب مى بود مى بايست برگردد.

و در قوى از بكر منقولست كه به آن حضرت صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه بسيار است كه شك مى كنم در سوره نمى دانم كه خوانده ام يا نه آيا اعاده كنم آن را حضرت فرمودند كه اگر دراز است نه و اگر كوتاه است اعاده كن و هم چنين امثال اين احاديث كه ظاهرشان استحباب است اگر چه احوط آنست كه ترك نكند سوره را اگر همه [هم ظ] بعضى از سوره باشد.

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از كسى كه فاتحه الكتاب را در نماز نخواند يعنى عمدا نمازش صحيح است حضرت فرمودند كه نماز نيست او را مگر آن كه فاتحه را بخواند بلند يا آهسته و مثل اين عبارت در احاديث صحيحه وارد شده است و دو احتمال دارد يكى آن كه بلند بخواند در جهريه و آهسته

بخواند در اخفاتيه يا آن كه مخير است ميان جهر و اخفات و چون مجمل است استدلال به آن نمى توان كرد از طرفين.

و در صحيحه ديگر از محمد بن مسلم منقولست كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه فاتحه الكتاب نخواند در نمازش يعنى عمدا حضرت فرمودند كه نماز نيست او را مگر آن كه ابتدا به آن كند در جهر يا اخفات عرض نمودم كه اگر كسى خوف داشته باشد يا تعجيل داشته باشد كدام يك محبوبتر است نزد شما آيا سوره بخواند يا حمد حضرت فرمودند كه حمد.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 253

و در حديث صحيح از عبد اللَّه بن سنان منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه به او فرمودند كه حق سبحانه و تعالى ركوع و سجود را در قرآن مجيد واجب گردانيده است نمى بينى كه اگر شخصى تازه مسلمان شود و قرآن نداند كافى است او را كه تكبير احرام بگويد و تسبيح بخواند يعنى تسبيحات اربع بدل از حمد و نماز كند يا آن كه تكبير و تسبيح را بدل از حمد بخواند.

و در حديث صحيح از معاوية بن عمّار منقولست كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى سهو كند قرائت را در دو ركعت اوّل و در دو ركعت آخر به خاطرش رسد چه كند حضرت فرمودند كه ركوع و سجود را تمام كرده است؟ گفتم بلى حضرت فرمودند كه مرا خوش نمى آيد كه آخر نماز را اوّل نماز كنم يعنى قرائت را در دو ركعت آخر بخوانم يا حمد و سوره را

در دو ركعت آخر بخوانم و اين معنى اظهر است در جمع بين الاخبار و اللَّه تعالى يعلم.

[شك در ركوع ]

(و روى العلا عن محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه فى رجل شكّ بعد ما سجد انّه لم يركع فقال يمضى فى صلاته حتّى يستيقن انّه لم يركع فان استيقن انّه لم يركع فليلق السّجدتين اللّتين لا ركوع لهما و يبنى على صلاته الّتى على التّمام و ان كان لم يستيقن الّا بعد ما فرغ و انصرف فليقم و ليصلّ ركعة و سجدتين و لا شى ء عليه) و بده سند صحيح منقول است از علا از محمد از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه در شخصى كه شك كند بعد از سجود يا بعد از آن كه به سجود رود شك كند كه آيا ركوع كردم يا نه حضرت فرمودند كه نماز را تمام مى كند و نمازش صحيح است مگر آن كه يقين داشته باشد كه ركوع نكرده است كه اگر

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 254

يقين كند كه ركوع نكرده است پس بيندازد آن دو سجده را كه ركوع ندارد و بنا نهد بر نمازى كه تمام كرده است يعنى بر ركعت سابق بر اين و نماز را تمام كند، و اگر بعد از آن كه فارغ شود يقين به همرساند كه ركوع نكرده است بر خيزد و يك ركوع و دو سجده را به جا آورد و بر او چيزى نيست از گناه و سجده سهو، و اين حديث مشتمل است بر دو حكم يكى شك در ركوع بعد از دخول در سجود و اين اعتبار ندارد و نمازش صحيح است بى دغدغه بر

اين مضمون احاديث صحيحه وارد شده است، دويم آن كه يقين به همرساند كه ركوع نكرده است اكثر علما بر آنند كه نمازش باطل است و بر اين مضمون وارد شده است احاديث صحيحه مثل صحيحه رفاعه و صحيحه ابو بصير و ايضا صحيحه رفاعه و صحيحه ابو بصير و موثقه كالصحيحه اسحاق بن عمار و كالصحيحه ابو بصير، و مخالف اين اخبار نيست بحسب ظاهر مگر همين حديث و شيخ حمل كرده است اين حديث را بر آن كه سهو در دو ركعت آخر باشد و بحسب جمع لازمست طرح اين خبر چون شاذ است و بر تقدير عمل قايل مى توان شد به تخيير و با وجود تخيير عمل به احاديث مشهوره كردن اولى است و اگر كسى نماز را به همين عنوان تمام كند خصوصا هر گاه سهو در دو ركعت آخر بوده باشد و بعد از نماز را از سر گيرد نهايت احتياط خواهد بود و اللَّه تعالى يعلم.

و امّا حديث صحيح حكم بن حكيم كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى فراموش كند ركوعى را يا سجودى يا غير اينها را و به خاطرش آيد حضرت فرمودند كه همان را اعاده مى كند گفتم آيا نماز را اعاده مى كند فرمودند كه نه پس محمول است بر آن كه وقت آن باقى باشد به آن كه در ركوع به سجود نرفته باشد و در سجود بركوع نرفته باشد.

چنانكه در صحيح ليث و صحيح حلبى و صحيح عمران و صحيح

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 255

ابو بصير از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است

كه هر گاه شخصى ايستاده باشد و شك كند كه ركوع كرده است يا نه فرمودند كه بركوع رود.

و كالصحيح منقول است از فضيل كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چون راست مى ايستم شك مى كنم كه ركوع كرده ام يا نه حضرت فرمودند كه ركوع كرده نمازت صحيح است و اين وسواس شيطان است، پس ظاهرش آنست كه وسواس داشته باشد به قرينه آن كه ظاهرش آنست كه سر از ركوع برداشته است و مع هذا شك كرده است و لهذا حضرت چنين جواب فرمودند و هم چنين حمل بر كثير السّهو كرده مى شود حديث كالصحيح عبد الرحمن كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه شخصى خود را به سجود انداخت و نمى داند كه ركوع كرده است يا نكرده است حضرت فرمودند كه كرده است چون ظاهرش آنست كه رفتن به سجود كافى نباشد و لهذا حضرت فرمودند كه كرده است و شك مى كند چنانكه طريقه وسواسيان است.

و اما صحيحه عيص كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه فراموش كند يك ركعت را از نماز تا فارغ شود و بعد از آن به خاطرش آيد كه ركوع نكرده است حضرت فرمودند كه بر مى خيزد و ركوع مى كند و دو سجده ظاهرش آنست كه ركوع نكرده است ركوع را بعد از نماز مى كند و دو سجده سهو مى كند و ليكن حمل كرده اند بر آن كه يك ركعت را كم كرده است و بسيار است كه تعبير مى كند از ركعت بركوع و دو سجده.

[قضاي اجزاء فراموش شده ]

(و روى عبد

اللَّه بن سنان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال اذا نسيت شيئا من الصّلاة ركوعا او سجودا او تكبيرا ثمّ ذكرت فاقض

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 256

الّذى فاتك سواء [سهوا خ ل ]) و در تهذيب (فاصنع الّذى فاتك سواء) است و بسند صحيح منقول است از عبد اللَّه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه فراموش كنى چيزى از نماز را خواه ركوع و خواه سجود خواه تكبير را و به خاطرت رسد كه فراموش كرده يعنى در وقت پس به جا آور آن چه را از تو فوت شده است و مراد از قضا فعل است به قرينه نسخه شيخ فاصنع و ظاهرا سهو نساخ باشد، و هم چنين سهوا بدل از سواء سهو است و محمول است بر آن كه در وقت به خاطرش رسد چنانكه گذشت در احاديث صحيحه و خواهد آمد در سجود و تشهد و غير آن.

و در حديث موثق كالصحيح از سماعة منقول است كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه برخيزد به نماز و فراموش كند فاتحه الكتاب را فرمودند كه بگويد

استعيذ باللَّه من الشّيطان انّ اللَّه هو السّميع العليم

سپس بخواند قرائتى را كه فراموش كرده است ما دام كه بركوع نرفته باشد پس به درستى كه قرائتى صحيح يا كامل نيست تا ابتدا نكند به استعاذه يا به فاتحه به جهر يا به اخفات و اگر رفته باشد بركوع مجزيست او را إن شاء اللَّه.

(و روى ابن مسكان عن ابى بصير قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عمّن نسى ان يسجد واحدة

فذكرها و هو قائم قال يسجدها اذا ذكرها و لم يركع فان كان قد ركع فليمض على صلاته فاذا انصرف قضاها وحدها و ليس عليه سهو) و بسند صحيح منقولست از عبد اللَّه بن مسكان از ابو بصير ليث مرادى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از كسى و در بعضى از نسخ عن رجل از مردى كه فراموش كند كه يك سجده را بكند و يك سجده نكند و به خاطرش آيد در وقتى كه ايستاده باشد حضرت فرمودند كه آن يك سجده را مى كند هر گاه كه به خاطرش آيد

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 257

تا بركوع نرفته است و اگر بركوع رفته باشد و به خاطرش آيد نماز را تمام كند و چون از نماز فارغ شود همان سجده را مى كند و سجده سهو بر او واجب نيست يا سهو سبب بطلان نماز او نمى شود.

و به همين مضمون است صحيحه اسماعيل بن جابر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه تا آن كه فرمودند كه آن سجده را قضا كند و بعد از آن فرمودند كه اگر شك كند در ركوع بعد از سجود بگذرد و ملتفت نشود چون وقتش گذشته است و اگر شك كند در سجود بعد از قيام بگذرد و هر شكى كه بكند كه وقتش گذشته باشد و در فعلى ديگر داخل شده باشد پس بگذرد و التفات نكند.

و در حسن كالصحيح از حلبى منقول است كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند از شخصى كه شك كند و نداند كه يك سجده كرده است يا دو سجده حضرت فرمودند كه

سجده ديگر مى كند و بعد از نماز سجده سهو نمى كند و بر اين مضمونست حديث كالصحيح ابو بصير و زيد شحّام.

و در موثق كالصحيح از عبد الرحمن بن ابى عبد اللَّه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه گفت عرض نمودم به آن حضرت كه شخصى سر از سجده برداشت پيش از آن كه درست بنشيند و نمى داند كه يك سجده كرده است يا دو سجده حضرت فرمودند كه سجده ديگر مى كند عرض نمودم كه چون خواست كه برخيزد در اثناى برخاستن همين شك را كرد حضرت فرمودند كه به سجده رود، حاصل آن كه محل عدم اعتبار شك فعل ديگر است چون داخل شود در فعل ديگر شك اعتبار ندارد و تا داخل نشده است آن فعل را مى كند، و محل سهو ركن است تا به ركنى داخل نشده است آن چه را سهو كرده است به جا مى آورد و ظاهر شد كه ركوع ركن است بترك آن عمدا و سهوا

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 258

نماز باطل مى شود و هر دو سجده ركن است و اگر يك سجده را ترك كند سهوا باطل نمى شود و به جا مى آورد آن را پيش از ركوع اگر به خاطرش رسد و الّا بعد از نماز.

[شخصى نماز كند و به خاطرش رسد كه يك سجده زياد كرده است ]

(و ساله منصور بن حازم عن رجل صلّى فذكر انّه قد زاد سجدة فقال لا يعيد صلاته من سجدة و يعيدها من ركعة) و در صحيح يا حسن كالصحيح و موثق كالصحيح بروايت شيخ منقول است از منصور كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى نماز كند و به خاطرش

رسد كه يك سجده زياد كرده است حضرت فرمودند كه از جهت يك سجده نماز را اعاده نمى كند يعنى از جهت زيادتى آن يا اعم از زيادتى و نقصان و اين اظهر است بحسب لفظ و اعاده مى كند نماز را از جهت يك ركوع اگر زياده كند يا اگر نقصان نيز كند و به همين مضمون منقول است در موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه.

و در حديث صحيح از ابن ابى يعفور از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر گاه شخصى يك سجده را فراموش كند و يقين داند كه ترك كرده است آن را پس بايد كه آن سجده را بكند بعد از آن كه بنشيند و تشهد بخواند پيش از سلام و اگر شك داشته باشد يعنى ظن داشته باشد كه ترك كرده است پس چون سلام بدهد سجده را به جا آورد و تشهد خفيفى بخواند و اين سجده را عامه نقره مى نامند و نقره منقار زدن كلاغ است از جهت دانه برداشتن و ما اين سجده را نقره نمى ناميم، بلكه نقره آن را مى ناميم كه سجده را سبك كند مانند منقار زدن كلاغ و سابقا گذشت كه بعد از سلام به جا مى آورد سجدتين سهو را و ليكن اگر كسى عمل باين حديث كند بد نيست چون صحيح است بى معارضى بحسب ظاهر، و امّا اگر سهو كند و ذكر ركوع و سجود را نكند

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 259

نماز باطل نمى شود چون واجب غير ركن است و برين مضمون اخبار معتبره وارد شده است از صادق و كاظم صلوات اللَّه عليهما.

(و روى عامر بن جذاعة عنه

صلوات اللَّه عليه انّه قال اذا سلمت الرّكعتان الاوليان سلمت الصّلاة) و مروى است در قوى كالصحيح از عامر و او مختلف فيه است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آن حضرت فرمودند كه هر گاه دو ركعت اول سالم باشد نماز سالم است و صحيح، و اين عبارت محتمل است كه مراد از او اين باشد كه سالم باشد از شك در ركعت چنانكه احاديث صحيحه وارد شده است كه شك در دو ركعت اوّل سبب بطلان صلاتست و محتمل است كه مراد از آن اعم از شك و سهو در ركعت يا در افعال باشد.

و در صحيحه بزنطى وارد است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه از شخصى كه يك ركعت نماز بكند و چون بركوع رود در ركعت دويم به خاطرش رسد كه يك سجده را در ركعت اوّل نكرده است حضرت فرمودند كه حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه هر گاه يقين داند كه در ركعت اول سجده را ترك كرده است و نداند كه يك سجده را ترك كرده است يا دو سجده را نماز را از سر مى گيرد تا يقين به همرساند كه دو سجده كرده باشد.

و در كلينى همه به خطابست و جمعى از اصحاب به همين حديث استدلال كرده اند كه شك و سهو در افعال دو ركعت اول سبب بطلان صلاتست و اين حديث صريح نيست بلكه بعد از تامّل ظاهر مى شود از تغيير جواب و نسبت به ديگرى دادن كه تقيه بوده است و جواب جزم بترك مطلق سجده و شك در يك و دو

است و اين معنى ديگر است غير آن چه او سؤال كرده است با آن كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 260

اخبار بسيار وارد شده است بر عدم بطلان و خواهد آمد.

[نسيان يك ركعت ]

(و روى عن النّعمان الرّازى انّه قال كنت مع اصحاب لي فى سفر و انا امامهم فصلّيت بهم المغرب فسلّمت فى الرّكعتين الاوليين فقال اصحابى انّما صلّيت بنا ركعتين فكلّمتهم و كلّمونى فقالوا امّا نحن فنعيد فقلت لكنّي لا اعيدوا اتمّ بركعة فاتممت بركعة ثمّ سرنا و اتيت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فذكرت له الّذى كان من أمرنا فقال أنت كنت اصوب منهم فعلا انّما يعيد من لا يدرى ما صلّى) و مرويست بسند قوى از نعمان كه از شهر رى است كه گفت من با جمعى در سفر بودم و من پيش نماز ايشان بودم و نماز شام را به امامت ايشان كردم و در ركعت دويم سلام دادم پس اصحاب من گفتند كه دو ركعت نماز كردى و ايشان با من سخن گفتند و من با ايشان سخن گفتم پس ايشان گفتند كه ما اعاده مى كنيم و من گفتم اعاده نمى كنم و يك ركعت ديگر را مى كنم پس من يك ركعت ديگر را كردم و آمدم تا به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه رسيدم و آن چه بر ما واقع شده بود عرض نمودم پس حضرت فرمودند كه آن چه تو كردى درست تر بود از آن چه ايشان كردند و چون ايشان عمدا سخن گفته بودند فعل ايشان بد نبود «1» مگر آن كه ايشان نيز مثل نعمان از روى نسيان حرف زده باشند و ظاهرا ايشان از

جهت سخن گفتن اعاده نكرده باشند بلكه به سبب آن كه چون امام ايشان سلام داد گمانشان اين بود كه نماز او باطل شده است و سبب بطلان نماز ايشان نيز شده است و در اين معنى ايشان خطا كردند پس حضرت فرمودند كه اعاده نمى كند مگر كسى كه نداند كه چند ركعت نماز كرده است و در اينجا معلوم شد كه دو ركعت نماز كرده است و حصر اضافى است و الّا بسيار جائى اعاده مى كند.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 261

مثل شكّ ميان يك و دو چون يك معلوم است و مع هذا اعاده مى كند.

و منقولست در حديث حسن كالصحيح از ابو بكر حضرمى كه من پيشنمازى اصحاب خود مى كردم در نماز شام پس چون دو ركعت نماز كردم سلام دادم پس بعضى از ايشان بمن گفت كه دو ركعت نماز كردى پس من اعاده كردم نماز را پس خبر دادم حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه را به واقعه حضرت فرمودند كه شايد كه نماز را اعاده كرده باشى گفتم بلى آن حضرت تبسّم فرمودند و فرمودند كه بس بود ترا كه بر خيزى و يك ركعت نماز كنى تا سه ركعت شود به درستى كه حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله سهو كردند و چون دو ركعت نماز كردند سلام دادند و حكايت ذو الشّمالين را فرمودند پس حضرت دو ركعت نماز ديگر كردند.

و در صحيح منقولست از حارث نضرى كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه ما نماز شام مى كرديم امام ما سهو كرد و در دو ركعت سلام داد پس ما

نماز را اعاده كرديم حضرت فرمودند كه چرا اعاده كرديد نه حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله سلام دادند در دو ركعت و دو ركعت ديگر را كردند چرا تمام نكرديد نماز خود را.

[شك در دو ركعت آخر]

(و روى عنه عمّار انّ من سلّم فى الرّكعتين من الظّهر او العصر و المغرب او العشاء الآخرة ثمّ ذكر فليبن على صلاته و لو بلغ الصّين و لا اعادة عليه) و بسند موثق منقولست از عمّار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه سلام دهد در دو ركعت ظهر يا عصر يا مغرب يا خفتن و به خاطرش آيد كه نماز را تمام نكرده است پس بايد كه بنا نهد بر آن چه كرده است و نماز را تمام كند و اگر چه بشهر چين رسيده باشد كه شش ماهه راه است تخمينا از مدينه مشرفه تا آنجا و اعاده نمى كند نماز را.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 262

و روايت كرده است شيخ در صحيح از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه گفت از آن حضرت سؤال كردم كه هر گاه شخصى در كوفه نماز چهار ركعتى را دو ركعت بكند و بعد از آن در مكه يا مدينه يا بصره يا در شهرى ديگر به خاطرش رسد كه دو ركعت كرده است فرمودند كه دو ركعت ديگر را در آنجا بكند و حمل كرده اند بر مبالغه و آن بعيد است بسيار يا شك كرده باشد كه كم كرده است و اين بر سبيل استحباب باشد.

[شك در نماز صبح ]

(و سال عبيد بن زرارة ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يصلّى الغداة ركعة و يتشهّد و ينصرف و يذهب و يجي ء ثمّ ذكر انّه انّما صلّى ركعة قال يضيف إليها ركعة) و كالصحيح و شيخ در صحيح روايت كرده اند از عبيد كه گفت سؤال كردم از آن حضرت

صلوات اللَّه عليه از شخصى كه نماز صبح را يك ركعت بكند و تشهد بخواند و سلام دهد و برود و بيايد و بعد از آن به خاطرش رسد كه يك ركعت كرده است حضرت فرمودند كه يك ركعت ديگر به آن اضافه مى كند كه دو ركعت شود و به همين مضمون است صحيحه محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و شيخ حمل كرده است بر نافله يا آن كه پشت بقبله نكرده باشد و اللَّه تعالى يعلم.

و منقول است در حسن كالصحيح از حسين بن ابو علا كه عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه ملحق شدم به امام در ركعت دويم نماز صبح پس چون سلام داد من گمان كردم كه نمازم تمام شده است و من نيز سلام دادم و بذكر الهى مشغول بودم تا آفتاب طالع شد پس چون آفتاب طالع شد و برخاستم به خاطرم رسيد كه امام يك ركعت پيشتر كرده بود حضرت فرمودند كه اگر در همان جاى خود باشى يك ركعت ديگر را بكن و اگر به جاى ديگر رفته باشى بر تست كه اعاده كنى نماز را يعنى اگر پشت بقبله كرده

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 263

باشى يا فعل كثير به جا آورده باشى.

و در صحيحه محمد بن مسلم مذكور است كه يك ركعت ديگر مى كند اگر پشت بقبله نكرده باشد و الّا اعاده مى كند نماز را و از موثقه سماعه ظاهر مى شود كه فعل كثير نكرده باشد و احوط آنست كه با فعل كثير و استدبار اين نماز را تمام كند و احتياطا اعاده كند.

[سلام آخر]

سال ابو كهمش ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّكعتين الاوليين فاذا جلست فيهما للتشهّد فقلت و انا جالس السّلام عليك أيّها النّبيّ و رحمة اللَّه و بركاته انصراف هو؟ قال لا و لكن اذا قلت السّلام علينا و على عباد اللَّه الصّالحين فهو انصراف) و منقول است در قوى از ابو كهمش و مشتركست ميان سه مجهول كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از دو ركعت اول كه هر گاه بعد از آن بنشينم از جهت تشهد و در حالتى كه نشسته باشم بگويم السّلام عليك الخ آيا از نماز بيرون مى آيم حضرت فرمودند كه اگر بگويى السّلام علينا الخ از نماز بيرون مى آيى بدان كه اين حديث مجمل است محتمل است كه مراد او اين باشد كه السّلام عليك سلام است حضرت فرموده باشد كه نه بلكه السّلام علينا سلام است و احتمال دارد كه مرادش اين باشد كه اگر كسى عبارت اوّل را بگويد در تشهد اوّل عمدا نمازش باطل مى شود حضرت فرموده باشند نه بلكه عبارت ثانى مبطل است و بر اين مضمون احاديث ديگر وارد شده است و خواهد آمد پس اظهر آنست كه حمل بر اين معنى كنيم و اين لازم دارد معنى اوّل را.

[هر گاه ندانى كه دو ركعت نماز كرده يا چهار ركعت ]

(و روى الحلبيّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال اذا لم تدر اثنتين صلّيت ام اربعا و لم يذهب وهمك إلى شى ء فتشهّد و سلّم ثمّ صلّ ركعتين و اربع سجدات تقرء فيهما بأمّ الكتاب ثمّ تتشهّد و تسلّم

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 264

فان كنت انّما صلّيت ركعتين كانتا هاتان تمام الاربع و ان كنت

صلّيت اربعا كانتا هاتان نافلة) و به اسانيد صحيحه منقول است از حلبى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه ندانى كه دو ركعت نماز كرده يا چهار ركعت و هيچ طرف از اين دو مظنون تو نباشد پس تشهد بخوان و سلام ده و بعد از آن دو ركعت نماز ايستاده مى كنى بدو ركوع و چهار سجده و الحمد تنها مى خوانى در آن و تشهد مى خوانى و سلام مى دهى پس اگر دو ركعت نماز كرده باشى سابقا و با اين دو ركعت چهار ركعت مى شود و اگر پيشتر چهار ركعت را كرده باشى اين دو ركعت را نافله حساب مى كند حق سبحانه و تعالى، هر چند احتياط واجبست و نيّت وجوب مى بايد كرد در آن و ليكن باين بر مى گردد كه متمم باشد يا نافله و به همين مضمونست صحيحه ابن ابى يعفور و صحيحه محمد بن مسلم، و ظاهر صحيحه زراره و صحيحه ابو بصير و حسنه كالصحيحه حلبى آنست كه بنا بر اقلّ مى گذارد و دو ركعت ديگر مى كند كه اگر دو باشد چهار شود پس ناچار است از آن كه قايل شويم به تخيير عمل به مشهور اولى است و گذشت.

[شك در ركعت پنجم ]

(و روى جميل بن درّاج عنه صلوات اللَّه عليه انّه قال فى رجل صلّى خمسا انّه ان كان جلس فى الرّابعة مقدار التّشهّد فعبادته يا فصلاته جايزة) و بسند صحيح منقول است از جميل از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آن حضرت فرمودند در شخصى كه پنج ركعت نماز كند نماز چهار ركعتى را كه اگر در ركعت چهارم بمقدار تشهد نشسته

باشد پس عبادت او يا نماز او جايز و صحيح است، و همين حديث را شيخ روايت كرده است در صحيح از جميل از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و اكثر اصحاب حمل كرده اند بر آن كه تشهد خوانده باشد و اخلال به سلام

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 265

كرده باشد و سلام واجب نيست پس ركعتى زياد كرده است سهوا و آن چه واجبست به جا آورده است و ممكن است كه با وجود آن كه تشهد نيز نخوانده باشد اخلال به تشهد كرده است و آن ركن نيست تا بترك آن سهوا نماز باطل شود و ليكن اشتراط نشستن قدر تشهد تعبد خواهد بود.

[شخصى كه نماز ظهر را پنج ركعت بكند]

(و روى العلا عن محمّد بن مسلم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال سألته عن رجل صلّى الظّهر خمسا فقال ان كان لا يدرى جلس فى الرّابعة ام لم يجلس فليجعل اربع ركعات منها الظّهر و يجلس و يتشهّد ثمّ يصلّى و هو جالس ركعتين و اربع سجدات و يضيفهما إلى الخامسة فتكون نافلة) و به اسانيد صحيحه منقولست از علا از محمد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه نماز ظهر را پنج ركعت بكند پس حضرت فرمودند كه اگر نداند كه در ركعت چهار نشسته است يا ننشسته است پس چهار ركعت آن را بظهر حساب كند و بنشيند و تشهد را بخواند پس دو ركعت نماز نشسته بكند و با آن ركعت پنجم منضم سازد كه دو ركعت نافله شود، و شيخ روايت كرده است در قوى از علا از محمد بن مسلم كه

گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از شخصى كه بعد از آن كه نماز ظهر را كرده باشد يقين به همرساند كه پنج ركعت نماز كرده است حضرت فرمودند كه چگونه يقين به همرساند عرض نمودم كه علم به همرسانيد حضرت فرمودند كه اگر علم داشته باشد كه در ركعت چهارم نشسته است پس نماز ظهرش تمام شده است پس برخيزد و يك ركعت ايستاده بكند و با آن ركعت منضم سازد كه دو ركعت نافله شود و بر او چيزى نيست، و اين حديث موافق حديث جميل است و احتمال ندارد كه سهوى شده باشد چون اين حديث را از حضرت امام محمد باقر روايت كرده است بخلاف متن و در

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 266

حديث متن عدم علم را كافى دانسته است هر گاه علم بعدم نشستن نداشته باشد و ممكن است كه در اين صورت مخير باشد ميان ابطال و اتمام.

و امّا آن چه مرويست در حسن كالصحيح از زراره و بكير از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر گاه يقين كند كه در نماز واجب زياده كرده است آن نماز را حساب نكند و اعاده كند نماز را هر گاه يقين به همرساند كه زياده كرده است.

و در موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه هر كه زياد كند در نماز پس بر اوست كه اعاده كند.

پس محمول است بر صورتى كه بقدر تشهد ننشسته باشد و از ابو اسامه منقول است كه از آن حضرت سؤال كردم از شخصى كه نماز عصر را

شش ركعت كند يا پنج ركعت حضرت فرمودند كه اگر يقين داند كه شش ركعت يا پنج ركعت كرده است اعاده كند و اگر نداند كه زياد كرده است يا كم كرده است دو ركعت نماز نشسته بكند كه اگر سه باشد چهار شود و اگر يقين به همرساند كه دو ركعت كرده است و يا سه ركعت و فارغ شده باشد به سلام و سخن گفته باشد و ندانسته باشد كه نماز را تمام نكرده است لازمست كه نماز را تمام كند آن چه را سهو كرده است پس حديث ذو الشّمالين را بيان فرمودند.

[هر گاه كسى از شما شك كند در نمازش و نداند كه زياد كرده است يا كم كرده ]

(و سال الفضيل بن يسار ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن السّهو فقال من حفظ سهوه فاتمّه فليس عليه سجدتا السّهو و انّما السّهو على من لم يدر أ زاد فى صلاته ام نقص منها) و كالصحيح منقول است از فضيل كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از سهو حضرت فرمودند كه هر كه حفظ كند سهو خود را و آن را تمام كند به آن كه در محل خودش به جا آورد يا شك كند و نماز احتياط بكند بر او سجده سهو نيست

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 267

و نيست سجده سهو مگر بر كسى كه نداند كه در نماز زياد كرده است يا كم كرده است، و ظاهرش آنست كه شك كرده باشد در ميان سه و پنج تدارك مى كند احتمال سه را بدو ركعت نشسته و زيادتى را بدو سجده سهو چنانكه در حديث از ابو اسامه گذشت و احتمال دارد كه سجده سهو كافى باشد و اول اظهر است

و نگفتن نماز احتياط ضرر ندارد چون غرض سجده سهو است و به همين عبارت منقولست در موثق كالصحيح از سماعه.

و منقول است در حسن كالصحيح از زراره كه گفت شنيدم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر گاه كسى از شما شك كند در نمازش و نداند كه زياد كرده است يا كم كرده است پس دو سجده نشسته بكند و حضرت اين دو سجده سهو را مرغمتين ناميده است يعنى بينى شيطان را بر خاك مى مالد چون مى خواست كه نماز شما را باطل كند شما على رغم او سجده مى كنيد او ذليل مى شود، و بحسب عبارت شامل اين هست كه شك كند كه آيا دو ركعت نماز كرده است يا سه ركعت يا پنج ركعت يا دو و پنج يا شش و سجده سهو از جهت احتمال پنج و شش باشد و هم چنين اگر شك كند كه يك سجده كرده است يا سه سجده يا سوره نخوانده است يا دو سوره خوانده است و علما مطلقا متوجه اين معانى نشده اند و در شك ميان سه و پنج و دو و پنج و امثال اينها قايل ببطلان صلاة شده اند اكثر چون اين عبارات صريح نيست در اين مطلوب و ليكن ظهور كافى است چنانكه خواهد آمد و بعضى از فضلا احتمالى داده اند كه مراد از اين عبارت شك ميان چهار و پنج باشد كه نمى داند كه يك ركعت زياد كرده است يا از زياده كم كرده است كه تمام كرده باشد و ليكن الغاز و تعميه است و در كلام

معصوم لايق نيست.

[كسي چهار ركعت كرده يا پنج ركعت ]

(و روى الحلبيّ عنه صلوات اللَّه عليه انّه قال اذا لم تدر اربعا صلّيت ام خمسا ام زدت ام نقصت فتشهّد و سلّم و اسجد سجدتين بغير ركوع و لا قرائة تتشهّد فيهما تشهّدا خفيفا) و به اسانيد صحيحه منقول است از حلبى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه ندانى كه چهار ركعت كرده يا پنج ركعت يا زياده كرده يا كم پس تشهد بخوان و سلام بده و دو سجده سهو كن بى ركوع و بى قرائت و بعد از سجدتين تشهد خفيف مى خوانى و آن.

(اشهد ان لا اله الّا اللَّه و اشهد انّ محمّدا رسول اللَّه اللَّهمّ صلّ على محمّد و آله) است و سلام خواهد آمد و ظاهر عبارت يا زده كرده يا كم آنست كه مذكور شد سابقا با احتمالات سابقه و در اينجا احتمالى ديگر دارد كه در نماز زيادتى يا نقصانى بفعل آورده باشى سهوا و اين معنى بعيد نيست و مؤيد اين معنى است صحيحه ابن ابى عمير از بعضى از اصحاب ما از سفيان بن سمط كه ممدوح است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه دو سجده سهو مى كنى در هر زيادتى كه داخل مى شود بر تو يا نقصانى كه بكنى در نماز، و احوط آنست كه در هر زيادتى و نقصانى كه مبطل نباشند دو سجده سهو بكند و امّا شك ميان چهار و پنج اگر بعد از سجدتين باشد چنانكه ظاهر اخبار است تمام مى كند و دو سجده سهو مى كند از جهت تدارك احتمال زيادتى چنانكه در صحيح عبد اللَّه ابن سنان و

صحيح ابو بصير نيز منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند هر گاه ندانى كه چهار ركعت نماز كرده يا پنج ركعت پس دو سجده سهو بكن بعد از سلام در وقتى كه نشسته باشى و بعد از سجدتين سلام بگو، و تشهد در حديث حلبى بود پس تشهد و سلام در سجده سهو باشد و ذكر در سجده گذشت در حديث حلبى.

[شخصى كه داخل شود با امام در نمازش و امام پيش از او يك ركعت نماز كرده باشد]

(و روى محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه سئل عن رجل دخل مع الامام فى صلاته و قد سبقه بركعة فلمّا فرغ الامام خرج مع النّاس ثمّ ذكر بعد ذلك انّه فاتته ركعة قال يعيد ركعة واحدة) و منقولست كالصحيح و بروايت شيخ در صحيح از محمد كه پرسيدند از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از شخصى كه داخل شود با امام در نمازش و امام پيش از او يك ركعت نماز كرده باشد و چون امام سلام دهد او نيز نسيانا سلام دهد و با مردم از مسجد بيرون رود و بعد از آن به خاطرش رسد كه يك ركعت از او فوت شده است حضرت فرمودند كه او اعاده مى كند يك ركعت را يعنى به جا مى آورد و گذشت صحيحه عبيد و غير آن، و به اسانيد ديگر از موثق و غيره از محمد بن مسلم منقول است و هم چنين از عبيد بن زراره.

[شخصى نداند كه دو ركعت نماز كرده است يا سه ركعت يا چهار ركعت ]

(و روى عبد الرّحمن بن الحجّاج عن ابى ابراهيم صلوات اللَّه عليه قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه رجل لا يدرى به اثنتين صلّى ام ثلثا ام اربعا فقال يصلّى ركعة من قيام ثمّ يسلّم ثمّ يصلّى ركعتين و هو جالس) و منقولست در صحيح على الظاهر و المشهور از عبد الرحمن از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى نداند كه دو ركعت نماز كرده است يا سه ركعت يا چهار ركعت حضرت فرمودند كه يك ركعت ايستاده مى كند و سلام مى دهد بعد از

آن دو ركعت نشسته مى كند پس اگر در واقع سه ركعت كرده باشد چهار مى شود به ركعت ايستاده، و دو ركعت نشسته نافله خواهد بود و اگر در واقع دو باشد باين هر دو چهار مى شود.

و در حسن كالصحيح از ابن ابى عمير منقول است كه او از بعضى از مشايخ خود روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 270

شخصى كه نماز كند و نداند كه دو ركعت كرده است يا سه ركعت يا چهار ركعت حضرت فرمودند كه دو ركعت نماز ايستاده مى كند كه اگر دو باشد چهار شود و بعد از آن دو ركعت نشسته مى كند كه اگر سه باشد چهار شود پس اگر در واقع چهار ركعت باشد اين چهار ركعت نافله خواهد بود و اگر نه متمم نماز خواهد بود، و مشهور ميان علما عمل به اين حديث است و عمل به آن چه صدوق ذكر كرده است اولى است اگر چه ظاهر آنست كه مخيّر باشد در عمل بهر يك كه خواهد.

(و روى علىّ بن ابى حمزة عن العبد الصّالح صلوات اللَّه عليه قال سألته عن الرّجل يشكّ فلا يدرى أ واحدة صلّى ام اثنتين او ثلثا او أربعا تلتبس عليه صلاته فقال كلّ ذا فقلت نعم قال فليمض فى صلاته و ليتعوّذ باللَّه من الشّيطان الرّجيم فانّه يوشك ان يذهب عنه) و بسند صحيح منقول است از بزنطى از على بن ابى حمزه لعنه اللَّه تعالى و ظاهرا نقل از اين ملعون عدو اللَّه پيش از معلونيّت او بوده است و ضرر هيچ ملعونى به شيعيان آن قدر نرسيد كه از

اين ملعون رسيد و بناى واقفى شدن از اين سگ شد و احتمال دارد كه ثمالى باشد و او ثقه است و خوش اعتقاد و به سبب اشتراك حديث از رتبه اعتماد مى افتد و او روايت كرده است كه از بنده صالح الهى حضرت موسى بن جعفر صلوات عليهما سؤال كردم از شخصى كه شك مى كند و نمى داند كه يك ركعت نماز كرده است يا دو ركعت يا سه ركعت يا چهار ركعت و مشتبه شده است بر او نمازش و نمى داند كه چند ركعت نماز كرده است پس حضرت فرمودند كه اين مقدار شك و از لفظ مضارع ظاهر مى شود كه مثل اين شك را بسيار مى كرده است و كثير السّهو بوده است من گفتم بلى حضرت فرمودند كه نماز را بكند يعنى بنا را بر اكثر گذارد يا مخير است بنا بر هر چه خواهد

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 271

بگذارد و پناه به خداوند تعالى برد از شر شيطان مردود درگاه الهى كه عن قريب اين شك و وسواس از او زايل خواهد شد و از اين عبارت نيز ظاهر مى شود كه وسواسى و كثير الشّك بوده است و على اى حال ضرور است كه اين خبر را از جهت ضعف ترك كنند يا حمل كنند بر كثير السّهو چون روايات صحيحه گذشت كه شك ميان يك و دو سبب بطلان نماز است.

و در خصوص اين سهو نيز روايات صحيحه وارد شده است بر بطلان نماز مثل صحيحه صفوان از حضرت ابى الحسن موسى يا رضا صلوات اللَّه عليهما كه آن حضرت فرمودند كه هر گاه ندانى كه چند ركعت نماز كرده و طرفى

مظنونت نباشد نماز را اعاده كن و صحيحه زراره و ابو بصير كه هر دو گفتند به آن حضرت كه حضرت باقر است يا حضرت صادق صلوات اللَّه عليهما عرض نموديم كه شخصى شك بسيارى مى كند تا آن كه نمى داند كه چند ركعت نماز كرده است و چند ركعت مانده است حضرت فرمودند كه اعاده كند عرض نموديم كه كثير الشك است فرمودند كه ملتفت نشود و گذشت.

و صحيحه ابن ابى يعفور از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر گاه شك كنى و ندانى كه سه ركعت كرده يا دو ركعت يا يك ركعت يا چهار ركعت اعاده كن اين نماز را و بنا بر شك مگذار.

و صحيحه على بن جعفر كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما از شخصى كه به نماز ايستد و نداند كه چيزى كرده است يا نه حضرت فرمودند كه از سر گيرد و فرق ميان اين حديث و حديث سابق آنست كه در سابق علم داشت به يك ركعت و در اينجا احتمال مى دهد كه ركعت اول باشد كه ايستاده است و علم به يك ركعت وقتى حاصل مى شود كه ركوع و سجود را كرده باشد و در اينجا آن علم را ندارد.

[شخصى كه نداند كه سه ركعت كرده است يا دو ركعت ]

(و روى سهل بن اليسع فى ذلك عن الرّضا صلوات اللَّه عليه انّه يبنى على يقينه و يسجد سجدتي السّهو بعد التّسليم و يتشهّد تشهّدا خفيفا) و در حسن كالصحيح منقول است از سهل در اين مسأله از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه بنا بر يقين مى گذارد كه يك باشد و

دو سجده سهو مى كند بعد از سلام و تشهد خفيف مى كند از جهت سجده سهو.

شيخ طوسى در حسن روايت كرده است از سهل كه گفت سؤال كردم از حضرت ابى الحسن صلوات اللَّه عليه از شخصى كه نداند كه سه ركعت كرده است يا دو ركعت حضرت فرمودند كه بنا بر نقصان مى گذارد و عمل به جزم مى كند و بعد از فراغ از نماز تشهد خفيف مى كند هم چنين است حكم در اول نماز و آخر نماز يعنى بنا بر اقل مى گذارد پس شامل باشد آن چه را مصنف ذكر كرده است.

و در صحيح از على بن يقطين منقول است كه گفت از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه نداند كه يك ركعت كرده است يا دو ركعت يا سه ركعت حضرت فرمودند كه بنا بر جزم مى گذارد و سجده سهو مى كند و تشهد خفيف به جا مى آورد و شيخ حمل كرده است بر آن كه يقين اعاده است و حمل بر تقيه اولى است چون موافق مذهب شافعيه است.

(و قد روى انّه يصلّى ركعتين يا ركعة من قيام و ركعتين و هو جالس و ليست هذه الاخبار مختلفة و صاحب السّهو بالخيار بأىّ خبر منها اخذ فهو مصيب) و در روايتى ديگر واقع شده است كه دو ركعت ايستاده مى كند كه اگر دو باشد چهار شود و دو ركعت نشسته مى كند كه اگر سه باشد چهار شود و اگر يك باشد با هر دو چهار شود و بنا بر نسخه يك ركعت ايستاده يك صورت مى ماند كه آن يك باشد و آن را اعتبار نكرده اند بواسطه آن كه

لوامع

صاحبقرانى، ج 4، ص: 273

آن احتمال سبب بطلان صلاتست و صدوق مى گويد كه اين اخبار اگر چه بحسب ظاهر مختلفند و ليكن در واقع اختلاف ندارند چون صاحب سهو مخير است و بهر خبرى كه عمل كند صحيح است و درست عمل كرده است و صدوق اخبار صحيحه كه سبب بطلانست به آن ها عمل نكرده است و باين اخبارى كه موافق مذهب عامه است و تقية وارد شده است عمل نموده است.

[هر گاه شك كنى بنا بر يقين بگذار]

(و روى عن اسحاق بن عمّار انّه قال قال لي ابو الحسن الاوّل صلوات اللَّه عليه اذا شككت فابن على اليقين قال قلت هذا اصل قال نعم) و در موثق كالصحيح منقولست از اسحاق بن عمّار كه گفت حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه شك كنى بنا بر يقين گذار اسحاق گفت كه عرض نمودم كه اين قاعده كلى است حضرت فرمودند كه بلى و ظاهرش آنست كه بنا بر اقلّ مى گذارد و پيشتر گفت كه بنا بر اكثر مى گذارد پس مى بايد كه صدوق قايل باشد به تخيير ميان بنا بر اقلّ و بنا بر اكثر چنانكه الحال گفت و جمعى تاويل كرده اند امثال اين حديث را كه اگر بنا بر اكثر گذارد و نماز احتياط را به جا آورد يقينا بري ء الذمّه است و نمازش صحيح است زيرا كه اگر در واقع اكثر باشد به جا آورده است و آن زيادتى نافله باشد و اگر كم باشد اين متمم باشد بخلاف بنا بر اقل كه گاه باشد در واقع اكثر باشد و نماز زياده شود و زيادتى عمدا نماز را باطل مى كند و حمل بر نافله كرده اند اين

خبر را با اخبارى كه بر اين مضمون وارد شده است مثل حديث حسن كالصحيح حسين بن ابى علا بدو سند، و موثق كالصحيح عبد اللَّه بن ابى يعفور، و قوى عبد الرحمن بن حجاج كه هر گاه شك كند ميان يك و دو بنا بر يك مى گذارد و تمام مى كند و بنا بر اين حمل بر نافله كرده اند كه احاديث متواترة وارد شده است بر بطلان صلاة هر گاه شك كند ميان يك و دو و بعضى از آن گذشت.

[تشهد فراموش شده ]

(و سال عبد اللَّه بن ابى يعفور ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يصلّى ركعتين من المكتوبة فلا يجلس فيهما فقال ان ذكر و هو قائم فى الثّالثة فليجلس و ان لم يذكر حتّى يركع فليتمّ صلاته ثمّ يسجد سجدتين و هو جالس قبل ان يتكلّم) و به اسانيد صحيحه منقول است از عبد اللَّه كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از شخصى كه دو ركعت نماز واجب آورد و فراموش كند كه بنشيند از جهت تشهد حضرت فرمودند كه اگر به خاطرش رسد در وقتى كه در ركعت سيم ايستاده باشد بايد كه بنشيند و تشهد بخواند و اگر به خاطرش نرسد تا بركوع رود نماز را تمام كند و دو سجده سهو كند نشسته پيش از آن كه سخن كند و به همين مضمون است صحيحه سليمان بن خالد و حسنه كالصحيحه حسين بن ابى العلا و حسنه ديگر و قويه ديگر و در صورت تدارك سجده ندارد على الظاهر و محتمل است كه متعلق بهر دو باشد اگر چه بعيد است.

و در موثق كالصحيح از

ابو بصير منقول است كه گفت از آن حضرت سؤال كردم از شخصى كه فراموش كند تشهد را حضرت فرمودند كه دو سجده سهو مى كند و تشهد مى خواند در آن يعنى بعد از سجدتين و تشهد سجده سهو تلافى مى كند تشهدى را كه فراموش كرده است.

و مثل اين خبر است حديث على بن ابى حمزه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و در حديثى صريح نديده ام كه تشهد منسى را قضا كند بعد از نماز چنانكه مشهور است در ميان اصحاب.

و در حديث حسن كالصحيح فضيل از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و حسن كالصحيح حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه اگر تشهد اوّل را فراموش كند و برخيزد پس اگر پيش از ركوع

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 275

به خاطرش رسد مى نشيند و تشهد را مى خواند و بر مى خيزيد و قرائت را از سر مى گيرد و نماز را تمام مى كند و اگر بعد از ركوع به خاطرش رسد نماز را تمام مى كند و بعد از نماز پيش از آن كه با كسى سخن كند دو سجده سهو مى كند و آن كه در اين اخبار بسيار تشهد را ذكر نفرموده اند ظاهرا وجهش همين باشد كه چون سجده سهو را ذكر كرده اند و تشهد آن كافى بود از تشهّد منسى تشهد ديگر نفرموده اند و اگر كسى احتياط كند و تشهد را پيش از سجده سهو يا بعد از آن به جا آورد احوط خواهد بود تا مخالفت اصحاب نكرده باشد امّا اگر تشهد آخر را سهو كرده باشد آن را به جا مى آورد.

چنانكه در حديث صحيح از محمد بن

مسلم از احدهما صلوات اللَّه عليهما منقول است در شخصى كه از نماز فارغ شود و به خاطرش رسد كه تشهد را نخوانده است و سلام گفته است حضرت فرمودند كه اگر نزديك باشد به جاى خود رود و تشهد را بخواند و اگر نه به جاى پاكيزه رود و تشهد را به جا آورد و به درستى كه سنّت است در نماز يعنى وجوبش از سنت نبى ظاهر شده است و نسيانش سبب بطلان نماز نيست.

و در قوى كالصحيح از محمد حلبى منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه سهو كند تشهد را در نماز حضرت فرمودند كه بر گردد و تشهد را بخواند عرض نمودم كه سجده سهو مى كند حضرت فرمودند كه نه در اينجا سجده سهو نيست و ظاهرا از آن جهت سجده سهو نباشد كه تلافى كرده باشد.

و اخبار بسيار وارد شده است در آن كه هر چه تلافى كنند سجده سهو ندارد و اگر سلام را فراموش كرده باشد و فاصله بسيار نشده باشد به جا مى آورد.

چنانكه در موثق كالصحيح از يونس منقول است كه گفت به حضرت امام

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 276

موسى كاظم صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه امامت جمعى مى كردم و تشهد را خواندم و برخاستم و سلام را ندادم از روى فراموشى پس مامومان گفتند كه سلام ندادى بر ما حضرت فرمودند كه در وقتى كه نشسته بودى سلام نگفتى گفتم بلى حضرت فرمودند كه باكى نيست و اگر بالكليه فراموش كرده بودى و ايشان مى گفتند كه سلام نكرده مى بايست كه رو به ايشان كنى و

به گويى السّلام عليكم و ظاهر عبارت آنست كه سلام سابق مثل السّلام علينا را گفته بوده است و حضرت فرموده باشند كه همان بس است هر چند قصد خروج نكرده بوده است يا سلام گفته بوده است و فراموش كرده بوده است كه رو به ايشان كند در حال سلام و ظاهرش آنست كه السّلام عليكم كافى باشد اگر چه ممكن است كه مراد اين باشد كه تا به آخر.

و در موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر گاه شخصى فراموش كند سلام را و رو از قبله بگرداند يا رو را به جانب راست كند و بگويد يا گفته باشد السّلام علينا و على عباد اللَّه الصّالحين از نماز فارغ شده است يا مى شود و ظاهرش آنست كه اگر اين سلام را در تشهد گفته باشد كافى است از سلام منسى.

و كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر گاه ماموم فراموش كند كه سلام دهد سلام امام كافى است از سلام او.

[كسى بعد از نماز شك كند و نداند كه سه ركعت نماز كرده است ]

(و روى محمّد بن مسلم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال ان شكّ الرّجل بعد ما صلّى فلم يدرا ثلثا صلّى ام اربعا و كان يقينه حين انصرف انّه كان قد اتمّ لم يعد الصّلاة و كان حين انصرف اقرب إلى الحقّ منه بعد ذلك) و كالصحيح منقولست از محمد كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر كسى بعد از نماز شك كند و نداند

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 277

كه سه ركعت نماز كرده است يا چهار ركعت و در وقت فارغ شدن از نماز

اعتقادش اين بود كه نمازش تمام شده است اعاده نمى كند نماز را زيرا كه در وقت فارغ شدن از نماز نزديكتر بود بحق از حال بعد از نماز او حاصل آن كه شك بعد از فراغ اعتبار ندارد.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است در شخصى كه شك كند بعد از فارغ شدن از نماز حضرت فرمودند كه اعاده نمى كند نماز را و بر او چيزى نيست و در صحيحه زراره گذشت كه هر چه وقتش گذشت التفات به آن نمى كند.

و در موثق كالصحيح از محمد بن مسلم منقول است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر چرا شك كنى و وقت آن گذشته باشد تو نيز بگذر و ملتفت مشو.

[شك بين سه و چهار]

(و فى نوادر ابراهيم بن هاشم انّه سئل ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن امام يصلّى بأربعة نفر او بخمسة فيسبّح اثنان على انّهم صلّوا ثلثا و يسبّح ثلاثة على انّهم صلّوا اربعا يقولون هؤلاء قوموا او يقولون هؤلاء اقعدوا و الامام مائل مع احدهما او معتدل الوهم فما يجب عليهم قال ليس على الامام اذا حفظ عليه من خلفه سهو باتّفاق منهم و ليس على من خلف الامام سهو اذا لم يسه الامام و لا سهو فى سهو و ليس فى المغرب سهو و لا فى الفجر سهو و لا فى الرّكعتين الاوّلتين من كلّ صلاة سهو فاذا اختلف على الامام من خلفه فعليه و عليهم فى الاحتياط و الاعادة و الاخذ بالجزم) و در بعضى از نسخ الاعادة و الاخذ بالجزم است.

و در كتاب نوادر كه تصنيف ابراهيم بن

هاشم است و او روايت كرده

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 278

است از محمد بن عيسى از يونس از شخصى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از امامى كه پيش نمازى كند چهار كس يا پنج كس را پس دو كس سبحان اللَّه را سه مرتبه بگويند كه دلالت كند بر آن كه امام سه ركعت نماز كرده است و سه كس سبحان اللَّه را چهار مرتبه بلند گويند كه دلالت كند بر آن كه چهار ركعت نماز كرده اند و كس اول گويند به اشاره يا به تسبيح كه برخيزيد چون سه ركعت نماز كرده ايد و اين سه كس گويند به اشاره يا به تسبيح كه چهار ركعت تمام شده است و پيشنماز با يكى از اين دو طايفه باشد يا هر دو احتمال به نزد او مساوى باشد در اين صورت ايشان را چه مى بايد كرد و چه چيز واجبست حضرت صلوات اللَّه عليه قواعد كليّه بيان فرموده اند كه اگر جميع مامومين يقين داشته باشند يا گمان بر يك طرف سهو امام اعتبار ندارد و مى بايد كه تابع مامومين باشد و هم چنين اگر مامومين شك داشته باشند و اما يقين يا ظن داشته باشد، مامومان بظن و اعتقاد امام عمل مى كنند ديگر سهو نيست در سهو، و شك در نماز شام سبب بطلان نماز است اگر شك بماند بعد از تدبّر، و هم چنين سهوى نيست در نماز صبح كه شك در ركعات آن سبب بطلان نماز است، و هم چنين سبب بطلان است شك در دو ركعت اول از هر نمازى چنانكه گذشت.

و در كافى و تهذيب هست

كه و لا سهو فى نافلة و شك نيست يعنى ضرر ندارد در نماز سنّت اگر چه دو ركعتى باشد و مخيّر است كه بنا بر كمتر گذارد يا بر بيشتر اگر چه بنا بر كمتر بهتر است، پس اگر مامومان مختلف شوند چنانكه در اين مثال واقع شده است پس بر امام و مامومان احتياط آنست كه نماز را همه اعاده كنند و آن چه يقين است به آن عمل نمايند كه نماز را از سر گيرند و نسخه تهذيب و اكثر نسخ كافى چنين است و بنا بر نسخه كه الاعاده واو داشته

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 279

باشد يك معنى همين است كه در احتياط و اعاده عمل به جزم بر ايشان لازم است و آن اعاده است، و احتمالى ديگر آن كه مراد اين باشد كه بر هر يك لازمست كه عمل به جزم خود كنند پس در اين صورت جماعت اولى كه جزم در سه ركعت دارند يك ركعت ديگر مى كنند تا چهار شود و جمعى كه جزم در چهار دارند سلام مى دهند و امام با هر يك از اين دو طايفه كه متفق باشد با آن طايفه تمام مى كند، و طايفه ديگر قصد انفراد مى كنند و اگر امام شك داشته باشد رجوع به يك طايفه مى كند كه علم داشته باشند و بعد از آن بقيه رجوع بعلم امام مى كنند اگر ما به الاشتراكى داشته باشند مثل آن چه مذكور شد كه طايفه اولى شك ميان دو و سه داشته باشند و طايفه دويم شك ميان سه و چهار داشته باشند پس سه را طايفه دويم يقين دارند و طايفه اول يقين

ببطلان آن ندارند امام رجوع به يقين ايشان مى كند و عمل به سه مى كند و طايفه اول نيز به آن عمل مى كنند و اگر ما به الاشتراك نداشته باشند مثل آن كه يك طايفه شك در ميان يك و دو كنند و طايفه ديگر در ميان سه و چهار و امام احتمال هر دو دهد اولى در اينجا آنست كه هر يك جدا شوند نماز طايفه اوّل و امام باطل است چون شك در ميان يك و دو است و طايفه دويم شخصى را از ميان خود امام مى كنند، و بنا بر اكثر مى گذارند بنا بر مشهور و يا بنا بر اقل بر قول جمعى و نماز خود را تمام مى كنند، و اگر در اين صورت امام شك كند در ميان دو و سه پس طايفه اوّل با امام بنا بر دو مى گذارند و تمام مى كنند و طايفه دويم بنا بر چهار يا سه مى گذارند و تمام مى كنند.

و محتمل است كه در اين صورت امام بنا بر سه گذارد كه شك در آن دارد و چون طايفه دويم جزم در سه دارند به جزم ايشان عمل مى كنند و تمام مى كنند و طايفه اوّل منفرد مى شوند اگر چه علم به جزم خود كردن بهتر است، و احتمالى

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 280

داده اند كه چون امام شكش در ميان دو و سه است و رجوع به طايفه دويم كرد طايفه اولى نيز رجوع به امام كنند چون يك طرف شك امام دو است و ليكن اين بعيد است بنا بر آن كه طايفه اولى جزم دارند كه سه ركعت نكرده اند چون رجوع به چيزى كنند كه جزم بخلاف

آن داشته باشند و بنا بر اين ظاهر شد كه نسخه فقيه كه واو دارد بهتر است كه مراد اين باشد كه هر يك در احتياط نمودن و در اعاده كردن عمل به جزم مى كنند در جائى كه جزم در اعاده باشد مثل شك ميان يك و دو اعاده كنند و در جائى كه نماز احتياط بايد كرد مثل شك در ميان دو و سه يا سه و چهار عمل به احتياط كنند.

و قريب به اين معنى است حديث صحيح عبد الرحمن بن حجاج از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه در سهو در نماز كه حضرت فرمودند كه بنا بر يقين مى گذارى و عمل به جزم مى كنى و احتياط مى كنى در همه نمازها و محتمل است كه مراد اين باشد كه بنا بر اقل مى گذارى و يا آن كه بنا بر اكثر مى گذارى و نماز احتياط را مى كنى تا جزم به همرسد.

و در حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه بر امام سهو نيست، و بر مامومين سهو نيست يعنى هر يك رجوع به ديگرى مى كنند، و در سهو سهو نيست يعنى شك در نماز احتياط، يا سجده سهو، يا نماز اعاده: اعتبار ندارد و عمل بر اكثر صحيح مى كند، و بر اعاده اعاده نيست.

و در صحيح از على بن جعفر منقول است كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما از شخصى كه در عقب امام نماز كند و نداند كه چند ركعت كرده است آيا بر او سهو هست حضرت فرمودند كه نه يعنى ماموم رجوع به امام

مى كند و احتمال عكس و هر دو دارد و اللَّه تعالى يعلم.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 281

و در صحيح از محمد بن مسلم منقول است كه از احدهما صلوات اللَّه عليهما سؤال كردم از سهو در نافله حضرت فرمودند كه بر تو چيزى لازم نيست اگر در نافله سهو كنى.

[اگر فراموشى كنى نمازى را و نداني كه چه نماز است ]

(و ان نسيت صلاة و لا تدرى أيّ صلاة هى فصلّ ركعتين و ثلث ركعات و اربع ركعات فان كانت الظّهر او العصر او العشاء الآخرة تكون قد صلّيت اربعا و ان كانت المغرب تكون قد صلّيت ثلثا و ان كانت الغداة تكون قد صلّيت ركعتين) و اگر فراموشى كنى نمازى را و ندانى كه چه نماز است پس دو ركعت نماز بگذار و نماز سه ركعتى و چهار ركعتى پس اگر آن چه فوت شده است ظهر يا عصر يا عشا باشد بفعل آمده است، و اگر فايته شام باشد سه ركعتى را كرده، و اگر صبح باشد دو ركعتى را كرده و بر اين مضمون بطريق صحيحه از على بن اسباط از بسيار كسى از اصحاب ما از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست، و اكثر علما باين عمل نموده اند و بعضى گفته اند كه پنج نماز واجبست از باب مقدمه و جواب اين است كه مقدمه به سه نيز حاصل مى شود و اللَّه تعالى يعلم و در نماز چهار ركعتى مخيّر است ميان جهر و اخفات.

[كلام زائد در نماز]

(و ان تكلّمت فى صلاتك ناسيا فقلت اقيموا صفوفكم فاتمّ صلاتك و اسجد سجدتي السّهو) و منقولست بسند صحيح از عبد الرحمن بن حجّاج كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه فراموش كند در اثناى نماز و سخن بگويد به آن كه مثلا بگويد كه صفها را درست كنيد حضرت فرمودند كه نماز را تمام مى كند و بعد از نماز دو سجده سهو مى كند پس عرض نمودم كه آيا دو سجده سهو پيش از سلام است يا

بعد از آن حضرت فرمودند كه بعد از سلام و احاديث گذشت و خواهد آمد.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 282

و در صحيحه زراره و صحيحه محمد بن مسلم واقع شده است كه هر كه نسيانا سخن گويد در نماز نماز را تمام مى كند و بر او چيزى نيست و شيخ حمل كرده است بر آن كه گناه ندارد و اظهر عدم وجوبست و احاديث سجده را حمل بر استحباب مى بايد كرد و احوط آنست كه ترك نكند.

(و روى انّ من تكلّم فى صلاته ناسيا كبّر تكبيرات) و در روايتى وارد شده است بسند قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه شخصى او را بخواند و او در نماز باشد و فراموش كند و او را جواب دهد چه كند حضرت فرمودند كه نماز را تمام مى كند و تكبير بسيار مى گويد و اين حديث نيز قرينه عدم وجوب سجده سهو است اگر چه ممكن است كه واجب تخييرى باشد يا هر دو واجب باشد يا احدهما و ديگرى مستحب باشد و ليكن خلاف ظاهر است.

(و من تكلّم فى صلاته متعمّدا فعليه اعادة الصّلاة) و كسى كه در اثناى نماز عمدا سخن گويد واجبست كه نماز را اعاده كند و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد شده است و خواهد آمد در بحث رعاف و غيره.

(و من انّ فى صلاته فقد تكلّم) در حديث موثق از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر كه در نماز ناله كند يا آه بكشد چنانست كه سخن گفته است و مشهور ميان علما اينست كه كلام بد و حرف يا بيشتر مبطل

است پس آه و ناله اگر دو حرف يا بيشتر باشد چنانكه در غالب اوقات اقلا سه حرف مى باشد مبطل است، و مشهور آنست كه انين آهى است كه در مرض مى باشد و آه اعم است و ظاهر اين حديث كراهتست و احوط آنست كه آه نكشد و ناله نكند حتى از جهت آخرت و خوف الهى و جمعى گفته اند كه يك حرف مفهم كلام است و ناله و آه و اح اح و تنحنح و امثال اينها

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 283

كلام نيست چون عرفا اطلاق نمى كنند كلام را بر اينها و احوط تركست از جهت اين خبر و از جهت اطلاق لغوى چون كلام ما يتكلّم به است و اعم از همه اينهاست اگر چه اطلاق محمول است بر عرف و عرفا اينها را كلام نمى گويند و «اوّاه» كه در قرآن مجيد در وصف خليل وارد شده است دلالت بر اين نمى كند كه در نماز بوده است.

مع هذا در حديث وارد است كه اوّاه بمعنى بسيار دعا كننده است و مشهور است از حضرت ابراهيم (ع) و حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه در حالت نماز هر دو ناله از سينه ايشان ظاهر مى شد ماند ديگى كه جوشد و چون عرفا كلام نمى گويند از آن جهت جزم ببطلان نماز نمى توان كرد و اللَّه تعالى يعلم.

[اگر فراموش كنى نماز ظهر را]

(و ان نسيت الظّهر حتّى غربت الشّمس و قد صلّيت العصر فان أمكنك ان تصلّيها قبل ان يفوتك المغرب فابدأ بها و الّا فصلّ المغرب ثمّ صلّ بعدها الظّهر و ان نسيت الظّهر فذكرتها و أنت تصلّى العصر فاجعل الّتى تصلّيها الظّهر ان لم تخش ان

يفوتك وقت العصر ثمّ صلّ العصر بعد ذلك فان خفت ان يفوتك وقت العصر فابدأ بالعصر و ان نسيت الظّهر و العصر ثمّ ذكرتهما عند غروب الشّمس فصلّ الظّهر ثمّ صلّ العصر ان كنت لا تخاف فوات إحداهما فان خفت ان يفوتك إحداهما فابدأ بالعصر و لا تؤخّرها فتكون قد فاتتك جميعا ثمّ صلّ الاولى بعد ذلك على اثرها) و اگر فراموش كنى نماز ظهر را تا آفتاب فرو رود و نماز عصر را كرده باشى پس اگر ممكنت باشد كه نماز ظهر قضا را پيش از فوت شدن وقت شام به جا آورى اوّل قضا را بكن و الّا اوّل نماز شام را بكن و بعد از آن ظهر را به جا آور، و اگر فراموش كنى نماز ظهر را و به خاطرت رسد كه نكرده در اثناى نماز عصر قصد كن عصر را كه اين ظهر است

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 284

و به نيّت نماز ظهر تمام كن و عصر را بعد از آن به جا آور اگر خوف نباشد كه وقت عصر بيرون رود، و اگر ترسى كه وقت عصر فوت شود ابتدا به عصر كن يعنى اول عصر را تمام كن، و اگر نماز ظهر و عصر را هر دو فراموش كرده باشى و قريب به فرو رفتن قرص يا ذهاب حمره مشرق به خاطرت رسد پس اگر وقت هر دو باشد اگر چه مقدار پنج ركعت مانده باشد اوّل ظهر را به جا آور ديگر عصر را اگر نترسى كه يك نمازت فوت خواهد شد، پس اگر خوف فوت يك نماز داشته باشى به آن كه مقدار چهار ركعت يا كمتر

مانده باشد ابتدا به عصر كن و عصر را تاخير مكن كه آخر هر دو نمازت فوت شود چون وقت ظهر بيرون رفته است در اين صورت پس اگر اوّل ظهر را بكنى ظهر را در وقت عصر كرده خواهى بود و عصر را در وقت شام پس در اين صورت عصر را به جا آور و ظهر را بعد از آن بعنوان قضا به جا آور بعد از عصر، و آن چه ذكر كرده است صدوق قريب است بحديث قوى حلبى و عبارت آخرش فتكون قد فاتتك بود و ظاهرا سهو از بعضى از نساخ اين كتاب شده باشد اگر چه منفرد نيز صحيح است كه جنس نماز مراد باشد و ظاهرش دلالت مى كند بر تقديم فايته واحده يا فايته يوم چنانكه جمعى بهر يك قايلند و صريح نيست چون خلافى نيست در اولويّت تقديم و احاديث صحيحه بسيار وارد شده است بر اين مضمون خلافى كه هست در وجوب تقديم است و از عبارت ظاهر نمى شود وجوب و استحباب و شك نيست در اولويّت و احوطيت تقديم يك فايته و فايته يوم بلكه مطلق فايته.

چنانكه منقول است در صحيح از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر گاه فراموش كنى نمازى را يا بى وضو بگذارى و نمازهاى قضا داشته باشى ابتدا كن بأوّل آنها و اذان و اقامه بگو از جهت نماز اوّل و بعد از آن نمازها را به اقامه تنها واقع ساز از جهت هر نمازى، و زراره گفت

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 285

كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر نماز ظهر را

كرده باشى و نماز صبحت فوت شده باشد و به خاطرت رسد نماز صبح را قضا كن در هر وقتى كه خواهى اگر چه بعد از عصر باشد كه در آن وقت نافله مبتدئه مكروه است اما قضا كراهت ندارد، و هر گاه به خاطرت رسد كه نمازى كه از تو فوت شده است آن نماز را واجبست كه به جا آورى، و فرمودند كه اگر فراموش كنى نماز ظهر را تا آن كه نماز عصر را به جا آورى و به خاطرت رسد در اثناى نماز يا بعد از آن كه فارغ شده باشى يعنى نزديك به فارغ شدن باشد پس قصد كن كه آن عصر ظهر باشد و بعد از آن عصر را به جا آور به درستى كه اين چهار ركعت جاى آن چهار ركعت را مى گيرد و جمعى بظاهر اين حديث عمل كرده اند كه بعد از اتمام نماز نقل نيّت مى توان كرد و استبعادى ندارد چنانكه در فقه رضوى است، و اگر در اثناى نماز عصر به خاطرت رسد كه نماز ظهر را نكرده و دو ركعت نماز عصر را كرده باشى قصد كن كه اين نمازى كه مى كنم نماز ظهر است و دو ركعتى كه مانده است به جا آور و بعد از آن بر خيز و نماز عصر را بكن، و اگر شام شده باشد و به خاطرت رسد كه نماز عصر را نكرده و وقت آن قدر باشد كه نماز عصر را با نماز شام به جا آورى پيش از ذهاب حمره مغربى اول نماز عصر را به جا آور و بعد از آن نماز شام را، و

اگر بعد از آن كه نماز شام كرده باشى به خاطرت رسد كه نماز عصر را نكرده برخيز و آن را به جا آور، و اگر از نماز شام دو ركعت كرده باشى و به خاطرت رسد نماز شام را قصد كن كه نماز عصر است و چهار ركعت تمام كن و بعد از آن نماز شام را به جا آور، و اگر بعد از نماز خفتن به خاطرت رسد كه نماز شام را نكرده برخيز و نماز شام را به جا آور يعنى اگر خفتن را در وقت مخصوص شام نيز به جا آورده باشى صحيح است چنانكه راى صدوقست و بنا بر مذهب مشهور محمول است بر آن كه خفتن را در وقت مشترك به جا آورده باشد، و اگر در اثناى

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 286

نماز خفتن به خاطرت رسد كه نماز شام را نكرده خواه دو ركعت كرده باشى و خواه سه ركعت ما دام كه بركوع چهارم نرفته باشى قصد شام مى كنى و سلام مى دهى و بعد از آن نماز خفتن را به جا مى آورى، و اگر نماز خفتن را فراموش كرده باشى تا آن كه نماز صبح را به جا آورى به خاطرت رسد برخيز و نماز خفتن را به جا آور، و اگر در ركعت اوّل نماز صبح يا ركعت دويم آن به خاطرت رسد نيّت را قلب كن به نماز خفتن قضا و تمام كن و اذان و اقامه از جهت نماز صبح بگو و نماز صبح را به جا آور.

و اگر نماز شام و خفتن را هر دو فراموش كرده باشى و به خاطرت رسد در صبح

اوّل هر دو را به جا آور و بعد از آن نماز صبح را، و اگر وقت آن مقدار نباشد كه هر دو را توانى كرد پيش از نماز صبح اوّل نماز شام را بكن و ديگر نماز صبح را و بعد از آن خفتن را به جا آور، و اگر وقت نماز شام نيز نباشد اول نماز صبح را بكن و بعد از آن شام و خفتن را به ترتيبى كه فوت شده است يعنى اول نماز شام را و ديگر نماز خفتن را اگر از اين شب فوت شده باشد، و اگر اول خفتن فوت شده باشد و ديگر شام اول خفتن را به جا آور ديگر شام را و اين قضاى شام و خفتن را مكن بعد از نماز صبح تا وقتى كه زردى آفتاب بر طرف شود گفتم چرا حضرت فرمودند كه چون وقت دارى تاخير كن و غرض آنست كه مبادا ضررى به راوى برسد چون اكثر عامه هر نمازى را در اين وقت خوب نمى دانند و بعد از اين خواهد آمد در اوقات مكروهه، و از اين خبر استدلال كرده اند جمعى كه فايته مقدّم است بر حاضره و امثال اين حديث احاديث ديگر وارد شده است و ليكن وجوب يا استحباب از اين خبر ظاهر نمى شود و احوط آن است كه فايته واحده را مقدم دارد بلكه فوايت همه را و هم چنين ظاهر شده كه در قضا اذان و اقامه مى گويد از جهت اول مرتبه كه شروع در آن مى كند و

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 287

باقى را به اقامه تنها به جا مى آورد چنانكه احاديث صحيحه بسيار وارد شده

است بر اين مضمون و در حديثى نديده ام كه اذان و اقامه از جهت هر نماز بهتر است چنانكه مشهور است بلكه دغدغه مى شود كه بدعت باشد.

[هر گاه نمازى فوت شود از تو هر وقت كه به خاطرت رسد آن نماز را كن ]

(و متى فاتتك صلاة فصلّها اذا ذكرت فان ذكرتها و أنت فى وقت فريضة اخرى فصلّ الّتى أنت فى وقتها ثمّ صلّ الصّلاة الفائتة) و هر گاه نمازى فوت شود از تو هر وقت كه به خاطرت رسد آن نماز را بكن پس اگر وقتى به خاطرت رسد كه وقت فريضه ديگر باشد اول آن فريضه را به جا آور ديگر نماز قضا را، امّا آن كه وقت نماز قضا وقتى است كه به خاطرت رسد احاديث صحيحه و حسنه و قويه كالمتواتره در آن وارد شده است و بعضى از اين اخبار استدلال كرده اند بر آن كه وقت قضا مضيّق است و جواب گفته اند كه ممكن است كه مراد از اين اخبار اصل وجوب باشد يا ابتداى وجوب يا بيان آن كه نماز قضا را در هر وقتى مى توان كرد و نه چنانست كه عامه مى گويند كه در پنج وقت مكروه است بلكه در اكثر اين اخبار تصريح باين معنى شده است.

و امّا آن كه بعد از آن گفته است پس اگر در وقت مخصوص به آن به خاطرش رسد كه آخر وقت باشد هيچ شك نيست كه ادا مقدّم است، و اگر در وقت موسع باشد جمعى كثير قضا را مقدم مى دارند بعنوان وجوب و اكثر بر سبيل استحباب، و ظاهر كلام صدوق آنست كه اگر خوف فوات وقت فضيلت باشد ادا مقدم است چنانكه ظاهر صحيحه زراره دلالت بر آن مى كرد و احاديث صحيحه دلالت

مى كند كه قضا مقدم است بر سبيل امر و اقلّ مراتب امر استحباب است، و ليكن چون قدما وقت فضيلت را وقت اختيار مى دانند بنا بر اعتقاد ايشان تقديم ادا بد نيست اگر خوف فوت وقت فضيلت باشد اما قضا بهتر است البته و قضا نيز عذر است از جهت تاخير بلى اگر كسى از حال خود داند كه قضا

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 288

نمى كند و اراده قضا در آن روز ندارد پس اگر نماز را در اول وقت كند بهتر از آنست كه به بهانه قضا ادا را نكند و اللَّه تعالى يعلم.

[هر كه را فوت شود نماز ظهر و عصر]

(و من فاتته الظّهر و العصر جميعا ثمّ ذكرهما و قد بقى من النّهار مقدار ما يصلّيهما جميعا بدا بالظّهر ثمّ بالعصر و ان بقى من النّهار بمقدار ما يصلّى إحداهما بدا بالعصر و ان بقى من النّهار مقدار ما يصلّى ستّ ركعات بدا بالظّهر) و هر كرا فوت شود نماز ظهر و عصر هر دو به آن كه در وقت فضيلت نكند و بعد از آن به خاطرش آيد و به شام آن مقدار وقت مانده باشد كه هر دو نماز را تواند كرد اول ظهر را بكند و ديگر عصر را و اگر از روز آن مقدار مانده باشد كه يك نماز را تواند كرد عصر را بكند چون آخر وقت مخصوص عصر است و اگر از روز مقدار شش ركعت نماز مانده باشد هر دو نماز را مى كند و اشهر آنست كه اگر مقدار پنج ركعت نيز مانده باشد هر دو را مى كند چون احاديث معتبره وارد شده است كه هر گاه شخصى يك ركعت نماز را در يابد

در وقت همان است كه همه را دريافته است و بر اين مضمون احاديث بسيار وارد شده است و بعضى گذشت.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه لا يفوّت الصّلاة من اراد الصّلاة لا تفوت صلاة النّهار حتّى تغرب الشّمس و لا صلاة اللّيل حتّى تطلع الفجر) و كالصحيح منقول است از عبيد بن زراره كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه خواهد كه نماز كند نماز را فوت نمى كند چون وقتش فراخ است نماز ظهر و عصر قضا نمى شود تا فرو رفتن آفتاب و نماز شب يعنى نماز شام و خفتن قضا نمى شود تا طلوع صبح هر چند از نصف شب گذرانيدن در حال اختيار مشروع نيست و تتمه حديث اين است كه فوت نمى شود نماز صبح تا طلوع آفتاب.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 289

(و ذلك للمضطرّ و العليل و النّاسى) صدوق تاويل كرده است حديث را كه تاخير وقتها از جهت جمعى است كه ضرورتى داشته باشند يا بيمار باشند يا فراموش كرده باشند و بدون عذرى تاخير حرام است يا خوب نيست و احاديث در اين باب گذشت در باب اوقات.

(و ان نسيت ان تصلّى المغرب و العشاء الآخرة فذكرتهما قبل الفجر فصلّهما جميعا ان كان الوقت باقيا و ان خفت ان تفوتك احدهما فابدأ بالعشاء الآخرة فان ذكرتهما بعد الصّبح فصلّ الصّبح ثمّ المغرب ثمّ العشاء قبل طلوع الشّمس فان نمت عن الغداة حتّى تطلع الشّمس فصلّ الرّكعتين ثمّ صلّ الغداة) و اگر فراموش كنى نماز شام و خفتن را و به خاطرت رسد پيش از صبح هر دو را بكن اگر وقت باقى باشد و اگر ترسى كه وقت

وفا بهر دو نكند خفتن را به جا آور و اگر بعد از طلوع صبح به خاطرت رسد اوّل نماز صبح را بكن ديگر نماز شام و خفتن را پيش از طلوع آفتاب و اگر خوابت ببرد و نماز صبح را نكرده باشى اوّل نافله صبح را بكن ديگر نماز صبح را و بر اين مضمون وارد است صحيحه ابن سنان و صحيحه ابو بصير و غير آن و قريب باين است عبارت فقه رضوى.

(و ان نسيت التّشهّد فى الرّكعة الثّانية و ذكرته فى الثّالثة فارسل نفسك و تشهّد ما لم تركع فان ذكرت بعد ما ركعت فامض فى صلاتك فاذا سلّمت سجدت سجدتي السّهو و تشهّد فيهما التّشهد الّذى فاتك) و اگر فراموش كنى تشهدى را كه بعد از ركعت دويم مى خوانى و در ركعت سيم در حالت قيام به خاطرت رسد كه نخوانده خود را بينداز و بنشين و تشهد را بخوان ما دام كه بركوع نرفته باشى پس اگر بعد از ركوع به خاطرت رسد نماز را تمام كن و چون سلام دهى دو سجده سهو را به جا آور و بعد از سجدتين

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 290

تشهد فوت شده را به جا آور يعنى در اين صورت تشهد خفيف را نمى خوانى بلكه تشهد وسط را مى خوانى و بر اين مضمون حديث موثق كالصحيح ابو بصير وارد شده است و احاديث بسيار گذشت و عبارت فقه رضويست.

(و ان رفعت رأسك من السّجدة الثّانية فى الرّكعة الرّابعة و احدثت فان كنت قلت الشّهادتين فقد مضت صلاتك و ان لم تكن قلت ذلك فقد مضت صلاتك فتوضّأ ثمّ عد إلى مجلسك و تشهّد) و

اگر سر از سجده دويم برداشته باشى در ركعت چهارم و حدثى از تو صادر شود پس اگر شهادتين را گفته نمازت صحيح است و اگر نگفته نمازت نيز صحيح است و ليكن وضو بساز و به جاى خود رو و تشهد بخوان و همين مضمون در صحيحه زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقول است در شخصى كه حدثى از او صادر شود بعد از آن كه سر از سجده آخر برداشته باشد و تشهد نخوانده باشد حضرت فرمودند كه نماز را مى گذارد و وضو مى سازد اگر خواهد بمسجد يا به محل نماز خود رود و اگر خواهد در خانه خود و اگر خواهد هر جا كه خواهد بنشيند و تشهد بخواند و سلام بدهد و اگر حديث بعد از شهادتين باشد نمازش صحيح است.

و در صحيح از ابن بكير از زراره منقول است كه گفت به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه هر گاه شخصى بعد از سر برداشتن از سجده آخر حدثى از او واقع شود چونست حضرت فرمودند كه نمازش تمام شده است، و تشهد سنتى است در نماز وضو بسازد و به جاى خود يا جائى پاكيزه بنشيند و تشهد بخواند.

و در موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه وارد شده است در شخصى كه بعد از تشهد بخواب رود پيش از سلام حضرت فرمودند كه نمازش

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 291

تمام است و اگر خون از بينى او روان شود پيش از سلام بشويد و برگردد و سلام دهد و قريب باين است صحيحه از ابان از زراره و غير اينها و

شيخ حمل كرده است بر ترك سنتهاى تشهد و اين تاويل بسيار بعيد است و استبعادى ندارد كه حكم تشهد و سلام به اعتبار آن كه وجوب هر دو از سنت ظاهر شده است چنين باشد.

[اگر فراموش كنى تشهد را يا سلام را]

(و ان نسيت التّشهّد او التّسليم فذكرته و قد فارقت مصلّاك فاستقبل القبلة قائما كنت او قاعدا و تشهّد و سلّم) و اگر فراموش كنى تشهد را يا سلام را و به خاطرت رسد وقتى كه از محل نماز بيرون رفته باشى پس رو بقبله كن خواه ايستاده باشى و خواه نشسته و سلام را به جا آور.

و همين مضمون در موثق كالصحيح يونس بن يعقوب منقول است و گذشت با احاديث ديگر و در صورتى كه بعد از سلام باشد محمول است قضا بر استحباب و احوط آنست كه ترك نكند و ظاهر اين اخبار استحباب سلام است اگر چه محتمل است كه واجب خارج باشد چون احاديث متواتره بلفظ امر وارد شده است.

و در موثق كالصحيح از ابو بصير منقول است كه شنيدم كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه مى فرمودند در شخصى كه نماز صبح كرده باشد و در دو ركعت يعنى بعد از آن كه بنشيند از جهت تشهد خون از بينى او روان شود پيش از تشهد حضرت فرمودند كه بيرون رود و بينى را بشويد و برگردد و نماز را تمام كند زيرا كه آخر نماز سلام است و حمل كرده اند بر آخر اجزاء مستحبّه.

و اما حديث حسن كالصحيح حسن بن جهم كه گفت سؤال كردم از حضرت ابو الحسن كه كاظم است يا رضا صلوات اللَّه عليهما از شخصى كه نماز

لوامع

صاحبقرانى، ج 4، ص: 292

ظهر را يا عصر را به جا آورد و چون در ركعت چهارم بنشيند حدثى از او صادر شود حضرت فرمودند كه اگر گفته است اشهد ان لا اله الّا اللَّه و انّ محمّدا رسول اللَّه اعاده نكند و اگر پيش از حدث تشهد نخوانده باشد اعاده كند چنانكه در فقه رضويست پس حمل كرده اند بر اعاده تشهد يا اعاده نماز استحبابا و اللَّه تعالى يعلم.

[كسى كه يقين به همرساند كه شش ركعت نماز كرده است ]

(و من استيقن انّه صلّى ستّا فليعد الصّلاة) و كسى كه يقين به همرساند كه شش ركعت نماز كرده است مى بايد كه نماز را اعاده كند.

و اين مضمون در حديث موثق كالصحيح منقول است از ابو جميله از زيد كه گفت از آن حضرت سؤال كردم از شخصى كه نماز عصر را شش ركعت يا پنج ركعت به جا آورد حضرت فرمودند كه اگر يقين داند كه شش ركعت يا پنج ركعت كرده است اعاده كند الخبر و مى توان حمل كردن آن را بر صورتى كه در ركعت چهارم بمقدار تشهد ننشسته باشد تا جمع شود ميان اخبار.

(و من لم يدر كم صلّى و لم يقع و همه على شى ء فليعد الصّلاة) و كسى كه نداند كه چند ركعت نماز كرده است و يك طرف بعد از تامّل راجح نشود بايد كه نماز را اعاده كند.

و اين حكم مضمون صحيحه علىّ بن جعفر است كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما از شخصى كه بايستد به نماز و نداند كه چيزى كرده است يا نه به آن كه مثلا ايستاده باشد و احتمال دهد كه مطلقا بركوع نرفته باشد چون

تا جزم بركوع و سجود نباشد جزم به ركعت حاصل نمى شود و اگر شك كند ميان يك و دو و سه و چهار آن نيز باطل است چنانكه احاديث صحيحه بر آن گذشت اما اين مسأله نيست و حديث على بن يقطين گذشت در آن صورت با تاويلش.

[شخصى كه نماز كند و شخصى بيايد و در جانب چپ او بايستد و اقتدا كند]

(و اذا رجل صلّى إلى جانب رجل فقام على يساره و هو لا يعلم ثمّ علم و هو فى صلاته حوّله إلى يمينه) و بسند صحيح از از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه منقولست كه از آن حضرت سؤال كردند از شخصى كه نماز كند و شخصى بيايد و در جانب چپ او بايستد و اقتدا كند به او و او نداند و بعد از آن بداند و در نماز باشد يعنى سخن نمى تواند گفت چه كند حضرت فرمودند كه امام او را بگرداند بدست راست خود و به همين مضمون منقول است از طرق عامه كه عبد اللَّه بن عباس در عقب حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله ايستاد حضرت دست دراز كردند از پشت سر و او را بدست راست باز داشتند و عمل اصحاب بر اين است و بعد از اين خواهد آمد بعنوان حديث با احاديث ديگر كه دلالت مى كنند بر آن كه اگر ماموم يك كس باشد سنّت است كه از دست راست امام بايستد و اگر زياده باشند در عقب او بايستند استحبابا.

[كسى كه واجب شود بر او سجده سهو و فراموش كند]

(و من وجب عليه سجدتا السّهو و نسى ان يسجدهما فليسجدهما متى ذكر) و كسى كه واجب شود بر او دو سجده سهو بيكى از وجوهى كه گذشت از اسباب دو سجده سهو و فراموش كند كه آن دو سجده را بكند هر وقت كه به خاطرش رسد آن دو سجده را بكند.

و اين مضمون در حديث موثق عمار وارد شده است و علما عمل به آن كرده اند با عموماتى كه وارد شده است كه هر كس را فوت شود واجبى پس بايد

كه آن واجب را به جا آورد هر وقت كه به خاطرش رسد اگر چه ظاهرش در نماز است و ليكن عموم دارد بحسب لفظ و از جهت تائيد عمل به آن مى توان كرد و اللَّه تعالى يعلم.

[اگر در نماز جماعت باشد و گمانش اين باشد كه نماز ظهر است و ظاهر شود كه نماز عصر است ]

(و من دخل مع قوم فى الصّلاة و هو يرى انّها الاولى و كانت العصر فليجعلها الاولى و يصلّى العصر من بعد) و كسى كه داخل

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 294

شود در نماز جماعت و گمانش اين باشد كه نماز ظهر است و ظاهر شود كه نماز عصر است پس آن نماز را ظهر قرار دهد و بعد از آن نماز عصر را به جا آورد بدان كه بعد از اين در باب جماعت خواهد آمد كه هر نمازى را اقتدا مى توان كرد به نماز ديگر پس اگر در ابتداى نماز داند كه امام نماز عصر را مى كند ظهر را به عصر اقتدا مى تواند كرد، پس اگر أولا گمانش اين باشد كه امام نماز ظهر مى كند و آخر ظاهر مى شود كه عصر مى كند بى دغدغه نمازش صحيح است چون نيّت ظهر كرده است، و محتمل است كه مراد اين باشد كه چون گمانش اين بوده است كه نماز ظهر مى كند قصد كرده باشد كه اقتدا مى كنم به نمازى كه امام مى كند، پس چون امام نماز عصر مى كند گويا نيّت عصر كرده است پس چون ظاهر شود كه امام نماز عصر مى كند ماموم نيّت ظهر مى كند و از اين نيت بر مى گردد و بر اين مضمون احاديث وارد شده است و خواهد آمد و اين معنى بحسب لفظ اقربست.

(و من قام فى الصّلاة المكتوبة فسهى فظنّ انّها نافلة أو قام

فى نافلة فظنّ انّها مكتوبة فهو على ما افتتح الصّلاة عليه) و كسى كه شروع در نماز واجب كند به نيّت واجب و فراموش كند در اثناى نماز و گمان كند كه نماز سنت مى كند يا شروع كند در نماز سنّت بقصد سنّت و سهو كند و بقيه را به گمان آن كه واجبست به جا آورد پس آن چه اول قصد كرده است صحيح است و بر اين مضمون احاديث معتبره وارد شده است و توهّم كرده اند بعضى كه از اين اخبار ظاهر مى شود كه نيّت وجوب و ندب در كار است و ليكن اظهر آنست كه مراد قصد تعيين است و در قصد تعيين خلافى نيست كه ضرور است و بعضى مؤيد اين اخبار كرده اند خبر صحيح انّما الاعمال بالنّيّات را يعنى هيچ عملى عمل نيست مگر آن كه مقارن باشد به نيّت يعنى در اوّل آن عمل.

[باكى نيست كه نماز ظهر را اقتدا كند به امامى كه نماز عصر كند]

(و لا باس ان يصلّى الرّجل الظّهر خلف من يصلّى العصر و لا

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 295

يصلّى العصر خلف من يصلّى الظّهر الّا ان يتوهّمها العصر فيصلّى معه العصر ثمّ يعلم انّها كانت الظّهر فتجزى عنه) و باكى نيست كه نماز ظهر را اقتدا كند به امامى كه نماز عصر كند و نماز عصر را نكند در عقب كسى كه نماز ظهر را كند مگر آن كه گمان كند كه امام نماز عصر مى كند و با او نماز عصر را به جا آورد بعد از آن ظاهر شود كه امام نماز ظهر مى كند كه در اين صورت مجزيست اما اقتدا ظهر به عصر در حديث صحيح حمّاد وارد شده است كه صحيح است و در

صحيحه سليم وارد شده است كه اقتدا نمى تواند كرد كسى كه ظهر نكرده باشد نماز خود را به عصر بقصد عصر بلكه مى بايد بقصد ظهر اقتدا كند.

و اما آن كه عصر را اقتدا بظهر نمى تواند كرد ظاهرا مستند صدوق صحيحه على بن جعفر باشد كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از امامى كه نماز ظهر كند و زنى داخل شود و محاذى او بايستد و اقتدا به او كند و گمان كند كه عصر است آيا نماز قوم را باطل مى كند يعنى چون محاذى امام ايستاده است و چه حال دارد نماز اين زن در آن كه با ايشان نماز كرده است و حال آن كه پيشتر نماز ظهر خود را كرده است و عصر را بظهر اقتدا كرده است حضرت فرمودند كه نماز آن جماعت باطل نمى شود به اعتبار محاذات و آن زن اعاده مى كند نماز خود را و اين اعاده محتمل است كه به اعتبار محاذات باشد و ممكن است كه به اعتبار اقتدا عصر بظهر باشد بلكه اظهر آنست كه به اعتبار محاذات باشد و اعاده بر سبيل استحباب باشد و چنانكه گذشت و خواهد آمد و بر تقديرى كه هر دو احتمال مساوى باشد جزم بهم نمى رسد كه اعاده نماز به اعتبار اقتداء عصر باشد بظهر بلى احوط آنست كه در چنين حديث مجملى هيچ يك را بفعل نياورد اما اگر ماموم گمانش اين باشد كه نماز عصر مى كند و عصر را اقتدا

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 296

كند به او و بعد از آن ظاهر شود كه امام نماز ظهر مى كرده است نمازش درست است

به اجماع و ظاهر روايات كثيره دلالت مى كند بر اين معنى.

[سهو پيامبر در نماز]

(و روى الحسن بن محبوب عن الرّباطى عن سعيد الاعرج قال سمعت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه يقول انّ اللَّه تبارك و تعالى انام رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله عن صلاة الفجر حتّى طلعت الشّمس ثمّ قام فبدأ فصلّى الرّكعتين اللّتين قبل الفجر ثمّ صلّى الفجر و اسهاه فى صلاته فسلّم فى ركعتين ثمّ وصف ما قاله ذو الشّمالين و انّما فعل ذلك به رحمة لهذه الامّة لئلّا يعيّر الرّجل المسلم اذا هو نام عن صلاته او سها فيها يقال قد اصاب ذلك رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله) و در صحيح منقولست از حسن از رباطى على بن الحسن ثقه از سعيد لنگ ثقه كه گفت شنيدم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه مى فرمودند كه اللَّه تبارك و تعالى بخواب برد رسولش را صلى اللَّه عليه و آله از نماز صبح تا آن كه آفتاب طالع شد پس آن حضرت برخاستند و أولا نافله صبح را به جا آوردند و بعد از آن نماز صبح را به جماعت با اصحاب كردند و حق سبحانه و تعالى آن حضرت را صلى اللَّه عليه و آله در يك نماز سهو فرمودند تا سلام دادند در نماز چهار ركعتى بعد از دو ركعت پس بيان فرمودند حضرت صادق حكايت ذو الشمالين را و اين دو چيز را واقع نساخت مگر از روى رحمت و شفقت بر اين امّت مرحومه تا آن كه اگر كسى را خواب برد يا در نماز سهو كند كسى او را سرزنش نكند و با

خود گويند كه هر گاه سيّد كاينات صلى اللَّه عليه و آله بخواب رفت و سهو كرد اگر امّت آن حضرت سهو كنند سهل خواهد بود.

و كلينى بسند صحيح ديگر از سعيد روايت كرده است كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 297

سيّد المرسلين (ص) نماز مى كردند و چون دو ركعت كردند سلام دادند پس صحابه گفتند يا رسول اللَّه آيا در نماز چيزى حادث شد يعنى منسوخ شد حضرت فرمودند كه چرا صحابه گفتند دو ركعت كرديد و سلام داديد حضرت رو به ذو اليدين كردند و فرمودند كه چنين بود اى ذو اليدين يعنى صاحب دو دست و او را ذو الشمالين نيز مى گفتند چون دو دست چپ داشت او گفت بلى پس حضرت برخاستند و دو ركعت ديگر كردند تا چهار ركعت شد پس حضرت صادق فرمودند كه حق سبحانه و تعالى آن حضرت را سهو فرمود از جهت رحمت باين امت چون اگر كسى سهو كند او را سرزنش مى كنند و مى گويند كه نمازت مقبول نيست و الحال كه آن حضرت سهو كرد كسى سرزنش نمى كند و مى گويند كه حضرت سيّد المرسلين (ص) سهو كرد از ديگران سهل است تو در سهو متابعت آن حضرت مى كنند يا در احكام آن پس حضرت دو سجده سهو كردن چون سخن گفته بودند سهوا در اثناى نماز.

و در حديث صحيح از عبد اللَّه بن سنان منقول است كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه فرمودند كه حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در سفرى در سحرى

به منزلى نزول فرمودند و بلال را فرمودند كه بيدار باشد كه چون صبح شود اذان به گويى و ما بيدار شويم اتّفاقا بلال نيز بخواب رفت و بيدار نشدند تا وقتى كه از گرمى آفتاب بيدار شدند پس مردمان را جمع كردند و حضرت دو ركعت نافله صبح را به جا آوردند و بعد از آن نماز صبح را به جماعت گذاردند پس فرمودند كه اى بلال ترا چه شد بلال گفت كه آن خداوندى كه ترا بخواب برد مرا بخواب برد پس حضرت از آنجا كوچ فرمودند و فرمودند كه در اين وادى شياطين بسيارند توقف در اين وادى مكنيد، و اخبار در خواب آن حضرت و سهو آن حضرت مستفيض است و تجويز

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 298

كذب رواة بسيار بعيد است و ليكن محتمل است كه از روى تقيه وارد شده باشد چون اين حكايت نزد عامه مشهور است و از حضرت ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم سؤال مى كردند ايشان موافق عامه جواب مى فرمودند چنانكه منقول است در صحيح از ابن بكير از زراره كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه آيا حضرت رسول اللَّه (ص) سجده سهو كردن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه آن حضرت سجده سهو نكردند و فقيهى يعنى معصومى سجده سهو نكردند.

[بررسي سهو النبي ]

(قال مصنّف هذا الكتاب رحمه اللَّه انّ الغلاة و المفوّضة لعنهم اللَّه ينكرون سهو النّبيّ صلى اللَّه عليه و آله و يقولون لو جاز أن يسهو صلوات اللَّه عليه فى الصّلاة جاز ان يسهو فى التّبليغ لأنّ الصّلاة عليه فريضة كما انّ التّبليغ عليه فريضة و هذا لا يلزمنا

و ذلك لأنّ جميع الاحوال المشتركة تقع على النّبيّ صلى اللَّه عليه و آله فيها ما تقع على غيره و هو مستعبد [متعبّد خ ل ] بالصّلاة كغيره ممّن ليس بنبيّ و ليس كلّ من سواه بنبي كهو، فالحالة الّتى اختصّ بها هى النّبوّة و التّبليغ من شرائطها و لا يجوز ان يقع عليه فى التّبليغ ما يقع فى الصّلاة لأنّها عبادة مخصوصة و الصّلاة عبادة مشتركة و بها تثبت له العبوديّة و بإثبات النّوم له عن خدمة ربّه عزّ و جلّ من غير ارادة له و قصد منه اليه نفى الرّبوبيّة عنه لأنّ الّذى لا تاخذه سنة و لا نوم هو اللَّه الحىّ القيّوم و ليس سهو النّبيّ صلى اللَّه عليه و آله كسهونا لأنّ سهوه من اللَّه عزّ و جلّ و انّما اسهاه ليعلم انّه بشر مخلوق فلا يتّخذ ربّا معبودا دونه و ليعلم النّاس بسهوه حكم السّهو متى سهوا و سهونا من الشّيطان و ليس للشّيطان على النّبيّ و الائمّة صلوات اللَّه عليهم سلطان انّما سلطانه على

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 299

الّذين يتولّونه و الّذين هم به مشركون و على من تبعه من الغاوين و يقول الدّافعون لسهو النّبيّ صلى اللَّه عليه و آله انّه لم يكن فى الصّحابة من يقال له ذو اليدين و انّه لا اصل للرّجل و لا للخبر و كذبوا لأنّ الرّجل معروف و هو ابو محمّد عمير بن عبد عمر المعروف بذى اليدين فقد نقل عنه المخالف و المؤالف و قد اخرجت عنه اخبارا فى كتاب فى وصف قتال القاسطين بصفّين، و كان شيخنا محمّد بن الحسن بن احمد بن الوليد رحمه اللَّه يقول اوّل درجة فى الغلوّ نفى

السّهو عن النّبيّ (ص) و لو جاز ان نردّ الاخبار الواردة فى هذا المعنى لجاز ان نردّ جميع الاخبار و فى ردّها ابطال الدّين و الشّريعة و انا احتسب الاجر فى تصنيف كتاب مفرد فى اثبات سهو النّبيّ صلى اللَّه عليه و آله و الرّدّ على منكريه إن شاء اللَّه تعالى) چنين گويد مصنف اين كتاب محمد بن بابويه كه رحمت خدا بر او باد به درستى كه طايفه غاليان كه از مرتبه ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم تجاوز كرده اند و جمعى از ايشان همه حضرات را خدا مى دانند و بعضى بعضى را و باقى را نبى مى دانند، و جمعى ائمّه را صلوات اللَّه عليهم مثل نبى (ص) مى دانند، و جمعى بهتر از نبى مى دانند، و طايفه مفوّضه كه اعتقاد ايشان اينست كه حق سبحانه و تعالى ائمّه هدى را آفريد و خلق اشيا را به ايشان گذاشت و ايشانند خالق و رازق و محيى و مميت و اكثر ايشان متابعت حكما كرده اند در مانند عقول كه لعنت خدا بر ايشان باد انكار مى كنند سهو نبى را، و چنان نيست كه انكار سهو مخصوص ايشان باشد بلكه جميع شيعه بغير از صدوق و شيخش همه انكار مى كنند سهو انبيا و اوصيا را صلوات اللَّه عليهم اما سهو در اين مسأله را نسبت به صدوق و شيخ او داده اند و همه چنين گفته اند كه اگر جايز باشد كه آن حضرت در نماز كه وقت حضور قلب ايشان است با

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 300

خداوند تعالى سهو كنند ممكن است كه در تبليغ احكام الهى نيز سهو كنند زيرا كه نماز بر ايشان واجبست چنانكه تبليغ بر ايشان

واجبست، و اين تتمّه را علماء شيعه ذكر نكرده اند ممكن است كه غلاة ذكر كرده باشند، و علما چنين گفته اند كه در هيچ امرى سهو بر ايشان جايز نيست و اگر ممكن باشد سهو ايشان فايده رسالت منتفى مى شود و اعتماد از ايشان زايل مى شود.

و صدوق جواب گفته است كه اين مفسده بر ما لازم نمى آيد بلكه آن چه دليل عقلى دلالت مى كند امتناع سهو در تبليغ احكام الهى است زيرا كه شكى نيست در آن كه در بسيارى از امور انبيا و اوصيا با امّت شريكند مثل خوردن و آشاميدن و بيت الخلا رفتن و امثال اينها و در احوال مشتركه هر چه بر امت واقع مى شود بر آن حضرت (ص) نيز واقع مى شود و آن حضرت مامور بود به نماز مثل امّت كه نبى نبودند، پس چون سهو از وقايعى است كه در نماز واقع مى شود غير آن حضرت را پس اگر بر آن حضرت واقع شود منافات با نبوّت ندارد و حالتى كه مخصوص آن حضرتست رسالت است و تبليغ از لوازم نبوّت است و جايز نيست كه سهو در آن واقع شود كه اگر احتمال سهو در آن رود اعتماد نمى توان كرد بر هيچ امرى چون محتمل است كه آن حكمى كه فرمايد سهو كرده باشد، و چون تبليغ رسالت از جمله عبادات مخصوصه به آن حضرت است جايز نيست كه با امّت شريك باشد بخلاف نماز كه از عبادات مشتركه است و به سبب نماز بندگى آن حضرت ظاهر مى شود اگر آن حضرت را خواب غلبه كند بى اراده او و از خدمت حق سبحانه و تعالى باز ماند ظاهر مى شود

اقلا بر عوام كه آن حضرت خدا نيست زيرا كه كسى كه او را پينكى و خواب نيست آن خداونديست كه زنده ايست كه هرگز نمى ميرد و قيّوم است كه قوام وجود اشيا به اوست، و اگر لمحه او را غفلت حاصل شود عالم همه معدوم مى شوند و مع هذا سهو آن حضرت مثل سهو ما

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 301

نيست زيرا كه ما هر سهوى را تجويز نمى كنيم بر انبيا بلكه سهوى كه حق سبحانه و تعالى ايشان را بفرمايد تجويز مى كنيم و از اين جهت حق سبحانه و تعالى آن حضرت را سهو فرمود تا غلاة بدانند كه آن حضرت بشر است و مخلوق است و خالق نيست آن حضرت را: نپرستند و بندگى نكنند، و تا آن كه حكم سهو را امّت بدانند اگر ايشان را سهوى واقع شود بخلاف سهو ما كه از شيطانست و شياطين را تسلّطى نيست بر حضرت سيّد المرسلين و ائمه معصومين و ساير انبيا و اوصيا صلوات اللَّه عليهم، و نيست تسلّط شيطان مگر بر كسانى كه متابعت او مى كنند به دوستى و اطاعت و كسانى كه او را در اطاعت شريك حق سبحانه و تعالى مى دانند، و صدوق آيه را بر سبيل اقتباس آورده است و مراد الهى تعالى شانه آنست كه هر كه اطاعت شيطان مى كند گويا عبادت او مى كند چنانكه جائى ديگر فرموده است كه أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ آيا عهد و پيمان از شما فرزندان آدم نگرفتم كه بندگى شيطان مكنيد كه او دشمن هويداى شماست و عهد گرفتم كه بندگى من كنيد و ظاهر است كه كسى شيطان را به خدايى نپرستيده است

بلكه اطاعت شيطان بمنزله عبوديّت او است و گمراهانى كه متابعت او مى كنند شيطان بر ايشان سلطنت دارد.

و جماعتى كه منكر سهو آن حضرتند چند جواب مى گويند يكى آن كه در ميان صحابه آن حضرت كسى نبود كه دو دست داشته باشد و اصلا چنين شخصى نبود و چنين امرى واقع نشد بلكه محض افتراى ابو هريره كذّابست و مع هذا همين واقعه را با شك روايت كرده است با اختلاف بسيار چون دروغ گو حافظه نمى دارد چنانكه بخارى و مسلم و غيرهما از او روايت كرده اند و مع هذا خيانت او را روايت كرده اند در اموال بحرين و حواله كردن عمر بر او ده هزار درهم را در روايات بسيار روايت كرده اند كه دلالت مى كند بر آن كه در زمان

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 302

خود مشهور بود به كذب و افترا و اگر كسى خواهد رجوع بان كتب كند چون ذكرش موجب تطويل مى شود.

و صدوق ذكر كرده است كه جمعى نفى ذو اليدين كرده اند دروغ مى گويند زيرا كه اين مرد معروفست و كنيتش ابو محمد است و نامش عمير پسر عبد عمر است و مشهور است به ذو اليدين و كم او را به نام و كنيت مى خوانند و سنّيان و شيعيان از او روايت كرده اند و مقبول الطرفين است و من از او اخبار نقل كرده ام در كتابى كه تصنيف كرده ام در بيان جنگ ظالمانى كه حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله به حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمود كه يا على عن قريب جهاد خواهى كرد با ناكثان كه با تو بيعت كنند و وفا بيعت خود نكنند و آنها

طلحه و زبير و عايشه و اصحاب ايشان بودند در جنگ جمل، و قتال خواهى كرد با قاسطان كه معاويه و اصحاب او بودند كه حق سبحانه و تعالى فرموده است در شأن ايشان كه هيمه جهنم خواهند بود، و سيم مارقان كه آن حضرت فرمودند كه از دين بيرون خواهند رفت چنانكه تير از نشانه تير، و هميشه شيخ ما ابن وليد مى گفت كه اول درجه در غلو نفى سهو است از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و اگر جايز باشد كه رد كنيم اخبار بسيارى كه در اين باب وارد شده است جايز خواهد بود كه رد كنيم جميع اخبار را و رد جميع اخبار سبب بطلان دين و شريعت است و مرا در خاطر است كه از جهة رضاى الهى كتابى جدا بنويسم در اثبات سهو نبى صلى اللَّه عليه و آله و رد بر منكران سهو آن حضرت، و اين عبارت محتمل است كه كلام صدوق باشد يا كلام شيخش ابن وليد، حاصل آنست كه صدوق و شيخش تجويز اسها كرده اند و تجويز خواب آن حضرت تا نماز فوت شدن، و غير ايشان از علما تجويز نكرده اند سهو را مطلقا و در خواب جمعى تجويز كرده اند و جمعى تجويز نكرده اند چون

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 303

اخبار مستفيضه وارد شده است كه خواب و بيدارى آن حضرت و ساير ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم يكسان بود پس تجويز خواب تجويز ترك الصلاة است نسبت به آن حضرت (ص) عمدا و مسلمانى تجويز نمى كند كه آن حضرت عمدا ترك نماز كند.

و جواب ايشان اينست كه اين حالت آن حضرت را از جناب اقدس

الهى حاصل شده بود پس ممكن است كه حق سبحانه و تعالى در مدت عمر آن حضرت يك مرتبه اين حالت را از آن حضرت سلب كرده باشد و بخواب رفته باشد مانند ساير مردمان از جهة مصلحت و حكمتى كه حق سبحانه و تعالى داند با آن كه معرّس نبى در قرب مسجد شجره اشهر من الشمس است و مشهور آنست كه خواب در آنجا واقع شد، مجملا آن چه صدوق تجويز كرده است در اسهاء و انامه برهان قطعى بر استحاله آن ظاهر نيست اگر چه وقوع اين دو معنى نيز قطعى نيست چون اخبار آحاد است و مفيد قطع نيست هر چند سهو در احاديث بسيار واقع شده است و ليكن آن چه بما رسيده است به مرتبه تواتر نرسيده است و بر تقدير تواتر ممكن است كه محمول بر تقيه باشد با آن كه حديث معارض نيز دارد و مذكور شد و جمعى كثير از علماى ما در كتب اصولى ذكر كرده اند كه در دو قطعى تعارض ممكن نيست ظاهرا از تقيه غافل شده اند مگر آن كه گويند كه با احتمال تقيه تعارض نيست و در اين صورت منازعه لفظى است و چون ادلّه صدوق ظاهر الدفع بود متعرض جواب نشد.

و شيخ الطّائفه بهاء الدين محمد عاملى در اينجا مكرر مى فرمودند كه نسبت سهو بابن بابويه اولى است از نسبت آن به معصومين صلوات اللَّه عليهم، و نقل فرمودند كه در سلطانيه در زمانى كه سلطان محمد خدا بنده رحمه اللَّه تعالى مدرسه را ساخت در يك صفه شيخ العارفين و الواصلين و العاشقين شيخ

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 304

صفى الدّين محمد

حشره اللَّه تعالى مع الائمة المعصومين صلوات اللَّه عليهم اجمعين درس تصوف مى فرمودند و در صفه ديگر علامه حلّى شيخ جمال الدين مطهر درس مى گفتند، و در صفه ديگر درس حكمت مى گفتند، و در صفه ديگر درس صحيح بخارى مى گفتند و باين حديث رسيدند كه حضرت سهو فرمودند و سلام دادند پس پرسيدند كه آيا نماز كم شد يا فراموش كرديد حضرت فرمودند كه

كلّ ذلك لم يكن

تا آن كه ذو اليدين گفت كه واقع شد حضرت برخاستند و دو ركعت را به جا آوردند.

شاگرد به استاد گفت كه اين چه معنى دارد أولا سهو كردن نبى (ص) در عبادت دويم كذب نبى در كل ذلك لم يكن البته بخارى سهو كرده است، شيخش گفت كل ذلك لم يكن مى دانم كه نبى (ص) سهو نكرده است و مى دانم كه بخارى دروغ نگفته است، آن شاگرد به خدمت هر يك از علما كه رفت همين جواب شنيد تا آن كه به خدمت شيخ صفى الدين اسحاق رفت شيخ فرمودند كه كل ذلك لم يكن و ليكن چنين بود كه چون نماز معراج مؤمن است و تشهد مقام شهود است و سلام مقام حضور است در آن روز سير حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله تند بود و زود به مقام حضور رسيدند سلام كردند و چون صحابه باين رتبه نداشتند اكثر ايشان كه اين معانى را بفهمند آن حضرت سهو را بر خود زدند و برخاستند و دو ركعت نماز ديگر به جا آوردند تا مردمان حكم سهو را بدانند و آن قارى مطمئن شد و باز به نزد همه رفت و همه تحسين نمودند

و اقرار كردند بر حقّيت كلام شيخ رضى اللَّه عنه.

پس شيخ بهاء الدين رحمه اللَّه تعالى فرمودند كه البته اين حل از جمله الهاماتيست كه حق سبحانه و تعالى به دوستان خود القا مى فرمايد و بسيارى از تحقيقات شيخ را با كرامات او مذكور ساختند، يكى از فضلا در آن مجلس بود

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 305

گفت كه اينها تصوف است و اين اخبار آحاد است و البته شيخ صفى الدين اسحاق تقيه فرموده اند شيخ فرمودند كه ما نمى توانيم ردّ اين احاديث صحيحه كنيم و قريب بده حديث صحيح در اين باب واقع شده است و اگر ما اين احاديث را طرح كنيم امان بر مى خيزد، بنده عرض نمودم كه كل ذلك لم يكن شيخ فرمودند كه بگو عرض نمودم كه چون احاديث بسيار از ائمه وارد شده است ممكن است كه ايشان فرموده باشند و سهو واقع نشده باشد و چون سهو نبى مشهور بود حضرات معصومين تقيه فرموده باشند شيخ تحسين بسيار فرمودند و همه فضلا كه حاضر بودند تحسينات فرمودند، و شيخ فرمودند كه چنين وجه ظاهرى مى بود و ما باين وادى نيفتاده بوديم و بعد از آن عرض نمودم كه شيخنا تعجّب دارم از شما و از اكثر علما كه همه در كتب اصولى ذكر كرده ايد كه تعارض ميان دو قطعى محال است و در تقيه ممكن است: در اين مرتبه تحسين بسيار فرمودند و بنا بر اين سخن شيخ صفى الدين اسحاق قدس سرّه الشريف محمول بر اين است كه اگر آن حضرت سهو كرده باشند چنين خواهد بود چنانكه در توجيه جمع بين الاخبار هميشه مدار بر اين است و

اللَّه تبارك و تعالى يعلم.

[قضاي نماز]

( «و سال حمّاد بن عثمان ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن رجل فاته شى ء من الصّلوات فذكر عند طلوع الشّمس او عند غروبها قال فليصلّ حين يذكر» و بسند صحيح منقولست از حمّاد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه فوت شده باشد از او نمازى از نمازها و به خاطرش رسد نزد بر آمدن آفتاب يا فرو رفتن آفتاب حضرت فرمودند كه نماز قضا را مى كند در وقتى كه به خاطرش رسد هر وقت كه باشد اگر چه در اوقات مكروهه باشد چنانكه گذشت و خواهد آمد كه در اين

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 306

اوقات نافله مبتدئه كراهت دارد و غير آن كراهت ندارد خصوصا نماز قضا و احاديث صحيحه در اين باب بسيار وارد شده است و در باب خود مذكور خواهد شد إن شاء اللَّه تعالى.

باب صلاة المريض و المغمى عليه و الضّعيف و المبطون و الشيخ الكبير و غير ذلك

اشاره

اين بابى است در بيان كيفيت نماز بيمار و كسى كه بيهوش باشد و عقلش زايل شده باشد و كسى كه ضعيف باشد و كسى كه علّت شكم داشته باشد و مرد پير و غير اينها چنانكه مفصّلا در ضمن اخبار مذكور خواهد شد.

[نماز مريض ]

( «قال الصّادق صلوات اللَّه عليه يصلّى المريض قائما فان لم يقدر على ذلك صلّى جالسا فان لم يقدر ان يصلّى جالسا صلّى مستلقيا يكبّر ثمّ يقرأ فاذا اراد الرّكوع غمّض عينيه ثمّ سبّح فاذا سبّح فتح عينيه فيكون فتح عينيه رفع رأسه من الرّكوع فاذا اراد ان يسجد غمّض عينيه ثمّ سبّح فاذا سبّح فتح عينيه فيكون فتح عينيه رفع رأسه من السّجود ثمّ يتشهّد و ينصرف») كلينى مرسلا و صدوق تا مستلقيا به اسانيد كالصحيحه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه روايت كرده اند كه فرمودند كه بيمار اگر تواند ايستاده نماز مى كند اگر چه تكيه كند بر ديوار يا آدم، و اگر قادر نباشد بر ايستادن نشسته نماز كند به دستور ايستاده و اگر قادر نباشد كه نشسته نماز كند بر پشت بخوابد و نماز كند بانكه تكبير احرام را بگويد بعد از آن قرائت كند، و اگر جهة ركوع چشمها را بر هم گذارد پس تسبيح بگويد و چون تسبيح ركوع را بگويد چشمها را بگشايد و چشمها گشودن سر بر داشتن از ركوع است و چون خواهد كه به سجود رود چشمها را بر هم گذارد و چون تسبيح بگويد چشمها را

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 308

بگشايد و چشمها گشودن سر بر داشتن از سجود است پس تشهد بخواند و از نماز فارغ شود يعنى سلام بگويد يا

به كارى ديگر مشغول شود.

( «و سئل عن المريض لا يستطيع الجلوس أ يصلّي و هو مضطجع و يضع على جبهته شيئا فقال نعم لم يكلّفه اللَّه الّا طاقته») و بسند موثق كالصحيح منقول است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه پرسيدند از بيمارى كه نتواند نشستن آيا بر پهلو مى خوابد و بر پيشانى خود مى گذارد چيزى كه سجده بر آن توان كردن حضرت فرمودند كه بلى حق سبحانه و تعالى او را تكليف نكرده است مگر آن چه را طاقت نداشته باشد اما بر پهلو خوابيدن بعد از عجز از نشستن پس دلالت مى كند بر آن آيه كريمه يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ و در حسن كالصحيح منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه در تفسير آيه «الّذين الخ» يعنى جمعى كه ياد مى كنند خداوند خود را در حالت ايستادن و نشستن بر پهلوهاى خود فرمودند كه صحيح نماز مى كند ايستاده و مريض نماز مى كند نشسته و كسى كه ضعيف باشد و نماز نشسته نتواند كرد بر پهلو نماز مى كند، و آيه اول نيز به همين عنوان تفسيرش از آن حضرت صلوات اللَّه عليه وارد شده است.

و در موثقه عمار جانب راست را بعد از نشستن فرموده است و دغدغه نيست در آن كه احوط آنست كه اگر نشسته نتواند نماز كردن بر پهلوى راست بخوابد و بعد از آن بر پهلوى چپ و بعد از آن بر پشت خوابيدن اولى است اگر چه احتمال دارد كه بعد از نشستن مخير باشد ميان همه و هم چنين بعد از جانب راست مخير باشد ميان دو فرد باقى و

اللَّه تعالى يعلم.

و در اخبار صحيحه وارد شده است كه خود اعرفست بحال خود در استطاعت و عدم آن در هر مرتبه، و اما آن چه مذكور است از گذاشتن پيشانى بر

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 309

مهر در صحيحه عبد الرحمن نيز وارد شده است، و در حسن كالصحيح حلبى وارد است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از بيمار هر گاه نتواند ايستادن و سجده كردن حضرت فرمودند كه ايما مى كند بسر و اگر پيشانى را بر زمين گذارد محبوبتر است نزد من و از اين حديث ظاهر مى شود كه اوامر سابقه محمولست بر استحباب و در صحيحه عبد الرحمن و غير آن وارد است كه بيمار اكتفا مى كند در قرائت بر سوره حمد و خلافى نيست كه سوره بر او واجب نيست.

( «و سال سماعة بن مهران عن رجل يكون فى عينيه الماء فينتزع الماء منها فيستلقى على ظهره الايّام الكثيرة اربعين يوما او اقلّ او اكثر فيمتنع من الصّلاة الّا ايماء و هو على حاله فقال لا باس بذلك») و بسند موثق كالصحيح منقول است از سماعه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه چشمش آب آورده باشد و كور شده باشد و خواهند كه آن آب را بگردانند و بر پشت مى خوابد ايام بسيار چهل روز يا كمتر يا بيشتر و نماز نمى تواند كرد مگر به ايما خوابيده بر پشت؟ حضرت فرمودند كه باكى نيست چون چشم عزيز است و مرضى برتر از آن نيست و مقرّر است نزد اين جماعت كه سه روز سر را به گچ

مى گيرند كه حركت نكند و بعد از آن بر پشت بخوابد مدتى تا آب سياه به تحليل برود، و نزد بنده قدح كردند شخصى را كه مدّتها بود كه كور بود و گوشه چشم را از جانب شقيقه سوراخ كرد و ميلى داخل كرد و حركت داد آن ميل را تا آب سياهى كه در حدقه بود حركت كرد به جانب ديگر، چشم آن مرد روشن شد بنده قادح را گفتم كه سر اين مرد را به گچ مى بايد گرفت و اقلا چند روز بر پشت بخوابد گفت احتياج نيست روز ديگر كور شد مثل سابق، و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقول است

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 310

همين معنى و حضرت صادق صلوات اللَّه عليه رخصت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هر كه مضطر شود و ياغى و عادى نباشد بر او گناهى نيست، و در بعضى از اخبار واقع شده است كه ياغى كسى است كه بر امام زمان خروج كرده باشد و عادى دزد است و خواهد آمد.

( «و ساله بزيع المؤذّن فقال له انّي اريد ان اقدح عينى فقال له افعل فقلت انّهم يزعمون انّه يلقى على قفاه كذا و كذا يوما لا يصلّى قاعدا قال افعل») و كالصحيح منقولست از بزيع كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه مى خواهم كه آب فاسد را از چشم بيرون آوردم حضرت فرمودند كه در آر گفتم كه اطبّا مى گويند كه مى بايد اين قدر و اين قدر روز كه زياده از بيست روز است باصطلاح كحال نحاة نماز را نشسته نكند بلكه

بر پشت خوابيده بكند حضرت فرمودند كه چنين كن.

( «و قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله المريض يصلّى قائما فان لم يستطع صلّى جالسا فان لم يستطع صلّى على جنبه الايمن فان لم يستطع صلّى على جنبه الايسر فان لم يستطع استلقى و أومأ ايماء و جعل وجهه نحو القبلة و جعل سجوده اخفض من ركوعه») و منقول است كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه اگر ممكن باشد بيمار را كه ايستاده نماز كند مى ايستد و اگر نتواند نشسته نماز مى كند و اگر نتواند نشستن بر جانب راست مى خوابد و نماز مى كند رو بقبله و اگر نتواند بر جانب چپ نماز مى كند و اگر نتواند بر پشت مى خوابد و ايما و اشاره مى كند به جانب قبله، و سجود را پست تر از ركوع مى كند، پس اگر ايستاده يا نشسته نماز تواند كرد و ركوع و سجود نتواند كرد ايما بسر مى كند و از جهة ركوع سر را كج مى كند و از جهة سجود بيشتر، و اگر بر پهلو و پشت خوابيده باشد و ايما بسر نتواند كرد، ايما

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 311

بچشم مى كند، و در ركوع چشم را بهم مى گذارد و در سجود چشم را مى فشارد و صدوق اگر چه اين حديث را مرسل روايت كرده است و ليكن چون گفته است كه ميان من و خدا حجت است علما عمل به اين حديث كرده اند و منافات ندارد با اخبار سابقه و احوط عمل به اين خبر است و اللَّه تعالى يعلم.

( «و يجوز للمريض ان يصلّى الفريضة على الدّابّة يستقبل به القبلة و يجزيه فاتحة الكتاب و يضع جبهته

فى الفريضة على ما امكنه من شى ء و يومى فى النافلة ايماء») و بسند صحيح منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه نماز نمى كند بر چهار پا نماز واجب را مگر كسى كه بيمار باشد و روى او را بقبله مى كنند و كافى است او را خواندن سوره حمد و در نماز فريضه پيشانى خود را بر هر چه ممكن باشد مى گذارد و در نماز سنت ايما مى كند يعنى پيشانى گذاشتن لازم نيست و حديث حلبى گذشت كه گذاشتن پيشانى مستحب است و ممكن است كه مراد در اينجا اين باشد كه اگر ممكن باشد كه ركوع را درست به جا آورد و در سجود نيز پيشانى را بر پيش زين و امثال آن گذارد واجب باشد و اگر نتواند گذاشتن و ايما كند چيزى بر پيشانى گذاشتن سنّت باشد و اين معنى بحسب عبارت اظهر است و اللَّه تعالى يعلم.

( «و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه دخل رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله على رجل من الانصار و قد شبكته الرّيح فقال يا رسول اللَّه كيف اصلّى فقال ان استطعتم ان تجلسوه فاجلسوه و الّا فوجّهوه إلى القبلة و مروه فليؤم برأسه ايماء و يجعل السّجود أخفض من الرّكوع و ان كان لا يستطيع ان يقرأ فاقرؤا عنده و اسمعوه») و منقول است از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و آله كه فرمودند كه حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 312

سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله داخل شدند بر شخصى از انصاريان كه پر باد شده بود به مرض استسقا يا مثل آن پس انصارى گفت

يا رسول اللَّه چگونه نماز كنم حضرت رو به ياران او كردند و فرمودند كه اگر توانيد كه او را بنشانيد بنشانيد و اگر نه روى او را خوابيده به جانب قبله كنيد و امر كنيد او را كه ايماء كند بسر و سجود را پست تر از ركوع كند در ايماء و اگر نتواند قرائت كردن قرائت را نزد او واقع سازيد و به او بشنوانيد و احوط عمل به اين حديث است.

( «و روى عمر بن اذينة عن زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال سألته عن المريض كيف يسجد فقال على خمرة او مروحة او على سواك يرفعه اليه هو افضل من الايماء انّما كره السّجود على المروحة من اجل الاوثان الّتى كانت تعبد من دون اللَّه و انّا لم نعبد غير اللَّه قطّ فاسجدوا على المروحة و على السواك و على عود») و بسند صحيح منقول است از زراره كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از بيمار كه چگونه سجده مى كند حضرت فرمودند كه سجده مى كند بر سجّاده صغيره يا بر باد زن يا بر مسواك بانكه بلند مى كند هر يك از اينها را و سجده بر اينها مى كند و بلند كردن اينها و سجده كردن بر اينها بهتر است از ايما و اشاره كه سجده بر اينها نكند و سنّيان كه سجده بر باد زن نمى كنند از جهة اين است كه مى گويند كه شبيه است به بت پرستى و اينها را در برابر گذاشتن بمنزله بتانى است كه مى پرستند و غلط گفته اند زيرا كه مقصود از اينها آنست كه تذلل و شكستگى زياده باشد

در سجده كردن بر زمين يا چيزى كه از زمين رويد كه آن را نخورند و نپوشند چنانكه گذشت كه حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله سجده بر خمره مى فرمودند، و در صحاح سته مذكور است خصوصا در بخارى در چند موضع، و ما هرگز عبادت نكرده ايم و نمى كنيم غير حق سبحانه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 313

و تعالى را پس سجده كنيد بر باد زن و بر مسواك و بر چوب و امثال اينها.

و محتمل است كه مراد اين باشد كه متعارف بوده باشد در سابق مثل حال كه بر باد زن صورت آدم و حيوانات مى بافته باشند و اين معنى را وسيله تشنيع ساخته باشند كه شيعه سجده بر باد زن مى كند و صورت دارد آن صورت را مى پرستند حضرت از جهة بيان جواز فرموده باشند كه بر تقديرى كه صورت داشته باشد نماز صحيح است چون غرض سجده حق سبحانه و تعالى است نه سجده صورت باد زن و اوّل اظهر، است و عامه نيز سجده بر خاك را بهتر مى دانند و ليكن مى گويند كه على رغم شيعه سجده بر آن نمى كنيم بلكه بر بالاى سنگ دستمال مى اندازند و سجده مى كنند با آن كه در صحاح خود روايت كرده اند كه حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه مامورم كه سجده كنم بر هفت استخوان پيشانى، و دستها، و زانوها، و انگشتان پاها و خود در كتب لغت ذكر كرده اند كه سجود وضع جبهه است بر ارض و امثال اين خبر از اخبار بسيار قطع نظر از اخبار خمره كه حضرت بر آن سجده مى فرمودند و خمره را از جهة

پيشانى مى بافته اند و گذشت در مبحث ما يصحّ السّجود عليه مفصّلا، و ازين خبر نيز ظاهر مى شود كه وضع جبهه بر اينها يا وضع اينها بر جبهه بهتر باشد و واجب نباشد و ممكن است كه مراد از افضل وجوب باشد به قرينه ردّ بر عامه و احوط آنست كه مهما أمكن ترك نكند عمل باين حديث را.

[نماز مغمى عليه ]

( «و سال الحلبيّ ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن المريض هل يقضى الصّلوات اذا اغمى عليه فقال لا الّا الصّلاة الّتى افاق فيها») و به اسانيد صحيحه منقولست از حلبى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا بيمارى كه بيهوش باشد قضا مى كند نمازى را كه در آن حالت كرده باشد يا نكرده باشد چون كرده اش بمنزله نكرده است چون

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 314

عقل ندارد حضرت فرمودند كه نه مگر نمازى را كه به هوش آمده باشد در وقت آن.

( «و كتب ايّوب بن نوح إلى ابى الحسن الثّالث صلوات اللَّه عليه يساله عن المغمى عليه يوما او اكثر هل يقضى ما فاته من الصّلاة او لا فكتب لا يقضى الصّوم و لا يقضى الصّلاة») و به اسانيد صحيحه منقول است از ايّوب كه گفت عرضه نوشتم به خدمت حضرت امام على نقى صلوات اللَّه و سؤال كردم از كسى كه بيهوش شده باشد يك روز يا بيشتر آيا قضا مى كند نمازهايى را كه از او فوت شده است يا نه حضرت نوشتند كه قضا نمى كند روزها را و قضا نمى كند نماز را و آن نمازى را كه وقت آن را دريافته است در آن حالت مغمى عليه

نيست و قضا مى كند يعنى به جا مى آورد در وقت و اگر تقصير كرده باشد قضا مى كند پس منافات ندارد با حديث سابق و هم چنين اخبار ديگر كه وارد شده است مطلقا محمول است بر اين، مثل خبر على بن مهزيار و صحيحه ايوب و كالصحيحه معمر بن عمر و حسنه حفص و غير اينها از اخبار بسيار كه وارد شده است كه مغمى عليه قضا نمى كند هيچ نمازى را چون در احاديث صحيحه بسيار وارد شده است كه مغمى عليه قضا نمى كند هيچ نمازى را مگر نمازى را كه وقت آن را دريافته باشد.

( «و ساله علىّ بن مهزيار عن هذه المسألة فقال لا يقضى الصّوم و لا الصّلاة و كلّ ما غلب اللَّه عليه فاللّه اولى بالعذر») و به اسانيد صحيحه منقولست از على از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كرد از اين مسأله مغمى عليه پس حضرت فرمودند كه قضا نمى كند روزه را و قضا نمى كند نماز را و هر چيز كه حق سبحانه و تعالى بنده را در آن بى اختيار كرده باشد پس او اولى است به قبول عذر از بنده يعنى هر گاه مخلوقى بر مخلوقى اكراه كند و او را به جبر

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 315

بدارد بر چيزى حق سبحانه و تعالى آن مكره را معذور مى دارد هر گاه خود او مكره ساخته باشد البته عذر او را مى پذيرد و همين مضمون در احاديث صحيحه و حسنه وارد شده است.

( «فامّا الاخبار الّتى رويت فى المغمى عليه انّه يقضى جميع ما فاته و ما روى انّه يقضى صلاة شهر و ما روى انّه يقضى صلاة ثلاثة ايام

فهى صحيحة و لكنّها على الاستحباب لا على الايجاب و الاصل انّه لا قضاء عليه») و اما اخبارى كه منقول است در مغمى عليه كه او قضا مى كند جميع نمازهايى را كه از او فوت شده است، و آن چه مرويست كه او قضا مى كند نماز يك ماه را و آن چه مرويست كه قضا مى كند نماز سه روز را همه صحيح است و ليكن محمول است بر استحباب نه بر وجوب و اصل آنست كه بر أو قضا نيست چون اخبار متواتره وارد شده است در آن كه بر او قضا نيست مگر آن نمازى كه وقتش را دريافته باشد.

اما آن چه وارد شده است كه همه نمازها را قضا مى كند منقول است در صحيحه منصور و صحيحه رفاعه و صحيحه محمد بن مسلم و صحيحه ابن سنان و غير اينها از اخبار بسيار.

و اما قضاى يك ماه پس در حديث صحيح از رفاعه منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از كسى كه بيهوش باشد يك ماه چه مقدار از نمازها را قضا مى كند حضرت فرمودند كه همه را قضا مى كند: امر نماز شديد است و ترك آن عظيم الخطر است و ظاهر اين خبر اعاده كل است نه يك ماه مگر آن كه خبرى ديگر به صدوق رسيده باشد، و اما قضاى سه روز منقول است در موثقه سماعه و حكم صدوق بصحّت آن موافق اصطلاح قدماست و در حديث صحيحى وارد است كه يك روز را قضا مى كند پس جمع

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 316

ميان اخبار باين نحو مى بايد كرد كه سنّت است كه مؤكدا كه

نماز يك روز را قضا كند، و بعد از آن در فضيلت نماز سه روز است و بعد از آن يك ماه و بعد از آن همه را اگر چه يك سال باشد كه شعور نداشته باشد، اما اگر ديوانه شده باشد و بعد از آن عاقل شود قضاى آن نمازها كه نكرده است يا در حالت جنون كرده است سنّت نيست و اللَّه تعالى يعلم.

[نماز مبطون ]

( «و روى محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه قال صاحب البطن الغالب يتوضّأ و يبنى على صلاته») و به اسانيد متكثره موثقه كالصحيحه از محمد از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر گاه كسى اسهال داشته باشد كه در اثناى نماز غلبه كند و آيد وضو مى سازد و از آنجا بنا مى نهد و بعضى ملحق ساخته اند بان كسى را كه به سبب ضعف معده باد از او جدا شود چون آن را نيز مبطون مى گويند و به علّت شكم مبتلاست و حمل كرده اند اين حديث را بر كسى كه زمانى نداشته باشد كه در آن زمان از او حدث نيايد كه اگر چنين وقتى داشته باشد نماز را در آن وقت خواهد كرد.

( «و قال مرازم بن حكيم الازدىّ مرضت اربعة اشهر لم اتنفّل فيها فقلت ذلك لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فقال ليس عليك قضاء انّ المريض ليس كالصّحيح كلّما غلب اللَّه عليه فاللّه اولى بالعذر») و بسند حسن كالصحيح منقول است از مرازم كه چهار ماه بيمار شدم و نافله نمى كردم و چون در بيمارى ترك نافله كراهت ندارد پس عرض نمودم اين معنى را به

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پس حضرت فرمودند كه بر تو قضا نيست به درستى كه بيمار مثل صحيح نيست و هر چه را حق سبحانه و تعالى بر اين كس وارد سازد از مرضها و بلاها پس او اولى است به قبول عذر از بنده.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 317

و مثل اين خبر است صحيحه عيص از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه قضا نمى كند و اگر قضا كند خوبست و تصدق بهتر است چنانكه در صحيحه عبد اللَّه بن سنان در آخر كتاب صلاة خواهد آمد.

و در حسن كالصحيح از محمد بن مسلم منقولست كه گفت به آن حضرت صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه شخصى بيمار شد و نافله نكرد حضرت فرمودند كه اى محمد نافله واجب نيست اگر قضا كند خيريست كه به جا آورد و اگر قضا نكند بر او چيزى نيست.

و در حديث صحيح وارد است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه چون بنده قضا مى كند نافله را حق سبحانه و تعالى مباهات مى كند بان بنده با فرشتگان و مى فرمايد كه اى فرشتگان من بنده من قضا مى كند چيزى را كه بر او واجب نگردانيده ام.

و در حديث صحيح از عيص منقولست كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه شخصى يك سال بيمار شده است و نماز نافله نكرده است حضرت فرمودند كه قضا نمى كند و در حديث صحيح منقول است از مرازم كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از بيمارى كه قادر نيست بر نماز حضرت فرمودند هر چه را حق سبحانه و تعالى بر سر بنده

آورد أو اولى است به قبول عذر، و ظاهر خبر آنست كه بواسطه مرض ترك نافله مى توان كرد و ممكن است كه اعم از نافله و فريضه باشد و مراد اين باشد كه اگر نتواند ايستاده نشسته به جا آورد و هم چنين تا جميع مراتب عذر معذور است و نمازش مقبول است.

و در حديث موثق كالصحيح از سدير منقول است كه به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه شما نماز نشسته مى كنيد فرمودند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 318

تا پير شده ام و فربه شده ام نمازهاى نافله را نشسته مى كنم.

و در حديث ديگر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه بيمار ايما مى كند يعنى با تعذر ركوع و سجود صحيحا.

[نماز غير قادر بر قيام ]

( «و سال علىّ بن جعفر اخاه موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما عن الرّجل هل يصلح له ان يستند إلى حايط المسجد و هو يصلّى او يضع يده على الحائط و هو قائم من غير مرض و لا علّة فقال لا باس و عن الرّجل يكون فى صلاة فريضة فيقوم فى الرّكعتين الاوليين هل يصلح له ان يتناول جانب المسجد فينهض يستعين به على القيام من غير ضعف و لا علّة فقال لا باس به») و به اسانيد صحيحه منقولست از على كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه نماز كند آيا تكيه بر ديوار مسجد مى تواند كرد و يا دست بر ديوار مسجد مى تواند گذاشت در وقتى كه ايستاده باشد بى مرضى و بى علتى حضرت فرمودند كه باكى نيست، و سؤال كردم از شخصى كه در نماز واجب باشد و

در دو ركعت اول خواهد كه بر خيزد آيا دست به ديوار مسجد مى تواند گذاشت كه مدد او باشد در برخاستن بى ضعفى و بى علتى فرمودند كه باكى نيست، و قريب باين است موثقه عبد اللَّه بن بكير و سعيد بن يسار از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در جواز تكيه كردن بر عصا و ديوار در حالت نماز، و اكثر علما حمل كرده اند اين اخبار را بر تكيه كردنى كه اگر محل تكيه را بردارند مصلى نيفتند چون در صحيحه ابن سنان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه تكيه مكن بر ديوار و درخت و امثال آن در حالت صلاة مگر آن كه بيمار باشى و تقى الدّين حلبى اين روايت را حمل بر كراهت كرده است و عمل به اخبار سابقه كرده است و ظاهر مى شود كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 319

صدوق نيز چنين كرده باشد و اين قول قوى است اگر چه احوط عمل به مشهور است و اللَّه تعالى يعلم.

( «و قال حمّاد بن عثمان قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قد اشتدّ علىّ القيام فى الصّلاة فقال اذا اردت ان تدرك صلاة القائم فاقرأ و أنت جالس فاذا بقى من السّورة آيتان فقم و اتمّ ما بقى و اركع و اسجد فذاك صلاة القائم») و به اسانيد صحيحه منقولست از حماد كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه دشوار است بر من ايستادن در نماز حضرت فرمودند كه هر گاه خواهى كه ثواب نماز ايستاده داشته باشى پس قرائت را نشسته بخوان پس چون دو آيه از

سوره مانده باشد برخيز و سوره را تمام كن و بركوع رو و به سجود رو كه اين نماز ايستاده است چون قيام پيش از ركوع ركن است و آن را ايستاده كرده است همانست كه نماز ايستاده كرده است.

و به همين عنوان بسند صحيح از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه منقولست و قريب باين صحيحه ابان از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و اكثر اصحاب حمل كرده اند اين احاديث را بر نافله و ممكن است تعميم آن چنانكه شامل فريضه نيز باشد هر گاه پير يا ضعيف يا بيمار باشد و نتواند كه همه نماز را ايستاده به جا آورد و تواند كه قيام پيش از ركوع را ايستاده به جا آورد و همه باين عمل كرده اند.

[نافله نشسته ]

( «و سال سهل بن اليسع ابا الحسن الاوّل صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يصلّى النّافلة قاعدا و ليست به علّة فى سفر او حضر فقال لا باس به») و در حسن كالصحيح منقول است از سهل ثقه كه گفت سؤال نمودم از حضرت امام موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما از شخصى كه نماز نافله را

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 320

نشسته كند بى علتى در سفر يا حضر حضرت فرمودند كه باكى نيست و حديث سدير صيرفى نيز بر جواز گذشت و ليكن با علت پيرى.

( «و قال ابو بصير قلت لأبي جعفر صلوات اللَّه عليه انّا نتحدّث و نقول من صلّى و هو جالس من غير علّة كانت صلاته ركعتين بركعة و سجدتين فقال ليس هو هكذا هى تامّة لكم») در موثق از ابو بصير منقولست كه گفت عرض نمودم به

خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه بما حديث رسيده است و چنين اعتقاد داريم كه هر كه نماز نشسته كند بى علتى دو ركوع را به يك ركوع حساب مى كند، و دو سجود را به يك سجود پس دو ركعت به يك ركعت محسوب باشد حضرت فرمودند كه چنين نيست بلكه تمام محسوبست از جهة شما يعنى نشسته شما به جاى ايستاده محسوبست و مراد از شما شيعيان ائمه معصومين است و احتمال دارد كه مراد شما پيران و ضعيفان باشد و مراد از علت مرض باشد اگر چه دو ركعت به يك ركعت حساب كردن بهتر است.

چنانكه منقول است در حديث كالصحيح از حسن صيقل كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى نشسته نماز كند با قدرت بر ايستادن به جاى هر يك ركعت دو ركعت نماز بگذارد.

و كالصحيح از محمد بن مسلم منقول است كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از شخصى كه تنبلى داشته باشد يا ضعيف باشد و نماز نافله را نشسته گذارد چونست حضرت فرمودند كه دو ركعت را به يك ركعت حساب مى كند.

[نحوه نشستن ]

( «و روى عن حمران بن اعين عن احدهما صلوات اللَّه عليهما قال كان ابى صلوات اللَّه عليه اذا صلّى جالسا تربّع فاذا ركع ثنى رجليه») و

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 321

شيخ بسند صحيح روايت كرده است از حمران از حضرت امام محمد باقر يا حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما كه فرمودند كه پدرم سيّد السّاجدين يا باقر علوم النبيّين صلوات اللَّه عليهما وقتى كه نشسته نماز مى كردند مربع مى نشستند و چون بركوع

مى رفتند كج مى كردند پاهاى خود را، و مراد از تربيع اين است كه زانوها را از زمين بردارند و كف پاها و نشستگاه بر زمين باشد، و مراد از ميل پاها آنست كه پاها در زير بدن باشد و زانوها بر زمين باشد و زور بر شكم پاها داشته باشد و آن قدر كج شود كه در حالت ركوع ايستاده كج مى شد واجبا و يا آن مقدار كه سرش محاذى زانوها شود و اين نحو بر سبيل استحباب است چون اخبار بسيار وارد شده است كه هر نحو كه خواهد بنشيند و اين استحباب شامل نافله است و فريضه با عذر.

( «و روى معاوية ابن ميسرة انّه سال ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه أ يصلّي الرّجل و هو جالس متربّع و مبسوط الرّجلين فقال لا باس بذلك) و بسند صحيح منقول است از ابن ميسره كه كتاب او معتمد بوده است كه او سؤال كرد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا نماز مى تواند كرد مرد نشسته كه چهار زانو نشسته باشد، يا مربع به تفسيرى كه سابقا گذشت و يا پاها را دراز كند حضرت فرمودند كه باكى نيست اگر چه چهار زانو نشستن كراهت دارد و ليكن در بعضى از اخبار وارد شده است كه چهار زانوى مكروه آنست كه چهار زانو بنشيند و يك پا را بر دارد و بر بالاى زانوى ديگر گذارد و اين نشستن متكبّران است اگر چه ممكن است كه اين نوع كراهتش بيشتر باشد.

( «و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه فى الصّلاة فى المحمل صلّ متربّعا و ممدود الرّجلين و كيف ما أمكنك»)

و به اسانيد صحيحه منقولست

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 322

از آن حضرت صلوات اللَّه عليه در نماز در كجاوه و امثال آن كه فرمودند كه چهار زانو نماز كند و پا دراز كرده و هر نحو كه ممكنست باشد، و اشعارى دارد كه با مشقت درست نشستن چنين نماز مى توان كردن و ظاهرش نافله است چنانكه صريحا وارد شده است در اخبار صحيحه كه نماز نافله را در محمل مى توان كرد و هم چنين در اخبار صحيحه وارد شده است كه نماز نافله را پياده در راه رفتن مى توان كرد و در سفر و در حضر نيز سواره مى توان كرد.

[نماز با ايماء]

( «و روى عن ابراهيم بن ابى زياد الكرخيّ انّه قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه رجل شيخ كبير لا يستطيع القيام إلى الخلاء لضعفه و لا يمكنه الرّكوع و السّجود فقال ليؤم برأسه ايماء و ان كان له من يرفع اليه الخمرة فليسجد فان لم يمكنه ذلك فليؤم برأسه نحو القبلة قلت فالصّيام قال اذا كان فى ذلك الحدّ فقد وضع اللَّه عنه فان كان له مقدرة فصدقه مدّ من الطّعام بدل عن كلّ يوم احبّ إليّ فان لم يكن له يسار فلا شى ء عليه») و در صحيح از ابن ابى عمير از ابراهيم بغدادى كه كتاب او معتمد است منقول است كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه مردى پير بسيار پير است كه نمى تواند به ادب خانه رفتن به سبب ضعف و ممكنش نيست ركوع و سجود حضرت فرمودند كه از جهة ركوع و سجود ايما كند بسر و اگر كسى باشد كه سجاده

يا مهر را بر دارد يا محل آن را بلند كند بر آن سجده كند چنان كند، و اگر اين معنى ممكن نباشد او را پس اشاره كند بسر به جانب قبله گفتم كه روزه را چه كند حضرت فرمودند كه هر گاه شخصى به چنين حالى رسد حق سبحانه و تعالى روزه را از او ساقط كرده است پس اگر قدرت داشته باشد عوض هر روزى يك مد از طعام تصدق كردن محبوبتر است بسوى من پس اگر نداشته باشد يا بر او مشكل باشد بر او چيزى

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 323

نيست و احكام صوم خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

[بروز نجاست در نماز]

( «و سال عبد اللَّه بن سليمان ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّجل ياخذه الرعاف فى الصّلاة و لا يزيد على ان يستنشفه يجوز ذلك قال نعم») و در صحيح از ابن ابى عمير و صفوان بن يحيى از عبد اللَّه كه كتاب او از اصول است منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه خون از بينى او روان شود در نماز و او همين كار كند كه پنبه در بينى خود گذارد كه بيرون نيايد آيا جايز است حضرت فرمودند كه بلى و در نسخه چنين است كه و لا يريد ان يستنشفه يعنى نخواهد كه خون را بند كند و بگذارد كه بيرون آيد و نماز را قطع كند و اول اظهر است.

( «و روى بكير بن اعين انّ ابا جعفر صلوات اللَّه عليه راى رجلا رعف فى الصّلاة و ادخل يده فى انفه فاخرج دما فاشار اليه بيده

افركه بيدك و صلّ») و در حسن كالصحيح از بكير منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه شخصى را ديد كه خون از بينى خود بيرون آورد بانكه دست در بينى كرد و خونى بيرون آورد پس حضرت اشاره به او فرمودند كه دست بر هم مال و خون را بيندازد و نماز كن و محمول است بر آن كه خون خشك باشد يا اندكى باشد كه چون به انگشت ديگر ماليده شود هر دو مقدار در هم نبوده باشد.

و در صحيح از محمد بن مسلم از احدهما صلوات اللَّه عليهما منقول است در شخصى كه دست در بينى كند در نماز و خونى به بيند چه كند حضرت فرمودند كه اگر خشك باشد بيندازد و باكى نيست.

و در قوى كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه اگر دست در بينى كنى در حالت نماز و خونى تر بيرون آيد كه روان

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 324

نشود پس بدست بمال تا خشك شود.

( «و سال ليث المرادىّ ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يرعف زوال الشّمس حتّى يذهب اللّيل قال يومى ايماء برأسه عن كلّ صلاة») صدوق سند خود را بليث ثقه ذكر نكرده است و ظاهرا از كتاب او برداشته است و اكثر اوقات احاديث ليث را از عبد اللَّه ابن مسكان روايت مى كند و طريقش بعبد اللَّه صحيح است پس ظاهرش صحة باشد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه خون از بينى او روان شود از پيشين و بند نشود تا اكثر شب برود چه كند

حضرت فرمودند كه ايما مى كند به سرش از جهة ركوع و سجود در همه نمازها تا بند شود.

و در حديث حسن كالصحيح از حلبى منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه خون از بينى او آيد و بند نشود تا وقت نماز داخل شود حضرت فرمودند كه به چيزى از پنبه و امثال آن بينى را پر مى كند و نماز مى كند و نماز را طول نمى دهد اگر ترسد كه خون روان شود و حضرت فرمودند كه اگر در نماز واجب پيش از فارغ شدن از آن رو را از قبله بگردانى نماز را اعاده كن اگر التفات فاحش باشد يعنى رو كند به پشت قبله يا به بدن بگردد و اللَّه تعالى يعلم و مثل اين حديث است در رعاف حديث موثق سماعه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه.

( «و روى عمر بن اذينة عنه صلوات اللَّه عليه انّه ساله عن الرّجل يرعف و هو فى الصّلاة و قد صلّى بعض صلاته فقال إن كان الماء عن يمينه او عن شماله او عن خلفه فليغسله من غير ان يلتفت و ليبن على صلاته فان لم يجد الماء حتّى يلتفت فليعد الصّلاة قال و القي ء مثل ذلك») و بسند صحيح منقول است از ابن اذينه از حضرت امام جعفر صادق

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 325

صلوات اللَّه عليه كه گفت سؤال كردم از آن حضرت از شخصى كه خون از بينى او روان شود در نماز و بعضى از نماز را كرده باشد پس حضرت فرمودند كه اگر آب از جانب راست او يا جانب چپ او يا

پشت سر او باشد بينى خود را بشويد بى آن كه رو از قبله بگرداند و از آنجا گرفته نماز را تمام كند و اگر آب بهم نرسد تا از قبله بگردد نماز را اعاده كند و فرمودند كه قى نيز چنين است يعنى اگر آب نزديك باشد بشويد و الّا اعاده كند و حمل مى توان كرد كه تشبيه در جزو اول باشد نه در اعاده يا آن كه پشت بقبله كرده باشد اعاده كند.

[انحراف از قبله ]

( «و فى رواية ابى بصير عنه صلوات اللَّه عليه ان تكلّمت او صرفت وجهك عن القبلة فاعد الصّلاة») و در موثق از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه اگر سخن گفته باشى يا رو از قبله گردانيده باشى نماز را اعاده كن، و در صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از شخصى كه او را رعاف يا قى واقع شود در نماز چه كند حضرت فرمودند كه مى رود و بينى را مى شويد و نماز را تمام مى كند پس اگر سخن گفته باشد نماز را اعاده كند و وضو را اعاده نمى كند.

و در حسن كالصحيح از حلبى منقول است كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه خون از بينى او سر كند در نماز حضرت فرمودند كه اگر آبى به همرسد در جانب راست يا چپ او در برابرش رو بقبله ازاله كند خون را و نماز را تمام كند، و اگر بهم نرسد تا رو از قبله بگرداند يا سخن بگويد پس نمازش باطل است.

و در

صحيح از ابن وهب منقول است كه گفت آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از رعاف كه آيا مى شكند وضو را حضرت فرمودند كه اگر

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 326

شخصى را در اثناى نماز رعاف شود و آبى نزد او باشد يا كسى باشد كه بسر اشاره به او كند كه آبى از جهة او بياورد بشويد، و بنا گذارد بر آن نماز، و قطع نكند نماز را.

و در حسن كالصحيح از اسماعيل منقول است كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه در نماز جماعت باشد در نماز واجب و رعاف سر كند چه كند حضرت فرمودند كه بيرون مى رود پس اگر پيش از آن كه سخن كند آبى بيابد ازاله خون كند و بنا بر نماز گذارد.

و امّا خبر صحيحى كه وارد شده است كه رعاف باطل مى كند نماز را محمول است بر رعافى كه مستلزم استدبار يا فعل كثيرى شود كه او را نماز گذارنده نگويند يا سخن كند، و هم چنين صحيحه على بن جعفر كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه در نماز باشد و كسى چيزى را بر سرش زند و خونين شود پس روانه بشود و آن را بشويد و سخن نكند تا بهمان مسجد برگردد و آيا اعتماد بر آن نماز مى كند كه بنا نهد يا نماز را از سر مى گيرد حضرت فرمودند كه از سر مى گيرد و بنا نمى نهد بر گذشته چون غالب اوقات فعل كثير مى شود، و ظاهر حديث نيز اشعارى دارد بر انحراف از قبله و از اين اخبار ظاهر

شد كه كلام عمدا مبطل نماز است و ديگر خواهد آمد.

( «و قال له ابو بصير اسمع العطسة فاحمد اللَّه عزّ و جلّ و اصلّى على النّبيّ صلى اللَّه عليه و آله و انا فى الصّلاة قال نعم و ان كان بينك و بين صاحبك اليمّ و قال الاعمى اذا صلّى لغير القبلة فان كان فى وقت فليعد و ان كان قد مضى الوقت فلا يعيد») و بسند موثق منقول است از ابو بصير كه گفت به آن حضرت صلوات اللَّه عليه عرض كردم كه من مى شنوم كسى

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 327

كه عطسه مى كند و من حمد مى كنم حق سبحانه و تعالى را و صلوات بر محمد و آل او مى فرستم و در نمازم حضرت فرمودند كه بلى خوبست و تسميت عاطس بكن و اگر چه فاصله ميان تو و او دريا باشد چون از حقوق مؤمن آنست كه چون او عطسه كند تسميت او كنند به گفتن يرحمك اللَّه يا بحمد و صلوات.

و ديگر حضرت فرمودند كه هر گاه اعمى نماز كرده باشد و بعد از آن ظاهر شود كه رو بغير قبله كرده بوده است پس اگر وقت باقى باشد نماز را اعاده كند و اگر وقت بيرون رفته باشد اعاده نمى كند نماز را و احاديث بر اين مضمون بسيار وارد شده است و اصحاب به آن عمل كرده اند، و هم چنين اگر خودش عطسه كند حمد مى كند حق سبحانه و تعالى را در نماز چنانكه دلالت مى كند بر آن صحيحه حلبى و غير آن، و احاديث متواتره وارد شده است در آن كه چون از چون از جمله حقوق مؤمن بر مؤمن

آنست كه چون عطسه كند او را تسميت كند و به سين و شين هر دو آمده است.

و در حسن كالصحيح وارد است كه چون كسى عطسه كند بگويد الحمد للّه ربّ العالمين و صلّى اللَّه على محمّد و اهل بيته، و به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه گفتند بعد از عطسه يرحمك اللَّه حضرت فرمودند كه يغفر اللَّه لكم و يرحمكم و چون كسى نزد آن حضرت عطسه مى كرد حضرت مى فرمودند كه يرحمك اللَّه و تا سه عطسه را تسميت مى بايد كرد و زياده را در كار نيست.

و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر كه عطسه كند و دست خود را بر استخوان بينى خود گذارد و بگويد الحمد للّه ربّ العالمين كثيرا كما هو اهله و صلّى اللَّه على محمّد و آله و سلّم از سوراخ بينى چپ او مرغى بيرون آيد و آن فرشته ايست كه مى پرد تا زير عرش و

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 328

از جهة او استغفار مى كند تا بروز قيامت و ظاهرش آنست كه به سبب حمد و صلوات اين فرشته مخلوق مى شود.

و مرويست از حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليه كه پرسيدند از آن حضرت از عطسه و علت حمد الهى فرمودند كه چون حق سبحانه و تعالى نعمتهاى بسيار بر بنده دارد و بنده فراموش مى كند حمد را حق سبحانه و تعالى او را به عطسه مى آورد تا به ياد آورد نعم الهى را و شكر الهى به جا آورد.

[كلام بي جا]

( «و روى عن الفضيل بن يسار انّه قال قلت لأبي جعفر صلوات اللَّه عليه اكون فى الصّلاة فاجد غمزا

فى بطنى او ازّا او ضربانا فقال انصرف و توضّأ و ابن على ما مضى من صلاتك ما لم تنقض الصّلاة بالكلام متعمّدا فان تكلّمت ناسيا فلا شى ء عليك و هو بمنزلة من تكلّم فى الصّلاة ناسيا قلت و ان قلب وجهه عن القبلة قال نعم و ان قلب وجهه عن القبلة») و بسند صحيح منقول است از فضيل كه گفت عرض نمودم به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه من در نمازم و پيچشى در شكم خود مى يابم يا صدايى و در نسخه اذى يعنى آزارى يا قرقرى پس حضرت فرمودند كه روانه شو و وضو بساز و بنا نه بر آن چه كرده از نماز ما دام كه نماز را باطل نكنى به سخن گفتن عمدا، پس اگر از روى فراموشى سخن به گويى بر تو چيزى نيست و اين بمنزله كسى است كه در نماز سهوا سخن كند گفتم اگر چه رو از قبله بگرداند حضرت فرمودند كه اگر چه رو از قبله بگرداند.

و اين حديث مشتمل است بر چند چيز يكى آن كه اصل صدا ناقض باشد و محمول است بر آن كه بى اختيار او جدا شود چنانكه غالبا چنين است كه بعد از جدا شدن باد از شكم بند نمى شود، و اما بنا نهادن بر آن محمول است بر آن كه مبطون باشد به قرينه فعل مضارع كه دلالت بر دوام دارد يا حمل كنيم بر استحباب وضو اگر نيايد، و احتمال اظهر آنست كه مضايقه نكند در آمدن

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 329

چنانكه در حديث صحيح وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه

نمازى نيست مرد حاقن و زن حاقنه را و آن بمنزله كسى است كه نجاست در جامه اش باشد، و حاقن آنست كه بر خود پيچد بول و غايط و ريح را اگر چه اصحاب حمل كرده اند بر آن كه قبل از شروع در صلاة چنين باشد كه اگر در اثناى نماز واقع شود واجبست ضبط خود كردن و آن ظاهر نيست چنانكه خواهد آمد، ديگر رو گردانيدن از قبله را نقل كرده اند بر آن كه رو به جانب يمين و يسار شود كه اگر التفات فاحش باشد بانكه رو به پشت كند يا بدن را بگرداند نمازش باطل است چنانكه گذشت.

و در حديث صحيح از على بن جعفر منقول است كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه در نماز باشد و گمان كند كه جامه اش دريده است يا نجاستى به آن رسيده است آيا جايز است كه نظر كند به آن يا دست بمالد حضرت فرمودند كه اگر در پيش جامه اوست يا در جانب راست و چپ آن باكى نيست نظر كردن و اگر در پشت سر است خوب نيست نظر كردن.

و در حسن كالصحيح از حلبى منقول است كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر در نماز واجب پيش از فارغ شدن از نماز رو از قبله بگردانى نماز را اعاده كن اگر التفات فاحش باشد يعنى رو به پشت باشد و اگر بعد از تشهّد باشد اعاده مكن و ظاهر اين حديث استحباب سلام است.

و در صحيح زراره منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه

فرمودند كه التفات قطع مى كند نماز را هر گاه بجميع بدن باشد و محمول است بر اين صحيحه محمد بن مسلم كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه آيا در نماز التفات مى توان كرد حضرت فرمودند كه نه و

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 330

انگشتان را نيز نشكند اگر چه ممكن است كه نهى را اعم از حرمت و كراهت بگيريم بانكه التفات بيمين و يسار مكروه باشد و به پشت حرام باشد، و ظاهر اخبار آنست كه رو به جانب پشت كردن آنست كه رو را به جانب راست و چپ كنند پشت سر را به بينند نه آن كه رو محاذى پشت شود زيرا كه اين فرض نادرست و اكثر مردمان را ممكن نيست و ظاهر است كه چيزى غير ممكن عادى را ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم بيان حكم آن نمى كنند بلكه اظهر آنست كه مذكور شد چنانكه بعد از تدبّر در اخبار خلاف آن محتمل نيست و اللَّه تعالى يعلم.

[شخصى كه او را پيچش شكمى باشد]

( «و سال عبد الرّحمن بن الحجّاج ابا الحسن صلوات اللَّه عليه عن الغمز يصيب الرّجل فى بطنه و هو يستطيع ان يصبر عليه أ يصلّي على تلك الحالة ام لا يصلّي فقال ان احتمل الصّبر و لم يخف اعجالا عن الصّلاة فليصلّ و ليصبر») و در حسن كالصحيح از عبد الرحمن منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه او را پيچش شكمى باشد و مى تواند كه بر آن صبر كند و حدث نكند آيا با اين حال نماز مى كند يا نماز نمى كند چون حاقن است حضرت فرمودند كه

اگر صبر تواند كرد، و سبب تعجيل در نماز كردن نباشد پس بايد كه نماز كند و صبر كند و بحسب مفهوم دلالت بر اين مى كند كه اگر سبب تعجيل شود و از حضور قلب باز ماند قطع نماز مى تواند كرد و احتمال آن هست كه باد يا حدث ديگر را دفع كند و وضو بسازد و بنا كند در اين صورت و ليكن چون دلالت مفهوم ضعيف است احوط آنست كه اين نماز را با اين حال تمام كند و احتياطا نمازى ديگر بكند با حضور قلب و توجه تام، و بهتر آنست كه قبل از صلاة به بيت الخلا رود و خود را خالى سازد از باد و ساير احداث چنانكه گذشت.

و در حديث كالصحيح از حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 331

منقول است كه فرمودند كه نماز مكن در حالتى كه يابى در خود چيزى از بول و غايط را.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه قطع نمى كند نماز را مگر رعاف و مگر صدايى كه در شكم باشد پس تا توانيد مبادرت كنيد به اين ها بانكه پيش از نماز دفع اينها بكنيد و اگر در نماز حاصل شود پيش از آن كه باد بيرون آيد يا حدث بجهد نماز را بكنيد يا اينها را واقع سازيد و بعد از آن نماز را از سر گيريد يا بنا نهيد و چون اين احتمالات هست استدلال به اين حديث نمى توان كرد.

[خنده در نماز]

( «و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه لا يقطع التّبسّم الصّلاة و يقطعها القهقهة و لا ينقض الوضوء») و بسند

موثق از سماعه منقول است كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از خنديدن آيا قطع مى كند نماز را حضرت فرمودند كه اما تبسّم كه صدا نداشته باشد نماز را قطع نمى كند و قهقهه كه با صداست قطع مى كند نماز را و در حسن كالصحيح از زراره منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه قهقهه وضو را نمى شكند و نماز را مى شكند و در صحيح از ابن ابى عمير منقولست از جمعى كه از آن حضرت شنيدند كه فرمودند كه تبسّم در نماز نماز و وضو را نمى شكند و قطع نماز نمى كند مگر خنده كه قهقهه داشته باشد و در لغت قهقهه خنده را مى گويند كه صدا مكرر شود چنانكه ظاهر لفظ قه قه است يا خنده سخت را مى گويند و على اى حال لازم دارد كه صدايى داشته باشد و چون بعضى از عامه قهقهه را ناقض وضو مى دانند تصريح فرمودند بعدم نقض.

باب التّسليم على المصلّى

( «سال محمّد بن مسلم ابا جعفر صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يسلّم على القوم فى الصّلاة فقال اذا سلّم عليك مسلم و أنت فى الصّلاة فسلم عليه تقول السّلام عليك و اشر بإصبعك») و كالصحيح منقولست از محمد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از شخصى كه سلام كند بر جمعى در نماز پس حضرت فرمودند كه هر گاه مسلمانى سلام كند بر تو و در نماز باشى پس تو سلام كن بر او و مى گويى السلام عليك يعنى رحمت الهى و سلامتى از آفات بر تو باد و به انگشت اشاره كن كه بفهمد كه جواب

سلام او داده يعنى آهسته جواب بده و بمثل آن چه او گفته است جواب ده، و لهذا نگفت كه جواب ده بلكه تو سلام كن بر او و آن چه وارد شده است از جواب آهسته ظاهرا بر سبيل تقيه يا اتقاء وارد شده است چون جمعى از عامه جواب سلام را در نماز جايز نمى دانند و جمعى گفته اند كه به اشاره جواب دهد پس چون خوف ضرر هست جائى كه تقيه باشد آهسته جواب دهد و اشاره كند و اگر تقيه نباشد جواب بگويد به نحوى كه او بشنود.

چنانكه در صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه داخل شدم بر حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و آن حضرت در نماز بود گفتم السلام عليك حضرت فرمودند كه السلام عليك گفتم چه حال دارى حضرت جواب ندادند

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 333

چون حضرت از نماز فارغ شدند عرض كردم كه رد سلام در نماز مى بايد گفت حضرت فرمودند كه بلى بمثل آن چه به او گفته اند.

و در موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه از آن حضرت سؤال كردند از كسى كه در نماز بر او سلام كنند حضرت فرمودند كه رد مى كند به سلام عليكم و نمى گويد عليكم السّلام به درستى كه حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله ايستاده بود و نماز مى كرد عمّار ابن ياسر بر آن حضرت گذشت و بر آن حضرت سلام كرد حضرت چنين جواب دادند.

(و سال عمّار السّاباطىّ ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن التّسليم على المصلّى فقال اذا سلّم عليك رجل من المسلمين و أنت فى الصّلاة

فردّ عليه فيما بينك و بين نفسك و لا ترفع صوتك) و در موثق از عمار منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از سلام كردن بر نماز گذارنده حضرت فرمودند كه هر گاه شخصى از مسلمانان بر تو سلام كند و تو در نماز باشى پس ردّ سلام او بكن آهسته كه خود بشنوى و آوازت را بلند كن و اين حديث نيز محمول است بر تقيه يا اتقا چنانكه گذشت.

(و روى عنه منصور بن حازم انّه قال اذا سلّم على الرّجل و هو يصلّى يردّ عليه خفيّا كما قال) و بسند حسن كالصحيح و صحيح منقول است از منصور بن حازم كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى سلام كند بر مردى كه او نماز كند جواب سلام او مى گويد چنانكه او سلام كرده است آهسته عبارت شيخ چنين است كه هر گاه شخصى بر تو سلام كند.

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه سلّم عمّار على رسول اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 334

صلى اللَّه عليه و آله و هو فى الصّلاة فردّ عليه ثمّ قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه انّ السّلام اسم من اسماء اللَّه عزّ و جلّ) و منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه عمار بن ياسر سلام كرد بر حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و آن حضرت در نماز بودند پس حضرت رد سلام كردند بر او پس حضرت فرمودند كه سلام اسمى است از اسماى حق سبحانه و تعالى حاصل حديث آنست كه چون عامه قايل نيستند به

جواب سلام با آن كه از عبد اللَّه بن مسعود روايت كرده اند كه گفت ما سلام مى كرديم بر حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و آن حضرت جواب ما مى داد، حضرت اوّلا استدلال بفعل حضرت فرمودند و فعل حضرت حجت است و عامه گفته اند كه سلام كلام آدمى است و در نماز كلام آدمى نمى باشد حضرت جواب فرمودند كه سلام از اسماء الهى است و در اين عبارت دعاست و دعا جايز است به اجماع پس بنا بر آن كه اسم باشد معنى آن چنين مى شود كه خدا يعنى رحمت او و لطف او شامل حال شما باد و اين معنى بطن است و ظهر آن سلامتى از آفاتست چنانكه گذشت و اگر سلام به لفظى غير صحيح گويد يا عبارات غير سلام گويد احوط آنست كه آيه مشتمل بر سلام باشد بخواند و جزم بوجوب نمى توان كرد چون ظهورى ندارد و عموم آيه كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هر گاه شما را تحيّتى كنند شما نيز تحيّت كنيد بهتر از تحيّت ايشان يا رد كنيد تحيّت ايشان را، و اكثر بر آنند كه تحيّت سلامست در آيه و چون در لغت بمعنى بقا و ملك آمده است پس دغدغه مى شود كه هر قسم دعايى كه مشتمل بر حياة و بقا باشد ردّ آن بايد كرد و احوط آنست كه در غير نماز نيز ترك نكند و مشهور ميان اصحاب آنست كه سلام بر مصلى كراهت ندارد از جهة حديثى كه بزنطى روايت كرده است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 335

هر

گاه داخل شوى در مسجد و مردمان نماز كنند پس بر ايشان سلام كن و چون كسى بر تو سلام كند رد كن بر او كه من چنين مى كنم.

و در اخبار متواتره از حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم وارد شده است كه از جمله چيزهائى كه سبب آمرزش گناهان و رفع درجات مؤمنان و كفاره معاصى ايشان است افشاء سلام است يعنى بهر كه رسد از مؤمنان بر ايشان سلام كند از پير و جوان و فقير و غنى و آشنا و بيگانه و هم چنين اطعام طعام بهر كه باشد، و ديگر شبها به عبادت الهى بودن در وقتى كه همه كس در خواب باشد.

و كالصحيح از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقول است كه فرمودند كه سلام كردن سنت است و جواب دادن واجبست و هر كه پيش از سلام با شما سخن كند او را جواب مدهيد، و اولى به رحمت الهى كسى است كه ابتدا كند به سلام و حق سبحانه و تعالى دوست مى دارد افشاء سلام را و بخيل كسى است كه بخل ورزد به سلام، و چون سلام كنيد بلند سلام كنيد تا اگر جواب ندهند آزرده نشويد كه سلام كردم و جواب نداد و هم چنين جواب سلام را بلند بگوئيد تا آنها ملول نشوند كه سلام كرديم و جواب نشنيديم.

و سلام و جواب آن را، و عطسه و جواب آن را و مطلق دعا را سنت است كه بلفظ جمع بگويند و قصد جميع مؤمنان كنند و چون سلام كنيد تمامى تحيّت به مصافحه است نبست به مقيم و نظر

به مسافر كه وارد شود تمامى تحيّت بعد از سلام دست در كردن يكديگر كردن است و اگر تحيّتى بغير سلام كنند اوّلا سنت است كه بعد از آن سلام بگويند و بهتر آنست كه اوّل سلام كنند و ديگر تواضعات ديگر چون حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هر گاه داخل شويد در خانها پس سلام كنيد بر يكديگر كه سلام تحيتى است از جانب حق سبحانه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 336

و تعالى كه او فرستاده است يا سلام الهى را بر يكديگر بكنيد و با بركت است و طيب و نيكوست خود را از اين سعادات محروم مكنيد.

و سنت است كه كوچك بر بزرگ سلام كند، و كسى كه مى گذرد سلام كند بر كسى كه نشسته است، و اندك بر بسيار، و سواره بر پياده، و اسب سوار بر استر سوار، و استر سوار بر الاغ سوار، و هر گاه جمعى با هم باشند و داخل شوند در جائى آن كسى كه آخر داخل مى شود سلام مى كند بر جمعى كه اول داخل شده اند، و اگر جمعى باشند و يك كس از ايشان سلام كند به جاى همه است و از ايشان مجزيست، و اگر جمعى سلام كنند و يك كس از ايشان جواب دهد از باقى مجزيست و بهتر آنست كه همه سلام كنند و همه جواب به هند تا همه از دعاى همه بهره ور شوند، و اگر در جواب مؤمن و او عاطفه داخل كنند بهتر است كه بگويد و عليكم السلام و اين و او اين كار مى كند كه سلام او را مى گويد با جواب خود گويا گفته است كه سلام

تو بر من باد و سلام من بر شما باد امّا در جواب غير مؤمن عليك بگويد مگر تقيه كند از سنيّان كه عليك السّلام بگويد، و در جواب ذمّى عليك تنها مى گويد بدون و او عاطفه و بدون سلام و سلام تنها نيز مى تواند گفت كه قصد كند بر من و مؤمنان باد، و اگر ذمّى طبيب باشد و احتياج به او داشته باشند سلام صحيح و دعا مى توان كرد و به ايشان نفع نمى كند، و اگر مضطر شود به مصافحه يهودى و نصرانى و مجوسى مصافحه بكند و دست خود را بر خاك يا ديوار مالد و اگر مصافحه با ناصبى كند دست خود را بشويد اگر به رطوبت باشد بر سبيل وجوبست و اگر به يبوست باشد بر سبيل استحباب و احوط آنست كه در ذمّى نيز اين رعايت بكند.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه جواب كتابت واجبست مثل جواب سلام و هر كه او ابتدا مى كند به سلام

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 337

او اولى است به خدا و رسول يعنى او به رحمت الهى و متابعت رسالت پناهى، يا به اطاعت خدا و رسول او اولى است چون فرمان ايشان برده است در ابتدا به سلام كردن، و چون كتابت نويسد ابتدا كند به بسم اللَّه الرحمن الرحيم، و چون تمام كند و تر باشد خاكى بر آن به پاشد، و هر چه وعده در آن باشد مى بايد كه بعد از آن إن شاء اللَّه بنويسد و اگر ننويسد البته بگويد و كاغذى كه نام الهى در آن بوده باشد در دست و

پا نيندازند و نسوزانند و اسم اللَّه را باب دهن پاك نكنند.

باب المصلّى تعرض له السّباع و الهوامّ فيقتلها

اين بابى است در بيان آن كه كسى نماز كند و درنده يا گزنده بهم رسد و آنها را بكشد و ظاهرا سباع از سهو نساخ است چون حكايت سباع را در اين باب ذكر نكرده است.

(سال الحسين بن ابى العلا ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يرى الحيّة و العقرب و هو يصلّى قال يقتلهما) و كالصحيح و در صحيح از حسين و او ممدوح است منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه مار يا عقرب را به بيند و در نماز حضرت فرمودند كه مى تواند كشت يا مى كشد هر دو را.

(و سال محمّد بن مسلم ابا جعفر صلوات اللَّه عليه عن الرّجل تؤذيه الدّابّة و هو يصلّى قال يلقيها عنه ان شاء او يدفنها فى الحصى) و كالصحيح منقول است كه سؤال كرد محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از شخصى كه آزار دهد او را شپش و كيك و كنه و امثال اينها و او نماز كند باشد حضرت فرمودند كه اگر خواهد مى اندازد و در بعضى از نسخ يلقهاست كه امر باشد بتقدير لام و ظاهرا سهو از نساخ است يعنى بيندازد يا دفن مى كند آن را در سنگ ريزه و دفن قرينه آنست كه مراد از دابه شپش است و بس.

و مؤيّد اينست خبر صحيح از ابان از ابن مسلم كه گفت حضرت امام

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 339

محمد باقر صلوات اللَّه عليه هر گاه شپشى در مسجد مى ديدند در سنگ ريزه

دفن مى كردند.

و در صحيحه عبد اللَّه بن سنان منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر بيابى شپشى در اثناى نماز آن را دفن كن در سنگ ريزه، و مثل اينست قويه ابو حمزه و حسنه كالصحيحه حسين كه گفت سؤال كرد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه در نماز باشد و شپشى را به بيند حضرت فرمودند كه آن را دفن كند در سنگ ريزه و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نيز چنين مى فرمودند.

(و سال الحلبيّ ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يحتكّ و هو فى الصّلاة قال لا باس و ساله عن الرّجل يقتل البقّة و البرغوث و النملة و الذّباب فى الصّلاة أ ينقض ذلك صلاته و وضوئه قال لا) و به اسانيد صحيحه منقول است از حلبى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه بدنش خارد و بخاراند در نماز حضرت فرمودند كه باكى نيست و از آن حضرت سؤال كردم از شخصى كه پشه و كيك و شپش و مگس را در نماز بكشد آيا اينها نماز را را باطل مى كند يا وضو را مى كند حضرت فرمودند كه نه.

(و ساله سماعة بن مهران عن الرّجل يكون فى الصّلاة الفريضة قائما فينسى كيسه او متاعه يخاف ضيعته او هلاكه فقال يقطع صلاته و يحرز متاعه قال قلت فتفلت عليه دابّته فيخاف ان تذهب او يصيبه منها عنت فقال لا باس بان يقطع صلاته و يتحرّز و يعود إلى صلاته) و در موثق منقول است از سماعه كه گفت از آن

حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه در نماز واجب ايستاده باشد و به خاطرش رسد كه كيسه را

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 340

جائى گذاشته است يا متاعش را فراموش كرده است و مى ترسد كه اگر نماز را تمام كند و بطلب آن رود دزد برده باشد يا تلف شده باشد حضرت فرمودند كه قطع مى كند نماز را و متاعش را را ضبط مى كند گفتم كه اگر چهار پاى او در اثناى نماز بجهد و ترسد كه برود و به او نرسد يا تعب بسيار كشد در گرفتنش فرمودند كه باكى نيست كه قطع كند نمازش را و بگيرد آن را و شروع در نماز كند به آن كه بنا نهد بر آن اگر فعل كثير و استدبار و كلام واقع نشده باشد، و از سر گيرد اگر يكى از اينها واقع شده باشد.

و منقولست در قوى كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى نماز كند و به بيند كه طفلى متوجه آتش است يا گوسفندى داخل خانه شود و چيزى را فاسد مى كند حضرت فرمودند كه برود و طفل را نگذارد كه به آتش رود و گوسفند را بيرون كند و بنا بر آن نماز گذارد اگر سخن نگفته باشد.

(و ساله عمّار السّاباطىّ عن الرّجل يكون فى الصّلاة فيرى حيّة بحياله هل يجوز له ان يتناولها و يقتلها فقال ان كان بينها و بينه خطوة واحدة فليخط و ليقتلها و الّا فلا) و در موثق منقولست از عمار كه گفت سؤال كردم از حضرت امام صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه در نماز بوده باشد و ببيند

مارى را در برابر خود آيا جايز است كه آن را بگيرد و بكشد حضرت فرمودند كه اگر ميان مار و ميان او يك گام باشد گام بردارد و آن را بكشد و الّا متوجّه آن نشود و اين حديث محمولست بر آن كه خوفى از آن نباشد يا اگر باشد چون فعل كثير مى شود نماز را قطع كند چون اگر يك گام است يك فعل است و كشتن يك فعل است بحد كثرت نمى رسد و حمل بر عدم ضرر اظهر است چنانكه در صحيح از محمد بن مسلم منقول است كه گفت سؤال كردم از

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 341

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه در نماز باشد و مارى را يا عقربى را به بيند آيا مى كشد آن را اگر آزار به او رسانند يعنى خوف ضرر آنها باشد حضرت فرمودند كه بلى.

(و روى حريز عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اذا كنت فى صلاة الفريضة فرايت غلاما لك قد ابق او غريما لك عليه مال او حيّة تتخوّفها على نفسك فاقطع الصّلاة و اتّبع غلامك او غريمك و اقتل الحيّة) و به اسانيد صحيحه منقولست از حريز از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و در كافى از حريز از شخصى كه او را خبر داده بود از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و منافات نيست ميان هر دو زيرا كه اكثر اوقات حريز چنين مى كند مانند جميل و ظاهرا اول از واسطه شنيده بوده اند و در كتاب خود جا داده بودند باز كه به خدمت حضرت رسيده اند و از آن حضرت مشافهة شنيده اند در كتاب

خود ذكر كرده اند، و چون كتب او از اصول است نزد قدما فرقى ميان هر دو نبوده است گاهى مرسلا نقل كرده اند و گاهى مسندا كه فرمودند كه هر گاه در نماز واجب باشى و ببينى كه غلامت گريخت يا شخصى را ببينى كه مالى از او طلب داشته باشى و خوف گريختن او داشته باشى يا آن كه او را نديده باشى و او ترا نشناسد و رود و جاى او را ندانى مارى را ببينى كه از آن بر نفس خود ترسى بانكه متوجه تو باشد مثلا پس نماز ترا قطع كن و از پى غلام و غريمت برو و مار را بكش حاصل اخبار اين شد كه اگر خوف از مار نداشته باشى و كشتن آن فعل كثير نباشد مى توان كشتن كه مشغول نماز شوى و مى توانى كه او را بگذارى بحال خود و نماز خود را تمام كنى و اگر از آن خايف باشى واجبست دفع آن كردن پس اگر دفع آن محتاج بكلام يا فعل كثير يا استدبار بوده باشد قطع مى كنى و الّا به نامى نهى و هم چنين اگر محتاج نباشد و بفعل آورد

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 342

يكى از اينها را نماز باطل مى شود و ليكن با احتياج گناه نيست و بى احتياج آثم است بنا بر مذهب مشهور ميان اصحاب بنا بر آن كه قطع بى عذرى حرامست و شكى نيست در آن كه احوط عدم قطع است بى عذرى.

باب المصلّى يريد الحاجة

[اشاره به سر و به دست در نماز براى مرد و دست زدن براى زن ]

(روى عبد اللَّه بن ابى يعفور عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى الرّجل يريد الحاجة و هو فى الصّلاة فقال يؤمى برأسه و يشير بيده و المرأة اذا

ارادت الحاجة تصفّق) اين بابى است در بيان نماز گذارنده اگر كارى داشته باشد چه كند منقول است در صحيح از عبد اللَّه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه كارى داشته باشد در نماز حضرت فرمودند كه اشاره بسر و بدست مى تواند كرد و اگر زن كارى داشته باشد دست بر هم مى تواند تا كسى متوجه او شود و اشاره كند به كارى كه دارد.

( «و روى الحلبيّ انّه سأله عن الرّجل يريد الحاجة و هو يصلّى فقال يؤمى برأسه و يشير بيده و المرأة اذا ارادت الحاجة و هى تصلّى و تسبّح: تصفّق بيديها») و به اسانيد صحيحه منقولست از حلبى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه حاجتى داشته باشد و در نماز باشد حضرت فرمودند كه ايماء بسر مى تواند كرد، و اشاره بدست مى تواند كرد، و تسبيح مى تواند گفت و بلند مى گويد تا متوجه او شوند، و اشاره كند به مطلوبى كه دارد، و زن اگر كارى داشته باشد در نماز دستها را بر هم مى زند. و شيخ در تتمه همين حديث ذكر كرده است كه حلبى گفته كه از آن حضرت سؤال كردم از شخصى كه در نماز خميازه كشد و كمان كش كند حضرت فرمودند كه از شيطان است و او مالك آن نيست يعنى مى بايد كه مقدمه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 344

آن را كه پر خوردنست يا بى خوابى است بر طرف كند تا نيايد و مى تواند كه خميازه را بر خود شكند و كمانكش نكند به آن اعتبار مكروه است و اين زيادتى در كافى نيست با

آن كه شيخ از على بن ابراهيم روايت كرده است مثل كلينى و ليكن ظاهرا شيخ اين حديث را از كتاب على روايت كرده است و صدوق در اول باب نماز آداب صلاة را ذكر كرده و ظاهرا از فقه رضوى نقل كرده است و عن قريب احاديث مذكور خواهد شد.

(و ساله حنان بن سدير أ يؤمئ الرّجل فى الصّلاة فقال نعم قد أومأ النّبيّ صلى اللَّه عليه و آله فى مسجد من مساجد الانصار بمحجن كان معه قال حنان و لا اعلم الّا مسجد بنى عبد الاشهل) و در موثق كالصحيح منقول است از حنان كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه آيا در نماز ايما مى توان كرد حضرت فرمودند كه بلى حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله ايما كردند در مسجدى از مساجد انصار به عصاى سر كجى كه با آن حضرت بود يعنى آن حضرت در نماز شخصى را به عصا اشاره فرمودند كه بايست يا برو و حنان گفت كه گمان دارم كه حضرت فرموده باشند كه مسجد قبيله عبد الاشهل بود از قبايل انصار و اشهل اسم بتى بوده است و پدر اين قبيله در جاهليت مسمى بعد الاشهل بود.

( «و ساله عمّار بن موسى عن الرّجل يسمع صوتا بالباب و هو فى الصّلاة فيتنحنح لتسمع جاريته او اهله لتأتيه فيشير إليها بيده ليعلمها من بالباب لتنظر من هو فقال لا باس به و عن الرّجل و المرأة يكونان فى الصّلاة و يريدان شيئا أ يجوز لهما ان يقولا سبحان اللَّه قال نعم و يؤميان إلى ما يريدان و المرأة اذا ارادت

شيئا ضربت على فخذيها و هى فى الصّلاة») و در موثق از عمار منقولست كه گفت سؤال كردم از

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 345

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه صداى در خانه را بشنود و او در نماز باشد پس تنحنح كند تا كنيزك او يا اهل او صداى تنحنح را بشنوند و نزد او آيند پس بدست اشاره كند و به او بفهماند كه برو ببين كه در خانه را مى زند پس حضرت فرمودند كه باكى نيست و از آن حضرت سؤال كردم از مرد يا زن اگر در نماز باشند و چيزى خواهند آيا جايز است ايشان را كه سبحان اللَّه بگويند تا متوجه ايشان شوند و اشاره كنند به آن چه اراده دارند حضرت فرمودند كه بلى إيما مى توانند كرد بهر چه خواهند و ليكن زن اگر در نماز باشد دست بر رانهاى خود بزند يعنى سبحان اللَّه را بلند نگويد مبادا نامحرمى صداى او را بشنود.

[كار غير مخل به نماز]

(و روى محمّد بن بجيل اخو علىّ بن بجيل قال رأيت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه يصلّى فمرّ به رجل و هو بين السّجدتين فرماه ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه بحصاة فاقبل الرّجل اليه) و در صحيح منقول است از محمد برادر على كه صاحب كتاب معتمد است كه گفت ديدم حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه را كه نماز مى كردند و شخصى گذشت بر آن حضرت و آن حضرت در ميان دو سجده بود سنگ ريزه به جانب او انداختند و آن مرد متوجه حضرت شد و ظاهرا در نماز نافله بوده باشند و كار ضرورى به او

داشته باشند يا بواسطه بيان جواز كرده باشند و اگر نه مرتبه ايشان از آن اعظم است كه در نماز چنين كنند و اللَّه تعالى يعلم.

(و روى عن ابى زكريّا الاعور قال رأيت ابا الحسن صلوات اللَّه عليه يصلّى قائما و إلى جانبه رجل كبير يريد ان يقوم و معه عصى له فاراد ان يتناولها فانحطّ ابو الحسن صلوات اللَّه عليه و هو قائم فى صلاته فناول الرّجل العصا ثمّ عاد إلى موضعه إلى

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 346

صلاته) و در صحيح منقولست از ابو زكريا كه مشهور است به كنيت و اسمش مذكور نيست در رجال و ثقه است و شيخ در رجال به كنيت او را ذكر كرده است با توثيق و در تهذيب در اين حديث زكريّا نقل كرده است و ظاهرا سهو قلم است گفت ديدم حضرت امام موسى كاظم را كه ايستاده بود در نماز و در جانب او مردى بود پير و مى خواست كه برخيزد و عصائى داشت مى خواست كه آن را بر دارد و حضرت كج شدند در حالت قيام نماز و عصا را برداشته و بان پير دادند و به جاى خود رفتند در نماز و لفظ إلى موضعه در تهذيب نيست و نبودنش اظهر است چنانكه از حديث ظاهر است زيرا كه اگر حضرت رفته بودند به مكانى ديگر البته راوى ذكر مى كرد چون فعل كثير مى شد بحسب اصطلاح اصحاب اگر چه ظاهر اخبار اينست كه امثال اين كارها اگر چه سه فعل شود آن را كثيرا نمى گويند يا سبب بطلان نماز نمى شود چنانكه گذشت و خواهد آمد سيما هر گاه طاعت باشد مثل اين حديث چون

اعانت پير مؤمن ثوابست.

(و قال ابو حبيب ناجية لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّ لي رحى اطحن فيها السمسم فاقوم فاصلّى و اعلم انّ الغلام نائم فاضرب الحائط لأوقظه قال نعم أنت فى طاعة ربّك تطلب رزقك لا باس) و بسند صحيح حسن منقول است از ناجيه كه كنيتش ابو حبيب است كه عرض نمود به حضرت، و ظاهر كلام صدوق آنست كه از كتاب او نقل كرده باشد از او و از كافى و تهذيب ظاهر مى شود كه ابو الوليد است كه مثنى بن راشد حناط باشد چنانكه از سند صدوق ظاهر مى شود و در كتابين در صحيح روايت كرده اند از بزنطى از ابو الوليد كه گفت من نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه نشسته بودم كه ناجيه ابو حبيب از آن حضرت سؤال كرد و گفت حق سبحانه و تعالى مرا فداى تو گرداند به درستى كه مرا آسيايى هست كه كنجد در آن خورد مى كنم و روغن

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 347

مى گيرم و بسيار است كه به نماز شب بر مى خيزم و مى پايم از ايستادن آسيا از گردش كه غلامى كه آسيابانى مى كند خواب رفته است من دست به ديوار مى زنم كه غلام را بيدار كنم آيا جايز است حضرت فرمودند كه بلى تو در طاعت پروردگارى و طلب روزى مى كنى باكى نيست، و باكى نيست در كتابين نيست با اندك تغيير لفظى و در اخبار سابقه گذشت كه در اثناى نماز دفع ماره و مار مى توان كرد هر چند مرور ماره ضرر به نماز ندارد و هر چند خوف گزيدن مار نباشد.

و در حديث صحيح منقولست از مسمع كه

گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه گاه هست نماز مى كنم و كنيزك مى گذرد بر من او را در بر مى گيرم حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و در حديث موثق از عمّار منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه زن طفل خود را در نماز بردارد يا در وقت تشهد او را شير دهد.

و در صحيح از معاويه بن عمّار منقولست كه گفت به آن حضرت صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه شخصى در نماز واجب با ذكر خود بازى مى كند حضرت فرمودند كه چرا چنين مى كند عرض كردم كه چنين كرد چونست، فرمودند كه باكى نيست يعنى نمازش باطل نمى شود.

و در حديث موثق از صادقين صلوات اللَّه عليهما منقولست كه قطع نمى كند نماز را مگر غايط و بول و بادى كه بو داشته باشد يا صدا، و احاديث بسيار وارد شده است كه نمازى را كه مسح سر نكرده باشند باطل است و بعضى گذشت و آن چه گذشت بيان جواز است.

و اگر نه دغدغه در اين نيست كه نماز مقبول آنست كه چنان متوجه نماز بوده باشد كه اصلا در خاطرش غير حق سبحانه و تعالى نكند و چنانكه در

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 348

حديث صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه چون مشغول نماز شوى بر تو باد كه دل را متوجه نماز سازى كه از نماز آن مقدار مقبولست كه با حق سبحانه و تعالى بوده باشد و با دست و ريش خود بازى مكن و چيزى بخاطر خود مگذر آن غير حق

سبحانه و تعالى، و خميازه مكش و گمان كش مكن، و دست خود را بالاى دست منه كه اين فعل مجوس است و كنايه است كه سنيان كه چنين مى كنند مجوسند و متابعت گبران مى كنند لهذا مالك سنت نمى داند و بدعت مى داند، و دهان را مبند و خود را مجتمع مكن كه پاها نزد هم بوده باشد در قيام و در ركوع و سجود گشاده باش مانند شتر لاغر و إقعا مكن يعنى بر پاشنه پا منشين مانند سگان سنيّان، و ذراعين را بر زمين فرش مكن مانند شير و انگشتان را مشكن كه اينها همه نقصان نماز است و از روى كسل و تنبلى نماز مكن، و در وقتى كه خواب آلوده باشى و پينكى زنى نماز مكن، و مى بايد كه نماز بر تو گران نبوده باشد كه اينها از صفات منافقانست به درستى كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه نماز مكنيد در حالت مستى يعنى وقتى كه مست خواب بوده باشيد، و ديگر فرموده است كه چون منافقان مشغول نماز مى شوند با كسل و تنبلى مشغول مى شوند، و نماز بر ايشان سنگين و گران است، و ريا مى كنند در نماز كه مردمان ايشان را به بينند كه نماز مى كنند و ياد نمى كنند خداوند خود را مگر اندكى.

و در صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه فرمودند كه چون به نماز بايستى بدان كه نزد حق سبحانه و تعالى ايستاده اى يعنى در فرمان بردارى او از جهة مناجات با او و اگر تو او را نمى بينى پس دل را متوجه نماز كن كه هر چه با حق

سبحانه و تعالى مناجات كنى دانى كه چه مى گويى و آب بينى را مينداز و بينى را پاك مكن و آب دهن را مينداز و انگشتان را مشكن

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 349

به درستى كه قومى را حق سبحانه و تعالى معذب ساخت به سبب شكستن انگشتان و به سبب تورك در نماز و صدوق چنين تفسير كرد تورك را كه به سبب ملال داشتن از نماز دستها را در كمر مى زدند، و چون سر از ركوع بردارى راست بايست تا مفصلهاى استخوانهاى پشت همه راست شوند، و هم چنين در سر برداشتن از سجده ها، و احاديث بسيار وارد شده است در نهى از عبث در نماز حتى آن كه گذشت كه با ريش بازى كردن نماز را باطل مى كند و حق سبحانه و تعالى در بسيار جائى از قران مدح خاشعان در نماز كرده است.

و در حسن كالصحيح از حلبى منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون داخل شوى در نماز بر تو باد بخشوع و اقبال دل به نماز زيرا كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه رستگارى يافتند آن جماعتى كه در نماز خود خاشعند و جمعى كه از لغو اعراض كنندگان اند يعنى در نماز يا اعم و كالصحيح منقولست كه چون حضرت سيّد السّاجدين مشغول نماز مى شدند بمنزله ساق درخت بودند كه هيچ عضوى از اعضاى آن حضرت حركت نمى كرد.

و در صحيح از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه چون حضرت سيد السّاجدين به نماز مى ايستادند رنگ مبارك آن حضرت متغير مى شد و چون به سجده مى رفتند سر از سجده بر نمى داشتند تا

آن كه عرق مى ريخت از آن حضرت از حياى حق سبحانه و تعالى.

و در حسن كالصحيح از زراره منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه چون در نماز رو بقبله كنى رو را از قبله مگردان كه نمازت فاسد مى شود و چشم را به زير انداز و به جانب آسمان مكن بلكه مى بايد كه در برابر رو در موضع سجودت بيندازى.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 350

و در موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه سزاوار آنست كه چون قرائت كند و به آيه رحمت رسد بگويد كه اللهم ارزقنا و چون به آيه عذاب رسد بگويد اللهم اعوذ بك منه.

و در حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه چون در عقب امام باشد در نماز جماعت و امام آيه رحمت بخواند طلب كند آن را از حق سبحانه و تعالى، و چون آيه عذاب بخواند پناه برد بحق سبحانه و تعالى از شر آن.

و كالصحيح منقولست از ثمالى كه ديدم حضرت سيّد السّاجدين نماز مى گذاردند و ردا از دوش مبارك آن حضرت افتاد حضرت آن را درست نكردند تا از نماز فارغ شدند من سؤال كردم كه چرا درست نكرديد ردا را حضرت فرمودند ويحك يعنى رحمت بر تو باد و يا واى بر تو آيا مى دانى كه در خدمت كه ايستاده بودم به درستى كه از بنده نماز مقبول نيست مگر آن چه در آن با خدا باشد پس گفتم فداى تو گردم همه هلاك شديم يا پس ما همه هالكيم حضرت فرمودند كه حاشا بلكه حق سبحانه و تعالى نقصها را تمام مى كند

به نوافل.

و در احاديث صحيحه و حسنه منقول است از صادقين صلوات اللَّه عليهم كه بسيار است كه از نماز بنده نصف آن را بالا مى برند كه در نامه عمل او ثبت نمايند يا در لوح، يا ثلث آن را يا ربع يا خمس پس بالا نمى برند مگر آن چه دل بنده با حق سبحانه و تعالى باشد، و مامور به نوافل نشده اند مگر از جهة آن كه تمام كنند فرايض را به نوافل و اگر دل با خدا نباشد يا در وقت فضيلت واقع نسازند آن نماز را مى پيچند و بر روى صاحبش مى زنند، و اما آن چه در صحيحه زراره وارد شده است از نهى از دست بستن اشهر ميان علما حرمت است و خلاف است در بطلان نماز و بعضى گفته اند كه مكروه است، و در صحيحه محمد بن مسلم نيز

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 351

نهى از آن وارد شده است، و در صحيح از حريز منقول است از شخصى از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند دست مبند كه دست بستن فعل مجوس است، و شكى نيست كه احوط ترك است و جزم به حرمت و بطلان و كراهت مشكل است بلكه آن چه ظاهر است مرجوحيّت است اعم از حرمت و كراهت و بر تقدير حرمت جزم ببطلان مشكل است چون نهى از فعلى است كه خارج است از حقيقت صلاة، و مثل اين مسأله است گفتن آمين بعد از حمد چنانكه اكثر علما قايل شده اند به حرمت آن و جمعى نقل اجماع نيز كرده اند.

و در حسن كالصحيح منقول است از جميل از حضرت امام جعفر صادق صلوات

اللَّه عليه كه فرمودند كه هر گاه در عقب امام بوده باشى و او از خواندن حمد فارغ شود بگو الحمد للّه ربّ العالمين و مگو آمين.

و كالصحيح منقولست از محمد حلبى كه گفت عرض نمودم به خدمت آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه چون از فاتحه فارغ شوم آمين بگويم حضرت فرمودند كه نه اما آن چه وارد است در صحيح از جميل كه گفت عرض نمودم از آن كه مردمان در عقب امام آمين مى گويند بعد از حمد امام حضرت فرمودند كه ما احسنها و اخفض الصّوت بها يعنى چه خوبست و آهسته فرمودند و محتمل است كه و اخفض را بلفظ امر بخوانند يعنى آمين را اگر گويى بارى آهسته بگو كه سبب اضلال ديگران نشود و مؤيّد اينست آن كه خفض متعديست و اخفاض نيامده است، و شيخ ما رحمه اللَّه مى فرمودند كه ممكن است كه نافيه باشد و احسنها بلفظ مضارع باشد يعنى من اين كلمه را نمى دانم اگر در واقع سنت بود مى دانستم و اخفض را دو احتمال مى داد يكى آن كه ماضى باشد يعنى حضرت اين كلمه را آهسته فرمودند چون تقيه بوده است و يا بلفظ امر بانكه آهسته بگو يا آن كه آواز خود را بلند مكن و نزد همه كس نقل مكن يا

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 352

آهسته سؤال كن چنين مسائل را كه اكثر عامه مخالف اهل بيتند الّا مالك كه سنت نمى داند.

و راوى حديث آمين در طرق عامه ابو هريره است و ابو حنيفه او را ثقه نمى داند و عمر در معامله بحرين به او گفت كه يا عدوّ اللَّه و عدوّ المسلمين اى

دشمن خدا و دشمن مسلمانان و او را ده هزار دينار جريمه كرد كه خيانت كرده، و مؤيد تقيّه است آن كه در صحيح از معاوية بن وهب منقول است كه به آن حضرت صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه هر گاه امام بگويد غير المغضوب عليهم و لا الضّالين من آمين بگويم حضرت فرمودند كه ايشان يهود و نصارى اند و بحسب ظاهر اين معنى دارد كه مغضوب عليهم يهودند و ضالّان نصارى اند، و در واقع اين مراد است كه جمعى اين كلمه را مى گويند يهود و نصارى اند، و بحسب معنى اول چون عدول كردند از جواب مطابق بكلام ديگر ظاهر مى شود كه تقيه بوده است كه از مطلوب جواب نداده اند و بنا بر احتمال ثانى تا در مقابل نيست و در حق اراده هر دو معنى است چنانكه در اكثر مواقع تقيه لفظى مى گويند كه عامه به نحوى فهمند و خاصه به نحوى ديگر و اللَّه تعالى يعلم.

باب ادب المرأة فى الصّلاة

[بر زنان اذان و اقامه، و نماز جمعه و جماعت نيست ]

(ليس على المرأة اذان و لا اقامة و لا جمعة و لا جماعة و اذا قامت المرأة فى صلاتها جمعت بين قدميها و لم تفرّج بينهما و وضعت يديها على صدرها لمكان ثدييها فاذا ركعت وضعت يديها فوق ركبتيها على فخذيها لئلّا تطاطا كثيرا فترتفع عجيزتها و اذا ارادت السّجود جلست ثمّ سجدت لاطئة بالأرض و تضع ذراعيها فى الارض فاذا ارادت النّهوض إلى القيام رفعت رأسها من السّجود و جلست على أليتيها ليس كما يقعى الرّجل ثمّ نهضت إلى القيام من غير ان ترتفع عجيزتها تنسلّ انسلالا و اذا قعدت للتّشهّد رفعت رجليها و ضمّت فخذيها و الحرّة لا تصلّى الّا بقناع و الامة تصلّى

بغير قناع) اين بابى است در اداب زنان صدوق حديثى روايت كرده است در خصال از جمعى كه صدوق اعتماد به ايشان دارد در روايات و حديث ايشان را حكم بصحّة كرده است اگر چه در باب رجال توثيق ايشان نكرده اند از جابر جعفى از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و هفتاد و سه خصلت ذكر كرده است از خصايص زنان كه در احاديث بسيار متفرقه مذكور است و اولش اينست كه بر زنان اذان و اقامت نيست، و نماز جمعه و جماعت نيست و بقيه آن را بعد از اين متفرقه در مباحث خود ذكر كرده است، و من در اينجا ذكر مى كنم چون مشتمل است بر فوايد بسيار و نفى اينها بر سبيل نفى استحباب مؤكد است چنانكه در مبحث

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 354

اذان گذشت و در مبحث جماعت خواهد آمد.

و در حديث از زراره منقول است كه چون زنان به نماز بايستند و جمعى از اصحاب خيال كرده اند كه سخن زراره است و ليكن از كافى ظاهر مى شود كه از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه روايت كرده است، و صدوق در صحيح از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه روايت كرده است همين عبارت را با زيادتى كه اذان و اقامت نيست بر زنان، و همين مضمون در فقه رضوى و در حديث جابر هست و ليكن صدوق عبارت كافى را روايت كرده است به اندك تغيير لفظى كه چون زن به نماز بايستد پاها را نزديك يكديگر گذارد نه مثل مردان و فاصله ميان پاها نگذارد، و دستها را بر سينه گذارد و بالاى پستانها كه

ظاهر نباشد پستانهاى او از زير پيراهن و جامه، و چون بركوع رود و دستها را بر رانها گذارد، و بالاتر از زانوها تا آن كه بسيار كج نشود كه بلند شود سرين و نشست گاه او، و چون خواهد كه به سجود رود اول بنشيند و به سجده رود چنانكه خود را بر زمين بچسباند و گشوده نباشد چنانكه مردان را سنّت است كه گشاده باشند و دستها را بر زمين گذارد تا مرفق، و چون خواهد كه برخيزد و بايستد سر از سجده بردارد و بر نشست گاه خود بنشيند نه مثل نشستن مردان كه متورك مى نشينند اوّلا جلسه استراحت و بعد از آن بر مى خيزند و در كافى

ليس كما يقعد الرّجل

است و در اين نسخه يقعى است يعنى بر پاشنه پا ننشيند چنانكه سنيّان مى نشينند و در تهذيب لفظ ليس از قلم نساخ افتاده است يعنى چنان بنشيند كه مردانى كه نماز نشسته مى كنند مى نشينند، و در واقع چنين مى نشينند و بحسب معنى خوبست و ليكن چون از كافى روايت كرده است ظاهرش آنست كه از نساخ افتاده باشد اگر چه ممكن است كه نسخه كافى شيخ چنين باشد بعد از آن برخيزد نه مثل مردان كه سرين او ظاهر شود بلكه دست را بر زمين مى گذارد از

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 355

جانب پهلوها و خود را راست مى كشد تا مى ايستد، و چون در تشهد مى نشيند پاها را بر مى دارد به نحوى كه سرينش در زمين بوده باشد پاها و زانوها راست باشد مثل نشستن مردان مربعا در نماز نشسته و زانوها را پيش هم مى گذارد بهم متصل. تا اينجا عبارت كافى و

تهذيب و خصال غير اينهاست در حديث زراره، و بقيه عبارت صدوقست كه گذشت در ضمن اخبار بسيار كه زن بالغه آزاد نماز نمى كند بى مقنعه بلكه سر و گردان و موى خود را به مقنعه مى پوشاند و آزاد نابالغ و كنيز بى مقنعه نماز مى كنند و اصحاب باين مضامين عمل كرده اند بى خلاف و بحسب ظاهر و سنّت مى دانند آداب را و احوط آنست كه زنان ترك نكنند عمل باين آداب را و مؤيد اين اخبار اخبار موثقه وارد شده است در آن كه زنان مى بايد كه مجتمع باشند نه گشوده بخلاف مردان در همه احوال صلاة.

[نماز زن در پيراهن و مقنعه ]

(و روى محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال المرأة تصلّى فى الدّرع و المقنعة اذا كان كثيفا يعنى ستيرا) و كالصحيح و در صحيح منقول است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه زن نماز مى كند يا مى تواند كرد در پيراهنى و مقنعه هر گاه هر دو ستير باشند محمد بن مسلم تفسير كرده است كه مراد حضرت اين بود كه كنده باشد چنانكه بدن را به پوشاند و تنگ نباشد كه ته نما باشد و حاصل آنست كه مى بايد كه زنان در نماز كل بدن را به پوشانند بغير از دو دستها تا بند دست و پاها تا ساق و باين دو جامه همه پوشيده مى شود.

و در صحيح از زراره منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از كمترين لباسى كه زنان در آن نماز كنند حضرت فرمودند كه پيراهنى است و چادريست كه بر سر خود گيرند و كل بدن ايشان را به پوشاند و

چادر از جهة آنست كه اكثر اوقات پيراهن تنگ مى باشد يا پيش سينه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 356

باز مى باشد چادر را مقنعه مى كند كه همه سر و گردن و مو و سينه را به پوشاند و در صحيح از حضرت موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما منقول است كه فرمودند كه بر كنيزان لازم نيست كه مقنعه بر سر كنند در حال نماز و زن آزاد نماز نمى كند مگر در دو جامه يعنى يك جامه بدن را به پوشاند و يكى سر و گردن و مو را.

(و سال يونس بن يعقوب ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يصلّى فى ثوب واحد قال نعم قال قلت فالمراة قال لا) و كالصحيح منقولست از يونس كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه نماز كند در يك جامه آيا جايز است حضرت فرمودند كه بلى جايز است پس گفتم كه زن نماز مى تواند كرد در يك جامه حضرت فرمودند كه نه. اين در صورتى است كه از قبيل جامهاى متعارف باشد اما اگر چادرى باشد كه همه بدن را به پوشاند بى دغدغه جايز است اگر چه سنت است كه سه جامه داشته باشد چنانكه در موثق كالصحيح عن ابن ابى يعفور منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه زن در سه جامه نماز مى كند لنگى يا بدل آن زير جامه و پيراهنى و مقنعه و اگر رو پاكى در سر داشته باشد آن را برگرد سر بگيرد كه گردن و مو را به پوشاند، و اگر جامه نداشته باشد پس دو جامه كه يكى

پائين تنه را به پوشاند و يكى مقنعه باشد مانند چادر كه سر را و بالا تنه را به پوشاند من گفتم كه اگر پيراهنى و چادرى باشد خوبست هر گاه مقنعه نداشته باشد حضرت فرمودند كه خوبست هر گاه چادر را مانند مقنعه بر گرد سر بگيرد و اگر به عرض همه بدن را نگيرد بطول بر سر كند كه بدن را فرا گيرد.

و در صحيح از جميل منقول است كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 357

كردم از زنى كه نماز كند در پيراهنى و رو پاك سر، حضرت فرمودند كه چادرى بر بالاى اينها بر سر كند كه همه بدنش را به پوشاند.

(و لا يصلح للحرّة اذا حاضت الّا الخمار الّا ان لا تجده) ممكن است كه تتمه حديث يونس باشد و آن كه كلام صدوق بوده باشد يعنى جايز نيست زن آزاد را هر گاه حايض شده باشد يعنى بالغ شده باشد چون غالب در بلاد حاره آنست كه زنان در نه سال حايض مى شوند مگر آن كه با مقنعه نماز كند مگر آن كه نيابد و نداشته باشد و در آن صورت سر برهنه نماز مى تواند كرد و اگر نابالغ باشد نيز سر برهنه نماز مى تواند كرد چون مكلف نيست به نماز و خواهد آمد نيز با آن كه مراد از مرأة در اطلاقات بالغه است.

(و سال علىّ بن جعفر اخاه موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما عن المرأة ليس لها الّا ملحفة واحدة كيف تصلّى قال تلتفّ فيها و تغطّى رأسها و تصلّى فان خرجت رجليها و ليس تقدر على غير ذلك فلا باس) و

به اسانيد صحيحه منقول است از على كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از زنى كه نداشته باشد مگر چادرى چگونه نماز كند حضرت فرمودند كه خود را مى پيچيد در آن چادر و سرش را مى پوشاند و نماز مى كند پس اگر پاهاى او بيرون باشد و برهنه بماند و چيزى ديگر نداشته باشد باكى نيست، و ظاهرا نساخ همزه اخرجت را انداخته اند يا رجلاها بوده است رجليها نوشته اند و گذشت حديث حضرت فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليها در لباس مصلى.

و در قرب الاسناد روايت كرده است كالصحيح از على بن جعفر كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه آيا جايز است كه زن آزاد نماز كند در پيراهنى و مقنعه حضرت فرمودند كه خوب

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 358

نيست مگر در چادرى كه بر بالاى آن بر سر گيرد مگر آن كه نداشته باشد و محمولست بر استحباب يا بر مقنعه تنگ يا تنگ كه ته نما بوده باشد، چنانكه در حسن كالصحيح از حلبى منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه صحيح نيست كه زن مسلمان را كه مقنعه يا پيراهنى را به پوشد كه نپوشاند بدن را بانكه تنگ يا تنك باشد و در دو حديث موثق از ابن بكير از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه باكى نيست كه زن آزاد سر باز بى مقنعه نماز كند و محمولست بر صبيه يا در اضطرار كه نداشته چيزى كه سر را به پوشاند.

(و فى رواية المعلّى بن خنيس عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال

سألته عن المرأة تصلّى فى درع و ملحفة ليس عليها ازار و لا مقنعة فقال لا باس اذ التفتّ بها و ان لم تكن تكفيها عرضا جعلتها طولا) و در حسن كالصحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه معلى گفت از آن حضرت سؤال كردم از زنى كه نماز كند در پيراهنى و چادرى و لنگ و مقنعه نداشته باشد حضرت فرمودند كه باكى نيست هر گاه چادر را بر خود پيچيد و اگر به عرض تمام بدن را فرا نگيرد در طول بر خود پيچد و در حديث ابن ابى يعفور قريب باين گذشت.

(و روى محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال ليس على الامة قناع فى الصّلاة و لا على المدبّرة قناع فى الصّلاة و لا على المكاتبة اذا اشترط عليها مولاها قناع فى الصّلاة و هى مملوكة حتّى تؤدّى جميع مكاتبتها و يجرى عليها ما يجرى على المملوك فى الحدود كلّها، قال و سألته عن الامة اذا ولدت عليها الخمار قال لو كان عليها لكان عليها اذا هى حاضت و ليس عليها التّقنيع فى الصّلاة) و

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 359

كالصحيح منقولست از محمد كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بر كنيز لازم نيست كه سر را به پوشاند در نماز و بر مدبره نيز مقنعه نيست و بر مكاتبه مشروطه نيز مقنعه لازم نيست، و مشروطه بنده است تا جميع مال كتابت را ندهد و حدودى كه بر مملوكست بر اوست چون بنده است، محمد گفت كه سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه هر گاه بزايد مقنعه بر

او لازم است حضرت فرمودند كه اگر بر كنيز مقنعه مى بود مى بايست وقتى كه حايض مى شد مى بود مثل حره بر كنيزك مقنعه در نماز لازم نيست، و اين حديث را صدوق در علل بسند حسن كالصحيح روايت كرده است و در روايت كالصحيح نقل كرده است از حمّاد لحام كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر كنيزى سر به پوشاند بزنند او را تا شناخته شود حره از امه و فرمودند كه پدرم صلوات اللَّه عليه مى زد ايشان را وقتى كه مى ديد كه در نماز مقنعه بر سر مى كردند.

و مدبر آنست كه مالك به او بگويد كه بعد از وفات من آزادى تا مولا نميرد او بنده است، و مكاتب بر دو قسم است يكى مكاتب مطلق كه بگويد مولى كه هر گاه در پنج ماه مثلا هر ماه يك تومان بدهى آزادى و شرطى نكند هر ماه كه مى دهد به نسبت آن آزاد مى شود و بر او مقنعه واجب مى شود و تا چيزى را از مال كتابت نداده است بنده است و حكم مملوك دارد، و دويم آنست كه مى گويند كه هر گاه در پنج ماه هر ماه يك تومان بدهى آزادى و اگر ندهى بنده اين مكاتب مشروط است و حكم بندگان دارد تا دينار آخر را ندهد و احكام همه خواهد آمد در باب خود إن شاء اللَّه تعالى.

و در صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه گفت از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه كنيز سر را مى پوشاند در حالت نماز

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 360

حضرت فرمودند كه مقنعه بر كنيز لازم نيست و

در صحيح از او منقول است كه گفت به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه كنيز سر را مى پوشاند حضرت فرمودند كه نه و نه ام ولد نيز بر او لازم نيست سر پوشانيدن هر گاه ولدش مرده باشد يعنى اگر ولد زنده باشد سر را مى پوشاند و در واقع چنين نيست و ظاهرا در آن مجلس سنّى بوده است كه حضرت از روى تقيه اين شرط را فرموده باشند اگر چه دلالت مفهوم ضعيف است و ممكن است كه سنت باشد با وجود ولد سر پوشانيدن او و اللَّه تعالى يعلم.

(و روى عيص بن القاسم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى الرّجل يصلّى فى ازار المرأة و فى ثوبها و يعتمّ بخمارها قال اذا كانت مأمونة) و در صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست در مردى كه نماز كند در لنگ زن و در جامه زن يا مقنعه زن را عمامه كند بر سر آيا جايز است حضرت فرمودند كه اگر زن اگر مامونه باشد و اجتناب از نجاسات كند مى توان و به مفهوم دلالت مى كند بر آن كه اگر مامونه نباشد نتوان و محمول است بر كراهت چنانكه در احاديث صحيحه كه مى توان مطلقا.

[بهترين مساجد زنان خانهاى ايشان است ]

(و روى انّ خير مساجد النّساء البيوت و صلاة المرأة فى بيتها افضل من صلاتها فى صفّتها و صلاتها فى صفّتها افضل من صلاتها فى صحن دارها و صلاتها فى صحن دارها افضل من صلاتها فى سطح بيتها و تكره الصّلاة فى سطح غير محجّر) و منقولست كه بهترين مساجد زنان خانهاى ايشان است و همين عبارت در

موثق از يونس بن ظبيان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست و مرويست كه نماز زن در ميان يورت بهتر است از نماز او در صفه پيش يورت و نماز در صفه بهتر است از نماز در صحن خانه و نماز در صحن خانه بهتر است از نماز در پشت بام خانه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 361

و مكروه است نماز كردن در پشت بامى كه فصيل نداشته باشد.

(و قال ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه لا تنزلوا النّساء الغرف و لا تعلّموهنّ الكتابة و لا تعلّموهنّ سورة يوسف و علّموهنّ المغزل و سورة النّور و اذا سبّحت المرأة عقدت على الانامل لأنّهنّ مسئولات يوم القيمة) و بروايت سكونى و جابر از صادقين صلوات اللَّه عليهما منقولست كه فرمودند كه زنان را در بالاخانها منشانيد چون اكثر خانها فصيل بلند ندارد و ممكن است كه نامحرم ايشان را به بيند يا ايشان نامحرم را ببينند و نوشتن خط ياد مدهيد مبادا چيزى نويسند به جمعى و مردان از خط ايشان مفتون شوند و ياد مدهيد ايشان را سوره يوسف چون در آنجا حكايت عشق و عاشقى است مبادا مفتون شوند و ياد دهيد ايشان را چرخ رشتن يا پيله رشتن كه رشتن باشد بهر نحوى كه باشد و ياد دهيد به ايشان سوره نور را چون آيه حجاب و حد زنا و غير آن از احكام زنان هست و ممكن است كه اين حكم مخصوص زنى باشد كه عربى فهمد و چون زن تسبيح گويد حساب آن را ببند انگشت كند چون روز قيامت از انگشتان نيز سؤال خواهند كرد كه چه كرده ايد كار

خيرى داشته باشند كه جواب بگويند و ظاهرا تسبيح به خاك حضرت امام حسين افضل از آن باشد چنانكه گذشت و چون حديث جابر مشتمل بود بر فوايد بسيار ذكر آن ضرور است.

منقولست در قوى كالصحيح و نزد صدوق فى الصحيح از جابر بن يزيد جعفى ثقه كه گفت شنيدم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه بر زنان اذان و اقامت و جمعه و جماعت نيست يعنى بر سبيل تاكيد چنانكه بر مردانست و عيادت بيماران بر ايشان نيست و تشيع جنازه نيست يعنى مؤكدا، و تلبيه بلند گفتن نيست، و دويدن ميان صفا و مروه نيست، و خود را

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 362

بحجر الاسود سودن نيست يعنى مؤكدا، و داخل شدن كعبه نيست، يعنى مؤكدا و سر تراشيدن نيست يعنى حرامست بلكه از موى خود تقصير مى كنند در حج و عمره مفرده، و قضا به ايشان نمى دهند، و امارت ايشان را نمى دهند، و با زنان مشورت نمى كنند مگر از جهة آن كه مخالفت ايشان كنند، و ذبح حيوانات نمى كنند در حالت اضطرار، و در وضو ابتدا به شكم دست مى كنند و مردان ابتدا به پشت دست مى كنند، و مسح سر نمى كنند مانند مردان بلكه بر ايشانست كه مقنعه را از موضع مسح سر بيندازند در نماز صبح و شام و مسح سر كنند و در باقى نمازها انگشت خود را به زير مقنعه كنند و مسح سر كنند بى آن كه مقنعه را بيندازند و گذشت تفصيل، و چون به نماز برخيزند پاها را تنگ هم گذارند، و دستها را بر سينه گذارند، و در ركوع دستها را بر رانها

گذارند. و چون به سجود روند اول بنشينند و به سجده روند بر زمين چسبيده و چون سر از سجده دويم بردارند بنشينند و بعد از آن بر خيزند، و چون از جهة تشهد بنشينند پاها را با زانوها بردارند و رانها را بهم آورند، و چون تسبيح گويند به بند انگشتان حساب كنند زيرا كه از بندها سؤال خواهند كرد، و هر گاه حاجتى بحق سبحانه و تعالى داشته باشند به پشت بام خانه روند و دو ركعت نماز بكنند و سر خود را برهنه كنند «1» زير آسمان كه هر گاه چنين كنند البته دعاى ايشان مستجاب مى شود و نااميد نمى شوند، و بر زن غسل جمعه در سفر سنت مؤكد نيست، و جايز نيست او را كه در حضر ترك كند غسل را، و شهادت زنان در هيچ حدى مقبول نيست، و شهادت ايشان در طلاق مسموع نيست، و در ديدن ماه مسموع نيست، و گواهى زنان تنها مسموع است در چيزى چند كه مردان بان نظر نمى توانند كرد مثل عيوب پنهان زنان، و زنان در ميان راهها راه نروند و در كنارهاى راه راه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 363

روند، و جايز نيست زنان را در بالاخانه نشستن، و خط ياد گرفتن، و سنت است كه چرخ رشتن ياد گيرند، و سوره نور را ياد گيرند، و مكروه است زنان را ياد گرفتن سوره يوسف و هر گاه زن مرتد شود او را توبه مى فرمايند پس اگر توبه كند فيها و الا او را هميشه در زندان حبس مى كنند تا بر گردد و او را نمى كشند چنانكه مرد مرتد را مى كشند و ليكن او

را خدمتهاى دشوار مى فرمايند و خوردنى و آب نمى دهند او را مگر آن قدر كه سد رمق او كند، و طعام نمى دهند مگر چيزهاى زبون و پوشش نمى دهند او را مگر پوششهاى كنده و درشت و اگر نماز نكند مى زنندش تا نماز بكند و مى زنندش تا روزه بگيرد تا توبه كند و از كفر برگردد و بر زنان جزيه نيست و چون ولادت زن حاضر شود واجبست كه زنان را بيرون كنند از خانه تا اول مرتبه نظر زنان به عورت مولود نيفتد و اين محمولست بر زنان زياده بر قدر ضرورى، و جايز نيست زن حايض و جنب را حاضر شدن نزد تلقين ميت در حالت رفتن زيرا كه ملائكه متاذى مى شوند از ايشان، و جايز نيست كه زن حايض و جنب داخل قبر شوند در وقت بردن ميت به قبر و چون زن از جاى خود برخيزد جايز نيست مرد را كه در آنجا بنشيند تا سرد نشود، و از مشايخ شنيده ايم كه مرض ابنه مى آورد، و جهاد زن آنست كه طاعت شوهر نيكو بكند و رعايت احوال شوهر خود نيكو و خوب بكند، و حق شوهر بر زن عظيمتر است از همه مخلوقين و شوهر احق است به نماز كردن بر زن بعد از موت زن.

و جايز نيست زن مسلمان را كه برهنه شود نزد زن يهودى و نصرانى زيرا كه وصف مى كنند بدن او را نزد شوهرهاى خود، و جايز نيست زن را كه بوى خوش كند وقتى كه از خانه بيرون رود، و جايز نيست زنان را كه شبيه به مردان شوند زيرا كه رسول خدا لعنت كرده است مردانى

را كه شبيه به زنان شوند و لعنت

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 364

كرده است زنانى را كه شبيه به مردان شوند.

و جايز نيست زن را كه خود را بى زينت نگاه دارد و اگر چه ريسمانى در گردن كند به جاى گردنبند، و جايز نيست كه ناخنهاى خود را سفيد گذارد و اگر چه به حنا بمالد آن قدر كه رنگ گيرد، و در حالت حيض دست خود را حنا نبندد كه شيطان بر او دست مى يابد يعنى شوهر را خوش مى آيد و شيطان دست مى يابد و شوهر را وسوسه مى كند كه تا او را وطى كند، و چون زن در نماز باشد و كارى داشته باشد دست بر هم زند، و مرد ايما بسر مى كند در نماز و اشاره بدست مى كند و تسبيح مى گويد.

و جايز نيست زن را بى مقنعه نماز كردن مگر آن كه كنيز باشد كه او سر باز نماز مى كند بى مقنعه، و جايز است زنان را كه ديبا و حرير به پوشند در غير نماز و احرام، و حرام است پوشيدن حرير بر مردان مگر آن كه در جهاد باشد، و جايز است كه انگشترى طلا در دست كنند و در آن نماز كنند، و بر مردان حرامست و حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه يا على انگشتر طلا دست مكن كه آن زينت تست در بهشت، و ابريشمينه محض مپوش كه آن لباس تست در بهشت.

و جايز نيست زن را در مال خود آزاد كردن بنده و خيرات كردن مگر باذن شوهر و جايز نيست او را روزه سنّتى مگر باذن شوهرش و جايز نيست كه مصافحه كند با

نامحرم مگر آن كه دستش در جامه باشد، و بيعت نمى كند مگر از زير جامه، و جايز نيست او را حج سنّتى مگر باذن شوهرش، و جايز نيست زن را كه بر زين سوار شود مگر در حالت ضرورت يا در سفر و ميراث زن نصف ميراث مرد است، و ديت او نصف ديت مرد است، و مرد و زن در جراحتها برابرند تا بثلث ديت رسد، و چون از ثلث زياده شود از مرد زياده مى شود و از زن

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 365

كم مى شود و از زن نصف مرد مى شود و چون زن با مرد نماز كند اگر چه يك زن باشد در عقب مرد مى ايستد، و بر پهلوى او نمى ايستد، و چون زن بميرد امام در وقت نماز در برابر سينه اش مى ايستد و چون بر مرد نماز كند نزد سرش مى ايستد و صدوق باين عمل كرده است و بس، و چون زن را به قبر برند شوهر در موضعى مى ايستد كه رانهاى او را بگيرد و محرم ديگر نزد سينه و سرش مى ايستد.

و چيزى شفيع زن نيست نزد حق سبحانه و تعالى بهتر از رضاى شوهر او و چون حضرت فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليها شهيد شد حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه بر او ايستاد در وقت نماز و گفت خداوندا من راضيم از دختر پيغمبر تو خداوندا به وحشت قبر در مى آيد تو انيس او باش، خداوندا از شوهر و اولاد هجرت كرده است، خداوندا تو او را به وصل خود شاد گردان، خداوندا مظلوم از دنيا رفت حق او را بردند و شهيدش كردند ابو بكر فدك را از او

گرفت و عمر در بر شكمش زد و محسن ساقط شد و او بر سر اين از دنيا رفت، خداوندا تو حكم كن از جهة او كه تو بهترين حكم كنندگانى تمام شد حديث جابر.

و در قرب الاسناد حميرى روايت كرده است از عبد اللَّه بن حسن از جدش على بن جعفر كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه اگر زنى امامت زنان كند چه مقدار آواز خود را بلند كند در حالت قرائت حضرت فرمودند كه آن قدر كه شنيده شود، گفت سؤال كردم كه آيا بر زنان هست كه قرائت را بلند بخوانند در نماز فريضه و نافله حضرت فرمودند كه نه مگر آن كه زنى امامت زنان كند بلند مى خواند آن قدر كه قرائتش شنيده شود پرسيدم كه آيا افتتاح صلاة و تشهد و قنوت و نماز نافله پيشين و نافله شب بر زنان هست چنانكه بر مردان است؟ فرمودند كه بلى پرسيدم كه زنانى كه عارف

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 366

باشند يعنى امام خود را شناسند و اثنا عشرى باشند آيا بر ايشان هست نماز كسوف و جمعه و عيدين و بوى خوش كردن و زينت كردن در روز جمعه و عيد رمضان و عيد قربان چنانكه بر مردان است؟ فرمودند كه بلى پرسيدم كه كنيز نماز مى تواند كرد در يك پيراهن؟ فرمودند كه باكى نيست پرسيدم كه هر گاه زنى در نماز واجب باشد و فرزندش در پهلوى او باشد و گريه كند و زن نشسته باشد مى تواند كه فرزند خود را بر دارد و در كنار خود گذارد و او را خاموش كند

و شيرش بدهد؟ فرمودند كه باكى نيست پرسيدم كه زنان ديبا مى توانند پوشيد؟

فرمودند كه باكى نيست پرسيدم كه زنان موى روى خود را تنگ مى توانند كرد؟

فرمودند كه باكى نيست پرسيدم كه زن از خانه شوهر چيزى به مردم مى تواند داد؟

فرمودند كه نه مگر آن كه رخصت بگيرند پرسيدم كه بى رخصت شوهر از خانه او بيرون مى تواند رفت؟ فرمودند كه نه پرسيدم كه اگر زنى جراحتى در رانش يا بازوى او باشد آيا مردان مى توانند نظر كردن و معالجه كردن آن را؟ فرمودند كه نه پرسيدم كه هر گاه در بيخ رانش يا در نشست گاهش جراحتى باشد زن مى تواند كه نظر به آنجا كند و مداوا كند آن را؟ فرمودند كه غير عورت را مى تواند پرسيدم كه مرد كجاى زن نامحرم را مى تواند ديد؟ فرمودند كه رو و دستها و موضع دست بند و پرسيدم كه مرد فرج زن را مى تواند بوسيد؟ فرمودند كه باكى نيست و احكامى كه در اين دو حديث است اكثر آن در مواضع خود خواهد آمد و برخى گذشت.

باب الادب فى الانصراف من الصّلاة

اين بابى است در بيان آداب فارغ شدن از نماز كه از كدام طرف روانه شود (روى محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال اذا انصرفت من الصّلاة فانصرفت عن يمينك») و كالصحيح منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر گاه فارغ شوى از نماز از دست راست فارغ شو و مثل اين حديث شيخان در موثق كالصحيح از سماعه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده اند و ظاهر اين دو خبر اين است كه چون خواهند كه از

جاى نماز برخيزند از جانب دست راست برخيزند، و احتمال دارد كه مراد اين باشد كه چون سلام دهند رو به جانب راست كنند موافق اخبار ديگر، و ظاهرا كلينى چنين فهميده است چون در باب سلام آورده است و علّامه مثل صدوق فهميده است و حكم بصحّة حديث محمد بن مسلم كرده است در منتهى در بسيار جائى و حق با اوست بحسب واقع و ليكن مخالف قاعده اوست چون در سند دو كس از اولاد برقى هست كه ارباب رجال ايشان را ذكر نكرده اند و شيخ حسن رحمه اللَّه متنبه شده است باين تحقيق و حديثى كه احمد بن محمد بن يحيى عطّار در آنست صحيح شمرده است و گفته است كه او صاحب كتاب نيست بلكه از مشايخ اجازه است، و شيخ ما مولانا عبد اللَّه رحمه اللَّه مطلق مشايخ اجازه را به اعتبار جهالت يا ضعيف مضر نمى دانست پس بحسب آن چه به تجربه و تمرّن ظاهر شده است از تتبع بسيار

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 368

آنست كه ضعيف در هر مرتبه كه از مشايخ اجازه باشند ضرر ندارد، و لهذا حسين بن سعيد از قاسم جوهرى روايت مى كند و اعتماد بر او كرده است چون صاحب كتاب نبوده است بلكه مى توان گفت كه طريقه متوسّطين علما از شيخ طوسى تا علامه در امر رجال اظهر است كه نظر به راوى اول مى كنند خصوصا نسبت به امثال اين فضلا و بسيار است كه در ترجيح احاديث راوى اوّل را بر يكديگر ترجيح مى دهند و جمعى از متاخرين كه از اصطلاح ايشان خبر ندارند بحث كرده اند كه اين ترجيح وقتى خوبست كه هر

دو در مرتبه صحت مثل يكديگر باشند در بقيه اسناد و حال آن كه آن چه را ترجيح داده اند مشتمل است بر جمعى از ضعفا و از اين غافلند كه كتب قدما پيش ايشان بوده است و بسيار است كه حديث زراره در صد كتاب به اسانيد مختلفه بوده است و شك نبوده است در آن كه دروغ بر زراره نبسته اند بلكه زراره را با محمد بن مسلم مى سنجيده اند مثلا و امثال اين فضلا كه احاديث بسيار در مدح ايشان از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم وارد بوده است كتب ايشان را اعتبار عظيم مى كرده اند لهذا صدوق يك سند مى كند به محمد بن مسلم نقل كرده است در فهرست با آن كه اسانيد بسيار به او داشته است چنانكه تصريح باين معنى كرده است در ابو حمزه ثمالى و يك طريق مجهول نزد ما نقل كرده است و بعد از آن گفته است كه طرق من به او بسيار است از جهة اختصار يك طريق را نقل كرده ام و مؤيد آن كه بسيار نقل كرده است صدوق از ابو حمزه بطريق متكثره صحيحه در كتب خود لهذا شيخ طوسى در هيچ جا در مذمت وسايط سخن نگفته است بلكه مذمت راوى اول مى كند و هم چنين صدوق غالبا و ابن طاوس و محقق بسيار چنين مى كرده اند و اللَّه تعالى يعلم.

باب الجماعة و فضلها

[آيات نماز جماعت ]

(قال اللَّه تبارك و تعالى وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ ارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعِينَ) اين بابى است در بيان نماز جماعت و فضيلت آن حق سبحانه و تعالى فرموده است كه به پاى داريد نماز را يعنى به جا آوريد با شرايط و اركان

آن در اوقات آن، و زكات مال خود بدهيد، و نماز كنيد با جمعى كه نماز مى كنند و تعبير از نماز بركوع فرموده است چنانكه به سجود فرموده است و به تسبيح و ذكر و غير آن به اعتبار تسميه كل باسم اشرف اجزا، و اكثر مفسرين چنين تفسير كرده اند و بعضى گفته اند خطابست با يهود كه مسلمان شويد و نماز با ركوع بكنيد چنانكه مسلمانان مى كنند و معنى اوّل اظهر است، و ليكن صدوق تا خبرى نديده باشد حكم نمى كند چنانكه گفته است (فَامَرَ اللَّهُ بِالْجَماعَةِ كَما امَرَ بِالصَّلاة) پس در اين آيه چنانكه حق سبحانه و تعالى امر به نماز كرده است امر به جماعت كرده است و بنا بر طريقه قدما اوامر قرانى واجبست و ليكن چون حديث صحيح زراره وارد شده است به استحباب آن از ظاهرش عدول به استحباب مؤكد كرده اند و ممكن است كه مراد از آيه جماعت واجبه باشد در جمعه و عيدين بلكه جمعه فقط، و مراد از نماز اول صلوات يوميّه باشد، و از ثانى نماز جمعه يا با عيدين و امر بحال خود باشد و بنا بر اول مراد اعم از واجب و سنّت خواهد بود كه در جمعه و عيدين بر سبيل وجوب باشد و در باقى بر سبيل استحباب بلكه ممكن است كه نماز اول اعم از واجب و سنت باشد و شامل نوافل نيز

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 370

باشد و اللَّه تعالى يعلم.

[نماز جمعه به جماعت باشد]

(و فرض اللَّه تبارك و تعالى على النّاس من الجمعة إلى الجمعة خمسا و ثلثين صلاة منها صلاة واحدة فرضها اللَّه فى جماعة و هى الجمعة) بطرق صحيحه و حسنه

از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى از روز جمعه تا روز جمعه ديگر يا از هفته تا هفته ديگر يعنى در هر هفت روز سى و پنج نماز واجب گردانيده است بر همه مردمان يكى از آن سى و پنج نمازيست كه حق سبحانه و تعالى آن را به جماعت واجب گردانيده است و آن نماز جمعه است و از نه كس وضع كرده است آن را و خواهد آمد اين حديث در باب جمعه.

(و امّا ساير الصّلوات فليس الاجتماع إليها بمفروض و لكنّه سنّة من تركها رغبة عنها و عن جماعة المسلمين من غير علّة فلا صلاة له) اين عبارة مضمون صحيحه زراره است و فضيل كه گفتند عرض نموديم به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه آيا نمازها را به جماعت واقع ساختن فريضه است حضرت فرمودند كه نمازها واجب است و اجتماع در نمازها مفروض نيست در همه نمازها و ليكن جماعت سنت است كسى كه ترك كند جماعت را بانكه انفراد را بهتر داند و رو از جماعت و اجتماع مسلمانان بگرداند بى علّتى نماز او نماز نيست يعنى باطل است يا كامل نيست، و بهر تقدير دلالت بر وجوب جماعت نمى كند زيرا كه ترك جماعت رغبة عنها فسق است بحسب ظاهر و ممكن است كه به سبب اين معنى نماز باطل باشد و به سبب ترك فقط با آن كه داند كه بد كرده است و خود را از فضيلت نماز جماعت محروم كرده است گناه نداشته باشد و نمازش صحيح باشد چنانكه ظاهر حديث است

اگر چه ممكن است كه مراد اين باشد كه وجوب جماعت از قران ظاهر نشده است بلكه از

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 371

سنت نبى ظاهر شده است و تهديدات ترك جماعت بحال خود باشد و ليكن ظاهر تتمه حديث كه مذمّت را بر ترك مطلق نفرموده اند و بر ترك رغبة عنها فرموده اند قرينه آنست كه سنت بمعنى خود باشد به آن كه علما شيعه كافه بر استحبابند و كسى قايل بوجوب جماعت نشده است نه عينا و نه كفاية خلاف عامه كه بعضى قايل بوجوب عينى شده اند و بعضى به كفائى و اكثر به استحباب.

(و من ترك ثلث جمعات متواليات من غير علّة فهو منافق) منقول است در صحيح از ابو بصير و محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر كه سه نماز جمعه را ترك كند بى علّتى او منافق است، و ذكر اين حديث در باب جمعه اولى بود و ليكن چون جماعت مطلق را ذكر كرد و نماز جمعه را أولا ذكر كرد مناسبت دارد نهايت مبالغه است در وجوب جمعه كه ترك كردن سه جمعه بمنزله كفر است.

[ثواب جماعت ]

(و صلاة الرّجل فى جماعة تفضل على صلاة الرّجل وحده بخمس و عشرين درجة فى الجنّة فالصّلاة فى جماعة تفضل صلاة الفرد بأربع و عشرين صلاة فيكون خمسا و عشرين صلاة) مضمون حديث صحيح عبد اللَّه بن سنان است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه نمازى كه شخصى به جماعت كند زيادتى دارد بر نماز تنها به بيست و پنج درجه در بهشت يعنى مجموع از اصل و زيادتى بيست و

پنج درجه است پس نماز جماعت زيادتى دارد بر نماز تنها به بيست و چهار نماز كه با اصل بيست و پنج نماز است، و عبارت حديث چنين است كه حضرت فرمودند كه نماز جماعت زيادتى دارد بر نماز فرد به بيست و چهار درجه كه با اصل بيست و پنج نماز باشد و اين عبارت در غايت متانت است و مطلوب از او ظاهر است، و تغيير از نقل من حيث المعنى به اين جا رسانيده است، و ممكن كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 372

به جاى خمس اربع بوده باشد و تبديل از نساخ شده باشد.

و در حسن كالصحيح از زراره منقولست كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه روايتى از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نقل كرده اند سنّيان كه حضرت فرمودند كه نماز جماعت افضل است از نماز تنها به بيست و پنج نماز حضرت فرمودند كه راست مى گويند و مضمون افضليّت به بيست و پنج نماز متواتر بالمعنى است.

[نماز در مسجد]

(و روى محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه قال لا صلاة لمن لا يشهد الصّلاة من جيران المسجد الّا مريض او مشغول) و كالصحيح منقول است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه نماز نيست كسى را كه حاضر نشود به نماز جماعت از هم سايه هاى مسجد مگر بيمارى يا كسى كه شغل ضرورى داشته باشد.

و در صحيح از زراره منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه ترك جماعت كند از روى رغبت از او و از جماعت مؤمنان بى علتى پس او

را نماز نيست و در موثق از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه نمازى نيست كسى را كه حاضر نشود نمازهاى واجب را در مسجد از هم سايگان مسجد هر گاه فارغ باشد و بيمار نباشد و اين حديث و حديث محمد بن مسلم ظاهرشان نماز جماعت است و احتمال دارد كه مراد نماز در مسجد بوده باشد مثل حديث حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه فرمودند كه نمازى نيست هم سايه مسجد را مگر در مسجدش اگر چه اين حديث نيز احتمال جماعت دارد و مراد از هم سايه مسجد كسانى اند كه در عرف ايشان را هم سايه گويند بنا بر مذهب مشهور ميان اصحاب.

و در حديث حسن كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 373

و كالصحيح از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقول است كه حد هم سايگى چهل خانه است از چهار طرف.

و در حديث صحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كس بشنود اذان نماز جماعت را و به جماعت حاضر نشود او را نماز نيست و مراد از اينها نماز كامل است.

(و قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله لقوم لتحضرنّ المسجد او لاحرقنّ عليكم منازلكم) و منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله به جمعى كه فرمودند كه مى بايد كه حاضر شويد يا و اللَّه كه حاضر خواهيد شد در مسجد به نماز جماعت و اگر نه خانهاى شما را بر شما خواهم سوخت يعنى آتش به خانهاى شما مى زنم كه شما با خانها بسوزيد و اين مضمون در احاديث

صحيحه از طرق عامه و خاصه وارد شده است از آن جمله در صحيح از عبد اللَّه بن سنان منقول است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه فرمودند كه جمعى در زمان حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله تاخير مى كردند و به نماز جماعت در مسجد حاضر نمى شدند حضرت فرمودند كه نزديكست كه آن جمعى كه ترك مى كنند نماز در مسجد را به جماعت كه امر كنم كه هيمه بياورند و در خانهاى ايشان گذارم و بر افروزم و خانهاى ايشان را با ايشان بسوزانم.

و در حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله شرط كرد بر هم سايگان مسجد كه حاضر شوند به نماز و فرمودند كه بايد كه ترك كنند جمعى كه حاضر نمى شوند به نمازهاى جماعت، و حاضر شوند و اگر نه امر مى كنم مؤذّنى را كه اذان و اقامه بگويد، و امر مى كنم شخصى از اهل بيت خود را كه آن على است صلوات اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 374

عليه كه پشتهاى هيمه بياورد و خانها را بسوزاند بر جمعى كه به نماز جماعت حاضر نمى شوند.

و كالصحيح منقولست از عبد اللَّه بن ابى يعفور از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله اراده كردند كه بسوزانند جمعى را كه در خانهاى خود نماز مى كردند و به نماز جماعت حاضر نمى شدند پس مرد كورى آمد و گفت يا رسول اللَّه من چشم ندارم و بسيار است كه اذان مى شنوم و كسى بهم نمى رسد كه مرا به

نماز جماعت حاضر كند كه با تو نماز كنم حضرت فرمودند كه ريسمانى به بند از خانه ات تا مسجد و دست به ريسمان گير و به نماز جماعت حاضر شود، و در طرق عامه نيز در صحاح ايشان منقولست بنحو حديث سابق بر اين و با آن كه نماز جماعت سنّت باشد اراده سوختن ايشان را چند تاويل كرده اند.

يكى آن كه آن جماعت كه حاضر نمى شدند منافقان بودند و سوختن ايشان جايز بود، و ديگر آن كه ترك جماعت همه نمازها مى كردند حتى نماز جمعه و سوختن به اعتبار ترك جمعه بود.

ديگر آن كه محض تهديد و وعيد بود و جايز است تخويف.

ديگر آن كه سوختن دنيا غير سوختن آخرتست و واجب آنست كه بر ترك ان مستحق عقوبت آخرت شوند چنانكه در اذان گذشت و در ترك زيارت نبى خواهد آمد و اين معنى اظهر است اگر چه ممكن است اجتماع همه علل و اللَّه تعالى يعلم.

( «و قال صلوات اللَّه عليه و آله من صلّى الصّلوات الخمس جماعة فظنّوا به كلّ خير») و به اسناد سكونى از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقول است كه فرمودند هر كه نمازها را به جماعت كند به او گمان

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 375

بريد كه همه خوبيها دارد و عبارت كافى اين است كه فظنّوا به خيرا يعنى او را خوب دانيد يعنى او را عادل دانيد، چنانكه در حديث صحيح از عبد اللَّه بن ابى يعفور منقولست كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه بچه چيز دانسته مى شود عدالت شخصى در ميان مسلمانان تا آن كه شهادت او

مقبول باشد از براى ايشان و بر ايشان در نفع و ضرر؟ حضرت (ص) فرمودند كه بانكه بشناسند او را بستر معاصى كه معاصى نمى كند، و عفت داشته باشد بانكه اجتناب كند از شبهات و نگاه دارد شكم خود را از خوردن محرمات و شبهات و هم چنين فرج خود را و دست خود را و زبان خود را، و دانسته مى شود بانكه اجتناب كند از گناهان كبيره كه حق سبحانه و تعالى بر آنها وعده كرده است آتش دوزخ را مثل شرب خمر و زنا و ربا و عقوق پدر و مادر و گريختن از جهاد و غير اينها، و دليل اينها آنست كه به پوشاند يعنى پوشيده باشد جميع عيوب او كه ما علم به آن ها نداشته باشيم تا آن كه بر مسلمانان حرام باشد تفحص كردن گناهان و عيوب او و لغزشهاى او را چون مكلفند بظاهر و مكلف نيستند به واقع و هر گاه عيوب او پوشيده باشد واجبست بر مسلمانان كه حكم كنند به عدالت او و ظاهر سازند عدالت او را در ميان مردمان و مى بايد كه ملازمت داشته باشد بر كردن نمازها در وقت خود با جماعت مسلمانان و تخلف نكند از جماعت ايشان و جمعيت ايشان در مساجد ايشان مگر با علتى و هر گاه ملازمت داشته باشد كه بمسجد حاضر شود در نمازهاى پنجگانه پس اگر از احوال او پرسند در قبيله او و محله او اهل محله گويند از او نديده ايم مگر خوبى، و ملازمت دارد بر نمازها، و رعايت اوقات نمازها مى كند در مصلاى خود به جماعت، و اين معنى جايز مى دارد كه شهادت

او را قبول كنند، و حكم به عدالت او كنند در ميان مسلمانان زيرا كه نماز ستر و كفاره گناهان است و ممكن نيست

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 376

شهادت دادن بر كسى كه او نماز مى كند هر گاه در مسجد حاضر نشود و با جماعت مسلمانان نماز نكند و نماز جماعت را از اين جهة شارع مقرر ساخته است تا بشناسند كه نماز گذارنده كيست، و آن كه نماز نمى كند كيست، و كه حفظ اوقات نماز مى كند، و كه نمازها را در اوقات آن به جا نمى آرد و اگر نه اين باشد ممكن نيست كه گواهى توان دادن بر كسى كه او صالح است زيرا كسى كه به نماز جماعت مسلمانان حاضر نمى شود او را صلاحى نيست در ميان مسلمانان به درستى كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله اراده فرمودند كه جمعى را بسوزانند از جهة آن كه به نماز جماعت حاضر نمى شدند با آن كه بعضى از ايشان در خانه خود نماز مى كردند و حضرت از ايشان قبول نكرد نماز خانه را و چگونه قبول كنند شهادت كسى را يا عدالت شخصى را در ميان مسلمانان كه حكم خدا و رسول جارى شده باشد كه او را با خانه اش بسوزانند و حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله مى فرمودند كه نمازى نيست كسى را كه نماز نكند در مسجد با مسلمانان مگر با علتى و عدم عدالت امام علت است چنانكه در صحيح از زراره منقول است كه در خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه نشسته بودم كه شخصى داخل شد و گفت فداى تو گردم من هم سايه مسجد

قوم خودم كه هر گاه با ايشان نماز مى كنم غيبت من مى كنند و آزارم مى دهند و مى گويند رافضى است و مذهب ندارد حضرت فرمودند كه تو اين را مى گويى و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و آله فرموده است كه هر كه اذان بشنود و به نماز جماعت حاضر نشود بى علّتى نماز او نماز نيست پس آن مرد بر خواست كه بيرون رود فرمودند به او كه ترك مكن نماز را با ايشان و در عقب هر امامى زراره گفت كه به حضرت عرض نمودم كه بر من دشوار آمد كه جواب فتواى اين مرد را چنين داديد كه در عقب هر امامى نماز كن نماز مى تواند كرد هر گاه ائمه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 377

مؤمن نباشند؟ حضرت تبسّمى فرمودند و فرمودند كه اى زراره تو هنوز سخن نمى فهمى و وضع آن را نمى دانى اى زراره من گفتم كه بى علّتى و كدام علّت از اين اعظم است كه امام مؤمن نباشد و به او اقتدا نتوان كرد نشنيدى كه من گفتم كه در مساجد خود نماز كنيد و با ائمه خود نماز كنيد و ائمه خود شيعه اند كه عادل باشند على الظاهر.

امّا حلّ اين حديث ممكن است كه حضرت اين عبارت را فرموده باشند و زراره نشنيده باشد يا حضرت پيشترين سخن را فرموده باشند و بعد از آن آن شخص آن سؤال را كرده باشد يا حضرت مكرر اين عبارت را به زراره و آن شخص و غير او فرموده باشد و تقيه فرموده فرموده باشند در اين اجمال يا آن شخص مطلب حضرت را فهميده باشد كه مراد از نماز با ايشان

صورت نماز است و زراره نفهميده باشد بنا بر اين تعجب فرموده باشند از زراره كه او فهميد و تو نفهميدى، يا آن كه اتقاء فرموده باشند كه به آن شخص ضررى نرسد چون خوف داشتند كه اگر به او بگويند كه صورت نماز را به جا آورد او به ايشان بگويد و به او ضررى برسد يا به حضرت، و تقيه فرموده باشند و در مسايل تقيه اكثر اوقات چنين مى فرموده اند كه سنى نحوى فهمد و شيعه نحوى فهمد يا آن كه مى دانستند كه زراره به او خواهد گفت و بعد از اين نيز خواهد آمد و ظاهر اخبار آنست كه در امام ايمان كافى است مثل اين خبر مگر آن كه مراد از اين عدالت باشد چنانكه اخبار متواتره وارد است كه فاسق مؤمن نيست و سكونى به اسناد خود روايت كرده است از حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه هر كه اذان نماز را بشنود و از مسجد بيرون رود بى علّتى او منافق است مگر آن كه قصد رجوع داشته باشد.

[دو نفر جماعتند]

( «و قال النّبيّ صلى اللَّه عليه و آله الاثنان جماعة») از حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 378

سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقول است كه فرمودند كه دو كس جماعتند يعنى نماز جماعت حاصل مى شود بدو كس كه شامل دو مرد يك مرد و يك زن و دو زن هست اگر چه ظاهر صدوق آنست كه بدو زن متحقق نمى شود و خواهد آمد.

و در حسن كالصحيح از زراره منقول است كه گفت عرض نمودم به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه دو مرد كه

باشند جماعت حاصل مى شود فرمودند كه بلى و مأموم در دست راست امام مى ايستد.

( «و سال الحسن الصّيقل ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن اقلّ ما يكون الجماعة قال رجل و امرأة») و كالصحيح منقول است از حسن شمشير تيز كن و صفا دهنده آن از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه گفت از آن حضرت (ص) سؤال كردم از اقل آن چه جماعت به آن حاصل مى شود حضرت فرمودند كه يك مرد و يك زن و ظاهرش آنست كه بدو زن حاصل نمى شود و محمول است بر آن كه جماعت كامله به دو زن حاصل نمى شود چنانكه خواهد آمد احاديث صحيحه كه به دو زن حاصل مى شود جماعت و ظاهر مى شود كه به مردى يا زنى و صبىّ مميّز نيز حاصل نمى شود و خواهد آمد كه حاصل مى شود.

[مؤمن به تنهائي جماعت است ]

( «و اذا لم يحضر المسجد احد فالمؤمن وحده جماعة لأنّه متى اذّن و اقام صلّى خلفه صفّان من الملائكة و متى اقام و لم يؤذّن صلّى خلفه صفّ واحدة») و هر گاه در مسجد حاضر نباشند كسى كه به جماعت نماز كند پس مؤمن تنها جماعت است زيرا كه هر گاه اذان و اقامت مى گويد در عقب او نماز مى كنند دو صف از فرشتگان و هر گاه اقامت تنها بگويد در عقب او نماز مى كنند يك صف.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 379

( «و قد قال النبيّ صلى اللَّه عليه و آله المؤمن وحده حجّة و المؤمن وحده جماعة») و بتحقيق كه حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرموده است كه مؤمن تنها قولش حجّة است و مؤمن تنها جماعت است.

در حديث

صحيح از حماد بن عيسى وارد شده است و اجماع است بر تصحيح آن چه از او صحيح شود از محمد بن يوسف ثقه از پدرش كه گفت شنيدم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه مى فرمودند يعنى بسيار كه جهنى به خدمت حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله آمد و گفت يا رسول اللَّه من در صحرا مى باشم و با من هستند اهل و فرزندان و غلامان من اذان و اقامه مى گويم و پيش نمازى ايشان مى كنم آيا ثواب نماز جماعت داريم و نماز جماعت است حضرت فرمودند كه بلى، پس گفت يا رسول اللَّه گاه هست كه غلامان بطلب آب باران مى روند و من و اهل و اولاد مى مانيم اذان و اقامه مى گويم و امامت ايشان مى كنم آيا جماعتيم حضرت فرمودند كه بلى، پس گفت يا رسول اللَّه گاه هست كه فرزندان متفرّق مى شوند و در محافظت گلّه گوسفندان يا شتران من و اهلم مى مانيم اذان و اقامه مى گويم و پيشنمازى زنان مى كنم آيا جماعتيم حضرت فرمودند كه بلى پس گفت يا رسول اللَّه گاه هست زن نيز كارى دارد و حاضر نيست و من تنها مى مانم اذان و اقامت مى گويم و نماز مى كنم آيا من جماعتم حضرت فرمودند كه بلى مؤمن تنها جماعت است ظاهرا صدوق از اين حديث فهميده است چون اذان و اقامت گفته است، و در حديث گذشت كه هر كه اذان و اقامه بگويد دو صف از ملائكه در عقب او نماز مى كنند پس جماعت حاصل مى شود، و ليكن ظاهر كلام حضرت كه فرمودند كه مؤمن تنها جماعت است آنست كه ايمان سبب اينست

نه اذان و آن چه صدوق از جهة گفته خود يا مطلقا استشهاد آورده است كه مؤمن تنها حجت است و تنها

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 380

جماعتست قرينه اين معنى است كه چون مؤمن با حضور قلب نماز مى كند پس دل او بمنزله امام است و قوى و حواس باطن و ظاهر و اعضا و جوارح او بمنزله مامومينند كه بدل اقتدا مى كنند.

چنانكه منقول است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله شخصى را ديدند كه نماز مى كرد و با ريش خود بازى مى كرد فرمودند كه اگر اين مرد دل او به ياد خدا مى بود هر آينه اعضا و جوارح او خاشع مى بود به نحوى كه حق سبحانه و تعالى طلبيده است و اين معنى مجربست كه هر گاه دل با حق سبحانه و تعالى است در حالت قيام چشم او به موضع سجود است و دستهاى او در برابر زانوهاست و پاهاى او با فاصله رو بقبله است و گردن و بدن او راستست و آب دهن نمى اندازد و آب بينى نمى اندازد و هم چنين در ساير احوال چنانكه گذشت و اگر دل با حق سبحانه و تعالى نيست هر عضوى به جايى است و آن كه وارد است كه مؤمن به تنهايى حجت است يعنى در مسايل رجوع به او مى توان كرد در فتوى يا اجتهاد و هم چنين در حكم و بعلم خود عمل مى تواند كرد و حديثى كه نقل كند اعتماد به آن مى توان كرد چون مؤمن عادل است و فاسق مؤمن نيست چنانكه اخبار متواتره دلالت بر اين مى كند كه فرق است ميان اسلام و ايمان و به سبب

فسق از ايمان بيرون مى رود و از اسلام بيرون نمى رود مثل حديث متواتر لا يزنى الخ يعنى زنا كننده در حين زنا مؤمن نيست و دزد در حين دزدى مؤمن نيست و شارب الخمر در آن حين مؤمن نيست، و آيات و احاديث در اين باب از حد حصر متجاوز است هر كه خواهد رجوع كند به ابواب ايمان و اسلام در كافى و محاسن و بصاير و كتب صدوق و غير آن از كتب عامه و خاصه كه در آنجاها مذكور است به مرتبه كه جاى شك نمى ماند و جمعى از متكلّمين به تبعيت جمعى از عامه گفته اند كه ايمان در لغت بمعنى تصديق است و اصل عدم نقل

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 381

است و غافل شده اند از تواتر اخبار بلكه تواتر آيات و همه را تاويل كرده اند به تاويلات بارده و شكى نيست كه اطلاق ايمان بر مطلق تصديق نيز واقع شده است اما در دعايم اسلام، و ايمان، و اركان ايشان اخبارى چند هست كه احتمال تاويل ندارد و اللَّه تعالى يعلم و حديث صحيح نشيط نيز خواهد آمد.

[جماعت در نماز صبح و عشاء]

( «و صلّى رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله الفجر ذات يوم فلمّا انصرف اقبل بوجهه على الصحابة فسال عن اناس يسمّيهم بأسمائهم هل حضروا الصّلاة قالوا لا يا رسول اللَّه فقال غيّب هم فقالوا لا يا رسول اللَّه قال اما انّه ليس من صلاة اثقل على المنافقين من هذه الصّلاة و صلاة العشاء الآخرة، و لو علموا الفضل الّذى فيهما لأتوهما و لو حبوا») منقول است در صحيح از عبد اللَّه بن سنان به چند طريق از حضرت امام جعفر صادق صلوات

اللَّه عليه كه روزى حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نماز صبح را گذاردند و چون فارغ شدند رو به اصحاب خود كردند و سؤال فرمودند از جمعى كه يك يك را نام بردند كه آيا ايشان به نماز حاضر شده بودند صحابه گفتند نه يا رسول اللَّه حضرت فرمودند كه آيا ايشان غايبند و در شهر نيستند گفتند نه يا رسول اللَّه فرمودند كه به درستى و راستى كه هيچ نمازى دشوارتر نيست بر منافقان كه كافرند در واقع و اظهار اسلام مى كنند از خوف از اين نماز صبح و نماز عشاء آخر كه نماز خفتن است، و اگر مى دانستند كه چه فضيلت در اين دو نماز است هر آينه حاضر مى شدند و اگر چه به سبب ضعف بر نشست گاه مانند اطفال كه تازه به راه افتند مى آمدند و ممكن است كه اين جمع منافق باشند و حضرت تصريح به نفاق ايشان نفرموده باشد و ممكن است كه مسلمانان باشند و اشعار فرموده باشد كه حاضر نشدن تشبه است به ايشان به قرينه آن كه فرمودند كه اگر فضل اين هر دو نماز را مى دانستند، چون فضل دانستن فرع

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 382

اسلام واقعى است يا مراد اين باشد كه اگر منافقان فضيلت هر دو را مى دانستند مسلمان واقعى مى شدند و مى آمدند و ليكن خلاف ظاهر است مگر آن كه بقصد عدم اظهار نفاق ايشان چنين فرموده باشند يا ندانند منافق را از مؤمن و چنين فرموده باشند كه نماز خصوصا اين دو نماز كه وقت خوابست بر مؤمنان آسان است چون اعتقاد دارند به ثواب نماز و منافقان كه اعتقاد ندارند

و از خوف مى آيند بر ايشان دشوار است و مسلمانان كه چنين مى كنند از جهالت است كه ثواب آن را چنانكه هست نمى دانند و اگر مى دانستند تاخير نمى كردند تا چون بشنوند ديگر تاخير نكنند.

( «و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من صلّى الغداة و العشاء الآخرة فى جماعة فهو فى ذمّة اللَّه عزّ و جلّ و من ظلمه فانّما يظلم اللَّه و من خفره فانّما يخفر اللَّه عزّ و جلّ») و از سكونى منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه نماز صبح و خفتن را به جماعت بگذارد پس او در امان الهى داخل شده است و كسى كه چنين كسى را ظلم كند حق سبحانه و تعالى را ستم كرده است و كسى كه امان چنين كسى را بر هم زند امان الهى را هم زده است، و در محاسن به قاف است يعنى هر كه او را حقير دانسته است خدا را حقير دانسته است و ظلمى كه بر خدا كنند بر خود كرده اند و حق سبحانه و تعالى از آن اعظم است كه كسى بر او ستم كند و ليكن امثال اين مقالات از باب مبالغه در استحقاق عقوبت الهى است بمنزله كسى كه كسى را ستم كند يا حقير داند.

[نماز در كفش ]

( «و اذا كان مطر و برد شديد فجائز للرّجل ان يصلّى فى رحله و لا يحضر المسجد لقول النّبيّ صلى اللَّه عليه و آله اذا ابتلّت النّعال فالصّلاة فى الرّحال») و هر گاه باران و سرماى سخت باشد جايز است

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 383

كه آدمى در خانه خود نماز كند چنانكه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و

آله فرمودند كه هر گاه زمين سخت از باران تر شود پس نمازها را در خانهاى خود بكنيد و غرض از زمين سخت گفتن آن است كه آن به اندك بارانى تر مى شود بخلاف زمين سست كه فرو مى برد، و ممكن است كه مراد از نعال كفشها باشد جمع نعل و مراد اين باشد كه بسيار است كه زمينها نجس است و سبب تلويث مسجد مى شود و اگر نجس نباشد به اعتبار آن كه وقت آمدن باران باشد گلها را داخل مسجد كردن منافى تعظيم مسجد است و خواهد آمد در باب نماز جمعه كه با وجوب آن در وقت آمدن باران ترك مى توان كرد، و احاديث در طرق عامه بسيار است و ظاهر اين حديث نيز از طرق ايشان باشد و به سبب تواتر صدوق ذكر كرده باشد و على أيّ حال قياس سرما به باران خوب نيست مگر آن كه مجموع در حديثى وارد باشد از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم و ليكن بسيار بعيد است.

[اولى الناس به امامت جماعت ]

( «و قال ابى رضى اللَّه عنه فى رسالته إليّ اعلم يا بنيّ انّ اولى النّاس بالتّقدّم فى جماعة اقراهم للقرآن فان كانوا فى القراءة سواء فافقههم فان كانوا فى الفقه سواء فاقدمهم هجرة فان كانوا فى الهجرة سواء فاسنّهم فان كانوا فى السّنّ سواء فاصبحهم وجها و صاحب المسجد اولى بمسجده و ليكن من يلى الامام منكم اولو الاحلام و التّقى فان نسى الامام او تعايا فقوّموه و افضل الصّفوف أوّلها و افضل أوّلها ما دنا إلى الامام») و پدرم على بن بابويه كه خدا از او راضى باد در رساله كه بمن نوشته بود ذكر كرده

بود و عبارت فقه رضويست از انّ أولى النّاس تا به آخر كه بدان اى فرزند كه اولى مردمان به مقدم شدن و امامت كردن در نماز جماعت كسى است كه قران را بهتر داند و جودت و قرائت او بهتر باشد، پس اگر

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 384

در قرائت قرآن و علم قرائت و جودت قرائت مساوى باشند پس هر كه اعلم باشد به علوم شرعيه يا در مسائل فقه صلاة، پس اگر در علم فقه صلاة يا اعم مساوى باشند، پس مقدم است آن كه پيشتر هجرت نموده است از بلاد كفر به بلاد اسلام يا به خدمت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله، پس اگر در هجرت مساوى باشند، پس هر كه سنّ او در اسلام بيشتر باشد پس اگر در سن مساوى باشند، پس هر كه خوشروتر باشد از ايشان مقدم است، و صاحب مسجد كه در مسجدى امامت كند اولى است به امامت در آن مسجد از ديگران و مى بايد كه كسانى كه نزديك باشند به امام صاحبان عقول و پرهيزكاران باشند كه اگر امام سهوى كند در قرائت يا غير آن يا مانده شود كه نداند كدام آيه بعد از اين آيه است يا نداند كه سه ركعت كرده است يا چهار ركعت مثلا او را اعلام كنند به آن چه بايد كردن او را و افضل صفها صف اول است و افضل جاهاى صف اولى جائى است كه به امام نزديكتر است، و در فقه رضوى فى الجماعة است و يقوّمه است و اين دو كلمه بهتر است و ظاهرا سهو از نساخ شده است.

و كلينى رحمه

اللَّه بسند صحيح به گمان بنده و ضعيف بنا بر مشهور روايت كرده است چون در سند سهل بن زياد از ابن محبوب است و مكرّر مذكور شد كه كلينى از كتاب ابن محبوب بر داشته است و سهل از مشايخ اجازه است و در خصوص اينجا نيز صدوق در صحيح يا حسن كالصحيح از ابن محبوب روايت كرده است از ابن رئاب از ابو عبيده كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از جمعى از اصحاب ما كه مجتمع مى شوند و وقت نماز حاضر مى شود و بعضى به بعضى مى گويند كه پيش بايست اى فلانى چه بايد كرد حضرت فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه مقدم مى شود قوم را هر كه اقرا باشد قران را، پس اگر در قرائت مساوى باشند، پس

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 385

كسى كه پيشتر هجرت كرده باشد، پس اگر در هجرت مساوى باشند، پس كسى كه سالش بيشتر باشد، پس اگر در سن مساوى باشند، پس كسى كه اعلم بوده باشد به سنّت و طريقه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و كسى كه اعلم باشد در دين و كسى تقدم نكند ديگرى را در منزلش و نه صاحب سلطنت را در سلطنتش يعنى كسى را كه امام صلوات اللَّه عليه امارت داده باشد أو اولى است، و صدوق بعد از ذكر اين خبر در علل گفته است كه در حديث ديگر وارد است كه اگر در سن مساوى باشند هر كه خوش روتر باشد و ظاهرا مرادش فقه رضويست.

و كلينى به اسناد او از جابر روايت

كرده است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه مى بايد كه جمعى نزديك امام باشند كه صاحب عقل و خرد باشند كه اگر امام نسيانى كند يا بماند عقلا او را بحق بدارند، و افضل صفها صف اول است و افضل اين جائى است كه به امام نزديك باشد، و فضيلت نماز جماعت بر نماز تنها بيست و پنج درجه است در بهشت.

و مرسلا از آن حضرت روايت كرده است كه فضل دستهاى راست صفها بر دستهاى چپ مثل فضيلت نماز جماعتست بر نماز منفرد.

و كالصحيح روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه شما را شرم نمى آيد كه كنيزك خود را بفروشيد و او در خانه مولاى ثانى بگويد كه آقاى من به نماز جماعت حاضر نمى شد، و ظاهر مى شود كه رعايت سخن مردم كردن در مذمّت ها بد نباشد.

و صدوق به اسناد خود روايت كرده است از انس كه پسرى از عثمان بن مظعون رضى اللَّه عنه فوت شد و اندوه او بسيار شد تا آن كه در خانه خود مسجدى مقرر ساخت كه در آنجا عبادت كند و متوجه دنيا نشود و چون اين خبر

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 386

به حضرت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله رسيد به او فرمودند كه اى عثمان به درستى كه حق سبحانه و تعالى بر ما ننوشته است رهبانيت و گوشه گيرى را به درستى كه رهبانيت امّت من جهاد است در راه خدا اى عثمان بهشت را هشت در است و دوزخ را هفت در است آيا دوست نمى دارى كه فرداى قيامت بهر درى كه رسى از اين

درها پسرت را يابى كه در كمر تو چسبيده باشد و شفاعت كند ترا از حق سبحانه و تعالى و شفاعت او را در حق تو قبول كنند گفت بلى محبوب من است، مسلمانان گفتند يا رسول اللَّه از ما نيز چنين خواهد بود در فرزندان ما كه پيش از ما بروند چنانكه از براى عثمان است حضرت فرمودند كه بلى خواهد بود از براى كسانى كه صبر كنند از جهة رضاى الهى، پس فرمودند كه اى عثمان هر كه نماز صبح را به جماعت بگذارد و در مصلاى خود بنشيند و ذكر حق سبحانه و تعالى كند تا طلوع آفتاب او را در جنّت فردوس هفتاد درجه كرامت كنند كه از درجه تا درجه ديگر مقدار هفتاد ساله راه اسب دونده باشد، و هر كه نماز ظهر را به جماعت بگذارد او را در جنّت عدن پنجاه درجه كرامت كنند كه از درجه تا درجه ديگر پنجاه ساله راه اسب دونده باشد و هر كه نماز عصر را به جماعت بگذارد چنان باشد كه هشت كس از فرزندان حضرت اسماعيل را آزاد كرده باشد كه همه صاحب خانه باشند، و هر كه نماز شام را به جماعت بگذارد او را ثواب حجى مقبول و عمره مقبول كرامت فرمايند، و هر كه نماز خفتن را به جماعت بگذارد چنان باشد كه شب قدر را به جماعت گذرانيده باشد تا صبح.

و به اسناد خود از ابن عبّاس روايت كرده است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه حق سبحانه و تعالى را فرشته ايست كه نام او سنحائيل است به نون و حاى

مهمله كه براتهاى نماز گذارند كان را مى گيرد از حق

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 387

سبحانه و تعالى نزد هر نمازى پس چون صبح مى شود و بر مى خيزند و وضو مى كنند و نماز صبح را مى كنند براتى از حق سبحانه و تعالى مگيرد كه در آن نوشته است كه منم خداوند باقى اى بندگان من و اى كنيزان من شما را در پناه خود و در حفظ خود و در رعايت خود در آوردم به عزت و بزرگوارى خود قسم ياد مى كنم كه شما را خوار نكنم و گناهان شما را بيامرزم، پس چون وقت ظهر مى شود و بر مى خيزند و وضو مى سازند و نماز مى كنند برات دويم را از حق سبحانه و تعالى مى گيرد و در آن نوشته است كه منم خداوند قادر اى بندگان من و اى كنيزان من گناهان شما را مبدّل ساختم بحسنات و سيّئات شما را آمرزيدم و چون از شما راضى شدم در آوردم شما را بدار الجلال از طبقات بهشت و چون وقت عصر مى شود و بر مى خيزند و وضو مى سازند و نماز مى كنند از اللَّه تعالى برات سيم را مى گيرد و در آن نوشته است كه منم خداوند جليل كه بزرگوار است ذكر من و عظيم است پادشاهى من اى بندگان من و اى كنيزان من بدنهاى شما را بر آتش دوزخ حرام گردانيدم و شما را در آوردم در جاهائى كه ابرار و نيكوكاران در آنجا مى باشند و شرّ بدان را از شما دور گردانيدم، و چون شام مى شود و بر مى خيزند و نماز مى كنند برات چهارم را از جهة ايشان مى گيرد و در آن نوشته است كه

منم خداوند جبار بزرگوار بلند مرتبه اى بندگان من و اى كنيزان من فرشتگان من از پيش شما آمدند و از شما خوشنودند بر من لازم است كه شما را خوشنود گردانم و بدهم به شما هر چه آرزوى آن داريد، و چون وقت خفتن مى شود و بر مى خيزند و وضو مى سازند و نماز مى كنند برات پنجم را از جهة ايشان از اللَّه تعالى مى گيرد و در آن نوشته است كه منم خداوندى كه بجز من خداوندى نيست و پروردگارى بجز من نيست اى بندگان من و اى كنيزان من در خانهاى خود وضو ساختيد و به خانهاى من آمديد و به ياد من بوديد و حق

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 388

مرا دانستيد و نمازهاى واجب را ادا كرديد گواه مى گيرم شما را اى سنحائيل و باقى فرشتگان من كه من از ايشان خوشنودم، پس سنحائيل سه صدا مى دهد هر شب بعد از نماز خفتن كه اى فرشتگان الهى به درستى كه حق سبحانه و تعالى آمرزيد گناهان نماز گذارندگان موحّد را پس نمى ماند ملكى در هفت آسمان مگر آن كه استغفار مى كنند از جهة نماز گذارندگان و دعا مى كنند از جهة ايشان كه حق سبحانه و تعالى توفيق دهد ايشان را بر مداومت بر نمازها پس كسى كه توفيق يابد كه به نماز شب برخيزد از مرد و زن خالصا للّه و وضو بسازد وضوى كامل و نماز كند از جهة رضاى الهى به نيّت صادق و دل سليم و بدن با خشوع و چشم گريان حق سبحانه و تعالى در عقب او نه صف از ملايك باز مى دارد كه عدد هر صفى را نداند

بغير از حق سبحانه و تعالى كه يك طرف آن در مشرق بوده باشد و يكى در مغرب و چون از نماز فارغ شود بعدد اين فرشتگان درجات او را بلند گرداند، و چون ظاهرش در نماز جماعت بود در اينجا مذكور شد و اگر اعم باشد ثوابش مضاعف خواهد بود به اضعاف بسيار، چنانكه شهيد ثانى رحمة اللَّه ذكر كرده است كه نماز جماعت برابر است با بيست و پنج و اگر خلف عالم باشد برابر است با هزار نماز چون بخصوص وارد شده است.

و در حديثى كالصحيح وارد شده است كه نماز جماعت بهتر است از نماز در مسجد كوفه منفردا با آن كه نماز در مسجد كوفه برابر به هزار نماز است، و اين حديث را حمل كرده اند بر صلاة خلف عالم، و اين مضاعفه در صورتى است كه يك ماموم باشد پس اگر بيشتر باشد مضاعف مى شود مضر و بافى الاخر چنانكه در شرح ارشاد نقل كرده است حديثى بر مضاعفه مضروب، و اين در صورتيست كه نماز در خانه باشد پس اگر در مسجد جامع باشد خلف عالم يك نماز صد هزار نماز است با وحدت ماموم و چون ماموم دو شود صد هزار

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 389

صد هزار است و على هذا القياس تا ده ماموم و بعد از ده ديگر عدد مضاعفه را نمى داند كسى بغير از حق سبحانه و تعالى اگر چه تا ده عدد را اكثر محاسبان عالم نيز عاجزند.

( «و قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله امام القوم وافدهم فقدّموا افضلكم») و از آن حضرت منقولست كه فرمودند كه پيشنماز جمعى بمنزله شخصى

است كه از جانب قبيله به نزد پادشاه و غير او رود و از جانب ايشان سخن گويد و هيچ شك نيست كه بهترين آن قبيله را مى فرستند بحسب علم و عقل و ساير فضايل، هم چنين امام نايب مامومين است در مناجات با حق سبحانه و تعالى لهذا بلفظ جمع مى گويد كه إياك نعبد الخ با آن كه مقام شكستگى مقتضى افراد است چون به نيابت مامومين سخن مى گويد بلفظ جمع سخن مى كند پس مى بايد كه امام افضل از شما باشد بحسب تقوى و ورع و علم و فضايل و داند كه چون مى گويد و اقلا مى بايد كه معنى قرائت را فهمد و دعاها را فهمد كه بلفظ جمع بگويد و نماز را با حضور قلب بكند و چنان باشد كه نمازهاى مامومين به بركت نماز او مقبول شود چنانكه خواهد آمد در باب حقوق كه مى بايد حق امام را بدانى زيرا كه به گردن خود گرفته است كه از جانب مامومين مناجات كند با حق سبحانه و تعالى و از جهة ايشان دعا كند و كفايت كرده است از مامومين هول و خوف ايستادن نزد حق سبحانه و تعالى را در مناجات با حق تعالى شانه.

( «و قال صلى اللَّه عليه و آله ان سرّكم ان تزكّوا صلاتكم فقدّموا خياركم») و صدوق از عبد اللَّه بن سنان روايت كرده است و سند صحيح به او دارد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه اگر خوش آيد شما را و خواهيد كه نماز را نيكو

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 390

كنيد بنا بر تشديد

يا خواهيد كه نماز شما نيكو شود بنا بر تخفيف پس مقدم داريد كسانى را كه از همه شما افضل باشند يا مقدم داريد خوبان خود را چون خيار جمع خير بمعنى اخير آمده است و جمع خير بمعنى خيّر آمده است.

«و قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله من صلّى بقوم و فيهم من هو اعلم منه لم يزل أمرهم إلى سفال إلى يوم القيمة» و مرويست در قوى از آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله كه فرمودند كه هر كه امامت جمعى كند و در ميان ايشان كسى باشد كه از او اعلم باشد هميشه دين ايشان در پستى است تا روز قيامت چنانكه سنّيان با اعتراف ايشان به اعلميّت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه ديگران را با اجهليّت مقدّم داشتند بنا بر اين است كه روز بروز در پستى اند و حق سبحانه و تعالى ديده بصيرت ايشان را چنان كور كرده است كه استدلال كرده اند بر خلافت ابو بكر به آن كه حضرت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله او را امامت جماعت داد، پس خلافت آن حضرت كه نيابت حضرت سيد المرسلين است صلى اللَّه عليه و آله و رياست دين و دنياست تواند كرد با آن كه در امامت نماز همه ايشان قايلند كه اقتدا بهر بر و فاجرى مى توان كرد و از كتب ايشان اظهر من الشمس است كه حضرت (ص) بيهوش بودند و عايشه پدرش را گفت برو و نماز كن چون حضرت به هوش آمدند فرمودند كه بلال چه شد عرض كردند كه چنين كردند حضرت با آن كوفت يك دست به دوش

حضرت امير المؤمنين (ع) انداختند و يك دست ديگر به دوش فضل بن عباس و پيش رفته ابو بكر را پست كردند و خود امامت فرمودند تا شبهه نشود بر عوام و بخارى همين حكايت را به انحاى مختلفه كثيره روايت كرده است زياده از بيست موضع چون كذاب حافظه نمى دارد و نفاق عايشه نيز ظاهر مى شود با بلغ وجوه هر كه خواهد رجوع كند از روى انصاف و به بيند.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 391

«و قال ابو ذرّ رضى اللَّه عنه انّ امامك شفيعك إلى اللَّه عزّ و جلّ فلا تجعل شفيعك سفيها و لا فاسقا» و كالصحيح منقول است از ابو ذر كه خدا از او راضى باد به درستى كه امام تو شفاعت كننده تست به جانب اقدس الهى پس مگردان شفيع خود را جاهل و نه فاسق چون جاهل نمى داند كه چه گويد و فاسق حرمتى ندارد كه شفاعت او را قبول كنند و ظاهر آنست كه ابو ذر امثال اين خبر از پيش خود نمى گويد بلكه عبارت حضرتست و لهذا مانند حديث از او نقل كرده اند و از امثال اين اخبار استدلال كرده اند بر آن كه عدالت در امام جماعت شرط است و جزم بوجوب از اين اخبار مشكل است و اخبار بعد از اين خواهد آمد كه دلالتش اوضح است.

«و روى الحسين بن كثير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه ساله رجل عن القراءة خلف الامام فقال لا انّ الامام ضامن للقراءة و ليس يضمن الامام صلاة الّذين هم من خلفه انّما يضمن القراءة» و مرويست از حسين بن كثير و شيخ از ابن بشير روايت كرده است

و هر دو مجهولند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه شخصى از آن حضرت پرسيد كه در عقب امام قرائت مى توان كرد يا لازمست حضرت فرمودند كه نه به درستى كه امام ضامن قرائت است و امام ضامن نيست كه نماز مامومين صحيح باشد يا لازم نيست كه در واقع نماز او صحيح باشد تا نماز مامومين صحيح باشد امام ضامن نيست مگر قرائت را يعنى ماموم قرائت نمى كند و قرائت امام به جاى قرائت اوست و بعد از اين اخبار خواهد آمد و غرض از ذكر اين حديث در اينجا اين است كه فايده امامت صحيح اينست كه قرائت امام از مامومين كافى باشد پس اگر امام فاسق باشد كافى نيست و مى بايد كه خود قرائت كند و خود اذان و اقامه بگويد.

[كساني كه امامت نمى كنند]

( «و روى محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه قال خمسة لا يؤمّون النّاس و لا يصلّون بهم صلاة فريضة فى جماعة الابرص و المجنون [و المجذوم خ ] و الاعرابىّ حتّى يهاجر و ولد الزّنا و المحدود») كالصحيح منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه پنج كسند كه امامت مردمان نمى توانند كرد و پيشنمازى ايشان نمى كنند در نماز واجب به جماعت: پيس، و ديوانه يا كسى كه خوره داشته باشد، و اعرابى كه ساكن باديه است تا مهاجرت نكند بشهر يا به خدمت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله بنا بر آن كه بعد از فتح مكه هجرت ساقط شده باشد، و ولدى كه از زنا بهم رسيده باشد و كسى را كه حد زده باشند.

و در

صحيح از ابن مسكان از ابو بصير منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه پنج كسند كه در هيچ حالى امامت مردمان نمى كنند مجذوم و پيس و ديوانه و ولد الزنا و اعرابى.

( «و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه لا يصلّينّ احدكم خلف الاجذم و الابرص و المجنون و المحدود و ولد الزّنا، و الاعرابىّ لا يؤمّ المهاجر») كلينى در حسن كالصحيح از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه البته هيچ كس از شما شيعيان نماز نكند در عقب مجذوم و صاحب برص و ديوانه و كسى را كه حد زده باشند اگر چه توبه كرده باشد، و ولد الزنا كه معلوم باشد كه از زناست و اين پنج كس مطلقا امامت نمى كنند و اعرابى امامت مهاجر نمى كند چون مهاجر افضل است از او و امامت اعرابى مى تواند كرد.

و كالصحيح منقول است از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 393

امامت نكند كسى كه در روى او اثرها بوده باشد يعنى از پيسى و در روايت كالصحيح از عبد اللَّه بن يزيد منقول است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از مجذوم و ابرص كه آيا امامت مسلمانان مى توانند كرد حضرت فرمودند كه بلى گفتم كه آيا حق سبحانه و تعالى مؤمن را باين بلاها مبتلا مى كند فرمودند كه آيا بلاها نوشته شده است مگر بر مؤمن يعنى هميشه مؤمنان محل بلاهااند تا صبر كنند و راضى باشند و ثواب غير متناهى بيابند

و از جهة جمع حمل كرده اند اخبار سابقه را بر كراهت يا در صورتى كه غير مبتلا بوده باشد و شكى نيست كه در عقب ديوانه نماز جايز نيست و در خصوص ولد الزّنا احاديث متواتره وارد است بر عدم جواز در بصاير الدّرجات و غيره، و احوط آنست كه در عقب محدود نماز نكنند هر چند توبه كرده باشد و هم چنين در عقب اجذم و ابرص مگر آن كه پنهان باشد چون حديث ردّ دلالت بر ظهور دارد و حمل مطلق بر مقيّد مى توان كرد و اخبار بسيار وارد شده است كه از مجذوم بكر يزيد چنانكه از شير مى گريزيد بنا بر آن كه جذام مسريست، و صدوق ذكر نكرده است جواز امامت عبد را و مناسب بود ذكر آن و احاديث جواز بسيار است از آن جمله در دو حديث صحيح از محمد بن مسلم منقولست از احدهما و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما كه از ايشان پرسيدند كه بنده امامت جماعت مى تواند كرد هر گاه مامومان به او راضى باشند و بيشتر از ايشان قران را داند فرمودند كه باكى نيست.

و در حسن كالصحيح از زراره منقولست كه گفت عرض نمودم به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه نماز در عقب بنده چونست فرمودند كه باكى نيست.

و در حسن كالصحيح از زراره منقول است كه گفت عرض نمودم

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 394

به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه نماز در عقب بنده چونست فرمودند كه باكى نيست هر گاه فقيه باشد و كسى افقه و اعلم از او نباشد.

و در موثق از سماعه منقولست

كه از آن حضرت سؤال كردم كه بنده امامت مى تواند كرد فرمودند كه نه مگر آن كه افقه از ايشان و اعلم از ايشان باشد، و سكونى از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه بنده امامت نمى كند مگر اهل خود را.

( «و قال صلوات اللَّه عليه الاغلف لا يؤمّ القوم و ان كان اقراهم للقرآن لأنّه ضيّع من السنّة اعظمها و لا تقبل له شهادة و لا يصلّى عليه الّا ان يكون ترك ذلك خوفا على نفسه») و در موثق از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقول است كه آن حضرت فرمودند كه ختنه ناكرده امامت مردم نمى تواند كرد هر چند اقرأ باشد با آن كه اقرأ مقدم است زيرا كه اعظم سنتهاى حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله را ضايع كرده است و گواهى او مقبول نيست از اين جهت چون اصرار بر صغيره كبيره است، و اگر بميرد نماز بر او نمى كنند يعنى مبالغه نيست در نماز كردن بر او امثال صلحا را تا سبب تنبيه ديگران شود اگر كسى باشد كه نماز بر او كند، و الا واجبست چنانكه گذشت مگر آن كه ترك ختنه از جهة آن باشد كه كسى بهم نرسد كه او را ختنه كند و ترسد كه اگر خود ختنه كند هلاك شود پس ظاهر شد كه عدالت شرط است و كباير مضر است در امامت و اصرار بر صغيره كبيره است چنانكه در احاديث بسيار وارد شده است و خواهد آمد إن شاء اللَّه و بعضى گفته اند كه ختنه شرط است در مطلق نماز و ظاهرا سهو كرده اند.

( «و قال

صلوات اللَّه عليه لا يؤمّ صاحب القيد المطلقين و لا يؤمّ صاحب الفالج الاصحّاء») و بروايت سكونى از حضرت امير المؤمنين

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 395

صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه امامت نمى كند كسى كه او را به زنجير و غيره مقيد ساخته باشند جمعى را كه مقيد نباشند و امامت نمى كند كسى كه فالج داشته باشد جمعى را كه صحيح باشند و حمل كرده اند بر آن كه قيد و فالج سبب اين باشد كه بعضى از افعال صلاة را صحيحا به جا نياورد به آن كه نشسته نماز كند يا ايما كند در ركوع و سجود، و در قوى از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نيز منقول است كه فرمودند كه صاحب قيد و بند مطلقان را يعنى رهايانى را كه در بند نباشند امامت نمى كند.

( «و قال الباقر و الصّادق صلوات اللَّه عليهما لا باس ان يؤمّ الاعمى اذا رضوا به و كان اكثرهم قراءة و أفقههم و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه انّما الاعمى اعمى القلب فانّها لا تعمى الابصار و لكن تعمى القلوب الّتى فى الصّدور») و حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما فرمودند كه باكى نيست كه اعمى امامت كند هر گاه مامومان به او راضى شوند چون رضاى مامومان در كار است بنا بر اخبار بسيار و بيشتر از ديگران قرآن داند و عالم تر باشد از ايشان.

و حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نيست كور مگر كسى كه دلش كور باشد و در بعضى از نسخ انّما العمى عمى القلب يعنى نيست كورى مگر كورى دل چنانكه

حق سبحانه و تعالى فرموده است كه چشم ظاهر كفار كور نيست و ليكن كور است دلهاى كه در سينه هاست يعنى نفس مجرّدى كه تعلّق دارد باين شكل صنوبرى، و ظاهرا اين حديث فى نفسه منقول است و صدوق به مناسبت در اينجا ذكر كرده است و ممكن است كه جزو همين خبر باشد.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 396

و در حديث حسن كالصحيح از زراره منقولست كه عرض نمودم به خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه من در عقب كور نماز مى توانم كرد حضرت فرمودند كه بلى هر گاه از ايشان افضل باشد و كسى باشد كه او را رو بقبله بدارد و يا از نجاسات اجتناب فرمايد.

و در صحيح از حلبى منقول است كه صادق عليه السّلام كه فرمودند كه باكى نيست كه اعمى امامت كند و اگر چه مامومان او را بقبله دارند.

و در حسن كالصحيح از حلبى منقولست از آن حضرت (ص) در اعمى كه امامت جمعى كرده باشد بر خلاف قبله حضرت فرمودند كه اعمى نماز را اعاده مى كند و مامومان اعاده نمى كنند زيرا كه ايشان اجتهاد خود را كرده اند يعنى اعمى تقصير كرده است.

( «و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه ثلاثة لا يصلّى خلفهم المجهول و الغالي و ان كان يقول بقولك و المجاهر بالفسق و ان كان مقتصدا») و بسند صحيح منقول است از خلف از مردى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه سه كسند در عقب ايشان نماز نمى توان كردن كسى كه مجهول الحال باشد در تشيّع و تسنّن يا در عدالت و فسق چنانكه اكثر اصحاب گفته اند و كسى كه غلو كند

در نبى و ائمه صلوات اللَّه عليهم كه نبى را يا ائمه خدا داند يا ائمه را رسول داند يا مثل نبى داند و نبى را افضل از ايشان نداند مجملا زياده از رتبه ايشان اعتقاد به ايشان، يا بيكى از ايشان داشته باشد هر چند بر حسب ظاهر اظهار تشيّع كند و امامى مذهب باشد و كسى كه فسق او ظاهر باشد و اگر چه اثنى عشرى باشد و اگر در واقع فاسق باشد و بحسب ظاهر عادل باشد نماز صحيح است از مامومين و در نماز او دغدغه مى شود و ظاهرا نماز او صحيح باشد.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 397

( «و قال علىّ بن محمّد و محمّد بن علىّ صلوات اللَّه عليهما من قال بالجسم فلا تعطوه شيئا من الزّكاة و لا تصلّوا خلفه») و منقول است در قوى از حضرت امام على نقى و حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليهما كه فرمودند كه هر كه اعتقاد به جسميّت حق سبحانه و تعالى داشته باشد و جسم آنست كه طول و عرض و عمق داشته باشد خواه جسم نورانى داند و خواه ظلمانى مثل بلور پس به او زكاة مدهيد هيچ چيز و در عقب او نماز مكنيد زيرا كه كافر است و مسلمان نيست و بى دغدغه مؤمن نيست و ايمان شرط است بى دغدغه چنانكه خواهد آمد.

( «و كتب ابو عبد اللَّه البرقى إلى ابى جعفر الثّانى صلوات اللَّه عليه أ يجوز جعلت فداك الصّلاة خلف من وقف على ابيك و جدّك صلوات اللَّه عليهما فاجاب لا تصلّ ورائه») و در صحيح منقولست از محمد كه عريضه نوشتم به خدمت حضرت امام محمد

تقى صلوات اللَّه عليه كه فداى تو گردم آيا جايز است نماز كردن در عقب كسى كه اعتقاد به امامت ائمه داشته باشد تا به حضرت امام رضا يا امام موسى صلوات اللَّه عليهما محتمل است كه مراد حضرت امام موسى و امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما باشد چون منقول نيست كه كسى حضرت امام رضا را امام داند و باقى ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم را امام نداند حضرت در جواب نوشتند كه نماز مكن يا نماز نمى توان كرد در عقب او چون كافر است يا مسلم و ايمان شرط است به اجماع و روايات صحيحه كه خواهد آمد.

( «و ساله عمر بن يزيد ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن امام لا باس به فى جميع أموره عارف غير انّه يسمع ابويه الكلام الغليظ الّذى يغيظهما اقرء خلفه قال لا تقرء خلفه ما لم يكن عاقّا قاطعا») و در

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 398

صحيح و صحيح و كالصحيح منقول است از عمر كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از امامى كه باكى به او نيست و عيبى از عيوب شرعيه ندارد و گناهان نمى كند نه صغيره و نه كبيره الا آن كه با پدر و مادر درشت سخن مى كند كه ايشان را به خشم در مى آورد و اگر مضطر شوم در اقتدا به او آيا قرائت بكنم به آن كه صورت اقتدا را واقع سازم و خود قرائت كنم حضرت فرمودند كه نه قرائت مكن در عقب او و اقتدا به او بكن ما دام كه عاق پدر و مادر نباشد و از ايشان قطع نكرده باشد،

ظاهر مى شود كه صغاير ضرر نداشته باشد و حمل كرده اند بر ندرت آن يا آن كه چون كسى است كه صالح است، ظاهر احوال او آنست كه بالطبع درشت است و از درشتى نادم مى شود و صغيره نيست بلكه كبيره نيز نيست با استغفار، و ليكن اگر قاطع باشد هر چند استغفار كند نماز نمى توان كرد تا ملكه هم نرسد او را چنانكه مشهور است بين الاصحاب، و صحيحه منصور بن حازم دلالت ظاهرى دارد بر آن كه ملكه مى بايد و ليكن آن در عدالت شهادتست نه عدالت امامت و ممكن است كه چون ظاهرش غالبا در حقوق الناس است در آنجا احتياط ضرور باشد و در عدالت امامت همين كافى باشد كه اصرار بر فسق نداشته باشد.

( «و روى محمّد بن علىّ الحلبيّ عنه انّه قال لا تصلّ خلف من يشهد عليك بالكفر و لا خلف من شهدت عليه بالكفر») و روايت كرده است محمد در صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه نماز مكن در عقب كسى كه شهادت دهد بكفر تو و نه در عقب كسى كه تو شهادت دهى بكفر او يعنى در اصول دين با تو مخالف باشد و دلالت مى كند بر اشتراط ايمان.

( «و روى سعد بن اسماعيل عن ابيه عن الرّضا صلوات اللَّه عليه انّه قال»

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 399

«سألته عن الرّجل يقارف الذّنب يصلّى خلفه ام لا قال لا») و روايت كرده است در صحيح از سعد از پدرش و هر دو مجهول الحالند و ليكن ظاهر مى شود كه صدوق از كتاب او روايت كرده باشد و كتابش معتمد اصحاب باشد بلكه

صحيح باشد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه از شخصى كه گناهان كند آيا در عقب او نماز مى توان كرد يا نه حضرت فرمودند كه نه و ظاهرش آنست كه فسق مضر است پس علم شرعى مى بايد به زوال آن و آن وقتى حاصل مى شود كه ظاهر شود عدالت او.

( «و روى عن اسماعيل بن مسلم انّه سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن الصّلاة خلف رجل يكذّب بقدر اللَّه عزّ و جلّ قال ليعد كلّ صلاة صلّاها خلفه») و در موثق كالصحيح از سكونى منقولست كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از نماز كردن در عقب كسى كه باور نداشته باشد قضا و قدر حق سبحانه و تعالى را حضرت فرمودند كه بايد اعاده كند هر نمازى را كه در عقب او كرده است يعنى هر گاه داند كه او از مفوضه است و اعتقادش اينست كه قضا و قدر بمعنى علم است و بنده مختار است چنانكه راى معتزله است و هم چنين است كسى كه قايل به جبر باشد چنانكه كالصحيح از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر كه قايل باشد به جبر او را زكاة مدهيد و گواهى او را قبول نكنيد و احاديث در كفر جبرى و قدريه زياده از حد حصر است بلكه مى بايد كه بنده اعتقاد به قضا و قدر داشته باشد، و بانكه مجبور نيست و فعل از بنده است و توفيق از حق سبحانه و تعالى است و بى توفيق الهى فعل متمشى نمى شود.

( «و قال اسماعيل الجعفى لأبي جعفر صلوات اللَّه عليه رجل يحبّ

امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و لا يتبرّأ من عدوّه و يقول هو احبّ»

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 400

«إليّ ممّن خالفه قال هذا مخلّط و هو عدوّ فلا تصلّ ورائه و لا كرامة الّا ان تتّقيه») و در صحيح منقولست از اسماعيل بن جابر كه گفت عرض نمودم به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه شخصى هست كه دوست مى دارد حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه را و بيزار نيست از دشمنان آن حضرت كه خلافت را از حضرت غصب نمودند مثل فلان و فلان و فلان و اتباع ايشان و مى گويد كه على محبوبتر است نزد من از كسانى كه مخالفت آن حضرت كرده اند حال او چونست؟ حضرت فرمودند كه اين دشمن حضرتست در عقب او نماز مكن و او را كرامتى نيست كه سبب نجات او باشد يا او را دوست بايد داشت مگر آن كه از روى تقيه در عقب او نماز كنى به نحوى كه خواهد آمد و بحسب ظاهر با او دوستى كنى و بحسب باطن با او دشمن باشى و اين جمع را تفضيليّه مى گويند، و احاديث متواتره وارد شده است كه تبري از ايشان از اصول دينست پس چنين شخصى كافر است و مسلم ظاهريست.

و در حسن كالصحيح از زراره مرويست كه گفت عرض نمودم به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه جمعى روايت كرده اند از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه آن حضرت بعد از نماز جمعه چهار ركعت نماز كردند و سلام ندادند در دو ركعت اين چه نماز است حضرت فرمودند كه حضرت امير المؤمنين (ع) در عقب فاسقى نماز كردند

و چون آن فاسق سلام داد و از نماز فارغ شد حضرت چهار ركعت نماز ظهر را كردند پس شخصى پهلوى آن حضرت (ع) بود گفت يا ابا الحسن چهار ركعت نماز گذارديد و در ميان آن سلام نداديد كه نافله باشد اين چه نماز بود حضرت فرمودند كه اين چهار ركعت مشبهات است يعنى از اين جهت كردم كه مردم به شبهه افتند و بدانند كه امام سزاوار امامت نيست. حضرت فرمودند كه و اللَّه كه آن شخص نفهميد كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 401

حضرت چه فرمودند و منقول است كه امام ابو بكر بود و سائل عمر و چون اقتداى آن حضرت ظاهرى بود تقيه، در نمازهاى ديگر كه عدد ركعات موافق بود خود قرائت مى فرمودند و در نماز جمعه كه موافق نيست گاهى چنين مى كردند و گاهى بنحو ديگر مى كردند كه از جهة خود قرائت مى كردند و چون امام كافر سلام مى داد حضرت برمى خاستند و دو ركعت ديگر مى كردند كه مجموع نماز ظهر باشد و به همين عنوان از حضرت سيد السّاجدين صلوات اللَّه عليه نيز منقول است و الحال سنّيان عمل ايشان باين عنوان است و اين دو ركعت را دو ركعت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى نامند و آن حضرت كارى از جهة شيعيان فرمودند كه چون از روى تقيه با سنّيان نماز كنند بهر دو عنوان توانند كرد و در صحيح بخارى نيز مذكور است.

( «و قال ابى رضى اللَّه عنه فى رسالته إليّ لا تصلّ خلف احد الّا خلف رجلين احدهما من تثق بدينه و ورعه و اخر يتّقى سيفه و سطوته و شناعته على الدّين فصلّ خلفه

على سبيل التّقيّة و المداراة و اذّن لنفسك و اقم و اقرء لها غير مؤتمّ فان فرغت من قرائة السّورة قبله فابق منها آية و مجّد اللَّه عزّ و جلّ فاذا ركع الامام فاقرأ الآية و اركع بها فان لم تلحق القراءة و خشيت ان يركع فقل ما حذفه الامام مع الاذان و الاقامة و اركع و ان كنت فى صلاة نافلة و اقيمت الصّلاة فاقطعها و صلّ الفريضة و ان كنت فى الفريضة فلا تقطعها و اجعلها نافلة و سلّم فى الرّكعتين ثمّ صلّ مع الامام الّا ان يكون الامام ممّن يتّقى فلا تقطع صلاتك و لا تجعلها نافلة و لكنّ اخط إلى الصّف و صلّ معه فاذا قام الامام إلى رابعة فقم معه و تشهّد من قيام و سلّم من قيام») و پدرم در رساله كه بمن نوشته بود گفته بود و عبارت جميعا عبارت فقه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 402

رضويست صلوات اللَّه على مؤلفها كه نماز مكن در عقب كسى مگر در عقب دو كس يكى شخصى كه اعتماد داشته باشى بدين او كه اثنى عشرى باشد و اعتماد داشته باشى به ورع و پرهيز كارى او كه عادل باشد و عبارت فقه رضوى چنين است كه و تدينه بدينه كه عمل بدين خود كند در واجبات و مندوبات و به ورع او در ترك محرمات و شبهات و ديگر كسى كه ترسى از شمشير او و از تسلّط و غضب او و عبارت فقه و سوطه و شرّه و بوائقه و ظاهرا سطوته تصحيف نسّاخست يعنى از تازيانه او از شر او و فسادهاى او خايف باشى و از تشنيع او بر

دين خود ترسان باشى، كه اگر شمشير و تازيان نباشد اقلا تشنيع كند بر دين تو كه گويد كه فلانى مذهب ندارد و يا شيعيان مذهب ندارند كه نماز جماعت نمى كنند، و حفظ در عرض نيز واجبست در اين صورت نماز كن در عقب او بر سبيل تقيه و مدارا، و از جهة خود اذان و اقامه را آهسته بگو و از جهة خود قرائت كن كه اقتدا به او نكرده باشى و عبارت فقه- لانه غير مؤتمن به- يعنى اعتماد به قرائت او نمى توان كرد چون قرائت غير مؤمن مثل بسم اللَّه كفّار است در ذبيحه پس اگر از قرائت فارغ شوى پيش از امام كافر پس يك آيه از آخر سوره باقى گذار و تمجيد الهى كن به اذكار يا به گفتن لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلىّ العظيم كه غالبا اطلاق تمجيد بر اين ذكر مى كنند و مناسبت دارد كه از شر امام ايمن باشد پس چون امام فارغ شود آيه، را كه باقى گذاشته بخوان و بركوع رو به آن آيه يعنى ركوعت عقيب قرائت باشد نه تمجيد پس اگر وقتى رسيدى كه اگر اذان و اقامه گويى قرائت فوت شود و ترسى كه امام بركوع رود پيش از قرائت پس بگو آن چه را امام انداخته است از اذان و اقامه كه آن چهار حىّ على خير العمل است قرائت كن بعد از تكبير و بركوع رو و با او و هر چه از قرائت حمد بماند در حالت ركوع آن را بخوان و اين زيادتى در فقه رضوى

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 403

هست تا اينجا حكم نماز در

عقب سنّيان بود.

و باقى در عقب شيعه و اگر در نماز نافله باشى و اقامه نماز گفته شود يا قد قامت الصلاة گفته شود پس نماز نافله را قطع كن و نماز فريضه را با عادل بگذار و اگر در نماز واجب باشى و اقامه گفته شود آن را قطع مكن و نقل كن نيّت را به نافله و دو ركعت سبك بكن و سلام بده و خود را به امام برسان پيش از ركوع مگر آن كه امام سنّى باشد و از او تقيه بايد كرد و نماز را قطع مكن اگر نافله باشد و نقل به نافله مكن اگر فريضه باشد و ليكن راه رو تا خود را به صف ايشان برسانى و با فاسق نماز كن پس چون به ركعت چهارم برخيزد مثلا و نماز تو تمام شده باشد تو نيز با او برخيز و تشهد و سلام را در حالت ايستادن به جا آور.

و اما اخبارى كه در اين باب وارد شده است پس در صحيح زراره منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از نماز كردن در عقب سنّيان حضرت فرمودند كه نيستند نزد من الا بمنزله ديوارها چنانكه اقتدا به ديوار نمى توان كردن اقتدا به ايشان نمى توان كرد.

و در موثق كالصحيح از زراره منقول است كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه با امام مى باشم و از قرائت فارغ مى شوم پيش از آن كه امام سنّى از قرائت فارغ شود حضرت فرمودند كه يك آيه را بگذار و تمجيد الهى بكن و ثنا بر خدا فرست

و چون فارغ شود و آيه را بخوان و بركوع رو.

و در موثق كالصحيح از اسحاق منقول است از كسى كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كرد كه من نماز مى كنم در عقب كسى كه اقتدا به آن نمى توان كرد پس اگر من از قرائت فارغ شوم و او فارغ نشده باشد چه كنم حضرت فرمودند كه تسبيح بگو تا فارغ شود.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 404

و كالصحيح منقولست از ابو على كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه كه شيعيان شما اختلاف بسيار در ميان ايشان هست آيا در عقب همه نماز مى توانم كرد حضرت فرمودند كه نماز مگذار مگر در عقب كسى كه اعتماد داشته باشى بدين او و امانت او يعنى عدالت او و لفظ امانت در كافى نيست و در تهذيب هست با آن كه از كافى روايت كرده است.

و در موثق كالصحيح از حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه عرض نمودم به آن حضرت كه من با امام مى باشم و فارغ مى شوم پيش از آن كه از قرائت فارغ شود حضرت فرمودند كه سوره را تمام كن و تمجيد و ثنا بفرست بر حق سبحانه و تعالى تا فارغ شود، و احاديث معتبره در اين باب بسيار واقع شده است پس حمل مى كنيم گذاشتن آيه را بر استحباب اگر چه ممكن است كه اين اخبار را حمل كنيم بر اخبار سابقه مجازا جمعا، و احاديث صحيحه وارد شده است كه اگر ضرور شود نماز كردن در عقب عامه واجبست كه قرائت كند و صورت اقتدا را به

جا آورد و اگر چه خودش نشنود.

و در بعضى از اخبار واقع شده است كه قرائت را گوش مى دهد و نمى خواند و محمول است بر نخواندنى كه بشنود، يا بر آن كه اعتماد باين نماز نكند و در خانه خود نماز كند سابقا يا لا حقا چنانكه اخبار صحيحه در اين معنى وارد است، يا حمل كنيم بر تخيير چنانكه اعتماد مى كنيم بر غسل رجلين در تقيه با آن كه حكم اللَّه مسح است.

و احاديث صحيحه وارد شده است كه در هر چيزى تقيه جايز است و مثاب است خصوصا در نماز با ايشان اگر چه احوط عدم اعتماد است بر اين نماز، و در چنين صورتى كه خود قرائت كند اكتفا بحمد مى تواند كرد چنانكه اخبار بسيار وارد شده است در اين معنى و بعضى از آنها گذشت.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 405

و در صحيح از سليمان بن خالد منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه داخل مسجد شود و شروع به نماز كند ناگاه مؤذن اذان و اقامه بگويد حضرت فرمودند كه نماز واجب را دو ركعت كند استحبابا و با امام نماز از سر گيرد.

و در موثق سماعه منقول است كه گفت از آن حضرت سؤال كردم از شخصى كه نماز كند و امام بيرون آيد و آن شخص يك ركعت نماز كرده باشد از نماز واجب حضرت فرمودند كه اگر امام عادل باشد نقل كند نماز واجب را به سنّت و دو ركعت بكند و ملحق شود به امام و اگر عادل نباشد همان نماز را بكند و يك ركعت ديگر با

او بكند و بنشيند در ركعت دويم خودش آن مقدار كه شهادتين كبير و صلوات بفرستد و نماز را با او تمام كند بهر عنوانى كه تواند زيرا كه امر تقيه واسع است و هر قسم تقيه كه كند مثابست بر آن إن شاء اللَّه و مفصل اين حكم در فقه رضوى گذشت كه به عبارت پدرش روايت كرد.

[امام جماعت نشسته نباشد]

( «و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه انّ رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله صلّى بأصحابه جالسا فلمّا فرغ قال لا يؤمنّ احدكم بعدى جالسا») و منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نماز جماعت كردند با امامت اصحاب و حضرت نشسته بودند و اصحاب ايستاده و چون از نماز فارغ شدند فرمودند كه بعد از من ديگر كسى امامت نشسته نكند ايستاد كان را كه اگر مامومان نيز نشسته نماز كنند امامت ايشان مى تواند كرد چنانكه خواهد آمد در برهنه گان كه نشسته نماز نمى كنند و امام در ميان ايشان مى نشيند و ظاهرا اين نماز اخرى بود كه آن حضرت به جماعت به جا آوردند چون شنيدند كه ابو بكر را مقدم داشتند به گفته عايشه حضرت دست به دوش حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهما انداختند و دستى ديگر به دوش

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 406

فضل بن عباس و بخارى نقل كرده است كه دستى ديگر به دوش عباس انداختند و آمدند و ابو بكر را دور كردند و نماز كردند چنانكه گذشت و بعد از آن نماز جماعت نكردند پس محتمل است كه اين حكم منسوخ شده باشد از آن وقت و

ممكن است كه جواز آن از خصايص آن حضرت باشد و نقل إجماع كرده اند كه جايز نيست امامت نشسته ايستاد كان را.

( «و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه كان النّبيّ صلى اللَّه عليه و آله وقع عن فرس فشجّ شقّه الايمن فصلّى بهم جالسا فى غرفة امّ ابراهيم») و منقول است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله از اسب افتادند و جانب راست سر آن حضرت شكست يا جانب بدن چنانكه عامه روايت كرده اند و در بعضى از نسخ فسحج بتقديم حاء مهمله بعد از سين مهمله و جيم بعد از حاء واقع شده است، و در بعضى فحجش بدل آن واقع است و هر دو باين معنى است كه زخمى شده بود كه پوست شكافته شده بود و امامت صحابه كردند نشسته در بالاخانه ماريه مادر ابراهيم فرزند آن حضرت و اين واقعه پيشتر بود و گذشت در مبحث مساجد.

[جماعت افضل بر اول وقت است ]

( «و ساله جميل ابن صالح أيّهما افضل يصلّى الرّجل لنفسه فى اوّل الوقت او يؤخّر قليلا فيصلّى بأهل مسجده اذا كان امامهم قال يؤخّر و يصلّى بأهل مسجده اذا كان الامام») و منقولست از جميل ثقه عظيم الشأن و ظاهر آنست كه از كتاب او نقل كرده باشد چنانكه در اول كتاب گفت اگر چه طريق خود را بكتاب او ذكر نكرده است كه گفت از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدم كه از اين دو صورت كدام يك افضل است آن كه شخصى در خانه خود نماز كند در اوّل وقت يا اندكى تاخير كند و امامت مسجدش كند، به سبب

آن كه اكثر سنّيان كه تابع ابو حنيفه اند نماز را دير مى گذارند

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 407

يا از جهة انتظار مامومين تا ايشان جمع شوند به قرينه اندك تأخير چون امام ايشان است و سنّت است كه انتظار مامومين اندكى بكشند و مجملا ترجيح وقت كنم يا جماعت؟ حضرت فرمودند كه تاخير مى كند و با اهل مسجد به امامت ايشان نماز مى كند هر گاه امام ايشان باشد لازمست رعايت ايشان كردن و ممكن است كه اهل مسجدش مخالفان باشند و نماز با ايشان را از روى تقيه كند پس رعايت آنها بايد كرد.

( «و ساله رجل فقال له انّ لي مسجدا على باب دارى فايّهما افضل اصلّى فى منزلى فاطيل الصّلاة او اصلّى بهم و اخفّف فكتب صلوات اللَّه عليه صلّ بهم و احسن الصّلاة و لا تثقّل») و ظاهرا تتمه حديث جميل باشد و محتمل است كه مرسل صدوق باشد كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه شخصى سؤال كرد بعنوان فرستادن عريضه و عرض نمود كه مرا مسجدى هست در در خانه ام كدام يك افضل است آن كه در منزل خود نماز كنم و نماز را طول دهم يا آن كه بمسجد روم و امامت كنم و نماز را سبك كنم چون در جماعت تخفيف مطلوبست پس حضرت در جواب عريضه او نوشتند كه امامت ايشان كن و نماز را سبك بكن و خوب بكن نه سبكى كه عامه مى كنند كه نه ركوع دارد و نه سجود و سنگين مكن كه سبب ملال مامومين شود چنانكه گذشت و خواهد آمد كه تخفيف مطلوبست مگر آن كه مامومين جمعى باشند كه تطويل را خواهند

چنانكه منقول است در موثق كالصحيح از ابو حمزه و حسن كه گفتند داخل شديم بر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و جمعى نزد آن حضرت بودند پس حضرت نماز عصر را به امامت ايشان به جا آوردند و ما نماز كرده بوديم پس شمرديم آن حضرت در ركوع سى و چهار و يا سى و سه مرتبه گفتند سبحان ربي العظيم

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 408

و يكى از ايشان و بحمده را ذكر كرد در ركوع و سجود، و در حديث صحيح از ابان بن تغلب منقول است كه گفت داخل شدم بر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و آن حضرت نماز مى كردند پس شمردم كه در ركوع و سجود شصت تسبيح گفتند و اين محمولست بر منفرد يا مثل سابق چنانكه منقول است در موثق از سماعه كه گفت عرض نمودم به آن حضرت كه چگونه است حد ركوع و سجود حضرت فرمودند كه اما آن چه مجزيست از ركوع سه تسبيح است كه به گويى سبحان اللَّه سبحان اللَّه سبحان اللَّه و كسى كه قوت داشته باشد كه ركوع و سجود را طول دهد هر چه مقدورش باشد طول دهد كه در تسبيح و تحميد و تمجيد الهى باشد و در دعا و تضرع باشد به درستى كه نزديكترين احوال بنده بجناب اقدس الهى وقتى است كه در سجود باشد و اما پيشنمازى كه امامت مردمان كند پس سزاوار نيست كه نماز ايشان را طول دهد به درستى كه در ميان ايشان كسى هست كه ضعيف است يا كارى دارد و چون حضرت سيد المرسلين امامت مى فرمودند نماز را

سبك مى كردند و خواهد آمد.

[اگر امام و مأموم اختلاف كردند]

( «فانّ عليّا صلوات اللَّه عليه قال فى رجلين اختلفا فقال احدهما كنت امامك و قال الاخر كنت امامك قال صلاتهما تامّة و ان قال احدهما كنت ائتمّ بك و قال الاخر كنت ائتمّ بك فصلاتهما فاسدة فليستانفا») بنا بر نسخه فا جزو حديث جميل خواهد بود على الظاهر يا جزو خبر مرسل و بنا بر نسخه واو بر سر خود خود خواهد بود چنانكه كلينى و شيخ از سكونى روايت كرده اند به اندك تغيير لفظى كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه دو كس با هم نماز كرده باشند و يكى از اين هر دو گويد كه من امامت كردم ترا و ديگرى گويد كه من امام تو بودم حضرت فرمودند كه نماز هر دو صحيح است چون هر دو به خيال امامت قرائت كرده اند

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 409

بعنوان وجوب، و نيّت خلاف واقع ضرر ندارد بلكه هر دو به نيّت امامت مثابند و اگر يكى از ايشان گويد كه من اقتدا به تو كردم و ديگرى گويد كه من اقتدا به تو كردم پس نماز هر دو فاسد است مى بايد كه هر دو از سر گيرند نماز را چون قرائت نكرده اند، و اگر كرده باشند بقصد سنّت كرده اند و بنا بر نسخه فا كه جزو حديث سابق باشد چند احتمال دارد يكى آن كه گويا حضرت مى فرمايند كه نماز به جماعت بكن كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه حكم به صحت و تماميت نماز هر دو امام كردند با اختلافى كه داشتند و در واقع امام نبودند چون معقول نيست امامت بى مقتدى

و در حصول اقتدا كردن و هيچ يك نيّت اقتدا نكرده بودند، يا آن كه امامت چنان مطلوب بود كه هر دو كس كه جمع مى شدند اراده امامت داشتند، يا آن كه نيت امامت صحت صلاة شد، و نيت ماموميت سبب بطلان و همه بعيد است و اظهر آنست كه سهو از نساخ شده است و به جاى واو فا بر قلم آمده است.

( «و سال جميل بن درّاج ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن امام قوم اجنب و ليس معه من الماء ما يكفيه للغسل و معهم ما يتوضئون به يتوضّأ بعضهم و يؤمّهم قال لا و لكن يتيمّم الامام و يؤمّهم انّ اللَّه عزّ و جلّ جعل الارض طهورا كما جعل الماء طهورا») و به اسانيد صحيحه و حسنه منقولست از جميل كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از امام جمعى كه جنب باشد و آن قدر آب نداشته باشد كه بان غسل تواند كرد و مامومان آب وضو داشته باشند آيا بعضى از ايشان وضو مى تواند ساخت كه امامت ايشان كند حضرت فرمودند كه نه و ليكن امام مقرّرى ايشان تيمم مى كند و امامت ايشان مى كند زيرا كه حق سبحانه و تعالى زمين را مطهر گردانيده است چنانكه آب را مطهر گردانيده است، و بر اين مضمون در

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 410

موثق كالصحيح از ابو بصير و موثق كالصحيح ابن بكير و كالصحيح زيد شحّام نيز از آن حضرت صلوات اللَّه عليه وارد شده است و آن چه در موثق عباد و قوى و سكونى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه

تيمم امامت متوضّئين نمى تواند كرد و محمول است بر كراهت و در غير امام راتب چون در امام راتب با وجود ديگر از حضرت او را مقدم داشتند و اللَّه تعالى يعلم.

[هر كه نماز واجب خود را به جا آورد و بعد از آن با سنّيان با وضو نماز گذارد]

( «و روى عنه عمر بن يزيد انّه قال ما منكم احد يصلّى صلاة فريضة فى وقتها ثمّ يصلّى معهم صلاة تقيّة و هو متوضّئ الّا كتب اللَّه له بها خمسا و عشرين درجة فارغبوا فى ذلك») و در صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر يك از شما شيعيان كه نماز واجب خود را در وقت خود به جا آورد و بعد از آن با سنّيان از روى تقيه با وضو نماز گذارد البته حق سبحانه و تعالى از جهة او باين نماز بيست و پنج درجه بنويسد چنانكه با عادل بنويسد پس رغبت كنيد در اين ثواب به نماز كردن با ايشان يا در نماز كردن به سبب اين ثواب.

و در صحيح از نشيط منقول است كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى از ما شيعيان در بر روى خود به بند دو در خانه خود نماز كند كه هيچ كس مطلع نشود كه او نماز كرده است و بعد از آن برود و با هم سايگان خود از سنيّان نماز كند آيا نمازى كه در خانه خود كرده است حق سبحانه و تعالى او را به جماعت قبول مى فرمايد حضرت فرمودند كه آن نمازى را كه در خانه كرده است حق سبحانه و تعالى دو ثواب نماز جماعت از جهة آن به او كرامت مى فرمايد

و او را پنجاه درجه مى دهد و نمازى كه با سنّيان مى كند ثواب نمازى دارد كه در عقب حضرت سيّد المرسلين (ص) كرده باشد و چون داخل مى شود بر ايشان گناهان خود را

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 411

به ايشان مى گذارد و حسنات ايشان را با خود بيرون مى برد يعنى حسنات تقديرى كه اگر آنها شيعه مى بودند هر ثوابى كه بر تقدير تشيّع داشته باشند حق سبحانه و تعالى كرامت مى فرمايد.

[هر كه با سنّيان در صف اول ايشان نماز كند]

( «و روى عنه حمّاد بن عثمان انّه قال من صلّى معهم فى الصّف الاوّل كان كمن صلّى خلف رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله فى الصّف الأوّل») و بسند صحيح از حماد و در حسن كالصحيح از حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه هر كه با سنّيان در صف اول ايشان نماز كند از روى تقيه كه خود اذان و اقامه بگويد و خود قرائت كند يا اعم هر گاه تقيه شديد باشد چنان باشد كه در عقب حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نماز كرده باشد در صفّ اول.

( «و روى عنه حفص بن البخترىّ انّه قال يحتسب ذلك لك اذا دخلت معهم و ان كنت لا تقتدى بهم حسب لك مثل ما يحسب ذلك لك اذا كنت مع من يقتدى به») و در صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه هر گاه داخل شوى در نماز سنّيان و اگر چه به ايشان اقتدا نمى كنى بمجرد داخل شدن با ايشان از روى تقيه محسوب مى شود و لفظ حسب لك در كافى نيست و ظاهرا از نساخ

زياد شده باشد چون يحسب اول كافى است حاصل آن كه محسوب مى شود از جهة تو مثل ثوابى كه نماز كنى به جماعت با عادلى كه اقتدا به او توانى كرد.

( «و روى مسعدة بن صدقة انّ قائلا قال لجعفر بن محمّد صلوات اللَّه عليهما جعلت فداك انّي أمرّ بقوم ناصبة و قد اقيمت لهم الصّلاة و انا على غير وضوء فان لم ادخل معهم فى الصّلاة قالوا ما شاءوا ان يقولوا فاصلّى معهم ثمّ أتوضّأ اذا انصرفت و اصلّى؟ فقال

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 412

جعفر بن محمّد صلوات اللَّه عليهما سبحان اللَّه أ فما يخاف من يصلّى على غير وضوء ان تاخذه الارض خسفا») و كالصحيح منقول است كه شخصى به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمود كه فداى تو كردم به جمعى ناصبى يعنى سنّى يا كسانى كه اظهار عداوت اهل بيت مى كنند و اقامه نماز گفته اند و من وضو ندارم پس اگر با ايشان داخل نشوم هر چه مى خواهند بمن مى گويند آيا با ايشان نماز بى وضو بكنم و بعد از آن وضو بسازم و نماز خود را به جا آورم پس حضرت فرمودند كه سبحان اللَّه يعنى منزّه است حق سبحانه و تعالى از آن كه از جهة او نماز بى وضو كنند و يا بگذارند عقوبت اين را، يا از محض تعجب فرموده باشند آيا نمى ترسد كسى كه بى وضو نماز كند كه زمين او را فرو برد و ظاهرا قصد نماز كردن بى وضو حرام باشد امّا اگر تكبير احرام نگويد و با ايشان همراهى كند و پيشانى را بر ما يسجد عليه نگذارد قصور نداشته باشد.

چنانكه در صحيح از

عبد اللَّه بن مغيره منقول است از ناصح و جهالت او ضرر ندارد چون عبد اللَّه از اهل اجماع است كه عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه من در خانه خود نماز مى كنم و مى روم و با سنّيان نماز مى كنم حضرت فرمودند كه قصد نافله كن نمازى را كه با ايشان مى كنى و با تكبير احرام مگو كه با ايشان در نماز داخل شوى به درستى كه افتتاح نماز به تكبير احرام است.

و كالصحيح منقول است از عبيد كه گفت به آن حضرت صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه داخل مسجد مى شوم و پيشتر نماز كرده ام و با ايشان نماز مى كنم و حساب نماز نمى كنم آن را حضرت فرمودند كه باكى نيست اما من با ايشان نماز مى كنم و چنان مى نمايم كه سجده مى كنم و سجده نمى كنم.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 413

( «و روى عنه زيد الشحّام انّه قال يا زيد خالقوا النّاس باخلاقهم صلّوا فى مساجدهم و عودوا مرضاهم و اشهدوا جنائزهم و ان استطعتم ان تكونوا الائمّة و المؤذّنين فافعلوا فانّكم اذا فعلتم ذلك قالوا هؤلاء الجعفريّة رحم اللَّه جعفرا ما كان احسن ما يؤدّب اصحابه فاذا تركتم ذلك قالوا هؤلاء الجعفريّة فعل اللَّه به جعفر ما كان ما اسوأ ما يؤدّب اصحابه») و كالصحيح و در صحيح از زيد منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه به او فرمودند كه اى زيد با سنّيان يا اعم معاشرت كنيد بطريق ايشان در مساجد ايشان نماز كنيد و بيماران ايشان را عيادت كنيد و به جنازه ايشان حاضر شويد و اگر توانيد چنان كنيد كه پيش

نماز ايشان باشيد و يا مؤذن ايشان كه هر گاه چنين معاشرت مى كنيد مى گويند كه اين جماعت شيعيان جعفرند حق سبحانه و تعالى رحمت كند جعفر را چه نيكو تاديب مى فرمايد اصحاب خود را، و چون ترك مى كنيد اين طريقه معاشرت خوب را با ايشان و ترك اينها مى كنيد مى گويند اين جماعت اتباع جعفرند خدا او را جزا دهد چه بد تربيت مى كند اصحاب خود را، و امثال اين اخبار بسيار وارد شده است در حسن معاشرت ظاهرى با ايشان. امّا مى بايد كه در باطن با ايشان بد باشد و دوست نباشد چنانكه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه لا تجد الخ يعنى ايمان به خدا و روز قيامت ندارند جمعى كه دوستى مى كنند با دشمنان خدا و رسول هر چند پدران ايشان يا پسران ايشان يا خويشان ايشان باشند.

( «و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اذّن خلف من قرات خلفه») در حسن كالصحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه اذان بگو در عقب كسى كه قرائت مى كنى در عقب او يعنى اعتماد به اذان ايشان نمى توان كرد هم چنانكه اعتماد به قرائت ايشان نمى توان كرد و دلالت مى كند بر

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 414

آن كه شرط است در مؤذّن كه مؤمن باشد و احاديث بسيار بر اين مضمون وارد شده است و بعضى گذشت.

( «و قال له رجل اصلّى فى اهلى ثمّ اخرج إلى المسجد فيقدّموننى فقال تقدّم لا عليك و صلّ بهم») و منقول است كه شخصى به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمود كه من در خانه خود نماز مى كنم و بمسجد سنّيان مى روم يا

اعم و مرا مقدّم مى دارند حضرت فرمودند كه باكى نيست پيش نمازى ايشان بكن اگر سنّى باشند از روى تقيه اعاده مستحب است، و بسا باشد كه واجب باشد، و اگر شيعه باشند اعاده مستحب مؤكّد است.

و منقول است در صحيح از يعقوب بن يقطين كه عرض نمودم به خدمت حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه فداى تو گردم بسيار است كه در سفرم با مخالفان و وقت ظهر مى شود و تا ايشان به زير نيايند ما نمى توانيم به زير آييم از چهارپا، ايشان نماز ظهر مى كنند و ما نيز مى كنيم ايشان فى الحال روانه مى شوند ما بر مى خيزيم و نماز عصر مى كنيم و چنين اظهار مى كنيم كه نافله مى كنيم چون ايشان نماز عصر را دير مى كنند پس از جهة نماز عصر به زير مى آيند و مرا پيش مى دارند كه امامت كنم چه كنم حضرت فرمودند كه امامت ايشان بكن كه هرگز حق سبحانه و تعالى ايشان را رحمت نكند، بمنزله لعنهم اللَّه است و چون صلّ بهم فرموده بود توهّم مى شد كه مبادا امامت ما نفع كند ايشان را حضرت فرمودند كه نفع نمى كند و بعنوان نفرين اين معنى را ادا فرمودند كه ابلغ باشد.

و در صحيح از محمد بن اسماعيل منقولست كه گفت عريضه به خدمت حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه نوشتم و عرض نمودم كه بسيار است كه حاضر مى شوم در مساجد هم سايگان و غير ايشان و مرا پيش مى دارند كه با من

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 415

نماز كنند و حال آن كه من نماز خود را پيشتر كرده ام و بسيار است كه با من نماز مى كنند شيعيان و مستضعفان

و جاهلان كه مرا نمى شناسند يا امام را نمى شناسند و از امامت كراهت دارم از اين دو وجه كه نماز كرده ام و خوب و بد را با هم جمع كردن خوب نيست هر چه بفرماييد چنان كنم حضرت نوشتند كه امامت ايشان بكن يعنى اعاده بعنوان تقيه نسبت به مخالفان خوبست و نسبت به شيعيان بهتر و عموم اين اخبار شامل است كه نماز اوّل را به جماعت كرده باشند يا منفردا با ترك استفصال كه مفيد عموم است ايضا و از اين باب اخبار بسيار است اما نسخه يقدّمونى ممكن است كه نون وقايه يا اصل را تخفيفا انداخته باشند و ممكن است كه نون مشدّد باشد.

( «و روى هشام بن سالم عنه قال فى الرّجل يصلّى الصّلاة وحده ثمّ يجد جماعة قال يصلّى معهم و يجعلها الفريضة ان شاء») و به دوازده سند صحيح و دو حسن الصحيح از هشام منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه نماز تنها كند و بعد از آن جماعتى بهم رسند حضرت فرمودند كه با ايشان نماز مى كند و اگر خواهد اين نماز را قصد فريضه مى كند و محتمل است كه ضمير راجع به اللَّه باشد به قرينه احاديث ديگر، و ممن است كه مراد اين باشد كه اگر خواهد قصد قضاى ما فات كند، و محتمل است كه مراد ظاهر حديث باشد و قصد كند كه آن چه كرده ام سنّت باشد و اين واجب باشد يا قصد وجوب كند به اعتبار اصلش، و به همين مضمون كلينى در حديث صحيح روايت كرده است از حفص بن بخترى و در آخر

آن نيست ان شاء.

و در حديث صحيح از حلبى منقول است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر گاه نماز خود را كرده باشى و در مسجد باشى و شروع در نماز

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 416

كنند پس اگر خواهى بيرون رو و اگر خواهى بقصد سنّت بكن پس محتمل است كه مراد اعاده با عادل باشد يا با سنّى يا اعم و اين اظهر است.

و كالصحيح از اسحاق بن عمّار منقول است كه گفت عرض نمودم به آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه نماز كردم و اقامه نماز مى گويند در مسجد حضرت فرمودند كه به نيت قضا به جا آورد.

و در موثق از عمار منقولست كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه شخصى نماز واجب مى كند و مى بيند كه جمعى نماز به جماعت مى كنند آيا جايز است كه اعاده كند نماز را با ايشان به جماعت بانكه آن را مخفّفا تمام كند و ملحق شود به ايشان حضرت فرمودند كه بلى عرض نمودم كه اگر نكند فرمودند كه باكى نيست و احتمال قطع و نقل نيّت به نافله نيز دارد چنانكه گذشت.

(و قد روى انّه يحسب له افضلهما و اتمّهما) و در روايتى وارد شده است كه محسوب مى شود از جهة او آن چه افضل هر دو باشد و تمامتر باشد و ظاهرا روايتى است كه كلينى كالصحيح از ابو بصير روايت كرده است كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه نماز مى كنم و داخل مسجد مى شوم و نماز بر پا مى شود و حضرت فرمودند كه نماز كن با ايشان حق سبحانه و

تعالى اختيار مى كند هر نمازى را كه محبوبتر است نزد او ممكن است كه سابقا به جماعت كرده باشد و از دو جماعت كه هر كدام كه محبوبتر باشد قبول شود، يا آن كه اوّل را با حضور قلب و نيت خالص طولانى بفعل آورده باشد و در جماعت چنان نباشد كه در اين صورت ممكن است كه منفرد احبّ باشد، يا آن كه احبّ آن نمازيست كه به جماعت واقع مى شود و ابهام از آن جهت است كه بى اعتنا نشود به نماز منفرد خصوصا در بلاد عامه و ممكن است كه ثانى با جماعت

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 417

سنّيان باشد چنانكه ظاهر لفظ معهم است و اول به جماعت باشد يا منفرد و ثواب اعاده با ايشان بيشتر باشد چنانكه گذشت در اخبار بسيار و اللَّه تعالى يعلم.

[نماز در لباس واحد]

( «و سال علىّ بن جعفر اخاه موسى ابن جعفر صلوات اللَّه عليهما عن الرّجل يصلّى بالقوم و عليه سراويل و رداء قال لا باس به») و به اسانيد صحيحه منقول است از على كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه پيشنمازى جمعى كند و زير جامه داشته باشد و ردايى آيا كافى است حضرت فرمودند كه باكى نيست يعنى اگر جامه پوشيده باشد يا پيراهن و رد ابر بالاى آن بر دوش خود انداخته باشد اكمل است و به همين اكتفا مى تواند كرد.

( «و روى زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه قال انّ اخر صلاة صلّاها رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله بالنّاس فى ثوب واحد قد خالف بين طرفيه أ لا اريك الثّوب

فقلت بلى فاخرج ملحفة فذرعتها فكانت سبعة اذرع فى ثمانية اشبار») و در صحيح از زراره منقول است كه گفت حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه آخر نمازى كه حضرت سيّد الانبياء صلى اللَّه عليه و آله بعنوان جماعت كردند در يك جامه بود كه يك طرف آن را لنگ كردند و طرفى ديگر را ردا يا جانب راست را به جانب چپ انداختند و جانب چپ را به جانب راست و ردا نداشتند و اين جامه بزرگ بمنزله سه جامه بود لنگ و پيراهن و ردا مى خواهى بنمايم به تو گفتم بلى پس آن حضرت صلوات اللَّه عليه چادر شبى بيرون آوردند و من آن را گز كردم طول آن هفت ذرع بود بذراع دست و عرضش چهار ذرع بود كه هشت شبر باشد، و اگر بر خود نه پيچد نيز جايز است چنانكه صحيحه ابو بصير دلالت مى كند بر آن كه اگر بر خود نه پيچد نيز جايز است اما بى ردا مكروهست چنانكه در صحيح از

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 418

سليمان بن خالد منقول است كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كردم از شخصى كه امام باشد و يك پيراهن پوشيده باشد و ردا نپوشيده باشد حضرت فرمودند كه سزاوار نيست مگر با ردا يا عمامه را ردا كند كه سر برهنه باشد بهتر از آنست كه بى ردا باشد.

و منقول است در صحيح از على بن جعفر كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه آيا امام را خوبست كه زير جامه پا كند و كلاهى بر سر گذارد و در

اين دو جامه امامت كند بى ردا فرمودند كه خوب نيست و سؤال كردم كه آيا زير جامه بعوض لنگ خوبست فرمودند كه بلى و احاديث ردا گذشت در لباس مصلى.

[نماز مستحب در وقت واجب ]

( «و سال عمر بن يزيد ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّواية الّتى يروون انّه لا ينبغى ان يتطوّع فى وقت فريضة ما حدّ هذا الوقت فقال اذا اخذ المقيم فى الاقامة فقال له: النّاس يختلفون فى الاقامة قال المقيم الّذى يصلّى معه») و به اسانيد صحيحه منقول است از عمر كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از روايتى كه منقول است بروايت عامه يا اعم كه سزاوار نيست نافله در وقت فريضه كدام وقتست حضرت فرمودند كه آن وقتى است كه شروع كند و اقامت گوينده كه مؤذن است در اقامه، پس عرض كردم كه مردمان مختلف مى باشند در اقامت كدام اقامت مراد است حضرت فرمودند كه آن مقيمى كه با او نماز مى كنى يا مى كنند، و ظاهر مى شود كه جايز است كه در يك مسجد چند نماز جماعت بلكه مى كرده اند و منافات ندارد با احاديثى كه وارد شده است كه چون وقت فضيلت داخل مى شود نافله نمى توان كرد بانكه در هر دو وقت منهى عنها بوده باشند بعنوان حرمت يا كراهت يا در يكى كراهت شديدتر باشد يا آن كه در صورتى كه انتظار جماعت

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 419

كشند جايز باشد بى كراهت چنانكه گذشت.

[هر گاه مؤذن قد قامت الصلاة بگويد مأمومان بر مى خيزند]

( «و ساله حفص بن سالم اذا قال المؤذّن قد قامت الصّلاة أ يقوم النّاس على ارجلهم او يجلسون حتّى يجي ء امامهم قال لا بل يقومون على ارجلهم فان جاء امامهم و الّا فليؤخذ بيد رجل من القوم فيقدّم») و به اسانيد صحيحه منقول است از حفص كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر

گاه مؤذن قد قامت الصلاة بگويد آيا مأمومان بر مى خيزند اگر امام ايشان حاضر نباشد يا مى نشينند تا امام ايشان حاضر شود حضرت فرمودند كه بر مى خيزند اگر امام ايشان آمد امامت مى كند و اگر اندك توقفى كردند و او نيامد دست يكى از مامومين را مى گيرند و مقدم مى دارند و به او اقتدا مى كنند و از اين حديث ظاهر مى شود كه مى بايد در وقت اقامه مامومان نشسته باشند و مؤذن ايستاده باشد و وقت ايستادن ايشان وقتى است كه قد قامت الصّلاة گفته شود نه وقت شروع در اقامه يا اتمام اقامه چنانكه بعضى قايل شده اند به آن، ديگر آن كه سخن نگويند بعد از اقامت اگر چه در تقديم امام باشد و اگر چه جايز است كلام امام تركش اولى است، ديگر هر گاه امام را تب دير كند حق مامومين مقدم است و ديگرى را مقدم مى دارند، و ظاهر مى شود كه تشيّع و نماز جماعت كردن كافى باشد در امامت و عدالت در كار نباشد اگر چه حمل مى توان كرد بر آن كه مقدم دارند كسى را كه اهليت امامت داشته باشد و ليكن خلاف ظاهر است.

[هر گاه نماز بر پا شود به قد قامت الصلاة حرام است سخن گفتن بر امام و بر اهل مسجد]

( «و روى زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه قال اذا اقيمت الصّلاة حرم الكلام على الامام و اهل المسجد الّا فى تقديم امام») و به اسانيد صحيحه منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه بر پا شود نماز به گفتن قد قامت الصلاة چنانكه الحال

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 420

گذشت حرام است سخن گفتن بر امام و بر اهل مسجد كه با اين امام نماز مى كنند

يا اعم مگر در مقدم داشتن امامى چنانكه گذشت و ليكن بعنوان دست گرفتن اولى است و احاديث بسيار نهى و جواز گذشت و اكثر حمل كرده اند اين حديث را بر كراهت تا جمع شود ميان اخبار اگر چه احوط تركست مطلقا.

[هر گاه دو نفر بخواهند نماز جماعت بخوانند]

( «و روى عن محمّد بن مسلم انّه سئل عن الرّجل يؤمّ الرّجلين قال يتقدّمهما و لا يقوم بينهما و عن الرّجلين يصلّيان جماعة قال نعم يجعله عن يمينه قال و قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله اقيموا صفوفكم فانّى أراكم من خلفى كما اراكم من قدّامى و من بين يدىّ و لا تخالفوا فيخالف اللَّه بين قلوبكم») و كالصحيح منقول است از محمد بن مسلم كه گفت از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از مردى كه امامت كند دو مرد را حضرت فرمودند كه پيش مى ايستد و هر دو در عقب مى ايستند و در ميان ايشان نمى ايستد يعنى استحبابا، و از آن حضرت سؤال كردند كه هر گاه دو كس خواهند كه نماز جماعت كنند جايز است فرمودند كه بلى و امام ماموم را در دست خود باز مى دارد و اين مضمون در صحيح از محمد بن مسلم از احدهما صلوات اللَّه عليهما منقول است و خواهد آمد محمد بن مسلم گفت كه حضرت باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه صفهاى نماز جماعت را درست كنيد كه من شما را از پشت سر چنان مى بينم كه از پيش و برابر مى بينم و پيش و پس مايستيد كه حق سبحانه و تعالى مخالفت مى اندازد ميانه دلها شما

و مخالفت صورى تاثير دارد در مخالفت معنوى، و جزو اخر را صدوق در موثق از ابو بصير از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است با زيادتى آن كه دوش به دوش بايستيد.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 421

و در قوى از ابو سعيد خدرى روايت كرده است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه مى خواهيد دلالت كنم شما را به چيزى كه كفاره گناهان شما باشد و سبب زيادتى حسنات شما گفتند بلى يا رسول اللَّه حضرت فرمودند كه آن تمام كردن وضو است در هواهاى سرد، و بسيار گام برداشتن است به مساجد، و انتظار كشيدن نماز است بعد از نماز و هر يك از شما كه از خانه خود بيرون رويد با وضو، و نماز جماعت كنيد با مؤمنان و بنشينيد و انتظار نماز ديگر كشيد فرشتگان از جهة شما استغفار كنند و گويند خداوندا او را بيامرز خداوندا او را ببخشا پس چون به نماز ايستيد نماز را نيكو به جا آوريد نه طولانى و نه كوتاه يا صفهاى خود را درست كنيد و فرج ها مسدود سازيد و همه جا متابعت امام كنيد به درستى كه بهترين صفهاى مردان صف پيش است و بهترين صفهاى زنان پس تر، و از سكونى منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه مساوى كنيد صفها را و دوش به دوش بايستيد تا شيطان بر شما مستولى نشود و در اين باب اخبار متواتره است و حمل بر استحباب كرده اند و احوط آنست كه ترك نكنند چون او امر اين باب بى معارض است و

اللَّه تعالى يعلم.

[نماز در صف اول ]

( «و قال ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما انّ الصّلاة فى الصّفّ الاوّل كالجهاد فى سبيل اللَّه عزّ و جلّ») و منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه نماز در صف اول ثواب جهاد در راه حق سبحانه و تعالى دارد يعنى جهاد بقصد قربت با آن كه جهاد راه اسلام را مى گشايد به بستن راه كفر، و كالصحيح از اسحاق منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بمن فرمودند كه اى اسحاق با سنّيان نماز مى كنى در مسجد گفتم بلى حضرت فرمود كه با ايشان نماز كن شخصى كه با ايشان نماز مى كند مانند

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 422

كسى است كه شمشير كشيده باشد و در راه حق سبحانه و تعالى جهاد كند پس ممكن است كه مراد از حديث متن جماعت با عامه باشد يا اعم باشد با آن كه احاديث صحيحه گذشت كه فرقى نيست ميان جماعت واقعى و صورت جماعت با ايشان در ثواب بلكه ظاهر شد كه ثواب اين صورت بيشتر است چون احاديث صحيحه وارد شده است كه نماز در صف اول ايشان مثل نماز در صف اول با رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله است.

[تكميل صفوف ]

( «و روى الحلبيّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال لا ارى بالصّفوف بين الاساطين بأسا و قال أتمّوا صفوفكم اذا رأيتم خللا و لا يضرّك ان تتاخّر ورائك اذا وجدت ضيقا فى الصّفّ الاوّل إلى الصّفّ الّذى خلفك و تمشى منحرفا») و به اسانيد صحيحه منقولست از حلبى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باك نمى دانم صفهاى ميان ستونها

را اعم از صفى كه ستونها را قطع كرده باشد و صفى كه در عقب ستونست كه ستون حايل است و هر دو ضرر ندارد چنانكه مشاهد است در مسجد كوفه و بصره كه در زمان حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه به همين عنوان بوده است و مسجد الحرام و مسجد نبى صلى اللَّه عليه و آله اگر چه تغيير يافته است ام شكى نيست كه در زمان آن حضرت ستونها بوده است خصوصا مسجد نبى (ص) و در ميان و عقب اين ستونها نماز مى كردند مثل حال و حضرت (ص) فرمودند كه تمام كنيد صفهاى خود را هر گاه خللى در آنها بيابيد كه فاصله دارد پيش از نماز، و بعد از آن شروع در نماز كنند و اگر در اثناى نماز خلل به همرسد يا پيشتر ضرر ندارد ترا كه خود را به صف عقب خود رسانى و در ميان فرجه بايستى اگر صف اول تنگ باشد و چون روى به آنجا منحرف خواهى رفت كه پشت بقبله نكنى بانكه پشت پشت بيايى يا از جانبين

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 423

بر وى و جزو آخر را شيخ در صحيح از فضيل نيز روايت كرده است به همين عبارت و هم چنين در موثق سماعه مذكور است با اين زيادتى و اگر در صفى باشى و خواهى كه به صف پيشتر روى باكى نيست كه بروى و در اين صورت لازم نيست كه جا تنگ باشد تا تواند رفت زيرا كه صف پيشتر ثوابش بيشتر است از جهة تحصيل ثواب جايز است به پيش رفتن، و در صحيحه محمد بن مسلم از آن حضرت

صلى اللَّه عليه و آله مذكور است كه پيش مى رود اما پس نمى آيد و محمول است بر صورتى كه عبث پس آيد يا با استدبار.

[فاصله بين صفوف ]

( «و روى زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه قال ينبغى للصّفوف ان تكون تامّة متواصلة بعضها إلى بعض و لا يكون بين الصّفّين ما لا يتخطّى يكون ذلك قدر مسقط جسد انسان اذا سجد، و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه ان صلّى قوم و بينهم و بين الامام ما لا يتخطّى فليس ذلك الامام لهم بإمام و أيّ صفّ كان اهله يصلّون بصلوة امام و بينهم و بين الصّفّ الّذى يتقدّمهم ما لا يتخطّى فليس تلك لهم بصلوة و ان كان سترا او جدار فليس تلك لهم بصلوة الّا من كان حيال الباب قال و قال هذه المقاصير انّما احدثها الجبّارون و ليس لمن صلّى خلفها مقتديا بصلوة من فيها صلاة قال و قال أيّما امرأة صلّت خلف امام و بينها و بينه ما لا يتخطّأ [يتخطى خ ] فليس لها تلك بصلوة قال قلت فان جاء انسان يريد ان يصلّى كيف يصنع و هى إلى جانب الرّجل قال يدخل بينها و بين الرّجل و تنحدر هى شيئا») و به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيحه منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه سزاوار آنست كه صفها تمام باشد كه در ميان صف و اول و آخر آن جاى كسى نباشد و به يك ديگر متصل باشد كه در ميان صف تا صف

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 424

ديگر فاصله بسيار نباشد و ميان دو صف آن مقدار فاصله نباشد كه گام بر نتوان داشت

كه زياده از فرجه ميان دو پاى مستوى الخلقه باشد كه تخمينا سه شبر است تا چهار شبر بلكه همين قدر باشد كه وقتى كه به سجده رود مقدار سجده باشد و زراره گفت كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر جمعى نماز كنند و ميان صف اول و امام زياده از مقدار گام فراخ باشد آن امام ايشان امام نيست و هم چنين از صفى تا صفى ديگر اگر فاصله زياده از گام فراخ باشد نماز آن صف ما بعد نماز نيست يعنى نماز كامل نيست و اگر فاصله پرده باشد يا ديوارى باشد بغير ستون يا مثل ستون آن نماز ايشان صحيح نيست مگر نماز كسى كه محاذى درى باشد كه بر آن ديوار باشد كه چون ايشان امام را مى توانند ديد قطع نظر از فاصله مامومين زراره گفت كه حضرت (ص) فرمودند كه اين مقصورهايى كه الحال هست كه محراب داخل در مسجد است ستم كاران بنى اميّه ساخته اند و بدعت ايشان است و در زمان حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نبود و كسى كه اقتدا كند به امامى كه در مقصوره است از طرفين مقصوره نماز ايشان نماز نيست چون امام را نمى بينند و كسى را نيز نمى بينند كه امام را بيند يا اگر بينند بد مى بينند نماز ايشان كامل نيست چون بدعت كرده اند از روى تكبر كه ائمه جور كه آنجا ايستند ممتاز باشند و ابتداى اين بدعت از عثمان شد يا عمر چون حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در زمان خلافت ظاهرى همه را منهدم ساخت چنانكه در موثق طلحه است

كه حضرت مى فرمودند كه منهدم سازند و مى فرمودند كه به محرابها يا مذبحهاى يهودان مى ماند.

و زراره گفت كه حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر زنى كه نماز كند در عقب امامى و ميان آن زن و امام فاصله بسيار باشد كه گام نتوان برداشتن

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 425

نماز آن زن نماز نيست مثل مردان زراره گفت عرض نمودم كه اگر مردى بيايد و خواهد كه به آن مرد اقتدا كند چه كند و حال آن كه زن در جانب آن مرد است فرمودند كه مرد پهلوى امام مى ايستد و زن اندكى پست مى رود و حمل كرده اند نهى از حايل را در زنان بر كراهت چون در حديث موثق عمّار وارد شده است كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه امامت جمعى كند و در عقب امام خانه باشد كه زنان در آنجا باشند آيا جايز است كه اين زنان اقتدا كنند به مرد حضرت فرمودند كه بلى اگر امام پست تر از زنان باشد يعنى بلندتر نباشد عرض نمودم كه اگر ميان زنان و امام ديوارى يا راهى باشد حضرت فرمودند كه باكى نيست و احوط آنست كه با امكان در عقب ديوار نباشند مگر آن كه سبب ترك شود كه با حايل بهتر است از ترك و اگر محراب داخل در بنا باشد ضرر ندارد هر گاه جا تنگ باشد.

چنانكه در صحيح از منصور بن حازم منقول است كه گفته به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه من در طاق يعنى در محراب نماز مى كنم حضرت فرمودند كه باكى نيست كه هر

گاه جا تنگ باشد، و غرض از رفتن در محراب فراخ شدن جا باشد بر نماز گذارندگان چنانكه غالبا در مجامع چنين مى شود اما احوط آنست كه آن مقدار داخل بنا نباشد كه مانند محراب و داخل مسجد شود بانكه طرفين صف اول امام را و كسى كه امام را بيند نه بيند كه در آن صورت نماز آنها صحيح نيست.

(و فى رواية عبد اللَّه بن سنان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه و قال اقلّ ما يكون بينك و بين القبلة مربض عنز و اكثر ما يكون مربض فرس) و در روايت صحيح از عبد اللَّه منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه كمترين فاصله كه ميان تو و ميان قبله مى تواند بود

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 426

بقدر خوابيدن بزيست و ظاهرا در طول بز مراد است زيرا كه در عرض بز نمى توان سجده كردن، و اكثر فاصله كه مى تواند بود ميان تو و قبله محل خوابيدن اسبى است، و مراد از قبله در صف اول امام است كه محاذى قبله اوست، و در صف دويم صف اول است و بر اين قياس محتمل است كه مراد اين باشد كه اگر در ميان تو و ديوار كه ستره است اين مقدار فاصله باشد محتاج به ستره نيست كه نصب كنند و ديوار ستره است و اگر فاصله بيشتر باشد احتياج به ستره هست استحبابا و اين معنى بحسب لفظ اقربست اما صدوق معنى اوّل را فهميده است و متابعت او كرده اند اصحاب در استحباب و اكثر بر آنند كه اين مقدار بحسب فضيلت است و واجب آن مقدار است

كه عرفا گويند به او اقتدا كرده است و بعضى از اصحاب تا سيصد ذرع تجويز نموده اند و بسيار بعيد است اما اگر فاصله صفوف باشند ضرر ندارد هر چند بسيار باشند هر گاه نتوانند متابعت كردن نه آن كه تا صف آخر بركوع روند امام سر از ركوع برداشته باشد.

(و قال عمّار بن موسى سئل ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الامام يصلّى و خلفه قوم اسفل من الموضع الّذى يصلّى فيه قال ان كان الامام على شبه الدّكان او على ارفع من موضعهم لم تجز صلاتهم و ان كان ارفع منهم بإصبع او اكثر او اقلّ اذا كان الارتفاع يقطع، سئل و ان كانت ارض مبسوطة او كان فى موضع منها ارتفاع فقام الامام فى الموضع المرتفع و قام من خلفه اسفل منه و الارض مبسوطة الّا انّها فى موضع منحدر فلا باس به) و در بعضى نسخ به قطع سيل و در كافى به بطن مسيل و در بعضى از نسخ قال لا باس به است و در موثق منقول است از عمّار كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند از امامى كه نماز كند و در عقب او جمعى باشند پست تر از موضعى كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 427

امام نماز كند حضرت فرمودند كه اگر بلندى امام مانند صفهاى بلند و دكانهاى بازار است كه تخمينا دو ذرع بلند مى باشد غالبا يا بر جائى كه بسيار بلند باشد از موضع ايشان نماز مامومين صحيح نيست و نماز امام صحيح است چون بمنزله منفرد است و اگر بلندتر از ايشان باشد بمقدار يك انگشت يا بيشتر يا كمتر

هر گاه بلندى به مقدارى باشد كه قطع آن توان كرد به كام برداشتن يعنى ضرر ندارد به قرينه سابق، و آن كه سؤالى ديگر كرده مى شود و حضرت مى فرمايد كه باكى نيست و بر نسخه به قطع سيل يعنى هر گاه بلندى از بابت بلندى باشد كه هر گاه چون سيل مى رود زمين را مى خراشد تا يك ذرع غالبا و مسأله ديگر فرموده باشند و جواب هر دو را فرموده باشند كه باكى نيست يا جواب اوّل را بظهور گذاشته باشند و مؤيد اين است نسخه كافى و بنا بر نسخه سئل چنانكه شيخ فخر الدّين بود جوابش قال لا باس به خواهد بود يعنى از آن حضرت سؤال كردند كه اگر زمين پهنى باشد و در موضع از آن بلندى باشد و امام در بلندى بايستد و مامومان در موضعى پست تر از موضع امام بايستند و زمين پهن باشد و ليكن موضع سراشيب باشد پس باكى نيست با حضرت فرمودند كه باكى نيست و على اى حال مطلب ظاهر است و عبارت مشوش است مثل ساير روايات عمار كه بى چيزى نيست و اللَّه تعالى يعلم.

[اگر امام بالاتر از موضع مامومين بايستد]

(و سئل صلوات اللَّه عليه فان قام الامام اسفل من موضع من يصلّى خلفه قال لا باس به، و قال صلوات اللَّه عليه ان كان الرّجل فوق بيت او غير ذلك دكّانا كان او غيره و كان الامام يصلّى على الارض و الامام اسفل منه كان للرّجل ان يصلّى خلفه و يقتدى بصلوته و ان كان ارفع منه بشي ء كثير) و عمار گفت كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه اگر امام بايستد پست از موضع

مامومين كه در عقب او نماز مى كنند حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 428

فرمودند كه باكى نيست و آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر ماموم بر پشت بامى باشند يا غير آن خواه دكان باشد و خواه غير آن و امام بر زمين نماز كند و امام پست تر از ماموم باشد ماموم به او اقتدا مى تواند كرد اگر چه ماموم بلندتر باشد بسيار كه اقتدا به او مى تواند كرد حاصل اين شد كه ماموم بر بلندى مى تواند ايستاد و امام نمى تواند ايستاد، و اما آن چه در صحيح از صفوان منقول است از محمد بن عبد اللَّه كه مجهول است و ضرر ندارد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه از امامى كه نماز كند در موضعى و مامومان پست تر از او بايستند يا امام در موضعى باشد كه مامومان بلندتر باشند از او حضرت فرمودند كه مى بايد كه جاى همه مساوى باشد گفت عرض نمودم كه اگر شخصى تنها نماز كند و موضع سجده اش پست تر بوده باشد از موضعى كه ايستاده باشد حضرت فرمودند كه هر گاه تنها باشد باكى نيست پس اول محمولست بر استحباب و ثانى محمولست بر آن كه زياده از چهار انگشت نباشد و جمعى به سبب اين حديث قايل شده اند كه اگر موضع سجده پست باشد جايز است اگر چه زياده از چهار انگشت باشد و موضع ايستادن جايز نيست كه پست باشد تا جمع شود ميان اخبار و اكثر علما بنحو اول جمع كرده اند و گفته اند كه در موضع سجده پست بودنش تا يك خشت كراهت ندارد و مواضع ديگر كراهت دارد و اين

قول به احتياط اقربست اگر چه قول اوّل خالى از قوت نيست و احوط آنست كه مطلقا بلند و پست نباشد چنانكه گذشت.

(و سال موسى بن بكر ابا الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يقوم فى الصّفّ وحده قال لا باس انّما يبدو الصّفّ واحد بعد واحد) و منقول است كه موسى و ظاهر از كتاب او برداشته باشد و كتابش معتمد باشد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 429

شخصى كه در صفى تنها بايستد حضرت فرمودند كه باكى نيست زيرا كه وصف چنين بهم مى رسد كه اول يك كسى مى آيد و مى ايستد و ديگرى مى آيد و به او منضم مى شود و هم چنين تا صف بهم مى رسد غالبا چنانكه مشاهد است كه گاه هست كه امام كه شروع در نماز مى كند اول يك صف است و از نماز كه فارغ مى شود ده صف شده است و اين در صورتيست كه در صف پيشتر جا نباشد اگر چه بهتر آنست كه شخصى از صف پيشتر كه بيايد كه شخصى تنهاست منحرف بيايد كه با او بايستد و او تنها نباشد، و در اين صورت ثواب آن شخص مضاعف مى شود چنانكه از حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله باين نحو منقولست.

و منقولست در صحيح و موثق كالصحيح از سعيد اعرج كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه داخل مسجد شود كه اقتدا كند به بيند كه جا تنگ است در صفهاى پيش تنها بايستد تا امام از نماز فارغ شود آيا جايز است

حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و در حديث موثق سعيد چنين است كه باكى نيست كه آن شخص تنها محاذى امام بايستد در عقب صفها، و در حديث كالصحيح ابو الصّباح مثل متن وارد شده است و صدوق نيز همين را در علل نقل كرده است و هم چنين در حديث سكونى از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله وارد است كه تنها بايست مگر آن كه در صف پيش جا نباشد در برابر امام مى ايستد، و اگر جا باشد و در صف تنها عمدا بايستد نمازش فاسد است چون عمدا مخالفت سنت كرده است و محمول است بر فساد كمال و اللَّه تعالى يعلم.

[هر گاه داخل شوى در مسجد و امام در ركوع باشد]

(و روى عن عبد الرّحمن بن ابى عبد اللَّه انّه قال سمعت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه يقول اذا دخلت المسجد و الامام راكع و ظننت انّك

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 430

ان مشيت اليه رفع رأسه فكبّر و اركع فاذا رفع رأسه فاسجد مكانك فاذا قام فالحق بالصّفّ و ان جلس فاجلس مكانك فاذا قام فالحق بالصّفّ) و در صحيح از عبد الرحمن منقول است كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه هر گاه داخل شوى در مسجد و امام در ركوع باشد و گمان داشته باشى كه تا به صف رسى امام سر برداشته باشد ايستاده تكبير بگو و بركوع رو پس چون امام سر بردارد همان جا به سجود رو پس چون برخيزد برو تا به صف برسى و اگر بنشيند از جهت تشهد بنشين به متابعت امام و خواهد آمد كه بر سر پا بنشين و تشهد بخوان به

متابعت امام استحبابا و چون برخيزد خود را به صف برسان و اگر سلام دهد در همان جا تمام كن، و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد شده است و در فقه رضوى نيز مذكور است و خلافى صريح از علماء ما در اين مسأله نيست بحسب ظاهر بلكه نقل اجماع نيز كرده اند در غير نماز جمعه و در نماز جمعه خلافست و خواهد آمد.

و در صحيح منقول است از معاوية بن وهب كه گفت ديدم حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه را كه داخل شدند در مسجد الحرام در وقت نماز عصر چون نزديك به صفها رسيدند بركوع رفتند مردم، حضرت نيز بركوع رفتند و سجدتين را به جا آورند و چون برخاستند رفتند تا به صفها رسيدند و ظاهر است كه اين صورت نماز بوده است كه از روى تقيه واقع ساختند و لهذا تكبير را نقل نكرد.

و در صحيح سليمان بن خالد منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه امام را ادراك كند در ركوع و راست ايستاده تكبير را نقل نكرد.

و در صحيح سليمان بن خالد منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه امام را ادراك كند در ركوع و راست ايستاده تكبير بگويد و بركوع رود پيش از آن كه امام سر بردارد ادراك كرده است يعنى ركعت و

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 431

جماعت را.

و در صحيح از محمد بن مسلم از احدهما صلوات اللَّه عليهما منقول است كه از آن حضرت سؤال كردند از شخصى كه داخل مسجد شود و ترسد كه ركعت از او فوت شود حضرت فرمودند كه بركوع

مى رود پيش از آن كه به ايشان رسد و در ركوع راه مى رود تا به ايشان رسد.

و چهار حديث صحيح از محمد بن مسلم منقول است كه حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما فرمودند كه اگر تكبير ركوع را با امام در نيابى داخل مشو در آن ركعت، و در روايتى ديگر اعتماد به آن ركعت مكن، و در روايتى ديگر اگر تكبير را دريافتى ركعت را دريافته و جمعى حمل بر نماز جمعه كرده اند و جمعى بر نفى كمال خصوصا هر گاه ركعتى ديگر مانده باشد و هر دو محتمل است چنانكه خواهد آمد در صحيحه حلبى كه اگر ادراك تكبير ركوع كردى نماز جمعه را درمى يابى و الّا نماز ظهر را مى كنى و نفى كمال ظاهر مى شود از بعضى اخبار و اللَّه تعالى يعلم.

(و روى انّه يمشى فى الصّلاة بجرّ [يجرّ] رجليه و لا يتخطّأ) و در روايتى وارد شده است كه راه مى رود باين عنوان كه پاها را به زمين مى كشد و گام بر نمى دارد تا شبيه تر باشد بايستاده.

(و روى الحلبيّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال اذا ادركت الامام و قد ركع فكبّرت قبل ان يرفع الامام رأسه فقد ادركت الرّكعة و ان رفع رأسه قبل ان تركع فقد فاتتك الرّكعة) و به اسانيد صحيحه و كالصحيحه منقولست از حلبى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه دريابى امام را در حال ركوع و تكبير ركوع به گويى پيش از آن كه امام سر بردارد از ركوع دريافته ركعت را و اگر امام سر بردارد

لوامع صاحبقرانى، ج 4،

ص: 432

پيش از آن كه بركوع بروى ركعت فوت مى شود و شيخان چنين روايت كرده اند اين حديث را كه فكبّرت و ركعت و ظاهرا لفظ و ركعت از قلم نساخ افتاده است چون ظاهر است كه تكبير كافى نيست به قرينه و ان رفع الخ.

(و روى ابو اسامة انّه ساله عن رجل انتهى إلى الامام و هو راكع قال اذا كبّر و اقام صلبه ثمّ ركع فقد ادرك) و كالصحيح منقولست از زيد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه به امام رسد و او در ركوع باشد حضرت فرمودند كه هر گاه تكبير بگويد در وقتى كه پشت او راست باشد و بعد از آن بركوع رود ادراك ركعت كرده است، و اين حديث مثل حديث سليمان دلالت مى كند بر آن كه مى بايد در حالت تكبير احرام راست ايستاده باشد چنانكه گذشت و ذكر اقامت صلب از آن جهت است كه چون غالب اوقات هر گاه در چنين وقتى مى رسند تكبير را در وقت رفتن بركوع مى گويند چون خوف دارند كه مبادا امام سر بر دارد بنا بر اين تصريح فرمودند كه وقتى صحيح است كه پشت راست باشد و تكبير بگويد.

(و قال رجل لأبي جعفر صلوات اللَّه عليه انّي امام مسجد الحىّ فاركع بهم و اسمع خفقان نعالهم و انا راكع فقال اصبر ركوعك و مثل ركوعك فان انقطعوا و الّا فانتصب قائما) ظاهرا نقل بالمعنى كرده است صدوق يا غير او كالصحيح جابر را كه گفت عرض نمودم به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه من امام مسجد قبيله ام و با ايشان

ركوع مى روم و صداى كفشهاى ايشان را مى شنوم كه گويا مى آيند كه خود را به نماز رسانند و من در ركوعم حضرت فرمودند كه دو برابر ركوعى كه هميشه مى كنى صبر كن اگر رسيدند فيها و اگر نه سر بردار چون اين جماعت نيز حق دارند و اگر انتظار بيشتر كشد گاه باشد كه على الاتصال آيند، و علما عمل كرده اند اگر چه در

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 433

طريقش عمرو بن شمر هست و چون كتاب جابر متواتر بوده است چنانكه از صدوق نيز ظاهر مى شود و ضعف مشايخ اجازه ضرر ندارد چنانكه سابقا مذكور شد.

[سزاوار است كه امام رعايت كند حال ضعيف ترين مأمومان را]

(و روى اسحاق بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال ينبغى للإمام ان يكون صلاته على صلاة اضعف من خلفه) و در موثق كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سزاوار است كه امام رعايت كند حال ضعيف ترين مأمومان را و نماز را سبك واقع سازد پس اگر قوّت داشته باشند و اراده طول نماز داشته باشند طول مى دهد چنانكه گذشت.

(و كان معاذ يؤمّ فى مسجد على عهد رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و يطيل القراءة و انّه مرّ به رجل فافتتح سورة طويلة فقرأ الرّجل لنفسه و صلّى ثمّ ركب راحلته فبلغ ذلك النّبيّ صلى اللَّه عليه و آله فبعث إلى معاذ فقال يا معاذ إياك ان تكون فتّانا عليك بالشّمس و ضحيها و ذواتها). و منقولست كه معاذ بن جبل امامت مى كرد در مسجدى در زمان آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله و حضرت فرموده بودند كه در آن مسجد نماز كند چون جمعى دور بودند

و بر ايشان مشكل بود كه به نمازهاى آن حضرت حاضر شوند و معاذ نماز را طول مى داد و سوره بقره و امثال آن مى خواند اتفاقا شخصى بر او گذشت و خواست كه نماز جماعت كند ديد كه معاذ سوره درازى را سر كرد كه بخواند آن مرد قصد انفراد كرد و خود قرائت كرد و نماز كرد و بر راحله اش سوار شد و رفت پس اين واقعه به آن حضرت رسيد حضرت كسى بسوى معاذ فرستاد كه زنهار چنين مباش كه مردم ترك نماز جماعت كنند از جهت طول

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 434

نماز، بر تو باد كه سوره هاى قصير بخوان مثل سوره و الشمس و امثال آن و همين مضمون در صحاح ستّه واقع است خصوصا بخارى و ظاهرا صدوق نيز از ايشان روايت كرده است.

(و انّ النّبيّ صلى اللَّه عليه و آله ذات يوم يؤمّ اصحابه فيسمع [فسمع خ ] بكاء الصّبىّ فيخفّف [فخفّف خ ] الصّلاة) و به درستى كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله امامت اصحاب خود مى فرمودند و صداى گريه كودك را مى شنيدند و نماز را از آن جهت سبك مى فرمودند و بنا بر نسخه روزى از روزها آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله نماز مى كردند صداى طفل را شنيدند و نماز را سبك كردند و اين مضمون صحيح ابن سنان است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نماز ظهر و عصر را كردند و سبك كردند دو ركعت را صحابه عرض نمودند كه يا رسول اللَّه آيا در نماز امرى حادث شد كه منسوخ شده باشد

تطويلش مثلا حضرت فرمودند كه چه واقع شد عرض كردند كه دو ركعت را سبك كرديد حضرت فرمودند كه صداى گريه طفل را نشنيدى و ظاهرا چنان بوده است كه مادر اقتدا كرده بوده و طفل را بر زمين گذاشته او مى گريسته است حضرت زود كردند تا طفل را بر دارد و شير دهد و اين مضمون را نيز عامه در صحاح خود روايت كرده اند.

(و على الامام ان يقرأ قرائة وسطا لأنّ اللَّه عزّ و جلّ يقول «وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها») منقول است در صحيح از عبد اللَّه بن سنان كه گفت به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه بر امام لازمست كه آن قدر بلند بخواند كه هر كه در عقب او باشد بشنود حضرت فرمودند كه بر امام است كه قرائت جهريه را ميانه بخواند نه بسيار بلند و نه بسيار

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 435

پست زيرا كه حق سبحانه و تعالى خطاب به حضرت كرده است و آن حضرت امام بودند يا خطاب به امام كرده است يا به عالميان و شامل امام نيز هست كه بلند مخوان نماز ترا و آهسته مخوان و مرتبه ميان بسيار بلند و آهسته را اختيار كن كه آن وسط است، و مؤيّد عموم است موثق سماعه كه از آن حضرت سؤال كردم از تفسير اين آيه فرمودند كه اخفات آنست كه خود نشنوى و جهر منهى عنه آنست كه بسيار بلند بخوانى و بنا بر اين اظهر آنست كه حكم مطلق نماز باشد كه چنان نخوانند كه خود نشنوند زيرا كه اقل اخفات آنست كه خود بشنوند و

بلندى را از حد نگذرانند و تفصيل آن كه كدام نماز را بايد خواند و كدام آهسته از آيه ظاهر نشود و از اخبار ظاهر شود.

و در حسن كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه نمى نويسند از جهت بنده از قرائت و دعا مگر آن چه خود بشنود و گذشت در مبحث قرائت اخبارى كه در اين باب وارد شده است.

(و اذا فرغ الامام من قرائة الفاتحة فليقل الّذى خلفه الحمد للّه ربّ العالمين) و در حسن كالصحيح از جميل منقول است و ظاهرا صدوق از كتاب جميل روايت كرده باشد و صحيح باشد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر گاه در عقب امام باشى و او از خواندن سوره حمد فارغ شود تو بگو الحمد للّه ربّ العالمين و مگو آمين و مناسبت در اين موضع از آنست كه امام چون دعا كرد از جهت خود و مأمومين و ساير مؤمنين گوييا حق سبحانه و تعالى مستجاب كرد مأمومان را شكر مى كنند حق سبحانه و تعالى را بر مستجاب شدن دعاى امام.

(و لا يجوز ان يقال بعد فاتحة الكتاب آمين لأنّ ذلك كانت تقوله النّصارى) و جايز نيست مأمومان را كه بعد از خواندن سوره حمد آمين

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 436

بگويند به مدّ و فتح همزه خوانده اند و بتشديد لحن است زيرا كه اين كلمه را نصارى مى گويند ظاهرا اين مضمون حديثى باشد و ممكن است كه فهميده باشد از صحيحه معاوية بن وهب كه گفت به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه آمين بگويم هر گاه امام

بخواند غير المغضوب عليهم و لا الضّالين را حضرت فرمودند كه ايشان يهود و نصارى اند يعنى مغضوب عليهم يهودند و ضالّان نصارى اند، و جواب سخن او را ندادند از جهت تقيه و كنايه دلالت مى كند بر آن كه جمعى كه اين لفظ را مى گويند گبرانند، و صدوق بظاهر برده باشد كه اين عبارت يهود و نصارى است نمى بايد كه مسلمانان باين كلمه متكلم شوند و بعيد است اين فهميدن از صدوق و احاديث آمين در مبطلات نماز گذشت.

[قراءة پشت سر امام ]

(و روى زرارة و محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه قال كان امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه يقول من قرء خلف امام ياتمّ به فمات بعث على غير فطرة) و به اسانيد صحيحه منقولست از زراره و محمد از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه هر كه قرائت را بخواند در عقب كسى كه اقتدا به او كند كه شيعه عادل باشد و بميرد بر غير فطرت اسلام مرده خواهد بود يا خواهد مرد و اين حديث محمول است بر غير جهريه كه نشنود همهمه را كه در آن صورت قرائت مى تواند كرد بلكه دغدغه وجوب قرائت مى شود چون احاديث صحيحه و حسنه كالصحيحه وارد شده است بلفظ امر به قرائت و دغدغه نيست در آن كه در صورتى كه قرائت را بشنود اگر چه صدايى باشد كه تميز حروف نكند قرائت منهى عنه است و اگر همهمه را نشنود قرائت مطلوبست و اگر نماز اخفاتيه باشد مخير است ميان قرائت و ترك آن اگر چه ترك قرائت اولى است

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص:

437

به سبب امثال اين خبر از اخبار بسيار كه دلالت بر اين مى كند كه قرائت نكردن اولى است.

و بر اين مضامين احاديث بسيار وارد است از آن جمله در صحيح از عبد الرّحمن منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اگر اقتدا كنم قرائت بكنم حضرت فرمودند كه امّا نماز اخفاتيه را قرائتش متعلق است به امام تو قرائت مكن، و امّا نماز جهريه را حق سبحانه و تعالى امر كرد است امام را به بلند خواندن تا مأمومان خاموش باشند و گوش دهند اگر قرائت امام را بشنوى گوش بده و اگر نشنوى خود قرائت بكن.

و در حسن كالصحيح از زراره از احدهما صلوات اللَّه عليهما منقولست كه فرمودند كه در نماز جهريه گوش ده و در خاطر خود تسبيح كن و در حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر گاه اقتدا كنى به امام عادل در نماز جهريه و قرائت را نشنوى خود قرائت كن و اگر همهمه را شنوى قرائت مكن.

و در دو صحيح منقول است از سليمان كه گفت عرض نمودم به آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه آيا در نماز ظهر و عصر قرائت مى توان كرد و حال آن كه نمى توان دانست كه قرائت مى كند يا نه حضرت فرمودند كه سزاوار نيست كه مأموم قرائت كند بلكه قرائت را به امام مى گذارد و ظاهرش كراهتست.

و در صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر گاه در عقب عادل نماز كنى در اخفاتيه در دو ركعت اول قرائت مكن و تسبيح مى توانى خواند و در دو

ركعت آخر قرائت نيز مى توانى كرد.

و اكثر علما احاديث امر به قرائت جهريه را و امر به خاموشى در اخفاتيه را حمل كرده اند بر استحباب از جهت صحيحه على بن يقطين كه گفت سؤال

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 438

كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه نماز كند در عقب عادل در نماز جهريه و قرائت را نشنود حضرت فرمودند كه مى خواهد خاموش شود و مى خواهد قرائت كند، و سؤال كردم از دو ركعت اخفاتيه در عقب عادل آيا حمد بخوانيم فرمودند و اگر قرائت كنى باكى نيست كه اگر خاموش شوى باكى نيست و احاديث ديگر نيز بر اين مضامين وارد شده است و ممكن است كه حمل كنيم قرائت را بر قرائت تسبيح چنانكه در صحيحه معاوية بن عمار منقولست كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از قرائت در عقب امام در دو ركعت آخر حضرت فرمودند كه امام فاتحه مى خواند و مأمومان تسبيح مى خوانند و اگر تنها نماز كنى مخيّرى ميان حمد و تسبيح و اخبار ديگر خواهد آمد.

(و روى الحلبيّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال اذا صلّيت خلف امام تأتمّ به فلا تقرء خلفه سمعت قرائته او لم تسمع الّا ان تكون صلاة يجهر فيها بالقراءة فلم يسمع فاقرأ) و به اسانيد صحيحه منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه نماز كنى در عقب امامى كه اقتدا به او كنى بانكه سنّى و فاسق نباشد قرائت مكن در عقب او خواه قرائتش را شنوى به آن كه جهريه باشد يا نشنوى كه

اخفاتيه باشد مگر آن كه جهريه باشد و قرائتش را هيچ نشنوى كه در اين صورت قرائت بكن.

و در موثق كالصحيح از يونس منقولست كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از نماز در عقب عادل حضرت فرمودند كه هر امامى را كه از او راضى بوده باشى يعنى بد مذهب و فاسق نباشد در عقب او قرائت مكن و ممكن است كه عبارت سمعت قرائته را حمل كنيم كه خوب شنوى يا خوب نشنوى بلكه همهمه شنوى تا استثنا صورت داشته باشد چنانكه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 439

گذشت و در موثق از سماعه منقول است كه گفت از آن حضرت سؤال كردم از شخصى كه امامت كند و مردمان صداى او را شنوند و نفهمند كه چه مى گويد حضرت فرمودند كه اگر صدا نشنوند مجزيست و اگر صدا نشنود قرائت بكند

و فى رواية عبيد بن زرارة عنه انّه ان سمع الهمهمة فلا يقرأ

و كالصحيح منقول است از عبيد كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر همهمه را شنود قرائت نكند يا نمى كند و در حسن كالصحيح نيز گذشت و در موثق سماعه بيان معنى همهمه گذشت كه صدا شنود و تمييز نكند كه چه مى خواهد چنانكه در لغت نيز باين معنى آمده است.

[قراءة در دو ركعت آخر]

(و روى زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه قال لا تقرأنّ فى الرّكعتين الاخيرتين من الاربع الرّكعات المفروضات شيئا إماما كنت او غير امام قال قلت فما اقول فيهما فقال ان كنت إماما او وحدك فقل سبحان اللَّه و الحمد للّه و لا اله الا اللَّه ثلث مرّات تكمّله تسع تسبيحات ثمّ تكبّر و تركع)

و به اسانيد صحيحه منقولست از زراره كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه قرائت مكن در دو ركعت آخر از نمازهاى چهار ركعتى واجب مطلقا خواه امام باشى يا مأموم يا منفرد عرض نمودم كه چه چيز بخوانم حضرت فرمودند كه خواه امام باشى و خواه تنها نماز گذارى سه مرتبه به گويى سبحان اللَّه و الحمد للّه و لا اله الا اللَّه كه نه تسبيح تمام شود پس تكبير ركوع را مى گويى و بركوع مى روى، اين خبر مستند جمعى است كه نه تسبيح قايلند و دور نيست كه جمعى كه ده تسبيح قايلند از اين حديث توهّم كرده باشند چون در آخرش هست كه تكبير مى گويى اما بسيار بعيد است، و ممكن است كه جمع كرده باشند ميان روايت چهار و نه، و حديث دوازده خبريست كه از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه منقول است در سفر

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 440

خراسان بروايت رجا كه گذشت كه تسبيحات اربع را آن حضرت سه مرتبه مى خواندند.

و در صحيح على الظاهر از زراره منقول است كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه چه چيز مجزيست از تسبيح در دو ركعت آخر حضرت فرمودند كه مجزيست كه به گويى سبحان اللَّه و الحمد للّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر و تكبير ركوع به گويى و بركوع روى.

و در صحيح از عبيد منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از دو ركعت آخر ظهر فرمودند كه تسبيح مى گويى و حمد الهى مى كنى و از گناهان استغفار مى كنى و

اگر خواهى فاتحه را مى خوانى كه آن حمد است و دعا و ظاهرش آنست كه همين كافى بوده باشد كه سبحان اللَّه و الحمد للّه و استغفر اللَّه و ليكن جمع ميان دو حديث كرده اند كه تسبيحات اربع را مى گويد با استغفر اللَّه، و شيخ تسترى رحمه اللَّه ضم مى كرد اللهم اغفر ذنبي استغفر اللَّه را احتياطا چون محتمل است كه مراد حضرت عبارت اول باشد يا ثانى و در صحيح حلبى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه هر گاه بايستى در نماز دو ركعتى كه فاتحه نمى خوانى يعنى فاتحه در آن واجب نيست كه آن دو ركعت آخر است بگو الحمد للّه و سبحان اللَّه و اللَّه اكبر.

و در صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه هر گاه امام باشى در دو ركعت آخر الحمد بخوان و اگر منفرد باشى مى خواهى الحمد بخوان و مى خواهى مخوان يعنى تسبيح بخوان و در صحيح منقول است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در دو ركعت اول نماز ظهر و عصر قرائت آهسته مى كردند و دو ركعت آخر را تسبيح مى خواندند بنحو نماز خفتن يعنى تسبيح را بلند

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 441

مى خواندند.

و كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه هر گاه امام باشى مى بايد كه در دو ركعت اول قرائت كنى و مأمومان تسبيحات اربع بخوانند يعنى در اخفاتيه و در دو ركعت آخر تسبيحات اربع بخوان و مأمومان الحمد بخوانند.

و در حسن كالصحيح از جميل منقول است كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از قرائت امام

در دو ركعت آخر حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه امام الحمد مى خواند و مأموم نمى خواند، و منفرد الحمد مى خواند يعنى مى تواند خواند.

و كالصحيح منقول است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه على بن حنظله سؤال كرد از آن حضرت از دو ركعت آخر كه در آن چه چيز را بخوانم حضرت فرمودند كه اگر مى خواهى الحمد بخوان و اگر مى خواهى ذكر حق سبحانه و تعالى بكن كه هر دو مساويند.

و كالصحيح از محمد بن حكيم منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه در دو ركعت آخر حمد بهتر است يا تسبيح فرمودند كه حمد بهتر است و بعضى از اخبار گذشت و بعضى ديگر خواهد آمد و آن چه ظاهر مى شود از جمع بين الاخبار آنست كه منفرد را غالبا تسبيح اولى است و امام را غالبا حمد اولى است و بحسب احوال هر دو مختلف مى شود دور نيست كه اگر از حال خود يا بد كه حضور قلب و ربط او بجناب اقدس الهى بيشتر حاصل مى شود آن بهتر باشد چنانكه از حديث معراج ظاهر شد و چون تسبيح خواند ظاهرا مطلق ذكر كافى باشد، و بهر يك از اين اخبار صحيحه كه عمل كند خوب باشد و اگر تسبيحات اربع را با استغفار خواند بهتر

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 442

باشد و اگر ده تسبيح بخواند با استغفار بهتر باشد و دوازده تسبيح كه سه تسبيح اربع باشد با استغفار اكمل خواهد بود و بعضى گفته اند كه پنجم رتبه بهتر است و بعد آن هفت مرتبه و دور نيست كه بهتر باشد و ليكن احوط سه

مرتبه با استغفار است تا عمل به همه اخبار كرده باشد و اللَّه تعالى يعلم.

(و روى وهيب بن حفص عن ابى بصير عن ابى عبد اللَّه قال ادنى ما يجزى من القول فى الرّكعتين الأخيرتين ان تقول سبحان اللَّه سبحان اللَّه سبحان اللَّه) و مروى است در موثق از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه كمترين چيزى كه مجزيست از ذكر در دو ركعت آخر آنست كه سه تسبيح بگويند و ظاهر مى شود كه هر چند بيشتر باشد بهتر است و اگر سه تسبيح كبير بگويد عمل به اين حديث كرده خواهد بود.

(و فى رواية زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال و ان كنت خلف امام فلا تقرأنّ شيئا فى الاوليين و أنصت لقراءته و لا تقرأنّ شيئا فى الاخيرتين فانّ اللَّه عزّ و جلّ يقول للمؤمنين وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ يعنى فى الفريضة خلف الامام فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ و الاخريان تبع للأولين) و در بعضى از نسخ و الاخيرتان تبعا للأوّلتين است و به اسانيد صحيحه منقول است از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر گاه در عقب امام باشى پس زنهار كه در دو ركعت اول قرائت مكن چيزى از حمد و سوره را و گوش ده به امام آن چه را مى خواند، و در دو ركعت آخر قرائت مكن به درستى كه خداوند عزيز جليل مى فرمايد كه هر گاه خوانده شود قرآن و مراد الهى آنست كه هر گاه در نماز واجب در عقب امام باشى و امام قرائت كند پس گوش دهيد قرائت امام را و خاموش

باشيد تا شايد كه حق سبحانه و تعالى بر شما رحمت كند، و دو ركعت

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 443

آخر تابع دو ركعت اول است و بنا بر نسخه و دو ركعت آخر نيز چنين است به تعبيّت دو ركعت اول، و ظاهر اين حديث آنست كه آيه در اين باب وارد است و مطلق شنيدن قرآن واجب نيست.

و مؤيد اين است آن چه شيخ ره روايت كرده است در قوى كه سؤال كردند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از قرائت در عقب امام حضرت فرمودند كه هر گاه در عقب امامى باشى كه او را دوست دارى يعنى شيعه باشد و اعتماد به او داشته باشى يعنى عادل باشد يا فسق او ظاهر نباشد به درستى كه قرائت او كافى است از قرائت تو و اگر خواهى قرائت مى توانى كرد در اخفاتيه و چون نماز جهريه باشد خاموش باشد و گوش ده چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه گوش دهيد تا مرحوم شويد شخصى عرض نمود كه اگر امام كسى باشد كه اعتماد به او نداشته باشم بانكه بد مذهب يا فاسق باشد آيا اقتدا به او كنم و قرائت كنم حضرت فرمودند كه پيشتر از او نماز خود را بگذار يا بعد از او راوى گفت كه در عقب چنين امامى اعاده نماز سابق مى توانم كرد حضرت فرمودند كه اگر اعاده توان كرد اصل را كه واجب است نيز مى توان كرد، و ليكن از جهت خود نماز نافله بكن و با او همراهى بكن از روى تقيه.

اما آن چه مرويست در صحيح از معاوية بن وهب كه گفت از

آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از آن شخصى كه سنّى باشد و پيش نمازى كند در نماز جهريه حضرت فرمودند كه چون شنوى كه كتاب الهى خوانده مى شود گوش ده و بشنو عرض نمودم كه امام مزبور مرا كافر مى داند چون شيعه ام در عقب چنين كسى چون قرائت نكنم فرمودند كه اگر او عصيان الهى مى كند تو اطاعت كن حق سبحانه و تعالى را، مكرر عرض نمودم و رخصت ندادند كه قرائت كنم عرض نمودم كه هر گاه امام سنّى باشد در خانه خود نماز نكنم و

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 444

بيرون آيم و با او صورت نماز را بفعل آورم فرمودند كه تو مى دانى مى خواهى چنين كن، و حضرت فرمودند كه روزى حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نماز صبح مى كردند و ابن كوّا در عقب آن حضرت بود اين آيه را خواندند از روى كنايه به آن حضرت كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ الخ يعنى بتحقيق يا بذات خود قسم ياد مى كنم كه وحى به تو رسيده است و به پيغمبران سابق و غير ايشان كه اگر شرك بياورى هر آينه عمل تو باطل مى شود و البته از زيان كاران خواهى بود پس آن حضرت صلوات اللَّه عليه خاموش شدند از جهت تعظيم قرآن تا آن ملعون فارغ شد از آيه، حضرت شروع در قرائت كردند آن ملعون باز همان آيه را خواند و حضرت خاموش شدند، ديگر حضرت شروع در قرائت كردند باز آن ملعون همان آيه را خواند و حضرت گوش دادند و بعد از آن تهديد آن ملعون فرمودند به خواندن اين آيه

كه فاصبر الخ يعنى صبر كن كه وعده حق سبحانه و تعالى حق است و تو از جا در ميا به سبب آن جماعتى كه يقين به آخرت ندارند پس حضرت سوره را تمام كردند و بركوع رفتند و ظاهر شد كه آيه عام است و گوش مى بايد داد شنيدن قرآن را هر كه خواند با آن كه آن ملعون از جهت ايذاى آن حضرت مى خواند چون سر خوارج است و اعتقاد شومش اين بود كه چون حضرت به حكمين راضى شدند و اين رضا را صغيره مى دانست و هر صغيره را كفر و آيه را كنايه مى خواند مع هذا حضرت سه مرتبه گوش دادند و ترك قرائت فرمودند تا آخر آن آيه را خواند كه حق سبحانه و تعالى تسلّى حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرموده اند در ايذاى كفار قريش كه صبر كن كه وعده الهى حق است در كشته شدن صناديد قريش بدست تو و چنان شد، حضرت نيز خواندند و مرادش اين بود كه بحسب وعده الهى تو و ساير خوارج بر دست من كشته خواهيد شد و چنان شد كه همه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 445

بدست آن حضرت بجهنم رفتند، پس حمل مى توان كرد حديث زراره و غير آن را بر آن كه وجوب استماع مخصوص قرائت امام است و استماع حضرت أمير صلوات اللَّه عليه از روى استحباب باشد چنانكه ظاهر لفظ تعظيم قرآن نيز بر آن دلالت دارد و اللَّه يعلم. و احوط آنست كه در جائى نماز نكنند كه قرآن را بلند خوانند يا جمعى با هم نماز كنند منفرد.

(و روى بكر بن محمّد الازدىّ عن

ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال انّي لأكره للمرء ان يصلّى خلف الامام صلاة لا يجهر فيها بالقراءة فيقوم كانّه حمار قال قلت جعلت فداك فيصنع ما ذا قال يسبّح) و به روايات صحيحه و حسنه منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه مرا خوش نمى آيد كه شخصى، و در تهذيب للمؤمن يعنى مؤمنى نماز كند در عقب امام نمازى را، و در تهذيب فى صلاة در نمازى كه بلند نخوانند قرائت آن را يعنى در نمازهاى اخفاتيه و خاموش ايستاده باشد چنانكه خر خاموش مى ايستد گفتم فداى تو گردم پس چه كند حضرت فرمودند كه تسبيح بگويد بر سبيل استحباب و گذشت كه تسبيحات اربع را بگويد و ظاهر اين خبر سبحان اللَّه است و ممكن است كه مراد مطلق ذكر باشد چنانكه گذشت اگر چه سبحانه اللَّه بهتر است.

(و روى عمر بن اذنية عن زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال اذا ادرك الرّجل بعض الصّلاة و فاته بعض خلف امام يحتسب بالصّلاة خلفه، جعل ما ادرك به اوّل صلاته ان ادرك من الظّهر او العصر او العشاء الآخرة ركعتين و فاته ركعتان قرا فى كلّ ركعة ممّا ادرك خلف الامام فى نفسه بأمّ الكتاب فاذا سلّم الامام قام فصلّى الاخريين لا يقرأ فيهما انّما هو تسبيح و تهليل و دعاء ليس فيهما قرائة

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 446

و ان ادرك ركعة قرء فيها خلف الامام فاذا سلّم الامام قام فقرأ امّ الكتاب ثمّ قعد فتشهّد ثمّ قام فصلّى ركعتين ليس فيهما قرائة) و به اسانيد صحيحه منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه

كه فرمودند كه هر گاه ماموم دريابد امام را در وقتى كه امام بعضى از نماز را كرده باشد و امام عادل باشد كه اعتماد به نماز او توان كرد آن چه را در مى يابد اول نماز خود حساب مى كند پس اگر دو ركعت نماز ظهر يا عصر يا عشا را در يابد فوت شده باشد از ماموم دو ركعت به آن كه بعد از دو ركعت رسيده باشد پس در آن دو ركعتى كه دريافته است الحمد را مى خواند در خاطر خود و چون امام سلام مى دهد ماموم بر مى خيزد و دو ركعت ديگر را مى كند كه در آنجا قرائت نمى خواند بلكه تسبيح و تهليل و دعا مى خواند و در آن دو ركعت قرائت نيست، و اگر يك ركعت را با امام دريابد در آن ركعت قرائت مى كند در عقب امام پس چون امام سلام مى دهد بر مى خيزد و فاتحه را مى خواند پس مى نشيند و تشهد را مى خواند پس بر مى خيزد و دو ركعتى را به جا مى آورد كه در آن دو ركعت قرائت نيست و همين روايت را شيخ طاب ثراه در تهذيب و استبصار روايت كرده است كه چون دو ركعت آخر را با امام دريابد در خاطر خود مى خواند الحمد و سوره را پس اگر نتواند سوره را خواندن الحمد تنها كافى است و چون امام سلام مى دهد بر مى خيزد و دو ركعت نمازى را به جا مى آورد كه در آن قرائت نيست زيرا كه قرائت در دو ركعت اوّل نماز است در هر ركعتى الحمد و سوره و در دو ركعت آخر قرائت نيست بلكه تسبيح و تكبير و تهليل

و دعاست و در آن قرائت نيست الخ و مخالفت نسخه شيخ با فقيه در دو چيز است يكى در سوره با حمد و دويم در تكبير كه در فقيه نيست و دعا ممكن است كه مراد الحمد للّه باشد چنانكه در حديث نبوى صلى اللَّه عليه و آله وارد است كه بهترين دعاها حمد الهى است، و معروفست كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 447

هر گاه مدح مخلوقى كنند هر چند مطلوب را ذكر نكنند ممدوح مى داند كه احسان مى بايد كرد، خالق كم از مخلوق نيست و در اين صورت موافق است با حديث سابق كه از زراره گذشت كه اقل تسبيحات اربع است و ممكن است كه مراد از دعا استغفار باشد چنانكه در حديث سكونى از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه فرمودند كه بهترين دعاها استغفار است و در اين صورت موافق است با حديث صحيح عبيد بن زراره در ضم استغفار، و شيخ بهاء الدين محمد رحمه اللَّه تعالى قايل بود بوجوب ضم استغفار، و اين حديث را مؤيد مى دانست و ليكن صريح نيست اگر چه اين احتمال اظهر است بحسب لغت و آن چه ظاهر اين حديث است كه در دو ركعت آخر قرائت نيست بلكه تسبيح است محمول است بر آن كه قرائت واجب نيست تا جمع شود ميان اخبار و مؤيد اين خبر اخبار صحيحه وارد است كه خواهد آمد.

(و روى عبيد اللَّه بن عليّ الحلبيّ عن زرارة عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال سألته عن رجل يكون خلف الامام فيطيل الامام التشهّد قال يسلّم و يمضى لحاجته ان احبّ) و به اسانيد

صحيحه منقول است از زراره كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه، و در بعضى از نسخ از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليهما از شخصى كه اقتدا كرده باشد به امامى و امام تشهد آخر را طول دهد حضرت فرمودند كه اگر خواهد سلام مى دهد و به حاجت خود مى رود و اشعارى دارد به آن كه كارى دارد، و در اين صورت مفارقت با قصد انفراد جايز است بى دغدغه، و به همين مضمون است صحيحه حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه، و منقول است در صحيح از على بن جعفر كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه در عقب امام

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 448

باشد و او تشهد را طول دهد و ماموم را بول گرفته باشد يا ترسد كه چيزى از او فوت شود يا عارض شود او را وجعى چه كند حضرت فرمودند كه سلام مى دهد و در پى كار خود مى رود، و در صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است در شخصى كه در عقب امام باشد و پيش از امام سلام دهد حضرت فرمودند كه باكى نيست و اين حديث دلالت مى كند كه مطلقا جايز است مفارقت و ليكن اولى آنست كه بى عذرى مفارقت نكند.

(و ساله اسحاق بن عمّار قال له ادخل المسجد و قد ركع الامام فاركع بركوعه و انا وحدى و اسجد فاذا رفعت رأسي فاىّ شى ء اصنع قال قم فاذهب إليهم فان كانوا قياما فقم معهم و ان كانوا جلوسا فاجلس معهم) و در موثق كالصحيح

منقول است از اسحاق كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه گاه هست كه داخل مسجد مى شوم و امام بركوع رفته است من نيز بركوع مى روم و تنهاام و به سجود مى روم چون سجده ها را به جا آورم چه كنم حضرت فرمودند كه برخيز و خود را به صف رسان اگر ايستاده اند با ايشان بايست و اگر نشسته اند از جهت تشهد با ايشان بنشين و محتمل است كه در عقب شيعه باشد يا سنّى يا اعمّ و حكم متّحد است چنانكه گذشت در ضمن اخبار صحيحه.

(و سأله سماعة عن الرّجل ياتى المسجد و قد صلّى اهله يبدأ بالمكتوبة او يتطوّع فقال ان كان فى وقت حسن فلا باس بالتّطوّع قبل الفريضة و ان كان خاف خروج الوقت أخّره و ليبدأ بالفريضة فهو حق اللَّه عزّ و جلّ ثمّ ليتطوّع ما شاء) و در موثق از سماعه منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه داخل مسجد شود و اهل مسجد نماز كرده باشند آيا ابتدا به نماز واجب مى كند يا نافله را

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 449

به جا مى آورد پيش از فريضه ظهر و عصر حضرت فرمودند كه اگر در وقتى باشد كه وقت نماز نافله بيرون نرفته باشد مثل دو قدم در نافله ظهر و چهار قدم در نافله عصر باكى نيست كه نافله را قبل از فريضه به جا آورد، و اگر ترسد كه وقت فضيلت نمازها بيرون رود نافله را تاخير كند و ابتدا به فريضه كند كه آن حق واجب حق سبحانه و تعالى است بر بنده و

بعد از آن نافله را به جا آورد هر مقدارى كه خواهد و ظاهرا نيّت ادا و قضا نبايد كرد چنانكه اخبار ديگر گذشت و اين حديث مناسبتى ندارد باين باب.

(و روى محمّد بن مسلم عن احدهما صلوات اللَّه عليهما فى الرّجل يدخل المسجد فيخاف ان تفوته الرّكعة قال يركع قبل ان يبلغ إلى القوم و يمشى و هو راكع حتّى يبلغهم) و كالصحيح منقولست از حضرت امام محمد باقر يا حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما در شخصى كه داخل مسجد شود و امام در ركوع باشد و نرسد كه سر از ركوع بردارد و ثواب جماعت آن ركعت يا مطلقا اگر در ركعت آخر باشد از او فوت شود حضرت فرمودند كه اقتدا مى كند و تكبير احرام مى گويد و بركوع مى رود پيش از آن كه به ايشان رسد و در ركوع راه مى رود تا به ايشان رسد و اخبار ديگر گذشت.

[امامت مرد براى زنان ]

(و روى ابراهيم بن ميمون عن الصّادق صلوات اللَّه عليه فى الرّجل يؤمّ النّساء ليس معهنّ رجل فى الفريضة قال نعم و ان كان معه صبىّ فليقم إلى جانبه) و كالصحيح منقول است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه در مردى كه امامت زنان كند كه با ايشان مردى نباشد در نماز واجب آيا جايز است حضرت فرمودند كه بلى، و اگر نابالغى باشد امام او را در دست راست خود باز مى دارد، و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد شده است كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 450

مرد امامت زنان مى تواند كرد و در اين خلافى نيست.

و در موثق كالصحيح از فضيل منقولست كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق

صلوات اللَّه عليه كه من پيشنمازى زنم مى كنم حضرت فرمودند كه خوبست و در دست راست تو بايستد پست تر از تو كه سجود او برابر پاهاى تو باشد.

و در حديث ديگر وارد است كه اگر اطفال باشند ايشان پيشتر از زنان مى ايستند و زنان در عقب ايشان مى ايستند اگر چه بندگان باشند و در حديث ديگر وارد است كه اگر يك زن باشد پشت سر مى ايستد و حمل بر تخيير مى توان كرد و حمل بر حديث فضيل نيز مى توان كرد كه در پشت سر باشد در دست راست و احوط آنست كه تمام بدن زن عقب تمام بدن مرد باشد.

[اذان جماعت و اذان فرادى ]

(و روى عنه عمّار السّاباطىّ انّه سئل عن الرّجل يؤذّن و يقيم ليصلّي وحده فيجي ء رجل آخر فيقول له نصلّي جماعة هل يجوز ان يصلّيان بذلك الاذان و الاقامة قال لا و لكن يؤذّن و يقيم) و مرويست در موثق از عمار كه گفت سؤال كردند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از مردى كه اذان و اقامه بگويد كه تنها نماز كند پس مردى ديگر بيايد و به او بگويد كه نماز جماعت مى كنيم آيا جايز است كه بهمان اذان و اقامه نماز جماعت بكنند حضرت فرمودند كه نه و ليكن اذان و اقامه ديگر مى گويند و به آن نماز جماعت مى كنند، و اكثر اصحاب به اين خبر عمل نموده اند و منافات ندارد با اين حديث حديث قوى ابو مريم كه گفت حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه پيشنمازى ما مى كردند و پيراهنى پوشيده بودند نه لنگ بسته بودند و نه ردا بر دوش خود انداخته بودند و اذان و اقامه

نگفتند پس چون حضرت از نماز فارغ شدند عرض نمودم كه حق سبحانه و تعالى شما را عافيت دهاد شما امامت

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 451

كرديد بى لنگ و بى ردا و بى اذان و بى اقامه چه وجه داشت حضرت فرمودند كه پيراهنم كنده بود مجزى بود مرا بى لنگ و ردا، و گذشتم به جعفر و او اذان و اقامه مى گفت من سخن نكردم و به اذان و اقامه او اكتفا كردم و عدم منافات از آن جهت است كه ممكن است كه حضرت صادق صلوات اللَّه عليه اذان و اقامه از جهت نماز جماعت گفته باشند چنانكه داب ايشان بود كه منفرد نماز نمى كردند و اگر جماعت نمى بود البته به نماز حضرت حاضر مى شدند با آن كه ممكن است كه از جهت بيان جواز چنين كرده باشند چنانكه ترك ردا كردند از آن جهت و اللَّه تعالى يعلم.

[امامت غير البالغ ]

(و كان امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه يقول لا باس ان يؤذّن الغلام قبل ان يحتلم و لا يؤمّ حتّى يحتلم فان امّ جازت صلاته و فسدت صلاة من يصلّى خلفه) و در موثق كالصحيح از اسحاق بن عمار منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از پدرش صلوات اللَّه عليهما كه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه باكى نيست كه پسرى قريب به بلوغ پيش از آن كه محتلم شود و بالغ شود اذان بگويد و ليكن امامت نمى تواند كرد تا بالغ نشود پس اگر قبل از بلوغ امامت كند نماز او جايز است و نماز مأمومين باطل است، و در دو حديث موثق از حضرت أمير المؤمنين و حضرت امام جعفر

صادق صلوات اللَّه عليهما منقولست كه فرمودند كه باكى نيست كه امامت كند و اذان بگويد پسرى كه محتلم نشده است و شيخ حمل كرده باشد بر آن كه بلوغش به چيزى ديگر شده باشد از انبات يا سن يا كمال عقل و جمعى حمل كرده اند بر امامت اطفال و اين بد نيست و اللَّه تعالى يعلم.

(و سال عمّار السّاباطىّ ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن رجل ادرك

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 452

الامام حين يسلّم قال عليه ان يؤذّن و يقيم و يفتتح الصّلاة، و ساله عن الرّجل ياتى المسجد و هم فى الصّلاة و قد سبقه الامام بركعة فيكبّر فيعتلّ الامام فياخذ بيده و يكون ادنى القوم اليه فيقدّمه فقال يتمّ بهم الصّلاة ثمّ يجلس حتّى اذا فرغوا من التّشهّد أومى بيده عن اليمين و الشّمال و كان ذلك الّذى يؤمنى بيده التّسليم او تقضى صلاتهم و اتمّ هو ما كان فاته) و در موثق منقول است از عمار كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه دريابد امام را در وقت سلام حضرت حضرت فرمودند كه بر اوست كه اذان و اقامه بگويد و نماز را به جا آورد و از آن حضرت سؤال كردم يا كردند از شخصى كه داخل مسجد شود و مردمان در نماز جماعت باشند و امام يك ركعت نماز كرده باشد و ماموم تكبير بگويد پس اما مرا علتى بهم رسد بانكه مرضى حادث شود يا حدثى، پس امام دست اين ماموم مسبوق را بگيرد چون نزديكترين مردم باشد به او و او را به جاى خود بدارد حضرت فرمودند كه

او به امامت ايشان نماز را تمام مى كند پس مى نشيند از جهت مامومين تا فارغ شوند از تشهد، پس ايما مى كند بدست خود از دست راست و دست چپ و ايما اشاره است به آن كه شما سلام دهيد يا اشاره است به آن كه نماز شما تمام شده است تا ايشان سلام دهند و امام مسبوق برخيزد و يك ركعتى كه مانده است منفرد اتمام كند.

اما سؤال اوّل و جواب آن حضرت كه اذان و اقامه مى گويد با آن كه هنوز صفوف متفرق نشده باشند محمول است بر استحباب، و احاديث معتبره كه وارد شده است كه اگر صفوف متفرق نشده باشد اكتفا به اذان ايشان مى تواند كرد بر عدم تاكّد استحباب و گذشت در باب اذان.

و اما سؤال دويم ظاهرش آنست كه سؤال عمار باشد خصوصا بر نسخه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 453

معلوم امام بر نسخه مجهول نيز اظهر آنست كه از عمار باشد و ليكن شيخان در صحيح على الظّاهر از معاوية بن عمار قريب باين عبارت را روايت كرده اند با اختلاف قليلى در لفظ و على اى حال صحيح است و معمول به و دلالت مى كند بر جواز امامت مسبوق اگر چه اولى آنست كه اگر امام را مانعى بهم رسد نايب نكند مگر كسى را كه ادراك اقامت آن نماز كرده باشد، و مكروه است كه نايب سازد مسبوق را چنانكه در صحيح از سليمان ابن خالد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه فرمودند كه نايب نكند كسى را كه مسبوق باشد به يك ركعت.

و در قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه

فرمودند كه سزاوار نيست كه مقدم دارند مگر كسى را كه ادراك اقامت كرده باشد و خواهد آمد نيز.

(و روى محمّد بن سهل عن ابيه قال سألت الرّضا صلوات اللَّه عليه عمّن ركع مع امام قوم يقتدى به ثمّ رفع رأسه قبل الامام قال يعيد ركوعه معه) و در حسن منقول است از سهل بن اليسع ثقه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه از كسى كه بركوع رود با امام قومى كه اقتدا به او توان كرد به آن كه شيعه عادل باشد پس سر بردارد پيش از امام حضرت فرمودند كه مرتبه ديگر بركوع مى رود تا با امام سر بردارد و به همين مضمونست صحيحه على بن يقطين از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه و حمل كرده اند هر دو خبر را بر صورت نسيان چون در موثق كالصحيح منقول است از غياث كه گفت سؤال كردند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از كسى كه پيش از امام سر بردارد آيا بركوع مى رود اگر امام سر خود را دير بردارد حضرت فرمودند كه نه، و ممكن است كه دو خبر اوّل را حمل بر استحباب كنيم

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 454

و اين خبر را بر نفى وجوب و على اى حال دلالت مى كنند بر آن كه زيادتى ركوع سهوا در نماز جماعت سبب بطلان صلاة نيست و هم چنين است اگر از روى نسيان پيش از امام بركوع رود سر بر مى دارد و با امام بركوع مى رود چنانكه در موثق كالصحيح از ابن فضال منقولست كه گفت نوشتم به خدمت حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه

در شخصى كه در عقب امام عادل باشد و پيش از امام بركوع رود به گمان آن كه امام بركوع رفته است پس چون ديد كه امام بركوع نرفته است سر برداشت و با امام بركوع رفت آيا اين تكرار ركوع نمازش را فاسد مى كند حضرت نوشتند كه نماز خود را تمام مى كند و تكرار ركوع سبب فساد نمازش نمى شود.

[جلو افتادن از امام جماعت ]

(و سال الفضيل بن يسار ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن رجل صلّى مع امام ياتمّ به ثمّ رفع رأسه من السّجود قبل ان يرفع الامام رأسه من السّجود قال فليسجد) و در حسن كالصحيح و شيخ نيز در قوى كالصحيح بل فى الصحيح از فضيل و ربعى روايت كرده است كه گفتند سؤال كرديم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه نماز كند با امام عادل و سر از سجود بردارد پيش از آن كه امام سر از سجود بردارد حضرت فرمودند كه بايد كه به سجود رود و در حديث موثق نيز وارد است از حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليه به همين مضمون و عمل اصحاب بر اين است.

(و روى عن الحسين بن بشّار انّه سمع من يسال الرّضا صلوات اللَّه عليه عن رجل صلّى إلى جانب رجل فقام عن يساره و هو لا يعلم كيف يصنع اذا علم و هو فى الصّلاة قال يحوّله إلى يمينه) روايت كرده است كلينى در صحيح و شيخ در قوى از حسين ثقه پسر بشّار و در بعضى از نسخ يسار و هر دو يكى أند خلاف در نام پدر اوست كه گفت شنيدم كه شخصى از

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص:

455

حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه سؤال كرد يا مى كرد از شخصى كه نماز كرد در جانب شخصى و از جانب چپ امام ايستاد و امام نمى دانست تا آن كه دانست كه به او اقتدا كرده است چه كند و حال آن كه در نماز است و سخن نمى تواند كرد حضرت فرمودند كه او را مى كشاند به جانب دست راست، و در روايات وارد است از طرق عامه كه حضرت سيد المرسلين عبد اللَّه بن عباس را از پشت سر كشيدند به جانب دست راست چون عبد اللَّه بر دست چپ آن حضرت ايستاده بود، و صحيحه محمد بن مسلم نيز گذشت كه اگر مأموم يكى بوده باشد در دست راست او مى ايستد و اگر زياده از يكى بوده باشد، پشت سر مى ايستد و اين بر سبيل استحبابست على المشهور و روايات ديگر نيز وارد شده است بر اين مضمون و احوط آنست كه ترك نكند اين معنى را.

(و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كنّ [كان ] النّساء يصلّين مع النّبيّ صلى اللَّه عليه و آله فكنّ يؤمرن ان لا يرفعن رءوسهنّ قبل الرّجال لضيق الازر) صدوق بسند حسن كالصحيح از قداح روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از پدرش صلوات اللَّه عليهما از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه زنان با حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نماز مى كردند حضرت فرمودند كه زنان پيشتر از مردان سر از سجده بر ندارند چون چادرهاى زنان تنگ بود اگر ايشان پيشتر سر بر مى داشتند مردان روى ايشان را مى ديدند تا آن كه جمعى بقصد ديدن ايشان در صف پيش

از صف زنان مى ايستادند و جمعى به سبب تقوى پيشتر مى ايستادند كه مبادا نظر ايشان بر روى زنان افتد تا آن كه حق سبحانه و تعالى اين آيه را فرستاد كه وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنْكُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِينَ يعنى بتحقيق كه ما مى دانيم نيّات جمعى را كه پيش مى روند از روى تقوى و مى دانيم نيّات فاسد جمعى را كه پس

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 456

مى ايستند پس حضرت فرمودند كه زنان اندكى صبر كنند كه مردان سر بردارند بعد از آن زنان سر بردارند و عبارت علل لضيق أزرهنّ است احتمال خلاف اين معنى ندارد و عبارت فقيه احتمال اين دارد كه لنگهاى مردان تنگ بود و اگر زنان سر بر مى داشتند پيشتر نظر ايشان به عورت مردان مى افتاد و چون اكثر زير جامه پا نمى كنند در بلاد حاره و معنى اول اظهر است، و احتمال دارد كه اين حديث ديگر باشد چون فى الجمله اختلاف لفظى با آن حديث دارد و ليكن اظهر اينست كه اين تغييرات از صدوق شده باشد و نقل بالمعنى كرده باشد يا از نساخ شده باشد.

[زن براى زن امامت مى كند]

(و سال هشام بن سالم ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن المرأة هل تؤمّ النّساء قال تؤمّهنّ فى النّافلة فامّا فى المكتوبة فلا و لا تتقدّمهنّ و لكن تقوم وسطهنّ) و به اسانيد صحيحه منقول است از هشام كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از زن كه آيا امامت زنان مى تواند كرد حضرت فرمودند كه امامت زنان مى تواند كرد يا مى كند در نماز نافله و امّا در نماز واجب امامت نمى كند و در نماز سنت كه

مى كند پيشتر از زنان نمى ايستند بلكه در ميان ايشان مى ايستند و ظاهرا مراد از نافله نماز عيدين است، و نماز استسقاء، و نمازى را كه منفرد كرده باشند و اعاده كنند به جماعت چون خواهد آمد كه نماز نافله را به جماعت كردن بدعت عمر است و به همين مضمون منقول است در صحيحه سليمان بن خالد و صحيحه حلبى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و احاديث صحيحه و قويه وارد شده است بر جواز امامت زنان ممكن است كه حمل كنند آنها را بر نافله يا نماز ميّت و ممكن است كه حمل كنند اين اخبار را بر آن كه اگر مردى باشد كه امامت ايشان كند مكروه باشد كه زن امامت كند.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 457

(و روى زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال قلت له المرأة تؤمّ النّساء قال لا الّا على الميّت اذا لم يكن احد اولى منها تقوم وسطهنّ معهنّ فى الصّفّ فتكبّر و يكبّرن) و به اسانيد صحيحه مرويست از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه زراره گفت عرض نمودم به آن حضرت كه زن امامت مى كند زنان را حضرت فرمودند كه نه مگر در نماز ميّت هر گاه وارث ميّت زن باشد و مردى نباشد كه اولى باشد از او در ميان زنان مى ايستد در صف ايشان و اول او تكبير مى گويد و ديگر زنان تكبير مى گويد و ديگر خواهد آمد.

(و روى هشام بن سالم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال صلاة المرأة فى مخدعها افضل من صلاتها فى بيتها و صلاتها فى بيتها افضل من صلاتها فى الدّار و

الرّجل اذا امّ المرأة كانت خلفه عن يمينه سجودها مع ركبتيه) و به اسانيد صحيحه منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه نماز زن در صندوق خانه اش بهتر است از نماز او در يورت او چون مستورتر است، و نماز او در يورت او بهتر است از نماز او در ميان خانه او چون مرد امامت يك زن كند آن زن در عقب مرد مى ايستد از جانب راست مرد و آن مقدار عقب مى ايستد كه سرش در حالت سجود محاذى زانوهاى مرد باشد و احاديث بسيار گذشت در منع از محاذات مرد و زن و استحباب آن كه در عقب مرد باشد.

(و ساله الحلبيّ عن الرّجل يؤمّ النّساء قال نعم و ان كان معهنّ غلمان فاقيموهم بين أيديهنّ و ان كانوا عبيدا) و به اسانيد صحيحه منقولست از حلبى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از مردى كه امامت زنان كند خوبست فرمودند كه بلى و اگر با زنان پسرها

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 458

باشند ايشان را در صفى پيش از صف زنان باز داريد اگر چه پسرها بندگان باشند چون مرد مقدم است بر زن و احاديث در اين معنى گذشت.

[امامت نمى كند حاضر مسافر را و امامت نمى كند مسافر حاضر را]

(و روى داود بن الحصين عنه انّه قال لا يؤمّ الحضرىّ المسافر و لا يؤمّ المسافر الحضرىّ فان ابتلى الرّجل بشي ء من ذلك فامّ قوما حاضرين فاذا اتمّ ركعتين سلّم ثمّ اخذ بيد احدهم فقدّمه فامّهم فاذا صلّى المسافر خلف قوم حضور فليتمّ صلاته ركعتين و يسلّم) و مرويست در قوى از داود از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و ليكن شيخ

بدو سند صحيح روايت كرده است از بزنطى كه از اهل اجماع است از داود از ابو العباس فضل بن عبد الملك از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آن حضرت فرمودند كه امامت نمى كند حاضر مسافر را و امامت نمى كند مسافر حاضر را يعنى با وجود مماثل به قرينه آن كه فرموده است كه اگر مبتلا شود شخصى به آن كه مماثل نباشد و مسافر امامت حاضران كند، پس چون دو ركعت تمام شود امام سلام مى دهد و دست يكى از حاضران را مى گيرد و او را پيش باز مى دارد و امامت ايشان مى كند و مأمومان قصد مى كنند در اثناى نماز كه اقتدا باين امام مى كنند و چون مسافر در عقب حاضران نماز كند چون دو ركعت نماز كند سلام دهد و در تهذيب اين زيادتى هست در دو حديث كه اگر با ايشان نماز ظهر كند پس در دو ركعت اوّل اقتدا كند ظهر را و در دو ركعت آخر عصر را اقتدا كند.

(و قد روى انّه ان خاف على نفسه من اجل من يصلّى معه صلّى الرّكعتين الاخيرتين و جعلهما تطوّعا) و در موثق از حلبى منقولست كه او سؤال كرد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از مسافر هر گاه داخل شود با مقيمان در نماز ايشان نماز خود را دو ركعت بكند و سلام دهد و دو ركعت آخر را نافله كند و ظاهر آنست كه همين حديث مراد صدوق باشد و

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 459

نقل بالمعنى كرده باشد و ترجمه كلام او اين است كه بتحقيق كه مرويست كه اگر بر خود ترسد از جهت

كسانى كه با او نماز مى كنند چون سنيّان در سفر چهار ركعت را بهتر مى دانند و اگر كسى در نماز جماعت ايشان اكتفا بدو ركعت كند علامت رفض مى دانند دو ركعت اول را بقصد واجب بفعل مى آورد و دو ركعت ديگر را بقصد سنّت و بنا بر اين مناسبت با نماز تقيّه خواهد داشت نه در اينجا و ممكن است كه حديث ديگر باشد.

(و قد روى انّه ان كان فى صلاة الظّهر جعل الاوليين فريضة و الاخيرتين نافلة و ان كان فى صلاة العصر جعل الاوليين نافلة و الاخيرتين فريضة) و بتحقيق كه مرويست بسند صحيح از ابن مسكان و احول از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر گاه مسافر داخل شود در نماز حاضران پس اگر نماز ظهر باشد دو ركعت اوّل را بقصد واجب بفعل آورد، و دو ركعت دوم را بقصد سنت و اگر در نماز عصر ايشان داخل شود دو ركعت اوّل را بقصد نافله به جا آورد و دو ركعت آخر را بقصد نماز فريضة و شيخ رحمه اللَّه گفته است كه وجهش آنست كه بعد از نماز ظهر نافله بد نيست و بعد از نماز عصر نافله مكروه است.

(و قد روى انّه ان كان فى صلاة الظّهر جعل الاوليين الظّهر و الاخيرتين العصر) و گذشت در حديث فضل كه اگر در نماز ظهر باشد دو ركعت اول را بقصد ظهر اقتدا كند و دو ركعت آخر را بقصد عصر و در اين صورت اقتدا كرده است عصر را بظهر و اگر خواهد اكتفا بدو ركعت خود مى تواند كرد كه سلام دهد و روانه شود.

چنانكه

در صحيحه حماد بن عثمان و صحيحه ابو بصير و حسنه كالصحيحه حلبى و قويه كالصحيحه عمر بن يزيد وارد است از حضرت امام

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 460

جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه مسافر در عقب مقيم نماز نكند و اگر مبتلا شود به آن بانكه مسافرى نباشد كه به او اقتدا كند پس دو ركعت خود را مى كند و روانه مى شود و اين عبارت صحيحه ابو بصير است و باقى قريب باين است.

(و هذه الاخبار ليست بمختلفة و المصلّى فيها بالخيار بأيّها اخذ جاز) صدوق مى گويد كه اگر چه بحسب ظاهر اخبار مختلف است و ليكن بحسب واقع اختلاف ندارد و نماز گذارنده مختار است بهر يك از اين اخبار كه خواهد آمد عمل مى كند.

(و روى عبد اللَّه بن المغيرة قال كان منصور بن حازم يقول اذا اتيت الامام و هو جالس قد صلّى ركعتين فكبّر ثمّ اجلس فاذا قمت فكبّر) و در صحيح و حسن كالصحيح منقولست از عبد اللَّه كه منصور هميشه مى گفت كه هر گاه به امام رسى و او دو ركعت نماز كرده باشد تكبير احرام بگو و بنشين پس چون برخيزى تكبير احرام مرتبه ديگر بگو و اين قول منصور است اگر چه ظاهر آنست كه فضلاى اصحاب از پيش خود نمى گفته اند تا نصّى به ايشان نرسيده باشد و ليكن هر گاه معارض داشته باشد عمل به معارض مسند مى كنند و اگر چه ممكن است كه حمل كنيم اين كلام را بر كسى كه بقصد ادراك فضيلت جماعت تكبير بگويد و بنشيند و چون امام سلام دهد او نيز سلام دهد در اين صورت البته مى گويد و

جايز است كه سلام ندهد و اكتفا به تكبيرى كه گفته است بكند.

چنانكه در موثق از عمار منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه ادراك كند امام را در تشهد و اقتدا نكرده باشد به امام مگر يك شخص كه در دست راست او باشد حضرت فرمودند

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 461

كه امام پيش نمى رود و ماموم پس نمى آيد و ليكن اين ماموم كه آخر داخل شده است مى نشيند با امام و چون امام سلام مى دهد بر مى خيزد و نماز اتمام مى كند اگر چه اولى آنست كه ننشيند و ايستاده باشد تا چون امام سلام دهد نماز خود را اتمام كند چنانكه در موثق ديگر از عمار منقول است اگر چه ظاهرش آنست كه در تشهد اول امام را دريافته باشد و بنا بر اين فرق خواهد بود در ادراك تشهد اول يا دويم و بعد از اين خواهد آمد ادراك در سجود آخر.

[قراءة پشت سر اهل سنت ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه يجزئك من القراءة اذا كنت معهم مثل حديث النّفس) شيخ كالصحيح روايت كرده است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه مجزيست ترا از قرائت هر گاه با سنيّان نماز تقيه كنى مانند خطور بال يعنى در نهايت آهستگى و در حديث صحيح از على بن يقطين منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه در عقب سنيّان نماز كند و امام قرائت را بلند مى خواند چه كند حضرت فرمودند كه خود از جهت خود قرائت كن و اگر نشنوى قرائت را باكى نيست.

(و من صلّى

خلف مخالف فقرأ السّجدة و لم يسجد فليؤم برأسه) و كسى كه در عقب سنّى نماز كند و او سوره سجده را بخواند و به سجده نرود و ماموم در اثناى نماز بسر ايما مى كند بقصد سجده و بعد از نماز احتياطا سجده صحيح به جا مى آورد چنانكه اخبار معتبره وارد شده است و گذشت.

(و اذا قال الامام سمع اللَّه لمن حمده قال الّذين خلفه الحمد للّه رب العالمين و يخفضون اصواتهم) كلينى كالصحيح از جميل روايت كرده است و ظاهر آنست كه صدوق از كتاب جميل برداشته باشد و بنا بر اين صحيح خواهد بود با آن كه اصحاب حكم به صحت آن كرده اند كه گفت سؤال كردم از

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 462

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه ماموم در عقب امام هر گاه او بگويد سمع اللَّه لمن حمده چه گويد حضرت فرمودند كه مى گويد الحمد للّه رب العالمين و آهسته مى گويد يا از جهت تقيه يا از جهت آن كه سنّت است كه مامومان همه اذكار را آهسته بگويند و امام بلند بگويد و جمعى چنين فهميده اند كه ماموم سمع اللَّه لمن حمده را نگويد و اين دلالت مفهوم لقب است و ضعيف است به اجماع اصوليين و عمومات استحباب آن بحال خود است با اجماع.

(و ان كان معهم قال ربّنا لك الحمد) و اگر با سنيان نماز كند اين عبارت را بگويد كه ترجمه اش اينست كه اى پروردگار ما تراست حمد و چون اين عبارت از حضرت سيّد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم بما نرسيده است علماى شيعه از جمله بدع عامه مى دانند اگر تقيه باشد مى گويد

و الا فلا و خلافست در بطلان نماز و ظاهرا باطل نباشد چون مطلق ذكر و دعا مطلوبست بلى اگر قصد مطلوبيت خصوص اين ذكر كند افترا بر معصوم بسته خواهد بود.

(و قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله من صلّى بقوم فاختصّ نفسه بالدّعاء دونهم فقد خانهم) روايت كرده است شيخ در قوى از آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه امامت جمعى كند و خود را مخصوص سازد به دعا و از جهة مأمومين دعا نكند چنانست كه خيانت كرده است ايشان را چون فى الحقيقه به نيابت ايشان مناجات مى كند لهذا حق سبحانه و تعالى تعليم خلايق فرموده است در سوره حمد در إياك نعبد تا به آخر، و اولى آنست كه هر دعايى كه مفرد باشد بلفظ جمع بخواند و اقلا قصد مامومين بكند و بهتر آنست كه قصد جميع مؤمنين بكند.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 463

(و روى ابو بصير عن احدهما صلوات اللَّه عليهما قال لا تسمعنّ الامام دعاءك خلفه) و مرويست در موثق از ابو بصير از احدهما صلوات اللَّه عليهما كه فرمودند كه مشنوان به امام دعايى را كه كنى در عقب امام بلكه مطلق اذكار را چنانكه در صحيح از ابو بصير از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه سزاوار نظر به امام آنست كه بشنواند به مامومين هر چه خواند و گويد، و سزاوار نيست مامومين را كه هيچ چيز به امام بشنوانند و غير اين از اخبار كه گذشت.

(و قد روى عن ابى بكر بن ابى سمّاك قال صلّيت خلف ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه

الفجر فلمّا فرغ من قرائته فى الثّانية جهر بصوته نحوا ممّا كان يقرأ و قال اللَّهمّ اغفر لنا و ارحمنا و عافنا و اعف عنّا فى الدّنيا و الآخرة) و بسند قوى منقولست از ابو بكر كه گفت در عقب حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه نماز صبح را كردم پس چون از قرائت ركعت دويم فارغ شد به آواز بلند مانند قرائت كه بلند خوانده بودند اين قنوت را خواندند، و ترجمه اش اين است كه خداوندا بيامرز گناهان ما را و رحم كن ما را و به عافيت دار ما را و عفو كن از گناهان ما در دنيا به آن كه قلم عفو بر نامه اعمال سيّئه ما كشى و در آخرت كه مؤاخذه ننمايى ما را بر هيچ گناهى، و شيخ اين روايت را بسند صحيح روايت كرده است از ابو بكر كه حضرت در قنوت وتر اين عبارت را فرمودند و دعاهاى قنوت گذشت و همين قنوت كه گذشت با زيادتى انّك على كل شي ء قدير.

[سزاوار امام آنست كه بنشيند بعد از سلام تا جمعى كه دير رسيده اند نماز خود را تمام كنند]

(و روى حفص بن البخترىّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال ينبغى للإمام ان يجلس حتّى يتمّ من خلفه صلاتهم) و در صحيح منقولست از حفص از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 464

سزاوار جهت امام آنست كه بنشيند به جاى خود بعد از سلام تا جمعى كه دير رسيده اند نمازهاى خود را تمام كنند و به همين مضمونست حسنه كالصحيح اسماعيل بن عبد الخالق و اين حكم بر سبيل استحباب است چنانكه خواهد آمد.

(و ينبغى للإمام ان يسمع من خلفه التّشهّد و لا يسمعونه

هم شيئا) همين عبارت حفص بن بختريست و صحيحه ابو بصير است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه سزاوار آنست كه امام بشنواند تشهد را به مامومين و سزاوار آنست كه مامومان هيچ چيز از آن چه مى گويند به امام نشنوانند.

[سزاوار است كه بشنواند امام تشهد خود را به مامومين ]

(يعنى الشّهادتين و يسمعهم ايضا السّلام علينا و على عباد اللَّه الصّالحين) ظاهرا عبارت صدوق است كه مراد حضرت از تشهد شهادتين است و مى شنواند امام به مامومين اين سلام را.

و در حديث صحيح از ابو بصير منقولست كه گفت در عقب امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه نماز كردم چون به آخر تشهد رسيدند آواز خود را بلند كردند تا مامومين همگى شنيدند من عرض نمودم كه هم چنين سزاوار است كه بشنواند امام تشهد خود را به مامومين حضرت فرمودند بلى و آخر تشهد شامل سلام هست، و محتمل است كه مراد از اخر تشهد تشهد آخر باشد.

و كالصحيح از حنان منقول است كه در عقب آن حضرت صلوات اللَّه عليه نماز كردم و حضرت استعاذه و بسم اللَّه را بلند خواندند.

و در صحيحه على بن جعفر و صحيحه علىّ بن يقطين منقول است كه هر دو سؤال كردند از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه آيا مردان را جايز است كه تشهد و ذكر ركوع و سجود و قنوت را بلند بخوانند حضرت فرمودند كه اگر خواهند بلند بخوانند و اگر خواهند آهسته بخوانند و محمولست بر منفرد.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 465

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه افسد ابن مسعود على النّاس صلاتهم بشيئين بقوله تبارك اسمك و تعالى جدّك و هذا شى ء قالته

الجنّ بجهالة فحكى اللَّه تعالى عنها، و بقوله السّلام علينا و على عباد اللَّه الصّالحين يعنى فى التّشهّد الاوّل و امّا فى التّشهّد الثّانى بعد الشّهادتين فلا باس به لأنّ المصلّى اذا تشهّد الشّهادتين فى التّشهّد الاخير فقد فرغ من الصّلاة) و در صحيح منقول است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه عبد اللَّه بن مسعود نماز مردم را باطل كرد بدو چيزى كه از راى خود گفته است يكى آن كه گفت بعد از ركوع بگويند اين عبا ترا كه بزرگوار است نام تو و بلند است بخت تو و اين عبارت جدّ بمعنى بخت عبارتى است كه جنيّان از روى نادانى گفتند و حق سبحانه و تعالى گفته ايشان را از اين حكايت كرده است كه فرموده است وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً يعنى به درستى كه خداوند بخت بلندى كه پروردگار ماست زن و فرزند ندارد، و گمان كرد ابن مسعود كه چون حق سبحانه و تعالى عبارت ايشان را نقل فرموده است در مقام مدح ايشان البته اين عبارت خوبست و ندانست كه مدح به اعتبار ايمان ايشان است به خدا و رسول، دويم نماز مردم را باطل كرده است به آن كه السّلام علينا را در تشهد نماز داخل كرده است، صدوق گفته است كه مراد حضرت از تشهّد تشهد اوّل است كه عبد اللَّه اين سلام را در آن تشهد آورده است و ندانست كه اين عبارت مفسد صلاتست، اما در تشهد دويم بعد از شهادتين باكى نيست كه آن را بگويند زيرا كه نماز گذارنده هر گاه شهادتين را

در تشهد آخر مى خواند از نماز بيرون مى آيد و از عبارت صدوق ظاهر مى شود كه صلوات بر نبى و آل او را جزو تشهد نمى داند و هم چنين سلام را واجب نمى داند.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 466

و در صحيح از حلبى منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر چه ذكر خدا باشد يا ذكر رسول او باشد مانند صلوات بر آن حضرت آن از نماز است و سبب كمال نماز و اگر السّلام علينا و على عباد اللَّه الصّالحين را گفتى از نماز بيرون مى آيى و در حديث موثق و قوى از ابو بصير و در حديث قوى از ابو كهمش از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه السّلام علينا سبب خروج است از نماز و ظاهر اين اخبار آنست كه قصد خروج در سلام در كار نباشد، و از اين جهت است كه بعضى دغدغه كرده اند كه در قنوت در كلمات فرج و سلام على المرسلين بگويند چون سلام كلام آدميان است و در نماز كلام آدميان نمى بايد كه باشد، و در بعضى از نسخ فقيه تبارك اسم ربّك است و ظاهرا از سهو نساخ است چون در كتب ديگر صدوق و در تهذيب به نحويست كه سابقا مذكور شد.

(و سال علىّ بن جعفر اخاه موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما عن الرّجل يكون خلف امام فيطوّل فى التّشهّد فياخذه البول او يخاف على شى ء ان يفوت او يعرض له وجع كيف يصنع قال يسلّم و ينصرف و يدع الامام) و به اسانيد صحيحه منقول است كه على سؤال كرد از برادرش حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه

عليه از شخصى كه در عقب امامى بوده باشد و امام طول دهد تشهد را و او را بول آيد و يا خوف داشته باشد كه چيزى از او فوت شود يا عارض شود او را دردى چه كند حضرت فرمودند كه سلام مى دهد و از نماز فارغ مى شود و امام را بحال خود مى گذارد احاديث مطلق نيز وارد شده است و بعضى از آن گذشت.

(و على الامام ان لا يقوم من مصلّاه حتّى يتمّ من خلفه الصّلاة فان قام فلا شى ء عليه) و بر امام جماعت لازم است كه از محل نماز خود

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 467

برنخيزد تا مأمومانى كه دير رسيده اند نماز خود را تمام كنند پس اگر امام صبر نكند و برخيزد بر او چيزى نيست از گناه خصوصا هر گاه نداند كه مسبوقى هست، و اگر داند كه مسبوق هست احوط آنست كه برنخيزد.

چنانكه در حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر گاه امامت جمعى كند بر او لازم است كه بعد از سلام بنشيند و از آن موضع بيرون نرود تا مسبوقان نماز خود را تمام كند و اين نشستن بر هر امامى واجب است هر گاه داند كه مسبوق هست و اگر داند كه مسبوق نيست هر جا كه خواهد برود.

و در حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه سزاوار نيست كه امام برخيزد بعد از نماز تا آن كه مسبوقان نماز خود را تمام كنند.

و در حسن از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه چون امامت جمعى كنى بعد از سلام اندكى

بنشين، و در موثق عمّار وارد است كه جايز است كه برخيزد پيش از تمام نماز مسبوقين و از اين سبب اكثر علما قايل شده اند به استحباب صبر و اللَّه تعالى يعلم.

(و قال ابى رضى اللَّه عنه فى رسالته إليّ ان خرجت منك ريح او غيرها ممّا ينقض الوضوء او ذكرت انّك على غير وضوء فسلّم فى أيّ حال كنت فى الصّلاة و قدّم رجلا يصلّى بالقوم بقيّة صلاتهم و توضّأ و اعد صلاتك) و پدرم كه حق سبحانه و تعالى از او راضى و خشنود باد نوشت در رساله اى كه بسوى من فرستاده بود كه اگر بادى يا غير آن از احداث از تو صادر شود در اثناى نماز يا به خاطرت رسد كه وضو ندارى پس سلام ده در هر حالى كه باشى در نماز و شخصى از مامومان كه اهليت امامت

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 468

داشته باشند پيش بازدار كه پيشنمازى مردمان كند در بقيه نماز ايشان كه مانده است و نماز را اعاده كن و احاديث صحيحه بر اين مضمون وارد شده است.

[هر امامى كه امامت كند در نمازى و به خاطرش رسد كه جنب بوده ]

(و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه ما كان من امام تقدّم فى الصّلاة و هو جنب ناسيا او احدث حدثا او رعف رعافا او ازّا فى بطنه فليجعل ثوبه على انفه ثمّ لينصرف و ليأخذ بيد رجل فليصلّ مكانه ثمّ ليتوضّأ و ليتمّ ما سبقه به من الصّلاة و إن كان جنبا فليغتسل و ليصلّ الصّلاة كلّها) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر امامى كه امامت كند در نمازى و به خاطرش رسد كه جنب بوده است و از روى نسيان نماز

كرده باشد يا به خاطرش رسد كه بى وضو بوده است يا حدثى از او صادر شود در نماز يا خون از دماغش بيايد يا بهم رسد قرقرى در شمكش كه ضبط آن نتواند كرد، و در بعضى از نسخ اذى واقع شده است يعنى بيابد نفخى يا مثل آن از موذيات و محتمل است كه بفعل ماضى خوانده شود تا عطف احسن باشد يعنى آزارى يابد پس جامه اش را بر بينى گيرد و چنين مفهوم شود كه خون از بينى او مى آيد و دست از نماز بدارد و دست شخصى را بگيرد و به جاى خود باز دارد كه امامت مامومين كند و خود وضوء بسازد و نمازش را تمام كند يعنى هر گاه سبب استدبار و فعل كثير نشود يا آن كه نماز را از سر گيرد با استدبار و فعل كثير، و اگر جنب بوده باشد غسل و نماز را از سر گيرد و اگر فراموش كرده باشد و بى وضو نماز كرده باشد در آن صورت نيز نماز را از سر مى گيرد چنانكه اخبار بسيار بر اين مضمون وارد شده است.

(و روى معاوية بن ميسرة عن الصّادق صلوات اللَّه عليه انّه قال لا ينبغى للإمام اذا احدث ان يقدّم الّا من ادرك الاقامة) و كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سزاوار نيست امام را هر گاه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 469

محدث شود كه مقدم دارد مگر كسى را كه ادراك كرده باشد اقامت امام را و ظاهر لفظ لا ينبغى كراهت است چنانكه سابقا گذشت در ضمن اخبار كه جايز است مسبوق را مقدم دارد.

(فان قدّم مسبوقا بركعة فانّ عبد

اللَّه بن سنان روى عنه صلوات اللَّه عليه انّه قال اذا اتمّ صلاته بهم [صلاة القوم خ ] فليؤم إليهم يمينا و شمالا فلينصرفوا ثمّ ليكمل هو ما فاته من صلاته) پس اگر مقدم دارد شخصى را كه بعد از يك ركعت امام ملحق شده باشد پس به درستى كه در حديث صحيح منقولست كه حضرت صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در اين صورت كه هر گاه نماز مامومان تمام شود پس ايما مى كند به ايشان از دست راست و چپ بدست راست و چپ يا بسر كه نماز شما تمام شده است شما سلام بدهيد پس چون سلام بدهند امام بر خيزد و نماز خود را تمام كند، و امثال اين خبر دلالت بر حكم مسبوق مى كند كه چنين است، دلالت نمى كند بر آن كه جايز بوده باشد كه عمدا مسبوق را به جاى خود باز دارد و ممكن است كه نداند كه مسبوق است و به جاى خود باز دارد و ليكن ظاهر آنست كه اگر مشروع نمى بود و سبب بطلان نماز مى شد حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم اين احكام را نمى فرمودند بلكه مى فرمودند كه باطل است.

(و روى جميل بن درّاج عنه صلوات اللَّه عليه فى رجل امّ قوما على غير وضوء فانصرف و قدّم رجلا و لم يدر المقدّم ما صلّى الامام قبله قال يذكّره من خلفه) و در صحيح منقول است از جميل كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند در شخصى كه امامت جمعى كند و به خاطرش رسد كه وضو نداشته است و مسبوقى را مقدم دارد كه او نداند كه امام چند ركعت كرده بوده

است تا اشاره به ايشان كند حضرت فرمودند كه مامومان.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 470

به او اعلام مى كنند به اشاره مثلا او اشاره مى كند به حركت دست كه چند ركعت كرده ايد يا تسبيح مى گويد كه سبحان اللَّه سبحان اللَّه سبحان اللَّه و بر تسبيح اول وقف مى كند و معنى آن اين است كه يك ركعت است يا دو ركعت مامومان اگر يك ركعت كرده اند يك سبحان اللَّه را مى گويند و اگر دو ركعت كرده اند دو تسبيح مى گويند و على هذا القياس.

[اگر عذر براى امام جماعت پيش آيد]

(و قال زرارة لأبي جعفر صلوات اللَّه عليه رجل دخل مع قوم فى صلاتهم و هو لا ينويها صلاة و احدث امامهم فاخذ بيد ذلك الرّجل فقدّمه فصلّى بهم أ تجزيهم صلاتهم بصلوته و هو لا ينويها صلاة قال لا ينبغى للرّجل أن يدخل مع قوم فى صلاتهم و هو لا ينويها صلاة بل ينبغى له ان ينويها و ان كان قد صلّى فانّ له صلاة اخرى و الّا فلا يدخلنّ معهم و قد يجزى عن القوم صلاتهم و ان لم ينوها) و به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيحه منقولست از زراره كه گفت عرض نمودم به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه شخصى داخل شد با قومى از شيعه يا سنّى از روى تقيه يا اعم از او در نماز ايشان و قصد نماز كردن نداشت و از امام ايشان حدثى صادر شد پس دست اين داخل را گرفت و مقدم داشت و امامت ايشان كرد آيا نماز اين جماعت صحيح است با آن كه امام ايشان قصد نماز نداشته است و نماز بى نيت صحيح نيست حضرت فرمودند كه سزاوار نيست كسى

را كه داخل شود با قومى در نماز ايشان و حال آن كه قصد نماز نداشته باشد بلكه سزاوار آنست كه قصد نماز كند اگر چه پيشتر نماز كرده باشد به درستى كه در نامه عمل او نمازى ديگر مى نويسند، و اگر قصد نماز نداشته باشد البته با ايشان داخل نشود و نماز آن جماعت صحيح و مجزيست اگر چه نماز امام ايشان باطل است به اعتبار عدم نيت، پس ظاهر شد كه لازم نيست كه بحسب واقع

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 471

نماز امام صحيح باشد تا نماز مامومان صحيح باشد و همين بس است كه علم ببطلان نماز امام نداشته باشند و ظاهر شد كه سنت است اعاده نماز اگر چه پيشتر نماز كرده باشد خواه منفرد نماز كرده باشد يا به جماعت و ظاهر شد كه كراهت يا حرمت واقع ساختن صورت نماز هر چند با سنى باشد مگر آن كه خوف داشته باشد كه اگر برود كه وضو بسازد به او ضرورى برسد كه در اين صورت تكبير احرام نمى گويد و پيشانى را بر مهر نمى گذارد.

(و سال علىّ بن جعفر اخاه موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما عن امام احدث فانصرف و لم يقدّم احدا ما حال القوم قال لا صلاة لهم الّا بإمام فليقدّم بعضهم بعضهم فليتمّ بهم ما بقي منها و قد تمّت صلاتهم) و به اسانيد صحيحه منقول است از على كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از امامى كه در نماز بادى از او جدا شود و ترك نماز كند و كسى از مامومين را پيش باز ندارد مامومان چه كنند حضرت

فرمودند كه نماز جماعت بى امام متحقق نمى شود يا نماز ايشان بدون جماعت كامل نيست بلكه مامومان شخصى از ايشان را مقدم مى دارند تا بقيه امام را با او تمام كنند و نماز ايشان در اين صورت تمام است هر چند بدو امام اقتدا كرده باشند، و از مجموع اين اخبار ظاهر مى شود كه اگر امام شخصى را مقدم دارد كه مامومان حال او را ندانند در اثناى نماز اقتدا به او مى توانند كرد بنا بر اعتماد به امام يا بنا بر آن كه اصل در مؤمنان عدالت است يا عدم فسق تا فسق ظاهر شود چنانكه ظاهر كلام متقدّمين است و اللَّه تعالى يعلم.

(و روى الحلبيّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه سئل عن رجل امّ قوما و صلّى بهم ركعة ثمّ مات قال يقدّمون رجلا اخر فيعتدّ بالرّكعة و يطرحون الميّت خلفهم و يغتسل من مسّه) و به اسانيد صحيحه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 472

منقول است از حلبى كه گفت سؤال كردند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه امامت جمعى كند و يك ركعت نماز بكند و بعد از آن بميرد حضرت فرمودند كه مامومان ديگرى را مقدم مى دارند و بنا بر ركعت گذاشته تمام مى كنند نماز را و ميّت را در عقب خود مى اندازند كه خاطرها مشغول او نشود و هر كه دست به بدن او رسانيده باشد بعد از سرد شدن غسل مسّ ميت مى كند يا پيش از سرد شدن از روى استحباب چنانكه گذشت.

(و من صلّى بقوم و هو جنب او على غير وضوء فعليه الاعادة و ليس عليهم ان يعيدوا و ليس عليه

ان يعلمهم و لو كان ذلك عليه لهلك قال قلت كيف كان يصنع بمن قد خرج إلى خراسان و كيف كان يصنع بمن لا يعرف قال هذا عنه موضوع) و هر كه امامت جمعى كند و امام جنب باشد يا بى وضو نسيانا يا عمدا امامت كرده باشد بر امام واجب است كه اعاده كند نماز خود را در وقت و خارج وقت بر مامومان لازم نيست كه اعاده كنند بر او واجب نيست كه اعلام كند مامومان را كه من بى طهارت نماز كرده ام، و اگر بر او لازم مى بود هلاك مى شد، راوى از روى تائيد سخن حضرت گفت عرض نمودم كه اگر لازم مى بود اعلام چه مى كرد با جمعى كه به شهرهاى دور رفته بودند مثل خراسان نظر به كوفه يا مدينه و چه مى كرد با جمعى كه ايشان را نمى شناخت حضرت باز فرمودند كه اعلام بر او نيست و حق سبحانه و تعالى از او وضع كرده است اين را، و اين عبارت اظهر آنست كه كلام حلبى باشد به قرينه قال قلت و ممكن است كه حديث صحيح زراره باشد كه صدوق نقل بالمعنى كرده باشد و بر اين مضمون اخبار صحيحه و موثقه كالصحيحه وارد شده است از زراره و محمد بن مسلم و ابن بكير و ابن ابى يعفور از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما و مضمون همه اينست كه اگر امام

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 473

جنب يابى وضو نماز كرده باشد او اعاده نماز مى كند و مامومان اعاده نمى كنند.

و در صحيحه ابن وهب منقولست كه گفت به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه

عليه عرض نمودم كه آيا امام ضامن است نماز واجب مامون را به درستى كه سنيان مى گويند ضامن است حضرت فرمودند كه ضامن نيست چه چيز را ضامن است مگر آن كه با جنابت يابى وضوء نماز كرده باشد و حمل كرده اند اين خبر را بر آن كه در واقع لازم نيست كه امام عادل بوده باشد پس اگر بحسب ظاهر عادل باشد و در واقع فاسق بوده باشد نماز امام و مامومان هر دو صحيح است امام اگر امام جنب يا بى وضو بوده باشد نماز مامومين صحيح است و نماز امام باطل است يا حمل مى كنند بر استحباب اعاده در اين صورت چنانكه خبرى ديگر وارد شده است بر آن و حمل بر تقيه اظهر است و اللَّه تعالى يعلم.

[تأخير از جماعت ]

(و روى الحلبيّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال اذا فاتك شى ء مع الامام فاجعل اوّل صلاتك ما استقبلت منها و لا تجعل اوّل صلاتك اخرها) و به اسانيد صحيحه منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر گاه بعد از دخول در نماز ملحق شوى و امام يك ركعت نماز يا پيشتر كرده باشد پس آن چه را درمى يابى اوّل نماز تست و مگردان اول نمازت را آخر نماز يعنى اگر در ركعت سيّم ملحق شوى به امام دو ركعت آخر امام دو ركعت اول تست و قرائتى كه امام در ركعت اوّل كرده است به جاى قرائت تست، و كافى است كه تسبيح بخوانى يا الحمد تنها بخوانى كه اگر حمد و سوره بخوانى آخر نماز را اول نماز كرده چنانكه عامه مى كنند.

و

در صحيح از عبد الرحمن منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه دريابد دو ركعت آخر نماز را قرائت را چه كند حضرت فرمودند كه قرائت كن در اين دو ركعت كه اين دو

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 474

ركعت اول نماز تست و اول نماز را آخر نماز مكن يعنى به آن كه الحمد و سوره بخوانى چنانكه به تصريح خواهد آمد يا آن كه با سنّى نماز كند حمد و سوره را بخواند چنانكه ظاهر صحيحه ابن وهب و موثق طلحه است و اگر در اين صورت قرائت را در اين دو ركعت نتواند كرد سنّت است كه در دو ركعت آخر خود الحمد را بخواند چنانكه در حسنه كالصحيحه محمد بن عذافر است.

(و من اجلسه الامام فى موضع يجب ان يقوم فيه تجافى و أقعى اقعاء و لم يجلس متمكّنا) و كسى كه با امام نماز كند و مسبوق باشد و امام او را بنشاند در موضعى كه لازمست كه بايستد مثل آن كه ركعت دويم امام بوده باشد و ركعت اول او فراخ بنشيند بر سر پا و درست ننشيند تا ظاهر باشد كه ركعت اول اوست، و اين عبارت مضمون حديث صحيح عبد الرحمن بن حجّاج است كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه در ركعت دويم امام ملحق شود به امام وقتى كه امام در تشهد بنشيند او چه كند حضرت فرمودند كه تجافى كند و درست ننشيند يعنى بر سر پا بنشيند پس چون به ركعت سيم امام برسد كه ركعت دويم

اوست و امام برخيزد او بنشيند و تشهد را بخواند و برخيزد و ملحق شود به امام و در صورتى كه در ركعت دويم و چهارم خود بر سر پا نشيند اولى آنست كه از جهت متابعت امام تشهد را بخواند و هم چنين قنوت را مى خواند چنانكه در اخبار معتبره وارد شده است.

(و روى عبيد بن زرارة عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى رجل دخل مع الامام فى الصّلاة و قد سبقه بركعة فلمّا فرغ الامام خرج مع النّاس ثمّ ذكر انّه فاتته ركعة قال يعيد ركعة واحدة) و كالصحيح و در صحيح از عبيد منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 475

شخصى كه داخل شود در نماز با امام و امام پيش از او يك ركعت نماز كرده باشد پس چون امام از نماز فارغ شود او نيز برخيزد و با مردم روانه شود پس به خاطرش رسد كه يك ركعت كرده است حضرت فرمودند كه يك ركعت ديگر را مى كند، و بر اين مضمون احاديث صحيحه گذشت و همه را حمل كرده اند بر آن كه استدبار و فعل كثيرى كه در طرف نگويند او را كه نماز گذارنده است صادر نشده باشد بنا بر حديث حسن كالصحيح حسين كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه گاه هست كه ملحق مى شوم به امامى كه پيشتر يك ركعت نماز كرده است و چون او سلام داد فراموش كردم و سلام دادم به توّهم آن كه نمازم تمام شده است و نشستم به تعقيب و ذكر الهى تا آفتاب طالع شد

و چون برخاستم به خاطرم رسيد كه يك ركعت كرده بودم حضرت فرمودند كه اگر در همان جا به خاطرت رسد ركعت ديگر را بكن و اگر از آنجا به جايى ديگر رفته باشى نماز را اعاده كن و احاديث ديگر گذشت.

[امام جماعت بدون شرائط]

(و فى كتاب زياد بن مروان القندي و فى نوادر محمّد بن ابى عمير انّ الصّادق صلوات اللَّه عليه قال فى رجل صلّى بقوم من حين خرجوا من خراسان حتّى قدموا مكّة فاذا هو يهودى او نصرانى قال ليس عليهم اعادة) و در كتاب زياد ابن قنادى در موثق و در كتاب نوادر محمد بن ابى عمير در صحيح مذكور است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در شخصى كه امامت جمعى كرد از زمانى كه از خراسان بيرون آمد تا وقتى كه به مكه رسيدند بعد از آن ظاهر شد كه آن پيشنماز يهودى يا نصرانى بوده است حضرت فرمودند كه بر ايشان نيست كه نماز را اعاده كنند، و ظاهرا اين حديث غير حديثى است كه كلينى و شيخ روايت كرده است در حسن كالصحيح از ابن ابى عمير از بعضى از اصحاب او از آن حضرت صلوات اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 476

در قومى كه بيرون آمدند از خراسان يا اصفهان و همدان و امثال آن و مردى امامت ايشان مى كرد پس چون به كوفه رسيدند دانستند كه يهوديست حضرت فرمودند كه آن جماعت اعاده نمى كنند نمازهايى كه با او كرده اند و محتمل است كه عبارت صدوق عبارت كتاب زياد باشد و نظر بكتاب نوادر نقل بالمعنى باشد چون اختلافى هست بحسب لفظ و اللَّه تعالى يعلم.

(و سمعت

جماعة من مشايخنا يقولون انّه ليس عليهم اعادة شى ء ممّا جهر فيه و عليهم اعادة ما صلّى بهم ممّا لم يجهر فيه و الحديث المفسّر يحكم على المجمل) و در بعضى از نسخ يحمل عليه المجمل است و صدوق مى گويد كه از جمعى از استادان خود شنيده ام در مسأله نماز در عقب كافر كه اعاده نمى كنند نماز جهريه را و اعاده مى كنند نماز اخفاتيه را و حديثى كه مفصّل است حكم مى كند بر حديث مجمل پس عدم اعاده را حمل مى كنيم بر جهريه يا حديث مفصّل را مى بايد كه مجمل را بر او حمل كنند بهمان معنى و چون مشايخ صدوق ارباب نصوصند قول ايشان بمنزله حديث است و صدوق اعتماد بر قول ايشان كرده است و به تفضيل قايل شده است و ظاهرا حديث صدوق نيز از ابن ابى عمير از بعضى از اصحاب بوده باشد و چون مرا سيل ابن ابى عمير در حكم مسانيد است صدوق بعضى را ذكر نكرده است و ممكن است از نساخ افتاده باشد چون ابن ابى عمير به خدمت حضرت صادق نرسيده است و نقل نكرده اند ملاقات او آن حضرت را.

[زنى كه امامت زنان كند چه مقدار بلند بخواند]

(و سال علىّ بن جعفر اخاه موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه عن المرأة تؤمّ النّساء ما حدّ رفع صوتها بالتكبير و القراءة فقال قدر ما تسمع) و به اسانيد صحيحه منقول است از على كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از زنى كه امامت زنان كند چه مقدار

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 477

بلند بخواند تكبيرات و قرائت را حضرت فرمودند كه آن مقدار كه شنيده شود يعنى خود بشنود

يا مامومى بشنود و اين حديث با احاديث ديگر دلالت مى كند بر آن كه زن امامت زنان مى تواند كرد و محتمل است كه حمل كند اين حديث را بر نماز جنازه و نافله چنانكه گذشت.

[شخصى كه فراموش كند در عقب امام كه تسبيح ركوع يا سجود را بگويد]

(و روى عمّار السّاباطىّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال سألته عن الرّجل ينسى و هو خلف الامام ان يسبّح فى السّجود او فى الرّكوع او ينسى ان يقول بين السّجدتين شيئا قال ليس عليه شى ء) و در موثق از عمّار ساباطى كه از قريه هاى مداين است منقول است كه از حضرت امام صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه فراموش كند در عقب امام كه تسبيح ركوع يا سجود را بگويد يا فراموش كند دعاى ميان دو سجده را حضرت فرمودند كه بر او چيزى نيست يعنى نمازش صحيح است و گناه كار نيست يا تلافى و سجده سهو بر او نيست، و مؤيد اين است صحيحه علىّ بن يقطين كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه فراموش كند تسبيح ركوع و سجود را حضرت فرمودند كه باكى نيست و اخبار ديگر گذشت.

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه لرجل أيّ شى ء يقول هؤلاء فى الرّجل اذا فاتته مع الامام ركعتان قلت يقولون يقرأ فى الرّكعتين بالحمد و سورة فقال هذا يقلب صلاته فيجعل أوّلها اخرها قلت فكيف يصنع قال يقرأ فاتحة الكتاب فى كلّ ركعة) و كالصحيح منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه آن حضرت به شخصى فرمودند كه اين سنيّان چه مى گويند در شخصى كه فوت شود از او دو ركعت

اول با امام آن مرد گفت كه مى گويند كه در دو ركعت اخر حمد و سوره را

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 478

مى خواند حضرت فرمودند اين چنين شخص آخر نماز را اول مى كند و اين مذهب ابو حنيفه است و جمعى از سنيان عرض نمودم كه پس چه كند حضرت فرمودند كه در هر ركعتى فاتحه مى خواند بدون سوره و اخبار ديگر گذشت.

(و سال عمّار السّاباطىّ ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن رجل سها خلف الامام بعد ما افتتح الصّلاة فلم يقل شيئا و لم يكبّر و لم يسبّح و لم يتشهّد حتّى يسلّم فقال قد جازت صلاته و ليس عليه شى ء اذا سها خلف الامام و لا سجدتا السّهو لأنّ الامام ضامن لصلاة من خلفه) و در موثق از عمّار منقول است كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه سهو كند در عقب امام بعد از آن كه شروع كند و تكبير احرام را بگويد و بعد از آن هيچ چيز نخواند و تكبير و تسبيح و تشهد را نخواند تا سلام دهد حضرت فرمودند كه نماز او صحيح است و بر او چيزى نيست از تلافى و گناه هر گاه اقتدا به امام كرده باشد و دو سجده سهو نيز بر او نيست زيرا كه امام ضامنست نماز مامومان را يعنى هر گاه نماز امام صحيح است خواندن اذكار امام قايم مقام اذكار ايشان است در صورت نسيان و اين يك فايده است از فوايد نماز جماعت.

(و روى محمّد بن سهل عن الرّضا صلوات اللَّه عليه انّه قال الامام يحمل اوهام من خلفه الّا تكبيرة الافتتاح)

و در حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه سهوهاى مامومان را امام بر مى دارد مگر تكبير احرام را كه ركن است و بترك آن عمدا و سهوا نماز باطل مى شود و باقى اذكار را اگر ماموم سهو كند ذكر امام به جاى ذكر اوست چنانكه در حديث عمار گذشت و هم چنين ضامن قرائت ماموم است در جائى كه بر ماموم قرائت باشد خواه بر سبيل وجوب يا استحباب چنانكه گذشت.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 479

(و الّذى رواه ابو بصير عن الصّادق صلوات اللَّه عليه حين قال له:

أ يضمن الامام الصّلاة فقال لا ليس بضامن. ليس بخلاف خبر عمّار و خبر الرّضا صلوات اللَّه عليه لأنّ الامام ضامن لصلاة من صلّى خلفه متى سها عن شى ء منها غير تكبيرة الافتتاح و ليس بضامن لما يتركه المأموم متعمّدا، و وجه اخر و هو انّه ليس على الامام ضمان لإتمام الصّلاة بالقوم فربما حدث به حدث قبل ان يتمّها او يذكر انّه على غير طهر) و اما آن خبرى كه آن را روايت كرده است ابو بصير كه ليث مراديست كه ابن مسكان از او روايت كرده است چنانكه در تهذيب است و بنا بر اين حديث صحيح است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه ابو بصير گفت عرض نمودم به آن حضرت كه آيا امام ضامن نماز ماموم هست حضرت فرمودند كه نه ضامن نيست اين خبر مخالفت ندارد با حديث عمّار، و حديث امام رضا صلوات اللَّه عليه به آن كه هر جائى ضمان معنى ديگر دارد زيرا كه جائى كه وارد است كه امام ضامن است مراد سهو

ماموم غير تكبير احرامست چنانكه گذشت و اينجا كه دارد زيرا كه جائى كه وارد شده است كه ضامن نيست مراد آنست كه ضامن نيست چيزى را كه ماموم عمدا ترك نمايد از آن چه بر او واجبست و جائى ديگر وارد شده است كه امام ضامن نيست يعنى در عهده امام نيست كه نمازش را تمام كند بسا باشد كه حدثى از او صادر شود يا به خاطرش رسد كه جنب است يا بى وضو.

(و تصديق ذلك ما رواه جميل بن درّاج عن احدهما صلوات اللَّه عليهما قال سألته عن رجل صلّى بقوم ركعتين ثمّ اخبرهم انّه ليس على وضوء قال يتمّ القوم صلاتهم فانّه ليس على الامام ضمان جلّ حجج اللَّه صلوات اللَّه عليهم عن ان يكون اخبارهم مختلفة الّا لاختلاف الاحوال) و مصدق اين قول صحيح است كه روايت كرده است آن را جميل از

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 480

زراره از حضرت امام محمد باقر يا حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما كه گفت از آن حضرت سؤال كردم از شخصى كه پيش نمازى جمعى كند دو ركعت را پس به ايشان بگويد كه من وضو ندارم حضرت فرمودند كه آن جمع نماز خود را تمام مى كنند به درستى كه بر امام ضمانى نيست يعنى در عهده او نيست كه حدث از او صادر نشود يا فراموش نكند چون، باختيار او نيست.

صدوق مى گويد كه حجتهاى الهى بر خلايق كه ائمه معصومينند از آن اعظم و اجلّند كه اخبار ايشان مختلف باشد مگر از جهت اختلاف احوال و در اين مادّه چنين است كه در هر جا ضمان را به نحوى سؤال كردند،

و بهمان عنوان جواب دادند به يك عنوان سؤال نكردند تا لازم آيد اختلاف جواب تا عامه گويند بر ما كه ائمه شما مجتهد بوده اند. و اختلاف جواب از جهت اختلاف اجتهاد است حاشا كه ظن در علوم ايشان راه يابد بلكه ايشان عالمند بجميع آن چه خلايق بان احتياج دارند بلكه بجميع علوم علم يقينى دارند دست بدست تا حضرت سيد المرسلين صلوات اللَّه عليهم از جناب اقدس الهى تعالى شانه، و وجهى ديگر وارد شده است كه ضامن قرائت است چنانكه در اول باب گذشت.

(و قال ابو المغراء حميد بن المثنّى كنت عند ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فساله حفص الكلبىّ فقال اكون خلف الامام و هو يجهر بالقراءة فادعوا و اتعوّذ قال نعم فادع) و در موثق كالصحيح منقول است از ابو المغراء بفتح ميم و سكون غين معجمه كه من نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بودم كه از آن حضرت سؤال كرد حفص بن عبد الرحمن كه از قبيله بنو كلب است و عرض نمود كه گاه هست در عقب امامم او قرائت را بلند مى خواند اگر به آيه رحمت رسد طلب آن كنم بانكه بگويم اللَّهمّ

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 481

ارزقنا و چون آيه عذاب را بخواند پناه به خدا برم از شر آن كه بگويد اعوذ باللَّه منه حضرت فرمودند كه بلى دعا كن و طلب رحمت كن و استعاذه از عذاب، و استعاذه نيز دعاست و مؤيّد اين خبر است حديث حسن كالصحيح حلبى كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه با امام باشد و بگذارد به

سؤال رحمتى يا به آيه كه نام بهشت يا دوزخ در آن باشد حضرت فرمودند كه باكى نيست كه سؤال رحمت كند نزد آيه رحمت و پناه به خداوند برد نزد آيه عذاب و از حق سبحانه و تعالى سؤال كند بهشت را، و در موثق كالصحيح از آن حضرت منقولست كه فرمودند كه سزاوار آنست كه چون قارى قرآن به آيه سؤال رحمت رسد يا تخويف در آن حالت از حق سبحانه و تعالى طلب كند هر چه را اميدوار است و پناه حق سبحانه و تعالى برد از آتش و عذاب الهى.

(و روى الحسين بن عبد اللَّه الارّجانى عنه صلوات اللَّه عليه انّه قال من صلّى فى مسجده ثمّ اتى مسجدا من مساجدهم فصلّى معهم خرج بحسناتهم) و كالصحيح منقولست از حسين ارّجانى كه شهريست از شهرهاى فارس كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه در مسجد خود و در تهذيب فى منزله يعنى در منزل خود نماز كند و برود در مسجدى از مساجد سنيّان و با ايشان از روى تقيه نماز كند چون بيرون آيد حسنات تقديريّه ايشان را با خود بيرون آورد يعنى اگر شيعه مى بودند چه ثواب مى داشتند همه آنها ثوابها را حق سبحانه و تعالى باين متقى كرامت فرمايد و در صحيح نشيط نيز گذشت.

(و روى عبد اللَّه بن سنان عنه صلوات اللَّه عليه انّه قال ما من عبد يصلّى فى الوقت و يفرغ ثمّ ياتيهم و يصلّى معهم و هو على وضوء

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 482

الّا كتب اللَّه له خمسا و عشرين درجة) و در صحيح از عبد اللَّه منقول است كه

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر بنده كه در وقت نماز كند و فارغ شود پس به مساجد سنيّان رود و با ايشان اعاده نماز كند بعنوان تقيه و با وضو باشد تا ثواب نماز داشته باشد و اگر نه ثواب تقيه دارد و ثواب نماز ندارد البته حق سبحانه و تعالى مى نويسد در نامه عمل او بيست و پنج درجه نماز منفرد كه بيست و پنج نماز باشد چنانكه اين ثواب را كرامت مى كند بر نماز كردن با شيعه عادل.

(و قال له ايضا انّ على بابى مسجدا يكون فيه قوم مخالفون معاندون و هم يمسّون [يمسون خ ] فى الصّلاة فانا اصلّى العصر ثمّ اخرج فاصلّى معهم فقال اما ترضى ان يحسب لك بأربع و عشرين صلاة) و در صحيح از عبد اللَّه منقول است نيز كه گفت عرض نمودم به آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه در در خانه من مسجدى است كه در آنجا جمع مى شوند جمعى از سنيان معاند شيعه يا معاند اهل بيت و ايشان نماز را دير مى كنند چنانكه مذهب ابو حنيفه است من نماز عصر را در اول وقت به جا مى آورم و بعد از آن از خانه بيرون مى روم و با ايشان مرتبه ديگر از روى تقيه نماز مى كنم حضرت فرمودند كه آيا خشنود نيستى به آن كه محسوب شود از جهت ثواب نماز جماعت كه آن بيست و چهار نماز است و با اصل بيست و پنج نماز باشد و قريب باين گذشت در اول باب.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اذا صلّيت معهم غفر لك بعدد من خالفك) و از آن حضرت

صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر گاه با سنيّان نماز كنى بعنوان تقيه حق سبحانه و تعالى بيامرزد از گناهان تو بعدد سنيّان يا بعدد غير شيعه اثنى عشرى از جميع فرق اسلام و كفر و جميع اين ثوابها از

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 483

جهت آنست كه شيعيان خود را در مهلكه نيندازند از روى جهالت و ليكن چون از جهل خبر ندارند از اين مبالغات غالبا در تعبند و گمانشان اين است كه خوب مى كنند عفى اللَّه تعالى عنهم و عنّا.

(و روى الحلبيّ عنه عن ابيه صلوات اللَّه عليهما قال اذا صلّيت صلاة و أنت فى المسجد فاقيمت الصّلاة فان شئت فاخرج و ان شئت فصلّ معهم و اجعلها تسبيحا) و به اسانيد صحيحه منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما كه فرمودند كه هر گاه در مسجد نماز خود را بگذارى و سنيّان يا شيعيان اقامه بگويند از جهت همان نماز پس اگر خواهى بيرون رو و اگر خواهى باش و با ايشان مرتبه ديگر نماز كن و آن را قصد نافله كن اما با شيعه كه شكّى نيست كه اعاده سنت است و با عامه نيز بر سبيل تقيه يا واجبست يا سنت.

(و روى اسحاق بن عمّار عنه صلوات اللَّه عليه انّه قال صلّ و اجعلها لما فات) و در موثق كالصحيح منقولست از اسحاق كه عرض نمودم به آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه گاه هست كه اقامه مى گويند و من نماز كرده ام حضرت فرمودند كه مرتبه ديگر نماز كن و قصد نماز قضا كن و اين حديث نيز احتمال سنّى و شيعه هر دو دارد.

(و روى معاوية بن

شريح عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال اذا جاء الرّجل مبادرا و الامام راكع اجزاته تكبيرة واحدة لدخوله فى الصّلاة و الرّكوع) و كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر گاه شخصى رسيد و مى خواهد كه ادراك نماز جماعت كند و امام در ركوع باشد كافى است او را يك تكبير از جهت داخل شدن در نماز و از جهت ركوع و قصد هر دو مى تواند كرد يا آن كه اگر بقصد

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 484

تكبير احرام بگويد احتياج به تكبير ركوع نيست چون وقت تنگست و اين اظهر است اگر چه اول بهتر است تا ثواب تكبير ركوع نيز داشته باشد و بعضى دغدغه كرده اند كه يك فعل چون تواند بود كه واجب و سنّت باشد و اين سهل است زيرا كه جايز است بدو اعتبار مثل نماز واجب را در مسجد و يا به جماعت واقع ساختن و نماز بر طفل و بالغ كردن در نماز ميّت.

[كسى كه امام را در سجده درك كند]

(و من ادرك الامام و هو ساجد كبّر و سجد معه و لم يعتدّ بها) و كسى كه ادراك كند امام را در سجده تكبير بگويد و با او به سجود رود و اعتماد به آن سجده يا به آن نماز نكند بلكه سلام مى دهد و نماز را از سر مى گيرد اگر در سجده ركعت آخر باشد و اگر نه در ركعت ديگر تكبير احرام مى گويد چنانكه در حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر گاه امام را دريابى بعد از ركوع با امام به سجده رو و

اين سجده را حساب مكن بلكه محض متابعت امام است در هر ركعتى كه باشد، و چون برخيزد امام مرتبه ديگر تكبير احرام را مى گويد.

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقول است كه گفت به آن حضرت صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه در چه وقت ادراك نماز مى كند با امام حضرت فرمودند كه هر گاه دريابد امام را در سجده آخر نماز پس او ادراك كرده است فضيلت نماز جماعت را.

(و من ادرك الامام و هو فى الرّكعة الاخيرة فقد ادرك فضل الجماعة) و هر كه دريابد امام را در ركعت آخر پيش از ركوع پس ادراك كرده است فضل نماز جماعت را بى دغدغه و آن ركعت محسوبست و باقى را بعد از سلام امام به جا مى آورد و اگر دريابد امام را در ركوع ركعت آخر مشهور آنست كه ادراك ركعت مى كند و احاديث صحيحه بر اين مضمون وارد شده است

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 485

و گذشت اخبارى كه وارد شده است كه در نمى يابد محمول است بر نماز جمعه چنانكه خواهد آمد يا محمول است بر ادراك كمال فضل كه آن را در نمى يابد.

(و من ادركه و قد رفع رأسه من السّجدة الاخيرة و هو فى التّشهّد فقد ادرك الجماعة و ليس عليه اذان و لا اقامة و من ادرك و قد سلّم فعليه الاذان و الاقامة) و كسى كه ادراك كند امام را در وقتى كه سر از سجده آخر برداشته باشد و در تشهد باشد ادراك فضيلت جماعت كرده است و ليكن ادراك نماز جماعت نكرده است و بر او اذان و اقامه نيست و كسى كه ادراك كند

امام را بعد از سلام بر اوست اذان و اقامه اگر صفها متفرّق شده باشند چنانكه گذشت و اگر صفها متفرّق نشده باشند نيز اذان و اقامت مى گويد استحبابا چنانكه ظاهر ثقه عمار است.

و در صحيح و موثق كالصحيح از ابو بصير منقولست كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى داخل مسجد شود و مردمان نماز كرده باشند آيا اذان و اقامه مى گويد حضرت فرمودند كه اگر داخل شود وصف متفرّق نشده باشد اذان و اقامه ايشان اكتفا مى كند و نماز مى كند، و اگر صفها متفرّق شده باشند اذان و اقامه مى گويد.

و در موثق از عمّار منقولست كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از شخصى كه امامت جمعى كند آيا جايز است كه ردا را حمايل كند مانند صمّا يا اعم از آن به آن كه سر ردا را از زير بغل در آورد حضرت فرمود كه جايز نيست مرد را كه ردا را حمايل كند بالاى جامهاى خود هر چند جامهاى بسيار پوشيده باشد چون اين عمل را جايز نيست، و از آن حضرت سؤال كردند از شخصى كه ادراك كند امام را در وقت سلام حضرت فرمودند كه بر اوست كه اذان و اقامه بگويد و نماز را از سر گيرد. اين حديث را

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 486

ممكن است كه حمل كنيم بر صورت تفرق يا بر جواز.

و در موثق از عمّار منقول است كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه در يابد امام را در تشهّد و در عقب امام نباشد مگر

يك كسى از دست راست امام حضرت فرمودند كه امام پيش نمى رود و آن ماموم اول پس نمى آيد كه صف شود و ليكن ماموم آخر مى نشيند در عقب امام و چون امام سلام مى دهد بر مى خيزيد و نماز را تمام مى كند امام اگر امام را در تشهّد اول دريابد اولى آنست كه چون به امام ملحق شود در تشهد ننشيند چنانكه دلالت مى كند بر اين موثقه عمّار از آن حضرت صلوات اللَّه عليه.

[جايز نيست دو نماز جماعت در يك مسجد]

(و لا يجوز جماعتان فى مسجد فى صلاة واحدة فقد روى محمّد بن ابى عمير عن ابى علىّ الحرّانى قال كنّا عند ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فاتاه رجل فقال صلّينا فى مسجد الفجر فانصرف بعضنا و جلس بعض فى التسبيح فدخل علينا رجل المسجد فاذّن فمنعناه و دفعناه عن ذلك فقال ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه احسنتم ادفعوه عن ذلك و امنعوه اشدّ المنع فقلت له فان دخل جماعة فقال يقومون فى ناحية المسجد و لا يبدر لهم امام) و جايز نيست دو نماز جماعت در يك مسجد در يك نماز بدليل آن كه منقول است در صحيح از محمد از ابو على كه مجهول الحال است و گفت با جمعى در خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بوديم كه شخصى آمد و گفت ما نماز صبح را كرديم بعضى رفتند و بعضى نشستند مشغول تسبيح شدند در تعقيب كه شخصى داخل مسجد شد و اذان گفت و ما او را منع كرديم و نگذاشتيم كه اذان بگويد حضرت فرمودند كه خوب كرديد مگذاريد كه مرتبه ديگر اذان بگويد و منع كنيد به سخت ترين مراتب منع پس

من عرض نمودم كه اگر جمعى داخل شوند و

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 487

خواهند كه نماز كنند چه كنند حضرت فرمودند كه در گوشه مسجدى مى ايستند يعنى نه در جاى امام راتب و اقتدا مى كنند و ليكن امام ايشان در ميان ايشان مى ايستد و پيش نمى رود مثل امام راتب مبادا بر امام سابق يا بر مامومين او شاق باشد، و در تهذيب اين زيادتى هست كه من عرض نمودم كه فداى تو گردم به درستى كه ما را امامى هست سنّى و دشمن جميع شيعيانست برويم و با او نماز كنيم حضرت فرمودند كه چه مى شود اگر راست مى گويى كه او بد است تو سزاوارى بمسجد از او چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ الخ چنانكه گذشت و فى الحقيقه نماز تو صحيح است مى بايد پيش از همه كس داخل مسجد شوى و بعد از همه كس بيرون آيى و خلق خود را با مردمان خوب كن و حرف خير بگو پس شخصى گفت كه فداى تو گردم حق سبحانه و تعالى فرموده است وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً يعنى با مردمان سخن خير و خوب بگوئيد آيا با همه مردمان مراد است حضرت تبسمى فرمودند و فرمودند كه مراد الهى از اين آيه اين است كه بگوئيد محمد رسول خداست صلوات الهى بر او و بر اهل بيت او باد.

و آن چه صدوق ذكر كرده است از عدم جواز و مستند باين حديث شده است غريب است زيرا كه ظاهر اين خبر دلالت مى كند اذان و اقامه نتوان گفت هر گاه جميع صفوف متفرق نشده باشند مخالف آن چه صدوق

گفت پيش از اين بلكه دلالت مى كند بر آن كه نماز جماعت مى توان كرد بدون آن كه امام پيش رود مگر آن كه مطلب صدوق نيز همين باشد اگر چه بعيد است، و مؤيّد اينست حديث موثق زيد بن على از آباى خود صلوات اللَّه عليهم كه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه با مردم نماز كرده بودند كه دو كس داخل مسجد شدند حضرت فرمودند كه اگر مى خواهيد يكى از شما امامت كنيد

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 488

ديگرى را و اذان و اقامه نگويد.

و در قوى از سكونى از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه هر گاه شخصى داخل مسجد شود و اهل مسجد نماز كرده باشند پس مى بايد كه اذان و اقامه نگويد البته و نماز نافله نكند و از آن مسجد بيرون نرود تا نماز واجب را به جا نياورد.

و در حديث صحيح از هشام بن سالم منقول است كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه فرمودند كه هر گاه امام از نماز فارغ شود در آنجا نماز نكند تا بگردد از آنجا به جاى ديگر مبادا مامومان توهم كنند كه نمازى ديگر هست.

[هر كه فراموش كند سلام را در عقب امام ]

(و من نسى التسليم خلف الامام اجزأه تسليم الامام) و كالصحيح منقول است از حلبى و طريق صدوق به او صحيح است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر كه فراموش كند سلام را در عقب امام كافى است او را سلام امام و منافات ندارد با وجوب يا استحباب تدارك آن.

چنانكه در موثق كالصحيح از ابو بصير منقول است كه حضرت

امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى فراموش كند سلام را پس چون رو از قبله بگرداند و گفته باشد (السلام علينا و على عباد اللَّه الصالحين) از نماز فارغ شده است يعنى قائم مقام سلام مى شود هر چند قصد سلام نكرده باشد و اخبار ديگر گذشت.

(و من سها فسلّم قبل الامام فليس به باس) و كسى كه سهو كند و پيش از امام سلام دهد باكى نيست اخبار صحيحه گذشت كه عمدا سلام مى تواند داد پيش از امام پس در سهو بطريق اولى صحيح خواهد بود با آن كه در صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست در شخصى كه نماز كند

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 489

در عقب امامى و سلام دهد پيش از امام حضرت فرمودند كه باكى نيست و شامل عمد و سهو هر دو هست اگر چه شيخ مستند سهو گردانيده است و ظاهرا از جهت عموم آنست.

[كسى كه يك ركعت عقب باشد]

(و روى الحسن بن محبوب عن جميل بن صالح عن سماعة عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى رجل سبقه الامام بركعة ثمّ أوهم الامام فصلّى قال يقضى تلك الرّكعة و لا يعتدّ بوهم الامام) و در موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه در شخصى كه امام پيشتر از او يك يك ركعت نماز كرده باشد و ملحق شود به امام پس امام سهو كند و نماز را پنج ركعت كند آيا مى تواند اقتدا كردن باين ركعت امام حضرت فرمودند كه نيّت انفراد مى كند و ركعت خود را به جا مى آورد و اعتماد نمى كند به سهو امام كه ركعت خود

را به آن اقتدا كند چون ركعت او باطل است و زايد، و ظاهر آنست كه امامى است كه به او اقتدا مى توان كرد كه اگر كسى كه اقتدا به او نتوان كرد با او متابعت مى كند و از جهت خود قرائت مى كند و هر گاه با چنين شخصى نماز كند سنت است كه قرائت را خصوصا حمد را تند بخواند اگر چه مثل حديث نفس باشد و چنان كند كه پيش از او فارغ شود از قرائت پس اگر امام پيشتر فارغ شود و بركوع رود با او بركوع مى رود و تتمه حمد را در ركوع و در سجود مى خواند چنانكه در صحيحه ليث از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وارد شده است.

و در صحيح از بزنطى از ابراهيم وارد شده است كه نوشتم به خدمت حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه و سؤال كردم از شخصى كه دوست حضرت امير المؤمنين است صلوات اللَّه عليه و اعتقادش اين است كه مسح بر موزه مى توان كشيد يا حرام مى داند مسح را و ليكن مسح مى كشد بر موزه حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 490

نوشتند كه اگر مضطر شوى در نماز كردن با چنين كسى از جهت خود اذان و اقامه بگو و قرائت از جهت خود بكن و اگر تو پيشتر از او فارغ شوى تسبيح بگو تا او فارغ شود.

و در صحيح از ابن عمير از ابن اذينه از علىّ بن سعد بصرى منقولست كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه من در بصره خانه ام در قبيله بنى عدى است و مؤذن ايشان و امام ايشان

و همه اهل مسجد عثمانى اند و تبرّي مى كنند از شما و از شيعيان شما و من در ميان ايشانم اقتدا به ايشان بكنم حضرت فرمودند كه اقتدا به امام ايشان بكن و اكتفا كن به قرائت او و چون به بصره مى روى فضيل از تو سؤال خواهد كرد كه از حضرت چه چيز شنيده، خبر خواهى داد او را به آن چه به تو گفته ام هر چه فضيل بن يسار خواهد گفت بقول او عمل خواهى كرد، و قول مرا ترك خواهى كرد على مى گويد كه چون بصره رفتم و فضيل از من پرسيد من خبر دادم فضيل را به آن چه از آن حضرت شنيده بودم فضيل گفت حضرت اعلم است به آن چه فرموده است و ليكن چون من از آن حضرت و پدرش صلوات اللَّه عليهما شنيده ام كه مى فرموده اند كه اعتماد مكن به نماز در عقب ناصبى و اقتدا به او مكن و از جهت خود قرائت كن پس به فرموده آن حضرت عمل بقول فضيل كردم و ترك كردم آن چه را از روى تقيه فرموده بودند.

و در موثق كالصحيح از زراره منقولست از حمران كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بمن فرمودند كه هر گاه سنيّان نماز جمعه را در وقت كنند با ايشان نماز كنيد زراره گفت كه به حمران گفتم كه بحسب واقع چنين نيست و حضرت تقيه فرموده اند چگونه به دشمن خدا اقتدا توانيم كرد حمران گفت كه چگونه تقيه فرموده باشند كه من سؤال نكردم از آن حضرت بلكه حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 491

صلوات اللَّه عليه خود سر كردند و فرمودند كه در كتاب

حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نوشته است كه هر گاه ايشان نماز جمعه را در وقت به جا آورند با ايشان نماز كنيد چگونه تقيه فرموده باشند، زراره گفت گفتم البته حضرت تقيه كرده اند از تو و اقتدا باين جماعت جايز نيست تا آن كه چنين شد كه به خدمت آن حضرت صلوات اللَّه عليه رسيديم حمران عرض نمود كه حق سبحانه و تعالى دشمنانت را نيست كند آن چه بمن فرموده بوديد به زراره نقل كردم زراره گفت كه چنين نيست با فاسق دشمن خدا اقتدا نمى توان كرد پس حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در كتاب امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نوشته است كه هر گاه ايشان نماز جمعه را در وقت به جا آورند با ايشان دو ركعت نماز بكن و در همان جا دو ركعت ديگر بكن كه چهار ركعت به جا آورد باشى عرض نمودم كه پس چهار ركعت ظهر را از جهت خود كرده باشم و اقتدا به او نكرده باشم حضرت فرمودند كه بلى پس هر دو راضى شديم و خاموش شديم و ظاهر شد كه آن حضرت تقيه فرموده بودند يا اتقا كه مبادا ضررى به حمران رسد.

و در حسن كالصحيح از زراره منقولست كه عرض نمودم به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه جمعى روايت كرده اند از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه آن حضرت بعد از نماز جمعه چهار ركعت نماز كردند كه در دو ركعت آن سلام ندادند كه نافله جمعه باشد اين چه نماز است كه آن حضرت كردند حضرت فرمودند كه اى زراره حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه

عليه در عقب فاسقى كه آن ابو بكر بود يا عمر نماز كردند و چون سلام داد و فارغ شد حضرت برخاستند و چهار ركعت ظهر را به جا آوردند پس شخصى كه در پهلوى آن حضرت بود گفت يا ابا الحسن چهار ركعت نماز كردى كه در ميان آن سلام ندادى اين چه نماز است حضرت فرمودند كه اين چهار ركعت است كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 492

مشبهاتست و حضرت خاموش شدند و به خدا قسم كه نفهميد كه حضرت چه فرمودند و غرض اين بود كه اين چهار ركعت مردمان را به شبهه مى اندازد كه به فكر افتند كه اين امام كافر است و فاسق كه حضرت نماز ظهر را اعاده كردند و اعتماد بر نماز او نكردند، و از حماقت و خرّيت سنيّان تا حال نفهميده اند و بعضى بعد از نماز جمعه دو ركعت مى كنند و بعضى چهار ركعت، و آن كه لازمست قرائت در صورت امكان است و با عدم امكان جايز است اكتفا به قرائت امام سنّى كردن چنانكه در اخبار بسيار وارد شده است.

باب وجوب الجمعة و فضلها و من وضعت عنه و الصّلاة و الخطبة فيها

اشاره

اين بابى است كه در بيان وجوب نماز جمعه و فضيلت نماز جمعه و در بيان جمعى كه نماز جمعه ايشان ساقط است و در ميان نماز جمعه و خطبه كه وارد است در نماز جمعه

[آيه نماز جمعه ]

اما وجوب نماز جمعه پس دلالت مى كند بر آن آيات بسيار از آن جمله قول حق سبحانه و تعالى كه فرموده است.

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً قُلْ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ بدان كه تفسير آيات چنانكه مراد الهى است نه حدّ بشر است و ليكن چون آيه از محكمات قرآنست به اتفاق علما ترجمه اش را ذكر مى كنم و تاكيدات و مبالغاتى كه در اين آيه شده است در رساله منفرد مذكور است با احاديث متواتره و ادلّه و دفع شبهه كما هو حدّ البشر، يعنى اى گروه مؤمنان هر گاه نداى جمعه داده شود يعنى اذان گفته شود يا اعلام كرده شود به اذان و غير آن و بدانيد كه نماز جمعه مى كنند پس همگى بشتابيد و سعى كنيد بسوى ذكر الهى كه نماز جمعه است يا خطبه آن يا هر دو، و ترك كنيد خريد و فروخت را يا مطلق تجارات را چنانكه اكثر

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 494

مفسّرين گفته اند و در آيه ديگر مطلق تجارت مذكور است، و اين سعى شما به نماز

و خطبه و ترك بيع از جهت شما بهتر است اگر از اهل علميد، پس چون نماز جمعه به جا آورده شود پس پهن شويد در زمين و طلب كنيد روزى را در روز شنبه از فضل الهى و ياد كنيد خداوند خود را بسيار تا آن كه شايد رستگار شويد، و هر گاه مى بينيد تجارت و بازرگانى را يا مى شنوند صداى كوس و دهل را پراكنده مى شوند بسوى آن و ترا وا مى گذارند ايستاده در خطبه يا نماز بگو يا محمد كه آن چه نزد حق سبحانه و تعالى است بهتر است از لهو و از تجارت و حق سبحانه و تعالى بهترين روزى دهندگانست اگر نمى رفتيد و مشغول نماز بوديد بر وجه احسن روزى شما را مى داد، اما استدلال باين آيات بر وجوب نماز جمعه از چند وجه است.

اول آن كه هيچ شك نيست كه نماز جمعه در زمان حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله واجب عينى بود باين آيه و اگر چه امر از براى وجوب و ندب آمده است مذكور شد كه از اخبار صحيحه ظاهر مى شود كه اوامر قرآنى از براى وجوبست و اكثر اصوليان بر اينند، و بر تقديرى كه اوامر قرآنى نيز مشترك باشد شكى نيست كه بسيارى از اوامر آن از جهت وجوبست به قراين، و چنانكه اوامر نماز يوميه به اتفاق علما از براى وجوبست هم چنين شك نيست كه اين امر نيز از براى وجوبست بر وجه ابلغ زيرا كه امر به سعى لازم دارد كه آن چه سعى آن مى كنند واجب باشد و آن كه امر به سعى مشروط است به ندا

بظاهر آيه خلافى نيست ميان اصحاب در آن كه در زمان حضور مشروط نبود نماز جمعه به ندا كه اعلام است يا اذان بلكه غرض از تعليق بر اذان زيادتى اهتمام است به شان اذان در نماز جمعه تا آن كه جمعى از علما قايل شده اند بوجوب اذان از جهت نماز جمعه از جهت اين تعليق.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 495

دويم ترك بيع و حرمت آن و ظاهر است كه از آن جهت حرام شده است كه مانع است از حضور نماز جمعه و لهذا جمعى كثير از علما قايل شده اند كه مراد از بيع جميع تجاراتست به قرينه تعيير و سرزنش بر مطلق تجارت بلكه جمعى كثير گفته اند كه هر چه مانع نماز جمعه باشد واجبست ترك آن از باب مقدمه و شكى نيست در آن كه هر گاه از دو فرسخ راه بايد آمدن به نماز جمعه هر مباحى را ترك مى بايد كرد و در وقتى روانه مى بايد شد كه علم يا ظن قريب بعلم داشته باشد كه به نماز جمعه مى رسند.

سيم مذمت الهى بر ترك جمعى نماز جمعه را يا شنيدن خطبه آن را چنانكه در روايات متعدده از جابر بن عبد اللَّه منقولست كه اهل مدينه مبتلا به جوع و قحط شده بودند و دحيه كلبى پيش از اسلام او آذوقه بسيار از شام آورد و پيش پيش آن دفها و طبلها مى زدند و حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله خطبه را مى خواندند يا در نماز بودند كه صحابه همگى آن حضرت را باز گذاشته جمعى از جهت خريدن اطعمه و جمعى به تماشا رفتند و با آن حضرت نماند

مگر دوازده نفر يا كمتر پس اين آيه نازل شد و حضرت فرمودند كه اگر شما نيز مى رفتند آتشى نازل مى شد كه همه مى سوختند، و در روايتى ديگر سنگ بر شما مى باريد، از آسمان و اگر نماز جمعه و شنيدن خطبه واجب نمى بود حق سبحانه و تعالى اين سرزنش نمى فرمود و بر ترك مستحب آتش و سنگ نمى آمد مجملا شكى در اين نيست كه اين آيات در نماز جمعه است و نماز جمعه در زمان حضور معصوم واجب بود بر همه كس و ضرورى دين حضرت سيّد المرسلين است صلى اللَّه عليه و آله كه هر چه در زمان آن حضرت بر خلايق واجب بود منسوخ نشد حكم آن باقى است تا روز قيامت و ليكن جمعى از علما كه نماز جمعه را در حالت غيبت حرام مى دانند مستمسك ايشان اينست كه نماز جمعه مثل ساير

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 496

واجبات مطلقه نيست بلكه حق سبحانه و تعالى وجوب آن را مشروط به ندا گردانيده است و در زمان حضور حضرات سيّد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم بدون اذان ايشان كسى نماز جمعه نمى كرد و اجماع است كه اذن معصوم شرط است و بى رخصت معصوم در زمان حضور نماز نمى توانست كردن، و چون در زمان غيبت اذن نيست پس حرام بوده باشد مثل جهاد كه مشروطست بوجود معصوم.

و جواب ايشان اينست كه در آيات و احاديثى كه بما رسيده است چيزى نيست كه دلالت كند بر آن كه اذن شرط است و بر تقدير تسليم اذن مخصوص بزمان حضور است از جهت رفع نزاع چنانكه در زمان حضور كسى بى رخصت قاضى نمى شد و در

شهرى بغير از يك قاضى نمى بود مگر شهر عظيمى كه يكى كم باشد و در زمان غيبت يا حضورى كه معصوم استيلا نداشته باشد و بمنزله زمان غيبت است در هر شهرى جايز است كه هزار قاضى باشد زيرا كه هر عالمى را قاضى كردند، هم چنين هر عادلى يا فقيهى را رخصت نماز جمعه دادند چنانكه خواهد آمد.

و در حديث مرسلى از حماد بن عيسى منقولست كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه خليفه خدا كه امام زمانست در نماز جمعه وارد شود در شهرى از شهرهاى مسلمانان آن حضرت نماز جمعه مى كند و غير آن حضرت را نيست كه نماز جمعه كند و جمعى از اين حديث استدلال كرده اند كه معصوم شرط است در نماز جمعه و استدلال ايشان صحيح نيست زيرا كه اگر معصوم باشد آن حضرت به اتفاق علما مقدم است بر ديگران و حديث بر همين معنى دلالت مى كند نه بر آن كه البته معصوم مى بايد بلكه مفهوم حديث اينست كه اگر معصوم وارد نشود ديگران مى توانند كرد و عمده مستند آن جماعت

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 497

اجماع كه در زمان حضور معصوم البته جايز نيست بى رخصت آن حضرت و نزد ما اين اجماع ظاهر نيست و بر تقدير تسليم اجماع در زمان حضور است نه در زمان غيبت و بر تقدير عموم اذن هست به اخبار متواتره كه رخصت داده اند هر كس را كه خطبه تواند خواند كه امامت بكند و جمعى از اصحاب قايل شده اند كه مجتهدان ماذونند در زمان غيبت در امور عظيمه و به گفته ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم ايشان حاكمند و

حاكم نماز جمعه مى تواند كرد بى دغدغه چنانكه علامه در تذكره و شهيد در دروس و لمعه تصريح باين كرده اند و نزد اين ضعيف اذن اخبار اظهر است چنانكه شيخ طوسى در خلاف گفته است و خواهد آمد و اگر كسى تفصيل گفتگو خواهد به رجوع به رساله فقير و رساله شهيد ثانى عليه الرّحمه كند.

[وجوب نماز جمعه و احكام آن ]

(قال ابو جعفر الباقر صلوات اللَّه عليه لزرارة بن اعين انّما فرض اللَّه عزّ و جلّ على النّاس من الجمعة إلى الجمعة خمسا و ثلثين صلاة فيها صلاة واحدة فرضها اللَّه عزّ و جلّ فى جماعة و هى الجمعة و وضعها عن تسعة عن الصّغير و الكبير و المجنون و المسافر و العبد و المرأة و المريض و الاعمى و من كان على رأس فرسخين، و القراءة فيها بالجهر و الغسل فيها واجب و على الامام فيها قنوتان قنوت فى الركعة الاولى قبل الرّكوع و فى الرّكعة الثّانية بعد الرّكوع و من صلّاها وحده فعليه قنوت واحد فى الرّكعة الاولى قبل الرّكوع، و تفرّد بهذه الرّواية حريز عن زرارة و الّذى استعمله و افتى به و مضى عليه مشايخى رحمة اللَّه عليهم هو انّ القنوت فى جميع الصّلوات فى الجمعة و غيرها فى الرّكعة الثّانية بعد القراءة و قبل الرّكوع) و منقولست به اسانيد صحيح و بدو سند صحيح ديگر در خصال از زراره كه حضرت امام

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 498

محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه به درستى و راستى كه حق سبحانه و تعالى واجب گردانيده است بر كافه آدميان از روز جمعه تا روز جمعه يا از هفته تا هفته يعنى در هر هفته سى و پنج

نماز را چون در شبانه روزى پنج نماز واجبست هفت پنج سى و پنج است و در اين نمازها يك نماز است كه حق سبحانه و تعالى آن را واجب ساخته است كه به جماعت واقع سازند و آن نماز جمعه است و از نه كسى وجوب عينى آن را ساقط گردانيده است از نابالغ و پير عاجز، و ديوانه، و مسافر، و بنده، و زن بيمار، و كور، و كسى كه بر سر دو فرسخ باشد يعنى آن طرف آن كه زياده از دو فرسخ به نماز جمعه داشته باشد، و قرائت را بلند مى بايد خوانده، و غسل در روز جمعه واجبست و بر امام در نماز جمعه دو قنوتست يك قنوت در ركعت اول پيش از ركوع است و يكى در ركعت دويم بعد از ركوعست و كسى كه تنها گذارد كه به نماز جمعه نرسد يا شرايط آن حاصل نباشد بر او يك قنوتست در ركعت اول پيش از ركوع و صدوق گفته است كه آن چه در قنوت واقع است در اين حديث كه با امام دو قنوتست، و تنها يك قنوتست در ركعت اول پيش از ركوع بغير از حريز از زراره روايت نكرده است احدى از اصحاب، و آن چه خود مى كنم در نماز جمعه و فتوى مى دهم ديگران را و استادان من نيز بر آنند كه رحمت الهى بر ايشان باد آنست كه قنوت در همه نمازها در جمعه و غير آن در ركعت دويم است بعد از قرائت و پيش از ركوع. و همين حديث را كلينى روايت كرده است در صحيح از زراره از حضرت امام

باقر صلوات اللَّه عليه تا و من كان على فرسخين و باقى را ذكر نكرده است.

و در صحيح از ابو بصير و محمد بن مسلم روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آن حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى در هر هفته سى و پنج نماز واجب گردانيده است از آن جمله يك نماز را بر هر

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 499

مسلمانى واجب گردانيده است كه حاضر شوند آن را مگر پنج كس بيمار، و بنده، و مسافر، و زن، و كودك. و از اين خبر و امثال اين ظاهر مى شود كه نماز جمعه مثل ساير نمازهاى يوميه واجب است عينا نه تخييرا زيرا كه حضرت نماز جمعه را از جمله نمازهاى هفته شمردند و فرمودند كه بر همه آدميان واجبست مگر بر نه كس طفل و مجنون، از ايشان جميع عبادات ساقط است و هفت كس ديگر اگر نماز جمعه بكنند صحيح است بدل ظهر و بر ايشان واجب تخييريست پس اگر بر همه كس واجب تخييرى مى بود استثنا صورت نداشت، و باز ظاهر مى شود كه نماز جمعه اصل است نه نماز ظهر و ظاهر مى شود كه نماز جمعه فريضه است يعنى وجوب آن از قرآن مجيد ظاهر شده است نه از سنت نبى صلى اللَّه عليه و آله، و صريح است در آن كه مى بايد به جماعت واقع سازند آن را و آن كه اين معنى نيز از قرآن ظاهر مى شود چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه متفرق مى شوند و ترا مى گذارند ايستاده، و ظاهر مى شود كه آن را بلند مى بايد خواند چنانكه احاديث ديگر نيز

وارد شده است، و ظاهر مى شود كه غسل در آن روز واجبست چنانكه اخبار صحيحه گذشت و خواهد آمد و اين كه غسل را در حقيقت نماز مدخلى هست و ليكن چون اخبار ديگر وارد است بر آن كه غسل سنت است اخبار وجوب را حمل كرده اند بر استحباب مؤكد و احوط آنست كه غسل را به نيّت قربت واقع سازند بدون نيّت وجوب و استحباب و ظاهر مى شود كه در نماز جمعه دو قنوتست و صدق ذكر كرده است كه اين معنى از متفرّدات حريز است از زراره و سهو كرده است بلى آن كه در اين روايت واقع شده است كه اگر تنها گذارند يك قنوت است پيش از ركوع در ركعت اول از جمله متفرداتست و دور نيست كه در اينجا سهو شده باشد از بعضى روات و مبدّل شده باشد ثانى بأوّل امّا دو قنوت در دو حديث صحيح از ابو بصير و در موثق كالصحيح از

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 500

سماعه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است، و در حسنه عبد الملك نيز اشعارى بان شده است، و در صحيحه معاوية بن عمّار، و صحيحه عمر بن يزيد، و در صحيحه سليمان بن خالد، و موثقه ابو بصير از آن حضرت صلوات اللَّه عليه وارد است كه قنوت جمعه در ركعت اول است، و در موثق كالصحيح بدو سند از عمر بن حنظلة منقولست كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه قنوت روز جمعه بچه عنوانست حضرت به او فرمودند كه تو اين رسالت را از من به اهل

كوفه برسان كه هر گاه نماز جماعت كنيد در ركعت اول است، و اگر تنها كنيد در ركعت دويم است و ظاهرا مراد از جماعت جمعه است چنانكه از اخبار سابقه ظاهر شد و جمع ميان اخبار باين عنوان است كه قنوت اوّل پيش از ركوع لازم است و اهتمام به شان او بيشتر است از قنوت دويم و اگر دويم را نيز به جا آورد نور على نور است، و اگر نماز جمعه نكنند مخير است در قنوت در ركعت اوّل و دويم و در ركعت دويم بهتر است و محتمل است كه جمع باين عنوان شود كه اگر با امام اصل صلوات اللَّه عليه كنند دو قنوت بخوانند و اگر جمعه را غير امام اصل كند يك قنوت بخوانند در ركعت اول پيش از ركوع و اگر ظهر كنند خواه به جماعت و خواه به انفراد يك قنوت بخوانند در ركعت دويم پيش از ركوع و اوّل اظهر است پس ظاهر شد از اخبار صحيحه متواتره كه قنوت جمعه نه مثل قنوت ساير نمازهاست و صدوق و مشايخ او از اين اخبار غافل شده بوده اند و به عمومات قنوت عمل مى كرده اند و در دو حديث وارد شده است كه قنوت نيست در نماز جمعه نه در اول نماز و نه در آخر حمل كرده اند بر آن كه واجب نيست بلكه سنت است و اظهر آنست كه محمولست بر تقيه.

چنانكه در صحيح منقول است از ابو بصير كه گفت عبد الحميد سؤال كرد

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 501

از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و من در خدمت آن حضرت بودم از قنوت روز

جمعه حضرت فرمودند كه در ركعت دويم است پس او عرض نمود كه بعضى از اصحاب ما از شما روايت كردند كه فرموده ايد كه در ركعت اول است حضرت فرمودند كه در ركعت دويم است و در مجلس آن حضرت جمعى كثير از سنيان بودند پس چون ايشان مشغول يكديگر شدند خطاب فرمودند بمن كه اى ابو محمد در ركعت اوّل و دويم است گفتم فداى تو گردم پيش از ركوع است يا بعد از ركوع حضرت فرمودند كه هر قنوتى پيش از ركوع است در ركعت دويم مگر نماز جمعه كه در ركعت اوّل پيش از ركوعست و در ركعت دويم بعد از ركوع است و به همين مضمونست صحيحه ديگر.

و در موثق كالصحيحه از سماعه منقولست كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از قنوت نماز جمعه حضرت فرمودند كه امّا امام پس بر او لازمست قنوت در ركعت اول بعد از قرائت پيش از ركوع و در ركعت دويم بعد از ركوع پيش از سجود و نماز جمعه با امام دو ركعت است پس كسى كه بى امام نماز كند تنها آن چهار ركعت است بمنزله ظهر پس هر كه خواهد در ركعت دويم پيش از ركوع قنوت كند و اگر نخواهد نكند، و در صحيح زراره گذشت از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه به اسانيد صحيحه متكثره وارد شده است كه آيه كريمه حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِينَ در نماز جمعه نازل شد و ظاهر اينست كه نماز وسطى نماز جمعه است و واجبست در آن كه ايستاده به جا آورند

آن را حتى خطبه آن را كه منزله دو ركعت است و واجبست كه قنوت بخوانند در نماز جمعه و محتمل است كه تاكيد قنوت در نماز جمعه بيشتر باشد لهذا دو قنوت دارد و حضرت فرمودند كه اين آيه در روز جمعه نازل شد در سفر و

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 502

حضرت قنوت خواندند در نماز جمعه يا ظهر در سفر و آن را بحال خود گذاشتند در سفر و حضر و در حضر نيز نماز جمعه را دو ركعت كردند از جهت دو خطبه كه بمنزله دو ركعت است پس كسى كه تنها نماز كند چهار ركعت مى كند مثل ظهر باقى روزها و فرمودند كه وقت عصر روز جمعه وقت ظهر ساير ايام است و مفصّل مذكور شد در اوايل كتاب صلاة.

(و قال زرارة قلت له على من تجب الجمعة قال تجب على سبعة نفر من المسلمين و لا جمعة لأقلّ من خمسة من المسلمين احدهم الامام فاذا اجتمع سبعة و لم يخافوا أمّهم بعضهم و خطبهم) و به اسانيد صحيحه منقول است از زراره كه گفت عرض نمودم به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه نماز جمعه بر چند كس واجبست و اقلّ عدد آن چند است حضرت فرمودند كه بر هفت كس واجبست از مسلمانان كه جمع شوند واجبست و جمعه واقع نمى شود در اجتماع كمتر از پنج كس از مسلمانان كه يكى از ايشان امام باشد پس هر گاه هفت كس جمع شوند، و خوف از سنيّان نداشته باشند يكى از اين هفت كس امامت كند ايشان را و خطبه بخواند از جهت ايشان، و از اين حديث ظاهر

مى شود كه هر گاه هفت كس جمع شوند نماز جمعه واجب عينى باشد و اگر پنج كس يا شش كس جمع شوند واجب تخييرى باشد چنانكه مذهب شيخ طوسى است و جمعى از قدما و متاخرين. و مراد از امام پيش نماز است به قرينه ما بعد و دلالت مى كند بر آن كه اذن امام شرط نيست چون فرمودند كه هفت كس هر گاه جمع شوند يكى از ايشان خطبه بخواند و امامت ايشان كند و بسيار خلاف ظاهر است كه گويند مراد از يكى از ايشان امام اصلست.

و شيخ طوسى رحمه اللَّه در كتاب خلاف ذكر كرده است كه شرط است در نماز جمعه اذن حضرت امام معصوم صلوات اللَّه عليه چون در زمان حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 503

سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و در زمان حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كسى بى رخصت ايشان نماز جمعه نمى كرد هم چنان كه كسى بى رخصت ايشان قاضى نمى شد بعد از آن گفته است كه اگر كسى گويد كه شما در كتب حديث خود روايت كرده ايد از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم كه هر گاه پنج كس يا هفت كس جمع شوند و خوف نداشته باشند يكى از ايشان امامت كند و خطبه بخواند و اين حديث و امثال اين دلالت مى كند بر آن كه اذن معصوم در كار نباشد.

جواب مى گوييم كه اين عبارت اذنست پس ظاهر مى شود كه منازعه لفظى است و ما رخصت از حضرت سيّد المرسلين و ائمه طاهرين داريم در كردن نماز جمعه در زمان غيبت چون حكم ايشان در آن زمان جاريست و در همه زمانها تا روز قيامت به

اجماع كافه مسلمانان، و بعضى توهم كرده اند كه خطاب معدومين قبيح است عقلا و غلط كرده اند زيرا كه اگر معدوم را با موجود ضم كنند قبيح نيست و هيچ شك نيست كه همه مسلمانان به خطابهاى قرآن مجيد مخاطبند و متواتر است كه حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه من از دنيا مى روم و در ميان شما مى گذارم كتاب الهى را و عترتم و اهل بيتم را پس اگر ما مخاطب بكتاب نمى بوديم عبث بود گذاشتن كتاب و اين معنى از ضروريات دين مبين است، و احاديث متواتره وارد است بر طبق اين.

و در حديث صحيح از عمر بن زيد منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه در روز جمعه هفت كس جمع شوند پس مى بايد كه نماز جمعه را به جماعت واقع سازند، و رداى برد يمانى را بر دوش اندازد امام، و عمامه بر سر گذارد، و تكيه كند بر عصا يا كمان، و در ميان دو خطبه مى نشيند، و قرائت را بلند بخواند و قنوت بخواند در ركعت اول پيش از ركوع.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 504

و در صحيح از ابان منقول است از ابو العباس كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه كمترين عددى كه در نماز جمعه كافى است هفت كس است يا پنج كس كه اقلّ مجزيست از جهت انعقاد جمعه و ليكن بر هفت كس واجبست جمعه و بر پنج كس سنّت است يعنى مخيّرند ميان ظهر و جمعه و جمعه افضل است چنانكه در حديث كالصحيح از حفص بن غياث منقول است كه حضرت امام

جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى نماز جمعه را بر جميع مؤمنين واجب گردانيد و رخصت داد زنان و بندگان و مسافران را كه اگر خواهند حاضر شوند و اگر نخواهند نماز ظهر را بگذارند و چون حاضر مى شوند اين جماعت و امثال ايشان از كسانى كه گذشت رخصت ساقط مى شود و لازم مى شود بر ايشان نماز جمعه.

و امّا اخبار خمسه پس در حديث صحيح از منصور منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه در روز جمعه پنج كس جمع شوند يا زياده مى بايد كه نماز جمعه را به جا آورند و اگر كمتر از پنج كس باشند جمعه منعقد نمى شود و نماز جمعه بر همه كس واجبست و هيچ كس معذور نيست در ترك آن مگر بر پنج كس زن و بنده و مسافر و بيمار و طفل.

و صدوق در خصال روايت كرده است در صحيح از ابو بصير از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه جماعت يعنى واجبه حاصل نمى شود به كمتر از پنج كس.

و در حسن كالصحيح از زراره منقولست كه آن حضرت مى فرمودند كه خطبه و نماز جمعه دو ركعت لازم نيست بر كمتر از پنج كس امام و چهار كس.

و در صحيح از ابان از فضل منقولست كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه هر گاه جمعى در قريه باشند نماز

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 505

جمعه را چهار ركعت مى كنند اگر كسى نداشته باشند كه خطبه تواند خواند، و اگر كسى باشد در آن ده كه خطبه تواند خواند نماز

جمعه مى كنند هر گاه پنج نفر باشند و چرا نماز جمعه را دو ركعت مى كنند از جهت دو خطبه كه بمنزله دو ركعت است.

و در موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرموده كه جمعه حاصل نمى شود تا پنج كس نباشد و اكثر علما عمل باين احاديث كرده اند و گفته اند كه هر گاه بر پنج كس واجب باشد بر هفت كس نيز واجب خواهد بود و منافاتى ندارد اين اخبار با اخبار سابقه الّا از جهت مفهوم و منطوق حديث مقدم است بر مفهوم و احوط آنست كه هر گاه پنج كس نباشد ترك نكنند نماز جمعه را.

[دو خطبه به جاى دو ركعت ]

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه انّما وضعت الرّكعتان اللّتان اضافهما النّبيّ صلى اللَّه عليه و آله يوم الجمعة للمقيم لمكان الخطبتين مع الامام فمن صلّى يوم الجمعة فى غير جماعة فليصلّها اربعا كصلاة الظّهر فى ساير الايّام و قال وقت صلاة الجمعة يوم الجمعة ساعة تزول الشّمس و وقتها فى السّفر و الحضر واحد و هو من المضيّق و صلاة العصر يوم الجمعة فى وقت الأولى فى سائر الايّام) و به اسانيد صحيحه منقولست از زراره كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه آن دو ركعتى كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله زياده كرده بودند از جهت حاضر در نمازهاى چهار ركعتى از نماز جمعه انداختند و زياد نكردند از جهت دو خطبه كه امام در نماز جمعه مى خواند و به جاى دو ركعت است پس كسى كه در روز جمعه نماز جمعه نكند نماز ظهر را چهار ركعت خواهد كرد مانند نماز ظهر باقى

روزهاى هفته، و آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 506

وقت نماز جمعه ساعتى بعد از زوال است يا ساعت زوال آفتاب است چون نوافل جمعه را پيشتر مى كنند و در اول وقت فريضه را به جا مى آورند چون مردمان از دو فرسخى مى آيند تا پيش از شام به خانه خود توانند رفت، و وقت جمعه تنگست و نماز عصر را در روز جمعه در وقت ظهر ساير ايام به جا مى آورند، و بر اين مضمون احاديث متواتره وارد شده است و ظاهر مى شود كه از اين احاديث كه وقت نماز جمعه دو قدم است بعد از زوال چون دو قدم وقت نافله است و بعد از دو قدم وقت فريضه است چنانكه گذشت در اخبار متواتره پس آن چه قايل شده اند بعضى به آن كه وقت نماز جمعه بمقدار نماز جمعه است بى وجه است و اگر چنين باشد بر مردمان چنان تنگ مى شود كه اكثر اوقات فوت شود چون اوّل زوال دير ظاهر مى شود و تا مقدار نماز جمعه نگذرد نسبت به اكثر مردم ظاهر نمى شود.

و جمعى گفته اند كه چون بدل از ظهر است تا غروب مى توان كرد و از اخبار متواتره ظاهر مى شود كه ظهر بدل از جمعه است چنانكه گذشت و خواهد آمد و اكثر گفته اند كه آن مقدار است كه سايه هر چيزى مثل سايه سابق شود و در مثل مدينه مشرفه و مكه معظمه لازم مى آيد كه در سه چهار ماه وقت نداشته باشد چون سايه معدوم مى شود يا كالمعدوم چنانكه مشاهد است و بعضى گفته اند كه سايه مثل شخص شود و بر هر تقدير دليلى ندارد

بغير از شهرت و غفلت از احاديث مثل آن چه روايت كرده است زراره در صحيح كه گفت از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه شنيدم كه فرمودند كه بعضى از امور تنگ است و بعضى فراخ و وقت نماز بر دو قسم است و هر دو فراخست، بسيار بود كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله تعجيل مى فرمودند و بسيار بود كه تاخير مى فرمودند مگر نماز جمعه كه آن را يك وقت است نزد زوال وقت عصر

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 507

روز جمعه وقت ظهر ساير ايام بود و به همين مضمونست حديث كالصحيح فضل بن يسار از آن حضرت صلوات اللَّه عليه پس وقت جمعه دو قدم باشد و دو قدم تنگست بسيار تا ظاهر مى شود اوّل ظهر يك قدم تقريبا مى گذارد مگر كسى كه دايره هندى كشيده باشد چنانكه گذشت و در دو قدم نماز جمعه و خطبه به صد تشويش بفعل مى آيد خصوصا در فصل پائيز و زمستان.

و در صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه وقت جمعه نزد زوال است و وقت عصر در روز جمعه وقت ظهر است در ساير ايّام و سنت است كه بامداد بمسجد روند و منتظر وقت باشند تا چون وقت داخل شود نماز جمعه را به جا آورند.

و در صحيح از عبد اللَّه بن سنان منقولست كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون در روز جمعه زوال آفتاب شود ابتداء كن به نماز واجب اعم از جمعه و ظهر با عدم شرايط جمعه و در حسن كالصحيح و موثق كالصحيح از

اسماعيل بن عبد الخالق و در موثق كالصحيح از سعيد اعرج منقولست كه گفتند از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كرديم از وقت ظهر آن حضرت فرمودند كه بعد از زوال است به يك قدم يا مثل آن مگر در روز جمعه يا در سفر كه وقت آن وقت زوال است.

و در حديث صحيح از عبد اللَّه بن سنان منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نماز جمعه مى كردند اول زوال وقتى كه بمقدار عرض بند نعلين از سايه آدمى شروع در زيادتى مى كرد تا محقق شود زوال و خطبه را در سايه پيش از زوال مى خواندند يا در مقدار سايه بند نعلين و آن حضرت در خطبه بودند كه جبرئيل مى گفت يا محمد زوال شد از منبر به زير آى و نماز كن و نماز جمعه دو

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 508

ركعت مقرر شد از جهت دو خطبه كه بمنزله دو ركعت است و خطبه بمنزله نماز است تا امام از منبر به زير آيد.

و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه روايت كرده است ابن سنان در صحيح كه فرمودند كه در نصف روز نماز واجب نيست مگر روز جمعه چون ساير ايام نماز واجب بعد از دو قدم است.

و در صحيح و موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه منقول است كه فرمودند كه وقت ظهر روز جمعه زوال شمس است و جمعه ظهر روز جمعه است.

و كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه وقت عصر روز جمعه وقت ظهر ساير ايّام است، و از

اين باب أخبار بسيار است، و بدو سند صحيح از زراره منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نماز جمعه بر كسى واجب است كه چون نماز صبح را در خانه خود بكند و به راه افتد به نماز جمعه برسد، و حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نماز عصر را در وقت ظهر باقى ايّام به جا مى آوردند تا آن كه چون از آن فارغ شوند پيش از شام به خانه خود توانند رسيد، و اين سنّت است تا روز قيامت ممكن است كه مشار اليه نماز جمعه باشد يعنى حضرت سيد المرسلين بامر الهى اين نماز را اول به جا آوردند و بعد از آن آيه آمد يا آن كه رعايت اين مقدار مسافت سنّت است چون آن چه واجبست تا دو فرسخ است و گاه باشد كه در روزهاى دراز چهار فرسخ راه توان آمد و محتمل است كه مراد اين باشد كه نماز جمعه از زمان حضرت امام محمد باقر تا روز قيامت صغرى كه ظهور حضرت صاحب الامر است صلوات اللَّه عليه سنّت است چنانكه اكثر متأخّرين به آن قايلند اگر چه استدلال باين دو حديث نكرده اند.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 509

و در حديث حسن كالصحيح از محمد بن مسلم منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از نماز جمعه حضرت فرمودند كه نماز جمعه واجبست از موضعى كه نماز جمعه مى كنند تا دو فرسخ پس اگر زياده از دو فرسخ باشد واجب نيست حاضر شدن، اما اگر بيايد تا دو فرسخ واجبست حاضر شدن اگر داند كه مى رسد

به نماز جمعه.

و در حسن كالصحيح از زراره و محمد منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه نماز جمعه واجبست تا دو فرسخ.

و در موثق كالصحيح از محمد از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه جمعه واجبست بر كسى كه از جاى نماز جمعه تا او دو فرسخ باشد و معنى آن اينست كه هر گاه امام عادل باشد.

و كالصحيح منقولست از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه نماز جمعه واجبست بر هر مؤمنى مگر بر صبى، و بيمار، و ديوانه، و مرد پير، و كور، و مسافر، و بنده، و كسى كه بر سر دو فرسخ باشد يعنى زياده از دو فرسخ.

و در حسن كالصحيح از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه نماز جمعه واجبست و جمع شدن از جهت كردن آن واجبست با إمام پس اگر كسى بى علّتى ترك كند سه نماز جمعه را سه فريضه را ترك كرده است و كسى كه سه نماز فريضه را بى علّتى ترك كند منافق است و بعد از آن صدوق ذكر كرده است كه جمعه ساقط است از نه كس يكى از آنها كسى است كه بر سر دو فرسخ باشد، و احاديث صحيحه دو فرسخ نيز گذشت پس زياده محمولست بر استحباب و ممكن است كه حمل كنيم اين دو حديث را بر دو فرسخ چون سنت است كه سعى به نماز جمعه را به آرام تن و به آرام دل به جا آورند و

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 510

مراد از سعى كه در آيه وارد شده است دويدن

نيست بلكه مراد از آن شدّت اهتمام است بفعل آن چنانكه صدوق در صحيح از حلبى روايت كرده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه متوجّه نماز شوى بعنوان دويدن ميا و با سكينه دل و آرام تن به نماز حاضر شود و هر چه را دريابى بكن و هر چه را در نيابى بعد از سلام امام به جا آور و معنى كلام الهى كه فرموده است در روز جمعه كه سعى كنيد بذكر الهى آنست كه اهتمام به شان آن داشته باشى كه به جا آورى پس با سكينه و وقار در روزهاى وسط بلكه كوتاه منظور مى بايد باشد زياده از دو فرسخ نمى توان آمد پس هر دو تحديد برابر باشد مثل تحديد رضاع به شبانروز و پانزده رضعه و مسافت قصر بهشت فرسخ و بياض روز و غير آن.

[آنجا كه جمعه ساقط است ]

(و روى عبد الرّحمن بن ابى عبد اللَّه عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال لا باس ان تدع الجمعة فى المطر) و در صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه باكى نيست كه ترك كنى نماز جمعه را در وقتى كه باران آيد و بعضى از اصحاب تعميم كرده اند گل و باران را چون سبب مشقت است و احوط آنست كه اگر مشقت عظيم نباشد ترك نكند نماز جمعه را و به مفهوم دلالت مى كند بر وجوب نماز جمعه در غير باران و دلالت مى كند بر آن كه در باران مخير است و در غير باران واجب عينى است.

(و روى محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه

قال تجب الجمعة على سبعة نفر من المسلمين و لا تجب على اقلّ منهم: الامام و قاضية و مدّعيا حق و شاهدان و الّذى يضرب الحدود بين يدى الامام) و كالصحيح منقول است و شيخ نيز كالصحيح روايت كرده است از محمد از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه جمعه واجب است بر

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 511

هفت نفر از مسلمانان و واجب عينى نيست بر كمتر از هفت نفر بلكه بر پنج نفر واجب تخييرى است و آن هفت عدد امام است، و قاضى منصوب امام، و مدعى، و مدعى عليه، و دو گواه و عبارت شيخ اين است كه و المدّعى حقا و المدّعى عليه و الشاهدان و اين عبارت بهتر است و كسى كه حدود را اقامت مى كند نزد امام، و شيخ الطائفه و شيخ مفيد عليه الرحمه و اكثر اصحاب چنين حلّ حديث كرده اند كه حضرت حكمت عدد هفت را بيان فرموده اند كه چون اجتماعى كه محل تنازع باشد ناچار است از هفت كس يا شهرى كه امام در آنجا باشد از جهة رفع تنازع ناچار است كه رجوع به امام اصل كنند، و اگر امام حاضر نباشد رجوع به قاضى كه نايب امام است كنند، و نزاع لازم دارد مدعى و مدعى عليه را و چون دعوى كنند بر طبق دعوى دو گواه بگذرانند و اگر تعدى كرده باشند كه محتاج به اقامت حد يا تعزير باشد اقامت حد يا تعزير بكنند و ظاهرا بر تقدير آن كه حضرت فرموده باشند بنا بر اين است كه چون عامه در عدد جمعه خلاف كرده اند بعضى گفته اند كه اقل

عدد جمعه چهل كس است بنا بر آن كه اوّل مرتبه كه اسعد بن زراره در مدينه مشرّفه نماز جمعه كرد چهل كس بودند، و بعضى گفته اند كه اقلّ عدد پنجاه است بنا بر آن كه اوّل مرتبه كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نماز جمعه كردند پنجاه كس به آن حضرت بودند، و بعضى گفته اند كه اقلّ عدد دوازده است بنا بر آن كه وقتى كه قافله دحيه آمده و مردمان متفرق شدند دوازده نفر با حضرت ماندند و هم چنين امثال اينها از خيالات واهيه، حضرت صلوات اللَّه عليه اين وجه را فرموده باشند از جهة اسكات عامه و بنا بر اين است كه جمعى از اصحاب كه قائلند كه اقل عدد پنجست گفته اند كه هر گاه امام باشد احتياج به قاضى امام نيست و بر عكس و سبب اقامت حد و تعزيز نادر است پس پنج كس كافى باشند و دليل آن كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 512

غرض عدد است حضرت فرمودند كه بر اقل از هفت عدد واجب نيست و اگر مطلوب وجود امام مى بود مى بايست بگويند كه بر غير ايشان واجب نيست، و اكثر اصحاب اين حديث را در عدد ذكر كرده اند و بعضى گفته اند كه دلالت مى كند بر آن كه نماز جمعه را غير امام نمى تواند كرد چون حضرت در بيان وجوب امام را ذكر كرده اند.

و شهيد ثانى رحمه اللَّه ذكر كرده است در جواب أولا آن كه حديث ضعيف است چون در روايت شيخ مشتمل است بر حكم بن مسكين و در اين روايت مشتمل است بر دو كس از اولاد برقى كه همه مجهولند و

بر تقدير صحت البته حمل بر آن معنى مى بايد كرد كه مذكور شد و اگر نه مى بايد بظاهر حديث شرط باشد كه قاضى امام باشد و دو عادل باشند بلكه جلاد عادل نيز باشد، و به اتفاق علما وجود اين جماعت در كار نيست، و اگر كسى گويد كه چون حديث مشتمل است بر اشتراط وجود اين جماعت هر چه را اجماع در كند بدر رود و امام را اجماع بدر نكرده است پس حكمش باقى باشد جواب اينست كه به اجماع در كار نيست كه امام باشد در عدد چون در زمان امام نايبان آن حضرت در اطراف عالم نماز جمعه مى كردند و حق اين است كه اصلا ظاهر نمى شود وجود اين جماعت بلكه حكمت عدد است يا وجهى كه معصوم مى داند بر تقدير صدور اين خبر از معصوم صلوات اللَّه عليه با آن كه اخبار متواتره وارد است بر آن كه بر همه كس واجبست و اهل شهر و ده هر جا كه هفت كس يا پنج كس جمع شود و كسى باشد كه خطبه تواند خواند و خوف نداشته باشند يكى از ايشان خطبه بخواند، و امامت باقى كند چنانكه مذكور شد.

و در صحيح از زراره منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه ترغيب نمودند ما را بر كردن نماز جمعه تا آن كه گمان كردم كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 513

به خدمت حضرت بايد رفت و با آن حضرت بايد كرد عرض نمودم كه فردا كه روز جمعه است به خدمت شما خواهيم آمد كه با شما نماز جمعه كنيم حضرت فرمودند كه نه شما در پيش خود اجتماع

كنيد و به جا آوريد.

و در موثق كالصحيح از عبد الملك منقول است كه گفت حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه خوبست كه مثل تو كسى هلاك شود و به جا نياورد فريضه را كه حق سبحانه و تعالى واجب گردانيده است گفت عرض نمودم كه چه كنم يعنى به خدمت شما آيم حضرت فرمودند كه خود بكنيد يعنى نماز جمعه را و ظاهر است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه از جهة تقيه به خود راه نمى دادند چون اعتقاد اكثر عامه اينست كه نماز جمعه را مى بايد كه پادشاهان يا منصوب ايشان به جا آورند و آن حضرت صلوات اللَّه عليه در خانه خود مى كردند و بمسجد مى رفتند از روى تقيه و با ايشان به جا مى آوردند و اصحاب خود را امر مى فرمودند كه در خانهاى خود به جا آورند چنانكه در حسن كالصحيح منقول است از حضرمى كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه شما در روز جمعه چه مى كنيد حضرت فرمودند كه تو چه مى كنى من عرض نمودم كه نماز را در خانه خود مى كنم و بعد از آن مى روم و با ايشان نماز مى كنم از روى تقيه حضرت فرمودند كه من نيز چنين مى كنم، و ظاهر مى شود كه وجه ترك نماز جمعه همين بود كه چون هميشه پادشاهان سنّى بودند و خود مى كردند يا منصوب ايشان و شيعيان از روى تقيه نمى كردند يا با ايشان مى كردند تا آن كه حق سبحانه و تعالى بفضل عميم خود پادشاهان صفويّه را انار اللَّه تبارك و تعالى برهانهم مؤيد گردانيد به ترويج دين مبين

حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم اجمعين بعد از آن نماز جمعه را علانيه به جا آوردند و اوّل كسى كه به جا آورد شيخ نور الدين على بن عبد المعالي بود شنيدم از

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 514

ابو البركات و از جد خودم كه چون شيخ على به اصفهان آمدند در مسجد جامع عتيق نماز جمعه به جا آوردند تمام مسجد پر شد كه ديگر جا نماند، و بعد از او شيخ حسين بن عبد اللَّه رحمه اللَّه نماز جمعه به جا آوردند، و بعد از او مولانا عبد اللَّه طاب ثراه، و بعد از او سيد الفضلا مير محمد باقر داماد نوّر ضريحه و بعد از او شيخ بهاء الدين محمد قدس سرّه به جا آوردند، و در نجف اشرف مولانا احمد اردبيلى قدس سرّه مى كردند و در جبل عامل شيخ حسن و سيّد محمد، و در مشهد مقدس مير محمد زمان انار اللَّه مراقدهم الزكيّه به جا آوردند مجملا به بركت ايشان رواج شرع شد و بعد از آن ترك نشد و اميد است كه اين دولت ابد پيوند متصل بظهور حضرت صاحب الامر «صلوات اللَّه عليه» شود و هميشه شعاير اسلام و ايمان بر پا باشد بجاه محمد و عترته الاقدسين.

و در صحيح به اسانيد متكثره وارد است از محمد بن مسلم و ابو بصير كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه سه جمعه پى در پى نماز جمعه را ترك كند حق سبحانه و تعالى نور ايمان را از دل او مى برد.

و در روايت صحيحه ديگر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه

سه جمعه را ترك كند بى عذرى حق سبحانه و تعالى طبع كند بر قلب او يعنى نور ايمان را از دل او بيرون برد بلكه اين مضمون از حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين متواتر است به عبارات مختلفه و مضمون همه راجع باين معنى مى شود و اكثر آن را در رساله نماز جمعه ذكر كرده ام هر كه تفصيل خواهد رجوع به آن كند و احاديث داله بر وجوب نيز خواهد آمد در اين كتاب.

[وقت نماز جمعه ]

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه اوّل وقت الجمعة ساعة تزول الشّمس إلى تمضى ساعة فحافظ عليها فانّ رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله قال لا يسال اللَّه عبد فيها خيرا الّا اعطاه) و منقولست كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 515

حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اول وقت نماز جمعه وقتى است كه زوال شمس مى شود چنانكه احاديث متواتره گذشت تا يك ساعت كه آن دو قدم است از زوال چنانكه گذشت پس محافظت نما بر اين ساعت به آن كه نماز جمعه را در اين ساعت به جا آورى و حاجتى كه دارى از حق سبحانه و تعالى طلب كنى كه حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر بنده كه از حق سبحانه و تعالى در اين ساعت چيزى خوب از مال يا غير آن طلب كند البته حق سبحانه و تعالى او را عطا كند.

و در حديث صحيح از ابن عمّار منقول است كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آن ساعتى كه در روز جمعه است كه هر مؤمنى كه در آن ساعت

از حق سبحانه و تعالى چيزى طلب كند البته حق سبحانه و تعالى اجابت مى كند دعا را كدام است حضرت فرمودند كه بلى آن ساعتى است كه امام از خانه بيرون مى آيد عرض نمودم كه امام گاهى زود بيرون مى آيد و گاهى دير حضرت فرمودند كه اول زوال است كه مى بايد امام بيرون آيد به نماز.

و در صحيح از ابن سنان منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه آن ساعتى كه در روز جمعه دعا مستجاب مى شود وقتى است كه امام از خطبه فارغ مى شود، و لهذا سنّت است خطيب و مردمان را كه در آن وقت دعا كنند تا وقتى كه مردمان به نماز جمعه برخيزند، و ساعت ديگر آخر روز است تا فرو رفتن آفتاب و مستحب است كه در آن وقت دعاى سمات را بخوانند.

(و قال ابى رضى اللَّه عنه فى رسالته إليّ ان استطعت ان تصلّى يوم الجمعة اذا طلعت الشّمس ستّ ركعات و اذا انبسطت ستّ ركعات و قبل المكتوبة ركعتين و بعد المكتوبة ستّ ركعات فافعل، و

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 516

فى نوادر احمد بن محمّد بن عيسى و ركعتين بعد العصر و ان قدّمت نوافلك كلّها فى يوم الجمعة قبل الزّوال او اخّرتها إلى بعد المكتوبة فهى ستّ عشرة ركعة و تاخيرها افضل من تقديمها فاذا زالت الشّمس فى يوم الجمعة فلا تصلّ الّا المكتوبة) صدوق مى گويد كه پدرم رضى اللَّه عنه در رساله كه بمن نوشته بود و مجموع عبارت فقه رضويست الّا عبارت و فى نوادر احمد تا بعد العصر كه صدوق در ميان آورده است يا پدرش ذكر كرده است كه اگر توانى

كه نماز كنى در روز جمعه در وقت طلوع آفتاب شش ركعت بكن و در وقتى كه آفتاب پهن شود به آن كه تخمينا دو نيزه بلند شود شش ركعت به جا آور، و پيش از نماز واجب خواه نماز جمعه و خواه نماز ظهر در وقتى كه زوال مشكوك فيه باشد دو ركعت نماز بكن و بعد از نماز واجب شش ركعت به جا آور، و احمد در كتاب نوادر همين را گفته است با زيادتى دو ركعت بعد از عصر و اگر نوافل جمعه را همه پيش از زوال به جا آورى يا همه را تاخير كنى تا بعد از فريضه به جا آورى شانزده ركعت خواهى كرد و اگر پيشتر به جا نياورده باشى تا زوال شود، تاخير نوافل از فريضه بهتر است از تقديم آن بر فريضه چون اخبار صحيحه وارد شده است كه هر گاه زوال شود وقت فريضه جمعه است و در وقت فريضه: نافله نه مى توان كرد به قرينه آن كه گفته است كه هر گاه زوال آفتاب شود، پس نمازى مكن مگر نماز واجب را.

اما آن چه در روايات صحيحه وارد شده است در صحيح از سعد اشعرى منقولست كه گفت از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از نافله جمعه كه چند ركعت است پيش از زوال حضرت فرمودند كه شش ركعت را در بامداد مى كنى و شش ركعت بعد از آن كه دوازده ركعت باشد و شش ركعت بعد از آن كه هيجده ركعت شود و دو ركعت را بعد از زوال كه بيست ركعت باشد

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 517

و دو ركعت را

بعد از عصر و اين روايت مستند قول مشهور است و مؤيد اين است در حديث صحيح از على بن يقطين كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از نافله كه در روز جمعه مى كنند پيش از نماز جمعه افضل است يا بعد از آن حضرت فرمودند كه پيش از نماز.

و كالصحيح از عمر بن حنظله منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نافله جمعه را اگر خواهى در اوّل روز به جا آور و هم چنين هر نماز سنّتى كه در روز جمعه مى كنى در اوايل روز به جا مى آورى اگر خواهى پيش از زوال به جا آور.

و در صحيحه بزنطى از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه نماز نافله در روز جمعه شش ركعت مى كنند در بامداد و شش ركعت در چاشت بلند و دو ركعت نزد زوال پس نماز واجب را به جا آورد و بعد از آن شش ركعت بكن.

و در صحيح از يعقوب بن يقطين منقول است كه گفت از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از نافله روز جمعه در حضر حضرت فرمودند كه شش ركعت را در چاشت مى كنى و شش ركعت را قريب به زوال و دو ركعت را در وقت زوال پيش از نماز جمعه و شش ركعت را بعد از نماز جمعه.

و كالصحيح از مراد بن خارجه منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه به همين مضمون و به همين مضمون در صحيحه بزنطى از محمد بن عبد اللَّه از حضرت امام رضا و در صحيحه بزنطى

از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست، و آن چه در نوادر است احمد بن محمد بن عيسى از برقى روايت كرده است از سعد اشعرى كه گذشت.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 518

و در صحيح از سعيد اعرج منقولست كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از نماز نافله روز جمعه حضرت فرمودند كه شانزده ركعت مى كنى پيش از عصر پس فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه هر چه زياده كنى بهتر است و فرمودند كه اگر كسى خواهد شش ركعت را در چاشت به جا آورد و شش ركعت را قريب به زوال و نماز ظهر را بكند و چهار ركعت بكند و بعد از آن نماز عصر را به جا آورد.

و در صحيح از سليمان بن خالد منقول است كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه نافله روز جمعه چه عنوانست حضرت فرمودند كه شش ركعت پيش از زوال است و دو ركعت نزد زوال است و قرائت در نماز جمعه و ظهر جمعه در ركعت اول سوره جمعه است و در ركعت دويم سوره منافقين است و بعد از فريضه هشت ركعت است و در چند روايت واقع شده است كه نوافل جمعه بعد از نماز جمعه بهتر است محمولست بر شش ركعت آن چنانكه گذشت و ممكن است كه حمل بر تقيه يا اتقا يا آن كه اگر پيش از زوال نكرده باشد بعد از فريضه بهتر است از پيش و اين معنى أظهر است و بهر يك از روايات صحيحه كه عمل كنند خوبست اگر گاهى

به بعضى و گاهى به ديگر عمل كنند بهتر خواهد بود.

[سوره هاى نماز جمعه و روز جمعه ]

(و اقرا فى صلاة العشاء الآخرة ليلة الجمعة سورة الجمعة و سبّح اسم ربّك الاعلى و فى صلاة الغداة و الظّهر و العصر سورة الجمعة و المنافقين فان نسيتهما او واحدة منهما فى صلاة الظّهر و قرات غيرهما ثمّ ذكرت فارجع إلى سورة الجمعة و المنافقين ما لم تتعدّ نصف السورة فان قرات نصف السورة فتمّم السورة و اجعلها ركعتين نافلة و سلّم فيهما و اعد صلاتك بسورة الجمعة و المنافقين و لا بأس

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 519

بأنّ تصلّى العشاء و الغداة و العصر بغير سورة الجمعة و المنافقين إلّا أنّ الفضل أن تصلّيها بالجمعة و المنافقين) و ظاهرا عبارت رساله است كه على بن بابويه مى گويد كه بخوان در نماز خفتن شب جمعه در ركعت اول سوره جمعه و دو ركعت دويم سوره سبّح اسم ربك الاعلى، و در نماز صبح و ظهر و عصر سوره جمعه را در ركعت اول بخوان و سوره منافقين را در ركعت دويم، و مراد از ظهر اعم است از ظهر و جمعه پس اگر فراموش كنى اين دو سوره را يا يكى از اين دو سوره را در نماز ظهر يا جمعه و غير اين دو سوره را بخوانى و به خاطرت آيد برگرد به سوره جمعه و منافقين تا از نصف سوره نگذشته باشى و در بعضى از نسخ ما لم تعد است به همين معنى، و در بعضى ما لم تقرء است ما دام كه نخوانده باشى نصف سوره و ظاهرا عدد حروف مراد است با بسم اللَّه كه جزو هر سوره است به

اجماع شيعه، پس اگر نصف سوره را خوانده باشى سوره را تمام كن و دو ركعت نماز كن بعنوان نافله به آن كه قصد نافله كنى و تمام كنى و سلام دهى بعد از دو ركعت و اعاده كن نماز ظهر يا جمعه را با سوره جمعه و منافقين و باكى نيست كه نماز خفتن و صبح و عصر را بغير از سوره جمعه و سوره منافقين بخوانى و ليكن افضل آنست كه اين نمازها را با سوره جمعه و منافقين به جا آورى.

و در حديث قوى از ابو الصبّاح منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در نماز شام شب جمعه سوره جمعه و قل هو اللَّه احد بخوان، و در نماز خفتن سوره جمعه و اعلى بخوان، و در نماز صبح جمعه و توحيد، و در نماز جمعه جمعه و منافقين بخوان و در نماز عصر جمعه و توحيد بخوان.

و در موثق ابو بصير منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 520

در شب جمعه جمعه و اعلى بخوان، و در فجر جمعه و توحيد، و در جمعه جمعه و منافقين بخوان.

و در صحيح از حماد از حريز و ربعى منقولست كه هر دو از مشايخ خود نقل نمودند كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در نماز خفتن شب جمعه سنّت است كه سوره جمعه و منافقين بخوانند، و هم چنين در نماز صبح و نماز جمعه و نماز عصر در ركعت اوّل جمعه و در ركعت دويم منافقين بخوانند.

و در صحيح از حسين بن ابى حمزه منقولست كه گفت

عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه در نماز صبح روز جمعه چه سوره بخوانم حضرت فرمودند كه در ركعت اول سوره جمعه بخوان و در ركعت دويم توحيد بخوان و قنوت بخوان تا هر دو ركعت مثل يكديگر باشند در طول.

و صدوق در صحيح از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه سوره جمعه و منافقين سنت است در نماز صبح و ظهر و عصر و سزاوار نيست كه در ظهر بغير اين دو سوره بخوانى يعنى در جمعه خواه امام باشى و خواه غير امام پس ظاهر شد كه در نماز صبح مخير است در ركعت دويم كه توحيد بخواند يا منافقين.

و در فقه رضوى مذكور است كه در شب جمعه و روز جمعه همه نمازها را به سوره جمعه و منافقين بخوان پس اگر هر دو را يا يكى از هر دو را فراموش كنى اعاده نمى بايد كرد نماز را و اگر پيش از نصف سوره به خاطرت رسد برگرد به سوره جمعه و اگر به خاطرت نرسد تا آن كه نصف سوره را بخوانى نماز را تمام كن.

و در صحيح و حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 521

در شخصى كه در نماز واجب نصف سوره را بخواند و فراموش كند و سوره ديگر بخواند تا از سوره فارغ شود و پيش از ركوع به خاطرش رسد حضرت فرمودند كه بركوع مى رود و ضرر به او ندارد و بر مطلب مذكور باين حديث استدلال كرده اند و اين دلالت ندارد بر مطلوب ايشان بلى دلالت مى كند بر

آن كه سوره كامله در نماز واجب نيست چنانكه گذشت در ضمن اخبار بسيار.

و در موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه در شخصى كه خواهد سوره بخواند و سوره ديگر بخواند حضرت فرمودند كه بر مى تواند گشت تا دو ثلث سوره را نخوانده باشد و دور نيست كه عمل باين حديث توان كرد و ليكن اكثر اصحاب متابعت صدوق كرده اند در عمل به فقه رضوى و آن احوط است.

و در حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر كه نماز جمعه را بغير از سوره جمعه و منافقين به جا آورد اعاده مى كند نماز را خواه در سفر باشد و خواه در حضر و در صحيح از صباح منقولست كه گفت عرض نمودم به آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه شخصى در نماز جمعه اراده سوره جمعه داشت و سوره توحيد خواند حضرت فرمودند كه آن نماز را بقصد سنت تمام مى كند و نماز جمعه را از سر مى گيرد و حمل كرده اند بر استحباب از جهت اخبارى كه خواهد آمد.

و هم چنين محمولست بر نفى كمال حديث حسن كالصحيح محمد بن مسلم كه گفت حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى كرامى داشت و اكرام كرد بر مؤمنان به سوره جمعه و حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله مقرر فرمودند كه مؤمنان در نماز بخوانند اين سوره را تا

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 522

بشارت ايشان باشد به فلاح و رستگارى از آتش جهنّم و بدخول جنت، و سوره منافقين را از جهت سرزنش منافقين فرستاد و حضرت آن

را نيز در نماز مقرر فرمودند از جهت سرزنش ايشان و سزاوار نيست كه ترك كنند اين دو سوره را در نماز جمعه پس كسى كه ترك كند اين دو سوره را عمدا پس نماز او نماز نيست يعنى نمازش كامل نيست و كسى كه خوب تدبر كند و در اين سوره از اوّل تا به آخر مى يابد كه سوره جمعه ترغيب مؤمنان است به نماز جمعه با بلغ مراتب وعد، و سوره منافقين تعيير و سرزنش تاركان نماز جمعه است با حسن مراتب وعيد، و فى الجمله اشاره به آن شده است در رساله نماز جمعه و حقا كه هر يك از اين دو سوره بلكه هر سوره بلكه هر آيه معجزه ايست كافى و شافى مر طالبان راه هدايت را، و هم چنين محمولست بر استحباب مؤكد صحيحه منصور بن حازم كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در قرائت چيزى مقرّر نيست بلكه در هر نماز هر سوره را كه خواند مى خواند مگر نماز جمعه را كه مى بايد به سوره جمعه و منافقين بخواند، و به همين مضمونست احاديث صحيحه از محمد بن مسلم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه.

و در حديث حسن كالصحيح از حلبى منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در روز جمعه سوره جمعه و منافقين بخوان و كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه هر كه در نماز جمعه سوره جمعه و منافقين نخواند نماز جمعه او نماز جمعه نيست و ثواب نماز جمعه ندارد.

و در موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه وارد است بر سبيل امر به خواندن

سوره جمعه و منافقين و غير اينها از اخبارى كه خواهد آمد و همه محمولست بر استحباب مؤكد، چون در حديث صحيح منقولست از على بن يقطين كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 523

شخصى كه در نماز جمعه غير سوره جمعه را بخواند عمدا حضرت فرمودند كه باكى نيست و در حسن از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از شخصى كه در نماز جمعه غير سوره جمعه را بخواند عمدا حضرت فرمودند كه باكى نيست و در حديث حريز و ربعى گذشت كه مستحب است خواندن اين دو سوره در نماز جمعه.

و در موثق كالصحيح از يحيى منقولست كه گفت از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه نماز جمعه كند و سبّح اسم در ركعت اول و قل هو اللَّه در ركعت دويم بخواند حضرت فرمودند كه باكى نيست و اخبار ديگر نيز وارد است كه خواهد آمد.

(و من اراد ان يقرأ فى صلاته بسورة فقرأ غيرها فليرجع إليها الّا ان تكون السورة قل هو اللَّه احد فلا يرجع منها إلى غيرها الّا يوم الجمعة فى صلاة الظّهر فانّه يرجع منها إلى سورة الجمعة و المنافقين) و كسى كه خواهد در نماز سوره بخواند و سوره ديگر بخواند بر گردد بهمان سوره كه اراده داشت مگر آن كه سوره توحيد باشد كه از آن سوره بر نمى گردد به سوره ديگر مگر در روز جمعه در نماز ظهر كه به درستى كه رجوع مى كند از سوره توحيد بسوى جمعه و منافقين.

منقول است در صحيح از عمرو بن

ابى نصر كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه شخصى كه به نماز بر مى خيزد و مى خواهد كه سوره بخواند سوره قل هو اللَّه احد و قل يا أيّها الكافرون مى خواند حضرت فرمودند كه از هر سوره بر مى گردد الّا از توحيد و جحد و قريب باين است صحيحه حلبى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه گفت عرض نمودم به آن حضرت كه اگر شخصى در نماز صبح سوره توحيد بخواند خوبست حضرت فرمودند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 524

باكى نيست و كسى كه شروع به سوره كند و بعد از آن خواهد كه رجوع كند به سوره ديگر باكى نيست، مگر قل هو اللَّه احد و قل يا أيها الكافرون كه از اين دو سوره ديگر نمى تواند رفت.

و امّا آن كه از سوره توحيد بر مى تواند گشت به سوره جمعه و منافقان كالصحيح منقولست از على بن جعفر گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه در نماز جمعه چه سوره بخواند حضرت فرمودند كه جمعه و منافقين بخواند، و اگر شروع كنى در غير اين سورها رجوع كن باين سوره ها اگر چه قل هو اللَّه احد باشد.

و در صحيح از حلبى منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه اراده سوره داشته باشى و سوره توحيد بخوانى تمام كن آن را و برمگرد مگر آن كه روز جمعه باشد كه از توحيد رجوع مى كنى به جمعه و منافقين.

و در دو حديث صحيح از محمد از احدهما صلوات اللَّه عليهما منقولست كه فرمودند كه رجوع مى كند از سوره توحيد

به سوره جمعه، و مثل اينست حديث موثق كالصحيح عبيد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و ظاهر اين احاديث مطلق است و ليكن حمل كرده اند بر صورتى كه از نصف تجاوز نكرده باشد كه اگر تجاوز كرده باشد نقل مى كند به نافله و تمام مى كند و نماز جمعه را اعاده مى كند استحبابا تا جمع شود ميان اين اخبار و خبر صباح كه از پيش گذشت اگر چه حمل بر تخيير نيز مى توان كرد.

(و ما روى من الرّخص فى قرائة غير الجمعة و المنافقين فى صلاة الظّهر يوم الجمعة فهى للمريض و المستعجل و المسافر) و هر حديثى كه واقع شده است كه غير جمعه و منافقين مى توان خواند در نماز ظهر

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 525

روز جمعه كه اعم از نماز جمعه است و ظهر، پس آن بر سبيل رخصت است بيمار و مستعجل و مسافر را و احاديث گذشت و ظاهرش جواز است نسبت به همه كس چنانكه ظاهر است و احاديث امر به اين ها محمول است بر تاكد استحباب و اللَّه تعالى يعلم.

(و روى صفوان بن يحيى عن عليّ بن يقطين قال سألت ابا الحسن صلوات اللَّه عليه عن الجمعة فى السّفر ما اقرء فيها [فيهما خ ] قال اقرء فيها [فيهما] قل هو اللَّه احد) و در حسن كالصحيح و در صحيح منقولست از على كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از نماز جمعه در سفر در نماز يا در دو ركعت آن چه چيز بخوانم حضرت فرمودند كه در دو ركعت آن يا در نماز توحيد بخوان و چون در احاديث گذشت استحباب جمعه

و منافقين در سفر و حضر اين حديث را حمل كرده اند بر جواز يا بر آن كه نماز ظهر گذارند يا تعجيل داشته باشند.

(و روى جعفر بن بشير و عبد اللَّه بن جبلة عن عبد اللَّه بن سنان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال سمعته يقول فى صلاة الجمعة لا باس ان يقرأ فيها [فيهما] بغير الجمعة و المنافقين اذا كنت مستعجلا) و در صحيح از جعفر در موثق از عبد اللَّه منقولست از عبد اللَّه كه گفت شنيدم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه مى فرمودند كه باكى نيست كه در نماز جمعه يا در دو ركعت آن غير سوره جمعه و سوره منافقين بخوانى اگر تعجيل داشته باشى و اين عبارت نيز قرينه استحباب است و بنا بر مذهب صدوق هم چنين واجبى است كه به سبب تعجيل ساقط مى شود مثل اصل سوره بر مذهب جمعى كه واجب مى دانند چنين واجبى مى دانند كه به اندك عذرى ساقط شود، و محمول بر تاكّد استحبابست آن چه روايت كرده است آن را صدوق در موثق

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 526

كالصحيح از منصور بن حازم كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه از جمله چيزهائى كه بر شيعيان ما واجب است آنست كه در شب جمعه سوره جمعه و سبح اسم بخوانند و در نماز ظهر جمعه و منافقين بخوانند و هر گاه اين سورها را بخواند عمل حضرت سيّد المرسلين را صلى اللَّه عليه و آله كرده خواهد بود و ثواب او بر حق سبحانه و تعالى بهشت است.

[غسل روز جمعه ]

(و غسل يوم الجمعة من وقت طلوع الفجر إلى

ان تزول الشّمس و هو سنّة واجبة و يبدأ فيها بالوضوء) و غسل روز جمعه از ابتداء طلوع صبح صادق است تا ظهر و اين غسل سنتى است واجب و ابتدا مى كند به وضو و بعد از آن غسل مى كند.

و در حسن كالصحيح از زراره منقول است كه گفت حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ترك مكن غسل روز جمعه را كه اين غسل سنت و طريقه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله است و بوى خوش بكن و جامهاى خوب به پوش و چنان كن كه پيش از زوال از غسل فارغ شوى چون زوال شود بر خيز و با آرام تن و آرام دل متوجه نماز شو و آن حضرت فرمودند كه غسل واجبست، و چون اول فرمودند كه سنّت است و آخر فرمودند كه واجبست ظاهر شد كه سنتى است واجبه و در حديث صحيح وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه غسل روز جمعه بر مردان و زنانست در حضر، و در سفر بر مردان است.

و در حديث صحيح از زراره و فضيل منقولست كه ما به آن حضرت صلوات اللَّه عليه عرض نموديم كه اگر بعد از صبح غسل جمعه بكنيم مجزيست حضرت فرمودند كه بلى، و احاديث صحيحه و حسنه وارد شده است كه غسل جمعه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 527

واجبست.

و در حديث صحيح از على بن يقطين وارد است كه گفت از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از غسل جمعه واضحى و فطر حضرت فرمودند كه سنت است و فريضه نيست و بسيار

مستبعد است كه بگوئيم كه مراد حضرت اينست كه وجوب آن از قرآن ظاهر نشده است بلكه از سنت نبى (ص) ظاهر شده است، و احاديث بسيار بر اين مضمون و اصرح از اين وارد شده است و اظهر استحباب است و احوط آنست كه قصد وجوب و ندب نكند بلكه بقصد قربت واقع سازد.

و اما ابتدا به وضو در حديث قوى از على بن يقطين وارد شده است كه حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه خواهى كه غسل جمعه كنى وضو بساز و غسل كن.

و در صحيحه ابن ابى عمير گذشت كه در هر غسلى وضو هست مگر غسل جنابت و اين وضو از جهة استباحت نماز است و در چند حديث موثق و قوى وارد شده است كه با غسل جمعه وضو نيست و محمولست بر آن كه وضو متمم غسل نيست.

و در حديث صحيح محمد بن مسلم وارد است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه غسل مجزيست از وضو و كدام وضو پاك كننده تر است يا پاكيزه تر است از غسل و هم چنين احاديث صحيح و غير آن گذشت و احوط آنست كه پيش از غسل وضو بسازد و بعد از آن غسل جمعه يا غير آن بكند غير از غسل جنابت كه وضو با آن بدعتست چنانكه گذشت.

(و كان موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما يتهيّأ يوم الخميس للجمعة) و منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه مهيّا مى شدند روز پنجشنبه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 528

از جهة روز جمعه بانكه بعضى از مستحبات جمعه را پيش مى انداختند مثل ناخن گرفتن و شارب گرفتن

و غسل كردن و سر تراشيدن چون عبادات روز جمعه بسيار است و احوط آنست كه غسل جمعه را در پنجشنبه واقع نسازد مگر وقتى كه خوف داشته باشد كه در روز جمعه آب بهم نرسد چنانكه گذشت.

و روايت كرده است كلينى از جابر از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه گفت به آن حضرت عرض نمودم آيه كريمه فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّهِ را حضرت فرمودند كه عمل كنيد و تعجيل كنيد كه روز تنگست بر مسلمانان و چون تنگ كرده اند بر ايشان حسنات و سيئات را نيز مضاعف گردانيده اند پس حضرت فرمودند كه و اللَّه كه بمن رسيده است كه اصحاب حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله تهيّه مى گردند از جهة روز جمعه در پنجشنبه چون روزيست تنگ بر مسلمانان و ظاهرا تنگى از جهة كثرت عبادات باشد يا به اعتبار عدم ركود شمس چنانكه گذشت.

[آداب نماز جمعه ]

(و روى الحلبيّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال وقت الجمعة زوال الشّمس و وقت صلاة الظّهر فى السّفر زوال الشّمس و وقت العصر يوم الجمعة فى الحضر نحو من وقت الظّهر فى غير يوم الجمعة) و به اسانيد صحيحه منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه اول وقت نماز جمعه اول زوال آفتاب است از دايره نصف النهار چون در روز جمعه نافله نيست و تاخيرى كه مى شود از جهة نافله است و هم چنين وقت نماز ظهر سفر زوال است چون در سفر نافله ظهرين ساقط است و وقت عصر روز جمعه در حضر مثل وقت ظهر است در غير روز جمعه و آن

بعد از زوال است بدو قدم پس ظاهر شد كه وقت نماز جمعه دو قدم است چنانكه گذشت در اخبار متواتره و غفلت علما رضى اللَّه عنهم از

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 529

اين معنى نيز مذكور شد.

(و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه لا كلام و الامام يخطب و لا التفات الّا كما يحلّ فى الصّلاة و انّما جعلت الجمعة ركعتين من اجل الخطبتين و جعلتا مكان الرّكعتين الاخيرتين فهى صلاة حتّى ينزل الامام) و منقول است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه در وقتى كه امام خطبه بخواند سخن نمى بايد گفت بلكه گوش مى دهند به خطيب و رو به جانبين و پس نمى بايد كرد مگر آن مقدار كه در نماز مباح است بى كراهت يعنى آن كه بچشم باشد نه برو و چرا نماز جمعه را دو ركعت مقرر ساختند از جهة دو خطبه كه هر دو بمنزله نماز است تا امام از منبر به زير آيد.

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه امام در روز جمعه خطبه كند سزاوار نيست احدى را كه سخن كند تا امام از خطبه فارغ شود پس چون امام از خطبه فارغ شد سخن مى توان كرد تا وقتى كه قد قامت الصلاة گفته شود پس اگر قرائت امام را بشنود يا نشنود مجزيست.

و در صحيح از معاوية بن وهب منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اول كسى كه خطبه نشسته كرد معاويه بود و از مردم رخصت گرفت كه مرا معذور داريد كه زانوهاى من درد مى كند و يك خطبه

را ايستاده مى خواند و يكى را نشسته، غرض آنست كه اين بدعت را او گذاشت و مى توانست ايستاده خطبه بخواند پس حضرت فرمودند كه مى بايد در ميان دو خطبه بنشيند و فرمودند مى بايد دو خطبه را واقع سازند ايستاده و در ميان هر دو بنشينند و سخن نگويند در ميان دو خطبه و اندكى كافى است نشستن كه فاصله شود ميان هر دو و بهتر آنست كه بقدر خواندن سوره توحيد بنشيند و مى بايد كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 530

مامومان رو به امام كنند در حالت خطبه چنانكه كالصحيح از على بن جعفر منقول است كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما از نشستن در جمعه و عيدين در وقتى كه امام خطبه كند چه كند رو به امام كند يا رو بقبله حضرت فرمودند كه رو به امام كند و نماز نكند تا امام از خطبه فارغ شود.

(و روى العلا عن محمّد بن مسلم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال لا باس ان يتكلّم الرّجل اذا فرغ الامام من الخطبة يوم الجمعة ما بينه و بين ان يقام الصّلاة و ان سمع القراءة او لم يسمع اجزاه) و به اسانيد صحيحه منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه باكى نيست ماموم را كه سخن كند هر گاه امام از خطبه فارغ شود تا وقتى كه قد قامت الصلاة گفته شود و اگر بشنود قرائت را يا نشنود آن را مجزيست او را و ظاهرش آنست كه اهتمام در شنيدن خطبه بيش از نماز است و يا آن كه خطبه مثل نماز است

كه مى بايد گوش دهند و سخن نگويند هر چند خطبه را نشنوند.

و در صحيح از بكر بن محمد منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از آباى خود از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهم روايت فرمودند كه آن حضرت فرمودند كه مردمان در روز جمعه سه منزلت دارند يكى شخصى است كه حاضر شود و در حالت خطبه دل را با خدا دارد و خاموش باشد و گوش دهد و پيش از امام داخل مسجد شود نماز اين مرد كفاره گناهان هفته او باشد با زيادتى سه روز چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هر كه حسنه كند او را ده مانند آن مى دهند دويم كسى است كه در نماز جمعه حاضر شود و سخن كند و دلش متوجه حق سبحانه و تعالى نباشد و متوجه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 531

مردمان باشد بهره او از جمعه همين خواهد بود و او را ثوابى نخواهد بود سيم شخصى است كه حاضر شود و امام خطبه خواند و او بايستد به نماز چنين كس مخالفت سنّت كرده است و كار او با خدا است اگر خواهد او را عطا مى كند و الّا محروم مى كند.

(و روى سماعة عنه صلّى اللَّه عليه انّه قال صلاة الجمعة مع الامام ركعتان فمن صلّى وحده فهى اربع ركعات) و در موثق از سماعه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نماز جمعه با امام دو ركعت است و كسى كه تنها گذارد يعنى با غير امام چهار ركعت است و در كافى هست بمنزله ظهر يعنى هر گاه امامى باشد كه خطبه تواند خواند

واجبست كه جمعه به جا آورند و اگر نباشد امامى كه خطبه تواند خواند چهار ركعت به جا مى آورند هر چند به جماعت كنند و در صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه يا امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند در وقتى كه از آن حضرت سؤال كردم كه هر گاه جمعى در دهى باشند آيا نماز جمعه را به جماعت به جا مى آورند؟ حضرت فرمودند كه هر گاه كسى نداشته باشند كه از جهة ايشان خطبه بخواند چهار ركعت مى گذارند و در موثق كالصحيح از فضل منقولست كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه هر گاه جمعى در قريه باشند نماز جمعه را چهار ركعت مى كنند و اگر كسى باشد كه از جهة ايشان خطبه خواند نماز جمعه را مى كنند هر گاه پنج نفر باشند و چرا جمعه را دو ركعت مى كنند از جهة دو خطبه كه بمنزله دو ركعت است.

[نماز جمعه بلند خوانده مى شود]

(و روى حمّاد بن عثمان عن عمران الحلبيّ قال سئل ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يصلّى الجمعة اربع ركعات أ يجهر فيها

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 532

بالقراءة قال نعم و القنوت فى الثّانية) و در صحيح منقول است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از شخصى كه نماز جمعه را چهار ركعت به جا آورد يعنى ظهر بكند آيا بلند مى خواند قرائت را حضرت فرمودند كه بلى و قنوت را در ركعت دويم مى خواند يعنى پيش از ركوع.

و در حسن كالصحيح از عبد اللَّه حلبى منقولست كه گفت از حضرت امام

جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از قرائت در نماز جمعه هر گاه تنها نماز كنم بلند بخوانم حضرت فرمودند كه بلى و فرمودند كه در روز جمعه سوره جمعه و منافقين بخوان يعنى اگر چه تنها نماز كنى و ظاهرا مراد از تنها آنست كه نماز جمعه نكنند اگر چه به جماعت كنند چنانكه گذشت.

(و هذه رخصة الاخذ بها جائز و الاصل انّه انّما يجهر فيها اذا كانت خطبة فاذا صلّاها الانسان وحده فهى كصلاة الظّهر فى ساير الايّام يخفى فيها القراءة و كذلك فى السّفر من صلّى الجمعة جماعة بغير خطبة جهر بالقراءة و ان انكر ذلك عليه و كذلك اذا صلّى ركعتين بخطبة فى السّفر جهر فيها) و آن كه نماز ظهر را بلند نخوانند بر سبيل رخصت است و عمل كردن به آن جايز است و اصل آنست كه جهر نمى كنند مگر وقتى كه خطبه خوانند و نماز جمعه كنند پس اگر تنها نماز كنند مثل نماز ظهر ساير ايام است قرائت را آهسته مى خوانند و هم چنين در سفر كسانى كه نماز ظهر را به جماعت كنند و خطبه نخوانند قرائت را بلند مى خوانند هر چند عامه بر او انكار كنند و گويند بد مى كنى و ضررى از ايشان به او نرسد مگر تشنيع، و هم چنين اگر در سفر نماز جمعه را به جا آورند با خطبه بلند مى خوانند.

و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد شده است از آن جمله منقولست در صحيح از جميل كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 533

اللَّه عليه از جماعت روز جمعه در سفر حضرت فرمودند

كه چنان مى كنند كه در غير روز جمعه مى كنند در نماز ظهر و آهسته مى خوانند و امام بلند نمى خواند وقتى بلند مى خوانند كه نماز جمعه را به جا آورند با خطبه. و به همين مضمون در صحيح از محمد بن مسلم از آن حضرت منقولست و هر دو را حمل بر تقيه كرده اند.

چنانكه منقولست در صحيح از محمد از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه حضرت بما فرمودند كه نماز جمعه را در سفر واقع سازيد به جماعت بى خطبه و قرائت را بلند كنيد من عرض نمودم كه تشنيع مى كنند بر ما بلند خواندن ظهر در سفر حضرت فرمودند كه بلند بخوانيد و قريب باين است خبر كالصحيح محمد بن مروان كه گفت آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از نماز ظهر در روز جمعه در سفر چگونه به جا آوريم حضرت فرمودند كه دو ركعت بكنيد و قرائت را بلند بخوانيد.

[اگر مأموم يك ركعت را درك كند]

(و روى الفضل بن عبد الملك عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اذا ادرك الرّجل ركعة فقد ادرك الجمعة و ان فاتته فليصلّ اربعا) و بسند صحيح منقول است از فضل كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى يك ركعت نماز جمعه را يا ركوع را دريابد نماز جمعه را دريافته است و يك ركعت ديگر را بعد از سلام امام به جا مى آورد حمد و سوره منافقين و قنوت را بعد از ركوع مى خواند استحبابا و اگر به قل هو اللَّه احمد بخواند و بى قنوت جايز است و دلالت مى كند بر آن كه اصل نماز جمعه است و ظهر بدل اوست.

و در صحيح از آن

حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه هر گاه ادراك كنى اما مرا و او يك ركعت پيشتر كرده باشد پس چون سلام دهد يك ركعت ديگر را خود به جا آورد و قرائت را بلند بخوان و اگر امام را دريابى در

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 534

تشهد نماز ظهر را اقتدا كن به نماز جمعه و چهار ركعت ظهر را خود به جا آور و در صحيح از آن حضرت منقولست كه هر كه دريابد يك ركعت نماز جمعه را دريافته است همه را و اخبار ديگر نيز بر اين مضمون وارد شده است، و اما حديث صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه نماز جمعه نيست مگر كسى را كه دو خطبه را دريابد پس محمولست بر نفى كمال و بر مبالغه در آن كه سعى كند كه خود را زود رساند به او و خطبه را بشنود.

(و روى الحلبيّ عنه صلوات اللَّه عليه انّه قال اذا ادركت الامام قبل ان يركع الرّكعة الاخيرة فقد ادركت الصّلاة [الجمعة خ ] و ان ادركته بعد ما ركع فهى اربع بمنزلة الظّهر) و به اسانيد صحيحه منقول است از حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر گاه ادراك كنى امام را پيش از آن كه بركوع ركعت آخر رود يا پيش از آن كه ركوع را به جا آورد ادراك نماز جمعه كرده، و اگر ادراك كنى امام را بعد از آن كه بركوع رفته باشد يا كرده باشد بانكه سر برداشته باشد پس نماز را چهار ركعت مى كنى بمنزله ظهر، و از اخبار متواتره ظاهر

مى شود اطلاق جمعه بر ظهر روز جمعه و آن كه بمنزله ظهر ساير ايّام است.

و كلينى در حسن كالصحيح از حلبى روايت كرده است كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از كسى كه خطبه را در نيابد در روز جمعه حضرت فرمودند كه دو ركعت مى كند و خطبه امام بمنزله نماز اوست و جمعه اش صحيح است و اگر نمازش فوت شود و در نيابد نماز را پس چهار ركعت بكند و بعد از آن عبارت متن را ذكر كرده است كه قرينه هست كه مراد نماز جمعه است خصوصا بر نسخه جمعه بدل از صلاة و پيش گذشت اخبار صحيحه از محمد بن مسلم كه هر نمازى كه تكبير ركوع آن را با امام در نيابند آن

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 535

نماز نماز نيست ممكن است كه حمل بر نماز جمعه كنيم، و مشهور آنست كه در مى يابد در ركوع همه را خواه نماز جمعه و خواه غير آن را چون اخبار متواتره وارد شده است بر ادراك نماز بادراك ركوع، و اين حديث حلبى صريح نيست در عدم ادراك، پس اولى آنست كه اگر امام در ركوع ركعت اول باشد ملحق نشود، و اگر در ركعت دويم در ركوع باشد ملحق شود و تمام كند و ظهر را احتياطا بكند.

(و روى عبد الرّحمن بن الحجّاج عن ابى الحسن صلوات اللَّه عليه فى رجل صلّى فى جماعة يوم الجمعة فلمّا ركع الامام الجاه النّاس إلى جدار او اسطوانة فلم يقدر على ان يركع و لا ان يسجد حتّى يرفع القوم رءوسهم أ يركع ثمّ يسجد و يلحق بالصّفّ و قد قام القوم

أم كيف يصنع؟ فقال يركع و يسجد ثمّ يقوم فى الصّفّ لا باس بذلك) و در حسن كالصحيح و در قوى كالصحيح و در صحيح منقولست از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه در شخصى كه در روز جمعه در نماز جمعه باشد و به سبب انبوهى و كثرت به زور مردم از صف بيرون رفت و به ديوار يا ستون چسبيد و نتوانست كه با ايشان ركوع و سجود كند تا وقتى كه مردمان سر از سجود برداشتند آيا ركوع و سجود مى كند به تنهايى و ملحق مى شود به صف و حال آن كه مردمان متوجه ركعت ديگر شده اند يا چه مى كند اگر چنين نكند حضرت فرمودند كه ركوع و سجود مى كند و ملحق مى شود به صف ايشان و باكى نيست در مفارقتى كه او را واقع شده است از امام چون باختيار او نبوده است.

و در صحيح منقولست از عبد الرحمن كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه نماز كند با امامى كه اقتدا به او مى توان كرد پس امام بركوع رفت و ماموم سهو كرد و بركوع نرفت تا امام سر از ركوع برداشت و

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 536

به سجود رفت آيا ماموم ركوع مى كند به تنهايى و خود را به امام مى رساند در سجود ايشان چه مى كند حضرت فرمودند كه بركوع مى رود و سر بر مى دارد و ملحق به ايشان مى شود و بر او چيزى نيست يعنى سجده سهو چون تدارك كرد و امام ضامن است چنانكه گذشت.

و در موثق سماعه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه از حضرت

امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از شخصى كه در كثرت روز جمعه يا روز عرفه باشد و از او حدثى صادر شود يا به خاطرش رسد كه وضو ندارد و از كثرت ازدحام خلق بيرون نمى تواند رفت حضرت فرمودند كه تيمم مى كند و با ايشان نماز مى كند و بعد از آن اعاده مى كند و به همين مضمون در موثق كالصحيح سكونى نيز وارد است و اعاده محمولست بر استحباب چنانكه گذشت و احوط عدم تركست.

( «و روى سليمان بن داود المنقرىّ عن حفص بن غياث قال سمعت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه يقول فى رجل ادرك الجمعة و قد ازدحم النّاس فكبّر مع الامام و ركع و لم يقدر على السّجود و قام الامام و النّاس فى الرّكعة الثّانية و قام هذا معهم فركع الامام فلم يقدر هذا على الرّكوع فى الرّكعة الثّانية من الزّحام و قدر على السّجود كيف يصنع فقال امّا الرّكعة الاولى فهى إلى عند الرّكوع تامّة فلمّا لم يسجد لها حتّى دخل فى الرّكعة الثّانية لم يكن له ذلك فلمّا سجد فى الثّانية ان كان نوى هاتين السّجدتين للرّكعة الاولى فقد تمّت له الاولى فاذا سلّم الامام قام فصلّى ركعة سجد بها ثمّ تشهّد و سلّم و ان كان لم يكن ينوى السّجدتين للرّكعة الاولى لم تجز عنه الاولى و لا الثّانية و عليه ان يسجد سجدتين و ينوى انّها للرّكعة الاولى و عليه بعد ذلك

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 537

ركعة تامّة يسجد فيها) و در موثق از حفص منقولست كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه مى فرمودند در شخصى كه دريابد نماز جمعه

را و مردمان انبوه باشند و تكبير بگويد با امام و بركوع رود و نتواند از ازدحام كه به سجود رود و چون امام برخيزد در ركعت دويم او نيز با ايشان ايستاده باشد و چون امام بركوع ركعت دويم رود او نتواند بركوع رفتن از ازدحام اما تواند كه به سجود رود چه كند حضرت فرمودند كه امّا ركعت اول اين شخص تا ركوع تمام بود پس چون به سجده نرفت در ركعت اوّل ركعتش تمام نيست پس اگر در ركعت دويم به سجده رود و اين سجده را قصد سجده ركعت اول كند يك ركعتش تمام مى شود و چون امام سلام مى دهد بر مى خيزد و يك ركعت ديگر را به جا مى آورد با قرائت و ركوع و سجود و تشهد مى خواند و سلام مى دهد و اگر دو سجده را قصد ركعت دويم كند يا قصد ركعت اول نكند اعمّ است از آن كه قصد دويم بكند يا نكند نه ركعت اول أو درستست و نه ركعت دويم آن دو سجده را كه كرده است كان لم يكن انگارد، و دو سجده ديگر بكند بقصد ركعت اول و چون امام سلام دهد يك ركعت ديگر با ركوع و سجود و تشهد و سلام به جا آورد.

و شيخ در تهذيب زيادتى نقل كرده است كه حفص گفت كه من سخن حضرت را بابن ابى ليلى كه قاضى كوفه بود نقل كردم نه انكار كرد و نه تصديق حفص گفت شنيدم از بعضى از مواليان اهل البيت كه از ابن ابى ليلى سؤال مى كرد كه آيا نماز جمعه واجبست بر زن و بنده و مسافر ابن

ابى ليلى گفت كه نماز جمعه بر ايشان واجب نيست و بر كسى كه خوف داشته باشد نيز واجب نيست پس آن شخص گفت كه چه مى گويى در آن كه در يكى از اين جماعت به نماز جمعه حاضر شوند و با امام نماز كنند آيا از ظهر آن روز او كافى است گفت بلى

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 538

آن شخص گفت چگونه مجزى باشد چيزى كه حق سبحانه و تعالى آن را واجب نگردانيده است از چيزى كه حق سبحانه و تعالى از او واجب گردانيده است و تو مى گويى كه نماز جمعه بر او واجب نيست و كسى كه نماز جمعه بر او واجب نباشد واجبست كه چهار ركعت ظهر را به جا آورد و هر گاه چهار ركعت بر او واجب باشد چگونه دو ركعت از چهار ركعت مجزى باشد و چگونه غير واجب از واجب مجزى باشد ابن ابى ليلى جواب نتوانست دادن و از آن شخص طلبيد كه اگر جواب اين را مى دانى بگو او إبا كرد و حفص مى گويد كه من از او سؤال كردم جوابت را بمن گفت و گفت جوابش اينست كه حق سبحانه و تعالى نماز جمعه را بر جميع مؤمنين و مؤمنات و ظاهرا لفظ مؤمنات را نساخ يا رواة سهو كرده باشند واجب گردانيده است و رخصت داده است زن و مسافر و بنده را كه اگر نخواهند كه بيابند اختيار داشته باشند پس چون آمدند و حاضر شدند رخصت از ايشان ساقط شد و بر ايشان لازم شد فرض اوّل از اين جهت از ايشان مجزيست گفتم اين جواب را از كه دارى آن

شخص گفت كه از مولاى ما و مولاى عالميان حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و اكثر اصحاب كه قايلند كه نماز جمعه در حالت غيبت واجب تخييريست از امثال اين حديث قايل شده اند كه چون در غيبت امام غالبا تقيه از أعادى واجبست و عامه اهتمام عظيم هميشه در نماز جمعه داشته اند و دارند و اگر كسى به نماز جماعت ايشان حاضر نشود مى گذارنند و نماز جمعه را نمى گذارنند پس اگر در خانهاى خود ممكن بوده باشد و خوف نباشد مى كنند بقصد آن كه افضل دو فرد واجب تخييريست يا آن كه تا حاضر نشوند واجب نيست حاضر شدن و چون حاضر شوند واجبست كردن و اشعارى دارد باين معنى آيه كريمه كه حق سبحانه و تعالى وجوب آن را معلق ساخته است به ندا پس تا ندا نكنند واجب

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 539

نيست و چون ندا كردند واجب مى شود، و در زمان حضور معصوم هيچ شك نيست كه معصوم يا نايب او البته ندا مى كنند و در زمان غيبت اگر خوفى نباشد و ندا كنند واجب باشد و الّا فلا و بالخاصية هميشه نماز جمعه بى خوف نبوده است حتى در اين بلاد كه الحمد للّه رب العالمين با آن كه پادشاهان صفويه ادام اللَّه تعالى ظلالهم على كافة العالمين مى خواهند كه هميشه شعاير ايمان و اسلام بر پا باشد طلبه در مقام نفى يكديگر مى شوند و بسيار است كه سبب رفع آن مى شوند چون تخيل تفردى كرده اند و مى كنند و در هيچ طايفه آن قدر حسد نيست كه در اين طايفه چنانكه در احاديث مستفيضه از حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين

صلوات اللَّه عليهم وارد است كه آفت علم حسد است حق سبحانه و تعالى همه را از اين رذيله مطهّر كرده اند بجاه محمد و عترته الطّاهرين.

[در عيد فطر و قربان نماز جمعه ساقط است ]

( «و روى ربعى بن عبد اللَّه و فضيل بن يسار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال ليس فى السّفر جمعة و لا فطر و لا اضحى») و در حديث صحيح و حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه در سفر نماز جمعه واجب عينى نيست بلكه تخييرى است و هم چنين نماز عيد فطر و عيد اضحى واجب نيست و احاديث عدم وجوب گذشت و صدوق در موثق از سماعه روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق از پدرش صلوات اللَّه عليهما كه فرمودند كه هر مسافرى كه نماز جمعه بكند از روى رغبت به نماز جمعه حق سبحانه و تعالى او را ثواب صد نماز جمعه مقيم كرامت فرمايد و ممكن است كه مراد اين باشد كه هر گاه مسافر در شهرى وارد شود كه نماز جمعه كنند و نماز ظهر او دو ركعت است پس اقتدا كردن ظهر را به جمعه اين ثواب داشته باشد و ليكن چون اخبار صحيحه گذشت كه مى توان كرد در نماز جمعه را در سفر پس نفى محمول است بر نفى وجوب و

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 540

به مفهوم دلالت مى كند بر وجوب در حضر اگر چه منطوق آن مقدار هست كه احتياج به مفهوم نيست.

[دعا در فجر جمعه مستجاب است ]

( «و روى ابو بصير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال انّ اللَّه تعالى لينادي كلّ ليلة جمعة من فوق عرشه من اوّل اللّيل إلى اخره الا عبد مؤمن يدعونى لآخرته و دنياه قبل طلوع الفجر فاجيبه الا عبد مؤمن يتوب إليّ من ذنوبه قبل طلوع الفجر فاتوب عليه الا

عبد مؤمن قد قتّرت عليه رزقه يسالنى الزّيادة فى رزقه قبل طلوع الفجر فازيده و اوسّع عليه الا عبد مؤمن سقيم يسالنى ان اشفيه قبل طلوع الفجر فاعافيه إلا عبد مؤمن محبوس مغموم يسالنى ان اطلقه من حبسه فاخلّى سربه الا عبد مؤمن مظلوم يسالنى ان آخذ له بظلامته قبل طلوع الفجر فأنتصر له [و اخذ له ] بظلامته قال فما يزال ينادى بهذا حتّى يطلع الفجر») و بسند موثق از ابو بصير منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه خداوند بزرگوار متعالى بحسب ذات و صفات ندا مى كند در هر شب جمعه از بالاى عرش صورى به آن كه ملكى كه در آنجاست ندا مى كند، و نداى ملكى كه به گفته الهى ندا كند بمنزله نداى الهى است يا از فوق عرش عظمت و جلا ندا مى كند يعنى با آن كه غنى بالذات است و به هيچ وجه محتاج به عبادت بندگان نيست ايشان را باين مبالغه به خود مى خواند كه به ايشان جود كند چنانكه در اخبار متواتره وارد شده است و اين ندا از اول شبست تا به آخر شب در شب جمعه و در باقى شبها از ثلث آخر شب است تا صبح و در ماه رمضان تمام شبها، و يا آن كه كنايه است از استحباب بيدارى شب جمعه و شبهاى ماه رمضان و ثلث آخر از همه شبها چون حق سبحانه و تعالى امر فرموده است بندگان را به بيدارى در اين اوقات گويا كه فرياد مى كند و ايشان را

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 541

به خود مى خواند كه آيا بنده مؤمنى نيست كه مرا بخواند از جهة

آخرت يا دنيا پيش از طلوع صبح تا اجابت كنم دعاى او را و بر آورم مطالب دنيوى و اخروى او را، و كنايه است از آن كه مى بايد بندگان هر حاجتى كه داشته باشند از كارهاى دنيا و عقبى از خداوند خود بطلبند چنانكه در آيات بسيار امر به دعا فرموده است، آيا بنده مؤمنى نيست كه پيش از طلوع صبح بر خيزد و توبه و بازگشت كند بسوى من از گناهان خود تا توبه او را قبول كنم و گناهان او را بيامرزم آيا بنده مؤمنى نيست كه روزى او را تنگ كرده باشم و پيش از طلوع صبح از من سؤال كند كه روزى او را زياده گردانم تا زياده كنم روزى او را و فراخ كنم روزى او را بر او، آيا نيست بنده مؤمنى كه بيمار باشد و از من سؤال كند پيش از طلوع صبح تا او را شفا دهم، آيا نيست بنده مؤمنى كه در زندان و غم باشد و پيش از طلوع صبح از من سؤال كند كه او را از حبس و غم رهايى دهم تا او را رهايى به خشم، آيا نيست بنده مؤمنى كه بر او ستمى كرده باشند و پيش از طلوع صبح از من سؤال كند كه داد او را از ظالم او بگيرم تا داد او را بگيرم و حق او را به او رسانم، حضرت فرمودند كه هم چنين اين ندا از حضرت ربّ العزة مى رسد پى در پى تا طلوع صبح اى بنده مؤمن تفكر كن كه اگر پادشاهى ترا در اين وقت طلب كند تا ترا خلعتى كرامت

كند بلكه به محض طلب، آن شب تا صباح خواب نخواهى كرد كه مبادا در وقت طلب بخواب روى و از سعادت ملازمت او محروم مانى، هر گاه پادشاه پادشاهان و خداوند عالميان ترا از كتم عدم بوجود آورده باشد و صد هزاران احسان و انعام بر تو كرده باشد و كند و ترا به خود بخواند كه در هر خواندنى نعمتهاى غير متناهى كرامت فرمايد جا دارد كه تقصير نكنى بلكه ايمان حقيقى اقتضا مى كند كه هرگز بخواب نروى چون خداوند بيدار است و تربيت تو مى كند در همه احوال و از تو غافل نيست در

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 542

آنى حق سبحانه و تعالى همه را از اين خواب غفلت بيدار كند بجاه محمّد و عترته الاقدسين.

( «و روى عبد العظيم بن عبد اللَّه الحسنىّ رضى اللَّه عنه عن ابراهيم بن ابى محمود قال قلت للرّضا صلوات اللَّه عليه يا ابن رسول اللَّه ما تقول فى الحديث الّذى يرويه النّاس عن رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله انّه قال انّ اللَّه تبارك و تعالى ينزل فى كلّ ليلة جمعة إلى السّماء الدّنيا فقال صلوات اللَّه عليه لعن اللَّه المحرّفين للكلم عن مواضعه و اللَّه ما قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله ذلك انّما قال صلى اللَّه عليه و آله انّ اللَّه تبارك و تعالى ينزّل ملكا إلى السّماء الدّنيا كلّ ليلة فى الثّلث الاخير و ليلة الجمعة فى اوّل اللّيل فيامره فينادى هل من سائل فاعطيه هل من تائب فاتوب عليه هل من مستغفر فاغفر له يا طالب الخير اقبل و يا طالب الشرّ اقصر فلا يزال ينادى بهذا حتّى يطلع

الفجر فاذا طلع الفجر عاد إلى محلّه من ملكوت السّماء حدّثنى بذلك ابى عن جدّى عن آبائه عن رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله») و در حسن كالصحيح بل الصحيح منقولست از عبد العظيم بن عبد اللَّه بن الحسن بن زيد بن الامام الحسن بن امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهما كه در رى مدفون است و عظيم الشأن است و كالصحيح از هادى صلوات اللَّه عليه منقولست كه ثواب زيارت او مثل ثواب زيارت حضرت امام حسين است صلوات اللَّه عليه كه او روايت كرده است از ابراهيم ثقه عظيم الشأن كه گفت عرض نمودم به آن حضرت چه مى فرماييد در حديثى كه مردمان روايت مى كنند يعنى سنّيان از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه آن حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى به زير مى آيد در هر شب جمعه از عرش به آسمان اول حضرت فرمودند كه لعنت خدا بر جمعى باد كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 543

آن چه مى شنوند تغيير مى دهند و به عنوانى كه شنيده اند نقل نمى كنند و اللَّه كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله چنين نفرموده است بلكه آن حضرت فرموده است كه حق سبحانه و تعالى ملكى را به آسمان اول مى فرستد در ثلث آخر هر شب و در شب جمعه از اول شب و امر مى كند او را كه ندا كند آيا سايلى هست كه او را عطا كنم آيا تائبى هست كه توبه او را قبول كنم آيا كسى هست كه طلب آمرزش كند تا او را بيامرزم اى كسى كه طلب خير و خوبى مى كنى بياور و بما كن و اى

كسى كه طلب شر مى كنى دست از آن كوتاه كن، و اين ندا مى رسد تا صبح طالع شود آن فرشته به جاى خود مى رود از ملك آسمان كه مملوك الهى است، و خبر داد مرا باين حديث پدرم از جدم از پدران خود از حضرت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و تحريف يا من حيث اللفظ است كه ينزل بضم يا حضرت فرموده باشند و ايشان بفتح خوانده باشند و يا لفظ ملكا را نيز انداخته باشند و يا بفتح فرموده باشند و ايشان من حيث المعنى تحريف كرده باشند و مراد آن باشد كه در حديث سابق مذكور شد نه آن چه ايشان گفته اند كه دلالت بر تجسّم و تحيّز كند و حق سبحانه و تعالى از آن اعظم است كه او را مكانى باشد يا در جهة باشد يا حركت و انتقال داشته باشد چون لازم دارند اينها جسميّت را و هر جسمى محتاج است و هر محتاجى ممكن است و منافات دارد با وجوب وجود و اخبار از اين باب بسيار است و فوق تواتر است.

( «و روى انّه ما طلعت الشّمس فى يوم افضل من يوم الجمعة») و مرويست در موثق كالصحيح از ابو بصير از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه آفتاب طالع نشده است در روزى كه بهتر از روز جمعه باشد.

و در صحيح از ابراهيم از بعضى از استادان خود روايت كرده است از

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 544

احدهما صلوات اللَّه عليهما كه فرمودند كه آفتاب طالع نشده است بر روزى يا در روزى كه بهتر از روز جمعه باشد و چون مرغان

به يك ديگر در روز جمعه مى گويند كه سلام سلام اين روزيست صالح و شايسته عبادت الهى.

( «و كان اليوم الّذى نصب فيه رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله امير المؤمنين بغدير خمّ يوم الجمعة و قيام القائم صلوات اللَّه عليه يكون فى يوم الجمعة و تقوم القيامة فى يوم الجمعة يجمع اللَّه تعالى فيها الاوّلين و الاخرين») و روزى كه حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله در غدير خم حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه را منصوب ساختند به امامت روز جمعه بود و روزى كه صاحب الامر صلوات اللَّه عليه خروج خواهند فرمودند در روز جمعه خواهد بود كه حق سبحانه و تعالى جمع خواهد كرد در آن روز پيشينيان و پسينيان را، و به اعتبار اجتماع هر يك از اينها جمعه ناميده شد و صدوق در صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه روز شنبه از جهة ماست و روز يكشنبه از جهة شيعيان ماست و روز دوشنبه از جهة دشمنان ماست و سه شنبه از بنى اميّه است و چهار شنبه روز آشاميدن دواست، و پنجشنبه روزيست كه حاجتها بر آورده مى شود و روز جمعه از جهة پاكيزگى و خوشبوئى است و عيد مسلمانان است و افضل است از عيد فطر و اضحى، و روز غدير بهترين عيدهاست و آن هيجدهم ذى الحجه است و در روز جمعه بود، و قيام قائم عليه السّلام در روز جمعه خواهد بود، و قيام قيامت در جمعه خواهد بود و در روز جمعه هيچ عملى بهتر از صلوات بر محمّد و آل او نيست.

و در

صحيح از ابو حمزه منقولست كه شخصى از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه سؤال كرد كه چرا اين روز را جمعه ناميدند حضرت فرمودند

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 545

كه حق سبحانه و تعالى در روزى كه عهد و پيمان از خلايق گرفت كه آيا من پروردگار شما نيستم و محمد صلى اللَّه عليه و آله رسول شما نيست و على عليه السّلام و يازده فرزندش امامان شما نيستند همه گفتند بلى هستيد از اين جهت كه خلايق را از جهة اين عهد جمع كرد جمعه اش ناميدند، و بعضى ذكر كرده اند كه اول اجتماعى كه از جهة نماز جمعه شد در مدينه مشرفه بود در خانه اسعد بن زراره و نماز جمعه كرد چون خليفه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله بود و بعضى گفته اند كه چون اول اجتماعى كه در مدينه مشرفه با آن حضرت شد در روز جمعه بود و حضرت انتظار حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى كشيدند در قبا و چون آن حضرت آمدند در روز جمعه بود حضرت داخل شهر شدند و خطبه خواندند و نماز جمعه را به جا آوردند، و بعضى از مفسران گفته اند كه جمعه ناميدند چون در روز جمعه جميع اشيا مخلوق شده بود، و مجموع در شش روز مخلوق شد، و در روز شنبه چيزى مخلوق نشد بنا بر اين است كه يهود در شنبه هيچ كارى نمى كنند و بعضى گفته اند كه خلقت حضرت آدم در اين روز تمام شد و روح در بدن او دميده شد و يا آن كه در اين روز اجتماعات مى شود.

قال اللَّه عزّ و جلّ ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ

لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ

مؤيد آن كه روز قيامت در جمعه واقع خواهد شد و جمعه اش نيز مى گويند به اعتبار آن كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه روز قيامت روزيست كه همه مردمان را در آن روز جمع خواهند كرد كه همه را حساب كنند و بر آن روزيست كه انبيا و اوصيا بلكه همه عالميان شهادت خواهند داد بر هم يا بر خود، همه در آن روز حاضر خواهند شد و بنا بر آن كه خواهد آمد كه شاهد روز جمعه است مشهود قيامتست كه روز جمعه در روز قيامت شهادت خواهد داد از جهة كسانى كه به نماز جمعه حاضر شده باشند.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 546

( «و روى محمّد بن مسلم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى قول يعقوب لبنيه سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي قال اخّرهم إلى السّحر ليلة الجمعة») و كالصحيح از محمد و از غير او منقولست كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند در آن كه حضرت يعقوب به پسران خود گفت كه بعد از اين از جهة شما استغفار خواهم كرد سبب تاخير چه بود حضرت فرمودند كه تاخير كرد تا سحر شب جمعه چون دعا در آن وقت مستجابست و اخبار در اين باب از طرق خاصه و عامه بسيار است.

( «روى ابو بصير عن احدهما صلوات اللَّه عليهما قال انّ العبد المؤمن ليسأل اللَّه جلّ و جلاله الحاجة فيؤخّر اللَّه عزّ و جلّ قضاء حاجته الّتى سال إلى يوم الجمعة ليخصّه بفضل يوم الجمعة») و در موثق كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه يا حضرت امام جعفر

صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه بتحقيق كه بنده مؤمن بسيار است كه از حق سبحانه و تعالى حاجت مى طلبد و حق سبحانه و تعالى تاخير مى كند بر آوردن حاجت او را كه سؤال كرده است تا روز جمعه تا مخصوص گرداند او را به زيادتيهايى كه در روز جمعه كرامت مى فرمايد چون حق سبحانه و تعالى مقرر ساخته است كه مطالبى كه در روز جمعه طلب نمايند مضاعف كند به اضعاف بسيار، و چون در جمعه مطالب را بر مى آورد به اضعاف آن چه طلبيده اند مى دهد آن چه را در روز جمعه مى دهد دوام آن بيشتر خواهد بود يا آن كه بنده حاجتى كه دارد در روز جمعه طلب كند چون باين تاخير مى داند فضل جمعه را تا آن كه در جمعه مطالب بسيار از حق سبحانه و تعالى طلب كند و از اين حديث و حديث سابق ظاهر مى شود كه دعا در شب جمعه و روز جمعه مطلوبست چنانكه كالصحيح بل الصحيح از بزنطى منقول است كه حضرت امام رضا

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 547

صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه روز جمعه بهترين روزهاست حق سبحانه و تعالى حسنات را مضاعف مى گرداند، و سيئات را محو مى كند، و درجات مؤمنان را رفيع مى گرداند، و دعاى ايشان را مستجاب مى گرداند، و غمها و المها را زايل مى گرداند، و حاجات عظيمه را بر مى آورد و اين روز مزيد است يعنى رحمتهاى عظيم تفضل مى كند زايد بر استحقاق بندگان و حق سبحانه و تعالى را در اين روز آزاد كردها و رها كردها هست از آتش دوزخ،

اگر كسى در اين روز يا در اين شب بميرد شهيد مرده است و مبعوث مى شود اين از عذاب الهى، و هر كه حرمت اين روز را سبك داند يا سبك كند يا حق اين روز را ضايع گرداند بر حق سبحانه و تعالى لازم است كه او را آتش افروز جهنم كند مگر آن كه توبه كند، و استخفاف حقش آنست كه در اين روز معصيت كند و تضييع حق آن كه نماز جمعه را به جا نياورد با قدرت يا اعم و منقول است از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه فرمودند كه شبانه رور جمعه بيست و چهار ساعتست و حق سبحانه و تعالى در هر ساعتى از آن ششصد هزار كس را از آتش دوزخ آزاد مى كند و از آن حضرت منقولست كه فرمودند كه روز جمعه سيد روزهاست و اعظم است نزد حق سبحانه و تعالى از عيد قربان و عيد فطر و حق سبحانه و تعالى حضرت آدم را در اين روز آفريد و در اين روز آدم را بر زمين فرستاد و در اين روز آدم فوت شد و در اين روز ساعتى هست كه هر كه از حق سبحانه و تعالى در آن ساعت چيزى بطلبد البته مى دهد مگر آن كه حرامى را طلب كند، و هر فرشته مقربى و آسمان و زمين و بادها و كوهها و برّ و بحر همگى خايفند از روز جمعه كه مبادا در اين جمعه قيام قيامت شود.

( «و روى داود بن سرحان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 548

قوله عزّ و جلّ

وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ قال الشّاهد يوم الجمعة») و به اسانيد صحيحه منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه در تفسير اين آيه كه حق سبحانه و تعالى قسم ياد كرده است به شاهد و مشهود حضرت فرمودند كه گواه روز جمعه است كه فرداى قيامت شهادت خواهد داد أو از براى كسانى كه حرمت او را رعايت نموده اند و حق او را ضايع نكرده اند، و بر جمعى كه تضييع حق او كرده اند نيز گواهى خواهد داد، و مشهود ممكن است كه روز قيامت باشد بمعنى مشهود فيه چنانكه گذشت يا بمعنى مشهود له و مشهود عليه باشد و مراد از آن مكلفان باشد چنانكه جمعى از مفسرين گفته اند با احتمالات بسيار، و در حديثى وارد شده است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه شاهد روز جمعه است و مشهود روز عرفه است.

( «و روى المعلّى بن خنيس عنه صلى اللَّه عليه ايضا انّه قال من وافق منكم يوم الجمعة فلا يشتغلنّ بشي ء غير العبادة فانّ فيها يغفر للعباد و ينزل عليهم الرّحمة») و در حسن كالصحيح نيز منقولست از معلى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه توفيق يابد و به جمعه برسد پس بايد كه مشغول نشود و در آن روز به معلى غير از عبادت زيرا كه در اين روز گناهان بندگان را مى آمرزند و رحمت بر ايشان نازل مى شود هر كه مشغول عبادتست قابليتش بيشتر است و زودتر محل مغفرت و رحمت مى شود.

( «و روى الاصبغ بن نباته عن امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه انّه قال ليلة الجمعة يوم غرّاء و يومها يوم ازهر

من مات ليلة الجمعة كتب له براءة من ضغطة القبر و من مات يوم الجمعة كتب اللَّه له براءة من النّار») و كالصحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه شب جمعه شبى است نورانى به سبب كثرت رحمت الهى كه نازل مى شود، يا به سبب

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 549

كثرت عبادات مؤمنان كه در آن واقع مى شود يا آن كه فى نفسها چنين است، و روز جمعه روزيست منور كه هر كه بميرد در شب جمعه حق سبحانه و تعالى مى نويسد از جهة او براتى كه فشارش قبر را نه بيند، و هر كه در روز جمعه بميرد مى نويسد از جهة او بيزارى از آتش دوزخ را.

و در صحيح از جابر از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه پرسيدند از آن حضرت از فضيلت شب و روز جمعه حضرت فرمودند كه شبش شبى است نورانى و روزش روزيست با نور و نيست بر روى زمين روزى كه آفتاب فرو رود بر آن كه بيشتر از روز جمعه از آتش دوزخ آزاد شوند در آن، هر كه در روز جمعه بميرد و عارف باشد بحق اهل البيت و ائمه معصومين را امام واجب الاطاعة خود داند بنويسند از جهة او براتى از آتش دوزخ و براتى از عذاب الهى يا عذاب قبر، و هر كه در شب جمعه بميرد آزاد شود از آتش دوزخ.

و كالصحيح منقول است از ابان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه روز جمعه را حقى عظيم و حرمتى بزرگست زنهار كه چنان نكنى كه حق آن را ضايع گردانى يا تقصير

كنى در چيزى از عبادات الهى، و در تقرّب جستن بجناب اقدس او به اعمال صالحه و ترك محرمات جميعا به درستى كه حق سبحانه و تعالى در اين روز حسنات را مضاعف مى گرداند به مضاعفه بسيار اقلا هفتاد برابر و گناهان را محو مى كند و درجات را بلند مى گرداند، پس حضرت فرمودند كه شبش مثل روز آنست اگر توانى آن را زنده گردان به عبادات و دعوات و پروردگار تو مى فرستد ملكى را در شب جمعه به آسمان اول تا آن كه حسنات مؤمنان را مضاعف گرداند، و سيئات ايشان را محو كند به درستى كه حق سبحانه و تعالى واسع العطايا و كريم است هر چه خواهد مى تواند كرد.

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 550

و در صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه حق سبحانه و تعالى از هر چيز چيزى را را اختيار كرده است و از روزها روز جمعه را اختيار كرده است، و حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله دوست مى داشتند كه چون در زمستان از پشت بام به زير آيند در شب جمعه باشد و در تابستان كه بيرون روند در شب جمعه باشد.

و در حديث كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه وارد است كه بيرون رفتن آن حضرت (ص) در بهار در روز پنج شنبه بود و داخل شدن در زمستان در روز جمعه بود.

[ثواب اعمال روز جمعه ]

( «و روى هشام ابن الحكم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى الرّجل يريد ان يعمل شيئا من الخير مثل الصّدقة و الصّوم و نحو هذا قال يستحبّ ان يكون ذلك يوم الجمعة فانّ العمل يوم الجمعة

يضاعف») و بهشت سند صحيح و دو حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است در شخصى كه خواهد چيزى از اعمال خير را به جا آورد مانند صدقه و روزه و امثال آن در چه وقت به جا آورد حضرت فرمودند كه مستحب است كه در روز جمعه باشد به درستى كه اعمال خير در روز جمعه مضاعف مى شود.

( «و قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله اطرفوا أهليكم كلّ يوم جمعة بشي ء من الفاكهة و اللّحم حتّى يفرحوا بالجمعة») در كافى و خصال بسند كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و آله منقولست كه فرمودند كه از جهة اهل و اولاد خود و در هر دو اهاليكم است چيزى تازه كه در ساير روزها از جهة ايشان نمى خريديد در روز جمعه بخريد از انواع ميوه و گوشت و غير آن تا آن كه خوشحال باشند از آمدن روز جمعه و خواهان آن

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 551

باشند.

( «و فى رواية ابراهيم بن ابى البلاد عن زرارة عمّن رواه عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال من انشد بيت شعر يوم الجمعة فهو حظّه من ذلك اليوم و قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله اذا رأيتم الشيخ يحدّث يوم الجمعة بأحاديث الجاهليّة فارموا رأسه و لو بالحصى») و در صحيح از ابراهيم منقول است از زراره و در بعضى نسخ بدل از او عمّن رواه است چنانكه در خصال است يعنى از كسى كه او روايت كرده است كه او فراموش كرده است يا راوى ابراهيم كه محمّد بن الحسين است فراموش كرده است كه كدام

يكست از استادان او كه روايت كرده اند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر كه در روز جمعه يك بيت از شعر بخواند بهره او از ثواب روز جمعه همان خواهد بود و حبط مى شود اعمال او همه و ظاهرا مراد از شعر شعرهاى باطل باشد و ممكن است كه شامل شعرهاى حق نيز باشد پس اولى تركست پس حضرت فرمودند چنانكه در خصال است كه جزو همين خبر است كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر گاه ببينيد مرد پيرى در روز جمعه اخبار كفار مثل رستم و اسفنديار را حكايت مى كند سرش را بزنيد اگر چه به سنگريزه باشد اگر قدرت زياده بر آن داشته باشيد و در خصال و لو ندارد و معنيش اين است كه سرش را به سنگ ريزه بزنيد و ليكن در تهذيب همين روايت را از سكونى روايت كرده است با و لو و ممكن است كه در هر دو كتاب مرسل صدوق باشد به قرينه آن كه نگفته است و قال قال و اين اظهر است.

( «و روى عبد اللَّه بن سنان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال من قال فى اخر سجدة من النّافلة بعد المغرب ليلة الجمعة و ان قاله كلّ

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 552

ليلة فهو افضل اللَّهمّ انّي أسألك بوجهك الكريم و اسمك العظيم ان تصلّى على محمّد و آل محمّد و ان تغفر لي ذنبي العظيم سبع مرّات انصرف و قد غفر له») و به اسانيد صحيحه منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر كه در

سجده آخر ركعت چهارم نافله شام در شب جمعه اين دعا را بخواند و اگر در هر شبى بخواند در سجده آخر افضل است و چون هفت مرتبه اين دعا را بخواند چون فارغ شود گناهان او همه آمرزيده شده باشد، و ترجمه اش اينست كه خداوندا به درستى و راستى كه از تو سؤال مى كنم بحق ذات مقدّس كريم تو و بحق نام بزرگوار اعظم تو كه صلوات بر محمد و آل او فرستى و گناهان عظيم مرا بيامرزى، و ممكن است كه مراد از وجه كريم آن باشد كه از روى كرم يا از روى توجّه از جهة كرم يا ذات بزرگوار و همه حق است و ممكن است كه همه مراد باشد چنانكه گذشت.

( «قال و قال صلوات اللَّه عليه اذا كانت عشيّة الخميس و ليلة الجمعة نزلت ملائكة من السّماء و معها اقلام الذّهب و صحف الفضّة لا يكتبون عشيّة الخميس و ليلة الجمعة و يوم الجمعة إلى ان تغيب الشّمس الّا الصّلاة على النّبيّ صلى اللَّه عليه و آله») و بسند صحيح از عبد اللَّه بن سنان منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه چون پسين پنجشنبه و شب جمعه مى شود ملائكه بسيار از آسمان به زير مى آيند با قلمهاى طلا و صحيفه هاى نقره و نمى نويسند در آن عصر و در شب جمعه و در روز جمعه تا فرو رفتن آفتاب روز جمعه مگر صلوات بر محمد و آل او را.

و در صحيح از حماد منقولست كه گفت عرض كرديم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه خبر ده ما را از بهترين اعمال در روز

جمعه حضرت فرمودند كه صد مرتبه صلوات است بر محمد و آل او بعد از عصر و

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 553

هر چه زياد كنى بهتر است.

و كالصحيح منقولست از عمر بن يزيد كه گفت آن حضرت صلوات اللَّه عليه بمن فرمودند كه اى عمر چون شب جمعه مى شود فرشتگان از آسمان به زير مى آيند بعدد ذرات كه در ميان هوا مى باشد يا بعدد موران و در دستهاى ايشان است قلمهاى طلا و صحيفه هاى نقره و تا شب شنبه نمى نويسند چيزى را مگر صلوات بر محمد و آل او را پس صلوات بسيار بفرست پس فرمودند كه اى عمر از جمله سنت حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله اين است كه در هر روز جمعه هزار مرتبه صلوات بفرستى و در ساير ايّام صد نوبت.

و كالصحيح منقول است از حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه فرمودند كه بسيار صلوات بفرستيد بر من در شب و روز نورانى كه شب جمعه و روز جمعه است پرسيدند كه بسيار چند باشد حضرت فرمودند كه تا صد و هر چه زياده كنى افضل است.

و كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه از عباداتى كه در روز جمعه به جا مى آورند هيچ عبادتى نزد من محبوبتر از صلوات بر محمد و آل محمد نيست، و بطرق متكثره از صادقين صلوات اللَّه عليهما منقولست كه فرمودند كه چون از نماز عصر روز جمعه فارغ شوى بگو.

( «اللَّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد الاوصياء المرضيّين بأفضل صلواتك و بارك عليهم بأفضل بركاتك و السّلام عليه و عليهم و على ارواحهم

و اجسادهم و رحمة اللَّه و بركاته») تا حق سبحانه و تعالى صد هزار حسنه در نامه عملت بنويسد و صد هزار گناهت را محو كند و صد هزار حاجت را بر آورد و صد هزار درجه ترا بلند گرداند و اخبار فضيلت صلوات

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 554

خصوصا در روز جمعه بسيار است.

( «و يكره السّفر و السّعي فى الحوائج يوم الجمعة بكرة من اجل الصّلاة فامّا بعد الصّلاة فجائز يتبرّك به و ورد ذلك فى جواب السّرىّ عن ابى الحسن عليّ بن محمّد صلوات اللَّه عليهما») و منقولست از سرّى از حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه مكروه است سفر كردن و سعى در كارها كردن در روز جمعه از صبح تا پيشين از جهة آن كه مبادا غفلتى دست دهد يا بسفر روند و از سعادت نماز جمعه محروم شوند.

و اما بعد از نماز جايز است سفر و سعى در حوائج از روى تيمّن و تبرك چون حق سبحانه و تعالى فرموده است كه چون نماز جمعه كرده شود پهن شويد در زمين و طلب كنيد روزى را از خداوند عالميان از فضل او و اين مضمون را در جواب كتابت سرّى نوشتند آن حضرت (ص) و بعد از ظهر حرام است، و شهيد ثانى رحمه اللَّه روايت كرده است كه جمعى در اين وقت بسفر رفتند به زمين فرو رفتند و جمعى ديگر را آتشى افتاد و با خيمها سوختند بى آن كه آتش ديده شود، و جمعى را كه واجب باشد آمدن تا دو فرسخ سفر ايشان حرام است و دغدغه عظيم مى شود در سفر قبل از ظهر

و مى توان گفت كه هر گاه از دو فرسخ راه بسفر نتوانند رفت از نزديك چگونه توان رفت و اللَّه تعالى يعلم.

( «و سال ابو ايّوب الخزّاز ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن قول اللَّه عزّ و جلّ «فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ» قال الصّلاة يوم الجمعة و الانتشار يوم السّبت») و به اسانيد صحيحه منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه ابو ايوب گفت سؤال كردم از تفسير آيه كه ترجمه اش اينست كه چون نماز كرده شود پهن شويد در زمين و طلب

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 555

كنيد از فضل الهى حضرت فرمودند كه نماز در روز جمعه است و پهن شدن در روز شنبه است ممكن است كه اين فرد أكمل باشد و بعد از نماز توان طلب روزى كردن امّا بهتر آنست كه روز جمعه را همه صرف عيادت كنند تا جمع شود ميان روايات يا آن كه انتشار جمعه را صرف عبادت بيماران و زيارت مؤمنان و قضاى حوائج ايشان كنند و شنبه را صرف تحصيل روزى و از جمله عبادات طلب علم است چنانكه در همين صحيحه وارد شده است كه حضرت (ص) فرمودند كه اف باد مرد مسلمانى را كه هر جمعه خود را فارغ نسازد از جهة سؤال از امور دينى خود، و در حديث صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر كه از نماز جمعه فارغ شود پيش از آن كه نماز ديگر بكند نشسته يك مرتبه سوره حمد و هفت مرتبه سوره توحيد و قل اعوذ بربّ الفلق و قل اعوذ بربّ الناس را

هر يك هفت مرتبه بخواند و آية الكرسى و آيه سخره إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ تا سه آيه و آيه لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ را بخواند كفاره گناهان هفته باشد تا هفته، و سنت است كه در عقيب نماز صبح جمعه سوره الرحمن را بخواند و هر مرتبه كه بخواند فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ 55: 13 بگويد كه لا بشي ء من آلائك ربّ اكذّب حق سبحانه و تعالى خطاب به جن و انس مى فرمايد كه شما كدام يك از آلاء و نعماى پروردگار خود را باور نداريد بنده مى گويد كه اى پروردگار من هيچ نعمتى از نعمتهاى ترا كه كرامت كرده تكذيب نمى كنم.

و اين در حديث صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه وارد است و در حديث صحيح از آن حضرت (ص) وارد است كه فرمودند كه هر كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 556

سوره كهف را در هر شب جمعه بخواند كفاره گناهان هفته باشد، و در روز جمعه بعد از نماز ظهر و نماز عصر نيز وارد شده است و بهتر آن است كه هزار مرتبه صلوات را بعد از نماز عصر بخواند، و پيش از نماز جمعه نماز حضرت امير المؤمنين و نماز حضرت فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليهما و نماز جعفر طيّار و ساير نمازها كه در مصباح كبير و غيره مذكور است به جا آورد و بعد از نماز اگر متوجّه زيارت قبور يا عيادت مؤمنان و امثال اينها شود صلوات خواند و

اين اعمال را به جا آورد.

(و قال صلوات اللَّه عليه السّبت لبني هاشم و الاحد لبني أميّة فاتّقوا اخذ الاحد) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه شنبه از بنى هاشم است و يكشنبه از بنى اميّه است پس بترسيد از آن كه يكشنبه را اعتبار كنيد. اين حديث را مسند نديده ايم، و صدوق در خصال احاديث بسيار نقل كرده است در فضيلت روز يكشنبه از آن جمله در حديث كالصحيح بل الصحيح از حبيب سيستانى منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه روز جمعه روز عبادتست بندگى كنيد خداوند خود را در اين روز، و شنبه روز اهل بيت رسول خداست صلوات اللَّه عليهم، و يكشنبه روز شيعيان ايشانست، و دوشنبه روز بنى اميّه است، و سه شنبه روز نرمى است هر كار سختى را كه پيش گيرند آسان مى شود و روز چهار شنبه روز فرزندان عبّاس است، و روز پنجشنبه روز مباركى است كه حق سبحانه و تعالى مبارك گردانيده است بامداد و آن را از جهة امّت من.

و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كالصحيح منقولست كه آن حضرت به شخصى فرمودند كه چرا در اين روز بيرون نمى روى آن شخص گفت

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 557

فداى تو گردم روز يكشنبه است حضرت فرمودند كه چه بدى دارد آن شخص گفت حديثى از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله روايت كرده اند كه فرمودند كه بترسيد از حدت احد كه تيزى او مثل تيزى شمشير است حضرت فرمودند كه دروغ مى گويند دروغ مى گويند

حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله نفرموده است اين سخن را به درستى كه احد از اسماء حق سبحانه و تعالى است و ديگر احاديث كه همه در مدح احد است بانكه پسين يكشنبه حجامت خوب است و روز كشتن درخت و بناء خانه است و احاديث صحيحه وارد شده است در مذمّت دوشنبه و در آن كه آن روز بنى اميّه است و خواهد آمد إن شاء اللَّه.

( «و قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله اللَّهمّ بارك لأمّتي فى بكورها يوم سبتها و خميسها») صدوق در قوى كالصحيح از آن حضرت روايت كرده است و عامه نيز به اسانيد متكثره روايت كرده اند كه آن حضرت فرمودند كه خداوندا بركت ده از جهة امّت من در بامداد پنجشنبه و بامداد شنبه تا آن كه از عصر روز پنجشنبه تا آخر روز جمعه مشغول عبادت الهى باشند و تدارك آن چه در جمعه از ايشان فوت شده است در روز پيش و پس آن بشود و مجربست كه مى شود آن كسانى را كه روز جمعه را صرف عبادت مى كنند و ديگران را نيز بالتبع مى شود.

( «و قال الرّضا صلوات اللَّه عليه ينبغى للرّجل ان لا يدع ان يمسّ شيئا من الطّيب فى كلّ يوم فان لم يقدر فيوم و يوم لا فان لم يقدر ففى كلّ جمعة لا يدع ذلك») در صحيح و حسن كالصحيح و موثق كالصحيح منقولست از معمر بن خلاد كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سزاوار آنست كه مرد ترك نكند بوى خوش را اگر همه اندكى باشد در هر روز و اگر قدرت نداشته باشد

يك روز نه يك روز بوى خوش بكند و لفظ لا در

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 558

خصال هست چنانكه در بعضى از نسخ هست و در بعضى كه نيست همين معنى دارد و اگر قدرت نداشته باشد در هر جمعه ترك بوى خوش نكند.

( «و كان رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله اذا كان يوم الجمعة و لم يصب طيبا دعا بثوب مصبوغ بزعفران فرشّ عليه الماء ثمّ مسح بيده ثمّ مسح به وجهه») و منقولست كه چون روز جمعه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله بوى خوش نمى يافتند جامه زعفرانى را مى طلبيدند و آبى بر آن مى پاشيدند و دست بر آن مى ماليدند و بر روى خود مى ماليدند كه اندك بويى بر دارند و چنان نمى شد كه روز رد شود چنانكه پيشتر گذشت كه مكروهست.

[خطيب معمم باشد]

(و يستحبّ ان يعتمّ الرّجل يوم الجمعة و ان يلبس احسن ثيابه و أنظفها و يتطيّب فيدّهن بأطيب دهنه») و سنت است كه مردان در روز جمعه عمامه بر سر گذارند خصوصا امام و خطيب را و سنت است كه بهترين جامها و پاكيزه ترين جامها را به پوشند و بوى خوش كنند و روغنى كه خوشبوتر باشد بر خود مالند.

در حديث صحيح منقولست از هشام كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه البته هر يك از شما در روز جمعه زينت كند بانكه غسل به جاى آورد و بوى خوش كند و ريش را شانه كند و پاكيزه ترين جامها را به پوشد و مهيّا شود از جهة نماز جمعه و بايد كه با سكينه دل و وقار تن باشد خصوصا در وقت رفتن بمسجد و

از اعمال خير هر چه مقدورش باشد بكند به درستى كه حق سبحانه و تعالى بنظر شفقت و مرحمت نظر مى فرمايد به اهل زمين كه حسنات ايشان را مضاعف گرداند.

و در حديث صحيح از ابن سنان منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند در تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه فرموده است كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 559

زينت خود را بر داريد نزد هر مسجدى حضرت فرمودند كه مراد از مسجد نماز عيد قربان و عيد رمضان و روز جمعه است كه سنت است كه با زينت باشند و در موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه سزاوار است امامى را كه خطبه مى خواند در روز جمعه كه عمامه بر سر گذارد و در تابستان و زمستان و ردا برد يمنى بر دوش اندازد يا برد عدنى.

و در صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر گاه هفت كس جمع شوند واجبست كه نماز جمعه را به جا آورند و بايد كه [بر] امام خطيب برد يمانى يا عدنى باشد و عمامه بر سر گذارد و تكيه كند بر كمان يا عصا و اخبار مستحبّات روز جمعه در كتاب طهارت گذشت.

[فاصله بين دو نماز جمعه ]

( «و روى محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه قال اذا كان بين القريتين ثلاثة اميال فلا باس ان يجمّع هؤلاء و هؤلاء و لا يكون بين الجماعتين اقلّ من ثلاثة اميال») و كالصحيح منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر گاه در ميان دو ده سه ميل باشد كه يك فرسخست باكى نيست

كه اين جماعت و آن جماعت هر دو نماز جمعه به جا آورند و ميان دو جمعه كمتر از سه ميل نباشد و در حسن از محمد بن مسلم منقول است كه گفت حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ميان دو جمعه سه ميل باشد يعنى نمى باشد جمعه مگر آن كه ميان هر دو سه ميل باشد و صحيح نيست جمعه بدون خطبه و حضرت فرمودند كه هر گاه ميان دو جمعه سه ميل باشد باكى نيست كه هر دو نماز جمعه كنند.

و در موثق از محمد بن مسلم منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نماز جمعه واجبست تا دو فرسخ و معنى آن آنست كه هر گاه امام عادل باشد يعنى امام زمان يا غير فاسق و حضرت فرمودند كه هر گاه ميان دو

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 560

جمعه سه ميل باشد پس باكى نيست كه اين جماعت و آن جماعت هر دو نماز جمعه كنند و نمى باشد ميان دو جماعت كمتر از سه ميل.

و بدان كه جمعه را حقى هست كه منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه بعبد الملك فرمودند كه خوب باشد كه مانند تو كسى هلاك شود بانكه مستحق عذاب الهى شود و به جا نياورد فريضه را كه حق سبحانه و تعالى بر او واجب گردانيده است عبد الملك گفت چه كنم حضرت فرمود كه آن را به جماعت بگذار يعنى نماز جمعه را، آن چه وارد شده است در اين باب اين سه حديثست كه به محمد بن مسلم مى رسد و غير او كسى ديگر روايت نكرده است و اين

همه اختلاف دارد و يعنى كه اكثر نسخ حديث دارد سخن اوست يا راوى ديگر كه چنين فهميده است و نهايت آن چه وارد شده است امر و نهى است و مكرر مذكور شد كه ظاهر نيست در اخبار كه امر از براى وجوب و نهى از جهة حرمت باشد مع هذا هيچ يك صحيح نيست و از اين جهت خلافست در وجوب فرسخ كه فاصله باشد و ظاهر نيست كه بر تقدير وجوب در زمان غيبت واجب باشد چنانكه جمعى از اصحاب نقل اجماع كرده اند كه در زمان غيبت بعد فرسخ در كار نيست.

از آن جمله قطب العارفين احمد بن فهد الحلى در موجز ذكر كرده است، و شيخ مفلح در شرح شرايع ذكر كرده است، و جمعى از اصحاب در رسايل نماز جمعه ذكر كرده اند و مضمون همه اينست كه هر كه قايل است بانكه در زمان غيبت نماز جمعه مى توان كرد قايل است بانكه فرسخ در كار نيست، و شهيد ثانى عليه الرحمه نيز ذكر كرده است كه اكثر اشتباهات متفقهه از اين است كه نظر به عبادات اصحاب مى كنند و در آنجا مذكور شد كه شرطست در نماز جمعه اذن معصوم و غير آن و غافلند كه اين شروط زمان حضور است لهذا بعد از آن جدا

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 561

مى گويند كه آيا جايز است يا مستحب است يا واجبست در زمان غيبت معصوم و ترجيح استحباب يا وجوب مى دهند و على اى حال وجوب فرسخ ظاهر نيست سيّما در زمان غيبت چنانكه در زمان حضور جايز نيست كه در شهرى دو قاضى باشد و در زمان غيبت جايز است كه

در هر يك جا هزار قاضى باشد و همه منصوبند از قبل امام و مؤيد جواز است اخبار بسيار كه حضرات ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم خود در خانه خود نماز جمعه مى كردند و زراره و عبد الملك و غير ايشان را مى فرمودند كه هر جا پنج كس يا هفت كس جمع شوند و خوف نداشته باشند يكى از ايشان خطبه بخواند و امامت كند باقى را و اللَّه تعالى يعلم.

( «و قال صلوات اللَّه عليه انّ الملائكة المقرّبين يهبطون فى كلّ يوم معهم قراطيس الفضّة و اقلام الذّهب فيجلسون على كلّ ابواب المسجد على كراسىّ من نور فيكتبون من حضرت الجمعة الاوّل و الثّانى و الثّالث حتّى يخرج الامام فاذا خرج الامام طووا صحفهم») و منقول است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه آن حضرت فرمودند كه به درستى كه فرشتگان مقرب الهى در هر روز جمعه به زير مى آيند و با خود مى آورند كاغذهاى نقره و قلمهاى طلا بر جميع درهاى مساجد مى نشينند بر كرسيهائى كه از نور است و مى نويسند كسانى را كه به نماز جمعه حاضر مى شوند اول و دويم و سيّم را تا آن كه امام از خانه بيرون آيد يا از مسجد بر احتمالى پس چون امام بيرون مى آيد صحيفه هاى خود را مى پيچند ظاهرا حديث محمد بن مسلم باشد چون بعد از خبر او روايت كرده است و نقل بالمعنى شده است.

و كلينى در صحيح از محمد بن مسلم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه چنين روايت كرده است كه آن حضرت فرمودند كه چون روز جمعه مى شود فرشتگان مقرب به زير مى آيند و با خود

دارند كاغذها نقره و قلمها از طلا و بر درهاى

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 562

مسجد مى نشينند بر كرسى ها از نور مى نويسند مردمان را بر منازلى كه ايشان را هست بحسب پيش آمدن و پس آمدن تا هر كه پيشتر آمده باشد بمسجد زودتر داخل بهشت شود، و مى نويسند اول و دويم را تا امام بيرون آيد و چون امام بيرون آمد صحيفه هاى خود را مى پيچند و اين فرشتگان مقرب به زير نمى آيند مگر در روز جمعه.

و در صحيح از ابن سنان منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى تفضيل داده است روز جمعه را بر ساير ايّام و به درستى كه بهشت ها را مزين و با نهايت زينت مى كنند در روز جمعه از جهة كسانى كه به نماز جمعه حاضر مى شوند و به درستى كه فردا پيشى خواهيد گرفت به بهشت به مقدارى كه در دنيا پيشى گرفته ايد به آمدن مسجد، و به درستى كه درهاى آسمانها گشوده مى شود در روز جمعه از جهة بالا رفتن اعمال بندگان.

و كالصحيح از جابر منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه بامداد بمسجد مى آمدند در وقتى كه آفتاب يك نيزه بلند شده بود و چون ماه رمضان مى شد پيشتر مى آمدند بمسجد و مى فرمودند كه جمعهاى ماه رمضان را بر ساير جمعها فضيلت هست مثل فضيلت ماه رمضان بر ساير ماهها و فرمودند كه چون روز قيامت مى شود ايّام را حاضر خواهند ساخت به نحوى كه خلايق بشناسند همه را به نام و حليه و پيش پيش آنها رود روز جمعه و آن را نورى لامع باشد و ساير ايام

در عقب او باشند بمانند عروسى بزرگوار كه او را برند بسوى شوهر مالدار، و روز جمعه گواهى دهد از جهت كسانى كه به نماز جمعه حاضر شده اند و رعايت كند حال كسانى را كه مباكرت نموده اند بسوى نماز جمعه و مردمان را به نسبت پيشى گرفتن به نماز جمعه به بهشت ببرند هر كه پيشتر مى آمده است پيشتر به بهشت برند او را و از مجموع اين اخبار ظاهر شد كه سنت است كه زود

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 563

بمسجد روند و مشغول عبادات جمعه شوند و انتظار بكشند كه چون وقت داخل شود مشغول نماز شوند.

( «قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله من اتى الجمعة ايمانا و احتسابا استانف العمل») و از آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه فرمودند كه هر كه به نماز جمعه حاضر شود از روى ايمان به جمعه يا با ايمان خالصا لوجه اللَّه تعالى عمل را از سر گيرد كه گذشته ها را آمرزيدند.

و كالصحيح منقولست از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه اعرابى كه نام او قليب بود به نزد حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله آمد و گفت يا رسول اللَّه من مكرر مهيّا شدم كه بحج بيايم ميسر نشد كه باين سعادت فايز شوم از جهة پريشانى حضرت به او فرمودند كه اى قليب بر تو باد به ملازمت نماز جمعه كه آن حج درويشان است و اقل مرتبه اش بيست حج است و اكثرش هزار حج و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه نيز منقولست كه مى فرمودند كه ده مرتبه ترك نماز عيد كردن آن قدر معصيت

ندارد كه يك مرتبه نماز جمعه را ترك نمودن بى علتى چون از نمازهاى يوميّه است و بهتر از همه است چنانكه گذشت.

( «و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه لا يشرب احدكم الدّواء يوم الخميس فقيل يا امير المؤمنين و لم قال لئلّا يضعف عن اتيان الجمعة») و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه روز پنجشنبه دوا يعنى مسهل يا اعم از آن و هر چه ضعف آورد مانند كافور مخوريد عرض نمودند كه يا امير المؤمنين چه سبب دارد حضرت فرمودند كه مبادا ضعيف شود و نتواند به نماز جمعه حاضر شدن هر چند بعد از ضعف ساقط شود مكروهست كارى كردن كه از اين عبادت و ثواب آن محروم شود قطع نظر از آن كه فى نفسه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 564

روز عبادت و طاعت است و يوم المزيد است كه حق سبحانه و تعالى ثوابهاى ايشان را مضاعف مى گرداند چنانكه گذشت.

و در حسن كالصحيح منقولست از عاصم بن حميد كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى در هر روز جمعه در بهشت كرامتى مى فرمايد مؤمنان را، ملكى مى فرستد بسوى بنده مؤمن با خلعتى و بر در خانه او مى ايستد و رخصت مى طلبد به او خبر مى كنند و داخل مى شود و دو جامه نورانى در بر او مى كنند و او را مى برند و از نور خلعت بهشت منور مى شود تا به جمع انبيا و اوصيا و مؤمنان مى رسد و در آنجا تجلى مى شود كه بر معارف ايشان مى افزايد و همگى به سجده مى روند پس خطاب مى رسد كه اى بندگان سر بر داريد كه

امروز روز سجود و عبادت نيست مرگ را از شما برداشتم و آن چه عطا كرده ام شما را در بهشت هفتاد مثل آن از جهة شما افزودم پس به جاى خود بر مى گردد با هفتاد مثل آن چه داشته است اين است كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه نزد ماست زيادتى و مزيد و آن روز جمعه است كه شبش شب نورانيست و روزش نورانى پس بسيار كنيد از تسبيح كنيد و تهليل و تكبير و ثناى الهى و صلوات بر محمد و آل او، راوى گفت كه عرض نمودم كه در بهشت غنا و سرود هست حضرت فرمودند كه در بهشت درختى است كه حق سبحانه و تعالى امر مى كند باد را كه بوزد و آن درخت به سرودى در آيد كه خلايق هرگز چنان آواز خوشى نشينده باشند پس حضرت فرمودند كه اين غنا از براى كسى خواهد بود كه در دار دنيا از ترس خدا غنا نشنيده باشد، و هم چنين هر روز بوى خوش ايشان زياده شود و حق سبحانه و تعالى از جهة مقربان بهشتى آفريده است كه وصف آن نمى توان كرد و هر صبح از جهة ايشان كشانيد و ايشان را سرود و خوشحالى چند دست دهد كه وصف آن نتوان كردن آن را و اگر

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 565

نه اين مزيد باشد نعيم بهشت كه مكرّر مى شود لذت نمى ماند غالبا و از اين جهت حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ يعنى نزد ما زيادتى چند هست كه وصف آن نمى توان كردن.

[خطيب جمعه پشت به قبله مى باشد]

( «و قال النّبيّ صلى اللَّه عليه و آله كلّ موعوظ

قبلة للواعظ يعنى فى الجمعة و العيدين و صلاة الاستسقاء») و از آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه فرمودند هر واعظى قبله موعوظ است و هر موعوظى بقبله واعظ است صدوق ذكر كرده است كه مراد حضرت آنست كه هر جا كه خطبه خوانند مى بايد كه خطيب پشت قبله باشد و مامومان رو بقبله نشسته باشند و خطيب رو به ايشان داشته باشد و ايشان رو بقبله و خطيب، تا سخنان خطيب در نفوس ايشان خوب مؤثر باشد و اين معنى مجربست و چون خطبه متلقى است از شارع صدوق تخصيص به اين مواضع داده است.

و كلينى رضى اللَّه عنه از سكونى روايت كرده است جمله اولى را هر واعظى قبله است و خود گفته است كه مراد حضرت اينست كه هر گاه در روز جمعه امام خطبه كند مردمان را مى يابد كه رو به امام كنند و چون كلينى تخصيص به جمعه داده است صدوق گفته است در هر خطبه مراد است و حق اينست كه لفظ واعظ عام است و خصوصيتى به خطيب، ندارد و احاديث بسيار وارد شده است كه حضرت رسول خدا و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهما بعد از نماز صبح موعظه مى فرمودند چنانكه كافى مشحونست از آن خصوصا در باب صفات مؤمنان و غرض از آن كه حضرت بلفظ واعظ فرموده است تعميم است چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است به موعظه كه وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ يعنى تذكير كن و به ياد آور غافلان را به درستى كه تذكير نفع مى دهد مؤمنان را، و جائى ديگر تعميم فرمود كه شامل مؤمن

و غير مؤمن باشد كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 566

فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرى يعنى موعظه بگو اگر نفع دهد موعظه، بلكه آيات كريمه امر بمعروف و نهى از منكر شامل است تذكير را و اليوم امر بمعروف و نهى از منكر غالبا منحصر است در موعظه و تاثير آن عظيم است چنانكه ظاهر است و غرض حضرت آنست كه مى بايد كه واعظ رو به جماعت متعظين كند و ايشان رو به واعظ كنند تا سخن او مؤثر باشد در نفوس ايشان و اين يك شرط است از شروط موعظه او، و ديگر مى بايد كه واعظ به آن چه مى گويد عمل كند و از دل سخن كند تا بدل رسد و هر چه از زبان بيرون مى آيد از گوش تجاوز نمى كند و هر چه از دل بيرون مى آيد بدل مى رسد و مشهور است استحباب بلاغت خطيب به آن كه سخنان فصيح را مناسب احوال حاضران به ايشان رساند و آيات و اخبار وعد آن مقدار نگويد كه خوف ايشان زايل شود و از وعيد آن مقدار ذكر نكند كه ايشان از رحمت الهى نااميد شوند و ليكن چون غالب احوال مردمان غفلت عظيم است مناسب احوال اكثر وعيد است چنانكه از خطب حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه ظاهر است، و اگر مناسب داند سخنان حكيمانه تازه كه تأثيرش بيشتر باشد ذكر كند چنانكه در حسن كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه ترويح كنيد نفوس خود را به حكمتهاى تازه به درستى كه نفوس را كلال و ماندگى دست مى دهد چنانكه بدن را دست مى دهد و از اين جمله است

اشعار محققان مثل حكيم غزنوى و حكيم رومى و عطار و غير ايشان و آيه فَلَوْ لا نَفَرَ الخ ظاهرش نيز موعظه است و شك نيست كه شامل موعظه هست چون حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه چرا از هر فرقه طايفه نمى روند بطلب علوم دينيه كه چون به ايشان بر گردند ايشان را از عذاب الهى بترسانند شايد كه ايشان حذر نمايند از چيزهائى كه سبب عذاب الهى است، و مى بايد كه موعظه را از جمعى بشنوند كه تارك دنيا باشند و

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 567

بعلم خود عمل نمايند.

چنانكه بطرق متكثره از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر گاه به بينيد كه عالم دوست مى دارد دنيا را او را بر دين خود متهم دانيد كه دين شما را بر باد خواهد داد زيرا كه هر كسى جمع مى كند آن چه را دوست مى دارد پس حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى وحى نمود به حضرت داود على نبينا و عليه السّلام كه اى داود مگردان ميان من و خود عالمى را كه فريفته دنيا باشد، يعنى علوم مرا از او اخذ مكن به درستى كه اين جماعت راه زنان بندگان منند كه رو بمن دارند كمترين چيزى كه به ايشان مى كنم آنست كه حلاوت مناجات خود را از دلهاى ايشان مى برم، و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ آيا مردمان را امر مى كنيد به خوبيها و خود را فراموش مى كنيد و حال آن كه تلاوت مى كنيد كتاب الهى را و حق سبحانه و تعالى شما را در كتاب خود او

امر و نواهى كرده است و مذمّت كرده است علماء بد را گاهى ايشان را به سگ تشبيه كرده است كَمَثَلِ الْكَلْبِ و گاهى به دراز گوش كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً در سوره جمعه، آيا عقل نداريد يا عقل خود را بكار نمى فرماييد و ديگر فرموده است كه اى مؤمنان چرا مى گوييد آن چه را بان عمل نمى كنيد بزرگست غضب الهى بر شما كه بگوئيد آن چه بان عمل نكنيد، و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر گاه عالم بعلم خود عمل نكند موعظه او در دلها قرار نمى گيرد چنانكه باران كه بر سنگ آيد مى لغزد.

و از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقول است كه فرمودند كه حواريان به عيسى على نبينا و عليه السّلام گفتند يا روح اللَّه با كه همنشينى كنيم فرمودند كه با جمعى بنشينيد كه چون ايشان را به بينيد خداوند عالميان به ياد شما

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 568

آيد از ديدن ايشان و چون سخن كنند علوم شما يا اعمال شما را در تزايد شود، و علم ايشان با اعمال ايشان شما را راغب به آخرت كند و اينها صفات اولياء اللَّه است چنانكه بطرق متكثره از حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه فرمودند كه هر كه حق سبحانه و تعالى را شناخت و عظمت و جلال او را دانست دهان خود را مى بندد از كلامى كه بكار او نيايد، و شكم خود را باز مى دارد از خوردن زايد بر قدر ضرورى و هميشه خود را به تعب مى اندازد بروزه روز و عبادت شب صحابه گفتند كه پدر و

مادر ما فداى تو باد يا رسول اللَّه اين جماعت اولياء اللَّه و دوستان حق سبحانه و تعالى اند كه حق سبحانه و تعالى فرموده است در شأن ايشان كه به درستى كه دوستان خدا را خوفى بر ايشان نيست و اندوهناك نمى شوند حضرت فرمودند كه اولياء اللَّه جمعى اند كه خاموش مى باشند و خاموشى ايشان ذكر حق سبحانه و تعالى است و هر گاه بهر چه نظر كنند نظر ايشان عبرتست بحسب مراتب احوال ايشان چنانكه بعضى چنانند كه به زبان حال مى گويند كه نظر نكردم در چيزى مگر آن كه خدا را بعد از آن ديدم كه از مصنوع به صانع مى روم، و جمعى با هم مى بينند و همه را آثار قدرت او مشاهده مى كنند و مى گويند كه نديدم چيزى را مگر آن كه خدا را با او ديدم، و جمعى از صانع به مصنوع مى آيند و اين رتبه ابرار است و مى گويند نديدم چيزى را مگر آن كه خدا را پيشتر از آن ديدم، و جمعى فانى فى اللَّه و باقى باللَّه شده اند و اغيار از نظر ايشان محو شده اند و بغير از او چيزى را مشاهده نمى كنند و اگر سخن مى گويند سخنان ايشان حكمت است يعنى بالهام الهى است چنانكه مجربست و از دوستان او مشاهد است، و اخبار متواتره بر اين مضمون وارد است از رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم مثل آن كه وارد است كه هر كه چهل روز خالص باشد يا چهل روز به ياد خدا باشد هميشه حق

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 569

سبحانه و تعالى چشمه هاى حكمت را از دل او بر زبان او جارى مى سازد و

او را تارك دنيا مى گرداند و بينا مى كند او را بدرد دنيا و دواى دنيا.

و در صحيح از ابن محبوب از هيثم منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه ترك دنيا كند حق سبحانه و تعالى حكمت را در دل او جا مى دهد و زبان او را به حكمت ناطق مى گرداند و بينا مى گرداند او را به عيوب دنيا بدرد آن و دواى آن و او را از دنيا سالم بيرون مى برد بدار السّلام بهشت صورى و معنوى.

ديگر از صفات ايشان آنست كه اگر در ميان مردمان راه مى روند راه رفتن ايشان بركت است و همه نفع است به مؤمنان بلكه به عالميان اگر نه اجل مقرر باشد روحهاى ايشان در بدنهاى ايشان قرار نگيرد و از خوف عذاب كه اعظم آن هجران است و از شوق ثواب كه اهم آن وصال است.

و از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر كه او را واعظى از دل او نباشد و زاجرى او نفس او نباشد و قرينى نباشد كه ارشاد او كند متمكن مى شود دشمن او بر گردن او و از دست نفس و شيطان كه اعدا عدوّند خلاصى ندارد.

[خطبه هاى مأثور در جمعه ]

( «و خطب امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فى الجمعة») شيخ طوسى طاب ثراه اين خطبه را در مصباح ذكر كرده و از زيد ابن وهب روايت نموده است مسندا و چون صدوق در اول كتاب حكم به صحت آن چه در اين كتاب است كرده است ممكن است كه اين خطب بطرق متواتره به

او رسيده باشد چنانكه منقولست كه چون آن حضرت خطبه مى خواندند چندين هزار حافظ بودند كه به يك مرتبه شنيدن در حفظ ايشان در مى آمد، و چندين هزار ديگر كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 570

آن قوت حافظه نداشتند دوات و قلمها داشتند كه هر چه مى شنيدند مى نوشتند لهذا عامه و خاصه خطب و قضاياى آن حضرت را مضبوط دارند.

و كلينى رحمه اللَّه تعالى دو خطبه روايت نموده است يكى در باب نماز جمعه بسند صحيح از محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه، و در حسن كالصحيح از محمد بن مسلم روايت كرده است كه گفت از آن حضرت سؤال كردم از نماز جمعه حضرت فرمودند كه به يك اذان و اقامه است امام بعد از اذان از خانه بيرون مى آيد و بر منبر بالا مى رود و دو خطبه مى كند و تا امام بر منبر است مردمان نماز نمى كنند پس امام بر منبر مى نشيند آن مقدار كه قل هو اللَّه احدى توان خواند پس بر مى خيزد و خطبه ديگر مى خواند پس به زير مى آيد و نماز را با مردم مى كند و در ركعت اول سوره جمعه و در ركعت دويم سوره منافقين مى خواند، و خطبه ديگر در روضه ذكر كرده است در حسن كالصحيح از حسن بن محبوب از محمد بن نعمان و غير او يا غير او از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه اين خطبه را در روز جمعه مى خواندند كه.

( «الحمد للّه اهل الحمد و وليّه») و اين هر دو خطبه از جهة جمعه مذكور است و خطب بسيار

از آن حضرت منقولست در روضه كلينى و غير آن از كتب صدوق و نهج البلاغه و غير آن.

و در موثق كالصحيح از سماعه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سزاوار آنست كه امامى كه خطبه مى گويد از جهة مردمان در روز جمعه عمامه به پوشد در تابستان و زمستان و برد يمانى را ردا كند و ايستاده خطبه بخواند كه مشتمل باشد بر حمد و ثناى الهى پس وصيت كند مردمان را بتقوى از جناب اقدس الهى، پس سوره صغيرى از قرآن بخواند پس

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 571

بنشيند پس برخيزد و حمد و ثناى الهى بفرستد و صلوات بر محمد صلى اللَّه عليه و آله بفرستد و صلوات بر امامان مسلمانان بفرستد و استغفار كند از جهة مؤمنين و مؤمنات پس چون از خطبه فارغ شود مؤذن اقامه بگويد و دو ركعت نماز با مردم بكند كه در ركعت اول سوره جمعه بخواند و در ركعت دويم منافقين.

و در صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر گاه هفت نفر باشند در روز جمعه نماز جمعه را به جا آوردند و امام رداء برد يمنى بر دوش اندازد، و عمامه بر سر گذارد و تكيه كند در حال خطبه بر كان يا عصائى و ميان دو خطبه بنشيند و قرائت را بلند بخواند و قنوت را در ركعت اول بخواند پيش از ركوع.

و كالصحيح منقولست از قداح از حضرت امام جعفر صادق از پدرش صلوات اللَّه عليهما كه فرمودند كه حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله چون از جهة نماز جمعه

بيرون مى آمدند بر منبر مى نشستند تا مؤذنان فارغ مى شدند.

و مرفوعا از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه سنت است كه چون امام بر منبر رود و رو به مردمان كند و پشت بقبله اول سلام كند بر مردمان.

و در صحيح از حماد بن عثمان منقولست از محمد بن خالد كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه مى ترسم كه نماز جمعه پيش از زوال واقع شود حضرت فرمودند كه اگر واقع شود گناهش بر مؤذنان است، يا رعايت وقت نماز بر همه مؤذّنانست و هر گاه جمعى از مؤذنان عادل اذان گويند گاه باشد كه علم به همرسد بدخول وقت و ظاهر آنست كه اكتفا به اذان ايشان توان كردن، و مؤيد اين است صحيح ذريح كه گفت آن حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 572

صلوات اللَّه عليه بمن فرمودند كه نماز جمعه را بكن به اذان سنيان زيرا كه ايشان خوب مداومت مى نمايند بر اوقات و خوب مى دانند و ظاهر مى شود از اين دو حديث كه اعتماد بر موثق مى توان كرد.

( «فقال الحمد للّه الوليّ الحميد الحكيم المجيد الفعّال لما يريد علّام الغيوب و خالق الخلق و منزل القطر و مدبّر امر الدّنيا و الآخرة و وارث السّماوات و الارض الّذى عظم شانه فلا شى ء مثله تواضع كلّ شى ء لعظمته و ذلّ كلّ شى ء لعزّته و استسلم كلّ شي ء لقدرته و قرّ كلّ شى ء قراره لهيبته و خضع كلّ شى ء لملكته و ربوبيّته») پس فرمودند كه جنس محامد يا جميع حمدها مخصوص واجب الوجوديست كه مستجمع جميع كمالاتست و متولى امور عالميانست يا مستحق جميع محامد است

از جهة استجماع جميع كمالات و محمود است بالسنه جميع عالميان چنانكه فرموده است كه نيست چيزى مگر آن كه بحمد و تسبيح او مشغول است و ليكن شما نمى فهميد و هر چه كرده و مى كند مشتمل است بر حكم و منافع و فوايد بى شمار، يا عالم است به حقايق اشيا چنانكه خود فرموده است كه آيا كسى كه او آفريده است و از عدم بوجود آورده است علم به آن ندارد و حال آن كه مجرد است من جميع الوجوه، و مطلع است بر كنه هر چيزى، و مجيد است يعنى بزرگوار و عظمت و جلال مخصوص اوست و هر چه مى خواهد مى كند چون هر چه مى كند همه را از روى حكمت و مصلحت مى كند از جهة بندگان و، پنهانها پيش او آشكار است و آفريننده خلايق است، و باران را بحسب منافع خلايق به زير مى آورد از جانب آسمان و مدبّر كارهاى دنيا و آخرتست و وارث آسمانها و زمينهاست يعنى ساكنان هر دو را مى ميراند و او باقى است و ملك ملك اوست آن خداوندى كه شأن او اعظم است از آن كه كسى بشناخت او تواند

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 573

رسيد و نيست چيزى شبيه او هر چه هست نزد عظمت و جلال او متواضعند از ذوى العقول و غير ايشان بنا بر شعورى كه ايشان را هست يا بنا بر آن كه در تحت قدرت اويند، همه اشياء نزد عزت و قهّاريّت او ذليلند و همه به نزد قدرت او گردن نهاده اند و هر چيزى در محل خود قرار گرفته است از هيبت او و همه مكوّنات خاضع اند نزد پادشاهى و

پروردگارى او.

( «و الّذى يمسك السّماء ان تقع على الارض الّا باذنه و ان تقوم السّماء [السّاعة خ ] الّا بأمره و ان يحدث فى السّماوات و الارض شى ء الّا بعلمه نحمده على ما كان و نستعينه من أمرنا على ما يكون و نستغفره و نستهديه») آن خداوندى كه آسمان را حافظ است از تفرق و افتادن اجزاى آن بر زمين و حفظ مى كند قيامت را يا آسمان را كه قايم شود مگر بامر او يعنى نه چنانست كه حكيم مى گويد كه به طبايع خود قايمند بلكه همه به قدرت او قايمست و حادث نمى شود چيزى در آسمانها و زمينها مگر آن كه او به همه عالم است و علم او احاطه نموده است كليات و جزويات را حمد و ستايش مى كنم من و ساير مكونات او را بر آن چه نسبت بما انعام فرموده است يا كرده است، و استعانت از او مى خواهيم در كارهاى ما از چيزهائى كه از ما خواسته است يا مطلقا و همه به گناهان خود معترفيم و طلب مغفرت از او مى كنيم و طلب هدايت از او مى نماييم چون هادى نيست بغير او.

( «و نشهد ان لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له ملك الملوك و سيّد السّادات و جبّار الارض و السّماوات القهّار الكبير المتعال ذو الجلال و الاكرام ديّان يوم الدّين ربّ آبائنا الاوّلين و نشهد انّ محمّدا عبده و رسوله ارسله بالحقّ داعيا إلى الحقّ و شاهدا على الخلق فبلّغ رسالات ربّه كما امره لا متعدّيا و لا مقصّرا و جاهد فى اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 574

اعداءه لا وانيا و لا ناكلا و نصح له فى

عباده صابرا محتسبا فقبضه اللَّه اليه و قد رضى عمله و تقبّل سعيه و غفر ذنبه صلّى اللَّه عليه و آله») و همه گواهى مى دهيم از روى علم و يقين كه خداوندى نيست بجز واجب الوجود بالذات مستجمع همه كمالات حال آن كه او يگانه است در ذات و صفات و او را شريكى و نظيرى نيست پادشاه پادشاهانست و بهتر از هر بهتريست يا خداوند هر بزرگيست و آفريننده زمين و آسمانهاست و همگى با آن چه در هر دو است مقهور و مجبور اويند، قهار است بانكه در دنيا و عقبى هر كرا استحقاق عقوبت باشد معاقب مى سازد يا قهر كرده عدم را و موجودات را از كتم عدم بديد آورده است، و بزرگوار است و از آن بالاتر است كه عقول به او توانند رسيد صاحب جلال و عظمت است و صاحب اكرام و انعامست يا مستحق صفات سلبيه و ثبوتيه است چنانكه اكثر چنين تفسير كرده اند، قاضى و جزا دهنده است در روز جزا پروردگار پدرهاى پيشينيان ماست و گواهى مى دهيم كه محمد بنده اوست و رسول اوست و حق سبحانه و تعالى او را فرستاده است به راستى و در مصباح نيست بالحقّ كه خلايق را بحق سبحانه و تعالى و عبادت او بخواند يا به راستى كه مذهب اوست بخواند و گواه باشد بر خلق كه ائمه هدى باشند و ساير انبيا چنانكه فرموده است كه «وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً» يا بر همه خلايق از پيشينيان و پسينيان پس او تبليغ رسالات را چنانكه بايد به جا آورد به نحوى كه به آن مامور بود و از

حد خود در گذشت يا زياد و كم نكرد و تقصير ننمود و مجاهده نمود از جهة رضاى خدا با دشمنان او، و سستى نكرد و بد دلى ننمود و از جهة رضاى او نصيحت كرد بندگان او را و صبر نمود بر ايذاى قوم او را خالصا لوجه اللَّه تا وقتى كه حق سبحانه و تعالى او را ازين دار غرور بدار سرور برد و خشنود بود از اعمال او و قبول كرد سعى او را و

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 575

آمرزيده گناه او را يعنى ترك اولاى او را يا گناهان امّت او را يا آن كه چون او را مذنب مى گفتند كه سيصد و شصت خدا را يكى كرده است، دين او را قوى كرد و كفر را بر انداخت تا اين نسبت به آن حضرت ندهند و اين توجيه را حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه از جهة مامومان فرمودند در آيه لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ صلوات الهى بر محمّد و آل او باد.

( «أوصيكم عباد اللَّه بتقوى اللَّه و اغتنام ما استطعتم عملا به من طاعته فى هذه الايّام الخالية و بالرّفض لهذه الدّنيا التّاركة لكم و ان لم تكونوا تحبّون تركها و المبلية لكم و ان كنتم تحبّون تجديدها فانّما مثلكم و مثلها كركب سلكوا سبيلا فكأن قد قطعوه و افضوا إلى علم فكان قد بلغوه و كم عسى المجرى إلى الغاية ان يجرى إليها حتّى يبلغها و كم عسى ان يكون بقاء من له يوم لا يعدوه و طالب حثيث فى الدّنيا يحدوه حتّى يفارقها فلا تنافسوا فى عزّ الدّنيا و فخرها و

لا تعجبوا بزينتها و نعيمها و لا تجزعوا من ضرّائها و بؤسها فانّ عزّ الدّنيا و فخرها إلى انقطاع و انّ زينتها و نعيمها إلى زوال و انّ ضرّاءها و بؤسها إلى نفاد و كلّ مدّة منها إلى منتهى و كلّ حىّ منها إلى فناء و بلاء او ليس لكم فى اثار الاوّلين و فى آبائكم الماضين معتبر و تبصرة ان كنتم تعقلون أ لم تروا إلى الماضين منكم لا يرجعون و إلى الخلف الباقين منكم لا يقفون [يبقون خ ] قال اللَّه تعالى وَ حَرامٌ عَلى قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ و قال كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ او لستم ترون إلى اهل الدّنيا و هم يصبحون و يمسون على احوال شتّى فميّت يبكى و اخر يعزّى و

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 576

صريع يتولّى و عائد و معود و اخر بنفسه يجود و طالب الدّنيا و الموت يطلبه و غافل و ليس بمغفول عنه و على اثر الماضين يمضى الباقى و الحمد للّه ربّ العالمين ربّ السّماوات السّبع و ربّ الارضين السّبع و ربّ العرش العظيم الّذى يبقى و يفنى ما سواه و اليه يئول الخلق و يرجع الامر».)

وصيت مى كنم شما را بتقوى و پرهيزكارى از مخالفت الهى و در غنيمت دانستن هر چه توانيد كردن از عبادات الهى در اين ايّامى كه گذشته است تا ديده ايد، و وصيت مى كنم شما را كه ترك كنيد اين دنيايى را كه او ترك شما مى كند هر چند شما نمى خواهيد ترك او را، و كهنه كننده بدنهاى شماست

هر چند شما دوست مى داريد كه آن را تازه كنيد به درستى كه داستان شما و اين دنيا مانند جمعى از مسافران است كه رو به شهرى داشته باشند عن قريب به آن شهر رسيده اند هم چنين شما بر جناح سفر آخرتيد عن قريب است كه مرگ رسيده است و سفر طى شده است، و شبيه است حال شما به جمعى كه كوهى از دور پيدا شود و ايشان متوجه آن كوه باشند عن قريب به آن رسيده اند، هم چنين شما، و چه نزديكست مسافت كسى كه رو به جانبى داشته باشد و روانه آن جانب سازد خود را يا او را روانه سازند به آن جانب عن قريب به آن مقصد رسيده است و مقصد همه خلايق مرگست هر چند مقصود ايشان نيست اما رو به آن جانب دارند و خواهى نخواهى به آن مى رسند، و چه قريبست و بى بقاست بقاى كسى كه او را روزى باشد كه از آن تجاوز نتواند كرد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه چون اجل رسيد يك ساعت پيش و پس نمى شود و با اين حالات طلبكارى دارند كه آن مرگست و حدى مى خواند از جهة تند رفتن ايشان تا ايشان را از دنيا بيرون برد، و آن آسياب مرگست، از خوردنها و آشاميدنها زيادتى و نامناسب كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 577

همگى مانند تحصيلدار از آدمى جدا نمى شوند تا او را بيرون برند از اين شهر دنيا، پس رغبت مكنيد و سعى منماييد در عزّت دنيا و فخر آن و خوشحال مشويد از زينت آن و نعمتهاى آن و جزع منماييد از محنتهاى آن و فقر

آن زيرا كه عزّت و فخر آن را بقائى نيست و منقطع است، و زينت و نعيم آن رو به زوال دارد و مشقّت و محنتش نيز بقا ندارد همه در گذر است و هر مدتى از مدتهاى آن نهايتى دارد كه عن قريب گذشته است چنانكه معمّرين مثل حضرت نوح كه دو هزار و پانصد سال عمر او بود گذشت و لقمان كه قولى هست كه سه هزار سال عمر او بود مرد و عاقبت هر زنده مرگست آيا همين عبرت بس نيست شما را كه خانها و باغات و مزارع پيشينيان، و آباء و اجداد خود را مى بينيد كه همه رفتند و از ايشان اثرى نمانده است آيا همين عبرات كافى نيست در بينايى شما اگر عقل خود را بكار فرمائيد آيا نمى بينيد كه آنها كه رفتند بر نمى گردند و آنهايى كه در عقب آنها مانده اند توقف يا بقا ندارند و همه در رفتنند چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هر قريه را كه هلاك كرده ايم حرامست بر كشتن ايشان بدنيا يعنى بر نمى گردند زيرا كه مقرر ساخته ايم كه بر نگردند و بعضى گفته اند كه لا زايد است از جهة تحسين لفظ يعنى حرامست رجوع ايشان بدنيا تا وقتى كه اراده الهى تعلق گرفته است در رجوع به قيامت صغرى و كبرى، و احتمال اين دارد كه مراد اين باشد كه برنگشتن ايشان واقع نيست يعنى چنان نيست كه بميرند و فارغ شوند بلكه رجوع خواهند كرد از جهة ثواب و عقاب در قيامت صغرى و كبرى اما معنى اول اوفق است به استشهاد، و ديگر فرموده است تعالى شانه كه

هر نفسى چشنده مرگست و شما همه را مزد خواهند داد بتمام و كمال در روز قيامت پس كسى كه دور شود از آتش جهنّم و داخل شود در بهشت رستگار شده است و نيست زندگانى دنيا مگر تمتع فريب، آيا نيستيد

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 578

چنانكه نظر كنيد به اهل دنيا و حال آن كه ايشان صبح و شام مى كنند بر حالهاى مختلفه كه هر حالى سبب عبرتيست شما را، يكى مرده است و بر او مى گريند يا يبلى يعنى در قبر مى پوسد، و يكى را عزل پرسش مى كنند و تسلى مى دهند و صبر مى فرمايند و در غم و الم مرده است، و يكى بيماريست كه بر خود مى پيچيد و در جان كندنست يا در سختيهاى دنيا گرفتار است، و يكى به عيادت بيمار مى آيد و يكى بيمار است و به عيادت او مى روند، و ديگرى در جان كندنست و جان مى دهد، و يكى طلب دنيا مى كند و مرگ در طلب اوست يا آن كه با اين حالات كه مشاهد است يكى طلب دنيا مى كند و خبر ندارد كه مرگ در طلب اوست و غافل است، يا يكى غافل است و از او غافل نيستند و بر اثر گذشته ها مى روند باقى ماندگان يعنى هنوز جاى پاى ايشان محو نشده است و بازماندگان قدم بر قدم رفتگان دارند يا آن كه همه اين احوال مختلفه نسبت به بازماندگان نيز هست، يا آن كه پيشينيان عبرت نگرفتند و پسينيان نيز چنين اند.

و در مصباح و نهج و على اثر الماضي ما يمضى است يعنى بر يك نحو مى روند، و حمد و سپاس خداوندى را سزاست كه پروردگار عالميانست

و پروردگار هفت آسمان و پرورش دهنده هفت زمين است و پروردگار عرش عظيم است آن خداوندى كه بقا مخصوص اوست و غير او همه فانيند و بازگشت خلايق به اوست و در روز قيامت امر امر اوست و چون افتتاح بحمد بود اختتام نيز بحمد كردند و يا آن كه حمد الهى مى كند بر آن كه فنا مخصوص ماست و بقا مخصوص اوست يا حمد او راست در همه احوال يا بر اسباب عبرت و تبصره.

( «الا انّ هذا اليوم يوم جعله اللَّه لكم عيدا و هو سيّد أيّامكم و افضل اعيادكم و قد أمركم اللَّه فى كتابه بالسّعي فيه إلى ذكره فلتعظم رغبتكم فيه و لتخلص نيّتكم فيه و اكثروا فيه التّضرّع و الدّعاء و

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 579

مسألة الرّحمة و الغفران فانّ اللَّه عزّ و جلّ يستجيب لكلّ مؤمن [من ] دعاه و يورد النّار من عصاه و كلّ مستكبر عن عبادته قال اللَّه عزّ و جلّ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ و فيه ساعة مباركة لا يسال اللَّه عبد مؤمن فيها شيئا الّا اعطاه و الجمعة واجبة على كلّ مؤمن الّا على الصّبىّ و المريض و المجنون و الشّيخ الكبير و الاعمى و المسافر و المرأة و العبد المملوك و من كان على رأس فرسخين غفر اللَّه لنا [لي خ ] و لكم سالف ذنوبنا فيما خلا من اعمارنا و عصمنا و إيّاكم من اقتراف الآثام بقيّة ايّام دهرنا انّ احسن الحديث و ابلغ المواعظ كتاب اللَّه عزّ و جلّ اعوذ باللَّه من الشّيطان الرّجيم انّ اللَّه هو الفتّاح العليم بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم ثمّ يبدا بعد

الحمد بقل هو اللَّه احد او بقل يا أيّها الكافرون او بإذا زلزلت الارض زلزالها او بألهيكم التّكاثر او بالعصر و كان ممّا يدوم عليه قل هو اللَّه احد ثمّ يجلس جلسة خفيفة ثمّ يقوم فيقول») به درستى كه اين روزها جمعه روزيست كه حق سبحانه و تعالى عيد شما گردانيده است آن را يعنى عود مى كند به احسان بعد از جمعه سابقه يا عود بمعنى احسان باشد يعنى احسان مى كند بر عالميان به مغفرت گناهان ايشان و انزال رحمت متواتره، و اين روز بهترين روزهاى شماست و اگر بهتر از عيد غدير نباشد منافات ندارد چون عيد غدير روزى ندارد از ايام هفته بلكه هيجدهم ذى الحجه است در هر روزى كه واقع شود يا آن كه چون روز غدير در زمان آن حضرت در جمعه بود شرف جمعه را نيز دارد و بهترين عيدهاى شماست حتى عيد اضحى و فطر چنانكه گذشت و بحسب ظاهر شامل عيد غدير هست و ليكن مخصص است به اخبار بسيار و ممكن است كه از حيثيت نماز جمعه بهتر باشد و غدير از حيثيت صوم بهتر باشد و

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 580

بتحقيق كه حق سبحانه و تعالى شما را امر كرده است در قرآن مجيد بانكه سعى كنيد در اين روز بذكر الهى كه نماز جمعه يا خطبه نماز يا هر دو و امر به سعى لازم دارد وجوب آن چه سعى در آن مى كنند يا آن كه امر به سعى امر به ايقاع جمعه است بر أبلغ تاكيد سپس بايد كه رغبت شما عظيم باشد در آن و بايد كه نيت شما خالص باشد كه غرض

شما از نماز جمعه محض رضاى الهى باشد، يا آن كه شما را امر كرده اند كه سعى نماييد در تذكر و پند پذيرفتن مواعظ خطبه چون در آيات و اخبار ذكر را بر موعظه بيشتر استعمال مى كنند به قرينه آن كه نماز را بعد از اين مى فرمايد، و چون در امامت نماز جمعه غالبا شياطين دست مى يابند كه آدمى را از قصد قربت مى اندازند و هم چنين مامومان را چنانكه مشاهد است امر به اخلاص فرموده اند و در اين روز تضرع و زارى بسيار كنيد و دعا بسيار كنيد و سؤال رحمت و مغفرت گناهان را بسيار كنيد به درستى كه حق سبحانه و تعالى مستجاب مى كند در اين روز دعاى هر مؤمنى را يا دعاى هر كسرا كه او را بخواند، و بجهنم در مى آورد هر كرا عصيان او كند از عبادت او كه دعا باشد چنانكه فرموده است كه دعا كنيد مرا مستجاب گردانم دعاى شما را به درستى كه كسانى كه تكبّر مى كنند از عبادت كه دعاست عن قريب داخل جهنم مى شوند به خوارى و زارى، و در اين روز ساعتى هست با بركت كه هر بنده كه خداوند خود را در آن ساعت طلب كند از چيزى البته عطا مى كند آن را يا او را پس بيان ذكر فرمودند كه نماز جمعه واجبست بر هر مؤمنى و تخصيص به مؤمنان از جهة انتفاع ايشان است و اگر نه بر همه كس واجب است حتى بر كفار اگر چه از ايشان صحيح نيست بلكه از غير اثنا عشرى صحيح نيست و ليكن قدرت دارند بر آن كه كفر را زايل گردانند بانكه

ايمان آورند مثل محدث، پس بر همه كس واجب است مگر بر نه كس كه آن صبى و مجنون است كه مكلف نيستند، و

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 581

صبى را تمرين مى كنند بر نماز جمعه مثل ساير عبادات و بر مجنون واجب نيست و صحيح نيست مگر آن كه جنون دورى داشته باشد و در وقت نماز عاقل باشد بر او نيز واجب خواهد بود چون در اين وقت مجنون نيست و بر باقى هر گاه حاضر شوند واجبست و الّا بنده بى اذن آقا و با اذن واجب مى شود، و در زن خلافست كه اگر واقع سازد صحيح است يا نه.

و در صحيح از اسماعيل بن همام منقولست كه حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه زن در مسجد با امام نماز كند دو ركعت كه نماز جمعه باشد نمازش ناقص است و اگر نماز ظهر را در مسجد به جا آورد نماز او ناقص است بايد كه نماز ظهر را در خانه به جا آورد كه آن افضل است و ظاهر حديث آنست كه از او صحيح است و بر باقى واجب تخييريست چنانكه گذشت پس بر غير اين جماعت واجب عينى خواهد بود تا استثنا صحيح باشد و كسى كه بر سر دو فرسخ باشد يعنى آن طرف دو فرسخ باشد و اگر چه فرض نمى توان كرد كه جائى باشد كه از دو فرسخ هيچ زياد و كم نباشد با آن كه حقيقت فرسخ نيز ظاهر نيست چنانكه در باب سفر خواهد آمد حق سبحانه و تعالى بيامرزد گناهان ما را و گناهان شما را آن چه كرده ايم در پيشتر از

عمرهاى ما و نگاهدارد ما و شما را از ارتكاب گناهان در بقيه عمر كه مانده است به درستى كه بهترين حكايات و بهترين نصايح و مواعظ از روى فصاحت و بلاغت كتاب حق سبحانه و تعالى است، پناه مى برم بجناب اقدس خداوند عالميان از شرط شيطان رانده شده از رحمتهاى الهى يا از درجات بهشت يا آن كه او را سنگ باران كردند ملائكه در وقتى كه او را به زمين فرستادند به درستى كه اوست كه گشاينده ابواب خيراتست يا فتح دهنده است مؤمنان را بر غلبه بر شيطان و در مصباح ان اللَّه هو السّميع العليم است يعنى به درستى كه خداوند عالميان اوست اجابت كننده دعاهاى

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 582

مؤمنان و اوست دانا ضماير همه را و بعد از آن بسم اللَّه را مى خواند و سوره حمد را مى خواند و بعد از حمد سوره توحيد را مى خواند يا آن كه مراد آنست كه بعد از حمد خطبه سوره مى خواند و در مصباح نيست بعد الحمد و ظاهرا سهو نساخ است چون در هيچ خطبه تا غايت نديده ام و يكى از اين سوره ها را مى خواندند و آن چه بيشتر بر آن مداومت مى نمودند سوره توحيد بود پس آن حضرت مى نشستند اندكى و بر مى خواستند و خطبه دويم را مى خواندند.

( «الحمد للّه نحمده و نستعينه و نؤمن به و نتوكّل عليه و نشهد ان لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له و انّ محمّدا عبده و رسوله صلوات اللَّه و سلامه عليه و آله و مغفرته و رضوانه اللَّهمّ صلّ على محمّد عبدك و رسولك و نبيّك صلاة نامية زاكية ترفع بها

درجته و تبيّن بها فضله و صلّ على محمّد و آل محمّد و بارك على محمّد و آل محمّد كما صلّيت و باركت و ترحّمت على ابراهيم و آل ابراهيم انّك حميد مجيد اللَّهمّ عذّب كفرة اهل الكتاب الّذين يصدّون عن سبيلك و يجحدون آياتك و يكذّبون رسلك اللَّهمّ خالف بين كلمتهم و الق الرّعب فى قلوبهم و انزل عليهم رجزك و نقمتك و بأسك الّذى لا تردّه عن القوم المجرمين اللَّهمّ انصر جيوش المسلمين و سراياهم و مرابطيهم فى مشارق الارض و مغاربها انّك على كلّ شى ء قدير اللَّهمّ اغفر للمؤمنين و المؤمنات و المسلمين و المسلمات اللَّهمّ اجعل التّقوى زادهم و الايمان و الحكمة فى قلوبهم و أوزعهم ان يشكروا نعمتك الّتى أنعمت عليهم و ان يوفوا بعهدك الّذى عاهدتهم عليه اله الحقّ و خالق الخلق اللَّهمّ اغفر لمن توفّي من المؤمنين و المؤمنات و المسلمين و المسلمات و لمن هو لا حق بهم من بعدهم منهم انّك أنت العزيز الحكيم

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 583

انّ اللَّه يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى يعظكم لعلّكم تذكّرون اذكروا اللَّه يذكركم فانّه ذاكر لمن ذكره و اسألوا اللَّه من رحمته و فضله فانّه لا يخيب عليه داع دعاه رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ») و جميع محامد و ثناها مخصوص ذات مقدس خداوند عالميانست ما با همگى خلايق او را حمد مى كنيم و استعانت و يارى از او مى خواهيم در همه كارها خصوصا در حمد و ثنا، و ايمان به او داريم و ايمان خود را آنا فآنا در

زيادتى داريم و توكل بر او مى كنيم در جميع امور و گواهى مى دهيم كه بجز او خداوندى نيست و يگانه است در ذات و صفات و او را شريكى نيست در خداوندى، و گواهى مى دهيم كه محمد بنده خاص اوست و كسى مثل او به شرايط بندگى عمل نكرده است و فرستاده اوست بجميع خلايق از جن و انس، رحمتهاى الهى و سلامتى الهى و مغفرت و خوشنودى الهى بر او و بر آل او باد كه حضرت فاطمه زهرا است با ائمه معصومين، خداوندا صلوات فرست بر محمد كه بنده تست و رسول تست و پيغمبر رفيع القدر تست صلواتى كه در زيادتى باشد و در نهايت خوبى باشد كه به سبب اين صلوات درجه او را عالى گردانى و افضليت او را بر عالميان ظاهر سازى، و صلوات فرست بر او و بر آل او و بركت فرست بر او بر آل او چنانكه صلوات فرستاده و بركت كرده و رحم كرده بر ابراهيم و آل ابراهيم كه جميع پيغمبران فرزندان اويند حتى پيغمبر ما و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم اجمعين به درستى كه توئى كه محمودى و همه عالميان بحمد تو مشغولند يا حامدى ذات مقدس خود را و توئى كه بزرگوارى و عظمت مخصوص تست، خداوندا معذب ساز كافران اهل كتاب را كه قرآن بر ايشان فرستادى و انكار آن كردند كه سردار ايشان ابو بكر و عمر و عثمانند و هر كه متابعت ايشان كرده

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 584

است، و باين عبارت از روى تقيه فرموده اند تا خواص بفهمند آن چه مطلوبست و عوام گمان كنند كه يهود و

نصارى مرادند آن جماعتى كه مردمان را از راه تو باز مى دارند چون اصحاب جمل و صفين و خوارج، انكار مى كنند آيات ترا كه در شأن ائمه اهل بيت فرستاده و تكذيب مى كنند پيغمبران ترا چون همه پيغمبران امر كرده اند به متابعت اهل بيت آن حضرت چنانكه خواهد آمد در صوم مباهله، خداوندا مخالفت انداز ميان اجتماع ايشان كه جمعيت ايشان مبدّل شود به تفرقه، و خوف را در دلهاى ايشان انداز، و بفرست بر ايشان عذاب خود را و غضب خود را و بلاى خود را آن عذابى را كه رد نمى كنى از قومى كه فاسقانند، خداوندا ياورى ده لشكرهاى مسلمانان را كه لشكر آن حضرت بودند در آن زمان و چرخچيهاى لشكر مسلمانان را كه مقدمه الجيش اند، و مرابطان ايشان را كه حافظان و نگاه به آنان سرحدهايند در شهرهاى مشرق زمين و مغرب زمين به درستى كه تو بر همه چيز قادرى خداوندا بيامرز مردان مؤمن و زنان مؤمنه را كه صالحانند و مردان مسلمانان و زنان مسلمه را كه در مرتبه مؤمنان نيستند در صلاح و تقوى خداوندا تقوى توشه ايشان گردان و ايمان و علوم را در دلهاى ايشان در آور چنانكه سابقا گذشت كه علوم وهيبه مسمى است به حكمت چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هر كس را حق سبحانه و تعالى حكمت كرامت كرد به او عطا كرده است خير، بسيار خداوندا ملهم ساز و توفيق ده ايشان را كه شكر كنند نعمتهاى ترا كه انعام كرده بر ايشان و توفيق ده ايشان را كه وفا كنند بعهد و پيمانى كه در ميثاق با ايشان

كرده بانكه متابعت اهل بيت پيغمبر تو كنند اى خداوند حق و اى آفريننده خلايق، خداوندا بيامرز كسانى را كه مرده اند از مردان مؤمن و زنان مؤمنه و مردان مسلم و زنان مسلمه و بيامرز كسانى را كه ملحق شوند به ايشان از مؤمنان و مسلمانان به درستى كه تو خداوند عزيز و قهار و حكيم نيكو كردارى

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 585

به درستى كه خداى تعالى امر مى كند به عدالت و احسان و به عطاى خويشان يا به دادن حقوق خويشان حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله، و نهى مى فرمايد از اعمال قبيحه و بديها و فساد يا از ثلثه چنانكه در اخبار اهل بيت وارد است، پند مى دهد شما را خداوند شما شايد كه متذكر شويد ياد كنيد خداوند خود را تا آن كه او ياد كند شما را بفضل و رحمت به درستى كه او ياد كننده است كسانى را كه خداوند خود را ياد كنند به عبادت و طاعت و ترك معاصى، و بطلبيد از خدا رحمت او را و فضل او را به درستى كه حق سبحانه و تعالى نااميد نمى كند هيچ كسرا كه او را بخوانند، پروردگارا ما را عطا كن در دنيا خوبى و در آخرت خوبى را و نگاهدار ما را از عذاب جهنم.

( «و قال ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قدّم الخطبة على الصّلاة عثمان لأنّه كان اذا صلّى لم يقف النّاس على خطبته و تفرّقوا و قالوا ما نصنع بمواعظه و هو لا يتّعظ بها و قد احدث فلمّا راى ذلك قدّم الخطبتين على الصّلاة») و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه

منقولست كه اول كسى كه خطبه را مقدم داشت بر نماز عثمان بود، و در بعضى از نسخ است على الصلاة يوم الجمعة عثمان، و در بعضى از نسخ به جاى آن يوم العيد است و هر دو زيادتى از نساخت زيرا كه چون عثمان نماز مى كرد مردمان نمى ايستادند كه خطبه او را گوش كنند و متفرق مى شدند و مى گفتند كه موعظه او چه نفع مى كند به او حال آن كه خود بعلم خود عمل نمى كند، و بدعتها كرد آن چه كرد يعنى بدعت بسيار كرد پس چون عثمان ديد كه مردمان نمى ايستند به خطبه مقدم داشت خطبه را بر نماز كه مردمان علاج نداشته باشند از شنيدن.

و در صحيح از محمد بن مسلم منقول است از احدهما صلوات اللَّه عليهما در نماز عيدين كه حضرت فرمودند كه نماز در عيد رمضان و عيد قربان پيش از

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 586

خطبه است، و تكبير بعد از قرائت است هفت تكبير در ركعت اول است و پنج تكبير در ركعت دويم است و اول كسى كه خطبه را مقدم داشت عثمان بود چون بدعتها كرد از نماز كه فارغ مى شد مردمان مى رفتند و به خطبه او نمى نشستند خطبه را مقدم داشت و مردمان علاجى نداشتند از جهة نماز مى نشستند.

و در حديث صحيح از معاويه منقولست كه گفت سؤال كردم از آن حضرت از نماز عيدين و حضرت كيفيت نماز عيدين را بيان فرمودند بعد از آن فرمودند كه خطبه بعد از نماز است و عثمان پيش از نماز مقرّر ساخت، و چون اين الفاظ اطلاق يا عمومى دارد صدوق توهم كرده كه در نماز جمعه نيز

تقديمش بدعت عثمانيست و به توهم آن كه خطبه بدل از دو ركعت آخر است پس مى بايد كه بعد از نماز باشد با آن كه احاديث متواتره وارد شده است در آن كه پيش از نماز است.

مثل حديث صحيح از ابان از ابو مريم كه گفت سؤال كردم از خطبه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله آيا پيش از نماز بود يا بعد از نماز حضرت فرمودند كه حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله اول خطبه مى خواندند و ديگر نماز مى كردند، و گذشت در صحيحه عبد اللَّه بن سنان و صحيحه عمر بن يزيد و صحيحه محمد بن مسلم و ايضا صحيحه محمد و موثقه سماعه و غير آن از اخبار كه همه دالند بر آن كه خطبه مقدم است بر نماز و اگر نه تصريح او بود باين مذهب در كتاب علل و عيون مى توانست اين عبارت را حمل كردن بر نماز عيدين چون مطلق است هر چند در اين باب ذكر كرده بود چون بسيار از اين باب كارها كرده است و ليكن در علل فضل بن شاذان از حضرت امام رضوا صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه اگر كسى گويد كه چرا نماز جمعه هر گاه با امام باشد دو ركعت است و هر گاه بى امام باشد چهار ركعت است در

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 587

جواب مى گوييم از جهة چند چيز.

يكى آن كه نماز جمعه از راه دور مى آيند تا دو فرسخ حق سبحانه و تعالى سبك گردانيد تا تدارك آن تعب بشود.

دويم آن كه امام ايشان را باز مى دارد كه خطبه بشنوند و ايشان در حال شنيدن

خطبه انتظار نماز مى كشند و كسى كه انتظار نماز مى كشد در حكم نماز كننده است.

سيم آن كه نماز با امام تمامتر است و كامل تر است چون عالم و فاضل و عادل است.

چهارم آن كه روز جمعه عيد است و نماز عيد دو ركعت است و خطبه به منزله دو ركعت است، پس اگر گويند كه چرا خطبه را مقرر ساختند جواب مى گوييم كه زيرا كه چون در روز جمعه همه كس حاضر مى شوند وسيله ايست كه امير و در عيون بدل از امير امام است موعظه ايشان بگويد و ترغيب ايشان كند به طاعت و بترساند ايشان را از معصيت و ايشان را مطلع سازد بر آن چه مصلحت ايشانست در دين و دنياى ايشان و ايشان را خبر دهد به اخبارى كه به امام مى رسد از اطراف از چيزهائى كه نافع باشد تا سبب سرور ايشان شود يا مضرّت داشته باشد تا سبب دفع آن شوند از آمدن لشكرها و در علل اين زيادتى هست كه در عيون نيست و ظاهرا از جهة اشتباه انداخته باشند و عبارت اينست كه و لا يكون الصّائر فى الصلاة منفصلا و ليس بفاعل غيره ممّن يؤمّ النّاس فى غير يوم الجمعة» و ظاهرا مراد اين باشد كه هر گاه از آفاق خبر رسيده باشد كه جمعى از كفار بر سر مسلمانان مى آيند جمعى كه به نماز آمده باشند متوجه جهاد شوند و اين معانى موجود نيست در ائمه غير روز جمعه بنا بر اين خطبه در روز جمعه مقرر شد، و اگر گويند كه چرا دو خطبه مقرر شد در جواب مى گوييم

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 588

كه تا آن

كه يكى حمد و ثنا و تقديس حق سبحانه و تعالى باشد و ديگرى از جهة كارها و موعظه و تخويف و تعليم اوامر باشد و از جهة تهيه نمودن چيزى چند كه خوبست مثل اسلام پادشاهان اطراف و فرستادن مال و خراج و رسول، يابد است مثل آمدن لشكر كفار بر سر مسلمانان و بيرون رفتن از جهة جهاد ايشان، و ظاهر اين حديث آنست كه امام زمان صلوات اللَّه عليه نماز جمعه مى كند و شكى نيست در آن كه در زمانى كه امام باشد در محلى كه امام باشد او امامت مى كند و ديگرى در آن محل نمى كند و در اين دغدغه نيست چنانكه در حديث نيز وارد شده است نزاع در حال غيبت است با آن كه شك نيست كه نايب امام نيز مى كند.

پس اگر گويند كه چرا خطبه را در نماز جمعه پيش از نماز مى خوانند و در عيدين بعد از نماز در جواب مى گوييم كه چون نماز جمعه بسيار است و در سالى زياده بر پنجاه است و بسيار واقع مى شود و مردمان محظوظ نيستند غالبا و چون نماز كردند نمى ايستند بيشتر مقرر شد تا علاجى نداشته باشند و بشنوند و اما نماز عيد در سالى دو مرتبه واقع مى شود و اجتماع مردمان در آن بيشتر از جمعه است و رغبت مردمان به خطبه بيشتر است اگر جمعى بروند اكثر مى مانند و بسيار واقع نمى شود مثل نماز جمعه كه ملال حاصل مى شود ايشان را و نايستند، بعد از آن كه صدوق در علل و عيون اين را ذكر كرده است گفته است كه چنين مى گويد مصنف اين كتاب كه اين

حديث چنين است و خطبه در جمعه و عيدين بعد از نماز است زيرا كه بمنزله دو ركعت آخر است و اول كسى كه دو خطبه را مقدم داشت عثمان بود چون در بدعتها كرد آن چه كرد يعنى بدعت بسيار كرد مردمان به خطبه نمى نشستند و مى گفتند كه چه نفع مى كند نصايح او و حال آن كه خود اين قسم كارهاى قبيح مى كند دو خطبه را مقدم داشت تا مردمان از جهة

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 589

انتظار نماز بايستند و متفرق نشوند، پس از اينها ظاهر شد كه سبب توهم صدوق اطلاق لفظ است و قياس خطبه و غافل شده است از عبارات روايات صحيحه با آن كه هر بدعتى كه ائمه جور عامه كرده اند همه را ذكر كرده اند و در هيچ كتابى از كتب عامه و خاصه نيست كه اين بدعت را ذكر كرده باشد بلكه متواتر است كه حضرت سيد الانبياء و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم اول خطبه مى خواندند و بعد از آن نماز مى كردند در جمعه و در عيد بر عكس.

و در صحيح بخارى احاديث بسيار روايت كرده است كه در زمان رسول خدا و زمان ابو بكر و عمر و بعضى از زمان عثمان خطبه عيد بعد از نماز بود و بعد از آن پيش از نماز كردند و بنى اميّه چنين مى كردند حاصل آن كه جميع بدعتهاى خود را خود نقل كرده اند و علماى ايشان توجيه كرده اند كه اجتهاد كرده اند با آن كه در كتب اصول خود ذكر كرده اند كه اجتهاد يا نص معقول نيست، و بدعتهاى عثمان را طبرى ذكر كرده است كه از صحابه استفتا نمودند كه

هر گاه شخصى مصحفها را بسوزاند، و ابو ذر را از مدينه مشرفه اخراج نمايد و عبد اللَّه بن مسعود را از جهة گرفتن قرآن او و ممانعت او آن مقدار بزند كه فتق كند و قرآنش را بگيرد و بسوزد، و هر گاه كسى بيت المال مسلمانان را همه متصرف شود و به ايشان ندهد و صرف خود نمايد، و ساير بدعتها را شمرده است آيا فاعل اين بدعتها واجب القتل هست همه فتوى دادند كه بلى و او را كشتند و دفن نكردند و در مقبره يهودان انداختند تا آن كه سكان او را خوردند، و از مروان بن حكم نقل كرده اند كه او گفت من در شب چهاردهم او را دزديدم و دفن كردم، و مولانا على قوشچى ذكر كرده است كه اين طعن صحابه است كه با او چنين كرده اند نه طعن او با آن كه اكثر ايشان اجماع اهل مدينه را حجت مى دانند و سيد مرتضى در مباحثات با عامه ذكر كرده است كه

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 590

امامت عثمان با امامت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه جمع نمى شود زيرا كه اگر عثمان مسلمان بود البته على صلوات اللَّه عليه در زمان خلافت در آن سه روز او دفن مى نمود و اگر مسلمان بود و على دفن نكرد او را چون على را امام مى دانيد؟ و جواب ايشان اينست كه هر گاه عمر حكم بر نقيض صريح قرآن كند در جاهاى بسيار و امام تواند بود عثمان چرا نتواند بود.

( «و سالت شيخنا محمّد بن الحسن بن الوليد رضى اللَّه عنه عمّا يستعمله العامّة من التّهليل و التّكبير على اثر

الجمعة ما هو فقال رويت انّ بنى أميّة كانوا يلعنون امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه بعد صلاة الجمعة ثلث مرّات فلمّا ولى عمر بن عبد العزيز نهى عن ذلك و قال للنّاس التّهليل و التّكبير بعد الصّلاة افضل») و سؤال كردم از استادم ابن وليد از آن چه مى كنند سنيان از تهليل و تكبير بعد از نماز جمعه سببش چيست گفت روايتى بمن رسيده است كه بنى اميّه لعنهم اللَّه از زمان معاويه (عليه اشدّ اللعنة و) العذاب لعن مى كردند حضرت امير المؤمنين را صلوات اللَّه عليه سه مرتبه بعد از نماز جمعه پس چون زمان پادشاهى عمر بن عبد العزيز شد گفت ديگر لعنت نكنند و گفت لا اله الّا اللَّه و اللَّه اكبر افضل است از لعنت و عمر بن عبد العزيز سبّ آن حضرت را بر طرف نمود و فدك را به اولاد حضرت فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليهما باز داد و كارهاى خوب بسيار كرد و ليكن سنى بود و اعتقاد به امامت ثلثه داشت و غصب حق حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كرده بود بنا بر اين منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه در روز وفات عمر بن عبد العزيز كه عالميان بر او مى گريستند آن حضرت فرمودند كه شخصى فوت شده است امروز كه اهل زمين بر او رحمت مى كنند و مى گريند و اهل آسمان بر او لعنت مى كنند، و از بنى اميّه معاوية بن يزيد بد نيست و اميد مغفرت نسبت به او

لوامع صاحبقرانى، ج 4، ص: 591

هست و او اگر چه شيعه بود و ليكن ممكن بود كه پادشاهى را تسليم سيّد الساجدين صلوات اللَّه

عليه كند از روى جهالت نكرد و مشهور آنست كه مروان او را خفه كرد.

اى منصف نظر كن از روى انصاف در اعمال و اعتقادات سنيان خود در صحاح خود خصوصا بخارى بطرق متكثره روايت كرده اند كه علىّ خير البريّة و بهترين جميع خلايق است، و معاوية كه زمخشرى در ربيع الابرار ذكر كرده است كه ولد الزنا بود و چندين هزار از اصحاب حضرت سيّد المرسلين را شهيد كرد به سبب محبت ايشان على بن ابى طالب را و خارجى بود و بر امام زمان به اعتقاد ايشان خروج كرد، و در اخبار بسيار ذكر كرده اند در صحاح خود كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله به عمار بن ياسر گفتند كه اى عمار عن قريب است كه گروه باغيه كه بر امام زمان خروج كرده باشند ترا بكشند و در جنگ صفين شهيد شد توقف دارند در لعن او، و مولانا سعد الدين ذكر كرده است كه توقف در لعن او از جهة آنست كه تعدى نكند بأعلى پس أعلى چون بناى ظلم و ستم را ابو بكر و عمر كردند و احاديث متواتره وارد شده است كه هر ستمى كه بر اهل بيت رسول خدا شد و خواهد شد همه در گردن هر دوست.

اللَّه عليه انّه قال اربع صلوات يصلّيها الرّجل فى كلّ ساعة صلاة فاتتك فمتى ذكرتها ادّيتها و صلاة ركعتى طواف الفريضة و صلاة الكسوف و الصّلاة على الميّت هذه يصلّيهنّ الرّجل فى السّاعات كلّها») به اسانيد صحيحه منقولست از زراره كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چهار نماز است كه آدمى در هر ساعتى كه خواهد مى كند يعنى در آن پنج ساعت نيز مى تواند كرد و كراهت ندارد.

يكى- نمازيست كه از تو فوت شده باشد هر وقت كه به خاطرت رسد آن را به جا مى آورى.

دويم- دو ركعت نماز طواف واجبست و تخصيص بواجب از آن جهت است كه در سنت سنيان مضايقه دارند اگر آدمى ملاحظه تقيه كند بهتر است.

سيم- نماز گرفتن آفتاب و ماه و زلزله و اخاويف است در آن وقت كه اين امور واقع شود آن نماز را مى بايد كرد.

چهارم- نماز بر ميت است و مطلوب در آن تعجيل است اين نمازها را در هر وقتى و ساعتى مى توان كرد.

و در حديث صحيح از ابن عمار منقولست كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه فرمودند كه پنج نماز است كه در هيچ حالى ترك آنها نمى توان كرد، يكى نماز طواف خانه است، و يكى نماز

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 5

احرامست، ديگر نماز كسوفست، ديگر هر نمازى را فراموش كرده باشى هر گاه به خاطرت رسد آن نماز را خواهى كرد، ديگر نماز جنازه است چون نماز واجب را در همه اوقات مى توان كرد و نافله كه سبب داشته باشد مثل نماز طواف و نماز احرام و نماز زيارت و امثال اينها ذات سببند

از آن جهت بى دغدغه كراهت ندارد ايقاع اينها در هيچ وقتى، و قريب باين است كالصحيح ابو بصير از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و در خصوص هر يك نيز اخبار صحيحه و حسنه و موثقه و قويه وارد شده است چنانكه گذشت و خواهد آمد.

و در صحيحه ابن ابى يعفور منقولست كه گفت از آن حضرت (ص) شنيدم كه فرمودند كه نماز روز را قضا مى توان كرد در هر ساعتى از شب و روز.

و كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه از آن حضرت سؤال كردند از قضا پيش از طلوع شمس و بعد از عصر حضرت فرمودند كه بلى قضا كن كه اين قضا كردن در اين اوقات از جمله اسرار مخزونه است نزد آل محمد صلوات اللَّه عليهم چون عامه فرق نفهميده اند ميان واجب و سنت و ذى سبب و غير آن و حال آن كه يك فرد كراهت دارد كه نافله غير ذى سبب است و در باب قضاء نوافل نيز خواهد آمد.

باب الصّلاة فى السّفر

[آيات قصر نماز]

(روى عن زرارة و محمّد بن مسلم انّهما قالا قلنا لأبي جعفر صلوات اللَّه عليهما ما تقول في الصّلاة فى السّفر كيف هى و كم هى فقال انّ اللَّه عزّ و جلّ يقول «وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ» فصار التّقصير فى السّفر واجبا كوجوب التّمام فى الحضر قالا قلنا له انّما قال اللَّه عزّ و جلّ «فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ» و لم يقل افعلوا فكيف أوجب ذلك كما أوجب التّمام في الحضر فقال صلوات اللَّه عليه او ليس قد قال اللَّه عزّ و جلّ في الصّفا و المروة «فَمَنْ

حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما» الا ترون انّ الطّواف بهما واجب مفروض لأنّ اللَّه عزّ و جلّ ذكره في كتابه و صنعه نبيّه صلّى اللَّه عليه و آله و كذلك التّقصير فى السّفر شى ء صنعه النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله و ذكره اللَّه تعالى ذكره فى كتابه قالا قلنا فمن صلّى فى السّفر اربعا أ يعيد ام لا قال ان كان قد قرئت عليه آية التّقصير و فسّرت له فصلّى اربعا اعاد و ان لم يكن قرئت عليه و لم يعلمها فلا اعادة عليه) اين بابى است در بيان نماز سفر به اسانيد صحيحه و كالصحيح منقول است از زراره و محمد كه گفتند عرض نموديم به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه چه مى فرماييد در نماز سفر و چگونه است يعنى قصر واجبست يا جايز و چند ركعت است كه مى بايد كرد و چند ركعت ساقط است

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 7

حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد مى فرمايد كه هر گاه سفر كنيد در زمين و روانه شويد در آن پس بر شما حرجى نيست كه قصر كنيد نماز را پس قصر در نماز واجب شد هم چنان كه در حضر واجبست تمام كردن نماز، ايشان گفتند كه به آن حضرت عرض نموديم كه حق سبحانه و تعالى فرمود كه بر شما حرجى نيست نفرمود كه قصر كنيد بلفظ امر كه دلالت كند بر وجوب پس چگونه واجب باشد قصر در سفر مانند تمام كردن در حضر؟ حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نه حق سبحانه و تعالى در سعى ميان صفا و

مروه فرموده است كه هر كه حج يا عمره كند حرجى نيست كه سعى كند ميان صفا و مروه نمى بينى كه سعى ميان صفا و مروه واجبست چون حق سبحانه و تعالى فرمود و حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله در بيان آيه سعى را بعنوان وجوب بفعل آوردند هم چنين تقصير در سفر را باين عبارت فرمود و آن حضرت قصر كردند.

و عامه و خاصه روايت كرده اند كه صحابه عرض نمودند كه يا رسول اللَّه چگونه قصر كنيم و حال آن كه ايمن شده ايم و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه حرجى نيست كه قصر كنيد اگر خوف داشته باشيد حضرت فرمودند كه تصدقيست كه حق سبحانه و تعالى بر شما كرده است قبول كنيد تصدّق الهى را، و غرض حضرت آنست كه آيه منافات با وجوب ندارد وجوب از قول نبى صلى عليه و آله ظاهر شد در بيان مراد الهى، و باين عنوان ذكر كردن از آن جهت بود كه چون در خاطر صحابه جا كرده بود كه چهار ركعت واجبست و دو ركعت كه كم مى شود نماز ايشان ناقص مى شود حق سبحانه و تعالى فرمودند كه ناقص نمى شود بلكه تمامتر مى شود چون نكرده را قبول فرموده است و در كرده ممكن است كه مقبول نباشد از جهة وجوه فساد و هم چنين در صفا و مروه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 8

به اعتبار إساف و نايله كه بر صفا و مروه گذاشته بودند، و جمعى سعى نكرده بودند كه اين دو بت را در عمره قضا بعد از سه روز به جاى خود گذاشتند بعد از آن كه از جهة

آن حضرت برداشته بودند حق سبحانه و تعالى فرمود كه بر شما حرجى نيست در سعى هر چند آن بتان در آنجا باشند، پس زراره و محمد بن مسلم گفتند كه عرض نموديم به آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه اگر كسى در سفر چهار ركعت كند نماز مقصوره را آيا نماز را اعاده مى كند يا نه حضرت فرمودند كه اگر آيه تقصير را بر او خوانده اند و علم بوجوب تقصير به همرسانيده است از تفسير مذكور و چهار ركعت كرده باشد اعاده مى كند، و اگر بر او نخوانده اند و نمى داند بر او اعاده نيست.

حاصل آن كه در اين مسأله جاهل معذور است، و همين عبارت را شيخ در صحيح از زراره و محمد بن مسلم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه روايت كرده است و احاديث صحيحه در كتاب صوم در اين باب خواهد آمد كه جاهل معذور است در تمام كردن و روزه گرفتن.

[نماز مسافر دو ركعتى است ]

( «و الصّلوات كلّها فى السّفر الفريضة ركعتان كلّ صلاة إلّا المغرب فانّها ثلث ليس فيها تقصير تركها رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فى السّفر و الحضر ثلث ركعات») و هر نماز واجبى در سفر دو ركعت است مگر نماز شام كه سه ركعت است و حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله آن را بحال خود گذاشت در سفر و حضر كه سه ركعت باشد و بر اين مضمون احاديث متواتره وارد است و اجماع مسلمانان است بلكه ضروريست از دين اسلام مگر در آن كه نزد شيعه قصر عزيمة است و نزد عامه رخصت است، و در بخارى در چند حديث هست كه تمام

در سفر از بدعتهاى عثمانست.

[نماز شكسته سنت پيامبر]

( «و قد سافر رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله إلى ذى خشب و هى مسيرة يوم من المدينة يكون إليها بريدان اربعة و عشرون ميلا فقصّر و افطر فصارت سنّة») و بتحقيق كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله بذى خشب بضم خا و شين معجمتين و آن يك روزه راهست از مدينه مشرفه كه از مدينه مشرفه تا آنجا دو بريد است كه بيست و چهار ميل باشد كه هشت فرسخ باشد پس حضرت تقصير كردند نماز را و روزه را افطار نمودند پس سنت شد قصر در سفر در صلاة و صوم در هشت فرسخ.

و در صحيح از ابو بصير منقولست كه گفت به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه در چه مقدار راه قصر مى كند مسافر حضرت فرمودند كه يك روزه راه يا دو بريد به درستى كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله بذى خشب فرمودند و قصر نمودند گفتم كه ذى خشب چه مقدار راه بود حضرت فرمودند كه دو بريد بود هشت فرسخ، و ظاهرا صدوق مضمون اين حديث را ذكر كرده است.

[افطار در سفر واجب است ]

( «و قد سمّى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله قوما صاموا حين افطر العصاة قال فهم العصاة إلى يوم القيمة و انّا لنعرف ابناءهم و ابناء ابنائهم إلى يومنا هذا») و بسند كالصحيح منقولست از زراره و بنا بر اين صحيح است چون سند صدوق به زراره صحيح است چون ظاهر آنست كه از كتاب زراره برداشته باشد كه گفت حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه

عليه و آله در وقتى كه افطار فرمودند و تقصير كردند در سفر جمعى روزه گرفتند حضرت آن جماعت را فرمود كه عاصيانند حضرت فرمودند كه آن جماعت و اولاد ايشان عاصيانند تا روز قيامت و به درستى كه ما مى شناسيم فرزندان ايشان و فرزندان فرزندان ايشان را تا

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 10

اين وقت، و همه عاصيانند در اصول دين و توفيق راه حق نيافتند و تابع اشقيااند.

و در صحيح از عيص منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى در ماه رمضان بسفر رود افطار كند، و فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله در ماه رمضان از مدينه مشرفه متوجه مكه معظمه شدند با مردمان و با ايشان پيادگان نيز بودند پس چون آن حضرت بكراع غميم رسيدند در ميان ظهر و عصر قدحى از آب طلبيدند و آشاميدند و افطار فرمودند و اكثر مردمان با آن حضرت افطار نمودند و جمعى بر روزه ماندند حضرت فرمودند كه اين جماعت عاصيانند زيرا كه مى بايست كه هر چه آن حضرت بفرمايد بان عمل كنند در هر بابى.

و در صحيح از آن حضرت منقولست صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد انبياء صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه حق سبحانه و تعالى تصدّق نمود بر بيماران و مسافران امّت من بانكه نماز را قصر كنند و روزه را افطار كنند آيا شما را خوش مى آيد كه تصدقى بكنيد و آن صدقه را به شما پس دهند هر گاه شما را خوش نيايد چون [يعنى چگونه ] اكرم الاكرمين را خوش آيد.

و در صحيح از صفوان از حضرت

ابى الحسن امام رضا صلوات اللَّه عليه منقولست كه از آن حضرت سؤال كردند از شخصى كه در ماه رمضان بسفر رود و روزه بگيرد حضرت فرمودند كه صوم در سفر خوب نيست و هر عبادتى كه خوب نباشد حرامست. و اكثر اين اخبار بلكه همه در صحاح سنّيان موجود است با اخبار ديگر از اين باب.

[زمانى كه سفر شروع مى شود]

( «و سال محمّد بن مسلم ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فقال له الرّجل يريد السّفر متى يقصّر قال اذا توارى من البيوت قال قلت الرّجل

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 11

يريد السّفر فيخرج حين تزول الشّمس فقال اذا خرجت فصلّ ركعتين») به اسانيد صحيحه منقولست از محمد بن مسلم و از علاء كه گفتند سؤال كرديم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى بسفر رود كى نماز و روزه را قصر مى كند حضرت فرمودند كه هر گاه آن شخص پنهان شود از خانها يعنى از اهل خانها كه او را نه بينند.

و اكثر علما چنين فهميده اند كه خانها از اين كس پنهان شود كه ديوارهاى آنها را تميز نتواند كرد.

محمد بن مسلم گفت عرض نمودم به آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى اراده سفر داشته باشد و بعد از زوال بيرون رود چه كند حضرت فرمودند كه هر گاه بيرون روى خواه پيش از ظهر و خواه بعد از ظهر نماز را دو ركعت بكن.

و در صحيح از عبد اللَّه بن سنان منقولست كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از قصر كردن حضرت فرمودند كه هر گاه در جائى باشى كه اذان را شنوى نماز را

تمام كن و اگر در جائى باشى كه اذان را نشنوى نماز را قصر كن.

و در صحيح از عبد اللَّه منقولست كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از تقصير حضرت فرمودند كه هر گاه در موضعى باشى كه اذان را نشنوى قصر كن و چون از سفر برگردى نيز چنين است يعنى تا اذان را نشنوى قصر كن و بعد از شنيدن تمام كن و مراد از اذان، اذان متوسط است در هواى متوسط در زمين هموار نه بر منابر بلند و امثال آن و در اين صورت هر دو علامت قريب به يك ديگرند بلكه آن چه اصحاب فهميده اند نيز قريب بهر دو است و بهتر آنست كه تا يك فرسخ شرعى نروند قصر نكنند.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 12

چنانكه منقولست كه حضرت سيد انبياء و امام اولياء صلى اللَّه عليهما چون يك فرسخ راه مى رفتند قصر مى كردند اگر چه غالب اوقات در نيم فرسخ خفاء جدران و اذان مى شود.

( «و قد روى عن الصّادق صلوات اللَّه عليه انّه قال اذا خرجت من منزلك فقصّر إلى ان تعود اليه») و بتحقيق كه مرويست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر گاه از منزلت بيرون روى قصر كن تا برگردى به خانه خود و بر اين مضمون چند حديث وارد شده است از صحيح و موثق و ممكن است كه حمل كنيم بر آن كه تا حد ترخص مخير باشد ميان قصر و اتمام.

( «و سمعه عبد اللَّه بن يحيى الكاهلىّ يقول في التّقصير في الصّلاة بريد في بريد اربعة و عشرون ميلا ثمّ قال كان ابى صلوات اللَّه

عليه يقول انّ التّقصير لم يوضع على البغلة السّفواء و الدّابّة النّاجية و انّما وضع على سير القطار») و منقولست در صحيح از بزنطى كه از اهل إجماع است و در صحيح از على بن الحكم از كاهلى كه ممدوحست به مدح عظيم و جمعى صحيح مى دانند حديث او را و هيچ شك نيست كه در عمل بمنزله صحيح است و كسى ردّ نكرده است حديث او را كه او گفت شنيدم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه مى فرمودند كه قصر كردن نماز در مسافت چهار فرسخ است در چهار فرسخ يعنى با چهار فرسخ ديگر كه هشت فرسخ باشد، و غرض از اين عبارت آنست كه لازم نيست كه مسافت هشت فرسخ باشد بلكه اگر چهار فرسخ باشد و اراده داشته باشد كه در همان روز برگردد على المشهور يا پيش از ده روز برگردد همان قصد هشت فرسخ دارد چه ظاهر است كه اگر كسى هشت فرسخ مقصود او باشد و هر روز يك فرسخ برود يا كمتر قصر خواهد كرد، و اين دو بريد بيست و چهار ميل است كه هر سه ميل يك فرسخ

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 13

است كه هشت فرسخ باشد چون حضرت فرمودند كه پدرم هميشه مى فرمودند كه يك روز راه مسافت است نه يك روزى كه استر دونده يا اسب خوش راه چاپاغان برود، بلكه يك روزى كه شتر قطارى برود نه شتر بى مهار بدوى چه آنها نيز بمنزله استر بردعى مى روند، و شتر قطار باردار در روزهاى وسط هشت فرسخ شرعى مى رود كه خواهد آمد كه فرسخ شرعى كمتر است از فرسخ متعارف،

و غالبا بحسب تجربه چهار پنج فرسخ متعارف بيشتر نمى رود و منازل راه بغداد اكثرش چهار فرسخ است و مكرر قريب به غروب بار كرده ايم در ايّام بهار و بعد از طلوع آفتاب به يك ساعت به منزل رسيده ايم.

و مؤيّد اين حديثست صحيح ابو ايّوب از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه تقصير درد و بريد است يا يك روز راه.

و در صحيح از على بن يقطين منقول است كه گفت از حضرت موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما سؤال كردم از شخصى كه به سفرى بيرون رود و يك روز راه باشد حضرت فرمودند كه تقصير واجب است هر گاه مسافتى كه قصد دارد هشت فرسخ باشد اگر چه گردد در كار خود و يك روز نرود.

و در موثق كالصحيح منقولست از عبد الرحمن كه گفت به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه اقل مسافتى كه نماز را قصر كنند چه مقدار است حضرت فرمودند كه يك روز راه عرض نمودم كه يك روز مختلف مى شود بحسب اشخاص كس هست كه پانزده فرسخ مى رود در يك روز و كس هست كه چهار پنج فرسخ مى رود در همان روز حضرت فرمودند كه اينها اعتبار ندارد بلكه شتران باردار معتبر است نديده در ما بين مكه و مدينه كه شتران سنگين بار بيست و چهار ميل مى روند كه هشت فرسخ باشد.

و در موثق كالصحيح سماعه و موثق كالصحيح عيص و موثق كالصحيح

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 14

ابن بكير و غير اينها از اخبار به همين مضمون وارد است كه مسافت دو بريد است كه يك روز را هست هشت

فرسخ.

[مقدار مسافت ]

( «و متى كان سفر الرّجل ثمانية فراسخ فالتّقصير واجب عليه و اذا كان سفره اربعة فراسخ و اراد الرّجوع من يومه فالتّقصير عليه واجب و إن كان سفره اربعة فراسخ و لم يرد الرّجوع من يومه فهو بالخيار ان شاء اتمّ و ان شاء قصّر») و هر گاه سفر شخصى هشت فرسخ باشد تقصير صلاة و صوم بر او واجبست، و هر گاه سفرش چهار فرسخ باشد و خواهد كه همان روز برگردد اگر چه بر نگردد واجبست كه قصر كند و اگر سفرش چهار فرسخ باشد و اراده نداشته باشد كه در آن روز برگردد اگر چه برگردد چون مدار سفر بر قصد است مخير است در اين صورت ميان قصر و اتمام و اين مجموع مضمون فقه رضويست و در اين شكى نيست كه در هشت فرسخ قصر صلاة و افطار و صوم واجبست.

اما چهار فرسخى كه اراده داشته كه همان روز برگردد در صحيح منقولست از ابن وهب كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه كمترين مسافتى كه نماز را قصر مى بايد كرد چه مقدار است حضرت فرمودند كه چهار فرسخ رفتن و چهار فرسخ برگشتن.

و در حديث صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست به همين عبارت و قريب باين عبارتست به همين مضمون صحيح زراره كه خواهد آمد.

و در موثق كالصحيح از محمد بن مسلم منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از تقصير حضرت فرمودند كه در بريدى تقصير است حضرت فرمودند كه هر گاه چهار فرسخ برود و چهار برگردد جميع روز مشغول سفر

بوده است. و از اين اخبار هيچ ظاهر نمى شود

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 15

اراده رجوع در آن روز حتى حديث آخر زيرا كه ظاهرش آنست كه حضرت بيان اين مى كند كه مسافت متحقق مى شود به اراده رجوع اگر چه در آن روز نباشد.

أما تخيير در چهار فرسخ پس در صحيح از زيد شحام منقولست كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه فرمودند كه قصر مى كند در دوازده ميل كه يك بريد است كه چهار فرسخ باشد.

و در صحيح اسماعيل از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه تقصير در چهار فرسخ است.

و در حسن كالصحيح از ابو ايّوب منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه كمتر مسافتى كه در آن تقصير مى كند مسافر يك بريد است.

و در حسن كالصحيح از زراره منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه تقصير در يك بريد است و بريد چهار فرسخست، و غير اينها از اخبارى كه متواتر است يا قريب به تواتر، و از جهة جمع بين الاخبار بعضى حمل كرده اند بر تخيير چنانكه در فقه رضوى است، و جمعى حمل كرده اند بر صورتى كه اراده رجوع در آن روز داشته باشد و جمعى حمل كرده اند بر آن كه اراده رجوع پيش از ده روز داشته باشد.

چنانكه در صحيح از معاويه بن عمار منقولست كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اهل مكه نماز را در عرفات تمام مى كنند حضرت فرمودند كه واى برايشان كدام سفر از اين دشوارتر است تمام نمى كند، و بطرق كثيره صحيحه و موثقه و قويه

از آن حضرت صلوات اللَّه عليه به همين مضمون وارد شده است.

و در صحيح از معاويه منقولست كه آن حضرت فرمودند كه هر گاه اهل مكه برگردند به مكه از جهة زيارت خانه خدا و داخل خانهاى خود شوند و باز بمنى

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 16

روند تمام مى كنند چون سفر ايشان مقطوع شد به سبب داخل شدن خانه خود و تا منى يك فرسخ است تقريبا قصر نمى توانند كرد و اگر داخل منازل خود نشوند قصر مى كنند چون مسافرند به سبب رفتن به عرفات، و ظاهر است كه همان روز بر نمى گردند بلكه روز هشتم بمنى مى روند و نهم در عرفاتند و دهم يا يازدهم به مكه داخل مى شوند.

و در موثق كالصحيح از اسحاق منقولست كه گفت از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه هر گاه اهل مكه برگردند از جهة زيارت خانه آيا تمام مى كنند نماز را حضرت فرمودند كه بلى و كسى كه در مكه اقامت كرده باشد تا يك ماه بمنزله ايشان است، و ظاهرا مراد از يك ماه آنست كه قصد اقامت نداشته باشد و تابع مير حاج باشند و امروز و فردا كنند تا يك ماه بمنزله مقيم مى شوند بعد از آن. پس ظاهر شد كه احاديث قصر بريد را يا حمل مى بايد كرد بر تخيير يا بر صورتى كه اراده رجوع داشته باشد پيش از ده روز، و در اين صورت احوط جمع است ميان قصر و اتمام و احوط در مطلق چهار فرسخ جمع است اگر چه اتمام كافى است و اللَّه تعالى يعلم.

[قصد عشره ]

( «و روى معاوية بن وهب عن ابى عبد اللَّه

صلوات اللَّه عليه انّه قال اذا دخلت بلدا و أنت تريد المقام عشرة ايّام فاتمّ الصّلاة حين تقدم و ان اردت المقام دون العشرة فقصّر و ان اقمت تقول غدا اخرج و بعد غد و لم تجمع على عشرة فقصّر ما بينك و بين شهر فاذا تمّ الشّهر فاتمّ الصّلاة قال قلت ان دخلت بلدا اوّل يوم من شهر رمضان و لست اريد ان اقيم عشرا قال قصّر و افطر قلت فان مكثت كذلك اقول غدا و بعد غد فافطر الشّهر كلّه و اقصّر قال نعم هذا واحد اذا قصّرت افطرت و اذا افطرت قصّرت») و در صحيح و حسن كالصحيح منقول است كه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 17

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه در شهرى داخل شوى و اراده داشته باشى كه ده روز در آن شهر بمانى پس چون داخل آن شهر شوى نماز را تمام كن و اگر اراده اقامت كمتر از ده روز داشته باشى قصر كن و اگر متردّد باشى و گويى كه فردا بيرون مى روم و پس فردا مى روم و قصد اقامت ده روز نداشته باشى تا يك ماه قصر كن پس چون يك ماه تمام شود نماز را تمام كن معاويه گفت كه عرض نمودم كه اگر روز اول ماه رمضان داخل شهرى شوم و ندانم كه ده روز خواهم ماند چه كنم حضرت فرمودند كه قصر كن نماز را و افطار كن روزه را عرض نمودم كه اگر متردّد باشم و فردا و پس فردا گويم كل ماه را افطار كنم و قصر كنم حضرت فرمودند كه هر دو يك حكم دارد هر

گاه نماز را قصر مى كنى روزه را افطار مى كنى و هر جا كه روزه را افطار مى كنى نماز را قصر مى كنى.

و بر اين مضمون وارد است صحيحه زراره و حسن كالصحيح محمد بن مسلم و حسن كالصحيح ابو ايوب و غير آن از اخبار بسيار و شكى نيست در آن كه قصد اقامت عبارتست از آن كه در خاطر داشته باشد كه خواهد بود اگر چه در ابتداى سفر باشد پس اگر خواهد كه به جايى رود كه ده فرسخ باشد و در ميان راه در خاطر داشته باشد كه ده روز خواهم بود تمام مى كند نماز را و روزه مى گيرد در راه و ميان راه و منتهى راه زيرا كه قصد هشت فرسخ ندارد و اگر صد فرسخ راه برود كه در خاطر داشته باشد كه در هر هفت فرسخ ده روز مى باشم در همه سفر تمام مى كند، و هم چنين اگر اوّل در خاطر داشته باشد كه توقف نكند و چون در ميان راه به جايى رسيد به خاطرش رسيد و با خود قرار داد كه در اينجا ده روز يا بيشتر مى مانم نماز را تمام مى كند تا در آنجاست اگر چه در اثناى نماز به خاطرش رسد كه در اينجا مى مانم كه در اين صورت نماز را تمام مى كند.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 18

و اگر در اثناى سفر به جايى رسيد و كارى داشته باشد كه هر گاه كارش ساخته شود روانه شود يا برگردد پس اگر بحسب متعارف داند كه كارش كمتر از ده روز و زياده ساخته نمى شود همين قصد اقامت است تمام مى كند، و اگر نداند و ممكن باشد كه

كارش پيش از ده روز ساخته شود و امروز و فردا گويد تا يك ماه قصر مى كند و بعد از يك ماه اگر مقدار يك نماز در آنجا باشد تمام مى كند و اگر در اول شام اول ماه به شهرى رسد ماه هلالى اعتبار دارد، و اگر اول ماه نرسد اگر چه روز دويم باشد خلافست بعضى گفته اند كه سى روز معتبر است و بعضى گفته اند كه هلالى معتبر است چون حق سبحانه و تعالى هلال را از جهة وقتهاى مردمان مقرر ساخته است پس آن چه از اين ماه گذشته باشد از ماه آينده داخل مى كند پس اگر اين ماه سى كم يك نو شود سى كم يك خواهد بود و چون در بعضى از اخبار سى روز واقع شده است محمولست بر غالب كه در ميان ماه آمده باشد چون اين فرض نادر است كه كسى اول هلال به جايى رسد پس در وسط اظهر سى روز است و اللَّه تعالى يعلم.

و چنانكه در سفر روزه ماه رمضان را حرامست گرفتن مگر در جائى كه قصد اقامت كند يا بملك خود رسد كه شش ماه در آنجا وطن كرده باشد هم چنين قضاى ماه رمضان را نيز نمى تواند گرفت مگر آن كه در جائى قصد اقامت ده روز كند.

چنانكه در صحيحه على بن جعفر وارد شده است كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما از شخصى كه در سفر باشد و ماه رمضان داخل شود و بايستد در اثناى راه آيا روزه مى گيرد حضرت فرمودند كه روزه نمى تواند گرفت تا قصد اقامت ده روز در آن موضع

نكند، و هر گاه قصد كند اقامت ده روز را روزه را مى گيرد و نماز را تمام مى كند على گفت از

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 19

آن حضرت سؤال كردم كه هر گاه شخصى در سفر باشد و چند روز قضاى ماه رمضان در ذمّت او باشد اگر چند روز در جائى بماند در اثناى راه آن قضا را مى تواند گرفت حضرت فرمودند كه نه تا قصد اقامت ده روز نكند در جائى نمى تواند گرفت.

و در صحيحه علىّ بن يقطين و حسنه سهل بن اليسع وارد است كه اگر در اثناى نماز قصد اقامت كند نماز را تمام مى كند و اگر در اثناى نماز عصر قصد اقامت كند عصر را تمام مى كند و ظهر را كه قصر كرده است اعاده نمى كند بى دغدغه.

( «و قال ابو ولّاد الحنّاط قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّي كنت نويت حين دخلت المدينة ان اقيم بها عشرا فاتممت الصّلاة ثمّ بدا لي ان لا اقيم بها فما ترى لي اتمّ ام اقصّر فقال لي ان كنت دخلت المدينة و صلّيت بها صلاة واحدة فريضة بتمام فليس لك ان تقصّر حتّى تخرج منها و ان كنت حين دخلتها على نيّتك فى التّمام و لم تصلّ فيها صلاة فريضة واحدة بتمام حتّى بدا لك ان لا تقيم فانت في تلك الحال بالخيار ان شئت فانو المقام عشرا و اتمّ و ان لم تنو المقام عشرا فقصّر ما بينك و بين شهر فاذا مضى لك شهر فاتمّ الصّلاة») و به اسانيد صحيحه و حسن كالصحيح منقولست از حفص گندم فروش يا كافور فروش ثقه كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات

اللَّه عليه كه من در خاطر داشتم وقتى كه داخل مدينه مشرفه شدم يا داخل اين شهر شدم يا آن كه در وقتى كه آن حضرت در شهرى ديگر غير مدينه باشد سؤال كرده باشد و اول اظهر است و نيت داشتم كه ده روز اقامت كنم و نماز را تمام كنم و در تهذيب فأتمّ الصّلاة است و اين اظهر است و يا آن كه داخل شدم و نماز را

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 20

تمام كردم بعد از آن به خاطرم رسيد كه نمانم ده روز الحال چه كنم چون از قصد اقامت برگشتم نماز را تمام كنم يا قصر كنم حضرت فرمودند كه اگر وقتى كه داخل مدينه شدى يك نماز واجب را تمام كرده ديگر قصر نمى توانى كرد تا از اينجا بيرون روى و اگر در وقتى كه قصد كرده بودى كه نماز را تمام كنى يك نماز واجب را تمام نكردى و از آن نيّت اقامت برگشتى پس تو در اين وقت مخيّرى اگر خواهى نيت اقامت ده روز بكن و نماز را تمام كن، و اگر قصد اقامت نكردى نماز را قصر كن تا يك ماه و چون يك ماه بگذرد نماز را تمام كن و اصحاب عمل باين حديث كرده اند و ذكر كرده اند كه اگر بركوع ركعت سيّم داخل شده باشد حكم نماز تمام دارد اگر از قصد اقامت در اثناى نماز برگردد و بعضى روزه را در حكم نماز گرفته اند و خالى از اشكال نيست.

[اگر در سفر وقت داخل شود]

( «و سال زرارة ابا جعفر صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يخرج مع القوم فى السّفر يريده فدخل عليه الوقت و قد خرج من

القرية على فرسخين فصلّوا و انصرف بعضهم فى حاجة فلم يقض له الخروج ما يصنع بالصّلاة الّتى كان صلّاها ركعتين قال تمّت صلاته و لا يعيد») و به اسانيد صحيحه و حسنه منقول است از زراره كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از شخصى كه با قومى به سفرى بيرون رود كه اراده دارد پس وقت نماز داخل شود و دو فرسخ راه رفته باشند پس نماز را قصر كنند و بعضى برگردند از جهة كارى كه در شهر داشته باشند و دست بهم ندهد اين سفر و از آن راى برگردند چه كند با آن نمازى كه كه كرده است دو ركعت حضرت فرمودند كه نمازش تمام است و اعاده نمى كند. چون در وقت نماز مسافر بود.

و در حديث صحيح ابو ولاد وارد است كه نمازهايى كه قصر كرده است

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 21

اعاده مى كند اگر چهار فرسخ نرفته باشد و قصر كرده باشد و محمولست بر استحباب.

( «و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من صلّى فى السّفر اربعا فانا إلى اللَّه منه بري ء يعنى متعمّدا») و منقولست كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند و مرفوعا از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه نيز منقولست كه فرمودند كه هر كه نماز چهار ركعتى را در سفر تمام به جا آورد و قصر نكند پس من بيزارم از او نزد حق سبحانه و تعالى و شفاعت او نخواهم كرد در روز قيامت كه به نزد حق سبحانه و تعالى روم از جهة شفاعت او يا امروز مى گويم كه خداوندا من از او

بيزارم. صدوق گفته است كه اين در صورتى است كه عمدا عالما تمام كند كه اگر جاهل مسأله باشد معذور است چنانكه گذشت و هم چنين اگر از روى نسيان تمام كند گناه ندارد اگر چه در وقت اعاده مى كند چنانكه خواهد آمد.

[هر گاه شخصى در سفر نماز را تمام كند]

( «و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه المتمّم [المتمّ ] فى السّفر كالمقصّر فى الحضر») و در موثق كالصحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى در سفر نماز را تمام كند يا روزه بگيرد ماه رمضان را مانند كسى است كه در حضر قصر كرده باشد و روزه ماه رمضان را افطار كرده باشد پس حضرت فرمودند كه شخصى به خدمت حضرت سيد الانبياء صلى اللَّه عليه و آله آمد و گفت يا رسول اللَّه در سفر روزه بگيرم حضرت فرمودند كه نه پس گفت كه يا رسول اللَّه بر من آسانست روزه گرفتن حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى تصدق فرموده است بر بيماران امّت من و بر مسافران امّت من كه در ماه رمضان افطار كنند آيا شما را خوش مى آيد كه تصدقى بكنيد و تصدق را بر شما رد كنند و احاديث مذمّت در باب صوم خواهد آمد.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 22

( «و ساله ابو بصير عن الرّجل يصلّى في السّفر اربع ركعات ناسيا قال ان ذكر في ذلك اليوم فليعد و ان لم يذكر حتّى يمضى ذلك اليوم فلا اعادة عليه») و در موثق و در صحيح منقولست از ابو بصير از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه گفت از آن حضرت سؤال كردم از شخصى كه فراموش كند كه در

سفر است و نماز را چهار ركعت به جا آورد حضرت فرمودند كه اگر در آن روز به خاطرش رسد نماز را اعاده مى كند و اگر به خاطرش نرسد تا آن روز بگذرد اعاده بر او نيست. بدان كه ظاهرش آنست كه نماز ظهر و عصر را تمام كرده است و وقتش تا غروبست و چون غروب مى شود وقتش بيرون رفته است پس مدار بر وقت و خارج وقت باشد.

چنانكه در صحيح از عيص منقولست كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه نماز را در سفر تمام كند حضرت فرمودند كه اگر در وقت باشد اعاده كند و اگر بيرون وقت رفته باشد اعاده نيست و مراد صورت نسيان است زيرا كه جاهل در وقت اعاده نمى كند و عامد در هر دو صورت اعاده مى كند اگر چه ممكن است كه شامل جاهل نيز باشد و اعاده در وقت محمول بر استحباب باشد.

[كساني كه در سفر نماز تمام مى خوانند]

( «و روى زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه قال اربعة يجب عليهم التّمام فى السّفر كانوا او فى الحضر المكارى و الكرىّ و الرّاعى و الاشتقان لأنّه عملهم») و به اسانيد صحيحه منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه چهار كسند كه بر ايشان واجبست كه نماز را تمام كنند خواه در سفر باشند و خواه در حضر و آنها مكاريند كه حيوانات را به كرايه مى دهند، و كرى كه نوكر است و خود را به كرايه مى دهد كه قاصد باشد، ديگر شبانست، و اشتقان ظاهرا معرّب دشتوان است كه امين

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 23

خرمنهاست و مى گردد بر دور

آنها و گاه باشد كه روزى ده فرسخ تردّد كند و اين جماعت نماز را تمام مى كنند زيرا كه سفر كار ايشان است و گويا در سفر در خانه خوداند.

( «و روى الملّاح و الاشتقان البريد») و در روايتى وارد شده است كه ملّاح نيز در حكم كثير السّفر است و اشتقان كه در حديث وارد شده است مراد از آن قاصد است و دشتوان انسب است چنانكه شهيد رحمه اللَّه ذكر كرده است كه مراد از او امين خرمنهاست و در لغت نديده ام و از مشايخ دارم كه مراد دشتوان است و در خصالى قديم كه فضلا بر او كشته اند البرند ساخته اند كه بمعنى پرنده باشد كه مراد قاصد باشد كه شاطر است.

و در حديث كالصحيح بل الصحيح از على بن جعفر منقولست كه گفت حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ملّاحان نماز را در كشتى تمام مى كنند.

( «و روى محمّد بن مسلم عن احدهما صلوات اللَّه عليهما انّه قال ليس على الملّاحين فى سفنهم تقصير و لا على المكارى و الجمّال») و كالصحيح و در صحيح منقولست از محمد از يكى از حضرت امام محمد باقر يا حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما كه فرمودند كه بر كشتى به آنان كه در كشتى باشند قصر نيست و نه بر مكارى كه چار وادار باشد و نه بر شتربان.

و در صحيح از هشام منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مكارى و شتربانى كه تردّد كنند و در جائى اقامت نكنند نماز را تمام مى كنند و روزه ماه رمضان را مى گيرند.

و در موثق كالصحيح از اسحاق

منقولست كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از كشتى به آنان و بدويان آيا بر ايشان تقصير هست حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 24

فرمودند كه نه خانهاى ايشان با ايشان است پس گويا هميشه در خانه خودند.

و كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اعراب يعنى بدويان و صحرا نشينان از عرب و عجم چون كردان و لران در سفر قصر نمى كنند زيرا كه خانهاى ايشان با ايشانست.

( «و روى عبد اللَّه بن سنان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال المكارى اذا لم يستقرّ فى منزله الّا خمسة ايّام او اقلّ قصّر فى سفره بالنّهار و اتمّ الصّلاة اللّيل و عليه صوم شهر رمضان فان كان له مقام فى البلد الّذى يذهب اليه عشرة ايّام او اكثر و ينصرف إلى منزله و يكون له مقام عشرة ايّام او اكثر قصّر فى سفره و افطر») و در صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه مكارى در منزل خود قرار نگيرد مگر پنج روز يا كمتر نماز روز را قصر مى كند و نماز شب كه خفتن باشد تمام مى كند و روزه ماه رمضان را مى دارد، و اگر مكارى در شهرى كه مى رود ده روز يا بيشتر قصد اقامت كرده در آنجا مى باشد يا به خانه خود كه آيد ده روز توقف كند يا بيشتر چون بسفر رود قصر نماز مى كند و افطار صوم.

حاصل آن كه كثير السّفر مانند مكارى نماز و روزه را تمام مى كنند مگر در صورتى كه به خانه خود رود و ده روز در آنجا باشد اگر چه نيت

اقامت نكرده باشد يا به شهرى غير شهر خود رسد و نيت اقامت ده روز بكند و ده روز در آنجا باشد يا اگر نيت نكند سى روز بماند و جمعى چهل روز گفته اند چون بعد از سى روز بمنزله قصد اقامت مى شود و بعد از قصد اقامت ده روز مى بايد پس در اين سه صورت اگر مكارى بسفر رود نماز و روزه را قصر مى كند و عمل اكثر اصحاب بر اين است

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 25

و مؤيد اين است حديث كالصحيح از يونس از بعضى استادان او از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه گفت از آن حضرت سؤال كردم از حدّ مكارى كه روزه مى كرد و تمام مى كند حضرت فرمودند كه هر مكارى كه در منزلش يا در شهرى كه به آنجا مى رود كمتر از ده روز بماند نماز و روزه را تمام مى كند و اگر اقامتش در خانه خود يا در آن شهرى كه مى رود زياده از ده روز باشد چون بسفر مى رود قصر مى كند نماز را و افطار مى كند روزه را اما جزو اول حديث ابن سنان كه در آن مذكور بود كه اگر در شهرى كه مى رود پنج روز يا كمتر باشد نماز روز را در سفر قصر مى كند بعضى از علما قايل بان شده اند در پنج روز و كسى در كمتر عمل نكرده است و موافق اخبار سابقه مكارى تمام مى كند و احوط در چنين صورت خصوصا در كمتر از پنج روز آنست كه در سفر جمع كند ميان قصر و اتمام تا آن كه در خانه خود ده روز بماند ديگر قصر كند تا آن كه سه سفر

بكند كه در آن سه سفر در خانه خود يا خانه ديگرى اقامت ده روز يا چهل روز بى قصد به جا نياورد بعد از آن تمام مى كند.

( «و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه الجمّال و المكارى اذا جدّ بهما السّير قصّرا فيما بين المنزلين و أتمّا فى المنزل») و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه شتربان و مكارى هر گاه سفر را به تعجيل روند در ميان دو منزل قصر مى كنند و در منزل تمام مى كنند.

و از محمد بن يعقوب رحمه اللَّه منقولست كه مراد آن حضرت صلوات اللَّه عليه اين است كه هر گاه مكارى و جمال دو منزل يكى كنند بمنزله آنست كه ايشان مسافر مى شوند در راه قصر مى كنند و در منزل تمام مى كنند.

و در صحيح از ابن مسلم منقولست كه احدهما صلوات اللَّه عليهما فرمودند كه مكارى و جمال هر گاه به تعجيل روند بايد كه قصر كنند.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 26

و در صحيح ابان از فضل منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از مكاريانى كه تردّد مى كنند حضرت فرمودند كه هر گاه به تعجيل روند قصر كنند.

( «و روى عبد اللَّه بن جعفر عن محمّد بن جزك قال كتبت إلى ابى الحسن الثّالث صلوات اللَّه عليه انّ لي جمالا و لي قوّام عليها و لست اخرج فيها الّا فى طريق مكّة لرغبتي فى الحجّ او فى النّدرة إلى بعض المواضع فما يجب علىّ اذا انا خرجت معها ان اعمل أ يجب علىّ التّقصير فى الصّلاة و الصّوم فى السّفر او التّمام فوقّع صلوات اللَّه عليه اذا كنت لا تلزمها و

لا تخرج معها فى كلّ سفر الّا إلى مكّة فعليك تقصير و فطور») و به اسانيد صحيحه منقولست از حميرى از محمد بن جزك و جمال ثقه چنانكه در كافى و تهذيب است و در بعضى از نسخ اين كتاب شرفست و سهو از نساخ شده است گفت عرضه نوشتم به حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليه كه مرا شتران هست و شتر داران دارم و خود با اين شتران بيرون نمى روم كه مكارى باشم مگر در راه مكه از جهة رغبتى كه مرا بحج است يا نادرا در بعضى از مواضع غير راه حج مى روم چه چيز بر من واجبست كه بكنم وقتى كه با اين شتران بيرون روم آيا نماز و روزه را قصر كنم در سفر يا تمام كنم حضرت صلوات اللَّه عليه در فرمان همايون نوشتند كه هر گاه تو هميشه بسفر نمى روى و در همه سفرى نمى روى مگر بسفر مكه پس بر تست كه نماز را قصر كنى و روزه را افطار كنى.

( «و سال عبد الرّحمن بن الحجّاج ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّجل له الضّياع بعضها قريب من بعض فيخرج فيطوف فيها أ يتمّ او يقصّر قال يتمّ») و در صحيح منقول است از عبد الرحمن كه گفت سؤال

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 27

كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از شخصى كه او را مزرع ها باشد بعضى نزديك بعضى و از خانه بيرون رود و باين مزارع باز رسد آيا نماز را تمام مى كند يا قصر مى كند حضرت فرمودند كه تمام مى كند. و محمولست بر آن كه همه هشت فرسخ نباشد يا در هر جا

شش ماه بوده باشد و از مزرعه تا مزرعه مسافت نباشد كه در اين دو صورت در راه و مزارع تمام مى كند و اخبار ديگر خواهد آمد.

( «و روى اسماعيل بن ابى زياد عن جعفر بن محمّد عن ابيه صلوات اللَّه عليهما قال سبعة لا يقصّرون فى الصّلاة الجابى الّذى يدور فى جبايته و الأمير الّذى يدور فى إمارته و التّاجر الّذى يدور فى تجارته من سوق إلى سوق و الرّاعى و البدوى الّذى يطلب مواضع القطر و منبت الشّجر و الرّجل يطلب الصّيد يريد به لهو الدّنيا و المحارب الّذى يقطع السّبيل») و در موثق كالصحيح منقولست از سكونى كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هفت كسند كه قصر نمى كنند نماز را و لفظ فى در تهذيب نيست، يكى عامل زكواتست كه مى گردد كه جمع كند زكات را، ديگر اميرى است كه امام او را امارت داده باشد در ناحيه و او مى گردد بر آنجاها و بر احوال ايشان مطلع مى شود اگر نزاعى داشته باشند آن امير رفع نزاع ايشان مى كند و اگر ضرور شود لشكر جمع مى كند، ديگر تاجرى كه مى گردد در تجارتش از بازارى به بازارى مانند پيله وران و جمعى كه بازار را مى گردانند چون هر دهى حوصله يك بازار ندارد و در عرض هفته هر روز در يك جا مى باشند، ديگر شبان است، ديگر صحرا نشينان اند كه طلب مى نمايند جائى را كه باران آمده باشد و در غديرى جمع شده باشد، يا جائى كه علف داشته باشد كه حيوانات خود را بچرانند، ديگر شخصى كه قصد شكار داشته و غرضش

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 28

بازى دنيوى باشد نه

جمع مال و نه تجارت و نه قوت، هفتم دزدان راه زنند كه ايشان را نيز رخصت قصر نداده اند.

و كالصحيح از حماد منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند در تفسير اين آيه كه هر كه مضطر شود و باغى و عادى نباشد فرمودند كه مراد از باغى كسانى اند كه غرض ايشان صيد لهو باشد و مراد از عادى دزد است و در وقت اضطرار ميته بر ايشان حلال نيست مانند ساير مسلمانان و ايشان قصر نمى توانند كرد نماز را، بلكه مى بايد كه سفر مباح باشد و سفر شكار لهو نباشد.

چنانكه منقولست در موثق كالصحيح از عبيد بن زراره كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه به شكار رود آيا قصر مى كند يا تمام مى كند حضرت فرمودند كه تمام مى كند زيرا كه سير حقى نيست بلكه باطل است.

و كالصحيح از ابن بكير منقولست كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از كسى كه يك روز و دو روز و سه روز به شكار رود آيا نماز را قصر مى كند حضرت فرمودند كه نه مگر آن كه مشايعت كند در وقت بيرون رفتن برادر مؤمن را و به درستى كه شكار لهو سفر باطل است و نماز را قصر نمى كند و اگر مشايعت برادر مؤمن كند قصر مى كند و قريب باين است قويّه ابن بكير از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و ديگر احكام شكار خواهد آمد.

( «و روى موسى بن بكر عن زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال اذا نسى الرّجل صلاة او صلّاها بغير طهور و هو مقيم او مسافر فذكرها فليقض

الّذى وجب عليه لا يزيد على ذلك و لا ينقص و من نسى اربعا قضى أربعا حين يذكرها مسافرا كان او مقيما و ان نسى ركعتين صلّى ركعتين حين يذكر مسافرا كان او مقيما») شيخ در

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 29

صحيح روايت كرده است از فضاله كه از اهل اجماع است از موسى از زراره كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى نمازى را فراموش كند يا بى وضو كرده باشد در سفر يا حضر پس بايد كه آن چه از او فوت شده است به جا آورد و زياد و كم نكند، كسى كه چهار ركعت را فراموش كرده باشد بانكه در حضر از او فوت شده باشد چهار ركعت قضا مى كند خواه در سفر باشد و خواه در حضر و كسى كه دو ركعت از او فوت شده باشد دو ركعت قضا مى كند خواه در سفر باشد و خواه در حضر، مجملا در عدد اعتبار بحال فواتست و در كيفيت اعتبار بحال فعل پس اگر نمازى در خوف از او فوت شده باشد دو ركعت قضا مى كند و ليكن افعال آن را صحيح به جا مى آورد و اگر در حالت امن از او فوت شده باشد و در حال خوف به جا آورد بنحو خوف به جا مى آورد.

و در حسن كالصحيح از زراره منقولست كه به آن حضرت عرض نمودم كه شخصى نمازى از او فوت شد در سفر و در حضر به خاطرش رسيد حضرت فرمودند كه هر چه فوت شده است از او به نحوى كه فوت شده است قضا مى كند اگر نماز سفر فوت شده باشد

و در حضر قضا كند دو ركعت قضا خواهد كرد و اگر در حضر از او فوت شده باشد و در سفر قضا كند چهار ركعت قضا خواهد كرد به نحوى كه از او فوت شده است و اگر نمازى كه از او فوت شده است در حضر واجب شده باشد و بسفر رفته فوت شده باشد يا بر عكس خلافست بعضى حال او را رعايت مى كنند كه در اينجا حال فوتست و بعضى حال وجوب را رعايت مى كنند.

و در حديث كالصحيح زراره منقولست كه گفت از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از شخصى كه وقت نماز بر او داخل

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 30

شود و او در سفر باشد و تاخير كند نماز را تا به حضر آيد و فراموش كند حضرت فرمودند كه دو ركعت قضا مى كند زيرا كه وقت بر او داخل شد و در سفر بود مى بايست كه در سفر به جا آورد و اظهر تخيير است و احوط جمع چنانكه گذشت و خواهد آمد در اين باب.

[امكنه تخيير]

( «و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من الامر المذخور اتمام الصّلاة فى اربعة مواطن بمكّة و المدينة و مسجد الكوفة و حاير [و الحائر خ ] الحسين صلوات اللَّه عليه قال مصنّف هذا الكتاب رحمه اللَّه يعنى بذلك ان يعزم على مقام عشرة ايّام فى هذه المواطن حتّى يتمّ و تصديق ذلك ما رواه محمّد بن اسماعيل بن بزيع عن ابى الحسن الرّضا صلوات اللَّه عليه قال سألته عن الصّلاة بمكّة و المدينة يقصّر او يتمّ قال قصّر ما لم يعزم على مقام عشرة أيّام، و ما رواه محمّد بن

خالد البرقىّ عن حمزة بن عبد اللَّه الجعفرىّ قال لمّا ان نفرت من منى نويت المقام بمكّة ثمّ جاءني خبر المنزل فلم اجد بدّا من المسير إلى المنزل فلم ادر اتمّ ام اقصّر و ابو الحسن صلوات اللَّه عليه يومئذ بمكّة فاتيته فقصصت عليه القصّة فقال لي ارجع إلى التّقصير») و منقولست از آن حضرت صلوات عليه در صحيح كه فرمودند كه از جمله اسرار احكام الهى كه مخصوص اهل بيت است و شيعيان ايشان: تمام كردن نماز است در چهار موضع شهر مكه معظمه و شهر مدينه مشرفه و مسجد جامع كوفه و حاير حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه. و ظاهر حاير همين است كه الحال مسمى است به حاير و بعضى گفته اند كه اصل روضه مقدسه است و بعضى گفته اند كه حصار كربلاى معلى است و وجه تسميه به حاير آنست كه در زمان متوكل لعنه اللَّه فرمود كه آب فراتر بلند كنند تا خانهائى كه در آن زمان بوده با حاير خراب

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 31

شود و آب جميع صحرا را گرفت و از دور آن حضرت بلند شده بود، و از آن زمان نشان كردند و حاير را ساختند، يا آن كه در زمان پادشاهان ديالمه كه زمان صدوق باشد ساختند و ظاهر نيست به نحوى كه معلوم باشد، و اصل روضه مقدسه معلومست و اظهر آنست كه همين حاير نيز داخل است.

چنين گويد مصنف اين كتاب ابن بابويه كه مراد آن حضرت صلوات اللَّه عليه اين است كه سنت است كه چون مسافر باين چهار موضع رسد قصد اقامت ده روز بكند و نماز را تمام كند و مصدّق

اين روايت صحيح محمد است كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از نماز كردن در مكه و مدينه قصر مى كند مكلف، يا مسافر يا تمام مى كند حضرت فرمودند كه قصر كند تا قصد اقامت ده روز نكند، و مؤيد ديگر روايت كالصحيح حمزه جعفريست كه گفت چون از منى باز گرديدم قصد كردم كه در مكه خواهم ماند بعد از آن خبرى از خانه بمن رسيد كه ناچار شدم كه توقف نكنم و به خانه روم و نمى دانستم كه چند روزى كه خواهستم بود آن را تمام كنم يا قصر كنم و در آن وقت حضرت امام موسى يا حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليهما در مكه تشريف داشتند به خدمت حضرت رفتم و حكايت خود را به آن حضرت عرض نمودم حضرت فرمودند كه رجوع كن به تقصير. و حديث ابو ولاد نيز ظاهرش با صدوقست كه تاويل كرده شد.

و چون احاديث تخيير قريب به تواتر است ناچار است از تاويل اين اخبار بانكه با قصد اقامت واجب شد و بى قصد اقامت مخير باشد و تقصير عبارت از جواز تقصير خواهد بود.

از آن جمله در صحيح از حماد بن عيسى منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه از مخزون علم الهى تمام كردنست در

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 32

چهار موضع حرم خدا و حرم رسول خدا و حرم امير المؤمنين و حرم امام حسين است صلوات عليهم، و احاديث صحيحه نيز وارد شده است در خصوص اتمام در حرمين إن شاء اللَّه در جاى خود مذكور خواهد شد و احوط آنست كه قصد اقامت ده روز

در اين چهار موضع بكند و نماز را تمام كند و اگر نداند كه خواهد ماند ده روز يا نه جمع كند در نماز چهار ركعتى ميان قصر و اتمام و دو ركعتى با هر چهار ركعتى ضم كند.

[در سفر نماز جمعه و عيدين نيست ]

( «و روى الفضيل بن يسار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال ليس فى السّفر جمعة و لا اضحى و لا فطر») و كالصحيح و در صحيح از فضيل منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در سفر نماز جمعه و نماز عيد قربان و عيد فطر واجب نيست و منافات با استحباب ندارد چنانكه گذشت.

[خروج بعد از دخول وقت ]

( «و روى اسماعيل بن جابر قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه يدخل علىّ وقت الصّلاة و انا فى السّفر فلا اصلّى حتّى ادخل اهلى فقال صلّ و اتمّ الصّلاة قلت فيدخل علىّ وقت الصّلاة و انا فى اهلى اريد السّفر فلا اصلّى حتّى اخرج قال صلّ و قصّر فان لم تفعل فقد خالفت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله») و در صحيح بطرق متعدّده منقولست از اسماعيل كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه داخل مى شود بر من وقت نماز و من در سفرم و نماز نمى كنم تا داخل اهل خود مى شوم حضرت فرمودند كه نماز كن و تمام كن عرض نمودم كه وقت نماز داخل مى شود و من در خانه خودم مى خواهم بسفر روم و نماز نمى كنم تا بيرون مى روم حضرت فرمودند كه نماز كن و قصر كن و اگر در مطلق سفر يا در خصوص اينجا قصر نكنى مخالفت حضرت رسول اللَّه كرده، و شيخ اين خبر را

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 33

بطرق صحيحه روايت كرده است و در همه اين عبارتست كه فقد و اللَّه خالفت و ظاهرا از قلم نساخ افتاده است.

و در صحيح عيص منقولست كه گفت سؤال كردم

از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از شخصى كه وقت نماز بر او داخل شود و او در سفر باشد و داخل خانه شود پيش از آن كه نماز را به جا آورد حضرت فرمودند كه چهار ركعت مى كند و فرمودند كه تا در سفر است دو ركعت مى كند تا داخل خانه شود.

( «و امّا خبر حريز عن محمّد بن مسلم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال سألته عن رجل يدخل من سفره و قد دخل وقت الصّلاة و هو فى الطّريق قال يصلّى ركعتين و ان خرج إلى سفره و قد دخل وقت الصّلاة فليصلّ اربعا فانّه يعنى به اذا كان لا يخاف فوات الوقت اتمّ و ان خاف خروج الوقت قصّر، و تصديق ذلك فى كتاب الحكم بن مسكين قال قال ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى الرّجل يقدم من سفره فى وقت صلاة فقال ان كان لا يخاف خروج الوقت فليتمّم و ان كان يخاف خروج الوقت فليقصّر و هذا موافق لحديث اسماعيل بن جابر») و اما احاديث صحيحه از حريز از محمد كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از شخصى كه از سفر داخل مى شود و در راه وقت نماز داخل شده است حضرت فرمودند كه نماز را دو ركعت مى كند و اگر وقت نماز در حضر داخل شود و اراده سفر داشته باشد نماز را چهار ركعت بكند.

صدوق مى گويد كه به درستى كه مراد حضرت اينست يعنى ممكن است كه اين باشد كه اگر خوف وقت نداشته باشد تمام كند و اگر خوف داشته باشد كه وقت بيرون رود قصر كند و تصديق

اين تاويل مى كند حديثى كه در كتاب حكم بن مسكين است چنانكه شيخ در صحيح از او روايت كرده است و از اصحاب

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 34

اصول أربعمائة است و او روايت كرده است عن رجل عن ابى عبد اللَّه (ع) از شخصى از استادان او از آن حضرت صلوات اللَّه عليه در شخصى كه از سفرى آيد در وقت نماز حضرت فرمودند كه اگر خوف نداشته باشد بيرون رفتن وقت را نماز را تمام مى كند و اگر خوف بيرون رفتن وقت داشته باشد قصر مى كند و اين حديث موافق است با حديث اسماعيل بن جابر.

آن چه ظاهر كلام شيخ است در اين جمع آنست كه اخبار تمام را حمل مى كند بر آن كه وقت باقى باشد و اخبار قصر را بر آن كه وقت تنگ باشد و آن چه ظاهر مى شود از اخبار و كلام صدوق نيز احتمال آن معنى دارد آنست كه اگر وقت داخل شود در سفر و وقت آن قدر باشد كه به خانه آيد و نماز را تمام كند صبر كند تا به خانه آيد و الا در سفر دو ركعت بكند و هم چنين در وقت بيرون رفتن اگر ممكن باشد نماز را چهار ركعت بكند و بيرون رود و الا در بيرون نماز را قصر كند.

چنانكه در صحيح از محمد بن مسلم از احدهما صلوات اللَّه عليهما منقولست در شخصى كه از سفر آيد و وقت نماز داخل شود حضرت فرمودند كه اگر خوف خروج وقت نداشته باشد داخل شود در خانه و نماز را تمام كند و اگر خوف داشته باشد كه پيش از دخول خانه وقت

بيرون رود نماز را در سفر بكند و قصر كند، و ظاهر حديث موثق عمار تاويل شيخ است و حق آنست كه هر دو خوبست و تخيير بهتر.

چنانكه منقولست در صحيح از منصور بن حازم كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه آن حضرت مى فرمودند كه هر گاه شخصى در سفرى باشد و وقت نماز داخل شود پيش از آن كه داخل خانه شود و بيايد تا داخل خانه شود اگر خواهد كه قصر كند و اگر خواهد تمام كند و آن چه از اخبار

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 35

بسيار ظاهر مى شود آنست كه چون مذهب خاصه آنست كه قصر واجبست، و مذهب عامه رخصت مى دانند و تمام را بهتر مى دانند اگر تقيه باشد تمام بهتر است و اگر نباشد تقيه على رغم ايشان قصر بهتر است و اين وجه از جمع احاديث بسيار ظاهر مى شود مى بايد كه از اين غافل نشوى كه در بسيار جائى بكار مى آيد و اللَّه تعالى يعلم.

( «و سال اسحاق بن عمّار ابا ابراهيم موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما [عن خ ] فى الرّجل يكون مسافرا ثمّ يقدم فيدخل بيوت الكوفة أ يتمّ الصّلاة ام يكون مقصّرا حتّى يدخل اهله قال بل يكون مقصّرا حتّى يدخل اهله») و در موثق كالصحيح از اسحاق منقول است كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از مردى كه مسافر باشد و از سفر برگردد و داخل شود در خانهاى كوفه آيا نماز را تمام مى كند يا قصر مى كند تا داخل اهل خود شود حضرت فرمودند كه قصر مى كند نماز را تا آن كه داخل اهل خود

شود بعضى از اين حديث فهميده اند كه حد ترخص اعتبار ندارد و بعضى گفته اند كه منافات با حد ترخص ندارد چون كوفه از بلاد عظيمه بوده است پس ممكن است كه داخل محله از محلات كوفه شده باشد و تا محله خودش زياده از حد ترخص بوده باشد و بنا بر اين مراد از اهل قبيله است بلكه در كوفه بعوض محله قبيله بوده است و قبايل عرب همه در آنجا جا كرده بودند.

و مؤيد اين تاويل است موثق كالصحيح عبد اللَّه كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه از اهل كوفه باشد و در بصره ساكن باشد و خانه در آنجا داشته باشد و به كوفه گذرد و اراده توقف نداشته باشد و يك روز يا دو روز كار سازى دارد چه كند فرمودند كه در بيرون شهر گوشه اقامت مى كند و نماز را قصر مى كند گفتم كه اگر داخل اهلش شود چه كند حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 36

فرمودند كه تمام مى كند نماز را و روزه را مى گيرد.

( «و روى سيف التّمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال قال له بعض اصحابنا كنّا نقضى صلاة النّهار اذا نزلنا بين المغرب و العشاء الآخرة فقال لا اللَّه اعلم بعباده حين رخّص انّما فرض اللَّه على المسافر ركعتين لا قبلهما و لا بعدهما شى ء الّا صلاة اللّيل على بعيرك حيث توجّه بك») و كالصحيح و در صحيح منقولست از سيف خرما فروش ثقه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه سيف گفت كه بعضى از اصحاب ما به آن حضرت عرض نمودند كه داب ما اينست

كه چون در منزل فرود مى آييم نوافل روز را در ميان نماز شام و خفتن قضا مى كنيم خوبست؟ حضرت فرمودند كه نه حق سبحانه و تعالى داناتر است بحال بندگان خود بار ايشان را سبك كرده است چون مى دانست كه ايشان تاب تحمل آن ندارند از آن جهت دو ركعت نماز مقرر ساخته است و قبل آن و بعد از آن نافله مقرر نساخته است مگر نماز شبرا كه رخصت داده است فرموده است كه بر شتر بكنيد از هر طرفى كه رود رو به آن طرف كنيد.

[نافله در سفر]

( «و سئل ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن صلاة النّافلة بالنّهار فى سفر فقال لو صلحت النّافلة فى السّفر تمّت الفريضة») و كالصحيح بل الصحيح منقولست كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از نماز نافله در روز در سفر حضرت فرمودند كه اگر نافله سنت مى بود فريضه تمام مى بود و ساقط نمى شد، هر گاه حق سبحانه و تعالى نماز واجب را ساقط كرده باشد و از چهار ركعت دو ركعت را انداخته باشد بى دغدغه نافله را نخواهد خواست.

(و لا باس بقضاء صلاة اللّيل بالنّهار فى السّفر) و باكى نيست كه نافله شبرا در روز قضا كنند در سفر.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 37

و در حديث صحيح منقول است كه حضرت سيّد السّاجدين صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه من دوست مى دارم كه مداومت نمايم بر عملى اگر چه اندكى باشد عرض كرديم كه قضا مى توانيم كرد نماز شبرا در روز هر گاه مسافر باشيم حضرت فرمودند كه بلى.

و در صحيح منقولست از صفوان كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه نماز شبرا

در روز بر راحله مى كردند بهر طرفى كه شتر مى رفت.

و در صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه مى فرمودند كه نماز سفر دو ركعت است پيش از آن و بعد از آن نافله نيست مگر نماز شام كه بعد از آن چهار ركعت نافله هست و آن چهار ركعت را ترك مكن در سفر و حضر و بر تو نيست قضاى نماز روز يعنى در سفر و نماز شب را بكن و اگر فوت شود قضا كن در سفر و حضر و احاديث در اين معنى بسيار است.

[حضرت پيامبر فريضه را در روز باران بر شتر سوار خواندند.]

( «و كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله يصلّى على راحلته الفريضة فى يوم مطير») و در احاديث صحيحه و حسنه و قويه منقولست از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله نماز فريضه را در روز باران بر شتر سوار بودند و مى كردند.

و در حديث صحيح وارد شده است كه با مشقت شديد مى توان كرد، و در حديث صحيح ديگر وارد شده است كه با مرض بر راحله مى توان كردن.

( «و قال ابراهيم الكرخي قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّي اقدر ان أتوجّه نحو القبلة فى المحمل فقال هذا الضّيق أ ما لكم فى رسول اللَّه اسوة») و صدوق در صحيح از ابن ابى عمير و شيخ در صحيح از ابان روايت كرده اند از ابراهيم بغدادى كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه من مى توانم كه در كجاوه كه باشم رو بقبله كنم و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 38

نماز كنم حضرت فرمودند كه اين مقدار تنگى و در

تهذيب ما هذا الضّيق اين چه تنگى است آيا شما متابعت حضرت سيد الكونين صلّى اللَّه عليه و آله نمى كنيد آن حضرت در كجاوه يا بر راحله نماز كردند و رو بقبله نكردند و ظاهرا مراد نماز نافله است يا فريضه با عذر.

[نماز در محمل ]

( «و سال سعيد بن سعد ابا الحسن الرّضا صلوات اللَّه عليه عن الرّجل تكون معه المرأة الحائض فى المحمل أ يصلّي و هى معه قال نعم») ظاهرا از كتاب او برداشته باشد و او ثقه است گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از شخصى كه هم كجاوه زن حايض باشد آيا مرد در كجاوه خود نماز مى تواند كرد كه اين زن محاذى او باشد حضرت فرمودند كه بلى ضرر كراهت يا حرمت وقتى است كه هر دو با هم نماز كنند اما اگر يكى نماز نكند باكى نيست محاذات بى دغدغه، و احاديث صحيحه بسيار بر اين مضمون وارد است و اگر هر دو خواهند نماز كنند اول مرد نماز كند ديگر زن و تقديم بر سبيل استحبابست على المشهور و اين مضمون تقدم در حديث صحيح وارد شده است و دلالت مى كند بر آن كه اگر زن محاذى او باشد و نماز نكند ضرر ندارد و اخبار گذشت از اين باب.

( «و سال سعيد بن يسار ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يصلّى صلاة اللّيل و هو على دابّته أ له ان يغطّى وجهه و هو يصلّى قال امّا اذا قرأ فنعم و امّا اذا أومى بوجهه للسّجود فليكشفه حيث أومأت به الدّابّة») و كالصحيح منقولست از سعيد كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات

اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه نماز شب را بر چهار پا كند آيا روى خود را مى تواند پوشيد حضرت فرمودند كه در وقت قرائت مى تواند پوشيد اما در وقت ايما از جهة سجود رو را بگشايد و سجده كند بهر جانبى كه چهار پا

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 39

رود و رو گشودن ظاهرا از جهة گذاشتن پيشانى است بر مهر و امثال آن يا بر قرپوس زين يا تعبدا و محمولست بر استحباب.

و در صحيح از حلبى منقولست كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از نماز نافله بر شتر و چهار پا حضرت فرمودند كه بلى بهر طرفى كه چهار پا رود مى گذارد و ملاحظه قبله در كار نيست و حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله چنين كردند.

و در صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند بمن كه نماز شب و وتر كه سه ركعت باشد و نافله صبح را در كجاوه بكن و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد شده است.

و در حديث صحيح از معاوية بن عمار منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه در سفر پياده رود و نماز شبرا كند و باكى نيست كه در روز قضاى نماز شبرا كند در راه رفتن پياده بانكه أولا رو بقبله تكبير احرام بگويد و روانه شود و قرائت كند و ركوع و سجود را رو بقبله به جا آورد و برخيزد و به راه رود در قرائت به دستور سابق.

و در صحيح از يعقوب منقولست كه گفت از آن حضرت صلوات

اللَّه عليه سؤال كردم از نماز در سفر پياده حضرت فرمودند كه ايما كن و ايماى سجود را پست تر كن، حاصل آن كه به ايما جايز است اما بنحو سابق بهتر است و احاديث بر اين مضامين متواتر است.

(و سال عبد الرّحمن بن الحجّاج ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يصلّى النّوافل فى الامصار و هو على دابّته حيث ما توجّهت به قال لا باس) و در صحيح منقولست از عبد الرحمن كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه نوافل را در شهرها بر

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 40

روى چهار پا كند هر طرفى كه چهار پا رود خوبست حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و در صحيح از حماد منقولست از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه در شخصى كه در شهرها نماز نافله را بر چهار پا كند حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و در صحيح از عبد الرحمن بن حجاج منقولست كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از نماز نافله در حضر بر پشت چهار پا هر گاه بيرون رفته باشم قريب به خانهاى كوفه يا در شهر تعجيل داشته باشم حضرت فرمودند كه اگر تعجيل داشته باشى و نتوانى به زير آمدن و ترسى كه اگر در اين حال نكنى فوت شود خوبست و الّا تا مقدور باشد بر روى زمين محبوبتر است نزد من و شك نيست كه تا ممكن باشد بر روى زمين بهتر است.

[اگر در نماز قصد اقامه كند]

( «و سأل علىّ بن يقطين ابا الحسن صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يخرج فى السّفر ثمّ يبدو له فى الاقامة و هو

فى الصّلاة قال يتمّ اذا بدت له الاقامة و عن الرّجل يشيّع اخاه إلى المكان الّذى يجب عليه فيه التّقصير و الافطار قال لا باس بذلك») و در صحيح منقولست از على كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه به سفرى رفته باشد و در اثناى آن سفر در حالت نماز به خاطرش رسد و عزم كند در آن شهر يا در آن منزل توقف خواهم كرد ده روز يا بيشتر حضرت فرمودند كه هر وقتى كه قصد اقامت كند نماز را تمام مى كند اگر چه در نماز باشد، ديگر پرسيدم كه هر گاه شخصى برادر مؤمنش بسفر رود و او مشايعت كند او را و با او برود تا هشت فرسخ يا بيشتر آيا جايز است كه نماز را قصر كند و روزه را افطار كند از جهة تشييع برادر مؤمن حضرت فرمودند كه باكى نيست،

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 41

اما جزء اول حديث پس پيشتر گذشت احاديث صحيحه در آن، و اما جزو آخر پس در صحيح از محمد بن مسلم منقولست از احدهما صلوات اللَّه عليهما در شخصى كه مشايعت برادر مؤمن كند يك روزه راه يا دو روزه و سه روزه راه خوبست حضرت فرمودند كه اگر در ماه رمضانست افطار كند عرض نمودم كه كدام يك بهتر است روزه بدارد و نرود يا مشايعت كند و بخورد حضرت فرمودند كه مشايعت كند بهتر است و در اين صورت حق سبحانه و تعالى از او روزه نطلبيده است و اخبار صحيحه در اين باب بسيار است.

[جمع بين ظهر و عصر]

( «و لا باس بالجمع بين الصّلاتين فى

السّفر و الحضر من علّة و غير علّة») و باكى نيست كه جمع كنند ميان نماز ظهر و عصر و هم چنين ميان نماز شام و خفتن بانكه هر دو را در يك وقت واقع سازند بانكه عصر را و عشا را در وقت ظهر و مغرب واقع سازند يا بر عكس در سفر و حضر با علّت و بى علّت بنا بر مذهب مشهور ميان اصحاب و جمعى بى علّت جايز نمى دانند، و بر اين مضمون احاديث مستفيضه از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم وارد است از طرق خاصه و عامه.

از آن جمله بطرق موثقه كثيره از زراره از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه حضرت سيّد الانبياء صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه نماز ظهر و عصر را در اول زوال واقع ساختند به جماعت بى علتى و هم چنين نماز شام و خفتن را آن حضرت به جماعت كردند پيش از ذهاب حمره مغربيه بى علتى، و از اين جهت چنين كردند كه وقت بر امّت آن حضرت فراخ شود.

و در موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت فرمودند كه حضرت سيّد الكونين صلّى اللَّه عليه و آله نماز ظهر و عصر را در يك وقت به جا آوردند پس عمر كه هميشه مدارش بر ترك ادب بود گفت آيا در

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 42

نماز چيزى حادث شد حضرت فرمودند كه نه و ليكن خواستم كه وقت را بر امّت خود فراخ گردانم.

و بطرق متكثره از عبد اللَّه ابن عباس منقولست كه گفت كه حضرت

سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله جمع كرد ميان ظهر و عصر و ميان شام و خفتن در غير باران و سفر و از اين جهت كرد تا وقت بر امّت آن حضرت فراخ شود.

و كالصحيح منقولست از محمد بن حكيم كه گفت از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه شنيدم كه وقتى جمع بين الصّلاتين است كه در ميان هر دو نافله نباشد، پس اگر نافله ظهر را اول به جا آورند و بعد از آن ظهر را و بعد از آن اذان بگويد بر يك حالت كه نماز را در آخر وقت ظهر واقع ساخته باشد كه اذان در وقت عصر واقع شود در اين صورت جمع نكرده است بلكه همه را در وقت خود واقع ساخته است، و جمع بى كراهت نيست و اگر مكروه نباشد ترك مستحب كرده است البته چون در اكثر اوقات حضرات صلوات اللَّه عليهم متفرق واقع مى ساخته اند خصوصا در نماز شام و خفتن كه مبالغه در آن بيشتر واقع شده است.

و در حديث حسن كالصحيح وارد شده است از حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله اگر در سفر مى بودند يا كارى داشتند جمع مى نمودند ميان ظهر و عصر و ميان شام و خفتن پس فرمودند كه باكى نيست كه در سفر نماز خفتن را پيش از ذهاب حمره به جا آورند و بعضى از اخبار اين معنى سابقا گذشت.

[تأخير مغرب ]

(و لا باس بتأخير المغرب فى السّفر حتّى يغيب الشّفق، و لا باس بتأخير المغرب للمسافر اذا كان فى طلب المنزل إلى ربع اللّيل»)

در

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 43

حديث صحيح از حلبى منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه در سفر نماز شام را تأخير نمايند تا سرخى مغربى غايب شود و باكى نيست كه در سفر نماز خفتن را پيش از ذهاب حمره به جا آورد.

و كالصحيح از ابن سنان منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه مسافر تاخير كند نماز شام را هر گاه در طلب منزل باشد تا ربع شب.

و در موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه وقت شام در سفر تا ربع شب است.

و در صحيح حلبى منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه هر گاه در سفر بعضى از نمازها را در غير وقتش به جا آورى ضرر به تو نمى رساند يعنى در غير وقت فضيلت.

و در موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه در سفر وقت نماز شام تا ثلث شب است.

و روايت صحيح گذشت كه تا مقداريست كه بنصف شب مقدار پنج ركعت مانده باشد و روايات صحيحه تا صبح نيز گذشت با خفتن.

( «و فى رواية ابى بصير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال أنت فى وقت المغرب فى السّفر إلى خمسة اميال من بعد غروب الشّمس») و در موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه در وقتى از شام چنانكه در تهذيب من المغرب است در سفر تا پنج ميل بعد از غروب شمس.

و در صحيح اسماعيل بن جابر وارد است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 5،

ص: 44

در سفر بعد از شش ميل از غروب نماز كردند اگر چه ممكن است كه اسماعيل يك ميل را غلط كرده باشد در تخمين.

[زود خواندن نماز عشاء]

( «و لا باس بتعجيل العتمة فى السّفر قبل مغيب الشّفق») در صحيح از حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه فرمودند كه باكى نيست كه در سفر نماز خفتن را پيش از غيبوبت سرخى به جا آورند اگر چه در حضر مكروهست به كراهت شديده.

و در صحيح ابو عبيده منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه هر گاه شب تارى بود و باد و باران بود حضرت سيد الأنبياء صلّى اللَّه عليه و آله نماز شام را به جا مى آوردند و اندك زمانى بقدر آن كه مردمان نافله را به جا آورند توقف مى فرمودند پس مؤذن حضرت اقامه مى فرمودند چون وقت خفتن داخل نشده بود و نماز خفتن را مى كردند و مردمان متفرق مى شدند.

[سجده بر گِل ]

( «و سال عمّار السّاباطىّ ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن حدّ الطّين الّذى لا يسجد فيه ما هو قال اذا غرقت فيه الجبهة و لم تثبت على الارض») و در موثق منقولست كه عمار از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كرد از مقدار گلى كه سجده بر آن نتوان كرد چه مرتبه است حضرت فرمودند كه هر گاه روان باشد به مرتبه كه پيشانى در آن غرق شود و بند نشود، و در جائى كه اندك گلى بر روى زمين باشد و زير آن سخت باشد يا همه سخت باشد كه پيشانى قرار گيرد بر آن سجده واجبست بر گل كردن و ايمان مى توان كرد.

[نماز در عرفات ]

( «و قال معاوية بن عمّار لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّ اهل مكّة يتمّون الصّلاة بعرفات فقال ويلهم او ويحهم و أيّ سفر اشدّ منه لا-

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 45

لا يتمّ») و به زياده از ده سند صحيح منقولست كه معاويه عرض نمود به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اهل مكه نماز را در عرفات تمام مى كنند حضرت فرمودند كه واى بر ايشان يا رحمت باد ايشان را و راوى شك دارد كه حضرت كدام يك از اين دو عبارت را فرموده اند اگر چه مراد از عبارت دويم نيز معنى اولست به كنايه كدام سفر سخت تر از اين سفر است به اعتبار ناهموارى راه و كثرت ازدحام خلايق پس فرمودند كه نه تمام نكنند بلكه قصر كنند و ظاهر اين خبر و بسيارى از اخبار آنست كه هر گاه اراده رجوع پيش از ده روز داشته باشند قصر مى كنند چنانكه گذشت.

و در

صحيح از عمران بن محمد منقولست كه به حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه فداى تو گردم مزرعه دارم كه پنج فرسخ است بسيار است كه به آنجا مى روم و در آنجا سه روز يا پنج روز يا هفت روز مى باشم آيا نماز را تمام كنم يا قصر كنم حضرت فرمودند كه در راه قصر كن و در مزرعه تمام كن، و احاديث چهار فرسخ متواتر است و حملش گذشت و محتمل است كه خصوص سفر عرفات اين حكم داشته باشد چنانكه ظاهر حديث است و استبعادى ندارد و ممكن است كه اين حكم از جهة جمعى از اهل مكه باشد كه همان روز به مكه آيند و حج نكنند چنانكه گذشت.

[مقدار مسافت ]

( «و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله لمّا نزل عليه جبرئيل عليه السّلام بالتّقصير قال له النّبي صلّى اللَّه عليه و آله فى كم ذلك فقال فى بريد قال و كم البريد قال ما بين ظلّ عير إلى في ء وعير فذرعته بنو أميّة ثمّ جزّءوه على اثنى عشر ميلا فكان كلّ ميل ألفا و خمسمائة ذراع و هو اربعة فراسخ يعنى اذا كان السّفر اربعة فراسخ و أراد الرّجوع من يومه فالتّقصير عليه واجب و متى لم يرد

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 46

الرّجوع من يومه فهو بالخيار ان شاء اتمّ و ان شاء قصّر») و منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون جبرئيل به حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله آمد و قصر را آورد حضرت فرمودند كه در چه مقدار از مسافت قصر

مى بايد كرد يا مى توان كرد جبرئيل گفت در يك بريد حضرت فرمودند كه بريد چه مقدار است جبرئيل گفت ما بين سايه كوه عير يا عاير است تا سايه و عير پس بنى اميه ذرع كردند آن مسافت را و دوازده حصه كردند هر حصه را ميلى علامت گذاشتند و هر ميلى هزار و پانصد ذرع شد كه مجموع يك بريد است كه آن چهار فرسخ است، صدوق تاويل كرده است اين حديث را بانكه هر گاه چهار فرسخ باشد و خواهد كه در آن روز برگردد تقصير بر او واجبست و هر گاه اراده نداشته باشد كه آن روز برگردد مخير است اگر خواهد تمام مى كند و اگر خواهد قصر مى كند.

و عمده سبب اين تاويل آنست كه در فقه رضوى باين عنوان وارد است و اگر نه عبارات روايات دلالتش بر اين مطلب ظاهر نيست بلكه اظهر آنست كه هر گاه در آن زودى اراده رجوع داشته باشد كافى است و جمعى كه قايل شده اند كه پيش از ده روز مراجعت كند يا قصد مراجعت داشته باشد ظاهرا اين معنى را منظور داشته اند كه اگر قصد اقامت ده روز در آن موضع داشته باشد سفرش منقطع مى شود اما آن كه در اين حديث ظل عاير و في ء وعير وارد شده است ظاهرا مراد اين باشد كه چون ما بين كوه عاير تا وعير تخمينا دو فرسخ باشد پس چون آفتاب از طرف مشرق طالع مى شود سايه عير به وعير مى رسد و چون فرو مى رود سايه و عير بعير مى رسد مجموع چهار فرسخ مى شود يا آن كه سايه هر يك از اين دو كوه خواه

در وقت طلوع و خواه در وقت غروب چهار فرسخ مى شود هر يك دو فرسخ.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 47

و كلينى در صحيح از محمد بن يحيى خزاز روايت كرده است از بعضى از اصحاب ما از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه روزى ما نشسته بوديم و پدرم نزد والى بنى اميه بود كه والى مدينه بود از قبل ايشان كه پدرم از آنجا برگشتند و نزد ما نشستند و فرمودند كه من نزد اين والى بودم با جمعى از علما اندكى پيش از اين زمان و او از ايشان سؤال كرد از حد مسافت تقصير بعضى گفتند سه روزه راه يا سه بريد و بعضى گفتند يك شبانه روز و بعضى گفتند يك ايوار كه سير عصر باشد كه تخمينا سه فرسخ است، چون متعارفست كه در شب گير پنج فرسخ راه مى روند و در ايوار سه فرسخ و اگر يك مرتبه مى روند هشت فرسخ مى روند، پس والى رو بمن كرد كه شما چه مى فرماييد من گفتم كه چون جبرئيل حكم تقصير را از جهة حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله آورد حضرت از جبرئيل پرسيد كه در چه مسافت تقصير هست جبرئيل گفت در يك بريد گفت بريد چه مقدار است حضرت فرمودند كه سايه عير تا سايه و عير.

پس حضرت صادق فرمودند كه از آن چه گذشت مدّتى شد و بنى اميه مصلحت ديدند كه ميلى چند نصب كنند در راهها كه مسافت را مردمان بدانند به خاطرشان رسيد گفته پدرم حضرت امام محمد باقر پس گز كردند اين مسافت را و دوازده حصه كردند هر

حصّه سه هزار و پانصد ذرع پس در هر سه هزار و پانصد ذرع ميلى نصب كردند جميع راهها را پس چون زمان بنى عباس شد تغيير دادند كارهاى بنى اميه را از روى غيرت و گفتند كه حكايت اصل فرسخ از هاشم است يا از حضرت امام محمد باقر يا از هر دو، و بنى اميّه را در اين امر مدخلى نيست پس در جنب هر ميلى كه بنى اميه نصب كرده بودند بنى عباس ميلى نصب كردند.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 48

و در حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و آله روايت كرده است كه از آن حضرت سؤال كردند از مقدار ميلهايى كه تقصير در آن واجب است حضرت فرمودند كه حضرت خاتم النبيين صلّى اللَّه عليه و آله حد ميلهاى فرسخ را از سايه عير تا سايه و عير مقرر فرمودند، و عير و عير دو كوهند در مدينه مشرفه پس چون آفتاب طالع مى شود سايه عير به سايه و عير مى افتد و آن ميلى است كه حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله قصر را بر آن مقرر فرمودند.

و منافاتى كه ميان روايت صدوقست و كلينى در ميل ظاهرا سهو از كتّاب يكى از دو كتاب شده باشد به نقصان ثلاثه يا زيادتى آن، و محتمل است كه از رواة شده باشد و آن چه كلينى ذكر كرده است اقربست به آن چه مشهور است از جهة ذراع كه چهار هزار ذرع گفته اند و آن چه صدوق گفته است به تحديد ديگر كه ميل را كرده اند كه آن قدريست كه چشم كار كند كه سواره را از پياده تميز

تواند كرد در زمين هموار نسبت به اكثر مردمان كه ضعف باصره نداشته باشند و حديد البصر نيز نباشند، و در قاموس ذكر كرده است كه ميل بكسر قدر مدّ بصر است يا سه هزار ذرع است يا چهار هزار ذرع است بحسب اختلافى كه در فرسخ كرده اند كه آيا نه هزار ذرع است بذراع قدما يا دوازده هزار ذرعست بذراع محدّثين، و در نهايه و صحاح قدر مد بصر از ارض گفته اند و اللَّه تعالى يعلم.

( «و تصديق ما فسّرت من ذلك خبر جميل بن درّاج عن زرارة بن اعين قال سالت ابا جعفر صلوات اللَّه عليه عن التّقصير فقال بريد ذاهب و بريد جائى و كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اذا اتى ذبابا قصّر و ذباب على بريد و انّما فعل ذلك لأنّه اذا رجع كان سفره بريدين ثمانية فراسخ») و مصدق آن چه گفتم كه مراد از قصر در بريد آنست كه اراده داشته باشد كه آن روز برگردد

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 49

صحيحه جميل است از زراره كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از تقصير حضرت فرمودند كه چهار فرسخ رونده چهار فرسخ برگردنده يا چهار فرسخ كسى كه رود و چهار فرسخ كسى كه برگردد و حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله چون بذباب مى رفتند قصر مى فرمودند و ذباب چهار فرسخ بود و چرا قصر مى فرمودند زيرا كه چون بر مى گشتند هشت فرسخ مى شد و دلالت ندارد كه در آن روز برگردد ممكن است كه برگشتن پيش از ده روز كافى باشد مثل ساير اخبارى كه گذشت و ليكن در

فقه رضوى چنين است كه اگر اراده رجوع در آن روز دارد قصر واجبست و ظاهرا در كار نباشد برگشتن هم چنان كه در هشت فرسخ در كار نيست رفتن آن و اللَّه تعالى يعلم.

[سفر در سه روز]

( «و سال زكريّا بن ادم ابا الحسن الرّضا صلوات اللَّه عليه عن التّقصير فى كم يقصّر الرّجل اذا كان فى ضياع اهل بيته و امره جايز فيها يسير فى الضّياع يومين و ليلتين او ثلاثة ايّام و لياليهنّ فكتب التّقصير فى مسير يوم و ليلة») و منقولست در صحيح از زكريا كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از قصر نماز كه در چه مقدار راه قصر مى كند هر گاه در مزارع ياران خود باشد و حكمش در آنجاها روان باشد كه بمنزله مزارع خودش باشد و در آنجا دو روز و دو شب و سه شب يا سه روز و سه شب باشد حضرت در جواب نوشتند كه قصر در مسافت يك شبانه روز است به سير متعارف چون متعارف نمى باشد كه روز و شب هر دو راه روند و متعارف آنست كه در تمام شب مى روند يا تمام روز يا بعضى از شب و بعضى از روز و على اى حال هشت فرسخ مراد است و ظاهر مى شود كه مزرعه اهل بيت حكم مزرعه او ندارد.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 50

چنانكه در صحيح از ابان از فضل منقولست كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از مسافرى كه به خانه بعضى از اهل خود نزول مى كند يك روز و يك شب حضرت فرمودند كه نماز را قصر مى كند و قصد مسافت

مى بايد اگر چه در چند روز برود چنانكه ظاهر رواياتست كه همه بلفظ اراده واقع شده است و مقبوله صفوان و موثقه عمار نيز دلالت مى كنند بر آن كه مى بايد قصد مسافت داشته باشد پس اگر به استقبال شخصى رود كه هر جا كه به او رسد برگردد و احتمال كمتر از مسافت نيز باشد تمام مى كند اگر چه صد فرسخ برود و هم چنين اگر بطلب غلام گريخته يا حيوان جسته رود تمام مى كند امّا وقت برگشتن اگر مسافت باشد قصر مى كند.

[مغرب دو ركعتى ]

( «و روى محمّد بن ابى عمير عن محمّد بن اسحاق بن عمّار قال سالت ابا الحسن الرّضا صلوات اللَّه عليه عن امرأة كانت فى طريق مكّة فصلّت ذاهبة و جائية المغرب ركعتين فقال ليس عليها اعادة») و به دوازده سند صحيح و چهار حسن كالصحيح منقولست از محمد از محمد موثق كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از زنى كه در راه مكه رفتن و آمدن نماز شام را به توهم آن كه قصر مى بايد كرد دو ركعت كرده است حضرت فرمودند كه اعاده نمى كند نمازها را.

( «و فى رواية الحسين بن سعيد عن ابن ابى عمير عن محمّد بن اسحاق بن عمّار عن ابى الحسن صلوات اللَّه عليه قال ليس عليها قضاء») و در روايت صحيح حسين از آن حضرت صلوات اللَّه عليه وارد است كه حضرت صلوات اللَّه فرمودند در اين مسأله كه بر آن زن قضا نيست و مراد از هر دو يكى است، و غرض تكرار صدوق آنست كه چون عمل به اين حديث كرده است مى خواهد كه ظاهر سازد كه چون در

اصل ابن ابى عمير و اصل حسين بن

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 51

سعيد بود تكرر در اصول دليل صحت است نزد قدما بنا بر اين من عمل باين حديث كرده ام و اكثر اصحاب جاهل را در تمام كردن معذور مى دارند نه در كم كردن و ممكن است كه خصوص همان زن اين حكم داشته باشد چون وقايع عموم نمى دارد و شكى نيست كه احوط قضاست.

( «و فى رواية العلا عن محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال اذا صلّى المسافر خلف قوم حضور فليتمّ صلاته ركعتين و يسلّم و ان صلّى معهم الظّهر فليجعل الأوليين الظّهر و الاخيرتين العصر») و بده سند صحيح منقولست كه امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه مسافر نماز كند با جمعى كه حاضر باشند چون دو ركعت خود را تمام كند سلام دهد و اگر با نماز ظهر ايشان اقتدا كند ظهر را بدو ركعت ايشان اقتدا كند، و عصر خود را بدو ركعت آخر ايشان و در اين صورت اقتدا كرده است عصر را بظهر و صدوق اين صورت را جايز مى داند چون روايات بسيار دارد.

( «و سال اسماعيل بن الفضل ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى رجل يسافر من ارض إلى ارض و انّما ينزل قراه و ضيعته فقال اذا نزلت قراك و ارضك فاتمّ الصّلاة و اذا كنت فى غير ارضك فقصّر») و در صحيح يا موثق كالصحيح منقولست از اسماعيل كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه سفر كند از موضعى به موضعى ديگر و ليكن در ما بين به قريه

و مزرعهاى خود مى رسد حضرت فرمودند كه هر گاه به قريه ها و مزارع خود رسى نماز را تمام كن و هر گاه در غير زمين خود باشى قصر كن.

و مؤيد اين است صحيحه بزنطى در قرب الاسناد و كالصحيح در باقى

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 52

كتب كه گفت سؤال كردم از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه از شخصى كه به مزرعه خود مى رود و يك روز و دو روز و سه روز در آنجا مى ماند آيا نماز را قصر مى كند يا تمام مى كند حضرت فرمودند كه هر مرتبه كه به مزرعه از مزارع خود رود تمام مى كند.

و در صحيح از عبد الرحمن منقولست كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه شخصى مزرعها دارد نزديك يكدگر و مى رود و در آنجا مى ماند حضرت فرمودند كه تمام مى كند.

و در موثق از عمّار از آن حضرت صلوات اللَّه عليه مرويست در شخصى كه به سفرى مى رود و به قريه يا خانه خود مى رسد و در آنجا مى ماند حضرت فرمودند كه نماز را تمام مى كند اگر چه يك درخت خرما داشته باشد و بس و روزه را مى گيرد اگر ماه رمضان داخل شود و قصر نمى كند و صحيحه عمران گذشت.

و كالصحيح از موسى منقولست كه گفت عرض نمودم به حضرت ابو الحسن صلوات اللَّه عليه كه گاه هست به مزرعه خود مى روم و از منزلم تا آنجا دوازده فرسخ است نماز را تمام كنم يا قصر كنم حضرت فرمودند كه تمام كن يعنى در مزرعه.

و در حسن از سهل منقولست كه از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه

به مزرعه خود رود و هشت فرسخ يا دوازده فرسخ باشد و هر ورش بر ضياع بنى عم اوست آيا قصر و افطار مى كند يا تمام مى كند و روزه مى گيرد حضرت فرمودند كه قصر نمى كند و افطار نمى كند و ظاهرا از آن جهت باشد كه مى داند كه ايشان او را نگاه مى دارند يا او مى بايد كه نزد ايشان از جهة صله رحم بايستد يا آن كه حضرت داند كه او را در آن مزارع شركتى

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 53

هست.

[اقامة عشره ]

( «قال مصنّف هذا الكتاب رحمه اللَّه يعنى بذلك اذا اراد المقام فى قراه و ارضه عشرة ايّام و متى لم يرد المقام بها عشرة ايّام قصّر الّا ان يكون له بها منزل يكون فيه فى السّنة ستّة اشهر فان كان كذلك اتمّ متى دخلها و تصديق ذلك ما رواه محمّد بن اسماعيل بن بزيع عن ابى الحسن الرّضا صلوات اللَّه عليه قال سألته عن الرّجل يقصّر فى ضيعته فقال لا باس ما لم ينو مقام عشرة ايّام الّا ان يكون له بها منزل يستوطنه قال قلت له ما الاستيطان فقال ان يكون له بها منزل يقيم فيه ستّة اشهر فاذا كان كذلك يتمّ فيها متى دخلها، و ما رواه علىّ بن يقطين عن ابى الحسن الاوّل صلوات اللَّه عليه انّه قال كلّ منزل من منازلك لا تستوطنه فعليك فيه التّقصير») صدوق كه مصنف اين كتاب است كه حق سبحانه و تعالى او را رحمت كند چنين مى گويد كه مراد حضرت از امر به اتمام در ضيعه آنست كه هر گاه اراده داشته باشد كه در آنجا ده روز اقامت كند تمام مى كند و هر گاه

قصد اقامت ده روز نداشته باشد قصر مى كند مگر آن كه در آن مزرعه منزلى داشته باشد كه در عرض سال شش ماه در آنجا باشد و هر گاه چنين باشد هر گاه داخل مى شود تمام مى كند.

و تصديق اين تاويل مى كند آن چه روايت كرده است آن را در صحيح محمد از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه گفت از آن حضرت سؤال كردم از شخصى كه قصر مى كند در مزرعه خود حضرت فرمودند كه باكى نيست ما دام كه نيت نكند اقامت ده روز را مگر آن كه او را در آن مزرعه منزلى باشد كه در آن منزل وطن كند گفت عرض نمودم كه وطن كردن بچه چيز حاصل مى شود حضرت فرمودند كه بان مى شود كه او را در آن مزرعه منزلى باشد كه شش ماه در

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 54

آنجا اقامت كند پس هر گاه چنين باشد هر گاه داخل آن مزرعه مى شود نماز را تمام مى كند.

و مؤيد ديگر حديث صحيح على است از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر منزلى از منزلهاى تو كه در آنجا وطن نكنى پس بر تست كه در آنجا نماز را قصر كنى. و استيطان اگر چه مطلق است حديث سابق تفسير كرد كه شش ماه است، و قريب باين معنى در صحيح حماد و صحاح ديگر وارد شده است كه همه بلفظ استيطان مطلق است كه همه را حمل كرده اند بر استيطان شش ماه و ظاهر حديث آنست كه صدوق فهميده است كه در هر سالى شش ماه باشد و اكثر چنين فهميده اند كه شش ماه نماز را در آنجا

تمام كرده باشد مجتمع يا متفرق، و ظاهر اين اخبار صحيحه آنست كه اگر بقصد توطن در آنجا مانده باشد كافى باشد پس بنا بر اين جمعى كه در بلدى متوطّن باشند و آن بلد را وطن خود ساخته باشند اگر چه ملك نداشته باشند دور نيست كه كافى باشد و احوط در غير صورت توطن شش ماه در هر سالى آنست كه قصد اقامت كند يا جمع كند ميان قصر و اتمام.

و در صحيح از سعد بن ابى خلف منقولست كه گفت على سؤال كرد از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه در شهرى خانه داشته باشد يا مزرعه داشته باشد و در سفر به آن شهر يا به آن مزرعه رسد چه كند حضرت فرمودند كه اگر در آن شهر ساكن بوده است چون به آنجا مى رسد نماز را تمام مى كند و اگر در آنجا ساكن نبوده است قصر مى كند.

و در صحيح از حماد يا حلبى منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه به سفرى رود و در راه به منزل خودش رسد نماز را تمام مى كند يا قصر حضرت فرمودند كه قصر مى كند و منزلى كه در آنجا تمام

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 55

مى كند آن منزليست كه در آنجا توطن كند.

و در صحيح از على بن يقطين منقولست كه گفت از حضرت ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما سؤال كردم از شخصى كه منزلى داشته و بر آن منزل گذرد تمام مى كند يا قصر مى كند حضرت فرمودند كه هر منزلى را كه وطن خود نساخته باشى منزل تو نيست و ترا نيست

كه در آن منزل نماز را تمام كنى.

و در صحيح از على منقولست كه گفت به آن حضرت صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه مرا مزارع و منازل هست كه ميان اينها دو فرسخ و سه فرسخ فاصله است چه كنم حضرت فرمودند كه هر منزلى را كه وطن خود نساخته باشى بر تست كه نماز را قصر كنى.

و در صحيح منقولست از على كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه به بعضى از شهرها رسد و او را در آن شهر خانه باشد و آن شهر وطن او نباشد آيا نماز را تمام مى كند يا قصر مى كند حضرت فرمودند كه قصر مى كند و مزارعى كه داشته باشد و بر آنها گذرد همين حكم دارد.

و كالصحيح از ابن سنان منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه در سفر به مزرعه خود رسد و نخواهد كه در آنجا ده روز بماند قصر كند و اگر خواهد كه در آنجا ده روز بماند نماز را تمام كند.

و كالصحيح منقولست از موسى كه عرض كردم به حضرت ابى الحسن صلوات اللَّه عليه كه فداى تو گردم مزرعه دارم قريب ببغداد و بسيار است كه از كوفه ببغداد مى روم و در آن مزرعه مى مانم نماز را در آنجا قصر كنم يا تمام كنم حضرت فرمودند كه اگر قصد اقامت ده روز در آنجا ندارى قصر كن.

و در صحيح از حذيفه منقولست كه گفت از حضرت امام جعفر صادق

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 56

صلوات اللَّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه من بيرون رفتم به مزرعه كه دارم سه روز قصر

كردم و سه روز تمام كردم ظاهرش آنست كه در مزرعه مخير باشد ميان قصر و اتمام و ممكن است كه مراد اين باشد كه سه روز كه در راه بودم قصر كردم و سه روز در آنجا بودم تمام كردم يا آن كه اول قصد اقامت نداشتم قصر كردم بعد از آن قصد اقامت كردم و تمام كردم بعد از آن چيزى سانح شد كه پيش از ده روز در آمدم و تخيير اظهر است در جمع بين الاخبار و اللَّه تعالى يعلم.

[سفر تفريحى ]

( «و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه فى الرّجل يخرج إلى الصّيد مسيرة يوم او يومين او ثلاثة أ يقصّر او يتمّ فقال ان خرج لقوته و قوت عياله فليقصّر و ليفطر و ان خرج لطلب الفضول فلا و لا كرامة».)

و منقولست در صحيح از عمران از بعضى از اصحاب ما كه گفت به آن حضرت صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه شخصى به شكار مى رود يك روز و دو روز و سه روز آيا قصر مى كند يا تمام مى كند حضرت فرمودند كه اگر از جهة قوت خود و قوت عيال خود مى رود بايد كه نماز را قصر كند و روزه را افطار كند و اگر از جهة لهو و لعب است پس قصر نمى كند و او را كرامتى نيست نزد حق سبحانه و تعالى تا از جهة او نماز را قصر بفرمايد، و محتمل است كه مراد از فضول زيادتى مال باشد كه در اين صورت نماز را قصر نكند و روزه را قصر كند چنانكه جمعى از اصحاب بان قايلند به تبعيّت شيخ به سبب آن كه در فقه

رضوى هست كه اگر سفر معصيت باشد يا شكار لهو تمام مى كند، و اگر صيد از جهة تجارت باشد نماز را تمام مى كند و روزه را افطار مى كند، و اگر از جهة قوت خود و عيالش باشد از روى ضرورت نماز و روزه را قصر مى كند و ظاهر

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 57

مى شود كه شيخ طوسى نيز فقه رضوى را داشته است چون شيخ مفيد و صدوق داشته اند و اكثر مسايلى كه ذكر كرده اند و مستندش ظاهر نيست كاشف مى آيد كه در فقه رضوى است و اللَّه تعالى يعلم.

( «و روى ابو بصير عنه صلوات اللَّه عليه و آله انّه قال ليس على صاحب الصّيد تقصير ثلاثة ايّام فاذا جاوز الثّلاثة لزمه يعنى الصّيد للفضول») و در موثق و شيخ در صحيح از ابن محبوب كه از اهل اجماع است از بعضى از اصحاب ما از ابو بصير روايت كرده اند كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه كسى كه به شكار رود قصر نمى كند سه روز و چون از سه روز در گذرد لازمست او را قصر. و صدوق تاويل كرده است جزو اوّل را كه قصد نمى كند مراد حضرت آنست كه اگر صيد لهو باشد تمام مى كند و شيخ جزو آخر را تاويل كرده است كه اگر از جهة قوتست قصر مى كند و محتمل است كه مراد صيد قوت باشد و حمل كنيم سه روز اول را كه در حوالى شهر باشد و قصر را در وقتى كند كه به مسافت رسيده باشد.

چنانكه در صحيح از عبد اللَّه منقولست كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه

صيد كند چه كند حضرت فرمودند كه اگر بر دور خود مى گردد قصر نمى كند و اگر تجاوز كند از مسافت يا حد ترخص قصر مى كند و حديث عيص نيز چنين است.

( «و روى عيص بن القاسم عنه صلوات اللَّه عليه انّه سئل عن الرّجل يتصيّد فقال ان كان يدور حوله فلا يقصّر و ان كان تجاوز الوقت فليقصّر») و در صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه از آن حضرت سؤال كردند از شخصى كه شكار كند حضرت فرمودند كه اگر بر دور خود مى گردد يعنى قصد مسافت نكرده باشد و در حوالى

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 58

شهر مى گردد و شكار مشروع مى كند قصر نمى كند چون بحد ترخص نرسيده است يا گذشته است و قصد سفر ندارد و اگر بحد ترخص يا به مسافت رسيده باشد قصر مى كند چون قصد برگشتن دارد و هشت فرسخ دارد تا شهر و بنا بر ظاهر خبر صيد مشروعست نه صيد لهو.

( «و لو انّ مسافرا ممّن يجب عليه التّقصير مال من طريقه إلى صيد لوجب عليه التّمام لطلب الصّيد فان رجع من صيده إلى الطّريق فعليه فى رجوعه التّقصير») عبارت فقه رضوى است كه اگر مسافرى كه بر او واجب باشد قصر به آن كه سفرش مباح باشد و ميل كند از راه به جانب شكار هر آينه واجبست بر او تمام كردن نماز چون غرضش شكار است پس چون از شكار بر مى گردد و به راه مى آيد پس لازم است كه در برگشتن قصر كند اگر در برگشتن شكار نكند.

و اين مضمون در حديث قوى از حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليه منقولست

به مكاتبه كه شخصى كه شكار مى كند قصر مى كند تا بر جاده است پس چون از جاده بدر رود يعنى از براى شكار تمام مى كند و چون به جاده مى آيد قصر مى كند و اخبار گذشت و در كتاب صوم نيز خواهد آمد.

( «و من كان سفره معصية للّه عزّ و جلّ فعليه التّمام فى الصّلاة و الصّوم») و كسى كه سفرش معصيت و مخالفت الهى باشد پس بر اوست كه تمام كند نماز و روزه را و اين مضمون فقه رضويست.

و در حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه در ماه رمضان افطار نمى كند مگر آن كه سفر حق باشد و باطل نباشد.

و در صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 59

هر كه بسفر رود قصر مى كند نماز را و افطار مى كند صوم را مگر آن كه بسفر شكار لهو رود، يا بسفر معصيت رود كه اصل سفر معصيت باشد يا از جانب ظالمى رسول باشد يا بقصد عداوت مسلمانان رود يا بقصد سفر در ضرر بر مسلمانان رود.

و از ابو سعيد منقولست كه دو كس داخل شدند بر حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما در خراسان و هر دو سؤال كردند از قصر خود حضرت بيكى فرمودند كه بر تو واجبست كه قصر كنى چون بقصد زيارت من آمدى و به ديگرى فرمودند كه بر تو واجبست كه تمام كنى زيرا كه بقصد پادشاه جور آمدى كه مامون باشد و خواهد آمد در ابواب صوم.

[تعقيب نماز شكسته ]

( «و على المسافر ان يقول فى دبر كلّ صلاة يقصّر

بها سبحان اللَّه و الحمد للّه و لا آله الا اللَّه و اللَّه اكبر ثلثين مرّة لتمام الصّلاة») و در حسن از سليمان مروزى منقولست كه حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليه فرمودند كه واجبست بر مسافر كه در عقب هر نمازى كه قصر مى كند سى مرتبه تسبيحات اربع را بگويد تا نمازش تمام شود و بمنزله دو ركعت مقصوره است.

و عقيب هر نمازى در سفر و حضر نيز مستحب است كه سى مرتبه يا چهل مرتبه تسبيحات اربع را از جهة تعقيب نماز بگويد و لفظ حديث اگر چه بلفظ وجوبست حمل بر استحباب مؤكد نموده اند.

[نماز شب در سفر]

( «و روى الحلبيّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال ان خشيت ان لا تقوم فى اخر اللّيل او كانت بك علّة او اصابك برد فصلّ و أوتر من اوّل اللّيل فى السّفر») و به اسانيد صحيحه منقول است از حلبى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر ترسى كه در آخر شب بر نخيزى يا كوفتى داشته باشى يا مانعى يا سرما باشد نماز شب كه هشت ركعت

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 60

است و سه ركعت وتر را در اول شب مى توانى كرد در سفر.

و در صحيح از ابن ابى نجران منقولست كه گفت از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از نماز شب در سفر در كجاوه حضرت فرمودند كه هر گاه روى تو برابر قبله نباشد رو بقبله كن و تكبير احرام بگو و نماز را تمام كن بهر طرفى كه شتر رود عرض نمودم كه فداى تو گردم در اول شب مى توانم كرد حضرت فرمودند كه

هر گاه خوف داشته باشى كه در آخر شب نكنى در اول شب مى توانى كرد و احاديث صحيحه در اين باب وارد شده است و خواهد آمد.

و سال علىّ بن سعيد ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن صلاة اللّيل و الوتر فى السّفر من اوّل اللّيل قال نعم روايت كرده است شيخ در قوى از على كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از نماز شب و سه ركعت وتر در سفر كه اول شب مى توان كرد هر گاه نتواند كه در آخر شب برخيزد حضرت فرمودند كه بلى.

( «و سال سماعة بن مهران ابا الحسن الاوّل صلوات اللَّه عليه عن وقت صلاة اللّيل فى السّفر فقال من حين تصلّى العتمة إلى ان ينفجر الصّبح») و در موثق از سماعه منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از وقت نماز شب در سفر حضرت فرمودند كه از وقتى كه نماز خفتن مى كنى تا طلوع صبح مى توانى كرد و ظاهرش آنست كه وقت باشد در سفر نه آن كه مقدم دارند بر وقت.

و در صحيح از ليث منقولست كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از نماز شب در تابستان در شبهاى كوتاه در اول شب مى توانم كرد حضرت فرمودند كه بلى.

و در صحيح از يعقوب منقول است كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 61

عليه سؤال كردم از نماز شب در تابستان در شبهاى كوتاه در اول شب بكنم حضرت فرمودند كه خوب به خاطرت رسيده است و خوب مى كنى پس فرمودند كه جوانان را

خواب بسيار مى آيد من امر مى كنم ترا كه نماز شبرا در اول به جا آورى كه مبادا در آخر شب نكنى.

و در صحيح از ابو بصير از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر گاه ترسى كه در آخر شب برنخيزى يا كوفتى داشته باشى يا سرما خورده باشى نماز شب و نماز وتر را در اول شب بكن، و اين احاديث و اخبار صحيحه و موثقه بسيار وارد شده است كه ظاهرش آنست كه در سفر و حضر مقدم مى توان داشت هر گاه خوف آن باشد كه در وقت خودش نتواند كرد و اخبار ديگر خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

( «و روى حريز عمّن حدّثه عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه كان لا يرى بأسا بان يصلّى الماشي و هو يمشى و لكن لا يسوق الابل») و به اسانيد صحيحه منقولست از حريز از آن كسى كه او حديث را بر حريز خوانده است و در خاطر حماد بن عيسى نيست كه كيست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه آن حضرت مى فرمودند كه باكى نيست كه پياده نماز سنت را يا نماز واجب را راه رود و كند و ليكن شتر نمى راند به اعتبار سخن گفتن يا قرائت را بعنوان حدى خواندن يا اعم تعبّدا و احاديث صحيحه گذشت.

باب العلّة الّتى من اجلها لا يقصّر المصلّى فى المغرب و نوافلها فى السّفر و الحضر

( «سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه لم صارت المغرب ثلث ركعات و اربعا بعدها ليس فيها يقصّر فى حضر و لا سفر فقال انّ اللَّه تبارك و تعالى انزل على نبيّه صلّى اللَّه عليه و آله كلّ صلاة ركعتين فاضاف إليها رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و

آله لكلّ صلاة ركعتين فى الحضر و قصّر فيها فى السّفر الّا المغرب و الغداة فلمّا صلّى صلّى اللَّه عليه و آله المغرب بلغه مولد فاطمة صلوات اللَّه عليها فاضاف إليها ركعة شكرا للّه عزّ و جلّ فلمّا ان ولد الحسن صلوات اللَّه عليه اضاف إليها ركعتين شكرا للّه عزّ و جلّ فلمّا ان ولد الحسين صلوات اللَّه عليه اضاف إليها ركعتين شكرا للّه عزّ و جلّ فقال «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ» فتركها على حالها فى الحضر و السّفر») اين بابى است در بيان علت آن كه در نماز شام و چهار ركعت نافله آن تقصيرى واقع نشده است در سفر و حضر منقولست مرفوعا در علل نيز كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردند كه چرا سه ركعت نماز شام و چهار ركعت نافله آن را كم نمى كنند در حضر و سفر حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى نمازها را به نزد حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله دو ركعت دو ركعت فرستاد در اول تكليف نماز پس حضرت هر نمازى را دو ركعت زياد كردند در حضر، و در سفر بحال خود گذاشتند مگر نماز شام و صبح را پس

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 63

چون حضرت نماز شام را گذاردند دو ركعت خبر آوردند به نزد آن حضرت كه حق سبحانه و تعالى حضرت فاطمه را كرامت كرد حضرت به شكرانه اين نعمت يك ركعت زياد كردند و چون حق سبحانه و تعالى حضرت امام حسن را كرامت فرمود حضرت رسول خدا دو ركعت زياد كردند از جهة نافله شام شكرانه حق سبحانه و تعالى پس چون

حق سبحانه و تعالى حضرت امام حسين را صلوات اللَّه عليه كرامت فرمود حضرت دو ركعت ديگر از جهة آن حضرت به شكرانه اين كرامت اضافه نمودند در نافله شام و آيه را خواندند كه حق سبحانه و تعالى مقرر ساخته است از جهة هر پسرى برابر حصّه دو دختر، پس چون به شكرانه اين نعمتها بود و اين نعمتها نعمتى بود دايمى شكرانه آن را دايم گردانيدند و در سفر و حضر بحال خود گذاشتند.

و كالصحيح از محمد بن مسلم منقولست كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چرا نماز شام را در سفر و حضر سه ركعت مى كنند و در سفر از آن قصر نشد حضرت فرمودند كه چون أولا حق سبحانه و تعالى نمازها را دو ركعت واجب گردانيده بود و حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله بحسب تفويضى كه بان حضرت شده بود سه نماز را دو ركعت زياد فرمودند و چون وقت شام تنگ بود يك ركعت زياد فرمودند و چون در سفر آن دو ركعت را از چهار ركعتى انداختند ركعت شام را نينداختند و فرمودند كه مرا شرم مى آيد كه دو مرتبه نقص بان رسانم چون در وقت زياد كردن بان نقص رسانيده بودم بنا بر اين در حضر و سفر آن را سه ركعت مقرّر ساختند.

و در صحيح از ابو بصير منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در سفر هر نمازى دو ركعت است و پيش از آن و بعد از آن نافله نيست مگر

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 64

نماز شام كه بعد از آن چهار

ركعت نافله او بحال خود است و در سفر و حضر آن را ترك مكن و نوافل ظهر و عصر ساقط است و قضا ندارد و در شب نماز شبرا بكن و اگر فوت شود قضا كن.

و در صحيح از حارث منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ترك مكن چهار ركعت نافله شام را در سفر و حضر، و پدرم ترك نمى كردند سيزده ركعت نافله شبرا در سفر و حضر، و چون دو ركعت نافله صبح بعد از نماز شب كرده مى شود و وقت اداى آن در صبح كاذب است بنا بر اين اكثر اوقات آن را با نماز شب ذكر مى كنند.

و در صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه مكرر مى فرمودند كه نماز نوافل روز شانزده ركعت است هشت ركعت نزد زوال و هشت ركعت بعد از ظهر و چهار ركعت بعد از شام و آن را ترك مكن در سفر و حضر و دو ركعت بعد از خفتن است كه پدرم آن دو ركعت را نشسته مى كردند و من ايستاده مى كنم و حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله سيزده ركعت نماز شبرا مى كردند كه هشت ركعت نافله شبست و سه ركعت نافله وتر است و دو ركعت نافله صبح و احاديث در اين باب متواتر است.

باب علّة التّقصير فى السّفر

(ذكر الفضل بن شاذان النّيسابورىّ رحمه اللَّه فى العلل الّتى سمعها من الرّضا صلوات اللَّه عليه انّ الصلاة انّما قصّرت فى السّفر لأنّ الصّلاة المفروضة اوّلا انّما هى عشر ركعات و السّبع انّما زيدت فيها بعد فخفّف اللَّه عزّ و جلّ عن العبد تلك الزّيادة لموضع سفره و تعبه و

نصبه و اشتغاله بامر نفسه و ظعنه و اقامته لئلّا يشتغل عمّا لا بدّ له منه من معيشته رحمة من اللَّه عزّ و جلّ و تعطّفا عليه الّا صلاة المغرب فانّها لم تقصّر لأنّها صلاة مقصّرة فى الاصل و انّما وجب التّقصير فى ثمانية فراسخ لا اقلّ من ذلك و لا اكثر لأنّ ثمانية فراسخ مسيرة يوم للعامّة و القوافل و الاثقال فوجب التّقصير فى مسيرة يوم و لو لم يجب فى مسيرة يوم لما وجب فى مسيرة الف سنة و ذلك لأنّ كلّ يوم يكون بعد هذا اليوم فانّما هو نظير هذا اليوم فلو لم يجب فى هذا اليوم لما وجب فى نظيره اذا كان نظيره مثله لا فرق بينهما») اين بابى است در بيان علّت تقصير در سفر و علت مسافت و غير آن منقولست بدو سند حسن كالصحيح بلكه صحيح چون صدوق حكم به صحت اين سند كرده است از فضل در ضمن علتهائى كه شنيده است از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه چرا نماز در سفر قصر شد زيرا كه نمازى كه اول خداوند عالميان واجب گردانيد بر خلايق ده ركعت بود و اين معنى متواتر است و بعد از آن حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 66

سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله به تفويضى كه به آن حضرت شده بود هفت ركعت زياد كردند پس حق سبحانه و تعالى آن هفت را يعنى اكثرش را كه آن شش ركعت بود ساقط گردانيد از بندگان به سبب تعب و مشقتى كه از لوازم سفر است غالبا و به امور خود رسيدن و همگى مشغول كارهاى خود بودن و بار كردن

و فرود آمدن كه اگر تمام مى بود از كارهائى كه او را ناچار است بان رسيدن باز مى ماند از امور معاش خود و اين تخفيف محض رحمت الهى و مهربانى اوست بر بندگان با آن كه نوافل آن نيز ساقط شد و چون بنده ملاحظه مى كند در سفر مى يابد كه چه مقدار او را سبكى حاصل مى شود خصوصا در مانند سفر حج كه غالب اوقات اين نمازها در اثناى راه كرده مى شود و با اين تخفيف به صد تشويش به حمله خود مى رسد، و همه زيادتيها ساقط شد مگر زيادتى ركعت نماز شام كه ساقط نشد چون زيادتى او كم بود در حضر، و در عيون و علل مقصوره بود و چرا تقصير در مسافت هشت فرسخ واجب شد نه در كمتر و نه زيادتر زيرا كه هشت فرسخ راه يك روز اكثر خلايق است در قافلهاى باردار پس در مقدار يك شبانه روز راه قصر مقرر شد و اگر در اين مقدار واجب نمى شد در مقدار هزار سال قصر واجب نمى شد زيرا كه هر روزى كه بعد از اين روز است او نظير اين روز است و اگر در اين روز واجب نمى شد در نظيرش نيز واجب نمى شد هر گاه نظير آن مثل آن باشد و فرقى در ميان هر دو نباشد و اين معانى همه مجربست حتى در سفر مكه معظمه كه مشقتش در يك روز است و هر كس احتمال نمى دهد كه فردا تواند حركت كردن و چون شب گذشت روز ديگر قوتش بيشتر از روز سابق است تا آن كه مشهور است كه فرشتگان در شبها ايشان را مالندگى مى كنند كه

قوت حركت دارند.

( «و انّما ترك تطوّع النّهار و لم يترك تطوّع اللّيل لأنّ كلّ صلاة لا

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 67

يقصّر فيها لا يقصّر فيما بعدها من التّطوّع و ذلك لأنّ المغرب لا يقصّر فيها فلا تقصير فيما بعدها من التّطوّع و كذلك الغداة لا تقصير فيما قبلها من التّطوّع و انّما صارت العتمة مقصورة و ليس تترك ركعتيها لأنّ الرّكعتين ليستا من الخمسين و انّما هى زيادة فى الخمسين تطوّعا ليتمّ بهما بدل كلّ ركعة من الفريضة ركعتين من التّطوّع و انّما جاز للمسافر و المريض ان يصلّيا صلاة اللّيل فى اوّل اللّيل لاشتغاله و ضعفه و ليحرز صلاته فيستريح المريض فى وقت راحته و ليشتغل المسافر باشتغاله و ارتحاله و سفره») و چرا ساقط شده است نافله روز و ساقط نشده است نافله شب زيرا كه هر نمازى كه در آن تقصير نشده است در نافله بعد از آن نيز نشده است چنانكه تقصير در نماز شام نشده است تقصير در نافله اش نيز نشده است و هم چنين تقصير در نماز صبح چون نشده است در نافله صبح نيز قصر نشده است، و چرا نماز خفتن قصر شده است و در دو ركعتش قصر نشده است زيرا كه دو ركعت و تيره از جمله پنجاه ركعت نمازهاى واجب و سنت مؤكّده نيست بلكه آن دو ركعت را بر نوافل افزوده اند از روى استحباب تا تمام شود به سبب آن بدل هر يك از ركعت فريضه دو ركعت نافله، و چرا جايز است مسافر و بيمار را كه نماز شبرا در اول شب به جا آورند از جهة آن كه غالب اوقات در سحر

بار مى كنند و مشغولى بسيار دارد مسافر كه نمى تواند مشغول هر دو شدن، و هم چنين ضعف بيمار مانع است از آن كه نماز شبرا تواند كرد در وقت خود چون غالب اوقات بيمار در شب سنگين تر است خصوصا آخر شب، پس بيمار و مسافر به سبب كردن در اول شب حفظ مى كنند نماز شبرا مبادا از ايشان فوت شود تا آن كه در سحر كه وقت استراحتست بيمار استراحت داشته باشد و تا مسافر تواند كه مشغول كارهاى خود و بار كردن شود و روانه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 68

شود يا مشغول كارهاى سفر تواند شد.

( «و سال سعيد بن المسيّب علىّ بن الحسين صلوات اللَّه عليهما فقال له متى فرضت الصّلاة على المسلمين على ما هى اليوم عليه فقال بالمدينة حين ظهرت الدّعوة و قوى الاسلام و كتب اللَّه عزّ و جلّ على المسلمين الجهاد زاد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فى الصّلاة سبع ركعات فى الظّهر ركعتين و فى العصر ركعتين و فى المغرب ركعة و فى العشاء الآخرة ركعتين و اقرّ الفجر على ما فرضت بمكّة لتعجيل عروج ملائكة اللّيل إلى السّماء و لتعجيل نزول ملائكة النّهار إلى الارض فكانت ملائكة النّهار و ملائكة اللّيل يشهدون مع رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله صلاة الفجر فلذلك قال اللَّه تعالى «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً» يشهده المسلمون و يشهده ملائكة النّهار و ملائكة اللّيل») روايت كرده است صدوق در صحيح از ابو حمزه از سعيد كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه چه وقت اين نماز بر اين نحوى كه الحال هست بر

مسلمانان واجب شد حضرت فرمودند كه در وقتى كه خاتم النبيين صلّى اللَّه عليه و آله تشريف شريف به مدينه فرمودند و دعوت اسلام آشكار شد و اسلام قوت گرفت و حق سبحانه و تعالى جهاد را بر مسلمانان واجب ساخت حضرت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله در نماز هفت ركعت افزودند در ظهر دو ركعت و در عصر دو ركعت و در شام يك ركعت و در خفتن دو ركعت و صبح را بر حالتى گذاشته كه در مكه واجب شده بود زياد نكردند از جهة تعجيل فرشتگان شب بسوى آسمان و تعجيل نزول ملائكه روز بسوى زمين پس چنين بود كه فرشتگان روز و فرشتگان شب در وقت نماز صبح نزد خاتم المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله حاضر مى شدند از اين جهت است كه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 69

حق سبحانه و تعالى فرموده است كه اقامت كنيد نماز صبح را به درستى كه نماز صبح مشهود است حاضر مى شوند آن را مسلمانان، و ملائكه روز، و ملائكه شب.

و بحسب ظاهر مخالفت دارد اين حديث با حديث سابق در نماز شام كه ركعت آن در وقت ولادت حضرت فاطمه واجب شد و آن در مكه معظمه واقع شد پيش از هجرت به چندين سال و در اين حديث چنين است كه هفت ركعت در مدينه واجب شد پس حمل مى توان كرد زيادتى هفت را بر اكثرش كه آن شش ركعت است يا آن كه بر حضرت سيد الانبياء صلّى اللَّه عليه و آله واجب شده باشد در مكّه معظّمه و به مسلمانان در مدينه مشرفه يا آن كه مقرر شده باشد كه

حضرت آن ركعت شكر را بعد از چندين سال به جا آورد و اللَّه تعالى يعلم.

باب الصّلاة فى السّفينة

(سال عبيد اللَّه بن على الحلبيّ ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الصّلاة فى السّفينة فقال و حين يستقبل القبلة و يصفّ رجليه فاذا دارت و استطاع ان يتوجّه إلى القبلة و الّا فليصلّ حيث توجّهت به و إن امكنه القيام فليصلّ قائما و الّا فليقعد ثمّ يصلّى».)

اين بابى است در بيان كيفيت نماز در كشتى به اسانيد صحيحه منقولست از عبيد اللَّه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از نماز در كشتى حضرت فرمودند كه رو بقبله مى كند و راست مى ايستد باين عنوان كه پاها را بهم مى چسباند كه نيفتد و هر گاه كسى بگردد از قبله و تواند كه رو بقبله كند بكند و اگر نتواند رو كند بهر طرفى كه كشتى رود و اگر ممكن باشد او را كه ايستاده نماز كند ايستاده نماز كند و اگر نتواند بنشيند و نماز كند.

( «و قال له جميل بن درّاج تكون السّفينة قريبة من الجدّ فاخرج و اصلّى قال صلّ فيها اما ترضى بصلوة نوح عليه السّلام») و در صحيح منقولست از جميل كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه گاه هست در كشتى نزديكيم به ساحل بيرون آيم و نماز كنم حضرت فرمودند كه در كشتى نماز كن آيا خوشنود نيستى كه بنحو نماز نوح نماز كنى.

بدان كه بحسب ظاهر در اين باب تعارضى در ميان اخبار هست زيرا كه در حسن كالصحيح از حماد بن عيسى منقولست كه گفت شنيدم كه شخصى از

حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 71

امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كرد از نماز در سفينه حضرت فرمودند كه اگر توانيد كه بيرون آييد بيرون آييد و اگر قدرت نداشته باشيد بر خروج ايستاده نماز كنيد در كشتى و اگر نتوانيد نشسته و تا ممكن باشد ملاحظه قبله كنيد كه رو بقبله نماز كنيد، و غير اين خبر اخبار ديگر وارد است كه صريحند در عدم توسعه و صحيحه جميل دلالت بر توسعه مى كند.

و هم چنين صحيحه ابن سنان كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از نماز واجب در كشتى و حال آن كه تواند كه از كشتى بيرون آيد و ليكن از شير و دزدان خوف هست و با او جمعى هستند كه راى ايشان جمع نمى شود بر بيرون آمدن كه اگر همه بيرون آيند خوف نيست و ليكن اطاعت او نمى كنند در بيرون آمدن و چون در كشتى نماز كنند آيا ركوع و سجود را درست مى بايد كرد يا ايماء مى توان كرد و ايستاده نماز مى بايد كرد يا نشسته مى توان كرد؟ حضرت فرمودند كه اگر تواند كه ايستاده نماز كند افضل است و اگر نتواند نشسته نماز كند و بر او حرجى نيست در بيرون نرفتن به درستى كه شخصى از پدرم همين مسأله را پرسيد حضرت فرمودند كه نمى خواهى كه بنحو نماز نوح نماز كنى.

و در حسن كالصحيح بنحو حديث متن از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست، و در صحيح از ابى ايوب منقولست كه گفت به آن حضرت صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه بسيار است كه مبتلا مى شويم در كشتى و جائى نمى يابيم

كه از آنجا بيرون آييم و جمعى كه در كشتى اند مى گويند كه تا ممكن است بيرون رفتن در كشتى نماز نمى كنيم حضرت فرمودند كه اين نماز حضرت نوحست

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 72

آيا نمى خواهى كه بنحو حضرت نوح نماز كنى گفتم فداى تو گردم مى خواهم حضرت فرمودند كه دل تنگ مباش به درستى كه نوح در كشتى نماز كرد عرض نمودم كه ايستاده نماز كنم يا نشسته حضرت فرمودند كه ايستاده عرض نمودم كه بسيار است كه رو بقبله مى ايستم و كشتى مى گردد فرمودند كه تا توانى رعايت قبله بكن بانكه هر گاه كشتى گردد تو نيز بگرد و رو بقبله كن. و حق آنست كه مخير است ميان نماز كردن در كشتى و بيرون آمدن به ساحل و اگر همه جا رعايت امكان كند بهتر است و اللَّه تعالى يعلم.

( «و قال له ابراهيم بن ميمون نخرج إلى الاهواز فى السّفن فنجمّع فيها الصّلاة قال نعم ليس به باس فقال له فنسجد على ما فيها و على القير قال لا باس») و كالصحيح منقولست از ابراهيم كه گفت به آن حضرت صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه بسيار است كه از كوفه بر روى آب به اهواز كه قريب بحويزه است مى رويم در كشتى و در كشتى نماز به جماعت مى كنيم يا بكنيم حضرت فرمودند كه بلى باكى نيست عرض كردم كه سجده مى توانيم كرد بر آن چه در ميان كشتى است از گندم و جو و ينجه و امثال آن و بر قير كه بر كشتى ماليده اند حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و مؤيد جواز است صحيحه ابن عمار كه گفت از حضرت امام جعفر

صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از نماز در كشتى حضرت فرمودند كه رو بقبله مى كنى و بهر طرف كه گردد نماز مى كنى و اگر توانى ايستاده نماز مى كنى و اگر نتوانى نشسته نماز مى كنى و اگر خواهيد نماز را به جماعت بكنيد و بر قير پخته و نه پخته نماز مى توان كرد و بر آن سجده مى توان كرد.

و در صحيح از آن حضرت منقولست كه فرمودند كه باكى نيست كه نماز را در كشتى به جماعت به جا آورند.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 73

و كالصحيح بلكه در صحيح از على بن جعفر منقولست كه گفت سؤال كردم از برادرم صلوات اللَّه عليه كه هر گاه جمعى در كشتى نماز جماعت كنند پيشنماز در كجا مى ايستد و اگر زنان هم در كشتى باشند چه كنند و ايستاده نماز كنند يا نشسته حضرت فرمودند كه ايستاده نماز مى كنند و اگر ايستاده نتوانند نشسته نماز مى كنند و امام در پيش مردان مى ايستد و زنان در عقب مردان مى ايستند و اگر كشتى تنگ باشد زنان مى نشينند و مردان اول نماز مى كنند ديگر ايشان و باكى نيست كه زنان در برابر نماز مردان باشند، و سؤال كردم از شخصى كه راه زنان راه او را زدند يا هر چه داشت غرق شد و الحال برهنه مانده است و وقت نماز شده است چگونه نماز مى كند حضرت فرمودند كه اگر علفى به همرسد كه عورت خود را بان به پوشاند نماز را با ركوع و سجود مى كند و اگر بهم نرسد نماز را ايستاده مى كند و ركوع و سجود را ايما مى كند.

و كالصحيح از ابو هاشم منقولست كه گفت با حضرت

ابو الحسن صلوات اللَّه عليه در كشتى بودم در دجله و وقت نماز در آمد عرض نمودم كه فداى تو گردم نماز به جماعت مى كنيم حضرت فرمودند كه در شكم رود خانه نماز جماعت نمى توان كرد يا نمى كنيم، محتملست كه مراد كراهت باشد با امكان ساحل زيرا كه دجله در همه جا به كنار نزديكست يا مراد كراهت در اوقات سيل باشد.

( «و روى عنه منصور بن حازم انّه قال القير من نبات الارض») و در صحيح از منصور منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه قير از زمين مى رويد پس سجده بر آن توان كرد و احاديث بر منع و جواز گذشت و منع محمولست بر كراهت يا در صورتى كه زمين و مثل آن باشد.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 74

( «و سال زرارة ابا جعفر صلوات اللَّه عليه فى الرّجل يصلّى النّوافل فى السّفينة قال يصلّى نحو رأسها») و به اسانيد صحيحه منقولست از زراره كه گفت از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه سؤال كردم در شخصى كه نوافل را در كشتى به جا آورد حضرت فرمودند كه نماز مى كند به جانب سر كشتى يعنى رعايت قبله در نافله در كار نيست چنانكه گذشت.

( «و سال يونس بن يعقوب ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الصّلاة فى الفرات و ما هو اصغر منه من الانهار فى السّفينة فقال ان صلّيت فحسن و ان خرجت فحسن و ساله عن الصّلاة فى السّفينة و هى تاخذ شرقا و غربا فقال استقبل القبلة ثمّ كبّر ثمّ در مع السّفينة حيث دارت بك») و در موثق كالصحيح از يونس منقولست

كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از نماز كردن در ميان كشتى در نهر فرات و نهرهايى كه از آن كوچكترند كه ساحل نزديكست و مى توان بيرون آمدن حضرت فرمودند كه اگر بيرون روى خوبست و اگر در آنجا نماز كنى خوبست ديگر گفت سؤال كردم از آن حضرت از نماز در كشتى و حال آن كه گاهى بطرف مشرق مى رود و گاهى بطرف مغرب چون كار آن با باد است حضرت فرمودند كه رو بقبله كن و تكبير احرام بگو و ملازم قبله باش هر چند كه آن بگردد از طرفى تو بر خلاف آن طرف در اثناى نماز بگرد و احتمال ديگر آنست كه همين تكبير احرام كافيست كه رو بقبله باشد بلكه اين اظهر است و احتمال اول احوط است مهما أمكن.

( «و سأله هارون بن حمزة الغنوىّ عن الصّلاة فى السّفينة فقال ان كانت محمّلة ثقيلة اذا قمت فيها لم تتحرّك فصلّ قائما و ان كانت خفيفة تكفأ فصلّ قاعدا») و در صحيح منقولست از هارون كه گفت از

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 75

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از نماز در كشتى حضرت فرمودند كه اگر پر از بار باشد و سنگين باشد به حيثيتى كه هر گاه بايستى حركت نكند در آنجا ايستاده نماز كن و اگر سبك باشد و خوف شكستن و انقلاب در آن باشد نشسته نماز كن.

و در صحيح از على بن يقطين منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از كسى كه در كشتى باشد و قدرت نداشته باشد كه ايستاده نماز كند

آيا نشسته نماز مى كند و ايما مى كند يا سجده مى كند حضرت فرمودند كه ايستاده نماز مى كند و اگر چه منحنى باشد به اعتبار حركات كشتى.

و در صحيح از ابن ابى عمير منقولست از بسيار كس از اصحاب ما كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نماز در كشتى به ايماست يعنى اگر ممكن باشد ايستاده مى كند و الا ايما مى كند چنانكه گذشت.

( «و سال علىّ بن جعفر اخاه موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يكون فى السّفينة هل يجوز له ان يضع الحصير على المتاع او القتّ و التّبن و الحنطة و الشّعير و غير ذلك ثمّ يصلّى عليه قال لا باس») و به اسانيد صحيحه از على بن جعفر و به اسناد صحيح از على بن يقطين منقولست كه گفتند سؤال كرديم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه در كشتى متاع يا ينجه يا كاه يا گندم يا جو و امثال آن از خوردنيها باشد و حصير خود را بر بالاى آنها بيندازد و بر آن نماز كند جايز است حضرت فرمودند كه باكى نيست. و دغدغه بالاى اينها ايستادن از جهة آنست كه حرمت خوردنيها خصوصا گندم را مى بايد داشت و بر بالاى آنها ايستادن ترك حرمتست و ديگر از جهة عدم استقرار تام غالبا و جواب حضرت اينست كه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 76

هيچ يك از اينها بد نيست چون مضطرند.

( «و قال علىّ صلوات اللَّه عليه اذا ركبت السّفينة و كانت تسير فصلّ و أنت جالس و اذا كانت واقفة فصلّ و أنت قائم») و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست

كه فرمودند كه هر گاه در كشتى نشينى و روان باشد نشسته نماز كن و اگر كشتى ايستاده باشد و روان نباشد ايستاده نماز كن، و محمولست بر كشتيهاى كوچك چنانكه مجربست حاصل آن كه مدار بر قدرتست يا امكان بى دشوارى بسيار.

چنانكه منقولست كالصحيح از سليمان بن خالد كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از نماز در كشتى فرمودند كه ايستاده نماز مى كند و اگر نتواند نشسته نماز مى كند و رو بقبله مى كند در هر دو حال پس اگر كشتى بگردد او بگردد با قبله و رو بقبله داشته باشد و اگر نتواند كه بگردد بحال خود بايستد و اجتهاد كند در تحصيل قبله و نماز سنت را تكبير احرام آن را رو بقبله مى گويد و بعد از آن رو به شكم كشتى مى كند بهر طرفى كه برود و بر اين مضمونست قويه على بن ابراهيم از آن حضرت.

( «و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه لبعض اصحابه اذا عزم اللَّه لك على البحر فقل الّذى قال اللَّه عزّ و جلّ «بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَحِيمٌ» فاذا اضطرب بك البحر فاتّك على جانبك الايمن و قل بسم اللَّه اسكن بسكينة اللَّه و قرّ بقرار اللَّه و اهد باذن اللَّه و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه») و منقولست از حضرت امام محمد تقى صلوات عليه كه به بعضى از اصحاب خود فرمودند كه هر گاه حق سبحانه و تعالى بعد از استخاره عزم ترا به جانب دريا كند چون داخل كشتى شوى بگو آن چه را حق سبحانه و تعالى به حضرت نوح فرمود كه

سوار شويد بر كشتى به استعانت نام حق

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 77

سبحانه و تعالى و بگو به يارى خدا يا بر يارى نام خداست رفتن كشتى و ايستادن آن به درستى كه پروردگار من آمرزنده و رحيم است پس اگر دريا ترا مضطرب سازد از جهة تلاطم آن پس تكيه كن بر جانب راستت و بگو اين دعا را كه ترجمه اش اينست كه استعانت و ياورى طلب مى كنم به نام خدا يا به خدا اى دريا ساكن شو به تسكين الهى يعنى خدا يا دريا را ساكن گردان و آن را قرار ده تا اضطرابش بر طرف شود و آرام ده آن را به قدرت خود و نيست حولى و گردشى و حركتى و قوتى مگر بحق سبحانه و تعالى خصوصا در دريا و اين عبارات در صحيح از على بن اسباط از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه منقولست و در باب استخارات مفصل خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

( «و روى محمّد بن مسلم عن احدهما صلوات اللَّه عليهما قال كان ابى يكره الرّكوب فى البحر للتّجارة») و كالصحيح و در صحيح از محمد منقولست از احدهما صلوات اللَّه عليهما كه فرمودند كه پدرم امام محمد باقر يا سيّد السّاجدين مى فرمودند كه مكروهست از جهة تجارت بر دريا نشستن.

و در صحيح چنين است كه حضرت باقر و صادق صلوات اللَّه عليهما كراهت داشتند و ايشان را خوش نمى آمد كه شيعيان ايشان سوار شوند بر كشتى از جهة تجارت و ظاهرا مراد از تجارت آنست كه خواهند مال ايشان بسيار شود كه اگر بمقدار قوت خود و قوت عيال خود باشد كراهت ندارد و ليكن

ظاهر اخبار بسيار آنست كه هر گاه از ممرى ديگر تواند معاش گذرانيدن به دريا ننشينند.

و در حسن كالصحيح از معلى منقولست كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه بسفر دريا رود حضرت فرمودند كه پدرم مى فرمودند كه ضرر به دينت دارد اينك مردمان همه روزى و معاش را مى يابند بى آن كه به دريا نشينند.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 78

و در صحيح از اسماعيل منقولست كه شخصى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كرد از شخصى كه وقت نماز شود و او در كشتى باشد و به خشكى نتواند آمد چه كند حضرت فرمودند كه اگر در جهاد است يا حج و زيارات و انواع سفرهاى طاعات نماز را ايما كند و اگر سفر تجارت باشد مى بايد كه نماز را بيرون بكند و به كشتى رود گفتم الحال كه رفته است چه بايدش كرد حضرت فرمودند كه الحال نماز مى كند و چون از آب بيرون مى آيد آن نماز را قضا مى كند، و احاديث گذشت در كراهت سفر به جانبى كه تيمّم بايد كرد او را بر برف و خواهد آمد در تجارت.

( «و سال محمّد بن مسلم ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن ركوب البحر فى هيجانه قال و لم يغرّر الرّجل بدينه») و كالصحيح منقولست كه محمد گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از سوار شدن بر كشتى در دريا وقت اضطرابش حضرت فرمودند كه چرا اين شخص دين خود را ضايع مى كند.

و در صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه

در سوار شدن دريا از جهة تجارت دين خود را ضايع كردنست. و شكى نيست كه در وقتى كه ظن هلاك باشد حرامست مطلقا اگر چه بواسطه واجب مثل حج باشد و اگر راه منحصر در دريا باشد ساقط مى شود در اين وقت و اگر متساوى الطرفين باشد نجات و غرق خلافست در حرمت، و با ظن سلامت تجارت مكروه است و از جهة سفرهاى واجب واجبست.

( «و نهى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله عن ركوب البحر فى هيجانه») خواهد آمد در مناهى كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله نهى فرمودند

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 79

از داخل شدن در كشتى در وقت اضطراب دريا به تفصيلى كه گذشت.

( «و قال صلوات اللَّه عليه ما اجمل فى الطّلب من ركب البحر») و در صحيح و حسن كالصحيح از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله منقولست كه اقتصاد نورزيده است در طلب روزى كسى كه به دريا نشيند از جهة تجارت.

و به اسانيد صحيحه از ابو حمزة ثمالى از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله در حج وداع فرمودند كه به درستى و راستى جبرئيل امين در دل من انداخت كه هيچ جاندارى نمى ميرد تا روزى خود را تمام نخورد پس از خدا بترسيد و اجمال كنيد يعنى مبالغه مكنيد و ميانه رو و با تانّى باشيد در طلب روزى و چنين نشود كه دير آمدن روزى سبب آن شود كه شما آن را از راه معصيت طلب كنيد به درستى كه حق سبحانه و تعالى روزى را حلال قسمت كرده

است ميانه خلق و حرام قسمت نكرده است پس كسى كه از خدا بترسد و صبر كند حق سبحانه و تعالى روزى حلال او را مى رساند و كسى كه از حرام بگيرد حق سبحانه و تعالى تقاص مى كند از حلال او و در روز قيامت حساب خواهد كرد او را بر آن با عذاب و بعضى چنين تفسير كرده اند كه طلب جميل و نيكو نكرده است كسى كه به دريا نشيند و ظاهرا تصحيف معنويست و احاديث بر مضمون سابق كالمتواتر است و محدثان و لغويان همه تفسير اوّل را كرده اند و در باب تجارت نيز خواهد آمد.

باب صلاة الخوف و المطاردة و المواقفة و المسايفة

اشاره

اين بابى است در بيان نماز خوف مانند نماز ذات الرقاع و نماز مطارده كه با دشمنان در مقام دفعند از اين طرف زور مى آورند و كفار را مى برند و بر عكس و نماز مواقفه كه در برابر يكديگر ايستاده باشند ديگر مسايفه كه كار به شمشير رسيده است و دست و بغلند با يكديگر و نه چنين است كه نماز هر يك از اينها به نحوى ديگر باشد بلكه همه نمازها غالبا نسبت بهر يك از اينها امكان دارد چنانكه خواهد آمد.

[نماز خوف ]

( «روى عبد الرّحمن بن ابى عبد اللَّه عن الصّادق صلوات اللَّه عليه انّه قال صلّى النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله بأصحابه فى غزاة ذات الرّقاع ففرّق اصحابه فرقتين فاقام فرقة بإزاء العدوّ و فرقة خلفه فكبّر و كبّروا فقرا و أنصتوا فركع و ركعوا فسجد و سجدوا ثمّ استمرّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله قائما فصلّوا لأنفسهم ركعة ثمّ سلّم بعضهم على بعض ثمّ خرجوا إلى اصحابهم فقاموا بإزاء العدوّ و جاء اصحابهم فقاموا خلف رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فكبّر و كبّروا فقرأ و أنصتوا و ركع فركعوا و سجد فسجدوا ثمّ جلس رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فتشهّد ثمّ سلّم عليهم فقاموا ثمّ قضوا لأنفسهم ركعة ثمّ سلّم بعضهم على بعض») و در صحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله با اصحاب خود نماز

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 81

گذاردند در جنگ ذات الرقاع بكسر را جمع رقعه كه زمينهاى آن صوب چند رنگ بود از سرخ و زرد و سبز، يا چون

پاهاى صحابه زخم شده بود كهنه ها بر پا بسته بودند، يا آن كه پارچهاى رنگين بر علمها بسته بودند يا بر نيزها كه دلالت كند بر كثرت، يا جمعى به ايشان رسيدند و پاهاى آن جماعت زخم شده بود صحابه به آن جماعت پارها دادند كه بر پاها بستند، يا ذات الرقاع اسم درختى بود كه در آن صوب بود و مردمان از باب تيمن پارها بر آن مى آويختند چنانكه در اين بلاد نيز متعارفست كه عوام مى كنند و چون در آن جنگ حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه به دشمنان رسيدند وقت نماز ظهر بود حضرت نماز ظهر را به جا آوردند كفار با خود گفتند كه مى توانستيم كه در حالت نماز بر ايشان ريزيم و همه را هلاك كنيم كسى به ايشان گفت كه اين جماعت نماز ديگر دارند چون مشغول آن نماز شوند شما هر چه خواهيد بكنيد جبرئيل آمد و آيات اين نماز را آورد كه مذكور خواهد شد و چون دشمن محاذى قبله نبودند و بر خلاف جهة قبله بودند حضرت اصحاب خود را دو طايفه كردند يك طايفه را فرستادند كه در برابر دشمنان بايستند و يك طايفه را در عقب خود بازداشتند پس حضرت تكبير احرام گفتند و صحابه نيز تكبير گفتند پس حضرت قرائت كردند و آن جماعت خاموش شدند پس آن حضرت بركوع رفتند و ايشان نيز بركوع رفتند و حضرت به سجود رفتند و صحابه به سجود رفتند پس حضرت راست ايستادند در ركعت دويم.

و در كافى و تهذيب باين عنوان است كه ثمّ استتمّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله

و اين عبارت اصحّ است بلكه صواب است و خطا از نساخ شده است به سبب قرب صورت و چون حضرت راست ايستادند طايفه كه با حضرت بودند از حضرت جدا شدند و از جهة خود يك ركعت را كردند و بر يكديگر

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 82

سلام دادند و رفتند در برابر دشمنان و آن جماعت كه در آنجا بودند آمدند و در عقب آن حضرت ايستادند پس حضرت تكبير گفت و ايشان تكبير گفتند ممكن است كه تكبير حضرت سنت باشد و تكبير ايشان واجب باشد و ظاهرا سهو شده است از صدوق زيرا كه در كافى و تهذيب استبصار: همه چنين است كه فقاموا خلف رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله فصلى بهم ركعة ثم تشهد و سلم عليهم و صدوق خواسته كه مجمل را بيان كند مختل كرده است چون امام تكبير نمى گويد مرتبه ديگر بلكه امام قرائت را طول مى دهد آن مقدار كه طايفه اولى نماز خود را تمام كنند و به جاى آن جماعت روند تا آن جماعت بيايند و اقتدا كنند و غالب آنست كه ايشان وقتى مى رسند كه امام در آخرهاى سوره باشد پس ايشان تكبير مى گويند و ملحق مى شوند و با امام ركوع و سجود مى كنند و امام چون يك ركعت را با ايشان كرد با امام تشهد مى خوانند امام به ايشان سلام مى دهد تا ايشان برخيزند و يك ركعت ديگر را بكنند و تشهد بخوانند و بر يكديگر سلام دهند.

و اكثر عمل كرده اند بحسن كالصحيح حلبى كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از نماز خوف حضرت فرمودند كه امام مى ايستد و

يك طايفه با امام مى ايستند و يك طايفه در برابر دشمن مى روند پس امام يك ركعت نماز با ايشان مى كند پس بر مى خيزند همه و راست مى ايستند و مامومان از امام جدا مى شوند و يك ركعت را از جهة خود مى كنند و سلام بر يكديگر مى دهند پس اين جماعت به جاى آن طايفه مى روند و آن جماعت مى آيند و اقتدا به امام مى كنند و ركعت دويم را با ايشان مى كند امام پس امام مى نشيند و تشهد را طول مى دهد تا ايشان برخيزند و يك ركعت خود را بكنند و تشهّد بخوانند پس امام سلام مى كند بر ايشان و حق آنست كه امام مخير است در انتظار مى خواهد عمل بحديث اول

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 83

مى كند و سلام بر ايشان مى دهد تا ايشان از جهة خود يك ركعت را به جا آورند و مى خواهد صبر مى كند تا طايفه دويم تمام كنند و سلام بر ايشان دهد، و دور نيست كه عمل باين بهتر باشد از جهة ثواب جماعت از جهة امام و ماموم و شهرت بين الاصحاب اگر چه حديث اول اصح است و ليكن قدما كتاب حلبى را داشته اند و آن چه در آن كتاب بود بمنزله نصى بود كه از معصوم شنيده باشند و جزم داريم كه هر چه را كلينى از حلبى روايت كرده است از كتاب حلبى برداشته است چون در اكثر مواضع همان حديث را صدوق و شيخ بهمان عبارت از كتاب حلبى روايت مى كنند بى زياده و نقصان و اگر كلينى مى دانست كه چنين خواهد شد كه اعتماد به ابراهيم بن هاشم نكنند به اسانيد ديگر روايت مى كرد چنانكه بسيار است

كه از جهة تفنن طريق بان اسانيد ذكر مى كند و احاديث فضلا نيز خواهد آمد.

(و قد قال اللَّه تعالى لنبيّه صلّى اللَّه عليه و آله «وَ إِذا كُنْتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذا سَجَدُوا فَلْيَكُونُوا مِنْ وَرائِكُمْ وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْرى لَمْ يُصَلُّوا فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَ أَمْتِعَتِكُمْ فَيَمِيلُونَ عَلَيْكُمْ مَيْلَةً واحِدَةً وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ كانَ بِكُمْ أَذىً مِنْ مَطَرٍ أَوْ كُنْتُمْ مَرْضى أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُمْ وَ خُذُوا حِذْرَكُمْ إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْكُرُوا اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِكُمْ فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتاباً مَوْقُوتاً» «1» فهذه صلاة الخوف الّتى امر اللَّه عزّ و جلّ بها نبيّه صلّى اللَّه عليه و آله») ظاهر كلام اينست كه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 84

استشهاد به آيه با آن چه بعد از اين ذكر مى كند از كيفيت نماز شام داخل صحيحه عبد الرحمن باشد و ممكن است كه كلام صدوق باشد و بهر احتمال ضرر ندارد و چون آيه ظاهر است كه شامل اين نماز هست، و جمعى گفته اند كه مخصوص نماز ذات الرقاع است و ترجمه اين است كه و حال آن كه خداوند عالميان به رسولش صلّى اللَّه عليه و آله فرموده است كه هر گاه در ميان كفار يا صحابه باشى و خواهى كه بأصحابه نماز كنى پس بايد كه طايفه از صحابه با تو بمانند و مى بايد كه سلاحهاى خود را با خود بردارند مبادا دشمنان از طرفى ديگر هجوم آورند پس چون طايفه

كه با توأند سجده كنند يا نماز كنند مى بايد كه طايفه ديگر در برابر دشمنان باشند و بايد كه بيايند آن طايفه كه با تو نماز نكرده اند و با تو نماز كنند و بايد كه با احتياط باشند و سلاحهاى خود را با خود داشته باشند، آرزو كردند كافران كه شما غافل شويد از سلاحهاى خود مانند شمشير و نيزه و از متاعهاى خود مانند زره و خود و جبّه و يك مرتبه حمله كنند بر شما شما با خبر باشيد تا چنين نكنند و اگر بكنند با ايشان جهاد كنيد و بر شما حرجى نيست اگر آزارى داشته باشيد از باران يا بيمار باشيد و نتوانيد اسلحه را با خود برداشتن كه بگذاريد و بر نداريد، و ليكن با حذر باشيد بانكه اسلحه حاضر باشد و نگاهبانان مقرر سازيد كه چون متوجه شما شوند اسلحه را برداريد به درستى كه حق سبحانه و تعالى مهيّا ساخته است از جهة كافران عذابى كه خوار كننده ايشان باشد در دنيا و عقبى پس چون نماز خوف را به جا آورديد باين عنوان و خواهيد كه عبادت كنيد ياد كنيد خداوند خود را يا اگر خواهيد كه نماز كنيد يا قضا كنيد نمازى را كه در حال حرب يا مطلقا از شما فوت شده باشد پس نماز كنيد ايستاده با قدرت بر آن و نشسته با عجز از ايستادن و بر پهلوها با عجز از نشستن در حالتى كه در جنگ يا بعد از جنگ افتاده باشيد در ميان خاك و خون، خداوند

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 85

خود را فراموش مكنيد يا در هيچ حالى از ياد الهى

غافل مباشيد و چون مطمئن شويد از خوف دشمنان به جا آوريد نماز را تمام با همه افعال بحسب كمّيت و كيفيت به درستى كه نماز بر مؤمنان واجبى است موقت به اوقات معلومه پس اينست نماز خوفى كه حق سبحانه و تعالى پيغمبرش را بان مامور ساخته است.

( «و قال من صلّى المغرب فى خوف بالقوم صلّى بالطّائفة الاولى ركعة و بالطّائفة الثّانية ركعتين») محتمل است كه جزو حديث عبد الرحمن باشد چنانكه ظاهر لفظ قال است اما اظهر آنست كه عبارت صدوقست كه از فقه رضوى نقل كرده است تا حديث على بن جعفر و پيشتر ذكر كرده است نماز ذات الرقاع را بنحو مشهور و ذكر كرده است كه امام با ايشان سلام مى دهد تا طايفه اولى را تكبير احرام باشد و طايفه دويم را سلام و بعد از آن گفته است كه هر كه نماز شام را در خوف بعنوان نماز ذات الرقاع به جا آورد با طايفه اولى يك ركعت بكند و با طايفه دويم دو ركعت.

در حسن كالصحيح از حلبى منقول است بعد از آن چه پيش گذشت كه سلام بر ايشان مى دهد تا به سبب سلام امام از نماز بيرون آيند، و فرمود كه در نماز شام نيز چنين است كه امام با طايفه اول يك ركعت نماز مى كند و چون در ركعت دويم مى ايستد مامومان دو ركعت خود را مى كنند و تشهد مى خوانند و بر يكديگر سلام مى دهند پس اين جماعت به جاى آنها مى روند و آن جماعت مى آيند و با ايشان يك ركعت با قرائت مى كند پس مى نشيند و تشهد مى خواند و برمى خيزد و ايشان نيز

بر مى خيزند و يك ركعت ديگر را با ايشان مى كند و حمد مى خواند و مى نشيند از جهة تشهد و تشهد را طول مى دهد تا مامومان يك ركعت خود را مى كنند و تشهد مى خوانند و امام بر ايشان سلام مى دهد.

و در صحيح از ابان از زراره منقول است كه حضرت امام جعفر صادق

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 86

صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نماز شام را هر گاه در خوف واقع سازند با طايفه اول يك ركعت مى كند و در ركعت دويم مى ايستد تا ايشان دو ركعت را منفرد به جا آورند و با طايفه دويم دو ركعت مى كند و تشهد را طول مى دهد تا مامومان يك ركعت ديگر را به جا آورند.

اما در حديث صحيح زراره و حديث صحيح زراره و فضيل و محمد ابن مسلم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر گاه امام نماز شام را در خوف واقع سازد لشكر را دو حصه مى كند و با فرقه اولى دو ركعت نماز مى كند و با ايشان تشهّد مى خواند و بدست اشاره مى كند كه برخيزند و نماز خود را تمام كنند و بروند به جاى آن طايفه و آنها بيايند و تكبير احرام بگويند و در نماز داخل شوند و امام با ايشان يك ركعت نماز بكند و چون امام سلام دهد آنها برخيزند و يك ركعت ديگر را با قرائت بفعل مى آورند و قنوت و تشهد مى خوانند و بر مى خيزند و يك ركعت ديگر كه در آن قرائت نيست بر سبيل وجوب آن را بفعل مى آورند پس امام سه ركعت نماز را به جماعت واقع ساخت و طايفه اولى دو ركعت

را به جماعت واقع ساختند و يك ركعت را تنها، و طايفه دويم بر عكس پس طايفه اول تكبير و افتتاح نماز را دارند و طايفه دويم سلام را دارند و حق آنست كه امام مخير است ميان هر دو و اللَّه تعالى يعلم.

[نماز با خوف از دزد يا درنده ]

( «و من تعرّض له سبع و خاف فوت الصّلاة استقبل القبلة و صلّى صلاته بالإيماء فان خشى السّبع و تعرّض له فليدر معه كيفما دار و ليصلّ بالإيماء») و در فقه رضويست بعنوان خطاب و تغيير صدوق همين است كه خطاب را بعنوان غيبت ذكر كرده است كه هر گاه كسى را شيرى در برابر آيد و ترسد كه نمازش فوت شود رو بقبله كند و نماز را با ايما به جا آورد و اگر از شير ترسد و در برابر او در آيد و رو بقبله نتواند كرد رو بشير مى كند و نماز

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 87

مى كند و بهر طرفى كه او مى رود او نيز مى گردد و نماز را به ايماء مى كند بسر و اگر نتواند بچشم و اگر نه به تسبيح.

بدان كه حق سبحانه و تعالى چنان كرده است كه شير از روى انسان مى ترسد و بعضى گفته اند كه حيا مى كند از روى آدمى بنا بر اين است كه رو به او مى بايد كرد و اگر آدمى پشت كند يك قدم شير مى گيرد آدمى را.

و از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر كه از شير ترسد اين آيه را بخواند به او ضرر نمى رسد لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ تا آخر سوره برائت و از جمعى ثقات شنيدم كه گفتند بشير رسيديم و

گفتيم بحق على بن ابى طالب كه از ما بگذر رو بر خاك ماليد و گذشت.

و كالصحيح منقولست از كاهلى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون بشير رسى رو به روى او كن و آية الكرسى را بخوان و به او خطاب كن و بگو.

( «عزمت عليك بعزيمة اللَّه و عزيمة محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و عزيمة سليمان بن داود عليهما السّلام و عزيمة امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام و الائمة الطّاهرين من بعده صلوات اللَّه عليهم») يعنى قسم مى دهم ترا بقسم خدا و رسول و ائمه هدى و سليمان كه كارى بما مدار و برو كه هر گاه اين را مى گويى مى رود إن شاء اللَّه كاهلى گويد كه چون از خدمت حضرت بيرون آمدم ديدم كه شيرى پيدا شد من آن دعا را خواندم و گفتم بحق اين عزيمتها كه از راه ما برو و آزار ما مده ديدم كه سر به زير انداخت و دمش را ميان پاها گرفت و رفت، و اين بنده آية الكرسى را از جهة دفع همه بلاها تجربه كرده ام، و از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست كه چون شير را ببينى بگو

اعوذ بربّ دانيال و الجبّ من شرّ كلّ اسد مستأسد.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 88

( «و سال علىّ بن جعفر اخاه موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما عن الرّجل يلقاه السّبع و قد حضرت الصّلاة فلم يستطع المشي مخافة السّبع قال يستقبل الأسد و يصلّى و يؤمى برأسه ايماء و هو قائم و ان كان الاسد على غير القبلة») و به اسانيد صحيحه منقولست از على

كه گفت از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه شير به او رسد و وقت نماز شده باشد و راه نتواند رفت از ترس شير حضرت فرمودند كه رو بشير مى كند و نماز مى كند و از جهة ركوع و سجود ايستاده ايما مى كند بسر هر چند شير بر خلاف قبله باشد.

و در صحيح ديگر از على بن جعفر منقولست كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه بشير رسد و وقت نماز در آيد و از ترس شير نتواند راه رفتن و اگر بايستد كه نماز كند در ركوع و سجود از شير مى ترسد و شير در برابر اوست بر خلاف قبله پس اگر رو بقبله كند ترسد كه طعمه شير شود چه كند و جواب همان است و دور نيست كه صدوق زيادتيها را انداخته باشد.

( «و سال سماعة بن مهران ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يلقاه السّبع و قد حضرت الصّلاة فلا يستطيع المشي مخافة الاسد قال يستقبل الاسد و يصلّى و يؤمى برأسه ايماء و هو قائم و ان كان الاسد على غير القبلة») و در موثق از سماعه منقولست كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه شير به او رسد و وقت نماز در آيد و راه نتواند رفت از ترس شير حضرت فرمودند كه رو بشير مى كند و نماز مى كند ايستاده و بسر ايما مى كند اگر چه شير بر خلاف قبله باشد و در چنين حديثى كه موافق باشد با سابق قانون محدثين آنست

كه هر دو را با هم ضم

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 89

مى كنند و يك حديث مى كنند يا بعد از نقل اول سند ثانى را ذكر مى كنند و مى گويند مثله، مناسب اين بود كه در اينجا چنين كند و مخالفتى كه با سابق دارد در لفظ اسد و سبع است و اين سهل است نسبت به آن چه صدوق بسيار مى كند.

[نماز با اشاره ]

( «و سال سماعة بن مهران ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّجل ياخذه المشركون فتحضره الصّلاة فيخاف منهم ان يمنعوه قال يؤمى ايماء») و منقولست در موثق از سماعه كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه كفار او را گرفته باشند با سيرى و وقت نماز حاضر شود و از كفار ترسد كه مبادا منع كنند او را حضرت فرمودند كه ايما مى كند. و اين حديث را صدوق نقل بالمعنى كرده است و حديث را او و ديگران چنين روايت كرده اند كه كفار او را منع مى كنند از نماز نه آن كه ترسد كه منع كنند كه در اين صورت حكم به ايماء مشكل است مگر آن كه خوف داشته باشد كه با منع آزار رسانند و ممكن است كه حديث ديگر باشد.

( «و روى زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال قلت له صلاة الخوف و صلاة السّفر تقصّر ان جميعا قال نعم و صلاة الخوف احقّ ان تقصّر من صلاة السّفر لأنّ فيها خوفا يا لأنّ ليس فيها خوفا») و به اسانيد صحيحه منقولست از زراره كه گفت عرض نمودم به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه آيا نماز خوف و

نماز سفر هر دو را قصر مى بايد كرد يعنى هم چنان كه سفر به سبب قصر است آيا خوف نيز سبب قصر هست اگر در حضر باشد حضرت فرمودند كه بلى و نماز خوف سزاوارتر است كه قصر در آن واقع شود از نماز سفر به اعتبار خوفى كه نادرا در آنجا مى باشد يعنى حق سبحانه و تعالى نماز سفر را از آن جهت فرمود كه قصر كنند چون نادرا در آنجا خوف مى باشد چنانكه خواهد آمد آيه كريمه «إِنْ خِفْتُمْ»

گذشت نيز پس

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 90

هر گاه در حضر خوف محقق باشد اولى خواهد بود به قصر و عبارت تهذيب چنين است كه «من صلاة السّفر ليس فيها خوف» يعنى سزاوارتر است به قصر از نماز سفرى كه در آن خوف نباشد و احتمال اصلاح در هر دو هست و معنى هر دو صحيح است غافل شده اند بعضى و اصلاح كرده اند و اللَّه تعالى يعلم.

(و سمعت شيخنا محمّد بن الحسن رضى اللَّه عنه يقول رويت انّه سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن قول اللَّه عزّ و جلّ «وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا» «1» فقال هذا تقصير ثان و هو ان يردّ الرّجل الرّكعتين إلى ركعة و قد رواه حريز عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه) و شنيدم از شيخم و شيخ اهل قم ابن وليد كه حق سبحانه و تعالى از او خوشنود باشد كه مى گفت روايتى بمن رسيده است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه هر

گاه روانه شويد در زمين پس نيست حرجى بر شما كه قصر كنيد نماز را اگر ترسيد كه كافران به شما ضرر رسانند حضرت فرمودند كه اين آيه از جهة قصر خوف نازل شده است پس اگر در سفر باشند و خوف نيز باشد چهار ركعتى را يك ركعت مى بايد كرد زيرا كه سفر دو ركعت را انداخت و خوف دو ركعت را يك ركعت گردانيد و اين روايت را حريز از آن حضرت نقل كرده است صلوات اللَّه عليه.

و شيخ طوسى نيز در صحيح از حريز همين حديث را روايت كرده است و ظاهرا ابن وليد و صدوق و جمعى ديگر عمل به اين حديث كرده اند و جمعى تاويل كرده اند كه مراد اين است كه خوف سبب ديگر است از جهة قصر و در

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 91

شرع ضرر ندارد توارد علّتين بر معلول واحد شخصى زيرا كه علل شرع معرفاتند پس آن كه دو ركعت را يك ركعت مى كند چهار ركعت را دو ركعت خواهد كرد.

[نمازى كه تكبير و تهليل است ]

(و روى عبد الرّحمن بن ابى عبد اللَّه عن الصّادق صلوات اللَّه عليه فى الصّلاة الزّحف قال يكبّر و يهلّل يقول اللَّه عزّ و جلّ «فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجالًا أَوْ رُكْباناً») و در صحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه در نماز جنگى كه كار به شمشير رسيده باشد حضرت فرمودند كه تكبير و تهليل مى گويد و در كافى و تهذيب يكبّر و يؤمى است و ظاهرا تصحيف شده باشد و يؤمى انسب است به استشهاد آيه كه حضرت مى فرمايد كه نمى بينى كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه اگر ترسيد پياده يا سواره نماز كنيد

و پياده و سواره بغير از ايما نمى توانند كرد و بنا بر نسخه اصل مراد اين خواهد بود كه مراد الهى از اين آيه نماز شدة الخوف است كه تكبير احرام مى گويند و در نماز غير سه ركعتى دو مرتبه تسبيحات اربع را مى خوانند و در سه ركعتى سه مرتبه و بعد از آن تشهد مى خوانند و سلام مى دهند و باين عنوان در حديث نديده ام اما فقها چنين ذكر كرده اند و شك نيست كه آن چه ايشان گفته اند احوط است.

( «و روى عن ابى بصير انّه قال سمعت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه يقول ان كنت فى ارض مخوفة فخشيت لصّا او سبعا فصلّ الفريضة و أنت على دابّتك») و در موثق و در صحيح منقولست از ابو بصير كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه اگر در زمينى باشى كه خوف داشته باشى در آنجا از دزد و درنده يا شير پس نماز واجب را بر بالاى چهار پا بكن يا مى توانى كرد.

و در صحيح از محمد منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 92

رضا صلوات اللَّه عليه و عرض نمودم كه به مكه مى رويم و به زير مى آييم از شتر براى نماز در جائى چند كه اعراب باديه نشين در آنجا مى باشند آيا نماز را بر روى زمين بگذاريم و الحمد تنها از خوف بخوانيم يا نماز را بالاى شتر بگذاريم و حمد و سوره را بخوانيم حضرت فرمودند كه هر گاه خوف داشته باشى نماز واجب و سنت را سواره بكن و اگر حمد و سوره بخوانى نزد من محبوبتر

است اما آن چه كرده بالحمد تنها باكى نيست و باين حديث استدلال نمى توان كرد بر استحباب سوره و نه بر وجوب سوره بلى ظاهر مى شود كه نهايت اهتمام به شان سوره هست.

( «و فى رواية زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال الّذى يخاف اللّصوص يصلّى ايماء على دابّته») و به اسانيد صحيحه منقولست از زراره كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه شخصى كه از دزدان مى ترسد نماز مى كند بر روى چهار پا به ايماى بسر از جهة ركوع و سجود و در سجود سر را كج تر مى كند.

و در صحيح از ابو بصير منقولست كه به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه اگر مشاهده مى فرمودى مرا كه من در كنار فرات نماز مى كردم و خوف شير داشتم تعجب مى فرموديد يا كاش مرا مى ديد كه چه حال داشتم حضرت فرمودند كه چرا سواره نماز نمى كردى چون خوف از شير كمتر است.

و در موثق كالصحيح بلكه صحيح منقولست از عبد الرحمن كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از شخصى كه ترسد از شير يا دزد چگونه نماز مى كند حضرت فرمودند كه تكبير مى گويد و ايما بسر مى كند.

( «و قد رخّص فى صلاة الخوف من السّبع اذا خشيه الرّجل على

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 93

نفسه ان يكبّر و لا يؤمى رواه محمّد بن مسلم عن احدهما صلوات اللَّه عليهما») چون در احاديث صحيحه وارد شده است در نمازى كه خوف از سبع داشته باشند كه نماز را به ايما كنند ذكر كرد كه رخصت داده اند در نماز خوف از سبع هر گاه بر خود ترسد

كه مثل نماز شدة الخوف تكبير بگويند و ايما نكنند، و نمازى كه به ايما مى كنند تكبير احرام و قرائت و تشهد و سلام دارد و ركوع و سجود را ايما مى كنند، و نماز تكبير: ركوع و سجود ندارد و قرائت حمد و سوره ندارد بلكه بدل از هر ركعتى يك مرتبه تسبيحات اربع را مى گويند و تكبير احرام و تشهد و سلام دارد بر مشهور و ظاهر اين حديث كالصحيح محمد بن مسلم و احاديث ديگر آنست كه تكبير تنهاست.

چنانكه در صحيح از ابو بصير منقولست كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه هر گاه مسلمانان و كفار ملاقات كنند به شمشير كه دست به شمشير كرده باشند در اين صورت نماز تكبير است و اگر برابر يكديگر ايستاده باشند نماز به ايماست و از نقل رخصت در اينجا ظاهر مى شود كه در حديث سابق يومى بوده است بدل و يهلل كه اگر يهلل مى بود داخل نماز تكبير مى بود.

( «و روى زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه قال الّذى يخاف اللّصوص و السّبع يصلّى صلاة المواقفة ايماء على دابّته قال قلت أ رأيت ان لم يكن المواقف على وضوء كيف يصنع و لا يقدر على النّزول قال يتيمّم من لبد دابّته او سرجه او معرفة دابّته فانّ فيها غبارا و يصلّى و يجعل السّجود اخفض من الرّكوع و لا يدور إلى القبلة و لكن أينما دارت دابّته غير انّه يستقبل القبلة بأوّل تكبيره حين يتوجّه») و به اسانيد صحيحه منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 94

عليه كه آن حضرت فرمودند

كه شخصى كه از دزدان يا شير ترسد نماز مى كند به نحوى كه در برابر دشمن ايستاده باشد در جهاد و ايما مى كند از جهة ركوع و سجود بر پشت چهار پا زراره گفت عرض نمودم كه خبر ده مرا كه اگر چنين شخصى وضو نداشته باشد چه كند حال آن كه از چهار پا به زير نمى تواند آمد از خوف دشمن و شير حضرت فرمودند كه تيمّم مى كند از نمد چهار پا يا نمد زين يا يال اسبش به درستى كه در اينها غبارى هست و نماز مى كند و سجده را پست تر از ركوع به جا مى آورد و نمى گردد به جانب قبله بلكه بهر طرفى كه چهار پا مى رود رو به آن طرف مى كند مگر تكبير احرام را كه رو بقبله مى گويد در وقتى كه متوجه نماز مى شود و باقى را بهر طرفى كه حيوان رود رو مى كند به آن طرف.

[نماز مسايفه ]

( «و روى عبيد اللَّه بن على الحلبيّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال صلاة الزّحف على الظّهر ايماء برأسك و تكبير و المسايفة تكبير بغير ايماء و المطاردة ايماء يصلّى كلّ رجل على حياله») و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نماز زحف كه نزديك شوند به دشمن بر پشت چهار پا مى كنى و بسر ايما مى كنى و تكبير مى گويى به جاى قرائت، و مسايفه يعنى آن كه كار به شمشير رسيده باشد تكبيريست بى ايما و مطارده كه اين طايفه آن طايفه را مى رانند و بر عكس هر يك بحال خود نماز مى كنند.

( «و قال صلوات اللَّه عليه فات النّاس مع

علىّ صلوات اللَّه عليه يوم صفّين صلاة الظّهر و العصر و المغرب و العشاء فامرهم فكبّروا و هلّلوا و سبّحوا رجالا و ركبانا») ممكن است كه جزو حديث حلبى باشد يا مرسل صدوق باشد و ظاهرا مرسل اوست و عبارت فقه رضويست و در فقه بعد از سبحوا هست كه بعد از آن حضرت اين آيه را خواندند كه «فَإِنْ خِفْتُمْ

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 95

فَرِجالًا أَوْ رُكْباناً» فامرهم على صلوات اللَّه عليه فصنعوا رجالا او ركبانا و صدوق اختصار كرده است حاصل آن كه حضرت صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در روز صفين كه جنگ سر شد تا روز ديگر چاشت در جنگ بودند از مردمان فوت شد نماز ظهر و عصر و شام و خفتن يعنى نتوانستند كه نماز صحيح به جا آورند حضرت ايشان را فرمودند كه تكبير و تهليل و تسبيح بگويند پياده و سواره.

و كلينى در حسن كالصحيح و شيخ در صحيح روايت كرده اند از زراره و فضيل بن يسار و محمد بن مسلم به دوازده سند صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه در نماز خوف فرمودند كه نزد مطارده كه هم را رانند و مناوشه كه نزديك به يك ديگر شده باشند هر يك به ايماء نماز مى كنند بهر جانبى كه روند و ايستند، و اگر كار بدست و شمشير رسيده باشد و دست و گردن شده باشد و جنگ در گرفته باشد به درستى كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در صفين در شب هرير نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاى ايشان نبود مگر به نماز تكبير، و در تهذيب و

پيشنمازى ايشان نكرد در اين چهار نماز مگر به تكبير و تهليل و تسبيح و تحميد و دعا و اين نماز ايشان بود در وقت هر نمازى و امر نكرد ايشان را به اعاده نماز، و ظاهر اين صحيحة الفضلا آنست كه استغفار را با تسبيحات اربع ضم فرموده باشند چنانكه در دو صحيح سابقا گذشت يكى صريح و يكى ظاهر مثل اين خبر، و صفين موضعى است كه در آنجا چند ماه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه با معاويه جهاد مى فرمودند و شب هرير شبى است كه مرويست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه در آن شب هزار مدبر را بدست مبارك خود بجهنم

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 96

فرستاد و هزار تكبير از آن حضرت شنيدند چون هر كسرا كه مى كشتند اللَّه اكبر مى فرمودند و هزار ركعت نماز نيز كردند.

( «و فى كتاب عبد اللَّه بن مغيرة انّ الصّادق صلوات اللَّه عليه قال اقلّ ما يجزئ فى حدّ المسايفة من التّكبير تكبيرتان لكلّ صلاة الّا المغرب فانّ لها ثلثا») و بطرق صحيحه و حسنه كالصحيحه منقولست از عبد اللَّه و در تهذيب و كافى از شخصى از اصحاب ما از آن حضرت است و لهذا تغيير اسلوب داد و چون بسيار از عبد اللَّه روايت كرده است در اين كتاب معلوم است كه محض و جاده نيست بلكه نمى خواست كه ظاهر سازد ارسال را و اظهار اين معنى نيز كرده است كه همين كه در كتاب او هست كافيست چون اجماعست بر تصحيح ما يصح عنه كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اقلّ آن چه كافيست در نمازى كه در وقت شمشير

زدن بر يكديگر به جا مى آورند از تكبير دو تكبير است در غير نماز شام و در آن سه تكبير است هر تكبيرى به جاى يك ركعت و مشهور آنست كه مراد از تكبير تسبيحات اربع است چنانكه آن را تسبيح مى گويند به اعتبار يك جزو او كه تكبير است و تسبيح.

( «و ساله سماعة بن مهران عن صلاة القتال فقال اذا التقوا فاقتتلوا فانّما الصّلاة حينئذ تكبير و اذا كانوا وقوفا لا يقدرون على الجماعة فالصّلاة ايماء») و در موثق از سماعه منقولست كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از نمازى كه در وقت مقاتله مى كنند چه عنوانست حضرت فرمودند كه چون كار به شمشير زدن مى رسد در آن وقت نماز تكبير است يعنى تسبيحات اربع يا با استغفار، و اگر در برابر دشمن ايستاده اند و تير بر يكديگر مى اندازند و قدرت ندارند بر نماز جماعت هر يك بر سر خود

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 97

نماز مى كنند بانكه در حال ركوع و سجود ايما مى كنند، و اگر همه ايستاده اند رو بقبله يا به طرفى ديگر و ممكن باشد كه با امام نماز جماعت كنند بر بالاى اسب نماز جماعت را به جا مى آورند.

و در صحيح از ابو بصير منقولست كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه هر گاه با دشمنان ملاقات كنند مسلمانان و كار به كشش رسد در آن وقت نماز تكبير است و اگر در برابر هم ايستاده باشند نماز به ايماست و عبارت فقه رضوى نيز چنين است كه اگر در مطارده باشى با دشمن نماز را به ايما كن، و

اگر كار تنگ شود پس تسبيح و تحميد و تهليل و تكبير بگو كه هر تسبيح و تحميد و تكبيرى به جاى يك ركعت است نزد ضرورت كه ركوع و سجود را به ايما نيز نتوان كرد.

و در حسن كالصحيح از محمد بن عذافر منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه كار به شمشير رسيده باشد دو تكبير او را كافى است و اين تقصيرى ديگر است يعنى تقصير اول آن بود كه چهار ركعت دو ركعت شد و در اينجا ركوع و سجود و قرائت ساقط شد و بدل از همه تكبير شد.

[نماز عاريا]

( «و العريان يصلّى قاعدا و يضع يده على عورته و إن كانت امرأة وضعت يدها على فرجها ثمّ يؤميان ايماء و يكون سجودهما اخفض من ركوعهما و لا يركعان و لا يسجدان فيبدو ما خلفهما و لكن ايماء برءوسهما») و برهنه نشسته نماز مى كند و دست خود را بر عورت خود مى گذارد و اگر زن باشد دست خود را بر فرج خود مى گذارد و در حالت نشستن ايما مى كنند و از جهة سجود ايما را پست تر از ركوع مى كنند كه سر را كج تر مى كنند و ركوع سجود صحيح نمى كنند كه مبادا ظاهر شود عورتشان از عقب و ليكن ايما

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 98

بسر مى كنند و اين مضمون حسنه كالصحيحه زراره است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه.

( «و اذا كانوا جماعة صلّوا وحدانا») و هر گاه جمعى برهنگان باشند نمازهاى خود را به جماعت نمى كنند اما آن چه پيش گذشت كه نماز را نشسته مى كنند مستندش كالصحيحه زراره و صحيحه عبد اللَّه بن سنان

است و در موثقه سماعه و صحيحه حلبى وارد است كه اگر جامه نجس داشته باشد در آن جامه نماز نمى كند و برهنه نماز مى كند نشسته اگر چه اخبار ايستاده نيز وارد شده است.

مثل صحيحه على بن جعفر و حديث جمع ميان اخبار مثل صحيحه ابن مسكان از بعضى از اصحابش از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه برهنه باشد و وقت نماز شود چگونه نماز كند حضرت فرمودند كه برهنه نماز مى كند ايستاده اگر كسى او را نه بيند و اگر او را به بيند نشسته نماز مى كند اما آن كه ذكر كرده است كه به جماعت نماز نكنند بخاطر ندارم كه در جائى ديده باشم غير از اينجا.

با آن كه در صحيح از ابن سنان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه گفت از آن حضرت سؤال كردم از قومى كه برهنه باشند و خواهند كه نماز جماعت كنند چه نحو كنند حضرت فرمودند كه همه نشسته نماز مى كنند و امام آن مقدار پيشتر مى نشيند كه زانوهاى او ظاهر شود.

و در موثق كالصحيح از اسحاق منقولست كه گفت عرض نمودم به آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه جمعى را راه زنان برهنه كردند نماز را چگونه به جا آورند حضرت فرمودند كه همه مى نشينند و امام اندكى پيشتر مى نشيند و در ركوع و سجود امام ايما مى كند و ايشان در عقب او ركوع و سجود را به ايماى

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 99

او مى كنند و پيشتر گذشت.

[نماز در گل و آب ]

( «و فى الماء و الطّين تكون الصّلاة بالإيماء، و الرّكوع اخفض من السّجود») و در آب و كل

نماز را به ايما مى كند و ركوع را پست تر از سجود به جا مى آورد.

در حسن كالصحيح از زراره منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر مرد و زن در آب باشند يا در دريا باشند سجده بر آب نمى كنند و از ايشان ساقط است رو بقبله كردن و در آنجا ايما مى كنند از جهة سجده برو.

و كالصحيح از ليث منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى در مكانى باشد كه قدرت بر زمين نداشته باشد ايما كند، و در موثق از عمار منقولست كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه نيابد چيزى را كه بر وى سجده كند و جائى نباشد كه در آنجا سجده كند حضرت فرمودند كه هر گاه چنين باشد در همه نمازها از فريضه و نافله ايما مى كند.

ديگر از آن حضرت سؤال كردم از شخصى كه او را باران بگيرد و زمينها همه گل شده باشد و موضع خشكى نيابد كه در آنجا سجده كند چه كند حضرت فرمودند كه نماز را ايستاده به جا مى آورد و ركوع را نيز درست به جا مى آورد چون ركوع صحيح مى تواند كرد و سجود را ايما مى كند و تشهد و سلام را ايستاده مى كند، و ظاهرا عبارت صدوق و شيخين از اين عبارت باشد و وجهش چنين است كه در غالب اوقات كه در ميان آب و گل گرفتار است چون ركوع را

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 100

مى تواند كرد درست مى كند و سجود را چون نمى تواند عبث است كج شدن ايما بسر مى كند از جهة آن و در

اين صورت ركوع پست تر از سجود مى شود و شيخ مفيد عليه الرحمه وجهى گفته است كه چون ركوع موضوعست از جهة تذلّل آن را درست بفعل مى آورد و سجود اشاره است بقبله آن را ايما مى كند و وجهى گفته اند كه چون در آب باشد و شنا كند در ركوع است فى الحقيقة و در سجده اگر پيشانى را بر آب گذارد سجده بر مشروب كرده خواهد بود پس ايما مى كند و بس و ظاهر مى شود از حديث عمار كه مراد از آب آب بارانست كه زمين را گل كرده است و احتياج باين تكلّفات نيست و اللَّه تعالى يعلم.

باب ما يقول الرّجل اذا اوى إلى فراشه

اشاره

اين بابى است در بيان آن چه مى گويد آدمى در وقتى كه به خوابگاه خود مى رود چون آدمى هميشه بى چاره است و شياطين بر او مسلطند اگر در وقت خواب اعمالى كه متلقى است از شارع به جا آورد خوابهاى پريشان نمى بيند و خوابش عبادت مى شود چنانكه اشعارى دارد بان خطابى كه حق سبحانه و تعالى به حضرت ابراهيم كرده است كه بگو كه نماز من و حج يا عبادات من و حيات و زندگانى من و ممات من يعنى مردن يا خوابى كه برادر مرگست چنانكه حق سبحانه و تعالى آن را مرگ ناميده است همه از جهة رضاى خداونديست كه پروردگار عالميانست، و دور نيست كه بظاهر اين آيه استدلال توان كرد بر آن كه تلفظ به نيّت در همه عبادات مطلوب باشد چنانكه در خصوص حج احاديث صحيحه نيز وارد شده است و هر گاه خواب مؤمن از جهة حق سبحانه و تعالى باشد بانكه مقصودش از خواب راحت بدن باشد تا قوت

داشته باشد كه بعد از بيدارى عبادات را با حضور قلب آورد خوابش عبادت خواهد بود، و احاديث بسيار بر اين مضمون وارد شده است و در مذمت بيدارى كل شب هم چنان كه مذموم است كه كل شب در خواب باشد، و هر گاه خواب به نيّت عبادت شود و بر نهجى شود كه مطلوب الهى است ممكن است كه روح او را به عالم قدس برند و صحبت او در خواب با مقدّسان باشد در بهشت معنوى بلكه صورى نيز چنانكه مجربست.

[خواب با طهارت ]

( «قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من تطهّر ثمّ اوى إلى فراشه بات و فراشه كمسجده») منقولست در صحيح از ابن ابى عمير از محمد كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه با طهارت باشد و محدث و جنب و امثال اينها نباشد يا وضو بسازد اگر چه وضو داشته باشد و اين بهتر است و بعد از آن به خوابگاه خود رود شب بروز آورد و خوابگاه او مانند مسجد او باشد يعنى خاصيت با وضو بخواب رفتن آنست كه در نامه عمل بنده ثواب بودن مسجد بنويسند كه گذشت، و كلينى بعد از اين ذكر كرده است كه حضرت فرمودند كه اگر در آخر شب برخيزد و خدا را ياد كند گناهان او همه بريزد از او يعنى بعد از آن كه با وضو بخواب رفته باشد يا مطلقا پس اگر در آخر شب برخيزد و وضو بسازد و دو ركعت نماز بكند و حمد و ثناى الهى را به جا آورد و صلوات بر محمد و آل او بفرستد هر چه از حق سبحانه و

تعالى طلب كند به او عطا كنند يا همان چيزى را اگر مصلحت او در آن باشد و اگر نه از جهة او ذخيره سازند چيزى را كه بهتر از آن باشد و به او رسانند در دنيا اگر مصلحت باشد يا در عقبى يا در هر دو.

( «فان ذكر انّه ليس على وضوء فليتيمّم من دثاره و كائنا ما كان لم يزل فى صلاة ما ذكر اللَّه عزّ و جلّ») و در قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه اگر به خاطرش رسد كه وضو ندارد پس بايد كه تيمّم كند از جامه كه بر بالاى خود مى اندازد و از لحاف و امثال آن بهر حالى كه باشد يعنى خواه با وضو باشد يا با تيمّم يا اعمّ تا ذكر كند حق سبحانه و تعالى را در فراش همانست كه در نماز است تا صبح آن شب يا تا بخواب رود و اين تيمّم را با وجود آب مى توان كرد بلكه بعضى گفته اند كه بهتر است از آب چون حضرت آن را طلبيدند اما چون حديث سابق هست كه وضو ساختن مطلوبست و در

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 103

اين حديث نفرمودند كه با عدم آب تيمّم كنيد مخير خواهد بود و اگر چه ظاهرش آنست كه تيمّم را از جهة تخفيف فرموده باشند و وضو ساختن بهتر باشد و اللَّه تعالى يعلم.

[دعا هنگام خواب ]

( «و روى العلا عن محمّد بن مسلم قال قال لي ابو جعفر صلوات اللَّه عليه اذا توسّد الرّجل يمينه فليقل بسم اللَّه اللَّهمّ انّي اسلمت نفسى إليك و وجّهت وجهى إليك و فوّضت امرى إليك و الجات ظهرى إليك و

توكّلت عليك رهبة منك و رغبة إليك لا ملجأ و لا منجى منك الّا إليك امنت بكتابك الّذى أنزلت و برسولك الّذى ارسلت») و به اسانيد صحيحه منقولست كه محمد گفت كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه بمن فرمودند كه هر گاه شخصى دست راست خود را به زير سر خود گذارد و لازم دارد كه به پهلوى راست بخوابد و بهتر آنست كه روى او بقبله باشد مثل ملحود پس اين دعا را بخواند: استعانت بحق سبحانه و تعال يا به نام او مى جويم و ياورى از او مى خواهم در همه كارها حتّى در خواب رفتن خداوندا جان خود را تسليم كردم به تو و روى خود را متوجه تو گردانيدم بحسب صورت به كعبه و بحسب معنى دلم را به جانب تو مى كنم و كارهاى خود را خصوصا دفع دشمنان را به تو مى گذارم و ترا پشت و پناه خود مى دانم و مى گردانم و در جميع امور توكل بر تو مى كنم چون خوف از تو دارم و رغبت بسوى تو دارم نيست پناهى و محل نجاتى از تو مگر بسوى تو ايمان آورده ام به كتابى كه تو آن را فرستاده و به رسولى كه تو او را به رسالت ارسال فرموده.

( «ثمّ تسبّح تسبيح الزّهراء فاطمة صلوات اللَّه عليها») پس تسبيح فاطمه زهرا را مى گويى صلوات اللَّه عليها ممكن است كه كلام صدوق باشد يا جزو صحيح سابق باشد.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 104

و كالصحيح منقولست از هشام از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه چون به خوابگاه خود روى تسبيح حضرت فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليها را

بخوان سى و چهار اللَّه اكبر و سى و سه الحمد للّه و سى و سه سبحان اللَّه را بخوان و آية الكرسى و معوذتين و ده آيه از اول سوره و الصافات و ده آيه از آخر سوره بخوان.

و كالصحيح منقولست از داود از برادرش كه شهاب از ما التماس كرد كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه سؤال كنيد از جانب من كه زنى در خواب من مى آيد و مرا مى ترساند حضرت فرمودند كه به او بگو كه تسبيحى نگاه دار و سى و چهار اللَّه اكبر بگو و سى و سه سبحان اللَّه و سى سه الحمد للّه بگو و ده مرتبه اين تهليل را بخوان كه لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له له الملك و له الحمد يحيى و يميت و يميت و يحيى بيده الخير و له اختلاف اللّيل و النّهار و هو على كلّ شى ء قدير و در تعقيب گذشت مفصلا و آن كه بهر دو عنوان خوبست اگر چه اول به اعتبار مخالفت عامه بهتر است.

و من اصابه فزع عند منامه فليقرا اذا اوى إلى فراشه المعوّذتين و آية الكرسىّ و كسى كه او را ترسى دست دهد در خواب بايد كه چون به خوابگاه خود رود سوره قل اعوذ برب الفلق و سوره قل اعوذ برب النّاس و آية الكرسى را بخواند و گذشت در حديث هشام با چيزهاى ديگر.

و در صحيح از سدير از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه سوره ملك مانع است از عذاب قبر و من در و تيره مى خوانم نشسته و پدرم در شب

و روز مى خواندند و پدرم مى فرمودند كه كسى كه اين سوره را خواند در و تيره يا مطلقا چون منكر و نكير از پيش پاى او به قبر در آيند پاهاى او گويند كه شما را بر ما دستى نيست اين بنده بر من بر مى خواست و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 105

هر شب و روز سوره ملك مى خواند، و چون از نزد سينه بيايند سينه گويد كه اين بنده مرا در سينه خود جا داده بود و هم چنين از پيش زبان.

و از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله منقولست كه هر كه سوره ألهيكم التّكاثر را در وقت خواب بخواند از عذاب قبر ايمن باشد.

و كالصحيح منقولست از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه هر كس مداومت كند از كودكى كه هر شب سه مرتبه قل اعوذ بربّ الفلق و سه مرتبه قل اعوذ برب الناس و صد مرتبه قل هو اللَّه احد و اگر نتواند پنجاه مرتبه بخواند حق سبحانه و تعالى دفع كند از او هر بلايى و آفتى كه به اطفال مى رسد و از جميع آفات او را حفظ كند و از جميع بيماريها ما دام كه مداومت كند برين تا پيرى و تا وقت جان كندن محفوظ بوده باشد از هر آفتى.

و به اسانيد صحيحه منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر كه صد مرتبه قل هو اللَّه احد را در وقت خواب بخواند حق سبحانه و تعالى گناهان پنجاه ساله او را بيامرزد.

( «و روى العلا عن محمّد بن مسلم عن احدهما صلوات اللَّه عليهما قال لا يدع الرّجل ان يقول عند منامه

اعيذ نفسى و ذرّيّتي و اهل بيتى و مالى بكلمات اللَّه التّامّات من كلّ شيطان و هامّة و من كلّ عين لامّة فذلك الّذى عوّذ به جبرئيل الحسن و الحسين صلوات اللَّه عليهما») و به اسانيد صحيحه منقولست از يكى از صادقين صلوات اللَّه عليهما كه فرمودند كسى ترك نكند اين تعويذ را در وقت خواب كه اين تعويذيست كه جبرئيل حسنين را صلوات اللَّه عليهما باين تعويذ كرد و ترجمه اش اينست كه نفس خود را و فرزندان خود را و اهل خانه خود را و مال خودم را در پناه اسماء اعظم الهى در مى آورم از شر هر شيطانى و هر حيوان گزنده و از شر هر چشم بدى. و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 106

شياطين اگر چه به معصومين دست ندارند اما دست بر ديگران دارند كه آنها را بر ايشان مسلط كنند و دعا دفع آن مى كند و ممكن است كه در امور دنيوى دست بر ايشان نيز داشته باشند.

( «و روى عبد اللَّه بن سنان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال له اقرء قل هو اللَّه احد وَ قل يا أيها الكافرون عند منامك فانّها براءة من الشّرك و قل هو اللَّه احد نسبة الرّبّ عزّ و جلّ») و در صحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه بعبد اللَّه فرمودند كه در وقت خواب سوره توحيد و جحد را بخوان كه خواندن سوره جحد سبب بيزارى است از شرك صورى و معنوى كه اكثر عالميان به آن مبتلايند و خواندن اين سوره بالخاصيه رفع آن مى كند و خواندن سوره توحيد بنده را به خداوند مربوط مى سازد و اين هر

دو معنى مجربست، و ظاهر لفظ اين معنى دارد و ليكن جمعى چنين گفته اند كه مراد اينست كه سوره جحد از جهة نفى شرك نازل شد، و سوره توحيد را سوره نسبت از آن جهت فرمود كه يهود و نصارى گفتند كه نسبت كن بما ربّ خود را كه با كه خويشى و قومى دارد اين سوره نازل شد كه نسبت حق سبحانه و تعالى بما سوى نسبت بى نسبتى است و منافات ندارد كه در آنجا اين معنى داشته باشد و در اينجا آن معنى و اللَّه تعالى يعلم.

و در صحيح از يعقوب منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه پدرم صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه قل هو اللَّه احد ثلث قرانست و قل يا أيها الكافرين ربع قرانست يعنى ثواب قرائت ثلث و ربع قرآن دارند و فضايل اين دو سوره خصوصا توحيد از حد حصر بيرونست.

( «و روى بكر بن محمّد عنه صلوات اللَّه عليه انّه قال من قال حين ياخذ مضجعه ثلث مرّات الحمد للّه الّذى علا فقهر و الحمد للّه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 107

الّذى بطن فخبر و الحمد للّه الّذى ملك فقدر و الحمد للّه الّذى يحيى الموتى و يميت الاحياء و هو على كلّ شى ء قدير خرج من ذنوبه كيوم ولدته أمّه») و به اسانيد صحيحه عاليه منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر كه به خوابگاه خود رود و سه مرتبه اين حمد را بخواند از گناهان بيرون آيد مانند روزى كه از مادر متولّد شده است. و ظاهرش شامل صغاير و كباير همه هست و ترجمه اينست

كه جميع محامد مخصوص واجب الوجوديست كه بلند مرتبه كى مخصوص ذات مقدس اوست و از اين جهت همه موجودات مقهور و مسخّر اويند و جميع ثناها مخصوص خداونديست كه مجرد بالذاتست و هيچ نوع تعلقى و احتياجى و ارتباطى او را به مكونات نيست از اين جهت است كه عالم است بجميع پنهان و آشكار و اشاره باين دارد آن كه فرموده است كه آيا عالم نيست كسى كه آفريده گار است و مجرد، كه اول دليل متكلمين است، و ثانى برهان حكما، و جميع حمدها مخصوص خداونديست كه پادشاه پادشاهانست و موجد جميع عالميان و از اين جهت قادر است بر همه بملك و ملك و جميع حمدها مخصوص پروردگاريست كه مردگان را در قبر و حشر زنده مى كند و مى ميراند همه زندگان را در دنيا و قبر و او بر همه چيزى قادر و تواناست، و مناسبت اين دعاها به وقت خواب از آن جهت است كه حق سبحانه و تعالى از جهة مصالح بندگان خواب را بر ايشان مسلّط گردانيده است تا بدانند قاهريت او را تعالى شانه و مقهوريت خود را، و چنانكه در اين نشأه بخواب مى ميراند و به بيدارى زنده مى گرداند در آن نشأه نيز همه را زنده خواهد كرد و غرض اين است كه بندگان آن نشأه را فراموش نكنند چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ الخ» يعنى حق سبحانه و تعالى همه را مى ميراند در وقت مردن و در

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 108

وقت خواب پس هر كه را مى خواهد روح او را نگاه مى دارد و بر نمى گردد و هر كه را اجل

نرسيده است زنده مى فرمايد تا اجل مقدر، و تا از اين نشأه خواب استدلال كنند بر آن نشأه چنانكه منقولست كه حق سبحانه و تعالى خواب را از اين جهت مقرر فرمود كه استدلال كنند بان بر آن نشأه.

( «و قال النّبي صلّى اللَّه عليه و آله من قرء هذه الآية عند منامه «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ الخ» سطع له نور إلى المسجد الحرام حشو ذلك النّور ملائكة يستغفرون له حتّى يصبح») و در قوى از آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله منقولست كه فرمودند كه هر كه اين آيه را نزد خواب بخواند نورى از آن شخص لامع شود تا مسجد الحرام و ميان اين نور فرشتگان باشند و از جهة او استغفار كنند تا صبح، و ترجمه آيه اين است كه بگو يا محمد كه به درستى كه من نيستم مگر آدمى مانند شما كه بمن وحى مى رسد از جانب حق سبحانه و تعالى و به شما مى رسانم كه خداوند شما خداونديست يگانه در ذات و صفات پس هر كه لقاى پروردگار خود را به انكشاف قلبى يا هر كه يقين مى داند كه خواهد مرد بايد كه عمل صالح به جا آورد واحدى را شريك خداوند خود نداند و نكند و پيشتر مذكور شد.

( «و روى عامر بن عبد اللَّه بن جذاعة عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال ما من عبد يقرا اخر الكهف حين ينام الّا استيقظ فى السّاعة الّتى يريد») و كالصحيح بطرق متعدده بل الصحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه هر بنده از بندگان الهى كه آخر

كهف را بخواند در وقت خواب و آن آيه سابق است «قُلْ إِنَّما» تا به آخر البته بيدار شود در هر ساعتى كه خواهد از ساعات شب و اين مجربست و وارد شده است كه نيت مؤثر است و هر گاه ضم شود با آيه قرآنى نور على نور خواهد بود.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 109

و در قوى از سكونى منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله [فرمود] كه هر كه خواهد كه در سحر به عبادت الهى برخيزد و در وقت خواب اين دعا را بخواند حق سبحانه و تعالى ملكى را موكل گرداند كه او را در آن ساعت بيدار كند و دعا اينست.

اللَّهمّ لا تؤمنّى مكرك و لا تنسنى ذكرك و لا تجعلنى من الغافلين اقوم ساعة كذا و كذا

و به جاى كذا و كذا بگويد كه ساعت ششم يا هفتم تا به آخر هر ساعتى را كه خواهد نام برد يعنى خداوندا مرا ايمن مگردان از عذاب خود و چنان مكن كه ذكر ترا فراموش كنم و مرا از جمله غافلان مگردان مى خواهم كه در فلان ساعت برخيزم.

( «و روى سعد الاسكاف عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه قال من قال هذه الكلمات فانا ضامن ان لا يصيبه عقرب و لا هامّه حتّى يصبح اعوذ بكلمات اللَّه التّامّات الّتى لا يجاوزهنّ برّ و لا فاجر من شرّ ما ذرأ و من شرّ ما برأ و من شرّ كلّ دابّة هو اخذ بناصيتها انّ ربّى على صراط مستقيم») و كالصحيح منقولست از سعد كفشگر از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر كه اين كلمات

را بخواند من ضامنم كه هيچ عقربى و گزنده او را نگزد تا صبح، و ترجمه اش اينست كه پناه مى برم به اسماء اعظم الهى كه از آن در نمى گذرند احدى از نيكوكار و بدكار يعنى اگر خوانده شود مؤثر است در همه، يا مثل رحمن و رازق كه همه را احاطه نموده است يا قرآن مجيد كه بر همه كس واجبست اطاعت آن، يا انبياء و اوصياء كه بر همه كس واجبست متابعت ايشان يا همه از شر آن چه حق سبحانه و تعالى آفريده است از مار و عقرب و امثال اينها از حيواناتى كه در زير زمين مى باشند و از شر آن چه خلق نموده است از ساير حيوانات كه بر روى زمينند يا هر دو به يك معنيند، و از شر هر جنبنده كه خداوند تعالى ايشان را در قبضه قدرت خود دارد

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 110

به درستى كه پروردگار من در خلق اشياء بر راه راستست و چيزى عبث نيافريده است و هر يك از اينها را از جهة مصلحتى و حكمتى آفريده است.

و در موثق كالصحيح از اسحاق منقولست كه عرض كردم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فداى تو گردم از عقربها مى ترسيم حضرت فرمودند كه نظر كن بسوى بنات نعش كه تشبيه كرده اند چهار آن را به تابوت و سه كوكب آن را به دختران كه پيش پيش نعش مى روند و اين سه كوكب نزديك به ستاره ميان ايشان كه ستاره دويم دخترانست ستاره خوردى هست كه عرب آن را سها مى گويند و ما آن را اسلم مى گوييم هر شب تند نظر كن به آن

و سه مرتبه بگو

اللَّهمّ يا ربّ اسلم صلّ على محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم و سلّمنا

راوى مى گويد كه در عمر خود يك شب ترك كردم و نگفتم در آن شب عقربم زد و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه در خانه تنها يا يورت تنها باشد آية الكرسى بخواند و بگويد اللَّهمّ انس وحشتى و امن روعتي و اعنّى على وحدتى يعنى خداوندا انس ده وحشت مرا و ايمن ساز ترس مرا و ياورى ده مرا بر تنهائى من و حديث سها مجربست و هم چنين خواندن آية الكرسى از جهة هر امرى.

( «و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اذا خفت الجنابة فقل فى فراشك اللَّهمّ انّي أعوذ بك من الاحتلام و من سوء الاحلام و من ان يتلاعب بى الشّيطان فى اليقظة و المنام») و بهشت سند صحيح از معاويه و بسند صحيح از قداح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه ترسى كه محتلم شوى چون به خوابگاه روى بگو اين دعا را كه ترجمه اش اينست خداوندا به درستى كه پناه به تو مى آورم از محتلم شدن كه شيطان در خيال من در آيد و خواب ببينم تا

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 111

محتلم شوم و پناه به تو مى آورم از خوابهاى پريشان مطلقا و از آن كه شيطان با من بازى كند در بيدارى و خواب بانكه مرا مشغول ملاهى كند و از ياد تو بازمانم.

و كالصحيح منقول است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه چون حضرت سيد المرسلين به فراش خود مى رفتند آية

الكرسى مى خواندند و مى گفتند

امنت باللَّه و كفرت بالطّاغوت اللَّهمّ احفظنى فى منامي و فى يقظتى

يعنى ايمان به خدا دارم و كافرم بهر باطلى خداوندا حفظ كن مرا در خواب و بيدارى.

و در صحيح از معاوية بن وهب منقولست كه پسرى از پسران حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه به نزد حضرت آمد و گفت بابا مى خواهم بخوابم حضرت فرمودند كه اى پسرك بگو.

( «اشهد ان لا اله الّا اللَّه و انّ محمّدا صلّى اللَّه عليه و آله عبده و رسوله اعوذ بعظمة اللَّه و اعوذ بعزّة اللَّه و اعوذ بقدرة اللَّه و اعوذ بجلال اللَّه و اعوذ بسلطان اللَّه انّ اللَّه على كلّ شى ء قدير و اعوذ بعفو اللَّه و اعوذ بغفران اللَّه و اعوذ برحمة اللَّه من شرّ السّامّة و الهامّة و شرّ كلّ دابّة صغيرة او كبيرة بليل او نهار و من شرّ فسقة الجنّ و الانس و من شرّ فسقه العرب و العجم و من شرّ الصّواعق و البرد اللَّهمّ صلّ على محمّد عبدك و رسولك») راوى مى گويد كه هر مرتبه كه حضرت اسم پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله را مى بردند آن طفل الطيّب را اضافه مى كرد باين نحو على محمد الطيّب حضرت مى فرمودند كه بلى الطيّب المبارك يعنى هر چه وصف كنى آن حضرت را كم است.

( «و روى العبّاس بن هلال عن ابى الحسن الرّضا عن أبيه صلوات اللَّه عليهما قال لم يقل احد قطّ اذا اراد ان ينام

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 112

«إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إلى اخر الآية «1» فسقط عليه البيت») و كالصحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه

عليه از پدرش صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه در وقت خواب اين آيه را بخواند حق سبحانه و تعالى حفظ كند آن خانه را كه بر سر او نيفتد، و ترجمه آيه اين است كه به درستى كه خداوند عالميان نگاه مى دارد آسمان و زمين را از زوال و اگر زايل شوند كسى امساك اينها نمى تواند كرد بعد از زوال يا بعد از آن كه حق سبحانه و تعالى اينها را امساك نكند به درستى كه حق سبحانه و تعالى حليم و بردبار است و آمرزنده است گناهان بندگان را و اگر نه از افعال شوم خلايق جا داشت كه همه از هم به پاشد.

باب ثواب صلاة اللّيل

اشاره

اين بابى است در بيان ثواب نماز شب آيات و احاديث در اين باب از حد حصر بيرونست و سوره مزمّل در آن وارد شده است و بعضى از آيات در ضمن اخبار مذكور خواهد شد.

[نماز شب شرف مؤمن است ]

( «نزل جبرئيل على النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله فقال له يا جبرئيل عظنى قال يا محمّد عش ما شئت فانّك ميّت و احبب من شئت فانّك مفارقة و اعمل ما شئت فانّك ملاقيه شرف المؤمن صلاته باللّيل و عزّه كفّ الاذى عن النّاس») منقولست در موثق و مضمونش در احاديث صحيحه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه جبرئيل صلى اللَّه عليه به خدمت حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله آمد حضرت به او فرمودند كه اى جبرئيل مرا پناه ده و موعظه كن جبرئيل گفت اى محمد بهر نحو كه خواهى زندگانى كن كه عاقبت مرگست و خواهى مردن و هر كه را خواهى دوست دار كه از او مفارقت خواهى كردن، و هر كار خواهى بكن كه ملاقات خواهى كرد بعمل خود شرف و بزرگوارى مؤمنان در نماز شب ايشانست هر كه نمى كند شرف ندارد و هر كه مى كند در خور كردن شرف دارد و عزت مؤمنان در آنست كه ازار ايشان به كسى نرسد و كسى كه تامل كند در اين كلمات مى داند كه از وحى الهى است (و روى بحر السّقّاء عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال انّ من

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 114

روح اللَّه عزّ و جلّ ثلاثة التّهجّد باللّيل و افطار الصّائم و لقاء الاخوان) و كالصحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات

اللَّه عليه كه از جمله رحمتهاى الهى يا از جمله نسيمهاى رحمت سبحانى سه چيز است كه لذات آن در اين نشاه محسوس است و سالى كه نكوست از بهارش پيداست يكى بيدارى و ترك خواب كردن در شب ديگر در وقت افطار كه لذّتى قطع نظر از لذت حيوانى مى يابد چنانكه خواهد آمد در صوم، ديگر ملاقات كردن برادران مؤمن يكديگر را رحمتى است كه سبب فيوض و واردات عظيمه مى شود و معنى اين حديث را ارباب حال چنانكه بايد مى يابند.

(و قال ابو الحسن الاوّل صلوات اللَّه عليه فى قول اللَّه «عزّ و جلّ وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِلَّا ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ» «1» قال صلاة اللّيل) و كالصحيح منقولست از حضرت ابو الحسن صلوات اللَّه عليه و در بعضى از نسخ الاول است و در بعضى الرضا و هر دو محتمل است و صدوق و شيخ در كتب بدون هر دو روايت كرده اند حاصل آن كه آن حضرت فرمودند كه مراد از رهبانيت نماز شب است و حق سبحانه و تعالى مدح فرموده است نصارى را كه ايشان عبادتى بدعت كردند و بر خود لازم گردانيدند ما بر ايشان ننوشته بوديم و نكردند اين بدعت را مگر بقصد رضاى الهى و ظاهرا بدعتى كه كرده باشند آن باشد كه نماز شب را نذر كرده باشند و بر خود واجب گردانيده باشند بانكه اصل نماز شب بوده باشد و نذر نيز بوده باشد ايشان نذر كرده باشند و بدعت بمعنى لغوى باشد بمعنى تازه و داخل آن حديثى است كه متواتر است كه بعد از مؤمن سه چيز به او مى رسد بعد از

انقطاع عمل يكى فرزند صالح و يكى صدقه جاريه و يكى سنتى كه بگذارد كه به آن عمل كنند مثل اين

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 115

قسم سنتى يا آن كه حواريان به تفويض زياد كرده باشند يا آن كه جاهل معذور باشد چون قصد ايشان خير بود و اول اظهر است و اللَّه تعالى يعلم.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه عليكم بصلوة اللّيل فانّها سنّة نبيّكم و داب الصّالحين قبلكم و مطردة الدّاء عن اجسادكم) و كالصحيح منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بر شما باد مداومت بر نماز شب زيرا كه سنت پيغمبر شماست صلّى اللَّه عليه و آله و طريقه بندگان شايسته الهى است كه پيش از شما بوده اند كه ائمه معصومين باشند صلوات اللَّه عليهم يا جميع انبياء و اوصياء و عبّاد و دفع كننده دردهاست از بدنهاى شما.

(و روى هشام بن سالم عنه صلوات اللَّه عليه انّه قال فى قول اللَّه عزّ و جلّ «إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِيلًا» «1» قال قيام الرّجل عن فراشه يريد به وجه اللَّه عزّ و جلّ لا يريد به غيره) و به زياده از چهارده سند صحيح منقولست از هشام از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند در قول حق سبحانه و تعالى كه به درستى كه نفسى كه برخيزد در شبها يا ساعات شبها عبادت در آن واقع ساختن مشقتش بيشتر است و قوام قولش بهتر حضرت فرمودند كه مراد الهى آنست كه برخاستن از خوابگاه نفس را مشكلتر است وقتى كه غرضش رضاى الهى باشد و غير رضاى او چيزى منظورش نباشد و

الّا اصل برخاستن سهل است و محتملست كه مراد اين باشد كه در شب برخاستن از براى رضاى الهى آسانتر است و موافقت زبان با دل در شب به اعتبار اخلاص آسانتر است اگر چه در واقع دشوارتر است.

از همه اعمال

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 116

و در علل در حسن كالصحيح و در كافى در صحيح روايت كرده اند باين عنوان كه حضرت فرمودند كه مراد الهى از اقوم قيلا آنست كه از فراش خود برخيزد بقصد خدا و اراده غير او نداشته باشد و بنا بر اين اظهر آنست كه مراد اين باشد كه عبادت شب به اخلاص اقربست و اخلاصى كه روح عبادتست در آن سهل است و حاصل معنى چنين مى شود كه آن عبادتى كه حق سبحانه و تعالى آن را مدح فرموده است وقتى ممدوح است كه خالص از جهة رضاى او باشد حتى رفتن به بهشت و خلاصى از دوزخ منظور نباشد بلكه قرب الهى به اعتبار كمال نفس نيز منظور نباشد و محض بندگى منظور باشد و محتملست كه مراتب نيتها بحسب اختلاف احوال مردمان مختلف باشد چنانكه مشهور است كه حسنات ابرار سيّئات مقربانست بسا باشد كه جمعى را همين معانى كمال باشد و مقربان را نقص باشد بلكه چنين است البته لهذا در نيات لفظى در حج و غيره منضم شده است.

اريد بذلك وجهك و الدّار الآخرة

يعنى غرضم رضاى تست و بهشت اگر چه آن را نيز تاويل مى توان كرد كه فقره ثانيه مؤكد فقره اولى باشد و همين معنى از آن مراد باشد و ليكن خلاف ظاهر است و در نيّت نماز مذكور شد.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه

عليه يقوم النّاس من فرشهم على ثلاثة اصناف صنف له و لا عليه و صنف عليه و لا له و صنف لا عليه و لا له فامّا الصّنف الّذى له و لا عليه فيقوم من منامه فيتوضّا و يصلّي و يذكر اللَّه عزّ و جلّ فذلك الّذى له و لا عليه و امّا الصّنف الثّانى فلم يزل فى معصية اللَّه عزّ و جلّ فذلك الّذى عليه و لا له و امّا الصّنف الثّالث فلم يزل نائما حتّى اصبح فذلك الّذى لا عليه و لا له) و بسند صحيح از مسترق منقولست كه آن حضرت فرمودند كه مردمان از فراش خود بر مى خيزند

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 117

يعنى چون صبح مى كنند سه طايفه اند يك طايفه نفع يافته اند و ضرر نيافته اند و يك طايفه ضرر يافته اند و نفع نيافته اند و يك طايفه نه ضرر به ايشان رسيده است و نه نفع.

اما آن صنفى كه از براى ايشان نفع بوده است و ضرر نبوده كسى است كه از خواب برخيزد و وضو سازد و نماز كند و خداوند خود را ياد كند تا صبح اين نفع يافته است و ضرر نيافته است.

و اما طايفه دويم كسى است كه در مخالفت الهى باشد تا صبح اين آخرت خود را بر باد داده و چيزى از جهة خود حاصل نكرده كه نفع او باشد.

و اما طايفه سيّم كسى است كه بخواب رود تا صبح نه نفع يافته از عبادت و نه ضرر به او رسيده از معصيت، و از احوال اينها احوال ديگران ظاهر مى شود مثل طايفه كه پاره در معصيت باشند و پاره در طاعت و طايفه كه خواب نكنند

و مشغول مباحى ديگر باشند آنها مثل جمعى اند كه خواب بوده اند و على هذا القياس و غرض از ذكر اين سه طايفه آنست كه چون صبح مى شود شب بر هر سه گذشته است جمعى تحصيل سعادت ابدى كرده اند و ذخيره از جهة آخرت خود تحصيل نموده اند و جمعى كه معصيت كرده اند نيز شب بر ايشان گذشته و از لذات چيزى نمانده است بلكه اگر ايمان دارند هزار برابر آن لذت غم از جهة ايشان مانده است و هم چنين جمعى كه به مباح گذرانيداند بر ايشان گذشته است به حيثيتى كه عدمش بهتر از وجود است و حسرت ابدى خواهد بود چون رأس المال آدمى همين عمر است و چند شب معدود دارد و هر شب كه مى گذرد برخى از مايه او كم شده است و چيزى حاصل نكرده است با آن كه سفر غير متناهى در پيش دارد.

[آثار نماز شب ]

(و ساله عبد اللَّه بن سنان عن قول اللَّه عزّ و جلّ

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 118

«سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ» «1» قال هو السّهر فى الصّلاة) و در صحيح منقولست از عبد اللَّه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از قول حق سبحانه و تعالى كه مدح جمعى فرموده است كه سيماى ايشان و علامت ايمان ايشان در روهاى ايشانست از اثر عبادت نماز يا نماز شب حضرت فرمودند كه علامت علامت بيدارى است از جهة نماز كه روى ايشان را زرد دارد و چشمشان از بسيارى گريه كوروش است يا نوريست كه از رو ظاهر است نزد مكاشفين و نزد غير ايشان از مؤمنان حالتى از روى ايشان

هويداست كه سبب محبت عالميانست به ايشان يا رقت قلب يا جميع اينها با آن كه پيشانى ايشان از بسيار نماز كردن مانند زانوى شتر پينه كرده است و اكثر همين تفسير را كرده اند و اين حالت با نفاق و كفر نيز ممكن است كه جمع شود اگر چه هر گاه از براى حق سبحانه و تعالى باشد كمال است.

چنانكه در حديث صحيح از معروف منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نماز صبح را در مسجد كوفه كردند و چون از نماز فارغ شدند اصحاب خود را موعظه فرمودند و خود گريستند و ايشان را از ترس الهى به گريه در آوردند پس فرمودند كه و اللَّه كه جمعى را ديده ام در زمان خليلم حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه صبح و شام مى كردند ژوليده مو و گرد آلوده با شكمهاى گرسنه و پيشانى ايشان مانند زانوى بز پينه كرده بود و شبها را بروز مى آوردند گاهى در سجود و گاهى در قيام گاهى بر پا ايستاده بودند تا تنك مى آمدند، ديگر به سجده مى رفتند تا مانده مى شدند، ديگر بر پا مى ايستادند و با پروردگار خود مناجات مى كردند و از او سؤال مى كردند خلاصى خود را از آتش جهنم و اللَّه كه ايشان را

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 119

با اين همه عبادت مى ديدم كه ترسان و خايفان بودند از عذاب الهى يا از عدم قبول اعمال و احاديث از اين باب بسيار است.

و حضرت سيّد السّاجدين و موسى بن جعفر هر دو ذو الثفنات بوده اند و پيشانى ايشان مانند زانوى شتر شده

بود و هر سال نه مرتبه مى چيدند و احاديث بسيار وارد شده است در فضايل سجده و طول آن و جمعى از اصحاب ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم معروف بودند به كثرت سجده.

(و روى عنه فضيل بن يسار انّه قال انّ البيوت الّتى يصلّي فيها باللّيل بتلاوة القرآن تضي ء لأهل السّماء كما تضي ء نجوم السّماء لأهل الارض) و كالصحيح و در صحيح منقولست از فضيل كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه خانهايى كه در آنجا نماز شب مى كنند و در نماز تلاوت قران مى كنند روشنى مى دهد اهل آسمان را چنانكه ستارگان آسمان روشنى مى دهند اهل زمين را و احاديث بسيار بر اين مضمون وارد شده است و ممكن است كه مراد روشنايى صورى باشد يا روشنايى معنوى يا هر دو.

(و قال صلوات اللَّه عليه فى قول اللَّه عزّ و جلّ «إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ» «1» قال صلاة المؤمن باللّيل تذهب بما عمل من ذنب النّهار) و در صحيح منقولست از ابراهيم از كسى كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند در تفسير آيه كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه بتحقيق كه حسنات محو مى كنند سيئات را حضرت فرمودند كه نمازى كه مؤمن در شب كند محو مى كند گناهان روز را و ظاهرا مراد حضرت اين باشد كه نماز شب نيز مراد الهى است هم چنان كه نمازهاى واجب مراد است چون احاديث بسيار از سيّد ابرار و ائمه اطهار سلام اللَّه عليهم وارد است كه نماز يوميه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 120

مراد است.

(و مدح اللَّه تبارك و تعالى امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فى كتابه بقيام صلاة

اللّيل فقال عزّ و جلّ «أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ» «1» و اناء اللّيل ساعاته) و منقولست كه در اين آيه مدح كرده است حق سبحانه و تعالى حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه را در كتاب به عبادت شب و فرموده است كه آيا آن كسى كه نماز مى كند يا قنوت مى خواند در نماز در ساعات شب كه گاهى به سجود است و گاهى به قيام و مى ترسد از عذاب آخرت و اميد رحمت پروردگار خود دارد آيا او مساويست با كسى كه چنين نباشد و آناء شب ساعات شبست.

و كلينى و صدوق در حسن كالصحيح روايت كرده اند از زراره كه گفت عرض كردم به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه اين آيه را حضرت فرمودند كه مراد از اين آيه نماز شبست گفتم چه مراد است از آن كه حق سبحانه و تعالى فرموده است اطراف النهار الخ يعنى در ساعات شب نماز كن و در اطراف روز شايد كه بدهند به تو تا راضى شوى يعنى رتبه شفاعت كبرى را حضرت فرمودند كه مراد الهى نوافل روز است عرض كردم كه آنجا كه فرموده است كه شب نماز كن و در پشت كردن ستاره ها مراد از ادبار نجوم كدامست حضرت فرمودند كه وقت نافله صبح است كه صبح كاذب باشد عرض نمودم كه فرموده است كه بعضى از شب نماز كن از براى خدا و در عقب سجود نيز نماز كن مراد از اين چيست حضرت فرمودند كه دو ركعت بعد از شام است.

(و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه انّ اللَّه

تبارك و تعالى اذا اراد ان يصيب اهل الارض بعذاب قال لو لا الّذين يتحابّون بحلالى و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 121

يعمرون مساجدى و يستغفرون بالأسحار لولاهم لأنزلت عذابى) و كالصحيح و در صحيح بطرق متكثره از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه به درستى كه هر گاه حق سبحانه و تعالى مى خواهد كه اهل زمين را معذب سازد به سبب اعمال شنيعه ايشان مى فرمايد كه اگر نه جمعى باشند كه با يكديگر محبت مى كنند بمال حلالى كه به ايشان داده ام و به تخفيف مى توان خواند يعنى به يك ديگر بخشش مى كنند مال حلال را و عمارت مى كنند مساجد مرا بحسب صورت به ساختن و تعمير كردن و چراغ روشن كردن و رفتن و امثال اينها يا بحسب معنى تعمير مى كنند به عبادت و طاعات و تلاوات و امثال اينها و اگر نه جمعى باشند كه در سحرها استغفار مى كنند و طلب مغفرت مى كنند از من اگر نه اين جماعت بودند عذاب خود را به ايشان مى فرستادم.

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من كثر صلاته باللّيل حسن وجهه بالنّهار) و در قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه نمازش بسيار است در شب: خوشروست در روز و هر چند بيشتر است خوش روتر است و محبت مؤمنان به او بيشتر است.

و منقولست در صحيح از اسماعيل بن موسى بن جعفر كه گفت از برادرم حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليهم شنيدم كه فرمود كه از حضرت سيّد الساجدين صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه سبب چيست كه متهجدان و سحر خيزان از همه مردمان مقبول تر و خوشروترند

حضرت فرمودند كه ايشان با خداوند خود خلوت مى كنند حق سبحانه تعالى خلعتى از نور خود در ايشان مى پوشاند.

و در قوى كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه نماز شب رو را سفيد و نورانى مى كند و نماز شب مؤمن را خوشبو

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 122

مى كند و نماز شب روزى را زياد مى گرداند.

و كالصحيح از معاوية بن عمار روايت كرده است صدوق و چون سندش به او صحيح است صحيح است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نماز شب خوشرو مى گرداند و خلق را نيكو مى گرداند و خوشبو مى گرداند و روزى را فراخ مى گرداند و قرض را ادا مى كند و غم را مى برد و چشم را جلا مى دهد.

(و جاء رجل إلى ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فشكى اليه الحاجة فافرط فى الشّكاية حتّى كاد ان يشكو الجوع فقال له ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه يا هذا أ تصلّي باللّيل فقال الرّجل نعم فالتفت ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه إلى اصحابه فقال كذب من زعم انّه يصلّي باللّيل و يجوع بالنّهار انّ اللَّه تبارك و تعالى ضمّن صلاة اللّيل قوت النّهار) و در قوى منقولست كه شخصى به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه آمد و شكايت نمود احتياج خود را و از حد بيرون برد شكايت را تا آن كه نزديك شد كه شكايت كند كه الحال گرسنه ام يا گرسنگى مى كشيم حضرت فرمودند كه آيا نماز شب مى كنى آن مرد گفت بلى پس حضرت رو به اصحاب خود فرمودند و فرمودند كه دروغ مى گويد كسى كه مى گويد كه نماز شب مى كنم و روزش گرسنگى

مى خورم زيرا كه حق سبحانه و تعالى نماز شب را ضامن قوت روز گردانيده است كه نماز شب به او مى رساند حقيقة يا آن كه چون حق سبحانه و تعالى به سبب آن مى رساند گويا آن رسانيده است.

و كالصحيح منقول است از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه نماز شب سبب صحت بدنست و سبب خوشنودى پروردگار است و تمسك جستن است به اخلاق پيغمبران و خود را در معرض رحمت الهى در آوردنست و شخصى به خدمت آن حضرت آمد و گفت يا امير المؤمنين به درستى

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 123

كه من محروم شده ام از كردن نماز شب و توفيق نمى يابم. حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه تو كسى [هستى ] كه گناهانت سبب محرومى از نماز شب شده است يعنى از گناهان توبه كن تا توفيق يابى.

و كالصحيح منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه به درستى كه گاه هست كه يك دروغ مى گويد شخصى و به سبب آن محروم مى شود از نماز شب و چون محروم شد از نماز شب محروم مى شود از روزى.

و در قوى منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند به سليمان ديلمى كه اى سليمان نماز شبرا ترك مكن كه مغبون كسى است كه از عبادت شب محروم باشد.

[سه طايفه پيش خداوند عزيز هستند]

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه انّ اللَّه تبارك و تعالى يحبّ الملاعب فى الجماع بلا رفث، المتوحّد بالفكر، المتخلي بالعبر، السّاهر بالصّلاة) و منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه به درستى كه حق سبحانه و تعالى دوست مى دارد كسى را كه مزاح و خوش

طبعى كند پيش از جماع با زن خود بدون آن كه سنجش رسد، و در كافى فى الجماعة است يعنى آن كسى را كه دوست مى دارد كه در ميان جمعى باشد و خوش طبعى كند كه سبب سرور مؤمنان شود هر گاه به فحش نرسد، و به گوشه رود تنها و فكر كند، و خلوت كند به عبرت گرفتن از احوال دنيا و اهل دنيا، و بيدارى كشد از جهة نماز و عبادات حاصل آن كه اين جماعت محبوب حق سبحانه و تعالى اند و هر كه يك صفت از اين صفات دارد كافى است و احتمال ديگر آن كه چنين كس محبوب الهى است كه چون با مردمان نشيند خلق خود را نيكو كند به مرتبه كه اگر بايد مزاح نيز كند و ترش رو نباشد و چون به خلوت رود گاهى در فكر باشد و گاهى در عبرت و گاهى مشغول نماز باشد بلكه در جميع شب مشغول عبادت

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 124

باشد و در روز هر دو حالت داشته باشد.

چنانكه شيخ در مقامات عارفان ذكر كرده است هر دو حالت را از جهة عارف پس اگر دعا به در جماع باشد مؤيد است به آن چه كالصحيح منقولست از قداح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چون خواهيد كه جماع كنيد پس مانند مرغان برمجهيد اندك صبرى بكنيد و مزاحى و باقى چيزها از بوسيدن و امثال آن بفعل آوريد و بعد از آن مجامعت كنيد و بسيار باشد كه شخصى با زن خود مجامعت كند و چون زن فارغ شود اگر غلام زنگى را بيند خواهد كه به او

پردازد پس مى بايد كه چون اراده جماع داشته باشد پيشتر دعا به و مزاحى واقع شود كه باين عنوان بهتر است، و در حال جماع سخن گفت مكروهست به كراهت شديد چنانكه خواهد آمد و ظاهرا تصحيف از نساخ شده است و فى الجماعه باشد.

و در صحيح از معمر منقول است كه گفت از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه سؤال كردم و گفتم فداى تو كردم گاه هست شخصى در ميان جمعى است و صحبت مى دارند و مزاح مى نمايند و خنده مى كنند جايز است حضرت فرمودند باكى نيست تا به فحش نرسد پس فرمودند كه اعرابى هديه به خدمت حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله آورد و گفت بهاى هديه ما را نمى دهيد حضرت تبسّم فرمودند و هر مرتبه كه دل گير مى بودند مى فرمودند كاش اعرابى مى آمد كه مزاحى كند و ما را از اين دل گيرى در آورد.

و احاديث بسيار وارد شده است كه مزاح از حسن خلق است و سبب ادخال سرور است به دلهاى مؤمنان و از لوازم مؤمنان است كه چنين باشند و بسيارش مذمومست و احاديث صحيحه و كالصحيحه در مذمت خنده بسيار و مزاح بسيار وارد شده است بلكه منافات با عدالت دارد بنا بر اين مشهور ميان

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 125

اصحاب چون خلاف مروتست هر گاه از بابت مسخره و مضحكه باشد.

و اما توحد به فكر يا به فكرها پس در حديث صحيح از معمر از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه عبادت منحصر در بسيارى صلاة و صوم نيست بلكه عمده عبادات تفكر است. در آلاء و نعماى الهى

و در عظمت او به عظمت مخلوقات او و تفكر در احكام او و تدبر در كتاب او و در اخبارى كه از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم رسيده است.

و تفكر در حقيقت ذات مقدس الهى و هم چنين در صفاتى كه عين ذاتست مثل علم و قدرت مذموم است و اخبار بسيار در نهى از آن وارد شده است و چون فكر را مخصوص به امور مذكور گيريم تخلى به عبر را مخصوص به عبرت گرفتن از دنيا و اهل آن مى بايد گرفت و ممكن است كه هر دو را عام گيريم و ثانى عطف تفسيرى اول باشد و عبرت نيز شامل تفكرات الهيه باشد چنانكه حق سبحانه و تعالى امر فرموده است كه عبرت گيريد اى صاحبان بصيرت چنانكه منقولست از اولو الابصار بحسب درجات ايشان در كمالات كه نديدم چيزى را مگر آن كه خدا را بعد از آن ديدم يا با آن ديدم يا پيش از آن ديدم يا غير او را نديدم و بحار تفكر را نه حصر مى توان كرد و نه انتها دارد از آن جمله اگر كسى غور كند در ربوبيت الهى كه چگونه خلايق را آفريده و در خلق هر يك چند هزار مصلحت و فوايد جا داده و در هيچ حالى از بندگان و تربيت ايشان غافل نيست و هيچ ذرّه از ذرات موجودات علوى و سفلى را عبث نيافريده حاصل آن كه ربّ العالمين بحريست و رحمانيتش بحرى ديگر و رحيميّتش بحرى ديگر و تا حق سبحانه و تعالى بنده را از جمله اولو الابصار نكند از اينها بغير از نام چيزى نمى شنود و بيدارى

كه آيات و اخبار در آن محصور نيست.

و از آن جمله كلينى و صدوق بطرق متكثره از حضرت امير المؤمنين و از

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 126

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما روايت كرده اند كه فرمودند كه طالبان علم بر سه فرقه اند بشناسيد هر يك را به افعال و صفات و از بدان احتراز كنيد، طايفه مقصود ايشان سفاهت و مجادله است، و گروهى از جهة جاه و خدعه است، و قليلى از جهة رضاى الهى و دانش و يافتن و رسيدنست.

اما آن كه مقصود ايشان از طلب علم آنست كه بحّاث باشند علامت ايشان آنست كه در مقام آزار علما آن دو اگر كسى نباشد سخن نمى گويند و چون كسى حاضر باشد به سخن در مى آيند و هر چند مردمان بيشتراند ذوق سخن گفتن ايشان بيشتر است تا به مردمان بنمايند كه ايشان به سبب مجادله افضلند و با وجود اين صفات ذميمه در مقام تعريف خود در آيند كه علم اين است كه من دارم و حلم اينست كه من به آن متصفم فلانى با من بحث كرد مى خواستم كه شاگرد آن را بگويم كه خوبش بزنند و ليكن حلم ورزيدم با آن كه آن بى چاره را آزارها كه ممكن بوده است داده است و آن چه نداده است عاقبت انديشى دنياى خود كرده است و با اين صفات ذميمه اظهار خضوع و خشوع مى كند و در واقع خالى است از ورع و پرهيزكارى حق سبحانه و تعالى بينى او را بر خاك مالد و او را خوار و بى اعتبار كند و بر كمرش زند كه كمر نه بندد يا هلاكش كند

و أما آن كه مطلوبش جاه است و خدعه چون به اهل دنيا مى رسد نهايت تواضع و تملق به ايشان مى كند از روى مكر و خدعه نه آن كه در واقع متواضع باشد و چون به امثال خود مى رسد از فضلا گردنكشى مى كند و تواضع ايشان نمى كند و سلام بر ايشان نمى كند كه من يك كتاب بيشتر خوانده ام يا فلان علم را بهتر از او بهتر از او مى دانم، با توانگرى كه هيچ نمى داند تواضع مى كند شيرينيها يا شورهاى ايشان را مى خورد و دين خود را نابود مى كند از اين جهت حق سبحانه و تعالى او را كور كرده است كه بديهيّات را نمى فهمد و اكثر اوقات عوام و بازاريان مى فهمند قبايح

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 127

اعمال ايشان را و خود نمى فهمند و حق سبحانه و تعالى اثرى از آثار اين جماعت نگذارد در ميان علما.

اما آن كسى كه غرضش رضاى الهى است كه بداند و بفهمد و عمل كند علامتش آنست كه هميشه مغموم و محزونست از جهة عاقبت شبها بيدار است از جهة عبادت تحت حنك بسته است در كلاهك خود و در نصف شب به عبادت الهى برخاسته عبادت مى كند و مى ترسد كه مبادا مقبول نباشد هميشه خايف است دعا و تضرع مى كند با نهايت ترس رو بكار خود كرده است و مشغول خود است شناسانده است به اهل زمان خود مى داند كه صحبت ايشان مضر است وحشت دارد از معتمدترين برادران خود حق سبحانه و تعالى او را قوت دهد كه جميع اعضا و جوارح خود را صرف عبادت و بندگى او كند و در روز قيامت او را امان دهد چنانكه

فرموده است كه به درستى و راستى كه دوستان حق سبحانه و تعالى را خوفى نيست و اندوهناك نمى شوند.

و در صحيح از عبيس منقولست كه استادش روايت كرد از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه قرائت كنندگان قرآن سه طايفه اند يكى شخصى است كه قرآن را سرمايه خود كرده باشد و به سبب آن از پادشاهان وظيفه و مال گيرد و به سبب آن بر مردمان تكبر كند و بر ايشان مسلّط باشد.

دويم جمعى اند كه قرائتش را درست مى كنند اما احكام آن را ضايع مى كنند و به آن عمل نمى نمايند.

سيم كسى است كه قرآن خواند و دردهاى دل خود را به دواى قرآن مداواى كند و شبهاى خود را به خواندن قرآن بيدار دارد و به سبب آن روزهاى خود را تشنه دارد بروزه و به سبب قرآن مساجد خود را معمور دارد و به سبب قرآن از جاى خواب خود برخاسته مشغول عبادت شود خداوند عزيز جبار

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 128

به بركت اين جماعت بلاها را از عالميان مدفوع مى گرداند و مسلمانان را بر كفار غلبه مى دهد و به بركت اين جماعت از آسمان باران مى فرستد و اللَّه كه اين جماعت در قرائة قرآن كم ياب ترند از گوگرد سرخ و خاصيت گوگرد احمر آنست كه مس را طلا مى كند هم چنين اين جماعت مسهاى وجود مستعدان را منقلب به طلايى مى گردانند كه خاصيت اكسير داشته باشد.

[كسى كه بعد از نماز شب بميرد]

(و قال النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله عند موته لأبي ذرّ رحمة اللَّه عليه يا با ذرّ حفظ وصيّة نبيّك تنفعك، من ختم له بقيام اللّيل ثمّ مات فله الجنّة و الحديث فيه طويل

اخذت منه موضع الحاجة) و منقول است در وصيت كبرى كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله در وقت رفتن به ابو ذر فرمودند كه اى ابو ذر حفظ كن وصيت پيغمبر ترا تا نفع كند ترا هر كه خاتمه كار او نماز شب باشد و بميرد بهشت او را واجب شود و اين كنايه است از آن كه مى بايد هميشه نماز شب كند تا چون مرگ برسد به اين حال باشد و ظاهر ختم آنست كه در اثناى نماز يا بعد از آن بلا فصل برود و ممكن است كه مراد اين باشد كه ترك نماز شب نكرده باشد تا شامل باشد كسى را كه پيش از نصف شب بميرد زيرا كه چون شب سابق نماز شب كرده است ختم او به آن شده است و صدوق مى گويد كه حديث ابو ذر طويل است و آن چه در كار بود از آن برداشتم.

[هر كس مقدارى از شب را نماز شب بخواند]

(و روى جابر بن اسماعيل عن جعفر بن محمّد عن ابيه صلوات اللَّه عليهما انّ رجلا سال عليّ بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه عن قيام اللّيل بالقرآن فقال له ابشر من صلّى من اللّيل عشر ليلة للّه مخلصا ابتغاء مرضاة اللَّه قال اللَّه تبارك و تعالى لملائكته اكتبوا لعبدي هذا من الحسنات عدد ما أنبت فى النّيل من حبّة و ورقة و شجرة و عدد كلّ

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 129

قصبه و خوص و مرعى) و در قوى مروى است از جابر از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه شخصى از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه سؤال كرد و از كسى كه در شب عبادت كند

با قرآن به آن كه قرآن را در نماز بخواند حضرت به او فرمودند كه بشارت باد ترا هر كه ده يك شب را نماز كند خالص از جهة رضاى الهى چنانكه در امالى بسيار مصحح قديمى است كه قريب بزمان صدوق نوشته شده است و معربست كه نديدم در آن يك اعراب غلط تا بحال و جمعى كثير از فضلا خوانده اند و اجازه ايشان بر پشت كتاب مكتوبست كه در آنجا ابتغاء مرضات اللَّه است و در اينجا و كتاب ثواب الاعمال ابتغاء ثواب اللَّه است و بنا بر اين نسخه قصد اخلاص منافات ندارد با طلب ثواب و بنا بر اين ممكن است كه معنى چنين باشد كه هر كه خالص كند از جهة رضاى خدا بطلب ثواب او كه مقصود اين باشد كه اگر خالص واقع سازد طلب ثواب كرده است و الّا فلا و اين معنى بحسب لفظ اربط است حق سبحانه و تعالى مى فرمايد به فرشتگان خود كه بنويسيد از جهة بنده من از حسنات بعدد آن چه مى رويد از نهر نيل مصر از دانه و برگ و درخت و بعدد هر برگ خرمائى بنا بر نسخه خوص به صاد.

و در امالى و ثواب الاعمال به طا است و خوط بمعنى شاخ تازه يك ساله است يا هر شاخى و بعدد علف هر چراگاهى و اكثر نسخ من لا يحضر به جاى فى الليل فى النيل است يعنى آن چه در شب مى رويد و عدد آن چه در شب مى رويد زياده از عدد روييدهاى نيل است مگر آن كه عدد دويم اعم باشد از روييدهاى نيل و غير آن چنانكه

ظاهر عبارتست و بنا بر اين قريب به يك ديگرند و ليكن عمده نسخه است و در امالى مزبور و ثواب الاعمال قديم هر دو فى النيل است و اين نسخها اضبط است و اللَّه تعالى يعلم.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 130

(و من صلّى تسع ليلة اعطاه اللَّه عشر دعوات مستجابات و اعطاه كتابه بيمينه يوم القيمة و من صلّى ثمن ليلة اعطاه اللَّه اجر شهيد صابر صادق النيّة و شفّع فى اهل بيته.

و من صلّى سبع ليلة خرج من قبره يوم يبعث و وجهه كالقمر ليلة البدر حتّى يمرّ على الصّراط مع الامنين.

و من صلّى سدس ليلة كتب فى الأوّابين و غفر له ما تقدّم من ذنبه.

و من صلّى خمس ليلة زاحم ابراهيم خليل الرّحمن فى قبّته.

و من صلّى ربع ليلة كان فى اوّل الفائزين حتّى يمرّ على الصّراط كالرّيح العاصف و يدخل الجنّة بغير حساب.

و من صلّى ثلث ليلة لم يبق ملك الّا غبطه بمنزلته من اللَّه عزّ و جلّ و قيل له ادخل من أيّ ابواب الجنّة الثمانية شئت.

و من صلّى نصف ليلة فلو اعطى مل ء الارض ذهبا سبعين الف مرّة لم يعدل جزاؤه و كان له بذلك عند اللَّه عزّ و جلّ افضل من سبعين رقبة يعتقها من ولد اسماعيل و من صلّى ثلثى ليلة كان له من الحسنات قد رمل عالج ادناها حسنة اثقل من جبل احد عشر مرّات.

و من صلّى ليلة تامّة تاليا لكتاب اللَّه عزّ و جلّ راكعا و ساجدا و ذاكرا اعطى من الثّواب ما ادناه يخرج من الذّنوب كما ولدته أمّه و يكتب له عدد ما خلق اللَّه عزّ و جلّ من الحسنات و مثلها درجات و

يثبت النّور فى قبره و ينزع الاثم و الحسد من قلبه و يجار من عذاب القبر و يعطى براءة من النّار و يبعث من الامنين و يقول الرب تبارك و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 131

تعالى لملائكته ملائكتي انظروا إلى عبدى احيا ليلة ابتغاء مرضاتى اسكنوه الفردوس و له فيها مائة الف مدينة فى كلّ مدينة جميع ما تشتهى الانفس و تلذّ الاعين و لم يخطر على بال سوى ما اعددت له من الكرامة و المزيد و القربة) و هر كه نه يك شبى را نماز كند حق سبحانه و تعالى او را عطا كند ده دعاى مستجاب و در روز قيامت نامه عمل او را بدست راست او دهند و يوم القيمة در اكثر نسخ فقيه نبود اما در هر دو كتاب بود.

و هر كه هشت يك شبى را نماز كند حق سبحانه و تعالى او را عطا كند ثواب شهيدى كه صبر نموده باشد بر جهاد و نگريخته باشد و از جهة رضاى خدا جهاد كرده باشد و او را شفيع اهل خانه اش كنند كه هر كرا خواهد شفاعت كند.

و هر كه هفت يك شبى را نماز گذارد و چون از قبر بيرون آيد روى او مانند ماه شب چهارده باشد تا آن كه بگذرد بر صراط با جمعى كه ايمنند از عذاب الهى.

و هر كه شش يك شبى را نماز كند بنويسند او را در زمره تايبان حقيقى و گناهان گذشته او را بيامرزند.

و هر كه پنج يك شبى را نماز كند او را جا دهند در خيمه حضرت ابراهيم دوست خداوند بخشاينده.

و هر كه چهار يك شبى را نماز كند بوده باشد در

اول رستگاران تا بگذرد بر صراط مانند باد تند رو و داخل بهشت شود بى حساب.

و هر كه سه يك شبى را نماز كند نماند فرشته مگر آن كه آرزو كند منزلت او را از حق سبحانه و تعالى و او را گويند كه از هشت در بهشت هر درى كه مى خواهى داخل بهشت شو.

هر كه نصف شب را نماز كند پس اگر هفتاد هزار مرتبه كل زمين را پر از طلا كنند برابرى نكند با ثواب او و اين عبادت يا ثواب اين عبادت از جهة او

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 132

نزد حق سبحانه و تعالى بهتر از هفتاد بنده باشد از فرزندان حضرت اسماعيل كه آزاد كرده باشد.

و هر كه چهار دانگ شب را نماز كند او را بقدر ريگ بيابان عالج كه ريگ روانست از حسنات بدهند كه هر حسنه ده مرتبه از كوه احد بزرگتر باشد.

و هر كه يك شب تمام را زنده دارد به عبادت و طاعت نماز كه گاهى به تلاوت قرآن مشغول باشد در نماز و گاهى در ركوع باشد و گاهى در سجود و گاهى مشغول باشد بذكر، آن مقدار ثواب او را كرامت فرمايند كه كمترش اين باشد كه از گناهان بيرون آيد مانند روزى كه از مادر متولد شده باشد و بعدد مخلوقات الهى از ريگ بيابان و ستارگان آسمان و قطرات باران و غير آن او را حسنات بدهند و مثل آن درجات او را بلند كنند و مشعلى از نور در قبر او زنند و گناه و حسد را از دل او بيرون كنند و او را از عذاب قبر ايمن گردانند و براقى عطا

كنند او را كه از آتش دوزخ آزاد است و روز قيامت مبعوث شود و در زمره ايمنان از عذاب الهى، و پروردگار عالميان به فرشتگان فرمايد كه اى فرشتگان من نظر كنيد بسوى بنده من شبى را زنده داشت از جهة رضاى من او را ساكن گردانيد در جنة الفردوس و در آن بهشت او را صد هزار شهر بدهيد كه در هر شهرى باشد هر چه هر نفسى خواهش آن داشته باشد و هر چه چشمها از آن لذت داشته باشند و در خاطر كسى خطور نكرده باشد، و بنا بر دو كتاب و بدهيد به او آن چه در خاطر كسى نگذرد بغير آن چه از جهة او مهيّا ساخته ام از كرامتهاى بسيار و از نعم زايده بر استحقاق و اكثر عامه مزيد را تفسير كرده اند به رؤيت و بر تقدير حقيقت مراد از ان انكشاف علمى است كه بالاتر از ديدنست و از برقى كه او را حاصل خواهد شد كه لذت آن از همه لذّتها بالاتر است مع هذا خواهد آمد در آخر باب

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 133

ما بعد كه مزيد چه معنى دارد.

و چون بنده نيكو تامل نمايد در اشارات اين حديث معلوم نيست كه من بعد بخواب رود مگر بقدر ضرورت.

و در قوى از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله منقولست كه دو ركعت نماز در ميان شب نزد من محبوبتر است از دنيا و آن چه در اوست.

و منقولست كه يكى از عارفان را در خواب ديدند و از او پرسيدند كه حق سبحانه و تعالى با تو چه كرد در جواب گفت كه عبادتها

همه فانى شد و اشارات همه نابود شد و فايده نداد ما را مگر چند ركعتى از نماز كه در ميان شب مى كرديم.

و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه اگر مال و فرزندان زينت زندگانى دنياست هشت ركعتى كه بنده در آخر شب مى گذارد زينت آخرت است.

و منقولست از على نوفلى كه از آن حضرت شنيدم كه مى فرمودند كه گاه هست بنده به نماز شب برمى خيزد و خواب بر او غلبه مى كند و پينكى مى زند از دست راست و چپ و گاهى ذقنش به سينه مى رسد حق سبحانه و تعالى امر مى فرمايد كه درهاى آسمان را بگشاييد پس به فرشتگان مى فرمايد كه نظر كنيد كه اين بنده من چه جفا مى كشد در تقرب جستن بمن در چيزى كه بر او واجب نكرده ايم به اميد آن كه گناهش را بيامرزم يا توبه روزيش كنم يا روزى او را زياد كنم اى فرشتگان من گواه باشيد كه همه را به او عطا كردم.

باب وقت صلاة اللّيل

(روى عبد اللَّه بن زرارة عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اذا صلّى العشاء اوى إلى فراشه فلم يصلّ شيئا حتّى ينتصف اللّيل) بابى است در بيان وقت نماز شب كالصحيح منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله چون نماز خفتن مى كردند به خوابگاه خود مى فرمودند و هيچ نمازى نمى كردند تا نصف شب و آن كه آن حضرت نمازى ديگر نمى كردند، نماز وتيره گذشت كه حضرت نمى كردند چون وتيره موضوع است كه بدل

وتر باشد و جبرئيل آن حضرت را خبر مى كرد و اين عبارت دلالت مى كند بر آن كه نافله رمضان نيز نمى كردند چنانكه در احاديث صحيحه وارد شده است از حلبى و ابن مسكان و محمد بن مسلم كه آن حضرت نماز نمى كردند مگر بعد از نصف شب نه در ماه رمضان و نه در غير آن و اكثر علما حمل كرده اند بر نفى جماعت چنانكه خواهد آمد و به عبارت متن در قوى از زراره از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست.

و در صحيح از فضيل از احد هما صلوات اللَّه عليهما كه فرمودند كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله بعد از نصف شب سيزده ركعت نماز مى كردند.

و در دو حديث حسن كالصحيح منقولست از حضرت امام محمد باقر

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 135

صلوات اللَّه عليه كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه بعد از نماز خفتن نمازى نمى كردند تا نصف شب، و روز نيز نماز نمى كردند تا ظهر و در اين عبارت مراد نفى نماز چاشتست كه خواهد آمد و احاديث صحيح و حسن و موثق و قوى كه وارد شده است كه نافله شب را بر نصف مقدم مى توان داشتن محمولست بر صورت اضطرار يا سفر يا خوف آن كه در وقت خود نتوان كرد به سبب جوانى.

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه وقت صلاة اللّيل ما بين نصف اللّيل إلى اخره) و منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه وقت نماز شب از ابتداى نصف شب است تا آخر شب هيچ شك نيست كه بعد از نصف شب صحيح است و در جايز بودن

تقديم آن بى عذرى خلافست و مشهور عدم جواز است مگر از جهة آن چه خواهد آمد.

(و قال عمر بن حنظلة لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّي مكثت ثمانية عشر ليلا أنوي القيام فلا اقوم أ فأصلّى اوّل اللّيل قال لا اقض بالنّهار فانّى اكره ان تتّخذ ذلك خلقا) و در موثق منقولست كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه به درستى كه هجده شب شد كه مى خواهم سحر برخيزم و توفيق نمى يابم آيا در اول شب نماز شبرا بكنم حضرت فرمودند كه نه در روز قضا كن كه مرا خوش نمى آيد كه عادت كنى در مقدم داشتن. چون مجربست كه اگر مقدم دارند طبيعت معتاد مى شود و تقديم سهل است اما اگر خواهد قضا كند بر نفس دشوار است و چند مرتبه كه قضا كرد عاقبت ادا مى كند.

چنانكه به همين مضمون وارد شده است در صحيح از مرازم كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه نماز شب را چه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 136

وقت به جا آورم حضرت فرمودند كه در آخر شب به جا آور عرض كردم كه بيدار نمى شوم حضرت فرمودند كه گاهى بيدار مى شوى و مى كنى و گاهى كه بيدار نمى شوى قضا مى كنى و همين كه به جدّى در قضا ديگر بيدار خواهى شد.

و در صحيح از محمد منقولست كه گفت عرض نمودم بأحدهما صلوات اللَّه عليهما كه شخصى معتاد است به نماز شب گاه هست كه يك شب و دو شب و سه شب مى گذرد كه بر نمى خيزد آيا قضا كند محبوبتر است نزد شما يا در اول شب

بكند حضرت فرمودند كه بلكه قضا مى كند اگر چه سى شب بگذرد و اينها محمول است بر استحباب چنانكه خواهد آمد.

(و روى عن معاوية بن وهب انّه قال قلت له انّ رجلا من مواليك من صلحائهم شكى إليّ ما يلقى من النّوم و قال انّي اريد القيام باللّيل فيغلبنى النّوم حتّى اصبح فربّما قضيت صلاتي الشّهر المتتابع و الشهرين اصبر على ثقله فقال قرّة عين و اللَّه قرة عين و اللَّه و لم يرخّص فى الوتر اوّل اللّيل و قال القضاء بالنّهار افضل) و منقول است در صحيح و حسن كالصحيح از معاويه كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه شخصى از صلحاى شيعيان شما يا آزاد كردهاى شما بمن شكايت نمود ازارى را كه مى كشد از خواب و گفت مى خواهم كه شب برخيزم و خواب بر من غلبه مى كند تا وقتى بيدار مى شوم كه صبح شده است بسيار است كه قضا مى كنم يك ماه پى در پى را و دو ماه را و بر من دشوار است بر اين دشوارى صبر مى كنم حضرت فرمودند كه چشمش روشن خواهد شد در قبر و اللَّه و چشمش روشن خواهد شد در صحرايى محشر و اللَّه و رخصت نفرمودند كه نماز وتر را در اول شب بكند و فرمودند كه در روز قضا كردن افضل است، و اين كه فرمودند كه افضل است رخصت است بانكه صدوق

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 137

تتمه همين حديث را نقل نكرده است و آن صريح است در رخصت، معاويه گفت عرض نمودم كه بعضى از دخترهاى بكر هستند كه شيعه اند و خوبى و خوبان را

دوست مى دارند و بر نماز شب حريصند و بسيار است كه خوابشان مى برد و قضا مى كنند نماز شب را و بسيار است كه مشكل است بر ايشان قضا كردن و مى توانند كه نماز شب را در اول شب به جا آورند حضرت رخصت دادند ايشان را در نماز كردن اول شب هر گاه ضعيف باشند و قضا نكنند و ظاهر مى شود كه مذهب معاويه مثل مذهب صدوق بوده است در توهم عدم جواز تقديم.

(و روى عبد اللَّه بن مسكان عن ليث المرادىّ قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الصّلاة فى الصّيف فى اللّيالي القصار صلاة اللّيل فى اوّل اللّيل فقال نعم نعم ما رأيت و نعم ما صنعت يعنى فى السّفر قال و سألته عن الرّجل يخاف الجنابة فى السّفر او فى البرد فيعجّل صلاة اللّيل و الوتر فى اوّل اللّيل فقال نعم) و در صحيح منقول است از ليث كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از نماز شب در تابستان و هواهاى گرم و شبهاى كوتاه در اول شب مى توان كرد حضرت فرمودند كه بلى خوب به خاطرت رسيده است مقدم داشتن نماز را و خوب مى كنى كه مقدم مى دارى. صدوق تاويل كرده است كه مراد حضرت آنست كه در سفر مقدم مى توان داشتن ليث گفت كه ديگر سؤال كردم از شخصى كه خوف داشته باشد كه محتلم شود در سفر يا در سرما هشت ركعت نماز شب و سه ركعت نماز وتر را مقدم مى تواند داشت حضرت فرمودند كه بلى و ظاهر عطف سرما بر سفر آنست كه خوف در حضر نيز مجوز تقديم

نماز شب است كه كراهت نداشته باشد و صدوق آن را نيز حمل بر سفر مى كند.

(و روى ابو جرير بن ادريس عن ابى الحسن موسى بن جعفر

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 138

صلوات اللَّه عليهما قال صلّ صلاة اللّيل فى السّفر من اوّل اللّيل فى المحمل و الوتر و ركعتى الفجر و كلّما روى من الاطلاق فى صلاة اللّيل من اوّل اللّيل فانّما هو فى السّفر لأنّ المفسّر من الاخبار يحكم على المجمل) و در حسن منقولست از زكريا كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نماز شب را در سفر اول شب بكن در كجاوه و هم چنين سه ركعت وتر و دو ركعت نافله صبح را نيز مقدم مى توانى داشتن در سفر در كجاوه. صدوق گفته است كه هر روايتى كه مطلق وارد شده است كه نماز شب را در اول شب مى توان كرد محمول است بر سفر زيرا كه اخبار سفر مفسر است و مبين كه حكم سفر است و اخبار جواز مطلق است كه بحسب ظاهر عموم اطلاقى دارد مى بايد حمل كردن بر سفر و مفسّر حكم مى كند بر مجمل كه مى بايد مراد از آن مفسّر باشد.

و ظاهر شد كه اخبار جواز اجمالى ندارد تا بايد حمل كردن بلكه از اخبار ظاهر مى شود كه مقدّم توان داشتن خصوصا كسانى را كه اگر مقدم ندارند از حال خود دانند كه نه ادا مى كنند و نه قضا در اين صورت مقدم مى دارند و مجمل و مبين اگر در حكم مخالفت داشته باشند حمل مى بايد كرد و با موافقت تعارض ميان مفهوم و منطوق است و منطوق مقدّم است نزد محققين اصوليّين و اللَّه تعالى

يعلم.

و منقول است در صحيح از يعقوب كه گفت از آن حضرت سؤال كردم از نماز كردن در اول شب در تابستان در شبهاى كوتاه مقدم مى توان داشت و يا مقدم دارم حضرت فرمودند كه خوب به خاطرت رسيده است و خوب مى كنى بعد از آن فرمودند كه جوانان را خواب بسيار مى آيد مقدم دار.

و در صحيح از ابو بصير منقولست كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه در تابستان در شبهاى كوتاه نماز را مقدّم مى توان داشتن فرمودند كه بلى.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 139

و در موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر گاه ترسى كه آخر شب بر نخيزى يا كوفتى داشته باشى يا سرما باشد نماز شب و وتر را در اول شب به جا آور و اخبار ديگر هست بر اين مضامين.

(و روى العلا عن محمّد ابن مسلم عن احدهما صلوات اللَّه عليهما قال ليس من عبد الّا و هو يوقظ فى ليلته مرّة او مرّتين فان قام كان ذلك و الّا جاء الشّيطان فبال فى اذنه او لا يرى احدكم انّه اذا قام و لم يكن ذلك منه قام و هو متخثّر ثقيل كسلان) و به اسانيد صحيحه منقولست از يكى از صادقين صلوات اللَّه عليهما كه فرمودند كه هر بنده از بندگان الهى را در هر شبى يك مرتبه يا دو مرتبه ملائكه بيدار مى كنند و مى گويند كه برخيز به عبادت شب اگر برخاست فبها و اگر نه شيطان مى آيد و در گوش او بول مى كند نمى بينيد كه اگر صبح برخيزيد و سحر برنخاسته باشيد با آن كه ملائكه شما را

بيدار كرده باشند چگونه سنگين و گران و تنبليد اينها علامت بول شيطان است و بول شيطان ممكن است كه حقيقة باشد و يا مجازا و كنايه از استيلاى شيطان باشد زيرا كه چون بنده ملتفت نشد به رسولان الهى و قبول هدايت نكرد سلب لطف مى شود از او و شيطان مسلّط مى شود چنانكه اين معنى ظاهر است از آيات و اخبار.

و شيخ اين حديث را در صحيح و حسن كالصحيح و كلينى در حسن كالصحيح روايت كرده اند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و عبارت شيخ به جاى جاء فجح است يعنى پاها را از هم دور مى گذارد و بول مى كند و به جاى متخثر به خاء معجمه و ثاء مثلثه متحير است از تحير و در معنى اختلاف نيست.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 140

(و روى الحسن الصّيقل عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال انّي لأمقت الرّجل ياتينى فيسالنى عن عمل رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فيقول ازيد كانّه يرى انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله قصّر فى شى ء و انّي لأمقت الرّجل قد قرأ القرآن ثمّ يستيقظ من اللّيل فلا يقوم حتّى اذا كان عند الصّبح قام يبادره بصلوته) و كالصحيح منقول است از حسن شمشيرگر از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه من دشمن مى دارم شخصى را كه به نزد من آيد و سؤال كند از من از عمل حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله و من چون بيان كنم گويد بر سبيل استفهام كه آيا من زياده مى توانم كرد يا بر سبيل خبر گويد كه من زياد مى كنم

گويا كمان كرده است كه آن حضرت تقصير كرده اند در چيزى و نه چنين است هر چه مى بايست مى كردند و هر چه نميبايست كردن نمى كردند و باز دشمن مى دارم كسى را كه قرآن خوانده باشد و سوره هاى قرآن را داند كه در نماز شب بخواند و شب بيدار شود و برنخيزد چون صبح شود برخيزد و نماز صبح را به جا آورد حاصل آن كه افراط و تفريط هر دو مذمومند و ظاهرا مراد از اين زيادتى زيادتى سنت است كه تشريع است اما اگر بر سبيل تطوع به جا آورد خوب باشد چنانكه منقولست كه اكثر ائمه هدى هر شب هزار ركعت نماز مى كردند چنانكه در عمل ماه رمضان خواهد آمد.

(و روى ابو حمزة الثّمالىّ عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه قال ما نوى عبد ان يقوم أيّة ساعة نوى فعلم اللَّه تبارك و تعالى ذلك منه الّا وكّل به ملكين يحرّكانه تلك السّاعة) و كالصحيح بلكه در صحيح منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر بنده كه قصد داشته باشد كه برخيزد هر ساعتى كه قصد كند و حق سبحانه و تعالى داند

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 141

كه قصد دارد برخاستن را از جهة رضاى او البته دو ملك را مقرر مى سازد كه در آن ساعتى كه نيت داشته است او را بيدار كنند اگر چه به خوابهاى پريشان باشد و اين نيز مجربست.

(و روى عيص بن القاسم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال اذا غلب الرّجل النّوم و هو فى الصّلاة فليصنع رأسه فلينم فانّى أتخوّف عليه ان اراد ان يقول اللَّهمّ ادخلنى الجنّة

ان يقول اللَّهمّ ادخلنى النّار) و در صحيح منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه خواب غلبه كند بر شخصى و او در نماز سنت باشد پس بايد كه سر به خوابگاه گذارد و بخوابد كه مى ترسم كه خواهد اين دعا كند كه خدايا مرا داخل بهشت كن ندانسته بگويد خدايا مرا داخل دوزخ كن مطلوب اينست كه چون حضور قلب روح عبادتست و هر گاه چنين گفتگو كند شبيه است به مستهزى كه استهزا و تمسخر كند و اين ناخوش است پس مى بايد كه ترك كند و ممكن است كه در واقع هر گاه چنين عبارتى گويند بد باشد اگر چه مستجاب نشود.

و از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نيز منقولست كه آن حضرت فرمودند كه هر گاه خواب غلبه كند بر تو و در نماز باشى نماز را قطع كن و بخواب رو زيرا كه خبر از خود ندارى شايد نفرين كنى بر خود.

(و روى زكريّا النّقاض عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه فى قول اللَّه عزّ و جلّ «لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ» «1» قال منه سكر النّوم) و منقولست در صحيح از صفوان از ابن مسكان و هر دو از اهل اجماعند از زكريا نقاض كه خانهاى مندرس را پى بندى

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 142

مى كرد و اصلاح كننده بناها بود از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند در تفسير آيه كه خداوند تعالى فرموده است كه نزديك نماز مشويد و حال آن كه مست باشيد تا آن كه بدانيد كه چه مى گوييد حضرت فرمودند كه

از جمله مستيها مستى خوابست. و از اين حديث ظاهر مى شود كه هر مستى داخل باشد حتى مستى شهوت و غضب و غم بسيار و ظاهر مى شود كه در حال نماز بايد كه بداند كه چه مى گويد پس بايد كه معانى آن چه در نماز مى خواند بداند و سعى نمايد كه شواغل را از خود دور گرداند و متوسّل بجناب اقدس الهى شود و آن چه اين شكسته را تجربه شده است اينست كه بعد از اقامه يا اندكى پيشتر با حضور قلب و تضرع اين آيه را مكرر بخواند كه: (رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي) «1» و اگر زمانى پيشتر به توجه صد نوبت بگويد بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلىّ العظيم اميد هست كه حق سبحانه حفظ نمايد او را از خطور خاطره هاى باطله كه اين كس را باز مى دارد از مراتب عاليه و از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله منقول است كه دلها را اقبالى هست و ادبارى وقتى كه اقبال داشته باشد نافله بكنيد و چون ادبار داشته باشد يعنى ذوق طاعت نداشته باشد اكتفا بواجب كنيد و در موثق كالصحيح و قوى كالصحيح منقولست كه حضرت امام موسى كاظم هر گاه غمگين مى شدند نافله را ترك مى كردند.

باب ما يقول الرّجل اذا استيقظ من النّوم

(كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اذا اوى إلى فراشه قال باسمك اللَّهمّ احيى و باسمك أموت و اذا استيقظ قال الحمد للّه الّذى احيانى بعد ما أماتني و اليه النّشور) بابيست در بيان دعاهايى كه بعد از بيدارى از خواب مى خوانند

منقول است كالصحيح از قداح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله چون به خوابگاه مى فرمودند اين دعا را مى خواندند كه ترجمه اش اينست كه خداوندا زندگانى من به نام تست و به نام تو مى ميرم و منقولست كه از جهة قرار گرفتن روح در بدن اسرافيل اسم اعظم الهى را مى خواند و به بركت آن نام روح مسخر شده در رحم تعلق به فرزند مى گيرد، و در وقت بيرون رفتن ملك موت اسمى مى خواند كه روح از بدن مفارقت مى كند.

و روايتى هست كه روح را در رحم در وقت دخول بشارتها مى دهند كه به سبب تعلق باين بدن ترا كمالات عظيمه حاصل مى شود و در وقت بيرون بردن جاى او را به او مى نمايند پس دخول و خروجش باسم اوست تجوزا و چون از خواب بيدار مى شدند و مى گفتند جميع محامد مخصوص خداونديست كه زنده گردانيد مرا بعد از آن كه ميرانيده بود بخواب و بازگشت بسوى او خواهد بود در قيامت.

و در كافى هست بعد از اين دو جمله كه حضرت امام جعفر صادق

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 144

صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه در وقت خواب سه مرتبه آية الكرسى بخواند و شهد اللَّه و آيه سخره كه گذشت و آيه آخر سجده را بخواند حق سبحانه و تعالى دو جنّى را مقرّر سازد كه او را حفظ كنند از شياطين گردنكش نافرمان بردار خواهى نخواهى و سى فرشته را با اينها مقرّر فرمايد كه حمد الهى و تسبيح و تهليل و تكبير و استغفار كنند تا بنده از خواب بيدار شود و

ثواب اينها از او باشد.

(و روى جرّاح المدائني عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال اذا قام احدكم فليقل سبحان اللَّه ربّ النّبيّين و اله المرسلين و ربّ المستضعفين و الحمد للّه الّذي يحيى الموتى و هو على كلّ شى ء قدير فانّه اذا قال ذلك يقول اللَّه تبارك و تعالى صدق عبدى و شكر) و مرويست كالصحيح كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه يكى از شما برخيزد از خواب بايد كه بگويد اين تسبيح را و چون اين تسبيح را مى گويد حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه بنده من راست گفت و شكر مرا به جا آورد و ترجمه تسبيح اينست كه تنزيه مى كنم و منزّه مى دانم و منزّه است اللَّه تعالى از هر چه لايق ذات و صفات و افعال او نيست آن خداوندى كه پروردگار پيغمبرانست و خداوند پيغمبران مرسل است و پروردگار ائمه معصومين است كه خلايق ايشان را ضعيف مى دانند و دست ايشان را در رتبه ايشان كوتاه كرده اند چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه اراده ما تعلق گرفته است كه منّت نهيم بر آن جماعتى كه خلايق ايشان را ضعيف مى شمارند و ضعيف كرده اند در زمين و ايشان را امامان كنيم و زمين را در تحت تصرف ايشان در آوريم و همه حمدها مخصوص خداونديست كه مردگان را زنده مى گرداند و او بر هر چيزى قادر و تواناست و مناسب اين دعاها باين اوقات ظاهر است تدبّر كن تا افاضه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 145

شود بر تو حكم الهيّه.

(و روى عبد الرّحمن بن الحجّاج عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه

انّه كان اذا قام اخر اللّيل رفع صوته حتّى يسمع اهل الدّار و يقول اللَّهمّ اعنّى على هول المطّلع و وسّع علىّ المضجع و ارزقنى خير ما قبل الموت و ارزقنى خير ما بعد الموت) و در حسن كالصحيح و در صحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چون آخر شب بر مى خاستند آواز خود را بلند مى كردند باين دعا تا اهل خانه همه مى شنيدند و غرض اين بود كه بيدار شوند از جهة عبادت شب و بفهمند كه هر گاه چنين اهوال در پيش دارند خواب نمى توان كرد و هر كه در دنيا جفائى بر خود گذاشت در آخرت در رفاهيت خواهد بود و هر كه در اين نشاه مشغول خواب و خور شد بسى مشقتها خواهد كشيد.

و ترجمه دعا اين است كه خداوندا مرا يارى ده بر هول و ترسى كه از آن نشاه كه بر آن مشرف شده ام دارم كه اول مرگست، جان كندن را بر من آسان گردان و قبر مرا فراخ گردان كه باغى گردانى از باغهاى بهشت يعنى روح مرا در جوار مقربان فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ در آورى و روزى گردان مرا خوبى آن چه پيش از مرگست از توفيق عبادات و طاعات و توسعه رزق و قضاء حوايج دنيويه و روزى گردان خوبى ما بعد موت را از جان كندن تا دخول بهشت.

و كالصحيح و در صحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه سزاوار آنست كه چون شخصى در آخر شب برخيزد و نماز كند نماز را چنان بخواند كه اهل خانه بشنوند تا آن

كسى كه خواهد كه به نماز شب برخيزد بيدار شود و كسى كه نماز شب نكند و عبادتى ديگر

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 146

خواهد برخيزد، و سزاوار آنست كه ترتيل كند قرائت را و بتانى بخواند و اگر به آيه رحمت رسد از حق سبحانه و تعالى آن را طلب كند و اگر به آيه عذاب رسد پناه به خدا برد از شر آن و چون به ( «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» 2: 104) يا به يا ( «أَيُّهَا النَّاسُ» 2: 21) رسد بگويد (لبّيك ربّنا و فى خبر اخر عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال اذا قمت من فراشك فانظر فى افق السّماء و قل الحمد للّه الّذى ردّ علىّ روحى اعبده و احمده اللَّهمّ انّه لا يوارى منك ليل ساج و لا سماء ذات ابراج و لا ارض ذات مهاد و لا ظلمات بعضها فوق بعض و لا بحر لجّيّ يدلج بين يدي المدلج من خلقك تعلم خائنة الاعين و ما تخفى الصّدور غارت النّجوم و نامت العيون و أنت الحىّ القيّوم لا تاخذك سنة و لا نوم سبحان ربّ العالمين و اله المرسلين و خالق النبيّين و الحمد للّه ربّ العالمين اللَّهمّ اغفر لي و ارحمنى و تب عليّ انّك أنت التّوّاب الرّحيم ثمّ اقرا خمس آيات من اخر آل عمران «إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إلى قوله إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْمِيعادَ» و عليك بالسّواك فانّ السّواك فى السّحر قبل الوضوء من السّنّة ثمّ توضّأ) و مرويست در خبرى ديگر كه حسن كالصحيح زراره است كه نزد صدوق صحيح است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و بعضى از

تغييرات شده است كه حضرت فرمودند كه چون از خوابگاه برخيزى و عبارت كافى و تهذيب

اذا قمت باللّيل من منامك

است يعنى چون در شب از خواب برخيزى

فقل الحمد للّه

پس اين دعا را بخوان و دعاى دويم را گفته است كه چون برخيزى نظر كن به اطراف آسمان و بگو اللهم تا به آخر و چنين ظاهر مى شود كه چون از خواب برخيزد و بنشيند دعاى اوّل را بخواند و چون برخيزد نظر به اطراف آسمان كند و دعا بخواند.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 147

و ترجمه دعاى اول اين است كه حمد و سپاس خداوندى را سزاست و مخصوص خداوندى است كه روح مرا بعد از آن كه قبض كرده بود رد كرد بسوى من تا او را عبادت و حمد كنم و در كافى و تهذيب لأحمده با لام است و اكثر نسخ فقيه بى لام است و ليكن مراد است و مقدر و چون از جاى خواب راست بايستى نظر به اطراف آسمان كن و بگو خداوندا نمى پوشاند از تو شبى كه پوشاننده اشياست به ظلمت چيزى را بر تو نمى پوشاند و ساج: ناقص است از سجى و بتشديد خوانده اند از سج بهمان معنى و اول موافق آيه و الليل اذا سجى است و نمى پوشاند بر تو آسمانى كه مزين است بگو اكب، و بكسر همزه مى توان خواند كه بمعنى روشن كننده اشياست كه كنايه از آن باشد كه هم چنان كه تاريكى سبب پوشانيدنست روشنايى بسيار مانند آفتاب كه چشم را خيره مى كند مى پوشاند و مطلب اين باشد كه هيچ چيزى را بر تو نمى پوشاند بلكه هر چيزى در ازل و ابد آباد نزد

تو حاضر است و بر تو پوشيده نيست، و ابراج بمعنى بروج نديده ام چنانكه بعضى گفته اند و شايد آمده باشد و مراد بروج دوازده گانه باشد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ اگر چه در آن آيه نيز به همين معنى تفسير كرده اند و نمى پوشاند چيزى را بر تو زمينى كه آن را محل نشو و نماى مخلوقات كرده و جاى استراحت ايشان گردانيده چنانكه ديوار و خانه چيزها را از مردمان مى پوشاند بر تو نمى پوشاند، و نه تاريكيهاى بسيار كه بعضى با بعضى مجتمع شوند چنانكه جنين در رحم مستور است به سه ظلمت ظلمت مشيمه و رحم و شكم و چنانكه در درياها وقتى كه ابر باشد در شب سه ظلمت جمع شده است ظلمت دريا و ابر و شب، و نه درياى موّاج يا وسط دريا كه ظلمتش بيشتر است خصوصا در شب ابر كه در شب تار تاريكى آن به استقبال جمعى مى آيد از خلق تو كه در كشتيهااند اين دريا نيز چيزى را از تو

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 148

نمى پوشاند بنا بر نسخه يا كه اكثر نسخ حديث و دعا چنانست.

و شيخ بهاء الدين محمد رحمه اللَّه به تا مى خواندند و مى فرمودند كه يا از تصحيف نساخ است به اين معنى كه چون تمهيد كرد كه همه ظلمتها نزد تو آشكار و هويداست در شبهاى تاركه سحر خيزان بار بسته اند و به درگاه تو مى آيند تو نيز شبگير كرده به استقبال ايشان مى روى.

چنانكه در حديث از حضرت سيّد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم منقولست كه خداوند عالميان مى فرمايد كه هر كه يك شبر

بمن نزديك شود من يك كز به او نزديك مى شوم كه دو شبر باشد و هر كه يك ذرع بمن نزديك شود من يك باع كه دو ذرع باشد تقريبا به او نزديك مى شوم چنانكه در قرآن مجيد فرموده است كه.

وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً هر چند بنده در بندگى قدمى پيش مى نهد توفيقات و هدايات خاصه نظر به او بيشتر مى شود و مجربست، مى دانى خيانت چشمها را كه چه مطلب دارند در چشمك زدن و آن چه در دلهاى خلايق مخفى است نزد تو ظاهر است فرو رفتند ستاره هايى كه سر شب در برابر قبله بودند يا كار ستارگان بر آمدن و فرو رفتن است و چشمهاى خلايق همه در خواب است و تو خداوندى كه حيات و وجود ترا زوال نيست و همه خلايق از تو قوام و وجود و بقا دارند اگر لمحه فيض خود را از همه باز دارى همه معدوم مى شوند ترا پينكى و خواب عارض نمى شود زيرا كه اينها از لوازم جسمند.

منزه خداوندى يا به پاكى ياد مى كنيم خداوندى را كه پروردگار عالميانست و خداوند پيغمبران مرسل است كه زبده مكوناتند و آفريده گار پيغمبرانست كه همه را از عدم بوجود آورده است و جميع حمدها مخصوص خداونديست كه پروردگار عالميان است خداوندا بيامرز مرا و ببخشا مرا و توبه مرا قبول كن

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 149

به درستى كه توئى كه پذيرنده و قبول كننده توبه هاى خلايقى، و مهربانى بر مؤمنان پس پنج آيه آل عمران را از ان فى خلق السماوات تا لا تخلف الميعاد بخوان و بر تو باد كه در سحر پيش از وضو مسواك كنى كه

از سنت حضرت سيّد المرسلين است صلّى اللَّه عليه و آله پس وضو بساز و تتمه حديث زراره اينست كه وضو بسازد و چون دست به آب كنى كه آب بردارى بگو.

(بسم اللَّه و باللَّه اللَّهمّ اجعلنى من التّوّابين و اجعلنى من المتطهّرين) و چون از وضو فارغ شدى بگو (الحمد للّه رب العالمين) و چون به نماز برخيزى و خواهى كه بمسجد بروى بگو (بسم اللَّه و باللَّه و إلى اللَّه و من اللَّه و ما شاء اللَّه و لا حول و لا قوّة الا باللَّه اللَّهمّ اجعلنى من زوّارك و عمّار مساجدك و افتح لي باب توبتك و اغلق عنّى ابواب [خ ] باب معصيتك و كلّ معصية الحمد للّه الّذى جعلنى ممّن يناجيه اللَّهمّ اقبل علىّ بوجهك جلّ ثناؤك) بعد از آن متوجه نماز شو و تكبير احرام را بگو تكبيرات سبع را.

و در حسن كالصحيح از حلبى منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله چون نماز خفتن مى گذاردند آب وضو را مى فرمودند كه بياورند و بالاى سر آن حضرت بگذارند و سر آب را به پوشانند كه جانورى در آب نيفتد و مسواك را نيز زير سر مى گذاشتند و بخواب مى رفتند آن مقدار كه حق سبحانه و تعالى مى خواست و چون بيدار مى شدند مسواك مى كردند و وضو مى ساختند و چهار ركعت نماز مى كردند و ديگر بخواب مى رفتند ديگر بر مى خواستند و مسواك مى كردند و وضو مى ساختند و چهار ركعت نماز مى كردند ديگر استراحت مى فرمودند تا قريب به صبح بر مى خواستند و سه ركعت وتر را به جا مى آورند و دو

ركعت نافله صبح را

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 150

مى كردند بعد از آن فرمودند كه متابعت آن حضرت نيكوست عرض نمودم كه چه وقت بر مى خواستند حضرت فرمودند كه بعد از ثلث شب و در روايتى ديگر بعد از نصف شب بر مى خواستند.

و در صحيح از معاوية بن وهب منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بيان فرمودند نماز شب حضرت سيّد المرسلين را صلّى اللَّه عليه و آله كه مقرّر بود كه آب وضو را بالاى سر مى گذاشتند و سرش را مى پوشانيدند و مسواك را زير سر مى گذاشتند و بخواب مى رفتند آن قدر كه خدا مى خواست پس چون بيدار مى شدند مى نشستند و رو به جانب آسمان مى كردند و پنج آيه آل عمران را مى خواندند «إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» بعد از آن مسواك مى كردند و غسل يا وضو مى كردند پس به جاى نماز مى رفتند و چهار ركعت نماز مى كردند كه قرائت و ركوع و سجود و قيام همه مساوى بود و طولانى بود ديگر به خوابگاه خود مى فرمودند و به قدرى كه خدا مى خواست خواب مى كردند ديگر بيدار مى شدند و مى نشستند و رو به آسمان كرده آيات آل عمران را مى خواندند پس مسواك مى كردند و طهارت مى گرفتند به وضو يا غسل و به جاى نماز مى فرمودند و چهار ركعت مساوى طولانى مى كردند مثل سابق پس به فراش خود مى فرمودند و به قدرى كه حق سبحانه و تعالى مى خواست بخواب مى رفتند پس بيدار مى شدند و رو به آسمان كرده آيا ترا مى خواندند پس مسواك مى كردند و وضو مى ساختند و سه ركعت وتر را با دو ركعت نافله صبح به جا مى آورند پس بيرون مى فرمودند

از جهة نماز صبح بمسجد.

و كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه چون به نماز شب برخيزى مسواك كن كه فرشته مى آيد و دهان بر دهان تو مى گذارد و هر چه مى گويى به آسمان مى برد بايد كه دهنت خوشبو باشد و احاديث فضيلت مسواك گذشت و بهتر آنست كه بعد از نصف شب مشغول شوند كه ساعت

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 151

استجابت است و آن سدس شبست.

و در حديث صحيح و كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه در شب ساعتى هست كه هر كه در آن ساعت نماز كند و دعا كند البته دعايش مستجاب مى شود راوى گفت كدام ساعت است حضرت فرمودند كه از نصف شب تا ثلث شب كه سدس شب باشد در هر شبى.

و در صحيح از فضيل منقولست كه يكى از صادقين صلوات اللَّه عليهما فرمودند كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله بعد از نصف شب سيزده ركعت نافله شب و صبح را مى كردند يعنى از نصف شب شروع مى فرمودند چنانكه گذشت.

(و روى ابو عبيدة الحذّاء عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه فى قول اللَّه عزّ و جلّ «تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ» فقال لعلّك ترى انّ القوم لم يكونوا ينامون فقلت اللَّه و رسوله اعلم فقال لا بدّ لهذا البدن ان تريحه حتّى يخرج نفسه فاذا خرج النّفس استراح البدن و رجعت الرّوح فيه و فيه قوّة على العمل فانّما ذكرهم فقال «تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً» «1» أنزلت فى امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و اتباعه من شيعتنا ينامون فى اوّل اللّيل فاذا ذهب

ثلثا اللّيل او ما شاء اللَّه فزعوا إلى ربّهم راغبين راهبين طامعين فيما عنده فذكرهم اللَّه عزّ و جلّ فى كتابه لنبيّه صلّى اللَّه عليه و آله و اخبرهم بما اعطاهم و انّه اسكنهم فى جواره و ادخلهم جنّته و امن خوفهم و امن روعتهم [و أذهب رعبهم خ ] قلت جعلت فداك ان أنا قمت من اخر اللّيل أيّ شى ء اقول اذا قمت فقال قل الحمد للّه ربّ العالمين و اله

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 152

المرسلين و الحمد للّه الّذى يحيى الموتى و يبعث من فى القبور فانّك اذا قلتها ذهب عنك رجز الشّيطان و وسواسه إن شاء اللَّه تعالى) و در حسن كالصحيح و در صحيح در علل منقولست از ابو عبيده كفش فروش از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه در تفسير اين آيه كه حق سبحانه و تعالى فرموده است در مدح مؤمنان كه پهلوهاى ايشان تهى مى شود از خوابگاه يعنى بر مى خيزند از جهة عبادت حضرت فرمودند كه شايد گمان كنى كه مراد اينست كه اين جماعت بخواب نمى رفتند عرض نمودم كه خدا و رسولش اعلم اند حضرت فرمودند كه نه چنين است بلكه ناچار است كه اين بدن را راحت دهى و بخوابى تا جان بدر رود يعنى تعلقش كم شود و چون جان بدر رود بدن راحت مى يابد و چون باز به بدن مى آيد بدن قوّتى به همرسانيده است كه عبادت مى تواند كرد حق سبحانه و تعالى ايشان را ياد فرموده است يا آن كه شما را متذكر مى گرداند كه اين اوصاف كيست و فرموده است كه پهلوهاى ايشان تهى مى شود از خوابگاه هاى ايشان و مى خوانند پروردگار خود را گاهى

از روى خوف و گاهى از روى طمع و اين آيه در شأن حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و متابعان آن حضرت كه شيعيان ائمه معصومينند صلوات اللَّه عليهم نازل شده است كه در اول شب مى خوابند و چون دو ثلث يا اندكى بيش يا اندكى كم آن قدر كه حق سبحانه و تعالى خواهد بگذرد برمى خيزند و متوسّل بجناب اقدس پروردگار خود مى شوند از روى اميدوارى از رحمت و ترس از عذاب با طمع از آن چه نزد حق سبحانه و تعالى هست از مراتب عاليه پس خداوند عالميان ياد كرد ايشان را در كتاب خود از جهة رسولش و خبر داد صحابه آن حضرت را با جميع عالميان به آن چه ايشان را عطا فرموده است و آن كه ايشان را در جوار خود كه بهشت است ساكن گردانيده است و ايشان را در بهشت خود در آورده است و ترس

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 153

ايشان را ايمن گردانيده است و خوف ايشان را ايمن ساخته است و در علل

و اذهب رعبهم

است كه يعنى ترس ايشان را بر طرف گردانيده است.

گفتم فداى تو گردم اگر من در آخر شب برخيزم چه دعا بخوانم در وقتى كه برخيزم حضرت فرمودند كه بگو اين دعا را كه هر گاه اين دعا را بخوانى حق سبحانه و تعالى تسلط شيطان و وسوسهاى او را از تو بردارد اگر خدا خواهد و ترجمه دعا اينست كه ثنا و ستايش مخصوص خداونديست كه پروردگار عالميان و خداوند پيغمبرانست، و محامد مخصوص الهى است كه مردگان را زنده مى كند و هر كه در قبرهاست همه را زنده خواهد كرد

در صحراى محشر.

و در حسن كالصحيح وارد است از عاصم بن حميد كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر عمل خيرى كه بنده به جا مى آورد ثواب مقرّرى در قران مجيد از جهة آن مذكور است مگر نماز شب را كه حق سبحانه و تعالى ثواب او را بيان نفرموده است چون رتبه آن نزد حق سبحانه و تعالى عظيم است زيرا كه بعد از آن كه فرموده است كه پهلوهاى ايشان از خوابگاههاى ايشان خالى مى شود و از جهة نماز شب برمى خيزند فرموده است كه نمى دانى يا محمد (ص) آن چه از جهة ايشان مقرّر شده است از ثوابهاى عظيم كه سبب روشنايى چشمهاى ايشان مى شود از جهة آن چه مى كنند از نماز شب.

و در حديث قدسى وارد است كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه مهيّا ساخته ام از جهة بندگان صالح خود آن چه آن را هيچ چشمى نديده باشد و هيچ گوشى نشنيده باشد و بر خاطر كسى خطور نكرده باشد و اين معنى بسيار است كه در دنيا نيز از لذت محبت و معرفت و ساير كمالات كه از جهة مقربان مقرّر ساخته اند به ايشان مى رسد.

باب القول عند صراخ الدّيك

(قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اذا سمعت صراخ الدّيك فقل سبّوح قدّوس ربّ الملائكة و الرّوح سبقت رحمتك غضبك لا اله الّا أنت سبحانك و بحمدك عملت سوء و ظلمت نفسى فاغفر لي انّه لا يغفر الذّنوب الّا أنت) بابى است در دعايى كه در وقت شنيدن صداى خروس مستحب است خواندن.

از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه چون در سحر صداى خروس را بشنوى بگو اين دعا را

كه ترجمه اش اينست كه خداوند عالميان منزه است از هر چه لايق بذات مقدس او نيست و منزّه است از آن چه لايق به صفات و افعال او نيست يا منزّه است از آن كه به او توان رسيد يا وصف او توان كرد و پروردگار فرشتگان است و پروردگار روح القدس است كه از همه فرشتگان اعظم است رحمت تو پيشى گرفته است هميشه بر غضب تو و نيست خداوندى بغير از تو تنزيه تو مى كنيم و تحميد ترا به جا مى آورم يا حمد مى كنم ترا كه ترا منزه مى دانم و اين نعمت را از تو مى دانم بد كرده ام و ستم بر خود كرده ام بيامرز مرا به درستى كه نمى تواند آمرزيدن گناهان را بغير از تو.

و كلينى در حسن كالصحيح از زراره از حضرت امام محمد باقر روايت كرده است باين عنوان كه فرمودند كه چون در شب آواز خروس ها را بشنوى بگو.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 155

(سبّوح قدّوس ربّ الملائكة و الرّوح سبقت رحمتك غضبك لا اله الّا أنت وحدك لا شريك لك عملت سوء و ظلمت نفسى فاغفر لي و ارحمنى انّه لا يغفر الذّنوب الّا أنت) و اولى آنست كه هر دو را بخواند اگر چه نزديك به يك ديگرند و ليكن در دعاها آن چه منقولست ثوابش بيشتر است اگر چه هر دو منقولست اما محتملست كه راويان سهو كرده باشند و گاه هست هر يك ثواب خاصى دارند كه ديگرى ندارد هر گاه هر دو را بخواند هر دو ثواب را خواهد داشت با آن كه مكرّر خواندن ثوابست نهايتش اين باشد كه مكرّر خوانده باشد پس اولى خواندن هر

دو است يا خواندن مسند.

(و قال تعلّموا من الدّيك خمس خصال محافظته على اوقات الصّلوات و الغيرة و السّخاء و الشّجاعة و كثرة الطّروقة) صدوق كالصحيح روايت كرده است از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه در خروس سفيد پنج خصلت است محافظت او بر اوقات نمازها خصوصا نماز شب ديگر غيرت كه نمى تواند ديد كه خروس ديگر بر مرغ آن بجهد ديگر سخا و جوانمردى چنانكه فرياد مى كند و مرغان را مى طلبد در وقتى كه دانه پيش او ريختند و شجاعتش ظاهر است ديگر بسيارى جماع كه مثل است در آن يعنى از حيوان كمتر مباشيد در اين صفات كمال.

(و قال صلوات اللَّه عليه تعلّموا من الغراب ثلاث خصال استتاره بالسّفاد و بكوره فى طلب الرّزق و حذره) و كالصحيح از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله منقولست كه فرمودند كه ياد گيريد از كلاغ سه صفت را يكى آن كه پنهان جماع مى كند به مرتبه كه نشنيده ايم كه كسى ديده باشد مجامعت آن را.

دويم بامداد بطلب روزى رفتن اگر چه به تعقيبت باشد پيش از طلوع

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 156

شمس و بعد از آن بطلب ظاهرى خصوصا در بامداد پنجشنبه و شنبه كه گذشت سيم حذر كه نهايت احتياط دارد.

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه انّ للّه تبارك و تعالى ملكا على صورة ديك ابيض رأسه تحت العرش و رجلاه فى تخوم الارض السّابعة له جناح فى المشرق و جناح فى المغرب لا تصيح الدّيوك حتّى يصيح فاذا صاح خفق بجناحيه ثمّ قال سبحان اللَّه سبحان اللَّه سبحان اللَّه العظيم الّذى ليس كمثله شى ء قال فيجيبه اللَّه

تبارك و تعالى و يقول لا يحلف بى كاذبا من يعرف ما تقول) و از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى را فرشته است بصورت خروس سفيد سرش در زير عرش است و پاهاى او در منتهاى زمين هفتم يك بالش در مشرقست و يكى در مغرب و خروسهاى زمين به فرياد نمى آيند تا او به فرياد نيايد، و چون آن ملك به فرياد مى آيد بالها را بر هم مى زند و مى گويد منزه است ذات الهى و منزه است صفات الهى و منزه است افعال خداوند بزرگوارى كه چيزى شبيه به او نيست حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى او را جواب مى دهد و مى فرمايد كه كسى كه بفهمد آن چه را تو مى گويى قسم دروغ بمن نخواهد ياد كردن و آنها كه بمن قسم دروغ ياد مى كنند عظمت و جلال مرا ندانسته اند بنا بر اين قسم دروغ مى خورند.

و كلينى مرسلا از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله روايت كرده است كه خدا را ملكى هست كه پاهاى او در طبقه هفتم زمين است پانصد ساله راه و سر او در آسمان اعلى است هزار ساله راه و مى گويد سبحانك الخ منزهى تو منزهى تو در مرتبه جلال و عظمت چه بزرگوارى تو پس حق سبحانه و تعالى وحى مى كند به او كه بزرگى مرا ندانسته است كسى كه قسم دروغ ياد مى كند

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 157

بمن و اخبار در اين باب بسيار است در ابواب يمين خواهد آمد.

(و روى انّ فيه نزلت «وَ الطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ) «1»

و در روايتى وارد شده است كه در اين ملك نازل شده است اين آيه كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه نمى بينى كه تسبيح مى كنند خداوند عالميان را هر كه در آسمانها از ملائكه و هر كه در زمين است از ملائكه و جن و آدميان و مرغانى كه صف زده اند در هوا و مى پرند هر يك از ايشان را حق سبحانه و تعالى علم دارد به نماز او و تسبيح او.

و روايت را على بن ابراهيم روايت كرده است از اصبغ كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى فرشته آفريده است بصورت خروس سفيد كه پاهاى او در زمين هفتم است و سرش در زير عرش يك بال او در مشرق است و يك بالش در مغرب و بالى كه در مشرقست از برفست و بالى كه در مغرب است از آتش است پس چون وقت نماز مى شود برپا مى ايستد و سرش در زير عرش است پس بالها را بر هم مى زند چنانكه اين خروسها بر هم مى زنند پس نه آن چه از برفست آتش را فرو مى نشاند و نه آن چه از آتش است بر فرا مى گدازد پس ندا مى كند به آواز بلند كه اشهد ان لا اله الا اللَّه و ان محمدا عبده و رسوله خاتم النبيين و ان وصيه خير الوصيين سبّوح قدوس ربّ الملائكة و الرّوح پس هر خروسى كه در دنياست همه آن را جواب مى دهند و اينست كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه «وَ الطَّيْرُ صَافَّاتٍ» ممكن است كه همان ملك فقط باشد يا آن ملك با خروسهاى

يا همه مرغان مراد باشند و چون تسبيح ايشان ظاهر بود او را بر سبيل فرد ذكر كرده باشد و اللَّه تعالى يعلم.

(و روى انّ حملة العرش اليوم أربعة واحد منهم على صورة

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 158

الدّيك يسترزق اللَّه للطّير و واحد على صورة الاسد يسترزق اللَّه تعالى للسّباع و واحد على صورة الثّور يسترزق اللَّه تعالى للبهائم و واحد منهم على صورة ابن آدم يسترزق اللَّه تعالى لولد آدم عليه السّلام فاذا كان يوم القيمة صاروا ثمانية قال اللَّه عزّ و جلّ «وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ) «1» و صدوق در قوى روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه به همين مضمون كه حاملان عرش الهى امروز چهارند.

يكى از اينها بصورت خروس است و طلب روزى مى كند از حق سبحانه و تعالى از جهة مرغان.

و يكى بصورت شير است طلب رزق مى كند از جناب اقدس الهى از جهة درندگان.

و يكى بصورت گاو است از خداوند عالميان روزى مى طلبد از جهة چهار پايان و يكى بصورت بنى ادم است روزى مى طلبد از جهة فرزندان آدم عليه السلام و چون روز قيامت مى شود هشت كس مى شوند كه در صحراى محشر عرش را بر دوش داشته باشند و انبياء و اوصياء و اولياء و صلحاى شيعيان ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم در زير عرش باشند اين است كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه در روز قيامت عرش پروردگار ترا بر دوش داشته باشند هشت كس و هر يك را هشت چشم بوده باشد هر چشمى بقدر دنيا و در روايات بسيار وارد شده است كه عرش بمعنى علم است

و هشت كسى كه حاملان علم الهى اند چهار كس از پيشينيان اند و چهار كس از پسينيان.

اما اول حضرت نوح و ابراهيم و موسى و عيسى اند، و آخر حضرات

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 159

محمد و على و حسن و حسين اند و باقى ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم حامل علم جد خوداند كه حضرت امام حسين است صلوات اللَّه عليهم اجمعين. و ظاهر اخبار آنست كه عرش صورى بر دوش هشت ملك است و عرش معنوى بر دوش اين جماعت است و عرش را بر معانى ديگر اطلاق مى كنند يكى تخت پادشاهى كه مراد اصل پادشاهى است چنانكه مى گويند كه پادشاه بر تخت نشست يعنى پادشاه شد اگر چه تخت نداشته باشد يا ننشسته باشد ديگر عرش عظمت و جلال چنانكه مجاز شايع است كه مى گويند كه پادشاه فلانى را به عرش رسانيد يعنى او را بزرگ كرد و ديگر عرش بمعنى ملك چون جميع مكونات مظهر اسما و صفات الهى اند و هر ذره از ذرات دليل وجود و علم و قدرت و اراده الهى اند پس گويا خدا در همه اشيا هست چنانكه از حضرت امير المؤمنين و ائمه معصومين متواتر است اين مضمون كه حق سبحانه و تعالى داخل است در همه اشيا نه مثل چيزى كه داخل باشد از قبيل اجسام و اعراض و خارج است از اشيا نه مثل چيزى كه خارج باشد از اشياء و در هر جا معنى مراد است كه از قراين ظاهر مى شود چنانكه ظاهر مى شود از حديث جاثليق در كافى و توحيد و تفصيل آن در شرح صحيفه كامله داده شده است در شرح دعاى حمله عرش و غير آن

از كتب ديگر.

باب القول عند القيام إلى صلاة اللّيل

(قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اذا اردت أن تقوم إلى صلاة اللّيل فقل اللَّهمّ انّي أتوجّه إليك بنبيّك نبىّ الرّحمة و آله و اقدّمهم بين يدى حوايجى فاجعلنى بهم وجيها فى الدّنيا و الآخرة و من المقرّبين اللَّهمّ ارحمنى بهم و لا تعذّبنى بهم و اهدني بهم و لا تضلّنى بهم و ارزقنى بهم و لا تحرمنى بهم و اقض لي حوايجى للدّنيا و الآخرة انّك على كلّ شى ء قدير و بكلّ شى ء عليم) اين بابى است در بيان دعايى كه در وقت ايستادن به نماز شب سنت است در فقه رضوى مذكور است به اندك تغييرى و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه نيز منقولست كه چون خواهى به نماز شب برخيزى اين دعا را بخوان كه ترجمه اش اينست خداوندا به درستى كه من متوجه مى شوم بسوى تو به متابعت يا به شفاعت پيغمبرت كه رحمة است بر عالميان و آل او و ايشان را مقدم مى دارم پيش حاجاتم يعنى ايشان را شفيع مى گردانم بانكه مى گويم الهى بحق ايشان كه حاجات مرا برآور پس خداوندا مرا به بركت ايشان رو شناس و سفيد رو گردان كه حاجات مرا به بركت ايشان برآورى يا آن كه مرا به بركت ايشان بزرگ مرتبه گردانى و از جمله مقربان خود گردانى خداوندا رحم كن بر من و ببخشا گناهان مرا به بركت و شفاعت ايشان و آن كه كسى بگويد كه الهى بحق ايشان كه حاجتم را بر آور فى الحقيقه ايشان را شفيع كرده است، و خداوندا مرا معذب مگردان به مخالفت ايشان به آن كه ايشان مرا واگذارند و شفاعت

لوامع

صاحبقرانى، ج 5، ص: 161

نكنند و خداوندا مرا هدايت كن به وساطت ايشان كه ايشان سبب هدايات خاصه من شوند و مرا گمراه مكن به سبب مخالفت و عدم متابعت ايشان يا آن كه كلام ايشان را نفهمم و گمراه شوم چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه.

(يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً) يعنى حق سبحانه و تعالى گمراه مى كند به سبب قرآن بسيار كسرا و هدايت مى كند بان بسيار كسرا و گمراه نمى كند به قرآن مگر فاسقان را كه چون ايشان مخالفت كردند سلب مى شود از ايشان توفيقات و هدايات خاصه و ايشان را به ايشان مى گذارند گمراه مى شوند به تشام اعمال خود، خداوند مرا روزى كرامت كن به بركت يا به شفاعت ايشان و مرا از روزى محروم مگردان به نكبت مخالفت ايشان و حاجات دنيا و آخرت مرا بر آور به درستى كه تو بر همه چيز قادر و توانائى و به همه چيزى عالم و دانائى آن چه مصلحت مرا در آن دانى چنان كن و در عبارت فقه چنين است كه.

(اللَّهمّ انّي أتوجّه إليك بنبيّك نبىّ الرّحمة و بالأئمة الرّاشدين المهديّين من آل طه و يس) تا به آخر و صدوق از جهة تقيه اختصار كرده است و بعد از.

(و لا تضلّنى بهم و ارفعنى بهم و لا تضيّعنى) بهم است.

باب الصّلوات الّتى جرت السّنّة بالتّوجّه فيهن

(من السّنّة التّوجّه فى ستّ صلوات و هى اوّل ركعة من صلاة اللّيل و المفردة من الوتر و اوّل ركعة من ركعتى الزّوال و اوّل ركعة من ركعتى الاحرام و اوّل ركعة من نوافل المغرب و اوّل ركعة من الفريضة كذلك ذكره ابى رضى اللَّه عنه فى رسالته إليّ) اين بابى است

در بيان نمازهايى كه سنت جارى شده است كه در آنها هفت تكبير و سه دعا را بخوانند و سنت است يعنى حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله نهايت اهتمام در اينها داشتند كه با توجه بخوانند و ظاهرا در هر نماز فريضه و نافله خوب باشد از جمله سنن حضرت سيد المرسلين است صلّى اللَّه عليه و آله كه توجه كنند به هفت تكبير كه شش سنت است و يكى از آنها واجب است در شش نماز و آن ركعت اول نماز شب است و ركعت آخر وتر است و دو ركعت اول از هشت ركعت نافله پيشين و دو ركعت اول از دو ركعت نافله احرام و ركعت اول از نوافل مغرب و ركعت اول از همه فرايض مگر نماز ميت، پدرم رضى اللَّه عنه در رساله كه بسوى من فرستاده بود ذكر كرده بود و عبارت عبارت فقه رضويست بترتيب باب سابق.

باب صلاة اللّيل

[آيه نماز شب ]

(قال اللَّه تبارك و تعالى لنبيّه صلّى اللَّه عليه و آله «وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً» «1» فصارت صلاة اللّيل فريضة على رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله بقول اللَّه عزّ و جلّ فتهجّد و هى لغيره سنّة و نافلة) اين بابى است در بيان نماز شب اللَّه تبارك و تعالى به رسولش صلّى اللَّه عليه و آله فرموده است كه بعضى از شب را ترك هجود كه خوابست بكن كه اين زيادتى است از جهت تو يا محمد (ص) اميد است كه پروردگار تو برساند ترا به مقام محمود كه شفاعتست به بركت نماز شب پس بحسب لفظ

امر بر حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله واجبست يا واجب شد چون خداوند عالميان فرموده است فتهجّد و اين نماز بر غير آن حضرت سنت و نافله هست ظاهرا مرادش اين باشد كه از لفظ فتهجد تا آخر و عمده نافلة لك است و اگر نه خطاب اول آيه به حضرتست در «أَقِمِ الصَّلاةَ» و مراد كل امتست بى دغدغه و ظاهر آيه وجوب تهجد است بر حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله و عدم وجوب بر امّت پس اخبارى كه منقولست كه نماز وتر واجبست و ترك نافله قبيح يا معصيت است محمولست بر استحباب مؤكّد.

مثل حديث حسن كالصحيح داود كه گفت از آن حضرت يعنى هادى

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 164

صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از نماز شب و نماز وتر حضرت فرمودند كه واجب است.

و در موثق كالصحيح از حنان منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى عذاب مى كند بر ترك سنت.

و در صحيح زراره منقول است كه گفت كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه نوافل يوميه را بيان فرمودند و فرمودند كه اينها سنت است و فريضه نيست به درستى كه كسى كه ترك فريضه كند كافر است و تارك سنت كافر نيست و ليكن عاصى است زيرا كه سنتست كه هر گاه شخصى عمل خير كند بر آن مداومت نمايد.

و در موثق كالصحيح از حلبى منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى نماز پنجگانه را واجب گردانيده است و نماز وتر را واجب نگردانيده است اگر خواهى مى كنى آن

را و تركش قبيح است و از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم متواتر المعنى است كه فرموده اند كه هر كه واجبات را به جا آورد حق سبحانه و تعالى او را سؤال نمى كند از غير آن.

[سفارش به نماز شب ]

(و قال النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله فى وصيّته لعليّ صلوات اللَّه عليه يا علىّ عليك بصلوة اللّيل و عليك بصلوة اللّيل و عليك بصلوة اللّيل) و در فقه رضويست نيز مذكور است آن چه در متن مذكور است.

و به اسانيد صحيحه منقولست و در كتاب وصايا نيز خواهد آمد كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در وصيت حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه به حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اين بود كه فرمودند يا على ترا وصيت مى كنم در امور خودت به كارى چند اينها را

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 165

حفظ كن از من، هيچ شك نيست كه مخاطب حضرتند و مراد امتست و بعد از آن فرمودند كه خداوندا او را مدد كن كه اينها را به جا آورد.

اما اول آن راست گويى است و زنهار كه چنين مكن كه دروغى از تو صادر شود.

دويم پرهيزكاريست از مخالفت الهى و مبادا جرأت كنى بر خيانتى هرگز سيم خوف الهى است كه مى بايد هميشه خداوند خود را بينى.

چهارم بسيار گريه كردنست از ترس حق سبحانه و تعالى تا بنا كرده شود در بهشت از جهة تو بعدد هر قطره هزار خانه.

پنجم مالت را و خونت را بده و دينت را حفظ كن.

ششم عمل كن به سنت من در نماز و روزه و صدقه اما نماز پس نماز پنجاه

ركعت را ترك مكن، و اما روزه سه روز هر ماه را ترك مكن و آن پنجشنبه اول و چهار شنبه وسط و پنجشنبه آخر است، و اما تصدق قدرى ندارد تا مقدورت باشد بده تا به مرتبه كه گويى كه اسراف كرده ام و در واقع اسراف نكرده و بر تو باد به مداومت بر نماز شب، و ديگر بر تو باد به مداومت بر نماز شب و ديگر بر تو باد به مداومت بر نماز شب و سه مرتبه از جهة مبالغه و تاكيد است و محتمل است كه اول مبالغه در اصل فعل باشد، و دويم در هر جا كه باشد خواه در سفر و خواه در حضر، و سيم در هر فصل كه باشد خواه تابستان و خواه زمستان و بر تو باد به مداومت بر نماز زوال كه هشت ركعت نافله ظهر است و مذكور شد كه ظاهر احاديث صحيحه آنست كه نماز وقتست مثل نماز شب و هشت ركعت نافله عصر چهار ركعتش از جهة نماز ظهر است و چهار ركعت از جهة نماز عصر.

و ديگر بر تو باد بر محافظت نماز زوال و در بعضى از نسخ كافى سه مرتبه است و در نسخ تهذيب سه مرتبه است، و بر تو باد كه تلاوت قران كنى در هر

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 166

حالى، و بر تو باد كه دستها را در حالت تكبيرات و در حالت قنوت بر بالا برى و بگردانى چنانكه گذشت و بر تو باد كه مسواك كنى نزد هر وضوئى، و بر تو باد كه صفات حسنه را به همرسانى و صفات ذميمه را از خود

زايل كنى و از آن اجتناب كنى پس اگر به وصيتهاى من عمل نكنى ملامت نخواهى كرد مگر خود را چون حجّت بر تو تمام شده است.

و اين حديث صحيح معاوية بن عمّار است بروايت كلينى و شيخ كه مشتمل است بر زيادتيها كه صدوق آن را ذكر نكرده است و لازم است بر مؤمنان كه همگى اين حديث را در حفظ داشته باشند و به آن عمل نمايند و مطالبش همه حق است و متفرقه از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم بعنوان تواتر رسيده است و پنجاه ركعت كه در اين حديث وارد شده است در احاديث صحيحه بسيار باين نحو وارد شده است و احاديث پنجاه و يك ركعت نيز متواتر است و وجه جمع گذشت كه وتيره بدل وتر است.

و كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه حق سبحانه و تعالى خطاب فرمود به حضرت موسى بن عمران كه يا بن عمران دروغ مى گويد كسى كه دعوى محبت من كند و در شبى كه من بيدارم او در خواب باشد هرگز كسى ديده است كه معشوق بيدار باشد و عاشق در خواب باشد آيا چنين نيست كه آرزوى عاشق همين است كه با معشوق خود خلوت كند يا ابن عمران دوستان من در خلوت با من مناجات مى كنند بعنوان مشاهده و سخن مى گويند بعنوان حضور اى پسر عمران مى بايد كه دلت نزد من با خشوع باشد و بدنت با خضوع و چشمهاى تو گريان باشد در شبهاى تار و مرا بخوان كه من به تو نزديكم.

و كالصحيح منقولست از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه

لوامع

صاحبقرانى، ج 5، ص: 167

فرمودند كه حق سبحانه و تعالى وحى كرد بدنيا و فرمود كه به تعب انداز كسانى را كه ترا خدمت مى كنند و خدمت كن كسانى را كه ترك تو كرده اند و بتحقيق كه چون بنده با خداوند خود در ميان شبهاى تار خلوت مى كند و مناجات مى كند حق سبحانه و تعالى دلش را منور مى گرداند و چون مى گويد يا رب يا رب ندا مى رسد از خداوند جليل جلّ جلاله كه لبيك اى بنده من هر چه مى خواهى سؤال كن تا عطا كنم، و توكل بر من كن تا كفايت كنم مهمات ترا پس حق سبحانه و تعالى به فرشتگان مى فرمايد كه اى فرشتگان من نظر كنيد به بنده من كه در اين شب تار با من خلوت كرده است و بطّالون در غفلت و بطالت اوقات عزيز خود را ضايع مى كنند و غافلان در خواب غفلتند گواه باشيد كه گناهان او را آمرزيدم. و امثال اين اخبار بسيار است و مضامين اينها نزد مؤمنان در نهايت ظهور است.

[مقدمات نماز شب ]

(فاذا اردت ان تصلّيها فكبّر اللَّه عزّ و جلّ سبعا و احمده سبعا ثمّ توجّه ثمّ صلّ ركعتين تقرأ فى الاولى الحمد و قل هو اللَّه احد و فى الثّانية الحمد و قل يا أيّها الكافرون و تقرأ فى السّتّ ركعات بما احببت ان شئت طوّلت و ان شئت قصّرت) پس چون اراده كنى كه نماز شب كنى هفت مرتبه تكبير بگو و خدا را به بزرگوارى ياد كن و هفت مرتبه حمد كن خدا را پس هفت تكبير و سه دعاى توجه را بخوان و دو ركعت نماز كن كه در ركعت اول

الحمد و توحيد بخوان و در ركعت دويم حمد و جحد بخوان و در شش ركعت ديگر هر سوره كه خواهى بخوان كه اگر خواهى سورهاى دراز بخوان و اگر خواهى كوتاه و اين مضمون فقه رضويست.

و كالصحيح منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه چون از دعاهاى استفتاح و تكبيرات آن فارغ شوى در ركعت اوّل نماز شب آية الكرسى و معوذتين را بخوان و بعد از آن فاتحه و سوره بخوان.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 168

و در حديث صحيح از محمد بن ابى حمزة منقولست كه حضرت صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله در هر ركعتى پانزده آيه مى خواندند و ركوع آن حضرت مثل قيام بود و سجودش مثل ركوع بود و توقّف در سر برداشتن از ركوع و سجود مساوى بود.

و در حسن كالصحيح از معاذ منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ترك مكن خواندن سوره توحيد و جحد را در هفت نماز در دو ركعت نافله صبح و دو ركعت نافله پيشين و دو ركعت اول نافله شام و دو ركعت اول نماز شب و دو ركعت احرام و در نماز صبح هر گاه روشن شده باشد و دو ركعت نماز طواف و كلينى بعد از اين حديث ذكر كرده است كه در روايتى ديگر وارد شده است كه در همه ابتدا به قل هو اللَّه احد مى كند و در ركعت دويم جحد مى خواند مگر در دو ركعت نافله صبح كه بر عكس است.

و در حديث صحيح معاوية بن وهب منقولست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى

اللَّه عليه و آله طول مى دادند قرائت و ركوع و سجود را و همه را مثل هم واقع مى ساختند و شك نيست كه سورهاى دراز بهتر است.

[قرائت در نماز شب ]

(و روى انّ من قرا فى الرّكعتين الاوليين من صلاة اللّيل فى كلّ ركعة منها الحمد مرّة و قل هو اللَّه احد ثلثين مرّة انفتل و ليس بينه و بين اللَّه عزّ و جلّ ذنب الّا غفر له) و در صحيح از زيد منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه در دو ركعت اول نماز شب در هر ركعتى از آن سوره حمد يك مرتبه بخواند و توحيد سى مرتبه چون فارغ شود نمانده باشد ميان او و حق سبحانه و تعالى گناهى مگر آن كه همه آمرزيده شود و بحسب ظاهر مخالف است با حديث سابق و حمل كرده اند بر

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 169

تخيير يا بر آن كه اگر وقت فراخ باشد شصت قل هو اللَّه احد بخواند و اگر تنك باشد جحد و توحيد مى خواند و جمع بهتر است بانكه در ركعت اول سى مرتبه توحيد مى خواند و در ركعت دويم سى مرتبه توحيد مى خواند و يك مرتبه جحد و بعضى چنين جمع مى كنند كه در اول سى توحيد و در ثانى يك جحد مى خوانند وجهش ظاهر نيست و ظاهر است كه بحديث شصت عمل نكرده اند.

(و تقرء فى ركعتى الشّفع و ركعة الوتر قل هو اللَّه احد) و مى خوانى در دو ركعت شفع و ديگر ركعت وتر توحيد را هر ركعتى يك توحيد مى خواند و اگر هر ركعتى سه توحيد بخواند بهتر است.

چنانكه كالصحيح منقولست كه رسول خدا صلّى اللَّه

عليه و آله نه سوره در وتر مى خواندند.

و در صحيح منقول است از امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه پدرم در هر سه ركعت توحيد مى خواندند و چون از سوره فارغ مى شدند مى گفتند. (كذلك اللَّه ربّى يا كذاك اللَّه) يعنى هم چنين است پروردگار من.

و در صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه مرويست كه مى فرمودند كه سوره توحيد برابر است با ثلث قرآن و قل أيها الكافرون برابر است با ربع قرآن و حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله در هر ركعت وتر توحيد مى خواندند تا ختم قرآن كرده باشند.

(و افصل بين الشّفع و الوتر بتسليمة) و فاصله كن ميان شفع و وتر به سلامى يعنى دو ركعت يك نماز است و يك ركعت نماز ديگر است و جمعى از عامه را اعتقاد آنست كه نماز وتر سه ركعت است مثل نماز شام و در بعضى اخبار نيز وارد شده است از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم كه وصل مى تواند كرد و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 170

محمول است بر تقيه.

و در صحيح از حفص منقولست كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه فرمودند ميان شفع و وتر سلام بده و اگر حاجتى داشته باشى قضا كن يعنى اگر خواهى بقضاء حاجت به بيت الخلا مى توانى رفت يا هر كارى كه داشته در ميان شفع و وتر مى توانى كرد نه چنانست كه يك نماز باشد.

و در صحيح ابن عمار منقولست كه حضرت فرمودند كه در هر سه ركعت سوره توحيد مى توانى خواند و چون دو ركعت نماز كردى سلام بده تا كسى كه در خواب باشد

بيدار كنى و امر كنى به نماز شب.

و در صحيح از سعد منقولست كه از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه وتر فصل است يا وصل حضرت فرمودند كه فصل است و مى بايد كه از شفع جدا كنى آن را و بر اين مضامين احاديث صحيحه متكثره وارد شده است.

و در دو حديث صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه در ميان شفع و وتر مى خواهى سلام مى دهى و مى خواهى وصل مى كنى و سلام نمى دهى و ظاهر آنست كه از روى تقيه وارد شده باشد مع هذا همين مضمون دلالت مى كند كه دو نماز است و اگر يك نماز مى بود كى سلام مى توانست كرد در ميان شفع و وتر با آن كه هر گاه سلام در نماز واجب واجب نباشد در نماز سنت چگونه واجب باشد.

(و روى انّ من قرأ فى الوتر بالمعوّذتين و قل هو اللَّه احد قيل له ابشر يا عبد اللَّه فقد قبل اللَّه و ترك) و كالصحيح منقولست از ابو عبيده كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه در نماز وتر سوره قل اعوذ برب الفلق و قل اعوذ برب الناس و توحيد بخواند به او مى گويند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 171

بشارت باد ترا اى بنده خدا كه حق سبحانه و تعالى و وتر ترا قبول كرد.

و در صحيح از يعقوب منقولست كه گفت به حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه در وتر چه سوره بخوانم و عرض نمودم كه در بعضى روايات بما رسيده است كه در هر سه ركعت توحيد بايد خواند و

در بعضى چنين است كه در دو ركعت اول معوذتين بايد خواند و در ركعت آخر توحيد حضرت فرمودند كه معوذتين و قل هو اللَّه احد بخوان يعنى در هر ركعتى پس نه سوره مى شود يا آن كه در شفع معوذتين بخوان و در وتر سه قل هو اللَّه و بهتر آنست كه در شفع در ركعت اول قل اعوذ برب الفلق و توحيد بخواند و در دويم قل اعوذ برب الناس و توحيد بخواند و در وتر معوذتين و سه توحيد بخواند و به همه عنوانى خوبست مى بايد كه معوذتين و توحيد سه مرتبه در وتر باشد.

(و القنوت فى كلّ ركعتين فى الثّانية قبل الرّكوع و بعد القراءة و القراءة بها جهار و القنوت فى الوتر قبل الرّكوع) و قنوت در نمازهاى شب يا هر نمازى از فرايض و نوافل چنانكه اعتقاد صدوقست بعد از قرائت و پيش از ركوع است و قرائت نماز شبرا بلند مى بايد خواند و قنوت در سه ركعت وتر پيش از ركوع ركعت سيم است يعنى در شفع قنوت نيست يا موكد نيست و در وتر يك قنوت است پيش از ركوع و دعايى كه بعد از سر برداشتن از ركوع مى خوانند قنوت نيست.

و در صحيح زراره منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در هر نمازى قنوت آن در ركعت دويم است پيش از ركوع و هر قنوتى را بلند مى خوانند.

و در صحيح ابن سنان منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 172

عليه فرمودند كه قنوت نماز شام و خفتن و صبح پيش از ركوع است و قنوت وتر در

ركعت سيم است و غرض از ذكر اين سه نماز آنست كه اهتمام بشأن قنوت در اين سه نماز بيشتر است از نمازهاى ديگر با آن كه اكثر عامه قنوت را در نمازهاى اخفاتيه نمى خوانند و اخبارى كه از اين قبيل وارد شده است محمولست بر تقيه چنانكه گذشت و خواهد آمد.

(و ان قمت و لم يكن عليك من الوقت بقدر ما تصلّى فيه صلاة اللّيل على ما تريد فصلّها و ادرجها ادراجا و الا دراج ان تقرأ فى كلّ ركعة الحمد وحدها) و اگر از جهة نماز شب برخيزى و آن مقدار وقت نباشد كه نماز شب را به جا آورى به نحوى كه مى خواهى يعنى با سورهاى طولانى و دعاها نماز شب را بكن و آن را مختصر كن و اختصار آنست كه به سوره حمد فقط به جا آورى.

و كالصحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه اگر شخصى در آخر شب برخيزد و ترسد كه صبح طالع شود چه كند حضرت فرمودند كه الحمد تنها بخوان و تعجيل كن.

[اگر وقت تنگ باشد]

(فان خشيت طلوع الفجر فصلّ ركعتين و أوتر بالثّالثة) پس اگر ترسى كه صبح طالع شود سه ركعت را به جا آور بانكه دو ركعت اول كه از جهة نماز شب كرده ركعت را بان ضم كن تا دو ركعت شفع شود و يك ركعت آن دو ركعت را وتر كند يا آن كه سه ركعت بكن تا وتر را به جا آورده باشى.

چنانكه در صحيح محمد بن مسلم وارد شده است كه گفت از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه در

آخر شب برخيزد و ترسد كه ناگاه صبح شود و نماز شب را نتواند كرد آيا ابتدا به نماز وتر مى كند يا نماز شبرا تمام مى كند بانكه هشت ركعت مختصر به جا آورد و بعد از آن سه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 173

ركعت وتر را واقع سازد حضرت فرمودند كه ابتدا به وتر مى كند و من نيز چنين كردم.

و در صحيح ابن وهب منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه آيا هر يك از شما را خوش نمى آيد كه اندكى پيش از نماز صبح برخيزد و سه ركعت نماز وتر را و دو ركعت نافله صبح را به جا آورد و حق سبحانه و تعالى از جهة او نماز شب تمام در نامه عملش بنويسد.

و ديگر اخبار كه در اين باب وارد شده است بر اين مضمون بسيار است و ظاهر آنست كه حضرت را مقصود آنست كه نماز شب را در حالت اختيار باين نحو مى تواند كرد و ترك نماز وتر نمى بايد كرد مهما أمكن و ظاهر مى شود كه نماز وتر با طمانينه بهتر از تمام مختصر است چنانكه گذشت كه اگر ادراج كند جايز است و اكثر بر اينند كه مختصر همه را به جا آوردن بهتر است از اتيان به وتر با طمانينه و دعا.

(و ان طلع الفجر فصلّ ركعتى الفجر و قد مضى الوقت بما فيه) و اگر صبح طالع شود و نماز شبرا نكرده باشى پس دو ركعت نافله صبح را بگذار بعد از طلوع و بعد از آن نماز صبح را به جا آور و چون وقت رفت نماز شب نيز رفت و قضا مى كند چنانكه

خواهد آمد.

و در صحيح اسماعيل وارد است كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه بعد از طلوع فجر وتر را به جا آرم حضرت فرمودند كه نه و ظاهرا چون صبح شد وقت نماز واجبست نافله را نتوان كرد.

چنانكه در حديث حسن كالصحيح از زراره منقولست كه گفت به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه دو ركعت نافله صبح را چه وقت به جا آورم حضرت فرمودند كه پيش از طلوع فجر به جا آور و چون صبح

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 174

طالع شد وقت نماز واجبست.

(و اذا صلّيت من صلاة اللّيل اربع ركعات من قبل طلوع الفجر فاتمّ الصّلاة طلع او لم يطلع) و در صحيح از احول منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه چهار ركعت نماز شب را پيش از طلوع صبح به جا آورى نماز شبرا تمام كن خواه صبح طالع شده باشد يا نشده باشد و اكثر مضامين سابقه در فقه رضوى مذكور است به ترتيبى كه در اين كتاب است و مظنون اين است كه صدوق يقين داشته است كه اين كتاب تصنيف حضرت است لهذا گفته است كه ميان من و پروردگار من حجت است.

(و قد رويت رخصة فى ان يصلّى الرّجل صلاة اللّيل بعد طلوع الفجر المرّة بعد المرّة و لا يتّخذ ذلك عادة) و بتحقيق كه روايتى چند وارد است بر سبيل رخصت كه نماز شب را بعد از طلوع صبح مى توان كردن گاهگاهى و چنان نكند كه عادت باين معنى كند.

و در صحيح از سليمان منقولست كه حضرت امام جعفر

صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه گاه هست كه به نماز شب برمى خيزم و صبح صادق و احتمال كاذب نيز هست شده است و من هشت ركعت نماز شب و سه ركعت وتر و دو ركعت نافله صبح را مى كنم و بعد از آن نماز صبح را به جا مى آورم عرض نمودم كه من نيز چنين كنم يا مى توانم كرد حضرت فرمودند كه بلى اما مبادا كه عادت كنى بر اين عمل و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد شده است.

و در صحيح از ابن سنان منقولست كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه هر گاه برخيزى و فجر طالع شده باشد ابتدا كن به وتر و بعد از آن به نافله صبح بعد از آن نماز صبح را به جا آور و هشت ركعت نافله شب را بعد از آن به جا آور و بر اين مضمون نيز احاديث بسيار وارد شده است و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 175

همه محمولست بر آن كه تواند كه نماز شب يا وتر يا دو ركعت را به جا آورد و نماز صبح را چنان كند كه پيش از طلوع حمره فارغ شده باشد.

و در صحيح از على بن يقطين منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه نماز صبح را نكند تا روشن شود و سرخى ظاهر شود و نافله صبح را نكرده باشد آيا آن را پيش از نماز به جا آورد يا تا خير مى كند حضرت فرمودند كه تاخير مى كند يعنى نافله صبح را بعد از صبح به جا مى آورد و بهتر آنست

كه نيت ادا و قضا نكند.

[قضاء نماز شب ]

(و اذا كان عليك قضاء صلاة اللّيل فقمت و عليك من الوقت بقدر ما تصلّى الفائتة و صلاة ليلتك فابدا بالفائتة فصلّ ثمّ صلّ صلاة ليلتك فان كان الوقت بقدر ما تصلّى واحدة فصلّ صلاة ليلتك لئلّا يصيرا جميعا قضاء ثمّ اقض الصّلاة الفائتة من الغد او بعد ذلك) عبارت فقه رضويست كه هر گاه نماز شب قضا داشته باشى و وقت اين مقدار باشد كه توانى قضا و ادا را هر دو به جا آورى اول قضا را به جا آور و اگر وقت آن مقدار باشد كه يك نماز شب توانى كرد ادا را به جا آور تا هر دو قضا نشود زيرا كه اگر قضا را اول بكنى و وقت ادا بيرون رود ادا نيز قضا خواهد شد پس ادا را به جا آور و آن چه قضاست در روز ديگر يا بعد از آن به جا آور.

و در حسن كالصحيح از زراره منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه جمع شود دو وتر كه سه ركعت باشد يا يازده ركعت يا بيشتر از دو وتر باشد پس قضا كن آن را به نحوى كه فوت شده است و فاصله مى كنى ميان هر دو وتر به نمازى و اول قضاها را مى كنى تا وقتى كه مقدار ادا مانده باشد ادا مى كنى و بر اين مضمون احاديث بسيار وارد شده است.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 176

شده است كه فرمودند كه بسيار بود كه پدرم قضا مى كردند بيست وتر را

در يك شب.

و در صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه چون بنده مشغول قضاء مى شود حق سبحانه بان بنده فخر مى فرمايد با فرشتگان و مى فرمايد كه بنده من قضا مى كند چيزى را كه بر او واجب نگردانيده ام و احاديث صحيحه وارد شده است كه وتر را در هر وقتى كه قضا كند وتر خواهد كرد و در بعضى اخبار وارد شده است كه اگر پيش از زوال قضا كند وتر قضا مى كند و اگر بعد از ظهر قضا مى كند شفع قضا مى كند از جهة عقوبت تاخير و ظاهرا محمولست بر تقيه چنانكه مذهب جمعى از عامه است.

باب دعاء قنوت الوتر

[دعاى پيامبر در قنوت ]

(كان النّبيّ صلوات اللَّه عليه و آله يقول فى قنوت الوتر اللَّهمّ اهدني في من هديت و عافني في من عافيت و تولّنى في من تولّيت و بارك لي فيما اعطيت و قنى شرّ ما قضيت فانّك تقضى و لا يقضى عليك سبحانك ربّ البيت استغفرك و اتوب إليك و أومن بك و اتوكّل عليك و لا حول و لا قوّة الا بك يا رحيم) اين بابى است كه در بيان دعاهايى كه در قنوت وتر خوانده مى شود منقول است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله در قنوت وتر اين دعا را مى خواندند و ترجمه اش اينست كه خداوندا مرا هدايت كن به هدايات خاصه چنانكه هدايت كرده مقربان خود را يا آن كه من قابليت آن ندارم و جمعى را كه قابليت هدايات خاصه تو دارند و ايشان را هدايت مى كنى مرا نيز به بركت ايشان در سلك ايشان در آور و عافيت ده مرا از بلاهاى دنيا و آخرت

در سلك آن جماعتى كه ايشان را عافيت كرامت كرده يا مى كنى و متولى امور من شو و كفايت مهمّات من كن در سلك كسانى كه متولى شده يا مى شوى كفايت مهمّات ايشان را و مبارك و با بركت كن كه در زيادتى باشد آن چه عطا كرده مرا از عمر و لوازم آن و از هدايات و توفيقات و تأييدات و حفظ كن مرا از شر آن چه قضا كرده از بلاها و محنتها به درستى كه تو قضا مى كنى و حكم مى فرمايى و كسى را بر تو حكمى يا قضائى نيست تنزيه تو مى كنم و ترا منزه مى دانم از هر چه لايق تو نيست اى خداوندى كه پروردگار خانه كعبه طلب

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 178

مغفرت از تو مى كنم و بازگشت بسوى تو مى كنم و ايمان به تو دارم و در تزايد آن مى كوشم در عبادات و قربات و در جميع امور توكل بر تو كرده ام و نيست گردشى و قوتى يا نيست باز ايستادن از معاصى و قوت بر طاعات مگر بعون و ياورى تو اى خداوند مهربان بر من رحم كن.

[طولانى كردن قنوت ]

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اطولكم قنوتا فى دار الدّنيا اطولكم راحة يوم القيمة فى الموقف) در حسن كالصحيح منقولست از آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله كه فرمودند كه هر كه در دار دنيا قنوت نمازش طولانى تر است از شما در روز قيامت راحتش بيشتر خواهد بود و در هر قنوتى طول مطلوبست در غير نماز جماعت خصوصا قنوت وتر لهذا احاديث بسيار و ادعيه بى شمار در قنوت وتر وارد شده است و ابن طاوس

در مهج از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم قنوت هاى طولانى روايت كرده است.

[قنوت روز جمعه ]

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه القنوت فى يوم الجمعة تمجيد اللَّه و الصّلاة على نبىّ اللَّه و كلمات الفرج ثمّ هذا الدّعاء، و القنوت فى الوتر كقنوتك يوم الجمعة ثمّ تقول قبل دعائك لنفسك اللَّهمّ تمّ نورك فهديت فلك الحمد ربّنا و بسطت يدك فاعطيت فلك الحمد ربّنا و عظم حلمك فعفوت فلك الحمد ربّنا وجهك اكرم الوجوه وجهتك خير الجهات و عطيّتك افضل العطيّات و أهنؤها تطاع ربّنا فتشكر و تعصى ربّنا فتغفر لمن شئت تجيب المضطرّ و تكشف الضّرّ و تشفى السّقيم و تنجى من الكرب العظيم لا يجزى بآلائك احد و لا يحصى نعمائك قول قائل اللَّهمّ إليك رفعت الابصار و نقلت الاقدام و مدّت الاعناق و رفعت الايدى و دعيت بالألسن و إليك سرّهم و نجواهم فى الاعمال ربّنا اغفر لنا و ارحمنا و افتح بيننا و بين قومنا

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 179

بالحقّ و أنت خير الفاتحين اللَّهمّ انّا نشكو إليك غيبة نبيّنا و شدّة الزّمان علينا و وقوع الفتن بنا و تظاهر الأعداء علينا و كثرة عدوّنا و قلّة عددنا فافرج ذلك يا ربّ بفتح منك تعجّله و نصر منك تعزّه و امام عدل تظهره اله الحقّ ربّ العالمين ثمّ تقول استغفر اللَّه و اتوب اليه سبعين مرّة و تعوّذ باللَّه من النّار كثيرا) و در امالى در حسن كالصحيح از زراره روايت كرده است و طريق صدوق به زراره صحيح است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه قنوت روز جمعه تمجيد و تعظيم الهى است و صلوات بر محمد و

آل او و كلمات فرجست و بعد از آن اين دعاست كه مى آيد و قنوت در نماز وتر مثل قنوتى است كه در روز جمعه مى خوانى و پيش از آن كه از جهة خود دعا كنى اين دعا را مى خوانى و بعد از اين دعا هر دعايى كه مى خواهى مى كنى و آن چه عبارت حديث زراره است همين است كه حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه قنوت در نماز وتر مثل قنوتيست كه در جمعه مى خوانى و مى گويى در دعاى قنوت اللهم الخ و چون در حديث موثق ابو بصير وارد است كه در قنوت جمعه مى خوانى.

(لا اله الّا اللَّه الحليم الكريم لا اله الّا اللَّه العلىّ العظيم لا اله الّا اللَّه ربّ السّماوات السّبع و ربّ الارضين السّبع و ما فيهنّ و ما بينهنّ و ربّ العرش العظيم و الحمد للّه ربّ العالمين اللَّهمّ صلّ على محمّد و آله كما هديتنا به اللَّهمّ صلّ على محمّد و آله كما اكرمتنا به اللَّهمّ اجعلنا ممّن اخترته لدينك و خلقته لجنّتك اللَّهمّ لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا وهب لنا من لدنك انّك أنت الوهّاب) و در صحيحه حلبى گذشت كه ثنا بر خداوند خود بفرست و صلوات اللَّه بر پيغمبر فرست و استغفار كن از گناهان.

و در صحيحه حلبى نيز منقولست كه حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 180

كه در قنوت جمعه مى گويد كه (اللَّهمّ صلّ على محمّد و على أئمّة المؤمنين اللَّهمّ اجعلنى ممّن خلقته لدينك و ممّن خلقت لجنّتك) گفت عرض نمودم كه ائمه معصومين را همه نام ببرم حضرت فرمودند كه يك جا نام ببر چنانكه در اينجا گذشت و

ظاهرا از جهة اتقا چنين فرموده باشند.

حاصل آن كه آن چه صدوق ذكر كرده است به اعتبار اين اخبار است و ديگر خواهد آمد و تغييرات از صدوقست و محتملست كه اين زيادتيها در حديث زراره بوده باشد و در امالى ذكر نكرده باشد و ليكن بعيد است.

اما ترجمه قنوت خداوندا نور تو تمامست بنا بر اين عالم را به خود هدايت فرمودى يعنى كمالات تو بالفعل است و بالقوه نيست و از جمله كمالات تكميل مستعدان است بنا بر اين عالم را به خود هدايت فرمودى.

چنانكه در حديث قدسى منقولست كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه من گنجى بودم مخفى خواستم كه شناخته شوم خلايق را آفريدم تا مرا بشناسند و نهايت كمال ايشان معرفت است ايشان را عارف گردانيدم يعنى كسانى را كه قابليت داشتند و سعى خود نمودند، هر يك را بقدر قابليت و سعى شناسايى دادم پس تراست حمد و ثنا اى پروردگار ما بر چنين نعمتى كه اعظم نعم است و چون دست قدرت تو به احسان و انعام باز است و عجز و كمى ندارى بنا بر اين نعمتهاى غير محصور عطا فرمودى پس تراست جميع محامد اى پروردگار ما و عظيم است حلم تو از عاصيان كه با اين همه عصيان تربيت ايشان كرده و مى كنى و عفو كردى و مى كنى از ايشان پس تراست جميع ثناها اى خداوند كار ما، روى كرم تو اى خداوند از هر رويى اكرم است به احسان و بهتر است من حيث الذّات و الصفات و طرف تو بهترين طرفهاست كه هر كه رو به جانب تو كند به عبادت و

طاعت و دعا نااميد بر نمى گردد و بخششهاى تو بهترين بخششهاست و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 181

گواراترين نعمتهاست كه مى تواند داد آن چه او داده است از اصل وجود و حيات و نعمتهاى ظاهره و باطنه و از جمله نعمتها آن كه اگر تو را اطاعت كنند با آن كه از لوازم بنده است اطاعت نمودن تو شكر ايشان مى فرمايى به دادن بهشت و نعيم ابدى يا به آن كه مباهات مى كنى به عبادت ايشان با فرشتگان و غير ايشان، ديگر اى پروردگار ما ترا عصيان و مخالفت مى كنند و مى آمرزى هر كه را مى خواهى اجابت مى كنى دعاهاى مضطران را و بر طرف مى سازى بلاها و محنتهاى ايشان را و شفا مى دهى بيماران ايشان را و نجات مى دهى به سبب دعا يا مطلقا از غمها و المهاى عظيم، خداوندا هيچ كس از عهده شكر نعمتهاى تو بيرون نمى تواند آمد چون نعمتهاى تو غير متناهى است و شكر ايشان متناهى و كسى نمى تواند كه تعداد نمايد نعمتهاى ترا چنانكه فرموده كه اگر خواهيد كه در شمار در آوريد نعمتهاى الهى را نمى توانيد شمرد خداوندا چشمهاى خلايق بسوى كرم تو باز است و پاها به درگاه تو مى آيند و گردنها بسوى تو كشيده مى شود به اميد رحمت و عطايا از جهة محبت و لقا و دستها بسوى تو برداشته مى شود و به همه زبانها خوانده مى شوى از عربى و عجمى يا زبان ناطق و صامت و بسوى تست بازگشت همه در اعمال آشكارا و نهان اى پروردگار ما بيامرز ما را همه و رحمت كن بر همه و حكم كن ميان ما و قوم ما بحق و راستى

و تو بهترين حكم كنندگانى.

خداوندا همگى شكايت مى كنيم بى چاره گى خود را به آن كه پيغمبر ما غايبست از ما كه به سبب ملازمت او و به بركت خدمت او ممكن بود كه از شر نفس و شيطان خلاصى يابيم و در دعاهاى ديگر به جاى نبيّنا اما مناسب و اين اظهر است و ظاهرا از روى تقيه چنين فرموده اند تا شيعيان بدانند كه چه گويند يا آن كه چون در زمان آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه دعا را گفتند امام حاضر بود و شكايت از غيبت نبى بود و بس امروز كه بهر دو مبتلاييم انسب آنست كه هر

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 182

دو را بگويند باين عنوان كه غيبة نبيّنا و امامنا و خداوندا شكايت مى كنيم به تو از سختى زمانه بر ما از هر وجهى چون هميشه شيعيان به تشأم ملاعين در عذاب و محنت بودند و از واقع شدن فتنهاى عظيمه بر ما و از پشت بر پشت انداختن دشمنان با هم از جهة دشمنى با ما و لفظ عنّا و بنا و علينا در نسخه صحيحه امالى نبود چنانكه در نسخ صحيحه فقيه نيز نيست امّا مرادند بر تقدير عدم و به سبب ظهور مذكور نيست و شكايت مى كنيم از بسيارى دشمنان شيعيان و از قلت عدد ايشان پس فرج ده اى پروردگار ما اين بلاها را از ما به فتحى از فضل خود كه به زودى بفرستى و به نصرتى از جانب تو كه غالب شويم ما به سبب آن و فرج ده بظهور امامى عادل كه حضرت صاحب الامر است صلوات اللَّه عليه اى خداوند حق اى پروردگار عالميان

پس هفتاد مرتبه مى گويى كه طلب آمرزش مى كنم از خداوند عالميان و توبه و رجوع مى كنم بسوى او و بسيار مى گويى كه اعوذ بك من النّار يعنى پناه به تو مى برم از آتش جهنّم.

[قنوت نماز وتر]

و در امالى بعد از اين ذكر كرده است و در عقب نماز وتر بعد از سلام سه مرتبه مى گويى.

سبحان ربّ الملك القدّوس العزيز الحكيم

و سه مرتبه مى گويى (الحمد لربّ الصبّاح الحمد لفالق الاصباح و روى عمر بن يزيد عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال من قال فى و تره اذا أوتر استغفر اللَّه و اتوب اليه سبعين مرّة و واظب على ذلك حتّى تمضى سنة كتبه اللَّه عنده من المستغفرين بالأسحار و وجبت له المغفرة من اللَّه عزّ و جلّ) و به اسانيد صحيحه منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه در ركعت آخر از سه ركعت وتر هفتاد مرتبه بگويد كه طلب مغفرت مى كنم از حق سبحانه و تعالى و بازگشتم بسوى او كه عصيان او نكنم و يك سال بگذرد بر اين كه هر سحر اين عمل را به جا

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 183

آورد حق سبحانه و تعالى بنويسد نام او را نزد خود از جمله استغفار كنندگان در سحرها كه مدح ايشان فرموده است در قرآن مجيد و همين شرف كافى است كه ممدوح الهى باشد و واجب شود از جهة او مغفرت و آمرزش از جانب خداوند بزرگوار.

(و روى عبد اللَّه بن ابى يعفور عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال استغفر اللَّه فى الوتر سبعين مرّة تنصب يدك اليسرى و تعدّ باليمنى الاستغفار) و

بطرق صحيح و كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در نماز وتر هفتاد مرتبه استغفار كن بهر عبارتى كه باشد و بهتر آنست كه عبارت سابق را بگويد به آن كه دست چپ را در برابر رو دارى و بدست راست تسبيح را بشمارى تا كم و زياد نشود و ظاهرا زيادتى ضرر نداشته باشد تا صد مرتبه و بيشتر چون عمومات استغفار هست و بخصوص صد مرتبه نيز حديثى وارد است و بهتر آنست كه از هفتاد نه كم كند و نه زياد بلكه در هر جا كه عددى مقرّر ساخته اند از آن تجاوز نكنند كه گاه باشد خصوص آن عدد را مزيتى باشد مثل تسبيح حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليه كه گذشت كه اگر زياد كند مرتبه ديگر اعاده مى كند اگر چه فراموش كند و زياده بگويد.

(و كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله يستغفر اللَّه فى الوتر سبعين مرّة و يقول هذا مقام العائذ بك من النّار سبع مرّات) و منقولست كه حضرت سيّد الأنبياء صلّى اللَّه عليه و آله در وتر هفتاد مرتبه استغفار مى كردند و هفت مرتبه مى گفتند كه اين جائى كه ايستاده ام جاى بنده است كه پناه به تو آورد از آتش دوزخ.

و در صحيح و حسن كالصحيح منقولست از عمار كه گفت از حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 184

امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم در تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه مدح جمعى مى فرمايد كه در سحرها استغفار مى كنند حضرت فرمودند كه مراد از اين آيه هفتاد مرتبه استغفار است كه در وتر در آخر شب مى گويد.

و در صحيح از

منصور منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه بمن فرمودند كه استغفار كن در وتر از حق سبحانه و تعالى هفتاد مرتبه.

و در موثق از ابو بصير منقول است كه به آن حضرت عرض نمودم كه از مستغفران در سحرها كه حق سبحانه و تعالى مدح فرموده است چه مراد است حضرت فرمودند كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله در وتر هفتاد مرتبه استغفار كردند.

و در حسن كالصحيح از حلبى منقولست كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند كه آيا در قنوت وتر چيزى هست از دعاها كه آن را متابعت بايد كرد و بايد خواند حضرت فرمودند كه نه، ثنا فرست بر حق سبحانه و تعالى و صلوات بر نبى و آل او بفرست و طلب كن مغفرت را از جهة گناهان عظيمت پس حضرت فرمودند كه هر گناهى عظيم است و ظاهر اين حديث موافق است با مذهب جمعى كه مى گويند صغيره نمى باشد و هر گناهى كبيره است چون معنى ندارد كه چيزى سبب دخول جهنم باشد و صغيره باشد و حق اينست كه صغيره را به اعتبار اضافه به كبيره صغيره مى نامند و شكى نيست كه بوسيدن اجنبيه نظر به زنا كردن: صغيره است و اگر چه نظر بنظر كرده كبيره است و على هذا القياس.

و در صحيح و موثق كالصحيح از اسماعيل منقولست كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه در وتر چه دعا بخوانم و چه ذكر بگويم حضرت فرمودند كه هر چه را حق سبحانه و تعالى بر زبانت جارى سازد و قضاى الهى به آن تعلق گرفته باشد.

لوامع صاحبقرانى،

ج 5، ص: 185

(و روى عبد اللَّه بن سنان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال تدعو فى الوتر على العدوّ و ان شئت سمّيتهم و تستغفر و ترفع يديك فى الوتر حيال وجهك و ان شئت فتحت ثوبك) و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نفرين به دشمنان مى توان كرد خصوصا هر گاه بد مذهب باشند و اگر خواهى نام مى توانى برد ايشان را و استغفار از جهة خود و مؤمنان مى بايد كرد و در وقت قنوت اگر تقيه نباشد دستها را محاذى رو بدار و اگر تقيه باشد دستها را در زير بالا پوش بلند كن هر قدرى كه ممكن باشد و اگر نتوان دست بالا بردن در زير نگاه دار و دعا بخوان و بحسب ظاهر منافات دارد با حديث سابق كه دست چپ را محاذى رو مى دارد و محمولست بر تخيير هر كدام را كه خواهد به جا آورد و هر دو خوبست.

(و كان علىّ بن الحسين سيّد العابدين صلوات اللَّه عليهما يقول العفو العفو ثلاثمائة مرّة فى الوتر فى السّحر) و هميشه آن حضرت صلوات اللَّه عليه در سحر در نماز وتر سيصد مرتبه العفو را مى گفتند و بفتح واو و ضم هر دو جايز است بتقدير أسألك يا مطلوبى و امثال اينها.

(و روى معروف ابن خرّبوذ عن احدهما يعنى ابا جعفر و ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليهما قال قل فى قنوت الوتر لا اله الّا اللَّه الحليم الكريم لا اله الّا اللَّه العلىّ العظيم سبحان اللَّه ربّ السّماوات السّبع و ما فيهنّ و ما بينهنّ و ربّ العرش العظيم سبحان

اللَّه ربّ الارضين السّبع و ما فيهنّ و ما بينهنّ و ربّ العرش العظيم اللَّهمّ أنت اللَّه نور السّماوات و الارض و أنت اللَّه زين السّماوات و الارض و أنت اللَّه جمال السّماوات و الارض و أنت اللَّه عماد السّماوات و الارض و أنت اللَّه قوام السّماوات و الارض و أنت اللَّه صريخ المستصرخين و أنت اللَّه غياث المستغيثين

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 186

و أنت اللَّه المفرّج عن المكروبين و أنت اللَّه المروّح عن المغمومين و أنت اللَّه مجيب دعوة المضطرّين و أنت اللَّه اله العالمين و أنت اللَّه الرّحمن الرّحيم و أنت اللَّه كاشف السّوء و أنت اللَّه بك تنزل كلّ حاجة يا اللَّه ليس يردّ غضبك الّا حلمك و لا ينجى من عذابك الّا رحمتك و لا ينجى منك الّا التّضرّع إليك فهب لي من لدنك يا الهى رحمة تغنينى بها عن رحمة من سواك بالقدرة الّتى احييت بها جميع ما فى البلاد و بها تنشر ميت العباد و لا تهلكنى غمّا حتّى تغفر لي و ترحمنى و تعرّفنى الاستجابة فى دعائي و ارزقنى العافية إلى منتهى اجلى و اقلنى عثرتى و لا تشمت بى عدوّى و لا تمكّنه من رقبتي اللَّهمّ ان رفعتني فمن ذا الّذي يضعنى و ان وضعتنى فمن ذا الّذي يرفعنى و ان أهلكتني فمن ذا الّذي يحول بينك و بينى او يتعرّض لك فى شى ء من امرى و قد علمت ان ليس فى حكمك ظلم و لا فى نقمتك عجلة انّما يعجل من يخاف الفوت و انّما يحتاج إلى الظّلم الضّعيف و قد تعاليت عن ذلك يا الهى فلا تجعلنى للبلاء غرضا و لا لنقمتك نصبا و مهّلنى و

نفسّنى و اقلنى عثرتى و لا تتبعنى ببلاء على اثر بلاء فقد ترى ضعفى و قلّة حيلتى استعيذ بك اللّيلة فاعذنى و استجير بك من النّار فاجرنى و أسألك الجنّة فلا تحرمنى ثمّ ادع اللَّه بما احببت و استغفر اللَّه سبعين مرّة) و در صحيح منقولست از معروف پسر خرّبوذ بتشديد را معرّب خربزه از احدهما يعنى امام محمد باقر و امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما و احتمال حضرت سيّد الساجدين و حضرت امام محمد باقر نيز هست چون به خدمت هر سه رسيده است و ليكن ظاهر آنست كه مالك بن عطيه كه راوى اوست چنين فهميده است و احتمال دارد كه صدوق به قرينه يافته باشد كه مرادش اينست و بهر تقدير

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 187

خوبست كه آن حضرت فرمودند كه در قنوت وتر اين دعا را بخوان كه مشتمل است بر كلمات فرج بنحو غير مشهور چنانكه در موثقه ابو بصير نيز مخالف مشهور بود و همه از جمله افراد كلمات فرجند بلكه اكمل چون مشتملند بر زيادتى بر مشهور.

و ترجمه اش اينست كه نيست معبودى بجز معبود بجز معبود بر حق و خداوند مطلق كه بردبار و كريم است نيست خداوندى بجز واجب الوجودى كه بزرگوار و عظيم الشأن است يا آن كه از آن بلندتر و بزرگ تر است كه به رفعت و عظمت او توان رسيد، منزه خداوندى كه آفريده گار هفت آسمانست و آن چه در ثخن آسمانهاست از كواكب سيّاره و آن چه در ميان آسمانهاست از ملائكه و پروردگار عرش عظيم است كه عظمت آن را نيز وصف نمى توان كرد منزه خداوندى كه پروردگار هفت زمين است و

آن چه در زمينهاست و آن چه در ميان زمينهاست و پروردگار عرش عظيم است خداوندا توئى كه منور ساخته آسمانها و زمين را بنور آفتاب و ماه و ساير كواكب يا هدايت نموده اهل هر دو را به عبادت و طاعت و محبت و معرفت و اين معنى در احاديث معتبره وارد شده است.

و توئى آن خداوندى كه مزين ساخته آسمانها را به عبادت فرشتگان يا به زينت كواكب يا به زينت وجود يا هدايت و مزين ساخته زمينها را به نباتات و حيوانات و جمادات يا بنور صلاح و تقوى و قرآن و دعا به علما و صلحا و اتقياء و عقلا.

و توئى آن خدايى كه جمال و خوبى آسمانها و زمينها از تست و همه را به جمال وجود و كمالات جميل گردانيده.

و توئى آن خداوندى كه ستون آسمانها و زمينهايى كه به قدرت كامله خود هر يك را باقى داشته و برپاست و بعضى ساكن و بعضى را متحرك گردانيده و همه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 188

مسخّر تواند و توئى آن خداوندى كه وجود آسمانها و زمينها از تست و به بقاى تو باقيند و هر چه در اينها هست همه به تو برپاست.

و توئى آن خداوندى كه فرياد رس فرياد كنندگانى.

و توئى آن خداوندى كه كه پناه پناه جويندگانى.

و توئى آن خداوندى كه غمهاى مغمومان را فرج مى دهى.

و توئى آن خداوندى كه راحت مى دهى كسانى را كه به غمها گرفتارند.

و توئى آن خداوندى كه اجابت كننده دعاهاى مضطرانى.

و توئى آن خداوندى كه معبود و خداوند عالميانى.

و توئى آن خداوندى كه بخشاينده و مهربانى.

و توئى آن خداوندى كه بر طرف سازنده غمها

و المهائى.

و توئى آن خداوندى كه هر حاجتى را به درگاه تو مى آورند، اى خداوند غضب ترا رد نمى كند مگر حلم تو و نجات نمى دهد از عذاب تو بغير از رحمت تو، و خلاصى نمى بخشد از عذاب تو مگر تضرع و زارى به درگاه تو پس ببخش مرا اى خداوند من از نزد خود رحمتى كه به سبب آن مرا بى نياز گردانى از رحمت غير خود بان قدرتى كه زنده گردانيده هر چه را در همه شهرهاست از حيوانات و نباتات و آدميان و جنيّان و به سبب آن قدرت زنده خواهى كرد بندگان خود را در قيامت خداوندا مرا هلاك مكن از غم تا آن كه بيامرزى مرا و ببخشائى بر من و بمن شناسانى كه دعاى مرا مستجاب گردانيده و روزى كن مرا عافيت و تندرستى تا وقتى كه اجل مقرّر برسد، و ببخشا لغزشها و گناهان مرا و خوشحالى مده دشمنان مرا به بلاهاى من و دشمنان را بر من مسلط مكن.

خداوندا اگر مرا بلند مرتبه كنى پس كيست كه تواند مرا پست مرتبه كند و اگر تو پست مرتبه كنى كه مرا بلند مرتبه مى تواند كرد، و اگر خواهى كه مرا هلاك

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 189

كنى كيست كه مانع تواند شد ميان من و تو يا تواند كه معارضه كند با تو در چيزى سهل از كارهاى من، و بتحقيق مى دانم كه در حكم تو ستم نيست و در عذابى كه خواهى كنى تعجيل ندارى كسى تعجيل مى كند كه خوف داشته باشد كه مطلب او به سبب تاخير فوت شود و محتاج نيست بظلم مگر كسى كه ضعيف باشد و

حال آن كه تو از آن بالاترى كه محتاج و ضعيف باشى.

اى خداوند من چون تو احتياج بظلم بر من ندارى مگذار كه دشمنان مرا نشانه تير بلا كنند يا آن كه مى توانى بخشيد بى آن كه مبتلا سازى مرا پس مرا مبتلا مكن در دار دنيا و در آخرت نشانه تير عذاب خود مگردان هر چند مستحق اضعاف آن هستم خداوندا مهلت ده مرا و غم مرا زايل گردان و ببخشا گناهان مرا و بلا از عقب بلا بر سرم مفرست بتحقيق كه مى بينى و مى دانى ضعف مرا و آن كه حيله نمى توانم كرد كه از عذاب تو خلاصى يابم.

خداوندا در اين شب پناه به تو آورده ام مرا در پناه خود در آور و پناه به تو آورده ام از آتش جهنم مرا در امان خود در آور بهشت را از تو سؤال مى كنم مرا محروم مگردان پس هر چه خواهى طلب كن از خداوند خود و هفتاد مرتبه استغفار كن.

(و روى عن ابى حمزة الثّمالى قال كان علىّ بن الحسين صلوات اللَّه عليهما يقول فى اخر و تره و هو قائم ربّ أسأت و ظلمت نفسى و بئس ما صنعت و هذه يداى جزاء بما صنعتا قال ثمّ يبسط يديه جميعا قدّام وجهه و يقول و هذه رقبتي خاضعة لك لما اتت قال ثمّ يطأطئ رأسه و يخضع برقبته ثمّ يقول و ها انا ذا بين يديك فخذ لنفسك الرّضا من نفسى حتّى ترضى لك العتبى لا اعود لا اعود لا اعود قال و كان و اللَّه اذا قال لا اعود لم يعد) و به اسانيد متكثره منقولست كه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 190

ابو حمزه

مى گفت كه حضرت سيّد السّاجدين در ركعت آخر وتر در وقتى كه ايستاده بود در قنوت اين دعا را مى خواندند كه اى پروردگار من بد كرده ام و بر خود ستم كرده ام و بسيار بد كرده ام و اينك با كمال تذلل به درگاه تو آمده دستها برداشته ام از جهة بديهايى كه اين دستها كرده است يا از جهة جزا آمده ام كه هر چه خواهى با دستهاى من بكنى تا عبرت ديگران شود ديگر دستها را هر دو بلند مى كرد در برابر رو مى گفت اين گردن من با خضوع است نزد تو از جهة آن چه كرده است بچشم و گوش و زبان بعد از آن سر را به زير مى انداخت و گردن را پست مى كرد و مى گفت اينك من نزد تو ايستاده ام هر چه مى خواهى با من بكن تا خوشنود شوى من توبه كردم كه هرگز برنگردم برنگردم و ابو حمزه مى گويد كه و اللَّه هر گاه مى گفت كه برنگردم بر نمى گشت و اين عبارت ظاهرش آنست كه ابو حمزه از جهة شاگردان سنى خود مى گفته است تا ايشان را معتقد گ رداند و اگر نه ابو حمزه از آن بزرگتر است كه توهّم خلاف اولى به آن حضرت كرده باشد.

(و روى عبد الرّحمن بن ابى عبد اللَّه عن الصّادق صلوات اللَّه عليه انّه قال القنوت فى الوتر الاستغفار و فى الفريضة الدّعاء) و منقولست در صحيح كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اهم قنوتها و افضل آن در نماز وتر استغفار و طلب آمرزش است از جهة خود و ساير مؤمنين و در نمازهاى واجب هر مطلبى كه طلبند كه حرام نباشد خوبست لهذا

احاديث صحيحه در استغفار وارد شده است و غير استغفار اكثرش مشتمل است بر استغفار چنانكه گذشت و خواهد آمد.

(و كان امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه يدعو فى قنوت الوتر بهذا الدّعاء اللَّهمّ خلقتنى بتقدير و تدبير و تبصير بغير تقصير و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 191

اخرجتنى من ظلمات ثلث بحولك و قوّتك احاول الدّنيا ثمّ از اولها ثمّ ازايلها و اتيتنى فيها الكلاء و المرعى و بصّرتنى فيها الهدى فنعم الرّبّ أنت و نعم المولى فيامن كرّمنى و شرّفني و نعّمنى اعوذ بك من الزّقّوم و اعوذ بك من الحميم و اعوذ بك من مقيل فى النّار بين اطباق النّار فى ظلال النّار يوم النّار يا ربّ النّار اللَّهمّ انّي أسألك مقيلا فى الجنّة بين أنهارها و اشجارها و ثمارها و ريحانها و خدمها و ازواجها اللَّهمّ انّي أسألك خير الخير رضوانك و الجنّة و اعوذ بك من شرّ الشرّ سخطك و النّار هذا مقام العائذ بك من النّار ثلث مرّات اللَّهمّ اجعل خوفك فى جسدى كلّه و اجعل قلبى اشدّ مخافة لك ممّا هو و اجعل لي فى كلّ يوم و ليلة حظّا و نصيبا من عمل بطاعتك و اتّباع مرضاتك اللَّهمّ أنت منتهى غايتى و رجائي و مسألتي و طلبتي أسألك الهى كمال الايمان و تمام اليقين و صدق التّوكلّ عليك و حسن الظّنّ بك يا سيّدى اجعل احسانى مضاعفا و صلاتي تضرّعا و دعائي مستجابا و عملى مقبولا و سعيى مشكورا و ذنبي مغفورا و لقّني منك نضرة و سرورا و صلّى اللَّه على محمّد و آله) و منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه در قنوت وتر اين دعا را

مى خواندند كه ترجمه اش اين است خداوندا آفريدى مرا به اندازه كه خواستى و هر چه خير من بود كرامت كردى و مرا بينا كردى به معرفت خوب و بد و از تو تقصيرى نشد در امر من و مرا بيرون آوردى از سه ظلمت كه آن تاريكى بچه دانست و رحم و شكم به قدرت و قوت خود و مرا بدنيا گرفتار كردى از جهة معاش خود كه تا تعيش كنم در آن و بعد از آن گذاشته به ديگران بروم، و عطا كردى مرا در دنيا آب و علفى يعنى روزى آن چه بايست دادى و به راه حق هدايت كردى پس نيكو پروردگارى تو و نيكو خداوند كارى كه مرا

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 192

مكرّم گردانيدى و بر همه مكونات زيادتى كرامت كردى و نعمتهاى بى نهايت انعام كردى پناه به تو مى برم از زقوم كه خوراك اهل جهنم است و پناه به تو مى آورم از حميم كه آب ايشانست كه از چرك و ريم اهل جهنم جمع شده است و چون بخورند هر چه در اندرون ايشان باشد بيرون آيد و پناه به تو مى آورم از آن كه خوابگاه من در آتش باشد ميان طبقهاى آتش در خانهاى آتش در روز آتش اى پروردگار آتش خداوندا از تو مى طلبم كه محل استراحت و خوابگاه من بهشت باشد در ميان نهرهاى بهشت و درختان و ميوه ها و گلها و خدمتكاران حوران و غلمان و زنان بهشت.

خداوندا از تو سؤال مى كنم چيزى را كه از هر بهترى بهتر است كه آن رضا و خوشنودى تست و بهشت است و پناه به تو مى آورم و آورده ام

از بدترين بدترها كه آن غضب تست و آتش دوزخ پس سه مرتبه مى فرمودند كه اين جائى كه ايستاده ام جاى بنده ايست كه پناه به تو آورده باشد از آتش جهنم پس مى فرمودند كه خداوندا ترس خود را در همه بدن من جاده و خوفى كه در دل منست آن ترس را زياده كن از آن چه دارد و بگردان در هر شبانه روزى از جهة من بهره و نصيبى كامل از عمل كردن به طاعتت و از متابعت چيزى كه سبب رضاى تو باشد.

خداوندا مرا مطلبى بغير از رضاى تو نيست و اميدوارى از غير ندارم و از غير تو چيزى نمى طلبم و سؤال نمى كنم.

خداوندا كرامت كن بمن ايمان كامل و يقين تمام و توكل صادق صحيح بر تو و گمان رحمت و مغفرت از تو، اى خداوند من مضاعف گردان احسانى را كه بمن كرده و مى كنى و نماز مرا تضرع گردان و دعاى مرا مستجاب و عملم را مقبول و سعيم را مشكور گردان كه تو خوشنود باشى از آن و گناهانم را بيامرز و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 193

به استقبال من فرست در روز قيامت مسرت و خوشحالى را و صلوات تو بر محمد و آل او باد.

(و روى محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال القنوت فى كلّ ركعتين فى التّطوّع و الفريضة) و كالصحيح و در موثق كالصحيح و مضمونش در صحاح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند قنوت در جميع نمازهاى واجب و سنت هست و بعمومه شامل نماز شفع نيز هست و ظاهر صحيحه ابن سنان آنست كه همين در وتر

است و در شفع قنوت نيست حمل مى بايد كرد بر نفى استحباب مؤكد كه تاكيدى كه در وتر هست در شفع آن چنان نيست.

(و روى عنه زرارة انّه قال القنوت فى كلّ الصّلوات) و به اسانيد صحيحه منقولست از زراره كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه قنوت مطلوبست در همه نماز.

و در صحيح از صفوان منقولست كه من نماز مى كردم عقيب حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و آن حضرت در همه نمازها قنوت مى خواندند در جهريه و اخفاتيه و احاديث صحيحه در خصوص وتر بسيار است.

(و روى ابان بن عثمان عن الحلبيّ انّه قال لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه اسمّى الائمّة صلوات اللَّه عليهم فى الصّلاة فقال اجملهم) و در موثق كالصحيح از حلبى منقولست و گذشت در صحيح از او كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه من ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم را در نماز نام برم حضرت فرمودند كه اجمال كن يعنى مختصر كن و اسامى همه را بخصوصهم مگو يا در كار نيست به اعتبار تقيه يا اتقا مثل آن كه بگويد

اللَّهمّ صلّ على الائمّة الطّاهرين و الخلفاء الرّاشدين

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 194

و امثال اينها و بعضى از متفقهه چنين فهميده اند كه ايشان را به جميل و خوبى ياد كن يعنى هر چه بيشتر مدح ايشان كنى بهتر است و شكى نيست كه اگر تقيه نباشد اين بهتر است و ليكن قرينه احوال آن زمان معيّن معنى اول است و اللَّه تعالى يعلم.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه كلّ ما ناجيت به ربّك فى الصّلاة فليس بكلام) و

منقولست كه آن حضرت فرمودند كه هر چه بان مناجات كنى خداوند خود را آن كلام نيست و عمدش سبب بطلان نيست.

و در صحيح از على بن مهزيار منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه از شخصى كه در نماز فريضه مناجات كند با خداوند خود هر چه را خواهد خوبست حضرت فرمودند كه بلى.

و در حسن كالصحيح از حماد بن عيسى منقولست از بعضى از اصحاب او كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر چه را با حق سبحانه و تعالى مناجات كنى در نماز واجب آن كلام نيست و باكى نيست و گذشت.

(و روى عن ابى ولّاد حفص بن سالم الحنّاط انّه قال سمعت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه يقول لا باس بان يصلّى الرّجل ركعتين من الوتر ثمّ ينصرف فيقضى حاجته ثمّ يرجع فيصلّى ركعة و لا باس ان يصلّى الرّجل ركعتين من الوتر ثمّ يشرب الماء و يتكلّم و ينكح و يقضى ما يشاء من حاجة و يحدث وضوء ثمّ يصلّى الرّكعة قبل ان يصلّى الغداة) و به اسانيد صحيحه منقولست از حفص كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه باكى نيست كه شخصى دو ركعت وتر را كه شفع است به جا آورد و برود و قضاى حاجت بكند بانكه به

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 195

بيت الخلا رود يا آن كه كارهاى خود را بسازد و برگردد و يك ركعت وتر را به جا آورد و تا اينجا از حديث حفص منقولست و ما بقى ممكن است كه از حفص باشد چنانكه ظاهر

عبارتست و ممكن است كه معنى صحيحه عمر بن يزيد باشد از آن حضرت صلوات اللَّه كه باكى نيست كه شخصى دو ركعت وتر را به جا آورد و آب بخورد و سخن بگويد و جماع بكند و حاجتى كه در بيت الخلا دارد از بول و غايط واقع سازد و وضو بسازد و يك ركعت وتر را پيش از نماز واجب صبح يا نماز سنت آن يا پيش از صبح به جا آورد آن را حاصل آن كه احاديث متواتره وارد شده است كه هر يك از شفع و وتر نمازيست بر سر خود و فاصله به همه چيز مى تواند كرد.

(و سال معاوية بن عمّار ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن القنوت فى الوتر قال قبل الرّكوع قال فان نسيت اقنت اذا رفعت رأسي فقال لا قال مصنّف هذا الكتاب رحمة اللَّه حكم من ينسى القنوت حتّى يركع ان يقنت اذا رفع رأسه من الرّكوع و انّما منع الصّادق صلوات اللَّه عليه من ذلك فى الوتر و الغداة خلافا للعامّة لأنّهم يقنتون فيهما بعد الرّكوع و انّما اطلق ذلك فى سائر الصّلوات لأنّ جمهور العامّة لا يرون القنوت فيها) و به اسانيد صحيحه منقولست از معاويه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از قنوت در وتر حضرت فرمودند كه پيش از ركوع است گفت اگر فراموش كنم بعد از سر برداشتن قنوت بخوانم حضرت فرمودند كه نه.

چنين گويد مصنف اين كتاب محمد بن بابويه رحمه اللَّه كه حكم شخصى كه قنوت را فراموش كند تا ركوع رود آنست كه چون سر از ركوع بردارد قضا

لوامع صاحبقرانى، ج 5،

ص: 196

كند و چرا حضرت صادق صلوات اللَّه عليه منع فرمودند از قضا در وتر و در صبح تا مخالفت عامه كنند زيرا كه سنيان در اين دو نماز قنوت را بعد از ركوع مى خوانند كه مبادا در قضا شبيه شود به اداى ايشان و اما آن كه در باقى نمازها فرموده اند كه قضا كنند بعد از ركوع از آن جهة است كه تشبيه به ايشان نمى شود زيرا كه اكثر سنيان اعتقاد به قنوت ندارند و در باقى نمازها سخن صدوق اينست و جزم كردن كه غرض حضرت اين است مشگل است بلكه ممكن است كه راوى اعتقاد و جواب داشته باشد و سؤال او اين معنى داشته باشد كه آيا قضا واجب است حضرت فرموده باشند كه نه يعنى واجب نيست و ظاهرا در اين جزمها مراد صدوق احتمال است از جهت جمع بين الاخبار و رفع تناقض اما آن كه اگر فراموش كند قضا مى كند بعد از ركوع.

از آن جمله در صحيح از زراره و محمد بن مسلم منقولست كه گفتند حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه در شخصى كه فراموش كند قنوت را فرمودند كه بعد از ركوع قنوت مى كند پس اگر به خاطرش نرسد بر او چيزى نيست.

و همين مضمون در صحيحه محمد بن مسلم و موثقه كالصحيح عبيد بن زراره از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه فرمودند كه قضا كند بعد از ركوع.

و در صحيح از ابو ايوب منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه سهو كند در قنوت بعد از سلام نشسته قنوت مى كند.

و در صحيح

زراره منقول است كه گفت به حضرت امام محمد باقر صلوات

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 197

اللَّه عليه عرض نمودم كه اگر شخصى فراموش كند قنوت را و در راه به خاطرش رسد حضرت فرمودند كه رو بقبله كند و بخواند پس فرمودند كه مرا خوش نمى آيد كه كسى نخواهد سنت حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله را يا آن را ترك كند.

و در صحيح وهب منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه فرمودند كه هر كه ترك كند قنوت را و آن را نخواهد نماز او نماز نيست.

و در حسن از سهل بن اليسع منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه از شخصى كه فراموش كند قنوت را آيا قنوت مى خواند حضرت فرمودند كه نه و حمل مى توان كرد بر تقيه.

چنانكه در صحيح بزنطى وارد است كه از حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه پرسيدند از قنوت نماز صبح حضرت فرمودند اگر خواهى قنوت بخوان و اگر خواهى مخوان و اگر تقيه باشد مطلقا مخوان و گناهش به گردن من.

و ظاهر آنست كه در فجر نيز اكثر نمى خوانده اند و مستحب است دعا كردن در قنوت وتر از جهة مؤمنان و اقلا چهل مؤمن را پيش از دعايى كه از جهة خود مى كند چون احاديث متواتره وارد است از حضرت سيّد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم كه هر كس چهل نفس را مقدم دارد از برادران مؤمن پيش از آن كه از جهة خود دعا كند دعاى او در حق ايشان و در حق او مستجاب مى شود و صدوق احاديث از اين باب را در باب

وقوف به عرفات ذكر كرده است ان شاء اللَّه تفصيلش در آنجا مذكور خواهد شد و مشايخ ثلثه نقل كرده اند مرسلا كه حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه چون در وتر سر از ركوع

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 198

بر مى داشتند اين دعا را مى خواندند كه.

(هذا مقام من حسناته نعمة منك و شكره ضعيف و ذنبه عظيم و ليس لذلك الّا رفقك و رحمتك فانّك قلت فى كتابك المنزل على نبيّك المرسل صلّى اللَّه عليه و آله كانُوا قَلِيلًا مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ «1» طال هجوعى و قلّ قيامى و هذا السّحر و انا استغفرك لذنوبي استغفار من لا يجد لنفسه ضرّا و لا نفعا و لا موتا و لا حياة و لا نشورا) پس به سجده مى رفتند و اين دعائيست كه بعضى آن را قنوت مى نامند و بعضى قنوتش نمى نامند اولى آنست كه در وقت خواندن اين دعا دستها را بر ندارد و اگر بردارد ضرر ندارد و اللَّه تعالى يعلم احكامه.

(فاذا فرغ الانسان من الوتر صلّى ركعتى الفجر) پس چون از قنوت وتر فارغ شود و نماز وتر را تمام كند برخيزد و دو ركعت نافله صبح را به جا آورد اگر در صبح كاذب باشد بى دغدغه است و اگر بيشتر باشد مشهور آنست كه بعد از وتر هر وقت كه باشد نافله صبح را به جا آورد و بعد از طلوع صبح كاذب اعاده مى كند استحبابا.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه صلّ ركعتى الفجر قبل الفجر و عنده و بعيده) در احاديث صحيحه وارد است از محمد بن مسلم و عبد اللَّه و غير ايشان از حضرت امام جعفر

صادق صلوات اللَّه عليه، و در اخبار صحيحه از محمد بن مسلم و غير او منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه دو ركعت نافله صبح را پيش از صبح كاذب و در صبح كاذب و اندكى بعد از صبح كاذب به جا آور كه در صبح صادق باشد پيش از آن كه نماز

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 199

صبح بعد از طلوع حمره مشرقيه واقع شود و بعضى چنين فرموده اند كه پيش از صبح صادق و اول صادق و اندكى بعد از آن به جا آور و در معنى اختلافى بهم نمى رسد چون اين مضامين در اخبار صحيحه كثيره صريحا وارد شده است چنانكه مذكور خواهد شد بعضى از اين.

(تقرا فى الاولى الحمد و قل يا أيها الكافرون و فى الثّانية الحمد و قل هو اللَّه احد) و در ركعت اول سوره حمد و قل يا أيها الكافرون مى خوانى و در ركعت دويم حمد و توحيد چنانكه گذشت.

و در صحيح از ابن سنان منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در دو ركعت نافله صبح هر سوره كه مى خواهى بخوان اما من خود دوست مى دارم كه در اين دو ركعت قل هو اللَّه احد و قل يا أيها الكافرون بخوانم و چون واو دلالت بر ترتيب ندارد با حديث سابق جمع مى شود.

و هم چنين كالصحيح يعقوب كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه دو ركعت نافله را بعد از فجر به جا آور و در ركعت اول جحد بخوان و در ثانى توحيد و اگر در هر ركعتى هر دو سوره را بخواند بهتر است

و منافات با اين حديث نيز ندارد.

(و يجوز للرّجل ان يحشوهما فى صلاة اللّيل حشوا) و جايز است كه اين دو ركعت را بعد از نماز شب به جا آورد اگر چه نماز شب را در اول نصف كرده باشد و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد شده است از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم و ليكن بعد از صبح كاذب سنت است كه اعاده كند.

چنانكه در صحيحه حماد بن عثمان و موثقه كالصحيحه زراره از حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 200

امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما وارد شده است.

[نزديك به فجر بهتر است ]

(و كلّما قرب من الفجر فهو افضل) و هر چند نماز نافله صبح را قريب به صبح واقع سازند افضل است.

و در صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد است كه اين نماز را بعد از طلوع فجر بكن و ظاهرش فجر كاذبست.

و در حسن كالصحيح وارد است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه در اول صبح صادق واقع ساز كه هنوز وقت بر همه كس ظاهر نشده باشد.

و در صحيح زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه پيش از صبح واقع ساز كه چون صبح شود نماز واجب را به جا آورى.

و از موثقه ابو بصير نيز ظاهر مى شود كه پيش از صبح بهتر باشد و آن چه بعد از صبح وارد شده است ممكن است كه از روى تقيه وارد شده است.

و در صحيح از اسماعيل بن سعد منقولست كه سؤال كردم از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه از ساعتهاى نماز وتر حضرت فرمودند كه محبوبترين ساعات آن فجر اول است، و ديگر

پرسيدم از افضل ساعات نماز شب فرمودند كه ثلث آخر ديگر پرسيدم كه اگر صبح صادق شود و وتر را نكرده باشم پيش از نماز صبح مى توانم كرد فرمودند كه بلى.

(فاذا طلع الفجر فصلّ الغداة) پس چون صبح طالع شود نماز صبح را به جا آور يعنى بهتر آنست كه نافله صبح را پيشتر از صبح كرده باشى كه چون صبح شود نماز صبح را به جا آورى تا ملائكه شب و روز هر دو در نامه عملت بنويسند.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 201

چنانكه در صحيحه زراره و غير آن وارد است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه پيش از صبح به جا آور اين دو ركعت را زيرا كه اين دو ركعت از نماز شب است مى بايد در شب واقع شود و چون صبح مى شود وقت نماز واجبست نافله خوب نيست.

(و افصل بين ركعتى الفجر و بين الغداة باضطجاع و يجزئك التسليم) و فاصله كن ميان دو ركعت نماز نافله صبح و ميان نماز صبح به پهلو خوابيدن و در فاصله سلام نماز كافى است چنانكه كالصحيح از سليمان منقولست كه حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليه فرمودند كه زنهار خواب مكن ميان نماز شب و نماز صبح و ليكن به پهلو خوابيدن مى بايد بى آن كه خواب رود زيرا كه اگر بخواب رود محمود نخواهد بود بر نماز شبى كه كرده است.

و كالصحيح از ابراهيم منقولست كه گفت نماز شب را در مسجد الحرام در عقب حضرت امام رضا به جا آوردم و چون حضرت فارغ شدند به جاى پهلو خوابيدن سجده كردند و ظاهرا از جهت تقيه ضجعه

را واقع نساختند.

و كالصحيح منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بدل از پهلو خوابيدن بعد از دو ركعت نافله صبح كافى است ايستادن و نشستن و سخن گفتن.

(فقد قال الصّادق صلوات اللَّه عليه أيّ قطع اقطع من التّسليم) به درستى كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چه چيز بهتر از سلام قطع مى كند نمازها را از هم چون توهّم كرده اند كه فايده پهلو خوابيدن اينست كه نماز صبح از نماز نافله آن جدا شود حضرت فرمودند كه در نماز نافله سلام مى گويند و سلام جدا مى گرداند نمازها را از هم و احاديث سابقه دلالت كرد

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 202

بر آن كه هر چه قاطع نماز است فاصله مى كند و غرض از ضجعه تعبد است با آن كه استراحتى عظيم حاصل مى شود به سبب آن كه در نماز صبح با قوت باشد.

[آب خوردن در بين نماز شب ]

(و روى عن سعيد الاعرج انّه قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه جعلت فداك انّي اكون فى الوتر و اكون قد نويت الصّوم فاكون فى الدّعاء و اخاف الفجر فاكره ان اقطع على نفسى الدّعاء و اشرب الماء و تكون القلّة امامى قال فقال لي فاخط اليه الخطوة و الخطوتين و الثّلاث و اشرب و ارجع إلى مكانك و لا تقطع على نفسك الدّعاء) و در موثق كالصحيح و در صحيح منقولست از سعيد كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فداى تو كردم گاه هست كه در نماز وترم نيت دارم كه روزش روزه باشم و در دعايم و خوف دارم كه صبح طالع شود و نمى خواهم

كه نماز را قطع كنم و مى خواهم آب بخورم و سبوى آب در برابر من است حضرت فرمودند كه يك گام ياد و گام يا سه گام بردار و آب بياشام و به جاى خود رو و دعا را بر خود قطع مكن. و از اين حديث استدلال كرده اند كه اكل و شرب در نماز جايز نيست مگر در اين صورت و ظاهر حديث اينست كه مانع دورى راه است كه تا سه گام تجويز فرمودند و شك نيست كه احوط آنست كه نخورند و نياشامند مگر در اين صورت.

(و روى زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال اذا أنت انصرفت من الوتر فقل سبحان ربّى الملك القدّوس العزيز الحكيم ثلث مرّات ثمّ تقول يا حىّ يا قيّوم يا برّ يا رحيم يا غنيّ يا كريم ارزقنى من التّجارة اعظمها فضلا و أوسعها رزقا و خيرها لي عاقبة فانّه لا خير فيما لا عاقبة له) و به اسانيد صحيحه منقول است از زراره كه حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 203

امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه فارغ شوى از نماز وتر سه مرتبه بگو سبحان را تا الحكيم يعنى منزه است پروردگار من كه پادشاهى است منزّه از جميع نقصها و بزرگواريست راست گفتار و درست كردار پس مى گويى اى زنده كه ترا زوال نيست اى واجب الوجودى كه همه به تو موجودند و ذات تو بذات خود موجود است اى نيكوكار اى مهربان اى بى نياز اى كريم روزى كن مرا از تجارت تجارتى كه نفعش عظيمتر از همه تجارتها باشد و روزيى كه از او بهم رسد واسعتر باشد و

عاقبتش نيكوتر باشد به درستى كه خير و خوبى نيست در چيزى كه عاقبت ندارد و ممكن است كه مراد تجارت ظاهرى باشد يا اعم از آن و از تجارت اعمال صالحه كه حق سبحانه و تعالى آن را تجارت ناميده است در بسيار جائى از قرآن مجيد و سنت است كه بعد از نماز شب دعاى صحيفه كامله را بخوانند كه بهتر از آن دعا نديده ام و دعاى حزين را نيز بخواند با ساير دعاها كه شيخ در مصباح نقل كرده است و مقام گنجايش بيش از اين نداشت مذكور نشد بايد كه رجوع به كتب مصابيح كنند.

باب القول فى الضّجعة بين ركعتى الفجر و ركعتى الغداة

(اضطجع بين ركعتى الفجر و ركعتى الغداة على يمينك مستقبل القبلة و قل فى ضجعتك استمسكت بعروة اللَّه الوثقى الّتى لا انفصام لها و اعتصمت بحبل اللَّه المتين و اعوذ باللَّه من شرّ فسقة العرب و العجم و اعوذ باللَّه من شرّ فسقة الجنّ و الانس سبحان ربّ الصّباح فالق الاصباح سبحان ربّ الصّباح فالق الاصباح سبحان ربّ الصّباح فالق الاصباح ثمّ يقول بسم اللَّه وضعت جنبى للّه فوّضت امرى إلى اللَّه اطلب حاجتى إلى [من خ ] اللَّه تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ حَسْبِيَ اللَّهُ و نِعْمَ الْوَكِيلُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْ ءٍ قَدْراً اللَّهمّ و من اصبح و حاجته إلى مخلوق فانّ حاجتى و رغبتى إليك و تقرء خمس آيات من اخر آل عمران «إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إلى قوله إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْمِيعادَ» و صلّ على محمّد و آل محمّد مائة مرّة فانّه روى انّه من صلّى على محمّد و آل محمّد مائة

مرّة بين ركعتى الفجر و ركعتى الغداة و قى اللَّه وجهه حرّ النّار و من قال مائة مرّة سبحان ربّى العظيم و بحمده استغفر ربّى و اتوب اليه بنى اللَّه له بيتا فى الجنّة و من قرء احدى و عشرين مرّة قل هو اللَّه احد بنى اللَّه له بيتا فى الجنّة فان قراها اربعين مرّة غفر اللَّه له) بابى است كه در آن چه بايد گفت در پهلو خوابيدن ميان دو ركعت نافله صبح و دو ركعت نماز واجب

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 205

صبح آن چه مذكور است در اين باب عبارت فقه رضويست با اكثر آن چه از پيش گذشت كه حديث نقل نكرد.

ميان دو ركعت نافله و ميان فريضه بر دست راست خود بخواب رو بقبله و در وقتى كه بر پهلو بخوابى. بگو تمسك جسته ام يا مى جويم به ريسمانى كه محل اعتماد است و گسستن ندارد و چنگ زده ام به ريسمان محكم الهى، مشهور در تفسير اول ايمانى است كه از براهين قاطعه حاصل شده است يا نورى كه حق سبحانه و تعالى در دل مؤمنان مى اندازد كه صاحب يقين مى شوند و عروه را اطلاق مى كنند بر بندهاى ريسمانى كه به جاهاى بلند مى روند، و بر دسته سبو نيز اطلاق مى كنند اگر دسته سست است بر مى آيد و ريسمان سست است مى گسلد و به مطلب نمى رسد و گويا كه ريسمانى از آسمان آويخته اند كه خلايق دست در آن زنند و به بالا روند تا بهشت روند و آن ريسمان ايمانست كه عالميان را به بهشت مى رساند.

و ظاهرا مراد از هر دو كتاب اللَّه و اهل بيت باشد چنانكه متواتر است كه حضرت سيّد

المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه دو چيز عظيم مى گذارم يكى كتاب خداست و ديگرى عترت من است كه اهل بيت منند و از هم جدا نمى شوند تا در حوض كوثر بر من وارد نشوند و اهل بيت و قرآن چون با يكديگرند پس معنى قرآن را غير اهل بيت نمى دانند پس بر عالميان واجب است دست در دامن متابعت اهل بيت زنند تا ايشان معانى قرآن را به ايشان برسانند پس عروه وثقى كتاب اللَّه است و حبل المتين اهل بيتند يا بر عكس.

و پناه به خدا مى برم از شر فاسقان عرب كه آن ثلاثه اند با اتباع ايشان و فاسقان عجم كسانيند كه متابعت اين اشقيا كرده اند با آن كه مى دانند كه حق با اهل بيت است.

و پناه به خدا مى برم از شر فاسقان جنيان و آدميان، و فسق آدميان مخالفت

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 206

خدا و رسول و اهل بيت است، و فسق جنيان كه شياطين باشند اضلال بنى آدمست چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه شياطين در خاطرهاى بنى آدم در مى آورند شبهات فاسده كه موجب اضلال ايشان شود.

منزه خداوندى كه پروردگار صباحست و شكافنده شبست كه صبح را از تاريكى شب بيرون مى آورد و تكرار از جهة تاكيد است يا آن كه اول سفيدى است كه ظاهر مى شود، و دويم صبح كاذبست و سيم صبح صادقست و در هر صبحى جمعى به حركت مى آيند از جهة امور معاش و معاد يا صبح صورى و صبح معنوى به روشن كردن دلهاى مؤمنان و صبح ديگر منور ساختن دلهاى موحّدان باشد پس مى گويد كه استعانت مى جويم باسم خدا و يا

به خداوند واجب الوجودى كه جامع جميع كمالات است پهلوى خود را از جهة رضاى خداوند بر زمين گذاشتم از روى تذلل و بى چارگى و جميع كارهاى خود را به خداوند خود گذاشتم يا دفع دشمنان و معارضه ايشان را به خداوند خود گذاشتم، و طلب حاجات خود مى كنم بسوى خداوند و در فقه من اللَّه است و ظاهرا غلط از نساخ شده است و در جميع امور خصوصا در معاش توكل بر حق سبحانه و تعالى كرده ام يا مى كنم بس است مرا خدا و نيكو وكيلى است جناب اقدس او و مراد از وكيل كسى است كه كارها را به او گذارند و كسى كه كارهاى خود را به خداوند خود گذارد خدا بس است او را به درستى كه حق سبحانه و تعالى كارهاى خود را تمام مى كند و از براى هر چيزى اندازه مقرر ساخته است خداوندا هر كس كه صبح مى كند حاجت خود را به مخلوق مى برد و حاجت من و رغبت من بسوى تست و بغير تو نيست بعد از آن پنج آيه آل عمران را مى خوانى و چون مكرر خوانده مى شود ناچار است از ترجمه آن.

(إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 207

لِأُولِي الْأَلْبابِ) به درستى كه در خلق آسمانهاى با عظمت و آن چه در آن است از كواكب و اختلاف احوال آنها و انتظام حركات آنها و در خلق زمين و آن چه در آن جا داده است از چشمه و جمادات و حيوانات و نباتات، و در مختلف شدن شب و روز كه روز را به آفتاب روشن

كرده است و شبها را بماه و ستارگان بحسب اختلاف ماه در روشنى يا آن كه مختلف آفريده است كه گاهى شبها دراز باشند و روزها كوتاه مثل شش ماه پائيز و زمستان و گاهى روزها را دراز مى كند و شبها را كوتاه بتدريج تا چهار فصل به همرسد و اين تدبير را از آن كرده است كه زمين را در ميان آسمان جا داده است و حركت افلاك را بر دور زمين در اكثر بلاد حمايلى مقرّر فرموده است و هر فلكى را حركت خاصه داده است و حركتى ديگر داده است بر عكس حركات آنها از مشرق به مغرب تا آن كه چون آفتاب بلند شود مرتبه مرتبه حيوانات و نباتات بلكه جمادات نيز از حرارت آن نشو و نما كنند و روزى ايشان پخته شود و بدنهاى ايشان نضج و قوام و انواع نعمتها از غذاها و ميوها به همرسد و سببى چند مقرر ساخته است تا خلايق اينها را بپزند و بسازند و شهوتى در ايشان جاى داده كه بخورند و دندانها مقرر ساخته است كه از جهت او آسيا كنند و آتشى در معده هاى ايشان جا داده است كه در اندك ساعتى همه را هضم كند و صافى آن را به جگر فرستد و در آنجا طبخى بيابد و خالص آن بدل رود و از دل بجميع اعضا رود به وساطت شرايين كه رگهاى متحركند و از جگر راهها بكل بدن مقرر ساخته است كه از روده بجميع اعضا برسد و قوتها در هر عضوى مقرّر ساخته است كه جذب كنند غذا را و زايد را دفع كنند و خلاصه

را جزو بدن سازند تا آن چه به تحليل رفته است به سبب حركات رياضات اينها بدل آنها شوند تا قوتى به همرسد

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 208

كه بندگى او كنند و در هر يك از اينها دلايل و آياتى است عظيمه بر وجود واجب بالذات و بر علم و قدرت و اراده او مر صاحبان عقول را كه تفكر كنند و عقل خود را بكار فرمايند و صاحبان عقول لب و خالص را دارند.

( «الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ») و عقلا كسانيند كه ياد مى كنند خداوند خود را در حالت ايستادن و نشستن و بر پهلوهاى ايشان و تفكر مى كنند در حالت ذكر يا اعم در خلق آسمانها و زمينها و بعد از تفكر مى يابند كه هر يك مشتملند بر فوايد بسيار و منافع بى شمار مى گويند كه اى پروردگار ما هيچ چيز را باطل نيافريده منزهى اى خداوند پس ما را از عذاب جهنم نگاهدار. و گذشت احاديث صحيحه كه مراد از اين ذكر نماز است و ظاهرا نماز فرد ذكر است بلكه در هيچ حالى از ياد خداوند خود غافل نيستند.

( «رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ») اى پروردگار و خداوندگار ما به درستى كه هر كه تو او را داخل جهنم كنى او را خوار كرده و نيست جمعى را كه ظلم بر خود مى كنند هيچ ياور و مددكارى.

«رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادِي لِلْإِيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا وَ

تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ» اى خداوندگار ما به درستى كه ما شنيديم منادى را كه مردمان را با ايمان مى خواند كه ايمان آوريد به پروردگار خود پس پروردگارا ما ايمان آورديم پس بيامرز گناهان ما را و به پوشان يا تدارك كن از ما گناهان ما را و چون اجل برسد بميران ما را و حشر كن ما را با نيكوكاران يا چون بميريم در سلك ايشان منتظم باشيم و منادى حضرت سيد الانبياست و در اخبار بسيار وارد شده است كه سيّد الأوصياء ندا كند.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 209

( «رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ وَ لا تُخْزِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْمِيعادَ») اى پروردگار ما گناهان ما را بيامرز و مطالب سابقه را محصل كن و عطا كن ما را آن چه وعده داده ما را بر زبانهاى پيغمبرانت و خوار مكن ما را در روز قيامت به درستى كه تو وعده خود را خلاف نمى كنى.

و پنج آيه همين است و بعد از اين آن است كه چون ايشان اين كارها كردند حق سبحانه و تعالى دعاهاى ايشان را مستجاب گردانيد و فرمود كه من عمل هيچ مرد و زنى را ضايع نمى كنم و فوايد اين آيات بسيار است و دقايق و حقايق آنها بى شمار است اگر از روى تذلل نزد حق سبحانه و تعالى بخوانند و تفكر كنند البته حق سبحانه و تعالى هدايت مى كند بانها.

و بعد از آن صد مرتبه صلوات بر محمد و آل او فرست زيرا كه منقولست كه هر كه صد مرتبه صلوات در ميان دو ركعت نافله صبح و دو ركعت صبح بخواند حق سبحانه و

تعالى روى او را از آتش جهنم حفظ كند.

و هر كه صد مرتبه تسبيح و استغفار را بگويد حق سبحانه و تعالى خانه در بهشت از جهة او بنا كند و هر كه بيست و يك مرتبه قل هو اللَّه احد بخواند حق سبحانه و تعالى بنا كند از جهة او خانه در بهشت پس اگر چهل مرتبه بخواند حق سبحانه و تعالى گناهان او را بيامرزد و شيخ در صحيح و در موثق كالصحيح روايت كرده است از سليمان بن خالد كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه چون دو ركعت نافله صبح را به جا آورم و بر دست راست تكيه كنم چه دعا بخوانم حضرت فرمودند كه پنج آيه آل عمران را بخوان و بگو.

( «استمسكت بعروة اللَّه الوثقى الّتى لا انفصام لها و اعتصمت بحبل اللَّه المتين و اعوذ باللَّه من شرّ فسقة العرب و العجم آمنت باللَّه توكّلت على اللَّه الجات ظهرى إلى اللَّه فوّضت امرى إلى اللَّه مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 210

فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْ ءٍ قَدْراً حسبى اللَّه و نعم الوكيل اللَّهمّ من اصبحت حاجته إلى مخلوق فانّ حاجتى و رغبتى إليك الحمد لرب الصّباح الحمد لفالق الاصباح») سه مرتبه.

و در صحيح از على بن جعفر منقولست كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه فراموش كند كه بر پهلوى راست بخوابد بعد از نافله صبح و وقتى كه شروع در اقامه كرد به خاطرش رسيد چه كند حضرت فرمودند كه اقامه مى گويد و نماز مى كند و

آن را وا مى گذارد و قصور ندارد.

و كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر خوف داشته باشى از سنيان در اين تكيه كردن كافى است كه دست راست را بر زمين گذارى و بر پهلو نخوابى و حضرت امام محمد باقر نيز فرمودند صلوات اللَّه عليه.

و در موثق كالصحيح از زراره منقولست كه گفت از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه شنيدم كه فرمودند كه آن چه لازمست بر هر يك از شما اين است كه چون نصف شب شود سيزده ركعت نماز شب را يك جا بكند بعد از آن اگر خواهد بنشيند و دعا كند و اگر خواهد بخوابد و اگر خواهد هر جا كه خواهد برود.

باب «مواضع قرائة قل هو اللَّه احد فيها استحبابا

( «فيها استحبابا المواضع الّتى يستحبّ ان يقرأ فيها قل هو اللَّه احد و قل يا أيّها الكافرون. لا تدع ان تقرء قل هو اللَّه احد و قل يا أيّها الكافرون فى سبعة مواطن فى الرّكعتين الاوليين من صلاة اللّيل و فى الرّكعتين اللّتين قبل الفجر و ركعتى الزّوال و فى الرّكعتين اللّتين بعد المغرب و ركعتى الطّواف و ركعتى الاحرام و الفجر اذا اصبحت بها») اين بابى است در بيان مواضعى كه توحيد و جحد را مستحب است خواندن در آنجاها.

منقولست در حسن كالصحيح از معاذ كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ترك مكن خواندن سوره توحيد و جحد را در هفت نماز در دو ركعت اول نماز شب و در دو ركعت نافله صبح و دو ركعت نافله پيشين و دو ركعت اول نافله شام و دو ركعت طواف و دو ركعت احرام

و در نماز صبح وقتى كه روشن شده باشد و آن را به جا آورى و كلينى بعد از ذكر اين خبر گفته است كه در روايتى ديگر وارد است كه در اين نمازها ابتدا به قل هو اللَّه احد مى كند و در ركعت دويم قل يا أيّها الكافرون مى خواند مگر در دو ركعت پيش از صبح كه در ركعت اول قل يا مى خواند و در ركعت دويم توحيد مى خواند محتمل است كه كلينى حديث اول را چنين فهميده باشد كه در ركعت اول توحيد است و در ثانى جحد است و در حديث دويم بهمان عنوانست مگر در

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 212

دو ركعت فجر و ممكن است كه چنين يافته باشد كه در حديث اول ترتيبى نيست چون حق اين است كه واو دلالت بر ترتيب ندارد پس مخير است در همه نمازها اگر خواهد جحد را مقدم دارد و اگر خواهد توحيد را و در اين حديث مشتمل است بر ترتيب در شش جا به آن كه اول توحيد بخواند و در يك جا بر عكس آن و گذشت در نماز شب كه هر دو عنوان خوبست و در نماز احرام و طواف نيز خواهد آمد و اگر هر دو سوره را در هر ركعتى بخواند بهتر خواهد بود و اللَّه تعالى يعلم و مضمون باب در فقه رضوى هست.

باب افضل النّوافل

( «قال ابى رضى اللَّه عنه فى رسالته إليّ اعلم يا بنيّ انّ افضل النّوافل ركعتا الفجر و بعدهما ركعة الوتر و بعدها ركعتا الزّوال و بعدهما نوافل المغرب و بعدها تمام صلاة اللّيل و بعدها تمام نوافل النّهار») اين بابى است در

بيان بهترين نوافل پدرم رضى اللَّه عنه در رساله كه بسوى من فرستاده بود ذكر كرده بود كه بدان اى فرزند كه بهترين نافله ها دو ركعت نافله صبح است و بعد از آن در فضيلت يك ركعت وتر است و بعد از او دو ركعت اول نافله پيشين است و بعد از آن چهار ركعت نافله شام است و بعد از آن تمام نماز شب است و بعد از آن تمام نوافل روز است و اين عبارت فقه رضويست و اين امور را كسى نمى داند بغير از معصوم و اصحاب بحث كرده اند با على بن بابويه كه چون بر تو ظاهر شد كه چنين است با آن كه مبالغه در نماز شب و نافله شام و نماز اوّابان بسيار وارد شده است و وجه على نص حضرت امام رضاست صلوات اللَّه عليه چون پيش او معلوم بوده است كه كتاب تاليف آن حضرتست سلام اللَّه عليه.

باب قضاء صلاة اللّيل

اشاره

( «قال الصّادق صلوات اللَّه عليه كلّما فاتك باللّيل فاقضه بالنّهار قال اللَّه تبارك و تعالى «وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرادَ أَنْ يَذَّكَّرَ أَوْ أَرادَ شُكُوراً» «1» يعنى ان يقضى الرّجل ما فاته باللّيل بالنّهار و ما فاته بالنّهار باللّيل») اين بابى است در قضاى نوافل شب در موثق كالصحيح منقولست از عنبسه عابد كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از تفسير اين آيه كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه خداوند شما آن خداونديست كه شب و روز را جانشين يكديگر گردانيده است از براى كسى كه خواهد متذكر شود يا خواهد كه شكر الهى به جا آورد

حضرت فرمودند كه مراد از آيه آنست كه هر نمازى كه در شب فوت شده باشد در روز به جا آورند و هر چه در روز فوت شده باشد در شب به جا آورند و جزو اول ممكن است كه نقل بالمعنى حديث باشد كه حضرت گوييا فرموده است كه هر چه در شب فوت شده باشد در روز آن را قضا كن و ممكن است كه حديث ديگر باشد.

و در صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه نماز روزش فوت شود حضرت فرمودند كه اگر خواهد بعد از شام قضا كند و اگر خواهد بعد از خفتن و به همين مضمونست احاديث صحيحه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و غرض از اين

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 215

اخبار آن است كه زود بكند و به شب نيندازد و موافق آيه كريمه.

«وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ» و آيه كريمهَ اسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ» 2: 148

است كه مسارعت كنيد و اسباب مغفرت پروردگار خود را زود بفعل آوريد و پيشى گيريد به خوبيها و احاديث مماثلت نيز وارد شده است كه خواهد آمد و محمولست بر تخيير يا بر آن كه مثلا هر گاه نماز شب فوت شده باشد و در شب آسانتر باشد در شب به جا آورد نه آن كه موافق بودن بهتر باشد و اللَّه تعالى يعلم.

( «و اقض ما فاتك من صلاة اللّيل أيّ وقت شئت من ليل او نهار ما لم يكن وقت فريضة») و قضا كن هر چه را فوت شده است از نماز شب در هر وقتى كه خواهى

از شب و روز ما دام كه وقت نماز واجب داخل نشود و اين عبارت فقه رضويست و ظاهرش آنست كه موسع باشد و در هر وقتى تواند كرد بغير از وقت فريضه.

و مؤيد اين است كه احاديث بسيار مثل موثق كالصحيح اديم كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه فرمودند كه هر گاه كسى خواهد كه نافله كند در وقت فريضه نمى تواند كرد و چون وقت فريضه داخل شود فريضه را به جا آورد.

و در حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر گاه وقت فريضه داخل شود نافله نكنند.

و در موثق كالصحيح از اسحاق منقولست كه گفت به آن حضرت صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه در وقت فريضه نافله مى توانم كرد فرمودند بلى هر گاه خواهى نماز جماعت كنى و انتظار جماعت كشى در آن حالت مى توانى نافله كردن تا جمع شوند و اگر تنها باشى ابتدا كن به فريضه.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 216

( «و ان فاتتك فريضة فصلّها اذا ذكرت فان ذكرتها و أنت فى وقت فريضة اخرى فصلّ الّتى أنت فى وقتها ثمّ صلّ الصّلاة الفائتة») عبارت فقه رضويست كه اگر فوت شود از تو نماز واجبى هر وقت كه به خاطرت رسد آن را به جا آور و اگر در وقت فريضه ديگر به خاطرت رسد آن نمازى را كه وقتش داخل شده است به جا آور بعد از آن قضا را به جا آور.

و در صحيح از سعد منقولست كه حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه وقت نماز داخل شود آن را به جا آور چون

نمى دانى كه چه خواهد شد.

و احاديث بسيار بر اين مضمون وارد شده است كه چون وقت حاضره رسيد او اولى است و حمل كرده اند بر وقت اختصاص چنانكه در صحيح از زراره منقولست كه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه پرسيدند از شخصى كه نماز بى طهارت كرده باشد يا نماز را فراموش كرده باشد يا خوابش برده باشد حضرت فرمودند كه هر گاه به خاطرش رسد كه قضا دارد قضا را به جا مى آورد خواه در شب خواه در روز تا وقت فريضه داخل نشود و چون وقت فريضه داخل شود و قضا را همه به جا نياورده باشد قضا مى كند تا وقتى كه خوف داشته باشد كه وقت ادا فوت شود به آن كه مقدار وقت ادا بماند كه در اين صورت ادا را مى كند، و چون از ادا فارغ شود مشغول قضا مى شود و يك ركعت نماز سنت نمى كند تا قضاها را همه به جا نياورد.

و ممكن است كه امثال اين خبر را حمل بر استحاب كنيم و اخبار سابقه را حمل بر جواز كنيم چنانكه اكثر اصحاب كرده اند و اين اظهر است و آن كه ادا مقدم باشد در اول وقت محمولست بر آن كه قضاى يقينى نداشته باشد يا در صورتى كه مى داند كه قضا نخواهد كرد كه اولى آنست كه در اين صورت ادا را

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 217

بكند كه فضيلت وقت از او فوت نشود و احوط آنست كه قضا را مقدم دارد مطلقا و مساهله ننمايد در قضا چنانكه جمعى را اعتقاد آنست كه جايز نيست خوردن و آشاميدن و خوابيدن تا قضا را همه

به جا نياورد مگر بقدر ضرورت و اللَّه تعالى يعلم.

( «و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه قضاء صلاة اللّيل بعد الغداة و بعد العصر من سرّ آل محمّد المخزون») و منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه قضا كردن نماز شب بعد از نماز صبح و بعد از نماز عصر از جمله اسراريست كه مستور است نزد آل محمد است صلوات اللَّه عليهم.

و در حسن كالصحيح از جميل منقولست كه گفت از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از قضاى نماز شب بعد از نماز صبح تا طلوع آفتاب خوبست حضرت فرمودند كه بلى و بعد از عصر نيز مى توان كرد تا شب و اين معنى از جمله اسرار مخزونه است نزد آل محمّد صلوات اللَّه عليهم.

و در صحيح از احمد بن النضر و از بزنطى منقولست كه از استادان خود روايت كرده اند كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند از قضا كردن پيش از طلوع آفتاب و بعد از عصر حضرت فرمودند كه بلى به درستى كه اين معنى از جمله اسرار مخزونه است نزد آل محمّد صلوات عليهم و ظاهرا وجهش آن است كه عامه شنيده اند كه در اين دو وقت نماز نمى توان كرد خيال كرده اند كه هيچ نمازى را نمى توان كرد و غلط كرده اند بلكه نوافل مبتدئه را نمى توان كرد و فريضه و نوافلى كه سببى داشته باشد مى توان كرد.

و احتمال ديگر چنانكه صدوق فهميده است اينست كه اصل منع از موضوعات عامّه است چنانكه خواهد آمد و احاديثى كه از ائمه هدى صلوات اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 218

عليهم وارد شده است بر

منع همه محمولست بر تقيه چنانكه در صحيح بخارى روايت كرده است از عبد اللَّه بن عمر كه در اين دو وقت نماز نافله نمى توان كرد و باز از عبد اللَّه روايت كرده است كه مى توان و از ابو هريره منع را روايت كرده است و احاديث بسيار روايت كرده است از عايشه و غير او كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله بعد از عصر هميشه دو ركعت نماز مى كردند تا از دنيا رفتند.

[موارد كراهة نماز]

( «و قد روى نهى عن الصّلاة عند طلوع الشّمس و عند غروبها لأنّ الشّمس تطلع بين قرنى شيطان و تغرب بين قرنى شيطان») و در موثق از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه آن حضرت نهى فرمودند از نماز نزد طلوع آفتاب و نزد غروب آفتاب زيرا كه آفتاب طالع مى شود ميان دو قرن شيطانى و فرو مى رود نزد دو قرن شيطانى يعنى در وقت غروب فرو مى رود ميان دو قرن شيطانى غير شيطان صباح.

و مرفوعا منقولست كه شخصى به آن حضرت صلوات اللَّه عليه عرض نمود كه حديثى از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه بما رسيده است كه آفتاب طالع مى شود ميان دو قرن شيطان فرمودند كه بلى به درستى كه ابليس تختى ميان آسمان و زمين مى گذارد و چون آفتاب طالع مى شود و آفتاب پرستان سجده آفتاب مى كنند ابليس به شياطين تابعين خود مى گويد كه اينها سجده من مى كنند و چون بنى آدم نيز در اين وقت نماز كنند به اتباع خود مى گويد كه اينها نيز سجده من مى كنند يعنى در وقت طلوع اهل مغرب رو به مشرق

مى كنند و نماز مى كنند مى گويد كه اينها سجده من مى كنند و در وقت غروب اهل مشرق رو به مغرب مى كنند به ايشان مى گويد كه سجده من مى كنند يا مطلقا.

و بر مضمون نهى از نماز چند روايت ديگر وارد شده است و بنا بر اين دو

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 219

قرن شيطان ميان دو شاخ او خواهد بود يا آن كه آفتاب از پشت سر او طالع مى شود چون دو طرف سر را نيز قرنين مى گويند.

و جمعى چنين گفته اند كه مراد از دو قرن دو لشكر شيطانست يكى شياطين كه سجده او مى كنند صريحا يا اطاعت او مى كنند پس گويا او را سجده مى كنند و لشكر ديگر بنى آدمست كه ايشان را گمراه كرده است كه سجده آفتاب مى كنند چنانكه الحال نيز مقرّر است در هند كه هندويان در وقت طلوع سجده آفتاب مى كنند و ممكن است كه مراد اطاعت باشد باين كه چون روز مى شود بنى آدم و شياطين همه بندگى شيطان مى كنند چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه آيا عهد نكردم با شما كه عبادت شيطان مكنيد كه او دشمن هويداى شماست و مرا عبادت كنيد يعنى من دوست شما ام، و معانى ديگر گفته اند اهل سنت كه غريب ترا از اصل حديث ايشان است و از قراين اخبار ايشان نيز ظاهر مى شود كه اين معنى افتراست بر حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله و نهيى كه در اخبار اهل بيت سلام اللَّه عليهم وارد شده است بنا بر آن است كه مبادا ضرر به ايشان رسد و اين معنى ظاهر است مثلا اگر در مسجد الحرام همه سنيان در عقب

امام مالكى نماز كنند و دست نه بندند هيچ كس متعرض ايشان نمى شود و اگر عجمى در عقب مالكى دست باز نماز كند تا قتل همراهند با آن كه به اتفاق سنيان دست بستن واجب نيست و ليكن علماى ايشان مى گويند كه اگر چه چنين است و ليكن دست باز نماز كردن علامت رفض است پس البته اين مرد صحابه را لعن مى كند پس مى بايدش كشتن و مذهب اكثر اين حضرات اينست كه لعن ابو بكر و عمر كفر است و لعن امير المؤمنين و عثمان فسق است و بر تقدير تسليم از تواتر گذشته است كه معاويه بر منبر لعن مى كرد خير البريّه را و در بخارى احاديث بسيار روايت كرده است كه معاويه امر مى كرد مردم را به سب

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 220

حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و مع هذا احاديث معاويه را از جمله صحاح شمرده است حتى همين حديث نهى از نماز در حين طلوع و غروب را از او روايت كرده اند.

پس اكثر اخبارى كه در امثال اين معنى وارد شده است اتقاء وارد شده است كه مبادا ضررى به ايشان رسد تا آن كه بسيار است كه ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم سنيان را رخصت مى دهند كه در اين اوقات نماز كنند و شيعيان را رخصت نداده اند چون به سنيّان كار ندارند و شيعيان را ضررها مى رسانند و بنا بر اين است كه اكثر اوقات اخبار بر اتقاء وارد شده است نه بر تقيه و اكثر اصحاب فرق نكرده اند ميان هر دو و بسيار چيزى برايشان مشكل مى شود.

از آن جمله شيخ بهاء الدين محمد طاب ثراه متعه را از

اربع مى دانست و صحيحه بزنطى و غير آن كه واقع شده است كه متعه از اربع است علما حمل كرده اند بر تقيه شيخ بحث مى فرمودند كه كى مى توانستند كه نام متعه را ببرند و آن را از اربع شمارند بنده عرض نمودم كه مطلب علما از تقيه اتقاست چرا كه اگر شخصى پنج زن داشته باشد يا حكم بر الحاد او مى كنند يا بر تشيع چون با جماع مسلمانان زياده از چهار زن جايز نيست شيخ تحسين فرمودند و فرمودند كه حرف صورت دارد.

( «الّا انّه روى لي جماعة من مشايخنا عن ابى الحسين محمّد بن جعفر الاسدىّ رضى اللَّه عنه انّه ورد عليه فيما ورد فى جواب مسائله من محمّد بن عثمان العمرىّ قدّس اللَّه روحه و امّا ما سالت عنه من الصّلاة عند طلوع الشّمس و عند غروبها فلئن كان كما يقول النّاس انّ الشّمس تطلع بين قرنى شيطان و تغرب بين قرنى شيطان فما ارغم انف الشّيطان بشي ء افضل من الصّلاة فصلّها و ارغم انف الشّيطان») و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 221

ليكن جمعى از استادان ما كه در فهرست نام ايشان را برده است و هر مرتبه كه ايشان را ياد مى كند رضى اللَّه عنه مى گويد با آن كه از مشايخ اجازه اند و كتاب اسدى نزد او بوده است و مشايخ از اسدى روايت كرده اند و او از جمله نواب است يعنى در زمان غيبت صغرى اگر كسى كارى به حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه عليه داشت در رى به او عرض مى كردند و او عرض مى نمود به نايبان آن حضرت صلوات اللَّه عليه و عمده نواب آن حضرت در عرض هفتاد و

چند سال چهار كس بودند.

اول عثمان بود و بعد از او محمد بود كه حضرت امام حسن عسكرى توثيق ايشان فرموده اند و نيابت را قريب به پنجاه سال اين پدر و پسر داشتند و معجزات بسيار بر دست ايشان ظاهر مى شد و بعد از وفات محمد حسين بن روح نايب بود و بعد از او على بن محمد سمرى و در سنة تناثر نجوم على ابن بابويه فوت شد و محمد بن يعقوب كلينى و سمرى و غير ايشان از فضلاى شيعه. و بعد از سمرى غيبت كبرى شد و اسدى عرضه نوشت در مسائل بسيار كه عمرى از حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه عليه بپرسد جواب هر مسأله را در تحت آن نوشته بودند و اين مسأله را چنين نوشته بود كه اما آن چه سؤال كرده از نماز نزد طلوع آفتاب و نزد غروب آفتاب پس اگر راست باشد آن چه سنيان روايت كرده اند كه آفتاب طالع مى شود در ميان دو قرن شيطان و فرو مى رود ميان دو قرن شيطان پس هيچ چيز بينى شيطان را بر خاك نمى مالد كه بهتر از نماز باشد پس در اين دو وقت نماز كن و بينى شيطان را بر خاك مال و از اين حديث صحيح ظاهر مى شود كه اصل اين حديث افتراست.

( «و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله انّ اللَّه تبارك و تعالى ليباهي ملائكته بالعبد يقضى صلاة اللّيل بالنّهار فيقول يا ملائكتي انظروا إلى

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 222

عبدى يقضى ما لم افترضه عليه اشهدكم انّي قد غفرت له») و منقولست از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله و شيخان

در صحيح از ابن سنان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه به همين مضمون كه حق سبحانه و تعالى مباهات و مفاخرت مى فرمايد با فرشتگان خود به بنده كه قضا كند نماز شبرا در روز و مى فرمايد كه اى فرشتگان من نظر كنيد به بنده من كه قضا مى كند چيزى را كه بر او واجب نگردانيده ام گواه باشيد كه گناهان او را آمرزيدم.

( «و روى بريد بن معاوية العجلىّ عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه قال افضل قضاء صلاة اللّيل فى السّاعة الّتى فاتتك اخر اللّيل و ليس باس ان يقضيها بالنّهار و قبل ان تزول الشّمس») و مرويست از بريد عظيم الشأن كه از اركان اربع است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بهترين اوقات قضا نماز شب در آن ساعتى است كه از تو فوت شده است در آخر شب و ليكن بهتر آنست كه قضا را اول بكنند و نمازى در ميان فاصله شود بعد از آن ادا را به جا آورند و باكى نيست كه قضا كنند نماز شبرا در روز و پيش از پيشين.

چنانكه در حسن كالصحيح از زراره منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه جمع شود بر تو دو وتر يا سه وتر يا بيشتر پس قضا كن همه را چنانكه فوت شده است يعنى بعنوان وتر نه شفع و در شب نه روز فاصله مى كنى ميان هر دو وتر به نمازى زيرا كه وتر آخر است و وتر آن شبرا مقدم مكن بلكه به ترتيبى كه قضا شده است قضا كن و نماز ادا

را در عقب همه واقع ساز پس حضرت فرمودند كه دو وتر در يك شب نمى باشد مگر آن كه يكى قضا باشد.

و در موثق كالصحيح از زراره منقولست كه گفت از حضرت امام محمد

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 223

باقر صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از قضاء نماز شب حضرت فرمودند كه قضا كن در آن وقتى كه ادا را مى كنى عرض كردم كه دو وتر در يك شب مى باشد فرمودند كه يكى قضاست، دو ادا نمى باشد و از اين باب اخبار بسيار وارد شده است.

( «و روى عن مرازم بن حكيم الازدىّ قال كنت مرضت اربعة اشهر لم اصلّ نافلة فيها فقلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّي مرضت اربعة اشهر لم اصلّ نافلة فقال ليس عليك قضاء انّ المريض ليس كالصّحيح كلّما غلب اللَّه عليه فاللّه اولى بالعذر فيه») و در حسن كالصحيح منقولست از مرازم كه گفت چهار ماه بيمار شدم كه نماز نافله نكردم در آن مدّت پس عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چهار ماه بيمار شدم و نافله نكردم حضرت فرمودند كه بر تو نيست كه قضا كنى به درستى كه بيمار مثل صحيح نيست هر چه را حق سبحانه و تعالى بر بنده غالب شود كه بنده را اختيارى نباشد مانند بيمارى پس حق سبحانه و تعالى اولى است به قبول عذر چون در وقت اضطرار بنده را معذور گردانيده است و عذر ايشان را قبول مى كند پس خود اولى است به قبول عذر چون غنى و اكرم الاكرمين است.

و در موثق از اسماعيل منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق

صلوات اللَّه عليه از نمازى كه بر من جمع مى شود حضرت فرمودند كه تخمين كن و قضا كن و صحيحه ابن سنان خواهد آمد در آخر كتاب.

«و روى محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال قلت له رجل مرض فترك النّافلة فقال يا محمّد ليس بفريضة ان قضاها فهو خير يفعله و ان لم يفعل فلا شى ء عليه» و كالصحيح و در صحيح بروايت صدوق در علل از محمد بن مسلم مرويست كه گفت عرض نمودم به حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 224

امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه شخصى بيمار شد و نافله را ترك كرد حضرت فرمودند كه واجب نيست كه قضاى آن واجب باشد بلكه سنت است اگر قضا كند كار خيريست كه آن را مى كند و اگر نكند بر او چيزى نيست.

و در حسن كالصحيح از مرازم منقولست كه اسماعيل بن جابر سؤال كرد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و گفت حق سبحانه و تعالى ترا بزرگ گرداند بحسب ظاهر چنانكه بحسب واقع بزرگى نافله بسيار بر من جمع شده است چه كنم حضرت فرمودند كه همه را قضا كن عرض نمودم كه بسيار است و نمى توانم همه را قضا كردن فرمودند كه قضا كن عرض نمودم كه حساب نمى توانم كرد حضرت فرمودند كه تخمين كن و بعد از آن مرازم سؤال بيمارى كرد كه در متن گذشت و بمنزله تخصيص است كه اگر به سبب بيمارى ترك شده باشد مبالغه در قضا نيست و تصدق اولى است.

و در موثق كالصحيح از اسماعيل منقولست كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از نمازى

كه بر من جمع شده است حضرت فرمودند كه تخمين كن و قضا كن.

و در موثق كالصحيح از ابن مسكان منقولست از شخصى كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كرد از شخصى كه نماز بر او جمع شده است حضرت فرمودند كه آنها را بيندازد و حساب را از سر گيرد.

( «و ساله سليمان بن خالد عن قضاء الوتر بعد الظّهر فقال اقضه وترا ابدا كما فاتك») و بطرق صحيحه و حسن و موثق منقولست كه سليمان گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از قضاء وتر بعد از ظهر حضرت فرمودند كه هميشه وتر قضا كن يعنى اگر چه بعد از ظهر باشد.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 225

و در صحيح ديگر از سليمان منقولست كه بعد از آن عرض نمودم كه دو وتر در يك شب مى باشد حضرت فرمودند كه آيا يكى قضا نيست.

( «و ساله حمّاد بن عثمان فقال له اصبح عن الوتر إلى اللّيل فكيف اقضى قال مثلا بمثل») و در صحيح از حماد منقولست كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه صبح مى كنم از وتر يعنى صبح مى شود و شب نماز وتر را نكرده ام و تا شب مى كشد كه قضا نمى كنم چگونه قضا كنم يعنى وتر سه ركعت را سه ركعت قضا كنم يا چهار ركعت چنانكه در بعضى اخبار وارد شده است حضرت فرمودند كه هر قدرى كه فوت شده است همان مقدار قضا مى كند.

و به همين عبارت در صحيحه زراره امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و صحيحه عبد اللَّه بن مغيره از حضرت امام موسى كاظم صلوات

اللَّه عليه وارد شده است.

و در صحيح از فضيل و موثق از ابو بصير از صادقين صلوات اللَّه عليهما وارد شده است كه اگر پيش از پيشين قضا كند وتر مى كند و اگر بعد از زوال قضا كند شفع خواهد كرد.

و در صحيحه زراره نيز به همين عنوان منقولست بعد از آن گفت عرض نمودم كه چرا شفع مقرّر شد حضرت فرمودند كه از جهة عقوبت آن كه چرا مساهله كرد تا قضا شد و قضا را نيز مساهله كرد تا از ظهر گذشت و ظاهرا تقيه بوده است و ممكن است كه مخير باشد بعد از زوال ميان آن كه سه ركعت قضا كند يا چهار ركعت و اللَّه تعالى يعلم.

( «و روى عنه حريز انّه قال كان ابى صلوات اللَّه عليه ربّما قضى عشرين وترا فى ليلة») و به اسانيد صحيحه منقولست از حريز كه حضرت امام

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 226

جعفر صادق صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه پدرم سلام اللَّه عليه بسيار بود يا گاه بود كه قضا مى فرمودند بيست وتر را در يك شب و وجه ترك آلام و غموم و همومى بود كه ايشان را دست مى داد و به سبب آن ترك مى فرمودند چنانكه گذشت.

و شيخ همين حديث را در صحيح از حريز روايت كرده است از عيسى بن عبد اللَّه ثقه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه.

و در حسن كالصحيح نيز وارد است از ابو جرير از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه به همين عبارت و اين اخبار نيز دلالت دارد بر آن كه بعد از زوال وتر قضا مى كند نه شفع اگر چه ممكن است كه مراد

اين باشد كه قضاى بيست وتر مى كردند و ممكن است كه قضاى وتر را شفع به جا آورده باشند و ليكن بعيد است و اللَّه تعالى يعلم.

( «و سال عبد اللَّه بن المغيرة ابا ابراهيم موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما عن الرّجل يفوته الوتر فقال يقضيه وترا ابدا») و به اسانيد صحيحه و حسنه منقول است از عبد اللَّه كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه او را فوت شود وتر حضرت فرمودند كه هميشه قضا مى كند بعنوان وتر اگر چه بعد از زوال باشد و آن كه در مجموع اين اخبار متواتره وارد شده است وتر محتمل است كه مراد از وتر سيزده ركعت باشد يا يازده ركعت و ممكن است كه چون اكثر اوقات نماز شبرا مى كردند و بعد از آن استراحتى مى كردند ايشان را خواب برده باشد و سه ركعت فوت شده باشد از ايشان و مراد از وتر سه ركعت باشد و محتمل است كه اگر نماز شب فوت شده باشد با وتر اهتمام در قضا وتر بيشتر باشد و اين بعيد است چون اخبار قضاء نماز شب در سفر گذشت كه در روز مى توان كرد با عمومات قضاء نوافل پس

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 227

مراد يكى از آن دو احتمال است.

و در حسن كالصحيح از معاوية بن عمار منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر نمازى كه در روز فوت شده باشد آن را در روز قضا كن و هر نمازى كه در شب فوت شده باشد آن را در شب قضا كن عرض نمودم كه دو وتر را

در يك شب به جا آورم حضرت فرمودند بلى هميشه وتر قضا كن يعنى اگر چه بعد از ظهر باشد و از اين باب اخبار بسيار است.

باب معرفة الصّبح و القول عند النّظر اليه

( «روى علىّ بن عطيّة عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال الفجر هو الّذى اذا رايته كان معترضا كانّه بياض نهر سورا») بابى است در شناختن صبح و آن چه بايد خواند وقتى كه نظر بان كنند.

و در صحيح و در حسن كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه صبح صادق آنست كه چون نظر كنى عرض افق روشن شده باشد و در روشنايى به نهر سورا ماند و آن آب فراتست و سورا شهرى بوده است به جاى حله يا قريب به حله بوده است و در شبهاى تار نهر سور المعاني دارد مانند لمعان صبح صادق و بر بنده واقع شد كه نهر از طرف مغرب روشنى داشت و تعجب داشتيم كه سفيدى جانب مغرب قريب به صبح چه معنى دارد تا آخر ظاهر شد كه آب فراتست و غرض از اين تمثيلات آنست كه صبح كاذب بسيار مشتبه مى شود به صبح صادق، تا يقين نشود نماز نمى توان كرد.

( «و روى انّ وقت الغداة اذا اعترض الفجر فاضاء حسنا») و مرويست در صحيح از زراره كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله دو ركعت نماز صبح را وقتى مى كردند كه صبح در عرض افق ظاهر مى شد و خوب روشن مى شد از جهة تحقق صبح.

( «و امّا الفجر الّذى يشبه ذنب السّرحان فذاك الفجر الكاذب

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص:

229

و الفجر الصّادق هو المعترض كالقباطىّ») و اما صبحى كه شبيه است به دم گرگ آن صبح كاذب است و صبح صادق آنست كه عرض افق روشن مى شود مانند جامهاى سفيد مصرى و تا كسى نه بيند آن جامها را وجه شبه خوب ظاهر نمى شود.

و در صحيح از ابو بصير منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چه وقت حرام مى شود خوردن و آشاميدن بر صايم و واجب مى شود نماز صبح فرمودند كه هر گاه عرض افق روشن شود مانند جامهاى سفيد مصرى در آن وقت حرام مى شود خوردن و حلال مى شود روزه و نماز صبح عرض نمودم كه وقت نماز باقى نيست تا طلوع آفتاب؟

حضرت فرمودند كه هيهات اين نماز كودكانست كه در آن وقت به جا آورند و از اين باب احاديث صحيحه وارد شده است كه در روضه مذكور است.

( «و روى عمّار بن موسى السّاباطىّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال تقول اذا طلع الفجر الحمد للّه فالق الاصباح سبحان ربّ المساء و الصّباح اللَّهمّ صبّح آل محمّد ببركة و عافية و سرور قرّة عين اللَّهمّ انّك تنزل باللّيل و النّهار ما تشاء فانزل علىّ و على اهل بيتى من بركة السّماوات و الارض رزقا حلالا طيّبا واسعا تغنينى به عن جميع خلقك») و در موثق از عمار منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون صبح طالع شود مى خوانى دعايى را كه ترجمه اش اين است كه جميع حمدها و ثناها مخصوص خداونديست كه شكافنده شبست به صبح گردانيدن منزه خداوندى كه پروردگار شام و صبح است و

به قدرت كامله او اين افلاك با عظمت مى گردند و چون آفتاب پنهان مى شود شب مى شود و چون آفتاب نزديك به بيرون آمدن مى شود به سبب روشنايى او صبح مى شود.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 230

خداوندا صبح كن اين روز را بر آل سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله با بركت و عافيت و خوشحالى و روشنايى چشم.

خداوندا به درستى كه تو نازل مى گردانى در شب و روز هر چه را مى خواهى پس نازل كن بر من و بر اهل بيت من از بركتهاى آسمانها و زمينها روزى حلال طيب فراخى كه بى نياز گردانى مرا به سبب آن از همه خلايقت، و بهترين دعاها دعاى صحيفه كامله است كه در صبح و شام هر دو مى بايد خواند و اگر خوف باشد كه وقت فضيلت نماز بگذرد انسب آنست كه اين دعاها را بعد از نماز صبح بخواند و هم چنين دعاهاى بسيار كه شيخ طوسى و غيره در مصباح و در ساير كتب ذكر كرده اند بخواند تا طلوع آفتاب و اگر كسى بر بلندى باشد از اول صبح تا روشن شدن دعاهاى بسيار مى توان خواندن مى بايد كه آدمى به تقصير از خود راضى نشود كه به سبب تنبلى حسرت بسيار خواهد خورد.

باب كراهة النّوم بعد الغداة

[خواب بعد از نماز صبح ]

( «و روى العلا عن محمّد بن مسلم عن احدهما صلوات اللَّه عليهما قال سألته عن النّوم بعد الغداة فقال انّ الرّزق يبسط تلك السّاعة فانا اكره أن ينام الرّجل تلك السّاعة») اين بابى است در كراهت خواب بعد از نماز صبح به اسانيد صحيحه منقولست از امام محمد باقر يا امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما كه محمد گفت از آن حضرت

سؤال كردم از خواب بعد از نماز صبح حضرت فرمودند كه در اين ساعت روزى را پهن مى كنند و مقدر مى سازند مرا خوش نمى آيد كه در اين ساعت كسى بخواب رود.

( «و روى جابر عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال انّ ابليس انّما يبثّ جنود اللّيل من حين تغيب الشّمس إلى مغيب الشّفق و يبثّ جنود النّهار من حين يطلع الفجر مطلع الشّمس و ذكر انّ نبيّ اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله كان يقول اكثروا ذكر اللَّه عزّ و جلّ فى هاتين السّاعتين و تعوّذوا باللَّه عزّ و جلّ من شرّ ابليس و جنوده و عوّذوا صغاركم فى هاتين السّاعتين فانّهما ساعتا غفلة») و كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند بتحقيق كه شيطان بزرگ پهن مى كند لشكرهاى شب خود را از وقت فرو رفتن آفتاب تا غايب شدن سرخى مغرب و پهن مى كند لشكرهاى روز خود را از وقت طلوع صبح تا طلوع آفتاب و غرضش آنست كه چون اين دو ساعت بزرگست و عبادات در آن مقبول است

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 232

و دعاها مستجاب است لشكرهاى شيطان بنى آدم را مشغول خواب كنند يا در فكر كارهاى دنيوى اندازند تا از عبادت يا از حضور قلب در آن باز مانند و حضرت فرمودند كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله بسيار مى فرمودند كه در اين دو ساعت ذكر حق سبحانه و تعالى بسيار كنيد تا شياطين از شما دور شوند و پناه بريد بحق سبحانه و تعالى از شر شيطان و لشكرهاى او و تعويذ كنيد اطفال خود را در اين دو ساعت بانكه

ايشان را به دعا در پناه خداوند تعالى در آوريد چنانكه در دعاها گذشت يا آن كه اگر خواهيد كه از جهة ايشان تعويذ بنويسيد در اين دو ساعت بنويسيد و اعم بهتر است به درستى كه اين دو ساعت است كه مهما أمكن شياطين بنى آدم را از ياد الهى غافل مى سازند حتى از تعويذ و مجربست كه هر جائى و هر زمانى كه اميد رحمت الهى در آنجا بيشتر است وسايل شياطين در غافل گردانيدن بنى آدم بيشتر است و در اين دو وقت مجرب همه كس است كه شياطين اين كسرا از ياد الهى باز مى دارند.

( «و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه نومة الغداة مشئومة تطرد الرّزق و تصفّر اللّون و تقبّحه و تغيّره و هو نوم كلّ مشئوم انّ اللَّه تبارك و تعالى يقسم الارزاق ما بين طلوع الفجر إلى طلوع الشّمس فايّاكم و تلك النّومة») و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه خواب صبح شوم و نامباركست دفع مى كند روزى را و رنگ راز رد مى كند و آدمى را بد هيئت مى كند و بد صورت و اين خواب شومان است به درستى كه حق سبحانه و تعالى روزيهاى بندگان را قسمت مى فرمايد از طلوع صبح تا طلوع آفتاب و كسى كه خوابست قسمت خود را نمى يابد زنهار كه خود را حفظ كنيد از اين خواب.

( «و قال الباقر صلوات اللَّه عليه النّوم اوّل النّهار خرق و القائلة نعمة و النوم بعد العصر حمق و النّوم بين العشاءين يحرم الرزق») و از

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 233

آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه خواب اول روز سبب جهل و حماقت

است و خواب قريب به زوال كه مسمّى است به قيلوله نعمتى است كه هر كس ترك آن نكند هميشه عبادت شب مى تواند كرد و خواب بعد از عصر نيز سبب حماقتست و خواب ميان شام و خفتن محروم مى سازد اين كس را از روزى.

[خواب بر چهار وجه است ]

( «و النّوم على اربعة اوجه نوم الانبياء عليهم السّلام على اقفيتهم لمناجاة الوحي و نوم المؤمنين على ايمانهم و نوم الكفّار على يسارهم و نوم الشّياطين على وجوههم») و به اسانيد متكثره منقولست از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم كه خواب بر چهار نوع است يكى خواب پيغمبران است كه بر پشت مى خوابند تا ملائكه كه از جانب آسمان آيند به ايشان وحى كنند دويم خواب مؤمنانست بر دستهاى راست ايشان، سيم خواب كفار است بر دستهاى چپ، چهارم خواب شياطين است كه بر رو مى خوابند.

و صدوق كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه آن حضرت در مسجد جامع كوفه بودند كه شخصى از اهل شام برخواست و سؤالى چند كرد و از آن جمله اين بود كه بفرماييد كه خواب بر چند قسم است حضرت فرمودند كه خواب بر چهار وجه است اول خواب پيغمبران است كه بر پشت مى خوابند و چشم ايشان بخواب نمى رود و انتظار وحى الهى دارند، دويم خواب مؤمن است كه بر دست راست مى خوابد رو بقبله، سيم خواب پادشاهان و فرزندان ايشان است كه بر دست چپ مى خوابند تا هضم شود هر چه خورده اند، چهارم خواب شياطين و برادران ايشان است و هر ديوانه و هر مبتلايى كه بر رو مى خوابند.

[بر رو خوابيدن ]

( «و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من رأيتموه نائما على وجهه فأنبهوه») و منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه را به

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 234

بينيد كه بر رو خوابيده است او را از خواب بيدار كنيد كه درست بخوابد.

و در صحيح از احمد بن اسحاق منقولست

كه به خدمت حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللَّه عليه رفتم و گفتم فداى تو كردم بسيار مغمومم به سبب بلايى كه به آن مبتلايم و مى خواستم كه از پدرت بپرسم دست بهم نداد حضرت فرمودند كه چه چيز است عرض كردم كه روايتى از آباء بزرگوار شما بما رسيده است كه خواب پيغمبران بر پشت است و خواب مؤمنان بر دست راستست و خواب منافقان بر دست چپ است و خواب شياطين بر روست حضرت فرمودند كه چنين است پس عرض كردم كه هر چند جهد مى كنم كه بر دست راست بخوابم ممكن نيست كه خوابم برد پس حضرت ساعتى خاموش شدند و فرمودند كه اى احمد نزد من بيا پس نزديك حضرت رفتم حضرت فرمودند كه دستها را از آستين داخل پيراهن كن كردم پس حضرت دستهاى مبارك خود را از آستين بيرون آوردند و دست راست بر جانب چپ و دست چپ بر جانب راست من ماليدند سه مرتبه احمد گفت كه از آن روزى كه حضرت چنين كردند اگر خواهم كه بدست چپ بخوابم ممكنم نيست و خوابم نمى برد.

چنين گويد محمد تقى مؤلف كه مدتى مديد بود كه مبتلا بودم به ضعف معده و چون بر دست راست مى خوابيدم معده را درد بهم مى رسد و بدست چپ مى خوابيدم تا باين حديث رسيدم به خاطرم رسيد كه خوشا بحال آن جماعت كه در خدمت حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم مى بودند و هر دردى كه داشتند به ايشان عرض مى نمودند چون اين معنى بخاطر رسيد به خاطرم رسيد كه دعا كن و دعا كردم كه الهى بحق حضرت امام حسن عسكرى صلوات

اللَّه عليه كه اين بلا را از من نيز دور كردن قريب به چهل سال است كه اين معنى زايل شد و بدست راست مى خوابم و اگر بدست چپ بخوابم در اوايل شب خوابم نمى برد

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 235

و الحمد للّه ربّ العالمين الذي هدانا لهذا.

[سه چيز عجب آور است ]

( «و قال صلوات اللَّه عليه ثلث فيهنّ المقت من اللَّه عزّ و جلّ نوم من غير سهر و ضحك من غير عجب و اكل على الشّبع») و كالصحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه سه صفت است كه حق سبحانه و تعالى دشمن مى دارد اين سه را.

يكى خوابيست كه بيدارى با آن خواب نباشد از براى خدا بانكه شب تا صبح بخوابد و سحر از براى رضاى الهى برنخيزد.

دويم خنده ايست كه تعجبى با آن نباشد چون چيزهايى كه نادر و عجب است آدمى را به خنده مى آورد عبث خنديدن كار بطّالانست.

سيم سير بودن و چيزى خوردنست كه اسرافى است كه حق سبحانه و تعالى از آن نهى فرموده است كه بخوريد و بياشاميد و اسراف مكنيد بانكه زياده از قدر سيرى بخوريد بلكه سنت است كه گرسنه باشد و دست بكشد و هم چنين تا اشتهاى خوب نداشته باشد چيزى نخورد و اسرافست قطع نظر از آن كه اول سبب امتلاست و دويم سبب ادخال است و اكثر مرضها از اين دو چيز است.

و از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم منقولست كه فرمودند كه نزديكترين احوال بنده به قرب الهى وقتى است كه گرسنه باشد و دورترين حالات او از قرب الهى وقتى است كه سير باشد و چون شكم پر شد طغيان مى كند

از هر وجهى يكى از حيثيت بيماريها، دويم از حيثيت مخالفت الهى چنانكه مشهور است كه هر گاه شكم سير شود اعضا گرسنه مى شوند و چون شكم گرسنه است اعضا سيرند و فرمودند كه پر خوردن را خداى تعالى دوست نمى دارد و دشمن مى دارد، و با شكم سير بندگى الهى نمى توان كرد و هر كه در دار دنيا آروغ بيشتر مى زند در روز قيامت گرسنه تر خواهد بود و چون آروغ زنيد سر بالا مكنيد به جانب آسمان و بر سيرى چيزى خوردن پيسى مى آورد و اكثر مرضها از امتلاست و هيچ

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 236

چيز نزد حق سبحانه و تعالى دشمن تر از شكم پر نيست و چون آدمى را ناچار است از خوردن ثلث معده را از جهة طعام قرار دهد و ثلثى از جهة آب و ثلثى از جهة نفس و مانند خوك خود را فربه مكنيد.

[خواب قيلوله ]

( «و اتى اعرابىّ إلى النّبي صلّى اللَّه عليه و آله فقال يا رسول اللَّه انّي كنت ذكورا و انّي صرت نسيّا فقال اكنت تقيل قال نعم قال و تركت ذاك قال نعم قال عد فقال فرجع اليه ذهنه») و منقولست كه اعرابى به نزد حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله آمد و عرض نمود كه يا رسول اللَّه من قوت حافظه خوبى داشتم و الحال فراموشى به همرسانيده ام حضرت فرمودند كه آيا تو قيلوله مى كردى گفت بلى فرمودند كه ترك كرده خواب چاشت را گفت بلى فرمودند كه من بعد قيلوله بكن پس شروع بخواب قيلوله كرد قوت حافظه اش برگشت.

[پنج نفر خوابشان نمى برد]

( «و روى ابو بصير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال خمسه لا ينامون الهامّ بدم يسفكه و ذو المال الكثير لا امين له و القائل فى النّاس الزّور و البهتان عن غرض من الدّنيا يناله و المأخوذ بالمال الكثير و لا مال له و المحبّ حبيبا يتوقّع فراقه») و منقولست در موثق از ابو بصير كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه پنج كسند كه ايشان را خواب نمى برد اول كسى كه قصد كشتن كسى داشته باشد شب تا صباح خوابش نمى برد كه شايد فرصت يابد و خايف است كه مبادا دشمن مطلع شود و بر عكس شود و دور نيست كه مقصود اين باشد كه اعدى عدوّ آدمى نفس و شيطانند مى بايد كه آدمى بخواب نرود در مدافعه ايشان تا خون ايشان را به رياضات و مجاهدات بريزد.

دويم كسى است كه مال بسيارى داشته باشد و امينى نداشته باشد و لازمه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص:

237

مال بسيار است دشمن بى شمار كه در مقام دفع او و نهب آنند و هم چنين مال آدمى ايمانست و شياطين جن و انس در مقام ازاله آنند مى بايد كه شب تا بروز بيدار باشد و پناه بحق سبحانه و تعالى برد كه شياطين ايمان او را نبرند.

سيم كسى كه افترا و بهتان بسته باشد به جمعى كه شايد فايده دنيوى به او عايد گردد و غافل است كه آنها نيز در مقام عداوت و قتل او مى شوند خوابش نمى برد پس اگر خواهد كه استراحت داشته باشد بهتان و افترا نه بندد و بهتان ديگران را نيز نقل نكند كه در مفسده فرقى نيست ميان هر دو.

چهارم كسى را كه حواله داده باشند بمال بسيارى و او را مالى نباشد و چنين است آدمى كه حقوق حق سبحانه و تعالى و خلق در ذمت او ثابتست و همه مى خواهند و او چيزى ندارد پس بايد كه تضرع و زارى كند كه حق سبحانه و تعالى همه را راضى كند.

پنجم عاشقى است كه در وصال باشد و از مفارقت معشوق ترسان باشد يقين او را خواب نمى برد پس كسى كه دعوى محبت الهى كند و از هزار وجه متوقع مفارقت باشد يقين او را خواب نمى برد چنانكه گذشت

«عجبا للمحبّ كيف ينام كلّ نوم على المحبّ حرام»

عجب از عاشقى كه خواب كند خواب بر عاشقان اوست حرام و ممكن است كه بيان واقعى فرموده باشند و ليكن بسيار بعيد است از حكماء الهيين كه چيزى بى فايده نقل فرمايند و نمى گويم كه فايده همين است كه ذكر كردم بلكه ظاهر آنست كه ظاهر مراد نباشد و هر گاه

آن مراد نباشد احتمالات بسيار است و معصوم اعرفست به آن چه فرموده است اگر معصوم فرموده باشند چون همين حديث را در خصال ذكر كرده است از ضعفا و ضرور نبود كه چنين حديثى را ذكر كنند كه محتاج باين تاويلات باشد مگر آن كه صدوق اين تاويلات را فهميده باشد و اين ابعد است بسيار.

[خواب قيلوله ]

( «و روى قيلوا فانّ اللَّه يطعم الصّائم فى منامه و يسقيه») و در روايتى واقع شده است كه قيلوله كنيد كه حق سبحانه و تعالى روزه دار را در خواب طعام و آب مى دهد و ذكر اين حديث در صوم انسب بود هم چنان كه ذكر حديثى كه در صوم گفته است در اينجا انسب بود كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه مدد كنيد خود را بخواب قيلوله بر قيام شب چه اگر كسى قيلوله كند در سحر او را آسان است بيدار شدن و عبادت كردن.

( «و روى قيلوا فانّ الشّيطان لا يقيل») و در روايتى هست كه شما قيلوله كنيد كه شيطان خواب نمى كند چون هر چه چه خوبست شياطين نمى كنند و محتمل است كه مراد از شيطان و شياطين سنيّان باشند و در هر چيزى مخالفت ايشان مطلوبست يا آن كه اگر شما قيلوله كرديد سحر بر مى خيزيد و شياطين چون قيلوله نمى كنند سحر در خوابند پس فرصت غنيمت دانيد و در وقتى كه ايشان در خواب باشند به عبادت الهى برخيزيد تا عبادتى با اخلاص و حضور قلب بفعل آوريد.

[خواب صبح شوم است ]

( «و قال صلوات اللَّه عليه نوم الغداة شوم يحرم الرّزق و يصفّر اللّون و كان المنّ و السّلوى ينزل على بنى اسرائيل ما بين طلوع الفجر إلى طلوع الشّمس فمن نام تلك السّاعة لم ينزل نصيبه فكان اذا انتبه فلا يرى نصيبه احتاج إلى السّؤال و الطّلب») و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه مرويست كه فرمودند كه خواب صبح شوم است محروم مى گرداند آدمى را از روزى و رنگ را زرد

مى كند و چنين بود كه ترنجبين و مرغ بريان نازل مى شد بر فرزندان يعقوب كه با حضرت موسى گرفتار شده بودند در تيه از طلوع صبح تا طلوع آفتاب و هر كه در آن ساعت خواب بود بهره او نازل نمى شد و چون بيدار مى شد و نصيب خود را نمى يافت محتاج بود به آن كه سؤال

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 239

و گدائى كند روزى را.

( «و قال الرّضا صلوات اللَّه عليه فى قول اللَّه عزّ و جلّ «فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً» قال الملائكة تقسّم ارزاق بنى ادم ما بين طلوع الفجر إلى طلوع الشّمس فمن نام فيما بينهما نام عن رزقه») و منقولست از آن حضرت و در صحيح از جميل از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه نيز كه در تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه قسم ياد مى فرمايد به آن هائى كه قسمت كنندگان كارند فرمودند كه مراد از اينها فرشتگانى اند كه قسمت مى كنند روزيهاى بنى آدم را از طلوع فجر تا طلوع آفتاب پس كسى كه در خوابست در اين وقت از روزى خود خواب رفته است يعنى خود را از روزى محروم كرده است چنانكه مشهور است كه خر خفته جو نمى خورد.

( «و روى معمّر بن خلّاد عن ابى الحسن الرّضا صلوات اللَّه عليه قال كان و هو بخراسان اذا صلّى الفجر جلس فى مصلّاه إلى ان تطلع الشّمس ثمّ يؤتى بخريطة فيها مساويك فيستاك بها واحدا بعد واحد ثمّ يؤتى بكندر فيمضغه ثمّ يدع ذلك فيؤتى بالمصحف فيقرأ فيه») و در حسن كالصحيح منقولست از معمّر ثقه كه وقتى كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه خراسان را مشرف گردانيده بودند داب آن

حضرت اين بود كه چون نماز صبح به جا مى آوردند در جاى نماز خود مى نشستند و مشغول اوراد و ادعيه بودند تا آفتاب طالع مى شد پس كيسه مسواكها را مى آوردند به خدمت آن حضرت و مسواك مى كردند از هر يك بعد از ديگر و ظاهرا چنان بوده باشد كه ملازمان سرهاى مسواكها را نرم كرده باشند كه حضرت هر يك را آن قدر مى ماليده باشند كه سر نرم بريزد بنا بر اين مكرر از مسواكها مسواك مى فرمودند، ديگر كندر مى آوردند كه مى خاييدند مانند مصطكى از جهة خوش بويى دهن و دفع زيادتى

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 240

بلغم، ديگر كندر را مى گذاشتند و قران را مى آوردند و حضرت تلاوت مى كردند با آن كه در حفظ داشتند از روى قران مى خواندند تا ثوابش مضاعف شود و ديگران نيز متابعت كنند و ظاهر مى شود كه در تعقيب دعا مقدم است بر قرآن و در احاديث بسيار وارد شده است كه اين هر سه دفع زيادتى بلغم مى كند.

[تعقيب نماز]

( «و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من جلس فى مصلّاه من صلاة الفجر إلى طلوع الشّمس ستره اللَّه من النّار») و در قوى از آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله منقول است كه هر كه در محل نمازش بنشيند از نماز فجر تا طلوع آفتاب خداوند عالميان او را از عذاب جهنم مستور دارد يعنى حجابى به همرسد كه آتش به او نرسد.

و در حديث حضرت امام حسن صلوات اللَّه عليه در موثق كالصحيح چنين است كه «كان له سترا من النّار» يعنى اين نشستن حجابى باشد او را از آتش جهنم و دور نيست كه نقل

معنى كرده باشد.

و باز از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر مسلمانى كه در جاى نماز صبح بنشيند و ذكر حق سبحانه و تعالى كند تا طلوع آفتاب حق سبحانه و تعالى او را ثواب حج كننده بيت اللَّه الحرام كرامت فرمايد.

و در تهذيب كحاج رسول اللَّه است يعنى ثواب زيارت آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله عطا كند.

اما در كتب صدوق بيت اللَّه است و گناهان او را بيامرزد پس اگر بنشيند تا آفتاب بلند شود و دو ركعت نماز يا چهار ركعت بكند حق سبحانه و تعالى گناهان گذشته او را بيامرزد و او را ثواب حج كننده بيت اللَّه الحرام كرامت كند.

محتمل است كه مراد ثواب جميع حاجيان باشد و اگر نه كافى بود كه بگويند كه ثواب حجى كرامت فرمايد.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 241

و بطرق متعدده از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله منقولست كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه اى فرزند آدم يك ساعت بعد از صبح مرا ياد كن و يك ساعت بعد از عصر مرا ياد كن تا كفايت كنم مهمات ترا.

و در موثق كالصحيح از معمر منقولست كه حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه سزاوار آنست كه بعد از تعقيب نماز صبح اقلا پنجاه آيه از قران مجيد بخواند، و احاديث ديگر وارد شده است كه قرآن عهد الهى است كه بسوى بندگان فرستاده است بر هر بنده لازمست كه هر روز نظر كند و فكر كند در پنجاه آيه اقلا.

و در

چند حديث كه وارد است كه بعد از نماز صبح خواب مى توان كرد محمولست بر ضرورت كه خواب غلبه كرده باشد چنانكه گذشت كه هر گاه خواب غلبه كند بخواب، يا بر جواز چون خواب حرام نيست.

باب صلاة العيدين

[نماز عيدين واجبست و نماز كسوف واجبست ]

( «روى جميل بن درّاج عن الصّادق صلوات اللَّه عليه انّه قال صلاة العيدين فريضة و صلاة الكسوف فريضة يعنى انّهما من صغار الفرائض، و صغار الفرائض سنن لرواية حريز عن زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال صلاة العيدين مع الامام سنّة و ليس قبلهما و لا بعدهما صلاة ذلك اليوم إلى الزّوال») اى بابى است در نماز عيد رمضان و عيد قربان.

در صحيح از جميل منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نماز عيدين واجبست و نماز كسوف واجبست صدوق مى گويد كه مراد حضرت آنست كه از جمله فريضهاى صغير است و صغيرهاى فريضه ها سنّتند.

از جهة آن كه به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نماز عيدين سنت است با امام و پيش از هر دو و بعد از هر دو در آن روز نمازى نيست تا پيشين.

ظاهرا غرض صدوق جمع است ميان اين دو روايت كه در يكى مذكور است كه فريضه است و فريضه آنست كه در قرآن بلفظ امر وارد شده باشد و حق سبحانه و تعالى اگر چه نماز عيد فطر را در قرآن ياد فرموده است كه.

«قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى» چنانكه خواهد آمد اما چون بلفظ امر وارد نشده است پس فريضه صغيره باشد چون تصريح به وجوبش از حضرات رسول خدا و ائمه

هدى صلوات اللَّه عليهم بما رسيده است و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 243

هم چنين فريضه را سنت مى گويند يعنى وجوب آن از سنت ظاهر شده است بخلاف مثل قرائت و تشهد كه در قرآن واقع نشده اند آنها را واجب مى نامند باصطلاح محدثين و مظنون آنست كه حديث زراره از روى تقيه وارد شده است چون اكثر عامه نماز عيدين را سنت مى دانند.

و در صحيح از جميل منقولست كه آن حضرت فرمودند كه نماز عيدين فريضه است.

و كالصحيح از ابى اسامه منقولست كه حضرت صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نماز عيدين فريضه است و نماز كسوف فريضه است و دور نيست كه سهوى شده باشد.

( «و وجوب العيد انّما هو مع امام عادل») و نماز عيد وقتى واجبست كه امام عادلى باشد ظاهرا مضمون عبارت فقه رضويست كه مذكور است در آن كه نماز عيدين با امام واجبست و واجب نيست مگر با امام و خطبه، و در هر نمازى خطبه بعد از نماز است مگر روز جمعه كه خطبه پيش از نماز است و نماز عيدين فريضةايست واجبه مثل نماز روز جمعه مگر بر پنج كس بيمار و زن و بنده و صبى و مسافر و هر كه يك ركعت را با امام در نيابد نه جمعه اش صحيح است و نه عيدش، و ظاهر امام عادل امام زمانست صلوات اللَّه عليه و احاديث عيد بلفظ امام عادل بسيار وارد شده است بخلاف جمعه كه ظاهر عبارات احاديث آن آنست كه بر غير امام نيز واجب باشد بنا بر اين اين شكسته هميشه نماز عيدين را بقصد قربت واقع ساخته ام و نماز جمعه را بقصد وجوب

و ظاهر اصحاب ما جميعا آنست كه نماز عيدين در حال غيبت مستحب است و جمعى نقل اجماع كرده اند، اما جمعى از معاصرين بقصد وجوب واقع مى ساختند و مستند ايشان اين بود كه احاديث بلفظ وجوب واقع شده است و لفظ امام صريح نيست در امام زمان و هم چنين امام عادل و ممكن است كه ذكر امام

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 244

عادل باين اعتبار باشد كه عامه اين نماز جمعه و عيدين را واقع مى ساختند و ائمه ايشان كافر بوده اند لفظ عادل از آن جهت مى فرموده اند تا ائمه ايشان بيرون روند، و اصل عدم اشتراط امام زمانست و عدم مدرك مدركست چنانكه داب استدلاليانست و ليكن داب محدثين نه اين است بلكه اگر محتمل الامرين باشد احاديث ايشان متوقفند و جزم بعدم يا وجود نمى كنند به اعتبار احاديث متواتر المعنى كه وارد شده است كه وقوف نزد شبهات بهتر از اقتحام در هلكاتست و الفاظ احاديث نيز مثل عبارت قرآن مجيد است كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه «مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ» يعنى در قرآن مجيد آيات محكم هست كه دلالات آنها صريحست يا مانند صريحست آنها أمّ الكتابند و بر همه كس لازمست كه متابعت آنها كنند و بعضى از آيات متشابهند كه تاويل آن را نمى داند مگر حق سبحانه و تعالى و راسخان در علم كه نبى و ائمه اند صلوات اللَّه عليهم، و نهى از متابعت آنها شده است مثلا در آيه وضو آن چه محكم است آنست كه رو و دستها را بايد شست و سر و پاها را مسح بايد كشيد اما آن كه در شستن رو ابتدا از بالا

بايد كرد و در شستن دستها ابتدا از مرفق بايد كرد و آن كه نيت بايد كرد و آن كه واجب لغيره است و امثال اينها از احكام كه استنباط نموده اند از اين آيه از جمله متشابهات است كه اگر احاديث بر آنها دلالت كند به آن عمل مى نمايند و الا به ظنون واهيه احكام الهى را اثبات نمى كنند پس در چنين جائى اگر چه در يك حديث بلفظ فريضه وارد شده است در حديث ديگر بلفظ سنت واقع شده است و احاديث بسيار بلفظ امام وارد شده است كه محتمل الامرين است يا امام زمان اظهر است جزم بوجوب نمى كنند مثل غسل جمعه و بقصد قربت واقع مى سازند و آن چه بر اين ضعيف ظاهر شده است اينست كه مجتهد باصطلاح متاخرين كسى است كه جراتى داشته باشد كه هر چه به خاطرش رسد جزم كند و بگويد كه حكم اللَّه اين است و نفس قدسى كه شرط است

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 245

باصطلاح ايشان هم چنين نفسى مى بايد و اگر كسى تامل و توقف نمايد در احكام الهى مى گويند مشكوكست و صاحب نفس قدسى نيست حق سبحانه و تعالى همه را هدايت كند بحق.

( «و روى سماعة بن مهران عن الصّادق صلوات اللَّه عليه انّه قال لا صلاة فى العيدين الّا مع امام و ان صلّيت وحدك فلا باس») و در موثق كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نيست نمازى در عيد فطر و عيد قربان مگر با امامى يعنى نماز واجب نيست مگر به جماعت يا با امام زمان صلوات اللَّه عليه و اگر تنها نماز كنى باكى نيست

يعنى اگر امام عادل نماز نكند مثل زمان آن حضرت كه سلاطين جور غالب بودند و ايشان مى كردند و لازم بود كه ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم به نماز ايشان حاضر شوند رخصت دادند كه اگر در اين صورت تنها نماز گذارى باكى نيست و بنا بر اين محتملست كه مراد از تنها اين باشد كه امام زمان نماز نكند پس اگر به جماعت نيز كنند تنهاست و احتمال اظهر آنست كه غرض اين باشد كه هم چنان كه در نماز جمعه شرط است كه به جماعت واقع سازند آن را هم چنين در نماز عيد وجوبش مشروط است بانكه امامى باشد كه نماز جماعت كنند و اگر اين شرط متحقق نباشد نماز را منفرد به جا مى آورد استحبابا.

( «و روى زرارة بن اعين عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال لا صلاة يوم الفطر و الاضحى الّا مع امام») و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نمازى نيست يعنى بعنوان واجب در روز عيد فطر و عيد قربان مگر با امامى كه عادل باشد يا امام اصل و هر دو معنى محتمل است چنانكه الحال گذشت و احتمال امام اصل در اينجا اقربست چون ان تتمه را ندارد كه در حديث سابق بود.

و در صحيح از زراره منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 246

عليه فرمودند كه هر كه روز عيد نماز را با امام به جماعت نكند پس او را نماز نيست و بر او قضا نيست.

و همين مضمون در حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست.

و در صحيح

از محمد بن مسلم منقولست كه گفت سؤال كردم از احدهما صلوات اللَّه عليهما از نماز روز فطر واضحى حضرت فرمودند كه نيست نمازى مگر با امام.

و در صحيح از امام منقولست از زراره كه احدهما صلوات اللَّه عليهما فرمودند كه نيست نماز عيدين مگر بر مقيم و نيست نمازى مگر با امام.

و در موثق كالصحيح منقولست از سماعه كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چه وقت قربانى را ذبح مى بايد كرد حضرت فرمودند كه وقتى كه امام از نماز فارغ شود پس عرض كردم كه اگر در جائى باشم كه امام نباشد در آنجا آيا نماز جماعت مى توانم كرد حضرت فرمودند كه وقتى كه آفتاب راست بايستد يعنى وقتى كه سنيّان از نماز فارغ شده باشند و بعد از آن فرمودند كه باكى نيست كه تنها نماز كنى و نمازى نيست مگر با امام.

و كالصحيح بل الصحيح منقول است از معمر بن يحيى كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نمازى نيست در عيد فطر واضحى مگر با امام و مجموع اين اخبار ظاهرشان امام زمان است چون در مبحث جماعت جائى نگذشت در كلام اهل البيت كه فرموده باشند كه نماز نيست مگر با امام و هم چنين در نماز جمعه كه در آنجا جماعت شرط است نيز باين عبارت نفرمودند بلكه فرمودند كه هر گاه پنج كس يا هفت كس جمع شوند يكى از ايشان خطبه بخواند و امامت كند بخلاف اين نماز كه در اكثر اخبار اشعار به آن شده است كه بى امام نماز نيست پس ممكن است كه مراد

اين باشد كه با وجود

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 247

امام غير امام نمى تواند كرد يا امامى مى بايد كه امام اصل باشد يا منصوب خاص يا عام آن حضرت باشد تا واجب باشد و الا تنها است خواه منفرد باشد يا با جماعت و در اين صورت سنت خواهد بود و بعد از اين نيز خواهد آمد.

( «و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن صلاة الاضحى و الفطر فقال صلّهما ركعتين فى جماعة او فى غير جماعة و كبّر سبعا و خمسا») و در صحيح از عبد اللَّه بن مغيره منقولست كه از بعضى از استادان خود كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از نماز اضحى و فطر حضرت فرمودند كه دو ركعت بگذار خواه به جماعت كنى و خواه بغير جماعت و در ركعت اول هفت تكبير بگو در ركعت دويم پنج تكبير.

( «و روى منصور بن حازم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال مرض ابى صلوات اللَّه عليه يوم الأضحى فصلّى فى بيته ركعتين ثمّ ضحّى») و در صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه پدرم بيمار شد دو ركعت نماز عيد را در خانه به جا آوردند و قربانى در خانه كردند و در كالصحيح منقولست از آن حضرت به همين عنوان و ايضا در صحيح به همين عبارت.

( «و روى جعفر بن بشير عن عبد اللَّه بن سنان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال من لم يشهد جماعة النّاس فى العيدين فليغتسل و ليتطيّب بما وجد و يصلّى فى بيته وحده كمّا يصلّى فى جماعة») و در صحيح از حضرت امام جعفر صادق

صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر كه حاضر نشود در مجمع مردمان در عيدين بايد كه غسل كند و بوى خوش بكند بهر چه بايد از بوى خوش و در خانه خود نماز كند تنها هم چنان كه با جماعت مى كرد بحسب كميت و كيفيت.

و شيخ اين زيادتى را روايت كرده است كه و حضرت فرمودند كه آن چه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه زينت خود را برداريد نزد هر نمازى يا نزد

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 248

هر مسجدى مراد از آن جمعه و عيدين است بانكه زينت مطلوب است به غسل و بوى خوش كردن و عمامه و جامهاى سفيد نفيس پوشيدن.

و در حديث صحيح ديگر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست مثل سابق با زيادتى آن كه حضرت فرمودند كه در روز عرفه در شهرهاى غير مكه نيز جمعيت مى كنند بى امام و دعا مى كنند.

و در صحيح از حلبى منقولست كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه پرسيدند از شخصى كه در اين دو عيد بيرون نرود آيا بر او هست كه تنها نماز كند حضرت فرمودند بلى و ظاهر شد از اين اخبار صحيحه كثيره كه اگر با امام دست بهم ندهد تنها مى توان كرد و ظاهرا مراد از تنها آنست كه با امام و نايب او نباشد اعم از آن كه منفرد كنند يا به جماعت.

( «و روى هارون بن حمزة الغنوىّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال الخروج يوم الفطر و الاضحى إلى الجبّانة حسن لمن استطاع الخروج إليها قال فقلت أ رأيت ان كان مريضا لا يستطيع ان يخرج أ يصلّي فى بيته

فقال لا») و در صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بيرون رفتن در روز فطر و اضحى به صحرا يا قبرستان خوبست كسى را كه تواند رفت گفت عرض نمودم كه اگر بيمار باشد و نتواند بيرون رفتن آيا در خانه خود نماز مى كند فرمودند كه نه و ظاهرا به اعتبار بيمارى باشد كه از بيمار ساقط است مع هذا خوف فتنه نيز هست كه عامه گويند كه شيعيان اعتقاد به نماز ما ندارند خود نماز مى كنند در خانهاى خود.

و در صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مردمان به خدمت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه عرض نمودند كه اى كاش شخصى را مقرّر مى ساختيد كه بعوض شما در شهر يا مطلقا نماز مى كرد كه بعضى از مردمان ضعيفى كه نتوانند آمدن به مصلى با او

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 249

نماز كنند يا شما خود جفا نكشيد و ديگرى اين تعب را بكشد حضرت فرمودند كه مخالفت سنت حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله نمى كنم كه جانشين قرار دهم حضرت نكردند من نيز نمى كنم در شهرى كه خود باشم.

دويم اين كه من يا مردمان اگر جفا بكشيم ثواب به اندازه مشقت است.

ديگر آن كه فرسخ نيست با وجود امام.

ديگر آن كه سبب بهانه مردمان مى شود كه به صحرا نروند.

و كالصحيح از محمد ابن قيس منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نماز عيد بر كسى واجبست كه به صحرا رود يعنى تواند رفت و كسى كه نرود يعنى نتواند رفت بر او نماز

نيست يعنى واجب نيست.

و در صحيح از محمد بن قيس منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه هر گاه نماز فطر يا اضحى مى كردند آهسته مى خواندند كه آن ها كه نزديك آن حضرت بودند مى شنيدند و قرائت را بلند نمى خواندند، و موعظه و تذكيرى كه در خطبه است در روز فطر و اضحى بعد از نماز است و ظاهر است كه آهسته خواندن از جهة تقيه بوده است چون ائمه عامه به صحرا مى رفتند و ايشان به بهانه عذرى نمى رفتند يا اول نماز مى كردند و بعد از نماز به صحرا مى رفتند.

و در موثق عمار منقولست كه به آن حضرت عرض نمودم كه آيا مرد پيشنمازى مردم خانه مى تواند كرد در عيدين بر پشت بام يا در يورت حضرت فرمودند كه امامت ايشان نكند و زنان بيرون نروند و بر ايشان واجب نيست نماز عيد و بيرون رفتن از جهة نماز و حضرت فرمودند كه لباسهاى فاخر به زنان مپوشانيد تا آن كه ايشان از شما نطلبند بيرون رفتن را چون زنان غير صالحه به اجانب مى نمايند و زنان صالحه از ايشان ياد مى گيرند و مبادا كه شيطان ايشان را فريب دهد، يا آن كه غرض ايشان از بيرون رفتن اظهار تجملست و از براى خدا

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 250

بيرون نمى روند بلكه از جهة مفاخرت با زنان بيرون مى روند چنانكه غالب احوال ايشان چنين است.

[غسل عيد قربان ]

( «و روى ابن المغيرة عن القسم بن الوليد قال سألته عن غسل الاضحى قال واجب الّا بمنى و روى انّ غسل العيدين سنّة») و به اسانيد حسنه و صحيح از عبد اللَّه بن مغيره منقولست كه قاسم گفت سؤال

كردم از او يعنى امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه چون قاسم راوى آن حضرتست از غسل عيد قربان حضرت فرمودند كه واجبست مگر در منى چون در منى نماز عيد واجب نيست و غسل از جهة نماز است غالبا.

و در موثق عمار وارد است كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه فراموش كند غسل روز عيد را تا بعد از نماز به خاطرش رسد حضرت فرمودند كه اگر وقت نماز باقى است غسل بكند و نماز را اعاده كند و اگر وقت گذشته است نمازش صحيح است و هر دو محمولست بر تاكد استحباب چون در صحيح على بن يقطين وارد است كه حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه فرمودند كه غسل روز جمعه واضحى و فطر سنت است و فريضه نيست اگر چه ممكن است كه سنت واجبه باشد چنانكه در غسل جمعه گذشت و احوط آنست كه مهما أمكن ترك ننمايد غسل را و اللَّه تعالى يعلم.

«و روى الحلبيّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال سألته عن المرأة عليها غسل يوم الجمعة و الفطر و الاضحى و يوم عرفة قال نعم عليها الغسل كلّه» و به اسانيد صحيحه منقولست از حلبى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از زن كه آيا غسل روز جمعه و روز فطر واضحى و روز عرفه بر او هست حضرت فرمودند كه همه اغسال بر او هست يعنى اغسالى كه بر مرد هست بر او هست و زيادتى اغسال

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 251

مختصه او نيز هست بخلاف مرد كه همه غسلى بر

او نيست و ظاهر على نيز وجوبست.

[افطار قبل از نماز]

( «و جرت السّنّة ان ياكل الانسان يوم الفطر قبل ان يخرج إلى المصلّى و لا ياكل فى الاضحى الّا بعد الخروج إلى المصلّى») و سنت جارى شده است كه آدمى چيزى بخورد پيش از آن كه روانه مصلّى شود در عيد فطر و در عيد قربان چيزى نخورد مگر بعد از بيرون رفتن و برگشتن و ظاهرا بدل از خروج رجوع بايد و نكته بعد از وقوع آن كه چون عيد فطر بعد از روزه است بنده اطاعت مى كند در خوردن چنانكه اطاعت نمود در گرفتن زيرا كه حق سبحانه و تعالى دوست مى دارد كه بنده به رخصتهاى الهى عمل نمايد چنانكه عمل به عزايم و واجبات او مى كند و در اضحى چون امر به خوردن گوشت قربانى شده است اولى آن است كه بعد از برگشتن از قربانى بخورد.

چنانكه كالصحيح منقولست از جراح كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مى بايد روز فطر پيش از نماز چيزى بخورد و در اضحى چيزى نخورد تا امام برگردد از مصلى.

و در حسن كالصحيح از حلبى منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه پيش از رفتن به مصلّى چيزى بخورد.

و در موثق از سماعه منقولست كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از خوردن روز عيد پيش از بيرون رفتن فرمودند كه بلى و اگر نخورد باكى نيست.

و از على بن محمد نوفلى منقولست كه عرض نمودم به حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليه كه در روز فطر افطار نمودم از خاك حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه و از

خرما حضرت فرمودند جمع كرده سنت را با بركت و بهتر آنست كه اگر خاك تربت خورد بقصد شفاى امراض باطنى بخورد.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 252

( «و كان علىّ صلوات اللَّه عليه ياكل يوم الفطر قبل ان يغدو إلى المصلّى و لا ياكل يوم الاضحى حتّى يذبح») و منقولست كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در روز فطر پيش از آن كه به مصلّى روند چيزى تناول مى فرمودند و در عيد اضحى چيزى نمى خوردند مگر از قربانى.

( «و روى حريز عن زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال لا تخرج يوم الفطر حتّى تطعم شيئا و لا تاكل يوم الاضحى شيئا الّا من هديتك و اضحيّتك و ان لم تقو فمعذور قال و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه كان امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه لا ياكل يوم الاضحى شيئا حتّى ياكل من اضحيّته و لا يخرج يوم الفطر حتّى يطعم و يؤدّى الفطرة ثمّ قال و كذلك نفعل نحن») و به اسانيد صحيحه متكثره منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در عيد فطر بيرون مرو به مصلّى تا اندك چيزى بخورى و در عيد قربان چيزى مخور مگر از هدى و قربانى كه كرده باشى و اگر قدرت بر قربانى نداشته باشى معذورى زراره گفت كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در روز عيد قربان چيزى نمى خوردند تا از قربانى خود بخورند و در عيد فطر بيرون نمى رفتند تا چيزى نمى خوردند و فطره را نمى دادند پس حضرت فرمودند كه ما نيز چنين مى كنيم.

[خروج از شهر براى نماز]

( «و روى حفص

بن غياث عن جعفر بن محمّد عن ابيه صلوات اللَّه عليهما قال السّنّة على اهل الامصار ان يبرزوا من أمصارهم فى العيدين الّا اهل مكّة فانّهم يصلّون فى المسجد الحرام») و در موثق كالصحيح منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سنت است بر اهل شهرها كه از شهرهاى خود بيرون روند در عيد فطر واضحى مگر اهل مكه كه ايشان بيرون نمى روند و در مسجد الحرام نماز عيدين را به جا مى آوردند.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 253

( «و روى علىّ بن رئاب عن ابى بصير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال لا ينبغى ان يصلّى صلاة العيدين فى مسجد مسقّف و لا فى بيت انّما يصلّى فى الصّحراء او مكان بارز») و به اسانيد صحيحه و حسنه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سزاوار نيست نماز عيدين به جا آوردن در مسجد مسقف سر پوشيده و نه آن كه در يورت سر پوشيده به جا آورند بلكه مى بايد كه البته در صحرا كه گشوده باشد به جا آورند.

و در صحيح از فضيل منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه پدرم صلوات اللَّه عليه در روز عيد فطرى متوجه مصلى بودند از جهة آن حضرت خمره كه سجاده صغيره بود آوردند حضرت فرمودند كه پس بريد و فرمودند كه اين روزيست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله دوست مى داشتند كه به صحرا يا مكانى گشوده روند كه اطراف آسمان ديده شود فرمودند كه در اين روز بر فرش و بوريا و حصير و جا نماز سجده و نماز

نمى بايد كرد بلكه بر زمين و خاك مطلوبست و به همين مضمونست صحيحه معاوية بن عمّار از آن حضرت صلوات اللَّه عليه.

( «و روى الحلبيّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن ابيه صلوات اللَّه عليه انّه كان اذا خرج يوم الفطر و الاضحى ابى ان ياتى بطنفسة يصلّى عليها يقول هذا يوم كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله يخرج فيه حتّى يبرز لا فاق السّماء ثمّ يضع جبهته على الارض») و به اسانيد صحيحه منقولست از حلبى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه چون پدرم صلوات اللَّه عليه در روز عيد فطر واضحى اراده بيرون رفتن داشتند جا نمازى از جهة آن حضرت مى آوردند و پدرم قبول نمى فرمودند كه بر آن نماز كنند و مى فرمودند كه اين روزيست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله بيرون مى فرمودند به جايى كه ظاهر باشند نزد

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 254

آفاق آسمان يعنى اطراف آسمان نزد آن حضرت ظاهر باشد و پيشانى را بر زمين آن صحرا مى گذاشتند و جا نماز نمى انداختند و مهر نمى گذاشتند تا تذلّل بيشتر باشد و جايزه بيشتر بگيرند.

( «و روى اسماعيل بن جابر عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال قلت له أ رأيت صلاة العيدين هل فيهما اذان و اقامة قال ليس فيهما اذان و لا اقامة و لكن ينادى الصّلاة الصّلاة ثلث مرّات و ليس فيهما منبر المنبر لا يحرّك من موضعه و لكن يصنع للإمام من شبه المنبر من طين فيقوم عليه فيخطب النّاس ثمّ ينزل») و در صحيح منقولست از اسماعيل كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر

صادق صلوات اللَّه عليه كه بيان فرمائيد كه آيا در نماز عيد فطر واضحى اذان و اقامت هست حضرت فرمودند كه در اين دو نماز اذان و اقامت نيست و ليكن سه مرتبه به آواز بلند مى گويند الصلاة را، و وقف بهتر است و اگر اعراب دهند نصب جايز است بتقدير احضروا يعنى حاضر شويد نماز را و رفع جايز است بتقدير مثل هذه يا جاء و اگر متصل بگويند آخر را البته وقف مى بايد كرد و در اين دو نماز منبر چوبى را از مسجد به صحرا نمى برند و ليكن شبيه به منبر در صحرا از كل مى سازند و امام بعد از نماز بر او مى ايستد و خطبه مى كند مردمان را پس به زير مى آيد.

و در صحيح از ابن سنان منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نماز عيدين دو ركعت است بى اذان و اقامه و پيش از نماز و بعد از نماز نمازى نيست و احاديث ديگر خواهد آمد.

( «و روى حريز عن زرارة عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال لا تقض وتر ليلتك يعنى فى العيدين ان كان فاتك حتّى تصلّى الزّوال فى ذلك اليوم») و به اسانيد صحيحه متكثره منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون پيش از نماز و بعد از نماز عيد نمازى

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 255

نيست اگر نماز شب يا وتر را در شب نكرده باشى و خواهى كه در روز قضا كنى با آن كه گذشت كه قبل از زوال قضا كردن بهتر است در اين دو روز قضا مكن تا ظهر بشود بعد از آن هر

وقت كه خواهى قضا كن.

( «و روى محمّد بن الفضيل الهاشمىّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال ركعتان من السّنّة ليس تصلّيان فى موضع الّا بالمدينة و تصلّى فى مسجد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فى العيدين قبل ان يخرج إلى المصلّى ليس ذلك الّا بالمدينة لأنّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فعله») و در صحيح از ابان از محمد منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه دو ركعت نماز سنت است كه در جائى غير مسجد حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه در مدينه مشرفه است نمى توان كرد و مخصوص آنجاست كه آن حضرت پيش از رفتن به مصلى در آن مسجد دو ركعت نماز كردند و همين جا از قاعده كليه كه سابقا گذشت مستثنى است.

( «و روى اسماعيل بن مسلم عن الصّادق صلوات اللَّه عليه عن ابيه صلوات اللَّه عليه قال كانت لرسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله عنزة فى اسفلها عكّازة يتوكّا عليها و يخرجها فى العيدين يصلّى إليها») و كالموثق از سكونى منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله عصاى تكيه گاهى داشتند كه در جائى كه مى نشستند بر زير بغل مى گذاشتند يك سر آن را و سر ديگر را بر زمين و ته آن عصا نيزه آهنى داشت و چون به صحرا مى فرمودند از جهت نماز عيدين آن عصا را در برابر خود بر زمين مى زدند و رو به آن نماز مى كردند و اين از جهة ستره بود كه مستحب است كه در

صحرا يا فضا كه چيزى در برابر نبوده باشد چيزى بگذارند مانند پالان شتر و كلاه و عصا و در حديث سكونى گذشت كه اگر بطول نتوان بند كرد به عرض مى توان گذاشت و اگر عصا و امثال آن نباشد خطى بر زمين

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 256

مى كشد كه ستره باشد.

[در عيدين نماز جمعه نيست ]

( «و سال الحلبيّ ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الفطر و الاضحى اذا اجتمعا يوم الجمعة قال اجتمعا فى زمان علىّ صلوات اللَّه عليه فقال من شاء ان ياتى الجمعة فليات و من قعد فلا يضرّه فليصلّ الظّهر و خطب صلوات اللَّه عليه خطبتين جمع فيها خطبة العيد و خطبة الجمعة») و به اسانيد صحيحه منقولست از حلبى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از نماز يا روز عيد فطر و يا عيد قربان هر گاه جمع شود در روز جمعه با جمعه چه كند حضرت فرمودند كه جمع شد در زمان حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در ايام خلافت ظاهرى پس حضرت در خطبه نماز عيد فرمودند كه دو عيد جمع شده است و جمعى كه تعب كشيده اند و باين ثواب فايز شده اند مختارند هر كه خواهد كه به نماز جمعه حاضر شود بيايد و هر كه نيايد بر او حرجى نيست و نيامدن به او ضرر نمى رساند و نماز ظهر بكنند عوض جمعه و حضرت دو خطبه خواندند و قصد خطبه عيد و خطبه جمعه كردند چون خطبه عيد بعد از نماز است و خطبه جمعه پيش از نماز و بنا بر اين مى بايد كه حضرت خطبه جمعه را پيش از ظهر كرده باشند

چنانكه در صحيحه ابن سنان گذشت يا عيد را ديرتر كرده باشند كه خطبه آن بعد از زوال واقع شده باشد چون دو خطبه جمعه بمنزله دو ركعت است و پيش از وقت معنى ندارد و محتمل است كه چهار خطبه خوانده باشند دو خطبه از جهة عيد و دو خطبه از جهة جمعه و خطبه عيد را پيش از زوال كرده باشند و خطبه جمعه را بعد از زوال و به اعتبار نوع دو خطبه فرموده باشند و اين اظهر است هم چنان كه ظاهر مى شود از دو خطبه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در روز غدير كه در جمعه واقع شده بود در زمان آن حضرت كه اول خطبه غدير را خواندند و بعد از آن خطبه جمعه را خواندند و نماز جمعه را بعوض نماز عيد به جا آوردند يعنى قصد هر

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 257

دو كردند و خطبه بعينها در مصباح هست و در باب زيارات مذكور خواهد شد.

و در موثق از اسحاق منقولست كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از پدرش صلوات اللَّه عليه كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه دو عيد جمع شود از جهة مردم در يك روز پس به درستى كه سزاوار آنست كه امام در خطبه اول به مردمان بگويد كه در اين روز دو عيد جمع شده است و من هر دو نماز را مى كنم هر كه راهش دور باشد و خواهد كه برود برود كه من او را رخصت دادم.

و كالصحيح منقولست كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه در زمان حضرت امير المؤمنين

صلوات اللَّه عليه دو عيد جمع شد و آن حضرت خطبه خواندند از جهة عيد بعد از نماز عيد و فرمودند در آن خطبه كه اين روزيست كه دو عيد جمع شده است هر كه خواهد كه نماز جمعه كند بماند و هر كه نخواهد برود كه مرخص است.

كلينى رحمه اللَّه بعد از اين گفته است كه مراد حضرت از رخصت آنست كه جمعى كه راهشان دور باشد مرخصند و بنا بر اين اختلاف واقع است ميان اصحاب جمعى به اعتبار صحت حديث حلبى گفته اند كه رخصت عام است و جمعى جمع بين الاخبار كرده اند و رخصت را مخصوص دوران گرفته اند و ظاهرا تخصيص كلينى به اعتبار حديث اسحاق است.

«و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن قول اللَّه عزّ و جلّ «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى» قال من اخرج الفطرة فقيل له «وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى» قال خرج إلى الجبّانة فصلّى» و منقولست در حسن كالصحيح كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه پرسيدند از تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه بتحقيق كه رستگارى يافت كسى كه زكات بدهد حضرت فرمودند كه مراد الهى زكات فطره است كه آن را در روز عيد بيرون كنند ديگر پرسيدند و ذكر كند پروردگار

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 258

خود را و نماز كند حضرت فرمودند كه ذكر تكبير است در وقت بيرون رفتن به صحرا و نماز، نماز عيد است و اكثر مفسران عامه و خاصه نيز چنين تفسير كرده اند و قطع نظر از قول معصوم ظاهر آيه نيز همين معنى دارد و احاديث بسيار وارد شده است كه فطره را پيش از نماز بدهد، و احاديث تكبير

وارد شده است عقيب نمازها پيش از نماز عيد، و در نماز عيد نيز اخبار متواتره وارد شده است كه واجبست در زمان حضور معصوم سخن در زمان غيبت است كه واجبست يا سنت و بعد از ورود اخبار ظاهر مى شود كه مراد الهى از اين آيه همين است و اللَّه تعالى اعلم بمراده.

«و فى رواية السّكونيّ انّ النّبي صلّى اللَّه عليه و آله كان اذا خرج إلى العيد لم يرجع فى الطّريق الّذى بدا فيه ياخذ فى طريق غيره» و در قوى از سكونى منقولست به اسناد او از پيش و از پس چنانكه مكرر گذشت كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله هر گاه به صحرا مى رفتند از جهة نماز عيد از آن راهى كه رفته بودند بر نمى گشتند بلكه از راه ديگر بر مى گشتند و احاديث مطلقه نيز وارد شده است كه هميشه چنين مى كردند.

[هر گاه خواهى كه به سفرى روى تا نماز عيد را نكنى بيرون مرو]

( «و روى ابو بصير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اذا اردت الشّخوص فى يوم العيد فانفجر الفجر و أنت فى البلد فلا تخرج حتّى تشهد ذلك العيد») و در موثق و در صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه خواهى كه به سفرى روى در روز عيد و صبح شود و تو در آن شهر باشى پس بيرون مرو تا نماز عيد را نكنى و ظاهرش حرمتست و بنا بر مذهب مشهور كه نهى از جهة حرمت باشد پس اگر روانه شود و بحد ترخص نرسيده آفتاب بيرون آيد واجبست برگشتن چون طلوع شمس اول وقت نماز عيد است و اگر از حدّ ترخص

بگذرد و چون صادقست كه مسافر است و بر مسافر نماز عيد واجب نيست ظاهرش سقوط

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 259

است و بحسب اين حديث سفرش حرامست و هر گاه داند كه به نماز مى رسد واجبست كه از آنجا مراجعت نمايد و اكثر اصحاب اين نهى را حمل بر كراهت كرده اند چون پيش از وقت مكلف نيست و دغدغه مى شود كه هر گاه از دو فرسخ واجب باشد حاضر شدن از جهة نماز از باب مقدمه مى بايد كه متوجه نماز شود و اگر چه پيش از صبح باشد و همين دغدغه در نماز جمعه گذشت و احوط آنست كه پيش از صبح نيز بسفر نرود هر گاه نماز عيد واجب باشد.

«و روى سعد ابن سعد عن الرّضا صلوات اللَّه عليه فى المسافر إلى مكّة و غيرها هل عليه صلاة العيدين الفطر و الاضحى قال نعم الّا بمنى يوم النّحر» و در صحيح منقولست از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه در شخصى كه مسافر باشد بسوى مكه يا غير آن آيا نماز عيد فطر واضحى بر او هست حضرت فرمودند كه بلى مگر در منى در روز عيد كه ساقط است و مشهور ميان علما آنست كه در سفر نماز عيد واجب نيست چنانكه گذشت در جمعه در صحيح ربعى و فضيل كه نماز جمعه و عيدين در سفر واجب نيست پس اين خبر محمولست بر استحباب.

[روز اول شوال روز جايزه است ]

( «و روى جابر عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال قال النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله اذا كان اوّل يوم من شوّال نادى مناد يا أيّها المؤمنون اغدو إلى جوائزكم ثمّ قال يا جابر جوائز اللَّه ليس

كجوائز هؤلاء الملوك ثمّ قال هو يوم الجوائز») و كالصحيح منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه چون روز اول شوال مى شود منادى ندا مى كند از قبل رب العزّة كه اى مؤمنان در اين چاشت حاضر شويد از جهة گرفتن جايزه ها از جهة اعمال ماه مبارك رمضان پس حضرت فرمودند كه اى جابر جايزه هاى حق سبحانه و تعالى مثل جايزه هاى اين پادشاهان نيست پس فرمودند كه اين روز

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 260

جايزهاست يعنى نامش يوم الجوائز است و خواهد آمد احاديث بسيار كه روز عيد روز جايزه است.

( «و نظر الحسن بن علىّ صلوات اللَّه عليهما إلى اناس فى يوم فطر يلعبون و يضحكون فقال لأصحابه و التفت إليهم انّ اللَّه عزّ و جلّ جعل شهر رمضان مضمار الخلقه يستبقون فيه بطاعته إلى رضوانه فسبق فيه قوم ففازوا و تخلّف اخرون فخابوا فالعجب كلّ العجب من الضّاحك اللّاعب فى اليوم الّذى يثاب فيه المحسنون و يخيب فيه المقصّرون و ايم اللَّه لو كشف الغطاء لشغل محسن بإحسانه و مسي ء بإساءته») و كالصحيح منقولست كه حضرت امام حسن صلوات اللَّه عليه نظر كردند در روز فطرى به مردمان كه بازى و خنده مى كردند پس خطاب به اصحاب خود و اشاره به آن جماعت فرمودند و التفات حضرت به ايشان از اين جهة بود كه به بينيد اين جماعت و افعال ايشان را و فرمودند كه به درستى كه حق سبحانه و تعالى ماه مبارك رمضان را ميدان اسب تاختن مؤمنان گردانيده يا ميدان پروار گردانيدن اسبهاى ايشان ساخته است چون مضمار را

بر هر دو معنى اطلاق مى كنند و در اينجا هر دو معنى مناسبت دارد تا در اين ميدان پيشى گيرند به سبب طاعات و عبادات الهى به خوشنودى او پس جمعى در اين ميدان تاختند و فايز شدند به خوشنودى حق سبحانه و تعالى و جمعى تقصير كردند در دوانيدن و زيان كار شدند پس جاى تعجب است بجميع تعجبها از كسى كه در چنين روزى كه نيكوكاران را ثواب مى دهند و تقصير كنندگان زيان كرده اند مشغول خنده و بازى باشد و نمى داند كه از كدام طايفه خواهد بود بلكه مى داند كه از جمله مقصّر آنست و قسم بحق سبحانه و تعالى كه اگر حجاب برخيزد و بدانند كه اعمال خير چگونه نافع است و اعمال بد چه نحو مضر است هر آينه اين پرده برخاستن نيكوكاران را مشغول نيكوكارى مى كند و بدكاران را مشغول بدكارى خواهد كرد يعنى هر خوبى

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 261

سعى در خوبيها خواهد كرد چون ثوابهاى آن را مى بيند، و هر بدى را مشغول عمل خود خواهد گردانيد كه توبه و انابت كند تا اعمال قبيحه اش را زايل گرداند و صفات ذميمه اش را مبدّل گرداند به صفات حسنه و كى متوجه لهو و لعب خواهد شد و بر عالم بصير مخفى نيست حسن تشبيهات و استعارات و ترشيحات كه در اين موعظه حسنه مندرج است و به اندك تدبّرى ظاهر است.

( «و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه ما من عيد للمسلمين اضحى و لا فطر الّا و هو يجدّد فيه لال محمّد حزن قيل و لم ذلك قال لأنّهم يرون حقّهم فى يد غيرهم») و منقولست از حضرت امام

محمد باقر و در موثق كالصحيح از عبد اللَّه بن سنان كه خواهد آمد و كلينى روايت كرده است از عبد اللَّه ابن دينار و اين اظهر است زيرا كه عبد اللَّه بن سنان به خدمت آن حضرت نرسيده است و عبد اللَّه بن دينار را وى حضرت امام زين العابدين و حضرت امام محمد باقر است صلوات اللَّه عليهما و ظاهرا سهو از نساخ شده است زيرا كه صدوق در علل از ابن دينار روايت كرده است و ليكن چون در اصل چنان است مشايخ اعتماد بر آن كرده اند و حكم به صحت آن كرده اند كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر روز عيد فطر و عيد اضحى كه مى شود البته حزن آل محمد سلام اللَّه عليهم تازه مى شود پرسيدند كه چرا چنين مى شود حضرت فرمودند كه سببش آنست كه حق خود كه امامت نماز عيد است در دست غير خود مى بينند و محتمل است كه اصل امامت باشد و نماز از لوازم آن باشد و ظاهر اين حديث نيز اينست كه غير معصوم امامت نتواند كرد و شكى در اين نيست كه با حضور معصوم نماز جمعه و عيد را ديگرى نمى تواند كرد و ظاهر است كه غم ايشان از اين جهت بوده كه مى ديده اند كه عالميان بر ضلالتند و با كفر فسوق علانيه امامت خلايق مى كنند و احكام الهى را ضايع كرده اند و مى كنند چنانكه دعاى اضحى و جمعه صحيفه كامله نيز بر اين معنى دلالت دارد كه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 262

اللَّهمّ انّ هذا المقام لخلفائك

الخ يعنى خداوند اين مقام كه امامت نماز عيد و جمعه باشد يا امامت كبرى

از جهة خليفهاى تست و از جهة برگزيدگان تست و اين رتبه رتبه امناى تست كه حافظان دين و علوم و اسرار الهى اند به سبب رتبه عظيمى كه ايشان را كرامت فرموده و آن مرتبه را از ايشان غصب كرده اند تا آن كه خليفهاى تو و برگزيدگان تو مغلوب و مقهور شده اند و جامه امامت و خلافت ظاهرى را از تن ايشان كنده اند مانند دزدانى كه برهنه كنند و خلفاى تو مى بينند كه احكام تو مبدل شده است و كتاب ترا از پشت سر انداخته اند و واجبات ترا تحريف نموده اند از آن وجوهى كه تو مقرّر ساخته و سنتهاى پيغمبر ترا ترك نموده اند! پس ظاهر شد كه غم ايشان نه از جهة سلب جاه ايشانست و همين گفتگوى كفره حكماست كه مى گويند انبيا نيز حكما بوده اند و حبّ جاه ايشان را بر اين داشته است كه جنگ مى كرده اند و حاشا كه دنيا و عقبى نزد ايشان اعتبار پر كاهى داشته باشد چنانكه در شأن حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرموده است كه «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى » در شب معراج كه بهشت و حوران و غلمان را مزين گردانيده بودند اصلا نظر به هيچ يك از ايشان نكرد و از نظر نكردن نيز او را عجبى بهم نرسيد.

[خصوصيات نماز عيدين ]

( «و صلاة العيدين ركعتان فى الفطر و الاضحى ليس قبلهما و لا بعدهما شى ء و لا تصلّيان الّا مع امام فى جماعة و من لم يدرك الامام فى جماعة فلا صلاة له و لا قضاء عليه و ليس لهما اذان و لا اقامة اذانهما طلوع الشّمس يبدأ الامام فيكبّر واحدة ثمّ يقرأ

الحمد و سبّح اسم ربّك الاعلى ثمّ يكبّر خمسا يقنت بين كلّ تكبيرتين ثمّ يركع بالسّابعة و يسجد سجدتين فاذا نهض إلى الثّانية كبّر و قرء الحمد و الشمس و ضحيها ثمّ كبّر تمام اربع تكبيرات مع تكبيرة القيام ثمّ ركع

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 263

بالخامسة») و نماز عيد فطر و قربان دو ركعت است در روز عيد فطر و عيد قربان و پيش از اين دو نماز و بعد از اين هر دو تا زوال نماز نافله نيست چنانكه گذشت و اين نماز را نمى توان كرد مگر با امام زمان يا امام جماعت و كسى كه نرسد به امام در نماز جماعت پس نماز او نماز نيست اگر چه بكند و بر او قضا نيست و اين دو نماز را اذان و اقامت نيست اذان هر دو طلوع آفتابست ابتدا مى كند امام تكبير احرام مى گويد و بعد از حمد سبح اسم مى خواند پس پنج تكبير مى گويد و ميان هر دو تكبير قنوت مى خواند پس تكبير هفتم كه تكبير ركوع است مى گويد و دو سجده مى كند و چون مى خواهد كه برخيزد تكبير مى گويد و بعد از حمد سوره و الشمس را مى خواند پس چهار تكبير را تمام مى كند با تكبير قيام يعنى سه تكبير ديگر مى گويد كه با تكبير قيام چهار تكبير شود پس تكبير پنجم مى گويد و بركوع مى رود و نماز را تمام مى كند.

و احاديث بسيار در اين باب وارد شده است از آن جمله در صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه وارد است كه چون از كيفيت نماز عيد پرسيدند حضرت فرمودند كه دو ركعت است كه پيش از آن و بعد از

آن نمازى نيست و اذان و اقامه ندارد و دوازده تكبير مى گويند و سوره حمد و سوره الشمس را مى خواند و بعد از آن پنج تكبير مى گويد ديگر تكبير ركوع را مى گويد و بركوع مى رود كه هفت تكبير گفته باشد پس دو سجده مى كند و برمى خيزد و حمد را مى خواند و سوره هل أتاك حديث الغاشيه را مى خواند و چهار تكبير مى گويد و دو سجده مى كند بعد از ركوع و تشهد مى خواند و سلام مى دهد حضرت فرمودند كه حضرت رسول خدا چنين نماز كردند و خطبه بعد از نماز است و عثمان پيش از نماز مقرّر ساخت و ميان دو خطبه مى نشيند اندكى و سزاوار آنست كه امام در روز عيدين برد يمانى به پوشد و عمامه بر سر گذارد خواه در زمستان و خواه در تابستان و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 264

به صحرا رود چنانكه نظر به اطراف آسمان تواند كرد و نماز را بر حصير نكند و سجده بر حصير نكند و حضرت رسول خدا به بقيع مى رفتند و امامت مردمان مى كردند.

و در صحيح از محمد از احدهما صلوات اللَّه عليهما منقولست كه نماز پيش از دو خطبه است و تكبير بعد از قراء تست هفت تكبير در ركعت اول و پنج تكبير در ركعت دويم است و اول كسى كه اين نماز را بعد از خطبه كرد عثمان بود چون آن اعمال قبيحه را كرد مردمان نمى ايستادند كه خطبه او را بشنوند خطبه را مقدم داشت تا بشنوند خواهى نخواهى.

و در صحيح از ابو بصير منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه تكبير در فطر واضحى دوازده است تكبير

احرام مى گويد و قرائت مى كند و بعد از قرائت پنج تكبير مى گويد و تكبير هفتم را از جهة ركوع مى گويد و بركوع مى رود و در ركعت دويم بعد از قرائت چهار تكبير مى گويد و به تكبير پنجم بركوع مى رود و فرمودند كه سزاوار آنست كه امام جامه يا رداى برد يمانى به پوشد و عمامه بر سر گذارد در زمستان و تابستان.

و به همين مضمونست صحيحه يعقوب از حضرت موسى ابن جعفر صلوات اللَّه عليهما با زيادتى آن كه ميان تكبيرات دعا بخواند.

و احاديث كالصحيحه بسيار است كه مشتملند بر دوازده تكبير هفت در اولى كه شش تكبير آن بعد از قرائت است و پنج در ركعت دويم بعد از قرائت و آن چه صدوق ذكر كرده است از تكبير در ركعت دويم وقت برخاستن در حديثى نديده ام و آن چه ذكر كرده است كه تكبير بعد از قرائت است در ركعت اولى مشهور عمل باين است و ظاهرا صدوق مخير مى داند چون اول چنين گفته است و بعد از آن حديث كنانى را ذكر كرده است كه تكبير پيش از قرائت است و موافق اين حديث است صحيحه عبد اللَّه بن سنان و صحيحه حلبى و صحيحه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 265

هشام از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و صحيحه اسماعيل از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه و از طرفين احاديث كالصحيحه بسيار وارد شده است و حمل بر تخيير اظهر است اگر چه شيخ اين اخبار را حمل بر تقيه كرده است و على اى حال شك نيست كه عمل به اخبار سابقه اولى است چون اشهر است ميان اصحاب و

اللَّه تعالى يعلم.

( «و قد روى محمّد بن الفضيل عن ابى الصّباح الكناني قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن التكبير فى العيدين فقال اثنتا عشرة سبع فى الاولى و خمس فى الاخرى و اذا قمت فى الصّلاة فكبّر واحدة و تقول اشهد ان لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله اللَّهمّ أنت أهل الكبرياء و العظمة و اهل الجود و الجبروت و القدرة و السّلطان و العزّة أسألك فى هذا اليوم الّذى جعلته للمسلمين عيدا و لمحمّد صلّى اللَّه عليه و آله ذخرا و مزيدا ان تصلّى على محمّد و آل محمّد و ان تصلّى على ملائكتك المقرّبين و أنبيائك المرسلين و ان تغفر لنا و لجميع المؤمنين و المؤمنات و المسلمين و المسلمات الاحياء منهم و الاموات اللَّهمّ انى أسألك من خير ما سألك عبادك المرسلون و اعوذ بك من شرّ ما عاذ منه عبادك المخلصون اللَّه اكبر اوّل كلّ شي ء و آخره و بديع كلّ شي ء و منتهاه و عالم كلّ شي ء و معاده و مصير كلّ شي ء إليه و مردّه و مدبّر الأمور و باعث من فى القبور قابل الاعمال و مبدئ الخفيّات و معلن السّرائر اللَّه اكبر عظيم الملكوت شديد الجبروت حىّ لا يموت دائم لا يزول اذا قضى امرا فانّما يقول له كن فيكون اللَّه اكبر خشعت لك الاصوات و عنت لك الوجوه و حارت دونك الابصار و كلّت الالسن عن عظمتك و النّواصي كلّها بيدك و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 266

مقادير الامور كلّها إليك لا يقضى فيها غيرك و لا يتمّ منها شى ء دونك اللَّه اكبر احاط بكلّ شي ء

حفظك و قهر كلّ شي ء عزّك و نفذ كلّ شى ء بك و تواضع كلّ شى ء لعظمتك و ذلّ كلّ شي ء لعزّتك و استسلم كلّ شي ء لقدرتك و خضع كلّ شى ء لملكتك اللَّه اكبر و تقرء الحمد و سبّح اسم ربّك الاعلى و تكبّر السّابعة و تركع و تسجد و تقوم و تقرء الحمد و الشمس و ضحيها و تقول اللَّه اكبر اشهد ان لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له و اشهد ان محمّدا عبده و رسوله اللَّهمّ أنت اهل الكبرياء و العظمة. تتمّه كلّه كما قلته اوّل التكبير يكون هذا القول فى كلّ تكبيرة حتّى يتمّ خمس تكبيرات») و كالصحيح منقولست از كنانى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از تكبير در عيدين حضرت فرمودند كه دوازده تكبير است هفت تكبير در ركعت اول و پنج در ركعت دويم، و چون به نماز برخيزى تكبير احرام بگو و مى گويى آن چه ترجمه اش اينست گواهى مى دهم كه خداوندى نيست بجز معبود بر حق و خداوند مطلق حال آن كه او يگانه است در ذات و صفات و او را در هيچ امرى از ذات و صفات شريكى نيست و گواهى مى دهيم كه محمد بنده خالص اوست و فرستاده اوست خداوندا توئى كه بزرگوارى و عظمت ترا سزاست و اهل جود و بزرگى و قدرت و پادشاهى، و عزتى از تو سؤال مى كنم در اين روزى كه آن را عيد مسلمانان كرده و سبب شرف و زيادتى منزلت محمد گردانيده صلوات و درود حق سبحانه و تعالى بر او و بر آل او باد سؤال مى كنم كه درود و

صلوات فرستى بر محمد و آل محمد و آن كه صلوات فرستى بر فرشتگانى كه مقرب بارگاه توأند و بر پيغمبرانى كه فرستاده توأند و آن كه بيامرزى ما را و جميع مردان مؤمن و زنان مؤمنه و مردان مسلم و زنان مسلمه را زنده هاى ايشان را و مردهاى ايشان را خداوندا از تو سؤال مى كنم از

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 267

بهترين چيزهائى كه از تو سؤال كرده اند بندگانى كه پيغمبران مرسل تواند و پناه به تو مى آورم از شر آن چه پناه به تو آورده اند بندگانى كه تو ايشان را خالص گردانيده از همه بديها يا ايشان خود را خالص ساخته اند از هر آرزو و مرادى غير از محبت و رضاى تو، خداوند عالميان از آن بزرگتر است كه او را وصف توان كرد و آن خداوندى كه اول همه اشياست و او بود و دگر هيچ نبود و آخر همه اشياست كه همه خواهند مرد و او باقى خواهد بود، يا آن كه او اشيا را موجود گردانيده است و بازگشت همه به اوست به آن كه خلق همه را او كرده است يعنى دو راهى كه اهل معرفت دارند كه از واجب به ممكن آيند يا از ممكن بواجب، و مبدع اشيا همه اوست كه همه را از كتم عدم بوجود آورده است و غايت و منتهاى اشيا اوست كه بازگشت همه به اوست يا به او خواهد بود در عقبى و به همه چيزى داناست و عود همه به اوست در وجود و موت و احياى ديگر و بازگشت همه به اوست در دار عقبى يا از مرگ و بعث بعد از

آن و تدبير همه اشيا به اوست و زنده كننده مردگان از قبرها اوست قبول كننده اعمال بندگانست و ظاهر كننده پنهانهاى ايشانست در دنيا هر كه را خواهد و هم چنين در عقبى و آشكار كننده اسرار است در دنيا و عقبى حق سبحانه و تعالى از آن بزرگتر است كه عقول و افهام مقربان به كنه ذات مقدس او تواند رسيد آن خداوندى كه پادشاهى او عظيم است و قهّاريت او شديد است زنده ايست كه او را مردن نيست دايمى است كه او را زوال نيست هر گاه اراده ايجاد چيزى كند همين كه مى گويد يعنى اراده مى كند كه باش موجود مى شود.

خداوند عظيم از آن اعظمست كه به عظمت او توان رسيد همه آوازها نزد تو پست است و همه روها نزد تو ذليل است و بر خاك مذلت است، و همه بصيرتها و عقلها نزد ادراك تو حيرانند و همه زبانها نزد وصف عظمت تو لالند و اختيار همه بدست تست، و ناصيه موى پيشانى است و كسى كه آن را گرفت

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 268

بدست خود آن شخص ذليل او مى شود و اندازه همه كارها از حيات و ممات و روزى و فقر و غنا به اراده تست غير ترا در آنها حكمى نيست و حكم نمى تواند كرد و چيزى بدون اراده تو تمام نمى شود واجب الوجود بالذات از آن اعظم است كه ممكنات ناقص بالذات به او توانند رسيد حفظ تو احاطه كرده است اشيا را و غير تو در آن ها حكم نمى تواند كرد و قهّاريتت همه اشيا را مقهور گردانيده است و حكم تو در هر چيزى جاريست و

وجود همه قايم به تست يا از عزت تو برپاست هر چيزى و هر چه هست نزد عظمت تو پست و بى اعتبار است و جميع اشياء نزد بزرگوارى تو ذليلند و همه ممكنات نزد قدرت تو كردن نهاده اند و هر چيزى نزد پادشاهى تو خاضع و بى چاره اند اللَّه تعالى از آن اعظم است كه وصف ذره از عظمت او توان كرد يا به آن توان رسيد.

و بعد از آن سوره حمد و سبح اسم ربّك الاعلى را مى خوانى و تكبير هفتم كه تكبير ركوعست مى گويى و بركوع و سجود مى روى و بر مى خيزى و وصل مى كنى قرائت را به قرائت و سوره حمد و سوره و الشمس را مى خوانى و مى گويى كه خداوند تعالى از آن بزرگتر است كه كسى به بزرگى او تواند رسيد و شهادتين را مى خوانى و دعاى اول را در ميان پنج تكبير كه مى گويى چهار مرتبه مى خوانى بخلاف ركعت اول كه عقيب هر تكبيرى دعايى بود مخصوص او و در اينجا همان دعا مكرر مى شود چهار مرتبه.

و خلافست در وجوب تكبيرات تسعه زايده در اين نماز جمعى قايلند بوجوب آنها چون اخبار آن متواتر است و جمعى قايلند به استحباب چون در صحيح زراره وارد است كه عبد الملك از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه سؤال كرد از نماز عيدين حضرت فرمودند كه نماز هر دو مثل يكديگرند امام تكبير احرام مى گويد ايستاده مثل نمازهاى يوميه پس در ركعت اول سه تكبير زياد مى كند و در ركعت دويم سه تكبير بغير از تكبيرات نماز و ركوع و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 269

سجود اگر خواهد سه و پنج و

اگر خواهد پنج و هفت كه هر دو طاق باشد تكبيرشان.

و قريب باين است صحيحه غنوى از حضرت امام جعفر صادق و جمعى آيند و حديث را حمل كرده اند بر تقيه و اين اظهر است و بر تقدير وجوب تكبيرات خلافست در وجوب دعا و بر تقدير وجوب خلافست كه دعاهاى منقوله واجبست يا هر دعايى خوبست اما آن كه واجب نمى داند مستندش اين است كه احاديث صحيحه وارد شده است كه نماز عيدين را به تكبيرات محض بيان فرموده اند، و اما آن كه دعاى خاصى واجب نيست آنست كه دعا در دو حديث موافق نيست غالبا و اين علامت استحبابست با آن كه در صحيح از محمد بن مسلم از احدهما صلوات اللَّه عليهما وارد است كه گفت از آن حضرت سؤال كردم از آن چه مى بايد خواندن ميان تكبيرات در عيدين حضرت فرمودند كه هر چه خواهى از سخنان خوب بگو.

و در موثق سماعه منقولست كه آن حضرت فرمودند كه سزاوار آنست كه تضرع و دعا كند در ميان هر دو تكبيرى و.

كالصحيح منقولست از جابر از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى فرمودند در ميان هر دو تكبيرى در نماز عيدين.

(اشهد ان لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له و اشهد ان محمّدا عبده و رسوله صلّى اللَّه عليه و آله اللَّهمّ اهل الكبرياء و العظمة و اهل الجود و الجبروت و اهل المغفرة و الرحمة و اهل التّقوى و المغفرة أسألك فى هذا اليوم الّذى جعلته للمسلمين عيدا و لمحمّد صلّى اللَّه عليه و آله ذخرا و مزيدا ان تصلّى على محمّد

و آل محمّد كافضل ما صلّيت على عبد من عبادك و صلّ على ملائكتك و رسلك و اغفر للمؤمنين

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 270

و المؤمنات و المسلمين و المسلمات الاحياء منهم و الاموات اللَّهمّ انى أسألك من خير ما سألك عبادك المرسلون و اعوذ بك من شرّ ما عاذ بك منه عبادك المرسلون) و كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است به همين نحو از اللَّهمّ اهل الكبرياء تا به آخر و قريب به اول است عبارت فقه رضوى و كالصحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه ميان هر دو تكبير در نماز عيدين مى گويى

اللَّه ربّى ابدا و الاسلام دينى ابدا و محمّد نبيّي ابدا و القرآن كتابى ابدا و الكعبة قبلتى ابدا و علىّ وليّي و امامى ابدا و الحسن وليّي و امامى ابدا

تا به آخر

و لا احد الّا اللَّه

و مشهور و متداول عبارت مصباح كبير است و آن اينست كه.

(اللَّهمّ اهل الكبرياء و العظمة و اهل الجود و الجبروت و اهل العفو و الرّحمة و اهل التّقوى و المغفرة أسألك بحقّ هذا اليوم الّذى جعلته للمسلمين عيدا و لمحمّد صلّى اللَّه عليه و آله ذخرا و مزيدا ان تصلى على محمّد و آل محمّد و ان تدخلنى فى كلّ خير ادخلت فيه محمّدا و آل محمّد و ان تخرجنى من كلّ سوء اخرجت منه محمّدا و آل محمّد صلواتك عليه و عليهم اللَّهمّ انّي أسألك خير ما سالك عبادك الصّالحون و اعوذ بك ممّا استعاذ منه عبادك الصّالحون) و همه خوبست و جمع بهتر است اگر سبب ملال مامومان نشود و كالصحيح منقولست كه با هر

تكبيرى دستها را بردارد و بلند خواندن مستحب است چنانكه در صحيح از ابن سنان منقولست كه شنيدم كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله در عيدين عمامه بر سر مى گذاشتند در زمستان و تابستان و پيراهن مى پوشيدند و امام را نيز سزاوار اين است كه چنين كند و قرائت را بلند بخواند چنانكه در جمعه بلند مى خوانند.

و اما سورها اظهر آنست كه هر سوره كه خواهد مى تواند خواند چنانكه ظاهر

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 271

كالصحيح اسماعيل جعفى است و ليكن بهتر آنست كه در ركعت اول سبح اسم بخواند و در دويم و الشمس چنانكه گذشت در حديث كنانى و مذكور است در حديث كالصحيح جعفى و در صحيح جميل منقولست كه حضرت فرمودند كه سوره و الشمس و هل أتاك و امثال اينها را بخواند.

و در صحيحه معاويه در ركعت اول و الشمس و در ركعت دويم هل أتاك بخواند و اگر گاهى بنحو اول به جا آورد و گاهى باين نحو بهتر است تا عمل به همه روايات كرده باشد.

و در صحيحه محمد بن مسلم منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در عيدين ناچار است از عمامه و رداى برد يمانى و در نماز جمعه بى عمامه و برد مجزيست و ظاهرا خصوصيات يمن دخل ندارد پس اگر شال كشميرى باشد خوبست مى بايد كه نفيس باشد.

و از سكونى منقولست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله نهى فرمودند از آن كه سلاح با خود بيرون برند مگر آن كه دشمنى حاضر بوده باشد.

و در

موثق سماعه وارد است كه بعد از طلوع آفتاب بيرون روند.

و در صحيح زراره گذشت كه اذان عيدين طلوع شمس است.

و در صحيح اسماعيل گذشت كه سه مرتبه الصّلاة مى گويند و جمع باين عنوانست كه اعلام بيرون رفتن: طلوع شمس است و اعلام وقت نماز: الصّلاة است.

و در حسن كالصحيح منقولست از ياسر خادم حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه چون روز عيد شد مامون كس به خدمت حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما فرستاد كه سوار شويد و به نماز عيد حاضر شويد حضرت پيغام فرستادند كه ميان ما و شما شرطها و عهدها شد كه در اين امور مرا داخل مسازيد يعنى نماز عيد را امام مى كند مامون فرستاد كه مى خواهم كه در خاطرهاى مردمان جا كند خلافت و ولايت عهد تو و مى خواهم كه فضل تو بر

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 272

عالميان ظاهر شود و مكرر حضرت مدافعه فرمودند و او مبالغه را از حد گذرانيد تا آن كه مرتبه آخر حضرت فرمودند كه اگر مرا معاف داريد محبوبتر است نزد من و اگر به جدّيد و معاف نمى داريد به نحوى كه حضرت سيّد المرسلين و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه و سلامه عليهما بيرون رفته اند من بيرون مى روم مامون گفت بهر عنوان كه مى خواهيد بيرون رويد پس مامون امر كرد امرا و وزرا و ساير مردمان را كه همه سوار شوند و بامدادى بر در خانه حضرت حاضر شوند پس مردمان از جهة تماشا و ديدن آن حضرت در راهها و پشت بامها نشستند از مردان و زنان و اطفال، و امرا و لشكريان همه در در

خانه حضرت حاضر شدند پس چون آفتاب طالع شد حضرت غسل عيد كردند و عمامه دستار سفيد بر سر گذاشتند و يك سر را از پيش سينه انداختند و يك سر را از پشت سر و دامن بر زدند و بندگان و خدمتكاران را نيز فرمودند كه شما نيز چنين كنيد كردند پس عصا نيزه را برداشتند و از خانه بيرون آمدند و ما پيش پيش مى آمديم حضرت پا برهنه كرده بودند و زير جامه را تا نصف ساق برزده بودند و دامن جامها را همه بر زده بودند پس چون حضرت به راه افتادند و ما پيش پيش مى آمديم حضرت سر به جانب آسمان كردند و چهار تكبير گفتند چنان ظاهر بود كه آسمان و در و ديوار جواب آن حضرت مى گفتند و امرا و لشكر بر در خانه سواره ايستاده بودند مهيا شده و سلاح پوشيده با نهايت زينت.

پس چون ما به اين صورت در آمديم و حضرت به آن هيئت بيرون آمدند اندك توقفى بر در خانه فرمودند و گفتند اللَّه اكبر اللَّه اكبر اللَّه اكبر على ما هدانا اللَّه اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام و ما نيز به آواز بلند اين تكبير را گفتيم و چون امرا و لشكريان حضرت را باين عنوان مشاهده نمودند همگى خود را از اسبان انداختند و موزه ها را دور انداختند چون حضرت را ديدند كه پا برهنه است، و مردمان چون اين حال را مشاهده نمودند همه به گريه و زارى افتادند كه شهر

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 273

به لرزه در آمد و همه يك صدا شد، و حضرت هر ده كام كه مى فرمودند

مى ايستادند و سه مرتبه تكبير را مى گفتند و ياسر گفت كه چنان پنداشتيم هر مرتبه كه حضرت اين تكبير را مى گفتند كه آسمان و زمين و در و ديوار جواب آن حضرت مى دادند و مرو يك صدا شده بود از گريه و افغان مردمان.

و اين خبر به مامون رسيد فضل ذو الرياستين گفت يا امير المؤمنين اگر آن حضرت باين حال به مصلى رسد مردمان همه مفتون او خواهند شد و ما همه كشته خواهيم شد مصلحت در اين است كه بطلبيد كه برگردد پس مامون به خدمت حضرت فرستاد كه شما را به تعب انداختيم و ما راضى به تعب شما نيستيم برگرديد حضرت موزه را طلبيدند و پوشيدند و برگشتند و همين حديث در صحيح از ريان بن الصلت نيز منقولست و بهتر آنست كه زنان جوان بيرون نروند چنانكه گذشت.

و در صحيح عبد اللَّه بن سنان مرويست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله زنان باكره بى شوهر را رخصت بيرون آمدن دادند از جهة تحصيل روزى يعنى اگر خوردنى خواهند و كسى نداشته باشد بيرون مى توانند آمد و از مشايخ شنيده ام كه مراد از تحصيل رزق تحصيل شوهر است به متعه يا دوام كه سبب روزى هست و اعم از هر دو اظهر است.

و كالصحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه بر امام لازمست كه در روز عيدين و روز جمعه زندانيان را رخصت دهند كه به نماز حاضر شوند و بر ايشان كسان بگمارند كه نگريزند و چون از نماز فارغ شوند باز ايشان را به حبس فرستند چون ايشان نيز مكلّفند به نماز

جمعه و عيدين پس جمع بين الحقّين باين نحو است كه فرمودند.

و در صحيح از زراره منقولست كه گفت به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه هر گاه وقتى برسم كه امام از نماز فارغ

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 274

شده باشند و در خطبه باشند چه كنم حضرت فرمودند كه مى نشينى تا امام از خطبه فارغ شود پس برمى خيزى و نماز عيد را مى كنى يعنى بهر عنوان كه باشد خواه به جماعت و خواه فرادى و ظاهرا اگر وقت باشد متعين است كه دو ركعت بكنند و اگر وقت گذشته باشد به آن كه زوال شده باشد قضا ندارد چنانكه در صحيحه و حسنه كالصحيحه زراره وارد است كه قضا ندارد.

و در حديث وهب بن وهب از حضرت امير المؤمنين صلّى اللَّه عليه و آله وارد است كه كسى را كه نماز عيد فوت شود چهار ركعت نماز بگذارد و نقل كرده اند روايت دو ركعت را و على اى حال قضاى نماز عيد نيست بلكه سنتى است كه شايد حق سبحانه و تعالى بفضل خود ثواب نماز عيد را به او تفضل فرمايد، و وهب اگر چه سنى است و ضعيف است و ليكن جمعى در احاديث سنن مساهله مى نمايند و به اعتبار حديث صحيحى كه گذشت كه اگر عمل كنند حق سبحانه و تعالى آن ثواب را مى دهد اگر چه در واقع دروغ باشد و فى الحقيقه بحديث صحيح عمل كرده اند نه به ضعيف و اللَّه تعالى يعلم.

[خطبه عيدين ]

( «و خطب امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه يوم الفطر فقال الحمد للّه الّذى خلق السّماوات و الارض و جعل الظّلمات و النّور

ثمّ الّذين كفروا بربّهم يعدلون لا نشرك باللَّه شيئا و لا نتّخذ من دونه وليّا و الحمد للّه الّذى له ما فى السّماوات و ما فى الارض و له الحمد فى الآخرة و هو الحكيم الخبير يعلم ما يلج فى الارض و ما يخرج منها و ما ينزل من السّماء و ما يعرج فيها و هو الرّحيم الغفور كذلك اللَّه لا اله الّا هو اليه المصير و الحمد للّه الّذى يمسك السّماء ان تقع على الارض الّا باذنه انّ اللَّه بالنّاس لرءوف رحيم اللَّهمّ ارحمنا برحمتك و اعممنا بمغفرتك انّك أنت العلىّ الكبير و الحمد للّه الّذى لا مقنوط من رحمته و لا مخلوّ من نعمته و لا مؤيس من روحه و لا مستنكف عن عبادته

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 275

بكلمته قامت السّماوات السّبع و استقرّت الارض المهاد و ثبتت الجبال الرّواسى و جرت الرّياح اللّواقح و سار فى جوّ السّماء السّحاب و قامت على حدودها البحار و هو اله لها و قاهر يذلّ له المتعزّزون و يتضاءل له المتكبّرون و يدين له طوعا و كرها العالمون نحمده كما حمد نفسه و كما هو اهله و نستعينه و نستغفره و نستهديه) و منقولست كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در روز فطر اين خطبه را خواندند كه ترجمه اش اينست جميع حمدها و ثناها مخصوص ذات مقدس واجب بالذاتى است كه از كتم عدم پديد آورده است آسمانها و زمين يا زمينها را بنا بر آن كه جنس محلى بلام مفيد عموم است و اگر جنس مراد باشد شامل همه است در اينجا چنانكه در احاديث متواتره وارد شده است هفت زمين، و آفريده و مقرّر

ساخت تاريكيها و روشنى را به سبب آن كه زمين را در ميان آسمانها باز داشته است و افلاك را به حركت فلك اطلس كه عرش است متحرك ساخته است و آفتاب و ماه و ستارگان و آتش را آفريده است و هم چنين ظلمت جهل و كفر و ضلالت و نور علم و ايمان و هدايت را مقرر ساخته است و بعد از اين همه آثار خلق، جمعى كه كافرند مخلوق را عديل خالق گردانيده جمعى آفتاب و ماه و ستارگان را مى پرستند و جمعى سنگ و چوب و درخت را عديل واجب بالذات گردانيده اند جمعى ملائكه و عيسى و مريم و عزير و ائمه هدى را خدا مى دانند يا شريك خدا الحمد للّه كه ما هيچ چيز را شريك حق سبحانه و تعالى نمى دانيم و غير او را ولى و معين و ناصر خود نمى دانيم.

و جميع محامد و كمالات مخصوص خداونديست كه مرا او راست جميع آن چه در آسمانهاست و جميع آن چه در زمينها است و همه مخلوق و مربوب و مملوك اويند و مر او راست جميع ثناها در آخرت چنانكه همه مخصوص اوست در دنيا بلكه در آن نشاه ظاهرتر است چون در اين نشاه بعضى

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 276

از نعم به سبب واسطها مى آيد و در آن نشاه بى واسطه مى رسد با آن كه نعمتهاى دنيوى اغلب فانى و زايل است و نعم اخروى همه باقى و دايمست و اوست نه غير او كه داناست به آن چه آفريده است و آن چه اصلح است بحال بندگان كرده و مى كند و مطّلع است بر احوال همه از پنهان و

آشكار عالم است به آن چه فرو مى رود در زمين از دانه و باران و اموات و امثال اينها و آن چه بيرون مى آيد از زمين از حبوب و اشجار و ثمار و اموات كه زنده مى شوند در قيامت صغرى و كبرى، و مى داند هر چه را به زير مى آيد از آسمان مانند فرشتگان و باران و ارزاق و مقادير و رحمت و رخمت و آن چه را كه عروج مى كند در آسمان مانند فرشتگان و اعمال بندگان و بخارات و ارواح مؤمنان و اوست خداوندى كه مهربانست و امر زنده عاصيانست هر چند مخالفت و معصيت كنند با توبه البته و بدون آن هر كس را خواهد و قابل رحمت باشد چنانكه فرموده است كه شرك را نمى آمرزد و غير شرك را مى آمرزد از براى هر كه مى خواهد اينست و باين صفات موصوفست خداوندى كه نيست خداوندى غير از أو بازگشت همه بسوى اوست و هر سپاس و ستايشى مخصوص خداونديست كه به قدرت كامله خود نگاهدارنده آسمانها است از وقوع بر زمين و زمينيان مگر باذن او بانكه اسباب وقوعش به همرسيده است كه آن شرك است چنانكه فرموده است كه نزديكست كه آسمانها از هم به پاشند و زمين قرار نگيرد و كوهها از هم به پاشند به سبب آن كه از جهة خداوند خود فرزند مقرّر ساخته اند خداوندا ما را به رحمت خود يا به سبب يا بحق رحمتت ببخشا و ما همه مؤمنان كه بى چارگان و گناه كارانيم مغفرت خود را شامل حال ما گردان به درستى كه توئى بزرگوار بلند مقدار عظيم الكبرياء و جميع محامد مخصوص خداونديست كه

نااميدى از رحمت او نيست يا جاى نااميدى نيست چون رحمتش غير متناهى است و كسى نيست كه از نعمت او خالى باشد و نااميدى نيست از رحمتهاى خفيه او و كسى نيست كه گردنكشى كند يا جاى

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 277

گردنكشى نيست از بندگى او، به يك كلمه كه گفت باش بر پا ايستاد هفت آسمان، و به يك كلمه كن قرار گرفت زمينها كه محل استراحت و نشو و نماى خلايق است يا مراد از كلمه اراده اوست كه هر گاه تعلق به چيزى گرفت موجود است و به آن كلمه ثابت شد بر جاى خود كوههاى عظيم بلند كه بر جاى خود ايستاده اند، و به آن كلمه روان شد بادهايى كه آبستن كننده درختانست و روانه شد در ميان آسمان و زمين ابرها، و درياها بر اطراف زمين قرار گرفت كه چنين محسوس مى شود كه بر اطراف آسمانست يا بر اطراف آسمان به همين معنى.

و اوست كه خداوند همه است و همه مقهور اويند و ذليلند نزد عظمت و قهاريت او قهاران يا مانند پادشان ارجمند نزد عالميان، و حقيرند نزد بزرگوارى او متكبران كه بر عالميان بزرگى مى كنند، و خود را در مقام حقارت دارند نزد او و مطيع و منقاد اويند خواهى نخواهى عالميان جمعى از طوع و رغبت و جمعى از روى كراهت و مذلّت مطيع فرمان اويند همگى حمد و ستايش مى كنيم او را چنانكه خود حمد خود كرده است و چنانكه او مستحق ستايش است و همه يارى و ياورى از او مى خواهيم و طلب مغفرت و هدايت از او مى كنيم.

( «و نشهد ان لا اله اللَّه

وحده لا شريك له يعلم ما تخفى النّفوس و ما تجنّ البحار و ما توارى منه ظلمة و لا تغيب عنه غائبة و ما تسقط من ورقة من شجرة و لا حبّة فى ظلمة الّا يعلمها لا اله الّا هو و لا رطب و لا يابس الّا فى كتاب مبين و يعلم ما يعمل العاملون و أيّ مجرى يجرون و إلى أيّ منقلب ينقلبون و نستهدي اللَّه بالهدى و نشهد انّ محمّدا عبده و نبيّه و رسوله إلى خلقه و أمينه على وحيه و انّه قد بلّغ رسالات ربّه و جاهد فى اللَّه الحائدين عنه العادلين به و عبد اللَّه حتّى اتاه اليقين صلّى اللَّه عليه و آله») و همه گواهى مى دهيم كه نيست خداوندى

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 278

بغير از واجب الوجود بالذات در حالتى كه او يگانه است در ذات و صفات و او را شريك و نظير نيست نه در ذات و نه چيزى از صفات مى داند آن چه را عالميان مخفى مى دارند در ضميرهاى خود و آن چه مخفى است در درياها نه ظلمت و تاريكى چيزى را از او مى پوشاند و نه پنهانست بر او آن چه نزد عالميان مخفى است بلكه همه نزد او ظاهر است، و نمى افتد برگى از درختى و نه دانه در شب تارى مگر آن كه او به آن عالم است نيست خداوندى بغير از أو، و نيست ترى و نه خشكى مگر آن كه در كتاب هويدا كننده است يعنى در لوح محفوظ است يا در قران مجيد يا حجج او صلوات اللَّه عليهم و مى داند هر چه را هر كس كند و هر راهى

كه هر كس رود و عاقبت هر كه بهر جا رسد و از حق سبحانه و تعالى مى طلبيم هدايت را كه همه را بنمايد آن چه حق است و همگى شهادت مى دهيم كه محمد (ص) بنده خاص اوست و پيغمبر رفيع القدر اوست و فرستاده اعظم اوست بسوى خلايق و امين اوست بر رسالات او و آن كه او رسانيد پيغامهاى پروردگار خود را و مجاهده نمود از جهة رضاى او كسانى را كه رو از خداوند گردانيده بودند و مخلوق را شريك خالق ساخته بودند و بندگى كرد خداوند خود را تا وقتى كه او را مرگ رسيد درود و رحمت الهى بر او بر آل او باد.

(أوصيكم بتقوى اللَّه الّذى لا تبرح منه نعمة و لا تنفد منه رحمة و لا يستغنى العباد عنه و لا يجزى أنعمه الاعمال الّذى رغّب فى التّقوى و زهّد فى الدّنيا و حذّر المعاصي و تعزّز بالبقاء و ذلّل خلقه بالموت و الفناء و الموت غاية المخلوقين و سبيل العالمين و معقود بنواصى الباقين لا يعجزه اباق الهاربين و عند حلوله يأسر اهل الهوى، يهدم كلّ لذّة و يزيل كلّ نعمة و يقطع كلّ بهجة و الدّنيا دار كتب اللَّه لها الفناء و لأهلها منها الجلاء فاكثرهم ينوى بقاءها و يعظّم بناءها و هى حلوة

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 279

خضرة قد عجّلت للطّالب و التبست بقلب النّاظر و يضنى ذو الثّروة الضّعيف، و يحتويها الخائف الوجل فارتحلوا منها يرحمكم اللَّه بأحسن ما بحضرتكم و لا تطلبوا منها اكثر من القليل و لا تسألوا منها فوق الكفاف و ارضوا منها باليسير و لا تمدّنّ اعينكم منها إلى ما متّع

المترفون به و استهينوا بها و لا توطّنوها و اضرّوا بأنفسكم فيها و إيّاكم و التّنعّم و التّلهّى و الفاكهات فانّ فى ذلك غفلة و اغترارا الا انّ الدّنيا قد تنكّرت و ادبرت و احلولت و اذنت بوداع الا و انّ الآخرة قد رحلت فاقبلت و اشرفت و اذنت باطّلاع الا و انّ المضمار اليوم و السباق غدا الا و انّ السّبقة الجنّة و الغاية النّار الا أ فلا تائب من خطيئته قبل يوم منيّته الا عامل لنفسه قبل يوم بؤسه و فقره جعلنا اللَّه و إيّاكم ممّن يخافه و يرجو ثوابه الا انّ هذا اليوم يوم جعله اللَّه لكم عيدا و جعلكم له اهلا فاذكروا اللَّه يذكركم و ادعوه يستجب لكم و ادّوا فطرتكم فانّها سنّة نبيّكم و فريضة واجبة من ربّكم فليؤدّها كلّ امرئ منكم عن عياله كلّهم ذكرهم و أنثاهم و صغيرهم و كبيرهم و حرّهم و مملوكهم عن كلّ انسان منهم صاعا من برّ أو صاعا من تمر او صاعا من شعير و اطيعوا اللَّه فيما فرض عليكم و أمركم به من اقام الصّلاة و ايتاء الزّكاة و حجّ البيت و صوم شهر رمضان و الامر بالمعروف و النّهى عن المنكر و الاحسان إلى نساءكم و ما ملكت ايمانكم و اطيعوا اللَّه فيما نهاكم عنه من قذف المحصنة و اتيان الفاحشة و شرب الخمر و بخس المكيال و نقص الميزان و شهادة الزّور و الفرار من الزّحف عصمنا اللَّه و إيّاكم بالتّقوى و جعل الآخرة خيرا لنا و لكم من الاولى انّ احسن الحديث و ابلغ موعظة المتّقين كتاب اللَّه العزيز الحكيم اعوذ باللَّه من الشّيطان الرّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

قُلْ

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 280

هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ ثمّ يجلس جلسة كجلسة العجلان ثمّ يقوم بالخطبة الّتى كتبناها فى اخر خطبة يوم الجمعة بعد جلوسه و قيامه) و وصيت مى كنم شما را بتقوى و پرهيزكارى از مخالفت خداوندى كه نعمت او از هيچ كس زايل نمى شود و هميشه خوان انعام او گسترده است از جهة مؤمن و كافر و صالح و طالح و رحمة او را فنا و آخر شدن نيست و بندگان او در هيچ حالى از أو مستغنى نيستند و هميشه محتاج اويند آن خداوندى كه كسى از عهده شكر نعماى او بيرون نمى تواند آمد آن خداوندى كه بندگان را ترغيب نموده است بتقوى و پرهيزكارى و تحذير نموده است از دنياى غدار ناپايدار و تخويف نموده است از معصيتها و مخالفتها و عزت و غلبه مخصوص اوست به سبب واجب الوجوديت و ابديت و بقا.

و خلايق را ذليل گردانيده است به مرگ و فنا و مرگ عاقبت احوال همه مخلوقين است و راهى است كه همه را در پيش است و پيشانى همه را گرفته بسوى خود مى كشد عاجز نمى كند او را گريختن كه از چنگ او خلاصى يابند، و چون مرگ رسيد اهل هواهاى نفسانى را اسير خود مى گرداند هر لذتى را بر هم مى زند و هر نعمتى را زايل مى گرداند و هر سرورى را قطع مى كند و دنيا خانه ايست كه حق سبحانه و تعالى لازمه اهل آن گردانيده است كه فانى شوند و واجب ساخته است كه از اين خانه كوچ كنند و با وجود اين معانى اكثر

اهل دنيا قصد دارند كه هميشه در آن باشند و تعظيم مى كنند بناى آن را و دنيا در كام اهلش شيرين است و در نظر ايشان با طراوتست و كسى كه آن را خواهد مى دهندش و ليكن بهره آخر ترا بر باد مى دهد و احوال خود را مشتبه مى سازد در دلهاى نظر كنندگان به آن بانكه از عيبهاى خود چيزى را ظاهر نمى كند و مى پوشاند و چنان مى نمايد كه عيب نيست و هر چند مال بيشتر مى شود حرص زياده مى شود كه مالداران از بى چارگان مى ربايند هر چه دارند يا بنظر حقارت در ايشان مى نگرند

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 281

و كسى كه از حق سبحانه و تعالى خايف است از دنيا كراهت دارد و در بعضى از نسخ به حاى مهمله است يعنى چنان دلها را ربوده است كه خايفان نيز مال را جمع مى كنند.

پس بار بنديد، و كوچ كنيد از اين منزل و دل بدنيا مبنديد حق سبحانه و تعالى شما را رحمت كند به توفيق و كوچ كنيد و با خود برداريد بهترين توشه ها را كه دست بر آن داريد و مى توانيد برداشتن از اعمال صالح و از دنيا طلب مكنيد زايد بر اندكى كه شما را بس باشد و زياده از كفاف را مطلبيد و به اندكى از آن راضى شويد و بنظر حسرت نظر مكنيد به چيزى چند كه متنعّان به آن متمتعند و بايد كه دنيا را حقير و خوار دانيد و آن را وطن مسازيد و به خود ضرر رسانيد كه خود را به تعب اندازيد در عبادات و طاعات و ترك مخالفات.

و زنهار كه خود را به تنعم و لهو

و بازى و خنده و مزاح مشغول مگردانيد زيرا كه اينها شما را از آخرت باز مى دارد و فريفته دنيا مى شويد به درستى كه دنيا هميشه متغيّر است اگر ساعتى به سرور و خوشحالى بگذرد در عقب آن البته اضعاف آن غمها و المها دارد و اقبال دنيا ادبار است و بحسب ظاهر شيرين است و در بعضى از نسخ احلوت است به همان معنى و اعلام مى كند كه من مى روم و نمى مانم با كسى چون وفا نكرده است به هيچ كس و البته زايل است گويا فرياد مى كند و مى گويد الوداع و به درستى كه آخرت كه آجل است بار بسته است و مى آيد بسوى آدمى و مشرف شده است و فرياد مى كند كه رسيدم با اهوال عظيمه يعنى عن قريب است كه دنيا رفته است و آخرت آمده است به درستى و راستى كه امروز روز اسب دوانيدن است و فردا سبقت گرفتن است تمثيل فرموده اند دنيا را به ميدان اسب تاختن يا پرواز كردن و آن كه دنيا و آخرت بمنزله دو روز است هر كه در اين روز دنيا مردانه كوشيد و بدن را به عبادت و طاعت قوى گردانيد و از اقران و امثال خود پيش برد فردا ظاهر مى شود كه سبقت

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 282

گرفته است و هر كه در ميدان پيش برد عوضى كه مقرّر ساخته اند از قرين خود اخذ مى كند به سبب سبقت هم چنين در آن نشاه عوض سبقت خود را مى گيرد و آن عوض بهشت است و كسانى كه تكامل ورزيدند عاقبتشان جهنم است آيا كسى نيست كه از گناهان توبه كند پيش از رسيدن

مرگ آيا كسى نيست كه امروز عمل صالح كند پيش از آن كه برسد روز فقر و احتياجش كه آن روز بعد از مرگ است تا ابد الآباد حقّ سبحانه و تعالى ما را و شما را بگرداند از جمعى كه از او و از عذاب او خايف باشند و اميد ثواب او داشته باشند يعنى خوف و رجا هر دو داشته باشيم خوف از اعمال خود و رجا از رحمت الهى به درستى كه اين روزى است كه حقّ سبحانه و تعالى آن را عيد شما گردانيده است. و اصلش و او است از عود چون حقّ سبحانه و تعالى رجوع مى فرمايد به احسان بر بندگان در اين روز يا از عود به معنى احسان است چون در اين روز احسانهاى الهى بر كافه عالميان متواتر و متوالى است و شما را كه مؤمنانيد اهل اين روز گردانيده است كه احسان او را قابليت داريد و باقى فرق به سبب كفر و ضلال خود را از اين رحمتها محروم گردانيده اند.

پس خداوند را ياد كنيد به طاعت و بندگى تا او شما را ياد كند و به فضل و رحمت غير متناهى ابدى و مطالب خود را از او بخواهيد تا مستجاب گرداند دعاهاى شما را و ادا كنيد زكاة فطره خود را كه آن طريقه پيغمبر شماست و فريضه ايست كه پروردگار شما بر شما واجب گردانيده است و واجب است كه بدهيد هر يك از شما فطره خود و عيال خود را از مردان و زنان و كودكان و بزرگان و آزادان و بندگان از جهة هر سر آدمى يك صاع از گندم يا

يك صاع از خرما يا يك صاع از جو و اطاعت كنيد خداوند خود را در هر چه واجب گردانيده است بر شما و شما را به آن امر كرده است مانند اقامت و به پاى داشتن نماز و دادن زكاة و حجّ خانه خدا و روزه ماه رمضان و امر كردن به معروف كه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 283

آن واجب و سنت است و نهى كردن از هر چه بد است از حرام و مكروه و احسان و نيكى كردن به زنان خود و به بندگان خود كه زير دستان شمايند و اطاعت كنيد خداوند خود را در جميع آن چه شما را از آن نهى فرموده است مانند دشنام فحش و نسبت زنا و لواط به مردمان دادن و اعمال قبيحه كردن مانند زنا و لواط و شرب خمر و ترازو دزدى و كم كردن كيله و گواهى ناحقّ دادن و از جنگ واجب گريختن.

حقّ سبحانه و تعالى حفظ فرمايد ما و شما را به آن كه همه را به تقوا بدارد و از شرّ نفس و شيطان در حفظ خود محفوظ دارد و چنان كند كه نزد ما و شما آخرت بهتر از دنيا باشد به درستى كه بهترين سخنان و بهترين كلامى كه مشتمل بر فصاحت و بلاغت باشد كه متّقيان از آن پند پذير شوند كتاب الهى است كه بزرگوار است و مشتمل است بر حكمتهاى لا يتناهى.

پناه مى برم به خداوند عالميان از شرّ شيطان مردود و رانده شده از رحمت الهى استعانت و ياورى مى جويم به نام خدا يا به خداوندى كه بخشاينده و مهربان است بگو يا محمد كه

اوست كه واجب الوجود بالذات و مستجمع جميع كمالات است و در ذات و صفات يگانه است كه صفاتش عين ذات است و خداوندى است كه هر چه غير اوست به او محتاج است و او غنى بالذات است و عين صفات كمال است، پدر نبوده است كه فرزندى داشته باشد و فرزند نيست كه پدر داشته باشد يا آن كه او محل حوادث نيست و حادث نيست بلكه ازلى و ابدى است و باقى و سرمدى است و هيچ احدى كفو و نظير او نيست پس خطيب بعد از آن بر سر پا مى نشيند مانند كسى كه كارى داشته باشد به تعجيل كه زود برخيزد پس خطبه دويمى را مى خواند كه در اين كتاب پيشتر از جهة نماز جمعه بعد از آن كه از آن نشستن برخيزد ( «و خطب صلوات اللَّه عليه فى عيد الاضحى فقال اللَّه اكبر

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 284

اللَّه اكبر لا اله الّا اللَّه و اللَّه اكبر اللَّه اكبر و للّه الحمد اللَّه اكبر على ما هدانا و له الشّكر فيما ابلانا و الحمد للّه على ما رزقنا من بهيمة الانعام و كان علىّ صلوات اللَّه عليه يبدأ بالتّكبير اذا صلّى الظّهر من يوم النّحر و كان يقطع التّكبير اخر ايّام التّشريق عند الغداة و كان يكبّر فى دبر كلّ صلاة فيقول اللَّه اكبر اللَّه اكبر لا اله الّا اللَّه اللَّه اكبر و للّه الحمد فاذا انتهى إلى المصلّى تقدّم فصلّى بالنّاس بغير اذان و لا اقامة فاذا فرغ من الصّلاة صعد المنبر ثمّ بدا فقال») و منقول است كالصحيح كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در عيد قربان

خطبه فرمودند و قبل از آن در وقت رفتن به مصلى يا از جهة تعليم كه بعد از نمازها بگويند يا از جهة صبر نمودن تا مردمان جمع شوند قبل از صلاة تكبير فرمودند و چون صدوق از كتاب خطب برداشته است و در كتاب اين عبارت مقدم بر خطبه بوده است نوشته است و دور نيست كه ما تقدم اين عبارت عبارتى بوده باشد كه مربوط بان بوده باشد و آن را ذكر نكرده باشد يا آن كه گمان كرده است كه داخل خطبه است سهوا و آن چه از مصباح ظاهر مى شود آنست كه تكبيرات تا بهيمة الانعام از خطبه است و بعد از ان اللَّه اكبر زنة عرشه از خطبه است تا به آخر و صدوق اين جمله را در ميان در آورده است از و كان عليّ تا فقال.

و ترجمه تكبير اين است كه واجب الوجود بالذات از آن بزرگتر است كه بذات مقدّس او توان رسيد يا ذات او را وصف توان كرد خداوند عالميان از آن اعظم است كه به صفات او توان رسيد يا وصف توان كرد آن را چون صفات او عين ذات اوست و نيست خداوندى كه سزاى پرستش باشد مگر خداوند معبود بحق، و خداوند از آن اعظم است كه كسى عبادت او تواند كرد چنانچه حقّ بندگى اوست، واجب بالذات اكبر و اعظم است از آن كه او را تصور توان نمود و جميع محامد مخصوص ذات مقدّس اوست چون جميع كمالات مخصوص

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 285

اوست خداوند خود را به اعظميت ياد مى كنم بر نعمتى كه اعظم نعم است كه آن آنست كه

ما بندگان را به خود هدايت فرموده است و ما را به راه راست در آورده است يا آن كه متعلق باشد به للّه الحمد و اللَّه اكبر معترضه باشد يعنى محامد مخصوص اوست و حال آن كه او از ان اعظم است كه او را غير او حمد تواند كرد بر جميع نعمتها خصوصا نعمت هدايت و شكرها مخصوص اوست چون انعام كرده است بر ما به نعمتهاى لا يتناهى و لا يحصى و محامدى كه خود كرده است خود را مخصوص اوست بر اين نعمت كه روزى كرده است ما را اين حيواناتى را كه مى كشيم در اين روز از گاو و گوسفند و شتر كه غذاى ما باشد و از آن ها بهرهاى ديگر يابيم و مقرّر بود كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه ابتدا باين تكبير مى فرمودند در عيد اضحى بعد از نماز ظهر تا بعد از نماز صبح روز آخر ايام تشريق كه آن ايام روز يازدهم و دوازدهم و سيزدهم است و آن حضرت در عقيب هر نماز واجبى اين تكبير را مى خواندند كه ترجمه اش گذشت، و ظاهرا إلى اخره داشته است و از قلم نساخ افتاده است پس چون به مصلى رود يا چون آن حضرت به مصلى مى فرمودند پيش مى ايستادند و امامت مردمان مى كردند بى اذان و اقامت و چون از نماز فارغ مى شدند بر منبر مى رفتند و ابتدا باين خطبه مى فرمودند و چون تامل مى كنى ظاهر مى شود كه تغييرات عبارات سبب اين فسادها شده است.

و اما روايات صحيحه كه در تكبيرات وارد شده است از آن جمله در صحيح از منصور منقولست از حضرت امام جعفر

صادق صلوات اللَّه عليه در تفسير قول حقّ سبحانه و تعالى «وَ اذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ» يعنى خداوند تعالى را ياد كنيد در ايام چند اندك حضرت فرمودند كه مراد از اين ايّام ايّام تشريق است كه آن يازدهم و دوازدهم و سيزدهم ذى الحجه است كه مقرّر بود كه چون كفار قريش و اتباع ايشان در منى توقف مى كردند بعد از ذبح قربانى

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 286

مباهات و مفاخرت مى نمودند به افعال پدران خود بانكه مى گفتند كه پدر ما مهمان را ضيافت مى كرد پدر ما يا پدران ما اسيران را رها مى كردند و اگر چه بزرهاى بسيار بود پس حقّ سبحانه و تعالى فرمود كه چون از عرفات روانه شويد بمنى خداوند خود را ياد كنيد بعوض ياد كردن پدران بمثل ياد كردن پدران بلكه سخت تر يعنى به او از بلندتر پس حضرت فرمودند كه تكبير اينست «اللَّه اكبر اللَّه اكبر لا اله اللَّه و اللَّه اكبر و للّه الحمد اللَّه اكبر على ما هدانا اللَّه اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام».

و به اسانيد حسنه و صحيحه از زراره منقولست كه عرض نمودم به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه تكبيرى كه در ايام تشريق در عقب نمازهاست كدامست حضرت فرمودند كه تكبير در منى عقيب پانزده نماز است از ظهر روز عيد تا صبح روز آخر ايام تشريق است مى گويد كه «اللَّه اكبر اللَّه اكبر اكبر لا اللَّه اله و اللَّه اكبر اللَّه اكبر على ما هدانا اللَّه اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام و الحمد اللَّه على ما ابلانا»، و در شهرهاى ديگر عقيب ده نماز است

زيرا كه چون اهل مكه و حاجيان كه از منى به مكه مى آيند ديگر تكبير نمى گويند هر گاه در نفر اول كه دوازدهم است كوچ كنند پس هر گاه اهل مكه نگويند بعد از كوچ باقى شهرها بطريق اولى نخواهند گفت.

و به همين مضمون و همين تكبير است صحيحه و حسنه كالصحيحه و موثقه كالصحيحه معاوية بن عمار از حضرت امام صادق صلوات اللَّه عليه و از اين باب اخبار خواهد آمد و جميع اخبار معتبره صحيحه و كالصحيحه مشتركند در كيفيت تكبير مگر در زيادتى و الحمد للّه على ما ابلانا كه در بعضى از اخبار نيست و در اكثر هست و آن چه صدوق ذكر كرده است در هيچ خبرى نديده ام مگر در اين خبر و جمعى از فضلا هر يك تكبير خاصى ذكر كرده اند در كتب خود مى بايد به ايشان رسيده باشد و هيچ شك نيست كه عمل به آن چه بما رسيده است از

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 287

احاديث صحيحه اولى است و ظاهر اين اخبار آنست كه در عقيب فرايض باشد.

و در صحيح از داود بن فرقد منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه تكبير در عقيب فرايض است در ايّام تشريق و در عقيب نافله تكبير نيست.

و در موثق عمار منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه تكبير در ايّام تشريق واجبست در عقيب هر نماز فريضه و نافله و باز فرمودند كه اگر از جاى خود برخيزد بر او چيزى نيست و حمل كرده اند بر استحباب مؤكد در فرايض و بر غير مؤكد در نوافل چنانكه در صحيح منقولست از على بن جعفر

كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه آيا تكبير در ايّام تشريق واجبست يا نه حضرت فرمودند كه مستحب است و اگر فراموش كند تكبير را بر او چيزى نيست ديگر سؤال كردم از زنان كه آيا بر ايشان هست تكبير در ايام تشريق حضرت فرمودند كه بلى و ليكن بلند نگويند و از اين حديث و ظاهر آيه ظاهر مى شود كه تكبير را بلند بايد گفت و ظاهر مى شود كه آواز زن عورتست.

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه احدهما صلوات اللَّه عليهما فرمودند در شخصى كه يك ركعت از فوت شود در حالتى كه مسبوق باشد آن ركعت را به جا مى آورد و تكبير را در عقب آن مى گويد، و گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه تكبير در ايام تشريق عقيب چند نماز است حضرت فرمودند كه هر مقدار كه خواهى مقررى ندارد بعضى چنين تاويل كرده اند كه در عقيب هر نمازى كه گويى مقدار خاصى ندارد از يك مرتبه تا صد مرتبه مى توان گفت چون احاديث صحيحه وارد شده است كه در عقب پانزده و ده است مگر آن كه حمل كنيم اين اخبار را بر استحباب مؤكد و در عقيب نوافل بعد از ايام تشريق مستحب باشد به استحباب غير مؤكد چه ظاهر

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 288

است كه تكبير و تهليل الهى در همه وقتى خوبست چنانچه از آن حضرت منقولست كه بهاى بهشت لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر است و فرمودند كه بسيار تكبير و تهليل بگوئيد كه چيزى نزد حقّ سبحانه و تعالى

محبوب تر از تكبير و تهليل نيست و احاديث صحيحه وارد شده است در فضيلت تهليل و تحميد و تكبير.

و اين جمله مشتمل است بر شش تكبير و يك تهليل و دو تمجيد و در قوى از سعيد منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در عيد فطر تكبيرى هست و ليكن سنت است عرض نمودم كه در عقيب كدام نماز سنت است حضرت فرمودند كه در شب فطر در عقب نماز شام و خفتن و صبح و در عقيب نماز عيد است، و در روايتى ديگر عقيب ظهر و عصر روز عيد نيز هست عرض نمودم كه چگونه بگويم حضرت فرمودند كه مى گويى «اللَّه اكبر اللَّه اكبر اللَّه اكبر لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر اللَّه اكبر و للّه الحمد اللَّه اكبر على ما هدانا» و همين تكبير مراد الهى است كه فرموده است «وَ لِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ وَ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداكُمْ» يعنى مقرّر ساختيم كه اگر بيمار باشيد يا در سفر باشيد بخوريد روزه را و قضا كنيد تا تمام كنيد عده روزه واجب را و تا آن كه تكبير بگوئيد خداوند تعالى را بر آن چه شما را هدايت فرموده است و منافات ندارد كه در عقب چهار يا شش نماز مطلوب باشد و در وقت رفتن به مصلى نيز مطلوب باشد اگر چه آيه «وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى» از جهة رفتن به مصلى نيز هست و اللَّه تعالى يعلم ( «اللَّه اكبر اللَّه اكبر زنة عرشه و رضى نفسه و عدد قطر سمائه و بحاره له الاسماء الحسنى و الحمد للّه حتّى يرضى و هو

العزيز الغفور اللَّه اكبر اللَّه اكبر كبيرا متكبّرا و إلها متعزّزا و رحيما متحنّنا يعفو بعد القدرة و لا يقنط من رحمته الّا الضّالّون اللَّه اكبر كبيرا و لا اله الّا اللَّه كثيرا و سبحان اللَّه حنّانا قديرا و الحمد للّه نحمده و نستعينه و نستغفره

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 289

و نستهديه و نشهد ان لا اله الّا هو و انّ محمّدا عبده و رسوله مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ اهتدى و فازَ فَوْزاً عَظِيماً و من يعص اللَّه و رسوله فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِيداً و خَسِرَ خُسْراناً مُبِيناً أوصيكم عباد اللَّه بتقوى اللَّه و كثرة ذكر الموت و الزّهد فى الدّنيا الّتى لم يتمتّع بها من كان فيها قبلكم و لن تبقى لأحد من بعدكم و سبيلكم فيها سبيل الماضين الا ترون انّها قد تصرّمت و اذنت بانقضاء و تنكّر معروفها و ادبرت جذّاء فهى تخبر بالفناء و ساكنها يحدى بالموت فقد أمرّ منها ما كان حلوا و كدر منها ما كان صفوا فلم يبق فيها الّا سملة كسملة الإداوة و جرعة كجرعة الاناء لو تمزّزها الصّديان لم تنقع غلّته فازمعوا عباد اللَّه بالرّحيل من هذه الدّنيا المقدور على أهلها الزّوال الممنوع أهلها من الحيوة المذلّلة أنفسهم بالموت فلا حىّ يطمع فى البقاء و لا نفس الّا مذعنة بالمنون فلا يغلبنّكم الامل و لا يطل عليكم الامد و لا تغترّوا فيها بالآمال») حقّ سبحانه و تعالى از آن بزرگتر است كه به كنه ذات او يا صفات او يا افعال او توان رسيد يا وصف توان كرد مى گويم اين كلمه را بوزن عرش او يعنى كه آن مقدار نوشته شود اللَّه اكبر كه اگر

نوشتها را بسنجيدند به سنگينى فلك اطلس باشد و آن مقدار مى گويم كه او خوشنود شود بعدد قطرات باران و درياها باشد و چون چنين گفته شود گويا بنده آن مقدار اين كلمه را گفته است و اين از فضل الهى است كه چنين قبول مى فرمايد، مر او راست اسماء خوب.

و حمد الهى مى گويم تا حقّ سبحانه و تعالى خوشنود شود اوست خداوند بزرگوار آمرزنده، خدا اعظم است از آن كه وصف او توان كرد و تكبير دوم در بعضى از نسخ نبود و در مصباح هست در حالتى كه او بزرگى را مخصوص خود گردانيده است.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 290

و خداونديست كه عزّت و جبروت او راست و مهربانى و مرحمت از لوازم اوست عفو مى كند با آن كه قادر است بر عقوبت و نااميد نيستند از رحمت او مگر گمراهان خداى تعالى بزرگتر است از وصف به بزرگى كه وصف آن نمى توان كرد و كلمه توحيد را بسيار مى گويم و او را منزه مى دانم از آن چه لايق ذات او نيست حال آن كه كثير الرحمه و قادر است بر تعذيب جمعى كه وصف مى كنند او را به اوصاف جسمانيات و جميع محامد مخصوص اوست حمد مى كنم من و عالميان او را و همه در حمد و غير آن ياورى از او مى خواهيم و همه طلب مغفرت از او مى كنيم و طلب هدايت از او مى كنيم و همه گواهى مى دهيم كه نيست خداوندى غير از او و آن كه محمد بنده خاص او و رسول بزرگوار اوست هر كه اطاعت كند خدا و رسول او را مهتدى است و راه راست يافته و

فايز شده است به رستگارى عظيم و ثوابهاى جزيل و كسى كه عصيان كند خدا و رسول را پس گمراه شده است از راه حقّ و بسيار دور افتاده است و زيان كرده است زيانى هويدا وصيت مى كنم شما را اى بندگان حقّ سبحانه و تعالى به تقوا و پرهيزكارى از مخالفت الهى و بانكه ياد مرگ بسيار بكنيد و آن كه ترك كنيد دنيايى را كه برخوردار نشدند از او كسانى كه پيش از شما در اين دنيا بودند و باقى نخواهد ماند از جهة كسى بعد از شما و راه شما همان راه گذشتگان است هر چه بر سر ايشان آمد همان بر سر شما خواهد آمد آيا نمى بينيد دنيا را كه زايل است و فرياد مى كند كه من با كسى هميشه نخواهم ماند و نمانده ام و نمى بينيد خوبيهاى او را كه چگونه منكر مى شود جوانى به پيرى و صحت به بيمارى و حيات به مرگ مبدل مى شود و پشت كرده تند مى رود و خود خبر مى دهد به زيان حال فناى خود را و ساكنان دنيا مانند شترانى اند كه از جهة ايشان حدى و خوشخوانى مى كنند و در نهايت سرعت روانه اند هم چنين ايشان را به مرگ مى خوانند و ايشان به شتاب مى روند، و نمى بينيد كه شيرينيهاى آن مبدّل

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 291

مى شود به تلخى و صافهاى آن مبدّل مى شود به كدورت پس باقى نمانده است از دنيا و عمر شما در آن مگر ته جرعه بيخ مطهره كه همه كل آلوده است و نمانده است قدرى كه تشنه تواند خورد بلكه اگر تشنه بنوشد رفع تشنگى او نمى كند حاصل آن كه عمرش

كم است و تمتعش لا شى ء.

پس اى بندگان الهى به عزم جزم بار بنديد از خانه كه عاقبت از آن خانه به در بايد رفت و محال است كه هميشه در آنجا باقى بمانند و مرگ همه را به مذلت و خوارى بيرون مى كند از آن خانه پس نيست زنده كه طمع در بقاء داشته باشد و نيست كسى مگر آن كه صاحب يقين است به مرگ پس زنهار كه غلبه نكند بر شما طول أمل و مبادا كه گمان كنيد كه مدتى در اين خانه خواهيد بود خود مى دانيد كه نمى دانيد كه امروز از عمر شما خواهد بود و به شب خواهيد رسيد يا نه و زنهار كه فريفته طول أمل مشويد به تاخير عبادات و طاعات و تحصيل دنياى غدّار ناپايدار.

( «و تعبّدوا للّه ايّام الحيوة فو اللَّه لو حننتم حنين الوله العجلان و دعوتم بمثل دعاء الانام و جارتم جؤار متبتّلي الرهبان و خرجتم إلى اللَّه عزّ و جلّ من الاموال و الاولاد التماس القربة اليه فى ارتفاع درجة عنده او غفران سيّئة احصتها كتبته و حفظتها رسله لكان قليلا فيما ارجو لكم من ثوابه و اتخوّف عليكم من اليم عقابه و باللَّه لو انماثت قلوبكم انمياثا و سالت عيونكم من رغبة اليه و رهبة منه دما ثمّ عمّرتم فى الدّنيا ما كانت الدّنيا باقية ما جزت اعمالكم و لو لم تبقوا شيئا من جهدكم لنعمه العظام عليكم و هداه إيّاكم إلى الايمان ما كنتم لتستحقّوا ابد الدّهر ما الدّهر قائم بأعمالكم جنّته و لا رحمته و لكن برحمته ترحمون و بهداه تهتدون و بهما إلى جنّته تصيرون جعلنا اللَّه و إيّاكم

من التائبين العابدين و انّ هذا يوم حرمته عظيمة و بركته مأمولة

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 292

و المغفرة فيه مرجوّة فاكثروا ذكر اللَّه تعالى و استغفروه و توبوا اليه انه هو التواب الرحيم و من ضحّى منكم بجذع من المعز فانّه لا يجزى عنه و الجذع من الضّأن يجزى و من تمام الاضحيّة استشراف عينها و اذنها و اذا سلمت العين و الاذن تمّت الاضحيّة و ان كانت عضبأ القرن او تجرّ برجلها إلى المنسك فلا تجزئ و اذا ضحّيتم فكلوا و اطعموا و اهدوا و احمدوا اللَّه على ما رزقكم من بهيمة الانعام و اقيموا الصّلاة و اتوا الزّكاة و احسنوا العبادة و اقيموا الشّهادة و ارغبوا فيما كتب عليكم و فرض من الجهاد و الحجّ و الصّيام فانّ ثواب ذلك عظيم لا ينفد و تركه وبال لا يبيد و مروا بالمعروف و انهوا عن المنكر و اخيفوا الظّالم و انصروا المظلوم و خذوا على يد المريب و احسنوا إلى النّساء و ما ملكت ايمانكم و اصدقوا الحديث و ادّ و الامانة و كونوا قوّامين بالحقّ و لا تغّرنّكم الحيوة الدّنيا و لا يغرنّكم باللَّه الغرور انّ أحسن الحديث ذكر اللَّه و ابلغ موعظة المتّقين كتاب اللَّه اعوذ باللَّه من الشّيطان الرّجيم بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم قل هو اللَّه احد اللَّه الصّمد لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد او يقرأ قل يا أيّها الكافرون او ألهيكم التكاثر و العصر و كان ممّا يدوم عليه قل هو اللَّه احد و كان اذا قرا احدى هذه السّور جلس جلسة كجلسة العجلان ثمّ ينهض و هو صلوات اللَّه عليه كان اوّل من حفظ

عليه الجلسة بين الخطبتين ثمّ يخطب الخطبة الّتي كتبناها بعد الجمعة») و بندگى كنيد خدا را در ايام زندگانى دنيا كه و اللَّه اگر ناله كنيد بنحو ناله شترى كه بچه اش مرده باشد يا ناياب شده باشد و بخوانيد خداوند خود را به قدرى كه جميع خلايق او را مى خوانند و گريه و زارى كنيد بنحو زارى كردن عبّاد و زهّادى كه از همه بريده و به خدا متوسل شده باشند و ترك كنيد اموال و اولاد خود را و منقطع شويد از همه و رو بجناب اقدس او كنيد از جهة

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 293

تحصيل قرب او بانكه درجه از درجات شما عالى شود در بهشت يا آمرزيده شود گناهى كه كاتبان عمل آن را نوشته باشند در نامه عمل شما و حفظ نموده باشند آن را رسولان الهى بر شما هر آينه اين همه رياضات و مجاهدات و تضرعات قليل و سهل است نظر به آن چه اميدوارم از براى شما از ثواب او، و نظر به آن چه مى ترسم بر شما از عقاب مؤلم او و به خدا قسم كه اگر دلهاى شما بگدازد مانند نمك در آب و چشمهاى شما همه خون به بارد از جهة رغبت به او يا ترس از او و شما را عمر دنيا بدهند هر آينه اعمال شما تدارك نعم الهى نمى تواند كرد و شما دفع عذاب و جلب ثواب نمى توانيد نمود و اگر چه بكنيد هر چه مقدور شما باشد از سعى در بندگى و تضرع و زارى و در شكر نعمتهاى عظيمى كه حقّ سبحانه و تعالى بر شما دارد و شما را به

ايمان هدايت نموده نمى توانيد كه ابدا الآباد اگر عمل كنيد و سعى نماييد كه به سبب اين اعمال مستحق بهشت و رحمت او شويد و ليكن اگر مرحوم شويد محض رحمت و فضل الهى سبب آن مى شود و به محض هدايت او مهتدى مى شويد و به هدايت و رحمت او داخل بهشت خواهيد شد خداوند عالميان ما را و شما را بگرداند از جمله توبه كاران عابدان.

و به درستى كه اين روزى است كه حرمتش نزد جناب اقدس الهى عظيم است و همه كس اميدوارند بركت اين روز را و همگى آرزوى مغفرت دارند پس بسيار ذكر كنيد خداوند خود را و طلب كنيد مغفرت را از او و توبه كنيد بسوى او به درستى كه خداوند شما قبول كننده توبه و توبه دهنده است و مهربانست و هر كه از شما بزغاله كمتر از يك ساله قربانى كند مجزى نيست و از بره مجزيست اگر شش ماهش تمام شده باشد و از جمله كامل بودن قربانى آنست كه كوشش صحيح باشد و بريده و شكافته نباشد و چشمش كور نباشد و هر گاه چشم و كوشش به سلامت باشد قربانى تمام است و اگر شاخش شكسته باشد يا پاى آن لنگ باشد و پا را به زمين كشد تا محل ذبح مجزى نيست و چون

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 294

قربانى كنيد ثلث آن را بخوريد اگر خواهيد و ثلث آن را اطعام كنيد به فقرا و مساكين و سه يك آن را هديه بفرستيد از جهة هم سايگان و ياران و حمد كنيد خداوند خود را بر اين نعمتى كه شما را روزى كرده است از اين

حيوانات بى زبان از گاو و گوسفند و شتر.

و به پاى داريد نماز را و بدهيد زكات مال خود را و بندگى را نيكو به جا آوريد و اگر گواهى نزد شما باشد بدهيد و از روى رغبت به جا آوريد آن چه را واجب و لازم گردانيده اند بر شما از جهاد حجّ و روزه هر چند بر نفوس شما شاق باشد به درستى كه ثوابش عظيم است چنانكه مشتقش عظيم است و آخر شدن ندارد و تركش سبب عقوبت الهى است كه انتها ندارد و امر كنيد مردمان را به نيكيها و نهى كنيد ايشان را از بديها و بترسانيد ظالمان را و يارى كنيد مظلومان را و مانع شويد جمعى را كه شبهه القا مى كنند و مردمان را به شك مى اندازند و اگر متنبّه نشوند حبس و زجر و قتل نيز هست چنانكه خواهد آمد و نيكى كنيد به زنان و بندگان خود و راست بگوييد و دروغ مگوييد، و ادا كنيد امانت را را به خوب و بد، و همگى تابع حقّ باشيد و فريب ندهد شما را زندگانى دنيا و مغرور نسازد دنيا شما را كه فريفته او شويد و از حق سبحانه و تعالى دور شويد به درستى كه بهترين سخنان ذكر الهى است، و فصيح ترين مواعظ و بليغ ترين نصايح متقيان و پرهيزكاران را كتاب الهى است، پس سوره توحيد بخواند و ترجمه اش گذشت يا سوره قل يا با سوره ألهيكم يا و العصر را بخواند و آن چه اكثر اوقات آن حضرت صلوات اللَّه عليه بران مداومت مى نمودند سوره توحيد بود و چون يكى از اين سوره ها مى خواندند مى نشستند

مانند نشستن كسى كه تعجيل داشته باشد بر سر پا اندكى بعد از آن برمى خيزد از جهة خطبه ديگر و اول كسى كه بر او حفظ نمودند نشستن ميان دو خطبه را آن حضرت (ص) بود چون از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله به خاطرشان نمانده بود و خلفا ثلاثه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 295

نمى نشستند و نوبت خلافت ظاهرى كه به آن حضرت رسيد بسيارى از بدعتها كه شايع شده بود بر طرف شده و مردمان نوشتند كه در خطب بين الخطبتين مى نشستند و بعد از آن بر مى خواستند مى خواندند خطبه دومى را كه نوشتيم پيشتر در خطبه ثانيه روز جمعه و چون اكثر احكام اين مسائل در باب خود خواهد آمد متوجّه تفصيل آن نشديم و به ترجمه اكتفا نموده شد.

( «و فى العلل الّتى تروى عن الفضل بن شاذان النيسابورىّ رضى اللَّه عنه و يذكر انّه سمعها من الرّضا صلوات اللَّه عليه انّه انّما جعل يوم الفطر العيد ليكون للمسلمين مجتمعا فيه و يبرزون إلى اللَّه عزّ و جلّ فيمجّدونه على ما منّ عليهم فيكون يوم عيد و يوم اجتماع و يوم فطر و يوم زكاة و يوم رغبة و يوم تضرّع و لأنّه اوّل يوم من السّنة يحلّ فيها الاكل و الشّرب لأنّ اوّل شهور السّنة عند اهل الحقّ شهر رمضان فاحبّ اللَّه عزّ و جلّ ان يكون لهم فى ذلك مجمع يحمدونه فيه و يقدّسونه و انّما جعل التّكبير فيها اكثر منه فى غيرها من الصّلوات لأنّ التكبير انّما هو تعظيم للّه و تمجيد على ما هدى و عافى، كما قال اللَّه عزّ و جلّ «وَ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى

ما هَداكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» و انّما جعل فيها اثنتا عشرة تكبيرة لأنّه يكون فى كلّ ركعتين اثنتا عشرة تكبيرة و جعل سبع فى الاولى و خمس فى الثانية و لم يسوّ بينهما لأنّ السّنّة فى صلاة الفريضة ان تستفتح بسبع تكبيرات فلذلك بدئ هاهنا بسبع تكبيرات و جعل فى الثانية خمس تكبيرات لأنّ التحريم من التكبير فى اليوم و اللّيلة خمس تكبيرات و ليكون التّكبير فى الرّكعتين جميعا وترا وترا») و در حسن كالصحيح در عللى كه مرويست از فضل واو در آخرش ذكر مى كند كه من جميع را از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 296

شنيده ام اينست كه از آن حضرت پرسيد كه چرا روز فطر را عيد كرده اند فرمودند كه تا اين روز محل اجتماع مسلمانان باشد كه همگى با جمعيت به صحرا روند و تمجيد و تعظيم الهى كنند بر نعمتهايى كه انعام فرموده است بر ايشان پس چون روزى است كه حق سبحانه و تعالى ايشان را جايزه اعمال ماه رمضان مى دهد، مؤمنان يكديگر را به بينند و ميانه ايشان الفت باشد، و افطار كنند در اين روز و روزه نگيرند و زكات بدن خود را به مستحقين بدهند تا سبب زيادتى رحمت الهى باشد و روزى باشد كه مطالب به درگاه حق سبحانه و تعالى عرض نمايند و تضرع و زارى كنند در اين روز.

وجه ديگر آن كه روز اولاست از سالى كه حلالست أكل و شرب در اين روز زيرا كه روز اول نزد اهل حق كه ائمه معصومينند صلوات اللَّه عليهم يا شيعيان اثنى عشرى: ماه رمضانست چنانچه خواهد آمد احاديث در اين باب

پس اول ماه رمضان اول حقيقى سال است و اول شوال اول سالى است كه حلال باشد در او أكل و شرب در روز آن چون در سى روز سابق حرام بود اكل و شرب پس حق سبحانه و تعالى خواست كه ايشان را محل اجتماعى باشد كه در آن اجتماع حمد و تقديس الهى كنند.

و چرا در اين نماز تكبير بيشتر از باقى نمازهاست زيرا كه تكبير تعظيم و تمجيد الهى است كه بنده خداوند خود را به عظمت و جلال ياد مى كند بر آن چه حق سبحانه و تعالى او را هدايت كرده است به راه راست و عافيت و خلاصى كرامت كرده است از راههاى ضلالت و گمراهى چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه تا خداوند خود را به بزرگى ياد كنيد بر آن چه حق سبحانه و تعالى هدايت كرده است شما را و شايد كه شكر نعمتهاى الهى به جا آوريد.

و چرا تكبير در اين نماز دوازده تكبير است زيرا كه در هر نماز دو ركعتى دوازده تكبير است تكبير رفتن بركوع و تكبير رفتن بهر سجده و سر برداشتن از

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 297

هر سجده پس هر ركعتى پنج تكبير است و با تكبير احرام و تكبير قنوت دوازده تكبير مى شود.

و چرا هفت تكبير در ركعت اولى مقرر شده است و پنج تكبير در ركعت دويم و هر دو را برابر نكردند كه هر يك شش تكبير باشد زيرا كه در ركعت اولى تكبيرات افتتاحيه هفت بود هفت در آن مقرر ساختند و چون تكبير احرام در پنج نماز بود پنج تكبير را به ركعت دويم دادند.

و

وجه ديگر آن كه هر يك طاق باشند تا آن كه هر گاه هفت را به اول دادند پنج كه مانده بود به ثانى دادند و ظاهر اين حديث و احاديث صحيحه متواتره آنست كه تكبيرات جزو حقيقت اين صلاة باشد پس اگر مطلقا نداشته باشد يا كمتر از دوازده باشد نماز عيد نخواهد بود و اكثر اخبار مشتمل است بر تكبير تنها پس ظاهرشان اينست كه قنوت واجب نباشد و بهتر آنست كه نه قنوت خوانده شود و يكى از قنوتات منقوله را بخواند و اللَّه تعالى يعلم.

[عدد افراد جماعت در عيدين ]

( «و روى الحلبيّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال فى صلاة العيدين اذا كان القوم خمسة او سبعة فانّهم يجمّعون الصّلاة كما يصنعون يوم الجمعة و قال يقنت فى الركعة الثّانية قال قلت يجوز بغير عمامة قال نعم و العمامة أحبّ إليّ») و به اسانيد صحيحه منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه پنج مرد يا هفت مرد جمع شوند پس به درستى كه ايشان نماز عيد را به جماعت مى كنند چنانكه در نماز جمعه هر گاه پنج يا هفت كس جمع شوند واجبست نماز جمعه.

و ظاهر كلام شيخ آنست كه مراد از اين أو امرى كه در امثال اين اخبار واقع شده است استحبابست و در عيد خلافى صريح نديده ام كه كسى باشد بوجوب نماز عيد مگر از معاصرين رحمهم اللَّه تعالى و بنا بر آن كه سنت باشد بى دغدغه فرسخ در كار نيست ميان دو عيد مستحب يا يك عيد واجب و يكى

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 298

مستحب و بعضى از اين تشبيه فهميده اند كه در

جميع احكام نماز عيد مثل نماز جمعه است و ظاهر عبارت تشبيه جماعتست و بس يا آن كه مشهور است كه مساوات عموم ندارد و حضرت استثنا فرمودند قنوت را و ظاهرش اينست كه حكم جمعه است كه قنوت آن در ركعت دويم باشد و على اى حال مخالف احاديث متواتره است در عيد، و مخالف احاديث صحيحه است در جمعه و ليكن تاويل مى كنيم بانكه مخالفت من حيث المفهومست و منطوق مقدم است بر مفهوم به اتفاق و در جمعه و عيد حق است كه قنوت هر دو در ركعت ثانيه هست و ليكن در اولى هر دو نيز هست و در ركعت ثانيه در عيد پيش از ركوع است و در جمعه بعد از ركوع است حلبى گفت عرض نمودم كه جايز است نماز يا جمعه يا هر دو بى عمامه حضرت فرمودند كه بلى و ليكن عمامه محبوبتر است نزد من و احاديث گذشت در مبالغه عمامه و رداى برد يمانى در نماز عيدين از جمعه.

[تعداد تكبير در عيدين ]

( «و روى ابو الصّباح الكنانىّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال سألته عن التّكبير فى العيدين فقال اثنتا عشرة سبع فى الاولى و خمس فى الاخرى فاذا قمت إلى الصّلاة فكبّر واحدة ثمّ تقول اشهد ان لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله اللَّهمّ أنت اهل الكبرياء و العظمة و اهل الجود و الجبروت و القدرة و السلطان و العزّة أسألك فى هذا اليوم الّذى جعلته للمسلمين عيدا و لمحمّد صلواتك عليه و آله ذخرا و مزيدا ان تصلّى على محمّد و آل محمّد و ان

تصلّى على ملائكتك المقرّبين و أنبيائك المرسلين و ان تغفر لنا و لجميع المؤمنين و المؤمنات و المسلمين و المسلمات الأحياء منهم و الاموات اللَّهمّ انى أسألك من خير ما سالك به عبادك المرسلون و اعوذ بك من شرّ ما عاذ منه عبادك المخلصون اللَّه اكبر اوّل كلّ شى ء و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 299

اخره و بديع كلّ شي ء و منتهاه و عالم بكلّ شى ء و معاده و مصير كلّ شى ء اليه و مردّه و مدبّر الامور و باعث من فى القبور قابل الاعمال مبدئ الخفيّات معلن السّرائر اللَّه اكبر عظيم الملكوت شديد الجبروت حىّ لا يموت دائم لا يزول اذا قضى امرا فانّما يقول له كن فيكون اللَّه اكبر خشعت لك الاصوات و عنت لك الوجوه و حارت دونك الابصار و كلّت الالسن عن عظمتك و النّواصي كلّها بيدك و مقادير الامور كلّها إليك لا يقضى فيها غيرك و لا يتمّ منها شى ء دونك اللَّه اكبر احاط بكلّ شى ء حفظك و قهر كلّ شى ء عزّك و نفذ كلّ شى ء أمرك و قام كلّ شي ء بك و تواضع كلّ شى ء لعظمتك و ذلّ كلّ شي ء لعزّتك و استسلم كلّ شي ء لقدرتك و خضع كلّ شي ء لملكك اللَّه اكبر و تقرأ الحمد و الشّمس و ضحيها و تركع بالسّابعة و تقول فى الثانية اللَّه اكبر اشهد ان لا اله اللَّه وحده لا شريك له و انّ محمّدا عبده و رسوله اللَّهمّ أنت اهل الكبرياء و العظمة تتمّه كلّه كما قلت اوّل التكبير يكون هذا القول فى كلّ تكبيرة حتّى تتمّ خمس تكبيرات و الخطبة فى العيدين بعد الصّلاة») و همين حديث را سابقا ذكر كرد بروايت محمد

بن الفضيل از ابو الصباح و در اينجا از ابو الصباح و شيخ همين حديث را نقل كرده است از محمد بن احمد بن يحيى از محمد بن فضيل از ابو الصباح و ظاهرا واسطه احمد بن محمد عن ابيه عن محمد بن الفضيل باشد چنانكه هميشه چنين روايت مى كند و چون صدوق در اول كتاب ذكر كرده است كه من از كتب معتبره روايت كرده ام هر چه در اين كتابست پس اظهر آنست كه از كتاب كنانى روايت كرده باشد و كتاب او از اصول است با آن كه ظن اين شكسته آنست كه محمد بن فضيل كم از جميل نباشد بلكه بحسب تتبع اخبار او را أثبت مى دانيم از بسيارى از ثقات و در هر بابى از اصول و فروع احاديث او در كمال متانتست با آن كه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 300

ظاهر است كه اخبارى كه صدوق از او روايت كرده است از ابو الصباح صدوق از اصل ابو الصباح برداشته است و همين حديث دليل است بر همين مطلب مع هذا مخالفت اين حديث با مشهور ضرر ندارد.

چون مؤيد اين حديث احاديث صحيحه وارد شده است و گذشت و چون ترجمه همين دعاها در همين باب گذشت رجوع بان كنند و محل تعجب است از صدوق كه يك حديث را در يك باب ذكر كند مكرر.

[چون مهيّا شوى جهة نماز عيدين و در روز جمعه نيز اين دعا را مى خوانى ]

و در صحيح از ابو حمزه منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون مهيّا شوى از جهة بيرون رفتن از جهة نماز عيدين و در روز جمعه نيز اين دعا را مى خوانى كه.

( «اللَّهمّ من تهيّأ و تعبّأ و أعدّ و

استعدّ لوفادة إلى مخلوق رجاء رفده و طلب نائله و جوائزه و فواضله و نوافله فاليك يا سيّدى وفادتي و تهيئتى و تعبيتى و اعدادى و استعدادى رجاء رفدك و جوائزك و نوافلك فلا تخيّب اليوم رجاى يا من لا يخيب عليه سائل و لا ينقصه نائل فانّى لم آتك اليوم بعمل صالح قدّمته و لا شفاعة مخلوق رجوته و لكن اتيتك مقرّا بالظّلم و الاساءة لا حجّة لي و لا عذر فاسئلك يا ربّ ان تعطينى مسألتي و تقلبنى برغبتى و لا تردّنى مجبوها و لا خائبا يا عظيم يا عظيم ارجوك للعظيم أسألك يا عظيم ان تغفر لي العظيم لا اله الّا أنت اللَّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد و ارزقنى خير هذا اليوم الّذى شرّفته و عظّمته و تغسلنى فيه من جميع ذنوبي و خطاياى و زدنى من فضلك انّك أنت الوهّاب)

باب صلاة الاستسقاء

[سبب خشگسالى ]

( «روى عبد الرّحمن بن كثير عن الصّادق صلوات اللَّه عليه أنّه قال اذا فشت اربعة ظهرت اربعة إذا فشا الزّنا ظهرت الزّلازل و اذا أمسكت الزّكاة هلكت الماشية و اذا جار الحكّام فى القضاء أمسك القطر من السّماء و اذا خفرت الذّمّة نصر المشركون على المسلمين») چون نماز طلب باران در كيفيت مشتركست با نماز عيدين هر چند كه سنت است نماز استسقا را مقدم داشت بر نماز كسوف واجب، و گفت اين با بيست در كيفيت نماز طلب زيادتى باران.

كالصحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه آن حضرت فرمودند كه هر گاه چهار فسق ظاهر مى شود كه مردمان آنها را علانيه واقع سازند چهار بلا نازل مى شود هر گاه زنا ظاهر شود زلزله بسيار مى شود

و چون زمين مى لرزد كه چنين عمل قبيحى بر پشت آن واقع مى شود و چون زكات واجب را ندهند گله گوسفند و گاو و شتر يا گله گوسفندان تلف مى شوند و چون حكّام در احكام الهى جور كنند باران از آسمان نمى آيد و هر گاه عهد اهل ذمه را مسلمانان بر هم زنند كفار بر مسلمانان مسلّط مى شوند و به همين مضمونست كالصحيح كلينى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و كلينى و صدوق در صحيح از ابو حمزه روايت كرده اند كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بتحقيق كه هيچ سالى باران كمتر از سالى ديگر نمى آيد و فيض از فياض حقيقى منقطع نمى شود و ليكن حق سبحانه و تعالى هر جا كه مى خواهد مى فرستد به درستى كه هر گاه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 302

جمعى همه مخالفت الهى كنند حقّ سبحانه و تعالى بارانى را كه مقدر ساخته بود كه از جهة ايشان بفرستد از ايشان باز مى دارد و به جمعى ديگر يا به صحراها و كوهها و درياها مى فرستد و بسيار است كه جعل معذب مى شود و در سوراخش از جهة نيامدن باران به سبب جمعى كه در حوالى آن فسق مى كنند و آن را ممكن بود كه از حوالى ايشان دور شود، بعد از آن حضرت اين آيه كريمه را خواندند كه عبرت گيريد اى صاحبان بصيرتها كه هر گاه حيوان غير مكلف معذب شود جمعى كه عقل و بصيرت دارند مى بايد بيايند كه از حوالى آن جماعت فساق دور مى بايد رفت كه مبادا بعذاب دنيوى يا اخروى معذّب كردند بعد از آن حضرت فرمودند كه در كتاب امير المؤمنين

صلوات اللَّه عليه چنين نوشته است كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر گاه در امت من زنا ظاهر شود مرگ مفاجات بسيار مى شود، و هر گاه ترازو دزدى كنند حق سبحانه و تعالى ايشان را مبتلا مى كند به قحط و بى بركتى، و هر گاه زكات مال را ندهند زمين بركات خود را نمى دهد از زراعتها و ميوه ها و معدنها و هر گاه قاضيان جور كنند مبتلا شوند بانكه لطف الهى از ايشان دور شود و همه مدد يكديگر كنند در ظلم و عدوان و چون عهد و ذمه كفار را بر هم زنند دشمنان مسلمانان بر ايشان مسلط مى شوند و چون قطع رحم كنند اموال بدست بدان افتد و هر گاه امر به معروف و نهى از منكر نكنند و متابعت ائمه اهل بيت من نكنند صلوات اللَّه عليهم اللَّه جل جلاله بدان را بر ايشان مسلّط كند و خوبان دعا كنند و دعاى ايشان مستجاب نشود و احاديث از اين باب بسيار است و بعضى از آنها خواهد آمد.

( «و روى عن النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله انّه قال اذا غضب اللَّه تعالى على أمّة ثمّ لم ينزل بها العذاب غلت اسعارها و قصرت اعمارها و لم تربح تجّارها و لم تزك ثمارها و لم تغرز أنهارها و حبس عنها أمطارها

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 303

و سلّط عليها شرارها») و منقولست از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه فرمودند كه هر گاه حق سبحانه و تعالى غضب كند بر جمعى و به بركت جمعى از خوبان عذاب نفرستد بر آن جمع عذابى كه سبب

هلاك همه شود چنانكه بر امم سابقه مى فرستاد مبتلا مى كند ايشان را بانكه قيمت اجناس گران مى شود و عمرهاى ايشان كوتاه مى شود و تاجران ايشان را ربحى از تجارت بهم نمى رسد و ميوه ها يا حاصل ايشان بركت ندارد و آب نهرها كم مى شود و باران كم مى آيد يا نمى آيد و فساق و بدنفسان بر مسلمانان مسلّط مى شوند.

( «و روى حفص بن غياث عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال انّ سليمان بن داود عليهما السّلام خرج ذات يوم مع اصحابه يستسقى فوجد نملة قد رفعت قائمة من قوائمها إلى السّماء و هى تقول اللَّهمّ انّا خلق من خلقك لا غنى بنا عن رزقك فلا تهلكنا بذنوب بنى ادم فقال سليمان عليه السّلام لأصحابه ارجعوا فقد سقيتم بغيركم») و منقولست در موثق كالصحيح كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه روزى حضرت سليمان با لشكر خود بطلب باران بيرون رفتند ديدند كه مورى دست خود را به جانب آسمان بلند كرده مى گويد كه خداوندا ما مورچگان مخلوق توئيم و محتاجيم به روزى تو ما را به سبب گناهان فرزندان آدم هلاك مكن پس حضرت سليمان فرمودند كه برگرديد كه حق سبحانه و تعالى دعاى مور را مستجاب گردانيد و احتياج به دعاى شما نيست و در روايات متعدّده وارد شده است كه فى الحال بارانى سر شد كه به صد تشويش خود را به خانهاى خود رسانيدند.

و در روايتى ديگر در آن سال آن مقدار باران آمد كه هرگز چنان بارانى نيامده بود.

غرض از ذكر اين اخبار آنست كه چون فسق و فجور سبب نيامدن

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 304

بارانست مى بايد كه

چون آب شروع در كمى كند و باران كم آيد همگى توبه كنند از گناهان تا حق سبحانه و تعالى باران كرامت فرمايد.

( «و روى حفص بن البخترىّ عنه صلوات اللَّه عليه انّه قال انّ اللَّه تبارك و تعالى اذا اراد ان ينفع بالمطر امر السّحاب فاخذ الماء من تحت العرش و اذا لم يرد النّبات امر السّحاب فاخذ الماء من البحر قيل انّ ماء البحر مالح قال انّ السّحاب يعذبه») و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه حق سبحانه و تعالى خواهد كه باران نافع باشد امر مى فرمايد ابر را كه آب را از زير عرش بردارد و اگر اراده نداشته باشد كه از آن باران منتفع شوند و چيزى برويد از آن امر مى فرمايد ابر را كه آب را از دريا بردارد عرض نمودند كه آب دريا شور است و آب باران شيرين است حضرت فرمودند كه ابر بامر الهى آب را شيرين مى كند و تاويل كرده اند عرش را به عرش رحمت كه اگر شفقت الهى هست باران نافع است و الا فلا و اللَّه تعالى يعلم.

«و روى سعد ان انّه قال ما من قطرة تنزل من السّماء الّا و معها ملك يضعها الموضع الّذى قدّرت له» و در صحيح منقولست از سعدان و او از اصحاب اصول أربعمائة است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه قطره از آسمان يعنى از جانب آن نازل نمى شود مگر آن كه فرشته با او نازل مى شود كه آن قطره را فرو آورد در جائى كه آن قطره مقدر شده است كه در

آنجا فرو آيد و احاديث بر اين مضمون بسيار است.

و در صحيحه كامله نيز هست كه حضرت دعا مى فرمايند از جهة فرشتگانى كه با قطرات باران نازل مى شوند در وقت آمدن باران و حكمتش مخفى است و بعضى گفته اند كه مراد از اين فرشتگان سفلياتند كه به عبارت حكما

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 305

آنها را قوى مى گويند و بعيد نيست بر سبيل احتمال اما جزم بان نمى توان كرد و اللَّه تعالى يعلم.

( «و قال النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله ما اتى على الدّنيا يوم واحد منذ خلقها اللَّه عزّ و جلّ الّا و السّماء فيها تمطر فيجعل اللَّه ذلك حيث يشاء») و از آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه فرمودند كه يك روز بر دنيا نگذشته است از آن روزى كه حق سبحانه و تعالى دنيا را آفريده است مگر آن كه در آن روز باران آمده است و مى آيد و حق سبحانه و تعالى آن را در هر جا كه مصلحت مى داند قرار مى دهد چنانكه ظاهر است كه در اين بلاد در فصل تابستان باران نمى آيد و اگر بيايد غضب الهى است و مزروعات ايشان ضايع مى شود و اگر در بلاد هند باران نيايد در تابستان همه هلاك مى شوند حاصل آن كه رحمت الهى هميشه فايض است بمقدار حكمت بر عالميان.

( «و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ما خرجت ريح قطّ الّا بمكيال الّا زمن عاد فانّها عتت على خزّانها فخرجت فى مثل خرق الابرة فاهلكت قوم عاد و ما نزل مطر قطّ الّا بوزن الّا زمن نوح صلوات اللَّه عليه فانّه عتا على خزّانه فخرج فى مثل

خرق الابرة فاغرق اللَّه به قوم نوح») و از آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله منقولست كه بيرون نيامده است هرگز بادى مگر به اندازه و قدرى كه حق سبحانه و تعالى مصلحت مى داند مگر در زمان قوم عاد كه به دعاى حضرت هود، آن باد سركشى كرد بر خزانه داران باد و بمقدار سوراخ سوزنى زياده از معتاد بيرون آمد و قوم عاد را هلاك كرد و هرگز بارانى نازل نشد مگر بوزن و قدر خاصى مگر در زمان حضرت نوح كه سركشى كرد بر خزينه داران آب پس بمقدار سوراخ سوزنى زياده بيرون آمد و حق سبحانه و تعالى قوم نوح را بان آب هلاك كرد و سوراخ سوزن كنايه است از آن كه اينها نزد قدرت او بمنزله سوراخ سوزنست نزد شما.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 306

و كلينى كالصحيح روايت كرده است از مسعده كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در مرتبه اول باران مى ايستادند آن مقدار كه سر مبارك و محاسن و جامهاى آن حضرت تر مى شد مردمان مى گفتند كه يا حضرت زير سقف فرمائيد حضرت مى فرمودند كه اين باران قريب العهد است به عرش و الحال از آنجا مى آيد بنا بر اين مى خواهم كه از آن تر شوم بعد از آن شروع فرمودند در حديث و فرمودند كه در زير عرش دريايى است كه در آن دريا آبى است كه روزى حيوانات از آن مى رويد پس چون حق سبحانه و تعالى مى خواهد كه نعمتهاى الهى برويد از دانها و ميوه ها از روى مرحمت امر مى فرمايد بان دريا كه به بار

پس از آنجا مى آيد تا به ابر مى رسد و حق سبحانه و تعالى ابر را مانند غربالى گردانيده است كه بگيرد و بامر الهى در هر جا كه مصلحت داند بهر چه مقدارى كه مصلحت داند به بارد بعضى از جاها بسيار و بعضى كم به آن نحوى كه مأمور است پس قطره به زير نمى آيد مگر آن كه با آن قطره ملكى نازل مى شود تا به جايى كه بايد آن باران را به بارد بر آن و بارانى از جانب آسمان نمى آيد مگر آن كه عدد قطرات و وزن آن به نحويست كه فرموده اند كه يك قطره زياد و كم نمى شود هرگز مگر در زمان حضرت نوح عليه السّلام كه بى وزن و عدد آمد چون از روى غضب نازل نشد.

و در صحيح از معروف منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و آله فرمودند كه حق سبحانه و تعالى را بادهاى رحمت هست و بادهاى عذاب هست و اگر خواهد باد عذاب را رحمت مى كند بانكه نظر به جمعى نافع باشد يا آن جماعت تايب شوند مثل قوم يونس اما رحمت را عذاب نمى فرمايد زيرا كه هرگز حق سبحانه و تعالى عذاب نفرستاد بر جمعى كه اطاعت او كنند مگر آن كه طاعت را مبدل سازند به معصيت، اما عذاب را مبدّل به رحمت مى گرداند مثل قوم يونس كه آثار عذاب الهى برايشان ظاهر شد ايشان شروع در تضرّع و زارى

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 307

كردند و ايمان آوردند و توبه كردند حق سبحانه و تعالى عذاب را از ايشان برداشت و حق سبحانه و تعالى باد عقيم را بر قوم عاد

فرستاد چون غضب كرد بر ايشان و امر فرمود خزينه داران باد را كه بمقدار فراخى انگشترى بفرستند باد سركشى كرد و از مقدار بينى گاو بيرون آمد از خشمى كه للّه داشت بر قوم عاد فرشتگان خازن باد به فرياد آمدند كه خداوندا باد از فرمان ما سركشى كرد و زياده رفت و مى ترسيم كه مبادا جمعى هلاك شوند كه عصيان تو نكرده اند و تعمير بلاد تو مى كنند پس حق سبحانه و تعالى جبرئيل را فرستاد و به بال خود آن زيادتى باد را برگردانيد و به او گفت كه بهر نحو كه امر مى كنند به آن عمل كن پس بهمان مقدار بيرون آمد و قوم هود را هلاك كرد و جمعى كه در آن حوالى بودند.

(و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه السّحاب غربال المطر لو لا ذلك لأفسد كلّ شي ء وقع عليه») و كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه ابر بمنزله غربال بارانست كه قطره قطره بيايد و اگر نه چنين مى بود هر آينه فاسد و ضايع مى كرد هر چيزى را كه بر آن واقع مى شد.

[رعد و برق ]

( «و سال ابو بصير ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّعد أيّ شى ء يقول قال انّه بمنزلة الرّجل يكون فى الابل فيزجرها هاى هاى كهيئة ذاك قال قلت جعلت فداك فما حال البرق فقال تلك مخاريق الملائكة يضرب السّحاب فتسوقه إلى الموضع الّذى قضى اللَّه عزّ و جلّ فيه المطر و قال صلوات اللَّه عليه الرّعد صوت الملك و البرق سوطه») و در موثق منقولست از ابو بصير كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه

عليه كه رعد چه مى گويد حضرت فرمودند كه صداييست مانند صدايى كه شتر را مى رانند به هاى هاى بهمان عنوان گفتم فداى تو گردم حال برق چونست و او چه چيز است حضرت فرمودند كه بمنزله طره ايست كه ملكى دارد و برابر مى زند و مى راند ابر را بهر موضعى كه حق سبحانه و تعالى مقدر

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 308

ساخته است كه بر آنجا به بارد باران و آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه رعد صداى ملك است و برق تازيانه آن ملك است.

و كالصحيح منقولست كه از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه ابر در كجا مى باشد فرمودند بر درختى كه بر تل ريگى است بر كنار دريايى كه در آنجا ماوى مى كند و چون حق سبحانه و تعالى مى خواهد كه ابر را بفرستد امر مى فرمايد بادى را كه آن را روانه سازد و فرشتگانى چند را موكل ساخته است كه طرها بر آن مى زنند و آن برقست كه بلند مى شود و آن فرشته اسمش رعد است پس حضرت اين آيه تلاوت فرمود كه ترجمه اش اينست كه خداوند شما خداونديست كه بادها را مى فرستد تا ابر را بر مى انگيزاند و ما آن را مى بريم بسوى شهرهاى مرده و آنها را زنده مى گردانيم.

( «و روى انّ الرّعد صوت ملك اكبر من الذّباب و اصغر من الزّنبور فينبغى لمن سمع صوت الرّعد ان يقول سبحان من يسبّح الرّعد بحمده و الملائكة من خيفته») و منقولست كه رعد او از فرشته ايست كه بزرگتر از مگس است و كوچكتر از زنبور است پس سزاوار آنست كه چون كسى صداى رعد را بشنود بگويد منزه خداوندى كه تسبيح

و تنزيه او مى كند رعد با آن كه مشغولست بحمد او يعنى تسبيح و تحميد او مى كند رعد و فرشتگان نيز از خوف او تسبيح و تحميد مى گويند و تحميد شكر الهى است بر جميع نعم خصوصا نعمت تسبيح.

[دعاى باران فرعون ]

( «و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه جاء اصحاب فرعون إلى فرعون فقالوا له غار ماء النّيل و فيه هلاكنا فقال انصرفوا اليوم فلمّا ان كان من اللّيل توسّط النّيل و رفع يديه إلى السّماء فقال اللَّهمّ انّك تعلم انّي اعلم انّه لا يقدر على ان يجي ء بالماء الّا أنت فجئنا به فاصبح النّيل يتدفّق») و منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه لشكر فرعون به نزد

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 309

فرعون آمدند و گفتند كه آب نيل بگو افتاده است و همه هلاك خواهيم شد اگر آب بلند نشود پس فرعون گفت امروز برويد تا آب بفرستم و چون شب شد در ميان نهر نيل رفت و دستها بسوى آسمان كه قبله دعا است برداشت و گفت خداوندا تو مى دانى كه من مى دانم كه قادر نيست بر آن كه آب نيل را كسى بياورد بغير از تو ما را آب ده و مرا شرمنده مكن چون صبح شد آب نيل بلند شد به مرتبه كه از سر بدر مى رفت و اين قسم اعجازى بر دست فرعون مدعى الوهيّت قبيح نيست زيرا كه بديهى بود كه فرعون پسر مصعب خدا نيست و اگر دعوى پيغمبرى كند كاذبى البته مى بايد كه بر دست او سحر نيز عمل نكند چون سبب اضلال خلايق مى شود حتى آن كه از ثقات شنيده ام از آن جمله از شيخ بهاء الدين محمد

رحمه اللَّه تعالى كه من با بسيارى از سحره صحبت داشته ام و اگر يكى از اينها دعوى نبوّت بر سبيل مزاح مى كردند سحرشان تاثير نمى كرد.

[نماز باران در بيابان باشد و پس از روزه ]

( «و لا يستسقى الّا بالبراري حيث ينظر إلى السّماء و لا يستسقى فى شى ء من المساجد الّا بمكّة») و در صحيح از ابن عمير منقولست از وهب بن وهب از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه طلب باران نمى توان كرد مگر در صحراها در جائى كه اطراف آسمان را توان ديد و طلب باران نمى توان كرد در هيچ مسجدى مگر در مكه معظمه چون نماز استسقا در اكثر كيفيات حكم نماز عيد دارد و احاديث صحيحه گذشت در عيد كه به صحرا رفتن بهتر است و بعضى از اصحاب گفته اند كه اول در عقيب صلوات دعا كنند اگر مستجاب شود فبها و الا بيرون روند و بد نيست و عمل ما بر اين است.

( «و اذا احببت ان تصلّى صلاة الاستسقاء فليكن اليوم الّذى تصلّى فيه يوم الاثنين ثمّ تخرج كما تخرج يوم العيد يمشى المؤذّنون بين يديك حتّى تنتهى إلى المصلّى فتصلّى بالنّاس ركعتين بغير اذان و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 310

لا اقامة ثمّ تصعد المنبر و تخطب و تقلب رداك الّذى على يمينك على يسارك و الّذى على يسارك على يمينك ثمّ تستقبل القبلة فتكبّر اللَّه مائة تكبيرة رافعا بها صوتك ثمّ تلتفت عن يمينك و تسبّح اللَّه مائة مرّة رافعا بها صوتك ثمّ تلتفت إلى يسارك فتهلّل اللَّه مائة مرّة رافعا بها صوتك ثمّ تستقبل النّاس بوجهك فتحمد اللَّه مائة مرّة رافعا بها صوتك ثمّ ترفع يديك فتدعو و يدعو النّاس و يرفعون اصواتهم

فانّ اللَّه عزّ و جلّ لا يخيّبكم إن شاء اللَّه») و هر گاه خواهى كه نماز استسقا كنى بايد كه روز بيرون رفتن روز دوشنبه باشد بانكه امام در روز جمعه امر كند كه مردمان همه سه روزه روزه بگيرند روز شنبه و يكشنبه و دوشنبه را و روز دوشنبه بيرون روند پا برهنه و با خضوع و خشوع چنانكه در روز عيد بيرون مى رفتى و مؤذنان پيش پيش تو روند تا به مصلى رسى كه در آنجا نماز عيدين كرده مى شود پس امامت مى كنى و مردمان اقتدا مى كنند دو ركعت نماز مانند نماز عيد را بى اذان و اقامه بلكه سه مرتبه الصّلاة مى گويند مثل نماز عيد پس به منبر مى روى و ردا را مى گردانى بانكه جانب راست را به جانب چپ مى كنى و جانب چپ را به جانب راست و اگر بالا را پائين كنند و رو را پشت كنند نيز بد نيست چنانكه جمعى گفته اند پس رو بقبله مى كنى و صد مرتبه اللَّه اكبر به آواز بلند مى گويى و رو به جانب راست مى كنى و صد مرتبه سبحان اللَّه را مى گويى به آواز بلند پس رو بدست چپ مى كنى و صد مرتبه لا اله الا اللَّه مى گويى به آواز بلند پس رو به مردم مى كنى و صد مرتبه الحمد للّه مى گويى به آواز بلند و مردمان متابعت امام مى كنند در اين چهار صد عدد و ليكن ايشان رو بقبله باشند و امام رو به چهار جهة كند، پس دستها را بر مى دارى و دعاى باران مى كنى و مردمان نيز دعا مى كنند به آواز بلند كه اميد هست كه حق سبحانه و تعالى

شما را نااميد برنگرداند إن شاء اللَّه.

و اين مجموع مضمون عبارت فقه رضويست و مضمون احاديث معتبره

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 311

مقبوله است از آن جمله در صحيح از محمد بن مسلم و كالصحيح از احمد بن سليمان منقولست كه هر دو از مرّه آزاد كرده محمد بن خالد كه والى مدينه بود و هر دو اصحاب آن حضرتند نقل كرده اند كه مى گفت كه اهل مدينه به فرياد آمدند به نزد محمد بن خالد در طلب باران، والى بمن گفت كه برو نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و به حضرت عرض كن كه چه كنيم كه مردمان به فرياد آمده اند نزد من، من رفتم و به حضرت عرض نمودم حضرت فرمودند كه بگو بيرون رود من عرض نمودم كه فداى تو كردم كى بيرون رود حضرت فرمودند كه روز دوشنبه عرض نمودم كه بچه عنوان بيرون روند حضرت فرمودند كه منبر را پيش پيش بيرون برند و پياده بيرون رود چنانكه در عيدين بيرون مى روند يعنى پا برهنه با تضرع و زارى و مؤذنان پيش پيش مى روند عصا، نيزها در دست تا به مصلى مى رسند، دو ركعت نماز مى كند و مردمان اقتدا مى كنند بى اذان و اقامه پس بر منبر مى رود و ردا را مى گرداند جانب راست را به جانب چپ و جانب چپ را به جانب راست پس رو بقبله مى كند و صد مرتبه تكبير مى گويد به آواز بلند پس رو بدست راست مى كند و رو به جانب جمعى كه در دست راست نشسته اند مى كند و صد مرتبه تسبيح مى گويد به آواز بلند پس رو به مردمان دست چپ مى كند و صد

مرتبه تهليل مى گويد به آواز بلند پس رو به مردمان مى كند و صد مرتبه الحمد للّه مى گويد پس دستها را برمى دارد و دعاى استسقا مى كند با مردمان به درستى كه هر گاه چنين كنند اميد هست كه نااميد برنگردند پس چنين كرد و چون برگشتيم همه كس مى گفتند كه اين از تعليم آن حضرت بود هر چه كرد چون عامه نمى دانستند.

و كلينى ذكر كرده است كه در روايت يونس اين زيادتى بود كه چون از نماز فارغ شديم باران سر كرد و همه غم خود داشتيم كه زود خود را به خانه رسانيم مبادا تر شويم يا مبادا سيلى بيايد و غرق شويم چون در آنجا زود سيل

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 312

مى شود چون كوهستان است.

و در حسن كالصحيح از هشام بن حكم منقول است كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از نماز استسقا حضرت فرمودند كه مانند نماز عيدين است قرائت مى كند و تكبير مى گويد بنحو قرائت و تكبير عيدين امام به صحرا بيرون مى رود در جاى پاكيزه با سكون تن و وقار قلب با خشوع و مسكنت و مردمان نيز باين نحو با إمام بيرون مى روند و حمد الهى مى كنند و تمجيد مى كنند به گفتن لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم يا بهر ذكرى كه دلالت بر عظمت الهى كند و ثنا بر حق سبحانه و تعالى مى فرستد و مبالغه مى نمايد در دعا و تكبير و تسبيح و تهليل بسيار مى گويد و دو ركعت نماز مثل نماز عيدين مى گذارد كه در قنوتش دعاى باران مى كند با تضرع و مبالغه بسيار و بهتر آنست كه دعاى

استسقا سيّد الساجدين صلوات اللَّه عليه را در قنوت بخواند و چون امام سلام دهد ردا را بگرداند و جانب راست را به جانب چپ كند و بر عكس كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله چنين فرمودند.

و در موثق از عثمان منقولست كه حماد سراج گفت كه محمد بن خالد مرا به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرستاد كه عرض كنم كه مردمان بسيار فرياد مى كنند از جهة استسقا چه مى فرماييد در بيرون رفتن فردا حضرت فرمودند كه بگو كه استسقا چنين نيست كه هر وقت خواهند بروند و بگو كه بيرون رود و خطبه بخواند و امر كند مردمان را كه سه روز روزه بگيرند و روز سيم بيرون روند و همه روزه باشند حماد مى گويد كه رفتم و آن چه حضرت فرموده بودند گفتم و او حسب الامر حضرت بيرون رفت و ايشان را امر بصوم سه روز كرد چون روز سيم شد به خدمت حضرت فرستاد كه چه كنيم و در غير اين روايت هست كه حضرت فرمودند كه روز دوشنبه برود و طلب باران كند.

و در موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه در

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 313

استسقا دو ركعت نماز مى كند و ردا را مى گرداند و دعاى طلب باران مى كند.

و على بن ابراهيم در تفسير خود روايت كرده است در صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه در حكايت يونس كه از ميان قوم بدر رفت و عذاب آمد عالمى بود به ايشان گفت اى قوم تضرع كنيد و پناه به خدا بريد شايد كه حق سبحانه و تعالى بر شما

رحمت كند گفتند چه چه كنيم گفت همه جمع شويد و به صحرا رويد و ميانه زنان و فرزندان ايشان جدائى اندازيد و گاو و گوسفند و شتر و اولاد ايشان را از هم جدا كنيد و گريه كنيد و دعا كنيد و تضرع كنيد، و در روايتى همه خاك بر سر خود مى گردند تا حق سبحانه و تعالى بلا را از ايشان مدفوع ساخت و دور نيست كه مستند علما در تفريق اين حديث باشد.

و احاديث صحيحه متكثره وارد شده است كه اگر حاجتى داشته باشيد بحق سبحانه و تعالى روز چهار شنبه و پنجشنبه و جمعه را روزه بگيرند و به صحرا رويد و حاجات خود را از حق سبحانه و تعالى طلب كنيد و خواهد آمد. از اين جهت اكثر اصحاب گفته اند كه در روز جمعه نيز خوبست به صحرا رفتن از جهة طلب باران با آن كه حكايت اعرابى كه آمد و طلب باران كرد از حضرت در روز جمعه بود و حضرت دعا كردند و تا هفته ديگر باران مى آمد هفته ديگر آمد كه يا رسول اللَّه خانه ها خراب شد حضرت دعا كردند كه اللَّهمّ حوالينا و لا علينا باران اطراف مدينه را گرفت و در مدينه نمى آمد و اين حديث در طرق شيعه و سنى متواتر است و ليكن اين دعاى شهر است و استسقا بيرون جدا است.

و در حديث استسقاء حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا مذكور است كه مامون از آن حضرت طلبيدند كه جمعه استسقا كند حضرت فرمودند كه دوشنبه خوبست و حضرت در روز دوشنبه بيرون رفتند و خرق عادت بسيار ظاهر شد در

آن روز اگر خواهى رجوع به عيون كن.

و در صحيح و كالصحيح بطرق متكثره وارد شده است كه گردانيدن ردا

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 314

فال خير است كه حق سبحانه و تعالى تنگى را به فراخى روزى مبدل گردانيد و در موثق از اسحاق وارد است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه خطبه استسقا پيش از نماز است و در ركعت اولى هفت تكبير است و در دويم پنج تكبير است ممكن است كه مراد از اين خطبه خطبه امر بروزه باشد چنانكه گذشت يا حمل بر تقيه چون عامه نيز نماز استسقا را مثل نماز عيد مى دانند و عثمان خطبه عيد را مقدم كرد چنانكه گذشت.

[دعا هنگام طلب باران ]

( «و كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم اذا استسقى قال اللَّهمّ اسق عبادك و بهائمك و انشر رحمتك و احى بلادك الميّتة يردّدها مرّات») و در بعضى از نسخ ثلاث مرات و منقولست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله چون طلب باران مى كردند اين دعا را مى خواندند يا سه مرتبه مى خواندند يعنى خداوندا باران عطا كن بندگانت را و حيوانات را و پهن كن رحمتت را و زنده گردان شهرهاى مرده ات را.

( «و خطب امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فى الاستسقاء فقال الحمد للّه سابغ النّعم و مفرّج الهمّ و بارئ النّسم الّذى جعل السّماوات لكرسيّه عمادا و الجبال للأرض أوتادا و الارض للعباد مهادا و ملائكته على ارجائها و حملة عرشه على أمطائها و اقام بعزّته اركان العرش و اشرق بضوئه شعاع الشّمس و احيا بشعاعه ظلمة الغطش و فجّر الارض عيونا و القمر نورا و

النّجوم بهورا ثمّ علا فتمكّن و خلق فاتقن و اقام فتهيمن فخضعت له نخوة المتكبّر و طلبت اليه خلّة المتمسكن اللَّهمّ فبدرجتك الرّفيعة و محلّتك المنيعة و فضلك السّابغ و سبيلك الواسع أسألك ان تصلّى على محمّد و آل محمّد كما دان لك و دعا إلى عبادتك و وفى بعهدك و أنفذ احكامك و اتّبع اعلامك عبدك و نبيّك و أمينك على عهدك إلى عبادك القائم بأحكامك و مؤيّد من اطاعك و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 315

قاطع عذر من عصاك اللَّهمّ فاجعل محمّدا اجزل من جعلت له نصيبا فى رحمتك و أنضر من اشرق وجهه لسجال عطيّتك و اقرب الانبياء زلفة يوم القيمة عندك و أوفرهم حظّا من رضوانك و اكثرهم صفوف أمّة فى جنانك كما لم يسجد للأحجار و لم يعتكف للأشجار و لم يستحلّ السّبا و لم يشرب الدّماء») هر حمدى و ثنائى مخصوص ذات واجب بالذاتيست كه نعمتهاى او كامل است بر همه خلايق و برطرف سازنده غمها و المهاست و آفريننده خلايق است آن خداوندى كه هفت آسمان را ستونهاى كرسى خود گردانيده است چون اينها نگاه دارنده كرسى است يا عظمت كرسى او در اين مرتبه است كه هفت آسمان با اين عظمت بمنزله ستونى است نسبت به كرسى چنانكه خواهد آمد و كوههاى با اين عظمت را ميخ زمين گردانيده كه بمنزله لنگر او باشد بر روى آب يا مراد از جبال مؤمنان صالحند كه به بركت ايشان زمين برقرار است و آن خداوندى كه زمين را از جهة بندگان بمنزله فرشى گردانيده است كه ممكن باشد ايشان را زندگانى بر او بانكه سخت نگردانيده مثل سنگ و نرم نگردانيده

مانند آب بلكه وسط گردانيده است كه از آن بناها توان ساختن و غذاها توان تحصيل نمودن كه بدل ما يتحلل تواند شد، و فرشتگان را بر اطراف زمين از جهة حفظ آن مقرّر فرموده است يا مراد روز قيامت است كه چون آسمانها را در هم پيچند فرشتگان آسمانها بر گرد زمين برآيند تا به كرسى يا عرش يا كل بعد را پر كنند و فرشتگانى كه حاملان عرش اند اليوم يا روز قيامت بر پشت زمين باشند و عرش را بر دوش داشته باشند كه انبياء و اوصياء و اوليا و علما و صلحا و اتقيا در سايه آن باشند تا خلايق از حساب فارغ شوند چنانكه در سوره حاقه اين دو معنى را در قيامت فرموده است، و به پاى داشت به سبب قهاريت و عظمت اركان عرش را بحسب ظاهر كه چهار پايه دارد مثل تخت پادشاهان يا مراد از ارگان حاملان عرشند كه هشت كس باشند از پيشينيان و پسينيان و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 316

روشن گردانيد به روشنايى عرش شعاع آفتاب را چنانكه در احاديث وارد شده است كه نور آفتاب از نور عرش است و ممكن است كه ضمير راجع باللَّه تعالى باشد و در اضافه ادنى ملابسه كافى است يعنى به روشنى كه خود آفريده است آفتاب را روشن گردانيده چنانكه فرموده است كه «هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً» يعنى آن خداونديست كه آفتاب را روشن گردانيده است و ماه را منوّر گردانيده است مانند آفتاب و زنده گردانيد به سبب روشنايى شعاع آفتاب تاريكيهاى ظلمت شب تار را و ممكن است كه مراد نور ماه

باشد كه از آفتابست و ممكن است كه به خاء معجمه و باء يك نقطه باشد يعنى بنور آفتاب تاريكيها را پنهان كرد و در تهذيب اطفا است و آن اظهر است يعنى خاموش كرد به شعاع شمس نور ماه و ستارگان را كه در شب بودند يا تاريكى شب را فرو نشانيد بنور آفتاب و چشمهاى جوشان از زمين بهم رسانيد و ماه را منور گردانيد كه در شب اگر چه آفتاب نيست روشنايى ماه مغتنم است و هم چنين ستارگان را باهر و منوّر گردانيد كه اگر ماه نيز نباشد روشنايى ستارگان غنيمت است.

حاصل آن كه همه اينها را از جهة بنى آدم آفريده است تا در رفاهيت خداوند خود را بشناسند و او را بندگى كنند و با اين همه لطفها كه نسبت به ايشان به جا آورد بلند مرتبگى خود را ظاهر گردانيد و بر عرش عظمت متمكن شد چنانكه در قرآن مجيد ياد فرموده است كه بعد از خلق سماوات مستوى شد بر عرش يعنى تخت عظمت يعنى ظاهر شد عظمت و جلال او يا آن كه با اين چيزها كه آفريده بر عرش عظمت متمكن است و غناى ذاتى او راست و به هيچ گونه محتاج عبادت بندگان نيست و نسبت او به عرش و فرش يكسان است و ايجاد كرد اشيا را در نهايت احكام و اتقان و در خلق هر چيزى حكمتهاى لا يتناهى مندرجست كه فوايد آنها به خلايق عايد است و بپا داشت همه اشيا را و همه را حفيظ و رقيب و شاهد است، پس خاضع است نزد عظمت و جلال او

لوامع صاحبقرانى، ج 5،

ص: 317

تكبير متكبران و از او مى طلبند رفع حاجات مسكينان را خداوندا پس بحق آن رتبه عظيمى كه تر است و بحق آن مرتبه كه دست يافت مقربان از دامان ادراك تو كوتاه است، و بان تفضلى كه نسبت به همه عالميان در نهايت مرتبه كمالست، و بان راهى كه از جهة همه خلايق فراخ گردانيده كه هر يك به درگاهت توانند آمد و هيچ كس را ممنوع نگردانيده يا راه احسانى كه با همه احسان كرده و مى كنى بحق اينها همه از تو سؤال مى كنم كه درود و صلوات بر خلاصه موجودات و برگزيده عالميان محمد مصطفى و آل امجاد او فرستى چنانكه حق بندگى ترا به جا آورد و عالميان را به بندگى و عبوديت تو خواند و هر عهدى و پيمانى كه با او كرده بودى همه را وفا كرد و احكام ترا جارى ساخت و متابعت نمود انبيا و مقربان ترا بانكه آن چه ايشان كرده بودند در همه مراتب بندگى به جا آورد، يا اقامت شرايع دين مبين به اعمال كرد چنانكه به اقوال فرمود، بنده خاص مقرب تو و رسول به استحقاق تو كه مرتبه تبليغ رسالات را به او كرامت فرمودى و امين تو بود بر اسرار تو و بر رسالاتى كه فرموده بودى كه بخلق رساند و قيام كرد بحق تو از رسانيدن احكام تو و تاييد كننده بود مطيعان ترا و الحال نيز و قطع نمودن عذر مخالفان و عاصيان تو يعنى راه عذر نگذاشت خداوند پس هر كرا از رحمت خود بهره كرامت كرده بهره او را كامل تر و عظيمتر گردان و هر كه را

از فضلهاى غير متناهى خود بهره كرامت كرده و او را خوشنود گردانيده او را از همه خوشنودتر گردان، و هر پيغمبرى كه او را در روز قيامت به قرب خود فايز گردانيده «فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ» او را از همه اقرب گردان و نصيب او را از خوشنودى خود از همه وافرتر و عظيمتر گردان و در بهشت صفهاى امت او را از صفهاى امم همه انبيا بيشتر گردان چنانكه وارد شده است كه صفوف امت آن حضرت (ص) دو برابر جميع امم باشد چون هرگز سجده نكرد سنگها را چنانكه قريش مى كردند و معتكف نشد نزد درختان چنانكه جمعى

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 318

درختان مى پرستيدند و ممكن است كه اشاره بدنيا و اخرت باشد يعنى در دنيا چيزى تحصيل ننمود و عبادت از جهة بهشت نمى كرد بلكه مقصود او تو بودى و بس و حلال ندانست شراب را و نياشاميد خونها را چنانكه قريش مى كردند از خوردن و فروختن شراب و سبا بكسر سين شرابست و بفتح سين فروختن خمر است پس چون حمد و صلوات بر وجه اكمل فرستادند شروع در مطلب كردند كه.

( «اللَّهمّ خرجنا إليك حين فاجأتنا المضايق الوعرة و الجاتنا المحابس العسرة و عضّتنا الصّعبة علائق الالسن [و عضّتنا علائق الشّين خ ] و تأثّلث علينا لواحق المين و اعتكرت علينا حدابير السّنين و اخلفتنا مخايل الجود و استظمانا لصوارخ العود فكنت رجاء المبتئس و الثّقة للملتمس ندعوك حين قنط الانام و منع الغمام و هلك السّوام يا حىّ يا قيّوم عدد الشّجر و النّجوم و الملائكة الصّفوف و العنان المكفوف ان لا تردّنا خائبين و لا تؤاخذنا بأعمالنا

و لا تحاصّنا بذنوبنا و انشر علينا رحمتك بالسّحاب المتئق و النبات المونق و امنن على عبادك بتنويع الثّمرة و احى بلادك ببلوغ الزّهرة و اشهد ملائكتك الكرام السّفرة سقيا منك نافعة دائمة غزرها واسعا درّها سحابا وابلا سريعا عاجلا تحيى به ما قد مات و تردّ به ما قد فات و تخرج به ما هو آت اللَّهمّ اسقنا غيثا مغيثا ممرعا طبقا مجلجلا متتابعا خفوقه منبجسة بروقه مرتجسة هموعه و سيبه مستدرّ و صوبه مسبطر [مستبطر خ ] لا تجعل طلله علينا سموما و برده علينا حسوما و ضوءه علينا رجوما و ماءه اجاجا و نباته رمادا رمددا اللَّهمّ انّا نعوذ بك من الشّرك و هواديه و الظّلم و دواهيه و الفقر و دواعيه يا معطى الخيرات من أماكنها و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 319

مرسل البركات من معادنها منك الغيث المغيث و أنت الغياث المستغاث و نحن الخاطئون و اهل الذّنوب و أنت المستغفر الغفّار نستغفرك للجهالات من ذنوبنا و نتوب إليك من عوامّ خطايانا اللَّهمّ فارسل علينا ديمة مدرارا و اسقنا الغيث واكفا مغزارا غيثا واسعا و بركة من الوابل نافعة تدافع الودق بالودق و يتلوا القطر منه القطر غير خلّب برقه و لا مكذب رعده و لا عاصفة جنائبه ريّا يغصّ بالرّي ربابه و فاض فانصاع به سحابه و جرى اثار هيدبه جنابه [جبابه ] سقيا منك محيية مروية محفلة مفضلة زاكيا نبتها ناميا زرعها ناضرا عودها ممرعة آثارها جارية بالخير و الخصب على أهلها تنعش بها الضّعيف من عبادك و تحيى بها الميّت من بلادك و تنعم بها المبسوط من رزقك و تخرج بها المخزون من رحمتك و تعمّ بها من نأى من خلقك

حتّى يخصب لإمراعها المجدبون و يحيى ببركتها المسنتون و تترع بالقيعان غدرانها و تورق ذرى الاكام زهراتها [رجواتها] و يدهامّ بذرى الاكام شجرها و تستحقّ علينا بعد الياس شكرا منّة من مننك مجلّلة و نعمة من نعمك مفضّلة على بريّتك المرملة و بلادك المعرنة و بهائمك المعلمة و وحشك المهملة اللَّهمّ منك ارتجاؤنا و إليك ما بنا فلا تحبسه عنّا لتبطّنك سرائرنا و لا تؤاخذنا بما فعل السّفهاء منّا فانّك تنزّل الغيث من بعد ما قنطوا و تنشر رحمتك و أنت الوليّ الحميد ثمّ بكى فقال سيّدى ساخت [صاحت خ ] جبالنا و اغبرّت ارضنا و هامّت دوابّنا و قنط ناس منّا او من قنط منهم و تاهت البهائم و تحيّرت فى مراتعها و عجّت عجيح الثّكالى على أولادها و ملّت الدّوران فى مراتعها حين حبست عنها قطر السّماء فدقّ لذلك عظمها و ذهب لحمها و ذاب شحمها

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 320

و انقطع درّها اللَّهمّ ارحم انين الانّة و حنين الحانّة ارحم تحيّرها فى مراتعها و أنينها فى مرابضها») ترجمه اش اينست كه خداوندا به درگاه تو آمده ايم در وقتى كه به ناگاه بر سر ما آمده است يا ما را به درگاه تو آورده است تنگيهاى دشوار و ملجأ شده ايم به سبب ممنوع شدنهاى از رحمتها كه كارها را بر ما تنگ كرده است، و به دندان گرفته است ما را دندان گرفتن سخت اعمال قبيحه كه از زبانهاى ما واقع شده است از حكمهاى باطل كه حكام جور مى كنند و از غيبت و بهتان و فحش كه عالميان بان مبتلايند و بنا بر نسخه لوازم قبايح و اعمال شنيعه ما را گرفته است مانند دندان

گرفتن شير و ببر، و مستحكم شده است بر ما، يا مثل يكديگر از بلاها نازل مى شود بر ما به لوازم دروغها بر تو و مطلقا، و ازدحام آورده است بر ما سالهاى قحط مانند شتران لاغر، و خلف وعده كرد با ما ابرهايى كه گمان باران از آن داشتيم و همه تشنه باران رحمتت شده ايم از بسيارى فرياد گوسفندان و شتران سال دار يا اسبانى كه در صحراها مى چرند و گياهى نمى يابند.

توئى كه بى چارگان همه اميدوارند از تو، توئى كه اعتماد دعا كنندگان بر تست به درگاه تو آمده ايم و ترا مى خوانيم در حالتى كه همه خلايق نااميد شده اند و از ابر و باران محروم شده اند و حيوانات چرنده همه هلاك شدند از بى آبى و بى علفى اى خداوندى كه زنده هميشه و بذات خود موجودى و حيات همه از تست و اين دو كلمه را مى گويم بعدد درختان و بعدد ستارگان و بعدد فرشتگانى كه در آسمانها صف زده اند و به عبادت الهى مشغولند و بعدد ابرهايى كه از ما بازداشتى و هميشه مى آمد يا آمدند و رفتند و بارانى بر ما نبارانيدند پس گويا كه صد هزاران هزاران هزار مرتبه گفته ايم يا حى يا قيوم كه ما را نااميد مگردان و ما را به سبب اعمال قبيحه مؤاخذه مكن و تقاص مكن از ما قوت حلال ما را به سبب آن كه حرام را گرفتيم يا به سبب مطلق فسوقى كه از ما صادر شده است، و فراخ گردان بر ما رحمتت را به فرستادن ابرى كه پر باران باشد و حاصلى كه خوش آينده

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 321

باشد و منت

نه و انعام كن بر بندگانت بانواع ميوه ها به سبب بارانها و زنده گردان شهرهاى مرده را برسانيدن شكوفها به مرتبه ميوه ها كه از آفتها بگذرند، و گواه ساز بر ما فرشتگان را كه نيكويان و رسولانند به خلايق كه ما بعد از اين مخالفت نكنيم به توفيق تو يا گواه گير اين فرشتگان را بر فرشتگان عذابى كه مقرّر فرموده كه اگر بنى آدم در فسوق بكوشند ايشان در رحمت بر روى ايشان نبندند و چون بر ايشان گواه گرفتى نمى بندند، بارانى فرست از جانب رحمت خودت كه نافع و دايم باشد كثرتش و ريختنش واسع باشد، ابرى بفرست كه بارانش درشت قطره باشد و به زودى بفرستى و الحال بفرستى كه به سبب آن زنده كنى هر چه را مرده باشد و تدارك كنى هر چرا وقتش گذشته باشد و بان بيرون آورى آن چه را وقتش نرسيده باشد و آيد.

خداوندا ما را بارانى بده كه در عقبش باران باشد و صحراها را پر علف و گياه كند و ابرش عالم گير باشد و با صداى رعد باشد و پى در پى صداى رعد و باران باشد و برقش با باران باشد و ريختن بارانش با صداى رعد باشد چون در وقت تنگى اين صدا غمها را مى زدايد و مجراى آن روان باشد كه نهرش پر آب باشد، و ممكن است كه واو جزو كلمه باشد يعنى حاصلش پى در پى رسد و آمدن بارانش دائمى باشد و بنا بر نسخه يعنى فرشتگان را بفرمايى كه ثبت نمايند مرحوميت ما را به آمدن باران و ظاهرا تصحيف نساخ است.

خداوندا مگردان بارانش را ضعيف

كه بى فايده باشد يا شبنمش را سموم مگردان چون باد سموم مهلك است و به ظاء منقوطه خوانده اند يعنى، ابرهاى پى در پيش را بمنزله باد سموم مهلك و متلف مگردان به كثرت باران يا به كثرت سرما و سرديش را بر ما شوم مگردان، و روشنى آن را بر ما مانند سنگ باران مگردان چون ابر روشن بى بارانست و در صحيفه صوبه است و آن انسب است كه ريختنش مانند سنگ باران نباشد كه سبب تلف محصول شود و آبش را شور

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 322

مگردان كه بى فايده باشد از بسيارى مضر باشد، و حاصلش را مانند خاكستر زبون و ضايع مگردان.

خداوند پناه مى گيريم به تو از شرك و مقدّمات آن كه ريا و معاصى باشد و پناه مى آوريم به تو از ظلم ما بر ديگران و از ظلم ديگران بر ما و از بلاهايى كه به سبب ظلم نازل مى شود يا ظلمهايى را كه علاج نتوان كردن يا گناهانى كه سبب ظلم شود و پناه مى آوريم به تو از فقر و احتياج بخلق و آن چه سبب آنست از كارهايى كه بد است.

اى خداوندى كه هر خيرى و خوبى از تست و نزد تست و مى فرستى هر روزى نعمت و احسانى را از معدنش كه نزد تست از تست بارانى كه در عقب باران داشته باشد و توئى كه فرياد رس بى چارگانى و همه استغاثه بسوى تو مى كنند و ماييم خطاكاران و گناه كاران و هر كسى طلب مغفرت از تو مى كند و توئى بسيار آمرزنده طلب مغفرت مى كنيم از تو از گناهانى كه از نادانى كرده ايم و بسوى تو توبه مى كنيم

از جميع گناهانى كه كرده ايم.

خداوندا چون تو مقرّر ساخته كه هر گاه بندگان توبه كنند باران بفرستى و ما توبه كرديم پس بفرست بر ما بارانى دايم و بسيار و نازل گردان بارانى درشت قطره بى شمار بارانى كه عالم گير باشد و بركتى كرامت كن از بارانهاى درشت قطره عظيمى كه نافع باشد و از بسيارى و تندى بر يكديگر خورند و هر قطره بلا فصل از عقب يكديگر آيند برقش فريب دهنده نباشد كه بى باران باشد و رعدش اين كسر را به گمان نيندازد كه باران مى آيد و نيايد و بادهاى جنوبش مهلك و متلف نباشد بارانى باشد كه ابرش پر باشد از باران و ابرش با باران آيد و رود كه منقطع نشود از ما و ديگران و جارى شود از آثار دامنه آن ابر جميع فضاها يا كاريزها و چاهها بارانى باشد كه از محض فضل و رحمت تو باشد و عالمى را زنده كند و سيراب كند و عالمى را پر آب گرداند.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 323

و در بعضى از نسخ مخضلة يعنى عالمى را تر و تازه كند و فضل ترا شامل حال ما كند يا متصل باشد حاصلش در نمو و زيادتى باشد زراعتش، با بركت باشد سبزه درختانش خوشاينده باشد و از آثار آن گياه و علف بسيار شود و خير و ارزانى و فراوانى را بر عالميان جارى سازد و به سبب آن بندگان ضعيف را از خاك مذلت بردارى و شهرهاى مرده را همه زنده گردانى و روزى فراخت را بر عالميان انعام كنى و رحمتهاى مخزونت را از جهة عالميان از خزينهاى رحمت بيرون

آورى و رحمتت نزديكان و دوران را همه فرا گيرد تا آن كه جمعى قحطى زدگان از قحطى خلاص شده به ارزانى ارزانى شوند و خشك سالى كشيدگان به بركت آن زندگى يابند، و غديرها در صحرا، از آب باران پر شوند و بر سر كوهها درختان برگ و شكوفه دار خوش آينده گردند و درختانش همه سبز و خرم شوند بعد از آن كه همه نااميد از باران شده بودند باران رحمتت همه را فرا گرفته در مقام شكر گذارى در آيند و احسانى باشد از جمله احسانهاى تو كه عالميان را فرا گيرد و نعمتى از نعمتهاى تو باشد كه خلايق خاك آلود را از نيامدن باران فرا گيرد، و شهرهاى خشك را به رحمتت تركنى يا شهرهايى كه از انعامت دور افتاده باشند به رحمت نزديك شوند و حيوانات شهرى و صحرايى همه را جان تازه به تن در آيد.

خداوندا اميدوارى ما همه از تست و بازگشت همه بسوى تست خداوندا باران را از ما باز مدار به سبب آن كه مى دانى اعمال قبيحه پنهان ما را و ما را مگير به اعمال سفيهان و بى خردان بنى آدم به درستى كه تو خداوندى كه مى فرستى باران را بعد از آن كه همه نااميد شده باشند و پهن مى كنى رحمتت را بر عالمان بعد از تنگى و توئى كه سزاوار حمد و ثنائى و همگى ترا حمد مى كنند بر نعمتهاى غير متناهى.

بعد از آن به گريه آمدند و گريان مى گفتند كه اى خداوند من كوهها از خشكى همه با زمين برابر شده است يا شوره زار شده است يا بى گياه شده است

لوامع

صاحبقرانى، ج 5، ص: 324

يا به فرياد آمده است و در نهج انصاحتست يعنى همه شكافته شده است از خشكى و زمينها گرد آلود شده اند و حيوانات حيران شده اند و در چراگاه سرگردانند هر چند مى كردند گياهى نمى يابند و فرياد مى كنند مانند فرياد زنان بچه مرده كه بر فقد فرزندان گريند و از بس كه مى گردند در چراگاه ها ترك گشتن كرده اند چون باران را از ايشان باز داشته استخوانهاى ايشان باريك شده است و گوشت ايشان رفته و پيه گداخته و شير منقطع شده است خداوندا رحم كن بر ناله شتران و بر صداهاى گوسفندان، رحم كن حيران شدن اينها را در چراگاهها و نالهاى اينها را در پايگاهها.

و حيوانات را وسيله ساختن از آن جهت است كه در اخبار بسيار از ائمه اطهار صلوات اللَّه عليهم وارد است كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه اگر نه بهايم چرنده باشند و اگر نه اطفال شيرخواره باشند و اگر نه پيران پشت خم باشند يا با ركوع در نمازها و اگر نه جوانان با خشوع باشند هر آينه از آسمان باران نبارم و از زمين گياه نرويانم و عذاب خود بر شما بريزم چنانكه ريزه ريزه شويد و حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه اگر مؤاخذه مى كرد حق سبحانه و تعالى مردمان را به اعمال بد ايشان بر روى زمين جنبنده نمى گذاشت، و در اين خطبه مذكور نيست تعدّد و ليكن چون در اخبار وارد شده است كه مثل نماز عيد است بهتر آنست كه بعد از نماز دو خطبه بخواند با فاصله نشستن و چون مطلوب در اين نماز طلب بارانست در قنوتها و در

خطبها همه طلب باران مى بايد كرد.

[نماز استسقا دو ركعت است ]

( «و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله يصلّى للاستسقاء ركعتين و يستسقى و هو قاعد و قال بدا بالصّلاة قبل الخطبة و جهر بالقراءة») شيخ روايت كرده است در صحيح از صفوان از عبد اللَّه يا موسى بن بكر از طلحة بن زيد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه پدرش صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 325

صلّى اللَّه عليه و آله دو ركعت نماز استسقاء مى كردند و دعاى استسقا را نشسته مى خواندند يعنى بعد از خطبه و حضرت فرمودند كه حضرت ابتدا به نماز كردند و بعد از آن خطبه خواندند و قرائت را بلند خواندند.

و كلينى ذكر كرده است كه در روايت عبد اللَّه بن مغيره چنين است كه گفت تكبير در ركعت اول هفت است و در ركعت دويم پنج است و نماز را پيش از خطبه مى كند و قرائت را بلند مى خواند و استسقا مى كند نشسته يعنى بعد از خطبه هر چند در خطبه نيز استسقا كرده باشد تا جمع شود در ميان اخبار.

و كلينى روايت كرده است كالصحيح از ابى العباس از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه جمعى به خدمت حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله آمدند و گفتند كه يا رسول اللَّه قحطى در بلاد ما افتاده است و چند سال است كه باران نمى آيد پس حضرت فرمودند تا منبر را بيرون بردند و صحابه جمع شدند و حضرت بالاى منبر فرمودند و دعا مى كردند و صحابه بامر حضرت آمين مى گفتند اندك

لمحه شد كه جبرئيل آمد و گفت يا محمد خبر ده مردمان را كه پروردگارت ايشان را وعده فرموده كه در فلان روز فلان ساعت باران خواهد آمد و مردم انتظار آن روز و آن ساعت مى كشيدند تا آن ساعت شد بادى سر كرد و ابرى به همرسيد كه آسمان را فرو گرفت و مانند آن كه مشك را سراشيب كنند بارانى عظيم آمد و مى آمد تا آن كه همان جماعت به خدمت حضرت آمدند و عرض نمودند كه يا رسول اللَّه نزديكست كه همه غرق شويم دعا كن كه باران بايستد پس صحابه جمع شدند و حضرت دعا مى كردند و صحابه بامر حضرت آمين مى گفتند پس شخصى گفت يا رسول اللَّه نمى شنويم كه چه مى گوييد حضرت فرمودند كه بگوئيد كه (اللَّهمّ حوالينا و لا علينا اللَّهمّ صبّها فى بطون الاودية و فى نبات الشّجر و حيث يرعى اهل الوبر اللَّهمّ اجعلها رحمة و لا تجعلها عذابا») و ابو العباس گفت كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 326

فرمودند كه برق علامت باران است خواه در روز باشد و خواه در شب و ترجمه اش اينست كه خداوندا باران را بر جمعى كه در حوالى و اطرافند به بار و بر ما مبار خداوندا بريز اين باران را در رود خانه ها و در جاهائى كه درختان مى رويد در صحراهايى كه باديه نشينان مى باشند خداوندا باران را رحمت كن و چنان مكن كه عذاب باشد.

[وارونه كردن عبا در نماز]

( «و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن تحويل النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله رداءه اذا استسقى قال علامة بينه و بين اصحابه تحوّل الجدب خصبا») و

شيخ كلينى هر دو مرسلا از آن حضرت صلوات اللَّه عليه روايت كرده اند كه پرسيدند كه چه معنى داشت آن كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله در استسقا مى گردانيدند رداى مبارك را حضرت فرمودند كه علامتى بود ميان آن حضرت و اصحاب كه خشك سالى مبدل شد به فراخى و عيش يعنى حق سبحانه و تعالى دعا را مستجاب گردانيد و محتمل است كه مراد اين باشد كه من فال خير زدم و حق سبحانه و تعالى فال خير مرا رد نمى كند.

و صدوق در حديث صحيح از انس بن عياض روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه پدرش صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله در استسقا نظر به آسمان مى كردند و ردا را مى گردانيدند از جانب راست به جانب چپ و بر عكس عرض نمودم كه اين چه معنى داشت حضرت فرمودند كه معنيش اين بود كه خشك سالى مبدل خواهد شد به فراخى و عيش، و قريب باين است صحيحه ابن ابى عمير از بعضى از اصحاب او از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و ظاهر اين دو صحيحه اخبار است نه فال اما اگر غير معصوم كند فال است.

[دعاى امام حسن و امام حسين براى باران ]

( «و جاء قوم من اهل الكوفة إلى علىّ بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه فقالوا له يا امير المؤمنين ادع لنا بدعوات فى الاستسقاء فدعا

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 327

علىّ صلوات اللَّه عليه الحسن و الحسين صلوات اللَّه عليهما فقال يا حسن ادع فقال الحسن اللَّهمّ هيّج لنا السّحاب بفتح الابواب بماء عبّاب و رباب بانصباب و انسكاب يا

وهّاب و اسقنا مطبقة مغدقة مونقة فتّح اغلاقها و سهّل اطلاقها و عجّل سياقها بالأندية فى الاودية يا وهّاب و بصوب الماء يا فعّال اسقنا مطرا قطرا طلّا مطلّا طبقا مطبقا عامّا معمّا دهما بهما رحيما رشّا مرشّا واسعا كافيا عاجلا طيّبا مباركا سلاطح بلاطح يناطح الاباطح مغدودقا مطبوبقا مغرورقا و اسق سهلنا و جبلنا و بدونا و حضرنا حتّى ترخص به اسعارنا و تبارك به لنا في ضياعنا صاعنا و مدّنا ارنا الرّزق موجودا و الغلاء مفقودا امين ربّ العالمين.

ثمّ قال للحسين ادع فقال الحسين صلوات اللَّه عليه اللَّهمّ معطى الخيرات من مظانّها و منزل الرّحمات من معادنها و مجرى البركات على أهلها منك الغيث المغيث و أنت الغياث المستغاث و نحن الخاطئون و اهل الذّنوب و أنت المستغفر الغفّار لا اله الّا أنت اللَّهمّ ارسل السّماء علينا ديمة مدرارا و اسقنا الغيث واكفا مغزارا غيثا مغيثا واسعا مسبغا مهطلا مريئا مريعا غدقا مغدقا عبّابا مجلجلا صحّا صحصاحا بسّا بسّاسا مسبلا عامّا ودقا مطفاحا تدفع الودق بالودق دفاعا و يطلع القطر منه غير خلّب البرق و لا مكذب الرّعد تنعش به الضّعيف من عبادك و تحيى به الميّت من بلادك منّا علينا منك امين ربّ العالمين فما تمّ كلامه حتّى صبّ اللَّه الماء صبّا و سئل سلمان الفارسي رضى اللَّه عنه فقيل له يا ابا عبد اللَّه هذا شى ء علّماه فقال ويحكم أ لم تسمعوا قول رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله حيث يقول اجريت الحكمة على لسان اهل بيتى») در كتاب قرب الاسناد حميرى

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 328

روايت كرده است از سندى ثقه از ابو البخترى از حضرت امام جعفر صادق صلوات

اللَّه عليه از پدرش از جدش صلوات اللَّه عليهما كه فرمودند كه جمعى حاضر شدند به نزد حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و صدوق زياد كرده است كه از اهل كوفه بودند مگر آن كه اهل كوفه به مدينه رفته باشند و اگر نه در وقتى كه آن حضرت به كوفه تشريف آوردند سلمان فوت شده بود در زمان ولايت عثمان و شكايت نمودند كمى باران را و گفتند يا امير المؤمنين و در قرب الاسناد يا ابا الحسن است و اين نيز قرينه است كه در كوفه نبوده است دعا كن از جهة ما دعايى چند از جهة طلب باران پس حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه حضرت امام حسن و حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليهما را طلبيدند و فرمودند كه يا حسن دعا كن پس حضرت امام حسن اين دعا را كردند كه ترجمه اش اينست كه خداوندا برانگيزان از براى ما ابرى كه مقرون باشد به گشودن درهاى روزى چون غالب آنست كه چون باران سر كرد ارزانى مى شود چون آنها كه دارند آذوقه را مى خواهند بفروشند كه مبادا ارزان تر شود و آنها كه ندارند نيز نمى خرند كه شايد ارزان شود و ابر را برانگيزان كه به بارد بارانى چنانكه از ناودان مى آيد و ابرى باشد كه باران از او روان باشد مانند نهرى كه از آسمان آيد اى خداوند بسيار بخشنده باران ده ما را از ابرى كه جهانگير باشد و پر باران و خوش آينده باشد كه درهاى بسته گشوده شود و به آسانى روان شود باران و به زودى جارى شود در رود خانه ها و باران آيد در

وقت دخول آن اى بسيار بخشاينده به ريختن آب اى خداوندى كه هر چه خواهى مى كنى به باران بر ما بارانى درشت قطره خوش آينده كه عقب داشته باران چنينى و عالم را فرا گرفته باشد و نفعش عام باشد و بسيار نافع باشد همه كسرا سياه بسيار سياه پر باران باشد و در بعضى از نسخ رهما براء است يعنى اگر نرمه باران باشد دوام داشته باشد و از رحمت نازل شود نه از غضب و بعضى از نسخ جيم است يعنى تند بيايد

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 329

و ريزان باشد و از عقبش نيز روان باشد و فراخ و كافى باشد و به زودى بيايد و نيكو و با بركت و نفع باشد و عريض بسيار عريض باشد يعنى عالم گير باشد كه رود خانه ها از آن پر شود و بسيار باران باشد و عالم گير و ريزنده باشد با كثرت، و آب ده زمين همواره و كوه را و صحرا و شهر را تا آن كه قيمتها ارزان شود و تا بركت بهم رسد در مزرعه و شهرهاى ما.

و در قرب الاسناد تا بركت دهى صاع و مدّ ما را و گذشت كه مدّ ربع صاع است.

و در اخبار بسيار وارد است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله دعا كردند به همين دعا از جهة بركت صاع و مدّ مدينه مشرفه و بركت در اينها عظيم است بسيار است كه يك مد و يك صاع آن قدر بركت دارد كه ده مثل آن در وقتى ديگر آن مقدار بركت ندارد و ظاهرا تصحيف از نساخ اين كتاب شده باشد.

خداوندا بنما

بما كه روزى و نعمتها را بسيار به بينيم و گرانى و قحطى را نه بينيم مستجاب كن دعا را اى پروردگار عالميان و بسيارى از الفاظ مترادفه را در دعاها مى آورند چون الحاح در دعا مطلوبست و به عبارتى ديگر بهتر است با آن كه در امثال اين مواضع غرض اعجاز نيز هست.

بعد از آن به حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه تو دعا كن پس آن حضرت صلوات اللَّه عليه اين دعا كردند كه خداوندا اى خداوندى كه بخشاينده همه خوبيهائى از جائى كه از آنجا بايد داد، و فرو فرستنده رحمتهايى از معدنهاى آن بهمان معنى و جارى كننده بركتهايى بر اهل آنها از تست بارانى كه در عقب او باران باشد يا فرياد رس بى چارگان باشد و توئى فرياد رس هر بى چاره و همه كس استغاثه و تضرع و زارى به درگاه تو مى كنند و ماييم خطاكاران و اهل گناهان يعنى گناه كاران يا آن كه از ما بغير از بدى نمى آيد و از تو بغير از

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 330

خوبى نمى شايد و توئى كه از تو طلب مى كنند مغفرت را و تو هميشه گناهان عظيم را مى آمرزى نيست خداوندى غير از تو خداوندا بفرست بر ما باران دايم بسيار را و به بار بر ما بارانى سايل بسيار بارانى كه از پى داشته باشد باران و عالم گير باشد و كامل باشد و تمام و ريزنده باشد و گوارا و صاحب ريع باشد و درشت قطره بسيار درشت و ريزنده باشد با صداى رعد و بى مضرت باشد.

و در بعضى از نسخ و در قرب الاسناد سحا سحساحا به

سين مهمله يعنى سايل باشد بسيار سايل و صاد تصحيف نساخ است بارانى باشد كه همه بلاد را نيكو احاطه كرده باشد و در قرب الاسناد بحا بحّاحا است يعنى دايم باشد نيكو دايم و ريزان باشد عالم گير بارانى كه بسيار روان باشد كه پى در پى از روى قوت آيد و بر هم خورد و قطره از او بيرون آيد.

و در قرب الاسناد

و يتلوا القطر منه قطرا

است چنانكه در ساير دعاهاى استسقاست يعنى قطرهاى او پى در پى باشد تند و ظاهرا نساخ اين كتاب غلط كرده اند و يطلع مناسبت ندارد، و برقش فريبنده نباشد و رعدش با باران باشد و خود را دروغ گو در نياورد بارانى كه بى چارگان را از خاك مذلّت و گرسنگى بردارد و زنده كنى به آن شهرهاى مرده را و اين منت و احسانى باشد از تو بر ما.

و در قرب الاسناد بعد از فقره سابقه اينست كه

تورق به ذرى الاكام من بلادك و تستحقّ به علينا من مننك يعنى شكرا

يعنى تو با برگ كنى به سبب اين باران درختانى را كه بر سر تلّهاست از شهرهاى تو و تو مستحق شكر شوى باين انعامى كه بر ما كنى مستجاب گردان دعاهاى ما را اى پروردگار عالميان پس هنوز دعاى آن حضرت تمام نشده بود كه حق سبحانه و تعالى ريخت بارانى عظيم و چه عظيم پس به سلمان گفتند كه اى ابو عبد اللَّه كنيت سلمانست آيا اين دعاها را تعليم ايشان كرده بودند؟ سلمان گفت رحمت بر شما

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 331

باد مگر نشنيده ايد قول حضرت سيد المرسلين را صلى اللَّه عليه كه حق سبحانه

و تعالى درر حكمت را بر زبان اهل بيت من جارى كرده است. و از اين جا ظاهر مى شود كه نزد عرب فصاحت و بلاغت اهمّ معجزات بوده است و آمدن باران بى فاصله از دعاهاى ايشان در نظر ايشان ننمود و فصاحت و بلاغت ايشان نمود.

چنانكه حضرت رضا صلوات اللَّه عليه در جواب ابن سكّيت فرمودند كه معجزه هر پيغمبرى بحسب اقتضاى زمان ايشان بود چون در زمان حضرت موسى سحر شايع بود معجزه چند به آن حضرت دادند كه به افعال ايشان مشابهتى داشت و سحرهاى ايشان را برهم زد، و در زمان حضرت عيسى حكماء يونان بودند و طب شايع بود معجزه آن حضرت را از آن قبيل دادند كه كور مادر زاد را روشن كند و پيسى را زايل كند و مرده را زنده كند و در زمان حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فصاحت و بلاغت غالب بود و خطب مى نوشتند و بر در كعبه مى آويختند تا آن كه آن حضرت كتابى آورد كه همه را بر هم زد و تحدى فرموده به سوره از سور آن نتوانستند آوردن و معترف به عجز شده مسلمان شدند مگر نادرى كه تعصّب جاهليت ايشان نگذاشت كه باين سعادت مسعود كردند با آن كه آن حضرت از جميع اقسام معجزات آوردند و مى گفتند سحر است چون تميز فرق ميان سحر و معجزه نداشتند اما در سخنان فصيح و بليغ يد طولى داشتند و حيران بودند.

[نماز باران عمر]

( «و روى عن ابن عبّاس انّ عمر بن الخطّاب خرج يستسقى فقال للعبّاس قم فادع ربّك و استسق و قال اللَّهمّ انّا نتوسّل إليك بعمّ نبيّك

فقام العبّاس فحمد اللَّه و اثنى عليه ثمّ قال اللَّهمّ انّ عندك سحابا و انّ عندك مطرا فانشر السّحاب و انزل فيه الماء ثمّ أنزله علينا و اشدد به الاصل و اطلع به الفرع و احى به الضّرع اللَّهمّ انّا شفعاء إليك عمّن لا منطق له من بهائمنا و أنعامنا شفّعنا فى أنفسنا و أهالينا اللَّهمّ انّا لا ندعو الّا

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 332

إيّاك و لا نرغب الّا إليك اللَّهمّ اسقنا سقيا وادعا نافعا طبقا مجلّلا اللَّهمّ انّا نشكو إليك جوع كلّ جائع و عرى كلّ عار و خوف كلّ خائف و سغب كلّ ساغب يدعو اللَّه») و مرويست بسند ضعيف از عبد اللَّه بن عباس كه عمر بن خطاب بطلب باران بيرون رفت و به عباس گفت برخيز و از پروردگارت طلب كن باران را و خود گفت خداوندا عم پيغمبرت را شفيع خود گردانيده ايم پس عباس برخاست و حمد و ثناى الهى به جا آورد و گفت خداوندا نزد تو ابر هست و نزد تو باران هست پس بفرست ابر را و بر آن ابر فرو فرست باران را و ديگر بفرست بر ما و اصلهاى درختان و نباتات را باين باران، سخت كن، و شاخها و فروع را با حاصل كن، و پستانهاى حيوانات را زنده گردان بشير.

خداوندا ما شفاعت مى كنيم بسوى تو از جانب بى زبانها از حيوانات بى زبان خداوندا شفاعت ما را قبول كن در حق ما و ياران ما خداوندا نمى خوانيم مگر ترا و طلب نمى كنيم مگر از تو خداوندا ما را بارانى ده كه دايم و نافع و عالمگير باشد و نفعش به همه عايد گردد خداوندا شكايت

مى كنيم گرسنگى هر گرسنه را و برهنگى هر برهنه را و ترس هر ترسانى را و گرسنگى هر گرسنه را كه خدا را خواند.

و اين حكايت در صحيح بخارى هست و ظاهرا غرض صدوق از ذكر اين دعا آنست كه ملاحظه نمايند فصاحت حسنين را با فصاحت و بلاغت عباس ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا، و ظاهر سازد و عداوت عمر را با اهل بيتى كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله محتاج به ايشان بود در دعاى مباهله، و ايشان حاضر بودند عباس را مقدم داشت مبادا حضرت امير المؤمنين و حسنين صلوات اللَّه عليهم دعا كنند و باران بيايد و رتبه ايشان ظاهر شود.

باب صلاة الكسوف

[علت زلزله و بادها]

( «و الزّلازل و الرّياح و الظّلم و علّتها») اين بابى است در بيان كيفيت نماز گرفتن آفتاب و ماه و زمين لرزش و بادهاى سرخ و زرد و سياه و تاريكيهاى خوفناك و سبب بعضى از اينها صريحا و باقى كناية.

( «قال سيّد العابدين علىّ بن الحسين صلوات اللَّه عليهما انّ من الايات الّتى قدّرها اللَّه عزّ و جلّ للناس ممّا يحتاجون اليه البحر الّذى خلقه اللَّه بين السّماء و الارض قال و انّ اللَّه تبارك و تعالى قدّر منها مجارى الشّمس و القمر و النجوم و قدّر ذلك كلّه على الفلك ثمّ وكّل بالفلك ملكا معه سبعون الف ملك فهم يديرون الفلك فاذا اداروه دارت الشّمس و القمر و النجوم معه فنزلت فى منازلها الّتى قدّرها اللَّه تعالى ليومها و ليلتها فاذا كثرت ذنوب العباد و احبّ اللَّه ان يستعتبهم بآية من آياته امر الملك الموكّل بالفلك ان يزيل الفلك عن مجاريه

قال فيامر الملك السّبعين الالف الملك ان ازيلوا الفلك عن مجاريه قال فيزيلونه فتصير الشّمس فى ذلك البحر الّذى كان فيه الفلك فينطمس ضوؤها و يتغيّر لونها فاذا اراد اللَّه عزّ و جلّ ان يعظّم الآية غمست فى البحر على ما يحبّ ان يخوّف عباده بالآية قال و ذلك عند انكساف الشّمس و كذلك يفعل بالقمر فاذا اراد اللَّه عزّ و جلّ ان يجلّيها و يردّها إلى مجراها امر الملك الموكّل بالفلك ان يردّ الفلك إلى مجراه فيردّ الفلك و ترجع الشّمس إلى مجراه قال فتخرج من الماء و هى كدرة و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 334

القمر مثل ذلك قال ثمّ قال علىّ بن الحسين صلوات اللَّه عليهما اما انّه لا يفزع للآيتين و لا يرهب الّا من كان من شيعتنا فاذا كان ذلك منها فافزعوا إلى اللَّه تعالى و راجعوه») و كلينى در حسن روايت كرده است از معروف بن خربوذ و او از اهل اجماعست از حكم بن مستورد از حضرت بهترين عابدان در زمان خود صلوات اللَّه عليه كه به درستى و راستى كه از جمله آيات و دلايل وجود واجب الوجود و در كافى چنين است كه ان من الاقوات به جاى الايات يعنى از جمله قوتهائى كه حق سبحانه و تعالى مقدر ساخته است از جهة بندگان خود دريايى است كه حق سبحانه و تعالى مقدر ساخته است كه حركت آفتاب و ماه و ستارگان از آنجا باشد، و در كافى به جاى منها فيهاست يعنى از برابر آن دريا حركت مى كنند و همه اينها را بر آسمان مقدر ساخته است يعنى از طرف بالا پس موكل ساخته است فرشته را

از جهة حركت اين افلاك كه با آن ملك است هفتاد هزار ملك چنانكه در باب زوال گذشت.

و اين فرشتگان افلاك را حركت مى دهند از مشرق به مغرب شبانه روزى يك دور و به سبب حركت فلك الافلاك ساير افلاك حركت مى كنند و آفتاب و ماه و ستارگان نيز به تبعيت آن حركت مى كنند و هر يك به جاى خود مى روند در شبانه روزى يك بار چنانكه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد ياد فرموده است و ظاهر است حركات ايشان به نحوى كه چون تدبر مى نمايند بنا بر ضبط حركات ايشان مى يابند كه مى بايد در فلان روز فلان سال ماه حايل شود از رسيدن نور آفتاب بماه و كسوف شود و يا در فلان شب فلان ماه زمين حايل شود ميان آفتاب و ماه و خسوف شود غالبا.

پس چون گناهان بندگان بسيار مى شود و حق سبحانه و تعالى مى خواهد كه ايشان خايف شده تايب شوند امر مى فرمايد آن فرشته سردار فرشتگان را كه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 335

حركت افلاك را چنان كنيد كه كسوف شود و از حركت متعارف بگردانيد و چنان كنيد كه محاذى آن دريا شود و تاويل كرده اند كه آن درياى ماه است كه چون محاذى او مى شود كسوف مى شود و به نسبت محاذات از كل و بعض و در اين صورت محاذى بعض مى شود و بعضى از آفتاب مى گيرد و يا آن كه محاذى درياى بخارات مى شود يا درياى حقيقى و نور آفتاب كم مى شود چنانكه در بعضى از اوقات چنين مى شود كه روشنايى آفتاب كم مى شود و رنگش آلوده مى شود به كدورت و چون حق سبحانه و تعالى مى خواهد

كه آيت را عظيم تر كند و تخويف ايشان را بيشتر كند آفتاب را در آن دريا فرو ميبرند به آن كه كل گرفته مى شود كه محاذى كل قمر شود يا كسوف شود اگر سابق كسوف نباشد به مقدارى كه ايشان را مصلحت داند از تخويف هم در مقدار و هم در زمان طولانى و يا كمتر و با ماه نيز چنين مى كند كه اندكى داخل آن دريا مى كند يا بسيارى و اين دريا ممكن است كه حقيقى باشد چون زمين با دريا يك كره است و هر دو حايل مى شوند از رسيدن نور آفتاب بماه و ممكن است كه حق سبحانه و تعالى چون در ازال آزال عالم بود بحال بندگانش بعلم حضورى حركت افلاك را در آن روز چنين مقدر ساخته باشد كه امروز كسوف و خسوف شود تا ايشان خايف شده مشغول بندگى او شوند و تايب شده ترك معاصى نمايند.

پس چون حق سبحانه و تعالى مى خواهد كه كسوف و خسوف را زايل سازد امر مى فرمايد او فرشته بزرگ را كه او امر كند فرشتگان را كه فلك را از راه خود حركت فرمايند و از محاذات اين دو دريا دور كنند پس ملائكه حسب الامر الأعلى فلكرا به مجرايى كه هميشه جارى مى گردانند از آن راه جارى مى سازند پس فلك بحال خود مى آيد و آفتاب و ماه و ستارگان همه به راه مقرر متحرك مى شوند و چون آفتاب و ماه بيرون مى آيند لمحه مكدّرند پس حضرت سيد السّاجدين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه به درستى و راستى كه فزع و خوف

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 336

حاصل نمى شود مگر كسانى را كه از شيعيان

ما باشند زيرا كه اين جماعت اعتقاد به خدا و رسول او دارند و از گفته ايشان خايف مى شوند بخلاف ساير مردمان كه تابع منجّمانند و اعتقاد ايشان اين است كه خسوف و كسوف و امثال اينها از لوازم فلكند و خدا را دخلى نيست در اين امور پس هر گاه كسوف يا خسوف يا شود پس پناه به خداى تعالى بريد و رجوع كنيد به او و در كافى ثم ارجعوا اليه است اما نسخه اين كتاب اشعارى دارد كه چون شما توبه مى كنيد حق سبحانه و تعالى در رحمت را مى گشايد چون باب مفاعله از طرفين است.

( «قال مصنّف هذا الكتاب رحمه اللَّه ان الّذى تخبر به المنجّمون من الكسوف فيتّفق على ما يذكرونه ليس من هذا الكسوف فى شى ء و انّما يجب الفزع إلى المساجد و الصّلاة عند رؤيته لأنّه مثله فى المنظر و شبيه له فى المشاهدة كما انّ الكسوف الواقع ممّا ذكره سيّد العابدين صلوات اللَّه عليه انّما وجب الفزع فيه إلى المساجد و الصّلاة لأنّه آية تشبه آيات السّاعة و كذلك الزّلازل و الرّياح و الظّلم و هى آيات تشبه آيات السّاعة فامرنا بتذكّر القيمة عند مشاهدتها و الرجوع إلى اللَّه تبارك تعالى بالتوبة و الانابة و الفزع إلى المساجد الّتى هى بيوته فى الارض و المستجير بها محفوظ فى ذمّة اللَّه تعالى ذكره و قد قال النّبي صلّى اللَّه عليه و آله انّ الشّمس و القمر آيتان من آيات اللَّه تجريان بتقديره و ينتهيان إلى امره لا ينكسفان لموت احد و لا لحياة احد فاذا انكسف احدهما فبادروا إلى مساجدكم») مصنف اين كتاب مى گويد كه آن چه منجّمان

خبر مى دهند كه آفتاب يا ماه مى گيرد و واقع مى شود بر آن به نحوى كه ايشان مى گويند كه كل يا بعض در فلان ساعت از فلان روز يا فلان ساعت از شب واقع خواهد شد از اين كسوف نيست مطلقا اما بحسب شرع واجبست كه هر كسوفى و خسوفى كه واقع شود به مساجد روند و نماز آن را واقع

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 337

سازند چون شبيه است به آن كسوف در مشاهده هم چنان كه كسوفى كه حضرت سيّد الساجدين صلوات اللَّه عليه فرموده است از اين جهت واجب است كه به مساجد روند و نماز گذارند چون شبيه است به علاماتى كه در روز قيامت واقع خواهد شد.

و هم چنين زلزله و بادها و تاريكيها و اينها همه آياتى است كه شبيه است به علاماتى كه در روز قيامت واقع خواهد شد چنانكه در قرآن مجيد واقع شده است كه.

( «إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها و إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ») و امثال اين آيات كه بسيار است و ما ماموريم كه چون اين آيات واقع شود و مشاهده كنيم اينها را آن كه بخاطر آوريم روز قيامت را و رجوع كنيم بحق سبحانه و تعالى به توبه و انابت و ملتجى شدن به مساجدى كه خانهاى حق سبحانه و تعالى است در زمين و هر كه پناه باين خانها برد در امان الهى در مى آيد.

و بتحقيق كه منقول است كالصحيح يا صحيح از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه چون ابراهيم فرزند حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله از دنيا رفت آفتاب گرفت و مردمان گفتند

كه آفتاب از جهة فوت پسر آن حضرت گرفت پس آن حضرت بر منبر فرمودند و حمد و ثناى الهى به جا آوردند و بعد از آن فرمودند كه اى مردمان به درستى كه آفتاب و ماه دو آيتند از آيات الهى كه بامر الهى حركت مى كنند و مطيع حق سبحانه و تعالى اند و از جهة مردن كسى و زندگانى كسى نمى گيرند پس اگر هر دو يا يكى از هر دو بگيرد نماز كنيد پس حضرت به زير آمدند و نماز كسوف را به جماعت ادا نمودند و عبارت صدوق چنين است كه هر گاه يكى از اين هر دو بگيرد پيش دستى كنيد بسوى مساجد خود.

و سنّيان در صحاح سته احاديث بسيار نقل كرده اند در آن كه در روز

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 338

وفات ابراهيم آفتاب گرفت و حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله اين خطبه را خواندند.

بدان كه چون بحسب ظاهر گفته منجّمان با حديث على بن الحسين صلوات اللَّه عليهما مخالفتى دارد صدوق رفع مخالفت باين كرده است كه آن چه منجّمان مى گويند غير كسوفى است كه در حديث واقع است زيرا كه كسوف منجّمان به اعتبار حركت فلك است و كسوف حديث به اعتبار گناهان مردمان است و مذكور شد كه منافات ندارد و ممكن است كه حق سبحانه و تعالى در همان روز به اعتبار اين اعمال چنين مقرر ساخته باشد كه كسوف يا خسوف شود.

چنانكه كالصحيح منقول است از بدر كه در خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه نشسته بودم كه حضرت فرمودند كه پيش از قيام قايم آل محمد صلّى اللَّه عليه و آله دو

علامت خواهد بود كه از زمان آدم تا آن وقت نبوده است آفتاب در نيمه رمضان مى گيرد و ماه در آخر ماه پس شخصى گفت يا ابن رسول اللَّه بر عكس متعارفست حضرت فرمودند كه علامة ظهور آن حضرت است و بر خلاف عادت خواهد بود، و هم چنين منقول است كه در روز شهادت حضرت امام حسين آفتاب گرفت با آن كه دهم بود حاصل آن كه بر خلاف عادت كم است.

[نماز آيات در زمان على ع ]

( «و انكسفت الشّمس على عهد امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فصلّى بهم حتّى كان الرّجل ينظر إلى الرّجل قد ابتلّت قدمه من عرقه») و منقول است كه آفتاب گرفت در زمان آن حضرت صلوات اللَّه عليه پس نماز كسوف را با اصحاب خود كردند و طول دادند كه در وقت ركوع نظر بهم مى كردند كه آن مقدار عرق كرده بودند كه گل شده پاى هر كس يا تر شده بود.

و كالصحيح منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه در زمان حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله آفتاب گرفت حضرت دو

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 339

ركعت نماز به جماعت كردند و آن مقدار طول دادند كه جمعى از طول قيام غش كردند و بى خود شدند.

[نماز آيات به يك شكل است ]

( «و سال عبد الرّحمن بن ابى عبد اللَّه الصّادق صلوات اللَّه عن الرّيح و الظّلمة تكون فى السّماء و الكسوف فقال الصّادق صلوات اللَّه عليه صلاتهما سواء») و در صحيح منقول است كه حضرت عبد الرحمن گفت از آن حضرت صلوات اللَّه سؤال كردم از بادهاى مخوف و از ظلمتهاى مخوف كه در آسمان بهم مى رسد و از گرفتن آفتاب يعنى مثل هم اند؟ حضرت فرمودند كه نماز هر دو مساويند و ظاهر حديث آنست كه در كيفيت و وجوب مثل يكديگرند و ديگر خواهد آمد.

«و فى العلل الّتى ذكرها الفضل بن شاذان رحمه اللَّه عن الرّضا صلوات اللَّه عليه قال انّما جعلت للكسوف صلاة لأنّه من آيات اللَّه تبارك و تعالى لا يدرى الرحمة ظهرت ام لعذاب فاحبّ النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله ان تفزع أمّته إلى خالقها و راحمها عند ذلك ليصرف

عنهم شرّها و يقيهم مكروهها كما صرف عن قوم يونس عليه السّلام حين تضرّعوا إلى اللَّه عزّ و جلّ و انّما جعلت عشر ركعات لأنّ اصل الصّلاة الّتى نزل فرضها من السّماء اوّلا فى اليوم و الليلة انّما هى عشر ركعات فجمعت تلك الرّكعات هاهنا و انّما جعل فيها السّجود لأنّه لا يكون صلاة فيها ركوع الّا و فيها سجود و لان يختموا صلاتهم ايضا بالسّجود و الخضوع و انّما جعلت اربع سجدات لأنّ كلّ صلاة نقص سجودها من اربع سجدات لا تكون صلاة لأنّ اقلّ الفرض من السّجود فى الصّلاة لا يكون الّا اربع سجدات و انّما لم يجعل بدل الرّكوع سجودا لأنّ الصّلاة قائما افضل من الصّلاة قاعدا و لأنّ القائم يرى الكسوف و الاعلى، و السّاجد لا يرى و انّما غيّرت عن اصل

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 340

الصّلاة الّتي افترضها اللَّه عزّ و جلّ لأنّه صلّى لعلة لغير امر من الامور و هو الكسوف فلمّا تغيّرت العلّة تغيّر المعلول») و در حسن كالصحيح منقولست در علّتهائى كه فضل از حضرت امام ابى الحسن الرّضا صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه فرمودند كه چرا از جهة كسوف شمس يا اعم از شمس و قمر چون اطلاق مى كنند كسوف را بر مطلق گرفتن مقرر شده است زيرا كه اين كسوف از آيات حق سبحانه و تعالى است كه ظاهر نيست كه علامت رحمت است يا علامت عذاب است پس آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله خواست كه امتش پناه برند به خالق و راحم ايشان نزد اين علامت كه اگر علامت غضب باشد حق سبحانه و تعالى به سبب تضرع و زارى ايشان

آن بدى و بلا را دفع كند از ايشان چنانكه حق سبحانه و تعالى بلا را از قوم حضرت يونس عليه السّلام برداشت چون تضرع و زارى كردند به درگاه الهى چنانكه گذشت، و چرا ده ركوع مقرر ساختند يا ده ركعت زيرا كه اصل نمازى كه حق سبحانه و تعالى اول از آسمان فرستاد در شبانه روزى ده ركعت بود كه ده ركوع داشت ده ركوع را در اين نماز جاى دادند و چرا در اين نماز سجود مقرر فرمودند زيرا كه نيست نمازى كه ركوع داشته باشد مگر آن كه سجود دارد و نماز ميت كه سجود ندارد ركوع نيز ندارد و از جهة آن كه آخر ركعت سجود و خشوع و خضوع باشد و چرا چهار سجده دارد زيرا كه در نمازهاى دو ركعتى البته چهار سجود است و اگر كمتر كنند آن نماز نماز نخواهد بود و چرا سجود را زياد نكردند بعوض ركوع زيرا كه نماز ايستاده افضل از نماز نشسته است و از جهة آن كه ايستاده و اعلى از ساجد كه راكع باشد به زير چشم مى توانند ديد كه منجلى شده است تا آن كه تخفيف دهند و تمام كنند و كسى كه در سجده است نمى بيند و در بعضى از نسخ عيون بدل از الاعلى الانجلاء است و در علل الاعلى است كه عطف باشد بر القائم و چرا اين نماز را تغيير دادند از اصل نمازى كه حق سبحانه و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 341

تعالى واجب ساخته است از جهة آن كه كسوف بر خلاف عادتست مناسب اين بود كه مثل سببش مخالف باقى نمازها باشد و

عبارت چنين است كه اين نماز از جهة علتى كه آن كسوفست واجب شده است نه از جهة امرى ديگر پس چون علتش بر خلاف عادتست معلول نيز بر خلاف عادتست.

و كالصحيح روايت كرده است صدوق از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه اين زلزله و كسوف و خسوف و بادهاى مخوفه از علامات روز قيامت است پس چون اين چيزها حادث شود ياد كنيد قيام قيامت را و پناه بريد به مساجد خود.

[ذو القرنين و ظلمات ]

( «و قال الرّضا صلوات اللَّه عليه انّ ذا القرنين لمّا انتهى إلى السّدّ جاوزه فدخل فى الظّلمات فاذا هو بملك قائم على جبل طوله خمسمائة ذراع فقال له الملك يا ذا القرنين اما كان خلفك مسلك فقال له ذو القرنين من أنت قال انا ملك من ملائكة الرّحمن موكّل بهذا الجبل و ليس من جبل خلقه اللَّه الّا و له عرق إلى هذا الجبل فاذا اراد اللَّه عزّ و جلّ ان يزلزل مدينة أوحى إليّ فزلزلتها. و قد يكون الزّلزلة من غير ذلك») منقول است به اسانيد قويه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه چون اسكندر ذو القرنين به سد رسيد و سد را ساخت و از آنجا گذشت تا به ظلمات رسيد كه هميشه شب بود و بعضى گفته اند كه شش ماه شب بود و شش ماه روز ديد كه ملكى بر كوهى ايستاده است كه قد آن فرشته پانصد گز بود يا كوه بر احتمالى و مشهور اينست كه اين كوه قافست كه محيط است بدنيا پس آن فرشته گفت به ذو القرنين كه آيا راهى ديگر نداشتى كه به اين جا آمدى

يعنى راه را كم كرده و اگر نه عاقل بچه وجه داخل ظلمات شود و ذو القرنين پرسيد كه تو كيستى گفت فرشته ام از فرشته هاى خداوند رحمن و موكلم باين كوه و هر كوهى را كه حق سبحانه و تعالى آفريده است رگ آن كوه متصل است باين كوه پس چون حق

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 342

سبحانه و تعالى مى خواهد كه شهرى را بلرزاند بمن وحى مى فرمايد و من آن رگ را مى كشم و مى لرزانم آن شهر را.

و صدوق ذكر كرده است كه زلزله را علتى ديگر هست چون روايات مختلفه وارد شده است جمع كرده است كه همه حق است و ممكن است كه از هر يك حاصل شود و ليكن جزم نمى توان كرد بمجرّد اخبار آحاد كه همه واقع است مى توان گفت كه ممكن است كه همه حق باشد و دور نيست كه مراد صدوق نيز همين باشد يا آن كه روايات نزد او متواتر باشد.

[زلزله و حوت ]

( «و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه انّ اللَّه تبارك و تعالى خلق الارض و امر الحوت فحملها فقالت حملتها بقوّتى فبعث اللَّه عزّ و جلّ إليها حوتا قدر فتر فدخلت فى منخرها فاضطربت اربعين صباحا فاذا اراد اللَّه عزّ و جلّ ان يزلزل ارضا تراءت لها تلك الحوتة الصّغيرة فزلزلت الارض فرقا. و قد تكون الزّلزلة من غير هذا الوجه» و در قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه چون حق سبحانه و تعالى زمين را آفريد امر كرد ماهى را كه زمين را بردارد و چون برداشت با خود گفت كه من به قوت خود برداشته ام حق سبحانه و تعالى ماهى را برانگيخت

كه بقدر فراخى ما بين ابهام و سبابه بود در وقت گشودن دست تخمينا بقدر ده انگشت كه در بينى ماهى بزرگ رفت پس چهل روز آن در اضطراب بود پس چون حق سبحانه و تعالى مى خواهد كه زمينى را بلرزاند آن ماهى كوچك خود را به آن ماهى بزرگ مى نمايد و زمين به زلزله در مى آيد از ترس آن ماهى و گاه هست كه زلزله از غير اين دو وجه مى باشد.

و كلينى در قوى از عبد الصّمد بن بشير روايت كرده است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه آن ماهى كه زمين را برمى دارد در خاطرش گذشت كه زمين را به قوت خود برداشته است پس حق سبحانه و تعالى ماهى فرستاد كه از

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 343

فتر بزرگتر بود و از وجب كوچكتر بود و داخل بينى او شد پس از دردى كه او را حاصل شد چهل روز بيهوش شد حق سبحانه و تعالى بر او رحم كرد و از دماغش بيرون آمد پس حق سبحانه و تعالى مى خواهد كه زلزله به زمينى فرستد آن ماهى را مى فرستد و ماهى بزرگ مى لرزد و زلزله مى شود.

( «و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه انّ اللَّه تبارك و تعالى امر الحوت ان تحمل الارض و كلّ بلد من البلدان على فلس من فلوسه فاذا اراد اللَّه عزّ و جلّ ان يزلزل ارضا امر الحوت ان يحرّك ذلك الفلس فيحرّكه و لو رفع الفلس لا انقلبت الارض باذن اللَّه عزّ و جلّ. و الزّلزلة تكون من هذه الوجوه الثّلاثة و ليست هذه الاخبار بمختلفة») و صدوق از كتاب صفار روايت كرده است مرسلا از

يكى از ائمه صلوات اللَّه عليهم كه حق سبحانه و تعالى امر فرمود ماهى را كه زمين را بردارد و هر شهرى كه هست بر فلسى از فلسهاى آن ماهيست و چون حق سبحانه و تعالى مى خواهد كه زلزله در زمينى فرستد امر مى فرمايد آن ماهى را كه آن فلس را بردارد و آن را حركت دهد و اگر آن ماهى فلس را بلند كند زمين سرنگون مى شود باذن الهى، و زلزله از اين سه وجه مى باشد و ميان اخبار اختلاف نيست بحسب واقع و حكايت ماهى كالمتواتر است در اخبار و انكار آن نمى توان كردن.

از آن جمله در حديث صحيح از آبان بن تغلب منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه زمين بر چه چيز است حضرت فرمودند كه بر سنگى كه آن بر شاخ گاو است و گاو بر پشت ماهى است و ماهى بر آبست.

و در صحيح از حسين بن زيد منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه زينب بوى خوش فروش احول به نزد زنان و دختران حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله آمد و بوى خوش به ايشان مى فروخت

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 344

حضرت داخل خانه شدند و زينب نزد زنان بود حضرت فرمودند كه اى زينب چون به خانهاى ما مى آيى خانهاى ما خوشبو مى شود زينب عرض نمود كه يا رسول اللَّه خانهاى تو به بوى خوش تو خوشبوتر است، حضرت فرمودند كه چون چيزى فروشى احسان كن زياده بده يا چيز خوب بفروش و غش مكن. كه چيزى غير مشك و عنبر مثلا داخل

اينها كنى كه رعايت اينها كردن سبب حليت و بقاى مال است.

زينب گفت يا رسول اللَّه نيامده ام كه چيزى بفروشم آمده ام كه از عظمت الهى چيزى چند بفرمايى حضرت فرمودند كه عظمت الهى از آن اعظم است كه وصف توان كرد و ليكن از عظمت مخلوقات الهى بگويم پاره به درستى كه اين زمين با هر كه و هر چه در آن است نزد زمين زير آن مانند حلقه ايست كه در بيابان عظيمى خالى از همه چيز افتاده باشد آيا آن حلقه قدرى دارد و اين هر دو زمين نزد زمين سيم مانند حلقه ايست كه در بيابان و هم چنين تا طبقه هفتم پس اين آيه را خواندند كه «وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ» كه دليل است بر آن كه هفت زمين است و اين هفت زمين با هر كه بر اوست و هر كه در اوست بر پشت خروس مانند حلقه ايست در بيابان خالى و اين خروس يك بالش در مشرقست و يكى در مغرب است و پاهاى او در منتهاى زمين يا آسمانست و اينها بر روى سنگ مانند حلقه ايست كه در بيابان خالى و اينها بر پشت ماهى مانند حلقه ايست در بيابان خالى و اينها همه در درياى تاريك مانند حلقه ايست در بيابان خالى و اينها همه بر هوا مانند حلقه ايست در بيابان خالى و اينها همه نزد ثرى كه دور نيست كه كره نار باشد مانند حلقه ايست در بيابان خالى پس حضرت اين آيه را خواندند كه مر او راست آن چه در آسمانها و آن چه در زمينهاست و آن چه در ميان اينهاست و آن چه در زير خاك است

كه آن هوا يا كره نار است و اينها همه نزد آسمان اول مانند حلقه ايست در بيابان خالى و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 345

هم چنين هر آسمانى نزد آسمان بالاتر مانند حلقه ايست در بيابان خالى تا آسمان هفتم و اينها همه نزد دريايى كه در آنجاست نزد كوههاى تگرگ مانند حلقه ايست در بيابان خالى و اين آيه را خواندند كه حق سبحانه و تعالى از آسمان مى فرستد از كوههائى كه در آنجاست از تگرگ، و اينها همه نزد هوائى كه دلها در آن حيرانست مانند حلقه ايست در بيابان خالى و اينها همه نزد حجابهاى نور مانند حلقه ايست در بيابان خالى و اينها همه نزد كرسى مانند حلقه ايست در بيابان خالى و اين آيه را خواندند كه فرا گرفته است كرسى آن آسمانها و زمينها را و بر او دشوار نيست حفظ اينها و اوست خداوندى كه بلند مرتبه و عظيم الشأن است و اينها همه نزد عرش بمنزله حلقه ايست در بيابان خالى و اين آيه را خواندند كه خداوند مهربان بر عرش عظمت و جلال مستوى است يعنى با عظمتى كه دارد نسبتش به همگى يكسانست.

و بروايتى كه حسن بن محبوب كرده است و صدوق نيز در توحيد ذكر كرده است از ابراهيم بن هاشم و غير او حجب نور پيش از هوايست كه قلوب در آن حيران است و فرشتگان حاملان عرش مداومت بر كلمه لا اله الا اللَّه و لا حول و لا قوة الا باللَّه دارند و اگر كسى تاويل نكند اولى است چون منافاتى با عقل ندارد و اللَّه تعالى يعلم.

( «و سال سليمان الدّيلمىّ ابا عبد اللَّه عن الزّلزلة ما هى

فقال آية فقال و ما سببها قال انّ اللَّه تبارك و تعالى وكّل بعروق الارض ملكا فاذا اراد اللَّه ان يزلزل ارضا أوحى إلى ذلك الملك ان حرّك عرق كذا و كذا قال فيحرّك ذلك الملك عرق تلك الأرض الّتى امر اللَّه تبارك و تعالى فتتحرّك بأهلها قال قلت فاذا كان ذلك فما اصنع قال صلّ صلاة الكسوف فاذا فرغت خررت للّه عزّ و جلّ ساجدا و تقول فى سجودك يا من يمسك السّماوات و الارض ان تزولا و لئن زالتا ان أمسكهما من

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 346

احد من بعده انّه كان حليما غفورا يا من يمسك السّماء ان تقع على الارض الا باذنه أمسك عنّا السّوء انّك على كلّ شى ء قدير») و منقول است از سليمان كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه سبب زلزله چيست حضرت فرمودند كه آيتى از دلايل وجود واجب الوجود است و قدرت كامله او بندگان را با خبر مى كند از عذاب خود گفت عرض نمودم كه سببش چيست حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى ملكى را موكل كرده است بر رگهاى زمين پس چون اراده مى فرمايد كه زمينى را بلرزاند وحى مى فرمايد به آن فرشته كه فلان رگ را حركت ده آن فرشته همان رگ را حركت مى دهد با اهل آن زمين گفت عرض نمودم كه چون زلزله شود چه كنم حضرت فرمودند كه مثل نماز كسوف نماز كن و چون از نماز فارغ شوى بينداز خود را به سجده و در سجود بگو اى خداوندى كه آسمانها و زمينها را به قدرت كامله خود نگاه مى دارى كه زايل نشوند و اگر زايل

شوند كسى نگاه نمى تواند داشت اينها را به درستى كه حق سبحانه و تعالى حليم و بردبار است از عاصيان و بر ايشان به زودى نمى گيرد و آمرزنده است گناهان ايشان را هر چند مستحق اين شده اند كه آسمانها و زمينها در گردد به سبب قبايح اعمال خلايق اى خداوندى كه نگاه مى دارى آسمان را كه بر زمين نيفتد مگر باذن او در روز قيامت اين بلا را نگاه دار از ما به درستى كه تو بر همه چيز قادر و توانائى و همين دعا در حديث قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است و در فقه رضوى نيز مذكور است.

[راه رفع زلزله ]

( «و روى علىّ بن مهزيار قال كتبت إلى ابى جعفر صلوات اللَّه عليه و شكوت اليه كثرة الزّلازل فى الاهواز و قلت ترى لي التّحويل عنها فكتب صلوات اللَّه عليه لا تتحوّلوا عنها و صوموا الاربعاء و الخميس و الجمعة و اغتسلوا و طهّروا ثيابكم و ابرزوا يوم الجمعة و ادعوا اللَّه فانّه يرفع عنكم قال ففعلنا و سكنت الزّلازل») و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 347

به اسانيد صحيحه منقول است از على كه گفت عرضه نوشتم به خدمت حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه و شكايت نمودم از بسيارى زلزله كه در شهر اهواز بهم رسيده است و عرض نمودم كه مصلحت مى دانيد كه از اين شهر بشهر ديگر روم پس نامه آن حضرت صلوات اللَّه عليه رسيد كه از آنجا به جاى ديگر مرويد همه شيعيان روز چهار شنبه و پنجشنبه و جمعه را روزه بگيريد و روز جمعه غسل كنيد و جامهاى پاك به پوشيد و بيرون رويد به

صحرا و دعا كنيد تا حق سبحانه و تعالى رفع كند اين بلا را از شما على گفت كه چنين كرديم و زلزله ها ساكن شد و ظاهر آنست كه نماز زلزله را مى كرده باشند و اين عمل از جهة رفع بلا بوده است و هر حاجتى كه باشد كه چنين كنند آن حاجت بر آورده مى شود بفضل الهى.

( «و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه انّ الصّاعقة تصيب المؤمن و الكافر و لا تصيب ذاكرا») و كالصحيح منقول است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه صاعقه به مؤمن و كافر مى رسد و نمى رسد به كسى كه به ياد حق سبحانه و تعالى باشد اگر چه كافر باشد و صاعقه برقيست كه نزديك به زمين مى رسد و مى سوزاند آدم و حيوان و درخت و امثال اينها را.

و در صحيح از معاوية بن عمار منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه صاعقه به مؤمن نمى رسد شخصى گفت كه من شخصى از مؤمنان را ديدم كه در مسجد الحرام نماز مى كرد و صاعقه به او رسيد حضرت فرمودند كه آن شخص هميشه كبوتران حرم را آزار مى داد بعد از آن حضرت فرمودند كه صاعقه به مؤمن و كافر مى رسد و به كسى كه در ذكر الهى باشد به او نمى رسد و ظاهر مى شود كه مؤمن كسى است كه مخالفت الهى نكند و هميشه بذكر الهى مشغول باشد فتدبّر.

[باد و نماز آيات ]

( «و قال علىّ صلوات اللَّه عليه للريح رأس و جناحان») و منقول

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 348

است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و آله كه فرمودند كه باد را سريست و دو بال مانند مرغان پرنده

و امكان دارد كه مراد ظاهر حديث باشد و ما ندانيم يا آن كه مأوّل باشد بانكه مقدمه باد سر او باشد و اطرافش بالهاى او باشد.

( «و روى عن كامل قال كنت مع ابى جعفر صلوات اللَّه عليه بالعريض فهبّت ريح شديد فجعل ابو جعفر صلوات اللَّه عليه يكبّر ثمّ قال ان التكبير يردّ الرّيح») و كالصحيح منقول است از كامل كه گفت در خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه بودم كه بادى سخت سر شد پس حضرت شروع كردند و تكبير مى گفتند و فرمودند كه اللَّه اكبر باد را برطرف مى كند يا سورتش را مى شكند.

( «و قال صلوات اللَّه عليه ما بعث اللَّه عزّ و جلّ ريحا الّا رحمة او عذابا فاذا رأيتموها فقولوا اللَّهمّ انّا نسألك خيرها و خير ما ارسلت له و نعوذ بك من شرّها و شرّ ما ارسلت له و كبّروا و ارفعوا اصواتكم بالتكبير فانّه يكسرها») و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه حق سبحانه و تعالى نفرستاده بادى كه عبث باشد بلكه رحمت است يا عذاب پس چون باد شود بگوئيد كه خداوندا از تو سؤال مى كنيم خير اين باد را و خير آن چه اين باد از جهة آن فرستاده شده است و پناه مى گيريم به تو از شر اين باد و از شر آن چه اين باد از جهت آن فرستاده شده است و تكبير بگوئيد و آواز خود را به تكبير بلند كنيد كه تكبير سورت و شدت آن را مى شكند و اين معنى مجرب است.

( «و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله لا تسبّوا الرّياح فانّها

مأمورة و لا الجبال و لا السّاعات و لا الايام و لا اللّيالي فتاثموا و يرجع إليكم») و در قوى از سكونى منقول است كه آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه دشنام مدهيد بادها را به درستى كه كه اگر تند و سخت آيند بامر الهى چنين

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 349

مى آيند و دشنام مدهيد كوهها را كه چه كوه بلند ناهمواريست و نه ساعتها را و نه روزها و شبها را چون از فعل الهى است و شما گناه كار مى شويد و دشنام به شما برمى گردد.

( «و قال صلّى اللَّه عليه و آله ما خرجت ريح قطّ الّا بمكيال الّا زمن عاد فانّها عتت على خزّانها فخرجت فى مثل خرق الابرة فاهلكت قوم عاد») و از حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله منقول است كه هرگز بادى از خزينه باد بيرون نيامده است الّا به اندازه مگر زمان عاد كه قوم هودند عليه السلام كه باد سركشى كرد بر خزينه داران آن و بيرون آمد بمقدار سر سوزنى يا بمقدار سوراخى كه سر سوزن كند و قوم عاد را هلاك كرد و همين حديث با تاويلش گذشت در باب استسقا و قانون محدثين است كه از جهة مناسبت به مقام گاهى يك حديث را در ده جا نقل مى كنند چنانكه بخارى بسيار كرده است.

( «و روى علىّ بن رئاب عن ابى بصير قال سالت ابا جعفر صلوات اللَّه عليه عن الرّياح الاربع الشّمال و الجنوب و الصّبا و الدّبور و قلت له انّ النّاس يقولون انّ الشّمال من الجنّة و الجنوب من النّار فقال انّ للّه عزّ و جلّ جنودا

من الرّيح يعذّب بها من عصاه موكّل بكلّ ريح منهنّ ملك مطاع فاذا اراد اللَّه عزّ و جلّ ان يعذّب قوما بعذاب أوحى اللَّه إلى الملك الموكّل بذلك النوع من الرّيح الّذى يريد ان يعذّبهم بها فيامرها الملك فتهيج كما يهيج الاسد المغضب و لكلّ ريح منهنّ اسم اما تسمع قول اللَّه عزّ و جلّ «إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ» و قال عزّ و جلّ «الرِّيحَ الْعَقِيمَ» و قال «فَأَصابَها إِعْصارٌ فِيهِ نارٌ فَاحْتَرَقَتْ» و ما ذكر فى الكتاب من الرّياح الّتى يعذّب بها من عصاه و للّه عزّ و جلّ رياح رحمة لواقح و رياح تهيّج السّحاب

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 350

فتسوق السّحاب و رياح تحبس السّحاب بين السّماء و الارض و رياح تعصره فتمطره باذن اللَّه عزّ و جلّ و رياح تفرّق السّحاب و رياح ممّا عدّ اللَّه عزّ و جلّ فى الكتاب فامّا الرّياح الاربع فانّها اسماء الملائكة الشّمال و الجنوب و الصّبا و الدّبور و على كلّ ريح منهنّ ملك موكّل بها فاذا اراد اللَّه تبارك و تعالى ان يهبّ شمالا امر الملك الّذى اسمه الشّمال فهبط على البيت الحرام فقام على الرّكن اليماني فضرب بجناحيه فتفرّقت ريح الشّمال حيث يريد اللَّه عزّ و جلّ فى البرّ و البحر و اذا اراد اللَّه عزّ و جلّ ان يبعث الصّبا امر الملك الّذى اسمه الصّبا فهبط على البيت الحرام فقام على الرّكن اليماني فضرب بجناحيه فتفرّقت ريح الصّبا حيث يريد اللَّه تعالى فى البرّ و البحر و اذا اراد اللَّه عزّ و جلّ ان يبعث جنوبا امر الملك الّذى اسمه الجنوب فهبط على البيت الحرام فقام على الرّكن اليمانيّ

فضرب بجناحيه فتفرّقت ريح الجنوب حيث يريد اللَّه عزّ و جلّ فى البرّ و البحر و اذا اراد اللَّه تبارك و تعالى ان يبعث دبورا امر الملك الّذى اسمه الدّبور فهبط على البيت الحرام فقام على الرّكن اليمانيّ فضرب بجناحيه فتفرّقت ريح الدّبور حيث يريد اللَّه عزّ و جلّ فى البرّ و البحر») و به شش سند صحيح و چهار حسن كالصحيح منقول است كه ابو بصير گفت كه سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از چهار باد كه از شمال و جنوب و صبا و دبور است كه از چهار جهة مى آيد و شمال از قطب شمالى است تا مغرب اعتدال و جنوب از قطب جنوبى است تا مشرق اعتدال و صبا از قطب شمالى است تا مشرق اعتدال و دبور از قطب جنوبى است تا مغرب اعتدال و عرض نمودم كه مردمان مى گويند كه باد شمال از بهشت مى آيد و باد جنوب از دوزخ پس حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى را لشكرها هست از باد كه معذّب مى گرداند

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 351

به آن ها جمعى را كه عصيان او كنند و بهر بادى موكل است فرشته كه آن باد اطاعت او مى كند پس چون حق سبحانه و تعالى مى خواهد كه جمعى را معذّب گرداند وحى مى فرمايد به آن ملكى كه موكل است به آن نوع از بادى كه مى خواهد ايشان را به آن معذّب گرداند پس ملك آن باد را امر مى كند آن باد مانند شير خشمناك شده آن جماعت را هلاك مى كند و هر بادى را نامى است نمى شنوى كه حق سبحانه و تعالى يك باد را

صرصر ناميده است در آنجا كه فرموده است كه فرستاديم برايشان بادى صرصر يعنى بسيار سرد در روز شامى كه تشأمش هميشه هست يا بوده است و مشهوران است كه چهار شنبه آخر ماه است و جائى ديگر فرموده است كه ريح عقيم فرستاديم و آن باديست كه نفع ندارد مانند باد پاييزى و در كافى اين زيادتى هست

و قال ريح فيها عذاب اليم

يعنى بادى بود كه در آن باد بود عذابى كه به الم مى آورد و ديگر حق سبحانه و تعالى فرموده است كه به آن رسيد كرد بادى كه در آن آتش بود و آنها را سوخت و ساير آن چه حق سبحانه و تعالى ياد فرموده است در قرآن از بادهايى كه عاصيان را به آن معذب مى گرداند و خداوند عالميان را بادهاى رحمت هست كه يكى از آنها مسمّى است به لواقح كه آن باد بهاريست كه درختان را آبستن مى كند كه در حديث است كه

اغتنموا برد الربيع

يعنى غنيمت دانيد باد سرد بهارى را كه با بدنهاى شما آن مى كند كه با درختان شما مى كند و اجتناب كنيد از باد پاييزى كه با بدنهاى شما آن مى كند كه با درختان شما مى كند، و ديگر بادهاييست كه ابرها را بر مى انگيزاند و ابرها را مى برد بهر جا كه فرمان الهى است، ديگر بادهاييست كه ابرها را نگاه مى دارد ميان آسمان و زمين، و ديگر بادهاييست كه حق سبحانه و تعالى آنها را معصرات ناميده است كه ابرها را در هم مى فشارد كه باران از آن بيرون آيد قطره قطره بامر الهى، ديگر بادهايى است كه ابرها را از هم مى پاشد و غير

اينها از بادهاى رحمت كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد شمرده است

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 352

و مشهور است كه هر جا بلفظ جمع است باد رحمت است و هر جا كه مفرد است باد عذاب است.

اما چهار باد كه بادها را با آن چهار نام مى خوانند نام فرشتگان است كه بادها را به آن نامها مى خوانند مردمان از روى جهالت كه آن شمال و جنوب و صبا و دبور است و بر هر بادى از اين بادها ملكى موكل است پس چون حق سبحانه و تعالى مى خواهد كه باد شمال بوزد امر مى فرمايد به آن ملكى كه اسمش شمال است كه نازل مى شود بر بيت اللَّه الحرام كه كعبه معظمه است و بهترين خانهاى عبادتست كه آن را محترم گردانيده است به حرمتهاى چند كه خواهد آمد و بر ركن يمانى مى ايستد و بالها را بر هم مى زند باد شمال بهم مى رسد و متفرق مى شود بهر جائى كه حق سبحانه و تعالى مى خواهد كه اين باد به آن جا رود از دريا و خشكى.

و از آن جمله از جهة حركت كشتيهاست كه جمعى از شمال به جنوب روند به آن باد مى روند و جمعى باد جنوب دارند و از برابر ايشان مى روند از جنوب به شمال و هم چنين از طرف ديگر و هر گاه حق سبحانه و تعالى مى خواهد كه باد صبا را بفرستد امر مى فرمايد فرشته را كه اسم آن صباست و به زير مى آيد در كعبه معظمه و بر ركن يمانى مى ايستد و بالها را بر هم مى زند باد صبا از آن بهم مى رسد و متفرق مى شود در هر جائى

كه حق سبحانه و تعالى مى خواهد از بر و بحر، و چون حق سبحانه و تعالى اراده مى فرمايد كه باد جنوب را بفرستد امر مى فرمايد ملكى را كه اسم آن جنوب است كه مى آيد به بيت اللَّه الحرام و بر ركن يمانى مى ايستد و بالها را بر هم مى زند و باد جنوب بهم رسيده متفرق مى شود بهر جائى كه حق سبحانه و تعالى اراده دارد و از بر و بحر، و چون حق سبحانه و تعالى مى خواهد كه باد دبور را بفرستد امر مى فرمايد ملكى را كه اسم آن دبور است و به زير مى آيد در كعبه و بر ركن يمانى مى ايستد و بالها را بر هم مى زند باد دبور متفرق مى شود در هر جائى كه حق سبحانه و تعالى مى خواهد در بر و بحر، و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 353

چون اين ملائكه در نهايت عظمتند ممكن است كه بالهاى خود را از طرفى بر هم زنند كه باد از آن طرف آيد يا بالخاصية چنان باشد كه چون در آنجا بال بر هم زند از آن طرفى كه اسم اوست باد آيد به آن كه اراده الهى كافيست در حصول هر چه خواهد و ليكن حق سبحانه و تعالى چنان كرده است كه هر چيزى را سببى باشد و جمعى كه شعورى داشته باشند رو به مسبب الاسباب كنند و جمعى رو به اسباب كنند و رتبه بندگان ظاهر شود و اللَّه تعالى يعلم.

( «و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه نعم الرّيح الجنوب يكسر البرد عن المساكين و تلقح الشّجر و تسيل الاودية») و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه

خوب باديست باد جنوب سورت سرما را مى شكند از درويشان و درختها را آبستن مى كند چون غالب آنست كه در فصل بهار بسيار مى آيد و سيل مى آورد در رود خانه ها.

( «و قال علىّ صلوات اللَّه عليه الرّياح خمسة منها العقيم فنعوذ باللَّه من شرّها») و منقول است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بادها پنج نوعند يكى از آن جمله باد عقيم است پس ما پناه بحق سبحانه و تعالى مى بريم از شر آن و مذكور شد كه باد عقيم آنست كه نفعى ندارد و ضرر دارد مانند باد پاييزى اگر چه نسبت به جمعى نافع است چون محال است كه حق سبحانه و تعالى چيزى بيافريند كه نفع نداشته باشد حتى بادى كه از جهة عذاب جمعى فرستد نيز نافع است از جهة عبرت ديگران و وجوه ديگر و لهذا حضرت پناه بحق سبحانه و تعالى برده است از شر آن نه از اصل آن.

( «و كان النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله اذا هبّت ريح صفراء او حمراء او سوداء تغيّر وجهه و اصفرّ و كان كالخائف الوجل حتّى ينزل من السّماء قطرة من مطر فيرجع اليه لونه و يقول جاءتكم بالرّحمة») منقول است كه هر گاه بادى زرد يا سرخ يا سياه مى آمد رنگ مبارك حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 354

سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله زرد و متغير مى شد و مانند كسى كه خايف و ترسان باشد مى شد تا از آسمان قطره از باران مى آمد رنگ حضرت به جاى خود مى آيد و مى فرمودند كه رحمت الهى آمد يا باد آمد با رحمت الهى، يا باد رحمت الهى را

آورد.

( «و روى زرارة و محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قالا قلنا له أ رأيت هذه الرّياح و الظّلم الّتى تكون هل يصلّى فيها فقال كلّ اخاويف السّماء من ظلمة او ريح او فزع فصلّ لها صلاة الكسوف حتّى تسكن») و به اسانيد صحيحه منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه زراره و محمد بن مسلم گفتند عرض نموديم كه خبر فرمائيد كه اين بادها و تاريكيهائى كه واقع مى شود آيا نماز مى كنند از جهة اينها يعنى مى بايد كرد حضرت فرمودند كه هر چه از چيزهاى است كه سبب خوفست مانند تاريكيها و بادها و ترسها از جهة آن نماز كن تا ساكن شود يعنى نماز سبب زوال آن مى شود يا وقتش باقى است تا زوال اينها و ظاهر اين خبر آنست كه اخاويف آسمان مطلقا سبب نماز هست اما وجوب و ندب ظاهر نيست و احوط آنست كه ترك نكنند اگر چه از جهة بادهاى تند باشد و سرماهاى بسيار سرد باشد كه سبب نقصان ميوها شود يا درختان خشك شوند و امثال اينها و ديگر اخبار وارد است كه خواهد آمد.

[نماز آيات در تنگى وقت ]

( «و روى محمّد بن مسلم و بريد بن معاوية عن ابى جعفر و ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليهما قالا اذا وقع الكسوف او بعض هذه الايات صلّيتها ما لم تتخوّف ان يذهب وقت الفريضة فان تخوّفت فابدأ بالفريضة و اقطع ما كنت فيه من صلاة الكسوف فاذا فرغت من الفريضة فارجع إلى حيث كنت قطعت و احتسب بما مضى») و كالصحيح منقول است از اين دو عظيم الشأن كه حضرت امام محمد

باقر و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 355

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما فرمودند كه هر گاه كسوف يا بعض از اخاويف آسمانى واقع شود اين نماز را مى كنى ما دام كه خوف نداشته باشى كه وقت فريضه فوت شود پس اگر خوف داشته باشى كه وقت حاضره فوت شود و در اثناى نماز كسوف باشى نماز كسوف را قطع كن و حاضره را به جا آور بعد از آن، از آن موضعى كه قطع كرده بگير و تمام كن و آن چه پيشتر كرده بودى حساب كن.

و مؤيد اين است صحيحه محمد بن مسلم كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فداى تو گردم بسيار است كه مبتلا مى شوم به گرفتن ماه بعد از نماز شام پيش از نماز خفتن و اگر نماز كسوف را بگذاريم وقت فضيلت شام فوت مى شود و محتمل است كه خوف فوت شدن خفتن باشد در نصف شب حضرت فرمودند كه هر گاه خوف داشته باشى كه نماز حاضره فوت شود نماز كسوف را قطع كن و نماز حاضره را به جا آور و بعد از آن بنا نه بر نماز كسوف و آن را تمام كن عرض نمودم كه هر گاه كسوف در آخر شب باشد و اگر نماز كسوف را كنيم نماز شب فوت مى شود به كدام يك ابتدا كنم حضرت فرمودند كه نماز كسوف را بكن و نماز شب را بعد از صبح قضا كن.

و در صحيح از ابراهيم منقول است كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه گاه هست كه آفتاب مى گيرد پيش

از غروب آفتاب و نماز حاضره را نكرده ايم و مى ترسيم كه فوت شود اگر بعد از اتمام نماز كسوف كنيم حضرت فرمودند كه نماز كسوف را قطع كنيد و حاضره را به جا آوريد و عود كنيد به نماز كسوف يعنى بنا نهيد بر آن و اولى آنست كه اگر وقت هر دو فراخ باشد حاضره را مقدم دارد.

چنانكه در صحيح از محمد بن مسلم منقول است كه گفت عرض نمودم

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 356

بأحدهما صلوات اللَّه عليهما از نماز كسوف در وقت فريضه حاضره حضرت فرمودند كه حاضره را مقدم دار عرض نمودند كه اگر وقت نماز شب باشد حضرت فرمودند كه نماز كسوف را مقدم دار و از اين احاديث صحيحه ظاهر مى شود كه اطلاق كسوف بر خسوف قمر مى كرده اند و ظاهر مى شود بنا و احوط آنست كه بنا نهد و بعد از اتمام مرتبه ديگر به جا آورد اگر چه پيشتر نكرده باشد و محتمل است كه اين جوابها همه در اعاده باشد چون مستحب است كه اگر از نماز فارغ شده باشد و كسوف منجلى نشده باشد اعاده كند چنانكه خواهد آمد.

[نماز و ضرورت ]

( «و روى عن علىّ بن الفضل الواسطيّ انّه قال كتبت إلى الرّضا صلوات اللَّه عليه اذا انكسفت الشّمس و القمر و انا راكب لا اقدر على النّزول فكتب صلوات اللَّه عليه إليّ صلّ على مركبك الّذى أنت عليه») و در حسن كالصحيح از على منقول است كه گفت عريضه به خدمت امام رضا صلوات اللَّه عليه نوشتم كه هر گاه آفتاب يا ماه بگيرد و من سواره باشم و قدرت نداشته باشم كه از چهار پا به زير

آيم و نماز كنم حضرت نوشتند بمن كه نماز كن بر آن حيوانى كه سوارى و شكى نيست در آن كه با عدم قدرت حاضره را مى توان سواره كردن پس كسوف را بطريق اولى مى توان كرد مع هذا عمومات نيز هست و اللَّه تعالى يعلم.

[اگر بعد از وقت بفهمد]

( «و روى عن محمّد بن مسلم و الفضيل بن يسار انّهما قالا قلنا لأبي جعفر صلوات اللَّه عليه انقضى صلاة الكسوف و من اذا اصبح فعلم و اذا امسى فعلم قال إن كان القرصان احترقا كلاهما قضيت و ان كان انّما احترق بعضها فليس عليك قضاؤه») و در حسن كالصحيح و علامه صحيح شمرده است كه اين دو عظيم المنزله گفتند كه عرض نموديم به خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه آيا قضا كنيم يا واجبست كه قضا كرده شود نماز كسوف را و حكم جاهل چيست كه هر گاه صبح شود بداند

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 357

كه شب كسوف شده بود يا شام شود بداند كه روز آفتاب گرفته بوده است و او مطلع نشده بود حضرت فرمودند كه اگر كل قرص آفتاب و ماه گرفته باشد قضا مى كنى يا قضا كرده مى شود و اگر بعضى گرفته باشد قضا بر تو نيست و اين محمول است بر صورت جهل چنانكه ظاهر سؤال است.

و در صحيح از زراره و محمد بن مسلم منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه كل قرص آفتاب بگيرد و تو ندانى و بعد از آن بدانى كه منجلى شده باشد بر تست كه قضا كنى و اگر جميع نگرفته باشد قضا واجب نيست.

و كالصحيح از

حريز از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است به همين تفصيل در خسوف قمر و اما اگر عمدا ترك كرده باشد اگر چه بعضى گرفته باشد قضا واجبست از جهة عمومات اخبار صحيحه كه هر كه فوت شود از او نمازى واجبست كه آن را قضا كند.

و از جهة صحيحه حماد از حريز از استادش كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه ماه بگيرد و شخصى بيدار شود و كاهلى كند كه نماز كند بايد كه در روز غسل كند و نماز را قضا كند و اگر بيدار نشود و بعد از انجلا بيدار شود قضا مى كند بدون غسل.

و در موثق از عمار منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر نماز كسوف را طول دهى تا انجلا بهتر است و اگر يك مرتبه نماز كنى سبك نيز جايز است و اگر علم به كسوف نداشته باشى و بعد از آن بدانى قضا نمى بايد كرد و اگر كسى ترا بيدار كند و علم بهم رسانى و كاهلى كنى و بخواب روى بر تست كه قضا كنى نماز را.

اما آن چه مرويست در صحيحه على بن جعفر كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از نماز كسوف و آن كه اگر

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 358

كسى ترك كند آيا قضا دارد حضرت فرمودند كه هر گاه از تو فوت شود بر تو قضا نيست.

و در موثق كالصحيح از زراره منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه من در حمام بودم و آفتاب گرفته بود و

بعد از بيرون آمدن دانستم و قضا نكردم.

و كالصحيح از حلبى منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اگر از ما فوت شود نماز كسوف قضا كنيم حضرت فرمودند كه قضا نمى بايد كرد و ما را گمان اين بود كه قضا مى بايد كرد و همه محمولست بر جاهل كسوف و احتراق بعضى از قرص چنانكه از مفهوم اخبار صحيحه نيز ظاهر شد و اين اخبار خصوصا صحيحه على بن جعفر را مشكل است طرح كردن و علاجى نيست بغير از جمع و ممكن است استحباب و احتياط ظاهر است.

[كيفيت نماز آيات ]

( «و سال الحلبيّ ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن صلاة الكسوف كسوف الشّمس و القمر قال عشر ركعات و اربع سجدات تركع خمسا ثمّ تسجد فى الخامسة ثمّ تركع خمسا ثمّ تسجد فى العاشرة و ان شئت قرات سورة فى كلّ ركعة فاذا قرات سورة فى كلّ ركعة فاقرأ فاتحة الكتاب و ان قرات نصف سورة اجزاك ان لا تقرا فاتحة الكتاب الّا فى اوّل ركعة حتّى تستانف اخرى و لا تقل سمع اللَّه لمن حمده فى رفع رأسك من الرّكوع الّا فى الرّكعة الّتى تريد ان تسجد فيها» و به اسانيد صحيحه منقول است از حلبى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از نماز گرفتن آفتاب و ماه حضرت فرمودند كه ده ركوع است و چهار سجود در ركعت اوّل بعد از قرائت پنج ركوع مى كنى و سر از ركوع پنجم برمى دارى به سجود مى روى و هم چنين پنج ركوع مى كنى در

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 359

ركعت دويم و بعد

از ركوع پنجم كه ركوع دهم باشد با پنج ركوع اول به سجود مى روى و اگر خواهى در هر ركوع سوره مى خوانى و اگر خواهى نصف سوره يعنى بعضى از سوره مى خوانى پس اگر سوره را تمام بخوانى مى بايد كه در ركوع ديگر سوره حمد را بخوانى و اگر بعضى از سوره را بخوانى كافى است كه بحمد اوّل اكتفا كنى تا سوره را تمام كنى بعد از آن الحمد مى خوانى و سوره ديگر مى خوانى و چون سر از ركوع بر مى دارى سمع اللَّه لمن حمده نمى گويى مگر در پنجم و دهم كه چون از ركوع سر بر مى دارى مى گويى اين كلمه را و به سجود مى روى.

مجملا مى بايد كه در هر ركعتى يك حمد و سوره تمام خوانده شود و اگر سوره در جائى تمام شود بعد از آن حمد را از سر مى بايد گرفت پس جايز است كه چون حمد را بخواند يك سوره را تمام بخواند و بر ركوع رود و سر بردارد و حمد و همان سوره يا سوره ديگر را بخواند و هم چنين تا به آخر كه ده حمد و ده سوره بخواند و مى خواهد دو حمد و دو سوره مى خواند به آن كه بعد از حمد يك آيه از سوره قدر مثلا بخواند و بركوع رود و چون سر بردارد آيه ديگر را بخواند و بر ركوع رود تا پيش از ركوع پنجم سوره را تمام كند و به سجده رود و هم چنين در ركعت دويم و اگر خواهد يك ركعت را مثل اول به جا آورد و ركعت ديگر بنحو دويم و اگر در ركعت اول حمد

و نصف سوره بخواند و چون سر از ركوع بردارد نصف ديگر را بخواند در اين صورت بعد از سر برداشتن از ركوع مى بايد حمد را بخواند و مى خواهد سوره را تمام مى خواند و مى خواهد بعضى از سوره مى خواند و به همين منوال تا به آخر و افراد اين نماز صورت بسيار بهم مى رساند و همه صورتها از اين حديث بيرون مى آيد و هر گاه يك سوره را تمام كرده باشد لازم نيست كه در آخر سوره را تمام كند بلكه در ميان سوره به سجود مى تواند رفت و در ركعت دويم بعد از حمد مى تواند از آنجا

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 360

كه گذاشته است بخواند و مى تواند كه سوره ديگر بخواند و اگر از ميان سوره بگيرد مى بايد كه اين سوره را تمام كند اگر چه پيش از ركوع چهارم باشد و بعد از آن حمد و يك سوره تمام را بخواند و بر ركوع رود تا اقل مراتب بفعل آمده باشد كه در هر ركعتى يك حمد و يك سوره خوانده باشد.

و مؤيد اين خبر است صحيحة الفضلا كه ايشان فضيل و زراره و بريد و محمد بن مسلمند كه از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما روايت كرده اند كه فرمودند كه نماز گرفتن آفتاب و ماه و رجفه يعنى زلزله يا هر چه آدمى را مضطرب سازد از اخاويف آسمانى و زلزله ده ركوع و چهار سجود است كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله نماز گذاردند و صحابه اقتدا به آن حضرت كردند در كسوف شمس و چون آن حضرت فارغ شدند كسوف زايل

شده بود و همه روايت كرده اند از اين دو معصوم صلوات اللَّه عليهما كه نماز اين آيات همه به يك عنوان است و سخت تر و درازتر از همه كسوف شمس است ابتدا به تكبير احرام مى كنى بعد از آن حمد و سوره مى خوانى پس بركوع مى روى پس سر از ركوع برمى دارى و حمد و سوره مى خوانى پس بركوع دويم مى روى و سر برمى دارى و حمد و سوره مى خوانى پس بركوع سيم مى روى و سر برمى دارى و حمد و سوره مى خوانى پس بركوع چهارم مى روى و سر برمى دارى و حمد و سوره مى خوانى پس بركوع پنجم مى روى و چون سر از ركوع برمى دارى سمع اللَّه لمن حمده مى گويى و به سجود مى روى و دو سجده مى كنى پس برمى خيزى و به همين عنوان ركعت دويم را به جا مى آورى گفتند كه عرض نموديم كه اگر يك سوره بخواند در پنج ركوع بانكه پنج حصّه كند و پيش از هر ركوع يك حصّه را بخواند حضرت فرمودند كه يك حمد در اين صورت كافى است كه اول بخواند و اگر پنج سوره را پنج حمد بخواند بهتر است و قنوت در ركعت دويم بعد از قرائت و پيش از ركوع مى خواند و پيش از ركوع چهارم و ششم و هشتم و دهم مى خواند كه پنج قنوت

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 361

در اين ده ركوع خوانده باشد.

و در صحيح از زراره و محمد بن مسلم منقول است كه گفتند سؤال كرديم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از نماز كسوف كه چند ركعت است و چگونه به جا آوريم حضرت فرمودند كه ده ركوع و چهار سجود است

تكبير احرام مى گويى و چون مى خواهى كه بركوع روى تكبير مى گويى و چون سر از ركوع برمى دارى تكبير مى گويى مگر در پنجم كه چون سر از ركوع بردارى و خواهى كه به سجود روى سمع اللَّه لمن حمده مى گويى و در هر دو ركوع پيش از ركوع قنوت مى خوانى و مى بايد كه قنوت و ركوع و سجود و قرائت برابر باشند پس اگر فارغ شوى پيش از انجلا بنشين و دعا كن و طلب كن از حق سبحانه و تعالى تا منجلى شود و اگر پيش از اتمام نماز منجلى شود نماز را تمام كن و قرائت را بلند بخوان را وى گفت عرض نمودم كه قرائت را چگونه بخوانم حضرت فرمودند كه اگر در هر ركوعى سوره را تمام كنى حمد را بخوان و اگر بعد از حمد بعضى از سوره را بخوانى از آنجا كه گذاشته بخوان و فاتحه مخوان يعنى واجب نيست پس فرمودند كه مستحب است كه سوره كهف و حجر را بخوانى مگر آن كه پيش نماز باشى و سبب مشقت شود بر مأمومين و اگر توانى چنان كن كه زير آسمان باشد و نماز كسوف شمس را درازتر از نماز خسوف قمر به جا آور اما هر دو در قرائت و ركوع و سجود برابرند و سنت است كه در مساجد به جا آورند چنانكه گذشت.

و در صحيح ابو بصير نيز منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه چنين مى گويند كه چون آفتاب و ماه بگيرد پناه به مساجد بريد و در همه اوقات مى توان كرد بلكه فورا مى بايد كرد كه مبادا منجلى

شود و وقت بيرون رود.

و در صحيح جميل منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 362

عليه فرمودند كه وقت نماز كسوف وقتى است كه بگيرد اگر چه نزد طلوع آفتاب يا غروب آفتاب باشد پس حضرت فرمودند كه اين نماز فريضه است.

و در صحيح از محمد بن حمران از آن حضرت صلوات اللَّه عليه نيز به همين عنوان است و باز در حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه نماز كسوف فريضه است.

( «و روى عمر بن اذينة انّ القنوت فى الرّكعة الثّانية قبل الرّكوع ثمّ فى الرّابعة ثمّ فى السّادسة ثمّ فى الثّامنة ثمّ فى العاشرة») و در صحيح از ابن اذينه منقول است كه قنوت در ركعت دويم پيش از ركوع است و هم چنين است در ركعت چهارم و ششم و هشتم و دهم چنانكه گذشت.

( «و ان لم تقنت الّا فى الخامسة و العاشرة فهو جائز لورود الخبر به») و اگر نخواهى قنوت را مگر در پنجم و دهم آن نيز جايز است چون باين عنوان نيز وارد شده است و علما باين خبر عمل كرده اند و گفته اند كه اگر اكتفا بدهم نيز كند جايز است و اين دو حديث را نديده ايم اولى آنست كه پنج قنوت بخواند چون روايت صحيحه در آن وارد است و در فقه رضوى مذكور است كه پنج قنوت مى خوانى و در قنوت اين دعا را مى خوانى كه (انّ اللَّه يسجد له من فى السّماوات و من فى الارض و الشّمس و القمر و النّجوم و الشّجر و الدّوابّ و كثير من النّاس و كثير حقّ عليه

العذاب اللَّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد لا تعذّبنا بعذابك و لا تسخط بسخطك علينا و لا تهلكنا بغضبك و لا تاخذنا بما فعل السّفهاء منّا و اعف عنّا و اغفر لنا و اصرف عنّا البلاء يا ذا المنّ و الطّول و اذا فرغ الرّجل من صلاة الكسوف و لم تكن انجلت فليعد الصّلاة و ان شاء قعد و مجّد اللَّه عزّ و جلّ حتّى ينجلى) و هر گاه فارغ شود شخصى از نماز كسوف و هنوز منجلى نشده باشد پس نماز را اعاده كند و اگر خواهد بنشيند و تمجيد الهى كند

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 363

تا منجلى شود گذشت و در فقه رضوى نيز مذكور است.

و در صحيح از معاوية بن عمار منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه از نماز خسوف فارغ شوى و منجلى نشده باشد مرتبه ديگر اعاده كن هر چند بسيار شود.

( «و لا يجوز ان يصلّيها فى وقت فريضة حتّى يصلّى الفريضة») و جايز نيست كه اين نماز را در وقت فريضه حاضره به جا آورد تا فريضه حاضره را نكند اين عبارت با عبارت آينده عبارت فقه رضويست كه بعنوان نهى گفته است صدوق بلا يجوز ادا كرده است ممكن است كه مراد صدوق كراهت باشد يا حرمت و بر تقدير حرمت ممكن است كه مراد از وقت فريضه آخر وقت باشد و احاديث گذشت و حمل بر كراهت اظهر است در غير تنگى وقت.

( «و اذا كان فى صلاة الكسوف و دخل عليه وقت الفريضة فليقطعها و ليصلّ الفريضة ثمّ يبنى على ما صلّى من صلاة الكسوف») و در

فقه رضويست كه هر گاه در نماز كسوف باشد و وقت حاضره داخل شود پس بايد كه قطع كند نماز كسوف را و نماز فريضه را به جا آورد و بعد از آن بنا نهد بر آن چه كرده است از نماز كسوف و احاديث گذشت در اين مسأله و حمل مى توان كرد بر وقت مضيق حاضره يا بر سبيل استحباب و اگر وقت هر دو فراخ باشد حاضره را مقدم دارد و هم چنين اگر وقت حاضره تنگ باشد حاضره را مقدم دارد اگر چه وقت كسوف تنگ باشد و اگر وقت حاضره فراخ باشد و وقت خسوف تنگ باشد خسوف را مقدم دارد.

( «و روى حمّاد بن عثمان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه قال ذكروا عنده انكساف القمر و ما يلقى النّاس من شدّته فقال صلوات اللَّه عليه اذا انجلى منه شى ء فقد انجلى») و به اسانيد صحيحه منقول است كه نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه جمعى مذكور ساختند گرفتن ماه را و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 364

آن كه مردمان مشقت مى كشند از آن به اعتبار آن كه خسوف قمر بسيار واقع مى شود و گاه هست كه مدّتى مى كشد و نماز را طول دادن يا اعاده كردن سبب مشقت مردمان است يا آن كه خوف مردمان بسيار است چون كمانشان اينست كه ضرر كسوف به پادشاهان مى رسد و ضرر ماه برعايا مى رسد حضرت فرمودند كه هر گاه شروع در انجلا كرد منجلى شده است ديگر طول نمى بايد داد نماز را و اعاده نمى بايد كرد هر گاه شروع در انجلا شود و بنا بر احتمال ديگر تا خسوف هست خوف دارند

كه بلايى از آسمان نازل شود و چون اندكى منجلى شد علامت رحمت الهى است و ديگر خوفى نيست و جمعى كه از اين حديث استدلال كرده اند بر آن كه وقت نماز كسوف تا شروع در انجلاست و دلالتش ظاهر نيست و اللَّه تعالى يعلم.

و كالصحيح از ابن ابى يعفور منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه قرص آفتاب و ماه تمام بگيرد سزاوار آنست كه نزد امامى روند كه نماز را به جماعت بفعل آورند و اگر بعضى گرفته باشد جايز است كه تنها بفعل آورند و نماز كسوف ده ركوع و چهار سجود است و گرفتن آفتاب بر مردمان و حيوانات دشوارتر است و دور نيست كه شدّتش از جهة اين باشد كه چون در روز واقع مى شود و تاريك مى شود حيوانات از چرا مى افتند و مردمان از كارها يا خوفشان بيشتر است يا گمان ضرر بيشتر است.

و در موثق كالصحيح از روح منقول است كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از نماز كسوف كه لازمست كه آن را به جماعت واقع سازم حضرت فرمودند كه به جماعت و فرادى هر دو مى توان كرد.

و در قوى از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه نيز به همين عنوان مرويست.

و در موثق از ابو بصير منقول است كه گفت از آن حضرت سؤال كردم از

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 365

نماز كسوف حضرت فرمودند كه ده ركوع و چهار سجود است در هر ركوعى مثل سوره يس و نور بخوان و مى بايد كه ركوع و سجودت بطول قرائت باشد عرض نمودم كه كسى اين سورها را

نداند چه كند حضرت فرمودند كه در هر ركوعى شصت آيه بخواند و چون سر از سجود بردارد حمد نخواند چون سوره تمام نخوانده است و حضرت فرمودند كه اگر غافل شود يا در خواب باشد كه خسوف شده باشد بايد كه قضا كند آن را.

باب صلاة الحبوة و التّسبيح و هى صلاة جعفر بن ابى طالب عليه السّلام

اين بابى است در بيان نماز حبوه يعنى عطيّه چنانكه خواهد آمد كه حضرت فرمودند كه الا احبوك و نماز تسبيحش نيز مى گويند چون تسبيحات اربع سيصد مرتبه در آن خوانده مى شود و اين نماز حضرت جعفر است و اكثر سنيان چون با امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه عداوت دارند به تبعيّت آن با جعفر نيز عداوت دارند و اين نماز را نماز عباس مى گويند با اين شهرت كه قريب به تواتر است از طرف سنّيان نيز.

( «روى ابو حمزة الثّمالىّ عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله لجعفر بن ابى طالب عليه السّلام يا جعفر الا أمنحك الا اعطيك الا احبوك الا اعلّمك صلاة اذا أنت صلّيتها لو كنت فررت من الزّحف و كان عليك مثل رمل عالج و زبد البحر ذنوبا غفرت لك قال بلى يا رسول اللَّه قال تصلّى اربع ركعات اذا شئت ان شئت كلّ ليلة و ان شئت كلّ يوم و ان شئت فمن جمعة إلى جمعة و ان شئت فمن شهر إلى شهر و ان شئت فمن سنة إلى سنة تفتتح الصّلاة ثمّ تكبّر خمس عشرة مرّة تقول اللَّه اكبر و سبحان اللَّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللَّه ثمّ تقرء الفاتحة و سورة و تركع فتقولهنّ فى ركوعك عشر مرّات ثمّ ترفع رأسك

من الرّكوع فتقولهنّ عشر مرّات و تخرّ ساجدا و تقولهنّ عشر مرّات فى سجودك ثمّ ترفع رأسك من السّجود

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 367

فتقولهنّ عشر مرّات ثمّ تخرّ ساجدا فتقولهنّ عشر مرّات فى سجودك ثمّ ترفع رأسك من السّجود فتقولهنّ عشر مرّات ثمّ تنهض فتقولهنّ خمس عشرة مرّة ثمّ تقرء الفاتحة و سورة ثمّ تركع فتقولهنّ عشر مرّات ثمّ ترفع رأسك من الرّكوع فتقولهنّ عشر مرّات ثمّ تخرّ ساجدا فتقولهنّ عشر مرّات ثمّ ترفع رأسك من السّجود فتقولهنّ عشر مرّات ثمّ تسجد فتقولهنّ عشر مرّات ثمّ ترفع رأسك من السّجود فتقولهنّ عشر مرّات ثمّ تتشهّد و تسلّم ثمّ تقوم فتصلّى ركعتين اخراوين تصنع فيهما مثل ذلك ثمّ تسلّم قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه فذلك خمس و سبعون مرّة فى كلّ ركعة ثلاثمائة تسبيحة تكون ثلاثمائة مرّة فى الاربع ركعات الف و مائتا حسنة يضاعفها اللَّه عزّ و جلّ و يكتب لها بها اثنتى عشرة الف تسبيحة الحسنة منها مثل جبل احد و اعظم») و به اسانيد متكثره منقول است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله به جعفر پسر ابو طالب فرمودند وقتى كه از حبشه آمد و اتفاقا در روزى آمد كه در آن روز فتح خيبر بر دست حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه شده بود و حضرت كه شنيدند كه جعفر مى آيد فرمودند كه نمى دانم كه به كدام يك از اين دو نعمت خوشحالتر باشم بفتح خيبر يا به آمدن جعفر و چون نزديك رسيد حضرت دوازده گام استقبال او فرمودند و چون به او رسيدند او را در بر گرفتند و

پيشانى او را بوسيدند و از خوشحالى گريستند و به او فرمودند كه نمى دانم كه به كدام يك از اين دو نعمت مسرورتر باشم به آمدن تو اى جعفر يا بفتح خيبر كه خدا بر دست برادرت على واقع ساخت اى جعفر آيا عطا نكنم ترا آيا نبخشم به تو چيزى آيا احسان نكنم به تو احسانى و مردمان چنين فهميدند كه حضرت خيبر را با اموال خيبر به او خواهد داد تا فرمودند كه آيا تعليم نكنم به تو نمازى را كه اگر از جنگ گريخته باشى كه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 368

از بدترين گناهان است و گناهان تو بعد در يك بيابان عالج باشد و آن بيابان عظيمى است در راه مكه كه ريگ روان است و كسى حساب آن ريگ را نمى داند مگر حق سبحانه و تعالى، و اگر گناهانت بمقدار كف درياها باشد چون اين نماز را بكنى حق سبحانه و تعالى همه را بيامرزد جعفر گفت بلى مى خواهم يا رسول اللَّه.

حضرت فرمودند كه چهار ركعت نماز مى كنى بدو سلام هر وقت كه خواهى و هر وقت كه بكنى ترا اين ثواب باشد اگر خواهى در هر شب بكن و اگر خواهى هر روز و اگر جمعه به جمعه بكنى و اگر يك ماه تا يك ماه بكنى و اگر يك سال تا يك سال بكنى يعنى ماهى يك بار و سالى يك بار به جا آورى اين ثواب هست باين عنوان كه تكبير احرام به گويى پس پانزده مرتبه به گويى اللَّه اكبر و سبحان اللَّه و الحمد للّه و لا اله الا اللَّه پس سوره حمد را با سوره بخوانى

و بر ركوع روى و ده مرتبه اين تسبيحات اربع را به گويى پس سر از ركوع برمى دارى و ده مرتبه مى گويى پس به سجده مى روى و ده نوبت مى گويى پس سر برمى دارى و ده مرتبه مى گويى پس ديگر به سجود مى روى و ده نوبت مى گويى پس سر بر مى دارى و ده مرتبه مى گويى پس برمى خيزى و پيش از قرائت پانزده مرتبه مى گويى پس فاتحه را مى خوانى و سوره پس بركوع مى روى و ده مرتبه مى گويى پس سر از ركوع برمى دارى و ده نوبت مى گويى پس به سجود مى روى و ده بار مى گويى پس سر از سجود برمى دارى و ده نوبت مى گويى پس به سجود مى روى و ده مرتبه مى گويى پس سر از سجود برمى دارى و ده نوبت مى گويى پس تشهد مى خوانى و سلام مى دهى پس برمى خيزى و دو ركعت ديگر به همين منوال مى كنى و سلام مى دهى پس حضرت فرمودند كه در هر ركعت هفتاد و پنج تسبيح مى شود كه هر تسبيحى چهار تسبيح است سيصد تسبيح مى شود در هر ركعتى كه چهار ركعت هزار و دويست تسبيح مى شود و حسب الوعد الهى هر حسنه را ده

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 369

حسنه مى نويسند كه دوازده هزار تسبيح مى شود كه هر تسبيح در بزرگى مانند كوه احد و اعظم از كوه احد است.

( «و قد روى انّ التّسبيح فى صلاة جعفر بعد القراءة و انّ ترتيب التّسبيح سبحان اللَّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اكبر فباىّ الحديثين اخذ المصلّى فهو مصيب و جائز له») و در روايات ديگر وارد شده است كه تسبيح نماز جعفر بعد از خواندن حمد و سوره

است و ترتيبش به همين عنوان است پس نماز گذارنده مخيّر است بهر يك از اين احاديث دو حديث كه عمل كند درست كرده است و جايز است او را و اين بيشتر و صحيح تر است و مخالف سنيّان است و حديث سابق موافق سنيّان است پس عمل كردن باين احاديث بهتر است بلكه متعيّن است از جهة اخبارى كه وارد شده است كه بحديث مخالف ايشان عمل كنيد.

از آن جمله در صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه شخصى از آن حضرت سؤال نمود و گفت فداى تو گردم آيا برادر مؤمن را در بغل مى توان گرفت حضرت فرمودند كه بلى به درستى كه روزى كه فتح خيبر بر دست امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه واقع شده بود خبر آمد كه جعفر طيار از حبشه آمد با هفتاد كس كه از ظلم قريش به حبشه رفته بودند و سبب اسلام نجاشى شدند تا آن كه منقول است.

كالصحيح كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه جعفر طيار گفت نجاشى فرستاد بطلب من و ساير مهاجرين كه داخل شديم بر او ديديم كه جامهاى كنده پوشيده است و بر روى خاك نشسته است ما ترسيديم كه مبادا مصيبتى به او رسيده باشد و چون فهميد كه ما متغير شديم گفت الحمد للّه كه حق سبحانه و تعالى محمد صلّى اللَّه عليه و آله را بر أعادى او مظفر گردانيد مى خواهيد بشارت دهم شما را گفتم بلى پادشاهم گفت الحال جاسوسى

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 370

از آن جانب آمده است و بشارت آورده است كه حق سبحانه و تعالى فتحى

عظيم به آن حضرت كرامت فرموده است و ابو جهل با بسيارى از صناديد قريش كشته شده اند و بسيارى را اسير كرده اند و كشتگان و اسرار را نام برد به تفصيل و ملاقات كرده بودند با يكديگر در وادى كه آن را بدر مى گويند و گويا آن وادى در برابر من است و چوب مسواك در آنجا بسيار است و من در آنجا شتران آقاى خود را كه از قبيله بنى ضمره بود مى چرانيدم و نجاشى پادشاه زاده بود و ليكن يكى از خويشان او كه پادشاه شد مى خواست كه پادشاه زاده ها را بكشد شخصى او را خريد و آورد به قريش فروخت و چون پادشاهشان مرد و پادشاه زاده نداشتند كس فرستادند و نجاشى را خريدند و او را پادشاه كردند.

جعفر گفت پادشاهم چرا بر خاك نشسته ايد و جامهاى كهنه پوشيده ايد گفت يا جعفر در انجيل عيسى هست كه حق الهى بر بندگان آنست كه چون حق سبحانه و تعالى نعمتى بر ايشان فرستد ايشان شكستگى و تواضع كنند از جهة رضاى الهى، و چون حق سبحانه و تعالى اين فتح را به پيغمبر ما كرامت كرده است من اين تواضع و فروتنى از جهة حق سبحانه و تعالى كردم بعد از آن نجاشى به جعفر گفت كه اگر الحال اراده رفتن داشته باشيد من مضايقه نخواهم كرد چون مكرر رخصت مى نمودند و او رخصت نمى داد پس جعفر و اصحاب او به نجاشى گفتند كه بيش از اين تاب مفارقت آن حضرت و تاب مفارقت زن و فرزندان نداريم، هفتاد كس در خدمت جعفر در اين روز به خدمت آن حضرت فايز گشتند پس

حضرت فرمودند كه نمى دانم كه از كدام يك از اين دو نعمت خوشحالتر باشم از فتح خيبر كه سبب اعلاء كلمة اللَّه شد و دين قوت گرفت و معجزات بسيار بر دست امير المؤمنين واقع شد و نعمت ديگر وجود جعفر بود كه در شجاعت بعد از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهما بود و گذشت كه حضرت بعد از شهادت جعفر بسيار بر او گريستند و از جمله اصحاب

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 371

آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله بود.

پس چون جعفر پيدا شد حضرت برجستند و دوازده گام استقبال او فرمودند و او را در بغل گرفتند و پيشانى او را بوسيدند پس آن شخص عرض نمود كه آن چهار ركعتى كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله جعفر را فرمودند كه به جا آورد چه عنوانست حضرت فرمودند كه چون جعفر به خدمت آن حضرت رسيدند حضرت فرمودند كه آيا ترا عطا ندهم آيا به تو چيزى نبخشم آيا به تو احسانى نكنم پس مردمان گردنها كشيدند و با خود مى گفتند كه البته طلا و نقره خواهد داد به جعفر جعفر گفت بلى مى خواهم يا رسول اللَّه حضرت فرمودند كه چهار ركعت نماز بكن هر وقت كه خواهى يعنى اگر چه در اوقات مكروهه باشد اگر چه نماز جعفر از نوافل مبتدئه است و بر تقديرى كه نافله مبتدئه مكروه باشد نماز جعفر مستثنى است و ممكن است كه مستثنى منه باشد كه همه وقت توان كرد غير از آن پنج وقت كه گذشت و در اين صورت غرض اين خواهد بود كه روز خاصى و وقت خاصى ندارد اگر

چه در روز جمعه بهتر است اما وقتى نيست كه در غير آن وقت نتوان كرد يا آن كه شرط است و جزاش اينست كه هر وقت كه اين نماز را مى كنى گناهان تا نماز جعفر سابق آمرزيده مى شود، اگر توانى هر روز بكن و اگر نه دو روز يك بار يا هر جمعه يا هر ماه يا هر سال كه بكنى گناهان سابق آمرزيده مى شود آن شخص عرض نمود كه اين نماز را بچه عنوان بكنم حضرت فرمودند كه تكبير احرام مى گويى و بعد از قرائت ايستاده پانزده مرتبه مى گويى سبحان اللَّه و الحمد للّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر پس در ركوع و سر برداشتن و سجود و سر برداشتن و باز سجود و سر برداشتن در هر يك ده نوبت مى گويى كه در يك ركعت هفتاد و پنج باشد و در چهار ركعت سيصد مرتبه باشد كه هزار و دويست تسبيح و اخواتش باشد چنانكه گذشت مفصلا و در هر ركعتى قل هو اللَّه مى خوانى و قل يا مى خوانى.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 372

و در حسن كالصحيح از ابو بصير منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله به جعفر فرمودند كه آيا عطا نكنم ترا آيا نبخشم به تو يا احسان به تو نكنم پس جعفر گفت بلى يا رسول اللَّه پس مردمان كمان كردند كه طلا يا نقره به او خواهد داد و مردمان گردنها كشيدند كه به بينند كه چيز خواهد داد حضرت فرمودند كه ببخشم به تو چيزى كه اگر در هر روز به

جا آورى از جهة تو بهتر است از دنيا و آن چه در اوست و اگر در هر دو روز يا هر هفته يا هر ماه يا هر سال به جا آورى حق سبحانه و تعالى هر چه در ميان هر دو نماز است مى بخشد از گناهان هر چه باشد چهار ركعت نماز مى كنى ابتدا مى كنى و بعد از قرائت پانزده مرتبه سبحان اللَّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اكبر را مى گويى مثل سابق تا به آخر و فرمودند كه اگر خواهى در روز مى كنى و اگر خواهى در شب و القنوت فى كلّ ركعتين منها قبل الرّكوع و قنوت در هر دو ركعت پيش از ركوع است يعنى دو نماز است و دو قنوت دارد و جمعى گفته اند كه يك نماز است و يك قنوت است چون در اكثر اخبار تصريح به سلام نشده است و ليكن چون در حديث ابو حمزه مصرح است به آن كه سلام مى گويد آن مجملها را حمل بر مفصّل مى كنند يا آن كه وجوب سلام در نماز واجب ظاهر نيست چه جاى سنّت مع هذا احاديث واقع شده است كه نوافل هر دو ركعت به يك سلام است و در فقه رضوى نيز مصرح است بدو سلام بنحو مشهور.

( «و القراءة فى الرّكعة الاولى الحمد و اذا زلزلت و فى الثّانية الحمد و العاديات و فى الثّالثة الحمد و اذا جاء نصر اللَّه و فى الرّابعة الحمد و قل هو اللَّه احد و ان شئت صلّيتها كلّها بالحمد و قل هو اللَّه احد») عبارت فقه رضويست كه قرائت در ركعت اول حمد و

اذا زلزلت است و در ركعت دويم حمد و سوره و العاديات است و در سيم حمد و اذا

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 373

جاء است و در چهارم حمد و توحيد است و اگر خواهى همه را بحمد و توحيد مى خوانى و چهار سوره قرينه دو نماز است و در حديث مفضل نيز در چهار سوره است.

و در موثق كالصحيح از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه منقولست كه همين چهار سوره را مى خواند بعد از آن از آن حضرت سؤال كردند كه چه ثواب دارد حضرت فرمودند كه اگر گناهان او مانند ريگ بيابان عالج باشد كه ريگ روانست حق سبحانه و تعالى همه را مى آمرزد پس حضرت رو بمن كردند و فرمودند كه اين ثواب از جهة تست و از جهة اصحاب تو يعنى از جهة شيعيان اثنى عشريست چون غير ايشان را ثواب نيست و مستحق خلود در نارند و ثواب مشروط است به ايمان اتفاقا.

( «و فى رواية عبد اللَّه بن المغيرة انّ الصّادق صلوات اللَّه عليه قال اقرء فى صلاة جعفر بقل هو اللَّه احد و قل يا أيها الكافرون») و به اسانيد حسنه و صحيح منقول است از عبد اللَّه كه آن حضرت فرمودند كه بخوان در نماز جعفر سوره توحيد و سوره جحد را محتمل است كه مراد اين باشد كه در هر ركعتى اين دو سوره بخواند چنانكه در صحيح گذشت و آن كه در ركعت اولى از چهار ركعت توحيد مى خواند و در دويم جحد يا مخيّر است در ابتدا بهر يك خواهد يا آن كه اگر خواهد همه را توحيد بخواند يا همه را جحد

بخواند يا بعضى توحيد و بعضى جحد و در هر ركعتى هر دو را خواندن بهتر است و ظاهرا واسطه بوده است و صدوق ذكر نكرده است يا مرسل بوده است چون عبد اللَّه به خدمت حضرت صادق نرسيده است لهذا صدوق تغيير اسلوب داده است و ضرر ندارد ارسال چون عبد اللَّه از اهل اجماع است و اللَّه تعالى يعلم.

( «و روى عن ابراهيم بن ابى البلاد قال قلت لأبي الحسن يعنى موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما أيّ شي ء لمن صلّى صلاة جعفر قال

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 374

لو كان عليه مثل رمل عالج و زبد البحر ذنوبا لغفرها اللَّه له قال قلت هذه لنا قال فلمن هى الّا لكم خاصّة قال قلت فاىّ شى ء اقرء فيها قال و قلت اعترض القرآن قال اقرء فيها اذا زلزلت و اذا جاء نصر اللَّه و انّا أنزلناه فى ليلة القدر و قل هو اللَّه احد») و در صحيح عالى السّند و موثق كالصحيح منقول است از ابراهيم كه گفت عرض نمودم به حضرت ابى الحسن و احتمال حضرت امام موسى كاظم و حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليهما هر دو دارد چون به خدمت هر دو رسيده است و از هر دو روايت كرده است و صدوق جزم كرده است كه مراد حضرت امام موسى است و دور نيست كه وجهش آن چيزى باشد كه مشهور است كه مطلق منصرف به اكثر و شايع مى شود و اكثر روايات او از آن حضرت است و ليكن اين شهرت كاذب است در اكثر آن چه ذكر كرده اند بلكه اطلاق ابو الحسن بر هر سه معصوم مساويست و تميز

از رجال است و در اينجا تميزى نيست و گاهى اطلاق بر حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نيز مى كنند و ليكن غالب آنست كه شيعه اطلاق نمى كند بر آن حضرت غير امير المؤمنين مطلق را و سنّيان ابو الحسن و على و امير المؤمنين على مى گويند و گاهى ابو الحسنين نيز مى گويند و ايشان امير المؤمنين حسن و امير المؤمنين حسين نيز مى گويند اما نزد شيعه جايز نيست اطلاق لفظ امير المؤمنين بر غير آن حضرت و روايات در نهى بسيار است و ابن طاوس كتابى در اين معنى تصنيف كرده است و زياده از دويست حديث از كتب عامه و خاصّه نقل كرده است كه حق سبحانه و تعالى و جبرئيل و آفتاب و حضرت سيّد المرسلين آن حضرت را امير المؤمنين خوانده اند و احاديث بسيار نقل كرده است كه غير آن حضرت را امير المؤمنين گفتن جايز نيست و نمى گويد مگر شقى و وعيد بسيار وارد شده است بر عذاب كسى كه غير آن حضرت را امير المؤمنين بگويد در غير تقيه ابراهيم گفت عرض نمودم به آن حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 375

صلوات اللَّه عليه كه شخصى كه نماز جعفر كند چه ثواب دارد حضرت فرمودند كه اگر گناهان او بسيار مثل ريگ روان و كف درياها باشد حق سبحانه و تعالى همه را مى آمرزد گفت عرض نمودم كه آيا اين ثواب را بما مى دهند حضرت فرمودند كه به كه مى دهند بغير از شما يعنى منحصر است اين ثواب در شما و از براى شما است ابراهيم گفت عرض نمودم كه چه سوره بخوانم هر سوره را مى توانم خواند حضرت فرمودند كه

نه اذا زلزلت و اذا جاء نصر اللَّه و انا أنزلناه و قل هو اللَّه را بخوان و ظاهر آنست كه بترتيب بايد خواند اول اذا زلزلت و ثانى اذا جاء تا به آخر و محتمل است كه مجموع را در هر ركعتى بايد خواند با احتمالاتى كه گذشت اما اظهر ترتيب است و اين حديث اصح است از احاديث سابق و حق تخيير است و اشهر عمل به فقه رضويست و بهتر آنست كه گاهى به آن نحو بخوانند و گاهى باين عنوان و جمع احوط است.

به آن كه در ركعت اولى اذا زلزلت و قل يا و توحيد بخواند.

و در ركعت دويم و العاديات و اذا جاء و توحيد و جحد بخواند.

و در سيم اذا جاء و انا أنزلناه و توحيد و جحد بخواند.

و در چهارم جحد و توحيد بخواند تا عمل به همه كرده باشد.

( «و سئل ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عمّن صلّى صلاة جعفر عليه السّلام هل يكتب له من الاجر مثل ما قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله لجعفر عليه السّلم قال اى و اللَّه») و كالصحيح منقول است از اسحاق بن عمار كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا امثال ما مردمان را اگر نماز جعفر كنيم آن ثواب هست كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله از جهة جعفر عليه السلام فرمودند حضرت فرمودند كه آرى و اللَّه و منافات ندارد كه حضرت جعفر را اضعاف مضاعفه ثواب بوده باشد و مماثلت در آن چيزى باشد كه حضرت فرموده باشند چون حضرت محض

لوامع صاحبقرانى، ج 5،

ص: 376

كفاره گناهان را فرمودند و بس زيادتى حسنات و علو درجات را نفرمودند چون ظاهر است كه هر چند كمالات بيشتر است ثواب در خور آن از جهة هر عملى مضاعف مى شود مثلا در يك شمشير زدن حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و آله فرمودند كه يك ضربت على در روز خندق بهتر است از جميع عبادات همه امّت من از جن و انس تا روز قيامت بلكه هر فعلى از افعال آن حضرت چنين بود چون هر چه از كامل واقع مى شود كامل است.

( «و روى علىّ بن الرّيّان انّه قال كتبت إلى الماضي الاخير أسأله عن رجل صلّى من صلاة جعفر ركعتين ثمّ تعجّله عن الرّكعتين الاخيرتين حاجة أ يقطع ذلك لحادث يحدث أ يجوز له ان يتمّها اذا فرغ من حاجته و ان قام عن مجلسه ام لا يحتسب بذلك الّا ان يستانف الصّلاة و يصلّى الاربع الرّكعات كلّها فى مقام واحد فكتب صلوات اللَّه عليه بل ان قطعه عن ذلك امر لا بدّ له منه فليقطع ثمّ ليرجع فليبن على ما بقى منها إن شاء اللَّه تعالى») و در حسن كالصحيح و شيخ در صحيح روايت كرده اند از على كه گفت عريضه نوشتم به خدمت حضرت امام على نقى يا امام حسن عسكرى و ماضى يعنى فوت شده است و ابو الحسن اخير است يا امام اخرى كه به ملازمت آن حضرت مى رسيدند و احتمال صاحب الامر نيز دارد كه كتابت را به نايبان آن حضرت رسانيده باشند و ليكن هادى اظهر است چون نجاشى ذكر كرده است كه رساله از حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليه به

او رسيده بود در آن عريضه سؤال نمودم از شخصى كه دو ركعت نماز جعفر را كرده باشد و او را كارى پيش آيد آيا قطع مى كند، و در تهذيب او يقطع است و اين اظهر است يعنى او را حاجتى باشد يا حادثه دست دهد كه قطع نماز بايد كرد آيا جايز است بعد از فارغ شدن از آن امر دو ركعت ديگر را بكند اگر چه از محل نماز برخاسته باشد يا گذشته را حساب نكند و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 377

نماز را از سر گيرد تا همه چهار ركعت را يك جا به جا آورد حضرت فرمودند در جواب عريضه كه بلكه در تهذيب به جاى بل بلى است و اين اظهر است يعنى بلى بنا مى نهد اگر حادثه امر ضرورى باشد كه ناچار باشد از رفتن بسوى آن پس نماز را قطع مى كند و چون برگردد بنا نهد و ما بقى را به جا آورد إن شاء اللَّه تعالى يعنى اگر خدا خواهد و توفيق كرامت كند كه بنا نهد و يا محض تيمن و تبرك باشد و اين حديث اشعارى دارد به آن كه يك نماز است و يك سلام دارد اما استدلال به امثال اين اشعارات نمى توان كرد.

( «و روى ابو بصير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال صلّ صلاة جعفر فى أيّ وقت شئت من ليل او نهار و ان شئت حسبتها من نوافل اللّيل و ان شئت حسبتها من نوافل النّهار تحسب لك من نوافلك و تحسب لك من صلاة جعفر عليه السّلام») و در موثق از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است

كه فرمودند كه نماز جعفر را در هر وقتى كه خواهى به جا آور از شب و روز و اگر خواهى حساب مى توانى كرد از نوافل شب و اگر خواهى حساب مى كنى آن را از نوافل روز و در اين صورت ثواب هر دو را دارى ثواب نوافل شبانه روزى را دارى و ثواب نماز جعفر را نيز دارى يعنى تداخل مى شود به آن كه نوافل ظهر و عصر را چهار نماز جعفر مى كنى و نافله شام را بنحو نماز جعفر مى كنى كه اگر وقت نافله بدر نرود كه حمره مغربى زايل شود و غالب آنست كه وقت بدر مى رود و هشت ركعت نافله «شب» را در نماز جعفر مى توان كرد و ظاهر آنست كه هر گاه نوافل را بعنوان نماز جعفر به جا آورد هر دو ثواب دارد و بهتر آنست كه قصد هر دو كند و اگر قصد نافله يوميه كند كافى است اما اگر قصد نماز جعفر كند و قصد نافله نكند معلوم نيست كه ثواب نافله داشته باشد.

و در صحيح از ذريح منقول است كه گفت از حضرت امام جعفر صادق

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 378

صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از نماز جعفر كه آن را از نماز نافله حساب مى توانم كرد حضرت فرمودند كه هر نافله كه خواهى حساب مى توانى كرد خواه نافله شب و خواه نافله روز.

و در صحيح ديگر از ذريح منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر خواهى نماز جعفر را در شب به جا آور و اگر خواهى در روز و اگر خواهى در سفر و اگر خواهى از نوافلت حساب كن و

اگر خواهى نماز قضا را بنحو نماز جعفر به جا آور.

و در صحيح از على بن سليمان منقول است كه عريضه به خدمت رجل نوشتم صلوات اللَّه عليه و آن احتمال امام حسن عسكرى و حضرت صاحب الامر نيز دارد كه عرض نمودم و سؤال كردم از نماز جعفر كه در كجاوه مى توانم كرد حضرت فرمودند كه اگر در سفر باشى در كجاوه نماز كن.

( «و روى ابو بصير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اذا كنت مستعجلا فصلّ صلاة جعفر مجرّدة ثمّ اقض التّسبيح») و در موثق از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه هر گاه تعجيل داشته باشى نماز جعفر را بى تسبيح به جا آور بعد از آن تسبيحات را مى خوانى و در پى كار خود مى روى.

و كلينى همين مضمون را كالصحيح از آن حضرت روايت كرده است.

( «و فى رواية الحسن بن محبوب قال يقول فى اخر سجدة من صلاة جعفر بن ابى طالب عليه السّلام يا من لبس العزّ و الوقار يا من تعطّف بالمجد و تكرّم به يا من لا ينبغى التّسبيح الّا له يا من احصى كلّ شي ء علمه يا ذا النّعمة و الطّول يا ذا المنّ و الفضل يا ذا القدرة و الكرم أسألك بمعاقد العزّ من عرشك و منتهى الرّحمة من كتابك و باسمك الاعظم الاعلى و كلماتك التّامّات ان تصلّى على محمّد و آل محمّد و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 379

ان تفعل بى كذا و كذا») و در صحيح از حسن منقول است و كلينى از ابن محبوب روايت كرده است از شخصى كه او گفت كه حضرت

فرمودند كه آخر ركعت و در بعضى از نسخ اين كتاب نيز فى آخر ركعة است و ظاهرا سجده ركعت آخر مراد باشد چنانكه در حديث ديگر خواهد آمد كه در ركعت چهارم بعد از تسبيحات سجده نماز جعفر مى گويد اين دعا را كه ترجمه اش اينست كه اى خداوندى كه عزت و جبروت و وقار را پوشيده يعنى مخصوص ذات مقدس اوست اى خداوندى كه مجد و عظمت را رداى خود فرموده و عزيزى به سبب مجد و جلال، و مقدسى از نقص و زوال چنانكه اين مضمون از رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم متواتر است كه كبريا و عظمت ردا و ازار الهى است يعنى مخصوص ذات مقدس اوست، اى خداوندى كه تنزيه و تقديس سزاوار نيست مگر ترا چون غير او همه معيوبند و ناقص و كمترين عيبهاى همه امكان است، اى خداوندى كه علمت احاط كرده است همه اشيا را، اى خداوندى كه احسان و انعامت همه عالميان را فرا گرفته است، اى خداوندى كه منت و نعمت و تفضل همه از تست اى خداوندى كه قادرى و بزرگوارى يا مكرم و منعمى از تو سؤال مى كنم به عزت عرشت و به جايى چند از عرش عظمت و جلالت كه عزت را بر او بسته يعنى از آن اعظم است كه عظمت او را وصف توان كرد، و بحق رحمتت كه به نهايت رسيده است نسبت به كافه عالميان و بيان كرده در لوح محفوظ يا قرآن يا آن كه نهايت رحمتت كه آن قرآن است كه نسبت باين امّت مرحومه واقع ساخته كه چنين كتابى را بر ايشان

فرستاده و بحق اسم اعظمت كه از آن بالاتر است كه وصف آن توان كرد و بحق كلمات تمام تو كه آن قرآن است يا اسماء اعظمت يا حججت كه صلوات بر محمد و آل او فرست و فلان و فلان حاجتم را روا كن.

و كلينى روايت ديگر نقل كرده است از ابو سعيد كه گفت حضرت امام

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 380

جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بمن فرمودند كه مى خواهى كه تعليم كنم ترا تسبيحى كه در نماز جعفر بخوانى گفتم بلى فرمودند كه چون فارغ شوى از تسبيح آخر ركعت چهارم بگو.

( «سبحان من لبس العزّ و الوقار سبحان من تعطّف بالمجد و تكرّم به سبحان من لا ينبغى التّسبيح الّا له سبحان من احصى كلّ شي ء علمه سبحان ذى المنّ و النّعم سبحان ذى القدرة و الكرم اللَّهمّ انّي أسألك بمعاقد العزّ من عرشك و منتهى الرّحمة من كتابك و اسمك الاعظم و كلماتك التّامّة الّتى تمّت صدقا و عدلا صلّ على محمّد و اهل بيته») و فلان و فلان حاجتم را برآور يعنى بعد از اين تسبيح حاجتى كه دارى از حق سبحانه و تعالى طلب كن و اين تسبيح قريبست به سابق ليكن در سابق بعنوان دعاست و در اين خبر تسبيح است كه منزه خداوندى كه چنين است پس اگر اول اين تسبيح را بخواند و بعد از آن دعا را اكمل خواهد بود و شيخ دعاى بسيار در مصباح ذكر كرده است كه بعد از نماز بخوانند.

باب صلوات الحاجة

اشاره

اين بابى است در بيان نمازهايى كه از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم منقول است از جهة بر آمدن حاجتها

[نماز حاجت اول ]

( «روى مرازم عن العبد الصّالح موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما قال اذا فدحك امر عظيم فتصدّق فى نهارك على ستّين مسكينا على كلّ مسكين صاع بصاع النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله من تمر او برّ او شعير فاذا كان باللّيل اغتسلت فى ثلث اللّيل الاخير ثمّ لبست ادنى ما يلبس من تعول من الثّياب الّا انّ عليك فى تلك الثّياب ازارا ثمّ تصلّى ركعتين تقرا فيها بالتّوحيد و قل يا أيها الكافرون فاذا وضعت جبينك فى الرّكعة الاخيرة للسّجود هلّلت اللَّه و قدّسته و عظّمته و مجّدته ثمّ ذكرت ذنوبك فاقررت بما تعرف منها مسمّى و ما لم تعرف اقررت به جملة ثمّ رفعت رأسك فاذا وضعت جبينك فى السّجدة الثّانية استخرت اللَّه مائة مرّة تقول اللَّهمّ انّي استخيرك بعلمك ثمّ تدعوا اللَّه بما شئت من اسمائه و تقول يا كائنا قبل كلّ شي ء و يا مكوّن كلّ شي ء و كائنا بعد كلّ شي ء افعل بى كذا و كذا و كلّما سجدت فافض بركبتيك إلى الارض و ترفع الازار حتّى تكشف عنهما و اجعل الازار من خلفك بين ركبتيك و باطن ساقيك فانّى ارجو ان تقضى حاجتك ان شاء اللَّه تعالى و ابدا بالصّلاة على النّبيّ و اهل بيته

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 382

صلوات اللَّه عليهم») و در حسن كالصحيح منقول است از مرازم كه بنده شايسته درگاه الهى حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه كار عظيمى ترا پيش آيد در روزش تصدّق كن بر شصت درويش هر

درويش را يك صاع بصاع حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه چهار مد باشد يا پنج مد از خرما يا گندم يا جو پس چون شب شود در ثلث آخر شب غسل مى كنى و مى پوشى كمترين جامهائى كه عيالت مى پوشند يعنى كنده تر و زبون تر و مى بايد كه با اين جامها لنگى باشد بعوض زير جامه پس دو ركعت نماز مى كنى در ركعت اول الحمد و قل هو اللَّه و در دويم قل يا أيها الكافرون مى خوانى و چون در ركعت دويم به سجود مى روى تهليل مى كنى خدا را يعنى لا اله الا اللَّه مى گويى و تنزيه مى كنى خدا را به سبحان اللَّه يا سبوح و يا قدوس مى گويى و تعظيم و تمجيد الهى مى كنى به كلمه لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم، يا اسماء و دعواتى مى خوانى كه مشتمل بر اينها بوده باشد پس گناهان خود را ياد مى كنى و يك يك را نام مى برى هر چه را بخاطر داشته باشى و باقى را يك جا اقرار مى كنى به آن كه مى گويى خداوندا گناهان بسيار كرده ام كه تو همه را مى دانى پس سر بر مى دارى و چون به سجود دويم مى روى صد مرتبه استخاره مى كنى به آن كه مى گويى خداوندا طلب هر خير خود مى كنم از تو كه آن را به نزد من آورى چون تو مى دانى عواقب امور را پس خدا را مى خوانى بهر اسمى كه مى خواهى از اسماء الهى و مى گويى كه اى خداوندى كه پيش از همه بودى و اى خداوندى كه همه اشيا را تو ايجاد كرده و اى خداوندى كه بعد از همه اشياء

خواهى بود اين حاجت و اين حاجتم را برآور و هر مرتبه كه به سجده مى روى زانوها را بر زمين مى رسانى و لنگ را دور مى كنى از زانوها و لنگ را از پشت سر ميان زانوها و شكم ساقها مى اندازى كه چون اين عمل را به جا مى آورى اميدوارم كه حاجتت

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 383

بر آورده شود إن شاء اللَّه.

و چون خواهى كه شروع كنى در اين عمل يا در دعا اول صلوات بر محمد و اهل بيت او فرست و بعد از آن دعا را بخوان.

و قريب باين است صحيحه زراره كه شيخان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده اند و ظاهرا چون حديث مرازم مشتمل بر زيادتى بود صدوق اين حديث را آورد و بنا بر اين حديث از حيثيت سند بهتر از صلوات ديگر است.

صلاة اخرى للحاجة

( «روى موسى بن القاسم البجليّ عن صفوان بن يحيى و محمّد بن سهل عن اشياخهما عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اذا حضرت لك حاجة مهمّة إلى اللَّه عزّ و جلّ فصم ثلاثة ايّام متوالية الأربعاء و الخميس و الجمعة فاذا كان يوم الجمعة إن شاء اللَّه تعالى فاغتسل و البس ثوبا جديدا ثمّ اصعد إلى اعلى بيت فى دارك و صلّ فيه ركعتين و ارفع يديك إلى السّماء ثمّ قل اللَّهمّ انّي احللت بساحتك لمعرفتي بوحدانيتّك و صمدانيّتك و انّه لا قادر على حاجتى غيرك و قد علمت يا ربّ انّه كلّما تظاهرت نعمك علىّ اشتدت فاقتى إليك و قد طرقني همّ كذا و كذا و أنت بكشفه عالم غير معلّم واسع غير متكلّف فاسئلك باسمك الّذى وضعته على الجبال

فنسفت و وضعته على السّماء فانشقّت و على النّجوم فانتثرت و على الارض فسطحت و أسألك بالحق الّذى جعلته عند محمّد و الائمّة و تسمّيهم إلى اخرهم ان تصلّى على محمّد و اهل بيته و ان تقضى حاجتى و أن تيسّر لي عسيرها و تكفينى مهمّها فان فعلت فلك الحمد و ان لم تفعل فلك الحمد غير جائر فى حكمك و لا متّهم في قضائك و لا خائف فى عدلك و تلصق خدّك بالأرض و تقول اللَّهمّ انّ يونس بن متّى عبدك دعاك فى بطن الحوت و هو عبدك فاستجبت له و انا عبدك ادعوك

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 385

فاستجب لي ثمّ قال ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه لربّما كانت الحاجة لي فادعوا بهذا الدّعاء فارجع و قد قضيت») اين نماز ديگر است از جهة قضاء حاجت به اسانيد صحيحه منقول است از موسى از صفوان و او از اهل اجماع است بنا بر اين ضرر ندارد ارسال و هم چنين بسند صحيح منقول است از محمد بن سهل و صفوان و محمد روايت كرده اند هر يك از جمعى از استادان خود كه همه فضلا اصحاب حضرت امام جعفر صادقند صلوات اللَّه عليه و شيخ از جمعى كثير از اين فضلا روايت كرده است در مصباح كه آن حضرت فرمودند كه هر گاه حاجتى رو دهد كه اهتمام به شان او داشته باشى و در غم آن حاجت بوده باشى و خواهى كه حق سبحانه و تعالى حاجتت را برآورد پس سه روز پى در پى روزه بگير همين سه روز را كه چهار شنبه و پنجشنبه و جمعه است پس چون بر سى روز

جمعه اگر حق سبحانه و تعالى خواهد بقاء ترا يا اگر خدا خواهد كه اين افعال را به جا آورى پس غسل كن و جامه نو به پوش و به پشت بام بلندترين جاها از خانه ات بالا رو كه اطراف آسمان پيدا باشد و دو ركعت نماز بكن و دستها را بردار و كف دستها را به جانب آسمان كه قبله دعاست بگشا پس بخوان اين دعا را كه ترجمه اش اينست خداوندا به درگاه تو آمده ام چون مى دانم كه خداوندى مخصوص تست و مى دانم كه واجب الوجودى كه جميع ممكنات به سبب امكان ذاتى از هر وجهى محتاج تواند و مى دانى كه كسى قادر نيست بر قضاى حاجت من بغير از تو و مى دانم كه هر چند نعمتهاى تو بر من پشت بر پشت و پى در پى بيشتر مى شود احتياج من به تو بيشتر مى شود و مرا رو داده است اين حاجت و اين حاجت و تو قادرى كه حاجتهاى مرا بر آورى و غمهاى مرا زايل گردانى و مى دانى كه بچه عنوان برآورى، احتياج ندارى كه به ياد تو دهند كه از كدام وجه برآورى چنانكه اكثر عالميان در دعاها مى گويند كه خداوندا حاجت مرا از فلان راه برآور و متوهم مى شود از سخن ايشان كه تو

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 386

نمى دانى و ايشان به ياد تو مى دهند خداوندا من چنين نيستم بلكه به تو مى گذارم كه هر نحو را كه اصلح دانى به آن نحو برآورى و خزينه تو واسع است و از دادن كم نمى شود و دادن بر تو دشوار نيست، پس از تو سؤال مى كنم بحق آن اسمى كه بر كوهها

مى خوانى و خواهى خواند در روز قيامت و كوهها از هم خواهند پاشيد مانند پنبه زده يا ريگ روان و چون بر آسمانها مى خوانى آسمانها از هم خواهد پاشيد و شق شق خواهد شد و چون بر ستارگان مى خوانى از يكديگر پراكنده خواهند شد و چون بر زمين خواندى يا خوانى هموار خواهد شد و از تو سؤال مى كنم به آن حقى كه نزد محمد و ائمه معصومين سلام اللَّه عليهم گذاشته كه آن علم و كمالات و اسرار بى غايات و بلا نهايات است يا به حقيقت ايشان ترا قسم مى دهم و نام ائمه معصومين را مى برى يك يك باين عنوان كه جعلته عند محمد و على و فاطمه و الحسن و الحسين تا به آخر و الحجّة.

و جمعى از امثال اين عبارت استدلال كرده اند كه نام حضرت صاحب الامر را مى توان برد و دلالت ندارد چون ممكن است كه بر سبيل تغليب باشد با آن كه ما بعد إلى لازم نيست كه داخل باشد در ما قبل بلكه غالب آنست كه داخل نيست با آن كه نهايتش ظهور است و احاديث نهى خاص است و خاص مقدم است بر عام اگر چه حق آنست كه نسبت ميان اخبار اين باب عموم و خصوص من وجه است و در چنين جاها احكام متشابه است و احتياط در ترك است كه صلوات فرستى بر محمد و اهل بيت او كه ائمه معصومينند و فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليهم و حاجت مرا برآورى و اين دشوار را آسان كنى و مهمات مرا كفايت كنى پس اگر بكنى تراست حمد و اگر نكنى نيز تراست حمد البته

مصلحت مرا در آن ندانسته كه نكردى و در حكم تو ظلم و جور نيست و ترا متهم نمى دانم در قضائى كه بر سر من آورى و ستمى نيست در عدالت تو يعنى اگر بكنى از روى تفضل است و اگر حاجتم را بر نياورى از روى عدل

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 387

است كه من استحقاق نداشتم با آن كه نسبت به ديگران چنين است و من همه را تفضل مى دانم و ترا در هر وجهى حمد مى كنم.

پس روى خود را بر زمين يا خاك مى گذارى و اين دعا را مى خوانى كه ترجمه اش اينست كه خداوندا به درستى كه يونس پسر متى بنده تو بود ترا در شكم ماهى خواند و بنده تو بود دعاى او را مستجاب گردانيدى و من نيز در بندگى با او شريكم و بنده ذليل توام دعاى مرا نيز مستجاب كن پس حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بسيار است كه مرا كارها رو مى دهد و من اين نماز را مى كنم و اين دعا را مى كنم در صحرا و چون بر مى گردم حاجتم برآورده شده است.

و شيخ طوسى قدس سره به اسانيد صحيحه روايت كرده است از عاصم بن حميد كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند همين نماز و روزه و دعا را، و بعد از اين اعمال دعايى طولانى ذكر كرده است در مصباح و احاديث بسيار روايت كرده است در نماز حاجت كه مجموع مشتملند بر اين سه روز روزه گرفتن و نمازهاى مختلف و دعاهاى مختلف اگر خواهى رجوع به مصباح كبير كن.

صلاة اخرى للحاجة

( «روى سماعة عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال

انّ احدكم اذا مرض دعا الطّبيب و اعطاه و اذا كانت له حاجة إلى سلطان رشا البوّاب و اعطاه و لو انّ احدكم اذا فدحه امر فزع إلى اللَّه عزّ و جلّ فتطهّر و تصدّق بصدقة قلّت او كثرت ثمّ دخل المسجد فصلّى ركعتين فحمد اللَّه و اثنى عليه و صلّى على النّبيّ و اهل بيته صلّى اللَّه عليه و آله ثمّ قال اللَّهمّ ان عافيتني من مرضى او رددتني من سفرى او عافيتني

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 388

ممّا اخاف من كذا و كذا الّا اتاه اللَّه ذلك و هى اليمين الواجبة و ما جعل اللَّه تبارك و تعالى عليه فى الشّكر») اين نماز ديگر است از جهة بر آمدن حاجت مرويست در موثق از سماعه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه كسى از شما بيمار شود طبيب را مى طلبد و به او چيزى مى دهد و اگر چيزى ندهد به او طبابت نمى كند يا در امر بيمار اهتمامى ندارد و اگر به پادشاهى كارى داشته باشد به دربان رشوه مى دهد و اگر يكى از شما را كارى سخت پيش آيد بايد كه بحق سبحانه و تعالى متوسل شود و وضو بسازد يا غسل كند و چيزى تصدق كند خواه اندك و خواه بسيار پس بمسجد رود و دو ركعت نماز بكند و بعد از نماز حمد و ثناى الهى به جا آورد و صلوات بر نبى و آل آن حضرت بفرستد و بگويد كه خداوندا اگر مرا از اين مرض شفا دهى اگر حاجت شفا باشد يا مرا از اين سفر به سلامت برگردانى اگر در سفر باشد يا مرا

حفظ كنى از شر دشمنان كه از ايشان خايفم اگر خوف داشته باشد و هم چنين هر مطلبى كه داشته باشد ذكر كند و جزاى آن محذوفست چنانكه شايع است كه جزاى آن و لو را به قرينه مقام حذف مى كنند و در اينجا جزا اين است كه تو اهل آن هستى و هميشه با من به تفضّل سر كرده نه به استحقاق، نكند و نگويد اين كلمه را مگر آن كه حق سبحانه و تعالى حاجتش را برآورد و اين قسم منا شده است كه حق سبحانه و تعالى را قسم داده است و واجبست كه حق سبحانه و تعالى حاجت او را برآورد و مع هذا حق سبحانه اين عمل را به شكر نعمت او قبول مى فرمايد يا آن كه اين عمل شكر نعمت قضاى حاجتست گوييا كه حق سبحانه و تعالى حاجت او را برآورده است و بنده شكر او كرده است و از عهده شكر نعمتى كه بر او واجب است بيرون آمده است بفضل الهى.

صلاة اخرى للحاجة

( «كان علىّ بن الحسين صلوات اللَّه عليهما اذا احزنه امر لبس ثوبين من اغلظ ثيابه و اخشنها ثمّ ركع فى اللّيل ركعتين حتّى اذا كان فى اخر سجدة من سجوده سبّح اللَّه مائة تسبيحة و حمد اللَّه مائة مرّة و هلّل اللَّه مائة مرّة و كبّر اللَّه مائة مرّة ثمّ يعترف بذنوبه كلّها ما عرف منها اقرّ له تبارك و تعالى به فى سجوده و ما لم يذكر منها اعترف به جملة ثمّ يدعو اللَّه عزّ و جلّ و يفضى بركبتيه إلى الارض») اين نمازيست ديگر از جهة برآمدن حاجتها منقول است كه چون

حضرت سيّد الساجدين را اندوهناك مى كرد چيزى دو جامه مى پوشيدند از كنده ترين جامها و زبرترين پوششها و در آخر شب دو ركعت نماز مى كردند و چون به سجده آخر مى رفتند صد مرتبه سبحان اللَّه و صد مرتبه الحمد للّه و صد مرتبه لا اله الا اللَّه و صد مرتبه اللَّه اكبر مى گفتند پس اعتراف به گناهانى كه هرگز بخاطر مباركش نرسيده بود مى كردند از جهة تعليم ديگران هر چه را بخاطر داشتند از ترك اولى اگر واقع شده بود و باقى را يك جا اعتراف مى نمودند در سجود و دعا مى كردند و زانوها را برهنه كرده به خاك مى رسانيدند.

صلاة اخرى للحاجة

( «روى عن يونس بن عمّار قال شكوت إلى ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه رجلا كان يؤذينى فقال ادع عليه قلت قد دعوت عليه فقال ليس هكذا و لكن اقلع عن الذّنوب و صم و صلّ و تصدّق فاذا كان اخر اللّيل فاسبغ الوضوء ثمّ قم فصلّ ركعتين ثمّ قل و أنت ساجد اللَّهمّ انّ فلان بن فلان قد آذانى اللَّهمّ اسقم بدنه و اقطع اثره و انقص اجله و عجّل له ذلك فى عامه هذا فما لبث ان هلك») و در صحيح منقول است از يونس ممدوح كه گفت شكايت نمودم به حضرت امام جعفر

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 390

صادق صلوات اللَّه عليه از مردى كه مرا آزار مى داد حضرت فرمودند كه نفرين كن گفتم كه نفرين كردم حضرت فرمودند كه هر نفرينى مستجاب نمى شود و ليكن خود را از جميع گناهان باز دار و روزه بگير و نماز كن و تصدق كن پس چون آخر شب شود وضوى كاملى بساز كه هر عضوى را

دو مرتبه آب بريزى يا دعاها را بخوانى پس برخيز يعنى نماز را ايستاده به جا آور و دو ركعت نماز كن و در سجده بگو كه خداوندا فلان پسر فلان، نام او و نام پدرش را ذكر كن مرا آزار مى دهد خداوندا بدنش را بيمار كن و قطع كن اثرش را كه اثرى از او نماند و كم كن اجلش را و به زودى او را در اين سال مبتلا كن پس اندك زمانى نگذشت كه هلاك شد.

صلاة اخرى للحاجة

( «روى عمر بن اذينة عن شيخ من آل سعد قال كانت بينى و بين رجل من اهل المدينة خصومة ذات خطر عظيم فدخلت على ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فذكرت ذلك له و قلت علّمنى شيئا لعلّ اللَّه يردّ علىّ مظلمتى فقال اذا اردت بعدوّ فصلّ بين القبر و المنبر ركعتين او اربع ركعات و ان شئت ففى بيتك و اسال اللَّه ان يعينك و خذ شيئا بما تيسّر فتصدّق على اوّل مسكين تلقاه قال ففعلت ما أمرني فقضى لي و ردّ اللَّه علىّ ارضى») اين نماز ديگر است از جهة بر آمدن حاجت دفع ظلم منقول است در صحيح از ابن ابى عمير از ابن اذينه از مرد پيرى از قبيله سعد كه گفت ميان شخصى از اهل مدينه خصومتى به همرسيد كه خطرش عظيم بود يعنى خوف كشتنش بود پس به خدمت حضرت امام جعفر صلوات اللَّه عليه رفتم و واقعه را عرض نمودم كه چيزى بمن ياد دهيد كه شايد حق مرا بمن پس دهد يا من بحق خود برسم حضرت فرمودند كه هر گاه قصد هلاك دشمنى

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص:

391

داشته باشى كه او قصد هلاك تو داشته باشد پس در روضه كه ميان قبر و منبر حضرت سيد المرسلين است صلّى اللَّه عليه و آله دو ركعت نماز بگذار و اگر در خانه به جا آورى نيز خوبست و از حق سبحانه و تعالى بطلب كه ترا يارى كند و از هر چه ميسّر شود تصدّق كن به اول درويشى كه او را ملاقات كنى آن شيخ گفت كه كردم آن چه حضرت فرمودند پس حق سبحانه و تعالى چنان كرد كه حقيّت من ظاهر شد و زمين مرا كه به زور گرفته بودند پس دادند و ظاهرش آن است كه خصوصيت به مدينه نداشته باشد به قرينه او فى بيتك يعنى اگر در جاى ديگر باشى غير مدينه در خانه خود نماز گذار و اعم اولى است و اگر در مدينه باشى در روضه اولى است.

صلاة اخرى للحاجة

( «روى زياد القندي عن عبد الرّحيم القصير قال دخلت على ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فقلت جعلت فداك انّي اخترعت دعاء فقال دعني من اختراعك اذا نزل بك امر فافزع إلى رسول اللَّه عليه و آله و صلّ ركعتين تهديهما إلى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله قلت كيف اصنع قال تغتسل و تصلّى ركعتين تستفتح بهما افتتاح الفريضة و تتشهّد تشهّد الفريضة فاذا فرغت من التشهّد و سلّمت قلت اللَّهمّ أنت السّلام و منك السّلام و إليك يرجع السّلام اللَّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد و بلّغ روح محمّد و آل محمّد عنّى السّلام و السّلام عليهم و رحمة اللَّه و بركاته اللَّهمّ انّ هاتين الرّكعتين هديّة منّي إلى رسولك فاثبنى عليهما

ما أملت و رجوت منك فيك و فى رسولك يا ولىّ المؤمنين ثمّ تخرّ ساجدا و تقول يا حىّ يا قيّوم يا حيّا لا يموت يا حىّ لا اله الّا أنت يا ذا الجلال و الاكرام يا ارحم الرّاحمين اربعين مرّة ثمّ تضع خدّك الايمن

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 392

على الارض فتقولها اربعين مرّة ثمّ تضع خدّك الايسر فتقول ذلك اربعين مرّة ثمّ ترفع رأسك و تمدّ يدك و تقول ذلك اربعين مرّة ثمّ تردّ يدك إلى رقبتك و تلوذ بسبّابتك و تقول ذلك اربعين مرة ثمّ خذ لحيتك بيدك اليسرى فابك او تتباكى و قل يا محمّد يا رسول اللَّه اشكو إلى اللَّه و إليك حاجتى و اشكوا إلى اهل بيتك الرّاشدين حاجتى و بكم أتوجّه إلى اللَّه فى حاجتى ثمّ تسجد و تقول يا اللَّه يا اللَّه يا اللَّه حتّى ينقطع نفسك صلّ على محمّد و آل محمّد و افعل بى كذا و كذا قال ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انا الضّامن على اللَّه عزّ و جلّ ان لا يبرح حتّى تقضى حاجته») اين نماز ديگر است از جهة قضاى حاجت منقول است در موثق كالصحيح از عبد الرحيم بالا كوتاه كه گفت به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه رسيدم و عرض نمودم كه فداى تو گردم من دعايى تصنيف كرده ام حضرت فرمودند كه اختراع را بمن گذار اگر توان كرد من مى كنم يا آن كه اختراع را بگذار و اين معنى اظهر است يعنى دعاى منقول را مى بايد خواند يا منقول بهتر است از همه وجهى به اعتبار كيفيت حمد و ثناى الهى و هم چنين در كيفيت صلوات

بر نبى و آل او و كيفيت عرض مطالب به يقين ائمه معصومين اعرفند و اگر چه رخصت دعاها داده اند بهر زبانى اما دغدغه در اين نيست كه منقول اولى است و اللَّه تعالى يعلم.

پس فرمودند كه اگر بلايى نازل شود بر تو پناه به حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله بر بانكه دو ركعت نماز كنى و هديه آن حضرت كنى عرض نمودم كه چگونه اين نماز را به جا آرم حضرت فرمودند كه غسل نماز حاجت مى كنى و دو ركعت نماز مى كنى كه افتتاحش مثل افتتاح نماز واجب باشد يعنى هفت تكبير و سه دعا بخوان و تشهّد طولانى بخوان بنحو تشهد فريضه و چون فارغ شوى و سلام دهى مى گويى آن چه را ترجمه اش اين است خداوندا توئى

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 393

سلام و سالم از همه نقصها و از جانب تست سلامتى از همه بلاها و بديها و به تو بر مى گردد سلامتهاى هر كس و هر چيز از آفتها و عيبها خداوندا صلوات فرست بر محمد و آل محمّد و برسان به روح محمد و آل محمد سلام مرا و سلام بر ايشان باد يا رحمت الهى و بركتها و زيادتيهاى دنيوى و اخروى خداوندا اين دو ركعت نمازى كه كردم هديه گردان بسوى رسولت صلّى اللَّه عليه و آله و مرا ثواب ده بر اين دو ركعت هر چه اميد و آرزو دارم از تو در اطاعت و محبت رسولت يا آن چه دارم از تو و در رسولت به شفاعت من يا آن كه مراد من نسبت به آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله اين است

كه دين او بر همه اديان غالب باشد و همه كس اطاعت و انقياد آن حضرت كنند اى خداوند مؤمنان، پس به سجده مى روى و مى گويى آن چه را ترجمه اش اينست اى زنده كه مرگ ندارى و واجب الوجودى كه زوال ندارى و همه اشيا به تو موجود و بر پااند، اى زنده كه نمى ميرى نيست خداوندى بجز تو، اى خداوندى كه جلال و عظمت مخصوص تست و اكرام و احسان كار تست، اى بخشنده ترين بخشندگان چهل مرتبه مى گويى از يا حى و احتمال يا ارحم الراحمين و بس دارد و مجموع بهتر است پس جانب راست رو را بر زمين مى گذارى اين جمله را چهل نوبت مى گويى، پس گونه چپ را بر زمين مى گذارى و چهل نوبت مى گويى، پس سر بر مى دارى و دست را بلند مى كنى بسيار و چهل مرتبه مى گويى پس، دستها را بر گردنت مى گذارى و انگشت سبابه را حركت مى دهى به آن كه از جانب راست به چپ رود و از چپ به راست يا به جانب بالا مى برى و پائين مى آورى و بهر دو عنوان كردن بهتر است و چهل مرتبه مى گويى، پس محاسنت را بدست چپ بگير و گريه كن و اگر گريه نيايد خود را به گريه بدار و بگو اى محمد اى رسول خدا شكايت مى كنم به خدا و به تو حاجتم را كه خدا برآورد بحق تو يا به شفاعت تو و شكايت مى كنم حاجتم را بسوى اهل بيت تو كه ائمه معصومينند صلوات الهى بر ايشان باد كه بر راه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 394

راست محبت و معرفت تواند و بحق شما از خدا مى طلبم

حاجتم را پس به سجده مى روى و آن مقدار يا اللَّه مى گويى كه نفست منقطع شود صلوات فرست بر محمد و آل محمد اى خداوندا اين حاجتم را برآور حضرت صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه من ضامنم از جانب حق سبحانه و تعالى كه هر كه اين نماز و اين افعال را بكند از آن موضع نرفته باشد مگر آن كه حاجت او برآورده شود و نشنيده ام كه كسى اين اعمال را به جا آورده باشد و حاجتش بر نيامده باشد اما اگر تأخير شود مكرر به جا آورد تا البته حاجت برآورده شود.

صلاة اخرى للحاجة

( «قال ابى رضى اللَّه عنه فى رسالته إليّ اذا كانت لك يا بنيّ إلى اللَّه عزّ و جلّ حاجة فصم ثلاثة ايّام الأربعاء و الخميس و الجمعة فاذا كان يوم الجمعة فابرز إلى اللَّه عزّ و جلّ قبل الزّوال و أنت على غسل و صلّ ركعتين تقرء فى كلّ ركعة منهما الحمد و خمس عشرة مرة قل هو اللَّه احد فاذا ركعت قراتها عشرا فاذا رفعت رأسك من الرّكوع قراتها عشرا فاذا سجدت قراتها عشرا فاذا رفعت رأسك من السّجود قراتها عشرا فاذا سجدت ثانية قراتها عشرا فاذا رفعت رأسك من السّجدة الثّانية قراتها عشرا ثمّ نهضت إلى الثّانية بغير تكبير و صلّيتها مثل ما وصفت لك و اقنت فى الثّانية قبل الرّكوع و بعد القراءة فاذا تفضّل اللَّه عليك بقضاء حاجتك فصلّ ركعتى الشكر تقرء فى الاولى الحمد و قل هو اللَّه احد و فى الثّانية الحمد و قل يا أيها الكافرون و تقول فى الرّكعة الاولى فى ركوعك الحمد للّه شكرا و فى سجودك شكرا للّه و

حمدا و تقول فى الرّكعة الثّانية فى الرّكوع و السّجود الحمد للّه الّذى قضى حاجتى و اعطانى مسألتي») اين نماز ديگر است از

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 395

جهة قضاء حاجت پدرم رضى اللَّه عنه در ساله كه بسوى من فرستاده ذكر كرده است و در فقه رضوى مذكور است كه هر گاه ترا حاجتى باشد از حق سبحانه و تعالى پس روز چهار شنبه و پنجشنبه و جمعه را روزه بگير پس چون روز جمعه شود بيرون رو به صحرا پيش از زوال بعد از آن كه غسل حاجت كرده باشى و ظاهرا غسل جمعه كافى باشد و اگر در غسل قصد هر دو كند بهتر است و اگر دو غسل كند نور على نور خواهد بود و دو ركعت نماز مى كنى كه در هر ركعتى بعد از حمد پانزده مرتبه قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ مى خوانى و چون بركوع مى روى ده نوبت مى خوانى پس چون سر از ركوع بر مى دارى ده نوبت مى خوانى و چون به سجود مى روى ده مرتبه مى خوانى و چون سر بر مى دارى ده مرتبه مى خوانى و چون به سجود دويم مى روى ده مرتبه مى خوانى و چون سر بر مى دارى ده مرتبه مى خوانى پس برمى خيزى از جهة ركعت دويم و در وقت برخاستن تكبير نمى گويى و مثل ركعت اوّل به جا مى آورى، و در ركعت دويم پيش از ركوع و بعد از قرائت قنوت مى خوانى پس چون حق سبحانه و تعالى تفضّل كند و حاجتت را برآورد دو ركعت نماز شكر به جا آور و در ركعت اوّل حمد و توحيد را بخوان و در ركعت دويم بعد از حمد جحد را بخوان،

و در ركعت اول در ركوع مى گويى الحمد للّه شكرا يعنى حمد الهى مى كنيم از جهة شكر نعمت او و در سجود شكرا للّه و حمدا مى گويى يعنى شكر مى كنم خدا را و حمد مى كنم او را و در ركعت دويم در ركوع و سجود مى گويى آن چه را ترجمه اش اينست كه جميع حمدها مخصوص خداونديست كه حاجت مرا برآورد و آن چه طلبيده بودم بمن عطا فرموده.

و اين نماز شكر را شيخان در كافى و تهذيب بسند صحيح روايت كرده اند از هارون از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و ليكن در ذكر ركوع و سجود در ركعت اوّل مى گويى الحمد للّه شكرا شكرا و حمدا و در

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 396

ركعت ثانى در ركوع و سجود مى گويد كه ( «الحمد للّه الّذى استجاب دعائي و اعطانى مسألتي») و در باقى مساويند و اگر هر دو ذكر را بگويد بهتر است.

و در صحيح از ابو بصير منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه را مكروهى پيش مى آمد پناه به نماز مى بردند و اين آيه را به استشهاد مى آوردند كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه (وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ) يعنى در مكاره ياورى جوئيد به صبر و نماز و خواهد آمد كه مراد از صبر صوم است.

و كالصحيح از حريز منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مسجدى در خانه خود مقرر ساز و چون ترا خوفى به همرسد از چيزى دو جامه كه كنده ترين جامهايت باشد به پوش و با آن دو جامه نماز

كن و بعد از نماز بدو زانو بنشين و اگر زانوها را به خاك رساند بهتر است چنانكه در اخبار صحيحه وارد شده است و به آواز بلند از حق سبحانه و تعالى بهشت را طلب كن و پناه به خدا بر از شر آن چه از آن خايفى و مبادا كه در دعا زياده از استحقاق آن كس طلب كنى هر چند ترا و خويشان ترا خوش آيد بلكه دفع شر ايشان را طلبيدن كافى است.

و در موثق كالصحيح بل الصحيح از حارث منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون حاجتى داشته باشى وضو بساز و دو ركعت نماز بكن پس حمد و ثناى الهى به جا آور و صلوات بر محمد و آل او بفرست و حاجتى كه دارى سؤال كن كه البتّه مستجاب مى شود و در صحيح از ابن مسكان منقولست از شرجيل كه حضرت امام محمّد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه كارى داشته باشى از حق سبحانه و تعالى طلب كن وضو بساز با دعاهاى وضو پس دو ركعت نماز كن و بعد از آن تعظيم الهى بكن و ظاهرا كلمات فرج كافى باشد در تعظيم و صلوات بر محمّد و آل او

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 397

بفرست و بعد از آن بگو ( «اللَّهمّ انّي أسألك بأنّك ملك و انّك على كلّ شى ء قدير مقتدر و انّك ما تشاء من امر يكون اللَّهمّ انّي أتوجّه إليك بنبيّك محمّد نبىّ الرّحمة صلّى اللَّه عليه و آله يا محمّد يا رسول اللَّه انّي أتوجّه بك إلى اللَّه ربّك و ربّى لينجح لي بك طلبتي اللهمّ بنبيّك

أنجح لي طلبتي بمحمّد») بعد از آن حاجتى كه دارى بطلب.

و در صحيح منقولست از اسماعيل پسر ارقط كه مادرش ام سلمه است دختر امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه گفت در ماه رمضان بيمار شدم مرضى عظيم تا آن كه بنو هاشم همه جمع شدند از جهت جنازه من و همه را اعتقاد اين بود كه من مرده ام يا خواهم مرد و مادرم جزع مى كرد بر من پس خال من حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه به مادرم فرمود كه به پشت بام رو و دو ركعت نماز كن و بعد از سلام بگو كه (اللَّهمّ انّك وهبت لي و لم يك شيئا اللَّهمّ و انّي استوهبكه مبتدئا فاعرنيه») يعنى خداوندا اين فرزند معدوم بود و بمن بخشيدى خداوندا الحال تازه بمن ببخش و به عاريت بمن ده پس چون مادرم اين دعا كرد به هوش آمدم و نشستم ايشان هريسه پخته بودند از جهت سحور من نيز با ايشان هريسه خوردم و كالصحيح از جميل نيز قريب باين وارد است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه گذشت در خصايص زنان.

صلاة اخرى للحاجة

( «فى كتاب محمّد بن احمد بن يحيى بن عمران الاشعرىّ عن ابراهيم بن هاشم عن محمّد بن سنان يرفعه إلى ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى الرّجل يحزنه الامر و يريد الحاجة قال يصلّى ركعتين يقرأ فى إحداهما قل هو اللَّه احد الف مرّة و فى الاخرى مرة ثمّ يسأل

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 398

حاجته و قد اخرجت ما رويته من صلوات الحوائج فى كتاب ذكر الصّلوات التى هى سوى الخمسين») اين نماز ديگر است از جهت قضاء حوائج در

كتاب محمد منقول است از ابراهيم از محمد كه او بالا برد و مرا از خاطر رفت كه واسطه كيست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه امرى او را اندوهناك كرده باشد و حاجتى داشته باشد حضرت فرمودند كه دو ركعت نماز مى كند اوّل هزار مرتبه توحيد مى خواند و در ركعت دويم يك مرتبه بعد از آن هر حاجتى كه داشته باشد از جناب اقدس الهى مى طلبد و بتحقيق كه ذكر كرده ام نمازهاى حاجتى كه بمن روايت رسيده است در كتابى كه تصنيف كرده ام در بيان نمازهاى غير پنجاه ركعت كه نمازهاى واجب و سنّت يوميه است يعنى اگر كسى خواهد رجوع بان كتاب كند.

باب صلوات الاستخارة

( «روى هارون بن خارجة عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اذا اراد احدكم امرا فلا يشاور فيه احدا من النّاس حتّى يبدا فيشاور اللَّه عزّ و جلّ قال قلت و ما مشاورة اللَّه عزّ و جلّ جعلت فداك قال يبدأ فيستخير اللَّه عزّ و جلّ فيه اوّلا ثمّ يشاور فيه فانّه اذا بدا باللَّه تبارك و تعالى [عزّ و جلّ ] اجرى له الخيرة على لسان من اراد [شاء خ ل ] من الخلق») اين بابى است در بيان استخاراتى كه منقولست از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم و در نماز استخاره در حديث كالصحيح از هارون منقولست كه هر گاه يكى از شما كارى داشته باشد پس بايد كه با هيچ كس مشورت نكند تا اوّل مشورت با خداوند خود كند بعد از آن با ديگران هارون گفت عرض نمودم كه فداى تو گردم چگونه مشورت كند با حق سبحانه و تعالى حضرت

فرمودند كه أولا طلب خير خود از حق سبحانه و تعالى مى كند و بهتر آنست كه دعاى استخاره حضرت سيّد الساجدين را از روى تضرع و ابتهال بخواند و بعد از آن به سجده رود و صد و يك مرتبه بگويد كه «استخير اللَّه برحمته خيرة فى عافية» و بعد از آن با صلحا و اتقيا و اولياء مشورت كند پس چون اول با خداوند خود مشورت كرده است حق سبحانه و تعالى آن چه خير اوست جارى مى گرداند بر زبان هر كه مى خواهد از خلق خود و محتمل است كه مراد از مشورت فال گوش باشد به آن كه بگويد كه اوّل كسى كه سخن خواهد گفت خداوندا زبان او را ناطق گردان بخير

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 400

من از فعل يا ترك و احتمال ديگر آنست كه بعد از استخاره با خدا از صالحى بپرسد كه من اراده دارم در خاطر شما چه چيز مى افتد كه بكنم يا نكنم اگر بگويد بكن بكند و اگر نه نكند و اوّل اظهر است كه مطلب را به آن عرض كنند و بر او لازمست از حيثيت ايمان كه فكر كند در صلاح و فساد آن مشورت چنانكه خواهد آمد در وصاياى لقمان در باب سفر.

و از جمله آداب استخاره آنست كه تفويض امور كند بحق سبحانه و تعالى و به تضرع و زارى بطلبد كه خداوندا آن چه خير من است به نزد من آور و چنان كن كه خير دنيا و آخرت من باشد آن چه نزد من مى آورى و بعد از استخاره هر چه پيش آن آيد آن را خير خود داند و راضى

باشد.

چنانكه در صحيح منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه دو ركعت نماز كن و استخاره كن و اللَّه كه هر مسلمانى كه طلب خير كند از حق سبحانه و تعالى البتّه حق سبحانه و تعالى آن چه خير اوست به نزد او مى آورد و كالصحيح منقولست كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه بنده من استخاره مى كند از من و من آن چه خير اوست نزد او آورده ام از من آزرده شده است و غضبناك است بر من و كالصحيح منقولست از هارون كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه استخاره كند از خدا و راضى باشد به آن چه حق سبحانه و تعالى از جهة او كند البته خير او را به نزد او آورد.

( «و روى مرازم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اذا اراد احدكم شيئا فليصلّ ركعتين ثمّ ليحمد اللَّه عزّ و جلّ و ليثن عليه و ليصلّ على النّبيّ و آله صلّى اللَّه عليه و آله و يقول اللَّهمّ ان كان هذا الامر خيرا لي فى دينى و دنياى فيسّره لي و قدّر لي و ان كان غير ذلك فاصرفه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 401

عنّى قال مرازم فسالت أيّ شي ء نقرأ فيهما فقال اقرء فيها ما شئت ان شئت فاقرأ فيهما بقل هو اللَّه احد و قل يا أيّها الكافرون و قل هو اللَّه احد تعدل ثلث القرآن») و در حسن كالصحيح منقول است از مرازم كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى از شما اراده

كارى داشته باشد پس بايد كه دو ركعت نماز بگذارد و بعد از آن حمد و ثناى الهى به جا آورد و صلوات بر محمّد و آل او بفرستد و بگويد كه خداوندا اگر اين كارى كه دارم يا اراده كرده ام خير من در آنست در دين و دنياى من تو آن را ميسّر و مقدر گردان و اگر خير من در آن نيست در دين و دنيا تو اين كار را از من دور گردان و توفيقم مده در كردن اين كار مرازم گفت كه سؤال كردم كه در اين دو ركعت چه چيز بخوانم حضرت فرمودند كه هر سوره كه خواهى بخوان اگر خواهى سوره توحيد و جحد را بخوان و سوره توحيد برابر است با ثلث قرآنى كه سوره توحيد در آن ثلث نباشد و اگر باشد نيز ضرر ندارد و چون فرقست ميان استحقاقى و تفضّلى و اين يك نحو استخاره است كه از حق سبحانه و تعالى مى طلبد كه آن چه خير است پيش او آورد و كارى به استخارات ظاهريه ندارد و اگر توكل صحيح باشد البته حق سبحانه و تعالى آن چه خير اوست نزد او مى آورد و اين را تجربه بسيار كرده ام.

و در قرب الاسناد منقولست در صحيح از صفوان كه گفت شنيدم كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه در استخاره اين دعا را مى خواند و از جهة جميع انواع استخارات خوبست مثل دعاى استخاره صحيفه كامله

«أنت اعلم بعواقب الامور إن كان هذا الامر خيرا لي فى دينى و دنياى و آخرتى فيسّره لي و بارك لي فيه و ان كان شرا فاصرفه عنّى و

اقض لي الخير حيث كان و رضّني حتّى لا أحبّ تعجيل ما أخّرت و لا تاخير ما عجّلت»

يعنى خداوندا از تو مى طلبم خير خود را بحق علمت يا چون

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 402

عالمى به عواقب امور و طلب خير از تو مى كنم بحقّ عزت و جلالت يا چون عزير و قاهر و قادرى از فضل عظيمت سؤال مى كنم و حال آن كه تو داناترى به عاقبت كارها كه اگر اين كارى كه اراده دارم خير است از جهت من در دين و دنيا و آخرتم پس تو آسان كن از جهة من و بركت كن و مبارك گردان از جهة من اين كار را و اگر بد است يا عاقبتش خوب نيست او را از من دور گردان و هر چه خير باشد در هر جا كه باشد آن را بر سر من آور و مرا راضى كن به قضاى خودت تا آن كه دوست ندارم تعجيل هر چه را تاخير كرده و نه تاخير آن چه را تو تعجيل فرموده چون هر چه تو مى كنى آن اصلح است از جهة همه.

( «و سال محمّد بن خالد القسرىّ ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الاستخارة فقال له استخر اللَّه عزّ و جلّ فى اخر ركعة من صلاة اللّيل و أنت ساجد مائة مرّة و مرّة قال كيف اقول قال تقول استخير اللَّه برحمته استخير اللَّه برحمته») و منقول است از محمد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از استخاره حضرت فرمودند كه در ركعت آخر نماز شب كه ركعت هشتم باشد يا يازدهم و بر احتمالى سيزدهم و

اگر در هر سه واقع سازد بهتر خواهد بود كه طلب كن خير خود را از حق سبحانه در وقتى كه در سجود باشى صد و يك بار محمد گفت عرض نمودم كه چه لفظ بگويم حضرت فرمودند كه اين عبارت را مى خوانى كه طلب خير مى كنم از خدا چون رحيم است و بر ما بى چارگان البتّه خير خود را افاضه مى كند و آن چه خير است نزد ما مى آورد و مكرر مقرر است يعنى همين عبارت را مكرّر مى گويى تا صد و يك بار نه آن كه مجموع را مكرر مى گويد كه دويست و دو بار باشد چنانكه بعضى توهّم كرده اند و اين توهم از عدم تتبع ناشى شده است و اگر اين احتمالات را راه دهند هر عبارتى را احتمالات بعيده بسيار در آن راه مى توان داد و اللَّه تعالى يعلم.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 403

( «و روى حمّاد بن عثمان النّاب عنه صلوات اللَّه عليه انّه قال فى الاستخارة ان يستخير اللَّه تعالى الرّجل فى اخر سجدة من ركعتى الفجر مائة مرّة و مرّة و يحمد اللَّه و يصلّى على النّبيّ و آله ثمّ يستخير اللَّه خمسين مرّة ثمّ يحمد اللَّه و يصلّى على النّبيّ و آله و تتمّ المائة و الواحدة») و مرويست در صحيح از حماد كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در استخاره كه استخاره كامله آنست كه در سجده آخر نماز نافله صبح صد و يك مرتبه طلب خير از حق سبحانه و تعالى بكند و حمد الهى كند و صلوات بر نبى و آل او بفرستد پس پنجاه نوبت استخاره كند پس حمد كند

و صلوات بفرستد و پنجاه و يك مرتبه ديگر بگويد كه صد و يك مرتبه تمام شود و ظاهرا جمله اخيره تفصيل جمله اولى مى كند اگر چه ظاهر عبارت دويست و دو مرتبه است و احاديث صد و يك مرتبه بسيار است و مؤيد تفصيل بعد از اجمال است.

( «و روى حمّاد بن عيسى عن ناجية عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه كان اذا اراد شراء العبد او الدّابّة او الحاجة الخفيفة او الشّي ء اليسير استخار اللَّه عزّ و جلّ فيه سبع مرّات فاذا كان امرا جسيما استخار اللَّه عزّ و جلّ فيه مائة مرّة») و به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيح منقولست از حماد از ناجيه ممدوح كه هر گاه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه اراده مى فرمودند كه بنده يا چهار پائى بخرند يا كار سهلى يا حاجت سبكى داشتند هفت مرتبه طلب خير مى فرمودند و اگر امر عظيمى بود صد مرتبه استخاره مى كردند و ظاهرا استخير اللَّه كافى باشد و استخير اللَّه برحمته بهتر باشد و استخير اللَّه برحمته خيرة فى عافية اكمل باشد.

( «و روى معاوية بن ميسرة عنه صلوات اللَّه عليه انّه قال ما استخار اللَّه عبد سبعين مرّة بهذه الاستخارة الّا رماه اللَّه عزّ و جلّ

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 404

بالخيرة يقول يا ابصر النّاظرين و يا اسمع السّامعين و يا اسرع الحاسبين و يا ارحم الرّاحمين و يا احكم الحاكمين صلّ على محمّد و اهل بيته و خر لي فى كذا و كذا») و در صحيح منقول است از معاويه ممدوح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هيچ بنده هفتاد مرتبه

استخاره نكرده است باين استخاره مگر آن كه حق سبحانه و تعالى آن چه خيران بنده است البتّه آن را پيش او مى آورد مى گويد اى خداوندى كه بيناترى از هر صاحب نظرى اعم از ديده ظاهر و ديده باطن و اى شنواترين شنوايان و اى تند حساب كننده ترين محاسبان و اى بخشنده ترين بخشندگان و اى حكم كننده تر از حكم كنندگان صلوات بر محمد و آل او فرست و خير مرا در اين كار و اين كار كن يا در اين مطالب هر چه خير است بر سر من آور.

( «و قال ابى رضى اللَّه عنه فى رسالته إليّ اذا اردت يا بنيّ امرا فصّل ركعتين و استخر اللَّه مائة مرّة و مرّة فما عزم لك فافعل و قل فى دعائك لا اله الّا اللَّه الحليم الكريم لا اله الّا اللَّه العلىّ العظيم ربّ بحقّ محمّد و آله صلّ على محمّد و آله و خر لي فى كذا و كذا للدنيا و الآخرة خيرة فى عافية») و پدرم رضى اللَّه عنه در رساله كه بمن نوشته است ذكر كرده است و عبارت فقه رضويست (ص) به اندك تغييرى كه اى پسر هر گاه اراده كارى داشته باشى دو ركعت نماز كن و طلب كن خير آن را از حق سبحانه و تعالى صد و يك مرتبه پس هر چه در خاطرت افتد به آن عمل كن و اين دعا را بخوان نيست خداوندى بجز واجب الوجودى كه بردبار و كريم است، نيست معبودى مگر معبود بحق و خداوند مطلقى كه بلند مرتبه و عظيم الشأن است يا از آن اعلى و ارفع و اعظم است كه

بذات و صفات و افعال او توان رسيدن يا وصف او توان كردن پروردگارا بحق محمّد و آل محمّد كه صلوات فرست بر محمّد و آل او و خير مرا در اين كار و اين كار كن از جهت دنيا و آخرت خيرى كه در عافيت

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 405

باشد نه در بلا و عبارت فقه رضوى اينست

«ربّ محمّد و عليّ خر لي فى امرى كذا و كذا للدنيا و الآخرة خيرة من عندك لك فيه رضى ولى فيه صلاح فى خير و عافية يا ذا المنّ و الطّول»

بعد از دو تهليل سابق مى فرمايند كه اى پروردگار محمّد و على صلوات اللَّه عليهما خير مرا در اين كار دنيا و در اين كار آخرت كن خيرى كه از نزد تو باشد و خوشنودى تو و صلاح من در آن باشد و در خير و عافيت باشد، اى خداوندى كه احسان و انعام همه از تست.

و از جمله استخارات معتبره استخارات ذات الرّقاع است و سيّد بن طاوس ترجيح داده است اين استخاره را بر همه انواع استخارات و چيزهاى غريب نقل كرده است از آن جمله نقل كرده است كه ظالمى وارد شد در حلّه و اكثر فضلا او را از روى تقيه ديدند و مرا مبالغه مى كردند كه او را ببين مبادا ضررى از او به تو عايد گردد و من قرار به استخاره دادم تا آن كه پنجاه مرتبه استخاره ذات الرقاع كردم و مجموع لا تفعل پى در پى بود و آخر ظاهر شده كه نديدن بهتر بود.

و كلينى به اسناد او از هارون بن خارجه ثقه روايت كرده است كه حضرت

امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه كارى داشته باشى شش رقعه بردار و در سه رقعه بنويس. «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم خيرة من اللَّه العزيز الحكيم لفلان بن فلان افعله» و اسم آن شخص را و پدرش را بنويس و در تهذيب لفلان بن فلانه است كه نام مادر را بنويسند و در سه رقعه بنويس همين عبارت را با فلان بن فلانه كه اسم آن شخص و مادرش را بنويس بالا تفعل و بهتر آنست كه در سه افعل نام پدر و مادر مستخير هر دو نوشته و لا تفعل ضمير ندارد و در سه افعله ضمير دارد پس همه را در زير مصلى بگذار و دو ركعت نماز استخاره بكن و چون از نماز فارغ شوى به سجده رو و صد مرتبه در سجده.

«استخير اللَّه برحمته خيرة فى عافية» را بخوان پس درست بنشين و بگو

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 406

( «اللَّهمّ خر لي و اختر لي فى جميع امورى فى يسر منك و عافية») پس دست به زير مصلّى كن و رقعه ها را بر هم زن و يك يك را بيرون آور اگر سه افعل پى در پى بيرون آيد آن كارى را كه اراده دارى بكن و اگر سه لا تفعل پى در پى در آيد مكن و اگر يكى افعله باشد و يكى لا تفعل تا پنج رقعه بيرون آور اگر سه افعل در آيد بكن و اگر سه لا تفعل بيرون آيد آن را مكن.

و سيّد طاب ثراه استنباطات فرموده اند كه اگر مثلا دو افعله اول در آيد و يك لا تفعل و بعد از آن افعل

اين خوبست بعد از اول كه سه افعله است و اگر اوّل افعله در آيد و بعد از آن يك لا تفعل و بعد از آن دو افعله اين در خوبى بعد از سابق است و اگر اوّل لا تفعل بيرون آيد و بعد از آن سه افعل اين بعد از سابق است و اگر اوّل افعله درآيد و بعد از آن دو لا تفعل و ديگر دو افعل اين بعد از سابق است و على هذا القياس دو لا تفعل و ذكر كرده است كه اين معنى يك وجه ترجيح اين استخاره است زيرا كه اكثر خوب و بدش يك صورت دارد و مراتب خوبى و بدى ظاهر نمى شود و ليكن در استخاره قرآن شقوق خوب و بدش بيشتر از ذات الرقاع ظاهر مى شود.

و در صحيح از حسن كه از اهل اجماع است از ابو على از يسع منقول است كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اراده چيزى دارم و استخاره مى كنم در آن چيز و چيزى در خاطرم نمى افتد كه مرا جزم به همرسد نمى دانم كه بكنم يا نكنم حضرت فرمودند كه هر گاه استخاره كنيد و خواهيد كه بدانيد كه خير كدام است بدو عنوان مى شود كه بر تو ظاهر شود آن چه خير است يكى آن كه به نماز بايستى بعد از قد قامت الصّلاة ببين چه چيز در خاطرت مى افتد كه چون شيطان در اين وقت از مؤمن دور است آن چه در خاطرت در آيد از رحمن خواهد بود و احتمال حال صلاة نيز هست و از جهت

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 407

اضطرار

دور نيست كه خوب باشد كه در اثناى نماز متوجه اين شود كه چه چيز در خاطرش مى افتد، و عنوان دويم آن كه بعد از دعاى استخاره قرآن را بگشايى و ببينى كه در اوّل صفحه دست راست چه چيز است به آن عمل كن إن شاء اللَّه و آن چه مجرب است اين بنده را آنست كه توجّه تام با توسل تام اگر مى كنم و قران را مى گشايم آيات مناسب مطلوب مى آيد از فعل و ترك و بان عمل مى كنم و بعد از توجّه و توسّل بخاطر ندارم كه آن چه گشوده شود كالوحى نباشد.

ابن طاوس عليه الرحمه نقل كرده است روايتى ديگر كه بعد از استخاره با توسّل قران را بگشايد و لفظ اللَّه كه در صفحه دست راست است بشمارد و بعدد آن از دست چپ ورق بشمارد مثلا اگر هفت جلاله داشته باشد هفت ورق مى گرداند و از صفحه دست چپ هفت سطر مى شمارد و سطر هشتم را ملاحظه مى نمايد و اين نحو نيز مجرب بنده است.

و به نحوى ديگر از شيخ بهاء الدين محمّد طاب ثراه شنيدم كه مى گفت كه استخاره تسبيح را از مشايخ دست بدست داريم تا حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه عليه كه سه مرتبه صلوات بفرستد و به توجّه تسبيح را بگيرد و دو دو بشمارد و اگر آخرش دو بماند بد است و اگر يك بماند خوبست.

و علامه رحمه اللَّه اين استخاره را به كيفيت خاصى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه در منهاج الصلاح روايت كرده است.

و مولانا عبد اللَّه رضى اللَّه عنه نيز عملش در استخاره گاهى به قرآن بود و صفحه اوّلى

دست راست را مى ديد و گاهى به تسبيح بود و آن چه بحسب تجربه يافته ام در استخارات همه حضور قلب و توسّل تام در كار است و با اين هر دو بهر عنوان كه استخاره كند خوبست و با توجه تام قبل از تكبير احرام آن چه در خاطر افتد نيز مجربست و در حالت نماز اگر در خاطر افتد بعد از توجّه تجربه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 408

صحتش بيشتر است و منافات با حضور قلب در حالت صلاة ندارد چون استخاره نيز از براى خداست ظاهرا اين حديث نيز شامل نماز هست بلكه اكثر وردات اين شكسته در حالت صلاة با حضور قلب است و آدمى ابصر است به احوال خود از ديگران و خود مى يابد و ارادت رحمانى و شيطانى را.

و كالصحيح از حضرت امام محمّد باقر صلوات اللَّه عليه منقول است كه حضرت سيّد الساجدين صلوات اللَّه عليه هر وقت كه اراده حج يا عمره يا بيع و شرا يا بنده آزاد كردن داشتند وضو مى ساختند و دو ركعت نماز استخاره مى كردند و در ركعت اوّل سوره حشر و در ركعت دويم سوره الرّحمن و اگر در خاطر نداشته باشد از روى قرآن مى تواند خواند و بعد از نماز معوذتين و توحيد را مى خواند نشسته در حالت تورك و اين دعا را مى خواندند كه.

( «اللَّهمّ ان كان كذا و كذا») به جاى كذا و كذا نام آن مطلب را ذكر كند ( «خيرا لي فى دينى و دنياى و عاجل امرى و اجله فصلّ على محمّد و آله و يسّره لي على احسن الوجوه و اجملها اللَّهمّ و ان كان كذا و كذا

شرّا لي فى دينى و دنياى و آخرتى و عاجل امرى و اجله فصلّ على محمّد و آله و اصرفه عنّى ربّ صلّ على محمّد و آله و اعزم لي على رشدى و ان كرهت ذلك او أبته نفسى») و دور نيست كه اگر معنى اين عبارت را بگويد يا در خاطر در آورد نيز خوب باشد و بر تقديرى كه لفظ بهتر باشد وقتى است كه معنى را فهمد و ترجمه استخاره اين است كه خداوندا اگر اين سفر مثلا خير من باشد در دين من و دنياى من و الحال و آينده همه خير من در اين باشد پس صلوات بر محمد و آل او فرست و اين سفر را آسان كن بر من با حسن وجوه و بهترين طرق خداوندا اگر اين سفر بد است از جهة من در دين و دنيا و آخرت من و الحال يا آينده پس صلوات بر محمد و آل او فرست و اين

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 409

اراده را سلب كن از من و مگذار كه بفعل آيد، خداوندا صلوات بر محمد و آل او فرست و خير مرا پيش من آور هر چند بر خلاف آرزوى نفس اماره باشد.

و كالصحيح منقولست از اسحاق كه عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه بسيار است كه در بعضى از كارها متحير مى شوم و چون مشورت با مؤمنان مى كنم يكى مى گويد بكن و يكى مى گويد مكن حضرت فرمودند كه هر گاه چنين باشد دو ركعت نماز بكن و صد و يك مرتبه استخاره بكن و بعد از آن ببين كه در خاطرت كدام يك

ارجح است بان عمل كن كه خيرت در آنست إن شاء اللَّه و بايد كه چون استخاره كنى به گويى كه ( «استخير اللَّه برحمته خيرة فى عافية») و خير خود را از حق سبحانه و تعالى طلب كنى در عافيت، بسيار است كه خير آدمى در آن است كه دستش بريده شود يا فرزندش بميرد يا مالش برود پس اگر خير مطلق را بطلبد ضرر دارد مى بايد كه خير را در عافيت طلب كند و حق سبحانه و تعالى قادر است كه خير را در عافيت گ رداند هر چند خير در بلا باشد.

و كالصحيح منقول است كه شخصى از يكى از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم پرسيد كه كاه هست كه مى خواهيم كارى را شروع كنيم و كسى نيست كه قابليّت آن داشته باشد كه با آن مشورت توان كرد چه كنيم حضرت فرمودند كه با پروردگار خود مشورت كن گفت چگونه كنم حضرت فرمودند كه در دو پاره كاغذ بنويس يكى لا و يكى نعم و كاغذ را ته كرده در ميان گل بگذار بنحو گلوله پس دو ركعت نماز بگذار و دو گلوله را در زير قبا بگذار و بگو (يا اللَّه انّي اشاورك فى امرى هذا و أنت خير مستشار و مشير فاشر علىّ بما فيه صلاح و حسن عاقبة) پس دست در زير قبا كن يكى از اين دو گلوله را در آور و بگشا اگر نعم در آمده باشد بكن و اگر لا باشد مكن با پروردگار خود

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 410

چنين مشورت مى كنى.

و در صحيح و حسن كالصحيح و موثّق كالصحيح منقول است كه على بن اسباط مى خواست

بمصر رود و متردّد بود كه از راه دريا برود يا از راه خشكى و به حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه عرض نمودند از جهت رفتن او حضرت فرمودند كه از راه خشكى بهتر است اما بمسجد رود در غير وقت نماز واجب و دو ركعت نماز بكند و صد و يك مرتبه استخاره بكند بنحو سابقه و اگر در سجده باشد بهتر است و بعد از آن هر چه خاطرش افتد به آن عمل كند.

باب ثواب صلاة «الّتى يسمّيها النّاس صلاة فاطمة صلوات اللَّه عليها

(و يسمّونها النّاس ايضا صلاة الاوّابين روى عبيد اللَّه بن سنان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال من توضّأ فاسبغ الوضوء و افتتح الصّلاة يصلّى اربع ركعات يفصل بينهنّ بتسليمة يقرأ فى كلّ ركعة فاتحة الكتاب و قل هو اللَّه أحد خمسين مرّة انفتل حين ينفتل و ليس بينه و بين اللَّه عزّ و جلّ ذنب الّا غفر له و امّا محمّد بن مسعود العيّاشىّ رحمة اللَّه فقد روى فى كتابه عن عبد اللَّه بن محمّد عن محمّد بن اسماعيل بن السّماك عن ابى عمير عن هشام بن سالم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال من صلّى اربع ركعات فقرأ فى كلّ ركعة بخمسين مرّة قل هو اللَّه احد كانت صلاة فاطمة صلوات اللَّه عليها و هى صلاة الاوّابين و كان شيخنا محمّد بن الحسن بن الوليد رضى اللَّه عنه يروى هذه الصّلاة و ثوابها الّا انّه كان يقول انّي لا اعرفها بصلوة فاطمة صلوات اللَّه عليها و امّا اهل الكوفة فانّهم يعرفونها بصلوة فاطمة صلوات اللَّه عليها و قد روى هذه الصّلاة و ثوابها ابو بصير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه»)

اين بابى است در بيان نمازى كه مردمان يعنى عامه يا اعم آن را نماز حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها مى نامند و نماز اوّابين يعنى تائبان نيز مى گويندش و ليكن مشهور ميان اصحاب چنانكه در حديث مفضّل است اين نماز حضرت امير المؤمنين است و نماز حضرت فاطمه دو ركعت است در ركعت اول بعد از حمد صد

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 412

مرتبه انا أنزلناه مى خوانند و در ركعت دويم صد مرتبه قل هو اللَّه احد مى خوانند.

و در صحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر كه وضو را كامل بسازد بانكه مشتمل بوده باشد بر مستحبات و ادعيه يا اعضاى غسل را دو نوبت آب بريزد و شروع در نماز كند يا هفت تكبير اوّل را بگويد با دعاها و چهار ركعت نماز كند بدو سلام و در هر ركعتى الحمد و پنجاه مرتبه قل هو اللَّه احد بخواند چون از نماز فارغ شود گناهى نمانده باشد او را مگر آن كه همه آمرزيده شود.

و امّا عياشى در كتاب خود به اسناد قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه فرمودند كه هر كه چهار ركعت نماز بكند و در هر ركعتى پنجاه قل هو اللَّه احد بخواند نماز او نماز حضرت فاطمه باشد و اين نماز توبه كاران است يعنى نماز بمنزله توبه باشد در مغفرت گناهان، شيخ ما ابن وليد هميشه روايت مى كرد اين نماز و ثوابش را و ليكن مى گفت من نمى دانم كه اين نماز مسمّى باشد به نماز حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها بلكه معروفست به نماز حضرت امير المؤمنين صلوات

اللَّه عليه و اما اهل كوفه اين نماز را به حضرت فاطمه نسبت مى دهند و اين نماز و ثوابش را ابو بصير در موثق از آن حضرت صلوات اللَّه عليه روايت كرده است بنحو حديث ابن سنان در كيفيت و ثواب.

( «ثواب صلاة ركعتين بمائة و عشرين مرّة قل هو اللَّه احد فى رواية بن ابى عمير عن الصّادق صلوات اللَّه عليه قال من صلّى ركعتين خفيفتين بقل هو اللَّه احد فى كلّ ركعة ستّين مرّة انفتل و ليس بينه و بين اللَّه عزّ و جلّ ذنب») ثواب دو ركعت نماز كه صد و بيست قل هو اللَّه احد در آن خوانده شود به اسانيد صحيحه منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه دو ركعت نماز سبك به جا آورد و در هر ركعتى شصت مرتبه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 413

توحيد را بخواند چون از نماز فارغ شود گناهان او آمرزيده شده باشد و گناهى نمانده باشد و ظاهرا كسى افتاده باشد در ميان ابن ابى عمير و حضرت چون به خدمت آن حضرت نرسيده است و ليكن مراسيل او حكم مسانيد صحيحه دارد به چند وجه كه گذشت.

( «ثواب التّنفّل فى ساعة الغفلة قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله تنفّلوا فى ساعة الغفلة و لو بركعتين خفيفتين فانّهما يورثان دار الكرامة و فى خبر اخر دار السّلم و هى الجنّة و ساعة الغفلة بين المغرب و العشاء الآخرة») ثواب نافله در ساعت غفلة منقولست در قوى از سكونى و در موثق از سماعه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نافله به جا آوريد در ساعت

غفلة كه شيطان در آن محل بنى آدم را مشغول كارها يا خواب مى كند تا آن وقت از دست برود اگر همه دو ركعت باشد كه اين دو ركعت سبب دخول در دار كرامت مى شود، و در حديث سبب دخول دار سلامت است كه آن بهشت است و ساعت غفلة ميان شام و خفتن است و ظاهرا مراد از اين نافله شام است كه اقلش دو ركعت است و اكثرش چهار است و در دو ركعت نماز شام اهتمام بيشتر است از دو ركعت ديگر.

و شيخ ذكر كرده است در مصباح از هشام بن سالم و طرق شيخ به هشام بسيار است از صحيح و حسن و موثق كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند هر كه ميان نماز شام و خفتن دو ركعت نماز بكند كه در ركعت اوّل الحمد و آيه.

«وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى » را بخواند تا ننجى المؤمنين و در ركعت دويم بعد از حمد آيه و عنده مفاتح الغيب را بخواند تا مبين و در قنوت بخواند ( «اللَّهمّ انّي أسألك بمفاتح الغيب الّتى لا يعلمها الّا أنت ان تصلّى

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 414

على محمّد و آله و ان تفعل بى ما أنت اهله و لا تفعل بى ما انا اهله اللَّهمّ أنت ولىّ نعمتى و القادر على طلبتي تعلم حاجتى فاسئلك بحقّ محمّد و آله عليه و عليهم السّلام لمّا قضيتها لي») و هر حاجتى كه دارد بطلبد كه حق سبحانه و تعالى عطا مى فرمايد هر چه را سؤال كرده است و نماز وصيت نيز در اين وقت وارد شده

است از ائمه هدى (ص) كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه وصيت مى كنم شما را بدو ركعت نماز ميان شام و خفتن كه در ركعت اولى بعد از حمد سيزده مرتبه اذا زلزلت بخواند و در ركعت دويم پانزده مرتبه توحيد بخواند اگر اين نماز را در هر ماهى يك بار به جا آورد از جمله متقيان باشد و اگر در سالى يك بار بكند از جمله نيكوكاران خواهد بود و اگر هفته يك بار بكند از جمله نماز گذارندگان خواهد بود و اگر هر شب بكند با من در بهشت خواهد بود و ثواب او را كسى نداند بغير از حق سبحانه و تعالى و اگر نماز نافله شام را به نحو غفيله و وصيّت بكند دور نيست كه هر دو ثواب را داشته باشد چون بنا بر مشهور وقت آن بذهاب حمره مغربى بيرون مى رود و اگر چه ظاهر بعضى از اخبار آنست كه بعد از ذهاب حمره نافله مى توان كرد و ليكن احوط آنست كه چون سرخى زايل شود مشغول نماز خفتن شود و بعد از خفتن نافله را به جا آورد و قصد ادا و قضا نكند.

باب نوادر الصّلاة

( «روى بكير بن اعين عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال ما صلّى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله الضّحى قطّ») اين بابى است در بيان احاديث نادره كه چنين نيست كه از جهة هر يك از آنها بابى على حده ذكر كنيم همه را يك باب ذكر كرده ايم.

از آن جمله منقول است در حسن كالصحيح از بكير كه حضرت امام محمّد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند

كه حضرت سيّد المرسلين نماز چاشت را هرگز نكردند يعنى از بدعتها سنّيان است و در صحيح بخارى از عايشه روايت كرده است كه گفت من نديدم كه حضرت سيد المرسلين نماز چاشت كرده باشد هر گز.

و از عبد اللَّه بن عمر پرسيدند كه حضرت سيد المرسلين نماز چاشت كردند گفت گمان ندارم گفتند ابو بكر و عمر كردند گفت نه.

و از ابن ابى ليلى روايت كرده است كه كسى حديث نكرد ما را كه حضرت سيّد المرسلين نماز چاشت كرده باشند مگر ام هانى كه گفت در فتح مكه آن حضرت به خانه من آمدند و غسل كردند و هشت ركعت نماز كردند و اين نماز شكر بود و نماز دخول بلد كه خواهد آمد و در صحيح از طرق ما نيز منقولست كه آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله يك مرتبه كردند پيش از آن در چاشت نماز نكردند.

( «و روى عبد الواحد بن المختار الانصارىّ عن ابى جعفر

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 416

صلوات اللَّه عليه قال سألته عن صلاة الضّحى فقال اوّل من صلّاها قومك انّهم كانوا من الغافلين فيصلّونها و لم يصلّها رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و قال انّ عليّا صلوات اللَّه عليه مرّ على رجل و هو يصلّيها فقال علىّ صلوات اللَّه عليه ما هذه الصّلاة فقال ادعها يا امير المؤمنين فقال له علىّ صلوات اللَّه عليه اكون عبدا انهى اذا صلّى») مرويست در قوى كه عبد الواحد گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از نماز چاشت حضرت فرمودند كه اول جمعى كه اين نماز را كردند قوم تو بودند كه ابو

هريره و اتباع او باشد و نماز ضحى را نماز غافلان ناميدند و ايشان غافل بودند از خدا و رسول و نمى دانستند كه افترا بر خدا و رسول و بدعت نمودن چه عقاب دارد حق سبحانه و تعالى فرموده است در بسيار جائى از قرآن مجيد كه كيست ظالمتر از كسى كه دروغ بر خدا بندد و حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله اين نماز را نكردند و حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند در ضمن اين حديث يا حديث ديگر كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه گذشتند بر شخصى كه اين نماز را مى كرد پس حضرت فرمودند كه اين چه نماز است آن مرد گفت كه يا امير المؤمنين ترك كنم حضرت فرمودند كه من نهى كرده باشم بنده را كه نماز كند از نماز كردن، محتمل است كه حضرت مى دانسته باشد كه اگر او را منع مى فرمودند فرياد مى كردند كه «أ رأيت» يعنى آيا ديده كسى را كه نهى از نماز مى كند و اين معنى واقع شده بود كه چون حضرت صلوات اللَّه عليه به كوفه آمدند اهل كوفه نماز تراويح مى كردند حضرت امام حسن را فرستاد كه بگو به ايشان كه اين نماز بدعتست همه به فرياد آمدند كه وا عمراه أ رأيت الذي ينهى عبدا اذا صلّى» پس حضرت فرمودند كه بكنند در اينجا نيز مى دانستند كه چنين خواهد شد پس معنى حديث اينست كه من گفتم كه چه نمازيست يعنى بدعت است و از كلام من فهميدى مى خواهى كه من

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 417

بگويم مكن و فرياد كنيد چنانكه در نماز تراويح كرديد، و محتمل

است كه غرض اين باشد كه هميشه نماز كردن خوبست و منع از نماز نمى كنم بلكه غرضم اين بود كه بدانى سنت نيست بلكه تطوع است و معنى اول اظهر است چنانكه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه انكار امير المؤمنين نهى است از اين نماز.

( «و روى زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه قال ما صلّى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله الضّحى قطّ قال فقلت له أ لم تخبرنى انّه كان يصلّى فى صدر النّهار اربع ركعات قال بلى انّه كان يجعلها من الثّمانى الّتى بعد الظّهر») و به اسانيد صحيحه منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله هرگز نماز چاشت را نكردند زراره گفت عرض نمودم كه نه شما فرموديد كه حضرت (ص) گاهى در چاشت چهار ركعت مى كردند آن چه نماز بود حضرت فرمودند كه بلى حضرت از براى چاشت نماز نمى كردند بلكه گاهى كه شغلى يا مانعى داشتند چهار ركعت نماز نافله بعد ظهر را در اين وقت مى كردند و بعد از ظهر هشت ركعت است كه چهارش از ظهر است و چهار از عصر چنانكه در اخبار گذشت و ظاهرا اول مرتبه حضرت از روى تقيه فرموده بودند و زراره نفهميده بود و در اين وقت نيز تقيه بوده است و نفهميده است.

( «و سال عبد اللَّه بن سنان ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الصّلاة فى شهر رمضان فقال ثلث عشرة ركعة منها الوتر و ركعتان قبل صلاة الفجر كذلك كان رسول اللَّه صلّى اللَّه

عليه و آله يصلّى و لو كان فضلا كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اعمل به و احقّ») و در صحيح از عبد اللَّه منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از نماز در ماه رمضان حضرت فرمودند كه سيزده ركعت است

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 418

كه هشت ركعت نافله شبست و سه ركعت وتر است و دو ركعة نافله صبح است و حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله چنين نماز مى كردند و اگر فضيلتى مى بود در نماز تراويح حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله به آن بيشتر عمل مى فرمودند و سزاوارتر بودند به كردن آن و خواهد آمد در ابواب صوم احاديث از اين باب و احاديث بسيارى كه وارد شده است در نماز شبهاى ماه رمضان و جمع بين الاخبار بد و عنوان كرده اند يكى آن چه نفى واقع شده است محمول است بر نفى جماعت و اثبات بر انفراد دويم آن كه حضرت نفى سنت كرده باشند و آن نماز از تطوع است و صدوق مى گويد كه سنت نيست و اگر كسى بكند بد نيست و ظاهرا مرادش معنى ثانى است.

( «و ساله عقبة بن خالد عن رجل دعاه و هو يصلّى فسهى فاجابه بحاجته كيف يصنع قال يمضى على صلاته») و كالصحيح منقولست از عقبه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه نماز كند و شخصى او را بخواند و فراموش كند كه در نماز است و او را جواب دهد به لبيك و مانند آن چه كند حضرت فرمودند كه

نماز را تمام مى كند و احاديث گذشت كه كلام سهوا نماز را باطل نمى كند و در سجده سهو خلاف بود كه آيا واجبست يا نه اظهر عدم وجوبست و احوط عدم تركست و مناسبتى نداشت اين حديث را در اينجا آوردن مگر از جهة آن كه در آنجا نديده بود و بعد از ديدن نمى توانست در آنجا داخل نمودن چه هر چه تصنيف مى شده مى نوشته اند چنانكه بنده نيز به اين معنى مبتلايم و اللَّه تعالى يعلم.

( «و روى عمران الحلبيّ عنه صلوات اللَّه عليه انّه قال ينبغى تخفيف الصّلاة من اجل السّهو») و در صحيح از حلبى منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سزاوار آنست كه هر گاه شخصى سهو بسيار كند نماز را سبك به جا آورد تا سهو زايل شود و وجوه ديگر

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 419

از جهة علاج گذشت كه آنها مقدمند و اين وجه آخر الدواست و اللَّه تعالى يعلم.

( «و روى سماعة بن مهران عنه (ع) انّه قال يجوز صدقة الغلام و عتقه و يؤمّ النّاس اذا كان له عشر سنين») و در موثق از سماعه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه جايز است تصدق و بنده آزاد كردن و امامت صبى هر گاه ده سال داشته باشد احاديث عتق و تصدق بسيار است و خواهد آمد و حديث امامت پيش گذشت كه نمى تواند كرد و اين حديث را حمل كرده اند بر امامت اطفال ( «و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اذا صلّيت معهم غفر لك بعدد من خالفك») همين حديث گذشت كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه

هر گاه با سنّيان نماز كنى از روى تقيه حق سبحانه و تعالى گناهان ترا مى آمرزد بعدد سنّيان يا بعدد غير شيعه اثنى عشرى.

( «و روى عنه عبد الرّحمن بن ابى عبد اللَّه انّه قال اذا صلّيت فصلّ فى نعليك اذا كانت طاهرة فانّ ذلك من السنّة») و بسند صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه نماز كنى در نعلين عربى نماز كن هر گاه پاك باشد و ميته نباشد كه از سنّت حضرت سيّد المرسلين است صلّى اللَّه عليه و آله، و آن حضرت در نعلين نماز كردند و شيخ اين روايت را باين عنوان ذكر كرده است كه مى گويند كه سنت است و آن چه در اينجا است اظهر است و گذشت.

( «و روى الحلبيّ عنه صلوات اللَّه عليه انّه قال اذا صلّيت فى السّفر شيئا من الصّلوات فى غير وقتها و لا يضرّك») و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه در سفر بعضى نمازها را در غير وقت فضيلت به جا آورى ضرر ندارد به تو چنانكه احاديث صحيحه گذشت بر اين معنى.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 420

( «و روى عن عائذ الاحمسىّ انّه قال دخلت على ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه و انا اريد ان اساله عن الصّلاة فابتدانى من غير ان اساله فقال اذا لقيت اللَّه عزّ و جلّ بالصّلوات الخمس المفروضات لم يسالك عمّا سوى ذلك») و به اسانيد صحيحه منقولست از جميل و او از اهل اجماع است از عايذ كه از قبيله احمس است كه گفت كه من كاهل نماز

بودم در نماز شب و مى ترسيدم كه مبادا مؤاخذ باشم و با اصحاب خود مى گفتم كه مسأله دارم كه مى خواهم از آن حضرت سؤال كنم و بر من مشكل است پرسيدن، چون عيب عظيم است كه كسى بگويد كه نماز شبرا كاهلى مى كنم، پس چون به خدمت آن حضرت صلوات اللَّه عليه رسيدم و مى خواستم كه اين سؤال بكنم پيش از آن كه من از آن حضرت سؤال كنم حضرت رو به جانب من كردند و مرا مخاطب ساختند كه هر گاه نمازهاى واجب را به جا آورده باشى حق سبحانه و تعالى در روز قيامت تو را سؤال از غير آنها نخواهد كرد و اين حديث را به اسانيد مختلفه از عايذ روايت كرده اند از آن جمله اين است كه چون حضرت چنين فرمودند من به اصحاب خود اشاره كردم كه يعنى آن چه مى گفتم كه مى خواهم بپرسم حضرت به اعجاز دانست و مكرر نقل كردنش از جهة اعجاز آن حضرت است صلوات اللَّه عليه.

و در موثق كالصحيح منقولست از زراره كه گفت داخل شدم بر حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و من جوان بودم و حضرت از فضايل نماز شب و روزه مى فرمودند پس چون يافتند ثقل آن را بر من فرمودند كه نوافل مثل فرايض نيست كه هر كه نكند هلاك شود بلكه سنّت است اگر شغلى به همرسد كه مانع باشد با به سبب چيزى ترك كنى آن را قضا خواهى كرد زيرا كه كراهت دارند بندگان خاص الهى كه اعمال ايشان روزى تمام تر بالا رود و روزى ناقص زيرا كه حق

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 421

سبحانه و تعالى وصف

كرده است نافله گزاران را كه جماعتى اند كه بر نماز خود دايمند يعنى هميشه مشغولند كه هر گاه كه نوافل كنند گويا كه هميشه نماز كرده اند و كراهت دارند ائمه هدى كه پيش از زوال در چاشت نماز واقع شود كه مبادا جاهلى تصوّر كند كه اين نماز سنت است يا حضرت آن را كرده اند.

( «و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه المؤمن معقّب ما دام على وضوئه») و در صحيح منقول است از هشام كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه گاه هست كارى دارم و نمى توانم در جاى نماز بنشينم و مى خواهم كه تعقيب را به جا آورم حضرت فرمودند كه تا وضو دارى در حكم آنست كه تعقيب مى كنى يعنى وضو داشتن و با وضو بودن عبادتست پس اگر تعقيب ديگر واقع نشود همين بس است و يا آن كه با وضو بودن قايم مقام نشستن در مصلّى است پس چون روانه شود به آن كار بايد كه اذكار را خواند و اين بى دغدغه است اگر چه اول ظاهرتر است بحسب عبارت و از اين حديث استنباط كرده اند كه هميشه با طهارت بودن مستحب است و بنا بر معنى اوّل ظهورى دارد و چون بحسب معنى هر دو محتمل است جزم مشكل است و اگر فى الجمله ظهورى داشته باشد جرات در احكام الهى نمى توان كردن و افترا بر خدا و رسول است و داب اين شكسته آن است كه اگر علم به همرسد يا ظن قريب بعلم از وجوهى كه شارع اعتبار كرده باشد آن را مثل اخبار عمل مى كنم و الّا عمل به احتياط

را صواب مى دانم مبادا جرات باشد و آن كه نقل كرده اند كه حضرت سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرموده است كه

نحن نحكم بالظاهر و اللَّه اعلم بالسّرائر

در احاديث از طرق ائمه نديده ام و در صحاح سنّيان نيز نيست و بر تقدير وقوع معنى آن اينست كه اگر عدلين نزد من شهادت دهند حكم مى كنم اگر چه عدلين دروغ گفته باشند يا اشتباه كرده باشند و امثال

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 422

اين احكام و بر اين مضمون اخبار بسيار وارد شده است كه خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

( «و روى عبد اللَّه بن سنان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال قلت له أخبرنى عن رجل عليه من صلاة النّوافل ما لا يدرى ما هو من كثرتها كيف يصنع قال فليصلّ حتّى لا يدرى كم صلّى من كثرتها فيكون قد قضى بقدر ما علمه من ذلك ثمّ قال قلت له فانّه لا يقدر على القضاء فقال اذا كان شغله فى طلب معيشة لا بدّ منها او حاجة لأخ مؤمن فلا شي ء عليه و ان كان شغله لجمع الدّنيا و التّشاغل بها عن الصّلاة فعليه القضاء و الّا لقي اللَّه عزّ و جلّ و هو مستخفّ متهاون مضيّع لحرمة رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله قلت فانّه لا يقدر على القضاء فهل يجزئ ان يتصدّق فسكت مليّا ثمّ قال فليتصدّق بصدقة قلت فما يتصدّق فقال بقدر طوله و ادنى ذلك مدّ لكلّ مسكين مكان كلّ صلاة قلت و كم الصّلاة الّتى تجب فيها مدّ لكلّ مسكين قال لكلّ ركعتين من صلاة الليل و لكلّ ركعتين من صلاة النّهار مدّ فقلت لا يقدر فقال

مدّ اذن لكلّ اربع ركعات من صلاة النّهار قلت لا يقدر قال مدّ اذن لصلاة الليل و مدّ لصلاة النّهار و الصّلاة افضل و الصّلاة افضل و الصّلاة افضل») و در صحيح منقول است از عبد اللَّه كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه بفرماييد كه هر گاه شخصى آن قدر نماز نافله بر او باشد كه حصر نتواند كرد يا نداند كه چه مقدار است از كثرت آن- و در كافى و تهذيب در هر دو جا من كثرته است و بهتر است چون ضمير راجع بماست و چون مراد از ما صلاة است تانيث نيز جايز است چه كند- حضرت فرمودند كه آن مقدار قضا مى كند كه از بسيارى نداند كه چه مقدار كرده است تا برابر شود با

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 423

علم سابقش مثلا عمر خود را از بلوغ حساب مى كند پس اگر هيچ نكرده است همان مقدار از عمر را قضا مى كند و اگر بعضى از اوقات كرده است و بعضى را نكرده است نسبت كرده را با نكرده حساب مى كند و بان نسبت قضا مى كند و اين معنى از قانون حساب آسان مى شود و محتمل است كه مراد كثرت باشد به آن كه بسيار نمازى از او فوت شده است قضا را نيز به آن نسبت بسيار مى كند.

عبد اللَّه گفت كه عرض نمودم كه قدرت ندارد كه اين مقدار قضا كند يعنى اگر قدرت نداشته باشد چه كند حضرت فرمودند كه آن چه از اين شخص قضا شده اگر شغل او از جهة طلب معاش ضرورى ناچار بوده است يا ترك نافله از جهة

قضاى حاجت برادر مؤمن بوده است بر او چيزى نيست يعنى معاقب نيست و قضا و تصدق نيز ضرور نيست چون قدرت ندارد، و اگر شغل او از جهة زيادتيهاى دنيا بوده است كه به سبب آن نماز نكرده است پس لازم است قضا و عبارت قاصر است از اين معنى و ظاهرا سهوى از نساخ شده باشد چون در همين عبارت نسخهاى بسيار هست همه ناخوش و ظاهرا صدوق اين حديث را از كافى برداشته است و در كافى و تهذيب باين نحو است كه و ان كان شغله لدينا تشاغل بها عن الصلاة و اين عبارت در غايت متانت و فصاحت است يعنى اگر شغل او از جهة دنيا و زيادتيهاى آنست كه به سبب آن از نماز باز ايستاده است پس بر اوست كه قضا كند و اگر نه فرداى روز قيامت ملاقات خواهد كرد حق سبحانه و تعالى را يعنى انبيا و اوصيا را در وقت حساب يا در وقتى كه حق سبحانه و تعالى خود همه بندگان را حساب كند چنين شخص در سلك جمعى محشور شده خواهد بود كه استخفاف كرده باشند و اهتمام نداشته باشند بلكه ضايع كرده باشند حرمت حضرت سيّد المرسلين را صلّى اللَّه عليه و آله و عبارت كتابين چنين است

و الّا لقي اللَّه مستخفّا متهاونا مضيّعا لسنّة رسول اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 424

صلّى اللَّه عليه و آله

و عبارت متن اگر چه فصيح است اين عبارت افصح است و تبديل لفظ سنّت به حرمت بنقل بالمعنى ناخوش است عرض نمودم كه قدرت بر قضا ندارد آيا تصدق مى تواند كرد بعوض آن و عبارت هر دو

فهل يصلح است بدل هل يجزى پس حضرت اندك زمانى خاموش شدند و اين بسيار مى شود وجهش عمده آن است كه ائمه هدى را صلوات اللَّه عليهم واردات دست مى داده است و در آن حالت متوجه آن عالم مى بوده اند و اصحاب همه نفهميده اند مگر جمعى كه از خواص بوده اند، و گاه هست كه مطلوب غفلت جمعى است كه اگر اين جواب را بشنوند ترك نوافل كنند به اعتبار آن كه تصدق بر ايشان آسانتر بوده است و گاه بوده است كه متوجه روح القدس مى بوده اند تا او چه القا كند بعد از سكوت فرمودند كه تصدّقى بدهد عرض نمودم كه چه مقدار بدهد فرمودند كه بقدر وسع و اقلش يك مدّ است كه به مسكينى دهند بعوض هر نمازى عرض نمودم كه يك مدّ بدل چند نماز باشد فرمودند كه از جهة هر دو ركعت نماز شب مدّى بدهد و از جهة هر دو ركعت نماز روز مدّى بدهد عرض نمودم كه اگر قدرت نداشته باشد چه كند فرمودند كه هر گاه قدرت نداشته باشد از جهة هر چهار ركعت از نماز روز مدى بدهد و در هر دو كتاب من صلاة النّهار نيست و نمى بايد عرض نمودم كه قدرت ندارد فرمودند كه هر گاه قدرت نداشته باشد يك مد از جهة جميع نوافل شب بدهد و يك مد از جهة نوافل روز اما نماز افضل است نماز افضل است نماز افضل است و تكرير از جهة تاكيد است يا از جهة اين سه صورت سابق كه در همه صور نماز قضا بهتر است از تصدق و احاديث اين باب گذشت و ليكن اين ملاحظه

شده است كه ختم كتاب صلاة باين قسم حديثى بشود و ختم حديث باين مبالغه بشود على رغم عمر عليه ما عليه كه نماز را بهتر از خواب مى داند.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 425

( «تمّ الجزء الاوّل من كتاب من لا يحضره الفقيه تصنيف الشّيخ السّعيد ابى جعفر محمّد بن علىّ بن الحسين بن موسى بن بابويه القمىّ قدّس اللَّه روحه و نوّر ضريحه و يتلوه الجزء الثّانى ابواب الزّكاة») تمام شد ربع اوّل از كتاب من لا يحضره الفقيه تصنيف محمد بن بابويه قمى منزه سازد حق سبحانه و تعالى روح او را از تعلقات دنيويّه و منور سازد قبر او را از انوار قدسيّه و در عقب اين جلد است جلد دوم كه اولش ابواب زكاة است و اين قانون مصنّفين است كه ترتيب مجلدها معلوم بوده باشد.

كتاب الزكاة

اشاره

فى شرح من ابواب من لا يحضره الفقيه تأليف العالم المتبحر فى اخبار اهل البيت آية اللَّه على العالمين مولانا محمد تقى المجلسي قدس سره (بسم اللَّه الرحمن الرحيم الحمد للّه ربّ العالمين و الصّلاة على محمّد و اهل بيته الطيّبين الطّاهرين) جميع محامد و اثنيه مخصوص ذات مقدس خداونديست كه مستجمع جميع كمالاتست و آفريننده و روزى دهنده و تربيت كننده جميع عالميانست از علويّات و سفليات و مجرّدات و ماديات و جميع صلوات بلا نهايات بر محمد و اهل بيت او باد كه حق سبحانه و تعالى طينت ايشان را از انوار خود ايجاد فرموده و به اراده كامله تامه ايشان را از جميع نقايص مقدس و منزه گردانيده است به آيه تطهير

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 427

ابواب الزّكاة

باب علّة وجوب الزّكاة

( «قال الشّيخ السّعيد الفقيه ابو جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين بن موسى بن بابويه القمىّ رضى اللَّه عنه و اسكنه جنّته») اين ابواب زكاتست و از آن جمله باب علت واجب شدن زكاتست چنين مى گويد شيخ بزرگوار مجتهد كه كنيتش ابو جعفر است و نامش محمد است و پسر على است كه شيخ عظيم الشأن است و بقيه پدران حالشان معلوم نيست و ذكر آنها از اين جهت است كه چون لفظ بابويه غرابتى داشته است يا اعتبارى در زمان خود فرزندان به او معروف بوده اند و صدوق نيز مشهور به ابن بابويه است خواست كه بيان كند كه جد سيم اوست حق سبحانه و تعالى از او راضى و خشنود باشد و او را در بهشت جا دهد و اين عبارت اظهر آنست كه كلام صدوق باشد و محتمل است كه شاگردان

و راويان آن ذكر كرده باشند چون متعارف بوده است كه بعضى از اوقات راويان را در اوايل كتاب داخل مى كردند مثل صحيفه كامله و گاهى در پشت كتاب مى نوشته اند چون اكثر كتب، و حمد و صلاة در بعضى از نسخ نيست و هم چنين لفظ و اسكنه جنّته در بعضى نسخ نيست.

(روى عبد اللَّه بن سنان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال انّ اللَّه عزّ و جلّ فرض الزّكاة كما فرض الصّلاة فلو انّ رجلا حمل الزّكاة فاعطاها علانية لم يكن عليه فى ذلك عيب [عتب خ ل ] و ذلك انّ اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 428

عزّ و جلّ فرض للفقراء فى اموال الاغنياء ما يكتفون به و لو علم انّ الّذى فرض لهم لا يكفيهم لزادهم و انّما يؤتى الفقراء فيما أوتوا من منع من منعهم حقوقهم لا من الفريضة) به اسانيد صحيحه منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى چنانكه نماز را بر عالميان واجب گردانيده است زكات را نيز به شرائط واجب گردانيده است بلكه با هم مقرون ساخته است در قرآن مجيد در آيات بى شمار كه فرموده است «أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ» 2: 43 پس اگر كسى زكات را علانيه و آشكارا بدهد بر او عيبى نيست و بنا بر نسخه عتابى نيست و چنانكه در نماز واجب مطلوبست كه آن را علانيه واقع سازند به جماعت هم چنين زكات را مقرر فرموده است كه نبى و ائمه صلوات اللَّه عليهم عمّال بفرستند و علانيه بگيرند، اما نماز سنت و زكات سنت كه صدقات باشد بهتر آنست كه مخفى

داده شود چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه «إِنْ تُبْدُوا الخ» كه اگر تصدقات مستحبه را ظاهر بدهيد خوب است و اگر مخفى دهيد به فقراء از جهت شما بهتر است و به اخلاص اقرب است و از ريا ابعد و آن كه عيبى و عتابى نيست از اين جهت است كه حق سبحانه و تعالى از جهت فقراء در اموال اغنياء مقرر ساخته است قدرى را كه به آن اكتفا توانند كرد و اگر مى دانست كه آن چه از جهت ايشان مقرر فرموده است كافى نيست ايشان را بيش از اين مقرر مى فرمود و هر ضررى كه به فقراء مى رسد به سبب آنست كه اغنياء حقوق ايشان را به ايشان نمى دهند نه از آنست كه حق سبحانه و تعالى كم مقرر فرموده است پس [اگر] حق فقراء را به ايشان مى رسانند جاى آن نيست كه ريا كنند مثل آن كه قرضى در ذمه شخصى باشد و آن را ادا كند جاى آن نيست كه كسى او را مدح كند كه فلانى مرد خوبى است قرض كه مى گيرد ادا مى كند، و آن كه اليوم مدح است از آن جهت است كه دزدان بسيار شده اند و يك نوع دزدى اينست كه مال مردمان را

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 429

قرض كنند و ندهند پس اگر كسى قرض خود را مؤدى سازد مدح است، اما چنين مدحى است كه فلانى دزد نيست و در واقع چنين مدحى به مذمت اقرب است.

و هم چنين در زكات چون اكثر عالميان دزدى از فقراء مى كنند و حقوق ايشان را نمى دهند پس اگر مدح كنند بر دادن زكات واجب معنى آن

اينست كه مال فقراء را نمى دزد پس نهايت حماقت باشد كه شخصى ريا كند در واجبات بلكه در مندوبات نيز زيرا كه كار اين كس با حق سبحانه و تعالى است اگر شهرت و اعتبار خواهد بايد كه ترك شهرت كند تا شهرت كند و اين معنى اظهر من الشمس است و احاديث بر اين مضمون متواتر است و از اين حديث و احاديث بسيار ظاهر مى شود كه زكات در عين مال است و فقراء در اين اموال شريكند.

و در حديث موثق كالصحيح از حميد منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى اغنياء و فقراء را در اين اموال شريك گردانيده است پس اغنياء را نيست كه تصرف كنند در اين مال تا حقوق فقراء را بدهند و اگر بفروشند مال غير را فروخته خواهند بود و ديگر خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

(و روى مبارك العقرقوفىّ عن ابى الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما قال انّما وضعت الزّكاة قوتا للفقراء و توفيرا لأموالهم) و منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى زكاة را مقرر گردانيد تا قوت فقراء باشد و سبب زيادتى اموال اغنياء باشد و مؤيد اين معنى است آن كه در كلينى لأموالكم است چون خطاب با اغنياء بوده است چنانكه خواهد آمد و از اين جهت مسمى به زكات شده است كه به سبب دادن زكات مال زياد مى شود چون زكات در لغت بمعنى نمو آمده

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 430

است و باين معنى نفس نيز در زيادتى كمالات است و بمعنى تطهير آمده است چون زكات مال را

از حقوق فقراء پاك مى گرداند و نفس را از رذيله بخل مطهر مى گرداند و به سبب آن از اكثر نقايص مصفى مى سازد چون بخل ام الخبائث است و خواهد آمد.

(و روى محمّد [موسى خ ل ] بن بكر عن ابى الحسن موسى ابن جعفر صلوات اللَّه عليهما قال حصّنوا أموالكم بالزّكاة) و در كافى از موسى بن بكر روايت كرده است و اين صحيح است و غلط از نساخ اين كتاب شده است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حصار كنيد مال خود را به زكات گويا كه زكات مانند حصار حفظ مى كند مال را از تلف شدن و از تسلط دزدان و ظالمان و آفتهاى آسمانى و زمينى.

(و روى حريز عن زرارة و محمّد بن مسلم انّهما قالا لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه أ رأيت قول اللَّه عزّ و جلّ «إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكِينِ وَ الْعامِلِينَ عَلَيْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِي الرِّقابِ وَ الْغارِمِينَ وَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ» «1» أ كلّ هؤلاء يعطى و إن كان لا يعرف فقال انّ الامام يعطى هؤلاء جميعا لأنّهم يقرّون له بالطّاعة قال زرارة قلت فان كانوا لا يعرفون فقال يا زرارة لو كان يعطى من يعرف دون من لا يعرف لم يوجد لها موضع و انّما يعطى من لا يعرف ليرغب فى الدّين فيثبت عليه فامّا اليوم فلا تعطها أنت و اصحابك الّا من يعرف فمن وجدت من هؤلاء المسلمين عارفا فاعطه دون النّاس ثمّ قال سهم المولّفة قلوبهم و سهم الرّقاب عامّ و الباقى خاصّ قال قلت فان لم يوجدوا قال لا يكون فريضة فرضها اللَّه

عزّ و جلّ لا يوجد لها اهل قال قلت فان لم تسعهم الصّدقات قال فقال

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 431

انّ اللَّه عزّ و جلّ فرض للفقراء فى مال الاغنياء ما يسعهم و لو علم انّ ذلك لا يسعهم لزادهم انّهم لم يؤتوا من قبل فريضة اللَّه عزّ و جلّ و لكن أوتوا من منع من منعهم حقّهم لا ممّا فرض اللَّه لهم و لو انّ النّاس ادّوا حقوقهم لكانوا عايشين بخير) و به بيست و هشت سند صحيح و دوازده سند حسن كالصحيح منقول است از زراره و محمد كه هشتاد سند شود كه به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودند كه بيان فرمائيد تفسير آيه كريمه كه حق سبحانه و تعالى فرموده است و ترجمه اش اينست و تفصيل تفسيرش در ضمن اخبار مذكور خواهد شد كه نيست زكوات مگر از جهة فقراء و مساكين كه قوت ساليانه خود و عيال خود نداشته باشند يا كسى كه معاش ايشان به آن گذرد نداشته باشند، و ديگر جمع كنندگان زكوات، و ديگر جمعى كه دل ايشان را الفت دهند با سلام يا ايمان به دادن زكات به ايشان اگر چه فقير و مسكين نباشند، ديگر آن چه صرف نمايند در آزادى بندگان، و آن چه صرف نمايند در اداء ديون قرض داران و امثال ايشان، و آن چه صرف شود در راه خدا از جهاد و حج و زيارات و پل و رباط و امثال آن، و آن چه بدهند به جمعى كه از وطن مالوف دور افتاده باشند تا عود نمايند به وطن خود واجبى است مقدر و مقرر از حق سبحانه و

تعالى.

پرسيدند كه آيا بجميع اينها زكات مى توان دادن و اگر چه عارف بمذهب حق ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم نباشند حضرت فرمودند كه اگر امام عليه السلام استيلا داشته باشد مثل زمان حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه به همه مى دهد زيرا كه همه اقرار به اطاعت و وجوب متابعت آن حضرت دارند هر چند اعتقاد صحيح نداشته باشند مثل اكثر اصحاب حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه تابع آن حضرت بودند اما آن حضرت را امام سيم يا چهارم مى دانستند و جمعى از خواص اصحاب حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله و بسيارى از نو رسيده ها اعتقاد صحيح داشتند.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 432

زراره عرض نمود كه امام صلوات اللَّه عليه مى دهد اگر چه عارف نباشند يا اگر عارف نباشند بمذهب حق امام صلوات اللَّه عليه به ايشان زكات مى دهد حضرت فرمودند كه اگر امام در زمان استيلا زكات را به عارف دهد و بس بهم نخواهد رسيد مصرف زكات چون مستحقّين عارف بسيار كمند و زكات بسيار است و امام بغير عارف مى دهد از سهم مؤلفه از جهت تأليف قلوب ايشان به ايمان تا رغبت نمايند بعضى بدين حق و ثابت قدم شوند بتدريج در دين مبين يا بعضى كه غير مستضعفند و معاندند داخل شوند در دين و مستضعفان ثابت قدم شوند چون اكثر طبايع مايل به دنياست اما امروز كه معصوم استيلا ندارد شما شيعيان به اهل حق دهيد پس هر كرا بدانى كه عارفست بمذهب حق يعنى اعتقاد به آن دارد به او بده و به باقى فرق از شيعه و سنى مده پس حضرت فرمودند كه سهم

مؤلفه و سهم رقاب عام است و شش سهم ديگر خاص است به مؤمنان اثنا عشرى، اما سهم مؤلفه را حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله به كفار و منافقين مى دادند و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه آن را به سنّيان و منافقان مى دادند و بندگانى كه از زكات آزاد مى توان كرد نيز شامل سنى و شيعه است و شش سهم ديگر البته مى بايد كه اثنى عشرى باشند.

زراره گفت عرض نمودم كه اگر اثنا عشرى بهم نرسد و ما را زكات بايد داد چه كنيم حضرت فرمودند كه اين فرض واقع نمى شود كه حق سبحانه و تعالى واجب گردانيده باشد كه زكات را به جمعى خاص دهند و آن جمع بهم نرسند البته زمان از اهل حق خالى نمى باشد نهايتش آنست كه در آن شهر بهم نرسد تفحص مى بايد كرد در شهرهاى ديگر و به ايشان رسانيدن چنانكه خواهد آمد گفت عرض نمودم كه اگر زكوات اهل حق كم باشد و مستحقان اهل حق بسيار باشند چه كنند يعنى از ممر ديگر به ايشان مى توان داد حضرت فرمودند كه بتحقيق كه حق سبحانه و تعالى از جهة فقراء در اموال اغنيا آن مقدار مقرر ساخته است

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 433

كه به ايشان وفا كند و اگر مى دانست كه اين مقدار وفا نمى كرد زياده از آن مقدار مقرر مى ساخت، و آن كه مى بينى كه فقرا بسيارند و جفا مى كشند سببش آنست كه قدرى كه واجب است نمى دهند يا بغير مستحق مى دهند و ضرر به فقرا نرسيده است از حيثيت آن كه حصه ايشان را كم مقرر ساخته اند بلكه از آن جهت است كه

حصه ايشان را به ايشان نمى دهند و اگر همه كس زكوات واجبة خود را دهند همگى در رفاهيّت تعيش خواهند نمود و بر اين مضامين احاديث صحيحه و كالصحيحه بسيار وارد شده است و شكى نيست كه چنين است بنا بر اين آنها را ذكر نكردم و در جائى كه اهتمامى به شان آن باشد از جهة مخالفت بعضى از اصحاب ذكر مى كنم.

(فامّا الفقراء فهم اهل الزّمانة و الحاجة و المساكين اهل الحاجة من غير اهل الزّمانة، و العاملون عليها هم السّعاة، و سهم المؤلّفة قلوبهم ساقط بعد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله، و سهم الرّقاب يعان به المكاتبون الّذين يعجزون عن اداء المكاتبة و الغارمون المستدينون فى حقّ و سبيل اللَّه الجهاد، و ابن السّبيل الّذى لا ماوى له و لا مسكن مثل المسافر الضّعيف و مارّ الطّريق و لصاحب الزّكاة ان يضعها فى صنف دون صنف متى لم يجد الاصناف كلّها) اما فقرا پس ايشان جمعى اند كه زمين گير شده اند از تحصيل روزى يا جمعى كه امراض مزمنه داشته باشند و محتاج باشند، و مساكين جمعى اند كه محتاجند اما مانند طايفه اولى نيستند، و عاملان جمعى اند كه سعى مى نمايند در جمع زكوات، و سهم مؤلفه چون از جهة تأليف كفار است به اسلام بعد از زمان حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله ساقط است تا زمان حضرت صاحب الامر و در زمان آن حضرت اگر چه جهاد هست اما تأليف قلوب نيست اگر مسلمان مى شوند فبها و الا آن حضرت صلوات اللَّه عليه مأمور است بقتل، و حصه رقاب از جهة اعانت مكاتبا نيست كه عاجز باشند از

لوامع صاحبقرانى، ج 5،

ص: 434

دادن مال كتابت، و غارمون جمعى اند كه دينها در ذمتهاى ايشان بوده باشد كه آن ديون را در معصيت صرف نكرده باشند و در راه حق صرف نموده باشند، و سبيل اللَّه جهاد است، و ابن سبيل كسى است كه جائى نداشته باشد و مسكنى كه محل سكناى او باشد از مال خود نداشته باشد مانند مسافر ضعيف و راه گذرى.

و صاحب زكات مى تواند كه زكات خود را در بعضى از مصارف صرف نمايد هر گاه همه مصارف نبوده باشند ظاهرا مجموع اينها كلام و آراء صدوق است و احتمال دارد كه داخل حديث زراره باشد و ليكن بعيد است چون كلينى حديث زراره را نقل كرده است و اينها را در آن نقل نكرده است و هم چنين صاحبان كتب ديگر، اما آن چه گفته است از تفسير فقرا و مساكين ظاهر كلامش اين است كه فقرا پريشان تر باشند چون حق سبحانه و تعالى ايشان را مقدم داشته است و در قرآن مجيد صاحبان كشتى را مساكين ناميده است، و ليكن در صحيح از محمد بن مسلم منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر يا حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما از فقير و مسكين حضرت فرمودند كه فقير آنست كه از مردمان سؤال نمى كند و مسكين مشقت و عسرتش از او بيشتر است و سؤال مى كند.

و در حسن كالصحيح از ابو بصير منقولست كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه «إِنَّمَا الصَّدَقاتُ الخ» فقرا و مساكين كدامند حضرت فرمودند كه فقير آنست كه از مردمان

سؤال نمى كند و مسكين عسرت و مشقتش بيشتر است، و بائس شدتش از هر دو بيشتر است و هر چه را حق سبحانه و تعالى بر تو واجب گردانيده است آشكارا دادنش بهتر است از پنهان دادن و هر چه سنتى است پنهان دادنش بهتر است از آشكارا دادن و اگر كسى زكات مال خود را بر دوش

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 435

گذارد و آن را قسمت نمايد آشكارا بسيار خوبست و مؤيد اين دو حديثست آن كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه «أَوْ مِسْكِيناً ذا مَتْرَبَةٍ» يعنى مسكين خاك نشين و آن كه حق سبحانه و تعالى فقرا را مقدم داشته است ممكن است كه به اعتبار عدم سؤال باشد چنانكه در قرآن مجيد فرموده است كه «لِلْفُقَراءِ الَّذِينَ الخ» كه ترجمه اش اين است كه صدقات از جهة جمعى است كه به سبب جهاد ممنوع شده اند از كسب و كار و نمى توانند تجارت كردن از جهة پريشانى يا به سبب جهاد و عبادت، و چون طلب نمى كنند كسى كه از احوال ايشان خبر ندارد خيال مى كند كه ايشان توانگرانند به سبب عدم طلب و الحاح و مبالغه نمى كنند در سؤال از مردمان و يا محمد تو ايشان را مى شناسى از سيماى ايشان.

و در حديث صحيح وارد شده است كه تفضيل مى دهند آن جمعى را كه سؤال نمى كنند بر آن جمعى كه سؤال مى كنند و اولى آنست كه بهر دو طايفه بدهند تا از خلاف بيرون آيند و امّا عمّال اشهر ميان اصحاب آنست كه در زمان حضور امام صلوات اللَّه عليه عامل نصب مى فرمايند بعنوان اجاره كه سالى چند به او دهند يا

بعنوان جعاله كه صد يك آن چه جمع كند از او باشد مثلا و بعضى گفته اند كه مجتهدين در زمان غيبت با تسلط نصب عامل مى توانند كرد و از جمعى ثقات شنيدم كه پادشاه عادل كامل شاه طهماسب انار اللَّه برهانه فرموده بودند كه شيخ على بن عبد العالى عمال را نصب كنند و آن چه از زكوات جمع شود به لشكر دهند از جهة جهاد و اللَّه تعالى يعلم.

و در حسن كالصحيح از حلبى منقولست كه گفت به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه نصيب عامل چيست حضرت فرمودند كه مقدرى ندارد و برأى امام است صلوات اللَّه عليه ممكن است كه مراد اين باشد كه حضرت معصوم مخير است ميان اجاره و جعاله يا آن كه عامل از جهة رضاى الهى عمل نمايد و امام اجرت المثل عطا فرمايند يا آن كه بيشتر نيز اگر

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 436

مصلحت دانند مى دهند و امثال اين مسائل بى فايده است چون معصوم هر چه مى بايد مى كند و غالبا فايده اش اينست كه ظاهر سازند كه جمعى كه دعوى امامت مى كنند هر چه مى كنند همه بر خلاف حق است و ازين افعال نيز مى توان دانست كه امام نيستند، و اشهر ميان اصحاب آنست كه مى بايد عامل عادل ضابط باشد و عالم باشد به مسائل زكات به آن كه از معصوم شنيده باشد يا مجتهد باشد اگر تجويز كنيم اجتهاد را در زمان حضور وقتى كه دست به معصوم نرسد و در آن صورت اجتهاد در جمع بين الاخبار خواهد كرد. و آن كه صدوق گفته است كه سهم مؤلفه ساقط است بعد از رسول

اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله مخالفت دارد بحسب ظاهر با حديث زراره و جمع مى كنيم به آن كه مؤلفه كفار ساقط است نه مسلمانان و در زمان حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه عليه تأليف نيست اما آن كه سهم رقاب را به مكاتبين مى توان داد خلافى نيست و ظاهر آيه نيز دلالت دارد كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه «وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذِي آتاكُمْ» «1» يعنى بدهيد به مكاتبان از مال خدا آن چه عطا فرموده است به شما و اكثر اصحاب گفته اند كه مراد از آيه مكاتب عاجز است و در باب كتابة نيز خواهد آمد و هم چنين داخل رقابست بندگانى كه در تحت شدت باشند. بى خلاف و ظاهرا مراد صدوق كه مكاتب را ذكر كرده است بر سبيل مثال باشد.

و در حديث صحيح منقول است از عمرو بن ابى نصر كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه هر گاه شخصى نزد او جمع شود از زكات پانصد درهم يا ششصد درهم مى تواند كه بنده بخرد و آزاد كند حضرت فرمودند كه ستم بر فقراء و مساكين و فرق ديگر مى شود بعد از آن فرمودند كه مگر آن كه بنده مسلمانى در ضرورت باشد يعنى مشقت بسيار كشد

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 437

نزد صاحبش در اين صورت مى خرد و آزاد مى كند، و در اخبار ديگر وارد شده است كه از مال زكات بنده مى توان خريد و آزاد كرد حمل كرده اند بر چنين بنده و احاديث ازين باب خواهد آمد.

و آن كه گفته است كه به غارمانى مى دهند كه در راه حق صرف نموده

باشند مرويست از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه از سهم غارمان وقتى مى توان دادن كه دينى كه بر او بوده باشد آن مال را در طاعت صرف كرده باشد و اگر در معصيت صرف كرده باشد نمى توان داد و اگر به كسى داده باشيم كه ندانيم كه در طاعت صرف كرده است يا در معصيت از او پس مى گيريم و اگر در معصيت صرف نموده باشد و توبه كرده باشد الحال از سهم فقرا به او مى توان داد و او بعد از گرفتن دين خود را ادا مى تواند نمود، و اما آن كه گفته است كه فى سبيل اللَّه جهاد است شكى نيست در آن كه به غازى مى توان داد آن چه او را ضرور باشد در جهاد از اسب و اسلحه و غير آن هر چه در آن سفر صرف شود و هر چه زياد آيد از او پس مى گيرند چنانكه ظاهر آيه است كه حق سبحانه و تعالى تغيير اسلوب فرموده است كه جمعى را بلام ذكر كرده است و باقى را به فى كه آن رقابست تا به آخر پس مى بايد كه باين جماعت آن مقدار بدهند كه صرف آنها شود مثل مال كتابت و قرض و جهاد و سفر.

و در صحيح از على بن يقطين منقول است كه گفت عرض نمودم به حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه نزد من زكات هست مى توانم به آن مال آزاد كردها و خويشان خود را بحج فرستم حضرت فرمودند كه بلى.

و على بن ابراهيم در تفسيرش از عالم صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه فرمودند در تفسير

سبيل اللَّه كه آن جهاد و حج و جميع راههاى خير است و اكثر علما عمل كرده اند باين حديث چون لفظ سبيل عام است و صحيحه على بن يقطين نيز مؤيد عموم است و اگر در غير حج از راههاى ديگر

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 438

صرف نكنند بهتر است، و در ابن السبيل على بن ابراهيم از عالم صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه مراد از آن جمعى اند كه بسفر طاعت الهى رفته باشند و مالشان آخر شده باشد بر امام لازمست كه از زكوات ايشان را به مأمن ايشان برگرداند، و آن كه در آخر گفته است كه هر گاه همه اصناف نباشند به بعضى مى توان داد ظاهرش آنست كه بسط بر اصناف لازم باشد چنانكه بعضى.

رفته اند و ممكن است كه حمل بر استحباب كنيم چون اخبار بسيار وارد شده است كه مى توان صرف نمودن در يك صنف بلكه در يك كس از يك صنف و ظاهر اخبار آنست كه آيه در بيان مصرف باشد نه آن كه در همه صرف بايد نمودن و اگر چه اولى آنست كه صرف كنند در همه اصناف و اقلا از هر صنفى سه كس و اللَّه تعالى يعلم.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه لعمّار بن موسى السّاباطىّ يا عمّار أنت ربّ مال كثير قال نعم جعلت فداك قال فتؤدّى ما افترض اللَّه عليك من الزّكاة فقال نعم قال فتخرج الحقّ المعلوم من مالك قال نعم قال فتصل قرابتك قال نعم قال فتصل اخوانك قال نعم فقال يا عمّار انّ المال يفنى و البدن يبلى و العمل يبقى و الدّيّان حىّ لا يموت يا عمّار اما انّه ما

قدّمت فلن يسبقك و ما اخّرت فلن يلحقك.)

و در موثق منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه عمار را خطاب فرمودند كه اى عمار مال بسيار دارى گفت فداى تو گردم بلى فرمودند كه زكاتى كه حق سبحانه و تعالى در مالت واجب گردانيده است ادا مى كنى گفت بلى فرمودند كه حقّ معلومى كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد ياد كرده است و خواهد آمد مى دهى گفت بلى فرمودند كه احسان به خويشان مى كنى گفت بلى، فرمودند كه احسان با برادران مؤمن خود مى كنى گفت بلى، فرمودند كه اى عمار مال فانى مى شود و مى رود و اگر نرود به مرگ مى رود و بدن كهنه مى شود به

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 439

پيرى و اگر نشود در قبر خاك خواهد شد و عمل صالح باقى خواهد ماند و جزا دهنده اعمال خداوند زنده ايست كه هرگز نمى ميرد اى عمار هر چه را از پيش فرستادى از براى تست و با تست و از دستت بيرون نمى رود و آن چه مى گذارى به تو نخواهد رسيد پس سعى كن كه هر چه دارى از براى خود از پيش بفرستى تا ابد الا باد از آن منتفع شوى و ازين باب احاديث معتبره خواهد آمد در باب حق معلوم.

(و فى رواية ابى الحسين محمّد بن جعفر الاسدىّ رضى اللَّه عنه عن محمّد ابن اسماعيل البرمكيّ عن عبد اللَّه بن احمد عن الفضل بن اسماعيل عن معتّب مولى الصّادق صلوات اللَّه عليه قال قال الصّادق صلوات اللَّه عليه انّما وضعت الزّكاة اختبارا لأغنياء و معونة للفقراء و لو انّ النّاس أدّوا زكاة أموالهم ما بقى مسلم فقيرا محتاجا و لاستغنى بما

فرض اللَّه عزّ و جلّ له و انّ النّاس ما افتقروا و ما احتاجوا و لا جاعوا و لا عروا الّا بذنوب الاغنياء و حقيق على اللَّه عزّ و جلّ ان يمنع رحمته ممّن منع حقّ اللَّه فى ماله و اقسم بالّذي خلق الخلق و بسط الرّزق انّه ما ضاع مال فى برّ و لا بحر الّا بترك الزّكاة و ما صيد صيد فى برّ و لا بحر الّا بتركه التّسبيح فى ذلك اليوم و انّ احبّ النّاس إلى اللَّه عزّ و جلّ اسخاهم كفّا و اسخى النّاس من ادّى زكاة ماله و لم يبخل على المؤمنين بما افترض اللَّه عزّ و جلّ لهم فى ماله) و در روايت صحيح از ثقات منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه زكات واجب نشده است مگر از جهة آزمايش توانگران و اداى شكر نعمت ايشان و از جهة يارى و اعانت محتاجان، و اگر اغنياء زكوات اموال خود را همه بدهند مسلمانى فقير و محتاج نمى ماند، و هر آينه هر فقيرى غنى مى شود به سبب آن چه حق سبحانه و تعالى از جهة او مقرر فرموده است، و بتحقيق كه هر كس كه فقير است و محتاج

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 440

و گرسنه و برهنه است همه اينها به سبب گناهان اغنياست كه زكات مال خود را به اين جماعت نداده اند و اگر مى دادند ايشان محتاج نمى ماندند، و بر حق سبحانه و تعالى واجب و لازمست كه منع فرمايد رحمتش را از كسى كه حق الهى در مالش باشد و ندهد، و قسم ياد مى كنم به آن خداوندى كه خلايق را از كتم عدم بوجود آورده

است و روزى از جهة ايشان گسترده است در خوان نعمت بى دريغش: كه ضايع نشده است مالى نه در دريا و نه در خشكى مگر به سبب ندادن زكات و هيچ صيدى گرفتار نمى شود در دام مگر آن كه ترك نموده است تسبيح آن روز را به درستى كه محبوبترين مردمان به نزد حق سبحانه و تعالى كسى است كه سخاوت نفس او بيشتر باشد و سخى ترين مردمان كسى است كه زكات مال خود را بدهد و بخل نورزد بر مؤمنان به آن چه حق سبحانه و تعالى در مال او واجب گردانيده است. و سخى تر نسبت به كسى است كه زكات ندهد اگر چه ده برابر آن دهد مثل اكثر مردمان در اكثر جاها كه نامى هست جوانمردى مى كنند به آلاف و الوف و چون به زكات مى رسند بر ايشان مشكل است چنانكه مجربست كه هزار ركعت نماز نافله كردن آسانتر است از دو ركعت فريضه ادا يا قضا خصوصا قضا و قريب باين الفاظ و عين اين معانى در اخبار كالصحيحه و صحيحه وارد شده است.

(و كتب الرّضا علىّ بن موسى صلوات اللَّه عليهما إلى محمّد بن سنان فيما كتب اليه من جواب مسائله انّ علّة الزّكاة من اجل قوت الفقراء و تحصين اموال الاغنياء لأنّ اللَّه عزّ و جلّ كلّف اهل الصّحّة القيام بشأن اهل الزّمانة و البلوى كما قال اللَّه تبارك و تعالى «لَتُبْلَوُنَّ فِي أَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ» «1» فى أموالكم اخراج الزّكاة و فى أنفسكم

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 441

توطين النّفس على الصّبر مع ما فى ذلك من اداء شكر نعم اللَّه عزّ و جلّ و الطّمع فى الزّيادة مع ما

فيه من الزّيادة و الرّأفة و الرّحمة لأهل الضّعف و العطف على اهل المسكنة و الحثّ لهم على المواساة و تقويه الفقراء و المعونة لهم على امر الدّين و هو عظة لأهل الغنى و عبرة لهم ليستدلّوا على فقراء الآخرة بهم و ما لهم من الحثّ فى ذلك على الشّكر للّه تبارك و تعالى لما خوّلهم و اعطاهم و الدّعاء و التّضرّع و الخوف من ان يصيروا مثلهم فى امور كثيرة فى اداء الزّكاة و الصّدقات و صلة الارحام و اصطناع المعروف) و آن حضرت صلوات اللَّه عليه در جواب مكتوب محمد نوشتند از جمله جواب مسائلى كه پرسيده بود كه چه حكمت است كه حق سبحانه و تعالى زكات را واجب گردانيده است فرمودند كه علت وجوب زكات اينست كه از جهة فقراء قوتى باشد كه به آن تعيش توانند كرد و اغنياء به سبب دادن زكات مال خود را محفوظ گردانند از تلف زيرا كه چون حكمت الهى اقتضا نموده كه در ميان خلايق غنى و فقير بوده باشند تكليف فرمود اهل صحت را خواه در بدن و خواه در مال به آن كه برسند به احوال اهل مرض و فقر و بلاها چنانكه فرموده است كه با شما معامله از مايندگان كرده مى شود در اموال شما و در انفس شما نسبت به اهل صحت و سلامت و نسبت به اهل فقر و زمانت اما اهل صحت در مال و بدن به آن كه زكات اموال خود بيرون كنند و به فقرا و مساكين و بيماران برسانند و تعهد احوال ايشان بكنند و صبر نمايند بر دشوارى اينها بر نفس، و فقيران و

بيماران بر فقر و بيمارى صبر كنند و ثواب غير متناهى هر دو بيابند و ممكن است كه آيه كريمه بعنوان لف و نشر باشد كه اختيار اغنيا به دادن زكات باشد و آزمايش فقرا بر صبر و معنى اول اشمل است و اربط با آن كه در دادن زكات اين معنى نيز هست كه بنده شكر نعمت الهى بر توانگرى كرده است چنانكه در باب حقوق خواهد آمد و معنى

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 442

ديگر آن كه به دادن زكات خود را در معرض زيادتى نعم الهى در آورده است بموجب وعده الهى مؤكد بقسم «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ» يعنى قسم بذات مقدس خود ياد مى كنم كه اگر شما شكر كنيد نعمتهاى مرا هر آينه من زياده كنم نعمتهاى خود را بر شما بحسب كم و كيف با آن كه در دادن خود را زياده گردانيده ايد چنانكه خواهد آمد كه يد عليا بهتر است از يد سفلى بوجوه شتى و اقل مراتبش تخلق بخلق الهى است وجود و فيض خلق اوست تعالى شانه و رأفت و رحمت نيز از صفات كماليّه اوست كه متصف بهر دو شده ايد نظر به بى چارگان و ضعيفان در اموال و در مهربانى كردن با درويشان كه از صفات كماليه حضرات سيد انبياء و ائمه معصومين است صلوات اللَّه عليهم و با آن كه دادن زكات واجب سبب ازاله بخل است و آن كه زايل شد نفس راغب مى شود به رتبه مساوات با فقرا بلكه به ترجيح ايشان بر خود و داخل مى شود در زمره كسانى كه حق سبحانه و تعالى مدح فرموده است ايشان را به آن كه ايثار مى كنند بر

يكديگر هر چند خود نهايت احتياج داشته باشند.

و احاديث معتبره وارد شده است كه اين آيه أولا در شأن اهل البيت سلام اللَّه عليهم نازل شد و بعد از آن جارى شد در انصار و غير ايشان و سبب اين مى شود كه تقويت فقرا كنند هر چند زكات خود را داده باشند چون بخل كه مانع بود زايل شد جميع كمالات حاصل مى شود و اگر زكات واجب نمى شد نفس را خوفى نمى بود و ترك جلب منفعت بر او آسان است اما تصور عذاب نمى تواند كرد لهذا ترك جميع مستحبات مى كند و غالبا يك واجب را ترك نمى كند.

وجه ديگر آن كه به دادن زكات به فقرا ايشان قوت طاعت و عبادت بهم رسيده به جا مى آورند و اين كس در ثواب ايشان شركت دارد قطع نظر از آن كه اگر ثواب نيز نباشد سعى نموده است در حصول بندگى از جهة معبود و محبوب حقيقى و سبب ثواب آن جماعت نيز شده است و جمعى را مسرور گردانيده

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 443

است و نگذاشته است كه هلاك شوند به گرسنگى يا محتاج شوند به مؤمنان مثل خود يا به كفار چنانكه همه در اخبار بسيار وارد شده است.

و ديگر آن كه چون زكات مى دهد پند مى گيرد كه چنانكه امروز اين جماعت به سبب فقر اين رياضات مى كشند و احتياج بما دارند فرداى قيامت بر عكس خواهد بود يا محتمل است كه ما محتاج اين باشيم پس امروز بايد كه كارى كنيم كه فردا محتاج ايشان نباشيم يا آن كه چون در اخبار بسيار وارد شده است كه فردا فقراء شفاعت خواهند كرد اغنيا را اگر چه

لقمه نانى به ايشان داده باشند دستگيرى ايشان كرده سبب دخول بهشت اغنياء خواهند شد و امروز ملاحظه مى كند كه اين جماعت چه مذلتها به سبب فقر مى كشند سعى كند كه فردا از اعمال صالح فقير نباشد تا مذلتش نبايد كشيد و در عيون و علل به جاى هو هم است يعنى فقراء عبرت اغنياءاند و در هر دو به جاى فقرا فقر است يعنى تا استدلال كنند بر احتياج خودشان در روز قيامت به ايشان و هر دو عبارت بهتر است از عبارت اين كتاب و ظاهرا سهو از نساخ شده باشد.

ديگر آن كه به سبب دادن زكات مطلع مى شود به احوال فقرا كه چگونه جفاها و محنتها مى كشند اين معنى سبب رغبت ايشان است بر شكر حق سبحانه و تعالى كه الحمد للَّه كه حق سبحانه و تعالى ما را مثل ايشان محتاج نگردانيده است و آن چه مى بايد بما عطا فرموده است، اگر چه از حيثيت ديگر مى بايد رشك بر احوال ايشان برد كه حق سبحانه و تعالى ايشان را برگزيده است كه فقرى كه زينت ايمان و مؤمنان است به ايشان كرامت كرده است و فرداى قيامت يكراست به بهشت خواهند رفت بى حساب.

ديگر آن كه چون ايشان را بر اين حالت مى بيند مى گويد كه بسيار است كه اغنيا فقير مى شوند به سبب عدم شكر اين معنى سبب دعا و تضرع و زارى مى شود كه خداوندا در دار دنيا و عقبى ما را محتاج خلق مگردان و اصل دعا عبادت است

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 444

قطع نظر از آن كه پايبند نعمت است فى امور كثيرة محتمل است كه مراد اين باشد كه

آن چه مذكور شد قليلى است از كثير كه جمع اينها موجود است در دادن زكوات واجبه و تصدقات مستحبه و احسان كردن به خويشان و نيكى كردن با خلق اللَّه و آن چه مذكور نشده است شباهت است با واجب الوجود از جود و اطعام و روزى دادن و ممدوح انبياء و اوصياء بودن صلوات اللَّه عليهم و محل مباهات الهى شدن با ملائكه و مستحق دعاهاى حاملان عرش و ساير مقربان ملائكه شدن و بايع بودن با حق سبحانه و تعالى چنانكه فرموده است كه «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ» «1» يعنى بتحقيق و درستى كه حق سبحانه و تعالى مى خرد از مؤمنان جانهاى ايشان و اموال ايشان را كه ثمن و بهاء بهشت كرامت فرمايد و ممدوح حق سبحانه و تعالى بودن در آيات بسيار و در سلك مجاهدان در آمدن با نفس و شياطين و در نظم قرض دهندگان الهى منتظم بودن و داخل شدن در سلك و «يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً» «2» و غير اينها كه از اينها به آنها مى توان رسيدن و اين معنى اظهر است، و احتمال ديگر آن كه غرض حضرت اين بوده باشد كه آن چه مذكور شد در زكات جارى است در ما بقى از مطلق دادن اموال كه بعضى را ذكر فرموده باشد اما معنى اول اشمل است و اظهر و همين حديث خود نص است بر حقيّت خود و كمال راوى او محمد بن سنان، و كمان اين بنده آنست كه او و مفضل بن عمر و امثال ايشان از اصحاب اسرارند

و امثال اين احاديث دقيقه را نقل مى كرده اند و ارباب رجال به كنه اينها نمى رسيده اند حمل بر ضعف ايشان كرده اند با آن كه صدوق احاديث او را از جمله صحاح شمرده است و هم چنين كلينى و شيخ مفيد عليه الرّحمة توثيق او صريحا كرده است و گفته است كه از

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 445

خواص اصحاب حضرت امام موسى كاظم است صلوات اللَّه عليه و همه ذكر كرده اند كه جمعى كثير از عدول و ثقات اخبار او را روايت كرده اند و تفصيل احوال او در فهرست روضة المتقين مذكور است إن شاء اللَّه در اين كتاب نيز اگر به فهرست برسم اوضح از آن خواهد شد بمنّه وجوده و كرمه و فضله.

( «و قال ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما من اخرج زكاة ماله تامّا فوضعها فى موضعها لم يسال من اين اكتسب ماله») و منقولست در حسن كالصحيح كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه بيرون كند زكات مال خود را تماما و در كافى تامّة است و اين افصح است و به موضعى كه حق سبحانه و تعالى فرموده است وضع كند يعنى به مستحقين شيعه صالح بدهد از او سؤال نخواهند كرد كه مالش را از كجا به همرسانيده است و هر گاه شخصى رعايت اينها كند البته رعايت مال خود نيز كرده خواهد بود كه از حرام بهم نرسانيده باشد و فايده زكات اين خواهد بود كه حساب آن را نكنند با آن كه كالمتواتر است كه- فى حلالها حساب و فى حرامها عقاب- و ظاهر عبارت آنست كه اگر آن ملك از حرام نيز باشد

حق سبحانه و تعالى بفضل خود صاحب آن را راضى خواهد كرد چنانكه گذشت و خواهد آمد و استبعادى ندارد نظر به كرم الهى تعالى شانه العزيز.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه انّما جعل اللَّه عزّ و جلّ فى كلّ الف خمسة و عشرين درهما لأنّه عزّ و جلّ خلق الخلق فعلم غنيّهم و فقيرهم و قويّهم و ضعيفهم فجعل من كلّ الف خمسة و عشرين مسكينا لو لا ذلك لزادهم اللَّه لأنّه خالقهم و هو اعلم بهم) و كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه فرمودند كه چرا حق سبحانه و تعالى در هزار درهم بيست و پنج درهم واجب گردانيده است زيرا كه چون حق سبحانه و تعالى خلايق را آفريده است عالم است غنى و فقير و قوى و ضعيف همه را، پس در

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 446

هر هزار كس بيست و پنج فقير مقرر ساخت پس زكات را نيز به نسبت به فقرا مقرر ساخت و اگر نه چنين بود زياده واجب مى كرد يعنى اگر بيشتر مى بودند، زيرا كه خالق همه است و اعلم است بحال همه و آن كه در اين حديث و احاديث بسيار الف وارد شده است با آن كه نصاب اول را كه دويست درهم است ذكر نمودن انسب بود ظاهرا به اعتبار كثرت عرفى است و اگر چه در واقع از جمله نصاب هست زيرا كه بعد از دويست چهل چهل بالا مى رود و در اينجا بيست چهل بالا رفته است كه نصاب بيست و يكم باشد.

و در فقه رضوى همين علت را حضرت صلوات اللَّه عليه در دويست فرموده اند كه حق سبحانه هر دويست كس

كه آفريده است صد و نود و پنج كس را غنى آفريده است و پنج كس را فقير آفريده است كه مجموع اين اخبار راجع به چهل يك مى شود و غالب آنست كه چون كثرتى دارد هزار در عرف اين عدد را سؤال كرده اند و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم جواب داده اند و از جواب ايشان ظاهر مى شود كه مراد چهل يك است.

چنانكه كلينى در صحيح از وشّاء روايت كرده است كه حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه فرمودند كه شخصى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كرد كه چه وجه دارد كه حق سبحانه و تعالى در هر هزار درهم بيست و پنج درهم زكات مقرر فرموده است و چرا سى درهم مقرر نفرموده است حضرت فرمودند كه چون حق سبحانه و تعالى زكات را از جهة رفع حاجت فقرا مقرر فرموده است مى دانست كه حاجت ايشان به دادن بيست و پنج مرتفع مى شود و اگر همه كس زكات مال خود را بدهند هيچ محتاجى نمى ماند و همه غنى مى شوند.

و در صحيح از احول منقولست كه گفت شخصى از ملاحده از من پرسيد كه چرا از هر هزار درهم بيست و پنج درهم مقرر شده است من در جواب او

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 447

گفتم كه هم چنان كه نماز بعضى دو ركعت و بعضى سه ركعت و بعضى چهار ركعت مقرر شده است زكات نيز چنين مقرر شده است يعنى اكثر علل احكام الهى نزد ما مخفى است و مجملا مى دانيم كه علتى دارد و گاه است كه محض تعبد علت است كه بنده علت را نداند و اين معنى به

قربت اقرب است آن ملحد جواب را از من قبول كرد تا آن كه به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه رسيدم از آن حضرت سؤال نمودم اين مسأله را حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى حساب فرمود اموال و درويشان را و دانست كه از هزار درهم بيست و پنج درهم درويشان را كافى و اگر كافى نمى بود زياده مقرر مى فرمود چون برگشتم از حج و به آن ملحد رسيدم و غالب اوقات اين ملاحده حكما بوده اند كه اعتقاد به انبياء نداشته اند جواب حضرت را به آن ملحد گفتم گفت اين جوابى است كه از حجاز آورده و مى دانست كه ائمه ما صلوات اللَّه عليهم در آن طرف مى باشند بعد از آن گفت كه اگر من مسلمان شوم و كسى را اطاعت كنم صاحب اين كلام را اطاعت خواهم نمود.

باب ما جاء فى مانع الزّكاة

اين بابى است در بيان آيات و احاديث كه در عقوبات نادهنده زكات وارد شده است همين آيه كافى است كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه «الَّذِينَ الخ»»

يعنى آن جماعتى كه جمع مى كنند طلا و نقره را و صرف نمى كنند آن را در راهى كه حق سبحانه و تعالى فرموده است از زكات و خمس و نذور و كفارات و غير اينها اگر چه در بسيارى از اخبار وارد شده است كه اين آيه در منع زكات وارد شده است چون ممكن است كه فرد باشد يا در آن وقت بغير از زكات واجب نشده باشد چون لفظ عامست كه صرف نكنند در راه خدا پس بشارت ده ايشان را به عذابى دردناك روزى باشد كه سرخ كنند زرها

را در آتش جهنم و داغ كنند به آن زرها پيشانيهاى ايشان را و پهلوهاى ايشان را و پشتهاى ايشان را و به ايشان گويند اين است كه آن چه را جمع كرديد از جهت خود پس بچشيد آن چه را جمع مى كرديد، و نكته گفته اند كه عذاب پيشانى از جهة گره زدن است بر روى فقرا، و پهلوها از جهت پهلو به ايشان كردن از هر طرفى كه آيند و بعد از آن پشت بر ايشان كردن و وجوه ديگر گفته اند.

(روى حريز عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال ما من ذي مال ذهب او فضّة يمنع زكاة ماله الّا حبسه اللَّه عزّ و جلّ يوم القيمة بقاع قرقر و سلّط عليه شجاعا اقرع يريده و هو يحيد عنه فاذا راى انّه لا

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 449

يتخلّص منه امكنه من يده فقضمها كما يقضم الفجل ثمّ تصير طوقا فى عنقه و ذلك قول اللَّه عزّ و جلّ «سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ» و ما من ذي مال ابل او بقر او غنم يمنع زكاة ماله الّا حبسه اللَّه يوم القيمة بقاع قرقر يطؤه كلّ ذات ظلف بظلفها و ينهشه كلّ ذات ناب بنابها و ما من ذى مال نخل او كرم او زرع يمنع زكاته الّا طوّقه اللَّه عزّ و جلّ ربعة ارضه إلى سبع ارضين إلى يوم القيمة) به چهل سند صحيح و كالصحيح منقولست از حريز كه بيست و هشت سندش صحيح است و جمعى از متأخرين اشتباه كرده اند و گفته اند كه سند مصنّف به حريز در زكاة حسن است و نه چنين است زيرا كه صدوق أولا اسانيد

خود را به حريز ذكر كرده است در جميع آن چه در اين كتاب است و بعد از آن در خصوص زكات سند حسن ذكر كرده است و غرض صدوق اينست كه در زكات بخصوصها نيز اسانيد معتبره دارم نه آن كه همين سند دارم و مؤيد اين معنى آن كه صدوق اسانيد حريز را در زكات به عنوان صحيح دارد در كتبش خصوصا اين حديث را كه در عقاب الاعمال بسند صحيح روايت كرده است با آن كه احتياج به هيچ سندى نبوده است چون كتب حريز از جمله چهار صد اصل است و بهتر از اكثر آن اصول است و متواتر بوده است نزد اصحاب مثل كتب حديث الحال نزد ما به آن كه اسانيد ما باين كتب اضعاف مضاعفه تواتر است چون از هزار زياده است و مع هذا در كار نيست چون كتب متواتر است و فرق نمى يابيم در كتب متواتره ميان آن چه را سند داريم يا نداريم و هر كه رجوع بنفس خود مى كند مى يابد مجملا.

حريز روايت مى كند كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر صاحب مال طلا و نقره كه زكات بر آن واجب شده باشد و زكات آن مال را ندهد البته حق سبحانه و تعالى در روز قيامت او را حبس نمايد در صحرايى كه زمينش سخت و لغزنده باشد مانند آبگينه و مسلط گرداند بر او

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 450

اژدهايى را كه از بسيارى عمر موى سرش ريخته باشد و زهرش سخت تر و كشنده تر باشد و اين مار از عقب او دود و او گريزد و از لغزندگى بر زمين افتد

و برخيزد تا آن اژدها خود را به او رساند و چون بيند كه از دست او خلاصى ندارد دست خود را به دهان او دهد و چنانكه متعارف است كه اگر شيرى يا گرگى به كسى رسد ذراع خود را پيش مى كنند به گمان آن كه درد آن كمتر است يا وسيله شود كه آن شير را بكشند چون مكرر شنيده ام كه عربان شجاع شير را چنين مى كشند كه كپنكى پوشيدند و رو بشير مى دوند و غالب آنست كه شير مى گريزد و اگر بايستد و حمله كند آرنج چپ را به دهان شير دادند و از دست راست شكم شير را از خنجر مى شكافند در اينجا نيز چنين مى كند و چون اژدها آن دست را دندان گرفت مانند ترب به دندانهاى پيش دندان بر مى دارد چنانكه موافق نسخ صحيحه است و بعضى از فضلا قصم را به صاد مهمله مى خواندند و هم چنين فحل را به حاى مهمل يعنى در دندان گرفتن دست او را در هم مى شكند چنانكه شتر نر مست دندان مى گيرد و اين احتمال بد نيست و ليكن اين حديث را محدثين عامه نيز روايت نموده اند به ضاد معجمه بمعنى خوردن از پيش دندان يا دندان گرفتن بر مأكول و بنا بر اين به جيم انسب خواهد بود و آن كه دست او را به دندان مى گيرد بنا بر اين است كه اين اژدها بخل است كه به اين صورت مصور شده است و در دار دنيا بخل مانع بود از آن كه تصدق بدست كند در دار عقبى اول دست او را به دندان مى گيرد و بعد از آن در

گردنش مى پيچد مانند طوق آتش و وجه پيچيدن در گردن اينست كه اگر در دار دنيا مارى بر دست يا پا زند اگر دست يا پا را ببرند ممكن است كه جان ببرد اما اگر كردن زند علاج نمى تواند كرد، يا آن كه كنايه باشد از آن كه هرگز از او خلاصى نداشته باشد مگر وقتى كه رحمت يا شفاعت او را خلاص كند.

و وجه ديگر چون در دار دنيا اگر بچشم خشمناك در مستحقين نظر كرده

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 451

چشمش را بگزد، و اگر به زبان ايذا كرده باشد زبانش را بگزد و اگر روى گردانيده باشد به رويش نيش زند، و اگر طرفين را برگردانيده باشد بر طرفين زند و اگر پشت به سايل كرده باشد بر پشتش زند با آن كه جائى كه مار بر آنجا قرار تواند گرفت گردن است و اين معنى هست كه چون بهشتيان به سبب جود و طوق مرصع در گردن دارند ايشان به سبب بخل طوق آتش و مار در گردن دارند و اين سبب ازدياد عذاب ايشان شود و اين است كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه زود باشد كه در روز قيامت طوق زند در گردن ايشان آن چه را بخل ورزيده اند به آن و به زكات نداده اند، و ظاهرش آنست كه قدر زكات طوق شود اگر كم باشد طوق سبك باشد و اگر بسيار باشد طوق سنگين خواهد بود و به آن نسبت و ممكن است كه كل مال چنين شود و يا آن كه بخل مصور شود و اللَّه تعالى يعلم.

و هر كس مال او شتر يا گاو يا گوسفند

باشد و زكات آن را نداده باشد البته حق سبحانه و تعالى او را حبس نمايد در صحرايى لغزنده و قوت حركت نداشته باشد و زكات او هر چه شده باشد و نداده باشد يا كل اموالش محشور شوند از جهت عذاب او و او در زير دست و پاى اينها باشد و لگد بر او زنند و در زير سم اين حيوانات باشد يا هر حيوانى كه حق سبحانه و تعالى آنها را حشر كرده باشد از جهت مصلحتهايى كه او مى داند مانند اسب و استر و الاغ و اينها بسم بر روى او روند و لگد زنند و هر چه درندگان باشند مانند شير و ببر و گرگ و امثال اينها به دندان او را پاره پاره كنند و باز درست شود، و هر كه زكات خرما و مويز و گندم و جو را نداده باشد حق سبحانه و تعالى آن قطعه باغ يا زمين را طوقى كند در گردنش تا هفت طبقه زمين و اينها در عالم برزخ در گردنش باشند تا روز قيامت و با اين حال محشور شود و اين قطعه آتش باشد چون طوق در گردنش، و زكات گاو و گوسفند و شتر نيز طوق مى شوند در

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 452

گردنش به صورت اژدها و حيوانات بر او لگد مى زنند چون ظاهر آيه عام است و منع جمعى نيست كه طوق شوند و حيوانات بر او روند نعوذ باللَّه منها.

و در صحيح از عبد اللَّه سنان منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كس

درخت خرما يا درخت انگور يا باغ خرما و باغ انگور يا زراعت يا زمين زراعت داشته باشد و زكات اينها را نداده باشد ان قطعه زمين را از هفتم طبقه زمين در گردنش اندازند تا روز قيامت و ظاهرش آنست كه روح او در سجّين باشد كه آن در طبقه هفتم زمين باشد و اين هفت طبقه در گردنش باشد تا قيامت.

و احاديث باين مضمون بسيار است و ممكن است كه تعبير از عذاب روحانى باين عنوان باشد بنا بر آن كه عذاب برزخ روحانى محض باشد و شكى نيست در عذاب قبر و كيفيتش اگر مجهول باشد ضرر ندارد سعى مى بايد نمود كه اسباب آن را از خود مرتفع سازد و شيخ بهاء الدين محمد طاب ثراه مكرر مى فرمودند كه تفكر و بحث در اين مسأله كه روحانى خواهد بود يا جسمانى شبيه است به آن كه شخصى را در زندان كرده باشند كه فردا او را بكشند شب همه شب فكر كند و بحث كند كه آيا فردا شكم او را خواهند دريد يا گردنش را خواهند زد و يا از مناره اش خواهند انداخت و اين افكار بى خردانست او را سعى مى بايد كرد و تفكر نمود كه بچه وجه مستخلص خواهد شد مى بايد كه دعا و تضرع و زارى كند تا حق سبحانه او را از كشتن حفظ نمايد و احاديث بر اين مضمون بسيار است.

(و روى معروف بن خرّبوذ عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال انّ اللَّه تبارك و تعالى قرن الزّكاة بالصّلاة فقال «أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ» 2: 43 فمن اقام الصّلاة و لم يؤت الزّكاة فكانّه لم

يقم الصّلاة)

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 453

و در صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه بتحقيق كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد در بسيار جائى زكات را مقرون ساخته است به نماز و فرموده است كه به پاى داريد نماز را و بدهيد زكات اموال خود را پس كسى كه نماز كند و زكات ندهد چنان است كه نماز نكرده است چون هر دو را بمنزله يك فريضه گردانيده است و ظاهر آنست كه نماز صحيح باشد و ليكن مقبول نباشد به قرينه فكانّه و بر اين مضمون نيز احاديث وارد شده است.

(و روى ايّوب بن راشد عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال مانع الزّكاة يطوّق بحيّة قرعاء تاكل من دماغه و ذلك قول اللَّه عزّ و جلّ «سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ») و كلينى در موثق كالصحيح از ايوب روايت كرده است و كتاب او معتمد بوده است و محتمل است به احتمال قريب كه اكثر اين احاديث را از كافى برداشته باشد و سبب قوتست چون هر دو حكم به صحت كرده اند كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ندهنده زكات واجب را در گردنش مى اندازند مارى را كه موى سرش از بسيارى زهرش ريخته باشد كه از مغز سر او خورد و اينست مضمون قول خداوند عالميان كه عن قريب در گردن ايشان طوق خواهند كرد چيزى را كه بخل كرده اند و زكات آن را نداده اند و ظاهر حديث مثل ظاهر آيه عام است در هر زكاتى چنانكه گذشت و مى آيد.

(و روى مسعدة عن الصّادق صلوات اللَّه

عليه انّه قال ملعون ملعون مال لا يزكّى) و كالصحيح و در حسن كالصحيح از ابو بصير از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نيز فرمودند كه ملعونست ملعونست آن مالى كه زكاتش را نداده باشند محتمل است كه مراد لعن صاحبش باشد يا مراد آن باشد كه حرامست چون

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 454

زكات بر عين است و مال فقرا در آن ميان است و مكرّر فرمودن از روى مبالغه باشد يا آن كه دويم بى بركتى باشد يا آن كه اگر آن مال را در غير زكات از راههاى خير صرف نمايند فايده نخواهد داشت و اللَّه تعالى يعلم (و روى محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه قال ما من عبد منع من زكاة ماله شيئا الّا جعل اللَّه ذلك يوم القيمة ثعبانا من نار مطوّقا فى عنقه ينهش من لحمه حتّى يفرغ من الحساب و هو قول اللَّه عزّ و جلّ «سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ») يعنى ما بخلوا به من الزّكاة و كالصحيح و صدوق در صحيح و كلينى در حسن كالصحيح روايت كرده اند از محمد كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر بنده كه چيزى از مال زكات ندهد اگر چه اندكى باشد و از هر جنسى كه باشد البته حق سبحانه و تعالى آن مال را در روز قيامت اژدهايى مى كند مانند طوقى در گردنش افتاده باشد و دندان در گوشت او گذاشته او را گزد تا حق سبحانه و تعالى از حساب خلايق فارغ شود و اينست آن چه حق سبحانه

و تعالى فرموده است كه به زودى طوق مار آتشى خواهند كرد و در گردن آن جماعتى كه بخل ورزيده اند خواهند انداخت در روز قيامت حضرت (ص) فرمودند يا راوى بر احتمالى ضعيف گفت كه مراد الهى بخل زكاتست و اگر از راوى باشد از قرينه استشهاد به آيه يافته است و ليكن ممكن است كه مراد اين باشد كه زكات نيز داخل است در مراد اگر چه از يعنى نيز ممكن است كه همين مراد باشد و شامل خمس و ساير واجبات ماليه باشد.

(و روى عبيد بن زرارة عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال ما من رجل يمنع درهما فى حقّه الّا أنفق اثنين فى غير حقّه و ما من رجل يمنع حقّا فى ماله الّا طوّقه اللَّه به حيّة من نار يوم القيمة) و كالصحيح منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 455

كه هر كس كه يك درهم از زكات يا غير آن از حقوق واجبه را منع كند كه در موقع خود صرف نكند البته منع لطف و توفيق از او بشود كه دو درهم در غير مصرف از مصارف محرمه صرف نمايد يا به زور ازو بگيرند و هر كس حقى از حقوق واجبه در مالش باشد مانند زكات و خمس و رد مظالم و ندهد حق سبحانه و تعالى آن حقرا مارى كند آتشى و در گردنش اندازد در روز قيامت.

و روى ابان بن تغلب عنه صلوات اللَّه عليه انّه قال دمان فى الاسلام حلال من اللَّه تبارك و تعالى لا يقضى فيهما احد حتّى يبعث اللَّه قائمنا اهل البيت

فاذا بعث اللَّه عزّ و جلّ قائمنا اهل البيت حكم فيهما بحكم اللَّه عزّ و جلّ الزّاني المحصن يرجمه و مانع الزّكاة يضرب عنقه و كالصحيح منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه دو كشتن است در اسلام كه هر دو را حق سبحانه و تعالى حلال كرده است يعنى واجبست و كسى حكم نمى كند در آن تا حق سبحانه و تعالى قائم آل محمد را برانگيزاند و چون آن حضرت صلوات اللَّه عليه خروج مى فرمايد بحكم الهى حكم خواهد فرمود و آن زنا كاره ايست كه زن داشته باشد حضرت او را سنگسار مى كند، و ديگر كسى است كه زكات مال خود را ندهد او را گردن مى زند و در كافى بعد از بحكم اللَّه لا يريد عليهما بيّنة يعنى بيّنه و گواه نمى طلبد بر زنا و ندادن زكات بلكه بحكم خود عمل مى كند و بنا بر اين نسخه اين حكم مخصوص آن حضرت است و منافات ندارد كه كسى ديگر اين دو قتل را واقع سازد و اين اظهر است و محتمل است كه نقصان يا زيادتى از نساخ شده باشد يا ابان بهر دو عنوان از آن حضرت شنيده باشد و اللَّه تعالى يعلم و نسخه محاسن مثل نسخه فقيه است.

(و روى عنه صلوات اللَّه عليه عمرو بن جميع انّه قال ما ادّى احد الزّكاة فنقصت من ماله و لا منعها احد فزادت فى ماله) و روايت كرده

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 456

است عمرو كه حضرت جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هيچ كس زكات نداد كه زكات چيزى از مال او را كم كرده باشد و هيچ

كس منع زكات نكرد كه زكات سبب زيادتى مال او شده باشد بلكه حق سبحانه و تعالى به دادن زكات مال را بركت مى دهد و زياد مى كند و ندادن زكات مال را كم مى كند به بى بركتى و به تسلط دزدان و ظالمان و امثال اينها و كالصحيح از سكونى منقولست از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه فرمودند كه كسى كه زكات را حبس نكرد مالش زياده شده باشد و اين معنى ظاهر است بحسب تجربه كه جمعى كه زكات مى دهند البته خير و بركت در آن مال بهم مى رسد قطع نظر از ثواب غير متناهى.

(و فى رواية ابى بصير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال من منع قيراطا من الزّكاة فليس بمؤمن و لا مسلم و هو قول اللَّه عزّ و جلّ «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ» «1» و فى رواية اخرى و لا تقبل له صلاة) و در موثق منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه ندهد قيراطى از زكات را و آن بيست يك مثقال است يعنى اگر چه زكات واجب را داده باشد و يك قيراط را عمدا نداده باشد نه مؤمن است و نه مسلمان زيرا كه ايمان كامل اقتضا مى كند كه اقل مرتبه واجبات را به جا آورد و هم چنين اسلام كامل يا آن كه چون جايز است كه اگر قيراطى را امام طلبد و او ندهد كه او را بكشند پس گويا مسلمان نيست زيرا كه اسلام سبب اينست كه خون او محفوظ باشد و يا

بر تقدير آن كه حلال داند ندادن زكات را اگر چه يك قيراط باشد واجب القتل مى شود و مرتد نه مؤمن است و نه مسلمان بلكه كافر است و اينست كه حق سبحانه و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 457

تعالى فرموده است كه چون يكى از ايشان را مرگ رسد و امور آن عالم را مشاهده نمايد يا بميرد استغاثه مى كند كه اى پروردگار من مرا به دنيا فرست تا آن كه عمل صالح به جا آورم در مالى كه گذاشته ام يعنى زكات مال خود را بدهم و اگر مؤمن يا مسلمان مى بود آرزوى اين طرف نمى كرد و ممكن است كه غرض از ذكر آيه اين باشد كه چون از دنيا مى رود مى بيند شدت عذاب مانع الزكاة را استغاثه مى كند و طلب رجوع بدنيا مى كند تا به جا آورد فريضه الهى را و ظاهرا از خاطر ابو بصير رفته بوده است كلام ديگر كه خود ذكر كرده است در حديث آينده يا از روات سهوى شده باشد و ان سأل الرجعة است استشهاد و از جهة آنست چنانكه خواهد آمد و در روايتى ديگر از ابو بصير يا غير او وارده شده است كه مشتمل است بر آن چه مذكور شد با اين زيادتى كه نمازش را نيز قبول نمى كند چون حق سبحانه و تعالى هر دو را با هم طلبيده است.

چنانكه در حسن كالصحيح منقول است از فضلاء اصحاب حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما كه روايت كرده اند از هر دو معصوم كه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى هر دو را با هم طلبيده است پس كسى كه نماز

كند و زكات ندهد نمازش مقبول نيست.

و كالصحيح از ابى بصير منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه منع كند قيراطى از زكات را مى خواهد يهودى بميرد و مى خواهد نصرانى بميرد يعنى حشرش با يهود و نصارى خواهد بود و اين تهديدات ممكن است كه از روى مبالغه باشد يا نسبت به مستحل باشد كه حلال داند ندادن زكات را چون زكات از ضروريات دين اسلام است كه هر كه مسلمان است مى داند كه زكات مى بايد داد و كسى كه حلال مى داند ضرورى را منكر قول نبى است و منكر كافر است و بعضى گفته اند كه منكر اجماعى نيز كافر است و آن وقتى است كه اجماع قطعى باشد و داخل ضروريست.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 458

(و روى ابن مسكان عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال بينا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فى المسجد اذ قال قم يا فلان قم يا فلان قم يا فلان حتّى اخرج خمسة نفر فقال اخرجوا من مسجدنا لا تصلّوا فيه و أنتم لا تزكّون) و منقول است در صحيح از عبد اللَّه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و ظاهرا لفظ رفعه از قلم نساخ افتاده باشد چون در كافى هست و عبد اللَّه به خدمت آن حضرت نرسيده است و مع هذا ضرر ندارد چون عبد اللَّه از اهل اجماع است و راوى او صفوان و يونس است هر دو از اهل اجماعند كه آن حضرت فرمودند كه روزى از روزها حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله در مسجد بودند كه فرمودند برخيز اى فلانى

و نام او را بردند و حضرت امام محمد باقر نام آن جماعت را نبردند چون غرض متعلق باين نبود كه كدام جماعت بوده اند بلكه غرض متعلق است بوجوب زكات و مقرون بودن او بصلوة تا پنج كسرا يك يك را از مسجد بيرون كردند از توانگرانى كه زكات بر ايشان واجب بود و نمى دادند و حضرت در حين اخراج مى فرمودند كه از مسجد ما بيرون رويد چون زكات نمى دهيد و نماز با زكاتست و هر گاه زكات نمى دهيد نماز شما مقبول نيست مبادا سبب عدم قبول نماز ديگران نيز شود چون نماز جماعت همه را يك نماز مى كند و ظاهرا اين اخراج تعزير ايشان بود و تعزير براى نبى و امام است صلوات الله عليهم و خفتى اعظم ازين نمى باشد كه جمعى را باين عنوان از مسجد بيرون كنند و انگشت نما شوند.

(و روى ابو بصير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال من منع قيراطا من الزّكاة فليس بمؤمن و لا مسلم و سال الرّجعة عند الموت و هو قول اللَّه عزّ و جلّ «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ») و منقول است در موثق از ابو بصير كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه ندهد بيست يك

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 459

مثقال را از زكات او مسلمان و مؤمن نيست و در وقت مرگ سؤال كند برگشتن بدنيا را و اين سؤال برگشتن در قول حق سبحانه و تعالى است كه فرموده است كه چون مرگ مى رسد مى گويد اى پروردگار من اى فرشتگان مرا بر گردانيد بدار دنيا تا

خود اعمال صالحه به جا آورم در آن چه جا گذاشته ام يعنى حقوق ماليه را از مال خود بيرون كنم ديگر امر از حق سبحانه و تعالى است.

بدان كه اين حديث را كلينى ذكر كرده است از ابو بصير كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه هر كه زكات ندهد سؤال كند رجوع بدنيا را نزد مرگ و استشهاد به آيه فرموده است و حديث سابق ابو بصير را كلينى موافق صدوق ذكر كرده است و از اين حديث ظاهر مى شود كه از اين حديث اين عبارت افتاده باشد كه و سال الرّجعة عند الموت تا استشهاد به موقع باشد و اين جهت كلينى نيز بعد از آن كه آن حديث را ذكر كرده بود اين حديث را ذكر كرده است كه مفسر آن باشد و صدوق سهوا جزو اول آن حديث را در اينجا ذكر كرده است چون همين حديث در كافى و محاسن هر دو مذكور است و جزو اوّل را ندارد و برقى حديث ديگر نيز از آن حضرت صلوات اللَّه عليه روايت كرده است به همين مضمون كه سؤال رجوع كند بدنيا.

و كالصحيح بل الصحيح منقولست از رفاعه كه شنيدم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه مى فرمودند كه حق سبحانه و تعالى هيچ واجبى را مانند زكات واجب نگردانيده است در مشقت بر نفوس چون مال محبوب است و اكثر عالميان به سبب ندادن زكات هالكند در دنيا به آمدن بلاها و در آخرت به عذاب اليم.

و در صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر گاه زكات نمى دهند

زمين نيز بركتهاى خود را نمى دهد.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه صلاة مكتوبة خير من عشرين

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 460

حجّة و حجّة خير من بيت مملوّ ذهبا يتصدّق فى برّ حتّى ينفد ثمّ قال (ص) و لا افلح من ضيّع عشرين بيتا من ذهب بخمسة و عشرين درهما فقيل له و ما معنى خمسة و عشرين قال من منع الزّكاة وقفت صلاته حتّى يزكّى) و منقول است كالصحيح كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه يك نماز فريضه بهتر است از بيست حج و يك حج بهتر است از يك خانه كه پر باشد از طلا كه تصدق كنند در راه حق سبحانه و تعالى تا آخر شود بعد از آن فرمودند كه رستگارى ندارد كسى كه ضايع سازد بيست خانه پر از طلا كه در راه خدا بدهند كه اقل مرتبه دويست خانه است به مقتضاى «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها» بانكه بيست و پنج درهم كه زكات هزار درهم باشد ندهد پرسيدند كه بيست و پنج يعنى چه حضرت فرمودند كه هر گاه هزار درهم داشته باشد و بيست و پنج درهم زكات بر او واجب باشد و ندهد. تا زكات ندهد نمازش موقوفست و مقبول نيست و نماز كه مقبول نيست بيست خانه طلا يا دويست خانه را به او نخواهند داد اما جزو اول اين حديث در احاديث بسيار از صحيح و موثق كالصحيح و قوى كالصحيح وارد است به عبارتى قريب باين اما مضمون يكى است و اما جزو ثانى گذشت در اخبار بسيار كه نماز مقرونست با زكات و اقل مرتبه آن اخبار عدم قبول است.

(و قال

صلوات اللَّه عليه ما ضاع مال فى برّ و لا بحر الّا بتضييع الزّكاة و لا يصاد من الطّير الّا ما ضيّع تسبيحه) و كالصحيح به اسانيد متكثره منقول است كه حضرت امام جعفر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مالى ضايع نشده است يا نمى شود نه در خشكى و نه در دريا مگر به ضايع گردانيدن زكات بخصوصها يا بترك حقوق ماليه الهى و بنا بر اول اكثريت و بنا بر ثانى اگر چه تجوزى هست ممكن است كه واقعى باشد و از مرغان شكار كرده نمى شود مگر مرغى كه ترك كند تسبيح مقررش را و گذشت مقرون بقسم.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 461

و در حسن كالصحيح از هشام بن الحكم منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه منع كند حقى از حقوق الهيه را البته دو مثل آن را در باطل صرف مى نمايد طوعا او كرها و از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرداى قيامت حق سبحانه و تعالى جمعى را از قبور مبعوث گرداند كه دستهاى ايشان را در گردنهاى ايشان غل كرده باشند كه قدرت نداشته باشند بمقدار بند انگشتى چيزى را بردارند و فرشتگان با ايشان باشند كه ايشان را در صحراى محشر سرزنش كنند و گويند كه اينها جمعى اند كه حق سبحانه و تعالى در دار دنيا به ايشان مال بسيار كرامت كرده بود و قليلى از ايشان طلب كرده بود و ايشان به خداوند خود بخل ورزيدند و به او ندادند اينها جماعتى اند كه حق سبحانه و تعالى به ايشان مالها عطا كرده بود و حقى را كه حق سبحانه و

تعالى در مال ايشان واجب گردانيده بود ندادند و اين سرزنش بدترين عذابها باشد ايشان را.

باب ما جاء فى تارك الزّكاة و قد وجبت له

اين بابى است در بيان آن چه وارد شده است از تهديد در نگرفتن زكات در وقتى كه واجب شده باشد او را گرفتن زكات بانكه منحصر شده باشد معاش او در گرفتن زكات.

(روى مروان بن مسلم عن عبد اللَّه ابن هلال قال سمعت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه يقول تارك الزّكاة و قد وجبت له مثل مانعها و قد وجبت عليه) كالصحيح منقولست از عبد اللَّه كه گفت شنيدم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه مكرر مى فرمودند كه شخصى كه زكات از جهة او واجب شده باشد كه چيزى نداشته باشد و كسى نداشته باشد كه معاش او بان گذرد و نگيرد زكات را مانند كسى است كه زكات بر او واجب شده باشد و ندهد بلكه گاه باشد كه بدتر باشد در صورتى كه خوف هلاك خودش يا عيالش داشته باشد بلكه در اين وقت اگر زكات به او ندهند دزدى و غصب نيز مى تواند كرد بقصد آن كه چون به همرساند بدهد هر گاه آن شخصى كه دارد زياده از قوت خود داشته باشد و اگر نه نمى تواند از آن شخص گرفتن چون او نيز در تلف است حاصل آن كه مى بايد بگيرد و نگويد كه من زكات نمى خورم و چون بخورم از روى تعصّب جاهليت، و كالصحيح نيز آن حضرت صلوات اللَّه عليه به همين عبارت وارد شده است.

باب الرّجل يستحى من اخذ الزّكاة فيعطى على وجه اخر

اين بابى است در بيان شخصى كه او را شرم آيد از گرفتن زكات و زكات به او دهند از وجه ديگر چون زكات از جمله عبادات ماليه است و آيات و احاديث وارد شده است كه قصد

قربت مى بايد و قصد امر قلبى است و لازم نيست كه به مستحق بگويند كه اين زكاتست اگر حال او را دانيم كه مستحق است و اگر ندانيم ممكن است كه تفحص حال او كنيم كه مستحق هست يا نه و بعضى توهم كرده اند كه اگر نگوييم كه اين زكاتست ممكن است كه غنى باشد يا صفتى كه زكات به او نتوان داد داشته باشد پس بايد گفتن به او كه اگر مستحق نباشد نگيرد و اين غلط است زيرا كه لازم نيست كه تفحص حال باين عنوان بكنيم مثلا از او بپرسند كه اگر كسى زكات به شما دهد قبول مى كنيد اگر گويد كه نه بپرسند كه چرا قبول نمى كنيد اگر گويد كه چيزى دارم يا عادل نيستم اگر اعتماد بر قول او باشد مى توان دانست كه مستحق هست يا نه و اگر گفته او را اعتبار نكنيم مدار بر شهود استحقاقست يا ظن قريب بعلم صاحب مال.

(روى عاصم بن حميد عن ابى بصير قال قلت لأبي جعفر صلوات اللَّه عليه الرّجل من اصحابنا يستحى ان ياخذ من الزّكاة فاعطيه من الزّكاة و لا اسمّى له انّها من الزّكاة فقال اعطه و لا تسمّ له و لا تذلّ المؤمن) منقولست در حسن كالصحيح از ابو بصير كه گفت عرض نمودم به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه شخصى از اصحاب ما هست كه او را شرم مى آيد كه زكات بگيرد و مستحق است مى توانم كه زكات به او بدهم و نام

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 464

نبرم كه اين مال زكاتست حضرت فرمودند كه به او بده و نام مبر كه چه چيز است

و مؤمن را خوار مكن. و ظاهرش آنست كه مردى باشد كه غنى بوده باشد و فقير شده باشد و امثال آن از جمعى كه در عرف سبب ذلت او باشد و مؤيد اين حديثست احاديث متواتره و آيات بسيار كه امر شده است به تعظيم مؤمنان و نهى وارد شده است از اذلال و اهانت ايشان و اگر نسبت به او قبيح نباشد گرفتن يا علم به استحقاق بهم نرسد مگر از قبول در اين صورت احوط آنست كه بگويند به او كه اين زكاتست.

چنانكه در حسن كالصحيح منقول است از محمد ابن مسلم كه گفت عرض نمودم به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى محتاج باشد و از جهة او زكات فرستند و قبول نكند آن را بعنوان زكات و او را شرم و حيا آيد از گرفتن زكات آيا مى توان دادن به او نه از وجه زكات حضرت فرمودند كه نه هر گاه زكات باشد او قبول كند و اگر از وجه زكات قبول نكند به او مده چرا شرم مى كند از چيزى كه حق سبحانه و تعالى از جهة او مقرر ساخته است زنهار كه شرم نكند و ممكن است كه ما را سنت باشد نگفتن و او را مكروه باشد ابا كردن چنانكه مستحب است تعظيم مؤمنان و مكروهست خواستن ايشان تعظيم را مگر آن كه از جهة خود نخواهد و از جهة علم يا ايمان و امثال آن خواهد.

باب الاصناف الّتى تجب عليها الزّكاة

[آيه زكاة]

(روى الحسن بن محبوب عن عبد اللَّه بن سنان قال قال ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه أنزلت آية الزّكاة «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ

وَ تُزَكِّيهِمْ بِها» فى شهر رمضان فامر رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله مناديه فنادى فى النّاس انّ اللَّه تبارك و تعالى قد فرض عليكم الزّكاة كما فرض عليكم الصّلاة ففرض اللَّه عليكم من الذّهب و الفضّة و الابل و البقر و الغنم و من الحنطة و الشّعير و التّمر و الزّبيب و نادى فيهم بذلك فى شهر رمضان و عفا لهم عمّا سوى ذلك قال ثمّ لم يتعرّض لشي ء من أموالهم حتّى حال عليهم الحول من قابل فصاموا و افطروا فامر صلّى اللَّه عليه و آله مناديه فنادى فى المسلمين أيّها النّاس زكّوا أموالكم تقبل صلاتكم قال ثمّ وجّه عمّال الصّدقة و عمّال الطّوق) بطرق صحيحه منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند و در كافى لمّا نزلت است يعنى چون نازل شد آيه زكات كه ترجمه اش اينست كه اى محمد بگير از اموال ايشان زكاتى را كه مطهر سازى نفوس ايشان را از بخل و پاكيزه سازى ايشان را از لوازم بخل به سبب دادن زكات و اين آيه در ماه رمضان نازل شده پس حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله امر فرمودند منادى را كه ندا كرد در ميان مردمان كه به درستى كه حق سبحانه و تعالى واجب گردانيد بر شما زكات را چنانكه واجب كرده است بر شما نماز را پس واجب ساخت بر شما در اين نه چيز زكاة را كه آن طلا و نقره و شتر و گاو

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 466

و گوسفند است و از گندم و جو و خرما و مويز واجب ساخت گرفتن زكات را و اين منادى

در ماه رمضان در ميان ايشان ندا كرد و عفو فرمودند از غير اين نه چيز پس حضرت فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله متعرض هيچ چيز از اموال ايشان نشدند تا سال آينده و مردمان روزه گرفتند و افطار نمودند پس آن حضرت امر فرمودند كه منادى در ميان مسلمانان ندا كرد كه اى گروه مسلمانان زكات دهيد اموال خود را تا قبول شود نمازهاى شما پس حضرت (ص) متوجه ساختند از جهة گرفتن زكوات و اجرة الارض جمع كنندگان زكوات را و جمع كنندگان اجرت الارض اراضى مفتوح العنوه را چون هر چه را به قهر گرفته اند مال كل مسلمانان است و اجرت آنها را نبى و امام صلى اللَّه عليه و آله جمع مى كنند و صرف مى نمايند در مصالح مسلمانان چنانكه خواهد آمد.

بدان كه اين حديث دلالت دارد بر آن كه زكات در اين نه چيز واجبست و در غير اينها واجب نيست اما آن كه در اين نه چيز واجبست احاديث از طرق شيعه و سنى بر اين مضمون متواتر است و اجماع كافه مسلمانان است بلكه از ضروريات دين مسلمانان است و اما آن كه در غير اينها واجب نيست احاديث صحيحه متكثره از شيعه و سنى وارد شده است و چند حديث كه وارد شده است كه در حبوب واجبست محمول است بر استحباب مؤكد چنانكه خواهد آمد و ظاهر حديث دلالت مى كند بر آن كه سال زكات دوازده ماه است و دلالت مى كند بر آن كه تاخير نيز مى توان كرد چند روز و ظاهر صحيحه زراره آنست كه سال زكات طلا و نقره و

انعام ثلثه كه گاو گوسفند و شتر است يازده ماه است و اول ماه دوازده زكات واجب مى شود و اكثر علما باين حديث عمل نموده اند و تاويل كرده اند اين حديث را بانكه ممكن است كه تاخير از جهة رسيدن حاصلها باشد با آن كه واجبست جدا كردن زكات، و دادن به عامل معنى ديگر است پس ممكن است كه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 467

ايشان زكوات خود را بيرون كرده باشند و دير فرستادن عامل از جهة عذرى باشد و اللَّه تعالى يعلم اما زكات حبوب سالى ندارد بلكه تعلق زكات وقتى است كه در ملك مالك زراعت دانه ببندد و انگور دانه به بندد و خرما از آفت بگذرد.

[نصاب طلا]

(فليس على الذّهب شى ء حتّى يبلغ عشرين مثقالا فاذا بلغ عشرين مثقالا ففيه نصف دينار إلى ان يبلغ اربعة و عشرين ففيه نصف دينار و عشر دينار ثمّ على هذا الحساب متى زاد على العشرين اربعة اربعة ففى كلّ اربعة عشر إلى ان يبلغ اربعين مثقالا فاذا بلغ اربعين مثقالا ففيه مثقال و ليس على الفضّة شى ء حتّى تبلغ مائتي درهم فاذا بلغت مائتي درهم ففيها خمسة دراهم و متى زاد عليها اربعون درهما ففيها درهم فليس فى النّيف شى ء حتّى تبلغ اربعين) پس در طلا زكات واجب نيست تا بيست مثقال شود يعنى بيست دينار زيرا كه دينارى يك مثقال بوده است و ميان عامه و خاصه مشهور است كه دينار در جاهليت و اسلام متغير نشد و همين اشرفى كه الحال فرنگ و مسلمانان مى زنند هميشه همين مقدار بوده است كه چهار دانك و نيم مثقال صيرفى است پس چون بيست مثقال دينار مى رسد در

يجلد نصف دينار واجب مى شود تا بيست و چهار دينار كه در يجلد نصف دينار و ده يك دينار واجب مى شود نصف از جهة بيست و عشر از جهة چهار و بر اين حساب چهار چهار بالا مى رود و در هر چهار دينار عشر دينار زياد مى شود تا چهل مثقال مى رسد و چون به چهل مثقال مى رسد يك مثقال مى بايد داد و در نقره چيزى واجب نيست تا به دويست درهم رسد و چون به دويست درهم مى رسد پنج درهم واجب مى شود و هر چهل درهم كه زياد مى شود يك درهم واجب است و در كسر كه ما بين دو نصابست واجب نيست تا به چهل درهم رسد.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 468

آن چه صدوق ذكر كرده است مضمون احاديث صحيحه و موثقه و حسنه و قويه است و در درهم خلافى نيست ميان شيعه و سنى و در دينار خلاف شده است بعضى از اصحاب ما گفته اند كه در كمتر از چهل دينار زكات سنت است به اعتبار حديث صحيح زراره و حديث موثق فضلاى اصحاب صادقين صلوات اللَّه عليهما كه فرموده اند كه در كمتر از چهل دينار چيزى واجب نيست و احاديث بسيار وارد شده است به همين مضمون كه صدوق ذكر كرده است و دو حديث محمولست بر تقيه چنانكه مذهب جمعى از عامه است و عمل بر مشهور است و ظاهر شد كه زكات طلا و نقره چهل يكست و نصاب اول طلا بيست اشرفى است كه هر اشرفى چهار دانك و نيم مثقال صيرفى باشد كه بحساب مثقال صيرفى پانزده مثقال باشد و مقرر بوده است در زمان ائمه معصومين صلوات

اللَّه عليهم در غالب اوقات كه قيمت ده درهم يك دينار بوده است و بر عكس و دويست درهم بيست دينار بوده است بحسب قيمت و بحسب وزن هر دينارى يك درهم و سه سبع درهم بوده است كه هر هفت دينار ده درهم بوده است و باين حساب هر درهم نصف مثقال صيرفى بوده است و ربع عشر مثقال كه چهل يك مثقال بوده باشد پس نصاب نقره بحسب وزن يك صد و پنج مثقال بوده باشد و بحساب حال دوازده هزار و ششصد دينار مى شود و از اخبار بسيار ظاهر مى شود كه درهم اصل بوده است و طلا فرع پس احوط آنست كه اگر باين قيمت اشرفى داشته باشد چهل يك آن را بدهد و بحسب قيمت حال از ده اشرفى كمتر مى شود چون ده اشرفى قيمتش سيزده هزار است و آن چه بخاطر دارم در اوايل سن كه قريب به شصت سال قبل ازين باشد قيمت اشرفى هفتصد دينار بود تقريبا و چون تردد مردم اين بلاد به هند بسيار باشد و نقل اشرفى آسانتر بود مرتبه مرتبه به اين جا رسيد پس احوط آنست كه اگر نه اشرفى داشته باشد زكات آن را بحساب چهل يك بدهد و هم چنين هر چه بالا رود.

[در پنبه و زعفران و سبزيها واجب نيست ]

(و ليس فى القطن و الزّعفران و الخضر و الثّمار و الحبوب زكاة حتّى تباع و يحول على ثمنها الحول) و در پنبه و زعفران و سبزيها مانند خيار و بادنجان و خربزه و ميوها و دانهاى غير گندم و جو زكات واجب نيست تا آن كه آن را بفروشند و از بهاى آنها بقدر نصاب از

طلا و نقره بماند يك سال زكات واجبست، اما بر اينها زكات واجب نيست و در حبوب مانند ماش و برنج و نخود و عدس كه به كيل و وزن درآيد زكات مستحب است چنانكه در صحيح منقول است از محمد بن مسلم كه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از سبزيها كه آيا در آن زكات واجبست اگر بسيار باشد و بمال بسيار بفروشند حضرت فرمودند كه واجب نيست مگر آن كه سال بر زر آن بگردد.

و در حديث صحيح از عبد العزيز منقولست كه از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از پنبه و زعفران كه آيا در آن زكات هست حضرت فرمودند كه نه.

و در صحيح از زراره منقول است كه حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله عفو فرمودند از سبزيها عرض نمودم كه سبزيها كدام است حضرت فرمودند كه چيزهائى كه بقائى ندارند مانند خربزه و خيار و بادنجان و ميوها و امثال اينها كه زود فاسد مى شود عرض نمودم كه در نى و نى شكر زكات هست فرمودند نه و در صحيح از على بن جعفر منقولست كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از باغى كه حاصلش را خورند و نفروشند و اگر فروشند بقدر نصاب و زياده شود آيا زكات در آن واجبست حضرت فرمودند كه نه هر گاه خورند يعنى اگر بفروشند و بر زرش سال بگذرد زكات واجبست.

و در حسن كالصحيح از حلبى منقولست كه گفت عرض نمودم به

حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 470

امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه در سبزيها چه چيز واجبست حضرت فرمودند كدام سبزيها عرض نمودم كه مانند ينجه و خربزه و امثال اينها كه بقائى ندارند و زود فاسد مى شوند حضرت فرمودند كه در اينها زكات واجب نيست مگر آن كه اينها را بفروشند و بر ثمن اينها سال بگذرد، و باز سؤال كردم از ميوه ها همين جواب دادند و غير اينها از احاديث بسيار اگر چه مستحب است كه از هر حاصلى اعانت فقرا و مساكين بكنند.

چنانكه منقولست از مفضل كه نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بودم كه شخصى از آن حضرت سؤال كرد كه در چه مقدار مال زكات واجبست فرمودند غرض تو زكات ظاهره است يا زكات باطنه گفت هر دو را بفرماييد حضرت فرمودند كه اما ظاهره در هر هزار درهم بيست و پنج درهم است و اما باطنه آنست كه خود را بر برادر مؤمن اختيار نكنى به چيزى كه برادرت به آن محتاج تر باشد و خواهد آمد اخبار بسيار در باب حق معلوم و اما استحباب زكات در حبوب در احاديث بسيار وارد شده است از صحيح و كالصحيح كه در جميع زكات هست و چون احاديث بسيار وارد شده است كه در آنها زكات نيست ناچار است كه حمل كنيم هست را بر استحباب چنانچه اكثر اصحاب چنين كرده اند و احوطه آنست كه كه ترك نكنند و اللَّه تعالى يعلم.

[هر گاه شخصى دويست درهم داشته باشد و سال بر آن بگذرد]

(و اذا اجتمعت للرّجل مائتا درهم فحال عليها الحول فاخرج لزكاتها خمسة دراهم فدفعها إلى رجل فردّ درهما منها و ذكر انّه شبه او زيف فليسترجع منه الاربعة

الدّراهم ايضا لأنّ هذا لم يجب عليه الزّكاة لأنّه كان عنده مائتا درهم الّا درهم و ليس على ما دون مائتي درهم زكاة) هر گاه شخصى دويست درهم داشته باشد و سال بر آن بگذرد و پنج درهم زكات آن را بيرون كند و به مستحقى دهد آن شخص يك درهم را رد كند كه مس يا برنج است يا مغشوش است و در واقع چنين باشد آن چهار

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 471

درهم را از او پس مى گيرد زيرا كه كاشف آمد كه از دويست درهم يك درهم يا بعضى از درهم كم است و بر كمتر از دويست درهم زكات واجب نيست و غرض اينست كه نصاب مقدر حقيقى است تقريبى نيست كه اگر يك حبّه از آن كم باشد زكات واجب باشد بلكه اگر يك حبّه كم باشد نصاب متحقق نشده است و زكات واجب نيست و در اين خلافى نيست بلكه اجماع كافه مسلمين است.

[بر شمش طلا و نقره زكاتى نيست ]

(و ليس على السّبائك زكاة الّا ان تفرّ بها من الزّكاة فان فررت بها من الزّكاة فعليك الزّكاة) اين عبارت فقه رضويست يعنى نيست بر شمش طلا و نقره زكاتى مگر آن كه آن را بقصد گريختن از زكات شمش كرده باشى كه اگر بقصد فرار از زكات شمش كرده باشى بر تو زكات هست، و بر اين مضمون حديث موثق از محمد بن مسلم و موثق كالصحيح از معاوية ابن عمار وارده شده است و حمل كرده اند هر دو را بر فرار بعد از حول يا پيش از حول بر استحباب چون احاديث بسيار وارد شده است بر عدم وجوب مثل صحيح على ابن يقطين كه

گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از مالى كه كارى به آن نكنند و دست گردان نشود حضرت فرمودند كه زكات آن را مى بايد داد در هر سالى مگر آن كه آن را شمش كنند.

و در حسن كالصحيح از هارون بن خارجه منقول است كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه برادرم يوسف از قبل خلفا والى است در بعضى از محال و مال بسيارى به همرسانيده است و بقصد فرار از زكات همه را زرينه آلات كرده است آيا بر آن زكات هست حضرت فرمودند كه بر زرينه آلات زكات نيست و آن چه بر خود ستم كرده است كه زكات ندهد بيشتر از نفعى است كه از ندادن زكات حاصل كرده است چون اين قليل است و آن ثواب ابديست و احاديث صحيحه كالمتواتره بل المتواترة وارد است بر آن كه در زيور و زينت طلا و نقره زكات واجب نيست.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 472

(و ليس على الحلىّ زكاة و ان بلغ مائة الف و لكن تعيره مؤمنا اذا استعاره منك فهذه زكاته) مثل عبارات سابقه اين عبارت فقه رضويست يعنى در زيور زكات نيست اگر چه به صد هزار برسد و ليكن بمؤمنى كه از تو عاريت طلبد به او به عاريت مى دهى كه اين عاريه دادن زكاة آنست.

و در حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه در زيور زكات واجب نيست اگر چه صد هزار درهم يا صد هزار دينار باشد بحسب قيمت.

و در صحيح از حلبى منقولست كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه

عليه سؤال كردم از زيور كه در آن زكات هست فرمودند نه.

و در صحيح از يعقوب منقول است كه گفت به آن حضرت صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه آيا در حلى زكات هست فرمودند كه اگر زكات واجب باشد چيزى باقى نمى ماند يعنى به اندك زمانى همه زكات مى شود و هر چند مال بسيار باشد در چهل پنجاه سال همه به زكات مى رود مگر نصاب اول كه به ملكيت صاحب باقى مى ماند.

و در صحيح از ابن ابى عمير از بعضى از اصحاب ما از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه زكات حلى عاريت دادن آنست يعنى اگر مؤمن يا مؤمنه طلب كند به عاريت به او بدهند و اين بر سبيل استحباب مؤكد است كه خواهد آمد در حق ماعون.

(و ليس فى التّبر زكاة انّما هى على الدّنانير و الدّراهم و در بعضى از نسخ و ليس فى النّقير) است يعنى شمش نقره و بنا بر نسخه اصل يعنى در خاك طلا كه سنگ طلا باشد پيش از گداختن يا در خاك طلا زكات نيست بلكه زكاة نيست مگر بر شاهى و اشرفى كه سكه داشته باشد و اين عبارت مضمون صحيح على بن يقطين است كه گفت عرض نمودم به حضرت امام

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 473

موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه گاه هست زرى جمع مى شود نزد من قريب به يك سال زكات آن را مى توانم داد حضرت فرمودند كه نه هر چه سال بر او نگذرد نزد تو بر آن زكات نيست و هر چه نقش ندارد زكات بر آن نيست و اگر خواهى كه زكات بر ذمه ات مستقر نشود آن

را شمش كن زيرا كه در شمش طلا و نقره زكات نيست چيزى.

و كالصحيح از جميل منقولست كه گفت حضرت امام جعفر صادق و حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليهما فرمودند كه بر تبر زكات نيست و نيست زكات مگر بر شاهى و اشرفى. و عبارت صدوق عبارتيست كه جميل روايت كرده است به چند سند بنا بر اين صحيح است چون سند صدوق بجميع صحيح است و خلافى در اين نيست و تجويز شمش كردن از جهة على بن يقطين از آن جهت است كه او ده برابر زكات به شيعيان مى داد و ابواب خير او بسيار بود بلكه شمش را از جهة فقرا شيعه مى كرد.

(و روى زرارة و بكير عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال ليس فى الجوهر و اشباهه زكاة و ان كثر) و به اسانيد صحيحه از زراره و حسن كالصحيح از بگير منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در مرواريد و امثال آن از جواهر زكات نيست اگر چه بسيار باشد و اگر مراد از جوهر مطلق سنگ نفيس باشد مراد از اشباه انواع جامهاى نفيس و ظروف نفيس خواهد بود و شكى نيست در آن كه در غير طلا و نقره مسكوك زكات نيست (و ليس فى نقر الفضّة زكاة) و در شمش نقره زكات واجب نيست چنانكه گذشت ممكن است كه اين عبارت جزو حديث اخوين بوده باشد و ليكن كلينى بهمان سابق اكتفا نموده است آن حديث را.

(و ليس على مال اليتيم زكاة الّا ان يتّجر به فان اتّجر به ففيه الزّكاة و الرّبح لليتيم و على التّاجر ضمان

المال) عبارت فقه است و نيست

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 474

بر مال يتيم زكاتى مگر آن كه بان تجارت كنند پس اگر به آن مال تجارت كنند در آن زكات هست و ربح از جهة يتيم است و آن كه تجارت كرده است ضامن آن مال است اگر تلف شود كل يا بعض بلكه آن چه از ربح بهم رسانيده است نيز ضامن است و بنا بر مشهور اين در صورتى است كه ولى ملىّ نباشد، و ولى پدر و جد پدريست يا وصى يا حاكم شرع پس اگر ولى مالدار تجارت كند از مال طفل ربحى را به قرض بردارد و چيزى داشته باشد كه اگر اين مال تلف شود عوض تواند داد ربحى كه بهم مى رسد از ولى است و زكات بر ولى است بر سبيل استحباب بنا بر مشهور و بر سبيل وجوب بنا بر قول بعضى و اگر ولى غير ملى از جهت طفل تجارت كند ضامن نيست و ربح از طفل است و زكات بر مال طفل.

اما زكات طلا و نقره بر طفل واجب نيست به اجماع و اين مضمون در صحيح حلبى منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه پرسيدند از آن حضرت كه در مال طفل زكات هست حضرت فرمودند كه هر گاه آن مال را بحال خود گذاشته باشند و سال بر او بگذرد زكات واجب نيست و اگر بان مال تجارت كنى ضامن مالى و ربح از جهة يتيم است، و احاديث صحيحه وارد شده است كه در مال يتيم زكات نيست و در احاديث بسيار از صحيح و كالصحيح وارد است كه زكات

در مال يتيم نيست مگر آن كه به آن مال تجارت كنند.

(و قد رويت رخصة فى ان يجعل الرّبح بينهما) و در روايتى وارد شده است بر سبيل رخصت كه اگر تجارت كنند از مال طفل ربحى كه به همرسد در ميان تاجر و يتيم باشد و روايت ظاهرا روايت كالصحيح ابو ربيع است كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از شخصى كه در دست او مالى باشد از برادرش كه يتيم باشد و اين برادر وصى يتيم باشد آيا

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 475

جايز است كه به آن مال كار كند و ظاهرا بعنوان مضاربه است حضرت فرمودند كه بلى به نحوى كه عمل مى كند در مال ديگران و ربح ميان هر دو است عرض نمودم كه آيا ضامن مال هست اگر تلف شود حضرت فرمودند كه نه هر گاه ناظر او باشد يعنى وصى يا ولى باشد و ظاهر اخبار صحيحه آنست كه در غلات و مواشى طفل نيز زكات نباشد چون استثناى زكات تجارت شد و بس.

و در موثق كالصحيح از ابو بصير منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در مال يتيم زكات نيست و بر او نماز نيست يعنى چنانكه نماز بر او واجب نيست زكات نيز واجب نيست و بر غلات او نيز زكات نيست تا بالغ شود و بعد از بلوغ مثل ساير مردمانست.

و در صحيح از زراره و محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما منقولست كه هر دو معصوم فرمودند كه در طلا و نقره طفل يتيم چيزى

نيست اما در غلاتش صدقه واجبه هست و محمولست اين حديث بر استحباب مؤكد بر ولى و ظاهر آنست كه مجنون حكم طفل دارد در عدم وجوب به اعتبار عدم تكليف.

و در صحيح از عبد الرحمن بن حجاج منقولست كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه از اهل ما زنى هست ديوانه آيا بر او زكات هست حضرت فرمودند كه اگر از آن مال تجارتى كنند زكات تجارت هست و اگر به آن مال كارى نكنند زكات نيست و قريب باين است حديث موسى بن بكر و عمل اصحاب بر اين است.

[كمترين زكات كه به يك نفر داده مى شود]

(و قال ابى «رض» فى رسالته إليّ لا تجزئ فى الزّكاة ان يعطى اقلّ من نصف دينار) و گفته بود پدرم رضى اللَّه عنه در رساله كه بمن نوشته بود و عبارت فقه رضويست كه مجزى نيست در زكات كه كمتر از نصف مثقال بدهند و ظاهرش آنست كه اين حكم در صورتى است كه نصاب اول طلا باشد

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 476

و اين مقدار با بيشتر واجب باشد كه اگر نصاب ثانى را در عرض سال نصاب اول به همرساند بعد از حلول حول آن عشر دينار مى دهد به اتفاق.

و در صحيح از أبو ولاد منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه گفت از آن حضرت شنيدم كه مى فرمودند كه مستحقى را كمتر از پنج درهم مى دهد و ان كمترين چيزيست كه حق سبحانه و تعالى از زكات در اموال مسلمانان مقرر گردانيده است پس كمتر از پنج درهم مدهيد پنج درهم بدهيد يا بيشتر و منقولست كالصحيح از معاوية بن عمار و

ابن بگير كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه جايز نيست كه زكات را كمتر از پنج درهم بدهند زيرا كه اين اقل زكاتست.

(و قد روى محمّد بن عبد الجبّار انّ بعض اصحابنا كتب على يدى احمد بن اسحاق إلى علىّ ابن محمّد العسكرىّ صلوات اللَّه عليهما اعطى الرّجل من اخوانى من الزّكاة الدّرهمين و الثّلاثة فكتب افعل إن شاء اللَّه) و بتحقيق كه روايت كرده است محمد به اسانيد صحيحه از او كه بعضى از اصحاب و استادان ما كتابتى نوشت و به احمد داد كه به خدمت حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليه برد و در عريضه نوشته بود كه مى توانم كه به شخصى از برادران مؤمن شيعه اثنى عشرى دو درهم و سه درهم بدهم حضرت فرمودند كه بده إن شاء اللَّه يعنى اگر خدا توفيقت كرامت كند در دادن يا به محض تبرك نوشته شده است إن شاء اللَّه چنانكه داب آن حضرت است در جوابات مكاتيب و عرايض.

و شيخ در صحيح از محمد بن عبد الجبار روايت كرده است كه عريضه نوشتم به حضرت صادق صلوات اللَّه عليه كه اى سيد من آيا جايز است مرا كه از زكات دو درهم و سه درهم به بعضى به بعضى از اخوان مؤمنين بدهم كه اين مسأله بر من مشتبه شده است حضرت در جواب عريضه نوشتند كه ذلك جائز يعنى اين

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 477

مقدار دادن جايز است ممكن است كه آن عريضه را ديگرى نوشته باشد و اين عريضه را خود نوشته باشد و ممكن است كه مراد از صادق همان معصوم باشد يا حضرت امام حسن عسكرى

باشد چون مكاتيب محمد بيشتر به خدمت حضرت امام حسن است صلوات اللَّه عليهم و همه صادقند بقول حق سبحانه و تعالى كه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ» «1» يعنى اى مؤمنان از خدا بترسيد و با صادقان باشيد و احاديث متواتره وارد شده است كه مراد از صادقان ائمه معصومينند صلوات اللَّه عليهم و ظاهر است كه مراد از بودن با ايشان اطاعت ايشان است چنانكه در آيه ديگر فرموده است و محال است كه حق سبحانه و تعالى امر فرمايد به اطاعت غير معصوم و جمع بين الاخبار باين نحو مى توان كرد كه اخبار سابقه را حمل بر استحباب كنند و اين خبرها را حمل بر جواز يا بانكه همين مقدار بر او واجب شده باشد در مانند نصاب دويم و سيم و چهارم از طلا و نقره و نصاب اول از گوسفند و شتر و گوساله هر گاه قيمت دهند و قيمتشان بيش از اين نباشد و اين احوط است اگر چه اول اظهر است و گذشت كه عسكر اسم سامره است چون از جهة عسكر بنا كرده بودند و چون اين دو معصوم غالب اوقات در آنجا مى بودند ايشان را عسكرى و عسكريين مى نامند چنانكه صاحب قاموس ذكر كرده است اما در زيادتى هر چند بيشتر دهند بهتر است تا آن مقدار كه او غنى شود چنانكه احاديث صحيح و كالصحيح بسيار وارد شده است و ظاهرا مراد از غنا قوت ساليانه او و عيال اوست و زياده ازين نيز مى توان داد على الظاهر و ليكن احوط آنست كه ندهند چنانكه در خمس خواهد آمد خصوصا

هر گاه فقرا بسيار باشند كه در اين صورت زياده از غنا نمى توان داد بلكه تفريق بر همه بهتر است و حديث محمد بن عبد الجبار نيز بر

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 478

اين صورت حمل مى توان كرد و اللَّه تعالى يعلم.

(و قد روى فى تقديم الزّكاة و تاخيرها اربعة اشهر و ستّة اشهر الّا انّ المقصود منها ان تدفعها اذا وجبت عليك و لا يجوز لك تقديمها و لا تاخيرها لأنّها مقرونة بالصّلاة و لا يجوز تقديم الصّلاة قبل وقتها و لا تاخيرها الّا انّ تكون قضاء و كذلك الزّكاة فان احببت ان تقدّم من زكاة مالك شيئا تفرّج به عن مؤمن فاجعله دينا عليه فاذا حلّت عليك فاحسبها له زكاة ليحسب لك من زكاة مالك و يكتب لك اجر القرض) مجموع عبارت فقه رضويست و ممكن است كه عبارت رساله پدرش نيز باشد و حديث محمد را پدرش در ميان آورده باشد يا خودش و اين اظهر است و عبارت اول فقه باين عنوان است كه

و انّي اروى عن ابى العالم عليه السّلام فى تقديم الزّكاة الخ

يعنى بتحقيق كه من روايت مى كنم از پدرم عالم اهل البيت يعنى معصوم صلوات اللَّه عليهم در مقدم داشتن زكات و مؤخر داشتن آن چهار ماه و شش ماه ليكن آن چه مقصود شارع است آنست كه چون واجب شود بدهى و جايز نيست تقديم و تاخير آن زيرا كه حق سبحانه و تعالى زكات را با نماز امر فرموده است در بسيار جا از قران مجيد و چنانكه جايز نيست مقدم داشتن نماز و نه مؤخر داشتن آن مگر بعنوان قضا كه بى اختيار اين كس فوت شده باشد

هم چنين است زكات پس اگر خواهى كه از زكات مالت پاره را مقدم دارى بانكه مؤمنى در غم و الم باشد و خواهى كه او را از آن غم خلاصى دهى پس آن چه مى خواهى بعنوان زكات بدهى بعنوان قرض به او بده كه در ذمه او باشد و چون بر تو واجب شود از زكات خود حساب كن با از زكات مالت محسوب شود و ثواب قرض در نامه عملت نيز نوشته شود و در احاديث صحيحه وارد شده است كه چهار ماه و دو ماه و سه ماه تقديم و تاخير مى توان كرد.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 479

و در احاديث صحيحه و كالصحيحه بسيار وارد شده است كه تقديم جايز نيست و هم چنين تاخير و حمل كرده اند احاديث تقديم را بر قرض و احاديث تاخير را بر عذر مثل عدم وجود مستحق چنانكه كلينى رحمه اللَّه روايت كرده است از عقبه كه من و معلى و عثمان داخل شديم بر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پس چون ما را ديدند فرمودند كه خوش آمديد خوش آمديد رويى چند كه ما را دوست مى دارند و ما ايشان را دوست مى داريم حق سبحانه و تعالى شما را با ما مقرر سازد در دنيا و آخرت پس عثمان عرض نمود كه فداى تو گردم حضرت فرمودند كه چه مطلب دارى او گفت كه حق سبحانه و تعالى بمن مالى كرامت كرده است حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى اين مال را بر تو مبارك گرداناد عرض كرد كه گاه هست كه شخصى نزد من مى آيد و از من سؤال مى كند و وقت

زكاتم نيست كه از بابت زكات به او بدهم حضرت فرمودند ثواب قرض يكى را هجدهست و ثواب صدقه يكى ده است و چه شود كه هر گاه چيزى داشته باشى به گفته خودت كه به او چيزى بدهى بعنوان قرض و چون واجب شود زكات بر او از زكات حساب كنى اى عثمان زنهار كه رد سايل مؤمن مكن كه رد كردن او نزد حق سبحانه و تعالى عظيم است اى عثمان اگر بدانى كه مؤمن نزد حق سبحانه و تعالى چه رتبه دارد هرگز تقصير نكنى در قضاى حاجت او و هر كه مؤمنى را خوشحال كند حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله را مسرور گردانيده است و قضاى حاجت مؤمن دفع مى كند جنون و جذام و برص را.

و در صحيح عبد اللَّه بن سنان منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند در شخصى كه زكات مال خود را بيرون كند و بعضى را قسمت كند و بعضى ماند كه انتظار مستحق كشد و از اول تا آخر سه ماه بكشد فرمودند كه باكى نيست و اخبار ديگر نيز وارد شده است.

[قرض به جاى زكات ]

(و قد روى عن الصّادق صلوات اللَّه عليه انّه قال نعم الشّي ء القرض ان ايسر قضاك و ان اعسر حسبته من الزّكاة) و بتحقيق كه مرويست در قوى و به همين عبارت در فقه رضوى مذكور است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نيكو چيزيست قرض دادن به مؤمن اگر چيزى بهم مى رساند ادا مى كند آن را و اگر پريشان شود آن را به زكات حساب مى توان كرد.

(و قد روى انّ القرض حمى

للزّكاة) و در قوى از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه قرض حفظ و حمايت مى كند زكات را چون قرض دادن به اميد پس گرفتن دشوار نيست و بعد از پريشانى آسان است از زكات حساب نمودن يا آن كه چون به قرض مى دهى هر روز در نامه عمل تو ثواب تصدق بمثل آن نوشته مى شود گويا هميشه زكات مى دهى و اول اظهر است.

(و ان كان لك على رجل مال و لم يتهيّأ لك قضاؤه فاحسبه من الزّكاة ان شئت) و عبارت فقه رضوى است كه اگر ترا بر شخصى مالى باشد و دست بهم ندهد كه آن مال را از آن شخص بگيرى پس اگر خواهى آن چه مى طلبى از زكات حساب كن آن مال را.

و منقولست در صحيح كه از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه سؤال كردند كه اگر شخصى دينى از جمعى طلبد كه مدتى باشد كه در ذمه ايشان باشد و ايشان قدرت نداشته باشد كه آن دين را ادا كنند و مستحق زكات بوده باشند آيا آن دين را از زكات حساب مى تواند كرد حضرت فرمودند كه بلى، ديگر پرسيدند كه هر گاه شخصى شيعه باشد و فاضل باشد و قرضى در ذمه او باشد كه در راه باطل و اسراف صرف نكرده باشد و معروف نبوده باشد به سؤال كردن و گدا نباشد آيا قرض او را از زكات ادا مى توان كرد ده تومان و بيست تومان يا صد تومان و دويست تومان حضرت فرمودند كه بلى و ديگر اخبار

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 481

خواهد آمد.

(و لا باس ان يشترى الرّجل مملوكا مؤمنا

من زكاة ماله فيعتقه فان استفاد المعتوق مالا و مات فماله لأهل الزّكاة لأنّه اشترى بمالهم) در فقه است كه باكى نيست كه شخصى بنده مؤمن اثنا عشرى را از زكات مال خود بخرد و او را آزاد كند پس اگر آن آزاد كرده مالى بهم رساند و بميرد پس مال او از اهل زكاتست چون آن بنده را از مال ايشان خريده اند.

و در موثق كالصحيح از عبيد منقولست كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه هزار درهم از زكات مال خود بخرد و او را آزاد كند پس اگر آن آزاد كرده مالى بهم رساند و بميرد پس مال او از اهل زكاتست چون آن بنده را از مال ايشان خريده اند.

و در موثق كالصحيح از عبيد منقول است كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه هزار درهم از زكات مال خود بيرون كند و مستحق شيعه نيابد كه به او بدهد و ديد كه بنده را مى فروشند باين عنوان كه فرياد مى كنند كه باين بها رسيده است كه زياد مى كند پس اين مرد آن هزار درهم را داد و ان بنده را خريد و آزاد كرد آيا جايز است اين كارى كه كرده است حضرت فرمودند كه بلى باكى نيست عرض نمودم كه اگر بعد از آزادى از تجارت مالى بهم رسانيد و مرد و وارثى ندارد كه از او ميراث برد يا هر گاه وارث نداشته باشد حضرت فرمودند كه شيعيان اثنى عشرى فقير مستحقان زكات مى برند چون آن غلام را از مال ايشان خريده اند.

و در صحيح

از ايوب بن حر منقولست كه گفت بان حضرت صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه هر گاه بنده شيعه اثنى عشرى باشد آيا او را از زكات مى توانم خريد و آزاد كرد حضرت فرمودند كه او را بخر و آزاد كن عرض كردم كه اگر بميرد و مالى بگذارد حضرت فرمودند كه ميراث او از اهل زكاتست زيرا كه از سهم ايشان خريده است و محتمل است كه چون شيعه بوده است و زير دست ملاعين بوده است و مستحقى نبوده است لهذا تجويز فرمودند و در اين صورت شك نيست كه مى توان خريد و آزاد كرد و اگر چه ميراثش از امام باشد چنانكه ظاهر احاديث صحيحه است ممكن است كه آن حضرت از وى تقيه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 482

چنين فرموده باشند چون تصرف حضرت سبب فساد مى شد چنانكه ظاهر است اهتمام ملاعين در مال بيت المال و بهر تقدير شك نيست كه در اين صورت عمل كردن باين اخبار معتبره متعين است چون اگر از مال حضرات صلوات اللَّه عليهم نيز باشد تجويز فرمودند كه در اينجا صرف نمايند.

(و ان اشترى رجل اباه من زكاة ماله فاعتقه فهو جائز) و اگر كسى پدرش را از زكات مالش بخرد و آزاد كند جايز است و كالصحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه پرسيدند از شخصى كه پدرش را از زكات مالش بخرد حضرت فرمودند كه بهترين بنده خريده است كه آزاد كند و اگر تواند كه از زكات نخرد بهتر است چون در حديث معتبر منقولست كه تدارك حقوق پدر و مادر باين است كه ايشان بنده باشند و ايشان را بخرد

و آزاد كند و عبارت متن عبارت فقه است.

[كفن از زكات ]

(و اذا مات رجل مؤمن و احببت ان تكفّنه من زكاة مالك فاعطها ورثته يكفّنونه بها فان لم يكن له ورثة فكفّنه و احسبه من الزّكاة فان اعطى ورثته قوم اخرون ثمن كفن فكفّنه أنت و احسبه من الزّكاة ان شئت و يكون ما اعطاهم القوم لهم يصلحون به شئونهم و ان كان على الميّت دين لم يلزم ورثته قضاؤه ممّا اعطيتهم و لا ممّا اعطاهم القوم لأنّه ليس بميراث و انّما هو شى ء صار لورثته بعد موته) مجموع عبارت فقه رضويست و هر گاه شخص مؤمنى بميرد و خواهى كه او را كفن كنى از زكات مالت آن زكات را به ورثه او ده از سهم فقرا تا ايشان او را به آن كفن كنند و محتمل است كه دادن ايشان از جهة دفع عار عرفى باشد كه نگويند فلانى را فلان كس كفن كرد يا ورثه اش او را كفن نكردند يا كفن نداشت يا آن كه قبض بهتر متحقق مى شود، پس اگر او را وارثى نباشد پس خود كفن كن او را و از زكات حساب كن چون پوشش مؤمن است تا روز قيامت و حرمت مؤمن

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 483

مرده مانند حرمت مؤمن زنده است، پس اگر جمعى ديگر بهاى كفن به ورثه او دهند تو او را كفن كن يعنى كفن مى توانى كرد و از زكات حساب كن چون صادقست كه ميت چيزى ندارد مگر آن كه ثمن كفن را از جهت كفن داده باشند كه در اين صورت از ايشان نخواهد بود و اگر تو كفن كردى ميت را آن چه

ايشان به ورثه او داده اند از ايشان است كارهاى خود را بان اصلاح مى كنند و اگر دينى بر ميت بوده باشد بر ورثه لازم نيست كه دين ميت را ادا كنند از آن چه به ايشان داده و نه از آن چه ديگران به ايشان داده اند زيرا كه ميراث ميت نيست كه قرض مقدم باشد بلكه چيزيست كه به ورثه ميت رسيده است بعد از موت او.

و در حديث صحيح وارد است از زراره كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه بميرد و بر او دينى باشد و بقدر بهاى كفنى گذاشته باشد حضرت فرمودند كه آن چه گذاشته است صرف كفن او مى كنند مگر آن كه شخصى از جهة رضاى الهى كفنى به او بدهد كه در اين صورت آن چه گذاشته است صرف مى كنند در اداء دين او و مضمون متن منقولست در صحيح از حسن بن محبوب از فضل بن يونس موثق از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه اگر نه توافق عبارت بود با فقه رضوى ظاهر اين بود كه متن را از اين حديث گفته باشد.

[زكات مال التجاره ]

(و اذا كان مالك فى تجارة و طلب منك المتاع براس مالك و لم تبعه تبتغى لك بذلك الفضل فعليك زكاته اذا حال عليه الحول و ان لم يطلب منك المتاع براس مالك فليس عليك زكاته) عبارت فقه است و هر گاه مالى را از جهة تجارت داشته باشى و متاع را از تو طلب كنند براس المال يعنى در مدت نگاهداشتن از مالى چيزى تلف نشده باشد و قيمت متاع از مايه نقصان

نكرده باشد و چون به مايه خرند نفروشى و خواهى كه به زياده از رأس المال بفروشى بر تست كه زكات آن مال را بدهى هر گاه سال بر او بگذرد و اگر

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 484

به مايه نخرند بر تو زكات آن نيست و بر اين مضمون احاديث صحيحه و حسنه كالصحيح منقولست از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم.

(و ان غاب عنك مالك فليس عليك زكاته إلى ان يرجع إليك مالك و يحول عليه الحول و هو فى يدك) عبارت فقه است و اگر مال تو از تو غايب باشد پس بر تو زكات نيست تا وقتى كه مالت برگردد و سال بر او بگذرد و آن مال در دست تو باشد و بر اين مضمون احاديث صحيحه و كالصحيحه بسيار وارد شده است كه در مال غايب زكات واجب نيست و تمكن از تصرف شرط است در وجوب زكات اما اگر چند سال متمكن از تصرف نباشد مستحب است كه زكات يك سال را بدهد چنانكه در احاديث صحيحه و كالصحيحه وارد شده است.

(الّا ان يكون مالك على رجل متى اردت اخذه منه تهيّأ لك فانّ عليك فيه الزّكاة فان رجع إليك منفعته لزمتك زكاته) عبارت فقه رضويست مگر در عبارت فان رجع كه در آنجا فان لم ترجع يعنى مگر آن كه مالت بر شخصى باشد كه هر گاه خواهى كه از او بگيرى ممكن باشد كه در اين صورت زكات بر تست يعنى اگر وديعه باشد يا نزد وكيل او باشد بنا بر مشهور و بعضى قايل بظاهر اخبار شده اند چنانكه خواهد آمد پس اگر منفعتش برگردد به تو بانكه داده

باشى به مضاربه زكاتش را مى بايد داد و بنا بر عبارت فقه فرد خفى خواهد بود كه اگر نفع دين نيز به تو نرسد مى بايد كه زكاتش را بدهى و موافق ظاهر اين عبارت احاديث كالصحيحه وارد شده است و احاديث صحيحه و كالصحيحه بسيار وارد شده است كه زكات دين بر كسى است كه دين در ذمت اوست و احاديث سابقه محمولست بر تاكد استحباب نظر به مدين كه به قرض داده است و حمل بر تقيه ممكن است.

(و ان بعت شيئا و قبضت ثمنه فاشترطت على المشترى زكاة سنة

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 485

او سنتين او اكثر فانّ ذلك جايز يلزمه من دونك) عبارت فقه است و من در آن نيست و نبودنش اولى است و اگر چيزى را بفروشى و بهاى آن را بگيرى و شرط كنى بر مشترى كه زكات يك سال يا دو سال يا بيشتر را او بدهد پس به درستى كه جايز است و او را لازمست نه ترا چون زكات از واجبات ماليه است وكالت در او مى رود.

و مؤيد جواز است صحيح ابن سنان كه گفت شنيدم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه مى فرمودند كه پدرم صلوات اللَّه عليه زمينى به هشام بن عبد الملك فروختند به چند و چند هزار دينار كه اقلش دو هزار تومان باشد و شرط كردند بر او كه زكات ده ساله بر هشام باشد و بنا بر اين چنين كرد كه هشام والى بود، و قريب باين نيز در حسن كالصحيح وارد است و ظاهر است كه غرض حضرت تقيه بوده است ازين ملاعين كه اظهار فرمايند كه ما

اعتماد به شما داريم در دادن زكات واجب خود و كى ايشان ده سال يا شش سال بنا بر حديث ديگر مى گذاشتند كه سال بر آن بگردد بلكه در زودى به فقرا و مساكين مى رسيد، بلى در صحيح از منصور منقول است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه در شخصى كه مالى را قرض كند و نزد او باشد تا سال بر او بگردد حضرت فرمودند كه اگر آن كه قرض داده است زكات آن را دهد بر آن كه قرض گرفته است زكات نيست و اگر او زكات آن را ندهد آن كه قرض گرفته است بر اوست كه بدهد و اخبار ديگر نيز وارد شده است بر اين مضمون.

[اگر از شخصى قرض كنى مالى را و بماند نزد تو]

(و ان استقرضت من رجل مالا و بقى عندك حتّى حال عليه الحول فانّ عليك) فيه الزّكاة عبارت فقه است و اگر از شخصى قرض كنى مالى را و بماند نزد تو تا سال بر او بگردد به درستى كه زكات بر تو واجبست و بر اين مضمون احاديث حسنه كالصحيحه وارد شده است و عمل اصحاب بر اينست و اكثر بر اينند كه مطلق دين چنين است و صدوق فرق كرده است.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 486

[زكات به اهل سنت ]

(و لا تعط زكاة مالك غير اهل الولاية و لا تعط من اهل الولاية الابوين و الولد و لا الزّوج و الزّوجة و لا المملوك و لا الجدّ و لا الجدّة و كلّ من يجبر الرّجل على نفقته و لا باس ان يعطى الاخ و الاخت و العمّ و العمّة و الخال و الخالة من الزّكاة) عبارت فقه است الا لفظ زوج كه ظاهرا از نساخ سهو شده باشد و مده زكاتت را بغير اهل اطاعت ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم چنانكه احاديث صحيحه و كالصحيحه بسيار وارد شده است كه زكات را بغير اثنا عشرى نمى توان داد و يا آن كه از اهل ولايت باشند شرط است كه واجب النفقه زكات دهنده نباشند و واجب النفقه پدر و مادرند و اولادند هر چند به زير روند مثل فرزند فرزند فرزند و نه شوهر كه شوهر واجب النفقه زن نيست و سهو شده است و زوجه حتى مطلقه رجعيه كه آن نيز در حكم زنست، و متعه واجب النفقه نيست و نه بنده و نه جد و جده هر چند بالا روند كه ايشان واجب النفقه اند و هر

كه آدمى را جبر كنند بر نفقه او و غير اين جماعت كه مذكور شد كسى نيست پس اين كلام يا تاكيد سابق است يا مراد از ولد و جد و جده مرتبه اول است و باقى در تحت اين داخلند مثل پدر جد و جد جد از جانب پدر و مادر هر چند بالا روند و هم چنين فرزند فرزند و فرزند فرزند فرزند خواه فرزند پسر و خواه فرزند دختر و باكى نيست كه زكات را به برادر و خواهر و عمو و عمه و خالو و خاله بدهند چون ايشان واجب النفقه نيستند و احاديث بسيار بر اين معنى وارد شده است و كسى خلاف نكرده است و در حديثى وارد است كه زكات را به فرزند فرزند مى توان داد ممكن است كه حمل كنند بر آن كه دختر زاده باشد و به پدر او بدهند كه صرف او كند.

[زكات در چند چيز]

(و قال زرارة قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه رجل عنده مائة و تسعة و تسعون درهما و تسعة عشر دينارا أ يزكّيها فقال لا ليس عليه زكاة فى الدّراهم و الدّنانير حتّى تتمّ قال زرارة و كذلك هو فى

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 487

جميع الاشياء قال و قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه رجل كنّ عنده اربع انيق و تسع و ثلاثون شاة و تسع و عشرون بقرة أ يزكّيهنّ قال لا يزكّى شيئا منهنّ لأنّه ليس شى ء منهنّ تامّ فليس تجب فيه [فيها خ ] الزّكاة) و به اسانيد صحيحه منقولست از زراره كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه شخصى كه يك صد و نود

و نه درهم داشته باشد كه يك درهم ديگر بايد كه نصاب شود، و نوزده دينار داشته باشد كه يك دينار بايد كه نصاب شود اگر اين هر دو را داشته باشد و سال بر هر دو بگذرد آيا زكات اينها را مى دهد حضرت فرمودند كه نه زكات بر او نيست در شاهى و اشرفى تا نصاب هر يك جدا تمام شود زراره گفت و هم چنين است در همه اصناف زكات و اين سخن زراره از خودش نيست و ظاهر آنست كه از حضرت شنيده باشد يا تفصيلش را از حضرت شنيده است و در اينجا اختصار نموده است چنانكه اطول ازين را شيخ طوسى به اسانيد صحيحه متكثره از زراره نقل كرده است و ليكن در آن حديث چنين است كه اگر شخصى سى و نه اشرفى داشته باشد زكات بر او نيست تا چهل تمام شود و اينست حديث صحيحى كه پيشتر مذكور شد، زراره گفت عرض نمودم به آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه اگر شخصى چهار شتر ماده داشته باشد و سى و نه گوسفند داشته باشد و بيست و نه گاو داشته باشد آيا زكات اينها را مى دهد حضرت فرمودند كه هيچ چيز از اينها را زكات نمى دهد زيرا كه هيچ نصابى ازين انعام ثلثه تمام نيست و هر چند همه را داشته باشد زكات واجب نيست چون نصاب اول شتر پنج شتر است و نصاب اول گوسفند چهل گوسفند است و نصاب اول گاو سى گاو است و از هر نصابى يكى كم است.

[زكات شتر]

(و روى عمر بن اذينة عن زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال

ليس فيما دون الخمس من الابل شى ء فاذا كانت خمسا ففيها شاة

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 488

إلى عشر فاذا كانت عشرا ففيها شاتان فاذا بلغت خمسة عشر ففيها ثلث من الغنم فاذا بلغت عشرين ففيها اربع من الغنم فاذا بلغت خمسا و عشرين ففيها خمس من الغنم فاذا زادت واحدة ففيها ابنة مخاض إلى خمس و ثلثين فان لم تكن عنده ابنة مخاض فابن لبون ذكر فان زادت على خمس و ثلثين بواحدة ففيها ابنة لبون إلى خمس و اربعين فان زادت واحدة ففيها حقّة و انّما سمّيت حقّة لأنّها استحقّت ان يركب ظهرها إلى ستّين فان زادت واحدة ففيها جذعة إلى خمس و سبعين فاذا زادت واحدة ففيها ابنتا لبون إلى تسعين فان زادت واحدة فحقّتان إلى عشرين و مائة فان زادت على العشرين و المائة واحدة ففى كلّ خمسين حقّة و فى كلّ اربعين ابنة لبون) و در صحيح منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در كمتر از پنج شتر چيزى نيست پس چون پنج شتر تمام مى شود يك گوسفند مى دهد و چون ده شتر مى شود دو گوسفند مى دهد و چون پانزده شتر مى شود سه گوسفند مى دهد و چون به بيست شتر مى رسد چهار گوسفند مى دهد و چون به بيست و پنج شتر مى رسد پنج گوسفند مى دهد و چون يكى زياد شود كه بيست و شش شتر شود در آن بنت مخاضى است كه مادرش آبستن شده است و يك سالش تمام شده است و پا در دو گذاشته است و تا سى و پنج شتر همين زكات را مى دهد و اگر شتر ماده يك ساله پا در دو

نداشته باشد شتر نر دو ساله پا در سه بدهد و چون از سى و پنج يك شتر زياد شود و سى و شش شتر شود بنت لبونى مى بايد داد و آن شتر ماده دو ساله پا در سه است يعنى دختر شترى كه شير مى دهد مادرش چون غالبا چنين است كه بچه ديگر زاييده است و آن را شير مى دهد و تا چهل و پنج بنت لبون مى دهد و چون يك شتر زياده شود و چهل و شش شتر شود پس حقه مى دهد كه شتر ماده سه ساله پا در چهار است و چرا حقه اش مى نامند به اعتبار آن كه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 489

قابليت اين دارد كه بر او سوار شوند و قابليت آن نيز دارد كه نر بر او كشند و تا شصت شتر كه دارد حقه مى دهد. و چون از شصت يكى زياده شود جذعه مى دهد كه آن شتر ماده چهار ساله پا در پنج است و در اين سال فعل [فحل ظ] مى شود و نرش بر ماده مى جهد و اين سال بلوغ شتر است و تا هفتاد و پنج شتر جذعه مى دهد و چون يكى زياد مى شود و هفتاد و شش مى شود دو شتر ماده دو ساله پا در سه مى دهد و تا نود همين را مى دهد و چون از نود يكى زياده مى شود دو حقه مى دهد تا صد و بيست و چون بر صد و بيست يكى زياده شود يا بيشتر در هر چهل شتر يك بنت لبون مى دهد و هر پنجاه شتر را يك حقه مى دهد و اكثر گفته اند كه رعايت حال مستحق مى بايد كرد پس در صد و

بيست و يك سه بنت لبون مى دهد و در صد و چهل دو حقه و يك بنت لبون مى دهد و در صد و پنجاه سه حقه مى دهد و در دويست مخيّر است ميان چهار حقه و پنج بنت لبون و ظاهر عبارت روايات تخيير است مطلقا پس در صد و بيست و يك مخير است ميان دو حقه و سه بنت لبون و موافق همين است فقه رضوى و احاديث صحيحه و در حسنه الفضلا در بيست و پنج بنت مخاض است و زياد شدن يكى بر او نيست تا به آخر و محمولست بر تقيه چنانكه از صحيحه عبد الرحمن بن الحجاج ظاهر مى شود و به همين عنوانست رساله اعمش از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و عمل بر اين است زيرا كه بر تقدير صحت حمل بر تخيير مى بايد كرد و هر گاه به تخيير قايل شويم عمل بحديث أشهر بهتر خواهد بود و بلكه متعين است بنا بر مقبوله عمر بن حنظله (و كلّ من وجبت عليه جذعة و لم تكن عنده و كانت حقّة دفعها و دفع معها شاتين أو عشرين درهما و من وجبت عليه حقّة و لم تكن عنده و كانت عنده جذعة دفعها و اخذ من المصدّق شاتين او عشرين درهما و من وجبت عليه حقّة و لم تكن عنده و كانت عنده ابنة لبون دفعها و دفع معها شاتين او عشرين

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 490

درهما و من وجبت عليه ابنت لبون و لم تكن عنده و كانت عنده حقّة دفعها و اعطاه المصدّق شاتين او عشرين درهما و من وجبت عليه بنت لبون و لم

تكن عنده و كانت عنده ابنت مخاض دفعها و اعطا معها شاتين او عشرين درهما و من وجبت عليه ابنت مخاض و لم تكن عنده و كانت عنده ابنت لبون دفعها و اعطاه المصدّق شاتين او عشرين درهما و من وجبت عليه ابنة مخاض و لم تكن عنده و كان عنده ابن لبون ذكر فانّه يقبل منه ابن لبون و ليس يدفع معه شيئا) ممكن است كه تتمه خبر زراره باشد و ممكن است كه مضمون حديثى باشد كه كلينى كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه روايت كرده است و علماى ما و اكثر عامه باين عمل نموده اند كه فرمودند كه هر كه واجب شده باشد بر او شتر چهار ساله و نداشته باشد و شتر سه ساله داشته باشد آن را مى دهد و با آن دو گوسفند يا بيست درهم مى دهد از جهة تفاوت سن خواه موافق باشد با قيمت سوقى يا مخالف باشد و اگر كسى بر او شتر سه ساله واجب باشد و نداشته باشد و شتر چهار ساله داشته باشد آن را به عامل مى دهد و از عامل دو گوسفند يا بيست درهم مى گيرد و كسى كه بر او شتر سه ساله واجب باشد و نداشته باشد و شتر دو ساله داشته باشد آن را به عامل مى دهد با دو گوسفند يا بيست درهم و كسى كه بر او شتر دو ساله واجب باشد و نداشته باشد و سه ساله داشته باشد سه ساله را به عامل مى دهد و دو گوسفند يا بيست درهم از او مى گيرد و كسى كه شتر دو ساله بر او واجب باشد و نداشته

باشد شتر يك ساله داشته باشد آن را مى دهد با دو گوسفند يا بيست درهم و كسى كه بر او شتر يك ساله واجب باشد و نداشته باشد و دو ساله داشته باشد مى دهد آن را به عامل و ازو دو گوسفند يا بيست درهم مى گيرد و اگر بنت مخاض ماده واجب باشد و نداشته باشد و دو ساله نر داشته باشد آن را مى دهد و چيزى به او پس نمى دهند چنانكه گذشت در صحيحه زراره نيز و تفاوت

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 491

نر و ماده به يك سال است در خصوص سال اول و دويم و بس و تفاوت به يك سال دو گوسفند است به جاى بيست درهم و اگر تفاوت زياده از يك سال باشد رجوع به قيمت سوقى مى كنند و در زكات ماده مى بايد داد مگر در ابن لبون كه به جاى بنت مخاض مى توان داد و حق نر را به جاى بنت لبون ماده نمى توان داد مگر آن كه موافق قيمت سوقى باشد.

[اجرت ارض مفتوحه عنوة]

(و روى عن رجل من ثقيف انّه قال استعملنى عليّ بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه على بانقيا و سواد من سواد الكوفة فقال لي و النّاس حضور انظر خراجك فجدّ فيه و لا تترك منه درهما فاذا اردت ان تتوّجه إلى عملك فمرّ بى قال فاتيته فقال لي انّ الّذى سمعته منّي خدعة إيّاك ان تضرب مسلما او يهوديّا او نصرانيّا فى درهم خراج او تبيع دابّة عمل فى درهم فانّا أمرنا ان نأخذ منهم العفو) كلينى در قوى روايت كرده است از شخصى از قبيله ثقيف كه گفت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مرا عامل

كرد بر بانقيا كه صحراى نجف است يا قريه متصل به صحرا و دهى چند از دهات كوفه پس وقتى كه مردمان حاضر بودند بمن فرمودند كه خوب ملاحظه نما و خراج كه اجرت الارض زمين مفتوح العنوه است سعى كن كه بگيرى و ممكن است كه عمل از جهة گرفتن اجرت الارض و جزيه مجوس و زكات غلات و غير آن باشد و چون عمده خراج بود آن را مبالغه فرموده باشند يا بر سبيل تغليب اطلاق خراج بر همه كرده باشند و فرمودند كه يك درهم را وا نگذارى و وقتى كه روى مرا ببين.

ثقفى گفت كه به خدمت حضرت رفتم و فرمودند كه آن چه شنيدى از من محض تهديدى بود كه خبر به ايشان برسد و ايشان در تحصيل آن بكوشند زنهار كه مسلمانى يا يهودى يا نصرانى را نزنى بواسطه يك درهم چنانكه داب سابقين و ساير عمال جور است كه چنين مى كنند يا از جهت تنگ گرفتن بر ايشان الاغ و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 492

گاو خود را بواسطه يك درهم كه خواهند به تو دهند ايشان بفروشند يا تو بفروشى زيرا كه ماموريم ما از جانب حق سبحانه و تعالى كه با ايشان به سهولت سر كنيم و هر چه زيادتى داشته باشند بگيريم يعنى مال و خراج اگر داشته باشند زايد بر مصالح الاملاك بگيريم نه آن كه مصالح الاملاك ايشان را بگيريم و زراعت معطل شود و در قاموس مذكور است كه بانقيا دهى است از دهات كوفه.

و كالصحيح منقولست از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه حضرت ابراهيم در بانقيا فرود آمدند و در آنجا

زلزله بسيار مى شد در آن شب به بركت قدم مبارك آن حضرت زلزله نشد اهل آنجا در تفحص آمدند كه چه واقع شده است به ايشان گفتند كه مرد پيرى آمده است با پسرى پس ايشان به نزد آن حضرت (ص) آمدند و گفتند اى شيخ هر شب زلزله مى شد و به بركت تو در اين شب زلزله نشد امشب پيش ما باش حضرت ماندند و در آن شب نيز زلزله نشد اهل آنجا به خدمت آن حضرت آمدند و گفتند اخراجات ترا مى كشيم كه در اين ده با ما باشى حضرت فرمودند كه من در اين صحرا بسر مى كنم و بر شما زلزله نمى شود گفتند ما اين صحرا را به تو داديم فرمودند كه مى خرم از شما اين صحرا را گفتند هر چه رضاى تست چنان مى كنيم صحراى نجف را از ايشان خريد به هفت گوسفند و چهار الاغ از اين جهت آنجا را بانقيا مى گويند كه چون گوسفند به زبان نبطى نقياست يعنى گوسفند بها و از كثرت استعمال ها افتاده است پس پسر حضرت گفت كه يا خليل الرحمن چه مى كنى به صحرايى كه نه زراعت در آنجا مى توان كرد و نه حيوانات مى توان چرانيد حضرت فرمودند كه خاموش باش كه در روز قيامت ازين صحرا هفتاد هزار كس محشور شوند كه هر يك شفاعت هزار كس كنند و بى حساب داخل بهشت شوند و اين حديث در اينجا مناسبت نداشت بما بعد انسبست در باب خراج ارض.

[زكات را تا به قبض عمال يا فقرا در نيايد نمى توان فروخت ]

(و قال على صلوات اللَّه عليه لا تباع الصّدقة حتّى تعقل) و در موثق

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 493

كالصحيح منقول است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه

عليه فرمودند كه زكات را نمى توان فروخت تا به قبض عمال يا فقرا در نيايد چون بعد از گرفتن پاى شتر را مى بندند و عقال كردن كنايه است از قبض.

و منقول است در حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه عاملى از كوفه به جانب صحرا فرستادند و فرمودند كه روانه شو بر تو باد كه بترسى از خداوندى كه او را شريك نيست و زنهار كه دنيا را بر آخرت مقدم ندارى و آن چه ترا بان امين گردانيده ام نهايت حفظ و رعايت آن بكن و حق خداى تعالى را نيز رعايت كن در تقوى و عبادت چون بما و اى فلان طايفه برسى بر سراب ايشان نزول كن و به خانهاى ايشان نزول مكن پس متوجه ايشان شو با سكينه و وقار تا به ميان ايشان در آيى پس سلام كن بر ايشان و بگو اى بندگان حق سبحانه و تعالى ولى خدا على بن ابى طالب مرا بسوى شما فرستاده است تا از شما بگيرم حقى كه خدا را هست در اموال شما آيا حق خدا هست در مالهاى شما كه ادا كنيد آن را به ولى خدا پس اگر كسى بگويد كه نه ديگر با او سخن مگو و اگر كسى بگويد كه بلى با او روانه شو از روى هموارى و چنان كن كه او نترسد و وعده ندهى او را مگر بخير پس چون بمال او رسى بى رخصت او داخل مشو در مال او چون بيشتر از اوست و بگو اى بنده خدا رخصت مى دهى كه داخل

شوم در مال تو و بعد از آن كه رخصت دهد از روى مهربانى داخل شو، و مال را أولا دو قسمت كن مثلا هر گاه هزار گوسفند داشته باشد پانصد را يك طرف كن و پانصد را به طرفى ديگر و بگو هر يك را كه مى خواهى اختيار كن و هر حصه كه او اختيار كند متعرض آن مشو و آن را يك طرف كن و حصه كه مانده است آن را دو حصه كن كه در هر حصه خوب و بد باشد چون زكات بر عين است و او را مختار ساز و هم چنين حصه مى كن تا بيست بماند مثلا و دو حصه كن ده كه مى ماند آن را به زكات هزار بردار، و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 494

اگر گويد كه اين حصه خوب نشد يك بار ديگر حصه كن بكن و رضاى او را حاصل كن و همه را در هم كن و مثل اول حصه كن تا هر چه حق خدا باشد بردار و به جانب ما فرست تا ما زودتر به فقرا رسانيم و كسى را امين خود كن در فرستادن آنها به نزد ما كه مشفق و مهربان و خيرخواه و امين و حافظ و متدين باشد و به حيوانات ضررى نرساند.

و چون او را روانه كنى او را نصيحت كن كه بچه هاى حيوانات را از مادرها جدا نكند و در وقت دوشيدن شير همه شير را مدوشد كه آزار به اطفال رسد و در سوارى تعبى بانها نرساند و عدالت كند كه گاهى بر اين شتر و گاهى به ديگرى سوار شود و بهر آبى كه برسد آب

به ايشان بنمايد و اگر تشنه باشند آب بدهد ايشان را و اگر به علف زار رسد در ميان علف براند، و در ميان راه نراند در اوقاتى كه وقت مشقت آنها باشد مثل هواهاى گرم و در اوقاتى كه وقت استراحت ايشان باشد بانكه راه بسيارى رفته باشند. و به علف زار خوبى رسيده باشد و نهايت سعى كند در رفق باين حيوانات تا آن كه چون به نزد ما آيند فربه شده باشند و لاغر نشده باشند تا آن كه آن را قسمت كنيم به توفيق اللَّه موافق كتاب خدا و سنت رسول او صلى اللَّه عليه و آله بر دوستان حق سبحانه و تعالى كه اگر چنين كنى ثوابت عظيم تر خواهد بود و به راه راست درست رفته خواهى بود و هر چه كرده از خوبيها حق سبحانه و تعالى بنظر شفقت و مرحمت نظر به تو خواهد كرد.

به درستى كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر عاملى كه خير خواه امامش باشد و سعى كند در اطاعت خدا و رسول و امامش حق سبحانه و تعالى او را محشور مى گرداند با مادر رفيق اعلى بعد از آن حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه گريستند و فرمودند كه هر حرمتى كه خدا و رسول را بود همه را ضايع كردند و از زمانى كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه از دنيا رفتند كسى بكتاب خدا و به سنّت رسول عمل نكرد تا

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 495

الحال و ليكن و اللَّه كه حق سبحانه و تعالى اين زندگان را مى ميراند و مردها را زنده خواهد گردانيد

و حق به مركز خود قرار خواهد گرفت و دين خدا كه از آن خوشنود است آن را بر پا خواهد كرد پس بشارت باد شما را ديگر بشارت باد شما را كه نيست حق و مذهب حق مگر راه شما و مذهب شما و عالميان همه بر باطلند.

و در حسن كالصحيح از محمد بن مسلم منقولست كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند كه عامل كه مى رود همه را مى طلبد يا خود به نزد ايشان مى رود حضرت فرمودند كه او مى رود به نزد ايشان و ازين باب اخبار بسيار است در آن چه بر عامل لازمست و فايده معتدٌّ بهى ندارد و غرض از نقل اين حديث اين بود كه بدانند كه چگونه احكام الهى متغير شده است به حيثيتى كه بغير از شمشير حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه عليه اصلاح اين فساد نمى تواند كرد و هر چند سعى در اصلاح كنند عين فساد مى شود چون نشو و نماى عالميان بر باطل شده است و باين عادت گ رداند و هر خوبى در نظر ايشان بد شده است و هر بدى خوب شده است حق سبحانه و تعالى ظهور آن حضرت را نزديك گ رداند و اگر مرگ دست داده باشد بفضل خود زند گرداند كه همگى باين سعادت فايز كرديم بجاه محمد و عترته الطاهرين.

(قال مصنّف هذا الكتاب رحمه اللَّه اسنان الابل من اوّل ما تطرحه أمّه إلى تمام السّنة حوار فاذا دخل فى الثّانية سمّى ابن مخاض لأنّ أمّه قد حملت فاذا دخل فى الثّانية سمّى ابن لبون و ذلك انّ أمّه قد وضعت و صار لها لبن فاذا دخل فى الرّابعة

سمّى الذّكر حقّا و الانثى حقّة لأنّه قد استحقّ ان يحمل عليه فاذا دخل فى الخامسة سمّى جذعا فاذا دخل فى السّادسة سمّى ثنيّا لأنّه قد القى ثنيّته فاذا دخل فى السّابعة القى رباعيّته و سمّى رباعا فاذا دخل فى الثّامنة القى السّنّ الّتى

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 496

بعد الرّباعيّة و سمّى سديسا فاذا دخل فى التّاسعة فطرنا به و سمّى بازلا فاذا دخل فى العاشرة فهو مخلف و ليس له بعد هذا اسم و الاسنان الّتى تؤخذ فى الصّدقة من ابن مخاض إلى الجذع) مصنف اين كتاب مى گويد تا توهم نشود كه حديثست يعنى از قول اوست كه از كلام اهل لغت يا به قراين دانسته است كه سالهاى شتر از روزى كه از مادر متولد مى شود تا يك سال آن را تمام شود حوارش مى گويند بضم حاء مهمله و گاه هست كه كسر مى دهند و چون داخل مى شود در سال دويم نر را ابن مخاض مى گويند و ماده را بنت مخاض يعنى بچه شتر حامله چون يك سال كه شير مى دهد حامله نمى شود و در اين سال آن حامله است و بچه اش چرا مى كند پس چون دو سالش تمام مى شود و در سال سيم داخل مى شود، نر را ابن لبون مى گويند و ماده را بنت لبون يعنى بچه شتر شير ده چون مادرش زاييده است و بچه را شير مى دهد غالبا پس چون سه تمام مى شود و داخل مى شود در سال چهارم نر را حق مى گويند و ماده را حقه بكسر مهمله و تشديد قاف چون مستحق اين شده است كه آن را بار كنند و مستحق جستن و بران جستن شده است پس

چون داخل مى شود در سال پنجم آن را جذع مى نامند محركه يعنى مى جهد يا دندان مى اندازد و چون در سال ششم داخل مى شود و آن را ثنى مى گويند زيرا كه دو دندان ثنايا را كه پيش است و در ميان دندانهاست مى اندازد و چون در سال هفتم داخل مى شود رباعيه كه از طرفين بعد از دو دندان ثنايا است مى اندازد و باين اعتبار رباعش مى گويند و چون در سال هشتم داخل مى شود دندان بعد از رباعيه را از طرفين مى اندازد و سديس مى نامندش و چون در سال نهم داخل مى شود نيش را مى شكافد و آن را بازلش مى نامند و چون در سال دهم داخل مى شود مخلفش مى نامند و بعد ازين نام جدائى ندارد و سالهايى كه در زكات مى گيرند از بنت مخاض است تا جذع و ذكر باقى آن در اينجا استطرادى است.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 497

(و ليس على الابل العوامل شى ء انّما ذاك على السّائمة الرّاعية) و زكات بر شتران كار كن نيست و نيست مگر بر شترانى كه در صحرا كردند و چرند و در اين خلافى نيست كه بر كار كن و معلوفه زكات واجب نيست و احاديث صحيحه به همين عبارت و همين مضمون وارد شده است.

و از آن جمله در صحيح از زراره و محمد بن مسلم و ابو بصير و بريد عجلى و فضيل بن يسار از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما منقولست كه فرمودند كه در گاو و شتر كار كن زكات نيست و نيست زكات مگر بر چرنده علف صحرا و هر چه را سال بر او نگردد نزد صاحبش

در آن زكات نيست پس چون سال بر اينها مى گردد زكات واجب مى شود.

و در حسن كالصحيح از زراره منقول است كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه بر اسب و شترى كه بر آن سوارى كنند زكات هست حضرت فرمودند كه هر حيوانى كه علفش دهند بر آن زكات نيست و نيست زكات مگر بر حيوانى كه آن را در علف زار سر داده باشند و علف خورد در جميع سالى كه آن را نگاه داشته است يعنى در ملك او داخل شده است، و اما غير اين حيوانات كه علف خورند زكات در آنها واجب نيست و ظاهر اين حديث آنست كه كل سال علف خورده باشد و شيخ اعتبار اكثر سال كرده است و اين احوط است و ظاهر اخبار صحيحه آنست كه سال اطفال را از روزى كه متولد مى شوند حساب مى كنند و اكثر علما گفته اند كه از روزى كه علف صحرا مى خورند سال آنها را حساب مى كنند چون تا شير مى خورند معلوفه اند و احوط آنست كه از روز ولادت حساب نمايند.

و در موثق از اسحاق بن عمار منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شتران كار كن كه بران زكات هست

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 498

حضرت فرمودند كه بر آن زكات هست و علما حمل كرده اند بر استحباب و ممكن است كه حمل كنند بر كار كن چرنده مثل شتران اعراب كه بار مى كشند و مى چرند و در اكثر اخبار عوامل را در برابر سائمه فرموده اند و عمومات شامل اين نوع هست و ليكن قايلى نديده ام باين قول بلكه

نقل اجماع كرده اند اكثر اصحاب كه در عوامل زكات نيست مطلقا خواه چرد و علف خورد و اللَّه تعالى يعلم.

(و فى البخت السّائمة مثل ما فى الابل العربيّة) و در شتر نر و ماده خراسانى زكات واجبست چنانكه در شتر عربى واجبست و اين مضمون در حسنه فضلا منقولست با آن كه احاديث متواتره وارد است كه زكات شتر واجبست و شتر شامل همه است.

(و ليس على البقر شى ء حتّى تبلغ ثلثين بقرة فاذا بلغت ثلثين ففيها تبيع حولىّ و ليس فيما دون ثلثين بقرة شى ء فاذا بلغت اربعين بقرة ففيها مسنّة إلى ستّين فاذا بلغت ستّين ففيها تبيعتان إلى سبعين ثمّ فيها تبيع و مسنّة إلى ثمانين فاذا بلغت ثمانين ففيها مسنّتان إلى تسعين فاذا بلغت تسعين ففيها ثلث تبايع فاذا كثر البقر سقط هذا كلّه و يخرج صاحب البقر من كلّ ثلاثين بقرة تبيعا و من كلّ اربعين مسنّة و ليس فى البقر العوامل زكاة انّما الصّدقات على السّائمة الرّاعية و كلّما لم يحل عليه الحول عند صاحبه فلا شى ء عليه فاذا حال عليه الحول فقد وجبت عليه) مضمون فقه رضويست و حديث حسن كالصحيح فضلاست از حضرت امام باقر و امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما و مضمون رساله اعمش و غير اينها از اخبار كه در گاو زكات واجب نيست چيزى تا به سى گاو برسد و چون به سى گاو برسد در آن گوساله يك ساله واجبست خواه نر و خواه ماده و چون به چهل گاو مى رسد در ان مسنّه يعنى گوساله پا در سه واجبست و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 499

مسنه مى گويند او را به اعتبار آن كه دندانى

بيرون مى كند و مسنّه مى بايد داد تا شصت گاو پس شصت تمام مى شود و تبيعه مى دهد يا دو تبيع تا هفتاد پس چون هفتاد تمام مى شود تبيعى و مسنه مى دهد از جهت سى تبيع و از جهة چهل مسنه تا هشتاد پس چون به هشتاد مى رسد در آن دو مسنه است تا نود و چون به نود مى رسد سه تبيعه مى دهد و چون گاو بسيار شد اين عدد ساقط است و صاحب گاو از هر سى گاو تبيعى مى دهد و از هر چهل گاو مسنه مى دهد و در گاو كار كن زكات نيست بلكه مطلق زكات انعام و اسب ماديان بر حيواناتيست كه چرند و علف مملوك نخورند، و هر چه سال بر آن نگذرد نزد صاحبش بر آن زكات نيست و چون سال مى گذرد زكات واجب مى شود بر او و ظاهرا گاو دو نصاب داشته باشد هميشه چنانكه اكثر اصحاب گفته اند و آن سى و چهل است و اين تكرار از جهة توضيح باشد و بعضى به اعتبار فاصله چهار نصاب گفته اند چون عفو در اول كه و قص مى گويند در گاو كه زكات بر آن نيست بيست و نه است و در دويم نه است و در سيم نوزده است و در چهارم هميشه نه است و محض اصطلاحيست فايده بر آن مترتب نيست و بعضى باين اعتبار كه زكات يا تبيع محض است مثل سى و شصت و نود و يا مسنه محض است مثل چهل و هشتاد و يا هر دو است مثل هفتاد و يا مخير است مثل صد و بيست كه مى خواهد سه مسنه مى دهد و مى خواهد چهار تبيع

مى دهد و اين هر دو وجه فايده نمى دهد در احكام زكات چنانكه ظاهر است.

(و روى حريز عن زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال قلت له فى الجواميس شى ء قال مثل ما فى البقر) و به اسانيد صحيحه متكثره منقولست كه زراره گفت عرض نمودم به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه در گاو ميش زكات هست حضرت فرمودند كه مثل گاو است در وجوب و نصاب پس اگر بيست گاو و ده گاو ميش داشته باشد زكات واجبست

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 500

بالنسبه كه ثلث گاو ميش و دو ثلث گاوش مى بايد داد پس اگر تبرع كند به دادن هر چه قيمتش بيشتر باشد بهتر خواهد بود و اگر چه بهتر آنست كه همه را قيمت كند و ثلث عشر مجموع كه سى يك باشد بدهد.

[زكات گوسفند]

(و ليس على الغنم شى ء حتّى تبلغ اربعين شاة فاذا بلغت اربعين شاة و زادت واحدة ففيها شاة إلى عشرين و مائة فان زادت واحدة ففيها شاتان إلى مائتين فان زادت واحدة ففيها ثلث شياة إلى ثلاث مائة فاذا كثر الغنم اسقط هذا كلّه و اخرج من كلّ مائة شاة) عبارت فقه رضويست و مضمون رساله اعمش از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه بر گوسفند خواه بز و خواه ميش و خواه هر دو با هم زكات نيست تا به چهل گوسفند رسد پس چون به چهل رسد و يك گوسفند زياد شود يك گوسفند واجب است تا صد و بيست پس چون يكى زياد مى شود دو گوسفند مى دهد تا دويست پس اگر يكى زياد شود سه گوسفند مى دهد تا سيصد پس گوسفند

زياد شود ديگر اين حساب ساقط است و از هر صد تا يكى مى دهد پس چون سيصد و يك شود سه گوسفند مى دهد با آن كه در دويست و يك سه گوسفند مى داد و بنا بر اين نصاب گوسفند چهار است و مشهور آنست كه در سيصد و يك چهار گوسفند مى دهد و در چهار صد چنانكه حسن كالصحيح فضلا دلالت مى كند بر آن كه پنج نصابست و مؤيد صدوق است صحيح محمد بن قيس ثقه به قرينه روايت عاصم ابن حميد از او كه حضرت صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در گوسفند اگر كمتر از چهل باشد چيزى نيست و چون چهل گوسفند داشته باشد يك گوسفند مى دهد تا صد و بيست پس چون يكى زياد شود در آن دو گوسفند است تا دويست و چون يكى زياد شود در آن سه گوسفند است تا سيصد و چون گوسفند بسيار شود در هر صد تا يك گوسفند مى دهد و ممكن است كه در سيصد و يك سه گوسفند واجب باشد و چهار

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 501

مستحب باشد و احتياط چهار است و نصاب اول بنا بر مشهور چهل است و عبارت صدوق را تاويل مى توان كرد كه حتى بمعنى إلى باشد كه تا چهل نرسيده چيزى واجب نباشد و چون يكى بر چهل كم يك زياد شود كه چهل شود.

اما عبارت فقه را تاويل نمى توان كرد و هم چنين عبارت اعمش را و بنا بر اين در چهل سنت خواهد بود يا مكلف مخير باشد در عمل باين و آن و على إلى حال عمل به مشهور متعين است چنانك در مقبوله عمر

بن حنظله است كه خذ بالمجمع عليه بين اصحابك و دع الشاذ النادر و بعضى از اصحاب تو هم كرده اند كه اين عبارت جزو حديث زراره است و غافل شده اند از آن كه حديث زراره در كلينى و تهذيب و غيرهما موجود است و همين حكم جاموس است و بس و ليكن از مثل علامه و كثرت و سرعت تصنيف او عجيب نيست.

(و يقصد المصدّق الموضع الّذى فيه الغنم فينادى يا معشر المسلمين هل للّه فى أموالكم حقّ فان قالوا نعم امر ان يخرج اليه الغنم و يفرّقها فرقتين و يخيّر صاحب الغنم احدى الفرقتين و ياخذ المصدّق صدقتها من الفرقة الثّانية فان احبّ صاحب الغنم ان يترك المصدّق له هذه فله ذلك و ياخذ غيرها فان احبّ صاحب الغنم ان يترك و ياخذ هذه ايضا فليس له ذلك) عبارت فقه رضويست بعد از عبارت سابق و قبل از لا حق و قصد مى كند عاملى كه گيرنده زكاتست آن موضعى را كه گوسفند در آنجاست و ندا مى كند به آواز بلند خودش يا كسى از قبل او چون مناسب عدول ذوى المروات نيست فرياد كردن كه اى گروه مسلمانان آيا خدا را در اموال شما حقى هست پس اگر بگويند كه بلى امر كند كه گوسفند را مثلا بيرون آورند از جاهاى خود اگر بيرون نباشد و آن را دو حصه كند و صاحب را مخيّر سازد كه هر يك از اين دو حصه را كه مى خواهى اختيار كن و حصه ديگر را عامل برمى دارد پس اگر صاحب گويد كه آن چه شما برداشته ايد بمن گذاريد و آن چه من دارم شما

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص:

502

برداريد مى تواند گفت يك بار و اگر بعد از برداشتن بگويد كه همان اول را بمن گذار نمى توان گفت.

و در حسن كالصحيح از عبد الرحمن منقولست از محمد بن خالد كه سؤال كرد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از گرفتن زكات حضرت فرمودند كه اين عنوان كه مى گيرى از تو مقبول نيست گفت من آن را در ميان اموال خود محافظت مى كنم حضرت فرمودند كه عاملت را بگو كه مردمان را از سر آبى به آب ديگر جمع نكند چنانكه متعارف بوده است كه عمال بر سر آبى نزول مى كرده اند و نوكران خود را مى فرستاده اند كه هر كله كه هست همه را به نزد ايشان مى آورده اند چنانكه الحال نيز چنين است و بگو كه جمع نكند در متفرق و فرق نكند در مجتمع و معنى اين كلام خواهد آمد و چون داخل شود در مال آن را دو قسمت كند و صاحب مال را مخير سازد و هر حصه كه او خواهد به او دهد پس اگر صاحب مال يك گوسفند يا دو يا سه را خواهد بدهد و عوض بگيرد پس چون زكات را جدا كند و خواهد كه بفروشد به عنوانى كه هر كه زياده كند بگيرد و به جايى قرار گيرد كه ديگر كسى زياد نكند اگر صاحبش خواهد كه بخرد و ديگران نيز خواهند به او دهد، و اگر او نخواهد به ديگران دهد و در صحيح از على بن يقطين منقولست كه گفت از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه وكلا دارم كه زكات مرا به مستحقين مى دهند و مى دانند كه به شيعه

اثنى عشرى صالح مى بايد دادن خوبست حضرت فرمودند كه اگر ثقه و محل اعتماد باشند بگو كه به كه مى بايد داد و اگر ثقه نباشند خود بده ظاهر آنست كه لازم نيست كه عادل باشد بلكه مى بايد كه ظن غالب داشته باشد كه مى دهد و اگر عادل باشد احوط است چون اعتماد بر غير عادل نيست و احوط آنست كه خود بدهد مطلقا.

(و لا يفرق المصدّق بين غنم مجتمع و لا يجمع بين متفرّق) عبارت

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 503

فقه رضويست و صحيحه محمد بن قيس و صحيحه عبد الرحمن كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه عامل را جايز نيست كه جدا كند مجتمع در ملك را هر چند در جاهاى مختلف باشند و جمع نمى تواند كرد در ميان ملك چند كس اگر چه در يك جا چرا كنند پس اگر شخصى چهل گوسفند داشته باشد بيست گوسفند در شهرى و بيست در شهرى ديگر زكات بر او واجب است و اگر دو كس با هم شريك باشند در چهل گوسفند بر هيچ يك از ايشان واجب نيست و عامه نيز همين حديث را از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله روايت كرده اند از آن جمله بخارى در باب زكات از ابن عمرو از انس از آن حضرت روايت كرده اند به همين عبارت و مع هذا جمعى از عامه بر اينند كه اگر مال دو كس در يك جا چرا كنند هر دو را با هم ضم مى كنند.

(و روى عبد الرّحمن بن الحجّاج عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال ليس فى الاكيلة و لا فى الرّبّى الّتى

تربّى اثنين و لا شاة لبن و لا فحل الغنم صدقة) و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند زكات نيست در گوسفندى كه از جهة شير خوردن مقرر ساخته باشند، به مقدار خوردن و آن را حساب نمى كنند، و زكات نيست در گوسفندى كه دو بچه داشته باشد و تربيت هر دو كند و در گوسفندى كه از جهة شير خوردن مقرر باشد و در گوسفندى كه از جهة جهانيدن مقرر باشد و اين هر دو نيز بقدر ضرورت مستثنى است و اكثر اصحاب شاة لبن را استثنا نكرده اند اگر صاحب حساب كند و ندهد احوط است و گوسفند خوردن و قوچ از جهت جهانيدن را حساب نمى كنند و به جبر از مالك نمى گيرند و اگر حساب كند و ندهد احوط است، اما ربّا به اين معنى كه آن را تربيت كنند و علف دهند به اعتبار آن كه معلوفه است نه حساب مى كنند و نه مى گيرند و باين معنى كه در اين حديثست محتمل است كه چون بچه هميشه آورد و از نفايس اموال است به جبر نتوان

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 504

گرفت چون منقولست از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه به عمال مى فرمودند كه زنهار كه كرائم و نفايس اموال ايشان را مگيريد و با به سبب آن كه تازه دو بچه آورده باشد نيز بمنزله بيمار است تا پانزده روز و بعضى تا پنجاه روز گفته اند و ظاهر آنست كه اگر صاحب دهد عامل نمى گيرد اما حساب مى كنند آن را و اگر يك بچه داشته باشد نيز عامل نمى گيرد چنانچه خواهد

آمد در حديث سماعه و ربّا باين معنى كه در اين حديثست از عامه و خاصه كسى نقل نكرده است با آن كه همه اين حديث را ديده اند و در كافى و فقيه مذكور است و عمده اينست كه هر چه را شيخ اعتبار مى كرده است به آن عمل مى كرده اند و شيخ به اين حديث عمل نكرده است بلكه در تهذيب نقل نكرده است.

(و فى رواية سماعة قال لا تؤخذ الاكولة و الاكولة الكبيرة من الشّاة تكون فى الغنم و لا والد و لا كبش الفحل) و در موثق از سماعه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اكوله را حساب نمى كنند يا جبرا از صاحب نمى گيرند چنانكه ظاهر اين حديثست و در حديث سابق بود كه حساب نمى كنند و هر گاه حساب نكنند البته به جبر نخواهند گرفت و اكوله گوسفند بزرگى است يعنى فربهى كه در كله گوسفندان مى باشد كه معد است از جهة اكل و بعضى گفته اند كه آنست كه خصى كرده باشند يا پير باشد يا عقيم و نازاينده باشد و اين دو معنى انسب است به آن چه در اين حديثست و اين معانى را صاحب نهاية در معنى اكوله ذكر كرده است و بنا بر اين اگر مالك دهد عامل نمى گيرد چون زبونست و بنا بر معنى اول به جبر نمى توان گرفت چون از نفايس اموال است و تازه زاييده نيز بمنزله بيمار است نمى گيرد مگر آن كه همه يا اكثر چنين باشند كه بالنسبه خواهد گرفت و قوچ را اگر پير باشد نمى گيرند و اگر جوان باشد به جبر نمى گيرد.

(و ساله اسحاق بن عمّار

عن السّخل متى تجب فيه الصّدقة قال اذا

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 505

اجذع) و كلينى در صحيح از صفوان از اسحاق روايت كرده است كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از بزغاله و بره كه كى واجب مى شود در آن زكات يعنى از زكات مى توان داد حضرت فرمودند كه هر گاه جذع شود يعنى دندان در آورد يا صاحب نشاط شود كه بر ماده جهد و اشهر آنست كه بزغاله در سال دويم جذع مى شود و بره در ماه هفتم و بعضى گفته اند كه اگر بره مادر و پدرش جوان باشند در ماه هفتم جذع مى شود و اگر پير باشند در ماه نهم و احوط آنست كه كمتر از نه ماهه را ندهد و اكثر علما حمل كرده اند اين حديث را بر آن كه گوسفندى كه در زكات شتر دهند جذع مى توان داد و در زكات گوسفند مناسب گوسفندان مى بايد داد چنانكه گذشت در احاديث عمال كه مال را قسمت مى كنند و اگر اختيار با مالك باشد و جذع تواند داد قسمت بى فايده است و احاديث زكات ظاهر همه آنست كه در عين است و ديگر احاديث خواهد آمد پس احتياط با علماست اگر جزم نكنيم.

(و قال الرّضا صلوات اللَّه عليه انّ بنى تغلب أنفوا من الجزية و سألوا عمر ان يعفيهم فخشى ان يلحقوا بالرّوم فصالحهم على ان صرف ذلك عن رءوسهم و ضاعف عليهم الصّدقة فرضوا بذلك فعليهم ما رضوا به و صالحوا عليه إلى ان يظهر الحقّ) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرزندان تغلب كه از جمله نصارى عرب بودند عار خود مى دانستند

جزيه دادن را و از عمر طلبيدند كه ايشان را معاف كند از دادن جزيه و عمر ترسيد كه اگر ايشان را معاف نكند به فرنگ روند كه در شام بودند با ايشان صلح كرد بانكه جزيه را از ايشان برداشت كه سر شمار نكنند اما دو عشر بدهند از زكات مال كه خمس باشد و خواهد آمد در حديث محمد بن مسلم پس نصارى به همين راضى شدند پس بر ايشان است كه بر آن چه راضى شده اند و صلح نموده اند وفا كنند تا حضرت صاحب الامر (ص) در آيد يا پيشتر

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 506

اگر خدا را مصلحت باشد چنانكه فضل الهى شامل احوال بندگانش شد به سلطنت پادشاهان صفويه انار اللَّه تبارك و تعالى براهينهم.

[زكات از ماليات حساب مى شد]

(و ساله يعقوب بن شعيب عن العشور الّتى تؤخذ من الرّجل يحتسب بها من زكاته قال نعم إن شاء) و در حسن كالصحيح و در صحيح از يعقوب منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق اللَّه عليه از زكاتى كه عامه ده يك مى گيرند از شخصى آن را از زكات خود حساب مى تواند كرد كه ديگر زكات ندهد حضرت فرمودند كه اگر خواهد حساب مى تواند كرد و در اين باب احاديث صحيحه وارد شده است كه آن چه پادشاهان جور مى گيرند از بابت زكات به زكات حساب مى توان كرد و ديگر احتياج نيست زكات دادن و احاديث صحيحه وارد شده است كه زكات را بغير شيعه اثنى عشرى نمى توان داد و جمع بين الاخبار مى توان كرد به چند وجه يكى آن كه آن چه را ايشان مى گيرند زكات آن را نمى بايد داد و

بمنزله مالى است كه دزد يا غاصب ببرد زكات آن را نمى بايد داد.

دويم آن كه باختيار خود جايز نيست بغير شيعه دادن و اگر به جبر بگيرند ايشان حق فقرا را برده اند بر صاحب ديگر چيزى نيست.

سيم آن كه اين حكم مخصوص زمان حضرت امام معصومى است كه فرموده اند صلوات اللَّه عليهم مثل آن كه خواهد آمد در خمس و ائمه معصومين (صلوات اللَّه عليهم) مختارند در عفو و اخذ و اين احتمال اظهر است از روايات منقوله در اين باب و خواهد آمد مرسله حماد و در باب خمس كه امام در زكوات قوت ساليانه مى دهد به فقرا و مساكين و هر چه زياد مى آيد از امام است و هر چه كم مى آيد بر امام است پس ائمه هدى مال خود را حلال مى كردند و در خصوص اين حديث حمل مى توان كرد بر زكات تجارت چون لفظ عشور شايع است در اين باب و عامه بعضى ربع عشر مى گيرند و عشور مى گويند و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 507

جمعى كه عشر مى گيرند متابعت فرنگ مى كنند كه هر گاه فرنگ مسلط باشد و گيرد بطريق اولى مى بايد كه راضى باشند كه به مسلمانان بدهند و چون زكات تجارت واجب نيست سهل است اگر ديگر ندهند و اللَّه تعالى يعلم.

(و روى السّكونيّ عن جعفر بن محمّد عن آبائه عن علىّ صلوات اللَّه عليهم قال ما اخذ منك العاشر فطرحه فى كوزه فهو من زكاتك و ما لم يطرح فى الكوز فلا تحسبه من زكواتك) و در موثق از سكونى منقولست كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر چه را عشار از تو مى گيرد از جهة

زكات تجارت يا از قيمت اجناس اربعه و در كوزه اش اندازد آن از زكات تو محسوبست و هر چه را در كوزه نيندازد آن را از زكات خود حساب مكن ممكن است كه اين حكم مخصوص زمان آن حضرت بوده باشد كه عمال را ابو بكر يا عمر تعيين كرده باشند و حضرت نتوانستند كه اينها را عزل نمايند چنانكه خواهد آمد در قضاى شريح و مقرر ساخته باشند كه هر چه آن عمال گيرند از زكات تجارات يا قيمت اجناس در كوزه اندازند و جمعى ناظر ايشان باشند پس آن چه در كوزه مى انداخته باشند آن حضرت آن را به مستحقين رسانند و هر چه در كوزه نيندازند جرم نداشته باشند كه بتصرف آن حضرت دهند بنا بر اين مقرر ساخته باشند كه چون ايشان دهند مى بايد كه در حضور شما به كوزه اندازند و اللَّه تعالى يعلم.

[مخارج خانه زكات ندارد]

(و روى سماعة عن ابى بصير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال قلت له الرّجل يخلّف لأهله نفقة ثلاثة آلاف درهم نفقة سنتين [سنين- خ ] عليه زكاة قال إن كان شاهدا فعليه زكاة و ان كان غائبا فليس فيها شى ء) و منقولست در موثق از ابو بصير كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه كه اگر شخصى از جهة خانه خود سه هزار درهم بگذارد از جهة نفقه دو سال ايشان يا نفقه چند سال آيا بران زكات هست

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 508

حضرت فرمودند كه اگر خود حاضر است زكات بر او واجبست و اگر غايبست بر او چيزى نيست، و به همين مضمون است صحيحه ابن ابى عمير از

بعضى از اصحاب ما از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه و صحيحه صفوان از اسحاق بن عمار از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه و بعيد نيست كه چون در غيبت اش تمكن از تصرف تماما ندارد و مالى است در معرض صرف نمودن و تلف شدن زكات بر آن واجب نباشد و شك نيست كه دادن احوط است چون اهل بمنزله وكيلند.

(و ساله صلوات اللَّه عليه محمّد بن النّعمان الاحول عن رجل عجّل زكاة ماله ثمّ أيسر المعطى قبل رأس السّنة قال يعيد المعطى الزّكاة) و كالصحيح و در صحيح منقول است از مؤمن الطاق كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه زكات مال خود را پيش از وقت وجوب بدهد و آن فقير غنى شود پيش از سر سال حضرت فرمودند كه صاحب مرتبه ديگر زكات را مى دهد چون بمنزله نماز پيش از وقت است و اگر بعنوان قرض داده باشد پس اگر به همين مال غنى شده باشد بر او حساب مى توان كرد و ظاهرش آنست كه مال ديگر او را به همرسيده است و محتمل است كه عبارت را بفتح طاب خوانند يعنى مستحق مال را پس مى دهد تا به مستحق دهد چون او از استحقاق بيرون رفته است و اول اظهر است.

(و سئل صلوات اللَّه عليه عن رجل اعطى زكاة ماله رجلا و هو يرى انّه معسر فوجده موسرا قال لا يجزى عنه) و در صحيح منقول است از ابن ابى عمير از حسين از شخصى كه نام برده است و ابن ابى عمير فراموش كرده است و از جمله مراسيل

ابن ابى عمير است كه در حكم مسانيد است با آن كه از اهل اجماع است بر تصحيح ما يصح عنه كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از شخصى كه زكات مال خود را به شخصى

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 509

دهد به گمان آن كه پريشان است بعد از آن ظاهر شود كه غنى بوده است حضرت فرمودند كه مجزى نيست از او و حمل كرده اند بر صورتى كه تفحص نكرده باشد از حال آن شخص و در حسن كالصحيح منقول است از عبيد بن زراره كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه هر كه يك درهم زكات مال خود را ندهد البته دو مثل آن را در راه باطل صرف نمايد طوعا يا جبرا از او بگيرند، و هر كه قدرى از زكات مال خود را ندهد همان قدر را مارى كنند از آتش و در گردنش اندازند در روز قيامت عرض نمودم كه هر گاه شيعه مدتى زكات مال خود را بغير مستحق داده باشد بانكه سنّى باشد و يا غنى و يا واجب النفقه و يا سيد باشد و بعد از آن دانست كه مستحق نبوده اند آيا مرتبه ديگر مى بايد داد حضرت فرمودند كه بلى عرض نمودم كه اگر تفحص كرده باشد و سعى بسيار كرده باشد و به گمان آن كه مستحق است داده باشد و بعد از آن ظاهر شود كه بد كرده است و مستحق نبوده است حضرت فرمودند كه در اين صورت مرتبه ديگر نمى بايد داد.

و در حسن كالصحيح از زراره از آن حضرت صلوات اللَّه عليه

منقولست به همين عنوان و ليكن حضرت فرمودند كه اگر اجتهاد كرده است يعنى تفحص بسيار كرده است و ظن به استحقاق آن شخص به همرسانيده است برى الذمه است و مرتبه ديگر نمى بايد داد و اگر تقصير نموده است در اجتهاد در طلب و تفحص حال او برى الذمه نيست.

و در صحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه در امر زكات و تصدقات واجبه از خمس و غير آن مساهله نمى بايد كرد كه به خويشان و نزديكان دهند بى مضايقه و از دوران منع نمايند يا تفحص احوال دوران كنند و تفحص احوال نزديكان نكنند بلكه دور و نزديك را تفحص مى بايد كرد اگر مستحق باشند بدهند اگر چه دور باشند، و ندهند با عدم استحقاق اگر چه نزديك باشند

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 510

چون حق سبحانه و تعالى فقرا را شريك گردانيده است در مال اغنيا و فى الحقيقه مال ايشان را به ايشان مى دهيد پس مال ايشان را بغير ايشان نبايد داد چنانكه اگر كسى از شما چيزى طلبد هرگز به ديگرى مى دهيد.

و در حديث صحيح از زراره و بگير و فضيل و محمد بن مسلم و بريد منقولست كه همه گفتند كه حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما فرمودند كه هر گاه شخصى بر مذهب باطلى باشد ازين مذاهب باطله كه شايع است و حق سبحانه و تعالى تفضل كند بر او كه هدايت يابد بمذهب حق ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم اعاده نمى كند نماز و روزه و حجى را كه در اوقات ضلالت و كفر كرده باشد اما زكات را. مرتبه ديگر مى دهد چون

زكات را به شيعه مى بايد داد و او به سنيان داده است.

و در حسن كالصحيح ديگر نيز به همين مضمون از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست و در صحيح از اسماعيل منقولست كه گفت از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه زكات را بغير شيعه اثنا عشرى مى توان داد حضرت فرمودند كه نه و نه زكات فطره را.

و در حسن كالصحيح منقولست از شهاب كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه مبتلا شده ام به آن كه هر مرتبه كه بخواب مى روم زنى از جن بخواب من مى آيد و بد خواب مى شوم حضرت فرمودند كه زكات بده گفت گفتم مى دهم حضرت فرمودند كه مى دهى اما به مستحق نمى دهى به مستحق مى بايد داد.

[اگر زكات تلف شود]

(و روى محمّد بن مسلم عنه صلوات اللَّه عليه انّه قال له رجل بعث بزكاة ماله لتقسم فضاعت هل عليه ضمانها حتى تقسم فقال اذا وجد لها موضعا فلم يدفعها فهو لها ضامن حتّى يدفعها فان لم يجد لها

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 511

من يدفعها اليه فبعث بها إلى أهلها فليس عليه ضمانها لأنّها قد خرجت من يده و كذلك الوصيّ الّذى يوصى اليه يكون ضامنا لما دفع اليه اذا وجد ربّه الّذى امر بدفعه اليه فان لم يجد فليس عليه ضمان) و كالصحيح بروايت كلينى چنانكه داب فقير است كه اگر همين حديث را كلينى يا صدوق در كتاب ديگر به سندى بهتر روايت كرده اند اول سند اين كتاب را ذكر مى كنيم و بعد از آن سند ديگر را به آن كه علامه غالبا در منتهى حديثى كه محمد بن مسلم در اين كتاب روايت

كرده است از صحيح مى شمارد بلكه اكثر اصحاب مرا سيل اين كتاب را صحيح مى شمارند و هم چنين كافى را چون هر دو ضامن صحت جميع احاديث» هر دو كتاب شده اند و هيچ شك نيست كه حكم به صحتى كه ايشان كرده باشند اقوى است از حكمى كه ارباب رجال كرده باشند خصوصا در مثل كتب امثال محمد بن مسلم و فضيل كه در اشتهار كالشمس فى رابعة النهار بوده است خصوصا هر گاه روايت صدوقين جمع شود مانند اين حديث بلكه اكثر احاديث مجتمع است روايت اين هر دو و روايت شيخ از كتاب ديگر، و در روضه تصريح به آن كرده ام در هر حديثى و كلينى از محمد روايت كرده است كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى زكات مالش را بفرستد كه قسمت كنند بر مستحقين و در راه تلف شود آيا ضامن هست زكات را كه مرتبه ديگر بدهد و در فقرا قسمت كند حضرت فرمودند كه اگر در آنجا مستحق باشد و نداده باشد و به موضعى ديگر فرستاده باشد ضامنست تا به مستحق رسد يعنى اگر در آنجا به مستحق رسد از عهده ضمان بيرون مى آيد پس اگر در آنجا مستحق نباشد و زكات را به جايى ديگر فرستد كه در آنجا مستحق باشد ضامن نيست يعنى اگر به امينى داده باشد كه برساند و چون به او مى دهد همان است كه به مستحق داده است، و هم چنين هر گاه شخصى را وصى كرده باشند كه مالى را به جمعى برساند مثل مستحقين يا سادات

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 512

اگر

در آنجا باشند و او به جايى ديگر فرستد ضامنست و اگر در آنجا نباشند و بفرستد ضامن نيست اگر تلف شود و بر اين محمولست صحيحه محمد بن حمزه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليه از شخصى كه زكات مال خود را از شهرى به شهرى فرستد كه صرف شود بر برادران مؤمن او آيا جايز است حضرت فرمودند كه بلى و ظاهرش نيز اينست كه در آنجا برادران مؤمن نيستند.

(و روى ابو بصير عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال اذا اخرج الرّجل الزّكاة من ماله ثمّ سمّاها لقوم فضاعت او ارسل بها إليهم فضاعت فلا شى ء عليه) و در موثق و در حسن كالصحيح منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى زكات مال خود را بيرون كند و از جهة جمعى كه مقرر ايشانست كه هميشه مى گيرند يا اعم مقرر سازد و تلف شود يا از جهة ايشان فرستد و تلف شود بر او چيزى نيست و محمول است بر آن كه مستحق نباشد در آنجا چنانكه در حسن كالصحيح از زراره منقولست كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه برادر او زكاتش را فرستاده باشد به نزد او كه قسمت كند بر مستحقين و تلف شود حضرت فرمودند كه هيچ يك ضامن نيستند نه آن كه داده است و نه آن كه آورده است عرض نمودم كه اگر مستحق بهم نرسد و نزد صاحب فاسد شود يا متغير شود آيا ضامن هست حضرت فرمودند كه نه اما اگر مستحق باشد و

او ندهد يا تلف شود يا فاسد شود ضامن است.

و در صحيح از بكير منقولست كه گفت از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه زكات مالش را بفرستد كه به مستحق دهند دزد ببرد يا ضايع شود حضرت فرمودند كه بر او چيزى نيست.

و در حسن كالصحيح از عبيد منقول است كه حضرت امام جعفر صادق

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 513

صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه زكات را بيرون كند از مال خود اگر چه از براى كسى مقرر نساخته باشد و تلف شود او برى الذمه است و ظاهر اين دو خبر اينست كه در شهر تلف شده باشد بى تقصير او.

[زكات هر شهرى در همان جا صرف شود]

(و كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله يقسم صدقة اهل البوادى فى اهل البوادى و صدقة اهل الحضر فى اهل الحضر و لا يقسمها بينهم بالسّويّة يقسمه على قدر من يحضره منهم و ما يرى ليس فى ذلك شى ء موقّت) و در حسن كالصحيح منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه داب حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله اين بود كه قسمت مى فرمودند زكوات صحرا نشينان را در ايشان و زكوات اهل شهر را بر مستحقين شهر و ميانه ايشان مساوى قسمت نمى فرمودند كه هر كه باشد بدهند بلكه بهر كه حاضر بود مى دادند بهر چه مصلحت اقتضا مى كرد بحسب احتياج و كثرت و قلت عيال و ظاهر آنست كه بر سبيل استحباب باشد چون مساكين هر جا نظر به آن جا دارند و انتظار وقت زكات مى كشند و محتمل است كه بر سبيل وجوب باشد.

چنانكه در

صحيح از حلبى منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه حلال نيست زكات مهاجرين بر اعراب و زكات اعراب بر مهاجرين و محمول است بر كراهت چون پيشتر گذشت كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله عمال مى فرستادند كه زكوات را به خدمت آن حضرت آورند و ممكن است كه عمال بعضى را بانها مى داده باشند و آن چه زياده بوده است مى آورده باشند يا فقرا نيز مى آمده باشند و حضرت به ايشان مى داده باشد.

(و فى رواية درست بن ابى منصور قال قال ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى الزّكاة يبعث بها الرّجل إلى بلد غير بلده فقال لا باس

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 514

يبعث بالثّلث او الرّبع) و در موثق از درست منقولست كه گفت مردى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند در شخصى كه زكاتش را از شهرى بشهر ديگر فرستد فرمودند كه باكى نيست كه ثلث آن را يا چهار يك آن را بفرستند و اين ترديد را حضرت نفرمودند بلكه راوى حديث كه ابن ابى عمير است شك دارد كه حضرت ربع فرمودند يا ثلث و اين سخن از ابراهيم بن هاشم است كه كلينى از على روايت كرده است از پدرش يعنى حضرت نفرمودند كه ثلث يا ربع بفرستد و اين در صورتى است كه حضرت داند كه در اين شهر مستحقين باشند و از ايشان ثلث يا ربع زياد آيد بشهر ديگر فرستند يا در آن شهر فقرا زياده از مال زكات باشند و غرض اين باشد كه همه منتفع شوند.

(و روى عنه صلوات اللَّه عليه هشام بن الحكم رحمه اللَّه فى

الرّجل يعطى الزّكاة يقسمها أ له ان يخرج الشّي ء منها من البلدة الّتى هو بها إلى غيرها قال لا باس) و به اسانيد متكثره صحيحه كه نه سند صحيح است از هشام رحمه اللَّه منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه زكات به او دهند كه آن را قسمت كند آيا مى تواند كه بعضى از آن را از آن شهرى كه هست به شهرى ديگر فرستد حضرت فرمودند كه باكى نيست و حمل كرده اند بر آن كه در آن شهرى كه مى فرستد مردمان آن شهر اولى باشند از مردمان اين شهر بانكه اغنياى آن شهر سنيان باشند و به شيعيان زكات ندهند يا مستحقين در آن شهر بيشتر باشند.

چنانكه منقول است در صحيح از ضريس كه گفت مداينى از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه سؤال كرد كه زكات مال خود را بيرون مى كنيم به كه بدهيم حضرت فرمودند كه بهم مذهبان خود بده آن شخص گفت كه من در شهرى ام كه از شيعيان شما يك كس در آنجا نيست حضرت فرمودند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 515

به شهرى فرست كه شيعيان در آنجا باشند و به شيعيان دهند و به جمعى مده كه اگر ايشان را طلب كنى از جهة كارى مددت نكنند و اگر فرصت يابند تا قتل همراه باشند و بنا بر نسخه ديگر و اللَّه هر چه به شيعيان مى دهى در دنيا و عقبى انفع است و در موثق كالصحيح منقول است از وهيب كه با ابو بصير بوديم كه عمرو بن الياس به نزد او آمد و گفت اى ابو محمد به درستى كه

برادرم در حلب مى باشد و شيعه در آنجا كمند زكات مالش را فرستاده است كه در كوفه به شيعيان دهم قطاع الطريق همه را از اهل قافله برده اند اما در اين مسأله حديثى بخاطر دارى گفت بلى از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه سؤال كردم ازين مسأله و گمان نداشتم كه كسى ازين مسأله هرگز از من سؤال خواهد كرد و به حضرت عرض نمودم كه فداى تو گردم اگر شخصى زكاتش را از شهرى به شهرى فرستد و راه زنان ببرند حضرت فرمودند كه از او مجزيست و اگر من باشم مرتبه ديگر مى دهم. و ازين حديث ظاهر مى شود كه ضمان بر سبيل استحباب باشد اگر چه در چنين صورتى بى دغدغه ضمان نيست چون راوى ذكر كرد كه در حلب شيعه كمند و ظاهر احوال آن زمان نيز چنين بوده است كه به سبب عدم مستحق نقل مى كرده اند.

و در صحيح از على بن بلال منقول است كه عريضه نوشتم به خدمت آن حضرت صلوات اللَّه عليه و او از اصحاب حضرات امام محمد تقى و امام على نقى و امام حسن عسكريست صلوات اللَّه عليهم و هر يك محتمل است و سؤال كردم كه آيا جايز است كه زكات مال و تصدق را به محتاجى دهم كه شيعه اثنا عشرى نباشد حضرت در جواب فرمودند كه زكات و صدقه را مده بغير اصحابت كه شيعيان اثنى عشرى اند.

و كالصحيح منقولست از عمر بن يزيد كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از تصدق دادن به ناصبى و زيدى حضرت فرمودند كه تصدق

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 516

به ايشان مده و اگر

توانى آب به ايشان مده و زيدى نيز ناصبى است و عداوت با ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم دارند كه چرا جهاد نمى كنند چنانكه زيد يك ساعت خروج كرد و خود را با جمعى كثير به كشتن داد و از اين جهت است كه سنيان با زيدى [بد] نيستند چون در بطلان شريكند و اكثر فسادها از علما زيديه شد و چندين هزار كس از سادات و شيعيان را به كشتن دادند و مباحثاتى كه با حضرات ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم هميشه مى كردند مشهور است و بعضى از آنها در كافى مذكور است و در موثق كالصحيح منقولست از ابن ابى يعفور كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فداى تو گردم زكات را به كه بايد داد حضرت فرمودند كه به اصحابت يعنى اثنى عشرى عرض كردم كه اگر زياد آيد فرمودند كه به ايشان ده گفتم اگر زياد آيد فرمودند به ايشان ده عرض كردم كه اگر زياده آيد فرمودند كه باز به ايشان ده عرض نمودم كه باين سايلان سنى چيزى ندهيم فرمودند كه نه مگر خاك مگر آن كه رحم كنى بر ايشان پاره نانى بدهى و انگشت ابهام را بر بيخ انگشتان گذاشتند يعنى بقدر چهار انگشت پاره باشد از نان و از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه منقولست كه پدرم صلوات اللَّه فرمودند كه روزى نزد پدرم صلوات اللَّه عليه بودم كه شخصى آمد و گفت كه من از اهل ريم و زكاتى دارم به كه بدهم حضرت فرمودند كه بما ده آن مرد چنين فهميد كه حضرت از جهة خود فرمودند

گفت زكات بر شما حرام است چگونه به شما دهم حضرت فرمودند كه هر گاه به شيعيان ما دهى بما داده گفت در آنجا نمى شناسم كسى را كه شيعه باشد فرمودند كه يك سال صبر كن گفت اگر در آن سال نيابم كسى را فرمودند كه دو سال تا چهار سال رسيدند در سؤال و جواب آن مرد گفت اگر نيابم شيعه را حضرت فرمودند كه در كيسها كن و در دريا انداز زيرا كه حق سبحانه و تعالى اموال ما را و اموال شيعيان ما را حرام گردانيده است بر دشمنان ما و احاديث در اين باب

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 517

متواتر است و اينها در صورتيست كه تقيه نباشد كه اگر تقيه باشد جايز است به ناصبى دادن چه جاى ديگران.

چنانكه در حسن از ابو بصير از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه اگر دانى كه ناصبى است تصدّق به او مده مگر آن كه از زبانش ترسى كه در آن صورت دين و عرض خود را از او مى خرى بمال و احاديث متواتره كه در تقيه وارد شده است و در ماليات دشمنى بيشتر است بلكه غالب اوقات دشمنيها بر سر مال است چنانكه گذشت كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه زكات خود را به هشام و سليمان دادند و از روى تقيه بود اگر چه در واقع زكاة نبود و ليكن از جهة تسهيل امور بر شيعيان كردند تا بر ايشان دشوار نباشد.

[تبديل زكات به پول ]

(و سال علىّ بن جعفر اخاه موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما عن الرّجل يعطى من زكاته عن الدّراهم دنانير و عن الدّنانير دراهم

بالقيمة أ يحلّ ذلك قال لا باس به) و به اسانيد صحيحه منقول است از على كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه از زكات خود بدل از شاهى اشرفى دهد و بدل از اشرفى شاهى دهد به قيمت آن بحسب متعارف وقت آيا جايز است حضرت فرمودند كه باكى نيست يعنى اگر از جنس بدهند بهتر است.

(و كتب محمّد بن خالد البرقىّ إلى ابى جعفر الثّانى صلوات اللَّه عليه هل يجوز ان يخرج عمّا يجب فى الحرث من الحنطة و الشّعير و ما يجب على الذّهب دراهم بقيمة ما يسوى ام لا يجوز الّا ان يخرج من كلّ شي ء ما فيه فاجاب صلوات اللَّه عليه أيّما تيسّر يخرج) و به اسانيد صحيحه منقول است كه محمد بن خالد برق رودى كه از دهات قم است گفت عريضه نوشتم به خدمت حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه كه آيا جايز

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 518

است كه اخراج كنند زكات را بدل از آن چه واجبست از گندم و جو و بدل از طلا و نقره بيرون كنند و به قيمت سوقى همه هر چه شود شاهى بدهند يا آن كه جايز نيست مگر آن كه از هر جنسى آن چه واجب شده باشد از آن جنس بدهند حضرت در جواب عريضه فرمودند كه هر يك كه به آسانى دست دهد اخراج مى كنند و ظاهر جواب عموم دارد اگر چه محتمل است كه مراد درهم باشد كه از اخراج درهم يا عين هر يك ميسر شود اخراج مى كنند و اين احوط است چون شاهى كه هست هر چه

مى خواهند مى خرند بخلاف ساير اجناس و كالصحيح منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه از آن حضرت سؤال كردند از شخصى كه از مال زكات جامه و آرد بو داده و بو نداده و خربزه و انگور خرد و قسمت كند آن را بر مستحقين حضرت فرمودند كه نمى دهد به ايشان مگر دراهم را چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است پس بنا بر اين احوط آنست كه از جنس بدهد يا دراهم و عوض دراهم دينار هم مى تواند داد چنانكه گذشت اما غير اينها را ندهد چون ظاهر اخبار آنست كه زكات در عين است آن چه را دليل اخراج كرده است همين است و ما بقى بحال خود است و اين خبر مؤيد است و اللَّه تعالى يعلم.

[زكات زمينى يا خانه بخرد آيا بر او چيزى هست ]

(و سال عمر بن يزيد ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن رجل فرّ بماله من الزّكاة فاشترى به ارضا او دارا أ عليه فيه شى ء فقال لا و لو جعله حليّا او نقرا فلا شى ء عليه و ما منع نفسه من فضله اكثر ممّا منع من حقّ اللَّه الّذى يكون فيه) در كافى بان يكون فيه و اين بهتر است.

و در صحيح و حسن كالصحيح منقول است از عمر كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه از جهة گريختن از زكات زمينى يا خانه بخرد آيا بر او چيزى هست از زكات يا گناه حضرت فرمودند نه و اگر آن كه زيور و زرينه آلات مى كرد يا شمس مى كرد كه از جنس او

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 519

بود بر او زكات نمى بود چه

جاى آن كه از غير جنس زكاتى كرده است و ليكن آن چه كرده است بر خود كه فضل الهى را از خود باز داشته است بيشتر است از آن چه منع كرده است حق الهى را كه در اين مال خواه است بود اگر تبديل نمى كرد، يا آن چه منع كرده است خود را از فضل حق سبحانه و تعالى بيشتر است از نفعى كه به او رسيده است از ندادن زكات و آن فضل زكاتيست كه اگر تبديل نمى كرد در اين مال مى بود كه ممّا بيان ما كند يعنى نفع ابدى را ترك كرده است از جهة نفع فانى و اين حديث محمولست بر فرار پيش از حول و چند حديث موثق كالصحيح وارد شده است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه اگر بقصد فرار كرده باشد زكات مى دهد محمولست بر استحباب يا بعد از سال چنانكه گذشت.

(و روى زرارة و محمّد بن مسلم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال أيّما رجل كان له مال و حال عليه الحول فانّه يزكّيه قيل له فان وهبه قبل حوله بشهر او بيوم قال ليس عليه شى ء اذا) و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر شخصى كه او را مالى باشد و سال بر او بگردد آن را زكات مى دهد و به آن حضرت عرض نمودند كه اگر آن مال را ببخشد به كسى پيش از آن كه سال بر او بگردد به يك ماه و يا به يك روز حضرت فرمودند كه در اين صورت بر او چيزى نيست.

(و روى زرارة عنه

صلوات اللَّه عليه انّه قال انّما هذا بمنزلة رجل افطر فى شهر رمضان يوما فى اقامته ثمّ يخرج فى اخر النّهار فى سفر و اراد به سفره ذلك ابطال الكفّارة الّتى وجبت عليه) اين حديث تتمه آن خبر است چنانكه مذكور است در كافى و علل غايتش آن كه خبر اول را زراره و محمد بن مسلم هر دو روايت كرده اند و اين خبر را زراره روايت كرده است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه حضرت فرمودند تمثيل هر دو حكم را بانكه آن چه گفتيم از آن كه فرار بعد از حول سبب سقوط زكات نمى شود و پيش از حول

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 520

مى شود شبيه است بانكه شخصى مقيم باشد و در حال اقامت يك روز را افطار كند و در آخر روز به سفرى رود و غرضش از اين سفر اسقاط كفاره باشد كه بر او واجب شده است ساقط نمى شود چنانكه تبديل بعد از حول سبب سقوط زكات نمى شود و اگر اين مرد بقصد افطار ماه رمضان بسفر رود و بخورد كفاره ساقط است چنانكه اگر قبل از حول ببخشد زكات ساقط است و اين تتمه در روايت مذكور است و چون صدوق تتمه را ذكر نكرده است مشتبه شده است بر فضلا جمعى چنين حل كرده اند كه تشبيه در جزو اخير است و كفاره ساقط است مطلقا و بعضى تخصيص داده اند بسفر ضرورى بنا بر آن كه فى علم اللَّه اين شخص مكلف بصوم نيست چون حق سبحانه و تعالى مى دانست كه بسفر خواهد رفت و زن حايض خواهد شد پس كاشف آمد كه مكلف بصوم نبوده است بلكه مكلف

به امساك بوده است نهايتش اينست كه آثم باشد. از جهة جرات چنانكه اگر كسى چيزى را گمان كند كه شرابست و بخورد و بعد از آن ظاهر شود كه شراب نبوده است او را حد شارب الخمر نمى زنند و هم چنين اگر كسى با زن خود به گمان آن كه اجنبيه است جماع كند و كاشف آيد كه زن او بوده است حد زانى نمى زنند او را و على هذا القياس امثال اين بسيار است و اين سخنان متين است عقلا و ليكن مراد حضرت صلوات اللَّه عليه نيست بلكه مراد اينست كه كفاره مى دهد آن را و به سبب جرات كفاره هست و قياس باطل است و تشبيهى كه حضرت فرموده اند از جهة توضيح است و چون ايشان احكام الهى را به نص نبى صلى اللَّه عليه و آله مى دانند و علتش را نيز مى دانند اگر تشبيه كنند از بابت اين خواهد بود كه كسى بگويد زيد در جاء زيد مرفوع است زيرا فاعل است چنانكه در جاء عمرو مرفوع است و اين قياس در لغت نيست بلكه چون قاعده كليه را از خارج مى دانيم بيان قاعده كليه مى كنيم و قياس بر ما حرام است چون علت حكم را نمى دانيم و استنباط مى كنيم كه اين شبيه فلان مسأله است و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 521

معارض آن بسيار است كه از حيثيت ديگر شبيه به مسأله ديگر است و هر تشبيهى كه در كلام ائمه معصومين واقع شده است يا از جهة توضيح و تفهيم است يا بواسطه آن كه چون اصحاب حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم با علماى عامه بحث مى كرده اند تعليم مى فرموده اند

تا باطل آنها را بباطل بشكنند از قبيل بحث الزامى چنانكه مدار علامه حلى طاب ثراه بر اين است و حاشا كه اعتقاد به قياس داشته باشد چون كم است در صفحه از منتهى و تذكره نگفته باشد كه قياس باطل است.

و مع هذا قياس مى كند الزاما لهم و نقضا لأباطيلهم و ديگر وجوه گفته اند كه ذكر آن ناخوش است و همه از اين جهت است كه ملاحظه نمى كرده اند و همين حديث بطوله در كافى و تهذيب هست و در روضه مذكور است با شرح.

[نه جنسى كه زكات در آن واجبست هر گاه آن را تبديل كنى در سال زكات ساقط مى شود]

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه فى التسعة الاصناف اذا حوّلته فى السّنة فليس عليك فيها شى ء) و منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند در نه جنسى كه زكات در آن واجبست هر گاه آن را تبديل كنى در سال زكات ساقط مى شود و بر تو چيزى واجب نيست و آن چه سال اعتبار دارد در آن ازين اجناس پنج چيز است كه آن طلا و نقره و شتر و گاو و گوسفند است و در غلات اربع سال اعتبار ندارد بلكه مى بايد نزد صاحبش دانه ببندد و از آفت بگذرد پس اگر غله يا حاصل درخت را صلح كند از كسى به زرى و بعد از يك ماه در ملك مشترى گندم و جو و خرما و انگور شود زكات بر مشتريست و اين معنى را سال ناميده اند مجازا يا تغليبا و دور نيست كه مضمون حديث صحيح زراره باشد و در آن حديث لفظ نه نيست پس حديث ديگر است يا صدوق سهو نموده است يا تجويز كرده است.

[خانه جزء مال نيست ]

(و سئل ابو جعفر و ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليهما عن الرّجل له دار و خادم و عبد أ يقبل الزّكاة قالا نعم انّ الدّار و الخادم ليسا بمال)

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 522

روايت كرده است شيخ در صحيح و كلينى در حسن كالصحيح از عمر بن اذينه از جمعى و آن جمع فضلاء اصحاب حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادقند صلوات اللَّه عليهما چنانكه مدار روايات او ازين جماعت است و آن زراره و محمد بن مسلم و فضيل و بريد و بگير و

ابو بصير است غالبا كه از اين دو معصوم روايت كرده اند كه از ايشان سؤال كردند از شخصى كه او را خانه و كنيزكى و غلامى باشد آيا زكات قبول مى كند فرمودند كه بلى به درستى كه خانه و خدمتكار كه كنيز است غالبا مال نيستند يعنى از جمله ضرورياتند و در قوى از سعيد بن يسار منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه حلال است زكات از براى صاحب خانه و خادم و آن حضرت مى فرمودند كه اينها مال نيستند و كلينى در قوى از عبد العزيز روايت كرده است كه من و ابو بصير داخل شديم بر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و ابو بصير عرض نمود كه ما را دوستى هست كه مرديست راست گو و شيعه است حضرت فرمودند كه اى ابو محمد اين كيست كه او را مدح مى كنى عرض نمود كه عباس بن وليد بن صبيح است حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى رحمت كند وليد را مطلب چيست گفت فداى تو گردم خانه دارد كه چهار هزار درهم مى ارزد و بحساب آن زمان چهل تومانست و كنيزكى دارد و غلامى دارد و شترى دارد كه اين غلام از آن شتر از جهة مردم آب مى كشد و از دو شاهى تا چهار شاهى اجرت غلام و شتر مى شود كه دويست دينار تا چهار صد دينار باشد يعنى اقل آن چه كار مى كند دو درهم است و اكثرش چهار درهم بغير از علف شتر و عيال بار است آيا زكات مى تواند گرفت حضرت فرمودند كه بلى ابو بصير گفت با آن كه اينها دارد

زكات مى تواند گرفت حضرت فرمودند كه اى ابو محمد و اين كه حضرت كسى را به كنيت بخواند نهايت تعظيم بوده است تو مرا امر مى كنى كه بگويم خانه اش را بفروشد و حال آن كه اين خانه سبب عزت و اعتبار اوست

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 523

و مع هذا سكناى اوست كه ضرور است يا كنيزكش را بگويم بفروشد كه خدمت او مى كند و خدمت خانه او مى كند و سبب عزت او و عيال اوست يا بگويم كه غلام و شتر را بفروشد و معاش او از اينها مى گذرد و قوت لا يموت اوست بلكه زكات مى تواند گرفت و بر او حلال است و نه خانه را بفروشد و نه غلامش را و نه شترش را و از اين حديث ظاهر مى شود كه وضع متعارف را رعايت مى بايد كرد چون در چنين خانه بر آمده است نبايد فروختن و خانه پست تر خريدن و در موثق از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه زكات حلال است كسى را كه خانه و كنيز يا غلام داشته باشد، و حديث موثق سماعه نيز خواهد آمد و از اين اخبار استنباط كرده اند كه ضروريات مستثنى است مثل كتب علمى ضرورى و فروش و ظروف و ساير آن چه ضرور است مستثنى است از تعليل حضرت كه اينها مال نيستند يعنى ضرورند و احتياط ظاهر است.

(و قد تحلّ الزّكاة لصاحب السّبعمائة و تحرم على صاحب الخمسين اذا كان صاحب السّبعمائة له عيال كثير فلو قسمها بينهم لم يكفه فليعفّ عنها نفسه و ليأخذها لعياله و امّا صاحب الخمسين فانّه يحرم عليه اذا كان وحده و هو محترف يعمل

بها و هو يصيب فيها ما يكفيه إن شاء اللَّه تعالى) در موثق كالصحيح از سماعه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه گاه هست كه حلال است زكات كسى را كه هفتصد درهم داشته باشد و حرامست بر كسى كه پنجاه درهم داشته باشد هر گاه صاحب هفتصد درهم عيال واجب النفقه بسيار داشته باشد كه اگر اين هفتصد درهم را برايشان قسمت كند كفايت قوت سال ايشان نباشد پس اولى آنست كه چون خود چيزى دارد عفت ورزد و از جهة خود نگيرد و از جهة عيال خود بگيرد و اگر از جهة عيال غير واجب النفقه بگيرد مانند برادر و خواهر بهتر خواهد بود و دور نيست كه مراد حضرت عيال غير واجب النفقه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 524

باشد چون غالب اوقات غير واجب النفقه بيشتر از واجب النفقه مى باشند و اما كسى كه پنجاه درهم داشته باشد و حرفه و پيشه داشته باشد و تنها باشد و به همين مايه كار كند و معاشش گذرد بر او حرام است و هر دو مقدار بر سبيل مثال است بسا باشد كه عيالش بسيار باشند و ده هزار درهم كافى نباشد او را و بسا باشد كه عيال بسيار داشته باشد هيچ چيز نداشته باشد اما كسبى داشته باشد كه معاشش به آن گذرد و به همين مضمون است حديث موثق علاء بن رزين در سبعمائه و خمسين و حسن كالصحيح ابو بصير كه گفت از حضرت امام جعفر صادق شنيدم كه مى فرمودند كه كسى كه هفتصد درهم داشته باشد زكات مى تواند گرفت هر گاه چيزى ديگر نداشته باشد ابو

بصير گفت عرض كردم كه كسى كه هفتصد درهم داشته باشد و گذارد تا سال بر او بگذرد زكات بر او واجبست يا چون زياده از نصاب است بلكه نصاب سيزدهم است كه دارد چون زكات تواند گرفت و اگر كسب كند نيز زكات سيزدهم تجارت را دارد و اگر نصاب اول را داشته باشد زكات نمى تواند گرفت چه جاى نصاب سيزدهم حضرت فرمودند كه زكاتش را به عيالش مى خوراند و ظاهرش آنست كه مايه اوست و زكات تجارت سنت است و او پريشان است و عيال غير واجب النفقه دارد بخورد ايشان مى دهد پس حضرت فرمودند كه ما نگفتيم كه هر كه هفتصد درهم دارد زكات مى تواند گرفت بلكه شخصى را مى گوييم كه اگر مايه را خرج كند كمتر از يك سال آخر شود و باين مايه كار مى كند و معاشش نمى گذرد و اما اگر پيشه داشته باشد كه معاشش از آن گذرد و دويست درهم داشته باشد كه زكات بر آن واجب شود به شرايطش زكات نمى تواند گرفت و جمعى از اصحاب از اين حديث استدلال كرده اند كه شخصى كه يكى از نصابهاى زكات را داشته باشد غنى است، و زكات نمى تواند گرفت و اين حديث دلالت دارد بلكه ظاهرش آنست كه حرفه داشته باشد كه معاشش از آن مى گذرد به آن اعتبار غنى است و از احاديث سابقه نيز استنباط

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 525

كرده اند كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليه فرموده اند كه حق سبحانه و تعالى از مال اغنيا قوت فقرا را مقرر فرموده است پس هر كه زكات مى دهد او غنى است و آن اخبار نيز مبنى بر اغلب است

چون اين فرض نادر است كه نصاب زكات داشته باشد و فقير باشد و بر تقديرى كه دلالت كند اين اخبار تخصيص آن عمومات مى كند و منافات ندارد كه از حيثيت مال غنى باشد و از حيثيت عيال فقير باشد اگر چه احوط آنست كه كه اگر چهل درهم داشته باشد كه سال بر او گردد زكات نگيرد.

چنانكه در موثق كالصحيح از زراره منقولست كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اگر كسى زكاتى داشته باشد و مستحق بسيار باشند چه كند حضرت فرمودند كه اگر توانى به همه بده پس حضرت فرمودند كه كسى كه چهل درهم داشته باشد و سال بر او بگذرد حلال نيست او را كه زكات بگيرد و اگر زكاة بگيرد حرام گرفته است اگر چه ظاهرش آنست كه كسى دارد كه معاشش بان مى گذرد يا اين چهل درهم مايه اوست يا آن كه گدائى مى كند و اين چهل درهم را دارد و در اين صورت حرام بمعنى مكروه خواهد بود يا به اعتبار آن كه گدائى با چيزى داشتن حرامست.

[جايز نيست كه شارب الخمر را چيزى از زكات بدهند]

(و لا يجوز ان يعطى شارب الخمر من الزّكاة شيئا) و جايز نيست كه شارب الخمر را چيزى از زكات بدهند و شيخان در صحيح از داود صرمى ممدوح روايت كرده اند كه گفت از آن حضرت سؤال كردم از شارب الخمر كه به او از زكات چيزى مى توان داد حضرت فرمودند كه نه و ظاهر آنست كه آن حضرت امام على نقى صلوات باشند چون نجاشى ذكر كرده است كه او را مسائل هست از آن حضرت (صلوات اللَّه عليه) و ظاهر است

كه تا شخصى از خواص ايشان نمى بوده است جواب مسايل او را نمى داده اند. لهذا اين معنى را در مدح او ذكر كرده اند و از صدوق نيز ظاهر مى شود كه كتاب او معتمد طايفه علماء شيعه بوده

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 526

است و از اين حديث نهى ظاهر مى شود و نهى اعم است از حرمت اگر چه لا يجوز قدما نيز صريح نيست در حرمت و شك نيست كه ندادن زكات بشارب الخمر اولى است چون ممكن است كه زر زكات را به بهاى شراب دهد بلكه احوط آنست كه به اصحاب كباير ندهند و اولى آنست كه بغير عادل ندهند چنانكه ظاهر آيه للفقراء الذين الخ دلالت بر آن مى كند.

[زكات به كثير العيال ]

(و روى سماعة عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال سألته عن الزّكاة هل تصلح لصاحب الدّار و الخادم فقال نعم الّا ان يكون داره دار غلّة فيخرج له من غلّتها ما يكفيه و عياله فان لم تكن الغلّة تكفيه لنفسه و عياله فى طعامهم و كسوتهم و حاجتهم فى غير اسراف فقد حلّت له الزّكاة و ان كانت غلّتها تكفيهم فلا) و در موثق از سماعه منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا جايز است زكات دادن به كسى كه خانه داشته باشد و كنيزك يا غلام خدمتكار داشته باشد حضرت فرمودند كه بلى مگر آن كه خانه اش خانه مستغل باشد كه كرايه نشين باشد «1» و از كرايه اش آن قدر حاصل شود كه كافى باشد او را و عيال واجب النفقه اش را پس اگر حاصلش آن مقدار نباشد كه كافى باشد او را و

عيالش را در خورش و پوشش همه، و احتياجاتى كه از لوازم آدمى است و در خور ايشان باشد بى آن كه اسراف كنند حلال است او را گرفتن زكات و اگر حاصل آن خانه ايشان را در جميع ضروريات ايشان كافى باشد جايز نيست گرفتن زكات ايشان را و ظاهر اين حديث دلالت مى كند بر آن كه لازم نيست فروختن مستغل و گاه باشد خانه صد تومان ارزد و حاصلش وفا نكند به ايشان و اگر آن را بفروشند سالها بان معاش توانند كرد و بنا بر اين لازم مى آيد كه اكثر اربابان كه هزار تومان

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 527

و دو هزار تومان املاك ايشان ارزد زكات توانند گرفت پس بنا بر اين حمل كرده اند اين حديث و امثال اين را بر آن كه خانه وقف اولادى باشد يا خانهاى مفتوح العنوه باشد كه ايشان اجرة الارض به عمال دهند و به سبب اولويت سبقت يد به ايشان گذاشته باشند يا بعضى از اعيان داشته باشند كه اگر بفروشند وفا به قوت ايشان نكند.

و در صحيح از معاويه بن وهب منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه او را سيصد درهم يا چهار درهم بوده باشد و عيال بار باشد و پيشه داشته باشد مثل بزازى و بقالى و آن مقدار بهم نرسد كه معاشش بگذرد آيا مايه را بخورد و زكات نگيرد يا زكات مى تواند گرفت حضرت فرمودند كه مايه را نخورد بلكه آن چه از آن به همرسد صرف خود و عيال خود كند و بقيه ما يحتاج را از زكات بگيرد و دست

به مايه نگذارد و ظاهرش آنست كه از حاصل رعايت مى بايد كرد اگر چه ممكن است كه مايه اش چون قليل است اگر آن را نيز خرج كند بان معاش سالش نگذرد و در صحيح از عبد الرحمن منقولست كه گفت از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه پدرش يا عمش يا برادرش ما يحتاج ضروريه او را دهند و جفا كشد چون ايشان آن قدر به او ندهند كه بر خود و عيال خود توسعه تواند كرد آيا از زكات مى تواند گرفت كه توسعه نمايد بر خود و عيال خود حضرت فرمودند كه باكى نيست مى تواند گرفت و ظاهر مى شود كه لازم نيست بسيار تنگ گرفتن بر خود و عيال اگر چه بهتر آنست كه تنگ گيرد و زكات نگيرد.

چنانكه در حسن كالصحيح منقولست از زراره كه شنيدم كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه زكات حلال نيست كسى را كه پيشه داشته باشد كه معاشش بان گذرد و يا صاحب قوت و درست اندام باشد كه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 528

تواند كسبى كردن پس تا توانيد تنزه كنيد از گرفتن زكات.

و در صحيح از معاوية بن وهب منقول است كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه روايتى بما رسيده است از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه زكات حلال نيست بر غنى و نه بر قوى درست اعضا حضرت فرمودند كه حلال نيست بر غنى يعنى درست اعضا اگر معاش خود را هم مى تواند رسانيد غنى است و الا فقير است و مى تواند گرفت پس عمده غناست

و محتمل است كه مراد حضرت آن باشد كه مراد از آن كسى است كه معاش خود را بهم تواند رسانيد چنانكه در خبر زراره گذشت و اللَّه تعالى يعلم.

(و سال ابو بصير ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن رجل له ثمانمائة درهم و هو رجل خفّاف و له عيال كثير أ له ان ياخذ من الزّكاة فقال يا با محمّد أ يربح فى دراهمه ما يقوت عياله و يفضل قال لا ادرى قال ان كان يفضل عن القوت مقدار نصف القوت فلا ياخذ الزّكاة و ان كان اقلّ من نصف القوت اخذ الزّكاة قال قلت فعليه فى ماله زكاة تلزمه قال بلى قال قلت كيف يصنع قال يوسّع بها على عياله فى طعامهم و كسوتهم و يبقى منها شيئا يناوله غيرهم و ما اخذ من الزّكاة فضّه على عياله حتّى يلحقهم بالنّاس) و در موثق منقولست كه ابو بصير گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه هشتصد درهم داشته باشد و مرديست موزه فروش يا موزه دوز و عيال بسيار دارد آيا زكات مى تواند گرفت حضرت فرمودند كه اى ابو محمد آيا از مايه كه دارد آن مقدار بهم مى رساند كه قوت عيالش باشد و زياده بر قوت گفت بلى فرمودند كه چه مقدار زياد مى آيد گفت نمى دانم حضرت فرمودند كه اگر بمقدار نصف قوت از قوت زياده بهم مى رسد كه صرف ما يحتاج

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 529

غير قوت شود مانند پوشش و ساير ضروريات زكات نگيرد و اگر كمتر از نصف قوت بهم مى رساند زكات مى تواند گرفت ابو بصير گفت عرض نمودم كه آيا زكات

تجارت در مالش لازم است فرمودند كه بلى عرض كردم كه چه كند آن زكات را حضرت فرمودند كه توسعه كند به آن بر عيالش در خورش و پوشش ايشان و اندكى بگذارد كه به ديگران دهد و آن چه از زكات مى گيرد و بر عيالش قسمت كند تا ايشان را از فقر بيرون آورد و ملحق سازد ايشان را به ساير مردمانى كه زكات نمى گيرند و اين حديث با احاديث بسيار از موثق كالصحيح دلالت مى كنند بر آن كه لازم نيست تنگ گرفتن و از جهة توسعه بر عيال زكات مى توان گرفت كه ايشان در مشقت نباشند.

[شخصى از زكات مال خود به يك كس آن مقدار بدهد كه او را غنى گرداند]

(و يجوز للرّجل أن يعطى الرّجل الواحد من زكاته حتّى يغنيه و يجوز له ان يعطيه حتّى يبلغ مائة الف) و جايز است كه شخصى از زكات مال خود به يك كس آن مقدار بدهد كه او را غنى گرداند و جايز است كه به او بدهد تا صد هزار درهم كه بحساب آن زمان هزار تومان بوده است و بحساب حال ششصد و سى تومان مى شود و آن چه از اخبار معتبره ظاهر مى شود آنست كه غنا قوت ساليانه است و زياده بر آن مكروه است يا حرام خصوصا هر گاه بسط لازم باشد و چون در زمان حضرات ائمه معصومين مستحقان زكوات كم بودند تجويز زياده مى فرموده اند.

و صدوق در علل در صحيح از صفوان روايت كرده است از على دغشى كه گفت از حضرت ابو الحسن صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه اگر شخصى قوت يك روزه داشته باشد سؤال مى تواند كرد و اگر بى آن كه طلب كند به او چيزى دهند قبول مى تواند

كرد حضرت فرمودند كه اگر قوت يك ماهه نيز داشته باشد مى تواند گرفت آن مقدار كه تا شش ماهش بس باشد زيرا كه سال تا سال مى دهند چنانكه در حديث معتبر حماد بن عيسى در خمس خواهد آمد كه امام زكوات را

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 530

كه قسمت مى فرمايند قوت ساليانه بهر فقير مى دهند و در قوى از بشر بن بشار روايت كرده است كه عرض نمودم به رجل.

و صدوق گفته است كه مراد از رجل حضرت امام على نقى است صلوات اللَّه عليه و شيخ طوسى نيز او را از رجال آن حضرت شمرده است كه مؤمن را از زكات چه مقدار مى توان داد حضرت فرمودند كه سه هزار درهم بعد از آن فرمودند كه يا ده هزار درهم و فاسق را قوت لا يموت مى دهند زيرا كه مؤمن در طاعت الهى صرف مى كند و فاجر در مخالفت الهى تعالى شانه.

و در صحيح از سعيد منقولست كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه از زكات چه مقدار به يك كس مى توان داد حضرت فرمودند كه آن مقدار كه او را غنى كنى.

و در احاديث موثقه كالصحيحه از اسحاق بن عمار و عمار و زياده منقول است از حضرت امام جعفر صادق و حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليهما كه فرمودند كه تا او را غنى كنى مى توانى داد و ظاهرا غناى شرعى مراد باشد كه قوت ساليانه باشد پس احوط آنست كه زياده بر قوت ساليانه ندهد خصوصا هر گاه فقر بسيار باشند.

چنانكه منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چيزى از جهة حضرت سيد المرسلين

صلى اللَّه عليه و آله آوردند و آن مقدار نبود كه به اهل صفه برسد و مشهور آنست كه ايشان چهار صد كس بودند پس حضرت به جمعى از ايشان داد و ترسيد كه مبادا ديگران دل شكسته شوند به نزد ايشان به عذر خواهى آمدند و فرمودند كه اى اهل صفه عذر خود را از حق سبحانه و تعالى و از شما مى خواهم كه مرا معذور داريد چون چيزى آورده بودند و خواستم كه به همه قسمت كنم وفا نمى كرد به جمعى كه تاب رياضت و گرسنگى كمتر داشتند به ايشان دادم يعنى آنها را كه ندادم اكمل بودند و باين

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 531

خشنود شدند و اين نادر بود بلكه اكثر اوقات به همه مى رسانيدند.

[تفضل دادن كسانى را كه سؤال نمى كنند بر كسانى كه سؤال مى كنند]

(و يفضّل الّذى لا يسال على الّذى يسال) و در دادن تفضل مى دهند كسانى را كه سؤال نمى كنند بر كسانى كه سؤال مى كنند چنانكه در باب اول گذشت آيه و حديث صحيح عبد الرحمن بن حجاج وارد شده است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه آيا در زكات تفضيل مى دهند جمعى را كه سؤال نكنند بر جمعى كه سؤال كنند حضرت همين عبارت متن را فرمودند و ظاهر تفضيل بيشتر و بهتر دادنست ايشان را و ممكن است كه مراد از تفضيل تقديم باشد چنانكه ظاهر آيه مشعر است بر آن كه به ايشان بايد داد و بس بلكه ظاهرش آنست كه فقرائى كه ايشان را زكات دهند رتبه ايشان فوق رتبه عدالت باشد.

[جمعى كه مهاجرت نموده باشند مقدم هستند]

(و قال عبد اللَّه بن عجلان السّكونيّ لأبي جعفر صلوات اللَّه عليه انّي ربّما قسمت الشّي ء بين اصحابى اصلهم به فكيف اعطيهم فقال اعطهم على الهجرة فى الدّين و الفقه و العقل) و در حسن كالصحيح منقولست از عبد اللَّه كه گفت عرض نمودم به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه بسيار است كه چيزى قسمت مى كنيم در ميان شيعيان يا محدثين اصحاب از احسانى كه مى كنم به ايشان پس چگونه به ايشان بدهم حضرت فرمودند كه رعايت اين صفات كمال كن كه جمعى كه مهاجرت نموده باشند از بلاد خود از جهة تحصيل علوم دينيه و اوقات عزيز خود را صرف آن نمايند يا صرف عبادت و طاعت نمايند و هر كه عملش بيشتر باشد و عقلش بيشتر باشد و عقلش اكمل باشد بانكه تحصيل اخر ترا مقدم دارد بر دنيا

چنانكه وارد شده است از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم كه عقل آنست كه بان عبادت خداوند رحمن كنند و بان اكتساب جنان كنند و محتمل است كه مراد از هجرت در دين اين باشد كه دين باطل را ترك نموده دين حق داشته باشد و در صحيح منقولست از ابو بصير

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 532

كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه از شيعيان صالح محدث پير شخصى كه نامش عمر بود به نزد عيس بن اعين آمد و محتاج بود عيسى به او گفت كه نزد من زكات هست و ليكن به تو نمى دهم او گفت چرا گفت ديدم كه تو گوشت و خرما خريدى و اين اسرافست او گفت كه در تجارت يك درهم به همرسانيده بودم ثلث آن را گوشت خريدم و ثلثى ديگر را خرما و ثلثى ديگر را از جهة حوايج خانه بردم پس حضرت دست مبارك را بر پيشانى نهادند و ساعتى در غم فرو رفتند و بعد از آن سر برداشتند و گفتند كه حق سبحانه و تعالى از جهة فقرا در مال اغنيا مقرر فرموده است آن چه را ايشان بان اكتفا توانند كرد و اگر مى دانست كه ايشان را كافى نيست بيشتر مقرر مى فرمود پس مى بايد كه به ايشان بدهند آن مقدار كه اكل و شرب و پوشش و تزويج و تصدق و حج كنند و بر ايشان تنگ نگيرند خصوصا بر امثال اين خوبان و كلينى و صدوق بسند ضعيف از عبد اللَّه بن سنان روايت كرده اند و صدوق سند صحيح بعبد اللَّه دارد ظاهرش صحت است كه حضرت امام

جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه زكات شتر و گاو و گوسفند و اسب را به اهل تجمّل مى بايد داد و زكات طلا و نقره و هر چه به كيل در آيد از گندم و جو و خرما و مويز و ساير حبوب به جمعى از فقرا مى دهند كه بسيار پريشان باشند عبد اللَّه گفت عرض نمودم كه چه وجه دارد حضرت فرمودند كه چون آن جماعت هميشه در تجمّل بسر آورده اند آن چه خوش آينده تر است به ايشان مى بايد داد بخلاف اين جماعت، و ظاهرا نزد عرب چنين باشد و نزد عجم آن چه به اهل تجمّل دهند طلا و نقره پنهان را بهتر مى خواهند چون علّت را حضرت بيان فرموده اند و ممكن است كه حكم عام باشد و مخفى به آن جماعت بايد داد چنانكه گذشت كه نام مبر و مؤمن را خوار مكن و اگر خويشان شيعه و پريشان باشند مقدمند بر ديگران، و احاديث بسيار بر تقديم ايشان وارد شده است به آن كه در صله رحم داخل است و اهتمام به شان

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 533

آن بسيار وارد شده است در آيات و اخبار بسيار و اكثر در روضه ذكر كرده ام و از جهة خوف تطويل در اينجا نكردم.

[نصاب گندم و جو]

(و ليس على الحنطة و الشّعير شى ء حتّى يبلغ خمسة او ساق و الوسق ستّون صاعا و الصّاع اربعة امداد و المدّ وزن مائتين و اثنين و تسعين درهما و نصف فاذا بلغ ذلك و حصل بعد خراج السّلطان و مؤنة القرية اخرج منه العشر إن كان سقى بماء المطر او كان سيحا و ان سقى بالدّلاء و الغرب ففيه

نصف العشر و فى التّمر و الزّبيب مثل ما فى الحنطة و الشّعير فان بقى الحنطة و الشّعير بعد ذلك ما بقى فليس عليه شى ء حتّى يباع و يحول على ثمنه الحول) عبارت فقه رضوى است و نيست بر گندم و جو چيزى از زكات تا به پنج وسق رسد و سقى شصت صاع است و صاعى چهار مد است و مدى دويست و نود دو در درهم است و نصف درهم چون مدى دو رطل و ربعى است و رطلى نود يك و مثقال است كه صد و سى درهم باشد كه صاعى هزار و صد و هفتاد درهم باشد كه هشتصد و نوزده مثقال شرعى باشد كه ششصد و چهارده مثقال و ربع مثقال صيرفى باشد كه سيصد صاع به سنگ تبريز سيصد و هفت من و پنجاه درم باشد، و بوزن شاهى صد و پنجاه و سه من و نيم و بيست و پنج درم باشد بنا بر آن كه مثقال همين اشرفى باشد كه چهار دانك و نيم مثقال صيرفى باشد و چون گندم و جو هر يك باين مقدار برسد بعد از اخراج سلطان و آن چه خرج ده باشد از تخم و اجرت مصالح الاملاك از گاو و غير آن ده يك مى دهند اگر آب باران يا آب روان خورده باشد، و اگر از دلو و دولاب و امثال اينها اب خورده باشد نصف عشر مى دهند و در خرما و مويز نيز همين حكم است در نصاب و قدر زكات پس اگر زكات آن را يك مرتبه دادند چندين سال كه بماند ديگر زكات نمى بايد داد مگر آن كه

بفروشند با شرفى و شاهى و سال بر ان بگذرد زكات نقدين مى بايد داد

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 534

اينست معنى فقه رضوى و اما احاديثى كه در اين باب وارد شده است فوق تواتر است از طرق خاصه و عامه بلكه اكثر اين احكام از ضروريات دينست.

از آن جمله در صحيح حلبى منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند در زكات: كه هر چه آب باران و اب روان يا آب ريشه خورد در جاهايى كه زمينش نم داشته باشد مانند دار المرز ده يك مى بايد داد و آن چه شتر آب كشد يا به دولاب آب دهند يا دلوهاى بزرگ كه گاو كشد نصف عشر مى بايد داد.

و در صحيح از سعد منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما از اقل نصابى كه زكات در آن واجبست از گندم و جو و خرما و مويز حضرت فرمودند كه پنج وسق است بوسق حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه هر وسقى شصت صاع باشد عرض نمودم كه آيا در انگور زكات هست يا آن كه تا مويز نشود زكات واجب نيست حضرت فرمودند كه بلى هست هر گاه تخمين كنند زكاتش را بيرون كنند و ظاهرا مراد از تخمين آنست كه ملاحظه نمايند كه چند صاع انگور سيصد صاع مويز مى شود كه اقل مرتبه مويز است به نصاب رسيده است و زكاتش مى بايد داد و بحسب تخمين ظاهرا اگر هزار من به سنگ تبريز انگور داشته باشد سيصد صاع مويز مى شود و اگر احتياط كند و چهار صد من شاهى كه

انگور داشته باشد زكات دهد نهايت احتياط خواهد بود.

و در صحيح از سليمان منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در خرما زكات واجب نيست تا پنج وسق نباشد و انگور نيز مثل خرماست هر گاه پنج وسق مويز شود چنانكه مذكور شد و اگر بهر دو قسم آب داده باشند اكثر را اعتبار مى كنند بحسب عدد يا بحسب نفع على الخلاف و اگر هر دو مساوى باشند پانزده يك مى گيرند.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 535

و در صحيح از ابن ابى عمير منقولست از معاوية بن شريح كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر چه آب باران يا آب ريشه خورده باشد يا آب نهر عشر مى بايد داد و هر چه از شتر و دولاب كشند نصف عشر است پس عرض كردم كه ما از چرخاب آب مى دهيم و چون آب زياد مى شود آب روان مى دهيم فرمودند كه نزد شما چنين مى شود گفتم بلى حضرت فرمودند كه نصف و نصف نصفى را نصف عشر مى دهد و نصفى را عشر مى دهد عرض نمودم كه زمين را به دولاب آب مى دهيم پس آب زياد مى شود يك آب و دو آب از آب روان مى دهيم فرمودند كه يك آب و دو آب را در چه مقدار زمان مى دهيد عرض نمودم كه در سى شب يا چهل شب مى دهيم و شش هفت ماه آب دست داده ايم فرمودند كه نصف عشر بدهيد و حديث مشهور همين است و از اين حديث فهميده اند كه بيشتر معتبر است.

و با تساوى هر يك از طرفين عمل خود كرده است چون احاديث متواتره وارد است كه آن چه به

آب روانست ده يك مى بايد داد و نصفش به آب روان است پس ده يك بايد داد، و در احاديث متواتره وارد است كه هر چه به آب دست آب داده باشند نصف عشر مى بايد داد و نصفش را به آب دست داده اند پس نصف عشر بايد داد و مجموع عشر و نصف عشر پانزده يكست و كسى خلاف نكرده است در اين احكام.

اما آن چه ذكر كرده است كه بعد از خراج سلطان مى بايد داد احاديث متواتره وارد شده است بر آن كه خراج سلطان مجزى است از زكات، اقل مرتبه اش آنست كه زكات آن را نبايد داد و بخصوص اخراج حق سلطان در حسن كالصحيح از ابو بصير و محمد بن مسلم منقول است كه عرض كردند به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه زمينهايى كه مزارعه مى كنيم با اهل زمين چه مى فرماييد فرمودند هر زمينى را كه سلطان به تو مى دهد آن چه حصه تست

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 536

زكات آن را مى دهى و جميع آن چه حق سبحانه و تعالى داده است زكاتش را نمى دهى بلكه بعد از وضع حصه سلطان هر چه مى ماند عشر آن را مى دهى.

اما آن كه در نصاب اعتبار بايد كرد از اخبار ظاهر نمى شود مثلا اگر خراج را حساب كنيم از نصاب افتد احوط آنست كه هر چه حق سبحانه و تعالى داده شد حساب كنيم اگر نصاب باشد بدهيم اما خراج را زكات ندهيم مثلا هر گاه سيصد صاع به همرسيده باشد و صد صاعش به خراج سلطان در رود بيست صاع بدهيم.

و اما مؤنت قريه كه استثناء كرده اند اكثر متابعت صدوق كرده اند و

شيخ مفيد نيز فقه رضوى را داشته است چنانكه ظاهر مى شود از بسيارى از عبارات مقنعه و محتمل است كه متابعت صدوق كرده باشد و چون نزد ما متيقن نيست كه از آن حضرت باشد صلوات اللَّه عليه احتياط آنست كه اخراجات غير خراج را اخراج نكنيم با آن كه شيخ طوسى عليه الرحمه نقل اجماع كرده است كه اخراجات بر مالك است و اشكال مشهورى هست كه هر گاه اخراجات را در بايد كرد پس چرا نصف عشر بايد داد و اين معنى را قرينه ساخته اند كه مى بايد اخراجات بر مالك باشد تا نصف عشر به سبب آن كم شود و اشتباه عظيمى است كه همه كرده اند و ملاحظه نكرده اند كه بر تقديرى كه از اصل بيرون رود نه مال مالك كم شده است با مشقت تحصيل اسباب آب دادن از ريسمان و دلو و اصلاح دولاب و ساير مشقتها هر چند ارزش را از اصل بيرون كنند و اينها سهل است عمده آنست كه اگر آب روان داده باشد مثلا و حاصل هزار من باشد اگر صد من بدهد سهل است و اگر از دست كشند بر تقديرى كه هزار من حاصل بدهد پانصد منش به اخراجات در مى رود و چون اين قسم نقصانى به مالك رسيده است حق سبحانه و تعالى بيست يك طلبيده است و اين قول نكته ايست بعد از وقوع نص و اگر نص وارد نباشد بر اخراج مؤن كسى باين مناسبات حكم نمى كند بلى مناسب قياسات و استحسانات عامه هست پس بنا بر آن كه مؤنتها را بيرون كنند

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 537

و بعد از آن نصاب را حساب

كنند در اين صورت بيست و پنج من مى بايد داد و اگر بيرون نكنيم پنجاه من مى بايد داد كه بيست يك هزار من است و در حسن كالصحيح منقولست از محمد بن مسلم كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چيست اقل نصاب خرما و مويز فرمودند كه پنج وسق است و حساب نمى كنند معافاره و أم جعرور را و اين دو قسم خرماى زبون است كه از اينها زكات واجب نيست اگر چه بسيار باشند و مى گذارند از جهة كسى كه حفظ مى كند و نگاهبانست در باغ خرما يك درخت يا دو درخت را و احتمال يك خوشه يا دو خوشه نيز دارد كه از جهة نگاهبان مى گذارند كه با عيال خود بخورد و اكثر چنين فهميده اند كه اجرت نگاهبانست كه از اصل اخراج مى كنند و دلالتش بر اين معنى نزد ما ظاهر نيست بلكه ظاهر حديث آنست كه غير اجرتست و اجرت مى بايد كه مقرر باشد پيشتر و اگر اجرة المثل باشد گاه باشد كه باغ بزرگى باشد و اجرتش ده برابر اين باشد بانكه بلفظ عذق وارد شده است و اگر عين مفتوح باشد درخت خرماست و اگر بكسر عين باشد خوشه است و ضبط نكرده اند كه حضرت مفتوح خوانده اند يا مكسور.

و در حسن كالصحيح منقول است از زراره و عبيد كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه زكات جو و گندم و خرما و مويز كسى كه داد ديگر بر او چيزى نيست هر چند سال بر او بگردد مگر آن كه آن را بفروشد و اشرفى و شاهى كند و سال

بر او بگردد زكات مى دهد و اگر نه زكات آن واجب نيست اگر چه هزار سال بر او بگذرد.

[حج از زكات ]

(و سال محمّد بن مسلم ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الصّرورة أ يحجّ من الزّكاة قال نعم) و كالصحيح منقول است از محمد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از كسى كه حج نكرده باشد آيا زكات مى تواند گرفت كه حج كند حضرت فرمودند كه بلى.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 538

و در صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه شخصى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كرد و من نشسته بودم عرض نمود كه مردمان بمن زكات مى دهند و من جمع مى كنم تا بحج مى روم حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى آنها را نيز ثواب مى دهد كه اعانت تو كرده اند بر حج، و مشهور آنست كه اگر به دفعات به او دهند تا قوت ساليانه بهم نرسيده است مى تواند گرفت و چون مقدار قوت ساليانه بهم رسيد ديگر حرام است از زكات گرفتن و ممكن است كه حضرت داند كه آن شخص اين مسأله را مى داند يا آن كه حضرت داند كه آن چه از جهة حج گرفته است كمتر از قوت ساليانه اوست يا آن كه يك جا به او بدهند بنا بر مشهور كه اگر زياده از قوت ساليانه دهند مى تواند گرفت و احاديث معتبره در اين باب وارد شده است كه چون زكات را گرفت مال او مى شود هر چه خواهد مى كند و يا آن كه مطلوب اين باشد كه چون حج نكرده است از حصّه سبيل اللَّه به او دهند كه بحج رود

چون خوب نيست كه مؤمن از دنيا برود و حج نكرده باشد و ليكن ظاهر عبارت مفيد معنى اول است.

(و قال علىّ بن يقطين لأبي الحسن الاوّل صلوات اللَّه عليه يكون عندى المال من الزّكاة أ فأحجّج به مواليّ و اقاربى قال نعم لا باس) و در صحيح منقولست از على كه گفت عرض نمودم به حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه گاه هست كه زكات مال نزد من مى باشد آيا مى توانم داد به آزاد كرده هاى خودم و به خويشان خودم كه بحج روند حضرت فرمودند كه بلى باكى نيست و اين دادن ممكن است كه از سهم فقرا باشد و غرضش زياده دادن باشد از قوت ساليانه و يا آن كه از سهم سبيل اللَّه باشد و چون احتمال هر دو دارد بلكه اعم از هر دو، نيز استدلال از جهة هيچ يك نمى توان كرد و عمده اشكال اينست كه جمعى به اطلاق اين حديث استدلال كرده اند كه سهم سبيل اللَّه عام است در جميع خيرات و بر تقدير دلالت دلالت بر غير حج نمى كند و بهتر آنست كه از

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 539

سهم فقرا به او دهند و به او نگويند كه حج بكن و او اگر خواهد بحج رود چنانكه در حديث موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است.

(و روى عبد اللَّه بن سنان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال ساله رجل و انا حاضر عن مال المملوك أ عليه زكاة فقال لا و لو كان له الف الف درهم و لو احتاج لم يكن له من الزّكاة شى ء) و در صحيح

منقولست از عبد اللَّه كه شخصى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كرد و من حاضر بودم كه آيا بر مملوك خواه غلام و خواه كنيز زكات واجبست اگر شرايط وجوب باشد حضرت فرمودند كه نه اگر چه هزار هزار درهم داشته باشد كه بحساب آن وقت ده هزار تومان باشد و غرض مبالغه است على الظاهر چون مالك نمى شود و بر تقدير مالكيت تمكن از تصرف نيست و آن شرط است در وجوب زكات و اگر بنده محتاج شود از زكات نمى تواند گرفت هيچ چيز چون به مولى غنى است و واجب النفقه مولى است مگر آن كه مولاى او نيز فقير باشد يا غنى باشد و به او ندهد آن چه او را بس باشد.

(و فى خبر اخر عن عبد اللَّه بن سنان قال قلت له صلوات اللَّه عليه مملوك فى يده مال أ عليه زكاة قال لا قال قلت فعلى سيّده فقال لا لأنّه لم يصل إلى السّيّد و ليس هو للمملوك) و در صحيح از عبد اللَّه در خبرى ديگر منقولست كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه بنده در دست او مالى باشد يعنى تجارت كند يا مالى مخفى از آقا دارد و سال بر او بگذرد آيا بر او زكات واجبست يا مى تواند داد گر چه بر سبيل استحباب باشد حضرت فرمودند كه نه گفت عرض نمودم آيا بر آقاى او واجبست حضرت فرمودند كه نه زيرا كه به آقا نرسيده است و مال مملوك نيست و ظاهرش آنست كه چون آقا خبر ندارد تمكن از تصرف نيست و غلام

مالك

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 540

نمى تواند شد چنانكه خواهد آمد و اگر قايل شويم كه مالك مى شود ارش جنايت يا فاضل ضريبه را چنانكه خواهد آمد حمل مى كنيم اين حديث را بر آن كه حضرت داند كه از ان بابها نيست اگر چه اگر از ان بابها نيز باشد و قايل به مالكيتش بشويم چون بى رخصت آقا تصرف نمى تواند كرد تمكن از تصرف نيست و زكاة بر او نيست و اللَّه تعالى يعلم و محتمل است كه بر تقدير دانستن آقا از جهة عدم تمكن از تصرف قبح عرفى كافى باشد كه از غلام خود چيزى پس گيرد هر گاه به او داده باشد و ظاهر آنست كه آقا نمى داند چنانكه غالب احوال بندگان است كه مخفى مى دارند كه مبادا صاحب از ايشان پس گيرد و بر تقدير علم آقا احوط آنست كه غلام را بگويد كه بدهد يا از جائى ديگر بدهد.

[در مال عبد مكاتب زكات نيست ]

(و فى رواية وهب بن وهب القرشىّ عن الصّادق عن آبائه عن علىّ صلوات اللَّه عليهم قال ليس فى مال المكاتب زكاة) و در روايت وهب منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از پدرانش از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهم كه آن حضرت فرمودند كه در مال مكاتب زكات واجب نيست و وهب سنى است و ليكن اكثر اصحاب كتاب او را اعتبار كرده اند و قانون سنيان اين است كه حديث را به حضرت امير المؤمنين مى رسانند مانند سكونى و غير او و علما حمل كرده اند اين حديث را بر مكاتب مشروط يا مكاتب مطلقى كه از مال كتابت چيزى نداده باشد كه اگر داده باشد به نسبت آن

آزاد مى شود و بالنسبة مالك مى شود و آن چه مالك است او را زكات مى بايد داد و نسبت آن چه مالك نيست نمى بايد داد و احوط در صورت آزادى دادن زكاتست باذن مولى.

[زكات به بنى هاشم ]

(و روى ابو خديجة سالم بن مكرّم الجمّال عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال أعطوا الزّكاة من ارادها من بنى هاشم فانّها تحلّ لهم و انّما تحرم على النبيّ صلّى اللَّه عليه و آله و على الامام الّذى

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 541

بعده و على الائمّة صلوات اللَّه عليهم) ابو خديجه ضعيف است و سند صدوق نيز به او ضعيف است و ليكن كلينى در صحيح از او روايت كرده است و او روايت كرده از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه بدهيد زكات را بهر كه خواهد از بنى هاشم كه از جهة ايشان حلال است و حرام نيست مگر بر حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و بر امامى كه بعد از آن حضرتست حضرت امير المؤمنين و بر ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم. و تاويل كرده اند كه در حالت اضطرار بر سادات حلال است و بر بنى و ائمه حلال نمى شود چون ايشان مضطر نمى شوند و محتمل است كه حضرت خطاب به بنى هاشمى كه در مجلس حاضر بوده اند كرده باشند ابو خديجه نفهميده باشد و به اطلاق نقل كرده باشد.

و در صحيح از عيص منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه جمعى از بنى هاشم به نزد حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله آمدند و از آن حضرت سؤال كردند كه يا رسول اللَّه

ما را عامل كن بر زكوات حيوانات تا سهم عاملان از ما باشد كه ما اولاييم باين عمل از ديگران پس حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اى فرزندان عبد المطلب به درستى كه زكات بر من و شما حلال نيست و ليكن حق سبحانه و تعالى مرا وعده داده است كه فرداى قيامت هر كه را خواهم شفاعت كنم.

و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه گواهى مى دهم و اللَّه كه حق سبحانه و تعالى آن حضرت را وعده شفاعت داده است پس حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه اى فرزندان عبد المطلب وقتى كه حلقه در بهشت را بگيرم گمان مى كنيد كه ديگرى را بر شما مقدم دارم يعنى نخواهم كرد و اول شما را شفاعت خواهم كرد.

و در حسن كالصحيح از محمد بن مسلم و ابو بصير و زراره منقولست از

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 542

حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما كه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه زكات چرك دستهاى مردمان است و حق سبحانه و تعالى بر من آن را و غير آن را از بعضى از چيزها حرام گردانيده است و زكات حلال نيست از جهة فرزندان عبد المطلب پس فرمودند كه و اللَّه كه چون بر در بهشت مى ايستم و حلقه بهشت را مى گيرم و شفاعت امت خواهم كرد و قسمت بهشت و دوزخ را كه بمن كرامت خواهد فرمود در روز قيامت ديگرى را بر شما مقدم نخواهم داشت پس راضى شويد از براى خود آن چه را حق سبحانه

و تعالى از جهة شما راضى شده است ايشان گفتند كه راضى شدى.

و در صحيح از جعفر بن ابراهيم هاشمى منقولست كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا حلال است صدقه بر بنى هاشم حضرت فرمودند كه زكاتى كه واجبست بر مردم از جهة ما حلال نيست و غير آن از صدقات مندوبه باكى نيست و اگر هر صدقه بر ما حرام مى بود نمى توانستند بنى هاشم كه به مكه روند اكثر آبهاى اين راه صدقه است و بركها كه ساخته اند صدقه است.

و در موثق كالصحيح از اسماعيل بن فضل هاشمى منقولست كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از صدقه كه بر بنى هاشم حرام است چه چيز است حضرت فرمودند كه زكاتست عرض نمودم كه زكات سادات از جهت سادات حلال است فرمودند كه بلى.

و در صحيح از عبد الرحمن منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر هر صدقه بر ما بنى هاشم حرام مى بود به مكه نمى توانستيم رفت چون جميع آبها صدقه است.

و در موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 543

فرمودند كه زكوات بنى هاشم بر يكديگر حلال است از غير ايشان بر ايشان حرامست.

و در صحيح از سعيد منقولست كه عرض نمودم به آن حضرت صلوات اللَّه عليهم كه حلال است زكات به آزاد كردهاى بنى هاشم حضرت فرمودند كه بلى.

و در صحيح از ثعلبه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه زكات بر بنى هاشم حرامست و بر موالى ايشان حلال است و

آن چه نهى وارد شده است كه زكات به آزاد كردهاى ايشان نمى توان داد محمولست بر كراهت.

(و روى القاسم بن سليمان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال انّ صدقات رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و صدقات علىّ صلوات اللَّه عليه تحلّ لبني هاشم) و كالصحيح منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه صدقات و اوقاف حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و اوقاف حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه بر بنى هاشم حلال است و آن به اعتبار اين است كه وقف است بر ايشان يا اعم از ايشان و غير ايشان و يا از جهة اين است كه صدقه بنى هاشم حلال است.

(و روى الحلبيّ عنه (ص) انّ فاطمة صلوات اللَّه عليها جعلت صدقاتها لبني هاشم و بنى المطّلب) و به اسانيد صحيحه منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها تصدقات و اوقاف خود را از جهت فرزندان هاشم و فرزندان مطلب مقرر فرمودند و در بعضى نسخ عبد المطلب است و ظاهرا از سهو نساخست و مطّلب برادر هاشم است و از هاشم بغير از عبد المطلب فرزندى نماند و عبد المطلب را فرزندان بسيار بود و آن چه از ايشان نسل مانده است عبد اللَّه است كه از او حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله ماند و از آن حضرت نسل نماند مگر

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 544

از حضرت فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليها و آن نيز از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه نسبت هر دو متصل شد.

چنانكه منقول

است بطرق متكثره كه حضرت سيد الانبياء صلى اللَّه عليه و آله مكرر مى فرمودند كه يا على نسل من از تو باقى خواهد ماند چنانكه در سوره كوثر مذكور است كه قريش مى گفتند محمد ابتر است و بى نسل و آن حضرت مغموم شدند حق سبحانه و تعالى فرستاد در اين سوره كه نسل تو بسيار خواهد شد و نسل دشمنان تو ابتر است و الحمد للَّه رب العالمين كه چنين شده كه عالم از نسل آن حضرت پر شد و از دشمنانش نام و نشان نماند و از ابو طالب چهار پسر به همرسيد از طالب نسل نماند و از جعفر نسل بسيار ماند كه متصلند به حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله چون عبد اللَّه بن جعفر دختر حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها را خواست و از عقيل بن ابى طالب نيز نسل هست و از حضرت امير المؤمنين على بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه از فاطمه نسل بسيار ماند و از غير حضرت سيدة النساء صلوات اللَّه عليها فرزندان بسيار ماند و ايشان را علوى مى گويند و هر چه از حضرت فاطمه است حسنى حسينى مى گويند و از عباس فرزندان بودند و هلاكو نسل او را بر انداخت و از حارث و ابو لهب فرزندان ماندند و بهم مى رسند اما كمند بسيار و از مطلب برادر هاشم فرزندان مانده است و اشهر ميان عامه خصوصا شافعيه كه اعتقاد ايشان آنست كه محمد بن ادريس مطلبى است مطلبى را نيز حكم هاشمى داده اند و اكثر علماى ما نداده اند بنا بر آن كه در احاديث استثناى هاشمى شده است چنانكه گذشت.

و

در صحيح از ابن سنان منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حلال نيست صدقه از جهة فرزندان عباس و امثال ايشان از بنى هاشم و در قوى از جميل منقولست كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 545

پرسيدم كه آيا صدقه بر بنى هاشم حلال است حضرت فرمودند كه نه عرض نمودم كه از جهة آزاد كردهاى ايشان حلال است فرمودند كه حلال است و بر بنى هاشم حلال نيست مگر زكوات خود كه به يك ديگر دهند.

و كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه از آن حضرت پرسيدند از صدقه كه بر بنى هاشم حرامست كدامست فرمودند كه زكات واجبست و حرام نيست زكات بعضى از ما بر بعضى.

و در موثق منقولست از زراره كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه آزاد كردهاى سادات از ساداتند و حلال نيست زكات غريب از جهت ايشان و باكى نيست در صدقات موالى سادات بر سادات بعد از آن حضرت فرمودند كه اگر عدالت قايم شود هاشمى و مطلبى محتاج به زكات نخواهد بود به درستى كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد از جهت هر يك مقرر ساخته است آن چه او را بس باشد پس فرمودند كه هر گاه شخصى مضطر شود ميته بر او حلال مى شود و صدقه حلال مى شود و بر سادات صدقه حلال نيست مگر آن كه چيزى نيابند و چنان شود كه ميته بر ايشان حلال شود و ذكر كرده اند كه شيخ مفيد و ابن جنبد قايل شده اند بانكه زكات به اولاد مطّلب نمى توان داد باين

حديث، و بر تقدير صحت ممكن است كه حمل بر كراهت كنيم چنانكه در موالى محمولست بر كراهت و تقيه اظهر است چون اكثر عامه بر اينند.

(و روى محمّد بن اسماعيل بن بزيع قال بعثت إلى الرّضا صلوات اللَّه عليه بدنانير من قبل بعض اهلى و كتبت اليه اخبره انّ فيها زكاة خمسة و سبعون و الباقى صلة فكتب بخطّه قبضت، و بعثت اليه بدنانير لي و لغيري و كتبت اليه انّها من فطرة العيال فكتب صلوات اللَّه عليه قبضت. و صدقه غير بنى هاشم لا تحلّ لبني هاشم الّا فى وجهين

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 546

اذا كانوا عطاشا فاصابوا ماء فشربوا و صدقة بعضهم على بعض و امّا قبض الامام صلوات اللَّه عليه لما قبضه فليس لنفسه و انّما قبضه لغيره من اهل الحاجة و المسكنة و هو مستغن عن اموال النّاس بكفاية اللَّه إيّاه متى ناداه لبّاه و متى ساله اعطاء و متى ناجاه اجابه) و در صحيح منقولست از محمد كه گفت به خدمت حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه فرستادم چند مثقال طلايى كه نزد من بود از اهل خانه و نوشتم در عريضه كه به خدمت آن حضرت فرستادم كه در اين مال هفتاد و پنج اشرفى زكاتست، و در تهذيب خمسة و سبعين است كه بدل از اسم انّ است و بنا بر اين نسخه خبر مبتداى محذوفست كه آن هى است و ظاهرا سهو شده است و باقى صله است يعنى هديه ايست كه به خدمت فرستاده ام حضرت در تحت كتابت نوشته بودند كه به قبض ما رسيده و چند اشرفى ديگر از خودم و از غير خودم فرستاده بودم

و در عريضه نوشته بودم كه از فطره عيال است حضرت بخط مبارك خود نوشتند كه به قبض ما در آمد.

و صدوق ذكر كرده است كه زكات غير سيد برسيد حلال نيست مگر از دو وجه يكى آن كه تشنه باشند و به آبى برسند كه در بركه باشد كه از زكات ساخته باشند يا آب خيرات باشد مثل بركهاى راه مكه و از آن آب بخورند دويم زكات بنى هاشم است بر بنى هاشم.

و اما آن چه حضرت نوشته بودند كه به قبض من در آمد از جهة خود قبض نفرمودند بلكه از جهة فقرا و مساكين مى گرفتند چون عارف بودند به احوال همه كس و آن حضرت مستغنى بودند از اموال مردم چنين نمى شد كه مضطر شوند به گرفتن فطره يا زكات چون مستجاب الدعوه بودند و حق سبحانه و تعالى كفايت مهمات ايشان كرده بود و هر مرتبه و هر وقتى كه خدا را مى خواندند لبيك مى شنيدند و هر گاه سؤال مى كردند حق سبحانه و تعالى عطا مى فرمود و هر

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 547

وقت كه مناجات مى كردند حق تعالى اجابت مى كرد دعاى ايشان را پس ظاهر مى شود كه صدوق حديث ابو خديجه را حمل بر اضطرار كرده است كه ممكن است كه سادات مضطر شوند و معصومان از دو وجه خارج نمى شوند.

يكى از جهة خلافت الهى و كفايت او.

دويم از جهة استجابت دعوات ايشان و از اين خبر و اخبار ديگر ظاهر مى شود كه زكات مال و فطره و خمس را نقل به امام صلوات اللَّه عليه مى توان كرد بلكه جمعى گفته اند كه در زمان حضور نبى و امام صلوات اللَّه عليهم

نقل واجبست به ايشان كه اگر واجب نمى بود تاخير دادن به مستحقين نمى توانست نمود با عدم ضمان در نقل به بلاد متباعده و گرفتن وكلاى ايشان زكوات را با ظاهر آيه كريمه «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً» يعنى بگير يا محمد از اموال امتت صدقه را تا ايشان را مطهر گردانى از نجاست بخل و پاكيزه گردانى از حقوق مستحقين و چون زكات را بگيرى از ايشان دعا كن از جهة ايشان كه دعاى تو سبب تسكين قلوب ايشان است و ليكن اين دلايل افاده اولويت مى كند نه وجوب و اللَّه تعالى يعلم و در مبحث فطره همين حديث خواهد آمد با اخبار ديگر.

باب نوادر الزّكاة

(روى علىّ بن يقطين قال قلت لأبي الحسن الاوّل صلوات اللَّه عليه رجل مات و عليه زكاة و اوصى ان تقضى عنه الزّكاة و ولده محاويج ان دفعوها اضرّ بهم ضرار شديدا فقال يخرجوها فيعودوا بها على أنفسهم و يخرجون منها شيئا فيدفع إلى غيرهم.) اين بابى است در بيان احاديث شاذه كه در زكات وارد شده است در صحيح منقولست از على كه گفت عرض نمودم به حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى بميرد و بر ذمه او زكات بوده باشد و وصيت كند كه زكات او را اداء كنند و فرزندانش بسيار پريشان باشند كه اگر اين زكات را بيرون كنند ضرر عظيم به ايشان رسد حضرت فرمودند كه بيرون كنند و صرف خود كنند پس گويا ايشان وكيلند از جانب حضرت در بيرون كردن و صرف خود نمودن چون مستحق زكاتند و واجب النفقه نيستند الحال كه زكات را به ايشان نتوان داد و

اندكى ازين مال را بيرون مى كنند و به مستحقى غير خودشان مى دهند و در كافى يخرجونها فيعودون است و ظاهرا غلط متن از نساخ شده است اگر چه ممكن است كه مجزوم باشند هر دو بلام مقدر در اول و به تتبع يافته ايم كه امثال اينها كه محتاج به تكلفها باشد در كلام ائمه هدى واقع نشده است و هر چه شده است از نساخ يا روات شده است و هم چنين در قرآن مجيد هر جا كه محتاج به تكلف باشد در وقت جمع قرآن أولا يا ثانيا شده است و اين حديث دلالت مى كند بر آن كه زكات مثل ساير ديون مقدم است بر ميراث.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 549

و در موثق كالصحيح منقول است از عباد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه تقصير كرده باشد در دادن زكات در حال حيات و در مرض موت حساب كند زكاتى را كه در ذمه اش هست و وصيت كند كه همه را بيرون كنند و به مستحقين دهند حضرت فرمودند كه جايز است و از اصل مال بيرون مى كنند بمنزله دينى است كه در ذمه ميت باشد و به ورثه چيزى نمى دهند تا هر چه وصيت كرده است در زكات بيرون نكنند.

و در حسن كالصحيح منقولست از زراره كه به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه اگر شخصى زكات مال خود را نداده باشد و در مرض موت بيرون كند و به مستحقين دهد مجزيست از او حضرت فرمودند بلى عرض نمودم كه اگر وصيت كند به وصيتى از ثلث مالش و زكات نداده باشد آيا از

زكاتش مجزيست حضرت فرمودند كه آن چه به مستحقين مى دهند از زكاتش حساب مى كنند و نافله نيست بلكه فريضه است يعنى هر چند وصيت را از جهة جمعى از خوبان كرده باشد و غرضش احسان به ايشان باشد و ايشان مستحق باشند وصى بقصد زكات مى دهد و هر چند از ثلث گفته باشد و اعتراف به شغل ذمه كرده باشد از اصل بيرون مى كنند يا آن كه حق سبحانه و تعالى چنين مى فرمايد كه وصاياى او را به زكات او حساب خواهد فرمود چنانكه خواهد آمد كه وصيت تدارك نقص زكات مى كند هم چنان كه نماز سنت تدارك نقص نماز واجب مى كند.

و در صحيح از شعيب منقولست كه به آن حضرت صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه بر پدرم زكات بسيار است آيا قضا مى توانم كرد از او حضرت فرمودند كه چه مى دانى كه هست در ذمه او يا چه مى دانى كه چه مقدار است عرض نمودم كه احتياط مى كنم و بسيار مى دهم حضرت فرمودند كه اگر چنين كنى او را از عذاب و غم و الم فرج خواهى داد.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 550

و در حسن كالصحيح از معاوية بن عمار منقولست كه به آن حضرت صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه هر گاه شخصى بميرد و حج اسلام در ذمه اش باشد و پانصد درهم زكاتش نيز بايد داد و سيصد درهم گذاشته باشد و وصيت كند بهر دو چه بايد كرد حضرت فرمودند كه حج ميقاتى از جهت او مى گيرند از اقرب اماكن به مكه و هر چه مى ماند به زكاتش مى دهند.

و در حسن كالصحيح از زراره منقولست كه به حضرت امام جعفر صادق

صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه هر گاه شخصى را بر او زكات واجب شده باشد و پدرش مرده باشد و دينى بر او باشد آيا از زكات مالش دين پدرش را ادا مى تواند كرد و حال آن كه اين پسر مال بسيار دار حضرت فرمودند كه اگر پدرش مالى گذاشته باشد و ظاهر شود كه پدرش دين دارد از مالى كه گذاشته است از اصل مال دين او را ادا مى كنند و از زكات نمى دهند و اگر پدرش چيزى نگذاشته باشد هيچ كس سزاوارتر نيست به زكات او از دين پدرش پس در اين صورت اگر از زكات بيرون كند دين پدرش را مجزى است از او.

و در موثق كالصحيح منقولست كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از شخصى كه بر پدرش دينى باشد و خرج بسيار داشته باشد پدرش و وجه دين را نداشته باشد آيا وجه دين را از زكات مالش به پدرش مى توان داد كه پدرش دين خود را ادا كند حضرت فرمودند كه بلى.

و در صحيح عبد الرحمن منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما از شخصى كه عارف باشد بمذهب حق و فاضل باشد و بميرد و قرضى در ذمه اش باشد كه به آن مبتلا شده باشد و إفساد و اسراف نكرده باشد و معروف نباشد به سؤال كردن و گدائى آيا از زكات هزار درهم و دو هزار درهم دين او را مى توان أدا كرد فرمودند بلى و احاديث معتبره حسنه كالصحيحه و قويه كالصحيحه وارد شده است كه به اطفال مؤمنين از زكات

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 551

مى توان

داد به آن كه صرف ايشان كنند.

و در صحيح از عبد الرحمن منقولست كه سؤال كردم از حضرت موسى كاظم صلوات اللَّه عليه هر گاه شخصى به شخصى زرى مى دهد كه قسمت كند به مستحقين و خودش مستحق باشد مى تواند برداشتن از جهة خودش حضرت فرمودند كه خودش به مقدارى كه به ديگران قسمت مى كند و حصه مى دهد قسمت يك حصه بر مى تواند داشت و اما اگر تعيين كرده باشد كه به جمعى خاص دهد نمى تواند برداشت مگر به رخصت صاحب مال و احاديث ديگر نيز بر اين مضمون وارد شده است و خواهد آمد و در صحيح از عبد الرحمن منقولست كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه هر گاه چيزى طلبم از جمعى كه مدتى باشد كه نزد ايشان باشد و قدرت نداشته باشند كه دين را ادا كنند و مستحق باشند آيا از زكات مال خود بر ايشان حساب مى توانم كرد فرمودند بلى.

و در حسن كالصحيح منقولست از محمد بن مسلم و زراره از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما كه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه ماديان عربى كه در صحرا چرد بر هر اسبى در هر سالى دو اشرفى مقرر فرمودند، و بر ماديان غير عربى خواه يابو دو خواه دو تخمه در هر سالى يك اشرفى مقرر فرمودند.

و در حسن كالصحيح بل الصحيح از زراره منقولست كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا زكات بر استر هست حضرت فرمودند كه نه عرض نمودم كه چه وجه دارد كه بر اسب مقرر فرموده اند

و بر استر مقرر نفرموده اند حضرت فرمودند كه از استر بچه بهم نمى رسد و از ماديان بچه بهم مى رسد و بر اسب نر نيز زكات نيست عرض نمودم كه بر الاغ هست فرمودند كه نه عرض نمودم كه بر اسب يا شترى كه بر او سوارى مى كنند زكات هست فرمودند كه بر حيوانى كه علف صحرا خورد زكات هست نه در آن چه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 552

بدست آن را علف دهند و در لغت جو و گاه را نيز علف مى گويند و علف بمعنى قوت حيواناتست و در بنده خواه غلام و خواه كنيز زكات نيست مگر زكات فطر و در غير اينها از حيوانات زكات نيست.

و اما حبوب مانند برنج و ذرت و عدس و ماش و لوبيا و هر چه آن را كيل يا وزن كنند حكم آنها حكم اجناس اربعه است در نصاب و اعتبار آب دادن پس اگر سيصد صاع به همرسد اگر آب باران يا روان يا ريشه خورده باشد عشر مى بايد داد و از آب روانست كاريز و از آب دستست چرخابهاى عظيم كه آب مى گرداند آن را چنانكه در شتر مى باشد و مشهور آنست كه در غير اجناس اربعه مستحب است و در سبزيها سنت نيست و جمعى قايل شده اند بوجوب زكات در حبوب چون احاديث بسيار بلفظ امر وارد شده است و ليكن اظهر استحباب است و احوط عدم ترك است و در اجناس اربعه و ساير حبوب نصابش سيصد صاع است و در زياده مقدارى مقرر نيست هر چه باشد زكاتش را مى بايد داد و بر اين مضامين احاديث صحيحه و حسنه كالصحيحه و موثقه كالصحيحه

و قويه كالصحيحه وارد است آن مقدار كه علم بهم مى رسد و در نصاب اينها بعضى از روايات وارد شده است كه صد و بيست صاع است و در بعضى از اخبار وارد است كه در پنج وسق يك وسق مى دهند و همه را حمل بر استحباب كرده اند و روايت دويم را حمل بر خمس كرده اند كه خواهد آمد.

(و روى اسماعيل بن جابر قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه يحلّ للرّجل ان ياخذ الزّكاة و هو لا يحتاج إليها فيتصدّق بها قال نعم و قال فى الفطرة مثل ذلك) و در صحيح مرويست از اسماعيل كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا حلال است كه شخصى احتياج نداشته باشد به زكات و بگيرد آن را و تصدق كند حضرت فرمودند كه بلى و فرمودند كه زكات فطره نيز چنين است كه مى تواند گرفت و تصدق

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 553

كردن يا در فطره نيز چنين فرمودند و حمل مى توان كرد بر آن كه قوت ساليانه نداشته باشد بانكه مثلا قوت يك ماهه داشته باشد مى گيرد و از جهت خود تصدق مى كند و يا آن كه مى داند كه آن جمع به كسى ديگر زكات نمى دهند يا به ايشان گويد كه چنين مى كنم و بمنزله وكيل ايشان باشد و اول اظهر است و آخر احوط.

(و روى عن ابى بصير قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه ما على الامام من الزّكاة فقال يا با محمّد اما علمت انّ الدّنيا للإمام يضعها حيث يشاء و يدفعها إلى من يشاء جائز من اللَّه عزّ و جلّ له ذلك انّ الامام

لا يبيت ليلة ابدا و للّه عزّ و جلّ فى عنقه حقّ يسأله عنه) و منقولست در موثق از ابو بصير كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه بر امام چه زكات واجبست حضرت فرمودند كه نمى دانى كه جميع دنيا از امام است و حق سبحانه و تعالى عالم را از جهة ايشان آفريده است و بهر جا كه خواهد مى گذارد و بهر كه مى خواهد مى دهد و حق سبحانه و تعالى اين رتبه را از جهة او مقرر فرموده است و بدان كه امام شبى بروز نمى آورد كه حق سبحانه و تعالى را در كردن او حقى باشد كه از او سؤال كند كه چرا اين را نكرده اين حديث بحسب ظاهر مخالفت دارد با ظاهر آيات و اخبار ما در واقع مخالفت ندارد و بحسب تاويل چنين مى توان گفت كه امام حجة اللَّه است و هر چه مى كند خوب مى كند اگر زكات بر او واجب شود مى دهد و ايشان بحسب واقع مالى جمع نمى فرمودند كه زكاتشان بايد داد و مزارعى كه داشتند وقف مى فرمودند كه فرزندان ايشان در تعب نباشند و محتاج ظلمه كفره نباشند و مردمان نيز متابعت ايشان كنند در وقف و ساير خيرات و صدقات، و اما بحسب ظاهر حديث استبعادى ندارد كه مفوض باشد به ايشان چنانكه در باب خمس خواهد آمد كه بعضى از اوقات خمس را مى بخشيده اند و بعضى از اوقات حبه را حساب مى فرموده اند و يا به سبب آن كه ساليانه فقرا و مساكين بر امام است و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 554

باقى از آن حضرت است پس بحسب آن چه لازم

بوده است كه بان سد حاجت ايشان شود مى گرفته اند و باقى را به ايشان مى گذاشته اند.

و در صحيح از سليمان بن خالد منقول است كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه اصحاب پدرم به نزد او آمدند و سؤال كردند از آن چه سلطان از ايشان مى گيرد پدرم صلوات اللَّه عليه بر ايشان رقت كردند يعنى آب ديده اش ريخت و يا آن كه مى دانستند كه زكات را به اهلش مى بايد داد و سلاطين جور اهل آن نيستند به ايشان فرمودند كه آن چه به سلاطين مى دهيد از زكات خود حساب كنيد و ديگر مدهيد و چون پدرم رخصت داد از ايشان مجزى شد و اللَّه به اجازه كه به ايشان دادند، پس من گفتم اى پدر اگر مردمان بشنوند كسى ديگر زكات نخواهد داد حضرت فرمودند كه اى فرزند حقى بود كه حق سبحانه و تعالى مى خواست كه ظاهر سازد گفتم. و احاديث صحيحه بر اين مضمون وارد شده است كه آن چه ظلمه از شما مى گيرند از زكات خود حساب كنيد.

و در صحيح از ابو اسامه منقولست كه به آن حضرت صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه عمال سلاطين جور مى آيند و زكات از ما مى گيرند آيا از زكات ما مجزيست حضرت فرمودند كه نه اين جماعت به غصب و ظلم از شما مى گيرند و زكات از براى جمعى مقرر است حق آنها را به اين ها حساب مى كنيد و بر اين مضمون نيز احاديث صحيحه وارد شده است و جزم داريم كه هر دو را حضرت فرموده اند و نيست الا به سبب تفويض به ايشان و بر ماست

كه تسليم كنيم هر چه فرمايند و بهر يك كه خواهيم از باب تسليم عمل نماييم و اللَّه تعالى يعلم.

[كتاب ] باب الخمس

[آن چه از دريا بيرون آيد]

(سئل ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما عمّا يخرج من البحر من اللؤلؤ و الياقوت و الزّبرجد و عن معادن الذّهب و الفضّة هل فيها زكاة فقال اذا بلغ قيمته دينارا ففيه الخمس) اين بابى است در بيان خمس كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد فرموده است و آيه در ضمن حديث خواهد آمد منقولست بسند صحيح از بزنطى و از اهل اجماع است از محمد بن على كه مشتركست و ضرر ندارد چون از بزنطى صحيح است محمد گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از آن چه از دريا بيرون آيد از مرواريد و از ياقوت و زبرجد و از معادن طلا و نقره آيا در اينها زكات هست، و در تهذيب نيز چنين است و در كافى ما فيه است يعنى در آن چه چيز لازم است حضرت فرمودند كه هر گاه قيمتش يك اشرفى شود در آن خمس هست.

و در حسن كالصحيح منقول است از حلبى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از عنبر و غوص مرواريد حضرت فرمودند كه خمس در آن هست.

و در صحيح از بزنطى منقول است كه گفت از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از آن چه از معدن حاصل شود اندك يا بسيار آيا در آن خمس هست حضرت فرمودند كه در آن چيزى نيست تا به مقدارى رسد كه زكات در آن مى باشد كه آن بيست اشرفى است. بحسب ظاهر

مخالفت دارد با

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 556

حديث متن شيخ حمل كرده است حديث متن را بر معادن دريا و اين حديث را بر معادن غير دريا و آن چه به تواتر از تجار شنيده ايم آنست كه در دريا معدن نيست و از دريا بغير از مرواريد و مرجان و عنبر بهم نمى رسد و مؤيد اين است قول حق سبحانه و تعالى «يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ» و عبارت حديث را بدو نحو مى توان حمل ساخت يكى آن كه و الياقوت عطف باشد بما كه سؤال ديگر باشد و دويم آن كه راوى توهم كرده باشد كه ياقوت و زبرجد از دريا بهم مى رسد و چون حكم شرعى مترتب نبود بر آن حضرت تخطئه او نفرمودند و اظهر در جمع آنست كه حديث اول را حمل كنيم بر استحباب و ثانى را بر وجوب و اللَّه تبارك تعالى يعلم.

[گنج ]

(و سال عبيد اللَّه بن علىّ الحلبيّ ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الكنز كم فيه فقال الخمس و عن المعادن كم فيها قال الخمس و عن الرّصاص و الصّفر و الحديد و ما كان من المعادن كم فيها فقال يؤخذ منها كما يؤخذ منها من معادن الذّهب و الفضّة) و به اسانيد صحيحه منقولست از حلبى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از گنج چه چيز در آن هست فرمودند خمس پرسيدم از معادن كه چيز در آن هست فرمودند خمس سؤال كردم از قلعى و مس و آهن و هر معدنى كه هست چه چيز در آن هست فرمودند كه هر معدنى كه هست از آن خمس مى گيرند

چنانكه از معدنهاى طلا و نقره خمس مى گيرند.

و در صحيح از زراره مرويست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه در معادن چه چيز است حضرت فرمودند كه هر معدنى كه بعنوان گنج باشد بى تعب خمس است و هر چه تعب مى كشى و كار مى كنى بعد از اخراجات آن كار هر چه صاف شود خمس مى بايد داد.

و در صحيح از محمد بن مسلم منقول است كه گفت سؤال كردم از

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 557

حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از معدن طلا و نقره و مس و آهن و قلعى حضرت فرمودند كه در همه خمس است.

[غنيمت ]

(و روى الحسن بن محبوب عن عبد اللَّه بن سنان قال سمعت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه يقول ليس الخمس الّا فى الغنائم خاصا [خاصّة خ يب ].)

و در صحيح از عبد اللَّه منقول است كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه نيست خمس مگر در غنيمتها و اين خاص و مخصوص غنيمت است و در بعضى از نسخ خاصا است و در تهذيب خاصّة است يعنى در غنيمت و بس يك احتمالش اينست كه غنيمت عام باشد و شامل نه چيز باشد و در اين صورت غرض اين خواهد بود كه مثلا در ارباح تجارات هر چه بعد از سال مى ماند غنيمت است و در معادن هر چه بعد از اخراجات است غنيمت است كه مجملى باشد كه تفصيل ظاهر مى شود از اخبار ديگر و احتمال ديگر آن كه عمده آن چه خمس در آن هست غنايم دار الحرب است و آن

را كسى به اهلش نمى دهد بلكه خلفاء بنى اميه و بنى عباس از ما غصب نموده اند و احتمال ديگر تقيه است چون اكثر عامه زكات آنها را مى گيرند و قايل بخمس نيستند مگر در غنايم چون نص قرآن است.

و در حديث متواتر از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه آن حضرت فرمودند كه از جمله خصايص من حليت مغنم است چون در امم سابقه هر چه از كفار مى گرفتند مى سوختند حضرت فرمودند كه حق سبحانه بر من حلال كرد و اول همه از آن حضرت بود بعد از آن آن حكم منسوخ شد و مقرر شد كه هر چه از كفار بگيرند چهار خمس را به مجاهدين قسمت كنند و يك خمس را شش حصه كنند چنانكه خواهد آمد و احتمال ديگر آنست كه غرض نفى خمسى باشد كه از كتاب الهى ظاهر شود وجوبش يعنى خمسى كه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 558

در قرآن است غنايم است و اللَّه تعالى يعلم.

[خمس در بيست دينار]

(و روى احمد بن محمّد بن ابى نصر عن ابى الحسن الرّضا صلوات اللَّه عليه قال سألته عمّا يجب فيه الخمس من الكنز فقال ما تجب الزّكاة فى مثله ففيه الخمس) و به اسانيد صحيحه منقولست از بزنطى كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از مقدارى از كنز كه در آن خمس واجبست؟ حضرت فرمودند كه آن مقداريست كه زكاة در آن واجبست كه بيست دينار باشد و مراد از گنج مالى است كه پنهان كرده باشند در زمين هر چه باشد حتى سنگهاى تراشيده كه پنهان باشد و آن چه آفريده الهى باشد آن را معدن

مى گويند خواه روان باشد مانند گوگرد و نفط و خواه چكش گير باشد مانند آهن و خواه چكش گير نباشد مانند جواهر و سنگ يشم و مرمر حتى سنگ آسيا.

[خمس در معدن ]

(و سال محمّد بن مسلم ابا جعفر صلوات اللَّه عليه عن الملّاحة فقال و ما الملّاحة فقال ارض سبخة مالحة يجتمع فيه الماء فيصير ملحا فقال مثل المعدن فيه الخمس قلت الكبريت و النّفط يخرج من الارض فقال هذا و اشباهه فيه الخمس) و كالصحيح و در صحيح منقولست از محمد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از ملاحه كه نمك زار باشد حضرت فرمودند كه ملاحه چه چيز است يا چه مطلب است محمد گفت زمين شوره ايست كه آب در آن جمع مى شود و نمك مى شود حضرت فرمودند كه مثل ساير معادنست و در آن خمس است عرض نمودم كه گوگرد و نفط از زمين بيرون مى آيند حضرت فرمودند كه اينها و هر چه مثل اينها باشد در آن خمس است.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه انّ اللَّه لا اله الّا هو لمّا حرّم علينا الصّدقة انزل لنا الخمس فالصّدقة علينا حرام و الخمس لنا فريضة و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 559

الكرامة لنا حلال) و منقولست بطرق متكثره از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه چون حق سبحانه و تعالى كه بجز او خداوندى نيست زكات را بر ما حرام گردانيد خمس را از جهة ما حلال گردانيد پس زكات بر ما حرامست و خمس واجبست از جهة ما يا مقرر فرمود از جهة ما و هديه بر ما حلال است.

[خوردن خمس ]

(و روى عن ابى بصير قال قلت لأبي جعفر صلوات اللَّه عليه اصلحك اللَّه ما ايسر ما يدخل به العبد النّار قال من اكل مال اليتيم درهما نحن اليتيم) و در موثق از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه

عليه منقولست كه ابو بصير عرض نمود كه حق سبحانه و تعالى تمكن دهد ترا بحسب ظاهر چنانكه بحسب معنى داده است كه مردمان بچه سهولت بجهنم مى روند يعنى جهنم رفتن در كمال سهولت است و بهشت رفتن در كمال صعوبت است حضرت فرمودند كه چنين است هر كه يك درهم از مال يتيم مى خورد بجهنم مى رود چنانكه فرموده است كه آن كسانى كه مال يتيمان را بظلم مى خورند نمى خورند مگر آتش را يعنى سبب اينست كه فرداى قيامت آتشى شود در شكمش و سوزد تا بجهنم برند او را و ما يتيميم يعنى خمس را مى خورند و نمى دهند و يك حصه او مال يتيمان سادات است به نص قرآن يا آن كه بى كسى خود را تشبيه كرده اند به يتيمان چنانكه يتيمان نمى توانند دفع ظلم از خود كردن ايشان نيز چنين اند بحسب ظاهر و بحسب معنى درّ يتيمند يعنى مرواريدى كه نظير نداشته باشد و بهر دو مضمون در اخبار وارد شده است و خواهد آمد.

[مصرف خمس ]

(و سال زكريّا بن مالك الجعفى ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن قول اللَّه عزّ و جلّ «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ» «1» فقال امّا

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 560

خمس اللَّه فللرّسول يضعه فى سبيل اللَّه و امّا خمس الرّسول فلا قاربه و خمس ذى القربى فهم اقرباؤه اليتامى يتامى اهل بيته فجعل هذه الاربعة الاسهم فيهم و امّا المساكين و ابناء السّبيل فقد عرفت انّا لا ناكل الصّدقة و لا تحلّ لنا فى للمساكين و ابناء السّبيل) و در حسن كالصحيح و

در صحيح از زكريا منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه ترجمه اش اينست كه بدانيد كه آن چه غنيمت و فايده مى يابيد از چيزى يعنى از غنايم دار الحرب هر چه باشد اگر چه اندكى باشد يا از نه چيزى كه همه مذكور خواهد شد يا از دوازده چيزى كه ذكر خواهم كرد يا اعم پس به درستى كه پنج يك اين غنيمت از حق سبحانه و تعالى است و از رسول اوست صلى اللَّه عليه و آله و از خويشان آن حضرت است كه ائمه معصومينند صلوات اللَّه عليهم و از جهة يتيمان و درويشان و راه گذريان است پس حضرت فرمودند كه امّا حصه حق سبحانه و تعالى آن از رسول اللَّه است صلوات اللَّه عليه و آله و خمس خود را كه دارد، و اما خمس رسول بعد از آن حضرت از جهة خويشان آن حضرت است پس سه حصّه به امام رسيد چون از خدا به رسول رسيد و اين هر دو به امام رسيد، و حصه ذى القربى كه خويشانند آن را دارند و مراد از يتيمان يتيمان خويشانند پس چهار حصه از جهة ايشان شد و اما مساكين و ابناء السبيل مى بايد كه سيد باشند زيرا كه مى دانى كه زكات بر ايشان حرامست پس مى بايد كه ايشان در اينجا حصه داشته باشند و مى بايد كه مراد الهى اين جماعت باشند.

و حضرت باين عنوان فرموده اند از جهة رد بر عامه زيرا كه اكثر عامه چون با ائمه معصومين خصوصا حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهم عداوت

دارند آيه را چنين ساخته اند كه اهل بيت حصّه مخصوص نداشته باشند و اگر داشته باشند يك حصه داشته باشند بانكه حق سبحانه و تعالى به محض آن كه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 561

ايشان استنكاف نداشته باشند از گرفتن اين مال خود را داخل فرموده است و در زكوات و تصدقات چنين نفرموده است از جهة تعظيم حضرت سيد المرسلين و حصه رسول كه به فوت آن حضرت برطرف مى شود، و يتيمان و درويشان و راه گذريان كه لفظش عام است و خصوصيتى به ايشان ندارد و احاديث بسيار از ائمه هدى وارد شده است و بسيارى گذشت كه حق سبحانه و تعالى از جهت فقرا در اموال اغنياء آن مقدار از مال مقرر فرموده است كه همه را بس باشد و چون وعده كرده است كه ذريّت آن حضرت را بسيار كند و از جهة تعظيم حضرت سيّد الانبياء تصدق را كه چرك دستهاست بر ايشان حرام گردانيده است پس مى بايد كه هم چنان كه از جهة فقراء غير ايشان از جهة هر طايفه چيزى مقرر ساخته از جهة ايشان نيز چيزى مقرر ساخته باشد از اين جهة خمس را شش حصه فرمود و بعد از رسول امام مقرر ساخت كه از ذريّت آن حضرت باشند.

و ائمه را خرجها بسيار مى باشد چنانكه حضرت رسول را بود پس تا حضرت زنده بود و سه حصت به حضرت سيد المرسلين مى رسيد صلى اللَّه عليه و آله و بعد از آن حضرت به امامى مى رسد كه حق سبحانه و تعالى او را امام كرده است و سه حصه ديگر به يتيمان و درويشان و راه گذريان سادات مى رسد

تا هر طايفه از فقر بدر آيند و جفا نكشند.

و مثل اين است صحيح ربعى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چون غنيمت را حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله جمع مى فرمودند نفايس آن را برمى داشتند مثل صفيّه كه تعلق به آن حضرت داشت بعد از آن پنج حصه مى كردند و چهار حصه را در ميان مجاهدان حصّه مى فرمودند و خمس را كه برداشته بودند پنج حصه مى كردند حصّه خدا را از جهة خود برمى داشتند و چهار حصه ديگر را در ميان خويشان و يتيمان و مساكين و راه گذريان

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 562

حصه مى فرمودند و به همه مى رسانيدند هم چنين امام نيز چنين مى كند بنحو پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله.

و كالصحيح از محمد بن مسلم منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه در تفسير قول الهى «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ الخ» فرمودند كه مراد از ذوى القربى خويشان حضرت سيد الانبياست صلوات اللَّه عليهم و خمس از براى خدا و رسول خداست و از براى ماست يعنى بنى هاشم و غير اين از اخبارى كه ظاهرشان تقيه است با آن كه احاديث بسيار وارد شده است كه شش حصه مى كنند و چون ضرور است دو حديث را ذكر مى كنم تا تامل كنى كه فهم قرآن مخصوص ايشان بوده است و حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله به ايشان گذاشته است چنانكه حق سبحانه نيز به ايشان گذاشته است كه همه جا در قرآن مجيد به آن اشاره فرموده است قطع نظر از تصريحاتى كه آنها را تغيير داده اند.

اما حديث اول را شيخ روايت كرده

است به سندى و كلينى در حسن كالصحيح از حماد بن عيسى كه اجماع بر تصحيح ما يصح عنه شده است از بعضى از اصحاب ما كه از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه روايت كرده است و اكثر علماء جزم به صحت اين حديث داشته عمل باين كرده اند كه حضرت فرمودند كه خمس از پنج چيز است كه عمده اند.

يكى: از غنيمتهاى دار الحرب است.

دويم: از چيزى كه از دريا غواصى كنند و بيرون آورند.

سيم: از گنجى است كه بيابند.

چهارم: از جميع معادن.

پنجم: از زمين نمك زار و اگر چه از معادنست اما جدا ذكر كرد چون نفع او از چيزى عظيمتر است هر چند از جهة كثرت در نظرها حقيرترست و هر چيز كه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 563

هست حتى گندم و جو و برنج و گوشت بدل دارند اما نمك بدل ندارد و يونس نقل كرده است كه من در نسخه ديدم كه در آنجا و العنبر بود كه پنج چيز درست مى شود اما از مشايخ نشنيده ام اين لفظ را در اين حديث، و خمس اين پنج چيز را مى گيرند و قسمت مى كنند در ميان جمعى كه حق سبحانه و تعالى مقرر فرموده است و چهار حصه غنيمت را حصه مى كنند در ميان جمعى كه جهاد كرده اند بانكه پياده را يك حصه مى دهند و سواره يك اسبه را دو حصه مى دهند و دو اسبه و بيشتر را سه حصه مى دهند اگر چه بيست اسب داشته باشد دو اسب حصه دارد و بس و خمس را شش حصه مى كنند يك سهم از حق سبحانه و تعالى است و سهمى از رسول اللَّه است صلى اللَّه

عليه و آله و سهمى از خويشان است و سهمى از جهة يتيمان است و سهمى از جهة درويشان است و سهمى از جهة راه گذريان است پس سهم خدا و سهم رسول خدا از جهة اولو الامر است كه ائمه معصومينند صلوات اللَّه عليهم و يك سهم از خود دارد پس سه سهم به او رسيد دو سهم بعنوان ميراث و يكى به قسمت الهى پس نصف خمس كه عشر باشد مال امام است و سه حصه ديگر بر يتيمان سادات و درويشان و ابناء السبيل سادات حصه مى شود موافق كتاب الهى و سنت نبوى به ايشان آن مقدار مى دهند كه قوت سال ايشان باشد چون احاديث بسيار گذشت كه غنى به قوت سال است و اگر قوت سال جميع سادات را بدهد اگر چيزى زياد مى آيد از امام است و اگر كم مى آيد از نصف خود قوت ساليانه ايشان را مى دهد و چون حق سبحانه و تعالى زكات را كه چرك دستهايت از جهة تعظيم ايشان بر ايشان حرام گردانيد بعوض آن خمس را مقرر ساخت و ظاهرا وجهش آنست كه چون اغنياء به كد يد و مشقت آن مال را به همرسانيده اند گوييا كه از مال خود ده يك يا بيست يك يا سى يك يا چهل يك يا پنجاه يك يا صد يك را به فقرا مى دهند پس بمنزله چرك دست ايشان است كه به فقرا مى دهند بخلاف خمس كه مال

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 564

مسلمانانست كه در دست كفاره بوده است و بضرب شمشير پس گرفته اند.

و چون غرض آنست كه سادات محتاج نباشند حق سبحانه و تعالى امام را متكفل احوال

ايشان گردانيده است كه قوت ساليانه ايشان و جميع ضروريات ايشان را بدهد و اگر وفا نكند حصه ايشان از حصه خود به ايشان بدهد، هم چنين مقرر فرمود كه اگر چيزى زياد آيد از امام باشد و چون حق سبحانه و تعالى از جهة سادات به سبب قرابت و خويشى رسول اللَّه چرك دست را از جهة ايشان مقرر نساخت كه سبب مذلت و خوارى ايشان باشد از جانب خود چيزى از جهة ايشان مقرر ساخت كه محتاج خلايق نباشند و فاضل دستهاى ايشان را نخورند لهذا زكات سادات را به سادات مى توان داد چون سبب مذلت ايشان نمى گردد و ذوى القربى كه در اين آيه فرموده است خويشان نزديك آن حضرتند كه حق سبحانه و تعالى خطاب به آن حضرت فرمود كه «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» «1» يعنى تبليغ رسالت كن و بترسان از عذاب الهى خويشانت را كه نزديكترند به تو از ديگران و در آن وقت حضرت فرزندان عبد المطلب را طلبيدند و انذار فرمودند مردان و زنان ايشان را.

و متواتر است كه چون ايشان را طلبيدند تقريبا چهل نفر بودند و هر يك از ايشان يك گوسفند مى توانستند خوردن حضرت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله حضرت امير المؤمنين را فرمودند كه يك گوسفند خريدند و پختند و ايشان را دعوت كردند و يك كاسه شير و اندكى نان حاضر كردند بر آن خوان و نزد هر يك يك كاسه شير گذاشتند و بمقدار گوشت يك گوسفند و بمقدار همان نان ايشان تعجب كردند و مى گفتند البته سحر كرده است كه اندك طعام را چهل مثل آن كرد تا

سه روز و روز سيم آن حضرت برخاستند در ميان ايشان و فرمودند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 565

اى فرزندان عبد المطّلب هرگز از من دروغ شنيده ايد همه گفتند نه هميشه نزد ما امين و راست گو بودى حضرت فرمودند كه اگر شما را خبر دهم كه در عقب اين كوه لشكرى هست تصديق من مى كنيد گفتند بلى حضرت فرمودند كه من شما را خبر مى دهم كه خداوند شما بهشتى آفريده است با هزاران نعمت و دوزخى آفريده است با هزاران عذاب و هر كه اطاعت من مى كند بهشت مى رود و هر كه مخالفت من مى كند بجهنم مى رود و هر كه از شما اول تصديق من كند او خليفه و جانشين من خواهد بود و على بن ابى طالب در آخر مجلس بود برخاست حضرت اشاره فرمودند كه بنشين شايد از اين بزرگان كسى سبقت نمايد و حضرت سه مرتبه فرمودند و هر مرتبه على برمى خاست تا آن كه حضرت او را طلبيدند و فرمودند كه تو خليفه و جانشين منى پس ابو لهب برخاست و گفت تبت يداك تو ما را از جهة اين كار طلبيده بودى و پشت كرد و باقى برخاستند و رو به ابو طالب كردند از روى سخريه كه پسرت بر تو امير شد و رفتند و حق سبحانه و تعالى سوره تبت را فرستاد و اين مضمون در اكثر كتب سير و تواريخ و احاديث خاصه و عامه مذكور است و حكايت طلب در اين حديث نبود از جهة توضيح ذكر شد.

حاصل آن كه حضرت فرمودند كه مراد از ذوى القربى فرزندان عبد المطلب اند و ساير قريش و غير قريش

در اين آيه داخل نيستند حتى از آزاد كردهاى ايشان حصه ندارند و زكات ساير الناس را مى توانند گرفت و ايشان با ديگران مساويند و هر كه مادرش سيد باشد و پدرش عام زكات مى گيرد و خمس نمى گيرد زيرا كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ» «1» يعنى فرزندان را به نام پدران بخوانند كه فرزند پدر است نه مادر و از

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 566

جهة امام مقرر شده است از غنايم چيزهاى نفيس مانند كنيزك نفيس و اسب نفيس و جامها و متاعهاى نفيس هر چه را اراده كند پيش از قسمت مال و پيش از بيرون كردن خمس و باز امام مى تواند كه از غنيمت هر چه مصلحت داند به بعضى از كفار مؤلفه بدهد چنانكه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله غنيمت حنين را به اهل مكه دادند از جهة تاليف قلوب ايشان و به انصار ندادند و حضرت انصار را خوشنود فرمودند كه اگر آنها مال بردند شما رسول خدا را با خود مى بريد و چون امام خمس را جدا مى فرمايند چهار خمس ديگر را بر لشكر قسمت مى فرمايند آن چه از جمله منقولات باشد و زمين را قسمت نمى كنند بلكه از جميع مسلمانان است و هر چه را لشكر احاطه نكرده باشد از منقولات لشكر حصه نمى برد.

و اگر باديه نشينان آمده باشند و جنگ كرده باشند حصه ندارند زيرا كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله تكليف ايشان كرد به ساكن شدن در شهر راضى نشدند و حضرت مقرر فرمودند با ايشان كه اگر كفار بر مسلمانان زور آورند و حضرت ايشان را

به مدد بطلبد ايشان جنگ بكنند و از غنيمت بهره نداشته باشند و آن چه حضرت فرموده است چنين است و حكم آن باقى است.

و اما زمينهاى مفتوح العنوه يعنى آن چه آن را به قهر و غلبه گرفته باشند پس اگر نبى يا امام گرفته باشند نبى يا امام بهر چه مصلحت مى دانند چنان مى كنند چنانكه خيبر را بعد از فتح حضرت بيهودان گذاشتند كه هر چه حاصل به همرسد بعنوان مناصفه باشد نصف از يهود باشد و نصف را آن حضرت در مصالح مسلمانان صرف مى نمودند و اول زكات آن را بيرون مى كردند هر چه آب روان يا باران يا ريشه خورده بود ده يك و هر چه آب دست خورده بود بيست يك آن را بيرون مى كردند و نبى يا امام هر زكاتى را كه مى گيرند هشت قسمت مى كنند و هر فقيرى را قوت ساليانه مى دهند به نحوى كه معاش ايشان بعنوان وسط بگذرد و اگر چيزى

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 567

زياد مى آيد و إلى حفظ مى كند و هر چه كمى كند از مال خود به ايشان مى دهد و آن چه باقى مى ماند بعد از زكات اجرة الارض بهر عنوانى كه مقرر فرموده است از رعايا مى گيرد و باقى را به ايشان مى گذارد كه صرف خود نمايند و آن چه امام مى گيرد صرف مجاهدان كه اعوان امامند در محافظت بلاد مسلمانان و در باقى مصالح ايشان صرف مى نمايد و از آنجا به امام حصه نمى رسد.

و غير از خمس انفال از امام است و آن هر زمينى است كه صاحب نداشته باشد و موات باشد خواه پيشتر مالكى داشته باشد يا نه و هر

زمينى را كه به جنگ نگرفته باشند مثل فدك از نبى يا امام است و سر كوهها و شكم رود خانها و نيستانها و زمينهاى موات و چيزهاى نفيس پادشاهان از منقولات و غير منقول امام صلوات اللَّه عليه هر چه را مى خواهد بر مى دارد هر گاه غصب نكرده باشند و هر چه را غصب كرده باشند به صاحبان آنها پس مى دهند ديگر ميراث كسى كه هيچ وارث نداشته باشد مال امام صلوات اللَّه عليه است و امام آن را صرف فقرا مى كند كه به هيچ وجه تحصيل معاش نتوانند كرد پس حضرت فرمودند كه حق سبحان و تعالى هر مالى كه هست همه را قسمت فرموده است و كسى را بى بهره نگذاشته است از خواص و عوام و فقرا و مساكين و كافه عالميان كه اگر امام زمان والى باشد هيچ فقير نمى ماند و همه غنى مى شوند پس فرمودند كه عدالت از عسل شيرين تر است و كسى عدالت مى تواند كرد كه عالم باشد و حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله زكوات باديه نشينان را به فقراى باديه نشينان مى دادند و زكوات اهل حضر را به فقراى اهل شهر مى دادند و هشت حصه درست نمى كردند كه هر صنفى را مساوى صنف ديگر بدهند بلكه بهر كه حاضر بود مى دادند و بهر چه مصلحت اقتضاء مى نمود مى دادند و همه را به قوت ساليانه غنى مى كردند پس اگر از اهل باديه زياد مى آمد به اهل شهر مى دادند و هم چنين بر عكس و هر چه از انفال است تعلق به والى دارد خواه آن زمين را اهل حق گرفته

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 568

باشند مانند

جاهائى كه حضرت سيد المرسلين و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهما گرفتند خواه اهل جور گرفته باشند مانند شهرهاى ديگر يعنى انفال اينها همه از امامست و احتمال دارد كه مراد اين باشد كه همه تعلق به امام دارد هر چه بايد مى كند چون در احاديث وارد شده است كه همه آن چه اهل جور گرفته اند از امامست چون بى رخصت امام گرفته اند بنا بر اين حضرت مجمل مى فرمايند و در ارضين خواهد آمد و ظاهر حديث آنست كه اين زمينها كه در زمان اهل جور مفتوح شده است امام تنفيذ مى تواند كرد و كرده است چنانكه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه تنفيذ فرمودند و احكام مفتوح العنوه بر همه جارى ساختند پس حضرت فرمودند كه عهد پيمان حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله يكى است در پيشينيان و پسينيان زيرا كه آن حضرت فرمودند كه مسلمانان برادران يكديگرند و خونهاى ايشان يكى است و سعى مى بايد كرد در امان ادناى مسلمانان كه امان او را ضايع نكنند و در اين فتحها اكثر مهاجرين و انصار حاضر بودند هر چند نامشروع كردند و ممكن است كه در واقع مرخص شده باشند از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه.

چنانكه مشايخ ثقات ما نقل كردند بمن از شيخ عبد العالى از پدرش شيخ نور الدين على بن عبد العالى قدس سرهما كه در وقتى كه عمر عسكر به جانب عراق عرب مى فرستاد به خدمت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه آمد و گفت يا على من مى دانم كه تو امامى و ليكن پادشاهى به زور مى باشد اگر رخصت بدهى و حضرت امام حسن را

بفرستى و من سردار را تابع او كنم و هر فتحى كه شود بى دغدغه باشد بهتر نيست؟ حضرت قبول فرمودند و حضرت امام حسن را صلوات اللَّه عليهما همراه كردند و هر فتحى كه شد از آن حضرت و به بركت آن حضرت شد تا آن كه مرتبه اول كه لشكر اسلام در برابر رستم سپه سالار يزد جرد در آمدند رستم فيلها را پيش كرد و لشكر اسلام شكست خوردند سردار

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 569

به خدمت حضرت امام حسن آمد واقعه را عرض نمود حضرت فرمودند كه ايشان درفش كاويانى را بر علم خود بسته اند و آن دامن پوستى آهنگران بود كه كاوه پيش دامن مى زد و آهنگرى مى كرد و چون ضحاك ظلم او به نهايت رسيد و ده پسر كاوه را كشته بود كاوه صد در صدى كشيد بر درفش به تعليم يكى از علماى ايشان و آن درفش را بر علم بست و خروج كرد و مردم چون از ظلم ضحاك به تنگ آمده بودند با او همراهى كردند و بر ضحاك غالب شد و پادشاهان عجم هر يك كه مى آمدند هر جوهر نفيسى كه بدست ايشان مى آمد در آن درفش جا مى دادند و بر علم مى بستند الحال بر علم ايشان بسته است شما اين دعا را بر علم بنديد و حضرت بدست مبارك خود دعايى نوشتند و مشهور ميان اصحاب عدد آنست كه حضرت صد و بيست در صد و بيست كشيدند و من آن چه از مشايخ شنيده ام دعاست روز ديگر بستند و فتح واقع شد.

و از آن جمله آن كه حضرت امام حسن صلوات اللَّه عليه داخل صفاهان شدند

و در مسجد لنبان نماز كردند و در حمامى كه محاذى در مسجد جامع عتيق است كه مسمى است به در پيزر بافان در آن حمام غسل فرمودند و مشهور بود آن حمام به حمام آن حضرت، و جدم نشان داد آن حمام را بمن در طفوليت و گفت اينست حمام آن حضرت صلوات اللَّه عليه و خراب بود و بعد از آن به جاى آن كاروانسرائى ساخته شد و ديگر خصوصيات بسيار نقل كرده اند.

غرض آن كه همه بلاد حكم مفتوح العنوه دارد و ليكن آن چه بنده يافته ام آنست كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه راضى بوده اند به اصل فتحها و اين را بهتر مى دانستند كه در دست مسلمانان باشد پس يا رخصت فرموده اند يا تنفيذ فرموده اند و آن حضرت صلوات اللَّه عليه وقتى كه به كوفه آمدند والى به اطراف و جوانب فرستادند.

و شيخ طوسى رحمه اللَّه در كتاب رجال ذكر كرده است كه حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 570

امير المؤمنين عليه افضل الصلوات يزيد بن قيس ارحبى را والى و عامل فرمودند بر همدان و رى و اصفهان و خراج و مقاسمه كه جمع مى شد در بيت المال حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه به برادرش عقيل بقدر احتياج مى داد تا آن كه بى تاب شد و نزد معاويه رفت اگر از مال آن حضرت بود چرا بيشتر نمى دادند و خواهد آمد كه حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در عراق قانونى مقرر فرمودند كه همه جا به آن نحو عمل نمايند بعد از آن حضرت فرمودند كه در مال خمس زكات نيست زيرا كه

غير سادات حصه بردند از زكوات چنانكه حق سبحانه و تعالى مقرر فرموده است از جهة ايشان، و نصف خمس را سادات بردند حق سبحانه و تعالى از جهة ايشان قدرى مقرر ساخت كه محتاج ديگران نباشند و از جهة امام نيز نصف خمس مقرر فرمود پس كسى نماند كه فقير باشد لهذا در مال نبى و امام زكات نيست و ليكن اضعاف آن به مردمان مى دادند كه ضرور مى شد دادن آن و اخبار كالصحيحه بر اين مضمون نيز وارد شده است.

و اما حديث ديگر كه مشتمل است بر فوايد بسيار و در صحيح و حسن كالصحيح بلكه به تواتر از ريّان بن صلت ثقه صدوق منقولست كه حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما حاضر شدند در مجلس مامون و جمع كثيرى از علماء عراق و خراسان در اين مجلس بودند مامون از ايشان پرسيد كه خبر دهيد مرا از معنى اين آيه «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الخ» «1» يعنى به ميراث داديم قرآن را به جمعى كه ايشان را از بندگان خود برگزيديم يعنى معانى قرآن را ايشان مى دانند و بس مانند ميراث كه نصيب جمعى خاص است پس علماء گفتند كه مراد كل امتند پس مامون گفت يا ابا الحسن شما چه مى فرماييد

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 571

حضرت فرمودند كه من قايل نيستم به گفته ايشان بلكه مى گويم كه مراد از مصطفى عترت معصومينند مامون گفت بچه دليل ايشان مرادند نه همه پس حضرت فرمودند كه اگر همه برگزيده حق سبحانه و تعالى مى بودند مى بايست كه همه به بهشت روند و حال آن كه حق سبحانه و تعالى در همين آيه بيان

عباد فرموده است كه بعضى از ايشان جمعى اند كه بر نفس خود ظلم مى كنند، و جمعى ميانه روند، و جمعى در خوبيها بر همه سبقت گرفته اند باذن الهى و اين فضلى است عظيم و آن باغستانهاى اقامتست كه در آنجا داخل شوند و دست رنجهاى طلا در دست ايشان كنند تا آخر آن چه فرموده است از نعيم بهشت پس مى بايد كه ميراث كتاب از جهة سابقان باشد كه ايشان ائمه معصومينند صلوات اللَّه عليهم و غير ايشان مراد نباشند.

مامون گفت عترت طاهره كيستند حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه جمعى اند كه حق سبحانه و تعالى در شأن ايشان فرموده است كه «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ» «1» يعنى اراده نكرده است حق سبحانه و تعالى مگر آن كه رجس را يعنى شك و معصيت و هر بدى را از شما كه اهل بيت رسول خدائيد بردارد و شما را مطهر گ رداند به تطهيرى عظيم يعنى از هر صفتى از صفات ذميمه و هر فعلى از افعال قبيحه و ايشانند آن جمعى كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه من خليفه و جانشين خود مى گذارم در ميان شما دو چيز عظيم را و آن كتاب خداست و عترت من كه اهل بيت منند و اين هر دو از هم جدا نمى شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند شما نظر كنيد كه چگونه با ايشان سر خواهيد كرد و چگونه متابعت ايشان خواهيد نمود اى گروه مردمان تعليم مكنيد ايشان را زيرا كه ايشان اعلمند از شما.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 572

پس علماء گفتند كه يا ابا الحسن بيان فرمائيد كه عترت آل اند

يا غير آل حضرت فرمودند كه ايشان آلند.

پس علماء گفتند كه خبرى از حضرت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله بما رسيده است كه امت من آل منند و اينك اصحاب آن حضرت همه مى گفتند كه آل محمد امت آن حضرت است و اين خبر از صحابه به مرتبه مشهور است كه نمى توان منع كردن كه صحابه اين را نگفته اند پس حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه خبر دهيد مرا كه آيا حرام است زكات بر آل آن حضرت علما گفتند بلى حضرت فرمودند زكات بر امت حرامست گفتند نه حضرت فرمودند كه پس فرق شد ميان آل و امت واى بر شما شما را چه شده است آيا رو از قرآن و حق گردانيده ايد و اعتقاد به قرآن و حق نداريد يا داريد و بر خود ظلم مى كنيد آيا نمى دانيد كه وراثتى كه در آيه اول است و طهارتى كه در آيه تطهير است از جهت برگزيدگانست و از جهة هدايت يافته گانست هميشه نه ساير مردمان علما گفتند از كجا يا ابا الحسن حضرت فرمودند كه از آنجا كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا» «1» بتحقيق كه ما نوح و ابراهيم را به رسالت بخلق فرستاديم و در ذريّت ايشان مقرر فرموديم نبوت و كتاب را پس بعضى از ذريّت ايشان هدايت يافتند و بسيارى از ايشان فاسقانند پس وراثت نبوت و كتاب از جهة هدايت يافتگان باشد نه از جهة فاسقان نمى دانيد كه چون حضرت نوح از حق سبحانه و تعالى سؤال كرد كه خداوندا پسر من از اهل من است و وعده تو حق است و تو حكم

كننده تر از همه حاكمانى حكم كن به نجات پسرم كه غرق نشود چون حق سبحانه و تعالى وعده داده بود كه او را و اهل او را نجات دهد حق سبحانه و تعالى فرمود كه اى نوح پسر تو از اهل تو نيست به درستى كه او صالح

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 573

نيست هر كه صالح است پسر تست پس از من سؤال مكن چيزى را كه ندانى و پند مى دهم ترا كه مبادا از جاهلان باشى.

پس مامون گفت كه آيا حق سبحانه و تعالى زيادتى داده است عترت را بر ساير مردمان در قرآن مجيد حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى تفضيل داده است عترت را بر ساير مردمان در محكم كتابش يعنى در آيات ظاهر الدّلالات مامون گفت كه در كجا بيان فرموده است در كتاب حضرت فرمودند كه در آنجا كه فرموده است كه «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى الخ» «1» به درستى كه حق سبحانه و تعالى برگزيده آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر عالميان كه ايشان ذريّتى اند بعضى كه از بعض ديگر ميراث مى برند خوبى را و در جائى ديگر فرموده است كه آيا حسد و رشك مى برند مردمان را بر آن چه حق سبحانه و تعالى از فضل خود به ايشان عطا فرموده است پس بتحقيق كه ما عطا كرديم به آل ابراهيم كتاب و حكمت را و داديم به ايشان پادشاهى عظيم را و بعد از اين آيه خطاب فرمود به ساير مؤمنان كه اى مؤمنان اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول او را و اطاعت كنيد اولو الامر خود را يعنى آن

جماعتى را كه حق سبحانه و تعالى كتاب و حكمت به ايشان داده است و مردمان حسد ايشان مى برند بر آن چه حق سبحانه و تعالى از فضل خود به ايشان داده است و به ايشان عطا كرديم پادشاهى عظيم كه ايشان را واجب الاطاعه خلايق گردانيده ايم يعنى اطاعت كنيد برگزيدگان معصومين را.

و مراد از ملك عظيم اطاعت ايشانست و مراد حضرت چنانكه در احاديث ديگر از آن حضرت و از غير آن حضرت صلوات اللَّه عليهم منقول است آنست كه مقصود از ناس محسودون ائمه معصومانند كه حق سبحانه و تعالى

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 574

مى فرمايد كه بلكه حسد مى برند منافقان ائمه معصومين را بر آن چه حق سبحانه و تعالى از فضل خود به ايشان عطا فرموده است بتحقيق كه ما آل ابراهيم را كه پيغمبرانند كتاب و حكمت كه نبوتست عطا كرده ايم و ملك عظيم كه اطاعت خلايق است مر ايشان را عطا كرده ايم، پس چگونه و چون است كه ايشان اقرار مى كنند باين اصطفا در آل ابراهيم و انكار مى كنند آن را در آل محمد با آن كه محمد افضل است از ابراهيم پس آل او نيز افضلند از آل ابراهيم و ايشان را نيز ملك عظيم داده است كه آن آنست كه اطاعت ايشان اطاعت خدا است چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هر كه اطاعت رسول كند اطاعت خدا كرده است از جهت آن كه اطاعت رسول را با اطاعت خود مقرون ساخته است و هم چنين اطاعت اولو الامر را با اطاعت خود و رسولش مقرون گردانيده است پس علما گفتند كه آيا حق سبحانه و تعالى

اهل اصطفا را در قرآن مجيد بيان فرموده است حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در ظاهر قران سوى باطن در دوازده جا بيان فرموده است، و در احاديث ديگر وارد شده است كه نصف قرآن در شأن اهل بيت است و ديگر وارد شده است كه كل قرآن در ايشان نازل شده است نصف آن در مدح ايشان و نصف آن در ذم اعداى ايشان است.

اما آيه اولى آن كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ و رهطك المخلصين» «1» و در صحيح بخارى در تفسير سوره تبت نقل كرده است از عبد اللَّه بن عباس كه «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ و رهطك منهم المخلصين» و بخارى گفته است كه اعمش نيز چنين خوانده است پس حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه فرمودند كه قرائت ابىّ بن كعب چنين است و در مصحف عبد اللَّه بن مسعود نيز چنين است يعنى يا

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 575

محمد انذار كن خويشان خود را كه نزديكترند و طايفه خود را كه برگزيدگان حق سبحانه و تعالى اند و حق سبحانه و تعالى ايشان را خالص گردانيده است از جهة معرفت و محبت خود و شكى نيست در آن كه اهل بيت آن حضرت به آن حضرت اقربند از بقيه خويشان حتى حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه قطع نظر از اخوت آن حضرت و آن كه نفس نبى است به آيه وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ و بحديث متواتر نفسك نفسى موافق مذهب سنيان اگر چه عباس عم نبى بود اما عم پدر بود و على پسر عم مادر پدرى بود و پسر عم

مادر پدرى به اجماع اقربست از عم پدرى و اين منزلتى است رفيع و شرفى است عالى كه حق سبحانه و تعالى بيان آل آن حضرت فرموده است از جهة آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله اين يكى.

و آيه دوم در اصطفا قول حق سبحانه و تعالى است إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ الخ كه در اول مذكور شد و در اينجا از جهة تعداد آيات بيان فرمودند و فرمودند كه اين فضيلتى است كه هيچ معاندى انكار آن نمى تواند كرد چون متواتر است و در جميع كتب احاديث و تفاسير ايشان حتى در كشاف و در تفسير بيضاوى و فخر رازى و صحيح مسلم و ساير كتب از عايشه روايت كرده اند.

و از ام سلمه نيز كه صبحى بود كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله در خانه ام سلمه بودند و گليم سياهى و عبايى كه از موى سياه بافته بودند بر دوش گرفته بودند كه حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها آمدند و حضرت او را داخل عبا كردند و على آمدند و او را داخل كردند و حسنين آمدند و ايشان را داخل كردند و اين آيه را خواندند و متواتر است كه ام سلمه خواست كه داخل شود حضرت فرمودند كه عاقبت تو بخير است و نگذاشتند كه داخل شود و مستفيض است كه عايشه خواست و نگذاشتند و حضرت فرمودند كه زيرا كه فضيلتى است بعد از رتبه عصمت و طهارت كه آن فضيلت اصطفاى منتظر

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 576

است كه آن رتبه امامت است يعنى ايشان را معصوم گردانيد تا به رتبه امامت فايز گرداند و اما آيه سيم آيه

مباهله است كه چون حق سبحانه و تعالى ظاهر گردانيد معصومان و طاهران را از جمله خلايق امر كرد رسولش را كه ايشان را با خود بيرون برد و به ايشان مباهله كند به انصار اى نجران و فرمود كه بگو يا محمد بياييد تا ما پسران خود را بخوانيم و شما پسران خود را و ما زنان خود را بخوانيم و شما زنان خود را و ما نفسهاى خود را كه بمنزله جان مايند بخوانيم و شما نفسهاى خود را و بعد از آن نفرين كنيم و بگوئيم كه لعنت خدا بر دروغ گويان باد پس حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله به صحرا بردند حضرت امير المؤمنين و حسنين و فاطمه را صلوات اللَّه عليهم و جانهاى ايشان را مقرون به جان خود ساخت كه هر چه بر سر او آيد بر ايشان آيد حضرت رو به علما فرمودند كه آيا مى دانيد كه مراد از «أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ» كيست علما گفتند مراد نفس پيغمبر است حضرت فرمودند كه غلط كرده ايد مراد على بن ابى طالب است صلوات اللَّه عليه چون كسى خود را نمى خواند و مع هذا على را داخل كرد به اتفاق همه و همه حديث سابق را از عايشه و ام سلمه روايت كرده اند در تفسير اين آيه نيز پس حضرت فرمودند كه مؤيد آن كه مراد على است قول حضرت سيد المرسلين است صلى اللَّه عليه و آله كه فرمودند كه فرزندان وليعه كه قبيله اند از قبايل عرب بازايستند از كفر و الا مى فرستم بر سر ايشان شخصى را كه مانند جان من باشد و مراد از آن

على ابن ابى طالب است به اتفاق همه، و بخارى در چند موضع نقل كرده است از براء كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله خطاب كردند كه يا على تو از منى و من از توام.

پس حضرت فرمودند كه اين فضيلتى است كه كسى بر اهل بيت آن حضرت تقدم نكرده است و كسى به على نرسيده است و نخواهد رسيد كه خداوند عالميان او را جان پيغمبر خوانده است و نفس على را منزله نفس نبى

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 577

كرده است، و نيشابورى و رازى ذكر كرده اند كه هميشه شيعيان متقدمين و متاخرين باين آيه استدلال نموده اند بر افضليت على بر جميع پيغمبران صلوات اللَّه عليهم چون پيغمبر ما افضل است از انبيا پس على كه نفس او باشد افضل خواهد بود، و نيشابورى بعد از اين قول ذكر كرده است كه مؤيد اين است قول حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه هر كه خواهد كه نظر كند در علم آدم و عبادت نوح و خلّت ابراهيم و هيبت موسى و زهد عيسى پس بايد كه نظر كند به على بن ابى طالب كه در اوست هفتاد خصلت از خصلتهاى پيغمبران چون هر پيغمبرى به صفتى از صفات كمال ممتاز است از ساير انبياء و آن حضرت متصف است به همه آن صفات و هميشه داب شيعه اين بوده است نه آن كه اثبات افضليت على كنند بر سگ و خوك چنانكه الحال متعارف شده است و حديث من اراد در فردوس الاخبار از ابو الحمرا از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله منقول است و كسى

نفى صحت آن نكرده است.

و اما چهارم بيرون كردن همه مردمان است از مسجد بغير از عترت تا آن كه همه گفتگو كردند و عباس گفت كه على را گذاشتى و ما را بيرون كردى حضرت فرمودند كه من او را نگذاشتم و شما را بيرون نكردم ليكن حق سبحانه و تعالى او را گذاشت و شما را بيرون كرد و در اين معنى بيان آن حديثست كه حضرت فرمودند كه تو از من بمنزله هارونى از موسى علما گفتند كه از قرآن از كجا ظاهر مى شود حضرت فرمودند كه در آنجا كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وحى كرديم به موسى و هارون كه جا دهيد از جهة قوم خود كه بنى اسرائيل اند در مصر خانها و خانهاى خود را قبله كنيد و در اين آيه كه خانه موسى و هارون هر دو با هم قبله بنى اسرائيل بود و بازگشت همه به خانه هر دو بود رتبه هارونى ظاهر مى شود مع هذا حضرت موسى نيز چنين كرد كه درهاى خانهاى همه را گرفت مگر در خانه هارون را.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 578

و دليل ظاهر در قول حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نيز هست كه فرمودند كه به درستى كه اين مسجد حلال نيست از جهة كسى كه در آن با جنابت بگذرد الا محمد و آل محمد پس علماء گفتند كه اين شرح و اين بيان يافت نمى شود مگر نزد شما اهل بيت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله پس حضرت فرمودند كه كى انكار اين مى تواند كرد با آن كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و

آله فرموده است كه من شهرستان حكمت و علم الهى ام و على در آن شهر است پس كسى كه مدينه را مى خواهد مى بايد كه از درش داخل شود و در اين معنى كه واضح گردانيديم از فضل و شرف و تقدم و اصطفاء و عصمت به مرتبه ايست كه هيچ معاندى انكار اين نمى تواند نمود.

و اما آيه پنجم آن كه حق سبحانه و تعالى فرموده است «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» «1» يعنى حق خويشانت را به ايشان بده و تخصيص ايشان رتبه ايست كه حق سبحانه و تعالى به ايشان كرامت فرموده است و ايشان را بر امت برگزيده است و چون اين آيه نازل شد بر حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله حضرت فرمودند كه فاطمه را بخوانيد پس چون آمد فرمودند كه يا فاطمه گفت لبيك يا رسول اللَّه حضرت فرمودند كه چون اين فدك را به جنگ نگرفته ايم مال منست و مسلمانان با شما شريك نيستند چنانكه نص قرآن است و من از جهة تو مقرر ساختم چون حق سبحانه و تعالى مرا باين امر فرموده است بگير اين فدك را از جهة خود و فرزندانت و چون حكايت غصب فدك ظاهر بود حضرت به همين اكتفا فرمودند.

و آيه ششم «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى » «2» يعنى بگو يا محمد كه من بر رسالت از شما مزدى نمى خواهم مگر دوستى

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 579

خويشانم را و اين رتبه و فضيلتى است كه حق سبحانه و تعالى حضرت سيد المرسلين را صلى اللَّه عليه و آله كرامت فرموده است و پيغمبران سابق را نداده است و آل آن

حضرت را كرامت فرموده است و آل هيچ پيغمبرى را نداده است زيرا كه حق سبحانه و تعالى در نوح فرموده است كه او گفت كه اى قوم من از شما مزدى بر رسالت نمى خواهم مزد من بر حق سبحانه و تعالى است و در حكايت هود نيز چنين فرموده است و از جهة پيغمبر ما مزد قرار داده است كه خويشان او را دوست دارند و مراد از خويشان جمعى اند كه معصوم باشند.

و چون حق سبحانه و تعالى مى دانست كه معصومان هستند مودت ايشان را مزد رسالت آن حضرت گردانيد زيرا كه خود فرموده است كه دشمنى كنيد با كفار و فساق و اين مزد به امت برمى گردد كه ايشان به سبب مودّت ايشان ناجى باشند و محبوب خدا و رسول باشند چون اهل بيت معصوم محبوب حق سبحانه و تعالى اند و به سبب فريضه كه بر ايشان واجب گردانيده است مثاب باشند و مستحق شفاعت باشند پس آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله در ميان اصحاب خود برخاستند بعد از آن كه همه را جمع فرموده بودند و حمد و ثناى الهى به جا آوردند و فرمودند كه اى گروه مردمان حق سبحانه و تعالى از جهة من بر شما فريضه مقرر فرموده است آيا به جا خواهيد آورد كسى جواب نداد حضرت فرمودند كه اى مردمان طلا و نقره نيست و خوردنى و آشاميدنى نيست گفتند بفرما چون چنين است پس حضرت اين آيه را بر ايشان خواند گفتند قبول كرديم و ليكن اكثر ايشان به آن وفا نكردند و حق سبحانه و تعالى عبث واجب نگردانيد مودّت ذوى القربى را

بلكه چون ايشان را برگزيده بود و ايشان را فضيلتهاى بسيار داده بود مودت ايشان را واجب گردانيد تا ايشان را بشناسند و به سبب دوستى متابعت ايشان كنند و به بهشت روند پس جمعى كه حق سبحانه و تعالى عهد و پيمان بر ايشان گرفته بود در روز أ لست كه وفا كنند وفا نمودند، و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 580

اهل شقاق و نفاق از روى عناد بعضى گفتند كه مراد از اين قرابت عربست و جمعى گفتند كه امت است و انصاف نبود كه چنين كنند با پيغمبرى كه هميشه با ايشان در مقام شفقت و رأفت و مهربانى بوده باشد و سبب خلاصى ايشان شده باشد از آتش دوزخ و ساير كمالاتى كه ايشان را حاصل شده باشد به سبب آن حضرت كه ايذاى آن حضرت كنند به ايذاى ذريّت او و ايشان را مانند چشم حفظ و حمايت نكنند چون فى الحقيقه محبت ايشان محبت آن حضرتست اگر حق سبحانه و تعالى بر ايشان واجب نگردانيده بود مى بايست كه چنين كنند.

مع هذا حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد بر ايشان واجب گردانيد و در اخبار متواتره به ايشان رسيده باشد كه ايشانند اهل مودّت، و حق سبحانه و تعالى وعده مراتب عاليه به ايشان داده باشد به سبب مودّت در آن كه فرموده است سابق بر آيه مودّت «و الذين الخ» يعنى آن جماعتى كه ايمان آورده اند و اعمال صالح كرده اند در روضهاى بهشتها خواهند بود و از جهت ايشان خواهد بود هر چه خواهند نزد پروردگار ايشان و اين فضلى است بزرگوار كه به ايشان خواهيم داد و اين فضلى

است كه حق سبحانه و تعالى بندگان خود را به آن بشارت مى فرمايد بگو يا محمد كه من بر تبليغ رسالت از شما مزد نمى خواهم مگر مودت خويشان خود را كه تفسير و بيان ما تقدم مى كند.

مع هذا پدرم روايت كرد از جدم از پدرانش از حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليهم كه مهاجران و انصار به خدمت حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله آمدند و عرض نمودند كه يا رسول اللَّه خرج و اخراجات شما بسيار است و صادر و وارد بسيار داريد اينك مالهاى ما و جانهاى ما از تست حكم كن در آن بهر عنوان كه خواهى مى خواهى همه را بردار مى خواهى بعضى را بهر عنوان كه مى كنى ما راضييم و بهر كه خواهى بده و بهر كه نخواهى مده و بر تو حرجى نيست باز جبرئيل آمد و همين آيه را آورد كه بگو يا محمد كه من از شما

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 581

چيزى نمى خواهم مگر مودت خويشانم كه بعد از من با ايشان دوستى كنيد.

و ظاهر است كه در معصومين دوستى اطاعت است و در غير ايشان محض محبت از حيثيت نسبت حتى فساق ايشان از حيثيت انتساب به آن جناب دوست مى بايد داشت و از حيثيت فسق دشمن پس چون بيرون رفتند منافقان گفتند كه گفته ما را قبول نكرد تا ما را راغب گرداند به اطاعت ايشان بعد او وفات خودش و اين نبود مگر افترائى كه بر خدا بست در اين مجلس و اين كفر عظيم بود كه از ايشان واقع شد پس جبرئيل آمد و اين آيه را آورد كه «أَمْ يَقُولُونَ الخ» كه

آيا مى گويند كه اين سخن را بر خدا دروغ بست پس بگو يا محمد كه اگر من بر خداوندم افترا بندم و او مرا عذاب كند به سبب افترا شما دفع نمى توانيد كرد عذاب خداوند مرا از من حق سبحانه و تعالى اعلم است به آن چه شما در آن خوض مى كنيد خدا بس است گواه ميان من و شما و اوست آمرزنده و مهربان يعنى اميد هست كه اگر توبه كنيد حق سبحانه و تعالى بيامرزد شما را پس حضرت فرستادند و ايشان را طلبيدند و فرمودند كه آيا از شما حرف بدى صادر شده است گفتند اى و اللَّه يا رسول اللَّه بعضى از ما سخن درشتى گفتند و ما راضى نبوديم به گفته او پس حضرت اين آيه را بر ايشان خواند همه گريستند و بسيار گريستند پس حق سبحانه و تعالى فرستاد كه آن خداونديست كه قبول مى فرمايد توبه را از بندگان خود و عفو مى كند از گناهان و مى داند هر چه بندگان او مى كنند از شر و خير.

و اما آيه هفتم آن كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه به درستى كه خدا و فرشتگان او صلوات مى فرستند بر پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله اى جماعتى كه ايمان آورده ايد صلوات فرستيد بر پيغمبر و گردن نهيد فرمان او را گردن نهادنى خوب يعنى هر چه بفرمايد اطاعت او بكنيد هر چند بر شما دشوار باشد و همه معاندان مى دانند كه چون اين آيه نازل شد صحابه گفتند يا رسول اللَّه دانستيم كه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 582

چگونه سلام كنيم ترا و چگونه صلوات فرستيم بر تو؟ حضرت فرمودند كه

بگوئيد

اللَّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد كما صلّيت على ابراهيم و على آل ابراهيم انّك حميد مجيد

اى گروه عالميان آيا شما را خلافى هست در اين همه گفتند نه حتى آن كه بخارى همين مضمون را بطرق و اسانيد بسيار روايت كرده است و در صحيح مسلم به اسانيد بيشتر و در جامع الاصول به اسانيد متواتره روايت كرده است و در بعضى از اسانيد و آل محمد است و در بعضى و على آل محمد و در اكثر اخبار اهل بيت سلام اللَّه عليهم كافضل ما صليت است، و بيضاوى همين حديث را ذكر كرده است و آل محمد را ذكر نكرده است با آن كه در هيچ حديثى در جامع الاصول نيست كه آل محمد نداشته باشد و از اينجا ظاهر مى شود كه همه سنيان عداوت با اهل بيت دارند كه با احاديث متواتره كه خود نقل كرده اند در جميع كتب خود صلوات كه بر آن حضرت مى فرستند صلوات بر آل نمى فرستند و جمعى از عامه گفته اند كه چون از كيفيت صلوات بر آن حضرت سؤال كردند و آن حضرت آل را داخل كردند ظاهر مى شود كه آل نبى نفس نبى اند و صلوات بر نبى بى صلوات بر آل صلوات نيست و همه نقل اجماع كرده اند بر آن كه صلوات بر آل نبى با صلوات بر نبى جايز است و خلاف كرده اند در صلوات بر آل تنها همه گفته اند حتى صاحب كشاف كه دليل اقتضا مى كند كه توان فرستاد و وجوه بسيار ذكر كرده اند و ليكن چون شعار رفضه است بنا بر اين اكثر رغما لهم نمى فرستند الحمد للَّه كه رفضه با

حق اند در همه جا و على رغم حق ايشان ترك حق كرده اند پس مامون گفت در اين خلاف نيست و اجماع است بر آن كه حضرت صلوات بر آل را با صلوات بر خودش ضم كرد اما يا ابا الحسن واضحتر ازين نزد شما چيزى هست در آل در قرآن مجيد حضرت فرمودند كه بلى و حضرت رو به علما كردند كه خبر دهيد مرا از قول حق سبحانه و تعالى «يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ» مراد از يس كيست علما گفتند

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 583

ابا الحسن واضحتر ازين نزد شما چيزى هست در آل در قرآن مجيد حضرت فرمودند كه بلى و حضرت رو به علما كردند كه خبر دهيد مرا از قول حق سبحانه و تعالى «يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ» مراد از يس كيست علما گفتند يس محمد است صلى اللَّه عليه و آله و كسى شك در اين ندارد حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى محمد و آل محمد را فضيلتى كرامت كرده است كه به كنه وصف آن نمى رسد مگر كسى كه عقل خود را بكار فرمايد و آن آنست كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد سلام نكرده است مگر بر پيغمبران صلوات اللَّه عليهم چنانكه فرموده است «سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ» و فرموده است كه «سَلامٌ عَلى إِبْراهِيمَ» و فرموده است كه «سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ» و سلام بر آل نوح و آل ابراهيم و آل موسى و هارون نفرستاد و فرمود كه «سلام على آل يس» يعنى آل محمد صلى اللَّه عليه و آله مأمون گفت مى دانستم كه در معدن نبوت شرح و بيان اين

هست.

اما هشتم قول حق سبحانه و تعالى است كه «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ الخ» و ترجمه اش گذشت پس خداوند عالميان سهم خويشان آن حضرت را مقرون ساخت با سهم خود و با سهم رسول خودش و باين آيه نيز فرق ظاهر مى شود ميان آل و امّت زيرا كه ايشان را در مرتبه مقرر فرمود و غير ايشان را در رتبه پست تر از ايشان و از جهة ايشان راضى شد آن چه را از جهة خود رضى شد و ايشان را در اين معنى برگزيد در في ء و غنيمت از چيزهايى كه از جهة خود و رسولش راضى شد بانكه ابتدا به خود كرد و ديگر به رسولش ديگر به ايشان در آيه غنيمت و في ء كه فرمود كه «ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى الخ» و تفسيرش خواهد آمد و اما يتيم كه يتيم كه بالغ شد از غنيمت بيرون مى رود و مسكين كه غنى شد ايشان را نصيبى نيست و جايز نيست كه بگيرند و سهم ذى القربى تا روز قيامت باقى است از جهة غنى و فقير

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 584

ايشان زيرا كه كسى غنى تر از حق سبحانه و تعالى نيست و نه از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله كه دنيا را به طفيل او آفريد پس از جهة خود سهمى مقرر ساخت چنانكه از جهة رسول و خويشانش مقرر فرمود تا بفهمند كه هر چه از جهة خود راضى است از جهة ايشان همان را راضى است در غنيمت و هم چنين در في ء كه ابتدا به خود فرمود ديگر به رسولش

ديگر به ايشان هم چنان كه در طاعت فرمود كه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» يعنى اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول خدا و اولو الامر خود را كه ابتدا به خود كرد پس به رسولش پس به ايشان و هم چنين در ولايت فرمود كه «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا» يعنى نيست ولى شما يعنى واجب الاطاعه شما مگر خدا و رسولش و آن كسانى ايمان به خدا و رسول آورده اند و نماز مى كنند و در ركوع زكات مى دهند كه ابتدا به خود فرمود پس به رسولش پس به ايشان كه ولايت ايشان را مقرون ساخت به اطاعت رسولش به طاعت خود هم چنان كه سهم ايشان را با سهم رسولش مقرون ساخت به سهم خود در غنيمت و في ء پس بزرگوار خداوندى كه نعمتش چه عظيم است بر اين اهل البيت و چون حكايت زكات را فرمود خود را منزه گردانيد و رسولش را و اهل بيت رسولش را از آن و فرمود «إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ» كه در اين آيه نه خود را و نه رسولش را و نه اهل بيت رسولش را ذكر نفرمود زيرا كه چون خود را منزه گردانيد رسول و اهل بيت خود را نيز منزه گردانيد از صدقه بلكه حرام گردانيد بر ايشان زيرا كه صدقه حرامست بر محمّد و آل محمّد و آن چرك دستهاى مردمان است و ايشان را مطهر گردانيده است از هر چركى و ناخوشى در آيه تطهير كه گذشت پس چون حق سبحانه و تعالى ايشان را مطهر گردانيده و

برگزيد راضى شد از جهت ايشان آن چه راضى شد از جهة خود و نخواست از جهة ايشان آن چه را نخواست از جهة خود.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 585

اما آيه نهم آن كه ما را اهل ذكر گردانيد عالميان را امر كرد كه از ما سؤال كنند و احكام الهى را از ما بپرسند در آنجا كه فرمود كه «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» 16: 43 يعنى هر چه را ندانيد از اهل ذكر سؤال كنيد علما گفتند كه مراد از اهل ذكر يهود و نصارى اند حضرت فرمودند كه سبحان اللَّه آيا جايز است كه حق سبحانه و تعالى امر كند مسلمانان را كه از كفار علم خود را اخذ كنيد و اگر از ايشان پرسند خواهند گفت كه بدين ما در آييد كه دين ما افضل است از دين اسلام.

مأمون گفت كه دليلى واضحتر داريد بر اين يا ابا الحسن حضرت فرمودند كه مراد از ذكر رسول اللَّه است و ما اهل اوييم زيرا كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه «قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً رَسُولًا الخ» يعنى حق سبحانه و تعالى فرستاد بسوى شما ذكرى كه رسول شماست و مى خواند بر شما آيات الهى را مبيّن يعنى بيان مى كند مراد الهى را از آيات و چون آن حضرت ذكر است ما اهل ذكريم.

و اما دهم آن كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه حرامست بر شما مادرهاى شما و دخترهاى شما و خواهرهاى شما الخ پس بگوييد كه دختر من يا دختر فرزند من و هر چه پائين رود از نسل من حلالند بر رسول خدا كه ايشان

را بخواهد اگر زنده باشد علما گفتند نه حضرت فرمودند كه آيا جايزست كه دختران شما را بخواهد اگر زنده باشد گفتند بلى حضرت فرمودند كه از اينجا ظاهر مى شود كه ما از آل آن حضرتيم و شما آل او نيستيد و اگر از آل او بوديد دختر شما نيز بر او حرام مى بود پس ظاهر شد فرق ميان آل و امّت.

اما آيه يازدهم آن كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه «وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ» و گفت مردى مؤمن از آل فرعون كه مى پوشيد ايمان خود را و مؤمن پسر خالوى فرعون بود و چون خويش او بود حق سبحانه و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 586

تعالى او را از آل فرعون ناميد با آن كه در دين مخالف او بوده هم چنين ما آن چه مخصوص ماست آنست كه از ذرّيت آن حضرتيم و با عالميان شريكيم در دين پس از اينجا نيز ظاهر شد فرق ميان آل و امّت.

اما دوازدهم آن كه حق سبحانه و تعالى فرموده است «وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ» يعنى يا محمد امر كن اهلت را به نماز و ما را باين خصوصيت مخصوص گردانيد كه با امّت شريكيم و بخصوص نيز آن حضرت مأمور بود بامر كردن ما و از اين جهت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله بعد از نزول اين آيه تا نه ماه مى آمدند هر روز پنجم رتبه در وقت هر نمازى بر در خانه على و فاطمه و مى فرمودند كه الصّلاة رحمكم اللَّه و حق سبحانه و تعالى هيچ ذرّيتى از ذريّات انبياء را اين كرامت نفرمود كه ما را

فرمود و ما را از امت با اين خصوصيات برگزيد پس مأمون و علما گفتند كه اى اهل بيت نبوّت حق سبحانه و تعالى را شما را جزاى خير دهد از حقوقى كه بر اين امّت داريد كه هر چه بر ما مشتبه و مشكل مى شود شرح و بيانش نزد شماست و غير شما نمى توانند كرد.

و چون تأمل كنى در اين حديث بسيارى از احكام ظاهر مى شود بر تو و آن چه در آيه غنيمت فرمودند فى الجمله تقيّه فرموده اند كه ظاهرش آنست كه يتامى و مساكين از غير سادات باشند اما حضرت در برابر ذوى القربى آورد و ذوى القربى چون معصومانند امتياز از ايشان دارند و ظاهر اين حديث آنست كه دختر زاده فرزند باشند و مادر كه سيّد باشد زكات نتوانند گرفت و خمس توانند گرفت به اعتبار آيه مباهله كه حق سبحانه و تعالى حسنين را ابناء رسول اللَّه ناميد و در آيه تحريم دختر زاده را فرزند ناميد و ليكن جمع كرده اند كه ممكن است كه استعمال بر سبيل مجاز باشد يا آن كه اين قسم فرزند خمس نتوانند گرفت.

و در موثق كالصحيح از ابن فضال از ابن بكير منقولست و هر دو از اهل اجماعند از بعضى از اصحاب خود از احدهما صلوات اللَّه عليهما در تفسير

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 587

آيه «وَ اعْلَمُوا الخ» حضرت فرمودند كه حصه خدا از امام است و حصه رسول از امام است و حصه ذوى القربى از امامان خويشان رسول است صلوات اللَّه عليهم و يتيمان يتيمان ساداتند و مساكين و ابناء السبيل همه از ساداتند و جايز نيست كه حصه هاى ايشان را

بغير ايشان دهند و كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است به همين عنوان.

[خمس بعد از مؤنه است ]

(و فى توقيعات الرّضا صلوات اللَّه عليه إلى ابراهيم بن محمّد الهمذانيّ انّ الخمس بعد المؤنة) و در فرمانهاى حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه نوشته اند به ابراهيم كه از شهر همذان بذال معجمه است مذكور است كه خمس بعد از اخراجات است و اين ابراهيم به خدمت حضرت امام رضا و امام محمد تقى و امام على نقى صلوات اللَّه عليهم رسيده بود و از جانب حضرات ثلثه وكيل بود در همذان كه شهر مشهور است نه قبيله همذان كه در يمن مى بوده اند و اين جماعت نيز اكثرشان شيعه بوده اند و ابراهيم وكالت داشت كه خمس و زكات و فطر را مى گرفت و به خدمت حضرات مى فرستاد و بعد از او پسرش وكيل بود و بعد از او محمد پسرش وكيل بود و بعد از او پسرش قاسم وكيل حضرت صاحب الامر بود و همه بزرگ و عظيم الشأن وثقه بوده اند و هميشه فرامين حضرات به ايشان مى رسيد و عرايض ايشان به حضرات ائمه خمسه مى رسيد و ظاهرا اكثر فرامين اين باب از حضرت امام على نقى باشد و چون بلفظ ابى الحسن است توهّم شده است كه ابو الحسن ثانى باشد اگر چه ممكن است كه از حضرت امام رضا نيز به او رسيده باشد ليكن بعيد است از آن جمله كالصحيح منقولست از ابراهيم بن محمد همذانى كه عريضه نوشتم به حضرت ابو الحسن صلوات اللَّه عليه كه على بن مهزيار نامه پدر ترا بر من خواند در آن چه واجب گردانيده بودند بر صاحبان

املاك كه نصف سدس بدهند بعد از مؤنت و كسى كه حاصل املاكش وفا به خرجش نكند نه نصف سدس است و نه غير آن و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 588

اصحاب ما در اين جانب مختلفند بعضى مى گويند كه خمس مى بايد داد بعد از اخراجات املاك نه اخراجات صاحب املاك و اخراجات عيالش فرمان حضرت رسيد كه بعد از مؤنت خودش و خرج عيالش و بعد از خراج سلطانست و همين روايت در صحيح از على بن مهزيار منقولست كه ابراهيم بن محمد عرضه نوشت به حضرت تا به آخر.

و در صحيح از على بن مهزيار از محمد بن الحسن اشعرى منقول است كه گفت بعضى از اصحاب عريضه نوشتند به خدمت حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه كه خبر دهيد مرا كه آيا هر چه اين كس به همرساند خواه كم و خواه بسيار از هر چيزى و بر املاك خمس هست حضرت بخط مبارك خود نوشتند كه خمس بعد از اخراجات است و سؤالى كه از نصف سدس كرده است ممكن است كه اشتباهى از راوى شده باشد چون سخن حضرت نيست سهل است و وجهى ديگر وارد خواهد آمد و در صحيح از على بن مهزيار منقولست كه ابو علىّ بن راشد بمن گفت و او از جمله وكلاء حضرتست كه من به آن حضرت عرض نمودم كه تو مرا امر نمودى كه به خدمتت قيام نمايم و حقت را بگيرم و شيعيان را گفتم بعضى گفتند كه حق حضرت چه چيز است و ندانستم كه چه چيز در جواب ايشان بگويم حضرت فرمودند كه خمس بر ايشان واجبست گفتم در چه

چيز فرمودند كه در متاعهاى ايشان و كارهاى ايشان و املاك ايشان عرض نمودم كه بر تاجر خمس هست و بر كارگران هست حضرت فرمودند كه بعد از اخراجات ايشان كه معاش خود را گذرانيده باشند هر چه زياد آيد خمس هست.

و در صحيح از بزنطى منقولست كه عريضه نوشتم به حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه كه خمس قبل از اخراجاتست يا بعد از اخراجات حضرت فرمودند بعد از اخراجات و در صحيح از يزيد منقولست و ظاهرا ابن اسحاق

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 589

است كه نوشتم به حضرت صلوات اللَّه عليه كه فداى تو گردم بيان فرمائيد كه فايده كدام است كه خمس آن را مى بايد داد تا آن كه بر حرام اقامت نكرده باشم كه نماز و روزه ام صحيح نباشد حضرت فرمودند كه از تجارت و زراعت و جايزه بعد از غرامت يعنى اخراجات

[زمينى كه ذمى بخرد]

(و روى ابو عبيدة الحذّاء عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه قال أيّما ذمّى اشترى من مسلم ارضا فعليه الخمس.)

و كالصحيح و در صحيح منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر ذمى كه يهود و نصارى و مجوس باشند كه از مسلمانى زمين بخرند بر آن خمس است يعنى پنج يك آن زمين را يا قيمتش را از او مى گيرند يا خمس حاصل را و ظاهرا امام صلوات اللَّه عليه يا نايب خاص يا نايب عام كه عالم باشد اختيار داشته باشد در هر يك از اين سه امر

[خمس حلال است براى شيعيان ]

(و روى محمّد بن مسلم عن احدهما صلوات اللَّه عليهما قال انّ اشدّ ما فيه النّاس يوم القيمة ان يقوم صاحب الخمس فيقول يا ربّ خمسى و قد طيّبنا ذلك لشيعتنا لتطيب ولادتهم) او لتزكو ولادتهم و كالصحيح منقولست از يكى از امامين صلوات اللَّه عليهما كه آن حضرت فرمودند كه سخت ترين حالات مردمان در روز قيامت وقتى است كه صاحب خمس برخيزد و گويد پروردگارا خمس ما را نداده اند و ظاهرا مراد از ايشان يتيمان و مساكين و ابناء السبيل باشند نسبت به همه كس و امام نيز داخل باشد نظر به سنيان و بتحقيق كه ما حلال كرديم از جهة شيعيان خود تا ولادت ايشان پاك باشد و فرزندان ايشان حلال زاده باشند و راوى شك دارد كه به كدام يك ازين دو عبارت حضرت فرموده اند و معنى هر دو يكيست و صدوق در علل در صحيح از زراره و محمد بن مسلم و ابو بصير روايت كرده است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه

حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اكثر عالميان هالكند و اهل جهنم به سبب

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 590

شكم و فرج چون حق ما را از خمس نمى دهند و ليكن بر شيعيان ما و بر فرزندان ايشان حلال است و در صحيح از زراره منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه خمس را بر شيعيان حلال گردانيد تا فرزندان ايشان حلال زاده باشند و ديگر احاديث خواهد آمد و به سبب اين عبارات خلافست در ميان اصحاب بعضى گفته اند كه حليت مخصوص مناكح است به قرينه تحليل ولادت و بعضى گفته اند كه در زمان غيبت حق امام ساقط است چون حلال كرده اند و نصف خمس كه حصه ساداتست باقيست و جمعى گفته اند كه همه ساقط است به قرينه آن كه حضرت فرمودند كه در شكم و فرج هالكند مگر شيعيان و شكم عبارتست از جميع چيزها چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است «وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ» يعنى مالهاى هم را نخوريد در ميانه خود بباطل و به اتفاق مراد مطلق تصرّفات است و چون عمده تصرفات اكل است باين عبارت فرموده است و بعضى باين آيه و امثال اين استدلال كرده اند كه جايز نيست تصرف در اموال هيچ كس پس چگونه جايز باشد تصرف در اموال آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله و عمده اخبار در تحليل مناكح واقع شده است همان حلال است كه كنيزكى را كه سبى كرده باشند مى توان خريدن از زرى كه خمس آن زر را نداده باشند و هم چنين مهر زنان را اگر چه

خمس نداده باشند و ايشان را به آن مهر بخواهند آن كنيز و آن زن حلال است و سنيان كه بر ايشان حلال نيست فرزندان ايشان حلال زاده نيستند و هر چند تخصيص آيه كمتر است بهتر است و ديگر وجوه ذكر كرده اند كه اينجا گنجايش ذكر آنها ندارد پس مال آن حضرت را ضبط مى بايد كرد و به ثقات و عدول مى بايد سپرد دست بدست تا وقت ظهور آن حضرت به آن حضرت صلوات اللَّه عليه رسانند و بعضى گفته اند كه دفن مى بايد كرد چون احاديث وارد شده است كه در وقت ظهور آن حضرت صلوات اللَّه عليه زمين گنجهاى خود را

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 591

به آن حضرت مى رساند و بعضى گفته اند به دريا مى اندازند و مشهور ميان اصحاب آنست كه فقيه به نيابت آن حضرت حاكم است چنانكه در باب قضا يا خواهد آمد و پيش گذشت كه هر گاه امام صلوات اللَّه عليه ظاهر باشند و خمس را حصه فرمايند هر چه از قوت ساليانه سادات زياد مى آيد از امام است و هر چه كم مى آيد بر امام است كه تمام كند و چون در زمان غيبت سادات بسيارند و جمعى كه خمس دهند كمند غالبا پس اگر عشر سادات را كه به ايشان دهند قوت ساليانه ايشان نباشد بر امام لازمست كه از حصه خود تمام كند ساليانه سادات را پس اين متمم دين است بر آن حضرت صلى اللَّه عليه و حضرت كه فقها را نايب گردانيده اند مقرر فرموده اند كه دين قرض داران را ادا نمايند و اموال ايشان را بفروشند و دين ايشان را مؤدّى سازند در صورت غيبت

ايشان و آن حضرت صلى اللَّه عليه نيز داخلند در اين عموم پس فقها على وجه التتمه عشر آن حضرت صلى اللَّه عليه را به سادات مى دهند و اين فقير باين قول عمل مى كند نه از اين استدلال بلكه از جهة عمومات اخبارى كه رخصت داده اند شيعيان را در تصرف در اموال ايشان پس هر گاه در جميع اموال ايشان تصرف جايز باشد و اين قرينه نيز باشد يقين به سادات دادن اولى است اما در گرفتن از صاحبان اموال به ايشان مى گوييم كه بر سبيل احتياط است و محتمل است كه در واقع شما را عشر بلكه خمس نبايد داد و در صورت دادن براءت ذمّت بيشتر است از وجوه ديگر و اللَّه تعالى يعلم.

(و جاء رجل إلى امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فقال يا امير المؤمنين اصبت مالا أغمضت فيه أ فلي توبة فقال صلوات اللَّه عليه ائتني بخمسه فاتاه بخمسه فقال هو لك انّ الرّجل اذا تاب تاب ماله معه) و در قوى كالصحيح منقولست كه شخصى به خدمت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه آمد و گفت يا امير المؤمنين مالى به همرسانيده ام كه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 592

چشم از حلال و حرامش پوشيده ام آيا توبه مى توانم كرد حضرت فرمودند كه خمس آن را بياور آن مرد خمس مال را به نزد آن حضرت آورد حضرت فرمودند كه هر گاه شخصى توبه كرد مالش با او توبه مى كند يعنى مى بايد كه مالش را نيز توبه فرمايد و توبه مال آنست كه پنج يك آن را بدهند.

و كالصحيح از حسن بن زياد منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه شخصى

به خدمت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه آمد و گفت يا امير المؤمنين مالى به همرسانيده ام كه حلال و حرامش را نمى دانم حضرت فرمودند كه خمس آن مال را بيرون كن به درستى كه حق سبحانه و تعالى از مال بخمس راضى است كه در راه او بدهند اجتناب كن از كارى كه صاحبش مى كرد.

و در حسن كالصحيح از حلبى منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى از اصحاب ما كه با سنيان به جنگ رفته باشد و غنيمتى بهم رسانيده باشد حضرت فرمودند كه خمس آن مال را مى دهد و باقى حلال مى شود و اگر متأخّرين گفته اند كه اگر صاحب مال را داند و قدر آن را داند واجبست كه آن مال را به صاحبش رساند و اگر مال را داند و صاحب را نداند آن مال را تصدق مى كند و اگر بعد از آن صاحب را به بيند به صاحبش بدهد و ثواب آن چه داده است از او خواهد بود و اگر مال را نمى داند و صاحبش را مى داند با او صلح مى كند و اگر مال و صاحب را نداند خمس مى دهد و بعضى گفته اند كه وقتى خمس كافى است كه جزم نداشته باشد كه آن زياده از خمس است كه اگر داند كه ربع هست اما در زيادتى شك داشته باشد ربع را مى دهد و ظاهرا در اين صورت خمس كافى باشد و عبارات اين اخبار دلالت ندارد كه اين خمس را به سادات بايد دادن و اين مال مسمّى است بردّ مظالم و بهتر آنست كه به سادات دهند تا از خلاف بيرون آيد اگر

چه بغير سادات نيز مى توان دادن چنانكه ظاهر رواياتست.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 593

(و سئل ابو الحسن صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يأخذ منه هؤلاء زكاة ماله او خمس غنيمته أو خمس ما يخرج له من المعادن أ يحسب له ذلك فى زكاته و خمسه فقال نعم) و منقولست كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از شخصى كه اين حكام جور زكات مال او را و يا خمس غنيمت او را يا خمس آن چه از جهة خود بيرون مى كند از معادن از او مى گيرند آيا آن چه به ايشان داده است از زكات و خمس خود حساب مى تواند كرد و حضرت فرمودند كه بلى و احاديث صحيحه در زكات وارد شده است كه حساب مى تواند كرد و حمل كرده اند بر آن كه آن چه از ايشان گرفته باشند خمس و زكات آن را لازم نيست دادن نه مطلقا.

(و روى عن علىّ بن ابى راشد قال قلت لأبي الحسن الثّالث صلوات اللَّه عليه انّا نؤتى بالشّي ء فيقال هذا كان لأبي جعفر صلوات اللَّه عليه عندنا فكيف نصنع فقال ما كان لأبي صلوات اللَّه عليه به سبب الامامة فهو لي و ما كان غير ذلك فهو ميراث على كتاب اللَّه و سنّة نبيّه صلّى اللَّه عليه و آله) ظاهرا سهوى از نساخ شده است در تقديم و تأخير كلمه ابى و چنين بوده است كه روى عن ابى على بن راشد و او وكيل حضرتست چنانكه گذشت روايت كرده است كه عرض نمودم به حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليه كه گاه هست چيزى مى آورند نزد ما وكلاء و مى گويند كه اين از

حضرت امام محمد تقى است صلوات اللَّه عليه كه نزد ماست چه كنيم حضرت فرمودند كه هر چه از پدر من است به سبب امامت مثل خمس آن از منست چون هنوز به آن حضرت نرسيده است مثل مال غنيمت كه تا بدست لشكر نيايد مال ايشان نمى شود و اگر از اين وجه نباشد آن ميراث است و قسمت آن مى بايد كرد بر ورثه چنانكه در كتاب خدا و سنّت رسول است پس از ايشان تفحض مى بايد بكنيد و بگيريد.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 594

(و روى عبد اللَّه بن بكير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال انّي لأخذ من احدكم الدّرهم و انّي لمن اكثر اهل المدينة مالا ما اريد بذلك الّا ان تطهروا) و در موثق كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه به درستى كه گاه هست بعضى از شما يك شاهى مى آوريد كه خمس است و من مى گيرم و به درستى كه من از جماعتى ام كه مال ايشان بيشتر است از اهل مدينه همه و نيست غرضم ازين گرفتن مگر آن كه طاهر شويد از گناهان و از صفت بخل و ثوابهاى عظيم بيابيد.

چنانكه احاديث متكثره وارد شده است در ثواب رسانيدن مال به امام صلوات اللَّه عليه از آن جمله از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه چيزى نزد حق سبحانه و تعالى محبوبتر از اين نيست كه زر نزد امام برند و حق سبحانه و تعالى هر درهمى را به سنگينى كوه احد مى كند در بهشت و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه كيست كه قرض دهد بحق

سبحانه و تعالى قرض حسن تا مضاعف كند از جهة او به اضعاف بسيار پس فرمودند كه و اللَّه كه اين آيه در صله امام نازل شده است و بس و مذكور شد كه قرض دادن به ايشان قرض دادنست بحق سبحانه و تعالى و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرموده است كه قرض خواسته است از شما خداوند شما و حال آن كه مر او راست خزينهاى آسمانها و زمينها و آن حضرت فرموده اند كه هر كه گمان كند كه امام محتاج است بمال مردمان كافر است بلكه مردمان محتاجند كه امام از ايشان بگيرد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه بگير از اموال ايشان صدقه را تا ايشان را مطهّر و مزكّى گردانى و صلوات فرست و دعا كن ايشان را كه دعاى تو سبب آرام قلوب ايشان مى شود و فرمودند كه حق سبحانه فرموده است كه قرض به خداوند خود دهيد حق سبحانه و تعالى محتاج قرض شما نيست و حقى كه سبحانه فرموده است از جهة خودش از جهة امام است و فرمودند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 595

يك درهمى كه از جهة امام برند نزد حق سبحانه بهتر است از دو هزار هزار درهم كه در راههاى خير صرف نمايند غير اين راه.

(و روى عن يونس بن يعقوب قال كنت عند ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فدخل عليه رجل من القمّاطين فقال جعلت فداك تقع فى أيدينا الارباح و الاموال و تجارات نعرف انّ حقّك فيها ثابت و انّا عن ذلك مقصّرون فقال ما أنصفناكم ان كلّفناكم ذلك اليوم) و كالصحيح منقولست از يونس كه من نزد

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بودم كه شخصى داخل شد بر آن حضرت از جماعتى كه خانه از نى مى سازند و گفت فداى تو گردم ما كسب مى كنيم و تجارتها مى كنيم از انواع تجارات و فايده ها بهم مى رسد و مى دانيم كه حق شما در اينها هست و ما مقصريم و آن چه مى بايد كرد نمى كنيم حضرت فرمودند كه انصاف نباشد كه ما در اين اوقات بر شما تكليف خمس كنيم و مى دانيم كه چها از شما مى گيرند و در آن اوقات خلفاء بنى اميّه و بنى عباس زكات و خمس و خراج و مقاسمه را از مردم مى گرفتند و واليان ايشان از كسى كه احتمال تشيع داشت مضاعف مى گرفتند.

لهذا حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم برايشان نمى گرفتند و بسيار بود كه خمس را كه مى آوردند به ايشان پس مى دادند چنانكه در حديث صحيح منقولست از عمر بن يزيد كه گفت در مدينه مشرفه بودم كه مسمع كه از ثقات اصحاب حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بود به خدمت آن حضرت آمد و مالى بسيار آورد و حضرت به او پس داد من از مسمع پرسيدم كه بچه نحو گذشت او گفت كه من غوص بحرين را برداشته بودم و چهار هزار تومان به همرسانيده بودم، هشتصد تومان خمس آن مى شد به خدمت حضرت بردم و عرض نمودم كه اين مبلغ هم رسانيده ام و اين خمس آنست به خدمت آورده ام چون حقى است كه حق سبحانه و تعالى در مال ما مقرر فرموده است از جهة

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 596

شما حضرت فرمودند كه اى مسمع حق سبحانه و تعالى همين خمس را

از براى ما مقرر ساخته است؟ به درستى كه كل زمين مال امام است و هر چه بهم مى رسد از زمين مال ماست عرض نمودم كه هر گاه همه از شماست همه را مى دهم حضرت فرمودند كه ما همه را به تو حلال كرديم اين مال را بردار و هر چه در دست شيعيان ماست از زمينهاى موات بر شيعيان حلال كرديم تا وقتى كه صاحب الامر ما والى شود از شيعيان اجرت زمين را مى گيرد و زمين را به ايشان مى گذارد و آن چه در دست غير شيعيان ماست بر ايشان حرام است تا قيام قايم آل محمد صلوات اللَّه عليهم و آن حضرت آن زمينها را از ايشان مى گيرد و آنها را با ذلّت و خوارى از آن زمينها بيرون خواهد كرد پس مسمع بمن گفت كه الحمد للّه كه من آن چه مى خورم حلال است و هم چنين هر كه را بر او حلال كرده اند حضرات ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم حلال مى خورند و باقى مردمان همه حرام مى خورند.

و منقولست در صحيح از ابن ابى عمير كه او از حلم اسدى نقل كرد كه من والى بحرين شدم و مال بسيارى به همرساندم و بسيارى را صرف كردم و املاك خريدم و بندگان خريدم و كنيزان خريدم و از ايشان فرزندان به همرسانيدم و متوجه مكه معظمه شدم و عيال و كنيزان ام ولد و زنان خود را همه با خود بردم و خمس آن مال را به خدمت حضرت ابى جعفر صلوات اللَّه عليه بردم و واقعه را عرض نمودم حضرت فرمودند كه هر چه بهم رسانيده از ماست و من

آن چه آورده قبول كردم و باقى به تو حلال كردم و ام ولدها و زنان و آن چه صرف كرده همه را بر تو حلال كردم و ضامن بهشتم از جهة تو از جانب خودم و از جانب پدرم و ظاهرا ابو جعفر حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه باشد و احتمال حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه نيز دارد چون ابن ابى عمير به خدمت جمعى كثير از اصحاب حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما رسيده است و به خدمت حضرت امام موسى كاظم و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 597

حضرت امام رضا و حضرت امام محمد جواد صلوات اللَّه عليهم نيز رسيده است و امثال اين از اخبار بسيار وارد شده است و ظاهر مى شود كه اختيار خمس با ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم بوده است و هر كرا مى خواسته اند همه را بر ايشان حلال مى كرده اند و بعضى را بعضى اما مناكح را بر همه حلال كرده اند تا شيعيان حلال زاده باشند و ظاهرا چون در زمان ايشان سادات كم بوده اند آن چه بوده اند ايشان را قوت ساليانه و بيشتر مى داده اند و بسيار نمى دادند چون تنگ حوصله بودند و چيزى كه مى يافتند در فكر خروج مى افتادند و سبب قتل ايشان و شيعيان مى شد پس بحسب واقع كل زمين از ايشان بود بحسب ظاهر نيز زيادتى خمس از ايشان بود پس جايز بود كه مال خود را بهر كه خواهند ببخشند و تا غايت كسى باين معنى متفطن نشده است از علما و شبهه عظيم شده است بر جمعى كه حضرات ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم مال

خود را مى توانند بخشيد مال سادات را چگونه مى بخشيدند و شبه ديگر آن كه هر گاه چهار هزار تومان به مسمع بخشند چرا به خويشان خود نمى دادند تا ايشان پريشان نباشند و از جهة پريشانى خروج نكنند و كشته نشوند و شبه ديگر آن كه حضرات ائمه معصومين چرا دنيا نگاه مى داشتند با اين همه مذمّتها كه از ايشان وارد شده است دنيا و دنيا داران را و بتحقيق سابق همه مندفع شد بفضل اللَّه تبارك و تعالى و چون وجه ظاهر شد اخبارى كه در اين باب وارد شده است همه نص اند در اين معنى چنانكه خواهد آمد.

(و روى عن علىّ بن مهزيار انّه قال قرات فى كتاب لأبي جعفر صلوات اللَّه عليه إلى رجل يسأله ان يجعله فى حل من مأكله و مشربه من الخمس فكتب صلوات اللَّه عليه بخطّه من اعوزه شى ء من حقّى فهو فى حلّ) و به اسانيد صحيحه منقول است كه على گفت كه من نامه حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه را خواندم كه شخصى عريضه به آن حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 598

نوشته بود و عرض نموده بود كه خمس را بر من حلال كنيد در آن چه مى خورم و مى آشامم تا آن كه حرام نخورم و هر چه خورم حلال باشد حضرت بخط مبارك خود در جواب او نوشته بودند كه هر شيعه كه احتياج داشته باشد به چيزى از حق من بر او حلال است و ظاهر اين حديث آنست كه در حال غيبت مال آن حضرت حلال باشد بر شيعيان محتاج و احتمال دارد كه مخصوص زمان آن حضرت باشد چنانكه منقولست در صحيح

از احمد بن محمد بن عيسى و برادرش كه حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه فرمانى نوشته بودند به على بن مهزيار و ما خوانديم آن نامه را و در راه مكه كه با هم رفته بودند و حضرت فرموده بودند كه آن چه در اين سال واجب مى گردانم و اين سال دويست و بيست است از هجرت و همين در اين سال است كه وجهش را نمى گويم از خوف شهرت و مجملى را مى گويم كه شيعيان من همه يا بعضى از ايشان كه حق سبحانه و تعالى ايشان را توفيق اعمال خير كرامت فرمايد تقصير مى كنند در آن چه بر ايشان واجبست و آن كه در اين سال واجب گردانيدم به سبب آنست كه مطهر شوند و پاكيزه چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه يا محمد صدقه كه در اموال امّت تست از ايشان بگير تا ايشان را پاك و پاكيزه گردانى از بخل و مال ايشان را از حقوق مردمان به سبب گرفتن آن.

و از اين حديث و احاديث بسيار ظاهر مى شود كه آيه عام باشد به حيثيتى كه شامل خمس نيز باشد يا بطريق اولى يا بعنوان اشاره و فرمود كه صلوات فرست بر ايشان يعنى دعا كن بعد از گرفتن صدقه از ايشان كه دعاى تو آرام جان ايشان است و حق سبحانه و تعالى شنواست و اجابت مى كند دعاى ترا در حق ايشان و داناست به نيات ايشان آيا نمى دانند كه خداوند عالميان قبول مى كند توبه بندگان را و اخذ مى فرمايد صدقات ايشان را و حق سبحانه و تعالى توبه دهنده و توبه پذيرنده و مهربانست و

بگو يا محمد به ايشان كه هر چه خواهيد بكنيد كه هر چه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 599

مى كنيد اعمال شما را خدا و رسول و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم مى بينند و مى دانند و عن قريب بازگشت شما به خداونديست كه عالم است به آشكار و نهان شما و شما را جزا خواهد داد به آن چه مى كنيد پس واجب گردانيدن من در اين سال به سبب آنست كه بدانيد كه حق سبحانه و تعالى اين قسم تهديدات در قرآن مجيد فرموده است و اگر بعضى از اوقات بامر الهى به شما به خشم سبب اين نشود كه گمان كنيد كه بر شما واجب نيست و در هر سال بر شما واجب نمى كنيم مگر زكاتى را كه حق سبحانه و تعالى بر ايشان واجب ساخته است و نسبتى بما ندارد كه توانيم آن را بخشيدن بخلاف خمس كه بر شما واجبست دادن و بر ما واجب نيست گرفتن آن چون حق ماست و در اين سال خمس واجب گردانيدم در طلا و نقره كه سال بر او گشته باشد يعنى معاش خود را كه در كل سال گذرانيده باشيد هر چه از آن زياد آمده باشد خمس آن را خواهيم داد و در غير طلا و نقره كه زياد آمده باشد بر ايشان واجب نگردانيدم از فروش و ظروف و حيوانات و غلام و كنيز و فايده كه در تجارت بهم رسيده باشد نقد نشده باشد و ملكى كه خريده باشيد مگر ملكى كه آن را بيان خواهم كرد و آن چه را از ايشان انداخته ام احسان كرده ام به ايشان چون مى دانم كه حكام جور زيادتيها

بر ايشان مى كنند و اخراجات ايشان به سبب تسعيرات نيز زياد شده است اما غنيمتها و فايدها كه در هر سال بر ايشان واجبست چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه بدانيد كه هر منفعت و غنيمتى كه بيابيد خمس آن از خدا و رسول و خويشان آن حضرتست و از جهة يتيمان و درويشان و راه گذريان ساداتست پس غنيمتى كه حق سبحانه و تعالى بر شما واجب ساخته است بر چند قسم است.

اول غنيمت اموال كفار است كه به جنگ بگيرند يا مال دشمنان اهل بيت هر جا كه بدست شما افتد چنانكه در صحيح و حسن كالصحيح نيز از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه هر جا بيابى مال ناصبى را

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 600

بردار و خمس آن را بفرست به نزد ما.

دويم منافعى است كه از كسب و زراعت و تجارت بهم مى رساند بعد از اخراجات سال هر چه زياد آيد خمس آن را مى بايد.

سيم جايزه معتدٌّ بهى است كه از جائى به شما رسد.

چهارم ميراثى است كه از غير پدر و فرزند به شما رسد چون هر چه از ايشان به شما رسد بمنزله مال شماست و از جائى كه گمان نداشته باشيد غنيمت است و مانند دشمنى از دشمنان شما كه نواصب باشند و مالشان نزد شما باشد يا مالى را بيابيد در زير زمين كه صاحبش را ندانيد و گنج در اينجا داخل است و معادن نيز ممكن است كه داخل باشد و چنانكه در اين سال جمعى از كفار كشته شدند از اهل تناسخ و مال بسيارى از آن به شيعيان

ما رسيد در جميع اينها كه خمس واجبست هر چه را توانند به وكلاى ما برسانند و هر چه را نتوانند به آن كه راه ايشان دور باشد جدا كنند مال ما را و در مقام رسانيدن باشند اگر چه بعد از مدتى باشد به درستى كه نيت مؤمن بهتر است از عمل او و اما خمسى كه بر ايشان واجب مى گردانم در حاصل زراعت املاك هر سال نصف سدس بفرستند كه دوازده يك باشد و آن نيز وقتى كه حاصل وفا به اخراجات ايشان كند و كسى كه حاصلش وفا نكند نه نصف سدس بدهند و نه غير آن تمام شد رساله.

اما نصف سدس دو احتمال دارد يكى آن كه هر چه از زراعت حاصل كرده باشند نصف سدس بدهند كه بحسب تخمين خمس بعد از مؤنت سال را داده باشند و يا آن چه زياد آيد از مؤنت ايشان با آن كه خمس مى بايد دادن ايشان را حضرت تبرّع فرموده باشند به آن كه بقيّه را به ايشان گذاشته باشند چنانكه مذكور شد كه به اعتبار قلّت سادات نصف سدس بوده است ايشان را و ما بقى مال حضرتست حضرت صلوات اللَّه عليه تبرع فرموده باشند به ايشان و اين حديث مشتمل است بر آن كه از سه چيز ديگر غير نه چيز سابق خمس بايد داد و آن

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 601

بخششهاى عظيمه است نظر بحال آخذ و ميراث غير پدر و پسر و مال ناصب و ابو الصّلاح حلبى مطلق ميراث و صدقه و بخشش را گفته است و آن چه در اين حديث است ميراث غير پدر و پسر است

و بخششها و صدقات با قدر است يعنى بسيار و عمل باين كرده ام در اين مدت و اميد هست كه در بقيه عمر نيز موفق شوم.

(و روى ابان بن تغلب عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى الرّجل يموت و لا وارث له و لا مولى له فقال هو من اهل هذه الآية يسئلونك عن الانفال) و به اسانيد متكثره كالصحيحه منقولست در شخصى كه بميرد و وارث قرابتى و سببى نداشته باشد و از آن جمله آزاد كننده است حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه او از اهل اين آيه است كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه يا محمد سؤال مى كنند از تو از انفال كه به كه مى رسد بگو انفال مخصوص خدا و رسول است و هر چه از رسول است بعد از آن حضرت به وراثت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله از ائمه اهل البيت است و در اخبار بسيار وارد شده است كه لفظ عن را زياد كرده اند و يسئلونك الانفال نازل شده است و اكثر مفسرين ذكر كرده اند كه اين آيه در جنگ بدر نازل شد كه چون كفار شكست خوردند و اصحاب آن حضرت جمعى بر سر آن حضرت ايستاده بودند از جهة حفظ و حمايت آن حضرت و جمعى در عقب كفار رفتند و مى كشتند و اسير مى آوردند و جمعى اموالى كه ايشان گذاشته بودند جمع مى كردند و چون غنايم جمع شد جمعى كه با آن حضرت بودند و جنگ نكرده بودند مى ترسيدند كه مبادا از غنيمت چيزى به آن ها نرسد بر سر غنيمت نزاع شد اين آيه آمد كه

غنيمت مال خدا و رسول است و اختيار با رسولست حضرت در ميان ايشان قسمت فرمودند و بعد از آن آيه خمس نازل شد كه خمس را از غنيمت بردارند و ما بقى را را در ميان لشكر حصه كنند و احاديث بسيار دلالت

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 602

مى كند بر آن كه مراد از انفال زيادتيهاييست كه حق سبحانه و تعالى از جهة رسولش مقرر فرموده است و بعد از آن حضرت از ائمه اهل البيت است و از آن جمله ميراث كسى است كه هيچ وارث نداشته باشد و در كتاب ميراث خواهد آمد.

(و روى عنه صلوات اللَّه عليه داود بن كثير الرّقّى انّه قال انّ النّاس كلّهم يعيشون فى فضل مظلمتنا الّا انّا احللنا شيعتنا من ذلك) و بطرق قويه منقول است از داودى كه از روات است و آن سه موضع است يكى بغداد كهنه و دويم دهى بوده است يك فرسخى بغداد و قريب به موصل نيز شهر بوده است و دو جاى ديگر را مى گفتند و غالب اوقات جائى چند را مى گفته اند كه در وقت زيادتى آب آب آنجا را مى گيرد و بغداد كهنه نيز چنين بود و در وقت زيادتى آب بنده به آنجا رسيدم و به مشقتى عظيم گذشتم حاصل آن كه داود روايت مى كند كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه جميع عالم زندگانى مى كنند در مالهايى كه از ما به ستم برده اند و ليكن ما شيعيان خود را از آن مظالم حلال كرده ايم و ظاهر اين حديث اباحت مطلق خمس است و ممكن است كه مخصوص زمان آن حضرت يا بعضى از ازمنه آن

حضرت صلوات اللَّه عليه بوده باشد يا از زنان و خوردنيها و پوشيدنيها و سكنى بوده باشد كه فرزندان ايشان حلال زاده باشند و نمازهاى ايشان صحيح باشد و لباس ايشان و خوردن ايشان حلال باشد چنانكه منقولست در صحيح از سالم كه من در خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه حاضر بودم كه شخصى عرض نمود كه حلال كنيد از جهة من فروج را حضرت برآشفته شدند از اين عبارت شخصى ديگر عرض نمود كه رخصت نمى طلبد كه راه زنى كند مطلبش اينست كه اگر كنيزى بخرد يا زنى بخواهد يا ميراثى به او برسد يا از تجارت چيزى بهم رساند يا كسى چيزى به او ببخشد حضرت فرمودند كه اينها بر شيعيان

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 603

ما حلال است بر حاضران و غايبان و زندگان و مردگان و هر فرزندى كه از ايشان به همرسد تا روز قيامت بر ايشان حلال است و قسم بذات اقدس الهى كه حلال نيست مگر از جهة كسانى كه ما بر ايشان حلال كنيم.

و در صحيح از ضريس منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مى دانى كه از چه وجه اكثر عالميان ولد زنايند من عرض كردم كه نمى دانم حضرت فرمودند كه به سبب خمس ما اهل البيت است كه نمى دهند اولاد ايشان اولاد زنايند مگر شيعيان ما كه بر ايشان حلال كرده ايم خمس را تا فرزندان ايشان حلال زاده باشند.

و كالصحيح منقولست از ابو بصير كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه بخرد مالى را كه خمس آن را نداده باشند چيزى را خريده است كه بر

او حلال نيست و حق سبحانه و تعالى او را معذور نمى دارد. و جمعى از صلحاء شيعه داب ايشان چنين بوده و هست كه هر چه مى خرند زكات و خمس آن را مى دهند و بعد از آن استعمال مى كنند.

و در صحيح از فضيل منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه از خود بيابد كه محبت اهل البيت در دل او هست بايد كه شكر الهى به جا آورد بر اول نعمتها گفتم فداى تو گردم چه نعمت است اول نعمتها حضرت فرمودند كه حلال زاده گيست پس حضرت فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه به حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها گفتند كه اى سيده نساء عالميان حلال كن حصه خود را از غنيمت به پدران شيعيان ما اگر چه سنّى باشند تا فرزندان ايشان حلال زاده باشند پس حضرت صادق فرمودند كه ما حلال كرديم مادرهاى شيعيان را بر پدرهاى ايشان تا فرزندان ايشان حلال زاده باشند.

و ظاهر اين حديث و احاديث ديگر بسيار آنست كه ائمه هدى صلوات اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 604

عليهم مال خود را از مناكح حلال كرده اند بر شيعيان و بر سنيانى كه در علم الهى باشد كه فرزندان ايشان شيعه خواهند بود تا آن فرزندان نيز حلال زاده باشند و بدان كه از رواياتى كه در باب نكاح خواهد آمد ظاهر مى شود كه مهر ركن عقد نيست كه اگر كسى خمر يا خنزير يا مال ديگرى را مهر كند عقد صحيح است و مهر باطل است و رجوع به مهر المثل مى كنند پس اگر خمس نداده باشند مى بايد كه فرزند ولد الزنا

نباشد و احاديثى كه در اين باب وارد شده است متواتر است كه سنيّان حلال زاده نيستند و شيعيان حلال زاده اند و اين شبه ايست عظيم كه بر جمعى شده است و حل اين شبهه به چند وجه ممكن است يكى آن كه عمومات سابقه مخصص شود باين اخبار به آن كه در خصوص اينجا خمس مهر را اگر نداده باشند عقد سنيّان باطل باشد.

دويم آن كه حلال زاده حقيقى نباشند و بحسب ظاهر شرع حرام زاده نباشند چون شبهه جهل به مسأله نيز هست.

سيم آن كه ولد الزّنا بودن به اعتبار كنيزانى باشد كه از غنيمت مى خريده اند و مجموع آن يا خمس آن مال امام صلوات اللَّه عليه بوده است و آن جماعت علماء باشند كه دانند كه حق اهل البيت در مال ايشان هست.

چهارم آن كه مراد از حرامزاده جمعى باشند كه دشمنى با اهل بيت داشته باشند و عقد ايشان چون كافرند صحيح نباشد و خمس ندادن علاوه كفر باشد و چون اكثر آن زمان ناصبى بوده اند علاوه را فرموده باشند نه اصل را و اللَّه تعالى يعلم.

و كالصحيح منقولست از حكيم كه عرض نمودم به آن حضرت صلوات اللَّه عليه آيه وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ الخ» را كه كدام غنيمت مراد است حضرت فرمودند كه و اللَّه كه اكتساب روز بروز مراد است ليكن پدرم بر شيعيان حلال فرمودند تا مزكّى باشند و پاك.

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 605

و از عبد اللَّه بن سنان منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه غنيمتى بيابد يا كسب كند بر اوست كه خمس بدهد و اين خمس

تعلق به حضرت سيدة النساء صلوات اللَّه عليها دارد و فرزندان آن حضرت كه امامانند بر عالميان و ايشان بهر كه خواهند از سادات بهر مقدارى كه مصلحت دانند مى دهند چون زكات بر ايشان حرام است حتى خياطى كه پيراهنى مى دوزد به پنج دانگ كه يك شاهى باشد يك دانگش از ماست مگر شيعيان كه بر ايشان حلال كرده ايم تا آن كه فرزندان ايشان حلال زاده باشند به درستى كه در روز قيامت گناهى عظيم تر از زنا نيست و صاحب خمس دعوى خواهد كرد كه خداوندا بپرس از اين جماعت كه بچه سبب با مال ما زنا كرده اند.

در موثق كالصحيح منقولست از سماعه كه از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از خمس حضرت فرمودند كه خمس مى بايد داد از هر چه آن را كسب مى كنند از كم و بسيار.

و در حسن كالصحيح از ريّان بن صلت منقول است كه عريضه نوشتم به حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللَّه عليه كه چه چيز بر منست در حاصل آسيايى كه در زمين اجاره منست و در بهاى ماهى و پيزر و نى كه از همين زمين مى رويد و من مى فروشم اينها را حضرت نوشتند كه واجبست بر تو خمس اينها إن شاء اللَّه تعالى.

و در موثق كالصحيح از ابو بصير منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه غنيمتهائى كه از جهاد حاصل مى شود كه با كفار جنگ كنند تا مسلمان شوند و متكلم بكلمتين شهادتين شوند خمس آن از ماست و هيچ كس را حلال نيست كه از اينها چيزى بخرد تا خمس آن را كه حق ماست ندهد.

و

در حسن كالصحيح از ابراهيم بن هاشم منقول است كه من در خدمت

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 606

حضرت امام محمد تقى نشسته بودم كه داخل شد بر آن حضرت صالح بن سهل و اوقاف قم بدست او بود از جانب حضرت پس گفت اى سيد من مرا حلال كن از ده هزار درهمى كه صرف كرده ام حضرت فرمودند كه حلال كردم پس چون صالح بيرون رفت حضرت فرمودند كه هر يك از ايشان اموال حق آل محمد و يتيمان و فقرا و مساكين و ابناء السبيل آل محمد را مى خورند و مى آيند كه ما را حلال كن من كه نمى توانم گفت كه نمى كنم و ليكن و اللَّه كه حق سبحانه و تعالى از ايشان در روز قيامت سؤال خواهد كرد سؤالى در نهايت شدّت و آن كه حضرت اول چنان فرمودند و بعد از آن چنين فرمودند ممكن است كه از جهة سد اين راه باشد كه ديگرى چنين نكند يا تقيه كرده باشند از او چون ظاهر شد كه فاسق بوده است و از فاسق همه كار مى آيد و يا آن كه بر ايشان ظاهر شود و به او برسد كه چنين بخششها كه اين كس از جهة روى مردمان و دفع زبان ايشان كند اعتبارى ندارد و اين راهى است از گدائيهاى زور.

و شيخان روايت كرده اند از محمد بن زيد طبرى يعنى مازندرانى و اصلش كوفى است در آنجا ساكن مى بوده است و از اصحاب حضرت امام رضاست كه گفت شخصى از تجار شيراز از شيعيان آن حضرت صلوات اللَّه عليه به آن حضرت عرضه نوشت و سؤال كرد كه آن حضرت او را

رخصت دهد در ندادن خمس حضرت نوشتند بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم به درستى كه حق سبحانه و تعالى واسع العطايا و كريم است و احتياج بخلق ندارد و ليكن ضامن شده است ثواب را بر اعمال خير و ضامن است هم و غم را بر تنگى و بخل، حلال نيست مالى مگر از آن وجهى كه حق سبحانه و تعالى آن را حلال فرموده است و خمس مدد ماست بر كارهاى خير ما بر قضاء قروض و ديون ما و روزى و مدد عيالان ماست و آزاد كرده هاى ما شيعيان ما و مدد ماست بر آن چه بذل كنيم و عرض خود را بخريم از حكام جور و دشمنان ما پس خمس را از ما منع مكنيد و خود را از

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 607

دعاى ما محروم مكنيد تا مقدور باشد شما را به درستى كه دادن خمس كليد رزق شماست و پاك گردانيدن گناهان شماست و ذخيره شماست از جهة روز فقر و فاقه شما و مسلمان كسى است وفا كند بعهد حق سبحانه و تعالى و مسلمان نيست كسى كه به زبان گويد و بدل مخالفت كند و السّلام و اين و السلام در آخر كتابتها و رقعه هاست يعنى اينها را گفتم و سلام بر تو باد.

و از محمد بن زيد منقولست كه گفت جمعى از اهل خراسان داخل شدند بر حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه و از آن حضرت سؤال كردند كه خمس را بر ما حلال كن حضرت فرمودند كه امر محالى است و چه محالى كه پيش گرفته ايد به زبان اظهار و سعى مى كنيد و نمى خواهيد بدهيد حقى را

كه حق سبحانه و تعالى از جهة ما مقرر فرموده است و ما را اهل آن گردانيده است كه بگيريم آن را و به مستحقين آن بدهيم هيچ يك از شما را حلال نمى كنيم نمى كنيم نمى كنيم و امثال اين اخبار نيز بسيار است بلكه مستفيض است و روايات حليت بى دغدغه متواتر است و شك نيست در آن كه از هر دو جانب مى فرموده اند بحسب مصلحت و شك نيست در اباحت مناكح از جهة حليت ولادت اما در باقى ظاهر نيست كه مخصوص كل آن زمان بوده است يا بعضى از آن ازمنه و چون مى ديده اند كه سبب استحلال خمس مى شود از اين طرف اين مبالغات مى فرموده اند و شك نيست در آن كه در زمان غيبت دادن آن به فقيه امين اولى و احوط است و اللَّه تعالى يعلم.

[پنج نهر بزرگ و جبرئيل ]

(و روى حفص بن البخترىّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال انّ جبرئيل عليه السّلام كرى برجله خمسة انهار و لسان الماء يتبعه الفرات و دجلة و نيل مصر و مهران و نهر بلخ فما سقت او سقى منها فللامام و البحر المطيف بالدّنيا و هو أ فسيكون) و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه جبرئيل از

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 608

پاى خود كندند پنج نهر را و زبانه آب از عقب پا روانه بود.

اول نهر فراتست كه قرب حله است.

دويم دجله است بكسر دال و بفتح و آن نهر بغداد است.

سيم نيل مصر است كه درياى شيرين است.

چهارم مهران كه نهر سند است و آن آب عالم خانست يا پنجاب.

پنجم نهر بلخ است پس هر چه را

اين نهرها آب دهد يا آب از اينها بكشند از امام است صلوات اللَّه عليه و دريايى كه محيط است بدنيا آن نيز از امام است و جواهرى كه از آن غوص مى كنند و ابرى كه از آنجا بر مى خيزد و باران مى بارد از امام است و آن دريا أفسيكون است و اين عبارت و هو أ فسيكون از صدوقست و در خصال و كافى نيست و مشهور آنست كه أ فسيكون شعبه ايست از درياى محيط.

و كالصحيح منقول است از معلى كه گفت عرض نمودم كه شما را در زمين چه حق است حضرت تبسّم فرمودند و فرمودند كه حق سبحانه و تعالى جبرئيل را فرستاد و امر فرمود او را كه به انگشت مهين پاى خود زمين را بشكافد و هشت نهر به همرساند و بهم رسانيد و آن نهر سيحان است و آن نهريست در شام و سيحون نهريست در ما وراء النهر و نهريست كه پنجابش مى گويند و در لاهور است ديگر جيحان است و آن نهريست ميان شام و روم و جيحون نهر خوارزم است ديگر خشوع است و آن نهر شهر شاش است در ما وراء النهر و مهران كه در هند است و نيل مصر و دجله و فراتست پس هر چه را اين نهرها آب دهند چنانكه متعارف اين نهرها آنست كه در زيادتى آب آب بلند مى شود و صحراها را فرا مى گيرد و شنيده ام كه نيل مصر كه بلند مى شود شصت هفتاد فرسخ زمين را مى گيرد و از كشتى تردد مى كنند تا آن كه آب شروع در پستى مى كند از عقب آب گرفته زمين را زراعت مى كنند

يا از آنجا آب دهند به كشيدن يا به نهر عميقى كه

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 609

ازين نهرها جدا كرده باشند هر چه حاصل اينهاست همه از ماست و هر چه از ماست از شيعيان ماست و دشمنان ما را از اينها بهره نيست مگر بعنوان غصب و به درستى كه كار دوستان ما واسع تر از ميان آسمان و زمين است پس آيه را خواندند كه ترجمه اش اينست كه بگو يا محمد اينها از جهت مؤمنان است در زندگانى دنيا كه از ايشان غصب نموده اند و در روز قيامت از ايشان است بى غصب و قبل از اين فرموده است كه بگو يا محمد كه كِه حرام كرده است زينت خدا را و روزيهاى طيّب را كه از جهة بندگان خود از زمين بيرون آورده است.

و در صحيح از ابو خالد منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در كتاب حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نوشته است كه زمين از حق سبحانه و تعالى است به ميراث مى دهد بهر كه مى خواهد از بندگان خود و عاقبت از جهة متقيان است و چون آيه را خواندند فرمودند كه در آن نوشته است كه من و اهل بيت من مراديم از اين آيه كه حق سبحانه و تعالى زمين را بما داده است و كل زمين از ماست پس هر كه از مسلمانان زمين مواتى را احيا كند پس مى بايد كه آن را معمور دارد و خراج آن را به امامى دهد كه از اهل من خواهند بود هر چه مى خورند بر ايشان حلال است تا وقتى كه قايم از اهل بيت من

خروج كند به شمشير و ايشان را از زمين بيرون كند با خوارى و مذلت مگر آن چه در تصرف شيعيان ما باشد كه به ايشان مى گذارند و خراجى از جهة آن مقرر خواهند ساخت اگر مصلحت دانند.

و كالصحيح منقولست كه فرمودند كه دنيا و هر چه در آنست از حق سبحانه و تعالى است از جهة رسول او و از جهة ماست پس هر كه دست يابد بر آن بايد كه حق خدا را بيرون كند و با برادران مؤمن خود نيكى كند و اگر چنين نكند خدا و رسول و ما از او بيزاريم.

و كالصحيح از محمد بن ريّان ثقه منقولست كه عريضه به خدمت حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 610

امام على نقى صلوات اللَّه عليه نوشتم كه فداى تو گردم روايت بما رسيده است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله را نيست از دنيا مگر خمس پس حضرت صلوات اللَّه عليه نوشتند كه دنيا و هر چه در اوست از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله است.

و كالصحيح از جابر منقولست كه حضرت امام محمّد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه حق سبحانه و تعالى حضرت آدم را آفريد و دنيا را به اقطاع او داد پس هر چه از آدم بود از حضرت سيّد المرسلين است صلى اللَّه عليه و آله و هر چه از آن حضرت بود از ائمه اهل بيت آن حضرتست صلوات اللَّه عليهم.

و كلينى از على بن ابراهيم روايت كرده است از سرى بن ربيع كه گفت محمد بن ابى عمير نسبت به

هشام بن حكم حالى داشت كه هيچ چيز را بر صحبت او اختيار نمى نمود و هر روز به نزد او مى رفت بعد از آن ترك نمود صحبت او را و سببش اين بود كه ابو مالك ثقه ثقة از اصحاب هشام بود و به خدمت حضرت امام جعفر صادق و امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليهما رسيده بود و ميان او و ابن ابى عمير مباحثه شد كه ابن ابى عمير مى گفت كه كل دنيا ملك حقيقى امام است صلوات اللَّه عليهم و امام اولى است به آن كسانى كه در دست ايشان است و ابو مالك مى گفت چنين نيست و املاك مردمان از ايشان است و نيست از امام مگر چيزى كه حق سبحانه و تعالى حكم فرموده باشد كه از امام است از في ء و خمس و غنيمت اينها از اوست و آن چه از آن حضرت است نيز حق سبحانه و تعالى فرموده اند كه در كجا صرف نمايد و به آن چه كند و چون از طرفين بطول انجاميد هر دو راضى شدند به گفته هشام و چون نزد او رفتند هشام گفت حق به جانب ابو مالك است ديگر ابن ابى عمير ترك صحبت هشام نمود و ظاهر است از احوال ابن ابى عمير كه از جهة نفس و هوا و

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 611

غضب ترك او نكرد بلكه از جهة آن كه هشام امام خود را چنانكه بايد نشناخته است بر چنين كس اعتماد نمى توان كرد چون ورع او به مرتبه نبوده كه وصف آن توان كرد و عمده ورع در ماليات است و خواهد آمد كه ما يعرف خود

كه تخميننا صد تومان بود به شخصى قرض داد و ترك تجارت نمود آن شخص خانه خود را باين مبلغ فروخت و زر آن را نزد او آورد ابن ابى عمير گفت از كجا آوردى اين مال را گفت خانه خود را فروختم گفت بردار و پس ده و به خانه خود قرار گير و اللَّه كه الحال محتاج يك درهمم و يك درهم از اين را تصرف نمى كنم چون ذريح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرد مرا كه مؤمن را از خانه خود در نمى بايد كرد از جهة دين و آن زر را از او نگرفت با آن كه ظاهر بود كه شخصى كه صد تومان قرض داشته باشد خانه صد تومانى او را در كار نيست و با آن كه اخراج بد است اگر او بدهد بى خلاف جايز است گرفتن و ليكن ورع او مانع شد كه اين گرفتن در معنى اخراج است.

و كشى از فضل بن شاذان روايت كرده است كه به نزد ابن ابى عمير رفتم او در سجود بود و سجده بسيار طولانى كرد و چون سر برداشت فضل تعريف طول سجده او كرد او گفت كه اگر سجده هاى طولانى جميل بن دراج را مى ديدى سجده مرا مدح نمى كردى و چنانكه تو بر من وارد شدى من نيز بر جميل وارد شدم و ديدم كه او سجده بسيار طولانى كرد پس چون سر برداشت به او گفتم تعجّب خود را از سجود طولانى او گفت اين سهل است اگر سجود معروف بن خربوذ را مى ديدى اين سجده در نظرت اعتبار نمى داشت.

و منقول است كه هارون و

مأمون خواستند كه او را قاضى بغداد كنند قبول نكرد و چهار سال در حبس ايشان ماند و كتكها خورد و قبول نكرد و چون در حبس بود باران كتابهاى او را ضايع كرد و از حفظ روايت مى كرد و آن چه ارسال مى كند مى داند كه از ثقات روايت كرده است اما خصوص شخص را

لوامع صاحبقرانى، ج 5، ص: 612

بخاطر ندارد لهذا علما اعتماد بر احاديث مرسله او كرده اند و نود و چهار كتاب تصنيف كرده بود و اجماع كرده اند بر تصحيح ما يصح عنه و اجماع نموده اند بر فقه او و سنيّان نيز اعتماد بر احاديث او كرده اند و جاحظ از او روايت كرده است و گفته است كه اگر چه از علماء رفضه است اما ثقه است و منازعه كه ميان او و ابو مالك است لفظى است و يا فرضى است زيرا كه هر گاه هر دو بلكه كل شيعه متّفقند كه حق سبحانه و تعالى دنيا را از جهة حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين سلام اللَّه عليهم آفريده است پس در واقع از ايشان بود و بحسب ظاهر هرگز كسى نشنيده است كه ايشان فلسى از مال خوارج يا نواصب را تصرف فرموده باشد پس فرض محالى مى كنند كه اگر بحسب ظاهر مال كسى را بردارند جايز است و جواب اينست كه اجماع است بر عصمت ايشان اگر بردارند جايز است البته و اگر جايز نباشد بر نمى دارند البته و اخبار بسيار در انفال و آن چه مخصوص امام است وارد شده است و اكثر در روضه مذكور است و اين شرح گنجايش بيش از اين نداشت كه مذكور شد بلكه

زياد گفته شد چون صدوق بسيار تقصير كرده بود.

خوشه كه به مقدارى باشد كه كف دست را پر كند، و مى گذراند از جهة نگاه بانى كه در باغ مى باشد مزدى معلوم يعنى مزد آن را پيش از زكات بيرون مى كنند و حساب نمى كنند بر مالك، معافاره و أم جعرود را كه دو قسم خرماى زبون است، و از جهت نگاهبان يك خوشه يا دو خوشه يا سه خوشه مى گذراند.

اين مجموع مضمون حسن كالصحيحى است كه كلينى روايت كرده است از زراره و محمد بن مسلم و ابو بصير از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه در تفسير آيه كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه بدهيد حق او را در روز درو كردن. هر سه گفتند كه آن حضرت فرمودند كه اين از صدقه است كه مى دهى به درويشان يك قبضه به درويشى بعد از يك قبضه به مسكينى ديگر، و در چيدن خرما و انگور يك كف دست بعد از يك كف دست تا فارغ شوى از چيدن و باز مى گذراند يا مى دهند نگاهبان را مزدى كه از جهة او مقرر ساخته اند

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 5

پيش از دادن زكات و اين از جمله مؤنتهاييست كه پيشتر مى دهند و از درخت خرما حساب زكات نمى كند اين دو خرماى زبون را و مالك اگر خواهد به سايلان دهد يا خود داند يا از جهة سايلان مى گذراند و از جهة نگاهبان يك خوشه و دو خوشه و سه خوشه مى گذراند چون حفظ كرده است باغ را و ظاهرش آنست كه اين غير مزد اوست كه شارع از جهة او گذاشته است و چون مصنف اندك تغييرى داده بود روايت را آن را ذكر

كردم و بنا بر اين حديث صحيح خواهد بود چون عبارت همين احاديث است كه اسانيد صحيحه و كالصحيحه بسيار باين جماعت دارد.

(و امّا قوله تعالى وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ 6: 141 فالاسراف ان تعطى بيديك جميعا) و اين عبارت نيز مضمون صحيح بزنطى است كه از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه سؤال مى كند از تفسير آيه كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه بدهيد حق حق سبحانه و تعالى را يا حق حاصل را چون آيه در سوره انعام است و حق سبحانه و تعالى فرموده است در مقام امتنان و تعداد نعمتها خود كه آن خداونديست كه از جهة شما آفريده است باغستانهاى دار بست و غير داربست از انگور و خرما و زراعتهاى كه مختلفند بحسب هيئت و مزه، و زيتون و انار كه بعضى شبيهند به بعضى در صورت و خاصيت و مزاج و بعضى شبيه نيستند بخوريد از ميوه هاى اينها وقتى كه برسد و بدهيد حق آن را در روز درو كردن و چيدن و اسراف مكنيد كه حق سبحانه و تعالى دوست نمى دارد اسراف كنندگان را، و مراد بزنطى اينست كه اسراف كدامست و چه مرتبه اسراف است

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 6

حضرت فرمودند كه پدرم صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه از جمله اسرافست در حالت درو كردن و چيدن كه تصدق بهر دو دست بكند و پدرم اگر حاضر مى بودند در اين وقت و مى ديدند كه يكى از غلامان بهر دو دست مى دادند بانك بر مى زد كه به يك دست بده قبضه بعد از قبضه در خرما و انگور، و بافه بعد از بافه

در گندم و جو و اشهر ميان مفسران عامه نيز اينست كه اين آيه در مكه معظمه نازل شده چون سوره انعام مكى است و شيعه و سنى روايت كرده اند كه يك بار نازل شد و هفتاد هزار فرشته مشايعت نمودند آن را و زكات در مدينه واجب شد و جمعى كه آيه را حمل به زكات كرده اند خبر از اخبار ندارند چون اخبار بسيار در اين باب وارد شده است و همه متفقند در اين معنى بدون معارض.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه لا تحصد باللّيل و لا تصرم باللّيل و لا تجدّ باللّيل و لا تضحّ باللّيل و لا تبذر باللّيل لأنّك تعطى فى البذر كما تعطى فى الحصاد و متى فعلت ذلك باللّيل لم يحضرك المساكين و لا السّؤّال و لا القانع و لا المعترّ) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه در شب درو مكن و در شب خرما را مچين و در شب انگور را مچين و در شب قربانى مكن و در شب تخم ميفكن زيرا كه مستحب است كه هم چنان كه در وقت درو به فقرا مى دهى در وقت تخم افكندن نيز بدهى و هر گاه آن كارها را در شب مى كنى مساكين حاضر نمى شوند و سايلان و قانع و معتر حاضر نيستند و ظاهرا حديث صحيحى است كه كلينى از ابن مسكان از ابو بصير كه ليث است روايت كرده است و تغيير بسيار داده است اگر چه معنى متغير نشده است كه حضرت امام

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 7

جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه خرما و انگور را در شب

مچين و درو را در شب مكن و قربانى را در شب مكن و تخم را در شب ميفكن زيرا كه اگر چنين مى كنى قانع و معتر حاضر نمى شوند عرض نمودم كه قانع و معتر كيست حضرت فرمودند كه قانع كسى كه هر چه به او مى دهى قانع مى شود و معتر كسى است كه بر تو مى گذرد و سؤال نمى كند يعنى گذشتن او در معنى سؤال است و سخن نمى گويد چنانكه خواهد آمد در حديث صحيح از سيف تمار كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه قانع آنست كه هر چه از جهة او مى فرستى راضى است و معتر آنست كه بر تو مى گذرد و سؤال نمى كند و ظاهر صحيحه معاوية بن عمار نيز اين است و صاحب نهايه نيز چنين گفته است كه متعرض سؤال مى شود بى طلب پس حضرت فرمودند كه اگر درو را در شب كنى سايلان نمى آيند و حال آن كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه حق آن را بدهيد نزد درو كردن و ان قبضه است بعد از قبضه در حين درو كردن و چون صاف شود يك كف است بعد از يك كف و هم چنين در وقت چيدن خرما و انگور و هم چنين در وقت تخم افكندن و صدوق در صحيح به همين سند روايت كرده است و در خصال بر خلاف هر دو حديث بحسب لفظ اما در معنى موافق است با متن و على بن ابراهيم روايت كرده است در صحيح از سعد كه عرض نمودم به حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه اگر در وقت درو كردن مساكين حاضر نشوند

چه كند حضرت فرمودند كه بر او چيزى نيست.

و در موثق كالصحيح از شعيب روايت كرده است كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از تفسير آيه كه بدهيد حق او را يا

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 8

آن را در وقت درو حضرت فرمودند كه آنست كه بافه از گندم و جو و كف از خرما در وقت درو و چيدن بدهد عرض نمودم كه چون در آن وقت ندهد و به خانه برد مى بايد داد يا مى تواند داد حضرت فرمودند كه چرا پيشتر نداد يعنى وقتش همان وقت چيدنست كه چشم فقرا بر آنست.

و كالصحيح منقولست از ابو مريم كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از اين آيه حضرت فرمودند كه در روز در و به مسكين بافه و آن يك دسته است مى دهى ديگر كه به خرمن رسيد در آنجا نيز مى دهى تا صاف شود و به كيل در آيد در آن وقت عشر و نصف عشر مى دهى و كالصحيح منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه در زراعت دو حق است يكى حقى است كه از تو به جبر مى گيرند يعنى واجبست و يكى حقى است كه تو مى دهى يعنى سنت است معاويه گفت عرض نمودم كه كدامست كه از من مى گيرند و كدام است كه مى دهم حضرت فرمودند كه آن چه مى گيرند عشر و نصف عشر است و آن چه مى دهى آنست كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه بدهيد حق آن را در روز درو از آن چه درو مى كنى چيزى بعد از چيزى و گمانم آنست كه فرمودند

كه بافه بعد از بافه بدل از شى ء بعد از شى ء يا تفسير شى ء فرمودند كه مى دهى تا از درو فارغ شوى و احاديث ديگر وارد شده بود بر اين اكتفا شد بنا بر آن كه هر حديثى مشتمل بود بر حكمى زايد و آن را به فهم تو گذاشتم زيرا كه آن به اندك تا ملى ظاهر مى شود و بيانش تطويل است.

(و روى عن مصادف قال كنت مع ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى ارض لهم و هم يصرمون فجاء سائل يسأل فقلت اللَّه يرزقك فقال

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 9

مه ليس ذلك لكم حتّى تعطوا ثلاثة فان اعطيتم بعد ذلك فلكم و ان أمسكتم فلكم) و كالصحيح منقولست از مصادف كه گفت در خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بودم در زمينى كه از ايشان بود و ايشان خرما مى چيدند پس سايلى سؤال كرد من گفتم كه خدا ترا روزى دهاد يعنى برو حضرت فرمودند كه چنين مگو شما را نيست كه منع كنيد تا سه كسرا بدهيد پس اگر بعد از آن بدهيد خوب است و اگر ندهيد بد نيست.

و على بن ابراهيم گفته است كه حق سبحانه و تعالى در هر قطعه از زمين يك قبضه فرض كرده است و سه قبضه به سه سايل سنت مؤكد است و تا فارغ شدن بهتر است و اللَّه تعالى يعلم.

باب الحقّ المعلوم و الماعون

(روى سماعة عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال الحقّ المعلوم ليس من الزّكاة هو الشّي ء تخرجه من مالك ان شئت كلّ جمعة و ان شئت كلّ شهر و لكلّ ذى فضل فضله و قول اللَّه عزّ و جلّ وَ

إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ فليس من الزّكاة و الماعون ليس من الزّكاة، هو المعروف تصنعه و القرض تقرضه و متاع البيت تعيره و صلة قرابتك ليس من الزّكاة و قال اللَّه عزّ و جلّ وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ فالحقّ المعلوم غير الزّكاة و هو شى ء يفرضه الرّجل على نفسه انّه فى ماله و نفسه يجب ان يفرضه على قدر طاقته و وسعه) اين بابيست در بيان حق معلوم و ماعون كه تفسيرشان در ضمن حديث ظاهر خواهد شد و ظاهرا صدوق حديث سماعه را نيز از كلينى برداشته است و از جهة اختصار تغييرات مخلّه داده است و ممكن است كه حديث ديگر باشد و در اين صورت بحث قوى تر خواهد بود كه هر گاه سماعه در روايت كلينى خوب روايت كرده باشد و در جائى ديگر ناخوش چرا ناخوش را روايت كنند.

و ناخوشى يكى تكرار حق معلوم است.

دويم بعنوان فرض ذكر كردن عبارت آخر را.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 11

سيم آن كه عبارت آخر را اگر از صدوق باشد ممكن بود به نحوى بياورند كه ظاهر شود كه در سخن حضرت تكرار نشده است و باقى ظاهر خواهد شد و صدوق گفته است بعد از اين در كتاب صوم در باب نافله رمضان كه زرعه و سماعه روايت كرده اند و هر دو واقفى اند و با عدم اعتقاد به ايشان روايتى كه از ايشان مى كند وقتى مى كند كه آن روايت را ديگرى نيز روايت كرده باشد و در اينجا چنين است كه اخبار معتبر از صحيح و كالصحيح در اين باب واقع شده است اگر چه بنده را در اينجا

تحقيقى هست كه واقفى بر دو قسم بودند جمعى در حيات حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه واقفى شدند به سبب شبهه و اعتقاد ايشان اين بود كه آن حضرت صاحب الزمان است چون از حضرت امام جعفر صادق و از آن حضرت صلوات اللَّه عليهما شنيده بودند كه آن حضرت صاحب الامر است و نفهميده بودند كه هر يك از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم صاحب امرند يعنى امر امامت يعنى امامند و سماعه از آن جماعت است زيرا كه منقول است كه او در زمان حضرت امام موسى كاظم فوت شد و معلوم نيست كه چنين شخصى كافر باشد زيرا كه امام زمان خود را دانسته است و واجب نيست كه امام بعد از آن امام را بداند و اگر شنيده باشد از معصوم كه بعد از آن حضرت فلان امام است و اعتقاد بان نداشته باشد كافر است شايد نشنيده باشد و بر او مشتبه شده باشد از روى جهل و محتمل است كه اعتماد قد ما بر او از اين جهت بوده باشد اما اظهر آنست كه مدار قد ما بر صدق در مقال بوده است و اللَّه تعالى يعلم.

مجملا منقولست در موثق از سماعه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى از جهة فقرا در اموال اغنيا

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 12

فريضه مقرر فرموده است كه مستحق حمد و ثواب نمى شوند مگر به اداء آن فريضه و آن زكاتست كه به سبب آن خونهاى خود را محفوظ مى گرداند يعنى اگر ندهند ايشان را مى توان كشتن تا بگيرند و به سبب اين در زمره

مسلمانانند يعنى اگر زكات ندهند ايشان را مسلمان نمى توان گفتن و ليكن حق سبحانه و تعالى در اموال اغنيا حقوقى ديگر غير از زكات مقرر ساخته چنانكه فرموده است در مدح جمعى كه در اموال ايشان حقى هست معلوم از جهة سايلان و محرومان كه غالبا به سبب عدم سؤال محرومند يا جمعى اند كه در تجارات بركت ندارند هر كارى كه مى كنند نقصان مى كنند چنانكه احاديث در تفسير محروم باين معنى وارد شده است ديگر از اينجا صدوق برداشته است پس حضرت فرمودند كه حق معلوم غير از زكاتست و آن چيزى است كه آدمى بر خود فرض مى كند يعنى مقرر مى سازد يا كالواجب مى كند كه ترك آن نكند و واجبست كه آن را بر خود واجب گرداند بقدر طاقت و وسع خودش و فراخى مالش پس آن چه مقرر ساخته است بر خود اگر خواهد هر روز بدهد و اگر خواهد هر هفته و اگر خواهد هر ماه و ظاهرا اين تتمه را صدوق از جهة اختصار اول مى اندازد و چون مى بيند كه معنى متغير مى شود در آخر ذكر مى كند و اگر در جاى خود مى آورد اربط بود و ادل بر مقصود و حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه قرض دهيد به خدا قرض نيكو و اين غير زكاتست و صدوق اين را انداخته است به گمان آن كه آيه ما بعد كافى است و چنين نيست زيرا كه گذشت كه اخبار بسيار وارد شده است كه مراد از اين آيه صله امام است بخمس و غير آن پس اين غير زكاتست، ديگر حق سبحانه و تعالى فرموده است كه

يُنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً يعنى جماعتى اند كه از آن چه ما

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 13

به ايشان داده ايم و روزى ايشان كرده ايم از مال حلال صرف مى نمايند پنهان و آشكار اين نيز غير زكات است زيرا كه زكات را علانيه مى بايد داد و مراد ازين آيه تصدقات مستحبه است كه مخير است ميان پنهان و آشكار يا گاهى كه خوف ريا باشد پنهان بايد داد و گاهى كه غرض ترغيب ديگران باشد آشكارا مطلوبست، يا در نفقه بر اسب نازل شده است يا در شأن حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه چنانكه خواهد آمد و صدوق اين آيه را نيز انداخته است چون ذكر خواهد كرد بعد از اين و آن چه مطلوب است در اين باب حق معلوم است و ماعون كه ماعون از زكات نيست و حال آن كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد مذمت كرده است جمعى را كه ريا مى كنند در اعمال خود و منع مى كنند ماعون را و ماعون از معونت و يارى است و مراد از آن در اينجا مدد هم سايه كردنست به چيزى چند كه ضرر به اين كس نرسد و هم سايه منتفع كرد، دو حضرت فرمودند كه آن قرضى است كه حسنه دهند به همسايه يا اعم، و متاع خانه كه به عاريت دهند مانند طشت و ديگ و نان و خمير و زرينه الات و نيكى كه به ايشان كنند مانند كاسه هم سايگى خصوصا هر گاه هم سايه پريشان باشد و مؤمن باشد و خويش باشد كه به سبب هر يك از اينها حقوق او زياد مى شود.

و از جمله چيزهائى كه حق سبحانه و

تعالى در مال مقرر ساخته است از غير زكات صله رحم است كه واجب است چنانكه فرموده است كه آن كسانى كه موصول مى گردانند رحمى را كه حق سبحانه و تعالى امر فرموده است به وصل آن و هر گاه كسى ادا كند آن چه واجبست بر او از صله رحم ديگر چيزى بر او نيست و آن نفقه پدر و مادر است و نفقه اولاد است و هم چنين اجداد و جدات و فرزندان فرزندان هر چه اجداد و جدات بالا روند و اولاد پائين روند و اين

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 14

رحم را عمودين مى گويند و وجوب انفاق اينها مشروط است به فقر ايشان و غناى اين كس زايد بر مؤنت خود و زوجه خود اگر داشته باشد نفقه ايشان واجبست و الا فلا و خواهد آمد در ابواب نكاح و محتمل است كه مراد اين باشد كه هر كه ادا كند هر چه را حق سبحانه و تعالى بر او واجب ساخته است كه در اين حديث گذشت يا زكات را چنانكه خواهد آمد آن چه بر اوست كرده است و اداء كرده است شكر نعمت حق سبحانه و تعالى را كه بر او انعام كرده است و او را تفضيل داده است بر ديگران به سبب توسعه كه او را داده است و توفيق كرامت كرده است او را كه شكر نعمت الهى به جا آورده است و اعانت كرده است او را بر شكر تمام شد حديث سماعه و در حسن كالصحيح منقول است از ابو بصير كه ما نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بوديم و بعضى از

مالداران نيز بودند و زكات را مذكور ساختند حضرت فرمودند كه زكات امرى نيست كه اگر كسى آن را بدهد مدحش بايد كرد و اين امريست ظاهرا كه حفظ خون خود كرده است كه كشته نشود و به آن دادن او را مسلمان مى گويند و اگر ندهد نمازش مقبول نيست و در اموال شما چيزهاى ديگر هست غير از زكات من عرض كردم كه فداى تو گردم بغير از زكات چه چيز در اموال ماهست حضرت فرمودند كه سبحان اللَّه مگر قرآن نخوانده و نشنيده كه حق سبحانه و تعالى در كتاب خود مى فرمايد در مدح جمعى كه آن كسانيند كه در اموال ايشان حقى هست از جهة سايلان و محرومان عرض كردم كه اين حق معلوم كه در مال ما بر ما هست كدامست حضرت فرمودند كه و اللَّه كه آن چيزى است كه آدمى در مال خود معين مى گرداند كه هر روز يا هر هفته يا هر ماه خواه اندك و خواه بسيار بدهد، ديگر

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 15

ماعونست كه حق سبحانه و تعالى مذمت فرموده است كسانى را كه منع مى كنند ماعون را و آن قرضى است كه بدهد حسنه يا نيكى است كه بكند با هم سايه و متاع خانه است كه به عاريت به ايشان دهد و از آن جمله زكاتيست كه بر او واجب باشد و به همسايه دهد عرض نمودم كه هم سايگان داريم كه اگر متاعى به ايشان مى دهيم مى شكنند و ضايع مى گردانند اگر به ايشان ندهيم بد هست حضرت فرمودند كه اگر چنين باشند و ندهى بد نيست عرض نمودم آيه و يُطْعِمُونَ كه در شأن اهل البيت

است در سوره هل اتى كه حق سبحانه و تعالى فرموده است در مدح ايشان كه طعام خود را به مسكين و يتيم و اسير مى دهند حضرت فرمودند كه از زكات نيست عرض نمودم آيه را كه حق سبحانه و تعالى مدح حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرموده است چنانكه در صحاح اهل سنت نيز هست كه آن جماعتى كه صرف مى كنند اموال خود را در شب و در روز و در پنهان و آشكار پس مزد ايشان نزد پروردگار ايشانست و ايشان را خوفى نيست و اندوهناك نمى شوند.

و در مسند احمد بن حنبل و فخر خوارزم و غير از تفاسير ايشان مذكور است كه آن حضرت چهار درهم داشتند يكى را در شب و يكى را در روز و يكى را در پنهان و يكى را در آشكار تصدق فرمودند تا همه احوال را دريافته باشند اين آيه نازل شد و همه مفسرين اين را روايت كرده اند حتى قاضى ناصبى و زمخشرى خارجى، و بعضى گفته اند كه در نفقه بر اسب نازل شده است و ممكن است كه آن حضرت اين چهار درهم را صرف نفقه اسب كرده باشند و چون عرض نمودم حضرت فرمودند كه از زكات نيست عرض نمودم كه آن كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه اگر صدقات را اظهار كنيد خوب است خصوصا هر گاه قصد

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 16

اين داشته باشد كه ديگران كه به بينند كه او مى دهد بدهند چنانكه مجرب است خصوصا هر گاه آن شخص مقتدا باشد يا بزرگ قوم باشد و اگر پنهان به فقرا دهيد بهتر است از براى شما تا

از ريا دورتر باشد حضرت فرمودند كه از زكات نيست و صله رحمت كه با ايشان احسان كنى بمال از زكات نيست.

و در صحيح از بزنطى منقول است كه به خدمت حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه عرض نمودم مطلبى را حضرت فرمودند كه صبر كن كه اميدوارم كه حق سبحانه و تعالى حاجتت را برآورد إن شاء اللَّه بعد از آن فرمودند كه آن چه حق سبحانه و تعالى از جهة مؤمن به آخرت مى اندازد از مطالب دنيوى از جهة او بهتر از اين است كه در دنيا به او بدهد بعد از آن تحقير دنيا فرمودند كه دنيا چه اعتبار دارد و چه چيز است كه تواند بود كه مطلوب مؤمن باشد بانكه كسى را كه دنيا دادند خطر عظيم دارد به اعتبار حقوقى كه از لوازم دنياست و و اللَّه كه هر گاه حق سبحانه و تعالى نعمتى انعام مى فرمايد بر من نهايت خوف مرا حاصل شود تا وقتى كه از عهده آن حقوق بيرون آيم عرض نمودم كه فداى تو گردم تو با اين رتبه كه نزد حق سبحانه و تعالى دارى از امثال اينها خايفى؟ حضرت فرمودند كه بلى و ليكن شكر الهى مى كنم بر انعامى كه بمن عطا فرموده است بانكه همه را در راه او صرف مى نمايم تا از خطران خلاصى يابم يا آن كه در مقام خوف و رجا أم و اللَّه تعالى يعلم.

و در صحيح از عامر منقول است كه شخصى به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه آمد و عرض نمود كه قرض مى خواهم كه تا به همرسانم بدهم حضرت فرمودند كه حاصلى

دارى كه انتظار آن مى كشى آن مرد گفت نه و اللَّه فرمودند كه تجارتى مى توانى كرد كه قرض كنى و آن تجارت را بكنى تا به همرسانى گفت نه و اللَّه فرمودند كه ملكى دارى كه فروخته شود گفت نه و اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 17

پس حضرت فرمودند كه هر گاه حال تو اينست حق دارى در مال ما حقى كه حق سبحانه و تعالى مقرر فرموده است پس حضرت كيسه دراهم را طلب فرمودند پس دست در كيسه كردند و يك مشت شاهى به او دادند و فرمودند كه از خدا بترس و زياده خرجى مكن و بسيار بر خود و عيال خود تنگ مگير و ميانه رو باش.

و در صحيح از قاسم بن عبد الرحمن منقولست و ظن من اينست كه نساخ سهو كرده اند و عبد الغفار بن القسم است كه گفت از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه شخصى به خدمت پدرم صلوات اللَّه عليه آمد و گفت خبر ده مرا از تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه در اموال ايشان حقى معلوم هست از جهة سائل و محروم اين حق معلوم كدامست حضرت فرمودند كه حق معلوم چيزيست كه از مال خود بيرون مى كند كه زكات و صدقه واجبه نيست و از مال خود بيرون مى كند خواه اندك و خواه بسيار در خور آن چه دارد كه بان صله رحم كند و تقويت ضعيفان كند و قرض كسى را يا ديتى كه بر كسى لازم شده باشد ادا نمايد و يا مصيبتى نزد كسى آمده باشد رفع نمايد آن را آن مرد گفت حق سبحانه

و تعالى اعلم است كه رسالات خود را در كجا مقرر فرمايد و ظاهرش آنست كه فاضل بوده است و از علما پرسيده بوده است و جواب شافى نشنيده بوده است چون از حضرت شنيده خاطرش جمع شد.

و قريب باين است كالصحيح اسماعيل بن جابر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و در موثق كالصحيح بل الصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه مراد از محروم كسى كه دستش در خريد و فروخت بركت ندارد و هر كارى كه در آن شروع كند نقصان مى كند.

باب الخراج و الجزية

اشاره

اين بابى است در بيان خراج و اكثر اوقات اطلاق مى كنند آن را بر اجرت اراضى كه به قهر فتح شده باشد و گاهى اطلاق مى كنند بر زكات مطلقا و گاهى بر زكات انعام و آن چه اظهر است در اين باب اعم است از همه و مراد از جزيه مالى است كه از اهل كتاب مى گيرند چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه جهاد كنيد با كسانى كه ايمان به خدا و رسول نمى اورند و بروز قيامت اعتقاد ندارند و حرام نمى دانند چيزى را كه خدا و رسول آن را حرام گردانيده اند و اعتقاد ندارند بدين حق آن جمعى كه ايشان را كتابى آمده است از آسمان تا جزيه از دست بدهند با مذلت و خوارى و اهل كتاب يهودند و نصارى و مجوس در حكم اهل كتابند چون پيغمبرى و كتابى داشته اند و پيغمبر خود را كشته اند و كتاب خود را سوخته اند و حكيمى از جهة ايشان زند و پا زند را بعوض كتاب الهى وضع كرده است از آن جهت است آن را. كتاب

مى گويند.

[الخراج ]

(روى عن مصعب بن يزيد الأنصارى قال استعملنى امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه على اربعة رساتيق المداين البهقباذات و نهر سير و نهر جوير و نهر الملك و أمرني ان اضع على كلّ جريب زرع غليظ درهما و نصفا و على كلّ جريب وسط درهما و على كلّ جريب زرع رقيق ثلثى درهم و على كلّ جريب كرم عشرة

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 19

دراهم و على كلّ جريب نخل عشرة دراهم و على كلّ جريب البساتين الّتى تجمع النّخل و الشّجرة عشرة دراهم و أمرني ان القى كلّ نخل شاذّ عن القرى لمارّة الطريق و ابناء السّبيل و لا اخذ منه شيئا و أمرني ان اضع على الدّهاقين الّذين يركبون البراذين و يتختّمون بالذّهب على كلّ رجل منهم ثمانية و اربعين درهما و على أوساطهم و التّجار منهم على كلّ رجل اربعة و عشرين درهما و على سفلتهم و فقرائهم على كلّ انسان منهم اثنى عشر درهما قال فجبيتها ثمانية عشر الف الف درهم في سنة) و منقول است در قوى و نزد مصنف در صحيح از مصعب كه گفت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مرا عامل كرد بر چهار بلوك مداين و محتمل است كه چهارده باشد كه هر دهى يك نهر داشته باشد و ده بزرگ باشد و ليكن اول اظهر است و آن چهار بلوك يكى بهقياذاتست و ذكر كرده اند كه مجموع يازده ده بوده است، دويم نهر سير است و ظاهرا به فارسى يعين نهر پر آب و نهر سير خوانده اند به ياى موحده و در تهذيب بخط شيخ نهر شير با است، سيم نهر جوير

است به ياى دو نقطه مثل امير و به ياى موحده نيز خوانده اند، و چهارم نهر الملك است كه الحال هست به همين نام و اسامى سابقه متروكست الحال و آن حضرت امر كردند مرا كه اجرت زمين را بگيرم چون حكم مفتوح العنوه بران مقرر فرموده بودند و ممكن است كه اجرت الارض از حضرت باشد چون بحسب ظاهر اين بلاد بى رخصت آن حضرت مفتوح شده است و هر چه بى رخصت مفتوح شود از امام است چنانكه خواهد آمد، و امر فرمودند مرا كه بر هر يك جريب زراعتى كه خوب آمده باشد يك درهم و نيم قرار بدهم و جريب

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 20

را بر كيل اطلاق مى كنند و بر زمينى كه مقدار ان تخم افكن باشد نيز مى كنند و آن چه الحال شايع است يازده من تبريز كيل جريب است و زمين هزار و شصت ذرع كه دو هزار و صد و بيست زرع شرعى باشد كه تخمينا تخم افكن جريب كيل است و بر زمين اطلاق مى كنند در اين بلاد و در جرپادقان و كمره بر كيل اطلاق مى كنند و آن چه نزد لغويّين بيشتر اطلاق مى كنند كيل است و ظاهرا اين مقدارى كه حضرت از ايشان مى گرفته اند بنحو قباله بر ايشان مقرر فرموده بودند چنانكه در ابواب بيع خواهد آمد.

و احاديث صحيحه كه چون فتح قلاع خيبر شد حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله زمين را به ايشان گذاشتند و مقرر فرمودند كه بعنوان مزارعه بالمناصفه زراعت كنند و بعد از آن كه حاصل به همرسد حاصل را خرص نمايند پس اگر صد هزار من آمده باشد يهود

پنجاه هزار من بدهند و اگر ايشان مضايقه نمايند حاصل را مسلمانان ضبط نمايند و پنجاه هزار من از دست به ايشان دهند همه گفتند كه اين عين عدالتست است و به سبب عدالت آسمان و زمين بر پاست و بر هر جريبى كه وسط آمده باشد يك درهم قرار بدهم و آن چه تنگ آمده باشد دو ثلث درهم قرار بدهم و بر هر جريب باغ انگور ده درهم قرار دهم و بر يك جريب خرما نيز ده درهم مقرر سازند و باغاتى كه درختان ديگر داشته باشد با درخت خرما نيز جريبى ده درهم مقرر سازم و امر كردند مرا كه درختان خرمائى كه جدا افتاده باشد از دهات كه غالب اوقات از جهة راه گذريان مى كارند زكات آن را نگيرم و از جهة راه گذريان بگذارم و امر فرمودند مرا كه جزيه سر را چنين بگيرم كه بر بزرگان مجوس كه بر يابو سوار شوند به نحوى كه مقرر است كه از يك طرف پاها را بياويزند و بر اسب عربى سوار نشوند و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 21

انگشترى طلا در دست كنند از هر سرى از ايشان چهل و هشت درهم بگيرم و از جمعى كه متوسط الحال باشند از زارعان و تجار ايشان بيست و چهار درهم بگيرم و از مردمان پست و فقراء ايشان سرى دوازده درهم بگيرم و در يك سال كه اينها را جمع كردم هجده هزار هزار درهم شد و بحساب تومان ما صد و هشتاد هزار تومان مى شود و ظاهر آنست كه اين مواضع را به مجوس گذاشته بودند بعنوان قباله و حاصل را زر مقرر

كرده بوده اند كه از ايشان بگيرند و ديده ام در بعضى از تواريخ كه در زمان بنى عباس سيصد و شصت نهر از فرات جدا مى شده است و خراج هر نهرى سى هزار تومان مى شده است الّا نهر علقمى كه شصت هزار تومان خراج آن بوده است و اين مقدار حاصل از جهة اين بود كه بغداد پاى تخت ايشان بود و هميشه كثرت بود و آدم كه بسيار است تسعيرات بلند مى باشد و اين مالها از اين جهت بسيار مى شد.

[الجزيه ]

(و روى فضيل بن عثمان الأعور عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال ما من مولود يولد الّا على الفطرة فابواه اللّذان يهوّدانه و ينصّرانه و يمجّسانه و انّما اعطى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله الذّمّة و قبل الجزية عن رءوس أولئك بأعيانهم على الّا يهوّدوا أولادهم و لا ينصّروا و امّا اولاد اهل الذّمّة اليوم فلا ذمّة لهم) و در صحيح از فضيل يك چشم منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر فرزندى كه متولد مى شود البته بر فطرت اسلام متولد مى شود كه اگر اضلال او نكنند البته اختيار اسلام خواهد كرد يا مخلوقند كه مسلمان باشند و پدر و مادر ايشان يهودى و نصرانى و مجوسى مى كنند ايشان را يعنى اضلال مى كنند و دين باطل خود را به ايشان تعليم مى نمايند و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 22

جمعى از علما چنين تفسير كرده اند كه اگر مادر و پدر هر دو كافر باشند فرزند حكم كفار بهم مى رساند و اگر يكى از ايشان مسلمان باشد فرزند مسلمانست و تابع اشرف ابوين است و بر تقديرى كه

اين معنى از حديث نبوى صلى اللَّه عليه و آله بيرون آمد اينجا مناسبت دارد زيرا كه حضرت فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله امان دادند و جزيه قبول فرمودند از جمعى كه در زمان آن حضرت بودند باين شرط كه اولاد خود را بحال خود گذارند و ترغيب ايشان نكنند بدين يهوديت و نه بدين نصرانيت و اما اولاد ذمت در اين اوقات ايشان را ذمت و امان نيست چون باين شرط و ساير شروط عمل نمى نمايند.

(و فى رواية علىّ بن رئاب عن زرارة عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله قبل الجزية من اهل الذّمّة على ان لا ياكلوا الرّبا و لا ياكلوا لحم الخنزير و لا ينكحوا الأخوات و لا بنات الأخ و لا بنات الأخت فمن فعل ذلك منهم برئت منه ذمّة اللَّه و ذمّة رسوله صلّى اللَّه عليه و آله و قال ليست لهم اليوم ذمّة) و به اسانيد متكثره صحيحه و متكثره حسنه كالصحيحه منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله قبول فرمودند جزيه را از اهل كتاب به شروطى كه از آن جمله اينست كه ربا و گوشت خوك علانيه نخورند و ظاهر عبارت اعم است وزن نكنند خواهرهاى خود را خواه پدر مادرى و خواه مادرى و خواه پدرى و خواه نسبى و خواه رضاعى و هم چنين نكاح نكنند دختران برادر و دختران خواهر را به دستور و اين عمل مجوس بود كه اينها مى كردند و جمعى از يهود در خواهر

لوامع صاحبقرانى،

ج 6، ص: 23

زاده و برادر زاده پس هر كه از ايشان اين كارها را بكند برى است از امان حق سبحانه و تعالى و از امان حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله پس حضرت فرمودند كه اليوم اين جمع امان ندارند چون به شروط آن حضرت عمل نمى نمايند و شرايط مذكور خواهد شد.

(و روى حريز عن زرارة قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه ما حدّ الجزية على اهل الكتاب و هل عليهم فى ذلك شى ء موظّف لا ينبغى ان يجوز إلى غيره فقال ذلك إلى الامام ياخذ من كلّ انسان منهم ما شاء على قدر ما له و ما يطيق انّما هم قوم فدوا أنفسهم ان لا يستعبدوا أو يقتلوا فالجزية تؤخذ منهم على قدر ما يطيقون له او ياخذهم به حتّى يسلموا فانّ اللَّه عزّ و جلّ قال حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ و هو لا يكترث لما يؤخذ منه حتّى يجد ذلّا لما اخذ منه فيالم) و در بعضى از نسخ فيتالّم لذلك فيسلم و به اسانيد صحيحه متكثره و كالصحيحه متكثره منقول است از زراره كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چيست مقدار جزيه بر اهل كتاب از يهود و نصارى و مجوس و آيا مقدرى دارد كه از آن تجاوز نتوان كرد حضرت فرمودند كه مقدار آن منوط است براى امام صلوات اللَّه عليه كه از هر كه هر چه مصلحت مى داند آن را اخذ مى كند بقدر مال او و بقدر توانائى او زيرا كه اهل ذمه جمعى اند كه مستحق قتلند و جان خود را مى خرند به دادن

جزيه كه ايشان را نكشند يابنده نكنند پس هر چه مقدور ايشان باشد مى بايد بدهند و بر امام است كه از ايشان بگيرد و كار را بر ايشان تنگ كند تا مسلمان شوند زيرا كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه با ايشان قتال كنيد تا مسلمان شوند يا بدهند جزيه را از

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 24

دست خود با نهايت خوارى و مذلت و اگر معين باشد كه چه چيز مى دهند پروا ندارند و آن را هم مى رسانند پس مى بايد كه معين نباشد آن مال تا ذلت را بيابند از آن چه از ايشان مى گيرند و در الم باشند تا مسلمان شوند، و كلينى همين حديث را در حسن كالصحيح روايت كرده است و آخرش باين عبارتست و كيف يكون صاغرا و هو لا يكترث و ظاهرا اين جمله از قلم نساخ افتاده است و معنى همان است كه مذكور شد و ظاهر اين حديث كه عدم تعيين مراد است از صغار و مذلتى كه حق سبحانه فرموده است.

و بعضى گفته اند كه مذلت آنست كه جزيه گيرنده نشسته باشد و ذمى ايستاده باشد و چون دست دراز كند كه جزيه را بدهد امام يا نايب امام دست او را بعد از دادن يا در اثنا دادن مى گيرد و بدست ديگر طپانچه بر روى او مى زند و شخصى ديگر كردنى مى زند او را تا اين مذلت و خوارى سبب اسلام او شود و منافاتى ميان هر دو نيست بلى بحسب ظاهر منافات دارد با حديث مصعب كه گذشت كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مقدر ساخت از جهة توانگران و متوسط حالان و فقيران،

و جواب اينست كه در همين حديث واقع است كه جزيه براى امام است ممكن است كه در آن وقت حضرت چنين مصلحت دانسته باشند و آن چه بخاطر فاتر اين شكسته مى رسد آنست كه چون حضرت مى دانست كه تا قيام قايم آل محمد «صلوات اللَّه عليهم» امام زمان را آن اقتدار نخواهد بود كه از ذمى جزيه بگيرد ضابطه مقرر فرمودند كه در زمان غيبت آن حضرت صلوات اللَّه عليه بان عمل نمايند تا چون ظهور كنند براى خود عمل نمايند و چنين شد كه همه باين عمل نمودند.

و از مجوس كرمان يا يزد مجوسى به نزد بنده آمد و سواد خط آن حضرت را

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 25

داشت و بر آن سواد مطابقه نوشته بودند جمعى كثير از علما و از جهة ايشان به همين عنوان مقرر فرموده بودند و آن امان نامه را مستمسك دين خود ساخته بود كه اگر ما بر حق نمى بوديم امام شما تقرير ما نمى فرمودند بر اين امان، و بنده در سنّ صغر بودم و جواب او گفتم كه اگر مذهب شما حق مى بود چرا آن حضرت صلوات اللَّه عليه از شما جزيه مى گرفتند و اين شروط بسيار مى فرمودند چون آن سواد كه ديدم قريب به هزار بيت بود و آن مجوسى مفحم شد و جواب نداد.

(و قال محمّد بن مسلم قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه أ رأيت ما يأخذه هؤلاء من هذا الخمس من ارض الجزية و يأخذون من الدّهاقين جزية رءوسهم اما عليهم في ذلك شى ء موظّف فقال كان عليهم ما اجازوا على أنفسهم و ليس للإمام اكثر من الجزية، ان شاء الامام وضع

ذلك على رءوسهم و ليس على أموالهم شى ء و ان شاء فعلى أموالهم و ليس على رءوسهم شى ء فقلت فهذا الخمس فقال انّما هذا شى ء كان صالحهم عليه رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله) كلينى چون حديث سابق را روايت كرده است در حسن كالصحيح از حريز و زراره بعد از آن ذكر كرده است كه قال قال محمّد بن مسلم يعنى حريز از زراره حديث سابق را روايت كرده است و حريز يا زراره از محمد بن مسلم اين حديث را نيز روايت كرده اند پس ظاهر آنست كه اين حديث نيز از حريز منقول باشد پس بنا بر اين صحيح باشد بطرق كثيره كه محمد گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه بيان فرمائيد كه آن چه اين پادشان از زمين جزيه مى گيرند و از بزرگان مجوس جزيه سرهاى ايشان را

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 26

مى گيرند آيا بر ايشان چيزى مقدر نشده است يعنى از جزيه سر حضرت فرمودند كه بر ايشان است آن چه خود بر سر خود آورده اند يعنى خمس كه دو عشر باشد چنانكه گذشت و نيست مر امام را بيش از جزيه اگر مصلحت داند بر سر ايشان مقرر مى سازد و از اموال ايشان از جهة جزيه چيزى نمى گيرد مگر آن كه از جهة زكات يا قباله بگيرد و اگر خواهد جزيه را بر اموال ايشان مقرر مى فرمايد و بر سر ايشان چيزى نيست عرض نمودم كه اين خمسى كه از حاصل مى گيرند چه چيز است حضرت فرمودند كه اين چيزيست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله با ايشان صلح فرموده است

باين عنوان كه جزيه بدهند و چون خود با آن حضرت (ص) چنين قرار داده اند لازمست كه به آن عمل نمايند نه آن كه حضرت خمس را مقرر فرموده باشد تا منافات نداشته باشد يا حديث سابق كه عمر چنين كرد اگر چه ممكن است كه چون حضرت قرار داده بودند عمر قرار داد و ليكن خلاف ظاهر است و اظهر آنست كه چون آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله مقرر فرموده بودند كه هر چه ايشان به رضاى خود مقرر سازند بدهند و اين خمس را خود به رضاى خود بر خود قرار دادند پس گويا آن حضرت مقرر فرمودند و احتمال تقيه اظهر است و بنا بر تقيه معنى اول مراد خواهد بود كه حضرت جزيه را مقرر فرمودند نه قدرش را كه بحسب واقع اين مراد حضرت باشد و بحسب ظاهر تقيه.

(و روى محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه فى اهل الجزية يؤخذ من أموالهم و مواشيهم شى ء سوى الجزية قال لا) و كلينى و شيخ عقيب حديث سابق ذكر كرده اند از حريز از محمد بن مسلم در صحيح كه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه پرسيدند در

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 27

اهل جزيه كه آيا بر اموال ايشان و كله گاو و شتر ايشان چيزى هست غير از جزيه حضرت فرمودند كه نه و ظاهرا مراد از اموال زمين باشد هر گاه مخصوص ايشان باشد همين جزيه مى دهند، و اگر مال مسلمانان باشد اجرت زمين را از ايشان مى گيرند چنانكه گذشت.

و شيخان در صحيح از حريز از محمد بن مسلم روايت كرده اند كه گفت از آن

حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از اهل ذمه كه بر ايشان چه چيز است كه به سبب آن خونها ايشان و اموال ايشان محفوظ است حضرت فرمودند كه جزيه است پس اگر جزيه را از سر ايشان گيرند بر مالهاى ايشان چيزى نيست و اگر از زمين ايشان گيرند و سرهاى ايشان چيزى نيست.

(قال و سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن صدقات اهل الذّمة و ما يؤخذ من جزيتهم من ثمن خمورهم و لحم خنازيرهم و ميتتهم فقال عليهم الجزية فى أموالهم تؤخذ منهم من ثمن لحم الخنزير او خمر و كلّما اخذوا من ذلك فوزر ذلك عليهم و ثمنه للمسلمين حلال ياخذونه فى جزيتهم) و بهمان سند است از محمد بن مسلم كه گفت ديگر از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه زكاتى كه از اهل مدينه مى گيرند و آن چه از جزيه ايشان مى گيرند اگر از بهاى شراب يا گوشت خوك يا مرده بوده باشد از ايشان مى توان گرفت حضرت فرمودند كه جزيه از ايشان مى بايد گرفت از اموال ايشان از بهاى گوشت خوك يا خمر و هر چه از ايشان گيرند ازين باب گناه آن بر ايشان است و بهاى آن از جهة مسلمانان حلال است و از جزيه ايشان مى گيرند. و اشعارى دارد بانكه هر چند بيع خمر صحيح نبوده باشد همان مال

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 28

ذمى است كه ذمى به ذمى ديگر داده است به رضاى خود و ما از ذمى گرفته ايم و بر اين مضمون احاديث صحيحه بسيار وارد شده است كه در بيع خواهد آمد.

(و روى طلحة بن زيد عن ابى

عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال جرت السّنّة ان لا تؤخذ الجزية من المعتوه و لا من المغلوب على عقله) و در موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه چنين سنت نبى صلى اللَّه عليه و آله جارى شده است يعنى داب آن حضرت اين بود و چنين مقرر بود در زمان آن حضرت كه نگيرند جزيه را از ديوانه و از كسى بمنزله ديوانه است كه عقل نداشته باشد.

(و روى حفص بن غياث قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن النّساء كيف سقطت الجزية و رفعت عنهنّ فقال لأنّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله نهى عن قتل النّساء و الولدان في دار الحرب الّا ان يقاتلن فان قاتلت ايضا فامسك عنها ما أمكنك و لم تخف خللا فلمّا نهى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله عن قتلهنّ فى دار الحرب كان ذلك في دار الإسلام اولى و لو امتنعت ان تؤدّى الجزية لم يمكن قتلها فلمّا لم يمكن قتلها رفعت الجزية عنها و لو منع الرّجال فابوا ان يؤدّوا الجزية كانوا ناقضين للعهد حلّت دماؤهم و قتلهم لأنّ قتل الرّجال مباح فى دار الشّرك و الذّمّة و كذلك المقعد من اهل الشّرك و الذّمّة و الأعمى و الشّيخ الفاني و المرأة و الولدان فى ارض الحرب من اجل ذلك رفعت عنهم الجزية) و كالصحيح در موثق منقولست از حفص كه گفت كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چرا جزيه از زنان نمى گيرند و از

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 29

ايشان ساقط است فرمودند كه چون حضرت سيد الانبياء صلى

اللَّه عليه و آله نهى فرمودند از كشتن زنان و اولاد نابالغ ايشان در دار حرب مگر آن كه زنان جنگ كنند و اگر جنگ كنند نيز تا ممكن باشد ايشان را مكش و تا نترسى فسادى را از نكشتن ايشان كه اگر خوف فساد باشد مى توان كشت پس چون آن حضرت (ص) فرمودند كه در دار الحرب ايشان را مكش نكشتن ايشان در دار اسلام بطريق اولى لازم خواهد بود و اگر زنان جزيه ندهند ايشان را نمى توان كشت و چون نمى توان كشت جزيه از ايشان نمى توان گرفت و اگر مردان ندهند و ابا كنند از دادن جزيه عهد و امان ايشان شكسته مى شود و خون ايشان حلال مى شود و واجب القتل مى شوند زيرا كه قتل مردان حلال است در دار الحرب اگر مسلمان نشوند و جزيه ندهند و هم چنين در دار ذمه كه دار اسلام است و لفظ و الذمه در كافى و عدل نيست و از نساخ سهو شده است زيرا كه مشبه است و دار الحرب مشبه به است با هم مناسب نيستند و هم چنين جزيه نيست بر جمعى كه زمين گير شده بشاند و دار دار الحرب ايشان را نمى توان كشت و هم چنين كور و پيرى كه از كار افتاده باشند كه حرب نتوانند كرد و زنان و فرزندان در ارض حرب ايشان را نمى توان كشت در دار اسلام از ايشان جزيه نمى بايد گرفت به همين وجهى كه در زنان گذشت و در كافى و علل فمن أجل است و فا انسبست در اين مقام و از نساخ افتاده است و چون صدوق در كتب ديگر درست

نقل كرده است ظاهر آنست كه تقصير از ديگران شده باشد و اللَّه تعالى يعلم.

(و روى ابن مسكان عن الحلبيّ قال سال رجل ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الأعراب أ عليهم جهاد فقال ليس عليهم جهاد إلّا ان يخاف على الإسلام فيستعان بهم قال فلهم من الجزية شى ء قال لا)

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 30

و در صحيح از حلبى منقولست كه گفت شخصى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كرد از اعراب كه آيا برايشان جهاد هست حضرت فرمودند كه بر ايشان جهاد واجب نيست كه الزام كنند ايشان را مگر آن كه كفار هجوم كنند و خوف باشد كه بر شهر اسلام غالب شوند در اين صورت از ايشان مدد مى گيرند، اما در غنيمت به ايشان حصه نمى دهند آن شخص پرسيد كه از جزيه به ايشان چيزى مى دهند حضرت فرمودند كه نه و به همين مضمون كلينى در صحيح از هشام بن سالم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه روايت كرده است و مراد از اعراب ساكنان صحرايند و ظاهرا مخصوص عرب نباشد بلكه صحرا نشين را اعراب مى گويند و جمع عرب نيست.

و احاديث صحيحه و كالصحيحه وارد شده است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله از ايشان طلبيد كه هجرت كنند و در خدمت آن حضرت باشند ايشان قبول نكردند تا عاقبت آن حضرت با ايشان صلح نمودند كه هجرت نكنند و تكليف جهاد نكنند ايشان را مگر در اين صورت و ليكن از غنيمت به ايشان حصه ندهند و ليكن منقول است كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله پيش از حصه كردن غنيمت

چيزى از آن برمى داشتند و به اعراب و زنانى كه در جنگ با لشكر مى بودند هر يك را چيزى مى دادند و از اين دو صحيحه ظاهر شد كه جزيه را به جمعى مى بايد داد كه جهاد كنند.

(و سال محمّد بن مسلم ابا جعفر صلوات اللَّه عليه عن سيرة الامام فى الأرض الّتى فتحت بعد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فقال انّ امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه قد سار فى اهل العراق بسيرة فهى امام لسائر الأرضين و قال انّ ارض الجزية لا ترفع عنها الجزية و انّما

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 31

الجزية عطاء المجاهدين و الصّدقات لأهلها الّذين سمّى اللَّه عزّ و جلّ فى كتابه ليس لهم من الجزيه شى ء ثمّ قال صلوات اللَّه عليه ما اوسع العدل انّ الناس يستغنون اذا عدل فيهم تنزل السّماء رزقها و تخرج الأرض بركتها باذن اللَّه عزّ و جلّ) و كالصحيح و در صحيح منقولست از محمد بن مسلم كه گفت از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از دستور العمل حضرت امام صلوات اللَّه عليه در زمينهاى كه بعد از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله مفتوح شده است پس حضرت فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه قانونى در اهل عراق عرب مقرر فرمودند كه در ساير زمينها به آن دستور عمل مى بايد نمود پس حضرت فرمودند كه از زمين جزيه بر طرف نمى شود و جزيه بخششى است كه حق سبحانه و تعالى آن را از جهة غازيان مقرر فرموده است و زكوات از جهة جمعى كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد ايشان را نام برده است

و ايشان را در جزيه بهره نيست پس حضرت فرمودند كه عدالت چه وسعتى دارد كه به همه كس حصه او مى رسد اگر به عدالت عمل نمايند، و همه مردمان مستغنى مى شوند هر گاه در ميان ايشان به عدالت سر كنند و حق ايشان را به ايشان بدهند و از آسمان باران مى آيد و از زمين حاصلهاى با بركت بهم مى رسد باذن حق سبحانه و تعالى و هر جفائى كه مردمان مى كشند به سبب عدم عدالت مى كشند كه ضررش به فقرا و اغنيا هر دو مى رسد چنانكه گذشت و در تهذيب به جاى مجاهدين المهاجرين است و ظاهر آنست كه سهو شده باشد يا مراد از مهاجرين مجاهدان باشند خصوصا هر گاه قايل شوند بانكه هجرت بعد از فتح ساقط شده است پس جزيه جائى نخواهد داشت و هم چنين امرى نيست در شرع چنانكه گذشت.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 32

و در كافى كالصحيح از ابن ابى يعفور از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه ارض جزيه جزيه از آن برطرف نمى شود جزيه عطاء مهاجرين است و كالصحيح الخ.

و در صحيح از بزنطى و كالصحيح از صفوان منقولست كه هر دو گفتند عرض نموديم به حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كوفه را و خراج كوفه را و دستورى كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه بر آن مقرر فرموده اند پس حضرت فرمودند كه هر كه مسلمان شود به طوع و رغبت زمين او را در دست او مى گذراند و از آن زكات عشر و نصف عشر مى گيرند هر چه معموره باشد در وقت فتح، و آن چه موات باشد از امام است و آن

حضرت صلوات اللَّه عليه به كسى مى دهد كه آن را معمور كند و امام حاصل آن را با آن كه از اوست صرف مسلمانان مى كند و جمعى كه آن زمين را اجاره كرده اند زكاتش بر ايشان واجبست كه اگر آب باران و يا آب نهر خورده باشد ده يك مى دهند و اگر از دست آب داده باشند بيست يك مى دهند و در كمتر از پنج وسق زكات واجب نيست و هر زمينى را كه به شمشير گرفته باشند اختيارش با امام است (ص) و آن را به اجاره مى دهد بهر چه مصلحت داند چنانكه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله خيبر را كه فتح كردند به اجاره دادند زمين ساده و نخلستان آن را و مردمان مى گويند يعنى سنيان كه جايز نيست اجاره زمين و درخت خرما و حال آن كه آن حضرت خيبر را به اجاره دادند و كسانى كه اجاره مى كنند زمين مفتوح العنوه را بغير از اجرت زكات نيز واجب است ده يك يا بيست يك، و به درستى كه چون مكه معظمه را به قهر و غلبه گرفتند و همه در دست آن حضرت اسير بودند حضرت ايشان را آزاد فرمودند فرمودند كه برويد بكار خود كه شما آزاديد

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 33

يا شما را آزاد كردم و از اين اخبار و امثال اينها ظاهر مى شود كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه حكم مفتوح العنوه بر اينها جارى ساختند.

(و المجوس تؤخذ منهم الجزية لأنّ النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله قال سنّوا بهم سنّة اهل الكتاب و كان لهم نبىّ فقتلوه و كتاب يقال له جاماست كان يقع

فى اثنى عشر الف جلد ثور فحرّ قوه) و از مجوس جزيه مى توان گرفت زيرا كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه با ايشان بنحو اهل كتاب عمل كنيد چون ايشان را پيغمبرى بود كه او را شهيد كردند و كتابى داشتند كه آن را جا ماست مى گفتند كه مى نوشتند در دوازده هزار پوست گاو و آن كتاب را سوختند و شيخان در قوى روايت كرده اند كه شخصى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كرد از مجوس كه آيا پيغمبرى داشتند حضرت فرمودند كه بلى آيا نشنيده فرمان حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله را كه به اهل مكه فرستادند كه مسلمان شويد و اگر نه با شما جنگ خواهم كرد يا دشمن منيد و شما را خواهم كشت پس ايشان عريضه به خدمت آن حضرت فرستادند كه از ما جزيه بگير و ما را بحال خود گذار كه بت را بپرستيم پس حضرت فرستادند كه من جزيه قبول نمى كنم مگر از اهل كتاب پس ايشان نوشتند و غرض ايشان تكذيب آن حضرت بود كه تو مى گويى كه جزيه نمى گيرم مگر از اهل كتاب و حال آن كه جزيه گرفتى از مجوس هجر كه بحرين و قطيف باشد پس حضرت صلى اللَّه عليه و آله نوشتند كه مجوس پيغمبرى داشتند و او را شهيد كردند و كتابى داشتند و آن را سوختند و پيغمبر ايشان از جهة ايشان كتابى آورد كه نوشته مى شد در دوازده هزار پوست گاو و ظاهرا صدوق همين حديث را اختصار نموده است و در سابق

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 34

كاغذ نبوده و

بعوض كاغذ در پوست و تخته و كتف و امثال اينها مى نوشتند حتى در زمان حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و مشهور آنست كه امير المؤمنين تعليم فرمودند ساختن كاغذ را و اگر كسى نديده باشد باور نمى كند و جمعى معجز مى دانند آن را، و مشهور آنست كه بعد از سوختن كتاب حكيم به همرسيد نامش ابراهيم زردشت و زند را از جهت ايشان تصنيف كرد و چون مشكل بود پا زند را از جهت شرح آن نوشت و گفت آن كتابى كه سوختيد همين است و الحال مجوس باين دو كتاب عمل مى كنند به توهّم آن كه كتاب سماوى است و احاديث از طرق عامه و خاصه وارد شده است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه با مجوس عمل كنيد به نحوى كه با يهود و نصارى عمل مى كنيد و اين حديث كالمتواتر است و عمل اصحاب بر اين است.

(و سال ابو الورد ابا جعفر صلوات اللَّه عليه عن مملوك نصرانى لرجل مسلم أ عليه جزية قال نعم قال فيؤدّى عنه مولاه المسلم الجزية؟

قال نعم انّما هو ماله يفتديه اذا اخذ يؤدّى عنه و قد اخرجت ما رويت من الأخبار فى هذا المعنى فى كتاب الجزية) و در حسن كالصحيح منقولست از ابو ورد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه هر گاه مسلمانى بنده نصرانى داشته باشد آيا بر غلام جزيه هست حضرت فرمودند كه بلى راوى گفت كه پس مولاى مسلمان از جهة غلام جزيه خواهد داد حضرت فرمودند بلى فداى مال خود را مى دهد چون غلام را

كه مى گيرند كه جزيه بده از بابت جنايتى كه كرده باشد و در رقبه او قرار گرفته باشد، مولى اگر غلام خود را خواهد ارش جنايت

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 35

مى دهد و او را خلاص مى كند هم چنين جزيه بمنزله ارش جنايت كفر است كه ستم بر خود كرده است اگر ندهد سال به سال در ذمه او قرار مى گيرد تا كل مال جزيه مى شود و بتحقيق كه اخبارى كه وارد شده است در اين باب ذكر كرده ام آن را در كتاب جدائى كه نوشته ام از جهة جزيه بدان كه قانون محدثين و فقها آنست كه در ابواب فقه ذكر مى كنند كتاب جهاد را و احكام آن را و چون احاديث بسيار وارد شده است كه از جمله شرايط جهاد اذن امام است پس در حال غيبت جهاد ساقط خواهد بود بنا بر اين فايده بسيار مترتب نمى شود بر ذكر آن بنا بر اين صدوق احكام جهاد را در اين كتاب ذكر نكرده است چون وقتى كه امام حاضر مى شود خود عالم است به احكام جهاد و در حال غيبت كه جهاد نيست دانستن احكام آن بى فايده است مع هذا آياتى كه در فضيلت و احكام جهاد وارد شده است بسيار است و آيات كافى است.

و در اخبار بسيار وارد شده است كه در غيبت دو نوع از جهاد هست يكى جهاد نفس است و شيطان كه حق سبحانه و تعالى فرموده است وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا و ظاهر است كه مجاهده با كفار سبب هدايت

و كالصحيح منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه

و آله فرمودند كه مرحبا جمعى را كه جهاد اصغر را از خود انداختند و متوجه جهاد اكبر جهاد شدند عرض نمودند كه يا رسول اللَّه جهاد اكبر كدامست حضرت فرمودند كه آن جهاد نفس است.

و كالصحيح منقول است از فضيل بن عياض كه گفت سؤال كردم از

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 36

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از جهاد كه سنت است يا فرض است حضرت فرمودند كه جهاد بر چهار وجه است دو جهاد واجبست و جهاد سنتى هست كه اقامت نمى شود مگر با فرض و جهاد سنتى ديگر هست مطلقا.

اما اول جهاد با نفس است كه با او مجاهده كنند كه او را از معاصى و مخالفت الهى بازدارند و اين جهاد از اعظم افراد جهاد است.

دويم جهاد با كفار است كه فرض است وقتى كه اگر نكنند كفار غلبه كنند و بيضه اسلام از دست برود.

و اما آن چه سنتست با فرض يعنى واجب كفائى است و سنت عينى و اختيار آن با امام است اگر مصلحت در جهاد مى داند مى كند و اگر همه ترك كنند بالكليه عذاب الهى نازل مى شود و سنت است بر امام كه با امت مجاهده نمايند با كفار اگر جمعى جهاد كنند چنانكه در زمان آن حضرت جمعى جهاد مى كرده اند.

و اما جهادى كه هميشه سنت است هر سنتى است كه آن را اقامت نمايند و سعى بليغ كنند در اقامت آن مثل نماز جماعت اگر متروك شده باشد يا نماز جمعه اگر مردم آن را به جا نياورند بر مذهب اكثر اصحاب كه در حال غنيمت سنت مى دانند پس امثال اين را به جا آوردن و

سعى در آنها نمودن از أفضل اعمال است چون احياى سنت مرده كرده اند و آن را زنده كرده اند و حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه سنت خوبى را احيا كند پس مرا و راست اجر آن سنت و اجر بر هر كه عمل كند به آن سنت تا روز قيامت بى آن كه از ثواب آن جماعت چيزى كم گردد.

و دويم از جهاد واجب در غيبت وقتى است كه كفار بر سر مسلمانان آيند واجبست دفع ايشان كردن، و هم چنين اگر سنيان بر سر شيعيان آيند دفع ايشان

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 37

واجبست و در اين باب احاديث صحيح و كالصحيحه بسيار وارد شده است و در اين جهاد قصد دفع مى كند از خود و از مؤمنان و از بيضه اسلام و ايمان و چون احكام جهاد را دانستن از جهة اين نوع از جهاد ضرور است غير صدوق همه را ذكر كرده اند و إن شاء الله اگر عمر و توفيق همراهى نمايند در اواخر كتاب احكام جهاد و امر بمعروف و نهى از منكر كه از توابع جهاد است مذكور خواهد شد بفضل اللَّه تعالى.

باب فضل اصطناع المعروف

(قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اوّل من يدخل الجنّة المعروف و اهله و اوّل من يرد علىّ الحوض) اين بابى است در بيان فضيلت نيكى كردن بخلق اللَّه تعالى هر قسم نيكى كه باشد كه مطلوب شارع باشد منقول است در صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه اول كسى كه داخل بهشت مى شود نيكى است و اهل

نيكى و اول كسى كه در حوض كوثر بر من وارد مى شود نيز نيكى و ظاهر حديث تجسم عمل است و ممكن است كه بر سبيل مجاز باشد به اعتبار سببيت.

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اهل المعروف في الدّنيا اهل المعروف فى الآخرة) و در صحيح از آن حضرت (ص) منقولست كه فرمودند كه جمعى كه نيكى مى كنند در دار دنيا بخلق الهى در آخرت نيز اهل نيكى خواهند بود و اهل بدى در دنيا اهل بدى اند در اخرت كه تتمه اين حديثست و بنا بر اين تتمه: ظاهر معنى آنست كه جمعى كه در اين نشأه معروفند به خوبى در آن نشاه نيز معروف خواهند بود به خوبى و هم چنين در بدى و اين عبارت در احاديث بسيار وارد شده است و در همه لفظ هم هست كه هم اهل المعروف فى الآخرة كه دلالت

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 39

مى كند بر انحصار يعنى آن كسانى كه در دنيا نيكى مى كنند ايشانند كه در اخرت نيكى خواهند كرد بإيثار ديگران بر خود.

(و تفسيره انّه اذا كان يوم القيمة قيل لهم هبوا حسناتكم لمن شئتم و ادخلوا الجنّة) و تفسيرش به نحوى كه برقى مرفوعا از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است آنست كه فرمودند كه اهل معروف در دنيا ايشانند اهل معروف در آخرت، به ايشان مى گويند كه گناهان شما را آمرزيدند پس ببخشيد حسنات خود را بهر كه مى خواهيد يعنى چون در روز قيامت آدمى عمده اميدى كه از حسنات دارد آنست كه سبب رفع سيئات شود خصوصا جمعى كه خلقت ايشان را به خوبى سرشته اند

و مى خواهند كه هر چه دارند بر ديگران ايثار كنند چنانكه در دار دنيا مى كردند و خوفى كه دارند از سيئاتست و آرزوى ايشان همين است كه شايد وسيله شود كه گناهان ايشان بخشيده شود تا ايشان حسنات خود را ببخشند پس بشارت مى دهند به ايشان كه مطلوب شما حاصل شد و گناهان شما آمرزيده شد شما حسنات خود را بهر كه خواهيد ببخشيد و داخل بهشت شويد.

و كالصحيح منقول است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اصحاب حضرت سيد الانبياء صلى اللَّه عليه و آله به نزد آن حضرت آمدند و عرض نمودند يا رسول اللَّه پدران و مادران ما فداى تو باد به درستى كه اهل نيكى را در دار دنيا به نيكى مى شناسند، در اخرت بچه چيز مى شناسند ايشان را؟

حضرت فرمودند كه چون اهل بهشت را داخل بهشت خواهند كرد بويى بسيار خوش به ايشان مى چسبد و اين جماعت بر هر كه مى گذرند از آن بو مى يابند كه ايشان در دار دنيا اهل نيكى بوده اند.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 40

و در موثق كالصحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه بهشت را دريست كه آن را معروف مى گويند پس كسانى كه در دار دنيا اهل معروفند در آخرت اهل معروفند يعنى از باب معروف داخل بهشت مى شوند و ظاهر مى شود كه ايشان اهل معروف بوده اند.

و از عبد اللَّه بن عباس منقولست كه فرداى قيامت كه اهل معروف محشور شوند به سبب نيكيها كه در دار دنيا با خلق خدا كرده اند گناهان ايشان را مى آمرزند و حسنات ايشان تمام بحال خود مى ماند و چون مى بينند كه جمعى گناهان ايشان

بر حسنات ايشان زيادتى دارد حسنات خود را به ايشان مى بخشند پس اكرم الاكرمين ايشان را فرمايد كه داخل بهشت شويد پس جمع مى شود از جهة ايشان احسان به كافه خلايق در دنيا و آخرت و قريب باين منقول است از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و احتمال دارد كه مراد اين نيز باشد كه جمعى كه در دنيا اهل معروف بوده باشند و مال و جاهى كه حق سبحانه و تعالى به ايشان عطا فرموده است بخلق خدا احسان كرده باشند حق سبحانه و تعالى در روز قيامت ايشان را شفاعت كرامت كند كه چندين هزار كس به شفاعت ايشان داخل بهشت شوند و يا آن كه اگر ايشان اهل معروفند در دنيا، در اخرت اهل معروف الهى و معروف نبى و ائمه صلوات اللَّه عليهم خواهند بود به رحمت و شفاعت ايشان ايشان را و ايشان ديگران را، يا آن كه جمعى كه در دارد دنيا نيكى به خلايق كنند به دعا از جهة ايشان آن جماعت شفيع ايشان خواهند شد و معانى محتمله بسيار است كه از اين وجوه آنها ظاهر مى شود و اين عبارت از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله متواتر است و از جوامع كلامى است كه به آن حضرت عطا كرده اند و محتمل است كه همه مراد باشد و همه واقع

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 41

شود اگر چه بر سبيل بدليت باشد بانكه در هر مقامى كه فرموده باشند معنى خاصى را اراده فرموده باشند يا بر سبيل ظهر و بطن باشد.

(و قال صلّى اللَّه عليه و آله كلّ معروف صدقة و الدّالّ على

الخير كفاعله و اللَّه يحبّ اغاثة اللّهفان) و كالصحيح از آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله وارد است كه فرمودند كه هر نيكى در نامه عمل اين كس تصدق نوشته مى شود اگر چه به سلام و حسن كلام و تواضع و امثال اينها باشد و لازم نيست كه مال باشد تا صدقه باشد هر چه از براى خداست صدقه است و همين عبارت در حسن كالصحيح از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله وارد است و محتمل است كه مراد اين باشد كه هر نيكى را صدقه مى نويسند هر چند قصد قربت نكرده باشند، و بنا بر اين امثال اين أحاديث مخصص حديث انما الاعمال بالنيات باشد چنانكه در احاديث وارد شده است كه اگر ترك شرب خمر كنند از جهة غير رضاى الهى حق سبحانه و تعالى به تفضل خود ثواب مى دهد، ديگر فرمودند كه هر كه دلالت كند شخصى را بر عمل خيرى و آن شخص آن عمل را به جا آورد يا اگر چه به جا نياورد چنانكه ظاهر حديثست مانند كسى است كه آن عمل را كرده باشد و همان ثواب را به او عطا مى فرمايند بى آن كه از ثواب او چيزى كم شود و اين عبارت شامل است آن را كه اصل آن خير را نداند و او را تعليم كند و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد شده است يا آن كه اصل خير را مى داند و موضعش را نمى داند و كسى او را خبر كند مثل آن كه بگويد فلان جا كاروانسرا يا پل يا حمام يا مسجد و امثال اينها ندارد آن كس

بسازد يا فلان شخص مستحق است و امثال اينها و اين كلمه نيز از جوامع كلام است و معانى آن را حصر

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 42

نمى توان كرد، ديگر حق سبحانه و تعالى دوست مى دارد فرياد رسيدن مضطران و مغمومان را و اين كلمه نيز شامل احسان و انعام و اطعام و قضاء حوايج و تعليم و ارشاد و هدايت و امثال اينها هست و از جوامع كلم است و ظاهرا اين دو جمله متمم جمله اولى است كه گويا فرموده باشند كه هر نيكى تصدق است اگر چه خودش نكند، و ديگرى را بر آن دارد و اگر چه به فرياد رسيدن مضطران باشد بعنوان حكايات و قصص كه دفع غم و الم او بكند، و يا آن كه ترقى در ثواب باشد كه سبب محبوبيت الهى مى شود كه اعلى از اين رتبه نمى باشد، و احاديث صحيحه در ثواب اين وارد شده است مجملا و مفصلا بلكه فوق تواتر است و هيچ ثواب در فضيلت باين ثواب نمى رسد و محتمل است كه جمله ثانيه متمم باشد و ثالثه بر سر خود باشد يا هر يك فى نفسه مقصود باشد.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اصنع المعروف إلى كلّ احد فان كان اهله و الّا فانت اهله) و كلينى در حسن كالصحيح از معاوية بن عمار روايت كرده است و طريق صدوق به او صحيح است پس صحيح باشد كه آن حضرت فرمودند كه نيكى كن بهر كه باشد از دوست و دشمن پس اگر او از اهل احسان است در موقع خود واقع شده است و اگر او از اهل احسان و نيكى نباشد به

اين كه با تو بدى بسيار كرده باشد و اهليت خوبى نداشته باشد تو اهل آن هستى كه نيكى كنى چون احاديث متواتره وارد شده است در آن كه اعلى مراتب كمال آنست كه با هر كه با تو بدى كرده باشد تو با او نيكى كنى.

و در حسن كالصحيح از جميل منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نيكى كن بهر كه اهلش باشد و هر كه اهلش نباشد پس اگر او

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 43

اهلش نباشد تو اهل آن هستى.

و در حسن كالصحيح از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه زنهار كه ترك مكن نيكى را به جمعى كه اهل آن باشند.

و در صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه بگذاريد لغزش جمعى را كه اهل نيكى اند و عفو كنيد از ايشان كه حفظ و حمايت الهى شامل حال ايشان است.

(و قال أيّما مؤمن أوصل إلى اخيه المؤمن معروفا فقد أوصل ذلك إلى رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله) و در صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هر مؤمنى كه نيكى به برادر مؤمن خود كند چنان است كه آن نيكى را به حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كرده است يكى از جهة آن كه داده است ثواب يافته است و آن حضرت مشعوف مى شود، و ديگر از جهة آن كه بان شخص نفعى رسيده است كه به قوت آن حيات دارد و بندگى خدا مى كند و اگر آن شخص خالصا لوجه اللَّه كرده باشد به خدا رسانده است قطع نظر

از آن كه هر چه به رسول خدا رسانيده به خدا رسانيد است.

(و قال صلوات اللَّه عليه المعروف شى ء سوى الزّكاة فتقرّبوا إلى اللَّه عزّ و جلّ بالبرّ و صلة الرّحم) و در صحيح از عمر بن يزيد منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه معروف عير زكاتست و اگر اعم از زكات باشد نيز صادقست كه غير اوست پس تقرب جوئيد بحق سبحانه و تعالى به احسان به پدر و مادر و صله رحم به احسان به خويشان يعنى هر دو را از جهة رضاى الهى به جا

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 44

آوريد تا قرب الهى شما را حاصل شود باين معنى كه چون نيكى نيكى است پس هر چند اهليت آن بيشتر باشند نيكتر است و شك نيست در آن كه نيكى به خويشان بهتر است و به پدر و مادر مؤمن بالاتر و خوبتر خواهد بود يا آن كه چون زكاة نيست كه به پدر و مادر و فرزند و فرزند زادگان نتوان داد پس سعى كنيد در احسان به ايشان از جائى ديگر يا آن كه چون زكات نمى توانند گرفت از شما از ره گذرهاى ديگر به ايشان برسانيد.

(و قال صلوات اللَّه عليه رأيت المعروف كاسمه و ليس شى ء افضل من المعروف الّا ثوابه و ذلك يراد منه و ليس كلّ من يجد ان يصنع المعروف إلى النّاس يصنعه و ليس كلّ من يرغب فيه يقدر عليه و لا كلّ من يقدر عليه يؤذن له فيه فاذا اجتمعت الرّغبة و القدرة و الإذن فهنالك تمّت السّعادة للطّالب و المطلوب اليه) و به اسانيد متكثره كالصحيحه منقولست كه

آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مى بينم من يا مى بينى تو و در بعضى از نسخ أ رأيت يعنى آيا مى بينى كه نيكى خوبست هم چنان كه نام او خوبست و اسم با مسمى است و چيزى بهتر از نيكى نيست مگر ثواب آن و آن نيز حاصل نيكى است و مقصود از نيكى است و نه چنانست كه هر كه تواند به مردمان نيكى كند تواند كرد تا توفيق الهى نباشد و چنان نيست كه هر كه رغبت در نيكى داشته باشد قدرت بر آن داشته باشد چون بسيار است كه آرزو دارند و قدرت ندارند بر آن و نه چنانست كه هر كه قدرت داشته باشد او را رخصت دهند يعنى توفيق كرامت فرمايند پس هر گاه جمع شود رغبت و قدرت و توفيق پس در اين صورت سعادت تمام است طالب معروف را كه حاصل مى شود از جهة او و آن شخصى را كه حاجت از

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 45

او طلب مى كنند بانكه توفيق دادن مى آيد و مى دهد و نام خير را در دنيا و ثواب غير متناهى را در آخرت مى برد.

و در حسن كالصحيح از اسماعيل منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه از جمله چيزهائى كه سبب بقاى اسلام و سبب بقاى مسلمانانست آنست كه اموال در دست كسانى باشد كه حق مال را دانند و با خلق خدا نيكى كنند و از جمله چيزهائى كه فناى مسلمانانست آنست كه اموال در دست كسانى باشد كه حق مال را ندانند و اگر دانند نيكى نكنند.

و در صحيح از ابو حمزه منقولست كه حضرت امام

محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى جمعى را از جمله خلايق اهل معروف گردانيده است و افعال نيكو را محبوب قلوب ايشان گردانيده است و روى طالبان معروف را به جانب ايشان كرده است و بر ايشان آسان گردانيده است بر آوردن حاجات ايشان را چنانكه باران را از جهة حيات زمينهاى موات و اهل آن مقرر فرموده است و جمعى بر خلاف ايشانند كه حق سبحانه و تعالى سلب توفيق از ايشان كرده است به سبب اعمال قبيحه ايشان و از آن حضرت (ص) منقولست كه بسيار مى فرمودند كه محبوبترين بندگان نزد حق سبحانه و تعالى كسى كه حق سبحانه و تعالى نيكى را محبوب او كرده باشد و كردن نيكى را نيز محبوب او كرده باشد.

(و قال أبو جعفر صلوات اللَّه عليه صنايع المعروف تقى مصارع السّوء) و كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه نيكيها كردن بخلق خدا نگاه مى دارد از بلاهاى بد كه بر سر اين كس

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 46

نيايد و يا اگر آمده باشد دفع شود چنانكه در حديث كالصحيح ديگر از آن حضرت وارد شده است كه نيكيها دفع مى كند بلاهاى بد را.

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله افضل الصّدقة صدقة عن ظهر غنى و ابدا بمن تغول و اليد العليا خير من اليد السّفلى و لا يلوم اللَّه عزّ و جلّ على الكفاف) و در حسن كالصحيح از آن حضرت منقول است كه فرمودند كه هر معروفى صدقه است و بهترين صدقه صدقه ايست كه زياد آمده باشد از غنى يعنى او را فقير

نكند بلكه بعد از غنا داده باشد و بعضى گفته اند كه آن چه از عيال زياده آمده باشد يا آن كه غنا بماند.

چنانكه در حديث ديگر وارد شده است كه بهترين صدقات صدقه ايست كه باقى گذارد غنا را اعم از آن كه بمال باشد يا به توكل باشد كه در واقع نفس او و عيال او مطمئن باشند و مضطرب نشوند و ابتدا كن اول به نفقه عيال كه آن نيز بمنزله صدقه ايست يا بعد از نفقه واجب ايشان اگر خواهى كه تصادفى به فقرا دهى در توسعه عيال صرف كن كه آن بهتر است و دست بالاتر بهتر است از دست پائين تر و دست بالاتر دست دهنده است و پائين تر گيرنده است يا بالاتر دستى است كه تصدق نگيرد يا دست فقير بالاتر است كه سبب ثواب غنى مى شود و حق سبحانه و تعالى ملامت نمى كند بر كفاف كه اگر بقدر نفقه خود و عيال خود داشته باشد و چيزى به فقير وسايل ندهد محل ملامت خدا و خلق نيست و بر هر يك از اين فقرات احاديث بسيار وارد شده است و شكى نيست در اينها و اينها نيز از جوامع كلام است.

(و قال صلوات اللَّه عليه انّ البركة اسرع إلى البيت الّذى يمتار منه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 47

المعروف من الشّفرة فى سنام البعير او السّيل إلى منتهاه) و بروايت سكونى از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه بركت به جانب خانه كه مردمان از آن خانه منتفع مى شوند تندتر است از تند رفتن كارد تند در كوهان شتر كه مانند دنبه است يا مانند تند رفتن سيل

به نهايت جائى كه مى ايستد يعنى خانه كريمان هميشه خير و بركت در آن خانه جارى مى گردد و هر چه مى رود اقلا ده مثلش مى آيد.

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه لكلّ شى ء ثمرة و ثمرة المعروف تعجيله) و كالصحيح از حمران منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر چيزى را ميوه و حاصلى است و ميوه نيكى تعجيل آنست يعنى زود رسانيدن آن به مستحق حاصل نيكى است يعنى سبب حصول ثواب است به زودى و همين حديث در كافى تعجيل السراج است يعنى اگر احسانى به مهمان كنى اول چراغ به زودى بياور كه بمنزله ميوه قبل از طعام مطلوبست تا آن كه حق سبحانه و تعالى به زودى چراغش را روشن مى كند چنانكه شايع است و در چهار صد كلمه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه موافق متن است پس ظاهر آنست كه هر دو را فرموده باشد در دو مقام چون صدوق در خصال نيز مثل كافى روايت كرده است در سند و متن.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه رأيت المعروف لا يصلح الّا بثلث خصال تصغيره و ستره و تعجيله فانّك اذا صغّرته عظّمته عند من تصنعه اليه و اذا سترته تمّمته و اذا عجّلته هنّاته و ان كان غير ذلك محقته و نكدته)

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 48

و كالصحيح منقول است از حاتم كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ديده ام كه معروف و نيكى تمام نمى شود مگر به سه خصلت كوچك و كم شمردن آن هر چند بسيار باشد بانكه به گويى قابل نبود و لايق ايشان نبود معذور خواهند داشت.

دويم: پوشانيدن آن

كه كسى بران مطلع نشود تا خالص از براى خدا باشد و آن شخص خوشنود گردد.

سيم: زود دادن و انتظار نفرمودن زيرا كه اگر او را صغير شمارى بزرگ كرده نزد آن كه به او احسان كرده، و اگر پنهان دهى انعام را تمام كرده و اگر زود دهى گوارا گردانيده و اگر خلاف اين سه كرده آن را ضايع و كم گردانيده.

(و قال صلوات اللَّه عليه للمفضّل بن عمر يا مفضّل اذا اردت ان تعلم أ شقيّ الرّجل ام سعيد فانظر إلى معروفه إلى من يصنعه فان كان يصنعه إلى من هو اهله فاعلم انّه إلى خير و ان كان يصنعه إلى غير اهله فاعلم انّه ليس له عند اللَّه عزّ و جلّ خير) و در حسن كالصحيح منقولست از سيف كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه به مفضل فرمودند كه اى مفضل هر گاه خواهى كه بدانى كه مردى شقى است يا سعيد نظر كن به نيكى او اگر به جمعى از خوبان نيكى مى كند بدان كه عاقبتش خير خواهد بود و اگر نيكى با غير اهلش مى كند مانند فساق و فجار كه فى الحقيقه مدد كرده است ايشان را بر فسق بدان كه او را نزد حق سبحانه و تعالى خوبى نيست كه او را باز گذاشته است و سلب توفيق از او كرده است.

و قريب به اينست حديثى ديگر از مفضل كه حضرت صلوات اللَّه عليه به او مى فرمايد كه اگر خواهى بدانى كه عاقبت شخصى بخير است يا نه پس نظر كن

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 49

تا به آخر پس ظاهر مى شود كه مفضل چنين فهميده است كه سعادت

و شقاوت بحسب خاتمه است چنانكه از آخر كلام نيز ظاهر مى شود و محتمل است كه دو مرتبه فرموده باشند.

(و قال صلوات اللَّه عليه انّما اعطاكم اللَّه هذه الفضول من الاموال لتوجّهوها حيث وجّهها اللَّه عزّ و جلّ و لم يعطكموها لتكنزوها) و در قوى منقول است از ضريس كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرموده اند كه حق سبحانه و تعالى اين زيادتيهاى اموال را به شما عطا نفرموده است مگر از جهة آن كه آن را صرف نماييد در راههايى كه حق سبحانه و تعالى فرموده است و به شما عطا نفرموده است كه جمع كنيد يا گنج بگذاريد يعنى فى الحقيقه اغنيا وكلاء الهى اند و مى بايد كه وكيل مال موكل را نگاه ندارد و از خود نداند و چون صرف نمايد در راهى كه موكل فرموده باشد صرف نمايد.

(و قال صلوات اللَّه عليه لو انّ النّاس اخذوا ما أمرهم اللَّه به فانفقوه فيما نهاهم عنه ما قبله منهم و لو اخذوا ما نهاهم اللَّه عنه فانفقوه فيما أمرهم اللَّه به ما قبله منهم حتّى ياخذوه فى حقّ و ينفقوه فى حقّ) و كالصحيح از اسماعيل بن جابر منقول است و طريق صدوق به او صحيح است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر مردمان مال حلال خود را در غير مصرف شرعى صرف نمايند بانكه مثلا زكات را به سيد دهند و خمس را به عام حق سبحانه و تعالى از ايشان قبول نمى كند و اگر مالى را از حرام بهم رسانيده باشند و صرف كنند در راههاى خير حق سبحانه و تعالى از ايشان قبول نمى فرمايد

تا از راه حق به همرسانند و در راه حق صرف نمايند.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 50

و آن چه سابقا مذكور شد كه نيكى با غير اهل بكن يا محمولست بر تقيه يعنى در جائى كه تقيه بايد كرد يا چنانكه تفسير كرديم كه بد نبوده باشند و يا بدى كرده باشند كه با ايشان نيكى خوبست بسيار مثل نيكى كردن با خويشانى كه با ايشان بدى كرده باشند يا كنند يا با امثال سادات و علما كه از حيثيت سيادت و علم با ايشان نيكى كند نه از جهد فسق.

و كالصحيح منقول است از ابو مخنف كه جمعى از شيعه به خدمت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه آمدند و عرض نمودند كه يا امير المؤمنين اگر اين اموالى كه در بيت المال جمع شده است اينها را به رئيسان و بزرگان عرب قسمت فرمائى كه مدار فسادها از ايشان است و بعد از آن كه خلافت مستقيم شود قسمت بالسويه و عدالت بفرمايى بهتر است.

پس حضرت فرمودند كه واى بر شما يا رحمت بر شما امر مى كنيد مرا كه نصرت را به جور و ظلم طلب نمايم و ستم كنم بر بى چارگانى كه حق سبحانه و تعالى مرا والى ايشان گردانيده است و اللَّه كه هرگز اين نخواهد شد ما دام كه شب و روز گذرد و در آسمان ستاره باشد و اللَّه كه اگر اين اموال مال من باشد هر آينه ميان ايشان بالسويه قسمت خواهم كرد چه جاى آن كه مال ايشان باشد پس ساعتى آن حضرت خاموش شدند و بعد از آن فرمودند كه هر كه از شما مالى داشته باشد

زنهار كه آن مال را ضايع و فاسد نسازد كه مال را در غير مصرف صرف نمودن تبذير و اسراف است و سبب نام و آوازه مى شود نزد مردمان و ليكن نزد حق سبحانه و تعالى سبب پستى و مذلت مى شود و البته چنين است كه هر كه مال خود را در غير راه حق صرف نمايد و بغير مستحق آن مال دهد آن جماعت نيز شكر او نمى كنند و غير او را دوست خواهند داشت و اگر نادرا بعضى از ايشان

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 51

اظهار شكر او كنند و به او گويند كه ما خير خواه توئيم محض تملق است و دروغ مى گويند و اگر آن شخصى كه مال به ايشان داده است پريشان شود يا به مصيبتى مبتلا گردد و محتاج به يارى و مكافات ايشان شود اصلا مدد او نخواهند كرد بلكه دشمنى خواهند كرد چنانكه عثمان مالهاى بيت المال را به خويشان خود از بنى اميّه داد و در وقت محاصره همه هلاك او را مى خواستند و مطلقا مدد او نكردند و جمعى كه مال خود را در غير راه حق صرف نمايند و بغير اهلش دهند بهره كه دارند همين است كه جمعى از لئيمان و اشرار ايشان را مدح و ثنا گويند تا به ايشان احسان كنند و جاهلى چند گويند كه فلانى كريم است و حال آن كه نزد حق سبحانه و تعالى بخيل است پس كدام بهره پست تر و زيان كارتر از اين بهره است و كدام فايده از اين فايده كمتر است پس هر كه را از شما مالى باشد بايد كه به خويشان خود انعام

كند و مؤمنان صالح را ضيافت كند و اسيران مسلمانان كه بدست كفاره افتاده باشند ايشان را به زر باز خرد و ابناء السبيل را كه از خانهاى خود دور افتاده اند اعانت كند كه به جاى خود روند كه اين اعمال از اخلاق نيكوست در دار دنيا و سبب بلند مرتبگى است در دار عقبى و امثال اين اخبار بسيار است.

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من اتى اليه المعروف فليكاف به و ان عجز فليثن فان لم يفعل فقد كفر النّعمة) و بسند سكونى از آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه فرمودند كه هر كرا به او نيكى كنند و در كافى معروف است بى لام و آن بهتر است يا هر كه نيكى كند كسى را مى بايد كه آن كس نيز تلافى كند و اگر نتواند خوبى او را در مجالس بگويد و اگر هيچ يك از اين هر دو را نكند كفران نعمت آن شخص كرده

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 52

است.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه لعن اللَّه قاطعى سبيل المعروف قيل و ما قاطعوا سبيل المعروف قال الرّجل يصنع اليه المعروف فيكفره فيمنع صاحبه من ان يصنع ذلك إلى غيره) و در قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى لعنت كرده است يا كند آن جمعى را كه راه زنان راه نيكى اند پرسيدند كه راه زنان كدامند حضرت فرمودند كه آنها جمعيند كه به ايشان نيكى نكنند و ايشان كفران آن نعمت كنند به انكار يا به بدى در عوض نيكى و اين معنى سبب اين مى شود

كه ديگر آن شخص با كسى نيكى نكند.

و كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه چه بسيار كم است كسى كه شكر نعمت كند و ظاهرا اعم است از شكر خالق و خلايق و ظاهرش آنست كه بر سبيل مذمت باشد.

و در قوى از حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى دوست مى دارد هر دلى را كه حزين و با غم اخرت باشد و دوست مى دارد هر بنده را كه شكر نعمت بسيار كند فرداى قيامت حق سبحانه و تعالى به بنده از بندگانش مى فرمايد كه آيا شكر فلان بنده را كردى بنده گويد كه خداوندا ترا شكر كردم اى پروردگار من پس خطاب رسد كه چون شكر او نكردى شكر مرا نيز نكرده پس حضرت فرمودند كه كسى شكر الهى را بيشتر كرده است يا مى كند كه شكر مردمان را بيشتر كند و غرض از اين شكر همانست كه سبب رغبت ديگران شود اگر چه نظر آن شخصى كه مى دهد كمال او در اين است كه مكافات و شكر را نخواهد چنانكه حق سبحانه و تعالى در شأن

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 53

اهل بيت و مدح ايشان فرموده است كه إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً يعنى به زبان حال يا مقال مى گفتند به مسكين و يتيم و اسير كه ما شما را طعام نمى دهيم مگر از جهة رضاى الهى و از شما اراده نداريم كه مكافات كنيد ما را يا شكر و حمد و ثناى ما بگوئيد و چون ايشان اين اراده نداشتند حق سبحانه و تعالى

شكر ايشان كرد و مكافات غير متناهى كرامت فرمود و اين هر دو مطلب منقول است كالصحيح از زراره از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هميشه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه هر كه عوض را برابر بدهد مكافات كرده است و كسى كه دو برابر يا بيشتر دهد او شكور است و هر كه شكور است بزرگ است و كسى كه داند كه آن چه به مردمان مى كند به خود كرده است نمى گويد و در خاطرش نمى گذرد كه چرا فلانى شكر نعمت را به جا نياورد و اميد ندارد كه به سبب احسان ايشان او را زايد بر سابق دوست دارند پس آن چه به خود كرده توقع شكر آن غير از خود مدار فى الحقيقه عرض خود را خريده به آن دادن و عرضت محفوظ شد ديگر چه مى خواهى و بدان كه شخصى كه حاجتى به نزد تو آورد روى خود را خوار كرده تو روى او را از خوارى بدر آورد و رد مكن او را كه دو خوارى جمع شود برو و اگر تامل كنى در حقايق اين سخنان بر تو ظاهر مى شود حقيقت اينها و مى دانى به يقين كه همه اينها از جناب اقدس الهى است و در اخبار بسيار وارد شده است كه به برادران مؤمن احسانى مكن كه مضرتش به تو بيش از نفع ايشان باشد از تو مثل آن كه برادرت صد تومان قرض دارد و تو ده تومان مايه دارى اگر مايه خود را به قرض او دهى قرض او مؤدى نشده است و تو فقير و محتاج شده و خواهد

آمد اين معنى در ابواب تجارات.

باب ثواب القرض

(قال الصّادق صلوات اللَّه عليه مكتوب على باب الجنّة الصّدقة بعشرة و القرض بثمانية عشر) اين بابى است در بيان ثواب قرض، و قرض آنست كه چيزى از كسى بگيرى كه همان را پس دهى اگر مثلى باشد، و قيمتش را پس دهى اگر مثلى نباشد و دين اعم است و آن چيزيست كه در ذمه قرار گيرد مثل ثمن مبيع و مهر زن و ارش جنايت و قرض و امثال اينها، و دور نيست كه در اينجا مراد از قرض دين باشد و شامل قرض دادن و مهلت دادن باشد اما اول اظهر است در اخبار. و مراد مصنف است چون ثواب مهلت دادن را جدا مى گويد.

منقول است در موثق كالصحيح از اسحاق كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بر در بهشت نوشته است كه صدقه را يكى ده در نامه عمل مى نويسند و قرض را يكى هجده پس ثواب قرض دو برابر صدقه باشد زيرا كه در صدقه يكى كه ده است پس نمى گيرد و زيادتى نه است و در قرض آن چه داده است پس مى گيرد و دونه مى گيرد و وجه مضاعفه دور نيست كه اين باشد اگر چه در اين زنان منت قرض حسنه بيشتر از منت تصدق است و در واقع غلط مى كنند كه اعانت محتاج است بدون منتى كه از لوازم صدقه است و در اينجا منت نيست چون همان را پس خواهد گرفت و اگر نگيرد به زكات خود حساب

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 55

خواهد نمود.

(و قال فى قول اللَّه عزّ و جلّ لا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلَّا مَنْ

أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النَّاسِ قال المعروف القرض) و در حسن كالصحيح منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند در تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه خيرى نيست در بسيارى از راز گفتن ايشان كه با تو با يكديگر سرگوشى مى كنند يا در مطلق گفتن ايشان اگر كسى كه امر كند به تصدق يا امر كند بمعروف يا اصلاح كند ميان جمعى كه به فساد انجاميده باشد حضرت فرمودند كه مراد الهى از معروف در اين آيه قرض است يعنى امر كند به قرض دادن و محتمل است كه قرض از جمله معروف باشد چنانكه در احاديث سابقه گذشت و آن كه حضرت فرموده است كه معروف قرض است بر سبيل مبالغه باشد و اظهر معنى اول است كه مراد الهى در اينجا قرض باشد و بس.

(قال صلوات اللَّه عليه ما من مؤمن اقرض مؤمنا يلتمس به وجه اللَّه عزّ و جلّ الّا حسب له اجرها بحساب الصّدقة حتّى يرجع ماله اليه) و در صحيح از فضيل منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر مؤمنى كه بمؤمنى قرضى بدهد بقصد رضاى الهى البته حساب كرده مى شود از جهت او ثواب آن در اهم يا دنانير يا ثواب قرض چنانكه در كافى است و در بعضى از نسخ اين كتاب كه ضمير مذكر است بحساب تصدق تا مال او به او برگردد يعنى اگر يك تومان قرض داده باشد هر روز يك تومان تصدق در نامه عملش مى نويسند چنانكه خواهد آمد و در اين صورت از هجده بيشتر مى شود پس ممكن است

كه اين ثواب را از جهة مهلت دادن به او

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 56

دهند و هجده را بواسطه قرض يا آن كه اين ثواب را از جهة نيت قربت به او دهند و قرض اگر چه نيت قربت نباشد هجده برابر در دنيا به او دهند يا هجده در نامه عملش نويسند كه يك تومان قرض را هجده تومان قرض نويسند يا ثواب يك تومان تصدق كه حق سبحانه و تعالى قدرى مقرر فرموده است هجده برابر آن ثواب در قرض يك تومان در نامه عملش نوشته شود هر روز.

(و قال صلوات اللَّه عليه قرض المؤمن غنيمة و تعجيل خير و ان ايسر ادّاه و ان مات احتسب من زكاته) منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه قرض دادن به مؤمن غنيمتى است كه حق سبحانه و تعالى از جهة مؤمنان مقرر ساخته است از ثوابهاى غير متناهى تعجيل خيريست كه ضررى به اين كس نمى رسد زيرا كه اگر چيزى به همرساند آن را ادا مى كند و اگر بميرد از زكات خود بر او حساب مى كند و همين خير پيشتر گذشت به اندك تغييرى.

باب ثواب انظار المعسر

اين بابيست در بيان ثواب مهلت دادن كسى كه پريشان باشد و زايد بر قدر ضرورى نداشته باشد از قوت يك روز، و خانه ضرورى و جامه ضرورى و خادم ضرورى و بعضى اسب را استثنا كرده اند اگر ضرور باشد و هم چنين فروش و ظروف و كتب علمى ضرورى اينها از جهة وجوب مهلت دادن در كار است و اما از براى استحباب همين بس است كه او را مشكل باشد تحصيل نمودن بلكه فى

نفسه سنت است مهلت دادن مگر فاسقى باشد كه خواهد مال را ندهد با قدرت بر آن كه در اين صورت ظاهر نيست كه مستحب باشد مهلت دادن مگر آن كه محتاج به رفتن نزد حكام جور باشد كه در اين صورت از اين جهت تاخير نمودن اولى است يا بايد قسم ياد كردن و از جهة تعظيم الهى قسم ياد نكند و تاخير نمايد يا شايد أو توبه كند و پس دهد.

(صعد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله المنبر ذات يوم فحمد اللَّه و اثنى عليه و صلّى على أنبيائه عليهم السّلام ثمّ قال أيّها النّاس ليبلّغ الشّاهد منكم الغائب من انظر معسرا كان له على اللَّه عزّ و جلّ فى كل يوم ثواب صدقه بمثل ماله حتّى يستوفيه و قال ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اللَّه عزّ و جلّ وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى مَيْسَرَةٍ وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ انّه معسر فتصدّقوا عليه بمالكم فهو خير لكم)

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 58

و كالصحيح منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه روزى از روزها حضرت سيد الأنبياء صلى اللَّه عليه و آله بر منبر فرمودند و حمد و ثناى الهى به جا آوردند و صلوات خدا بر پيغمبران فرستادند بعد از آن فرمودند كه اى مردمان بايد كه حاضران شما به غايبان برسانند كه هر كه مهلت دهد پريشانى را حق سبحانه و تعالى از جهة او مقرر فرمايد در هر روزى ثواب تصدق بمثل آن مال را تا از او پس گيرد قرض را، بعد از آن حضرت امام جعفر صادق

صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه اگر قرض دار پريشان باشد پس حكم يا واجب بر شما مهلت دادن اوست تا وقتى كه به همرساند و تصدق نمودن شما كه ابراء ذمه او كنيد از جهة رضاى الهى از جهة شما بهتر است اگر دانيد كه او پريشان است پس تصدق كنيد بر او به آن چه بر او داريد كه اين تصدق از جهة شما بهتر است و با آن همه ثوابى كه مهلت دادن دارد ثواب بخشيدن يا ابراء ذمه نمودن از براى خدا بهتر است و اين موضع از مواضعى است كه ثواب سنت بيش از واجب است مثل سلام كه سنت است و جواب آن واجبست و نود و نه حسنه از جهة سلام كننده است و يك حسنه از جهة جواب دهنده و ديگر خواهد آمد.

(و قال صلوات اللَّه عليه خلّوا سبيل المعسر كما خلّاه اللَّه تبارك و تعالى) و كالصحيح منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه رها كنيد پريشان را از حبس اگر او را حبس كرده باشد حاكم تا ظاهر شود فقرا او يعنى چنانكه متعارف است مكنيد بلكه وقتى حبس مى بايد كرد كه ظاهر شود او غنى است چنانكه خواهد آمد يا اگر دانيد كه او پريشان است او را حبس

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 59

مكنيد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه او را رها كنيد به آيه سابقه يا چنانكه حق سبحانه و تعالى او را رها كرده است از تكاليف ماليه، شما نيز او را از اين تكليف رها كنيد يا چنانكه حق

سبحانه و تعالى او را خالى كرده است از مال و به او چيزى نداده است شما نيز او را رها كنيد و در اين صورت تجنيسى شده است كه يك لفظ را در هر جائى بمعنى ديگر استعمال نموده اند.

(و قال صلوات اللَّه عليه من اراد ان يظلّه اللَّه يوم لا ظلّ الّا ظلّه فلينظر معسرا او يدع له من حقّه) و منقول است در صحيح از معاوية بن عمار از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند يعنى آن حضرت يا حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و اين اظهر است بحسب واقع و اول بحسب ظاهر عبارت كه هر كه خواهد كه حق سبحانه و تعالى او را در سايه عرش خود در آورد يا در كنف رحمت خود جاى دهد در روزى كه سايه نباشد مگر سايه عرش او يا حمايت نتواند كرد مگر رحمت او و شفاعت نبى و ائمه صلوات اللَّه عليهم نيز از حمايت نتواند كرد مگر رحمت او و شفاعت نبى و ائمه صلوات اللَّه عليهم نيز از حمايت رحمت است. سه مرتبه اين عبارت را فرمودند و مردمان ترسيدند كه مبادا تكليف شاقى باشد چون حضرت سيد الانبياء (ص) در تكاليف شاقه چنين عبارتى بيشتر مى فرمودند پس فرمودند كه بايد كه پريشانى را مهلت دهد يا پاره از حق خود بگذارد يا از حق خود بگذرد بنا بر آن كه من از جهة تبيين باشد.

و در حديث كالصحيح از عبد الرحمن منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند در روز

كرمى و دست خود را كج كردند چنانكه كف دست به زير

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 60

بود و پشت دست مبارك بالا بود كه بمنزله سايه بان باشد و تشبيه فرموده باشند سايه بانى را كه هر كه در روز قيامت سايه بانى خواهد يعنى آيا كسى هست كه خواهد حضرت سه مرتبه فرمودند و در هر مرتبه مردمان مى گفتند كه بلى يا رسول اللَّه همه مى خواهيم، پس فرمودند كه هر كه مهلت دهد قرض دارى را يا از جهة پريشانى حق او را ببخشد يا بعضى را ابرا كند يعنى چنين كسى در ظل رحمت الهى خواهد بود پس عبد الرحمن گفت كه حضرت امام جعفر صادق (ص) رو بمن كردند و فرمودند كه خبر داد مرا عبد اللَّه بن كعب بن مالك كه پدر مرا خبر داد كه من از كسى چيزى مى طلبيدم و قرض دار خود را آورده بودم در مسجد آن حضرت كه با من باشد تا حق مرا بدهد پس حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله از خارج مسجد آمدند و به خانه خود رفتند و ما نشسته بوديم كه ناگاه آن حضرت در عين شدت گرما پرده حجره مباركه را برداشتند و فرمودند كه اى كعب بن مالك شما هنوز اينجا نشسته ايد من گفتم كه پدر و مادرم فداى تو باد يا رسول اللَّه بلى پس حضرت بدست مبارك اشاره فرمودند كه نصف را حال بگير و نصفى را با او بساز تا بهم رساند من نصف را گرفتم و نصف را ابراء ذمه كردم.

باب ثواب تحليل الميّت

اين بابى است در بيان ثواب حلال كردن ميت قرض دار را چون احاديث صحيحه

وارد شده است كه حرمت مؤمن مرده مانند حرمت مؤمن زنده است و احاديث متواتره وارد شده است در ثواب رفع غم و الم مغمومان و هيچ غمى مانند غم دين نيست و همان احاديث كافى است و چون در اينجا ثواب تصدّقات ماليه را نيز ذكر كرده است با آن كه در باب دين و قرض بعد از اين همين حديث را ذكر كرده است.

(قيل للصّادق صلوات اللَّه عليه انّ لعبد الرّحمن بن سبابة دينا على رجل قد مات و كلّمناه ان يحلّله فابى فقال ويحه اما يعلم انّ له بكلّ درهم عشرة اذا حلّله و اذا لم يحلّله فانّما له درهم بدل درهم) و در موثق كالصحيح از حسن بن خنيس منقول است كه گفت عرض نمودم به آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه عبد الرحمن را دينى هست بر شخصى كه او مرده است و با او گفتيم كه او را حلال كند نكرد حضرت فرمودند كه ويحه يعنى واى بر او يا رحمت باد بر او كه بمنزله واى است آيا نمى داند كه اگر او را حلال كند بدل هر درهمى او را ده درهم است يعنى عوض در دنيا يا آن كه يكى ده نوشته مى شود در نامه عملش و اگر حلال نكند فردا يكى را يكى خواهد گرفت، و الحال كه حلال مى كند فردا يكى را ده حق سبحانه و تعالى به او در

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 62

حسنات او خواهد افزود يا سبب مغفرت گناهان او خواهد شد و كالصحيح منقولست از معتب كه محمد بن بشر الوشاء داخل شد بر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و

به حضرت عرض نمود كه مى خواهم كه از شهاب التماس فرمائيد كه قرضى كه مى طلبد از من نطلبد تا موسم بسر آيد شايد به همرسانم دين را و ادا نمايم و شهاب هزار دينار از او طلب داشت كه هزار مثقال طلا باشد پس حضرت كس فرستادند و شهاب را طلبيدند و به او گفتند كه تو حال محمد را مى دانى و اختصاص او را بما نيز مى دانى و گفت كه شهاب از من هزار دينار طلب دارد و در اسراف شكم و فرج صرف نكرده است بلكه پاره ديون در ذمه جمعى دارد و پاره نقصان متاع كرده است و من دوست دارم كه تو او را حلال كنى و شايد كه گمان كرده باشى كه فردا حسنات او را بردارند و به تو دهند شهاب گفت كه اخبار بما چنين رسيده است حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى از آن عادل تر و كريمتر است كه بنده در شبهاى سرد عبادت او كرده باشد و در روزهاى گرم روزه گرفته باشد و در هواهاى گرم طواف خانه خدا كرده باشد و اينها را بر دارد و به ديگرى دهد و ليكن تفضل الهى بسيار است مؤمن را بحق خود مى رساند شهاب گفت حلالش كردم و احاديث ديگر وارد شده است كه در باب دين مذكور خواهد شد إن شاء اللَّه تعالى.

باب استدامة النّعمة باحتمال المؤنة

اين بابيست در بيان دايم داشتن نعمتهاى الهى بر خود به سبب تحمل بار خلايق يعنى هر چند بيشتر متحمل مى شويد نعمت الهى بيشتر مى ماند.

(قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من عظمت نعمة اللَّه عليه اشتدّت مؤنة النّاس عليه فاستديموا النّعمة باحتمال المؤنة

و لا تقرضوها للزّوال فقلّ من زالت عنه النّعمة فكادت تعود اليه) و منقولست در صحيح از حديد كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه عظيم مى شود نعمت الهى بر او سخت تر مى شود تحمل مشقتهاى مردمان بر او يا بتكاليف الهى تعالى شانه از زكات و خمس يا بقضاء حوايج ايشان و يا به توقعات زايده ايشان پس اگر خواهيد كه اين نعمت بر شما مستدام بماند مى بايد كه متحمل بارهاى مردم شويد و بهر چه مقدور باشد از مال و جاه اعانت ايشان بكنيد تا نعمت بر شما باقى ماند و نعمتهاى الهى را در معرض زوال در مى آوريد بانكه كار سازى ايشان نكنيد پس كم است كه نعمتى برود و ديگر برگردد الحال كه هست زنجير كنيد آن را و زنجيرش كار سازيست.

(و قال صلوات اللَّه عليه احسنوا جوار نعم اللَّه و احذروا ان تنتقل عنكم إلى غيركم اما انّها لن تنتقل عن احد قطّ فكادت ترجع اليه و كان على صلوات اللَّه عليه يقول قلّ ما ادبر شى ء فاقبل)

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 64

و در صحيح از زيد منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نيكو كنيد هم سايگى نعمتهاى الهى را و حذر كنيد از آن كه منتقل شود نعمت از شما بغير شما به درستى كه هرگز منتقل نشده است نعمتى كه به نزديكى برگردد پس فرمودند كه هميشه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه كم است كه چيزى پشت كند ديگر رو كند و موافق هر دو حديث احاديث بسيار وارد شده است و فرق ميان اين دو حديث آنست كه

حديث اول در كار سازى خلايق است و حديث دويم اعم است از حقوق خالق و خلايق و قيد اين نعمت شكر نعمت است به عبادات و طاعات ماليات و غير ماليات و قضاى حوايج خلايق و غير آن و كلينى از جهة هر يك بابى على حده ذكر كرده است.

باب فضل السّخاء و الجود

اشاره

اين بابى است در بيان فضيلت جوانمردى و بخشش و اكثر اخبار دلالت مى كند بر آن كه جود و كرم آنست كه چنانكه حق سبحانه و تعالى طلبيده است بدهد و اگر مانند حاتم طايى كسى، چيزى دهد از قبيل قمار بازيست و بخل است نه جود و از بعضى ظاهر مى شود كه آن نحو بخشش نيز بهتر است از بخل.

[بهترين شما سخى ترين ]

(قال الصّادق صلوات اللَّه عليه خياركم سمحاؤكم و شراركم بخلاؤكم و من خالص الايمان البرّ بالإخوان و السّعي فى حوائجهم و انّ البارّ بالإخوان ليحبّه الرّحمن و فى ذلك مرغمة للشّيطان و تزحزح عن النّيران و دخول الجنان ثمّ قال لجميل يا جميل اخبر بهذا غرر اصحابك قلت جعلت فداك من غررا اصحابى قال هم البارّون بالإخوان فى العسر و اليسر ثمّ قال يا جميل اما انّ صاحب الكثير يهون عليه ذلك و قد مدح اللَّه عزّ و جلّ فى ذلك صاحب القليل فقال فى كتابه وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.)

و در صحيح منقول است از جميل كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بهترين شما جوانمردان شمايند و بدترين شما بخيلان شمايند و از جمله ايمان خالص نيكى كردنست به برادران مؤمن و سعى

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 66

نمودنست در قضاء حوايج ايشان و به درستى كه كسى كه نيكى كند به برادران مؤمن خداوند بخشاينده او را دوست مى دارد و در اين اعمال بينى شيطان بر خاك مذلت ماليده مى شود و از آتش دوزخ دور مى شوند پس حضرت به جميل فرمودند كه اى جميل به آن چه شنيدى

سفيد رويان اصحاب خود را خبر ده عرض نمودم كه ايشان كدامند فداى تو گردم حضرت فرمودند كه ايشان جمعيند كه نيكى مى كنند با برادران خود در دشوارى و آسانى پس فرمودند كه اى جميل به درستى كه آنها كه مال بسيار دارند بر ايشان آسان است نيكى كردن و بتحقيق كه حق سبحانه و تعالى جمعى را مدح نموده كه اندكى از مال دارند و ايثار مى كنند چنانكه در مدح اهل بيت و بروايتى در انصار نازل شده است كه ايشان ايثار مى كنند و ديگران را بر خود اختيار مى نمايند هر چند كه ايشان فقير باشند و هر كرا حق سبحانه و تعالى حفظ نمود از بخل نفس آن جماعت رستگارانند و بس و أمثال اين حديث بحسب ظاهر دلالت دارد بر حجيت خبر واحد خصوصا در مستحبات كه اگر حجت نباشد خبر دادن جميل ايشان را عبث خواهد بود و دلالت دارد بر توثيق جميل اگر چه خود نقل كرده است به اعتبار آن كه ثقات علما از او نقل كرده اند و آن نيز قرينه خوبى اوست اگر چه جميل مجمع عليه اصحابست كه او ثقه است و هر چه او نقل كند صحيح است و از آن جمله است توثيق خودش را.

[سخى بهتر از گناه كار است ]

(و قال صلوات اللَّه عليه شابّ سخى مرهّق فى الذّنوب احبّ إلى اللَّه عزّ و جلّ من شيخ عابد بخيل) و منقول است در قوى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه جوانى كه جوانمرد باشد و در گناهان فرو رفته باشد محبوبتر است

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 67

نزد حق سبحانه و تعالى از پير با عبادتى كه

بخيل باشد و آن چه بر او واجب باشد از زكات و خمس و غير آن ندهد و آن جوان واجبات ماليه را با زيادتيها دهد و استبعادى ندارد و چون اكثر حقوق ماليه حق الناس است و حق اللَّه به توبه مغفور مى شود و حق الناس را توبه نمى توان كرد بلكه توبه اش دادن است.

(و روى انّ اللَّه تبارك و تعالى أوحى إلى موسى عليه السّلام ان لا تقتل السّامرىّ فانّه سخى) و مرويست مرسلا كه حق سبحانه و تعالى وحى كرد به حضرت موسى عليه السلام كه سامرى را مكش كه او سخى است با آن كه آن قسم اعمال از او صادر شده بود به سبب سخاوت و كرم از كشتن خلاص شد.

(و قال النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله من ادّى ما افترض اللَّه عليه فهو اسخى النّاس) و آن حضرت (ص) فرمودند كه هر كه ادا كند آن چه را حق سبحانه و تعالى بر او واجب گردانيده است او سخى ترين مردمان است و اين حصر اضافى است نسبت به جمعى كه مال بسيار در باطل صرف مى كنند و واجبات را اخراج نمى كنند.

[چهار چيز مقابل چهار چيز]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من يضمن لي أربعة بأربعة ابيات فى الجنّة؟ أنفق و لا تخف فقرا و أنصف النّاس من نفسك و افش السّلام فى العالم و اترك المراء و ان كنت محقّا) كلينى و صدوق از معاوية بن وهب روايت كرده اند و طريق صدوق به او صحيح است يا حسن كالصحيح كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه كِه ضامن مى شود از جهة من چهار چيز را تا من ضامن شوم از جهة

او چهار خانه را

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 68

در بهشت، صرف كن مال را در راه خدا و مترس از فقراء و با مردمان در مقام انصاف باش يعنى هر چه را از براى خود خواهى همان را از براى ايشان خواه و هر چه را از براى خود نخواهى از براى ايشان مخواه و ظاهر ساز سلام خود را به عالميان بهر كه رسى سلام كن و ترك كن مجادله را هر چند حق به جانب تو باشد.

و مفاسد جدل بسيار است و حق سبحانه و تعالى نهى فرموده است از جدل مگر جدلى كه احسن باشد كه دلايل بگويند به هموارى تا حق ظاهر شود و جدل را اطلاق مى كنند بر مطلق مباحثه و بر دلايل باطله و اقامت شبهات و باين معنى قبيح است مطلقا و بمعنى اول مستثنى است اقامت براهين و جمعى اين را نيز مذموم مى دانند به اعتبار ظاهر بسيارى از اخبار و غافلند از آن كه دو اطلاق دارد و شيخ طبرسى از جهة رد اين قول كتاب احتجاجات را تصنيف كرده است و در آنجا ذكر كرده است احتجاجات نبى و ائمه را صلوات اللَّه عليهم و ظاهر بسيارى از اخبار اينست كه بر تقدير حقيت مجادله مورث صفات ذميمه است پس اگر كسى نفس خود را به رياضات و مجاهدات منزه ساخته باشد از صفات ذميمه بد نيست و جدال معصوم ضرر ندارد و اما غير معصوم بسيار نادر است كه سبب حدوث دشمنى و حسد و ريا و عجب و تكبر و امثال اينها نشود خصوصا در مجالس پس مهما أمكن اولى ترك است و اللَّه

تعالى يعلم.

[هر كه يقين دارد به عوضى سخاوت مى كند]

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من أيقن بالخلف سخت نفسه بالنّفقة و قال اللَّه عزّ و جلّ وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ.)

و كالصحيح منقول است كه آن حضرت (ص) فرمودند كه هر كه يقين دارد

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 69

به عوضى كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد فرموده است البته نفس او سخاوت مى كند به دادن و تا اينجا حديث است و چون خلف واقع شده بود در خبر صدوق آن آيه را ذكر كرده است كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه هر چه در راه حق سبحانه و تعالى صرف مى كنيد و احتمال اعم نيز دارد بانكه هر چه مباح باشد حق سبحانه و تعالى عوض كرامت مى فرمايد و ظاهر خلافت آنست كه عوض را درد دنيا كرامت فرمايد به قرينه آن كه فرموده است كه خداوند عالميان بهترين روزى دهندگانست هر گاه شما روزى خود را به ديگرى دهيد البته روزى شما را خواهد داد مرتبه ديگر چون بعد از دادن كاشف مى آيد كه روزى شما نبود يا آن كه مراد از رازق معطى و منعم باشد يعنى شما با اين فقر و احتياج هر گاه از جهة رضاى الهى بدهيد خداوند عالميان با غناى ذاتى و كرم غير متناهى و روزى دهندگى او چون عوض كرامت نفرمايد!؟

و در صحيح از صفوان منقول است كه يكى از آزاد كردهاى حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه بر آن حضرت داخل شد حضرت فرمودند كه امروز چيزى در راه خدا دادى او گفت نه و اللَّه حضرت فرمودند كه چون حق

سبحانه و تعالى عوض بما كرامت فرمايد بده در راه خدا اگر چه يك درهم باشد.

و كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه دست خود را به احسان و نيكى گشاده دارد هر وقت كه هر چه را يابد دهد حق سبحانه و تعالى عوض آن را در دنيا به او مى رساند و مضاعف مى كند از جهة او در آخرت.

و در صحيح از بزنطى منقول است كه حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كتابتى به حضرت امام محمد تقى نوشته بودند و من خواندم آن مكتوب را نوشته

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 70

بودند كه خبر بمن رسيد كه چون سوار مى شوى آزاد كردهاى ما ترا از در كوچك بيرون مى برند از جهة بخل ايشان كه مبادا چيزى به فقرا دهى و قسم مى دهم ترا به حقى كه مرا بر تو هست كه البته در وقت بيرون رفتن و داخل شدن از در بزرگ داخل شو و بيرون رو چون سوار شوى مى بايد كه طلا و نقره با تو باشد و هر كه از تو چيزى طلب كند بدهى و كسى را رد نكنى و اگر عموهاى تو از تو چيزى طلب كنند كمتر از پنجاه مثقال طلا ندهى به ايشان و زياده اختيارش با تست و اگر عمّها طلب كنند كمتر از بيست و پنج دينار ندهى و اختيار زيادتى با تست و مرا، غرض آنست كه حق سبحانه و تعالى ترا بلند مرتبه كند به جود و عطا پس بده و مترس كه خداوندى كه عرش را به قدرت كامله خود آفريده است بر او آسانست كه كار را بر

تو تنگ نكند يعنى البته حق سبحانه و تعالى مى رساند هر چرا مى دهى.

[حسرت در آخرت ]

(قال الصّادق صلوات اللَّه عليه فى قول اللَّه «عزّ و جلّ كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَيْهِمْ» قال هو الرّجل يدع ماله لا ينفقه فى طاعة اللَّه عزّ و جلّ بخلا ثمّ يموت فيدعه لمن يعمل فيه بطاعة اللَّه او بمعصية اللَّه فان عمل فيه بطاعة اللَّه راه فى ميزان غيره فراه حسرة و قد كان المال له و ان كان عمل فيه بمعصية اللَّه عزّ و جلّ قوّاه بذلك المال حتّى عمل به فى معصية اللَّه عزّ و جلّ) و كالصحيح منقول است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه در تفسير قول حق سبحانه تعالى كه ترجمه اش اينست كه هم چنين مى نمايد به ايشان حق سبحانه و تعالى اعمال ايشان را كه حسرت باشد بر ايشان حضرت فرمودند كه مثل شخصى است كه مال خود را به سبب بخل صرف نكنند در جائى چند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 71

مطلوب حق سبحانه و تعالى است كه در آن مصارف صرف نمايند و بميرد آن مال از او به كسى رسد كه صرف طاعت كند يا صرف معصيت كند پس اگر آن مال را در طاعت صرف نمايد فرداى قيامت مال خود را در ترازوى عمل ديگران بيند و حسرت خورد كه چرا خود صرف طاعت نكردم كه اين ثوابها از من مى بود و اگر آن شخص صرف معصيت نموده باشد او قوت داده باشد او را به آن مال تا معصيت نموده باشد حسرت عظيم خواهد داشت كه چرا گذاشتم قطع نظر از عذاب الهى كه آن نيز سبب حسرتست لهذا يك

نام قيامت يوم الحسرة است كه در قرآن است كه همه كس حسرت خواهند داشت خوبان به سبب تقصير و بدان به سبب عصيان و تقصير در عبادت و منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله به صحرايى رسيدند كه حنظل بسيار در آنجا بود حضرت فرمودند كه هر چه مقدور است از اين حنظل برداريد جمعى كه ايمان كامل داشتند بسيار برداشتند و جمعى كمتر و جمعى كه ايمان نداشتند گفتند حنظل كه زهر است بچه كار مى آيد كه برداريم بر نداشتند تا رسيدند به صحرايى ديگر كه تشنگى بر همه غلبه كرده بود حضرت فرمودند كه ان حنظلها را بخوريد چون خوردند مزه شير و شكر داشت پس حضرت فرمودند كه تكاليف شرعى نيز چنين است كه اندك مشقتى دارد و در واقع سبب همه لذتهاست بلكه در ابتدا اندك مشقتى دارد و چون دل با نوار الهى منور مى گردد مشقت زايل مى شود و لذتى چند بهم مى رسد از عبادات كه وصف آن نمى توان كرد.

[بخيل كسى است كه زكات واجب را ندهد]

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه ليس البخيل من ادّى الزّكاة المفروضة من ماله فاعطى النّائبة فى قومه انّما البخيل حقّ البخيل من لم يودّ الزّكاة المفروضة من ماله و لم يعط النّائبة فى قومه و هو يبذّر

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 72

فيما سوى ذلك) و كالصحيح منقول است كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه بخيل نيست كسى كه ادا كند زكات واجب را از مال خود و جريمهاى قوم خود را بكشد مانند ديت و مهمانى و اطلاقات و حوالجات حكام جور كه بر همه حواله كنند و اغنيا نگذارند

كه فقرا بدهند يا بر اغنيا حواله كنند و بخيل واقعى شرعى كسى است كه زكات واجب را ندهد و جريمها را نكشد و بر دوش فقرا اندازند چنانكه الحال متعارف و مال خود را در غير اينها از راههاى باطل صرف نمايد مانند حاتم و برامكه لعنهم اللَّه كه معصوم را شهيد مى كردند و اعرابى مهملى را هزار تومان مى دادند كه شهرت كنند به جود.

[بخل و شح ]

(و روى عن الفضل بن ابى قرّة السّمندي انّه قال قال ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه أ تدري من الشّحيح قلت هو البخيل فقال الشّحّ أشدّ من البخل انّ البخيل يبخل بما فى يده و الشّحيح يشحّ بما فى ايدى النّاس و على ما فى يديه حتّى لا يرى فى ايدى النّاس شيئا الّا تمنّى ان يكون له بالحلّ و الحرام و لا يقنع بما رزقه اللَّه عزّ و جلّ) و كالصحيح منقولست از فضل سمندى و سمند شهرى بوده است از شهرهاى آذربايجان كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بمن فرمودند كه مى دانى كه شحيح كيست گفتم شحيح بخيل است حضرت فرمودند كه شح بدتر از بخل است زيرا كه بخيل آنست كه بخل كند به آن چه در دست اوست و شحيح بخل مى كند به آن چه در دستهاى مردمانست و بر آن چه در دست اوست تا آن كه هر چه در دست مردمان مى بيند آرزو مى كند كه از او باشد خواه به حلال و خواه بحرام كه مبادا آن شخص صرف نمايد و قانع نمى شود به آن چه حق سبحانه و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 73

تعالى روزى او كرده است و ظاهرش اينست

كه اين معنى نيز در حقيقت شحيح ماخوذ است و از اين صفت حسد بهم مى رسد كه رشك داشته باشد و نخواهد كه حق سبحانه و تعالى چيزى به كسى دهد خصوصا امامت را چنانكه مى فرمايد كه آيا حسد مى برند مردمان را بر آن چه حق سبحانه و تعالى ايشان را احسان كرده است از فضل خود يعنى كسى كه حسد دارد بخل مى كند بر خزينه الهى زيرا كه مغموم است بر دادن الهى تعالى شانه.

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ما محق الاسلام محق الشّحّ شى ء ثمّ قال انّ لهذا الشحّ دبيبا كدبيب النّمل و شعبا كشعب الشّرك) و كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه اسلام را بر هم نمى زند چيزى مثل بر هم زدن و باطل كردن بخل يعنى بخيل مسلمان نيست چه جاى مؤمن بعد از آن حضرت فرمودند كه اين بخل را حركتى است مانند حركت پاى مورچه و شعبها و شاخها دارد مانند شاخهاى شرك يعنى بسيار است كه آدمى بخل مى كند و نمى داند كه بخل مى كند و افراد بخل را نهايت نيست چنانكه شرك راههاى آن مخفى است و ريشه ها و شاخهاى او را نهايت نيست و اگر كسى خواهد كه از آن خلاص شود بعد از رياضات و مجاهدات تضرعات بسيار مى بايد كه حق سبحانه و تعالى بيخها و ريشهاى آن را از نفس او بكند مثلا اگر كسى به مردم رسيده سلام نكند بخيل است چنانكه وارد شده است كه بخيل كسى است كه بخل مى كند به سلام و چون نيكو تأمل مى كنى اكثر صفات ذميمه بيخ آن بخل

است و از بخل ناشى است هم چنان كه شرك كه اگر كسى عبادت كند از جهة قرب معنوى بجناب اقدس الهى در واقع مشرك است كه با بزرگى الهى خود را بزرگ مى خواهد و كمال بندگى در

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 74

نيستى و فناست بانكه محو شود خودش و اراداتش و صفات و كمالاتش چنانكه از مقربى پرسيدند كه چه مى خواهى گفت مى خواهم كه نخواهم (و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه اذا لم يكن للّه عزّ و جلّ فى العبد حاجة ابتلاه بالبخل) و در صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه مرويست كه فرمودند كه هر گاه حق سبحانه و تعالى را به بنده كارى نباشد او را مبتلا مى كند به بخل. و اين عبارت شايع است بر سبيل تمثيل كه اگر آقا مى يابد كه از بنده كارى مى آيد او را تربيت مى كند و اگر مى يابد كه از او كارى نمى آيد تربيت او نمى كند.

هم چنين حق سبحانه و تعالى جميع خلايق را قابليت كمالات داده است و از هر كسى به قدر قابليت طلب نموده است، اگر بنده در مقام ترقى هست الطاف الهى نسبت به او در تزايد است و اگر در مقام ترقى نيست لطف از او مسلوب مى شود و او را به او مى گذراند و چون او را به خود گذاشتند به بلاهاى غير متناهى مبتلا مى شود و از آن جمله بخل است كه امّ الفساد است پس اگر كسى در نفس خود يابد بخل را مى بايد كه أولا به تضرع و زارى مشغول شود تا حق سبحانه و تعالى آن را زايل گرداند و بعد از آن به رياضات

مشغول شود و با رياضات نيز تضرع كند تا حق سبحانه و تعالى لطف خود را شامل او كند و اين صفت و باقى صفات رذيله را از او بردارد بمنه و فضله.

(و سمع امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه رجلا يقول الشّحيح اعذر من الظّالم فقال له كذبت انّ الظّالم قد يتوب و يستغفر و يردّ الظّلامة على أهلها و الشّحيح اذا شحّ منع الزّكاة و الصّدقة و صلة الرّحم و اقراء الضّيف و النّفقة فى سبيل اللَّه و ابواب البرّ و حرام على الجنّة ان

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 75

يدخلها شحيح) و كالصحيح منقول است از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه شنيدند كه شخصى مى گفت كه بخيل معذورتر است از ظالم يعنى اگر چه هر دو بدند ظلم بدتر است از بخل به اعتبار آن كه بخيل ظلم بر خود مى كند و ظالم بر ديگران حضرت فرمودند كه دروغ گفتى زيرا كه ظلم فعل است و بخل صفت راسخه است در نفس و ظالم بسيار است كه توبه مى كند و حق مظلوم را به او مى رساند هر گاه راسخ نشده باشد در نفس و بر تقدير رسوخ بخيل نيز خواهد بود و فرض مسأله در صورتيست كه ظالم باشد و كريم باشد و بخيل بخل را دارد با ظلم زيرا كه زكات نمى دهد و ظلم كرده است بر چندين هزار فقير و خمس نمى دهد و ستم كرده است بر چندين هزار سيد و هم چنين ساير حقوق مثل صله رحم كه ستم كرده است بر خويشان خود و بر پدر و مادر كه احسان ايشان فرض عين است بعد

از آن حضرت فرمودند كه بهشت حرام است بر بخيل يعنى به استحقاق مستحق نمى شود و اميد فضل و شفاعت هست و ممكن است كه به مرتبه رسد كه قابليت نيز نداشته باشد

[چهار چيز از منجيات است ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه المنجيات اطعام الطّعام و افشاء السّلام و الصّلاة باللّيل و النّاس نيام) و به عنوان تواتر منقول است از حضرت سيد المرسلين و ائمه صادقين صلوات اللَّه عليهم كه عمده افعالى كه سبب نجاتست طعام دادنست به همه كس سيما فقرا و مساكين و به غربا، و به همه كس سلام كردنست، و در شب نماز كردن است در وقتى كه اكثر مردمان در خواب باشند و در خصوص هر يك خصوصا اطعام احاديث متواتره وارد است و ظاهرا اطعام شامل ضيافت و دادن طعام باشد و لازم نباشد كه در خانه اين كس بخورند اگر چه بهتر آنست كه بر سفره

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 76

او خورده شود.

[خير در ميانه روى است ]

(و قال ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما ما عال امرؤ فى اقتصاد) و كالصحيح منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه فقير و پريشان نمى شود كسى در ميانه روى يعنى اسراف نكند و بسيار بر خود و عيال خود تنگ نكند.

(و قال الصادق صلوات اللَّه عليه ضمنت لمن اقتصد ان لا يفتقر.)

و كالصحيح منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ضامنم من از جهة كسى كه ميانه رو باشد كه فقير و محتاج نشود و اكثر فقر به سبب اسرافست.

(و قال اللَّه عزّ و جلّ يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ و العفو الوسط) و در حسن كالصحيح منقولست كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند از تفسير اين آيه كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه يا محمد از تو سؤال مى كنند كه چه چيز نفقه خود و

عيال خود نمايند بگو عفو را نفقه كنيد حضرت فرمودند كه عفو وسط است و چون حديث تفسير آيه كرده است صدوق بعنوان فتوى از كلام خود استشهاد به آيه آورده است و معنى كه در حديث وارد شده گفته است و هم چنين آيه آينده را و اگر بعنوان حديث نقل مى كرد بهتر بود.

(و قال عزّ و جلّ وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً و القوام الوسط) و دليل ديگر از جهة اقتصاد قول حق سبحانه و تعالى است كه مدح

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 77

مى فرمايد بندگان مقرب خود را كه ايشان جمعى اند كه چون انفاق و خرج مى كنند در نفقه خود و عيال و فقراء و مساكين و صله رحم و غير آن اسراف نمى كنند و تنگ نمى گيرند و در ميان هر دواند از روى عدالت، و عدالت ميان افراط و تفريط است در جميع كمالات و صفات و افعال چنانكه شجاعت واسطه ايست در ميان جبن و تهور.

و در صحيح از عبد اللَّه منقول ست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از نفقه بر عيال حضرت فرمودند كه آن وسط دو مكروه است كه آن اسراف و اقتار است كه در آيه مذكور است، و مكروه را بر ترك اولى و حرام اطلاق مى كنند و در اينجا اعم است و در بعضى اوقات حرامست و در بعضى مكروه.

و كالصحيح از آن حضرت يا حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه منقول است كه در تفسير قوام فرمودند كه آن طريق متعارف است كه مالدار به اندازه خود و پريشان به اندازه

خود و بحسب كثرت عيال و قلت ايشان و بحسب متعارف آن عيال و خرج ايشان به نحوى كه رعايت هر دو طرف كرده شود در مقدار و در خوبى و زبونى و اين حديث جامع است و معمول به اصحابست و آن چه بعضى گفته اند از تعيين قوت و مقدار آن و در بعضى اخبار نيز وارد شده است محمولست بر حالت بلاد و آن مختلف مى شود باختلاف بسيار و ظاهر آيه نيز چنين است.

و در صحيح از عبد اللَّه بن سنان منقول است كه گفت از تفسير اين آيه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدم حضرت فرمودند كه قوام

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 78

آنست كه مثلا ريگى در دست باشد انگشتان را گشاده كنى و دست را اندكى كج كنى كه اكثرش برود و اندكى بماند و اسراف آن كه چنان كج كنى كه همه برود و اقتار آنست كه انگشتان را بهم آورى و دست را كج نكنى كه چيزى بدر نرود.

و باز از آن حضرت صلوات اللَّه عليه پرسيدم از تفسير آيه كريمه كه مى فرمايد حق سبحانه و تعالى كه دست را بسط مكن كل بسط حضرت كفرا گشودند.

و به همين مضمون در حديث كالصحيح از عبد الملك منقول است در تفسير آيه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه دست را پر از ريگ كردند و اين سه صورت را بيان فرمودند.

و در حسن كالصحيح منقول است از عمر بن يزيد كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند در تفسير آيه كريمه كه ترجمه اش اين است كه يا محمد دست خود را در گردنت مبند كه به كسى چيزى

نتوانى داد يا ندهى، و بسط مكن به نهايت بسط كه چيزى در دستت نماند و در خانه خود نشسته باشى و ترا ملامت كنند و مغموم باشى و نتوانى از خانه بمسجد رفتن و در تفسير محسور فرمودند كه فقير است يعنى چنان فقير شوى كه جامه نداشته باشى.

و كالصحيح منقول است بطرق متكثره از عامه و خاصه كه زنى پسرش را فرستاد به نزد آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله به او گفت كه برو و از آن حضرت چيزى سؤال كن و اگر بگويد كه ندارم بگو پيراهنت را بده آن پسر آمد و حضرت پيراهن را به او دادند و برهنه در خانه نشستند و در وقت نماز بمسجد نتوانستند آمدن حق سبحانه و تعالى اين آيه را فرستاد و غرض ديگر آنست و حضرت فرمودند كه مراد از محسور برهنه بودنت و هيچ شك نيست كه نظر به اكثر

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 79

عالميان وسط مطلوبست و نظر به كمل آن مطلوب است كه ايثار كنند، و شكى نيست سه روز روزه بودن و شب همه آن چه داشته باشند به سايل دادن و خود گرسنه بودن وسط نيست مع هذا سوره هل اتى در شأن ايشان نازل شد و افعال اهل بيت صلوات اللَّه عليهم هميشه چنين بوده است كه سه روز چهار روز قوت نمى خوردند و به سايل مى داده اند و اخبار بسيار در اين باب وارد است.

از آن جمله از طرق عامه و خاصه منقولست كه روزى حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه داخل شدند در خانه حضرت فاطمه عليها السلام فرمودند كه يا على فرزندان سه روز

است كه چيزى نخورده اند حضرت بيرون رفتند و از يهودى يك مثقال طلا قرض كردند و متوجه شدند كه چيزى بگيرند مقداد را ديدند كه پشتى به ديوار داده است از ضعف و بر حضرت سلام كرد حضرت فرمودند كه يا مقداد گمان دارم كه گرسنه باشى او ساكت شد حضرت فرمودند كه چند روز است كه چيزى نخورده گفت چهار روز حضرت فرمودند كه تو اولايى از ما و دينار را به او دادند چون به خانه آمدند حضرت سيّد الأنبياء صلى اللَّه عليه و آله نيز رسيدند و به حضرت فاطمه فرمودند كه سه روز است كه چيزى نخورده ام چيزى دارى فاطمه گفتند بفرماييد و بنشينيد شايد به همرسد و حضرت داخل خلوتخانه شدند و به سجده رفتند و گفتند خداوندا خود صبر دارم و ليكن حبيب تو مهمان منست مرا نزد او شرمنده مكن و در تضرع بودند كه بوى طعام به مشامش رسيد چون سر بر داشتند خوانى از انواع طعامهاى بهشت ديدند آن را برداشتند و به خدمت حضرت گذاشتند حضرت فرمودند كه اى فاطمه اين طعام از كجا به همرسيد گفتند از جانب حق سبحانه و تعالى به درستى كه هر كه را حق سبحانه و تعالى مى خواهد روزى بى حساب

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 80

كرامت مى فرمايد حضرت به سجده رفتند و گفتند حمد خداوندى را سزاست كه اگر چه مريم را در بنى اسرائيل سيّده نساء زمان خودش گردانيد مرا دخترى كرامت كرده است كه بهترين زنان عالميان است و بعد از سجده طويله از طعام بهشت همه تناول كردند.

و حكايت نزول مايده را زمخشرى با آن عداوت در تفسير

سوره آل عمران قريب باين ذكر كرده است و اول حكايت چون در ايثار حضرت امير المؤمنين است صلوات اللَّه عليه ذكر نكرده است، و حكايت نزول بر حضرت فاطمه را ذكر كرده است و دور نيست كه واقعه ديگر باشد و غزالى در كتاب بلغه، و ثعلبى در تفسيرش، و نيشابورى، و اخطب خطباى خوارزم روايت كرده اند كه در روز نزول سوره هل اتى بود و ايشان در روايت خود ذكر كرده اند كه مائده را هفت روز داشتند و بر هم سايگان توسعه فرمودند.

و كالصحيح منقولست از خالد كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه به مكه آمدند ديدند كه اعرابى دست به جامه كعبه زده است و مى گويد اى صاحب خانه خانه خانه تست و مهمان مهمان تست و هر مهمانى را مهمانى ضرور است خداوندا مهمانى مرا مغفرت گردان و از گناهان من در گذر حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه به اصحاب خود فرمودند كه مى شنويد سخن اعرابى را گفتند بلى فرمودند كه حق سبحانه و تعالى از آن كريمتر است كه مهمان خود را رد كند و در شب دويم او را ديدند كه دست بهمان ركن زده است و مى گويد كه (يا عزيزا فى عزّك فلا اعزّ منك فى عزّك اعزّنى بعزّ عزّك فى عزّ لا يعلم احد كيف هو أتوجّه إليك و أتوسّل بحقّ محمّد و آل محمّد عليك اعطنى ما لا يعطينى احد غيرك و اصرف عنّى ما لا

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 81

يصرفه احد غيرك) يعنى اى خداوند بزرگوار قهّار در عزّتى كه ترا هست كه هيچ كس عزيزتر از تو نيست در آن عزتى كه ترا است

عزيز كن مرا به عزتى كه هيچ كس نمى داند چگونگى آن را رو بسوى تو كرده ام و شفيع خود گردانيده ام آن حقى را كه محمد و آل محمد بر تو دارند كه ببخشا مرا آن چه غير تو نمى تواند بخشيد و دفع كن از من چيزى را كه غير تو آن را دفع نمى تواند كرد پس حضرت به اصحاب خود فرمودند كه و اللَّه كه اين اسم اكبر الهى است در زبان سريانى كه حبيبم حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله مرا خبر داد كه من باين اسم حق سبحانه و تعالى را خواندم و بهشت خواستم داد و رفع جهنم خواستم داد.

و چون شب سيم شد ديد كه اعرابى دست بهمان ركن زده است و مى گويد كه يا من لا يحويه مكان و لا يخلو منه مكان بلا كيفيّة كان يعنى اى خداوندى كه هيچ مكانى او را فرا نگرفته است و هيچ مكانى از او خالى نيست بى آن كه او را يا آن را چگونگى باشد روزى ده اعرابى را چهار هزار درهم پس حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه به نزد اعرابى رفتند و فرمودند اى اعرابى شب اول مهمانى طلب كردى داد، و شب دويم بهشت طلب كردى و صرف عذاب جهنم طلبيدى هر دو را كرامت فرمود در اين شب چهار هزار درهم مى خواهى اعرابى گفت تو كيستى حضرت فرمودند كه من على بن ابى طالبم اعرابى گفت توئى ولى خدا و مطلوب من من ترا مى خواستم و حاجتم به تو عرض مى كنم كه مى خواهم كدخدا شوم و هزار درهم از جهة مهر مى خواهم و هزار درهم

قرض دارم مى خواهم قرض خود را ادا كنم و هزار درهم از جهة بهاى خانه مى خواهم و هزار ديگر از جهة معاش مى خواهم حضرت فرمودند كه انصاف دارى و زياده نطلبيدى چون از مكه معظمه بيرون روى در مدينه مشرفه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 82

احوال خانه مرا بپرس پس اعرابى يك هفته در مكه بود و در طلب آن حضرت عليه السلام به مدينه مشرفه رفت و فرياد كرد كه كيست كه مرا راه نمائى كند به خانه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه اتفاقا حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه صداى اعرابى را شنيد به او گفت كه من ترا به حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه رسانم و من پسر اويم حسين اعرابى گفت پدرت كيست حضرت فرمودند كه پدرم امير المؤمنين على بن ابى طالب گفت مادرت كيست فرمودند كه فاطمه زهرا بهترين زنان عالميان گفت جدت كيست فرمودند كه حضرت سيد المرسلين محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطلب است صلوات اللَّه عليه پرسيد كه جده ات كيست گفت خديجه بنت خويلد است گفت برادرت كيست گفتند ابو محمد حسن بن على صلوات اللَّه عليهم اعرابى گفت كل دنيا را در تصرف خود در آوردى باين نسبى كه تو دارى برو به نزد حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و بگو كه اعرابى كه ضامن مطالب او شده ايد در مكه آمده است بدر خانه حضرت امام حسين عليه السلام به خانه آمدند و گفتند اى پدر بزرگوار اعرابى در در خانه است و مى گويد كه شما ضامن او شده ايد در مكه معظمه پس حضرت رو به حضرت فاطمه كردند كه در خانه چيزى

هست كه اعرابى بخورد حضرت فرمودند كه نه پس حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه جامه پوشيدند و بيرون آمدند و فرمودند كه سلمان را بطلبيد و چون سلمان آمد حضرت فرمودند كه اى ابو عبد اللَّه باغى را كه حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله درختان آن را كشته است به تجار عرض كن كه مى فروشيم سلمان رفت و به تجار گفت و فروخت به دوازده هزار درهم و مال و اعرابى را حاضر كرد و چهار هزار درهم به اعرابى دادند و چهل درهم از

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 83

جهة خرج راهش دادند و اين خبر به فقرا مدينه رسيد همه جمع شدند و شخصى از انصار اين خبر را به حضرت فاطمه (س) رسانيد كه شايد حضرت فاطمه مگذارد كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه همه را صرف كند و حضرت امير المؤمنين زرها را ريخته بودند و از اصحاب حضرت هر كه مى آمد يك قبضه به او مى دادند تا آن كه يك درهم نماند پس چون حضرت به خانه آمدند حضرت فاطمه گفتند كه اى پسر عم باغى را كه پدرم از جهة تو درختش را كشته بود فروختى فرمودند كه بلى از جهة آن كه خير ما در فروختن بود در دنيا و آخرت گفتند كه كو زرش فرمودند كه چشم جمعى بر زرش افتاد كه شرم آمد مرا كه آن جماعت را به مذلّت سؤال مبتلا كنم پيش از آن كه از من بطلبند به ايشان دادم حضرت فاطمه فرمودند كه من گرسنه ام و حسن و حسين صلوات اللَّه عليهما گرسنه اند و تو نيز مثل ما گرسنه

يك درهم حصه ما نبود و دامن حضرت را گرفتند حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه يا فاطمه واگذار مرا حضرت فرمودند كه نه و اللَّه دامنت را رها نمى كنم تا پدرم حكم كند ميان من و تو پس جبرئيل به نزد حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله آمد و گفت خداوند عالميان سلامت مى رساند و مى فرمايد كه سلام مرا به على برسان و به فاطمه بگو كه ترا نيست كه معارضه كنى با على هر چه كرده است خوب كرده است، پس حضرت سيد الانبياء صلوات اللَّه عليه آمدند به منزل حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه ديدند كه حضرت فاطمه عليها السلام با على عليه السلام اين گفتگو مى كنند حضرت رسول صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اى دختر چه گفتگو دارى با على فاطمه گفت كه باغ را به دوازده هزار درهم فروخته است و يك درهم از جهة ما نگاه نداشته است كه اطفال چيزى بخورند حضرت فرمودند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 84

اى دختر جبرئيل عليه السلام آمد و سلام خدا را بمن رسانيد و گفت على را سلام من برسان و امر كرد مرا كه به تو بگويم كه ترا نيست كه با على معارضه كنى هر چه كرده است خوب كرده است حضرت فاطمه فرمودند كه استغفر اللَّه و هرگز ديگر چنين نخواهم كرد حضرت فاطمه فرمودند كه پدرم از يك طرف بيرون رفت و على از يك طرف لمحه شد پدرم آمد و هفت درهم سياه آورد و فرمودند كه پسر عمم كجاست گفتم بيرون رفت پس فرمودند كه اين دراهم را بگير و چون

پسر عمم بيايد به او بگو كه از جهة شما طعامى بخرد اندك زمانى شد حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه آمدند و گفتند مگر حضرت رسول صلوات اللَّه عليه ديگر آمدند كه خانه معطر شده است گفتم بلى آمدند و زرى آوردند كه طعامى بخريد حضرت فرمودند كه بياوريد پس هفت درهم سياه را به حضرت دادند پس حضرت گرفتند و گفتند بسم اللَّه و حمد و سپاس الهى مى كنم به حمدى بسيار نيكو و اين از ارزاق حق سبحانه و تعالى است پس حضرت فرمودند كه اى حسن برخيز و با من بيا پس چون به بازار آمدند ديدند كه شخصى مى گويد كه كيست كه قرض دهد به مالدارى كه وفا كند به گفته خود با قدرت بر آن كه حق سبحانه و تعالى است و مرادش آيه است كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه كيست كه قرض دهد بحق سبحانه و تعالى قرضى نيكو تا مضاعف گرداند از جهة او به اضعاف بسيار.

حضرت امير المؤمنين عليه السلام به حضرت امام حسن عليه السلام فرمودند كه اى فرزند مى دهى اين زر را به سايل حضرت فرمودند كه آرى و اللَّه اى پدر پس حضرت دراهم را به او داد بعد از آن كه از امام حسن گرفت حضرت امام حسن گفت اى پدر همه را به او دادى گفت بلى آن خداوندى كه اندك را مى دهد

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 85

قادر است كه بسيار را بدهد پس حضرت روانه شدند بدر خانه شخصى كه از او قرض بگيرند اعرابى را ديدند كه ناقه دارد اعرابى گفت يا على اين ناقه را از

من بخر حضرت فرمودند كه بهاى آن را ندارم اعرابى گفت مهلت مى دهم تا به همرسانى حضرت فرمودند كه به چند مى فروشى گفت به صد درهم حضرت فرمودند كه بگير ناقه را اى حسن پس حضرت امام حسن ناقه را گرفتند و روانه شدند اعرابى ديگر رسيد بهمان صورت و جامع ايشان مختلف بود اعرابى گفت يا على اين ناقه را مى فروشى حضرت فرمودند كه مى خواهى چه كنى گفت مى خواهم جهاد كنم با پسر عمت بجهاد اولى كه برود حضرت فرمودند كه اگر قبول مى كنى بردار و احتياج نيست كه بها بدهى او گفت بها دارم و به بها مى خرم به چند خريده حضرت فرمودند به صد درهم اعرابى گفت خريدم به صد و هفتاد درهم حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه به امام حسن عليه السلام فرمودند كه صد و هفتاد درهم را بگير و ناقه را بده و صد درهم را به آن اعرابى ده كه ناقه را بما فروخت و هفتاد را نگاه دار كه چيزى بخريم پس حضرت امام حسن دراهم را گرفتند و ناقه را دادند.

پس حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند روانه شدم كه بيايم اعرابى را كه ناقه را بما فروخته بود كه بهاى آن را بدهم حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله ديدم كه بر سر راه نشسته اند كه هرگز در چنين جائى نمى نشستند پس چون نظر حضرت بمن افتاد تبسم فرمودند به حيثيتى كه دندانهاى حضرت ظاهر شد حضرت امير المؤمنين گفتند هميشه خوشحال و خندان باشيد و هر روزى ترا بشارتى تازه باشد پس حضرت فرمودند كه يا على اعرابى را طلب

مى كنى كه ناقه را به تو فروخته است كه زرش را بدهى؟

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 86

فرمودند كه آرى و اللَّه پدر و مادرم فداى تو باد پس حضرت فرمودند كه آن كه ناقه را به تو فروخت جبرئيل بود و آن كه خريد ميكائيل بود و ناقه از ناقهاى بهشت بود و دراهم از جانب ربّ العالمين بود تعالى شانه پس صرف كن در خير و از تنگى مترس.

و گرفتن حضرت فاطمه ممكن است كه از روى مزاح باشد و چون صورتش صورت دعوى بوده ممنوع شده باشند يا حضرت به عمومات دعوى عمل كرده باشند و در خصوص كه حكم نازل شد ديگر نكرده باشند يا اينها از بشريّت بوده باشد و منافات با عصمت ندارد و ترك اولى باشد چنانكه حضرت موسى از روى غضب للّه هارون را گرفت با آن كه هارون معصوم بود ظاهرا سوره هل اتى بعد از اين واقعه باشد كه همه ايثار فرمودند.

باب فضل سقى الماء

(قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه اوّل ما يبدأ به فى الآخرة صدقه الماء يعنى فى الأجر) اين بابى است كه در فضيلت آب دادن به تشنگان و بحسب ظاهر شامل است بركه ساختن را و چاه كندن در راهها و كاريز در آوردن را از جهة رضاى الهى.

منقول است در موثق از طلحه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اول چيزى كه ابتدا مى كنند به آن در آخرت تصدق آبست يعنى در ثواب ابتدا به آن مى كنند (و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه انّ اللَّه تبارك و تعالى يحبّ ابراد الكبد الحرّى

و من سقى كبدا حرّى من بهيمة و غيرها اظلّه اللَّه فى ظلّ عرشه يوم لا ظلّ الّا ظلّه) و در موثق كالصحيح منقولست از ضريس كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى دوست مى دارد سرد كردن جگر گرم را و هر كه آب دهد تشنه را كه جگرش از تشنگى گرم شده باشد حتى حيوانات را حق سبحانه و تعالى در روز قيامت او را در سايه عرش خود جاى دهد روزى كه سايه نباشد سايه نباشد مگر سايه عرش.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 88

و كالصحيح منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه بهترين تصدقات سرد كردن جگر گرم است.

و كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقول است كه اعرابى به نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله آمد و گفت يا رسول اللَّه عملى ياد ده بمن كه به سبب آن عمل داخل شوم در بهشت حضرت فرمودند كه طعام خود به همه كس بخوران و بهر كه رسى سلام كن گفت ندارم حضرت فرمودند كه شتر دارى گفت بلى فرمودند يك شتر را مقرر ساز كه از جهة جمعى آب بياورد كه همه آب ندارند و يك روز نه يك روز آب دارند كه در اين صورت اگر شتر بميرد يا مشگت بدرد هنوز تلف نشده باشد و شترت نمرده باشد كه بهشت از براى تو واجب شود و فى الحقيقه سبب حيات جمعى مى شود (و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال من سقى الماء فى موضع يوجد فى الماء كان كمن

اعتق رقبة و من سقى الماء فى موضع لا يوجد فيه الماء كان كمن احيا نفسا و من احيا نفسا فكانّما احيى النّاس جميعا) و بهشت سند صحيح و يك حسن كالصحيح منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه آب بدهد در موضعى كه آب يافت شود چنان است كه بنده آزاد كرده باشد و هر كه آب دهد در جائى كه آب يافت نشود همان است كه جانى را زنده كرده است و هر كه جانى را زنده كند چنان است كه عالمى را زنده كرده باشد و بسيار باشد كه از اين شخص چندين هزار نفس به همرسد.

و در صحيح از ابو حمزه منقول است كه حضرت سيد الساجدين صلوات

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 89

اللَّه عليه فرمودند كه هر كه مؤمنى گرسنه را طعام دهد حق سبحانه و تعالى او را از ميوه هاى بهشت بخوراند، و هر كه تشنه را آب دهد حق سبحانه و تعالى او را از شراب ناب بهشت سيراب گرداند.

و در موثق سكونى منقول است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه آب دهد يك شربتى از آب در جائى كه آب يافت شود بعدد هر آب دادنى هفتاد هزار حسنه در نامه عمل او بنويسند، و اگر در جايى باشد كه آب يافت نشود چنان باشد كه ده بنده از فرزندان اسماعيل را آزاد كرده باشد.

و در صحيح از ربعى منقول است كه هر كه برادر مؤمن را لوجه اللَّه طعام دهد چنان است كه صد هزار نفس را طعام داده باشد.

باب ثواب اصطناع المعروف إلى العلويّة

اين بابى است در

بيان نيكى كردن به فرزندان حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و احاديث اين باب بعضى دلالت بر علويه دارند صريحا و صدوق در امالى و غير آن ذكر كرده است و بعضى دلالت بر ذريّت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله مى كند و ذريّت اخصّ اند از علويه و شامل حسنى و حسينى هستند بى دغدغه و آن چه از دختران حضرت فاطمه زهرايند مثل اولاد جعفر طيار اظهر آن است كه ايشان نيز ذريتند و هم چنين جمعى كه والده ايشان سيد باشد اظهر آنست كه ذريتند اگر چه مشكل است خمس و زكات به ايشان دادن، و رد مظالم به ايشان مى توانى داد على الا ظهر و بعضى از اخبار بلفظ اهل البيت است شامل اولاد امير المؤمنين هست بى دغدغه و در مشمول آن مر اولاد بقيه سادات را خلاف است، و شكى نيست كه اعانت مسلمانان ثوابست و در اعانت مؤمنان بيشتر، و در اعانت غير علوى به اعتبار نسبت خويشى به حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله اگر مؤمن باشند بيشتر است و علوى بيشتر و فاطمى بيشتر (قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه من صنع إلى احد من اهل بيتى يدا كافيته يوم القيمة) در قوى كالصحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 91

عليه كه حضرت سيد الانبياء صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه نيكى كند به شخصى از اهل بيت من در روز قيامت من مكافات خواهم كرد او را به شفاعت (و قال صلّى اللَّه عليه و آله انّي شافع يوم القيمة لاربعة اصناف و لو جاءوا

بذنوب اهل الدّنيا رجل نصر ذرّيتي و رجل بذل ماله لذرّيتي عند الضّيق و رجل احبّ ذرّيتي باللّسان و القلب و رجل سعى فى حوائج ذرّيتي اذا طردوا و شرّدوا) و بطرق متكثره كالصحيحه منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه در روز قيامت من شفاعت خواهم كرد البته از جهة چهار طايفه هر چند گناهان ايشان مثل گناهان كل اهل دنيا باشد.

اول: شخصى كه يارى كند ذريّت مرا دويم: شخصى كه مال خود را به ذريّت من بدهد. اگر چه از وجه خمس يا حق امام باشد.

سيم: شخصى كه دوست دارد ذريّت مرا به زبان و دل به آن كه با ايشان محبّت قلبى داشته باشد و اگر جائى حرف خيرى توان گفت بگويد.

چهارم: كسى كه سعى كند در قضاء حوائج ذريّت من در وقتى كه ايشان از شهر يا از در خانه أرباب دنيا رانده شوند.

ابن جمهور أحسايى از علامه حلى روايت كرده است در كتاب غوالى اللّئالي كه چون اهل قم هميشه شيعه بودند خلفاء بنى عباس غالبا نواصب را بر ايشان والى مى كردند تا آن كه جمعى از سادات را شهيد كردند علويه فرزندان خود را برداشت و از قم بيرون آورد كه مبادا آنها را بكشند و از شخصى تفحص

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 92

نمود كه در كجا تعيش مى توان كرد او گفت در بلخ شيعيان هستند و بزرگى در بلخ هست كه رعايت ذريّت مطهره مى كند و خمس به سادات مى دهد علويه با اولاد متوجه بلخ شدند تا به مشقت بسيار در زمستان بسيار سردى به بلخ

رسيدند و تفحص احوال آن بزرگ نمودند و نشان گرفتند تا به نزد او رسيدند و احوال خود را به او گفتند آن بزرگ گفت كه گواه داريد بر سيادت گفتند داريم اما در قم اند گفت برويد چون گواه نداريد به شما خمس نمى توانم داد اين جماعت گريان و از سرما لرزان از پيش او برگشتند و احوال جا پرسيدند شخصى گفت كه كاروانسرائى هست كه فقرا و مساكين در آنجا مى باشند علويه متوجه آنجا شد اتفاقا در مجلس آن بزرگ مجوسى بود چون اين واقعه را ديد او را رقت شده از عقب آن علويه آمد و عرض نمود كه مرا خانه هست اگر به خانه من آييد بد نيست علويه متوجه خانه او شد و آن مجوسى پيشتر رفت و عيال و اطفال خود را از منزلى كه مى بودند بيرون كرد به منزلى ديگر و ايشان را به جاى خود جا داد و ايشان از تنور گرم شدند و طعامى از جهة ايشان رسانيد و زنان خانه اش را گفت كه شما برويد و ايشان را تسلّى دهيد و با ايشان صحبت بداريد تا از غم بدر آيند چنان كردند تا شام شد علويه به زنان مجوسيه گفت برخيزيد تا نماز كنيم ايشان گفتند ما گبريم نماز نمى كنيم آن علويه بسيار متأثر شد كه گبرى اعانت ايشان كرده است نمازها را به جا آورد و مشغول تضرع و زارى شد كه خداوندا چنانكه اين گبران ما را اعانت كردند و جا دادند خداوندا نور ايمان در دل ايشان در آور كه معاشرت با كفار نيز مشكل است.

و آن مجوسى با عيال خود بخواب رفتند

مجوسى در واقعه ديد كه قيامت قايم شده است و همه مردمان بحال خود درمانده اند و تشنگى بر او غلبه كرده

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 93

است احوال آن را از اهل محشر پرسيد گفتند آب در اين صحرا نيست مگر در حوض كوثر كه از خاتم پيغمبران است او متوجه حوض شد تا رسيد ساقى حوض كوثر حضرت امير كل امير صلوات اللَّه عليه فرمودند كه تو گبرى و بغير از مؤمنان كسى از اين آب نمى خورد و در اين سخن بودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرياد كردند كه يا على او را آب ده كه ذريّه ما را در خانه خود جا داده است و با ايشان نيكى كرده است حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه آب به او دادند و چون بسيار لذيذ بود و او بسيار تشنه در وقت آشاميدن آب به جامه او ريخته بود پس بيدار شد و به نزد آن علويه آمد در نصف شب و او در دعا بود و چون رسيد اول گفت اسلام را عرض كن تا مسلمان شوم و بعد از كلمات اسلام و ايمان واقعه خود را ذكر كرد و از آبى كه بر رخت او ريخته بود رختهاى او تر بود با نهايت خوشبوئى و در همان شب هفتاد كس از خويشان خود را آورده و همه به شرف اسلام مشرف شدند و همه جامهاى سفيد به همرسانيده در زى مسلمانان در آمدند و آن شب را عيد كردند.

و چون صبح شد و نماز كردند بزرگ بلخ در خانه ايشان را زد چون در گشودند و اين جماعت را

در زى مسلمانان مشاهده كرد او در تعجب بود و اين جماعت در تعجب كه چه وجه دارد آمدن او بدر خانه ايشان نو مسلمان سر كرد و واقعه خود را بيان گرد آن بزرگ گفت سبحان اللَّه من نيز چنين واقعه ديدم و چون به نزد حوض رفتم ساقى كوثر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه گواه بيار كه مسلمانى تا ترا آب دهم و بعد از آن سر كردند به توبيخ و سرزنش كه اين جماعت با اين حال كه آمدند نه احتمال داشت كه راست گويند و بر تقدير عدم سيادت نه مسلمان بودند بارى بمن آب ندادند و من از دهشت آن واقعه بيدار

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 94

شدم و تشنگى بر من غلبه كرده است و هر چند آب مى خورم سيراب نمى شوم و تشنگى من ساكن نمى شود مرا به نزد آن علويه بر و چون به نزد او رفت بعد از عذر خواهى و حكايت واقعه گفت كه اكثر يا نصف بلخ از من است نصف آن را به تو مى دهم و هر چه دارم نصف آن از تست كه از تقصير من بگذرى و نزد من آيى آن علويه گفت كه چون اين جماعت به شرف اسلام مشرف شده اند خلاف مروتست كه ايشان را بگذارم و ليكن من از تقصير تو گذشتم.

و حكايت عبد اللَّه بن مبارك را نيز نقل كرده است كه هر سال بحج مى رفتم و در سالى كه اراده داشتم به بازار رفتم كه شتر بخرم دست بهم نداد و چون برگشتم زنى را ديدم كه در راه مرغى مرده را برداشت و در زير چادر خود پنهان

كرد عبد اللَّه گفت كه پيش آن زن رفتم و گفتم اى أمة اللَّه مسلمانى يا كافر گفت ترا با من چكار گفت ديدم كه مرغ مرده را برداشتى و قسمش دادم گفت شوهرم سيد بود او را كشتند و فرزندان يتيمى دارم و دو روز و سه روز صبر مى كنم و چون نزديك به هلاك مى رسيم و ميته بر ما حلال مى شود مى بريم و بقدر لا يموت مى خوريم با خود گفتم كه تو مى خواهى بحج روى ثواب كدام حج باين مى رسد گفتم يا أمة اللَّه دامان چادر را بگشا و اين جزوى را خرج كن و چون مضطر شوى به نزد من آى و آن سال بحج نرفتم و چون حجاج بيت اللَّه الحرام برگشتند هر كه بمن مى رسيد مى گفت اى عبد اللَّه ترا در جميع مشاعر ديديم كجا رفتى و من مى گفتم اشتباه كرده تا از كثرت اقاويل ايشان با خود گفتم در اينجا سرّى خواهد بود تضرّع كردم كه حق سبحانه و تعالى اين سر را بر من ظاهر سازد چون بخواب رفتم در واقعه بمن گفتند كه چون از جهة رضاى الهى اعانت آن علويه كردى حق سبحانه و تعالى ملكى را بصورت تو آفريده است كه تا قيام قيامت به نيابت تو حج كند،

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 95

و علامه در آخر قواعد وصيتى نوشته است به شيخ فخر الدين و در آنجا مبالغه بسيار كرده است در اعانت ذريّت مقدسه مطهره (و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اذا كان يوم القيمة نادى مناد أيّها الخلائق أنصتوا فانّ محمّدا يكلّمكم فينصت الخلائق فيقوم النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله فيقول يا

معشر الخلائق من كانت له عندى يد او منّة او معروف فليقم حتّى اكافيه فيقولون بآبائنا و أمّهاتنا و أيّ يد و أيّ منّة و أيّ معروف لنا بل اليد و المنّة و المعروف للّه و لرسوله على جميع الخلائق فيقول لهم بلى من اوى احدا من اهل بيتى او برّهم او كساهم من عرى او اشبع جائعهم فليقم حتّى اكافيه فيقوم أناس قد فعلوا ذلك فياتى النّداء من عند اللَّه تعالى يا محمّد يا حبيبى قد جعلت مكافاتهم إليك فاسكنهم من الجنّة حيث شئت قال فيسكنهم فى الوسيلة حيث لا يحجبون عن محمّد صلوات اللَّه عليه و آله و اهل بيته صلوات اللَّه عليهم) و كالصحيح منقولست از ابو حمزه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه چون روز قيامت مى شود منادى ندا كند كه اى خلايق خاموش باشيد كه محمد با شما سخن مى گويد پس خلايق همه خاموش شوند پس حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمايد كه اى خلايق هر كس كه او را بر من احسانى باشد يا انعامى يا نيكى پس برخيزد تا او را عوض بدهم و تلافى كنم پس همه خلايق گويند كه پدران ما و مادران ما فداى تو باد يا رسول اللَّه ما را بر تو چه احسان و انعام و نيكى است بلكه احسان و انعام و نيكى خدا را و رسول خدا راست بر جميع خلايق، پس حضرت فرمايد كه بلى هست هر كه جا داده باشد

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 96

احدى از اهل بيت مرا يا به ايشان نيكى كرده باشد يا برهنه ايشان را پوشانيده باشد يا گرسنه ايشان را سير

كرده باشد پس برخيزد تا او را مكافات دهم پس جمعى كه اين كارها كرده باشند برخيزند پس ندا از حضرت رب العزّة در رسد كه اى محمد اى محبوب من يا دوست من يا محب و محبوب من مكافات ايشان را به تو گذاشتم ايشان را در هر جائى كه خواهى در بهشت ساكن گردان، پس ايشان را در وسيله كه اعلاى مراتب بهشت است جا دهد در جائى كه محجوب نباشند از ديدن حضرت سيّد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم اجمعين، و در بعضى نسخ اجمعين هست از جهة تاكيد و از جهة اعانت ايشان آيه مودّت كافى است چنانكه در اخبار متواتره وارد شده است كه مودّت و محبت خويشان آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله مزد رسالت آن حضرتست و مودّت لازم دارد جميع آن چه را مذكور شد اگر چه مودّت معصومين ذريّت دوستى اطاعت است، و مودّت باقى دوستى احسان و انعام و اكرام است و از آن جمله است دادن حق ايشان از خمس.

و كالصحيح منقولست از ابو بصير از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چون روز قيامت قايم شود و حق سبحانه و تعالى پيشينيان و پسينيان را در يك صحرا حشر كند ظلمتى همه را احاطه كند كه همه به فرياد درآيند و گويند كه پروردگارا اين ظلمت را بردار از ما پس جمعى بيايند كه نور ايشان پيش پيش ايشان آيد و صحراى قيامت از نور ايشان روشن شود پس اهل محشر گويند كه آيا ايشان پيغمبرانند ندا رسد كه ايشان پيغمبران نيستند، پس گويند كه آيا ايشان فرشتگانند

ندا رسد كه ايشان فرشتگان نيستند، پس گويند كه آيا ايشان شهيدانند ندا رسد كه ايشان شهدا نيستند، پس گويند كه پس

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 97

ايشان كيستند ندا رسد كه اى اهل محشر از ايشان بپرسيد پس اهل محشر از ايشان پرسند كه شما كيستيد ايشان گويند كه ما علويّانيم ما ذريّت محمديم رسول خدا، و ما اولاد على ولى اللّه ايم ماييم مخصوصان به كرامتهاى الهى ماييم ايمنان از عذاب الهى پس ندا رسد به ايشان از جانب خداوند رحمان كه شفاعت كنيد دوستان خود را و اهل مودّت خود را كه شما ايشان را دوست داريد يا ايشان با شما دوستى كرده باشند و شيعيان خود را پس هر كرا شفاعت كنند شفاعت ايشان مقبول گردد.

و كالصحيح منقول است كه حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نظر كردن به ذريّت ما عبادتست پس عرض نمودند كه نظر كردن بائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم عبادتست يا بجميع ذريّت حضرت فرمودند كه نظر كردن به همه ذريّت حضرت سيد المرسلين صلوات اللَّه عليه عبادتست و چون حضرت امير المؤمنين عليه السلام نفس نبى است نظر به ذريّت آن حضرت نيز عبادتست على الاظهر.

و كالصحيح از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقول است كه چون در مقام محمود شفاعت خواهم ايستادن شفاعت خواهم كرد اصحاب كباير امت خود را و حق سبحانه و تعالى قبول خواهد فرمود و اللَّه كه شفاعت نخواهم كرد كسى را كه ذريّت مرا آزارى رسانيده باشد.

و در صحيح از آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله منقول است كه هر كه خواهد وسيله داشته باشد از جهة

شفاعت من او را يا احسانى بر من داشته باشد كه البته او را شفاعت كنم بايد كه احسان كند به اهل بيت من و ايشان را خوشحال گرداند.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 98

و كالصحيح منقول است از آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله كه هر كه يكى از اهل بيت مرا در دار دنيا احسان كند به قيراطى كه بيست يك مثقال باشد در روز قيامت تلافى خواهم كرد آن را به قنطارى و مشهور در تفسير قنطار پوست گاويست كه پر از طلا كنند، و احاديث بسيار وارد است كه دوستان حضرت فاطمه زهرا و دوستان ذريّت او و دوستان شيعيان آن حضرت صلوات اللَّه عليها از آتش دوزخ آزادند و اين معنى از ضروريات دين اهل اسلام است كه نيكى با ذريّت ايشان مطلوب الهى است و احتياج بذكر احاديث نيست و ليكن تيمنا و تبركا مزين شد اين كتاب بذكر ايشان و ديگر خواهد آمد.

باب فضل الصّدقة

اشاره

اين بابى است در بيان فضيلت تصدقات اعم از واجب و سنت و گاهى در مستحبات اطلاق مى كنند و آياتى كه در اين باب واقع است از حد حصر بيرونست و اگر كسى اندكى عربى داند اكثر آيات را مى فهمد و إن شاء اللَّه در تفسير قرآن بسط آنها خواهد شد إن شاء اللَّه تعالى

[قيامت و صدقه ]

(قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ارض القيمة نار ما خلا ظلّ المؤمن فانّ صدقته تظلّه) منقول است در قوى از آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله كه زمين صحراى قيامت بمنزله آتش است در گرمى يا آتش است چون آفتاب نزديكست بمقدار ثلث فرسخ و الحال كه چهار هزار ساله را هست در تابستان بلاد ما يك ساعت توقف در آفتاب نمى توان كرد و در مانند حجاز كه مكه معظمه و مدينه مشرفه و ما بين الحرمين است سنگها را گداخته كه مانند شبكه شده است به اعتبار آن كه اندكى به آفتاب نزديكتر است بغير از سايه مؤمن كه آتش نيست به سبب آن كه تصدق او سايه بان او مى شود در آن صحرا يا آن كه به سبب تصدق در سايه عرش خواهد بود و چون تصدق سبب آنست پس گويا كه در سايه صدقه است

[صدقه نفى فقر مى كند]

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه البرّ و الصّدقة ينفيان الفقر و يزيدان فى العمر و يدفعان عن صاحبهما سبعين ميتة سوء)

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 100

و كالصحيح بلكه در صحيح چون صحيح است از صفوان و ارسالى شده است و چون صفوان از اهل اجماع است ارسال ضرر ندارد كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بر والدين و اجداد اربعه هر چند بالا بروند كه والدين اند يا در حكم والدين و به ايشان نيكى كردن يا مطلق نيكى و تصدق و آن هر عمل خيريست كه للّه كنند اين هر دو دفع مى كنند فقر و احتياج بخلق را و عمر را زياد مى كنند و دفع مى كنند از كسانى

كه برّ و صدقه داده اند هفتاد مرگ بد را مانند سوختن و غرق شدن و ناگاه مردن چون بى استعداد است و زيادتى عمر به سبب صدقه منافات ندارد با آن كه در قرآن مجيد واقع شده است كه چون اجل نزديك رسد ساعتى پيش و پس نمى شود چون آن چه مقدر است معلق است مثلا در لوح محو و اثبات مكتوبست كه اگر اين بنده از اعمال خير و شر هيچ يك نكند عمر او پنجاه سال باشد و اگر كارهاى خوب كند كه حق سبحانه و تعالى آنها را سبب زيادتى عمر كرده است عمر او نود سال شود و اگر قطع رحم كند و زكوات و اخماس را ندهد كم شود و بيست سال شود چنانكه اسباب ديگر را مقرر ساخته است كه اگر كسى او را نكشد بحسب مزاجى كه حق سبحانه و تعالى از جهة او مقرر فرموده است عمر او ممكن است كه هشتاد سال شود و شخصى او را در سن بيست بكشد و از اين جهت است كه او را در عوض مى كشند و هم چنين در ثواب و عقاب كه به سبب اعمال خير ثواب زياده مى شود و به سبب اعمال بد عقاب زياده مى شود و هيچ يك از اينها منافات با قضا و قدر ندارند چون اين اعمال نيز از قضا و قدر است.

[مداواى مريض با صدقه ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه داووا مرضاكم بالصّدقة و ادفعوا البلاء بالدّعاء و استنزلوا الرّزق بالصّدقة فانّها تفكّ من بين

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 101

لحيي سبعمائة شيطان و ليس شى ء اثقل على الشّيطان من الصّدقة على المؤمن و هى تقع فى يد

الربّ تبارك و تعالى قبل ان تقع فى يد العبد) كلينى از عبد اللَّه بن سنان روايت كرده است و طريق صدوق بعبد اللَّه صحيح است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مداوا كنيد بيماران خود را به تصدق و اين مجرب اين بنده است و هم چنين بقيه و دفع كنيد بلا را به دعا و رزق را از جهة خود به زير آوريد به سبب تصدق چون در آسمانست تقدير آن يا به باران كه از جانب آسمان مى آيد به درستى كه هر چه صدقه مى دهد از دهان هفتصد شيطان بيرون مى آوريد كه هر يك از اين هفتصد به نحوى وسوسه مى كنند يكى مى گويد كه در اينجا مده كه ريا مى شود مع هذا ندادن رياست ديگرى مى گويد كه اين مستحق نيست ديگرى مى گويد كه اگر مستحق باشد فلانى مستحق تر است ديگرى مى گويد كه صرف توسعه بر خانه بهتر است و على هذا القياس چون هيچ كس نيست كه شيطان وسوسه او نكرده باشد و همين كه به ساعتى ديگر مى افتد قوت شيطان بيشتر مى شود و دادن مشكلتر است و غرض از تعليل آنست كه چون صدقه بر نفوس شاق است ثوابش بيشتر است و سببيّت آن در مطالب ادخل است و چيزى بر شيطان دشوارتر از تصدق بر مؤمنان نيست چون ثوابش بيشتر است.

و اين تصدق را اول حق سبحانه و تعالى مى گيرد و به سايل مى دهد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه اوست كه مى گيرد تصدقات را و در اصطلاح اين نوع كلام را از تنزلات الهى مى نامند چون جلال و عظمت الهى اقتضاى آن مى كند كه فرموده

است كه اگر همه كافر شويد ضررى به پادشاهى او ندارد و اگر

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 102

همه عابد شويد چيزى بر پادشاهى او نمى افزايد با آن كه چنين است فرموده است كه اول صدقه بدست من مى آيد يعنى غرض از تصدق رضاى الهى است پس مى بايد كه شما را بر فقيران منتى نباشد و مى بايد كه رغبت شما در آن عظيم باشد چون خداوند شما مى گيرد و مى بايد كه هر چه نفيس تر باشد به او بدهيد و مى بايد كه غرضى بغير از رضاى او نداشته باشيد و در اين امر مبالغه شده است كه بعد از دادن از او بگيريد و ببوسيد و بر چشم گذاريد و به سايل دهيد كه گويا بدست او رسيده است كه چون از جهة رضاى او داده ايد گويا بدست او داده ايد.

و بايد كه مطلقا اين ظواهر در خاطر كسى خطور نكند كه دغدغه كفر مى شود و اگر اعتقاد باين ظواهر كند البته كافر است بلى محتمل است كه بد نباشد كه با خود گويد كه من نمى فهمم اين عبارات را كه مراد الهى از اينها چيست اگر معصوم نفرموده باشد يا نهايت ظهور نداشته باشد چنانكه در اينجا ظاهر است كه دست ديگر در ميان در نيامد مگر آن كه توجيه كند كه مراد از دست خدا دست فرشتگان است به نحوى كه جزم داشته باشد كه ظاهرش مراد نيست و اين توجيهات بر سبيل احتمال باشد اما كسى كه عارفست بلغت عرب و عجم مى داند كه امثال اين مجازات شايع است چنانكه مى گويند دست پادشاهان بالاى دستهاست و مراد ايشان قوت و شوكت است يا احسان و

انعام

[صدقه هفتاد بلا دفع مى كند]

(و قال صلوات اللَّه عليه الصّدقة باليد تقى ميتة السّوء و تدفع سبعين نوعا من انواع البلاء و تفكّ عن لحيي سبعين شيطانا كلّهم يأمره ان لا يفعل) و در صحيح از عبد اللَّه منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه تصدق بدست خود دادن نگاه مى دارد از مرگ بد و دفع مى كند هفتاد

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 103

نوع از انواع بلا را يعنى اگر كسى هفتاد بلا داشته باشد و تصدّق كند همه دفع مى شود يا آن كه هفتاد نوع از انواع بلا به سبب تصدق دفع مى شود و آن انواع را حق سبحانه و تعالى مى داند يا آن كه غرض از هفتاد كثرتست هم چنان كه ظاهرا مراد از هفتصد نيز كثرتست تا مخالفت نباشد ميان اين دو حديث يا آن كه هفتصد عدد باشند و هفتاد نوع كه هر كسى را ده شيطان از يك نوع موكل باشد كه ده عدد از فقر ترسانند و ده عدد وجهى ديگر گويند چنانكه مذكور شد با آن كه اگر غرض رضاى الهى باشد هفتصد مانع باشد و اگر مقصودى نداشته باشد هفتاد معارض داشته باشد

[مريض با دست خود صدقه دهد]

(و قال صلوات اللَّه عليه يستحبّ للمريض ان يعطى السّائل بيده و يامر السّائل ان يدعو له) و در حسن كالصحيح از عبد اللَّه بن سنان منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سنت است بيمار را كه بدست خود صدقه به سايل دهد و خود به سايل بگويد كه از جهة او دعا كند.

و كالصحيح منقول است از محمد كه عرض نمودم به حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه دو پسرم

فوت شدند و يك پسرك صغيرى مانده است حضرت فرمودند كه تصدق كن از جهة او تا بماند و چون خواستم كه برخيزم حضرت فرمودند كه طفل را بگو كه بدست خود بدهد اگر چه پاره نان باشد و اگر چه اندكى باشد و هر چه را بقصد رضاى الهى دهى بزرگست زيرا كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هر كه به سنگينى ذره عمل خير مى كند ثواب آن را يابد و هر كه به سنگينى ذره عمل شر كند جزاى آن را مى يابد و حق سبحانه و تعالى مى دانست كه همه كس قدرت بر بنده آزاد كردن ندارند طعام دادن مؤمن را

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 104

بمنزله بنده آزاد كردن كرده است.

و كالصحيح از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه تصدق كنيد اگر چه يكمن خرما باشد تصدق كنيد اگر چه بعضى از صاع باشد، اگر چه يك قبضه باشد، اگر چه بعضى از قبضه باشد، اگر چه يك خرما باشد، اگر چه بعضى از خرما باشد و اگر چه هيچ چيز نداشته باشد به زبان خوش سخن گفتن بمنزله تصدق است زيرا كه در روز قيامت حق سبحانه و تعالى خواهد فرمود كه آيا با تو چنين و چنين انعام و اكرام نكردم آيا ترا شنوا و بينا نكردم آيا مال و فرزندانت ندادم بنده گويد كه بلى همه احسانها كردى پس فرمايد كه ببين از براى خودت چه كردى هر چند نظر كند از چهار جانب خود چيزى نيابد كه سبب خلاصى او باشد از آتش جهنم)

[روز را با صدقه شروع كنيد]

(و قال صلوات اللَّه عليه باكروا بالصّدقة فانّ البلايا لا

تتخطّاها و من تصدّق بصدقة اوّل النّهار دفع اللَّه عنه شرّ ما ينزل من السّماء فى ذلك اليوم فان تصدّق اوّل اللّيل دفع اللَّه عنه شرّ ما ينزل من السّماء فى تلك اللّيلة) و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر بامداد تصدق كنيد تا حايل باشد بلاها را و بلاها از تصدق در نمى توانند گذشت بلكه او مدافعه مى نمايد و كسى كه اول روز تصدقى بكند حق سبحانه و تعالى دفع مى كند از او شر آن چه از آسمان نازل مى شود در آن روز و اگر در اول شب تصدق كند حق سبحانه و تعالى دفع مى كند از او شر آن چه را نازل مى شود از آسمان در آن شب و بر اين مضمون احاديث بسيار وارد شده است.

از آن جمله كالصحيح منقول است از ابو ولاد كه گفت از آن حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 105

صلوات اللَّه عليه شنيدم كه بسيار مى فرمودند كه بامداد تصدق كنيد و راغب باشيد در تصدق در آن وقت كه هر مؤمنى كه تصدقى بقصد رضاى الهى بكند و غرضش آن باشد كه شر آن چه نازل مى شود در آن روز از او دفع شود البته حق سبحانه و تعالى او را حفظ كند از بلاهاى آن روز.

و در حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر كه در صبحى تصدق كند حق سبحانه و تعالى نحوست آن روز را از او دفع كند.

و كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه ميان من و منجمى قسمت زمينى بود و آن مرد به ملاحظه ساعت خوب گردد

در آن ساعت از خانه بيرون آمد و من در ساعت نحس بيرون رفتم و چون قسمت كرديم حصه بهتر بمن افتاد پس آن مرد دست بر هم زد كه هرگز چنين روزى پيش نيايد مرا من گفتم من بگويم واقعه ترا، خود گفت كه من اعتقاد به ساعت دارم و شما را در ساعت نحس از خانه بيرون آوردم و خود در ساعت سعد، و قسمت بهتر به شما افتاد حضرت فرمودند كه پدرم فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه خواهد نحوست آن روز از او دفع شود پس بايد كه اول روز تصدق بكند تا حق سبحانه و تعالى نحوست آن روز را از او دفع كند و هر كه خواهد كه نحوست شب دفع شود بايد كه اول شب تصدق كند تا نحوست آن شب از او دفع شود و من چون از خانه بيرون آمدم تصدق كردم پس تو نيز من بعد اگر باين عمل كنى از براى تو بهتر است از علم نجوم و از اين باب احاديث بسيار است كه بعضى استدلال كرده اند به اين ها بر صحت علم نجوم و بر آن كه سعادت و نحوست به سبب نجوم است و بعضى بر بطلان استدلال نموده اند و حق آنست كه دلالت بر هيچ طرفى نمى كند و لازم

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 106

نيست كه نحوست از نجوم باشد و هيچ شك نيست كه در هر شب و هر روز بلاها مى باشد و آمدن از آسمان يا به اعتبار آنست كه لوح محو و اثبات و لوح محفوظ در آسمان است و بسيار است

كه اطلاق آسمان بر جهة فوق صورى و معنوى مى كنند چنانكه اگر عالمى بگويد كه خدا بر بالاى سر آگاهست مرادش را تاويل مى توان كرد كه جهة فوق معنوى اراده كرده است و عبارات عوام را نيز تاويل مى بايد كرد و حكم بكفر ايشان بمجرد اين اقوال نمى توان كرد چون افعال مسلمين محمول است بر صحة و اگر هفتاد احتمال بد داشته باشد و يكى خوب حمل بر خوب مى بايد كرد (و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله انّ اللَّه لا اله الّا هو ليدفع بالصّدقة الدّاء و الدّبيلة و الحرق و الغرق و الهدم و الجنون و عدّ صلوات اللَّه عليه سبعين بابا من الشرّ) و كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه بتحقيق كه آن خداوندى كه بجز او خداوندى نيست البته دفع مى كند به سبب صدقه دردها را و دبيله را و آن دملى چند است كه در جوف بهم مى رسد و غالبا مى كشد و دفع مى كند سوختن و غرق شدن و خانه بر سر فرو آمدن و ديوانگى را و آن حضرت هفتاد نوع از بلاهاى بد را شمردند.

و كالصحيح منقولست كه يهودى بر حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله گذشت و گفت السام عليك و با زبان عبرى با يكديگر قريب باين عبارت مى گفتند و چون به ايشان مى گفتند كه چرا چنين مى گوييد مى گفتند ما در ميان خود هم چنين سلام بهم مى كنيم و مخصوص شما نيست حضرت در جواب او فرمودند كه عليك صحابه گفتند كه يا رسول اللَّه غرض اين يهودى

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 107

ملعون اين بود كه مرگ

بر تو باد حضرت فرمودند كه آن چه او گفت من به او رد كردم و بحسب دعاى من مى بايد كه مار سياهى او را بگزد و بكشد پس يهودى به صحرا رفت و پشته هيمه آورد و مردمان منتظر بودند كه يهودى را مار خواهد كشت چون ديدند كه يهودى زنده برگشت هر كسى به فكرى افتاد كه ناگاه حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هيمه را بگذار چون هيمه را گذاشت در ميان هيمه مارى سياه ظاهر شد كه چوبى يا سنگى را به دندان گرفته است پس حضرت به يهودى فرمودند كه امروز چكار كردى گفت كارى نكردم مگر همين كه اين هيمه را آورده ام و دو ته نان خشك داشتم يكى را خوردم و ديگرى را به درويشى تصدق كردم پس حضرت فرمودند كه همين تصدق دفع بلا كرد از تو پس حضرت فرمودند كه تصدق دفع مى كند مرگ بد را از آدمى.

و در كالصحيح قريب باين از آن حضرت سلام اللَّه عليه منقول است و عامه نيز اين حديث را بطريق متعدده روايت كرده اند مثل خاصه و تاويل كرده اند سخن آن حضرت را كه مار سياه او را مى گزد يعنى قطع نظر از صدقه يا مشرف خواهد شد برگزيدن آن و خلافست كه آيا اين مار مار بود يا به اعجاز حضرت بلا بصورت مار مصور شد و معجزه ديگر اخبار آن حضرت صلوات اللَّه عليه بود از آينده و چنان شد.

و كالصحيح منقولست از وشاء كه حضرت امام على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در بنى اسرائيل مردى [بود ظ] و او را فرزند نمى شد تا

عاقبت حق سبحانه و تعالى به او پسرى كرامت فرمود و آن پسر را بسيار دوست مى داشت و در واقعه به او گفتند كه در شب زفاف پسرت خواهد مرد تا آن كه چون شب زفاف شد آن پسر پيرى را ديد كه بسيار ضعيف است دلش بر

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 108

او رحم آمد و او را طلبيد و طعامى كه از جهة او گذاشته بودند به آن مرد خورانيد آن مرد گفت كه مرا زنده كردى حق سبحانه و تعالى ترا زنده گرداناد و چون پدر مغموم بود كه بنا بر خواب او فرزندش خواهد مرد به او نمودند در واقعه كه از پسرت بپرس كه چه كرد او گفت كه تصدق كردم باز در خواب او آمدند كه به سبب تصدق بلا از او دفع شد.

و كالصحيح از حسن بن جهم منقول است قريب باين.

و كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه در بنى اسرائيل قحطى عظيم شد چند سالى پى در پى و زنى يك لقمه نان داشت و چون به دهن گذاشت كه بخورد فقيرى فرياد كرد كه اى كنيز خدا گرسنه ام آن زن لقمه را از دهان خود در آورد و به سايل داد و طفلى داشت اين زن و به صحرا رفته بود كه هيمه بياورد گرگ آمد و طفل را برد غوغا شد آن زن در عقب گرگ دويد كه شايد طفل خود را بگيرد حق سبحانه و تعالى جبرئيل را فرستاد و آن طفل را از گرگ ربود و به آن زن داد و به او گفت كه اى كنيز خدا اين لقمه عوض

آن لقمه است و حضرت فرمودند كه بيمار و صحيح بدست خود تصدق كنند تا تاثيرش زودتر باشد.

و كالصحيح منقول است از محمد بن مسلم كه در خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه بودم در مسجد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله كه ناگاه كنگره هاى مسجد بر شخصى افتاد و به او ضررى نرسيد حضرت فرمودند كه از او بپرسيد كه امروز چكار كرده است گفت خرما در آستين داشتم وسايلى سؤال كرد يك خرما به او دادم حضرت فرمودند كه به سبب همين خرما حق سبحانه و تعالى اين بلا را دفع كرد و آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه صدقه دفع مى كند هفتاد بلا از بلاهاى دنيا را با مرگ بد و بتحقيق كه كسى كه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 109

تصدق كند هرگز به مرگ بد نمى ميرد و ثوابهاى غير متناهى از جهة او ذخيره است و در اخبار بسيار وارد شده است كه صدقه مرگ بد را دفع مى كند و هفتاد بلا را دفع مى كند و از دهان هفتاد شيطان بيرون آورده مى شود و حق سبحانه و تعالى اول مى گيرد)

[صدقه سر دفع غضب خداوند مى كند]

(و قال صلوات اللَّه عليه و آله صدقة السّرّ تطفئ غضب الرّب جلّ جلاله) و مستفيض بلكه متواتر است از حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم كه صدقه مستحبه را پنهان دادن فرو مى نشاند غضب پروردگار را كه جلال و عظمت او از آن عظيمتر است كه وصف توان كرد آن را يا كسى دفع آن تواند كرد و غضب الهى عبارت از آنست كه بدى بسيار كرده باشد كه قابليت شفاعت نداشته باشد نه آن

كه مثل مخلوقين آزرده شود يا خوشحال شود كه محل حوادث باشد چون مبرهن است كه هر چه محل حوادث است حادثست و احاديث متواتره نيز از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم بر اين مضمون وارد است.

و در صحيح از عمر بن يزيد منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه فرمودند كه تصدق را آشكار كردن هفتاد نوع از بلا را دفع مى كند و صدقه سر غضب الهى را فرو مى نشاند.

(و روى عمّار عن الصّادق صلوات اللَّه عليه قال قال يا عمّار الصّدقة و اللَّه فى السّرّ افضل من الصّدقة فى العلانية و كذلك و اللَّه العبادة فى السّرّ افضل من العبادة فى العلانية) و در موثق از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه اى

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 110

عمار و اللَّه كه تصدق را پنهان دادن افضل است از تصدقى كه آن را آشكارا دهند و هم چنين و اللَّه عبادت در پنهان افضل است از عبادت در آشكار و هر دو محمول است بر تصدقات مستحبه و عبادات نافله چنانكه گذشت.

و در موثق كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقول است كه پرسيدند از تفسير آيه كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه اگر صدقات را آشكار بدهيد خوبست حضرت فرمودند كه مراد از اين زكات واجبست گفت عرض نمودم كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه اگر مخفى به فقرا دهيد بهتر است از جهة شما حضرت فرمودند كه مراد از اين زكات عبارت نافله است و دوست مى داشتند يعنى ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم يا صحابه كه فرايض را ظاهر سازند

و نوافل را پنهان به جا آورند.

و در موثق كالصحيح از اسحاق منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در تفسير آن كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه مخفى بهتر است فرمودند كه غير زكات مراد است و زكات را علانيه مطلوب است نه پنهان دادن و هم چنين نماز واجب را به جماعت در مساجد مطلوبست واقع ساختن و نوافل را در خانه مگر خاطر جمع باشد از ريا و مقصود متابعت ديگران باشد

[سائل به شب را رد نكنيد]

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اذا طرقكم سائل ذكر بليل فلا تردّوه) و به اسناد سكونى منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر گاه مردى بر در خانه آيد در شب و سؤال كند رد مى كنيد اگر چه زن را نيز رد نمى بايد كرد و ليكن چون فرشتگان بصورت زنان نمى آيند اگر زن را

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 111

رد كند احتمال ندارد كه فرشته را رد كرده باشد بخلاف مرد.

و در موثق كالصحيح منقول است از عبد اللَّه بن سنان كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در شب تصدق نمودن مرگ بد را دفع مى كند و هفتاد نوع بلا را دفع مى كند.

و در موثق منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه صدقه شب فرو مى نشاند غضب الهى را.

و ايضا در موثق فرمودند كه صدقه روز گناهان را مى گدازد چنانكه آب نمك را و صدقه شب غضب الهى را فرو مى نشاند و در صحيح از هشام بن سالم منقول است كه چون شب تاريك مى شد و پاره از شب مى گذشت

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه انبانى را پر از نان و گوشت و شاهى مى كردند و خود بر دوش مى گرفتند و بدر خانهاى محتاجان اهل مدينه مى بردند و در ميان ايشان قسمت مى فرمودند و آن جماعت حضرت را نمى شناختند و چون آن حضرت از دنيا رفتند دانستند كه آن حضرت مى برده اند چون چند روزى منقطع مى شد از جهة اشتغال به تعزيه و همين نحو از حضرت سيد الساجدين و حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليهما منقول است از آن جمله منقول است در حسن كالصحيح از حمران بن اعين از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد السّاجدين صلوات اللَّه عليه در شبانه روزى هزار ركعت نماز مى كردند چنانكه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى كردند و پانصد درخت خرما داشتند نزد هر نخلى دو ركعت نماز مى كردند و مى فرمودند كه نوافل را متفرق در مواضع بسيار كردن مطلوبست تا همه آن مواضع از جهة او شهادت دهند در روز قيامت كه او در ما نماز كرده است و چون برمى خواستند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 112

متوجه نماز شوند رنگ مبارك ايشان متغير مى شد و چون به نماز مى ايستادند بمنزله بنده ذليلى كه نزد پادشاه جليل ايستاده باشد اعضاى آن حضرت از خوف الهى لرزان بود و هر مرتبه كه نماز مى كردند كه گويا وداع نماز مى كردند ديگر بعد از آن نخواهند كرد چنانكه در اخبار وارد شده است.

و روزى آن حضرت نماز مى كردند و ردا از يك دوش آن حضرت افتاد و حضرت آن را درست نكردند تا از نماز فارغ شدند بعضى از اصحاب آن حضرت پرسيدند كه

چرا درست نكرديد ردا را حضرت فرمودند كه رحمت باد مگر نمى دانى كه نزد كه ايستاده بودم به درستى كه از نماز مقبول نيست مگر آن چه دل با خدا باشد پس آن مرد گفت كه ما هلاك شديم حضرت فرمودند كه نه چنين است و ليكن حق سبحانه و تعالى نمازهاى واجب را تمام مى كند به نوافل اگر نقصانى شده باشد نوافل جبران مى كند.

و داب حضرت اين بود كه در شبهاى تار در وقت تاريكيها از خانه بيرون مى آمدند و انبان را بر پشت مى گرفتند و انبان پر از كيسهاى شاهى بود و بسيار بود كه گندم و جو را نيز بر دوش مى كشيدند و گاه بود كه هيمه را نيز بر دوش مى بردند و به يك يك در خانها كه مى رسيدند در مى زدند و هر كه بيرون مى آمد در خور او حصه به او مى دادند و در وقت دادن به ايشان روى خود را مى پوشانيدند تا كسى ايشان را نشناسد پس چون آن حضرت فوت شدند آن عطاها چند روزى منقطع شد از جهة مشغول تعزيت دانستند كه آنها را حضرت مى برده اند و چون حضرت را بر روى تخت گذاردند كه غسل دهند ديدند كه پشت آن حضرت مانند زانوى شتر پينه كرده بود از بس كه بر دوش خود بار گذاشته به خانها برده بودند از جهة فقرا و مساكين، و روزى بيرون رفتند و رداى خزى بر دوش مبارك داشتند

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 113

سايلى كشيد و برد و با او سخن نگفتند، و چون بدن مباركش از سرما متاثر مى شد در زمستان جامه خز مى پوشيدند و در تابستان مى فروختند و بهاى

آن را تصدق مى فرمودند و در روز عرفه جمعى را ديدند كه از مردمان سؤال مى كردند حضرت فرمودند كه رحمت باد در چنين روزى كه اطفال شكم همه اميد دارند كه سعيد شوند چون مى بينند كه درهاى خزينهاى گرم را گشوده اند و آن حضرت با مادر خود چيزى نمى خوردند شخصى پرسيد كه يا ابن رسول اللَّه نيكى شما بما در وصله رحم شما از همه كس بيشتر است چرا با مادر چيزى نمى خوريد حضرت فرمودند كه مى ترسم كه من لقمه را بردارم كه نظر مادر بر آن افتاده باشد و خواهند كه آن را بردارند و من سبقت كرده باشم بر ايشان و شخصى عرض نمود كه يا ابن رسول اللَّه من شما را بسيار دوست مى دارم حضرت فرمودند كه خداوندا پناه به تو مى برم از آن كه مردمان مرا به سبب بندگى تو دوست دارند و تو دشمن من باشى.

و بر يك ناقه بيست حج كردند كه يك تازيانه بر آن شتر نزدند پس چون آن ناقه مرد فرمودند تا آن را دفن كردند كه درنده ها گوشت آن را نخورند و خواهد آمد كه از شتران بهشت خواهد بود و احوال آن حضرت را از كنيز آزاد كرده آن حضرت پرسيدند او گفت كه طول دهم يا اختصار كنم گفتند اختصار كن گفت هرگز در روز از جهة آن حضرت چيزى نياوردم و در شب جاى خواب او را نينداختم و روزى آن حضرت رسيدند به جمعى كه غيبت آن حضرت مى كردند حضرت ايستادند و فرمودند كه اگر راست گوييد حق سبحانه و تعالى مرا بيامرزد و اگر دروغ گوييد حق سبحانه و تعالى

شما را بيامرزد و چون طالب علمى به خدمت آن حضرت مى آمد مى فرمودند كه مرحبا خوش آمده و به وصيت

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 114

حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله عمل كرده پس مى فرمودند كه چون طالب علم از خانه بيرون آيد نمى گذارد پاى خود را برتر و خشكى مگر آن كه از جهة او تسبيح مى كنند تا هفتم طبقه زمين و صد خانه از اهل مدينه عيال آن حضرت بودند كه جميع اخراجات ايشان را آن حضرت مى كشيدند و آن حضرت محظوظ بودند كه بر سر سفره آن حضرت صلى اللَّه عليه حاضر باشند يتيمان و كوران و زمين گيران و مساكينى كه هيچ كار از ايشان نيايد و بدست خود لقمه به دهان ايشان مى گذاشتند و هر كه عيالى داشت از جهة عيال او جدا مى دادند چيزى نمى خوردند تا مثل آن را تصدق نمى نمودند، و پيشانى مبارك آن حضرت هر سال هفت نوبت پوست مى انداخت از بسيارى نماز و آنها را جمع مى نمودند و بعد از وفات با آن حضرت دفن كردند، و آن حضرت بيست سال مى گريستند و هر مرتبه كه طعامى نزد آن حضرت مى گذاشتند حضرت مى گريستند تا آن كه يكى از آزاد كردهاى آن حضرت عرض نمود كه وقت آن نيامد كه اندوه و حزن شما منقضى شود حضرت فرمودند كه رحمت باد ترا حضرت يعقوب پيغمبر صلى اللَّه عليه را دوازده پسر بود و يكى از آنها غايب شد آن مقدار گريست كه هر دو چشمش سفيد شد و موى سرش سفيد شد. و پشتش خم شد از غم و حال آن كه پسرش زنده بود در دنيا

و من پدر و برادران و اعمام و هفده كس از اهل بيت خود را كشته در دور خود ديده ام چگونه حزنم منقضى شود و اخبار ديگر وارد است در نقل طعام از ايشان به خانهاى فقرا و مساكين به همين اكتفا شد

[صدقه و قرض ]

(و قال صلّى اللَّه عليه و آله الصّدقة بعشرة و القرض بثمانية عشر و صلة الاخوان بعشرين و صلة الرّحم بأربعة و عشرين) و در قوى از سكونى منقول است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 115

عليه و آله فرمودند كه تصدق را يكى ده مى نويسند و اقلا يكى را ده عوض مى دهند در دنيا و قرض را يكى هجده و احسان برادران مؤمن يكى را بيست و احسان خويشان را يكى را بيست و چهار مى نويسند و در دار دنيا عوض مى دهند

[صدقه بر ذى رحم افضل است ]

(و سئل صلّى اللَّه عليه و آله أيّ الصّدقة افضل قال على ذى الرّحم الكاشح) و در قوى از سكونى منقولست كه از حضرت سيد الانبياء صلى اللَّه عليه و آله پرسيدند كه كدامين صدقه بهتر است حضرت فرمودند كه تصدق بر خويشانى كه دشمن باشند و دشمنى كنند چون تصدق بر خويشان ثواب دارد با ثواب صله رحم و اگر خويشان دشمن باشند قربت در آنجا آسانتر است اگر چه صدقه بر ايشان مشكلتر است و با نفس مجاهده مى بايد كرد بجهاد اكبر (و قال صلّى اللَّه عليه و آله لا صدقة و ذو رحم محتاج) و كالصحيح منقول است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه تصدقى نيست هر گاه خويش محتاجى باشد يعنى تا خويش فقير داشته باشد بغير او دادن مقبول نيست و خويشان اولايند از ديگران.

و منقول است در صحيح از عمر بن يزيد كه شخصى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه تصدق نمودن بر سائلانى كه بر در خانها مى آيند بهتر است يا به خويشان

حضرت فرمودند كه هر كه خويشى دورى داشته باشد به او دادن اجرش عظيمتر است.

و در حديث كالصحيح وارد است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه صدقه و احسان بر خويشان اجرش دو چندان غير ذى رحم است و زكوات واجبه را به ايشان دادن بهتر است اگر امامى مذهب باشند و اگر غير

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 116

اثنا عشرى باشند پس اگر عداوت با اهل بيت داشته باشند به ايشان نمى بايد دادن و اگر عداوت نداشته باشند مى توان داد. و احاديث بسيار بر اين مضمون منقول است از ائمه معصومين سلام اللَّه عليهم و آيات و احاديث صحيحه متواتره وارد است بر آن كه صله رحم مى بايد كرد و از ايشان قطع نمى بايد كرد و بهترين صلات احسان مالى است خصوصا هر گاه پريشان باشند پس اگر شيعه باشند زكات و خمس واجب را به ايشان دادن اولى است با شرايط ديگر كه گذشت.

[از رحمت الهى دور است كسى كه بار خود را بر دوش مردمان اندازد]

(و قال صلّى اللَّه عليه و اله ملعون ملعون من القى كلّه على النّاس ملعون ملعون من ضيّع من يعول) و كالصحيح منقول است كه حضرت سيد الانبياء صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه از رحمت الهى دور است در دنيا و از رحمت الهى دور است در عقبى كسى كه بار سنگين خود را بر دوش مردمان اندازد به آن كه زن خود را مثلا كه واجب النفقه اوست به خانه پدر و مادرش فرستد كه ايشان نفقه اش دهند و يا آن كه قدرت داشته باشد كه كسب كند گدائى كند و آزار مردم باشد مجملا بار خود و بار عيال واجب النفقه خود را اگر

تواند تحصيل نمودن بر دوش ديگران گذاشتن بد است و هم چنين ملعون است در دنيا و ملعون است در عقبى كسى كه عيال واجب النفقه خود را ضايع گذارد و از جهة ايشان تحصيل نفقه نكند با قدرت بر آن و ممكن است كه لعنت ثانى از جهة مبالغه باشد و در هر جا ممكن است كه لفظ ملعون انشا باشد كه حضرت هر يك از اين هر دو طايفه را دو لعنت كرده باشد و معنى اول خبر است كه گويا حضرت مى فرمايد كه حق سبحانه و تعالى ايشان را لعنت كرده است و نهايت مبالغه است كه بلفظ لعن مكرر باشد

[توسعه بر عيال ]

(و قال ابو الحسن الرّضا صلوات اللَّه عليه ينبغى للرّجل ان يوسّع

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 117

على عياله لئلّا يتمنّوا موته) و در صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است سزاوار آنست مرد را كه فراخ گرداند نفقه را بر عيال خود تا آرزو نكنند مرگ او را بعد از آن حضرت اين آيه را خواندند كه در شأن اهل بيت نازل شده است كه اطعام مى كنند طعام را بر دوستى او يعنى به سبب محبت الهى يا با دوستى طعام چون روزه بودند خصوصا شب دويم و سيم مسكين و يتيم و اسير را پس فرمودند كه مراد از اسير عيالند چنانكه خواهد آمد كه عيال آدمى اسيران اويند پس سزاوار آنست هر گاه حق سبحانه و تعالى زياده كند نعمت را بر شخصى كه او زياد كند نعمت الهى را بر اسيران او به آن كه بر ايشان نعمت را فراخ گرداند پس حضرت تاديب شخصى فرمودند كه

در آن مجلس حاضر بود و فرمودند كه حق سبحانه و تعالى نعمت خود را بر فلانى زياده كرد و او منع نمود از اسيران خود و آن نعمت را به شخصى ديگر داد و ظاهرا قرض داده بوده است يا به امانت كه آن مال ضايع نشود حق سبحانه و تعالى آن نعمت را از او برد و ظاهرا ظالم يا دزد برده باشند و محتمل است كه بعنوان مضاربه داده باشد و همه تلف شده باشد يا نقصان فاحش كرده باشد.

و منقول است در صحيح كه حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى از كسانى از شما راضى تر است كه به عيال خود توسعه بيشتر كنند.

و در صحيح از محمد بن مسلم منقول است كه شخصى به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه عرض نمود كه مرا مزرعه هست كه هر سال سه هزار درهم از آن حاصل مى شود و دو هزار آن را صرف عيال خود مى كنم و هزار

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 118

در هم را در هر سال تصدق مى كنم حضرت فرمودند كه اگر دو هزار درهم كافى است ايشان را در جميع چيزهائى كه به آن احتياج دارند از پوشش و خورش و ساير ضروريات پس از جهة خود كارى مى كنى كه در آخرت بكارت آيد و حق سبحانه و تعالى توفيق راه خيرت كرامت كرده است و آن چه ديگران بعد از مرگ وصيت مى كنند تو پيش از مرگ وصى خود شده.

و در حسن كالصحيح از عمر بن يزيد منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين

صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه مؤمن تابع احسان الهى است و به ادب الهى عمل مى كند هر گاه حق سبحانه و تعالى بر او توسعه مى كند او بر عيال خود توسعه مى كند و چون حق سبحانه و تعالى بر او تنگ مى گيرد او نيز تنك مى گيرد چون وارد است كه يارى الهى بحسب خرج بنده است هر چه ضرور مى شود حق سبحانه و تعالى آن را مى رساند پس هر گاه حق سبحانه و تعالى بر بنده فراخ گرداند ظاهر مى شود كه توسعه بر عيال مطلوبست.

و كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه دست بالا بهتر است از دست زير يعنى دادن بهتر است از گرفتن و ابتدا به عيال خود كن و هر چه از ايشان زياد آيد به ديگران ده.

و در حسن كالصحيح منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه گناهى اعظم از آن نيست كه شخصى عيال خود را ضايع گذارد.

و كالصحيح منقولست كه حضرت سيد الانبياء صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه مؤمن به شهوت اهلش مى خورد و منافق اهلش به شهوت او مى خورند يعنى مى بايد كه مراد عيال را مقدم دارد بر مراد خود و بهتر آنست كه به نوبت قرار

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 119

دهد هر شب يك كسرا مقدم دارد و هر چه او خواهد بخرد يا بپزد و ديگران تابع باشند و مى بايد كه خود مراد نداشته باشد و اگر ممكن باشد هر شب مراد همه را حاصل كند.

و در حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه از جمله سعادات آدمى آنست كه خود بر سر

عيال خود باشد و فرمودند كه حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه هر صباح بطلب روزى از جهة عيال خود مى فرمودند عرض كردند كه يا ابن رسول اللَّه كجا مى رويد مى فرمودند كه مى روم كه تصدقى از جهة عيال خود بياورم عرض نمودند كه نفقه عيال تصدق مى تواند بود حضرت فرمودند كه هر كه طلب حلال كند و صرف ايشان كند از جهة رضاى الهى ثواب تصدق دارد بر ايشان و از اينجا ظاهر شد كه هر احسانى كه از جهة رضاى الهى است آن را صدقه مى نويسند در نامه عمل بنده.

و كالصحيح منقول است كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند كه آيا حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله از جهة عيال خود قوتى خاص مقرر مى فرمودند حضرت فرمودند كه بلى زيرا كه نفس هر گاه قوت خود را داند به آن قانع مى شود گوشت بدن بران قوت مى رويد و به سبب آن قوت عبادت زياده مى شود.

و در حسن كالصحيح از حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه اگر به بازار روم و يك درهم گوشت از جهة عيال خود بخرم وقتى كه ايشان خواهان گوشت باشند به آن كه چند روز باشد كه نخورده باشند نزد من محبوبتر است از آن كه بنده آزاد كنم.

و در صحيح از ياسر منقولست كه حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 120

مى فرمودند كه سزاوار آنست كه مؤمن در زمستان از قوت عيال خود كم كند و زياده كند در هيمه كه خود را به آن گرم كنند يعنى اگر نداشته باشد و يقين عيال راضيند كه سرما نخورند

و نان خورش نداشته باشند و نان خالى بخورند و غرض از ذكر اين غرور در اخبار آنست كه بدانند كه در جميع ضروريات خانه تقصير نبايد كرد و هر چه متعارف ايشان باشد از جهة ايشان به همرساند غنى در خور خود و فقير در خور خود چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است در بسيار جائى از قرآن مجيد عموما و خصوصا مثل آن كه فرموده است كه معاشرت كنيد با زنان بمعروف يعنى خوب يا متعارف و فرموده است كه بر شوهر است روزى زنان و پوشش ايشان بمعروف

[اگر ندانى كه سائل فقير است ]

(و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن السّائل يسال و لا يدرى ما هو فقال اعط من وقع فى قلبك الرّحمة له و قال صلوات اللَّه عليه اعطه دون الدّرهم قلت اكثر ما يعطى قال اربعة دوانيق) و كالصحيح منقول است از فضل كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از سائلى كه سؤال كند و ندانيم كه شيعه است يا سنى صادقست يا كاذب حضرت فرمودند كه بده به كسى كه بده به كسى كه دلت بر او رحم آيد و آن حضرت فرمودند كه كمتر از درهم بده چون سائل به كف است و او اعتبارى ندارد گفتم اكثر آن چه خوب است چند است فرمودند چهار دانگ درهم كه تخمينا بحساب حال دو بيستى و دو نار باشد كه پنج نار يك قاز بيكى باشد و ظاهرا آن حضرت صلوات اللَّه عليه رعايت حال وسط نموده باشند و نظر به جمعى يك دانگ اسراف باشد و نظر به جمعى اين مقدار قبيح باشد چنانكه نشينده ايم تا به غايت از

حضرات ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم كه سايل به كف را نيز كم داده باشند و محتمل است كه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 121

نسبت به همه كس قبيح باشد زياده از اين دادن چون خود حرمت خود را نگذاشته اند و اظهر آنست كه چون سايلان آن زمان همه سنى بوده اند مگر نادرى كه شيعه باشند بنا بر اين زياده بر اين تضيع مال است نظر به ايشان و در زمان ايشان شيعيان نمى گذاشتند كه شيعه محتاج شود.

و در حسن كالصحيح منقول است از سدير كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه سايل را چيزى مى دهم و نمى دانم كه مسلمانست يا كافر يعنى ناصبى حضرت فرمودند بده كسى را كه ندانى كه دوست دار اهل بيت است يا دشمن ايشان زيرا كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه به مردمان سخن بگوئيد يعنى اعتقاد كفر مكنيد تا كفر ايشان ظاهر نشود يا تقيه كنيد از ايشان اما دشمنان اهل البيت را چيزى مدهيد و هم چنين جمعى را كه از علماء غير نواصب باشند مثل علماء زيديه يا واقفيه يا سنى كه دوست دار اهل بيت باشند كه مستضعفانند توان چيزى دادن تا شايد كه به احسان تاليف قلوب ايشان شود و شيعه شوند

[رد سائل ]

(و روى الوصّافي عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال كان فيما ناجى اللَّه عزّ و جلّ به موسى عليه السّلام انّه قال يا موسى اكرم السّائل ببذل يسير او بردّ جميل انّه ياتيك من ليس بإنس و لا جان ملائكة من ملائكة الرّحمن يبلونك فيما خوّلتك و يسالونك فيما نوّلتك فانظر كيف أنت صانع يا ابن

عمران) در موثق كالصحيح منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در جمله آن چيزهايى كه حق سبحانه و تعالى راز گفت با حضرت موسى عليه السلام اين بود و حديث مناجات حضرت موسى را در

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 122

كافى روايت كرده است بسند مرسلى اما اجزاى آن را در كافى و كتب صدوق و غير آن به اسانيد متكثره معتبره روايت كرده اند كه حق سبحانه و تعالى با موسى مناجات كرد يعنى در طور يا در دلش انداخت كه اى موسى سايل را گرامى دار اگر چه به اندك چيزى باشد و اگر چيزى نداشته باشى نحوى رد كن كه آزرده نشود كه إن شاء اللَّه مرتبه ديگر بدهم و الحال چيزى با من نيست به درستى كه گاه هست كه مى آيد به نزد تو سايلى كه نه آدمى است و نه جنى بلكه فرشتگانى چندند از ملائكه رحمت كه آزمايش مى كنند ترا در آن چه عطا كرده ام ترا از مال و سؤال مى كنند از تو چيزى را كه به تو احسان فرموده ام پس ملاحظه كن كه چگونه سر مى كنى با سايل پس اگر فرشتگان باشند و تو ايشان را رد كرده باشى چه حسرتها كه خورى بعد از رد و خطاب بحسب ظاهر با موسى است و بحسب واقع با ديگران و اللَّه تعالى يعلم (و قال صلوات اللَّه عليه اعط السّائل و لو كان على ظهر فرس) و شيخان بسند صحيح روايت كرده اند از محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه سايل را عطا كن و اگر چه بر اسب سوار

باشد و لفظ كان در اكثر نسخ نيست و در كافى و تهذيب هست و ظاهرا از قلم نساخ افتاده است و بعضى از اصحاب به تبعيت عامه خذلهم اللَّه ذكر كرده اند كه از جمله احاديث موضوعه است اين حديث با آن كه ارباب حديث ما همه حكم به صحت آن كرده اند و علما باين حديث عمل نموده اند و ظاهرش آنست كه رد سايل نمى بايد كرد از جهة داشتن اسب چون ممكن است كه اسب را به عاريت گرفته باشد و اگر از او باشد ممكن است كه اضعاف آن دين در ذمه اش باشد و بر تقدير عدم دين ممكن است كه از اهل تجمل بوده باشد و بى فرس

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 123

نتواند زيستن و اكثر اصحاب استثنا كرده اند اسب را با خانه و خادم بلكه هر چه از جمله ضروريات باشد كه بى آن نتواند زيستن مثل جامه تجمل اگر از اهل آن باشد و كتب علمى و غير آن را چنانكه شريعت سمحه سهله مقتضى آنست كه كار را بر مستحقين تنگ نكنند اگر چه نظر بحال مستحق أنسب آنست كه تا مقدورش باشد نگيرد و تا واجب نشود سؤال نكند (و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله لا تقطعوا على السّائل مسألته فلو لا انّ المساكين يكذبون ما افلح من ردّهم) و بسند سكونى منقول است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه قطع مكنيد سؤال سايل را برد و اگر چه دروغ گويد مگوييد كه دروغ است كه سبب ايذاى او شود بلكه غنيمت دانيد دروغ ايشان را كه اگر نه آن بود كه بعضى از

ايشان دروغ مى گويند هر آينه رستگار نمى شد كسى كه رد ايشان مى كرد و ليكن بمجرد آن كه بعضى دروغ گويند يا همه دروغ گويند حكم نمى توان كرد كه اين كلام دروغ است مثلا سايل مى گويد كه سه روز است كه قوت نخورده ام و مظنون باشد كه دروغ مى گويد و اگر تبره اش پر از نان باشد حمل نمى توان كرد كه شايد كوفتى داشته باشد كه نان نتواند خورد و خواهد كه همه را جمع كند و بفروشد و چيزى مناسب مرضش بخرد يا آن كه اگر سايل سر كرده است و درد دلى مى كند اگر پيش از اتمام سخنش چيزى به او دهيد يا گوييد كه مطلب ظاهر شد چيزى بدهيد او را سبب شكستگى دل او مى شود بلكه بگذاريد كه مطلب را تمام كند و اصلا اظهار كذب او مكنيد هر چند دانيد و چيزى به او ندهيد او را رد جميل كنيد و بگوئيد كه إن شاء اللَّه حق سبحانه و تعالى خواهد داد چيزى كه ما به شما بدهيم يا كنايه از رد است يعنى سايل را رد مكنيد چنانكه وارد

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 124

شده است در تفسير قول حق سبحانه و تعالى وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ كه مراد اين است كه سايل را رد مكنيد.

و احاديث بسيار وارد شده است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله هرگز سائلى را رد نفرمودند اگر چيزى داشتند مى دادند و اگر نه مى گفتند كه خدا خواهد داد كه بمنزله وعده بود سايل را كه دلش خوش باشد و يا آن كه تا مقدور باشد چيزى به ايشان بدهيد هر چه باشد.

چنانكه كالصحيح

از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقول است كه رد مكنيد سايل را اگر چه سمّ سوخته باشد كه ممكن است كه زخمى داشته باشد بر زخمش به پاشد يا آن كه هر چند بكار او نيايد و دور اندازد تو بده و رد مكن و اظهر آنست كه مبالغه است در قلت و غرض اينست كه رد مكنيد اگر چه پاره از نان خشك باشد بدهيد.

و كالصحيح منقول است كه حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هيچ سايلى را رد مكنيد و شامل سؤال علوم و درس و دعا و ساير مسايل هست و هم چنين اگر دختر خواهد و كفو باشد (و روى عن الوليد بن صبيح قال كنت عند ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فجاءه سائل فاعطاه ثمّ جاءه اخر فاعطاه ثمّ جاء آخر فاعطاه ثمّ جاءه اخر فقال وسّع اللَّه عليك ثمّ قال انّ رجلا لو كان له مال يبلغ ثلثين او اربعين الف درهم ثمّ شاء ان لا يبقى منها شى ء الّا وضعه فى حقّ لفعل فيبقى لا مال له فيكون من الثّلاثة الّذين يردّوا دعاؤهم قال قلت من هم؟ قال احدهم رجل كان له مال فانفقه فى وجهه ثمّ قال يا ربّ ارزقنى فيقول الرّبّ أ لم ارزقك، و رجل جلس فى بيته و لا

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 125

يسعى فى طلب الرّزق و يقول يا ربّ ارزقنى فيقول الرّب عزّ و جلّ أ لم اجعل لك سبيلا إلى طلب الرّزق و رجل له امرأة تؤذيه فيقول يا ربّ خلّصنى منها فيقول عزّ و جلّ أ لم اجعل أمرها بيدك) و در موثق كالصحيح

و صحيح منقول است از وليد بن صبيح بن وزن امير يا بر وزن حسين كه من نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بودم كه سائلى آمد و حضرت چيزى به او دادند و سايلى ديگر آمد و دادند و سائلى ديگر آمد و دادند و سائل چهارم كه آمد حضرت دعا كردند او را تا رد نكرده باشند كه حق سبحانه و تعالى روزى را بر تو فراخ گرداند بعد از آن حضرت از جهة بيان مسأله فرمودند كه اگر شخصى مالى داشته باشد كه سى هزار درهم يا چهل هزار درهم بوده باشد و خواهد كه چيزى باقى نماند يا چيزى را باقى نگذارد، و در كافى شى ء نيست و همه را در راه مشروع صرف نمايد مى تواند كرد اما آخر از جمله آن سه كسى خواهد بود كه دعاى ايشان را رد مى كنند وليد گفت عرض نمودم كه آن سه كس كيستند حضرت فرمودند كه يكى از آنها شخصى است كه مالى داشته باشد و همه را صرف نمايد اگر چه در راه مشروع باشد و بعد از آن گويد كه خداوندا مرا روزى ده پروردگار عالميان فرمايد كه آيا ترا روزى ندادم دويم شخصى كه در خانه خود نشسته باشد و در طلب رزق سعى نكند و گويد كه اى پروردگار من مرا روزى ده پس پروردگار جل جلاله فرمايد كه آيا من از جهة تو راهى مقرر نساخته ام كه از آن راه طلب كنى روزى راه و سيم مردى است كه او را زنى باشد و آن زن او را آزار دهد و گويد كه خداوندا مرا از

دست اين زن خلاصى ده حق سبحانه و تعالى فرمايد كه آيا من طلاق او را بدست تو مقرر نفرمودم.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 126

و در موثق كالصحيح از جعفر جعفرى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است اين سه كس با چهارم كه شخصى مال خود را قرض دهد بدون بينه آن شخص منكر شود و او نفرين كند بر منكر خطاب رسد كه آيا امر نكردم به گواه گرفتن.

و در موثق كالصحيح از وليد بن صبيح به زيادتى چهارم كسى كه نفرين كند بر هم سايه و مع هذا مى تواند كه دور رود از هم سايگى او به فروختن خانه.

و در صحيح از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه فرمودند كه دعاى پنج كس مستجاب نمى شود و نفرين شوهر زن را و حال آن كه طلاقش بدست اوست و نفرين آقا بر بنده كه سه بار گريخته باشد از او و نفروشد او را، و شخصى از زير ديوار مايل گذرد و تند نرود تا بر سرش آيد، و كسى كه قرض دهد و گواه نگيرد و كسى كه در خانه نشسته باشد و گويد اللهم ارزقنى و بطلب روزى نرود و ازين باب اخبار بسيار وارد شده است و در مواضع خود نيز خواهد آمد

[سه سايل را بدهيد و اگر بيشتر بدهيد بهتر]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه فى السّؤال اطعموا ثلاثة و ان شئتم ان تزدادوا فازدادوا و الّا فقد ادّيتم حقّ يومكم) و در موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه سه سايل را بدهيد و اگر بيشتر بدهيد بهتر و اگر نه حق آن روز را

داده ايد (و قال صلوات اللَّه عليه اذا اعطيتموهم فلقّنوهم الدّعاء فانّه يستجاب لهم فيكم و لا يستجاب لهم فى أنفسهم) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه چون

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 127

به سايلان چيزى دهيد هر مطلبى كه داريد به فقرا بگوئيد كه هم چنين دعا كنيد از جهة ما كه دعاى ايشان در حق شما مستجاب مى شود و در حق خودشان مستجاب نمى شود.

و در صحيح از حضرت ابو الحسن كاظم يا رضا صلوات اللَّه عليهما منقولست كه دعاى هيچ كس را حقير مدانيد زيرا كه دعاى يهود و نصارى در حق شما مستجاب مى شود و در حق خودشان مستجاب نمى شود و در حسن كالصحيح منقول است از حضرت على بن الحسين صلوات اللَّه عليهما كه هر كه تصدق كند بر مسكينى ضعيف و آن مسكين در آن ساعت دعا كند دعاى او مستجاب مى شود و از اين جهت است كه خطاب به حضرت سيد المرسلين صلوات اللَّه عليه رسيد كه چون زكات را بگيرى از جهة دهندگان دعا كن كه دعاى تو سبب ازدياد ايمان ايشان مى شود و امام و فقيه نيز دعا مى كنند از جهة ايشان، و سائل را خفت است دعا كردن مگر آن كه ايشان بطلبند دعا را كه خفت نخواهد بود (و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه فى الرّجل يعطى غيره الدّراهم يقسمها قال يجرى له من الاجر مثل ما يجرى للمعطي و لا ينتقص من اجره شي ء) و در كافى و بعضى از نسخ و لا ينقص المعطى من اجره شيئا و در صحيح از جميل منقول است كه آن حضرت فرمودند كه هر

گاه شخصى چيزى از نقره يا غير آن به شخصى دهد كه او قسمت كند آن را در ميان فقرا از جهة قسمت كننده آن مقدار ثواب هست كه مالك را هست و از بهره مالك چيزى كم نمى شود يا او از حصه مالك چيزى را كم نمى كند

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 128

(و لو انّ المعروف جرى على سبعين يدا لأوجروا كلّهم من غير ان ينتقص من اجر صاحبه شي ء) و كلينى در قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه اگر نيكى به هشتاد دست بگردد و در اين كتاب هفتاد است همه ثواب يابند بى آن كه از مزد صاحب چيزى كم شود، و چون صدوق همه را صحيح مى داند و نام راوى را نبرده است همه را درهم كرده است بعضى از اوقات و در مثل اينجا توهم تكرار مى شود و احاديث بر اين مضمون بسيار است (و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه أيّ الصّدقة افضل قال جهد المقلّ اما سمعت قول اللَّه عزّ و جلّ وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ هل ترى هاهنا فضلا) و كالصحيح منقول است از ابو بصير كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند كه كدام تصدق بهتر است حضرت فرمودند كه تصدق پريشانى كه قليلى داشته باشد و آن را ايثار كند نمى شنوى كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه ايثار مى كنند ديگران را بر خود هر چند خودشان نهايت فقر دارند آيا مى بينى در اينجا فضلى، يعنى ظاهر است كه حق سبحانه و تعالى مدح اهل البيت صلوات اللَّه عليهم و مدح انصار فرموده است بر ايثار و

سوره هل اتى نيز در ايثار نازل شده است و ظاهرا نسبت به عيال بار ايثار عيال است و كسى كه تنها باشد ايثار خوبست اگر قوت صبر داشته باشد مانند اهل بيت مستحق ثناى الهى خواهند بود (و قال علىّ بن الحسين صلوات اللَّه عليهما ضمنت على ربّى ان لا يسال احد من غير حاجة الّا اضطرّته المسألة يوما إلى ان يسال من

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 129

حاجة) و كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليهما منقولست كه من ضامنم يعنى البته چنين است كه حق سبحانه و تعالى مقرر فرموده است كه هر كه بدون احتياج سؤال كند البته چنين شود كه سؤال كند با احتياج اگر چه يك روز باشد.

[هر كه درى از سؤال بر روى خود بگشايد حق درى از فقر بر روى او گشايد]

(و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه اتّبعوا قول رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله انّه قال من فتح على نفسه باب مسألة فتح اللَّه عليه باب فقر) از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه متابعت كنيد قول آن حضرت را كه فرمودند يا از جهة آن كه فرمودند كه هر كه درى از سؤال بر روى خود بگشايد حق سبحانه و تعالى درى از فقر بر روى او گشايد (و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه ما من عبد يسال من غير حاجة فيموت حتّى يحوجه اللَّه عزّ و جلّ إليها و يكتب له بها النّار) و كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه هيچ بنده با عدم احتياج سؤال نكند مگر آن كه حق سبحانه و تعالى او را محتاج كند به آن حاجت پيش از مرگ يعنى از دنيا بيرون نرود تا محتاج شود و

آتش جهنم نيز از جهة او واجب شود.

و كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر گاه شخصى قوت سه روزه داشته باشد و سؤال كند فرداى قيامت در صحراى محشر بر روى او گوشت نباشد (و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله انّ اللَّه عزّ و جلّ احبّ شيئا لنفسه و ابغضه لخلقه ابغض عزّ و جلّ لخلقه المسألة و أحبّ لنفسه ان

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 130

يسال ليس شى ء احبّ اليه من ان يسال فلا يستحيى احدكم ان يسال اللَّه عزّ و جلّ من فضله و لو شسع نعل) و در صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه بتحقيق كه اللَّه تعالى از براى خود چيزى را دوست داشته است، و از براى خلق دشمن داشته است كه بندگان از غير او سؤال كنند، و دوست مى دارد كه از او سؤال كنند و هيچ چيز نزد حق سبحانه و تعالى محبوبتر از اين نيست كه از او سؤال كنند پس مى بايد كه هيچ يك از شما شرم نكنند از آن كه از فضل الهى چيزى سؤال كنند و اگر چه بند نعلين باشد كه از خدا بطلبند و مگوييد كه اين قابل نيست زيرا كه قليل و كثير نزد او يكسان است و مى بايد كه هر دو نزد بنده بزرگ باشد چون از جانب اوست.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه إيّاكم و سؤال النّاس فانّه ذل فى الدّنيا و فقر تتعجّلونه و حساب طويل يوم القيمة) و كالصحيح منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه زنهار كه چيزى از مردمان مطلبيد كه طلب سبب

مذلت و خواريست در دار دنيا و فقريست كه خود را به آن مبتلا مى كنيد بدست خود و حساب دراز خواهد بود در روز قيامت.

و مرويست كه لقمان به پسرش گفت اى فرزند صبر را كه تلخ است چشيده ام و پوست درختان تلخ مزه را خورده ام نيافته ام چيزى را كه از فقر تلختر باشد پس اگر روزى به آن مبتلا شوى زنهار كه آن را به كسى اظهار مكن كه ايشان ترا خوار مى كنند و نزد ايشان بى اعتبار مى شوى و نفعى به تو نمى تواند رسانيد، رو به كسى كن كه فقر را داده است او برطرف مى تواند كرد كه از او سؤال كرد كه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 131

نداد و كه اعتماد به او كرد كه نجات نداد او را (و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه لو يعلم السّائل ما فى المسألة ما سال احد احدا و لو يعلم المعطى ما فى العطيّة ما ردّ احد احدا) و در حسن كالصحيح از محمد منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اى محمد اگر سايل بداند قبح سؤال را و عذابى را كه مقرر است بر آن هيچ كس از هيچ كس سؤال نكند و اگر دهنده بداند حسن عطا و ثواب آن را هيچ كس رد نكند هيچ كسرا (و جاءت فخذ من الأنصار إلى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله فسلّموا عليه فردّ عليهم السّلام فقالوا يا رسول اللَّه لنا إليك حاجة قال هاتوا حاجتكم قالوا انّها حاجة عظيمة قال هاتوا ما هى قالوا تضمن لنا على ربّك الجنّة قال فنكس صلّى اللَّه عليه و آله رأسه و نكت

فى الأرض ثمّ رفع رأسه فقال افعل ذلك بكم على ان لا تسالوا احدا شيئا قال فكان الرّجل منهم يكون فى السّفر فيسقط سوطه فيكره ان يقول لإنسان ناولنيه فرارا من المسألة فينزل فياخذه و يكون على المائدة و يكون بعض الجلساء اقرب منه إلى الماء منه فلا يقول ناولنى حتّى يقوم و يشرب) و در حسن كالصحيح از ابو بصير منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه قبيله از انصار به خدمت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله آمدند كه سلام كردند حضرت جواب سلام ايشان را دادند پس عرض نمودند كه يا رسول اللَّه ما را حاجتى است نزد تو حضرت فرمودند كه بگوئيد كه چه حاجت داريد گفتند حاجتى است بزرگ

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 132

فرمودند كه بگوئيد كه چه حاجتست گفتند مى خواهيم كه ضامن شوى از جانب پروردگارت كه ما را به بهشت برد حضرت سر به زير انداختند و خطى به زمين مى كشيدند و ظاهرا انتظار وحى مى بردند پس سر مبارك بالا كردند و فرمودند كه ضامن مى شوم باين شرط كه از هيچ كس چيزى نطلبيد مگر از خدا و ايشان بشرط خود وفا كردند كه بسيار بود كه در سفر تازيانه از دست ايشان مى افتاد و كسى نزد ايشان بود و ليكن نمى خواستند كه سؤال كنند از چهار پا به زير مى آمدند و آن را برمى داشتند و بسيار بود كه بر سر خوانى نشسته بودند و بعضى به آب نزديكتر بودند نمى گفتند كه آب را بده خود برمى خواستند و مى آشاميدند (و قال صلّى اللَّه عليه و آله استغنوا عن النّاس و لو بشوص

السّواك) و از حضرت سيد الانبياء منقول است كه استغنا ورزيد از مردمان و اگر دهند مگيريد چه جاى آن كه طلب كنيد اگر چه بماليدن مسواك ديگران باشد به دندان خود يا آن قدر بماليد كه قدرى كه ريشه كرده باشد بريزد و مسواك پس دهيد و احاديث در فضيلت استغنا از حد حصر بيرونست (و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه المنّ يهدم الصّنيعة) و منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه منت نهادن ضايع مى كند احسان را.

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله انّ اللَّه تبارك و تعالى كره لي ستّ خصال و كرهتهنّ للأوصياء من ولدى و اتباعهم من بعدى العبث فى الصّلاة و الرّفث فى الصّوم و المنّ بعد الصّدقة و اتيان المساجد جنبا و التّطلّع فى الدّور و الضّحك بين القبور)

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 133

و در موثق كالصحيح از اسحاق از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه به درستى كه حق سبحانه و تعالى را خوش نمى آيد از شش خصلت از من و من نيز كراهت دارم اين خصلتها را از جهة اوصياى از فرزندان من و از جهة شيعيان ايشان بعد از من و آنها عبث و بازى كردن است در نماز با ريش و دست و غير آن و در روزه فحش گفتن يا جماع كردن و منت نهادن بر سايل بعد از تصدق و به مساجد رفتن با جنابت و مشرف شدن به خانه مردم و خنده كردن در قبرستان است و تفصيل همه گذشت در باب زيارت قبور و آن چه

مناسب اينجاست منت نهادنست بعد از تصدق و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه اى مؤمنان باطل مكنيد تصدقات خود را به منت نهادن و آزار سايل دادن (و روى عن مسعدة بن صدقة عن الصّادق صلوات اللَّه عليه عن آبائه انّ امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه بعث إلى رجل بخمسة أوساق من تمر البغيبغة و كان الرّجل ممّن يرجى نوافله و يرضى نائله و رفده و كان لا يسال عليّا و لا غيره شيئا فقال رجل لأمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و اللَّه ما سالك فلان شيئا و لقد كان يجزيه من الخمسة الأوساق وسق واحد فقال له امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه لا كثّر اللَّه فى المؤمنين ضربك اعطى انا و تبخل أنت اذا لم اعط الّذى يرجونى الّا من بعد مسألتي ثمّ اعطيته بعد المسألة فلم اعطه الّا ثمن ما اخذت منه و ذلك لأنّي عرّضته لان يبذل لي وجهه الّذى يعفّره فى التّراب لربّي و ربّه عزّ و جلّ عند تعبّده له و طلب حوائجه اليه فمن فعل هذا بأخيه المسلم و قد عرف انّه موضع لصلته و معروفه فلم يصدق اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 134

فى دعائه له حيث يتمنّى له الجنّة بلسانه و يبخل عليه بالحطام من ماله و ذلك انّ العبد قد يقول فى دعائه اللَّهمّ اغفر للمؤمنين و المؤمنات فاذا دعا له بالمغفرة فقد طلب له الجنّة فما أنصف من فعل هذا بالقول و لم يحقّقه بالفعل) و كالصحيح منقول است از آن حضرت از حضرات پدران بزرگوارش يعنى از امام محمد باقر و او از على بن الحسين و او از حسين بن على صلوات اللَّه

عليهم كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه از جهة شخصى يك نصاب زكات از خرماى مزرعه بغيبغه فرستادند و اين شخص مردى بود كه پيش از اين مردمان از او نفعها مى بردند و الحال چيزى نداشت و چشم داشت مردمان بحال خود بود و بهر كس آن مقدار عطا مى كرد كه ايشان از او راضى و خوشنود بودند و اين مرد از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و از غير آن حضرت سؤال نمى كرد پس شخصى به حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه عرض نمود كه يا امير المؤمنين و اللَّه فلانى از شما چيزى طلب نكرد اگر يك وسق كه شصت صاع باشد به او مى داديد او را بس بود پس حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى امثال تو مردم را بسيار نكناد من مى دهم و تو بخل مى ورزى هر گاه شخصى كه از من اميدوار است به او ندهم چيزى مگر بعد از سؤال او و چون سؤال كند به او بدهم پس آن چه به او دهم بهاى آبروى او را داده خواهم بود زيرا كه من او را در معرض اين در آورده خواهم بود كه رويى را كه در خاك مى مالد به نزد پروردگار من و پروردگار او در حال بندگى و طلب حوائج از او چنين رويى را به نزد من آورد و از من سؤال كند ثمن رو انداختن را گرفته خواهد بود پس كسى كه با برادر مؤمن خود چنين كند و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 135

داند كه او پريشان است و محل احسان و انعام اوست پس بحق سبحانه

و تعالى راست نگفته است در دعايى كه از جهة او مى كند چون شخصى كه در مال باطل دنيا با او مضايقه كند چون بهشت با صد هزاران هزار نعمت دائمى را از جهة او خواهد خواست زيرا كه بنده دعا مى كند كه خداوندا بيامرز مردان مؤمن و زنان مؤمنه را پس هر گاه از جهة او طلب مغفرت كند بهشت را طلب كرده است و به زبان گفته است و دلش با زبان موافق نبوده دروغ گفته خواهد بود با حق سبحانه و تعالى پس نباشد كه به زبان از جهة برادرش بهشت طلبد و بفعل مضايقه كند از چهار وسق خرمائى كه ديگرى به او مى دهد پس ببين كه گفتار چه چيز است و كردار چه چيز.

و در صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه نزد من يك حج بهتر است از بنده آزاد كردن و بنده آزاد كردن تا ده بنده آزاد كردن و بهتر از ده بنده آزاد كردن و ده بنده آزاد كردن تا هفتاد بنده آزاد كردن، و نزد من اعانت يك خانه از مسلمانان كردن كه قوت ايشان را و پوشش ايشان را بدهم و روى ايشان را از مذلت سؤال نگاه دارم محبوبتر است از حج و حج و حج تا ده حج و ده حج و ده حج تا هفتاد حج. و ظاهر آنست كه جمعى را ثواب يك بنده آزاد كردنست و جمعى را دو تا هفتاد و هم چنين حج و اين اختلاف بحسب اختلاف در كمالات و نيات و شروط است و اللَّه تعالى يعلم.

و در حسن

كالصحيح منقولست كه از معلى كه شبى باران آمده بود و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از خانه بيرون رفتند به جانب صفه بنى ساعده كه فقرا در آنجا بسر مى بردند من از عقب آن حضرت رفتم ديدم كه چيزى افتاد و حضرت فرمودند كه بسم اللَّه اللهم ردّ علينا يعنى استعانت از

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 136

حق سبحانه و تعالى مى خواهم در يافتن آن چه ريخته است يا باسم او تبرّك مى جويم خداوندا آن چه ريخته است همه را باز ده پس به خدمت آن حضرت آمدم و سلام كردم فرمودند كه معلى توئى گفتم بلى فداى تو گردم فرمودند كه بردار آن چه ريخته است و بمن ده پس ديدم كه نان بسيارى ريخته است هر چه را مى يافتم به حضرت مى دادم پس ملاحظه نمودم انبانى بزرگ بود كه نتوانستم برداشتن، پر از نان بود گفتم فداى تو گردم من بر سر گيرم حضرت فرمودند كه من اولى ام به برداشتن انبان از تو و ليكن با من بيا.

پس در خدمت آن حضرت به سقيفه بنى ساعده رفتيم ديديم كه جمعى همه در خوابند پس حضرت در زير سر هر يك يا در زير انداز ايشان يك نان و دو نان مى گذاشتند تا همه را گذاشتند و برگشتيم عرض نمودم كه فداى تو گردم اين جماعت عارفند بحق يعنى شيعه اند حضرت فرمودند كه اگر عارف مى بودند تعهد نمك ايشان را مى كرديم چنانكه مى كردند به درستى كه حق سبحانه و تعالى از جهة هر چيز خزينه دارى مقرر فرموده است از فرشتگان مگر تصدق را كه حق سبحانه و تعالى خود خازن آنست

و فرمودند كه چون پدرم صلوات اللَّه عليه تصدق مى فرمودند و بدست سائل مى دادند از او پس مى گرفتند و مى بوسيدند و مى بوييدند و باز در دست سايل مى گذاشتند به درستى كه صدقه شب غضب پروردگار را فرو مى نشاند و گناهان عظيم را محو مى كند و صدقه روز مال را بسيار مى كند و عمر را زياد مى كند به درستى كه حضرت عيسى به كنار دريايى گذشتند يك قرص نان را در آب انداختند بعضى از حواريان گفتند كه يا روح اللَّه و يا كلمة اللَّه چرا قوت خود را در آب انداختيد حضرت فرمودند كه تا جانورى از حيوانات بحر آن را بخورد و ثواب آن نزد حق سبحانه و تعالى عظيم است. و در

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 137

موثق كالصحيح از سماعه منقول است كه به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه اگر كسى غير از قوت يك روز چيزى نداشته باشد تصدق مى تواند كرد بر كسى كه اصلا چيزى نداشته باشد و هم چنين كسى كه قوت يك ماهه داشته باشد تصدق مى تواند كرد بر كسى كه از او پست تر باشد و هم چنين صاحب قوت يك ساله بر كمتر از خود بحسب مال تصدق مى كند يا اين جماعت صاحب كفافند و اگر به كسى ندهند محل ملامت نيستند حضرت فرمودند كه دو مرتبه است مرتبه افضل آنست كه در مقام ايثار ديگران را بر خود مقدم دارد چنانكه حق سبحانه و تعالى مدح كرده است جمعى را كه ايثار مى كنند و مرتبه ديگر مرتبه جواز است كه اگر ندهد محل ملامت نيست و دست بالا بهتر است از پائين تر و

ابتدا به عيال كن پس ظاهر شد كه كمال در ايثار است بشرط قوت بر صبر و توكل و تفويض و رتبه اعلى از آن نمى باشد كه اهل بيت را ممكن بود كه يك نان يا دو نان را به سايل دهند و باقى را خود تناول فرمايند و ليكن مى خواستند كه نهايت رتبه كمال را داشته باشند و نسبت به امثال ما اين نحو سر كردن كمال نيست چنانكه اخبار بسيار در اين باب وارد شده است و بعضى گذشت

باب ثواب صلاة الامام

اين بابى است در ثواب صله امام و ظاهرا اعم است از حقوق واجبه مانند نذر و خمس و هديه و شكى نيست كه زكات واجب بر ايشان حرامست و در زكوات مندوبه، و نذر مطلقى كه از جهة بنى هاشم كرده باشند خلافست و فايده ندارد ذكر امثال اينها چون امام معصوم است و هر چه بايد مى كند.

(سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن قول اللَّه عزّ و جلّ مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً 2: 245 قال نزلت فى صلة الامام صلوات اللَّه عليه) در موثق كالصحيح از اسحاق منقول است كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كرد از تفسير اين آيه كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه كيست كه قرض دهد به خداوند عالميان قرضى نيكو تا حق سبحانه و تعالى مضاعف كند از جهة او أضعاف بسيار حضرت فرمودند كه اين آيه در صله امام عليه الصلاة و السلام نازل شده است يعنى قرض دادن به ايشان قرض دادنست بحق سبحانه و تعالى هم چنان كه اطاعت ايشان اطاعت حق سبحانه و تعالى و معصيت ايشان معصيت

حق سبحانه و تعالى است و گذشت كه امثال اين آيه بسيار است كه چون حق سبحانه و تعالى ايشان را خليفه خود كرده است در اطاعت و عصيان و اكرام و احسان ايشان را بمنزله خود كرده است چنانكه اگر كسى اطاعت نايب پادشاه كند اطاعت پادشاه كرده است و اگر مخالفت او كند مخالفت پادشاه كرده

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 139

است و اين مجازيست شايع در ميان عرب و عجم بلكه جميع اهل لسان.

و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه هيچ چيز نزد حق سبحانه و تعالى محبوبتر از اين نيست كه دراهم را به نزد امام صلوات اللَّه عليهم برند و حق سبحانه هر درهمى را مانند كوه احد مى كند و خود فرموده است كه كيست كه قرض دهد يعنى از جهة رضاى او به او قرض دهد قرضى نيكو چون هر چه در راه او داده مى شود قرض است و اينجا قرض حسن است كه بهترين قرضهاست تا مضاعف گرداند از جهة او اضعاف بسيار، پس حضرت فرمودند كه و اللَّه كه اين آيه در صله امام نازل شده است و بس و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرموده است كه از شما قرض طلبيده است حق سبحانه و تعالى و حال آن كه خزينهاى آسمانها و زمينها از اوست و اين از محض شفقت و احسان اوست كه مال خود را از بنده خود از جهة مصلحت آن بنده قرض فرموده است.

و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى احتياجى بخلق ندارد كه قرض طلبيده است از آن چه در

دست خلايق است بلكه هر چه مال خداست از جهة ولى اوست كه معصوم است و هر كه اعتقاد كند كه امام محتاج است به آن چه در دست خلايق است او كافر است بلكه مردمان محتاجند كه امام از ايشان قبول فرمايد چنانكه حق سبحانه و تعالى خطاب به معصوم كرده است كه بگير از اموال صدقه را تا ايشان را مطهر و مزكى سازى و اخبار بسيار بر اين مضامين وارد شده است و شكى نيست كه هر آيه كه وارد شده است در فضيلت خيرات شامل صله امام صلوات اللَّه عليه هست مگر آن چه بيرون رفت و شك نيست كه عالم بوجود معصوم بر پاست و حق

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 140

سبحانه و تعالى دنيا را از جهة ايشان آفريده است و اگر چيزى صرف معصوم شود و صف ثواب آن نمى توان كرد.

(و قال صلوات اللَّه عليه درهم يوصل به الامام افضل من الف الف درهم فى غيره فى سبيل اللَّه) و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه يك درهمى كه آن را صله امام كنند بعنوان هديه يا خمس و غير آن از چيزهائى كه بحسب ظاهر شرع از امام باشد و به آن حضرت رسانند بهتر است از هزار هزار درهمى كه در راههاى ديگر از ابواب خير صرف نمايند.

و در صحيح از يونس از بعضى از مشايخش منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه درهمى كه به امام رسانند و صله امام كنند بهتر است از دو هزار هزار درهم كه در غير آن از وجوه برّ صرف نمايند.

محتمل

است كه همين حديث باشد و تغيير بوجوه برّ از صدوق شده باشد و دو هزار را هزار كردن از نساخ شده باشد و ممكن است كه حديث ديگر باشد و احاديث مثل كوه احد از حساب بيرون است و ممكن است كه مراد از همه كثرت عظيم باشد يا اقل مراتب آن هزار هزار باشد و بعد از آن ضعف آن و بعد از آن آن كه حساب آن را نتوان كرد و همه در معنى آيه داخل است چون اضعاف كثيره است و فرقست ميان اضعاف كثيرى كه حق سبحانه و تعالى فرمايد يا بنده چون وارد است كه اگر كسى نذر كند كه تصدق كند بمال كثير هشتاد درهم كافى است چون حق سبحانه و تعالى فرموده است كه بتحقيق كه خداوند شما نصرت داد شما را در موطن بسيار و چون حساب كرديم هشتاد فتح بود كه واقع شده بود و در اين موضع نيز اگر چه حق سبحانه و تعالى خبر داده است و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 141

كثير فرموده است و ليكن فرقست ميان خبر به آن چه واقع شده است و وعده بهشتى كه واقع خواهد شد چون در تفسير همين آيه واقع شده است چند حديث كه مثل كوه احد خواهد بود و آن را اگر بوزن درهم حساب غير از حق سبحانه و تعالى كسى نمى تواند حساب كردن.

و اين تشبيهات نيز به اعتبار عقول ضعيفه است كه نزد ايشان هزار هزار و دو هزار هزار و كوه احد بزرگ و بسيار مى نمايد و اگر نه چه نسبت است ميان آن چه حق سبحانه و تعالى در بهشت

كرامت مى فرمايد و ميان اين حسابها و احتمالى ديگر آنست كه اينها حساب ثواب نباشد بلكه حساب عمل باشد به آن كه نزد حق سبحانه و تعالى چنين باشد كه ثواب تصدق يك درهم مرتبه باشد از مراتب بهشت كه حق سبحانه و تعالى آن را داند و به تفضل خود با امت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه چنان كرده باشد كه آن چه امم سابقه بر درهم مثاب مى شدند بفضل الهى اقل مراتب اين امت ده مثل امم سابقه باشد و بعد از آن نسبت به جمعى كه سعيهاى بليغ و مجاهدات شاقه در راه الهى كرده باشند يك درهم هفتصد در نامه عمل ايشان نوشته شود كه ايشان داده اند و هم چنين بحسب مراتب كمال بالا رود و بحسب مراتب شخصى كه به او دهند آن مضاعف شود و بحسب اوقات و از منه و اماكن مشرفه و امثال اينها ديگر مضاعف شود و بحسب احوال نيز مضاعف شود چنانكه گذشت كه آب دادن در جائى كه آب باشد بمنزله بنده آزاد كردن است و در جائى كه نباشد بمنزله احياء نفسى است بلكه نفس است و كسى كه احياء يك نفس كند چنانست كه احياء عالمى كرده باشد و اين احياء نيز مختلف است يكى احيائى كه از مردن خلاصى دهد و يكى احيائى است كه از كشتن خلاصى دهد و يكى احيائى

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 142

است كه از عذاب ابد خلاصى دهد كه سبب تو به فاسقى شود و بالاتر آن كه سبب اسلام كافرى شود و بالاتر آن كه كافرى را به مراتب عاليه برساند باز نسبت به آن

كافر نيز مختلف مى شود چنانكه احاديث متواتره وارد شده است در ثوابها كه فرزندان حضرت اسماعيل را آزاد كرده باشد يا ايشان را از كشتن رهانيده باشد و على هذا القياس پس ملاحظه نما در درهمى كه به امام رسانى چه مرتبه خواهد داشت به اعتبار اصل اعانت آن حضرت و آن نيز به اعتبار شناختن ايشان مختلف مى شود.

چنانكه در زيارات ايشان وارد شده است كه يك زيارت برابر است با بيست حج و نظر به بعضى برابر است با هزار حج و نظر به بعضى با هزار هزار حج و اگر عيد واقع شود برابر است با صد هزار هزار، و چنانكه در نماز جماعت گذشت كه اقل مرتبه مضاعفه بيست و پنج است و اگر خلف عالم باشد هزار است، و اگر خلف عالم در مسجد كوفه باشد هزار هزار است و اگر در مسجد مدينه مشرفه باشد ده هزار هزار است و اگر در مسجد الحرام باشد صد هزار هزار است و اگر عدد زياده شود كه دو كس باشند مضاعف مى شود مضروبا احدهما فى الاخر به آن كه هر يك را صد هزار هزار صد هزار هزار مضاعف مى شود و اگر سه كس باشند باين نسبت مضاعف مى شود تا ده عدد و بعد از آن حساب آن را كسى بغير از حق سبحانه و تعالى نمى داند بحسب آن چه نوشته مى شود در نامه عمل بنده كه اين مقدار عمل كرده و ثواب يك نماز را هيچ كس نمى داند بغير از حق سبحانه و تعالى از نعيمى كه در بهشت كرامت مى فرمايد و ابد الا باد باشد.

و از اين تحقيق بسيارى از

تعارضها بر طرف مى شود و ظاهر مى شود كه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 143

بحسب اشخاص و زمانها و مكانها و رعايت شروط لازمه و مندوبه و امثال اينها مختلف مى شود حتى به اعتبار ترتب آثار چنانكه جمعى از علما گفته اند در ضربت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه افضل است از عبادت جن و انس تا روز قيامت كه به اعتبار ترتب آثار است زيرا كه آن ضربت سبب تقويت اسلام شد لهذا منقول است كه در آن روز حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه امروز اسلام و كفر در برابر هم افتاده اند اگر عمرو بن عبد ود كشته شود اسلام باقى خواهد بود تا روز قيامت و اگر على كشته شود كفر خواهد بود تا روز قيامت و منافات ندارد كه اين يك سبب مضاعفه باشد و اسباب ديگر نيز باشد مانند اخلاص آن حضرت و علم آن حضرت و فضايل آن حضرت چنانكه در هر يك حديث مستفيضه وارد شده است كه اگر بسنجند اخلاص آن حضرت را با اخلاص همه امت حضرت سيد المرسلين هر آينه اخلاص على سنگينى خواهد كرد، و هم چنين محبت آن حضرت خدا و رسول را و محبت خدا و رسول آن حضرت را و ساير كمالات آن حضرت را كه در همه بر همه زيادتى خواهد داشت حاصل آن كه اين بحريست عميق و بغير از حق سبحانه و تعالى و جمعى كه حق سبحانه و تعالى ايشان را عالم گردانيده است به اين ها از انبياء و اوصياء و اولياء كسى ديگر به تفصيل نمى داند و امثال ما بر سبيل اجمال ممكن است

كه بدانيم و آن هم اگر فضل الهى شامل احوال شود. «وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا و ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من لم يقدر على صلتنا فليصل صالحى موالينا يكتب له ثواب صلتنا و من لم يقدر على زيارتنا فليزر

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 144

صالحى موالينا يكتب له ثواب زيارتنا) و منقول است كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر كه نتواند هدايا و تحف و نيكى و كرمى و ساير خوبيها بما كند پس بايد كه اينها را به شيعيان ما كه صالح و متقى باشند بكند تا نوشته شود از جهة او ثواب صله ما، و هر كه قدرت نداشته باشد كه به زيارت ما آيد بايد كه زيارت كند صلحاء شيعيان ما را تا نوشته شود از جهة او در نامه عملش ثواب زيارت ما.

و در قوى از حضرت موسى بن جعفر يا على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهم منقولست كه فرمودند كه هر كه قدرت نداشته باشد كه زيارت كند ما را پس بايد كه زيارت كند برادران مؤمن صالح خود را تا نوشته شود از جهة او ثواب زيارت ما، و هر كه قدرت نداشته باشد بر صله ما پس بايد كه صله كند برادران مؤمن صالح خود را تا نوشته شود در نامه عملش ثواب صله ما. و ظاهرا مراد از صله احسان و خوبيهاى مستحبه باشد، و ممكن است كه شامل حقوق واجبه باشد و حق ايشان را از خمس به شيعيان صالح توان دادن چنانكه گذشت احاديث بسيار، و

احاديث احياء زمين موات كه از جمله اموال ايشان است متواتر است و خواهد آمد و بر تقدير عدم جواز تصرف بر سبيل اطلاق در قدر ضرورت دور نيست كه بى دغدغه باشد.

چنانكه در صحيح از حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه مرويست كه فرمودند كه هر كه محتاج شود و ضرورت شود او را از شيعيان ما بر او حلال است هر چه خواهد از اموال ما.

و كالصحيح از معاذ منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بر شيعيان ما حلال است و بر ايشان فراخ گردانيديم كه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 145

صرف كنند از آن چه از اموال ما نزد ايشان بوده باشد بنحو متعارف وسط كه نه تنگ گيرند بر خود و نه اسراف كنند، و چون حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه عليه خروج فرمايند بر هر صاحب گنجى گنجش حرامست تا آن را به خدمت آن حضرت برند كه مدد لشكر كنند و اين عبارت دو احتمال دارد يكى آن كه هر چه از مال حضرت جمع شده باشد به خدمت آن حضرت برند و يكى آن كه چون حضرت در حال غيبت مال خود بر شيعيان مباح فرموده اند و در حال حضور هر كس هر مال زيادتى كه داشته باشد واجبست كه به نزد حضرت برند پس اگر مصلحت دانند به او گذارند و اگر نه نزد شيعيان نگذارند كه سبب فريفته شدن ايشان شود و مانع جهاد ايشان شود چون زمان آن حضرت همگى عقل كامل بهم خواهند رسانيد كسى مخالفت الهى نخواهد كرد و اسرافات بر طرف خواهد شد مستحق زكات و فطر بهم

نرسد و ندا كنند كه مستحق كيست و كسى جواب ندهد، اگر مال كسى از او بيفتد كسى برندارد تا خود بيايند و بردارند و اگر از كسى عملى حرام واقع شود فى الحال به نزد آن حضرت يا نايب آن حضرت كه همه اولياء اللَّه صاحب فراست باشند آيند و ايشان اقامت حد تا تعزير كنند و اگر خود نيايند حضرت كس فرستند و ايشان را طلبند و بر آن كه گواه گواهى دهد حضرت اقامه حد يا تعزير فرمايند، و ميراث را به جمعى دهند كه در عالم ارواح با هم الفت داشته اند و ساير احكامى كه مخصوص زمان آن حضرتست صلوات اللَّه عليه كه خواهد آمد إن شاء اللَّه و ليكن اكثر علما حمل كرده اند اين احاديث مطلقه را بر مناكح چون احاديث متواتره وارد است بر حليت آن، و هم چنين زمينهاى موات اگر احيا كنند و خانه بسازند مى توانند نشست و نماز مى توانند كرد و اين اباحت نيز در اخبار متواتره وارد شده است و هم چنين انفال زمين مانند

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 146

سر كوهها و شكم رود خانه ها و مانند بحرين كه به جنگ نگرفته اند.

و در روايتى قوى وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه جمعى جنگ كنند بى رخصت امام هر غنيمتى كه بهم مى رسد از امام است و اگر بامر امام جنگ كنند و غنيمتى بيابند خمس از امام است.

و در حسن كالصحيح از معاوية بن وهب منقول است كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اگر چرخچى امام بفرستد و غنيمتى بياورند چه حكم دارد

و چگونه قسمت مى كنند آن را حضرت فرمودند اگر جنگ كنند با سردارى كه امام سردار ايشان كرده باشد خمسى از خدا و رسول است و خمس را در ميان ايشان قسمت مى كنند و اگر قتال نكرده باشد يعنى بامر امام يا مطلقا هر غنيمتى كه بهم مى رسد از امام است هر جا كه مى خواهد صرف مى نمايد و اكثر علما عمل كرده اند و سابقا مذكور شد كه اگر در واقع از حضرت امير المؤمنين بود آن حضرت حكم مفتوح العنوه بر آن جارى ساختند تا مسلمانان در تعب نباشند يا آن كه مال آن حضرتست و حضرت به شيعيان گذاشتند تا حضرت صاحب الامر خروج فرمايند و اللَّه تعالى يعلم

[كتاب الصوم ]

باب علّة فرض الصّيام

(سال هشام بن الحكم ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن علّة الصّيام فقال انّما فرض اللَّه عزّ و جلّ الصّيام ليستوي به الغنيّ و الفقير و ذلك انّ الغنيّ لم يكن ليجد مسّ الجوع فيرحم الفقير لأنّ الغنيّ كلّما اراد شيئا قدر عليه فاراد اللَّه عزّ و جلّ ان يسوّى بين خلقه و ان يذيق الغنيّ مسّ الجوع و الالم ليرقّ على الضّعيف و يرحم الجائع) اين بابى است در بيان علت واجب ساختن حق سبحانه و تعالى صوم را بهشت سند صحيح منقول است از هشام كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از علت روز گرفتن حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى واجب گردانيد روزه را تا به سبب آن مساوى شوند غنى و فقير زيرا كه غنى باختيار خود گرسنگى نمى كشد تا بر فقيران رحم كند زيرا كه غنى هر چه مى خواهد بر آن قدرت

دارد پس حق سبحانه و تعالى روزه را مقرر ساخت تا غنى و فقير را مساوى كند و بچشاند غنى را الم گرسنگى و در كافى در حديث حمزه كه خواهد آمد به جاى مس مضض است بمعنى حرقت و الم اگر چه مس نيز لطفى دارد كه مراد اين باشد كه الم غنى مثل فقير نيست زيرا كه خاطرش جمع است كه شب تلافى مى كند بخلاف فقير و به سبب اين الم قدر گرسنگان را بداند و بر ضعيف رقت كند و بر گرسنه رحم كند

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 148

(و كتب ابو الحسن علىّ بن موسى الرّضا صلوات اللَّه عليهما إلى محمّد بن سنان فيما كتب من جواب مسائله علّة الصّوم لعرفان مسّ الجوع و العطش ليكون ذليلا مستكينا مأجورا محتسبا صابرا و يكون ذلك دليلا له على شدائد الآخرة مع ما فيه من الانكسار له عن الشّهوات واعظا له فى العاجل دليلا على الاجل ليعلم شدّة مبلغ ذلك من اهل الفقر و المسكنة فى الدّنيا و الآخرة) و كالصحيح منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه در جواب سؤالهاى محمد نوشتند در علة روزه داشتن كه از جهة آنست كه بيابد تعب گرسنگى و تشنگى را و به سبب آن نفس اماره ذليل شود چون قوت او از شهوات است، و با تضرع شود و چون فرمان الهى برده است ثواب بايد و قرب الهى او را حاصل شود و عادت كند نفس بر صبر و به اندك جفائى كه كشد او را راهنمايى كند بر سختيهاى آخرت با آن كه اكثر شهوات از خوردن حاصل مى شود و به سبب نخوردن سورت

شهوات شكسته مى شود و پند دهنده او باشد در دار دنيا كه قدر گرسنگان را بداند و راهنما باشد بر گرسنگى روز قيامت و جمعى كه در هواهاى گرم روزه داشته باشند گرماى قيامت را نكشند و هر كه آتش روزه در اندرون او شعله كشيده باشد آتش جهنم را نه بيند و فكر كند كه اندك حرارتى با اندك گرسنگى را هر گاه تاب نداشته باشد با آن گرمى و گرسنگى چه خواهد كرد، و بداند كه هر گاه جمعى در اين نشاء فقير باشند حال ايشان چگونه است و هم چنين جمعى كه در آنجا گرسنگى كشند تا كارى نكنند كه در دار دنيا به فقر و محنت مبتلا شود و در دار عقبى به فقر و عذاب گرفتار شود و هر گاه آدمى تاب اين جفا ندارد تاب آن چون خواهد داشت.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 149

و در حسن كالصحيح از فضل مرويست كه حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه فرمودند اين علتها را از جهة صوم و در آخر باين عنوانست كه تا استدلال كنند به سبب مشقت روزه كه چگونه مى گذرد بر فقرا در روزه و غير روزه چه مى رسد به سبب فقر تا باعث شود كه حقوقى كه حق سبحانه و تعالى در مال ايشان واجب گردانيده است بدهند.

و در صحيح و حسن كالصحيح منقول است از زراره كه ابرش از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه سؤال كرد كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه روزى كه مبدل شود اين زمين به زمين ديگر چه چيز مبدل خواهد شد حضرت فرمودند كه مبدل مى شود به نان سفيد

ميده كه خلايق از آن خورند تا از حساب فارغ شوند ابرش گفت كه در آن روز و آن دهشت خوردن به ياد كسى مى رسد حضرت فرمودند كه در وقتى كه در جهنم باشند از خوردن ضريع و آشاميدن حميم نمى افتند هر گاه در عذاب باشند مى خورند در حساب چون نخورند، و چند حديث كالصحيح بر اين مضمون وارد شده است پس گرسنگى در قيامت باين عنوان خواهد بود كه جمعى كه در عذاب باشند به ايشان ندهند هم چنان كه اهل جهنم تا هزار سال استغاثه العطش نكنند حميم به ايشان نمى دهند حق سبحانه و تعالى همه را از همه عذابها نجات كرامت فرمايد بجاه محمد و عترته الطاهرين (و كتب حمزة بن محمّد إلى أبي محمّد صلوات اللَّه عليه لم فرض اللَّه الصّوم فورد فى الجواب ليجد الغنيّ مسّ الجوع فيمنّ على الفقير) و در قوى منقولست از حمزة كه عريضه به خدمت حضرت امام حسن

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 150

عسكرى صلوات اللَّه عليه نوشتم كه حق سبحانه و تعالى چرا روزه را واجب گردانيده است پس فرمان آن حضرت صلوات اللَّه عليه بما رسيد كه تا بيابد غنى حرارت و مشقت گرسنگى را تا انعام كند بر فقير، و در كافى مضض الجوع فيحنوا و ظاهرا صدوق از آنجا برداشته است و تصحيف از نساخ شده است اگر چه بهمان معنى است اما در اين مقام عبارت كافى در هر دو كلمه اربط است و حنو شفقت و مهربانى است (و روى عن الحسن بن على ابن ابى طالب صلوات اللَّه عليهما انّه قال جاء نفر من اليهود إلى رسول اللَّه صلّى اللَّه

عليه و اله فساله اعلمهم عن مسائل فكان فيما ساله ان قال له لأيّ شى ء فرض اللَّه عزّ و جلّ الصّوم على أمّتك بالنّهار ثلثين يوما و فرض على الامم اكثر من ذلك فقال النّبيّ صلّى اللَّه عليه و اله انّ ادم لمّا اكل من الشّجرة بقى فى بطنه ثلثين يوما ففرض اللَّه على ذرّيته ثلثين يوما الجوع و العطش و الّذى ياكلونه باللّيل تفضّل من اللَّه عزّ و جلّ عليهم و كذلك كان على آدم ففرض اللَّه ذلك على أمّتي ثمّ تلا هذه الآية كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ أَيَّاماً مَعْدُوداتٍ قال اليهوديّ صدقت يا محمّد فما جزاء من صامها فقال النّبيّ صلّى اللَّه عليه و اله ما من مؤمن يصوم شهر رمضان احتسابا الّا أوجب اللَّه تبارك و تعالى له سبع خصال أوّلها يذوب الحرام فى جسده، و الثّانية يقرب فى رحمة اللَّه عزّ و جلّ و الثّالثة يكون قد كفّر خطيئة آدم ابيه، و الرّابعة يهوّن اللَّه عليه سكرات الموت، و الخامسة امان من الجوع و العطش يوم القيمة، و السّادسة يعطيه اللَّه براءة من النّار، و السّابعة يطعمه اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 151

من طيّبات الجنّة قال صدقت يا محمّد) و در امالى من ثمرات الجنة است و ليكن در خصال من طيبات است منقول است بسند قوى كالصحيح از حضرت سيد جوانان اهل بهشت امام حسن صلوات اللَّه عليه كه جمعى از يهودان به نزد حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله آمدند و اعلم ايشان از چند مسأله پرسيد كه آن ده مسأله است و بعضى گذشت در وضو و غسل و نماز

و از جمله آن مسائل يكى اينست كه چرا حق سبحانه و تعالى روزه را بر امت تو در روز مقرر ساخت سى روز و بر امم سابقه بيشتر مقرر فرمود پس آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه چون حضرت آدم از شجره تناول نمود سى روز در شكم آن حضرت ماند و حق سبحانه و تعالى بر ذريت آن حضرت سى روز واجب گردانيد گرسنگى و تشنگى را و آن چه در شب مى خورند از تفضل الهى بود بر ايشان و بر حضرت آدم نيز سى روز واجب بود پس حق سبحانه و تعالى بر امت من همان سى روز را واجب گردانيد، پس حضرت اين آيه را خواندند كه واجب شد بر شما روزه چنانكه واجب شده بود بر امم پيش از شما تا آن كه تقوى ورزيد از خوردن و آشاميدن و جماع و غير آن، يا روزه را واجب كردم بر شما تا به سبب روزه اجتناب كنيد از جميع معاصى و چند روزى معدود بر شما واجب گردانيدم.

يهودى گفت راست گفتى يا محمد پس بگوئيد كه چه ثواب دارد كسى كه اين ماه را روزه دارد حضرت فرمودند كه هر مؤمنى كه ماه رمضان را روزه دارد از جهة رضاى الهى حق سبحانه و تعالى از جهة او هفت چيز مقرر سازد.

يكى آن كه حرام در بدنش گداخته مى شود اگر خورده باشد دويم: نزديك مى شود به رحمت حق سبحانه و تعالى.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 152

سيم: كفاره ترك اولى پدرش آدم را داده است.

چهارم: حق سبحانه و تعالى بر او آسان مى كند مشقت جان كندن را.

پنجم: سبب ايمنى

است از گرسنگى و تشنگى روز قيامت.

ششم: حق سبحانه و تعالى عطا مى فرمايد او را بيزارى از آتش جهنم يا براتى مى دهند او را كه در آنجا نوشته باشد كه او را از آتش بيزار است.

هفتم: از ميوه هاى بهشت يا از خوردنيهاى نفيس بهشت او را طعام دهند يهودى گفت راست گفتى يا محمد و بقيه اين حديث در فضايل حج إن شاء اللَّه مذكور خواهد شد.

باب فضل الصّيام

[اسلام بر پنج چيز بنا شده ]

(قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه بنى الاسلام على خمسة اشياء على الصّلاة و الزّكاة و الحجّ و الصّوم و الولاية) اين بابى است در فضيلت مطلق روزه اعم از روزه ماه رمضان و غير آن چون فضايل روزه رمضان را خدا خواهد گفت اگر چه بعضى از اين اخبار در فضل ماه رمضانست و ليكن چون لفظ رمضان ندارد در اينجا ذكر كرده است.

منقول است در صحيح از زراره كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بناى اسلام بر پنج چيز است بر نماز، و زكات، و حج، و روزه، و امامت ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم و بر اين مضمون احاديث صحيحه متواتره وارد شده است و دلالت مى كند بر آن كه اگر كسى اينها را يا يكى از اينها را اعتقاد نداشته باشد و انكار كند اصلش را يا وجوبش را كافر است و در اين خلافى نيست و اينها از ضروريات دينست بلكه ظاهرش آنست كه اگر كسى نماز نكند يا زكات ندهد يا حج نكند يا روزه نگيرد كافر باشد و حق آنست كه حكم كافر دارد يعنى عذابش مثل عذاب كفار است، و هم چنين اگر كسى كه يك

امام را اعتقاد به امامتش نداشته باشد كافر است به اين معنى كه هميشه در جهنم خواهد بود چون احاديث متواتره وارد شده است كه هر كه بميرد و امام زمان خود را نداند كافر مرده است اگر چه هميشه روزها روزه باشد و شب تا صبح عبادت كند و امام زمان خود را شناسد بعد از خدا و رسول اگر همه عبادت را ترك

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 154

كند از ايمان بدر مى رود اما از اسلام بدر نمى رود چنانكه بر اين مضمون نيز احاديث صحيحه متواتره وارد شده است.

[روزه امان از آتش است ]

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله الصّوم جنّة من النّار) و در صحيح زراره منقولست بسند سابق بلكه جزو همان حديث است و ليكن فاصله بسيار شده و به تقريبى مى فرمايد كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه روزه سپريست يعنى مانعى است عظيم از دخول نار چنانكه سپر نمى گذارد كه شمشير تاثير كند و اين مضمون نيز متواتر است و دور نيست كه تشبيه به سپر از آن جهت باشد كه اگر گناه كبيره باشد روزه فايده نداشته باشد هم چنان كه اگر شمشير تيز باشد سپر پر فايده ندارد.

[صائم در عبادت خداست و لو خواب باشد]

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله الصّائم فى عبادة و ان كان نائما على فراشه ما لم يغتب مسلما) و در قوى از آن حضرت صلى اللَّه عليه منقول است كه روزه دار در عبادتست و در نامه عملش عبادت مى نويسند هر چند در خواب باشد بلكه خواب او نيز عبادتست و خواب فرد خفى است يعنى اگر مشغول كارى باشد در عبادتست ما دام كه غيبت نكند مسلمانى را كه غيبت بلكه هر فسقى روزه را از كمال مى اندازد خصوصا غيبت كه بدترين فسقهاست اگر چه در واقع راست باشد همان فسق است و اگر دروغ باشد بهتانست و بدتر است از غيبت.

و در فقه رضوى مذكور است كه از غيبت مؤمن و از سخن چينى اجتناب كنيد كه اين هر دو روزه را فاسد مى كنند و غيبتى نيست فاسق را خصوصا شارب الخمر و قمار باز خصوصا شطرنج باز را، و جائى دگر ذكر كرده است كه در روزه از پنج چيز اجتناب

كن كه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 155

روزه ات را باطل مى كند از اكل و شرب و از جماع و از دروغ بر خدا و رسول و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم و از كلام فحش و نظر كردن به جايى كه جايز نباشد، و در روايتى وارد شده است كه غيبت روزه را فاسد مى كند و باقى فسقها آن را از كمال مى اندازد، و از قى كردن باختيار، و از ارتماس در آب و غيبت بكسر غين آنست كه غايبانه شخصى از وصف يا فعل او چيزى ذكر كنند كه اگر بشنود آزرده شود بانكه اگر بگويد بالا كوتاه يا بالا بلند يا يك چشم، و جمعى اين معنى را استثنا كرده اند و گفته اند كه عيوب ظاهره را نقل كردن غيبت نيست و رواياتى كه بر نهى وارد شده است حمل بر كراهت كرده اند، يا آن كه از روى بدى بگويد يا بعنوان بدى بگويد كه استخفاف او باشد حتى آن كه اگر بگويد كه الحمد للّه كه كور نيستم و لنگ نيستم زبان من لال نيست و غرضش شخص خاصى باشد و كنايه به او داشته باشد، و هم چنين اكثر علما استثنا كرده اند جرح رجال را چون احكام شرعى بر آن مترتب است و عمل بقول فاسق نمى توان كرد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه اگر فاسقى خبرى را به شما رسانيد تثبت كنيد و از ديگران تفحص كنيد تا ظاهر شود آن كه آن خبر دروغ است يا راست است، و ابن طاوس عليه الرحمه دغدغه نموده است كه خبث باشد و بنده نيز دغدغه مى كنم، و اگر كسى در سند باشد

كه جرح نموده باشند او را بنده آن حديث را مهما أمكن وصف به خوبى و بدى نمى كنم و بسيار تتبع نموده ام كه جمعى را كه جرح نموده اند كه فلانى وضاع حديث است بعضى از اصحاب ما متابعت سنّيان كرده اند و اين جرات نموده اند و تا معصوم بر اين معنى شهادت ندهد حكم به كذب و وضع نمى توان كرد و تا غايت نشنيده ام كه از رواة حديث ما

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 156

كسى شراب خوردن يا زنا و امثال اين كباير را كرده باشد و امرى عظيم بوده است در ازمنه حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم از حضرت امام موسى كاظم تا به حضرت صاحب الامر خصوصا در زمان امام على نقى و امام حسن عسكرى صلوات اللَّه عليهما كه ائمه را پادشاهان در حبس مى داشتند و شهيد مى كردند جمعى اين شبهه را ذكر كردند كه چون شود كه خليفه خدا بر دست كافران گرفتار باشند يا كشته شوند البته غايب شده اند و شنيده بودند كه صاحب الامر غايب خواهد شد گفتند البته حضرت امام موسى خواهد بود و غلاة بسيار شدند از عوام و اين معنى ظاهر است كه طبايع عوام مايل است به غلو و غلاة احاديث ائمه را مستند خود مى كردند مثل اخبار آن كه ما جنب اللَّه و ما عين اللَّه و ما يد اللَّه و ما باب اللهيم و علما مضطر مى شدند به جرح راويان امثال اين اخبار از اصحاب اسرار نمى بينى كه مردمانى را كه جرح نموده اند ذكر كرده اند كه او از اهل ارتفاع است و مى گويند كه حديث فلان گاهى معروفست و گاهى منكر بلكه اكثر اوقات ائمه

معصومين صلوات اللَّه عليهم از دست اين جمع در عذاب بوده اند بيش از نواصب مجملا بسيار چيزها ديديم كه اصلى ندارد بنا بر اين جرات نمى توان نمود در امثال اين جماعت كه جرح كنند چون همه بحسب ظاهر فوق معنى عدالت را داشته اند و در شرح فهرست اين كتاب تحقيقات بسيار در معرفت رجال مذكور است و احاديث بسيار وارد است كه فاسق را غيبت نيست و حرمت ندارد كه رعايت اين بايد كرد كه بد او را نگويند و نشنوند.

چنانكه در موثق از سماعه منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه فرمودند كه هر كه با مردمان معامله كند و بر ايشان ستم نكند، و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 157

چون خبرى نقل كند دروغ نگويد، و چون وعده دهد ايشان را خلف وعده نكند چنين شخصى غيبت او حرامست و مروت او كامل است و عدالت او ظاهر است و اخوت با او واجبست.

و صحيحه ابن ابى يعفور نيز قريب باين است و در قوى منقول است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه فاسق را غيبت نيست خصوصا هر گاه فسق خود را ظاهر كند، و احاديث در اين باب بسيار است و إن شاء اللَّه در باب عدالت مذكور خواهد شد و احتياط در دين آنست كه زبان خود را از غيبت مطلقا حفظ نمايد كه در اخبار وارد شده است نان خورش سكان جهنم است مگر مبتدعى باشد كه سبب اضلال مردمان شود كه در آن صورت واجبست از باب نهى از منكر هر گاه قدرت داشته باشد بر دفع آن باين عنوان.

[صوم مخصوص منست و من جزا مى دهم به سبب روزه ]

(و قال صلّى اللَّه عليه

و اله قال اللَّه تبارك و تعالى الصّوم لي و انا اجزى به و للصّائم فرحتان حين يفطر و حين يلقى ربّه عزّ و جلّ و الّذى نفس محمّد بيده لخلوف فم الصّائم عند اللَّه اطيب من ريح المسك) و به اسانيد متكثره كالصحيح و صحيح منقول است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه صوم مخصوص منست و من جزا مى دهم به سبب روزه چنانكه در حديث به است، و در حديث كالصحيح عليه است يعنى بر روزه من جزا مى دهم و صايم را دو خوشحالى هست يكى در وقت افطار، و دويم بعد از مرگ كه وقت ملاقات اوست پروردگار خود را به جزاى عمل از خير و شر و به ثواب و عقاب و بحق آن خداوندى كه جان محمد در قبضه قدرت اوست كه بوى دهن روزه دار نزد

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 158

حق سبحانه و تعالى خوشتر است از بوى مشك نزد شما چون بوى خوش و بد از توابع مزاجست كه از لوازم جسم است و ذات مقدس او از آن بالاتر است كه او را از صفات جسمانيات بهره باشد، پس خوشبوئى نزد حق سبحانه و تعالى عبارتست از قبول عمل كه چون بنده ترك مالوفات جسمانى از جهة رضاى خداوند خود مى كند حق سبحانه و تعالى او را ثواب عظيم كرامت مى فرمايد بمنزله كسى كه خوشحال شود از بوى مشك.

و صدوق به اسناد او از ابن عباس روايت كرده است كه حضرت سيد الانبياء صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه

هر عملى كه فرزند آدم مى كند از اوست غير از روزه كه از منست و من بر او جزا مى دهم و روزه در روز قيامت سپر بنده است از آتش جهنم چنانكه در دنيا سلاح از براى دشمن مى بايد در عقبى سلاح آتش صومست و به خدا قسم كه بوى دهن روزه دار نزد حق سبحانه و تعالى از بوى مشك خوشتر است و صايم را دو خوشحالى است يكى در وقت افطار كه مى خورد و مى آشامد و وقتى كه ملاقات مى كند مرا كه او را داخل بهشت مى كنم و در وجه اختصاص صوم بجناب اقدس خود وجوه گفته اند.

يكى آن كه حق سبحانه و تعالى مخصوص خود كرده است و نگذاشته است كه احدى از جهة غير او روزه بگيرد و عبادات ديگر را كه مخصوص نكرده بود از جهة بتان و كواكب و اشجار كردند، ديگر آن كه در روزه ريا نمى رود البته هر كه روزه مى گيرد از براى خدا مى گيرد غالبا زيرا كه ممكن است چيزى خورد و آشامد يا نيّت نكند و گويد كه روزه ام ديگر تشبه شده است بجناب اقدس او چون حق سبحانه و تعالى را خوردن و امثال آن نيست و منقول است

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 159

كه حضرت سيد المرسلين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه به اخلاق الهى متخلق شويد مثل نخوردن و نخوابيدن و بد نكردن و بد نگفتن و حمد و ثنا و حلم و استغنا وجود و احسان و اطعام كردن و آب دادن و امثال اينها از صفات كمالى كه طلبيده است از بندگان نه چيزى چند كه مخصوص اوست از عظمت و كبريا و

جلال.

ديگر آن كه روزه سبب شكستگى است و مثمر معرفت و محبت و ربط است و لهذا بعضى اجزى را مجهول خوانده اند يعنى من جزاء روزه ام يعنى معرفت و محبت من.

ديگر آن كه انشا باشد يعنى روزه را خالصا از جهة من بگيريد تا من جزا باشم كه اگر جهة بهشت باشد بهشت جزاست و اگر از جهة خلاصى از عقابست همانست

«و انما لامرئ ما نوى»

و فرح نزد لقا در دنيا ممكن است به معرفت و محبت كه هيچ كمالى و لذتى به اين ها نمى رسد و از اين جهت است كه از مشك خوشبوتر است.

[صدقه دفع شيطان مى كند]

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله لأصحابه الا اخبركم بشي ء ان أنتم فعلتموه تباعد الشّيطان عنكم كما تباعد المشرق من المغرب قالوا بلى يا رسول اللَّه قال الصّوم يسوّد وجهه و الصّدقة تكسر ظهره و الحبّ فى اللَّه عزّ و جلّ و الموازرة على العمل الصّالح يقطع دابره و الاستغفار يقطع وتينه و لكلّ شى ء زكاة و زكاة الابدان الصّيام) و در موثق كالصحيح منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند به اصحاب خود كه آيا مى خواهيد كه شما را خبر دهم به چيزى كه اگر آن را به جا آوريد شيطان از شما دور شود چنانكه مشرق از مغرب دور است صحابه گفتند بلى يا

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 160

رسول اللَّه فرمودند كه روزه روى شيطان را سياه مى كند يعنى هر چند وسوسه مى كند كه مگير مؤمن مى گيرد اگر چه هيچ عبادتى نكند و هر معصيتى را كند بنده ترك روزه نمى كند، يا آن كه از روزه گرفتن شيطان ذليل و بى مقدار مى شود و استيلاى

او كم مى شود و صدقه دادن پشت شيطان را مى شكند كه لشكرهاى او كه هفتصد كسند كه بهر يك از مؤمنان حواله كرده است كه مانع شوند ايشان را از تصدق و چون آدمى تصدق را داد و پشت شيطان را شكست كه لشكرش مغلوب شدند يا خودش. و دوستى كردن با مؤمنان از جهة رضاى خداوند عالميان و اعانت يكديگر كردن بر اعمال صالح قطع مى كند بيخ و بنياد او را يا تسلط او را و استغفار و توبه و انابت شاه رگش را مى برد چون مى بيند كه سعيهاى او همه باطل شد در اضلال ايشان بلكه سيئات ايشان بعد از توبه مبدل شد بحسنات و هر چيزى را زكاتيست و زكات بدنها روزه است چنانكه در دادن زكات بحسب ظاهر مال كم مى شود و بحسب واقع زياد مى شود هم چنين در روزه بترك خوردن نقصان بدن مى شود، اما امساك روز همه امراض را نفع مى كند هر گاه روزه را به آداب بدارند، و چنانكه زكات سبب تطهير نفس است از رذايل خصوصا از صفت ذميمه بخل و سبب نمو و بلندى اوست به مراتب عاليه هم چنين صوم تنزّه نفس است از همه بديها و تخلق اوست به اخلاق الهيه و متصف شدنست به كمالات ملكيه و رسيدن است به درجات غير متناهيه.

[اصل اسلام و فرعه ]

(و قال الصّادق عليه السّلام لعليّ بن عبد العزيز الا اخبرك بأصل الاسلام و فرعه و ذروته و سنامه قال بلى قال اصله الصّلاة و فرعه الزّكاة و ذروته و سنامه الجهاد فى سبيل اللَّه الا اخبرك بابواب الخير الصّوم جنّة)

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 161

و كالصحيح منقولست از على بن

غراب كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه بمن فرمودند كه مى خواهى ترا خبر دهم به بيخ اسلام و شاخ آن و بلندى آن گفتم بلى حضرت فرمودند كه بيخ اسلام نماز است و هر گاه نماز نكند بمنزله كافر است، و گويا درخت اسلام را كه در باغ سينه او كشته بود حق سبحانه و تعالى آن درخت را كند و شاخ درخت اسلام زكاتست كه هر گاه زكات ندهند گويا شاخهاى آن را بريدند كه اسلامش زايل نشده است اما در حكم زوال است به اعتبار عدم حاصل، و بلندى و شرف و علو اسلام در جهاد كردنست در راه رضاى الهى، مى خواهى كه خبر دهم ترا ببابهاى خير روزه سپريست از آتش جهنم و همه ابواب خير از جهة خلاصى از نار است پس گويا صوم جميع آن ابوابست يا آن كه حضرت همه را فرموده باشد و او يكى را كه در خاطرش مانده بود يا اهم بود ذكر كرد و يا آن كه چون روزه گرفتى روزه ترا بجميع عبادات مى دارد.

(و قال صلوات اللَّه عليه فى قول اللَّه عزّ و جلّ وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ قال يعنى بالصّبر الصّوم و قال اذا نزلت بالرّجل النّازلة او الشّدّة فليصم فانّ اللَّه عزّ و جلّ يقول وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ.)

و در كافى به جاى و الصلاة يعنى الصيام است. و كالصحيح منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در تفسير آيه كريمه «وَ اسْتَعِينُوا» و آن دو آيه است يكى واو دارد كه بحسب ظاهر خطاب بيهود است چون در ضمن حكايات ايشان است و يكى خطاب به

مؤمنان است بعنوان يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا و دور نيست كه تكرار آيه در اين حديث به اعتبار تكرار آيه باشد و بنا بر اين مى بايد يكى و او نداشته باشد و نساخ يا روات غافل شده

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 162

باشند از اين معنى يا از جهة تاكيد باشد يا راوى دو مرتبه شنيده باشد و با هم ذكر كرده باشد و اول اظهر است اما آيه اول كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد بيهود مى فرمايد كه وفا كنيد به عهدى كه با شما كرده ام در تورات در متابعت پيغمبر آخر الزمان تا من وفا كنم به عهدى كه با شما كرده ام كه شما را بزرگ كنم در دنيا و عقبى و تبديل مكنيد حقرا بباطل و مفروشيد آيات مرا به بهاى اندك و نماز كنيد و زكات بدهيد و با مسلمانان نماز به جماعت كنيد آيا مردمان را امر مى كنيد به نيكى و خود را فراموش مى كنيد و حال آن كه كتاب خدا را مى خوانيد آيا عقل خود را بكار نمى فرماييد.

و بعد از اين خطابها و عتابها فرموده است كه چون نفوس شما سركش است سركشى او را بشكنيد به يارى صبر كه صوم است و نماز و خاصيت صوم آنست كه قواى شهوانى شكسته مى شود و روح ايمان قوت مى يابد، و نماز شما را بحق سبحانه و تعالى نزديك مى كند و از فحشا و منكر باز مى دارد اميد هست كه هر گاه چنين كنيد توفيق متابعت حق بيابيد و اگر خطاب بيهود باشد بحسب ظاهر خطاب به مؤمنان بلكه عتاب به ايشان نيز خواهد بود به اشاره، و در آيه دويم كه

خطاب به مؤمنان است حضرت مى فرمايد كه هر گاه شدنى يا بلايى پيش آيد از جهت رفع و رفع آن روزه بگيريد و نماز بكنيد چنانكه گذشت پس بنا بر اين در آيه آخر اگر و او نباشد بهتر است و ممكن است كه اول تفسير آيه دويم باشد و دويم از جهة تاكيد باشد و واو از نساخ در هر دو جا زياده شده باشد يا در هر دو جا نقل بالمعنى كرده باشند چون اول آيه را راوى انداخته است و ظاهر آيه دلالت مى كند كه از جهة بلاها و مصايب و حوائج و مطالب صوم و صلاة خوبست، و احاديث صحيحه بسيار در اين باب وارد شده است كه در اين

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 163

صورتها سه روز روزه بگيرد چهار شنبه و پنجشنبه و جمعه و در روز جمعه به صحرا رود و نمازها را به جا آورد و بعضى از آنها گذشت.

و در مصباح كبير نقل كرده است نمازهاى بسيار و در غير آن مذكور است و فى الحقيقه هر حديثى كه در اين باب وارد شده است همه تفسير اين آيه است اگر چه كسى باين معنى متفطن نشده است و از اين باب بسيار است كه ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم اشارات بتفسير آيات فرموده اند بلكه جميع احاديث ايشان چنين است.

(و قال النّبي صلّى اللَّه عليه و اله انّ اللَّه تبارك و تعالى و كلّ ملائكة بالدّعاء للصّائمين و قال صلوات اللَّه عليه أخبرنى جبرئيل عليه السّلام عن ربّه تعالى ذكره انّه قال ما أمرت ملائكتي بالدّعاء لأحد من خلقى الّا استجبت لهم فيه) و در موثق كالصحيح منقولست

كه حضرت سيد الانبياء صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه به درستى كه حق سبحانه و تعالى موكل گردانيده است فرشته چند را كه مخصوص اينند كه دعا مى كنند از جهت روزه داران و به چند سند موثق منقولست كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه من امر نكرده ام فرشتگان خود را كه دعا كنند از جهة احدى از خلقم مگر آن كه آن دعا را البته مستجاب مى كنم و اشاره باين معنى نيز در آيات بسيار شده است از آن جمله آيات الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ است تا به آخر آيه سيم، و غير اينها از آياتى كه ملائكه استغفار و دعا مى كنند از جهة مؤمنانى كه متابعت راه خدا كرده و مى كنند و غرض تنبيه است و تفصيل اين مقام در ذمت مجمع البحرين و جامع الثقلين است بفضل اللَّه و عونه.

[بوى دهان صائم ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه أوحى اللَّه تبارك و تعالى إلى موسى عليه السّلام ما يمنعك من مناجاتى فقال يا ربّ اجلّك عن المناجاة لخلوف فم الصّائم فاوحى اللَّه تبارك و تعالى اليه يا موسى لخلوف فم الصّائم اطيب عندى من ريح المسك) و در صحيح منقول است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه خداوند تبارك و تعالى وحى فرمود به حضرت موسى عليه السلام كه اى موسى چه چيز مانع است ترا از مناجات من و اين وقتى بود كه حضرت موسى مامور شده بود به چهل روز روزه تا حق تعالى به او تورات كرامت فرمايد موسى گفت خداوندا به سبب صوم دهنم بدبو شده است و ترا اعظم از آن مى دانم كه با دهن بد بو

مناجات كنم پس حق سبحانه و تعالى وحى كرد به او كه يا موسى بوى دهن روزه دار نزد من از بوى مشك خوشبوتر است. و بعضى گفته اند كه چون موسى را در طور گفتند كه كفشت را بكن و رعايت ادب كن حضرت چنين يافتند كه همه جا رعايت ادب مى بايد كرد.

[صايم را دو خوشحالى است ]

(و قال صلوات اللَّه عليه للصّائم فرحتان فرحة عند افطاره و فرحة عند لقاء ربّه عزّ و جلّ) و بسند كالصحيح منقول است از ابو الصباح كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه صايم را دو خوشحالى است يكى در وقت افطار و يكى در وقت لقاء پروردگار و همين حديث گذشت.

[هر كه خالصا للّه عز و جل يك روز در هواى گرم روزه دارد]

(و قال صلوات اللَّه عليه من صام للّه عزّ و جلّ يوما فى شدّة الحرّ فاصابه ظمأ و كلّ اللَّه به الف ملك يمسحون وجهه و يبشّرونه حتّى اذا افطر قال اللَّه عزّ و جلّ ما اطيب ريحك و روحك، ملائكتي اشهدوا

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 165

انّي قد غفرت له) و به اسانيد متعدده منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه خالصا للّه عز و جل يك روز در هواى گرم روزه دارد و تشنه شود حق تعالى هزار فرشته را موكل گرداند بر او كه دست، يار و بر روى او مالند و او را بشارت به بهشت دهند تا وقتى كه افطار كند خداوند عالميان فرمايد كه چه خوش است بوى تو و چه خوش است نسيم اخلاص تو اى فرشتگان من گواه باشيد كه او را آمرزيدم و فايده تعظيم فرشتگان و خطاب خداوند عالميان با آن كه او نمى شنود آنست كه اگر صاحب يقين باشد چنان است كه مى شنود و به زبان حال مى گويد كه خداوندا اگر چه به گوش بدن نمى شنوم اما به گوش يقين مى شنوم كه تو چنين مى فرمايى، و در اين وقت حاجات خود را از حق سبحانه و تعالى طلب كند چنانكه در ادعيه نماز شب

وارد شده است و اگر كسى صاحب يقين باشد او را لذتى چند حاصل مى شود كه فوق لذات باشد و محققان ذكر كرده اند كه روزه حقيقى امساك است از غير ذكر او و افطار ايشان به محبت الهى است و چون به مقام محبت فايز شود و همه اين مخاطبات را از گوش هوش مى شنود.

[خواب قيلوله براى روزه دار]

(و قال ابو الحسن صلوات اللَّه عليه قيلوا فانّ اللَّه تبارك و تعالى يطعم الصّائم و يسقيه فى منامه) و در موثق از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه منقولست كه قيلوله كنيد هميشه خصوصا در روزه زيرا كه حق سبحانه و تعالى صايم را در خواب خوردنى و آشاميدنى مى دهد. يعنى فايده خوردن و آشاميدن به سبب قيلوله حاصل مى شود و مجرب است و خواب قيلوله از چاشت است تا ظهر.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 166

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه نوم الصّائم عبادة و صمته تسبيح و عمله متقبّل و دعاؤه مستجاب) و به اسانيد قويه منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه خواب روزه دار عبادتست و در نامه عمل او عبادت مى نويسند خصوصا هر گاه بقصد استحباب قيلوله كند، و خاموشى او را تسبيح مى نويسند خصوصا هر گاه از جهة رضاى الهى خاموش باشد از ما لا يعنى و اعمال خير او مقبول است به سبب صوم، و دعاى او به بركت روزه مستجاب است، و ظاهر حديث اعم است از آن كه اينها للّه باشد با قصد يابى قصد و استبعادى ندارد و احاديث بسيار وارد شده است در آن كه خواب صايم عبادتست و بعضى از اصحاب دغدغه كرده اند در خواب صايم

به اعتبار آن كه صوم عبارتست از كف نفس و در خواب كف نفس نيست و اين محض وسواس است و اگر بيدار باشد و غافل باشد در آن صورت نيز كف نفس نيست، پس بنا بر اين مى بايد صايم از اول روز تا آخر روز هيچ كار ديگر نكند و همين را تكرار كند كه روزه ام و در نماز كه نمى تواند چنين كرد و انواع اين استنباطات مناسب مذهب سنّيان است كه قياس و استحسان را بر نص مقدم مى دارند و جمعى كه از حقيقت نيت خبر ندارند، و خواهد آمد و گذشت مكرر كه نيت اين معنى نيست كه وسواسيان از عبارات اصحاب فهميده اند.

باب وجوه الصّوم

(روى عن الزّهرىّ انّه قال قال لي علىّ بن الحسين صلوات اللَّه عليهما يوما يا زهرىّ من اين جئت فقلت من المسجد قال ففيم كنتم قلت تذاكرنا امر الصّوم فاجتمع رايى و راى اصحابى على انّه ليس من الصّوم شى ء واجب الّا صوم شهر رمضان.

فقال يا زهرىّ ليس كما قلتم الصّوم على اربعين وجها فعشرة أوجه منها واجبة كوجوب شهر رمضان، و عشرة اوجه منها صيامهنّ حرام و اربعة عشر وجها منها صاحبها فيها بالخيار ان شاء صام و ان شاء افطر، و صوم الاذن على ثلاثة اوجه و صوم التّاديب و صوم الاباحة و صوم السّفر و المرض.

قلت جعلت فداك فسّرهنّ لي قال امّا الواجب فصيام شهر رمضان و صيام شهرين متتابعين لمن افطر يوما متتابعين لمن افطر يوما من شهر رمضان عمدا متعمّدا و صيام شهرين متتابعين فى كفّارة الظّهار قال اللَّه عزّ و جلّ وَ الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ ..

فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَتَمَاسَّا، و صِيَامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ فى قَتْل الخَطاءِ لِمَنْ لَمْ يَجِدِ العِتْق وَاجِبٌ لِقَوْلِ اللَّه عَزَّ وَ جَلَ

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 168

وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ دِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ الى قَوْلِه تَعالى فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ، و صيام ثلاثة ايّام فى كفارة اليمين واجب لمن لم يجد الاطعام قال اللَّه عزّ و جلّ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ ذلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمانِكُمْ إِذا حَلَفْتُمْ فكلّ ذلك متتابع ليس بمتفرّق، و صيام اذى حلق الرّأس واجب قال اللَّه عزّ و جلّ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ فصاحبها فيها بالخيار فان صام صام ثلثا، و صوم دم المتعة واجب لمن لم يجد الهدى قال اللَّه عزّ و جلّ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ.

و صوم جزاء الصّيد واجب قال اللَّه عزّ و جلّ وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَةِ أَوْ كَفَّارَةٌ طَعامُ مَساكِينَ أَوْ عَدْلُ ذلِكَ صِياماً ثمّ قال او تدرى كيف يكون عدل ذلك صياما يا زهرى قال قلت لا ادرى قال يقوّم الصّيد قيمة ثمّ يفضّ تلك القيمة على البرّ ثمّ يكال ذلك البرّ اصواعا فيصوم لكلّ نصف صاع يوما و صوم النّذر واجب و صوم الاعتكاف واجب.

و امّا الصّوم الحرام فصوم يوم الفطر و يوم الأضحى و ثلاثة ايّام التّشريق و صوم يوم الشّكّ أمرنا به و نهينا عنه

أمرنا ان نصومه مع شعبان و نهينا عنه ان ينفرد الرّجل بصيامه فى اليوم الّذى يشكّ فيه النّاس، فقلت له جعلت فداك فان لم يكن صام من شعبان شيئا كيف

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 169

يصنع قال ينوى ليلة الشّكّ انّه صائم من شعبان فان كان من شهر رمضان اجزا عنه و ان كان من شعبان لم يضرّه فقلت له و كيف يجزئ صوم تطوّع عن صوم فريضة فقالوا انّ رجلا صام يوما من شهر رمضان تطوّعا و هو لا يدرى و لا يعلم انّه من شهر رمضان ثمّ علم بعد ذلك اجزا عنه لأنّ الفرض انّما وقع على اليوم بعينه و صوم الوصال حرام و صوم الصّمت حرام و صوم نذر المعصية حرام و صوم الدّهر حرام.

و امّا الصّوم الّذى يكون صاحبه فيه بالخيار فصوم يوم الجمعة و الخميس و الإثنين و صوم البيض و صوم ستّة ايّام من شوّال بعد شهر رمضان و صوم يوم عرفة و يوم عاشوراء كلّ ذلك صاحبه فيه بالخيار ان شاء صام و ان شاء افطر.

و امّا صوم الاذن فانّ المرأة لا تصوم تطوّعا الّا باذن زوجها و العبد لا يصوم تطوّعا الّا باذن سيّده و الضّيف لا يصوم تطوّعا الّا باذن صاحبه قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله من نزل على قوم فلا يصومنّ تطوّعا الّا باذنهم.

و امّا صوم التّاديب فانّه يؤمر الصّبىّ اذا راهق بالصّوم تاديبا و ليس بفرض، و كذلك من افطر لعلّة من اوّل النّهار ثمّ قوى بعد ذلك امر بالإمساك بقيّة يومه تاديبا و ليس بفرض و كذلك المسافر اذا اكل من اوّل النّهار ثمّ قدم اهله امر بالإمساك بقيّة يومه تاديبا و

ليس بفرض، و امّا صوم الاباحة فمن اكل او شرب ناسيا او تقيّأ من غير تعمّد فقد اباح اللَّه ذلك له و اجزا عنه صومه.

و امّا صوم السّفر و المرض فانّ العامّة اختلفت فيه فقال قوم

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 170

يصوم و قال قوم لا يصوم و قال قوم ان شاء صام و ان شاء افطر فامّا نحن فنقول يفطر فى الحالتين جميعا فان صام فى السّفر او فى حال المرض فعليه القضاء فى ذلك لأنّ اللَّه عزّ و جلّ يقول فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ.)

و در كافى بعد از اين مذكور است فهذا تفسير الصّيام و هم چنين در تهذيب و در موثق كالصحيح و به اعتقاد ما در صحيح چون به همين عنوان در فقه رضوى هست و مضمونش جميعا مگر نادرا در آيات و اخبار متواتره موجود است لهذا صدوق در اول ذكر كرده است اين حديث را بمنزله فهرستى و بعد از آن يك يك را ذكر مى كند زهرى محمد بن مسلم بن شهابست و گاهى محمد بن شهابش مى گويند و بحسب ظاهر از علماء عامه است و ليكن اعتقاد بسيار به حضرت سيد الساجدين (ص) داشته است و سنيان بواسطه او احاديث بسيار از آن حضرت روايت كرده اند و وجه انقطاعش به اهل بيت آنست كه خود ذكر كرده است كه در زمان بنى اميّه مرا والى كردند و در آن ولايت چنان شد كه شخصى را كشتم و بعد از اين خواهد آمد كه حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه داخل مسجد شدند ديدند كه مردمان هجوم كرده اند بر سر شخصى حضرت پرسيدند كه

چه خبر است عرض نمودند كه شخصى ديوانه شده است حضرت متوجّه آن جانب شدند ديدند كه زهرى به هاى هاى مى گريد و خاك بر سر مى كند حضرت فرمودند كه اى زهرى ترا چه شده است گفت آدمى را كشته ام و جاى من در جهنم خواهد بود ابد الآباد.

حضرت فرمودند كه من بر تو از اين نااميدى از رحمت الهى بيشتر مى ترسم از قتل ناحق چون حق سبحانه و تعالى فرموده است كه نااميد نمى شوند

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 171

از رحمت الهى مگر جمعى كه كافر باشند پس نااميدى كفر است گفت چه كنم حضرت فرمودند كه ايشان را بمال راضى كن گفت راضى نمى شوند، فرمودند كه از آن قبيله دخترى بخواه گفت راضى نمى شوند، حضرت فرمودند كه زر را به كيسه ها كن و در اوقات نمازها در خانه وارث مقتول انداز و كفاره بده و توبه كن و حق سبحانه و تعالى بفضل خود مى بخشد، و او به گفته حضرت عمل نمود و هميشه مى گفت كه اگر حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه به فرياد من نمى رسد من هلاك مى شدم و خود را هلاك مى كردم، و بعيد نيست كه شيعه باشد و از جهة تقيه با سنيان محشور باشد مانند سعد بن جبير و سعيد بن مسيب و قاسم بن محمد و ابو خالد كابلى و امثال ايشان كه شيعه بودند و از روى تقيه اظهار تسنن مى كردند و سعيد بن جبير كه تقيه نكرد حجاج ملعون او را شهيد [كرد] زهرى مى گويد كه داخل شدم به خانه حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه حضرت فرمودند كه اى زهرى از كجا مى آيى گفتم از مسجد فرمودند

كه در چكار بوديد عرض نمودم كه گفتگوى روزه ها در ميان بود پس راى من و راى اصحاب بر اين قرار گرفت كه بغير از روزه ماه رمضان روزه واجب نيست پس حضرت فرمودند كه اى زهرى چنين نيست كه گفته ايد به درستى كه روزه بر چهل نوعست، ده نوع از آن واجبست مثل وجوب روزه ماه رمضان، و ده روزه حرامست، و چهارده روزه تطوع است كه آدمى اختيار دارد در آن اگر خواهد مى گيرد و اگر خواهد افطار مى كند، و صوم اذن بر سه وجه است، ديگر صوم تاديبست، و صوم اباحت، و صوم سفر و مرض است، و ظاهر آنست كه صوم سفر و مرض را يكى حساب كرده اند و صوم اذن را سه تا چهل درست شود عرض نمودم كه بيان فرمائيد همه را فداى تو كردم حضرت فرمودند كه اما

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 172

واجب پس روزه ماه رمضان است كه نص قرآن است و خواهد بود.

دويم دو ماه روزه است كه واجبست پى در پى واقع ساختن بر كسى كه يك روز از ماه رمضان را عمدا عالما افطار كند و ظاهر آنست كه بر سبيل تخيير باشد چون آن چه بر سبيل ترتيب است بيان فرموده اند.

سيم دو ماه پى در پى روزه گرفتن واجبست در كفاره ظهار كسى را كه بنده نيابد و در اينجا و در كافى ظهار مقدم است و در فقه رضوى و خصال كفاره قتل خطا را مقدم داشته اند چنانكه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه آن كسانى كه ظهار مى نمايند با زنان خود و مى گويند كه تو بر من مانند پشت مادر منى و

بعد از آن از اين كلمه پشيمان شوند و خواهند كه با زنان خود جماع كنند مى بايد كه پيش از جماع كفاره بدهند تا توانند جماع كردن، و آن آزاد كردن بنده ايست پيش از جماع و حق سبحانه و تعالى شما را پند مى دهد كه مبادا كفاره نداده جماع كنيد كه حق سبحانه و تعالى عالم است به آن چه شما مى كنيد و بر عذاب شما قادر پس كسى كه بنده و بهاى بنده را از نقد و جنس نداشته باشد واجبست كه دو ماه روزه پى در پى بگيرد قبل از جماع و اگر نتواند دو ماه پى در پى روزه داشتن و شصت مسكين را طعام مى دهد و اين تتمه در باب كفارات خواهد آمد.

چهارم روزه كفاره قتل خطاست و واجبست كه بنده آزاد كند و اگر نداشته باشد دو ماه پى در پى روزه مى دارد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هر كه مؤمنى را از روى خطا بكشد خواه قصد آن فعل داشته باشد مثل شبه عمد و خواه نداشته باشد مثل خطاى محض و شبه عمد مانند زدن پدر فرزند خود را بزدنى كه قصد كشتن نداشته باشد و آن قدر نزند كه بحسب عادت

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 173

كشنده باشد، و دويم مانند تيرى كه بيندازد و قصد آهو داشته باشد آدمى بگذرد و بر او خورد در اين هر دو صورت دو ماه پى در پى روزه داشتن واجبست هر گاه نيابد بنده را كه آزاد كند چنانكه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه هر كه مؤمنى را از روى خطا بكشد واجب است كه بنده مؤمنى

را آزاد كند و واجب است كه ديت را تسليم وارث مقتول نمايند به آن كه اگر شبه عمد باشد بر قاتل است كه از مال خود بدهد و اگر خطاى محض باشد بر عاقله واجبست كه بدهند در سه سال به تفصيلى كه در باب كفارات خواهد آمد تا آنجا كه فرموده است كه اگر نيابد دو ماه پى در پى روزه بدارد.

پنجم: سه روز روزه گرفتن در كفاره يمين، واجبست كسى را كه إطعام كه اقل واجبست نيابد زيرا كه حق سبحانه و تعالى فرموده است بنده آزاد كردن و ده مسكين را طعام دادن يا ده مسكين را پوشانيدن و كسى كه نيابد همه را سه روز روزه بگيرد و اين كفاره قسم شماست هر گاه قسم ياد كرده باشيد و مخالفت قسم نموده باشيد و ظاهرا نذر و عهد نيز يمين اند و حكم يمين دارند چنانكه خواهد آمد، و جميع اين روزه ها كه گذشت مى بايد كه پى در پى واقع سازد به تفصيلى كه خواهد آمد و متفرق نيست مگر در بعضى از صور.

ششم: روزه ايست كه واجبست از جهة سر تراشيدنى كه به سبب نتراشيدن آزار كشد، و در كافى نيز باين عبارتست و در فقه رضوى بنحو آيه است، و در خصال و صيام اذى الحلق الرأس واجب، و قريب به متن است يعنى روزه آزاريست كه به سبب ترك سر تراشيدن آن آزار داشته باشد، و سر بتراشد از جهت رفع آن آزار كفاره آن واجب است چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هر كه از شما بيمار باشد يا آزارى از سر داشته باشد به سبب

نتراشيدن

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 174

بتراشد كفاره بدهد و آن كفاره سه روز روزه داشتن است يا تصدق است به اطعام ده مسكين يا كشتن گوسفنديست، و در اينجا مخيّر است ميان هر سه و اگر روزه دارد: سه روز روزه مى دارد و بقيه را نفرمودند چون مطلوب بيان صوم بود و بقيه در كفارات احرام خواهد آمد.

هفتم: روزه بدل هديى است كه در حج واجبست و نداشته باشد واجبست چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه شخصى كه حج تمتع كند يعنى حجى كه اول عمره را به جا آورد و محل شود و تا احرام بحج گرفتن از محرمات احرام تمتع يابد بر او واجبست كه هديى بدهد هر چه آسان باشد از شتر و گاو و گوسفند و اگر نيابد يكى از اينها را واجبست كه سه روز روزه در حج بگيرد و هفت روز را روزه بگيرد در وقتى كه رجوع كنيد شما به اهل خود يعنى اگر او با شما به خانه رود در خانه روزه مى گيرد و اگر در مكه معظمه بماند وقتى روزه مى گيرد كه شما رجوع كنيد به اهل خود بحسب ظن او مگر آن كه زياده از يك ماه باشد كه چون يك ماه بگذرد روزه مى تواند گرفت و گمان ندارم كه كسى تا بحال متفطن شده باشد بوجه حكمت اين التفات و اين سه روز در مكه روزه گرفتن كه روز هفتم و هشتم و نهم باشد و هفت روز وقتى كه به خانه خود رويد با شرايطش كه خواهد آمد ده روز است كه در بدليست هدى كامل است چون جمعى كه قربانى نداشتند

مغموم بودند كه باين ثواب نرسيديم يا حج ما صحيح نيست با معارضاتى كه عمر كرد و منافقان او را مدد مى كردند كه شايد حج تمتع بر طرف شود، و يكى از شبهات اين بود كه همه كس هدى ندارند پس حج فقرا باطل خواهد بود و معقول نيست كه ما احرام گرفته باشيم و هنوز به عرفات و مشعر نرفته با زنان خود جماع كنيم و آب غسل از سر ما ريزد يا آب منى از ذكر

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 175

ما روان باشد چون مخالف افعال قريش بود و نمى خواست كه طريقه جاهليت بر طرف شود حق سبحانه و تعالى اين آيه را فرستاد و اين تاكيدات فرمود و چون علماء عامه به سبب ترك حق چشمهاى ايشان كور شده و مدار ايشان بر تصحيح قبايح عمر است نمى توانند فهميدن چيزى را كه مخالف گفته او باشد، بنا بر اين در اين عبارت در حيص و بيص افتاده اند و بعضى ملحد شده اند و بعضى تاويلات ركيكه كرده اند.

هشتم: روزه جزاء صيد است و واجبست چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هر كه صيدى را عمدا بكشد پس بر او جزائيست مثل آن چه كشته است از گاو و گوسفند و شتر و حكم مى كند به آن چه بايد كشت دو عادل از مسلمانان.

و در صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه ذو عدل است كه مفرد است نه ذوا كه تثنيه باشد و اين غلط را قراء كرده اند و مراد از ذو عدل امامست صلوات اللَّه عليهم و حضرات ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم بيان مماثلت

كرده اند كه بعنوان هدى به كعبه رسانند مثلا اگر شترمرغ را كشته باشد شتر مى دهد و اگر گاو كوهى كشته باشد گاوى، و اگر آهو را كشته باشد گوسفندى مى دهد پس اگر در احرام عمره واقع شد در مكه مى كشد، و اگر در احرام حج باشد در منى مى كشد يا بر اوست كفاره طعام دادن درويشان با برابر آن روزه مى دارد پس حضرت فرمودند كه مى دانى كه چگونه است برابر آن روزه اى زهرى عرض نمودم كه نمى دانم حضرت فرمودند كه صيد را قيمت مى كنند و آن قيمت را ملاحظه مى نمايند كه چند صاع گندم مى شود از جهة هر نصف صاع يك روز روزه مى گيرد به تفصيلى كه خواهد آمد.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 176

و مجملش آن كه مثلا هر گاه شتر مرغى كشته باشد و شتر و گندم نداشته باشد مى بيند كه مثلا شترى را پنج هزار دينار مى فروشند و صاعى گندم را به دويست دينار پنجاه روز روزه مى گيرد، و اگر در اين صورت شترى هفت هزار ارزد، و گندم دويست دينار باشد هفتاد نصف صاع مى شود زياده از شصت را اعتبار نمى كند و شصت روز روزه مى گيرد و روزه نذر واجبست و روزه اعتكاف واجبست به تفصيلى كه خواهد آمد.

اما روزه حرام پس آن عيد فطر و عيد قربانست و سه روز بعد از عيد قربان است بر كسى كه در منى باشد و روزه روز شك كه سى ام شعبان باشد ما به يك وجه ماموريم به آن و به وجهى نهى از آن واقع شده است ماموريم به آن كه آن را اگر روزه داريم بقصد شعبان بداريم، و نهى وارد شده است

بر ما كه شخصى آن را به تنهايى روزه دارد در وقتى كه همه كس شك دارند يعنى بقصد ماه رمضان و اجمالى در اين عبارت بود كه ظاهرش موافق مذهب عامه است و مراد اين بود كه مذكور شد.

زهرى گويد كه گفتم به حضرت كه فداى تو گردم پس اگر كسى از ماه شعبان هيچ روزه نگرفته باشد چگونه روزه مى گيرد حضرت فرمودند كه در شب سى ام كه شك در آن دارند قصد شعبان مى كند به نيت سنت پس اگر در واقع آن روز رمضان است از رمضان مجزى است و اگر از شعبانست ضرر ندارد عرض نمودم كه چگونه ممكن است كه سنت از فرض مجزى باشد حضرت فرمودند كه همه متفقند بر اين كه اگر شخصى در اثناى ماه مبارك فراموش كند كه ماه رمضان است و بقصد سنت روزه بگيرد ندانسته و آخر بعد از ظهر ظاهر شود كه ماه رمضانست و او نيت شعبان كرده است صحيح است به اعتبار آن كه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 177

همان روز متعين است از جهة صوم و نيت صوم كرده است و آن زيادتى لغو است.

و در فقه رضوى حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه چهل نوع را مى فرمايد در يوم الشك فرمودند كه نيت مى كند روزه شعبان را و ضرر ندارد او را چنانكه اگر كسى در بلاد كفر باشد و ماه رمضان را فراموش كرده باشد و ماه رمضان را به گمان شعبان يا رجب روزه دارد و بعد از آن كه خلاص شود ظاهر شود كه ماه رمضان بوده است كه گرفته است از رمضانش مجزى است زيرا كه فرض بر

آن روز معين واقع شده است و آن را گرفته است و حديث ابان نيز در اين معنى خواهد آمد و اين نوع سخن از قبيل بحث الزامى است نه قياس است و نه مصادره و از اين جهة است كه در رمضان قصد رمضان در كار نيست چون نيت مميز است و تميز در صورتى مى بايد كه ما به الاشتراكى داشته باشد و همين علت را در نذر معين اكثر جارى ساخته اند بخلاف نذر مطلق و قضا كه ما به الاشتراك دارد خصوصا وقتى كه دو صوم در ذمه اش باشد مثل قضاء رمضان و نذر مطلق.

و روزه وصال حرامست كه شب را در نيت داخل كند كلا او بعضا چنانكه خواهد آمد، و روزه خاموشى حرامست چنانكه در بنى اسرائيل بود كه سخن نمى گفتند و مى خوردند و مى آشاميدند اما اگر روزه مشروع باشد و در روزه زبان خود را از بديها بلكه از مباحات نيز حفظ نمايد از اعظم طاعات است و روزه نذر معصيت حرامست، خواه نذر كند معصيت را مانند شراب و زنا و ترك نماز و صله رحم را و خواه شرط نذر باشد مثل آن كه اگر شراب بخورم به شكرانه آن چند روز روزه بگيرم و اگر نماز نكنم به شكرانه روزه بگيرم يا اگر

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 178

شراب نخورم و نماز بكنم از جهت زجر بر نفس روزه بگيرم و بر عكس اين چهار عبادتست كه در فعل طاعت شكرا باشد و در فعل معصيت زجرا و بر ترك معصيت شكرا و بر ترك طاعت زجرا، و روزه دهر حرام است و ظاهرا تقيه فرموده باشند چون جمعى

از عامه حرام مى دانند و قصد حضرت اين باشد كه عيدين و ايام تشريق داخل باشد، و اما روزه كه مخير است يعنى مستحب است و ليكن به استحباب غير مؤكد كه ثواب آن قليل است مثل روز جمعه و بنا بر آن كه ثواب عبادات روز جمعه مضاعف است و بخصوص نيز اخبار در آن وارد شده است اما چون عبادات بسيار در آن روز هست و روزه غالب اوقات آدمى را ضعيف و بى دماغ مى كند و از عبادات باز مى دارد دو حالت دارد نسبت به جمعى كه ضعيف نشوند يا عبادات ديگر نكنند به آن كه مشغول كارهاى ضرورى خود باشند مانند كاسبى كه اگر كسب نكند معاش نداشته باشد روزه بهتر باشد و الا تركش اولى باشد، و هم چنين روزه پنجشنبه هر گاه او را ضعيف سازد از عمل جمعه در غير پنجشنبه اول و آخر ماه، و دوشنبه اگر به شكرانه شهادت حضرتست چنانكه بنى اميه مى گرفتند كفر است و از جهة تعزيه حضرت سيد الشهدا صلوات اللَّه عليه خوبست، و چون شبيه است به شكر بنى اميه تركش اولى است هر چند از جهة تعزيه باشد، و روزه ايام بيض كه سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم هر ماهست و نزد عامه معتبر است و ظواهر اخبار آنست كه منسوخ است چنانكه خواهد آمد و ليكن چون مطلق روزه خوبست و سپر آتش جهنم است اگر بدارد بد نيست و اگر بعوض آن سه روز سنت را بدارد بهتر است و هم چنين است روزه ششه و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 179

آن شش روز بعد از عيد رمضان است و عامه

اهتمام به آن دارند از اين جهت تركش اولى است و فعلش بد نيست و اگر بعد از سه روز بگيرد اولى است چنانكه در صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه سه روز بعد از عيد قربان و سه روز بعد از عيد فطر روزه مگير كه ايام اكل و شربست.

و در موثق كالصحيح از حريز از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم منقولست كه بعد از عيد البته سه روز را روزه مگير و اگر خواهى كه روزه گيرى بعد از سه روز روزه بگيرد، ديگر روز عرفه و روز عاشورا است كه خواهد آمد و همه اين چهارده روز را مخير است مى خواهد روزه مى گيرد و مى خواهد نمى گيرد يعنى مكروهست بمعنى اقل ثوابا يا اولى تركا و چون اين چهارده روز نزد عامه معتبر است حضرت به عبارتى بيان فرمودند كه شيعيان باين معنى كه مذكور شد بفهمند و سنيان موافق باطل خود و ليكن نه شيعه فهميدند و نه سنى مگر محدثين علما و اكثر فضلا چنين فهميده اند كه روزه تطوع است و صدوق روزهاى تطوع را خواهد گفت.

و اما صوم اذن به درستى كه زن روزه سنت نمى تواند گرفت مگر باذن شوهرش و بنده روزه مستحب نمى تواند گرفت مگر باذن آقا و مهمان روزه تطوع نمى تواند گرفت مگر باذن مهماندار و حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه وارد شود بر جمعى البته روزه سنت نگيرد مگر باذن آن جمع و هم چنين روزه مهماندار مكروهست و خواهد آمد همه.

و اما روزه تاديب آن روزه طفلى است كه قريب به

بلوغ باشد از روى تاديب يعنى عادت فرمودن ولى او را كه بعد از بلوغ بر او مشكل نباشد و تشبه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 180

به صايمان نيز داشته باشد، و اين روزه بر او واجب نيست و محتمل است كه مراد اين باشد كه اين تاديب بر ولى واجب نيست و ليكن هر دو محتمل است و استدلال باين حديث بر اين مطلوب نمى توان كرد و دور نيست كه اگر نيت فرض كند تا بر آن عادت كند خوب باشد و چون محتمل است كه بر او سنت باشد اولى آنست كه بقصد قربت واقع سازد و هم چنين امساك مى كند تاديبا كسى كه در اول روز افطار كند به سبب علتى مثل حيض و مرض و سفر و كفر و آن علت زايل شود به آن كه حايض پاك شود يا مرض زايل شود و كافر مسلمان شود و مغمى عليه به هوش آيد و ديوانه عاقل شود بقيه روز را امساك مى كنند از جهة شبيه بودن بروزه داران، و هم چنين است هر گاه مسافر در سفر افطار كرده باشد يا افطار نكرده باشد و بعد از ظهر داخل شود بقيه روز را امساك مى كند و واجب نيست، و اما صوم اباحت كه حق سبحانه و تعالى روزه را مباح كرده است با خوردن و آشاميدن و جماع كردن به آن كه بخورد و بياشامد از روى نسيان يا اوراقى بيايد يا آروغ بزند و عمدا نكند حق سبحانه و تعالى اين قسم روزه را بفضل خود مباح كرده است و اين روزه از او مجزى است.

و اما صوم سفر و مرض به

درستى كه علماء عامه در اين دو روزه اختلاف دادند بعضى گفته اند كه روزه گرفتن ايشان اولى است و بعضى گفته اند كه نگرفتن اولى است و جمعى گفته اند كه مخيرند ميان صوم و افطار و ما كه اهل بيت رسوليم صلى اللَّه عليه و آله مى گوييم كه واجبست كه در سفر و مرض افطار كند و اگر در مرض يا در سفر روزه بگيرد قضا مى كند در صحت و حضر زيرا كه حق سبحانه و تعالى فرموده است و دو مرتبه ردا عليهم فرموده است كه هر كه بيمار باشد يا در سفر باشد پس بر ايشان واجبست كه بعدد ايام مرض و سفر در

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 181

غير مرض و سفر روزه بدارند پس در مرض و سفر طلب نكرده است و روزه كه مطلوب شارع نباشد تشريع و حرامست مع هذا اشعار دارد به آن كه در سفر و مرض نگيرند با احاديثى كه خواهد آمد اينست تفسير روزها مفصلا و به نحوى كه مشروح شد ظاهر شد كه اين حديث مشتمل است بر فوايد بسيار لهذا محدثين همه حكم به صحت اين حديث كرده اند چون متنش دليل صحت است با آن كه حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه به همين تفصيل بيان فرموده اند و تفصيل تامش در ضمن اخبار ظاهر خواهد شد.

باب صوم السّنّة

اشاره

اين بابى است در بيان صوم سنت بدان كه نزد محدثين چنانكه از احاديث اهل البيت ظاهر مى شود آنست كه اكثر اوقات سنت را اطلاق مى كنند بر سنتى چند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله به آن نهايت اهتمام مى داشته اند و مهما أمكن ترك آن نمى فرموده اند مثل

سى و سه ركعت يا سى و چهار ركعت نوافل يوميه در صلاة و مثل سه روز در هر ماه و روزه شعبان و ظاهرا صدوق روزه شعبان را واسطه مى داند ميان سنت و مستحب به اعتبار آن كه آن اهتمامى كه در شأن اين سه روزه وارد شده است در شأن روزه ماه شعبان وارد نشده است و ليكن از اخبار بسيار ظاهر مى شود كه شعبان نيز سنت است اگر چه اهتمام باين سه روز بيشتر باشد هم چنان كه سى و چهار ركعت اگر چه همه سنتند مع هذا در بعضى اهتمام بسيار وارد شده است مثل نمازهاى شب و گذشت، و از ظواهر اخبار صحيحه و حسنه كالصحيحه و قويه كالصحيحه ظاهر مى شود كه سنتهاى آن حضرت همه به تفويض بوده است و استبعادى ندارد كه براى آن حضرت باشد در زياد و كم و ليكن از احاديث قرب نوافل ظاهر مى شود كه آن چه آن حضرت مى كرده است حق سبحانه و تعالى در اقوال بر زبان آن حضرت جارى مى ساخته و در افعال بر دست او جارى مى فرموده است و آيات بسيار بر اين معنى ناطق است و پيشتر اشاره به آن شد و غالب اوقات هر چه از اين

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 183

بابست باين عبارت مى فرمايند كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد بحديث قدسى و گاهى به عبارات ديگر.

[صوم الدهر]

(روى الحسن بن محبوب عن جميل بن صالح عن محمّد بن مروان قال سمعت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه يقول كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله يصوم حتّى يقال لا يفطر و يفطر حتّى يقال لا يصوم ثمّ

صام يوما و افطر يوما ثمّ صام الاثنين و الخميس ثمّ آل من ذلك إلى صيام ثلاثة ايّام فى الشّهر الخميس فى اوّل الشّهر و اربعاء فى وسط الشّهر و خميس فى آخر الشّهر و كان صلوات اللَّه عليه يقول ذلك صوم الدّهر و قد كان ابى صلوات اللَّه عليه يقول ما من احد ابغض إليّ من رجل يقال له كان رسول اللَّه صلوات اللَّه عليه يفعل كذا و كذا فيقول لا يعذّبنى اللَّه على ان اجتهد فى الصّلاة و الصّوم كانّه يرى انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله ترك شيئا من الفضل عجزا عنه) و مرويست كالصحيح از محمد كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و اله مدتى روزه مى گرفتند تا آن كه صحابه از مداومت آن حضرت بر صوم مى گفتند كه حضرت من بعد روزه را نخواهد خورد ديگر مدتى افطار مى فرمودند تا آن كه مى گفتند كه روزه نخواهد گرفت ديگر روزه حضرت داود را مى گرفتند كه يك روز روزه بودند و يك روز افطار مى فرمودند ديگر دوشنبه و پنجشنبه را روزه مى گرفتند و دوشنبه در اين حديث غريبست و بر تقدير صحت از حضرت صادق (ع) تقيه فرموده خواهند بود، ديگر باين منتهى شد عاقبت كه اين سه روز را در هر ماهى روزه مى گرفتند پنجشنبه اول ماه و چهار شنبه اى در

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 184

وسط ماه و پنج شنبه اى در آخر ماه و از تنكير هر دو ظاهر مى شود كه گاهى چهار شنبه اول وسط را مى گرفته باشند و گاهى دويم را و هم چنين

در پنجشنبه، و در پنجشنبه حديث هست و حضرت مى فرمودند كه اگر كسى مداومت بر اين روزه كند چنانست كه هميشه روزه گرفته باشند و بتحقيق كه پدرم صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه هيچ كس نزد من دشمنت را از كسى نيست، و در بعضى از نسخ إلى اللَّه عز و جل است و ظاهرا سهو نساخ باشد چون در كافى و ثواب الاعمال إلى است كه به او گويند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله اين مقدار و اين مقدار عبادت مى كردند و او گويد كه حق سبحانه و تعالى مرا عذاب نخواهد كرد بر آن كه سعى كنم و بسيار كنم نماز و روزه را و لفظ و الصوم در آن دو كتاب نيست اگر چه بودنش أنسب است باين باب گويا اين مرد گمان مى كند كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله چيزى از فضايل را ترك نموده اند كه از آن عاجز شده باشند و محمول است بر سنت كه بر آن زياده كردن تشريع است مثل آن كه بگويند كه نافله ظهر را ده ركعت كردن بهتر است اما اگر شب تا صباح عبادت كنند چنانكه حضرت امير المؤمنين و على ابن الحسين و امام رضا بلكه جميع ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم شبانه روزى هزار ركعت نماز مى كردند نهايت مرتبه كمال است.

[روزه رسول اللَّه ]

(و فى رواية حمّاد بن عثمان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال صام رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله حتّى قيل ما يفطر ثمّ افطر حتّى قيل ما يصوم ثمّ صام صوم داود عليه السّلام يوما و يوما لا ثمّ قبض

صلوات اللَّه عليه و اله على صيام ثلاثة ايّام فى الشّهر و قال يعدلن صوم الدّهر و يذهبن بوحر الصّدر و قال حماد الوحر الوسوسة قال

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 185

حمّاد فقلت و أيّ الايّام هى قال اوّل خميس فى الشّهر و اوّل اربعاء بعد العشر منه و اخر خميس فيه فقلت و كيف صارت هذه الأيّام الّتى تصام فقال لأنّ من قبلنا من الأمم كانوا اذا نزل على احدهم العذاب نزل فى هذه الأيّام فصام رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله هذه الأيّام لأنّها الايّام المخوفة) و در روايت صحيح حماد منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله روزه گرفتند آن قدر كه گفتند ديگر حضرت افطار نخواهند فرمود پس مدتى روزه سنتى نمى گرفتند تا آن كه گفتند ديگر آن حضرت روزه نخواهند گرفت ديگر روزه حضرت داود را عليه السلام مى گرفتند يك روز مى گرفتند و يك روز نه و در بسيارى از نسخ لا نيست و ليكن در كافى و ثواب الاعمال هست و بودنش بهتر است و اگر نباشد در لفظ مراد است در معنى پس آن حضرت كه از دنيا رفتند مداومت بر اين داشتند، و در احاديث بسيار وارد است كه هر چه را آن حضرت بر آن مداومت داشتند در آخر عمر آن را متابعت مى بايد كرد و آن حضرت مداومت داشتند بر هر ماه سه روز و فرمودند كه اين سه روز را كه هميشه روزه دارند روزه دهر است چون يكى را ده مى نويسند و روزه اين سه روز وحر سينه را مى برد و

حماد مى گويد كه وحر بمعنى وسوسه است يعنى بالخاصيه وسواس شيطان از آن شخص زايل مى شود و بعضى گفته اند كه وحر كينه و خشم و عداوت و غضب يعنى صفات ذميمه نفس و اعتقادات خبيثه كه از وسواس شيطان بهم مى رسد زايل مى شود حماد گفت عرض نمودم كه كدام سه روز است فرمودند كه پنجشنبه اول ماه و چهار شنبه اول بعد از دهه اول و پنجشنبه آخر ماه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 186

عرض نمودم كه چرا اين روزها را روزه گرفتن خوبست حضرت فرمودند كه در امم سابقه اگر عذابى نازل مى شد در اين ايام نازل مى شد پس حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله اين روزها را روزه گرفته اند كه چون ايام خوفست حق سبحانه و تعالى خوفها را بر دارد، و دور نيست حمل كردن خوف پنجشنبه را با آن كه احاديث بسيار وارد شده است كه روز عرض اعمال است و فى نفسه روز مباركست به اعتبار آن كه چون در عرض اعمال خوف هست كه مردود شود، روزه از جهة دفع آن خوف باشد و ممكن است كه بر كفار عذاب نازل شده باشد در پنجشنبه نيز چون روز متبركست و بكفر و فسق مى گذرانيده باشند و على اى حال اين حديث غريب است اگر چه صحيح است باصطلاح متاخرين.

[سه روز روزه در ماه ]

(و روى الفضيل بن يسار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اذا صام احدكم الثّلاثة الأيّام من الشّهر فلا يجادلنّ احدا و لا يجهل و لا يسرع إلى الحلف و الايمان باللَّه و ان جهل عليه احد فليحتمل) و كالصحيح و در صحيح از فضيل منقول است كه

آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه يكى از شما شيعيان اين سه روز هر ماه را روزه بدارد البته با كسى جدل و بحث نكند اگر چه در مسائل علمى باشد و جنگ و سفاهت نكند و فى الحال از جهة هر مطلبى قسم بحق سبحانه و تعالى ياد نكند و اگر كسى با او جنگ كند او تحمل كند و بر خود بشكند و جواب نگويد و احتمال و تحمل به يك معنى است و در بعضى از نسخ فليتحمل است ظاهرا از نساخ شده باشد چون كافى و تهذيب مثل اصل است و اين معنى نيز از خواص اين صوم است كه آن چه در واجب مقرر است از قضا و كفاره و آداب در اين صوم رعايت مى بايد نمود اگر چه احاديث مطلقه نيز وارد است كه شامل اين و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 187

غير اين هست اما تخصيص از جهة زيادتى اهتمام است.

(و روى عبد اللَّه بن المغيرة عن حبيب الخثعمىّ قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه أخبرنى عن التّطوّع و عن هذه الثّلاثة الأيّام اذا اجنبت من اوّل اللّيل فاعلم انّي اجنبت فانام متعمّدا حتّى ينفجر الفجر اصوم او لا اصوم قال صم) و به اسانيد صحيح و حسن كالصحيح منقولست از حبيب كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه بفرماييد كه آيا روزه تطوع و اين سه روز در هر ماه كه سنت است اگر جنب شوم از اول شب و علم به جنابت داشته باشم و عمدا بخواب روم تا صبح شود آيا آن روز را روزه بدارم

يا روزه نگيرم حضرت فرمودند كه روزه بگير و به همين مضمونست موثق كالصحيح ابن بكير از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و عمومات اخبار صحيحه كه خواهد آمد.

(و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه صيام شهر الصّبر و ثلاثة ايّام من كلّ شهر يذهبن ببلابل الصّدر و صيام ثلاثة ايّام فى كلّ شهر صيام الدّهر انّ اللَّه عزّ و جلّ يقول مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها) و صدوق در صحيح و كلينى در حسن از آن حضرت صلوات اللَّه عليه روايت كرده اند كه فرمودند كه روزه داشتن ماه صبر كه ماه رمضانست و روزه داشتن سه روز از هر ماهى مى برند وسواسها و اندوههاى سينه را و هر ماه سه روز داشتن بمنزله صوم مدت عمر است زيرا كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه هر كه حسنه به جا آورد مرا و راست ده مثل آن پس سه روز سى روز مى شود و ماه رمضان كه كل ماه را دارد.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 188

(و فى رواية عبد اللَّه بن سنان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله سئل عن صوم خميسين بينهما اربعاء فقال امّا الخميس فيوم يعرض فيه الأعمال و امّا الأربعاء فيوم خلقت فيه النّار و امّا الصّوم فجنّة) و در روايت صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله پرسيدند از روزه دو پنجشنبه كه در ميان ايشان يك چهار شنبه بوده باشد چونست حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اما روز پنجشنبه روزيست كه اعمال مؤمنان را عرض مى كنند

بر حق سبحانه و تعالى يعنى عمل هفته را پس اگر روزه باشد روزه سبب قبول ساير اعمال او مى شود و احتمال دارد كه در پنجشنبه اول و آخر عرض نمايند و اما چهار شنبه كه روزيست كه آتش را در آن روز آفريده اند و روزه سپر آتش است و ظاهرا در اينجا نيز چهار شنبه وسط مراد است.

چنانكه در حسن كالصحيح منقولست از فضل بن شاذان كه از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه شنيدم كه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى روزه سنت را مقرر فرمود كه تمام كند به آن هر نقصى را كه در روزه فرض شده باشد و در ماهى سه روز مقرر فرمود كه در هر ده روز يك روز بگيرند تا آن كه گويا هميشه روزه اند چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هر كه يك حسنه به جا آورد ده حسنه در نامه عملش مى نويسند، و كسى كه در هر ده روز يك روز روزه دارد چنان است كه هميشه روزه داشته است چنانكه سلمان رحمة اللَّه عليه گفت كه سه روز در هر ماهى روزه كل عمر است پس اگر كسى در غير عمر خود روزى را به بيند آن را روزه بدارد و چرا اين سه روز را مقرر فرمود زيرا

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 189

كه در روز پنجشنبه اعمال را عرض مى نمايند پس حضرت سيد المرسلين صلوات اللَّه عليه چنين مقرر ساختند كه در آن روز روزه باشند تا عمل مقبول گردد، و چرا چهار شنبه اول از دهه ميان را مقرر ساختند زيرا كه حضرت صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در اين

چهار شنبه آتش را آفريدند و در اين چهار شنبه چند قرن را حق سبحانه و تعالى هلاك گردانيد و اين روز نحس مستمر است حضرت خواستند كه به سبب روزه نحوست اين روز بر طرف گردد.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه در پنجشنبه آخر ماه عرض مى كنند اعمال را بر حق سبحانه و تعالى.

و در حديث كالصحيح منقولست از آن حضرت كه در اين دو پنجشنبه اعمال بنده را عرض مى نمايند و در چهار شنبه آتش مخلوق شد و روزه سپر آتش است پس از اين جهت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله اين سه روز را روزه مى گرفتند.

(و فى رواية اسحاق بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال انّما يصام يوم الأربعاء لأنّه لم يعذّب أمّة فيما مضى الّا يوم الأربعاء وسط الشّهر فيستحبّ ان يصام ذلك اليوم) و در موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه چرا روزه چهار شنبه را مى گيرند زيرا كه معذّب نشد هيچ امّتى از امم سابقه مگر در روز چهار شنبه.

و در حسن كالصحيح از حريز منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى آتش جهنم را در روز چهار شنبه آفريد و دوست مى دارد

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 190

كه بنده آن روز را روزه دارد تا به سبب روزه در پناه الهى در آيد يا در آورد خود را به دعا از آتش جهنم و در حديث طولانى منقولست كه آن حضرت

صلوات اللَّه عليه عذابهاى امم سابقه را بيان مى فرمايند و احاديث در اين باب از حد تواتر گذشته است.

(و فى رواية عبد اللَّه بن سنان قال قال لي ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه اذا كان فى اوّل الشّهر خميسان فصم أوّلهما فانّه افضل و اذا كان فى اخر الشّهر خميسان فصم اخر هما فانّه افضل) و در روايت صحيحه از عبد اللَّه منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه بمن فرمودند كه هر گاه در اول ماه دو پنجشنبه باشد اول را روزه بگير كه آن افضل است و اگر در آخر ماه دو پنجشنبه باشد آخر آن را روزه بگير كه افضل است و ظاهر لفظ فضيلت آنست كه عكس اين نيز خوب باشد اما آن بهتر باشد و ممكن است كه افضل را حمل بر فاضل يعنى اين خوب است چنانكه مى گويند كه ايمان بهتر است از كفر و صلاح بهتر است از فسق چون احاديث صحيحه بسيار وارد است بر پنجشنبه اول و آخر بلى در دهه آخر اگر مقدم دارد بد نيست كه شايد نرسد به آخر چنانكه خواهد آمد و ليكن احاديث بسيار وارد شده است كه در هر ماه سه روز مستحب است و حمل بر آن سه روز مى توان كرد با آن كه به سبب تقيه مجمل وارد شده است چنانكه اكثر احاديث عامه چنين وارد شده است و اكثر ايشان بر اين مذهبند و اكثر ايشان سه روز ايام البيض را بهتر مى دانند.

و در حسن كالصحيح از محمد بن مسلم منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى

اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 191

عليه و آله در اول بعثت روزه مى گرفتند تا آن كه كمان كردند كه هميشه روزه خواهند بود ديگر افطار فرمودند مدتى كه مى گفتند كه روزه نخواهند گرفت ديگر روزه داودى مى گرفتند يك روز نه يك روز ديگر، آن را ترك فرمودند و ايام البيض را روزه مى گرفتند، ديگر آن را ترك كردند و چهار شنبه در ميان دو پنجشنبه مى گرفتند تا از دنيا رفتند و ظاهر اين خبر آنست كه ايام البيض منسوخ شده باشد چنانكه در علل چنين گفته است و محتمل است كه چون هميشه مستحب است روزه روزه سه روز مشهور افضل باشد و بعد از آن جمع به آن كه يك ماه چهار شنبه ميان دو پنجشنبه و يك ماه پنجشنبه ميان دو چهار شنبه خوب باشد و بعد از آن در هر ماهى چهار شنبه و پنجشنبه و جمعه خوب باشد و بر اين هر دو حديث قوى وارد شده است و بعد از اينها سه روز در هر ماهى هر ده روز يك روز و هر روزى كه خواهد و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد شده است و ليكن مطلقند و مى توان حمل كردن بر مقيدات بلكه بر افضل آن كه چهار شنبه ميان دو پنجشنبه باشد و شك نيست كه اين افضل است و اگر دست بهم ندهد بترتيب سابق عمل كند.

(و سأل عيص بن القاسم ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عمّن لم يصم الثّلاثة من كلّ شهر و هو يشتدّ عليه الصّيام هل فيه فداء فقال مدّ من طعام فى كلّ يوم) و به چند سند صحيح منقول است از

عيص كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از كسى كه بر او شاق باشد روزه گرفتن اين سه روز را آيا عوضى در آن هست كه تدارك آن بكند حضرت فرمودند كه هر روز

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 192

يك مد از گندم يا جو بدهد و مدى صد و پنجاه و چهار مثقال است بمثقال صيرفى و اين فدا از خصايص اين صوم است.

(و روى بن مسكان عن ابراهيم بن ابى المثنّى قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّي قد اشتدّ علىّ صوم ثلاثة ايّام فى كلّ شهر فما يجزى عنّى ان اتصدّق مكان كلّ يوم بدرهم فقال صدقة درهم افضل من صيام يوم) و در صحيح از ابن مسكان منقولست و از اهل اجماع است پس ضرر ندارد جهالت ابراهيم بن مثنى و ابراهيم بن ابى مثنى اگر چه ظاهرا هر دو يك كسند كه ابراهيم گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه به درستى كه شاق است بر من روزه سه روزه در هر ماهى آيا مجزى نيست از من كه تصدق كنم به جاى هر روزى درهمى حضرت فرمودند كه تصدق درهم بهتر است از روزه داشتن يك روز يعنى نسبت به سى كه بر او شاق باشد و احتمال دارد كه مطلقا چنين باشد و ليكن بعيد است.

و در حديث كالصحيح مد وارد شده است و در دو حديث كالصحيح ديگر درهم وارد شده است و غالب اوقات در مكه معظمه و مدينه مشرفه مدى يك درهم قيمت آنست و آن چه ظاهر مى شود از اخبار اطعام مؤمن است و اطعام

در اكثر اوقات به يك مد حاصل مى شود و اگر رعايت فقرا كنند كه در جائى كه يك مد قيمتش بيش از يك درهم باشد مد بدهند و در جائى كه درهم بيشتر باشد درهم بدهند بهتر خواهد بود و يك احتمال آنست كه مخير باشد در ميان هر دو و اول اظهر است.

(و روى الحسن بن محبوب عن الحسين بن ابى حمزة قال قلت

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 193

لأبي جعفر صلوات اللَّه عليه او لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه صوم ثلاثة ايّام فى الشّهر اؤخّره فى الصّيف إلى الشّتاء فانّى اجده اهون علىّ فقال نعم فاحفظها) و مرويست در صحيح از حسين كه گفت عرض نمودم به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه يا به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه بر من مشكل است اين سه روز را در تابستان روزه گرفتن و در زمستان گرفتن آسانتر است آيا مى توانم كه تاخير كنم در تابستان كه تا زمستان نگيرم و در زمستان بگيرم حضرت فرمودند كه بلى حفظ كن اين سه روز را و ترك مكن اگر چه بعنوان قضا باشد و در بسيارى از نسخ اين كتاب الحسن است و سهو كاتبست چون ابو حمزه فرزند حسن نام ندارد و حسين فرزند اوست و ثقه است، و در ثواب الاعمال و كافى و تهذيب حسين است و ليكن در كافى و تهذيب عن ابى حمزه هست و در فقيه و ثواب الاعمال نيست و ظاهرا مى بايد چون منقول نيست روايت حسين از ابى جعفر و در آخر حديث در كافى و تهذيب لا بأس بذلك است پس ممكن است

كه حسين از حضرت روايت كرده باشد بى واسطه و بواسطه و ممكن است كه سهو شده باشد و نقل بالمعنى شده باشد.

و كالصحيح منقول است از حسن كه گفت عرض نمودم بأحدهما صلوات اللَّه عليهما كه شخصى يك ماه از اين سه روز را كه در سالى سنت است چون كل شعبان سنت است و ماه رمضان واجبست ده ماه مى ماند يك ماه مى شود آيا اين يك ماه را در روزهاى كوتاه مى توان گرفت از جهة كل سال؟ حضرت فرمودند كه باكى نيست و ظاهر حديث تقديم است و احتمال قضا دارد.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 194

و در موثق از عمار منقول است كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه از سه روز يك ماه بر او جمع شده باشد يا سه روز ماه را نگرفته باشد و معنى متغير مى شود به اعتبار نسخه كه الايام باشد يا ايام آيا خوب است كه تاخير كند يا در ماه آخر سال يا در آخر ماه ماه را روزه بدارد يا سه روز را حضرت فرمودند كه باكى نيست عرض نمودم كه پى در پى روزه مى گيرد يا متفرق مى سازد حضرت فرمودند كه هر دو مساويست. و ظاهر خبر متن آنست كه بعوض تابستان سه روز زمستان را مى گيرد بقصد ادا و قضا هر دو و ثواب هر دو را دارد، و بعضى گفته اند كه ظاهر اين دو خبر اينست كه قضا را جدا مى گيرد و هر دو خوبست اگر چه اخير بهتر است پس بهتر آنست كه سه ماه تابستان كه نه روز است آن را در زمستان بدارد

و در غير اين سه روز و اين سه روز را ادا به جا آورد و اللَّه تعالى يعلم و كفاره بدل از اين سه روز و تاخير و تداخل نيز از خواص اين سه روز است.

(و روى ابن بكير عن زرارة قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه بما جرت السّنّة من الصّوم فقال ثلاثة ايّام من كلّ شهر الخميس فى العشر الأوّل و الأربعاء فى العشر الاوسط و الخميس فى العشر الآخر قال قلت هذا جميع ما جرت به السّنّة فى الصّوم قال نعم) و در موثق كالصحيح منقولست از زراره كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه سنت روزه بچه روزه جارى شده است حضرت فرمودند كه به سه روز از هر ماهى پنجشنبه دهه اول و چهار شنبه دهه دويم و پنجشنبه دهه آخر گفت عرض نمودم كه جميع آن چه سنت است در صوم همين است حضرت فرمودند كه بلى. ظاهر اين خبر آنست كه اگر دهه دو

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 195

پنجشنبه يا دو چهار شنبه داشته باشد هر يك از آن دو كافى باشد و محتمل است كه مطلق را حمل بر مقيد كنيم چنانكه گذشت و ديگر ظاهر مى شود كه روزه شعبان تطوع باشد و حمل بر آكد مى توان كرد كه تاكيد در اين سه روز بيشتر باشد.

لهذا صدوق بظاهر اين حديث عمل كرده است و شعبان را در باب ديگر آورده است، و كلينى چون هر دو را سنت مى داند در يك باب آورده است و آن چه كلينى كرده است اظهر است چنانكه در موثق كالصحيح عنبسه عابد وارد

است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و اله از دنيا رفتند بر روزه ماه شعبان و رمضان و سه روز هر ماه پنجشنبه اول و چهار شنبه وسط و پنجشنبه آخر و حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه نيز اين روزها را مى داشتند.

و در حسن كالصحيح از فضيل و فضل و بكير منقولست كه گفتند شنيديم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد المرسلين از نماز سنت دو برابر واجب مى گذاردند و از روزه سنت دو برابر واجب مى گرفتند.

و در حسن كالصحيح از فضيل منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى چون حضرت سيد المرسلين را تاديب فرمود يعنى به اخلاق خود متخلق گردانيد و كامل شد و او را مخاطب گردانيد به خطاب «إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ» يعنى بر جميع صفات و كمالات ما متصف شدى و به اخلاق ما متخلق شدى به خلقى بزرگ كه كسى را اين رتبه حاصل نشد و نخواهد شد تفويض نمود به آن حضرت امر دين و امر امّت را تا آن كه بندگان حق سبحانه و تعالى را سئيس باشد و پيغمبران را رئيس و فرمود كه هر چه رسول ما به شما بگويد به آن عمل كنيد و آن چه را از آن نهى كند از آن بازايستيد، و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 196

با آن كه حق سبحانه و تعالى او را چنانكه بايد از تكميل كامل گردانيده بود مؤيد ساخته بود آن حضرت را به روح القدسى كه عقل كل است و از او

زلت و لغزشى صادر نمى گردد از او خطائى صادر نشد در هيچ چيز از سياست خلايق، و متخلق به اخلاق الهى بود و گفته او گفته خدا بود و كرده او كرده خدا بود پس حق سبحانه و تعالى ده ركعت نماز مقرر فرمود دو ركعت دو ركعت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله در سه نماز دو ركعت اضافه فرمودند و يك ركعت اضافه نماز شام كردند و اين هفت ركعت را واجب گردانيدند مانند آن ده ركعت و هفده ركعت شد، ديگر نوافل را مقرر فرمودند سى و چهار ركعت دو برابر فريضه و حق سبحانه و تعالى اجازه فرمود هر دو را از جهة آن حضرت پس فريضه و نافله پنجاه و يك ركعت شد از آن جمله دو ركعت است كه بعد از خفتن نشسته كرده مى شود كه به يك ركعت حساب است تا بدل و تر باشد و حق سبحانه و تعالى در سالى روزه ماه رمضان را واجب گردانيد و حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله روزه شعبان و هر ماه سه روز را سنت گردانيد كه دو مثل روزه واجب باشد، و حق سبحانه و تعالى اجازه فرمود فعل آن حضرت را و حق سبحانه و تعالى شراب انگور را حرام گردانيد و آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله هر مست كننده را حرام گردانيدند و حق سبحانه و تعالى اجازه فرمود و آن حضرت مكروه گردانيدند چيزى چند را و رخصت فرمودند كه در حال ضرورت به جا آوردند و نهى نفرمودند بعنوان حرمت، پس چنانكه عمل به عزايم آن حضرت لازم

بود عمل به رخصت آن حضرت نيز واجب بود و آن چه در نماز واجب افزودند بر سبيل عزيمت بود رخصت بفرمودند مگر در حال سفر و خوف و نوافل را رخصت فرمودند كه در بعضى اوقات شغل و غم ترك كنند، و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 197

امر آن حضرت بمنزله امر الهى بود و نهى آن حضرت بمنزله نهى الهى بود و بر اين مضمون احاديث صحيحه و حسنه بسيار وارد شده است بلكه متواتر است و آن چه نسبت به آن حضرت شد نسبت به حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم نيز چنانست و كرده ايشان نيز كرده خداست و گفته ايشان گفته خداست و امر ايشان امر خداست و نهى ايشان نهى خداست و اخبار ديگر نيز خواهد آمد و صدوق نيز همين تفويض را در علل ذكر كرده است در اين باب و چون پيشتر مذكور شد اعاده نكرديم، و در فقه رضوى مذكور است كه از روزه سنت چهار شنبه ميان دو پنجشنبه را و ماه شعبان را روزه بگير تا نقصى كه در فريضه واقع شود اين هر دو روزه آن را تمام كند.

[ثواب افطارى دادن ]

(و روى داود الرّقّي عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال لا فطارك فى منزل اخيك افضل من صيامك سبعين ضعفا او تسعين ضعفا) و كالصحيح منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه و اللَّه اگر به خانه برادر مؤمن رسى و روزه سنت داشته باشى يا واجب غير معين نيز بر احتمال قوى و افطار كنى آن افطار بهتر است از آن روزه به هفتاد برابر يا نود برابر

يعنى راوى شك دارد كه حضرات كدام يك را فرمودند.

(و روى جميل بن درّاج عنه «صلوات اللَّه عليه» انّه قال من دخل على اخيه و هو صائم فافطر عنده و لم يعلمه بصومه فيمنّ عليه كتب اللَّه له صوم سنة) و در صحيح از جميل منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه داخل شود بر برادر مؤمنش و آن كه داخل شود صائم باشد و نزد او افطار كند و اعلام نكند كه روزه ام كه منتى بر او نهد كه از جهة

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 198

خاطر تو خوردم حق سبحانه و تعالى مى نويسد از جهة او روزه يك سال را و به همين مضمون چند حديث ديگر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست.

و كالصحيح منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه نيت روزه كرده باشد و بر برادر مؤمنش داخل شود و سؤال كند از او كه افطار كند نزد او بايد كه بخورد و او را خوشحال كند تا از جهة او بعوض آن يك روز ده روز روزه در نامه عملش نوشته شود زيرا كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه هر يك حسنه بكند ما آن را ده حسنه مى كنيم.

و كالصحيح از عبد اللَّه بن جندب منقولست كه به حضرت امام موسى كاظم عرض كردم كه گاه هست داخل مى شوم بر جمعى و ايشان اكل مى كنند و من نماز عصر كرده ام يعنى قريب به آخر روز است و من روزه ام و ايشان مى گويند كه افطار كن حضرت فرمودند افطار كن كه ثواب افطار بيشتر است.

و كالصحيح از حضرت امام

جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه از جهة برادر مؤمن افطار نمودن بهتر است از روزه تطوع و جمع ميان اين اخبار مى توان كرد كه اگر اظهار نكند كه روزه ام ثواب يك ساله مى دهند و اگر ظاهر سازد بى منت ربع آن مى دهند، و اگر اظهار كند و منت گذارد تسع ربع مى دهند و باقى را حمل بر يكى از آنها مى توان كرد كه افضليت و اكثريت افرادش بسيار است و محتمل است كه بحسب اشخاص و نيات مختلف شود و اللَّه تعالى يعلم.

(قال مصنّف هذا الكتاب رحمه اللَّه هذا فى السّنّة و التّطوّع جميعا) صدوق چون اين معنى را ملحق ساخت بروزه سنت توهم مى شد كه مخصوص سنت باشد تصريح نمود كه ثواب افطار كردن مخصوص به سنت

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 199

نيست بلكه روزه تطوع نيز چنين است يا بر عكس بلكه اطلاق اخبار شامل قضاى پيش از ظهر و نذر معين و ساير روزهاى غير معين هست كه خوردن اولى است و اختلاف برادران مؤمن نيز در ثواب دخيل است چنانكه احاديث صحيحه مختلفه در اكثر مثوبات وارد شده است و اختلاف ثوابها بحسب تفاوت احوال مؤمنان است و اللَّه تعالى يعلم.

(و قال ابى رضى اللَّه عنه فى رسالته إليّ اذا اردت سفرا و اردت ان تقدّم من صوم السّنّة شيئا فصم ثلاثة ايّام للشّهر الّذى تريد الخروج فيه) و پدرم كه حق سبحانه و تعالى از او خوشنود باشد در رساله كه بسوى من فرستاده بود نوشته بود و آن عبارت فقه رضويست كه هر گاه خواهى بسفر روى و خواهى كه از روزه سنت و احتمال دارد كه به تخفيف

مراد باشد يعنى از روزه كه در عرض سال مى دارد يا جميع سال مى دارد بنا بر آن كه هر ده روز كه يك روز مى دارد همان است كه همه را داشته است يا سفر يك ساله در پيش داشته باشد و روزه آن يك ماه و سه روز مى شود اگر خواهى كه چيزى از آن را مقدم دارى پس سه روز روزه بگير از جهت ماهى كه بيرون مى روى و در سفر نمى توانى گرفت، و اين تقديم نيز از خصايص اين صوم است.

و در حديث كالصحيح وارد است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه من هر گاه مى خواهم بسفر روم و در سفر روزه خوب نيست بعوض روزه تصدق مى كنم بدل هر روز يك مد از قوت اهلم كه به ايشان مى دهم.

و در حديث كالصحيح از عبد اللَّه بن سنان منقولست كه قضا نمى كنند

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 200

روزه سنتى را مگر آن سه روزى كه در هر ماه مى گيرند و گمان مكن كه بمنزله روزه واجبست بلكه من دوست مى دارم از جهة تو كه هر گاه كار خوبى كنى بر آن مداومت نمائى.

و در حديث عذافر منقولست كه آن حضرت به او فرمودند كه اگر مى خواهى قضا كن بعد از مراجعت از سفر.

و در حديث صحيح از سعد منقول است كه گفت عرض نمودم به حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه آيا بر مسافر لازمست كه قضا كند اين سه روز هر ماه را حضرت فرمودند كه نه.

و در حسن كالصحيح از مرزبان منقول است كه به آن حضرت صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه مى خواهم بسفر روم مى توانم روزه

آن ماه را مقدم دارم حضرت فرمودند كه نه عرض نمودم كه چون از سفر برگردم قضا كنم حضرت فرمودند كه هم چنان كه نمى كنى قضا نيز نمى كنى پس ظاهر شد كه اهتمامى نيست در تقديم و قضا هر دو خوبست و اگر نكند ضرر ندارد و تصدق بهتر است و اللَّه تعالى يعلم.

(و روى انّه سئل العالم صلوات اللَّه عليه عن خميسين يتّفقان فى اخر العشر فقال صم الأوّل فلعلّك لا تلحق الثّانى) و مرويست كه از معصوم صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه هر گاه در دهه آخر دو پنجشنبه واقع شود چه كند حضرت فرمودند كه اول را روزه بگير شايد به دويم نرسى و بهتر آنست كه چون به دويم برسد آن را نيز بگيرد چنانكه گذشت.

باب صوم التّطوّع و ثوابه من الايّام المتفرّقة

اشاره

اين بابى است در روزه تطوع يعنى سنتى كه آن قدر اهتمام بشأن آن نيست چنانكه در روزه سه روز هست و در ثواب آن روزها از ايام متفرقه، يعنى يك تطوع آنست كه هر روز كه خواهد روزه بگيرد كه روزه سپر عذاب الهى است مطلقا و تطوعى ديگر خصوص روزى چند است كه ثواب بسيار در هر يك از آنها هست.

[روزه عاشورا]

(سال محمّد بن مسلم و زرارة بن اعين ابا جعفر الباقر صلوات اللَّه عليه عن صوم يوم عاشوراء فقال كان صومه قبل شهر رمضان فلمّا نزل شهر رمضان ترك) و به اسانيد صحيحه و كالصحيحه منقول است از زراره و محمد كه گفتند سؤال كرديم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از روز عاشورا يعنى دهم محرم يا نهم و دهم يا نهم حضرت فرمودند كه پيش از روزه ماه رمضان روزه عاشورا بود و چون روزه ماه رمضان نازل شد آن متروك شد و ظاهر آنست كه پيشتر واجب بود و منسوخ شد و باين عبارت از آن جهت فرموده اند كه وجوبش منسوخ است و استحباب آن باقى است حزنا و محتمل است كه مكروه باشد چنانكه در صحيح است از ابن سنان كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چه مى فرماييد در روزه عاشورا

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 202

حضرت فرمودند كه روزه بدار بى آن كه شب نيت كنى و افطار كن نه از روى خوشحالى و كل روز را روزه مگير، و مى بايد كه امساك كنى تا يك ساعت بعد از عصر و بعد از آن افطار كنى بر شربتى از آب.

و

كالصحيح منقول است از نجيّه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از روزه عاشورا حضرت فرمودند كه روزه ايست كه متروك است به سبب نزول روزه ماه رمضان و متروك بدعتست نجيّه گفت كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه نيز سؤال كردم همين مسأله را حضرت همان جواب پدر را فرمودند و فرمودند كه روزه ايست كه در قرآن مجيد و حديثى وارد نشده است كه دلالت كند بر آن كه سنت حضرت رسول اللَّه صلوات اللَّه عليه و اله بوده باشد مگر سنت آل زياد كه ايشان اين روزه را وضع نمودند به شكرانه آن كه حضرت سيد الشهداء عليه السلام را شهيد نمودند.

و در حسن كالصحيح منقولست از زيد كه شنيدم كه عبيد از حضرت امام جعفر صادق سؤال كرد از روزه روز عاشورا حضرت فرمودند كه هر كه اين روزه را بگيرد بهره او از اين روزه بهره ابن مرجانه عبيد اللَّه بن زياد و لشكر او باشد لعنهم اللَّه تعالى عرض نمودم كه ايشان چه بهره داشتند از اين روزه حضرت فرمودند كه آتش جهنم بهره ايشان خواهد بود. حق سبحانه و تعالى ما را از آتش جهنم و از عملى كه نزديك گرداند به آتش نگاه دارد و احاديث بسيار به اين مضمون وارد شده است و چند حديث وارد شده است از موثق و قوى كه كفاره گناهان يك ساله است روزه نهم و دهم و محمولست بر امساك يا از روى حزن و اولى عمل بحديث عبد اللَّه بن سنان است كه آن جامع بين اخبار است و اللَّه تعالى يعلم.

[يك روزه مستحبى ]

(و قال على صلوات اللَّه عليه قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله من صام يوما تطوّعا ادخله اللَّه عزّ و جلّ الجنّة) و كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه يك روز روزه سنت بدارد حق سبحانه او را داخل مى كند در بهشت.

و در صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه به درستى كه گاه هست شخصى يك روز روزه مى گيرد بقصد رضاى الهى و حق سبحانه و تعالى او را به سبب آن روزه داخل بهشت مى كند.

(و روى جابر عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال من ختم له بصيام يوم دخل الجنة) و در قوى مرويست از جابر و ظاهر آنست كه از كتاب او برداشته باشد و بنا بر اين صحيح است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه خاتمه اعمال او روزه روزى باشد كه در آن روز يا بعد از آن روز يا به سبب آن روز بر احتمالى به آن كه بعد از آن روز بيمار شود و بميرد داخل بهشت مى شود و عموما نيز وارد شده است كه هر كه خاتمه اعمال او خير باشد داخل بهشت مى شود.

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله من صام يوما فى سبيل اللَّه كان كعدل سنة يصومها) صدوق از زيديه روايت كرده است از ابو هريره كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه يك روز در سفر حج يا جهاد روزه بگيرد چنانست كه يك سال روزه در حضر گرفته باشد و هيچ شك نيست كه

افتراست بر آن حضرت يا حكم آن منسوخ است به آيه قصر، و دور نيست كه صدوق فى سبيل

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 204

اللَّه را بمعنى للَّه فهميده باشد چنانكه بسيار است كه باين معنى استعمال مى نمايند و در بعضى از نسخ كان يعدل است و اول اظهر است و موافق است با ثواب الاعمال قديم كه نزد ماست.

و در قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه روزه خود را به پوشاند و اظهار نكند بخلق روزه سنت را حق سبحانه و تعالى به فرشتگان فرمايد كه بنده من پناه مى خواهد از عذاب من يعنى كتمان مستحبات پناه جستن است به خدا از عذاب او اى فرشتگان او را در پناه من درآوريد و حق سبحانه و تعالى جميع فرشتگان خود را موكل گردانيده است كه دعا كنند از جهة روزه داران با اخلاص و امر نفرموده است كه به دعا از جهة احدى مگر آن كه آن دعا را در حق آن شخص البته مستجاب مى گرداند پس حضرت فرمودند كه خواب صايم عبادتست و نفس او تسبيح است.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من تطيّب بطيب اوّل النّهار و هو صائم لم يفقد عقله) و در موثق كالصحيح منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه بوى خوش كند در اول روز عقلش زايل نمى شود يعنى كج خلق و بى دماغ نمى شود به سبب صوم، و كج خلقى كه از لوازم گرسنگى است به سبب بوى خوش زايل مى گردد و احاديث بوى خوش خواهد آمد.

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله ما من صائم

يحضر قوما يطعمون الّا سبّحت له اعضاؤه، و كانت صلاة الملائكة عليه و كانت صلاتهم استغفارا.)

و سكونى روايت كرده است كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 205

هر صائمى كه حاضر شود نزد جمعى كه ايشان چيزى خورند و او نتواند خورد به آن كه نيابد كه آن جماعت خواهند كه او بخورد يا روزه قضاى رمضان باشد بعد از زوال يا نذر معين باشد يا ماه رمضان باشد و آن جماعت بيمار يا مسافر باشند يا بنا مشروع خورند البته اعضاى او تسبيح كنند از جهة او و فرشتگان بر او صلوات فرستند و صلوات ملائكه بر او طلب مغفرتست از جهة او.

و كالصحيح از مسعده منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون صائمى بيند كه جمعى مى خورند و او نمى تواند خورد همه موهاى او به تسبيح درآيند از جهة او و امثال اين اخبار را اعتقاد مى بايد كرد و كيفيتش را كار نمى بايد داشت چنانكه آيات قرآنى نيز بر اين معنى وارد است كه همه اشياء به تسبيح او مشغولند و در اينجا تسبيح اعضا از جهة او مى شود چون للّه اعضا را از مالوف ايشان كه خوردن و آشاميدنست بازداشته است و اين معنى نيز نوعى است از تسبيح و اضطراب اعضا نيز نوعيست از تسبيح يا بعد از اضطراب اعضا به سبب لوازم طبيعت تسكين آن از براى حق سبحانه و تعالى تسبيح آنهاست.

[روزه اول ذى حجه ]

(و روى عن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما قال من صام اوّل يوم من ذى الحجّة كتب اللَّه له صوم ثمانين شهرا فان صام التّسع

كتب اللَّه عزّ و جلّ له صوم الدّهر) و در قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه روز اول ذى الحجه را روزه دارد حق سبحانه و تعالى ثواب هشتاد ماه در نامه عملش بنويسد و اگر نه روز روزه دارد روزه كل عمر در نامه عملش بنويسد.

و شيخ طوسى رحمه اللَّه ذكر كرده است كه در روايتى رسيده است كه اول

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 206

ذى الحجه تزويج حضرت فاطمه به حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهما واقع شد و در روايتى ديگر در ششم اين ماه واقع شد و على اى حال ميانه دو عيد واقع شده است پس آن چه نزد عوام مشهور است كه ميان دو عيد خوب نيست غلط باشد بلى بعضى از عامه در ماه شوال خوب نمى دانند و اكثر نقل كرده اند كه خوبست و سنت است كه نماز حضرت فاطمه را صلوات اللَّه عليهما در روز اول و ششم واقع سازد بهر دو عنوان يكى آن كه در ركعت اولى بعد از حمد صد مرتبه انا أنزلناه بخواند و در دويم صد مرتبه توحيد و يكى آن كه گذشت كه چهار ركعت هر ركعتى پنجاه مرتبه توحيد بخواند.

و صدوق حديثى از عايشه روايت كرده است در فضيلت روزه اين نه روز از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و فضيلت بسيار ذكر كرده است و شيخ و غيره متابعت كرده اند در نقل آن خبر به آن كه صدوق حديثى معتبر روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه ابو هريره و انس و عايشه بر حضرت سيد المرسلين دروغ

مى بستند و چون در امور مستحبه احاديث معتبره وارد شده است كه عمل مى توان كرد بروايت هر كس بنا بر اين مساهله كرده اند و ليكن صدوق مساهله نمى كند مگر در صورتى كه حديث ضعفا را ثقات نيز نقل كرده باشند زيرا كه مى آيد در اين باب كه حديث نماز غدير را اعتقاد ندارم چون راوى او محمد همذانى است اگر چه آن مضمون در اخبار ديگر وارد است و ظاهرا غافل شده باشد.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه صوم يوم التّروية كفّارة سنة و يوم عرفة كفّارة سنتين) و در حسن كالصحيح منقول است كه آن حضرت فرمودند كه روزه روز

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 207

هشتم ذى الحجه كفاره يك ساله گناهانست و روزه روز عرفه كفاره دو ساله گناهانست و وجه تسميه ترويه خواهد آمد در ابواب حج (و روى انّ فى اوّل يوم من ذى الحجّة ولد ابراهيم خليل الرّحمن عليه السّلام فمن صام ذلك اليوم كان كفّارة ستّين سنة) و محمد بن يعقوب كلينى رحمه اللَّه روايت كرده است از عده از سهل بن زياد از بعضى از اصحاب ما از حضرت ابى الحسن الاول صلوات اللَّه عليه كه در روز اول ذى الحجه متولد شد حضرت ابراهيم دوست حق سبحانه و تعالى پس هر كه آن روز را روزه دارد آن روزه كفاره شصت سال گناهان او شود.

[روز نهم ذى حجه ]

(و فى تسع من ذى الحجّة أنزلت توبة داود عليه السّلام فمن صام ذلك اليوم كان كفّارة تسعين سنة) و در روز نهم ذى الحجه كه روز عرفه است توبه حضرت داود نازل شد پس هر كه آن روز را روزه دارد كفاره نود

سال گناهان او باشد و توبه حضرت داود از ترك اولايى بود كه از او صادر شد.

و صدوق بسند كالصحيح نزد ما و نزد او در صحيح از ابو الصلت هروى روايت كرده است كه چون مامون متكلمين يهود و نصارى و مجوس و صابئان و باقى فرق كفار و سنيان را جمع كرد از جهة مباحثه با حضرت امام ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما هر عالمى از علماى هر طايفه كه برخاست او را ملزم گردانيد و اين حكايت طولانى است، و در توحيد و عيون مذكور است به تفصيل پس بعد از ايشان على بن محمد بن جهم كه از وجوه علماء عامه بود برخاست و گفت يا ابن رسول اللَّه آيا اعتقاد شما اينست كه پيغمبران معصومند حضرت فرمودند كه بلى گفت پس چه مى گوييد در آياتى كه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 208

وارد شده است در عصيان انبياء و آيات را خواند و حضرت هر يك را جواب شافى فرمودند و چون به حضرت داود رسيد اين آيه را خواند كه داود آنست كه ما او را آزمايش نموده ايم حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه علماء شما چه مى گويند در باره او على بن جهم گفت مى گويند كه حضرت داود در مصلى خود نماز مى كرد كه شيطان بصورت مرغى در نهايت خوش صورتى درآمد داود نماز را قطع كرد كه آن مرغ را بگيرد آن مرغ از خانه بيرون رفت و به پشت بام رفت و از آنجا به خانه اوريا بن حنان پريد چون داود به آن خانه نظر كرد ديد كه زن اوريا غسل مى كند، پس نظرش

به آن زن افتاد و عاشق شد و حضرت داود اوريا را به جنگ فرستاده بود نوشت به سردار لشكر كه در جنگ اوريا را پيش لشكر بفرست تا شايد كه كشته شود، او را مقدم داشت و فتح كرد چون اين خبر به داود رسيد غمناك شد و نوشت به سردار كه اوريا را پيش تابوت كن و چون پيش رفت شهيد شد و داود زن اوريا را خواست پس حضرت دست مبارك را بر پيشانى مبارك خود زدند و فرمودند كه انا للّه و انا اليه راجعون پيغمبرى از پيغمبران الهى را نسبت داده ايد كه نماز خود را قطع كرده است بواسطه گرفتن مرغى، ديگر بعمل قبيح، ديگر به قتل ناحق ابن جهم گفت كه پس گناه داود چه بود پس حضرت فرمودند كه واى بر تو به درستى كه در خاطر حضرت داود خطور كرد كه حق سبحانه و تعالى اعلم از او نيافريده است در آن عصر پس حق سبحانه و تعالى دو فرشته را به نزد او فرستاد كه از طرف قبيله به نزد او آمدند و گفتند كه ما دو خصميم يعنى مثلا چنانكه در مباحثات بسيار مى باشد كه بر سبيل فرض مسأله را مى پرسند كه بعضى از ما بر بعضى زيادتى مى كنند حكم كن ميان ما به آن چه حق است و از حق مگذر و ما را هدايت كن به راه راست، اين برادر من

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 209

نود و نه گوسفند دارد و من يك گوسفند با من مبالغه و جنگ مى كند كه اين يكى را نيز بمن گذار پس حضرت داود گفت ستم كرده است

بر تو كه مى خواهد گوسفند ترا بگيرد و بسيارى از شركا بر يكديگر زيادتى مى كنند مگر آن جمعى كه ايمان آورده اند و عمل صالح كرده اند، و اين جماعت بسيار نادرند و گناهش اين بود كه تعجيل كرد در حكم و از مدعى عليه نپرسيد كه راست مى گويد يا نه و از مدعى عليه بيّنه نطلبيد و اين ترك اولى بود زيرا كه حضرت داود حكم نفرمود بلكه فرمودند كه بر تقدير حقيقت قول تو ظلم كرده است و ترك اولاى داود اين بود نمى بينى كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه اى داود ما ترا خليفه خود كرديم در زمين پس ميان مردمان بحق حكم كن الخ پس على بن جهم گفت كه يا ابن رسول اللَّه حكايت داود و اوريا بچه عنوان است حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مقرر چنين بود در زمان حضرت داود كه اگر زنى شوهرش مى مرد يا كشته مى شد بعد از او تا زنده بود شوهر نمى كرد و اول كسى كه حق سبحانه و تعالى بر او مباح گردانيد كه زن شوهر مرده را بخواهد حضرت داود بود و اين معنى بر اوريا شاق نمود و وجوه بسيار ديگر گفته اند باين اكتفا شد.

و اكثر محققين نفى آن قصه كرده اند حتى بيضاوى و آنها گفته اند از تاريخ يهود گفته اند و يهودان با داود و سليمان هر دو بدند و بهر دو نسبت شرك داده اند و سبب عداوت آن بود كه حضرت داود بر ايشان مال و خراج مقرر فرمودند از جهة مجاهدان و اين بر ايشان شاق نمود و اين نسبتها به ايشان دادند و كسى كه مطالعه كند اين

قصه را جزم مى كند به آن كه افترا است و سبب آن عداوت مالى بود و به ساير تحريفاتى كه تورات را كرده اند و الحمد للّه كه بواسطه الزام يهود تورات را با اسفار ملحقه به آن مطالعه كردم پنج سفر تورات است كه در

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 210

سفر آخر يهودان در آن خلاف كرده اند به اعتبار تكاليف شاقه كه در آنجا هست و باقى اسفار را ملحق به تورات كرده اند از جهة اغواى عوام كه اين حكايت از آسمان آمده است و اهل سنّة چون دست از متابعت ابواب علوم الهى برداشتند به تاريخ يهودان پرداختند و همه را در تفاسير خود جا دادند.

(و روى عن يعقوب بن شعيب قال سألت أبا عبد اللَّه عليه السلام عن صوم يوم عرفة قال ان شئت صمت و ان شئت لم تصم و ذكر انّ رجلا اتى الحسن و الحسين صلوات اللَّه عليهما فوجد احدهما صائما و الاخر مفطرا فسالهما فقالا ان صمت فحسن و ان لم تصم فجائز) و در صحيح از يعقوب منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از صوم روز عرفه حضرت فرمودند كه اگر مى خواهى روزه مى گيرى و اگر مى خواهى روزه نمى گيرى پس فرمودند كه شخصى به خدمت حضرت امام حسن و حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليهما آمد ديد كه يكى از ايشان كه حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه بود صايم بودند و ديگرى افطار مى فرمودند پس وجه پرسيد يا پرسيد كه روز عرفه چون است پس هر دو فرمودند كه اگر روزه مى گيرى خوبست و اگر روزه نمى گيرى جائز است.

(و روى عبد

اللَّه بن المغيرة عن سالم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اوصى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله إلى علىّ صلوات اللَّه عليه وحده، و اوصى علىّ صلوات اللَّه عليه إلى الحسن و الحسين صلوات اللَّه عليهما جميعا و كان الحسن عليه السّلام امامه عليه السّلام فدخل رجل يوم عرفة على الحسن و هو يتغدّى و الحسين عليه السّلام صائم

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 211

ثمّ جاء بعد ما قبض الحسن عليه السّلام فدخل علىّ الحسين عليه السّلام يوم عرفة و هو يتغدّى و على بن الحسين عليه السّلام صائم فقال له الرّجل انّي دخلت على الحسن عليه السّلام و هو يتغدّى و أنت صائم ثمّ دخلت عليك و أنت مفطر فقال انّ الحسن صلوات اللَّه عليه كان إماما فافطر لئلا يتّخذ صومه سنّة و يتاسّى [يا و ليتأسّى ] به النّاس فلمّا ان قبض كنت انا الامام فاردت ان لا يتّخذ صومى سنّة فيتاسّى النّاس بى) و منقول است در صحيح از عبد اللَّه از سالم كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد الانبياء صلى اللَّه عليه و آله و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه را وصى و جانشين خود كردند و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه حسن و حسين را وصى گردانيدند هر دو و حضرت امام حسن عليه السلام را امام گردانيدند بر حضرت امام حسين عليه السلام پس شخصى در روز عرفه داخل شد بر حضرت امام حسن عليه السلام و ديد كه ايشان چاشت مى خورند و حضرت امام حسين عليه السلام روزه بودند و بعد از وفات حضرت امام حسن عليه السلام در

روز عرفه داخل شد بر حضرت امام حسين عليه السلام و ديد كه آن حضرت چاشت مى كردند و حضرت سيد الساجدين عليه السلام روزه بودند پس آن مرد عرض نمود كه من داخل شدم بر حضرت امام حسن عليه السلام و او چاشت مى كردند و شما روزه بوديد و الحال داخل شدم بر شما و شما روزه نيستيد وجهش چيست حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت امام حسن عليه السلام امام بودند افطار فرمودند تا مردمان روزه آن را واجب ندانند و تأسى به آن حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 212

ننمايند به تو هم وجوب و بنا بر نسخه لام و تا آن كه مردمان متابعت آن حضرت نمايند در خوردن و بدانند كه واجب نيست، و چون آن حضرت از دنيا رفت من امامم پس نخواستم كه روزه بگيرم تا مردمان متابعت ننمايند در وجوب يا تاكد استحباب يا آن كه بدانند كه واجب نيست و در عدم وجوب متابعت نمايند و ظاهرا لام از زيادتى قلم نساخ است.

(و روى حنان بن سدير عن ابيه قال سألته عن صوم يوم عرفة فقلت جعلت فداك انّهم يزعمون انّه يعدل صوم سنة قال كان ابى صلوات اللَّه عليه لا يصومه قلت و لم جعلت فداك قال يوم عرفة يوم دعاء و مسألة فاتخوّف ان يضعفنى عن الدّعاء و اكره ان اصومه و اتخوّف ان يكون يوم عرفة يوم الاضحى و ليس بيوم صوم) و در موثق كالصحيح منقولست از حنان از سدير عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه چنانكه در تهذيبست كه گفت از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از روز عرفه

و عرض كردم كه فداى تو گردم عامه مى گويند كه برابر است با روزه يك سال حضرت فرمودند كه پدرم صلوات اللَّه عليه روز عرفه را روزه نمى گرفتند عرض كردم كه فداى تو گردم چرا نمى گرفتند حضرت فرمودند كه روز عرفه روز دعا و سؤال است و مى ترسم كه مرا ضعيف كند روزه و از دعا بازمانم و كراهت دارم از آن كه آن را روزه بگيرم و خايفم كه مبادا روز عرفه روز عيد باشد و در واقع روز عيد را روزه گرفته باشم.

بدان كه اين حديث جمع مى كند ميان اخبارى كه در فضل صوم عرفه وارد شده است و اخبارى كه در ترك روزه وارد شده است از دو وجه.

يكى آن كه روايات صوم محمول بر تقيه باشد.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 213

دويم آن كه وقتى مكروه باشد كه هلال محقق نباشد يا خوف داشته باشد كه از دعا ضعيف شود و اخبار فضيلت در صورتى باشد كه هلال محقق باشد و از دعا كردن ضعيف نشود و ظاهر كلام صدوق اينست كه تا حضرت صاحب الامر «صلوات اللَّه عليه» خروج نفرمايد هلال محقق نمى باشد هر چند ما نه ببينيم البته در اول ماه اشتباه هست چنانكه گفته است كه (قال مصنّف هذا الكتاب رحمه اللَّه انّ العامّة غير موفّقين لفطر و لا اضحى و انّما كره صلوات اللَّه عليه صوم عرفة لأنّه كان يكون يوم العيد فى اكثر السّنين و تصديق ذلك ما قاله الصّادق صلوات اللَّه عليه لمّا قتل الحسين بن علىّ صلوات اللَّه عليهما امر اللَّه عزّ و جلّ ملكا فنادى أيّتها الامّة الظّالمة القاتلة عترة نبيّها لا وفّقكم اللَّه لصوم

و لا فطر، و فى حديث اخر لا وفّقكم اللَّه لفطر و لا اضحى و من صام يوم عرفة فله من الثّواب ما ذكرناه) چنين گويد مصنف اين كتاب كه به درستى كه عامه موفق نمى شوند كه فطر را افطار كنند و روز عيد را بدانند كه روزه نگيرند و حج ايشان درست باشد و چرا در اخبار وارد است خصوصا در خبر سابق كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كراهت داشتند از روز عرفه زيرا كه در اكثر سالها روز عرفه روز عيد است و مصدق اين قول است آن چه منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه شهيد شدند حق سبحانه و تعالى امر فرمود ملكى را كه ندا كند كه اى امت ظالمى كه عترت و ذريت رسول خود را كشتيد توفيق ندهد حق سبحانه و تعالى شما را كه روزه شما و افطار شما صحيح باشد.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 214

و در حديث ديگر چنين است كه توفيق ندهد شما را كه عيد فطر و عيد قربان شما درست باشد. و صدوق مى گويد كه هر كه روز عرفه روزه بدارد آن ثوابى كه مذكور شد به او مى دهند اگر چه در عيد گرفته باشد و اين حديث در علل و كافى مذكور است و صدوق نقل بالمعنى كرده است و نهايت اختلال به همرسانيده است و حديث اول كه نقل كرده است بعضى از آن از حضرت امام محمد تقى (ص) است و نسبت به صادق (ص) داده است مگر آن كه مرادش از صادق معصوم باشد چون

بسيار كرده اند و بعضى گذشت و ديگر چيزها هست كه به تدبر ظاهر مى شود.

اما حديث اول منقول است در قوى از محمد بن اسماعيل ثقة كه عرض نمودم به حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه كه فداى تو گردم چه مى فرماييد در عامه، و در عامه، و در كافى فى الصوم است يعنى در صوم ايشان و روايتى بما رسيده است كه ايشان توفيق نمى يابند كه روزه بدارند حضرت فرمودند كه دعاى ملك بر ايشان مستجاب شده است و حضرت فرمودند كه چون سكان جهنم شهيد كردند حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه را حق سبحانه و تعالى امر فرمود ملكى را كه ندا كند به مردم كه اى امت ظالمى كه عترت پيغمبر خود را مى كشيد حق سبحانه و تعالى شما را توفيق صوم و فطر ندهد، و در حديث ديگر توفيق فطر واضحى ندهد و سند آن را از كلينى روايت كرده است.

و در قوى از رزين كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون شمشير بر آن حضرت زدند و آن حضرت صلوات اللَّه عليه از است افتادند و خواستند كه سر آن حضرت را از بدن مبارك جدا كنند منادى از عرش ندا كرد كه اى امت حيران شده گمراه شده بعد از پيغمبر خود حق سبحانه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 215

و تعالى شما را توفيق اضحى و فطر ندهد پس حضرت فرمودند كه از اين جهت است و اللَّه كه عامه موفق نشدند و نخواهند شد تا وقتى كه حضرت صاحب الامر (ص) بيرون آيند و طلب خون آن حضرت بكنند به آن كه قاتلان آن حضرت

را و راضيان بفعل ايشان را زنده كنند و شيعيانى كه در هر زمانى آرزوى نصرت آن حضرت داشته اند ايشان را نيز زنده كنند و هر يك از شيعه آن سگان را كشند و زنده كند حق سبحانه و تعالى ايشان را و باز كشند و ساير آن چه در رجعت خواهد شد چون اصل رجعت از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم متواتر است و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه روزى باشد كه مبعوث كنيم از هر امتى فوجى را از آن جماعتى كه آيات ما را تكذيب مى نمودند و در روز قيامت همه مبعوث مى شوند پس البته مراد قيامت صغرى است كه آن رجعت است باشد، و علماى قدماى شيعه هر يك در رجعت كتابى تصنيف كرده اند و شيخ طوسى و شيخ نجاشى هر دو در فهرست كتب علماء شيعه در ضمن ذكر كتب ايشان ذكر كرده اند كه له كتاب فى الرجعة و از آن كتب چيزى نمانده است كه زياده از صد هزار كتاب بوده است، و در زمان حضرت امام جعفر صادق پنج هزار مصنف بودند از اصحاب آن حضرت مثل زراره و محمد بن مسلم و بريد و ابو بصير كه منقولست از محمد بن مسلم كه او سى هزار حديث در حفظ داشت و جابر هفتاد هزار و هم چنين و منقولست كه ابن عقده سيصد هزار حديث در حفظ داشت و صد و بيست هزار حديث با سند در حفظ داشت و ذكر اين محفوظات نيز در كتب رجال شيعه هست.

و شيخ امين الدين ابو على طبرسى در كتاب مجمع البيان ذكر كرده است كه اخبار رجعت

متواتر است و نمى توان تاويل آنها كردن و اجماع شيعه است بر

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 216

آن، و با آن كه از اخبار ما و كتب علما شيعه قليلى مانده است باز متواتر است و در ضمن اخبار در روضه مذكور است و در اينجا نيز اشاره به آن خواهد شد و ليكن إن شاء اللَّه كتابى جدا ضرور است تاليف نمودن چون متروك شده است كتب و مذاهب شيعه اليوم به اعتبار اشتغال طلبه به كتب حكما و عامه، و شيطان در اين باب سعى خود را تمام كرده است و ليكن اين حقير به تاييد اللَّه چنان كرده ام كه آب رفته به جوى باز آيد و حق سبحانه و تعالى حكايت دابة الارض و رجعت را در قرآن مجيد با هم آورده است و عامه قايل به دابه شده اند بلفظ اما بحسب واقع منكرند.

و مولانا نظام الدين نيشابورى كه بحسب ظاهر از كبار علماء عامه است اما در واقع شيعه است و در تفسير خود در سوره نمل از طرف شيعه وجوه بسيار گفته است و إن شاء اللَّه در تفسير مجمع البحرين كه بحسب اعطاء حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله در رؤيا به آن مامور شده ام مذكور خواهد شد و إن شاء اللَّه تفسيرى تمام شود و خواهد شد كه در متشابهات قرآنى همگى از آثار ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم مبين شود و فى الحقيقه جامع الثقلين باشد چنانكه در اين دو سه روز جديدا بشارت به آن واقع شد در ضمن بشارات بسيار كه يكى از آن اين بود كه ذلك فضل اللَّه يؤتيه من يشاء و اللَّه

ذو الفضل العظيم.

[روزه بيست و پنج ذى القعده ]

(و روى عن الحسن بن علىّ الوشّاء قال كنت مع ابى و انا غلام فتعشينا عند الرّضا صلوات اللَّه عليه ليلة خمسة و عشرين من ذى القعدة فقال له ليلة خمسة و عشرين من ذى القعدة ولد فيها ابراهيم و ولد فيها عيسى بن مريم عليهما السّلام و فيها دحيت الأرض من تحت الكعبة فمن صام ذلك اليوم كان كمن صام ستّين شهرا)

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 217

و در صحيح مرويست از حسن كه گفت من با پدرم بودم و هنوز موى رو بهم نرسانيده بودم و نزد حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه با جمعى عشا كرديم يعنى مهمانى آن حضرت را خورديم و آن شب بيست و پنجم ذى القعده بود حضرت به پدرم فرمودند كه در شب و بيست و پنجم ذى القعده متولد شد ابراهيم عليه السلام و متولد شد در اين شب حضرت عيسى بن مريم عليهما السلام و در اين شب دحو ارض شد از زير كعبه يعنى سبحانه و تعالى اول ماده زمين را آفريد در موضعى كه الحال كعبه معظمه بر آنجا واقع است و بعد از آن آسمان را آفريد و بعد از آن زمين را از زير كعبه پهن گردانيد و باين بزرگى كه الحال هست كرد چنانكه فرموده است كه وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها پس هر كه اين روز را روزه دارد چنان است كه شصت ماه روزه گرفته باشد، و آن كه در اين حديث وارد شده است كه ولادت ابراهيم عليه السلام در شب بيست و پنجم ذى القعده واقع شد بحسب ظاهر مخالفت دارد با حديث سابق كه

ولادت آن حضرت در اول ماه ذى الحجه واقع شد و در وجه جمع وجوه بسيار گفته اند و بهتر آنست كه اين حديث را حمل كنيم بر ولادت ابراهيم فرزند رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله به قرينه تقيد ابراهيم پيغمبر به خليل اللَّه در غالب اوقات چنانكه در حديث سابق شده بود و در اينجا نشد و اللَّه تعالى يعلم.

[بيست و ششم ذى القعده ]

(و روى انّ فى تسع و عشرين من ذى القعدة انزل اللَّه عزّ و جلّ الكعبة و هى اوّل رحمة نزلت فمن صام ذلك اليوم كان كفّارة سبعين سنة) و مرويست كه در بيست و نهم و بعد از اين در باب حج همين حديث را ذكر كرده است از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه آن حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 218

فرمودند كه در بيست و پنجم ذى القعده حق سبحانه و تعالى كعبه بيت اللَّه الحرام را بدنيا فرستاد كه آن بيت المعمور بود و آن اول رحمتى بود كه بر حضرت آدم عليه السلام نازل شد، پس هر كه اين روز را به شكرانه اين نعمت عظمى روزه دارد آن روزه كفاره هفتاد ساله گناهان او شود و مختصر حديث اول را نيز در آنجا ذكر كرده است پس ظاهر آنست كه اين سهو از نساخ شده باشد و چون بعضى از اصحاب اين ملاحظه نكرده اند هر دو روز را ذكر كرده اند و احتمال دارد كه در يك روز از اين دو روز زمين كعبه يا حكم بزرگى كعبه نازل شده باشد و در روز ديگر بيت المعمور نازل شده باشد و ليكن بسيار بعيد است.

و كلينى در قوى

روايت كرده است از محمد بن عبد اللَّه كه حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه در مرو بودند و از خانه بيرون آمدند در روز بيست و پنجم ذى قعده و فرمودند كه امروز روزه بگيريد كه من روزه ام گفتيم فداى تو گرديم اين چه روز است فرمودند كه روزى است كه رحمت الهى پهن شده و زمين پهن شد و كعبه را نصب كردند و حضرت آدم بدنيا آمد از بهشت و باز آن حضرت صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه در بيست و پنجم ذى قعده خانه كعبه را در زمين منصوب گردانيدند و آن رحمتى بود كه بر زمين وضع شد و حق سبحانه و تعالى آن را سبب ثواب مردم گردانيد يا مرجع خلايق ساخت و محل امن گردانيد و كسى كه آن روز را روزه دارد ثواب شصت ماه روزه در نامه عمل او نوشته مى شود و لفظ نه در هيچ كتابى نيست بغير از اينجا و اين بنده جزم دارم كه بيهوده شده است از قلم صدوق يا از قلم نساخ و اللَّه تعالى يعلم.

[روزه هيجده ذى الحجه ]

(و روى الحسن بن راشد عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 219

قلت جعلت فداك للمسلمين عيد غير العيدين قال نعم يا حسن و اعظمهما و اشرفهما قال قلت فاىّ يوم هو قال يوم نصب امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه علما للنّاس قلت جعلت فداك و أيّ يوم هو قال انّ الايّام تدور و هو يوم ثمانية عشر من ذى الحجّة قال قلت جعلت فداك و ما ينبغى لنا ان نصنع فيه قال تصومه يا حسن و تكثر فيه

الصّلاة على محمّد و اهل بيته و تبرأ إلى اللَّه عزّ و جلّ ممّن ظلمهم حقّهم فانّ الانبياء عليهم السّلام كانت تأمر الاوصياء باليوم الّذى كان يقام فيه الوصيّ ان يتّخذ عيدا قال قلت فما لمن صامه منّا قال صيام ستّين شهرا و لا تدع صيام يوم سبعة و عشرين من رجب فانّه هو اليوم الّذى أنزلت فيه النّبوّة على محمّد صلّى اللَّه عليه و اله و ثوابه مثل ستّين شهرا لكم) و منقولست از حسن اگر چه خود ضعفى دارد اما كتابش معتبر بوده است و علماء رجال كتاب او را تحسين كرده اند و علماء حديث و فقه نيز كتابش را معتمد مى دانسته اند و مذكور شد كه مدار قدما بر كتاب بوده است و مى ديده اند كه اگر موافق است با احاديثى كه اعاظم محدّثين روايت كرده اند مانند زراره و محمد بن مسلم و بريد و حلبى و كنانى حكم به صحت كتاب مى كرده اند و اگر مشتمل بوده است كتاب بر احاديث غريب طرح مى كرده اند و اگر هر دو داشته است يعرف، و ينكر مى گفته اند و چون كتاب حسن از قسم اول بوده است كلينى و صدوق و شيخ و غير هم از آن كتاب احاديث نقل كرده اند و حكم به صحت آن احاديث كرده اند و در همه علوم نقليه چنين است.

حاصل آن كه حسن گفته است كه من عرض نمودم به حضرت امام جعفر

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 220

صادق صلوات اللَّه عليه كه فداى تو گردم آيا مسلمانان را عيدى هست بغير از عيد فطر و اضحى حضرت فرمودند كه بلى اى حسن هست و بزرگتر و بهتر از هر دو است عرض نمودم كه

كدام است آن عيد حضرت فرمودند كه آن روزيست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه را به امامت نصب فرمودند كه خليفه خالق و پيشواى خلايق باشد.

گفتم فداى تو گردم آن در چه روز از روزهاى هفته بود حضرت فرمودند كه روزهاى هفته در روزهاى ماه مى گردد و معتبر روزه ماه است كه آن روز هجدهم ذى الحجه است و هجدهم در آن سال جمعه بود و جمعه از اين جهة و جهات ديگر شرف دارد مى بايد روز هجدهم كه روز ماهست رعايت كنيد.

گفتم فداى تو گردم ما را چه بايد كرد فرمودند كه اى حسن روزه مى دارى آن روز را و بر حضرت سيد المرسلين و اهل بيتش صلوات بسيار مى فرستى و براءت و بيزارى مى فرستى كه لعنت باشد بر آن كسانى كه بر اهل بيت آن حضرت ظلم كرده اند و حق ايشان را [كه ] امامت است غصب نموده اند يا مى گويى كه خداوندا بيزارم از ايشان و هر دو را گفتن بهتر است به آن كه به گويى خداوندا من بيزارم از كسانى كه حق ايشان را برده اند و بر ايشان ستم كرده اند، و لعنت خدا بر ايشان باد به درستى كه جميع پيغمبران امر مى كردند اوصياء خود را كه عيد كنند آن روزى را كه وصى خود را نصب مى فرمودند.

راوى گفت عرض نمودم كه ما را چه ثوابست كه آن روز را روزه داريم حضرت فرمودند كه آن روز را روزه داشتن چنانست كه شصت ماه را كسى روزه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 221

داشته باشد و ترك مكن روزه بيست و هفتم ماه رجب را

كه آن روزيست كه حضرت سيد المرسلين را نبى كردند و نبوّت بر آن حضرت نازل شد صلى اللَّه عليه و آله، و روزه داشتن آن روز از براى شما مثل روزه داشتن شصت ماهست.

و صدوق حديثى ديگر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه روايت كرده است به همين مضمون، و كالصحيح از سالم ثقه منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا مسلمانان را عيدى هست غير از جمعه و عيدين حضرت فرمودند كه بلى عيدى كه حرمتش از همه عظيمتر است عرض نمودم كه كدامست حضرت فرمودند كه روز هجدهم ذى الحجة است عرض نمودم كه چه مى بايد كرد حضرت فرمودند كه خدا را ياد كنيد بروزه از جهة رضاى او، و بندگى كردن، و محمد و آل محمد را ياد كنيد به صلوات بر ايشان و غير آن پس به درستى كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله وصيت فرمودند به حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه آن روز را عيد كنند و همه پيغمبران (ص) وصيت مى كردند اوصياء خود را كه آن روز را عيد كنند يعنى همين روز را يا روزى كه در آن روز اوصياء خود را نصب مى فرمودند آن روز را عيد كنند و هر دو ممكن است كه واقع بوده باشد و هر دو روز را عيد مى كرده باشند يا هر دو يكى باشد.

و روايت كرده است از طرق عامه از ابو هريره كه گفت هر كه روز هجدهم ذى الحجه را روزه دارد بنويسد حق سبحانه و تعالى از جهة او روزه داشتن شصت ماه را

و آن روز غدير خم است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله دست حضرت امير المؤمنين على بن ابى طالب را گرفتند و فرمودند

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 222

كه آيا من اولى نيستم به مؤمنان از جانهاى ايشان صحابه گفتند بلى يا رسول اللَّه حضرت فرمودند كه هر كه را من مولى و واجب الاتباع او بودم پس على مولى و واجب الاتباع اوست پس عمر گفت په په اى پسر ابو طالب گرديدى مولاى من و مولاى هر مسلمانى پس حق سبحانه و تعالى اين آيه را فرستاد كه الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ يعنى امروز دين شما را كامل گردانيدم و نعمت خود را بر شما تمام كردم و راضى شدم كه دين اسلام دين شما باشد.

(و روى المفضّل بن عمر عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال صوم يوم غدير خمّ كفّارة ستّين سنة) و كالصحيح روايت كرده است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه روزه غدير خم كفاره شصت ساله گناهان است.

(و امّا خبر صلاة يوم غدير خمّ و الثّواب المذكور فيه لمن صامه فانّ شيخنا محمّد بن الحسن رضى اللَّه عنه كان لا يصحّحه و يقول انّه من طريق محمّد بن موسى الهمذاني و كان غير ثقة و كلّما لم يصحّحه ذلك الشيخ قدّس اللَّه روحه و لم يحكم بصحّته من الاخبار فهو عندنا متروك غير صحيح) و اما حديث نماز روز غدير خم و ثوابى كه در آن خبر مذكور است از جهة كسى كه آن روز را روزه دارد پس بتحقيق كه شيخ ما محمد بن الحسن بن الوليد كه حق سبحانه و تعالى

از او خوشنود باشد آن حديث را صحيح نمى دانست و مى گفت كه در سند آن حديث محمد همذانى هست و او ثقه و معتمد نبوده است و هر حديثى را كه آن شيخ صحيح نمى دانست و حكم به صحت آن نكرده است آن حديث نزد ما صحيح نيست و آن حديث را در اين كتاب و غير اين ذكر

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 223

نمى كنيم و از اين كلام ظاهر مى شود كه آن چه را در كتب خود ذكر كرده است همه را صحيح مى داند، و در نوافل اكتفا بنقل نمى كند و ليكن چون احاديث صحيح و حسن كالصحيح و قوى كالصحيح از طرق ما وارد شده است و صدوق نيز آن اخبار را روايت كرده است و عامه نيز روايت كرده اند و نقل اجماع نيز كرده اند كه در فضايل عمل بحديث ضعيف نيز مى توان نمود و مع هذا اكثر مضامين اين حديث در خطبه حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه مذكور است و آن خطبه بسند معتبر منقول است بلكه عبارت خطبه دليل است بر صحت خطبه با آن كه صوم اين روز در اخبار ديگر وارد شده است و متفق عليه است، و نماز در حديث خطبه نيز وارد است و عمومات كافى است، با آن كه كيفيت صلاة در حديث روز مباهله نيز وارد شده است، با آن كه ظاهر آنست كه محمد همذانى از مشايخ اجازه است و او از كتاب على بن حسان واسطى روايت كرده است و صدوق حكم به صحت كتاب او كرده است، و علماء رجال توثيق او مكررا كرده اند لهذا حسين ابن حسن فاضل اين حديث را در

كتاب خود روايت كرده و بعد از او اصحاب همه روايت كرده اند، و شيخ طوسى بر آن اعتماد نموده، در تهذيب و مصباح ذكر كرده است و مخالفتى كه دارد در ثواب خصوصيتى باين حديث ندارد و نظر به اشخاص مختلف مى شود و ممكن است كه چون عامه شصت ماه روايت كرده اند ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم آن مقدار را از جهة عامه روايت كرده باشند و قدر واقع را از جهة خواص شيعه روايت كرده باشند با آن كه قميان به تبعيت ابن وليد نسبت غلو به او داده اند و او كتابى دارد در رد بر غلاة و ظاهر شد كه ابن وليد نفى سهو از نبى را صلى اللَّه عليه و آله از غلو مى داند و تفويض نبى و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم را كه اخبار متواتره در آن وارد است از غلو

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 224

مى داند پس در اين باب اعتماد به او نتوان كرد و غالب اوقات علو احوال سبب نسبت غلو شده است بر بزرگان چنانكه تفصيل آن را در روضة المتقين ذكر كرده ام و اللَّه تعالى يعلم.

و مع هذا ابن طاوس به سندى ديگر روايت كرده است از كتاب محمد بن على طرازى به اسناد او از عبد القاهر از على بن حسان واسطى در واسط در سنه ثلاثمائه از على بن حسن عبدى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و در اين روايت به جاى محمد بن موسى محمد بن على است و روايت شيخ اين است كه على بن حسان از على بن حسين عبدى روايت نموده است و اظهر على بن الحسن است

چنانكه ابن طاوس روايت كرده است و شيخ نيز در رجال در اصحاب حضرت صادق على بن حسن عبدى را ذكر كرده است كه گفت از صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه فرمودند كه روزه روز غدير خم برابر است با روزه عمر دنيا كه اگر كسى زنده باشد از اول دنيا تا به آخر دنيا و هميشه روزه باشد هر ثوابى كه او را دهند از جهة روزه عيد غدير آن ثواب را خواهند داد و ممكن است كه مراد عمر متعارف اكثر مردمان باشد و شصت ماه به اعتبار مضاعفه يك را ده موافق نهايت عمر اكثر عالميان است اگر پانزده سال تا بلوغ را ضم كنند و نادر است كه شخصى اين مقدار و زياده از اين عمر كند و اگر برسد بسيار نادر است كه مكلف بماند كه خرافت دست نداده باشد و قوت گرفتن روزه داشته باشد و هر گاه يك روز را هفتصد و زياده در نامه عمل خوبان نويسند به عمر دنيا نيز مى رسد و مكرر مذكور شد كه كثرت به اعتبار اشخاص مختلف مى شود هم چنان كه حق سبحانه و تعالى در همين آيه فرموده است كه وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ چنانكه هفتصد نيز به اعتبار زيادتى خوبيست و اگر

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 225

نه اقل مضاعفه ده است و روزه اين روز در هر سالى برابر است با صد حج مقبول و صد عمره مبرور است و اين روز عيد اكبر حق سبحانه و تعالى است چنانكه عامه روايت كرده اند در جميع صحاح خود كه يهودى به نزد عمر آمد و گفت كه در قرآن شما

آيه ايست كه اگر در توراة ما مى بود ما آن روز را اعظم اعياد خود مى گرفتيم و در تعظيم بيشتر از همه عيدهاى خود مى كوشيديم عمر گفت كدام آيه است يهودى اين آيه را خواند كه الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ عمر گفت پيش ما نيز چنين است و آن روز عرفه است با آن كه سنيان هيچ يك عرفه را عيد نشمرده اند مع هذا بر تقديرى كه عرفه باشد به گفته او در عرفه چه كمال دين شد و چه اتمام نعمت شد بغير آن كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله در آن فرمودند كه إِنِّي تارِكَ فيكُمُ الثَقَلَيْنِ كِتابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتى اهْلَ بَيْتى چنانكه همه سنيان روايت كرده اند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله در منى خطبه خواندند و اين مبالغه را فرمودند، و در عرفات نيز خطبه خواندند و همين حديث را فرمودند، و در غدير خم نيز خواندند و اين عبارت را با عبارت «من كنت مولاه فعلىّ مولاه» خواندند، و در غير بخارى از صحاح سته همه مذكور است با آن كه اول كسى كه اقرار كرد عمر بود و اول كسى كه انكار كرد عمر بود.

پس حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى پيغمبرى را نفرستاد مگر آن كه او را فرمود كه اين روز را عيد كنند و حرمت اين روز را به امّت خود برسانند چنانكه در فردوس الاخبار از حذيفه روايت كرده است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه اگر مردمان بدانند كه در چه وقت على بن ابى طالب را امير المؤمنين نام كردند هر

آينه انكار نخواستند كرد

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 226

افضليت آن حضرت را، آن حضرت مسمّى شد به امير المؤمنين و حال آن كه آدم ميان روح و بدن بود چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ الخ يعنى ياد كن آن وقتى را كه پروردگار تو از فرزندان آدم از ذريّات ايشان عهد و پيمان گرفت و همه را بر هم گواه گرفت كه آيا من پروردگار شما نيستم گفتند بلى پس حق سبحانه و تعالى فرمود كه من پروردگار شما ام و محمد پيغمبر شماست و على امير و پادشاه شماست، و از پيغمبران جدا اين عهد و پيمان گرفت كه چون بيايد بسوى شما محمد هر آينه مى بايد كه ايمان به او بياوريد و او را يارى كنيد، و ايمان بياوريد به على بن ابى طالب و او را امير و پادشاه خود دانيد و همه را بر يكديگر گواه گرفت و احاديث متواتره از طرق عامه و خاصه وارد شده است در تفسير همين آيه با زيادتى بقيه ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم اجمعين و إن شاء اللَّه تعالى در تفسير مجمع البحرين مفصلا مذكور خواهد شد در آيه مباهله و عبارات كتب الهى كه حق سبحانه و تعالى در كتاب حضرت آدم تا حضرت عيسى در همه كتب امر فرموده است به متابعت حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم اجمعين.

پس فرمودند كه اسم اين روز در آسمان «يوم العهد المعهود» است يعنى روزيست كه در زمين حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله تازه كرد آن عهدى را كه حق سبحانه و تعالى از

خلايق گرفته بود در روز أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ و در زمين نامش يَوْمَ الْميثاق الْمَاخُوذِ وَ الْجَمْعُ الْمَشْهُودَ است يعنى روزيست كه حق سبحانه و تعالى عهد و پيمان از بندگان خود گرفت به وساطت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و روزيست كه اصحاب خود را آن حضرت جمع فرمودند در غدير خم و چون عهد و پيمان بر همه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 227

گرفتند حق سبحانه و تعالى و انبياء و اوصياء و فرشتگان را همه بر ايشان گواه گردانيدند.

و هر كه در اين روز دو ركعت نماز كند به آن كه قبل از زوال به نيم ساعت غسل كند و در هر ركعتى يك مرتبه حمد و ده مرتبه قل هو اللَّه احد و ده مرتبه آية الكرسى تا هم فيها خالدون و ده مرتبه انا أنزلناه بخواند، و اگر باين ترتيب باشد بهتر است چون در هر دو روايت باين ترتيب است، و اين نماز را كه به شكرانه اين نعمت عظمى به جا آورد نزد حق سبحانه و تعالى برابر است با صد هزار حج و صد هزار عمره و هر حاجتى از حاجات دنيا و آخرت كه از حق سبحانه و تعالى طلب كند البته بر آورده مى شود هر حاجتى كه باشد و اگر اين دو ركعت و دعاى بعد از آن از تو فوت شود بعد از آن قضا خواهى كرد.

و هر كه در شب بعد از اين روز مؤمنى را افطار فرمايد چنان باشد كه طعام داده باشد ده طايفه عظيم را كه هر طايفه صد هزار پيغمبران و صديقان و شهيدان باشند كه طعام داده

باشد در اوقات قحطى و گرسنگى كه گويا هر يك را به سبب طعام دادن زنده كرده باشد در حرم الهى و آب داده باشد در تشنگى مهلك، و درهمى را كه در اين روز تصدق كنند برابر است با هزار هزار درهم كه بحساب آن روز ده هزار تومان است.

پس فرمودند كه گمان دارى كه حق سبحانه و تعالى روزى آفريده باشد كه حرمتش از اين روز عظيمتر باشد نه و اللَّه نه و اللَّه و نه و اللَّه پس فرمودند كه مى بايد كه چون يكديگر را ملاقات كنيد اين حمد را بگوئيد به عربى و اگر نتوانند معنى آن را بگويند كه ( «الحمد للّه الّذى اكرمنا بهذا اليوم و جعلنا من الموفين بعهده إلينا و ميثاقه الّذى واثقنا به من ولاية ولاة امره و القوّام

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 228

بقسطه و لم يجعلنا من الجاحدين و المكذّبين بيوم الدّين») يعنى حمد و سپاس و ثنا مخصوص آن خداونديست كه ما را به سبب اين روز بزرگ گردانيد يا انعام كرد اين روز را بما و گردانيد ما را از جمله وفا كنندگان بعهد و پيمانى كه از ما گرفته بود در روز الست كه ما متابعت و اطاعت كنيم ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم را كه امامت را به عدالت بر پاى دارند، و نگردانيد ما را از جمله منكران و تكذيب كنندگان روز جزا يعنى سنيان كه اگر اعتقاد بروز قيامت مى داشتند هر آينه اطاعت آن حضرت مى كردند در متابعت ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم پس فرمودند كه بعد از نماز اين دعا را بخوانند و خلاف است ميان علماء كه آيا

اين نماز را به جماعت مى توان كردن ظاهر خطبه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه آنست كه به جماعت به جا آوردند و چون صريح نيست اولى انفراد است و اللَّه تعالى يعلم.

و چون خطبه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مشتمل بود بر فوايد بسيار ترجمه آن را ذكر مى كنم شيخ طوسى در كالصحيح روايت كرده است از فياض طوسى كه گفت به خدمت حضرت امام ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما بودم در روز عيد غدير خم و جمعى از خواص شيعه در خدمت آن حضرت بودند كه ايشان را نگاه داشته بودند كه شب با آن حضرت افطار كنند و حضرت به خانهاى آن جماعت طعام و پوشش حتى انگشترى و كفش فرستاده بودند و آن جماعت را نيز خلعتها داده بودند با خدمتكاران و تغيير فروش و ظروف مجلس نيز داده بودند و شروع فرمودند در فضيلت روز عيد غدير.

و از آن جمله فرمودند كه خبر داد مرا پدر بزرگوارم از آباى بزرگوار خود از

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 229

حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه در بعضى از سالهاى زمان حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه جمع شد روز جمعه با غدير پس چون پنج ساعت از روز گذشت بر منبر رفتند و حمد و ثناى الهى به نحوى كردند كه گوش كسى نشنيده بود چنان حمدى را، و ثنائى چند كردند كه زبان كسى به آن ثناها نگشته بود و از جمله آن چه در خاطرها مانده بود اين بود كه جميع محامد و ثناها مخصوص خداوندست كه با آن كه بى نياز بود از

حمد خلايق حمد ايشان را وسيله گردانيد كه به آن وسيله راهى داشته باشد از راههاى اعتراف به خداوندى و بى نيازى و واجب الوجوديت، و پروردگارى، و يگانگى او يعنى اگر نه آن بود كه حق سبحانه و تعالى اين راه حمد را گشوده است كرا ياراى اين بود كه در مقام ثناى او در آيد و كرا ياراى آن بود كه در مقام معرفت او درآيد پس چون بفضل خود رخصت حمد و ثنا فرمود و تا فى الجمله معرفتى نباشد چه دانند كه چگونه او را حمد مى بايد كرد پس به راهنمودن الهى خلايق را بحمد راهنمايى كرد ايشان را به معرفت خداوند كه بدانند كه اوست واجب الوجود بالذات و غنى بالذات، و همه خلايق را رو به اوست كه همه را از كتم عدم بديد آورده و همه را تربيت مى فرمايد ظاهرا و باطنا و در جميع اين مراتب يگانه است در ذات و صفات، و صفات او عين ذات اوست و حمد خداوندى را كه حمد و ثنا را سبب ازدياد رحمت خود گردانيد و دست آويزى ساخت محامد خود را از جهة طلب فضل و احسان او چه ظاهر است كه اصل مدح شعرا طلب احسان است از ممدوح و احتياج بطلب حاجت نيست و مستور گردانيد در باطن الفاظ حمد و ثنا حقيقت اعتراف را چون بنده مى گويد كه جميع محامد از اوست پس جميع كمالات از او خواهد بود پس اعتراف كرده است كه توفيق

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 230

حمد نيز از اوست و جميع نعمتها از اوست و نعمتهاى او را نهايت نيست بلكه معترفست كه

هر نعمتى كه بهر كس عطا كرده است به او عطا كرده است چون همه محتاجند بهم و نعمت در خود حمد است پس نعمتى كه كرامت خواهد كرد غير متناهى خواهد بود و اين تعليم و تلقين نيز از اوست چون بنده را تعليم كرده اند كه بگو الحمد للّه رب العالمين و جميع آن چه مذكور شد همه در اين كلمه مندرجست و بنده نمى داند و هم چنين عطاهاى غير متناهى به او خواهد داد و او نخواهد دانست كه به سبب چيست.

و گواهى مى دهم كه نيست خداوندى بغير از واجب بالذاتى كه مستجمع جميع كمالاتست و صفات او عين ذات اوست و او را شريك نيست نه در ذات و نه در صفات و نه در كمالات گواهى كه صادر شده باشد از اخلاص ضمير، و زبان ناطق شده باشد به آن از صدق مخفى يعنى شهادت محض لفظ نباشد بلكه با اعتقاد ثابت جازم مطابق واقع باشد، و از اين جهت است كه بلفظ شهادت واقع شده است و بس.

و گواهى مى دهم كه محمد صلى اللَّه عليه و آله بنده مقرب اوست و فرستاده بحق اوست كه او را برگزيد از جميع خلايق چندين هزار سال پيش از آن كه عالم را از نور خود منور گرداند چون مى دانست كه او را شبيهى و نظيرى از ابناء جنس او از انبياء مرسلين و ملائكه مقربين نيست و آن حضرت را خليفه خود گردانيد كه او امر و نواهى الهى را بخلق برساند چون او را نمى توانستند ديدن كه از او بشنوند و قابليت آن نداشتند كه بر ايشان فايض گردد و او

عالم بود بجميع احوال و اطوار ايشان و به فكرهاى عميقه به او نمى توان رسيد و به عقول دقيقه او را تصور نمى توان كردن.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 231

نيست خداوندى بغير او و اوست پادشاه جبار بزرگوار مقرون ساخت اعتراف به نبوت آن حضرت را با اعتراف به خداوندى خود و مخصوص گردانيد آن حضرت را به اكرام و تعظيمى كه هيچ كس به او نمى تواند رسيد از جميع خلايق و آن حضرتست كه سزاوار است اين رتبه عظيمه را به سبب آن كه فانى فى اللَّه شده باقى باللَّه شده بود، و خود را مختص بندگى و عبوديت و محبت خداوند خود كرده بود يا حق سبحانه و تعالى او را مخصوص و حبيب و خليل خود گردانيده بود چون او مخصوص نمى گرداند به خود كسى را كه احتمال تغيير داشته باشد، و دوستى نمى كند با كسى كه ملحق شود او را تهمت كه اگر بر خلاف رضاى محبوب كارى كند متهم خواهد بود در دعوى خلت و محبت بنا بر اين، آن حضرت را اين رتبه عظمى كرامت فرمود كه در ايمان و اسلام و اذان و تشهد بلكه مطلقا مذكور نسازند خداوند خود را تا آن حضرت را با حق سبحانه و تعالى مقرون نگردانند و هيچ پيغمبرى را اين رتبه كرامت نفرمود و امر فرمود كه صلوات فرستند بر او هر مرتبه كه اسم آن حضرت مذكور شود از جهة زيادتى تكريم و تعظيم آن حضرت و از جهة آن كه بندگان را راهى بهم رسد در اجابت دعوات ايشان چون بحسب متعارف اگر كسى كارى به محمود [به محبوب ظ] دارد

در مدح و تكريم اياز مى كوشد تا به زودى كار او ساخته شود.

و احاديث صحيحه متكثره وارد شده است كه هر دعايى محجوب است از اجابت و بالا نمى برند تا مقرون نباشد به صلوات بر محمد و آل او پس هميشه صلوات و تكريم و تشريف و تعظيم حق سبحانه و تعالى بر او در زيادتى باد به زيادتى كه انتها و آخر شدن نداشته باشد و ابد الآباد از او منقطع نگردد و چنانكه حق سبحانه و تعالى رتبه آن حضرت را با علا مراتب ممكنه رسانيد

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 232

هم چنين بعد از رتبه محمدى صلى اللَّه عليه و آله جمعى را از جميع عالميان بر گزيد و رتبه ايشان را نيز بلند گردانيد به نحوى كه آن حضرت را بلند مرتبه كرد يا به سبب آن حضرت از خويشى و متابعت او ايشان را نيز مخصوص خود ساخت و رتبه ايشان را بنحو رتبه او بلند كرد و ايشان را پيشوايان راه حق گردانيد كه خلايق را به خالق بخوانند و راهنمايى ايشان كنند در هر قرن و هر زمان، و پيش از آن كه چيزى از مخلوقات و ممكنات را بيافريد ايشان را ايجاد فرمود انوارى چند كه از نور خود بوجود آورد، و ايشان را بحمد خود گويا گردانيد و ملهم ساخت ايشان را كه مشغول شكر و تحميد و تعظيم خداوند خود باشند و ايشان را حجت گردانيد بر هر كه معترف باشد به خداوندى و پروردگارى او، و ناطق گردانيد به سبب اين انوار كه ارواح مقدسه ائمه معصومين است صلوات اللَّه عليهم زبانهاى لال را بانواع لغتها

چنانكه وارد است در حديثى كه بعد از اين حديث مذكور خواهد شد تا آن كه دانستند يا بدانند كه اوست آفريننده آسمانها و زمينها.

و اين انوار را گواه گرفت بر آن كه همه اشياء را از كتم عدم بوجود آورد و ايشان را والى گردانيد بهر چه خوبست از امور مكونات و ايشان را ترجمانهاى مشيت خود گردانيد، و زبانهاى اراده خود كه بندگانى باشند كه سبقت نكنند و اراده الهى و بامر خداوند خود عمل نمايند و مى دانست حق سبحانه و تعالى هر چه را پيش از وجود ايشان بود و آن چه را بعد از ايجاد ايشان آفريد، و ايشان شفاعت نمى كنند مگر كسى را كه حق سبحانه و تعالى راضى باشد از دين ايشان، و ايشان از عذاب الهى ترسانند و ايشان بيان مى كنند احكام الهى را، و ايشان عمل مى كنند به سنتهاى آن يا آن كه احكام كتاب و سنت در دست ايشانست، و ايشان عالمند به آن نه غير ايشان، و ايشانند كه بحدود الهى عالم و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 233

عاملند، و ايشان ادا مى كنند فرضهاى الهى را چنانكه بايد و چون حق سبحانه و تعالى رتبه امامت را به ايشان كرامت فرمود چنان واضح گردانيد كه بر هيچ كس مخفى نماند و اينها همه اشاراتست به آن كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله ظاهر گردانيد امامت آن حضرت و امامت اولاد معصومين آن حضرت را در روز غدير و غير آن، و خلق را نگذاشت در ضلالت جهالت بلكه حق را ظاهر گردانيد.

و ايشان را عقل و هوش داد و به مقتضاى آن عقول بر

ايشان تكليف كرده است و حواس ظاهر و باطن داده است كه هر روز معجزات ظاهره باهره بچشم خود بينند و به گوش خود شنوند علوم و حقايق را و به عقول خود تفكر نمايند كه حق باكى است بلكه به ايشان نموده است دلايل وجود و علم و قدرت و اراده خود را كه چون خداوند خود را بشناسد بدانند كه حق سبحانه و تعالى حكيم است و عبث نمى كند و غرض از ايجاد عالم و عالميان عبادت و طاعتست و بندگى را همه كس نمى داند كه بچه مى بايد كرد پس ناچار است از بعث انبياء و اوصيا كه معصوم باشند و آن منحصر است در ايشان با آن كه معجزات باهره مى ديدند تا آن كه اگر كسى هلاك شود و مستحق جهنم شود بعد از ظهور حق باشد، و اگر حيات ابدى يابند از بيّنه و برهان باشد نه على العمياء چنانكه طريقه گمراهانست و به درستى كه حق سبحانه و تعالى شنوا و داناست و حاضر و مطلع است.

و چون حضرت آيات قرآنى را ذكر كردند از جهة اظهار حق شروع فرمودند به تصريح مطلب كه اگر چه روز غدير دليل است بر امامت و حق سبحانه و تعالى چنان كرده است كه هر احدى كه در اقصا بلاد عالم است شنيده

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 234

است و ليكن به سبب محبت دين پدران نمى فهمند حضرت به ايشان مى فهماند كه پس به درستى كه حق سبحانه و تعالى از جهة شما اى جمع مؤمنان دو عيد بزرگ عظيم را جمع كرده است كه هيچ از اين دو بدون ديگرى تحقق ندارد تا احسان

خود را بر شما تمام فرمايد و شما را به راه راست بدارد و شما را تابع جمعى كند كه از نور هدايت آن روشنى يافته اند و مى خواهد كه فضل خود را شامل احوال شما كند و شما را به راه حق ببرد، و بخششهاى گواراى خود را بر شما تمام فرمايد پس روز جمعه را محل اجتماع شما گردانيده است و شما را به آن ترغيب فرموده است تا به رعايت آن شما را مطهر گرداند از گناهانى كه در عرض هفته از شما صادر شده است و بشويد به آن چركنتهائى را كه بر شما جمع شده است از سابق و مطهر باشيد تا جمعه آينده و ايمائى به غسل جمعه نيز دارد و به آن كه آن نيز مطهر است مثل نماز جمعه و آن را مذكرى گردانيد از جهة مؤمنان كه متذكر شوند كه در اين روز در الست عهد و پيمان بر ولايت اهل بيت از ايشان گرفته اند چنانكه گذشت در حديث صحيح كه از اين جهة آن را جمعه ناميده اند و تا متقيان و پرهيزكاران را خايف شوند و مخالفت نكنند و در روز جمعه عطا فرموده است اضعاف مضاعف آن چه در ساير ايّام عطا فرموده است ايشان را، و اين ثوابها را چنين مقرر فرموده است كه حاصل نشود تا اوامر و نواهى او را در اصول دين بكار نفرموده باشند و تا اطاعت او نكرده باشند در آن چه ايشان را به آن خوانده است و ترغيب به آن فرموده است آن مثوبات از جهة ايشان حاصل نشود.

پس مقرر فرموده است كه توحيد خداوند عالميان را

قبول نكند مگر با اعتراف به نبوت خاتم پيغمبران صلى اللَّه عليه و آله و توحيد و نبوت را قبول

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 235

نمى فرمايد تا ولايت اهل البيت را صلوات اللَّه عليهم نداشته باشند چنانكه فرموده است در قرآن مجيد كه اطاعت كنيد خداوند خود را و اطاعت كنيد رسول او را و اولو الامر خود را و ولى شما واجب الاطاعه شما نيست مگر خدا و رسول او و جمعى كه ايمان به خدا و رسول آورده اند و اقامت صلاة مى كنند و در حالت ركوع زكات مال خود را مى دهند و منتظم نمى شود اسباب طاعت الهى مگر با تمسك به عصمت نبى و عصمت اهل ولايتش چنانكه فرموده است كه همگى اعتصام جوييد بحبل اللَّه به آن كه دست در دامان متابعت ايشان زنيد تا شما را به بهشت رسانند.

و بر پيغمبرش صلى اللَّه عليه و آله فرستاد در روز دوح و از اين جهت يوم الدوح مى گويند كه دوح جمع دوحه است و دوحه درخت بزرگست و حضرت سيد المرسلين كه در غدير خم فرود آمدند فرمودند كه زير سه درخت عظيم را كه از خار مغيلان ريخته بود رفتند، و منبرى از جهاز شتران ساختند و حضرت بر آن منبر فرمودند و هفتاد هزار كسى كه با آن حضرت بودند همه در زير آن سه درخت قرار گرفتند پس حضرت خطبه طويل را خواندند كه مذكور خواهد شد و در آن روز حق سبحانه و تعالى بر جميع خلايق ظاهر ساخت آن چه اراده او بود در امر برگزيدگان خودش از جميع خلايق و آن حضرت را مبالغه فرمود كه تبليغ اين

رسالت بفرمايد كه يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ يعنى اى پيغامبر برگزيده برسان به خلايق آن چه را بر تو نازل شده است كه على امير مؤمنان و پادشاه و واجب الاطاعه ايشان است و مبالغه عظيم فرمود به آن كه فرمود كه اگر اين رسالت را در امامت آن حضرت نرسانى هيچ رسالتى را نرسانيده خواهى بود و همه ضايع خواهد شد چون امامت مثل توحيد و نبوت از اصول دين

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 236

است و هر كه بميرد و امام زمان خود را نداند كافر مرده است.

و فرمود كه پروا مدار و پروا مكن از اهل كفر و نفاق و ضامن شد كه آن حضرت را از شر ايشان نگاهدارد و فرمود كه وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ و به همين عبارت ظاهر ساخت آن چه مكنون خاطرهاى اهل كفر و نفاق بود كه به سبب اين امر تا كشتن با تو همراهند و مرتد خواهند شد و به نحوى بيان فرمود كه مؤمنان و منافقان همه فهميدند و جمعى هرزه گوييها كردند و جمعى كه مؤمن بودند و به كرات و مرات امامت مرا از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله شنيده بودند بر ايشان واضحتر شد و ثابت قدم شدند، و كفر و ضلال و جهل منافقان بيشتر شد و حميت جاهليت ايشان در تزايد شد كه از اسلام ظاهرى كه داشتند برگشتند و دستهاى خود را به دندانها مى خاييدند و چاره نداشتند و جمعى اظهار كردند به گفتن و جمعى صداها بلند كردند و جمعى را از غصه آب دهان در حلق بند شد

و جمعى كه از دين بهره نداشتند بدتر شدند و بر كفر و ضلال راسخ تر شدند و اكثر اذعان به زبان كردند كه بخ بخ لك يا ابن ابى طالب په په اى پسر ابو طالب گرديدى مولاى من و مولاى هر مؤمن و مؤمنه و نه از حقيقت ايمان بود آن چه گفتند، و جمعى اقرار نمودند به آن از حقايق ايمان كه مركوز بود در قلوب ايشان، و حق سبحانه و تعالى دين خود را كامل گردانيد و نعمت خود را تمام كرد بر عالميان و چشم رسولش را با مؤمنان و متابعان روشن گردانيد، و آن چه گفتم بعضى از شما در آن واقعه بوديد و بعضى كه نبوديد در آن موضع شنيديد و تمام شد كلمه حسنى بر صابران يعنى كلمه على ولى اللَّه يا هر سه تمام شد كه لا اله الا اللَّه و محمد رسول اللَّه و على ولى اللَّه باشد يا كلمه لا اله الا اللَّه و محمد

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 237

رسول اللَّه به على ولى اللَّه تمام شد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرمود كه الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ الخ يعنى امروز دين شما را كامل گردانيدم و نعمت خود را بر شما تمام كردم، و دين اسلام را از براى شما راضى شدم كه دين شما باشد و بدون امامت آن حضرت و اولاد امجاد آن حضرت صلوات اللَّه عليه دين نداشتيد و نخواهيد داشت، و حق سبحانه و تعالى باطل كرد كردهاى فرعون و هامان و قارون اين امت را و كردهاى اتباع ايشان را كه در كعبه معظمه ابو بكر و عمر و عثمان و ابو عبيده

جراح و سالم مولاى حذيفه و غير ايشان تا چهارده كس يا بيست و پنج كس از سرداران منافقان با هم بيعت كردند كه نگذارند امامت و خلافت به دودمان حضرت سيد المرسلين صلوات اللَّه عليهم رسد، و بيعت دويم كه بعد از اين واقعه كردند كه دبه ها انداختند و علامت دبه را خود گذاشته اند، و زيارت مى كنند در عقبه كه به رابغ مى آيند در سه منزلى مكه معظمه، و صاحب كشاف كه از رؤساء سنّيانست اشعار بهر دو كرده است در تفسير آيه كريمه لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ كه دوازده كس بودند كه در مقام قتل آن حضرت در آمده بودند در عقبه و حيلها و مكرها كردند در باطل گردانيدن كار آن حضرت تا آن كه حق ظاهر شده و كارى كه حق سبحانه و تعالى اراده كرده بود غالب شد و در تفسير آيه كريمه وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ گفته است كه پانزده كس با هم عهد و پيمان بستند كه آن حضرت را از راحله اش بيندازد در وقتى كه بر عقبه بالا فرمايند در شب كه دبه ها بيندازند پس عمار بن ياسر مهار شتر را گرفت و مى كشيد و حذيفه در عقب راحله بود و مى راند كه حذيفه صداهاى پاى شتران را شنيد، و صداى اسلحه ايشان را پس برقى جست و همه را حذيفه بن يمان ديد و گفت اى دشمنان حق سبحانه و تعالى

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 238

دور رويد همه گريختند به سبب خوفى كه حق سبحانه و تعالى در دلهاى ايشان انداخت و اين بود كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و

آله فرمودند كه حذيفه منافقان را مى شناسد، و غزالى از كمالات عمر بن خطاب شمرده است كه از حذيفه مپرسيد در ايام خلافت كه آيا من از جمله منافقانم يا نه، و علماء اهل سنت همه را به اعتقاد خود هموار كرده اند كه ايشان مجتهد بودند و چنين اجتهاد كردند و چون اين كتاب در فقه است مناسب نيست ذكر همه در اينجا مگر هر جا بعنوان اشاره، و در دعا صنمى قريش نيز حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه اشاره فرمود كه وَ دَبابٍ دَحْرَجُوها كه دبها را از كوه انداختند و تفصيل اينها را إن شاء اللَّه در تفسير مجمع البحرين مذكور خواهد شد پس حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باقى ماندند اراذلى چند كه پروا نداشتند فساد دين و مذهب را كه حق سبحانه و تعالى ايشان را هلاك كرد و مى كند در خانهاى ايشان، و محو خواهد فرمود آثار ايشان را و بر طرف خواهد فرمود بدعتهاى ايشان را و عن قريب مرده اند و حسرتها خواهند خورد در وقتى كه حسرت فايده نداشته باشد و ملحق خواهد ساخت ايشان را به جمعى در دنيا، حق سبحانه و تعالى ايشان را گذاشت كه دستها گشودند و گردنها دراز كردند و تبديل كردند دين حق سبحانه و تعالى را و تغيير آن دادند يعنى هميشه چنين بود در امم سابقه و از اين جهت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله به آن حضرت فرمودند كه تو از من بمنزله هارونى از موسى كه آن چه بر سر هارون آمد در حيات حضرت موسى بر سر تو خواهد آمد

بعد از من و زود باشد كه حق سبحانه و تعالى قايم آل محمد صلوات اللَّه عليه را از جهة نصرتش بفرستد و خواهد فرستاد در

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 239

وقت خود و حق سبحانه و تعالى لطيف و خبير است و الطاف خود را از بندگان باز نمى دارد و عالم است به آن كه در هر وقت چه بايد كرد مى كند آن را در آن وقت و در كمتر از اينها كه به شما رسيده است حجتها بر شما تمامست يعنى زياده از قدر ضرورى به شما رسيده است.

پس نيكو تامل كنيد چيزى چند را كه حق سبحانه و تعالى شما را به آن ها خوانده است و شما را ترغيب به آن فرموده است تا شما را رحمت كند و آن امر امامت است، و شريعت الهى را منظور داريد و به آن راه برويد كه حق سبحانه و تعالى شما را به آن خوانده است و متابعت مكنيد راههاى باطل را كه سبب دورى شما شود از راه حق، و اكثر آن چه در اين خطبه است آياتست يا مضمون آياتست و در ترجمه بيش از اين نمى توان ذكر كردن.

پس حضرت فرمودند كه اين روزى است كه رتبه آن نزد حق سبحانه و تعالى عظيم است و در اين روز فرج واقع شد و مرتبه ها بلند شد و حجتها بر خلايق تمام شد و واضح شد، و اين روز نامهاى بسيار دارد كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در اين خطبه بعضى از آنها را فرموده اند و در خطبه هاى ديگر بعضى را و كفعمى اكثر را در مصباح ذكر كرده است.

و آن چه

در اين خطبه است يوم الايضاح است يعنى روزيست كه حق سبحانه و تعالى حق را واضح گردانيد و ديگر يوم الافصاح عن المقام الصراح است يعنى روزيست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله تصريح فرمودند و آشكارا كردند رتبه خلافت را از جهة حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه، و روزيست كه دين كامل شد به امامت آن حضرت، و يوم العهد المعهود است يعنى روزيست كه عهد و پيمان گرفتند بر خلايق بعهد و پيمانى كه در

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 240

روز الست بر بكم بر ايشان گرفته بودند، و روز شاهد و مشهود است يعنى در روز قيامت گواهى خواهد داد از جهة جمعى كه وفا بعهد الهى كردند و فرشتگان و بنى آدم را همگى آن حضرت گواه گرفت بر امامت آن حضرت صلوات اللَّه عليهما، و روز ظاهر شدن اعتقادات حقه است از نفاق و انكار كه در اين روز مؤمن و منافق و كافر ظاهر شدند و از يكديگر جدا شدند و هر سه طبقه نهايت وضوح به همرسانيدند، و روزيست كه ظاهر شد حقايق ايمان، و روزيست كه شيطان ذليل و خوار شد، و روزيست كه برهان امامت اقامت شد و اين است روز فصلى كه شما را به آن وعده داده اند، و اين روز خوشحالى ملائكه آسمانهاست كه شما رو از آن گردانيديد، اين روز ارشاد است به راه حق، اين روز آزمايش خلايق است، اين روزيست كه راهنماى جمعى است كه طالبانند راه حق را، اين روزيست كه منافقان ظاهر شدند و آشكارا كردند آن چه را در دل داشتند از كفر و ضلال،

اين روزيست كه از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نصوص واقع شد بر جمعى كه حق سبحانه و تعالى ايشان را مخصوص خود گردانيده است، اين روز شيث است كه حضرت آدم عليه السلام او را خليفه و جانشين خود كرد، اين روز ادريس است كه حضرت آدم فرمود كه خليفه من بعد از شيث ادريس است بمنزله خلافت حضرت صاحب الامر حضرت سيد المرسلين را صلى اللَّه عليه و آله اين روزيست كه حضرت موسى يوشع بن نون را خليفه خود كرد، اين روزيست كه حضرت عيسى شمعون را وصى كرد، اين روزيست كه اسرار مؤمنان و منافقان ظاهر شد و حضرت مى فرمودند كه اين روز فلان و اين روز فلان است يعنى بسيار فرمودند از شرفها و اسامى كه اين روز كه حضرت امام

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 241

رضا اختصار فرموده اند يا راوى را بيش از اين در خاطر نمانده بود اگر چه مى دانست كه بسيار فرمودند.

پس فرمودند كه اى گروه عالميان حق سبحانه و تعالى را مطلع دانيد بر خود و از او بترسيد و بشنويد سخن او را و اطاعت كنيد خداوند خود را و دور باشيد از آن كه خواهيد با خداوند خود مگر و خدعه كنيد چنانكه داب علماء السوء است كه هر نصّى را توجيه مى كنند، و در خصوص امامت و افضليت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه اگر چه احاديث و آيات از حد حصر بيرونست چنانكه ابن ابى الحديد نيز گفته است كه هيچ شك و ريبى نيست كه امامت حق حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه است، و هيچ شك نيست در افضليت

آن حضرت و ليكن سخنى كه هست آن اين است كه ظاهر نيست كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه چون مى خواستند كه هميشه در مقام اعلاى قرب باشند تا جمعى بودند كه اين امر از ايشان مى آمد باختيار خود به ايشان گذاشته باشند و چون ديدند كه كسى نيست كه قابليت اين امر داشته باشد خود مرتكب شدند يا آن كه صحابه امامت را از آن حضرت غصب نموده باشند و بعيد است كه چنين باشد و اين سخن را بعد از آن گفته است كه ذكر كرده است كه من چه ذكر كنم اخبار متواتره را مانند حديث غدير و منزله و سفينه و ثقلين و امثال اينها را كه در كتب مسطور است و بر زبانها مذكور بلكه ذكر مى كنم احاديثى چند كه همه صحيح است و بسيار مشهور نيست و بيست و پنج حديث ذكر كرده است كه صريحست در امامت و افضليت آن حضرت و عاقل منصف هرگز چنين سخن مى گويد و تجويز مى كند كه خلافت خدا و رسول را كسى ترك كند و عالميان را در ضلالت و گمراهى

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 242

بگذارد كه عبادت الهى كند و كدامين عبادت باين مى رسد.

و جمعى از علماء اهل سنة كه شقاوت ايشان بيشتر است خود را فريب مى دهند كه هيچ شك نيست در وفور كمالات و كثرت فضايل آن حضرت و ليكن اينها دلالت نمى كند بر افضليت بمعنى كثرت ثواب گاه باشد كه در ضمير ابو بكر چيزى باشد كه به سبب آن افضل باشد، و در واقع در ضمير او بغير از عداوت على بن ابى طالب نبود چنانكه ايشان

نيز مى دانند و حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه اين جماعت خدعه مى كنند با خدا و رسول و در واقع فريب نمى دهند مگر خود را پس فرمودند كه فريب مدهيد خداوند خود را و تقرب جوئيد به خداوند خود به توحيد او و به اطاعت جمعى كه شما را امر فرموده است به اطاعت ايشان و دست مزنيد به اباطيل كافران و شبهات ايشان و رو مكنيد به ضلالت و گمراهى كه گمراه شويد از راه حق به سبب متابعت جمعى كه خود گمراهند و ديگران را از راه كم مى كنند چنانكه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد در مذمت جمعى كه در روز قيامت گويند كه ما اطاعت كرديم بزرگان خود را و ما را گمراه كردند خداوندا ايشان را معذب ساز بدو نوع از عذاب يكى از جهة گمراهى ايشان كه حقرا دانسته ترك نمودند ديگر آن كه ما بى چارگان را گمراه كردند و ايشان را لعنت كن لعنت بزرگ.

و ديگر حق سبحانه و تعالى فرموده است كه ياد كن منازعه ايشان را در جهنم كه ضعيفان به متكبران گويند كه در دار دنيا ما متابعت شما كرديم آيا مى توانيد كه دفع نماييد از ما عذاب الهى را اندكى ايشان، در جواب گويند كه ما و شما در دنيا برابر بوديم در گمراهى خود، بد كرديم ما و شما همه كه تكبر كرديم، و كسانى را كه حق سبحانه و تعالى واجب الاطاعه گردانيده بود از انبياء و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 243

اوصيا اطاعت نكرديم بلكه بر آن جماعت تفوق مى جستيم و از اين باب آيات در قرآن مجيد بسيار است اگر كسى نيكو تدبر

نمايد زواجر و مواعظ قرآنى را كه در مذمت تابعان و متبوعان وارد است.

و بدانيد اى مؤمنان كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد در سوره صف كه به درستى كه حق سبحانه و تعالى دوست مى دارد آن جمع را كه در راه او صف زده جهاد مى كنند و مانند ديوار محكم از جاى خود حركت نمى كنند كه بگريزند، آيا مى دانند كه مراد از راه خدا در اين آيه چيست و كيست و كيست سبيل و صراطى كه حق سبحانه و تعالى امر كرده است به متابعت آن منم راه خدا كه هر كه متابعت من نكند بجهنم مى رود، منم راهى كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله مرا منصوب ساختند كه بعد از آن حضرت مرا متابعت نمايند، منم قسمت كننده بهشت و دوزخ منم حجة حق سبحانه و تعالى بر خوبان و بدان، منم نور الأنوار و راه نماينده هر مقتدايى از ائمه هدى پس بيدار شويد از خواب غفلت و پيش دستى كنيد به اعمال صالح پيش از رسيدن اجل، و پيشى گيريد بسوى چيزى كه سبب مغفرت و آمرزش خداوند عالميان است پيش از آن كه فاصله شود به سورى كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد ياد كرده است در سوره حديد كه در روز قيامت كه تاريك باشد: مؤمنان بنور ايمان در روشنايى ايمان روانه باشند به بهشت، و منافقان از عقب ايشان دوند و فرياد كنند كه اندكى هموارتر تا ما بنور شما بياييم پس مؤمنان گويند كه اگر مى توانيد بدنيا برگرديد و در آنجا نور ايمان و عبادت را به همرسانيد كه هر كه از

آنجا نور نياورده است در اينجا نور ندارد و در اين گفتگو باشند كه ديوارى در ميان مؤمنان و منافقان كشيده شود كه از طرف منافقان عذاب باشد و از آن طرف رحمت و بهشت.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 244

و حضرت مى فرمايند كه امروز فكر خود بكنيد پيش از آن كه آن ديوار كشيده شود كه مؤمنان در رحمت باشند و شما در عذاب و فرياد كنيد و كسى به فرياد شما نرسد، و گريه و زارى كنيد و كسى از گريه و زارى شما پروا نكند، و فرياد رس خواهيد و كسى شما را يارى نكند و اين خطاب حضرت با منافقانى بود كه در خدمت آن حضرت مى بودند از صحابه و تابعين.

و مسارعت نماييد به طاعات پيش از فوت شدن اوقات پس عنقريبست كه آمده است شكننده لذتها و شما را پناهى نخواهد بود كه سبب نجات شما باشد و نه گريز گاهى كه موجب خلاصى شما باشد از عذاب الهى اى مؤمنان كه خدا شما را رحمت كناد چون از اين جمع برگرديد توسعه كنيد بر عيال و اطفال خود به دادن عيديها و نيكى كنيد با برادران مؤمن خود و شكر كنيد خداوند خود را بر نعمتهايى كه عطا فرموده است به شما و با هم جمعيت كنيد تا حق سبحانه و تعالى الفت دهد ميان شما و با يكديگر احسان و نيكى كنيد تا الفت شما را باقى دارد يا سبب ربط شما شود بجناب اقدس او و به رحمتهاى غير متناهى او و يكديگر را مبارك باد بگوئيد بر آن چه شما را به آن با بركت گردانيده است كه

آن ولايت اهل البيت است كه سبب ثوابهاى غير متناهى است به اضعاف مضاعف آن چه در غير اين عيد كرامت مى فرمايد بر شما.

و در اين روز با يكديگر نيكى كردن سبب زيادتى مال و زيادتى عمر است و با يكديگر مهربانى كردن سبب مهربانى حق سبحانه و تعالى است و تا مقدور باشد از زيادتى نعمت الهى كه شما را كرامت فرموده است مهيا سازيد يا ببخشيد به برادران مؤمن و به عيال خود، و چون به يك ديگر رسيد بشاشت و خوشحالى كنيد و حمد كنيد خداوند خود را بر آن كه احسان فرموده است بر

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 245

شما از ولايت ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم و احسان كنيد به زيادتيهاى نعمتهاى الهى بر جمعى كه از شما اميدوارند و هميشه احسان شما به ايشان رسيده است و چنان كنيد كه هر چه خود مى خوريد و مى پوشيد همان را احسان كنيد تا فقرا و مساكين با شما مساوى باشند هر چه مقدور و ممكن باشد كه يك درهم كه در اين روز تصدق مى كنيد برابر است به صد هزار درهم كه در غير اين روز تصدق كنيد با زيادتيهايى كه حق سبحانه و تعالى از فضل خود مى فرمايد كه يكى را ده مى دهد كه هزار هزار درهم باشد يا دو هزار هزار درهم چنانكه گذشت.

و حق سبحانه و تعالى روزه اين روز را طلب فرموده است و به ازاى آن ثواب عظيم مقرر فرموده است به حيثيتى كه اگر بالفرض كسى عمر كند مدت عمر دنيا را از ابتدا تا انتها كه روزها روزه باشد و شبها به عبادت و همه را

خالصا لوجه اللَّه عبادت كرده باشد هر آينه به ثواب آن نخواهد رسيد و كسى كه يابد كه برادر مؤمنش حاجتى دارد و برآورد يا آن كه اظهار كند به او و او برآورد چنان باشد كه اين روز را روزه داشته باشد و شبش را عبادت كرده باشد و هر كه مؤمنى را در شب اين روز افطار فرمايد چنان باشد كه فيامى و فيامى و بدست مى شمردند تا ده فيام را طعام داده باشد شخصى برخاست كه يا امير المؤمنين فيام كدام است حضرت فرمودند كه فيام صد هزار پيغمبر و صديق و شهيد است پس چگونه خواهد بود ثواب كسى كه متكفل شود اطعام جمعى را از مردان و زنان مؤمن و مؤمنه و من ضامنم اين كسى را كه ايمن باشد از كفر و فقر و اگر اين شخص بميرد در آن شب يا در آن روز يا بعد از آن تا سال آينده كه مرتكب نشود گناهى را كه كبيره باشد پس اجرش بر خداوند عالميان است.

و هر كه از جهة برادران مؤمن قرضى كند و ايشان را مدد و يارى كند من

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 246

ضامنم بر خدا كه اگر بماند قرض كننده البته ادا نمايد و اگر بميرد حق سبحانه و تعالى در دنيا و عقبى ادا خواهد كرد بعوض او، و چون به يك ديگر رسيد سلام كنيد و مصافحه كنيد و مبارك باد نعمت آن روز را بگوئيد چنانكه در حديث سابق گذشت، و بايد كه اين سخنان را حاضران به غايبان برسانند و نزديكان به دوران پيغام دهند، و مى بايد كه اغنيا بحال فقرا برسند

و اقويا تعهد احوال ضعيفان بكنند و رسول خدا مرا باين امر فرمود كه به شما رسانم.

پس حضرت شروع در خطبه نماز جمعه كردند و نماز جمعه را نماز عيد كردند يعنى نماز جمعه قايم مقام نماز عيد شد چون خطبه نماز عيد طول به همرسانيد و ظهر داخل شد، و نماز سنت در وقت نماز واجب نمى توان كردن، و بعد از آن آن حضرت صلوات اللَّه عليه با فرزندان و شيعيان به خانه حضرت امام حسن صلوات اللَّه عليه فرمودند چون آن حضرت تهيه ضيافت همه كرده بودند و چون افطار كردند آن حضرت اغنيا و فقرا را در خور هر يك عطائى فرمودند از خوردنى و غير آن به فرستادن بسوى عيالان ايشان كه شخصى بى بهره نماند.

و صدوق به اسناد قوى كالصحيح و صحيح نزد او از عبد السلام بن صالح روايت كرده است از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما از پدران بزرگوارش كه حضرت سيد المرسلين صلوات اللَّه عليهم فرمودند كه حق سبحانه و تعالى نيافريده است مخلوقى را كه افضل از من باشد يا نزد او گرامى تر از من باشد، پس حضرت امير المؤمنين عليه السلام گفت گفتم يا رسول اللَّه تو افضلى يا جبرئيل و اين سؤال را حضرت از زبان ديگران كردند حضرت فرمودند كه يا على به درستى كه حق سبحانه و تعالى تفضيل داده است پيغمبران مرسلش را بر فرشتگان مقرب، و مرا تفضيل داده است بر جميع انبياء

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 247

و مرسلين و بعد از من تو افضلى از همه و بعد از تو امامان كه فرزندان تواند بهتر

از جميع پيغمبرانند، و به درستى كه فرشتگان خدمتكاران مايند و خدمتكاران دوستان مايند يا على فرشتگانى كه حاملان عرشند و فرشتگانى كه بر دور عرشند تسبيح و تحميد مى كنند پروردگار خود را، استغفار مى كنند از جهة مؤمنانى كه اعتقاد دارند به امامت ما.

يا على اگر ما نمى بوديم حق سبحانه و تعالى نه آدم را مى آفريد و نه حور را و نه بهشت را و نه دوزخ را و نه آسمان و نه زمين را و چگونه ما افضل از ملائكه نباشيم و حال آن كه ما بر ايشان پيشى گرفته ايم به معرفت پروردگار خود و به تسبيح و تهليل و تقديس او زيرا كه اول آن چه حق سبحانه و تعالى آفريد ارواح ما بود و ما را ناطق ساخت به توحيد و تمجيد خود پس فرشتگان را آفريد پس مشاهده كردند فرشتگان ارواح ما را و ديدند كه بمنزله يك نورند ما در نظر ايشان عظيم در آمديم پس تسبيح كرديم خداوند خود را تا فرشتگان بدانند كه ما مخلوقيم و خالق منزه است از صفات ما، زيرا كه معنى تسبيح آنست كه منزه است يا منزه مى دانيم ذات او را و صفات او را و افعال او را كه شباهت داشته باشد به احدى از مخلوقات، و از آن كه كسى تواند رسيد به آن و منزه است از هر چه نالايق است بذات او و صفات او و افعال او.

پس چون فرشتگان ملاحظه كردند كه شأن ما عظيم است «لا اله الّا اللَّه» گفتيم تا بدانند كه خداوندى مخصوص ذات مقدس اوست و ما بندگان اوييم و ما خدا نيستيم كه

بايد پرستيدن ما را نه با خدا و نه بى خدا پس فرشتگان گفتند «لا اله الّا اللَّه»، ديگر چون مشاهده نمودند بزرگوارى ما را اللَّه اكبر گفتيم يعنى حق سبحان و تعالى از آن بزرگتر است كه وصف او توان كرد تا فرشتگان بدانند

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 248

كه خداى تعالى از آن اعظم است كه رتبه بزرگوارى توان يافت مگر از او و چون ملائكه ديدند عزت و قوت ما را گفتيم «لا حول و لا قوّة الّا باللَّه» يعنى نيست گردانيدنى يا گرديدنى يا باز ايستادنى از معاصى و نيست قوتى بر هيچ چيز خصوصا بر اداى طاعات مگر بعون و يارى حق سبحانه و تعالى، پس چون فرشتگان ديدند نعمتهايى را كه حق سبحانه و تعالى انعام كرده بود بر ما و واجب گردانيده بود اطاعت ما را بر خلايق گفتيم الحمد للّه تا فرشتگان بدانند كه حق سبحانه و تعالى را حمد مى بايد كرد بر نعمتهاى او و چگونه مى بايد كرد پس فرشتگان گفتند الحمد اللَّه پس ملائكه به سبب ما هدايت يافتند به معرفت توحيد و تسبيح و تهليل و تحميد و تمجيد حق سبحانه و تعالى پس چون حق سبحانه و تعالى آدم را آفريد و ما را در پشت او جا داد امر فرمود فرشتگان را كه سجده كنند حضرت آدم را از جهة تعظيم و اكرام ما و سجده ملائكه بندگى خدا بوده و اكرام و اطاعت آدم بود از اين جهة كه ما در صلب او بوديم و چون ما افضل از فرشتگان نباشيم، كه همه سجده حضرت آدم كردند و چون حق سبحانه و تعالى

مرا به آسمان برد جبرئيل اذان گفت دو دو پس گفت يا محمد پيش بايست پس گفتم كه يا جبرئيل من تقدم كنم بر تو گفت بلى زيرا كه حق سبحانه و تعالى زيادتى داده است پيغمبران را بر جميع فرشتگان و به تخصيص ترا تفضيل داده است بر همه پس پيش ايستادم و امامت همه كردم و باين افتخار نمى كنم.

پس چون به حجابهاى نور رسيدم جبرئيل امين گفت يا محمد پيشتر رو و خود ايستاد پس گفتم يا جبرئيل در چنين وقتى مرا مى گذارى و همراهى نمى كنى جبرئيل گفت يا محمد من تا اينجا مى توانستم آمد و اگر از اينجا بالاتر پرم

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 249

مى سوزم كه از حد خود تجاوز نموده ام پس در درياى نور افتادم، و رسيدم به جايى كه اراده الهى بود از رسيدن با على ملك او.

پس ندا رسيد بمن كه يا محمد تو بنده منى و من پروردگار توام پس مرا عبادت كن و بس و توكل بر من كن به درستى كه تو نور منى در ميان بندگان من و رسول منى بخلق من، از جهة تو و تابعان تو آفريده ام بهشت خود را و از جهة كسانى كه مخالفت تو كنند آفريده ام دوزخ را و از جهة اوصياء تو واجب ساخته ام كرامت خود را و از جهة شيعيان ايشان واجب گردانيده ام ثوابم را.

پس گفتم اى پروردگار من اوصياء من كيستند پس ندا رسيد بمن كه يا محمد اوصياء تو آن جماعتند كه نامهاى ايشان بر ساق عرش نوشته است پس من نزد پروردگار خود بودم يعنى در مخاطبه او تعالى شانه كه نظر كردم به ساق عرش

دوازده نور ديدم در هر نورى بخط سبز نوشته بود اسم وصيى از اوصياء من كه اول ايشان على بود و آخر ايشان مهدى امت من بود.

پس گفتم اى پروردگار من اين جماعت اوصياء منند بعد از من پس ندا رسيد كه يا محمد اين جماعت دوستان و محبوبان و برگزيدگان و حجتهاى منند بعد از تو بر خلق من، و ايشان اوصياء تواند و خلفاء تواند و بهترين خلق منند بعد از تو قسم ياد مى كنم به عزت و جلال خودم كه دينم را به ايشان ظاهر خواهم كرد و كلمه اسلام را به ايشان بلند خواهم كرد و به مهدى زمين را از لوث دشمنانم پاك خواهم كرد و ايشان را سلطنت خواهم داد بر مشارق و مغارب زمين و هر آينه بادها را مسخّر او خواهم كرد و ابرها را در فرمان او خواهم كرد و اسباب پادشاهى او را بلند خواهم كرد و او را نصرت خواهم داد به فرشتگانم و مدد خواهم كرد او را به نصر و ياورى خودم تا دين اسلام و ايمان آشكارا شود و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 250

خلايق جمع گردند بر يگانگى من پس پادشاهى او را دايم سازم و دوستان خودم را به نوبت دولت دهم تا روز قيامت.

و ايضا منقولست به اسانيد قويه از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما كه چون روز قيامت مى شود چهار روز را به صحراى محشر مى آورند چنانكه عروسان را به حجله برند پرسيدند كه آن روزها كدامست فرمودند كه روز عيد قربان و عيد فطر و روز جمعه و روز غدير است و به

درستى كه روز غدير در ميان اين روزها مانند ماه شب چهاردهست در ميان كواكب و آن روزيست كه حق سبحانه و تعالى نجات داد حضرت ابراهيم عليه السلام را از آتش و آن روز را به شكرانه روزه گرفتند و آن روزيست كه حق سبحانه و تعالى دين را كامل گردانيد به سبب آن كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه را خليفه خود گردانيد و فضيلت آن حضرت را، و وصى بودن آن حضرت را ظاهر ساخت پس آن حضرت آن روز را به شكرانه اين نعمت روزه گرفتند و آن روز كمال دينست و آن روزيست كه بينى شيطان را به خاك ماليدند، و آن روزيست كه اعمال شيعيان و دوست داران آل محمد (ص) مقبول مى شود و آن روزيست كه حق سبحانه و تعالى كارهاى دشمنان اهل البيت را هباء منثورا كرد، و آن روزيست كه جبرئيل عليه السلام را امر مى كنند كه كرسى كرامت الهى را در برابر بيت المعمور نصب كنند و جبرئيل بر بالاى آن كرسى مى رود و فرشتگان همه آسمانها در آنجا جمع مى شوند و فضايل و كمالات حضرت محمد مصطفى صلى اللَّه عليه و آله را بيان مى كند و همگى فرشتگان از جهة شيعيان حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم استغفار مى كنند و هم چنين از جهة دوستان ايشان از فرزندان حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 251

آدم طلب آمرزش مى كنند و آن روزيست كه حق سبحانه و تعالى امر مى كند نويسندگان اعمال را كه قلم بردارند تا سه روز از دوست داران و شيعيان ايشان و بر ايشان گناه

ننويسند از جهة كرامت حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم، و آن روزيست كه حق سبحانه و تعالى اين روز را از جهة محمد و آل او و خويشان او مقرر فرموده است، و اين روزيست كه حق سبحانه و تعالى زياده مى كند مال كسى را كه در اين روز عبادت كرده باشد و توسعه بر عيال و بر خود و بر برادران مؤمن كرده باشد و او را از آتش دوزخ آزاد مى كند، و اين روزيست كه حق سبحانه و تعالى سعى شيعيان حضرات ائمه معصومين را مشكور و مقبول مى كند و گناهان ايشان را مغفور مى گرداند و اعمال ايشان را مقبول مى گرداند، و اين روزيست كه غمها و المها را از دل شيعيان بر مى دارند و اين روزيست كه گناهان را از پشتهاى ايشان مى اندازند، و اين روز بخشش و عطاست، و اين روزيست كه علم را نشر مى كنند كه همه كس بداند امامت آن حضرت را و اين روز بشارتست و اين عيد بزرگتر حق سبحانه و تعالى است و اين روز استجابت دعواتست و اين روز موقف عظيم است در غدير خم و اين روزيست كه بنى عباس جامهاى سياه را به سبب آن حضرت كندند و جامهاى سبز پوشيدند، و اين روز شرط مشروط است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله بر عالميان شرط فرمودند كه هر كه اعتقاد به امامت امير المؤمنين و يازده فرزندش كند آتش دوزخ بر او حرام باشد و اين روزيست كه غمها زايل مى شود و اين روزيست كه گناهان شيعيان مغفور مى شود و اين روز شيعيان است.

لوامع صاحبقرانى،

ج 6، ص: 252

اين روزيست كه صلوات بر محمد و آل او بسيار مى بايد فرستادن و اين روز خوشنودى خدا و رسول و ائمه معصومين و شيعيان ايشان است صلوات اللَّه عليهم و اين روز عيد اهل بيت حضرت سيد المرسلين است صلوات اللَّه عليهم و اين روز قبول شدن اعمال است و اين روزيست كه مى بايد از حق سبحانه و تعالى طلب كنند زيادتى علم و عمر و مال را و اين روز استراحت مؤمنان است و اين روز مخاصمه با دشمنان ايشان است و اين روز دوستى كردن با مؤمنان است و اين روز رسيدن به رحمت خداوند رحمان است و اين روز پاك شدن از گناهان مؤمنان است و اين روز ترك گناهان كبيره و صغيره است و اين روز عبادتست، و اين روزيست كه شبش محل افطار فرمودن مؤمنان است پس هر كه افطار فرمايد مؤمنى روزه دار را چنانست كه طعام داده باشد فيامى و فيامى تا ده فئام و فئام به همزه در لغت جماعة بسيارند پس حضرت فرمودند كه مى دانى فئام در اينجا چند است راوى گفت نه حضرت فرمودند كه صد هزار است.

و اين روز تهنيت و مبارك باد است كه مى بايد كه چون مؤمنان به همرسند مبارك باد يكديگر بگويند و بگويند كه حمد عالميان را سزا است آن خداوندى كه گردانيد ما را از جمله كسانى كه دست در دامان ولايت حضرت امير المؤمنين و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم زده ايم و اگر عبارت عربى را بگويند بهتر است و آن اينست كه «الحمد للّه الّذى جعلنا من المتمسّكين بولاية امير المؤمنين و الائمة صلوات اللَّه

عليهم».

و اين روزيست كه مى بايد كه چون مؤمنان به يك ديگر رسند تبسم و خوشحالى كنند كه هر كه در اين روز تبسم كند در روى برادر مؤمنش حق سبحانه و تعالى در روز قيامت نظر شفقت و رحمت به او كند و هزار حاجت او

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 253

را بر آورد و بنا كنند از جهة او در بهشت قصرى از مرواريد سفيد و در روز قيامت كه همه روها از غم درهم باشد روى او گشاده و خندان و خوشحال باشد.

و اين روز زينت است كه هر كه زينت كند از جهة روز غدير حق سبحانه و تعالى گناهان او را بيامرزد خواه كبيره و خواه صغيره و حق سبحانه و تعالى فرشتگان بسوى او فرستد كه از جهة او حسنات بنويسند و درجات او را بلند كنند تا سال آينده در همين روز و اگر بميرد شهيد مرده باشد و اگر زنده ماند با سعادت و خوبى باشد و هر كه مؤمنى را طعام دهد چنان باشد كه جميع پيغمبران و صديقان را طعام داده باشد و هر كه در اين روز مؤمنى را زيارت كند حق سبحانه و تعالى در قبر او داخل كند هفتاد نور، و قبر او را فراخ گرداند، و هر روز هفتاد فرشته زيارت كنند او را در قبر و بشارت دهند او را به بهشت.

و حق سبحانه و تعالى در روز غدير عرض فرمود ولايت اهل بيت را بر اهل هفت آسمان پس اهل آسمان هفتم سبقت نمودند به قبول آن ايشان را مزيّن گردانيد به عرش پس اهل آسمان چهارم قبول كردند مزين ساخت آن

را به بيت المعمور پس اهل آسمان دنيا قبول كردند مزين ساخت آن را به كواكب كه از آنجا ديده مى شود، پس ولايت را عرض فرمود بر زمينها سبقت نمود مكه معظمه به آن مزين گردانيد مكه را به كعبه معظمه، ديگر مدينه قبول كرد و مزين گردانيد آن را به حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم بعد از آن كوفه قبول نمود و مزيّن گردانيد آن را به حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه، و عرض فرمود ولايت را بر كوهها پس اول كوهى كه اقرار نمود سه كوه بود كوه عقيق و كوه فيروز و كوه ياقوت بود، مزين گردانيد اين كوهها را باين جواهر، و اين جواهر

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 254

را افضل گردانيد، ديگر كوهها قبول كردند و معدن طلا و نقره و ساير جواهر شدند، تا آن كه محل زراعت و گل و لاله شدند و هر كوهى كه قبول نكرد از آن چيزى نمى رويد، و در اين روز ولايت را عرض فرمود بر آبها هر آبى كه قبول كرد شيرين شد، و هر چه قبول نكرد تلخ شد ديگر عرض فرمود بر نباتات هر چه قبول كرد شيرين و خوشبو شد و هر چه قبول نكرد تلخ شد.

و در همين روز ولايت را عرض فرمود بر مرغان هر مرغى كه قبول كرد خوش صدا شد و هر چه قبول نكرد لال شد و مثل مؤمنان در قبول ولايت مثل فرشتگان است در سجده حضرت آدم عليه السلام كه هر كه قبول كرد ملك بود و شيطان قبول نكرد و هم چنين هر كه ولايت اهل بيت ندارد

مثل شيطان ملعون و مطرود است و كافر و بى اسلام و ايمانست و در اين روز حق سبحانه و تعالى فرستاد كه الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ تا به آخر آيه و ترجمه اش گذشت و حق سبحانه و تعالى جميع پيغمبران را فرمود كه اوصياى خود را در روز غدير به امامت منصوب گردانند و خليفه و جانشين خود سازند و همه فرمان خدا را به جا آوردند.

و كالصحيح از مفضل بن عمر منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در روز قيامت چهار روز را با نهايت حسن و زينت در صحراى محشر حاضر سازند به نحوى كه عروس را به حجله برند و آن روز فطر واضحى و جمعه و غدير است و روز غدير در ميانه اين روزها مانند ماه شب چهارده باشد در ميان كواكب و به درستى كه حق سبحانه و تعالى موكل مى سازد روز غدير خم فرشتگان مقرب را و سيد ايشان در آن روز جبرئيل عليه السلام خواهد بود و موكل مى گرداند به غدير خم پيغمبران مرسل را و سيد ايشان

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 255

در آن روز حضرت محمد صلى اللَّه عليه و آله خواهد بود و هم چنين اوصياء پيغمبران را و سيد ايشان حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه خواهد بود، و تا متابعان انبياء را و سيد ايشان سلمان و ابو ذر و مقداد و عمار خواهند بود و آن را به بهشت برند چنانكه شبانان گوسفندان خود را به آب و علف برند و ظاهرا از قلم نساخ در اينجا افتاده باشد آن كه روز غدير كسانى را كه

رعايت او كرده اند به بهشت برد، و چون نسخه اقبال چنين بود نقل شد چنانكه بود.

پس مفضل گفت اى بزرگوار من مى فرمايى كه روزه بگيرم روز غدير را حضرت سه مرتبه فرمودند كه آرى و اللَّه بتحقيق كه اين روزيست كه حق سبحانه و تعالى توبه حضرت آدم را در اين روز قبول فرمود و آن حضرت اين روز را به شكرانه قبول توبه روزه گرفتند، و اين روزيست كه حق سبحانه و تعالى حضرت ابراهيم خليل را از آتش نجات داد و آن حضرت عليه السلام به شكرانه اين روز را روزه گرفتند، و اين روزيست كه حضرت موسى حضرت هارون را خليفه خود گردانيد در آن پس به شكرانه اين روز را روزه گرفتند، و اين روزيست كه حضرت عيسى عليه السلام شمعون الصفا را وصى خود گردانيد و او به شكرانه روزه گرفت و اين روزيست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه را خليفه و جانشين خود فرمودند آن حضرت به شكرانه اين روز را روزه داشتند و اين روز صيام است و طعام دادن شبش مثل طعام دادن فئام است و اين روز احسان با اخوان است و اين روز خوشنودى رحمان است و به خاك ماليدن بينى شيطان است.

و كالصحيح منقول است از عبد اللَّه بن فضل ثقه از حضرت امام جعفر صادق از آباى بزرگوارش صلوات اللَّه عليهم كه حضرت سيد المرسلين صلى

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 256

اللَّه عليه و آله فرمودند كه روز غدير خم بهترين عيدهاى امت منست و اين روزيست كه حق سبحانه و تعالى امر فرمود مرا

كه برادرم على بن ابى طالب را امام و خليفه و جانشين خود گردانم كه بعد از من امت مرا هدايت كند به راه خدا.

و اين روزيست كه حق سبحانه و تعالى دين مرا كامل گردانيد و نعمت خود را بر امت من تمام فرمود، و دين اسلام را از ايشان راضى شد به امامت او پس حضرت فرمودند كه اى گروه خلايق به درستى كه على از منست و من از عليم و من و على را حق سبحانه و تعالى از يك طينت آفريد و از يك نور و هر اختلافى كه در ميان امت من شود او بيان خواهد كرد، و او پادشاه مؤمنان است و پيشواى شيعيان است كه در روز قيامت رو و دستها و پاهاى ايشان سفيد خواهند بود، و او امير مؤمنان است و بهترين اوصياى پيغمبران است و شوهر بهترين زنان عالميان است و پدر امامان هدايت يافته گان و هدايت كنندگانست و اخبارى كه از طرق عامه از صحاح ايشان منقول است فوق تواتر است و از طرق خاصه به مرتبه ايست كه اطفال همه مى دانند و از ضروريات مذهب شيعه است و اخبارى كه در فضايل اين روز است فوق حد حصر است به همين اكتفا شده و إن شاء اللَّه در باب زيارات پاره از اخبار مذكور خواهد شد.

و منقول است در قوى از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم كه سنت است روزه روز مباهله كه بيست و چهارم ذى الحجه است بنا بر مذهب مشهور و ابن طاوس از كتاب محمد بن على بن ابى قره ذكر كرده است در خبر مباهله كه: روز بيست

و چهارم ذى الحجه است و بعضى گفته اند كه روز بيست و پنجم است و بيست و يكم و بيست و هفتم ذى الحجه نيز گفته اند و اصح روايات روز بيست و چهارم است و سنت است كه روزه بدارد به شكرانه اين نعمت كه مباهله

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 257

به اصحاب كسا واقع شد و آيه تطهير نازل شد با آيه مباهله در شأن اهل البيت و سنت است كه غسل كند و جامهاى پاكيزه به پوشد و بوى خوش بكند، و شيخ طوسى گفته است كه روز بيست و پنجم ذى الحجه روز مباهله است و مرويست كه روز بيست و چهارم است و اين قول اظهر است.

و روايتى ذكر كرده است مسندا از محمد بن صدقه عنبرى از حضرت ابى ابراهيم موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما كه فرمودند كه روز مباهله روز بيست و چهارم ذى الحجه است و در اين روز هر چه خواهى از نماز بگذار و هر دو ركعت كه بگذارى بعد از آن هفتاد مرتبه استغفار مى كنى بعد از آن مى ايستى و نظر به موضع سجده مى كنى وقتى كه پيشتر غسل كرده باشى و اين دعا را مى خوانى كه الحمد للّه رب العالمين الخ.

و شيخ و ابن طاوس ذكر كرده اند كه در روز بيست و چهارم ذى الحجه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در اثناء نماز در حالت ركوع انگشترى به سايل دادند آيه انما وليّكم اللَّه در امامت آن حضرت صلوات اللَّه عليه نازل شده و در شب بيست و پنجم شب آخر سه شب بود كه طعام به سايل اسير دادند، و در روزش سوره

هل اتى نازل شد.

و ابن طاوس چند روايت از خاصه و عامه نقل كرده است كه در روزش مايده بهشت از جهة ايشان نازل شد، سنت است كه اين روز را به شكرانه اين نعمتها روزه بدارند و ثعلبى در تفسير ذكر كرده است، و موفق بن احمد خوارزمى نيز روايت كرده است كه در روزش مائده نازل شده و زمخشرى نيز ذكر كرده است نزول مائده را اما وقتش را ذكر نكرده است.

و سيد بن طاوس على بن موسى رضى اللَّه عنه ذكر كرده است كه به اسانيد

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 258

صحيحه وارد شده است حكايت آمدن نصارى نجران را به خدمت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه بعد از آن كه فتح مكه واقع شد حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله رسولان فرستادند به پادشاهان مثل خسرو پادشاه عجم و هرقل قيصر روم، و چهار كس به جانب نجران فرستادند و آن موضعى بود در شام و در بحرين و در يمن اما اظهر آنست كه نجران شام بود كه رسل آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله رفتند و ايشان را به اسلام يا حرب يا جزيه خواندند و بتكده داشتند كه قيصر از جهة ايشان ساخته بود و صورت حضرت عيسى را صلوات اللَّه عليه و اله از مرصع از جهة ايشان ساخته بود و چون رسولان آن حضرت رفتند ايشان با يكديگر اجتماع نمودند و جمعى از علماء ايشان خصوصا حارثه بن ارثال با ايشان گفت كه بياييد تا مسلمان شويم و شرف سبقت به اسلام را از جمله نصارى داشته باشيم و بى دغدغه پيغمبر

آخر الزمان همين است و علاماتى كه در جميع كتب انبياء مذكور است همه در او هست و سيد و عاقبت كه عمده علماء ايشان بودند، و قيصر آلاف و الوف هر ساله از جهة ايشان مى فرستاد و هم چنان پادشاهان ديگر از نصارى از جهة اعتبارى كه داشتند و خوف زوال آن بود راضى نمى شدند تا عاقبت كتب انبيا را بيرون آوردند در صحيفه حضرت آدم چنين بود كه بسم اللَّه الرحمن الرحيم منم خداوندى كه نيست خدائى بغير از من منم خداوند حى قيوم زنده كه همه مكونات بمن موجودند منم خداوندى كه هر زمانى را مى برم و از عقب آن زمانى مى آورم و مى آفرينم هر كرا و هر چرا مى خواهم و تدبير همه امور بدست منست و به اراده من همه اشيا موجودند و هر يك را سبب امرى كرده ام كه خود مى دانم و هر دشوارى نزد قدرت من آسان است منم خداوند عزيز قهار و حكيم نيكو

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 259

كردار منم بخشاينده مهربان رحم مى كنم و ترحم مى كنم بر بندگان خود و رحمت من بر غضبم سبقت دارد و عفوم بر عقوبتم پيشى گرفته است بندگان را از جهة بندگى آفريده ام و حجت خود را بر همه تمام كرده ام به درستى كه پيغمبران خود را به ايشان خواهم فرستاد و كتابهاى خود را به ايشان نازل خواهم كرد از اول حجتهاى من از بشر كه آدم صفى است تا به احمد كه پيغمبر منست و خاتم پيغمبران من است اين پيغمبريست كه صلوات خود را بر او مى فرستم و بركات خود را در دل او جا مى دهم و به او

كامل مى گردانم و تمام مى كنم پيغمبران و انذار كنندگان خودم را.

حضرت آدم عليه السلام گفت الهى كيستند اين پيغمبران و كيست اين احمدى كه او را اين شرف و رفعت كرامت كرده خطاب رسيد كه همه از ذريت تو خواهند بود و آخر پيغمبران احمد خواهد بود آدم گفت پروردگارا ايشان را بچه چيز مبعوث خواهى ساخت و ارسال خواهى فرمود خطاب رسيد كه تا بندگان مرا به وحدانيت بشناسند، و همه مرا بندگى كنند هر يك به يك شرعى و آئينى و سيصد و سى شريعت خواهم فرستاد و آئين و شريعت احمد مكمّل همه خواهد بود و مقرر فرمودم كه هر كه به شريعت پيغمبر خود عمل نمايد با ايمان بمن و بر رسولان من او را داخل بهشت كنم.

و بسيار امور مذكور شد كه مجملش اينست كه حق سبحانه و تعالى عرض نمود بر حضرت آدم معرفت جميع پيغمبران را و ذريات ايشان را و ارواح ايشان را به حضرت آدم نمود و يك يك را مى نمود تا آن كه حضرت آدم نظر به نورى كرد كه لامع شد و ميان آسمان و زمين را پر كرد و مشارق را احاطه كرد و به مغارب رسيد و بلند شد تا احاطه نمود ملكوت آسمانها را چون نيكو نظر كرد

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 260

ديد كه نور حضرت محمد است صلى اللَّه عليه و آله و ديدم كه عالم پر شد از بوى خوش، ديگر نظر كرد ديد كه چهار نور از چهار جانب او را احاطه كرده اند و اين انوار بنور او اشبه بودند و از عقب اين انوار انوار ديگر ديد كه

در روشنايى و عظمت شبيه باين انوار بودند و در عقب اين انوار انوار ديگر ديد كم نورتر از آنها بعدد ستاره هاى آسمان و اينها متفاوت بودند بعضى از اينها از بعضى روشنتر بود، ديگر سياهى ديد مانند شب تار از اطراف مانند سيل مى آمدند تا آن كه عالم را سياه كردند با نهايت قباحت و بد بويى حضرت آدم از مشاهده اينها حيران شد و گفت اى خداوندى كه هر غيبى نزد تو ظاهر و هويداست و اى آمرزنده گناهان و اى صاحب قدرت قاهره و اى صاحب مشيت غالبه كيست اين خلق سعادتمند كه او را مكرم ساختى و بر همه عالميان او را رفعت و بلندى كرامت فرمودى و كيستند اين انوارى كه آن نور اكبر را احاطه كرده اند پس حق سبحانه و تعالى وحى كرد به او كه اين جماعت وسيله تو و وسيله سعادتمندان خلق منند كه در هر امرى كه ايشان را پيش مى آيد در خلاصى از آن ايشان را وسيله مى سازند و مى گويند الهى بحق ايشان كه مرا نجات ده فلان حاجت مرا بر آور به فلان رتبه مرا برسان.

ايشانند كه بر همه عالميان سبقت و پيشى گرفته اند با قرار به وحدانيت من، ايشانند كه شفاعت كنندگان خلايقند و شفاعت ايشان مقبول است، ايشانند كه عالميان ايشان را شفيع خود مى گردانند در دنيا و عقبى و اين احمد (ص) بهتر و اكمل و اشرف و سيد ايشان است، و بهترين مخلوقات من است او را دانسته از همه خلايق برگزيده ام يعنى مستحق برگزيدن بود و نام او را از نام خودم بيرون آوردم منم محمود و اوست محمد، و

اين نور مثل اوست و برادر اوست و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 261

وصى و خليفه اوست.

مؤيد ساختم محمد را به على و بركات و عصمت را در فرزندان او مقرر ساختم، و اين نور ديگر نور فاطمه زهرا است كه بهترين كنيزان من است و بقيه علم منست از احمد كه پيغمبر منست، و اين دو نور ديگر فرزند زادگان محمدند از على و فاطمه و خلف و جانشين پدر و جد خود خواهند بود و اين نورهاى ديگر كه انوار ايشان ظاهر است خلفاء از فرزندان ايشانند ائمه معصومين به درستى كه همه را برگزيده ام و همه را مطهر و معصوم گردانيده ام از جميع ناشايستها و بر همه بركت كرده ام و تفضل نموده ام و همه را دانسته پيشوايان خلايق كرده ام و روشنى عالم گردانيده ام و عالم را بنور كمالات و علوم و هدايات ايشان منور ساخته ام.

و چون آدم نظر كرد در آخر ايشان شبح و مثالى ديد كه مى درخشيد مانند ستاره صبح پس حق سبحانه و تعالى فرمود كه اى آدم باين خليفه سعادتمند بلاها و غمها و المها از دلهاى بندگان خودم و گناهان از پشتهاى ايشان بر مى دارم و زمين را پر از عدل و داد خواهم كرد بعد از آن كه پر از ظلم و قساوت و تزلزل و جور شده باشد.

حضرت آدم گفت خداوندا بزرگوار كسى است كه تو او را بزرگ كرده و عالى مقدار كسى است كه او را بلند مرتبه گردانيده باشى و هر كه را تو بلند و رفيع القدر كنى سزاوار است او را كه چنين باشد پس اى خداوند منعمى كه نعمتهاى ترا انقطاع نيست،

و اى احسان كننده كه احسانهاى ترا زوال نه، بچه چيز اين بندگان عالى مقدارت از شرف عطاى او مشرف شده اند باين مراتب عاليه و اين رتبه هاى عظيمه رفيعه، و هم چنين هر كرا بلند مرتبه گردانيده از

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 262

پيغمبران مرسلت بچه وجه باين تشريفات مخلع گشته اند.

پس خداوند عالميان جل و جلاله فرمود كه منم خداوند رحمانى كه بجز من خداوندى نيست و بخشاينده و مهربانم و بزرگوار و نيكو كردارم و علام الغيوبم و هر پنهانى نزد من آشكار است و هر چه خواهد شد در ابد آباد در ازل آزال مى دانم كه چه خواهد شد و هر چه نخواهد شد مى دانم كه اگر شود چه مفسده دارد و چون نظر كردم به دلهاى بندگان خودم نديدم كسى را كه اطاعت بيشتر كند و خير خواهى بندگانم بيشتر داشته باشد از انبيا و رسولانم از اين جهت ايشان را برگزيدم و مؤيد ساختم به روح مقدس خودم روح القدس و به كمالات خودم ايشان را مكمل ساختم و قوت تحمل رسالات خود به ايشان عطا فرمودم و ايشان را برگزيدم و بر عالميان زيادتى كرامت فرمودم به رسالات و وحى خودم، و بعد از ايشان هر يكى را اوصيا مقرر فرمودم و رتبها و كمالات و علومى كه بهر يك از رسولان خود عطا فرموده بودم به اوصياى ايشان كه از اقرباى ايشان و خواص ايشان بودند لطف فرمودم و امانت حجتهائى كه انبيا را امين آنها گردانيده بودم به ايشان به امانت دادم و رتبه ايشان را در ميان خلايق بلند گردانيدم تا تدارك كنم شكستگيهايى كه خلق را از فقدان

انبيا به همرسيده بود و اعوجاج ايشان را به اوصيا مستقيم گردانم چون من عالم و لطيفم و لطف خود را هرگز از خلق خود باز نمى دارم.

و بعد از آن چون نظر كردم به دلهاى اين برگزيدگان پيغمبرانم نيافتم كسى را كه اطاعت من و خير خواهى خلقم در او بيشتر باشد از محمدى كه برگزيده منست و مخصوص و خالص منست دانسته او را بر همه زيادتى دادم و نام او را با نام خود قرين گردانيدم و اطاعت او را اطاعت خود و عصيان او را عصيان

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 263

خود گردانيدم بعد از آن نظر كردم به دلهاى خواص او كه آن حضرات فاطمه زهرا و ائمه معصومينند صلوات اللَّه عليهم كه از طينت او مخلوق بودند و متصف به صفات كماليه او بودند ايشان را ملحق ساختم به او و ايشان را وارثان كتاب خود گردانيدم و محل وحيهاى خود ساختم و منبع علوم و حكم و انوار خود ساختم ايشان را و بذات خود قسم ياد كردم كه معذب نگردانم هرگز به آتش خود كسى را كه مرا بيگانگى اعتقاد داشته باشد و محبت ايشان داشته باشد و ايشان را پيشوايان خود داند.

پس ابو حارثه ايشان را بر سر صحيفه بزرگتر حضرت شيث و صحيفه حضرت ادريس و صحيفه حضرت ابراهيم، و بسفر دويم تورات و به مفتاح چهارم انجيل آورد در هر يك از ديگرى ظاهرتر و مدايح بيشتر بود و اسامى ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم را مفصل خواندند و رسولان آن حضرت كه به آن جا رفته بودند ايمان ايشان قويتر شد و تفصيل اين حكايت كه

قريب به چهار جزو است در اقبال ابن طاوس كه عربى هست و فارسى نيز كرده ام موجود است و اشاره بذكر حضرت سيد المرسلين و ائمه اثنى عشر صريحا در توراتى كه الحال يهوديان دارند هست و در انجيل بالفعل ايشان در انجيل يوحنا در سوره سى و چهارم يا سى و پنجم است حضرت سيد المرسلين با صفاتش هست و هم چنين در ساير كتب انبيا كه نزد بنده هست موجود است و تفصيلش در عيون اخبار الرضا و غير آن موجود است و خود مقابله كرده ام موافقست با كتب يهود و نصارى كه الحال دارند سواى آن چه ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم بيان فرموده اند از انجيلى كه تغيير نيافته است و نزد ايشان بوده است و در روضه كافى موجود است.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 264

حاصل آن كه بعد از اتمام حجة حارثه راى ايشان بر آن قرار گرفت كه به خدمت آن حضرت آيند پس چهارده كس از بزرگان ايشان از فضلاء و علما و هفتاد كس از اشراف و سادات ايشان متوجه خدمت حضرت سيد المرسلين (ص) شدند و حضرت احتياطا خالد بن وليد را با سيصد سوار به نزد ايشان فرستاد كه مبادا از ايشان مكرى صادر شود و نصارى با زينت عظيم آمدند و اهل مدينه به تفرج و تماشاى ايشان بيرون رفتند و باين زينت نديده بودند كسى را تا به خدمت حضرت رسيدند و وقت نماز ايشان شد خواستند كه نماز كنند جمعى از صحابه خواستند كه منع كنند ايشان را حضرت فرمودند كه بگذاريد كه نماز خود را بكنند رو به مشرق كرده نماز كردند و

حضرت سه روز ايشان را بحال خود گذاشت تا سيرت و صورت آن حضرت را مشاهده نمايند و بدانند كه موافق است با آن چه در كتب انبياست (ص).

و بعد از سه روز حضرت ايشان را دعوت فرمودند به اسلام ايشان گفتند يا محمد هر چه خبر داده است حضرت عيسى از وصف پيغمبرى كه بعد از او خواهد آمد در تو مشاهده نموديم موافق بود مگر يك چيز حضرت فرمودند كه كدامست گفتند در انجيل ماهست كه پيغمبرى كه بعد از عيسى مى آيد ايمان به او دارد و تصديق او مى كند و تو او را دشنام مى دهى و تكذيب مى كنى و مى گويى او بنده است حضرت فرموده است كه من تصديق او مى كنم و ايمان به او دارم كه پيغامبر است و حق سبحانه و تعالى او را به رسالت به قوم او فرستاده است و مى گويم كه او بنده خداوند است و مالك نيست از جهة خود نفعى و ضررى را و نه مردن و زندگانى را، و نه محشور شدن را.

ايشان گفتند كه هيچ بنده مى تواند كرد آن چه او مى كرد مرده زنده مى كرد و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 265

كور مادر زاد را روشن مى كرد و ابرص را صحيح مى كرد و از ضمير مردم خبر مى داد و از آن چه ذخيره گذاشته بودند از جهة خود خبر مى داد و اين كارها را بغير از خدا يا پسر خدا مى تواند كرد و از مزخرفات غلو بسيار گفتند.

حضرت فرمودند كه هم چنان كه جميع پيغمبران بنده بودند و معجزات مى نمودند باذن خدا حضرت عيسى نيز اينها را مى كرد باذن اللَّه و از بندگى عار نداشت،

و چون خدا باشد كسى كه مركب باشد از گوشت و خون و استخوان و اعضا و جوارح با آن كه چيزى مى خورد و مى آشاميد و به بيت الخلا مى رفت، و خداوند او خداونديست يگانه حق كه چيزى مانند او نيست گفتند پس چرا پدر نداشت حضرت فرمودند كه آدم پدر و مادر نداشت و چيزى دشوار نيست نزد قدرت الهى، و هر چرا اراده كند كه بگويد باش مى باشد پس جبرئيل آمد و اين آيه را آورد كه داستان عيسى مثل داستان حضرت آدم بود كه او را از خاك آفريد و او را گفت موجود شد ايشان گفتند اينها فايده ندارد بيا تا با تو مباهله كنيم پس جبرئيل آمد و آيه مباهله را آورد و مجملى از آن در باب خمس مذكور شد و تفصيلش را إن شاء اللَّه در مجمع البحرين خواهى يافت.

پس حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى مرا امر فرموده كه با شما مباهله كنم اگر بر سر گفته خود باشيد و بر نگرديد ايشان گفتند كه فردا وعده است كه مباهله كنيم و نصارى روانه جاى خود شدند و با يكديگر گفتند كه حجت محمد (ص) بر ما تمام شد يك چيز مانده است اگر فردا با جميع اصحاب خود خواهد آمد با او مباهله مى كنيم و اگر با خواص خود مى آيد مباهله نمى كنيم زيرا كه اين طريقه انبياست چنانكه حضرت موسى مباهله نمود با قارون و با موسى هارون بود و پسرهاى هارون، قارون به زمين فرو رفت و هر گاه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 266

او پيغمبر است اگر با او مباهله كنيم خود هلاك خواهيم شد،

و سبب هلاك كل نصارى خواهيم شد.

و متواتر است و در همه تفاسير و كتب احاديث مسطور است كه روز ديگر حضرت سيد المرسلين صلوات اللَّه عليه با حضرت امير المؤمنين و حضرات فاطمه و حسنين صلوات اللَّه عليهم متوجه صحرا شدند منذر بن علقمه و ابو حارثه گفتند به سيد و عاقب كه امر رسالت محمد ظاهر شد و اللَّه رويى چند مى بينيم كه اگر ايشان دعا كنند كوهها را از جاى خود قلع مى كنند زنهار كه مباهله مكنيد كه همه هلاك خواهيد شد و بر روى زمين نصرانى نخواهد ماند تا روز قيامت پس ايشان از روى تضرع گفتند يا ابا القاسم اقاله كن ما را كه ما اين جرات نخواهيم كرد حضرت فرمودند كه با شما حرب مى كنم عرض نمودند كه نبوت تو بر ما ظاهر شد با پيغمبر حرب نمى كنيم و ليكن جزيه مى دهيم كه ما را بحال خود گذارى و با ما حرب نكنى و ما را نترسانى هر سال چهار هزار حله بدهيم دو هزارش را در صفر بدهيم و دو هزارش را در رجب و سى زره عادى بدهيم و بر اين نحو صلح واقع شد.

پس حضرت فرمودند كه بحق آن خداوندى كه جان من در قبضه قدرت اوست كه هلاك نزديك شده بود به اهل نجران و از ايشان در گذشت، و اگر مباهله مى كردند هر آينه مسخ مى شدند به ميمون و خوك و وادى نجران آتشى مى شد افروخته و بيخ و بنياد نجرانيان مستاصل مى شد حتى مرغان بر درختان مى سوختند و سال بر نمى آيد بر نصرانيان كه همه هلاك مى شدند، و اينها عبارت كشاف است با

زيادتى كه از عايشه نقل كرده است كه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 267

حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله بيرون آمدند از خانه و عبايى در دوش مبارك داشتند رنگين و از موى سياه بود پس حسن آمد و داخل كرد او را پس حسين آمد و او را داخل كرد پس فاطمه آمد پس على و ايشان را داخل كرد پس آيه را خواندند كه إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ الخ يعنى اراده الهى تعلق گرفته است البته كه هر ناخوشى را از شما دور كند و شما را مطهر كند به تطهيرى كه آن را وصف نتوان كرد و كسى كه از عربيت اندكى مطلع باشد مى داند كه تاكيدات و مبالغات در چه مرتبه است و بديهى است كه نيست مگر رتبه اعلى عصمت و بديهى است كه داخل كردن ايشان از جهة عظمت رتبه ايشان بود چنانكه نصرانيان دانستند.

و زمخشرى أولا نقل كرده است و چون همه سنيان معاندت با اهل بيت دارند ذكر كرده است كه چرا ايشان را داخل كسا فرمود از جهة آن كه عزيزترين اهل و پارهاى جگر آن حضرت بودند ايشان را در معرض بلا در آورد و اگر علم به صدق خود نمى داشت ايشان را در معرض بلا در نمى آورد و بر تقديرى كه اين منظور باشد البته بالبديهه همين منظور نبود بلكه عصمت ايشان سبب بود كه أولا حضرت باد خال ايشان بيان عصمت ايشان فرمودند و عذر عدم ادخال ام سلمه و غيرها نيز شد چون آن مطهره خواست كه داخل شود حضرت فرمودند كه انّكِ إلى خير عاقبت تو خوب خواهد بود و در واقع

عاقبت او خوب بود بخلاف آن دو.

[روزه اول محرم ]

(و فى اوّل يوم من المحرّم دعا زكريّا ربّه عزّ و جلّ فمن صام ذلك اليوم استجاب اللَّه له كما استجاب لزكريّا عليه السّلام)

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 268

و منقول است كه در روز اول محرم حق سبحانه و تعالى دعاء زكريا عليه السلام را مستجاب كرد كه ذريت خوب از حق سبحانه و تعالى طلبيد و حق سبحانه و تعالى كرامت فرمود يحيى عليه السلام را به او پس كسى كه اين روز را روزه دارد و حاجتى از خدا بطلبد حق تعالى آن دعا را مستجاب كند چنانكه دعاء زكريا را مستجاب گردانيد.

و روايت كرده است صدوق در حسن كالصحيح از ريان بن شبيب ثقه كه گفت داخل شدم بر حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه در روز اول محرم پس بمن فرمودند كه اى ريان آيا روزه گفتم نه حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى دعا حضرت زكريا را قبول فرمود كه گفت پروردگارا ببخش مرا از نزد خود ذريتى نيكو به درستى كه تو مستجاب كننده دعايى، پس حق سبحانه و تعالى دعا او را مستجاب كرد و امر فرمود فرشتگان را كه ندا كردند زكريا را در وقتى كه نماز مى كرد در محراب كه حق سبحانه و تعالى بشارت مى دهد ترا به يحيى پس كسى كه اين روز را روزه دارد و خداوند خود را بخواند حق سبحانه و تعالى دعاى او را مستجاب كند چنانكه دعاء زكريا را مستجاب كرد.

اى پسر شبيب به درستى كه ماه محرم ماهى بود كه اهل جاهليت در زمان كفر حرام مى دانستند ظلم و كشش [كشتن ظ]

را از جهة حرمت اين ماه، و اين امت نه حرمت ماه را رعايت نمودند و نه حرمت پيغمبر خود را حفظ نمودند صلى اللَّه عليه و آله به درستى كه در اين ماه شهيد كردند ذريت آن حضرت را و به اسيرى بردند زنان آن حضرت را و غارت كردند خيمهاى ايشان را پس نيامرزد حق سبحانه و تعالى ايشان را هرگز اى پسر شبيب تا توانى گريه كن بر حضرت سيد الشهدا

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 269

حسين بن على صلوات اللَّه عليهما كه آن حضرت را شهيد كردند چنانكه سر گوسفند را از بدن جدا كنند و شهيد شد با آن حضرت هجده كس از اهل بيت آن حضرت كه در روى زمين شبيه و نظير نداشتند.

و قسم به خدا كه گريستند آسمانها و زمينها بر شهادت آن حضرت و قسم به خدا كه چهار هزار فرشته از آسمان به زمين آمدند كه آن حضرت را نصرت دهند ديدند كه آن حضرت شهيد شده است پس مامور شد كه نزد قبر آن حضرت باشند در تعزيه ژوليده مو و كرد آلوده تا وقتى كه قايم آل محمد قيام نمايد اين فرشتگان از جمله مددكاران و ياوران آن حضرت خواهند بود و آن حضرت محتمل است كه قايم بوده باشد يا حسين صلوات اللَّه عليهما و شك نيست كه از انصار هر دو خواهند بود اشتباه در مرجع ضمير است، و شعار آن فرشتگان اين خواهد بود كه فرياد كنند كه بياييد اى جمعى كه مى خواهيد طلب كنيد خون حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه را و عبارت «يا لثارات الحسين» است اى پسر شبيب

و اللَّه كه چون جدم حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه شهيد شدند از آسمان خون و خاك سرخ باريده شد.

اى پسر شبيب اگر در گريه بر حسين عليه السلام آن مقدار آب ديده بيرون آيد كه بر دو طرف روى روان شود حق سبحانه و تعالى مى آمرزد هر گناهى كه كرده باشى از صغيره و كبيره و از اندك و بسيار.

يا ابن شبيب اگر خوش دارى كه فرداى قيامت هيچ گناه نداشته باشى پس زيارت كن حضرت امام حسين را صلوات اللَّه عليه.

يا ابن شبيب اگر مى خواهى كه ساكن شوى در بالا خانهاى بهشت با محمد

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 270

و آل محمد صلوات اللَّه عليهم پس لعن كن قاتلان آن حضرت را.

اى پسر شبيب اگر خواهى كه ثواب تو مانند ثواب شهداى كربلا باشد كه نزد آن حضرت شهيد شده باشى پس بايد كه هر مرتبه كه آن حضرت را ياد كنى به زبان بگذرانى و در خاطر خود آورى كه «يا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً» يعنى كاش در آن صحرا با ايشان مى بودم و در خدمت آن حضرت شهيد مى شدم و فايز مى شدم به ثواب عظيم يا ابن شبيب اگر خواهى كه با ما باشى در درجات اعلاى بهشت پس از غم ما غمناك باش و از فرح ما خوشحال باش و بر تو باد كه متابعت كنى ما را، كه اگر شخصى متابعت، يا سجده سنگى كند البته حق سبحانه و تعالى او را در روز قيامت محشور مى گرداند با او پس بايد كه به جمعى تولى كند كه يقين داند كه ايشان از اهل بهشتند و آن منحصر است

در ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم اجمعين.

[روزه مستحبى را تا عصر مى شود نيت كرد]

(و سال ابو بصير ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الصّائم المتطوّع تعرض له الحاجة قال هو بالخيار ما بينه و بين العصر و ان مكث حتّى العصر ثمّ بدا له و لم يكن نوى ذلك فله ان يصوم ذلك اليوم ان شاء) و منقول است از ابو بصير كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از كسى كه روزه سنت داشته باشد و او را حاجتى دست دهد كه بايد خورد حضرت فرمودند كه او مخير است تا عصر مى تواند خورد و هم چنين اگر نيت روزه نكرده باشد تا عصر و در آن وقت خواهد كه روزه بگيرد و چيزى نخورده باشد اگر خواهد مى تواند كه آن روز را روزه بدارد.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 271

و در صحيح از هشام منقولست كه به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه هر گاه شخصى صبح كند و نيت روزه را نداشته باشد و چون روز بلند شود خواهد كه روزه بگيرد حضرت فرمودند كه اگر پيش از زوال نيت كند كل روز حساب مى شود از جهة او و اگر بعد از زوال نيت كند از آن وقت كه نيت كرده است از جهة او محسوب است.

و در صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه به منزل مى آمدند و مى فرمودند كه چيزى داريد و اگر نه روزه بگيرم پس اگر چيزى بود در خانه مى آوردند و آن حضرت صلوات اللَّه عليه تناول مى فرمودند و اگر نه روزه مى گرفتند.

و كلينى و شيخ در

موثق از سماعه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه روايت كرده اند در صايم كه مخيّر است تا زوال آفتاب حضرت فرمودند كه اين در روزه واجبست، و اما نافله هر وقت كه خواهد مى تواند خورد.

باب ثواب صوم رجب

(روى ابان بن عثمان عن كثير النّوّاء عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال انّ نوحا صلوات اللَّه عليه ركب السّفينة اوّل يوم من رجب فامر عليه السّلام من معه ان يصوموا ذلك اليوم و قال من صام ذلك اليوم تباعدت عنه النّار مسيرة سنة و من صام سبعة ايّام اغلقت عنه ابواب النّيران السّبعة و من صام ثمانية ايّام فتحت له ابواب الجنان الثّمانية و من صام خمسة عشر يوما اعطى مسألته و من زاد زاده اللَّه عزّ و جلّ) اين بابى است در ثواب روزه ماه رجب در موثق كالصحيح منقول است از ابان و او از اهل إجماع است پس ضرر ندارد ضعف كثير كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت نوح عليه السلام در كشتى سوار شدند در روز اول ماه رجب پس حضرت امر فرمودند اهل كشتى را كه آن روز را روزه دارند و فرمودند كه هر كه آن روز را روزه دارد آتش جهنم يك ساله راه از او دور گردد و اگر هفت روز روزه دارد هفت در جهنم بر روى او بسته شود، و هر كه هشت روز از آن روز روزه دارد هشت در بهشت بر روى او گشاده شود و هر كه پانزده روز را روزه دارد هر چه از حق سبحانه و تعالى بطلبد آن را عطا فرمايند و هر كه از پانزده

روز زياد كند حق سبحانه و تعالى ثواب را زياده كند.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 273

و در قوى از مبارك از حضرت ابى الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما منقول است به همين عبارت و به همين اسناد.

(و قال ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما رجب نهر فى الجنّة اشدّ بياضا من اللّبن و احلى من العسل فمن صام يوما من رجب سقاه اللَّه تعالى من ذلك النّهر) و به اسناد سابق منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه رجب نام نهريست در بهشت كه از شير سفيدتر است و از عسل شيرين تر است هر كه يك روز از ماه رجب روزه دارد حق سبحانه و تعالى او را از آن نهر آب دهد و آب دادن از آن نهر لازم دارد دخول جنّت را زيرا كه عذاب بعد از رحمت نمى باشد چنانكه ظاهر اخبار است و اللَّه تعالى يعلم.

(و قال ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما رجب شهر عظيم يضاعف اللَّه فيه الحسنات و يمحو فيه السّيّئات من صام يوما من رجب تباعدت عنه النّار مسيرة سنة و من صام ثلاثة ايّام وجبت له الجنّة، و قد اخرجت ما رويته فى هذا المعنى فى كتاب فضائل رجب) و در قوى به اسناد سابق از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه ماه رجب ماهى است بزرگوار كه حق سبحانه و تعالى حسنات مؤمنان را مضاعف مى گرداند و گناهان ايشان را محو مى كند و هر كه يك روز از ماه رجب روزه دارد آتش دوزخ يك ساله راه از او دور شود يا صد ساله چنانكه

در نسخه ثواب الاعمال قديم است كه نزد ماست، و هر كه سه روز روزه دارد بهشت او را واجب شود و بتحقيق كه از كتب اصول بيرون آورده ام و درج كرده ام هر حديثى

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 274

را كه بمن رسيده است از مشايخ در باب فضايل صوم ماه رجب در كتاب فضايل ماه رجب، و چون بعضى از اخبار در فضايل رجب مذكور است در امالى مناسب بود ذكر آن از آن جمله در موثق كالصحيح منقول است از حسن بن على بن فضال كه حضرت امام ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما فرمودند كه هر كه روز اول رجب را روزه دارد از روى رغبت در ثوابى كه حق سبحانه و تعالى از جهة آن مقرر فرموده است بهشت او را واجب شود و هر كه روزى از ميان رجب روزه دارد او را شفيع گردانند در مثل ربيعه و مضر كه دو قبيه عظيمند از قبائل عرب، و هر كه روزى از آخر رجب روزه دارد حق سبحانه و تعالى او را از پادشاهان بهشت گرداند و او را شفيع گردانند در پدر و مادر و فرزندان و برادر و خواهر و عم و عمه و خال و خاله و آشنايان و هم سايگان او هر چند همه مستحق جهنم شده باشند، و كالصحيح از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقول است كه هر كه يك روز از رجب را روزه دارد و از روى اعتقاد لوجه اللَّه حق سبحانه و تعالى در ميان او و آتش هفتاد خندق حايل كند كه عرض هر خندقى از آسمان

باشد تا زمين.

و در قوى از سلام منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه يك روز از رجب روزه دارد از اول يا وسط يا آخر آن حق سبحانه و تعالى واجب گرداند از جهة او بهشت را و حشر او را با ما كند در رفيق اعلى در درجه ما در روز قيامت، و هر كه دو روز از رجب روزه دارد به او گويند كه عمل را از سر گير كه گذشتهاى ترا آمرزيدند، و هر كه سه روز از رجب روزه دارد به او گويند كه گذشته و آينده ترا آمرزيدند شفاعت كن از براى هر كه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 275

مى خواهى از برادران گناه كارت و آشنايانت، و هر كه هفت روز از رجب روزه دارد هفت در دوزخ را بر روى او دربندند، و هر كه هشت روز از رجب روزه دارد هشت در بهشت را بر روى او بگشايند كه از هر درى كه خواهد داخل بهشت شود.

و در موثق از سالم منقول است كه داخل شدم بر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و چند روزى از ماه رجب مانده بود پس چون نظرش بمن افتاد فرمودند كه اى سالم آيا در اين ماه هيچ روزه گرفتى گفتم نه و اللَّه يا ابن رسول اللَّه فرمودند كه آن قدر از ثواب از تو فوت شده است كه حساب آن را نمى داند بغير از حق سبحانه و تعالى به درستى كه اين ماهى است كه حق سبحانه و تعالى آن را تفضيل داده است و حرمت آن را عظيم گردانيده است و

واجب گردانيده است كرامت خود را از جهة روزه داران پس عرض نمودم كه يا ابن رسول اللَّه اگر از آن چه مانده است روزه بدارم آيا ممكن است كه فايز گردم به بعضى از ثواب روزه داران اين ماه پس حضرت فرمودند كه اى سالم هر كه يك روز از آخر اين ماه روزه دارد ايمن شود از سختى جان كندن و او را ايمن سازند از هول ما بعد از مرگ و از عذاب قبر، و هر كه دو روز را از آخر اين ماه روزه دارد به آسانى از صراط بگذرد، و هر كه سه روز از آخر اين ماه روزه دارد ايمن شود از فزعى كه بزرگترين خوفهاست از خوفهاى روز قيامت و سختيهاى آن و او را براتى دهند از آتش دوزخ.

و كالصحيح منقول است كه حضرت امير المؤمنين على بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه يك روز از اول رجب يا وسط آن يا آخر آن روزه دارد حق سبحانه و تعالى گناهان گذشته او را بيامرزد، و هر كه سه روز

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 276

اول يا وسط يا آخر آن روزه دارد حق سبحانه و تعالى گذشته و آينده او را بيامرزد، و هر كه شبى از شبهاى رجب را احيا كند حق سبحانه و تعالى او را از آتش دوزخ آزاد كند و قبول فرمايد شفاعت او را در هفتاد هزار كس از گناه كاران و هر كه در ماه رجب تصدقى بكند بقصد رضاى الهى حق سبحانه و تعالى او را كرامت كند در بهشت ثوابى چند كه نه چشمها ديده باشد و

نه گوشها شنيده باشد و نه در خاطر كسى خطور كرده باشد.

و بسند قوى از ابو سعيد خدرى كه از اصحاب كبار حضرت سيد المرسلين صلوات اللَّه عليه است و از برگزيدگان و مستقيمان اصحاب حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه است منقول است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه به درستى و راستى كه ماه رجب ماه حق سبحانه و تعالى است و در روايات ديگر ماه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه است و ماه اصم است و آن ماهى است بزرگوار و چرا اصمّش مى گويند و اصمّ بمعنى كران گوش است زيرا كه هيچ ماهى در فضل و حرمت نزد حق سبحانه و تعالى به او نمى رسد پس گويا كه گوشها را طاقت شنيدن فضل او نيست و مشهور آنست كه در جاهليت حرمت اين ماه را مى داشتند و جنگ نمى كردند پس گويا گوشها كران است از شنيدن صداى جنگ و آلات حرب و هر دو حق است، و اصبّش نيز مى گويند چون رحمت الهى مى ريزد در آن مانند باران يا ناودان بر بندگان خدا و اهل جاهليت كه كفار قريش بودند تعظيم اين ماه مى كردند و از جمله اشهر حرم بود و چون اسلام آمد در تعظيم و تفضيل او زيادتى كردند بر سابق به درستى كه ماه رجب و ماه شعبان هر دو ماه منند و ماه رمضان ماه امت من و چون على نفس نبى است ماه على ماه نبى است چون مرويست كه حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 277

امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهما اين ماه را روزه مى گرفتند و مى فرمودند كه رجب ماه من

است و شعبان ماه رسول اللَّه است صلى اللَّه عليه و آله و ماه رمضان ماه خداوند عالميان است بتحقيق كه هر كه يك روز از ماه رجب روزه دارد از روى اعتقاد و اخلاص مستوجب خوشنودى الهى مى شود و رضاى الهى بزرگتر است از هر عبادتى و ثوابى و روزه آن روز غضب الهى را فرو مى نشاند و درى از درهاى دوزخ بر روى او بسته مى شود و اگر به سنگينى كل زمين طلا بدهند به او زيادتى بر آن روزه نخواهد داشت و مزد او نمى شود بغير از ثوابهائى كه حق سبحانه و تعالى از جهة آن مقرر فرموده است هر گاه اين روز را خالص از جهة رضاى او گرفته باشد، و چون آخر روز شود ده دعاى مستجاب كرامت فرمايند او را اگر از مطالب دنيوى باشد مى دهند و اگر نه از جهة او ذخيره مى كنند از مراتب بهشت بهترين چيزى كه از حق سبحانه و تعالى طلب كرده باشند اوليا و محبوبان و برگزيدگان الهى چون ايشان رتبه هاى كمال را مى دانند و مى دانند كه چه چيز مى بايد طلبيدن.

و هر كه از ماه رجب دو روز روزه بدارد وصف كنندگان از اهل آسمانها و زمينها وصف نتوانند كرد آن كرامتى را كه حق سبحانه و تعالى به او كرامت مى فرمايد و بنويسند از جهة او ثواب ده كس از صادقان كه در مدت عمر راست گفته باشند و ثواب كل اعمال مدت عمر ايشان را در نامه عمل او بنويسند هر قدر كه عمر كرده باشند و در روز قيامت او را شفاعت دهند در مثل آن چه صادقان را شفاعت

دهند و محشور شود در زمره ايشان تا داخل شود در بهشت و از جمله رفقاى ايشان باشد.

و هر كه سه روز از ماه رجب روزه دارد حق سبحانه و تعالى در ميان او و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 278

آتش جهنم خندقى حايل كند و حجابى مانع گرداند كه طول آن هفتاد ساله راه باشد حق سبحانه و تعالى در وقت افطار به او فرمايد كه حق تو بر من واجب شد و دوستى و محبت و ولايت من واجب شد از براى تو، اى فرشتگان شما را گواه گرفتم و گواه باشيد كه آمرزيدم گناهان گذشته و آينده او را.

و هر كه چهار روز از ماه رجب روزه دارد حق سبحانه و تعالى او را عافيت كرامت فرمايد از همه بلاها از ديوانگى و خوره و پيسى و حفظ كند او را از فتنه دجّال و امان دهد او را از عذاب قبر و بنويسند از براى او مانند ثواب صاحبان عقول كامله كه هميشه توبه كنندگان باشند و در هر غفلتى كه از ايشان صادر شود بازگشت به او كنند و نامه عمل او را بدست راست او دهند در زمره اوايل عابدان.

و هر كه از ماه رجب پنج روز روزه دارد بر حق سبحانه و تعالى لازم مى شود در روز قيامت كه او را خوشبو گرداند و مبعوث شود در روز قيامت و روى او مانند ماه شب چهارده باشد و بعدد ريگ بيابان حسنات در نامه عمل او بنويسند و او را داخل بهشت كنند بى حساب و به او گويند كه هر چه مى خواهى طلب كن كه برآورده مى شود.

و هر كه از

ماه رجب شش روز روزه دارد چون از قبر بيرون آيد روى او درخشان باشد درخشانتر از آفتاب و بغير از نور رو نورى ديگر او را كرامت فرمايند كه اهل محشر از آن نور منوّر شوند و مبعوث شود در زمره ايمنان از عذاب الهى تا آن كه بگذرد بر صراط بى حساب و او را عافيت بخشند از عقوق پدر و مادر و قطع رحم.

و هر كه از ماه رجب هفت روز روزه دارد پس به درستى كه جهنم را هفت

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 279

در است كه بعدد هر روزى درى از درهاى جهنم بر روى او در بندند و حق سبحانه و تعالى بدن او ز بر آتش دوزخ حرام گرداند.

و هر كه از ماه رجب هشت روز روزه دارد پس به درستى كه كه بهشت را هشت در است كه حق سبحانه و تعالى بگشايد بعدد هر روز درى از درهاى بهشت را بر روى او و به او گويند كه از هر درى از درهاى بهشت كه خواهى داخل بهشت شو.

و هر كه نه روز از ماه رجب روزه دارد چون از قبر بيرون آيد فرياد كند به كلمه لا اله الّا اللَّه و چيزى مانع او نباشد از دخول بهشت و چون از قبر بيرون آيد روى او را نورى باشد كه اهل محشر را منوّر گرداند تا آن كه گويند كه آيا اين پيغمبريست برگزيده و كمترين چيزى كه به او دهند اين باشد كه بى حساب داخل بهشت شود.

و هر كه از ماه رجب ده روز روزه دارد حق سبحانه و تعالى او را دو بال سبز كرامت فرمايد

كه مزيّن باشد به مرواريد و ياقوت و باين بالها به پرد بر صراط مانند برق جهنده و داخل بهشت شود و حق سبحانه و تعالى مبدل سازد گناهان او را بحسنات و بنويسند او را در زمره مقرّبانى كه از براى رضاى الهى حكومت كنند و تعهد احوال خلايق كنند به عدالت و چنان باشد كه هزار سال عبادت الهى كرده باشد كه شبها به عبادت و روزها بروزه باشد از جهة رضاى الهى.

و هر كه يازده روز از ماه رجب روزه دارد فرداى قيامت به كسى نرسد كه ثوابش از او بيشتر باشد مگر كسى كه مثل او روزه گرفته باشد يا بيشتر.

و هر كه از ماه رجب دوازده روز روزه دارد او را در روز قيامت دو جامه سبز در پوشانند يكى باريك و يكى كنده و خوش صورت شود به سبب اين

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 280

جامها كه اگر يك حلّه از آن حلّها را در دنيا آويزند روشن كند ميان مشرق و مغرب را و دنيا خوشبوتر از بوى مشك شود.

و هر كه از ماه رجب سيزده روز روزه دارد در روز قيامت خوانى از ياقوت سبز در سايه عرش از جهة او وضع كنند كه پاهاى او از مرواريد باشد و هفتاد مرتبه فراخ تر از دنيا باشد و در آن خوان كاسها باشد از مرواريد و ياقوت در هر كاسه هفتاد هزار رنگ از طعام باشد كه هيچ رنگى از آن شبيه به رنگى ديگر نباشد و هيچ بويى شبيه به بوئى ديگر نه و او از آن خوان خورد و خلايق در شدت عظيم و در غم بزرگ باشند.

و

هر كه از ماه رجب چهارده روز روزه دارد حق سبحانه و تعالى او را عطا كند از ثواب آن چه چشمها نديده باشد و گوشها نشنيده باشد و در خاطر كسى خطور نكرده باشد از قصرهايى كه در بهشت ها بنا كرده باشند از مرواريد و ياقوت.

و هر كه از ماه رجب پانزده روز روزه دارد بدارند او را در جايى كه مى ايستند در آنجا ايمنان از عذاب الهى و نمى گذرد بر او ملكى مقرّب و نه پيغمبرى و نه رسولى مگر آن كه مى گويند خوشا حال تو تو ايمنى از عذاب الهى تو مقرّبى به قرب الهى مشرفى به تشريفات الهى همه كس رشك ترا مى خورند حال تو خوبست و ساكن جنان خواهى بود ابد الآباد.

و هر كه از ماه رجب روزه دارد شانزده روز از اول كسانى كه بر اسبهاى نورانى سوار شوند و اسبها پران شوند در عرصه بهشتها تا ساكن شوند در دار رحمت الهى او به ايشان خواهد بود.

و هر كه هفده روز از ماه رجب روزه دارد بگذراند از جهة او در روز

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 281

قيامت بر صراط هفتاد هزار چراغ از نور تا بگذرد بر صراط بنور آن چراغها تا بهشت و فرشتگان ايشان را گويند مرحبا خوش آمدى سلام الهى بر شما باد خوشا حال شما داخل بهشت شويد و هميشه در بهشت باشيد.

و هر كه هجده روز از ماه رجب روزه دارد با حضرت ابراهيم خليل (ع) جا كند در قبه او كه آن قبه و خيمه ايست از جواهر و هميشه در آنجا باشند و بر تختهاى مرواريد و ياقوت نشينند.

و هر كه نوزده روز

از ماه رجب روزه دارد حق سبحانه و تعالى بنا كند از جهة او قصرى از مرواريد تازه در برابر قصر آدم و ابراهيم عليهما السلام در جنة الخلد و او سلام كند بر ايشان و ايشان سلام كنند بر او از روى تعظيم او كه حق او را بر خود واجب دانند و به سبب هر روزى كه روزه داشته است هزار سال روزه در نامه عمل او بنويسند.

و هر كه از ماه رجب بيست روز روزه دارد چنان باشد كه بيست هزار سال عبادت الهى كرده باشد.

و هر كه از ماه رجب بيست و يك روز روزه دارد فرداى قيامت او را شفيع كنند در مثل قبيله ربيعه و مضر كه همه از اهل خطاها و گناهان باشند.

و هر كه از ماه رجب بيست و دو روز روزه دارد منادى از آسمان ندا كند كه بشارت باد ترا اى دوست خدا به كرامتى عظيم كه با تو خواهند كرد، و رفيق جمعى خواهى بود كه حق سبحانه و تعالى انعام كرده است بر ايشان از پيغمبران و صديقان و شهدا و صالحان و نيكو رفيقانند ايشان.

و هر كه از ماه رجب بيست و سه روز روزه دارد ندا كنند او را از آسمان كه خوشا حال تو اى بنده خدا اندك تعبى كشيدى و تنعم بسيار خواهى كرد

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 282

خوشا حال تو وقتى كه اين حجاب جسم از پيش تو برخيزد و برسى به ثواب پروردگار كريم و در جوار مقربان الهى در آيى در بهشت.

و هر كه از ماه رجب بيست و چهار روز روزه دارد چون ملك الموت به

قبض روح او آيد بصورت جوانى بيايد كه حله از ديباى سبز پوشيده باشد و بر اسبى از اسبهاى بهشت سوار باشد و در دست او حريرى سبز باشد كه خوش به وتر از مشك ناب باشد، و قدحى از طلاى پر از شراب بهشت در دست و بخورد او دهد تا جان كندن بر وى آسان شود، پس روح او را در آن حرير گذارد و بويى داشته باشد كه فرشتگان هفت آسمان از آن بو معطر شوند پس چون در قبر در آيد سيراب باشد، و چون مبعوث شود سيراب باشد تا برسد به حوض كوثر و ساقى حوض كوثر او را آب دهد.

و هر كه از ماه رجب بيست و پنج روز روزه دارد چون از قبر بيرون آيد هفتاد هزار فرشته استقبال او كنند و در دست هر فرشته علمى باشد از مرواريد و ياقوت، و با خود آورده باشند انواع مرصع آلات و جامهاى بهشتى و گويند اى دوست حق سبحانه و تعالى بشتاب به بهشت عنبر سرشت پس او اول كسى باشد كه داخل بهشت شود با مقربانى كه حق سبحانه و تعالى از ايشان خوشنود است و ايشان از خداوند خود خوشنود و اين رستگاريست بزرگوار.

و هر كه از ماه رجب بيست و شش روز روزه دارد حق سبحانه و تعالى بنا كند از جهة او در سايه عرش صد قصر از مرواريد و ياقوت بر سر هر قصرى خيمه سرخى از حرير بهشت و در آنها ساكن شود به رفاهيت و عيش و مردمان در حساب باشند.

و هر كه از ماه رجب بيست و هفت روز روزه

دارد حق سبحانه و تعالى

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 283

قبر را بر او فراخ گرداند چهار صد ساله راه و همه پر از مشك و عنبر باشد و قبر عالم برزخست.

و هر كه از ماه رجب بيست و هشت روز روزه دارد حق سبحانه و تعالى ميان او و آتش دوزخ هفت خندق حايل سازد و عرض هر خندقى مثل ميان آسمان و زمين پانصد ساله راه باشد.

و هر كه از ماه رجب بيست و نه روز روزه دارد حق سبحانه و تعالى گناهان او را بيامرزد اگر چه عشار و تمقاچى باشد و اگر چه زنى باشد كه با هفتاد زن فجور كرده باشد به طبقه «1» بعد از آن كه غرضش از روزه رضاى الهى باشد و خلاصى از جهنم كه حق سبحانه و تعالى همه را بيامرزد.

و هر كه ماه رجب سى روز را روزه دارد منادى از آسمان ندا كند كه اى بنده خدا حق سبحانه و تعالى گذشتها را آمرزيد من بعد عمل را از سر گير و حق سبحانه و تعالى عطا كند او را در هر بهشتى چهل هزار شهر از طلا در هر شهرى چهل هزار هزار مائده از طلا بر هر خوانى چهل هزار كاسه و صحن در هر صحن و كاسه چهل هزار هزار رنگ از طعام و شراب هر طعامى و شرابى رنگى على حده در هر خانه چهل هزار هزار تخت از طلا طول هر تختى دو هزار گز در دو هزار ذرع، بر هر تختى حورى نشسته از زنان سفيد روى گشاده چشمان يا سفيدى چشم در نهايت سفيدى، و سياهى در نهايت

سياهى و هر حورى سيصد هزار گيسو داشته باشد كه خدمت هر گيسويى را هزار هزار كنيزك كنند كه آن را به مشك و عنبر معطر سازند تا برسند بروزه داران ماه رجب و اين ثواب از جهة كسى است كه همه ماه را روزه داشته باشد.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 284

گفتند اى پيغمبر خدا اگر كسى عاجز باشد از روزه رجب به سبب ضعف، يا مرضى داشته باشد يا زن پاك نباشد چه كند تا باين ثوابها برسند حضرت فرمودند كه از جهة هر روز كرده نانى به درويشان بدهد بحق آن خداوندى كه جان من در قبضه قدرت اوست كه هر گاه هر روز اين تصدق را بكند به آن ثوابها مى رسد و بيشتر يعنى هر گاه پريشان باشد به درستى كه اگر جميع خلايق جمع شوند از اهل آسمانها و زمينها كه حساب كنند مقدار ثواب آن را نمى توانند شمردن ده يك آن چه را مى دهند از فضايل و درجات يعنى از جهة روزه و با عجز از آن درجات صدقه را.

پس عرض نمودند كه يا رسول اللَّه كسى كه قدرت بر تصدق نداشته باشد چه كند تا باين ثوابها برسد حضرت فرمودند كه هر روز صد مرتبه اين تسبيح را مى گويد تا سى روز تمام شود سبحان الا له الجليل سبحان من لا ينبغى التّسبيح الّا له سبحان الاعزّ الاكرم سبحان من لبس العزّ و هو له اهل يعنى منزه خداوندى كه از آن اعظم است كه وصف او توان كرد و منزه خداوندى كه سزاوار نيست تسبيح و تنزيه مگر او را چون غير او به عيب امكان مبتلايند، منزه خداوندى

كه از آن عزيزتر و كريمتر است كه وصف توان نمود عزت و كرم او را، منزه خداوندى كه عزت و بزرگى مخصوص ذات مقدس اوست و اوست كه اهل عزتست.

و فضايل اين ماه بسيار است شب اول او از جمله چهار شبى است كه اخبار از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه فرمودند كه مرا خوش مى آيد كه در سالى چهار شب را از جهة حق سبحانه و تعالى عبادت كنند و آن شب اول رجب، و شب نيمه شعبان، و شب عيد فطر، و شب عيد اضحى است، و احاديث بسيار وارد شده است در فضيلت زيارت حضرت امام

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 285

حسين صلوات اللَّه عليه در روز اول رجب و در شب نيمه آن، و در روز سيزدهم اين ماه ولادت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه شد در كعبه معظمه، و در روز پانزدهم عقد سيده نساء العالمين فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليها با حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهما شد على اشهر الروايات و عمل استفتاح در اين روز است با روزه ايام البيض.

و شيخ طوسى رحمه اللَّه ذكر كرده است كه وفات ابراهيم فرزند رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در روز هجدهم اين ماه شد و اين روايت مخالفت دارد با آن كه متواتر است كه در آن روز كسوف شمس شد و كسوف در اواخر ماه مى باشد، و در روز بيست و چهارم فتح خيبر شد بر دست حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و اين نيز مخالفت دارد با حرمت قتال در شهر حرام مگر آن كه چون يهود حرمت اشهر

حرم نمى داشتند رعايت آن با ايشان در كار نبود با آن كه يهود نقض عهد كردند، و در روز بيست و پنجم وفات حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه است و منقولست كه روزه آن روز كفاره گناهان دويست ساله است.

و در بيست و هفتم بعثت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله شد و اعمال آن شب و آن روز بسيار است رجوع به مصباح بايد كرد و روزه آن روز مستحب است به استحباب مؤكد و از جمله چهار روزيست كه روزه آن مستحب مؤكد است، چنانكه منقولست از اسحاق بن عبد اللَّه عريضى كه خلاف شد ميان پدر و عموهاى من در آن چهار روزى كه مستحب مؤكد است در سال و همه سوار شدند و به خدمت حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليه رفتند كه از آن حضرت سؤال كنند و عرض كردند كه اختلافى شده است در ميان ما حضرت فرمودند كه بلى خلاف شما در چهار روز سال است همه گفتند كه از اين جهت

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 286

به ملازمت آمده ايم پس حضرت فرمودند كه آن روز هفدهم ربيع الاول است كه ولادت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله در آن روز شد، و روز بيست و هفتم ماه رجبست كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله در آن روز مبعوث شدند به رسالت و روز بيست و پنجم ذى القعده است كه دحو ارض شد و زمين پهن و بزرگ شد و كشتى نوح در اين روز بر جودى قرار گرفت و كسى كه آن روز را روزه دارد كفاره هفتاد ساله

گناهان او باشد و روز هجدهم ذى الحجه است كه روز غدير است و روزيست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه را به امامت نصب كردند و هر كه اين روز را روزه دارد كفاره شصت ساله گناهان خواهد شد، و بروايتى ديگر از اسحاق منقول است در قوى كالصحيح قريب باين از آن حضرت صلوات اللَّه عليه.

و كالصحيح از حضرت امام صادق عليه السلام منقول است كه هر كه روز بيست و هفتم رجب را روزه دارد حق سبحانه و تعالى از جهة او روزه هفتاد ساله بنويسد و مرويست كه مستحب است زيارت حضرت امام رضا در ماه رجب و مشهور ميان علماء شيعه آنست كه مولد نبى هفدهم ربيع الاول است و محمد بن يعقوب كلينى رضى اللَّه عنه ذكر كرده است كه در دوازدهم ربيع الاول است چنانكه عامه قايلند اگر هر دو روز را روزه بدارد بهتر است اگر چه اظهر هفدهم است و روايت دوازدهم را از طرق اهل البيت سلام اللَّه عليهم نديده ام و كلينى نيز ذكر نكرده است.

و از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه منقولست كه حق سبحانه و تعالى مبعوث گردانيد حضرت سيد المرسلين را صلى اللَّه عليه و آله در بيست و هفتم رجب كسى كه آن روز را روزه دارد حق سبحانه و تعالى بنويسد در نامه عمل او روزه داشتن شصت ماه را الحديث

باب ثواب صوم شعبان

(روى ابو حمزة الثّمالىّ عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال من صام شعبان كان له طهورا من كلّ زلّة و وصمة و بادرة و قال ابو حمزة فقلت

لأبي جعفر صلوات اللَّه عليه ما الوصمة قال اليمين فى المعصية و لا نذر فى المعصية قلت فما البادرة قال اليمين عند الغضب و التوبة منها النّدم عليها) اين بابى است در ثواب روزه ماه شعبان مرويست به اسانيد متكثره كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه ماه شعبان را روزه دارد آن روزه او را پاك گرداند از هر لغزشى كه از او صادر شده باشد از گناهان و از هر عيبى و از هر تندى پس ابو حمزه گفت عرض نمودم به آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه وصمه در اينجا چه چيز است حضرت فرمودند كه وصمه قسم ياد كردنست در معصيت و حال آن كه نذر در معصيت نمى باشد و صحيح نيست و در كافى و النذر است و در باقى كتب مثل متن است.

عرض نمودم كه بادره كدام است فرمودند قسم ياد كردن است نزد غضب و توبه از آن پشيمانى است بر آن چون غالب اوقات در وقت غضب بى شعور يا بى اختيار مى شود و توبه به اعتبار مقدمات آنست كه خود را ضبط ننموده است با آن كه مقدور است او را كه خود را ضبط نمايد، و قسم نزد غضب

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 288

وقتى بد است كه قسم ياد كند كه كار خوب را نكند يا كار بد را بكند و ممكن است كه به اعتبار آن بد باشد كه تعظيم الهى نكرده است چنانكه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه خداوند خود را در معرض قسمهاى خود درمياوريد چنانكه مدار بر لا و اللَّه و بلى و اللَّه بى قصد.

و تفسير ديگر

آيه آنست كه قسم را مانع مسازيد از كردن خوبيها و بهر دو معنى روايات وارد شده است و خواهد آمد و استبعادى ندارد كه هر دو مراد الهى باشد چنانكه اين حديث نيز متضمن هر دو حكم است يكى يمين در معصيت است به آن كه قسم ياد كند كه زنا كند يا نماز نكند، يا شرط آن معصيت باشد به آن كه اگر شراب بخورم به شكرانه آن يك ماه روزه بگيرم يا اگر ترك نماز كنم به شكرانه آن روزه بگيرم و تفصيل همه خواهد آمد و بنا بر نسخه متن مراد اينست كه نذر معصيت منعقد نمى شود و با آن كه منعقد نمى شود عصيان كرده است به استخفاف الهى و شرع و بنا بر نسخه كافى يمين و نذر معصيت هر دو گناهند و روزه شعبان كفاره آنست و بنا بر نسخه اصل إطلاق يمين بر نذر شده است چنانكه خواهد آمد اخبار ديگر باين نحو و جمعى استدلال كرده اند باين اخبار بر آن كه در نذر شرط است كه پدر رخصت بدهد چنانكه در يمين شرط است به احاديث صحيحه و جواب آنست كه ظاهر آنست كه اطلاق بر سبيل مجاز باشد و مجاز مطرد نيست و اللَّه تعالى يعلم.

(و روى الحسن بن محبوب عن عبد اللَّه بن مرحوم الازدىّ قال سمعت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه يقول من صام اوّل يوم من شعبان وجبت له الجنّة البتّة و من صام يومين نظر اللَّه اليه فى كلّ يوم و ليلة فى دار الدّنيا و دام نظره اليه فى الجنّة و من صام ثلاثة ايّام زار اللَّه فى

لوامع صاحبقرانى، ج 6،

ص: 289

عرشه من جنّته فى كلّ يوم قال مصنّف هذا الكتاب رضى اللَّه عنه زيارة اللَّه زيارة أنبيائه و حججه صلوات اللَّه عليهم من زارهم فقد زار اللَّه كما انّ من اطاعهم فقد اطاع اللَّه و من عصاهم فقد عصى اللَّه و من بايعهم فقد بايع اللَّه عزّ و جلّ و ليس ذلك على ما يتاوّله المشبّهة تعالى اللَّه عمّا يقولون علوا كبيرا) و كالصحيح منقولست از عبد اللَّه كه از قبيله ازد است و انصار از آن قبيله اند گفت شنيدم كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه هر كه روز اول شعبان را روزه دارد بهشت او را واجب شود قطعا، و هر كه دو روز را روزه دارد حق سبحانه و تعالى در هر شبانه روزى يك نظر رحمت به جانب او اندازد به آن كه يك دعاى او را مستجاب گرداند يا يك نماز او را قبول كند مثلا و در بهشت هميشه منظور نظر رحمت الهى باشد بالطاف متواليه متواتره و هر كه سه روز را روزه دارد هر روز در آن بهشتى كه مى باشد زيارت حق سبحانه و تعالى كند در عرش او صدوق تاويل مى كند كه حق سبحانه و تعالى جسم نيست كه مكانى داشته باشد كه او را زيارت توان كرد و زيارت حق سبحانه و تعالى زيارت پيغمبران و ائمه معصومين است صلوات اللَّه عليهم كه هر كه زيارت ايشان كند چنانست كه خدا را زيارت كرده است چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هر كه اطاعت رسول كند اطاعت خدا كرده است، و هر كه عصيان ايشان كند عصيان خدا كرده

است و هر كه با ايشان بيعت كند چنان است كه با حق سبحانه و تعالى بيعت كرده است و اين ظاهر است در محاورات عرب و عجم كه هر كه مخالفت نايب پادشاهى كند مخالفت پادشاه كرده است پس

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 290

كسى كه بر خلاف اين ظاهر حمل كند تاويل كرده خواهد بود چنانكه مشبهه مى كنند كه حق سبحانه و تعالى را شبيه به اجسام كثيفه يا لطيفه كرده اند و حق سبحانه و تعالى از آن بزرگتر است و از آن بلند مرتبه تر است به بلندى بزرگ كه وصف آن توان كرد

نه بلنديش هست ز افزونى ذات او بر ز چندى و چونى

پاك از آنها كه غافلان گفتند پاكتر ز آن چه عاقلان گفتند

و همين مضمون در تاويل منقول است از ابو الصّلت هروى از حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما و پيشتر نيز مذكور شد.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه صوم شهر شعبان و شهر رمضان شهرين متتابعين توبة من اللَّه و اللَّه) و در بعضى از نسخ توبة و اللَّه من اللَّه و كالصحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه روزه ماه شعبان و ماه رمضان كه پى در پى واقع سازند بمنزله توبه ايست كه حق سبحانه و تعالى كرامت كرده باشد و قبول نموده باشد و قسم ياد فرمودند بر اين معنى، و لفظ شهرين در كافى و ثواب الاعمال نيست و نبودن بهتر است و احاديث بر اين مضمون بسيار است و اين يك نحو استنباطى است كه ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم فرموده اند كه حق سبحانه و تعالى در كفاره قتل خطا

فرموده است كه كسى كه بنده نداشته باشد دو ماه پى در پى روزه بدارد كه اين دو ماه توبه اوست پس هر دو ماهى چنين باشد يا خصوص اين دو ماه نيز از آيه مراد باشد و استنباطى كه مراد الهى را دانند خوب است.

(و روى عمرو بن خالد عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال كان رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله يصوم شعبان و شهر رمضان يصلهما و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 291

ينهى النّاس ان يصلوهما و كان يقول هما شهر اللَّه و هما كفّارة لما قبلهما و ما بعدهما من الذّنوب. قوله صلوات اللَّه عليه و ينهى النّاس ان يصلوهما، هو على الانكار و الحكاية لا على الاخبار كانّه يقول كان يصلهما و ينهى النّاس ان يصلوهما فمن شاء وصل و من شاء فصل) و منقول است در موثق از عمرو كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله ماه شعبان را وصل مى فرمودند با ماه رمضان و مردمان را نهى مى فرمودند از وصل كردن و مى فرمودند كه اين هر دو ماه حق سبحانه و تعالى است و هر دو كفاره گناهان گذشته و آينده اند. صدوق ذكر كرده است كه آن كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرموده اند كه حضرت نهى مى فرمودند مردمان را از وصل كردن بر سبيل انكار است، و حكايت قول سنّيان است كه ايشان مى گويند كه حضرت روزه وصال مى داشتند و نهى مى فرمودند مردمان را از روزه وصال و در اينجا نيز وصال است كه وصل كنند شعبان را بر رمضان پس گويا حضرت مى فرمايند

كه چون شود كه خود وصل فرمايند و مردمان را نهى كنند از وصل بلكه چنين نيست هر كه خواهد وصل كند هر كه خواهد فصل كند و آن وصالى كه حضرت مخصوص خود گردانيده است معنى ديگر است، و مؤيد قول صدوق تتمه كلام حضرتست كه مى فرمايد اين دو ماه كفاره اند و دو ماه كفاره متتابع مى باشند و اظهر آنست كه اين كلام بر سبيل تقيه وارد شده است كه شيعيان معنى انكار بفهمند با قرينه ما بعد و مذهب اهل بيت ظاهر بوده است در وصل چنانكه مذهب عامه ظاهر است بر فصل، و بنا بر اين عبارت آخر صدوق بى وجه است كه هر كه خواهد وصل كند الخ بلكه وصل مى بايد كرد و از جهة متابعت حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 292

سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و مخالفت اعداى ايشان كه اعادى حقند در همه جا و مؤيد اينست حديث كالصحيح سليمان كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چه مى فرماييد در شخصى كه روزه دارد شعبان و ماه رمضان را حضرت فرمودند كه اين دو ماه است كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه دو ماه پى در پى بمنزله توبه است كه حق سبحانه و تعالى بنده را عطا فرمايد عرض نمودم كه پس بنا بر اين فصل نكند حضرت فرمودند كه هر گاه شب افطار كند فاصله شده است و آن كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه وصال نيست در روزه اين معنى دارد كه دو روز پى در پى روزه نگيرد كه شب افطار نكند

و مع هذا سنّت است كه ترك محور نكند تا وصال نشود.

(و تصديق ذلك ما رواه زرعة عن المفضّل عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال كان ابى صلوات اللَّه عليه يفصل ما بين شعبان و رمضان بيوم و كان علىّ بن الحسين صلوات اللَّه عليهما يصل ما بينهما و يقول صوم شهرين متتابعين توبة من اللَّه و قد صامه رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله و وصله بشهر رمضان و صامه و فصل بينهما و لم يصمه كلّه فى جميع سنته الّا انّ اكثر صيامه كان فيه و كنّ نساء النّبيّ صلّى اللَّه عليه و اله اذا كان عليهنّ صيام اخّرن ذلك إلى شعبان كراهة ان يمنعن رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله حاجته و اذا كان شعبان صمن و صام معهنّ و كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله يقول شعبان شهرى) و چون صدوق گفت مخير است ميان فصل و وصل مى گويد كه تصديق آن سخن مى كند روايت موثق زرعه از مفضل كه حضرت امام جعفر صادق

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 293

صلوات اللَّه عليه فرمودند كه پدرم صلوات اللَّه عليه فاصله مى فرمودند ميان شعبان و رمضان به يك روز و حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه وصل مى فرمودند و مى فرمودند كه دو ماه پى در پى توبه است از حق سبحانه و تعالى و كفاره گناهانست تا اينجا حديث مفضل است و تقيه از حديث ظاهر است، و چون حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه معتبر بود در زمان بنى اميّه و مسأله خوردن يوم الشك شايع بود حضرت تقيّة افطار مى فرمودند چنانكه خواهد آمد.

و صدوق مى گويد كه

حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله گاه بود كه ماه شعبان را تمام مى گرفتند و متصل مى گردانيد بماه رمضان و گاه بود كه فاصله مى فرمودند و يوم الشك را مى خوردند و هم چنين نبود كه آن حضرت هميشه كل شعبان را روزه دارند در همه سالى و ليكن اكثر روزه آن حضرت در ماه شعبان بود و چنين بود كه اگر بر زنان حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله روزه قضائى بود تا خبر مى كردند و بماه شعبان مى انداختند كه مبادا حضرت اراده نزديكى فرمايند و روزه مانع باشد اراده آن حضرت را و چون در ماه شعبان حضرت روزه مى گرفتند زنان نيز با آن حضرت روزه قضا را مى گرفتند و هميشه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله مى فرمودند كه شعبان ماه من است.

و آن چه صدوق ذكر كرده است از حكايات زنان در صحيح و حسن كالصحيح از حضرت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است و آن چه ذكر كرده است كه اكثر صوم آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله در شعبان بود در موثق كالصحيح از يونس بن يعقوب منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و گفتم فداى تو گردم آيا هيچ يك

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 294

از پدران بزرگوار تو روزه شعبان را مى گرفته اند حضرت فرمودند كه بهترين پدران من حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله بودند و اكثر روزه آن حضرت در شعبان بود و از اين حديث ظاهر نمى شود كه وصل مى فرمودند يا فصل و كل را مى گرفتند يا بعض بلكه

در كل اظهر است.

و صدوق احاديث بسيار از عامه روايت كرده است ردا عليهم كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كل را مى گرفتند و وصل مى كردند و هم چنين از خاصه، و در هيچ حديثى نيست آن چه در اينجا ذكر كرده است كه گاهى فصل مى كردند و گاهى وصل مگر حكايتى حديثى كه كلينى رضى اللَّه عنه ذكر كرده است بعد از احاديث صحيحه كه حضرت سيد المرسلين شعبان را روزه مى داشتند، و اما آن چه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه پرسيده اند از روزه شعبان و حضرت فرموده اند كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله روزه شعبان را نگرفتند و هيچ يك از آباى من نگرفته است از اين جهت فرموده اند كه قومى را كه آن خطابيه بودند اعتقاد اين بود كه روزه شعبان فرض است مثل روزه ماه رمضان و اگر كسى افطار كند آن را كفاره مى بايد داد مثل ماه رمضان پس عالم صلوات اللَّه كه نفى فرموده اند كه نگرفته اند نفى وجوب آن فرموده اند يعنى بعنوان وجوب نگرفته اند تا تكذيب قول آن جماعت كنند و شيخ رحمة اللَّه عليه نيز چنين ذكر كرده است و گفته است كه آن جماعت اتباع ابو الخطاب بودند و احاديث بسيار وارد است كه آن حضرت روزه شعبان و سه روز هر ماه را مداومت مى فرمودند تا دو برابر فريضه باشد و بر اين حال از دنيا رفتند و دور نيست كه غرض صدوق از اين گفتگو رد مذهب خطابيه باشد.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من صام ثلاثة ايّام من اخر شعبان

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 295

و وصلها بشهر رمضان كتب

اللَّه له صوم شهرين متتابعين) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه سه روز آخر ماه شعبان روزه دارد و وصل كند آن را بماه رمضان بنويسد حق سبحانه و تعالى از جهة او روزه دو ماه پى در پى چون سه روز بمنزله سى روز است، و منقول است در قوى از عباس بن هلال كه شنيدم از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما كه مى فرمودند كه هر كه از ماه شعبان يك روز روزه دارد از جهة ثواب الهى داخل بهشت شود و هر كه در هر روز از ماه شعبان هفتاد مرتبه استغفار كند حق سبحانه و تعالى او را حشر كند با حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و واجب شود از جهة او كرامت الهى، و هر كه در ماه شعبان تصدق كند اگر چه نصف خرما باشد حق سبحانه و تعالى بدن او را بر آتش دوزخ حرام كند و هر كه سه روز از آخر شعبان روزه دارد و وصل كند بر روزه ماه رمضان بنويسد حق سبحانه و تعالى از جهة او روزه دو ماه پى در پى.

(و روى حريز عن زرارة قال قلت لأبي جعفر صلوات اللَّه عليه ما تقول فى ليلة النّصف من شعبان قال يغفر اللَّه عزّ و جلّ فيها من خلقه لأكثر من عدد شعر معزى كلب و ينزّل اللَّه عزّ و جلّ ملائكته إلى السّماء الدّنيا و إلى الارض بمكة) و به اسانيد صحيحه منقول است از حريز از زراره كه گفت عرض نمودم به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه

كه چه مى فرماييد در شب نيمه شعبان حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى مى آمرزد در اين شب از خلايق زياده از موى بزهاى قبيله كلب كه ايشان بز بسيار داشتند و حق سبحانه و تعالى

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 296

فرشتگان خود را مى فرستد به آسمان اول و به زمين مكه و ظاهرا مى فرستد كه دعا كنند از جهة عبادت كنندگان در اين شب، يا آن كه آمدن ايشان به جانب زمين سبب خير و بركت زمين است، يا از جهت آن كه به اهل زمين مباهات فرمايد با فرشتگان و اللَّه تعالى يعلم و احاديث در فضيلت اين شب كه شب ولادت حضرت صاحب الامر است و نمازهاى اين شب و عبادات اين شب و احياء اين شب بسيار است و در مصباح كبير و اقبال ابن طاوس مذكور است.

(و قد اخرجت ما رويته فى هذا المعنى فى كتاب فضائل شعبان) و بتحقيق كه بيرون آورده ام از كتب اصول معتبره و درج كرده ام در كتاب جدائى كه تاليف كرده ام در فضايل شعبان از اين باب اخبار بسيار و منقول است در صحيح از عبد اللَّه بن فضل كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه روزه ماه شعبان ذخيره ايست از جهة بنده در روز قيامت و هر بنده از بندگان حق سبحانه و تعالى كه بسيار بگيرد روزه شعبان را حق سبحانه و تعالى امر معاش او را اصلاح فرمايد و كفايت فرمايد از جهة او شر دشمنان او را و كمترين چيزى كه از جهة روزه داران ماه شعبان است آنست كه بهشت از جهة ايشان واجب مى شود.

و منقول است از حضرات

ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم كه حضرت سيد الأنبياء صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه شعبان ماه من است هر كه يك روز از ماه من روزه دارد من شفيع او خواهم بود در روز قيامت و هر كه دو روز از ماه من روزه دارد حق سبحانه و تعالى گناهان گذشته او را بيامرزد و هر كه سه روز از ماه من روزه دارد به او گويند كه عمل را از سر گير كه گذشته را بخشيدند.

و در صحيح و صحيح و موثق كالصحيح و حسن كالصحيح منقولست كه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 297

حلبى و سماه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه آيا هيچ يك از پدران بزرگوار شما روزه شعبان را گرفته است حضرت فرمودند كه بهترين پدران من حضرت سيد المرسلين اند صلى اللَّه عليه و آله و آن حضرت مى گرفتند، و صدوق در ثواب الاعمال و امالى حديث طولانى مثل حديث رجب روايت كرده است از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه هر كه يك روز روزه بدارد ثوابش اينست تا به سى روز و از اخبار متواتره ظاهر مى شود كه فضيلت شعبان بيشتر از فضيلت رجبست.

باب فضل شهر رمضان و ثواب صيامه

اشاره

اين بابى است در بيان فضايل ماه مبارك رمضان و در ثواب روزه ماه رمضان و آن از حد حصر بيرون است و ثواب مطلق را دارد با زيادتيها كه در خصوص آن وارد شده است.

[خطبه پيامبر قبل از رمضان ]

(روى الحسن بن محبوب عن ابى ايّوب عن ابى الورد عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال خطب رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله النّاس فى آخر جمعة من شعبان فحمد اللَّه و اثنى عليه ثمّ قال أيّها النّاس انّه قد اظلّكم شهر فيه ليلة خير من الف شهر و هو شهر رمضان فرض اللَّه صيامه و جعل قيام ليلة فيه بتطوّع صلاة كمن تطوّع بصلوة سبعين ليلة فيما سواه من الشّهور و جعل لمن تطوّع فيه بخصلة من خصال الخير و البرّ كاجر من ادّى فريضة من فرائض اللَّه و من ادّى فريضة من فرائض اللَّه كان كمن ادّى سبعين فريضة فيما سواه من الشّهور و هو شهر الصّبر و انّ الصّبر ثوابه الجنّة و هو شهر المواساة و هو شهر يزيد اللَّه فيه فى رزق المؤمن، و من فطّر فيه مؤمنا صائما كان له بذلك عند اللَّه عتق رقبة و مغفرة لذنوبه فيما مضى فقيل له يا رسول اللَّه ليس كلّنا يقدر على ان يفطّر صائما فقال انّ اللَّه تبارك و تعالى كريم يعطى هذا الثّواب منكم لمن لم يقدر الا على مذقة من لبن يفطّر بها صائما او

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 299

شربة من ماء عذب او تميرات لا يقدر على اكثر من ذلك و من خفّف فيه عن مملوكه خفّف اللَّه عزّ و جلّ عليه حسابه و هو شهر أوّله رحمة و وسطه مغفرة و

اخره اجابة و العتق من النّار و لا غنى بكم فيه عن اربع خصال خصلتين ترضون اللَّه بهما و خصلتين لا غنى بكم عنهما فامّا اللّتان ترضون اللَّه بهما فشهادة ان لا اله الّا اللَّه و انّي رسول اللَّه و امّا اللّتان لا غنى بكم عنهما فتسئلون اللَّه فيه حوائجكم و الجنّة و تسالون اللَّه فيه العافية و تتعوّذون به من النّار) و در حسن كالصحيح منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله در جمعه آخر ماه شعبان خطبه فرمودند و حمد و ثناى الهى به جا آوردند و بعد از آن فرمودند كه اى گروه مردمان بتحقيق كه سايه بر سر شما انداخته است يعنى نزديك شده است كه بيايد به نزد شما ماهى كه در آن شبى است كه بهتر است آن شب از هزار ماه يعنى عبادت آن شب بهتر است از عبادت هزار ماهى كه شب قدر نداشته باشد و آن ماه رمضان است كه حق سبحانه و تعالى روزه آن را واجب گردانيده است و مقرر فرموده است كه اگر كسى شبى از آن را به نماز نافله بسر آورد چنان است كه در ماههاى ديگر هفتاد شب به نافله بسر آورده باشد.

مقرر فرموده است كه هر كه در اين ماه عمل خيرى و نيكى بكند سنت چنان باشد كه در ماههاى ديگر واجبى از واجبات الهى به جا آورد، و هر كه فريضه از فرايض الهى را به جا آورد چنان باشد كه هفتاد فريضه را به جا آورده باشد، و اين ماه صبر است كه

نفس را از مشتهيات او باز مى دارند و ثواب صبر بهشت است، و اين ماهى است كه مى بايد اغنيا بحال فقرا باز رسند كه ايشان را

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 300

مثل خود كنند كه محتاج به كسى نباشند، و اين ماهى است كه حق سبحانه و تعالى در اين ماه روزى مؤمنان را زياده مى كند و هر كه مؤمنى روزه دار را افطار فرمايد چنانست نزد حق سبحانه و تعالى كه بنده آزاد كرده باشد و گناهان گذشته او را مى آمرزند.

پس عرض نمودند كه يا رسول اللَّه همه را قدرت نيست كه شخصى را افطار فرمايند كه او را سير كنند حضرت فرمودند كه بتحقيق كه حق سبحانه و تعالى كريمست و اين ثواب را مى دهد به كسى كه قدرت نداشته باشد مگر بر دهن چشى از شير خالص يا شير مخلوط به آب يا شربتى از آب شيرين يا چند دانه خرما كه قدرت بر بيشتر از اين نداشته باشد، و هر كه در اين ماه بار بندگان خود را سبك گرداند حق سبحانه و تعالى در روز قيامت حساب او را آسان گرداند و اين ماهى است كه اول او رحمت است يعنى دهه اول، و ميان آن آمرزش گناهانست، و آخرش اجابت دعاهاست، و آزادى از آتش دوزخ و ناچار است شما را از چهار چيز كه بدو چيز از آن خداوند خود را خوشنود گردانيد، و دو چيز ديگر ضرور است شما را اما آن دو چيزى كه خدا را خوشنود مى گردانيد شهادتين است كه اين دو كلمه را بسيار بگوئيد يا اعتقادات خود را درست كنيد تا روزه فايده داشته باشد

و آن گواهى است، و اعتقاد يقين به وحدانيت الهى، و اعتقاد به پيغمبرى من و به آن چه من آن را آورده ام و عمده آن امامت ائمه معصومين است صلوات اللَّه عليهم و اعتقاد به حشر و نشر و ثواب و عقاب در بهشت و دوزخ و اما آن چه ضرور است يكى آن كه از حق سبحانه و تعالى حاجات خود را به دعا طلب نماييد و بهشت را بطلبيد، و دويم دعا كنيد عافيت دنيا را از بلاها و مصايب و پناه بريد به خداوند خود از عذاب او در

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 301

آخرت و اين دو دعا مشتمل است بر جميع مطالب دنيوى و اخروى و إن شاء اللَّه تعالى از قرآن نيز ظاهر خواهد شد.

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله لمّا حضر شهر رمضان و ذلك فى ثلث بقين من شعبان لبلال ناد فى النّاس فجمع النّاس ثمّ صعد المنبر فحمد اللَّه و اثنى عليه ثمّ قال أيّها النّاس انّ هذا الشّهر قد حضركم و هو سيّد الشّهور فيه ليلة خير من الف شهر تغلق فيه ابواب النّار و تفتح فيه ابواب الجنان فمن ادركه فلم يغفر له فابعده اللَّه و من ادرك والديه فلم يغفر له فابعده اللَّه و من ذكرت عنده فلم يصلّ عليّ فلم يغفر له فابعده اللَّه) و كالصحيح منقول است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه چون نزديك شد كه حاضر شود ماه رمضان و آن وقتى بود كه سه شب از ماه شعبان مانده بود حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله به بلال مؤذن فرمودند كه

بانك كن تا مردمان حاضر شوند و ظاهرا اين بانكى است كه در بازارها مى گشته اند و مى گفته اند كه الصّلاة جامعة يعنى همه حاضر شويد كه كارى هست با شما و چون وقت نماز شود نماز به جماعت نيز خواهيد كرد چنانكه از بعضى اخبار ظاهر مى شود و ممكن است كه نداء حضور مسجد باشد و بس چنانكه ظاهر عبارتست پس چون بلال ندا كرد و مردمان حاضر شدند حضرت بر منبر فرمودند و حمد و ثناى الهى به جا آوردند و بعد از آن فرمودند كه اى مردمان به درستى كه اين ماه رمضان نزديك شده است و آن بهترين ماههاست، در آن شبى است كه بهتر از هزار ماه است درهاى دوزخ در آن بسته مى شود و درهاى بهشت در آن گشاده مى شود پس كسى كه اين ماه را دريابد و چنان نكند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 302

آمرزيده شود به سبب ترك معاصى و فعل طاعات خصوصا روزه پس حق سبحانه و تعالى او را از رحمت خود دور گرداند يعنى لعنت خدا بر او باد، و هر كه دريابد پدر يا مادر يا هر دو را و چنان نكند در بر و احسان و خدمت ايشان كه آمرزيده شود پس دور باد از رحمت خدا، و هر كه من نزد او مذكور شوم و صلوات بر من و آل من نفرستد كه آمرزيده شود پس حق سبحانه و تعالى او را از رحمت خود دور كناد يعنى لعنت بر او باد. و اين مضمون در ترك صلوات بر آن حضرت متواتر است از طرق خاصه و عامه و بحسب ظاهر دلالت مى كند بر

وجوب صلوات بر آن حضرت هر وقت كه مذكور شود خواه به نام باشد يا به لقب يا به ضمير چنانكه جمعى قايل شده اند بوجوب و بر والدين و صلوات كه در اين حديث وارد است و ظاهر خصوصيتى بماه رمضان ندارد چنانكه ظاهر لفظ است و ممكن است كه در خصوص اين ماه باشد به قرينه مقام، و شكى نيست كه هميشه هر دو مطلوبند و ليكن چون اهتمام به آن ماه بيشتر است شايد باين اعتبار مقصود همين ماه باشد و بستن درهاى جهنم و گشودن درهاى بهشت كه ظاهرشان مراد باشد اگر مثلا كسى در اين ماه بميرد به بهشت رود هر چند مستحق جهنم شده باشد در غير كافر، و در كفار در اين ماه ايشان را عذاب نكنند.

و محتمل است كه مراد اين باشد كه چون روزه حقيقى آنست كه جميع اعضاء و جوارح از مخالفت الهى باز ايستد و به طاعت و عبادت مشغول باشند پس گويا كه درهاى دوزخ بسته شده است و درهاى بهشت گشوده است، يا آن كه چون به سبب روزه قواى شهوانى و غضبى ضعيف مى شوند و درهاى جهنم عبارت از اعضاء سبعه كه آن چشم و گوش و زبان و بطن فرج است بنا بر تعدد چشم و گوش يا دست و پا نيز ممنوع مى شوند و خواهشها كم مى شود بسته

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 303

مى شود و همين اعضاء را مشغول عبادت مى دارد با دل بحسب نيات خالصه و صبر و شكر و رضا درهاى بهشت گشوده مى شود، و منع جمعى نيست كه همه مراد باشند و همين معانى مراد باشند، از احاديث بسيار

كه در صوم رجب و شعبان وارد شده است كه هر كه هفت روز آن را روزه دارد هفت در دوزخ بسته مى شود و هر كه هشت روز آن را روزه دارد و توفيقات عبادات و طاعات او زياده شود و گاه باشد كه خصوص اين مقدار نيز سبب شود سيما هر گاه متوالى واقع شود و چون اين معنى را به تجربه يافته ام جرات بر اين احتمال مى كنم و ظواهر را نيز بحال خود مى گذارم با آن كه بر سبيل احتمال ضرر ندارد و چون جزم نمى كنم و ليكن مهما أمكن اگر اين راه باز نشود بهتر است چنانكه بسيارى از عامه كرده اند به سبب استنباطات علل احكام الهى بر سبيل جزم و اللَّه تعالى يعلم.

(و روى جابر عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله اذا نظر إلى هلال شهر رمضان استقبل القبلة بوجهه ثمّ قال اللَّهمّ أهلّه علينا بالأمن و الايمان و السّلامة و الاسلام و العافية المجلّلة و الرّزق الواسع و دفع الاسقام و تلاوة القرآن و العون على الصّلاة و الصّيام اللَّهمّ سلّمنا لشهر رمضان و سلّمه لنا و تسلّمه منّا حتّى يقضى شهر رمضان و قد غفرت لنا ثمّ يقبل بوجهه على النّاس فيقول يا معشر النّاس اذا طلع هلال شهر رمضان غلّت مردة الشّياطين و فتحت ابواب السّماء و ابواب الجنان و ابواب الرّحمة و غلّقت ابواب النّار و استجيب الدّعاء و كان للّه تبارك و تعالى عند كلّ فطر عتقاء يعتقهم من النّار و ينادى مناد كلّ ليلة هل من سائل هل من مستغفر اللَّهمّ اعط كلّ منفق خلفا و

اعط كلّ ممسك تلفا حتّى اذا طلع هلال

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 304

شوّال نودي المؤمنون ان اغدوا إلى جوائزكم فهو يوم الجائزة ثمّ قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه اما و الّذى نفسى بيده ما هى بجائزة الدّنانير و الدّراهم) و كالصحيح منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه داب حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله اين بود كه چون نظر بماه نو ماه رمضان مى كردند روى خود را به جانب قبله مى كردند و در اين دعا چون خطابى به هلال نشده است اشاره به آن نيست بخلاف آن چه خواهد آمد و اين دعا را مى خواندند كه ترجمه اش اينست كه خداوندا اين ماه را بر ما نو كن با ايمنى از شرّ اشرار يا ايمنى از معاصى كه سبب عذاب تست و ايمان كامل، و با سلامتى بدن خود و اتباع خود، و يا سلامتى از مكروهاتى كه سبب دوريست از قرب تو، و با اسلام كه انقياد است طاعات و عبادات ترا، و با عافيتى كه فرا گرفته باشد جميع اعضا را از آفات و عاهات و از مخالفتها كه هيچ عضوى از اعضا كارى از ايشان صادر نشود كه خلاف رضاى تو باشد و با روزى فراخ و دفع بيماريهاى ظاهر و باطن، و مقرون باشد اين ماه به تلاوت قرآن مجيد و با اعانت تو بر نماز و روزه.

خداوندا به سلامت دار ما را از جهة ماه رمضان كه روزه را بداريم و عبادت ترا به جا آوريم، و سلامت دار ماه را از براى ما كه اشتباهى نشود در اوّل و آخر آن و قبول كن

از ما اين ماه را يعنى عبادات و طاعاتى را كه در اين ماه به جا مى آوريم تا آن كه چون اين ماه بسر آيد ما از گناهان بدر آمده باشيم و همه را آمرزيده باشى و بلفظ جمع فرموده اند كه همه مؤمنان مقصود باشند پس چون دعا را مى خواندند رو به مردمان مى كردند و مى فرمودند كه اى يجمع خلايق چون نو شود هلال ماه رمضان غل مى كنند متمردان شياطين را كه رؤسا و بزرگان ايشان باشند يا

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 305

شياطين متمرده را كه مراد همه باشند كه از اطاعت الهى گردنكشى مى كنند و بنا بر اين فسوقى كه از بندگان صادر مى شود به سبب نفوس اماره خواهد بود، يا آن كه به سبب صوم راه شيطان بر بندگان تنگ مى شود پس گويا ايشان را غل كرده اند و درهاى آسمان رحمت الهى گشوده مى شود و درهاى بهشت گشوده مى شود و درهاى رحمت باز مى شود به سبب طاعات و عبادات و رفع موانع، و درهاى دوزخ بسته مى شود چنانكه در حديث سابق مذكور شد و دعاها مستجاب مى شود و حق سبحانه و تعالى در هر وقت افطارى چندين هزار كسرا از آتش دوزخ آزاد مى كنند.

و هر شب از اول شب تا به آخر شب منادى از جانب حضرت رب العزه ندا مى كنند كه آيا سايلى هست تا حاجتش را بر آوريم آيا كسى هست كه طلب مغفرت كند تا او را بيامرزيم خداوندا هر كه در راه تو چيزى صرف نمايد او را عوض كرامت كن در دنيا و عقبى و هر كه امساك كند او را تلف كن و يا مالش را ضايع گردان

يا هر دو تا، چون طالع مى شود ماه شوال ندا مى رسد به مؤمنان در شب عيد كه فردا صباحى تا چاشت يا چاشنى بياييد به صحرا كه عيد بها و جايزهاى خود را بگيرند كه فردا روز جايزه است و بار عام است كه همه را بار داده اند پس حضرت امام محمد باقر فرمودند كه بحق آن خداوندى كه جان من در قبضه قدرت اوست كه جايزه اشرفى و شاهى نيست كه بسيارش اندكى است بلكه جايزه مغفرت و رحمت است كه اندكش بسيار است كه در اخبار وارد شده است ممكن است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله همه را فرموده باشند در يك خطبه و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم در هر مجلسى بحسب اقتضاى مقام بعضى از آن را فرموده باشند مانند زيادتى و كمى احاديث

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 306

معراج يا آن كه در چند سال يا يك سال در چند روز هر روز يكى از اينها را فرموده باشند.

[ليلة القدر]

(و روى زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّ النّبيّ صلّى اللَّه عليه و اله لمّا انصرف من عرفات و سار إلى منى دخل المسجد فاجتمع اليه النّاس يسألونه عن ليلة القدر فقام خطيبا فقال بعد الثّناء على اللَّه تعالى امّا بعد فانّكم سألتموني عن ليلة القدر و لم اطوها عنكم لأنّي لم اكن بها عالما اعلموا أيّها النّاس انّه من ورد عليه شهر رمضان و هو صحيح سوىّ فصام نهاره و قام وردا من ليله و واظب على صلاته و هجر إلى جمعته و غدا إلى عيده فقد ادرك ليلة القدر و فاز بجائزة الرّبّ عزّ و

جلّ و قال ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فازوا و اللَّه بجوائز ليست كجوائز العباد) و به اسانيد صحيحه منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله از عرفات برگشتند و داخل منا شدند و در مسجد خيف رفتند مردمان جمع شدند و از آن حضرت سؤال مى كردند از شب قدر پس حضرت ايستادند و خطبه مشتمل بر حمد و ثناى الهى كردند و بعد از آن فرمودند كه اما بعد از حمد و ثنا پس به درستى كه شما از من سؤال كرديد از شب قدر و من از شما مخفى نمى دارم به سبب آن كه نمى دانم يعنى عالمم و ليكن مصلحتها هست كه ظاهر نكنم، يا آن كه من چيزى را كه مى دانم از شما مخفى نمى كنم اما اين را نمى دانم و معنى اول اظهر است چنانكه خواهد آمد كه ملائكه و روح در شب قدر به نزد آن حضرت مى آيند چون دانا نباشند.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 307

اى مردمان بدانيد كه هر كه ماه رمضان بر او داخل شود و او بيمار نباشد و تن درست باشد و روزهاى آن را روزه دارد و بعضى از شبهاى آن را به عبادت الهى برخيزد و نمازهاى آن را در اوايل اوقات به جا آورد و در هواى گرم به نماز جمعه اش حاضر شود و صباح عيد به مصلّى برود و نماز عيد را به جا آورد بتحقيق كه ادراك كرده است شب قدر را چون هر شب به نماز برخاسته است اگر چه تمام را در نيافته است اما مداومت

بر اين اعمال سبب آنست كه حق سبحانه و تعالى نكرده او را كرده حساب مى فرمايد، و در مى يابد جايزه پروردگار خود را تعالى شانه پس زراره گفت كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه فايز و بهره مند مى شوند و اللَّه به بهرهايى كه نه از قبيل بهرهاى مردمان باشد يعنى همين سبب نفعهاى دنيوى نيست بلكه نفعهاى اخروى دائمى را خواهند يافت.

[اثر روزه رمضان ]

(و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه لجابر يا جابر من دخل عليه شهر رمضان فصام نهاره و قام وردا من ليله و حفظ فرجه و لسانه و غضّ بصره و كفّ اذاه خرج من الذّنوب كيوم ولدته أمّه قال جابر قلت له جعلت فداك ما احسن هذا من حديث قال ما اشدّ هذا من شرط) و كالصحيح منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه به جابر جعفى فرمودند كه اى جابر هر كه ماه رمضان داخل شود بر او و روزش را روزه دارد و بعضى از شبش را به عبادت الهى برخيزد و حفظ كند فرجش را از معاصى در كل ماه حتى در شبها و زبانش را از هر چه بد باشد و چشم خود را به پوشاند از آن چه نظر به آن نبايد كرد و چنان كند كه آزار او به كسى نرسد بيرون رود

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 308

از گناهان مانند روزى كه از مادر متولد شده است جابر گفت فداى تو گردم چه خوب حديثى است حضرت فرمودند كه چه مشكلست اين شرطها، و قريب باين است آن چه كلينى و شيخ و صدوق نيز روايت كرده اند از جابر جعفى

از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله به جابر بن عبد اللَّه انصارى فرمودند و در فقه رضوى نيز قريب بهر دو است به اعتبار آن كه از رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله روايت كرده است باين عبارت و عبارت متن مخالفت دارد با عبارت كتب و ظاهر آنست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه به جابر جعفى نيز فرموده باشند چنانكه حضرت سيد المرسلين به جابر انصارى فرموده اند و احتمال بعيدى هست كه از حديث چيزى افتاده باشد و نقل بالمعنى شده باشد چون تتبع كرده ام اكثر احاديثى كه در فضايل نقل كرده است بهمان سند و متن در ثواب الاعمال نقل كرده است و اكثر موافق است با كافى و در ثواب الاعمال دو قال دارد كه ممكن است يكى از آن راجع به رسول اللَّه باشد و على اى حال معنى مختلف نيست.

(و قال على صلوات اللَّه عليه لمّا حضر شهر رمضان قام رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله فحمد اللَّه و اثنى عليه ثمّ قال أيّها النّاس كفاكم اللَّه عدوّكم من الجنّ و الانس و قال ادعونى استجب لكم و وعدكم الاجابة الا و قد و كلّ اللَّه عزّ و جلّ بكلّ شيطان مريد سبعة من ملائكته فليس بمحلول حتّى ينقضى شهركم هذا الا و ابواب السّماء مفتّحة من اوّل ليلة منه الا و الدّعاء فيه مقبول) و در موثق از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه چون ماه رمضان حاضر شد به آن كه داخل شد يا نزديك شد چنانكه گذشت حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 6،

ص: 309

سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله ايستادند تا همه مردمان آن حضرت را به بينند پس حمد و ثناى الهى به جا آوردند پس فرمودند كه اى مردمان حق سبحانه و تعالى كفايت نموده است شر دشمنان را از شما خواه جن و خواه آدميان به آن كه راه دعا داده است كه دعا كنيد تا شر ايشان از شما دفع شود و فرموده است كه مرا بخوانيد تا دعاى شما را مستجاب كنم، و شما را وعده اجابت داده است يعنى محال است كه اكرم الاكرمين خلف وعده كند و جنّيان را كه دشمن قوى تر شمايند كه شياطين باشند نيز شر ايشان را كفايت كرده است و بتحقيق كه حق سبحانه و تعالى موكل ساخته است بهر شيطان متمرد هفت نفر از فرشتگان را كه ملايكه نگذارند كه شياطين بر شما مسلط گردند، و ايشان را غل و زنجير كرده دارند در عرض اين ماه و غل و زنجير را از ايشان بر نمى دارند تا اين ماه بسر آيد، و به درستى كه درهاى آسمان گشوده مى شود از شب اول يا از اول شب تا به آخر ماه يا آخر شب به درستى كه دعا مقبول است پس بايد كه دفع شر دشمنان انسى كنيد از خود به دعا، و جنيان كه شر ايشان مدفوع است با دعا از براى دفع شر هر دو بكنيد.

و در موثق از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه در ماه رمضان درهاى آسمان گشوده مى شود و شياطين را زنجير مى كنند و اعمال مؤمنان مقبول مى شود نيكو ماهى است ماه رمضان در زمان حضرت سيد

المرسلين صلى اللَّه عليه و آله اين ماه را مرزوق مى ناميدند يعنى روزى مؤمنان در اين ماه فراخ مى شود و حاجات ايشان بر آورده مى شود و فيضهاى الهى متواتر بر بندگان فايض مى گردد.

(و روى محمّد بن مروان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 310

انّ للّه تبارك و تعالى فى كلّ ليلة من شهر رمضان عتقاء و طلقاء من النّار الّا من افطر على مسكر فاذا كان اخر ليلة منه اعتق فيها مثل ما اعتق فى جميعه) و كالصحيح منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بتحقيق كه حق سبحانه و تعالى را در هر شبى از شبهاى ماه رمضان آزاد كردها و رها كرده ها هست از آتش جهنم مگر كسى كه افطار كند در شب بر مست كننده، و چون شب آخر مى شود آزاد مى كند در آن شب مثل آن چه در همه آن ماه آزاد كرده است و در فقه رضوى مذكور است كه روايت رسيده است از عالم اهل البيت صلوات اللَّه عليهم يعنى از معصوم كه حق سبحانه و تعالى در شب اول ماه ششصد هزار كس را از آتش دوزخ آزاد مى كند و چون دهه آخر مى شود در هر شبى آزاد مى فرمايد بمقدار آن چه در بيست شب سابق آزاد فرموده است و چون شب فطر مى شود آزاد مى فرمايد مثل آن چه در كل ماه آزاد مى شود و بنا بر احاديث شب آخر در شب آخر مثل همه آزاد مى كند و در شب فطر نيز مثل مجموع آزاد مى فرمايد، و چون مستحق آزاد كردن غير امامى مذهب نيست معلوم نيست

كه كسى بماند كه آزاد نشود.

[كسى كه به مسكر افطار كند]

و فى رواية عمر بن يزيد الّا من افطر على مسكر او مشاحن او صاحب شاهين و هو الشّطرنج و در صحيح از عمر بن يزيد منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى را در هر شبى از شبهاى ماه رمضان آزاد كردها هست از آتش دوزخ مگر كسى كه افطار كند بر مسكرى كه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 311

مايع باشد يا اعم تا شامل بنك نيز باشد، يا كسى كه عداوت داشته باشد با مؤمنان، يا كسى كه صاحب دو شاه باشد گفت عرض نمودم كه صاحب دو شاه كيست حضرت فرمودند كه شطرنج است كه به آن قمار بازى مى كنند و دو لعبت را شاه ناميده اند و چون در اول حديث با حديث سابق موافق بود و اين حديث مشتمل بر زيادتى بود تا الا را انداخت كه تا ظاهر شود كه در آخر زيادتى دارد و بسيارى از محدثين از جهة اختصار چنين مى كنند.

[آزادى اسير در رمضان ]

(و كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله اذا دخل شهر رمضان اطلق كلّ اسير و اعطى كلّ سائل) و صدوق بسند خود از عبد اللَّه بن عباس روايت كرده است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله چون داخل مى شده ماه رمضان هر اسيرى كه نزد آن حضرت بود كه مخير بودند ميانه منّت نهادن و فدا گرفتن يا مخير بودند ميان كشتن يا منت نهادن يا فدا گرفتن منت مى نهادند بر او و او را رها مى كردند از جهة تعظيم ماه رمضان، و هر سايلى كه از آن حضرت سؤال مى كرد رد نمى فرمودند و به او

عطا مى كردند هر چند مستحق عطا نبود.

[كسى كه رمضان آمرزيده نشود]

(و روى هشام بن الحكم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال من لم يغفر له فى شهر رمضان لم يغفر له إلى قابل الّا ان يشهد عرفة) و در صحيح بنه سند منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كرا نيامرزند در ماه رمضان ديگر نخواهند آمرزيد مگر آن كه عرفه را دريابد به آن كه حج رود يا در هر جا كه باشد مشغول دعا و تضرع و زارى باشد چون اين دو وقت بار عام داده اند و هر شب چندين هزار كس را مى آمرزند هر كه اندك قابليّت رحمت الهى را دارد البته مغفور مى شود پس

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 312

مى بايد كه چنين كس هيچ قابليت رحمت نداشته باشد و هم چنين در روز عرفه.

[در رمضان ارزاق تقسيم مى شود]

(و كان الصّادق صلوات اللَّه عليه يوصى ولده و يقول اذا دخل شهر رمضان فاجهدوا أنفسكم فانّ فيه يقسم الارزاق و يكتب الاجال و فيه يكتب وفد اللَّه الّذين يفدون اليه و فيه ليلة العمل فيها خير من الف شهر) و در موثق كالصحيح منقولست كه از مسمع كه گفت شنيدم كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه وصيت و نصيحت مى كردند فرزندان خود را و فرمودند كه هر گاه ماه رمضان داخل شود پس خود را به تعب اندازيد در طاعت و عبادت حق سبحانه و تعالى زيرا كه در اين ماه قسمت مى شود روزيهاى خلايق و نوشته مى شود مدتهاى عمر ايشان و در اين ماه نوشته مى شود حاجيان بيت اللَّه الحرام و در اين ماه شبى است كه عبادت در آن شب بهتر است از عبادت در سى هزار شب

و معلوم نيست كه در كدام شبست پس بايد كه همه شبها را به عبادت بسر آوريد تا شب قدر را يقينا دريافته باشيد و چون قسمت ارزاق و آجال و حاج در اين ماه مى شود پس اگر در عبادات بكوشيد نصيب شما عظيمتر خواهد شد و عمر شما دراز مى شود و توفيق حج مى يابيد.

[نزول قران در رمضان ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه انّ عدّة الشّهور عند اللَّه اثنى عشر شهرا فى كتاب اللَّه يوم خلق السّماوات و الارض فغرّة الشّهور شهر اللَّه و هو شهر رمضان و قلب شهر رمضان ليلة القدر و نزل القرآن فى اوّل ليلة من شهر رمضان فاستقبل الشّهر بالقرآن. قال مصنّف هذا الكتاب رضى اللَّه عنه تكامل نزول القرآن ليلة القدر) و در حسن كالصحيح منقول است از عبد اللَّه بن مغيره از عمرو شامى كه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 313

آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه عدد ماهها نزد حق سبحانه و تعالى دوازده ماه است از آن روزى كه حق تعالى آسمانها و زمين را آفريد تا اينجا آيه است پس اول ماهها ماه خداست كه آن ماه رمضان است يعنى به اتفاق همه مسلمانان ماه رمضان شهر اللَّه است پس مى بايد كه او اول باشد و اگر كسى گويد كه پهن شدن زمين بر روى آب كه در بيست و پنجم ذى قعده بود و پيش از آن شب و روز نبود چون شب و روز به اعتبار ظاهر شدن آفتابست بر روى زمين و پنهان شدن آفتاب است زير زمين پس چگونه جمع شود اين دو خبر جوابش اينست كه بيست و پنجم دلالت مى كند بر آن كه

پيشتر روز و شب بوده است يا به فرو رفتن آفتاب در آب و ظاهر شدن بر آب يا بحسب تقدير.

و دل ماه رمضان شب قدر است و تشبيه بدل به اعتبار آنست كه چون دل جسمانى كه شكل صنوبرى دارد اشرف اعضاى بدنست چون روح حيوانى از آنجا به ساير اعضا منشعب مى شود هم چنين رحمتها در شب قدر به ساير سال مى رسد و اگر نفس ناطقه باشد اظهر است و نازل شد قرآن در شب اول ماه رمضان پس استقبال كن اين ماه را به خواندن قرآن در شب اول اين ماه چون قرآن در شب اول نازل شده است و بنا بر نسخه و او استقبل مجهول خوانده مى شود يعنى از شرف اينست كه پيش از دخول آن: قرآن استقبال آن كرد پس مناسبت دارد خواندن قرآن و اول اظهر است چنانكه در كافى و تهذيب است به فا و در امالى مصحح قديم به واو است و چون ظواهر قرآن دال است بر آن كه قرآن در شب قدر نازل شده است و به اعتقاد صدوق شب قدر شب بيست و سيم است اين حديث را تأويل كرده است به آن كه ابتداء نزول قرآن در شب اول بود و در شب قدر تمام نازل شد و شكى نيست در آن كه قرآن در عرض بيست سال يا

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 314

بيست و سه سال نازل شده است پس مراد از نزول قرآن در اول رمضان آن خواهد بود كه از لوح محفوظ ببيت المعمور آمده باشد و در شب قدر به آسمان دنيا كه فلك قمر است و در اين

عرض بر حضرت نازل شده باشد سوره سوره و آيه آيه و ممكن است كه از اول بعثت تا وفات كه بيست و سه سال بود در سه سال متوالى يا متفرق قرآن نيامده باشد چنانكه وارد است كه آخر سوره كه نازل شد اذا جاء نصر اللَّه بود كه در فتح مكه معظمه نازل شد و تا وفات آن حضرت قريب به سه سال شد چنانكه در بعضى از روايات واقع شده است و بنا بر قول جمعى كه در سال دهم نازل شد سه سال متفرق خواهد بود.

و در موثق كالصحيح منقول است از حفص كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه قرآن در ماه رمضان نازل شد و حال آن كه در بيست سال نازل شد حضرت فرمودند كه همه نازل شد به بيت المعمور و از آنجا در مدت بيست سال نازل شد و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه قرآن را به آسمان دنيا آوردند و در عرض بيست و سه سال نازل شد و خواهد آمد اخبار در باب شب قدر.

[روزه رمضان قبل از اسلام بر كسى واجب نبود]

(و روى سليمان بن داود المنقرىّ عن حفص بن غياث النخعىّ قال سمعت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه يقول انّ شهر رمضان لم يفرض اللَّه صيامه على احد من الامم قبلنا فقلت له فقول اللَّه عزّ و جلّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ قال انّما فرض اللَّه صيام شهر رمضان على الانبياء دون الأمم ففضّل به هذه الامّة و جعل صيامه فرضا على

رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 315

و اله و على أمّته. و قد اخرجت هذه الاخبار و الّتى رويتها فى هذا المعنى فى كتاب فضائل شهر رمضان) و كالصحيح منقول است از حفص كه گفت شنيدم كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه حق سبحانه و تعالى روزه ماه رمضان را بر هيچ امتى پيش از ما واجب نگردانيد پس عرض نمودم كه اين آيه چه معنى دارد كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه واجب شده است روزه بر شما چنانكه واجب شده بود بر جمعى كه پيش از شما بودند حضرت فرمودند كه روزه ماه رمضان واجب نبود مگر بر پيغمبران نه بر امم سابقه پس حق سبحانه و تعالى اين امت را بر ساير امم فضيلت داد و روزه ماه رمضان را واجب گردانيد بر رسول خدا و امت او و بتحقيق كه اين احاديث را با احاديثى كه بما رسيده است در اين باب كه باب فضايل صوم ماه رمضانست ذكر كرده ام در كتابى بخصوص فضايل ماه رمضان.

و كالصحيح منقول است از محمد بن مسلم كه گفت از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه شنيدم كه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى را فرشتگان چند هست كه موكلند بر روزه داران و استغفار مى كنند از جهة ايشان از اول ماه تا به آخر ماه و ندا مى كنند روزه داران را در هر شب در وقت افطار ايشان كه بشارت باد شما را اى بندگان حق سبحانه و تعالى كه اندكى گرسنگى كشيديد و بسيار تنعم خواهيد كرد و حق سبحانه و تعالى بركت دهد در

عمر شما و در فرزندان و اموال شما تا چون شب آخر مى رسد ايشان را ندا مى كنند كه بشارت باد شما را اى بندگان حق سبحانه و تعالى كه حق سبحانه و تعالى گناهان شما را آمرزيد و توبه شما را قبول كرد پس سعى كنيد كه من بعد بد مكنيد.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 316

و در موثق كالصحيح منقول است از ابن فضال از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما از آباء بزرگوارش صلوات اللَّه عليهم كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه روزى حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله خطبه فرمودند مشتمل بر حمد و ثناى الهى پس فرمودند كه اى مردمان به درستى كه ماه حق سبحانه و تعالى روز بسوى شما كرده است و مى آيد با بركت و رحمت و مغفرت، ماهى است كه نزد حق سبحانه و تعالى بهترين ماههاست و روزهاى آن بهترين روزهاست و شبهاى آن بهترين شبهاست و ساعات آن بهترين ساعتهاست، ماهى است كه شما را در اين ماه به ضيافت الهى خوانده اند و شما را از اهل كرامت الهى كرده اند، در اين ماه نفسى كه مى كشيد در نامه عمل شما تسبيح مى نويسند و خواب شما در اين ماه عبادتست و عمل شما مقبول است و دعاى شما مستجابست پس أولا سؤال كنيد پروردگار خود را با نيتهاى خالص راست درست و با دلهاى پاكيزه و مطهر از بغض و حسد و ريا و كبر و عجب كه توفيق كرامت فرمايد شما را كه روزه اين ماه را به نحوى كه مطلوبست بگيريد و توفيق دهد كه تلاوت كنيد

قرآن مجيد را چنانكه حق تلاوت آنست كه به درستى كه شقى كسى است كه در اين ماه بزرگوار از مغفرت الهى محروم ماند.

و ياد كنيد از گرسنگى و تشنگى روزه گرسنگى و تشنگى قيامت را و تصدّق كنيد بر فقرا و مساكين خود از مؤمنان و تعظيم كنيد پيران خود را و رحم كنيد اطفال خود را و احسان كنيد خويشان خود را يعنى در همه كه مؤمن باشند يعنى شيعه اثنا عشرى باشند و اگر صالح باشند نور على نور خواهد بود، و زبانهاى خود را نگاه داريد از غير ياد خدا و يا از معاصى و به پوشانيد چشمهاى

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 317

خود را از چيزى چند كه نبايد در آن نظر كردن و گوش مدهيد به چيزى چند كه نبايد شنيدن آن را و مهربانى كنيد بر يتيمان خود تا مهربانى كنند بر يتيمان شما، و بازگشت كنيد به خداوند عالميان از گناهان خود و دستها را برداريد به دعا در اوقات نمازها كه آن وقتها بهترين ساعتهاست از جهة قبول شدن دعاها و حق سبحانه و تعالى در اين اوقات نظر شفقت و مرحمت مى فرمايد بر به بندگان خود و اگر آهسته بخوانيد او را اجابت مى كند دعاها را و اگر بلند بخوانيد او را لبيك عبدى مى فرمايد و لبيك الهى نيز اجابت دعاست و مستجاب مى گرداند دعوات شما را.

اى گروه مردمان به درستى كه نفوس شما گروگان اعمال شماست پس نفوس خود را رهايى دهيد به استغفار و طلب آمرزش، و پشتهاى شما از بار گناهان سنگين است پس بيندازيد گناهان را از پشتهاى خود بد رازى سجده، و

بدانيد كه حق سبحانه و تعالى قسم ياد كرده است به عزت و بزرگوارى خود كه عذاب نكند نماز گذارندگان و سجود كنندگان را و نترساند ايشان را از آتش دوزخ در آن روزى كه همه ايستاده باشند كه پروردگار عالميان حساب كند ايشان را.

اى مردمان هر كه از شما افطار فرمايد روزه دارى را كه مؤمن باشد در اين ماه از جهة او مى نويسند بنده آزاد كردن و آمرزش گناهان گذشته را عرض نمودند كه يا رسول اللَّه ما همه قدرت نداريم كه ديگرى را افطار فرمائيم حضرت فرمودند پرهيز كنيد از آتش جهنم اگر چه بنصف خرما باشد بترسيد از عذاب الهى و افطار فرمائيد اگر چه شربتى از آب باشد.

اى مردمان هر كه در اين ماه خلق خود را نيكو كند فرداى قيامت از صراط بگذرد به زودى در روزى كه قدمها از صراط لغزد به سبب لغزشهاى دنيا در مخالفت الهى.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 318

و هر كه در اين ماه سبك كند خدمت را از غلام و كنيز خود حق سبحانه و تعالى حساب را بر او آسان كند.

و هر كه شر خود را نگاه دارد كه ضرر او در اين ماه به كسى نرسد حق سبحانه و تعالى غضب خود را از او باز دارد در روز قيامت يا در وقت مردن يا در قبر كه ملاقات مى كند خداوند خود را به آن كه جزاى عمل او را به او دهند از خير و ضرر و مراد از ملاقات در آيات و اخبار اين است.

و هر كه در اين ماه يتيمى را گرامى دارد حق سبحانه و تعالى او را

گرامى دارد در وقتى كه ملاقات كند خداوند خود را و هر كه نيكى كند با خويشان خود حق سبحانه و تعالى او را به رحمت خود موصول گرداند در روزى كه ملاقات كند او را.

و هر كه در اين ماه قطع كند رحم خود را حق سبحانه و تعالى او را از رحمت خود قطع كند در روز ملاقات.

و هر كه در اين ماه نماز سنتى بكند بنويسند از جهة او براتى از آتش جهنم يعنى برى است از آن كه آتش به او رسد.

و هر كه در اين ماه واجبى را ادا كند او را ثواب ادا كردن هفتاد فريضه كرامت كنند كه در غير اين ماه به او دهند.

و هر كه در اين ماه صلوات بر من بسيار فرستد حق سبحانه و تعالى سنگين كند ترا روزى عمل او را در روزى كه ترازوها از حسنات سبك باشد.

و هر كه در اين ماه آيه از قرآن مجيد را تلاوت كند او را ثواب ختم قرآن در غير اين ماه كرامت فرمايند.

اى گروه مردمان به درستى كه درهاى بهشت در اين ماه گشوده است، از

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 319

پروردگار خود سؤال كنيد كه آن درها را بر روى شما نبندند و درهاى دوزخ را بر روى شما بسته اند از پروردگار خود سؤال كنيد كه آن درها را بر روى شما نگشايند، و شياطين را غل كرده اند از پروردگار خود سؤال كنيد كه ديگر آنها را بر شما مسلط نكنند.

پس حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه من برخاستم و گفتم يا رسول اللَّه چه عمل در اين ماه بهتر است از ساير

اعمال حضرت فرمودند كه يا ابا الحسن بهترين اعمال در اين ماه ورع و پرهيزكاريست از محرماتى كه حق سبحانه و تعالى آنها را حرام گردانيده است پس حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله به گريه افتادند عرض كردم كه يا رسول اللَّه سبب گريه شما چيست حضرت فرمودند كه از آن مى گريم كه در اين ماه ترا شهيد خواهند كرد، و متوجه اين امر شود شقى ترين پيشينيان و پسينيان قرين آن كسى كه پى كرد ناقه صالح را و ضربتى بر سر تو زند كه محاسنت از آن رنگين شود.

پس حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه گفت كه عرض نمودم كه يا رسول اللَّه در آن وقت دين من به سلامت باشد حضرت فرمودند كه دين تو به سلامت خواهد بود، پس فرمودند كه يا على هر كه ترا شهيد كند مرا شهيد كرده است و هر كه با تو دشمنى كند با من دشمنى كرده است و هر كه ترا ناسزا گويد مرا ناسزا گفته است زيرا كه تو از من بمنزله جان منى روح تو از روح منست و طينت تو از طينت من است زيرا كه حق تعالى مرا و ترا آفريد و مرا و ترا برگزيد از عالميان و مرا اختيار كرد از جهة نبوّت و ترا اختيار كرد از جهة امامت پس هر كه انكار كند امامت ترا انكار كرده است نبوّت مرا، يا على تو وصى منى و پدر فرزندان منى و شوهر دختر منى سيّده نساء عالميان و خليفه و جانشين منى بر

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 320

امت من در حيات من و بعد از وفات

من، امر تو امر منست و نهى تو نهى منست قسم ياد مى كنم به آن خداوندى كه مرا مبعوث گردانيد به نبوّت و مرا بهترين خلايق گردانيد كه تو حجت خدائى بر خلق او و امين خدائى بر اسرار خدا و خليفه خدائى بر بندگان خدا.

و كالصحيح منقولست از حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليه كه چون حق سبحانه و تعالى سخن گفت با حضرت موسى عليه السّلام موسى گفت خداوندا چه ثواب دارد كسى كه نمازها را در وقتها به جا آورد خطاب رسيد كه عطا مى كنم به او هر چه را بطلبد از من و مباح مى گردانم از جهة او بهشت خود را كه هر جا كه خواهد در بهشت قرار گيرد پس گفت الهى چيست ثواب كسى كه وضو را تمام كند از ترس تو خطاب رسيد كه او را مبعوث كنم در روز قيامت و نور او در ميان هر دو چشم او درخشان باشد گفت الهى چيست جزاى كسى كه ماه رمضان را روزه دارد خالص از جهة رضاى تو خطاب رسيد كه يا موسى او را در روز قيامت در جائى باز دارم كه خوف نداشته باشد گفت الهى چه ثواب دارد كسى كه غرضش مردمان باشد در روزه گرفتن خطاب رسيد كه يا موسى ثواب او مثل ثواب كسى باشد كه روزه نگرفته باشد و احاديث در فضيلت روزه ماه رمضان و در عقوبت ترك آن بسيار است از آن جمله حديث كبيريست كه از جهة هر روز ثواب عظيم در آن مذكور است از قبيل حديث كبير رجب، به همين اكتفا شد چون احتياج نبود چون

وجوبش از ضروريات دين اسلام است و اگر كسى انكار كند وجوبش را كافر است و در تفسير آيات نيز از فضايل آن مذكور خواهد شد إن شاء اللَّه تعالى.

باب القول عند رؤية هلال شهر رمضان

(قال امير المؤمنين علىّ صلوات اللَّه عليه اذا رأيت الهلال فلا تبرح به و قل اللَّهمّ انّي أسألك خير هذا الشّهر و فتحه و نوره و نصره و بركته و طهوره و رزقه و أسألك خير و خير ما فيه ما بعده و اعوذ بك من شرّ ما فيه و شرّ ما بعده اللَّهمّ ادخله علينا بالأمن و الايمان و السّلامة و الاسلام و البركة و التّقوى و التّوفيق لما تحبّ و ترضى) اين بابى است در بيان دعاهايى كه مستحب است خواندن آن در وقت ديدن هلال ماه رمضان و ميان لغويان خلاف است كه هلال تا كدام شبست بعضى گفته اند كه شب اول را هلال مى گويند و دو شب و سه شب تا هفت شب گفته اند و بهتر آنست كه در شب اول طلب ماه كنند خصوصا در ماه رمضان و شوال خصوصا شوال چون روزه واجبست و افطار واجبست بنا بر اين جمعى قايل شده اند بوجوب استهلال و بعضى گفته اند كه واجب است دعا خواندن به دعاى خاص چون امر از براى وجوبست و بنا بر اين بر ايشان لازم مى آيد كه هر دعايى كه بلفظ امر واقع شده باشد بخوانند و عبارات متقدمين نه مثل عبارات متاخرين است و اين قول از ابن ابى عقيل است كه گفته است كه واجب است كه چون ماه رمضان را به بيند اين دعا را بخوانند و مرادش ظاهرا استحباب مؤكد باشد و دعايى

كه او نقل كرده است اينست كه.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 322

(الحمد للّه الّذى خلقنى و خلقك و قدّر منازلك و جعلك مواقيت للناس اللَّهمّ اهلّه علينا إهلالا مباركا اللَّهمّ ادخله علينا بالسّلامة و الاسلام و اليقين و الايمان و البرّ و التّقوى و التّوفيق لما تحبّ و ترضى) و بهترين دعاها دعاء صحيفه كامله است و اگر همه را جمع كند و بخواند بهتر است منقول است كالصحيح كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون ماه نور را به بينى همان جا توقف كن و لفظ به در كافى و تهذيب نيست و اگر نباشد بهتر است و اگر باشد معنى آن اينست كه ماه را با خود مبر و بگو خداوندا از تو سؤال مى كنم خير و خوبى اين ماه را و گشادگى آن را كه در اين ماه كارها بر ما تنگ نشود و نور اين ماه را يعنى دل ما را در اين ماه بنور معرفت و عبادت منور گردان يا در هر امرى چنان كن كه بر ما ظاهر شود از امور دنيا و آخرت و نصر به صاد مهمله يعنى يارى ترا مى طلبم در اين ماه كه بر اعادى ظاهر و باطن منصور باشم و به ضاد معجمه يعنى حسن و جمال اين ماه را طلب مى كنم كه هميشه خوشحال باشم و بركت و زيادتى نعمتهاى ظاهره از روزى فرزندان صالح بسيار و نعمتهاى باطنه را كه آن علوم و هدايت و اخلاص و رضا و شكر و صبر است طلب مى كنم، و بسيار است كه بركت را بر نعمتهاى ظاهره استعمال مى نمايند.

و از تو سؤال مى كنم

كه در اين ماه مطهر شوم از گناهان كه مرا بيامرزى و چركنت گناهان از من زايل گردد و بعد از اين نيز مطهر باشم كه فعلى كه خلاف رضاى تو باشد حتى مباحات را نكنم، و از تو سؤال مى كنم روى فراخ را در اين ماه، و از تو سؤال مى كنم بهترين چيزهاى اين ماه را و بهترين خوبيهاى بعد از

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 323

اين ماه را از نعمتهاى ظاهره و باطنه و پناه به تو مى آورم از شر آن چه در اين ماه است و از شر آن چه بعد از اين ماه است كه مرا از جميع شرور ظاهرى و باطنى محفوظ دارى بحفظ خود خداوندا اين ماه را بر ما داخل كن با ايمنى از دشمنان و با اعتقادات صحيحه كه در ثبات و تزايد باشد و با سلامتى از آفات و اطاعت و فرمان بردارى و بركت و پرهيزكارى از مخالفتها و با توفيق در چيزهائى كه تو آن را دوست مى دارى و از آن خوشنودى.

(و كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اذا اهلّ هلال شهر رمضان استقبل القبلة و رفع يديه و قال اللَّهمّ اهلّه علينا بالأمن و الايمان و السّلامة و الإسلام و العافية المجلّلة و الرّزق الواسع و دفع الاسقام اللَّهمّ ارزقنا صيامه و قيامه و تلاوة القرآن فيه و سلّمه لنا و تسلّمه منّا و سلّمنا فيه) و كالصحيح منقولست از جابر از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله هر گاه هلال ماه رمضان را مى ديدند رو بقبله مى كردند و دستها را به جانب

آسمان كه قبله دعاست بر مى داشتند و مى فرمودند كه خداوندا اين ماه را بر ما نو كن با ايمنى از شر بليات و آفات و با ايمان و اعتقادات حقه و با سلامتى از امراض و با اسلام و انقياد و فرمان بردارى و با عافيتى كه فرا گرفته باشد كل اعضاء را كه همه به سلامت باشند از امراض و عاهات يا از مخالفت الهى كه هيچ عضوى مخالفت نكند و هر مخالفتى كه هر عضوى كرده باشد عفو فرمائى تا از عذاب تو ايمن باشند، و با روزى فراخ و دفع بيماريها، خداوندا روزى كن ما را روزه اين ماه و عبادت شبهاى اين ماه را و روزى كن كه تلاوت كنم قرآن مجيد را در اين ماه و سالم دار

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 324

اين ماه را از جهة ما كه اشتباهى نشود در هلال شوال و مخفى نماند كه ما روزه بگيريم و در واقع از ماه نباشد و چون روزها را بگيريم قبول كن از ما كه مقبول شود و ما را به سلامت دار در اين ماه كه روزهاى آن را بالتمام بگيريم به نحوى كه تو مى خواهى.

(و قال ابى رضى اللَّه عنه فى رسالته إليّ اذا رأيت هلال شهر رمضان فلا تشر اليه و لكن استقبل القبلة و ارفع يديك إلى اللَّه عزّ و جلّ و خاطب الهلال تقول ربّى و ربّك اللَّه ربّ العالمين اللَّهمّ اهلّه علينا بالأمن و الايمان و السّلامة و الاسلام و المسارعة إلى ما تحبّ و ترضى اللَّهمّ بارك لنا فى شهرنا هذا و ارزقنا عونه و خيره و اصرف عنّا ضرّه و شرّه

و بلاءه و فتنته) و پدرم كه حق سبحانه و تعالى از او خوشنود باد در رساله كه فرستاده بود بسوى من گفته بود، و عبارت فقه رضويست كه هر گاه هلال را به بينى اشاره به او بدست مكن در وقت دعا چنانكه نزد عوام متعارفست، و موهم اينست كه از او كارى مى آيد چنانكه كافران ستاره پرست اعتقاد دارند به آن و ليكن رو بقبله كن و دستها را به جانب حق سبحانه و تعالى بلند كن از جهة دعا، و چون آسمان قبله دعاست گوييا كه دست به آن طرف كردن دست بسوى خدا كردنست چنانكه در استقبال كعبه مجاز شايع است كه مى گويند رو به خدا كرد، و خطاب كن ماه را به آن كه مى گويى كه پروردگار من و پروردگار تو خداونديست كه پروردگار عالميانست يعنى از من و تو كارى نمى آيد و هر دو مربوبيم و مسخر فرمان اوييم، خداوندا اين ماه را بر ما نو كن با ايمنى از شر اعادى ظاهر و باطن كه شياطينند و با اعتقادات حقه و با سلامتى و با انقياد و فرمان بردارى و با

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 325

مسارعت و سعى نمودن به چيزى كه تو آن را دوست مى دارى و از آن خوشنودى از اعمال صالح خداوندا بركت ده از جهة ما در اين ماه و روزى كن ما را كه مدد كنى تو ما را در اين ماه و خير تو شامل احوال ما شود در اين ماه، و دور كن از ما ضرر اين ماه را و بلاهاى آن را و آزمايشها و امتحانهايى كه در اين ماه واقع

شود به آن كه مبتلا به بلاها و مصايب و محن نشويم از روى ابتلا.

(و كان من قول امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه عند رؤية الهلال أيّها الخلق المطيع الدّائب السّريع المتردّد فى فلك التّدبير المتصرّف فى منازل التقدير امنت بمن نوّر بك الظّلم و اضاء بك البهم و جعلك آية من آيات سلطانه و امتحنك بالزّيادة و النقصان و الطّلوع و الافول و الانارة و الكسوف فى كلّ ذلك أنت له مطيع و إلى ارادته سريع سبحانه ما احسن ما دبّر، و اتقن ما صنع فى ملكه و جعلك اللَّه هلال شهر حادث لأمر حادث جعلك اللَّه هلال امن و ايمان و سلامة و اسلام هلال امنة من العاهات و سلامة من السيّئات اللَّهمّ اجعلنا اهدى من طلع عليه و أزكى من نظر اليه و صلّ على محمّد و اله و افعل بى كذا و كذا يا ارحم الرّاحمين) و منقولست كه از جمله اقوال حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در وقت ديدن آن حضرت ماه نو را اين دعا بود كه ترجمه اش اينست اى مخلوقى كه اطاعت كننده خداوند خود را با تعب و سرعت در حركت، چون هيچ فلكى به سرعت فلك قمر نيست از افلاك سبعه چون در هر بيست و هشت روز تقريبا يك دور حركت مى كند و تردد مى كنى يعنى مى روى و مى آيى به سرعت در آسمان اول به حركت آسمان در آسمانى كه حق سبحانه و تعالى ترا و آن را از جهة تدبير

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 326

امور خلايق مقرر فرموده است چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ يعنى سؤال مى كنند ترا

يا محمد از اهلّه كه چه حكمت است در آن كه حق سبحانه و تعالى ماه را چنين مقرر فرموده است كه اول هلالى باشد باريك و مرتبه مرتبه نورش زياده شود تا بدر شود در شب چهاردهم، و ديگر شروع در كمى مى كند تا به مرتبه قمر مى رسد در شب بيست و ششم و بيست و هفتم تو بگو يا محمد كه تا وقتهاى مردمان بماهها و سالها ظاهر شود و خصوصا ماههايى كه در آن حج مى توان كرد.

حاصل آن كه حق سبحانه و تعالى بحسب حكمتها و مصلحتها تكاليف بسيار مقرر فرموده است در اوقات خاصه مثل روزه داشتن ماه رمضان وجوبا، و ماه رجب و شعبان، و دحو الأرض و نه روز ذى الحجة، و روز غدير و مباهله و نه روز محرم و امساك دهم و صوم مولد نبى صلى اللَّه عليه و آله و امثال اينها را استحبابا و، ماه شوال و ذى القعده و ذى الحجه را از جهة حج و ماههايى كه قتال در آن حرامست يعنى رجب و ذى قعده و ذى حجه و محرم و اشهر سياحت كه خواهد آمد و ساير تكاليف كه در خصوص اوقات خاصه مقرر فرموده است و اوقات مبهمه نيز به هلالست مثل عده مطلقه كه سه طهر است و حيض را در هر ماهى مقرر فرموده است اما وقتش آمدن خونست و آن مختلف است نسبت به احوال زنان و هم چنين نسبت به مسترابه كه سه ماهست و ابتداى آن از گفتن طلاق است هر وقت كه واقع شود و ساير عده هاى زنان و بناى همه بر هلال است

و ديگر تكاليف كه خواهد آمد و احتمال دارد كه فلك تدبير مجاز باشد چنانكه در مدح مى گويند كه فلانى بدر آسمان سيادتست كه سيادت را تشبيه كرده اند به آسمان و آن شخص را به بدر و در اينجا تدبيرات الهى را تشبيه به آسمانى

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 327

كرده اند كه هلالها در آن آسمان حركت كنند.

و اى ماهى كه تصرف دارى در منزلهاى تقديرات الهيه يعنى آن چه را حق سبحانه و تعالى تقدير فرموده است در ماهها مقدر ساخته يا آن كه ماهها نيز آلت تقديرات باشند چنانكه مادر و پدر آلت حصول فرزندانند و خالق ايشان رب العالمين است، و بنا بر اين كواكب را تاثير ناقصى خواهد بود خواه شعور داشته باشند مانند بنى آدم و خواه نداشته باشند مثل ادويه حاره كه سبب حرارتند و شكى نيست در آن كه آفتاب سبب حرارتست و ماه سبب برودت و زيادتى آبها بحسب جزر و مد كه در مانند بصره و جزاير ظاهر است كه هر چند ماه در زيادتى نور است آب مد مى كند و بلند مى شود و چون ماه در نقصان مى شود آب نيز جزر مى كند و كم مى شود و آن چه منجمان ذكر كرده اند از تاثيرات كواكب بنا بر ظنون واهيه قول بما لا يعلم است و منهى عنه است كه حق سبحانه و تعالى فرموده است وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ و مستبعد نمى دانم كه حق سبحانه و تعالى از جهة هر يك تاثيرى مقرر فرموده باشد و هر يك تسبيحى كه دارند عبارت از آثارى باشد كه از ايشان بوجود آيد و ايشان نيز بمنزله

فرشتگان باشند، و جمعى ذكر كرده اند كه فرشتگان كواكبند و بس و آن غلط است چون آيات و اخبار صحيحه صريحه وارد شده است بر خلاف اين قول بلكه خلاف ضرورت دين است و ليكن ممكن است كه ايشان نيز مثل فرشتگان باشند و شعورى داشته باشند و اعتراف به عجز بهترين امور است در اينها چون احاديث مختلفه بحسب ظاهر در اين باب وارد شده است و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا و آن چه مذكور شد بر سبيل احتمال است و جمعى منكر اين احتمالند به اعتبار اخبارى كه وارد شده است در مذمت

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 328

منجمان و نهى از تعلم و تعليم نجوم و شكى نيست در آن كه منجمان كافر بوده اند و هستند و كواكب را مؤثر تام مى دانند و واجب الوجود مى دانند و آنها كافرند بى دغدغه و تفصيل كلام بعد از اين خواهد شد در كتاب حج و تجارت إن شاء اللَّه تعالى.

و محتمل است كه منازل تقدير بيست و هشت منزل معروف قمر باشد كه ماه در هر شبانه روزى تقريبا در يك منزل مى باشد به اندكى از زياده و نقصان و كواكب سياره هر يك زمانى خاص در اين منازل مى باشند و اين منازل بحسب توهمى است كه قسمت كرده اند فلك الافلاك را به دوازده برج و بيست و هشت منزل و هر كوكبى از كواكب سيارات يا ثوابت كه در حركات خود محاذى جزوى از آن مى شود بحسب اصطلاح داخل آن برج و آن منزل مى شود و اين بتقدير عزيز عليم است كه از جهة منافع خلايق

مقرر فرموده است و عقول ضعيفه به بعضى از اين منافع رسيده است و مثل منافع حركت آفتاب و حصول فصول كه بحسب ايلاج شب در روز و روز در شب بهم مى رسد چنانكه اشاره به آن شد و به بسيارى از آن نرسيده است و ليكن مجملا مى دانم كه حق سبحانه و تعالى هر چه را آفريده است حكمتهاى بى نهايت در خلق آن دارد پس مى فرمايد كه ايمان دارم به آن خداوندى كه ترا روشنى داده است كه تاريكيها را به تو روشن گردانيده است و مبهمات را به تو منور و واضح ساخته است و اگر چه نور آفتاب انفع است و ليكن در سفرها ظاهر است كه شبهاى ماه نسبت به شبهاى تاريك ماه چه نسبت دارد.

و ترا آيتى از آيات پادشاهى و عظمت خود گردانيده است چنانكه در احاديث صحيحه وارد شده است كه هر گاه خواهيد عظمت خداوند خود را

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 329

بدانيد نظر كنيد در عظمت خلق او يا ترا دليلى از دلايل وجود و وحدت و علم و قدرت و اراده خود گردانيده است و امتحان كرده است ترا و در صحيفه كامله و امتهنك است و آن بهتر است و دور نيست كه روات بد شنيده باشند يا از قلم نساخ غلط شده باشد چون قريبند به يك ديگر حسى در مخرج حاوها و امتهان آنست كه چيزى را هميشه كار فرمايند مانند كار افزار و بنا بر امتحان بر سبيل مجاز خواهد بود يعنى گويا ترا باين احوال مختلفه آزمايش مى فرمايد كه ببيند كه تو راضييى يا نه يا به تو خلق را آزمايش مى نمايد

و حجت بر ايشان تمام مى كند به آن كه ترا به خدايى بپرستند چون هيچ اختيار ندارى گاهى نورت را زياده مى كند به سبب دورى از آفتاب و گاهى كم مى كند به سبب قرب شمس، گاهى طالع مى گرداند ترا و گاهى غروب مى فرمايد، گاهى در مرتبه بدريت منورت دارد، و گاهى در همان مرتبه نورت را مى برد و در جميع اين مراتب اطاعت مى كنى پروردگار خود را و به اراده او سرعت مى نمايى يا بمنزله كسى كه اطاعت كند چون راضى هستى به اين ها بر تقدير شعور و هم چنين بر تقدير عدم شعور منزه.

خداوندى كه ترا اين حالات مختلفه داده است كه كسى توهم نكند كه ترا اختيارى هست در مخالفت خداوند چه جاى آن كه تو خالق باشى چنانكه عبده كواكب از حماقت قايل به آن شده اند و ممكن است كه سبحان اللَّه از روى تعجب باشد به قرينه ما بعد كه چه نيكو تدبير تو كرده است و چه محكم و متقن كرده است يعنى با حكمتها و مصلحتهاى بسيار آفريده است و كرده است آن چه در ملك و پادشاهى خود كرده است و مى كند، حق سبحانه و تعالى ترا هلال ماهى تازه گردانيد از جهة امورى كه در اين ماه بخصوص در كار است خلايق را و اقل مراتب نذور و عهود و ايمان است كه بر خصوص آن ماه واقع شده باشد از جهة

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 330

صوم يا صلاة يا تصدقات و خيرات قطع نظر از آن كه هر ماهى خصوصيتى چند دارد كه ماه ديگر ندارد مانند ولادت هر يك از حضرات ائمه معصومين عليهم السلام و

ابتداى امامت هر يك، حق سبحانه و تعالى بگرداند ترا ماه ايمنى از بلاها و عذابها و سبب عذابها، و ماه ايمان كه آن در تزايد باشد به سبب تقويت اعتقادات و اعمال صالحات و ترك منهيات، و بگرداند ترا ماه سلامتى و زيادتى اسلام و اطاعت و انقياد و بگرداند ترا هلال ايمنى از آفات و امراض و ايمنى از گناهان كبيره و صغيره خداوندا بگردان ما را هدايت يافته ترين كسانى يا هدايت كننده ترين كسانى كه اين ماه بر او طالع مى شود به آن كه خود مشغول عبادت و طاعت باشيم و ديگران را نيز بر آن بداريم و پاكيزه ترين كسانى باشيم كه نظر باين ماه كرده اند يعنى مطهر باشيم از گناهان بلكه از مكروهات و مباحات نيز و هر چه كنيم واجب باشد يا سنت و صلوات فرست بر محمد و آل او و بكن بمن اين و اين يعنى يك يك از حاجات خود را طلب كن اى بخشنده ترين بخشايندگان و فى الحقيقه اين دعا مجمل دعاى صحيفه كامله است و آن مفصل اينست و منبع هر دو يكى است.

باب ما يقال فى اوّل يوم من شهر رمضان

[دعا امام كاظم ع ]

(روى عن العبد الصّالح موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما قال ادع بهذا الدّعاء فى شهر رمضان مستقبل دخول السّنة و ذكر انّ من دعا به محتسبا مخلصا لم تصبه فى تلك السّنة فتنة و لا آفة فى دينه و دنياه و بدنه و وقاه اللَّه شرّ ما تاتى به فى تلك السّنة اللَّهمّ انّي أسألك باسمك الّذى دان له كلّ شي ء و برحمتك الّتى وسعت كلّ شي ء و بعزّتك الّتى قهرت كلّ شي ء و بعظمتك الّتى تواضع لها كلّ شى ء

و بقوّتك الّتى خضع لها كلّ شي ء و بجبروتك الّتى غلبت كلّ شى ء و بعلمك الّذى احاط بكلّ شي ء يا نور يا قدّوس، يا اوّل قبل كلّ شى ء و يا باقى بعد كلّ شي ء يا اللَّه يا رحمن يا رحيم صلّ على محمّد و آل محمّد و اغفر لي الذّنوب الّتى تغيّر النّعم و اغفر لي الذّنوب الّتى تنزل النّقم و اغفر لي الذّنوب الّتى تقطع الرّجاء و اغفر لي الذّنوب الّتى تديل الاعداء و اغفر لي الذّنوب الّتى تردّ الدّعاء و اغفر لي الذّنوب الّتى تنزل البلاء و اغفر لي الذّنوب الّتى تحبس غيث السّماء و اغفر لي الذّنوب الّتى تهتك العصم و البسنى درعك الحصينة الّتى لا ترام و عافني من شرّ ما احاذر بالليل و النّهار فى مستقبل سنتى هذه.

اللَّهمّ ربّ السّماوات السّبع و ربّ الأرضين السّبع و ما فيهنّ و ما

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 332

بينهنّ و ربّ العرش العظيم و ربّ السّبع المثانى و القرآن العظيم و ربّ اسرافيل و ميكائيل و جبرئيل و ربّ محمّد سيد المرسلين و خاتم النّبيين أسألك بك و بما تسمّيت [سمّيت خ ] به يا عظيم أنت الّذى تمنّ بالعظيم و تدفع كلّ محذور و تعطى كلّ جزيل و تضاعف من الحسنات الكثير بالقليل و تفعل ما تشاء يا قدير يا اللَّه يا رحمن صلّ على محمّد و آل محمّد و البسنى فى مستقبل سنتى هذه سترك و اضى ء وجهى بنورك و احبّنى بمحبّتك و بلّغ بى رضوانك و شريف كرائمك و جسيم عطائك من خير ما عندك و من خير أنت معطيه احدا من خلقك و البسنى مع ذلك عافيتك يا موضع كلّ شكوى و

شاهد كلّ نجوى و عالم كلّ خفيّة و يا دافع ما يشاء من بليّة يا كريم العفو يا حسن التّجاوز توفّنى على ملّة ابراهيم و فطرته و على دين محمّد و سنّته و على خير الوفاة فتوفّنى مواليا لأوليائك معاديا لأعدائك.

اللَّهمّ و جنّبنى فى هذه السّنة كلّ عمل او قول او فعل يباعدنى منك و اجلبنى إلى كلّ عمل او فعل او قول تقربنى منك فى هذه السّنة يا ارحم الرّاحمين و امنعني من كلّ عمل او فعل او قول يكون منّي اخاف سوء عاقبته و اخاف مقتك إيّاي عليه حذار ان تصرف وجهك الكريم عنّى فاستوجب به نقصا من حظّ لي عندك يا رءوف يا رحيم.

اللَّهمّ اجعلنى فى مستقبل سنتى هذه فى حفظك و جوارك و كنفك و جلّلنى ستر عافيتك و هب لي كرامتك عزّ جارك و جلّ ثناؤك و لا اله غيرك.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 333

اللَّهمّ اجعلنى تابعا لصالحي من مضى من أوليائك و الحقنى بهم و اجعلنى مسلّما لمن قال بالصّدق عليك منهم و اعوذ بك يا الهى ان تحيط بى خطيئتى و ظلمى و اسرافى على نفسى و اتّباعى لهواي و اشتغالي بشهواتى فيحول ذلك بينى و بين رحمتك و رضوانك فاكون منسيا عندك متعرّضا لسخطك و نقمتك.

اللَّهمّ وفّقنى لكلّ عمل صالح ترضى به عنّى و قرّبنى إليك زلفى.

اللَّهمّ كما كفيت نبيّك محمّدا صلواتك عليه و اله هول عدوّه و فرّجت همّه و كشفت كربه و صدقته و عدك و أنجزت له عهدك.

اللَّهمّ فبذلك فاكفنى هول هذه السّنة و آفاتها و اسقامها و فتنتها و شرورها و احزانها و ضيق المعاش فيها و بلّغنى برحمتك كمال العافية بتمام دوام النّعمة

عندى إلى منتهى اجلى أسألك سؤال من اساء و ظلم و استكان و اعترف ان تغفر لي ما مضى من الذّنوب الّتى حصرتها حفظتك و احصتها كرام ملائكتك علىّ و ان تعصمنى الهى من الذّنوب فيما بقى من عمرى إلى منتهى اجلى يا اللَّه يا رحمن صلّ على محمّد و اهل بيت محمّد و اتنى كلّما سألتك و رغبت إليك فيه فانّك أمرتني بالدّعاء و تكفّلت بالإجابة يا ارحم الرّاحمين) اين بابى است در بيان دعاهايى كه در روز اول ماه رمضان بايد خواند و ظاهرا مراد از روز اعم است از روز و شب بلكه آن چه از حديث ظاهر مى شود آنست كه شب اول بايد خواند بلكه در آخر ماه شعبان مرويست.

در حسن كالصحيح و مظنون آنست كه در صحيح ظاهر آنست كه صدوق

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 334

از كتاب حسن بن محبوب يا كتاب على بن رئاب برداشته باشد و طرق صدوق به ايشان صحيح است و على بن رئاب روايت كرده است از بنده شايسته درگاه الهى حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه اين دعا را بخوان در ماه رمضان در حالتى كه استقبال كرده باشى داخل شدن سال نو را، و اولش نزد ائمه اهل البيت سلام اللَّه عليهم ماه رمضانست، و ظاهر استقبال آنست كه پيش از دخول باشد يا اول شب يا در كل شب بنا بر آن كه اول سال از اول روز باشد و محتمل است كه مستقبل اسم زمان باشد بهمان معنى، و حضرت فرمودند كه هر كه اين دعا را بخواند از روى اخلاص و از جهة رضاى اللَّه تعالى در

آن سال به او نرسد فتنه و نه آفتى در دين او و نه دنياى او و نه بدن او، و حق سبحانه و تعالى حفظ كند او را از شر آن چه سال مى آورد آن را از بلاها يا از شر آن چه به او مى رسد در آن سال.

و ترجمه دعا اينست كه خداوندا به درستى كه از تو سؤال مى كنم بحق آن نامت كه هر چيزى نزد آن خاضع و منقادند و آن اسم اعظمى است كه مخصوص ذات اقدس اوست، و دور نيست كه آن اسمى كه باشد كه دلالت بر ذات بحت كند قطع نظر از صفات اضافيه يا عدميه و چون هر كه غير اوست از معرفت ذات اقدس او عاجز است، اسمى كه دلالت كند بر آن نيز مخصوص اوست و كسى بر آن مطلع نيست چنانكه از اخبار بسيار ظاهر مى شود كه اسماء اعظم الهى هفتاد و سه اسمند و هفتاد دو اسم را حق سبحانه و تعالى به انبياء صلوات اللَّه عليهم كرامت فرمود و يك اسم را مخصوص خود ساخت و هيچ پيغمبرى را نداد معرفت كل اسماء اعظم را مگر حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين را صلوات اللَّه عليهم و گذشت اشاره به آن.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 335

و سؤال مى كنم ترا بحق آن رحمتى كه فرا گرفته است همه اشياء را و چيزى نيست كه از رحمتت بهره نداشته باشد، و بحق عزت و قهاريت تو كه همه اشيا مقهور اويند، و بحق عظمت و بزرگوارى تو كه همه اشيا نزد آن ذليل و مطيع و منقادند، و بحق قدرتت كه خاضع و ذليلند

نزد آن همه اشيا، و بحق جبروت و عظمتت كه همه اشياء مغلوب اويند و او بر همه غالبست، و بحق علمت كه احاطه كرده است بر همه اشيا اى خداوندى كه وجود محضى و صفاتت عين ذاتند و ذاتت عين هستى است، يا منوّرى همه اشيا را بوجود و هدايت به كمالات، و اى خداوندى كه منزهى از هر چه لايق ذات و صفات و افعال تو نيست، اى خداوندى كه پيش از آن كه اشيا موجود شوند لا يزال بودى، و بعد از مرگ همه اشيا تو باقى خواهى بود يا واجب الوجودى كه ابتدا از تست و انتها به تست، اى ذاتى كه مستجمع كمالاتى و واجب الوجود بالذاتى و اى بخشاينده مهربان صلوات فرست بر محمد و آل او و بيامرز مرا و درگذر از گناهانى كه تغيير مى دهند نعمتهاى الهى را چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه به درستى كه اللَّه تعالى تغيير نمى دهد نعمت خود را كه زايل گرداند از جمعى كه به ايشان كرامت فرموده است تا آن كه خود كارى چند مى كنند كه به سبب سلب نعمت است حق سبحانه و تعالى آن نعمت را تغيير مى دهد.

و خداوندا بيامرز مرا و درگذر از گناهانى كه سبب نازل شدن عذابهاى الهى است و درگذر از گناهانى كه قطع مى كند اميد رحمت را يا به سبب عظمت آن گناه كه آن شرك و كفر است يا بالخاصيه و در گذر از من از گناهانى كه غلبه مى دهد دشمنان را، و بيامرز مرا و عفو فرما از گناهانى كه به سبب آنها دعاها مردود مى شود، و بيامرز مرا

و درگذر از گناهانى كه سبب نازل شدن بلاهاست، و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 336

در گذر از گناهانى كه سبب نيامدن بارانهاست و بيامرز آن گناهانى را كه سبب زايل شدن حفظ و حمايت الهى است يا سبب پرده درى و رسوايى است و در من پوشان زرهى را كه حافظ است از رسيدن حربهاى نفس اماره و شياطين و هر كه آن زره حفظ و حمايت ترا پوشيده باشد به او نمى رسد مكروهى، و عافيت ده مرا از شر آن چه از آن حذر مى كنم در شبها و روزها در اين سال آينده.

خداوندا اى پروردگار هفت آسمان و هفت زمين و آن چه در آسمانها و زمينهاست و آن چه در ميان همه است و اى پروردگار عرش عظيم و اى خداوند كار هفت آيه كه مثانيند كه آن سوره حمد است كه دو مرتبه نازل شده است يك مرتبه در مكه معظمه و يك مرتبه در مدينه مشرفه يا دو حصه است نصفى حمد الهى است و نصفى دعاء بنده است يا هر مطلبى از رحمت و دفع غضب و هدايت و ضلالت و غير آن مكرر شده است در آن و تفصيلش در مجمع البحرين است، و اى پروردگار قرآن عظيم و اى خداوند كار اسرافيل و ميكائيل و جبرئيل، و اى پروردگار محمد كه بهترين پيغمبران مرسل است و خاتم پيغمبران است از تو سؤال مى كنم بحق ذات تو و بحق اسماء تو يا صفات تو اى خداوند بزرگوار توئى آن خداوندى كه انعام مى كنى بر خلايق به نعمتهاى عظيمه و دفع مى كنى هر بلايى را و مى بخشى هر نعمتى بزرگ را

و اعمال قليله را مضاعف مى كنى به اعمال بسيار كه يكى را ده و هفتصد و بيشتر در نامه عمل مى نويسى و هر چه مى خواهى مى كنى.

اى قادر بر كمال و اى خداوند ذو الجلال و اى بخشاينده بى منّت صلوات فرست بر محمد و آل او، و در اين سال آينده جامه مغفرت در من پوشان و روى مرا بنور خود منور گردان و زنده دار مرا به سبب محبتت يا دوست دار مرا به آن كه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 337

مرا محب خود گردان تا محبوب تو شوم، و برسان مرا به خوشنودى خود و عطا كن مرا كرامتهاى بزرگت را و بخششهاى عظيمت را از عطاهائى كه بهترين عطاهاى تست و از بهترين عطاهائى كه عطا كرده و يا خواهى كرد احدى از خلقت را و با اين جامه جامه عافيت را در من پوشان اى خداوندى كه محل شكايت هر بى چاره كه از حال خود و از ستم ديگران به تو شكايت مى كنند.

و اى خداوندى كه هر كس با ديگرى راز گويد تو حاضر و مطّلعى، و اى خداوندى كه بر خفاياى ضماير خلايق دانائى، و اى خداوندى كه هر بلايى را كه مى خواهى دفع مى كنى اى خداوندى كه نيكو عفو مى كنى. گناهان گناه كاران را به نحوى كه خود نيز مطلع نمى شوند چنانكه فرموده است كه مبدل مى گرداند سيئات را بحسنات بميران مرا بر ملت حضرت ابراهيم عليه السّلام و بر فطرت اسلام و بر دين حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و بر سنت آن حضرت يعنى چنان كن كه با اسلام و ايمان از دنيا بيرون روم، خداوندا مرا

بر نحوى بميران كه بهترين مردنها باشد به آن كه با دوستى و مذهب ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم و با دشمنى دشمنان تو باشم كه از دنيا بيرون روم.

خداوندا با مذهب صحيح اجتناب فرما مرا در اين سال از هر عملى يا قولى يا فعلى كه مرا از تو دور گرداند، و توفيق كرامت كن مرا كه به جا آورم هر عملى يا قولى يا فعلى را كه به سبب آن مقرب تو شوم و سبب قرب معنوى و عشق و محبت تو باشد در اين سال اى بخشنده ترين بخشندگان خداوندا مگذار مرا در اين سال بر عملى يا قولى يا فعلى كه خوف داشته باشم از آن كه عاقبتش بد باشد و خايف و ترسان باشم از غضب تو بر آن گناه و چنان نشوم كه روى كرم را از من بگردانى و مستوجب آن شوم كه از رتبه كه دارم پست تر شوم نزد تو و يا

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 338

سبب نقصان ثوابم شود.

اى خداوند مهربان بخشاينده بگردان مرا در اين سال آينده در حفظ و امان خودت و در پناه خودت و جامه عافيت را بر سرم گير يعنى جميع اعضاى من سالم باشند از مرضها و از گناهان و ببخشا كرامت و احسانت را بمن خداوندا هر كه پناه به تو آورد عزيز است و كسى بر وى دست ندارد، و بزرگست ثناى تو و نيست خداوندى بجز تو، خداوندا بگردان مرا تابع صالحانى كه از پيش رفته اند از بندگان خودت و مرا نيز از عقب ايشان ببر به جايى كه ايشان را برده كه آن مراتب عاليه بهشت است و

بگردان مرا چنانكه فرمان بردار باشم جمعى را كه هميشه راست گفته اند بر تو و دروغ بر تو نبسته اند و ايشان ائمه معصومينند يا انبيا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم چنانكه در قرآن مجيد فرموده است كه اى مؤمنان از خدا بترسيد و با صادقان باشيد كه هميشه راست گفته اند خصوصا بر خدا و رسول صلى اللَّه عليه و آله چرا كه محال است كه غير معصوم دروغ بر خدا و رسول نبندد چون ممكن است كه آدمى دروغ نگويد اما ممكن نيست كه علما دروغ بر خدا و رسول نبندند زيرا كه همه مسائل قطعى نيست و همه احاديث معلوم نيست كه حضرات فرموده باشند پس اگر شخصى حديثى يا آيه را كه معنى ظاهرى داشته باشد بگويد و در واقع غلط كرده باشد دروغ بسته است بر خدا و رسول به نادانى و نهايتش آنست كه اگر بذل جهد خود كرده باشد مؤاخذ نباشد اگر چه در اين نيز سخن هست و ظاهر بسيارى از احاديث آنست كه مؤاخذ نيز هست و مؤاخذه او كمتر از مؤاخذه كسى است كه عمدا دروغ بسته باشد، و تسليم عبارت از آنست كه اگر حديثى از رسول خدا يا از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم بما رسد و عقل ما به آن نرسد نفى آن نمى بايد كرد كه غلط

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 339

است چنانكه بسيارى از علما باين غلط مبتلايند.

و خداوندا پناه به تو مى آورم و آورده ام از آن كه گناهان احاطه كنند مرا يا ظلم من يا ستمى بر نفس خود كنم يا متابعت كنم هواهاى نفسانى را يا مشغول گردم به خواهشهاى خودم

و اينها مانع شوند از آن كه رحمت و خوشنودى تو شامل احوال من شود و به سبب اينها لطف خود را از من باز دارى و در معرض غضب و عذاب تو درآيم از اينها همه، پناه به تو مى آورم كه مرا از اينها در حفظ حمايت خود درآورى.

خداوندا توفيق كرامت كن مرا كه به جا آورم هر عملى را كه شايسته درگاه تو باشد و به سبب آن از من راضى و خوشنود شوى و مرا به قرب خود سر افراز كن.

خداوندا چنانكه از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله دفع كردى هول دشمنانش را در همه جنگها خصوصا در جنگ احزاب و غم او را زايل گردانيدى به كشتن عمرو بن عبد و دبر دست حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و دفع كردى بلاها را از آن حضرت به آن كه لشكر اعدا را سنگ باران كردى و همه گريختند و دست كردى وعده فتحى را كه به آن حضرت داده بودى و عهد خود را راست كردى به دفع ايشان.

خداوندا بهمان عنوان فضل خود را شامل حال ما كن و دفع كن در اين سال ترسها و بيمها و آفتها و بيماريها و فتنها و ضررها و بديها و اندوهها را و تنگى معاش را در اين سال و به رحمت خودت برسان ما را به تمامى عافيت و بتمام كردن و دايم ساختن نعمتت را بر من تا وقتى كه اجل مقدر برسد هميشه در رفاهيت باشم، سؤال مى كنم از تو مانند سؤال كردن بنده كه بد كرده باشد و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 340

ستم كرده باشد بر

خود و بعد از آن به درگاه تو آمده باشد از روى تضرع و زارى و معترف باشد به گناهان خود، و سؤال مى كنم و در همه نسخها كافى و تهذيب و اقبال و مصباح هست

و أسألك ان تغفر بى

و اين بهتر است و ظاهرا از قلم نساخ افتاده است كه از گناهان من درگذرى و بيامرزى گناهانى را كه در نامه عمل من نوشته اند حافظانى كه بر من موكل كرده، و در خاطر گرفته اند همه را فرشتگان بزرگوار تو بر من و سؤال مى كنم از تو اى پروردگار من كه نگاه دارى مرا از جميع گناهان در بقيه عمر تا وقتى كه اجلم برسد يا اللَّه.

اى خداوندى كه رحمتت عالميان را فرا گرفته است صلوات بر محمد و اهل بيت محمد فرست، و عطا كن مرا هر چه سؤال كرده ام آن را از تو و به درگاه تو آمده ام به اميد اجابت آنها به درستى كه تو امر كرده مرا به دعا و ضامن شده كه اجابت كنى دعاهاى مرا و در بعضى از نسخ بود و در اقبال بود، و ذكر كرده است كه از من لا يحضر برداشته است لفظ يا ارحم الراحمين را يعنى بخشاينده تر از همه بخشايندگان.

[دعا امام سجاد ع ]

(و كان علىّ بن الحسين صلوات اللَّه عليهما يدعو بهذا الدّعاء فى شهر رمضان اللَّهمّ هذا شهر رمضان الّذى أنزلت فيه القرآن و هذا شهر الصّيام و هذا شهر الإنابة و هذا شهر التّوبة و هذا شهر المغفرة و الرّحمة و هذا شهر العتق من النّار و الفوز بالجنّة اللَّهمّ فسلّمه لي و تسلّمه منّي و اعنّى عليه بأفضل عونك و وفّقنى فيه

لطاعتك و فرّغنى فيه لعبادتك و دعائك و تلاوة كتابك و اعظم لي فيه البركة و احسن لي فيه العافية و صحّح لي فيه بدنى و اوسع فيه رزقي و اكفنى فيه ما اهمّنى و استجب فيه دعائي و بلّغنى فيه رجائي اللَّهمّ

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 341

اذهب عنّى فيه النعاس و الكسل و السّامة و الفترة و القسوة و الغفلة و الغرّة اللَّهمّ جنّبنى فيه العلل و الأسقام و الهموم و الاحزان و الاعراض و الامراض و الخطايا و الذّنوب و اصرف عنّى فيه السّوء و الفحشاء و الجهد و البلاء و التّعب و العناء انّك سميع الدّعاء.

اللَّهمّ اعذنى فيه من الشّيطان و همزه و نفيه و نفثه و نفخه و وسواسه و كيده و مكره و ختله و امانيّه و خدعه و غروره و فتنته و خيله و رجله و شركائه و احزابه و اعوانه و اتباعه و اخدانه و اشياعه و أوليائه و جميع كيدهم اللَّهمّ ارزقنى فيه تمام صيامه و بلوغ الامل فى قيامه و استكمال ما يرضيك عنّى صبرا و ايمانا و يقينا و احتسابا ثمّ تقبّل ذلك منّي بالأضعاف الكثيرة و الاجر العظيم.

اللَّهمّ ارزقنى فيه الجدّ و الاجتهاد و القوّة و النّشاط و الانابة و التّوبة و الرّغبة و الرّهبة و الجزع و الخشوع و الرّقّة و صدق اللّسان و الوجل منك و الرّجاء لك و التّوكّل عليك و الثّقة بك و الورع عن محارمك مع صالح القول و مقبول السّعي و استكمال [و استعمال خ ] ما يرضيك فيه عنّى صبرا و يقينا و ايمانا و احتسابا ثمّ تقبّل ذلك منّي بالأضعاف الكثيرة و الاجر العظيم اللَّهمّ ارزقنى فيه الجدّ

و الاجتهاد و القوّة و النّشاط و الانابة و الرّغبة و الرّهبة و الجزع و الرّقّة و مرفوع العمل و مستجاب الدّعاء و لا تحل بينى و بين شى ء من ذلك بعرض و لا مرض و لا همّ برحمتك يا ارحم الرّاحمين) و كالصحيح منقولست كه حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه اين دعا را در ماه مبارك رمضان مى خواندند يعنى در شبها و روزها و ترجمه اش

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 342

اينست كه خداوندا اين ماه رمضانست كه قرآن را در اين ماه از لوح محفوظ به بيت المعمور فرستادى و از آنجا به آسمان اول، و اين ماهيست كه واجبست روزه آن بر كافه عالميان و اين ماهيست كه اكثر عالميان در اين ماه توبه و بازگشت مى كنند به خداوند عالميان يا مى بايد كه بكنند و اين ماه آمرزش و رحمت است و اين ماه آزاد شدن از آتش جهنم است و سعادت و فيروزى يافتن به بهشت.

خداوندا اين ماه را سلامت دار از جهة من يعنى شبهه در ماهش بهم نرسد يا آن كه از من مخالفتى صادر نشود كه سبب نقصان ماه شود و عبادات اين ماه را از من قبول كن و مدد كن، و يارى ده مرا بر عبادات اين ماه به بهترين ياريهاى خود و توفيق ده مرا در اين ماه از جهة طاعت خودت، و فارغ گردان مرا در اين ماه از جهة عبادت خود و دعاى خود را از جهة تلاوت قرآنت، و بزرگ گردان از جهة من در اين ماه بركت خود را و نيكو گردان از جهة من در اين ماه عافيت و تندرستى را يا

عفو از گناهان يا اجتناب از معاصى را يا عافيت مرا بخير گردان در اين ماه، و در تهذيب اصحّ است و اين بهتر است و در كافى و اصلح است يعنى صحيح دار يا اصلاح كن فساد معاصى آن را به عبادت، و چنان كن كه از هيچ عضوى هيچ معصيت صادر نشود و هر عضوى در عبادتى كه از آن عضو طلب كرده صرف آن شود و روزى مرا در اين ماه فراخ گردان و مهمات مرا كفايت كن و دعاى مرا مستجاب گردان و مرا به آرزوهاى خود برسان.

خداوندا ببر از من پينكى را چه جاى خواب يعنى شبهاى آن را به عبادت بسر آورم و اظهر آنست كه از عدم نشاط يعنى تنبلى و سنگينى را در عبادات و ملال، و سستى را از من دور كن و دور گردان از من قساوت قلب را بلكه هميشه گريان باشم و دور كن غفلت را و مغرور شدن و فريفته دنيا شدن را خداوندا

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 343

دور كن از من در اين ماه مرضها و بيماريها و غمها و اندوهها و عارضها و بيماريها و گناهان صغيره و كبيره و دور گردان از من بديها و قبايح را و مشقتها و بلاها و تعبها و رنجها را به درستى كه تو اجابت كننده دعاهايى خداوندا مرا در پناه خود درآور در اين ماه از شر شيطان و وسوسهاى او و در بعضى نسخ و نفيه موجود است بعد از همزه يعنى دور كردن او ما را از شهرستان ايمان و صلاح و تقوى و از دميدنهاى ساحرانه او در دلهاى ما

و از بادهاى مگر او وسوسهاى باطل او و از كيد و مگر و از خدعها يا حيلها و دروغها و مغرور ساختنهاى او و از فتنها و از شر لشكرهاى سوارها و پيادهاى او ممكن است كه ظاهرش مراد باشد يا آن كه مجاز باشد سواره از شياطينى كه تسلط ايشان قويست بر خلاف پيادها و از شر شريكهاى او كه شياطين انسند و از شر لشكرها و مدد كاران و تابعان و دوستان و پيروان و محبان او و از شر مكرهاى همه ايشان و از همه مكرهاى ايشان.

خداوندا روزى كن مرا در اين ماه كه روزه اش را تمام كنم و برسم به آن چه مراد منست در عبادات شبهاى آن، و كامل گردانيدن هر چه ترا از من خوشنود كند از صبر بر تحمل مشقتهاى آن و ايمان و يقين و اخلاص به آن كه اعمالش مقرون باشد با اين اخلاق كامله مكمّله پس قبول كن اين عبادت را از من كه هر يك را مضاعف گردانى به اضعاف بسيار و با ثواب عظيم بر هر فعلى.

خداوندا روزى كن مرا كه نهايت سعى و جد و جهد كنم در عبادات آن، و قوت كرامت كن مرا با ذوق و شوق و توبه و بازگشت و اميد از ثواب و خوف از عقاب و با جزع و خشوع و رقت قلب و گريه و زارى و راست گويى و ترس از عذاب و اميد ثواب و با توكل بر تو و اعتماد بر تو و با ورع و پرهيزكارى از

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 344

محرمات تو با اقوال نيكو از ذكر و قرآن و

سعيى كه قبول فرمائى، و با كامل گردانيدن آن چه ترا از من خوشنود كند.

و از استكمال تا الزّقة كه مكرر است بحسب ظاهر در بعضى از نسخ كافى نيست و بنا بر اكثر نسخ و جميع نسخ اين كتاب كه موجود است از روى تاكيد است يا آن كه اول استكمال روزه و عبادت تهجد است و در اينجا در بقيه عبادات كه مقرون باشند با صبر و يقين و ايمان و اخلاص پس قبول كن همه عبادات مرا به اضعاف بسيار كه هر يك از آن اعمال در نامه عملم نوشته شود هفتصد و هفتصد هزار و با ثواب عظيم.

خداوندا روزى كن مرا در اين ماه كه آن چه مقدورم باشد در آن سعى نمايم و جد و جهد كنم و قوت و ذوق و توبه و انابت و رغبت در ثواب و خوف از عقاب و ترس يا گريه و زارى روزى كن مرا و اعمال مرا بالا برند و دعايم را مستجاب كنند.

و خداوندا مگذار كه مانعى بهم رسد از بلاها و مرضها و غمها بحق رحمتت اى بخشاينده ترين بخشايندگان و شيخ طوسى رحمه اللَّه دعاها و تسبيحات بسيار ذكر كرده است در مصباح و تهذيب و اين دعاها كافى است همه را با آن چه خواهد آمد.

باب القول عند الافطار

(فى كلّ ليلة من شهر رمضان من أوّله إلى اخره كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله اذا افطر قال اللَّهمّ لك صمنا و على رزقك افطرنا فتقبّله منّا ذهب الظّماء و ابتلّت العروق و بقى الاجر) اين بابى است در دعاهايى كه مستحب است خواندن آن در وقت افطار در

هر شبى از شبهاى ماه رمضان از اول ماه تا به آخر آن، و منقول است در موثق سكونى كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله هميشه در وقت افطار يعنى بعد از افطار اين دعا را مى خواندند كه خداوندا از جهة رضاى تو روزه گرفتيم و بر روزى تو افطار نموديم تشنگى كه داشتيم به آشاميدن آب زايل شد، و رگها كه خشك شده بود تر شد و اجر و ثواب ماند، كه اگر چه دعاست نصيحتى را نيز متضمن است كه شامل جميع تكاليف هست كه اگر چه اندك مشقتى دارد اما به زودى آن مشقت زايل مى شود و ثواب غير متناهى از جهة اين كس مى ماند، و دلالت دارد بر آن كه مى بايد كه روزه خالص از جهة رضاى الهى باشد تا توان گفت كه خالص از جهة تو روزه گرفته ايم، و اشعارى ديگر بر آن كه آن حضرت افطار بر آب مى فرموده اند تا توان گفت كه رگها تر شد، و محتمل است كه ابتدا بر شيرينى افطار فرموده باشند و بعد از آن بى فاصله آب نوشيده باشند و بعد از آن اين دعا خوانده باشند چون اخبار بسيار وارد شده است كه اگر شيرينى مى بود مانند خرما و شكر افطار بر آن مى فرمودند و اگر هيچ شيرينى نمى بود افطار بر آب مى فرمودند.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 346

و در حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه افطار نمودن بر آبى كه نيم گرم باشد جگر را پاك مى كند و گناهان دل را كه آن ريا و كينه و كبر و عجب و حسد و امثال

اينهاست مى شويد، و بينايى چشم را قوت مى دهد، و حدقه را نيز قوت مى دهد.

و كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله افطار به شيرينى مى فرمودند و چون بهم نمى رسيد هيچ شيرينى با آب نيم گرم افطار مى فرمودند و مى فرمودند كه آب نيم گرم معده را و جگر را پاك مى كند و دهن را خوشبو مى كند و دندانها را قوت مى دهد و حدقه را قوت مى دهد و بينايى چشم را جلا مى دهد و گناهان را مى شويد و رگهاى گرم را حرارتش را فرو مى نشاند و صفرا را فرو مى نشاند و بلغم را قطع مى كند و حرارت معده را فرو مى نشاند و درد سر را دفع مى كند و اگر به شيرينى ابتدا كند و در عقب آن آب بنوشد بهتر است.

چنانكه منقول است كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله گاهى افطار بر خرما و آب مى فرمودند و گاهى بر مويز و آب و هم چنين سحور را باين هر دو مى فرمودند.

و كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله در زمانى كه رطب مى بود افطار به رطب مى فرمودند و اگر رطب نبود بر خرما افطار مى فرمودند و گاهى به حلوا و گاهى به شكر و اگر اينها بهم نمى رسيد افطار به آب فقط مى فرمودند و مى فرمودند كه افطار به آب گناهان دل را مى شويد.

(و روى ابو بصير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال يقول كلّ ليلة من شهر رمضان عند الإفطار إلى اخره الحمد للّه الّذى اعانا فصمنا

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص:

347

و رزقنا فافطرنا اللَّهمّ تقبّل منّا و اعنّا عليه و سلّمنا فيه و تسلّمه منّا فى يسر منك و عافية الحمد للّه الّذى قضى عنّا يوما من شهر رمضان) و در موثق كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه روزه دارد هر شبى از شبهاى ماه رمضان از شب اول تا شب آخر سنت است كه اين دعا را بخواند در وقت افطار، جميع ثناها و حمدها مخصوص ذات مقدس خداونديست كه يارى داد ما را كه روزه گرفتيم و روزى داد ما را كه به آن افطار نموديم خداوندا اين روزه را قبول فرما و اعانت كن ما را بر صوم باقى، و سالم دار ما را در اين ماه از بلاها و از بديها و قبول اين روزه را از ما به آن كه به آسانى و تندرستى به جا آوريم از جهة رضاى تو حمد خدا را بر آن كه توفيق كرامت فرمود ما را كه يك روزه از ماه رمضان را روزه گرفتيم.

و در موثق از قداح منقولست كه قنبر آزاد كرده حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه انبانى به خدمت آن حضرت آورد كه آرد جو بو داده داشت و حضرت در انبان را مهر فرموده بودند پس شخصى گفت كه يا امير المؤمنين اين بخل است كه در انبان را مهر كرده ايد حضرت تبسّمى فرمودند و فرمودند كه شايد وجهى ديگر داشته باشد و وجهش آنست كه نمى خواهم كه تناول نمايم مگر چيزى را كه دانم بى دغدغه حلال است و مى ترسم كه جمعى از جهة شفقت چيزى ديگر داخل اين انبان كنند پس حضرت

مهر را برداشتند و اندكى از آن قاووت را با آب ممزوج كردند در قدحى و چون خواستند كه بر آن افطار فرمايند اين دعا را خواندند كه (بسم اللَّه اللَّهمّ لك صمنا و على رزقك افطرنا فتقبّل منّا انّك أنت السميع العليم)

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 348

يعنى ابتدا به نام حق سبحانه و تعالى مى كنم در خوردن و افطار، خداوندا از جهة تو روزه گرفتيم و بر روزى كه عطا فرموده افطار كرديم يا مى كنيم، خداوندا تو اين روزه را از ما قبول كن به درستى كه توئى كه شنوا و دانائى و اجابت مى فرمايى دعاها را.

(و قال صلوات اللَّه عليه يستجاب دعاء الصّائم عند الافطار) و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه حق سبحانه و تعالى مستجاب مى كند دعاء صايم را در وقت افطار پس مى بايد كه در آن وقت دعا كنند و اگر دعاهاى منقول باشد بهتر است.

باب اداب الصّائم و ما ينقض صومه و ما لا ينقضه

اشاره

اين بابى است در آداب روزه داران و در چيزهائى كه روزه را مى شكند و آن چه نمى شكند و چون صوم عبارتست از امساك از چيزى چند و آن بر چند قسم است بعضى از آنها بى دغدغه جزو است و بعضى مظنون است و بعضى مشكوك فيه است و بعضى واجبست كه از آن اجتناب نمايند و جزو حقيقت صوم نيست و جزو كمال آنست و بعضى مكروهى چند است كه به اعتبار كمال تركش در صوم اولى است و آن چه جزو حقيقت صوم است بى دغدغه چيزى چند است كه از قرآن مجيد ظاهر مى شود بنا بر اين أنسب آنست كه آيات صوم مذكور شود

[آيات الصوم ]

(و قال اللَّه تبارك و تعالى يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ- أَيَّاماً مَعْدُوداتٍ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ وَ عَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعامُ مِسْكِينٍ فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ- شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَ مَنْ كانَ مَرِيضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ وَ لِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ وَ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ- وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 350

إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَ لْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ- أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلى نِسائِكُمْ هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَكُمْ فَتابَ

عَلَيْكُمْ وَ عَفا عَنْكُمْ فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا ما كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَى اللَّيْلِ وَ لا تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ عاكِفُونَ فِي الْمَساجِدِ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَقْرَبُوها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ آياتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ «1») و ترجمه اين آيات با فى الجمله تفسير آن را مذكور مى سازم و در ضمن اخبار آينده ظاهر خواهد شد آن چه مراد الهى [است ] و مفسّران اختلاف بسيار كرده اند در تفسير اين آيات، أولا بدان كه هر تكليفى كه در آن مشقّتى هست حق سبحانه و تعالى در ضمن بيان آن انواع لطفها مى فرمايد تا مشقّت آن نظر به جمعى زايل گردد و نظر به جمعى مخفف گردد و چون بنى آدم معتادند به اكل و شرب و جماع، و صوم عبارتست از امساك نفس از اينها و غير اينها أولا به نوعى از خطاب مخاطب ساخته است ايشان را كه در اكثر تكاليف فرموده است بيا «أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» 2: 104 به آن كه خود ايشان را مخاطب ساخته است و هيچ شك نيست كه اگر پادشاهى مشافهة حكمى فرمايد به جمعى هر چند آن حكم شاق باشد آن مشقت زايل مى شود يا كالزايل و محكومان بان حكم همگى از روى ذوق و شوق متوجه آن حكم مى شوند، ديگر در لغت عرب اكثر اوقات يا را از جهة نداء بعيد استعمال مى كنند و بانكه حق سبحانه و تعالى نهايت قرب به بندگان دارد و ليكن بندگان از خداوند خود نهايت بعد دارند گويا مى فرمايد كه اى جمعى كه از من

لوامع صاحبقرانى،

ج 6، ص: 351

دور شده ايد از جهة الفت به مشتهيات نفسانى و لذات جسمانى پيش آييد و تقرب جوئيد بمن بترك آنها و چون الذين آمنوا مناد است و با الف لام است و يا آلت تعريف است و الف لام نيز آلت تعريف است و ممكن نيست جمع كردن ميانه دو آلت تعريف أيّ: را مقصود به ندا گردانيده است و يا را بر سر او در آورده است و ملحق گردانيده است به آن ها تنبيه را و آن چه مقصود بند است بمنزله وصف موضحه او گردانيده است تا آن كه گويا دو ندا مى فرمايد يك مرتبه بر سبيل ابهام كه او را از خواب غفلت بيدار فرمايد و بعد از آن او را مخاطب سازد، ديگر آن كه جميع خلايق را در خطاب شريك گردانيده است تا آسانتر باشد چه هر گاه پادشاهان عظيم الشأن با همه عالميان شريك شدند تكليف بر همه كس آسان مى شود و با آن كه همه مرادند بحسب واقع وجه خطاب را به مؤمنان كرد تا سبب زيادتى شوق ايشان شود و اشعارى داشته باشد به آن كه بى ايمان عبادات بى فايده است و چون ايمان از فضل الهى عطا شده است ايمان مقتضى بندگى است ديگر آمنوا را بعنوان جمله فعليه آورد تا دلالت كند بر حدوث و تجدّد، و مشعر باشد كه مؤمنان جمعى اند كه ايمان ايشان به سبب عبادات و طاعات در تزايد باشد، و مشعر است بر آن كه مؤمن مى بايد مؤمن ساعى از عبادت و طاعت خالى نباشد و هر چه كند عبادت باشد و لهذا وارد است كه خواب عالم عبادتست يعنى عالم

همه كار خود را از جهة خداوند خود مى كند حتى خوابش را بقصد تقويت بدن مى كند از جهة عبادت الهى و در اكثر تكاليف اين نوع خطاب واقع شده است.

اما خصوص صوم مشتمل است بر زيادتيهاى بسيار از آن جمله آن كه فرمود كه اى مؤمنان نوشته شده است بر شما روزه چون هر چه در توقيع

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 352

پادشاهان رقم شد تغيير نمى يابد يعنى علاجى نيست اين تكليف را به جا مى بايد آورد، و فرمود كه اين تكاليف مخصوص شما نيست كه بر شما دشوار باشد بلكه بر جمعى كه پيش از شما بودند از پيغمبران و امتهاى ايشان نوشته شده بود و مثل مشهور است كه هر گاه بلا عام است سهل است و گذشت كه حضرت آدم و ساير پيغمبران صلوات اللَّه عليهم روزه ماه رمضان را مى داشتند و امتان روزهاى ديگر را مى داشتند بعد از آن فرمود كه نه چنين است كه روزه شما فايده داشته باشد در بزرگى خداوند شما بلكه فايده اش از جهة شماست، و نه چنان است كه فايده آن اندك باشد بلكه عظيم است و آن آنست كه شايد متّقى و پرهيزكار شويد و رتبه تقوى و متقيان در عظمت به مرتبه ايست كه بسيارى از آيات قرآنى در مدح آن و ايشان است و موجب سعادات دارين و كمالات نشاتين هست.

و اين تقوى در چند چيز است يكى در صوم كه پرهيز مى كند از خوردن و آشاميدن و جماع كردن و امثال اينها از چيزهائى كه جزو حقيقت صوم است و ترك آن سبب بطلان صوم است، ديگر تقواست از جميع محرّمات و ترك جميع واجبات

كه فى نفسها مطلوبست و كمال صوم به آنست، و احتمال دارد كه مراد الهى همين تقوى باشد چون تقواى اول از لفظ صوم ظاهر شد پس گويا مى فرمايد كه ما روزه را بر شما واجب گردانيديم كه به سبب اعتياد بر ترك مباحات كه در غير صوم حلال بود عادت بر ترك منهيّات به آن كه تفكر كنيد كه هر گاه حق سبحانه و تعالى مباحات را در صوم بر شما حرام گردانيده است چه گنجايش دارد كه محرمات را به جا آوريد با آن كه فرموده است.

و در احاديث صحيحه متواتره وارد شده است كه هر گاه روزه گيرى

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 353

مى بايد جميع اعضا و جوارح از جميع منهيّات صايم باشند، و ديگر آن كه بالخاصيه متّقى شويد به سبب منع نفس از مشتهيات نفسانى كه چون قواى شهوانى صورتشان شكسته شد خواهش معاصى كم مى شود و تقوى آسان مى شود.

چنانكه در اخبار بسيار وارد شده است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه خصيه كشيدن و خصيه كوفتن و خصيه ماليدن امت من صوم است، و اين معنى مجربست كه هر گاه معده سير مى شود و همه اعضا گرسنه مى شوند و چون شكم گرسنه است اعضاى ديگر سير مى شوند از مخالفتهاى الهى تعالى شانه، ديگر فرمود كه چند روزيست يعنى صومى كه واجب گردانيده ايم بر شما چند روزيست كه آسانست شمردن آن بانكه ممكن بود كه بر شما واجب گردانيم كه هميشه روزه باشيد و بنده قدرت دارد بر آن بنا بر اين است كه مستحب است هميشه و يا هميشه متقى شويد مدت عمر كه آن چند

روزى است كه بر شما فرشتگان ما مى شمارند حتى ساعات و انفاس آن قليلى است نسبت به زمانهايى كه در پيش داريد در ثواب و عقاب كه آن غير متناهى است، و بسيار سهل است كه در اين دو سه روزه عمر كارى كنيد كه ابد الآباد در رفاهيت باشيد و آن چه مظنون بنده است آنست كه هر دو مرادند و اگر چه بر سبيل بدليّت باشد و در آيات قرآنى مدار بر اين است كه از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم منقول است از اين نوع تفاسير متضاده بحسب ظاهر كه همه ممكن است كه مراد باشند بحسب لفظ.

ديگر فرمود كه اين تكليف را بر شما مشكل نكرده ايم كه در هر حالى كه باشيد روزه بگيريد بلكه هر كه از شما بيمار باشد بيمارى كه روزه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 354

ضرر داشته باشد اگر چه بطول مرض باشد يا مسافر باشد به سفرى كه نماز را در آن سفر قصر بايد كرد پس برايشان واجب است كه روزه را افطار كنند و بعدد آن چه خورده اند از روزهايى كه در حضر باشند و بيمار نباشند روزه بگيرند.

ديگر اين تكليف را دشوار نكرديم كه هر كه صحيح باشد و در حضر باشد روزه بگيرد و بلكه بر جمعى كه بر ايشان صعوبت داشته باشد گرفتن آن مانند مردان پير و زنان پير و شيردهى كه شيرش كمى كند و زن حامله كه نزديك باشد وضع حملش يا كسى كه مرض تشنگى داشته باشد به تفصيلى كه خواهد آمد ايشان افطار مى نمايند و كفاره مى دهند، بانكه مسكينى را طعام مى دهند و اين عبارت را تفاسير ديگر

كرده اند اما آن چه در احاديث صحيحه وارد شده است اين است كه مذكور شد پس كسى كه بيفزايد در خيرات از جهة او بهتر است يعنى به جاى يك مسكين بيشتر بدهد و از آن قدر كه مدّ است يا دو مدّ بيشتر بدهد بهتر خواهد بود و محتمل است كه مراد فعل طاعات باشد كه هر چند در اوقات روزه اعمال خير بيشتر كنيد روزه شما اكمل و از جهة آخرت شما بهتر خواهد بود و روزه شما از جهة شما بهتر است اگر از اهل علميد مى دانيد كه حق سبحانه و تعالى بى نياز است از عبادت عالميان و اين نيز علاوه ايست از جهة سهولت تكاليف زيرا كه علما و عقلا متحمل مشقتهاى عظيمه مى شوند در چيزى چند كه نافع است از جهة ايشان بحسب دنياى فانى زايل بى اعتبار چگونه سعى نكنند از جهة ثوابهاى غير متناهى ابد الآباد.

و چون أولا بيان اصل صوم و شرف و فوايد آن را فرمود بيان فرمود كه آن صومى را كه بر شما نوشته و واجب گردانيده ايم ماه مبارك رمضان است كه به مزيد خواص از ساير روزهاى واجب سمت اختصاص و امتياز دارد بانكه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 355

قرآن كه بهترين كتابهاى الهى است در اين ماه از لوح محفوظ به بيت المعمور آمد و از بيت المعمور به آسمان اول و از آنجا مرتبه مرتبه بحسب احتياج نازل شد چنانكه در روايات وارد است و بعضى گذشت و يا آن كه در شب قدر در هر سال بر حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله آن چه در عرض سال در كار بود نازل

مى شد و همان چه نازل شده بود بحسب ضرورت مصالح در اوقات خود نيز نازل مى شد، و محتمل است كه همه در هر شب قدرى بر آن حضرت نازل مى شده باشد لهذا حضرت تقدم بر جبرئيل مى گرفتند تا آيه و لا تعجل نازل شد و در حج وداع فرمودند كه جبرئيل در هر سالى يك مرتبه قرآن را بر من مى خواند و در اين سال دو مرتبه خواند و اين علامت رفتن من است.

و چون شرف ماه به شرف قرآن ظاهر شد فرمود كه قرآنى در اين ماه فرستاده ام كه هدايت كننده جميع عالميان است و هر فاضلى و عالمى بحسب قابليت خود از نور هدايت آن روشنى مى يابد، و هر سوره از سورهاى آن معجزيست پيغمبر اخر الزمان صلى اللَّه عليه و آله را به اعتبار اشتمال آن سوره بر علوم نامتناهى و به اعتبار اعجاز بحسب ظاهرش نيز كه جميع فصحا و بلغاى عالم عاجز شدند از آن كه سوره مثل آن يا قريب به آن بياورند پس چون اين شرف يافته و باين شرف از ساير ماهها ممتاز شده است جا دارد كه بندگان همه در روزه آن و شرايط احترام و اعظام آن بكوشند و اشعارى دارد بانكه در اين ماه زياده بر ماههاى ديگر در تلاوت قرآن مجيد سعى نمايند.

چنانكه منقولست كه هر چيزى را بهاريست و بهار قرآن ماه رمضانست پس كسى كه در اين ماه حاضر باشد در بلد خود يا بلد اقامت بايد كه كل ماه را روزه بگيرد و هر كه بيمار يا مسافر باشد واجبست كه عوضش از روزهاى ديگر

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 356

قضا كند،

و تكرير اين آيه دور نيست كه از جهة تأكيد باشد كه حجت تمامتر باشد بر عامه كه با آن كه حق سبحانه و تعالى مكرر فرموده است كه در سفر روزه نگيرند مخالفت الهى مى كنند و روزه را مى گيرند چنانكه حق سبحانه و تعالى مى دانست كه عمر انكار تيمّم خواهد كرد حكم تيمّم را در دو آيه بيان فرمود و از جهة تأكيد قصر مى فرمايد كه حق سبحانه و تعالى آسانى شما را مى خواهد و دشوارى شما را نمى خواهد بانكه نماز را تمام كنيد يا روزه را بگيريد و مقرر فرمود كه هر چه را افطار كنيد در سفر در حضر آن را قضا كنيد تا عدد آن چه را بر شما واجب كرده اند تمام كنيد و چون روزه را تمام بگيريد خداوند خود را به بزرگى ياد كنيد در عقب چهار نماز كه آن شام و خفتن شب عيد است و نماز صبح و نماز عيد است و اين عبادت را مقرر فرموديم شايد كه شكر كنيد نعمتهاى پروردگار خود را به دادن فطر و به جا آوردن نماز عيد.

و چون اعظم عبادات در اين ماه مبارك دعاست چنانكه در ضمن خطب حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و غير آن گذشت حق سبحانه و تعالى آيات دعا را در ميان آيات صوم مذكور ساخت بانكه فرمود كه يا محمد هر گاه سؤال كنند بندگان من مرا از تو از كيفيت دعا كه آهسته دعا بايد كرد نظر به رحمتى كه حق سبحانه و تعالى با بندگان كرده است و مى كند مانند كسانى كه راز گويند با يكديگر يا بلند بايد

خواند به اعتبار دورى كه بندگان را به سبب معاصى و بديها از جناب اقدس او حاصل شده است كه سؤال تقديرى باشد يا بحسب واقع اين سؤال را كرده باشند، چنانكه منقولست كه از آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله اعرابى سؤال كرد كه آيا خداوند ما بما نزديك است تا او را آهسته بخوانيم يا دور است تا بلند بخوانيم پس اين آيه نازل شد.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 357

و منقولست كه از آن حضرت سؤال كردند كه چگونه سؤال كنيم بلند يا آهسته و حديث اول را نيز بر معنى ثانى حمل مى توان كرد چنانكه در صحيح از ثمالى منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و آله فرمودند كه مكتوبست در توراتى كه تغيير نيافته است كه حضرت موسى عليه السّلام از پروردگار خود سؤال كرد كه خداوندا آيا نزديكى تو بمن تا با تو راز گويم و آهسته دعا كنم يا دورى كه ترا بلند بخوانم پس خطاب به موسى رسيد كه من همنشين كسانى ام كه به ياد منند. و اكثر حمل كرده اند بر آن كه از كيفيت دعا سؤال كرده است كه بنحو نزديكان دعا مى بايد كرد يا بنحو دوران و احتمال دارد كه اين دعا را از ابرام امّت كرده باشد مانند سؤال رؤيت و على اى حال حق سبحانه و تعالى فرمود كه من نزديكم به دعا كنندگان يعنى بايد كه آهسته دعا كنند چنانكه در صحيح وارد است كه يك دعاى پنهان بهتر است از هفتاد دعاى آشكارا، و محتمل است كه مراد از قرب سرعت اجابت باشد به قرينه آن كه فرموده

است كه اجابت مى كنم دعاى داعيان را در هر وقتى كه مرا بخوانند پس بايد كه بندگان من اجابت كنند مرا يعنى دعا كنند چون بكرّات و مرّات ايشان را به دعا خوانده ام و مى خوانم خصوصا در اين ماه كه وقتى خاص از جهة دعا مقرر نفرموده است بلكه در تمام روز و تمام شب ملكى موكل است كه بندگان حق سبحانه و تعالى به او مى خواند، و بايد كه ايمان و اعتقاد داشته باشند كه من به وعده خود وفا مى كنم و دعاى ايشان را مستجاب مى كنم تا شايد كه به مطلوب خود راه يابند يعنى دعاى ايشان را مستجاب كنم و شايد كريمان خصوصا اكرم الاكرمين متحقق الوقوع است.

و در احاديث بسيار از ائمه اطهار سلام اللَّه عليهم منقولست كه حق

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 358

سبحانه و تعالى بحسب وعده كه فرموده است دعا را مستجاب مى فرمايد و ليكن اگر مصلحت در دادن به زودى باشد زود مى دهد و الا دير مى دهد و گاه هست كه مصلحت دير دادن اين است كه بنده دعا بيشتر كند و قرب الهى او را زودتر حاصل شود و گاه هست كه مصلحت در دنيا نيست آن مطلوب را در آخرت به اضعاف مضاعف آن چه طلب كرده است مى دهد به حيثيتى كه مؤمن گويد كه كاش هيچ دعاى من در دنيا مستجاب نمى شد يا آن كه غرض عمده از حاجتها همين است كه روى بنده به قاضى الحاجات باشد و قرب معنوى او را حاصل شود و هر كه اندك شعورى دارد مى داند كه هر چند دعا ديرتر مستجاب مى شود تضرع و زارى بنده كه سبب قرب

بجناب اقدس الهى است بيشتر است و توهم نشود كه هر گاه حق سبحانه و تعالى بحسب مصلحت اجابت مى فرمايد دعا را پس دعا عبث خواهد بود چون هر چه مصلحت است حق سبحانه و تعالى آن را بدون دعا نيز واقع مى سازد و هر چه مصلحت نيست با دعا نيز واقع نمى سازد زيرا كه گاه باشد بدون دعا مصلحت نباشد و با دعا مصلحت باشد با آن كه دعا مانند نماز عبادتيست كه شارع به آن امر فرموده است و در نماز كسى نمى گويد و نمى تواند گفت كه عبث است چون اگر مقدر شده است كه به بهشت رويم بى نماز نيز خواهيم رفت و اگر مقدر نشده است با نماز نيز نخواهيم رفت زيرا كه اصل نماز نيز مقدر الهى است و شايد كه مقدر شده باشد دخول بهشت با نماز با آن كه حاصل آن قدر قربست و اگر آن حاصل شود بهشت نزد آن اعتبار نخواهد داشت و اين مضامين در احاديث صحيحه متكثّره وارد شده است.

ديگر فرموده است كه حق سبحانه و تعالى هلال كرده است در شب روزه كه با زنان خود جماع كنيد بعد از آن كه حرام بود جماع كردن در ماه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 359

رمضان در شب و روز حق سبحانه و تعالى آن حكم را منسوخ گردانيده و حلال بلكه سنت است كه در شب اول ماه رمضان جماع كند با زن خود تا اطاعت حق سبحانه و تعالى كرده باشد در ترك و فعل و حكمت منسوخ شدن اين است كه زنان بمنزله جامه شمايند و شما بمنزله جامه ايشان يعنى چون هميشه با

هم مى باشيد و ترك نمودن جماع بر شما مشكل است و حق سبحانه و تعالى مى داند كه شما با خود خيانت مى كنيد و جماع مى كنيد.

و اول خائنان عمر بن خطاب بود چنانكه صاحب كشاف و بيضاوى و نيشابورى و غير ايشان نقل كرده اند كه عمر گفت يا رسول اللَّه توبه مى كنم از اين عمل قبيحى كه كرده ام و جمعى از صحابه نيز برخاستند كه ما نيز چنين كرده ايم پس آن حضرت به عمر فرمودند كه لايق نبود ترا مخالفت الهى پس آيه نازل شد كه حق سبحانه و تعالى توبه شما را قبول كرد و از گناهان شما عفو فرمود يا اين حكم را از شما ساقط كرد و منسوخ گردانيد و خواهد آمد كه خوّات بن جبير در شام چيزى افطار ننموده بخواب رفت و بعد از خواب حرام بود چيزى خوردن و روز در خندق كار مى كرد و ساعت به ساعت غش مى كرد تا اين حكم نيز منسوخ شده حق سبحانه و تعالى فرمود كه من بعد جايز است با زنان مباشرت كردن جماع و مقدمات آن از هر دست بازى، و چون جماع كنيد طلب كنيد آن چه را حق سبحانه و تعالى نوشته است و مقدر ساخته است در لوح محفوظ از جهة شما يعنى دعا كنيد در وقت جماع دعاهاى طلب فرزند را كه خواهد آمد و قصد خود را نيز چنين كنيد چون حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمود كه نكاح كنيد تا نسل شما و اولاد شما بسيار شوند و به درستى كه من مباهات خواهم نمود به كثرت شما با امم سابقه در روز

قيامت كه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 360

من سبب اسلام چندين هزار هزار هزار شده ام به حيثيتى كه امّت من دو برابر امتهاى جميع پيغمبران خواهد بود صلوات اللَّه عليهم يا آن كه جماع را از جهة رضاى الهى واقع سازيد بانكه نيت شما دفع فجور باشد به سبب نكاح چنانكه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه زن خواست نصف دين خود را حفظ كرد پس بايد كه از خدا انديشه كند در نصف باقى و مى بايد كه هر دو مطلوب باشد هم دفع شهوت و هم كثرت نسل.

ديگر حق سبحانه و تعالى فرمود كه بخوريد و بياشاميد تا ظاهر شود بر شما ريسمان سفيد صبح صادق از ريسمان سياه شب پس تمام كنيد روزه داشتن را يا روزه را تا شب پس ظاهر شد كه جماع و اكل و شرب مى توان كرد تا صبح ظاهر شود و از آنها امساك مى بايد كرد تا شب، اما جماع پس خلافى نيست كه در شب مى توان كرد تا وقتى كه آن قدر زمان بماند كه بعد از جماع پيش از صبح غسل تواند كرد، و از آن زمان تا صبح خلافى است كه خواهد آمد و شكى نيست در آن كه اكل و شرب معتاد بعنوان معتاد حرامند و جزو حقيقت روزه اند و هم چنين جماع در قبل زن و ليكن در آن كه امساك از جماع جزو حقيقت صوم است يا شرط است اشتباهى هست كه دست بازى كه سبب آمدن منى باشد نيز سبب بطلان صوم است و آن را نيز در مباشرت داخل مى توان كرد و باقى مفطرات خواهد آمد و

در شب نيز خلافست و گذشت و خواهد آمد كه فرو رفتن قرص آفتاب است يا زوال سرخى مشرقى.

ديگر فرمود كه مباشرت مكنيد با زنان خود در وقتى كه اعتكاف كرده باشيد در مساجد و احكام اعتكاف نيز خواهد آمد پس فرمود كه اينها حدود و احكام حق سبحانه و تعالى است پس نزديكى مكنيد به اين ها مانند اكل و شرب و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 361

جماع و استمنا در صوم و جماع در اعتكاف و بقيه احكام صوم يا اعم از صوم و از هر چه پيشتر گذشته است هم چنين بيان مى كند حق سبحانه و تعالى آيات احكام خود را از جهة مردمان شايد كه بترسند و از مخالفت الهى در اوامر و نواهى اجتناب كنند اينست ترجمه آيه و تفصيل اينها در ضمن اخبار آينده ظاهر خواهد شد

[اجتناب از چهار چيز]

(روى محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال لا يضرّ الصّائم ما صنع اذا اجتنب اربع خصال الطّعام و الشّراب و النّساء و الارتماس فى الماء) و كالصحيح و در صحيح منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ضرر به صايم نمى رسد و هر چه كند بروزه او ضرر ندارد هر گاه اجتناب نمايد از چهار چيز و آن خوردن و آشاميدنست چيزى چند را كه متعارف باشد خوردن و آشاميدن آنها، و آن چه متعارف نباشد خوردن آن مانند سنگ و چوب، و آبى كه از علف بيرون آيد مشهور آنست كه اينها نيز مبطل صومند، و ديگر جماع زنان از راه متعارف و در غير متعارف خلافست و مشهور فساد صوم است، چهارم سر به

آب فرو بردنست كه سر يا بدن فرو رود در آب و ظاهر ضرر رسانيدن بطلان صوم است و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد شده است و چند صحيح ديگر بعنوان نهى وارد شده است.

و ليكن در موثق كالصحيح اسحاق بن عمار منقولست كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اگر صائمى عمدا سر به آب فرو برد آيا قضا مى كند آن روز را حضرت فرمودند كه قضا بر او واجب نيست و ديگر چنين نكند بنا بر اين اكثر علما قايل به حرمتند بدون قضا.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 362

و جمعى اين اخبار را حمل بر كراهت كرده اند چون كالصحيح از عبد اللَّه بن سنان منقول است كه گفت كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مكروه است صائم را كه سر به آب فرو برد و كراهت را بر حرمت بسيار اطلاق كرده اند و احوط آنست كه كل سر را به آب فرو نبرد و اگر ببرد عمدا احوط آنست كه آن روز را بگيرد و قضا نيز بكند و اگر كفاره نيز بدهد نهايت احتياط خواهد بود و اللَّه تعالى يعلم.

و اما در وطى درد بر زن دو حديث مرسل وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اگر مردى با زن روزه دار وطى كند در دبر روزه از زن باطل نمى شود و غسل نيز واجب نيست و اكثر علما حمل كرده اند بر صورت اكراه و احوط قضا و كفاره است اما اگر منى بيايد ظاهر اصحاب جزم است بوجوب قضاء و كفاره چون احاديث صحيحه وارد شده است از

عبد الرحمن بن حجاج كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از مردى كه بازى كند با زن خود در ماه رمضان تا او را منى بيايد حضرت فرمودند كه بر اوست كفاره مانند كسى كه با اهل خود جماع كرده باشد و مؤيد اين اخبار است چند حديث كالصحيح ديگر و ظاهرش آنست كه بازى شامل وطى دبر و تفخيذ و غير آن هست و ظاهر اين اخبار آنست كه اگر چه معتاد نباشد كه منى بيايد يا بقصد آمدن منى نباشد همان كفاره بايد داد و مستبعد نيست دست بازى جايز باشد و اگر منى بيايد كفاره بايد داد، و محتمل است كه اخباره كفاره را حمل كنند بر صورتى كه از حال خود داند كه به سبب دست بازى او را منى مى آيد يا بقصد آمدن منى بازى كند و شك نيست كه احوط كفاره است در آمدن منى هر چند عادت نداشته باشد و بقصد استمنا نكند

[كذب بر خدا و رسول ]

(و فى رواية منصور بن يونس عن ابى بصير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّ الكذب على اللَّه و على رسوله و على الائمّة صلوات اللَّه عليهم يفطر الصّائم) و در موثق از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه دروغ بستن بر خدا و بر رسول و بر ائمه هدى صلوات اللَّه عليه روزه را باطل مى كند و صدوق بعضى از حديث را نقل بالمعنى كرده است چون كلينى و شيخ همين حديث را از منصور از ابو بصير روايت كرده اند كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه

دروغ وضو را مى شكند و روزه را باطل مى كند پس من عرض نمودم كه ما همه هلاك شديم كه نمازها همه باطل است و روزها باطل حضرت فرمودند كه مطلق دروغ مراد من نيست بلكه دروغ بر خدا و رسول و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم مراد است و قريب باين است موثقه سماعه و ظاهر اين دو حديث آنست كه هم چنان كه افترا بر خدا و رسول سبب نقص كمال وضوست هم چنين سبب نقص كمال صوم است و شكى نيست در آن كه اين كذب از اعظم كباير است و در روزه اعظم خواهد بود بنا بر اين هميشه خصوصا در صوم احتياط لازمست كه غير مجتهد تفسير قرآن و حديث نكند و مسأله از پيش خود نگويند و مجتهد نيز نهايت احتياط كند در گفتن مسايل و تفاسير.

[روزه چشم و گوش ]

(و روى محمّد بن مسلم عنه صلوات اللَّه عليه انّه قال اذا صمت فليصم سمعك و بصرك و شعرك و جلدك و عدّد اشياء غير هذا و قال لا يكون يوم صومك كيوم فطرك) و در قوى كالصحيح و حسن كالصحيح و در صحيح منقول است از

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 364

محمد كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه روزه گيرى بايد كه گوش تو نيز روزه باشد از شنيدن غيبت و بهتان و سازها و غنا و امثال اينها بلكه از هر چه فايده اخروى بر شنيدن آن نباشد و هم چنين روزه باشد چشمت از هر حرامى بلكه از هر مباحى نيز و مو و پوست تو به بدن نامحرم نرسد و غير اين اعضا را نيز

شمردند، و فرمودند كه مى بايد كه روز روزه ات مانند روز عدم روزه نباشد به آن كه مطلق منهيات و مكروهات و مباحات نيز از تو صادق نشود و كل روز را صرف طاعت و عبادت الهى كنى بلكه كل شب را نيز.

[جماع در صوم ]

(و قال النّبيّ صلّى اللَّه عليه و اله انّ اللَّه تبارك و تعالى كره لي ستّ خصال و كرهتهنّ للأوصياء من ولدى و اتباعهم من بعدى احدها الرّفث فى الصّوم) و در موثق از آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله منقول است كه خداوند عالميان نخواست كه من شش چيز را به جا آرم و من نيز كراهت دارم كه اوصياء من كه فرزندان منند و شيعيان ايشان بعد از من اين كارها را بكنند يا يكى از آنها را بفعل آورند و يكى از آن شش جماع است يا فحش گفتن در حالت صوم، و سه مرتبه قبل از اين نيز گذشت در ابواب طهارت و صلاة و زكات بتمامها و در اينجا اكتفا به خصلتى كرد كه مناسب اين مقام بود و اگر مراد از رفث جماع باشد ترك آن جزو حقيقت صوم است و اگر فحش باشد تركش از مكملاتست اگر چه فى نفسه ترك آن واجبست و فحش گفتن حرام است.

[روزه سكوت ]

(و روى ابو بصير عن الصّادق صلوات اللَّه عليه انّه قال انّ الصيام ليس من الطّعام و الشّراب وحده انّ مريم قالت إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً اى صمتا فاحفظوا ألسنتكم و غضّوا ابصاركم و لا تحاسدوا و لا

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 365

تنازعوا فانّ الحسد ياكل الايمان كما تاكل النّار الحطب) و در موثق منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه روزه از خوردن و آشاميدن نيست و بس، نمى بينى كه حضرت مريم فرمودند كه من از جهة حق سبحانه و تعالى نذر كرده ام روزه را يعنى خاموشى را پس حفظ كنيد زبانهاى خود را و به پوشانيد

چشمهاى خود را و حسد و رشك يكدگر را مبريد و با هم منازعه و جدال مكنيد به درستى كه حسد ايمان را را باطل مى كند چنانكه آتش هيمه را و استشهادى كه به آيه فرمودند به اعتبار اين است كه اگر چه در اين امت روزه خاموشى كه در بنى اسرائيل بود نيست اما خاموشى در روزه از ما لا يعنى و لا طايل و بى هده هست و دليل حسد از جهة حسد است يا از جهة حسد و نزاع هر دو به اعتبار آن كه غالب اوقات نزاعها از حسد بهم مى رسد و يا به اعتبار آن كه حسدى كه در ضمير است سبب زوال ايمان است منازعه كه در زبان و سنان باشد چگونه خواهد بود.

[ماه رمضان و استغفار و دعا]

(و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه عليكم فى شهر رمضان بكثرة الاستغفار و الدّعاء فامّا الدّعاء فيدفع البلاء عنكم و امّا الاستغفار فتمحى به ذنوبكم) و در قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه بر شما باد در ماه رمضان به بسيارى استغفار و دعا اما دعا پس آن دفع مى كند بلاها را از شما و اما استغفار و طلب مغفرت سبب محو شدن گناهان شماست و به همين سند از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه چون ماه رمضان مى شد سخن نمى فرمودند مگر دعا و تسبيح و استغفار و تكبير را و در وقت افطار مى گفتند كه خداوندا اگر خواهى كه بكنى

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 366

مى توانى كرد يعنى اگر خواهى كه بيامرزى و رحم كنى خداوندى و مى توانى كرد.

[شعر مخوان در ماه رمضان ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه لا تنشد الشعر بليل و لا تنشده فى شهر رمضان بليل و لا نهار فقال له اسماعيل يا ابتاه و ان كان فينا قال و ان كان فينا) و در صحيح و حسن كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه شعر مخوان در شب و شعر مخوان در ماه رمضان در شب و روز پس اسماعيل پسر آن حضرت گفت كه اى پدر بزرگوار اگر چه شعر در مدح ما باشد كراهت دارد حضرت فرمودند كه اگر چه در مدح ما باشد.

و در صحيح از حماد منقولست كه گفت شنيدم كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مكروهست خواندن شعر روزه دار و محرم را در حرم و در روز جمعه و در

هر شبى نيز مكروهست حماد گفت عرض نمودم كه اگر چه شعر حق باشد حضرت فرمودند كه اگر چه شعر راست باشد.

[هر بنده كه روزه باشد و او را دشنام دهند]

(و قال النّبيّ صلّى اللَّه عليه و اله ما من عبد صائم يشتم فيقول انّي صائم سلام عليك لا اشتمك كما تشتمنى قال الرّب تبارك و تعالى استجار عبدى بالصّوم من شرّ عبدى قد اجرته من النّار) و كالصحيح منقول است كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر بنده كه روزه باشد و او را دشنام دهند او با خود گويد يا به او گويد كه من ترا دشنام نمى دهم چنانكه مرا دشنام دادى و به او سلام كند در عوض دشنام البته حق سبحانه و تعالى فرمايد كه اين بنده در پناه روزه من در آمد از شر بنده من و در بعضى نسخ شتم به جاى شر است يعنى از دشنام دادن بنده من: من او را از آتش جهنم در پناه خود در آوردم و در موثق سكونى به همين نحو است و در آخرش

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 367

چنين است كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه اين بنده را از آتش جهنم من امان دهيد و او را به بهشت من درآوريد.

(و سمع رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله امرأة تسبّ جارية لها و هى صائمة فدعا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله بطعام فقال لها كلى فقال انّي صائمة فقال كيف تكونين صائمة و قد سببت جاريتك انّ الصّوم ليس من الطّعام و الشّراب فقط) و كالصحيح منقول است از جراح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد

المرسلين صلى اللَّه عليه شنيدند كه زنى كنيز خود را دشنام مى داد آن زن روزه بود پس حضرت فرمودند كه تا طعامى آوردند و به آن زن فرمودند كه بخور آن زن گفت من روزه ام حضرت فرمودند كه چگونه روزه و حال آن كه كنيزك خود را دشنام دادى به درستى كه روزه همين از خوردن و آشاميدن نيست و بس.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اذا صمت فليصم سمعك و بصرك من الحرام و القبيح ودع المراء و اذى الخادم و ليكن عليك و قار الصّائم و لا تجعل يوم صومك كيوم فطرك) و اين حديث تتمه حديث سابق است چنانكه در كافى است و چون جراح شنيد كه حضرت جزو اول را از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله روايت فرمودند گفت قال و قال و چون قال اول از قلم نساخ افتاده است متوهم مى شود كه حديث ديگر باشد و حديث اول باين تتمه تمامتر است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه روزه گيرى پس بايد كه گوش و چشمت روزه باشند از حرام و قبيح و ترك مكن مجادله را اگر چه در مسائل علمى

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 368

باشد، و ترك كن آزار خدمتكار را و بايد كه بر تو باشد آرام روزه داران يا آرام روزه به آن كه به ياد خدا باشى و از جا در نيايى به سبب مجادله، و مگردان روز صومت را مثل روز افطارت بلكه در روز صوم ظاهر باشد كه روزه و به ياد خداوندى يا آن كه مطلقا روز صومت مانند روز افطار نباشد به آن كه

جميع اعضا و جوارحت از جميع محرمات و مكروهات و مباحات روزه باشند و هر يك به شغلى كه از جهة آن مخلوق شده اند مشغول باشند.

[حجامت روزه دار]

(و لا باس ان يحتجم الصّائم فى شهر رمضان كذلك رواه الحلبيّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال انّا اذا اردنا ان نحتجم فى شهر رمضان احتجمنا باللّيل قال و سألته أ يحتجم الصّائم قال انّي أتخوّف عليه ما يتخوّف به على نفسه قال قلت ما ذا يتخوّف عليه قال الغشي او تثور به مرّة قلت أ رأيت ان قوى على ذلك و لم يخش شيئا قال نعم ان شاء) و باكى نيست كه صايم حجامت كند در ماه رمضان چنانكه روايت كرده اند از حلبى به اسانيد صحيحه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه ما مى خواهيم كه حجامت كنيم در شب حجامت مى كنيم حلبى گفت كه باز از آن حضرت سؤال كردم كه آيا صايم حجامت مى تواند كرد حضرت فرمودند كه من بر او مى ترسم از چيزى كه او بر خود از آن چيز مى ترسد عرض نمودم كه او از چه چيز بر خود مى ترسد حضرت فرمودند كه از آن كه غش كند و بى خود شود يا غلبه كند صفرا و سودا و بنا بر نسخه از آن كه غش كند به سبب حركت صفرا يا سودا عرض نمودم كه چه مى فرماييد هر گاه قوت بر حجامت كردن داشته باشد و خوف چيزى از اينها نداشته باشد حجامت مى تواند كرد

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 369

فرمودند كه بلى اگر خواهد يعنى ضرور شود و در تهذيب إن شاء اللَّه است و ظاهرا

از قلم نساخ لفظ جلاله زياده شده باشد.

(و كان امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه يكره ان يحتجم الصّائم خشية ان يغشى عليه فيفطر) و منقول است كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه مكروهست كه صائم حجامت كند مبادا غش كند و بايدش خوردن و يا خورانيدن و در صحيح از عبد اللَّه بن سنان منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه صايم حجامت كند مگر در ماه رمضان كه خوف اين هست كه ضرر عظيم به او رسد و ما اگر خواهيم كه حجامت كنيم در شب حجامت مى كنيم.

و منقولست در صحيح از سعيد كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه صايم حجامت مى تواند كرد فرمودند كه باكى نيست مگر خوف ضعف داشته باشد و به همين مضمون است حسنه حسين از آن حضرت صلوات اللَّه عليه.

و در صحيح از قداح منقول است كه آن حضرت از پدرش صلوات اللَّه عليهما روايت فرمودند كه سه چيز است كه روزه را باطل نمى كند و آن قى و احتلام و حجامت است و حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله حجامت فرمودند در صوم و آن حضرت مى فرمودند كه باكى نيست سرمه و غير آن را در چشم كشيدن در حال صوم و احاديث بسيار در اين باب وارد شده است بى معارض و حجام را نيز مكروهست حجامت كردن چون خوف آن هست كه خون به حلقش رود و از مجموع اين اخبار ظاهر شد كه حجامت كردن اگر سبب

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 370

ضعف و غش شود و ضرور نباشد

مكروهست و بدون خوف جايز است و اگر در شب كنند بهتر است و اگر ضرور شود در هر وقتى جايز است با ضرورت.

[سرمه كشيدن روزه دار]

(و لا باس ان يكتحل الصّائم بكحل فيه مسك و لا باس ان يكتحل بالحضض) و باكى نيست صايم را كه در چشم كشد داروئى را كه مشك داشته باشد و باكى نيست كه حضض مكى را در چشم كشد.

و كالصحيح منقولست از حسين كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه دارو بچشم مى توانم كشيد هر گاه مشك داشته باشد در روزه حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و در صحيح از محمد منقولست كه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه از سرمه كشيدن صايم فرمودند كه باكى نيست سرمه خوردنى و آشاميدنى نيست يعنى اگر چه به حلق رود ضرر ندارد.

و كالصحيح منقولست از عبد اللَّه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از سرمه روزه دار فرمودند كه باكى نيست زيرا كه طعامى نيست كه او را بخورند.

و در صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه باكى نيست سرمه و دارو كشيدن صايم را.

و اما آن چه وارد شده است در صحيح از سعد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه از كسى كه در ماه رمضان درد چشم داشته باشد آيا در روزه دار و مى تواند پاشيد بچشمش كه روزه باشد حضرت فرمودند كه هر گاه افطار كند دارو را مى پاشد يعنى مى بايد كه افطار كند و به پاشد چون عامه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 371

در مرض و

سفر روزه مى گيرند و اكثر اين سؤالها از آن حضرت در خراسان واقع مى شد و هميشه مجلس آن حضرت صلوات اللَّه عليه پر بود از علماء اهل سنت حضرت به عنوانى جواب مى فرمايند كه سنيان موافق مذهب خود بفهمند و شيعيان موافق مذهب ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم، و محتمل است كه مراد اين باشد كه در شب دارو بر چشم كند استحبابا و در صحيح از حلبى منقولست كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه از شخصى كه سرمه يا دارو كشد يا در حال صوم حضرت فرمودند كه نه مى ترسم كه داخل شود در سرش و قريب باين موثقه ابن فضال، و اين اخبار را حمل كرده اند بر آن كه دارو مشك يا چدروا داشته باشد كه مزه اينها زود به حلق مى رسد و مع هذا مكروه است چون علم نداريم كه عين آنها به حلق مى رسد چنانكه مجربست كه شحم حنظل را اگر بر كف پا مالند در همان ساعت مزه تلخى در دهن بهم مى رسد و بر تقديرى كه عين آن نيز برسد در احاديث سابق گذشت كه قصور ندارد خوردنى نيست.

و در موثق كالصحيح از سماعه منقولست كه گفت از آن حضرت سؤال كردم از سرمه كشيدن صايم حضرت فرمودند كه هر گاه دارو مشك نداشته باشد و مزه آن در حلق ظاهر نشود باكى نيست.

و در صحيح از احدهما صلوات اللَّه عليهما منقولست كه از آن حضرت پرسيدند از زنى كه سرمه كشد در روزه حضرت فرمودند كه هر گاه مزه سرمه و دارو را در حلق نيابد باكى نيست.

[مسواك زدن روزه دار]

(و لا باس بان يستاك

بالماء او بالعود الرّطب يجد طعمه أيّ النّهار شاء) و باكى نيست كه مسواك كند به آب و به چوب تر كه مزه آن را در دهان يابد در

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 372

هر وقتى كه خواهد از روز پيش از ظهر و بعد از ظهر و بعضى مكروه مى دانند مسواك كردن بعد از ظهر را به آب و چوب تر چون بعد از ظهر يبوست غالب است در دهن و رطوبت آب و چوب تر را جذب مى كند و حق آنست كه بر تقديرى كه جذب كند نيز ضرر ندارد چون خلافى نيست كه بعد از ظهر مضمضه و استنشاق سنت است و كراهت ندارد با آن كه جذب آب در آن بيشتر است.

چنانكه منقول است بدو سند صحيح از حلبى كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه آيا صايم مسواك به آب و به چوب تر مى تواند كرد حضرت فرمودند كه بلى در هر وقتى كه خواهد از روز مسواك مى تواند كرد.

و در صحيح از ابن سنان و در صحيح ابو بصير و در صحيح حلبى و در موثق كالصحيح از محمد بن مسلم منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه صايم مسواك مى تواند كرد در هر وقتى كه خواهد از روز.

و در صحيح و حسن كالصحيح و چند موثق كالصحيح منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مسواك نكند به چوب تر و حمل كرده اند بر كراهت مسواك كردن به آن بعد از زوال يا در صورتى كه رطوبت آن به حلق رود.

چنانكه در حسن كالصحيح از ابن سنان

منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مكروهست صايم را كه مسواك كند به مسواكى كه تر باشد و فرمودند كه باكى نيست كه مسواك را تر كنند و بيفشانند تا هيچ رطوبت در آن نماند.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 373

و كالصحيح منقول است كه بعضى از همنشينان حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه از آن حضرت سؤال نمودند از مسواك در ماه رمضان حضرت فرمودند كه جايز است، بعضى عرض نمودند كه رطوبت مسواك به حلق يا به اندرون مى رود حضرت فرمودند كه رطوبت آب مضمضه بيشتر از رطوبت مسواكست و اگر كسى گويد كه مضمضه سنت است مسواك نيز سنت است و جبرئيل آن را از جهة حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله آورد.

[آروغى كه بى اختيار بالا آيد]

(و روى العلا عن محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه سئل عن القلس أ يفطر الصّائم فقال لا) و بده سند صحيح و دو موثق كالصحيح منقول است كه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از آروغى كه از حلق بى اختيار بالا آيد آيا روزه را باطل مى كند حضرت فرمودند كه نه و هم چنين باطل نمى كند قى هر گاه بى اختيار اين كس شود و بر اين مضمون احاديث صحيحه و احاديث موثقه كالصحيحه منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه.

[مضمضه و استنشاق صايم ]

(و لا باس بالمضمضة و الاستنشاق للصّائم) و باكى نيست در مضمضه و استنشاق صايم را اگر از جهة وضو باشد بى دغدغه خواه وضو از براى نماز واجب باشد يا از جهة نماز سنت و اگر به حلق جهد آب بى اختيار او يا از روى نسيان پس اگر در وضوى واجب باشد بى دغدغه قضا نمى بايد كرد و اگر از جهة نماز سنت ب 4 اشد مشهور آنست كه قضا نمى كند روزه را.

و در صحيحه حلبى وارد شده است كه قضا مى كند و علما حمل كرده اند آن را بر استحباب و احوط قضاست.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 374

و در موثق از عمار منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه مضمضه كند و آب به حلقش فرو رود و روزه باشد حضرت فرمودند كه بر او چيزى نيست عرض كردم كه اگر مرتبه ديگر مضمضه كند و آب به حلقش جهد فرمودند كه بر او چيزى نيست كه گفتم اگر مرتبه سيم بكند

حضرت فرمودند كه بد كرده است چون تجربه شد او را كه آب به حلقش مى جهد و بر او چيزى نيست.

(فاذا تمضمض و استنشق فلا يبلغ ريقه حتّى يبزق ثلثا) و كالصحيح منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه صايم مضمضه كند آب دهن را فرو نبرد تا سه مرتبه نيندازد و ظاهرا لفظ و استنشق از سهو قلم زياده شده باشد چون در حديث نيست و آب دهن را مدخلى در آن نيست و مشهور آنست كه بر سبيل استحباب است و احوط آنست كه سه مرتبه بيندازد و اقلا يك مرتبه بيندازد و ظاهر اكثر آنست كه ريختن آب مضمضه كافى است و شيخ نقل كرده است كه در روايتى وارد شده است كه يك مرتبه آب دهن را بيندازد.

(و ان تمضمض فدخل الماء حلقه فان كان ذلك لوضوء الصّلاة فلا قضاء عليه) و اگر مضمضه كند و آب به حلقش رود بى اختيار يا سهوا پس اگر مضمضه از جهة وضوى نماز باشد بر او قضا واجب نيست چنانكه ظاهر حديث سماعه است كه خواهد آمد.

و در صحيح از حماد منقول است كه او از شخصى روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه پرسيدند كه صايم مضمضه و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 375

استنشاق مى كند فرمودند بلى و ليكن مبالغه نكند يعنى در استنشاق به آن كه بالا كشد به حلقش رود و حق آنست كه اين اخبار مطلق است.

و در صحيح و در حسن كالصحيح منقول است از حماد و حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در صائمى

كه وضو سازد از جهة نماز و آب به حلقش رود حضرت فرمودند كه اگر وضوى او از جهة نماز واجب باشد بر او چيزى نيست و اگر از جهة نماز سنت باشد پس بر اوست قضا و كالصحيح منقول است از يونس به همين مضمون پس احتياط در قضاست البته.

(و سال سماعة بن مهران ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن رجل عبث بالماء يتمضمض به من عطش فدخل حلقه قال عليه قضاؤه فان كان فى وضوء فلا باس به قال و سألته عن القى فى شهر رمضان قال ان كان شى ء يذرعه فلا باس و ان كان شى ء يكره عليه نفسه فقد افطر و عليه القضاء) و در موثق از سماعه منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه بازى كند با آب و مضمضه به آن كند از جهة رفع تشنگى كه آب به حلقش جهد حضرت فرمودند كه بر اوست كه قضا كند آن روز را يعنى بگيرد آن روز را و قضا كند و اگر آب را از جهة مضمضه وضو در دهن كند باكى نيست و غالب آنست كه در روز وضو از جهة نماز واجب مى كند پس حمل بر وضوى واجب كردن بعيد نيست، سماعه گفت كه ديگر سؤال كردم از آن حضرت از قى در ماه رمضان حضرت فرمودند كه اگر خود بيايد باكى نيست و اگر خود را بقى دارد روزه اش را باطل كرده است و واجبست كه آن را بگيرد و قضاى آن را به جا آورد و بر اين مضمون احاديث صحيحه گذشت.

[حقنه كردن صائم ]

(و سال

احمد بن محمّد بن ابى نصر البزنطىّ ابا الحسن الرّضا صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يحتقن يكون به العلّة فى شهر رمضان فقال الصّائم لا يجوز له ان يحتقن) و به بيست سند صحيح و كالصحيح منقول است از بزنطى كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه مرضى داشته باشد در ماه رمضان و خواهد كه حقنه كند فرمودند كه صايم را جايز نيست كه حقنه كند چون حقنه با صوم جمع نمى شود بلكه مى بايد افطار كند اگر چه به حقنه باشد، و ظاهر اطلاق حقنه منصرف مى شود به مايع و بر تقديرى كه بر جامد نيز اطلاق كنند در اين حديث حمل بر مايع مى بايد كرد جمعا بين الاخبار.

چنانكه مرويست بهشت سند صحيح از على بن جعفر كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليهما از مرد و زن كه مى توانند شاف برداشتن در وقتى كه روزه باشند حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و در موثق كالصحيح منقولست از حسن بن على بن فضال كه عريضه نوشتم به خدمت حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه در برداشتن شاف و غير آن از پيش يا از پس در صوم حضرت فرمودند بخط مبارك خود كه باكى نيست در جامد و از اين باب است جمعى كه ترياك خورند گاه هست كه سحر خوابشان مى برد و بعد از صبح بيدار مى شوند ظاهرا ترياك را اگر شاف كنند و بردارند نفع مى كند ايشان را.

[جايز نيست صايم را كه روغن و شير در بينى چكاند]

(و لا يجوز للصّائم ان يستعط) و جايز نيست صايم را كه سعوط كند و در بينى چكاند روغن و شير و

لوامع صاحبقرانى،

ج 6، ص: 377

غير اينها را و اين عبارت فقه رضويست و ممكن است كه مراد هر دو كراهت باشد يا اگر سعوط به حلق رود خصوصا هر گاه ماكول عادى باشد مفطر باشد.

و در حديث موثق كالصحيح از ليث و موثق غياث از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه مكروهست سعوط.

[باكى نيست در چكانيدن دوا در گوش صايم ]

(و لا باس ان يصبّ الدّواء فى اذنه) يعنى باكى نيست در چكانيدن دوا در گوش صايم و بر اين مضمون حديث صحيح و حسن كالصحيح و موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است و خلافى نيست در عدم فساد صوم به آن.

[باكى نيست كه روزه دار دانه به دهن بچه كبوتر كند]

(و لا باس ان يزقّ الفرخ و يمضغ الخبز للرّضيع من غير ان يبلع شيئا) و باكى نيست كه روزه دار دانه به دهن كبوتر بچه كند و يا بخايد نان را از جهة طفل شيرخواره كه به خوردن در آمده باشد بى آن كه چيزى از اينها را عمدا فرو برد و اين مضمون عبارت فقه رضويست.

و در صحيح از حماد منقولست كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند از صائمى كه دوا در گوش او كنند حضرت فرمودند كه بلى مى توان كرد و مرق مى تواند چشيد كه نمك طعام را بيابد و دانه بخورد جوجه مى تواند داد.

و در صحيح از حلبى منقولست كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه پرسيدند از زنى كه روزه باشد و نمك آش را چشد فرمودند كه باكى نيست پرسيدند كه زنى بچه دارد نان را مى تواند خائيدن و بخورد او دادن حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 378

فرمودند كه باكى نيست و بخورد مرغان نيز مى تواند داد اگر چه روزه باشد و ظاهر آنست كه مطلقا به دهن تواند كرد اگر چه عبث باشد و ليكن اگر از جهة ضرورت باشد و به حلقش رود بى اختيار او قضاء نمى بايد كرد و اگر عبث باشد مشهور وجوب قضاست.

و در صحيح از على بن جعفر منقول است كه گفت

سؤال كردم از برادرم حضرت موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما از صائمى كه طعام و شربت را در دهن كند و مزه آن را در حلقش يابد حضرت فرمودند كه در دهن به عبث نكند عرض كردم كه اگر كرده باشد چه مى بايد كرد فرمودند كه بر او چيزى نيست و ديگر چنين نكند.

و در قوى از ابو بصير منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه صايم مصطكى و امثال آن را مى تواند خائيدن فرمودند كه بلى اگر خواهد و محمولست بر آن كه آب آن را بيندازد چون منقول است در صحيح از محمد كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اى محمد زنهار كه در صوم مصطكى مى خاييد كه من امروز روزه بودم و خائيدم و يافتم كه مزه پس مى دهد باب دهن.

و در حسن كالصحيح منقول است كه از حلبى كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه صايم مى تواند خائيدن مصطكى را حضرت فرمودند كه نه و اين هر دو محمولند هر دو بر آن كه آب آن را فرو برند و بر كراهت يا در صورتى كه جزم داشته باشيم كه اجزا از آن جدا شده باشد چنانكه در اول خائيدن اجزا از آن جدا مى شود و يا بر آن كه خائيدن عبث باشد.

چنانكه در صحيح از سعيد منقولست كه گفت از آن حضرت سؤال كردم

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 379

از صايم كه مى تواند كه چيزى را بچشد و فرو نبرد فرمودند كه نه با آن كه خوف متهم شدن نيز هست كه روزه نيست و سبب

غيبت جمعى نيز مى شود و هر دو بد است با آن كه حرمت روزه را نداشته است.

[باكى نيست بوى خوش را در صوم ]

(و لا باس بان يشمّ الطيب الّا المسحوق منه فانّه يصعد إلى دماغه) و اين عبارت فقه رضويست كه باكى نيست كه در صوم بوى خوش را ببويند مگر بوى خوشى باشد كه ساييده باشند آن را مانند عبير و مشك كه به دماغ مى روند و محتمل است كه مراد صدوق نيز كراهت بوييدن ساييده باشد چون خوردن بر آن صادق نمى آيد.

و در موثق كالصحيح منقول است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كراهت داشتند كه صايم بوى خوش كند به مشك و ظاهرا به اعتبار آنست كه غالبا مشك مانند عبير است و به حلق مى رود و ظاهرا امثال اينها را بوييدن مكروه باشد اگر چه احوط آنست كه هيچ جزوى داخل هيچ عضوى نشود و اللَّه تعالى يعلم.

[باكى نيست كه طباخ مرق طعام را از زبانش بچشد]

(و لا باس بان يذوق الطّبّاخ المرق و هو صائم بلسانه من غير ان يبلعه ليعرف حلوه من حامضه) عبارت فقه رضويست كه باكى نيست كه طباخ مرق طعام را از زبانش بچشد و روزه باشد بى آن كه فرو برد تا بداند شيرينى را از ترشى و اين زيادتى از صدوق است از ليعرف تا به آخر و غرضش اينست كه لازم نيست كه از جهة نمك بچشد تا جايز باشد بلكه هر مطلبى كه داشته باشد مى تواند چشيد چنانكه در صحيح حلبى و موثق كالصحيح محمد بن مسلم و غير آن نيز منقولست از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما كه فرمودند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 380

در روزه مرد و زن مزه طعام را مى تواند چشيد.

[انگشترى را در دهان مى تواند بگيرد]

(و روى عن منصور بن حازم انّه قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه الرّجل يجعل النّواة فى فيه و هو صائم قال لا قلت فيجعل الخاتم قال نعم) و در حسن كالصحيح بلكه در صحيح منقولست از منصور كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آدمى هسته خرما را در دهن مى تواند گذاشت كه بمكد از جهت رفع تشنگى در روزه حضرت فرمودند كه نه عرض نمودند كه انگشترى را در دهان مى تواند گرفت فرمودند كه بلى و ظاهرا هسته مكروه باشد چون احتمال آن دارد كه چيزى از آن جدا شود بخلاف انگشتر اما اگر جزوى داشته باشد از خرما يا غير آن و آن را فرو برد روزه باطل مى شود و اين حديث را حمل بر آن مى توان كرد.

و در صحيح ابن

سنان منقول است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه در شخصى كه تشنه شود در ماه رمضان حضرت فرمودند كه باكى نيست كه انگشتر را از جهة رفع تشنگى بمكد.

و كالصحيح از يونس منقول است كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه صايم اگر انگشتر را در دهان گيرد باكى نيست اما هسته را نگيرد در دهان. و اگر هسته باشد كه اصلا چيزى نداشته باشد ظاهرا ضرر نداشته باشد و ليكن اولى آنست كه در دهان نگيرد مگر آن كه آبش را فرو نبرد و متابعت نص نمودن اولى است هر چند علت ظاهر باشد چون ممكن است كه علتى ديگر باشد و مخفى باشد نزد عقول ضعيفه حتى آن كه اگر علت را بيان كرده باشند مشكل است از آن ماده تجاوز نمودن چون ممكن است كه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 381

خصوص ماده را دخلى در حكم باشد.

[احتلام در رمضان ]

(و من احتلم بالنّهار فى شهر رمضان فليتمّ صيامه و لا قضاء عليه) مضمون فقه رضويست كه هر كه محتلم شود در روز ماه رمضان مى بايد كه آن روزه را تمام كند و بر او واجب نيست كه قضا كند آن روز را و در صحيحه قداح گذشت كه احتلام روزه روزه را فاسد نمى كند.

و در موثق كالصحيح منقول است از ابراهيم ابن عبد الحميد از بعضى از موالى او يعنى حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه از آن حضرت سؤال كردم از احتلام صايم حضرت فرمودند كه هر گاه در روز ماه رمضان محتلم شود خواب نرود تا غسل نكند.

و در موثق از ابن بكير منقول است كه

آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه صايم محتلم شود همان روز را تمام مى كند يعنى احتياج به قضا نيست.

و صدوق كالصحيح از عمر بن يزيد روايت كرده است و طريقش به او صحيح است كه گفت به آن حضرت عرض نمودم كه سبب چيست كه احتلام روزه را باطل نمى كند و جماع باطل مى كند حضرت فرمودند كه جماع باختيار اوست و احتلام بى اختيار او و ظاهرا بول كردن مطلوب باشد از جهة بيرون آمدن بقيه منى و توهم نشود كه استمناست چون در حديثى وارد نشده است كه استمنا نكند تا توهم شود كه بول استمناست بلكه گذشت و خواهد آمد كه دست بازى كرده است و منى آمده است و حضرت فرمودند كه كفاره بده با آن كه دغدغه وجوب استبرا نيز مى شود و بعضى از متفقهه احتياط مى كنند و بول نمى كنند تا شام و بعد از آن بول مى كنند و مرتبه ديگر غسل مى كنند از جهة آن كه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 382

مبادا استبرا استمنا باشد و اينها در كار نيست بلكه دغدغه مى شود كه تشريع باشد اگر قصد وجوب يا استحباب كند و اللَّه تعالى يعلم.

[صايمى كه دندانش را بكند]

(و روى عمّار بن موسى السّاباطىّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى الصّائم ينزع ضرسه قال لا و لا يدمى فمه) و در موثق از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است در صايمى كه دندانش را بكند حضرت فرمودند كه نه و خونين نمى كند دهان خود را يعنى نهى به اعتبار خونين كردن دهان است كه گاه باشد خون به حلق رود و ظاهرش كراهت است اگر صبر توان

كرد و الا مى كند و خون را مى اندازد و فرو نمى برد چون بحسب ظاهر خون خورده است و خون خوردن حرام است اگر چه متيقن نيست كه خون اندرون دهان حرام باشد و احوط آنست كه اگر صبر تواند كرد و نكند چون ظاهر نيست كه نهى از جهة حرمتست و امثال اين نواهى را حكم آن را به عالم تفويض مى بايد كرد به آن كه مى دانم كه ترك مطلوب است و ليكن حرمت و كراهت يا وجوب و استحباب در اوامر معلوم ما نيست و عالم كه معصومانند صلوات اللَّه عليهم اعلمند يا عالمند و ما نمى دانيم

[بوى خوش تحفه روزه دار است ]

(و روى عن الحسن بن راشد انّه قال كان ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه اذا صام تطيّب بالطّيب و يقول الطّيب تحفة الصّائم) و كلينى در صحيح از حسن روايت كرده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه هر گاه روزه مى گرفتند بوى خوش مى فرمودند و مى فرمودند كه بوى خوش تحفه روزه دار است يعنى سبب تخفيف مشقت و محنت اوست يا آن كه چون سنت شده است بوى خوش در صوم گويا حق سبحانه و تعالى بوى خوش را از جهة صايم به تحفه و هديه فرستاده است.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 383

و در صحيح از يونس منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه صايم در اول روز بوى خوش كند عقل او زايل نمى شود يعنى بى دماغ و كج خلق نمى شود و كج خلقى مقدمه ديوانگى است و از جمله بوى خوش است بخورات كه خواهد آمد.

[دخول حمام ]

(و روى العلا عن محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه سئل عن الرّجل يدخل الحمّام و هو صائم فقال لا باس ما لم يخش ضعفا) و به اسانيد متكثره صحيحه منقولست كه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از شخصى كه در روزه به حمام رود حضرت فرمودند كه باكى نيست ما دام كه خوف ضعف نداشته باشد.

و كالصحيح منقول است از ابو بصير كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از شخصى كه در روز روزه به حمام رود حضرت فرمودند كه باكى نيست يعنى اگر خوف ضعف نداشته باشد با آن كه باكى نيست منافات

با كراهت ندارد بلكه مؤيد كراهت است و ظاهر آنست كه با خوف ضعف مكروه باشد مگر خوف غش و امثال آن داشته باشد كه در آن صورت ظاهر حرمتست و اللَّه تعالى يعلم.

[صايم اگر پير باشد و زن را ببوسد]

(و لا باس بالقبلة للصائم للشيخ الكبير فامّا الشّابّ الشّبق فلا فانّه لا يؤمن ان يسبقه شهوته) و باكى نيست كه صايم اگر پير باشد زن را ببوسد اما جوانى كه بى تاب باشد نبوسد زيرا كه ايمن نمى توان بود كه بسيار است كه شهوت او سبقت مى كند بر او يعنى انزالش مى شود و استمناست يا به جماع مى افتد.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 384

و منقول است در صحيح از منصور بن حازم كه به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه چه مى فرماييد در صائمى كه ببوسد زن يا كنيز خود را حضرت فرمودند كه مرد پير مانند من و ترا باكى نيست اما جوانى كه بى تاب باشد و گرسنه جماع باشد نه زيرا كه از او ايمن نمى توان بود و بوسيدن برادر جماع است.

و در صحيح از حلبى منقول است كه از آن حضرت صلوات اللَّه پرسيدند از مردى كه دست بازى كند با زنش آيا روزه ايشان باطل مى شود يا كمالش مى رود حضرت فرمودند كه مكروهست اينها مرد جوان را كه مبادا منى او بيايد.

و در صحيح از زراره منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بوسيدن زنان روزه را باطل نمى كند.

و در موثق از ابو بصير منقول است كه به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه روزه دار مى تواند بوسيدن حضرت فرمودند كه بلى و زبانش را مى تواند داد

به زنش كه بمكد.

(و قد سئل النّبيّ صلّى اللَّه عليه و اله عن الرّجل يقبّل امرأته و هو صائم قال هل هى الّا ريحانة يشمّها و افضل من ذلك ان يتنزّه الصّائم عن القبلة فقد قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه أ ما يستحيى احدكم ان لا يصبر يوما إلى اللّيل انّه كان يقال انّ بدء القتال اللّطام) و حال آن كه از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله پرسيدند از شخصى كه در روزه زن خود را ببوسد حضرت فرمودند كه آيا هست مانند كلى كه آن را بو كند يعنى مى تواند بوسيدن چنانكه مى تواند بوييدن و چنانكه بوييدن مكروه است هم چنين بوسيدن مكروهست، و بهتر آنست كه خود را باز

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 385

دارد روزه دار از بوسيدن به درستى كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه آيا شرم نمى كنند كه صبر نكنند يك روز تا شب يا آيا شرم نمى كنند از روزه به آن كه صبر كنند يك روز تا شب و زنان را نبوسند و شب هر كار خواهند كنند با آن كه غالب اوقات بوسيدن زنان منجر مى شود به جماع كه روزه هر دو باطل شود و قضا بايد كرد با كفاره چنانكه مشهور است كه ابتداى كشتن سيلى زدنست بر هم و از سيلى به مشت مى رسد و مرتبه مرتبه به كشتن مى رسد هم چنين بوسيدن به جماع مى كشاند و اكثرش عبارت فقه رضويست و مضمونش تمام در آن هست و احاديث گذشت در اين معانى.

و در موثق از سماعه وارد است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه

از بوسيدن در روزه ماه رمضان آيا باطل مى كند روزه را حضرت فرمودند كه نه.

و در موثق كالصحيح منقول است از اصبغ كه گفت شخصى به خدمت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه آمد و عرض نمود كه يا امير المؤمنين در روزه زن را مى توانم بوسيدن حضرت فرمودند كه حفظ روزه كن و ضبط كن خود را از مقدمات فساد روزه به درستى كه ابتداى كشش [كشتن ظ] طپانچه زدنست.

و در موثق كالصحيح منقولست از زراره و محمد بن مسلم كه سؤال كردند از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه آيا صايم دست يا بدن به بدن زنان مى تواند رسانيدن يا بوسه مى تواند كرد در ماه رمضان حضرت فرمودند كه من بر او مى ترسم بايد كه خود را ضبط كند مگر آن كه خاطرش جمع باشد كه منى از او نمى آيد به سبب دست بازى و بوسه و به جماع نمى رسد مثل آن كه پير

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 386

باشد يا مانند آن

[تماس با زنان ]

(و لو انّ رجلا لصق بأهله فى شهر رمضان فادفق كان عليه عتق رقبة) عبارت فقه است كه اگر شخصى بچسبد به اهلش يعنى بدن خود را برهنه به بدن او رساند در ماه رمضان و منى بيايد از او بر اوست كه بنده آزاد كند.

و منقول است در صحيح از عبد الرحمن كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه عبث كند با زنش و ظاهرا مراد از عبث افعالى است كه غالبا سبب منى مى شود و مانند وطى در دبر يا در ميان رانها از پيش يا از پس هر دو

برهنه باشند و بهم چسبند در ماه رمضان تا او را منى بيايد حضرت فرمودند كه بر اوست كفاره مانند كفاره كسى كه در روزه با اهل خود جماع كند.

و در صحيح از عبد الرحمن منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از كسى كه عبث كند با اهلش در ماه رمضان تا آن كه منى بيايد ايشان را بى آن كه جماع كرده باشند حضرت فرمودند كه بر هر يك از مرد و زن كفاره كسى است كه با اهلش جماع كند و به چند سند صحيح ديگر از عبد الرحمن به همين نحو وارد است.

و در موثق كالصحيح از سماعه منقول است كه گفت از آن حضرت سؤال كردم از شخصى كه به اهل خود چسبد و از او منى بيايد حضرت فرمودند كه بر اوست كه شصت مسكين را طعام دهد هر مسكينى را مدّى و از اين اخبار ظاهر شد كه هر گاه عملى كند كه بحسب غالب سبب آمدن منى باشد و منى بيايد كفاره مى بايد داد و ظاهر مى شود كه حرام نباشد و سبب كفاره باشد و استبعادى ندارد چنانكه در بقاء بر جنابت نيز خواهد آمد و اكثر علماء حمل كرده اند

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 387

عبارت حتى يمنى را بر آن كه قصد او آمدن منى باشد تا استمناء باشد و اظهر آنست كه لازم نيست كه اين قصد داشته باشد و مع هذا ممكن است كه حمل كنيم بر استحباب كفاره.

و منقولست كالصحيح از ابو بصير به چند سند كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه

از شخصى كه سخن كند با زن خود در روزه در ماه رمضان و منى بيايد از او حضرت فرمود كه باكى نيست و ظاهرش آنست كه چون متعارف نمى باشد كه از سخن گفتن منى بيايد فرمودند كه باكى نيست.

(و سال رفاعة بن موسى ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن رجل لامس جاريته فى شهر رمضان فامذى قال ان كان حراما فليستغفر اللَّه استغفار من لا يعود ابدا و يصوم يوما مكان يوم) شيخ طوسى بدو سند صحيح ديگر همين حديث را روايت كرده است با زيادتى (و ان كان من حلال فليستغفر اللَّه و لا يعود و يصوم يوما مكان يوم) و در صحيح منقولست از رفاعه كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه با كنيزى يا كنيز خود دست بازى كند در ماه رمضان و از او بيايد مذى حضرت فرمودند كه اگر با كنيز مردمان باشد يا با زن اجنبيه يا پسر باشد كه حرام باشد دست بازى با او در غير صوم پس واجب است كه توبه كند و طلب مغفرت كند به استغفار و توبه كه هرگز به آن بازگشت نكند و يك روز روزه مى دارد بدل از اين روز و بنا بر نسخهاى شيخ و اگر دست بازى حلال باشد

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 388

پس مى بايد كه طلب مغفرت و توبه كند و اين روز را بگيرد و قضا كند و بعد از نقل حديث گفته است كه اين حديث شاذ و نادر است و مخالف فتاواى جميع مشايخ ماست و گويا راوى سهو كرده است در جزو آخر چون فرق كرده است

ميان حلال و حرام و فرق نكرده است كه در حلال استغفار و قضا را ذكر كرده است و در موضعى ديگر هر دو را حمل بر استحباب كرده است و گفته است كه از جهة آن كه امذا موجب قضا نيست و ممكن است كه در واقع حضرت داند كه راوى سهو كرده است در گفتن أمذى بدل از امنى و حضرت موافق مطلب او جواب داده باشد و استغفار دويم محمول باشد بر استحباب و محتمل است كه رفاعه درست نقل كرده باشد مثل صدوق چون مصنف از اصل رفاعه روايت كرده است بى زيادتى و بعضى از روات سهو كرده باشند در نقل زيادتى و ليكن بعيد است و اظهر آنست كه صدوق چون ديده است كه زايد است آن را نقل نكرده است و شيخ دو حديث از ابو بصير روايت كرده است كه در طريق هر دو قاسم جوهرى است كه حسين بن سعيد از او روايت كرده و ظاهرا قاسم از مشايخ اجازه كتاب ابى بصير است و هم چنين على بن ابى حمزه لهذا مدار حسين بن سعيد كه از فحول اصحابست بر نقل از اوست با ساير مشايخ ما و اين دو حديث دالند بر آن كه مذى ضرر بصوم نمى رساند و كافه اصحاب عمل به آن كرده اند و بحديث صحيح رفاعه عمل نكرده اند مگر على سبيل الاستحباب و اين نيز نوعى است از طرح و عمده آنست كه حديث ابو بصير مؤيد اصل براءتست و حديث رفاعه مخالف اصل است و حديث ابو بصير موافق است با شريعت سمحه سهله بخلاف حديث رفاعه و احوط عمل

است به آن و اللَّه تعالى يعلم.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 389

(و ساله سماعة عن الرّجل يلصق بأهله فى شهر رمضان فقال ما لم يخف على نفسه فلا باس) و منقول است در موثق از سماعه كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه با اهل خود بغل گيرى كند در ماه رمضان حضرت فرمودند كه ما دام كه بر نفس خود خوف نداشته باشد به آن كه انزالش شود يا به جماع منجر شود باكى نيست.

[صايم نرگس را نبويد]

(و روى محمّد بن الفيض التّيمىّ عن ابن رئاب قال سمعت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه ينهى عن النّرجس للصّائم فقلت جعلت فداك لم قال لأنّه ريحان الاعاجم.)

و كالصحيح منقول است از محمد كه گفت شنيدم كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه نهى مى فرمودند كه صايم نرگس را ببويد عرض كردم كه فداى تو گردم چرا نهى مى فرماييد فرمودند كه از آن جهت است كه گل عجمان است يعنى مجوس چون در آن زمان اكثر عجم مجوس بودند و مخالفت يهود و نصارى و مجوس مطلوب بود و محمد بن يعقوب كلينى رضى اللَّه عنه ذكر كرده است كه از بعضى از مشايخ خود شنيدم كه عجمان در روزه مى بوييدند و مى گفتند كه بوييدن نرگس دفع گرسنگى مى كند و اظهر آنست كه مجوس در روزه كه پيش ايشان بوده است چنين مى كرده اند و ممكن است كه مراد عجمانى باشند كه در آن زمان بوده اند و اكثر ايشان سنى بوده اند و مخالفت ايشان نيز مطلوب است و ممكن است كه بنا بر گفته كلينى وجه قبحش اين باشد كه غرض حق سبحانه

و تعالى از صوم آنست كه گرسنگى بكشند و ثواب داشته باشند پس چيزى كه دفع آن كند خوب نباشد.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 390

و بدان كه اين حديث را كلينى و شيخ از محمد بن فيض روايت كرده اند از حضرت صادق بى واسطه و بى تقييد به تيمى و چون محمد بن فيض چند كسند صدوق خواسته است كه بيان كند كه محمد بن فيض تيمى است كه [نه ظ] جمعى ديگر و خواسته است كه بيان كند كه از تيم قبيله ابو بكر كه آن تيم بن مره است و از ساير قبايل تيم مشهور نيست كه قريب بده قبيله در عرب هستند همه تيمى و هر يك مميزى دارند، و اين محمد بن فيض از تيم الرباب چنانكه شيخ در رجال ذكر كرده است و چون نساخ نفهميده اند تصحيف كرده اند بابن رئاب و در علل الشرائع نيز مثل متن است و ممكن است كه عن ابن رباب از نساخ كافى سهو شده باشد و ممكن است كه محمد بواسطه روايت كرده باشد و بى واسطه نيز و اللَّه تعالى يعلم.

(و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن المحرم يشمّ الرّيحان قال لا قيل فالصّائم قال لا قيل يشمّ الصّائم الغالية و الدّخنة قال نعم قيل كيف حلّ له له ان يشمّ الطّيب و لا يشمّ الرّيحان قال لأنّ الطّيب سنّة و الرّيحان بدعة للصّائم) و كالصحيح روايت كرده است صدوق از حريز و طرق مصنف به او صحيح است كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از محرم كه آيا گل را بو مى تواند كرد حضرت فرمودند كه نه عرض نمودند كه روزه

دار گل مى تواند بوييد فرمودند كه نه عرض نمودند كه غاليه مى تواند كردن و دودها مى تواند كردن و بوييدن مانند كشته حضرت فرمودند كه بلى عرض نمودند كه چگونه او را حلال است كه بوى خوش كند و گل را نمى تواند بوييدن حضرت فرمودند كه از جهة آن كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله مداومت بر بوى خوش

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 391

داشتند در صوم و ريحان را نبوييدند در روزه پس اگر كسى بقصد سنت ببويد تشريع كرده است و اگر قصد سنت نكند بدعت كرده است و مراد از ريحان مطلق گل ست و دلالت مى كند اين حديث بر كراهت مطلق گلها و بر جواز دود مانند دود كشته كه اجزا از آن مفصل نشود و ظاهرا در چنين دودى كسى خلاف نكرده باشد زيرا كه شيخ نور الدين على و شيخ زين الدين بن على طيب اللَّه روحهما ذكر كرده اند حرمت غبار غليظ را، و بعد از آن گفته اند كه بعضى از اصحاب ملحق ساخته اند به غبار غليظ دخان غليظى را كه اجزا از آن منفصل شود چنانكه اگر هيمه را بسوزانند از دود آن البته خاكستر جدا مى شود و اگر يك ماه كشته بسوزانند چيزى از خاكستر از آن جدا نمى شود و وجه الحاق ايشان آنست كه در غبار غليظ به اعتبار آن كه خاك به حلق او مى رود گويا خاك را خورده است خاكستر نيز مثل خاك است در خوردن آن در حرمت و اين قياسى است باطل بر تقدير حقيت آن چه شبيه به آن شد ملحق مى شود كه اجزا از آن منفصل شود، و تنباكو مانند

دخنه است در آن كه خاكستر از آن جدا نمى شود، و در اصل غبار نيز خلافست و سيد مرتضى رضى اللَّه عنه ماكول غير عادى را مبطل صوم نمى داند خصوصا هر گاه بنحو معتاد نباشد زيرا كه اگر خاك را بخورد اكل صادقست بخلاف آن كه كرد به حلقش رود و حق آنست كه اكل و شرب منصرف مى شود به معتاد بر وجه معتاد با آن كه حديثى وارد نشده است در عدم جواز يا افساد دخان بلكه اين حديث در جواز وارد شده است.

و در موثق كالصحيح از عمرو بن سعيد منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما از صائمى كه دود كند به عود يا بغير آن و دود به حلقش رود حضرت فرمودند كه جايز است و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 392

باكى به آن نيست، ديگر سؤال كردم از صايم كه غبار به حلقش رود فرمودند كه باكى نيست؟ و در احاديث صحيحه وارد شده است كه سرمه كه مزه اش به حلق رسد ضرر ندارد زيرا كه طعامى نيست كه آن را خورند و شرابى نيست كه آن را نوشند.

و در موثق كالصحيح از غياث منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه صايم نخامه كه از سر يا از سينه در دهنش آمده باشد فرو برد.

و در حسن كالصحيح منقول است كه از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه پرسيدند از مگس كه به حلق صايم رود حضرت فرمودند كه بر او نيست كه قضا كند زيرا كه خوردنى نيست چون علّت را فرمود كه

ظاهرش آنست كه اگر باختيار نيز مى رفت بر او حرجى نبود چون خوردنى نيست چه جاى آن كه بى اختيار او فرو رفته است.

و در حسن كالصحيح از على بن جعفر منقول است كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از صايم كه آيا مى تواند زبان زنش را بمكد يا زن زبان مرد را بمكد حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و در صحيح از ابو ولاد منقول است كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه من مى بوسم دختر صغيره خود را در حالتى كه روزه ام و اندكى از آب دهان او به حلقم مى رود حضرت فرمودند كه باكى نيست و بر تو چيزى نيست. و ظاهر اين اخبار آنست كه غير عادى ضرر ندارد اگر چه تأويل مى توان كرد و ليكن تأويل وقتى مى بايد كرد كه معارضى داشته باشد كه اقوى باشد و آن چه معارض است بحسب ظاهر در غبار حديث سليمان ابن

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 393

جعفر مروزيست كه گفت از او شنيدم كه مى گفت كه هر گاه صايم در ماه رمضان مضمضه يا استنشاق كند عمدا يا ببويد بوى غليظى را يا يورتى را بروبد و غبار به حلق و بينى او برود پس بر اوست كه دو ماه پى در پى روزه بدارد زيرا كه اينها روزه را باطل مى كنند مانند اكل و شرب و جماع و سليمان در كتب رجال مذكور نيست و معلوم نيست كه از كه سؤال كرده است با آن كه در مضمضه و استنشاق عمدا كفاره ذكر كرده است و احاديث مضمضه گذشت كه اگر عبث

باشد از جهة رفع تشنگى قضا مى كند و بس و اين حديث را حمل بر عبث مى بايد كرد و كفاره را حمل بر استحباب و ممكن است كه مراد اين باشد كه عمدا مضمضه و استنشاق كند كه آب را بخورد عمدا در استنشاق مانند سعوط و همه را حمل بر استحباب كردن اظهر است.

(و كان الصّادق صلوات اللَّه عليه اذا صام يشمّ الرّيحان فسئل عن ذلك فقال اكره ان اخلط صومى بلذّة.)

و كالصحيح منقول است از حسن بن راشد كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه وقتى كه روزه مى گرفتند گل نمى بوييدند پس من از آن حضرت وجه پرسيدم حضرت فرمودند كه كراهت دارم كه روزه ام را مخلوط سازم بلذّتى چون در بلاد حاره لذتى به بوئيدن گلها نمى رسد.

و در موثق از حسن بن راشد منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه صايم گل را نبويد.

و در قوى از حسن صيقل منقول است كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه صايم جامه را تر مى تواند كرد و جامه تر كرده را مى تواند پوشيد فرمودند كه نه و گل را نيز نمى بويد.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 394

و كالصحيح از حسن بن راشد منقولست كه عرض نمودم به آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه حايض قضا مى كند نماز را حضرت فرمودند نه عرض كردم كه روزه را قضا مى كند فرمودند بلى عرض نمودم كه چرا چنين است حضرت فرمودند كه اول كسى كه قياس كرد شيطان بود عرض نمودم كه صايم در ميان آب مى نشيند فرمودند بلى عرض كردم كه جامه را بر بدن تر مى كند فرمودند كه نه گفتم چه وجه دارد

فرمودند كه از آن جهت مذكور شد يعنى در شرع قياس نمى باشد گفتم صايم گلى مى بويد فرمودند كه نه در آن لذتى هست و مكروهست صايم را كه متلذذّ شود و همه محمول است بر كراهت چون منقول است در صحيح از محمد بن مسلم كه عرض نمودم به آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه صايم گل مى تواند بوييد و بوى خوش مى تواند كرد فرمودند كه باكى نيست.

و در صحيح از عبد الرحمن منقول است از ابو بصير كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه صايم روغن خوشبو بر بدن مى تواند ماليدن و گل را بو مى تواند كردن.

(و روى انّ من تطيّب بطيب اوّل النّهار و هو صائم لم يكد يفقد عقله.)

و در صحيح از يونس بن يعقوب منقولست كه هر كه بوى خوش كند در اول روزى كه روزه باشد عقلش زايل نشود يعنى كج خلق نمى شود و در آخر روز يا بالخاصيه هرگز ديوانه نشود و صدوق ذكر كرده است كه يونس فطحى بود و نجاشى ذكر كرده است كه از آن مذهب توبه كرد و قرينه توبه آن كه حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه بعد از فوت او او را كفن فرمودند و احاديث در فضل او وارد شده است.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 395

(و روى محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه ساله عن الرّجل يجد البرد أ يدخل مع اهله فى لحاف و هو صائم قال يجعل بينهما ثوبا) و كالصحيح منقول است از محمد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از حال شخصى كه او را سرما شود آيا

با زن خودش در يك لحاف مى تواند رفت [در حالى كه او روزه است ] حضرت فرمودند كه مى تواند رفت مشروط به آن كه بدن هر دو بهم نرسد و يكى يا هر دو برهنه نباشند كه مبادا سبب آمدن منى شود يا سبب جماع شود چنانكه گذشت در اخبار سابقه.

(و قد روى عبد اللَّه بن سنان عنه رخصة للشّيخ فى المباشرة) و بتحقيق كه مرويست در صحيح از عبد اللَّه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه رخصت فرمودند پيران را در مباشرت اگر چه اولى تركست چنانكه گذشت در ضمن اخبار بسيار و ظاهرا مراد از شيخ كسى است كه از پيرى قوت و لذّت جماعش زايل شده باشد يا كالزايل.

(و سال حنان بن سدير ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الصّائم يستنقع فى الماء قال فلا باس و لكن لا ينغمس و المرأة لا تستنقع فى الماء لأنّها تحمل الماء بقبلها) و در موثق كالصحيح منقولست از حنان كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا صايم در ميان آب مى تواند رفت حضرت فرمودند كه باكى نيست و ليكن سر به آب فرو نبرد و زن در ميان آب نمى رود زيرا كه آب را از پيش برمى دارد و داخل فرجش مى شود و در كافى

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 396

به فرجهاست و ظاهرا خصى حكم مردان دارد.

و مرويست در صحيح از محمد بن مسلم كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه صايم در آب مى تواند نشست و آب بر سر مى تواند كرد و جامه را بر بدن تر مى تواند كرد و باد زن را تر

مى تواند كرد كه چون باد زند خود را يا ديگرى او را آب بر او پاشد، و بوريا را تر مى تواند كرد كه بر روى آن بنشيند و بخوابد و ليكن سر به آب فرو نمى تواند برد و ظاهر اين حديث حرمت ارتماس است چون مكروهات را بيان فرموده است كه مى تواند كرد.

و از عبد اللَّه بن سنان منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه جامه تر را بر بدن مگير هر گاه روزه باشى تا نيفشارى آن را كه رطوبتش كم شود. و اين محمولست بر كراهت چنانكه احاديث ديگر كه در نهى وارد شده است محمولست بر كراهت و اللَّه تعالى يعلم.

باب ما يجب على من افطر او جامع فى شهر رمضان متعمّدا او ناسيا

اشاره

اين بابى است در بيان آن چه واجبست از قضا و كفاره بر كسى كه افطار كند در ماه رمضان يا جماع كند از روى عمد يا فراموشى بدان كه متعارف محدثين چنين است كه اول واجب و سنت را همه در هم ذكر مى كنند و در بابى ديگر ذكر مى كنند اخبارى را كه سبب امتياز واجب شود از سنت به آن كه هر چه سبب قضا يا كفاره است در صوم ترك آن جزو حقيقت صوم است و اين بحسب اغلب است چنانكه سابقا اشاره به آن شد و بعد از اين خواهد شد در موضع آن.

[شخصى كه افطار كند در ماه رمضان ]

(روى الحسن بن محبوب عن عبد اللَّه بن سنان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى رجل افطر فى شهر رمضان متعمّدا يوما واحدا من غير عذر قال يعتق رقبة او يصوم شهرين متتابعين او يطعم ستّين مسكينا فان لم يقدر تصدّق بما يطيق) روايت است در صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه افطار كند در ماه رمضان يك روز را عمدا بى عذر سفر يا مرض يا حيض و نفاس حضرت فرمودند كه بنده آزاد مى كند يا دو ماه پى در پى روزه مى گيرد يا شصت مسكين را طعام مى دهد پس اگر قادر نباشد بر اينها تصدق كند به آن چه تواند دادن از طعام يا اعم از اطعام و غير آن چنانكه ظاهر لفظ است و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 398

ظاهر افطار اكل و شرب است و ممكن است تعميم نمودن در هر چه وارد شده باشد كه مفطر صوم است يا موجب قضا و كفاره است و اول

اظهر است.

[جماع كردن با زن خود در ماه رمضان ]

(و روى عبد المؤمن بن القسم الانصارىّ عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّ رجلا اتى النّبيّ صلّى اللَّه عليه و اله فقال هلكت و أهلكت فقال و ما أهلكك فقال اتيت امرأتي فى شهر رمضان و انا صائم فقال النّبيّ صلّى اللَّه عليه و اله اعتق رقبة قال لا اجد قال فصم شهرين متتابعين فقال لا اطيق قال تصدّق على ستّين مسكينا قال لا اجد فاتى النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله بعذق فى مكتل فيه خمسة عشر صاعا من تمر فقال النبيّ صلى اللَّه عليه و آله خذها فتصدّق بها فقال و الّذى بعثك بالحقّ نبيّا ما بين لابتيها اهل بيت احوج اليه منّا فقال فكله أنت و أهلك فانّه كفّارة لك) و كالصحيح منقولست از عبد المؤمن بن قاسم و در بعضى از نسخ ابن الهيثم است و از تصحيف نساخ است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه شخصى به خدمت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله آمد و گفت يا رسول اللَّه خودم هلاك شدم به سبب مخالفت الهى و ديگرى را نيز هلاك گردانيدم به سبب مخالفت، حضرت فرمودند كه چه كار كرده كه سبب هلاك تو شده است گفت جماع كرده ام با زن خود در ماه رمضان و روزه بودم پس حضرت نبى صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه بنده آزاد كن گفت ندارم بنده را و بهاى بنده را حضرت فرمودند كه پس دو ماه پى در پى روزه بگير گفت طاقت ندارم حضرت فرمودند كه تصدق كن بر شصت مسكين گفت ندارم اتفاقا از جهة آن حضرت زنبيلى از

خرما آوردند كه در آنجا پانزده صاع بود كه شصت مد

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 399

باشد پس حضرت فرمودند كه اين خرما را بگير و تصدق كن بر شصت مسكين آن مرد گفت كه بحق آن خداوندى كه ترا به راستى به خلايق به پيغمبرى فرستاده است كه در ميان اين دو سنگستان كه كل مدينه باشد خانه نيست كه محتاج تر باشد به تصدق از ما حضرت فرمودند كه بگير اين خرما را و تو و اهل خانه ات بخوريد كه اين كفاره تست.

(و فى رواية جميل بن درّاج عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّ المكتل الّذى اتى به النّبيّ صلّى اللَّه عليه و اله كان فيه عشرون صاعا من تمر) و در روايت صحيح از جميل از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه مرويست كه آن زنبيلى كه از جهة حضرت آوردند بيست صاع خرما داشت و روايت را كلينى و شيخ در صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه روايت كرده اند كه از آن حضرت سؤال كردند از شخصى كه افطار كند روزى از ماه رمضان را عمدا حضرت فرمودند كه شخصى به خدمت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله آمد و گفت يا رسول اللَّه هلاك شدم و مستحق جهنم شدم حضرت فرمودند كه چه واقع شده است گفت يا رسول اللَّه آتش جهنم را از جهة خود حاصل كرده ام فرموده اند كه چه كرده گفت با اهل خود جماع كرده ام حضرت فرمودند كه تصدق كن و استغفار كن پس آن مرد گفت بحق آن خداوندى كه حق ترا عظيم گردانيده است كه در خانه من چيزى نيست نه

اندك و نه بسيار پس شخصى از جهة آن حضرت زنبيلى از خرما آورد كه در آن بيست صاع بود كه باين صاع ماده صاع بوده باشد پس حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه اين خرما را بگير و تصدق كن گفت يا رسول اللَّه به كه تصدق كنم و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 400

حال آن كه عرض نمودم كه در خانه من اندك و بسيار نيست چيزى فرمودند كه بگير و به عيال خود بخوران و استغفار كن از خداوند عالميان.

جميل گفت كه چون بيرون آمديم از خدمت حضرت اصحاب ما گفتند كه حضرت ابتدا به عتق كردند و فرمودند كه بنده آزاد كن يا روزه بگير يا تصدق كن و ظاهرا در آن وقت جميل مشغول شده باشد به چيزى ديگر و آن جزو را نشنيده باشد يا پيش از دخول جميل حضرت مفصل فرموده باشند و بعد از دخول مجمل فرموده باشند اعتماد بر آن كه ديگران به او خواهند رسانيد.

و بخارى بطرق متعدده روايت كرده است اين حديث را و اختلافى كه بحسب ظاهر دارد با حديث عبد اللَّه آنست كه در آنجا بر سبيل تخيير است و ظاهر اين خبر ترتيب است و صريح نيست، و ممكن است كه حضرت ابتدا به فرد اكمل كرده باشند و ترتيب مستحب باشد و حمل مى توان كرد حديث اول را بر ترتيب كه مراد اين باشد كه بنده آزاد كن اگر داشته باشى يا دو ماه روزه بگير اگر بنده نداشته باشى و ليكن حمل اول مخالفت بسيارى ندارد با ظاهر و شك نيست كه احوط ترتيب است و اختلافى

كه در وزن واقع است به اعتبار اختلاف در صاع بوده است چنانكه از اخر خبر جميل ظاهر مى شود كه در زمان نقل حديث بزرگتر بوده است كه پانزده صاع ده صاع شده بوده است و قبل از آن سبكتر شده بوده است كه بيست شده بوده است.

(و روى ادريس بن هلال عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه سئل عن رجل اتى اهله فى شهر رمضان قال عليه عشرون صاعا من تمر و بذلك امر النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله الرّجل الّذى اتاه فساله عن ذلك)

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 401

و كالصحيح منقول است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از شخصى كه جماع كند با زن خود در ماه رمضان حضرت فرمودند كه بر اوست بيست صاع از خرما كه به شصت مسكين بدهند و حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله آن مردى را كه به خدمت آن حضرت آمده بود و سؤال كرد بود اين مقدار امر فرمودند كه تصدق كند و از اين حديث نيز تخيير مفهوم مى شود و اگر مخير نمى بود هر آينه ابتدا به عتق مى فرمودند اگر چه ممكن است كه آن حضرت بحسب احوال سايلان جواب فرموده باشند بر سبيل وجوب يا استحباب.

(و روى محمّد بن النّعمان عنه صلوات اللَّه عليه انّه سئل عن رجل افطر يوما من شهر رمضان فقال كفّارته جريبان من طعام و هو عشرون صاعا) و در حسن كالصحيح منقول است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از شخصى كه افطار كند روزى را از ماه رمضان حضرت فرمودند كه كفاره

او دو جريب گندم است يا جو و دو جريب بيست صاع است.

و در موثق از عبد الرحمن بن ابى عبد اللَّه منقولست كه گفت از آن حضرت سؤال كردم.

از شخصى كه يك روز از ماه رمضان را عمدا افطار كند حضرت فرمودند كه تصدق مى كند به بيست صاع و آن روز را قضا مى كند.

و در موثق كالصحيح از عبد الرحمن بدو سند منقول است كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه يك روز

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 402

از ماه رمضان را افطار كند عمدا حضرت فرمودند كه بر اوست پانزده صاع كه هر مسكينى را مدّى مى دهد به مد نبى صلى اللَّه عليه و آله افضل است.

و در صحيح از بزنطى از مشرقى منقولست كه گفت از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه چند روز از ماه رمضان را افطار كرده باشد عمدا كفاره او چه چيز است پس حضرت نوشتند كه هر كه يك روز از ماه رمضان را افطار كند عمدا پس بر اوست كه بنده مؤمنى را آزاد كند و آن روز را قضا كند.

و در موثق از سماعه منقول است كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه اعتكاف كرده باشد و با زن خود جماع كند حضرت فرمودند كه كفاره او مثل كفاره ماه رمضان است كه بنده آزاد كند يا دو ماه پى در پى روزه بگيرد يا شصت مسكين را طعام دهد.

(و فى رواية المفضّل بن عمر عن ابى عبد اللَّه صلّى اللَّه عليه فى رجل اتى امرأته

و هو صائم و هى صائمة فقال ان كان استكرهها فعليه كفّارتان و ان كانت طاوعته فعليه كفّارة و عليها كفّارة و ان كان اكرهها فعليه ضرب خمسين سوطا نصف الحدّ و ان كانت طاوعته ضرب خمسة و عشرين سوطا و ضربت خمسة و عشرين سوطا. قال مصنّف هذا الكتاب رحمه اللَّه لم اجد ذلك فى شى ء من الأصول و انّما تفرّد بروايته علىّ بن ابراهيم بن هاشم) و در روايت مفضل منقول است كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه جماع كند با زنش و مرد و زن هر دو روزه باشند حضرت فرمودند كه اگر مرد به اكراه و جبر با زن جماع كرده باشد مرد دو

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 403

كفاره مى دهد يكى از جهة خودش و ديگرى را به اعتبار تحمل از زن يا به اعتبار قباحت جبر، چون بر مكرهه كفاره نيست چگونه متحمل شود از او و اگر زن همراهى كرده باشد به طوع و رغبت پس يك كفاره بر مرد است و يكى بر زن و اگر اكراه كرده باشد زن را نصف حد زنا كه پنجاه تازيانه است بر مرد مى زنند و اگر به طوع و رغبت جماع كرده باشند بيست و پنج تازيانه بر مرد مى زنند و بيست و پنج تازيانه بر زن چنين گويد.

مصنف اين كتاب كه حق تعالى او را رحمت كناد كه من نديدم اين حديث را در هيچ اصلى از چهار صد اصل و اين روايت را علىّ بن ابراهيم روايت كرده است و بس از مفضل، و ظاهرا صدوق اشتباه كرده است على بن محمد بن بندار

را از ابراهيم بن اسحاق به على بن ابراهيم چون كلينى اين حديث را از ابن هاشم روايت كرده است و ممكن است كه در كتب ابن هاشم بوده باشد در اين صورت نيز سهو كرده است كه گفته است كه غير او روايت نكرده است، و ممكن است كه وجه تردّد صدوق اين باشد كه اين حديث در اصول أربعمائة نبوده است و مدار قدما بر آن اصول بوده است پس اگر ابن هاشم يا ابن بندار روايت كرده باشند نفعى ندارد از جهة اعتبار حديث و ظاهرا در كتاب مفضل نيز نبوده است چون صدوق اصل او را معتبر مى داند و على اى حال نقل اجماع كرده اند بر عمل باين خبر و خلافى كه شده است در فروع بسيار است كه متفرع ساخته اند بر اين خبر مثل آن كه اگر اكراه كند اجنبيه يا اجنبى را يا زن اكراه كند مرد را بر وطى يا اگر روزه نذر و عهد و يمين باشد اگر چه اطلاق خبر شامل آنها نيز هست يا اكراه كند كنيز خود را يا كنيز غير خود را يا اكراه در غير وطى باشد از مفطرات ديگر و مشهور آنست كه در غير موضع نص تحمل نيست نه كفاره را و نه حدّا

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 404

(و روى الحسن بن محبوب عن هشام ابن سالم عن بريد العجلىّ قال سئل ابو جعفر صلوات اللَّه عليه عن رجل شهد عليه شهود انّه افطر من شهر رمضان ثلاثة ايّام قال يسال هل عليك فى افطارك فى شهر رمضان اثم فان قال لا فان على الامام ان يقتله و ان قال نعم

فعلى الامام ان ينهكه ضربا) و در صحيح از بريد منقولست كه سؤال كردند از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از شخصى كه گواهان عادل بر او گواهى دهند يا جمعى كه از گفته ايشان علم بهم رسد كه او سه روز از ماه رمضان را خورده است بى مانعى از سفر و مرض و غير آن حضرت فرمودند كه از او سؤال مى كنند كه آيا بر تو گناهى هست در آن كه روزه ماه رمضان را خورده اگر بگويد نه پس به درستى كه بر امام واجبست كه او را بكشد از جهة آن كه منكر ضرورى از ضروريات دين اسلام شده است و بمنزله آنست كه تكذيب خدا و رسول كرده باشد مرتد مى شود و واجب القتل، و اگر بگويد بلى گناه كرده ام پس بر امامست كه او را عقوبتى عظيم كند در زدن و ظاهرا آن حضرت صلوات اللَّه عليه مختارند در كيفيت و كميت، و محتمل است كه حد او بيست و پنج تازيانه باشد چنانكه گذشت در خبر مفضل و بنا بر اختيار حمل مى كنيم بر آن كه در آن حالت و در آن واقعه مصلحت در آن عدد بوده است و از اين حديث ظاهر مى شود كه غير امام مرتد را نتواند كشت و دغدغه نيست در آن كه در حضور معصوم اختيار با آن حضرت است خود مرتكب شوند يا نايبان خاص و در حالت غيبت معصوم صلوات اللَّه عليه خلافست كه مجتهد جامع الشرائط اقامت حد مى تواند كرد يا نه و در ابواب قضا مذكور خواهد شد إن شاء اللَّه.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 405

(و فى

رواية سماعة عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال سألته عن رجل اخذ فى شهر رمضان و قد افطر ثلث مرّات و قد رفع إلى الامام ثلث مرّات قال فيقتل فى الثّالثة) و در روايت سماعه در موثق منقولست كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه افطار كرده باشد سه مرتبه در ماه رمضان و او را سه مرتبه گرفته باشند و در هر مرتبه او را نزد امام معصوم صلوات اللَّه عليه برده باشند و در دو مرتبه اول او را تعزير كرده باشند حضرت فرمودند كه او را در مرتبه سيّم مى كشند چنانكه در سائر اصحاب كباير در مرتبه سيم مى كشند بنا بر رواياتى كه خواهد آمد و بعضى گفته اند كه در مرتبه چهارم او را مى كشند و اين در صورتى است كه مستحل نباشد كه اگر حلال داند خوردن را و مسلمان زاده باشد در مرتبه اول مى كشند او را، و اگر پدر و مادرش كافر باشند و مسلمان شده باشند و مستحل باشد او را سه روز توبه مى فرمايند اگر توبه كرد فبها و الا او را مى كشند و اين حكم از حديث در مى آيد با ضم اخبار ديگر.

و كالصحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه روزى حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در مسجد كوفه نشسته بودند كه اصحاب آن حضرت جمعى را ديده بودند كه در روز ماه رمضان روزه مى خورده اند ايشان را گرفته به خدمت آن حضرت آوردند حضرت از ايشان پرسيدند كه عمدا روزه را خورده ايد گفتند بلى حضرت فرمودند كه شما يهوديد گفتند

نه فرمودند كه نصارى ايد گفتند نه فرمودند كه بر چه دينيد از دينهاى غير اسلام گفتند كه ما مسلمانيم فرمودند كه مسافريد گفتند نه فرمودند

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 406

كه بچه سبب روزه را خورده ايد شايد وجهى داشته باشد كه ما ندانيم و شما حال خود را بهتر مى دانيد زيرا كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه آدمى بر حال خود داناست ايشان گفتند كه هيچ علّتى نداريم حضرت تبسمى از روى تعجب فرمودند و فرمودند كه شما كلمتين شهادت را مى گوييد و اعتقاد به خدا و رسول داريد گفتند اعتقاد به وحدانيت خدا داريم و محمد را نمى شناسيم به رسالت بلكه اعرابى بود و مردمان را به خود خوانده است از پيش خود.

حضرت فرمودند كه اگر اقرار به رسالت آن حضرت مى آوريد فبها و اگر نمى آوريد شما را مى كشم گفتند هر چه مى خواهى بكن كه ما اقرار نمى آوريم به رسالت محمد پس حضرت ايشان را به پهلوانان لشكر دادند كه به صحراى نجف برند و حضرت نيز با ايشان بيرون رفتند و فرمودند كه دو چاه بكنند نزديك به يك ديگر و در ميان هر دو سوراخى بزرگ كردند و باز خطاب به ايشان كردند كه شما را در يك چاه مى كنم و آتش مى افروزم در چاه ديگر و شما را بدود مى كشم گفتند هر چه مى كنى بكن نهايت آن چه دست بر آن دارى بر ما همين زندگانى دنيا را دست دارى پس ايشان را در يك چاه كردند و در چاه ديگر آتش افروختند و حضرت به آواز بلند به ايشان مى فرمودند كه چه مى گوييد و ايشان مى گفتند هر چه مى خواهى بكن

تا همه بجهنم رفتند و مردمان اين خبر را به اطراف و اكناف بردند.

و آن حضرت روزى در مسجد كوفه نشسته بودند كه جمعى از يهودان آمدند بر در مسجد با شخصى كه متفق عليه يهودان بود كه او اعلم علماء ايشان است و شخصى را به خدمت آن حضرت فرستادند كه ما جمعى از حجاز آمده ايم و حاجتى در خدمت آن حضرت داريم رخصت بدهند كه داخل مسجد شويم يا آن حضرت بيرون آيند پس حضرت برخاستند و مى فرمودند كه عن قريب

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 407

داخل خواهند شد در اسلام و در مسجد و بر يكديگر پيشى خواهند گرفت بدست راست يا بقسم تا بيرون آمدند با اصحاب پس بزرگ ايشان گفت كه اين چه بدعتست كه در دين محمد (ص) در آورديد حضرت فرمودند كه كدام بدعت يهودى گفت جمعى خبر آوردند كه شما جمعى را بدود كشتيد كه قايل به وحدانيت الهى بودند و قايل به رسالت محمد نبودند پس حضرت فرمودند كه قسم مى دهم ترا بحق نه آيه و معجزه حضرت موسى كه در كوه طور بر آن حضرت نازل شده و بحق پنج معبد قدس و به خداوند صمد ديان كه مى دانى كه يوشع بن نون وصى حضرت موسى بن عمران نيز چنين كردند با جمعى كه اقرار به وحدانيت حق سبحانه و تعالى داشتند و اقرار به نبوت حضرت موسى نداشتند و به همين عنوان ايشان را كشت يهودى گفت گواهى مى دهم كه توئى نايب حضرت موسى و عالمى بجميع مذاهب انبياء و كردهاى ايشان پس از قباى خود كتابى بيرون آورد و به آن حضرت داد و مهر

بود حضرت مهر را برداشته باز كردند و مطالعه فرمودند و مى گريستند يهودى گفت اى پسر ابو طالب سبب گريه چيست و اين كتاب سريانى است و تو عربى از اين خط و از اين زبان چه مى دانى حضرت فرمودند كه هر دو را مى دانم و اين نام منست يهودى گفت بمن بنما و بگو نام تو در سريانى چه نامست حضرت فرمودند كه نام من الياست و به او نمودند در آن صحيفه پس يهودى گفت اشهد ان لا اله الا اللَّه و اشهد انّ محمّدا رسول اللَّه (ص) گواهى مى دهم كه تو وصى محمدى صلى اللَّه عليه و آله و گواهى مى دهم كه بعد از محمد تو جانشين اويى و اين رتبه تست و همه بيعت كردند و داخل مسجد شدند پس حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حمد خداوند عالميان را سزاست كه مرا در كتب خود ياد كرد و نام

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 408

مرا در صحيفه خوبان جا داد. و امثال اين حديث بسيار است كه يك يك از علماء يهود بعد از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله به خدمت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى آمدند و مسايل مى پرسيدند و جوابها مى شنيدند و مسلمان مى شدند و بالفعل در توراتى كه تحريفات بسيار كرده اند نبوت حضرت سيد المرسلين و امامت دوازده امام هست و اين ضعيف در تورات عربى و فارسى و عبرى هر سه ديده ام و با يهودان بسيار سخن گفته ام همه از روى عناد اين جواب مى گويند كه اين محمد (ص) بعد از اين خواهد آمد و با ايشان گفته ام كه هر محمدى كه

خواهد آمد خواهيد گفت كه آن محمد ديگر است مى بايد كه معجزه بنمايد تا دليل حقيت او باشد و معجزات پيغمبر ما صلى اللَّه عليه و آله و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم از حد حصر بيرونست و ليكن هدايت از جانب حق سبحانه و تعالى است جمعى از ايشان كه عناد نداشتند و اعلم علماى ايشان بودند در دست اين ضعيف به شرف اسلام مشرف شده اند و در طلب علوم دينيه سعى مى نمايند و فاضل شده اند الحمد للّه ربّ العالمين.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من افطر يوما من شهر رمضان خرج روح الايمان منه) و در اخبار كثيره وارد شده است از آن حضرت و غير او صلوات اللَّه عليهم كه هر كه يك روز از ماه رمضان را افطار كند روح ايمان از او مفارقت مى كند و در اخبار بسيار وارد شده است كه مؤمن چهار روح دارد و يكى از آنها روح ايمان است كه هر گاه گناهى از گناهان كبيره مى كند از او مفارقت مى كند و بعد از آن باز مى آيد و ممكن است كه آن روح از قبيل ملائكه باشد كه هميشه مؤمن را هدايت كند چنانكه اخبار متواتره وارد است و خواهد آمد كه حق سبحانه و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 409

تعالى فرشته چند را بر مؤمن موكل گردانيده است كه هميشه او را هدايت مى كند به ازاى آن چه شياطين اضلال مى كنند و به همين معنى دلالت دارد قول حق سبحانه و تعالى.

وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ و إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً و محتمل است كه مراد اين باشد كه هر گاه بنده مخالفتى از او

واقع شود در آن حالت يقينى كه دارد به خدا و رسول به سبب شهوت يا غضب از او كم مى شود و آن فعل را مى كند و بعد از آن نهايت پشيمانى دارد، پس گويا كه ايمان رفت و آمد و منافاتى نيست كه هر دو باشد و هر دو مجربست نظر به جمعى كه غم دين دارند كه مى يابند كه هر گاه خواهند معصيتى را بفعل آورند در خاطر ايشان مى افتد چيزى چند كه نبايد كرد و وسوسهاى شيطان نيز مى افتد كه بكن و حق سبحانه و تعالى كريم است و اگر معصيت نكنى كرم او كى ظاهر مى شود و مرتبه توبه كاران بهتر است از رتبه متطهران و اگر فسق نكنى به عجب گرفتار مى شوى، و بيزارم از آن طاعتى كه مرا به عجب آورد و مبارك معصيتى كه مرا به عذر آورد و شايد كه هزار دليل از آيات و احاديث بياورد و از آن طرف ملك نيز وجوه رد اين سخنان را مى گويد كه هر گاه كريمست چرا اطاعت نمى كنى كه كرمش بيشتر ظاهر شود اگر گناه ببخشند شرمسارى هست و نهايت اين رتبه آنست كه عذابت نكنند اگر توبه دست دهد و شايد كه مرگ امان ندهد و شايد به سبب اين معصيت رين و طبع در دل بهم رسد كه قابليت توبه بر طرف شود خصوصا نظر به علما و خصوصا جمعى كه خداوند خود را حاضر و ناظر دانند و آن قدر از فسوق و مخالفت كرده كه غير از كرم الهى چيزى ديگر به فريادت نخواهد رسيد آنها كم

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 410

است كه ديگر بايد فسق كردن

كه كرم ظاهر شود و امثال اينها از طرفين بسيار است.

(و من افطر فى شهر رمضان متعمّدا فعليه كفّارة واحدة و قضاء يوم مكانه و انّي له بمثله) اين عبارت مضمون عبارت فقه رضويست كه هر كه افطار كند در ماه رمضان عمدا پس بر اوست كه بنده آزاد كند يا دو ماه پى در پى روزه بگيرد يا شصت مسكين را طعام دهد و قضاى آن روز را به جا آورد و با اين همه كه بكند كجا ثواب روزه اصل را دارد و آن را نهايت نيست.

و در فقه مذكور است كه حضرت صلوات اللَّه عليه مى فرمايند كه بما رسيده است از عالم اهل بيت صلوات اللَّه عليه كه حق سبحانه و تعالى در شب اول ماه رمضان ششصد هزار نفس را از مرد و زن از آتش دوزخ آزاد مى كند به سبب صوم و هم چنين در شب دويم و سيم تا شب بيست و يكم مثل آن چه در اين بيست شب آزاد فرموده است در آن شب آزاد مى فرمايد و هم چنين در شب بيست و دويم و بيست و سيم تا به آخر و در شب عيد آزاد مى كند مثل آن چه در جميع شبها آزاد فرموده است.

و احاديثى كه سابقا مذكور شد يك كفاره فرمودند اگر از جهة هر خوردنى و هر جماعى واجب بود مى بايست بيان فرمايند و بيان نفرموده اند در هيچ حديثى مگر در حديثى كه صدوق در عيون روايت كرده است به سندى قوى از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه اگر كسى جماع كند در ماه رمضان خواه حلال و خواه

حرام ده مرتبه ده كفاره مى دهد به سبب هر جماعى يك كفاره و اگر اكل و شرب واقع شده باشد عمدا و مكرر واقع شده باشد يك

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 411

كفاره مى دهد و جمعى از اصحاب باين حديث عمل كرده اند و جمعى گفته اند كه از جهة هر لقمه كه فرو مى برد كفاره مى دهد و اگر يك لقمه را ده مرتبه فرو برد ده كفاره مى دهد چون صادق است بر او كه افطار كرده است در هر مرتبه و هم چنين در جماع در هر ادخالى حتى در حركت جماع كه بيرون نيايد و اندكى به بيرون ميل كند كه بمقدار حشفه از آن جاى اول بالاتر آيد و اگر به زير برد از جهة هر يك يك كفاره مى دهد چون روزه را واجبست داشتن هر چند خورده باشد، و اكثر علما برآنند كه در جماع و غير آن يك كفاره مى بايد دادن چون به مرتبه اول روزه فاسد شد و بعد از آن روزه نيست امساك واجبست و دليلى نداريم بر آن كه از جهة خوردن امساك واجب كفاره بايد داد و لهذا يك روز را قضا مى كند به اتفاق علما، و حديثى كه در جماع وارد شده است بر استحباب حمل مى بايد كرد چون در سندش جمعى هستند كه در كتب رجال مذكور نيستند اگر چه به اعتقاد صدوق همه از ثقات اند چنانكه در همين كتاب ذكر كرده است كه هر كه ثقه نيست من از او روايت نمى كنم و هر كرا استادم ابن وليد خوب نمى داند من در كتب خود از او روايت نمى كنم مگر در يك جا كه استادم مسمعى را اعتقاد

نداشت و من حديثى را كه او روايت كرده بود بر او خواندم رد نكرد دانستم كه اين حديث از سند ديگر به او رسيده خواهد بود در عيون ذكر كردم، و ليكن چون تقليد مذموم است ما نمى توانيم به آن عمل كردن مع هذا صدوق نيز در اين كتاب و در كتب ديگر او كه كتاب عمل اوست به آن عمل نكرده است.

(و امّا الخبر الّذى روى في من افطر يوما من شهر رمضان متعمّدا انّ عليه ثلاث كفّارات فانّى افتى به في من افطر به جماع محرّم عليه او بطعام حرّم عليه لوجود ذلك فى روايات ابى الحسين الأسدىّ

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 412

رضى اللَّه عنه فيما ورد عليه من الشّيخ ابى جعفر محمّد بن عثمان العمرىّ قدّس اللَّه روحه) و اما خبرى كه مرويست در كسى كه افطار كند يك روز ماه رمضان را عمدا كه بر او سه كفاره است و ظاهرا آن خبر موثق سماعه است كه گفت سؤال كردم از او از شخصى كه با اهل خود جماع كند در ماه رمضان عمدا فرمودند بر اوست بنده آزاد كردن و دو ماه روزه گرفتن و شصت مسكين طعام دادن و قضاء آن روز و كى به ثواب آن مى رسد اگر چه ممكن است كه واو بمعنى او باشد چنانكه در قرآن مجيد واقع شده است مثنى و ثلث و رباع و به اتفاق علماء واو بمعنى او است اما من به آن فتوى مى دهم در كسى كه افطار كرده باشد و روزه اش را باطل كرده باشد به جماعى كه بر او حرام باشد يا طعامى كه بر او حرام باشد

چون يافته ام اين معنى را در جمله رواياتى كه وارد شده است بر ابو الحسين محمد بن جعفر اسدى رضى اللَّه عنه كه سؤال كرده بود و جواب داده بود آنها را شيخ بزرگوار محمد بن عثمان عمرى كه حق سبحانه و تعالى روح او را از علايق جسمانى مقدس گرداند و او از حضرت صاحب الزمان و خليفة الرحمن (ص) نقل مى كند هميشه پس هر چه او مى گويد از جانب آن حضرتست و مع هذا صدوق حديث ديگر دارد بر اين تفصيل كه در باب كفارات و ساير كتب خود ذكر كرده است.

در حسن كالصحيح و شهيد ثانى رضى اللَّه عنه حكم به صحت اين حديث كرده است از عبد السّلام هروى كه گفت عرض نمودم به حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما كه يا ابن رسول اللَّه بما روايت رسيده است از آباء بزرگوار شما صلوات اللَّه عليهم در كسى كه جماع يا افطار كند در

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 413

ماه رمضان كه در آن سه كفاره مى بايد داد، و از ايشان سلام اللَّه عليهم نيز روايت بما رسيده است كه يك كفاره مى بايد داد به كدام يك از اين دو حديث عمل كنيم حضرت فرمودند كه بهر دو عمل كنيد باين تفصيل كه اگر جماع حرام يا افطار بر حرام كرده باشد در ماه رمضان بر او سه كفاره است بنده آزاد كردن، و دو ماه پى در پى روزه گرفتن، و شصت مسكين طعام دادن و قضاى آن روز و اگر جماع حلال باشد يا افطار بر حلال باشد پس بر او يك كفاره است و قضاء آن

روزه و اگر از روى نسيان واقع شده باشد از او بر او چيزى نيست و اكثر متأخرين باين تفصيل عمل كرده اند و احتمال استحباب نيز هست پس بنا بر مشهور اگر افترا بر خدا و رسول بسته باشد سه كفاره مى بايد داد و هم چنين در مال حرام و امثال آن تا آن كه شهيد ثانى گفته است كه از جهة غبار غليظ يا نخامه كه به حلق رسيده باشد خواه از سر و خواه از سينه سه كفاره مى بايد داد.

[اگر نسيانا چيزى بخورد]

(و روى الحلبيّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه سئل عن رجل نسي فاكل و شرب ثمّ ذكر قال لا يفطر انّما هو شى ء رزقه اللَّه فليتمّ صومه) و بهشت سند صحيح و شش كالصحيح از عبيد اللَّه منقول است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند از شخصى كه فراموش كند و بخورد و بياشامد و بعد از آن به خاطرش رسد كه ماه رمضان است حضرت فرمودند كه روزه اش باطل نمى شود به درستى كه نيست مگر روزى كه حق سبحانه و تعالى روزى او كرده است بايد كه تمام كند روزه اش را و ممكن است كه مراد از عدم افطار اين باشد كه نگويد كه حال كه روزه را خوردم مى بايد خورد بلكه بعد از اين چيزى نخورد بلكه لقمه كه در دهان اوست مى بايد كه فرو نبرد كه اگر

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 414

عمدا فرو برد قضا و كفاره مى بايد داد، و اگر جاهلا فرو برد به گمان آن كه ضرر ندارد مشهور آنست كه در اين صورت قضا و كفاره مى بايد داد و در قضا

دغدغه نيست كه مى بايد كرد و در كفاره خلافست.

چنانكه كالصحيح منقولست از زراره و ابو بصير كه سؤال كرديم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از شخصى كه با زن خود جماع كند در ماه رمضان يا در احرام به اعتقاد آن كه بر او حلال است حضرت فرمودند كه بر او چيزى نيست و محتمل است كه حمل كنند اين خبر را بر نسيان و ليكن بعيد است و مؤيد عدم كفاره آنست كه احاديث كفاره همه جا از روى عمد وارد است و در عرف جاهل را عامد نمى گويند، و ظاهر آنست كه كفاره به سبب جرأتست و جاهل جرأت بر مخالفت الهى نكرده است.

و احاديث بر عدم كفاره و قضا بر ناسى از طرق خاصه و عامه متواتر است از آن جمله بدو سند صحيح از محمد بن قيس منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه هر كه روزه باشد و فراموش كند و بخورد و بياشامد پس افطار نمى كند يا روزه اش باطل نمى شود از جهة آن كه فراموش كرده است بلكه روزى است كه حق سبحانه و تعالى او را روزى فرموده است پس واجبست كه روزه را تمام كند و ظاهر عدم افطار در اين حديث معنى ثانى است كه در حديث اول مذكور شد و اگر چه معنى اول نيز محتمل است.

و در موثق كالصحيح از داود بن سرحان و كالصحيح از ابو بصير جميعا از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است به همين مضمون و اين روايات همه مطلق است در هر

روزه.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 415

و در موثق از ابو بصير منقول است كه عرض نمودم به آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه شخصى روزه سنت گرفته است و فراموش كرد و اكل و شرب واقع ساخت نسيانا حضرت فرمودند كه همان روزه را تمام مى كند و بر او چيزى نيست، و از اين اخبار ظاهر مى شود كه روزه محض نيت است پس اگر نيت صوم كرده باشد و كل روز بخورد و بياشامد روزه اش صحيح است و اگر نيت نكرده باشد و كل روز چيزى نخورد روزه نيست و اگر در ماه رمضان باشد قضا مى كند آن روز را.

و در فقه رضويست كه اقل آن چه فرض صوم به آن تمام مى شود نيت است و ترك دروغ گفتن بر خدا و رسول و ترك اكل و شرب و جماع و ارتماس در آب و قى كردنست باختيار، و هر گاه نيت كرده باشد و عمدا اينها را واقع نساخته باشد ادا كرده است آن چه واجبست در صوم و حق سبحانه و تعالى از او قبول مى كند روزه را بفضل خود و اگر فراموش كنى و بخورى و بياشامى روزه را تمام مى كنى و بر تو نيست كه قضا كنى آن را، و اخبار عامه در وجوب نيت از جهة جميع عبادات وارد شده است و شامل صوم هست بى دغدغه و در جهة جميع عبادات وارد شده است و شامل صوم هست بى دغدغه و در خصوص صوم نيز روايات صحيحه وارد شده است كه مذكور خواهد شد بعضى در صوم يوم الشك و بعضى در قضا إن شاء اللَّه تعالى.

(و ساله عمّار بن موسى عن

الرّجل ينسى و هو صائم فيجامع اهله قال يغتسل و لا شى ء عليه قال مصنّف هذا الكتاب رحمه اللَّه و ذلك فى شهر رمضان و غيره و لا يجب فيه القضاء هكذا روى عن الائمّة صلوات اللَّه عليهم) و در موثق از عمار منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 416

جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه فراموش كند كه روزه است و جماع كند با اهل خود خواه زوجه دائمى و خواه متعه و خواه كنيز حضرت فرمودند كه غسل مى كند بر او چيزى نيست از گناه و قضاء و كفاره.

چنين گويد مصنف اين كتاب كه خدا رحمت كند بر او كه اين حكم جاريست در روزه ماه رمضان و غير آن چون الفاظ و احاديث افطار صوم عام است هر روزه را و بخصوص نافله نيز وارد شده است و قضا واجب نيست و باين نحو منقولست از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم چنانكه در ضمن حديث سابق گذشت.

[اگر غسل را فراموش كند]

(و روى علىّ بن رئاب عن ابراهيم بن ميمون قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يجنب باللّيل فى شهر رمضان ثمّ ينسى ان يغتسل حتّى يمضى لذلك جمعة او يخرج شهر رمضان قال عليه قضاء الصّلاة و الصّوم) و به اسانيد متكثره صحيحه منقول است از حسن بن محبوب از على و از فضاله از ابن مسكان از ابراهيم و هر سه از اهل اجماعند پس ضرر ندارد جهالت ابراهيم كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه از جنب شود در شب در ماه رمضان و

فراموش كند كه غسل كند تا يك جمعه يعنى يك هفته بگذرد يا ماه رمضان بيرون رود حضرت فرمودند كه بر اوست كه قضا كند نماز و روزه را.

و بدو سند صحيح منقولست از حلبى كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم و در حديث ديگر سؤال كردند از شخصى كه جنب شود در ماه رمضان و فراموش كند كه غسل كند تا ماه رمضان بيرون رود حضرت فرمودند

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 417

كه بر اوست كه قضا كند نماز و روزه را.

بدان كه شكى نيست در قضاء نماز چون طهارت شرط است در نماز و اما در صوم شرط نيست كه طاهر باشد بلكه مى بايد صبح را با طهارت دريابد و عمدا بى طهارت نباشد بنا بر مذهب مشهور و بنا بر مذهب صدوق آن نيز شرط نيست پس امر بقضاء صوم محمول است بر استحباب و ظاهر صدوق آنست كه عمدا مى تواند بود و ناسيا نمى تواند بود يا آن كه در تعمّد بقاء بر جنابت صوم را قضا نمى كند و در صورت نسيان قضا مى كند و اين هر دو احتمال شيخ است پس ظاهر آنست كه او نيز قايل باشد به استحباب قضاء صوم و اللَّه تعالى يعلم.

(و روى فى خبر اخر انّ من جامع فى اوّل شهر رمضان ثمّ نسى الغسل حتّى خرج شهر رمضان انّ عليه ان يغتسل و يقضى صلاته و صومه الّا ان يكون قد اغتسل للجمعة فانّه يقضى صلاته و صيامه إلى ذلك اليوم و لا يقضى ما بعد ذلك) و مرويست در حديث ديگر كه هر كه جماع كند در اول ماه رمضان و فراموش كند

غسل را تا ماه رمضان بيرون رود آن كه بر اوست كه غسل كند و قضا كند نماز و روزه را مگر آن كه غسل جمعه كرده باشد كه در اين صورت قضا مى كند نماز و روزه را تا آن روز و ما بعد آن را قضا نمى كند چون غسل جمعه بدل غسل جنابت مى شود و هر نمازى كه پيش از غسل جمعه است قضا مى كند چون بى طهارت واقع شده است و روزه ها را قضا مى كند و روز جمعه را نيز قضا مى كند چون صبح آن را طاهر در نيافته است و ظاهر آنست كه صدوق تخصيص مى دهد احاديث سابقه را به اين حديث و حمل مى كند سابقه را بر صورتى كه غسل جمعه نكرده باشد و در اين صورت دو مخالفت دارد با مشهور يكى آن كه گذشت و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 418

دويم اجزاء غسل جمعه از غسل جنابت و مؤيد اين حديث است احاديث سابقه كه هر گاه جمع شود خدا را بر تو چند حق يكى از آنها كافى است و سيد مرتضى رضى اللَّه عنه قايل است باين قول و احوط آنست كه مجموع نمازها را قضا كند و اگر روزها را نيز قضا كند نهايت احتياط خواهد بود.

(و فى رواية ابن ابى نصر عن ابى سعيد القمّاط انّه سئل ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عمّن اجنب فى اوّل اللّيل فى شهر رمضان فنام حتّى اصبح قال لا شى ء عليه و ذلك انّ جنابته كانت فى وقت حلال) و به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيحه منقول است از خالد بن سعيد نى بند كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات

اللَّه عليه سؤال كردند از كسى كه جنب شود و در اول شب در ماه رمضان و خواب رود تا صبح شود حضرت فرمودند كه برو چيزى نيست از گناه و قضا و كفاره چون جماع او در وقتى واقع شد كه حلال بود جماع چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه حلال شد شما را جماع كردن در شبى كه روزش را روزه مى گيريد چنانكه گذشت، و ظاهر حديث آنست كه خواب اول به صبح رسيد و در آن چيزى واجب نيست و علّتى كه حضرت فرموده اند اگر چه در خواب دويم و سيم نيز جاريست و ليكن احاديث تخصيص آن كرده است با آن كه ممكن است كه مراد اين باشد كه گناهى بر او نيست چون جنابت حلال است و خواب حلال و تتمه را بظهور گذاشته باشند بخلاف صورتهاى ديگر، و آن كه مصنف باين عبارت ادا كرده است كه و فى رواية ظاهر آنست كه غرض او اين باشد كه اگر چه آن اخبار سابقه وارد شده است اين خبر نيز وارد شده است پس ناچار است كه اخبار سابقه را حمل كنيم بر استحباب.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 419

(و روى ابى يعفور عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال قلت له الرّجل يجنب فى شهر رمضان ثمّ يستيقظ ثمّ ينام حتّى يصبح قال يتمّ صومه [يومه خ ] و يقضى يوما اخر فان لم يستيقظ حتّى يصبح اتمّ صومه [يومه خ ] و جاز له) و در صحيح منقول است از عبد اللَّه كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه شخصى كه جنب شود در

ماه رمضان يعنى محتلم شود پس بيدار شود از خواب احتلام پس بخواب رود تا صبح شود حضرت فرمودند كه آن روز را روزه مى گيرد.

و در تهذيب بخط شيخ يصوم يومه بود و بغير خط شيخ يتم صومه بود يعنى آن روز را تمام مى كند و قضا مى كند يك روز ديگر را پس اگر بيدار نشود تا صبح همان روز را تمام مى كند و آن روز صحيح است از جهة او يعنى احتياج به قضا نيست و ظاهر اين حديث آنست كه خواب اول محتلم آن خوابى است كه در آن خواب محتلم مى شود و خواب ديگر او سبب قضاست و ظاهر نمى شود كه خواب دويم حرام باشد و اكثر چنين فهميده اند كه چون سبب قضاست، و قضا در صورتيست كه روزه فاسد شود و افساد روزه حرام است و ليكن لازم خواب نيست كه تا صبح كشد ممكن است كه پيش از صبح بيدار شود چنانكه صحيحه عيص دلالت مى كند بر آن كه آثم نيست.

و در صحيح از حلبى منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند در شخصى كه محتلم شود در اول شب و بعد از آن جماع كند با اهلش پس بخواب رود عمدا در ماه رمضان تا صبح كشد حضرت فرمودند كه آن روز را تمام مى كند و قضا مى كند بعد از عيد فطر و توبه و استغفار مى كند از

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 420

پروردگارش. و ظاهر اين حديث آنست كه افساد به سبب اين است كه بقصد غسل نخوابيده است.

و در صحيح از معاوية بن عمار منقول است كه گفت به آن حضرت صلوات اللَّه عليه عرض نمودم

كه هر گاه شخصى جنب شود در اول شب در ماه رمضان و بخواب رود تا صبح شود حضرت فرمودند كه بر او چيزى نيست ديگر عرض كردم كه اگر بيدار شود بخواب رود در مرتبه دويم تا صبح شود و حضرت فرمودند كه آن روز را قضا مى كند از جهة عقوبت آن كه بخواب دويم رفته است، و اين حديث نيز دلالت ندارد بر آن كه گناه كرده باشد بلكه دلالت دارد كه عقوبتش همين است.

و در صحيح از بزنطى منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما از شخصى كه جماع كرده باشد با اهلش يا محتلم شده باشد و عمدا خواب رود تا صبح حضرت فرمودند كه آن روز را تمام مى كند و قضا مى كند و در جنب خواب اول است و قضا از آن جهت است كه به نيت غسل نخوابيده است.

و در صحيح از محمد بن مسلم منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر يا حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما از شخصى كه جماع كند با كنيزش در ماه رمضان و بخواب رود پيش از غسل حضرت فرمودند كه آن روز را مى گيرد و قضا نمى كند آن روز را، و در تهذيب چنين است كه محتلم شده باشد و بنا بر اين نسخه خواب بعد از خواب احتلام خواب دويم است و موجب قضاست و بنا بر نسخه كافى خواب اول جنب است و قضا از آن جهت است كه بقصد غسل نخوابيده است و ظاهرا تصحيف از

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 421

نساخ كافى شده است كه

به جاى تصيبه الجنابة يصيب الجارية خوانده اند و محتمل است كه حديث ديگر باشد چون بسند ديگر است.

(و ساله صلوات اللَّه عليه عبد اللَّه بن سنان عن رجل يقضى شهر رمضان فيجنب من اوّل اللّيل و لا يغتسل حتّى يجي ء اخر اللّيل و هو يرى انّ الفجر قد طلع قال لا يصوم ذلك اليوم و يصوم غيره) و در صحيح منقولست از عبد اللَّه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه خواهد قضاء ماه رمضان را بگيرد و در اول شب جنب شود و غسل نكند تا آخر شب و ببيند كه صبح طالع شد حضرت فرمودند كه اين روز را روزه نگيرد و روز ديگر را روزه بگيرد و عبارت شيخ قريبست باين عبارت و خالى از چيزى نيست.

و كلينى در صحيح از عبد اللَّه به سندى غير از اين سند و سند شيخ روايت كرده است كه گفت پدرم عريضه نوشت به خدمت آن حضرت صلوات اللَّه عليه و اراده داشت يا قضاى ماه رمضان مى گرفت عرض نمود كه صبح مى شود و جنبم و غسل نكرده ام تا صبح مى شود پس فرمان همايون آن حضرت رسيد كه اين روز را روزه مگير و فردا را روزه بدار و ظاهرا اول بعنوان مكاتبه پدرش نوشته بوده و خود نيز از آن كه حضرت مشافهة از جهة طمأنينه قلب سؤال كرده بوده، و مؤيد اين حديث است موثقه سماعه كه گفت از آن حضرت سؤال كردم از شخصى كه ميان شب محتلم شود در ماه رمضان و بعد از آن كه دانست كه محتلم شده است باز بخواب

رود و بيدار نشود تا صبح طالع شود حضرت فرمودند كه بر اوست كه آن روز را تمام كند و روزى ديگر را قضا كند ديگر عرض كردم كه اگر خواهد قضاى ماه رمضان را بگيرد و صبح طالع شود حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 422

فرمودند كه اين روز را افطار كند و روزى ديگر مى گيرد.

(و ساله العيص بن القاسم عن الرّجل ينام فى شهر رمضان فيحتلم ثمّ يستيقظ ثمّ ينام قبل ان يغتسل قال لا باس) و در صحيح منقول است از عيص كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه بخواب رود در ماه رمضان و محتلم شود و بيدار شود و باز بخواب رود پيش از غسل حضرت فرمودند كه باكى نيست و اين حديث نيز دلالت مى كند كه خواب مشروع باشد اگر چه قضا واجب باشد و ممكن است كه قضا سنت باشد چنانكه از صدوق نقل كرده اند كه او مشروع مى داند بقاى بر جنابت را تا طلوع صبح اگر چه محتمل است كه عمدا جايز باشد بقا و كفاره يا قضا لازم باشد و كفاره با عدم حرمت بعيد است.

و در صحيح از عيص منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه جنب شود در ماه رمضان در اول شب و تأخير كند غسل را تا صبح طالع شود حضرت فرمودند كه تمام مى كند روزه را و بر او قضا نيست و ظاهرا هر دو يك حديث بوده است هر كرا جدا كرده باشند و ظاهرش آنست كه مراد خواب اول باشد اگر چه لفظ

خواب مذكور نيست چون متعارف نمى باشد كه شخصى اول شب جنب شود و بيدار باشد تا صبح و اگر جنب شود يا محتلم شود و به نيت غسل نخوابد يا بيدار باشد عمدا تا صبح شود قضا و كفاره مى دهد.

چنانكه مرويست در موثق كالصحيح از ابو بصير از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه جنب شود در شب در ماه رمضان و عمدا ترك كند غسل را تا صبح شود حضرت فرمودند كه بنده آزاد مى كند يا دو

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 423

ماه پى در پى روزه مى گيرد يا شصت مسكين را طعام مى دهد پس حضرت فرمودند كه با وجود كفاره كجا بفضل روزه مى رسد و نمى رسد البته.

و كالصحيح منقول است كه حضرت فقيه يعنى حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى جنب شود در شب ماه رمضان و غسل نكند تا صبح پس بر اوست كه دو ماه پى در پى روزه گيرد و آن روز را قضا كند.

و در موثق از ابراهيم بن عبد الحميد منقول است كه بعضى از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم فرمودند كه اگر جنب شود در شب ماه رمضان پس مى بايد كه ساعتى تأخير نكند تا غسل بكند و كسى كه جنب شود در ماه رمضان و خواب رود تا صبح يعنى نه به نيّت غسل پس بر اوست كه بنده آزاد كند يا شصت مسكين را طعام دهد و آن روز را بگيرد و قضا كند و هرگز به فضيلت روزه ماه رمضان نمى رسد اگر چه همه اين كارها را به جا آورد.

و در فقه رضويست كه اگر جنب

شوى در اول شب باكى نيست كه بخواب روى عمدا بقصد آن كه بيدار شوى و پيش از صبح غسل كنى پس اگر در اين صورت خوابت ببرد تا صبح بر تو چيزى نيست مگر آن كه از خواب اول بيدار شوى و تقصير كنى در غسل و غسل نكنى تا خوابت ببرد تا صبح كه در اين صورت آن روز را مى گيرى و قضا مى كنى و اگر عمدا بخواب روى نه به نيت غسل پس بر تست كه آن روز را قضا كنى و كفاره بدهى به آن كه بنده آزاد كنى يا دو ماه روزه بگيرى يا شصت مسكين را طعام دهى، و آن چه گذشت از اخبار موافق است با آن چه در فقه رضويست.

و اما آن چه مرويست در صحيح از حبيب خثعمى در مذمت او وارد شده

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 424

است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله در ماه رمضان نماز شبرا به جا مى آوردند و جنب مى شدند و عمدا تأخير غسل مى فرمودند تا صبح طالع مى شد.

و در قوى از اسماعيل بن عيسى منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه از شخصى كه جنب شود در ماه رمضان و عمدا بخواب رود تا صبح شود چه چيز بر او هست حضرت فرمودند كه ضرر به او ندارد و روزه اش باطل نمى شود و پروا نداشته باشد به درستى كه پدرم صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه عايشه گفت كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله جماع كردند بى آن كه او را احتلامى

واقع شده باشد و بر جنابت ماندند تا صبح شد، ديگر پرسيدم كه اگر كسى جنب شود و خواب رود تا صبح شود بر او چه چيز لازم مى شود حضرت فرمودند كه بر او چيزى لازم نمى شود غسل مى كند، و ديگر سؤال كردم از شخصى كه در آخر شب جنب شده باشد پس برخيزد كه غسل كند و آب نداشته باشد و بطلب آب بيرون رود يا كسى را بطلب آب فرستد و آب را نياورند و بهم نرسد تا صبح شود چه كند حضرت فرمودند كه غسل مى كند و نماز مى كند، و حديث ضعيفى ديگر وارد است كه اگر بماند بر جنابت تا صبح ضرر ندارد، و اين اخبار محمولست بر تقيه چنانكه حديث اسماعيل صريحست در تقيه كه نسبت به عايشه مى دهد كه چنين گفت و همين حديث را عامه از عايشه روايت كرده اند و حديث حبيب نيز بيان گفته عايشه است و ظاهر است كه بر تقديرى كه ماندن بر جنابت سبب فساد صوم نشود بى دغدغه مكروه هست و چگونه آن حضرت صلوات اللَّه عليه مداومت مى نموده باشند بر اين مكروه.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 425

و اما آن كه به سبب خواب سيم يا بيشتر قضا و كفاره بايد داد مستند آن جماعت كه قايلند باين قول حديث ابو بصير است و آن دلالت ندارد بر اين معنى اصلا پس ظاهر آنست كه در غير خواب اول قضا بايد كرد و اگر در خواب سيم و بالاتر كفاره بدهد احوط خواهد بود چون اكثر علما بر اين قولند و غالب آنست كه آن چه قدما به آن قايلند حديثى بر آن دارند كه

بما نرسيده است و احاديث بسيار در احتياط وارد است پس اگر عمل به مشهور كنند عمل به آن اخبار كرده خواهند بود بلكه احوط آنست كه حايض و نفسا و مستحاضه نيز پيش از صبح غسل كنند چنانكه در موثق از ابو بصير وارد است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر حايض پاك شده باشد و تقصير كند در غسل تا صبح شود در ماه رمضان آن روزه را مى گيرد و قضا مى كند و نفسا در جميع احكام حكم حايض دارد و حديث مستحاضه خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

[اگر گمان كرد افطار شده ولى نشده بود]

(و روى محمّد بن الفضيل عن ابى الصّباح الكنانىّ قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن رجل صام ثمّ ظنّ ان الشّمس قد غابت و فى السّماء غيم فافطر ثمّ انّ السّحاب انجلى فاذا الشّمس لم تغب قال قد تمّ صومه و لا يقضيه) و كالصحيح منقول است از ابراهيم بن نعيم كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از حال شخصى كه روزه باشد و گمان كند كه آفتاب فرو رفته است و در آسمان ابرى باشد و افطار كند به گمان آن كه شام شده است پس ابر بر طرف شود و ظاهر شود كه آفتاب غايب نشده بوده است حضرت فرمودند كه روزه اش صحيح است و آن روزه را قضا

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 426

نمى كند و علما حمل كرده اند آن حديث را بر صورتى كه او را ظن غالب به همرسيده باشد.

(و روى حمّاد عن حريز عن زرارة قال قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه وقت المغرب اذا غاب القرص

فان رايته بعد ذلك و قد صلّيت اعدت الصّلاة و مضى صومك و تكفّ عن الطّعام ان كنت اصبت منه شيئا و كذلك روى زيد الشّحّام عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه و بهذه الاخبار افتى و لا افتى بالخبر الّذى أوجب القضاء عليه لأنّه رواية سماعة بن مهران و كان واقفيّا) و به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيحه منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه وقت شام وقتى است كه قرص آفتاب غايب شود پس اگر به گمان فرو رفتن آفتاب نماز كرده باشى و افطار كرده باشى و بعد از آن ابر بر طرف شود نماز را اعاده مى كنى چون پيش از وقت واقع شده است و روزه ات صحيح است اگر چيزى خورده باشى و بعد از آن چيزى نمى خورى و به همين نحو روايت كرده است زيد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و من باين اخبار عمل مى كنم و فتوى مى دهم و فتوى نمى دهم به خبرى كه واقع است كه واجبست كه قضا كند زيرا كه آن خبر بروايت سماعة بن مهرانست و او واقفى بوده است يعنى بعد از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه به امامى ديگر قايل نيست و اعتقاد واقفيه آنست كه آن حضرت مهديست و غايب شده است و بعضى نقل كرده اند كه سماعه در سال وفات حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پيش از آن حضرت فوت شده است و فوت حضرت امام موسى كاظم بعد از وفات امام جعفر صادق است به سى و سه سال

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 427

و مذهب وقف بعد از

وفات آن حضرت به همرسيد پس در واقفى بودن او سخن باشد و ليكن نقل كرده اند كه بعضى در زمان آن حضرت واقفى شدند ممكن است كه سماعه از اين جماعت باشد، و ظاهر آنست كه غرض مصنف از آن كه گفته است كه او واقفى بوده است آنست كه چون تعارض واقع شده است ميان احاديث قضا و عدم قضا ترجيح عدم قضا داده است به اعتبار اكثريت و اصحيّت نه آنست كه طرح كند حديث سماعه را چون بسيار نقل مى كند از او، عمل به آن مى كند در صورت عدم تعارض و ظاهرا غافل شده است از حديث صحيح ابو بصير و سماعه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در جمعى كه روزه ماه رمضان را گرفته باشند و ابر سياهى به همرسد نزد فرو رفتن آفتاب و جمعى گمان كردند كه شب شده است و افطار كردند و بعد از آن ابر برطرف شد و آفتاب پيدا شد حضرت فرمودند كه آنهايى كه افطار كرده اند بر ايشانست روزه آن روز زيرا كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه تمام كنيد روزه را تا شب پس كسى كه پيش از دخول شب افطار كرده باشد بر اوست كه قضا كند زيرا كه عمدا خورده است روزه را يعنى بمنزله عمد است.

و در موثق از سماعه به تنهايى نيز مرويست به همين نحو و چون بهر تقدير سماعه روايت كرده است آن را حديث سماعه مى گويند اما بحسب واقع جرح نمى توان كرد كه سماعه واقفى است كه با آن كه ممكن است جمع بين الاخبار باين نحو كه اگر ظن غالب به

همرسيده باشد قضا نبايد كرد و اگر ظن ضعيفى به همرسيده باشد و افطار كرده باشد قضا بايد كرد يا حمل كنيم احاديث قضا را بر استحباب.

و در موثق كالصحيح از زراره منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 428

امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از وقت افطار صايم حضرت فرمودند كه آن وقتى است كه سه ستاره ظاهر شود و فرمودند به شخصى كه گمان كرده بود كه آفتاب فرو رفته است و افطار كرده بود و بعد از آن آفتاب را ديد حضرت فرمودند كه بر او قضا واجب نيست و حديث زيد شحّام قريبست بحديث ابو الصباح اگر چه ظاهر كلام صدوق آنست كه عين حديث زراره است و نه چنين است و ليكن مطلب صدوق از مماثلت آنست كه مثل اوست در عدم وجوب قضا و اگر در باقى تعبيرها مخالفت داشته باشند ضرر ندارد.

باب الحدّ الّذى يؤخذ فيه الصّبيان بالصّوم

(قال الصّادق صلوات اللَّه عليه الصّبىّ يؤخذ بالصّيام اذا بلغ تسع سنين على قدر ما يطيقه فان اطاق إلى الظّهر او بعده صام إلى ذلك الوقت فاذا غلب عليه الجوع و العطش افطر) اين بابى است در بيان حدى كه كودكان را بروزه مى دارند منقول است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و عبارت عبارت فقه رضويست كه فرمودند كه كودك را بروزه باز مى دارند هر گاه نه ساله شود بقدر آن چه طاقت داشته باشد پس اگر تا ظهر يا اندكى بعد از آن طاقت داشته باشد تا آن وقت روزه مى دارد و چون گرسنگى يا تشنگى بر او غلبه مى كند افطار مى كند ممكن است كه از آن حضرت نيز به صدوق

رسيده باشد يا به اعتبار آن كه همه صادقند يا به اعتبار آن كه هر چه حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه فرموده است قول سابق است تا به حضرت سيد المرسلين از جبريل از خداوند عالميان و اظهر آنست كه عبارت فقه را ذكر كرده است و معنى صحيح حلبى و غير آن را ذكر كرده است.

(و روى عنه اسماعيل بن مسلم انّه قال اذا اطاق الغلام صوم ثلاثة ايّام متتابعة فقد وجب عليه صيام شهر رمضان) و روايت كرده است از حضرت جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سكونى در موثق و در فقه رضوى نيز هست بعد از عبارت سابقه كه فرمودند كه هر گاه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 430

كودك طاقت و توانائى داشته باشد كه سه روز پى در پى روزه بگيرد پس بتحقيق كه واجبست بر او به آن كه ولى او را بدارد بروزه ماه رمضان چون هر گاه سه روز پى در پى تواند داشتن همه را مى تواند داشتن و در فقه بعد از اين گفته است كه بر همه روزهاى ماه ندارند كه رياضت كشد بلكه گاهى بخورد.

(و ساله سماعة عن الصّبىّ متى يصوم قال اذا قوى على الصّيام) و منقول است در موثق از سماعه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از كودك كه چه وقت روزه مى گيرد حضرت فرمودند كه وقتى كه قوت روزه داشته باشد كه بگيرد.

(و فى رواية معاوية بن وهب قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى كم يؤخذ الصّبىّ بالصّيام قال ما بينه و بين خمس عشر سنة او اربع عشر سنة فان هو صام قبل ذلك فدعه

و لقد صام ابنى فلان قبل ذلك فتركته) و در حسن كالصحيح و در صحيح در روايت ابن وهب منقولست كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه در چند سالگى اطفال را بروزه مى دارند جبرا و اگر محتاج به زدن باشند بزنند حضرت فرمودند كه تا پانزده سالگى بلكه چهارده سالگى و اگر بيشتر از چهارده روزه بدارد او را به خودش گذار كه بگيرد و بتحقيق كه فلان پسرم پيش از اين روزه مى گرفت او را بحال خود گذاشتم.

و در صحيح از زراره و حلبى منقول است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند از نماز بر صبى كه بر او واجب مى شود فرمودند كه هر گاه شش ساله شوند به نمازشان بداريد و هر گاه طاقت روزه داشته باشند به روزه شان بداريد.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 431

و در حسن كالصحيح از حلبى منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ما اطفال خود را امر مى كنيم بروزه هر گاه هفت ساله باشند بهر قدرى كه طاقت آن داشته باشند تا نصف روز يا بيشتر يا كمتر و چون تشنگى و گرسنگى بر ايشان غلبه كند بخورند تا عادت كنند بروزه و مرتبه مرتبه قدرت بر گرفتن به همرسانند پس شما امر كنيد اطفال خود را كه نه ساله باشند بهر چه طاقت آن داشته باشند از روزه و چون تشنگى بر ايشان غلبه كند بخورند.

و در صحيح از عبد اللَّه بن سنان منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه طفل قوى شود و سيزده سالش تمام شود

و در سال چهارده داخل شود واجب است بر او آن چه واجبست بر بالغان خواه محتلم شده باشد يا نشده باشد و گناهان بر او مى نويسند و حسنات از جهة او مى نويسند و هر فعلى كه از او واقع شود مانند عقود صحيح است از ايشان مگر آن كه عقلش ضعيف باشد يا سفيه باشد كه مالش را اسراف كند و در جاهاى نامشروع صرف نمايد.

و در موثق از عمار منقولست از محمد بن مسلم كه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه سؤال كردند كه صبى كى روزه مى گيرد حضرت فرمودند كه هر گاه طاقت داشته باشد.

و كالصحيح از على بن جعفر منقولست كه گفت از برادرم صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه چه وقت بر طفل نماز و روزه واجب مى شود فرمودند كه وقتى كه نزديك به بلوغ رسد و نماز و روزه را بفهمد (و فى خبر اخر على الصّبىّ اذا احتلم الصّيام و على المرأة اذا حاضت الصّيام) و در حديث ديگر كه كالصحيح منقول است از ابو بصير كه حضرت امام جعفر صادق

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 432

صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بر صبى وقتى كه محتلم شود روزه واجبست و بر زن وقتى كه حايض شود روزه واجب مى شود.

(و هذه الاخبار كلّها متّفقة المعاني يؤخذ الصّبىّ بالصّيام اذا بلغ تسع سنين إلى اربع عشر سنة او خمس عشر سنة و إلى الاحتلام و كذلك المرأة إلى الحيض و وجوب الصّوم عليهما بعد الاحتلام و الحيض و ما قبل ذلك تأديب) و صدوق مى گويد كه اين اخبار اگر چه مختلفند بحسب لفظ اما در معنى مختلف نيستند بلكه متفقند

و كودك را بروزه گرفتن جبر مى كنند هر گاه نه ساله شود تا چهارده سالگى و تا احتلام و هم چنين زن را جبر مى كنند تا وقتى كه حايض شود و وقتى بر پسر و دختر واجب مى شود كه پسر محتلم شود و دختر حايض و آن چه پيشتر است از جهة تأديب است يعنى پيش از بلوغ ايشان را به آداب مكلفين باز مى دارند كه معتاد شوند به عبادات و ظاهرا بحسب اشخاص مختلف باشند بعضى را كه شعورشان بيشتر باشد زودتر مى بايد داشت و هم چنين بحسب حرارت بلاد مختلف مى شود و در بلاد حاره ديرتر مى بايد ايشان را جبر كنند به قرينه آن كه در اكثر اخبار بناى آن را بر طاقت و توانائى گذاشته اند و مراد از تأديب تمرين است و ممكن است كه مستحب باشد و حق سبحانه و تعالى اولاد را به سبب اين تكاليف ثوابى كرامت فرمايد به تفضل خود و اللَّه تعالى يعلم.

باب الصّوم للرّؤية و الفطر للرّؤية

اين بابى است در بيان آن كه روزه داشتن وقتى است كه ماه را به بينند، و روزه خوردن در شوال وقتى است كه ماه را به بينند و بحسب ظاهر اين قول مخالف اقوال غير مشهوره است و ليكن اعتقاد صدوق آنست كه به همه عمل مى بايد كرد به آن كه تا ماه را نه بينيم قصد واجب نمى توانيم كرد پس اگر شب سى ام ماه را نه بينند واجب نيست روزه گرفتن اما ملاحظه مى كنيم كه اگر ماه شوال را در شب سى و يكم به بينند و ماه رمضان را سى روز روزه گرفته باشند كاشف مى آيد كه يك روز ماه رمضان

را خورده اند و يك روز شوال را گرفته اند پس در اين صورت بعوض آن چه خورده است يك روز را قضا مى كند زيرا كه بحسب احاديث آينده مى بايد كه شعبان بيست و نه باشد پس مى بايست كه شب سى ام به بينند و به تشأم اعمال مردمان چنين شده است كه ماه رمضان پيدا نشد پس قضا بايد كرد و چون صدوق مى خواهد كه مهما أمكن جمع بين الاخبار كند چنين مى كند و جمعى كه اصحاب عددند اين اخبار را ترك مى كنند كه همه از روى تقيه وارد شده است و صدوق نيز خواهد گفت.

(روى محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال اذا رأيتم الهلال فصوموا فاذا رأيتموه فافطروا و ليس بالرّأى و التّظنّي.

و ليس الرّؤية ان يقوم عشرة نفر ينظرون فيقول واحد منهم هو ذا هو

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 434

[ذا] و ينظر تسعة فلا يرونه و لكن اذا راه واحد راه الف) كالصحيح و در صحيح بطرق متعدده منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه ماه را به بينيد روزه بگيريد و هر گاه ماه را به بينيد روزه را افطار كنيد و ديدن ماه را شارع برأى و گمان مقرر نفرموده است و ديدن آن نيست كه ده نفر كه ايستاده باشند و نظر كنند يكى از ايشان گويد كه اين ماهست و نه كس ديگر نه بينند هر گاه يكى بيند هزار كس مى بينند و آن كه نظر كنند و بعضى گويند كه مى بينيم غالب اوقات آنست كه اشتباه كرده اند و در ماه اشتباه بسيار مى شود، و ظاهر آنست كه بر سبيل

مبالغه باشد و مراد اين باشد كه هر گاه جمعى همه حديد البصر باشند و به يك نسبت باشد حدت بصر ايشان هر گاه يكى بيند مى بايد كه همه به بينند و الا بسيار است كه جمعى معروفند به تيز بينى و دور بينى بر خلاف جمعى ديگر كه شب اول ماه را نه مى بينند پس اگر همه متفق باشند مى بايد كه چنين باشد كه چون يكى بيند باقى به بينند.

(و روى الفضيل بن عثمان الاعور عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال قال ليس على اهل القبلة الّا الرّؤية و ليس على المسلمين الّا الرّؤية) و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نيست بر اهل قبله مگر ديدن ماه و نيست بر مسلمانان مگر ديدن ماه و اهل قبله عبارت از كافه مسلمانانست يعنى حق سبحانه و تعالى بر همه چنين مقرر فرموده است و هر كه مسلمانست مى بايد باين عمل كند چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه يا محمد (ص) از تو سؤال مى كنند از

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 435

هلالها كه حكمت چيست كه چنين مقرر فرموده است كه اول باريك باشد تا آن كه بدر شود و باز به مرتبه اول رسد بگو كه اين عنوان مقرر فرموديم كه وقتها باشد از جهة جميع مردمان و اوقات حج را و ماههاى حج را به هلال بدانند و تفصيل آيه گذشت پس حق سبحانه و تعالى هلال را سبب معرفت ماهها گردانيد و غير آن را نكرده است و هر چه او كرده است مى بايد به آن عمل كنند.

(و فى رواية القاسم ابن

عروة عن ابى العبّاس الفضل بن عبد الملك عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال الصّوم للرّؤية و الفطر للرّؤية و ليس الرّؤية ان يراه واحد و لا اثنان و لا خمسون) و منقول است كالصحيح كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه روزه وقتى است كه ماه رمضان را به بينند و افطار وقتى است كه ماه شوال را به بينند و رؤيت نيست كه يكى يا دو يا پنجاه كس به بينند يعنى عدد پنجاه اعتبار ندارد بلكه مدار بر علم است پس اگر به شهادت سه كس علم بهم رسد اعتبار مى كنند و اگر از دويست كس علم بهم نرسد اعتبار ندارد.

(و فى رواية محمّد بن قيس عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه اذ رأيتم الهلال فافطروا او شهد عليه عدل من المسلمين و ان لم تروا الهلال الّا من وسط النّهار او اخره فاتمّوا الصّيام إلى اللّيل و ان غمّ عليكم فعدّوا ثلثين ليلة ثمّ افطروا) و در حسن كالصحيح و صحيح منقول است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه ماه شوال را به بينيد بخوريد يا جمعى از عدول مسلمانان شهادت دهند كه ماه را ديده اند بخوريد و اگر نه بينيد ماه را مگر از ميان روز يا آخر روز آن روز را

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 436

تمام كنيد تا شب و اگر ابر حايل شود و ماه را نتوانيد ديدن ماه رمضان را سى روز حساب كنيد و روز سى و يكم را بخوريد.

(و فى رواية

الحلبيّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّ عليا صلوات اللَّه عليه كان يقول لا اجيز فى رؤية الهلال الّا شهادة رجلين عدلين) و به اسانيد صحيحه منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه هميشه مى فرمودند كه من قبول نمى كنم در ديدن هلال مگر گواهى دو مرد عادل را يعنى از حيثيت شهادت و هر جا كه شهادت مى گويند ظاهر آن عدالتست و اگر ده زن عادل شهادت بدهند مسموع نيست اما اگر از طريق تواتر باشد خبر زنان و فساق و كفار مسموع است و مدار تواتر بر علم است چنانكه گذشت.

(و ساله سماعة عن اليوم فى شهر رمضان يختلف فيه قال اذا اجتمع اهل المصر على صيامه للرؤية فاقضه اذا كان اهل المصر خمسمائة انسان) و منقول است در موثق از سماعه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از روز اول يا آخر ماه رمضان كه در آن اختلاف بهم مى رسد جمعى مى گويند كه ما ماه را ديديم و امروز اول ماهست و جمعى مى گويند كه نديديم و اگر مى بود ما مى ديدم حضرت فرمودند كه هر گاه به شهرى رسيديد و اهل آن شهر متفقند كه ماه را ديده ايم و گرفته ايم، و اهل آن شهر پانصد نفس اقلا باشند و تو آن روز را خورده باشى قضا كن چون افعال مسلمين محمولست بر صحت و يا آن كه از هر كه پرسى گويند كه ديديم و ترا علم

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 437

به همرسد از شهادت ايشان، و ظاهرا اين خبر از روى تقيه يا اتقا وارد شده

است و خلفاى آن عصر اهتمام بسيار داشتند در آن كه كسى مخالفت ايشان نكند.

(و قال علىّ صلوات اللَّه عليه لا تقبل شهادة النّساء فى رؤية الهلال الّا شهادة رجلين عدلين) و در صحيح از حلبى و در صحيح از حماد نيز منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مقبول نيست شهادت زنان در ديدن هلال و مقبول نيست مگر شهادت دو مرد عادل و احاديث عدلين در هلال متواتر است و ليكن جمعى از اصحاب حمل كرده اند عدلين اين را بر خارج بلد يا در عدم صحو كه اشتباهى باشد كه اگر اشتباه نباشد شهادت پنجاه عادل مى بايد.

چنانكه در صحيح از ابو ايوب منقول است كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه در ديدن هلال چند كس كافى است حضرت فرمودند كه ماه رمضان فريضه ايست از فرايض الهى آن را به جا مى آوريد به گمان و يا توهم؟! و ديدن هلال باين نمى شود كه چند كس برخيزند و يكى بگويد كه ديدم و ديگران گويند كه نديده ايم هر گاه يكى ديد صد كس مى بيند و هر گاه صد كس ديدند هزار كس مى بينند و كافى نيست در ديدن هلال هر گاه در آسمان علتى نباشد كمتر از شهادت پنجاه نفس و هر گاه در آسمان علتى باشد قبول مى كنند شهادت دو مرد را كه از خارج بلد آمده باشند و ديگر روايات پنجاه كس وارد شده است.

و مرويست در صحيح از مفضل و از زيد شحام از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه از آن

حضرت سؤال كردند از اهلّه كه در قران مجيد

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 438

وارد شده است كه «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ» حضرت فرمودند كه مراد از سؤال ايشان هلالهاى ماههاست پس هر گاه هلال را به بينى بگير و هر گاه هلال را به بينى بخور عرض نمودم كه اگر ماهى از ماههاى رمضان بيست و نه باشد آن يك روز را قضا كنيم چنانكه مذهب جمعى است كه اصحاب عددند حضرت فرمودند نه مگر آن كه جمعى عادل گواهى دهند نزد تو كه يك شب پيشتر ديده باشند اول ماه رمضان را كه در اين صورت يوم الشك را كه خورده قضا مى كنى و همين مضمون كه رد اصحاب عدد است از ائمه معصومين متواتر است حتى آن كه اصحاب عدد مثل صدوق نفى تواتر آن نمى توانند كرد و ليكن مى گويند كه ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم تقيه فرموده اند چون اين قول موافق اهل سنت است و حق اين است كه هر دو قول را هر دو دارند و هر دو روايت را هر دو نقل كرده اند اما روايات نفى متواتر است و روايات عدد از آحاد است و اگر كس يك روز را قضا كند بهتر است و اكثر احاديث را در روضه مشروحا ذكر كرده ام اگر خواهيد به آن رجوع كنيد.

(و سال علىّ بن جعفر اخاه موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما عن الرّجل يرى الهلال فى شهر رمضان وحده لا يبصره غيره أ له ان يصوم قال اذا لم يشكّ فليفطر و الّا فليصمه مع النّاس) و به اسانيد صحيحه منقول است كه على گفت سؤال كردم از برادرم حضرت موسى بن جعفر

صلوات اللَّه عليهما از شخصى كه هلال شوال را در ماه رمضان تنها به بيند و غير او ديگرى نديده باشد آيا روزه مى تواند گرفت حضرت فرمودند كه هر گاه شك نداشته باشد و يقين داشته باشد بخورد و اگر يقين نداشته باشد چنانكه مردمان روزه اند او نيز روزه باشد و مكرر تجربه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 439

كرده ام از صلحا و عدول كه شهادت داده اند و باز معلوم شده است ايشان را كه اشتباه كرده اند برگشته اند و غالب آنست كه چون طالب ماهند در قوت متخيله ايشان مصوّر مى شود و خيال مى كنند كه در آسمانست و بسيار است كه به اعتقاد خود ماه را ديده اند و نشان مى دهند و ديگرى نمى بيند بعد از آن از جانب ديگر ديده مى شود و مى يابند كه غلط كرده بوده اند و از اين جهت كسانى كه صلاحى و عقلى دارند زود بزود شهادت نمى دهند تا يقين نشود ايشان را.

(و روى محمّد بن مرازم عن ابيه عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اذا تطوّق الهلال هو لليلتين و اذا رأيت ظلّ رأسك فيه فهو لثلاث ليال) صدوق ذكر نكرده است سند خود را به محمد اما كلينى و شيخ بسند صحيح روايت كرده اند كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه ماه طوق زند آن ماه دو شبه است و هر گاه سايه سر خود را بينى ماه سه شبه است و جمعى عمل به اين حديث كرده اند و اكثر عمل نكرده اند چون مخالف احاديث متواتره است كه مدار بر ديدنست و اين معنى غالبى است و كلى نيست و البته از روى تقيه وارد شده

است چون جمعى از عامه باين عمل مى كرده اند و قرينه تقيه آن كه حضرت نفرمودند كه روزه بگير يا بخور يا قضا كن به سبب اين و هيچ شك نيست كه بحسب غالب چنين و بحسب تجربه اگر در زمستان كه ماهها از جانب قبله ديده مى شود اگر بعد از دو ساعت از شب خروج شعاع شود در شب ديگرش طوق مى زند و در شب ديگرش سايه سر مى نمايد و اگر يك ساعت پيشتر خروج شعاع شده باشد مى بينند پس تفاوت به يك ساعتست و يك ساعت چه مقدار درجه را بلند مى كند.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 440

(و روى حمّاد بن عيسى عن اسماعيل بن الحرّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اذا غاب الهلال قبل الشّفق فهو لليلة و اذا غاب بعد الشّفق فهو لليلتين) و در صحيح از حماد منقول است از اسماعيل كه اصحاب رجال او را ذكر نكرده اند كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه هلال پيش از ذهاب حمره مغربى غايب شود آن ماه يك شبه است و اگر بعد از ذهاب شفق غايب شود آن ماه دو شبه است و اين معنى نيز غالبى است و كلى نيست و بعينه مثل حديث سابق است و تجربه شهادت مى دهد كه اگر در دو ساعت شبى خروج شعاع شود و در اين شب غالبا ديده نمى شود در شب ديگر كه شب اول ماهست غالبا بعد از شفق فرو مى رود و گاه هست كه در اين شب ديده مى شود و در شب ديگر به سبب كثرت بخارات ماه فرو مى رود و سرخى باقى است و لهذه

حضرت نفرمودند كه عمل كنيد باين و اين معنى نيز علامت تقيه است و مخالف احاديث متواتره است مانند سابق و لاحق.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اذا صحّ هلال رجب فعدّ تسعة و خمسين يوما و صم يوم السّتّين) و اين حديث را مرسلا روايت كرده است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه ماه رجب اولش مشخص شود پنجاه و نه روز حساب كن و روز شصتم را روزه بگير و ظاهر اين حديث با اصحاب عدد است كه هميشه ماه رجب تمام است و ماه شعبان ناقص است و در اين حديث نيز نيست كه روز شصتم از ماه رمضانست بلكه دلالت مى كند بر استحباب روزه يوم الشّك و در آن حرفى نيست و لهذا نفرمودند كه اول شعبان كه مشخص باشد روز

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 441

شصتم را بخور و تجربه شاهد است كه بسيار است كه سه ماه پى در پى سى باز مى شود و گاه هست كه سه ماه پى در پى سى كم يك باز مى شود بلى غالب اوقات چنين است كه سال را كه حساب مى كنند بر سر هم شش ماه سى و شش ماه سى كم يك مى شود و آن فايده ندارد.

(و قال صلوات اللَّه عليه اذا صمت شهر رمضان فى العام الماضي فى يوم معلوم فعدّ فى العام المستقبل من ذلك اليوم خمسة ايّام و صم يوم الخامس) و منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه مرسلا كه آن حضرت فرمودند كه هر گاه ماه رمضان را در سال گذشته در روزى روزه گرفته باشيد مثلا روز جمعه اول ماه بوده

باشد در اين سال از آن روز حساب كن پنج روز و روز پنجم را روزه بگير كه روز سه شنبه باشد و اين قاعده نيز اكثريست و در حديث مرسلى منقولست كه در غير سال كبيسه پنج روز حساب مى كند و در سال كبيسه شش روز و جمعى باين احاديث عمل نموده اند در صوم از جهة احتياط نه در فطر و جمعى در هر دو و در حديثى وارد است كه باين عمل كنيد از جهة احتياط در روزه و به اتفاق هيچ كس عمل باين اخبار ننموده است در حالت صحو بلكه جمعى كه عمل نموده اند در صورت اشتباه و غيم عمل نموده اند و مخالفتش با احاديث متواتره ظاهر است و در صوم عمل مى بايد كرد اما نه بعنوان وجوب بلكه بقصد استحباب اگر در يوم الشك افتد چنانكه غالب چنين است و اين احاديث نيز موافق عمل بعدد است و عاملان بعدد دو طايفه اند يكى آن كه بر سر هم حساب مى كنند و شش ماه سى است و شش ماه بيست و نه در غير سال كبيسه كه در آن سال هفت ماه سى است و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 442

پنج ماه بيست و نه و اين قاعده موافق است با حساب منجمان غالبا بلكه دايما و جمعى ديگر قايلند به نحوى كه سابقا گذشت كه ماه رمضان تمام است و شوال ناقص است تا به شعبان كه ناقص است و اين حساب غالبا مخالف است با رؤيت چون بسيار است كه دو ماه و سه ماه متفق مى باشد و اللَّه تعالى يعلم (و روى ابان بن عثمان عن عبد الرّحمن بن ابى

عبد اللَّه عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال قلت له رجل اسرته الرّوم و لم يصحّ له شهر رمضان و لم يدر أيّ شهر هو قال يصوم شهرا يتوخّى و يحسب فان كان الشّهر الّذى صامه قبل شهر رمضان لم يجز و ان كان بعد شهر رمضان اجزاه) و در موثق كالصحيح از عبد الرحمن بن ابى عبد اللَّه منقول است و در بعضى از نسخ اين كتاب ابن ابى العلاست و از سهو نساخ است البته چنانكه در كافى و تهذيب ابن ابى عبد اللَّه است كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه فرنگان شخصى را اسير كنند و ماه رمضان از خاطرش رفته باشد و اسامى ماههاى ايشان ديگر است چه كند حضرت فرمودند كه تخمين مى كند يك ماهى را و حساب نگاه مى دارد تا در آيد يا جمعى از مسلمانان بر او وارد شوند پس اگر آن ماهى را كه گرفته است پيش از ماه رمضان است مجزى نيست او را و مرتبه ديگر قضا مى كند و اگر در ماه رمضان واقع شده باشد يا بعد از آن مجزى است او را چون بعد از رمضان قضا خواهد بود و نيّت ادا و قضا در كار نيست خصوصا هر گاه نداند و كسى كه خلاف نكرده است در اين حكم.

(و ساله العيص بن القاسم عن الهلال اذا راه القوم جميعا فاتّفقوا

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 443

على انّه لليلتين أ يجوز ذلك قال نعم) و در صحيح منقولست از عيص كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر

گاه شب سابق ابر باشد و در اين شب كه همه كس ماه را به بينند متفق باشند كه ماه دو شبه است آيا جايز است كه حكم دو شبه را بر آن جارى سازند فرمودند كه بلى و ظاهرا مراد از قوم جمعى اند كه از درجات كواكب خبر داشته باشند و به بينند كه ماه چهل درجه است احتمال ندارد كه ماه يك شبه باشد و البته دو شبه هست و گاه باشد كه سه شبه باشد اما دو شبه معلوم است كه كمتر نيست پس در اين صورت اگر خورده باشند آن روز را قضا مى كنند و چون سى روز بگذرد از اين حساب روز سى و يكم را افطار مى كنند و اين معنى نظر به كسى كه عالم باشد و درجات قمر را شناسد خوبست اما نظر به اكثر مردمان كه اندكى كه ماه را مى بينند كه درجه اش عالى است مى گويند دو شبه است اعتبارى ندارد، لهذا عبارت چنين وارد شده است كه همه متفق باشند يعنى عالم و غير عالم همه دانند كه دو شبه است پس هر گاه ماهها ابر باشد و اولش ظاهر نباشد و سى سى حساب كنند تا دو ماه خوبست و تا سه ماه بر احتمالى و در باقى خلافست بعضى يك ماه سى كم يك و يك ماه سى حساب مى كنند و بعضى بحديث خمسه و احاديث سابقه عمل مى نمايند و اينها همه وقتى است كه خلافش يقين نشود چنانكه در اين حديث است و اللَّه تعالى يعلم.

باب صوم يوم الشّك

(سئل امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه عن اليوم المشكوك فيه فقال لان اصوم يوما من شعبان احبّ

إليّ من ان افطر يوما من شهر رمضان فيجوز ان يصام على انّه من شعبان فان كان من شهر رمضان اجزاه و ان كان من شعبان لم يضرّه و من صامه و هو شاكّ فيه فعليه قضاؤه و ان كان من شهر رمضان لأنّه لا يقبل شى ء من الفرائض الّا باليقين و لا يجوز ان ينوى من يصوم يوم الشّكّ انّه من شهر رمضان لأنّ امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه قال لان افطر يوما من شهر رمضان احبّ إليّ من ان اصوم يوما من شعبان ازيده فى شهر رمضان) اين بابى است در روزه روز سى ام شعبان هر گاه در شب او اشتباهى باشد از بخارات يا ابر يا اعم از آن كه باشد يا نباشد و آن را يوم الشّك مى گويند منقول است كه از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه پرسيدند از روزى كه در آن شك باشد روزه بگيريم يا چه مى فرماييد حضرت فرمودند كه هر آينه يا و اللَّه كه روزه داشتم روزى از شعبان را محبوبتر است نزد من از آن كه افطار كنم روزه از رمضان را به نادانى، چون احتمال شعبان و رمضان هر دو هست پس اگر بگيرم و رمضان باشد روزه است كه توفيق يافته ام به گرفتن آن و اگر شعبان باشد روزه سنتى گرفته خواهم بود و اگر افطار كنم و شعبان باشد روزه سنتى را خورده ام و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 445

اگر افطار كنم و از ماه رمضان باشد روزه واجبى را خورده ام هر چند به نادانى باشد پس گرفتن اولى باشد هر چند خوردن جايز باشد.

و صدوق مى گويد كه جايز است كه روزه

بدارند آن را بقصد شعبان اگر از ماه رمضان باشد مجزيست او را به احاديث صحيحه و اگر از شعبان باشد به او ضررى نمى رسد بلكه روزه سنتى را گرفته است، و كسى كه روزه دارد يوم الشك را بعنوان شك كه اگر واجب شد واجب باشد و اگر سنت باشد سنت باشد واجبست كه آن را قضا كند اگر چه بحسب واقع از ماه رمضان باشد زيرا كه هيچ واجبى مقبول نيست بدون آن كه يقين بدانند كه واجبست بلكه نمى توان ترديد كردن كه اگر واجب باشد واجب باشد زيرا كه يقينا واجب نيست اين يك احتمال عبارت صدوقست از عبارت و من صامه الخ و اندكى خلاف ظاهر هست و مرتكب مى بايد شد تا مكرر نشود و لا يجوز.

و احتمال ديگر آنست كه هر كه روزه يوم الشك را بقصد ماه رمضان بدارد و شك داشته باشد كه از ماه رمضان است يا از شعبان پس بر اوست كه آن را قضا كند اگر از ماه رمضان باشد، و لفظ واو و ان كان زايد شده است از نساخ، و هر احتمالى خوب نيست پس مصنف دليل بر اين مطلب گفته است كه زيرا كه هيچ فريضه از فرايض را قبول نمى كنند بدون يقين پس كسى كه يقين نداشته باشد كه از ماه رمضان است هر چند در واقع از ماه رمضان باشد صحيح نيست و در صورتى كه از رمضان باشد مى بايد كه آن را قضا كند و بنا بر واو معنى چنين مى شود كه قضا مى بايد كرد و اگر چه از رمضان باشد يعنى اگر از شعبان باشد قضا مى بايد كرد

و فرد خفى اينست كه اگر چه از رمضان باشد قضا مى بايد كرد و در واقع اگر از شعبان باشد قضا نمى بايد كرد بلكه اگر از ماه رمضان باشد

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 446

قضا مى بايد كرد زيرا كه ماه رمضانى كه يقين در آن نداشته باشند نيت نمى توان كرد كه فردا روزه رمضان مى دارم واجب قربة إلى اللَّه زيرا كه نمى دانى كه از ماه رمضانست و نمى دانى كه واجبست مع هذا نهى واقع شده است از آن كه روزه يوم الشك را به نيت واجب بدارند زيرا كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرموده است كه و اللَّه كه اگر افطار كنم روزى از ماه رمضان را محبوبتر است نزد من از آن كه يك روز شعبان داخل كنم در ماه رمضان.

و اين حديث نيز چند احتمال دارد يكى آن كه يوم الشك را خوردن بهتر است از گرفتن بقصد رمضان هم چنان كه گرفتنش بهتر است از خوردن و اين صورت دو احتمال دارد يكى آن كه خوردنش بهتر است از گرفتن و اگر چه از رمضان باشد بحسب واقع چون ما مكلفيم بظاهر به واقع و يكى آن كه خوردنش بهتر است از گرفتن اگر از رمضان باشد و تعميم بهتر است.

و دويم آن كه فرض محالى مى فرمايند كه نزد من افطار رمضان بهتر است از تشريع اگر چه هر دو حرامند اما علاج افطار به قضا و كفاره مى توان كرد و تشريع دروغ بر خدا و رسول بستن است و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه كيست ظالمتر از كسى كه دروغ بر خدا بندد و آن جماعتى كه دروغ بر

خدا مى بندند روى ايشان در روز قيامت سياه خواهد بود، اما بنا بر احتمال اول ترديد دو احتمال دارد و صدوق فرق كرده است ميان ترديد و جزم بوجوب كه در جزم بوجوب گفته است جايز نيست و در ترديد گفته است كه مقبول نيست، و ترديد بنا بر آن كه گفته شد اين بود كه ترديد كند ميان واجب و سنت و چون روزه يوم الشك بى دغدغه سنت است ترديد معقول نيست و احتمال دارد كه باين نحو ترديد كند كه فردا روزه مى گيرم كه اگر از ماه رمضان باشد از ماه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 447

رمضان باشد و اگر از شعبان باشد از شعبان باشد و بهر احتمالى قصد سنت كند زيرا كه ماه رمضانى را كه علم به آن نداشته باشيم سنت است و ظاهرا اين ترديد در نيت نيست ترديد در منوى است و تشريع نيست و در واقع چنين است كه اگر از ماه رمضان است حق سبحانه و تعالى از آن قبول مى فرمايد و هم چنين از شعبان و چون عبارت صدوق بسيار مشوش بود اين احتمالات را ذكر كردم و احاديثى كه در اين باب وارد شده است ناچار است كه ذكر كنم.

از آن جمله در حسن كالصحيح از كاهلى منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از يوم الشك حضرت فرمودند كه هر آينه يا و اللَّه كه اگر روزه دارم روزى را از شعبان محبوبتر است نزد من از آن كه افطار كنم روزى را از ماه رمضان.

و در صحيح از سعيد منقول است كه عرض كردم به حضرت امام جعفر

صادق صلوات اللَّه كه من روزه يوم الشك را گرفتم و بعد از آن ظاهر شد كه از رمضان بوده است حضرت فرمودند كه روزيست كه توفيق يافته كه گرفته و موافق واقع افتاده است و احاديث بسيار بر اين مضمون وارد شده از حسن كالصحيح و موثق كالصحيح و قوى كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه، و احاديث بسيار وارد شده است از موثق كالصحيح و قوى كالصحيح كه بقصد شعبان روزه مى گيرى اگر از ماه رمضانست بحسب واقع توفيق يافته و اگر از شعبان است ثواب روزه شعبان دارى، و احاديث صحيحه و حسنه كالصحيحه و موثقه كالصحيحه وارد شده است در نهى از روزه يوم الشك و همه محمولست بر آن كه بقصد ماه رمضان بد است چنانكه احاديث صحيح و كالصحيح وارد شده است كه مصرحست كه بقصد رمضان حرامست و بقصد

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 448

شعبان مطلوب است و روزه توفيقى است و احاديث مجمله وارد شده است در نهى از روزه يوم الشك كه محمول است بر تقيه چون مذهب عامه حرمتست و اكثر اخبار را در روضة المتقين ذكر كرده ام.

(و سال بشير النّبّال ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن صوم يوم الشّك فقال صمه فان كان من شعبان كان تطوّعا و ان كان من شهر رمضان فيوم وفّقت له) و در موثق كالصحيح منقولست از بشير تير تراش كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از روزه يوم شك حضرت فرمودند كه روزه بدار آن را پس اگر از شعبان باشد روزه سنت خواهد بود و اگر از ماه رمضان باشد روزه ايست

كه حق سبحانه و تعالى توفيقت داده است كه گرفته آن را و بر اين مضمون احاديث معتبره وارد شده است.

(و ساله عبد الكريم بن عمرو فقال انّي جعلت على نفسى ان اصوم حتّى يقوم القائم صلوات اللَّه عليه فقال لا تصم فى السّفر و لا فى العيدين و لا فى ايّام التّشريق و لا اليوم الّذى تشكّ فيه.)

و در موثق كالصحيح منقولست كه عبد الكريم گفت عرض كردم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه بر خود التزام كرده ام بنذر و يا شبه نذر كه روزه بدارم تا حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه عليه ظاهر شود حضرت فرمودند كه در سفر روزه مگير و در عيد رمضان و عيد قربان و سه روز بعد از آن و در يوم الشك روزه مگير و ظاهر اين حديث حرمت يوم الشّك است و حمل كرده اند بر آن كه بقصد رمضان مگير يا آن كه محمول است بر تقيه و اين اظهر است و مثل اين است حديث صحيح كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 449

فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نهى فرمودند از روزه شش روز كه آن دو عيد است و ايام تشريق كه يازدهم و دوازدهم و سيزدهم ذى الحجه است و روز شكست از ماه رمضان يعنى بقصد آن و ايام تشريق در منى حرام است و در غير منى مكروه است و نهى شامل هر دو هست.

(و من كان فى بلد فيه سلطان فالصّوم معه و الفطر معه لأنّ فى خلافه دخولا فى نهى اللَّه عزّ و جلّ حيث يقول وَ لا تُلْقُوا

بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ) و كسى كه در شهرى باشد از شهرهاى سنيان كه پادشاهى در آنجا باشد از سنيان پس روزه با اوست و افطار با اوست زيرا كه در مخالفت او داخل شدنست در نهى حق سبحانه و تعالى در آنجا كه مى فرمايد كه ميندازيد خود را بدست خود در مهلكه پس اگر روز اوّل را خورند مى بايد خورد اگر خوف ضرر باشد و هم چنين روز آخر را و روزى كه روزه دارند روزه مى بايد داشت و همه در صورتى است كه خوف نفس يا بردن مالهاى عظيمه باشد از بردن آن ضرر عظيم بر اين كس باشد يا خوف بريدن دست يا پا و امثال آن باشد.

و در صحيح از عبد اللَّه بن مغيره منقول است از ابو الجارود و ضعفش منجبر است بروايت عبد اللَّه كه از اهل اجماع است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه در سالى شك كرديم در عيد قربان پس حضرت فرمودند كه افطار در روزى مى بايد كرد كه مردمان افطار مى كنند و قربانى در روزى كه مردم مى كنند و روزه در روزى كه مردم روزه مى گيرند.

(و قد روى عن عيسى بن ابى منصور قال كنت عند ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى اليوم الّذى يشكّ فيه النّاس فقال يا غلام اذهب فانظر هل صام السّلطان [الامير خ ] ام لا فذهب ثمّ عاد فقال لا فدعا

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 450

بالغداء فتغدّينا معه) و بتحقيق كه مرويست در صحيح از عيسى كه گفت نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بودم در روزى كه مردمان در آن روز شك

داشتند كه از ماه رمضانست يا شعبان حضرت بيكى از ملازمان فرمودند كه اى پس برو و نظر كن و ببين كه آيا پادشاه روزه گرفته است يا نه پس رفت و برگشت و گفت روزه نگرفته اند حضرت سفره طلبيدند از جهة چاشت پس ما نيز با آن حضرت چاشت كرديم.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه لو قلت ان تارك التّقية كتارك الصّلاة لكنت صادقا) و منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر من بگويم كه ترك كننده تقيه مثل ترك كننده نماز است هر آينه صادق خواهم بود و پيش گذشت كه تارك الصلاة كافر است يا مانند كافر پس تارك تقيه نيز كافر است يا مانند كافر.

(و قال صلوات اللَّه عليه لا دين لمن لا تقيّة له.)

و بنا بر اين است كه در احاديث صحيحه و حسنه كالصحيحه وارد شده است از آن حضرت و از ساير ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم كه دين ندارد كسى كه تقيه نمى كند، و نه عشر دين در تقيه است و ايمان ندارد كسى كه تقيه نمى كند، و تقيه از دين من و دين پدران منست، و تقيه سپر مؤمن است، و تقيه حرز و حافظ مؤمن است و در هر چه مضطر شود به آن تقيه هست و واجبست و حق سبحانه و تعالى بر او حلال كرده است و اخبار در تقيه خصوصا در اين باب بسيار است و در اخبار بسيار وارد شده است كه ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم يوم الشك را تناول مى فرمودند و مى فرمودند كه مى خورم با آن كه مى دانم كه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 451

بحسب واقع از ماهست،

و سكان خلفاء عباسيه خصوصا منصور دوانيقى كه در مقام قلع و قمع بنى هاشم بودند مى دانستند كه مذهب ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم احتياط است در صوم يوم الشك و اين معنى را بهانه قتل ايشان ساخته بودند كه ايشان ما را كافر مى دانند، و حضرات مبالغه بسيار مى فرمودند شيعيان را كه تقيه بكنيد و از جهة آن كه شيعيان در تقيه مساهله نكنند تقيه مى فرمودند و مى فرمودند كه يك روز ماه رمضان خوردن بهتر از قتل معصوميست كه عالم بوجود او برپاست و حق سبحانه و تعالى از جهة اندك بيمارى و هشت فرسخ راه رفتن بلكه چهار فرسخ رخصت داده است كه روزه را تناول كنند در امرى كه سبب قتل شود نمى فرمايد كه بخوريد؟ و در قرآن مجيد از جهة سبّ خدا و رسول رخصت تقيه داده است كه الّا ان تتقوا منهم تقية و در قرائت اهل بيت تقيّة است.

(و روى عبد العظيم بن عبد اللَّه الحسنىّ عن سهل بن سعد قال سمعت الرّضا صلوات اللَّه عليه يقول الصّوم للرّؤية و الفطر للرؤية و ليس منّا من صام قبل الرّؤية للرّؤية و افطر قبل الرّؤية للرّؤية قال قلت له يا ابن رسول اللَّه فما ترى فى صوم يوم الشّك فقال حدّثنى ابى عن جدّى عن آبائه صلوات اللَّه عليهم قال قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه لان اصوم يوما من شعبان احبّ إليّ من ان افطر يوما من شهر رمضان قال مصنّف هذا الكتاب رضى اللَّه عنه و هذا حديث غريب لا اعرفه الّا من طريق عبد العظيم بن عبد اللَّه الحسنىّ المدفون بالرّي فى مقابر الشّجرة و كان مرضيّا

رضى اللَّه عنه.)

و كالصحيح منقول است از عبد العظيم بن عبد اللَّه بن على بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابى طالب صلوات اللَّه عليهم از سهل بن سعد ثقه كه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 452

گفت شنيدم از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه مى فرمودند كه روزه گرفتن در وقت ديدن ماه است و افطار كردن در وقت ديدن ماه است و نيست از ما كسى كه روزه گيرد پيش از ديدن خودش يا ديدن جمعى كه شرعا ثابت شود بلكه از جهة ديدن دو سه مجهولى و هم چنين افطار كند پيش از ديدن شايعه از جهة ديدن جمعى كه ثابت نشود از ديدن ايشان، يا آن كه نديده باشد و گويد ديدم يا نديده باشد و به قراين عمل كند يا قراين را بمنزله رؤيت داند و اين احتمالات بنا بر نسخه للرؤية است و از اين جهت غرابت دارد سهل مى گويد كه عرض نمودم كه يا ابن رسول اللَّه چه مى فرماييد در روزه يوم الشك حضرت فرمودند كه خبر داد مرا پدرم از جدم از پدرانش صلوات اللَّه عليهم كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهم مى فرمودند كه و اللَّه كه اگر يك روز شعبان را روزه دارم محبوبتر است نزد من از آن كه افطار كنم روزى از ماه رمضان را چنين گويد مصنف اين كتاب رضى اللَّه عنه كه اين حديث غريبى است كه از قبيل اين حديث ديگرى نقل نكرده است خواه للرّؤية داشته باشد و خواه نداشته باشد چون احاديث بسيار در اين باب منقول است و باين عبارت وارد نشده است و يا آن

كه باين عبارت غير سهل روايت نكرده است و از سهل غير عبد العظيم حسنى روايت نكرده است و او مدفونست در جائى كه مشهور است به مقابر شجره در رى و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم از او خوشنود بودند و به خدمت حضرت امام محمد تقى و حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليهما رسيده بود و از ايشان بسيار روايت كرده است.

و كالصحيح منقولست از حضرت امام على تقى صلوات اللَّه عليه كه زيارت او ثواب زيارت حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه دارد.

باب الرّجل يسلم و قد مضى بعض شهر رمضان

اين بابى است در بيان حال شخصى كه در اثناى ماه رمضان مسلمان شود.

(سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن رجل اسلم فى النّصف من شهر رمضان ما عليه من صيامه فقال ليس عليه ان يصوم الّا ما اسلم فيه و ليس عليه ان يقضى ما قد مضى منه) منقول است در صحيح از حلبى كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند از شخصى كه مسلمان شود در نيمه ماه رمضان از روزه آن ماه چه مقدار بر او هست حضرت فرمودند كه نيست بر او مگر روزه آن زمانى كه در آن مسلمان شده است تا به اينجا در كافى و تهذيب حديثست و نيست بر او قضا كند گذشته را و اين عبارت ممكن است كه در كتاب حلبى باشد يا صدوق مضمون حديث را گفته باشد از جهة آن كه عبارت سابق بليس و الّا زمان گذشته را بيرون مى كند با حديث كالمتواتر معمول به كافه اهل اسلام كه الاسلام يجبّ ما قبله يعنى اسلام قطع مى كند آن چه پيشتر از آن واقع

شده است و محو مى كند گناهان و قضاهاى عبادات را كه به آن مكلف بودند به اجماع شيعه و اكثر عامه چون بعضى قايل به تكليف ايشان نيستند و على اى حال همه متفقند كه قضاى ايّام گذشته نمى كنند از نماز و روزه و زكات و حج و باقى عبادا.

و كالصحيح منقول است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند در شخصى كه در نصف ماه رمضان مسلمان شود كه نيست بر او مگر

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 454

آن چه مانده است از ماه يعنى قضاى زمان پيشتر نمى بايد كرد او را.

(و روى صفوان بن يحيى عن العيص بن القاسم قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن قوم اسلموا فى شهر رمضان و قد مضى منه ايّام هل عليهم ان يصوموا ما مضى منه او يومهم الّذى اسلموا فيه فقال ليس عليهم قضاء و لا يومهم الّذى اسلموا فيه الّا ان يكونوا اسلموا قبل طلوع الفجر) و در حسن كالصحيح و در صحيح منقول است از عيص كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از قومى كه مسلمان شوند در ماه رمضان و حال آن كه چند روز از ماه گذشته باشد آيا بر ايشان واجبست كه گذشته ها را قضا كنند يا آن روزى كه مسلمان شده اند بگيرند اگر چيزى نخورده باشند يا قضا كنند اگر خورده باشند پس حضرت فرمودند كه بر ايشان نيست قضا ايام گذشته و نه قضا و اداء آن روزى كه در آن مسلمان شده اند مگر آن كه پيش از طلوع فجر مسلمان شوند كه آن روز را اداء مى گيرند و اگر خورده

باشند قضا مى كنند آن را.

و در حديث ضعيفى از حلبى منقول است كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه در ميان ماه رمضان مسلمان شود حضرت فرمودند كه هر چه فوت شده است قضا كند آن را و حمل كرده اند بر آن كه آن چه بعد از اسلام از او فوت شده باشد قضا كند يا استحبابا و احتمال تقيه هست چون بعضى از عامه قايل شده اند و بعضى از خاصه گفته اند كه اگر پيش از ظهر مسلمان شود و چيزى نخورده باشد آن روز را روزه مى گيرد و اگر خورده باشد قضا مى كند ممكن است كه حمل كنند اين حديث را بر مذهب خود و ليكن هر گاه حلبى و ديگرى روايت كرده باشند كه آن روز را نيز قضا نمى كند ناچار است كه اين حديث را حمل بر استحباب يا تقيه كنيم.

باب الوقت الّذى يحلّ فيه الافطار و تجب فيه الصّلاة

اين بابى است در بيان وقتى كه حلال است در آن وقت افطار نمودن و واجبست نماز شام كردن و غرضش از اين عبارت آنست كه وقت افطار وقت نماز است و در وقت نماز گفت كه به غروب شمس واجب مى شود يعنى قرص پنهان شود، در افطار نيز چنين است و پيشتر مذكور شد كه احاديث بسيار وارد شده است كه غروب شمس بذهاب حمره مشرقى حاصل مى شود مع هذا حق سبحانه و تعالى فرموده است كه روزه را تمام كنيد تا شب و در عرف وقت غروب قرص را شب نمى گويند اگر چه حقيقت شرعى مقدمست بر عرفى ليكن عمده در اينجا آنست كه عامه غروب را غيبوبت قرص مى دانند و

ظاهر آنست كه اخبارى كه موافق ايشان وارد شده محمول بر تقيه باشد خصوصا در اينجا كه نهايت تصريح غيبوبت قرص است و احاديث بسيار وارد شده است كه غيبوبت قرص بذهاب حمره مشرقيه است كه چون اثر آفتاب كه سرخى است باقى است و بر بخارات تابيده است گويا كه قرص هنوز فرو نرفته است.

(و روى عمرو بن شمر عن جابر عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله اذا غاب القرص افطر الصّائم و دخل وقت الصّلاة) مرويست در ضعيف از جابر كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 456

عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر گاه قرص غايب شود افطار مى كند صايم و وقت نماز داخل مى شود.

(و قال ابى رضى اللَّه عنه فى رسالته إليّ يحلّ لك الافطار اذا بدت ثلاثة انجم و هى تطلع مع غروب الشّمس و هى رواية ابان عن زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه) و پدرم رضى اللَّه عنه در رساله كه نوشته بود بسوى من ذكر كرده بود و عبارت فقه رضويست كه حلال است ترا افطار وقتى كه سه ستاره ظاهر شود و آن سه ستاره طالع مى شود وقتى كه غروب واقعى شود و آن بذهاب حمره مشرقيه است چنانكه در چند جا ذكر كرده است يكى از آن در وقت مغرب مى گويد كه اول وقت مغرب سقوط قرص است و علامت سقوط قرص آنست كه افق مشرق سياه شود، و در موضع ديگر ذكر كرده است كه وقت مغرب سقوط قرص است و دليل غروب شمس

ذهاب حمره است از جانب مشرق و روايات بسيار در وقت مغرب و سقوط قرص وارد شده است و معمول به آنست كه سياهى مشرق به فوق سر رسد و تا سرخى مشرقى زايل نشود كى سه ستاره از جانب مشرق طالع مى شود.

و صدوق ذكر كرده است كه آن چه پدرم روايت كرده است روايت ابان است از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و بنا بر اين صحيح است يا موثق كالصحيح بنا بر خلافى كه در ابان شده است و شيخ نيز اين حديث را به همين سند ذكر كرده است كه زراره گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از وقت افطار صايم حضرت فرمودند كه آن وقتى است كه سه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 457

ستاره ظاهر شود و حضرت به شخصى فرمودند كه گمان كرده بود كه آفتاب فرو رفته است و افطار كرده بود بعد از آن ديده بود كه آفتاب فرو نرفته است فرمودند كه بر او قضا نيست و محمول است بر ظن غالب چنانكه گذشت، و قريب باين است صحيحه اسماعيل بن همام كه گفت ديدم حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه را و در خدمت آن حضرت بودم كه نماز شام را نكردند تا وقتى كه ستاره ها ظاهر شد برخاستند و پيش ايستادند و اقتدا به آن حضرت كرديم در خانه ابن ابى محمود يعنى سه ستاره ظاهر شد و احاديث ذهاب حمره قريب به تواتر است و در وقت نماز اشاره به آن شد.

(و روى الحلبيّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه سئل عن الافطار قبل الصّلاة

او بعدها قال ان كان معه قوم يخشى ان يحبسهم عن عشائهم فليفطر معهم و ان كان غير ذلك فليصلّ ثمّ ليفطر) و به اسانيد صحيحه منقول است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه افطار را پيش از نماز شام بكنند يا بعد از آن حضرت فرمودند كه اگر با او جمعى باشند كه انتظار او كشند و تا او نيايد چيزى نمى خورند پس بايد كه با ايشان افطار كند و بعد از آن نماز كند و اگر انتظار او نكشند اول نماز كند و بعد از آن افطار كند و بعد از اين خواهد آمد در حديث صحيح زراره و فضيل كه اول نماز كند و ديگر افطار كند.

و در موثق كالصحيح از زراره و فضيل منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نماز مى كنى و افطار مى كنى مگر آن كه با جمعى باشى كه انتظار كشند ترا كه در اين صورت مخالفت ايشان مكن افطار كن و بعد

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 458

از آن نماز كن و اگر انتظارت نكشند ابتدا نماز كن عرض كرديم كه چرا نماز را مقدم مى بايد داشت حضرت فرمودند كه از آن جهت كه دو واجب پيش آمده است ترا يكى افطار و ديگرى نماز پس ابتدا كن بهر يك كه بهتر باشد از اين دو و بهترش نماز است پس فرمودند كه نماز مى كنى و هنوز افطار نكرده اين نماز را در نامه عملت كامل مى نويسند و صوم را آخر اعمالت مى گردانى محبوبتر است نزد من و بعضى از علما گفته اند كه اگر نفس نيز منازعه كند و تاب

گرسنگى نداشته باشد اول افطار كند چون حضور قلب روح عبادتست و اگر ممكن باشد كه هر دو جمع شوند نور على نور خواهد بود.

باب الوقت الّذى يحرم فيه الاكل و الشّرب على الصّائم و تحلّ فيه صلاة الغداة

(روى عاصم بن حميد عن ابى بصير ليث المرادىّ قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فقلت متى يحرم الطّعام على الصّائم و تحلّ الصّلاة صلاة الفجر فقال لي اذا اعترض الفجر فكان كالقبطيّة البيضاء فثمّ يحرم الطّعام على الصّائم و تحلّ الصّلاة صلاة الفجر قلت افلسنا فى وقت إلى ان يطلع شعاع الشّمس قال هيهات اين يذهب بك تلك صلاة الصّبيان) اين بابى است در بيان وقتى كه حرام مى شود در آن وقت خوردن و آشاميدن بر صايم و در آن وقت جايز است نماز صبح منقول است در حسن كالصحيح و در صحيح از ليث كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و عرض نمودم كه كى حرام مى شود طعام بر صائم و حلال مى شود نماز صبح پس حضرت فرمودند كه وقتى كه عرض افق سفيد شود و در سفيدى مانند جامهاى سفيد مصرى شود كه در اين وقت حرام مى شود طعام بر صائم و حلال مى شود نماز صبح عرض نمودم كه آيا وقت نماز ممتد نيست تا ظاهر شود شعاع آفتاب يعنى بر در و ديوار يا مراد سرخى مشرقى باشد كه بعد از صبح به اندك زمانى بهم مى رسد در مشرق يا در مغرب حضرت فرمودند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 460

هيهات يعنى چه دور افتاده كجا مى روى يا خود را به كجا مى برى آن نماز كودكانست كه تا بر آمدن آفتاب وقت آنست نه نماز متعبدان.

(و روى ابو بصير عن

احدهما صلوات اللَّه عليهما فى قول اللَّه عزّ و جلّ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ فقال نزلت فى خوّات بن جبير الانصارىّ و كان مع النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله فى الخندق و هو صائم و امسى على تلك الحال و كانوا قبل ان تنزل هذه الآية اذا نام احدهم حرم عليه الطّعام فجاء خوّات إلى اهله حين أمسى فقال هل عندكم طعام فقالوا لا تنم حتّى نصنع لك طعاما فاتّكأ فنام قالوا قد فعلت قال نعم فبات على تلك الحال فاصبح ثمّ غدا إلى الخندق فجعل يغشى عليه فمرّ به عليه رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فلمّا راى الّذى به اخبره كيف كان امره فانزل اللَّه عزّ و جلّ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ.)

و منقولست در صحيح از ابو بصير و صدوق از ليث و يحيى هر دو روايت كرده است و در فهرست طريق خود را به يحيى ذكر كرده است و بليث ذكر نكرده است و غالب آنست كه راوى ليث ابن مسكان است و در حديث سابق عاصم بن حميد بود و كلينى و شيخ اين حديث را در صحيح از ابن مسكان از ابو بصير روايت كرده اند از حضرت امام محمد باقر يا حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما در تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه فرموده است كه بخوريد و بياشاميد تا ظاهر شود ريسمان سفيد صبح از ريسمان سياه شب كه ريسمان سفيد صبح است و ظهورش صبح صادق است حضرت فرمودند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 6،

ص: 461

اين آيه از جهة خوات بن حبير برادر عبد اللَّه بن جبير كه در احد شهيد شد نازل شد و او از انصار بود و با حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در كندن خندق كار مى كرد و روزه بود و شب چيزى نخورده بود و چنان بود كه قبل از نزول اين آيه اگر كسى بخواب مى رفت خوردن بر او حرام بود و خوّات روز در خندق كار كرده بود وقت شام به خانه آمد و گفت طعامى داريد ايشان گفتند خواب مرو تا طعامى مهيا كنيم و تكيه كرد از ضعف و خوابش برد اهلش گفتند خواب رفتى گفت بلى و چيزى نخورد و چون صبح شد بكار خندق آمد و كار مى كرد و ساعت به ساعت غش مى كرد پس حضرت سيد ابرار صلى اللَّه عليه و آله بر او گذشتند و ديدند كه چنين حالى دارد از حال او پرسيدند حال خود را به آن حضرت عرض نمود حق سبحانه و تعالى فرستاد اين آيه را كه تمام شب بخوريد و بياشاميد تا ظاهر شود صبح و تفسير آيه گذشت.

(و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن الخيط الابيض من الخيط الاسود من الفجر فقال بياض النّهار من سواد اللّيل) و تا من الفجر در بعضى از نسخ نبود و اگر نباشد بنا بر اين است كه صدوق جزو حديث ديگر را باين متصل گردانيده است چون تفسير مقصود است و در صحيح و حسن كالصحيح از حلبى منقول است كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه مراد از خيط سفيد و سياه چيست اگر چه

شنيده بودند از صحابه و تابعين مى خواستند كه از آن حضرت بشنوند حضرت فرمودند كه مجاز شايع است كه سفيدى صبح را عرب تشبيه مى كند به ريسمان سفيد و سياهى شبرا به ريسمان سياه و عامه ذكر كرده اند كه عدى بن حاتم نفهميده بود و پايبند شتر سياه و سفيد را بهم تابيده بود و ملاحظه مى نمود كه روشن شود چنانكه فرق

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 462

توان كرد سياه و سفيد را از هم حق سبحانه و تعالى من الفجر را فرستاد كه بر كسى مشتبه نشود.

(و قال فى خبر اخر و هو الفجر الّذى لا شكّ فيه) و در حديث ديگر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه آن صبحى است كه در آن شك نيست چون صبح كاذب بمنزله مشكوك فيه است بعضى مى گويند صبح است چون فى الجمله روشنى دارد اما صبح صادق بى شبه است.

(و ساله سماعة بن مهران عن رجلين قاما ينظران إلى الفجر فقال احدهما هو ذا و قال الاخر ما أرى شيئا قال فلياكل الّذى لم يتبيّن له الفجر و ليشرب لأنّ اللَّه عزّ و جلّ يقول وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَى اللَّيْلِ قال سماعة و سألته عن رجل اكل و شرب بعد ما طلع الفجر فى شهر رمضان فقال ان كان قام فنظر فلم ير الفجر فاكل ثمّ اعاد النّظر فراى الفجر فليتمّ صومه و لا اعادة عليه و ان كان قام فاكل و شرب ثمّ نظر إلى الفجر فراه قد طلع فليتمّ صومه ذلك و يقضى يوما اخر لأنّه بدأ بالأكل قبل

النّظر فعليه الاعادة.)

و در موثق منقولست از سماعه كه گفت از آن حضرت سؤال كردم از دو كس كه ايستاده باشند و نظر به صبح كنند و يكى گويد كه اين صبح است و ديگرى گويد كه من چيزى را نمى بينم حضرت فرمودند كه آن كه بر او ظاهر نشده است مى تواند خوردن و آشاميدن زيرا كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه بخوريد و بياشاميد تا يقين شود شما را صبح پس تمام كنيد روزه را تا شب

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 463

سماعة گفت كه ديگر سؤال كردم از شخصى كه بعد از طلوع صبح خورده باشد يا آشاميده باشد در ماه رمضان به نادانى حضرت فرمودند كه اگر برخاسته است و ملاحظه كرده است و صبح را نديده است و خورده است و بعد از آن كه مرتبه ديگر ملاحظه كرده است ديده است كه صبح شده است و در صبح چيزى خورده است پس روزه را تمام كند و بر او چيزى نيست و اعاده نمى كند چون تفحص كرده خورده است و اگر تفحص نكرده خورده و آشاميده است و بعد از آن ديده است كه صبح طالع بوده است كه خورده است آن روز را تمام مى كند و روزى ديگر را قضا مى كند زيرا كه چون خورده است پيش از ملاحظه بر اوست كه قضا كند.

و منقول است در صحيح از ابراهيم بن مهزيار كه خليل به خدمت حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليه عرضه نوشت كه شخصى در ماه رمضان صداى پاى مردم را شنيد و بانك مؤذن را شنيد و گمان كرد كه بانك پيش از صبح است و

جماع كرد و بيرون آمد ديد كه روشن شده است حضرت بخط مبارك خود نوشتند كه آن روز را قضا مى كند إن شاء اللَّه.

و در موثق كالصحيح از اسحاق منقول است كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه در ماه رمضان چيزى مى خورم تا وقتى كه شك مى كنم كه صبح شده است يا نه حضرت فرمودند كه بخور تا شك نكنى يعنى جايز است خوردن تا وقتى كه يقين شود طلوع صبح و شك و احتمال زايل شود يا آن كه آدمى تا نخورده است شيطان وسوسه مى كند كه مخور و چون خورد شك كه از وسواس شيطان است مرتفع مى شود.

(و روى صفوان عن العيص بن القاسم قال سالت ابا عبد اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 464

صلوات اللَّه عليه عن رجل خرج فى شهر رمضان و اصحابه يتسحّرون فى بيت فنظر إلى الفجر فناداهم انّه قد طلع فكفّ بعض و ظنّ بعض انّه يسخر فاكل فقال يتمّ و يقضى) و منقول است در صحيح و حسن كالصحيح از عيص كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه بيرون رود در ماه رمضان و ياران او در خانه سحور كنند پس نظر كند به صبح و فرياد كند ايشان را كه صبح طالع شده است پس بعضى دست نگاه دارند و بعضى گمان كنند كه خوش طبعى مى كند و بخورند حضرت فرمودند كه تمام مى كند اين روز را و قضا مى كند چون تفحص نكرده خورده است و اگر پيشتر تفحص كرده باشد چون اين ندا را شنيد مى بايست كه تفحصى ديگر بكند و چون نكرده

است به استصحاب بقاى شب آن روز را تمام مى كند و قضا مى كند.

(و روى محمّد بن ابى عمير عن معاوية بن عمّار قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه امر الجارية لتنظر إلى الفجر فتقول لم يطلع بعد فاكل ثمّ انظر فاجده قد كان طلع حين نظرت قال اقضه اما انّك لو كنت أنت الّذى نظرت لم يكن عليك شى ء.)

و به دوازده سند صحيح و چهار حسن كالصحيح منقول است از معاوية كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه كه كنيزك را امر مى كنم كه نظر كند به صبح و مى گويد كه طالع نشده است هنوز و چيزى مى خورم و بعد از آن كه نظر مى كنم مى يابم كه پيشتر طالع بوده است در وقتى كه كنيزك نگاه كرده بود حضرت فرمودند كه آن روز را قضا كن به درستى كه اگر خود نظر كرده بودى بر تو چيزى نبود.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 465

و در صحيح از حلبى منقول است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از شخصى كه سحور كند و بعد از آن كه از خانه بيرون آيد ظاهر شود كه صبح شده بوده است و او چيزى خورده است حضرت فرمودند كه اين روز را مى گيرد و قضا مى كند و اگر سحور در غير ماه رمضان خورده باشد بعد از صبح آن روز را روزه نمى گيرد پس فرمودند كه در شبى پدرم نماز مى كردند و من سحور مى خوردم پدرم فارغ شدند از نماز و فرمودند كه جعفر بعد از صبح خورد و آشاميد و فرمودند كه آن روز را روزه نگيرم.

و در دو

حديث كالصحيح وارد است كه اگر نيت قضا كرده باشد و در صبح چيزى خورده باشد آن روز را مى خورد و از قضا روزه نمى گيرد چنانكه گذشت در احاديث معتبره كه هر گاه صبح كند و جنب باشد از قضاى رمضان حساب نمى كند و مى خورد آن روز را.

باب حدّ المرض الّذى يفطر صاحبه

اين بابى است در بيان مرضى كه صاحب آن را افطار واجبست و ظاهر آيه اگر چه عام است در هر مرضى و ليكن مخصص است به اجماع شيعه و اكثر عامه و روايات متكثره از طرفين.

(روى بن بكير عن زرارة قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه ما حدّ المرض الّذى يفطر فيه الصّائم و يدع الصّلاة من قيام فقال بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ هو اعلم بما يطيقه.)

و در موثق كالصحيح منقول است كه زراره گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چيست حد بيمارى كه در آن بيمارى صايم روزه را مى خورد و نماز را نشسته مى كند يا پست تر از آن از خوابيدن به پهلوها و پشت حضرت جواب را اقتباس از آيه كريمه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه روز قيامت خبر مى كنند هر كسرا به آن چه از پيش فرستاده است و به آن چه از پس گذاشته است از اعمال خير و شر، بلكه احتياج به اخبار نيست آدمى خودش بر خود گواه است يا خود بر احوال خود مطلع است يا حجة است هر چند كه عذرها آورد او داناتر است به آن چه طاقت دارد يا ندارد پس در روزه تا قدرت دارد كه سبب زيادتى مرض يا درازى مرض نشود

مى گيرد و الّا مى خورد و هم چنين در ايستادن و نشستن و خوابيدن حسب المقدور عمل

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 467

مى كند.

و مؤيد اين است حديث حسن كالصحيح ابن اذنيه كه گفت عريضه به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه نوشتم كه چه حد دارد مرضى كه مريض به سبب آن افطار مى كند روزه را و مرضى كه مريض نماز را ايستادنش را ترك مى كند حضرت همين آيه را نوشته بودند كه بلكه آدمى بر حال خود بيناست و فرمودند كه اين حد را به او گذاشته اند خود اعلم است بحال خود از ديگران.

و در صحيح از محمد بن مسلم منقول است كه گفت عرض نمودم به آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه چيست حد مريضى كه در نقاهت باشد در روزه گرفتن حضرت فرمودند كه اين حد را به او گذاشته اند و او اعلم است بحال خود در مرض و در نقاهت بعد از مرض هر گاه قوت به همرساند روزه بگيرد و نقاهت آنست كه تب مثلا مفارقت كرده است و ضعيف است.

(و روى جميل بن درّاج عن الوليد بن صبيح قال حممت بالمدينة يوما فى شهر رمضان فبعث إليّ ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه بقصعة فيها خل و زيت و قال لي افطر و صلّ و أنت قاعد.)

و منقول است در صحيح از وليد كه گفت تب كردم در مدينه مشرفه روزى در ماه رمضان پس حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كاسه فرستادند كه در آن سركه و روغن زيت بود و فرموده بودند يا بمن فرمودند بعد از ملاقات چنانكه ظاهر لفظ است و در كافى لي نيست كه

افطار كن روزه را و نماز را نشسته بكن و ظاهر حديث آنست كه در خوردن و ايستادن مساهله هست كه به سبب حمى يوم مى توان خورد و نشسته نماز مى توان كرد و محتمل است كه حضرت حال او را داند كه قدرت بر هيچ يك نداشته خصوصا در

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 468

هواهاى حاره مدينه مشرفه.

(و روى بكر بن محمّد الازدى عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال ساله ابى و انا اسمع عن حدّ المرض الّذى يترك الانسان فيه الصّوم قال اذا لم يستطع ان يتسحّر.)

و منقول است در صحيح از بكر ازدى و در كافى و تهذيب در صحيح از ابو بكر الحضرمى و ممكن است كه هر دو روايت كرده باشند كه پدرم سؤال كرد و من مى شنيدم از حد مرضى كه در آن مرض آدمى ترك مى كند روزه را حضرت فرمودند كه هر گاه نتواند سحور كردن و اكثر علما باين حديث عمل نكرده اند چون بحسب ظاهر مخالف است با احاديث سابقه و لا حقه بلكه اكثر تندرستان سحور نمى توانند كرد چه جاى بيماران و محتمل است كه مراد اين باشد كه اگر كسى تواند كه شب را روزه كند و غذا را در سحر بخورد و روز روزه باشد مى تواند روزه گرفتن و كسى كه چنين نتواند كرد مى خورد و بر اين شكسته واقع شد كه در ماه رمضانى بيمارى عظيم بهم رسيد و چنين كردم كه اول شب شربت دوا مى خوردم و در سحر غذاى بيمار و روزه را گرفتم و در آن اثنا كوفت زايل شد و اللَّه تعالى يعلم.

(و روى سليمان بن عمرو عن ابى عبد

اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اشتكت امّ سلمة رضى اللَّه عنها فى شهر رمضان فامرها رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ان تفطر و قال عشاء اللّيل لعينك ردّى) و در قوى و كلينى در صحيح از سليمان روايت كرده اند و كتاب سليمان معتمد است و فضلاء ثقات از او روايت كرده اند كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در ماه رمضان چشم ام سلمه زوجه مطهره

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 469

حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كوفت ناك شد پس حضرت او را امر فرمودند كه روزه را بخورد و فرمودند كه چيز خوردن شب از جهة چشم تو ضرر دارد و ظاهر مى شود كه اندك مرضى بوده است كه حضرت همين ضرر را فرمودند.

(و فى رواية حريز عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال الصّائم اذا خاف على عينيه من الرّمد افطر) و به اسانيد صحيحه منقول است از حريز كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه صايم به سبب درد چشمى كه داشته باشد خوف داشته باشد كه چشمانش ضايع شود يا كوفتش بيشتر شود يا بطى ء شود افطار كند و محتمل است كه مراد اين باشد كه هر گاه از حال خود يابد كه اگر روزه گيرد درد چشم حادث شود افطار كند و در اين مسأله خلاف است كه خوف كوفت سبب افطار هست يا نه و اين حديث دلالت ندارد بلكه هر دو احتمال دارد و به آن استدلال نمى توان كرد و دليلى ديگر بحسب ظاهر نيست.

(و قال صلوات اللَّه عليه كلّما أضرّ به الصّوم فالافطار له واجب.)

و از

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر مرضى كه روزه به آن ضرر رساند افطار واجبست چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه مريض و مسافر بر ايشان واجبست قضا پس أدا حرام باشد.

و در موثق كالصحيح از سماعه منقولست كه از آن حضرت سؤال كردم كه چيست حد مرضى كه افطار در آن مرض مى بايد كرد هم چنان كه در سفر واجبست به گفته الهى حضرت فرمودند كه به او گذاشته اند و او را امين كرده اند و ميان اوست و خداى تعالى پس اگر در خود ضعفى يابد افطار كند و اگر قوت

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 470

داشته باشد بگيرد هر مرضى كه باشد و دور نيست كه حديث متن همين حديث باشد كه نقل بالمعنى كرده باشد.

و در موثق از عمار منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه در شخصى كه درد سر عظيم داشته باشد آيا جايز است كه افطار كند حضرت فرمودند كه هر گاه درد سر عظيم داشته باشد و تب محرق داشته باشد و درد چشم عظيم داشته باشد حلال است افطار.

و در قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است در شخصى كه روزه ماه رمضان را گرفته باشد و بيمار باشد حضرت فرمودند كه روزه را تمام مى كند و اعاده نمى كند آن چه كرده است مجزيست و اين محمولست بر روزه كه ضرر نداشته باشد يا جاهل مسأله باشد و اظهر آنست كه از روى تقيه وارد شده است و ظاهرش موافق است با مذاهب اكثر عامه كه روزه مرض و سفر را رخصت مى دانند نه عزيمت بر خلاف آيه و احاديث

كه خواهد آمد در سفر.

باب ما جاء في من يضعف عن الصّيام من شيخ او شاب او حامل او مرضع

(روى العلا عن محمّد بن مسلم قال سمعت ابا جعفر صلوات اللَّه عليه يقول الشّيخ الكبير و الّذى به العطاش لا حرج عليهما ان يفطرا فى شهر رمضان و يتصدّق كلّ واحد منهما فى كلّ يوم بمدّ من طعام و لا قضاء عليهما فان لم يقدرا فلا شى ء عليهما) اين بابى است در كسانى كه ضعيفند از روزه داشتن از پير و جوان يا حامل يا شير دهنده به تفصيلى كه مذكور خواهد شد روايتست به اسانيد صحيحه دوازده گانه از علا كه محمد گفت شنيدم كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه پيرى كه بسيار پير باشد و شخصى كه استسقاء داشته باشد كه هر چه آب خورد سير نشود بر ايشان تنگ نگرفته اند و باكى نيست كه در ماه رمضان افطار كنند، و هر يك از ايشان تصدق كنند در هر روزى به مدّى از طعام و بر ايشان نيست كه قضا كنند پس اگر قدرت بر اطعام نداشته باشند بر ايشان چيزى واجب نيست و بعضى چنين تفسير كرده اند كه اگر شيخ و شيخه و ذو العطاش روزه توانند گرفت به مشقت افطار مى كنند و تصدق مى كنند و اگر قدرت بر گرفتن روزه نداشته باشند مدّ بر ايشان واجب نيست اگر چه داشته باشند و اين حل بعيد است از عبارت و اول اظهر است.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 472

و در صحيح از حلبى منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از مرد پيرى كه ضعيف باشد و نتواند روزه ماه رمضان را گرفتن حضرت فرمودند كه تصدق مى كنند

به آن چه مجزيست از صوم و آن اطعام مسكينى است از جهة هر روز.

و به همين مضمون است حسن كالصحيح عبد اللَّه بن سنان از آن حضرت صلوات اللَّه عليه، و در صحيح از محمد بن مسلم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است بمثل حديث متن ليكن تصدق بدو مد است با آن كه در نسخه شيخ يك مد است و حمل كرده است دو مد را بر استحباب يا بحسب حال مسكين چون بسيارند كه از دو مد كمتر سير نمى شوند.

(و روى عمّار بن موسى عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى الرّجل يصيبه العطش حتّى يخاف على نفسه قال يشرب بقدر ما يمسك رمقه و لا يشرب حتّى يروى) و در موثق از عمار منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه به او رسد تشنگى تا به مرتبه كه خوف هلاك داشته باشد حضرت فرمودند كه آن مقدار آب مى خورد كه نميرد و نمى خورد آن قدر كه سيراب شود.

و كالصحيح منقول است از مفضل كه گفت عرض نمودم به آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه دخترها و مردان جوان هستند نزد ما كه قدرت ندارند بر روزه گرفتن از تشنگى بسيارى كه مى كشند حضرت فرمودند كه آن مقدار بخورند آبى كه دفع تشنگى ايشان بشود و هلاك نشوند و ظاهر اين دو حديث آنست كه استسقا ندارند كه مد بايد داد و قضا نبايد كرد بلكه اينها ذو العطش اند و مد

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 473

نمى دهند و روزه را قضا مى كنند.

(و فى رواية ابن بكير انّه سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن قول اللَّه

عزّ و جلّ وَ عَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعامُ مِسْكِينٍ قال على الّذين كانوا يطيقون الصّوم ثمّ اصابهم كبر او عطاش او شبه ذلك فعليهم لكلّ يوم مد) و در موثق كالصحيح بروايت عبد اللَّه از بعضى از اصحاب ما از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است در تفسير آيه كريمه كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ عَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعامُ مِسْكِينٍ حضرت فرمودند كه مراد الهى، كانوا يطيقونه است يعنى پيشتر طاقت داشتند و الحال ندارند يا آيه چنين بوده است يا يطيقونه را يطيّقونه يا يطّيّقونه خوانده باشند از باب تفعيل يا باب تفعّل يعنى به مشقت و محنت روزه مى توانند گرفت چنانكه يطيقونه را نيز باين معنى تفسير كرده اند مجازا به قرينه اين قرائات و غير اينها كه از عبد اللَّه بن عباس و غيره منقولست، و اگر اين قرائات و امثال اينها خوانده باشند مثل يطوّقونه و يطوّقونه از باب تفعيل يا تفعّل و بمعنى كانوا فرموده باشند حاصل معنى را فرموده باشند كه مراد اين باشد كه جمعى كه پيشتر مى توانستند و الحال نمى توانند روزه گرفتن يا جمعى كه الحال اگر روزه گيرند به مشقت عظيم روزه خواهند گرفت به سبب ضعف پيرى يا استسقاء يا تشنگى كه از مرض باشد نه از حرارت جوانى يا از حرارت جوانى نيز چنانكه جمعى آن جماعت را نيز داخل اين آيه كرده اند كه مسكينى را طعام دهند يك مدّ.

و در كافى عن بن بكير عن بعض اصحابنا است و در اينجا بعض را

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 474

انداخته است و تغيير اسلوب داده است كه گفته

است و فى رواية چنانكه صدوق مكرّر چنين كرده است و همه جا اشاره به آن شد و مى شود، و ممكن است كه ابن بكير بى واسطه و بواسطه هر دو شنيده باشد چنانكه بسيار است اين نيز از او و جميل و حريز و امثال ايشان كه أولا از زراره و محمد بن مسلم و بريد و ابو بصير شنيده اند و چون به خدمت حضرت رسيده اند مشافهة نيز شنيده اند و آن چه پيشتر شنيده بودند در كتاب خود نوشته بودند و روايت كرده بودند و ديگران در كتب خود ثبت كرده بودند تغيير آن نمى توانست دادن، با آن كه غالبا اعتماد بر حديث اين جماعت بيشتر از احاديث مشافهه ايشان داشته اند، و محدّثان حديث زراره را كه ابن بكير روايت كند مقدم مى داشتند بر روايتى كه ابن بكير خود شنيده باشد از جهة آن كه زراره افضل و اصدق بود و در كتاب او مثبت بود و دروغ بر او نمى توانستند بستن بخلاف حضرت كه احتمال سهو و كذب از ابن بكير بيشتر بود و كسى كه تتبع احوال ايشان كرده است مى بايد كه چنين است.

و علىّ بن ابراهيم اين آيه را معنى ديگر گفته است كه كسانى كه بيمار شده باشند در ماه رمضان و افطار كرده باشند و تا ماه رمضان ديگر قضا نكرده باشند يا آن كه طاقت داشته باشند كه قضا كنند بعد از اين ماه رمضان قضا مى كنند ماه رمضان سابق را و هر روز را مدى از طعام مى دهند چنانكه خواهد آمد و منافات با اين حديث ندارد چون شبه ذلك هست در حديث و شبه آن حامل مقرب

و مرضعه قليلة اللبن است و اين نيز شبه آنست.

(و روى العلا عن محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال سمعته يقول الحامل المقرب و المرضع القليلة اللّبن لا حرج

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 475

عليهما ان تفطرا فى شهر رمضان لأنّهما لا يطيقان الصّوم و عليهما ان تتصدّق كلّ واحدة منهما فى كلّ يوم تفطر فيه بمدّ من طعام و عليهما قضاء كلّ يوم افطرتا فيه ثمّ يقضيانه بعد.)

و به يازده سند صحيح منقول است از محمد كه گفت شنيدم كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه زن حامله كه وضع حملش نزديك شده باشد به آن كه ماه نهم باشد و ماه هفتم و هشتم بلكه ششم نيز محتمل است چون احتمال وضع حمل هست و حكمت ضرر طفل است كه در شكم است و محتاج غذاى بسيار است و اكثر اوقات زنان مى يابند اضطراب طفل را در شكم دور نيست كه با اضطراب در اين سه ماه نيز بايد خورد و زنى كه شير دهد و شيرش كم باشد و به سبب صوم كمتر شود بر ايشان حرج و تنگى نيست و باكى نيست كه در ماه رمضان افطار كنند زيرا كه طاقت ندارند روزه را يعنى زنان يا اطفال چنانكه در بعضى از نسخ بيا است و بر زنان واجبست كه هر يك به سبب هر روزى كه افطار نموده اند مدى از طعام بدهند كه ربع صاع است و صاعى ششصد و چهارده مثقال و ربع مثقال صيرفى است و بر ايشان واجبست كه قضا كنند هر روزى را كه افطار نموده اند بعد از ماه رمضان قضا

مى كنند و در بعضى از نسخ ثمّ هست و در كافى و تهذيب نيست و ظاهرا از قلم نساخ زياد شده است و بر تقديرى كه باشد ثم رتبه ايست چنانكه عجم و عرب اطلاق مى كنند كه فلانى چنين و چنين است پس چنين است يعنى اين حالت نيز دارد يعنى قضا مى كنند و پس چنين قضا مى كنند كه بعد از ماه رمضان به فاصله قضا مى كنند كه بعد از يك روز عيد بر سبيل وجوب است و بعد از سه روز بعد از عيد بر سبيل استحباب است چنانكه گذشت و حق اينست كه غلط است و اينها مراد

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 476

نيست و ليكن قانون است كه فضلا هر نامعقولى را بسازند بر احتمال بعيد تا نگويند كه نمى توانند ساخت و به تبعيت ايشان گاهى اين نامعقول واقع مى شود و معذور خواهند داشت و كلينى همين حديث را بسند ديگر ذكر كرده است و بنا بر حديث ابن بكير حامل مقرب و مرضعه در آيه داخلند چنانكه گذشت و اللَّه تعالى يعلم.

(و سال عبد الملك بن عتبة الهاشمىّ ابا الحسن صلوات اللَّه عليه عن الشّيخ الكبير و العجوز الكبيرة الّتى تضعف عن الصّوم فى شهر رمضان قال يتصدّق عن كلّ يوم بمدّ حنطة) و در موثق كالصحيح و در صحيح منقول است از عبد الملك هاشمى و توثيق صريح ندارد و ليكن كتابى كه منسوب است به او نجاشى ذكر كرده است كه از عبد الملك بن عتبه صيرفى است و او ثقه است و صدوق از آن كتاب روايت كرده است و هم چنين غير او پس حديث او هميشه صحيح باشد على

الظاهر خصوصا هر گاه صدوق روايت كند كه بى دغدغه از كتاب روايت مى كند و تصريح به آن نموده است در اول و آخر اين كتاب كه گفت سؤال كردم از حضرت ابى الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه و روايت از ابو الحسن نيز دليل است بر آن كه صيرفى ثقه است زيرا كه هاشمى راوى باقر و صادق است و صيرفى راوى صادق و كاظم است صلوات اللَّه عليهم از شيخ كبير و عجوز كبيره، و شيخ و عجوز مرد پير و زن پير است و تقييد ايشان به كبير و كبيره از جهة آنست كه بسيار پير باشند چون اهل لغت ذكر كرده اند كه شيخ كسى است كه معمّر باشد و ابتداء آن از پنجاه سالگى يا پنجاه و يك تا آخر عمر يا تا هشتاد سالگى و بعد از آن هرم و فانى مى گويند پس از هشتاد و يك البته تواند خورد

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 477

و ليكن احوط آنست كه اگر ضعف بسيار از صوم به همرسد بخورند و بواسطه هر روز كه خورده اند مدى از طعام مى دهند و چون غالب در ايشان آنست كه اميد قوت نيست قضا نيست و در صحيحه محمد بن مسلم تصريح بعدم قضا شده است و بعضى از اصحاب گفته اند كه اگر ماه رمضان در تابستان واقع شود و تاب نداشته باشند و در زمستان توانند گرفت قضا واجبست و ليكن خروج از نص است.

و در صحيح از محمد بن مسلم منقول است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه در تفسير آيه كريمه كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه «وَ عَلَى

الَّذِينَ الخ» يعنى بر جمعى كه جفا كشند به سبب صوم يا بيشتر طاقت داشتند حضرت فرمودند كه مراد الهى شيخ كبير است و كسى كه مرض تشنگى داشته باشد و ظاهرا بر سبيل مثال باشد و شيخه نيز داخل باشد و حامل مقرب و مرضع كم شير نيز داخل باشند، ديگر پرسيدم از قول حق سبحانه و تعالى در آيه ظهار كه كفاره اش بنده آزاد كردنست و كسى كه استطاعت نداشته باشد دو ماه روزه گرفتن است، پس كسى كه استطاعت نداشته باشد دو ماه روزه گرفتن را شصت مسكين طعام بدهد حضرت فرمودند كه عدم استطاعت از دو ماه روزه گرفتن پى در پى به مرض است يا استسقاء يا تشنگى بسيار و ظاهرا بر سبيل مثال باشد چنانكه در حديث ابن بكير بود او شبه ذلك و اللَّه تعالى يعلم» و منقول است در صحيح از فضاله از داود بن فرقد ثقه از پدرش كه گفت حفص اعور بمن نوشت كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سه مسأله بپرسم حضرت فرمودند كه كدامست عرض كردم كه يكى آنست كه اگر كسى روزه سه روز هر ماه را ترك كرده باشد حضرت فرمودند كه اگر به سبب

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 478

بيمارى ترك كرده باشد وقتى كه به شود قضا كند، و اگر به سبب پيرى يا تشنگى باشد بدل هر روز مدى از طعام بدهد و اين معنى نيز از خصايص اين سه روز است كه حكم واجب دارد نظر به شيخ و شيخه و ذو العطش.

و روايت كرده است شيخ در قوى از ابو بصير كه گفت عرض نمودم

به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه شيخ كبير كه قدرت نداشته باشد كه روزه بگيرد چه كند حضرت فرمودند كه بعضى از فرزندانش بدل از او روزه بگيرند گفتم اگر فرزند نداشته باشد فرمودند كه خويشان نزديك و اگر خويش نداشته باشد از جهة هر روز مدى تصدق كند و اگر نداشته باشد بر او چيزى نيست.

باب ثواب من فطّر صائما

(روى ابو الصّبّاح الكنانىّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال من فطّر صائما فله اجر مثله) اين بابى است در بيان ثواب افطار فرمودن صايم و آن وقتى متحقق مى شود كه اول مرتبه از مال اين كس روزه بگشايد و اين حاصل مى شود به اندكى از آب كه اين كس به او دهد و به آن افطار كند و اطعام آنست كه او را سير كنند يا به قدر سير شدن كه يك مد است يا دو مد بدهد و اين اعم است از آن كه افطار به چيز اين كس بكند يا نه پس اگر نذر تفطير كرده باشد مى بايد كه در اول شام به او دهد و او در حضور ناذر بخورد تا بى دغدغه بري ء الذّمه شود و اگر نذر اطعام كرده باشد او را به خانه مى آورد و در سفره نان يا طعام مى گذارد كه چون بردارد چيزى زياد آمده باشد يا به او دهد يك مد از گندم يا جو يا خرما در مانند عربستان، يا مويز در مانند يمن چنانكه خواهد آمد و اگر وعده كرده باشد كه با كسى افطار كند احوط آنست كه آب نخورد مگر از خانه آن شخص كه با او وعده كرده است

و اگر افطار كرده به خانه او رود دغدغه خلف وعده مى شود و خلافست كه خلف وعده مكروهست يا حرام و ظاهر آيه و احاديث بسيار حرمتست چنانكه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه اى مؤمنان چرا مى گوييد چيزى را كه نمى كنيد و دشمنى بزرگ است خدا را كه بگوئيد چيزى را كه نخواهيد كه بكنيد و بعمومها شامل خلف

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 480

وعده و امر كردن به چيزى كه خود نكند آن را.

و در حسن كالصحيح از هشام بن سالم منقول است كه شنيدم كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه وعده كه مؤمن با برادر مؤمنش كند بمنزله نذريست كه كفاره ندارد پس كسى كه خلف وعده كند با مؤمن اول با حق سبحانه و تعالى خلف وعده كرده است و خود را در معرض غضب الهى در آورده است چنانكه حق سبحانه و تعالى فرمود است كه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا الخ و ترجمه اش گذشت أولا.

و در حسن كالصحيح منقول است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه ايمان دارد به خدا و روز قيامت بايد كه به وعده خود وفا كند.

و كالمتواتر است از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه فرمودند كه منافق را سه علامتست يكى آن كه چون حكايتى كند دروغ گويد و چون وعده كند خلف وعده كند و چون امانتى به او بسپارند خيانت كند يا آن كه اگر وعده كند و در خاطرش نباشد كه به آن وفا كند دروغ گفته است، و آيات و احاديث كذب نيز شامل او هست ترجمه متن مرويست

از ابو الصباح كنانى كالصحيح چون ظاهرش آنست كه از كتاب او برداشته است و محتمل است كه از كلينى برداشته باشد.

و سند كلينى به او حسن كالصحيح است از ابن ابى عمير از سلمه از ابو الصباح كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه افطار فرمايد صايمى را او را اجر و ثوابى مانند ثواب صايم كرامت فرمايند، و در كافى و يب فله مثل اجره است و اين عبارت بهتر است و ظاهرا نساخ پيش و پس كرده اند.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 481

و كالصحيح از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقول است كه هر كه صائمى را افطار فرمايد او را عطا كنند مانند اجر صايم بى آن كه چيزى از اجر آن صايم كم شود و هم چنين به او عطا كنند هر عمل خيرى كه از قوت آن طعام به جا آورد بى آن كه از او چيزى كم شود.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه دخل سدير على ابى صلوات اللَّه عليه فى شهر رمضان فقال له يا سدير هل تدرى أيّ ليال هذه فقال له نعم جعلت فداك انّ هذه ليالى شهر رمضان فما ذاك فقال له أ تقدر على ان تعتق فى كلّ ليلة من هذه اللّيالي عشر رقاب من ولد اسماعيل عليه السّلام فقال له سدير بابى أنت و امّى لا يبلغ مالى ذاك فما زال ينقص حتّى بلغ به رقبة واحدة فى كلّ ذلك يقول لا اقدر عليه فقال له أ فما تقدر ان تفطّر فى كلّ ليلة رجلا مسلما فقال له بلى و عشرة فقال له ابى صلوات اللَّه

عليه فذاك الّذى اردت يا سدير انّ افطارك اخاك المسلم يعدل عتق رقبة من ولد اسماعيل عليه السّلام) و كالصحيح منقول است از مسعده كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سدير صيرفى داخل شد بر پدرم صلوات اللَّه عليه در ماه رمضان پدرم به او گفت كه اى سدير آيا مى دانى كه چه شبهاست اين شبها گفت بلى فداى تو گردم اين شبهاى ماه رمضانست چه مطلب است حضرت فرمودند كه مى توانى هر شب از اين شبها آزاد كنى ده بنده را از فرزندان حضرت اسماعيل كه به بندگى گرفتار شده باشند يا از كشتن ايشان را خلاص كنى به فدا.

سدير گفت پدر و مادرم فداى تو باد مال من وفا نمى كند باين حضرت فرمودند كه نه كس و او گفت كه ندارم و هم چنين يك يك كم مى فرمودند تا به يك

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 482

بنده رسانيدند و در هر مرتبه او مى گفت كه قدرت ندارم پس حضرت فرمودند كه قدرت ندارى كه هر شب مسلمانى را افطار فرمائى گفت بلى قدرت يكى و ده نفر دارم پس پدرم فرمودند كه مراد من اين بود اى سدير به درستى كه افطار فرمودن برادر مسلمانت را برابر است با آزاد كردن بنده از فرزندان حضرت اسماعيل عليه السلام.

و منقول است كالصحيح كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه به ابو حمزه ثمالى نيز چنين فرمودند و حديث سدير بطرق صحيحه منقول است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه در ماه رمضان و در ساير ايّام و احاديث در آن كه اطعام مؤمن برابر است با عتق رقبه در هر وقتى متواتر است

و زياده نيز وارد شده است و بعضى از آن گذشت.

(و روى موسى بن بكر عن ابى الحسن صلوات اللَّه عليه انّه قال تفطيرك اخاك الصّائم افضل من صيامك) و كالصحيح منقول است كه حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه فرمودند كه افطار فرمودن برادر مؤمن صائمت افضل است از ثواب روزه ات با آن ثوابى كه در روزه گذشت و ظاهر آنست كه افطار فرمودن در روزه واجب افضل باشد از سنت خصوصا ماه رمضان كه افطار فرمودن آن افضل است از هر تفطيرى سوى عيد غدير كه ثواب آن گذشت كه برابر است با هزار هزار نفس كه افطار فرمايند از پيغمبران و صديقان و استبعادى ندارد كه بعضى از مستحبات زيادتى داشته باشد بر بعضى از واجبات چنانكه سابقا گذشت.

(و كان علىّ بن الحسين صلوات اللَّه عليهما اذا كان اليوم الّذى يصوم فيه امر بشاة فتذبح و تقّطّع اعضاؤه و يطبخ فاذا كان عند

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 483

المساء اكبّ على القدور حتّى يجد ريح المرق و هو صائم ثمّ يقول هاتوا القصاع اغرفوا لال فلان اغرفوا لال فلان ثمّ يؤتى بخبز و تمر فيكون ذلك عشاؤه) و كالصحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه هر روز كه روزه مى گرفتند مى فرمودند تا گوسفندى مى كشتند و اعضا آن را پاره پاره مى كردند يا آن را بيست پاره مى كردند مثلا كه از جهة هر خانه كه فرستند يك پاره بزرگى باشد و گذشت كه صد خانه را باز مى رسيدند در مدينه مشرفه و ممكن است كه طعام را به نوبت فرستند يا از جهة جمعى

فرستند كه استطاعت پختن نداشته باشند و چون قريب به شام يا شام مى شد حضرت سر مبارك را نزديك ديگها مى آوردند فى الجمله قوتى از بوى آن مرق به حضرت رسد از جهة عبادت و هنوز افطار نفرموده بودند و ظاهرا بعد از شام چنين مى فرمودند ممكن است كه بخار ضرر بصوم نداشته باشد و قبل از شام چنين كرده باشند بلكه ظاهرتر است بعد از آن مى فرمودند كه بياوريد كاسه ها را و پر كنيد از جهة فلان خانه و فلان خانه تا همه را به خانه هاى مردمان مى فرستادند و بعد از آن نان و خرمائى مى آوردند و حضرت همان را تناول مى كردند و شب تا صبح عبادت مى كردند.

(و قال النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله من فطّر فى هذا الشّهر مؤمنا صائما كان له بذلك عند اللَّه عزّ و جلّ عتق رقبة و مغفرة لما مضى من ذنوبه فقيل له يا رسول اللَّه ليس كلّنا يقدر على ان يفطّر صائما فقال انّ اللَّه تبارك و تعالى كريم يعطى هذا الثّواب منكم و من لم يقدر الّا على مذقة من لبن يفطّر بها صائما او شربة من ماء عذب او تميرات لا

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 484

يقدر على اكثر من ذلك) و گذشت در حديث كالصحيح ابو الورد در ضمن خطبه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه فرمودند كه هر كه در اين ماه افطار فرمايد مؤمنى صايم را حق سبحانه و تعالى او را عطا كند به سبب اين ثواب بنده آزاد كردن و آمرزش گناهان گذشته او را پس عرض نمودند كه يا رسول اللَّه همه ما قدرت ندارند بر آن

كه صايمى را افطار فرمايند پس حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى كريم است و عطا مى فرمايد اين ثواب را به شما مؤمنان به كسى كه قدرت نداشته باشد مگر بر دهن چشى از شير كه به آن صايمى را افطار فرمايد، يا يك شربت آب شيرينى بدهد، يا چند دانه خرما بدهد كه قدرت بر بيشتر از اينها نداشته باشد، و برقى همين حديث را در صحيح از آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله روايت كرده است.

و در صحيح از ربعى منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه طعام دهد برادر مؤمنش را از جهة رضاى الهى حق سبحانه و تعالى عطا كند او را ثواب اطعام صد هزار نفس كه بمنزله آزاد كردن صد هزار بنده است و قريب باين مضمون منقول است كالصحيح از ابان بن تغلب و از ابو المقدام و از وصّافى و غيرهم از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما پس ممكن است كه يك بنده آزاد كردن از جهة اطعام مستضعفين باشد و صد هزار از جهة اطعام شيعيان اثنا عشرى باشد چنانكه ظاهر حديث ابو المقدام است كه تحضيض فرموده است حضرت به اطعام شيعيان و ممكن است آن اخبار را حمل بر خبر ربعى كنيم كه صد هزار از جهة اخلاص باشد و اللَّه تعالى يعلم.

باب ثواب السّحور

(قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله السّحور بركة) اين بابى است در ثواب سحر چيزى خوردن يا آشاميدن كسى كه خواهد روز روزه باشد منقول است بروايت سكونى كه آن حضرت صلى اللَّه

عليه و آله فرمودند كه سحر چيزى خوردن يا آشاميدن سبب ازدياد توفيق و عمر و مال است و مناسب ضم است كه مصدر باشد يا اسم مصدر اما محدثان اكثر بفتح مى خوانند و بفتح آن چيزى است كه بان سحور مى كنند مثل وضو و وقود در آبى كه به آن وضو مى سازند و در هيمه كه به آن مى افروزند.

(قال صلّى اللَّه عليه و آله لا تدع أمّتي السّحور و لو على حشفة تمر) و بروايت سكونى منقولست كه حضرت سيد الانبياء صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه امت من ترك نكنند سحر خوردن را اگر چه يك خرماى زبونى يا خرماى خشكى يا ضعيف بى دانه باشد كه به آن ثواب سحور حاصل مى شود.

(و سال سماعة ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن السّحور لمن اراد الصّوم فقال امّا فى شهر رمضان فانّ الفضل فى السّحور و لو بشربة من ماء و امّا فى التّطوّع فمن احبّ ان يتسحّر فليفعل و من لم يفعل فلا باس)

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 486

و منقول است در موثق از سماعه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از سحور كسى كه خواهد كه روزش روزه باشد حضرت فرمودند كه اما در ماه رمضان به درستى كه فضيلت عظيم در سحور است اگر چه شربتى از آب باشد و اما در روزهاى مستحب هر كه خواهد كه سحور كند بكند و هر كه نكند باكى نيست.

(و ساله ابو بصير عن السّحور لمن اراد الصّوم أ واجب هو عليه فقال لا باس بان لا يتسحّر ان شاء فامّا فى شهر رمضان فانّه افضل ان يتسحّر

احبّ ان لا يترك فى شهر رمضان) و در حسن كالصحيح منقول است از ابو بصير كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از سحور كسى را كه اراده صوم داشته باشد و در بعضى از نسخ فى اداء الصوم است و از تصحيف نساخ است و در كافى مثل اصل است آيا واجبست سحور بر او حضرت فرمودند كه اگر سحور نكند باكى نيست اگر نخواهد و اما در ماه رمضان افضل آنست كه سحور كند و من دوست مى دارم يا ما اهل بيت دوست مى داريم كه ترك نكند سحور را در ماه مبارك رمضان.

(و قال النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله تعاونوا بأكل السّحر على صيام النّهار و النّوم عند القيلولة على قيام اللّيل) و كالصحيح منقولست از رفاعه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه يكديگر را مدد كنيد به آن كه از خواب بيدار كنيد و ترغيب كنيد يا خود را مدد كنيد به خوردن سحر بر روزه روز و بخواب چاشت بر بيدارى شب.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 487

(و روى عن امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه عن النّبيّ صلّى اللَّه عليه و اله انّه قال انّ اللَّه تبارك و تعالى و ملائكته يصلّون على المستغفرين و المتسحّرين بالأسحار فلتسحّر احدكم و لو بشربة من ماء.)

و منقولست از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه فرمودند كه اللَّه تبارك و تعالى و جميع فرشتگان صلوات و رحمت و استغفار مى فرستند بر جمعى كه در سحرها

استغفار مى كنند و بر جمعى كه سحور مى كنند پس بايد كه هر يك از شما سحور كند اگر چه به شربتى از آب باشد و كالصحيح منقول است از حضرت امير المؤمنين كه حضرت سيد المرسلين صلوات اللَّه عليهما فرمودند كه سحور كنيد و اگر چه به جرعهاى آب باشد بتحقيق كه رحمتهاى الهى نازل است بر جمعى كه در سحرها سحور مى كنند.

(و افضل السّحور السّويق و التّمر و مطلق لك الطّعام و الشّراب إلى ان تستيقن طلوع الفجر) و عبارت فقه رضويست كه مستحب است كه سحور كند در ماه رمضان و اگر چه شربتى از آب باشد و افضل سحور آرد بو داده است و خرما و جايز است ترا خوردن و آشاميدن تا يقين كنى كه صبح طالع شده است.

و مرويست در موثق كالصحيح از حفص كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بهترين سحورها قاووت است و خرما.

و كالصحيح منقول است از جابر از امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله افطار و سحور مى كردند بر دو چيز

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 488

سياه عرض كردم كه كدامند حضرت فرمودند كه خرما و آب، و مويز و آب و در موثق از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نيز منقول است به همين.

(و سال رجل الصّادق صلوات اللَّه عليه فقال اكل و انا اشكّ فى الفجر فقال كل حتّى لا تشكّ) و در موثق از اسحاق منقول است كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه سحر مى خورم و شك دارم كه صبح شده است يا نه حضرت فرمودند

كه مى توانى خورد تا يقين به همرسد كه صبح شده است يا بخور و وسواس مكن تا شك نكنى.

(و قال صلوات اللَّه عليه لو انّ النّاس تسحّروا ثمّ لم يفطروا الّا على الماء لقدروا على ان يصوموا الدّهر) و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه اگر مردمان سحور بخورند و شب افطار بر آب كنند نه بر چيزى ديگر مى توانند بى مشقت كه هميشه روزه بگيرند چون سحور دفع گرسنگى روز مى كند و آب دفع تشنگى يا بالخاصية چنين است و محتمل است كه مراد اين باشد كه اول شب همين آب بخورند و بس و طعام را در سحر خورند و اين معنى مجربست و مدتى هميشه روزه بودم و تعب نمى كشيدم و اللَّه تعالى يعلم.

باب الرّجل يتطوّع بالصّيام و عليه شى ء من الفرض

(وردت الاخبار و الآثار عن الائمة صلوات اللَّه عليهم انّه لا يجوز ان يتطوّع الرّجل بالصّيام و عليه شى ء من الفرض و ممّن روى ذلك الحلبيّ و ابو الصّباح الكنانىّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه) اين بابى است در بيان آن كه آيا روزه سنتى مى تواند گرفت كسى كه مشغول الذمه بر روزه واجب باشد اخبار و احاديث وارد شده است از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم كه جايز نيست روزه سنت هر گاه روزه واجب در ذمه اش باشد و از جمله كسانى كه اين اخبار را روايت كرده اند حلبى و كنانى اند كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده اند.

كلينى در حسن كالصحيح روايت كرده است از حلبى و طرق صدوق به حلبى صحيح است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از

شخصى كه چند روز از قضاى ماه رمضان بر او باشد آيا روزه سنت مى تواند گرفت حضرت فرمودند كه نه تا قضا كند هر چه بر او باشد از ماه رمضان، و به همين مضمون روايت كرده است در قوى از ابو الصّباح كنانى و بغير از اين دو حديث حديثى ديگر كلينى و شيخ روايت نكرده اند و اطلاق اخبار و آثار كردن بر اين دو خبر غريبست اگر چه ظاهرا در خاطرش بوده است مجملا اما بحسب اصطلاح خبر آنست كه صحابى آن را به حضرات رسانيده باشد، و اثر

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 490

باشد، و اثر آنست كه صحابى از خود گفته باشد يا تابعى و نزد ما هر دو به يك معنى است اما گفتن كه جايز نيست از مجرد نهى و بعنوان خبر گفتن غريبست.

و احاديث متواتره وارد شده است در آن كه قضا موسع است و بعضى از آنها خواهد آمد پس هر گاه جايز باشد خوردن چرا جايز نباشد روزه سنت گرفتن اگر چه اين دليل نيست بلكه نكته ايست بعد از وقوع، و چون در اين دو حديث نهى وارد شده است و معارضى صريح ندارد اكثر علما عمل كرده اند و ليكن جزم به حرمت مشكل است چون نهى در احاديث در كراهت بسيار وارد شده است به مرتبه كه اگر مجاز باشد مجاز شايع است و مانند حقيقت است به حيثيتى كه اگر نهيى وارد شود مشتبه است حرمت و كراهت حتى بر قايلين به آن كه نهى از جهة حرمتست چه جاى آن كه در اصل دليلى نيست كه دلالت كند بر آن كه نهى از جهة حرمتست

مانند امر كه از براى وجوب است و چون محتمل الامرين است احتياط در عدم جزم است با حد الطرفين در فتوى و در عمل احوط در امر آنست كه به جا آورند بقصد مطلوبيت و در نهى ترك نمايند بقصد آن كه يقينا ترك مطلوب است اگر چه حرمت يا كراهت ظاهر نيست مگر از خارج دليلى دلالت كند بر يكى از طرفين.

باب الصّلاة فى شهر رمضان

[نماز شب به جماعت ]

(سال زرارة و محمّد بن مسلم و الفضيل ابا جعفر الباقر و ابا عبد اللَّه الصّادق صلوات اللَّه عليهما عن الصّلاة فى شهر رمضان نافلة باللّيل جماعة فقالا انّ النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله كان اذا صلّى العشاء الآخرة انصرف إلى منزله ثمّ يخرج من اخر اللّيل إلى المسجد فيقوم فيصلّى فخرج فى اوّل ليلة من شهر رمضان ليصلّي كما كان يصلّى فاصطفّ النّاس خلفه فهرب منهم إلى بيته و تركهم ففعلوا ذلك ثلث ليال فقام صلّى اللَّه عليه و اله فى اليوم الثّالث على منبره فحمد اللَّه و اثنى عليه ثمّ قال أيّها النّاس انّ الصّلاة باللّيل فى شهر رمضان من النّافلة فى جماعة بدعة و صلاة الضّحى بدعة الا فلا تجتمعوا ليلا فى شهر رمضان لصلاة اللّيل و لا تصلّوا صلاة الضّحى فانّ تلك معصية الا فانّ كلّ بدعة ضلالة و كلّ ضلالة سبيلها إلى النّار ثمّ نزل صلّى اللَّه عليه و اله و هو يقول قليل فى سنّة خير من كثير فى بدعة) و به اسانيد صحيحه و كالصحيحه از فضلاء اصحاب حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما منقولست كه از هر دو معصوم سؤال كردند از نماز نافله شب ماه

مبارك رمضان كه آيا به جماعت مى توان كردن آن را پس هر دو فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 492

و آله داب ايشان اين بود كه چون نماز خفتن مى كردند به خانه مى فرمودند و در آخر شب بمسجد مى آمدند و نماز شب را مى كردند پس شب اول ماه رمضان بمسجد آمدند كه نماز كنند چنانكه هميشه نماز مى كردند مردم در عقب آن حضرت صف بستند كه اقتدا كنند حضرت از ايشان گريختند و به منزل تشريف بردند و ايشان را در مسجد گذاشتند پس سه شب چنين كردند آن حضرت، و در روز سيم بر منبر رفتند و حمد و ثناى الهى به جا آوردند و بعد از آن فرمودند كه اى مردمان به درستى كه نماز شب ماه رمضان را به جماعت آوردن بدعتست و نماز چاشت بدعتست زنهار كه در شب اجتماع مكنيد در ماه رمضان از جهة نماز شب، و نماز چاشت را مكنيد به درستى كه اينها مخالف فرموده الهى است به درستى كه هر بدعتى ضلالت و گمراهى است و هر ضلالتى راه آن بسوى جهنم است پس حضرت از منبر به زير آمدند و مى فرمودند كه اندكى موافق سنت بهتر از بسياريست كه بدعت باشد.

و اين حديث دلالت مى كند بر آن كه نافله را خصوصا نافله شب رمضان را به جماعت واقع ساختن بدعتست و اين از اعجاز آن حضرت است كه خبر دادند كه چنين بدعتى خواهد شد، و در صحيح بخارى و احياء غزالى و ساير كتب عامه مسطور است مضمون همين حديث، و در صحيح بخارى نقل كرده است از عبد

الرحمن كه گفت شبى با عمر بن الخطاب در ماه رمضان بمسجد رفتم و مردمان متفرق نماز مى كردند بعضى منفرد و بعضى با بعضى پس عمر گفت كه چنين به خاطرم مى رسد كه اگر همه را مجتمع سازم در عقب يك كس بهتر باشد پس مقرر ساخت كه در عقب ابى بن كعب نماز كنند پس شبى ديگر با عمر بمسجد رفتم و همه اقتدا بابى بن كعب كرده بودند عمر گفت نعم البدعة و در

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 493

احياء نعمت البدعة است يعنى چه نيكو بدعتى است اين بدعت و ايشان سر شب نماز مى كردند عمر گفت كه اگر در آخر شب واقع سازيد بهتر است.

و از عايشه روايت كرده است حديث متن را و خطبه را نقل كرده است كه در روز چهارم فرمودند، و ديگر كسى به جماعت نكرد در زمان آن حضرت و در زمان ابو بكر و پاره از زمان عمر بعد از آن اين بدعت را او به همرسانيد و از ابو هريره نيز روايت كرده است و حديث آينده را از عايشه روايت كرده است.

[نماز شب در رمضان ]

(و روى ابن مسكان عن الحلبيّ قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الصّلاة فى شهر رمضان فقال ثلث عشرة ركعة منها الوتر و ركعتا الصّبح قبل الفجر كذلك كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله يصلّى و انا كذلك اصلّى و لو كان خيرا لم يتركه رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله) و به اسانيد صحيحه منقول است از حلبى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از نماز در ماه رمضان حضرت

فرمودند كه سيزده ركعت است هشت نافله شب، و سه ركعت وتر، و دو ركعت نافله صبح است پيش از صبح و در بعضى از نسخ بعد الفجر است يعنى از صبح كاذب و حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله چنين نماز مى كردند و من نيز چنين نماز مى كنم و اگر خوبى بود حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله آن را ترك نمى كردند يعنى نافله رمضان را حضرت نكردند و چون احاديث متواتره وارد شده است بر استحباب آن حمل مى كنيم كه آن سنت نيست كه آن حضرت بر آن مداومت فرموده باشند بلكه تطوعى بود كه گاهى مى كردند.

(و روى عبد اللَّه بن المغيرة عن عبد اللَّه بن سنان عن ابى عبد اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 494

صلوات اللَّه عليه قال سألته عن الصّلاة فى شهر رمضان فقال ثلث عشرة ركعة منها الوتر و ركعتان قبل صلاة الفجر و لو كان فضلا كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اعمل به و احقّ) و به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيحه منقول است از عبد اللَّه بن سنان و در بعضى از نسخ عبد اللَّه بن مسكان است و هر دو ثقه و عظيم الشأنند كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از نماز در ماه رمضان حضرت فرمودند كه سيزده ركعت است از آن جمله سه ركعت وتر است و دو ركعت نافله صبح است پيش از صبح و اگر فضيلتى مى بود يعنى فضيلتى بسيار در نافله رمضان هر آينه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله عمل به آن بيشتر مى كردند و آن حضرت

سزاوارتر بودند به آن فضيلت.

و در موثق كالصحيح از محمد بن مسلم منقول است كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله چون نماز خفتن مى كردند به خوابگاه خود مى فرمودند و هيچ نمازى نمى كردند تا نصف شب نه در ماه رمضان و نه در غير آن، و احاديث صحيحه عامه نيز وارد شده است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در روز نماز نمى كردند تا زوال يعنى نماز ضحى را نمى كردند و در شب نيز هيچ نماز نمى كردند تا نصف شب و ليكن همه ماوّلند به آن كه نماز سنت نمى كردند و منافات ندارد كه تطوع مى كرده باشند و نافله ماه رمضان تطوع است نه سنت.

[نوافل در ماه رمضان ]

(و ممن روى الزّيادة فى التّطوع فى شهر رمضان زرعة عن سماعة و هما واقفيّان قال سألته عن شهر رمضان كم يصلّى فيه قال كما

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 495

تصلّى فى غيره الّا انّ لشهر رمضان على سائر الشّهور من الفضل ما ينبغى للعبد ان يزيد فى تطوّعه فان احبّ و قوى على ذلك ان يزيد فى اوّل الشّهر إلى عشرين ليلة كلّ ليلة عشرين ركعة سوى ما كان يصلّي قبل ذلك، يصلّي من هذه العشرين اثنتى عشرة ركعة بين المغرب و العتمة و ثمان ركعات بعد العتمة ثمّ يصلّي صلاة اللّيل الّتى كان يصلّيها قبل ذلك ثمان و الوتر ثلث يصلى ركعتين و يسلّم فيهما ثمّ يقوم فيصلّى واحدة فيقنت فيها فهذا الوتر ثمّ يصلّى ركعتى الفجر حتّى ينشقّ الفجر فهذه ثلث عشرة ركعة.

فاذا بقى

من شهر رمضان عشر ليال فليصلّ ثلثين ركعة فى كلّ ليلة سوى هذه الثّلث عشرة ركعة يصلّى منها بين المغرب و العشاء اثنتين و عشرين ركعة و ثمان ركعات بعد العتمة ثمّ يصلّى صلاة اللّيل ثلث عشرة ركعة كما و صفت لك و فى ليلة احدى و عشرين و ثلث و عشرين يصلّى فى كلّ واحدة منهما اذا قوى على ذلك مائة ركعة سوى هذه الثّلث عشرة ركعة و ليسهر فيهما حتّى يصبح فانّ ذلك يستحبّ ان يكون فى صلاة و دعاء و تضرّع فانّه ترجى ان تكون ليلة القدر فى إحداهما. قال مصنّف هذا الكتاب رضى اللَّه عنه انّما أوردت هذا الخبر فى هذا الباب مع عدو لي عنه و تركى لاستعماله ليعلم النّاظر فى كتابى كيف يروى و من رواه و ليعلم من اعتقادى فيه انّي لا ارى بأسا باستعماله) و از جمله كسانى كه روايت كرده اند زيادتى در مستحبات نوافل را در ماه رمضان زرعه از سماعه است و هر دو واقفى اند يعنى جمعى ديگر

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 496

روايت كرده اند و اينها بهترين راويانند و مع هذا بد مذهبند و نه چنين است بلكه بهتر از اينها روايت كرده اند و سماعه نيز اضمار كرده است و گفته است كه سؤال كردم از او اگر چه اظهر آنست كه مروى عنه حضرت امام جعفر صادق است از ماه رمضان كه چند ركعت نماز مى كنند در اين ماه حضرت فرمودند كه هم چنان كه در غير اين ماه نماز مى كنند يعنى پنجاه و يك ركعت است.

و ليكن ماه رمضان را بر باقى ماهها فضيلتى هست كه بنده را سزاوار آنست كه زياده كند در

مستحبات پس اگر خواهد زيادتى را و قوت بر زيادتى داشته باشد خوبست كه زياده كند از شب اول تا بيست شب، هر شب بيست ركعت غير از آن چه در باقى ماهها به جا مى آورد كه پنجاه و يك ركعت واجب و سنت باشد از اين بيست ركعت دوازده ركعت را ميان شام و خفتن مى گذارد، و هشت ركعت را بعد از خفتن پس نماز شب را به جا مى آورد كه پيش از اين مى كرد كه هشت ركعت باشد و سه ركعت وتر بدو سلام بانكه دو ركعت مى كند و سلام مى دهد پس بر مى خيزد و يك ركعت وتر را مى كند و در وتر قنوت طولانى مى خواند و اين سه ركعت وتر است ديگر دو ركعت نافله صبح را مى كند و وقتى آن باقى است تا صبح طالع شود پس اين سيزده ركعت است كه همه را نافله شب مى گويند.

پس چون به دهه آخر رسد هر شب سى ركعت مى كند بغير از سيزده ركعت نماز شب و بيست و دو ركعت آن را ميان نماز و شام و خفتن مى كند و هشت ركعت را بعد از خفتن به جا مى آورد و بعد از آن سيزده ركعت نماز شب را مى كند چنانكه وصف كرديم از جهت تو در شب بيست و يكم و بيست و سيم در هر شب اگر قوت داشته باشد صد ركعت مى كند بغير از اين سيزده ركعت و تا صبح

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 497

بيدار است به درستى كه مستحب است كه در نماز و دعا و تضرع باشد زيرا كه اميد هست كه شب قدر در يكى از اين دو شب

باشد.

چنين گويد صدوق مصنف اين كتاب كه من اين حديث را در اين باب ذكر كرده ام با آن كه خود عمل نمى كنم به آن تا آن كه هر كه نظر كند در كتاب من بداند كه چگونه روايت كند و بداند كه اين اين حديث را روايت كرده است و اعتقاد مرا نيز بداند كه من باكى نمى دانم كه كسى باين حديث عمل كند. چون حديث سماعه اگر چه واقفى است صدوق و قدما به آن عمل مى كنند و در واقفى بودنش نيز سخنى هست چون در زمان حضرت امام جعفر صادق فوت شده است لهذا حديث بخاطر ندارم كه از حضرت موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما روايت كرده باشد چه جاى آن كه مانده باشد تا زمان وفات آن حضرت با آن كه فاصله سى و سه سال است با سى و پنج سال و على اى حال هر گاه تعارض واقع شود ميان احاديث مثل حلبى و ابن سنان و محمد بن مسلم كه در يك طرف باشند و سماعه در طرف ديگر آن طرف را رجحان مى بايد داد به اعتبار ايمان و اوثقيت و اكثريت و حق با اوست اگر چنين باشد و حال آن كه به اعتراف صدوق نيز چنين نيست و اگر گويد كه بر تقدير كثرت راويان طرف سماعه حديثى كه بى علتى باشد نيست حق با اوست زيرا كه در هر حديثى از اين احاديث بسيار سخنى هست اما اگر جمع توان كرد يقين طرح نمى بايد كرد لهذا صدوق قايل است به تخيير و مى گويد كه مخير است اگر خواهد باين حديث نيز عمل مى تواند كرد.

چون در

حديث ابو ذر وارد است كه حضرت سيد المرسلين است صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه نماز خيرى است كه حق سبحانه و تعالى از جهة بندگان خود مقرر فرموده است هر كه خواهد كم كند و هر كه خواهد بسيار بكند

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 498

و چون عامه اين نماز را به جماعت قرار داده اند و بدعتها در آن مقرر ساخته اند بنا بر اين ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم اهتمام بسيار در آن نمى فرمودند كه مبادا چنين مفهوم شود كه نماز تراويح ايشان حق است و از جمله سنن جاريه است كه حضرات اهتمام به آن داشته باشند بلكه چنين نيست و از جمله تطوعاتست.

و احاديث كه عامه در صحاح خود نقل كرده اند مثل احاديث صحاح ماست و غير صحاح ايشان مانند غير صحاح ماست بلكه در غالب اوقات چنين است مگر جائى كه مطلبى باشد در وضع و اكثر اوقات فضلاى عامه در غير صحابه نهايت دقت مى كنند و از همه كس نقل نمى كنند و اگر از كسى دروغى ظاهر شود ديگر از و نقل نمى كنند و او را مشهور مى سازند بانكه كذابست و وضاع حديثست مثل وهب بن وهب كه از جهت منصور حديث گرو بستن در ريش را نقل كرد و صدوق نيز نقل كرده است در اين كتاب از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم.

و ليكن مراد او پر تير است وهب از جهة خاطر منصور در كبوتر بازى نقل كرد و هم چنين حفص بن غياث همين حديث را از جهة رشيد عليه اللعنة الشديد نقل كرد و رشيد گفت تا هزار مثقال طلا يا ده هزار درم كه قيمت

هر دو برابر بود به او دادند و چون بيرون رفت رشيد گفت شهادت مى دهم كه لحيه او نجنبيد مگر بر كذب ما، شهادت مى دهم كه لحيه او لحيه كذابست و نگفت اين دروغ را مگر از جهة من و هر دو را در كتب رجال خود ذكر كرده اند كه وضّاع حديثند چنانكه علماى رجال ما نيز ذكر كرده اند اگر چه حكم به آن كه وضّاع اند نيز مشكل است چنانكه در خصوص اين واقعه ايشان وضع نكرده بودند بلكه غلط حل كردند بلكه وضع نكردن نيز معلوم نيست و محتمل است كه بحسب واقع

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 499

حديثى كه صدوق ذكر كرده است نيز موضوع باشد.

لهذا حق سبحانه و تعالى فرموده است كه اگر فاسقى خبرى از جهة شما بياورد شما تفحّص و تبيّن و تثبّت و تجسّس كنيد و تا ظاهر نشود حقيقت آن به آن عمل مكنيد نفرمود كه هر چه فاسق نقل كند بگوئيد دروغ است چنانكه متعارف شده است ميان عامه و خاصه كه حديث شخصى را كه علم بحال او ندارند ردّ مى كنند و حكم به كذب آن مى كنند بلكه اكثر عالميان چنين اند كه اگر حديثى را بشنوند كه موافق عقول ضعيفه ايشان نيست حكم به كذب آن مى كنند و مى گويند كه مى بايد چنين باشد با آن كه حق سبحانه و تعالى مذمّت ايشان فرموده است كه بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ يعنى بلكه اين كفار تكذيب مى كنند هر چه را كه علم ايشان به آن احاطه نكرده است و هنوز به ايشان نرسيده است تأويل از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم و جمعى در

طرف تفريط مرتبه اند كه هر حديثى كه به ايشان رسيد حكم به صحت آن مى كنند و به آن عمل مى كنند و حال آن كه حق سبحانه و تعالى مذمت اين جماعت نيز فرموده است كه أَ لَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثاقُ الْكِتابِ أَنْ لا يَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ يعنى آيا عهد و پيمان از ايشان نگرفتند در كتاب الهى كه نگويند بر خدا مگر آن چه حق باشد و علم به آن داشته باشند.

لهذا احاديث صحيحه وارد شده است كه حق سبحانه و تعالى را بر بندگان دو حق است يكى آن كه آن چه را ندانند نگويند دويم آن چه را نفهمند رد نكنند بلكه رد كنند بائمه هدى صلوات اللَّه عليهم و هر چه ايشان بگويند به آن

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 500

عمل كنند اگر چه خلافش را از ايشان شنيده باشند كه البته رعايت حال ايشان كرده اند به سبب تقيه كه مبادا به ايشان ضرر رسد چنانكه بسيار واقع شده است كه ايشان حكمى بر خلاف واقع مى فرموده اند و عاقبت ظاهر مى شده است كه اگر بر خلاف آن عمل مى كردند البته هلاك مى شدند يا كشته مى شدند چنانكه گذشت حكايت على بن يقطين و داود بن زربي در غير ايشان بدان كه آن چه در موثقه سماعه است نهصد ركعت مى شود، و در فقه رضوى نيز نهصد است و مضمونش قريب باين است و احاديث ديگر نيز چنين وارد شده است و نقصان در شب نوزدهم است و به اسانيد متكثره كالصحيحه هزار ركعت است به اضافه صد ركعت در شب نوزدهم و به اسانيد كالصحيحه منقول است كه در اين سه شب اكتفا

به صد ركعت مى كند و هشتاد ركعت را در جمعه ها مى كند باين عنوان كه در هر جمعه ده ركعت مى كند چهار ركعت نماز حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه به جا مى آورد در هر ركعتى بعد از حمد پنجاه مرتبه قل هو اللَّه احد مى خواند، و دو ركعت نماز حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها مى كند در ركعت اول بعد از حمد صد مرتبه سوره انا أنزلناه مى خواند و در ركعت دويم صد مرتبه قل هو اللَّه احد مى خواند، و چهار ركعت نماز حضرت جعفر طيار را مى كند به نحوى كه گذشت، و در شب جمعه آخر بيست ركعت نماز حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه را به جا مى آورد، و مشهور آنست كه در روز جمعه آخر به جا مى آورد و در روايت مفضّل كه اين تفصيل در آنجا مذكور است شب جمعه است و در شب شنبه آخر بيست ركعت نماز حضرت فاطمه زهرا را به جاى مى آورد، پس حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه به مفضل فرمودند كه بشنو و حفظ كن، و نماز

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 501

حضرت امير المؤمنين و حضرت فاطمه را به معتمدين اصحاب خود ياد ده كه اين دو نماز بهترين نمازهاست بعد از فرايض پس هر كه اين دو نماز را در ماه رمضان يا غير آن به جا آورد چون فارغ شود گناهى نمانده باشد او را، پس حضرت فرمودند كه اى مفضل نوافل ماه رمضان را در هر ركعتى ده مرتبه توحيد مى خوانى يا هفت يا پنج يا سه يا يك بترتيب در فضيلت، و در شب نيمه ماه رمضان صد ركعت نماز است هر

ركعتى يك الحمد و ده قل هو اللَّه احد و فضيلت بسيار در آن وارد شده است و كالصحيح از جميل بن صالح منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر توانى كه در هر شبانه روزى از ماه رمضان و غير آن هزار ركعت نماز كنى بكن به درستى كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در هر شبانه روزى هزار ركعت نماز مى كردند.

و در صحيح از بقباق و عبيد بن زراره منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نمازهاى سنت را زياده مى فرمودند در ماه رمضان و چون نماز خفتن به جا مى آوردند بعد از آن مشغول نماز مى شدند و مردمان در عقب آن حضرت مى ايستادند كه اقتدا كنند حضرت ايشان را بحال خود مى گذاشتند و به منزل مى فرمودند و چون مردمان متفرق مى شدند مى آمدند و مشغول نماز مى شدند باز مردمان جمع مى شدند باز به اندرون مى فرمودند و مكرر اين واقع شد و روايات معتبره باين مضمون بسيار است.

و در روايات معتبره متكثره وارد شده است كه آن حضرت فرمودند كه اين زيادتى را از جهة فضيلت ماه رمضان مى كنم، و اين نماز نافله است و در نافله

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 502

جماعت نيست هر يك بر سر خود به جا آورند و هر چه مى دانند از قرآن بخوانند و اگر توانند ختم قرآن در اين نوافل به جا آورند بسيار خوبست و اگر در هر سه شب ختم كنند در نمازها بهتر است و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم هر شب ختم قرآن مى كرده اند و

خواص اصحاب خود را رخصت مى داده اند در ختم در هر شب و متوسطان را در سه شب مى فرموده اند و مبالغه فرموده اند در خواندن با تدبّر، و در حديث معتبر وارد شده است كه بهار قرآن ماه رمضان است.

و مرويست در صحيح از على بن ابى المغيره كه عرض نمودم به حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه پدرم از جدت صلوات اللَّه عليه سؤال كرد از ختم قرآن در هر شب از ماه رمضان جدت فرمودند كه هر چه توانى بخوان و پدرم در ماه رمضان چهل ختم مى كرد و من نيز بعد از پدرم چهل و زياد و كم مى كنم بحسب اختلاف احوال و چون روز فطر مى شود يك ختم را هديه مى كنم از جهة حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله، و يكى را از جهة حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه، و يكى را از جهة حضرت فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليهما و يك يك از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم را عرض نمودم تا به حضرت رسيدم و عرض نمودم كه يكى را از جهة شما و تا حال چنين كرده ام چه ثواب دارم حضرت فرمودند كه از جهة تست آن كه در روز قيامت محشور شوى با ايشان گفتم اللَّه اكبر چنين خواهد بود فرمودند بلى تا سه مرتبه گفتم و ايشان فرمودند بلى.

و در موثق از على منقول است كه ابو بصير به خدمت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام عرض نمود فرمودند كه در غير ماه رمضان در هر شش روز يك ختم با تأنّى و تدبر و در ماه رمضان در هر سه شب يك ختم

فرمودند و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 503

فرمودند كه ماه رمضان مثل ماههاى ديگر نيست حق و حرمت آن بسيار است و تا توانى نماز بسيار بكن كه قرآن در نماز خوانده شود و اگر در نماز ايستاده بخوانند هر حرفى را صد حسنه مى دهند و در نماز نشسته پنجاه و در غير نماز ده، و در روايتى ديگر صد حسنه مى دهند و صد سيئه محو مى كنند و صد درجه بلند مى كنند بهمان ترتيب و اگر در حفظ نداشته باشد از قرآن مى تواند خواند در نافله و احوط آنست كه فريضه را از حفظ بخوانند.

و كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه در شبى ده آيه بخواند او را از غافلان ننويسند، و هر كه پنجاه آيه بخواند او را از ذاكران بنويسند و هر كه صد آيه بخواند او را از قانتان بنويسند و هر كه دويست آيه بخواند او را از خاشعان بنويسند و هر كه سيصد آيه بخواند او را از فايزان و رستگاران بنويسند و هر كه پانصد آيه بخواند او را از جمله مجتهدان بنويسند و هر كه هزار آيه بخواند از جهة او بنويسند قنطارى از برّ و خير كه كرده باشد يا در راه خدا داده باشد كه هر قنطارى پانزده هزار مثقال طلاست و هر مثقالى بيست و چهار قيراط است، قيراط اصغرش مانند كوه احد باشد و اكبرش بين آسمان تا زمين باشد و گذشت در موثق كالصحيح كه هر آيه در ماه رمضان خوانده شود ختم قرآنى نوشته مى شود و احاديث

فضل قرائت قرآن خصوصا در ماه رمضان از حد حصر بيرونست.

باب ما جاء فى كراهة السّفر فى شهر رمضان

اين بابى است در بيان اخبارى كه وارد شده است در مكروه بودن سفر در ماه رمضان و در سفرهاى غير مكروه.

(روى علىّ بن ابى حمزة عن ابى بصير قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الخروج اذا دخل شهر رمضان فقال لا الّا فيما اخبرك به خروج إلى مكّة او غزو فى سبيل اللَّه او مال تخاف هلاكه او اخ تخاف هلاكه و انّه ليس اخا من الاب و الأمّ) مرويست در موثق از على بن ابى حمزه چنانكه در كافى و تهذيب و در بعضى از نسخ و روى ابو حمزة است و سهو نساخ است چون معهود نيست روايت ابو حمزه از ابى بصير كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از بيرون رفتن بسفر هر گاه داخل شود ماه رمضان حضرت فرمودند كه نه مگر آن چه ترا به آن خبر دهم مانند رفتن به مكه معظمه، يا جهاد در راه حق سبحانه و تعالى يا از جهت مالى كه خوف تلف آن داشته باشى يا برادرى كه خوف هلاك او داشته باشى چنانكه در تهذيب نيز چنين است كه از كتاب حسين بن سعيد روايت كرده است و در كافى

او اخ تريد وداعه

يعنى برادرى كه خواهى وداع او كنى و يك منزل يا بيشتر به مشايعت او روى و مقصودم از برادر برادر ما در پدرى نيست بلكه برادر مؤمن است كه از جمله حقوق او

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 505

اينست كه مشايعت كنى او را يا اگر خوف هلاك او باشد خواهى

كه او را خلاصى دهى به آن كه ظالمى او را گرفته باشد و توانى كه او را از دست ظالم خلاصى كنى، و نسخه كافى بحسب معنى بهتر است و ليكن نسخه تهذيب در اين حديث چنين است و هم چنين و حديث ديگر كه وارد شده است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر گاه ماه رمضان داخل شود حق سبحانه و تعالى را در آن شرطى است كه فرموده است فَمَنْ شَهِدَ الخ يعنى هر كه حاضر باشد از شما و در سفر نباشد واجبست كه آن را روزه بگيرد و هر كه بيمار باشد يا مسافر باشد عوضش روزهاى ديگر بگيرد پس نمى تواند كسى كه در شهر باشد و ماه رمضان داخل شود كه بيرون رود مگر از جهة حج يا عمره يا مالى كه خوف تلف آن داشته باشد يا برادرى كه خوف هلاك او داشته باشد و نيست او را كه بيرون رود از جهة تلف كردن مال برادرش پس هر گاه بيست و سيم بگذرد هر جا كه خواهد برود.

(و روى الحلبيّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال سألته عن الرّجل يدخل شهر رمضان و هو مقيم لا يريد براحا ثمّ يبدو له بعد ما يدخل شهر رمضان ان يسافر فسكت فسالته غير مرّة و قال يقيم افضل الّا ان تكون له حاجة لا بدّله من الخروج فيها او يتخوّف على ماله) و به اسانيد صحيحه منقول است از حلبى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه ماه رمضان داخل شود و او در خانه

خود باشد و اراده سفر نداشته باشد و بعد از آن كه ماه داخل شد اراده سفر كند حال او چونست مى تواند يا نه حضرت ساكت بودند و من مكرّر سؤال مى كردم پس حضرت فرمودند كه بماند و بسفر نرود افضل است مگر آن كه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 506

كارى داشته باشد كه ناچار باشد او را رفتن يا خوف داشته باشد كه اگر نرود مالش تلف شود. و دور نيست كه سكوت حضرت صلوات اللَّه عليه از آن جهت باشد كه بسيار است كه نسبت به جمعى جهالت بهتر است و به سبب جهل باين مسأله خوف دارند كه مبادا سفر حرام باشد و نروند و از ثواب غير متناهى محروم نشوند و چون دانستند به سبب آن كه هوا گرم است و مشقت است احداث سفر مى كنند و از ثواب محروم مى شوند و مناسب ادب اين بود كه چون حضرت خاموش شدند ديگر نپرسند و گاه باشد كه جواب سبب تشنيع عوام يا خواص عامه شود چون جمعى از ايشان سفر را حرام مى دانند در غير امور واجبه و جمعى سبب قصر نمى دانند چنانكه از خاصه نيز بعضى به متابعت ايشان حرام مى دانند به سبب مبالغات در كراهت كه واقع شده است در آن چه گذشت و در اخبار ديگر از آن باب كه از خبر نيز ظاهر مى شود كراهت مثل حديث موثق حسين كه گفت آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بيرون مرو در ماه رمضان مگر از جهة حج يا عمره يا مالى كه خوف تلف آن داشته باشى يا زراعتى كه وقت درويدن شده باشد.

و منقولست در قوى از ابو

بصير كه گفت عرض نمودم به آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه گاه هست كه ماه رمضان داخل مى شود و بعضى از آن را روزه گرفته ام كه در اثنا بخاطر مى رسد كه به زيارت قبر حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه روم آيا بروم و رفتن و برگشتن افطار كنم بهتر است يا بمانم كه بعد از عيد فطر به يك روز ياد دو روز به زيارت روم حضرت فرمودند كه بمان تا عيد بشود گفتم فداى تو گردم ماندن افضل است حضرت فرمودند كه بلى نخوانده در قرآن كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هر كه از شما ماه را دريابد در

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 507

حضر بايد كه روزه بگيرد.

رو همين مضمون و استدلال به آيه مذكور است در چهار صد كلمه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و اين استدلالى است كه بعضى از عامه كرده اند كه حق سبحانه و تعالى امر كرده است حاضران را بصوم و امر فرموده است مسافران را به افطار و اين شبهه است چنانكه بعد از اين خواهد آمد كه حضرت مى فرمايند كه همين آيه به مفهوم شرط دلالت مى كند بر آن كه هر گاه بسفر رود بايد كه بخورد يا صريح دو آيه ديگر زيرا كه بعد از آن كه بسفر رفت صادقست كه در حضر نيست و صادقست كه مسافر است چنانكه شبهه مى كنند كه چون جايز باشد به سفرى رفتن كه روزه واجب را افطار كنند خصوصا هر گاه غرضش از سفر محض افطار باشد و جوابش اينست كه بسفر مى رود كه روزه حرام را بخورد نه روزه واجب را چون روزه

در سفر حرامست و بعضى از لفظ على سفر استدلال كرده اند كه در ماه رمضان سفر حرامست چون على دلالت بر استعلا دارد يعنى كسى كه مستولى و مشرف باشد بر سفر به آن كه مسافر باشد روزه را افطار مى كند و اين استدلال نيز مثل سابق است و جوابش اينست كه بعد از سفر مستولى است با آن كه اشراف وقتى است كه از حضر بسفر رود و بر تقديرى كه اين اشعارات از آيه مفهوم شود كافى است از جهة آنها كراهت سفر به عبث چنانكه حضرت از جهة كراهت فرمودند قطع نظر از تقيه و اللَّه تعالى يعلم.

(قال مصنّف هذا الكتاب اسكنه اللَّه جنّته فالنّهى عن الخروج فى السّفر فى شهر رمضان نهى كراهة لا نهى تحريم و الفضل فى المقام لئلّا يقصّر فى الصّيام و قد روى العلا عن محمّد بن مسلم عن ابى

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 508

جعفر صلوات اللَّه عليه انّه سئل عن الرّجل يعرض له السّفر فى شهر رمضان و هو مقيم و قد مضى منه ايّام فقال لا باس بان يسافر و يفطر و لا يصوم) چنين گويد مؤلف اين كتاب من لا يحضر كه حق سبحانه و تعالى او را در جنت قرب خود ساكن گرداند كه پس از حديث حلبى ظاهر شد كه نهيى كه حضرت فرموده بودند در حديث ابو بصير از بيرون رفتن در ماه رمضان بسفر نهى كراهت است نه نهى حرمت و فضيلت در ايستادن است تا روزه را قصر نكند و نخورد مع هذا به اسانيد صحيحه منقولست كه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از شخصى

كه او را عارض شود سفر در ماه رمضان و او اقامت داشته باشد در بلد و چند روز روزه گرفته باشد حضرت فرمودند كه باكى نيست كه بسفر رود و افطار كند و روزه نگيرد.

(و قد روى ذلك ابان بن عثمان عن الصّادق صلوات اللَّه عليه) و به همين عبارت و مضمون روايت كرده است آبان در موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه چنانكه قانون محدثين است كه وقتى چنين مى گويند كه در لفظ نيز موافق باشند و محتمل است كه مراد او حديث بعد از اين باشد و تشبيه در اصل افطار باشد خصوصا بنا بر بعضى از نسخ كه فسئل است كه بيان آن باشد و بنا بر نسخه غالب.

(و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يخرج يشيّع اخاه مسيرة يومين او ثلاثة فقال ان كان فى شهر رمضان فليفطر فسئل فايّهما افضل يقيم و يصوم او يشيّعه قال يشيّعه انّ اللَّه عزّ و جلّ وضع الصّوم عنه اذا شيّعه)

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 509

اين مضمون را كلينى روايت كرده است در موثق از ابان از زراره از امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و در صحيح از محمد بن مسلم از احدهما صلوات اللَّه عليهما و محتمل است كه حديث ابان باشد از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه اما بحديث محمد بن مسلم اقربست كه از آن حضرت سؤال كردند از شخصى كه بسفر رود از جهة تشييع برادر مؤمنش كه بسفر رود و او مشايعت و همراهى او كند يك منزل يا دو منزل چنانكه در حديث زراره است و در حديث محمد يا سه منزل و در

هر دو يك منزل هست كه در متن نيست پس حضرت فرمودند كه اگر در ماه رمضان باشد كه به مشايعت رود بايد كه افطار كند و قضا كند پس از آن حضرت سؤال كردند كه كدامين افضل است بماند و روزه بگيرد يا به مشايعت رود و افطار كند حضرت فرمودند كه به مشايعت رود و افطار كند به درستى كه حق سبحانه و تعالى روزه را از او ساقط كرده است هر گاه كه به مشايعت رود و در حديث زراره چنين است كه مشايعت مى كند و افطار مى كند زيرا كه مشايعت برادر مؤمن حقى است لازم بر برادر مؤمن و از جهة اين اختلافات محتمل است كه حديث ديگر باشد اگر چه اظهر آنست كه حديث محمد بن مسلم باشد چنانكه مصنف از كافى بترتيب برداشته است و بعد از حديث محمد بن مسلم حديث وشاء است كه بعد از اين است و تغييرات لفظى ضرر ندارد و اگر چه نبودنش بهتر است.

(و روى الوشّاء عن حمّاد بن عثمان قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه رجل من اصحابى قد جاءنى خبره من الاعواض و ذلك فى شهر رمضان اتلقّاه قال نعم قلت اتلقّاه و افطر قال نعم قلت اتلقّاه و افطر او اقيم و اصوم قال تلقّاه و افطر)

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 510

و منقولست در صحيح از حماد كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه شخصى از اصحاب ما خبرش از اعواض آمد به ضاد معجمه و در موضعى ديگر اعوض است بدون الف و اهل لغت اعوص به صاد مهمله گفته اند كه موضعى

است قريب به مدينه مشرفه و وادى است در ديار بأهله و در بعضى از نسخ براء مهمله است بدل از واو و گفته اند كه اعراض حجاز رستاقهاى حجاز است معرب رستا يعنى ساكنان ده و محتمل است كه موضعى ديگر باشد و اين خبر در ماه رمضان بما رسيد آيا جائز است كه به استقبال او بيرون روم فرمودند كه بلى گفتم كه به استقبال روم و روزه را بخورم حضرت فرمودند كه بلى عرض نمودم كه به استقبال روم و افطار كنم يا بمانم و روزه بگيرم كداميك بهتر است حضرت فرمودند كه استقبال مى كنى او را و افطار كن.

و در صحيح از اسماعيل بن جابر منقول است كه در ماه رمضانى بود كه وليد با عوض رسيد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه رخصت گرفتم كه به استقبال وليد روم تا اعوض فرمودند كه به استقبال رو و افطار كن و عبارت تلقّه و افطر است و هر دو بلفظ امر است و بهتر است اگر چه در عبارت متن لطفى هست كه اول را بلفظ استقبال آورد تا دلالت كند بر افضليت، و ثانى را بلفظ امر يعنى بعد از استقبال رفتن افطار واجبست البته و ها ممكن است كه ضميرى باشد راجع بوليد و ممكن است كه هاى سكت باشد كه در اواخر الفاظ امر و نهى در مى آورند.

و در صحيح از سعيد بن يسار منقول است كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه به مشايعت برادر مؤمنش مى رود در ماه رمضان و يك روز راه هست كه هشت فرسخ است با آن

كه برادر مؤمنش به استقبال يا

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 511

به مشايعت شخصى مى رود و او به رفاقت او مى رود كه تنها نباشد آيا افطار مى كند يا روزه مى گيرد حضرت فرمودند كه افطار مى كند و احاديث ديگر وارد شده است بر اين مضامين و اينها همه دلالت مى كند بر آن كه حق مؤمن مقدم است بر حق حق سبحانه و تعالى و استقبال مؤمنان و مشايعت ايشان هر گاه از سفرى آيند يا به سفرى روند مستحب مؤكد است و از حقوق ايمان است و ظاهرا در امثال اين سفرها دغدغه نباشد بلكه دغدغه در سفرهاى مباح محض است كه هيچ رجحانى نداشته باشد پس امثال اين اخبار را مستند ساختن بى وجه است و عموم آيه كريمه و عمومات احاديث متواتره كافى است با خصوص اخبارى كه خواهد آمد و گذشت و اللَّه تعالى يعلم.

باب وجوب التّقصير فى الصّوم فى السّفر

[افطار در سفر صدقه الهى است ]

(روى يحيى بن ابى العلا عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال الصّائم فى شهر رمضان فى السّفر كالمفطر فيه فى الحضر ثمّ قال انّ رجلا اتى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فقال يا رسول اللَّه اصوم شهر رمضان فى السّفر؟ فقال لا فقال يا رسول اللَّه انّه علىّ يسير فقال رسول اللَّه عليه و اله انّ اللَّه تبارك و تعالى تصدّق على مرضى أمّتي و مسافريها بالإفطار فى شهر رمضان أ يحبّ احدكم اذا تصدّق بصدقة ان تردّ عليه) اين بابى است در بيان واجب بودن افطار روزه در سفر مرويست در موثق كالصحيح از ابان حديث صحيح است از يحيى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه شخصى كه روزه ماه رمضان را

در سفر بگيرد مثل كسى است كه روزه ماه رمضان را در حضر افطار كند چون حق سبحانه و تعالى به يك امر ماه رمضان را در حضر واجب گردانيده است كه بگيرند و در همان آيه كه در سفر بخورند چنانكه گذشت و اگر نه بحسب واقع امكان دارد كه گناه خوردن بيشتر باشد رفع آن توهم باين حديث و احاديث به اين مضمون مى شود بلكه از بسيارى از اخبار ظاهر مى شود كه گناه گرفتن بيشتر باشد چون افتراست به خدا و رسول بلكه معانده است با ايشان بخلاف خوردن كه از جهة متابعت

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 513

هواهاى نفسانى است.

پس حضرت فرمودند كه شخصى به خدمت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله عرض كرد كه يا رسول اللَّه روزه ماه رمضان را در سفر بگيرم حضرت فرمودند كه نه آن مرد گفت يا رسول اللَّه بر من آسان است گرفتن پس حضرت سيد الأنبياء صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه بتحقيق و به درستى و راستى كه حق سبحانه و تعالى تصدق فرمود بر بيماران و مسافران امت من كه در ماه رمضان افطار نمايند آيا دوست مى دارد يكى از شما و در كافى و يب و علل أ يعجب است و ظاهر تصحيف شده باشد از نساخ اين كتاب يعنى آيا خوش مى آيد شما را كه تصدقى كرده باشيد و بر شما رد كنند هر گاه مخلوق با هزاران هزار احتياج را خوش نيايد خداوند غنى بالذات را چون خوش آيد كه رد كنند تصدق او را كلينى در صحيح از ابن عمير و شيخ از او از ابن ابى

نجران از بعضى از اصحاب ما از آن حضرت صلوات اللَّه عليه روايت كرده اند به همين مضمون.

و صدوق از سكونى از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله روايت كرده است كه فرمودند كه خداوند عالميان هديه بسوى من و امّت من فرستاده است كه هيچ امّتى نفرستاده است و اين كرامتى است كه حق سبحانه و تعالى بما فرستاده است گفتند يا رسول اللَّه كدام است حضرت فرمودند كه افطار در سفر و قصر نماز است پس كسى كه افطار و قصر نكند هديه و كرامت الهى را رد كرده است.

(و سال عبيد بن زرارة ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن قول اللَّه عزّ و جلّ فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ) قال ما ابينها من شهد فليصمه و من سافر فلا يصمه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 514

و كالصحيح منقولست كه عبيد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه هر كه از شما در حضر باشد در ماه رمضان بايد كه آن را روزه دارد حضرت فرمودند كه چه ظاهر است آيه مراد اين است كه هر كه حاضر است مى بايد كه روزه بگيرد و هر كه مسافر باشد روزه نگيرد ماه رمضان را، و ظاهر اين حديث آنست كه مفهوم شرط حجت باشد و ممكن است كه مراد حضرت تا آخر آيه باشد كه مضمون كل اين است چون بعد از آن فرموده است و من كان الخ يعنى و هر كه بيمار باشد يا مسافر باشد پس بعدد آن چه خورده است از روزهاى ديگر روزه مى دارد كه حضرت

معنى تتمه را فرموده باشند كه چون حق سبحانه و تعالى فرموده است كه قضا را بگير يعنى ادا را مگير و على اى حال آيه بر افطار مسافر دلالت مى كند در اول و آخر و وسط.

(و روى محمّد بن حكيم عن الصّادق صلوات اللَّه عليه انّه قال لو انّ رجلا مات صائما فى السّفر لما صلّيت عليه) و در حسن كالصحيح منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر شخصى در سفر روزه باشد و بميرد هر آينه يا و اللَّه كه نماز بر او نمى كنم چون افسق فساق است بلكه كافر است اگر از علما باشد چون ردّ سخن خدا و رسول صلى اللَّه عليه و آله كرده است و بحسب واقع اگر شيعه باشد ضرورى دين شيعه است انكار آن كفر است و اگر شيعه نباشد وجوه كفرش بسيار است اين نيز يك وجه از كفرش خواهد بود و ظاهرش آنست كه جاهل است و جاهل معذور نيست و در اين صورت فاسق است نه كافر و اللَّه تعالى.

(و روى حريز عن زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 515

سمّى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله قوما صاموا حين افطر و قصّر العصاة قال و هم العصاة إلى يوم القيمة و انّا لنعرف ابنائهم و ابناء ابنائهم إلى يومنا هذا) و به اسانيد صحيحه منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله در وقتى كه متوجّه مكه معظمه بودند افطار فرمودند چون در ماه رمضان بود و تقصير نماز كردند و جمعى

عصيان آن حضرت كردند و روزه را گرفتند حضرت فرمودند كه اين جماعت عاصيانند حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ايشان و فرزندان ايشان عاصيانند تا روز قيامت و ما مى شناسيم فرزندان آن جماعت را و فرزندان فرزندان ايشان را تا امروز.

(و روى العيص بن القاسم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اذا خرج الرّجل فى شهر رمضان مسافرا افطر و قال انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله خرج من المدينة إلى مكّة فى شهر رمضان و معه النّاس و فيهم المشاة فلمّا انتهى إلى كراع الغميم دعا بقدح من ماء فيما بين الظّهر و العصر و شرب و افطر النّاس معه و تمّ أناس على صومهم فسمّاهم العصاة و انّما يؤخذ بامر رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله) و مرويست در صحيح از عيص كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى در ماه رمضان بسفر رود واجبست كه افطار كند و فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله در ماه رمضان از مدينه مشرفه متوجه مكه معظمه شدند با مردم بسيار و در ميان ايشان پيادگان نيز بودند پس چون آن حضرت بكراع غميم رسيدند و آن سه منزلى عسفانست

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 516

تخمينا وسط راه باشد در ميان ظهر و عصر قدحى از آب طلبيدند و افطار فرمودند و همه افطار كردند مگر طايفه كه ايشان افطار نكردند و حضرت سيد النبيين صلى اللَّه عليه و آله ايشان را عاصيان ناميدند و آن چه آخر فرمودند به آن عمل مى بايد كرد يعنى روزه سفر منسوخ شد

و عبارت كافى چنين است

و انّما يؤخذ بآخر امر رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله

و لفظ آخر از قلم نساخ افتاده است و بنا بر نسخه اصل اين معنى دارد كه امر آن حضرت متبع است، تا صوم فرمودند صوم مى بايست و چون افطار فرمودند افطار مى بايد كرد، و بخارى اين حديث را نقل كرده است از عبد اللَّه بن عباس و ذكر كرده است كه چون حضرت در اول سفر روزه بودند و در آخر افطار فرمودند و هر دو خوبست و در هر جا كه چنين است منسوخ است. و ليكن چون جمعى مخالفت آن حضرت كرده اند از جهة ايشان عذرى گفته است و اين عذرها فايده ندارد از جهة عدالت صحابه با آن كه احاديث كفر ايشان را در بسيار جائى نقل كرده است و پاره مذكور شد و ديگر در مواضع خود إن شاء اللَّه مذكور خواهد شد.

[خيار و شرار امت ]

(و روى ابان بن تغلب عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله خيار أمّتي الّذين اذا سافروا افطروا و قصّروا و اذا احسنوا استبشروا و اذا أساءوا استغفروا و شرار أمّتي الّذين ولدوا فى النّعيم و غذّوا به ياكلون طيّب الطّعام و يلبسون ليّن الثّياب و اذا تكلّموا لم يصدقوا) و كالصحيح منقول است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد الانبياء صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه بهترين امت من جمعى اند كه چون بسفر مى روند روزه را مى خورند و نماز را قصر مى كنند و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 517

چون كار خوبى از ايشان صادر مى شود خوشحال مى شوند كه

توفيق الهى شامل حال ايشان شده است و چون كار بدى كردند توبه و استغفار مى كنند، بدترين امت من جمعى اند كه در نعمت متولد شده اند و غذاهاى ايشان نعمتهاى الهى است طعامهاى نفيس مى خورند و جامهاى نفيس مى پوشند و چون سخن مى گويند راست نمى گويند يعنى هميشه دروغ مى گويند. و اگر چه طعام نفيس و لباس نفيس حرام نيست و ليكن نفس طاغى مى شود و به سبب آن كارهاى بد مى كنند چنانكه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد بسيار ياد كرده است مترفان بالنعم را كه اكثر مخالفتهاى انبياء از ايشان صادر مى شد و اكثر عذابهاى الهى به سبب ايشان نازل مى شد لهذا رياضت صوم و صلاة و غير آن مطلوبست چنانكه داب حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه بود و در ماكل و ملبس هميشه غذاهاى سهل ميل مى فرمودند و جامهاى خشن مى پوشيدند، و هم چنين اكثر اوقات حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله چنين سر مى كردند و تفصيل اين سخن در خطبه كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه از جهة عثمان بن حنيف نوشتند مذكور است بلكه جميع خطب نهج البلاغه مشحون است از اين مقالات و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ يعنى آن جماعتى كه با نفس و شيطان مجاهده مى كنند كه در احاديث بسيار وارد شده است كه جهاد اكبر است و غرض ايشان از اين مجاهده محض رضاى ما باشد و اللَّه كه البته مى نماييم به ايشان راههاى قرب خود را و به درستى و راستى كه حق سبحانه و تعالى با محسنان است.

و

بطرق متكثره منقول است از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 518

آله پرسيدند كه احسان چه چيز است حضرت فرمودند كه احسان آنست كه عبادت الهى چنان كنى كه گويا او را مى بينى پس اگر تو او را نه بينى او ترا مى بيند و اين مقام مراقبه است و حضور قلبى كه روح همه عباداتست و اين آيه كافى است از جهة جميع مراتب قرب للَّه و إلى اللَّه و فى اللَّه و مع اللَّه و أوصلنا اللَّه إياكم إلى مراتب قربه و محبته بجاه محمد و آله الطاهرين.

[سفر معصيت ]

(و روى بن محبوب عن ابى ايّوب عن عمّار بن مروان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال سمعته يقول من سافر قصّر و افطر الّا ان يكون رجلا سفره إلى صيد او فى معصية اللَّه عزّ و جلّ او رسولا لمن يعصى اللَّه عزّ و جلّ طلب عدوّ او شحناء او سعاية او ضرر على قوم من المسلمين) و منقول است در صحيح از عمار كه شنيدم كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه هر كه بسفر رود قصر مى كند و افطار مى كند مگر آن كه شخصى باشد كه از جهة شكار لهو بسفر رود يا سفرش معصيت باشد به آن كه مقصودش از سفر معصيت باشد يا از جهة معصيت او را به رسالت فرستاده باشد مثل آن كه فلان كس را بنا حق بكش يا غرضش طلب دشمنى باشد كه به او ضررى برساند كه جهاد نباشد يا غرضش عداوت باشد يا سعى كردن ضرر باشد بر جمعى از مسلمانان، و در كافى و تهذيب

او سعاية ضرر است و ظاهرا لفظ او از نساخ زياده شده است و همين حديث را از كافى برداشته است مثل شيخ و ليكن نسّاخ كافى نيز در اين حديث سهوى كرده اند به جاى عمّار محمد نوشته اند با آن كه همين حديث شيخ از كافى نقل كرده است و حاصل آنست كه سفر

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 519

صيد لهو نباشد و سفر معصيت نباشد و تفصيل مذكور افراد معصيتند.

(و قال صلوات اللَّه عليه لا يفطر الرّجل فى شهر رمضان الّا بسبيل حقّ) و منقول است در حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هيچ مسافرى در ماه رمضان افطار نمى كند مگر آن كه سفرش حلال باشد و معصيت نباشد.

و در موثق كالصحيح از عبيد بن زراره منقول است كه گفت كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه به صيد مى رود آيا قصر مى كند يا تمام مى كند حضرت فرمودند كه تمام مى كند زيرا كه سير حق نيست.

و در موثق كالصحيح از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه سؤال كردم از شخصى كه از خانه خود بيرون مى رود با چرخ و باز و سگ و دو شب و سه شب از جهة تفرج آيا قصر مى كند يا نه حضرت فرمودند كه قصر نمى كند زيرا كه از جهة لهو و بازى بيرون رفته است.

و منقول است در صحيح از معاوية بن وهب كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه در شهرى داخل شوى و خواهى كه در آنجا ده روز باشى وقتى كه داخل آن شهر شوى

نماز را تمام كن و اگر قصد ده روز نداشته باشى تا يك ماه نماز را قصر كن و بعد از آن تمام كن معاوية گفت عرض نمودم كه هر گاه در روز اول ماه رمضان داخل شهرى شوم و قصد اقامت ده روز نداشته باشم فرمودند كه نماز را قصر كن و روزه را بخور عرض نمودم كه اگر امروز و فردا گويم كل ماه را بخورم حضرت فرمودند كه حكم قصر و افطار يكى است هر گاه قصر كنى افطار مى كنى و هر گاه افطار مى كنى قصر مى كنى و بر

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 520

اين مضمون احاديث بسيار وارد شده است.

(قال مصنّف هذا الكتاب رحمه اللَّه قد اخرجت تقصير المسافر فى جملة ابواب الصّلاة فى هذا الكتاب و الحدّ الّذى يجب فيه التّقصير و الّذين يجب عليهم التّمام) چنين گويد مصنف اين كتاب رحمه اللَّه كه من ذكر كردم احاديثى را كه از كتب معتبره بيرون آورده بودم در جمله ابواب نماز در اين كتاب و ذكر كردم حد مسافت تقصير را و آن جمعى را كه در سفر نماز را تمام مى كنند پس اگر خواهى رجوع به آن كن اگر چه اكثر محدثين اكثر احاديث اين باب را در هر دو جا ذكر مى كنند.

[روزه مستحبى در سفر]

(فامّا الصّوم التّطوّع فى السّفر فقد قال الصّادق صلوات اللَّه عليه ليس من البرّ الصّوم فى السّفر) و اما روزه سنّتى در سفر پس بتحقيق كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه از خوبى نيست روزه در سفر عبادتى كه خوب نباشد و شارع نخواهد حرامست.

و در صحيح از صفوان منقولست كه از حضرت ابى الحسن

على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليه پرسيدند از شخصى كه سفر كند در ماه رمضان و روزه گيرد چونست حضرت فرمودند كه روزه سفر از اعمال خير نيست و اين حديث دلالت مى كند كه هر صومى خوب نيست پس نافله نيز خوب نباشد و ممكن است كه مراد حضرت از صوم صوم ماه رمضان باشد و الف لام عهد باشد و ظاهرا در نافله حديثى از حضرت صادق به صدوق رسيده باشد يا چون جواب حضرت در اينجا عام است خصوص سؤال سبب خصوص جواب

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 521

نمى شود چنانكه اكثر اصوليين اين اعتقاد دارند.

و بخارى از جابر روايت كرده است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله در سفرى بودند ديدند كه جمعى بر سر شخصى ازدحام كرده بودند و سايه بانى بر سرش زده بودند حضرت پرسيدند كه چه ازدحام است صحابه گفتند يا رسول اللَّه اين مرد روزه است حضرت فرمودند كه

ليس من البرّ الصّوم فى السّفر

، و ديلمى و مسلم و غير ايشان اين عبارت را ذكر كرده اند و در جامع الاخبار بطرق متكثره اين عبارت را ذكر كرده است با عبارت ميم بدل از لام كه

ليس من ام بر ام صيام فى ام سفر

و با وجود نقل اين اخبار در صحاح خود اكثر ايشان روزه ماه رمضان و غير آن را در سفر بهتر از افطار مى دانند و ظاهرا صدوق روزه نافله را در سفر حرام مى داند و احاديث بسيار اكثر در نهى وارد شده است و بعضى گذشت، و دو حديث ضعيف مرسل وارد شده است كه قصور ندارد.

و مولانا عبد اللَّه قدس اللَّه روحه مى فرمودند

كه ثواب ندارد و حرام هم نيست و اين مذهب جمع مى كند ميان اخبار كه هيچ خبرى را طرح نبايد كرد و مى گفت كه مكروه بمعنى اقل ثوابا در اينجا معنى ندارد، مثل نماز در حمام معنى دارد كه نماز را در غير آنجا واقع سازند بهتر است اما در صوم طرفى ندارد كه ايقاعش در آنجا بهتر باشد و سخن متين است و تركش اولى است خروجا من الخلاف و هر گاه امرى داير شود ميان استحباب و حرمت يقين تركش اولى است با آن كه احاديث نهى بسيار است و خواهد آمد.

[سفر بعد از ظهر]

(و روى الحلبيّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه سئل عن الرّجل يخرج من بيته و هو يريد السّفر و هو صائم فقال ان خرج قبل

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 522

ان ينتصف النّهار فليفطر و ليقض ذلك اليوم و ان خرج بعد الزّوال فليتمّ يومه) و به دوازده سند صحيح و كالصحيح مرويست از حلبى كه گفت سؤال كردند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه از خانه بيرون رود بقصد سفر و روزه باشد حضرت فرمودند كه اگر پيش از زوال بيرون رود افطار كند و آن روز را قضا كند و اگر بعد از زوال بيرون رود آن روز را تمام مى كند و قضا نمى كند و حمل كرده اند بر آن كه شب اراده سفر داشته باشد و محتمل است كه حمل كنيم اراده سفرى كه در حديث وارد شده است بر اراده شب و ليكن بعيد است بلى دلالت مى كند بر آن كه قصد سفر ضرور است در قصر و ليكن عبارت راويست و

بر تقديرى كه راوى اين قصد كرده باشد دليل نمى شود.

(و روى العلا عن محمّد بن مسلم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اذا سار الرّجل فى شهر رمضان فخرج بعد نصف النّهار فعليه صيام ذلك اليوم و يعتدّ به من شهر رمضان و اذا دخل ارضا قبل طلوع الفجر و هو يريد الاقامة بها فعليه صوم ذلك اليوم و ان دخل بعد طلوع الفجر فلا صيام عليه و ان شاء صام) و به يازده سند صحيح و يك موثق كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى در ماه رمضان بسفر رود و بعد از نصف روز بيرون رود مى بايد كه آن روز را روزه دارد و روزه ماه رمضان حساب كند و اگر داخل شود در شهرى يا غير آن پيش از طلوع صبح و قصد اقامت ده روز يا زياده در آنجا داشته باشد واجبست كه آن روز را روزه دارد

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 523

و اگر بعد از طلوع صبح داخل شود واجب نيست روزه داشتن آن روز و اگر خواهد روزه مى گيرد يعنى پيش از رسيدن بحد ترخّص افطار مى توان كرد و اگر خواهد كه روزه باشد افطار نمى كند و پيش از ظهر داخل مى شود در حدّ ترخّص آن موضع اقامت چنانكه خواهد آمد كه مسافر هر گاه به خانه خود يا به موضعى كه قصد اقامت ده روز در آنجا دارد پيش از ظهر برسد و چيزى نخورده باشد واجبست كه آن روز را بگيرد و از واجب مجزيست، و اگر بعد از زوال برسد يا پيش از زوال برسد و چيزى

خورده باشد آن روز امساك مى كند استحبابا و قضا مى كند. و جزو اول اين حديث موافق است با حديث حلبى در آن كه سفر بعد از زوال باشد آن روز را مى گيرد و به مفهوم دلالت مى كند بر آن كه اگر پيش از پيشين مسافر شود مى خورد اگر شب نيت سفر داشته باشد.

و در حسن كالصحيح از عبيد بن زراره منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه بسفر رود در ماه رمضان روزه مى دارد يا مى خورد حضرت فرمودند كه اگر پيش از زوال بيرون مى رود افطار مى كند و اگر بعد از زوال بيرون مى رود روزه مى دارد و فرمودند كه دليل اين قول قول حضرت امير المؤمنين است صلوات اللَّه عليه كه مى فرمودند كه روزه مى دارم و افطار مى كنم يعنى اختيار دارم به آن كه پيش از زوال بيرون روم و بخورم يا بمانم تا زوال شود و بگيرم و اين اختيار هست تا زوال و چون زوال شد لازم است روزه بودن.

و در موثق كالصحيح نيز از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه اگر پيش از زوال بيرون رود افطار مى كند و اگر بعد از زوال بيرون رود روزه را تمام مى كند و اين اخبار را حمل كرده اند بر آن كه شب قصد سفر داشته باشد.

چنانكه در موثق از على ابن يقطين منقول است از حضرت امام موسى

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 524

كاظم صلوات اللَّه عليه در شخصى كه خواهد بسفر رود در ماه رمضان آيا افطار مى تواند كرد در خانه اش حضرت فرمودند كه اگر در شب در خاطر داشت كه بسفر رود كه وقتى از منزل بيرون مى رود

افطار مى كند و اگر شب در خاطر نداشت سفر را و در روز اراده سفر كرد آن روز را مى گيرد.

و در صحيح از ابن مسكان و سماعه از شخصى از ابو بصير منقول است كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه هر گاه اراده سفر داشته باشى در ماه رمضان و شب قصد بيرون رفتن داشته باشى پس اگر پيش از صبح بيرون روى يا بعد از صبح افطار مى كنى و آن روز را قضا مى كنى.

و كالصحيح از ابو بصير منقولست كه گفت كه هر گاه بعد از طلوع فجر بيرون روى و شب نيت سفر نداشته باشى آن روز را بگير و حساب كن از ماه رمضان.

و در موثق كالصحيح از رفاعه منقول است كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه بعد از صبح اراده سفر كند در ماه رمضان حضرت فرمودند كه آن روز را مى گيرد.

و اما آن چه روايت كرده است شيخ در موثق از سماعه كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه اراده سفر كند در ماه رمضان و صبح طالع شود و او در خانه باشد مى بايد كه آن روز را روزه گيرد و چون بسفر رود آن روز را افطار نكند الخ و قريب باين است موثق ديگر از سماعه با زيادتى آن كه اگر پيش از صبح بيرون رود افطار مى كند و به همين مضمون است حديث قوى سليمان بن جعفر از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه و اين احاديث را

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 525

حمل كرده اند بر آن

كه شب نيت سفر نكرده باشد.

و در صحيح از رفاعه منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه اراده سفر داشته باشد در ماه رمضان حضرت فرمودند كه هر گاه صبح در خانه باشد و بيرون رود اگر خواهد روزه مى گيرد و اگر خواهد افطار مى كند و اين حديث نيز جمع مى كند ميان احاديث صوم و افطار به آن كه مخير است ميان هر دو و احتمال ديگر دارد كه شب نيت نكرده باشد و در اين صورت مخير باشد و اين جمع بهتر است و بنا بر تخيير اولى صوم است و قضا و احتياط در آنست كه اگر شب قصد سفر داشته باشد و پيش از ظهر بيرون رود افطار كند و بعد از ظهر روزه بگيرد و قضا كند و اگر شب قصد نداشته باشد و اراده سفر در روز سانح شود آن روز را بگيرد و قضا نيز بكند و اللَّه تعالى يعلم.

[ورود قبل از ظهر]

(و فى رواية رفاعة بن موسى عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال سألته عن الرّجل يقبل فى شهر رمضان من سفر حتّى يرى انّه سيدخل اهله ضحوة او ارتفاع النّهار فقال اذا طلع الفجر و هو خارج لم يدخل فهو بالخيار ان شاء صام و ان شاء افطر) و در روايت صحيح رفاعه منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه در ماه رمضان از سفرى بيايد گمان داشته باشد كه چاشت يا قريب بظهر داخل خانه شود چه كند با روزه حضرت فرمودند كه هر گاه صبح

طالع شود و او بيرون شهر باشد و داخل در حد ترخّص نشده باشد مخيّر است ميان روزه داشتن به آن كه چيزى نخورد و قبل از ظهر داخل شود و ميان افطار كردن پيش از آن كه بحد ترخّص رسد و به همين

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 526

مضمون است صحيحه محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و احاديث بسيار.

(و روى يونس بن عبد الرّحمن عن موسى بن جعفر عليهما السّلام انّه قال فى المسافر يدخل اهله و هو جنب قبل الزّوال و لم يكن اكل فعليه ان يتمّ صومه و لا قضاء عليه قال يعنى اذا كانت جنابته من احتلام) و كلينى در صحيح روايت كرده است از يونس و شيخ طرق بسيار از صدوق به يونس نقل كرده است و صدوق بواسطه مفيد نقل كرده است از ابن وليد كه كتب يونس از حيثيت روايات همه صحيح است مگر چيزى را كه محمد بن عيسى متفرد باشد بنقل آن و شك نيست كه چنين روايتى را در كتاب خود نقل نخواهد كرد كه بگويد ميان من و خدا حجت است و يونس از آن حضرت صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه فرمودند كه در مسافرى كه پيش از زوال به خانه خود رود و جنب باشد و چيزى نخورده باشد بر او واجبست كه آن روز را تمام كند و بر او نيست كه قضا كند يونس گفت يا كلينى كه مراد حضرت آنست كه جنابتش از احتلام باشد و در روز يا در شب و بقاء بر جنابت ضرر نداشته باشد بر مذهب صدوق يا خواب اولش

تا صبح كشيده باشد و محتمل است كه جنب از جماع باشد و خواب اولش تا صبح كشيده باشد و ممكن است كه عبارت يعنى از يونس باشد و از قراين كلام حضرت يافته باشد كه از احتلام است.

و در موثق منقول است كالصحيح از ابو بصير كه گفت از آن حضرت سؤال كردم از شخصى كه از سفر به خانه آيد در ماه رمضان حضرت فرمودند كه اگر پيش از ظهر بيايد بر اوست كه آن روز را روزه بگيرد و از ماه رمضان حساب كند.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 527

و كالصحيح از بزنطى منقول است كه گفت از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه از سفر به خانه آيد در ماه رمضان و چيزى نخورده باشد و پيش از زوال بيايد حضرت فرمودند كه روزه مى گيرد.

[جماع كردن مسافر در رمضان ]

(و سال عبد اللَّه بن سنان ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّجل ياتى جارية فى شهر رمضان بالنّهار فى السّفر فقال ما عرف هذا حقّ شهر رمضان انّ له فى اللّيل سبحا طويلا قال قلت له أ ليس له ان ياكل و يشرب و يقصّر قال انّ اللَّه عزّ و جلّ رخّص للمسافر فى الافطار و التّقصير رحمة و تخفيفا لموضع التّعب و النّصب و وعث السّفر و لم يرخّص له فى مجامعة النّساء فى السّفر بالنّهار فى شهر رمضان و أوجب عليه قضاء الصّيام و لم يوجب عليه قضاء تمام الصّلاة اذا اب من سفره ثمّ قال و السنّة لا تقاس و انّي اذا سافرت فى شهر رمضان ما اكل كلّ القوت و ما اشرب كلّ الرّى. و النّهى عن

الجماع للمقصّر فى السّفر انّما هو نهى كراهة لا نهى تحريم) و منقول است در صحيح از عبد اللَّه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه جماع كند با كنيزكى در روز ماه رمضان حضرت فرمودند كه اين شخص حق و حرمت ماه رمضان را ندانسته است به درستى كه او را در شب وسعت بسيار هست و هر دست و پائى كه مى خواهد مى تواند زد.

عرض كردم به حضرت كه آيا نمى تواند خوردن و آشاميدن، و قصر نماز كردن حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى رخصت داده است مسافر را كه افطار كند و نماز را قصر كند از روى شفقت و مرحمت و از جهة سبك كردن

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 528

بار او از جهة مشقت و تعب و جفاى سفر و رخصت نداده است او را كه در سفر جماع كند در ماه رمضان در روز نمى بينى قضاى روزه را بر او واجب گردانيد و قضاى تتمه نماز را بر او واجب نگردانيد وقتى كه از سفر برگردد كه شش ركعت را قضا كند، بعد از آن فرمودند كه در آن چه آن حضرت مقرر فرموده است قياس نمى رود و من اگر در ماه رمضان بسفر روم آن قدر نمى خورم از طعام كه سير شوم و از آب كه سيراب شوم.

و صدوق مى گويد كه آن چه در اين حديث و غير اين حديث مذكور است از نهى از جماع نهى كراهت است نه نهى تحريم و مناسب اين بود كه حديث معارض را ذكر كند اما در نهى دو حديث قوى وارد شده است يكى

از عبد اللَّه بن سنان و مشتمل است بر بعضى از آن چه در حديث مذكور است و ديگرى از محمد بن مسلم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى در ماه رمضان بسفر رود با زنان نزديكى نكند در روز كه آن بر او حرام است.

و اما احاديث جواز از آن جمله در صحيح از عمر بن يزيد منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه بسفر رود در ماه رمضان آيا جماع با زنان مى تواند كرد حضرت فرمودند كه بلى.

و در صحيح است از على بن الحكم از عبد الملك بن عتبه كه گفت سؤال كردم از ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه از شخصى كه با اهلش جماع كند در ماه رمضان در سفر حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و شيخ همين حديث را در صحيح از على بن الحكم روايت كرده است كه گفت سؤال كردم از ابو الحسن صلوات اللَّه عليه و ممكن است كه على بن

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 529

الحكم همين حديث را بواسطه از حضرت موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما روايت كرده باشد و بى واسطه از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه روايت كرده باشد و ممكن است كه عبد الملك از قلمش افتاده باشد و اللَّه تعالى يعلم.

و در حسن از سهل بن يسع از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و در موثق از بقباق از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است به همين مضمون.

و در موثق كالصحيح از محمد بن مسلم روايت كرده است كه گفت

سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از شخصى كه از سفر به خانه اش آمد بعد از عصر در ماه رمضان ديد كه زنش از حيض پاك شده است آيا با او جماع مى تواند كرد حضرت فرمودند كه باكى نيست پس چون اين اخبار كثيره در جواز وارد شده است اخبار سابقه را حمل بر كراهت شديده مى بايد كرد چنانكه اكثر اصحاب كرده اند و بعضى عمل به اخبار حرمت كرده اند و حمل كرده اند اين اخبار را بر جماع شب و بسيار بعيد است و فضلاء اصحاب از جماع شب پرسند با آن كه به نص قرآن جايز باشد در شب صوم با آن كه در حديث آخر تصريح بروز شده است.

[جاهل به حكم مسافر]

(و روى الحلبيّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال قلت له رجل صام فى السّفر فقال ان كان بلغه انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله نهى عن ذلك فعليه القضاء و ان لم يكن بلغه فلا شي ء عليه) و به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيحه منقول است از حلبى كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اگر شخصى روزه دارد در سفر حضرت فرمودند كه اگر به او رسيده است كه رسول خدا صلى اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 530

عليه و آله نهى فرموده است از روزه سفر بر اوست كه قضا كند آن چه را روزه داشته است و اگر به او نرسيده است جاهل در اين معذور است و بر او چيزى نيست از قضا و گناه و به همين عبارت منقول است در صحيح از ابن ابى شعبه حلبى كه على

بن ابى شعبه باشد پدر عبد اللَّه كه حلبى مطلق در اين كتاب منصرف به او مى شود و محتمل است كه مراد از او عبد اللَّه باشد از قبيل ابن بابويه و ابن طاوس و امثال ايشان كه منسوب به جدند و على اى حال صحيح است و ليكن اگر پدر باشد دو حديثست و اگر پسر باشد يك حديثست، و شيخ دو حديث فهميده است چنانكه ظاهر لفظ است، و در صحيح از عبد الرحمن بن ابى عبد اللَّه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است به همين مضمون و اين سه حديث دلالت دارند بر آن كه جاهل معذور است و عالم معذور نيست و قضا مى كند.

و در صحيح از عيص منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه كسى در سفر از روى جهالت روزه بگيرد قضا نمى كند.

و در صحيح از ابن مسكان از ليث منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه كسى در ماه رمضان بسفر رود واجبست كه افطار كند و اگر از روى جهالت روزه بدارد قضا نمى كند.

و در صحيح از معاوية بن عمار مرويست كه از آن حضرت شنيدم كه هر گاه شخصى ماه رمضان را در سفر روزه بگيرد مجزى نيست و بر اوست كه اعاده كند و محمول است بر عالم و اللَّه تعالى يعلم.

باب صوم الحائض و المستحاضة

اشاره

اين بابى است در احكام مستحاضه

[حكم حائض ]

(روى ابو الصّباح الكنانىّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى امرأة اصبحت صائمة فلمّا ارتفع النّهار او كان العشاء حاضت أ تفطر قال نعم و ان كان قبل المغرب فلتفطر و عن امرأة ترى الطّهر فى اوّل النّهار فى شهر رمضان و لم تغتسل و لم تطعم كيف تصنع بذلك اليوم قال انّما فطرها من الدّم) و كالصحيح منقول است از ابراهيم عظيم الشأن از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در زنى كه در صبح روزه بود و چون قريب بظهر شد يا بعد از عصر حايض شد آيا روزه اش باطل مى شود حضرت فرمودند كه بلى و اگر چه پيش از شام باشد كه حيض بيايد مى بايد كه روزه را افطار كند و در زنى كه حايض بود و در اول روز پاكشد در ماه رمضان و غسل نكرد و چيزى نخورد به آن روز چه كند حضرت فرمودند كه افطارش از خونست. پس ظاهر شد كه خون سبب فساد صوم است خواه آمدن حيض باشد و خواه در پاك شدن از حيض هر گاه يك جزوى از روز حايض باشد آن روز باطل است و قضا مى بايد كرد و به همين مضمون روايت كرده است كلينى در حسن كالصحيح از حلبى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 532

(و روى عن علىّ بن مهزيار قال كتبت اليه امرأة طهرت من حيضها او دم نفاسها فى اوّل يوم من شهر رمضان ثمّ استحاضت فصلّت و صامت شهر رمضان كلّه من غير ان تعمل ما تعمله المستحاضة من الغسل لكلّ صلاتين هل يجوز صومها

و صلاتها ام لا فكتب صلوات اللَّه عليه تقضى صومها و لا تقضى صلاتها لأنّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله كان يامر المؤمنات من نسائه بذلك) و به اسانيد صحيحه منقولست كه از على به آن حضرت عريضه نوشتم كه زنى از خون حيض يا خون نفاس پاكشد در روز ماه رمضان و بعد از آن مستحاضه شد و كل ماه رمضان را روزه گرفت و نماز را به جا آورد بى آن كه اعمال مستحاضه را به جا آورد و از براى هر دو نماز غسل كند آيا نماز و روزه اش صحيح است يا نه، حضرت نوشتند كه روزه را قضا مى كند و نمازش را قضا نمى كند زيرا كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله زنان مؤمنه خود را امر مى فرمودند كه روزه را قضا كنند و نماز را قضا نكنند.

بدان كه اين حديث را مشايخ ما چنين روايت كرده اند و بر ايشان مشكل شده است حكمش چون مخالفت دارد با احاديثى كه وارد شده است كه نماز مشروط است به طهارت و بر مستحاضه اعمالى كه مقرر شده است واجب است و اگر نكند نمازش صحيح نيست جمعى گفته اند كه ممكن است كه در خصوص اين موضع از او تخفيف شده باشد و جمعى گفته اند كه راوى سهو كرده است و عكس بوده است يا آن كه مروى عنه معلوم نيست و كيست و آن چه بخاطر اين ضعيف مى رسد اينست كه حضرت حكم حيض را بيان فرمودند به قرينه حديثى كه مشهور است از عامه و خاصه كه حضرت سيد المرسلين

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 533

صلى اللَّه عليه و

آله مؤمنات نساء خود را امر فرمودند كه قضاء روزه كنند و نماز را قضا نكنند بعد از زمان حيض و حضرت همان حديث را بيان فرموده باشند و از جهة تقيه حكم مستحاضه را بيان نكرده باشند چون ايّام ماه رمضان بعضى حايض بوده است و بعضى مستحاضه و علما جزو اول آن را عمل كرده اند و از اين حديث استدلال نموده اند بر آن كه استحاضه نيز مشروط است به غسل هر جا كه غسل بايد و آن متوسطه و كثيره است پس مستحاضه مى بايد كه پيش از صبح غسل كند تا صبح را طاهر دريابد، و بعضى گفته اند كه غسل از جهة نماز كافى است و ظاهر آن است كه غسل صبح و ظهر و عصر از جهة صحت صوم كافى باشد و احتياج به غسل شب نيست مگر از جهة روز آينده در صورتى كه غسل پيش از صبح را واقع نسازد و صبح را بى غسل دريابد ممكن است كه غسل شب را دخلى در صحت باشد پس احوط آن است كه اگر نكرده باشد آن روز را قضا كند و احتياط تمام آنست كه در مستحاضه در ماه رمضان غسل را پيش از صبح قريب به صبح واقع سازد و احوط آنست كه اگر از جهة نماز شب غسل كرده باشد و زمانى گذشته باشد و خون بسيار آمده يا نيامده باشد كه اعاده غسل كند پيش از صبح و از جهة نماز صبح وضوئى نيز احتياطا بسازد و متوسطه نيز از جهة ظهر و عصر غسلى و از جهة مغرب و عشا غسلى ديگر به جا آورد چون احاديث

بسيار وارد شده است كه دال است بر آن كه حكم متوسطه و كثيره متحد است و همه احكام در باب استحاضه گذشت.

[حكم مستحاضه ]

(و روى عن سماعة قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن المستحاضة قال تصوم شهر رمضان الّا الايّام الّتى كانت تحيض فيهنّ ثمّ تقضيها من بعد)

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 534

و منقول است در موثق كه سماعه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از حكم مستحاضه حضرت فرمودند كه روزه مى گيرد ماه رمضان را مگر ايّامى كه در آن ايّام حايض باشد كه روزه را مى خورد و بعد از ماه رمضان قضا مى كند هر چه را خورده است.

(و سال عبد الرّحمن بن الحجّاج ابا الحسن صلوات اللَّه عليه عن المرأة تلد بعد العصر أ تتمّ ذلك اليوم ام تفطر قال تفطر ثمّ تقضى ذلك اليوم) و منقول است در حسن كالصحيح و در صحيح از عبد الرحمن كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از زنى كه بعد از عصر بزايد آيا آن روز را تمام مى كند چون اكثرش را گرفته است در پاكى يا افطار مى كند چون طهارت از حيض و نفاس شرط است در وجوب و صحت صوم حضرت فرمودند كه افطار مى كند يا به سبب ديدن خون و ولادت افطار كرده است كه خون فطر اوست و آن روزه را قضا مى كند.

و از اين حديث ظاهر شد كه نفساء حكم حايض دارد و ظاهر آنست كه افطار به سبب خون نفاس است كه غالبا با ولادت يا بعد از ولادت مى آيد و بسيار نادر است كه وضع حمل

بشود و خون نيايد و نقل كرده اند كه در زمان حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله يك مرتبه واقع شد آن زن را جفوف ناميدند يعنى بسيار خشك و خشكى بالاتر از اين نمى باشد.

(و روى العيص بن القاسم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال سألته عن المرأة تطمث فى شهر رمضان قبل ان تغيب الشّمس قال تفطر حين تطمث)

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 535

و به اسانيد صحيحه منقول است از عيص كه گفت سؤال كردم از زنى كه حايض شود در ماه رمضان پيش از آن كه آفتاب فرو رود حضرت فرمودند كه افطار مى كند يا مفطر مى شود در وقتى كه حايض مى شود.

(و روى علىّ بن الحكم عن ابى حمزة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال سألته عن امرأة مرضت فى شهر رمضان او طمثت او سافرت فماتت قبل ان يخرج شهر رمضان هل يقضى عنها قال امّا الطّمث و المرض فلا و امّا السّفر فنعم) و در صحيح منقول است از ابو حمزه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از زنى كه بيمار شود در ماه رمضان يا حايض شود يا مسافر شود و بميرد پيش از آن كه ماه رمضان بيرون رود آيا از او قضا مى كنند روزه را كه خورده است حضرت فرمودند كه امّا ايام حيض و مرض را قضا نمى كنند چون وقت قضا بهم نرسيد كه قضا كند و امّا ايّام سفر را قضا مى كنند چون سفر باختيار او بوده است و غالبا چنين است.

و به همين مضمون است حديث موثق كالصحيح محمد بن مسلم از حضرت امام جعفر صادق

صلوات اللَّه عليه و قوى كالصحيح از منصور بن حازم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه، و در موثق كالصحيح از ابو بصير منقول است كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه در ماه رمضان بسفر رود و پيش از آن كه قضا كند بميرد حضرت فرمودند كه قضا مى كند آن را بهترين اهل بيت او. و نكته بعد از وقوع گفته اند كه تمكن از ادا اولى است از تمكن از قضا و دغدغه نيست كه با تمكن از قضا در ذمه اش قرار مى گيرد و مسافر را ممكن بود كه بسفر نرود و بگيرد و بخلاف حايض و مريض

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 536

كه حيض و مرض اختيارى ايشان نيست و احوط آنست كه ترك نكند ولى قضاى مسافر را چون روايات بى معارض است و ليكن جزم بوجوب نيز مشكل است به اعتبار اوامر حديث.

و در حضور [خصوص ظ] مرض در صحيح از ابى بصير منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از زنى كه در ماه رمضان بيمار شد و در شوال فوت شد و بمن وصيت كرد كه روزه او را قضا كنم حضرت فرمودند كه از آن مرض به شد عرض كردم كه نه در آن مرض فوت شد حضرت فرمودند كه از او قضا نمى توان كرد و يا نمى بايد كرد زيرا كه حق سبحانه و تعالى بر او واجب نكرده بود چون فرصت قضا نيافت، عرض كردم كه چون وصيت كرده است مى خواهم كه از جهة او قضا كنم حضرت فرمودند كه چون قضا مى كنى چيزى كه حق سبحانه و

تعالى بر او واجب نگردانيده بود و ليكن اگر مى خواهى كه از جهة خودت روزه گيرى خوبست يعنى از جهة خود روزه بگير و ثوابش را به او قربت كن.

و احاديث بسيار وارد شده است كه از جهة ميّت عبادات مى توان كرد و ظاهرا مبالغه حضرت در اينجا از جهة رفع توهم وجوبست و اللَّه تعالى يعلم (و روى بن مسكان عن محمّد بن جعفر قال قلت لأبي الحسن صلوات اللَّه عليه انّ امرأتي جعلت على نفسها صوم شهرين فوضعت ولدها و ادركها الحبل فلم تقدر [فلم تقو خ ] على الصّوم قال فلتصدّق مكان كلّ يوم بمدّ على مسكين) و در صحيح منقول است از ابن مسكان از محمد و جهالت او ضرر ندارد چون ابن مسكان از اهل اجماع است كه گفت عرض نمودم به حضرت امام

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 537

موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه زن من بر خود مقرر ساخته است بنذر يا در دل گذرانيده است و ظاهرا بواسطه سلامت وضع حمل بوده است كه اگر به سلامت بزايم دو ماه روزه بگيرم پس آن فرزند را زاييد و ديگر آبستن شد و قوّت دو ماه روزه را ندارد حضرت فرمودند كه از جهة هر روز كه خورد تصدق كند بر مسكينى و احاديث در اين باب بسيار وارد شده است و خواهد آمد.

باب قضاء صوم شهر رمضان

[قضاى رمضان در سفر نمى شود]

(روى عقبة بن خالد عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى رجل مرض فى شهر رمضان فلمّا برأ اراد الحجّ كيف يصنع بقضاء الصّوم قال اذا رجع فليصمه [يا] فليقضه) اين بابى است در قضا روزه ماه رمضان مرويست در قوى كالصحيح از عقبه ممدوح از

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه در ماه رمضان بيمار شود و چون خوب شود اراده حج كند چه كند به قضاى روزه يعنى در سفر مى تواند گرفت حضرت فرمودند كه هر گاه از سفر مراجعت نمايد روزه قضا را بگيرد يا روزه را قضا كند و اين حديث دلالت مى كند بر آن كه قضاى رمضان را نيز در سفر نتوان گرفت و بعضى گفته اند كه مطلق واجب را نمى توان گرفت و مستحب را مى توان و بعضى گفته اند نه واجب و نه مستحب را و اين احوط است چنانچه گذشت.

(و ساله عبد الرّحمن بن ابى عبد اللَّه عن قضا شهر رمضان فى ذى الحجّة و قطعه قال اقضه فى ذى الحجّة و اقطعه ان شئت) و منقول است در صحيح از عبد الرحمن كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از قضا كردن ماه رمضان در ماه ذى الحجه به اعتبار آن كه نمى توان پى در پى واقع ساختن و قضا را مثل ادا مى بايد كرد متتابع

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 539

حضرت فرمودند كه قضا را در ماه ذى الحجه بدار كه مطلوبست صوم نه روز اول آن و روزهاى ديگرش كه گذشت و اگر خواهى قضا را در هر وقت كه واقع سازى قطع كن و احتمال ديگر آن است كه آن شئت متعلق باشد به اقضه يعنى اگر خواهى كه در ماه ذى الحجه واقع سازى واقع ساز اما قطع كن به آن كه روزه عيد را مدار بلكه عرفه را با عدم تحقق هلال يا با ضعف از دعا مدار و ايّام تشريق را

مدار و پيش و پس را بدار.

چنانچه در صحيح از حلبى منقولست كه عرض كردم كه اگر قضاى ماه رمضان داشته باشم مى توانم در ماه ذى الحجه قضا كردن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بلى و ظاهرا جمعى از عامّه را اعتقاد اين بوده است كه واجبست كه قضاى رمضان را متتابع بگيرند چنانكه اداء را واجب است و حضرت فرمودند كه هر كه را فريضه فوت شد به نحوى كه فوت شده است قضا كنند و ظاهرا مى شود كه بعضى از خاصه نيز واجب مى دانند پس بنا بر اين نتوان در ماه ذى الحجه روزه قضا گرفتن چون تتابع متحقق نمى شود.

و در موثق از غياث منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از پدرانش صلوات اللَّه عليهم كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه فرمودند در قضا ماه رمضان اگر قادر نباشد بر تتابع متفرق روزه مى گيرد و فرمودند كه قضا نگيرند ماه رمضان را در دهه ذى الحجه و ظاهرا به جاى عشر شهر بوده است، و بنا بر وقوع حمل بر آن مى بايد كرد كه مجموع ده روز را چنانكه واقع شده است كه روزه دهر حرام است به اعتبار عيدين و ايّام تشريق و اگر شهر باشد نيز به آن اعتبار خواهد بود و اگر عاشر باشد و به رسم الخط عشر نوشته باشند ظاهرتر است و شهيد رحمه اللَّه عليه ذكر كرده است كه كراهت ندارد قضا در رمضان در نه روز ذى الحجه و اگر چه عشر گفته است و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 540

مرادش نه است و روايتى كه از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقول

است مدخول است يعنى ضعيف است به راوى آن كه حفص است و سنى است و شيخ طوسى ذكر كرده است كه نهى محمول است بر آن كه در سفر باشد و اللَّه تعالى يعلم.

[روزه رمضان در هر ماهى ممكن است ]

(و روى الحلبيّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اذا كان على الرّجل شى ء من صوم شهر رمضان فليقضه فى أيّ شهر شاء ايّاما متتابعة فان لم يستطع فليقضه كيف شاء و ليحص الايّام فان فرّق فحسن و ان تابع فحسن) و به اسانيد صحيحه منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه بر شخصى از قضا روزه ماه رمضان چيزى باشد بايد كه آن را قضا كند در هر ماهى كه خواهد و پى در پى قضا كند و اگر مشكلش باشد بهر عنوان كه خواهد قضا كند و مى بايد كه ايام قضا را حساب نگاه دارد كه همه را بگيرد پس اگر تفريق كند خوبست و اگر پى در پى واقع سازد خوبست يعنى خوبتر است به قرينه اول حديث و به همين مضمون است حديث صحيح عبد اللَّه بن سنان و حسن كالصحيح حلبى و عبد اللَّه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه.

و اما حديث عمّار در موثق كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از شخصى كه چند روز از ماه رمضان بر او باشد چگونه قضا كند حضرت فرمودند كه اگر دو روز باشد يك روز را افطار كند در ميان و اگر پنج روز باشد چند روز را در ميانه بخورد و زياده از شش روز را تتابع نكند و اگر هشت روز

يا ده روز باشد يك روز را افطار كند و حمل كرده اند بر تقيّه با ضعف به جماعت فطحيه اگر چه حديث عمار بى ضعف بسيار كم است و بر تقديرى كه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 541

جايز باشد بحديث او عمل كردن شكى نيست كه با تعارض احاديث صحيحه جايز نيست عمل به حديث او كردن.

(و سال سليمان بن جعفر الجعفرىّ ابا الحسن الرّضا صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يكون عليه ايّام من شهر رمضان أ يقضيها متفرّقة قال لا بأس بتفرقة قضاء شهر رمضان انّما الصّيام الّذى لا يفرّق صوم كفّارة الظّهار و كفّارة الدّم و كفّارة اليمين) و در صحيح و حسن كالصحيح منقول است از سليمان كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از شخصى كه بر او بوده باشد چند روز از قضاى ماه رمضان آيا متفرق به جا مى تواند آورد حضرت فرمود كه باكى نيست در متفرق ساختن قضا ماه رمضان و باكى نيست اشعارى دارد به آن كه متتابع بهتر است به درستى كه آن روزه را كه متفرق نمى توان به جا آوردن روزه كفّاره ظهار است يعنى هر چه دو ماه پى در پى مى بايد پس داخل است در آن كفاره قتل خطا و عمد و اعتكاف و ماه رمضان و نذر تتابع و امثال آن ديگر صوم دم متعه است و آن سه روز در حج است كه البته متتابع است و در هفت در خانه خلافست كه خواهد آمد، و ديگر روزه كفاره يمين است كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه بنده آزاد كنند يا ده مسكين را طعام دهند يا به

پوشانند و اگر عاجز شوند سه روز روزه بگيرند و اين سه روز را پى در پى واقع مى سازد و از امثال اين اخبار ظاهر مى شود كه قضاى ماه رمضان واجب موسع است و فورى نيست تا وقتى كه به مقدار آن زمان مانده باشد و ماه رمضان چنانكه گذشت كه زنان رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله تاخير مى كردند قضاى ماه رمضان را تا شعبان و از اين باب احاديث بسيار است غافل مباش از آن چون در همه ذكر كردن سبب تطويل است.

[ادامه مرض تا رمضان بعدى ]

(و روى جميل عن زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه فى الرّجل يمرض فيدركه شهر رمضان و يخرج عنه و هو مريض فلا يصحّ حتّى يدركه شهر رمضان اخر قال يتصدّق عن الاوّل و يصوم الثّانى و ان كان صحّ فيما بينهما و لم يصم حتّى ادركه شهر رمضان اخر صامهما جميعا و تصدّق عن الاوّل) و در صحيح منقول است از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه در شخصى كه بيمار شود و ماه رمضان داخل شود و او بيمار باشد و بيرون رود و او بيمار باشد و خوب نشود و تا ماه رمضان ديگر حضرت فرمودند كه از جهة روزه ماه رمضان اول تصدق مى كند از جهة هر روزى به مدّى از طعام و روزه ماه دويم را مى دارد و اگر صحيح شده باشد در عرض سال و روزه نگرفته باشد تا ماه رمضان دويم رسيده باشد هر دو را روزه مى گيرد ثانى را ادا و اول را قضا بعد از ماه رمضان دويم و تصدق نيز مى كند از جهة تقصير در

قضاء اول.

و به همين مضمونست حديث كالصحيح كنانى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و در طريق محمد بن مسلم است و بر تقدير ضعف يا جهالت ظاهرا ضرر ندارد چون كتاب كنانى اشهر من الشمس بوده مثل خودش و حضرت صادق او را ترازوى بى عيب فرموده است و تا غايت نديدم ضعفى در متون اخبار او و كم است كه آن چه او روايت كرده باشد موافق روايات فضلاى اصحاب نباشد و اصحاب حديث عمار را از جهة توثيق او بهتر از اين اخبار مى دانند و اين ضعيف مطلقا خبر عمار را اعتماد نمى كنم و اين اخبار را صحيح مى دانم و ليكن چون التزام نموده ام كه به قانون متاخرين عمل نمايم امثال اين خبر را كالصحيح مى نامم تا با خبر باشى و امثال اين دو حديث را حمل كرده اند بر تهاون.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 543

چون در حسن كالصحيح منقولست از محمد بن مسلم كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما از شخصى كه در ماه رمضان بيمار شود و قضا نكند تا ماه رمضان ديگر برسد هر دو حضرت فرمودند كه اگر صحت يافته باشد و تقصير كرده باشد پيش از آن كه ماه رمضان ديگر داخل شود اين روزه را بگيرد و از جهة هر روز مدّى طعام به مسكينى بدهد و قضا كند روزه رمضان اول را بعد از اين رمضان، و اگر هميشه بيمار باشد تا ماه رمضان دويم برسد اين ماه را روزه مى گيرد و از جهة تاخير رمضان اول هر روزى مدى از طعام مى دهد و بر او

قضا واجب نيست و به همين مضمونست حديث ابو بصير كه بحسب اصطلاح ضعيف مى نامند چون در طريق قاسم جوهرى هست و ليكن چون از مشايخ اجازه كتب فضلاست حسين بن سعيد و فضلا عظيم الشأن از او روايت كرده اند و احاديث او نيز مثل احاديث محمد بن فضيل است لهذا يك جا شيخ و امثال شيخ از قدما در عمل به احاديث او توقف نكرده اند و جرح او نكردند در تعارضى كه واقع شود و وجهش همين است كه او از جمله مشايخ اجازه كتب است.

و از متاخرين كسى كه متفطن شده است باين معنى شيخ طايفه عصر خود مولانا عبد اللَّه تسترى است و هم چنين ثقه صدوق شيخ حسن بن شيخ زين الملة و الدّين انار اللَّه تعالى ضرائحهم المقدسة و چون جلّ متاخرين حديث او را ضعيف مى دانند اين ضعيف نه ضعف آن را ذكر مى كنم و نه كالصحيح مى گويم بلكه اكتفا مى كنم باسم صاحب كتاب و بس، مجملا ابو بصير روايت كرده است همين مضمون را كه ذكر تهاون كرده است و ظاهر اصحاب اين است كه مراد تهاون آن است كه در خاطر نداشته باشد قضا را و غير تهاون آن است كه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 544

در خاطر داشته باشد كه قضا كند و موانع سهل بهم رسد تا ماه رمضان ديگر بيايد و آن چه ظاهر مى شود از مجموع اخبار آن است كه ترك بى عذر تهاون باشد و اگر تهاون نكرده باشد كفاره نمى دهد و قضا مى كند.

به سبب حديث قوى سعد بن سعد از شخصى از حضرت ابو الحسن اول يا ثانى صلوات اللَّه عليهما كه آن شخص

گفت از آن حضرت سؤال كردم از شخصى كه بيمار باشد در ماه رمضان و بعد از آن صحّت يابد و تاخير كند قضا را يك سال يا كمتر يا بيشتر به سبب اين تاخير بر او چه چيز است حضرت فرمودند كه دوست مى دارم كه قضا را تعجيل كند پس اگر تاخير كند بر او چيزى نيست و از جهة جمع بين الاخبار حمل كرده اند اين حديث را بر عدم تهاون و ظاهر اين حديث آن است كه در تاخير اثمى و گناهى نيست و منافات ندارد با لزوم كفاره چنانكه گذشت به آن كه جهالت و ارسال مانع است از آن كه به آن تخصيص دهيم احاديث صحيحه را و محتمل است كه اطعام مد محمول بر استحباب باشد.

و در حديث صحيح عبد اللَّه بن سنان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و موثق سماعه مذكور است كه قضا و كفاره هست اگر چه تا رمضان ديگر بيمار باشد و قضا محمول است بر استحباب چون حضرت نسبت به خود فرمودند كه من بيمار شدم تا رمضان ديگر و قضا كردم و كفاره دادم و احوط قضاست به اعتبار عموم آيه كه مطلق بيمار را حق سبحانه و تعالى قضا فرموده است و در تخصيص قران مجيد به اخبار آحاد كلامى هست اگر چه اين اخبار قريب به تواتر است و به اعتقاد جمعى متواتر است و ليكن احتياط منافات ندارد با عمل و اللَّه تعالى يعلم.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 545

(و من فاته شهر رمضان حتّى يدخل الشّهر الثّالث من مرضه فعليه ان يصوم هذا الّذى دخله و تصدّق عن الاوّل

لكلّ يوم بمدّ من طعام و يقضى الثّانى) و اين عبارت فقه رضويست كه بعد از مضمون خبر زراره ذكر كرده است كه هر گاه كسى را ماه رمضان دويم فوت شود تا سيم داخل شود و در اين ميانه بيمار باشد و الحال صحيح شود پس واجب است كه اين ماه را روزه بگيرد و از جهة ماه رمضان اول تصدق كند هر روز را به مدى از طعام، و دويم را قضا كند و عبارت اول فقه چنين است كه اگر فوت شود از او دو ماه رمضان تا داخل شود ماه سيم و او بيمار باشد الخ و ظاهر اين عبارت آن است كه ثانى را قضا كند اگر چه بيمار باشد و حمل بر استحباب مى بايد كرد.

چنانكه در حديث سماعه منقولست كه حضرت فرمودند كه من بيمار بودم و سه رمضان بر من گذشت كه در آن مدّت صحيح نشدم و بماه رمضان رسيدم و از جهة گذشته ها تصدق كردم از جهة هر روز به مدى از طعام و چون حق سبحانه و تعالى مرا شفا داد هر سه ماه روزه گرفتم، و اگر چند سال بگذرد و قضا نكند خلافست از جهة هر سال تصدق بايد كرد چون عموم يا اطلاق احاديث شامل آن هست يا آن كه متعدّد نمى شود چون ظاهرش سال اول است و اصل برائت ذمت است از زياده و احوط تكرار است اگر چه اظهر عدم وجوبست.

[شخصى كه روزه قضا ماه رمضان گيرد و جماع كند]

(و روى الحسن بن محبوب عن الحارث بن محمّد عن بريد العجلىّ عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه فى رجل اتى اهله فى يوم يقضيه من شهر رمضان قال

ان كان اتى اهله قبل الزّوال فلا شى ء عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 546

الّا ايّاما مكان يوم و ان اتى اهله بعد زوال الشّمس فانّ عليه ان يتصدّق على عشرة مساكين لكلّ مسكين مدّ فان لم يقدر عليه صام يوما مكان يوم و صام ثلاثة ايّام كفّارة لما صنع) و در صحيح منقول است از حسن از حارث و او از اصحاب اصول است اگر چه توثيق صريحى ندارد و باصطلاح علامه ضعيف است و ليكن در منتهى حكم به صحت اين حديث كرده است سهوا از بريد و او از اركان اربعه است و حق صحت حديثست چون كتاب بريد يا احاديث او را حارث روايت كرده بود كتاب حارث را اصل ناميدند از اصول أربعمائة و مدار محدثين و علما شيعه بر اين اصول بوده و اجماع كردند بر صحت آن چون حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه فرمودند كه

حدّثوا بها فانّها حق كلّه

و يونس نقل كرده است كه من همه كتب را داشتم و بر حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه عرض مى كردم هر كتابى را كه حضرت تصيحح فرموده بودند بر آن اتفاق كردند.

و بريد از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه روايت مى كند در شخصى كه با اهل خود جماع كند در روزى كه آن را قضا مى كند از ماه رمضان حضرت فرمودند كه اگر جماع پيش از زوال باشد بر او نيست كفاره و گناهى مگر آن كه آن روز را حساب نمى كند و روزى ديگر مى گيرد و اگر جماع بعد از زوال آفتاب باشد از خط نصف النهار پس بر اوست كه تصدق كند بر ده مسكين

هر مسكينى را مدى از طعام و اگر قدرت بر آن نداشته باشد قضا مى كند روزى ديگر را و سه روزه روزه مى دارد به كفاره آن چه كرده است.

و مؤيد اين حديث است صحيح هشام بن سالم كه گفت عرض كردم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه شخصى با اهل خود جماع در

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 547

قضاى ماه رمضان حضرت فرمودند كه اگر پيش از نماز عصر است بر او چيزى نيست و روز ديگر روزه مى دارد و اگر بعد از عصر است آن روز را روزه مى دارد و ده مسكين را طعام مى دهد و اگر ممكنش نباشد سه روز روزه مى گيرد و بعد از زوال را عصر مى گويند چنانچه كه گذشت كه عشا مى گويند.

[افطار قضاى رمضان قبل از ظهر]

(و قد روى انّه ان افطر قبل الزّوال فلا شي ء عليه و ان افطر بعد الزّوال فعليه الكفّارة مثل ما على من افطر يوما من شهر رمضان) و در روايتى وارد شده است و آن موثق كالصحيح زراره است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از شخصى كه روزه قضا ماه رمضان گيرد و جماع كند با زنان حضرت فرمودند كه كفاره او كفاره اصل ماه رمضان است زيرا كه اين روز نزد حق سبحانه و تعالى از رمضان است چون بعوض رمضان از بنده قبول مى كند، و ظاهرا حديث صدوق غير اين حديث باشد چون در اين حديث تفصيل قبل از زوال و بعد از زوال نيست و در حديث صدوق هست، و در اين حديث علت هست و در حديث صدوق نيست و ممكن است كه اختصار كرده باشند

و در فقه رضوى تفصيل هست و دور نيست كه عبارت صدوق عبارت فقه باشد و در فقه اول اين كفاره را ذكر كرده است و كفاره سابق را بعنوان روى ذكر كرده است و ظاهر آن مثل ظاهر صدوق تخيير است و اين جمع بهتر است از جمع شيخ رحمه اللَّه كه اگر افطار از روى تهاون و استخفاف باشد كفاره كبرى و الّا صغرى.

و در روايت موثق از عمار منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از شخصى كه چند روز قضا بر او باشد و خواهد كه قضا كند تا چه وقت نيت مى توان كرد حضرت فرمودند كه تا زوال نيت مى تواند كرد و چون زوال شد اگر

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 548

نيت صوم كرده است روزه را تمام كند و اگر نيّت افطار داشت بخورد از آن حضرت سؤال كردند كه اگر نيت افطار كرده باشد بعد از زوال نيت مى تواند كرد حضرت فرمودند كه نه پرسيدند، كه اگر نيّت صوم كند و بعد از زوال افطار كند حضرت فرمودند كه بد كرده است و بر او چيزى نيست مگر قضا همين روز كه مى خواست بگيرد پس روايت را حمل مى توان كرد بر آن كه نيت صوم را بعد از زوال كرده باشد و به گردنش همين باشد كه بعد از زوال نيت كرده است يا اگر نيت كرده باشد بعد از زوال اگر افطار نكند بهتر است اما از قضا حساب نكند، و محتمل است كه مراد نيت شب باشد كه اگر شب نيت كرده باشد بعد از زوال حرام باشد افطار و اگر روز كرده باشد حرام نباشد و احتمال

اظهر آن است مراد نيت پيش از زوال باشد و در اين صورت كفاره نباشد و اگر شب نيت كرده باشد كفاره لازم باشد و در اين صورت كفاره نباشد و اگر شب نيت كرده باشد كفاره لازم باشد و اين نحو در جمع بين الاخبار اظهر است اگر حديث عمار را اعتبار كنيم و چون نزد اين ضعيف اعتبار ندارد احتياج به تاويل نيز ندارد و ليكن آن چه وارد شده است مهما أمكن نقل مى كنم كه اگر جمعى عمل كنند بكنند چون هر كس را طريقى است و اللَّه تعالى يعلم.

(و روى سماعة عن ابى بصير قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن المرأة تقضى شهر رمضان فيكرهها زوجها على الافطار فقال لا ينبغى ان يكرهها بعد زوال الشّمس) و در موثق از ابو بصير منقول است كه سؤال كردم از زنى كه قضا كند ماه رمضان را و شوهرش او را افطار فرمايد به زور حضرت فرمودند كه سزاوار نيست كه زن را اكراه كنند بر افطار بعد از زوال آفتاب و ظاهرش كراهت است چون مرد را جماع جايز است و زن را به اختيار جايز نيست پس اگر جبر كند و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 549

با زن جماع كند مشهور آن است كه روزه زن صحيح است مگر آن كه در اثناى جماع راضى شود كه در اين صورت زن را كفاره يا قضا لازم مى شود خواه در أدا و خواه در قضا.

(و ساله سماعة عن قوله الصّائم بالخيار إلى زوال الشّمس قال انّ ذلك فى الفريضة فامّا فى النّافلة فله ان يفطر أيّ ساعة شاء إلى غروب الشّمس)

و منقولست در موثق از سماعه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از قول آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه صايم تا پيشين مختار است در صوم و افطار حضرت فرمودند كه اين حكم در فريضه است از قضا ماه رمضان و نذر مطلق و كفاره و غير آن و احتمال دارد كه قضا مراد باشد و بس چون آن شايع تر است و اما در روزه سنت هر وقتى كه خواهد تا شام افطار مى تواند كرد و مثل حج سنت و نماز سنت نيست كه به شروع در آن واجب شود.

چنانكه در صحيح از جميل منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه شخصى كه قضاى ماه رمضان مى كند تا اول ظهر اختيار دارد و اگر سنت باشد تا غروب آفتاب مختار است و به همين مضمون است صحيحه عبد اللَّه بن سنان و كالصحيحه اسحاق از آن حضرت صلوات اللَّه عليه.

و در حديثى وارد شده است كه اگر نيت كرده باشد در شب مى بايد بگيرد و اگر در روز نيت كرده باشد تا زوال اختيار دارد و بعد از آن مى بايد كه بگيرد و اين حديث شامل قضا و سنت هست.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 550

و در حديث ديگر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه روزه سنّت را نيز تا ظهر مى تواند خورد و بعد الظهر نمى تواند خوردن و محمول است بر تأكد استحباب در هر دو.

(و روى ابن فضّال عن صالح بن عبد اللَّه الخثعمىّ قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّجل ينوى الصّوم فيلقاه اخوه الّذى

هو على امره فيسئله ان يفطر أ يفطر قال ان كان تطوّعا اجزاه و حسب له و ان كان قضاء فريضة قضاه) و كالصحيح منقول است از صالح كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه نيت صوم داشته باشد و برادر مؤمنى كه هم مذهب او باشد تكليف كند او را كه افطار كند حضرت فرمودند كه افطار مى كند و اگر روزه سنت باشد در نامه عملش روزه نوشته مى شود و به هفتاد برابر يا سيصد و شصت برابر چنانكه گذشت و اگر روزه قضا باشد روز ديگر قضا خواهد كرد و محمول است بر افطار پيش از ظهر نيز اگر خورده باشد قضا مى كند و منافات ندارد كه آثم باشد و كفاره نيز لازم باشد.

(و اذا اصبح الرّجل و ليس من نيّته ان يصوم ثمّ بدا له فله ان يصوم) و هر گاه شخصى صبح كند و در خاطر نداشته باشد كه روزه بگيرد و بعد از آن به خاطرش رسد كه روزه بگيرد مى تواند روزه گرفتن و لازم نيست از جهة صحت صوم كه شب نيت كرده باشد اگر چه شرط است در كمال آن و بر اين مضمون وارد است احاديث صحيحه بسيار.

چنانكه مرويست در صحيح از عبد الرحمن بن حجاج از حضرت امام

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 551

موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه از آن حضرت سؤال كردند از شخصى كه در خاطر نداشته باشد كه روزه بگيرد و در چاشت آن روز به خاطرش رسيد كه قضاى ماه رمضان بدارد و شب نيت نكرده باشد حضرت فرمودند كه اگر مفطرى بفعل نياورده باشد

مى گيرد و از قضا حساب مى كند.

و در صحيح از هشام بن سالم منقول است كه گفت به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه هر گاه شخصى در صباح قصد روزه نداشته باشد و چون روز بلند شد به خاطرش رسيد كه روزه بگيرد حضرت فرمودند كه اگر پيش از ظهر نيت كند كل روز را روزه داشته است و ثواب جميع را دارد و اگر بعد از زوال نيت كند از آن وقت حساب مى كنند و به همين مضمون است احاديث صحيحه بسيار و ظاهر اين حديث و احاديث متكثره اعم است از واجب و سنت و اكثر اصحاب احاديث مطلقه را حمل بر سنت كرده اند چون احاديث مخصوصه سنت بسيار است و حال آن كه در واجب نيز وارد شده است.

چنانكه در حسنه كالصحيح و موثقه كالصحيحه و مرسله كالصحيحه بزنطى وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق و حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليهما كه بعد از نصف روز قصد روزه قضاى ماه رمضان مى توان كرد و حمل مى توان كرد بر قضاى احتياطى كه جزم به آن نداشته باشد و احوط آن است كه در قضاى محقق اكتفا به چنين روزه نكند، و احوط آن است كه اگر شب نيت قضاى رمضان كرده باشد آن روز را قبل از ظهر نيز نخورد چنانكه در صحيحه عبد الرحمن منقول است كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه قضاى ماه رمضان كند آيا قبل از زوال افطار

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 552

مى تواند كرد حضرت فرمودند كه اگر شب نيت قضاى ماه رمضان كرده باشد

آن روز را نخورد و تمام كند باز عرض كردم كه آيا پيش از ظهر نيّت قضاى ماه رمضان مى تواند كرد اگر چه شب نيت نكرده باشد حضرت فرمودند كه بلى اگر چيزى نخورده باشد بلكه ظاهر بعضى از اخبار آن است كه اگر نيت نافله را در شب كرده باشد آن روز را نخورد و اگر بخورد عوض بگيرد.

[روزه مستحبى را تا عصر مى شود نيت كرد]

(و سئل عن الصّائم المتطوّع تعرض له الحاجة قال هو بالخيار ما بينه و بين العصر و ان مكث حتّى العصر ثمّ بدله ان يصوم لم يكن نوى ذلك فله ان يصوم ذلك اليوم إنشاء) و منقول است در موثق كالصحيح از ابو بصير كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از صائمى كه روزه سنّت گرفته باشد و او را كارى پيش آيد كه نتواند روزه بودن چه كند حضرت فرمودند كه تا عصر اختيار دارد و مى تواند خورد و اگر تا عصر چيزى نخورده باشد و به خاطرش رسد كه آن روز را روزه دارد و نيّت نكرده باشد از آن وقت نيّت مى تواند كرد و ليكن ثواب از آن وقت تا شام را دارد.

[هر گاه زن پاك شود استحبابا از جهة تشبه بروزه داران و آن روز را قضا مى كند]

(و اذا طهرت المرأة من حيضها و قد بقى عليها بقيّة يوم صامت ذلك المقدار تاديبا و عليها قضاء ذلك اليوم و ان حاضت و قد بقى عليها بقيّة يوم افطرت و عليها القضاء) و هر گاه زن پاك شود از حيض و از روز بقيه مانده باشد آن روز را امساك مى كند استحبابا از جهة تشبه بروزه داران و آن روز را قضا مى كند و اگر در آخر روز حايض شود افطار مى كند و قضا مى كند و احاديث بر اين مضمون كالمتواتر است و اين عبارت به عبارت ابو بصير اقرب است و ظاهرا هر دو را از

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 553

كتاب ابو بصير برداشته است.

[اگر دو ماه نتواند پشت سر هم به جا آورد]

(و اذا وجب على الرّجل صيام شهرين متتابعين فصام شهرا و لم يصم من الشّهر الثّانى شيئا فعليه ان يعيد صومه و لم يجزه الشّهر الاوّل الّا ان يكون افطر لمرض فله ان يبنى على ما صام فانّ اللَّه عزّ و جلّ حبسه فان صام شهرا و صام من الشّهر الثّانى ايّاما ثمّ افطر فعليه ان يبنى على ما صام) عبارت فقه رضوى است كه هر گاه واجب شود بر شخصى دو ماه پى در پى خواه در كفاره ماه رمضان باشد و خواه غير آن و يك ماه را پى در پى بگيرد و از ماه دويم چيزى نگرفته باشد و افطار كند پس بر اوست كه همه را از سر گيرد و ماه اول مجزى نيست او را مگر آن كه افطارش از جهة بيمارى باشد كه در اين صورت بعد از صحت بنا مى نهد بر آن چه روزه گرفته است و تمام مى كند آن را

زيرا كه حق سبحانه و تعالى او را حبس كرده بود و او اولى است به قبول عذر بنده و اگر يك ماه روزه بدارد و از ماه دويم چند روز روزه گرفته باشد و افطار كند بنا مى نهد بر آن چه روزه گرفته است.

بدان كه در فقه رضوى عبارت آخر مقدم است و در اينجا افطار مذكور بود در عبارت دويم و در كار نبود و صدوق مقدم را مؤخر كرده است و غافل شده است از اين معنى و عبارت ناخوش شده است و آن كه در تتابع يك ماه و چند روز بايد بر سبيل استحباب است و يك ماه و يك روز كافى است و در فقه رضوى اشعارى باين كرده است در آنجا كه گفته است كه از ماه دويم هيچ چيز نگرفته باشد كه مشعر است بر آن كه يك ماه و يك روز كافى است و اين فساد نيز از تقديم مؤخر ناشى شده است و بر اين مضامين احاديث صحيحه وارد شده است و مى آيد.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 554

اما آن كه در مرض بنا مى نهد در صحيح از رفاعه منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه دو ماه پى در پى بر او باشد و يك ماه را بدارد و بيمار شود حضرت فرمودند كه بعد از صحت بنا بر آن ماه مى گذارد زيرا كه حق سبحانه و تعالى او را حبس كرده، است عرض نمودم كه هر گاه زنى دو ماه پى در پى بر او باشد و روزه بگيرد و ايام حيضش را افطار كند

حضرت فرمودند كه ايام حيض را آخر قضا مى كند يعنى در ماه ديگر مى كند، عرض نمودم كه هر گاه اين روزه را باين نحو گرفت و يائسه شد و مى تواند الحال كه دو ماه پى در پى روزه بگيرد حضرت فرمودند كه اعاده نمى كند و آن چه كرده است صحيح است و به همين مضمون است صحيحه محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و احاديث ديگر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه.

و اما حديث صحيح جميل و محمد بن حمران از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در مرد آزادى كه دو ماه پى در پى بر او لازم شده باشد در ظهار و چون يك ماه بگيرد بيمار شود حضرت فرمودند كه از سر مى گيرد و اگر يك روز يا دو روز يا ده گرفته باشد ما بقى را بر آن بنا مى نهد.

و حديث ابو بصير از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه گفت سؤال كردم از قطع روزه كفاره يمين و كفاره ظهار و كفاره قتل حضرت فرمودند كه اگر بر شخصى دو ماه پى در پى باشد و افطار كند يا بيمار شود در ماه اول پس بر اوست كه اعاده كند روزه را و اگر ماه اول را گرفته باشد و از ماه دويم بعضى را گرفته باشد و او را عذرى بهم رسد بنا مى نهد و تمام مى كند و اين روايات صريحند در اعاده به سبب مرض پس محمولند بر استحباب و ظاهر اخبار ديگر نيز مشعر است.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 555

و بر اين معنى مثل حديث صحيح حلبى كه گفت حضرت امام جعفر

صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه روزه كفاره ظهار دو ماه پى در پى است و تتابع آن است كه يك ماه را تمام روزه بدارد و از ماه ديگر چند روز روزه بدارد يا چيزى روزه بدارد اگر چه يك روز باشد پس اگر عارض شود او را چيزى كه بايد افطار كند افطار كند و بعد از آن ما بقى را به جا آورد و اگر يك ماه روزه بدارد و بعد از آن او را چيزى عارض شود و افطار كند پيش از آن كه از ماه ديگر چيزى گرفته باشد و تتابع بهم رسيده باشد كفاره را از سر گيرد.

و در موثق كالصحيح از سماعه منقول است كه گفت از آن حضرت سؤال كردم از شخصى كه بر او باشد دو ماه پى در پى آيا تفريق مى تواند كرد در ميان ايام حضرت فرمودند كه هر گاه زياده از يك ماه پى در پى بدارد وصل كرده است پس اگر او را عارض شود امرى و افطار كند باكى نيست و اگر كمتر از يك ماه باشد روزه را از سر مى گيرد و ظاهر اين دو حديث آن است كه اگر عارضى بهم رسد از مرض و حيض و امثال اينها اعاده بايد كرد و از آن جمله است آن كه صبح بيدار شود و محتلم شده باشد چون احاديث گذشت كه اگر محتلم شده باشد آن روز را از قضا نمى دارد، و معلل بود به آن كه ماه رمضان مشابهت ندارد به چيزى ديگر چون علاج نمى توان كرد اما روزه ى ديگر را در وقت ديگر به جا مى توان آورد و

جمعى از علما قايلند به استيناف و ليكن اگر باين اخبار عمل كنيم طرح اخبار صحيحه مى بايد كرد و جمع بهتر است از طرح پس جمع مى كنيم كه اعاده بر سبيل استحباب است يا عذر را حمل مى كنيم بر عذرى كه با آن عذر روزه تواند گرفت و از آن طرف احاديث بسيار وارد شده است.

مثل حديث موثق كالصحيح از رفاعه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 556

جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از زنى كه بر خود واجب سازد دو ماه پى در پى را بنذر و حايض شود چه كند حضرت فرمودند كه دو ماه را مى دارد و هر چه از ايام حيض افطار نموده است در ماه سيم به جا مى آورد تا دو ماه تمام شود عرض نمودم كه اگر اين زن يائسه شود اعاده مى كند اين دو ماه را حضرت فرمودند كه آن چه كرده است صحيح است.

و كالصحيح و به تصحيح ابن وليد در صحيح از سليمان بن خالد كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه بر او دو ماه پى در پى باشد و بيست و پنج روز روزه بدارد و بيمار شود و چون صحيح شود آيا بنا مى نهد بر آن چه پيشتر كرده است اين از جمله چيزهايى است كه حق سبحانه و تعالى بر او غلبه كرده است و هر چه را او غلبه كند بر بنده ضعيف چيزى نيست، و نزد محدثين احاديث معلل كه با علت است مقدم است بر غير معلل و اين علت از حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم

متواتر است كه هر چه خدا غلبه كند او اولى است به قبول عذر چون از جانب بنده نشده است و اين اخبار انسب است به شريعه سمحه سهله و امثال اينها مقدم است چنانكه گذشت و شيخ رحمه اللَّه حمل كرده است اخبار اعاده را بر آن كه بيمارى سهلى باشد كه ممكنش باشد روزه با مشقت و چون ممكن بوده است تتابع و نكرده است اعاده مى كند و اين بسيار بعيد است و احاديث گذشت كه از جهة اندك ضررى خوردن واجب است و بيمارى كه با روزه جمع شود و سبب بطء مرض باشد افطار لازم است و فضلاى اصحاب از اين قسم سؤالها نمى كرده اند اما تتابعى كه واجب است در جاهايى كه شارع فرموده است اگر بر او مكرر باشد

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 557

مثل آن كه دو روز ماه رمضان را خورده باشد ظاهرا لازم نباشد كه دو ماه اول را قصد كند از جهة روزه اول و ثانى را از جهة ثانى اما اگر اول را قصد كند از جهة ثانى آيا صحيح است ظاهر آن است صحيح باشد چون دليلى نيست كه دلالت كند بر ترتيب ميان كفارات خواه از يك جنس باشند و خواه از دو جنس مثل آن كه كفاره اعتكاف باشد با كفاره ماه رمضان و اول ماه رمضان را افطار كرده باشد اگر كفاره اعتكاف را اول به جا آورد ظاهرا صحيح باشد بلكه اگر داخل كند در هم صحيح باشد مثل آن كه يك ماه و يك روز اول از جهة يك كفاره بدارد و آن را تمام ناكرده يك ماه و يك روز

از جهة كفاره ديگر بدارد و بعد از آن بعضى از آن را بدارد صحيح باشد چون دليلى بر ترتيب زياده بر آن چه گذشت نداريم بلكه اگر چند كفاره باشد اگر همه را قصد كفاره كند و قصد خصوص هر يك نكند صحيح باشد و در اين مسأله جاى تامل هست اگر نيت تعيين كند احوط است و هر جا كه ما به الاشتراكى هست نيت در آنجا واقع شده است چنانكه در اخبار سابقه نيات را اعتبار كردند در امثال اينها اما در حديثى وارد نشده نيت ماه رمضان مگر در يوم الشك چون ممكن است كه بر دو وجه واقع شود و هم چنين در نيت قضا و سنت و امثال اينها و اصلا حديثى در ماه رمضان وارد نشده است زيرا كه هر كه روزه مى دارد نيت دارد كه روزه بگيرد و نيت قصدى است كه داعى است بر فعل و يقينا لفظ را در آن مدخلى نيست و خطور بال نيست بلكه جمعى كه روزه را مى خورند نيت ندارند، و جمعى كه مى گيرند نيت دارند و ليكن آنها كه روزه مى دارند جازمند در اداء نيز جازمند هر چه معنى ادا را نفهميده باشند همين كه مى دانند كه ماه رمضان است نيت اداست و نيت وجوب نيز ظاهر است هر گاه شرايط تكليف باشد اما اگر نداند كه بالغ است يا نه در

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 558

اينجا نيت نمى تواند كرد مگر آن كه از عالمى تحقيق كند و او بگويد كه احتياطا واجب است يا بگويد كه اصل عدم وجوب است تا وجوب ظاهر شود قصد سنت بكن يا بگويد كه

قصد واجب بكن و اگر در واقع مكلف باشى نيت كرده و اگر مكلف نباشى نيت تمرينى كرده، و اطفالى كه بى دغدغه بالغ نباشند نيز نيت وجوب از جهة ايشان بهتر است زيرا كه بنا بر مذهب مشهور بر ايشان نه واجب است و نه مستحب بلكه از جهة عادت كردن ايشان است به عبادت و عادت بواجب مى بايد كرد ايشان را و يا مى گويد كه چنين نيت كن كه اگر بالغ باشم واجب باشد و الّا تمرينى باشد يا مستحب و اين بهتر است.

اما اگر شرايط تكليف محقق باشد مى داند كه روزه ماه رمضان سنت نمى باشد بلى چيزى كه مشكل است نيت قربت است كه در همه عبادت يك جا طلبيده اند و در چيزى چند كه غالبا للّه واقع نمى شود در آنجا ذكر كرده اند مثل احاديث زيارت برادر مؤمن چون اكثر اهل دنيا يكديگر را بواسطه الفتى كه با يكديگر دارند يا از جهة احتمال نفعى يا رفع مضرتى مى بينند و از جهة رضاى الهى كم مى باشد، در هر حديثى كه وارد شده است كه من زار اخاه المؤمن مقيّد به للّه يا فى اللَّه است مگر نادرى، و هم چنين و در چندين هزار حديث كه در نماز وارد شده است يك حديث وارد نشده است كه من صلى للّه و فى اللَّه چون وضع نماز را از جهة عبادت اوست بر خلاف آن نمى بايد كه واقع شود، و غالبا نمى شود لهذا جماعت مطلوب است و شقاوت بسيار مى بايد كه اصل نماز را از جهة خلق كند و آن نيز ظاهر است كه كسى كه چنين است در خانه و خلوت نماز

نمى كند و در برابر مردم گاهگاهى مى كند كه تارك الصّلاتش نگويند، و هم چنين كسى همه كارهاش باطل است يك جا گفته اند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 559

«وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ، و چنين كسى مى بايد كه سعى كند در تصحيح ايمانش به رياضات و مجاهدات تا ريا از نفس او بيرون رود، و ديگر كليّة مى بايد كه عباداتش از جهة خوف جهنم نباشد و بواسطه طمع بهشت نباشد و از جهة محبت او باشد يا لكونه تعالى اهلا له يا حياء منه، يا شكرا له يا اطاعة له، يا قربة إلى اللَّه باشد كه قرب معنوى و ربط بجناب اقدس او باشد و چون محال است كه كسى يكى از اين حالات نداشته باشد از جهة اينها واقع سازد مثل حب كه عبارت از عشق است تا عاشق نباشد و بر خود بندد كه حبّا له مى كنم ريا ممكن است كه دروغى به عوام گويد اما خود مى داند و حق سبحانه و تعالى مى داند كه كاذب است، لهذا اين امور در خصوص عبادات كم وارد شده است حتى در نماز به اين نحو وارد شده است حتى كه إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ و وارد شده است كه إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ و اينها هر يك كه بهم رسد در همه جا چنان مى شود اگر نيت نمازش از جهة محبت شد، روزه اش، بلكه بيت الخلا رفتن، و خوردن، و خوابيدن همه للّه مى شود و يا فى اللَّه يا إلى اللَّه يا مع اللَّه تا آن كه فانى فى اللَّه شود و باقى باللَّه أوصلنا

اللَّه و إيّاكم إلى اعلى مقامات المقربين بجاه محمد و آله الطاهرين.

(و روى موسى بن بكر عن الفضيل عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال فى رجل عليه صوم شهر فصام منه خمسة عشر يوما ثمّ عرض له امر فقال ان كان صام خمسة عشر يوما فله ان يقضى ما بقى و ان كان صام اقلّ من خمسة عشر يوما لم يجزه حتّى يصوم شهرا تامّا) و شيخ همين حديث را به سندى ديگر از موسى بن بكر روايت كرده است از حضرت و سهو كرده است و چون از كافى روايت كرده است و كافى مثل متن

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 560

است و اللَّه تعالى يعلم.

و كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند در شخصى كه يك ماه روزه بر او باشد و در كافى و غيره فى رجل جعل عليه است يعنى يك ماه روزه نذر يا عهد يا يمين بر او باشد و پانزده روز را روزه بگيرد و او را مانعى دست دهد كه نتواند تمام كردن حضرت فرمودند كه اگر پانزده روز روزه بگيرد و عارض به همرسد بقيه را بنا مى نهد، و اگر كمتر از پانزده روز گرفته باشد آن چه كرده است مجزى نيست تا آن كه يك ماه تمام را روزه بگيرد.

بدان كه اصحاب اين حديث عمل كرده اند باين عنوان كه هر گاه روزه نذر داشته باشد و پانزده روز بدارد تتمه را تتابع در كار نيست، و اين حديث بر اين مطلب دلالت ندارد بلكه دلالت مى كند كه اگر مانعى به همرسد در كمتر از پانزده روز بنا نمى نهد و از سر

مى گيرد و اگر بعد از پانزده روز مانعى بهم رسد بنا مى نهد و ربطى نيست اينها را بهم، و حديث را بر نحوى كه صدوق ذكر كرده است شامل هر ماهى هست كه واجب باشد و به نحوى كه شيخان روايت كرده اند الحاق غير ملتزم بان قياس است.

(و روى منصور بن حازم عنه انّه قال فى رجل صام فى ظهار شعبان ثمّ ادركه شهر رمضان قال يصوم شهر رمضان ثمّ يستانف الصّوم و ان هو صام فى الظّهار فزاد فى النّصف يوما قضى بقيّته) و در صحيح منقول است از منصور كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند در شخصى كه در كفاره ظهار ماه شعبان را روزه دارد و ماه رمضان او را دريابد حضرت فرمودند كه ماه رمضان را روزه مى دارد و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 561

روزه و كفاره را از سر مى گيرد و اگر از يك ماه يك روز زياد بگيرد باقى را قضا مى كند يعنى تمام مى كند و از كلام حضرت ظاهر نمى شود كه يك روز بر شعبان مى افزود اگر چه باطلاقه شامل او هست و دو چيز هست در روزه شعبان يكى آن كه معلوم نيست كه تفريق جايز باشد آن چه از اخبار ظاهر مى شود آن است كه بعد از يك ماه و يك روز تتابع شرط نيست، اما آن كه واجب نيست ظاهر نمى شود اگر تصريح مى شد به آن كه اگر بر شعبان يك روز از ماه رجب مى افزود صحيح مى بود دلالت مى كرد بر آن كه تتابع واجب نيست و اگر نهى در ماه شعبان و بيست و نه روز رجب نبود مگر به آن كه از

اول ماه رجب سر كند تا به آخر شعبان اگر چه هر دو سى كم يك نيز باشند كه صحيح است.

دويم آن كه اگر با ماه شعبان دو روز از رجب ضم كنند صحيح است و اگر يك روز ضم كنند خلافست در صحت آن به اعتبار آن كه چون از ميان ماه هر گاه گرفته شود هر دو ماه را هلالى حساب مى كنند يا هر دو را عددى يا ماه ميان را هلالى و طرفين را سى، پس بنا بر آن كه هر دو را عددى حساب كنند گاه باشد كه ماه شعبان سى كم يك نو شود و با يك روز رجب سى شود پس چون در حالت شروع جزم ندارند كه سى كم يك خواهد شد يا نه جزم ندارند كه يك ماه و يك روز خواهد شد و يك احتمال آن است كه صحتش موقوف باشد به آن كه اگر ماه شعبان سى باز شود صحيح باشد و الا باطل باشد ظاهر اين صحيح و احاديث بسيار با ظاهر آيه آن است كه هلالى حساب مى كنند چون حضرت اكتفا فرمودند به زيادتى يك روز و تفصيل فرمودند كه صحتش مشروط است به تمامى ماه شعبان.

(و روى بن محبوب عن ابى ايّوب عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 562

عليه فى رجل كان عليه صوم شهرين متتابعين فى ظهار فصام ذا القعدة «1» و دخل عليه ذو الحجّة «2» قال يصوم ذا الحجّة كلّه الّا ايّام التّشريق ثمّ يقضيها فى اوّل يوم [أيّام خ ] من المحرّم حتّى يتمّ ثلاثة ايّام فيكون قد صام شهرين متتابعين قال و لا ينبغى له

ان يقرب اهله حتّى يقضى ثلاثة ايّام التّشريق الّتى لم يصمها و لا باس ان صام شهرا ثمّ صام من الشّهر الّذى يليه ايّاما ثمّ عرضت له علّة ان يقطعها ثمّ يقضى بعد تمام الشّهرين) و منقول است در صحيح از ابراهيم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه دو ماه پى در پى بر او باشد از جهة كفاره ظهار و ماه ذى القعده را بگيرد و ذو الحجه داخل شود حضرت فرمودند كه ماه ذو الحجه را تمام روزه مى گيرد مگر روز عيد و سه روز بعد از آن چون كه در اين چهار روز متعارف بود كه اهل مكه گوشتهاى قربانى را پهن مى كردند در آفتاب تا قاق شود و در عرض سال داشته باشند و اكثر اوقات ايام تشريق را اطلاق مى كنند بر سه روز بعد از عيد و گاهى عيد را نيز داخل مى كنند چون در روز عيد شروع در قاق كردن مى كردند و گاهى به مجاز مجاورت، و در اينجا چهار روز مراد است و ممكن است كه عيد را بظهور گذاشته باشند، و بعد از آن اين چهار روز را قضا مى كنند از روز اول محرم يا در چهار روز اوايل محرم بنا بر نسخه جمع، تا دو ماه پى در پى روزه گرفته باشد پس حضرت فرمودند كه با اهل خود نزديكى نمى كند تا سه روز ايّام تشريق را قضا نكند و سه روز اينجا منافات ندارد با چهار كه گذشت چون اين سه روز آخر است و اظهر آن است كه لفظ العيد از

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 563

قلم راوى يا از حفظ

او افتاده باشد و باكى نيست كه اگر يك ماه روزه گرفته باشد و از ماه بعد از آن چند روز گرفته باشد و او را مانعى بهم رسد كه قطع كند و ما بقى را پى در پى واقع نسازد و بعد از آن تتمه دو ماه را به جا آورد يا مى آورد كه دو ماه متحقق شود و ظاهر اين حديث دلالت مى كند بر آن كه تتابع در ماه ثانى واجب نيست كه اگر واجب مى بود ابتداء آن از ماه ذى القعده جايز نمى بود.

و مرويست در قوى از عبد اللَّه بن سنان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه واجب سازد بر خود كه يك سال روزه بگيرد و نتواند كه يك سال را پى در پى به جا آورد حضرت فرمودند كه يك ماه و بعضى را پى در پى واقع مى سازد و بعد از آن اگر متفرق باشد قصور ندارد و چون در عبارت نذر نيست كه متتابع واقع سازد و راوى توهم كرده بود تتابع را حضرت فرمودند كه يك ماه و يك روز پى در پى واقع سازد بر سبيل استحباب و ممكن است كه بحسب واقع واجب باشد يا در قصد تتابع كرده باشد و همين كافى باشد و اللَّه تعالى يعلم.

باب قضاء الصّوم عن الميّت

[ادامه مرض تا مرگ ]

(روى ابان بن عثمان عن ابى مريم الانصارىّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اذا صام الرّجل شيئا من شهر رمضان ثمّ لم يزل مريضا حتّى مات فليس عليه قضاء و ان صحّ ثمّ مات و كان له مال تصدّق عنه مكان كلّ يوم بمدّ فان لم يكن له مال

صام عنه وليّه) اين بابى است در اخبارى كه وارد شده است در قضاء روزه از ميّت مرويست كه در موثق كالصحيح يا صحيح از ابو مريم كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى بعضى از ماه رمضان را روزه بگيرد و بيمار شود و در آن بيمارى فوت شود بر او قضا نيست چون وقت قضا بهم نرسيد و اگر صحّت يابد و بميرد و مالى داشته باشد از او تصدق مى كنند بدل هر روز مدّى از طعام و اگر چيزى نداشته باشد ولى كه وارث است بحسب ظاهر يا پس بزرگتر از او قضا مى كند روزه را.

و شيخ در صحيح از ابو مريم همين روايت را نقل كرده است و به جاى صام تصدّق است و اين حديث را از كتاب صفار روايت كرده است و ممكن است كه ابو مريم دو مرتبه شنيده باشد و ولى مخير باشد ميان تصدق و صوم چنانكه روايات متعارضه در اين باب وارد شده است كه ناچار است از حمل بر تخيير و در كافى مثل متن است.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 565

(و اذا مات رجل و عليه صوم شهر رمضان فعلى وليّه ان يقضى عنه و كذلك من فاته فى السّفر و المرض الّا ان يكون مات فى مرضه من قبل ان يصحّ بمقدار ما يقضى به صومه فلا قضاء عليه اذا كان كذلك و ان كان للميّت وليّان فعلى اكبر هما من الرّجال ان يقضى عنه فان لم يكن له ولى من الرّجال قضى عنه وليّه من النّساء) و هر گاه شخصى بميرد و روزه ماه رمضان در ذمه

او باشد پس بر ولى او واجب است يا لازم است كه قضا كند، و هم چنين اگر فوت شده باشد از ميت در سفر يا مرض مگر آن كه در آن مرض فوت شده باشد پيش از آن كه صحيح شود بمقدار آن چه روزه اش را قضا كند پس هر گاه چنين باشد بر او قضا نيست و اگر ميت را دو ولى باشد از مردان هر كه بزرگتر باشد قضا مى كند و اگر ولى از مردان نداشته باشد ولى او از زنان قضا مى كند و اين مجموع عبارت فقه رضوى است مگر بمقدار ما يقضى به صومه كه صدوق زياد كرده است و ظاهر بود كه غرض از صحت قضاست و زمان قضا لازم است و از اين عبارت ظاهر مى شود كه مراد از ولى وارث است، و آن چه مشهور است نزد اصحاب پسر بزرگتر است و ناچار است از ذكر اخبارى كه در اين باب وارد شده است.

از آن جمله در صحيح از حفص از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است در شخصى كه بميرد و در ذمه او نماز يا روزه باشد حضرت فرمودند قضا مى كند از ميت كسى كه از همه كس أولا باشد به ميراث ميت عرض كردم كه اگر اولى به ميراث زن باشد حضرت فرمودند كه نه و قضا نمى كند كسى مگر مردان وارث.

و در صحيح از محمد بن مسلم منقول است كه سؤال كردم از احد هما

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 566

صلوات اللَّه عليهما از شخصى كه در ماه مبارك رمضان بيمار باشد و پيش از آن كه صحت يابد بميرد حضرت فرمودند

كه بر او چيزى نيست و ليكن قضا مى كنند از كسى كه صحت يابد و پيش از آن كه قضا كند بميرد و احاديث مردن در سفر گذشت كه از او قضا مى كنند.

و كالصحيح منقول است از حماد بن عثمان از شخصى كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه بميرد و بر او قرضى باشد از ماه رمضان كه از او قضا مى كند؟ حضرت فرمودند كه هر كه اولى باشد به او عرض كردم كه اگر اولى زنان باشند حضرت فرمودند كه نه مگر مردان.

و در صحيح از منصور منقول است كه سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از شخصى كه بيمار باشد در ماه رمضان و صحت نيابد تا بميرد حضرت فرمودند كه از او قضا نمى كنند و پرسيدم از حايضى كه بميرد در ماه رمضان حضرت فرمودند كه از او قضا نمى كنند، و صحيحه ابو بصير گذشت به همين مضمون و هم چنين است موثقه كالصحيحه سماعه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه.

[اگر كسى بميرد و قضاى روزه بر او باشد]

(و قد روى عن الصّادق صلوات اللَّه عليه انّه قال اذا مات الرّجل و عليه صوم شهر رمضان فليقض عنه من شاء من اهله) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه مرويست كه فرمودند كه هر گاه شخصى بميرد و روزه رمضان نيز بر او باشد پس بايد كه قضا كند از او هر كه خواهد از اهل ميت و اين حديث ظاهرش استحباب است، و جمعى از علما به اين عمل كرده اند اگر چه بر پسر بزرگتر واجب است اما بمنزله دين است چنانكه گذشت پس اگر دينى بر ميت باشد

و شخصى تبرع كند و دين او را از

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 567

مال خود ادا كند از وارث ساقط مى شود هم چنين از ورثه هر كه ادا كند ميت بري ء الذمّه مى شود بلكه جمعى گفته اند كه غير وارث نيز اگر ادا كند برى الذمه مى شود، پس اگر ولد اكبر شخصى را اجير كند و او به جا آورد او برى الذمه مى شود خصوصا هر گاه ميت وصيت كرده باشد كه از جهة او استيجار كنند صوم و صلاة را و آن شخص به جا آورد ميت برى الذمه مى شود و از ولد اكبر ساقط مى شود چون بعد از قضا او مشغول الذمه نيست تا پس بزرگتر آن را ادا كند، و در همه دغدغه مى رود كه شايد مطلوب الهى تعبّد اكبر باشد و دين عبادات مثل غير آن نيست چون در اينجا تعبد و تقرب هست اما اگر پسر بزرگتر مسايل نماز و قرائت و غير آن را نداند و عمرى بايد كه صرف كند تا اينها را بداند و بعد از دانستن عمرى بايد كه قضاهاى خود را به جا آورد استيجار بد نيست اگر بعد از آن فرصت شود ديگر بكند، و اكثر عالميان چنين اند و شكى نيست در آن كه به سبب عبادات ميّت را خلاصى از عذاب الهى يا تخفيف عذاب بهم مى رسد مهما أمكن سعى كردن در آن لازم است و هر گاه استيجار كنند مى بايد از شخصى استيجار كنند كه عارف باشد به قرائت و مسائل و عادل باشد و اقلا ثقه باشد كه مظنون باشد كه مى كند و درست مى كند و اين بسيار نادر است و بر تقدير

جواز استيجار وقتى برائت ذمّت حاصل مى شود كه اجير به اين صفات متصف باشد.

(و كتب محمّد بن الحسن الصفّار إلى ابى محمّد الحسن بن علىّ صلوات اللَّه عليهما فى رجل مات و عليه قضاء من شهر رمضان عشرة ايّام و له وليّان هل يجوز لهما ان يقضيا عنه جميعا خمسة ايّام احد الوليّين و خمسة ايّام الاخر فوقّع صلوات اللَّه عليه يقضى عنه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 568

اكبر وليّيه عشرة ايّام ولاء إنشاء اللَّه قال مصنّف هذا الكتاب رضى اللَّه عنه و هذا التّوقيع عندى مع توقيعاته إلى محمّد بن الحسن الصفّار بخطّه صلوات اللَّه عليه) و در صحيح بواسطه ابن الوليد از صفار كه ظاهرش شهادت ابن وليد است و كلينى بواسطه عطار از صفار روايت كرده است و شيخ نيز به اين سند صحيح روايت كرده است كه صفار گفت عريضه نوشتم به خدمت حضرت ابو محمد كه كنيت حضرت امام حسن عسكرى است صلوات اللَّه عليه، و بعضى از اين كنيت استدلال كرده اند كه نام حضرت صاحب الامر را صلوات اللَّه عليه مى توان برد چون كنيت آن حضرت پدر محمد است پس نام حضرت برده باشند و اين وجهى ندارد چون حق سبحانه و تعالى كه فرزند كرامت مى فرمايد مستحب است تكنيت از بابت فال خير كه گويا اين پسر بزرگ شده است و فرزند بهم رسانيده است و آن فرزند فلان نام دارد و از آن طرف گفته اند كه ما نحن فيه از اين باب نيست زيرا كه امام على نقى كه فرزندش را مكنى مى ساخت باين كنيت مى دانست بعلم يقين كه از او يك فرزند بهم خواهد رسيد و اين نام

خواهد داشت و جواب داده اند كه در وقت كنيت اصلا بخاطر آن جماعتى كه كنيت را مى گويند نمى رسد كه فلانى پدر فلانى است مثل حضرت ابى جعفر كه كنيت حضرت باقر است اصلا بخاطر نمى رسد كه پدر حضرت جعفر است صلوات اللَّه عليهما و بر تقدير تسليم شايد كه به اين كنيت جايز نباشد گفتن فعلى صحابى حجت نيست و بر تقدير تسليم از اين فرد تجاوز نمى توان كرد، و سند منع آن كه بر اين كنيت مفسده مترتّب نمى شود و بر اسم مترتب مى شود. و در اين باب رسايل نوشته شده است رجوع به آنها بايد كرد و مهما أمكن نام و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 569

كنيت آن حضرت را نبايد برد.

و مضمون كتابت آن كه هر گاه شخصى بميرد و ده روز قضاى ماه رمضان در ذمّت او باشد و او را دو وارث باشد آيا جايز است كه اين ده روز را با هم روزه دارند و رعايت ترتيب نكنند چنانكه در قضاى نماز رعايت ترتيب مى كنند و محتمل است كه مراد راوى اين باشد كه ده روز را حصّه كردن واجب است يا جايز است كه پنج روز را اين وارث و پنج روز را آن وارث و ظاهر لفظ سؤال از هر دو است پس فرمان همايون آن حضرت صادر شد و اصل توقيع طغراى پادشاهان و صدور و امثال ايشان است كه مخصوص ايشان است و ديگرى طغرا نمى كند پس ممكن است كه در جواب خواص اسم مبارك خود را طغرا فرموده باشند كه سبب زيادتى يقين روات شود يا آن كه مرتبه مرتبه شايع شده باشد كه كتابت بزرگان

را تشبيه به طغرا و فرامين ملوك كرده چنين گويند بلكه پادشاهى واقعى كه از جانب الهى است پادشاهى ايشان است على اى حال بعضى اين آداب را رعايت مى نمودند و بعضى شأن ايشان را از آن ارفع مى دانستند كه اطوار و القاب ملوك را بر ايشان اطلاق كنند بارى حضرت فرمودند كه قضا مى كند از ميت بزرگترين دو ولى ده روز را پى در پى پس اگر سؤال از وجوب كرده باشد جواب اين خواهد بود كه اصل وجوب بر پسر بزرگتر يا وارث بزرگتر است تا منافات نداشته باشد جواز قضا از ديگرى و اگر سؤال از جواز باشد جواب نفى جواز خواهد بود چون عبادت بد نيست و در عبادات بدنيه بدليّت نمى رود و مگر آن چه استثنا شده است و محتمل است كه امر استحبابى باشد به قرينه توالى كه چون تتابع در قضا واجب نيست چنانچه كه گذشت پس چنانچه تتابع واجب نيست هم چنين به فعل آوردن بزرگتر و خلافست در آن كه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 570

مراد از ولى كيست اكثر علماء ذكر كرده اند كه اكبر اولاد ذكور مراد است و ظاهر حديث مطلق وارث مرد است پس اگر چند برادر داشته باشد كه وارث باشند احوط آنست كه برادر بزرگتر قضا كند و اگر وارث منحصر باشد در دختر طبقه اول ميراث يا خواهر در مرتبه دوم ميراث يا عمه و خاله در طبقه سوم، اكثر بر آنند كه قضاء واجب نيست و صدوق ذكر كرد كه زنان قضا مى كنند چنانچه در فقه رضويست.

و در حديثى كه از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه گذشت با طلاقه حمل مى تواند

كرد احاديث مردان را بر صورتى كه وارث مردان باشند يا مردان و زنان و احوط آن است كه اگر توانند زنان قضا كنند و اگر نتوانند بانكه قضا بسيار از خود در ذمه داشته باشد و مبتلا باشند به حمل و شير دادن مثلا كه از جهت ميّت استيجار نمايند پس صدوق ذكر كرده است كه اين فرمان حضرت با ساير فرمانهائى كه آن حضرت به سوى صفار فرستاده بودند به خط مبارك آن حضرت نزد من است و ظاهرا صفار به ابن وليد يا پدرش داده بوده اند و ايشان به او داده بودند.

باب فدية صوم النّذر

(روى احمد بن محمّد بن ابى نصر البزنطىّ عن ابى الحسن الرّضا صلوات اللَّه عليه فى رجل نذر على نفسه ان هو سلم من مرض او تخلّص من حبس ان يصوم كلّ يوم اربعاء و هو اليوم الّذى تخلّص فيه فعجز عن ذلك لعلّة اصابته او غير ذلك فمدّ اللَّه عزّ و جلّ للرّجل فى عمره و اجتمع عليه صوم كثير ما كفّارة ذلك قال تصدّق لكلّ يوم مدّا من حنطة او بمدّ من تمر) و در كافى

أو ثمن مدّ

اين بابى است در فداى روزه نذر و فدا غير كفاره است و كفاره خواهد آمد در ابواب يمين به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيحه منقول است از بزنطى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه در شخصى كه بر خود واجب سازد بنذر كه اگر از بيمارى صحت يابد يا از حبسى خلاص شود تا زنده باشد آن روزى را كه صحيح شود يا از حبس خلاص شود روزه بدارد و اتفاقا خلاصى در روز چهار شنبه شد و حق سبحانه

و تعالى او را عمر دراز كرامت فرمود و به سبب ضعف پيرى روزه بسيارى را افطار كرد يا به سبب بيمارى و غير آن كفاره كرده است چه چيز است حضرت فرمودند كه از جهت هر روزى كه افطار نموده است يك مد از گندم به مسكين مى دهد يا يك مد از خرما و در كافى بدل از مد خرما ثمن مد است يعنى گندم بدهد يا بهاى گندم را و ظاهرا از نساخ

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 572

كافى سهو شده باشد و ثمن كافى نباشد مگر آن كه ثمن نيز طعام باشد مثل خرما (و فى رواية ادريس ابن زيد و علىّ بن ادريس عن الرّضا صلوات اللَّه عليه تصدّق عن كلّ يوم بمدّ حنطة او شعير) و در روايت ادريس و على در حسن كالصحيح منقول است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه تصدق كند از جهت هر روزى به يك مد از گندم يا جو و صدوق جواب حضرت را نقل كرده است سؤال را نقل نكرده است چون سؤال همين سؤالى است در خلاصى از حبس و در كافى در جواب يك نفر است يعنى كفاره اش اين است چنانكه سؤال نيز از كفاره است و صدوق حاصل معنى را ذكر كرده است كه البته مراد حضرت از كفاره فدا خواهد بود و جمعى به اعتبار لفظ كفاره قايل شده اند كه كفاره نذر مد است و دور نيست كه مراد آن جماعت نيز اين باشد كه اگر در حين علتى و مرضى و مانع عظيمى خورده باشد اين فداست و كفاره بر او اطلاق مى كنند مجازا و اگر مانعى بخورد كفاره

مى بايد داد و خلافست در كفاره آن بعضى گفته اند كه مثل كفاره ماه رمضان است چون ظاهر بعضى از روايات اين است و بعضى گفته اند كه كفاره آن كفاره يمين است به اعتبار روايات صحيحه كه خواهد آمد و مظنون آن است مخير است هر چند اولى است و محتمل است كه در اين دو حديث مراد اين باشد كه لفظ نذر گفته باشد و للّه علىّ نگفته باشد و اين كفاره سنت باشد چون در سؤال وارد نشده است للَّه علىّ و در قوى از محمّد بن منصور منقول است كه گفت از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه نذرى بكند كه روزه بدارد و عاجز شود و حضرت فرمودند كه پدرم مى فرمودند كه از جهت هر روز مدى از طعام مى دهد.

باب صوم الاذن

(روى الفضيل بن يسار عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اذا دخل رجل بلدة فهو ضيف على من بها من اهل دينه حتّى يرحل عنهم و لا ينبغى للضّيف ان يصوم الّا باذنهم لئلّا يعملوا شيئا فيفسد و لا ينبغى لهم أن يصوموا إلّا باذن الضّيف لئلا يحتشمهم و يشتهى فيتركه) و كالصحيح منقول است امام محمّد باقر صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد الانبياء صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر گاه شخصى داخل شود در شهرى او مهمان اهل آن شهر است از هم دينان خود از هر يك سه روز ضرورى است و زياده بر آن بر سبيل تطوع است تا از آن شهر به در رود و سزاوار نيست مهمان روزه دارد بى رخصت

مهمان داران كه مبادا ايشان طعامى از جهت او مهيا كنند و او نتواند خوردن و آن طعام ضايع شود و سزاوار نيست مهمان داران را كه روزه دارند مگر باذن مهمان كه مبادا مهمان اشتها داشته باشد و حيا كند چون ايشان نخورند، و اين رخصت به اين نحو خوب است و اگر مهمان از ايشان رخصت بگيرد كه به جاى ديگر رود، يا روزه باشد ايشان روزه بگيرند نه آن كه به او بگويند كه رخصت بده تا ما روزه باشيم در اين صورت مهمان بيشتر ملاحظه خواهد نمود در نخوردن و اللَّه تعالى يعلم.

(و روى نشيط بن صالح عن هشام بن الحكم عن ابى عبد اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 574

صلوات اللَّه عليه قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من فقه الضّيف ان لا يصوم تطوّعا الّا باذن صاحبه و من طاعة المرأة لزوجها ان لا تصوم تطوّعا الّا باذنه و امره و من صلاح العبد و طاعته و نصحه لمولاه ان لا يصوم تطوّعا الّا باذن مولاه و من برّ الولد بأبويه ان لا يصوم تطوّعا الّا باذن ابويه و أمرهما و الّا كان الضّيف جاهلا و كانت المرأة عاصية و كان العبد فاسدا و كان الولد عاقّا) و منقول است از نشيط از هشام ثقه و ظاهرا از كتاب نشيط بيرون آورده باشد پس صحيح باشد اگر چه كلينى از احمد بن هلال روايت كرده است و صدوق نيز از احمد روايت كرده است از نشيط و احمد ضعيف است و ليكن چون از مشايخ اجازه است ضرر ندارد با آن كه اكثر اوقات اگر از مجروح روايت

مى كند طرقى ديگر نيز دارد به او كه از آن حضرت به آن رسيده است كه حكم به صحت كرده است با آن كه حديث را از او وقتى روايت كرده اند كه عدل بود و ضبط وقت كرده اند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه از جمله علم مهمان آن است يعنى مى بايد كه مهمان بداند يا مهمانى چنين كه مى كند عالم است كه روزه سنتى نگيرد مگر به رخصت مهماندار، و از جمله چيزهائى كه بر زن لازم است كه اطاعت شوهر خود در آن چيز كند آن است كه روزه سنتى بى رخصت و امر شوهر نگيرد، و از جمله صلاح بنده آن است يعنى بنده صالح متقى و مطيع و خير خواه آقا آن است كه روزه سنتى بى رخصت آقا نگيرد مبادا ضعيف شود و خدمتى كه واجب است مولاى خود را كند نتواند كرد يا بر تقديرى كه ضعيف نشود رعايت حال مولا كند تا اين مرتبه سبب شفقت آقا مى شود و بسيار باشد سبب آزادى بنده شود، و از جمله نيكى فرزند به پدر و مادر آن است كه بى رخصت و امر ايشان روزه سنتى نگيرد، آن كه در زن و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 575

فرزند امر را ضم فرموده اند به اذن اشاره ايست به آن كه بسيار است كه رخصت مى دهند و بالطبع راضى نيستند آن قسم رخصتى خوب نيست بلكه مى بايد كه چنان راضى باشند كه خود بفرمايند كه روزه بگيرد و اگر اين رخصتها نباشد مهمان نادان خواهد بود و زن عصيان شوهر كرده خواهد بود كه بى رخصت او روزه گرفته است،

بسا باشد كه در اثناى روز خواهد مجامعت كند و هر چند در روزه سنت مجامعت مى تواند كرد كه روزه زن را باطل كند بر تقدير صحت و ليكن گاه باشد كه نداند يا اگر داند رعايت حرمت روزه بايدش كردن يا كند، لهذا زنان حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله قضا ماه رمضان را تاخير مى كردند تا ماه شعبان، و قطع نظر از اينها گاه باشد كه روزه حسن او را كم كند و اين معنى نيز ضرريست كه به شوهر رسانيده است و عصيان الهى كرده است كه روزه را بى رخصت شوهر به جا آورده است، و بنده صلاح خود را مبدل به فساد كرده خواهد بود و اطاعت را به عصيان و خير خواهى را مبدل كرده خواهد بود به غش كه خلاف خير خواهيست، و در علل هست عبارت غاشا بعد از عاصيا و در كافى نيست و فرزند عاق پدر و مادر خواهد بود خصوصا وقتى كه ايشان نهى كرده باشند از صوم، و در علل بعد از عاقا قاطعا للرحم هست كه قطع رحم كرده خواهد بود اگر چه عقوق لازم دارد قطع رحم را ليكن اشاره است به آن كه دو عذاب خواهد داشت يكى عذاب قطع رحم و ديگر عذاب عقوق والدين و در روزه اين جماعت خلافست ميان علما بعضى همه را مكروه من دانند يعنى ثوابش كمتر خواهد بود از آن كه با رخصت اين جماعت باشد و جمعى در همه حرام مى دانند و جمعى مى گويند كه همه صحيح نيست، و جمعى به حرمت با عدم صحت قايلند در بعضى از اينها

و در آن بعض نيز خلافست و اكثر مكروه مى دانند به معنى اقل ثوابا و جمعى مكروه مى دانند به

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 576

معنى خود كه تركشان اولى است و هيچ شك نيست كه اولى تركست خصوصا با نهى والدين و آقا و بعد از اينها زوج.

و در صحيح از محمد بن مسلم منقولست از حضرت امام محمّد باقر صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه نيست زن را روزه سنتى بگيرد مگر به رخصت شوهرش.

و دو حديثت كالصحيح ديگر از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است به همين مضمون و آيات و احاديث در بر والدين و رعايت حقوق ايشان بسيار است و اگر يابد كه ايشان راضى نيستند البته رعايت رضاى ايشان مى بايد كرد خصوصا هر گاه نهى كنند از آن.

و در اخبار معتبره وارد شده است از حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم كه شخصى به خدمت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله آمد و گفت يا رسول اللَّه مرا رغبت در جهاد هست و از من مى آيد و خواهانم حضرت فرمودند كه جهاد كن در راه خدا كه اگر كشته شوى نزد حق سبحانه و تعالى زنده خواهى بود و روزى از بهشت خواهى خورد و اگر بميرى اجر و مزد تو بر حق سبحانه و تعالى است و اگر بر گردى از گناه پاك شده باشى مانند روزى كه از مادر متولد شده باشى گفت يا رسول اللَّه پدر و مادر پيرى دارم كه كمانشان اينست كه به من انس گرفته اند و راضى نيستند كه من به جهاد

روم حضرت فرمودند كه با ايشان باش كه بحق خداوندى كه جان من در قبضه قدرت اوست كه يك شبانه روز انس ايشان به تو بهتر است از جهاد يك سال و در روايتى ديگر أنس والده أت به تو در يك شب بهتر است از جهاد يك ساله و هر گاه در جهاد واجب اين مبالغه وارد شده باشد در روزه سنت البته رعايت مى بايد كرد.

باب الغسل فى اللّيالي المخصوصة فى شهر رمضان

[غسل در دهه آخر]

(و ما جاء فى العشر الأواخر و فى ليلة القدر.

روى العلا عن محمّد بن مسلم عن احدهما صلوات اللَّه عليهما انّه قال يغتسل فى ثلث ليال من شهر رمضان فى تسع عشرة و احدى و عشرين و ثلث و عشرين و اصيب امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فى تسع عشرة و قبض فى احدى و عشرين قال و الغسل فى اوّل اللّيل و هو يجزى إلى آخره) اين بابى است در غسل شبهاى مخصوصه آن چه در اينجا ذكر كرده است چهار شب است و در باب اغسال غسل شب اول را ذكر كرده است با اين اغسال كه در اينجا از جهت تاكيد و تذكير بيان كرده است و شب نيمه مشهور است استحباب غسل در آن و ابن طاوس رضى اللَّه عنه حديثى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه حضرت فرمودند كه در شب اول و نيمه غسل كن.

و حديث ديگر روايت كرده است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه دال است بر استحباب غسل در فرداى ماه رمضان و آن پانزده شبست هر شب كه طاق باشد مثل اول و سيم و پنجم تا به آخر و احاديث غسل

در اين سه شب قريب به تواتر است.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 578

از آن جمله به اسانيد صحيحه منقولست از باقر و صادق صلوات اللَّه عليهما كه فرمودند كه غسل مى كند در سه شب از شبهاى ماه رمضان در شب نوزدهم و شب بيست و يكم و شب بيست و سيم و به حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه ضربت زد ابن ملجم عليه اللعنة ابد الابدين در شب نوزدهم و در شب بيست و يكم به جوار رحمت الهى پيوستند و حضرت فرمودند كه غسل را در اول شب مى كند و تا آخر شب اگر بكند مجزيست اگر چه در اول شب بهتر است كه در حين صلوات و دعوات پاك باشد و محتمل است كه مراد اين باشد كه يك غسل كافى است در همه اگر چه در شب بيست و سيم دو غسل بهتر است يكى در اول شب و يكى در آخر شب.

چنانكه در صحيح از بريد منقول است كه گفت آن حضرت را ديدم كه در شب بيست و سيم دو غسل كردند يكى در اول شب و يكى در اخر شب و ظاهرا مراد بريد از آن حضرت امام محمّد باقر است و احتمال حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما نيز دارد (و قد روى انّه يغتسل فى ليلة سبعة عشر) و بتحقيق كه در صحيح از محمد بن مسلم مرويست از حضرت امام محمّد باقر صلوات اللَّه عليه كه در شب هفدهم نيز غسل مى كند كه ليلة الفرقان است كه در وزش فتح بدر واقع شد.

و در صحيح از سليمان بن خالد منقولست كه گفت كه از حضرت

امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه در چند شب غسل كنم در ماه رمضان حضرت فرمودند كه در شب نوزدهم و بيست و يكم و بيست و سوم عرض كردم كه اگر شاق باشد بر من شاق باشد غسل و احياى اين سه شب كه از

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 579

لوازم غسلست يا آن كه غسل از لوازم احياء است فرمودند كه در شب بيست و يكم و بيست و سيم عرض كردم كه اگر شاق باشد دو شب بر من حضرت فرمودند كه الحال بس است.

ترا بدان كه غرض سليمان از اين سؤال اين بود كه حضرت شب قدر را بفرمايند كه در كدام شب است اول ابهام فرمودند در سه شب ديگر كه پرسيد در دو شب فرمودند، ديگر كه پرسيد كه هر شبى كه بفرمايند غسل كن ظاهر شود كه آن شبست حضرت فرمودند كه همين مقدار بس است كه دانستى چنانچه در اخبار ديگر خواهد آمد.

[غسل ليالى متبركه وقت غروب باشد]

(و روى زرارة و فضيل عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال الغسل فى شهر رمضان عند وجوب الشّمس قبيله ثمّ يصلّى و يفطر) و در صحيح از زراره و در حسن كالصحيح از فضيل منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه غسل در ماه رمضان در شبهاى متبركه نزد فرو رفتن آفتاب است اندكى پيشتر از شام كه چون از غسل فارغ شود نماز كند و بعد از آن افطار كند يا افطار كند كه واو به معنى او باشد و اول اظهر است و اين فرد اكمل است و اگر نه در هر وقتى كه مى كند

خوبست چنانچه گذشت.

و در صحيح از عيص منقول است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شبى كه مطلوبست غسل از اين چه وقت شب است حضرت فرمودند كه اول شب و اگر خواهى هر وقت كه مشغول عبادت مى شوى از آخر شب نيز خوب است و پرسيدم از نماز و عبادت كه در چه وقت مطلوب است فرمودند كه در اول شب پاره اى نماز مى كند و پاره اى در

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 580

آخر شب و در ميان قرآن و دعا مى خواند يا اندك استراحتى مى كند و اگر نتواند تمام شب عبادت كردن چنانكه خواهد آمد كه سر شب چشمى گرم مى كند هر دو خوب است و ممكن است كه مراد نوافل ماه رمضان باشد كه در اول شب مى كند و نماز شب را با دعاها در آخر شب مى كند چنانچه اخبار بسيار به اين نحو وارد است.

[عبادت در دهه آخر

(و روى سماعة عن ابى بصير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اذا دخل العشر الاواخر شدّ المئزر و اجتنب النّساء و أحيا الليل و تفرّغ للعبادة) و منقول است در موثق كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون دهه آخر از ماه رمضان داخل مى شد كه اولش شام شب بيست و يكم است حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كمر را سخت مى بستند از جهت عبادت حقيقة چون كمر بستن قوت كمر مى شود يا مجازا چنانكه متعارف است كه هر گاه شخصى به جدّ مى كند كارى را مى گويند كمر بسته است در فلان كار خصوصا از

جهت خدمت آقا و محتمل است كه مراد ترك جماع باشد و مراد بستن بند زير جامه باشد و بنا بر اين احتمال آن كه فرموده اند از زنان اجتناب مى فرمودند تاكيد سابق خواهد بود يا ترقى در آن كه مقدمات جماع را نيز به فعل نمى آوردند و احيا مى فرمودند شب را يا همه شبها را بيدار بودند از جهت عبادت حق سبحانه و تعالى و از همه كارى دست شسته خود را مشغول عبادت مى ساختند با اعتكاف چنانچه خواهد آمد و ظاهر اين حديث آن است كه احياى هر شب مستحب باشد در دهه آخر و احتمال دارد كه مراد از لام لام عهد باشد يعنى شبهايى كه احتمال شب قدر

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 581

داشته باشد و آن شبهاى افراد است كه پنج شب باشد يا همه شبها بر احتمالى چنانچه از دعاهاى شب ظاهر مى شود و اظهر دو شب است كه آن شب بيست و يكم و بيست و سوم باشد چنانچه احاديث ما كالمتواتر است كه از اين دو شب بدر نيست و احتمال ديگر آن كه شب نوزدهم نيز داخل باشد و احتمالات ديگر موافق مذهب شيعه نيست.

[صد ركعت نماز در ليالى المتبركه ]

(و روى سليمان الجعفرىّ عن ابى الحسن صلوات اللَّه عليه انّه قال صلّ ليلة احدى و عشرين و ثلث و عشرين مائة ركعة تقرء فى كلّ ركعة الحمد مرّة و قل هو اللَّه احد عشر مرّات.)

و به اسانيد صحيحه و حسنه منقول است كه حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در هر يك از شب بيست و يكم و بيست و سوم صد ركعت نماز بگذارد در هر ركعتى بعد از سوره

حمد ده مرتبه توحيد بخوان و ظاهرا فى نفسه اين نماز مطلوب است اگر چه نماز نافله ماه رمضان را نكند و يا آن كه از هزار ركعت باشد و اهتمام در آن بيشتر از باقى باشد و اين اظهر است و بر تقديرى كه از هزار ركعت باشد شرط نيست كه آن را كند تا اين را تواند كرد بلكه اگر تواند هر شب هزار ركعت بكند بهتر خواهد بود چنانچه احاديث بسيار بر اين وارد شده است و در مجموع هزار ركعت وارد شده است و نهصد ركعت وارد شده است به اسقاط صد ركعت شب نوزدهم و هشتصد و چهل ركعت وارد شده است چنانكه در فقه رضويست كه شصت ركعت اين دو شب نيز ساقط شود و نهصد بيست نيز وارد شده است كه هشتاد ركعت سه شب ساقط شود و بر هر يك احاديث بسيار وارد شده است و همه خوب است و بيشتر اكمل است و در هر ركعتى از هزار ركعت ده قل هو اللَّه أحد وارد

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 582

شده است اگر ممكن باشد و بعد از آن نه و هفت و پنج و سه و يك بترتيب فضل.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه فى ليلة تسع عشرة من شهر رمضان التّقدير و فى ليلة احدى و عشرين القضاء و فى ليلة ثلث و عشرين ابرام ما يكون فى السّنة إلى مثلها و للّه عز و جلّ ان يفعل ما يشاء فى خلقه.)

و منقول است در قوى كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در شب نوزدهم مقدر مى سازند هر چه را در آن سال واقع

خواهد شد از صحت و مرض و حيات و موت و غنا و فقر و بلاها و مصايب را و در شب بيست و يكم قضا مى شود كه يك مرتبه از تقدير بيشتر است و در شب بيست و سيم امضا مى شود كه مبرم و محكم مى شود و بسيار نادر است كه تغيير يابد تا سال ديگر و به مرتبه نمى رسد كه امكان تغيير نداشته باشد بلكه خداوند عالميان قادر است كه هر چه مصلحت اقتضا كند آن را بكند اما در شب اول كه مقدر شده است به اندك دعايى يا تصدقى يا عمل خيرى تقدير مبدل مى شود اما اگر قضا شده باشد تصدق بسيارى مى بايد تا متغير شود و اگر امضا شده باشد بسيار نادر است كه تغيير بيابد اما به مرتبه اى نرسيده است كه محال باشد بلكه ممكن است كه اگر تصدقات و تضرعات و عبادات و شفاعات همه جمع شوند متغير و متبدل شود و چون تغييرش كالنادر است در اخبار وارد شده است كه تغيير نمى يابد آن چه در شب بيست و سيم امضا مى شود.

و در موثق كالصحيح از زراره منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در شب نوزدهم مقدر مى شود و در شب بيست و يكم محكم

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 583

مى شود و در شب بيست و سيم امضا مى شود يعنى آن حكم را جارى مى سازند بلا اشتباه از قبيل حكمى كه أولا پادشاهان كنند، و دويم به منزله آن است كه در دفاتر ثبت شود و سيم بمنزله مهر پادشاهان است.

چنانچه كالصحيح منقول است از اسحاق كه شنيدم كه جمعى از آن حضرت صلوات اللَّه

عليه سؤال مى كردند كه آيا ارزاق در شب نيمه شعبان قسمت مى شود حضرت فرمودند كه نه و اللَّه قسمت نمى شود مگر در شب نوزدهم و بيست و يكم و بيست و سيم ماه رمضان به درستى كه در شب نوزدهم ملاقات مى كنند دو جمع و در شب بيست و يكم هر امر محكمى جدا مى شود و در شب بيست و سيم امضا مى شود آن چه را حق سبحانه و تعالى اراده دارد كه امضا فرمايد و اين شب قدرى است كه حق سبحانه و تعالى آن را بهتر از هزار ماه گردانيده است عرض كردم كه چه معنى دارد ملاقات دو جمع با آن كه شب ملاقات دو جمع مشهور شب هفدهم است كه در بدر جمع شده بودند مسلمانان با كفار و روزش روز فرقان است كه حق و باطل در بدر از يكديگر جدا شد و بر عالميان ظاهر شد نبوت آن حضرت كه خبر از مغيبات داده بودند و همه در آن روز واقع شد و صناديد قريش كه ماده فساد عالم بودند جمعى كشته شدند و جمعى اسير شدند اين جمع نوزدهم غير آن جمع خواهد بود كدام است؟ حضرت فرمودند كه در اين شب كه شب تقدير است همه آن چه واقع خواهد شد جمع مى كنند بر سبيل اجمال و عرض مى نمايند ملائك كه اينها را چه بايد كرد جمعى را احسان مى فرمايند و جمعى را كه قابليت احسان ندارند ايشان را موقوف مى دارند بانكه در علم الهى ظاهر است در ازل آزال آن چه بر سر همه مى آيد از نقير و قطمير و ليكن اجمال نسبت به ملائكه است

و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 584

تفصيل در شب بيست و يكم مى شود و در آن شب هر امرى كه واقع شدنى است به سبب قابليت و استعداد اصلى يا عارضى به سبب اعمال خير و دعوات مقضى مى شود و نوشته مى شود رقم ايشان اما ممكن است كه ايشان تا شب بيست و سيم دعاها بكنند و يا كارهاى خير از ايشان صادر شود كه رقم بلاها و مصايب ايشان به تعويق افتد و يا قلم عفو بر جريده جمعى كشيده شود و در شب بيست و سيم ارقام همه مهر مى شود كه تغيير نمى يابد غالبا و امكان تغيير هست كه تا شب عيد و روز عيد كه روز جايزه است و روز عرفه كه همه خلايق را بار عام مى دهند جمعى را در عرفات و جمعى را در روضات مقدسات خصوصا روضه مقدسه سيد الشهدا سيد جوانان اهل بهشت حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه، و جمعى ديگر را در مجامع ديگر كه در هر شهرى كنند پس اگر در شب قدر آن بلاها مبرم شده باشد ممكن است كه به ازدياد تضرعات بالكليه بر طرف شود يا اگر آمده باشد آن بلا آن را بردارد پس نه چنان است كه هر چه در شب قدر مبرم و ممضى شده باشد احتمال تغيير و تبديل نداشته باشد بلى اين احتمال نادر است و تفصيل اين معنى در حديث طويل سوره انا أنزلنا مذكور است.

[شب قدر اول سال است ]

(و روى رفاعة عنه صلوات اللَّه عليه انّه قال ليلة القدر هى اوّل السّنة و هى اخرها.)

و در صحيح و موثق كالصحيح منقول است از رفاعه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات

اللَّه عليه فرمودند كه شب قدر اول سال آينده است و آخر سال گذشته است و احاديث بسيار وارد شده است كه اول سال شب اول ماه مبارك رمضان است پس دور نيست كه هم چنان كه اول صبح اول روز است

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 585

و ليكن حق سبحانه و تعالى به تفضّل خود چنان مقرر فرموده است كه تا واقع ساختن نماز صبح فرشتگانى كه نويسندگان اعمال شبند آن وقت را از شب حساب كنند و نماز صبحى كه در اول صبح به جا آورند در آخر نامه عمل شب بنويسند و ملائكه روز در اول صحيفه عمل روز بنويسند چنانچه حق سبحانه و تعالى آن را مشهود ناميده است هم چنين فرشتگان نويسندگان سال گذشته توقف نمايند از اول ماه رمضان تا انقضاء شب قدر همه اين اعمال را آخر در نامه عمل بنده كه ايشان مى نويسند بنويسند و ملائكه اين سال كه در اول نامه عمل بنده مى نويسند يا آن كه چون اول شوال اول سال است باين معنى كه اول اوقات خوردن سال است چنانچه گذشت و هم چنين اول اوقات تقدير سال آينده است و آخر تقدير سال گذشته است و منافات ندارد هر دو معنى مقصود باشد بلكه معانى بسيار از يك لفظ ممكن است كه همه مراد باشد و در واقع هست و مراد است با آن كه اول اضافى باشد نه حقيقى چنانچه از صبح تا چاشت را اول روز مى گويند و بعضى از اين حديث فهميده اند كه شب اول ماه شب قدر باشد يا جزو شب قدر باشد چنانچه از اخبار سابقه مفهوم شد كه هر

يك از اين سه شب جزو شب قدرند پس ممكن است كه اين شب نيز دخيل باشد و ابتداى تقديرات در آن شود چنانچه نزول قرآن در اين شب شده است به بيت المعمور و در شب قدر به آسمان اول آمده است و در عرض بيست سال يا بيست و سه سال بر آن حضرت آيه آيه و سوره سوره نازل شده است چنانچه گذشت لهذا سنت است غسل و نمازها و اعمال خير در آن شب و در آن روز قطع نظر از آن كه اول سال است و در اول هر نعمتى شكر مى بايد كرد كه حق سبحانه و تعالى چنين نعمتى كه اصل نعم است كرامت فرموده است چنانچه بر

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 586

اين معانى دلالت دارد دعاهاى شب اول روز و روز اول ماه مبارك رمضان و آن كه سال ما را مفتح گردانيد به ماهى كه بهترين ماههاست و روزهاى او بهترين روزهاست و شبها و ساعتهاى او بهترين شبها و ساعتهاست.

[خواب پيامبر و منبر او بدست بنى اميه ]

(و ارى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله فى منامه بنى أميّة يصعدون منبره من بعده يضلّون النّاس عن الصّراط القهقرى فاصبح كئيبا حزينا فهبط جبرئيل عليه السّلام فقال يا رسول اللَّه مالى اراك كئيبا حزينا قال يا جبرئيل انّي رأيت بنى أميّة فى ليلتي هذه يصعدون منبرى من بعدى يضلّون النّاس عن الصّراط القهقرى فقال و الّذى بعثك بالحقّ نبيّا انّ هذا لشي ء ما اطّلعت عليه ثمّ عرج إلى السّماء و لم يلبث ان نزل عليه بآي من القرآن يونسه بها أَ فَرَأَيْتَ إِنْ مَتَّعْناهُمْ سِنِينَ ثُمَّ جاءَهُمْ ما كانُوا يُوعَدُونَ ما أَغْنى عَنْهُمْ ما

كانُوا يُمَتَّعُونَ و انزل عليه إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ جعل ليلة القدر لنبيّه صلّى اللَّه عليه و اله خيرا من الف شهر من ملك بنى أميّة) به اسانيد متكثره از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و از جمله از زراره از احدهما صلوات اللَّه عليهما منقول است كه به حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نمودند در واقعه كه بنى اميه و در روايت زراره بنى تيم و بنى عدى و بنى اميه را ديدند كه بر منبرش بالا مى رفت به عنوان ميمون بعد از آن حضرت، و مردمان را از راه بر مى گردانيدند از پشت و اين حاصل معنى است و خواب چنين بود كه ابو بكر كه از قبيله بنى تيم است و عمر كه از قبيله بنى عدى است و عثمان و معاويه يزيد و ساير بنى اميه و بنى

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 587

عباس را ديدند به شكل ميمونها مانند ميمون بر بالا مى جهند و پائين مى جهند و مردمانى كه ايستاده بودند و تماشا مى كردند چنانچه از جستن ميمون مى رمند و پس پس بر مى گشتند و از اين واقعه دانستند كه اين جماعت حق ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم را غضب خواهند كرد بر ايشان، جمع خواهند شد و برگشتن قهقرى آن است كه همه كافر خواهند شد به سبب انكار نصوص جليله بر امامت ايشان خصوصا حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه را كه انكار صريح نمودند.

چنانچه متواتر است از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه صحابه او همه برگشتند و

كافر و مرتد شدند به همين عبارت ارتداد در صحاح سته ايشان خصوصا در بخارى و مسلم عبارت ارتداد صحابه متواتر است پس حضرت با غم و الم صبح كردند پس جبرئيل آمد و گفت يا رسول اللَّه چه واقع است كه شما را غمناك مى بينم حضرت فرمودند اى جبرئيل ديشب در واقعه ديدم كه بنى اميه بر منبر من بالا مى رفتند و در روايت زراره ديدم كه ابو بكر و عمر و بنو اميه و بنو عباس بر منبر بالا مى رفتند و در روايت زراره ديدم كه ابو بكر و عمر و بنو اميه و بنو عباس بر منبر بالا مى رفتند و صدوق از روى تقيه ابو بكر و عمر را ذكر نكرده است چرا كه اگر چه اهل رى و قم شيعه بودند و پادشاه ايشان شيعه بود اما همان لعن و طعن نمى كردند و مع هذا اين كتاب من لا يحضر در بلخ مصنف شد و اهل بلخ سنى و شيعى هر دو بودند. اگر چه بخارى و مسلم و غير ايشان ارتداد و كفر صحابه را ذكر كرده اند و ليكن از ايشان مى گذرانند و اگر شيعيان مى گفتند نمى گذارنيدند چون علماء شيعه به ظاهر عمل مى كنند و عامه همه را تاويلات مى كنند و اين امرى است ظاهر مثلا اگر صفاهانى خود مذمت صفاهان يا صفاهانيان كنند صفاهانى ديگر را بد نمى آيد

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 588

و اگر كاشى يا قمى مذمت كنند يكى از اين دو را تا كشتن همراهند و سيد بن طاوس در كتاب يقين احاديث كفر ثلاثه را از علماى اهل سنت روايت كرده است و ذكر كرده است كه

عهده صحت اين حديث بر ناقل آن است مرا به آن كارى نيست و اگر علماء شيعه نقل كرده بودند من روايت نمى كردم و مشهور است كه چون شيخ طوسى در زيارت عاشورا ذكر كرده اللهم العن الاول و الثانى و الثالث علماء عامه اعتراض كردند كه اينها كيستند شيخ حديثى از طرق ايشان نقل كرد كه مراد از اول قابيل است كه وضع كرد كشتن را و دويم فرعون است و سيم هامان است و راضى شدند از او زيرا كه ايشان در زمان خلفاى بنى عباس بودند و همه كس مى دانستند كه ايشان شيعه اند اما سب نمى توانستند كردن.

پس حضرت فرمودند كه اين جماعت بر منبر من بالا مى جستند مانند ميمون و به زير مى جستند و مردمان را از راه حق گمراه مى كردند و پس پس به كفر بر مى گشتند پس جبرئيل عليه السّلام گفت كه به حق خداوندى كه ترا به راستى به پيغمبرى فرستاده است كه من بر اين معنى مطلع شده ام و فى الحال به آسمان رفت و چون اندك زمانى برگشت و چند آيه از جهت تسلى خاطر آن حضرت آورد يكى اين آيه كه ترجمه اش اين است كه آيا مى بينى كه اگر ما چند سالى ايشان را باز گذاريم و بعد از آن بيايد به ايشان و آن چه ايشان را وعده داده اند از عذاب دنيا يا عقبى فايده نمى دهد ايشان را تمتعات دنيوى ايشان در دفع عذاب از ايشان و به همه رسيد آن چه رسيد و چندين هزاران هزار لشكر عمر دفع نكرد از او ابو لؤلؤ را و هم چنين عثمان و ملك بنى اميه و

عباسيان همه مستاصل شدند به حيثيتى كه از ايشان اثرى و خبرى نماند.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 589

و ديگر سوره انا أنزلناه را فرستاده كه ترجمه اش اين است كه به تحقيق كه ما قرآن را فرستاديم در شب قدر از بيت المعمور به آسمان دنيا يا از لوح محفوظ به بيت المعمور در شبى كه تقدير مى شود هر چه در آن سال مى شود و يا محمّد كجا تو مى دانى كه شب قدر چه رتبه دارد شب قدر و عبادتى كه در آن كرده مى شود بهتر است از عبادتى كه در هزار ماه كرده شود كه در آن هزار ماه شب قدر نباشد يعنى قطع نظر از شب قدرش حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى شب قدر را از جهت امت آن حضرت بهتر از هزار ماه پادشاهى بنو اميه گردانيد يعنى ثوابى كه مى دهند بر عبادت شب قدر بيشتر است به حسب ظاهر از تمتعات هزار ماهه ايشان و ممكن است كه عبادت مقدر باشد يعنى عبادت اين شب بهتر است از عبادت ملك بنى اميه چنانچه خواهد آمد و هر دو ممكن است كه مراد باشد، به زير مى آيند فرشتگان آسمان و روحى كه اعظم از همه ملائكه است كه فرداى قيامت او در يك صف باشد و جميع فرشتگان در يك صف كه روح القدس باشد به اذن پروردگار ايشان از جهت هر امرى كه در آن سال واقع مى شود و اين شب تا طلوع صبح همگى سلامتى و رحمت است يا سلام الهى يا سلام فرشتگان تا طلوع صبح بر امام زمان فايض است به سبب اين سلام تا سال ديگر در

حفظ و امان حق سبحانه و تعالى محفوظ خواهد بود.

و محمد بن يعقوب كلينى و صدوق روايت كرده اند حديث حسن بن عباس بن جويش را در تفسير انا أنزلناه ذكر كرده اند و حكم به صحت آن كرده اند و جمعى نفهميده اند و حكم به ضعف آن كرده اند و اگر كسى تدبر كند بسيارى از حقايق بر او منكشف مى شود.

[شب قدر در هر سال ]

(و سال رجل الصّادق صلوات اللَّه عليه فقال أخبرنى عن ليلة

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 590

القدر كانت او تكون فى كلّ عام فقال لو رفعت ليلة القدر لرفع القرآن) و كالصحيح منقول است از شعيب كه گفت شخصى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كرد و گفت خبر ده مرا از شب قدر كه در زمان حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله بود يك مرتبه چنانچه بعضى سنيان گفته اند، يا تا آن حضرت بود و بعد از آن حضرت بر طرف شد چنانچه جمعى ديگر گفته اند حضرت فرمودند كه اگر شب قدر را بالا برند قرآن را نيز بالا خواهند برد يعنى وقتى كه در آخر الزمان بعد از فوت معصوم قرآن را بالا خواهند برد در آن زمان معصومى نخواهد بود كه ملائكه و روح بر او نازل شوند شب قدر نيز نخواهد بود.

و در اخبار مشهوره وارد است كه چون آن حضرت صلوات اللَّه عليه از دنيا برود بعد از آن حضرت چهل روز ديگر دنيا خواهد بود و دابة الارض بيرون مى آيد و بعد از آن اسرافيل صور مى دمد و همه خواهند مرد و چند روزى كه خواهد شد نفخه ديگر دميده شود و قيامت بر پا خواهد شد پس تا تكليف

هست صاحب الامر صلوات اللَّه عليه يا غير آن حضرت از معصومين صلوات اللَّه عليهم خواهند بود و چون معصوم بر طرف مى شود شب قدر و قران همه بر طرف خواهند شد.

و در صحيح از هشام بن حكم منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه شب قدر در هر سالى هست و روز آن در فضيلت مثل شب است.

و در صحيح از عبيد بن زراره منقول است كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه هر گاه دو شخص باشند و يكى از اين دو تا صبح

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 591

نماز و ديگرى دعا كند كدامين يك از اين دو افضلند حضرت فرمودند كه دعا افضل است و محتمل است كه مراد اين باشد كه نفى شب قدر قران است يعنى كفو است زيرا كه حق سبحانه و تعالى در قرآن فرموده است تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها يك جا در اينجا فرموده است كه ملائكه و روح نازل مى شود يعنى هميشه و در جاهاى ديگر فرموده است كه فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ يعنى در شب قدر فصل مى شود هر امرى كه حكمتى در وجود يا ايجاد يا تقدير آن هست و مقدر و مقضى و مبر مى شود يا هر امرى كه با احكام و اتقانست مقدر مى شود و اين كارى است كه از نزد ماست و ما رحمت را مى فرستيم و ارسال اين رحمت از پروردگار توست و خلف وعده الهى محال است مگر وقتى كه تكليف زايل شود و معنى اول اظهر است و اللَّه تعالى يعلم.

(و سال حمران ابا جعفر صلوات اللَّه عليه عن قول

اللَّه عزّ و جلّ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ قال هى ليلة القدر و هى فى كلّ سنة فى شهر رمضان فى العشر الاواخر و لم ينزل القرآن الّا فى ليلة القدر قال اللَّه عزّ و جلّ فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ قال يقدّر فى ليلة القدر كلّ شي ء يكون فى تلك السّنة إلى مثلها من قابل من خير او شرّ او طاعة او معصية او مولود او اجل او رزق فما قدّر فى تلك اللّيلة و قضى فهو المحتوم و للّه عزّ و جلّ فيه المشيّة قال قلت له ليلة القدر خير من الف شهر أيّ شى ء عنى بذلك فقال العمل الصّالح فى ليلة القدر و لو لا ما يضاعف اللَّه تبارك و تعالى للمؤمنين ما بلغوا و لكنّ اللَّه عزّ و جلّ يضاعف لهم الحسنات) و در حسن كالصحيح منقول است از فضيل و زراره و محمد بن مسلم از

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 592

حمران كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمّد باقر صلوات اللَّه عليه از قول حق سبحانه و تعالى كه فرموده است كه ما فرستاديم قران را در شب با بركت كدام است اين شب حضرت فرمودند كه اين شب قدر است و در هر سال هست در ماه رمضان در ده روز آخر، و قرآن نازل نشد به بيت المعمور و نه به آسمان اول مگر در شب قدر، و حق سبحانه و تعالى فرموده است در عقب شب مبارك كه در اين شب فصل مى شود هر چيزى كه با حكمت و احكام است يعنى مقدر مى شود در شب قدر هر چيزى كه در اين سال آينده واقع خواهد

شد تا سال آينده در همين شب از نفعها و ضررها و يا طاعت و يا معصيت، يا فرزندى كه حق سبحانه و تعالى عطا فرمايد، يا عمر يا روزى پس هر چه در اين شب مقدر شود و قضا شود آن حتم و واجب مى شود كه البته واقع شود قطع نظر از اسباب عظيمه كه سبب مشيت الهى شود چنانكه گذشت كه به مرتبه نمى رسد كه خلافش محال باشد بلكه خلافش نادر مى شود.

عرض كردم كه چه معنى دارد كه شب قدر بهتر از هزار ماه است و اين حديث را على الظاهر از كافى برداشته است و اختصار كرده است و اين است عبارت

[شب قدر از هزار ماه كه شب قدر ندارد بهتر است ]

(فقال العمل الصّالح فيها من الصّلاة و الزّكاة و انواع الخير خير من العمل فى الف شهر ليس فيها ليلة القدر) حضرت فرمودند كه اعمال خوبى كه در شب قدر كنند از نماز و زكاة و انواع خيرات بهتر است از عمل در هزار ماهى كه شب قدر در آن نباشد بعضى گفته اند كه مراد اين است كه در هزار ماه پادشاهى بنى اميه به تشأم كفر و فسق ايشان شب قدر را از ايشان برداشتند چنانكه ظاهر عبارت حديث صحيفه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 593

كامله است و اظهر آن است كه مراد دفع دخلى كه كرده اند در بسيار جائى مثل نيت مؤمن بهتر است از عمل او كه آيا مراد عمل با نيت است لازم مى آيد تفضيل شى ء بر نفس و بر غير و اگر عمل بى نيت مراد است از باب زيد افقه من جدار است، و جواب اين است كه بهتر از عمل با نيت است قطع نظر

از نيت در اينجا نيز سالى كه شب قدر نداشته باشد نمى باشد پس هزار ماه قطع نظر از شب قدر مراد است پس شب قدر بهتر از نود سال و ده ماه است كه شبهاى قدرش را كه نود شب است انداخته باشند و بنا بر اين ايام پادشاهى ثلثه نيز داخله خواهد شد و شكى نيست كه در بطلان مساويند، اما ايام پادشاهى بنى اميه هزار ماه درست است چنانكه مضبوط است نزد اهل تواريخ بعد از آن حضرت فرمودند كه آن كه يك شب برابر باشد با سى هزار شب محض تفضل الهى است و اگر حق سبحانه و تعالى با بندگان به عدالت و استحقاق سركندگى اين ثوابها خواهند داشت.

نقل كرده اند كه در خدمت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله مذكور شد حكايت شمسون عابد كه عمر بسيار يافت و هشتاد سال كارش جهاد بود كه شب تا صبح به عبادت الهى مشغول بود و روزش جهاد مى كرد صحابه گفتند يا رسول اللَّه عمرهاى ما كوتاه است و به سبب كوتاهى عمر از اين ثوابهاى عظيمه محروميم حق سبحانه و تعالى اين سوره را فرستاد كه اگر چه عمر شما كوتاه است حق سبحانه و تعالى شما را به سبب متابعت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله اين قسم شبى كرامت فرمود كه يك شبش بهتر است از عمل نود سال از عمرهاى ايشان و آن افضليت انتهايى ندارد و بعضى را دو برابر مى دهند و بعضى را هفتاد و هفتصد تا به مرتبه كه حصر آن

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 594

نتوان كرد به غير از حق سبحانه و

تعالى (و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه كيف تكون ليلة القدر خيرا من الف شهر قال العمل الصّالح فيها خير من العمل فى الف شهر ليس فيها ليلة القدر) و در حسن كالصحيح منقول است كه از آن حضرت سلام اللَّه عليه پرسيدند كه چه معنى دارد كه شب قدر بهتر است از هزار ماه حضرت فرمودند كه معنى آن اين است كه اعمال صالحى كه در اين شب كنند بهتر است از عمل صالحى كه در هزار ماه كنند كه در آن هزار ماه شب قدر نباشد به دو معنى كه الحال گذشت.

[تورات و انجيل هم در رمضان نازل شد]

(و روى علىّ بن ابى حمزة عن ابى بصير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال نزلت التّورية فى ستّ مضين من شهر رمضان و نزل الانجيل فى اثنتى عشرة مضت من شهر رمضان و نزل الزّبور فى ليلة ثمان عشرة من شهر رمضان و نزل القرآن فى ليلة القدر) منقول است در موثق حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه تورات نازل شد در شب ششم كه گذشته بود پنج شب و آن شب كه نازل شد شب ششم بود از ماه مبارك رمضان و انجيل نازل شد در شب دوازدهم ماه مبارك رمضان و زبور نازل شد در شب هجدهم ماه مبارك رمضان و قرآن در شب قدر نازل شد.

[علامت ليلة القدر]

(و روى العلا عن محمّد بن مسلم عن احدهما صلوات اللَّه عليهما قال سألته عن علامة ليلة القدر فقال علامتها ان تطيب ريحها و ان كانت فى برد دفئت و ان كانت فى حرّ بردت و طابت و سئل عن ليلة

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 595

القدر فقال تنزّل فيها الملائكة و الكتبة إلى السّماء الدّنيا فيكتبون ما يكون من امر السّنة و ما يصيب العباد، و امر عنده عزّ و جلّ موقوف له فيه المشيّة فيقدّم منه ما يشاء و يمحو و يثبت و عنده امّ الكتاب) و به اسانيد صحيحه متكثره منقول است كه محمد بن مسلم گفت كه سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر يا حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما از علامت شب قدر حضرت فرمودند كه علامتش آن است كه بوى خوش دارد و اگر در آن چند شب هوا سرد باشد آن شب هوا گرم

مى شود، و اگر در آن شبها هوا گرم باشد در آن شب سرد و خوش است يا خوش بوست، ديگر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه چرا شب قدرش مى گويند حضرت فرمودند كه همه فرشتگان خصوصا نويسندگان عمل به آسمان اول مى آيند و هر چه در آن سال واقع مى شود و آن چه بر سر بندگان مى آيد همه را مى نويسند و چيزى چند هست كه موقوف مى دارند به مشيت الهى و آن را حكم جزم نفرموده است مى خواهد مقدم مى دارد و مى خواهد مؤخر مى دارد و مى خواهد محو مى فرمايد و مى خواهد اثبات و نزد اوست لوح محفوظ كه تغيير و تبديل نمى باشد در آن و در لوح محو و اثبات تغيير و تبديل هست و احاديث موثقه كالصحيحه در جزو اول و آخر شده است.

[شب قدر يكى از دو شب است ]

(و روى عن علىّ بن ابى حمزة كنت ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فقال له ابو بصير جعلت فداك اللّيلة الّتى يرجى فيها ما يرجى أيّ ليلة هى فقال فى ليلة احدى و عشرين او ثلث و عشرين قال فان لم اقو على كليهما فقال ما ايسر ليلتين فيما تطلب قال فقلت فربّما رأينا الهلال عندنا و جاءنا من يخبرنا بخلاف ذلك فى ارض اخرى فقال ما

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 596

ايسر اربع ليال فيما تطلب قلت جعلت فداك ليلة ثلث و عشرين ليلة الجهنيّ قال انّ ذلك ليقال قلت جعلت فداك انّ سليمان بن خالد روى انّ فى تسع عشرة يكتب وفد الحاجّ فقال يا ابا محمّد وفد الحاجّ يكتب فى ليلة القدر و المنايا و البلايا و الارزاق و ما يكون إلى مثلها فى قابل فاطلبها فى

احدى و ثلث و صلّ فى كلّ واحدة منهما مائة ركعة و احيهما ان استطعت إلى النّور و اغتسل فيهما قال قلت فان لم اقدر على ذلك و انا قائم قال فصلّ و أنت جالس قلت فان لم استطع قال فعلى فراشك قلت فان لم استطع فقال لا عليك ان تكتحل اوّل اللّيل بشي ء من النّوم انّ ابواب السّماء تفتح فى شهر رمضان و تصفّد الشّياطين و تقبل اعمال المؤمنين نعم الشّهر شهر رمضان كان يسمّى على عهد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله المرزوق) و در موثق كالصحيح منقولست از على و در كافى از ابو حمزه ثمالى و بعيد است اگر چه محتمل است كه گفت نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بودم ابو بصير گفت كه فداى تو گردم آن شبى كه اميدها دارم و همه كس از او اميدوار است كدام شب است حضرت فرمودند كه در شب بيست و يكم و بيست و سوم طلب كن ابو بصير گفت كه اگر قوت نداشته باشم كه هر دو را احيا كنم كدام يك را احيا كنم حضرت فرمودند كه سهل باشد دو شب بيدار بودن از جهت آن مطلب عظيم، گفت گاه هست كه در اينجا اول ماه را در شبى ديده ايم و جمعى مى آيند و شهادت مى دهند كه در جائى ديگر در شبى ديگر ديده ايم و سبب اشتباه مى شود و از جهة احتياط دو شب چهار شب مى شود حضرت فرمودند كه سهل باشد كه چهار شب احيا كنند از جهت رسيدن به

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 597

ثواب شبى كه بهتر است از سى هزار شب و غرض ابو

بصير همه آن است كه شايد شب قدر را مشخص كند و حضرت مصلحت نمى دانند گفتم فداى تو گردم شب بيست و سيم شب جهنى است حضرت فرمودند كه چنين مى گويند گفتم فداى تو گردم سليمان بن خالد روايت كرده است كه در شب نوزدهم مى نويسند جمعى را كه توفيق حج خواهند يافت حضرت فرمودند كه اى ابو محمّد حاجيان را و مرگها را و بلاها را و روزيها را و هر چه واقع مى شود تا سال آينده همه را در شب قدر مى نويسند و شب قدر را طلب كن در شب بيست و يكم و شب بيست و سيم و در هر يك از اين دو شب صد ركعت نماز بگذار و زنده دار اين دو شب را تا روشنى صبح و در هر دو شب غسل كن گفت عرض كردم كه اگر قوت نداشته باشم كه ايستاده نماز كنم فرمودند كه نشسته نماز كن گفتم كه اگر نشسته نيز نتوانم فرمودند كه در جامه خوابت بخواب و نماز كن گفتم اگر قوت نداشته باشم حضرت فرمودند كه باكى نيست كه در اول شب سرمه از خواب در چشم كشى يعنى اندك خوابى بكن آن مقدار كه بى شعور شوى به درستى كه در ماه رمضان درهاى آسمانها را مى گشايند و شياطين را در زنجير مى كنند و اعمال مؤمنان را قبول مى كنند نيكو ماهى است ماه رمضان و آن را در زمان حضرت سيد الأنبياء ماه مرزوق مى گفتند يعنى درهاى روزى خلايق گشوده است اعم از روزى بدنها يا ارواح به علوم و حقايق ربانيه و معارف لدنيه.

و منقول است در صحيح از حسان

بن مهران كه گفت سؤال مردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شب قدر حضرت فرمودند كه طلب كن آن را در شب بيست و يكم و بيست و سيم

[شب قدر يكى از سه شب ]

(و روى محمّد بن حمران عن سفيان بن السّمط قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه اللّيالي الّتى يرجى فيها من شهر رمضان فقال تسع عشرة و احدى و عشرين و ثلث و عشرين قلت فان اخذ إنسانا الفترة او علّة ما المعتمد عليه من ذلك فقال ثلث و عشرون) و در حسن كالصحيح منقول است از سفيان كه گفت به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض كردم كه آن شبهايى كه در ماه مبارك رمضان اميدوارى ها در آن هست كدامين شبهاست حضرت فرمودند كه شب نوزدهم و شب بيست و يكم و شب بيست و سيم است عرض نمودم كه اگر كسى را سستى دست دهد يا مرضى يا مانعى از اين سه شب كدام يك محل اعتمادند حضرت فرمودند كه آن شب بيست و سيم است.

(و فى و رواية عبد اللَّه بن بكير عن زرارة عن احدهما صلوات اللَّه عليهما قال سألته عن اللّيالي التى يستحبّ فيها الغسل فى شهر رمضان فقال ليلة تسع عشرة و احدى و عشرين و ليلة ثلث و عشرين و قال ليلة ثلث و عشرين هى ليلة الجهنيّ و حديثه انّه قال لرسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله انّ منزلى ناء عن المدينة فمرنى بليلة ادخل فيها فامره بليلة ثلث و عشرين قال مصنّف هذا الكتاب رحمة اللَّه عليه و اسم الجهنيّ عبد اللَّه بن انيس الانصارى) و در موثق كالصحيح

منقول است كه از يكى از صادقين صلوات اللَّه عليهما سؤال كردم از شبهايى كه سنت است در آن شبها غسل كردن در ماه رمضان فرمودند كه آن شب نوزدهم و بيست و يكم و بيست و سيم است و فرمودند كه در شب بيست و سيم شب عبد اللَّه بن انيس انصارى است كه از قبيله جهنيه است و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 599

حكايتش چنين است كه به خدمت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله عرض نمود كه منزلم دور است از مدينه مشرفه يك شبى امر كن مرا كه در آن شب به خدمتت رسم پس حضرت او را امر فرمودند كه شب بيست و سيم بيا و ظاهر آن است كه حكايت جهنى را صدوق گفته باشد و محتمل است كه حضرت فرموده باشند يا يكى از روات.

و منقول است كه حضرت امام محمّد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه جهنى به نزد سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله آمد و عرض نمود كه يا رسول اللَّه شتر و گوسفند و غلامان بسيار دارم و مدينه تاب اين كثرت ندارد امر فرمائيد كه يك شب از شبهاى ماه رمضان به خدمت مشرف شوم پس حضرت او را طلبيدند و آهسته چيزى به او فرمودند چون شب بيست و سيم مى شد جهنى با اشتران و غوغا مى آمدند و ظاهرا به اعتبار امثال اين اخبار اعتقاد صدوق و اكثر اصحاب آن است كه شب بيست و سيم شب قدر است و از احاديث معتبره ظاهر شد كه هر شب از اين سه شب مدخليتى در خواص شب قدر دارند بلكه بهتر آن

است كه چنانكه نمى خواهند كه ما جزم كنيم به حسب بعضى اخبار جزم نكنيم چون معارض دارند و شايد كه چون شب بيست و سيم أدخل باشد در حين ضرورت به آن اكتفا توان كرد نه آن كه شب قدر باشد جز ما چه جاى يقينا با اين همه معارضات و اللَّه يعلم

باب الدّعاء فى كلّ ليلة من العشر الأواخر من شهر رمضان.

[دعاهاى دهه اخير]

(فى نوادر محمّد بن ابى عمير انّ الصّادق صلوات اللَّه عليه قال تقول فى العشر الاواخر من شهر رمضان كلّ ليلة اعوذ بجلال وجهك الكريم ان ينقضى عنّى شهر رمضان او يطلع الفجر من ليلتي هذه و لك قبلى تبعة او ذنب تعذّبنى عليه) و اين بابى است در دعاى كه در هر شب بايد خواند در دهه آخر ماه رمضان و در صحيح از كتاب نوادر محمد بن ابى عمير منقول است از بعضى از اصحاب ما و چون صحيح است از او ارسال محمّد ضرر ندار و مع هذا خود گفته است كه ارسال نمى كنم مگر از ثقات و بعضى از اصحاب به همين اكتفا نكرده اند و تصحيح نجاشى و ابن غضايرى را اعتبار كرده اند و شكى نيست ما را كه تصحيح ابن ابى عمير معاصر ربطى ندارد به جرح و تعديلى كه بعد از دويست سيصد سال كرده باشند كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مكلف در دهه آخر ماه رمضان در هر شب اين دعا را مى خواند كه ترجمه اش اين است كه پناه آوردم و در پناه عظمت و جلال ذات مقدس كريم تو در آمده ام كه چنان نشود كه ماه رمضان به سر آيد يا صبح اين شب طالع شود و ترا نزد من بوده

باشد از حقوق ماليه يا حقوق الهيه كه خواهى مرا به آن عذاب كنى پس

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 601

از عذاب تو در پناه رحمتت در آمده دستم گير (الدّعاء فى اللّيلة الأولى و هى ليلة احدى و عشرين من شهر رمضان يا مولج اللّيل فى النّهار و مولج النّهار فى اللّيل و مخرج الحىّ من الميّت و مخرج الميّت من الحىّ يا رازق من يشاء بغير حساب يا اللَّه يا رحمن يا اللَّه يا رحيم يا اللَّه يا اللَّه يا اللَّه لك الاسماء الحسنى و الامثال العليا و الكبرياء و الالاء أسألك ان تصلّى على محمّد و اهل بيته و ان تجعل فى هذه اللّيلة اسمى فى السّعداء و روحى مع الشّهداء و احسانى فى علّيين و إساءتى مغفورة و ان تهب لي يقينا تباشر به قلبى و ايمانا تذهب به الشّكّ عنّى و ترضينى بما قسمت لي و اتنى فى الدّنيا حسنة و قنى عذاب النّار و ارزقنى فيها شكرك و ذكرك و الرّغبة إليك و الانابة و التّوبة و التّوفيق لما وفّقت له محمّدا و اله صلواتك عليهم اجمعين) روايت كرده اند شيخ اجل محمد بن يعقوب كلينى و شيخ الطائفه محمد بن الحسن الطوسي رضى اللَّه عنهما در قوى كالصحيح از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم كه در دهه آخر در شب اول كه شب بيست و يكم ماه رمضان است اين دعا را مى خوانى تا به آخر همه از اين روايت است و ترجمه دعا اين است اى خداوندى كه در شش ماه از شب داخل روز مى كنى و آن از اول زمستان است تا اول تابستان تا به تدريج فصل بهار

و تابستان به هم رسد، و شش ماه از روز داخل شب مى كنى تا دو فصل پائيز و زمستان به هم رسد به تدريج كه اگر هميشه روز باشد تعيّش نتوانند كرد و بر عكس و اگر يك بار داخل شوند غالبا همه هلاك شوند و اى خداوندى كه زنده را از مرده بيرون مى آورى

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 602

مانند حيوان از منى و تخم و بيرون مى آورى مرده را از زنده مانند منى و تخم از حيوان و يا آن كه مسلمان و مؤمن از كافر و سنى و كافر و بد مذهب از مسلمان و مؤمن به آن كه توفيق كرامت مى فرمايى در اول و سلب توفيق مى كنى در آخر، و اى خداوندى كه هر كه را خواهى روزى بى حساب كرامت مى كنى يعنى روزى بسيار كه نتوان حساب آن كردن يا روزى كرامت مى فرمايى از جائى كه گمان نداشته باشد، يا روزى كه فردا حساب آن را از ايشان نخواهى و تا اينجا اقتباس است از آيه كريمه ملك و اقتباس آن است كه از آيه كريمه بردارند به اندك تغييرى و در اينجا فعل مضارع را اسم فاعل كرده است و غيبت را خطاب يا اللَّه اى خداوندى كه واجب الوجود بالذاتى كه مستجمع جميع كمالاتى خصوصا رحمانيت كه هر ذره از ذرات مكونات در اسم رحمن داخلند و مراد از آن نعمتهاى ظاهريه است و مراد از رحيم رحمتهاى باطنيه است مانند ايمان و قرآن و هدايات خاصه ديگر سه مرتبه طلب مى كند بيا اللَّه چون اشاره است به ذات مستجمع جميع صفات و مى گويد كه هر اسم خوبى مخصوص توست و

هر چه را در ممكن استعمال كنند مانند رحيم و عليم معنى كه خوب است از توست و مخصوص توست مر تراست مثلهاى خوب مثل مثل اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ الخ و اشاره است به آن كه هر كس را نيست كه تشبيهات كند مثل جمعى كه تشبيه مى كنند فياضيّت الهى را به آفتاب چون نهايت فهم ايشان اين است كه در عالم ظاهر مثل آفتابى نمى يابند اين تمثيل مى كنند، و نسبتى نيست ميان تمثيلى كه حق سبحانه و تعالى خود را كند يا مخلوق او را كند بنا بر اين فرموده است وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى پس مثلهاى بلند انبياء و اوصيا بواسطه تقريب به فهم ما نسبت به خواص چنانچه حق سبحانه و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 603

تعالى فرموده است كه «مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ و مراد از مشكاة انوار مقدسه معنويه اوست كه طينت ايشان از آن انوار مخلوق شده است و فيوض مقدسه از جناب اقدس او به توسط ايشان به انواع مخلوقات فايض مى گردد و در واقع خلايق به منزله طوطيند كه هر چه تعليم ايشان مى كنند ايشان مى گويند و از معانى چنانكه مراد است ايشان خبر ندارند مثلا ايشان را تعليم كرده اند كه بگويند الحمد للَّه رب العالمين همين لفظ را مى گويند از جهت خداوند بمعنى كه خداوند داند نه بمعنى كه ايشان تصور كرده اند يا كنند لهذا حضرت سيد الواصلين صلى اللَّه عليه و آله فرموده است كه من احصا نمى توانم كرد ثناى تو را تو چنانى كه خود ثناى خود كرده و بزرگوارى مخصوص ذات مقدس توست و هر نعمتى كه به هر مخلوقى فايض

شده است از توست از تو سؤال مى كنم كه صلوات فرستى بر محمّد و اهل بيت او و بگردانى در اين شب نام مرا در زمره سعادتمندان و بگردانى روح مرا با شهدا كه انبيا و اوصيا باشند چنانكه در قران مجيد در بسيار جائى مذكور است، يا آن كه مرا به رتبه شهادت فايز گردان و اقلا از ثواب ايشان بهره مند باشم، و بگردان احسان مرا در طبقه بلند مرتبگان و از طرفين چنين گردان به آن كه مرا نيز در طبقه اعلاى محسنان گردان كه در عبادات غير از تو ديگرى را نبينم، و گناهان مرا مغفور گردان و سؤال مى كنم كه يقينى عطا فرمائى مرا كه تو به فضل خود آن را در دل من درآورى و ايمان عطا فرمائى كه شكى و ريبى در دل من نماند.

و نسخ در جميع فقرات اين دعا به سه عنوان واقع شده است يكى آن كه لفظ به داشته باشد و با باى سببيت باشد كه به سبب آن يقين شك را زايل گردانى و يا آن كه حرف با باشد و ضمير نباشد و باى تعديه باشد كه تذهب بالشك عنى

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 604

يعنى يقينى عطا فرمائى كه شك را ببرى از من و نسخه ديگر آن كه با نيز نباشد و تعديه بباب افعال شده باشد بهمان معنى و در نسخ تهذيب و كافى نيز اين سه نسخه در اغلب اين ده دعا هست و راضى گردانى مرا به آن چه قسمت كرده از جهت من، و عطا كن مرا در دنيا حسنه كه فوق حسنات باشد و هم چنين در آخرت،

و مرا در پناه خود درآور از شر آتش جهنم و روزى كن مرا در اين دنيا كه مشغول شكر و ذكر تو باشم و رغبتم همگى از تو باشد و بازگشتم نيز به سوى تو باشد و روزى كن مرا توبه نصوح و آن كه مرا توفيقى كرامت كنى كه محمّد و آل او را كرامت فرموده اى صلوات تو بر همه ايشان باد هميشه.

اللّيلة الثّانية يا سالخ النّهار من اللّيل فاذا نحن مظلمون و مجرى الشّمس لمستقرّها بتقديرك يا عزيز يا عليم و مقدّر القمر منازل حتّى عاد كالعرجون القديم يا نور كلّ نور و منتهى كلّ رغبة و ولىّ كلّ نعمة يا اللَّه يا رحمن يا قدّوس يا احد يا فرد يا اللَّه يا اللَّه يا اللَّه لك الاسماء الحسنى و الامثال العليا و الكبرياء و الالاء أسألك ان تصلّى على محمّد و آل محمّد و ان تجعل اسمى فى هذه اللّيلة فى السّعداء حتّى ينتهى إلى اخر الدّعاء فى اوّل ليلة و در شب دويم كه شب بيست و دوم باشد اين دعا را مى خواند كه ترجمه اش اين است اى خداوندى كه جامه روز را از شب مى كنى، و ناگاه همه در ظلمت در مى آييم و اى خداوندى كه مقرر فرموده اى كه آفتاب حركت كند تا به مقر خود رسد در شب يا در ماه به برجى يا در سال به جاى اول يا تا روز قيامت كه منتهاى حركت اوست، به تقديرى كه مقدر فرموده مقدار حركتش را در روز و ماه و سال و عمرش، اى خداوند قادر بزرگوار و داناى نيكو كار و اى

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 605

خداوندى كه

بيست و هشت منزل از جهت ماه مقرر و مقدر ساخته و از ابتدا به سبب قرب آفتاب كم نور است و هر چند دورتر مى رود نورش بيشتر مى شود تا آن كه كل جرمش يا آن چه در طرف ماست همه نورانى شد باز شروع در كمى مى كند به سبب قرب شمس تا به مرتبه اى ضعيف شود كه شبيه مى شود به چوب خوشه خرما كه شش ماه بر او گذشته باشد.

اى خداوندى كه هر روشنى روشنايى از تو يافته است بوجود كمالات و هدايات و عاقبت هر رغبتى به تو بر مى گردد كه چون از هر درى مى مانند به درگاه تو مى آيند و از هر كس كه مايوس و مطرود شدند پناهشان توئى و يا آن كه اگر ديگرى ايشان را به مطلب رساند تو رسانيده به اسباب و وسايل، و خداوند هر نعمت توئى و تو آن را مى رسانى اگر چه وسايط در ميان بسيار باشند، اى خداوند بخشنده و اى منزه از حاجات و اسباب اى يگانه در ذات و اى يگانه در صفات كه صفاتت عين ذات است و اى خداوند بى شريك و نظير، و اى خدا و اى خدا و اى خدا مخصوص توست نامهاى خوب و داستانهاى خوب و مخصوص توست بزرگوارى و نعمتها از تو سؤال مى كنم كه بگردانى نام مرا در زمره سعادتمندان تا برسد به آخر دعاى اول كه در شب اول مى بايد خواند، بدان كه اين دعوات را چون در شب مى بايد خواند و حق سبحانه و تعالى نعمت شب و روز را بر بندگان به انواع مختلف منت نهاده از ائمه هدى صلوات اللَّه

عليهم ملهم شده اند به اين اقتباسات در اين شبهاى متبركه در سال و اين دعا مقتبس است از سوره يس و محتمل است كه دعا سماوى باشد و فرقى نيست اگر ايشان گويند نيز به وحى الهى است.

(اللّيلة الثّالثة و هى ليلة القدر، يا ربّ ليلة القدر و جاعلها خيرا

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 606

من الف شهر و ربّ اللّيل و النّهار و الجبال و البحار و الظّلم و الأنوار و الأرض و السّماء يا بارئ يا مصوّر يا حنّان يا منّان يا اللَّه يا رحمن يا اللَّه يا قيّوم يا اللَّه يا بديع يا اللَّه يا اللَّه يا اللَّه لك الاسماء الحسنى و الامثال العليا و الكبرياء و الالاء أسألك ان تصلّى على محمّد و آل محمّد و ان تجعل اسمى فى هذه اللّيلة فى السّعداء الخ) و در كافى

و تقول فى اللّيلة الثّالثة

و در تهذيب دعاء اللّيلة است و در هر دو و هى ليلة القدر را ندارد، و ظاهرا سخن صدوق است كه اجتهاد كرده است كه شب قدر است به اعتبار اخبار سابقه و به اعتبار لفظ اين دعا نيز و با اينها مشكل است استدلال، و ترجمه دعا اين است كه اى پروردگار شب قدر و اى خداوندى كه شب قدر را بهتر از هزار ماه كرده و اى پروردگار شب و روز و كوهها و درياها و تاريكيها و روشنى ها و زمين و آسمان اى خداوندى كه اشياء را آفريده و هر يك را صورتى داده اى و اى بسيار مهربان و اى كثير الانعام اى خدا و اى رحمان اى خداوند واجب الوجود بالذات كه همه را وجود داده اى و

به وجود تو برپايند همه اشياء اى خدا و اى از نو بديد آورنده اشياء اى معبود اى معبود اى معبودتر است اسماء خوب و تراست مثلهاى خوب كه زنند از جهت تو يا حجتهاى تو تمام است و خلايق و بزرگوارى و نعمتها از توست سؤال مى كنم تو را كه صلوات فرستى بر محمّد و آل محمّد و بگردانى نام مرا در اين شب از جمله سعادتمندان تا به آخر آن چه در دعا اول مذكور شد.

(و تقول فيها اللَّهمّ اجعل فيما تقضى و فيما تقدّر من الامر المحتوم و فيما تفرق من الامر الحكيم فى ليلة القدر و فى القضاء الّذى لا يردّ و لا يبدّل ان تكتبنى من حجّاج بيتك الحرام المبرور

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 607

حجّهم المشكور سعيهم المغفور ذنوبهم المكفّر عنهم سيّئاتهم و اجعل فيما تقدّر ان تمدّ فى عمرى و ان توسّع لي فى رزقي و ان تفكّ رقبتي من النّار يا ارحم الرّاحمين و تقول فيها يا مدبّر الامور يا باعث من فى القبور يا مجرى البحور يا مليّن الحديد لداود صلّ على محمّد و آل محمد و افعل بى كذا و كذا اللّيلة اللّيلة السّاعة السّاعة و ارفع يديك إلى السّماء و قله و أنت ساجد و راكع و قائم و جالس و ردّده و قله فى اخر ليلة من شهر رمضان) و در صحيح و حسن كالصحيح منقول است از محمد بن عطيه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه در هر شب از شبهاى ماه رمضان اين دعا را مى خواندند كه خداوندا بگردان در قضا و قدرهاى لازمت كه تغييران نمى دهى و در آن

چه حكم مى كنى از امورى كه در شب قدر مقدر مى سازى و در قضاهائى كه رد نمى شود و مبدل نمى شود كه بنويسى مرا از جمله كسانى كه حج خانه محترم تو را خواهد كرد و حج ايشان را مقبول خواهى كرد و از سعى ايشان خوشنود باشى، و گناهان ايشان را آمرزيده باشى، و كفاره گناهانى كه ايشان كرده باشند باشى يعنى به فضل خود او را چنين كرده باشى و خداوندا بگردان از جمله آن چه مقدر مى سازى آن كه عمر مرا دراز كنى و روزى مرا فراخ گردانى و مرا از آتش دوزخ خلاص كنى، و در كافى و تهذيب اين زيادتى هست

و ان تجعلنى ممّن تنتصر به و لا تستبدل بى غيرى

يعنى مرا از انصار قائم آل محمّد كن و مرا مبر كه ديگرى را به عوض من بياورى چون آن قدر بد كرده ام كه مستحق اين شده ام و ليكن اميدوارى از فضل تو دارم اى بخشنده ترين بخشندگان و ابن طاوس اين دعا را به همين عنوان كه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 608

در متن است از عمر بن يزيد روايت كرده است و از محمد بن عطيه به اندك تغييرى كه مذكور شد در عمل هر شب ذكر كرده است و شيخان در صحيح از محمد بن عيسى روايت كرده اند به اسناد او از صالحان يعنى از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم كه فرمودند در شب بيست و سيم ماه رمضان اين دعا را مكرر مى خواند در سجود و قيام و قعود و در هر حالى و در كل ماه رمضان بلكه در كل عمر سنت است كه بعد از حمد و ثنا

و صلوات بر محمّد و آل او بگويند كه خداوند اولى و حافظ و ناصر و دليل و قايد و چشم امام زمان ما باش تا آن كه آن حضرت را در زمين خود ساكن گردانى و برخوردار گردانى عالميان را به ظهور آن حضرت صلوات اللَّه عليه، و در اين شب مى گويى اى خداوندى كه تدبير امور عالميان بدست تو است و اى خداوندى كه مردگان را تو زنده مى گردانى اى خداوندى كه رودها را تو جارى ساخته مانند رود نيل كه بحرش نيز مى گويند و هم چنين اشباه آن از مثل شط العرب اى خداوندى كه آهن را نرم كردى از جهت حضرت داود عليه السّلام صلوات بر محمّد و آل او فرست و حاجات مرا برآور و يك يك حاجات را ذكر كند و بگويد كه خداوندا اين حاجات مرا برآور در اين شب در اين ساعت و دستها را بلند كن به جانب آسمان و همين دعا را بخوان و در سجود و در ركوع و قيام و جلوس بخوان و مكرر بخوان و در شب آخر نيز بخوان.

و در صحيح منقول است كه حضرت امام محمّد تقى صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در شب بيست و سيم بخوان.

و كالصحيح منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه سوره عنكبوت و روم را در شب بيست و سيم بخواند و اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 609

كه از اهل بهشت است و إن شاء اللَّه نمى گويم و نمى ترسم كه در اين قسم گناه كار باشم چون يقين مى دانم و به درستى كه اين دو سوره را نزد

حق سبحانه و تعالى رتبه عظيم هست، و فرمودند كه هر كه هزار مرتبه سوره انا أنزلناه را در اين شب بخواند چون صبح شود حق سبحانه و تعالى او را يقينى عظيم كرامت فرمايد كه بداند رتبه حضرت ائمه معصومين را و اعتراف كند به آن كه حق سبحانه و تعالى چيزى چند به ايشان كرامت كرده است كه هيچ كس را آن مراتب نداده است.

(اللّيلة الرّابعة يا فالق الإصباح و يا جاعل اللّيل سكنا و الشّمس و القمر حسبانا يا عزيز يا عليم يا ذا المنّ و الطّول و القوّة و الحول و الفضل و الانعام يا ذا الجلال و الاكرام يا اللَّه يا رحمن يا اللَّه يا فرد يا اللَّه يا وتر يا اللَّه يا ظاهر يا اللَّه يا باطن يا حىّ لا اله الّا أنت لك الاسماء الحسنى و الامثال العليا و الكبرياء و الالاء أسألك ان تصلّى على محمّد و آل محمّد ثمّ تتمّه بأوّل الدّعاء.

اللّيلة الخامسة يا جاعل اللّيل لباسا و النّهار معاشا و الارض مهادا و الجبال أوتادا يا اللَّه يا قاهر يا جبّار يا اللَّه يا اللَّه لك الاسماء الحسنى و الامثال العليا و الكبرياء و الالاء أسألك ان تصلّى على محمّد و آل محمّد تتمّه إلى اخره.

اللّيلة السّادسة يا جاعل اللّيل و النّهار آيتين يا من محى آية اللّيل و جعل آية النّهار مبصرة لنبتغي فضلا من ربّنا و رضوانا يا مفصّل كل شى ء تفصيلا يا اللَّه يا ماجد يا اللَّه يا وهّاب يا اللَّه يا جواد يا اللَّه يا اللَّه يا اللَّه لك الاسماء الحسنى و الامثال العليا و الكبرياء و الالاء أسألك ان تصلّى

على محمّد و آل محمّد و ان تجعل اسمى فى السّعداء ثمّ تتمّه الخ)

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 610

دعاى شب چهارم اى خداوندى كه شب را مى شكافد و نور صبح را از ظلمت شب بيرون مى آورد و اى خداوندى كه شب را محل آرام خلايق گردانيد كه هر حيوانى در مسكن خود جا كند يا شب آرام است تعبهاى روز، را و اى خداوندى كه آفتاب و ماه را از جهت حساب خلايق مقرر فرموده كه مدتهايى كه شرعا ايشان را ضرور باشد به حركت اينها بدانند، و اين يك فايده است از وجود اين هر دو و منافات ندارد كه فوايد ديگر بر وجود ايشان مترتب شود، اى خداوندى كه عزيز و قهارى و عليم و دانائى قادرى بر خلق اشيا و عالمى به فوايد مكنونات، اى خداوندى كه انعام و احسان و قوت و حركت و فضل و انعام را تو صاحب و خداوندى و همه بدست توست، اى خداوندى كه جلال و عظمت و اكرام و انعام مخصوص توست، اى خداوند و اى بخشاينده اى خداوند و اى يگانه و اى خداوندى و اى تنها كسى را با تو نمى رسد دعواى وجود چه جاى غير آن اى خداى و اى ظاهر و اى باطن به معنى غالب يا واجب الوجود بالذاتى كه جميع ممكنات مظهر جود و وجود تواند، و از حواس ظاهره و باطنه و عقول پنهانى، و كسى كه به كنه ذات مقدست نرسيده است، اى زنده كه بذات زنده اى يعنى محض وجودى، نيست خداوندى بجز تو تو راست اسماى نيكو و مثلهاى بلند يا حجتها و برهانهاى تمام و مخصوص

ذات توست بزرگيها و نعمتها از تو سؤال مى كنم كه صلوات بر محمّد و آل او فرستى و تتمه دعاى اول را مى خوانى تا تمام شود.

دعاى شب پنجم اى خداوندى كه شب را به منزله پوششى گردانيده كه همه در آن ظلمت مخفى شوند و كارهائى كه اختفا مناسب است در آن به جا آورند مثل نماز و دعا و جماع، و سير در سفر و روز را محل تعيش و زندگانى

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 611

گردانيده كه در آن تحصيل معاش و ضروريات بدن بلكه روح نيز كه تحصيل علم دينيه و معارف يقينيه كنند در آن، و اى خداوندى كه زمين را محل قرار خلق گردانيده و كوهها را ستون و ميخ زمين گردانيده كه زمين در جاى خود يا در روى آب قرار گيرد اى خدا و اى خداوند قهارى كه در دنيا و عقبى مستحقان عقوبت را عقوبت مى فرمايى و اى جبار عظيم الشأن يا بمعنى قهار يا هر دو باين معنى كه قهر و جبر كرده عدم را تا موجودات را از آن بهم رسانيدى، اى خدا و اى خدا و اى خدا نامهاى خوب مخصوص توست و مثلهاى بلند مثل توست و كبريا و عظمت مخصوص توست و نعمتها همه از توست از تو سؤال مى كنم كه صلوات فرستى بر محمّد و آل او و تمام مى كنى تا به آخر دعا.

دعاى شب ششم اى خداوندى كه شب و روز را دو برهان گردانيده و اى خداوندى كه شب تار را محو كرده اى به نور شمس و قمر تا طلب معاش كنيم در روز از فضل پروردگار خود و تا طلب

رضاى او كنيم در اعمال خيرى كه در روز به جا آورده شود و اى خداوندى كه هر چيز را به تفصيل فرموده اى و ائمه اهل بيت را بر آن تفصيل عالم گردانيده اى، اى خداوند و اى عظيم الشأن اى خداوند و اى بسيار بخشنده اى خدا و اى كريم اى خدا تراست اسمهاى بزرگوار نيكو و مثلهاى بلند و بزرگوارى و نعمتها، سؤال مى كنم از تو كه صلوات فرستى بر محمّد و آل او و بگردانى اسم مرا از سعادتمندان پس تمام كن به نحوى كه گذشت و در اينجا سهوى شده است و آن فى هذه الليله است كه در دعاى اول موجود است.

(اللّيلة السّابعة يا مادّ الظّلّ و لو شئت لجعلته ساكنا و جعلت الشّمس عليه دليلا ثمّ قبضته إليك قبضا يسيرا يا ذا الجود و الطّول و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 612

الكبرياء و الالاء لا اله الّا أنت يا قدّوس يا سلام يا مؤمن يا مهيمن يا عزيز يا جبّار يا متكبّر يا خالق يا بارى يا مصوّر يا اللَّه يا اللَّه يا اللَّه لك الاسماء الحسنى و الامثال العليا و الكبرياء و الالاء أسألك ان تصلّى على محمّد و آل محمّد ثمّ تتمّه.

اللّيلة الثّامنة يا خازن اللّيل فى الهواء و خازن النّور فى السّماء و مانع السّماء ان تقع على الارض الّا باذنك و حابسهما ان تزولا يا عظيم يا غفور يا دائم يا اللَّه يا دائم يا وارث يا باعث من فى القبور يا اللَّه يا اللَّه يا اللَّه لك الاسماء الحسنى و الامثال العليا و الكبرياء و الالاء أسألك ان تصلّى على محمّد و آل محمّد ثمّ تتمّه.

اللّيلة التّاسعة

يا مكوّر اللّيل على النّهار و مكوّر النّهار على اللّيل يا عليم يا حليم يا حكيم يا اللَّه يا ربّ الارباب و سيّد السادات لا اله الّا أنت يا من هو اقرب إليّ من حبل الوريد يا اللَّه يا اللَّه يا اللَّه لك الاسماء الحسنى و الامثال العليا و الكبرياء و الالاء أسألك ان تصلّى على محمّد و آل محمّد ثمّ تتمّه بأوّل الدّعاء.

اللّيلة العاشرة و هى ليلة الوداع الحمد للّه الّذى لا شريك له الحمد للّه كما ينبغى لكرم وجهه و عزّ جلاله و كما هو اهله يا نور يا قدّوس يا سبّوح يا منتهى التّسبيح يا رحمن يا فاعل الرّحمة يا اللَّه يا عليم يا لطيف يا اللَّه يا جليل يا اللَّه يا اللَّه يا اللَّه لك الاسماء الحسنى و الامثال العليا و الكبرياء و الالاء أسألك ان تصلّى على محمّد و آل محمّد و أهل بيته [خ ل ] ثمّ تتمّه بأوّل الدّعاء) دعاى شب هفتم اى خداوندى كه سايه را ايجاد كرده و ظل عبارت است از حالت طلوع صبح تا طلوع آفتاب كه هواى آن معتدل است نه گرم و نه سرد

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 613

است و اگر مى خواستى كه شب باشد اين سايه ظاهر نمى شد پس آفتاب را دليل اين آيه گردانيدى كه اگر آفتاب نمى بود اين سايه وجود نمى داشت پس مرتبه مرتبه اين سايه را مى گيرى تا آفتاب كه طالع مى شود اين ظل معدوم مى شود، و اشهر ميان مفسرين اين است كه ظاهرش مراد است و حق سبحانه و تعالى بسيار جائى از قرآن مجيد منت بر بندگان گذاشته است بر آن كه روز را از جهت خلايق آفريده

است و هم چنين شب را در اينجا منت مى نهد بر ايشان به ايجاد ظلّ و در بهشت نيز از جهت بندگانش ظل ممدود آفريده است و بعضى گفته اند كه مراد از اين ظلّ شب است كه آيه روز است و بعضى گفته اند كه مراد از ظل كل ممكناتند كه وجود حقيقى ندارند وجود ايشان وجود ظلى است، و بعضى گفته اند كه پادشاهان حقيقى اند كه انبياء و اوصيا باشند يا پادشاهان ظاهرى چنانچه منقول است از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه السّلطان ظلّ اللَّه كه چنانكه سايه بان حفظ گرما و سرما و ساير بلاها مى كند هم چنين سلاطين را حق سبحانه و تعالى فرموده است كه عالميان در پناه ايشان محفوظ باشند و استبعادى ندارد كه حق سبحانه و تعالى ايشان را مقرر ساخته باشد و امر فرموده باشد كه با رعيت خوب سر كنند و شكى نيست كه اندك روزى بى پادشاه باشند همه هم را بكشند و اموال و انفس و عرض و ناموس همه به باد فنا رود و در حقوق خواهد آمد.

اى خداوندى كه صاحب جود و احسان و بزرگوارى و انعامى، نيست خداوندى بجز تو اى خداوندى كه منزهى از هر چه لايق ذات و صفات و افعال تو نيست، اى سلام كه از همه آفات سالمى يا رحمتت شامل احوال بندگان است و ايشان را سالم مى دارى و سلامتى عطا مى فرمايى، اى امان دهنده بندگان

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 614

و اى گواه افعال و احوال ايشان اى ارجمند قهار و اى جبار عالى مقدار، و اى عظيم الشأن و السلطان اى آفريننده اجسام و اى بديد

آورنده ارواح و اى صورت دهنده اشيا خصوصا بنى آدم را در شكم مادران و ما بقى مكرر گفته شد.

دعاى شب هشتم اى خداوندى كه هوا را خزينه شب كرده اى كه چون آفتاب پنهان مى شود هوا تاريك مى شود و شب به هم مى رسد و خزينه دار روشنى در آسمان به آفتاب و ماه و ستارگان.

اى خداوندى كه آسمان را مانعى از افتادن بعضى از آن بر زمين مگر به اذن تو كه اگر خواهى هلاك كردن زمين را و اهل زمين را مى توانى جزوى از آن را پاره كنى و بر زمين اندازى و چنان نيست كه محال باشد خرق و التيام آن بلكه همه آسمان و زمين و آن چه در اينها آفريده اى به قدرت كامله تو موجودند و اگر لمحه اى فيض خود را از همه باز دارى همگى معدوم مى شوند، اى بزرگوارى كه عظمت تو راست و بس و باقى حقيران و فقيران و بى چارگانند، اى آمرزنده اى دايم الوجود اى خداوندى كه هميشه بوده و خواهى بوده و همه خواهند مرد و ميراث همه از تست اى خداوندى كه مردگان را از قبرها زنده خواهى كرد در قيامت.

دعاى شب نهم اى خداوندى كه شب را بر روى روز مى گيرى گويا كه چون شب آمد او را فرو گرفت يا شب مى آورى و روز را مى برى و روز را مى آورى و شب را مى برى يا هر يك را داخل مى كنى در ديگرى چنانكه گذشت اى دانا و اى بردبار و اى نيكو كردار اى پروردگار و اى صاحب و خداوند هر صاحبى و اى بهتر از هر بهترى نيست خداوندى بجز تو اى

خداوندى كه بمن از رگ گردن نزديكترى.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 615

دعاى شب دهم و آن شب وداع است و اين عبارت صدوق است و در حديث نيست و شكى نيست كه شب آخر وداع است اما معلوم نيست كه شب نهم است يا شب دهم حتى بر مذهب صدوق كه قايل است كه ماه رمضان هميشه تمام است زيرا كه بسيار است كه در شب دهم ماه ديده مى شود صدوق نمى گويد كه در چنين صورتى روز دهم را روزه بگيرد بلكه يك روز را قضا مى كند اگر سى ام شعبان را خورده است اما محتمل است كه صدوق گويد كه شب دهم شب وداع است خواه شب آخر باشد و خواه شب عيد و بعيد است چنانكه خواهد آمد و بهتر آن است كه در شب نهم وداع كند احتياطا و اگر ماه را نبيند شب دهم را نيز وداع كنند، جميع حمدها مخصوص خداونديست كه او را شريك نيست و جميع محامد مخصوص خداونديست كه واجب الوجود بالذاتست و مستجمع جميع كمالات است مانند حمدى كه سزاوار ذات مقدس او باشد و مناسب عظمت و جلال او باشد و به نحوى كه او مستحق و سزاوار آن باشد اى منور آسمانها و زمينها به نور وجود. و هدايت و كمالات و خيرات، اى منزه و مقدس الذات و در كافى و تهذيب بعد از قدوس يا نور القدس يعنى منور مقدس با آن كه قدس او همه نور است نه محض عدم است و اى منزه الصفات و الافعال از هر چه لايق آن نباشد، اى خداوندى كه نهايت مرتبه تقدس و تنزه او

را سزاست اى بخشاينده كه رحمت آفريده اوست، و اى خداوند دانا و مجرد من جميع الوجوه يا لطف او همه اشيا را فرا گرفته است و اى خداوند و اى عظيم. و تسبيحات هر روز خصوصا روزهاى ماه رمضان و دعاها و استغفار و محامد همه در تهذيب و مصباح و اقبال موجود است رجوع به آنها بايد كرد.

[دعاى وداع رمضان ]

(وداع شهر رمضان روى ابو بصير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 616

عليه قال تقول فى وداع شهر رمضان اللَّهمّ انّك قلت فى كتابك المنزل على نبيّك المرسل و قولك الحقّ «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ و هذا شهر رمضان قد انصرم فاسئلك بوجهك الكريم و كلماتك التّامّة ان كان بقى علىّ ذنب لم تغفره لي و تريد ان تحاسبنى به او تعذّبنى عليه او تقايسنى به ان يطلع فجر هذه اللّيلة او يتصرّم هذا الشّهر الّا و قد غفرته لي يا ارحم الرّاحمين اللَّهمّ لك الحمد بمحامدك كلّها على نعمائك كلّها أوّلها و اخرها ما قلت لنفسك منها و ما قاله الخلايق الحامدون المجتهدون فى ذكرك و الشّكر لك الّذين اعنتهم على اداء حقّك من اصناف خلقك من الملائكة المقرّبين و النّبيّين و المرسلين و اصناف النّاطقين المسبّحين لك من جميع العالمين على انّك بلّغتنا شهر رمضان و علينا من نعمك و عندنا من قسمك و احسانك و تظاهر امتنانك ما لا نحصيه فلك الحمد الخالد الدّائم الرّاكد الزّائد المخلّد السّرمد الّذى لا ينفد طول الابد جلّ ثناؤك اعنتنا عليه حتّى قضيت عنّا صيامه و قيامه من صلاة و ما كان منّا

فيه من برّ او شكر او ذكر اللَّهمّ فتقبّله بأحسن قبولك و تجاوزك و عفوك و صفحك و غفرانك و حقيقة رضوانك حتّى تظفرنا فيه بكلّ خير مطلوب و جزيل عطاء موهوب او بلاء مجلوب او ذنب مكسوب اللَّهمّ انّي أسألك بعظيم ما سالك به احد من خلقك من كريم أسمائك و جميل ثنائك و خاصّة دعائك ان تصلّى على محمّد و آل محمّد و ان تجعل شهرنا هذا اعظم شهر رمضان مرّ علينا منذ أنزلتنا إلى الدّنيا بركة فى

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 617

عصمة دينى و خلاص نفسى و قضاء حاجتى و تشفيعى فى مسائلى و تمام النّعمة علىّ و صرف السّوء عنّى و لباس العافية لي و ان تجعلنى برحمتك ممّن ادّخرت له ليلة القدر و جعلتها له خيرا من الف شهر فى اعظم الاجر و اكرم الذّخر و احسن الشّكر و اطول العمر و ادوم اليسر اللَّهمّ و أسألك برحمتك و عزّتك و طولك و عفوك و نعمائك و جلالك و قديم احسانك و امتنانك أن لا تجعله اخر العهد منّا لشهر رمضان حتّى تبلّغناه من قابل على احسن حال و تعرّفنا هلاله مع النّاظرين اليه و المتعرّفين له فى اعفى عافيتك. و اتمّ نعمتك و اوسع رحمتك و اجزل قسمك اللَّهمّ يا ربّى الّذى ليس لي ربّ غيره لا تجعل هذا الوداع منّي له وداع فناء و لا آخر العهد منّي للّقاء حتّى ترينيه من قابل فى اسبغ النّعم و افضل الرّجاء و انا لك على احسن الوفاء انّك سميع الدّعاء و ارحم تضرّعى و تذلّلى لك و استكانتى و توكّلى فانا لك مسلّم و لا ارجو نجاحا و لا معافاة الّا

بك و منك فامنن علىّ جلّ ثناؤك و تقدّست أسماؤك و بلّغنى شهر رمضان و انا معافى من كلّ مكروه و محذور و جنّبنى من جميع البوائق الحمد للّه الّذى اعاننا على صيام هذا الشّهر حتّى بلغنا اخر ليلة منه) وداع در ميان ذو العقول اظهار حسرت است بر مفارقت دوستان و در اين مقام چند احتمال دارد يكى آن كه بحسب واقع شعورى داشته باشند و ما ندانيم چنانكه ظاهر آيات و اخبار متواتره است و قطع نظر از آن نموده وداع اين ماه اظهار شكر حق سبحانه و تعالى است بر نعمت اين عبادت چنانكه احاديث بسيار در نماز واقع شده است كه چون نماز كنى نماز را به نحوى كن كه گويا آن

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 618

را وداع مى كنى و گويا نماز آخر توست و چون صوم بر نفوس دشوار است و اكثر اوقات اين كس دل گير مى شود خصوصا كه جمعى كه از عبادات الهى لذتى نيافته اند و اكثر عالميان بر زبان مى آورند كه هر چه دراز است اين ماه و آخر نمى شود و اگر به زبان نگويند در خاطرشان هست و غافلند از ثوابهاى غير متناهى كه از جهت صبر بر طاعت مقرر است و رتبه اعلى رتبه شكر است پس مى بايد نهايت رضا از جميع عبادات داشته باشند پس در وداع ماه رمضان شكر نعمت الهى كرده است بر اين تكليف و اگر بر خلاف اين باشد كفران نعمت حق سبحانه و تعالى كرده است و فى الحقيقه در وداع رمضان و غير آن از عبادات بنده اظهار رضا مى كند بر ان تكليف و مرتبه رضا به قضاء اللَّه

رتبه ايست كه فوق اين رتبه نمى باشد و منع جمعى نيست ميان اين دو معنى و ايمان مقتضى آن است كه ما را به اينها كار نباشد بلكه چنانكه اصل روزه را حسب الامر به جا آوريم وداع را نيز حسب الامر به جا آوريم و اظهار حسرت مى بايد كردن و اظهار با شعور و عدم آن جمع مى شود و از آن جمله اركان عظيمه ايمان صبر است و شكر است و رضاست و تسليم است و در وداع همه جمع شده است و احاديث بسيار در وداع وارد شده است و بهترين دعاها در وداع دعا صحيفه كامله است و بعد از آن اين دعاها و دعاهايى كه ابن طاوس رضى للَّه عنه در اقبال ذكر كرده است و يكى از علماى ما شيخ دوريستى حديثى از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله روايت كرده است كه در روز جمعه آخر وداع كن، و ظاهر اكثر احاديث وداع آن است كه در شب آخر كند و از عبارات دعوات ظاهر مى شود كه در وقت مفارقت نيز خوب باشد پس در جمعه وداع وداع جمعها مى كند و در شب اخر وداع شبها و در روز آخر وداع روزها پس در

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 619

آخر روز بهتر است كه واقع سازد و اگر در هر سه واقع سازد بهتر است و اگر نتواند وداع شب آخر را ترك نكند و اگر مانعى داشته باشد در روز هم خوب است.

منقول است در موثق و كلينى در قوى كالصحيح از ابو بصير كه گفت:

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در وداع ماه رمضان اين

دعا را مى خواند يا مى خوانى و ترجمه است اين است خداوندا تو در كتابى كه فرستاده بر پيغمبرى كه تو راست و بهترين پيغمبران است و آن كتاب بهترين كتابهاست و هر چه گفته است راست است و مواقع [واقع ظ] است كه ماه رمضانى را روزه بداريد كه در آن ماه قرآن نازل شد بر پيغمبر آخر الزمان صلى اللَّه عليه و آله قرانى كه هدايت كننده است جميع خلايق را بجناب اقدس الهى، و در قرآن فرستاده دلايل بسيار بر وجود خود و صحت رسالت پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله، و هر سوره معجزه ايست كه دلالت بر صحت نبوت آن حضرت مى كنند و از خلايق به اين آيه روزه را طلب فرمودى يا وصف اين ماه را خود فرموده اى و اين ماه رمضان به سر آمد يعنى نزديك است كه سر آيد و در نسخ انصرم و تصرّم هر دو واقع شده است و به يك معنى است پس سؤال مى كنم از تو به حق روى كريمت، و مجاز شايع است كه مى گويند فلانى را به روى كرم ديدم يا به روى غضب و مراد از رو توجه است پس قسم دادن به روى كرم استدعاى كرم است، و به معنى ذات نيز آمده است و كريم نيز دو معنى دارد يكى خوب و به اين معنى از صفات ذاتيه است، و ديگر احسان و به اين معنى از صفات فعل است و هم چنين است رحمن و رحيم به هر دو معنى نيز اطلاق مى كنند مجازا و اگر در يك معنى اطلاق كنند بر معنى دويم التزاما دلالت مى كند، و

لوامع صاحبقرانى،

ج 6، ص: 620

به حق كلمات تمام تو و چند معنى احتمال دارد يكى آن كه اكثر گفته اند كه قرآن است كه هر آيه از آيات قرآن كلمه ايست كه در هدايت تمام است و هر سوره اى از سور قرآن در هدايت و اعجاز تمامند و اطلاق مى كنند بر اسماء اعظم كه تمامند در تاثيرات.

و جمعى چنين گفته اند كه به حسب عظم احاطه اسما عظيم مى باشند چون اللَّه دلالت مى كند بر ذات مستجمع جميع صفات و كمالات اعظم است نسبت به اسمائى كه به ما رسيده است، و بعد از آن رحمن چون مراد رحمت ظاهريه است و آن جميع موجودات را احاطه نموده است و هم چنين كريم و عليم و رحيم به يك اعتبار عظيم است كه مراد از آن رحمتهاى خاصه است و آن اعظم است از رحمتهاى عامه هر چند شمول آن بيشتر است و آن چه در احاديث اهل بيت صلوات اللَّه عليهم بيشتر وارد است دو معنى است يكى اسماء اعظم الهى است كه به انبيا و اوليا داده اند، و آصف يك اسم از آن اسما را داشت و در يك چشم زدن تخت بلقيس را نزد حضرت سليمان حاضر كرد و مجموع آن هفتاد و سه اسم است يكى از آنها مخصوص حق سبحانه و تعالى است كه به هيچ كس نداده اند و هفتاد و دو اسم ديگر را به انبيا و اوليا داده اند بعضى را يك تا بيست و پنج كه به حضرت آدم داده بودند و مجموع هفتاد و دو اسم را حق سبحانه و تعالى به حضرت سيد المرسلين و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم كرامت كرده

است.

و گاهى اطلاق مى كنند بر انبيا و اوصيا كه ايشان را حق سبحانه و تعالى پيشتر از همه اشيا آفريد به لفظ كن و چون حضرت عيسى به حسب ظاهر بى پدر مخلوق شد گويا بدنش نيز از لفظ كن مخلوق شده است او را كلمة اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 621

مى گويند، و در دعوات هر يك ممكن است كه مراد باشد و همه نيز ممكن است پس قسم مى دهيم خداوند خود را به همه كه اگر باقى مانده باشد بر من گناهى كه آن را نيامرزيده باشى و خواهى كه مرا به آن حساب كنى يا بر آن عذاب كنى يا به سبب آن حسنات مرا به ديگران دهى يا سيئات ايشان را به من دهى كه طالع نشود صبح اين شب و بسر نيايد اين ماه مگر آن كه گناهان مرا آمرزيده باشى، و اين عبارت در اين دعا مشكل است بعضى آن را به كسر همزه مى خوانند كه نافيه باشد و در مصباح ان لا يطلع است و در كافى و تهذيب و الفقيه لا ندارد و در بعضى از دعاهاى وداع اعوذ دارد و خوب است و اگر نداشته باشد مراد است اگر به فتح همزه خوانده شود به تقدير كراهت ان يطلع و اين اظهر و اشيع است و اگر به كسر بخوانند بى دغدغه است.

اى بخشنده ترين بخشندگان تو را حمد مى كنيم به جميع حمدها بر جميع نعمتهايى كه اول داده و آن چه آخر كرامت كرده اى يا اول حمدها و آخر حمدها آن چه خود را به آن حمد كرده اى و آن چه خلايق تو را به آن حمد كرده اند كه

كار ايشان آن است كه تو را حمد مى كنند و نهايت سعى به جا مى آورند در حمد تو و در ذكر تو و شكر تو كه آن جمعى ايشان را ياورى كرده اى بر آن كه حق بندگى را به جا آورند از انواع خلايق از فرشتگان مقرب و از پيغمبران مرسل و آن چه انواع گويندگان تسبيح و تمجيد تو را به آن حمد كرده اند به مجموع اين حمدها تو را حمد مى كنم بر اين نعمت عظيمى كه مرا رسانيدى به ماه مبارك رمضان و بر ما بود از نعمتهاى تو و قسمتهاى تو و قسمتهائى كه به ما داده بودى از انواع احسانها و نعمتهاى پى در پى آن مقدار كه نمى توانيم احصا كردن و تعداد نمودن پس تو راست حمدى كه دايم باشد و در

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 622

زيادتى باشد يا زاكى و نيكو يا راكد و ثابت باشد بنا بر اختلاف نسخ، حمدى كه مخلد باشد هميشه و منقطع نشود هرگز و آخر نشود ابد الا باد اى خداوندى كه ثنا و مدح و حمد تو از ان اعظم است كه كسى از عهده آن بدر تواند آمد و يارى كردى ما را تا روزه اين ماه را گرفتيم و پاره اى از عبادات شبها را به جا آورديم خداوندا هر عبادتى و ذكرى و شكرى كه كرديم همه را قبول كن به بهترين انواع قبول و از گناهان ما در گذر به بهترين درگذشتها و عفوها و آمرزش گناهان و نيكو خوشنود شدن تا برسانى مرا را به هر چيزى كه مطلوب است و به هر بخششى عظيم كه ديگرى را به

آن عطا فرموده اى و ايمن سازى مرا را از شر هر بلايى كه از آن خايفيم يا خود به سبب اعمال قبيحه بر سر خود آورده ايم و از شر گناهانى كه از ما صادر شده است يا خواهد شد به آن كه نگذارى كه ديگر مخالفت كنيم تو را.

خداوندا از او سؤال مى كنم به حق اسماء اعظمى كه احدى از خلايق تو را به آن خوانده باشند و به حق ثناهاى عظيمه و دعاهاى مخصوصه يا خاصانى كه تو را خوانند به حق همه اينها كه صلوات بر محمّد و آل محمّد فرست و چنان كن كه اين ماه رمضان نظر به ماههاى رمضانهاى گذشته عظيم تر از همه باشد در حفظ دين ما و در خلاص شدن نفوس ما و در قضا حوائج ما و در قبول شفاعت ما از جهت ديگران و در تمام بودن و تمام شدن نعمتهاى تو بر من و در دفع بلاها از من و در پوشانيدن خلعت بر من كه از من بيشتر باشد يعنى سؤال مى كنم كه همه اينها را به من بكنى زياده از سالهاى ديگر، و آن كه بگردانى مرا از جمله كسانى كه ذخيره كرده باشى يا حيازت كرده باشى يعنى به او رسانده باشى جميع فوايد شب قدر را يا اختيار كرده باشى از جهت او اين شب را به آن كه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 623

توفيق عبادت تو يافته باشد در اين شب و اين شب را از جهت او بهتر از هزار ماه كرده باشى كه اجرش عظيمتر باشد و ذخيره اى كه از جهت او كرده باشى نفيستر باشد و شكرى كه

او تو را كند يا تو او را كنى بهتر باشد و عمرش را درازتر كنى و آسانى او را هميشه كنى پس هر گاه گويى كه مرا از جمعى گردان كه اينها نسبت به او كرده باشى به خاطر بگذران كه با من چنين كن در ضمن آن جماعت چون من قابل نيستم كه اينها را با من كنى.

خداوندا ديگر سؤال مى كنم به حق رحمت و عزت و عفو و نعمتها و عظمت و احسان و انعام قديمى كه بر من دارى و هميشه نمك پرورده احسان تو بوده ام كه چنان كن كه اين ماه رمضان آخر عمر من نباشد بلكه برسانى مرا به رمضانى ديگر به بهترين احوال و در آن سال بنمايى بمن هلالش را با جمعى كه نظر به هلال كنيم به آن كه همه به ببينيم و مشتبه نشود بر كسانى كه در طلب ماه باشند و چون به ماه رمضان آينده رسم عافيتم تمام تر باشد كه هيچ گونه كوفتى نداشته باشم و نعمتت بر من تمام باشد و رحمتت واسعتر و قسمت من بيشتر باشد.

خداوندا اى پروردگار من كه مرا پروردگارى غير از او نيست چنان مكن كه اين وداع آخرين باشد كه به ماه رمضان ديگر نرسم بلكه مرا به سال ديگر برسان با نعمت بسيار و با اميد بسيار و با عبادت و طاعت بسيار به درستى كه تو اجابت كننده دعاهايى.

خداوندا دعاى مرا مستجاب كن و بر تضرع و زارى من رحم كن و ببخشا شكستگى و تضرع و توكل مرا به درستى كه گردن نهاده ام احكام تو را و اميد ندارم رستگارى و عفو از

گناهان را مگر به يارى تو و از نزد تو پس منت نه بر من اى خداوندى كه ثناى تو عظيم است و اسماى تو منزه است از آن كه بر غير تو

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 624

اطلاق توان كرد و برسان مرا به ماه رمضان آينده با عافيت از جميع بلاها و محنتها و حفظ كن مرا از جميع گناهان و بلاها، جميع ثناها مخصوص است به آن خداوندى كه مرا ياورى كرد بر روزه اين ماه تا به شب آخر اين ماه رسانيد ما را.

و در شب آخر سنت است آزاد كردن بنده چنانكه روايت كرده است سيد بن طاوس در قوى كالصحيح از محمد بن عجلان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه چون ماه رمضان مى شد غلامان و كنيزان را تاديب نمى فرمودند و چون بدى مى كردند آنها را مى نوشتند كه فلان غلام اين كار كرد و فلان كنيز اين كار كرد پس چون شب آخر ماه رمضان مى شد همه را جمع مى فرمودند و آن نوشته را در مى آوردند و بر ايشان مى خواندند كه تو فلان كار و فلان كار كردى و تو را ادب نكردم و تو فلان كار و فلان كار كردى و تو را نزدم و به همه تعليم مى فرمودند كه بگوئيد اى على بن الحسين چنانكه تو بر ما شمردى بديهاى ما را تو را نيز نامه هست كه هر چه كرده اى از كوچك و بزرگ بر تو نوشته اند و فرداى قيامت هر چه كرده اى همه را نزد تو حاضر خواهند ساخت از ما عفو كن تا در آن

روز حق سبحانه و تعالى از تو عفو فرمايد پس حضرت مى فرمودند كه كه من عفو كردم همه را از شما و من با شما چنانكه بايد سر نكرده ام از تقصيرات من درگذريد ايشان مى گفتند كه از تو بدى صادر نشد هرگز و ليكن حسب الامر شما عفو كرديم حضرت صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه همه را آزاد كردم شما دعا كنيد و بگوئيد كه خداوندا چنانكه ما را از بندگى خلاصى داد تو او را از آتش عذاب خود خلاصى ده ايشان مى گفتند، و چون روز فطر مى شد هر يك را جايزها مى دادند آن مقدار كه محتاج كسى نباشند.

و هر سال بيست بنده و زياده يا اندكى كم در شب آخر ماه رمضان آزاد

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 625

مى فرمودند و مى فرمودند كه هر شب وقت افطار حق سبحانه و تعالى هفتاد هزار هزار بنده را از را از آتش دوزخ آزاد مى فرمايد كه همه مستوجب جهنم شده باشند و در شب آخر بقدر آن چه در همه شبها آزاد مى فرمود و من دوست مى دارم كه حق سبحانه و تعالى ببيند كه هر بنده كه دارم از جهت رضاى او آزاد مى كنم شايد مرا به فضل خود از آتش عذاب خود آزاد كند، و آن حضرت بنده را زياده از يك سال نگاه نمى داشتند هر بنده كه در عرض سال بهم مى رسانيدند در شب آخر ماه همه را آزاد مى فرمودند و هر سال در عرفات در وقت حج بنده بسيار مى خريدند و ايشان را بحج باز مى داشتند و مقصود ايشان اين بود كه مردمان در عرفات بسيار باشند و چون قريب با آخر روز مى شد كه

بار مى كردند همه را آزاد مى كردند و به هر يك جايزها مى دادند كه مدت عمر به آن تعيش كنند، و بنا بر اين است كه در كتب رجال بسيارند كه مذكور است در شأن ايشان كه از موالى على بن الحسين اند صلوات اللَّه عليهما و ظاهر است كه غرض آن حضرت از اين افعال تعليم ديگران است كه تفكر كنند كه هر گاه آن حضرت با عصمت و جامعيت جميع كمالات اينها مى فرمودند ظاهر است كه حال امثال ماها چون است و چه مى بايد كرد.

و بدان كه وداع ماه مبارك به نحوى كه با او خطاب كنند لازم نيست و دعاهاى وداع بسيار است در هيچ يك به اين عنوان نيست مگر دعاى صحيفه كامله پس اگر دعاى اين كتاب خوانده شود وداع متحقق مى شود كه بنده از جناب اقدس الهى طلب كند كه خداوندا مرا به سال ديگر برسان كه دلالت بر آن كه از او دل گير نيست چنانكه به حسب متعارف اگر مهمانى از خانه بيرون رود و از بودن مهمان نفعهاى عظيم به ما رسيده باشد و آدمى مشايعت او كند و مغموم باشد از رفتنش وداع كرده است او را هر چند اظهار تحسر بسيار و غم و الم بى شمار نكند بهتر خواهد بود و اللَّه تعالى يعلم.

باب التّكبير ليلة الفطر و يومه و ما يقال فى سجدة الشّكر بعد المغرب

(روى سعيد النّقّاش قال قال لي ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه اما انّ فى الفطر تكبيرا و لكنّه مسنون قال قلت فاين [فانّى خ ] هو قال فى ليلة الفطر فى المغرب و العشاء الآخرة و فى صلاة الفجر و فى صلاة العيد و فى غير رواية سعيد و فى الظّهر و

العصر ثمّ يقطع قال قلت كيف اقول قال تقول اللَّه اكبر اللَّه اكبر لا اله الّا اللَّه و اللَّه اكبر اللَّه اكبر و للّه الحمد اللَّه اكبر على ما هدانا و الحمد للّه على ابلانا و هو قول اللَّه عزّ و جلّ وَ لِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ يعنى الصّيام و لتكبّروا اللَّه على ما هديكم») و اين بابى است در بيان تكبير شب عيد فطر و روز عيد و آن چه در سجده شكر مى بايد گفت بعد از نماز شام به اسانيد كالصحيحه منقول است از سعيد و بنا بر گفته صدوق كتاب او معتمد است مع هذا مؤيد است به ظاهر آيه كريمه كه مذكور شد و خواهد شد كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه به من فرمودند كه به تحقيق كه در فطر تكبيرى هست و ليكن سنّت است عرض نمودم كه در كجا سنت است حضرت فرمودند عقيب نماز شام و خفتن و صبح و عقيب نماز عيد و در روايت ديگر غير اين دو روايت و ظاهرا فقه رضوى مراد اوست چون در آن مذكور است كه بعد از نماز ظهر و عصر نيز

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 627

مى گويد و باز به روايت نقاش رجوع نمود كه ديگر قطع مى كند يا قطع مى كنى عرض نمودم كه چگونه بگويم فرمودند كه مى گويى اللَّه اكبر يعنى حق سبحانه و تعالى از آن بزرگتر است كه وصف او توان كرد و خدا از آن أعظم است كه عقل به او تواند رسيد نيست معبودى كه مستحق عبادت باشد مگر واجب الوجود بالذّاتى كه مستجمع جميع كمالات است و او از آن بالاتر است كه ارواح

مجرده از او خبر داشته باشند و او از آن اعظم است كه اسرار برگزيدگان به كنه ذات مقدس او تواند رسيد، و جميع محامد و ثناها مخصوص ذات اوست و خدا از آن اجل است كه خفاياى پيغمبران اولو العزم كه مسمى است به روح القدس ادراك ذات اقدس او تواند نمود او را به بزرگوارى ياد مى كنيم به شكرانه نعمتى عظمى كه ما را به آن هدايت فرموده است كه آن ايمان است يا به خود هدايت فرموده است با نهايت تقدس ذاتى و علم داريم به وجودش و به آن كه واجب الوجود و متصف است به صفات كماليه و منزه است از جميع نقايص، و جميع حمدها مخصوص اوست و او را به آن ستايش مى كنيم بر نعمتهاى تكاليف كه ما را به آن ها سر افرازى بخشيده است و اشاره به اين تكبير است آن چه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه روزه ماه رمضان را بر شما واجب كرديم و اگر در سفر باشيد يا بيمار باشيد بخوريد و عوضش آن چه خورده ايد بگيريد تا عدد ماهى كه از شما طلبيده اند تمام كرده باشيد يعنى تمام صيام را به جا آورده باشيد يا آوريد و خداوند خود را بعد از اتمام روزه در شب عيد و روز عيد به بزرگى ياد كنيد بر نعمت هدايت كه انعام كرده است بر شما.

و كلينى در حسن كالصحيح از معاوية بن عمار روايت كرده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه تكبير مى گويى در

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 628

شب فطر و صبح فطر چنانكه در عشر محتمل است كه

مراد عشر ذى الحجه باشد يا عشر آخر ماه رمضان و همين تكبير در آن نيز مستحب باشد و ابن طاوس به اسانيد خود از معاوية بن عمار روايت كرده است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه به نحو، حديث نقاش در عقيب چهار نماز و استشهاد به آيه كرده است.

(و روى انّه لا يقال فيه و رزقنا من بهيمة الانعام فانّ ذلك فى ايّام التّشريق) و در روايتى وارد شده است كه اين عبارت را در عيد فطر نگويد بلكه در عيد اضحى مى گويد چون اين لفظ اشاره است به گوشتى كه در ايام تشريق به آفتاب خشك مى كردند و همين كه در احاديث تكبير عيد فطر نيست و در تكبير عيد اضحى هست از براى اين مطلب كافى است و احتياج به نهى نيست.

(و روى القاسم بن يحيى عن جدّه الحسن بن راشد قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّ النّاس يقولون انّ المغفرة تنزل على من صام شهر رمضان ليلة القدر فقال يا حسن انّ القائل لحّان انّما يعطى اجره عند فراغه و ذلك ليلة العيد قلت جعلت فداك فما ينبغى لنا ان نعمل فيها قال اذا غربت الشّمس صلّيت الثّلث من المغرب و ارفع يديك و قل يا ذا الطّول يا ذا الحول يا مصطفى محمّد و ناصره صلّ على محمّد و آل محمّد و اغفر لي كلّ ذنب اذنبته و نسيته انا و هو عندك فى كتاب مبين و تخرّ ساجدا و تقول مائة مرّة و اتوب إلى اللَّه و أنت ساجد و تسال حوائجك) و به اسانيد صحيحه و حسنه منقول است از قاسم و از حسن

كه عرض

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 629

نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه مردمان مى گويند كه مغفرت نازل مى شود بر كسى كه روزه ماه رمضان را گرفته است در شب قدر حضرت فرمودند كه اى حسن آن شخصى كه اين را نقل كرده است غلط كرده است و در بعضى از نسخ فقيه و در علل و در تهذيب ان القاريجار است معرب كاريگر، و در كافى ان الفاريجان است و التاريخان است و ظاهرا همه تصحيف قاريجار است يعنى مزد كارگر را وقتى مى دهند كه از آن فارغ شده باشد و شب قدر پيش از فارغ شدن است و فراغ از ماه مبارك در شب عيد مى شود گفتم فداى تو گردم چه كار سزاوار است كه بكنيم تا مستحق مزد عظيم شويم حضرت فرمودند كه چون آفتاب فرو رود و سه ركعت نماز شام را به جاى آوردى دستها بردار و بگو اى خداوند احسان كننده اى خداوند قادر اى خداوندى كه برگزيده محمّد را از جميع مخلوقات و او را نصرت دادى صلوات بر محمّد و آل او فرست و بيامرز مرا هر گناهى كه كرده ام و فراموش كرده ام و آن گناه نزد توست در كتاب ظاهر كننده و به سجده مى روى و صد مرتبه مى گويى كه بازگشتت مى كنم به خداوندم در وقتى كه در سجده باشى و هر حاجتى كه دارى از حق سبحانه و تعالى طلب مى كنى كه البته برآورده مى شود و همين معنى در فقه رضوى موجود است.

و اعمال شب عيد نيز بسيار است از آن جمله كلينى از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه روايت كرده است

كه آن حضرت در شب عيد فطر دو ركعت نماز مى كردند در ركعت اول بعد از حمد هزار مرتبه قل هو اللَّه أحد مى خواندند، و در ركعت دويم يك مرتبه، و در فقه رضوى همين نماز هست و مذكور است كه در اين شب نهايت سعى كنيد در دعا و بيدارى.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 630

و در روايتى وارد شده است كه چهار ركعت نماز مى كند در هر ركعتى صد مرتبه قل هو اللَّه أحد مى خواند و صدوق روايت كرده است به اسناد خود از ربيع بن خيثم از ابن مسعود از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله از جبرئيل از اسرافيل كه حق سبحانه و تعالى فرمود كه هر كه در شب فطر ده ركعت نماز كند در هر ركعتى الحمد و قل هو اللَّه أحد ده مرتبه و در ركوع و سجود تسبيحات اربع را بخواند و چون فارغ شود هزار مرتبه استغفار كند و بگويد (يا حىّ يا قيّوم يا ذا الجلال و الاكرام يا رحمن الدّنيا و الآخرة و رحيمهما يا ارحم الرّاحمين يا اله الاوّلين و الاخرين اغفر لي ذنوبي و تقبّل صومى و صلاتي و قيامى) پس حضرت فرمودند كه سر از سجده بر نمى دارد تا آن كه گناهانش همه آمرزيده شود و ماه رمضان از او مقبول شود و از جميع گناهانش در گذرند و ثواب بسيار ذكر فرمودند و احاديث بسيار در فضيلت احياء شب عيد رمضان و عيد قربان و شب نيمه شعبان و شب اول ماه رجب وارد شده است با فضايل بسيار و ثواب بى شمار.

باب ما يجب على النّاس اذا صحّ عندهم بالرّوية يوم الفطر بعد ما اصبحوا صائمين

(روى محمّد بن قيس عن ابى جعفر صلوات

اللَّه عليه قال اذا شهد عند الامام شاهدان انّهما رأيا الهلال منذ ثلثين يوما امر الامام بإفطار ذلك اليوم اذا كانا شهدا قبل زوال الشّمس و ان شهدا بعد زوال الشّمس امر بإفطار ذلك اليوم و اخّر الصّلاة إلى الغد فصلّى بهم) و اين بابى است در بيان آن كه هر گاه روز سى ام روزه باشند به آن كه شب ماه را نديده باشند بعد از آن ظاهر شود به شهادت عدلين كه ماه را ديده اند.

منقول است كه در حسن كالصحيح و كلينى در صحيح كه حضرت امام محمّد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه نزد امام دو گواه عادل گواهى دهند كه ما ماه رمضان را سى روز پيش از اين ديده ايم كه امروز روز سى و يكم است امر كند امام صلوات اللَّه عليه كه آن روز را افطار كنند هر گاه پيش از زوال شهادت دهند و اگر بعد از زوال شهادت دهند امر فرمايد كه آن روز را افطار كنند و نماز را به روز ديگر اندازد و با مردم نماز عيد را قضا كنند.

(و فى خبر اخر قال اذا اصبح النّاس صياما و لم يروا الهلال و جاء قوم عدول يشهدون على الرّوية فليفطروا و ليخرجوا من الغد اوّل النّهار إلى عيدهم)

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 632

و به همين عنوان كلينى رحمه اللَّه عليه ذكر كرده است از ترجمه باب كه در خبرى ديگر منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه مردمان روزه باشند و شب ماه شوال را نديده باشند و جمعى عادل بيايند و گواهى دهند كه ما ديشب ماه را

ديديم پس بايد كه افطار كنند و روز ديگر اول روز بيرون روند به صحرا و نماز عيد را قضا به جا آورند و ظاهرش آن است كه شهادت بعد از زوال بوده است و به حسب ظاهر اين دو حديث مخالف احاديث بسيار است كه وارد شده است كه نماز عيد اگر فوت شود قضا ندارد و جمع مى توان كرد كه قضا واجب نباشد و اين دو حديث را حمل كنند بر استحباب و اللَّه تعالى يعلم.

(و اذا راى هلال شوّال بالنّهار قبل الزّوال فذلك اليوم من شوّال و اذا راى بعد الزّوال فذلك اليوم من شهر رمضان) و منقول است در موثق كالصحيح از عبيد بن زراره و ابن بكير كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه ماه شوال را در روز پيش از پيشين به بينند آن روز از شوال است و اگر بعد از زوال ديده شود آن روز از ماه رمضان است و در حسن كالصحيح از حماد بن عثمان منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه مردمان هلال را پيش از زوال ببينند آن هلال شب گذشته است و اگر بعد از زوال ببينند از شب آينده است و ممكن كه اين حديث را حمل كنند بر غالب چون اكثر اوقات چنين است و بيان واقع باشد نه آن كه روزه بگيرند در اول ماه رمضان و بخورند در آخر ماه و منافات ندارد كه در اول از ماه باشد و واجب نباشد روزه گرفتن و آخر از شوال باشد و واجب نباشد خوردن چون مكلفيم به ظاهر نه

به واقع و مكرر مذكور

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 633

شد كه در مواضع تقيه چنين مبهم مى فرمايند، و ظاهر است كه هر گاه ماه سى باشد و بعد از دو سه ساعت از اول شب خروج از شعاع شمس شود پيش از ظهر ديده مى شود پس اگر اين اعتبار مى داشت بنا را بر ديدن نمى گذاشتند با آن كه در اخبار متواتره وارد شده است كه چون به بيند روزه بگيرند و چون به بينيد افطار كنيد و توهم نشود كه اينجا ديده ايم زيرا كه يقينا اين معنى مراد نيست كه از جهت آن روز فايده داشته باشد بلكه از جهت روز آينده فايده دارد و لهذا بعد از ديدن بعد از ظهر نمى خورند به اجماع.

و به همين مضمون است كالصحيح يا صحيح از محمد بن عيسى كه گفت نوشتم به خدمت آن حضرت يعنى امام محمّد تقى صلوات اللَّه عليه چون منقول است كه او از آن حضرت صلوات اللَّه عليه روايت كرده است به عنوان مشافهه و مكاتبه كه فداى تو گردم بسيار است كه شب ابر است و ماه شوال را نمى بينند و روزش گاهى پيش از زوال مى بينند و گاهى بعد از زوال پس اگر قبل از زوال ماه را ببينيم افطار كنيم آن روز را و چگونه مى فرماييد حضرت صلوات اللَّه عليه نوشتند كه آن روزه را تمام مى كند زيرا كه اگر ماه سى باز شود غالب آن است كه پيش از زوال مى توان ديد آن را و چند حديث دگر نيز وارد شده است كه ظاهر آن ها نيز اين است كه ديدن قبل از زوال اعتبار ندارد اگر چه همه قابل

تاويل هستند و عمده ظاهر اخبار متواتره است و گذشت و خواهد آمد.

باب النّوادر

[طعام دادن به روزه خوار]

(روى الحسين بن سعيد عن ابن فضّال قال كتبت إلى ابى الحسن الرّضا صلوات اللَّه عليه اساله عن قوم عندنا يصلّون و لا يصومون شهر رمضان و ربّما احتجت إليهم يحصدون لي فاذا دعوتهم للحصاد لم يجيبونى حتّى اطعمهم و هم يجدون من يطعمهم فيذهبون إليهم و يدعونى و انا اضيق من اطعامهم فى شهر رمضان فكتب صلوات اللَّه عليه بخطّه اعرفه اطعمهم) اين بابى است در احاديث شاذه نادره و ليكن اگر چه نادر است اما به آن عمل كرده است صدوق به اسانيد صحيحه منقول است از حسن بن على كه گفت نوشتم به خدمت حضرت امام ابو الحسن الرضا صلوات اللَّه عليه و سؤال كردم از جمعى كه نزد ما مى باشند و نماز مى كنند و مسلمانند و ليكن روزه ماه رمضان را نمى گيرند و درو مى كنند و بسيار است كه محتاج مى شوم به ايشان كه زراعت مرا درو كنند و چون ايشان را مى طلبم نمى آيند تا به ايشان خوراك ندهم و جمعى هستند كه خوردنى به ايشان مى دهند پيش ايشان مى روند و نزد من نمى آيند و بر من دشوار است به ايشان طعام دادن و مى ترسم كه معاونت بر اثم و عدوان باشد در ماه رمضان به ايشان چيزى دادن حضرت به خط مبارك خود كه مى شناسم خط حضرت را نوشتند كه طعام به ايشان بده.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 635

و چند وجه دارد كه به خاطر مى رسد يكى آن كه اگر امثال اين معاونت حرام باشد لازم مى آيد كه با هيچ فاسقى سود او معامله نتوان كرد چون ممكن

است كه آن چه از ما مى گيرد صرف معصيت نمايد اما اگر شراب بفروشند حرام است اگر چه نخورد چون فى نفسه نهى از آن وارد شده است به خلاف اينجا كه ما طعام حلال به ايشان مى دهيم ايشان حرام مى خورند با آن كه ممكن است كه نخورند زيرا كه ما اجرت ايشان را مى دهيم اگر چه طعام باشد و به ايشان مى گوييم كه شب بخوريد يا نمى گوييم چون از ضروريات دين است و هر كه مسلمان است مى داند كه روزه خوردن حرام است، ديگر آن كه ممكن است كه كوفتى داشته باشند يا مسافر باشند و قصد اقامت نكرده باشند يا معاش ايشان منحصر باشد در درو كردن و چون به حد هلاك رسند خورند و ظاهرا عمده اين است كه آن جماعت سنى بوده باشند و روزههاى ايشان باطل است اگر بگيرند يا نگيرند هر دو مساوى است و اللَّه تعالى يعلم.

[ماه رمضان هميشه سى روز است ]

(و فى رواية محمّد بن سنان عن حذيفة بن منصور عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال شهر رمضان ثلاثون يوما لا ينقص و اللَّه ابدا) و منقول است كه در روايت محمد از حذيفه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ماه رمضان سى روز است و هرگز كم نبوده است و نخواهد بود (و فى رواية حذيفة بن منصور عن معاذ بن كثير و يقال له معاذ بن مسلم الهرّاء عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال شهر رمضان ثلاثون يوما لا ينقص و اللَّه ابدا)

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 636

و از معاذ بن كثير منقول است و او را هرّا مى گويند يعنى فروشنده جامهاى

هروى كه در هرات بافته بوده اند و در بعضى از نسخ اين كتاب و كتب ديگر فرّاء مشهور بوده است يعنى پوستين دوز يا پوستين فروش و هر دو از نجات مشهورند كه حضرت امام صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ماه رمضان سى روز است و به خدا قسم كه كمتر از سى روز نمى باشد هرگز ممكن است كه مراد اين باشد كه به حسب واقع چنين مى باشد و ليكن به حسب ظاهر كمتر باشد و ما مكلفيم به ظاهر يا آن كه مكلفيم كه وجوبا يا استحبابا تمام كنيم به آن كه اگر كم ديده شود يك روز را سنت است كه قضا كنند.

(و فى رواية محمّد بن اسماعيل بن بزيع عن محمّد بن يعقوب بن شعيب عن ابيه عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال قلت له انّ النّاس يروون انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ما صام من شهر رمضان تسعة و عشرين يوما اكثر ممّا صام ثلثين يوما قال كذبوا ما صام رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله الّا تامّا و لا تكون الفرائض ناقصة انّ اللَّه تبارك و تعالى خلق السّنة ثلاثمائة و ستّين يوما و خلق السّماوات و الارض فى ستّة ايام فحجزها من ثلاثمائة و ستّين يوما فالسّنة ثلاثمائة و اربعة و خمسون يوما و شهر رمضان ثلاثون يوما لقول اللَّه عزّ و جلّ وَ لِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ و الكامل تامّ و شوّال تسعة و عشرون يوما و و ذو القعدة ثلاثون يوما لقول اللَّه عزّ و جلّ وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِينَ لَيْلَةً فالشّهر هكذا ثمّ هكذا اى شهر تامّ و شهر ناقص و

شهر رمضان لا ينقص ابدا و شعبان لا يتمّ ابدا) و كالصحيح منقول است از محمد بن يعقوب بن شعيب از پدرش يعقوب

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 637

و ظاهرا پدر ثقه است نه پسر و در بعضى از نسخ عن شعيب است و ظاهرا سهو نساخ است و يعقوب گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه عامه روايت مى كنند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله آن چه سى كم يك روزه گرفته اند بيشتر از آن چيزى است كه سى گرفته اند حضرت فرمودند كه دروغ مى گويند بلكه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله ماه رمضان را روزه نگرفته اند مگر تمام و واجبات مطلقا يا واجباتى كه وجوبش از قرآن ظاهر شده است ناقص نمى باشد به درستى كه حق سبحانه و تعالى مقرر فرمود سال را كه سيصد و شصت روز باشد و آسمانها و زمينها را در شش روز آفريد و اين شش روز را از سال كم كرد و بنا بر اين است كه يك ماه سى كم يكست، و يك ماه سى و سالى سيصد و پنجاه و چهار روز مى شود و ماه رمضان سى روز است زيرا كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه تا تمام كنيد عدد ماه را و كامل آن است كه تمام باشد و شوال بيست و نه روز است و ذو القعده سى روز است زيرا كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه ما وعده كرديم به حضرت موسى سى شب را و اينها قراين عدد است كه در ماه رمضان كمال فرمودند و ذو القعده را سى

روز فرموده است پس شوال در ميان مى بايد كه از سى كم باشد پس ماه به اين نسبت يكى سى كم يكست و يكى سى است و ماه رمضان هرگز كم نمى شود و شعبان تمام نمى شود هر گز.

(و سال أبو بصير ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن قول اللَّه عزّ و جلّ وَ لِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ قال ثلثين يوما) و منقول است در موثق از ابو بصير كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از معنى قول الهى كه تا كامل كنيد عدد را چه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 638

معنى دارد حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مراد الهى اين است كه سى روز تمام كنيد اگر از سى كم باشد يعنى يك روز را قضا كنيد، يا بيمار و مسافر هر چه گرفته اند حساب مى كنند و تتمه را سى روز مى كنند اگر چه سى كم يك باز شده باشد.

(و روى عن ياسر الخادم قال قلت للرّضا صلوات اللَّه عليه هل يكون شهر رمضان تسعة و عشرين يوما فقال انّ شهر رمضان لا ينقص عن ثلثين يوما ابدا. قال مصنّف هذا الكتاب رضى اللَّه عنه من خالف هذه الاخبار و ذهب إلى الاخبار الموافقة للعامّة فى ضدّها اتّقى كما يتّقى العامّة و لا يكلّم الّا بالتّقيّة كائنا من كان الّا ان يكون مسترشدا فيرشد و يبيّن له فانّ البدعة انّما تماث و تبطل بترك ذكرها و لا قوّة الّا باللَّه) و در حسن كالصحيح منقول است از ياسر كه گفت عرض نمودم به خدمت حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه آيا ماه رمضان بيست و نه روز مى باشد حضرت فرمودند

كه ماه رمضان هرگز كمتر از سى روز نمى باشد.

چنين گويند مصنف اين كتاب ابن بابويه حق سبحانه و تعالى از او خوشنود باشد كه هر كه مخالفت كند اين اخبار را و اعتقاد كند اخبار متواتره را كه موافق مذهب سنيان است در ضد اين اخبار كه در همه منقول است كه ماه رمضان مانند ساير ماههاست سى كم يك مى باشد و سى مى باشد از او تقيه مى بايد كرد چنانكه از عامه تقيه مى بايد كرد و با او سخن نمى بايد گفت مگر به عنوان تقيه هر كه باشد مگر آن كه طالب حق باشد و راه بنمايند به او و حق را ظاهر سازند زيرا كه بحث كردن در بدعت سبب رواج آن است و چون متوجه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 639

دفع شبهات ايشان مى شود كسى قوت او در بطلانش بيشتر مى شود چون شياطين جن و انس مدد او مى كنند و اگر از اين كس پرسند كه شما در اين مسأله چه اعتقاد داريد تقيه مى بايد كرد و مى بايد گفت كه اعتقاد ما با شما موافق است و قصد اصول دين كند و چون ديدند كه كسى متعرض ايشان نمى شود بدعت مضمحل مى شود به موت يا غيبت او [يا ظ] هدايت الهى و از آن طرف نيز چنين مى گويند پس اولى اين بود كه اين را نيز نگويند مگر آن كه قصد مسترشدين كرده باشد كه با ايشان بگويند كه هر گاه اين همه احاديث از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم وارد شده باشد طرح نمى توان كرد و چون آن اخبار موافق عامه است پس آن ها را حمل بر تقيه بايد كرد و به اينها عمل

بايد نمود.

و جواب علما اين است كه اگر اين اخبار و اين مذهب نزد ايشان نباشد اين جمع خوب است و ظاهر نيست كه در آن وقت كدام طرف مشهور بوده است پس ممكن است كه اين اخبار را بر تقيه حمل كنيم و ممكن است كه عمل به اينها كنيم بر استحباب چون صدوق و غير او ذكر كرده اند كه هلال معتبر است و شكى نيست كه روز سى ام شعبان را بقصد استحباب مى بايد كرد پس جايز است افطار آن بى دغدغه پس اگر در شب سى ام ماه را ببيند كاشف مى آيد بر مذهب صدوق كه روز سى ام شعبان از ماه رمضان بوده است و آن را قضا مى بايد كرد و بنا بر مذهب غير او قضا نمى بايد كرد مگر وقتى كه ثابت شود كه روز سى ام از ماه رمضان بوده است و آن را قضا مى بايد كرد پس فايده خلاف در قضا ظاهر مى شود و شكى نيست در آن كه اولى و احوط قضاست تا جمع شده باشد در ميان اخبار و اقوال علما و يا جمع كنيم به آن كه مكلف مخير است

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 640

در عمل به هر يك كه خواهد و بنا بر اين نيز عمل به آن اخبار اولى است بلكه متعين است بنا بر شهرت آن اخبار بلكه تواتر آن ها بالمعنى و عمل اكثر اصحاب چنانكه در فروع فقه احاديث به اين كثرت به خاطر ندارم قريب به شصت حديث از صحيح و كالصحيح وارد شده است و ذكر آن ها سبب طول است بنا بر اين ذكر نكردم و اكثرش را شيخ در تهذيب ذكر كرده

است و اللَّه تعالى يعلم.

[روزه در ايام تشريق ]

(و روى عن معاوية بن عمّار قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن صيام ايّام التّشريق فقال انّما نهى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله عن صيامها بمنى فامّا بغيرها فلا باس) و بهشت سند صحيح منقول است از معاويه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از روزه سه روز بعد از عيد قربان حضرت فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نهى فرمودند از روزه داشتن اين سه روز را در منى اما در غير منى باكى نيست و باك نبودن منافات با كراهت ندارد و بلكه مؤيد كراهت است.

و مع هذا در صحيح از زياد منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بعد از عيد قربان و بعد از عيد فطر سه روز را روزه مگير به درستى كه اين شش روز ايام اكل و شرب است و نهى كراهت وارد شده است در موثق سماعه از صيام ايام تشريق مطلقا.

و در صحيح عبد الرحمن از حضرت موسى ابن جعفر صلوات اللَّه عليه منقول است نهى از دو روز بعد از فطر.

و در موثق كالصحيح حريز از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم وارد شده است در نهى از سه روز بعد از عيد فطر پس حديث شش را بعد از سه روز

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 641

اولى است و شش در فقه رضوى مذكور است و بعد از يك روز (و نهى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله عن الوصال فى الصّيام و كان يواصل فقيل له فى ذلك فقال صلّى

اللَّه عليه و آله انّي لست كاحدكم انّي اظلّ عند ربّى فيطعمنى و يسقينى) بطرق متكثرة منقول است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نهى فرمودند ديگران را از صوم وصال و خود وصال مى كردند پس وجه اين را از آن حضرت پرسيدند حضرت فرمودند كه من مثل شما نيستم يعنى شما مثل من نيستيد و اين قلب از روى تواضع بود پس حضرت فرمودند من كه به نزد پروردگار خود مى روم و در روايات [أ ظ] بيت واقع شده است يعنى شب نزد پروردگار خود مى باشم و او مرا طعام و آب مى دهد و شما محتاج غذائيد و بعضى از علما گفته اند كه غذاى بهشت از جهة حضرت صلى اللَّه عليه و آله مى آورند و اظهر آن است كه من به اعتبار ربطى كه دارم به جناب اقدس او محتاج به غذا نيستم و خوردن از جهت اين بود كه مبادا نسبت الوهيت به آن حضرت دهند و با وجود اين مقدار لبس جمعى غالى شدند.

و در موثق كالصحيح منقول است كه حسين گفت به حضرت امام جعفر صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه وصال جايز است حضرت فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه روزه وصال نيست و روزه صمت نيست كه از صبح تا شام سخن نگويد و آزاد كردن پيش از مالك شدن نيست و ظاهرش حرمت است زيرا كه هر چه مشروع نيست حرام و تشريع است.

[روزه وصال ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه الوصال الّذى نهى عنه هو ان

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 642

يجعل الرّجل عشاءه سحوره) و در كافى سحورا است و

در صحيح از حلبى منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه وصالى كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله از آن نهى فرموده اند آن است كه افطار شام را به سحر اندازند به آن كه در نيت قصد كند كه روزه مى دارم فردا را و فردا شب را تا سحر قربة إلى اللَّه. و ظاهر حديث اعم از آن است كه نيت صوم شب بكند يا نكند و احوط آن است كه اول شام به آب يا به خرمائى افطار كند و اگر قصد كند كه روزه تمام شد و قصد افطار كند بد نيست.

و در صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه صوم وصال آن است كه يك روز و يك شب روزه دارد و در سحر افطار كند و ظاهر اين حديث آن است كه با قصد صوم وصال مى شود.

و در قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه وصال نكنند روزه را يعنى در روز روزه نگيرند كه در شبش افطار نكنند و اگر به اندكى آب افطار كنند وصال نيست بى دغدغه، و نزد عوام روزه وصالى هست كه سه شبانه روز چيزى نمى خورند به گمان آن كه اهل بيت صلوات اللَّه عليهم روزه به روزه برده اند و اين افتراست و بر تقديرى كه اهل بيت را جايز باشد ديگر آن را مشروع نيست به اتفاق و حق اين است كه ايشان را نيز مشروع نبوده است و وصال از خصايص حضرت سيد الانبياء و المرسلين بوده است چنانكه گذشت و سنيان

را گمان اين است كه ماه شعبان را با ماه رمضان روزه داشتن كه يك روز را در ميانه نخورند كه يوم الشك باشد وصال است و منقول است از حضرت امام جعفر صادق

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 643

صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شب افطار كنند وصال نيست و وصال يكى از اين دو معنى است بلكه هر دو وصال است و هيچ يك از اين دو صورت مشروع نيستند كه روزه به روزه برند يا تا سحر روزه باشند و اگر قدرى از اول شب را داخل كنند وصال نيست و مشروع نيست اگر قصد صوم آن مقدار بكنند و اگر قصد صوم نكنند حرام نيست و در بعضى از احاديث وارد شده است كه اگر كسى انتظار اين كس نكشد نماز كند با روزه تا ثواب هر دو داشته باشد ظاهر بر سبيل مجاز است نه روزه حقيقى و محتمل است كه به مقدار زمان نماز امساك مطلوب باشد و اللَّه تعالى يعلم.

(و سال زرارة ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن صوم الدّهر فقال لم يزل مكروها و قال لا وصال فى صيام و لا صمت يوما إلى اللّيل)

[روزه دهر]

و به اسانيد صحيحه منقول است از زراره كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از روزه هميشه حضرت فرمودند كه هميشه مكروه بود و در كافى

لم نزل نكرهه

است يعنى ما هميشه آن را مكروه مى داريم يا مى دانيم و ظاهر آن است كه در اين امت چنين باشد به خلاف عبارت متن كه ظاهرش آن است كه در جميع مذاهب مكروه بوده است و حال آن كه منقول

است كه حضرت نوح هميشه صايم بودند و ظاهرا صدوق همين حديث را از كافى نقل كرده باشد بالمعنى و ضرر نقل بالمعنى بسيار است و در كافى تتمه حديث حسين است كه سابقا مذكور شد و محتمل است كه تتمه حديث زراره باشد و دو حديث باشد يا يك حديث و تتمه را در كافى نقل نكرده باشد و بنا بر آن كه جزو حديث زراره باشد به منزله دليل كراهت صوم دهر است چون صوم وصال از اين جهت منهى عنه است كه سبب مشقت است

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 644

خواه در وصال روز و خواه در وصال شعبان با ماه رمضان، پس وصال كل عمر مشقتش عظيمتر است و شارع مى خواهد كه بر بدن بار را گران نكنند آن مقدار كه در ميان راه بمانند لهذا بر روزه سه روز در هر ماه مقرر فرمودند كه ثواب صوم دهر را داشته باشد بى مشقت چنانكه مقتضاى شريعت سمحه سهله است و هم چنين خاموشى يك روز تا شب اگر چه بر نفس دشوار است و سبب ثواب بوده است در شرع سابق و ليكن چون حق سبحانه و تعالى در اين است چنان كرده است كه خاموشى از ما لا يعنى باشد و در غير آن زبان مشغول اذكار الهى باشد تا هر دو ثواب را بى مشقت داشته باشند و دور نيست كه اين تعليق از صدوق از اين جهت شده باشد از جهت اختصار و ليكن بعيد است چون در اصطلاح محدثين تدليس مذموم است و اين احتمال راه ندادن به امثال ايشان اولى و احوط است و ظاهر آن است

كه صوم دهر كرامتش اقل ثوابا خواهد بود چون احاديث متواتره وارد شده است كه روزه سپر آتش جهنم است و هر جا كه به عنوان حرام باشد به اعتبار دخول عيدين است.

و در موثق كالصحيح منقول است از سماعه كه گفت از آن حضرت سؤال كردم از روزه دهر فرمودند كه مكروهست و فرمودند كه باكى نيست كه يك روز بگيرد و يك روز بخورد و اللَّه تعالى يعلم.

(و روى عن البزنطى عن هشام ابن سالم عن سعد الخفّاف عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال كنّا عنده ثمانية رجال فذكرنا رمضان فقال لا تقولوا هذا رمضان و لا ذهب رمضان و لا جاء رمضان فانّ رمضان اسم من اسماء اللَّه عزّ و جلّ و لا يجي ء و لا يذهب انّما يجي ء و يذهب الزّائل و لكن قولوا شهر رمضان فالشّهر مضاف إلى الاسم و الاسم اسم

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 645

اللَّه عزّ و جلّ و هو الشّهر الّذى انزل فيه القرآن جعله اللَّه عزّ و جلّ مثلا و عيدا) و به اسانيد متكثره كه هفت سند صحيح و چهار كالصحيح است منقول است از سعد صحيح الحديث كه حضرت امام محمّد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند در وقتى كه ما هشت كس بوديم در خدمت آن حضرت و جارى شد بر زبان ما رمضان فرمودند كه مى گوييد اين رمضان چون اشاره بذات مقدس نمى توان كرد و مگوييد رمضان رفت و رمضان آمد زيرا كه رمضان اسمى است از اسماء حق سبحانه و تعالى و حق سبحانه و تعالى جسم نيست كه آمدن و رفتن داشته باشد و هر چه آمدن و رفتن دارد محل

حوادث است و هر چه محل حوادث است حادث است و واجب الوجود بالذات ممتنع است بر او زوال و هر چه آمدن و رفتن دارد ممكن است و ممكن با وجود در حكم معدوم است و ليكن با اضافه شهر بگوئيد كه شهر مضاف باسم الهى باشد و اسم رمضان اسم حق سبحانه و تعالى است و آن ماهى است كه قرآن در آن نازل شده است و حق سبحانه و تعالى آن را شرف و فضيلت اين امتى كرده است كه بهترين امتانند و روزه اين ماه و عبادت در اين ماه را از جهت ايشان مقرر فرموده است و عيد اعظم ايشان گردانيد و اعياد غير آن يك روزند كه حق سبحانه و تعالى در آن روز عوايد و جوايز خود را به همه كس عطا مى فرمايد يا خود مى فرمايد بر ايشان به مغفرت و رحمت و اين عيد سى روز است كه درهاى دوزخ را مى بندند و شياطين را به زنجير مى كنند و درهاى آسان و جنان را مى گشايند و در شبها و روزها بار عام داده اند كه به عبادات و طاعات خود را در معرض جود و احسان او درآورند.

[نگوييد رمضان بگوييد شهر رمضان ]

(و روى غياث بن ابراهيم عن ابى عبد اللَّه عن جدّه صلوات اللَّه عليهم قال قال علىّ بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه لا تقولوا رمضان و لكن قولوا شهر رمضان فانّكم ما تدرون) و در موثق كالصحيح است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مگوييد ماه را رمضان بلكه بگوئيد ماه رمضان به درستى كه نمى دانيد كه رمضان چه چيز است يعنى اسم الهى است موافق

حديث سابق و اكثر علما عمل به اين نكرده اند از چند وجه يكى آن كه در هيچ دعايى از رسول اللَّه و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم وارد نشده است كه رمضان را خوانده باشند بيا رمضان.

دويم موافق لغت به معنى شدت حرارت مناسبى بذات اقدس نيكو ندارد.

سيم بر تقديرى كه اسم اللَّه باشد اگر استعمال كنند به حذف مضاف از بابت و اسأل القرية خواهد بود و امثال اين وجوه.

و جواب داده اند كه احاديث بسيار وارد شده است و ممكن است كه بمعنى قهار باشد و حذف مضاف خوب است اگر سبب مفسده نباشد و در اينجا هست و آن چه شكسته را به خاطر مى رسد آن است كه چون به حسب شرع مسمى است به شهر اللَّه و رمضان به جاى اللَّه واقع شده است كه اگر تعظيم او كنند تعظيم اللَّه است و لهذا در حديث دويم وارد شده است كه نمى دانيد كه رمضان چيست نه كيست و احتمال تقيّه هست چون راوى دويم عامى است و اول كالعامى است و نقل كرده اند كه ناووسى است و ربطش به عامه بيشتر از خاصه است و بخارى نيز از اين بابت اخبار نقل كرده است و قائل

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 647

به كراهت شده است به اعتبار اطلاق رمضان در مواضع بسيار بدون شهر در اخبار و در اخبار ما قريب به دو هزار جا وارد شده است شهر رمضان و سه چهار جا وارد شده است رمضان بى لفظ شهر در احاديث ضعيفه و آن نيز به نحوى است كه بد نيست نه از باب ذهب و جاء است و اگر نه اين

بود كه بد بود اطلاق رمضان بدون شهر اين مقدار احتياط در اجتناب از اين معنى از اهل بيت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و از اصحاب ايشان واقع نمى شد از قبيل تسميه حضرت صاحب الزمان صلوات اللَّه عليه كه در مجموع اخبارى كه اشاره به آن حضرت شده است كه از هزار متجاوز است شايد سه چهار جا نام برده باشند بلكه يك جا به لفظ محمّد واقع شده است و دو سه جاى ديگر به عنوان م ح م د واقع شده است و در عبارات علما نيز نديدم مگر در عبارات جمعى كه از روايات خبرى ندارند، و اين تحرز و اجتناب به اين مرتبه مشعر است به حرمت قطع نظر از نصوص صحيحه در نهى از تسميه و تكنيه، و هم چنين در آل محمّد كه در دعاهاى صلوات مذكورند زياده از ده دوازده هزار جا واقع شده است بدون لفظ على مگر نادرى كه با على واقع شده باشد تقية هر چند حديث مشهور كه نهى واقع است كه

من فصّل بينى و بين آلي بعلى لم ينل شفاعتى

در كتابى از كتب علما خود نديده ام اما مداومت بر ترك لفظ مشعر است بر صحت حديث.

[جماع در شب اول ماه ]

(و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه يستحبّ للرّجل ان يأتى اهله اوّل ليلة من شهر رمضان لقول اللَّه عزّ و جلّ أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلى نِسائِكُمْ) و در چهار صد كلمه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و در

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 648

حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از آباى خود حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه

عليه منقول است كه آن حضرت فرمودند كه مستحب است مرد را كه نزديكى كند با اهل خود در شب اول ماه رمضان زيرا كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه حلال شد شما را نزديكى كردن با زنان خود در شبهاى روزه چنانكه گذشت كه حرام بود أولا در شبها جماع كنند با اهل خود و آن حكم به اين آيه منسوخ شد و استحباب و طى در شب اول سببش آن است كه حق سبحانه و تعالى دوست مى دارد كه بندگان مبادرت نمايند به رخصتهاى او چنانكه دوست مى دارد مبادرت به واجبات را لهذا سنت است كه در عيد فطر پيش از رفتن به مصلى افطار نمايند تا ظاهر سازند بندگى خود را.

[روز عيد فطر]

(و روى محمّد بن الفضيل عن الرّضا صلوات اللَّه عليه قال لبعض مواليه يوم الفطر و هو يدعو له يا فلان تقبّل اللَّه منك و منّا قال ثمّ اقام حتى كان يوم الاضحى فقال له يا فلان تقبّل اللَّه منّا و منك قال فقلت له يا ابن رسول اللَّه قلت فى الفطر شيئا و تقول فى الاضحى غيره فقال نعم انّي قلت له فى الفطر تقبّل اللَّه منك و منّا لأنّه فعل مثل فعلى و استويت انا و هو فى الفعل و قلت له فى الاضحى تقبّل اللَّه منّا و منك لأنّه يمكننا ان نضحّى و لا يمكنه ان يضحّى فقد فعلنا غير فعله.)

و كالصحيح منقول است از محمّد كه حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه در روز عيد فطرى به بعضى آزاد كردهاى خود يا شيعيان خود فرمودند كه او تحيتى كرده بود حضرت را و حضرت او

را دعا كردند به اين عنوان كه حق

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 649

سبحانه و تعالى قبول كند عبادت تو را و عبادات ما را كه در دعا او را بر خود مقدم داشتند و چون روز عيد قربان شد حضرت به او فرمودند كه اى فلانى يعنى نامش را بردند و فرمودند كه حق سبحانه و تعالى قبول كند از ما و تو راوى گويد كه من عرض كردم كه يا ابن رسول اللَّه در عيد فطر دعايى فرموديد و امروز دعاى ديگر فرموديد چون خود را مقدم داشتيد سببش چيست حضرت فرمودند كه در عيد فطر چون با من مساوى بود در عمل كه عمل ماه رمضان بود يا فطره و حضرت مى دانستند كه او فطره داده است او را بر خود مقدم داشتم چنانكه شرط دعاست كه مؤمنان را در دعا بر خود مقدم دارند و در اين عيد او را مؤخر داشتم از خود چون او قربانى نكرده بود و من كرده بودم خواستم اول دعاى قبول كنم از جهت خود تا بعد از قبول او را شريك خود گردانم.

و غرض از ذكر اين حديث آن است كه تاسّى كنند به آن حضرت در اين معنى كه هر جا كه با برادر مؤمنش مساوى باشد در عمل او را بر خود مقدم دارد و اگر خود بعضى از اعمال خير كرده باشد و برادر مؤمنش نكرده باشد خود را مقدم تواند داشت اگر چه بهتر نسبت بما مطلقا تقديم برادران است بر خود چون بايد كه اعمال خود را هيچ ندانيم و تقديم ايشان را از جهت قبول عمل خود كنيم چون در

معصوم خوف عجب نيست و در ما هست و اللَّه تعالى يعلم، و دلالت مى كند بر آن كه چون مؤمنان به يكديگر رسند در اين دو عيد تحيتى كه با هم كنند أولى آن است كه اين تحيت را بكنند چنانكه الحال نيز متعارف است كه اوساط الناس به يكديگر مى گويند كه عبادات شما مقبول باشد يا نماز و روزه شما مقبول شود و در عيد قربان مى گويند كه از ثواب غازيان و حاجيان با نصيب باشيد و اگر به عوض اين عبارات منقول بگويند بهتر است اگر فهمند و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 650

اگر نفهمند اينها كه مى گويند بهتر است چون در دعا مطلوب است كه دانند كه چه مى گويند.

(و روى جرّاح المدائنيّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اطعم يوم الفطر قبل ان تصلّى و لا تطعم يوم الاضحى حتّى ينصرف الامام) و كالصحيح منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در روز عيد فطر چيزى بخور پيش از نماز عيد و در عيد قربان چيزى مخور تا وقتى كه امام از صحرا برگردد و از قربانى افطار كند و احاديث صحيحه در اين باب واقع شده است و بعضى از آن در باب نماز عيدين گذشت.

(و كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اذا اتى بطيب يوم الفطر بدا بلسانه) و در قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله داب ايشان چنين بود كه چون از جهت حضرت در روز عيد فطر بوى خوش مى آوردند كه خود را خوشبو كنند زبان مبارك

بر آن عبير يا عنبر يا مشك مى زدند كه أولا افطار فرمايند و بعد از آن بوى خوش مى فرمودند و در كافى بدأ بنسائه است يعنى اول به زنان مى دادند و بعد از آن خود بوى خوش مى فرمودند و ظاهرا تصحيف از نساخ كافى شده باشد.

و در حسن كالصحيح منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در عيد فطر پيش از رفتن به مصلى چيزى بخور تا كه عمل

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 651

به رخص الهى كرده باشى چنانكه در صوم عمل به عزايم مى كردى، و شرط بندگى آن است كه هر چه فرمايند همان را به جاى آورد و در فقه رضوى است كه چون صبح شود روز فطر غسل بكن از جهت عيد و بوى خوش بكن و شانه كن سر و ريش را اگر موى سر داشته باشى و پاكيزه ترين جامه ها را به پوش و اندك چيزى تناول كن پيش از رفتن به صحرا.

(و قال علىّ بن محمّد النوفلىّ لأبي الحسن صلوات اللَّه عليه انّي افطرت يوم الفطر على طين القبر و تمر فقال له جمعت بين بركة و سنّة) و در حسن كالصحيح منقول است از على كه عرض نمودم به حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليه كه من در روز فطر افطار كردم بر خاك حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه و بر اندكى از خرما پس حضرت فرمودند كه بركت و سنت را با هم جمع كرده اى چون افطار بر خرما سنت است و تربت سبب زيادتى توفيقات و هدايات است چون خاك قبر شفاست از هر دردى و امان است از هر خوفى

و شك نيست كه امراض باطنيه بسيار است و بالخاصيه از او دفع مى شود و امراض كه زايل شد رحمتهاى صورى و معنوى فايض مى شود و احوط آن است كه به قصد رفع امراض بخورد و زياده از يك نخود نخورد.

[خوشحالى در روز عيد]

(و نظر الحسن بن علىّ صلوات اللَّه عليهما إلى النّاس فى يوم الفطر يلعبون و يضحكون فقال لأصحابه و التفت إليهم انّ اللَّه عزّ و جلّ خلق شهر رمضان مضمار الخلقه يستبقونه فيه بطاعته إلى رضوانه فسبق فيه قوم ففازوا و تخلّف اخرون فخابوا فالعجب كلّ

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 652

العجب من الضّاحك اللّاعب فى اليوم الّذى يصاب فيه المحسنون و يخيب فيه المقصّرون و ايم اللَّه لو كشف الغطاء لشغل محسن بإحسانه و مسي ء بإساءته) و در قوى منقول است كه حضرت امام حسن صلوات اللَّه عليه در روز عيد قطرى نظر به مردمان كردند كه بازى و خنده مى كردند پس حضرت رو به اصحاب خود فرمودند و اشاره به آن جماعت كرده فرمودند كه حق سبحانه و تعالى ماه رمضان را آفريده است به منزله ميدان اسب تاختن از جهت خلايق كه در آن ميدان بتازند به طاعات و عبادات تا برسند به خوشنودى او پس جمعى اسبها تاختند رسيدند و به مطلب رسيدند و جمعى پس ماندند و زيان كار شدند پس تعجب دارم و تعجب عظيم دارم از جمعى كه بازى و خنده كنند در روزى كه نيكوكاران را ثواب عظيم دهند و تقصير كنندگان زيان كار شوند و قسم ياد مى كنم كه اگر پردهاى غفلت برخيزد يا پرده اى كه خدا انداخته است در پيش نظرها كه از احوال آن نشأه

خبر نداشته باشند تا به مرتبه الجاء نرسد و تا ثوابها بر يقين و ايمان به غيب داشته باشند اگر اين پردها را از پيش چشمهاى خلايق بردارند هر آينه هر نيكوكارى مشغول آن كار شود و نظر به كار ديگرى نيندازد و بدكاران مشغول ازاله بديها و تدارك آنها شوند و جمعى به سبب رياضات و مجاهدات اين پردها از پيش چشمهاى ايشان برخاسته است همگى اوقات عزيز خود را صرف رضاى او مى كنند و اصلا متوجه اين دنياى فانى نمى شوند حق سبحانه و تعالى اين پردها را از پيش نظرهاى بصيرت همه بردارد بجاه محمّد و آله الطاهرين.

[روز عيد روز غم ]

(و روى حنان بن سدير عن عبد اللَّه بن سنان عن ابى جعفر

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 653

صلوات اللَّه عليه انّه قال يا عبد اللَّه ما من عيد للمسلمين اضحى و لا فطر الّا و هو يجدّد لال محمّد فيه حزن قال قلت و لم قال لأنّهم يرون حقّهم فى يد غيرهم) و منقول است كالصحيح از عبد اللَّه كه حضرت امام محمّد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اى عبد اللَّه هر عيدى از اعياد مسلمانان كه مى شود از عيد قربان و ماه رمضان و عيد غدير و نوروز و جمعه كه آن دو بر سبيل مثال است يا باقى به طريق اولى البته اندوه و غم آل محمّد كه ائمه معصومينند صلوات اللَّه عليهم تازه مى شود و اندوه ايشان عظيم مى شود عبد اللَّه گفت عرض نمودم كه چرا حضرت فرمودند كه از جهت آن كه حق خود را كه امامت است در دست ديگران مى بينند و غم از آن جهت نيست كه چند كس

اقتدا كنند به ايشان با آن كه هر فاسق و فاجرى را بينند كه مى كند بلكه حكمت الهى چنين اقتضا كرده است كه ايشان را پيشوائى باشد كه عالميان از ايشان هدايت يابند و هر احكام الهى معلوم او باشد كه عالميان به علم او از جهل خلاص شوند و به قرب الهى فايز شوند و از اين جهت حق سبحانه و تعالى اول ارواح ايشان را ايجاد فرمود بعد از آن انبيا و اوصيا را آفريد و بعد از آن خلايق را خلق فرمود تا همگى مقرب درگاه او شوند پس هر گاه ببينند كه خليفه هاى خداوند عالميان مقهور و مغلوب كفره زنادقه باشند و عالمى را كه حق سبحانه و تعالى از جهت عبادت خود آفريده است همه را گمراه كرده اند و پيش افتاده همه را به جهنم مى برند با اين حالات كه مشاهده كنند چون از رده نباشند بلكه هر كه ايمان دارد البته آزرده مى شود، و اشاره به اين معنى است آن چه حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه در دعاى عيدين و جمعه فرموده اند كه خداوندا اين مقام

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 654

خليفه ها و امينان وحى تست به سبب رتبه عظيمى كه به ايشان كرامت فرموده و از ايشان غصب كرده اند و باين عبارات و امثال اينها تو هم كرده اند جمعى كه نماز جمعه و عيدين را به غير از امام اصل ديگرى نمى تواند كرد و دغدغه نيست كه در حضور ايشان ديگرى نمى تواند كرد.

و روى عبد اللَّه بن لطيف التّفليسىّ عن رزين قال قال ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه لمّا ضرب الحسين بن علىّ صلوات اللَّه عليهما بالسّيف و

سقط ثمّ ابتدر ليقطع رأسه نادى مناد من بطنان العرش الا أيّتها الامّة المتحيّرة الضالّة بعد نبيّها لا وفّقكم اللَّه لأضحى و لا فطر و فى خبر اخر لصوم و لا فطر قال ثمّ قال ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فلا جرم و اللَّه ما وفّقوا و لا يوفّقون حتّى يثور ثائر الحسين بن علىّ صلوات اللَّه عليهما و كالصحيح منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرموده كه چون حضرت سيد الشهداء را كفره اشقيا شمشير زدند و آن حضرت از اسب افتادند و آن زنادقه پيش دستى مى كردند كه سر آن حضرت را از بدن جدا كنند منادى از ميان عرش ندا كرد ايشان را كه اى امت متحير شده و گمراه شده بعد از پيغمبرشان خدا توفيق ندهد شما را كه عيد قربان و عيد فطر را شما صحيح دريابيد.

و در حديث ديگر چنين وارد است كه حق سبحانه و تعالى توفيق ندهد كه دريابيد صوم را صحيحا و نه شوال را درست.

راوى گفت كه حضرت فرمودند كه و اللَّه كه از اين جهت است كه توفيق نيافته اند و نخواهند يافت تا وقتى كه بيرون آيند كسانى كه طلب خون آن

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 655

حضرت از اين امت بكنند چون طلب خون حضرت را خليفه هاى الهى ائمه معصومين صلوات اللَّه عليه خواهند كرد در رجعت كه قيامت صغرى است كه حق سبحانه و تعالى ائمه معصومين را زنده كند با خواص شيعيان كه در آرزوى اين جهاد از دنيا رفته باشند و دوباره هفتاد هزار كس از اشقيا را كه در آن زمان در قتل آن حضرت سعى

كردند يا راضى به قتل آن حضرت بودند از دنيا رفته باشند همه را زنده كنند و خوبان طلب خون آن حضرت صلوات اللَّه از آن اشقيا بكنند و طايفه طايفه ايشان را كشند و باز زنده كنند و باز زنده كنند تا خشم ايشان و غم و الم ايشان فرو نشيند.

و روايت ديگر روايتى است كالصحيح از محمد بن اسماعيل رازى كه گفت به حضرت امام محمّد تقى صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه فداى تو گردم چه مى فرماييد در صوم سنيان چون حديثى به ما رسيده است كه ايشان توفيق روزه صحيح نمى يابند حضرت فرمودند كه نفرين فرشته بر ايشان مستجاب شده است گفتم فداى تو گردم چگونه بود حضرت فرمودند كه چون اشقيا آن حضرت را شهيد كردند حق سبحانه و تعالى امر فرمود فرشته را كه ندا كند كه اى امت ظالمى كه عترت پيغمبر خود را شهيد گرديد حق سبحانه و تعالى شما را توفيق روزه و افطار ندهد.

[روز اول شوال ]

(و روى جابر عن ابى جعفر عن ابيه صلوات اللَّه عليهما انّه قال اذا كان اوّل يوم من شوّال نادى مناد أيّها المؤمنون اغدو إلى جوائزكم ثمّ قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه يا جابر انّ جوائز اللَّه عزّ و جلّ ليست كجوائز هؤلاء الملوك ثمّ قال هو يوم الجوائز) و كالصحيح منقول است كه حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 656

فرمودند كه چون روز اول شوال مى شود منادى ندا مى كند كه اى مؤمنان فردا چاشتى بياييد و جايزهاى خود را بگيريد پس حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اى جابر بر جائزهاى الهى مثل

جائزهاى اين پادشاهان نيست پس فرمودند كه اين روز جايزهاست يعنى روز عيد يك نامش يوم الجوايز است كه حق سبحانه و تعالى به اين نام او را مسمى ساخته است پس البته جايزه هست همه كس را چون كريمان كه در عيدها بندگان خود را عيدى مى دهند هيچ بنده را محروم نمى گردانند و ليكن بشرطى كه در وقت جايزه حاضر باشند كه آن نماز عيد است در صحرا، و اكثر اين اخبار پيش تر مذكور شد و قانون محدثين اين است كه حديث را در ابواب خود بياورند پس اگر حديثى مشتمل بر چند معنى باشد بعضى آن حديث را مبعض مى سازند و هر هر جزوى را در خود باب مى آورند و بعضى مبعض نمى سازند و همان حديث را مكرر مى آورند و بسيار است كه بخارى يك حديث را در ده جا ذكر مى كند و ليكن رعايت كرده است كه مهما أمكن آن حديث را بسند و متن ديگر ذكر مى كند و جمعى يك جا ذكر مى كنند و در موضعى ديگر اشاره به آن مى كنند.

باب الفطرة

اشاره

اين بابى است در زكات فطرة يعنى زكات عيد افطار به شكرانه افطار يا زكات بدن و زكات اسلام كه هر كه مسلمان است در وقت هلال بر او واجب است و اگر در اول شام كافر باشد و بعد از آن مسلمان شود بر او واجب نيست و اسلام سبب سقوط ما قبل است يا همه.

[فطره بر همه مسلمين ]

(روى ابن ابى نجران و علىّ بن الحكم عن صفوان الجمّال قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الفطر فقال على الصّغير و الكبير و الحرّ و العبد عن كلّ انسان صاع من حنطة او صاع من تمر او صاع من زبيب) و منقولست در صحيح از عبد الرحمن و در صحيح از على و هر دو از صفوان كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از زكات فطره حضرت فرمودند كه اين زكات واجب است از صغير و كبير و آزاد و بنده از هر سرى يك صاع گندم يا يك صاع از خرما يا يك صاع مويز است و مراد از على عن است چون حروف جاره بمعنى يكديگر مى آيند اگر چه بر سبيل مجاز باشد و در اينجا قرينه آن است كه اگر چه اول على فرمودند آخر عن فرمودند و نكته اين تجوز آن است كه گويا أولا بر ايشان واجب مى شود و از ايشان داده مى شود و شكى نيست و خواهد آمد كه زكات فطر بر كودك نابالغ و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 658

بر غلام و كنيز واجب نيست بلكه بر كسى واجب است كه اينها عيال اويند و در اين حديث اين سه چيز مذكور است

و اين بر سبيل استحباب است و از جو نيز جايز است چنانكه در احاديث ديگر وارد شده است و غير آن كه خواهد آمد.

[مقدار فطره ]

(و روى محمّد بن خالد عن محمّد بن سعد الاشعرىّ عن ابى الحسن الرّضا صلوات اللَّه عليه قال سألته عن الفطرة كم تدفع من كلّ رأس من الحنطة و الشّعير و التّمر و الزّبيب فال صاع بصاع النّبيّ صلّى اللَّه عليه و اله) و منقول است در صحيح از سعد الشعرى كه قبيله ايست از قبايل عرب كه در قم ساكن مى بوده اند و در زمان جاهليت ضبط قبايل از جهة حسب مى كردند و چون اسلام آمد تفاخر به نسبها بر طرف شد مگر نسب حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و بنى اعمام آن حضرت و اگر ذكر نسب كنند از جهة امتياز است و سعد گفت سؤال كردم از حضرت ابو الحسن على بن موسى الرّضا صلوات اللَّه عليه كه از فطره چه مقدار واجب است دادن از هر سرى از گندم و جو و خرما و مويز حضرت فرمودند يك صاع بصاع حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله يعنى پيمانه يك من در زمان آن حضرت مكرّر و مذكور شد كه صاعى نه رطل است و رطلى نود و يك مثقال شرعى است كه كه صد و سى درهم باشد.

(و روى محمّد بن احمد بن يحيى عن جعفر ابن ابراهيم بن محمّد الهمدانيّ و كان معنا حاجّا قال كتبت إلى ابى الحسن صلوات اللَّه عليه على يد ابى جعلت فداك انّ اصحابنا اختلفوا فى الصّاع بعضهم يقول الفطرة بصاع المدنىّ و بعضهم يقول بصاع العراقىّ

فكتب إليّ

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 659

صلوات اللَّه عليه الصّاع ستّة ارطال بالمدنيّ و تسعة ارطال بالعراقىّ) قال و أخبرنى انّه يكون بالوزن ألفا و مائة و سبعين وزنة و به اسانيد صحيحه منقول است از محمد كه گفت با جعفر بن ابراهيم همذانى كه از شهرت بذال معجمه نه از قبيله بحج رفته بوديم گفت كه من عريضه به خدمت حضرت امام على نقى نوشتم و به پدرم ابراهيم دادم كه از جمله وكلاى حضرت ائمه معصومين بود صلوات اللَّه عليهم و از ثقات عظيم الشأن است و در عريضه نوشتم كه فداى تو گردم به درستى كه در ميان علما و استادان ما اختلافى هست در صاع بعضى مى گويند فطره را بصاع مدينه مى بايد داد و بعضى گفته اند بصاع عراق مى بايد داد فرمان آن حضرت بخط مبارك او بما رسيد صلوات اللَّه عليه كه صاع يكى است و رطل مختلف است و صاع شش رطل است به رطل مدينه و نه رطل است به رطل عراق كه كوفه و بغداد است و پدرم گفت كه حضرت فرمودند كه به وزن هزار و صد و هفتاد درهم مى شود كه هر ده درهم هفت مثقال است بمثقال شرعى و مثقال شرعى سه ربع مثقال صيرفى است زيرا كه مثقال شرعى يك اشرفى است و دينار در جاهليت و اسلام مختلف است پس مجموع بمثقال صيرفى ششصد و چهارده مثقال و ربع مثقال باشد و بمثقال شرعى هشتصد و نوزده مثقال باشد كه يك من تبريز باشد و چهارده مثقال و ربعى و اگر بمثقال صيرفى بدهد احوط خواهد بود كه نيم من و پنجاه و بيست

و پنج شاهى باشد تقريبا و از يك من قديم اصفهان هفتاد و نه مثقال كمتر خواهد بود و مشايخ ما هميشه يك من قديم مى دادند احتياطا.

و كالصحيح منقول است از على بن بلال ثقه كه گفت عريضه نوشتم

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 660

به خدمت حضرت امام على نقى يا حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللَّه عليهما و در عريضه سؤال كرده بودم كه از فطره چه مقدار لازم است حضرت بخط مبارك خود نوشتند كه شش رطل از خرما بده به رطل مدينه كه نه رطل عراق بوده باشد.

(و قال ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه من لم يجد الحنطة و الشّعير اجزأ عنه القمح و العلس [العدس خ ] و الذّرة) و منقول است در صحيح از محمد بن مسلم كه از حضرت امام جعفر صلوات اللَّه عليه شنيدم كه كسى كه گندم و جو نداشته باشد از او قمح كه گندم زبونى است شبيه به جو و علس نيز گندمى است كه دو دانه در يك غلافست و اين خوردنى اهل يمن است و ظاهرش آن است كه غير گندم و جو است و مجربست و در تهذيب عدس است و ذره به تخفيف را نيز مجزيست عوض از گندم و جو و تتمه اين حديث اين است كه از همه اينها نصف صاع مجزيست يا يك صاع از خرما و مويز و صدوق تتمه را ذكر نكرده است چون محمول است بر تقيه و احاديث صحيحه وارد شده است كه از همه يك صاع مى دهد و احاديث بسيار وارد شده است كه نصف صاع را عثمان كرد و معاويه رواج داد چون گندم

كم بود پس احاديث نصف صاع محمول است بر تقيه يا آن كه بحسب قيمت دهد چون اخبار بسيار وارد شده است كه قيمت مى تواند داد پس جايز باشد كه نيم من گندم را به قيمت يك من خرما بدهد و در واقع نيز چنين بوده است و الحال نيز چنين است كه در بلاد عرب گندم قيمتش از دو برابر تا ده برابر بلندتر از خرما هست اگر چه گندم ارزان باشد چون بسيار است كه يك جلت خرما به يك محمدى و يك لارى است و احوط آن است كه از جنس بدهد و يك صاع

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 661

بدهد و اگر قيمت دهد به آن قيمت گندم را در ذمّه از مستحق بخرد و آن را بر او حساب كند.

(و اذا كان الرّجل لا يقدر على صدقة الفطرة فعليه ان يتصدّق بأربعة ارطال من لبن) و در دو حديث مرسل از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر گاه شخصى صحرا نشين باشد و قدرت نداشته باشد كه فطره را تمام بدهد پس بر اوست كه چهار رطل از شير بدهد و بعضى حمل كرده اند بر رطل مدنى چنانكه در حديث صحيحى وارد شده است كه چهار رطل مدنى بدهد و حمل كرده اند بر حالت ضرورت و در غير اضطرار نه رطل مى بايد داد و احوط آن است كه باديه نشينان يك صاع از كشك بدهند بنا بر روايات صحيحه.

(و كلّ من اقتات قوتا فعليه ان يؤدّى فطرته من ذلك القوت) و در صحيح از يونس منقول است از شخصى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه

فرمودند كه هر كه قوت غالبى داشته باشد بر او لازم است كه فطره اش را از آن قوت بدهد و احاديث بسيار بر اين مضمون وارد شده است و شك نيست كه اين احوط است و ظاهرا از غير قوت غالب نيز مى توان داد خصوصا گندم و خرما همه كس مى تواند داد بلكه جو و مويز را نيز همه كس مى تواند داد و در غير اين چهار چيز رعايت غالب لازم است مؤكد.

[بر يتيم و محتاج زكات فطره نيست ]

(و كتب محمّد بن القاسم بن الفضيل البصرىّ إلى ابى الحسن الرّضا صلوات اللَّه عليه يساله عن الوصيّ يزكّى زكاة الفطرة عن اليتامى اذا كان لهم مال فكتب صلوات اللَّه عليه لا زكاة على يتيم)

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 662

و در حسن كالصحيح و در صحيح منقول است از محمد كه گفت عريضه نوشتم به خدمت حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه و سؤال كردم كه آيا وصى اطفال يتيم زكات فطر يتيمان را مى دهد هر گاه مال داشته باشند يعنى قوت ساليانه و يا زياده بر آن حضرت نوشتند كه نيست زكاتى بر يتيمان و سؤال اگر چه از فطره است جواب عام است و ممكن است كه مراد زكات فطره باشد ليكن اظهر عموم است چنانكه گذشت.

(و ليس على المحتاج صدقة الفطرة من حلّت له لم تحلّ عليه) بر محتاجى كه جايز باشد او را گرفتن زكات و فطره زكات فطر واجب نيست و كسى را كه حلال است گرفتن فطره واجب نيست دادن فطره و بر اين مضمون احاديث بسيار وارد شده است از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم و وجهش اين است كه هلال شوال معتبر است و در

همه اوصاف پس اگر در وقت هلال محتاج باشد فطره بر او واجب نيست و حلال است گرفتن و اگر در آن وقت غنى باشد بر او واجب است دادن و ممكن است كه جايز شود گرفتن به آن كه دزد يا غاصب هر چه دارد ببرد بخلاف عكس كه اگر فقير باشد در وقت هلال اگر غنى شود زكات فطر بر او واجب نيست بلكه زكات مال نيز بر او واجب نمى تواند شد چون حول شرط است و آن چه را حول شرط نيست مانند زراعت مى بايد در ملك او بدو صلاح شود و فرض نادرى مى توان كرد لكن النادر كالمعدوم.

(و روى سيف بن عميرة عن اسحاق بن عمّار قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه الرّجل لا يكون عنده شى ء من الفطرة الّا ما يؤدّى عن نفسه وحدها يعطيه عنها او ياكل هو و عياله قال يعطى بعض عياله

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 663

ثمّ يعطى الاخر عن نفسه يردّدونها بينهم فيكون عنهم جميعا فطرة واحدة) و در موثق كالصحيح منقول است از اسحاق كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اگر شخصى بمقدار فطره خود داشته باشد و آن مقدار نداشته باشد كه فطره عيال خود را بدهد آيا فطره خود را مى دهد يا آن مقدارى كه دارد با عيال خود مى خورد حضرت فرمودند كه يك صاع را به عيالى مى دهد و او نيز به ديگرى تا بر همه مى گردانند در ميان خود تا از همه يك فطره داده شود و ظاهرش آن است كه آخرين به مستحق ديگر مى دهد و محتمل است كه به اولين دهد

و محض تعبد مستحبى باشد و احوط آن است كه دور بگردانند و به ديگرى دهند مگر آن كه خود بسيار فقير باشند.

[فطره ميهمان ]

(و روى الحسن بن محبوب عن عمر بن يزيد قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يكون عنده الضّيف من اخوانه فيحضر يوم الفطر يؤدّى عنه الفطرة فقال نعم الفطرة واجبة على كلّ من يعول من ذكر او انثى صغير او كبير حرّ او مملوك) و به اسانيد صحيحه منقول است از عمر كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه نزد او مهمانى باشد از برادران مؤمنش و روز فطر حاضر مى شود آيا فطره او را مى دهد حضرت فرمودند كه فطره واجب است بر هر كه عيال او باشد از نر و ماده و كوچك و بزرگ و آزاد و بنده و ظاهرا مراد دخول روز فطر دخول شام شب عيد است كه فطره در آن وقت واجب مى شود و اطلاق يوم بر شبانه روز شايع است، و در تهذيب اين زيادتى هست كه عمر بن يزيد گفت كه ديگر سؤال كردم از آن حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 664

صلوات اللَّه عليه كه آيا يك پيمانه آرد مى تواند داد بعوض گندم حضرت فرمودند كه باكى نيست تفاوتش به مزد خورد كردن در مى رود، و ديگر سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه آيا بدل از خرما و گندم شاهى نقره مى تواند داد چون نفعش از جهة خانه اش بيشتر است چه هر چه خواهند از آن مى توانند خريد حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و آن كه در سؤال دويم واقع بود از

تفاوت وجهش آن است كه صاع پيمانه است و پيمانه كه يك من گندم گيرد اگر آرد در آن كنند اقلا بيست و پنج درم آرد كمتر است چون تخلخل مى شود و گندم سنگين تر است از آرد حضرت فرمودند كه صاع هست كافى است مع هذا او را گندم مى بايد داد و گندم كه آرد مى شود كم مى شود و اجرت آسيا نيز دارد كم هم در مى روند و عمده آن است كه صاع هست و محتمل است كه در فطره صاع وزن بايد نه پيمانه لهذا وزن صاع را ذكر فرموده اند پس بنا بر اين آرد را به قيمت گندم مى دهند و ظاهر كلام حضرت صلوات اللَّه عليه نيز اين است و اللَّه تعالى يعلم.

(و روى اسحاق بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال لا باس ان يعطى الرّجل عن رأسين و ثلاثة و اربعة يعنى الفطرة) و در موثق كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه شخصى زكات فطر را دو سر و سه سر و چهار سر را به يك كس بدهد.

(و فى خبر اخر قال لا باس بان تدفع عن نفسك و عمّن تعول إلى واحد) و كالصحيح منقول است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه باكى نيست

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 665

كه فطره خود و عيال خود را به يك كس بدهند بلكه از عمومات سابقه در زكات ظاهر مى شود كه آن مقدار مى توان داد كه غنى شود و قوت ساليانه بهم رسد و بعد از آن حرام است گرفتن و بنا بر مشهور آلاف الوف مى تواند گرفت يك بار

و احوط آن است كه زياده از قوت ساليانه نيز نگيرد به يك دفعه.

[زكات يك نفر بر دو نفر نمى شود]

(و لا يجوز ان تدفع ما يلزم واحدا إلى نفسين) عبارت فقه رضويست و جايز نيست كه زكات يك كس را بدو كس بدهند و ظاهرا غرضش آن است كه مستحقى را كمتر از يك صاع نمى توان داد چنانكه مرسلا از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه هيچ كس را كمتر از يك سر مده و اكثر حمل كرده اند بر استحباب و شكى نيست در آن كه احتياط آن است كه از يك سر ندهند.

[زكات مملوك ]

(و ان كان لك مملوك مسلم او ذمّى فادفع عنه الفطرة) عبارت فقه است و اگر بنده مسلمانى يا ذمى داشته باشى واجب است كه فطره او را بدهى هر گاه عيال تو باشد يا عيال ديگرى نباشد كه اگر عيال ديگرى باشد بر آن ديگر است و بر اين مضمون اخبار بسيار وارد شده است.

[بچه كه عيد بدنيا آيد]

(و ان ولد لك مولود يوم الفطر قبل الزّوال فادفع عنه الفطرة استحبابا و ان ولد بعد الزّوال فلا فطرة عليه و كذلك الرّجل اذا اسلم قبل الزّوال او بعده فعلى هذا و هذا على الاستحباب و الاخذ بالأفضل فامّا الواجب فليست الفطرة الّا على من ادرك الشّهر) عبارت فقه است تا فعلى هذا، و هر گاه فرزندى متولد شود در روز فطر پيش از ظهر سنت است كه فطره او را بدهى و اگر بعد از زوال باشد بر او فطره نيست و هم چنين اگر شخصى مسلمان شود پيش از پيشين يا بعد از پيشين

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 666

همين حكم دارد كه پيشتر زكات مى دهد و بعد زكات نمى دهد و دادن زكات پيش از پيشين بر سبيل استحباب و عمل بأفضل است اما فطره واجب نيست مگر بر كسى كه ماه را ادراك كند يعنى جزوى از ماه رمضان را دريابد خارج از رحم، يا مسلمان كه قريب به شام متولد شود يا مسلمان شود يا عيال اين كس شوند زكات مى بايد داد و اگر بعد از شام باشد زكات واجب نيست اما جزو اول را شيخ مرسلا روايت كرده است و جزو ثانى را صدوق گفته است.

(و روى ذلك علىّ بن ابى حمزة عن معاوية ابن

عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى المولود يولد ليلة الفطر و اليهوديّ و النّصرانيّ يسلم ليلة الفطر قال ليس عليهم فطرة ليس الفطرة الّا على من ادرك الشّهر) روايت كرده است مضمون آخر را على در موثق از ابن عمار و شيخ در صحيح و كلينى در حسن كالصحيح از معاوية بن عمار بمضمونه كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از فرزندى كه متولد شود در شب فطر و يهودى يا نصرانى كه هر يك مسلمان شوند در شب فطر حضرت فرمودند كه بر ايشان فطره واجب نيست و فطره واجب نيست مگر بر كسى كه جزوى از ماه رمضان را دريابد چنانكه گذشت.

[زكات از جانب ديگرى ]

(و روى محمّد بن عيسى عن علىّ بن بلال قال كتبت إلى الطّيّب صلوات اللَّه عليه يجوز ان يعطى الفطرة عن عيال الرّجل و هم عشرة اقلّ او اكثر رجلا محتاجا موافقا فكتب صلوات اللَّه عليه نعم افعل ذلك) و به چند سند صحيح منقول است از على كه گفت عريضه نوشتم به

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 667

خدمت حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليه چنانكه در ربيع الشيعه مذكور است كه آن حضرت ملقب است به طيب كه آيا جايز است كه فطره ده سر يا كمتر يا بيشتر را به يك محتاج بدهند كه موافق باشد يعنى شيعه اثنى عشرى باشد حضرت فرمودند كه بلى جايز است و بده يعنى بهتر است و افعل نيز خوانده اند يعنى من چنين مى كنم.

[زكات عبد مكاتب ]

(و سال علىّ بن جعفر اخاه موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما عن المكاتب هل عليه فطرة شهر رمضان او على من كاتبه و تجوز شهادته قال الفطرة عليه و لا تجوز شهادته قال مصنّف هذا الكتاب رضى اللَّه عنه و هذا على الانكار لا على الاخبار يريد بذلك كيف تجب عليه الفطرة و لا تجوز شهادته! اى انّ شهادته جائزة كما انّ الفطرة عليه واجبة) و به اسانيد صحيحه منقول است از على كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از مكاتب كه آيا فطره ماه رمضان بر او هست يا بر كسى است كه او را مكاتب كرده است و گواهى او مسموع است حضرت فرمودند كه فطره بر او هست و شهادتش مسموع نيست چنين گويد مصنف كه بر سبيل انكار چنين وارد شده است

نه بر سبيل اخبار و غرض حضرت آن است كه چگونه فطره باشد و شهادتش مسموع نباشد يعنى شهادتش مسموع است هم چنان كه فطره بر او واجب است و اين تاويل بسيار بعيد است زيرا كه سؤال او از شهادت محض نبود كه اين قسم انكارى بكنند و وقتى انكار معقول است كه او مسلّم داشته باشد وجوب فطره را و او سؤال مى كند و نمى داند و حمل بر تقيه اظهر است، و بنا بر مذهب صدوق كه شهادت

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 668

بنده را مسموع نمى داند احتياج به تاويل بعيد نيست بلكه حمل مى بايد كرد بر آن كه فطره به نسبت آزادى بر مكاتب است و شهادتش از جهة مولى صحيح نيست و حق اين است كه تقيه در احاديث على بن جعفر كم است چون هميشه در خدمت حضرت بود و اندرون خانه راه داشت ممكن بود او را كه هر سؤالى كه داشته باشد در خلوت سؤال كند و از جهة اين است كه احاديث او از تقيه سالم است و احتمال دارد كه در خصوص اين مسأله تقيه باشد و حضرت جواب نفرموده باشند چون على اول سؤال كرد كه آيا فطره بر اوست يا بر مولى و بهر تقدير آيا شهادتش مسموع است يا نه حضرت فرمايند كه يك صورت سؤال اين است كه فطره بر اوست و شهادتش مسموع نباشد و اين سؤال معقول نيست زيرا كه هر گاه فطره بر او باشد حكم آزاد خواهد داشت پس البته مى بايد در اين صورت شهادتش مسموع باشد و از جهة تقيه بيان مسأله نفرموده باشند و ممكن است استنباط جواب

در اين صورت كه هر گاه مناط وجوب فطره آزادى باشد پس به نسبت آزادى بر مكاتب خواهد بود و به نسبت بندگى بر غلام اگر چيزى از او آزاد شده باشد و الا همه بر آقا خواهد بود و از انكار عدم رد شهادت مفهوم شود سماع شهادت و مؤيد اين حل است آن چه در كتاب حميرى است باين عبادت كه لا تجوز شهادته و الفطرة عليه چون شهادت را مقدم داشته است و ممكن است كه مراد صدوق از انكار نيز همين معنى باشد و حاصل معنى را گفته باشد و ليكن بعيد است و اللَّه تعالى يعلم.

(و كتب محمّد بن القاسم بن الفضيل إلى ابى الحسن الرّضا صلوات اللَّه عليه يساله عن المملوك يموت عنه مولاه هو عنه غائب فى بلدة اخرى و فى يده مال لمولاه و يحضر الفطر أ يزكّي عن نفسه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 669

من مال مولاه و قد صار لليتامى قال نعم) و منقول است در حسن كالصحيح و در صحيح از محمد كه گفت عريضه نوشتم به آن حضرت صلوات اللَّه عليه و سؤال كردم از بنده كه مولاى او بميرد و او در شهر ديگر باشد و در دست او مالى از مولى باشد و عيد فطر در آيد آيا از مال آقا زكات فطر خود را مى دهد و حال آن كه الحال مال يتيمان شده است حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بلى. و اين حديث در كافى جزو حديث سابق است كه زكات بر يتيم نيست و در اينجا غلام از مال ايتام زكات خود را مى دهد بحسب ظاهر منافاتى دارد و حمل

كرده اند بر استحباب كه حديث سابق محمول باشد بر نفى وجوب مع هذا ممكن است كه از خود لازم نباشد چون عبادتى نمى كنند كه سبب قبول آن شود و چون بنده بندگى مى كند از جهة او مطلوب باشد و سنتى باشد كه سبب محفوظ بودن غلام باشد و غلام به امر حضرت كه والى عالميان است خصوصا اطفال داده باشد و اينها نكته چند است بعد از وقوع و اللَّه تعالى يعلم.

[خرما بهتر از هر چيز است ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه لان اعطى فى الفطرة صاعا من تمر احبّ إليّ من ان اعطى صاعا من تبر) و منقول است كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه اگر و اللَّه كه بدهم يا دادن در فطره يك صاع از خرما محبوب تر است نزد من از آن كه بدهم يك صاع طلا.

(و روى عنه هشام بن الحكم انّه قال التّمر فى الفطرة افضل من غيره لأنّه اسرع منفعة و ذلك انّه اذا وقع فى يد صاحبه اكل منه قال و نزلت الزّكاة و ليس للنّاس اموال و انّما كانت الفطرة)

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 670

و به ده سند صحيح منقول است از هشام كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه خرما در فطره بهتر است از غير خرما زيرا كه منفعتش زودتر است زيرا كه چون بدست مستحق رسيد مى تواند خوردن آن را و هشام گفت كه حضرت فرمودند كه آيه زكات نازل شد و مردمان چيزى نداشتند كه زكات بر ايشان لازم شود و همين زكات فطر اول واجب شد.

و مؤيد اين است احاديث بسيار مثل موثق كالصحيح زيد كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه

فرمودند كه يك صاع از خرما دادن در زكات فطر نزد من محبوب تر است از يك صاع از طلا كه تخمينا صد تومان باشد و در حديث ديگر آن حضرت فرمودند كه خرما بهتر است زيرا كه بعد دهر خرمائى يك نخل در بهشت به او مى دهند و محتمل است كه اين حكم در مثل بلاد عرب باشد كه چيزى در آنجاها محبوبتر و لذيذتر از خرما نيست و محتمل است كه در همه جا چنين باشد و علتش مخفى باشد و اين اظهر است.

[هم سايه مقدم بر هر كس است ]

(و سال اسحاق بن عمّار ابا الحسن صلوات اللَّه عليه عن الفطرة فقال الجيران احقّ بها و لا باس ان يعطى قيمة ذلك فضّة) و در موثق كالصحيح منقول است از اسحاق كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از زكات فطره يعنى از مستحق آن حضرت فرمودند كه هم سايگان اولى انداز ديگران و اگر چه سنى باشند اگر خوفى از ايشان باشد و باكى نيست كه قيمت اين اجناس را نقره به مستحق دهند و بهر دو مضمون احاديث موثقه كالصحيحه از اسحاق و غيره او وارد شده است.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 671

(و سال علىّ بن يقطين ابا الحسن الاوّل صلوات اللَّه عليه عن زكاة الفطرة أ يصلح ان يعطى الجيران و الظّؤرة ممّن لا يعرف و لا ينصب فقال لا باس بذلك اذا كان محتاجا) و در صحيح منقول است از على كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از زكات فطره كه جايز است آن را به هم سايگان و دايگان دادن كه شيعه اثنى عشرى نباشند

و عداوت اهل بيت نداشته باشند به آن كه مستضعف باشند حضرت فرمودند كه باكى نيست هر گاه محتاج باشد و ظاهرا مراد از آن دهنده باشد يعنى ضرور شود تقيه كردن به دادن چيزى به ايشان كه اگر ندهد در مقام عداوت او در آيند نه آن كه اينها محتاج باشند چون بديهى است كه كسى بغير محتاج نمى دهد و قرينه ديگر آن كه كان فرمودند و اگر نه مى بايست بفرمايند اذا كانوا محتاجين اگر چه مى توان ساخت و ليكن اظهر اينست تا موافق باشد با احاديث ديگر كه گذشت در باب زكات.

و مرويست در صحيح از محمد بن عيسى كه ابراهيم بن عقبه عرضه نوشت به خدمت يكى از حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم و سؤال كرد از قدر زكات فطره و از آن كه بغير اثنا عشرى مى توان داد حضرت نوشتند به او كه بر تست كه يك صاع بيرون كنى از خود و از هر سرى از عيالت يك صاع به يك صاع حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و سزاوار نيست كه زكاتت را بغير مؤمن دهى بلكه به مؤمن ده.

و در حسن از سليمان منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر اثنا عشرى بهم نرسد جدا كن فطره را پيش از نماز و بگذار تا

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 672

بهم رسد و زكات فطر يك صاع خرماست يا قيمت آن از شاهى در آن بلاد و با تقيه جايز است بى دغدغه چنانكه اخبار صحيح و موثق كالصحيح بسيار وارد شده است كه به مستضعف مى توان داد و در بعضى از آن اخبار هست

كه از روى تقيه مى توان داد.

[ندادن زكات احتمال مرگ را همراه دارد]

(و روى اسحاق بن عمّار عن معتّب عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اذهب فاعط عن عيالنا الفطرة و عن الرّقيق و اجمعهم و لا تدع منهم احدا فانّك ان تركت منهم إنسانا تخوّفت عليه الفوت قلت و ما الفوت قال الموت) و مرويست در موثق كالصحيح از معتّب كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه برو و فطره عيال ما را بيرون كن با به مستحقين برسان و فطره بندگان را نيز بده و از همه بده و مبادا كه يكى را ندهى كه اگر يكى را ندهى من خوف دارم كه فوت شود من عرض كردم كه فوت چه چيزى است يعنى فوت صحت است يا ثواب و امثال اينها حضرت فرمودند كه خوف مردن دارم و فى الحقيقه فطره موضوع «است» از جهة حفظ حيات پس نهايت اهتمام در آن مى بايد نمود قطع نظر از ثواب غير متناهى و اين حديث دلالت مى كند بر آن كه اعتماد بر عادل مى توان كرد در اخراج زكات.

چنانكه در حسن كالصحيح منقول است از جميل كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه خود فطره عيال خود را بدهد در وقتى كه از ايشان غايب باشد و باكى نيست كه به ايشان بگويد كه فطره او را و خود را بدهند در حالتى كه او از ايشان غايب باشد و جمعى دغدغه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 673

كرده اند كه شغل ذمه يقينى را براءت ذمّه يقينى مى بايد پس اعتماد بر عادل نتوان كرد چون از گفته عادل علم بهم نمى رسد بلكه نهايتش

ظن است و امثال اين اخبار رد قول ايشان مى كند و كليت آن قاعده نيز ممنوع است اگر چه احوط آن است كه فطره ايشان را به ثقات و عدول ايشان گذارد و فطره خود را خود بدهد و اگر فطره ايشان را خود بدهد و ايشان نيز بدهند نهايت احتياط خواهد بود.

(و روى صفوان عن عبد الرّحمن بن الحجّاج قال سالت ابا الحسن صلوات اللَّه عليه عن رجل ينفق على رجل ليس من عياله الّا انّه يتكلّف له نفقته و كسوته أ تكون عليه فطرته قال لا انّما تكون فطرته على عياله صدقة دونه و قال العيال الولد و المملوك و الزّوجة و امّ الولد) و در حسن كالصحيح منقول است از عبد الرحمن كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه اخراجات شخصى را دهد كه عيال او نباشد كه در خانه او باشد بلكه خوردنى و پوشش او را دهد آيا فطره اش بر اوست حضرت فرمودند كه نه و نيست فطره او مگر بر عيالش فطره واجب يعنى واجب فطره عيال است كه واجب النفقه او باشند هر جا كه باشند فطره ايشان بر اوست يا واجب النفقه نباشند و در خانه اش باشند و اين فرد را نفرمودند و بظهور گذاشتند چون توهم مى شود كه اگر چه در خانه نيستند چون شب اخراجات ايشان را مى كشد فطره ايشان بر او باشد، و حضرت فرمودند كه عيال واجب النفقه فرزند است و بنده است و زوجه است و مادر فرزند كه كنيز اين كس باشد و ظاهرا والد از قلم نساخ ساقط شده باشد و در

لوامع

صاحبقرانى، ج 6، ص: 674

شنيدنها نيز تقصيرى شده باشد لهذا اين حديث را ديگرى روايت نكرده است و آن كه تفحص كرديم مثل محمد بن يعقوب كلينى رضى اللَّه عنه امثال اين حديث را نقل نمى كند هر چند در كتب اصول باشد چون مضمونش شاذ است و محتاج بتأويل است و اگر كسى خواهد كه بر او ظاهر شود رجوع كند به احاديثى كه كلينى از محاسن و بصاير و قرب الاسناد و غير آن برداشته است هر حديثى كه واضح الدّلاله بوده است نقل كرده است و هر چه خفائى داشته است نقل نكرده است بخلاف صدوق چون پيش او ظاهر بوده است يا تامّل نكرده نوشته است و اللَّه تعالى يعلم.

[زكات فطره كنار گذاشته شود]

(و روى صفوان بن يحيى عن اسحاق بن عمّار قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الفطرة قال اذا عزلتها فلا يضرّك متى ما اعطيتها قبل الصّلاة او بعدها قال الواجب عليك ان تعطى عن نفسك و ابيك و أمّك و ولدك و امرأتك و خادمك) و مرويست در موثق كالصحيح از اسحاق كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از فطره حضرت فرمودند هر گاه جدا كردى هر وقت كه دهى ضرر ندارد خواه پيش از نماز عيد بدهى يا بعد از آن بدهى و حضرت فرمود كه واجب است بر تو زكات خود را و پدر و مادر و فرزندان و زن و بنده ات را بدهى اما پدر و مادر و فرزند را وقتى زكات مى دهد كه چيزى از خود نداشته باشند يا اگر داشته باشند عيال او باشند و اين جماعت واجب النفقه اند

كه اگر چه عيال اين كس نباشد زكات ايشان را مى بايد داد مگر آن كه در عيال ديگرى باشند حتى خود نيز اگر در عيال غنى باشد كه قبل از شام شوال در

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 675

خانه شخصى باشد و نزد او افطار كند زكات بر آن شخص خواهد بود و اگر او فقير باشد اخلاف است و اين خلاف مبنى است بر آن كه اصالة بر مهمان است و مهماندار متحمل آن مى شود يا اصالة بر مهمان دار است و در اين صورت از هر دو ساقط است بخلاف صورت اول كه بر او واجب است و احوط آن است كه خود بدهد اگر چه اظهر سقوط است از هر دو.

[زكات از جميع عيال ]

و روى محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال سألته عمّا يجب على الرّجل فى اهله من صدقة الفطرة قال تصدّق عن جميع من تعول من حرّ او عبد او صغير او كبير من ادرك منهم الصّلاة و كالصحيح منقول از محمد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از آن چه واجب است از زكات فطر كه از اهل خانه اش بدهد از كه مى بايد داد حضرت فرمودند كه زكات بده از هر كه عيال تو باشند خواه آزاد باشد يا بنده يا بزرگ يا كوچك هر كه ادراك كند از ايشان نماز را يعنى اول شام عيال تو باشند يا قبل از ظهر عيال تو شوند بنا بر اين احتمال مستحق خواهد بود و احتمال اول اظهر است تا موافق روايات ديگر باشد و اللَّه تعالى يعلم.

[اخراج قبل از وقت ]

(و قال ابى رضى اللَّه عنه فى رسالته إليّ لا باس بإخراج الفطرة فى اوّل يوم من شهر رمضان إلى اخره و هى زكاة إلى ان تصلّى العيد فان اخرجتها بعد الصّلاة فهى صدقة و افضل وقتها اخر يوم من شهر رمضان) و پدرم رضى اللَّه عنه در رساله نوشته بود به من ذكر كرده بود و عبارت

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 676

فقه رضوى است كه باكى نيست در بيرون كردن فطره در روز اول از ماه رمضان تا به آخر ماه و اين زكات است تا وقتى كه نماز عيد را به جا آورى پس اگر بعد از نماز بيرون كنى تصدقى خواهد بود نه فطره و افضل اوقاتش آخر روز ماه رمضان است يعنى بر سبيل قرض مى توان

داد و افضل اوقات تقديم آخر است چون هر چند به اداء نزديكتر است افضل است و ممكن است كه جايز باشد بر سبيل تقديم.

چنانكه منقول است به اسانيد صحيحه از زراره و بكير و فضيل و محمد بن مسلم و بريد كه همه از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما روايت كرده اند كه فرمودند كه بر اين كس است كه بدهد زكات هر كس را كه در عيال او باشند و چيز او را خورند خواه آزاد و خواه بنده و خواه كوچك و خواه بزرگ و اگر در روز عيد دهد بهتر است و رخصت داده اند او را از روز اول ماه تا روز آخر ماه الخ.

و در صحيح از عبد اللَّه منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه را ضم كنى به عيال خود خواه آزاد باشد و خواه بنده بر تست كه فطره او را بدهى و فرمودند كه زكات فطره را پيش از نماز عيد دادن افضل است و اگر بعد از آن بدهند صدقه است و مشهور ميانه علما آن است كه مراد از نماز وقت نماز است و آن تا زوال است پس تا زوال وقت است و بعد از زوال فطره نيست و فطره مثل نماز عيد است كه از وقت كه بدر مى رود قضا ندارد و جمعى قايل بوجوب قضا شده اند در هر دو و جمعى قايل به استحباب قضااند و على أيّ حال شكى نيست در آن كه دادن بقصد قربت احوط

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 677

است و اين در صورتى است كه جدا

نكرده باشد پيش از خروج كه اگر جدا كرده باشد فطره است و اداست چنانكه در روايات صحيحه وارد شده است و بعد از عزل احوط آن است زودتر بدهد به مستحق كه اگر تاخير كند در دادن به مستحق بى عذرى و تلف شود ضامن است كه مثل آن را يا قيمت آن را به مستحقين بدهد چنانكه در صحيحه زراره است و وارد شده است در حديثى كه تا اول ذى القعده تاخير مى تواند كرد محمول است بر آن كه عذرى داشته باشد و از جمله اعذار است آن كه خواهد به صلحاء و اتقياء دهد يا به صالحى وعده داده باشد كه به او دهد چنانكه در موثقه ابن عمير است.

[فطره عيال ]

(و روى محمّد بن مسعود العيّاشىّ قال حدّثنا محمّد بن نصير قال حدّثنا سهل بن زياد قال حدّثنى منصور بن العبّاس قال حدّثنا اسماعيل ابن سهل عن حمّاد بن عيسى عن حريز عن زرارة عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال قلت عبد [رقيق خ ] بين قوم عليهم فيه زكاة الفطرة. قال اذا كان لكلّ انسان رأس فعليه ان يؤدّى عنه فطرته و اذا كان عنده عدّة العبيد و عدّة الموالي سواء و كانوا جميعا فيهم سواء ادّوا زكاتهم لكلّ واحد منهم على قدر حصّته و ان كان لكلّ انسان منهم اقلّ من رأس فلا شى ء عليهم) مرويست در حسن كالصحيح از عياشى گفت كه قرائت كرد بر من و ديگران محمد بن نصير مكبر يا مصغر ثقه گفت حديث كرد و بر ما خواند سهل بن زياد كه شيخ توثيق او كرده است و جرحش نيز كرده است گفت كه

حديث كرد مرا تنها و در وقت خواندن شريك نداشتم منصور بن عباس كه توثيقش و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 678

جرحش نكرده اند گفت خواند بر من و ديگران اسماعيل بن سهل كه نجاشى گفته است كه اصحاب ما او را ضعيف شمرده اند و باقى ثقاتند از زراره كه گفت عرض نمودم بر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه بنده از چند كس باشد آيا زكات فطره اش بر ايشان واجب است حضرت فرمودند كه اگر هر يك، يك غلام داشته باشند زكات هر غلامى بر آقاى اوست و اگر چند كس چند بنده به شراكت داشته باشند كه عدد بناها و آقا مساوى باشد مثلا ده كس به شركت ده بنده داشته باشند هر آقايى از غلامى ده يك دارد ده ده يك يك بنده است در اين صورت نيز هر يك يك فطره مى دهند و اگر ده كس نه بنده داشته باشند هيچ يك بنده تمام ندارد زكات بر هيچ يك واجب نيست و تاويل كرده اند كه يكسر بر هيچ يك واجب نيست و اين بعيد است و اكثر طرح كرده اند و به عمومات احاديث سابقه عمل نموده اند كه دلالت مى كرد بر آن كه زكات بنده بر آقاست خواه يكى باشد و خواه پنجاه كس به آن كه حديث ضعيف است و ظاهر آنست كه در اصل حماد و حريز و زراره نبوده است كه اگر مى بود از آنها نقل مى كرد يا ديگران نقل مى كردند پس ضعيف است و شاذ است اگر چه صدوق حكم به صحتش كرده است و احوط عمل به مشهور است و نهايتش عدم جزم بوجوب باشد در

مطلوب بودن خلافى نيست و اللَّه تعالى يعلم.

(و روى محمّد بن اسماعيل بن بزيع قال بعثت إلى ابى الحسن الرّضا صلوات اللَّه عليه بدراهم لي و لغيري و كتبت اليه اخبره انّها من فطرة العيال فكتب صلوات اللَّه عليه بخطّه قبضت) و در صحيح منقول است از محمد كه عريضه نوشتم به حضرت امام

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 679

ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما و با آن عريضه درهمى چند فرستادم از خود و از غير خود و در عريضه نوشته بودم كه اينها از فطره عيال من است حضرت نوشتند كه به قبض ما در آمد.

و اين حديث در باب خمس گذشت و غرض از ذكر اين خبر آن است كه واجب است يا مطلوب است فرستادن فطره به خدمت ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم كه ايشان به مستحقين بدهند، و در فقه رضوى نيز مذكور است كه افضل آن است كه فطره را به نزد فقيه فرستند كه او در جائى كه بايد صرف نمايد، و ظاهرا مرادش اعم از امام و غير امام است چون مذكور است در فقه رضوى كه باين معنى روايات وارد شده است از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم چنانكه در موثق يا حسن كالصحيح منقول است از فضيل كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه جدّم على بن الحسين صلوات اللَّه عليهما فطره خود را به بى چارگان و مستضعفان مى دادند و پدرم صلوات اللَّه عليه به غير شيعه محق نمى دادند و مى فرمودند كه حق سبحانه و تعالى از جهة آن جمعى را مقرر فرمود است بغير آن جماعت نمى بايد دادن مگر آن

كه نيابى مستحق شيعه را چنانكه در زمان سيّد السّاجدين صلوات اللَّه عليه نبودند و اگر بهم نرسند از شيعه به سنى مى توان داد كه عناد و عداوت با اهل بيت نداشته باشند، و از زمينى به زمين ديگر نقل مكن و فرمودند كه امام صلوات اللَّه عليه اعلم است به مستحقين نزد او بريد كه هر كه را بايد دادن مى دهند و هر كه را نبايد داد نمى دهند.

و منقول است كالصحيح يا صحيح از ابو على بن راشد كه از جمله

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 680

وكلاى حضرت امام على نقى و حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللَّه عليهما بود گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از فطره كه از كيست حضرت فرمودند كه از حضرت امام است صلوات اللَّه عليه يعنى اخراج به مستحقين متعلق است به آن حضرت صلوات اللَّه عليه گفت عرض نمودم كه خبر دهم شيعيان را به اين معنى حضرت فرمودند كه بلى هر كه را خواهى مطهر گردانى او را از جمله شيعيان و فرمودند كه باكى نيست كه اگر خواهى در آنجا بگير و بده و اگر خواهى زر كن و نزد ما فرست ما به مستحقين بدهيم.

و منقول است در صحيح از ايوب بن نوح و او نيز از جمله وكلاء عسكريين است صلوات اللَّه عليهما كه عريضه به خدمت حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليه نوشتم كه جمعى از فطره مى پرسند و التماس مى كنند كه قيمتش را به خدمت شما فرستم و يكى از اصحاب سال گذشته به خدمت شما فرستاد و من فرستادم و التماس كرده بودم كه عرض كنم كه او

را دعا كنيد و فراموش كردم و امسال فرستاده است از قيمت هر سرى يكمن خرما يك درهم فرستاده است چه مى فرماييد من بعد بگيرم و بفرستم حضرت نوشتند كه چون سؤال از فطره بسيار شده است و چيزى كه مشهور شد مفاسد دارد ديگر منويسيد حكايت فطره را و در آنجا مطلبيد اگر كسى بدهد بفرستيد و شما به ايشان مگوييد مبادا شهرت كند.

[زكات فطره جبران زكات واجب ]

(و فى رواية السّكونيّ بإسناده انّ امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه قال من ادّى زكاة الفطرة تمّم اللَّه له بها ما نقص من زكاة ماله)

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 681

و منقول است در قوى كالصحيح كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه زكات فطره را بيرون كند حق سبحانه و تعالى باين فطره تمام كند نقصانى را كه در زكات مال شده باشد سهوا چنانكه روزه سنت و نماز سنت و غسل جمعه متمّم بودند و گذشت، يا آن كه زكات فطر حفظ جان آدمى مى كند حفظ مال نيز مى كند چون تقصير در زكات مال سبب نقصان مال است و فوايدى كه از جهة زكات در باب زكات مذكور شد همه در زكات فطر هست با زيادتهاى بسيار لهذا اول زكاتى كه حق سبحانه و تعالى واجب گردانيد زكات فطر بود چون اهتمام به شأن او بيشتر بود.

[فطره مكمل روزه است ]

(و روى حمّاد بن عيسى عن حريز عن ابى بصير و زرارة قالا قال ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّ من تمام الصّوم اعطاء الزّكاة يعنى الفطرة كما ان الصّلاة على النّبيّ صلّى اللَّه عليه و اله من تمام الصّلاة لأنّه من صام و لم يؤدّ الزّكاة فلا صوم له إذا تركها متعمّدا و لا صلاة له اذا ترك الصّلاة على النّبي انّ اللَّه عزّ و جلّ قد بدا بها قبل الصّلاة قال قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى) و به اسانيد متكثره صحيحه و حسنه كالصحيحه كه زياده از هفتاد سند است از حماد كه بعضى از آن از صدوق است و باقى از شيخ كه او روايت كرده

است به اسانيد بسيار از محمد ابن ابى عمير از حماد از حريز از ابو بصير از زراره و نسخه فقيه اظهر است كه در زراره است كه هر دو گفتند كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه از جمله تمام شدن روزه است دادن زكات فطر چنانكه صلوات بر نبى و آل او تمامى نماز است زيرا كه هر كه روزه بگيرد و زكات فطر را ندهد روزه او صحيح نيست هر گاه عمدا فطر را ندهد و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 682

نمازش نيز صحيح نيست هر گاه صلوات بر نبى و آل او نفرستد و چرا روزه اش تمام نيست زيرا كه حق سبحانه و تعالى ابتدا به زكات فطر كرده است پيش از نماز تا بندگان بدانند كه چون روز عيد روز جايزه است و ثواب روزه را بعد از نماز عيد مى دهند و تا نماز مقبول نشود ثواب روزه را نمى دهند و تا فطره را ندهند نماز را قبول نمى كنند و مع هذا فرموده است كه بتحقيق و درستى و راستى و اين قد بمنزله قسم است كه فلاح و رستگارى كسى دارد كه زكات فطر را بدهد و در وقت رفتن به مصلّى خداوند خود را ياد كند به نحوى كه گذشت و محتمل است كه مراد از آن همين ذكر باشد در عقب نماز شام و خفتن و صبح با ذكر رفتن به مصلّى پس از آن نماز عيد را به جا آورد.

و قريب باين مضمون در تفسير همين آيه در حسن كالصحيح از حضرمى منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و على بن

ابراهيم ذكر كرده است كه مراد از نماز نماز عيد ماه رمضان و قربان هر دو است و اظهر آن است كه نماز عيد قربان از آيه فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ بيرون مى آيد و دلالت مى كند بر آن كه نماز عيد را پيش از قربانى به جا آورند و با اخلاص به جا آورند بلكه اظهر آن است كه همه نمازها خصوصا نماز عيد را خالص از جهة رضاى حق سبحانه و تعالى به جا آورد و بعد از آن قربانى كن يا در وقت تكبيرات صلاة دستها را تا محل نحر كه كو گردنست بالا برو اين معنى نيز در صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است و ممكن است كه هر دو مراد باشد خصوصا در نماز عيد كه نه تكبير زياده مى شود پنج تكبير در ركعت اولى و چهار در ثانيه

باب الاعتكاف

اشاره

و اين بابى است در بيان اعتكاف و در لغت بمعنى مداومت و ملازمت و درنگ كردن است و در اصطلاح ملازمت است در مسجدى چند از جهة عبادت و اصل در آن قول حق سبحانه و تعالى است در قرآن مجيد كه بعد از ايجاب صوم مبارك ماه رمضان و احكام آن فرموده است كه وَ لا تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ عاكِفُونَ فِي الْمَساجِدِ يعنى مباشرت و جماع مكنيد در وقتى كه ملازم مساجد باشيد به اعتكافى كه در احكام آن از سنت حضرات سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم ظاهر شده است و اكثر شرايع چنين است كه حق سبحانه و تعالى بر سبيل اجمال در قرآن مجيد ياد فرموده است و تفصيل

آنها از سنّت ظاهر شده است.

[اعتكاف بدون روزه نيست ]

و روى الحلبيّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال لا اعتكاف الّا بصوم فى مسجد الجامع قال و كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله اذا كان العشر الاواخر اعتكف فى المسجد و ضربت له قبّة من شعر و شمّر المئزر و طوى فراشه و قال بعضهم و اعتزل النّساء قال ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه امّا اعتزال النّساء فلا قال مصنّف هذا الكتاب رضى اللَّه عنه معنى قوله صلوات اللَّه عليه امّا اعتزال النّساء فلا هو انّه لم يمنعهنّ من خدمته و الجلوس معه فامّا المجامعة فانّه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 684

امتنع منها كما منع و معلوم من معنى قوله و طوى فراشه ترك المجامعة و به اسانيد متكثره صحيحه منقول است از عبيد اللَّه بن على حلبى كه هر گاه در اين كتاب حلبى تنها اطلاق مى كنند مراد از آن عبيد اللَّه است و جمعى ديگر كه ايشان را حلبى گويند برادران و برادر زاده هاى اويند و همه ثقه اند و ليكن اگر از ايشان روايت كند نام ايشان را مى برد تا مشتبه به يك ديگر نشوند و عبيد اللَّه ممتاز است از ايشان بوجوه بسيار يكى آن كه كتاب خود را بر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمود و حضرت تحسين و تصحيح فرمودند و آن كتاب نزد محدثين بمنزله تصنيف آن حضرت شده بود، دويم كه است كه طريق او به حضرت صحيح نباشد صدوق و شيخ هر يك به او پنج سند صحيح و هفت كالصحيح دارند و كلينى طرق بسيار دارد و اكثر اوقات از طريقى روايت

مى كند كه ابراهيم بن هاشم در آن سند هست و نزد كلينى ثقه بوده است و فوق ثقه و از طرق صحيحه نيز روايت مى كند و شكى نيست در آن كه كتاب او را همه داشته اند و چنين كتابى ممتنع عاديست كه مشهور نشود بلكه متواتر بوده است و كافى كه هفتصد سال است كه نوشته شده است و علماء شيعه هميشه مخفى مى داشته اند نزد ما متواتر است از كلينى و عبيد اللَّه تا كلينى صد سال فاصله بود تقريبا و در هر عصرى زياده از هزار محدث بودند چنين كتاب مخفى مى ماند كه محتاج بسند باشد و نيست كتابى از كتب بعد از او كه آن كتاب مشحون از احاديث او نباشد مثل كتب حماد و حسين بن سعيد و بن ابى عمير و بزنطى و برقى و صفار و ابن الحجاج و ابن ابى نجران و ابن المغيره و غيره ايشان كه از تتبع ظاهر مى شود و همه موافقند من حيث اللّفظ غالبا و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 685

بسيار نادر است كه اندك اختلافى لفظا داشته باشند و بحسب معنى مطلقا اختلاف ندارند حتى در اين كتب اربعه متداوله ديگر ثبت بودن به مرتبه كه علم بهم مى رسد از تتبع كه ضابط بوده است نهايت ضبط و غير اين معانى كه از تتبع اخبار او و امثال او ظاهر و متيقن مى شود كه از معصوم است و تعجب دارم كه چرا او داخل نيست در زمره اصحاب اجماع و آن چه بخاطر مى رسد آن است كه جمعى كه ارباب اجماع اند ايشان را مجتهد مى دانسته اند در جمع بين الروايات و در فتاوى، بخلاف امثال او

كه از نهايت ورع فتوى نمى داده اند. بلكه محتاج به آن نبوده اند چون همه احكام را مشافهة از معصوم شنيده بودند مانند فرقى كه در ميان كلينى است و صدوق كه صدوق را از ارباب در آيه و روايت هر دو مى دانسته اند و از او اقوال نقل مى كنند بخلاف كلينى كه او را ارباب روايت فقط مى دانسته اند لهذا از او مذهب نقل نمى كنند با آن كه بر متتبع ظاهر است فرق ميانه هر دو و غافل شده اند كه او نيز از ارباب درايت نيز هست و در ابتداء كتاب كافى اظهار كرده است ترجيح يك جاى خود را كه كرده است كه در احاديث متعارضه قايل به تخيير است و مع هذا هر حديثى را كه اقوى مى دانسته است نقل كرده است و معارض آن را نقل نكرده است كه محتاج شود و در جمع بين الاخبار به امثال گفته هاى صدوق و شيخ با نهايت رعايت ورع و تقوى و وجه ديگر عدم احتياج بنقل اجماع در مثل او و حسين بن سعيد و غيرهما چون اجماع آن جمع به خبر است و اجماع بر امثال اين جماعت به مشاهده و معاينه است و ليس الخبر كالمعاينه.

و حلبى روايت كرده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اعتكافى نيست و منعقد نمى شود مگر به صومى و تنكير صوم از آن

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 686

جهة است كه لازم نيست كه صوم از جهة اعتكاف باشد پس اگر نذر كرده باشد كه ده روز اعتكاف كند اگر آن ده روز را در ماه رمضان به جا آورد صحيح است بى دغدغه چنانكه اگر كسى نذر

كرده باشد كه دو ركعت نماز كند و وضو داشته باشد اگر چه وضوى سنت باشد نماز نذر را مى تواند كرد به آن وضو ديگر فرمودند كه اعتكاف متحقق نمى شود مگر در مسجد جامع و مشهور در مسجد جامع مسجد كبير بلد است كه از اكثر محله ها به آنجا آيند و نماز جماعت كنند و بعضى اكبر گفته اند و جمعى مقيد ساخته اند كه مسجدى كه در آنجا معصومى از نبى يا امام نماز جمعه كرده باشند و بنا بر اين مخصوص چهار مسجد خواهد بود و آن مسجد الحرام و مسجد نبى است صلى اللَّه عليه و آله در مدينه مشرفه كه متصل است به قبر حضرت و جامع كوفه است و جامع بصره است و بعضى اكتفا به جماعت كرده اند و بنا بر اين مسجد مداين داخل مى شود چون حضرت امام حسن در آنجا نماز جماعت به جا آوردند و دلايل هر يك خواهد آمد از اخبار پس حضرت فرمودند كه چنين مقرر بود كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله وقتى كه دهه اخر ماه رمضان مى شد در مسجد اعتكاف مى فرمودند و خيمه از موى سياه در مسجد مى زدند و دامن بر مى زدند يعنى نهايت جد و جهد در عبادات به جا مى آوردند و جامه خواب را درهم مى پيچيدند يعنى ترك مجامعت مى فرمودند بى دغدغه و بر احتمالى ترك مقدمات آن از بوسيدن و دست بازى كردن مى فرمودند و شخصى كه در آنجا حاضر بود گفت كه از زنان نيز دورى مى كردند مطلقا حضرت فرمودند كه اما اعتزال بالكليه از زنان نبود بلكه مى آمدند به خدمت حضرت و ماكول و مشروب مى آوردند

و چون توهم مى شد كه حضرت كه فرمودند كه از زنان عزلت نمى فرمودند يعنى مجامعت نيز

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 687

مى كردند صدوق مى گويد كه آن چه حضرت نفى نمودند از عزلت اين مراد است كه منع نمى فرمودند زنان را از خدمت و نشستن با آن حضرت اما مجامعت نمى كردند چنانكه حق سبحانه و تعالى نهى فرموده است در قرآن مجيد و ظاهر است از گفته حضرت كه فراش را در هم مى پيچيدند كه ترك مجامعت مى فرمودند.

[اعتكاف پيامبر]

و در موثق كالصحيح منقول است از على بن عمران كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده اند از پدرش صلوات اللَّه عليه كه معتكف در مسجد جامع اعتكاف مى كند.

و در موثق كالصحيح منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اعتكاف نمى باشد مگر در مسجد جماعت.

و قال ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه كانت بدر فى شهر رمضان فلم يعتكف رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فلمّا ان كان من قابل اعتكف عشرين عشرا لعامه و عشرا قضاء لما فاته و اين حديث نيز از حلبى است ممكن است كه همه يك حديث باشد و در اثناى حديث رفع توهم كرده باشد و باز بر سر حديث آمده باشد و يا مرسلا نقل كرده باشد و اول اظهر است چه هر گاه مسند باشد بهتر است از مرسل كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه جنگ بدر كه اسم چاهى است كه در آن موضع است و الحال آن موضع مشهور است به بدر و حنين چون حق سبحانه و تعالى در اين دو جنگ فتحى عظيم به آن حضرت كرامت

فرمود حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله مى فرمودند كه نعمت الهى در آيند و جنگ كه نهايت زبونى در بدر داشتيد و در حنين ابتدا شكست

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 688

خورديد همه حق سبحانه و تعالى را فراموش نكنيد كه شما را چنين نصرتى كرامت فرمود كه در جنگ بدر صناديد قريش كشته و اسير شدند و در حنين جميع اموال ايشان را گرفتيد و زنان و فرزندان ايشان را اسير كرديد با هم شهرت كرده اند و بدر و حنين مى گويند آن موضع را كه بين الحرمين الشريفين است و بعضى از اوقات غافله حاج از آن راه مى روند و اكثر اوقات از صفرا و حمرا مى روند حاصل آن كه غزوه بدر در ماه رمضان واقع شد و در وقت اعتكاف گرفتار جنگ و برگشتن از آن جنگ بودند و در آن سال اعتكاف نكردند چون سال ديگر شد بيست روز را يا دو دهه را اعتكاف نكردند چون سال ديگر شد بيست روز را يا دو دهه را اعتكاف فرمودند ده روز را ادا فرمودند و ده روز را از جهة قضاى سال گذشته اعتكاف فرمودند پس ظاهر مى شود كه اعتكاف در ماه رمضان مطلوب است و اگر فوت شود قضاى آن مستحب است در سال آينده و ده روز مستحب مؤكد است.

[اعتكاف در بعض مساجد]

(و روى الحسن بن محبوب عن عمر بن يزيد قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه ما تقول فى الاعتكاف ببغداد فى بعض مساجدها قال لا يعتكف الّا فى مسجد جماعة قد صلّى فيه امام عدل صلاة جماعة و لا باس بان يعتكف فى مسجد الكوفة و البصرة و

مسجد المدينة و مسجد مكّة و قد روى فى مسجد المداين) و به اسانيد صحيحه منقول است از عمر كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چه مى فرماييد اعتكاف در بعضى از مساجد بغداد حضرت فرمودند كه اعتكاف نمى توان كرد مگر در مسجد جماعتى كه در آنجا امام عدلى نماز جماعت كرده باشد و باكى نيست كه كسى اعتكاف كند در مسجد كوفه و مسجد بصره كه حضرت امير المؤمنين صلوات

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 689

اللَّه عليه در اين هر دو نماز جمعه و جماعت كرده اند و در مسجد مدينه مشرفه و مكه معظمه كه رسول خدا و امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهما و آلهما نماز كرده اند جمعه و جماعت را و در روايتى وارد شده است كه در مسجد مداين نيز اعتكاف مى توان كرد و روايت مسجد مداين در فقه رضوى است كه اعتكاف در مسجد الحرام و مسجد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و مسجد كوفه و مسجد مداين است و جايز نيست اعتكاف در غير اين مساجد و علتش آن است كه اعتكاف نمى توان كرد مگر در مسجد جامعى كه امام عدل نماز جماعت كرده باشد و حضرت سيد الأنبياء نماز جمعه كردند در مكه و مدينه، و حضرت امير المؤمنين در اين سه مسجد نماز جمعه كردند، و در روايتى وارد شده است كه در مسجد بصره نيز اعتكاف مى توان كرد اين عبارت حديث است و ظاهرش آن است كه مراد از امام عدل امام اصل باشد و ممكن است كه مراد امام عادل باشد كه جماعت متحقق شده باشد و چون بغداد را در آن

اوقات ساخته بودند و بغير از سنّيان كسى در آنجا نماز جماعت نكرده بود از اين جهة نفى فرموده باشند و مساجدى كه مذكور شده است فرد اكمل باشند و اين تاويلات به اعتبار اين است كه احاديث مطلقه وارد شده است كه در هر مسجد جامع اعتكاف مى توان كرد يك احتمالش آن است كه مراد از آن مطلقها اين مقيدها باشد و احتمال ديگر آن كه فرد اكمل باشند و جمعى از اصحاب كه ذكر كرده اند كه مستند تخصيص ضعيف است بنا بر آن بوده است كه اين كتاب را نداشته اند و از دقايق اسانيد خبرى نداشته اند.

(و روى البزنطىّ عن داود بن سرحان عن ابى عبد اللَّه قال لا ارى الاعتكاف الّا فى مسجد الحرام او مسجد الرّسول صلّى اللَّه عليه و اله

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 690

أو فى مسجد جامع و لا ينبغى للمعتكف ان يخرج من المسجد الجامع الّا لحاجة لا بدّ منها ثمّ لا يجلس حتّى يرجع و المرأة مثل ذلك) و به اسانيد صحيحه منقول است از داود كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اعتكاف نمى دانم مگر در مسجد الحرام يا مسجد رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله كه در زمان آن حضرت مسجد بوده اند و در زايد حكم مسجد جامع دارد على الظاهر و ظاهر بعضى از اخبار آن است كه حكم مسجد ندارد چون خانهاى بنى هاشم را و غير ايشان را غصب نموده داخل مسجدين كردند و در هر دو مسجد علامت سابق و لاحق را گذاشته اند يا در مسجد جامعى و همان دو احتمال دارد كه عام باشد هر مسجدى را باقى

مساجد جامعى كه مثل اين دو مسجد باشند در نماز جماعت كردن معصوم در آنها كه سه مسجد ديگر باشد يا جماعت واجبه كه جمعه باشد و دو مسجد ديگر باشد و سزاوار نيست كسى را كه اعتكاف كند كه از مسجد جامع مطلق يا آن جامعها و ظاهرش مطلق است بيرون رود بلكه بد است بيرون رفتن مگر از جهة حاجتى كه او را ناچار باشد بيرون رفتن مثل قضاء حاجت و تحصيل ماكول و مشروب و غسل جنابت و چون بيرون رود در جائى ننشيند تا برگردد و اعتكاف زن مثل اعتكاف مرد است.

و در حسن كالصحيح از حلبى منقول است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از اعتكاف حضرت فرمودند كه صلاحيت ندارد اعتكاف مگر در مسجد الحرام يا مسجد رسول يا مسجد كوفه يا مسجد جماعتى و روزه مى دارى تا اعتكاف كنى يعنى روزه شرط است.

و كالصحيح از ابو الصبّاح منقول است كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 691

پرسيدند از اعتكاف در دهه آخر ماه رمضان فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اعتكاف را نمى دانم مگر در مسجد الحرام يا مسجد رسول يا در مسجد جامعى.

[اعتكاف در بيوت مكه ]

(و فى رواية عبد اللَّه بن سنان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال المعتكف بمكّة يصلّى فى أيّ بيوتها شاء سواء عليه صلّى فى المسجد او فى بيوتها) و در صحيح از عبد اللَّه بن سنان مرويست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه شخصى كه اعتكاف كند در مسجد الحرام و از مسجد بيرون رود از

جهة كارى و وقت نماز داخل شود در غير مسجد الحرام نماز مى تواند كرد و مساويست كه در مسجد الحرام نماز كند يا در خانهاى مكه بخلاف مساجد ديگر كه هر گاه از آن مسجد بيرون روند نماز در جائى ديگر نمى تواند كرد بلكه مى بايد بهر عنوانى كه باشد خود را به آن مسجد برساند و در آن مسجد نماز كند و جمعى از جهة اين معنى وجه گفته اند كه مكه معظمه همه جاى او بمنزله مسجد است چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه سُبْحانَ الَّذِي الخ يعنى منزه خداوندى كه شبى بنده خود را از مسجد الحرام به مسجد بيت المقدس برد و حضرت در آن شب در خانه ام هانى بود خارج مسجد پس ظاهر شد كه همه جاى مكه را مسجد الحرام مى توان گفتن پس اگر از مسجد بيرون رود و در مكه معظمه باشد همان در مسجد است و جواب گفته اند كه شك نيست كه بر تقديرى كه اين حديث موافق واقع باشد چون خلاف است كه حضرت را از كجا بيرون برد جبرئيل، در بعضى از روايات هست كه حضرت از مسجد روانه شدند و بر تقدير صحت آن روايت البته

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 692

مجاز خواهد بود از قبيل تسميه كل باسم جزو چنانكه بر عكس اين تجوز واقع شده است يا مثل اين در امر قبله كه فرموده است كه فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ 2: 144 و به اتفاق مسجد الحرام قبله عالميان نيست و كعبه قبله است بنا بر مذهب اكثر و از قبيل تسميه جزو است باسم كل و بنا بر مذهب جمعى كه قبله

بعيد حرم است از قبيل تسميه كل است باسم جزو و به اتفاق كافه مسلمان ادخال نجاست در غير مسجد مى توان كرد و جماع مى توان كرد و جنب در آن خواب مى تواند كرد و غير اينها از خواص مسجد و اگر گويند كه چنين مسجدى است كه اين لوازم ندارد همين معنى مجازى است كه ما مى گوييم.

(و فى رواية منصور ابن حازم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال المعتكف بمكّة يصلّى فى أيّ بيوتها شاء و المعتكف فى غيرها لا يصلّى الّا فى المسجد الّذى سمّاه) و در حسن كالصحيح و در صحيح از منصور منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه شخصى كه اعتكاف در مكه معظمه كرده باشد و از جهة كار ضرورى بيرون رود در هر خانه كه خواهد نماز مى كند و كسى كه در غير مكه اعتكاف كرده باشد نماز نمى كند مگر در مسجدى كه آن را نام برده است يعنى اعتكاف در آنجا شروع كرده است و تقديم اين حديث انسب بود يا ذكر تتمه حديث ابن سنان كه بعد از آن حضرت فرمودند كه جائز نيست اعتكاف در غير مسجد الحرام مگر در مسجد الحرام مگر در مسجد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله يا در مسجدى از مساجد جماعت، و نماز نكند معتكف در غير مسجدى كه در آنجا اعتكاف مى كند مگر در مكه معظمه كه هر جا كه خواهد نماز مى كند زيرا كه همه حرم خداست و معتكف بيرون نمى تواند رفت از آن

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 693

مسجد مگر حاجتى داشته باشد.

[شرط كردن در اعتكاف ]

(و روى الحسن بن محبوب عن ابى ولّاد

الحنّاط قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن امرأة كان زوجها غائبا فقدم فهى معتكفة باذن زوجها فخرجت حين بلغها قدومه من المسجد الّذى هى فيه فتهيّات لزوجها حتّى واقعها فقال ان كان خرجت من المسجد قبل ان تمضى ثلاثة ايّام و لم يكن اشترطت فى اعتكافها فانّ عليها ما على المظاهر) و به اسانيد صحيحه منقول است از ابو ولاد گندم فروش يا كافور فروش و در اول اشهر است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از زنى كه شوهرش غايب باشد و حاضر شود و زن به اذن شوهر در اعتكاف باشد و چون شنيد كه شوهرش آمده است از مسجد بيرون آيد و خود را از جهة شوهر زينت كند تا آن كه شوهر با او مجامعت كند پس حضرت فرمودند كه اگر از مسجد بيرون آيد پيش از آن كه سه روز بگذرد و شرط نكرده باشد در اعتكافش پس به درستى كه بر آن زن واجب است كفّاره ظهار كه مرتبه است و گذشت كه بنده آزاد كردن است و اگر عاجز شود دو ماه روزه بگيرد و اگر عاجز شود شصت مسكين را طعام دهد و شرط آن است كه بگويد

اللَّهمّ حلّنى حيث حبستنى

يعنى خداوندا مرا محل كن هر جائى كه مرا حبس كنى يعنى اگر واقعه پيش آيد كه نتوانم تمام كردن اعتكاف را تو بر من حلال كن بيرون آمدن را. و ازين حديث ظاهر مى شود كه اقل اعتكاف سه روز است چنانكه احاديث بسيار وارد شده است و خواهد آمد، و ديگر آن كه بيرون آمدن و جماع

كردن پيش از آن كه اقلّ اعتكاف بفعل آيد موجب كفّاره است و حمل

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 694

كرده اند بر آن كه واجب باشد بنذر يا شبه نذر يا روز سيم باشد، و ديگر آن كه اگر شرط كرده باشد به امثال اين عذرها اعتكاف را بر هم مى تواند زد اگر چه بنذر يا غير آن واجب شده باشد، ديگر آن كه كفاره اعتكاف مثل كفاره ظهار است و بر اين مضمون خواهد آمد صحيحه زراره و غير آن، و در موثق سماعه وارد است كه مخير است ميان اين سه و بر هر يك جمعى عمل كرده اند اگر چه احاديث ظهار اصح است و بنا بر طريقه متاخرين صحيح است زيرا كه آن طرف صحيح نيست تا اين اصح باشد.

(و روى الحسن بن محبوب عن ابى ايّوب عن ابى بصير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال لا يكون الاعتكاف اقلّ من ثلاثة ايّام و من اعتكف صام و ينبغى للمعتكف اذا اعتكف ان يشترط كما يشترط الّذى يحرم) و به اسانيد صحيحه منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اعتكاف كمتر از سه روز نمى باشد و صحيح نيست و خلاف است كه مراد از اين ايّام شبانه رور است يا سه روز است و دو شب به تبعيّت روزها داخل است، و احوط آن است كه سه شبانه روز باشد از اول شام شروع كند در اعتكاف تا شام شب چهارم ديگر فرمودند كه هر كه اعتكاف كند روزه بدارد كه اعتكاف بى روزه صحيح نيست و گذشت، ديگر فرمودند كه سنت است معتكف را كه چون خواهد

كه شروع كند در اعتكاف شرط كند چنانكه محرم شرط مى كند و در حديث سابق گذشت.

و كالصحيح منقول است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه هر گاه اعتكاف كند بايد كه روزه بدارد و اعتكاف كمتر از سه روز نمى باشد و در

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 695

اعتكاف شرط كن بر خداوندت چنانكه در احرام شرط مى كنى كه اگر عارضى بهم رسد از حوادث قضا و قدر مختار باشى در فسخ و بيرون آمدن و خواهد آمد.

و كالصحيح منقول است از داود كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند بى آن كه من سؤال كنم كه اعتكاف سه روز است يعنى اعتكاف سنت إن شاء اللَّه و واجب بحسب شرط است كه اگر نذر كند اعتكاف يك سال را يك سال واجب مى شود و اگر نذر كند يك روز را پس اگر بگويد كه زياده از يك روز اعتكاف نكنم آن نذر منعقد نمى شود و اگر شرط نكند مشهور آن است كه منعقد مى شود و واجب است كه دو روز ديگر به آن ضم كند كه سه روز شود و هم چنين اگر نذر كند كه چهار روز اعتكاف كند و سه روز را به جا آورد و بعد از چند روز خواهد كه آن يك روز را به جا آورد دو روز ديگر با آن ضم مى كند و ظاهرا غرض از گفتن يعنى اين باشد كه مذكور شد.

و در صحيح از محمد بن مسلم منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اعتكاف نيست بى روزه و هم چنين است اخبار موثقه كالصحيحه بسيار از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه

اعتكاف نمى باشد مگر با روزه.

(و روى ابو ايّوب عن محمّد بن مسلم عن أبي جعفر صلوات اللَّه عليه قال اذا اعتكف الرّجل يوما و لم يكن اشترط فله ان يخرج و ان يفسخ اعتكافه و ان اقام يومين و لم يكن اشترط فليس له ان يفسخ اعتكافه حتّى يمضى يعنى ثلاثة ايّام) و به اسانيد صحيحه و موثق منقول است كه حضرت امام محمد باقر

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 696

صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى يك روز اعتكاف كند و شرط نكرده باشد بيرون مى تواند آمد كه فسخ كند اعتكافش را كه اگر دو روز بماند و شرط نكرده باشد پس نمى تواند كه فسخ كند اعتكافش را كه اگر شرط كرده باشد فسخ مى تواند كرد و عدم فسخ در صورت عدم شرط است تا بگذرد يعنى سه روز در بعضى از نسخ يعنى هست و ظاهرا تصحيف يمضى يعنى كرده اند و جزو حديث كرده اند چون در كتب حديث نيست و اگر باشد مى بايد كه در نسخه يافت شود يمضى فقط و نيست و ظاهرا اين حديث و امثالش آن است كه چون دو روز اعتكاف كنند روز سيم واجب مى شود اگر اعتكاف سنت باشد و اگر واجب باشد در وجوب بهم مى رساند كه اگر در روز سيم اعتكاف واجب جماع كند دو كفاره اش بايد داد بنا بر احتمالى.

[اعتكاف بيش از سه روز]

(و روى ابو ايّوب عن ابى عبيدة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال المعتكف لا يشمّ الطّيب و لا يتلذّذ بالرّيحان و لا يمارى و لا يشترى و لا يبيع قال و من اعتكف ثلاثة ايّام فهو يوم الرّابع بالخيار ان شاء زاد ثلاثة اخرى

و إن شاء خرج من المسجد فان اقام يومين بعد الثّلاثة فلا يخرج من المسجد حتّى يتمّ ثلاثة ايّام اخر) و به اسانيد صحيحه و كالصحيحه منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه شخصى كه اعتكاف كند بوى خوش را بو نكند و لذت از گل نيابد هر گلى كه باشد و مجادله نكند و بعضى استثنا كرده اند مجادله در علوم دينيه را و استثنا ظاهر نيست بلكه اظهر آن است كه اهتمام در عدم آن بيشتر است و مفاسدى كه از آن بر ابحاث علماء مترتب مى شود زيادتى دارد بر مفاسد شراب و بيع و شرا نكند و حضرت فرمودند كه هر كه سه روز اعتكاف

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 697

كند در روز چهارم مختار است اگر خواهد سه روز ديگر مى افزايد و خواهد از مسجد بيرون مى آيد پس اگر در روز ديگر اعتكاف كند بعد از آن سه روز پس بايد كه از مسجد بيرون نرود تا تمام كند سه روز ديگر را و ظاهرش آن است كه هر روز سيمى واجب مى شود، و جمعى قايلند در روز سيم اول و بس، و اين صحيحه رد قول ايشان مى كند و بعضى گفته اند وجوب سيم مخصوص اعتكاف مستحب است پس اگر پنج روز نذر كند و به جا آورد روز ششم واجب نخواهد بود و خالى از قوتى نيست چون ظاهر اين اخبار در اعتكاف مستحب است.

[عدم خروج از مسجد]

(و روى عن داود بن سرحان قال كنت بالمدينة فى شهر رمضان فقلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّي اريد ان اعتكف فما ذا اقول و ما ذا افرض على نفسى فقال

لا تخرج من المسجد الّا لحاجة لا بدّ منها و لا تقعد تحت ظلال حتّى تعود إلى مجلسك) و به اسانيد متكثره صحيحه و كالصحيحه منقول است از داود كه من در ماه رمضان در مدينه مشرفه بودم و عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اراده دارم كه اعتكاف كنم چه بگويم و چه چيز بر خود واجب گردانم حضرت فرمودند كه از مسجد بيرون مرو چون اعتكاف لبث در مسجد است مگر از جهة حاجتى كه ناچار باشد از آن و چون بيرون روى در زير سقف منشين اگر چه سايبان و درخت باشد تا برگردى به جاى خود آن چه در اخبار است نهى از نشستن زير سايه است و اكثر گفته اند كه زير سايه راه نرود و مستندش را نديده ام و اكثر ذكر كرده اند كه نديده ايم.

(و روى الحلبيّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال لا ينبغى للمعتكف ان يخرج من المسجد الّا لحاجة لا بدّ منها ثمّ لا يجلس حتّى

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 698

يرجع و لا يخرج فى شى ء الّا لجنازة او يعود مريضا و لا يجلس حتّى يرجع قال و اعتكاف المرأة مثل ذلك) و به اسانيد متكثره صحيحه منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سزاوار نيست معتكف را كه از مسجد بيرون رود مگر از جهة حاجتى كه ناچار باشد او را از آن حاجت و چون بيرون رود ننشيند تا برگردد مگر از جهة قضاى حاجت يا مراد نشستن در زير مسقف باشد يا عبث و بيرون نرود از جهت چيزى مگر از جهة تشييع جنازه

مؤمنى يا عيادت بيمارى و ننشيند تا برگردد و ظاهرش آن است كه عيادت را ايستاده مى كند و حضرت فرمودند كه اعتكاف زن نيز چنين است.

و در صحيح از عبد اللَّه ابن سنان منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه معتكف بيرون نمى تواند رفت مگر به نماز جمعه يا جنازه مؤمنى يا به بيت الخلا رود.

[اگر در اعتكاف حيض شود]

(و فى رواية صفوان بن يحيى عن عبد الرّحمن بن الحجّاج عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اذا مرض المعتكف او طمثت المرأة المعتكفة فانّه ياتى بيته ثمّ يعيده اذا برأ و يصوم) و در حسن كالصحيح و در صحيح منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه معتكف بيمار شود يا زن معتكفه حايض شود به خانه خود مى آيد تا كوفت زايل شود و از حيض پاك شود و غسل كند پس اعاده مى كنند هر گاه به شوند و روزه توانند گرفت چون روزه شرط است و در مرض صحيح نيست و لبث در مسجد مى بايد با صوم و هر دو مانع حايض و نفسايند اما مستحاضه مبناى او بر آن است كه ادخال نجاست با

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 699

عدم تعدى اگر جايز باشد با اعتكاف جمع مى شود و الّا فلا.

[ثاب اعتكاف ]

(و فى رواية السّكونيّ بإسناده قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله اعتكاف عشر فى شهر رمضان يعدل حجّتين و عمرتين) و كالصحيح منقول است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه ده روز در ماه رمضان اعتكاف داشتن برابر است با دو حج و دو عمره و ظاهر لفظ عام است اگر چه دهه آخر بهتر است چون قدر در آن است و متابعت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كرده است و ممكن است كه مراد دهه آخر باشد.

[جماع در اعتكاف ]

(و روى الحسن بن محبوب عن علىّ بن رئاب عن زرارة قال سالت ابا جعفر صلوات اللَّه عليه عن المعتكف يجامع قال ان فعل ذلك فعليه ما على المظاهر) و به اسانيد صحيحه منقول است از زراره كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از معتكفى كه جماع كند حضرت فرمودند كه هر گاه جماع كند بر او واجب است كفاره كه بر مظاهر واجب است و مظاهر كسى است كه با زن خود بگويد كه تو بر من مانند پشت مادر منى و چون اين كلمه يا امثال اين كلمه را مى گويد زن بر او حرام مى شود و تا كفاره ندهد حلال نمى شود بر او، و كفاره بنده آزاد كردن است و اگر نداشته باشد دو ماه روزه مى گيرد پى در پى و اگر عاجز شود از آن شصت مسكين را طعام مى دهد.

(و قد روى ان جامع باللّيل فعليه كفارة واحدة و ان جامع بالنّهار فعليه كفّارتان روى ذلك محمّد بن سنان عن عبد الاعلى ابن اعين قال سالت ابا عبد

اللَّه صلوات اللَّه عليه عن رجل وطئ امرأته و هو

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 700

معتكف ليلا فى شهر رمضان قال عليه الكفّارة قال قلت فان وطئها نهارا قال عليه كفّارتان) و بتحقيق كه در روايتى وارد شده است كه اگر جماع كند در شب بر او يك كفاره واجب مى شود و اگر در روز جماع كند بر او دو كفاره است و اين مضمون روايت محمد است از عبد الاعلى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه با زن خود جماع كند در حالت اعتكاف در شب ماه رمضان حضرت فرمودند كه بر اوست كه كفاره بدهد گفت عرض كردم كه اگر در روز وطى كند حضرت فرمودند كه دو كفاره مى دهد يكى از جهة روزه رمضان و دويم كفاره اعتكاف و علما به اين عمل كرده اند پس اگر جبرن كند و با زن خود جماع كند بر زن گناهى نيست، و آن مرد: جمعى گفته اند كه چهار كفاره مى دهد دو به اصالت و دو به تحمل و بعضى گفته اند و احتياط ظاهر است.

(و روى ابن المغيرة عن سماعة قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن معتكف واقع اهله فقال هو بمنزلة من افطر يوما من شهر رمضان) و در موثق كالصحيح منقول است از سماعه كه گفت سؤال كردم از معتكفى كه با زن خود جماع كند حضرت فرمودند كه او بمنزله شخصى است كه روزى از ماه رمضان را افطار كرده باشد و در روايتى ديگر در موثق كالصحيح منقول است كه فرمودند كه بمنزله كفاره ماه رمضان است كه آن بنده آزاد كردن

است يا دو ماه پى در پى روزه گرفتن است يا شصت مسكين طعام دادن است پس ظاهر شد كه دو روايت است و حمل مى توان كرد اين روايت را

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 701

بر وجوب آن روايات را بر استحباب و ليكن روايات ترتيب اصح است احوط آن است كه به آن عمل نمايند و تا مقدور باشد رعايت ترتيب كنند و اللَّه تعالى يعلم.

[اعتكاف پيامبر در رمضان ]

(و روى داود بن الحصين عن ابى العبّاس عن ابى عبد اللَّه قال اعتكف رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله فى شهر رمضان فى العشر الاولى ثمّ اعتكف فى الثّانية فى العشر الوسطى ثمّ اعتكف فى الثّالثة فى العشر الاواخر ثمّ لم يزل صلّى اللَّه عليه و اله يعتكف فى العشر الاواخر) و كالصحيح منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله در يك سال اعتكاف فرمودند در ماه مبارك رمضان در دهه اول در سال دويم اعتكاف فرمودند در عشر دويم و در سال سيم اعتكاف كردند در دهه آخر ديگر مدار بر دهه آخر بود تا از دنيا مفارقت كردند.

[اعتكاف و حيض ]

(و روى بن محبوب عن ابى بصير عن ابى ايّوب عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى المعتكفة اذا طمثت قال ترجع إلى بيتها فاذا طهرت رجعت فقضت ما عليها) و به اسانيد صحيحه و كالصحيحه منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در معتكفه هر گاه حايض شود حضرت فرمودند كه به خانه خود مى آيد و چون طاهر مى شود به مسجد مى رود و به جا مى آورد آن چه بر او هست از اعتكاف و ظاهر ما عليها آن است كه بر او واجب بوده باشد بنذر يا شبه نذر كه لازم باشد تدارك آن و محتمل است كه اگر واجب نباشد سنّت باشد

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 702

رجوع به اعتكاف به استحبابى زايد بر اصل اعتكاف چنانكه گذشت در روزه مستحب كه قضا كند استحبابا.

(و روى الحسن ابن الجهم عن ابى الحسن صلوات اللَّه عليه قال سألته

عن المعتكف ياتى اهله فقال لا ياتى امرأته ليلا و نهارا و هو معتكف) و در حسن كالصحيح و در موثق كالصحيح است از حسن كه گفت سؤال كردم از حضرت امام ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما از معتكفى كه با اهل خود جماع كند چون است حضرت فرمودند كه جايز نيست كه جماع كند با اهل خود در اعتكاف نه در شب و نه در روز و خلافى نيست در آن كه در حالت اعتكاف جماع منافات دارد با اعتكاف پس اگر در شبانه رور اعتكاف واجب باشد بنذر يا شبه نذر يا روز سيم باشد حرام است وطى كردن، اما اگر اعتكافى باشد فسخ توان كرد آن را به آن كه شرط كرده باشد در ابتداء اعتكاف يا سنت باشد پيش از اتمام دو روز چون فسخ مى توان كرد جماع كردن نوعى از فسخ كردن است و ظاهر آن است كه جايز باشد.

[اعتكاف و حاجت مؤمن ]

(و روى عن ميمون بن مهران قال كنت جالسا عند الحسن بن علىّ صلوات اللَّه عليهما فاتاه رجل فقال له يا ابن رسول اللَّه انّ فلانا له علىّ مال و يريد ان يحبسنى فقال و اللَّه ما عندى مال فاقضى عنك قال فكلّمه قال فلبس صلوات اللَّه عليه نعله و قلت له يا ابن رسول اللَّه أ نسيت اعتكافك فقال له لم انس و لكنّي سمعت ابى صلوات اللَّه عليه يحدّث عن جدّى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله انّه قال من سعى فى حاجة اخيه المسلم فكانّما عبد اللَّه عزّ و جلّ تسعة آلاف سنة صائما نهاره قائما ليلة)

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 703

منقول است

از ميمون كه گفت در خدمت حضرت امام حسن صلوات اللَّه عليه نشسته بودم كه شخصى به خدمت آن حضرت آمد و گفت يا ابن رسول اللَّه فلانى را بر من مالى هست كه دين است بر ذمه من و مى خواهد كه مرا حبس كند حضرت فرمودند كه و اللَّه ندارم مالى كه دين تو را ادا كنم آن شخص گفت كه پس به او بفرماييد كه با من بسازد تا بهم رسانم پس حضرت نعلين پوشيدند كه روانه شوند عرض نمودم كه يا ابن رسول اللَّه فراموش كرديد اعتكاف خود را كه مى خواهيد بيرون فرمائيد حضرت فرمودند كه فراموش نكردم و ليكن از پدرم (صلوات اللَّه عليه) شنيدم كه فرمودند كه جدّم صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه سعى نمايد در حاجت برادر مؤمنش چنان است كه نه هزار سال عبادت كرده بادش خداوند عالميان را كه روزهاى آن روزه باشد و شبهاى آن را به عبادت به روز آورد و چون دغدغه عظيم مى شود در اعتكاف در غير مساجد خمسه صدوق اين حديث را در آخر اين باب آورد كه تدارك اعتكاف بقضاء حوائج مؤمنين مى بايد كرد چنانكه در خصوص اين واقعه هست كه در وقت رفتن بقضاء حاجت او به او فرمودند كه چرا نزد فلان نرفتى گفت رفتم گفت كه معتكفم حضرت فرمودند كه اگر اعانت تو مى كرد بهتر از اعتكاف يك ماه بود.

و در صحيح از ابراهيم منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر مؤمنى كه اعانت كند برادر مؤمن مظلوم را نزد حق سبحانه و تعالى بهتر است از يك

ماه روزه و اعتكاف در مسجد الحرام و هر مؤمنى كه قدرت داشته باشد بر نصرت برادر مؤمنش و نكند حق سبحانه و تعالى او را از رحمت خود محروم كند در دنيا و آخرت.

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 704

و در صحيح از ذريح منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه غم مؤمنى را از او رفع كند حق سبحانه و تعالى بردارد از او هفتاد غم دنيا و غمهاى روز قيامت را و هر كه دشوارى برادر مؤمن را بر او آسان كند حق سبحانه و تعالى كارهاى دنيا و آخرت او را آسان كند و هر كه به پوشاند عيبى از عيوب برادر مؤمنش را حق سبحانه و تعالى به پوشاند بر او هفتاد عيب را در دنيا و آخرت و حق سبحانه و تعالى مدد و يارى كسى مى كند كه مدد و يارى كند برادر مؤمن خود را پس منتفع شويد از اين سخنان و رغبت كنيد در كارهاى خير.

و در صحيح از معمر بن خلاد منقول است كه حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى را در زمين بندگان هست كه سعى مى كنند در قضاء حوائج مردمان، ايشانند ايمنان از عذاب الهى در روز قيامت و هر كه مؤمنى را خوشحال كند حق سبحان و تعالى او را در روز قيامت خوشحال مى كند.

و در صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقول است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه مؤمنى را خوشحال كند مرا خوشحال كرده است و هر كه مرا خوشحال كند

خدا را راضى كرده است.

و در صحيح از سدير منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند در حديث طولانى كه آخرش اين است كه چون مؤمنى از قبر بيرون مى آيد پيش پيش او مى رود شخصى خوش صورت و بهر هولى از اهوال قيامت كه مى رسند آن صورت به مؤمن مى گويد كه مترس و اندوهناك مشو و

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 705

خوشحال باش كه كرامت الهى شامل تو خواهد شد تا آن كه بحساب رسد حق سبحانه و تعالى او را به آسانى حساب كند و امر كنند كه او را به بهشت برند و همان صورت پيش پيش رود تا به بهشت رود، به آن صورت گويد كه نيكو مصاحبى بودى مرا از وقتى كه از قبر بيرون آمدم تا بحال و مرا بشارت مى دادى به خوشحالى و كرامت الهى تو كيستى او گويد كه من سرور و خوشحالى بودم كه تو به برادر مؤمنت رسانيدى حق سبحانه و تعالى مرا از آن سرور آفريد تا ترا بشارت دهم و خوشحال گردانم.

و در صحيح از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقول است كه محبوبترين اعمال نزد حق سبحانه و تعالى خوشحالى است كه بدل مؤمن برسانى به آن كه اگر گرسنه باشد او را سير كنى و اگر غمى داشته باشد غمش را زايل گردانى يا قرضى داشته باشد ادا كنى و افرادش بسيار است.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقول است كه از جمله مناجاتى كه حق سبحانه و تعالى با حضرت موسى «ع» اين بود كه فرمود كه به درستى كه مرا بندگان هستند

كه مباح مى كنم به ايشان جنّت خود را و ايشان را در بهشت حكومت مى دهم موسى گفت خداوندا اينها كيستند كه بهشت را بر ايشان حلال مى گردانى و ايشان را در بهشت حكومت مى دهى خطاب رسيد كه اينها جمعى اند كه مؤمنى را خوشحال كرده باشند پس حضرت فرمودند كه مؤمنى در مملكت جبارى بود و آن جبار در مقام آزار او بود از او گريخت و بدار كفار رفت و به خانه شخصى از كفار فرود آمد آن كافر به او مهربانى كرد و او را جا داد و ضيافت كرد پس چون آن كافر مرد حق سبحانه و تعالى به او وحى كرد كه به عزّت و جلال خود قسم ياد مى كنم كه اگر قبيح نبود تو را در

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 706

بهشت جا مى دادم و ليكن بهشت حرام است بر كسى كه كافر مرده باشد و ليكن اى آتش از او دور باش و به او آزار مرسان، و هر صبح و شام روزى او را به نزد او برند گفتم از بهشت حضرت فرمودند كه از هر كجا خدا خواهد.

و از آن حضرت منقول است كه قضاى حاجت مؤمن نزد حق سبحانه و تعالى بهتر است از هزار بنده آزاد كردن و تهيه هزار كس كردن و ايشان را به جهاد فرستادن.

و در صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر مؤمنى كه حاجت برادر مؤمن خود را بر آورد حق سبحانه و تعالى فرمايد كه ثواب تو بر من است و اقل مرتبه احسان من به تو بهشت است و فرمودند كه از جهة رفتن به حاجت برادر

مؤمن ده حسنه مى نويسند و ده سيئه محو مى كنند و ده درجه بلند مى كنند و ثواب ده بنده آزاد كردن از جهة او مى نويسند و بهتر است از يك ماه اعتكاف در مسجد الحرام كه به جا آورد.

و در موثق كالصحيح منقول است از ابو بصير كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه سعى كند در قضاء حاجت برادر مؤمنش و در آن باب سعى نمايد تا حق سبحانه و تعالى آن حاجت را بر آورد حق سبحانه و تعالى در نامه عمل او بنويسد يك حج و يك عمره و دو ماه اعتكاف در مسجد الحرام و دو ماه روزه داشتن و اگر سعى كند و آن حاجت ساخته نشود ثواب حج و عمره در نامه عملش نوشته مى شود.

و در صحيح از زيد منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه به فرياد رسد برادر مغموم مهموم را و غمش را بردارد حق سبحانه و تعالى بنويسد از جهة او هفتاد و دو رحمت را كه يكى را در دنيا به او

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 707

دهد و كارهاى اين طرفش به اصلاح آيد، و هفتاد و يك رحمت را از جهة اهوال و فزعهاى روز قيامت از جهة او ذخيره كند تا در آن صحرا به او رساند.

و از حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر كه حاجت برادر مؤمن را بر آورد حق سبحانه و تعالى صد حاجت او را بر آورد كه يكى از آنها بهشت است و هر كه غم برادر مؤمن را بر دارد حق سبحانه و تعالى غمهاى روز

قيامت را از او بردارد و هر چند بسيار باشد، و هر كه دست ظالم را از او كوتاه كند حق سبحانه و تعالى او را از صراط بگذراند روزى كه قدمها لغزد، و هر كه حاجت برادر مؤمن را برآورد و او را خوشحال گرداند حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله را مسرور گردانيده باشد، و هر كه برادر مؤمنش را آب دهد او را از شراب ناب بهشت آب دهند، و هر كه گرسنه را سير كند حق سبحانه و تعالى ميوه هاى بهشت را روزى او كند، و هر كه برهنه را به پوشاند او را از جامهاى بهشت به پوشانند و اگر جامه داشته باشد و او را جامه دهد در امان الهى باشد تا يك رشته از آن جامه باقى باشد، و هر كه برادر مؤمنش را در بيمارى عيادت كند فرشتگان از جهة او دعا كنند تا فارغ شود و به او گويند خوشا حال تو و خوشا بهشت از براى تو و اگر زنى به او دهد حق سبحانه و تعالى حورى را در قبر او فرستد كه انيس او باشد بصورت هر كه او را دوست تر داشته باشد، و اگر برادرش خدمتكارى نداشته باشد و از جهة او خدمتكارى بفرستد حق سبحانه و تعالى ولدان مخلدون به او كرامت كند كه خدمت او كنند، و اگر پياده را سوار كند در وقتى كه از قبر بيرون آيد ناقه از ناقهاى بهشت از جهة او بياورند و بر آن سوارش كنند و هر كه مؤمنى را كفن كند چنان باشد كه پوشش او را از ولادت

تا وفات داده باشد و اللَّه كه قضاى

لوامع صاحبقرانى، ج 6، ص: 708

حاجت مؤمن نزد حق سبحانه و تعالى محبوب تر است از دو ماه پى در پى روزه گرفتن و دو ماه را اعتكاف كردن در ماههاى متبرك در مسجد الحرام.

و در صحيح از عبد اللَّه منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در سؤر مؤمن شفاست از هفتاد در دو مرض و كسى كه سؤر برادر مؤمن را از روى تبرك بخورد حق سبحانه و تعالى فرشته بيافريند كه از جهة ايشان استغفار كند تا روز قيامت و هر كه عزت او را بدارد حق سبحانه و تعالى خدمتكاران بهشت را به خدمت او بدارد و هر كه در وقت ملاقات برادر مؤمن خوشحال و خندان باشد و بشاشت كند از ديدن ايشان حق سبحانه و تعالى او را در روز قيامت مسرور و خوشحال گرداند و چون مصافحه كنند گناهان از ايشان ريزد مانند برگ از درختان در فصل زمستان و چون از جهة رضاى الهى دست در گردن يكديگر كنند گناهان ايشان آمرزيده شود، و در استقبال كردن و مشايعت كردن در وقت رفتن و ضيافت كردن و گرمى كردن و اظهار محبت كردن و تعظيم ايشان كردن و به زيارت ايشان رفتن آن مقدار ثواب هست كه وصف نتوان كردن بلكه يك ركن اسلام شفقت على خلق اللَّه و يكى تعظيم لأمر اللَّه است و شفقت نيز تعظيم امر اللَّه است.

نمّقه بيمناه الداثرة احوج المربوبين إلى ربّه الغنى المغنى محمد تقى بن مجلسى عفى عنهما فى اواخر شهر محرّم الحرام سنة ستّ و ستّين بعد الألف

الهجرية و الحمد للّه ربّ العالمين و الصّلاة على سيّد من اجتباه اللَّه فى العالمين محمّد و عترته الاصفياء الطاهرين

اجازات بر آن نوشته اند، و نسخ قديمه كه در زمان صدوق قريب بزمان او ديدم كه نوشته بودند احاديث آن موافقست با آن چه صدوق در اين كتب و كتابهاى ديگر ذكر كرده است و آن چه از مذهب خود نقل كرده است موافقست با كتب ديگر، و طريقه صدوق را هر كه مى داند در تصانيف ديده اند كه شريك ندارد با آن كه آن چه مسند در آنجا ذكر كرده است باقى محدثين آن حديث را بهمان سند در مثل كافى و تهذيب و استبصار و غير آن ذكر كرده اند.

مجملا از مجموع اينها علم بهم مى رسد كه اين كتاب تصنيف اوست يا آن كه از مشايخ نيز دست بدست بما رسيده است بطرق كثيره بنا بر نسخه در كتابى كه جامع علتهاى حج است و ظاهرا مرادش اينست كه در آخر آن كتاب ذكر كرده ام نه آن كه كتابى تصنيف كرده باشد چون در فهرست كتبش كه شيخ الطائفه و نجاشى در فهرست خود ذكر كرده اند بخاطر ندارم كه كتابى تصنيف كرده باشد، و ظاهرا غرض صدوق اينست كه چون از جهة اختصار اسانيد وقايع انداخته است و در كتاب علل الشرائع ذكر كرده است اشاره كند به آن كه اگر خواهيد كه بر اسانيد اين احاديث اطلاع يابيد رجوع به آن كتاب كنيد و اگر اعتماد بمن مى كنيد يك جا گفته ام كه هر چه در اين كتاب ذكر كرده ام همه صحيح است باصطلاح قدما و اكثر اسانيدى كه در اينجا

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 5

ذكر نكرده است در كتاب كافى ثقة الاسلام محمد بن يعقوب كلينى رضى اللَّه عنه نيز موجود است و هر چه

صدوق در اين كتاب ارسال كرده است اين شكسته محمد تقى بن مجلسى اشاره به اسانيد آن كه در كتب صدوق است يا در كتب ديگر أصحابست بر سبيل اجمال كرده ام در روضة المتقين كه شرح عربى است و در اين كتاب نيز كرده ام چون آن چه مطلوبست الحال از اسناد:

معرفت صحت و عدم آنست و صحت را بر چند معنى اطلاق مى كنند.

أما اصطلاح قدما كه صحيح مى گويند مطلوب ايشان آنست كه البته حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم اين لفظ را با معنى اين فرموده باشند و اغلب آنست كه اين علم ايشان را از تواتر بهم مى رسيده است، و آن چه غالبا صدوق و امثال او مى گويند اعم است از اين كه اين علم از تواتر به همرسيده باشد يا به سبب انضمام قراين معلوم شده باشد صدور خبر از معصوم و اشاره به آن شده است در اوايل روضه و اين شرح نيز، پس بنا بر گفته صدوق احتياج نداريم كه سند را بدانيم و صحت و فساد آن را بدانيم ملاحظه نماييم و ليكن اين حقير در همه كتب اين رعايت كرده ام كه اكثر اين اخبار را به قانون متاخرين نيز تصحيح كرده ام و بنا بر اين غرض از صحت اصحيت است و آن علمى كه قدما را حاصل بوده است به سبب تواتر اخبار به سبب كثرت كتب كه از حد و حصر بيرون بوده است در اكثر اخبار از آن علم بهم نمى رسد، و در بسيارى از اخبار علم بهم مى رسد، و در بسيارى ظن قريب بعلم بهم مى رسد، و در بسيارى ظن ضعيف بهم مى رسد،

و در بسيارى مشكوك فيه است به اعتبار تعارض اخبار و در هر جا اشاره به آن مى شود و آن چه صحيح است و حسن و موثق مى گوييم باصطلاح متاخرين است كه اگر رجال سند امامى مذهب ثقه اند حديث صحيح است، و اگر همه ايشان امامى

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 6

مذهبند و ممدوحند يا يكى از ايشان ممدوحست و باقى ثقه حديث را حسن مى گويند و گاه هست كه مدح ايشان قريب به توثيق است يا توثيق صريح ندارند آن را حسن كالصحيح مى ناميم مثل احاديث كافى كه از زراره و محمد بن مسلم و معاوية بن عمار روايت كرده است اگر چه اسانيد بسيار دارد و ليكن از جهة تفنن طريق غالبا سندى را ذكر مى كند كه ابراهيم بن هاشم دارد و ما جزم داريم كه او از مشايخ اجازه است چنانكه در ترجمه او ذكر كرده اند كه او اول كسى است كه احاديث كوفيان را در قم منتشر ساخت و كتب اين جماعت را اول او آورد مثل كتب ابن ابى عمير و كتب صفوان و حماد و بزنطى و عبد اللَّه بن المغيره و ابن فضال و غير اين جمع كه ايشان كتاب خانه حضرات را مثل كتب زرارة محمد بن مسلم و بريد و فضيل و ابو بصير و امثال ايشان را ترتيب داده بودند چون داب ايشان اين بود كه هر يك مسائل كه از حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم مى شنيدند جمعى در مجلس و جمعى بعد از آن كه به خانه خود مى رفتند در كتب خود جا مى دادند و ترتيبى نداشت اصول و فروع و تفسير و حكايات همه

درهم بود اين جمع فضلاء متوسطين چون تقيه بعد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شديد شده بود نمى توانستند كه هميشه در خدمت حضرات باشند گاهى كتب مشايخ خود را عرض مى نمودند و گاهى رخصت عمل به كتابى يا به شخصى حاصل مى كردند و گاهى خود نادرا احكام مى شنيدند پس آن چه شنيده بودند با كتب جمعى كه مذكور شد ترتيب مى نمودند و كتابهاى ايشان بنا بر آن كه مرتب بود طبايع به آن راغب (ارغب خ) بود.

آن كتب را اول ابراهيم بن هاشم كه همه را نزد صاحبان كتب خوانده بود بقم آورد و بعد از او و ديگران نيز آمدند و آوردند مثل على بن جعفر و

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 7

حسين بن سعيد پس هر چه را كلينى از اين جماعت نقل مى كند، و هم چنين صدوق و شيخ و غيرهم همه را از كتب او برداشته اند و ترتيبى كه به اعتقاد ايشان بهتر بود جا دادند و چون اينها جمع بودند و مكرّر ملاحظه مى نمودند با كتب اصول موافق بود اينها مشهور شد و آنها متروك شد با وجوه بسيارى كه سبب ترك شد كه در عرض اين كتب مذكور شده است و مى شود بنا بر اين حديثى كه ابراهيم بن هاشم و امثال او در سندش باشند كالصحيح مى نامم و اگر در رجال سند بد مذهبى باشد يا همه بد مذهب باشند اما ايشان را توثيق كرده باشند آن حديث را موثق مى نامند (مم ظ) و اگر در سند مثل حسن بن على بن فضال با ابان بن عثمان و عبد اللَّه بن بكير و امثال ايشان باشند آن

حديث را موثق كالصحيح مى نامم چون حسن بسيار ثقه بوده است و متعبد و حديث صحيحى است كه از مذهب باطل برگشت و انقطاع عظيم به حضرت امام رضا و حضرت امام محمد تقى و ساير ائمه صلوات اللَّه عليهم داشت، و ابان بن عثمان نيز ثقه و كثير الرواية است، و از على بن حسن بن فضال نقل كرده اند كه ناووسى بوده است و على بد مذهب است و فطحى است و اجتماع عصابه بر تصحيح ما يصح عن ابن فضال و ابان و ابن بكير شده است و هم چنين در هر حديثى و هر شخصى يك قسم معرفتى حاصل مى شود كه از تامّل ظاهر مى شود و اگر در سند همه خوب باشند و مجهول الحال در آن باشد كه توثيق و مدح و ذم او نكرده باشند حديث او را قوى مى ناميم و گاه هست كه قوى كالصحيح و علماء به آن حديث عمل كرده اند و قوتش مرتبه مرتبه زياد مى شود مثل حديث محمد بن فضيل و ابو الصباح كنانى كه وجوه بسيار هست كه حديث او كالصحيح است و پيشتر مذكور شده است و در ضمن اخبار ديگر مذكور خواهد شد، و اگر رجال سند همه را يا يكى را كسر و جرح

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 8

كرده باشند بدون توثيق آن حديث را ضعيف مى نامند در اين باب اخبار بسيار است كه در اين كتاب هست و مثل احاديثى كه محمد بن سنان داشته باشد جمعى جرحش كرده اند و جمعى توثيقش كرده اند و يكى از فضلاء عظيم الشأن ذكر كرده است كه از كذابان مشهور آن محمد بن سنان است و

من كتب او را خوانده ام و درس داده ام و در حيات من از او نقل مكنيد و بعد از من از او نقل كنيد و وجه اين كلام ظاهر نيست حاصل آن كه احوال هر يك را در شرح فهرست ذكر كرده ام و اللَّه تعالى يعلم

[كعبه و شكل آن ]

(قال النّبيّ صلّى اللَّه عليه و اله سمّيت الكعبة كعبة لأنّها وسط الدّنيا) منقول است به سندى قوى كه از آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله پرسيدند كه چرا كعبه را كعبه ناميده اند حضرت فرمودند از جهة آن كه وسط دنياست و نسبت مربع مسكون در ميان كره ارض واقع شده است چون به جانب مغرب روانه مى شوند ميل به پستى مى كنند و هم چنين به مشرق پس گويا از ميان دنيا بر آمده است و لازم نيست كه وسط حقيقى باشد اگر چه بحسب واقع ممكن است كه وسط حقيقى باشد و در غريبين و قاموس مذكور است كه هر چه بلند و مرتفع است آن را كعب مى گويند چنانكه بلندى پشت پا را كعب مى گويند و ممكن است كه به اعتبار رفعت معنوى باشد چون از همه جاهاى دنيا بلند مرتبه تر است و صاحب نهايه نيز اين وجوه را گفته است با تربيع.

(و قد روى انّه انّما سمّيت كعبة لأنّها مربّعة و صارت مربّعة لأنّها بحذاء البيت المعمور و هو مربّع و صار البيت المعمور مربّعا لأنّه بحذاء العرش و هو مربّع و صار العرش مربّعا لأنّ الكلمات الّتى بنى عليها الاسلام اربع و هى سبحان اللَّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اكبر)

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 9

و در علل مرسلا از

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه چرا كعبه را كعبه مى نامند زيرا كه مربّع را مكعب مى گويند و كعبه مربّع طولانى است و چرا كعبه مربع است زيرا كه محاذى بيت المعمور است كه در آسمان چهارم است كه ضراح مى گويند آن را و در روايتى ديگر در آسمان ششم است و دور نيست كه از عرش كه حساب كنند ششم باشد و از فلك قمر كه حساب كنند چهارم باشد.

و در روايتى واقع است از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه چون حق سبحانه و تعالى فرمود كه من در زمين خليفه نصب مى كنم و فرشتگان گفتند كه آيا مقرر مى سازى از جهة خلافت كسانى را كه فساد كنند و خون ريزش كنند خطاب رسيد كه من مى دانم آن چه را شما نمى دانيد و چون سؤال ايشان شبيه بود به اعتراض پشيمان شدند و پناه به عرش بردند و استغفار مى نمودند پس حق سبحانه و تعالى در آسمان چهارم ضراح را آفريد و در آسمان اول بيت المعمور را و فرمود كه ايشان طواف كنند عرش و اين دو خانه را پس حق سبحانه و تعالى كعبه را محاذى بيت المعمور آفريد و توبه آدم عليه السلام را قبول نمود و حضرت آدم را امر كرد كه طواف كند خانه را تا از آن ترك اولى پاك شود و سنتى باشد از جهة فرزندانش تا روز قيامت كه طواف كعبه كنند تا از گناهان پاك شوند.

و اما تتمه متن و بيت المعمور مربع است زيرا كه محاذى عرش است كه فلك نهم باشد و ظاهر اخبار آنست كه

عرش غير فلك تاسع است و مربع است و چرا عرش مربع است زيرا كه كلماتى كه بناى اسلام بر آنست چهار كلمه است كه آن تسبيحات اربع است.

و ممكن است كه مراد از عرش علم باشد و بناى علوم حقه معارف بر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 10

اين چهار كلمه است زيرا كه سبحان اللَّه معنى آن اينست كه ذات مقدس الهى از آن اقدس است كه جسم باشد يا از قبيل جواهر ممكنه باشد يا در جهة يا در مكان باشد يا ديدنى باشد يا حلول كند در غيرى يا متحد شود به غيرى و صفات او اعظم است از آن كه از قبيل صفات ممكنات باشد يا غير ذات اقدس باشد بلكه صفات او عين ذات اوست و منزه است از ظلم و عبث بلكه از هر چه لايق ذات اقدس او نيست از آن منزه است.

و الحمد للّه بمعنى اينست كه جميع محامد مخصوص ذات اوست پس مى بايد كه جميع كمالات نيز مخصوص ذات او باشد و چنين ذاتى مى بايد كه او را پرستش كنند و جميع عبادات نيز مخصوص او باشد.

و لا اله الا اللَّه مشتمل است بر آن كه واجب الوجوديست كه مستجمع جميع كمالاتست و يگانه است در ذات و صفات و او را شبيهى و نظيرى نيست از مادّيات و مجرّدات.

و به اللَّه أكبر معارف تمام مى شود زيرا كه بيان عظمت اوست به مرتبه كه عقول عقلا از معرفت ذات او و صفات او عاجزند و نهايت معرفت آنست كه بدانند كه ممكن نيست ممكن را كه بذات اقدس واجب تواند رسيد، و هر ركنى از اركان كعبه حقيقى

كه ذات اقدس اوست مشتمل است بر كلمه از اين كلمات پس مى بايد كه چون بنده روى دل خود را در عبادات متوجه آن كعبه كند بداند كه معرفت آن ذات ممتنع است و رو باين اركان نموده او را عبادت كند كه اگر باين نحو نداند عبادت او نكرده است بلكه ساخته خيالى خود را بندگى كرده است.

[وجه نام گذارى بيت الحرام ]

(و سمّى بيت اللَّه الحرام لأنّه حرّم على المشركين ان يدخلوه) و منقول است در قوى كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 11

پرسيدند كه چرا كعبه را بيت اللَّه الحرام ناميده اند حضرت فرمودند كه از جهة آن كه حق سبحانه و تعالى حرام گردانيده بر كفار كه داخل آن خانه شوند، و بيت اللَّه يعنى خانه خدا و هر مسجدى را بيت اللَّه مى نامند به اين معنى كه خانه ايست كه حق سبحانه و تعالى را در آن خانه عبادت مى بايد كرد يا خانه كه حق سبحانه و تعالى به سبب تشريف نسبت به خود داده است خصوصا در خانه كعبه چنانكه گذشت و چون خانه ايست كه انبياء و اوصياء صلوات اللَّه عليهم حق سبحانه و تعالى را در اين خانه بندگى كرده اند، و مقربان درگاه او مانند ابراهيم خليل و اسماعيل آن را ساخته اند حق سبحانه و تعالى آن را نسبت به خود داد كه خانه من است و چنين جائى را لايق نيست كه مشركان نجس داخل شوند كه نجاست اعتقادات فاسده را دارند با نجاست ذاتى بدن، و نجاسات ديگر كه از آن اجتناب نمى كنند لهذا حق سبحانه و تعالى فرمود كه ( «إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا

الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا) يعنى نيستند مشركان مگر نجاست پس بايد كه بعد از اين سال نزديك مسجد الحرام نشوند و مراد مسجد الحرام اگر مسجد است كعبه نيز جزو مسجد است حرامست كه كفار داخل هر دو شوند و اگر مراد كعبه است اظهر است كه آمدن كفار به آن جا و داخل شدن ايشان در كعبه سبب نجاست كعبه است و بر تقديرى كه جايز باشد نجاست غير متعدى را در مساجد ديگر داخل كردن كفار را نمى توان گذاشتن به نص قران و مبالغه از اين بالاتر نمى باشد كه نفى جميع اوصاف از ايشان كرده است مگر وصف نجاست را و مع هذا عامه اكثر كفار را پاك مى دانند مگر ابن عباس و حسن بصرى

[بيت العتيق ]

(و سمّى بيت العتيق لأنّه اعتق من الغرق)

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 12

و كعبه را بيت عتيق ناميده است حق سبحانه و تعالى از جهة آن كه در طوفان نوح آب عالم را گرفت و كعبه را با حرم نگرفت چنانكه در زمان متوكل نهرى عظيم سر داد به جانب كربلا كه قبر را و عمارت دور آن را خراب كند آب دور حاير ايستاد و از اطراف به قبر نرسيد از اين جهت آن مكان مقدس را حاير مى گويند و بر اين مضمون حديث صحيح از سعيد و كالصحيح از ذريح و ابو خديجه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده (و روى انّه سمّى العتيق لأنّه بيت عتيق من النّاس و لم يملكه احد) و در روايت صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه آن را عتيق

مى گويند يعنى آزاد است از مردمان و كسى آن را مالك نشد چنانكه خواهد آمد كه هر جبارى كه اراده كرد كه بعنوان تسلط در مكه داخل شود حق سبحانه و تعالى او را هلاك كرد.

(و وضع البيت فى وسط الارض لأنّه الموضع الّذى من تحته دحيت الارض و ليكون الفرض لأهل المشرق و المغرب فى ذلك سواء) و خانه را در ميان زمين مقرر ساختند زيرا كه اول جائى كه از زمين آفريده شد موضع كعبه بود و بعد از آن از زير كعبه منبسط شد زمين و به يك نسبت از اطراف زياده شد و خانه در ميان واقع شد و حكمت الهى چنين اقتضا كرد كه در ميان ربع مسكون باشد تا از اطراف عالم از طرف مشرق و مغرب به يك نسبت باشد بعدش چون مى دانست كه مقرر خواهد فرمود كه عالميان بحج بيت اللَّه الحرام حاضر شوند و عبارت حضرت امام رضا است صلوات اللَّه عليه در جواب مسائل محمد بن سنان و بر اين مضمون احاديث كالصحيح وارد شده است كه ذكر اخبار سبب طول مى شود.

[وجه بوسيدن حجر و وضع آن در ركن ]

(و انّما يقبّل الحجر و يستلم ليؤدّي إلى اللَّه عزّ و جلّ العهد الّذى اخذ عليهم فى الميثاق) و چرا مى بوسند حجر الاسود را و دست بر او مى مالند تا ادا كنند بحق سبحانه و تعالى عهدى را كه در روز عهد و پيمان از خلايق گرفتند چنانكه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد ياد فرموده است كه «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ الخ» يعنى ياد كن آن وقتى را كه پروردگار تو عهد و پيمان از خلايق گرفت در وقتى كه ارواح

بودند و در بدنها جا نكرده بودند فرمود كه آيا من پروردگار شما نيستم و محمد پيغمبر شما نيست و على امام شما نيست و يازده امام از فرزندان او أئمه شما نيستند همه گفتند بلى هستى و هستند پس حق سبحانه و تعالى گواه گرفت همه را بر يكديگر خصوصا حجر را كه او ملكى بود از بزرگان فرشتگان و عهد پيمان را به او سپرد و حجر را بدنيا فرستاد و عالميان را امر فرمود كه بحج خانه او بيايند و عهد خود را با حجر تازه كنند چنانكه ميان عرب متعارفست عهد و پيمان، پس بوسيدن و دست رسانيدن عهد و پيمان تازه كردنست و بر اين مضمون احاديث متواتره وارد شده است.

(و انّما وضع اللَّه عزّ و جلّ الحجر فى الرّكن الّذى هو فيه و لم يضعه فى غيره لأنّه تبارك و تعالى حين اخذ الميثاق اخذه فى ذلك المكان) و چرا حق سبحانه و تعالى حجر الاسود را در اين ركنى كه الحال هست گذاشت و در جائى ديگر نگذاشت زيرا كه حق سبحانه و تعالى وقتى كه عهد و پيمان مى گرفت از خلايق در اين مكان گرفت بنا بر اين در اين مكان تجديد عهد مى كنند و اين جزو حديثى است طولانى كه كلينى و صدوق هر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 14

دو حديث طويل را از بكير ابن اعين از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده اند.

(و جرت السّنة بالتكبير و استقبال الرّكن الّذى فيه الحجر من الصّفا لأنّه لما نظر آدم عليه السّلام من الصّفا و قد وضع الحجر فى الرّكن كبّر اللَّه عزّ و جلّ و

هلّله و مجّده) اين عبارت نيز جزو حديث بكير است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه سنت جارى شده است كه تكبير بگويند و رو به ركن حجر الاسود كنند از كوه صفا از جهة آن كه چون حضرت آدم عليه السلام در صفا بود و ديد كه حجر را از بهشت آوردند و در اين ركن جا دادند حضرت تكبير و تهليل و تمجيد الهى كرد در اين موضع بر فرزندان نيز سنت شد كه متابعت پدر كنند و بگويند (لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العليّ العظيم و انّما جعل الميثاق فى الحجر لأنّ اللَّه عزّ و جلّ لما اخذ الميثاق له بالرّبوبيّة و لمحمّد صلّى اللَّه عليه و آله بالنبوّة و لعليّ صلوات اللَّه عليه بالوصيّة اصطكّت فرايص الملائكة و اوّل من اسرع إلى الاقرار بذلك الحجر فلذلك اختاره اللَّه عزّ و جلّ و ألقمه الميثاق و هو يجي ء يوم القيمة و له لسان ناطق و عين ناظرة يشهد لكلّ من وافاه إلى ذلك المكان و حفظ الميثاق) تتمه خبر بكير است كه چرا ميثاق و عهد و پيمان را در حجر الاسود جا دادند زيرا كه حق سبحانه و تعالى چون عهد و پيمان گرفت از جهة خود به پروردگارى و از جهة حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله به نبوّت و از جهة حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه به وصيت و امامت چنانكه در

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 15

اخبار بسيار از عامه و خاصه موجود است كه حق سبحانه و تعالى فرمود كه آيا من پروردگار شما نيستم

و محمد پيغمبر شما نيست و على وصى پيغمبر شما نيست، و در فردوس الاخبار سنيان باين عبارتست كه على امير شما نيست، و در اخبار بسيار باين زيادتى است كه ائمه فرزندان او ائمه شما نيستند بدنهاى فرشتگان به لرزه در آمد از ترس آن كه مبادا از عهده عهد و پيمان بيرون نيايند اول كسى كه گفت بلى حجر الاسود بود از اين جهت حق سبحانه و تعالى او را از ملائكه برگزيد و عهده را مانند لقمه در گلوى او كرد و فرداى قيامت در صحراى محشر خواهد آمد با زبان فصيح و چشم بينا و گواهى خواهد داد از جهة كسانى كه به نزد حجر رفته باشند و يا بعهد و پيمان عمل كرده باشند كه قايل بالوهيت و نبوت و امامت بوده باشند خصوصا كسانى كه به نزد حجر رفته باشند با وفا بعهد و پيمان

[حجر از بهشت آمده ]

(و انّما اخرج الحجر من الجنة ليذكّر آدم ما نسى من العهد و الميثاق) و چرا حجر را از بهشت بيرون آوردند تا به ياد آورد آدم را عهد و پيمانى كه فراموش كرده بود و اين مجملى است از مفصّل آن چه در حديث بكير است كه چون حضرت آدم به سبب ترك اولايى كه از او صادر شد فراموش نمود عهد نبوّت حضرت حضرت سيد المرسلين و امامت ائمه معصومين را صلوات اللَّه عليهم چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه ( «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً») و بقسم كه ما عهد و پيمان از آدم گرفتيم و فراموش كرد آن عهد و

پيمان را يعنى اهتمام بسيار به شان آن نداشت و نيافتيم كه عزم جزمى داشته باشد پس حق سبحانه و تعالى توبه آدم را قبول كرد حجر را از بهشت بصورت مرواريدى سفيد به نزد آدم انداختند و آدم از او انس يافت و

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 16

نمى دانست كه حجر است تا آن كه با آدم به سخن در آمده و به خاطرش آورد عهد و پيمان را حضرت گريست و با خود مى داشت تا وقتى كه كعبه را ساخت حجرا در آنجا گذاشت كه هر سال او و فرزندانش به نزد او روند و عهد و پيمان را تازه كنند و محتمل است كه مراد از آدم جنس انسان باشد چون حجر مذكّر عهد همه است.

[مقدار حرم ]

(و صار الحرم مقدار ما هو لم يكن اقلّ و لا اكثر لأنّ اللَّه تبارك و تعالى اهبط على آدم عليه السّلام ياقوتة حمراء فوضعها فى موضع البيت فكان يطوف بها آدم عليه السّلام و كان ضوؤها يبلغ موضع الاعلام فعلّمت الاعلام على ضوئها فجعله اللَّه تبارك و تعالى حرما) و به اسانيد صحيحه منقول است از حضرت امام ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما كه از آن حضرت سؤال كردند كه چرا حرم همين مقدار است و كمتر و بيشتر نيست حضرت فرمودند كه از جهة آن كه حق سبحانه و تعالى ياقوتى سرخ از جهة حضرت آدم از بهشت فرستاد و حضرت آدم عليه السلام آن ياقوت را در موضع خانه كعبه جا دادند و آن حضرت هميشه طواف مى كردند آن ياقوت را و روشنايى ياقوت به جايى مى رسيد كه ميلها را در

آنجا نصب كرده اند پس بهر جائى كه روشنايى ياقوت مى رسيد ميلها نصب كردند و حق سبحانه و تعالى مجموع را حرم كرد كه چهار فرسخ در چهار فرسخ است.

[استلام حجر]

(و انّما يستلم الحجر لأنّ مواثيق الخلائق فيه و كان اشدّ بياضا من اللّبن فاسودّ من خطايا بنى ادم و لو لا ما مسّه من ارجاس الجاهليّة ما مسّه ذو عاهة الّا برأ) و چرا دست بحجر الاسود مى رسانند زيرا كه عهدها و پيمانها كه از

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 17

خلايق گرفته اند در اوست و از شير سفيدتر بود اين حجر و از جهة گناهان بنى آدم سياه شد و اگر نه اين بود كه به او رسيده بود دستها و روهاى كفار نجس، نمى رسيد به او بيمارى مگر آن كه شفا مى يافت و احاديث صحيحه بر اين مضامين وارد شده است.

[وجه تسميه حطيم ]

(و سمى الحطيم حطيما لأنّ النّاس يحطم بعضهم بعضا هنالك) در موثق كالصحيح منقول است از معاوية بن عمار و مصنف به او هشت سند صحيح نيز دارد كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه حطيم كجاست حضرت فرمودند كه ميان در خانه و ركن حجر است در عرض كه تخمينا سه ذرع شرعى باشد و ظاهرا طولش كشيده است تا مقام ابراهيم عليه السلام پس سؤال كردم كه چرا آنجا را حطيم مى گويند حضرت فرمودند كه از جهة آن كه مردمان در آنجا بر هم مى زنند پاره از جهة داخل شدن خانه و بعضى از جهة استلام حجر الاسود، و يا آن كه چون تنكست از جهة دعا در آنجا بر هم مى زنند يا آن كه ازدحام مى كنند.

و احاديث متواتره وارد شده است كه آنجا بهترين مواضع روى زمين است و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم فرموده اند كه بهترين جاهاى عالم مكه است و بهترين جاهاى مكه مسجد

الحرام است و بهترين جاهاى مسجد حطيم است و اگر كسى عمر دنيا بيابد يا مدت عمر نوح بيابد و روزها روزه باشد و شبها در آنجا عبادت كند و يكى از ائمه معصومين را نشناسد آن عبادات همه هباء منثورا است و از آن عبادات بهره مند نمى شود چنانكه در احاديث متواتره از رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم منقول است كه هر كه بميرد و امام زمان خود را نشناسد كافر مرده است و غير از اينها از احاديث بسيار

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 18

(و صار النّاس يستلمون الحجر و الرّكن اليمانيّ و لا يستلمون الرّكنين الاخرين لأنّ الحجر الاسود و الرّكن اليمانيّ عن يمين العرش و انّما امر اللَّه عزّ و جلّ ان يستلم ما عن يمين عرشه و انّما صار مقام ابراهيم عن يساره لأنّ لإبراهيم عليه السّلام مقاما فى القيمة و لمحمّد صلّى اللَّه عليه و آله مقاما فمقام محمّد صلّى اللَّه عليه و آله عن يمين عرش ربّنا عزّ و جلّ و مقام ابراهيم عليه السّلام عن شمال عرشه فمقام ابراهيم عليه السّلام فى مقامه يوم القيامة و عرش ربّنا عزّ و جلّ مقبل غير مدبر) و در حسن كالصحيح منقولست از بريد كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چرا ركن حجر الاسود و ركن يمانى را استلام مى كنند و دست و رو باين هر دو مى رسانند و دو ركن ديگر را استلام نمى كنند حضرت فرمودند از جهة آن كه ركن حجر و ركن يمانى از دست راست عرشند و حق سبحانه و تعالى امر كرده است كه استلام كنند ركنى را

كه از دست راست عرش باشد و چرا مقام ابراهيم در دست چپ عرش واقع شد زيرا كه حضرت ابراهيم را در روز قيامت مقام و جائى است و حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله را مقام و جائى است و مقام حضرت سيد الانبياء در دست راست عرش پروردگار ماست جل جلاله، و مقام حضرت ابراهيم از دست چپ عرش حق سبحانه و تعالى پس چون مقام حضرت ابراهيم در قيامت در دست چپ واقعست در دنيا در حوالى كعبه در دست چپ خانه واقع شد موافق روز قيامت و عرش پروردگار ما در روز قيامت رو به خلايق دارد نه پشت به ايشان.

حاصل كلام اينست كه هم چنان كه خانه كعبه روى آن در طرفى است كه در در آن طرف منصوبست پس گويا خانه كعبه بمنزله شخصى است كه رو

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 19

به اهل عراق كرده باشد و اهل عراق كه رو به آن دارند دست راست ايشان برابر دست چپ خانه است و بر عكس، و در روز قيامت عرش نيز مانند خانه در صحراى محشر خواهد بود و رو به خلايقى كه در محشرند و خلايق رو به عرش خواهند داشت پس در روز قيامت منبر وسيله را كه خواهند گذاشت در زير عرش محاذى دست چپ خلايق خواهد بود و منبر حضرت ابراهيم را كه مى گذارند در دست راست عرش است محاذى دست راست خلايق و در واقع عرش به منزله شخصى است كه رو به اهل محشر كرده باشد پس دست راست عرش محاذى دست چپ خلايق خواهد بود و كعبه در دار دنيا روى

آن به اهل عراق است و ركن و حجر يمانى كه بعد از ركن حجر است هر دو در دست راست خانه اند و دست چپ خلايق پس چون اين دو ركن محاذى مقام حضرت رسول خدا و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهماست مناسب آنست كه استلام اين دو ركن بكنند نه آن دو ركن ديگر كه محاذى مقام حضرت ابراهيم است در دنيا و در عرش پس اهتمامى به بوسيدن و دست رسانيدن به آن دو ركن ديگر نيست و هم چنين در مقام حضرت ابراهيم عليه السلام و چون دقتى دارد غالبا جواب ديگر مى فرموده اند چنانكه در اين حديث و در صحيحه معاوية بن عمار از آن حضرت عليه السلام منقول است كه حضرت در جواب عباد و معاويه فرمودند كه چون رسول خدا اين دو ركن را استلام فرمودند و آن دو ركن را نفرمودند و چون بريد از اركان اربعه است اين جواب دقيق را به او فرمودند

[ركن يمانى ]

(و صار الرّكن الشّامىّ متحرّكا فى الشّتاء و الصّيف و اللّيل و النّهار و لأنّ الرّيح مسجونة تحته) و چرا ركن شامى هميشه متحركست در زمستان و تابستان و شب و

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 20

روز زيرا كه باد محبوس است در زير آن ركن.

ذكر كرده است صدوق از عزرمى كه من در خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بودم در حجر اسماعيل در زير ناودان طلا و شخصى با شخصى مجادله مى كرد و يكى به ديگرى مى گفت كه و اللَّه نمى دانى كه بادها از كجا مى آيد پس چون مجادله ايشان بسيار شد حضرت به او فرمودند كه آيا تو مى دانى كه

از كجا مى آيد گفت نه و ليكن مى شنوم كه مردمان چيزها مى گويند پس من به حضرت عرض كردم كه از كجا مى وزد بادها حضرت فرمودند كه بادها محبوس است در زير ركن شامى پس هر گاه كه حق سبحانه و تعالى مى خواهد كه بادى از بادهاى چهارگانه را بفرستد آن را مى فرستد به قدرى كه اراده مى فرمايد و از جانبى كه مى خواهد مى فرستد اگر جنوب خواهد جنوب مى فرستد و اگر شمال خواهد شمال و اگر صبا خواهد صبا و اگر دبور خواهد دبور مى فرستد. چنانكه در باب استسقا گذشت و علامتش اينست كه در زمستان و تابستان و شب و روز مى بينى كه اين ركن متحركست.

و دور نيست كه مراد از آن حركت جامه آن ركن باشد و اكثر اوقات آن جامه متحركست و ممكن است كه آن حركت مخفى كند و محسوس نشود يا ملك الرياح در آنجا نشيند و بادها به اطراف فرستد از زدن بال بر هم چنانكه گذشت يا بالخاصيه حق سبحانه و تعالى آن ركن را سبب بادهاى عالم كرده باشد و ظاهر نيست كه اين حديث را البته حضرت فرموده باشند و بر تقدير صحت ممكن است كه معنى حديث را ايشان دانند و ما ندانيم و اولى آنست كه در امثال اين حديث جزم نكنند و رد نكنند به سبب نفهميدن و شما را نداده اند از علم مگر اندكى و ارباب كشف و عيان بسيار است كه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 21

چيزها مى بينند و مى دانند و با عقول اكثر خلايق درست نمى آيد و اللَّه تعالى يعلم.

[بلندى كعبه ]

(و انّما صار البيت مرتفعا يصعد اليه بالدّرج لأنّه لمّا هدم الحجّاج الكعبة

فرّق النّاس ترابها فلمّا ارادوا ان يبنوها خرجت عليهم حيّة فمنعت النّاس البناء فاتى الحجّاج فاخبر فسال الحجّاج علىّ بن الحسين صلوات اللَّه عليهما عن ذلك فقال له مر النّاس ان لا يبقى احد منهم اخذ شيئا الّا ردّه فلمّا ارتفعت حيطانه امر بالتّراب فالقى فى جوفه فلذلك صار البيت مرتفعا يصعد اليه بالدّرج.)

و كالصحيح منقول است از ابان بن تغلب كه چرا كه خانه بلند شده است كه به زينه پايه بالا مى بايد رفت با آن كه اول برابر زمين مسجد الحرام بود از آن جهت كه چون حجاج قصد گرفتن عبد اللَّه بن زبير كرد و او متحصن شد بمسجد الحرام و كعبه و منجنيقها گذاشتند و سنگ بسيار ريختند تا خانه كعبه منهدم شد و عبد اللَّه بن زبير را گرفت و مردمان از جهة تبرك خاك و سنگ بسيار از كعبه به خانهاى خود مى بردند پس چون اراده كرد كه خانه را بسازد مارى عظيم پيدا شد و مانع شد از ساختن خانه تا آن كه حجاج به خدمت حضرت سيد الساجدين عليه السلام آمد و علت اين منع را از حضرت پرسيد حضرت فرمودند كه چون اين كعبه بناى حضرت ابراهيم و اسماعيل است و خاك و سنگى كه سابق داشت شرفى ديگر داشت و مردمان بسيارى از آن را برده اند مردمان را بگو كه هر كه چيزى برده است پس آورد پس حكم كرد كه هر كه هر چه برده بود پس آورد و ممانعت آن مار بر طرف شد و شروع كردند در ساختن آن خانه پس چون ديوارها بلند شد ديد كه خاك و سنگ بسيار زياد

آمد گفت تا آن خاكها و سنگها را در ميان كعبه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 22

ريختند پس از اين جهت بلند شد.

و دور نيست كه رعايت ارتفاع نيز كرده باشند و مشهور آنست كه در وقت ساختن ترسيد كه همه خاكها و سنگها را پس نياورده باشند و وفا نكنند تخمينا يك ذرع به اندرون رفت و آن ذراع را بيرون انداخت كه از طرف حجر چهار انگشتى بيرون افتاده است و ارتفاعش از زمين تخمينا چهار انگشت است و ظاهر است و ما بين ركن يمانى و حجر آن ذرع را كه بيرون انداخته اند سنگها را مورّب انداخته اند تا كسى بر بالاى آن راه نرود و خانه بنا بر اين كوچكتر شد و خاكها زياد آمد در اندرون انداختند پس از جهة اينها مى بايد كه نردبان بگذارند تا بالا توان رفت.

و اين حكايت از قول ابان است نه از قول معصوم چنانكه كلينى و صدوق در علل از او نقل كرده اند و ابان زمان حضرات سيد الساجدين و امام محمد باقر و امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهم را در يافته است و از همه روايت كرده است و عظيم الشأن است.

[طواف خارج حجر]

(و صار النّاس يطوفون حول الحجر و لا يطوفون فيه لأنّ امّ اسماعيل دفنت فى الحجر ففيه قبرها فطيف كذلك كيلا يوطأ قبرها) و چنين مقرر شده است كه بر دور حجر حضرت اسماعيل بگردند در طواف و داخل حجر نشوند زيرا كه هاجر مادر اسماعيل در حجر مدفونست بر دور حجر مى كردند تا آن كه پا بر قبر او نگذارند.

و اين مضمون در حسن كالصحيح است از حضرت امام جعفر صادق صلوات

اللَّه عليه، و حجر بمعنى فصيل است يعنى ديوار كوتاهى كه در مقابر بر دور قبر مى كشند و چون در شرع ايشان جايز بود موتى را در مسجد دفن كردن و حضرت اسماعيل مادر و دخترانش را در آنجا دفن كردند و اين

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 23

فصيل را كشيدند كه بر بالاى قبر ايشان راه نروند و كراهت نماز در قبرستان عام است و مخصّص شده است به اخبار بسيار كه وارد شده است در استحباب نماز در حجر (و روى انّ فيه قبور الانبياء عليهم السّلام و ما فى الحجر شى ء من البيت و لا قلامة ظفر) و در روايت صحيح وارد شده است از معاوية بن عمار كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از حجر اسماعيل كه آيا از خانه كعبه است يا آن كه بعضى از كعبه در آن هست حضرت فرمودند كه نه و نه بمقدار ريزه ناخنى و ليكن حضرت اسماعيل مادرش را در آنجا دفن كرد و مى خواست كه بر بالاى قبر او راه نروند اين فصيل را از آن جهت كشيد و مع هذا قبرهاى پيغمبران نيز در آنجا هست كه ترك ادبست بر بالاى قبور انبيا راه رفتن و در صحيح از زراره منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از حجر كه آيا چيزى از كعبه داخل آنجا هست حضرت فرمودند كه نه و نه مقدار آن چه در وقت گرفتن ناخن مى افتد.

پس ظاهر شد كه آن چه بعضى از اصحاب گفته اند كه حجر از خانه است به اعتبار آن كه واجبست آن را

در طواف داخل كنند محمول است بر سهو و عدم تتبع مگر آن كه غرض ايشان از ادخال وجوب طواف باشد بر دور آن، در اين صورت منازعه لفظى خواهد بود و بس و احكام ديگر البته مختلف است به آن كه ثواب نماز فريضه در بيرون كعبه بيشتر است از اندرون و نماز در حجر از بيرون است نه از اندرون مگر در مقدار يك ذرعى كه حجاج يا غير او

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 24

بيرون انداخته است بنا بر مشهور كه در اينجا مشتبه است كه حكم بيرون دارد يا اندرون، و احكام ديگر كه در محل خود مذكور خواهد شد إن شاء اللَّه تعالى

[نامگذارى به بكه ]

(و سمّيت بكة لأنّ النّاس يبكّ بعضهم بعضا فيها بالأيدي) و در صحيح از حلبى منقول است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدم كه چرا كعبه را بكه مى گويند حضرت فرمودند كه از جهة آن كه مردمان بر يكديگر مى زنند يا ازدحام مى آورند بر يكديگر به سبب دست رسانيدن بحجر الاسود يا رسانيدن دست به اركان يا به مستجار يا به همه كعبه يا هجوم مى آورند و مشت مى زنند بر يكديگر از جهة استلام و به همين مضمون است صحيحه عزرمى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه.

و در موثق كالصحيح از فضيل منقول است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه از اين جهت بكّه مى گويند كه هجوم مى آورند مردمان بر يكديگر و مرد و زن با يكديگر مخلوطند و زنان را چهار جانب مردان نماز مى كنند و مى گذرند و كراهت ندارد بخلاف شهرها و جاهاى ديگر (و روى انّها سمّيت بكة لبكاء

النّاس حولها و فيها) و كالصحيح منقول است از عبد اللَّه بن سنان كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چرا كعبه را بكّه مى گويند از اين جهت كه مردمان در دور كعبه و در ميان كعبه گريه مى كنند پس بنا بر اين از قبيل امليت و امللت خواهد بود كه لام را «لام الفعل خ» قلب به كاف كرده خواهد بود.

(و بكّة هو موضع البيت و القرية مكّة) و در صحيح از سعيد منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه موضع بيت را بكّه مى گويند و شهر را مكّه مى گويند چنانكه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 25

ظاهرا آيه كريمه نيز اينست كه «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ» يعنى به درستى كه اول خانه كه از جهة عبادت مردمان آفريده شد آن خانه ايست كه در بكه است و ظاهر ظرفيت همان مقدار است و احتمال مكه نيز دارد و ليكن حديث ظاهر و مبين مى گرداند مراد الهى را و در موثق كالصحيح وارد شده است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه موضع كعبه را بكه مى گويند زيرا كه گردنهاى جباران را درهم مى شكند و اكثر اهل لغت اين معنى را گفته اند و معانى سابقه را نيز گفته اند مگر گريه را

[هديه براى كعبه ]

(و انّما لا يستحب الهدى إلى الكعبة لأنّه يصير إلى الحجية دون المساكين و الكعبة لا تأكل و لا تشرب و ما جعل هديا لها فهو لزوّارها) و چرا سنت است و يا سنت نيست هدى بسوى كعبه بردن زيرا كه هر هديه كه از جهة كعبه مى برند خادمان حرم كه اولاد شبيه اند بر مى دارند

و كعبه نمى خورد و نمى آشامد كه محتاج به هديه باشد و هر چه را كه هديه از جهة كعبه مى آورند مى بايد كه آن را به زايران كعبه دهند.

پس بنا بر نسخه لا مراد اينست كه چون به مصرف نمى رسد سنت نيست و اين اظهر است و بنا بر نسخه عدم لا مراد اينست كه به مصرف برسانند، و بر اين مضمون احاديث بسيار وارد شده است و اگر هدى گاو يا گوسفند يا شتر باشد آن هدى مستحب است و در مكه در حزوره مى كشند اگر در احرام عمره باشد و در منى مى كشند اگر در احرام حج باشد.

و در صحيح از على بن جعفر منقول است كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه كنيزك خود را هدى كعبه كند چه كند حضرت فرمودند كه آن را بفروشد و كسى را

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 26

بگويد كه بر بالاى ديوار حجر بايستد و فرياد كند كه هر كه خرجى او كم باشد يا در راه او را برهنه كرده باشند يا طعامش آخر شده باشد بيايد و به يك يك دهد تا آخر شود و چند روايت به همين مضمون وارد شده است.

و در روايتى وارد شده است كه تفحص از حال او بكن و بده و بعضى از فضلاء باين حديث استدلال مى كرد بر آن كه اگر كسى نذر كند چيزى را از جهة يكى از حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم مى بايد به زايران آن حضرت دهد و اگر از جهة حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه عليه نذر كند از جمله اموال آن حضرت خواهد

بود و در باب خمس گذشت (و روى انّه ينادى على الحجر الا من انقطعت به النّفقة فليحضر فيدفع اليه) و در روايتى وارد شده است كه بر حجر اسماعيل مى ايستد و ندا مى كند كه هر كه نفقه اش كم باشد يا منتهى شده باشد بيايد به نزد آن شخص كه نذر كرده است و به او دهند و قريب به اين معنى و اين عبارت در صحيح منقول است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و هيچ يك از اين دو عبارت را در حديثى نديده ام، و ظاهرا نقل بالمعنى كرده است و آن چه اكثر در روايات متفقند در آن معنى مضمون صحيحه على بن جعفر است كه گذشت و از جهة مطلق زوار حديثى نديده ام بلكه از جهة زائرانى كه نفقه ايشان كم شده باشد يا ايشان را برهنه كرده باشند وارد شده است اگر چه در يك حديث وارد شده است كه آن را بزوّار بدهند و ليكن وارد شده است در همان حديث كه باين جماعت بدهند و بنا بر اين همه در يك روايتست نه دو روايت و اللَّه تعالى يعلم

[تجديد بناى كعبه بدست قريش ]

(و انّما هدمت قريش الكعبة لأنّ السّيل كان يأتيهم من اعلى مكّة فيدخلها فانصدعت)

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 27

و منقولست در صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آن حضرت فرمودند كه چرا قريش خانه كعبه را خراب كردند و از نو ساختند با آن كه ايشان اعتقاد به كعبه داشتند از جهة آن كه سيل از بلنديهاى مكه معظمه مى آمد و در مسجد الحرام جمع مى شد يك مرتبه آمد و در رو نداشت چند روز مسجد

پر از آب بود و كعبه شكست خورد ايشان از خوف آن كه بر سر جمعى افتد باز چيدند و از نو ساختند چنانكه خواهد آمد.

و در سنه ظل حق نيز چنين شد كه سيل آمد و از نو ساختند و سه سال بعد از آن به شرف حج بيت اللَّه الحرام مشرف شدم و علامت سيل ظاهر بود تا پاى طاقهاى عمارات حول كعبه آمده بود و جمعى كثير ذكر كرده اند كه همه پيها را بر داشتند مگر ركن حجر را كه نتوانستند بر داشتن بحال خود گذاشتند و حكمتش اين بود كه وضع حجر در موضعش هميشه از معصوم واقع شده بود اول حضرت ابراهيم و اسماعيل گذاشتند بعد از وضع حضرت آدم، و بعد از ايشان حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله گذاشتند و در زمان حجاج حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه گذاشتند و الحال بهمان وضع است مگر احتمالى كه سابقا مذكور شد در باب مسجد كوفه

[اولين كسى كه براى خانه هاى مكه در گذاشت ]

(و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن قول اللَّه عزّ و جلّ «سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ» فقال لم يكن ينبغى ان يصنع على دور مكة ابواب لأنّ للحاجّ ان ينزلوا معهم فى دورهم فى ساحة الدّار حتّى يقضوا مناسكهم و انّ اوّل من جعل لدور مكة ابوابا معاوية) و در صحيح از حلبى منقول است كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه پرسيدند از تفسير آيه كريمه كه ترجمه اش اينست كه مساويند در مسجد الحرام كه از پيش گذشته است كسانى كه ملازم آن مسجدند يعنى

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 28

مكه و جمعى كه بيرونند حضرت فرمودند كه مراد از اين

آيه خانهاى مكه است كه اهل آن خانها و جماعتى كه وارد مى شوند در خانها مساويند و از اين جهت سزاوار نبود كه بر خانها در نصب كنند زيرا كه حاجيان را حق هست كه با اهل مكه در يك خانه باشند يا آن كه حاجيان در فضاى خانهاى مكّيان نزول كنند تا مناسك حجرا به جا آورند و نكته گفته اند كه چون مكه را عنوة و قهرا گرفتند مال همه مسلمانان است پس مسلمانان با ايشان حق دارند و حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله باين عنوان مقرر فرمودند كه در عرض سال اهل مكه در آن خانها باشند و اگر جمعى از جهة حج يا عمره بيايند ايشان را در خانها جا دهند تا انقضاى افعال حج و عمره.

و محتمل است حتى انتهاى حق نباشد بلكه علت اداى حج و مناسك حج باشد يعنى چون جا ندارند ايشان را جا دهند تا ايشان مناسك حج خود را به جا توانند آورد و به درستى كه اول كسى كه از جهة خانهاى مكه تجويز كرد كه در بنشانند معاويه بود.

و بر اين مضمون است صحيح حفص بن بخترى و حسن كالصحيح حسين كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اول كسى كه بر در خانه خود درى دو لنگه آويخت او بود و سبب منع حاج شد از حقى كه حق سبحانه و تعالى از جهة ايشان مقرر فرموده بود بموجب اين آيه و مقرر چنين بود كه چون جمعى از خارج مكه معظمه وارد شوند در خانهاى ايشان جا كنند تا حج را به جا آورند و معاويه

صاحب سلسله ايست كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه او را در زنجيرى در مى آورند كه هفتاد گز باشد زيرا كه او ايمان نخواهد آورد به خداوند عظيم و تا آخر آيه در شأن او نازل شده است

[مكروه است اقامت دايمى در مكه ]

(و يكره المقام بمكّة لأنّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اخرج عنها) و المقيم بها يقسو قلبه حتّى ياتى فيها ما ياتى فى غيرها صدوق همين روايت را مرفوعا از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه مكروه است اقامت دايمى در مكه معظمه زيرا كه حضرت سيد المرسلين را صلى اللَّه عليه و آله از مكه بيرون كردند يعنى كارى چند كردند كه لازم شد آن حضرت را بيرون رفتن از آنجا و در بعضى از نسخ خرج عنهاست و ليكن در علل الف هست، و وجه ديگر آن كه هر كه اقامت مى كند در آنجا قساوت قلب بهم مى رساند تا آن كه چنان مى شود كه اعمال قبيحه را در آنجا واقع مى سازد چنانكه در جاهاى ديگر بفعل مى آورد و چون اول كه داخل مى شوند رقت قلبى دارند و چون چند گاه مى شود مكرر مى شود كعبه در نظرش چنانكه در مشاهد مشرفه جميعا چنين است مگر نادرا جمعى چنين باشند كه به سبب اقامت معرفت و محبت ايشان زياده شود و نظر به آن جماعت كراهت نخواهد داشت و در صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سزاوار نيست كسى را كه يك سال اقامت كند، عرض نمودم كه چه كند فرمودند كه از مكه بيرون رود يعنى به حجاز

يا مدينه مشرفه، و سزاوار نيست كسى را كه خانه در مكه بنا كند كه ارتفاعش بيشتر از ارتفاع كعبه باشد و احاديث بسيار بر اين مضمون وارد شده است و در صحيح از على بن مهزيار منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت ابو الحسن صلوات اللَّه عليه كه احتمال امام رضا و امام على نقى صلوات اللَّه عليهما هر دو دارد كه اقامت در مكه معظمه افضل است يا رفتن به شهرهاى ديگر حضرت فرمودند كه اقامت نزد بيت اللَّه افضل است، و

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 30

هم چنين اخبار ديگر كه بر افضليت اقامت وارد شده است محمولست بر كسى كه از حال خود يابد كه بودن در آنجا سبب زيادتى قرب او شود بجناب اقدس الهى كه اقامت چنين شخصى خوبست و اگر قساوت در زيادتى باشد هجرت بهتر است چنانكه در حسن كالصحيح از حلبى منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون از اعمال حج و عمره فارغ شوى بر گرد كه سبب زيادتى شوقست در برگشتن و شكى نيست كه در اين اوقات عدم اقامت اولى است بلكه دغدغه حرمت اقامت مى شود و چون اظهار شعاير ايمان در آن بلاد ممكن نيست و در بلاد ايران صينت عن الحدثان ممكن است.

[شيرينى آب زمزم ]

(و لم يعذب ماء زمزم لأنها بغت على المياه فاجرى اللَّه عزّ و جلّ إليها عينا من صبر) و كالصحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آب زمزم از شير سفيدتر بود و از عسل شيرين تر بود و روان بود به خاطرش رسيد كه من از آبهاى عالم

بهترم پس حق سبحانه و تعالى او را فرو برد در زمين كه روان نشود و چشمه از آب تلخ داخل آن كرد كه در تلخى شبيه است به چدروا كه در نهايت تلخى است و اين چشمه كه با آن چشمه ضم شد از شيرينى افتاد و از اين جهت شيرين نيست و اين معنى عبرتى است خوبان را كه به خوبى خود عجب نكنند كه حلاوت جميع كمالات به سبب عجب و تكبر مى رود چنانكه ظاهر و هويداست و اگر خواهد كه خوب ظاهر شود نظر به فضلا و علماء متكبر كند و از قبح كبر ايشان ترك كبر كند (و انّما صار ماء زمزم يعذب فى وقت دون وقت لأنّه تجرى إليها

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 31

عين من تحت الحجر فاذا غلب ماء العين عذب ماء زمزم) و كالصحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه چرا بعضى از اوقات آب زمزم شيرين است و بعضى از اوقات شيرين نيست زيرا كه چشمه از زير حجر الاسود به آن چاه مى آيد و هر گاه آب آن چشمه زيادتى مى كند آب زمزم شيرين مى شود

[چرا كوه صفا را صفا ناميدند]

(و انّما سمّى الصّفا صفا لأنّ المصطفى آدم عليه السّلام هبط عليه فقطع للجبل اسم من اسم آدم عليه السّلام لقول اللَّه عز و جلّ «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً» و هبطت حوّا على المروة فسمّيت مروة لأنّ المرأة هبطت عليه فقطع للجبل اسم من اسم المرأة) و كالصحيح منقول است از عبد الحميد كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چرا كوه صفا را صفا ناميدند زيرا كه برگزيده حق سبحانه و تعالى حضرت آدم عليه

السلام وقتى كه از بهشت به زير آمد در اين كوه بر زمين آمد پس مشتق شد از نام حضرت آدم صفى نامى از جهة كوه پس گويا كوه نيز از كوههاى عالم بر گزيده شد از جهت نزول آدم صفى چنانكه در صفوت آدم حق سبحانه و تعالى فرموده است كه به درستى و راستى كه حق سبحانه و تعالى برگزيد حضرت آدم و حضرت نوح را و چرا كوه مروه را مروه مى گويند چون حوّا كه به زير آمد در آن كوه به زير آمد آن كوه را مروه ناميدند چون مراءة بر آن نازل شد و من حيث اللفظ مناسبتى دارد، و ممكن است كه همزه را قلب كرده باشند به واو و يا بر عكس و در لغت صفا بمعنى سنگ سخت است و اين كوه نيز سنگش سخت است و برگزيده شد از جهة عبادت و مروه سنگ سخت برّاق است و ممكن است كه در وقت نزول حوا برّاق شده باشد بحسب صورت چنانكه الحال بحسب معنى برّاق است و

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 32

محل عبادت و دعاست چنانكه خواهد آمد

[وجه احرام ]

(و حرّم المسجد لعلّة الكعبة و حرّم الحرم لعلّة المسجد و وجب الاحرام لعلّة الحرم) و كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه مسجد الحرام محترم و بزرگوار شد از جهة كعبه معظمه و حرم محترم شد از جهة آن كه مسجد در آن واقع است و واجب است كه بى احرام داخل نشوند در حرم از جهة احترام آن و احرام عبارت است از ترك بسيارى از مباحات و چنانكه ماه رمضان محترمست در آن

ترك كرده مى شود مستلذات بسيار هم چنين از جهة احترام حرم ترك مستلذات مى شود تا از گناهان پاك شوند و به ثوابهاى غير متناهى برسند.

[كعبه قبله مسجد است ]

(و انّ اللَّه تبارك و تعالى جعل الكعبة قبلة لأهل المسجد و جعل المسجد قبلة لأهل الحرم و جعل الحرم قبلة لأهل الدّنيا) و كالصحيح بطرق متعدده منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حق سبحانه و تعالى كعبه را قبله اهل مسجد الحرام گردانيد و مسجد الحرام را قبله كسانى گردانيد كه در حرم باشند و حرم را قبله اهل دنيا گردانيده و احترام بالاتر از اين نمى باشد كه از اطراف عالم همه رو به آن طرف كنند اگر چه در واقع رو به كعبه بايد كرد رو به همه كرده اند در حالت نماز و غير آن و تحقيق اين مسأله در باب قبله گذشت و ذكر آن در اينجا از جهة وجه احترامست

[تلبيه ]

(و انّما جعلت التّلبية لأنّ اللَّه عزّ و جلّ لمّا قال لإبراهيم عليه السّلام «وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا الخ فنادى فاجيب من كلّ فجّ يلبّون)

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 33

و در صحيح منقولست از حلبى كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه از چه وجه تلبيه مقرر شد فرمودند كه چون حق سبحانه و تعالى فرمود به حضرت ابراهيم عليه السلام كه اعلام كن يا اذان بگو در ميان عالميان بحج بيت اللَّه الحرام تا از اطراف عالم بيايند به نزد تو بر پاهاى پياده و جمعى بر شتران لاغر كه هر چند شتر قوى و فربه باشد تا طى آن بيابان مى كند لاغر مى شود پس حضرت ابراهيم همه را بحج خواند حق سبحانه و تعالى صداى حضرت ابراهيم را به گوش همه عالميان رسانيد و چون ارواح خلايق دو

هزار سال پيش از خلق آدم با زمين مخلوق شده بودند همگى اين ندا را شنيدند كه حضرت فرمودند كه اجابت كنيد داعى حق سبحانه و تعالى را و از داعى خود را اراده فرموده بود كه از جانب حق سبحانه و تعالى دعوت فرمود خلايق را به آمدن حج پس همگى آن كسانى كه حج نصيب ايشان خواهد شد گفتند كه لبيك داعى اللَّه يعنى قبول كرديم كه بياييم اى داعى الهى و حضرت ابراهيم صداى لبيك ايشان را از چهار طرف از ميان كوهها شنيدند و خواهد آمد كه هر كه يك بار لبيك گفته است يك حج خواهد كرد و هر كه پنجاه بار پنجاه حج خواهد كرد و ديگر وجوه خواهد آمد (و فى رواية الاسدىّ ابى الحسين رضى اللَّه عنه عن سهل ابن زياد عن جعفر بن عثمان الدّارمىّ عن سليمان بن جعفر قال سالت أبا الحسن صلوات اللَّه عليه عن التّلبية و علّتها فقال انّ النّاس اذا احرموا ناداهم اللَّه تعالى ذكره فقال عبادى و إمائي لأحرّمنّكم على النّار كما احرمتم لي فقولهم لبّيك اللَّهمّ لبّيك اللَّهمّ لبّيك اجابة للّه عزّ و جلّ على ندائه لهم) و كالصحيح منقول است از سليمان كه گفت سؤال كردم از حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 34

ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما از علت و سبب تلبيه كه چرا در حالت احرام تلبيه مى گويند حضرت فرمودند كه چون بندگان احرام مى بندند و نيت مى كنند كه اشياء چند را بر خود حرام مى گردانم از حضرت رب العزة تعالى شانه ندا مى رسد كه اى بندگان من و اى كنيزان من چنانكه شما از

سر لذتها گذشتيد از جهة رضاى من بذات خود قسم كه البته شما را بر آتش دوزخ حرام مى گردانم پس حق سبحانه و تعالى فرمود كه اى بندگان من، بندگان در جواب مى گويند لبيك اى خداوند من در بندگى تو ايستاده ام و ديگر در بندگى ايستاده ام پس تلبيه جواب نداى الهى باشد و منافات نيست ميان اين احاديث و احاديث ديگر.

از آن جمله آن كه نداى حضرت ابراهيم است و آن كه نداى حضرت موسى را جواب مى گويند و نداى حضرت سيد المرسلين را جواب مى گويند كه همه را امر بحج كرده است بعد از نداى الهى كه در قرآن مجيد ايشان را خوانده است كه «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ الخ و نداى حضرت ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم را يك يك جواب مى گويند چون همه همه را طلبيده اند و ديگر خواهد آمد پس اگر در حالت تلبيه همه را منظور دارند بهتر خواهد بود لهذا تلبيات بسيار وارد شده است و اگر اكتفا به چهار كنند جواب خداوند عالميان و جواب حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و جواب ابراهيم و موسى عليهما السلام و جواب حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم را قصد خواهند كرد و در تلبيه كبير جواب هر يك را قصد مى توان كرد كه از جهة هر يك يك فقره كه مشتمل باشد بر دو تلبيه قصد كردن، و اگر در هر يك قصد همه را بكند بهتر است به آن كه قصد كند كه چون همه مرا طلب كرده اند از جانب تو اينك اطاعت نموده آمده ام و به خدمت ايستاده ام

[سعى صفا و مروه ]

(و انّما جعل السّعي بين الصّفا و

المروة لأنّ الشّيطان تراءى لإبراهيم فى الوادي فسعى و هو منازل الشّياطين) و منقول است در صحيح از حلبى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چرا سعى مى كنند ميان صفا و مروه حضرت فرمودند كه چون شيطان در اين موضع كه سعى مى كنند خود را به حضرت ابراهيم عليه السلام نمود حضرت سعى كردند در آنجا و آن منازل شيطان يا شياطين است و ظاهرا مراد از سعى دويدن است از مناره تا مناره ديگر كه فوق بازار عطاران است و به همين مضمون است صحيحه معاوية بن عمار از آن حضرت صلوات اللَّه عليه.

و امّا اصل سعى ميان صفا و مروه منقول است در صحيح از ابن عمار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون حضرت ابراهيم هاجر و اسماعيل را آورد و ايشان را در حوالى كعبه گذاشت و برگشت و اندك آبى كه داشتند آخر شد حضرت اسماعيل تشنه شد و ما بين صفا و مروه درخت خار بسيار بود هاجر بطلب آب رفت بر بالاى كوه صفا و گفت آيا در اين وادى انيسى هست جواب نشنيد و به مروه آمد و فرياد كرد كه شايد كسى باشد جواب نشنيد تا هفت مرتبه باين طرف و آن طرف رفت و حق سبحانه و تعالى اين سعى را مقرر فرمود تا به ياد آورند عالميان بزرگى و توكل و تسليم و تفويض حضرت ابراهيم را كه زن و فرزند خود را در چنين بيابانى گذاشت و برگشت پس چون هفت مرتبه شد حضرت جبرئيل را ديد از او پرسيد كه تو

كيستى گفت من هاجر مادر فرزند ابراهيم جبرئيل گفت كه ابراهيم عليه السلام شما را به كه گذاشت و رفت هاجر گفت وقتى كه ابراهيم روانه شد كه برود من به او گفتم كه يا ابراهيم ما را به كه مى گذارى و

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 36

مى روى ابراهيم گفت كه شما را به خداى تعالى مى گذارم جبرئيل گفت كه شما را به خداوندى گذاشته است كه او بس است شما را و او كفايت مى كند مهمات شما را غمناك مباش خاطرش مطمئن شد و آمد كه از احوال طفل خود خبر گيرد ناگاه ديد كه آبى عظيم پيدا شده است به بركت او و چون از تشنگى پا بر زمين مى ماليده تا اين آب از زير پاى او بهم رسيده است و هاجر از ترس آن كه مبادا آب ضايع شود خاك برد در آب ريخت كه آب مجتمع بماند و اگر اين كار نمى كرد آب روان مى ماند تا روز قيامت.

و چون اسماعيل و هاجر از اين آب سير شدند گرسنه شدند و مرغان كه بوى آب شنيدند آمدند به آب خوردن و بر فوق آب حلقه زدند و چون در اينجا آب نبود قافله از راه ديگر مى رفتند اتفاقا قافله از يمن به آن جا رسيد و ديدند كه مرغان در هوا حلقه زده اند يافتند كه آبى به همرسيده است متوجه آن جانب شدند و هاجر آب به ايشان داد آن قافله هر يك قدرى از خوردنى به ايشان دادند و مردمان كه دانستند كه چنين آبى در اينجا به همرسيده است قافلها متوجه اين جانب شدند و باين سبب روزى بجهت ايشان به همرسيد

بفضل حق سبحانه و تعالى، و احاديث ديگر كالصحيح بر اين مضمون وارد شده است تا اين كه قبيله هاجر هم آمدند و در آنجا اقامت نمودند و از تنهائى نيز خلاص شدند (و انّما صار المسعى احبّ البقاع إلى اللَّه عز و جل لأنّه يدكّ كلّ جبّار) و در صحيح از ابن عمار منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هيچ منسك يعنى هيچ محل عبادتى نزد حق سبحانه و تعالى محبوبتر از اين موضع نيست زيرا كه ذليل مى شوند در اينجا

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 37

هر جبار متكبّر معاندى، و بر اين مضمون احاديث ديگر وارد شده است از ابو بصير و غير او از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و ظاهرا مراد از اين منسك موضعى است كه مى بايد دويد كه به سبب دويدن سورت تكبّر و تجبّر شكسته مى شود اگر چه اصل سعى چنين است تا در دويدن بيشتر ذليل مى شود و از اينجا ظاهر مى شود كه تجبّر و تكبّر در چه مرتبه است از قبح چون كبريا و عظمت مخصوص ذات اقدس حق سبحانه و تعالى است

[يوم الترويه ]

(و انّما سمّى يوم التّروية لأنّه لم يكن بعرفات ماء و كانوا يستسقون من مكّة من الماء و كان يقول بعضهم لبعض تروّيتم فسمّى يوم التروية لذلك) و صدوق در حسن كالصحيح از حلبى روايت كرده است كه گفت عرض نمودم به آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه چرا روز هشتم ذى الحجه را روز ترويه مى نامند حضرت فرمودند كه از جهة آن كه در عرفات آب نبود و سقايان از مكه معظمه در اين روز از جهة روز نهم

آب مى بردند كه حجاج جفا نكشند و چون به يك ديگر مى رسيدند مى گفتند كه سيراب شديد از اين جهتش روز ترويه مى نامند و وجهى ديگر گفته اند كه حضرت ابراهيم در شب هشتم در خواب ديد كه فرزندش را مى كشد آن روز در تفكر بود كه چه بايدش كردن شب نهم به او نمودند كه روز دهم پسرش را در منى بر دو بكشد و از اين جهت است كه روز نهم را روز عرفه مى گويند اما آن چه عوض است صحيح است

[روز عرفه ]

(و سمّيت عرفة لأنّ جبرئيل عليه السلام قال لإبراهيم هناك اعترف بذنبك و اعرف مناسكك فلذلك سمّيت عرفة) و چرا روز عرفه را كه روز نهم ذى الحجه است عرفه مى گويند زيرا كه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 38

جبرئيل در روز نهم در عرفات به حضرت ابراهيم عليه السلام گفت كه در عرفات اعتراف كن به گناهان خود و عبادات حجرا ياد گير از اين جهت اين روز را عرفه ناميدند اين معنى اين عبارتست و ظاهرا غلط از نساخ اين كتاب شده است در لفظ عرفه در هر دو موضع و در هر دو عرفات مى بايد چنانكه اين عبارت را صدوق در علل و كلينى در كافى بعنوان عرفات ذكر كرده اند نه عرفه و در امثال اين مواضع جزم داريم كه رتبه صدوق از آن بالاتر است كه فرق نكند ميان عرفه و عرفات بلى محتمل است كه سبب سرعت در تصانيف سهو قلم شده باشد و اين نيز نادر است چنانكه از تتبع يافته ايم.

و در حسن كالصحيح از معاوية بن عمار منقولست از صدوق و او را سند صحيح باد هست پس صحيح

باشد بلكه غير از اين سند هشت سند صحيح دارد بكتاب معاوية بن عمار كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چرا عرفات را عرفات ناميدند حضرت فرمودند كه جبرئيل عليه السلام حضرت ابراهيم را در روز عرفه به جانب عرفات برد پس چون زوال آفتاب شد جبرئيل گفت يا ابراهيم اعتراف كن به گناه خود و بشناس محل عبادت خود را پس از اين جهت آنجا را عرفات ناميدند كه معرفت مناسك در اينجا شد و حضرت ابراهيم اعتراف نمود و كلينى و صدوق نيز همين مضمون را نسبت به حضرت آدم عليه السلام ذكر كرده اند در موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و صدوق نقل به معنا كرده است با اختصار

[مشعر]

(و سمّى المشعر مزدلفة لان جبرئيل عليه السلام قال لإبراهيم عليه السلام بعرفات يا ابراهيم ازدلف إلى المشعر الحرام فسميت المزدلفة لذلك)

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 39

و در صحيح بلكه در صحاح از معاوية بن عمار منقولست در حديث حج ابراهيم عليه السلام كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چرا مشعر الحرام را مزدلفه مى گويند زيرا كه جبرئيل به حضرت ابراهيم گفت كه در عرفات تضرع و زارى كند ايستاده تا غروب و چون شام شد به ابراهيم گفت كه پيشتر آى بسوى مشعر الحرام چون نزديكتر به كعبه است و داخل حرمست و از اين جهت آن را مزدلفه مى گويند و در حديث حضرت آدم نيز همين مضامين وارد شده است.

و در صحيح ديگر از معاوية بن عمار از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه چرا مشعر را

مزدلفه مى گويند زيرا كه حاجيان از عرفات نزديك مى شوند در آمدن و وقوف كردن در مشعر.

و محتمل است كه مراد از اين نزديكى قرب به جانب اقدس الهى باشد چنانكه خواهد آمد كه چون حاجيان در عرفات تضرع و زارى كردند و از گناهان پاك شدند ايشان را بار مى دهند كه به مشعر كه حرام الهى است داخل شوند و شب عيد را در آنجا به تضرع و زارى بروز آورند و حق سبحانه و تعالى از جميع تقصيرات ايشان در گذرد و ايشان را قبول كند باز رخصت مى دهد كه در منى قربانى خود را بكشند و نزديكتر شوند باز بار مى دهند كه بيايند و طواف و سعى و طواف نساء را به جا آورند، پس منافاتى نيست در ميان علل ممكن است كه همه سبب تسميه شده باشد بلكه ظاهر آنست كه غرض معصومين صلوات اللَّه عليهم در وجه اين تسميه ها اين باشد كه مكلفان بفهمند كه اين مواضع تقرب انبياء است صلوات اللَّه عليهم بكوشند و تأسّى به ايشان كنند در تقرب.

[مزدلفه ]

(و سمّيت مزدلفة جمعا لأنّه يجمع فيها لمغرب و العشاء بأذان

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 40

واحد و اقامتين) و در احاديث متكثره وارد است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه مزدلفه را جمع مى نامند زيرا كه جمع مى كنند در آنجا نماز شام و خفتن را به يك اذان و دو اقامه چون وقت فضيلت شام گذشته است اذان خفتن را اول مى گويند پيش از نماز شام و بعد از آن اقامه مى گويند و نماز شام را به جاى مى آورند ديگر اقامه

مى گويند از جهة نماز خفتن و آن را به جا مى آوردند چنانكه در جميع مواضع جمع چنين مى كنند بلكه اگر توقفى در عرفات واقع شود تا سرخى مغربى زايل شود در آنجا نيز چنين مى كنند

[منى ]

(و سمّيت منى منى لأنّ جبرئيل عليه السّلام اتى ابراهيم عليه السّلام فقال له تمنّ يا ابراهيم فكان تسمّى منى فسمّاها النّاس منى و در صحيح از معاوية بن عمار منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه) عليه فرمودند كه چرا منى را منى مى گويند زيرا كه جبرئيل عليه السلام به نزد ابراهيم عليه السلام آمد و به او گفت كه يا ابراهيم آرزويى كه دارى از حق سبحانه و تعالى آرزو كن يعنى در دل بگذران چون در هر جا كارى مى بايد كرد در عرفات و مشعر به زبان تضرع و زارى مى بايد كرد و چون نزديكتر شد زبان معزول مى شود و بدل مطالب را عرض مى بايد كرد چون در احاديث صحيحه وارد شده است كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه من نزد حسن ظن بنده مؤمنم بهر عنوان كه گمان بمن دارد چنان مى كنم پس مى بايد كه آرزوهاى خود را عظيم كند چون قبيح است كه از اكرام الاكرمين مطالب فانيه زايله طلب كنند پس از اين جهت منى را منى ناميدند تا بدانى كه جاى آرزو است و در بعضى از نسخ فكان تمنّى منى واقع است يعنى حضرت ابراهيم

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 41

آرزو كرد حسب الامر و ليكن عبارت حديث در علل موافق متن است (و روى انّها سمّيت منى لأنّ ابراهيم عليه السّلام تمنى هناك ان يجعل اللَّه مكان ابنه كبشا فيأمره بذبحه فدية

له) و در علل محمد بن سنان مذكور است كه حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما در جواب اين سؤال كه كرده بود كه چرا منى را منى مى گويند فرموده بودند كه چون جبرئيل به حضرت ابراهيم گفت كه آرزو كن آن حضرت در آنجا آرزو كردند كه حق سبحانه و تعالى بعوض فرزندش گوسفندى خوب بفرستد و او را امر كند كه آن را بعوض فرزندش ذبح كند پس آرزو كرد و حق سبحانه و تعالى آرزوى او را مستجاب فرمود و تتمه را انسب بود ذكر كردن و آن «فاعطى مناه» است كه ظاهرش آنست كه وجه تسميه بر آوردن آرزو باشد يا هر دو.

[مسجد خيف ]

(و سمّى الخيف خيفا لأنّه مرتفع عن الوادي و كلّما ارتفع عن الوادي سمّى خيفا) و در صحيح از معاوية بن عمار از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه پرسيدم كه چرا مسجد خيف را كه در منى واقع است خيفش مى نامند حضرت فرمودند كه از جهة آن كه بر بلندى واقعست از وادى كه راه سيل است و راه است و هر موضعى كه بر بلندى واقع است آن را خيف مى گويند و دور نيست كه مراد اين باشد كه در اين مسجد نماز و عبادت كردن سبب رفعت مراتب صورى و معنوى مى شود

[وقوف به مشعر]

(و انّما صيّر الموقف بالمشعر و لم يصر «يصيّر خ» بالحرم لأنّ الكعبة بيت اللَّه و الحرم حجابه و المشعر بابه فلمّا قصده الزّائرون أوقفهم بالباب يتضرّعون حتّى اذن لهم بالدّخول ثمّ أوقفهم بالحجاب

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 42

الثّانى و هو مزدلفة فلمّا نظر إلى طول تضرّعهم أمرهم بتقريب قربانهم فلمّا قرّبوا قربانهم و قضوا تفثهم و تطهّروا من الذّنوب الّتى كانت لهم حجابا دونه أمرهم بالزّيارة على طهارة و انّما كره الصّيام فى ايّام التّشريق لأنّ القوم زوّار «زاروا اللَّه» عزّ و جلّ فهم فى ضيافته و لا ينبغى لضيف ان يصوم عند من زاره و اضافه، و روى انّها ايّام اكل و شرب و بعال و مثل التّعلق بأستار الكعبة مثل الرّجل يكون بينه و بين الرّجل جناية فيتعلّق بثوبه و يستحذى له رجاء ان يهب له جرمه) و كالصحيح منقولست بروايت صدوق از محمد بن الحسن كه گفت سؤال كردم از ذو النون مصرى از اين مسايل او گفت كه يكى از استادان من پرسيده است

اين مسائل را از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه، و كلينى كالصحيح روايت كرده است همين مضامين را از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و لفظ حديث از سند ذو النونست كه از آن حضرت سؤال كردند كه چرا وقوف در مشعر كه عرفات باشد بمعنى لغوى چون مشعر بمعنى محل عبادتست و در كافى چنين است كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه چرا وقوف در جبل عرفات واقع است نه در حرم و دور نيست كه سهو و تبديل جبل به مشعر از راوى واقع شده باشد يا نساخ حضرتان فرمودند كه كعبه خانه اعظم الهى است و حرم در دورش بمنزله حجابست و مشعر در آن حجاب است و مراد از مشعر در اينجا نيز عرفاتست و اين عبارت در كافى نيست بلكه باين عبارت است كه و الحرم بابه و بنا بر نسخه صدوق چون راوى عرفات را در مشعر ناميد حضرت موافق گفتگوى او فرمودند و اگر چه عبارت حضرت را تاويل مى توان كرد و چون حرم پيشتر از مشعر است به يك ميل تخمينا و ميلى منصوب است در آخر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 43

صحراى عرفات و قريب بمازمين كه ما بين دو كوه است كه مراد اين باشد كه اول داخل حجاب حرم مى شوند و بعد از آن داخل ما زمين مى شوند كه مجموع مشعر در ميان دو كوه است پس چون زيارت كنندگان كعبه اراده زيارت كردند ايشان را در آن در يعنى فضاى در خانه كه عرفاتست باز داشتند كه تضرع و زارى كنند تا آن كه رخصت دهند ايشان را كه

داخل شوند در حجاب دويم كه مشعر است پس ايشان را در آنجا باز مى دارند تا تضرع و زارى كنند و گناهان ايشان را بيامرزند پس چون حق سبحانه و تعالى تضرع و زارى ايشان را ديد بر ايشان رحم كرد و فرمود كه پيشتر آيند در منى و قربانى خود را بكشند و به سبب اين كشتن نيز ايشان را قربى حاصل شود به آن كه خالصا لوجه اللَّه بكشند و چون قربانى را كشتند و ازاله كردند از خود چركينهاى صورى را به آن كه سر بتراشند و شارب بگيرند و ناخن بگيرند و چون اينها واقع شد كه از چركنيت گناهان در عرفات و مشعر پاك شدند و از چركنيت صورى در منى پاك شدند چون همه حجاب بودند و از همه پاك شدند حق سبحانه و تعالى ايشان را رخصت داد كه بيايند به زيارت خانه با طهارت به غسل و وضو يا پاكى از گناهان بودند و غير آن راوى مى گويد كه عرض نمودم كه چرا در ايام تشريق روزه مكروه است يعنى حرامست چون در منى اند بلكه ناسكند بحج حضرت فرمودند كه جمعى كه بحج رفته اند به زيارت خانه او رفته اند و مهمان حق سبحانه و تعالى اند و خوب نيست روز گرفتن مهمان در خانه مهماندار چنانكه گذشت، و صدوق در ميان اين حديث حديثى نقل كرده است و باز سر حديث اول مى رود و آن را تمام مى كند كه مرويست كه اين سه روز ايام خوردن و آشاميدن و جماع كردنست و منافاتى نيست ميان هر دو بلكه مؤيد حديث اول است زيرا كه چون مهمانند ايشان را

رخصت همه چيز دادند.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 44

ديگر عرض نمودم كه چه غرض است از دست زدن به جامه كعبه حضرت فرمودند كه از بابت اينست كه شخصى گناهى كرده باشد و مخالفت بزرگى نموده باشد از روى خضوع و تذلل دامن او را مى گيرد كه از جرم او در گذرد و غرض از اين مجموع آنست كه چون عالميان باين ظواهر انس گرفته اند باين نحو با ايشان سر كرده اند چون پادشاهان در بندها دارند و همه كسرا دست نمى دهد كه همه وقت به نزد ايشان روند و تا خود بار ندهند كسى قدرت ندارد كه به نزد ايشان رود و بعد از رخصت نيز اگر يك مرتبه به نزد پادشاه روند بسيار است كه از هيبت لال مى شوند ايشان را مرتبه مرتبه پيش پيش مى برند و چون امثال اين امور را نزد پادشاه پادشاهان ظاهر رعايت مى كنند نزد پادشاهان نيز رعايت مى بايد كرد و اللَّه تعالى يعلم حقايق احكامه

[چهار ماه براى حاجى گناه نوشته نمى شود]

(و انّما صار الحاجّ لا يكتب عليه ذنب اربعة اشهر من يوم يحلق رأسه لأنّ اللَّه عزّ و جلّ اباح للمشركين الاشهر الحرم اربعة اشهر اذ يقول فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ فمن ثمّ وهب لمن يحج من المؤمنين البيت مسك الذنوب اربعة اشهر) مرويست در صحيح از بزنطى از حسين بن خالد كه به حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه چرا بر حاجيان نمى نويسند گناهى چهار ماه از روزى كه سر مى تراشند حضرت فرمودند زيرا كه حق سبحانه و تعالى مباح گردانيد بر كفار مشرك چهار ماه حرام را زيرا كه فرموده است كه سياحت كنيد و

بگرديد در زمين هر جا كه خواهيد تا چهار ماه پس هر گاه كفار را در اين چهار ماه به سبب زيارت باطلى كه كردند امان دادند مؤمنان را نيز كه بحج خانه آمده بودند بخشيدند امساك از گناهان را چهار ماه يعنى اگر گناهى بكنند بر ايشان ننويسند.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 45

بدان كه اين حديث را كلينى و صدوق در علل ذكر كرده اند و هر دو موافقند كه هيچ نحو مخالفتى ندارند، و در اين كتاب عبارات زياد شده است.

يكى «من يوم يحلق رأسه» چون خواهد آمد كه ابتداى ماههاى سياحت از روز عيد است كه در آن روز سر مى تراشند و اين سهل است.

دويم الاشهر الحرم است و الاشهر در هر دو كتاب نيست و نمى بايد بلكه الحرم است يعنى حرم را بر ايشان مباح كردند تا كارسازيهاى خود را بكنند و اگر چيزى در حرم داشته باشند بيرون برند و اگر از كسى چيزى طلب داشته باشند بگيرند و از اشهر حرم پنجاه روز داخل اين چهار ماه است همه را اشهر حرم گفتن مناسب نيست و ظاهرا اين زيادتى از نساخ شده باشد سيم لفظ مسك است كه در هر دو كتاب نيست و ظاهرش آنست كه محرّمات را بر او حلال كرده اند و يقينا مراد نيست بلكه اگر ايشان گناهى بكنند حق سبحانه و تعالى مى آمرزد و فرق بسيار است ميان اين هر دو و ظاهرا اين نيز از نساخ زياد شده است سهوا و آن چه مى بخشد چهار ماه سياحت است كه بيست روز از ذى الحجه است تا دهم ربيع الاخر و در صحيح از سعد اسكاف منقول

است كه گفت از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه چون كسى اراده حج داشته باشد و شروع كند در تهيه راه حج هر گامى كه بر مى دارد ده حسنه در نامه عملش مى نويسند و ده سيئه محو مى كنند و ده درجه او را بلند مى كنند تا چون از تهيه فارغ مى شود و در دانه مى شود چهار پاى او هر گامى كه بر مى دارد ده حسنه در نامه عملش مى نويسند و ده سيئه محو مى كنند و ده درجه او را بلند مى كنند تا وقتى كه از افعال حج فارغ مى شود جميع گناهان او را

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 46

مى آمرزند و چهار ماه ديگر كه آن ذى الحجه و محرم و صفر و ربيع الاول است حسنات از جهة او مى نويسند و گناهان را نمى نويسند مگر آن كه فعلى صادر شود كه واجب شود دخول نار به سبب آن به آن كه كافر شود پس چون چهار ماه تمام مى شود با مردمان مساوى مى شود كه حسنات و سيئات او را مى نويسند و در اين حديث اگر چه تصريح بده روز ربيع الاخر نشده است اما اشاره به آن شده است در اول و آخر

[تعظيم كعبه ]

(و انّما يكره الاحتباء فى المسجد الحرام تعظيما للكعبة) و در صحيح از حماد بن عثمان منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مكروه است احتبا كردن در مسجد الحرام از جهة تعظيم كعبه چون كسى كه در مسجد است رو به كعبه مى نشيند و در حالت احتبا اگر زير جامه در پا نداشته باشد عورتش محاذى كعبه مى شود و اگر زير جامه

داشته باشد نيز عورت محاذى مى شود و احتبا آنست كه ساقهاى پاها را بلند مى كنند و چهار ذرعى يا كمر و حدت را از پشت به پيش مى آورند و ساقها را با پشت به آن مى بندند و محاذات عورت مى شود و اگر نشود نيز مخالفت تعظيم هست مثلا اگر بزرگى باشد بحسب دنيا و چنين بنشينند در برابر او او را بد مى آيد و كعبه بزرگست بى دغدغه اگر شعور داشته باشد كه ظاهر است و اگر نداشته باشد چون حق سبحانه و تعالى امر به تعظيم آن فرموده است با او بنحو بنده نزد پادشاهان سر مى بايد كرد لهذا از هزار فرسخى رو به جانب آن بول و غايط كردن بد است.

و اين روايت صدوقست و كلينى نيز روايت كرده است كالصحيح از عبد اللَّه بن سنان كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سزاوار نيست هيچ كس را كه احتبا كند در برابر كعبه و در بعضى از نسخ

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 47

الاحتذاء وارد است يعنى كفش پوشيدن در مسجد الحرام مكروه است و ظاهرا از تصحيف نساخ باشد

[حج اكبر]

(و انّما سمّى الحجّ الاكبر لأنّها كانت سنة حجّ فيها المسلمون و المشركون و لم يحجّ المشركون بعد تلك السّنة) و در موثق از حفص منقول است كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از قول حق سبحانه و تعالى كه فرموده است كه «وَ أَذانٌ الخ» يعنى اخبار و اعلامى است از خدا و رسول او بسوى مؤمنان در روز حج اكبر حضرت فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه آن شخص كه اعلام ايشان

كرد من بودم و آن در سال نهم بود كه ابو بكر را فرستادند كه سوره براءة را بر كفار بخواند جبرئيل آمد و گفت يا محمد اداء رسالت كار تست يا كسى كه از تو باشد پس حضرت مرا از عقب ابو بكر فرستاد و به او رسيدم و او را برگردانيدم پس چون ابو بكر به خدمت حضرت رسيد گفت يا رسول اللَّه آيا در بدى من چيزى نازل شد حضرت فرمودند كه جبرئيل آمد و گفت اداء رسالت را تو مى كنى يا كسى كه از اهل بيت تو باشد چنانكه عبد اللَّه بن عمر و عبد اللَّه بن عباس و سعد بن ابى وقاص و انس بن مالك و غير ايشان روايت كرده اند پس عرض نمودم كه چرا آن سال را حج اكبر ناميدند حضرت فرمودند كه از جهة آن كه آخر سالى بود كه كفار با مسلمانان حج كردند و بعد از آن بامر الهى حكم شد و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه به عالميان رسانيد كه بعد از اين سال كافر بحج نيايد و ديگر نيامدند و ظاهرا تقيه وارد شده باشد و اين مذهب حسن بصرى است و جمعى از عامه و بسيارى از خاصه گفته اند كه روز عرفه است و

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 48

بسيارى گفته اند كه روز عيد است كه در آن روز معظم افعال حج ممكن است كه بفعل آيد و در صحيح از ذريح منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه روز حج اكبر روز دهم است.

و در حسن كالصحيح از معاوية بن عمار منقول است كه از آن حضرت

صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از روز حج اكبر حضرت فرمودند كه آن روز نحر است و حج اصغر عمره است و احاديث بسيار بر اين مضمون وارد است كه روز عرفه نيست بدليل آن كه حق سبحانه و تعالى فرمود كه چهار ماه سياحت كنند و فرمود كه تا ده روز ربيع الاخر است اگر روز عرفه مى بود مى بايست كه تا نه روز باشد يا چهار ماه و يك روز باشد و بعد از اين نيز خواهد آمد پس ظاهرش آنست كه صدوق دو وجه از جهت تسميه بحج اكبر اعتقاد دارد و در مطلوب خلافى نيست و منازعه لفظى است و اللَّه تعالى يعلم و الحال نزد عامه مختلف فيه است كه جمعى حج اكبر را در سالى مى دانند كه جمعه در عرفات باشند و جمعى آن كه روز عيد جمعه باشد مستندش ظاهر نيست و محققان ايشان نيز در كتب خود ذكر نكرده اند حتى در تفاسير معتمده ايشان نيست و آن چه مذكور شد در اينجا گفته اند

[تكبير در منى ]

(و انّما صار التّكبير بمنى فى دبر خمس عشرة صلاة و بالأمصار فى دبر عشر صلوات لأنّه اذا نفر النّاس فى النّفر الاوّل أمسك اهل الامصار عن التّكبير و كبّر اهل منى ما داموا بمنى إلى النّفر الاخير) و در صحيح از زراره منقولست كه به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه تكبير در ايّام تشريق در عقيب چند نماز است فرمودند كه در منى عقب پانزده نماز است و در شهرهاى ديگر عقيب

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 49

ده نماز است و ابتداى تكبير از عقب نماز ظهر روز عيد است و

آخرش صبح آخر ايام تشريق و باين عنوان مى گويى (اللَّه اكبر اللَّه اكبر لا اله الّا اللَّه و اللَّه اكبر اللَّه اكبر و للّه الحمد اللَّه اكبر) على ما هدينا اللَّه اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام و چرا در باقى شهرها عقيب ده نماز است زيرا كه چون كسانى كه در منى اند اگر در نفر اول كه روز دوازدهم است بار كنند و به مكه آيند تكبير نمى گويند پس در شهرهاى ديگر بطريق اولى و اهل منى تا در منى اند تكبير مى گويند تا نفر اخير.

و محتمل است كه مراد اين باشد كه كسانى كه در منى اند تا همه در منى اند اهل شهر متابعت ايشان مى كنند و چون بعضى كوچ كردند همه در آنجا نيستند تا مردمان بايد كه متابعت ايشان كنند و اين معنى اقربست بحسب لفظ و اول بحسب معنى و اللَّه تعالى يعلم و در صحيح از منصور منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه خدا را ياد كنيد در چند روز معدود و قليل حضرت فرمودند كه مراد از اين ايّام ايّام تشريق است و در جاهليت چنين متعارف بود كه چون اين سه روز در منى مى بودند مفاخر آباى خود را ياد مى كردند از جود و سخاوت و شجاعت و ساير كمالات و يكى مى گفت كه پدرم چنين بود و ديگرى مى گفت كه جدم چنين بود پس حق سبحانه و تعالى فرستاد اين آيه را كه ترجمه اش اينست كه چون از عرفات بار كنيد خداوند خود را ياد كنيد چنانكه پدران را ياد كنيد يا بلند ياد كنيد

چنانكه فرياد مى گرديد در فخرهاى خود بلكه بلندتر و بيشتر پس بيان تكبير فرمودند چنانكه در حديث سابق مذكور شد و اين حديث مؤيد حل

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 50

دوم است چون كه ايشان تا در منى مى بودند همه مفاخر آباى خود را ياد مى كردند و تكبير در عوض آن بود پس چون اجتماع بر طرف مى شود تكبير ساقط مى شود از اهل امصار و در نماز عيد گذشت

[تعداد حج براى هر نفر]

(و انّما صار فى النّاس من يحجّ حجة و منهم [و فيهم خ ] من يحجّ اكثر و منهم [فيهم خ ] من لا يحجّ لأنّ ابراهيم عليه السّلام لمّا نادى هلمّ إلى الحج اسمع من فى اصلاب الرّجال و ارحام النّساء إلى يوم القيمة فلبّى النّاس فى اصلاب الرّجال و ارحام النّساء لبّيك لبّيك داعى اللَّه فمن لبّى عشرا حجّ عشرا و من لبّى خمسا حجّ خمسا و من لبّى اكثر فبعدد ذلك و من لبّى واحدا حجّ واحدا و من لم يلبّ لم يحجّ) و در موثق كالصحيح از عبد اللَّه بن سنان منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چرا در ميان مردمان بعضى يك حج مى كنند و بعضى بيشتر مى كنند و بعضى حج نمى كنند از جهة آن كه چون حضرت ابراهيم ندا كرد كه بياييد بحج حق سبحانه و تعالى آواز آن حضرت را رسانيد بهر كه در پشتهاى پدران و رحمهاى مادران بود تا روز قيامت يعنى به ارواحى كه پيش از خلق اجساد بدو هزار سال مخلوق شده بودند پس گويا كه در پشت پدران و شكم مادرانند.

و محتمل است كه ظاهرش مراد باشد چنانكه هر يك از بشر كه

تا روز قيامت مخلوق خواهند شد جزوى از ايشان از اجزاء آدم بود چنانكه گذشت در تفسير آيه «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ الخ» پس محتمل است كه اين صدا به گوش آن اجزاء رسيده باشد و حق سبحانه و تعالى آنها را شعور فهم خطاب داده باشد يا اشاره باشد به معلوميت ايشان و استعدادات و احوال ايشان مر خالق را و على اى حال هر كه تا روز قيامت موجود خواهد شد

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 51

همه گفتند لبّيك داعى اللَّه يعنى در خدمت ايستاده ايم و قبول كرديم مگر نادرى كه نگفتند پس كسى كه ده مرتبه گفت لبيك داعى اللَّه ده حج روزى او خواهد شد و كسى كه پنج مرتبه گفته است پنج حج خواهد كرد و كسى كه بيشتر گفته است به همين نسبت و كسى كه يك بار گفته است يك حج خواهد كرد و كسى كه لبيك نگفته است حج نخواهد كرد و كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر كرا در شب قدر ننوشته باشند او را كه حج خواهد كرد توفيق نمى يابد و هر كه بحج مى رود كاشف مى آيد كه او را نوشته اند.

[نامگذارى ابطح ]

(و سمّى الابطح ابطحا لأنّ آدم عليه السّلام امر ان ينبطح فى بطحاء جمع فانبطح حتّى انفجر الصّبح و انّما امر آدم عليه السّلام بالاعتراف ليكون سنّة فى ولده) و كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه چرا ابطح را ابطح مى گويند فرمودند كه حضرت آدم مامور شد كه در زمين مشعر كه محل سيل است بخوابد بر پهلو تا صبح طالع شود حضرت آدم در آنجا تكيه

فرمودند تا صبح طالع شود و پرسيدند از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه چه سبب داشت كه حضرت آدم مامور شد كه اعتراف كند به گناهان خود با آن كه گناهى نداشت يا چون ترك اعتراف اولى بود چرا اعتراف نمود حضرت فرمودند كه تا سنت شود و فرزندانش همه در آنجا كه وارد شوند اعتراف به گناهان خود بكنند چون نيست چيزى كه سبب مغفرت باشد مانند اعتراف و يا آن كه تعليم ديگران كرد و اگر نه خود معصوم بود و از اين جهت است تضرعات و اعترافات معصومين سلام اللَّه عليهم چنانكه گذشت

[آب دادن به حجاج ]

(و اذن رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و اله للعبّاس ان يبيت بمكة ليالى

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 52

منى لأجل سقاية الحاجّ) و منقول است در صحيح از مالك بن اعين كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه آن حضرت رخصت دادند عباس عم خود را كه سه شب منى در مكه بسر آورد از جهة آب دادن حاجيان و غرض آنست كه چون متقى صيد و نسا را دو شب و غير ايشان را سه شب مى بايد كه در منى باشند رخصت دادن عباس به سبب عذر بود يا آن كه جايز است كه اين سه شب را در مكه بسر آورند به عبادت و آب دادن عبادتست.

[احرام از مسجد شجره ]

(و انما احرم رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من الشّجرة لأنّه لمّا اسرى به إلى السّماء فكان بالموضع الّذى بحذاء الشّجرة نودي يا محمّد قال لبيك قال أ لم اجدك يتيما فاويت و وجدتك ضالا فهديت فقال النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله الحمد و النّعمة و الملك لك لا شريك لك فلذلك احرم من الشّجرة دون المواضع كلّها) و در قوى منقول است كه عرض نمودم كه چه وجه داشت كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله از مسجد شجره احرام گرفتند نه از جاهاى ديگر فرمودند كه چون آن حضرت در شب معراج به آسمان رفتند و محاذى مسجد شجره شدند ندا رسيد كه يا محمد حضرت گفتند كه لبيك ندا رسيد كه يا محمد آيا ترا نيافتم كه يتيم بودى و ترا جا دادم در كنار ابو طالب و فاطمه بنت اسد كه تربيت ترا بيش از

فرزندان خود مى كردند آيا تو كم نشده بودى كه من هدايت نمودم عبد المطلب را كه ترا يافت يا نمى دانستى علوم لدنيه غير متناهيه را و ترا به آن راه نمودم پس حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله گفتند كه جميع حمدها و نعمتها و پادشاهيها مخصوص تست و ترا شريكى نيست پس چون مناجات و گفتن

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 53

لبيك آن حضرت در محاذى مسجد شجره واقع شد حضرت هر احرامى كه گرفتند از آن وقتى كه به مدينه مشرفه آمدند از مسجد شجره احرام گرفتند و از جاى ديگر احرام نگرفتند

[سبب آويختن در كردن شتر و گاو و گوسفند]

(و امّا تقليد البدن فليعرف انّها بدنة و يعرفها صاحبها بنعله الّذى يقلّدها به و الاشعار انّما امر به ليحرم ظهرها على صاحبها من حيث اشعرها و لا يستطيع الشّيطان ان يتسنّمها) و منقول است در قوى از سكونى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سبب آويختن در كردن شتر و گاو و گوسفند كفش را آنست كه ظاهر باشد كه از جهة كشتن است و اگر كم شود در ميان شتران از كفش خود كه در كردن اينها آويخته است شتر خود را بشناسد، و چرا مامور شده اند كه شتر را اشعار كنند به آن كه كوهانش را بشكافند و خونى كه در آيد بر كوهانش بمالند تا آن كه چون زخم شده است صاحبش بر آن سوار نشود و شيطان نيز بر كوهان آن شتر بالا نرود و دور نيست كه مراد اين باشد كه شيطان صاحبش را فريب ندهد كه آن را بفروشد يا از حج بر گردد

[رمى جمار]

(و انّما امر برمي الجمار لأنّ ابليس اللّعين كان يتراءى لإبراهيم عليه السّلام فى موضع الجمار فيرجمه ابراهيم عليه السّلام فجرت بذلك السّنّة) و در صحيح منقول است از على بن جعفر كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه كه چرا انداختن سنگ ريزه باين ميلها مقرر شده است حضرت فرمودند كه شيطان ملعون خود را مى نمود به حضرت ابراهيم نزد هر ميلى و حضرت ابراهيم او را به سنگ مى زد در اين سه جا.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 54

و تا اينجا از حديث على بن جعفر مذكور است و ظاهرا از صدوق است كه

چون ابراهيم كرد سنّت جارى شد تا روز قيامت كه هر گاه داخل منى شوند سنگ ريزه بر جمره زنند و از جهة تذكير گذاشته اند كه عالميان ايمن نباشند كه شيطان با آن كه دست تسلط بر انبياء و اوصيا ندارد و از دور وسوسه مى كند ايشان را.

و منقول است كه سه مرتبه به نزد اسماعيل آمد اول نزد جمره عقبه و گفت اى فرزند مى دانى كجا مى روى گفت نه گفت پدرت مى برد كه ترا بكشد اسماعيل گفت پدرم از آن مهربانتر است كه مرا عبث بكشد شيطان گفت خوابى ديده است گفت چه بهتر از اين كه از جهة رضاى الهى مرا بكشد و شيطان مهملات مى گفت اسماعيل به فرياد آمد كه اى پدر مهربان شيطان مرا آزار مى دهد حضرت ابراهيم گفت او را به سنگ بزن و حضرت اسماعيل به هفت سنگ او را از خود دور كرد و چون به نزديك جمره وسطى رسيد باز شيطان آمد و او را هفت سنگ زد تا سه مرتبه (و روى انّ اوّل من رمى الجمار ادم ثمّ ابراهيم عليهما السّلام) و در صحيح از معاوية بن عمار منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اول كسى كه شيطان را سنگ زد در منى در موضع اين سه ميل حضرت آدم بود ديگر جبرئيل به نزد حضرت ابراهيم آمد و شيطان به جاى جمره عقبه ظاهر شد جبرئيل حضرت ابراهيم را گفت تا سنگى چند بر شيطان زد. و منافاتى نيست ميان اين اخبار كه حضرت آدم اول زده باشد و ديگر حضرت ابراهيم و ديگر حضرت اسماعيل صلوات اللَّه عليهم

زده باشند

[قربانى كردن ]

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله انّما جعل اللَّه هذا الاضحى

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 55

لتشبع مساكينكم من اللّحم فاطعموهم) و در قوى از سكونى منقول است كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه چرا حق سبحانه و تعالى قربانى را مقرر فرمود تا فقراء شما را سير كند يا سير شوند از گوشت پس بخورانيد به ايشان گوشت قربانيهاى خود را.

و كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه از آن حضرت پرسيدند كه چه كنند با گوشت قربانى حضرت فرمودند كه حضرت على بن الحسين و حضرت امام حسن صلوات اللَّه عليهم سه يك را از جهة هم سايگان مى فرستادند و سه يك را به فقرا مى دادند و سه يك را از جهة اهل خانه نگاه مى داشتند (و العلة الّتى من اجلها يجزى البقرة عن خمسة نفر لأنّ الّذين أمرهم السّامرىّ بعبادة العجل كانوا خمسة أنفس و هم الّذين ذبحوا البقرة الّتى امر اللَّه تبارك و تعالى بذبحها و هم ادينونة و اخوه ميذونة و ابن اخيه و ابنته و امرأته) و كالصحيح منقول است از حسين بن خالد كه گفت عرض نمودم به حضرت ابى الحسن صلوات اللَّه عليه كه شتر از چند كس مجزى است حضرت فرمودند كه از يك كس گفتم كه گاو از چند كس مجزى است فرمودند كه از پنج كس هر گاه كه از يك سفره چيز خورند عرض نمودم كه چرا چنين است فرمودند كه در گاو علتى است كه در شتر نيست زيرا كه آن جماعتى كه امر كردند قوم حضرت موسى را به عبادت

گوساله پنج كس بودند و همان جماعت بودند كه ايشان گاو را كشتند و عضوى از آن را بر مقتول زدند و زنده شد و آن جماعت ادينونه و برادرش ميذونه و دختر و

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 56

پسر برادرش و دخترش و زنش بودند و چون اين جماعت توبه كرده بودند و بواسطه اتمام توبه گاوى كه اول پرستيده بودند بدست خود كشتند بعدد ايشان اكتفا به گاوى توان كرد، و اين محمول است بر افضل و الا احاديث معتبره خواهد آمد كه گاو و شتر هر دو مجزيند از هفت كس هر گاه اهل يك سفره باشند (و انّما يجزى الجذع من الضّأن فى الاضحيّة [الضّحيّة خ ] و لا يجزى الجذع من المعز لأنّ الجذع من الضّأن يلقح و الجذع من المعز لا يلقح حتى يستكمل سنة) و در صحيح از حماد بن عثمان منقول است كه گفت به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه كمترين چيزى كه مجزيست در سالهاى گوسفند در هدى چند ساله است حضرت فرمودند كه جذع از ميش مجزيست و آن بره است كه پا در ماه هفتم گذاشته باشد يا هشتم يا نهم عرض نمودم كه جذع از بزغاله مجزيست فرمودند كه نه گفتم فداى تو كردم چرا جذع از ميش مجزيست و از بز مجزى نيست حضرت فرمودند كه بره جذع بر ماده مى جهد در ماه هفتم و بز تا سالش تمام نشود و در سال دويم داخل نشود نمى جهد (و انّما يجوز للرّجل ان يدفع الضحيّة إلى من يسلخها بجلدها لأنّ اللَّه عز و جلّ قال «فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا»* و الجلد

لا يؤكل و لا يطعم و لا يجوز ذلك فى الهدى) و در حسن كالصحيح منقولست كه حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سبب چيست كه جايز است كه پوست قربانى را به سلاخ دهيم به مزد كشتن و پوست كندن از جهة آن كه حق سبحانه و تعالى

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 57

فرموده است كه بخوريد از شتر قربانى و بدهيد به قانع و معتر كه بخورند و پوست را نمى توان خورد و خورانيد و اين معنى در هدى جايز نيست بلكه مى بايد كه پوست آن را نيز به فقرا دهند و بهتر در قربانى نيز آنست كه به فقرا دهند و قربانى كشتن سنت است، و هدى كشتن گاو و گوسفند و شتر است در حج تمتع و قران و همه اينها در مباحث و ابواب خود خواهد آمد و غرضش از اين باب بيان علل است و بس

[حضرت امير المؤمنين شبى به روز نياوردند در مكه بعد از آن كه هجرت نمودند]

(و لم يبت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه بمكّة بعد ان هاجر منها حتّى قبض لأنّه كان يكره ان يبيت بأرض قد هاجر منها) و منقولست در قوى از حضرت ابو الحسن صلوات اللَّه عليه كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه شبى بروز نياوردند در مكه بعد از آن كه هجرت نمودند با حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله از مكه معظمه به مدينه مشرفه از جهة آن كه مكروه است يا كراهت داشتند كه شب بروز آورند در زمينى كه از آنجا هجرت نموده باشند بلكه چون نماز عصر را مى گذاردند از مكه بيرون مى رفتند و در مكان ديگر مى بودند در آن شب

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 58

باب فضائل الحج

[برويد بحج بيت اللَّه ]

(قال اللَّه تبارك و تعالى فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ يعنى حجّوا إلى اللَّه) اين بابى است در فضيلتها و ثوابهاى حج منقولست بطرق متعدده از حضرت امام محمد باقر كه حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليهما در تفسير قول حق سبحانه و تعالى فرموده است كه از گناهان بگريزيد بسوى خدا مراد الهى آنست كه برويد بحج بيت اللَّه پس حج گريختن است بسوى خدا، و هر گاه اكرم الاكرمين فرموده باشد كه بسوى من گريزيد چه احتمال دارد كه جار خود را عذاب فرمايد و از گناهان او در نگذرد پس ظاهر شد كه حج بيت اللَّه الحرام سبب خلاصى است از عذاب نيران به گفته خداوند عالميان

[هر كه كجاوه نگاه دارد بقصد رفتن بحج ]

(و من اتّخذ محملا للحجّ كان كمن ارتبط فرسا فى سبيل اللَّه تعالى) و در حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه كجاوه نگاه دارد بقصد رفتن بحج چنان است كه اسبى بسته باشد كه چون ضرور شود بجهاد اعدا رود و خواهد آمد كه در زمان غيبت معصوم حج بمنزله جهاد است در حضور معصوم پس مقدمات حج بمنزله مقدمات جهاد است، و محتمل است كه مراد از ارتباط مرابطه باشد و آن حفظ سر حد است در طرفى كه دشمنان باشند سنت است كه خود برود يا غلامش را بفرستد يا اسبى بفرستد كه در آنجا باشند و مطلع باشند كه اگر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 59

دشمنى اراده اين طرف نمايد بر آن اسب سوار شوند و به زودى خود را برساند تا مسلمانان تهيه دفع ايشان نمايند و احاديث بسيار در فضيلت مرابطه وارد شده است و بعد

از اين خواهد آمد ثواب بستن اسب (و يقال حجّ فلان اى افلح (فلج خ) و الحجّ القصد إلى بيت اللَّه لخدمته على ما امر به من قضاء المناسك) و كالصحيح منقولست كه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه حجرا چرا حج مى گويند حضرت فرمودند كه حج در لغت بمعنى فلج است يعنى غلب و فاز يعنى بر نفس و شيطان غالب شد و به مطلب خود رسيد و يا بمعنى افلح است يعنى حج بمعنى رستگارى باشد و چون حج سبب رستگاريست از اين جهت حجش مى نامند.

و بنا بر اين نسخه افلح اصح است و ممكن است كه صدوق قطع نظر از حديث خواهد كه بيان كند معنى لغوى و اصطلاحى را به آن كه حج در لغت بمعنى فلج آمده است كه بمعنى فاز و غلب است و در اصطلاح متوجّه بيت اللَّه الحرام شدنست از جهة خدمتى كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه آن را به نحوى كه امر فرموده است از احرام و طوافين و سعيين و وقوفين و غيره به جا آورند و محتمل است كه مرادش اين باشد كه حج در لغت بمعنى قصد نيز آمده است و در اصطلاح اين قصد خاص است

[تعقيبات رسول اللَّه ]

(و روى الحسن بن محبوب عن عليّ بن رئاب عن محمّد بن قيس قال سمعت ابا جعفر صلوات اللَّه عليه يحدّث النّاس بمكّة قال صلّى رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله بأصحابه الفجر ثمّ جلس معهم يحدّثهم حتى طلعت الشّمس فجعل يقوم الرّجل بعد الرّجل حتى لم يبق معه الّا

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 60

رجلان أنصاريّ و ثقفىّ فقال

لهما رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله قد علمت انّ لكما حاجة تريدان ان تسئلانى عنها فان شئتما اخبرتكما بحاجتكما قبل ان تسئلانى و ان شئتما فاسألاني قالا بل تخبرنا أنت يا رسول اللَّه فانّ ذلك أجلى للعمى و ابعد من الارتياب و اثبت للايمان فقال النّبي صلّى اللَّه عليه و آله امّا أنت يا اخا الانصار فانّك من قوم يؤثرون على أنفسهم و أنت قروى و هذا الثقفىّ بدوىّ أ فتؤثره بالمسألة قال نعم قال امّا أنت يا اخا ثقيف فانّك جئت تسألنى عن وضوئك و صلاتك و مالك فيهما فاعلم انّك اذا ضربت يدك فى الماء و قلت بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم تناثرت الذّنوب الّتى اكتسبتها يداك فاذا غسلت وجهك تناثرت الذّنوب الّتى اكتسبتها عيناك بنظرهما و فوك بلفظه فاذا غسلت ذراعيك تناثرت الذّنوب عن يمينك و شمالك فاذا مسحت رأسك و قدميك تناثرت الذّنوب الّتى مشيت إليها على قدميك فهذا لك فى وضوئك فاذا قمت إلى الصّلاة و توجّهت و قرات امّ الكتاب و ما تيسّر لك من السّور ثمّ ركعت فاتممت ركوعها و سجودها و تشهّدت و سلّمت غفر لك كلّ ذنب فيما بينك و بين الصّلاة الّتى قدّمتها إلى الصّلاة المؤخّرة فهذا لك فى صلاتك و امّا أنت يا اخا الانصار فانّك جئت تسألنى عن حجّك و عمرتك و مالك فيهما من الثّواب فاعلم انّك اذا توجّهت إلى سبيل الحجّ ثمّ ركبت راحلتك و قلت بسم اللَّه و مضت بك راحلتك لم تضع راحلتك خفّا و لم ترفع خفّا الّا كتب اللَّه لك حسنة و محى عنك سيّئة فاذا احرمت و لبّيت كتب اللَّه تعالى لك بكلّ تلبية عشر

حسنات و محى

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 61

عنك عشر سيّئات فاذا طفت بالبيت اسبوعا كان لك بذلك عند اللَّه عهد و ذكر يستحيى منك ربّك ان يعذّبك بعده و اذا صلّيت عند المقام ركعتين كتب اللَّه لك بهما ألفي ركعة مقبولة و اذا سعيت بين الصّفا و المروة سبعة اشواط كان لك بذلك عند اللَّه عزّ و جلّ مثل اجر من حجّ ماشيا من بلاده و مثل اجر من اعتق سبعين رقبة مؤمنة فاذا وقعت بعرفات إلى غروب الشّمس فلو كان عليك من الذّنوب مثل رمل عالج و زبد البحر لغفرها اللَّه لك فاذا رميت الجمار كتب اللَّه لك بكلّ حصاة عشر حسنات فيما يستقبل من عمرك فاذا حلقت رأسك كان لك بعدد كلّ شعرة حسنة يكتب لك فيما يستقبل من عمرك فاذا ذبحت هديك او نحرت بدنتك كان لك بكلّ قطرة من دمها حسنة تكتب لك لما [فيما] يستقبل من عمرك فاذا طفت بالبيت اسبوعا للزّيارة و صلّيت عند المقام ركعتين ضرب ملك كريم على كتفيك فقال امّا ما مضى فقد غفر لك فاستانف العمل فيما بينك و بين عشرين و مائة يوم) و به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيحه بسيار منقول است از محمد بن قيس ثقه كه گفت شنيدم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه در مكه حديث مى فرمودند از جهة مردمان و فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نماز صبح را با اصحاب به جماعت به جا آوردند و بعد از نماز به جاى تعقيب بأصحابه نشستند و حديث مى فرمودند بعنوان موعظه و نصيحت تا آفتاب طالع شد يك يك از مردمان برمى خاستند تا همه

رفتند مگر دو كس يكى از مردم مدينه مشرفه، كه ايشان را از جهة نصرت آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله حق سبحانه و تعالى ملقب ساخت به انصار، و ديگرى از

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 62

قبيله ثقيف بود پس حضرت به ايشان فرمودند كه مى دانم از وحى يا از فراست كه آن نيز نوعى است از وحى نسبت به انبياء و اوليا كه شما مى خواهيد كه سؤال كنيد از من چيزى پس اگر خواهيد من بگويم به شما كه چه مطلب داريد و اگر خواهيد شما بپرسيد هر دو گفتند يا رسول اللَّه شما خبر دهيد ما را كه اخبار شما معجزه است و اگر شكى يا وهمى در خاطر باشد به معجزه زايل مى شود و راه ريب و شك مسدود مى شود و ايمان ما ثابت تر مى شود پس چون دو كس بودند و رعايت خاطر هر دو فرمودند كه يكى را مقدم ندارند بى رضاى ديگرى كه سبب ملال او شود رو با نصارى كردند و فرمودند كه اى برادر انصاريان و اين قانون عربست كه در چنين جائى يا مى گويند اى انصارى يا برادر انصاريان به درستى كه تو از جمعى كه حق سبحانه و تعالى آن جمع را مدح كرده است بإيثار كه ديگران را بر خود مقدم مى دارند هر چند كه خود نهايت احتياج دارند و مع هذا تو هميشه با ما مى باشى، و اين ديگر صحرا نشين است و گاه و گاهى بما مى رسد و گاه باشد كه خواهد بكار خود رود آيا او را بر خود مقدم مى دارى كه رخصت دهى كه اول مطلب او را بگويم انصارى گفت بلى

پس حضرت فرمودند كه اما تو اى برادر ثقيف به درستى كه از جهة اين آمده كه از من سؤال كنى از كيفيت وضو و نماز و از ثواب هر دو پس بدان كه چون دست در آب مى زنى كه آب بردارى بسم اللَّه الرحمن الرحيم مى گويى در وقت آب برداشتن از تو مى ريزد گناهانى كه از دستها صادر شده است و چون رو را مى شويى به آن آبى كه از جهة شستن رو بر داشته يا آن كه آن آب از جهة شستن دستها بوده باشد و اول ظاهرتر است چون آب شستن دستها را دست نمى زنند بلكه ظرف را كج مى كنند و بعد از شستن دستها را در آب مى زنند و چون از جهة بدوى مى فرمايند اكتفا به اقل واجب مى كنند با قليلى از سنّتيها كه اهم است فرموده اند.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 63

پس چون رو را مى شويى از تو مى ريزد گناهانى كه چشمهاى تو كرده اند و گناهانى كه از زبانت صادر شده است پس چون دستها را مى شويى گناهان مى ريزد از دست راست و دست چپ يا از جانب راست و جانب چپ پس چون مسح سر و پاها مى كنى از تو مى ريزد گناهانى كه به پاها كرده باشى و به جاهاى بد رفته باشى و به جاى خوب نرفته باشى اين ثواب از جهة وضوى تست پس چون به نماز بر مى خيزى و توجه مى كنى به نيت و تكبير احرام و دعاى توجه يا دعاهاى توجه يا استقبال قبله مى كنى يا همه و بعد از آن مى خوانى سوره حمد را كه ام الكتاب است يعنى جميع علوم و حقايق الهى در آن

مندرج است كه معصومين مى فهمند آنها را و از سورها هر سوره كه آسان باشد بر تو مى خوانى پس بركوع مى روى و تمام مى كنى ركوع و سجود نماز را به آن كه در هر يك سه تسبيح كبير را با طمأنينه مى خوانى و تشهد مى خوانى و سلام مى دهى حق سبحانه و تعالى مى آمرزد هر گناهى را كه از تو صادر شده باشد بعد از نماز سابق و آن چه صادر شود از تو پيش از نماز لاحق پس اين است ثواب تو از جهة نمازت.

و اما تو اى برادر انصاريان پس بتحقيق كه آمده از من سؤال كنى از كيفيت حج و عمره و از ثواب هر دو پس بدان كه چون متوجه راه حج مى شوى و اراده رفتن مى كنى بحج و بر شترت سوار مى شوى و در وقت سوار شدن يا روانه شدن بسم اللَّه مى گويى و شتر روانه مى شود هر گامى كه شترت مى گذارد و هر گامى كه بر مى دارد البته حق سبحانه و تعالى از جهة هر گذاشتن و هر برداشتن پاى شتر از جهة تو حسنه مى نويسد و يك گناه محو مى كند تا مى رسى به ميقات و چون احرام مى گيرى و تلبيه مى گويى از جهة عمره تمتع

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 64

حق سبحانه و تعالى بعدد هر تلبيه ده حسنه در نامه عملت مى نويسد و ده سيئه از نامه عملت محو مى فرمايد، و چون هفت شوط بر دور خانه كعبه مى گردى از جهة عمره تمتع ترا نزد حق سبحانه و تعالى عهدى و نام نيكويى حاصل مى شود به آن كه حاجى مى شوى و حق سبحانه و تعالى عهد فرموده است كه حاجيان

بيت اللَّه الحرام را بزرگ گرداند در دنيا و عقبى و از اين جهت او را شرم مى آيد كه ترا بعد از اين رتبه عذاب كند يا آن كه چون حج رفتن به خدا گريختن است و در پناه او در آمدن و أدنى عربى كه كسى دخيل او شود نمى گذارد كه دخيلش ضايع شود، و حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نيز فرموده است كه «الجار كالنفس» كه زنهارى را رعايت مى بايد كرد مانند رعايت نمودن جان خود چنانكه گذشت پس چون به خانه او رسيدى و طواف كردى بمنزله جار و زنهارى شده اى البته تو را عذاب نخواهد كرد.

و چون در مقام حضرت ابراهيم عليه السلام دو ركعت نماز طواف و عمره به جا آورى حق سبحانه و تعالى اين دو ركعت را دو هزار ركعت مقبول در نامه عملت مى نويسد و چون هفت شوط سعى مى كنى در ميان صفا و مروه به سبب اين سعى ثواب حج پياده در نامه عملت نوشته مى شود كه از شهر خود پياده آمده باشى و ثواب آزاد كردن هفتاد بنده مؤمن از جهة تو نوشته مى شود.

و چون تقصير مى كنى و محل مى شوى و احرام و تلبيه حجرا واقع مى سازى و به عرفات مى روى و از ظهر تا شام وقوف مى كنى پس اگر گناهانت بعدد ريگ روان و بمقدار كف دريا باشد همه را مى آمرزد و از جهة تو، پس چون وقوف مشعر را به جا مى آورى و در منى جمره عقبه را مى زنى به هفت سنگ ريزه حق سبحانه و تعالى بعدد هر سنگ ريزه ده حسنه در نامه عملت مى نويسد از جهة باقى

مانده عمرت.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 65

و ظاهرا مراد از اين عبارت اين باشد كه چون از وقوفين فارغ مى شوى گناهان گذشته همه محو شده است و هر عملى كه بعد از اين واقع مى شود رفع گناهان آينده مى شود كه من بعد گناهان را ننويسند و چون سر مى تراشى در منى بعدد هر مويى يك حسنه مى نويسند از جهة آن چه مانده است از عمرت.

و چون گاو يا گوسفند هدى را ذبح مى كنى و اگر شتر داشته نحر مى كنى بعدد هر قطره خونى كه از اين حيوانات ريخته مى شود حسنه نوشته مى شود از جهة بقيه عمرت.

و چون هفت شوط طواف حج تمتع مى كنى و دو ركعت نماز حجرا به جا مى آورى فرشته بزرگوارى از جانب حضرت رب العزة مى آيد و دست به دوشهاى تو مى زند و مى گويد كه بشارت باد ترا كه گناهان گذشته ات را آمرزيدند پس عمل خير را از سر گير تا صد و بيست روز كه حسناتت را مى نويسند و سيئاتت را محو مى نمايند.

و ظاهر آنست كه بعد از چهار ماه كارهائى كه سابقا كرده است سبب محو گناهان ما بعد مى شود و ممكن است كه مؤثر باشد آن اعمال در چهار ماه و بس ليكن بعيد است، و محتمل است كه مراد از نوشتن از جهة آينده محض اين باشد كه تا وقوف به مشعر افعال حج تاثير ايشان در محو سيئاتست و هر چند زودتر محو شود ما بعدش مؤثر است در كتابت حسنات و علو درجات و حصول مقاصد دنيويه و اخرويه چنانكه خواهد آمد كه حاجى فقير نمى شود مگر آن كه حجش صحيح نباشد يا آن كه حق سبحانه

و تعالى فقر را از جهة او اصلح داند كه غناى او مقصور بر غناء دل خواهد بود و آن عمده است چنانكه ظاهر است، و حديث انصارى و ثقفى

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 66

را كلينى در صحيح از معاوية بن عمار از حضرت امام جعفر صلوات اللَّه عليه روايت كرده است با اجمال و مذكور است در آن كه چون حضرت بيان ما فى الضمير هر يك را كه كردند ايشان گفتند كه بلى مطلب ما همين بود بحق آن خداوندى كه ترا به راستى پيغمبرى فرستاده است.

و شيخ طوسى رحمه اللَّه به اسانيد صحيحه از محمد بن قيس روايت كرده است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه چنانكه در اين كتاب است مگر در دو ركعت نماز طواف كه در آنجا گفته است كه به سبب آن دو هزار حج مقبول مى نويسند، و بنا بر اين نسخه بيست هزار حج مقبول خواهد بود و ممكن است كه بحسب اشخاص مختلف شود و يا آن كه فرق است ميان آن چه اصالة نويسند يا تفضلا و الا تسلسل لازم مى آيد

[قبول قربانى ]

(و روى انّ بنى اسرائيل كانت اذا قرّبت القربان تخرج نار فتاكل قربان من قبل منه و انّ اللَّه تبارك و تعالى جعل الاحرام مكان القربان) و منقول است در موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه در بنى اسرائيل هر گاه چهل سال عبادت مى كردند قربانى مى بردند از هر چه داشتند خواه حيوان و خواه نان فطير و بافه گندم يا جو و بر سر كوهى مى گذاشتند پس اگر عبادت ايشان مقبول شده بود آتشى مى آمد و آن

قربانى را مى سوخت و اگر مقبول نبود نمى سوخت و به درستى كه حق سبحانه و تعالى احرام را در اين امت به جاى قربانى مقرر فرمود يعنى هر كه توفيق حج مى يابد و احرام مى گيرد حق سبحانه و تعالى اعمال سابقه او را قبول مى فرمايد يا توفيق احرام علامت قبول عبادات سابقه است و در موثق كالصحيح از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما منقول است كه شخصى در بنى اسرائيل چهل سال

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 67

عبادت كرد و قربانى كرد و قبول نشد يعنى آتش نيامد كه بسوزاند قربانى او را با خود گفت كه البته من عبادت را چنانكه بايد كرد نكرده ام و گناهان كرده ام كه قبول نشد و اگر نه حق سبحانه و تعالى اكرم الاكرمين است پس وحى به او رسيد كه اين مذمتى كه كردى خود را بهتر است از عبادت چهل ساله تو

[هفتاد بار لبيك گفتن ]

(و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه ما من مهلّ يهلّ فى التّلبية الّا اهلّ من عن يمينه من شى ء إلى مقطع التّراب و من عن يساره إلى مقطع التّراب و قال له الملكان ابشر يا عبد اللَّه و ما يبشّر اللَّه عبدا الّا بالجنّة) و منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه او از خود را در حالت احرام بلند كند به تلبيه هر كه در طرف راست اوست از فرشتگان و جنيان بلكه حيوانات و جمادات نيز همه آواز خود را به متابعت او بلند كنند به تلبيه و هم چنين از دست چپ او تا منتهاى خاك يعنى كل روى زمين زيرا كه نصف

در اين طرفند و نصف در آن طرف و ثواب آنها از او خواهد بود چون سبب گفتن ايشان شده است و دو فرشته كه با او مى باشند او را بشارت مى دهند كه خوشحال باش اى بنده خدا و بشارت نمى دهد حق سبحانه و تعالى بنده را مگر به بهشت و بشارت ملك بشارت خداست و اين حديث دلالت مى كند بر آن كه تكرار تلبيه مطلوب است هر چند بيشتر مى گويد ثوابش بيشتر است و من لبّى فى احرامه سبعين مرّة ايمانا و احتسابا اشهد اللَّه له الف ملك ببراءة من النّار و براءة من النّفاق و كالصحيح منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه هر كه در حالت احرام از اول تا آخر يا در مرتبه هفتاد بار تلبيات اربع را

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 68

بگويند يا هر فردى از تلبيه را و اگر چه لبيك تنها باشد چنانكه ظاهر عبارتست و اظهر تلبيات اربع است كه با ايمان للّه بگويد يا آرزوى اعتقاد خالصا لوجه اللَّه بگويد حق سبحانه و تعالى از جهة او گواه مى گيرد هزار ملك را به آن كه مى فرمايد كه گواه باشيد كه او را از آتش دوزخ آزاد كردم و نفاق را از دل او بر داشتم

[دخول حرم ]

(و من انتهى إلى الحرم فنزل و اغتسل و اخذ نعليه بيديه ثمّ دخل الحرم حافيا تواضعا للّه عزّ و جلّ محا اللَّه عنه مائة الف سيّئة و كتب له مائة الف حسنة و بنى اللَّه له مائة الف درجة و قضى اللَّه له مائة الف حاجة) و كالصحيح منقول است از ابان بن تغلب كه گفت هم كجاوه

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شدم از مدينه مشرفه پس چون به حرم رسيدند از كجاوه در آمدند و غسل كردند و پاها را برهنه كردند و كفشها را به دستها يا بدست گرفتند و بعد از آن فرمودند كه يا ابان هر كه چنين كند كه من كردم از روى شكستگى از جهة حق سبحانه و تعالى صد هزار گناه را از نامه عمل او محو مى كند و صد هزار حسنه مى نويسد و صد هزار درجه از جهة او بلند مى كند و صد هزار حاجت او را بر مى آورد و در موثق كالصحيح از ابو عبيده منقول است كه گفت هم كجاوه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه بودم چون به حرم رسيدند غسل كردند و نعلين را به دستها گرفتند و ساعتى پياده رفتند و ديگر سوار شدند (و من دخل مكّة بسكينة غفر اللَّه له ذنبه و هو ان يدخلها غير متكبّر و لا متجبّر) و در حسن كالصحيح از معاوية بن عمار منقولست پس صحيح باشد چون طريق او بكتاب صدوق صحيح است كه حضرت امام جعفر صادق

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 69

صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه داخل مكه معظمه شود با سكينه حق سبحانه و تعالى گناهان او را بيامرزد و سكينه آنست كه از روى كبريا و عظمت داخل نشود بلكه پا برهنه باشد و با جامهاى چركن و موى سر ژوليده باشد اين ظاهر اخبار است، و احاديث بسيار وارد شده است كه مراد از سكينه ايمان است و مراد از تكبر و تجبّر تسنّن است كه اگر حق بر ايشان ظاهر شود و

حجت الهى تمام شود متابعت حق نمى كنند و در صحيح از هشام بن سالم منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون به حوالى مكه معظمه رسيد جامهاى احرامى كهنه چركن خود را به پوشيد كه هر كه از روى شكستگى داخل مكه شود حق سبحانه و تعالى گناهان او را بيامرزد البته و در موثق كالصحيح منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون به چاه ميمون يا چاه عبد الصمد رسى غسل كن از جهة دخول مكه و كفشها را بكن و پا برهنه راه برو با سكينه كه آرام دل است به ياد الهى، و به او وقار كه آرام تنست و احاديث كالصحيح بر اين مضامين از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و آله وارد شده است

[دخول مسجد]

(و من دخل المسجد حافيا على سكينة و وقار و خشوع غفر اللَّه تعالى له) و در صحيح از معاوية بن عمار منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه داخل مسجد الحرام شود پا برهنه با آرام دل به ياد الهى و با وقار بدن كه هموار راه رود و با خشوع كه سر و چشم به زير اندازد و گريان باشد حق سبحانه و تعالى او را مى آمرزد

[نگاه به كعبه ]

(و من نظر إلى الكعبة عارفا بحقّها غفر اللَّه له ذنوبه و كفى ما اهمّه) و منقول است كالصحيح كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 70

هر كه نظر به كعبه كند و عارف باشد بحق آن كه آن را بزرگ داند حق سبحانه و تعالى گناهان او را بيامرزد و كفايت كند مهمات او را (و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من نظر إلى الكعبة فعرف من حقّنا و حرمتنا مثل الّذى عرف من حقّها و حرمتها غفر اللَّه له ذنوبه كلّها و كفاه همّ الدّنيا و الآخرة) و كالصحيح منقول است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه هر كه نظر كند به كعبه و در كافى اين عبارت هست كه بمعرفة يعنى عارف باشد بحق آن و حق حرمت ما كه ائمه معصومانيم بداند به آن كه ما را امامان واجب الاطاعه داند چنانكه حق و حرمت كعبه را مى داند حق سبحانه و تعالى همه گناهان او را بيامرزد و كفايت كند از او غمهاى دنيا و آخرت را يا مهمات دنيا و آخرت را (و روى انّ من نظر إلى الكعبة لم يزل

يكتب له حسنة و يمحى عنه سيّئة حتّى يصرف بصره عنها) و كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر كه نظر كند به كعبه تا نظرش به كعبه است در نامه عمل او حسنه مى نويسند و گناهان او را محو مى كنند تا چشم از آن بردارد و كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر روز كعبه را لحظه هست كه نظر به طايفان خود مى كند كه به سبب آن لحظه كسى كه در طواف باشد مى آمرزند و كسى را نيز كه اشتياق آن داشته باشد يا كسى كه خواهد به نزد او رود و او را مانعى بهم رسد همه را به سبب اين توجه مى آمرزند (و روى انّ النّظر إلى الكعبة عبادة و النّظر إلى الوالدين عبادة

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 71

و النّظر إلى المصحف من غير قراءة عبادة و النّظر إلى وجه العالم عبادة و النظر إلى آل محمّد صلوات اللَّه عليهم عبادة) و در حسن كالصحيح از حريز منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نظر كردن به كعبه عبادتست، و نظر كردن به پدر و مادر عبادتست و نظر كردن به مصحف بى آن كه بخواند عبادتست و نظر كردن بر روى عالم عبادتست و نظر كردن به آل محمد عبادتست و در حديث حريز بعد از والدين چنين است كه نظر كردن به امام عليه السلام عبادتست و فرمودند كه هر كه نظر به كعبه كند يك حسنه در نامه عملش مى نويسند و ده سيئه محو مى كنند و على اى حال شكى نيست در آن چه صدوق ذكر كرده

است و ليكن حديث كلينى چنين است و گمان اينست كه چون بعنوان روى نقل كرده است اين حديث را با احاديث ديگر ضم كرده است مثل موثق اسحاق كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه نقل كرده است كه نظر كردن در مصحف عبادتست بدون قرائت.

و كالصحيح منقول است از حسين بن خالد كه حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما فرمودند كه نظر كردن به ذريّه ما عبادتست عرض كردند كه يا ابن رسول اللَّه آيا نظر كردن بائمه معصومين عبادتست يا جميع ذريت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله حضرت فرمودند بلكه نظر كردن بجميع ذريت آن حضرت صلوات اللَّه عليه عبادتست

[نظر به على ع عبادت است ]

(و قال النّبي صلّى اللَّه عليه و آله النّظر إلى علي صلوات اللَّه عليه عبادة و فى خبر آخر قال ذكر علي صلوات اللَّه عليه عبادة) و در احاديث متواتره از طرق خاصه و عامه وارد شده است كه نظر كردن به على عبادتست، و در حديث ديگر ياد كردن على عبادتست و از طرق

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 72

خاصه و عامه منقول است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه به درستى كه حق سبحانه و تعالى از جهة برادرم على بن ابى طالب فضيلتى چند مقرر فرموده است كه نمى تواند آن را شمردن بغير از حق سبحانه و تعالى پس كسى كه ياد كند فضيلتى از فضايل على بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه را كه اعتقاد به آن داشته باشد حق سبحانه و تعالى گناهان گذشته و آينده او را بيامرزد و اگر چه مثل گناهان جن و انس

كرده باشد و كسى كه بنويسد فضيلتى از فضايل على بن ابى طالب را همه فرشتگان از جهة او استغفار كنند تا اثرى از آن نوشته بماند و هر كه گوش دهد به فضيلتى از فضايل على بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه حق سبحانه و تعالى بيامرزد هر گناهى كه او به گوش كرده باشد و هر كه نظر كند به فضيلتى از فضائل على بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه حق سبحانه و تعالى بيامرزد هر گناهى كه أو بچشم كرده باشد پس حضرت فرمودند كه نظر بر روى على كردن عبادتست و ذكر آن حضرت عبادتست و حق سبحانه و تعالى قبول نمى كند ايمان بنده را مگر با ولايت على بن ابى طالب و با بيزارى از دشمنان آن حضرت.

و در فردوس الاخبار از كتب سنيان از عبد اللَّه بن عباس روايت كرده است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه يا أبا الحسن اگر درياها مركب شود و نيستانها همه قلم شود و آدميان همه نويسنده و جنيان همه حساب كننده احصا نمى توانند كرد فضايل ترا. و چون آن حديث مشتمل بود بر ذكر آن حضرت استطرادا مذكور شد

[رجوع بدون گناه از حج ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من امّ هذا البيت حاجّا او معتمرا مبرّأ من الكبر رجع من ذنوبه كهيئة يوم ولدته أمّه و الكبر هو ان

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 73

يجهل الحق و يطعن على اهله و من فعل ذلك فقد نازع اللَّه رداءه) و در حسن كالصحيح منقولست كه آن حضرت فرمودند كه پدرم مى فرمودند كه هر كه قصد زيارت اين خانه كند از جهة حج يا

عمره و مبرّا باشد از تكبر به آن كه مذهب حق داشته باشد از گناهان بيرون آيد مثل روزى كه از مادر متولد شده باشد پس حضرت استشهاد فرمودند باين آيه كه «فَمَنْ تَعَجَّلَ الخ» يعنى كه در نفر اول كه روز دوازدهم است از منى كوچ كند بر او اثمى و گناهى نمانده است و هر كه تاخير كند و در روز سيزدهم كوچ كند بر او نيز گناهى نمى ماند بشرط آن كه متقى باشند از كبر و مذهب باطل نداشته باشند و چون در مبحث نفر منى همين آيه را با معنى بسيار نقل خواهد كرد اين استشهاد را انداخته است كه در آنجا ذكر كند. راوى گفت عرض نمودم كه كبر كدامست حضرت فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه عظيمترين تكبرها آنست كه حقرا نداند و بر اهل حق طعنه زند و كسى كه چنين تكبرى كند گويا كه با حق سبحانه و تعالى نزاع كرده است در چيزى كه مخصوص اوست.

چنانكه متواتر است كه در حديث قدسى وارد است كه الكبرياء ردائي- بزرگى بمنزله پوشش خاص من است، و محتمل است كه حديث ديگر باشد چون اين مضمون بطريق بسيار از ائمه اطهار سلام اللَّه عليهم وارد شده است

[دخول در بيت با امان خدا]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه فى قول اللَّه عزّ و جل «وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً» قال من امّ هذا البيت و هو يعلم انّه البيت الذي امر اللَّه به و عرفنا اهل البيت حقّ معرفتنا كان آمنا فى الدنيا و الآخرة) و در صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است در تفسير

آيه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 74

كريمه كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هر كه داخل شود در اين خانه ايمن است حضرت فرمودند كه مراد اينست كه هر كه قصد اين خانه كند و داند كه خانه ايست كه حق سبحانه و تعالى همه را امر فرموده است كه حج كنند به استطاعت و ما را كه اهل بيت رسوليم چنانكه بايد بشناسد به آن كه ما را امام واجب الاطاعه داند ايمن است در دنيا و آخرت از بلادها و عذابهاى الهى.

و حاصل آنست كه حج خانه از جمله فروع عباداتست و كسى كه اصول دين او صحيح نباشد فروع فايده ندارد، و امامت ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم از اصول است چنانكه اخبار متواتره وارد شده است و مكرر اشاره به آن شد (و روى انّ من جنى جناية ثمّ لجأ إلى الحرم لم يقم عليه الحدّ و لا يطعم و لا يشرب و لا يؤذى حتّى يخرج من الحرم فيقام عليه الحدّ فان اتى ما يوجب الحدّ فى الحرم اخذ به فى الحرم لأنّه لم ير للحرم حرمة) ظاهرا حديث حلبى باشد كه كلينى در حسن كالصحيح از او روايت كرده است و شيخ نيز همين مضمون را در صحيح از معاوية بن عمار روايت كرده است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از تفسير آيه «وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً» حضرت فرمودند كه هر كه جنايتى بر كسى بكند بقتل يا جراحت و پناه به حرم برد بر او اقامت نمى كنند حد و قصاص را و ليكن نان و آبش نمى دهند و جايش نمى دهند در خانها

يا آزارش نمى دهند تا مضطر شود و بيرون آيد از حرم او را بگيرند و اقامت كنند حد را بر او پس اگر سبب حد را در حرم واقع ساخته باشد در حرمش مى گيرند و حدش مى زنند زيرا كه خود حرمت حرم را نگاه نداشت ما را لازم نيست كه از

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 75

جهة او نگاه داريم و احاديث بسيار بر اين مضمون وارد شده است

[دخول كعبه ]

(و قال صلوات اللَّه عليه دخول الكعبة دخول فى رحمة اللَّه و الخروج منها خروج من الذّنوب معصوم فيما بقى من عمره مغفور له ما سلف من ذنبه) و در موثق كالصحيح از قداح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه داخل شدن در كعبه بمنزله داخل شدنست در رحمت الهى و بيرون آمدن از آن بيرون آمدنست از گناهان و حق سبحانه و تعالى او را حفظ مى كند از معاصى و كباير اگر به اخلاص داخل شده باشد يا بر او نمى نويسند گناهان در بقيه عمر و گناهان گذشته را همه مى آمرزند و كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقول است كه شخصى كه داخل كعبه مى شود حق سبحانه و تعالى از او خوشنود است و چون بيرون مى آيد از گناهان پاك شده است

[دخول كعبه ]

(و قال صلوات اللَّه عليه و من دخل الكعبة بسكينة و هو ان يدخلها غير متكبّر و لا متجبّر غفر له) و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه داخل كعبه شود با ايمان و اعتقاد و شكستگى به آن كه بر مذاهب باطله نباشد خصوصا علماى مذاهب باطله كه همه از روى تكبر و تجبر حق را گذاشته باطل را اختيار نموده اند البته آمرزيده خواهد شد و مظنون آنست كه حديث حسن كالصحيح معاوية بن عمار است از آن حضرت از جهة دخول مكه پس سهو شده است كه خيال كرده اند كه ضمير راجع است به كعبه با آن كه كعبه اشرف اجزاى مكه است هر گاه دخول مكه چنين باشد دخول كعبه بطريق اولى چنين خواهد

بود و ليكن داب محدثين نيست كه چنين كنند البته

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 76

حديث ديگر خواهد بود

[ثواب حج ]

(و من قدم حاجّا فطاف بالبيت و صلّى ركعتين كتب اللَّه له سبعين الف حسنة و محى عنه سبعين الف سيّئة و رفع له سبعين الف درجة و شفّعه فى سبعين الف حاجة و كتب له عتق سبعين الف رقبة قيمة كلّ رقبة عشرة آلاف درهم و فى خبر اخر هذا الثّواب لمن طاف بالبيت حين «حتّى خ» تزول الشّمس حاسرا عن ذراعه حافيا يقارب بين خطاه و يغضّ بصره و يستلم الحجر فى كلّ طواف من غير ان يؤذى احدا و لا يقطع ذكر اللَّه عزّ و جلّ عن لسانه) و كالصحيح منقول است از حضرت ابو الحسن صلوات اللَّه عليه كه هر كه بحج آيد و طواف خانه بكند و دو ركعت نماز طواف به جا آورد حق سبحانه و تعالى در نامه عمل او مى نويسد هفتاد هزار حسنه و محو مى كند از او هفتاد هزار گناه و بلند مى كند از جهة او هفتاد هزار درجه و او را شفاعت مى دهد در هفتاد هزار حاجت و مى نويسد از جهة او آزاد كردن هفتاد هزار بنده كه قيمت هر بنده ده هزار درهم باشد و بحساب آن وقت ده تومان بوده است و الحال شش تومان و سه هزار دينار است چون نقره ارزان شده است و در حديث ديگر وارد شده است و آن حديث صحيح حماد است كه از استادش روايت كرده است كه داخل شدم بر حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه و مسأله بسيارى داشتم كه مى خواستم از آن حضرت سؤال كردم

و چون آن حضرت را ديدم جلالت آن حضرت نگذاشت كه حرف بزنم پس عرض كردم كه دستت را يا پايت را بده تا ببوسم دستش را داد كه بوسيدم و رسول خدا به خاطرم رسيد گريان شدم و سرم به زير بود كه نمى توانستم سر بالا كنم حضرت فرمودند كه حضرت سيد المرسلين

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 77

صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه اين خانه را طواف كند در وقت زوال آفتاب كه سرش برهنه باشد و در اكثر نسخ اين كتاب ذراعين او باز باشد و اگر سر و ذراع هر دو باز باشد بهتر است و پا برهنه باشد و گامها را نزديك يكديگر گذارد دو چشم را برهم گذارد كه نگاه به جايى نكند كه از حضور قلب بيفتد و در هر شوطى حجر الاسود را ببوسد يا دست برساند بى آن كه در وقت استلام آزارش به كسى رسد و زبانش بذكر الهى باز باشد البته حق سبحانه و تعالى بعدد هر گامى هفتاد هزار حسنه در نامه عملش بنويسد و هفتاد هزار سيئه محو كند و هفتاد هزار درجه بلند كند و ثواب آزاد كردن هفتاد هزار بنده در نامه عملش بنويسد كه قيمت هر بنده ده هزار درهم باشد و او را شفاعت دهند در هفتاد هزار كس از اهل خانه اش يعنى خويشان تا آدم را شفاعت كند و هفتاد هزار حاجتش را بر آورند اگر خواهد در دنيا و الا در عقبى و ظاهرش مشيت الهى است.

بدان كه ظاهر كلام صدوق اينست كه هر دو ثواب از جهة يك چيز است و ليكن در اول

مطلق است و در ثانى مقيد و نه چنين است بلكه ثواب مطلق از جهة كل طواف و دو ركعت نماز آنست و ثواب دويم از جهة هر گامى اين مقدار است و استبعادى ندارد كه مطلق طواف آن ثواب داشته باشد و با اين شرايط اقلا به هفتصد برابر آن باشد و ممكن است كه مطلق را حمل كنند بر مقيد و ثواب مختلف شود باختلاف اشخاص به اعتبار نيات و امثال آن.

چنانكه در موثق كالصحيح از اسحاق بن عمار منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه پدرم حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه هفت شوط طواف بكند و دو ركعت نماز

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 78

طواف را در هر گوشه از گوشهاى مسجد كه خواهد به جاى آورد حق سبحانه و تعالى بنويسد از جهة او شش هزار حسنه و محو كند از او شش هزار سيئه و بلند كند از جهة او شش هزار درجه و بر آورد از جهة او شش هزار حاجت را كه هر حاجتى را كه زود بر آورد از رحمت الهى باشد و هر چه را دير بر آورد از جهة اشتياق به دعاى او باشد كه يك وجه تاخير استجابت دعواتست و اشتياق الهى به اعتبار آنست كه بنده از رتبه قرب نيفتد و در موثق كالصحيح منقول است از محمد بن مسلم كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند بنحو حديث حماد بن عيسى، و در موثق از اسحاق منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر يك هزار است و بعد

از همه مى فرمايند كه از هشت در بهشت هر يك كه خواهد داخل شود در بهشت پس اسحاق گفت كه اين همه ثواب از جهة طوافست؟ فرمودند كه بلى مى خواهى ترا خبر دهم به چيزى كه افضل از اين باشد گفتم بلى فرمودند كه قضاء حاجت مؤمن بهتر از طوافست و طواف است تا ده طواف و در روايت ديگر تا هفتاد طواف

[ثواب طواف و نماز و نظر به كعبه ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه انّ للّه تبارك و تعالى حول الكعبة عشرين و مائة رحمة منها ستّون للطّائفين و اربعون للمصلّين و عشرون للنّاظرين) و به اسانيد صحيحه و حسنه و موثقه و قويه كه قريب به تواتر است منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى را در دور كعبه صد و بيست رحمت است هميشه كه فايض مى شود شصت رحمت از جهة طواف كنندگان و چهل رحمت از جهة نماز گذارندگان و بيست رحمت از جهة نظر كنندگان به كعبه است و دور نيست كه اين رحمتها

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 79

از جهة حاجيان در سال اول باشد چنانكه خواهد آمد كه در سال دويم نماز و طواف برابرند و در باقى نماز بهتر است و در صحيح از زراره منقول است كه گفت در جنب حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه نشسته بودم و حضرت در برابر كعبه تكيه احتبا كرده بودند و گذشت كه مكروهست و ممكن است كه مكروه وقتى باشد كه بى زير جامه باشند چنانكه داب عربانست خصوصا در احرام عمره كه بحسب شرع زير جامه نمى پوشند و ممكن است كه حضرت را ازارى بوده باشد كه

محتاج به كمر باشند در وقت نشستن يا از جهة بيان جواز چنين كرده باشند.

پس فرمودند كه نظر كردن به كعبه عبادتست پس شخصى آمد و به حضرت عرض نمود كه كعب الاحبار چنين مى گفت كه هر روز صباحى كعبه سجده مى كند بيت المقدس را، و كعب يهودى بود و بر دست عمر مسلمان شده بود بحسب ظاهر پس حضرت فرمودند به او كه تو چه مى گويى او گفت كه كعب راست گفته است پس حضرت فرمودند كه تو دروغ مى گويى و كعب نيز دروغ گفته است و حضرت غضبناك شدند و زراره گفت كه من هرگز در اوقات ملازمت آن حضرت نديدم كه به كسى فرموده باشند كه دروغ مى گويى غير از اين شخص و غرض زراره اينست كه چون تفضيل بيت المقدس بر كعبه بسيار قبيح بود حضرت چنين تعزير فرمودند آن شخص را.

پس حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى در كل زمين جائى بهتر از كعبه نيافريده است و جائى محبوبتر از كعبه نيست نزد حق سبحانه و تعالى و چهار ماه حرام را از جهة كعبه حرام گردانيده در كتاب خود در

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 80

روزى كه آسمانها و زمينها را آفريد سه ماه را پى در پى مقرر فرمود و آن شوال و ذو القعده و ذو الحجه است كه از براى حج مقرر فرمود و يك ماه جدا از جهة عمره مقرر ساخت كه آن ماه رجب است و در اين حديث سهوى شده است يا تجوزى و بعد از اين خواهد آمد كه اشهر حرم ذو القعده و ذو الحجه و محرم است كه با هم است

و ماه جدا رجبست و اشهر حج شوال و ذو القعده و ذو الحجه است و اين در اين حديث اقتباس از آيه شده است و چون بعد از اين ناچار است كه مذكور شود در آنجا مفصل خواهد شد (و روى انّ من طاف بالبيت خرج من ذنوبه) چون در صحيح از جميل منقولست فضليت هر فعلى صدوق حديث را مبعّض ساخته است و در فضيلت هر فعلى جزوى از آن را ذكر كرده است و بسيارى از فوايد آن فوت شده است و شيخ الطائفه صحيحه جميل را با زيادتى به اسانيد صحيحه از معاوية بن عمار روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از آباى او صلوات اللَّه عليهم كه اعرابى به خدمت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله آمد و عرض نمود كه يا رسول اللَّه بقصد حج از خانه بيرون آمدم و بحج نرسيدم و مال بسيار دارم بفرما تا آن چه بايد بكنم تا به ثواب حج برسم حضرت رو به او كردند و فرمودند كه نظر كن به كوه ابو قبيس، و در كافى چنين است كه اعرابى در ابطح به حضرت رسيد و ظاهر مى شود كه ابطح تا كوى ابو قبيس باشد چون متصل است پس اگر ابو قبيس طلاى سرخ باشد و از تو باشد و همه را در راه خدا صرف كنى به ثواب حج نمى رسى پس حضرت فرمودند كه چون حاج شروع به تهيه و كارسازى راه حج مى كنند هر چه بردارد و بر زمين گذارد حق سبحانه و تعالى از جهة هر برداشتن و زمين

لوامع صاحبقرانى، ج 7،

ص: 81

گذاشتن ده حسنه در نامه عملش مى نويسد و ده سيئه محو مى كند و ده درجه او را مى كند و چون بر شتر سوار مى شود بعدد هر گامى كه گذارد و بردارد هر يك جدا به دستور سابق ده حسنه مى نويسد و ده گناه محو مى كند و ده درجه بلند مى كند پس چون طواف مى كند از جميع گناهان پاك مى شود و چون سعى مى كند از گناهان پاك مى شود و چون وقوف عرفات مى كند از گناهان بيرون مى آيد و چون وقوف مشعر به جا مى آورد از گناهان پاك مى شود و چون رمى جمار مى كند از گناهان پاك مى شود پس حضرت فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله يك يك از افعال را مى فرمودند كه چون حاجى مى كند از گناهان بيرون مى آيد پس حضرت فرمودند كه كجا مى توانى رسيد باين ثوابها پس حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه تا چهار ماه ديگر حسنات او را مى نويسند و سيئات او را نمى نويسند مگر آن كه گناه كبيره بكند و ظاهرا مراد شركست چنانكه سابقا گذشت، و اجمال از جهة آنست كه ايمن نشوند كه كباير كنند و بر تقديرى كه كباير را ننويسند مرتبه اش پست مى شود و كجا مى رسد كه صغيره و كبيره مطلقا نكرده باشد.

و قريب باين است صحيحه سعد از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و آن كه در اين احاديث صحيحه مكرر واقع شده است كه از گناهان بيرون مى آيند چند وجه مى توان گفت يكى آن كه در اول از كباير پاك شود ديگر از صغاير، ديگر از مكروهات، ديگر از مباحات يا چنانكه حق سبحانه و

تعالى فرموده است كه فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ كه در مرتبه اول از همه پاك شود ديگر حق سبحانه و تعالى تطهير بهتر فرمايد به آن كه گناهان در نامه عملش حسنات نوشته شود مكرر پس اگر صد هزار گناه كرده باشد تا به احرام همه پاك مى شود بلكه هر گاه راه دور باشد صد هزار

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 82

در يك فرسخ آخر مى شود بعد از آن به جاى رفع سيئات حسنات نوشته شود به آن كه بيست حسنه نوشته شود و چون احرام گيرد صد هزار حسنه در نامه عملش نويسند و چون تلبيه گويد چنين، بلكه مستحبات نيز چون كار با اكرم الاكرمين است و چون بحسب اين احاديث اگر صد هزار باره گناهان كرده باشد و خانه اش در ميقات باشد به سبب احرام مستحق جميع مغفرت مى شود بلكه به سبب غسل احرام و هر يك علت مستقله مغفرتند و گناهى كه نمانده باشد افعال بنده لغو مى شود پس مى بايد كه بعوض آنها حسنات نوشته شود و وجه ديگر آن كه گناهان دل را سياه كرده اند چنانكه از اخبار متواتره ظاهر مى شود و تجربه نيز شاهد است كه به سبب هر معصيتى زنگى بر آينه دل مى نشيند و در مرتبه اولى گناهان زدوده مى شود پس بهتر پس بهتر و اين مرتبه انتها ندارد هر چند بيشتر زدوده مى شود قابليت انعكاس علوم و حكم الهى بيشتر بهم مى رسانند لهذا اين عبادات را مقرر فرموده اند كه به سبب هر يك نورى در دل بهم رسد و ظلمتهاى انعكاس معاصى و تعلقات زايل شود تا به مرتبه كه فانى فى اللَّه شود و باقى «باللَّه

و بى يسمع و بى يبصر و بى ينطق و بى يبطش» شود كه هر چه شنود از او شنود و هر چه بيند به او بيند و هر چه گويد و هر چه به او گويد و هر چه كند به او كند و آن كه اكثر اوقات نمى شود از جهة آنست كه اكثر عالميان مانند حيوانات از پدر و مادر خود حركتى و سكونى چند ياد گرفتند.

و از هيچ حركتى خبر ندارند كه از جهة چه چيز است و بچه نحو مى بايد كرد.

و جمعى كه پيشتر آمدند و از علما مسايل خود را ياد گرفتند نمى فهمند كه اگر اين عالم عالم مى بود چرا او نيز مانند ايشان گرفتار دنياست و اوقات خود را صرف لا طايلى چند مى كند و اين عالم از آباء و امّهاتش

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 83

اجهل است و اندكى كه بالاتر آمد به خاطرش مى رسد كه خود مى بايد رياضت كشيدن تا آدم شود نمى داند كه هزار مرتبه طعام پختن را ديده است و اگر خواهد كه طعام پزد مصالح را ضايع خواهد كرد، و مى بيند كه اگر خود با نهايت شعور خواهد كه سواد روشن كند بى ملّاى مكتبى محال عادى است و اگر سواد داشته باشد و پيش خود خواهد كه صرف مير كه فارسى است ياد گيرد عمرى صرف مى بايد كرد تا ياد گيرد يا نگيرد، و اگر استاد دانائى داشته باشد يك شب همه را ياد مى تواند گرفت با آن كه آن علم از قبيل تكلم است كه اطفال متكلم مى شوند بى معلم، و علم سلوك إلى اللَّه علمى است كه حق سبحانه و تعالى پيغمبران و

اوصياى ايشان را از جهة تعليم اين علم فرستاده است و اگر بدون ايشان ممكن بود ايشان را نمى فرستاد و بعد از ايشان عالم اين علم عالم ربانى است كه در اقوال و افعال تابع طريقه حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم بوده باشد و محبت دنيا را از دل خود بيرون كرده باشد و عمل به آداب و سنن ايشان نموده باشد و دل او به انوار علوم ايشان منور شده باشد زيرا كه عبارات حق گاهى موهم معنى چند مى باشد كه آن معنى البته مراد نيست مثل عبارت حديث قدسى اگر جمعى اندكى پيشتر آمدند اين معانى را دانستند، تحصيل استاد از همه مشكلتر است چون جمعى كه علماى اين علمند مختفيند و شبيهند در صورت و گفتگوها با ملاحده، بسيار است كه ملحد مى شوند به نادانى چون عبارات صوفيه قريبست به عبارات ملاحده و مثل عبارت ملاحده مثل عبارت حديث قدسى كه الحال گفته شد جمعى حلول مى فهمند و جمعى اتحاد و جمعى به وحدت وجود به نحوى كه خود مى فهمند و همه كفر است، و بديهى است كه مبتدى كه شمسيه خواند اگر عبارات حاشيه دوانى را فكر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 84

كند چيزى چند خواهد فهميد كه اصلا ملا را بخاطر نرسيده است و على هذا القياس و باين سبب اين علم بالكليه متروك شده است و آن چه بخاطر دارم شايد در اين مدت زياده از هزار كس آرزو كردند كه به گفته فقير اربعينى بر آورند بخاطر ندارم كه ده نفر تمام كرده باشند بلكه يك نفر نيز، چون واجبست اظهار حق گاهگاهى از وضع

اين كتاب بيرون مى روم كه آن چه بر من باشد گفته باشم و مرا مؤاخذه نباشد اميد كه حق سبحانه و تعالى همه را بفضل خود هدايت فرمايد به راههاى قرب به خود بجاه محمد و آله الطاهرين (و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه من صلّى عند المقام ركعتين عدلتا عتق ستّ نسمات) و منقول است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه هر كه نزد مقام دو ركعت نماز بكند بعد از طواف اين دو ركعت برابر است با شش بنده آزاد كردن، و آن ثوابهاى عظيم گذشت ممكن است اين ثواب نافله باشد يا نسبت به بعضى اين مقدار باشد و وجهى ديگر هست كه اگر برابر باشد با هزار بنده آزاد كردن ثواب شش بنده نيز صادق خواهد بود و در خور عقول مردم مى فرموده اند چنانكه در نظر اين مخاطب بنده آزاد كردن ثواب عظيم دارد چنين فرمودند و در نظر ديگرى اين مقدار عظيم [عظمت ظ] ندارد به او مى گويند كه برابر است با بيست حج چون حج در نظر او عظيم است پس اكثر اوقات رعايت حال مخاطب مى كنند بنا بر اين دو ثواب بر يك فعل موافق وارد نشده است چون دو كس با يكديگر موافق نيستند با آن كه بندها نيز مختلف مى باشند بلكه گاه باشد كه بنده را آزاد كنند و ثواب نداشته باشند و بنده را آزاد كنند كه كسى ثواب آن را احصا نتواند كرد چنانكه ظاهر است

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 85

(و طواف الحجّ افضل من سبعين طوافا بعد الحجّ) و منقولست كالموثق از قداح كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه

عليه فرمودند كه يك طواف پيش از حج بهتر است از هفتاد طواف بعد از فراغ از مناسك حج يا بعد از شروع در حج اين حديث دو احتمال دارد يكى آن كه اگر زودتر بيايد كه اول ذو الحجه در مكه معظمه باشد و از عمره فارغ شود و طواف كند تا روز ترويه بهتر است از آن كه بعد از مناسك حج در مكه بماند و طواف كند، و مؤيّد اين معنى است حديثى كه كلينى روايت كرده است.

در صحيح از ابن ابى عمير از بعضى از مشايخش كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه يك طواف در دهه بهتر از هفتاد طوافست در حج و احتمال دارد كه مراد حضرت افضليت حج تمتع باشد كه اول عمره به جا آورند و بعد از آن حج كنند و با اين طريق تعبير كردن و تصريح به تمتع نكردن از روى تقيه خواهد بود زيرا كه سنّيان با آن كه اجماع كرده اند بر غلط عمر در نفى حج تمتع و ليكن باز رعايت عمر مى كنند على رغم شيعيان و حج تمتع نمى كنند و اگر بيابند كه كسى حج تمتع مى كند از عجم تا قتل همراهند و به طواف و سعى قدومى قايلند مستحبا و همه مى كنند و شبيه است بحج تمتع زيرا كه عمره تمتع احرامست كه همه احرام مى گيرند از ميقات و شيعيان در دل نيت عمره مى كنند و سنيان قصد حج مى كنند و كسى از قصد كسى خبر ندارد و طواف و سعى را شيعيان بقصد عمره واجب مى كنند و سنيان بقصد طواف و سعى مستحب قدوم، چيزى كه

مى ماند تقصير است به اندكى از مو يا ناخن خود گرفتن و اخفاى آن در نهايت آسانى است و به دندان نيز مى توان گرفت و تجديد احرام از براى حج نيز

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 86

امريست قلبى و در تلبيه شريكند با هم و اللَّه تعالى يعلم

[اقامت در مكه ]

(و من اقام بمكّة سنة فالطّواف له افضل من الصّلاة و من اقام سنتين خلط من ذا و ذا و من اقام ثلاث سنين كانت الصّلاة افضل له) و منقول است در صحيح از هشام بن الحكم و حفص و حماد كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه اقامت كند در مكه معظمه تا يك سال نسبت به او طواف سنت بهتر است از نماز سنت و در سال دويم از هر دو مى كند و در سال سيم نماز افضل است و وجهش ظاهر است (و روى انّ الطّواف لغير اهل مكّة افضل من الصّلاة و الصّلاة لأهل مكّة افضل) و مرويست در صحيح از حريز كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه غير اهل مكه را طواف افضل است از نماز و اهل مكه را نماز افضل است در اين دغدغه نيست كه اهل مكه را نماز افضل است اما مجاوران در سال سيم حكم مقيم دارند و نماز ايشان بهتر است از طواف و در سال اول طواف افضل است كه هنوز از اهل مكه نشده اند و بحسب ظاهر سال دويم از اين حديث بدر است چون نه مقيمند و نه مجاور حاصل آن كه مخالفت ندارد با حديث بالا مگر از جهة مفهوم و منطوق مقدم است بر

مفهوم (و من كان مع قوم و حفظ عليهم حتّى يطوفوا و يسعوا كان اعظمهم اجرا) و كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه با جمعى باشد و او بماند تا آن جماعت بروند أولا و طواف و سعى بكنند و او

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 87

محافظت متاع ايشان كند اجرا و از آن جماعت بيشتر خواهد بود چون رعايت حال برادران كرده ايشان را بر خود مقدم داشته است و از اين حديث ظاهر مى شود كه ايثار در عبادت نيز مطلوبست و عبارت متن با عبارت فقه رضوى موافق است و در حسن كالصحيح منقولست از هرازم كه هم كجاوه محمد بن مصادف بودم پس چون داخل مدينه شدم بيمار شدم و او بمسجد مى رفت و مرا تنها مى گذاشت پس من شكايت او را به مصادف كردم و او به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمود حضرت به او فرمودند كه نشستن تو نزد بيمار ثوابش بيشتر از نماز در مسجد است.

و در حسن كالصحيح از اسماعيل منقولست كه چون به مكه مى رويم اصحاب من مرا بر سر متاع خود مى گذارند و خود مى روند به طواف حضرت فرمودند كه ثواب تو بيشتر است و دور نيست كه حديث متن باشد

[بر آوردن حاجت مؤمن ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه قضاء حاجة المؤمن افضل من طواف و طواف و طواف حتّى عدّ عشرا) بطرق متعدده قويه از ابان بن تغلب و اسحاق وارد است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بر آوردن حاجت برادر مؤمن بهتر است از طواف و طواف و طواف تا ده طواف شمردند و

كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه قضاء حاجت برادر مؤمن بهتر است از حج و حج و حج تا ده حج و حج و حج تا هفتاد حج و احاديث در قضاى حاجت برادر مؤمن از حد حصر بيرونست و بعضى گذشت در آخر صوم و ديگر خواهد آمد

[ركن يمانى ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه الرّكن اليماني بابنا الّذى ندخل

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 88

منه الجنّة و قال فيه باب من ابواب الجنّة لم يغلق منذ فتح و فيه نهر من الجنّة يلقى فيه [فيها خ ] اعمال العباد) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه ركن يمانى دريست كه ما از آن در داخل بهشت مى شويم.

و در حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه ركن يمانى دريست از درهاى بهشت كه ما از آن در داخل بهشت مى شويم و درى است از درهاى بهشت كه از آن روزى كه گشوده شده است تا حال بسته نشده است و در موثق كالصحيح منقولست كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از ملتزم كه مستجار است محاذى در خانه كه چرا آن را در بغل مى گيرند و در آنجا چه مى گويند حضرت فرمودند كه نزد آن نهريست از بهشت كه اعمال بندگان الهى در آنجا ملاقات يكديگر مى كنند هم را در هر پنجشنبه و در صحيح از شحّام منقولست كه گفت با حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه طواف مى كردم و چون بحجر الاسود مى رسيدند دست را بر آن مى سودند، و چون به ركن يمانى مى رسيدند ركن را در بغل مى گرفتند پس گفتم كه فداى تو

كردم سبب چيست كه حجر را دست مى رسانيد و ركن يمانى را در بغل مى گيريد حضرت فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند. كه هر چند به ركن يمانى مى رسم مى بينم جبرئيل را كه پيش از من آن راكن را در بغل مى گيرد.

و در حسن كالصحيح منقولست كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه شنيدم كه حق سبحانه و تعالى فرشته را آفريده است كه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 89

موكل است به ركن يمانى از آن روزى كه آسمان و زمين را آفريده است و كار آن فرشته همين است كه هر كه از شما در آنجا دعا كند آن فرشته آمين بگويد و كالصحيح منقولست از ابو الفرج كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ركن يمانى دريست از درهاى بهشت و آن باب مفتوح است از جهة شيعيان آل محمد و مسدود است بر غير ايشان و هر مؤمنى كه در آنجا دعا كند البته دعاى او را به عرش مى برند و البته مستجاب مى شود و پيشتر نيز گذشت.

و از اخبار بسيار ظاهر مى شود كه ركن يمانى منسوبست به حضرت امير المؤمنين و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم و حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله اين ركن را به آن حضرت كرامت فرمودند تا شيعيان در ركن حجر آزار نكشند و اين كه باب ماست يعنى شيعيان ما مى بايد كه در اينجا عبادت و دعا كنند تا بهشت روند و هميشه در رحمت الهى بر ايشان مفتوح است به بركت متابعت ايشان ائمه معصومين را صلوات اللَّه عليهم و دور نيست كه مراد از نهر نهر فيض

و رحمت الهى باشد كه از جنت معنوى فايض است بر ايشان و بر همه شيعيان ريخته مى شود و توفيقات الهى شامل احوال ايشان مى شود كه همه كارهاى خير كنند و چون سرچشمه فيوض ايشان به يك ديگر متصل است اعمال ايشان نيز در عليين مثبت مى شود چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه حقا كه كتاب ابرار در عليين است و تو چه مى دانى كه عليون كجاست كتابى است كه به رقم الهى مرقوم شده است و مقربان درگاه الهى بر آن موكلند و اندك تاملى كه كرده شود همه مفهوم مى شود به تفضل الهى و اللَّه تعالى يعلم و اندك اشتباهى شده است در ملتزمى كه مستجار است كه به حذاى باب است با ملتزمى كه ركن يمانيست و به آن متصل است

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 90

(و روى انه يمين اللَّه فى ارضه يصافح بها خلقه) و در روايتى وارد شده است از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم كه ركن يمانى نيز دست راست الهى است در زمين كه با خلايق مصافحه مى كند باين دست پروردگار عالميان، و ظاهر آنست كه حديث صريحى بوده باشد كه دلالت كند كه ركن يمانى نيز بمنزله يمين الهى است چنانكه حجر الاسود بمنزله يمين الهى است كه شيعيان تجديد عهد مى كنند با حق سبحانه و تعالى در اينجا نيز و از كتاب علل ظاهر مى شود كه صدوق همين ركن يمانى را يمين اللَّه مى داند چون هر حديثى كه در يمين نقل كرده است بعد از آن گفته است كه مراد از آن ركن يمانى است چون در ركن يمانى واقع شده كه اعمال عباد در

آن ملاقات مى كنند و در ركن حجر وارد شده است كه عهود و مواثيق الهى را به او سپرده اند پس در آنجا ملاقات كرده اند و مى كنند و يمانى با يمين انسب است با آن كه احاديث متواتره وارد شده است كه ركن حجر يمين اللَّه است.

و جميع محدثين ذكر كرده اند حتى صدوق در كتب خود ذكر كرده است به نحوى كه قابل تاويل نيست و بر تقديرى كه حديثى صريح وارد شده باشد كه ركن حجر يمانى يمين است منافات ندارد با احاديثى كه وارد شده است كه ركن يمين اللَّه است چنانكه وارد شده است كه هر دو دستش يمين است و در آنجا مراد از دستها دست رحمت و دست غضب است كه بلاهاى الهى نيز همه رحمت است چنانكه در قرآن مجيد نيز مذكور است كه آدم را بدو دست آفريدم يعنى او را مظهر اسماء جمال و جلال خود گردانيدم و اللَّه تعالى يعلم

[شفاء زمزم ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه ماء زمزم لما شرب له) و كالصحيح منقولست از قداح كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 91

فرمودند كه آب زمزم نافع است از جهة هر چيزى كه مى آشامند از جهة او يعنى اگر بقصد علم بنوشند علم مى شود و اگر از جهة محبت الهى بنوشند محبت مى شود و از جهة دفع مرض بياشامند شفاست.

(و روى انّ من روى من ماء زمزم احدث له به شفاء و صرف عنه داء) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر كه سيراب شود از آب زمزم حق سبحانه و تعالى شفايى در او حادث مى گرداند و دردى از

او دفع مى كند (و كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله يستهدى ماء زمزم و هو بالمدينة) و كالصحيح از قداح منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله در وقتى كه در مدينه مشرفه تشريف داشتند هر كس به مكه مى رفت حضرت مى فرمودند كه وقتى كه بياييد آب زمزم به هديه از جهة ما بياوريد (و روى انّ الحاجّ اذا سعى بين الصّفا و المروة خرج من ذنوبه) و به اسانيد صحيحه منقولست كه چون حاجى سعى مى كند ميان صفا و مروه از گناهان بيرون مى آيد

[ثواب سعى ]

(و قال علىّ بن الحسين صلوات اللَّه عليهما السّاعي بين الصّفا و المروة تشفع له الملائكة فتشفّع فيه بالإيجاب) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه شخصى كه سعى كند ميان صفا و مروه فرشتگان از جهة او شفاعت مى كنند و حق سبحانه و تعالى اجابت مى فرمايد شفاعت ايشان را چون خود ايشان را شفيع گردانيده است يا

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 92

آن كه چون بر خود واجب گردانيده است كه شفاعت معصومين را قبول كند و رد نكند (و روى انّه من اراد ان يكثر ماله فليطل الوقوف على الصّفا و المروة) و منقول است در قوى از حماد منقرى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه خواهد كه مال او زياده شود بايد كه طول دهد ايستادن در صفا را از جهة دعاهاى منقوله يا اعم از دعا و ذكر و قرآن و در قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه خواهد

كه مال او زياد شود بايد كه طول دهد وقوف را بر صفا و مروه و در صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله بمقدار خواندن سوره بقره در صفا طول مى دادند

[ثواب نماز در مسجد]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه ان تهيّا لك ان تصلّى صلواتك كلّها الفرائض و غيرها عند الحطيم فافعل فانّه افضل بقعة على وجه الارض و الحطيم ما بين باب البيت و الحجر الاسود و هو الموضع الّذى فيه تاب اللَّه على آدم عليه السّلام و بعده الصّلاة فى الحجر و بعد الحجر ما بين الرّكن العراقىّ و باب البيت و هو الموضع الّذى كان فيه المقام و بعده خلف المقام حيث هو السّاعة و ما قرب من البيت فهو افضل الّا انّه لا يجوز لك ان تصلّى ركعتى طواف النّساء و غيره الّا خلف المقام حيث هو السّاعة) و از عبارت و الحطيم تا به آخر فقه رضوى است و منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه اگر ميسر شود ترا كه نمازهاى واجب و غير واجب را در حطيم به جا آورى در آنجا به جا آور به درستى كه حطيم بهترين

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 93

جاهاى روى زمين است و حطيم ميانه در كعبه است و حجر الاسود و اين موضعى است كه حق سبحانه و تعالى در اينجا توبه آدم را قبول فرمود و بعد از حطيم نماز در حجر حضرت اسماعيل عليه السلام است افضل است و بعد از آن در فضيلت ميان ركن عراقى است و در خانه و اين موضعى است كه مقام در اينجا

بوده است و بعد از اين عقب مقامى است كه الحال مقام در آنجاست و هر چند به خانه نزديكتر است بهتر است و ليكن جايز نيست كه دو ركعت نماز طواف را و غير آن كه نماز طواف زيارت باشد و طواف عمره و غير آن هر چه واجب باشد مگر در عقب مقامى كه الحال مقام در آنجاست و در موثق كالصحيح منقولست از حسن كه گفت سؤال كردم از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه بهترين جاهاى مسجد الحرام كجاست كه در آنجا نماز كنند حضرت فرمودند كه حطيم است ميان حجر و در خانه گفتم بعد از اين كجا افضل است فرمودند كه مقام ابراهيم گفتم بعد از آن فرمودند كه حجر اسماعيل گفتم بعد از آن فرمودند كه هر جا به خانه نزديكتر است و در صحيح ابو عبيده منقول است كه بهترين جاها حطيم است.

و در صحيح زراره منقولست كه افضل حطيم است و ديگر حجر يا مقام و در صحيح ابو حمزه منقول است كه حضرت الساجدين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه افضل مواضع حطيم است ميان ركن و مقام و افضليت حطيم متواتر است و ركن عراقى كه مذكور است ركنى است كه مشهور است به ركن شامى و در واقع بعضى از مواضع عراق رو به آن مى كنند و بعضى از شام بنا بر اين هر دو را بر او اطلاق مى كنند و اللَّه تعالى يعلم (و من صلّى فى المسجد الحرام صلاة واحدة قبل اللَّه عزّ و جلّ منه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 94

كلّ صلاة صلّاها و كلّ صلاة يصلّيها إلى ان يموت) و به

اسانيد متكثره منقول است از ابو حمزه كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه در مسجد الحرام يك نماز كند حق سبحانه و تعالى قبول كند از او هر نمازى را كه كرده است و هر نمازى را كه خواهد كرد تا وقت مرگ (و الصّلاة فيه بمائة الف صلاة) و نمازى كه در مسجد الحرام كنند برابر است با صد هزار نمازى كه در مسجدهاى ديگر كنند و اين مضمون در احاديث صحيحه بسيار وارد شده است و اين دو حديث با احاديث صحيحه بسيار در باب فضل مساجد گذشت (و اذا اخذ الناس مواطنهم بمنى نادى مناد من قبل اللَّه عزّ و جلّ ان اردتم ان ارضى فقد رضيت) و در صحيح عالى السند از داود بن فرقد منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون مردمان در جاهاى خود قرار مى گيرند در منى منادى از جانب حق سبحانه و تعالى ندا مى كند به آن كه مى گويد كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه اگر غرض شما بندگان اينست كه من از شما راضى شوم راضى شدم ظاهرش آنست كه هر كه حج او از جهة رضاى الهى باشد حجش مقبول است نه مطلقا و محتمل است كه بر تقديرى كه غرضش از حج رضاى الهى نباشد هر كه مسلمانست خوشنودى الهى را مى خواهد و اول اظهر است و خواهد آمد مؤيدش اخبار ديگر (و روى انّه اذا اخذ النّاس منازلهم بمنى ناداهم مناد لو تعلمون بفناء من حللتم لأيقنتم بالخلف بعد المغفرة)

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 95

و از كلينى و در صحيح و در

حسن كالصحيح منقول است از معاوية بن عمار پس صحيح باشد نيز چون صدوق به او هشت سند صحيح دارد كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون مردمان در منى به جاى خود جا مى كنند منادى ندا مى كند كه اگر بدانيد كه به درگاه كه فرمود آمده ايد هر آينه يقين كنيد كه آن چه صرف نموده ايد عوض كرامت مى كند شما را بعد از مغفرت گناهان يعنى چون به درگاه اكرم الاكرمين غنى بالذات آمده ايد كه اگر هر يك را مثل دنيا بلكه صد هزار باره مثل دنيا عطا فرمايد ذره از خزينه كرم او كم نمى شود و شما را با اين فقر بيند كه مال خود را در راه او صرف نموده ايد، و مع هذا وعده كرده باشد كه هر درهمى را كه در راه او دهيد دو هزار هزار درهم بدهد و وعده فرموده باشد منافع دنيوى و اخروى و مغفرت را البته يقين خواهيد كرد بهر دو و ليكن نه بزرگى او را مى دانيد و نه جود و كرم او را بنا بر اين است كه در رفتن به درگاه او تاخيرى مى نماييد و در صرف نمودن زر در آن راه بخل مى ورزند (و روى انّ الجبّار جلّ جلاله يقول انّ عبدا احسنت اليه و اجملت اليه فلم يزرنى فى هذا المكان فى كلّ خمس سنين لمحروم) و مرويست كه خداوند جبار عظيم الشأن مى فرمايد كه به درستى كه بنده را كه به او احسان كرده باشم و او را توانگر گردانيده باشم و مرا زيارت نكند در اين مكان در هر پنج سال يك بار او محرومست از

رحمت من.

و كلينى در موثق كالصحيح روايت كرده است از ذريح كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه پنج سال بگذرد بر او و مالدار باشد و بحج نيايد به درستى كه او از رحمت الهى محروم است.

و كالصحيح از حمران منقول است كه حضرت امام محمد باقر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 96

صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى منادى را مقرر فرموده است كه هميشه ندا مى كند كه هر بنده را كه حق سبحانه و تعالى به او احسان كرده باشد و روزى او را فراخ گردانيده باشد و در هر پنج سال يك بار به درگاه خداوند خود نيايد كه طلب كند احسانهاى خداوند خود را به درستى كه او محرومست از رحمت الهى و روايت صدوق ممكن است كه نقل بالمعنى باشد از اين دو حديث و اظهر آنست كه حديث ديگر ديده باشد باين عبارت

[نماز در مسجد خيف ]

(و قد روى صلّى فى مسجد الخيف بمنى سبعمائة نبىّ) و كالصحيح منقولست از جابر كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در مسجد خيف كه در منى واقعست هفتصد پيغمبر نماز كرده اند و ممكن است كه مراد از هفتصد كثرت باشد تا منافات نداشته باشد با حديث صحيح كه هزار پيغمبر در آن نماز كرده اند با آن كه ممكن است كه مراد هفتصد پيغمبر از بنى اسرائيل باشند و سيصد از غير ايشان يا هزار پيغمبر از غير ايشان يا بر عكس (و كان مسجد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله على عهده عند المنارة الّتى فى وسط المسجد و فوقها إلى القبلة و نحو

ثلثين ذراعا و عن يمينها و عن يسارها و خلفها نحو ذلك) و آن چه مسجد منى بود در زمان حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله از منارى كه در ميان مسجد است از جانب قبله قريب به سى ذرع بود بذراع دست و از دست راست و دست چپ و پشت سر هر يك سى ذراع بود تقريبا يا سى ذرع حقيقى بود در چهار جانب پس آن چه زياد كرده اند الحال مسجد نباشد و عامه از باب تيمن و تبرك قربانى را در آن زيادتيها مى كشند و دور نيست كه بد نباشد و ازاله نجاست از آن واجب نباشد چون زمين منى و

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 97

مشعر و عرفات محل عبادتست احيا نمى توان كردن چنانكه اكثر اصحاب گفته اند و احوط نگشتن است و ازاله كردن با امكان و اليوم شيعيان را ممكن نيست بر تقديرى كه واجب باشد ساقط است مثل مسجد الحرام بلكه كعبه معظمه با آن كه احاديث صحيحه وارد است در آن كه اگر كسى بول كند در كعبه قتلش واجبست و نجس كردن كعبه ارتداد است چون وجوب تعظيم كعبه از ضروريات دينست مثل قرآن و اين تحديد در صحيح از معاوية بن عمار منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و صدوق در باب مساجد احاديث مسجد منى و اعمال آن را ذكر كرده است (و من صلّى فى مسجد منى مائة ركعة قبل ان يخرج منه عدلت عبادة سبعين عاما و من سبّح اللَّه فى مسجد منى مائة تسبيحة كتب اللَّه عزّ و جلّ له اجر عتق رقبة و من هلّل اللَّه

فيه مائة مرّة عدلت احياء نسمة و من حمد اللَّه عزّ و جلّ فيه مائة تحميدة عدلت اجر خراج العراقين ينفقه فى سبيل اللَّه) و به اسانيد متكثره منقولست از ابو حمزه كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه در مسجد خيف در منى صد ركعت نماز بكند پيش از آن كه از منى بيرون رود برابر است با عبادت هفتاد ساله و هر كه در مسجد منى صد تسبيح بگويد حق سبحانه و تعالى بنويسد از جهة او ثواب يك بنده آزاد كردن و هر كه صد نوبت لا اله الا اللَّه بگويد برابر است با زنده كردن شخصى و هر كه صد مرتبه الحمد للّه بگويد برابر است با ثواب خراج كوفه و بصره كه همه را در راه حق سبحانه و تعالى صرف نموده باشد و همين حديث گذشت در باب مساجد به اندك تغيير لفظى و معنى متحد است

[وقوف به عرفات ]

(و الحاجّ اذا وقف بعرفات خرج من ذنوبه) و به اسانيد صحيحه منقولست كه حاجى هر گاه وقوف عرفات كند از گناهان بيرون مى آيد (و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه ما يقف احد على تلك الجبال برّ و لا فاجر الّا استجاب اللَّه له فامّا البرّ فيستجاب له فى آخرته و دنياه و امّا الفاجر فيستجاب له فى دنياه) و در موثق كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه احدى وقوف نمى كند و در اين كوهها يعنى كوهستانها كه مراد عرفات و مشعر باشد نه خوب و نه فاسق كه مراد از آن كفار است مگر آن كه دعاوى او

را مستجاب مى كنند اما خوبان دعاى ايشان را مستجاب مى كنند در هر چه طلب كنند از دنيا و عقبى، و اما كفار يا اعم از كفار و فساق دعاى ايشان را مستجاب مى كنند در امور دنيويه.

و در فقه رضوى مذكور است كه مرويست از معصوم صلوات اللَّه عليهم كه هر كه در عرفات يا مشعر وقوف كند از امامى مذهب و غير ايشان البته گناهان او را مى آمرزند عرض نمودند كه خوارج و نواصب نيز وقوف مى كنند حضرت فرمودند كه گناهان همه را مى آمرزند اگر بر سر كار خود نروند اما همه پيش از بيرون رفتن به اعتقاد باطل خود بر مى گردند و ضايع مى كنند كردهاى خود را و در موثق كالصحيح از حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر كه در كوهها وقوف مى كند دعاى او را مستجاب مى كنند اما مؤمنان پس دعاى ايشان را مستجاب مى كنند در آخرت ايشان و اما كفار پس دعاى ايشان را مستجاب مى كنند در دنياى ايشان و از آيه كريمه ظاهر مى شود كه چون كفار همين دنيا را مى طلبند دنيا به ايشان

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 99

مى دهند كه اگر آخرت را بطلبند هر آينه دعاى ايشان را نيز مستجاب مى كنند و توفيق ايمانشان نيز كرامت مى كنند و مؤمنان هر چه طلب كنند از دنيا و عقبى كرامت مى فرمايند و آيه كريمه اين است كه بعد از وقوف عرفات و مشعر مى فرمايد كه «فَمِنَ النَّاسِ الخ» يعنى از جمله مردمان جمعى هستند كه مى گويند كه اى پروردگار ما عطا كن ما را در دنيا حسنه و خوبى و ايشان را در آخرت نصيبى

نيست و بعضى از ايشان مى طلبند كه خداوندا عطا كن ما را در دنيا حسنه و در آخرت حسنه و ما را از عذاب دوزخ نگاه دار اين جماعت را نصيبى عظيم هست از كارهاى خود (و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه ما من رجل من اهل كورة وقف بعرفة من المؤمنين الّا غفر اللَّه تعالى لأهل تلك الكورة من المؤمنين و ما من رجل وقف بعرفة من اهل بيت من المؤمنين الّا غفر اللَّه لأهل ذلك البيت من المؤمنين) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر گاه مؤمنى از شهرى يا از طرفى بحج رود و وقوف عرفات را در يابد البته حق سبحانه و تعالى مى آمرزد مؤمنان اهل آن خانه را با خويشان او را كه مؤمن باشد.

و مؤيد اين احاديث بسيار وارد شده است كه حق سبحانه و تعالى به بركت نماز گذارندگان شيعيان دفع مى فرمايد بلا را از جمعى كه تارك الصلاة باشند و هم چنين ساير عبادات خصوصا هر گاه در آنجا از جهة اهل ناحيه يا شهر يا ده يا اهل خانه دعا كنندگان البته دعاهاى ايشان در حق آن جماعت مستجاب مى شود چنانكه خواهد آمد كه بهترين دعاها دعايى است كه از جهة برادر مؤمن كنند (و سمع علىّ بن الحسين صلوات اللَّه عليهما يوم عرفة سائلا يسال

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 100

النّاس فقال له ويحك أ غير اللَّه تسال فى هذا اليوم انّه ليرجى لما فى بطون الحبالى فى هذا اليوم ان يكون سعيدا) و در حسن كالصحيح از حمران منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند در ضمن خصال

بيست و سه گانه حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه كه آن حضرت ديدند در روز عرفه كه جمعى سؤال مى كردند از مردمان حضرت فرمودند كه واى بر شما آيا در چنين روز از غير حق سبحانه و تعالى سؤال مى كنيد با آن كه اميدوارى هست اطفال شكم را كه در اين روز از جمله سعادتمندان شوند چون رحمت الهى شامل احوال همه كس مى شود با آن كه آنها كه در شكمهاى مادرانند زبان ندارند كه سؤال كنند شما كه زبان سؤال داريد چرا از حق سبحانه و تعالى سؤال نمى كنيد و از غير او سؤال مى كنيد و اين حديث در خصال موجود است در نسخه مصححى كه بسيارى از فضلا بر او گشته اند و الحبالى است و در بعضى از نسخ الجبال است و ظاهرا تصحيف نساخ است (و كان أبو جعفر صلوات اللَّه عليه اذا كان يوم عرفة لم يردّ سائلا) و منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه در روز عرفه هيچ سائلى را رد نمى فرمودند اگر چه نسبت به سايل اولى آنست كه سؤال نكند امام نسبت به ديگران اولى آن است كه ردّ سائل نكنند (و من اعتق عبدا عشيّة عرفة فانّه يجزئ عن العبد حجّة الاسلام و يكتب للسّيّد اجران ثواب العتق و ثواب الحجّ) و در صحيح از شهاب منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه در عصر روز عرفه بنده را آزاد كند به درستى كه مجزى است از آن بنده حجة الاسلام از او و مى نويسند از جهة

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 101

آقا دو ثواب يكى ثواب آزاد

كردن و دويم ثواب حجة الاسلام چون سبب حجة الاسلام بنده شده است (و روى فى العبد اذا أعتق يوم عرفة انّه اذا ادرك احد الموقفين فقد ادرك الحجّ) و به اسانيد صحيحه منقول است از معاوية بن عمار كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از بنده كه آزاد شود در روز عرفه حضرت فرمودند كه هر گاه يكى از موقفين كه وقوف عرفاتست يا مشعر دريابد چنان است كه حج را در يافته است و اين دو حديث خواهد آمد با تفصيل هر دو (و اعظم النّاس جرما من اهل عرفات الّذى ينصرف من عرفات و هو يظنّ انّه لم يغفر له يعنى الّذى يقنط من رحمة اللَّه عزّ و جلّ) و در حسن كالصحيح منقول است از بزنطى از بعضى از مشايخ و ارسال او ضرر ندارد چون از اهل اجماع است و مراسيل او در حكم مسانيد است چنانكه شهيد در ذكرى و شرح ارشاد ذكر كرده است كه گفت شخصى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كرد در مسجد الحرام كه كيست كه گناه او از همه كس عظيمتر است حضرت فرمودند كه هر كسى كه وقوف كند در عرفات و مشعر و سعى كند ميان صفا و مروه و طواف كند باين خانه و عقب مقام ابراهيم عليه السلام نماز كند و بعد از آن اعتقاد كند يا گمان كند كه حق سبحانه و تعالى او را نمى آمرزد گناه او از همه عظيمتر است. و صدوق تاويل كرده است كه مراد از اين شخصى است كه از رحمت الهى نااميد باشد

چون نااميدى از كبائر است كه اگر نااميد نباشد و از خود مأيوس باشد و اعمال خود را خوب نداند بد نيست و معنى خوف و رجا

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 102

اينست كه از اعمال خود خايف باشد و از رحمت الهى اميدوار باشد و ظاهرا حديث متن غير حديث كافى است (و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اذا كان عشيّة عرفة بعث اللَّه عزّ و جلّ ملكين يتصفّحان وجوه النّاس فاذا فقدا رجلا قد عوّد نفسه الحج قال احدهما لصاحبه يا فلان ما فعل فلان قال فيقول اللَّه اعلم قال فيقول احدهما اللَّهمّ إن كان حبسه عن الحجّ فقر فاغنه و ان كان حبسه دين فاقض عنه دينه و ان كان حبسه مرض فاشفه و ان كان حبسه موت فاغفر له و ارحمه) و كالصحيح منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون عصر عرفه مى شود حق سبحانه و تعالى دو فرشته را مى فرستد كه ملاحظه نمايند مردمان را و به روى ايشان نظر كنند پس اگر نيابند شخصى را كه معتاد بود كه هر سال بحج مى آمد از اين دو فرشته به ديگرى گويد كه آيا فلانى چه شد و آن ديگرى گويد كه حق سبحانه و تعالى اعلم است پس آن يك گويد كه خداوندا اگر سبب نيامدن او فقر است او را غنى مكن و اگر مانعش دين بوده است خداوندا دين او را ادا كن و اگر مانعش بيماريست تو او را شفا كرامت فرما و اگر فوت شده است تو او را بيامرز و رحمت كن (و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اذا دعا الرّجل لأخيه بظهر

الغيب نودي من العرش و لك مائة الف ضعف مثله و اذا دعا لنفسه كانت له واحدة، فمائة الف مضمونة خير من واحدة لا يدرى يستجاب ام لا) و در حسن كالصحيح منقولست از ابراهيم بن هاشم كه عبد اللَّه جندب را در عرفات ديدم كه وقوفى به جا آورد كه بهتر از وقوف او از كسى نديده بودم از اول وقوف كه بعد از نماز ظهر و عصر است او را ديدم كه دستها را

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 103

به جانب آسمان بلند كرده بود و آب ديده اش بر صفحه رو روان شده بر زمين مى ريخت چون مردمان برگشتند به جانب مشعر به او گفتم اى ابو محمد وقوفى بهتر از وقوف تو نديدم گفت و اللَّه كه دعا نكردم مگر از جهة برادرانم زيرا كه از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه شنيدم كه هر كه دعا كند از جهة برادر مؤمنش غايبانه به او ندا مى رسد از عرش كه حق سبحانه و تعالى دعاى ترا در حق او مستجاب كرد و صد هزار مثل آن چه از جهة او دعا كردى به تو عطا فرمود و اگر كسى از جهة خود دعا كند يك دعاست پس صد هزار دعايى كه حق سبحانه و تعالى ضامن شده است كه عطا كند بهتر است از يك دعائى كه نمى داند مستجاب مى شود يا نمى شود.

و ابن فهد قدس سرّه روايت كرده است در قوى از عبد اللَّه بن سنان كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه از جهة برادر مؤمنش دعا كند ملكى در آسمان اول است و مى گويد كه حق

سبحانه و تعالى صد هزار مثل آن چه طلب كردى از جهة او ترا عطا فرمود و ملكى در آسمان دويم مى گويد كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه ترا عطا كردم دويست هزار مثل آن چه از جهة برادر مؤمنت دعا كردى و به همين نحو بالا مى رود تا به آسمان هفتم ملكى مى گويد كه ترا عطا فرمودند هفتصد هزار مثل آن چه از جهة برادر مؤمنت طلبيدى پس آن همه دعاهاى مستجاب بهتر است از يك دعا كه معلوم نيست كه مستجاب خواهد شد يا نه (و من دعا لأربعين رجلا من اخوانه قبل ان يدعو لنفسه استجيب له فيهم و فى نفسه) از هشام بن سالم منقولست كه حضرت امام جعفر صادق (ص) فرمودند كه هر كه مقدم دارد برادران مؤمن را بر خود و از براى چهل كس از

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 104

ايشان دعا كند و بعد از آن از جهة خود دعا كند از جهة همه مستجاب مى شود و در صحيح از عبد اللَّه بن سنان منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه دعا از جهة برادران مؤمن غايبانه ايشان روزى را فراخ مى گرداند و بلاها را دفع مى كند.

و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه همه مؤمنين و مؤمنات از اول دنيا تا آخر دنيا شفيع خواهند بود كسى را كه در دعاى خود گويد كه اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات و فرداى قيامت اگر اين مرد را امر كنند كه بجهنم برند و بر رو كشند او را به آن كه پاهاى او را بكشند

و روى او بر خاك كشيده شود مؤمنان و مؤمنات همه گويند پروردگارا اين مرد هميشه از جهة ما دعا مى كرد ما را شفيع او گردان پس حق سبحانه و تعالى شفاعت به ايشان كرامت فرمايد و ايشان شفاعت كنند او را تا نجات يابد.

و در روايتى صحيح از صفوان منقولست كه حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه دعا كند از جهة برادران مؤمنش حق سبحانه و تعالى مقرر سازد بعدد هر مؤمنين يك فرشته كه از جهة او دعا كند و هر كه بگويد (اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات و المسلمين و المسلمات الأحياء منهم و الأموات) حق سبحانه و تعالى بعدد هر مؤمن و مؤمنه كه از زمان آدم عليه السلام تا انقضاء دنيا خواهند بود حسنه در نامه عمل او بنويسد.

و كالصحيح از عبد اللَّه بن سنان روايت كرده است صدوق پس صحيح باشد چون سند صحيح بعبد اللَّه دارد كه حضرت امام جعفر صادق

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 105

صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه هر روز بيست و پنجم رتبه بگويد (اللَّهمّ اغفر للمؤمنين و المؤمنات و المسلمين و المسلمات) حق سبحانه و تعالى بعدد هر مؤمنى كه بوده اند و هر كه خواهد بود تا روز قيامت حسنه در نامه عمل او بنويسد و سيئه محو كند و درجه بلند كند.

و در حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر كه دعا كند مى بايد كه دعاى او عام باشد به آن كه اول تصريح كند اسامى مؤمنين و مؤمنات را و در همه ضماير متكلم مع الغير بياورد و اين تغيير در دعاهاى

منقوله نيز ضرر ندارد مثلا اگر در واقع چنين باشد كه اللهم اغفر لي را بگويد اللهم اغفر لنا چون از جانب ايشان مرخصيم و در اين باب احاديث بسيار وارد شده است و بعضى از اينها نيز گذشته است و ديگر خواهد آمد (و من مرّ بين مأزمي منى غير مستكبر غفر اللَّه له ذنوبه) و كالصحيح منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر كه بگذرد به ميان دو تنگناى منى نه از روى تكبر حق سبحانه و تعالى گناهان او را بيامرزد، و در محاسن مذكور است كه راوى گفت عرض نمودم كه استكبار كدام است حضرت فرمودند آنست كه حقرا نشناسد و اهل حقرا حقير داند و چنانكه سابقا گذشت و احاديث متواتره وارد است كه اكثر اوقات كه اطلاق تكبر مى كنند در امثال اين مواضع مراد ايشان مخالفت حق است از اهل ملل باطله غير مذهب اماميه و هر جا اماميه مى گويند اثنا عشريه مى خواهند، و مراد از اثنا عشريه آنست كه غير ايشان را امام نداند تا هر معصومى كه از ائمه اثنا عشر كه در زمان او باشند اعتقاد

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 106

داشته باشد پس كسانى كه در زمان امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه باشند شش معصوم را مى بايد كه امام دانند و جازم باشند كه هر امامى را كه آن حضرت بفرمايند كه بعد از من امام است امام دانند و اگر آن حضرت دوازده را نام برد يا مجملا بفرمايند اعتقاد به امامت ايشان در وقت خود داشته باشند بعد از آن حضرت فرمودند كه دو فرشته موكلند در اين دو

مازم و مى گويند كه پروردگارا سلامت دار اين جمع را در دار دنيا و سلامت دار ايشان را در عقبى و ظاهر كلام لغويين آنست كه مراد از مأزم تنگناست و منى دو تنگنا دارد يكى از طرف عرفاتست كه آن تنگناى مشعر است و يكى از طرف مكه معظمه كه به ابطح مى رسند وقتى كه از تنگنا در مى آيند و از ابطح داخل مكه معظمه مى شوند پس ظاهر اين حديث آنست كه از اين دو تنگنا هر كه بگذرد مغفور است موافق كلام اهل لغت و علما كه ما زمين مى كوبند تنگناى مشعر الحرام را مى خواهند و بنا بر اطلاق ايشان مراد از مازم يك طرف كوه است و مشعر الحرام يك دره است از منى تا عرفات (و انّ ابواب السّماء لا تغلق تلك اللّيلة لأصوات المؤمنين لهم دويّ كدوىّ النّحل يقول اللَّه عزّ و جلّ انا ربّكم و أنتم عبادى ادّيتم حقّى و حقّ علىّ ان استجيب لكم فيحطّ تلك اللّيلة عمن اراد ان يحطّ عنه ذنوبه و يغفر لمن اراد ان يغفر له) و در حسن كالصحيح از حلبى منقول است بروايت كلينى پس صحيح باشد بروايت صدوق كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر توانى كه شب عيد را احيا كن به درستى كه بما رسيده است يعنى از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و اله كه درهاى آسمان را نمى بندند از جهة بالا بردن اعمال صالحه مؤمنان و صداى ايشان مانند

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 107

صداى خانه زنبور عسل است كه هيچ صدايى مفهوم نمى شود اما نزد حق سبحانه و تعالى ظاهر است و حق

سبحانه و تعالى خطاب مى فرمايد به ايشان كه «انا اللَّه ربّكم» چنانكه در كافى است منم خداوندى كه پروردگار شما أم و شما بندگان منيد ادا كرديد حق مرا و بر من لازمست كه دعاهاى شما را مستجاب گردانم پس حق سبحانه و تعالى در آن شب تخفيف مى دهد از كسى كه مى خواهد تخفيف دهد و همه گناهان را مى آمرزد از جهة كسانى كه خواهد تخفيف دهد و همه گناهان را مى آمرزد يا آن كه حطّ عبارت از مغفرت گناهانست و بس و مغفرت عبارت از رسانيدن ايشان است به بهشت نيز

[ازدحام مردم و تكبير گفتن ]

(فاذا ازدحم النّاس فلم يقدروا على ان يتقدّموا و لا يتاخّروا كبّروا فانّ التكبير يذهب بالضّغاط) پس هر گاه ازدحام شود از كثرت مردمان كه نتوانند پيش و پس رفتن: اللَّه اكبر بگويند كه تكبير سبب وسعت مى شود و فشارش برطرف مى شود

[وقوف به مشعر]

(و الحاجّ اذا وقف بالمشعر خرج من ذنوبه) و هر گاه حاجى وقوف در مشعر را به جا آورد از گناهان بيرون آيد چنانكه در روايت صحيحه وارد شده است و الوقوف بعرفة سنّة و بالمشعر فريضة و در رساله اعمش از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و در غير آن از اخبار وارد است كه وقوف در عرفات سنت است يعنى وجوب آن از قرآن ظاهر نشده است بلكه از سنت حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله ظاهر شده و وقوف در مشعر الحرام واجبى است كه وجوبش از قرآن ظاهر شده است چون بلفظ امر است چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه چون از عرفات بار كنيد و بر گرديد خداوند خود را ياد كنيد نزد مشعر الحرام و مشهور آنست كه مراد از ذكر نيّت وقوفست در مشعر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 108

چنانكه خواهد آمد و اين سخنان استطرادا در اينجا مذكور شده است چون در بيان فضايل حجست و فضايل افعال حج

[قربانى ]

(و ما من عمل افضل يوم النّحر من دم مسفوك او مشى فى برّ الوالدين او ذى رحم قاطع يأخذ عليه بالفضل و يبداه بالسّلام أو رجل اطعم من صالح نسكه ثمّ دعا إلى بقيّته جيرانه من اليتامى و اهل المسكنة و المملوك و تعاهد الأسراء) روايت كرده است صدوق در خصال از ابان كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هيچ عملى در روز عيد قربان بهتر نيست از خونى كه ريخته شود از جهة كشتن هدى يا قربانى يا رفتن به خانه پدر يا مادر كه به ايشان احسانى

كنند يا بروند به ديدن خويشانى كه از اين كس بريده اند تا بر او زيادتى داشته باشند و چون به او رسد اول سلام كند يا كسى كه اطعام كند از قربانى جمعى را به آن كه از جهة ايشان ثلثى را بفرستد و ثلثى كه بماند هم سايگان خود را طلب كند از يتيمان و درويشان و بندگان و با ايشان چيزى بخورد يا بر عكس كه ثلث اول را ضيافت كند و ثلث دويم به همسايگان دهد و ثلثى را كه به فقرا مى دهد، ديگر از اعمال خير در اين روز تعهد احوال اسيرانست بر تقديرى كه آخر كشند او را مى بايد كه به گرسنگى او را نكشند و اين اعمال از مكارم اخلاق است و در روز عيد بهتر است (و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله استفرهوا ضحاياكم فانّها مطاياكم على الصّراط) و كالصحيح منقول است از حضرت موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه نفيس كنيد قربانيهاى خود را يعنى شتر و گاو و گوسفند نفيس فربه بى عيب را

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 109

بكشيد به درستى كه فرداى قيامت بار بردار شما خواهند بود بر صراط كه بر آن سوار خواهيد شد و از صراط خواهيد گذشت پس هر چند نفيس تر است شما را زودتر از صراط خواهد گذرانيده و هر چند لاغرتر است در آن روز نيز لاغر خواهد بود و از صراط و برتر خواهد گذشت (و جاءت امّ سلمة رضى اللَّه عنها إلى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فقالت يا رسول اللَّه يحضر الاضحى

و ليس عندى ثمن الاضحيّة فاستقرض و اضحّى قال استقرضى فانّه دين مقضيّ) و كالصحيح منقول است از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه ام سلمه كه بهترين زنان حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله بود بعد از خديجه كه حق سبحانه و تعالى از او خوشنود باد به خدمت حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله آمد و گفت يا رسول اللَّه گاه هست كه عيد قربان حاضر مى شود و بهاى قربانى ندارم آيا قرض بكنم و قربانى كنم حضرت فرمودند كه قرض كن كه اين قرض را حق سبحانه و تعالى ادا مى كند چون از جهة رضاى اوست چنانكه در حج نيز خواهد آمد (و يغفر لصاحب الأضحيّة عند اوّل قطرة تقطر من دمها) و منقول است در قوى از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه اگر مردمان بدانند كه چه ثوابست در قربانى هر آينه قرض كنند به درستى كه قطره اول خون قربانى كه بيرون مى آيد جميع گناهان صاحبش را مى آمرزند (و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه انّما استحسنوا اشعار البدن لأنّ اوّل قطرة تقطره من دمها يغفر اللَّه له على ذلك) و كالصحيح منقول است از جابر كه حضرت امام محمد باقر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 110

صلوات اللَّه عليه فرمودند كه از چه وجه خوب مى دانند خدا و رسول و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم يا صحابه اشعار نمودن شتران را كه از براى هدى مى برند زيرا كه اول قطره كه از خون ذبيحه ريخته مى شود حق سبحانه و تعالى مى آمرزد صاحبش را بر ريختن خون پس بيشتر مقرر فرمودند كه كوهان

شتر را زخم كنيد تا اندك خونى بيرون آيد و روى كوهان را به خون رنگ كند تا مغفرت را از جهة خود به زودى تحصيل نمايد و ديگر وجوه خواهد آمد و كالصحيح منقول است از ابو بصير كه عرض كردم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه قربانى چيست حضرت فرمودند يك وجه آن كه قطره اولى كه از خون او بيرون آيد او را مى آمرزند.

دويم آن كه ظاهر شود بر خلايق كه تقوى دارد يا نه و از حق سبحانه و تعالى مى ترسد با آن كه خدا را نديده است چنانكه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه گوشت و خون ذبيحه به خدا نمى رسد ردّا على اليهود كه در بسيار جائى از توراة مذكور است كه حق سبحانه و تعالى از بوى قربانى محظوظ مى شود و بر تقديرى كه محرف نباشد از بابت بوى دهن روزه دار است كه مانند مشكست نزد خدا يعنى حق سبحانه شما را ثواب كرامت فرمايد و آن چه به خدا مى رسد تقوى و پرهيزكارى شماست پس حضرت فرمودند كه نمى بينى يعنى متواتر نشده است نزد تو و در جميع كتب سماوى نيست كه حق سبحانه و تعالى قربانى هابيل را قبول كرد و قربانى قابيل را قبول نكرد و چون هابيل در دل خوف الهى داشت و قابيل نداشت (و من كفّ بصره و لسانه و يده ايّام التشريق كتب اللَّه عزّ و جلّ له مثل حجّ قابل)

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 111

و كسى كه چشم و زبان و دست خود را از محرمات در اين سه روز نگاه دارد حق سبحانه و تعالى بنويسد

از جهة او ثواب حج آينده اگر چه اينها در همه اوقات واجبست خصوصا در ايام تشريق كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد فرموده است كه (وَ اذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ)

يعنى خداى تعالى را ياد كنيد در چند روز شمرده شده كه كنايه است بعد از آن فرموده است كه (و اتّقوا اللَّه و اعلموا انّكم اليه تحشرون) يعنى از حق سبحانه و تعالى بترسيد در اين چند روز بدانيد كه بازگشت شما بسوى او خواهد بود و شما را بر اعمال قبيحه عقاب خواهد كرد پس ظاهر شد از آيه كريمه كه در اين سه روز مى بايد كه از جميع محرمات خود را باز دارد و مشغول ذكر الهى باشد خصوصا تكبيرات عقيب صلوات چنانكه گذشت.

[رمى الجمار]

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله رمى الجمار ذخر يوم القيامة) و در صحيح منقولست كه از آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه انداختن سنگ ريزه هاى هفتادگانه ذخيره است از جهة روز قيامت و اگر چه همه اعمال ذخيره است و ليكن چون اين عمل را به محض رضاى الهى مى كند و ريا و عجب را در اين عمل راهى نيست غالبا ثواب اين از همه بيشتر ظاهر خواهد بود و فايده اش در روز قيامت بيشتر ظاهر خواهد شد (و قال صلوات اللَّه عليه الحاجّ اذا رمى الجمار خرج من ذنوبه) و به طريق صحيحه منقولست كه هر گاه حاجى سنگ ريزه ها را مى اندازد از گناه بيرون مى آيد ممكن است كه مراد از اين جمار هفتاد سنگ ريزه باشد و ممكن است كه هفت سنگ ريزه جمره عقبه باشد

كه در روز عيد

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 112

مى زند چون در عقب وقوف مشعر واقع است در صحاح معاوية بن عمار.

و اين اظهر است بنا بر آن چه معاويه نقل كرده است كه حضرت بعد از اين يك يك را مى فرمودند تا به آخر، هر يك از اين ده جمره علت مستقله است در خروج از گناهان و هر گاه گناهان در مرتبه اولى زايل شد باقى نه جمره كه در اين سه روز مى زند هر يك را هفت عدد سبب كتابت حسنات و علو درجات خواهد شد (و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من رمى الجمار يحط عنه بكلّ حصادة كبيرة موبقة) و در حسن كالصحيح و صحيح از حريز منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه جمار را بيندازد و بعدد هر سنگ ريزه يك گناه كبيره كه سبب هلاك است از او محو مى شود.

(و اذا رماها المؤمن التقفها الملك و اذا رماها الكافر قال الشّيطان باستك ما رميت) و ظاهرا تتمة حديث حريز باشد كه كلينى نقل نكرده است چون ناخوشى دارد يعنى اين جمرات را هر گاه مؤمنان مى اندازند فرشتگان از روى تيمن و تبرّك بر مى دارند و به مسجد الحرام مى برند و اگر كافر مى اندازد يعنى غير اثنى عشرى، شيطان عليه اللعنة چون مسلط است بر كفار مى گويد آن چه به من مى اندازى در دبرت باد تو مسخّر منى و لشكر منى و سنگ بمن مى اندازى چون اين دشنام نزد شياطين انس شايع است شياطين ايشان را دشنام مى دهد به نحوى كه نزد ايشان متعارفست

[حلق رأس ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه انّ المؤمن اذا حلق رأسه

بمنى ثمّ دفنه جاء يوم القيمة و كلّ شعرة لها لسان مطلق يلبّي صاحبها باسم)

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 113

و در صحيح از ابو شبل منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه مؤمن سر خود را بتراشد در منى و دفن كند در منى چون به صحراى محشر در آيد هر موى او را زبان فصيحى باشد كه تلبيه گويد باسم صاحبش بانكه گويد كه فلان يقول لبيك يعنى فلان تلبيه مى گويد تا به آخر و در كافى طلق است يعنى فصيح و ظاهرا نساخ ميم را زياد كرده اند و بنا بر نسخه مطلق يعنى زبانش گويا باشد چون اكثر زبانها از دهشت آن روز بند خواهد بود به غير از اين جماعت و امثال ايشان (و استغفر رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله للمحلّقين ثلث مرّات و للمقصّرين مرّة) و در صحيح از حلبى منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله سه مرتبه استغفار فرمودند از جهة جمعى كه در منى سر تراشيده بودند و از جهة جمعى كه تقصير كرده بودند و سر نتراشيده بودند يك نوبت استغفار كردند و در صحيح از حريز منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله دو مرتبه استغفار نمودند در سال حديبيه از جهة آنها كه سر تراشيده بودند و يك مرتبه از جهة مقصرين و دور نيست كه سه مرتبه استغفار در حج وداع واقع شده باشد يا راوى يك مرتبه نشنيده باشد و راوى ديگر شنيده باشد (و روى انّ من حلق رأسه بمنى كان له بكلّ شعرة نورا يوم القيمة) و در صحيح از

معاوية بن عمار منقول است كه هر كه سر خود را در منى بتراشد بعدد هر مويى حق سبحانه و تعالى او را نورى بدهد در صحراى قيامت در وقتى كه همه در ظلمت باشند

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 114

(و لا يجوز للصّرورة ان يقصّر و عليه الحلق) و جايز نيست نو حاجى را كه اكتفا كند به تقصير بلكه سر نيز مى تراشد و اكثر بر اينند كه سر تراشيدن افضل دو فرد واجب تخيير است و در نو حاجى مبالغه بيشتر است و در مبحث خود خواهد آمد و مناسب نبود ذكر غير فضايل در اين باب (و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن قول اللَّه عزّ و جلّ «فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ» قال يرجع مغفورا لا ذنب له) و در قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه از آن حضرت سؤال كردند از تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه فرموده است كه هر كه تعجيل كند در دو روز ايام تشريق و در نفر اول روانه شود بر او گناهى نيست و هر كه تاخير كند تا نفر دويم بر او گناهى نيست حضرت فرمودند كه مراد الهى اين است كه خواه در نفر اول روانه شود و خواه در نفر دويم كه حق سبحانه و تعالى جميع گناهان او را مى آمرزد و بنا بر اين معنى «لِمَنِ اتَّقى » اين خواهد بود كه حضرت فرموده اند كه اين معنى از جهة كسى است كه پرهيز كرده باشد از شرك و مشرك نباشد يعنى شيعه اثنى عشرى باشد چون غير ايشان همه كافرند

و مخلّد در نار خواهند بود اگر چه بعضى از ايشان پاك باشند بر مذهب بعضى زيرا كه طهارت و نجاست حكم ديگر است و حضرت فرمودند كه اين معنى از جهة شماست شيعيان و باقى مردمان بسيارى اهل اسلامند و مسلمان واقعى نيستند و حج شما مقبول است و حج باقى ايشان مردود است چون ايمان شرط است در صحت اعمال

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 115

(و روى يخرج من ذنوبه كنحو ممّا ولدته أمّه) و در حسن كالصحيح از عبد الاعلى منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه پدرم صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه هر كه قصد اين خانه كند از جهت حج يا عمره و متبرا باشد از كبر از گناهان بيرون آيد مانند روزى كه از مادر متولد شود بعد از آن حضرت اين آيه كريمه را خواندند به استشهاد بان معنى كه در حديث سابق گذشت.

راوى گفت گفتم كه كبر كدامست حضرت فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه عظيمترين تكبرها آن است كه حقرا ندانند و بر اهل حق طعنه زنند چنانكه قانون غير اثنى عشرى است و هر كه چنين كند از جمله متكبرانى است كه با حق سبحانه و تعالى منازعه كرده است در چيزى كه مخصوص اوست چون متواتر است كه

«الكبرياء ردائي و العظمة ازارى»

يعنى كبريا و عظمت مخصوص منست از بابت مجازى كه شايع است كه مى گويند كه پادشاهى جامه ايست كه به قد فلان پادشاه دوخته اند و مذكور شد كه حضرات ائمه معصومين در غالب اوقات به سبب حضور اهل سنت خصوصا علماء ايشان در مجالس ايشان

تصريح نمى فرمودند بر كفر عامه و باين عبارت مى فرمودند و اگر كسى خواهد رجوع كند به باب كبر در اكثر اخبار وارد است به همين عنوان كه در اين حديث وارد شده است بلكه اين مضمون متواتر است بى دغدغه از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله و سنيان نيز در صحاح خود آورده اند و ليكن نمى فهمند كه غرض حضرت چيست و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در اكثر خطب خصوصا خطبه قاصعه كه در مذمّت ابليس فرموده اند بيان اين معنى را با بلغ عبارات و معانى فرموده اند و بعضى از آن را كلينى ذكر كرده است

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 116

در ابواب حج و إن شاء اللَّه تعالى مذكور خواهد شد (و قال صلوات اللَّه عليه لا يزال العبد فى حدّ الطائف بالكعبة ما دام شعر الحلق عليه) و در حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه هميشه بنده مؤمن از جمله طواف كنندگان كعبه است ما دام كه موى تراش بر سر او باشد و اين حديث دو احتمال دارد يكى آن كه پيش از حج سنت است كه موى سر را بگذارند كه بلند شود تا در منى بتراشند و مبالغه در آن واقعست از اول ذى القعده چنانكه خواهد آمد و چون موى سر گذاشتن از شعار حاجيانست هر چند بيشتر باشد بهتر است و حكم حاجى دارد.

و دويم مويى است كه بعد از تراشيدن بر سر مى رويد و در اين صورت مبالغه از جهة سر تراشيدن واقع شده است و ظاهرا صدوق معنى دويم را فهميده اند كه در اين جا اين حديث را ذكر

كرده اند و بنا بر اين معنى اول به اول باب انسب بود و معنى اول اظهر است و اللَّه تعالى يعلم (و روى انّ الحاجّ من حين يخرج من منزله حتّى يرجع: بمنزلة الطّائف بالكعبة.)

و در روايتى از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم وارد شده است كه شخصى كه اراده حج دارد از وقتى كه از خانه بيرون مى رود تا وقتى كه داخل خانه مى شود به منزله كسى است كه بر دور كعبه طواف مى كند چون حق سبحانه و تعالى همه جا حاضر و ناظر است و غرض از حج محض تعبّد و بنده گى است پس اگر جمعى در راه به اخلاص باشند بهترند از جمعى كه طواف كنند و اخلاص نداشته باشند و ظاهر مى شود كه راه رفتن كه مقدمه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 117

حج است حكم حج دارد بر ثواب چنانكه احاديث متواتره وارد شده است كه چون حاجى شروع در كار سازى مى كند در هر حركتى و سكونى او را ثوابى مى دهند.

و بعضى از اخبار در اين معنى گذشت و حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد نيز فرموده است در مقدمه جهاد يا اعم از جهاد و حج و غير آن كه هر تشنگى و گرسنگى و تعبى كه مى كشند در نامه عمل ايشان عمل صالح نوشته مى شود، و حق سبحانه و تعالى ضايع نمى گرداند مزد نيكوكاران را و هر چه از نفقات در آن راه صرف كنند خواه اندك و خواه بسيار و هر وادى را كه قطع كنند البته در نامه عمل ايشان نوشته مى شود و حق سبحانه و تعالى بهترين جزاها كرامت مى فرمايد حاصل آن كه هيچ چيز ضايع

نمى شود در درگاه او اگر از جهة او كنند تعالى جوده و كرمه

[هر كه حج اسلام را به جا آورد]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من حجّ حجّة الاسلام فقد حلّ عقدة من النّار من عنقه و من حجّ حجّتين و لم يزل فى خير حتّى يموت و من حجّ ثلاث حجّ متوالية ثمّ حجّ او لم يحجّ فهو بمنزلة مدمن الحجّ) و كالصحيح منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه حج اسلام را به جا آورد پس به تحقيق كه آتش جهنم كه به سبب نكردن حج در گردنش لازم شده بود و گره شده بود آن گروه را گشوده يا آتش جهنم را كه به سبب اعمال قبيحه بسيار به هم رسيده بود از گردن خود برداشت چون احاديث متواتره وارد شده است كه حج محو مى كند گناهان را به فضل اللَّه چنانكه بعضى از احاديث گذشت و ديگر خواهد آمد و اول اظهر است، و حج اسلام آن است كه به اصل شرع بر بنده واجب مى شود هر گاه استطاعت داشته باشد و كسى كه دو حج مى كند هميشه در خير و خوبى

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 118

است يا مالش بسيار است و محتاج كسى نمى شود تا بميرد و هر كه سه حج پى در پى بكند و ديگر حج كند يا نكند در نامه عملش مى نويسند كه مدت عمر حج كرده است اگر چه هر چند بيشتر كند ثوابش بيشتر است، و جزو آخر در حديث ديگر از فضيل منقولست (و روى ان من حجّ ثلث حجج لم يصبه فقر ابدا) و در صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست

و در روايتى وارد شده است كه هر كه سه حج بكند هرگز فقر به او نمى رسد و در حسن كالصحيح از فضيل منقولست كه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه شنيدم كه فرمودند كه به حق اين خانه كعبه كه هر كه مداومت داشته باشد بر حج فقر و تب نزد او نمى آيند كه ملازم او شوند و ديگر وارد شده است به طرق بسيار كه حجهاى پى در پى و عمرهاى بسيار رفع مى كند فقر و فاقه را و نگاه مى دارند از مرگ بد.

[هر شترى كه سه سال بر آن حج روند]

(و أيّما بعير حجّ عليه ثلاث سنين جعل من نعم الجنة و روى سبع سنين) و در قوى از عيسى منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر شترى كه سه سال بر آن حج روند آن شتر را حق سبحانه و تعالى از شتران بهشت مى كند.

و در روايتى واقع شده هفت سال و آن حديث موثقى است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه در وقت رفتن به پدرم صلوات اللَّه عليه وصيت فرمودند كه من بر اين ناقه بيست حج كرده ام كه يك تازيانه بر اين نزده ام چون بميرد او را دفن كنيد تا گوشت آن را درندگان نخورند به درستى كه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 119

حضرت سيد الأنبياء صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر شترى كه در هفت حج در عرفات حاضر شود حق سبحانه و تعالى آن شتر را از شتران بهشت مى گرداند و نسل آن را مبارك مى گرداند و چون آن شتر مرد پدرم آن را دفن فرمودند.

و

در روايات متكثره وارد شده است كه چون حضرت سيد السّاجدين صلوات اللَّه عليه را با على عليين بردند آن ناقه در چراگاه بود خود را به قبر آن حضرت رسانيد و سينه بر آن مى ماليد و بر خاك مى غلطيد حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه آن را به چراگاه برند مبادا فتنه شود از بنى اميّه

[هر كس سه نفر را به حج فرستد]

(و قال الرّضا صلوات اللَّه عليه من حجّ بثلاثة من المؤمنين فقد اشترى نفسه من اللَّه عزّ و جلّ بالثّمن و لم يسأله من اين اكتسب ماله من حلال او حرام) و در قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر كه سه مؤمن را با خود به حج برد و خرج ايشان را بكشد پس چنان است كه گويا زر داده است و خود را خريده است و از آتش خلاص كرده است و فرداى قيامت سؤال نخواهند كردن از او كه مالش را از حلال به همرسيده است يا از حرام بانكه اگر از مال مردم باشد حق سبحانه و تعالى ايشان را خوشنود كند و عوض بدهد و محتمل است كه اين خرج از قبيل رد مظالم باشد كه هر گاه نداند كه از كه برده است و صاحبان را نشناسد مانند حبه برى كه ترازو داران مى كنند چنانكه در صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه چون حاجى داخل مكه مى شود حق سبحانه و تعالى دو

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 120

فرشته را بر او موكل مى گرداند كه حفظ كنند طواف و نماز و سعيش را از آفتهاى اعمال پس چون وقوف عرفات واقع مى شود

اين دو فرشته دست بر دوش او مى زنند كه گذشتها را حق سبحانه و تعالى بخشيد پس من بعد عمل را از سر گيرد و در حسن كالصحيح از ثمالى منقول است كه شخصى به حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه عرض نمود كه شما جهاد را ترك گرديد چون دشوار بود و حج را اختيار فرموديد كه چون آسان بود حضرت تكيه فرموده بودند درست نشستند و فرمودند كه واى بر تو نشنيدى كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله در حج وداع چون وقوف عرفه را در عرفات به جا آوردند فرمودند بلال را كه مردمان را ندا كند كه همه خاموش شوند چون خاموش شدند فرمودند كه پروردگار شما بر شما احسان كرد در اين روز و نيكوكاران را آمرزيد و بدان را به نيكان بخشيد روانه شويد به مشعر كه همه مغفوريد.

و بعضى از محدثين زياد كرده اند كه حضرت فرمودند كه همه را بخشيدند مگر جمعى كه حقوق مردمان در ذمّت ايشان است كه چون حق سبحانه و تعالى عادل است حقوق بى چارگان را از ظالمان خواهد گرفت و به ايشان خواهد داد و چون به مشعر الحرام رفتند حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه در آن شب تا صبح تضرع مى كردند كه آن جماعت نيز آمرزيده شوند و چون صبح شد و وقوف به مشعر را به جا آوردند باز به بلال فرمودند كه ندا كن تا مردمان خاموش شوند پس چون خاموش شدند حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى تفضل فرمود و خوبان را آمرزيد و شفاعت خوبان را در بدان قبول فرمود روانه شويد كه

همه را آمرزيدند و حق

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 121

سبحانه و تعالى ضامن شد از جهة جمعى كه حقوق مردمان را برده اند كه صاحبان حقوق را راضى كند و صدوق در صحيح روايت كرده است ضمان را نيز از ثمالى

[هر كس چهار حج به جا آورد]

(و من حجّ اربع حجج لم تصبه ضغطة القبر ابدا و اذا مات صوّر اللَّه عزّ و جلّ الحجج الّتى حجّ فى صورة حسنة احسن ما يكون من الصّور بين عينيه تصلّى فى جوف قبره حتّى يبعثه اللَّه من قبره و يكون ثواب تلك الصّلاة له و اعلم انّ الرّكعة من تلك الصّلاة تعدل الف ركعة من صلاة الادميين) و در صحيح از منصور منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه چهار حج بكند فشارش قبر به او نرسد هرگز و چون مى ميرد حق سبحانه و تعالى آن حجهائى كه كرده است مصور مى گرداند به صورتى در نهايت حسن و جمال كه در برابر او باشد و در ميان قبر نماز گزارد تا وقتى كه حق سبحانه و تعالى او را محشور گرداند و ثواب اين نماز از او خواهد بود و بدان كه يك ركعت اين نماز برابر است با هزار ركعت نماز آدميان

[هر كس چهار حج به جا آورد]

(و من حجّ خمس حجج لم يعذّبه اللَّه ابدا و من حجّ عشر حجج لم يحاسبه اللَّه ابدا و من حجّ عشرين حجّة لم ير جهنّم و لم يسمع شهيقها و لا زفيرها و من حجّ اربعين حجّة قيل له اشفع في من احببت و يفتح له باب من ابواب الجنة يدخل منه هو و من يشفع له، و من حجّ خمسين حجّة بنى اللَّه له مدينة فى جنّة عدن فيها الف قصر فى كلّ قصر الف حوراء من حور العين و الف زوجة يجعل من رفقاء محمّد صلّى اللَّه عليه و آله فى الجنّة، و من حجّ اكثر من خمسين حجّة كان كمن

حجّ خمسين حجّة

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 122

مع محمّد و الاوصياء صلوات اللَّه عليهم و كان ممّن يزور اللَّه تبارك و تعالى كلّ جمعة و هو ممّن يدخل جنّة عدن الّتى خلقها اللَّه عزّ و جلّ بيده و لم ترها عين و لم يطّلع عليها مخلوق و ما من احد يكثر الحجّ الّا بنى اللَّه له بكلّ حجّة مدينة فى الجنّة فيها غرف فى كلّ غرفة منها حوراء من حور العين مع كلّ حوراء ثلاثمائة جارية لم ينظر النّاس إلى مثلهنّ حسنا و جمالا) و كالصحيح منقول است از حضرمى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه پنج حج بكند حق سبحانه و تعالى او را هرگز عذاب نكند و هر كه ده حج بكند حق سبحانه و تعالى او را حساب نكند هرگز و هر كه بيست حج بكند جهنم را نبيند و صداى بلند و پست جهنم را نشنود و در حسن كالصحيح از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر كه چهل حج بكند به او گويند كه هر كه را مى خواهى شفاعت كن و درى از درهاى بهشت از جهة او بگشايند كه داخل شود او و كسانى كه او شفاعت كرده باشد از آن در بهشت و كالصحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه كه هر كه پنجاه حج كرده باشد حق سبحانه و تعالى از جهة او بنا كند در جنت عدن شهرى كه در آن شهر هزار قصر باشد در هر قصرى هزار حورى از حور العين يعنى زنان سفيد گونه سياه چشم يا چشمان ايشان چنين باشد

كه سفيدى در نهايت سفيدى باشد و سياهى در نهايت سياهى و هزار زن آدميزاد بدهند او را كه حسن ايشان بسيار بهتر از حوريان باشد و در بهشت هم سايه و رفيق حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين باشد صلوات اللَّه عليهم [و ظاهرا كه همين

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 123

حديث باشد اگر چه در خصال همه را ذكر كرده اند مگر] تتمّه را چون عدد معينى نداشت و در خصال هر چه عدد معينى دارد ذكر مى كند آن را و كسى كه زياده از پنجاه حج كند چنان باشد كه پنجاه حج با محمد و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم كرده باشد و از كسانى باشد كه در هر جمعه زيارت كند خدا را يعنى زيارت كند حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين را صلوات اللَّه عليهم كه زيارت ايشان زيارت حق سبحانه و تعالى است و از جمله كسانى باشد كه داخل شود در جنت عدن يعنى در باغستانى كه هرگز از آنجا بيرون نيايد آن جنتى كه حق سبحانه و تعالى آن را بدست قدرت خود آفريده است و هيچ چشمى آن را نديده باشد و مخلوقى بر آن مطلع نشده باشد و هر كه حج بسيار كند حق سبحانه و تعالى بعدد هر حجى از جهة او بنا كند در بهشت شهرى كه در آن شهرها بالاخانه ها باشد كه در هر بالاخانه حورى باشد از حور العين با هر حورى سيصد كنيز باشند كه هيچ آدمى زادى بحسن و جمال مانند آنها نديده باشد

[هر كس يك سال حج به جا آورد و يك سال نه ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من حجّ سنة و سنة لا فهو ممّن ادمن الحجّ) و منقولست كه

آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه يك سال حج رود و يك سال نرود او از جمعى است كه هميشه حج مى كند.

و در روايتى وارد شده است كه مدمن يعنى كسى كه مداومت بر حج داشته باشد كسى است كه هر گاه استطاعت به همرسد برود هم چنان كه مدمن خمر كسى است كه هر وقت به همرسد بخورد و ظاهر لفظ مدمن آن است كه هر سال به حج رود و ليكن تفضل الهى چنين كرده است كه كسى كه سه سال پى در پى به حج رود يا يك سال نه يك سال برود يا هر وقتى كه ميسّر شود

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 124

برود اين جماعت نيز مدمنند يعنى گويا كه هميشه حج مى كنند حقيقة و ظاهر اخبار بسيار آن است كه نيت داشته باشد جز ما كه اگر چيزى به همرساند به حج رود و هر چند به حج نرفته باشد او نيز مدمن است و الحمد للّه ربّ العالمين

[هر كس هر سال حج به جا آورد]

(و قال اسحاق بن عمّار لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّي قد وطّنت نفسى على لزوم الحجّ كلّ عام بنفسى او برجل من اهل بيتى بمالى فقال و قد عزمت على ذلك؟ قلت نعم قال ان فعلت ذلك فايقن بكثرة المال او ابشر بكثرة المال) و در موثق كالصحيح منقولست از اسحاق كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه من بر خود قرار داده ام كه هر سال خود بروم يا شخصى از اهل خانه خود را به حج فرستم از مال خود حضرت فرمودند كه بر اين معنى عزم دارى گفتم بلى حضرت

فرمودند كه اگر چنين كنى يا عزم جزم دارى يقين بدان كه حق سبحانه و تعالى مالت را بسيار مى كند يا بشارت باد ترا به كثرت مال و راوى نمى داند كه حضرت كدام را فرموده است و از اينجا ظاهر مى شود و از امثال اين كه نقل بلفظ مى كرده اند مهما أمكن

[هر كس پياده حج به جا آورد]

(و روى انّه ما تقرّب العبد إلى اللَّه عزّ و جلّ بشي ء احبّ اليه من المشي إلى بيته الحرام على القدمين و انّ الحجّة الواحدة تعدل سبعين حجّة) و مرويست كه بنده تقرب نجسته است به حق سبحانه و تعالى به چيزى كه محبوبتر باشد نزد او از پياده رفتن بسوى كعبه و به تحقيق كه يك حج پياده برابر است با هفتاد حج سواره و منقولست در قوى از حضرت امام

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 125

محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه عبد اللَّه بن عباس گفت كه من پشيمانى ندارم به چيزى مانند پشيمانى كه دارم بر آن كه حج پياده نكرده ام زيرا كه از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم كه هر كه حج خانه كعبه را پياده كند حق سبحانه و تعالى بنويسد از جهة او هفت هزار حسنه از حسنات حرم عرض نمودم كه يا رسول اللَّه حسنات حرم كدامست حضرت فرمودند كه هر حسنه از او هزار هزار حسنه است و فرمودند كه فضيلت پياده روان در حج بر سواره روان مانند فضيلت ماه چهارده است بر ساير كواكب و حضرت امام حسن صلوات اللَّه عليه پياده قطع راه مى فرمودند محملها را از پى سر مى كشيدند.

و منقول است در صحيح از عبد اللَّه بن سنان كه حضرت

امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه عبادت كرده نشده است حق سبحانه و تعالى به چيزى كه مشكلتر از پياده روى باشد و بهتر از پياده روى باشد و در صحيح از حلب منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از فضيلت پياده روى حضرت فرمودند كه حضرت امام حسن صلوات اللَّه عليه سه مرتبه هر چه داشتند قسمت كردند با حق سبحانه و تعالى حتى كفش را و جامه را و دينار را يعنى نصف را در هر مرتبه به فقرا مى دادند و نصف را از جهة خود نگاه مى داشتند و آن را نيز از جهة فقرا نگاه مى داشتند و بيست حج پياده فرمودند و كالصحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه عبادت كرده نشده است حق سبحانه و تعالى به عبادتى كه بهتر از پياده رفتن باشد.

و احاديث صحيحه وارد شده است كه هر كه نذر كند كه حج پياده رود مى بايد كه پياده برود و اگر عاجز شود سوار شود و بدنه بدهد و خواهد

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 126

آمد، و اگر پياده روى فضيلت نمى داشت نذر منعقد نمى شد و امثال اين اخبار بسيار وارد شده است و احاديث صحيحه و موثقه و حسنه وارد شده است كه سواره رفتن بهتر است چنانكه خواهد آمد با وجه جمع به چند عنوان يكى آن كه اگر از جهة خسّت و بخل پياده رود سوارى بهتر است دويم آن كه اگر مركوب داشته باشد كه چون عاجز شود سوار شود پياده رفتن خوبست سيم آن كه سوارى بهتر است اگر تواند كه زودتر برود به

مكه و مشغول عبادت شود در آنجا (و من مشى عن جمله كتب اللَّه له ثواب ما بين مشيه و ركوبه) و كسى كه اندك زمانى پياده شود اگر چه از جهة قضاى حاجت باشد و تند رود تا سوار شود چنانكه متعارفست الحال حق سبحانه و تعالى ثواب پياده رفتن او تا سوار شدن در نامه عملش مى نويسد (و الحاجّ اذا انقطع شسع نعله كتب اللَّه له ثواب ما بين مشيه حافيا إلى متنعّل) و هر گاه بند نعلين حاجى گسيخته شود و پا برهنه رود تا خود را به كفش رساند يا بند نعلين ديگر بر آن بدوزد حق سبحانه و تعالى ثواب پا برهنه رفتن اين مقدار از زمان را در نامه عملش مى نويسد و ظاهرا پا برهنه رفتن مطلوب نباشد چنانكه در حديث صحيح وارد شده است و اين حديث منافات ندارد با آن حديث زيرا كه بيان ثواب بلا مى كنند كه اگر اين مقدار محنت به او رسد اين ثوابش كرامت مى فرمايد و حديث سابق نيز باين معنى اظهر است بلكه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 127

يك تاويل احاديث سابقه نيز اين است كه اگر كسى سواره به حج رود و چيزى نداشته باشد يا پيشتر حج بر او واجب شده باشد و تقصير كرده باشد و الحال پياده رود در امثال اين صور حق سبحانه و تعالى اين ثوابها كرامت مى فرمايد چنانكه محمد بن يعقوب و صدوق رضى اللَّه عنهما سواره را بهتر مى دانند چنانكه گفته است كه

[حج ماشيا بهتر است ]

(و الحجّ راكبا افضل منه ماشيا لأنّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله حجّ راكبا) و در صحيح و حسن كالصحيح و

موثق كالصحيح از رفاعه منقولست كه شخصى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيد كه سوارى افضل است يا پياده رفتن حضرت فرمودند كه سوار بودن بهتر است از پياده رفتن زيرا كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله سواره حج فرمودند.

و به همين مضمون در موثق كالصحيح از ابن بكير از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است و در صحيح منقول است از رفاعه كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه پياده رفتن حضرت امام حسن صلوات اللَّه عليه از مكه بود كه افعال حجرا پياده واقع ساختند يا از مدينه مشرفه بود كه كل راه پياده رفتند؟ حضرت فرمودند كه از مكه معظمه بود.

ديگر سؤال كردم كه هر گاه عمره به جا آوردم بعد از آن سوار شوم از جهة رفتن به عرفات يا پياده بروم حضرت فرمودند كه حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه همه را سواره مى كردند ديگر سؤال كردم كه فى نفسه سواره افضل است يا پياده حضرت فرمودند كه سواره افضل است زيرا كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله همه افعال را سواره كردند حتى طواف خانه كعبه را.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 128

و در صحيح به طرق متعدده از سيف منقول است كه به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه ما هميشه پياده به حج مى رفتيم تا آن كه حديثى از شما بما رسيده است كه سواره بهتر است چه مى فرماييد حضرت فرمودند كه مردمان جمعى پياده حج مى كنند و جمعى سواره يعنى هر دو خوبست عرض نمودم كه كداميك نزد شما بهتر

است تا آن را به جا آوريم حضرت فرمودند كه سوار شويد كه آن نزد ما محبوب تر است زيرا كه اگر سوار شويد قوت دعا و عبادت شما بيشتر خواهد بود. و از امثال اين حديث ظاهر مى شود كه احاديث پياده محمولست بر تقيه و اقل مرتبه اش مخالفت سنيانست كه در همه جا مطلوبست خصوصا در اين مسأله كه هر سال چندين هزار كس از ما وراء النهر و هند به حج مى روند و قليلى بر مى كردند از جهة فتواى ملاعين سابقه و در هر زيارتى پياده رفتن ضرر ندارد و چون منازل همه آبادانست اگر بمانند روز ديگر مى توانند رفت به خلاف راه مكه كه ماندن و مردن به يك ديگر مقرونست و اللَّه تعالى يعلم (و الجمع ما بين الخبرين فى هذا المعنى ما رواه ابو بصير عن الصّادق صلوات اللَّه عليه انّه ساله عن المشي افضل او الرّكوب فقال اذا كان الرّجل موسرا فمشى ليكون اقلّ لنفقته فالرّكوب افضل) و صدوق مى گويد كه جمع كردن ميان اين دو نوع از خبر در اين معنى و اين مصطلح علماست چون در هر طرفى احاديث بسيار واقع است پس مراد از اين دو خبر دو نوع است نه دو فرد: روايت موثق ابو بصير است كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه پياده افضل است يا سواره حضرت فرمودند كه هر گاه شخصى مال داشته باشد و از جهة بخل و خسّت پياده رود تا خرجش كمتر باشد در اين صورت سواره افضل است

[حج پياده امام حسن ]

(و كان الحسن بن عليّ صلوات اللَّه عليهما يمشى و تساق معه المح امل و الرّجال) و

در موثق كالصحيح منقولست از ابن بكير كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اراده حج داريم حضرت فرمودند كه پياده مرويد و سوار شويد گفتم فداى تو كردم احاديث بما رسيده است كه حضرت امام حسن صلوات اللَّه عليه بيست حج پياده كردند حضرت فرمودند كه آن حضرت پياده مى فرمودند و ليكن شتران با كجاوه يا با تخت روان با حضرت بود كه اگر بمانند سوار شوند و شما چنين نيستيد و اشعارى دارد بانكه دشمنان بسيار داريد همين كه اندكى پس افتاديد شما را مى كشند چنانكه مدار اين زمان بر اين است و در موثق كالصحيح از هشام بن سالم منقولست كه من با جمعى كثير داخل شديم بر آن حضرت صلوات اللَّه عليه و همه گفتيم كه حق سبحانه و تعالى ماها را فداى تو گرداند پياده رفتن بهتر است يا سوار بودن حضرت فرمودند كه عبادتى بهتر از پياده رفتن نيست عرض نموديم كه كدام افضل است اگر سوار شويم و زودتر برويم به مكه و در آنجا مشغول عبادت شويم تا پيادگان برسند يا پياده برويم حضرت فرمودند كه سوار شدن افضل است يعنى در اين صورت يا مطلقا بانكه اول كلام را تقيه فرموده باشند

[حج مقدم است يا جهاد]

(و جاء رجل إلى عليّ بن الحسين صلوات اللَّه عليهما فقال قد اثرت الحجّ على الجهاد و قد قال اللَّه عزّ و جلّ إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ إلى آخرها فقال علىّ بن الحسين صلوات اللَّه عليهما فاقرأ ما بعدها فقال التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ إلى

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 130

ان بلغ اخر الآية فقال اذا

رأيت هؤلاء فالجهاد معهم يومئذ افضل من الحجّ) و در موثق كالصحيح منقول است از سماعه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه عمرو بن عبيد بصرى كه از عبّاد و زهّاد و معتزله زيديه و اهل سنت است به خدمت حضرت سيد السّاجدين رسيد در راه مكه و عرض نمود كه يا على بن الحسين حجرا بر جهاد ترجيح داديد با آن كه حق سبحانه و تعالى فضيلت بسيار از جهة جهاد فرموده است از آن جمله فرموده است كه به درستى و راستى كه خداوند عالميان از مؤمنان خريده است يا خريدارى مى فرمايد كه جانهاى خود را و مالهاى خود را صرف نمايند در راه ما كه جهاد است، و ما در عوض بهشت را به ايشان كرامت كنيم تا آخر آيه كه ترجمه اش اين است كه در راه خداى تعالى جهاد كنند و بكشند كفار را و كشته شوند و اين وعده بهشت را به راستى كرده ايم در توراة موسى و انجيل عيسى و قرآن محمد صلّى اللَّه عليه و آله و عليهما و كيست كه بعهد خود بيشتر از خداوند عالميان وفا كند پس خوشحال باشيد باين داد و ستد كه كرديد با خدا و اين مبايعه فوزيست عظيم و در اوست ثواب عظيم.

پس حضرت سيد السّاجدين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه آيه را تمام كن و تتمه را بخوان عمرو بن عبيد تتمه را خواند يا حضرت خواندند چون عبارت احتمال هر دو دارد و ترجمه اش اين است كه آن جمعى كه حق سبحانه و تعالى از ايشان جانها و مالها را خريده اند تائبانند كه هميشه بازگشت

ايشان به جانب اقدس اوست، و عبادت كنندگانند انواع بندگيها، را و حمد كنندگانند خداوند خود را، و سياحت كنندگانند كه از جهة رضاى

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 131

الهى ترك وطن و مال و فرزند مى كنند از جهة جهاد يا طلب علم و اكثر مفسران گفته اند كه سايحان روزه دارانند چنانكه از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله منقولست كه سياحت امّت من روزه است و در حديث كالصحيح نيز وارد است كه آنها صايمانند و ركوع كنندگان و سجود كنندگانند در نماز و امر كنندگان به معروف و نهى كنندگان به منكرند و جمعى اند كه محافظت نمايند حدود الهى را و بشارت ده يا محمد ايشان را به بهشت عنبر سرشت پس حضرت فرمودند كه هر گاه اين جماعت را ببينى و آن جماعت اولياء اللَّه اند و اصحاب قائم آل محمدند اليوم و در وقت خروج آن حضرت صلوات اللَّه عليه در خدمت آن حضرت صلوات اللَّه عليه خواهند بود پس چون اين جماعت بهم رسند در آن صورت جهاد از حج افضل است و در زمان آن حضرت كه بنى اميّه مسلّط بودند بر همه عالم اگر با ايشان جنگ بايست كردن لشكر نداشتند كه توانند جهاد كردن و به اسكان بنى اميّه جنگ كردن فائده نداشت و مع هذا كفره بنى اميّه در مقام قتل ايشان در مى آمدند و با آن كه آن حضرت هميشه مشغول عبادت بودند و با كسى الفت نمى فرمودند در مقام قتل حضرت بودند و هر كه خروج كرد كشته شد و احاديث اهل بيت متواتر است كه در زمان غيبت حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه عليه

جهاد ساقط است مگر وقتى كه كفار هجوم كنند بر بيضه اسلام يا سنيّان بر بيضه ايمان چنانكه در صحيح از يونس منقول است كه عرض نمودم به حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه فداى تو كردم شخصى از شيعيان شما شنيد كه شخصى شمشير و اسب مى دهد كه مردم به جهاد روند به نزد آن شخص رفت و اسب و شمشير گرفت از روى نادانى و

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 132

چون به شيعيان رسيده به او گفتند كه با اين جماعت جنگ كردن جايز نيست برو اينها را به صاحبش پس ده و چون او را طلب كرد گفتند از شهر بيرون رفت.

حضرت فرمودند كه مرابطه كند و جنگ نكند عرض نمودم كه مرابطه در سر حدهاى مانند قزوين و ديلم و عسقلان خوب است حضرت فرمودند كه بلى عرض نمودم كه اگر ضرور شود جهاد بكند حضرت فرمودند كه نه مگر آن كه خوف اين باشد كه فرزندان مسلمانان را بكشند دفع ايشان از مسلمانان مى توان كرد هم چنان كه اگر فرنگ يا امثال فرهنگ بر سر مسلمانان آيند دفع آنها مى بايد كرد پس فرمودند كه مرابطه بكند و جنگ نكند و اگر خوف باشد كه شهر مسلمانان را بگيرند و به بندگى اندازند يا بكشند و در اين صورت جهاد مى كند به رخصت امام از جهة دفع ايشان از خود نه بواسطة سلاطين جور زيرا كه اگر ايشان بر بلاد اسلام مسلط شوند و شعاير كفر با بر پا كنند رفته رفته مثل زمان كفر خواهد شد و نام حضرت بر طرف مى شود پس بنا بر اين جهاد شيعيان مالدار حج بيت

اللَّه الحرام است و حج مفلسان نماز جمعه است چنانكه گذشت (و روى انّه صلوات اللَّه عليه قرء التّائبين العابدين إلى اخر الآية) و در روايتى واقع است كه اين آيه را حضرت بيا خواندند يا خوانده اند به جر كه بدل از مؤمنان باشد يعنى حق سبحانه و تعالى از اين جماعت مى خرد نفوس و اموال ايشان را و شيخ امين الدين طبرسى ذكر كرده است كه اين قرائت اهل البيت است و عبد اللَّه بن ابى اوفى و عبد اللَّه بن مسعود و اعمش است (و من حجّ يريد به وجه اللَّه عزّ و جلّ لا يريد رئاء و لا سمعة غفر اللَّه له البتّة)

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 133

و كالصحيح از سيف عمار ثقه منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه حج را خالصا از جهة رضاى الهى به جا آورد و لوجه اللَّه بمعنى للّه است كه قصد او در وقت حج كردن ريا نباشد سمعه نيز نباشد كه او را حاجى گويند بلكه مطلبش اطاعت الهى باشد حق سبحانه و تعالى مى آمرزد او را البته جز ما قطعا.

و كالصحيح منقولست از هارون بن خارجه كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حج بر دو قسم است يك حج آن است كه از جهة رضاى الهى است و ثواب آن بر حق سبحانه و تعالى بهشت است، و يك حج آن است كه از جهة مردمانست و ثواب آن بر مردم است در روز قيامت يعنى اگر توانند داد و كه مى تواند داد و حال آن كه در آن روز همه به حال خود در

مانده اند و مؤيد آيه كريمه است امثال اين اخبار چنانكه كه حق سبحانه و تعالى فرموده اند كه «وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ» يعنى تمام كنيد حج و عمره را از جهة رضاى اللَّه تعالى و چون اوامر در آيات ظاهرش وجوبست دلالت مى كند بر وجوب نيت اخلاص و قربت.

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من اراد دنيا و آخرة فليؤمّ هذا البيت) و از آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله منقولست كه هر كه دنيا و آخرت هر دو را خواهد بايد كه قصد اين خانه كعبه كند كه حق سبحانه و تعالى هر دو را عطا مى كند و محتمل است كه مراد اين باشد كه هر كه غرضش از حج دنيا باشد و بس همان را به او مى دهند و اگر غرضش محض آخرتست آن را مى دهند و بس يا آن كه هر دو را به او مى دهند و هر كه هر دو را خواهد هر دو را مى دهند.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 134

و ممكن است كه تفسير آيه كريمه باشد كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه چون به جا آوريد افعال حج را پس خداوند خود را ياد كنيد در ايام تشريق چنانكه پدران خود را در جاهليت ياد مى كرديد در منى ميان مسجد خيف و كوه و بيان مفاخر و كمالات ايشان مى كرديد بعوض آن خداوند خود را ياد كنيد و نعمتهاى غير متناهى كه بر شما و بر پدران شما كرده است ياد كنيد پس بعضى از مردمان دعا مى كنند كه خداوندا بما عطا كن دنيا را، و ايشان را در آخرت بهره نخواهد بود و

بعضى از ايشان مى گويند كه پروردگارا عطا كن بما در دنيا خوبى و در آخرت خوبى و نگاه دار ما را از عذاب آتش جهنم اين جماعت را بهره عظيم خواهد بود از آن چه كسب كرده اند

[هر كس قصدش رجوع به حج باشد]

(و من رجع من مكّة و هو ينوى الحجّ من قابل زيد فى عمره و من خرج من مكّة و هو لا ينوى العود إليها فقد قرب اجله و دنا عذابه) و كالصحيح منقولست از عبد اللَّه بن سنان كه شنيدم كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه از مكه بر گردد و قصد داشته باشد كه سال ديگر بر گردد حق سبحانه و تعالى عمر او را زياد مى گرداند و در حسن كالصحيح و در قوى كالصحيح منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر كه از مكه بيرون آيد و قصد نداشته باشد كه بر گردد به مكه پس به تحقيق كه اجلش بسر آمده است و عذابش نزديك شده است (و روى عن الصّادق صلوات اللَّه عليه انّه قال ترون هذا الجبل ثافلا انّ يزيد بن معاوية لعنة اللَّه لمّا رجع من حجّه مرتحلا إلى الشّام أنشأ يقول

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 135

اذا تركنا ثافلا يمينا فلن نعود بعدها سنينا

للحجّ و العمرة ما بقينا

فأماته اللَّه قبل اجله) و در موثق كالصحيح منقولست از حسن كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اين كوه ثاقل به ثاء مثلثه و قاف يا به فا كه اسم كوهى است از راه شام كه در دست چپ راه واقع است و مى بينيد به درستى كه يزيد عليه اللّعنة

و العذاب الشديد وقتى كه برگشت از حج و متوجه شام بود اين شعر را گفت كه هر گاه كوه ثافل را بدست راست اندازيم ديگر سالها بر نخواهيم گشت از جهة حج و عمره تا زنده خواهيم بود پس حق سبحانه و تعالى او را پيش از اجلش ميراند و ظاهرا غرض از ذكر اين حكايت كفر يزيد است كه آن ملعون اعتقادى به اسلام نداشت حج را از اين جهة كرد كه نگويند كافر است و آن ملعون در سه چهار سال پادشاهى در يك سال اولاد حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله را شهيد كرد، و در سال ديگر مدينه مشرفه را قتل عام كرد چون واقعه امام حسين صلوات اللَّه عليه كه واقع شد اهل مدينه از بيعت خود برگشتند لشكرى فرستاد تا هر چه خواستند كردند و نسب از اهل مدينه بر طرف شد و دختران و زنان را سبى كردند و بكارتها بردند و تا سه روز هر كه را ديدند كشتند و چون حق سبحانه و تعالى خواسته بود كه ذريت آن حضرت منقطع نشود زنان بنى هاشم و اولاد ايشان چند كسى كه بودند به خانه حضرت سيد السّاجدين صلوات اللَّه عليه پناه بردند حق سبحانه و تعالى شامى را برانگيخت كه در اين سه شبانه روز نگذاشت كه كسى به خانه حضرت رود روز چهارم هر چه در آن خانه بود از زر اين زنان همه را حضرت بان شامى داد شامى قبول نكرد و گفت يا ابن

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 136

رسول اللَّه من اين عمل را از جهة رضاى الهى كردم عمل مرا

ضايع مگردان حضرت فرمودند كه شفاعت ما ترا به حال خود است و اين قليل را قبول كن كه ما اهل بيتيم كه چيزى كه داديم پس نمى گيريم قبول كرد، و سال ديگر كعبه را خراب كرد و اگر كسى شك كند در كفر او البته كافر است و شكى نيست كه از براى به درك رفتن آن ملعون پيش از اجلش اين اعمال قبيحه كافى است پس نسبت باين شعر دادن دور نيست كه از اين جهة باشد كه حق سبحانه و تعالى گناه آن اعمال را به آخرت انداخته باشد تا چيزى از عذاب او مخفف نشود (و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه ما من عبد يؤثر على الحجّ حاجة من حوائج الدّنيا إلّا نظر إلى المحلّقين قد انصرفوا قبل ان تقضى له تلك الحاجة) و به اسانيد متكثرة منقول است از ابو حمزه كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر بنده كه اختيار كند بر حج كارى از كارهاى دنيوى را البته نظر خواهد كرد كه حاجيانى كه سرها تراشيده اند برگشته باشند پيش از آن كه انكار ساخته شده باشد.

و اين معنى مجربست و كارها همه بى توفيق الهى متحقق نمى شود و چون او ترك حج نمود حق سبحانه و تعالى نيز سلب توفيق مى كند و آن كار ساخته نمى شود و قبل از بعثت موسى سر را مى گذاشتند و در عمرى كه يك بار حج مى كردند سر مى تراشيدند موافق سنت حضرت ابراهيم عليه السّلام، و چون عرب بت پرستى را اختيار نمودند بسيارى از فروع دين را نيز ترك نموده بودند، و چون حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه

عليه و آله فرمودند كه در حج و عمره سر را بتراشند بر ايشان بسيار شاق بود أولا بتدريج سر تراشيدن

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 137

شايع شد و مو گذاشتن منسوخ شد يا كالمنسوخ چنانكه گذشت.

و به همين مضمون در حسن كالصحيح منقول است از قدّاح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه (و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه ما تخلّف رجل عن الحجّ إلّا بذنب و ما يعفو اللَّه عزّ و جلّ اكثر) و كالصحيح منقول است از سماعه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه به من فرمودند كه چرا امسال حج نكردى عرض كردم كه كارها و معاملات با مردم داشتم و دست به هم نداد و شايد كه خير در اين باشد حضرت فرمودند كه نه و اللَّه كه خير نمى باشد در ترك حج پس فرمودند كه هيچ كس ممنوع نمى شود از حج مگر به سبب گناهى كه از او صادر شده است و آن سبب منع لطف الهى مى شود و آن چه را حق سبحانه و تعالى عفو مى فرمايد بيشتر است از آن چه بان مى گيرد (و سئل عن قول اللَّه عزّ و جلّ فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ مِنَ الصَّالِحِينَ قال اصدق مِنَ الصَّدَقَةِ و أَكُنْ مِنَ الصَّالِحِينَ اى احجّ) و منقول است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند از تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه مى فرمايد كه انفاق كنيد مالهاى خود را كه روزى داده ايم شما را پيش از آن كه يكى از شما را مرگ در رسد و او گويد كه پروردگارا تاخير كن قبض روح مرا اندك زمانى تا من تصدق كنم

و بوده باشم از جمله صالحان حضرت فرمودند كه اصدّق از تصدقست نه از تصديق و معنى أَكُنْ مِنَ الصَّالِحِينَ آن است كه حج كنم پس ظاهر شد كه صالح كسى است كه حج رفته باشد و كسى كه حج نكرده باشد هر گاه حج بر او واجب شده باشد او صالح نيست، و اين معنى در حديث

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 138

صحيح وارد است و عبد اللَّه بن عباس نيز چنين تفسير كرده است.

(و قال الرّضا صلوات اللَّه عليه العمرة إلى العمرة كفّارة ما بينهما) و از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه منقولست كه عمره تا عمره ديگر كه سابق بر اين عمره است كفاره گناهانى است كه در اين ميان واقع شده است و احتمال لاحق و هر دو هست و ليكن بعيد است بظاهر لفظ كفاره (و روى عن النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله قال الحجّة ثوابها الجنّة و العمرة كفّارة كلّ ذنب) و منقول است به اسناد سكونى كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه ثواب حج بهشت است و عمره كفاره جميع گناهان است (و افضل العمرة عمرة رجب) و بهترين عمرها عمره رجبست و اين مضمون صحيحه معاويه بن عمار است كه خواهد آمد (و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله كلّ نعيم مسئول عنه صاحبه الّا ما كان فى غزو او حجّ) و منقول است از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه هر نعمتى را سؤال خواهند كرد كه از چه ممر بهم رسانيده است از حلال و حرام و شكر آن نعمت كرده است يا نكرده است

مگر نعمتى كه در جهاد يا حج صرف كرده باشد كه از آن سؤال نخواهند كرد (و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه الحجّ و العمرة سوقان من اسواق الآخرة اللّازم لهما من اضياف اللَّه عزّ و جلّ ان ابقاه ابقاه و لا ذنب له و ان اماته ادخله الجنّة) و در قوى از ابو بصير منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حج و عمره دو بازارند از بازارهاى آخرت و كسى كه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 139

ملازم هر دو باشد از جمله مهمانهاى حق سبحانه و تعالى است اگر او را باقى گذارد باقى خواهد گذاشت بى گناه و اگر بميراند او را داخل بهشت خواهد كرد.

و كالصحيح به همين مضمون از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه نيز منقول است و چون بازار آخرتست مى بايد كه قصد او آخرت باشد و دنيا نيز لازم آخرتست در اينجا

[قرض براى حج ]

(و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن رجل ذى دين يستدين و يحجّ فقال نعم هو اقضى للدّين) و كالصحيح بلكه در صحيح چون صحيح است از ابن ابى عمير منقول است از معاويه از بسيار كس كه گفتند كه سؤال كردند از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از شخصى كه قرض داشته باشد و قرض كند و حج كند خوبست حضرت فرمودند كه بلى حج سبب اداى همه ديون است بيش از همه چيز و باب دين از جهة حج خواهد آمد (و روى عن اسحاق بن عمّار قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّ رجلا استشارنى فى الحجّ و كان ضعيف الحال فاشرت عليه ان لا يحجّ

فقال ما اخلقك ان تمرض سنة فقال فمرضت سنة) و در موثق كالصحيح منقول است از اسحاق كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه شخصى مشورت كرد با من در رفتن به حج و چون پريشان بود يا ضعيف بودند بدنش، من به او گفتم كه نرود به حج پس حضرت فرمودند كه چه مستحق آنى كه يك سال بيمارى بكشى پس يك سال بيمار شدم (و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه ليحذر احدكم ان يعوّق اخاه عن

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 140

الحجّ فتصيبه فتنة فى دنياه مع ما يدّخر له فى الآخرة) و منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه البته حذر كنند هر يك از شما از آن كه به تاخير حج امر كنيد كه البته بلايى در دنيا به شما مى رسد با آن چه ذخيره كرده اند از جهة او در آخرت از عذاب اليم اگر منع از حج واجب كرده باشد و از حسرت بى شمار اگر حج سنت را به تعويق انداخته باشد

[حج افضل از نماز و روزه است ]

(و قد روى انّ الحجّ افضل من الصّلاة و الصّيام لأنّ المصلّى انّما يشتغل عن اهله ساعة و انّ الصّائم يشتغل عن اهله بياض يوم و انّ الحاجّ يشخص بدنه و يضحى نفسه و ينفق ماله و يطيل الغيبة عن اهله لا فى مال يرجوه و لا إلى تجارة.

و روى انّ صلاة فريضة افضل من عشرين حجّة و حجّة خير من بيت مملوّا من ذهب يتصدّق منه حتّى يفنى.

قال مصنّف هذا الكتاب رحمة اللَّه عليه هذان الحديثان متّفقان غير مختلفين و ذلك انّ الحجّ فيه صلاة و الصّلاة ليس فيها حجّ فالحجّ

بهذا الوجه افضل من الصّلاة و صلاة فريضة افضل من عشرين حجّة متجرّدة عن الصّلاة) و روايت كرده صدوق در صحيح از سيف از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه كه پدرم مى فرمودند كه حج بهتر است از نماز و روزه زيرا كه نماز گذارنده ساعتى از اهل خود دور مى شود كه متوجه نماز است، و روزه دار سفيدى روزى از اهل خود مشغول مى شود چون يوم شامل شب و روز است نصف آن كه روز است با زن خود جماع نمى تواند كرد كه روزه دار است و به درستى كه حاجى بدن خود را به صحرا مى برد و خود را به آفتاب

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 141

آفتابى مى كند و مالش را صرف مى كند و مدتها از خانه خود دور مى شود نه به اميد مالى كه به او رسد و نه تجارتى كه اميد داشته باشد و در حسن كالصحيح منقولست از كاهلى و نزد جمعى صحيح است كه گفت شنيدم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حج مذكور شد پس فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه حج يكى از دو جهاد است يعنى جهاد با نفس و شيطان است كه جهاد اكبر است و اين جهاد بى چارگانى است كه از جهاد ظاهر ممنوعند به سبب تسلط امراء جور و آن ضعيفان ماييم كه حق ما را غصب نموده اند به درستى كه عبادتى افضل از حج نيست مگر نماز و مع هذا حج مشتمل است بر نماز طواف و نمازى كه نزد شماست مقرون با حج نيست و حج ندارد. و دور نيست كه اشاره بان باشد كه

اولياء اللَّه نماز ايشان با حج صاحب خانه است زنهار كه تا توانى ترك حج مكن نمى بينى كه در حج موى سر ژوليده مى شود و بدن بد هيئت مى شود به سبب جفا و مشقت و آفتاب خوردن و از زنان دور مى شوند و با آن كه ما نزديكيم و اندك راهى داريم و در هر منزل آب بهم مى رسد نهايت مشقت مى كشيم در اين راه حال شما چون باشد كه راههاى دور و دراز داريد و هيچ پادشاهى و رعيتى يا بازارى به حج نمى رسد بى آن كه مشقتهاى عظيم كشند در خوردن و آشاميدن آبهاى شور و تلخى كه به صد تعب بهم مى رسد و بادهاى مختلف و آفتاب گرم كه دفع آن نمى توان كردن چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه اين حيوانات بارهاى شما را برمى دارند تا به مكه معظمه كه نمى رسد بان مگر به مشقت نفوس به درستى كه پروردگار شما مشفق و مهربانست بر شما.

و باز در روايتى صحيح وارد شده است كه حضرت امام جعفر صادق

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 142

صلوات اللَّه عليه فرمودند كه يك نماز فريضه بهتر است از بيست حج، و يك حج بهتر است از يك خانه پر از طلاى سرخ كه همه را تصدق نمايند تا آخر شود و چون ظاهر حديث اول مؤيد حديث مشهور افضل الاعمال احمزهاست يعنى بهترين عملها آن عملى است كه مشقت در آن بيشتر است و حضرت در اين دو حديث بيان افضليت حج فرمودند بانكه مشقتش بيشتر است و حديث افضليت صلاة كالمتواتر است و حىّ على خير العمل متواتر است و مؤيد حديث افضليت صلاة است و

هر دو معنى كالمتواترند يا متواتر كسى ردّ اين دو حديث يا يكى از آن را نكرده است و علما در وجه جمع وجوه بسيار گفته اند و آن چه صدوق ذكر كرده است اين است كه دو حديث اگر چه به حسب ظاهر اختلاف دارند در واقع اختلاف ندارند زيرا كه حج مشتمل است بر نماز و نماز مشتمل نيست بر حج پس باين اعتبار حج افضل باشد از نماز و در حديث ديگر كه وارد است كه نماز بهتر است از بيست حج مراد از آن بيست حجى است كه قطع نظر از نماز او كنند، و قرينه هست كه ظاهرش اين است كه هر گاه فرموده باشند كه يك نماز فريضه بهتر است از بيست حج اگر حج با نماز خواهند تفضيل شيئى بر نفس و بر غير لازم مى آيد و نمى توان گفت كه حج بدون نماز ثواب ندارد پس تفضيل نماز بر او به منزله زيد افضل من الجدار است و بى فايده زيرا كه مراد حج بى نماز نيست بلكه قطع نظر از نماز است چون گذشت كه حق سبحانه و تعالى از جهة هر فعلى از افعال حج فضيلتى مقرر ساخته است و ثوابى كه از جهة نماز مقرر فرموده است بيشتر است از ثوابى كه از جهة باقى افعال مقرر فرموده است.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 143

و اما تعليلى كه حضرت فرموده اند كه در حج مشقتها هست كه در نماز نيست.

جوابش آن است كه هم چنان كه يك نماز بهتر است از بيست حج قطع نظر از نماز هم چنين حج بهتر است از نماز قطع نظر از نيت چنانكه متواتر است

كه حضرت سيد الانبياء و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم فرموده اند كه نيت مؤمن بهتر است از عمل او.

و همين شبهه نماز نيز در آن جاريست كه مشقت افعال نماز بيشتر است از مشقت نيت در آنجا نيز قطع نظر از نيّت مراد است نه بى نيت و آن چه گفته اند كه مشقت افعال صلاة بيشتر است نه چنين است بلكه نيت از هر عبادتى مشكلتر است.

و جمعى گمان كرده اند كه نيت خطور بال است و نه چنين است بلكه نيت اخلاص وقتى حاصل مى شود كه رياضات بسيار و مجاهدات بى شمار به قانون شرع محمد صلّى اللَّه عليه و آله كشيده باشند بلكه تكليف به نيت تكليف مقدمات آن است چنانكه سابقا مذكور شد.

و كالصحيح منقول است از حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا از پدرانش از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهم كه دنيا همه جهل است و باطل مگر علماء و علم حجت است بر خلق مگر آن علمى كه بان عمل كنند و عملها همه باطل است مگر عملى كه با نيت خالص باشد و اخلاص در خطر است تا خاتمه اعمال چون شود و به عبارتى ديگر از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله منقول است كه مردمان همه هالكانند مگر عالمان و عالمان همه هالكانند مگر عاملان و عاملان همه هالكانند مگر مخلصان و خطر مخلصان عظيم است تا عاقبت چون شود.

[حج و غفران ذنوب ]

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ما من حاجّ يضحى ملبّيا حتّى تزول الشّمس الّا غابت ذنوبه معها) و در صحيح از عبد اللَّه منقول است كه حضرت موسى بن جعفر صلوات اللَّه

عليها فرمودند كه آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر حاجى كه خود را از آفتاب نپوشاند و آفتاب بر او بتابد و او تلبيه گويد حتى تغيب الشمس چنانكه در علل است و ظاهر اين غلط از نساخ شده است به قرينه جزو آخر يعنى تلبيه گويد تا آفتاب فرو رود البته گناهانش نيز از نامه عملش محو شود با فرو رفتن آفتاب و با نسخه اصل نيز مى توان ساخت كه زوال آفتاب كه شود زوال گناهان او شده باشد و ليكن بعيد است و بعد از اين در باب محرمات احرام همين حديث را از عبد اللَّه نقل كرده است و حتى تغيب الشمس است

[حج نفى فقر مى كند]

(و الحجّ و العمرة ينفيان الفقر كما ينفى الكير خبث الحديد) و در صحيح از معاوية بن عمار منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه، و در صحيح از وشّاء از حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما منقولست كه هر دو فرمودند كه حج و عمره زايل مى كنند فقر را و الذنوب و گناهان را چنانكه در هر دو خبر موجود است و از نساخ افتاده است چنانكه پاك مى كند كوره آهنگران آهن را از بديها كه دارد و كوره الهى كه مكه معظمه است با حدودش از عرفات و مشعر و منى مؤمنان را از گناهان، و فقر كه احتياج به مردم است يا بى چيزى پاك مى كند و اينها را دور مى كند از ايشان، و حاجى پريشان بسيار نادر است و اگر نادرا فقير شوند البته از ايشان عملى صادر شده است كه در فقر بر روى

ايشان گشوده شده است به سبب آن عمل

[حج نيابتى ]

(و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يحجّ عن اخر له من الاجر و الثّواب شى ء؟ فقال للّذي يحجّ عن الرّجل اجر و ثواب عشر حجج و يغفر له و لأبيه و لامّه و لابنه و لابنته و لأخيه و لأخته و لعمّه و لعمّته و لخاله و لخالته انّ اللَّه واسع عليم) و كالصحيح منقول است از ابن مسكان كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اگر شخصى از جهت ديگرى حج كند آيا ثواب و مزدى به او مى دهند حضرت فرمودند كه شخصى كه از جهة مردى حج كند مزد دارد يعنى مزد دنيوى دارد و ثواب ده حج نيز به او مى دهند يا آن كه ثواب ده حج از هر دو است كه نه از اجير است و يكى از جهة ميت چنانكه خواهد آمد و كلينى تا اينجا روايت كرده است.

و صدوق تتمه نقل كرده است كه خداوند عالميان مى آمرزد او را و پدرش را و مادرش را و پسرش را و دخترش را و برادرش را و خواهرش را و عمويش را و عمه اش را و خالو و خاله اش را به درستى كه حق سبحانه و تعالى واسع العطايا و كريم است و هميشه با بندگان به جود و احسان عمل نموده است و عمل كسى نزد او ضايع نشده است و نمى شود و ممكن است كه اين زيادتى در كتاب ابن مسكان بوده باشد و كلينى روايت نكرده باشد يا حديث ديگر باشد، و ممكن است كه در حديث ديگر باشد، و صدوق ضم

كرده باشد.

چنانكه صدوق از سكونى روايت كرده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه به درستى و راستى كه حق سبحانه و تعالى مى آمرزد حاجى را و مردمان خانه حاجى را و خويشان حاجى را و جمعى را كه حاجى استغفار مى كند از جهة ايشان بقيه ماه ذى الحجه را و

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 146

ماه محرم و صفر و ده روز ربيع الاول و ربيع الآخر را كه چهار ماه تمام باشد و از اين حديث ظاهر مى شود كه اگر از ميان ماه نيز حساب كنند هلالى حساب مى كنند نه عددى چون حضرت ده روز را فرمودند و تفصيل ندادند كه ماه ذى الحجه اگر سى باشد ده روز اگر سى كم يك باشد يازده روز را مى بخشند و در امر بخشش مساهله مى باشد و ليكن غرض از ذكر اين معنى تنبيهى است كه با خبر باشند در امثال اين اخبار با آن كه اعتقاد صدوق اين است كه ذى الحجه ناقص است هميشه و كالصحيح منقول است از عبد اللَّه كه گفت نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بودم كه شخصى داخل شد و حضرت سى مثقال طلا به او دادند كه به نيابت اسماعيل فرزند حضرت كه اسماعيليه او را امام مى دانند به حج رود و حضرت جميع افعال حج و عمره را بر او شرط فرمودند تا آن كه سعى وادى محسّر كه سنت است آن را نيز شرط فرمودند و بعد از آن فرمودند كه هر گاه اين حج را به جا آورى از براى اسماعيل يك حج نوشته مى شود كه زر از مال او

داده مى شود و حق سبحانه و تعالى ثواب نه حج به تو عطا مى فرمايد به سبب آن كه بدنت را به تعب مى اندازى (و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من حجّ عن انسان اشتراكا حتّى اذا قضى طواف الفريضة انقطعت الشّركة فما كان بعد ذلك من عمل كان لذلك الحاجّ) بعد از اين در ابواب نيابت روايت كرده است صدوق در موثق از ابان از يحيى ازرق كه آن حضرت فرمودند كه هر كه به نيابت كسى حج كند در ثواب شريكند تا به جاى آورد طواف فريضه را يعنى طواف حج را بعد از آن شركت بر طرف مى شود و هر كارى كه مى كند ثوابش از نايب است و ظاهرش

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 147

آن است كه سعى نيز از لوازم طوافست در آن شركت داشته باشند و هم چنين نماز طواف و طواف نساء و دو ركعتش تعلق به نايب دارد چون از جهة حلال شدن زنان نايبست بر او.

و بعد از اين اعمال منى است كه جمعى سنت مى دانند و اكثر كه واجب مى دانند ركن نمى دانند و محتمل است كه ظاهر كلام مراد باشد و نماز و سعى نيز از نايب باشد و حكمش مخفى باشد و در محل خود إن شاء اللَّه مذكور خواهد شد (و سال علىّ بن يقطين أبا الحسن صلوات اللَّه عليه عن رجل دفع إلى خمسة نفر حجّة واحدة فقال يحجّ بها بعضهم و كلهم شركاء فى الاجر فقال له لمن الحجّ فقال لمن صلّى بالحرّ و البرد) و در صحيح از على منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از

شخصى كه اجرت يك حج را به پنج نفر بدهد فرمودند كه يكى از ايشان به حج رود و ثواب آن ميان پنج كس باشد پس عرض كردم كه ثواب حج تمام كه دارد حضرت فرمودند كه آن كسى مى برد كه مشقت گرما و سرما را كشيده است و محتمل است كه هر يك ثواب حج تمام داشته باشد و عمده ثواب از حاجى باشد چنانكه پيش گذشت كه نه حج از او باشد و ديگران هر يك يك حج و مراد از اين حجها حج سنتى است و اگر كسى مشغول الذمه به حج باشد چنين حجى فايده ندارد كه سبب سقوط حج شود از ذمه او اما اگر استطاعت به هيچ وجه نداشته باشد حتى به گدائى و سقايى و پياده روى اين حج از جهة او فايده دارد تا چيزى بهم رساند چنانكه خواهد آمد.

(فان اخذ رجل من رجل من ما لا فلم يحجّ عنه و مات و لم يخلّف شيئا

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 148

فان كان الاخر قد حجّ اخذت حجّته و دفعت إلى صاحب المال و ان لم يكن حجّ كتب لصاحب المال ثواب الحجّ) و در حسن كالصحيح و موثق كالصحيح منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى اجير شود كه از جهة شخصى حج به جا آورد و حج نكند و بميرد و چيزى از او نماند كه وجه اجرت را از تركه او بردارند پس اگر نايب حج كرده باشد حج او را مى گيرند و به صاحب مال مى دهند و اگر حج نكرده باشد از جهة صاحب مال ثواب حج در

نامه عملش مى نويسند و حمل كرده اند بر حج سنت و بر تقصير نايب كه اگر حج واجب در ذمه آن شخص باشد فايده ندارد و مى بايد كه مرتبه ديگر بگيرند و اگر نايب تقصير نكرده باشد حج او را نمى گيرند مگر آن كه وجه حج را صرف نمود باشد در اين صورت اين تقصير است.

و محتمل است كه حج او را به صاحب مال دهند و مناسبت ندارد ذكر اين اخبار در اين مقام با آن كه در مواضع خود ذكر كرده است

[شراكت در حج ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه لو اشركت ألفا فى حجّتك كان لكلّ واحد حجّ من غير ان ينقص من حجّتك شى ء) و كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر هزار كس را در حج خود شريك گردانى حق سبحانه و تعالى هر يك را ثواب حجى كرامت مى فرمايد بى آن كه از ثواب حجت چيزى كم شود و بر اين مضمون احاديث صحيحه و حسنه و موثقه و قويه وارد شده است و محمولند بر حج سنت يا واجب بعد از حج چنانكه خواهد آمد (و روى انّ اللَّه عزّ و جلّ جاعل له و لهم حجّا و له اجرا لصلته إيّاهم و من اراد ان يطوف عن غيره فليقل حين يفتتح الطّواف اللَّهمّ تقبّل من

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 149

فلان و يسمّى الّذى يطوف عنه) و مرويست از كلينى در حسن كالصحيح از معاوية بن عمار و صدوق از كتاب او بر داشته است و هشت سند صحيح به او دارد پس صحيح باشد بهشت سند كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم

كه پدرم و مادرم را با خود شريك گردانم در حجم حضرت فرمودند كه بلى به درستى كه حق سبحانه و تعالى از جهة تو حج مى نويسد و از جهة ايشان نيز حج مقرر مى فرمايد و از جهة تو اجرى ديگر كرامت مى فرمايد كه صله رحم و برّ والدين كرده عرض نمودم كه طواف مى توانم كرد از جانب مرد و زن كه در كوفه اند فرمودند كه بلى و در ابتداى طواف مى گويى كه اللَّهمّ تقبّل من فلان يعنى خداوند اين طواف را قبول كن از او كه من به نيابت او مى كنم و به جاى فلان نام آن شخص را بگو مثلا بگو اللَّهمّ تقبّل من محمّد يا من علي و تلفظ مستحب است و نيت كافى است چنانكه خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى (و من حجّ عن غيره فليقل اللَّهمّ ما اصابنى من نصب او تعب او شعث فاجر فيه فلانا و اجرنى فى قضائى عنه) و در حسن كالصحيح از معاوية بن عمار منقولست كه به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودند كه اگر كسى قضا كند حج را از جهة پدرش يا مادرش يا برادرش يا غير ايشان آيا سخنى مى گويد حضرت فرمودند كه بلى در حالت احرام مى گويد اين كلمات را و به عربى گفتن اولى است و ترجمه اش اين است كه خداوندا هر چه به من برسد از مشقت يا تعب يا پراكندگى احوال، و در بعضى از نسخ او سغب است يعنى يا گرسنگى پس فلانى را در اين جفاها مزد كرامت فرما و مرا نيز مزدى كرم كن چون حج او

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص:

150

را به جا آورم بدل از او و هم چنين حلبى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه روايت كرده است.

و در صحيحه محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقول است كه در همه افعال منوب عنه را ياد مى كند و ظاهرا مراد از آن نيت باشد كه قصد كند كه احرام مى گيرم و تلبيه مى گويم در عمره اسلام عمره تمتع به نيابت فلان قربة إلى اللَّه و اگر نيت وجوب و ندب را زياد كند بهتر است بانكه بگويد كه بر او واجبست به اصالت و بر من به نيابت، و اگر حج سنت باشد و خود را اجير كرده باشد قصد مى كند كه مستحب است بر او و واجبست بر من.

و اگر حجة الاسلام بر منوب عنه واجب باشد و نايب تبرّعا به جا آورد در احرام قصد مى كند كه واجبست بر او و سنت است بر من و در باقى افعال قصد وجوب مى كند چون حج و عمره به شروع در ايشان واجب مى شوند چنانكه ظاهر آيه كريمه «وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ»

است يعنى حج و عمره را تمام كنيد اگر شروع كرده باشيد از جهة رضاى الهى يا حج و عمره را تمام به جا آوريد و افعالش را ناقص مكنيد و از جهة رضاى او به جا آوريد و ظاهرا هر سه مطلب مراد است چنانكه خواهد آمد در ضمن اخبار اگر چه اكثر علما از معنى سيم غافلند كه ظاهرا فى الحقيقه مراد الهى اين باشد كه حج و عمره را كه از بهترين عبادتست بقصد رضاى الهى به جا آوريد نه از روى

ريا بلكه نه به قصد بهشت و خلاصى از دوزخ بلكه محض فرمان بردارى مقصود باشد (و قد روى انّه يذكره اذا ذبح) و اين روايت حسن است از مثنى از حضرت امام جعفر صادق

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 151

صلوات اللَّه عليه در شخصى كه حج كند به نيابت ديگرى آيا در همه جا او را ياد مى كند حضرت فرمودند كه اگر خواهد ياد كند و اگر نخواهد نكند و حق سبحانه و تعالى عالم است كه او به نيابت او مى كند و ليكن او را ياد مى كند نزد كشتن قربانى و اين نيز محمولست بر تاكد استحباب (و ان لم يقل شيئا فليس عليه شى ء لأنّ اللَّه عزّ و جلّ عالم بالخفيّات) و اگر هيچ نگويد بر او چيزى نيست زيرا كه حق سبحانه و تعالى عالم است به ضماير و آن چه نزد خلايق مخفى است نزد او آشكار است چنانكه در صحيح بزنطى واقع است و خواهد آمد

[صله رحم در حج ]

(و من وصل قريبا بحجّة او عمرة كتب اللَّه عزّ و جلّ حجّتين و عمرتين و كذلك من حمل عن حميم يضاعف له الاجر ضعفين) و كسى كه صله رحم كند به حجى يا به عمره بانكه حج بر ايشان واجب شده باشد و در ذمه ايشان قرار گرفته باشد و چيزى نداشته باشند او خرجى حج به ايشان دهد تا حج كنند يا مرده باشند و از جهة ايشان حج استيجار كند، و يا آن كه ايشان را در حج خود شريك كند به نحوى كه گذشت حق سبحانه و تعالى مى نويسد از جهة او دو حج و دو عمره يكى از جهة وقوع

حج اسلام و دويم از جهة صله رحم و هم چنين هر گاه بارى از دوش خويشى بردارد اجر او مضاعف مى شود و خواهد آمد

[صرف پول در حج ]

(و روى انّ حجّة واحدة افضل من عتق سبعين رقبة) و منقولست در صحيح از عمر بن يزيد كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه حجى بهتر است از آزاد كردن هفتاد بنده از براى خدا و به خط شيخ رحمه اللَّه تسعين بود و ظاهرا سهو القلم است.

و در صحيح از معاوية بن عمار منقول است كه عرض نمودم

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 152

به آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه حج افضل است يا يك بنده آزاد كردن حضرت فرمودند كه حج افضل است گفتم دو بنده آزاد كردن حضرت فرمودند كه حج افضل است راوى گويد كه من زياد مى كردم و حضرت مى فرمودند كه حج افضل است تا به سى بنده آزاد كردن رسانيدم و حضرت مى فرمودند كه يك حج بهتر است از سى بنده آزاد كردن و ظاهرا از بس كه گفته بود شرم كرده بود در سؤال و يك يك بالا مى كرده است و در اخبار ديگر وارد است كه يك يك زياد مى كرده اند تا ده و بعد از آن ده ده بالا مى برده اند تا هفتاد و حضرت حجرا ترجيح مى داده اند.

(و لمّا [افاض خ ل ] صدّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اتاه رجل فقال يا رسول اللَّه انّي رجل ميّل يعنى كثير المال و انّي ليس يصلح مالى غيرى فاخبرنى يا رسول اللَّه بشي ء ان انا صنعته كان لي مثل اجر الحاجّ فقال له انظر إلى هذا الجبل يعنى

ابا قبيس لو أنفقت مثل هذا ذهبا تتصدّق به فى سبيل اللَّه ما ادركت اجر الحاجّ) اين حديث بطريق صحيحه و حسنه كالصحيح مرويست از معاوية بن عمار كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كوچ فرمودند از منى و اكثر نسخ صدّ است يعنى مصدود شدند در حديبيه دو منزلى مكه معظمه بلكه بيشتر و در آنجا اشاره به ابو قبيس معنى ندارد البته تصحيف از نساخ شده است و صدوق در ثواب الاعمال نيز أفاض ذكر كرده است اعرابى به خدمت آن حضرت آمد در ابطح و گفت يا رسول اللَّه من مردى ام مالدار و ظاهرا يعنى از معاوية بن عمار است كه راوى حديث است و ممكن است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرموده باشند و در ثواب

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 153

الاعمال يعنى نيست كه كثير المال سخن اعرابى باشد و ليكن در كافى و تهذيب يعنى هست و به درستى كه مال مرا غير من ضبط نمى تواند كرد و در بعضى از نسخ چنين است كه و انّي فى بلد و در كافى و تهذيب و ثواب الاعمال هر سه چنين است كه من از خانه بيرون آمدم از جهة حج و موانع در راه به هم رسد و دير رسيدم چون بعد از ايام تشريق يا روز سيزدهم رسيده بود پس خبر ده مرا يا رسول اللَّه بكار خيرى كه اگر آن كار را بكنم ثواب حج را داشته باشم و بنا بر اين نسخ ظاهر آن است كه مرادش از اظهار كثرت

مال اين باشد كه هر چه بفرمايى از كارهاى خير مى توانم كرد كه تدارك ثواب حج كنم پس حضرت به او فرمودند كه نظر كن باين كوه يعنى كوه ابو قبيس كه مشرفست بر مكّه معظمه و كشيده است تا ابطح كه اگر به سنگينى اين كوه طلاى سرخ داشته باشى و همه را در راه خدا صرف كنى ثواب حاجى را در نخواهى يافت و محتمل است كه واقعه ديگر باشد و اظهر آن است كه صدوق نقل بالمعنى را از حفظ كرده باشد و اين تغييرات واقع شد باشد و اللَّه تعالى يعلم و اين حديث منافات ندارد با حديث صحيح مشهور كه يك حج بهتر است از يك خانه پر از طلا چون مراتب بهترى نهايت ندارد يا نسبت به اشخاص مختلف نمى شود (و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من أنفق درهما فى الحجّ كان خيرا له من مائة الف درهم ينفقها فى حقّ) و منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه هر كه يك شاهى در راه حج صرف نمايد بهتر است او را از صد هزار درهم كه در راه حق صرف نمايد (و روى انّ درهما فى الحجّ خير من الف الف درهم فى غيره و

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 154

درهم يصل إلى الامام مثل الف الف درهم فى الحجّ) و منقولست كه يك درهم در راه حج صرف نمودن بهتر است از هزار هزار درهم كه صرف نمايند در غير آن از راههاى خير و درهمى كه به امام رسد مثل هزار هزار درهم است كه در راه حج صرف نمايد و در قوى از حضرت امام جعفر

صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر كه به حج يا عمره يا هر دو رود مهمانهاى حق سبحانه و تعالى اند اگر سؤال كنند عطا مى فرمايد، و اگر دعا كنند آن دعا را مستجاب مى گرداند و اگر دعا كنند از جهة ديگرى قبول مى كند و اگر نطلبند نطلبيده كرامت مى فرمايد و هر درهمى را كه در راه حج صرف كرده باشد هزار هزار درهم عوض مى دهد و كالصحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه درهمى كه به حضرت امام دهند از خمس و غير آن از هدايا بهتر است از دو هزار هزار درهم كه در راههاى خير صرف نمايند.

و در موثق از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه درهمى در راه حج صرف شود بهتر از بيست هزار هزار درهمست كه در راه حق صرف نمايند.

(و روى انّ درهما فى الحجّ افضل من ألفي الف درهم فيما سواه فى سبيل اللَّه) و در حسن كالصحيح از عمر بن يزيد منقولست كه شنيدم كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه يك حج بهتر است از هفتاد بنده آزاد كردن پس عرض نمودم كه چيزى برابرى با حج نمى كند حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه برابرى نمى تواند كرد و چون تواند كرد و حال آن كه يك درهم در حج بهتر از دو هزار هزار درهم است كه در راههاى

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 155

ديگر از راههاى حق سبحانه و تعالى صرف نمايد و در قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه يك درهم برابر است با دو هزار هزار درهم كه در راههاى ديگر صرف

نمايند از راههاى خير، و ظاهرا اختلاف اخبار باختلاف اشخاص و نيّاتست (و الحاجّ عليه نور الحجّ ما لم يلمّ بذنب) و كالصحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه الحاجّ لا يزال عليه، و لا يزال از قلم نساخ افتاده است يعنى نور حج از حاجى منفك نمى شود تا مبتلا به گناه نشود و نور حج را كسى مى بيند كه با نور الهى منور باشد (و هديّة الحاجّ من نفقة الحجّ) و در بعضى از نسخ نفقه الحاج است و كالصحيح از اسحاق بن عمار و از غير او منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هديه و سوغاتى كه حاجى از جهة مردمان مى آورد از جمله نفقه حج است و درهمى را هزار هزار درهم عوض مى دهند و بهتر است از دو هزار هزار درهم كه در راه خدا صرف نمايند و به حساب اين وقت شش هزار و سيصد تومان مى شود و به حساب زمان حضرات دو هزار تومان است.

(و لا تماكس فى اربعة اشياء فى ثمن الكفن و فى ثمن النّسمة و فى ثمن الاضحيّة و فى الكرى إلى مكّة) و به طرق متعدده قويه منقولست كه مضايقه نمى بايد كرد در چهار چيز بلكه هر چه بگويند مى بايد داد بى مبصّرى چون بهاى بيشتر ثوابش بيشتر است يكى بهاى كفن، دويم بهاى غلام و كنيز است، سيم بهاى قربانى است، چهارم كرايه راه مكه معظمه است و خواهد و در بعضى از احاديث واقع

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 156

است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در خريدن هدى مضايقه فرمودند و فرمودند كه مغبون محمود

نيست در دنيا و ماجور نيست در آخرت و محمولست بر بيان جواز يا چون از سنيان مى خريدند مضايقه فرمودند و نهى نسبت به شيعه است يا آن كه اگر واجب شود مى بايد خريد هر چند به بهاى بسيار باشد (و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه ودّ من فى القبور لو انّ له حجّة بالدّنيا و ما فيها) و منقول است در صحيح از محمد بن مسلم كه يكى از حضرتين باقر يا صادق صلوات اللَّه عليهما فرمودند كه آرزو مى كنند كسانى كه در قبورند كه كاش در دنيا كل دنيا را مى دادند و يك آرزو مى كنند كسانى كه در قبورند كه كاش در دنيا كل دنيا را مى دادند و يك حج مى كردند يا آن كه كاش الحال كل دنيا از ايشان مى بود و مى دادند و ثواب يك حج را مى گرفتند چنانكه از اين باب در قرآن مجيد واقع است در بسيار جائى از بابت آن كه آرزوى برگشتن به دنيا دارند از جهة حج و زكاة چنانكه گذشت و غرض از ذكر أمثال اين حديث آن است كه آنها مرده اند آرزوى برگشتن به دنيا دارند شما كه زنده ايد چرا در امثال اين اعمال تقصير مى نماييد كه فردا حسرت خوريد و فايده نداشته باشد (و روى انّ الحاجّ و المعتمر يرجعان كمولودين مات احدهما طفلا ذنب له و عاش الاخر ما عاش معصوما) و در روايتى وارد شده است كه آن كه حج و آن كه عمره كند به منزله دو طفلند كه متولد شوند و يكى از اين دو در طفوليت بميرد بى گناه و دويم به عيش زندگانى كند معصوم از گناهان يعنى گناه

نكند يا بر او ننويسند چنانكه اخبار بسيار وارد شده است كه بعضى را گناهان سابق مى آمرزند و

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 157

بعضى را سابق و لاحق، و بنا بر اين هر دو اين دو حالت را دارند و اين معنى اظهر است و يا آن كه لفّ و نشر غير مرتب باشد كه معتمر مثل اول باشد و حاجى مثل دويم يا بر عكس و اين بعيد است كه معتمر بهتر از حاجى باشد بلكه اين دو حالت مى دارند گاهى و بعضى چنين اند و بعضى چنان با آن كه مى خواهى بگو چنين اند و مى خواهى بگو چنان چنانكه در تشبيه «أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ» گفته اند.

[حاجى بر سه دسته است ]

(و الحاجّ على ثلاثة أصناف فافضلهم نصيبا رجل يغفر له ما تقدّم من ذنبه و ما تاخّر و وقاه اللَّه عذاب القبر و امّا الّذى يليه فرجل غفر له ذنبه ما تقدّم منه و يستأنف العمل فيما بقى من عمره و امّا الّذى يليه فرجل فى اهله و ماله) و كالصحيح منقولست از جابر از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه حاجيان سه طايفه مى شوند يك طايفه كه نصيب ايشان از همه بهتر است شخصى است كه گناهان گذشته و آينده او را مى آمرزند و حق سبحانه و تعالى او را از عذاب قبر نگاه مى دارد و اما آن كه بعد از اين است در فضيلت و بهره كسى است كه گناهان گذشته او را آمرزيده اند و عمل را از سر مى گيرد در بقيه عمر و اما آن كه بعد از اين است شخصى است كه اهل و مالش محفوظ است (و روى انّه هو الذي لا يقبل منه

الحجّ) و كالصحيح منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه كمترين چيزى كه حاجى برمى گيرد كه حجش را قبول نكرده اند آن است كه او و اهل و مالش محفوظ باشند پرسيدم كه به چه عنوان محفوظ ماند فرمودند كه باين عنوان كه اگر در خانه خود مى بود چه بر سر او مى آمد

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 158

زياده بر آن از بلاهاى سفر محفوظ بماند.

و در احاديث معتبره وارد شده است كه اين طايفه كفارند يعنى غير اثنى عشرى و اما امامى مذهب داخلند در دو فرد اول و در صحيح و در حسن كالصحيح منقول است از معاويه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون حاجيان از حج برمى گردند سه طايفه مى شوند يك طايفه از آتش جهنم آزاد شده اند و يك طايفه از گناهان بيرون مى آيند مثل روزى كه از مادر متولد شده اند و طايفه محفوظ باشند اهل و مال ايشان و اين كمترين مرتبه است كه حاجى را مى دهند و به همين مضمون است صحيحه هشام و از اين اخبار ظاهر مى شود كه اگر چيزى از حاجى تلف شود يا از اهل و مالش از طايفه آخر نخواهد بود چنانكه مشهور است كه اينها سبب قبول حج است

[حج جهاد ضعفاست ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه الحجّ جهاد الضعفاء و نحن الضّعفاء) و در صحيح از كنانى منقول است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه حج يكى از دو جهان است و حج جهاد ضعيفانى است كه جهاد صورى نتوانند كرد و

ما از جمله ضعيفانيم پس حج جهاد ماست و عبارت اول محتمل است كه مراد از او اين باشد كه جهاد اكبر باشد و آن جهاد نفس و شيطان است و محتمل است كه مراد اين باشد كه چون حق سبحانه و تعالى در قران مجيد ياد فرموده است كه.

وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 159

يَحْذَرُونَ و ترجمه اش موافق اخبار متواتره از طرق اهل البيت سلام اللَّه عليهم اين است كه اراده ما تعلق گرفته است كه انعام كنيم بر آن جمعى كه ائمه جور ايشان را ضعيف شمرده اند و ضعيف كرده اند در زمين و ايشان را پيشوايان دين گردانيم و ايشان را وارث زمين گردانيم و بنماييم به فرعون اين امت و هامان و لشكرهاى ايشان از ايشان آن چه از آن حذر مى نمودند و در احاديث بسيار وارد شده است كه در رجعت خواهد بود كه حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه عليه ظاهر شوند و بقيه ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم زنده شوند و ابو بكر و عمر و ساير ائمه جور و اتباع ايشان را زنده كنند و شيعيان ايشان را كشند و باز زنده كند حق سبحانه و تعالى ايشان را پس چون ايشان را از تسلط بر عالميان منع نموده اند و نمى توانند جهاد كردن تا ظهور قايم به عوض جهاد اصغر جهاد اكبر را اختيار نموده اند و حج مى كنند

[چهار نفر دعايشان رد نمى شود]

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اربعة لا ترد لهم دعوة

حتّى تفتح لهم ابواب السّماء و تصير إلى العرش دعوة الوالد لولده و المظلوم على من ظلمه و المعتمر حتّى يرجع و الصّائم حتّى يفطر) و كالصحيح منقولست از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه چهار كسند كه دعاى ايشان رد نمى شود تا آن كه درهاى آسمان گشوده مى شود و به عرش مى رسد، يكى دعاى پدر است از جهة فرزند، ديگر دعاى مظلوم است بر ظالمش، سيم دعاى كسى كه به عمره رفته باشد و عمره در لغت به معنى زيارتست و شامل حج و عمره هر دو هست و محتمل است كه حضرت معتمر را فرموده باشد تا سنيان بدر روند چون حج تمتع لازم

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 160

دارد عمره را و ايشان با آن كه اجماع كرده اند بر آن كه حج تمتع صحيح است بلكه بهتر است نمى كنند چون عمر بر طرف كرد، و چهارم دعاى روزه دار است تا افطار كند و در صحيح از عيسى قمى منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سه كسند كه دعاى ايشان مستجاب است يكى حاجى است پس سعى نماييد كه به بازماندگان ايشان خوب برسيد كه ايشان شما را دعا مى كنند و دعاى ايشان مستجاب است و هم چنين مجاهد فى سبيل اللَّه سيم بيمار است و سعى كنيد كه او را به خشم در نياورديد و دل تنگ مكنيد مبادا نفرين بر خود يا بر شما كند

[ختم قران در مكه ]

(و من ختم القرآن بمكّة من جمعة إلى جمعة او أقلّ أو أكثر كتب اللَّه له من الأجر و الحسنات من اوّل جمعة كانت فى الدّنيا إلى اخر

جمعة تكون و كذلك إن ختمه فى ساير الايّام) و كالصحيح منقولست از ابو حمزه كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه ختم كند قرآن را در مكه از جمعه تا جمعه يا كمتر يا بيشتر و در روز جمعه ختم كند حق سبحانه و تعالى بنويسد از جهة او از اجر از جمعه اولى كه در دنيا بوده است تا آخر جمعه كه خواهد بود و هم چنين اگر ختم كند در باقى ايام (و قال عليّ بن الحسين صلوات اللَّه عليهما من ختم القرآن بمكّة لم يمت حتّى يرى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و يرى منزله من الجنّة) و كالصحيح منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه ختم كند قرآن را در مكه از دنيا نرود تا آن كه حضرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را به بيند و جاى خود را در بهشت ببيند و به همين نحو

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 161

مرويست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه

[ذكر گفتن در مكه ]

(و تسبيحة بمكّة تعدل خراج العراقين ينفق فى سبيل اللَّه) و حديث سابق است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه تسبيحى كه عبارت از سبحان اللَّه باشد يا هر ذكرى برابر است يا آن كه مثل خراج عراقين كه بصره و كوفه باشد يا عراق عرب و عجم كه همه را در راه خدا صرف نمايند و در ابواب زكات گذشته كه خراج چهار نهر هشتاد هزار تومان شده بود و در زمان عباسيه خراج همه نهرها سى هزار تومان مى شد و سيصد و شصت

نهر از فرات و قريب به آن از دجله عمل مى شد بنا بر اين بوده است اسرافات عبّاسيه عليهم اللعنه (و من صلّى بمكّة سبعين ركعة فقرا فى كلّ ركعة بقل هو اللَّه احد و انّا أنزلناه و آية السخرة و آية الكرسىّ لم يمت الّا شهيدا) و هر كه هفتاد ركعت نماز در مكه به جا آورد و در هر ركعت قل هو اللَّه احد و انا أنزلناه و آيه سخره و آية الكرسى را بخواند نميرد مگر با شهادت يا چون بميرد حكم شهدا خواهد داشت و آيه سخره در سوره اعرافست و سه آيه است از إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ تا إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ و گذشت (و الطّاعم بمكّة كالصّائم فيما سواها و صيام يوم بمكّة يعدل صيام سنة فيما سواها و الماشي بمكّة فى عبادة اللَّه عزّ و جلّ) و كسى كه در مكه معظمه روزه نباشد مانند كسى است كه در جاهاى ديگر روزه باشد و يك روز در مكه معظمه روزه داشتن برابر است با يك سال روزه داشتن در جائى ديگر و راه رفتن در مكه عبادت حق سبحانه و تعالى

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 162

است و در صحيح از على بن مهزيار منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت ابو الحسن كه ظاهرا هادى باشد و احتمال رضا دارد صلوات اللَّه عليهما كه اقامت در مكه افضل است يا بيرون رفتن به شهرهاى ديگر فرمان حضرت رسيد كه ايستادن نزد خانه حق سبحانه و تعالى افضل است و محمول است بر كمتر از يك سال.

چون در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقول

است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سزاوار آن است كه يك سال در مكه معظمه اقامت نكنند عرض نمودم كه چه كنند حضرت فرمودند كه نقل كند به جاى ديگر و بهتر آن است كه به مدينه مكرمه بيايند تا يك سال تمام آنجا نبوده باشند

[هر كه يك سال در مكه معظمه مجاورت كند]

(و قال الباقر ابو جعفر صلوات اللَّه عليهما من جاور بمكّة سنة غفر اللَّه له ذنوبه و لأهل بيته و لكلّ من استغفر له و لعشيرته و لجيرانه) ذنوب تسع سنين قد مضت و عصموا من كلّ سوء اربعين و مائة سنة و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر كه يك سال در مكه معظمه مجاورت كند حق سبحانه و تعالى گناهان او را بيامرزد و گناهان اهل خانه او را بيامرزد و گناهان كسانى را كه او را از جهة ايشان استغفار كرده باشد و گناهان خويشان و هم سايگان او را تا نه سال گذشته را بيامرزد و تا صد و چهل سال ايشان را از هر مكروهى محفوظ دارد و محمول است بر يك سال متفرق چنانكه گذشت چون يك سال كه مى ماند رغبتش كم مى شود (و الانصراف و الرّجوع افضل من المجاورة) يعنى برگشتن و به خانه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 163

آمدن و رفتن افضل از مجاورتست و در حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه چون از افعال حج فارغ شدى برگرد كه سبب شوق مى شود كه باز بروى يعنى اگر در آنجا بمانى قساوت بهم مى رسد و كعبه در نظرت سهل مى شود و در صحيح حلبى منقولست كه گفت

سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از تفسير آيه كريمه وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ يعنى هر كه اراده آن كند كه ستم كند به سبب الحادى كه در نفس او هست و او را به ظلم داشته است در جوار بيت اللَّه و در حرم الهى مى چشانيم او را عذاب دردناك حضرت فرمودند كه هر ظلمى الحاد است يعنى به منزله كفر است تا آن كه غلام و كنيز را از روى ستم زدن مى ترسم كه الحاد باشد از اين جهة است كه فقها كراهت دارند از سكنى مكه معظمه يعنى علماء حقيقى احتياط مى كنند و از اين باب احاديث بسيار وارد شده است و جمع بين الاخبار باين است كه اگر مجاورت كنند كمتر از يك سال كنند و ملاحظه نمايند كه اگر سكنى سبب زيادتى شوق باشد و ضبط خود توانند كرد كه خلاف شرعى از ايشان صادر نشود مجاورت خوبست و الّا فلا. و اليوم مجاورت از جهة ديگر خوب نيست كه اظهار شعاير ايمان نمى توان كرد و تقيّه مى بايد كرد و گذشت اخبار ديگر در باب مساجد

[خواب در مكه ]

(و النّائم بمكّة كالمجتهد فى البلدان و السّاجد بمكّة كالمتشحّط بدمه فى سبيل اللَّه و من خلف حاجّا فى اهله بخير كان له كاجره حتّى

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 164

كانّه يستلم الاحجار و قال على بن الحسين صلوات اللَّه عليهما يا معشر من لم يحجّ استبشروا بالحاجّ اذا قدموا فصافحوهم و عظّموهم فانّ ذلك يجب عليكم تشاركوهم فى الاجر) و كالصحيح منقول است از خالد كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه

حضرت سيد السّاجدين صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه كسى كه در مكه معظمه بخواب رود خواب آنجا عبادتست و مانند كسى است كه در شهرهاى ديگر شب تا صباح سعى نمايد در عبادت حق سبحانه و تعالى و كسى كه در مكه سجده كند يا نماز كند مانند مجاهديست كه شهيد شده باشد و در خون خود غلطد و كسى كه در خانه حاجى رعايت بازماندگان او كند و كارسازيهاى ايشان را كند او را ثواب آن حاجى باشد به مرتبه كه گويا استلام مستحب را نيز به جا مى آورد در حجر الاسود و ركن يمانى و باقى اركان.

و در بعضى نسخ الحجر است يعنى حجر الاسود كه اهل مكه معظمه حجر الاسود مى گويند او را حضرت فرمودند كه اى جمعى كه به حج نرفته ايد بشاشت و خوشحالى كنيد در روى حاجيان كه تازه آمده باشند و مصافحه كنيد بلكه دست در گردن ايشان كنيد و تعظيم ايشان كنيد و از آن جمله است استقبال ايشان به درستى كه اينها بر شما لازم است تا آن كه شريك شويد در ثواب حاجيان.

و در چهار صد كلمه از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه هر گاه برادر مؤمنت از مكه بيايد ميان هر دو چشم او را ببوس و لبش را ببوس كه بان لب حجر الاسود را بوسيده است كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله آن را بوسيده است و ببوس چشمش را كه بان چشم نظر كرده

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 165

است به خانه خدا و موضع سجده و روى او را ببوس يعنى اگر امر دو مزلّف نباشد كه شيطان

راه يابد و چون تهنيت و مبارك باد گويند بگويند كه حج شما مقبول با دو سعى شما مشكور باد و هر چه خرج كرده ايد حق سبحانه و تعالى عوض بدهد و آخر حجها نباشد و ديگر موفق شويد

[سلام كردن به حاجى ]

(و قال صلوات اللَّه عليه بادروا بالسّلام على الحاجّ و المعتمرين و مصافحتهم من قبل ان تخالطهم الذّنوب) و كالصحيح منقولست از حضرت سيد السّاجدين صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه مبادرت كنيد و پيش دستى نماييد كه به زودى ايشان را دريابيد به استقبال ايشان يا اعم كه سلام كنيد بر جمعى كه حج كرده باشند يا عمره به جا آورده باشند يا هر دو و مصافحه كنيد با ايشان پيش از آن كه مكدر شوند به كدوردت گناهان چنانكه گذشت كه نور حج با ايشان است تا آلوده گناهان نشده باشند.

و محتمل است كه تا چهار ماه نشده باشد مصافحه بهتر باشد چون احاديث متواتره وارد است كه تا چهار ماه گناه نمى نويسند اگر چه نور حج نيز نمى ماند با گناهان اعم از صغيره و كبيره (و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه و قرو الحاجّ و المعتمر فانّ ذلك واجب عليكم) و منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حرمت حاجيان بداريد و ايشان را با معتمران تعظيم كنيد كه تعظيم ايشان بر شما واجبست و فى الحقيقة تعظيم ايشان تعظيم خانه است و تعظيم خانه تعظيم صاحب خانه است و ظاهر اين حديث آنست كه هميشه تعظيم ايشان

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 166

بايد كرد و در القاب ايشان حاجى الحرمين الشرفين نيز از جمله تعظيم است.

[كسى كه در راه حج بميرد]

(و من أماط اذى عن طريق مكّة كتب اللَّه له حسنة و فى خبر اخر و من قبل اللَّه منه حسنة لم يعذّبه) و كالصحيح از اسحاق منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه دور كند

آزارى را از راه مكه معظمه مثل آن كه پل به بندد و سنگها كه در ميان راه باشد بردارد و دست ظالمان را كوتاه كند و امثال اينها حق سبحانه و تعالى مى نويسد از جهة او حسنه و هر كه را بنويسد از جهة او حسنه او را عذاب نمى كند و ظاهرا صدوق جزو اول را در يكى از اصول ديده بوده است و نقل كرده است و جزو آخر را از حديث ديگر كه در ابواب حسنه ديگر كه در ابواب صلوات گذشته متصل باين گردانيده كه گفت در خبرى ديگر چنين است مع هذا كلينى همان معنى را با جزو اول نقل كرده است و صدوق غافل شده است چون در باب نوادر ذكر كرده است (و من مات محرما بعث يوم القيمة ملبيا بالحجّ مغفورا له و من مات فى طريق مكّة ذاهبا او جائيا امن من الفزع الاكبر يوم القيمة و من مات فى احد الحرمين بعثه اللَّه من الامنين و من مات بين الحرمين لم ينشر له ديوان و من دفن فى الحرم امن من الفزع الاكبر من برّ النّاس و فاجرهم) و كالصحيح منقولست از ابو بصير كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حاجى و عمره كننده در ضمان الهى اند و حق سبحانه و تعالى ضامن ايشان است كه اگر در راه مكه پيش از احرام بميرند

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 167

حق سبحانه و تعالى گناهان ايشان را بيامرزد و اگر در حالت احرام بميرند فرداى قيامت مبعوث شوند لبيك اللهم لبيك گويان، و بالحجّ در حديث نيست و نمى بايد و حق سبحانه و تعالى

گناهان او را آمرزيده باشد و در صحيح از آن حضرت منقول است كه هر كه در راه مكه بميرد در وقت رفتن يا برگشتن ايمن شود از خوف و ترسى كه بزرگترين خوفهاست در روز قيامت.

و در حديث ابو بصير منقولست كه آن حضرت فرمودند كه هر كه بميرد در حرم مكه يا حرم مدينه حق سبحانه و تعالى او را مبعوث گرداند در زمره ايمنان از عذاب الهى.

و در محاسن برقى از جميل بن دراج منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه در ميانه دو حرم فوت شود حق سبحانه و تعالى او را مبعوث گرداند از جمله ايمنان از عذاب الهى و هر گاه ايمن باشد نامه عمل او را نخواهند گشود و كلينى كالصحيح روايت كرده است كه هر كه در مدينه فوت شود مبعوث مى شود از جمله ايمنان از عذاب الهى و از آن جمله است يحيى بن حبيب و ابو عبيده و عبد الرحمن بن حجاج.

و در صحيح از هارون بن خارجه منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه مدفون شود در حرم يعنى اگر چه در غير حرم مرده باشد و او را در حرم دفن كنند ايمن است در روز قيامت از ترس و خوفى كه بزرگترين فزعهاست خواه خوب باشند يا بد باشند و در صحيح على الظاهر منقولست از على بن سليمان كه عرض كردم بر آن حضرت يعنى صاحب الامر صلوات اللَّه عليه و احتمال هادى هست

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 168

سلام اللَّه عليه كه هر گاه شخصى در عرفات بميرد در عرفاتش دفن كنند افضل است

يا به حرم برند و در حرم دفن كنند حضرت فرمودند كه به حرم برند و در آنجا دفن كنند افضل است و در اين صورت داخل خواهد بود در آيه كريمه مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً چون بعمومه شامل حيوانات هست چنانكه خواهد آمد احاديث صحيحه پس بنا بر اين در هر حرمى جارى باشد و نقل توان نمود چنانكه گذشت اخبار معتبره كه كوفه حرم خداست و حرم رسول خداست و حرم امير المؤمنين است و كربلا نيز داخل است در كوفه و در احاديث زيارات بسيار واقع شده است كه مشاهده ائمه معصومين را اطلاق حرم كرده اند، و ظاهرا صريح تر از اين حديث و امثال اين حديث احاديث داشته اند كه نقل مى كرده اند پيش از دفن و بعد از دفن و اللَّه تعالى يعلم و كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه در يكى از اين دو حرم كه مكه معظمه است و مدينه مشرفه است بميرد اعمال يا نامه عملش را عوض نخواهند كرد و حسابش نخواهند كرد و اگر در وقت برگشتن بميرد گناهان او را بيامرزد و در موثق كالصحيح از ابو بصير منقولست كه آن حضرت سلام اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى ضامن حاج و معتمر است كه اگر مرگ در رسد ايشان را به بهشت برد و اگر زنده بمانند به سلامت به خانه خود برگردد و كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حج و عمره دو بازارند از بازارهاى اخرت اگر كسى در اين بازارها داخل شود در امان الهى است اگر برگردند به مطلوب

خود رسند آمرزيده و اگر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 169

بميرند مزد ايشان بر حق سبحانه و تعالى است

[ثواب حج بمقدار مشقت حج ]

(و ما من سفر ابلغ فى لحم و لا دم و لا جلد و لا شعر من سفر مكّة و ما من احد يبلغه حتّى تلحقه المشقّة و انّ ثوابه على قدر مشقّته) و در صحيح از هشام بن حكم منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هيچ سفرى آن مقدار تاثير ندارد در گداختن گوشت و خون و پوست و مو كه سفر مكه معظمه دارد و هيچ كس بان يعنى به مكه معظمه نمى رسد تا مشقت به او نرسد تا اينجا حديث است، و به درستى كه ثواب آن به مقدار مشقت آن است و گويا صدوق جمله را نتيجه قول سابق گرفته است كه مراد حضرت اين است از اين گفتگو و الا فايده ندارد و ليكن ممكن است كه مراد اين باشد كه مشقتهاى زيادتى بر خود نگذارند مثل پياده رفتن و پا برهنه رفتن و گرسنگى و تشنگى عبث خوردن چون مطلوب رسيدن به كعبه است چنان نكنند كه از مقصود باز مانند چنانكه در احاديث بسيار وارد شده است به همين مضمون، و آن كه مباشيد مانند سوار رونده كه آن مقدار بدواند كه اسبش بماند و اسب را ضايع كرده باشد و راه را طى نكرده باشد و دور نيست كه معنى اول اظهر باشد چنانكه گذشت و در صحيحه كاهلى است و نه چنين است كه به سبب آن لازم باشد و حلّ اين حديث اين باشد بلكه غرض آن است كه مقصود بالذات كدام است

و در حسن كالصحيح از حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند حج كنيد و عمره به جا آوريد تا بدنهاى شما صحيح باشد چون سفر مكه به منزله چوب چينى خوردنست اگر چه مى گدازد بدن را و ليكن تدارك آن نيز مى شود و حج و عمره سبب فراخى روزى شما مى شود و حق سبحانه و تعالى كفايت مى فرمايد خرج عيال شما را و به ايشان

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 170

مى رساند آن چه ايشان را ضرور باشد و هر كه به حج مى رود گناهانش آمرزيده مى شود و بهشت از جهة او واجب مى شود و مى گويند كه عمل را از سر گيريد و محفوظ است اهل و مال او و اين مجموع از جهة شيعيان است چنانكه منقولست در صحيح از صفوان از ابو المعزاء از سلمه كه گفت نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بودم كه شخصى آمد كه او را ابو الورد مى گفتند به حضرت عرض نمود كه رحمك اللَّه كاش راحت مى دادى بدنت را از محمل يعنى به كجاوه مى فرموديد و آزار نمى كشيديد كه بر شتر باردار سوار مى شويد حضرت فرمودند كه اى ابو الورد من دوست مى دارم كه در يابم منافعى را كه حق سبحانه و تعالى فرموده است در آنجا كه فرموده است كه اعلام كن مردمان را به حج تا آن كه جمعى پيادگان بيايند و جمعى بر شترهاى لاغر از راههاى دور تا در يابند نفعهاى بسيار را كه به ايشان رسد و خداوند خود را ياد كنند به درستى كه كسى كه خود را در معرض اين نفعها در نمى آورد مگر آن كه نفع مى يابد

يعنى بر شتران لاغر زامله سوار شدن و رياضت كشيدن سبب اين نفعهاى عظيمه است و محتمل است كه مراد ابو الورد اين باشد كه شما حج بسيار كرده ايد و در حج كردن و كجاوه نشستن و تكانيدن كجاوه آزار مى كشيد و بدن شما ضعيف است و تاب اين مشقتها ندارد و كاش اين سنت را به جا نمى آورديد حضرت فرموده باشند كه از سر اين نفعها نمى توان گذشت يا آن كه از جهة بدن نفع دارد پس فرمودند كه اما شما شيعيان كه به حج مى رويد چون برمى گرديد گناهان شما آمرزيده اند و اما غير شما مالها و اهل ايشان محفوظ مى ماند چون ايمان شرط ثواب است و ايشان ندارند.

و در صحيح از حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه منقول است

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 171

كه فرمودند كه آيا نمى دانى كه چون عصر روز عرفه مى شود حق سبحانه و تعالى فرشتگان را به آسمان اول مى فرستد و مى فرمايد كه نظر كنيد به بندگان من كه همه به درگاه من آمده اند ژوليده مو و گرد آلوده و پيغمبر به ايشان فرستادم كه مدتها شده است كه او را نديده اند نظر به جمعى كه به خدمت آن حضرت نرسيده بودند و از من سؤالها مى كنند و دعاها مى خوانند شما گواه باشيد كه من بر خود واجب كرده ام كه دعاهاى ايشان را و بدكاران ايشان را به شفاعت نيكوكاران بيامرزم و از نيكوكاران حج ايشان را قبول فرمايم پس روانه شويد كه همه شما را آمرزيدم پس امر مى فرمايد و فرشته را كه در ابتداء مشعر از طرفين بنشينند و دعا كنند ايشان را كه خداوندا سلامت دار ايشان

را و سبب دعاى اين فرشته است كه از شتران نمى افتند و اگر بيفتند جائى از ايشان نمى شكند و اخبار فضايل حج و عمره بسيار است به همين اكتفا شد.

نكت فى حج الانبياء و المرسلين صلوات اللَّه عليهم اجمعين

[حج آدم ع ]

(قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه انّ آدم عليه السّلام أتى هذا البيت الف آتية على قدميه منها سبعمائة حجّة و ثلاثمائة عمرة و كان ياتيه من ناحية الشّام) نكته چند است يعنى خبرى چند كه مشتملند بر وجوهى چند از حج انبياء و پيغمبران مرسل صلوات اللَّه عليهم.

منقول است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه حضرت آدم هزار مرتبه به زيارت اين خانه كعبه آمد پياده از آن جمله هفتصد مرتبه حج كرد و سيصد مرتبه عمره به جا آورد و مقر حضرت آدم اطراف شام بود و از آنجا پياده مى آمد به زيارت كعبه (و كان يحجّ على ثور و المكان الّذى تيب فيه عليه الحطيم و هو ما بين باب البيت و الحجر الاسود و طاف ادم قبل ان ينظر إلى حوّاء مائة عام و قال له جبرئيل حيّاك اللَّه و بيّاك يعنى اصلحك) حضرت آدم حج مى كرد بر گاوى كه توشه حضرت آدم را بر مى داشت يا از جهة قربانى مى برد يا از جهة آن كه اگر از پياده روى باز ماند بر او سوار شود چنانكه گذشت مطلوبست وقتى كه مركوبى با او بوده باشد كه در وقت ماندن سوار شود و جائى كه توبه حضرت آدم در آنجا مقبول شد از ترك اولى كه از او صادر شده بود حطيم است و آن ميانه در خانه كعبه است و ركن

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 173

حجر.

چنانكه

در روايات صحيح و كالصحيح وارد شده است و اكثر نسخ يبيت است به جاى تيب و از اغلاط نساخ است البته و حضرت آدم پيش از آن كه نظر شهوت كند به حوا يا كنايه از جماع است صد سال طواف خانه مى كرد در وقتى كه آدم در صفا بود و حوّا در مروه و در روزها حضرت آدم نزد حوا مى رفت از جهة انس او و شبها به جاى خود مى آمد و چنين فهميده بود كه چون آن ترك اولى از هر دو صادر شده بود حوا بر او حرام است تا توبه ايشان قبول نشود و بعد از قبول توبه بامر الهى با هم نزديكى كردند چنانكه در روايات معتبره وارد شده است و حضرت جبرئيل به حضرت آدم گفت حيّاك اللَّه و بيّاك يعنى حق سبحانه و تعالى ترا باقى دارد يا خوش حال گرداناد يا سلام الهى بر تو باد يا ترا مالك زمين گرداند با لوازم آن و خندان كند چون بعد از كشتن قابيل هابيل را صد سال نخنديد و خنده او عبارت از تولد شيث بوده باشد بعوض هابيل يا اصلاح كند كارهاى ترا و در اكثر نسخ لبّاك است يعنى لبيك گفت خداوند عالميان ترا و تلبيه الهى كنايه است از استجابت دعاى او و بعضى گفته اند كه بيّاك مهموز است يعنى خدا ترا در بهشت جاى دهد يا ترا به قرب خود فايز گرداند يا دنيا را خانه تو كرد و از تست (و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه لمّا افاض آدم من منى تلقّته الملائكة بالأبطح فقالوا يا آدم برّ حجّك اما انّا قد

حججنا هذا البيت قبل أن تحجّه بألفي عام) و كلينى در حسن كالصحيح از معاوية بن عمار روايت كرده است و ظاهر آن است كه صدوق از كتاب معاوية بر داشته باشد پس بهشت سند

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 174

صحيح باشد كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون حضرت آدم از منى روانه شدند به جانب مكه فرشتگان در ابطح به استقبال حضرت آدم در مكه آمدند در ابطح و گفتند يا آدم حجت قبول باد به درستى كه ما گروه فرشتگان اين خانه را پيش از آن كه تو حج كنى حج كرده ايم و هزار سال در وقتى كه ساكنان زمين ملائكه بودند.

(و نزل جبرئيل عليه السّلام بمهاة من الجنّة و روى بياقوتة حمراء فادارها على رأس آدم و حلق رأسه بها) و كالصحيح منقول است از على علوى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه كه چون آدم حج كرد سر خود را بچه چيز تراشيد حضرت فرمودند كه جبرئيل ياقوتى از بهشت آورد، و در روايت اول صدوق ياقوت سفيدى و منافات نيست ميان هر دو و بر سر حضرت آدم گردانيد و سر حضرت آدم را بان تراشيد و صدوق چنين فهميده است كه ياقوت سرخ مى باشد و غافل شده است كه ياقوت سفيد و زرد و كبود مى باشد و لفظ حمرا در كافى نيست و بر تقديرى كه باشد ممكن است كه يك بار ياقوت سفيد آورده باشد و يك بار سرخ

[حج نوح ع ]

(و روى انّه كان طول سفينة نوح ألفا و مائتي ذراع و عرضها مائة ذراع و طولها فى السّماء ثمانين ذراعا فركب

فيها فطافت بالبيت سبعة اشواط و سعت بين الصّفا و المروة سبعا ثمّ استوت على الجودىّ) و كلينى كالصحيح روايت كرده است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در ازاى كشتى نوح هزار و دويست ذرع بود و عرضش صد ذرع بود و در كافى هشتصد ذرع و اين اظهر است و ظاهرا ثمان از قلم نساخ افتاده است و طولش از طرف آسمان كه عبارت از عمق باشد

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 175

هشتاد ذرع بود پس چون به موضوع بيت رسيد پيش گذشت كه آب نگرفته بود خانه را كشتى با جمعى كه در كشتى بودند هفت شوط بر دور خانه طواف كردند و ميان صفا و مروه هفت مرتبه سعى كردند و بعد از شش ماه بر جودى قرار گرفت و آن نجف اشرفست و مشهور آن است كه در مقبره صفا كه قبر شمعون الصفا وصى حضرت عيسى است قرار گرفت و تخته پارها در مسجد كوفه بود كه مى گفتند كه از كشتى نوح است

[حج ابراهيم ]

(و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن الذّبيح من كان فقال اسماعيل لأنّ اللَّه عزّ و جلّ ذكر قصّته فى كتابه ثمّ قال وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ و قد اختلف الرّوايات فى الذّبيح فمنها ما ورد بأنّه اسماعيل و منها ما ورد بأنّه اسحاق و لا سبيل إلى ردّ الاخبار متى صحّ طرقها و كان الذّبيح اسماعيل لكنّ اسحاق لمّا ولد بعد ذلك تمنّى ان يكون هو الّذى امر ابوه بذبحه و كان يصبر لأمر اللَّه و يسلّم له كصبر اخيه و تسليمه فينال بذلك درجته فى الثّواب فعلم اللَّه ذلك من

قلبه فسمّاه بين ملائكته ذبيحا لتمنّيه لذلك و قد ذكرت اسناد ذلك فى كتاب النبوة متّصلا بالصّادق صلوات اللَّه عليه) و در حسن كالصحيح از عبد اللَّه بن سنان منقولست كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه ذبيح حضرت اسماعيل بود يا حضرت اسحاق حضرت فرمودند كه اسماعيل بود زيرا كه حق سبحانه و تعالى بعد از حكايت ذبيح در سوره و الصافات فرموده است كه بشارت داديم او را به اسحاق كه پيغمبرى كه از او خواهد بهم رسيد كه از جمله شايستگان بندگان ما باشد و از اين معنى ظاهر مى شود كه ذبيح اسماعيل باشد

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 176

و كلينى نيز نقل كرده است كه زراره نقل كرده است كه ذبيح اسماعيل، بود و على بن ابراهيم عليه السلام در تفسيرش در حسن كالصحيح از معاوية بن عمار از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و كلينى در صحيح از ابان از ابو بصير روايت كرده است از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما كه جبرئيل در روز هشتم ذى الحجه به نزد حضرت ابراهيم عليه السّلام آمد نزد زوال آفتاب و گفت يا ابراهيم آب بردار از جهة خود و از جهة اهل خود چون در عرفات و مشعر و منى آب نبود و از اين جهة يوم الترويه مى گويند روز هشتم را پس جبرئيل حضرت ابراهيم را به منى آورد و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و صبح را در منى به جا آورد و بعد از نماز حضرت ابراهيم را به عرفات برد و او را

در نمره كه بطن عرفه است فرود آورد كه از جمله عرفات نيست و از حدود عرفاتست و چون زوال شد حضرت ابراهيم غسل كرد و نماز ظهر و عصر را به يك اذان و دو اقامه به جا آورد و در آنجا از سنگ سفيد مسجدى بنا كرد كه معروف بود به مسجد ابراهيم و اين مسجد در نمره بود و سنت است كه امير حاج نماز را در اين مسجد به جا آورد پس ابراهيم را به عرفات برد و به او گفت در اينجا اعتراف كن به گناهان و بشناس عبادات حج را يا محل آنها را و از اين جهة آن موضع را عرفات ناميدند و تا غروب آفتاب در آنجا وقوف نمود پس از آنجا روانه شدند و جبرئيل با ابراهيم گفت كه ازدلف إلى المشعر الحرام كه پيشتر آ بسوى مشعرى كه محترم است يا تقرب جو بحق سبحانه و تعالى در اينجا از اين جهة مشعر ناميده شد به مزدلفه و چون او را به مشعر الحرام آورد نماز شام و خفتن را به يك اذان و دو اقامه به جا آورد و شب را در آنجا بروز آورد و در سنه [يعنى خواب ] به او نمودند كه پسر را مى كشد و چون

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 177

صبح شد به او نمود محل وقوف را و در آنجا به دعا وقوف كرد و بعد از آن به منى آمد به مادر و فرزندش كه ساره باشد گفت تو برو به خانه كعبه و مشغول طواف شو و پسر را با خود نگاهداشت پس چون به منى به جاى جمره

عقبه رسيد شيطان ظاهر شد جبرئيل گفت كه هفت سنگ به شيطان در آنجا زد حضرت اسحاق را آورد تا موضع جمره وسطى و با پسر گفت اى فرزند در واقعه ديده ام كه ترا از جهة رضاى الهى مى كشم چه مى گويى پسر گفت اى پدر به آن چه مامور شده به جا آور إن شاء اللَّه صبر خواهم كرد و ابراهيم و پسر تسليم نمودند امر الهى را پس شيطان به صورت مرد پيرى ظاهر شد و گفت يا ابراهيم از اين پسر بچه مى خواهى گفت مى خواهم كه او را بكشم شيطان گفت سبحان اللَّه پسرى را مى كشى كه يك چشم زدن مخالفت الهى نكرده است حضرت ابراهيم گفت خداوندم مرا امر بذبح آن كرده است شيطان گفت كه خداى تعالى هرگز چنين امرى نمى كند البته شيطان به خوابت آمده است ابراهيم گفت تا باين زمان رسانيده است مرا: شيطان را به من راه تسلط نداده است تو شيطانى شيطان گفت كه و اللَّه كه اين خواب شيطانى است حضرت ابراهيم عليه السلام گفت و اللَّه كه با تو ديگر سخن نخواهم گفت و متوجه كشتن شد شيطان گفت يا ابراهيم تو پيشواى اين مردمانى و اگر فرزند را خواهى كشت همه كس فرزند خود را خواهند كشت و اين گناهها در گردن تو خواهد بود و از براى خدا ترك كن اين كشتن را و ابراهيم جوابش نگفت پس نزد جمره وسطى پسر را خوابانيد و خواست كه بكشد پسر گفت اى پدر روى مرا به پوشان مبادا محبت پدرى مانع شود و دست و پاى مرا محكم ببندد مبادا دست و پا زنم

ابراهيم گفت بكشم و دست و پا را نيز محكم ببندم اين دو مشقت را بر تو واقع سازم نمى كنم و اللَّه پس الاغى كه همراه آورده بود

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 178

كه چون پسر را بكشد بدنش را بر الاغ بسته ببرد و در مسجد خاك كند جلش را به زير پسر انداخت و او را بر پهلو خوابانيد و كارد را بر حلق او گذاشت و سر به جانب آسمان كرد و جبرئيل كارد را گردانيد از حلقش ابراهيم نگاه كرد كه ببيند كشته شده است ديد كه كارد گرديده است پس مرتبه ديگر دم كارد را بر حلقش گذاشت و سر به جانب آسمان كرد جبرئيل دم كارد را گردانيد تا مكرر چنين كرد و چنان شد كه ناگاه از دست چپ مسجد ندا رسيد كه اى ابراهيم خواب خود را درست كردى و جبرئيل گوسفندى را از جانب كوهى كه مشرفست بر مسجد خيف آورد و پسر را از زير دست ابراهيم كشيده گوسفند را به جاى او خوابانيد.

و چون شيطان اينجا كارى نساخت خود را به ساره رسانيد نزديك خانه كعبه ساره پرسيد كه اى پيره مرد پيرى را ديدى از اين طرف كه آمدى گفت ديدم گفت شوهر منست گفت پسرى با خود داشت ديدى گفت ديدم باين صفت و اين صفت ساره گفت پسر منست گفت ديدم كه پسر را خوابانيده بود و كارد به حلقش گذاشته بود كه بكشد او را ساره گفت حاشا كه چنين باشد رحيمترين مردمان ابراهيم است هرگز پسرش را نمى كشد.

شيطان گفت به حق خداوند آسمان و بحق خداوند اين خانه كه ديدمش كه

پسر را خوابانيده بود و كارد بر داشته بود كه او را بكشد ساره گفت چرا گفت كه مى گفت خداوندم امر كرده است كه او را بكشم ساره گفت كه پس واجبست بر او كه پسر را بكشد و اطاعت كند خداوند خود را، و چون ساره از طواف و سعى فارغ شد به خاطرش رسيد كه برود و به بيند كه پسرش را كشته است يا نه و به سرعت روانه شد و مى گفت خداوندا بر من مگير آن چه من با هاجر مادر اسماعيل كردم، تا به هم رسيدند پسر را زنده ديد

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 179

خوشحال شد نگاه به حلقش كرد ديد كه كارديش كرده است متغير شد و بيمار شد و از دنيا رفت.

و صدوق نيز اين خبر را صحيح مى داند چون هشت سند صحيح به معاوية بن عمار دارد و هم چنين بأبان پس مى گويد كه اخبار از هر دو طرف صحيح است و رد هيچ يك از اين اخبار نمى توان كرد پس اظهر در جمع آن است كه هر دو واقع شده باشد.

و ليكن چون حديث كالصحيح از اعمش وارد شده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ذبيح حضرت اسماعيل بود و ليكن چون حضرت حق سبحانه و تعالى بعد از اين واقعه اسحاق را به حضرت ابراهيم عليه السّلام كرامت فرمود اسحاق آرزو كرد كه كاش اين معنى نسبت به من واقع مى شد و فرمان الهى را تسليم مى كردم و صبر مى نمودم چنانكه برادرم تسليم كرد و صبر نمود و من نيز باين درجه فايز مى شدم چون حق سبحانه و تعالى از دل

او مطلع بود كه او در اين آرزو صادقست ميان فرشتگان او را نيز ذبيح ناميد.

و چون اين خبر به مرتبه صحت نرسيده است ظاهر اخبار آن است كه هر دو واقع شده باشد و بسيار مشكل است تاويل امثال اين خبر كه ساره فوت شده به سبب اين معنى و ساير آن چه گذشت و اللَّه تعالى يعلم.

و قريب باين اخبار ديگر وارد شده است در كيفيت حج حضرت آدم و غيره و چون ذكر آنها سبب طول مى شد ذكر نكردم و رجوع به روضه بايد كرد و چون صدوق بعنوان اجمال و ارسال ذكر كرد كه تفصيل و سندش را از كتاب نبوت كه از جمله مؤلفات صدوق است خواهى يافت و آن كتاب در ميان نيست و اكثر اخبار مرسله او را مسندا از جاهاى ديگر ذكر كرده ام و

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 180

بسيار نادر است كه ذكر نكرده باشم.

(و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه اين اراد ابراهيم ان يذبح ابنه فقال على الجمرة الوسطى و لما اراد ابراهيم ان يذبح ابنه صلّى اللَّه عليهما قلب جبرئيل المدية و اجترّ الكبش من قبل ثبير و اجترّ الغلام من تحته و وضع الكبش مكان الغلام و نودي من ميسرة مسجد الخيف أن يا ابراهيم قد صدّقت الرّؤيا انّا كذلك نجزى المحسنين انّ هذا لهو البلاء المبين و فديناه بذبح عظيم يعنى بكبش أملح يمشى فى سواد و يأكل فى سواد و ينظر فى سواد و يبعر فى سواد و يبول فى سواد اقرن فحل و كان يرتع فى رياض الجنّة اربعين عاما.

قال مصنّف هذا الكتاب رحمة اللَّه عليه لم احبّ تطويل هذا الكتاب بذكر

القصص لأنّ قصدى كان بوضع هذا الكتاب إلى ايراد النّكت و قد ذكرت القصص مشروحة فى كتاب النّبوّة) و به سند موثق كالصحيح و حسن كالصحيح از ابو بصير و محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما منقول است كه پرسيدند كه حضرت ابراهيم عليه السّلام در كجا اراده كرد كه فرزندش را ذبح نمايد فرمودند كه نزد جمره وسطى و چون ابراهيم خواست كه ذبح كند فرزندش را جبرئيل كارد را گردانيد و قوچ را از جانب كوه ثبير كه مشرفست به مسجد خيف كشيد و پسر را از زير دست حضرت ابراهيم عليه السلام كشيد و آن قوچ را به جاى پسر گذاشت و ندا رسيد از جانب دست چپ مسجد خيف كه يا ابراهيم خواب خود را درست كردى و ما نكرده را در حكم كرده از تو قبول كرديم و هم چنان كه ترا جزاى خير داديم هر كه در مقام احسان باشد در بندگى ما او را جزاى خير مى دهيم به درستى كه اين

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 181

آزمايشى بود كه هويدا ساخت خلّت حضرت ابراهيم عليه السّلام را كه محبت ما را بر محبت چنين فرزندى مقدم داشت و فدا داديم اسماعيل يا اسحاق يا هر دو را بذبحى عظيم و بسيار فربه يعنى قوچ سياه و سفيدى كه در علف زار راه مى رفته است و در آن جا مى خورده است و هميشه نظر در علفزار كرده بود و پشكل و بول در علفزار كرده بود و اينها كنايه است از فربهى، و بعضى گفته اند كه اين مواضع از آن سياه

بوده، و بعضى گفته اند كه سايه اش عظيم بوده است و اين نيز كنايه است از فربهى، و شاخ دار بود و نر بود و در باغستانهاى بهشت چهل سال چريده بود تا فداى اسماعيل بوده باشد. چنين گويد مصنف اين كتاب كه در اين كتاب نمى خواهم كه حكايات را نقل كنم زيرا كه غرضم از تاليف اين كتاب ايراد اخبار احكام است و به تقريب علتى چند را ذكر مى كنم و هر چه قصّهاى پيغمبران است در كتاب نبوت ذكر كرده ام، و بسيارى از آن در علل و عيون و خصال ذكر كرده است و اكثر را در روضه ذكر كرده ام.

(و انّ ابراهيم و اسماعيل عليهما السّلام حدّ المسجد الحرام ما بين الصّفا و المروة فكان النّاس يحجّون من مسجد الصّفا و قد روى انّ ابراهيم خطّ ما بين الحزورة إلى المسعى) و منقول است در قوى كالصحيح از حسن كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از راى ايشان در مسجد الحرام حضرت فرمودند كه ابراهيم و اسماعيل حد مسجد الحرام مقرر فرمودند در ميان صفا و مروه، و صدوق زياد كرده است كه پس مردم حج يعنى طواف مى كردند از مسجد صفا و در بعضى از نسخ و المروة يعنى مسجد مروه.

و كلينى ذكر كرده است كه در روايتى ديگر منقول است از حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 182

امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت ابراهيم عليه السّلام خط كشيد مسجد مكه را از ميان حزوره تا ابتداى محلى كه سعى مى كنند يعنى صفا يا تا ابتداء مناره كه محل دويدنست و اين اظهر است، و از هر

دو روايت ظاهر مى شود كه حضرت طول مسجد را فرموده باشند و جمع ميان اين دو روايت باين نحو ممكن است كه طول محل نماز از صفا باشد تا مروه و طول محل طواف از حزوره باشد تا مناره.

و آن چه در زمان حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله مسجد بوده است و نشانهاى ميلها نصب كرده اند قريب است به حدّ دويم، و در رساله ديدم كه احوال مسجد را ذكر كرده اند در آن مذكور است كه ده مرتبه مسجد الحرام را بزرگ كردند تا باين مرتبه رسيده است كه الحال هست و طولش از صفا گذشته و به مروه نرسيده است و دور نيست كه الحال طولش قريب به سعى باشد، و ظاهرا آن چه در زمان ابراهيم مسجد بوده است الحال حكم نداشته باشد بلكه آن چه زياد كرده اند البته حكم مسجد الحرام نداشته باشد بلكه حكم مسجد چنانكه گذشت، و آن چه صدوق زياد كرده است ظاهرا اشتباه كرده باشد معنى حديث را بنا بر اشتباه آن زيادتى را گفته باشد بانكه چنين فهميده است كه مسعى داخل مسجد بوده است و اول مسجد از صفا بوده است و از آنجا طواف مى كرده اند، و اين حديث اصلا دلالت ندارد و ممكن است كه حديث ديگر باشد و ليكن بعيد است چون اكثر اين احاديث را به ترتيب از كافى بر داشته است (و اوّل من كسى البيت ابراهيم عليه السّلام و روى انّ ابراهيم لمّا قضى مناسكه امره اللَّه عزّ و جلّ بالانصراف فانصرف و ماتت امّ اسماعيل فدفنها فى الحجر و حجّر عليه لئلّا يوطأ قبرها و بقى اسماعيل

لوامع

صاحبقرانى، ج 7، ص: 183

عليه السّلام وحده فلمّا كان من قابل اذن اللَّه عزّ و جلّ لإبراهيم فى الحجّ و بناء الكعبة و كانت العرب تحجّ البيت و كان ردما الّا انّ قواعده معروفة و كان اسماعيل (ع) لمّا صدر النّاس جمع الحجارة و طرحها فى جوف الكعبة فلمّا قدم ابراهيم كشف هو و اسماعيل عنها فاذا هو حجر واحد احمر فاوحى اللَّه عزّ و جلّ اليه ضع بناها عليه و انزل عليه اربعة املاك فلمّا همّ ببنائه قعد على ركن ثمّ نادى هلمّ إلى الحجّ فلو ناداهم هلمّوا إلى الحجّ لم يحجّ الّا من كان يومئذ انسيّا مخلوقا و لكنّه نادى هلمّ إلى الحجّ فلبّى النّاس فى اصلاب الرّجال و ارحام النّساء لبّيك داعى اللَّه لبّيك داعى اللَّه فمن لبّى مرّة حجّ حجّة و من لبّى عشرا حجّ عشر حجج و من لم يلبّ لم يحجّ و كان ابراهيم و اسماعيل يضعان الحجارة و يرفعان بها لقواعد و الملائكة يناولونهما حتّى تمّت اثنى عشر ذراعا فلمّا انتهى إلى موضع الحجر ناداه ابو قبيس انّ لك عندى وديعة فاعطاه الحجر فوضعه موضعه و هيّأ له بابين بابا يدخل منه و بابا يخرج منه و جعلا عليه عتبا و شريجا من جريد على ابوابها و كانت الكعبة عريانة فصدر ابراهيم و قد سوّى البيت فاقام اسماعيل فتزوّج اسماعيل امرأة من العمالقة و خلّى سبيلها و تزوّج اخرى حميريّة و كانت عاقلة فتامّلت بابى البيت فقالت لإسماعيل هلّا نعلّق على هذين البابين سترين سترا من هاهنا و سترا من هاهنا فقال لها نعم فعملت للبيت سترين طولهما اثنا عشر ذراعا فعلّقهما اسماعيل على البابين فاعجبها ذلك فقالت فهلّا

احوك للكعبة ثيابا تسترها كلّها فانّ هذه الاحجار سمجة فقال لها اسماعيل بلى قال فاسرعت فى ذلك و بعثت إلى قومها تستغزلهم و انّما وقع استغزال النّساء بعضهنّ من بعض لذلك فكلّما فرغت من شقّة

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 184

علّقتها فجاء الموسم و قد بقى وجه واحد من وجوه الكعبة فقالت لإسماعيل كيف نصنع بهذا الوجه فكسوه خصفا فلمّا جاء الموسم نظرت العرب إلى امر اعجبهم فقالوا ينبغى ان نهدى إلى عامر هذا البيت فمن ثمّ وقع الهدى فجعل يأتى الكعبة كلّ فخذ من العرب بشي ء من ورق و غيره حتّى اجتمع شى ء كثير فنزعوا ذلك الخصف و اتمّوا الكسوة و علّقوا على البيت بابين و لم تكن الكعبة مسقّفة فوضع اسماعيل فيها اعمدة مثل الاعمدة التى ترون من خشب و سقّفها بالجرائد و سوّاها بالطّين فجاءت العرب من الحول فدخلوا الكعبة و رأوا عمارتها فقالوا ينبغى لعامر هذا البيت ان يزاد فلمّا كان من قابل جاءه الهدى فلم يدر اسماعيل ما يعمل به فاوحى اللَّه عزّ و جلّ اليه ان انحره و اطعمه الحاجّ و انقطع ماء زمزم فشكى اسماعيل إلى ابراهيم قلّة الماء فاوحى اللَّه عزّ و جلّ إلى ابراهيم و امره بالحفر فحفر هو و اسماعيل و جبرئيل حتّى ظهر ماؤها و ضرب فى اربع زوايا البئر فقال فى كلّ ضربة بسم اللَّه فتفجّرت اربعة اعين فقال له جبرئيل اشرب يا ابراهيم و ادع لولدك فيها بالبركة و افض عليك من الماء فطف بهذا البيت فهذه سقيا سقاها اللَّه عزّ و جلّ لإسماعيل و ولده) بدان كه صدوق يك حديث طولانى كه خود در علل ذكر كرده است و كلينى در كافى ذكر

كرده است بعضى از عباراتش را مختصر در اينجا نقل كرده است و چند حديث در ميان اين حديث داخل كرده است چون همه پيش او صحيح است و نقل بالمعنى را جايز مى دانند [ند ظ] و اول ذكر كرده است كه اول كسى كه كسوه و پوشش از جهة كعبه مقرر ساخت حضرت ابراهيم عليه السّلام بود.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 185

و حديثى كه نقل كرده است كه حضرت اسماعيل و زوجه اوست اما چون بامر او شده است يا منسوبان او كرده اند در حكم كرده اوست.

و آن چه روايت كرده اند در كافى و علل كالصحيح روايت كرده اند از كلثوم حرانى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى امر فرمودند كه حضرت ابراهيم عليه السّلام يا [با] اسماعيل حج كنند و حضرت اسماعيل را در حرم ساكن سازند پس ممكن است كه اسماعيل به ديدن ابراهيم رفته باشد و مامور شده باشند به حج پس هر دو متوجه حج شدند بر شتر سرخ مو و با ايشان نبود مگر حضرت جبرئيل پس حضرت چون به حرم رسيدند جبرئيل گفت به زير آييد و غسل دخول حرم بكنيد پس به زير آمدند از شتر و غسل كردند، و جبرئيل به ايشان گفت كه چگونه مهيا شوند از جهة احرام يعنى مقدمات احرام را كه خواهد آمد به جا آورند و چون مقدمات را واقع ساختند گفت نيت احرام كردند و تعليم ايشان كرد تلبيات اربعى را كه پيغمبران همه گفته بودند از حضرت آدم تا ايشان پس روانه شدند تا آمدند به درى كه از آنجا به صفا بيرون

مى روند از آنجا به زير آمدند و جبرئيل در ميان هر دو بود و از آن در رو به خانه كرد و تكبير گفت و ايشان تكبير گفتند و تهليل كرد و ايشان تهليل كردند و حمد الهى به جا آورد و ايشان نيز به جا آوردند و تمجيد الهى كرد و به گفتن لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم يا هر ذكرى كه دلالت بر تعظيم الهى كند ايشان نيز كردند، و ثنا كرد حق سبحانه و تعالى را ايشان نيز كردند، و جبرئيل روانه شد با ايشان و ثنا و تمجيد الهى مى كردند در حالت رفتن تا به موضع حجر رسيدند جبرئيل استلام كرد و ايشان نيز كردند بدست رسانيدن و بوسيدن و

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 186

بدن به آن ماليدن چنانكه گذشت و خواهد آمد، پس جبرئيل با ايشان هفت مرتبه بر دور كعبه گرديدند و در مقام ابراهيم دو ركعت نماز كرد و ايشان كردند، و جبرئيل جميع مناسك و افعال حج را با ايشان به جا آورد و تعليم ايشان كرد.

پس چون مناسك را به جا آوردند حضرت ابراهيم عليه السّلام مامور شد كه برگردد و حضرت اسماعيل بماند تنها و عبارت متن اين است كه چون حضرت ابراهيم عليه السّلام برگشت و هاجر به رحمت الهى رفت و او را در حجر دفن كرد و محوطه بر او كشيد كه بر روى قبر او راه نروند و حضرت اسماعيل ماند. و بعد از آن شروع در تتمه حديث كلثوم كرده است.

و چون سال آينده آمد حق سبحانه و تعالى امر فرموده كه حضرت ابراهيم به حج بيايد

و كعبه را بنا كنند و عربان به حج خانه مى آمدند و ليكن خانه منهدم شده بود و پيها ظاهر بود و چون مردمان از حج برگشتند حضرت اسماعيل سنگها را جمع كرد و در ميان كعبه انداخت پس چون حق سبحانه و تعالى رخصت فرمود كه خانه را بسازند حضرت ابراهيم آمد و گفت اى فرزند حق سبحانه و تعالى فرموده است كه خانه را بنا كنيم پس شروع كردند در پى رفتن خانه رسيدند به يك تخته سنگ سرخى مربع حق سبحانه و تعالى وحى فرموده به ابراهيم كه بنا را بر آن پى گذارند و چهار فرشته را به مدد ايشان فرستاد.

و از اينجا حديث صحيح عبد اللَّه بن سنان را داخل كرده است و ظاهرا نسخه صدوق غلط بوده است و چنين است در كافى و علل نيز كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون حق سبحانه و تعالى امر فرمود ابراهيم و اسماعيل را به بناى خانه و تمّ بناؤه يعنى و بنا تمام شد و

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 187

ظاهرا نسخه كه در وقت نوشتن اين كتاب در نظر داشته به جاى تمّ همّ بوده است يعنى اراده بنا كرد و احتمال ندارد كه غلط نساخ باشد چون صدوق پيش از بنا اين حديث را ذكر كرده است و ظاهرا اين سهو است زيرا كه وقتى كه ابتداء بنا كردند هنوز ركنى نبود كه حضرت بر بالاى آن روند و بنا بر نسخه كافى و علل پس چون بناء تمام شد حضرت ابراهيم عليه السّلام بر ركنى نشستند و ندا كردند كه هلمّ إلى الحجّ چنانكه

در اين نسخه است كه إلى دارد اما در كافى و علل إلى ندارد و بنا بر اين چنين خواهد بود كه حضرت ابراهيم حج را طلب فرمودند مكرر و اگر مى فرمودند هلمّوا إلى الحجّ يعنى اى مردمان بياييد به حج خطاب معدومين خوب نبود و خطاب متوجه جمعى مى شد كه در آن زمان بودند و مكلف بودند و ليكن ندا كردند و حج را طلب فرمودند و حج خصوصيتى به زندگان ندارد شامل احيا و غير موجودين بود پس جميع ارواح زندگان و آنهايى كه هنوز به ابدان در نيامده بودند و در عالم مثال و ظلال بودند همه گفتند لبيك اى كسى كه از جانب حق سبحانه و تعالى ما را خواندى يا اى كسى كه ما را به خدا مى خوانى يعنى به تقرب به او به حج خانه و بنا بر نسخه كه إلى باشد اگر چه غلط است جمعى از فضلا چنين مى ساختند كه هلمّ از قبيل خطاب عام است مثل اعلم و خصوصيتى به احيا و غير احيا ندارد به خلاف هلمّوا كه ظاهرش منصرف به احيا مى شود و بحث كرده اند كه در خطاب عام شرط نيست كه بلفظ مفرد باشد.

و جمعى ديگر چنين ساخته اند كه مقرر است در اصول كه استغراق مفرد اشمل است از استغراق جمع چون مفرد كل واحد واحد را شامل است و جمع جماعت را.

و جوابش اين است كه أولا اشمليت مسلم نيست بلكه در جمع شامل

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 188

است مفرد و تثنيه و جمع را چنانكه متبادر از جاءنى كل العلماء آن است كه همه آمدند خواه يك يك آمده باشند و خواه

دو دو، و خواه بيشتر و بر تقدير تسليم بحث در احياء و اموات است نه در افراد احياء زيرا كه هلمّوا شامل جميع موجودين هست بى دغدغه در غير موجودين محل اشتباه است و كسى نگويد كه بنا بر اين تكليف اهل اين زمان به تكاليف الهيه چگونه است زيرا كه ضرورى دين است كه حكم موجودين و غير موجودين مساويست و از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله متواتر رسيده است كه فرمودند كه من مى روم و در ميان شما مى گذارم كتاب و عترت را پس كتاب حق سبحانه و تعالى موجود است و كلام موجود حقيقى است هر كس كه به حد تكليف مى رسد حق سبحانه و تعالى او را تكليف مى فرمايد به همين كتاب و هم چنين آثار رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم با اجماع و ضرورت دين مبين.

پس حضرت فرمودند كه هر كه يك لبيك گفت يك حج خواهد كرد و هر كه ده نوبت گفت لبيك داعى اللَّه ده حج خواهد كرد و هر كه پنج مرتبه گفت پنج مرتبه حج خواهد كرد و هر كه بيشتر بيشتر و هر كه لبيك داعى اللَّه نگفت حج نخواهد كرد.

ديگر بر سر حديث كلثوم رفت و گفت كه حضرت ابراهيم و اسماعيل بنّا بودند و فرشتگان فعله حضرتين سنگها را مى گذاشتند و فرشتگان سنگها را بدست ايشان مى دادند تا دوازده ذرع بلند شد.

ديگر در اينجا داخل كرده است حديث حجر الاسود را كه كلينى روايت كرده است در موثق كالصحيح از ابان از عقبه از احدهما صلوات اللَّه عليهما كه آن حضرت فرمودند كه حق سبحانه و

تعالى امر كرد ابراهيم را كه بنا كند خانه كعبه را و پايهاى آن را بلند گرداند و تعليم كند حج را به مردم

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 189

كه چگونه به جا آوردند پس حضرت ابراهيم و اسماعيل هر روز يك رگ از سنگ بلند مى كردند تا رسيدند به موضع حجر الاسود ابو قبيس ندا كرد حضرت ابراهيم را كه امانتى نزد من هست بيا و بگير حضرت رفتند و حجر را گرفتند و در همين موضع كه الحال هست گذاشتند.

ديگر بر سر حديث كلثوم رفت كه از جهة خانه دو در مقرر ساختند كه از يك در داخل شوند و از در ديگر بيرون روند و آستانه قرار دادند و حلقهاى آهنين و در متن شريجا من جريد است در اكثر نسخ و غلطى است كه از نساخ شده است و در كافى و علل شرجا من حديد است يعنى حلقها بر عتبها نصب كردند و كعبه معظمه برهنه بود و جامه نداشت و حضرت ابراهيم برگشت چون خانه تمام شد و حضرت اسماعيل ماند در مكه معظمه و آن حضرت زنى از عمالقه خواستند و او را طلاق دادند و زنى از قبيله حمير خواستند و اين زن عاقله بود و تامل كرد و به حضرت اسماعيل عرض نمود كه خوبست كه دو پرده بر اين دو در بياويزيم تا خوش آينده شود حضرت فرمودند كه خوبست پس آن زن دو پرده طولانى دوازده كز ساخت و حضرت اسماعيل (ع) بر اين دو در آويختند آن زن را خوش آمد عرض نمود كه اين سنگهاى سياه خوش آينده نيست اگر رخصت فرمائى جامه از

جهت خانه بسازيم كه همه را به پوشاند حضرت فرمودند كه خوبست پس آن زن شروع كرد به رشتن پشم و پشم بسيار فرستاد به نزد قوم خود كه همه بريسند و از آن زمان ماند قرض دادن رشتن زنان به يكديگر و الحال نيز هست كه گاه هست زنى ضرورتى دارد و از جهة [عروسى خ ضرورى ] دختر يا كه خدائى پسر به زنان ديگر پنبه مى دهند كه بريسند و زود دست بهم دهد، و ديگرى را كه چنين ضرور شود بقيه مدد كنند و جمعى را مشغول

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 190

بافتن كردند و دوختن، و هر يك طرف كه تمام مى شد مى آويختند تا آن كه موسم حج نزديك شد و سه طرف تمام شده بود و يك طرف مانده بود به حضرت عرض نمود كه اگر رخصت فرمائيد از برگ درخت خرما به بافيم كه زود تمام شود حضرت فرمودند كه خوبست و آن طرف را از آن تمام كردند.

چون موسم رسيد و عربان ديدند جامه را و ايشان را بسيار خوش آمد گفتند كه سزاوار آن است كه هديه بياوريم از جهة تعمير كننده اين خانه پس از اين جهة هديها مقرر شد پس هر طايفه از عرب از نقره و غير آن مى آوردند تا آن كه بسيار چيزى جمع شد پس از اين مال آن طرف كه جامه خصف داشت نيز جامه پشمين كردند و درهاى خوب آويختند و چون خانه سقف نداشت ستونهاى چوب نصب نمودند مانند ستونهاى هال و سقف كردند كعبه را از شاخهاى درخت خرما و كاه گل كارى كردند تا هموار شد پس چون سال ديگر

عربان آمدند داخل شدند و در كعبه و ديدند كه تعميرها كرده اند گفتند كه مى بايد كه زياده كنيم چون هر چه مى آوريم صرف خانه مى كنند پس سال ديگر گاو و گوسفند و شتر بسيار آوردند و حضرت اسماعيل ندانست كه اينها را چه بايد كرد وحى رسيد به حضرت اسماعيل كه اينها را بكش و بخورد حاجيان ده.

و چون آمدن حاجيان بسيار شد و آب زمزم وفا به ايشان نمى كرد حضرت اسماعيل به حضرت ابراهيم عرض نمود كه آب كم شده است حق سبحانه و تعالى وحى كرد به حضرت ابراهيم عليه السّلام كه چاه را حفر كنند و به ته روند پس حضرت ابراهيم و اسماعيل و جبرئيل مشغول كندن شدند تا آب بسيار شد و حضرت ابراهيم يا جبرئيل در چهار گوشه چاه كلنگ زدند و در

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 191

هر مرتبه كه كلنگ مى زدند بسم اللَّه مى گفتند تا چهار چشمه بهم رسيد پس جبرئيل به ابراهيم گفت كه از اين آب بياشام و از جهة فرزندان خود دعا كن به بركت و زيادتى و از اين آب بر خود بريز و طواف كن خانه را پس اين آبى است كه حق سبحانه و تعالى از جهة اسماعيل و فرزندانش مقرر فرموده.

و پاره اختصار كرده بود صدوق مى خواستم كه به ترتيب با متن موافق باشد آن زيادتيها را نقل كردم چون بسيار اهتمامى نبود به شان آن و در روضه مذكور است (و امّا قول اللَّه عزّ و جلّ فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ فاحدها انّ ابراهيم حين قام على الحجر اثّر قدماه فيه، و الثّانية الحجر، و الثّالثة منزل اسماعيل عليه السّلام)

و منقول است در حسن كالصحيح از عبد اللَّه بن سنان و طريق صدوق به او صحيح است پس صحيح است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدم از تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه فرموده است كه به درستى كه اول خانه كه از جهة خلايق مقرر شد هر آينه خانه ايست كه در بكّه است و پيشتر گذشت كه بكّه كل شهر است و مكه محل خانه است كه مبارك است و هدايتى است مر عالميان را و خواهد آمد كه حق سبحانه و تعالى مقرر فرموده است كه مردمان چون از حج فارغ شوند به خدمت رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم روند و از ايشان هدايت يابند پس چون سبب هدايتست هدايت ناميده شد با آن كه عالميان به سبب حج بيت اللَّه الحرام هدايتها مى يابند كه به سبب حج به بهشت مى روند و از جهنّم خلاص مى شوند، و در اين خانه دلايل ظاهره هست كه آن مقام حضرت ابراهيم عليه السّلام است اين آيات كدامند حضرت فرمودند كه يكى آن است كه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 192

چون حضرت ابراهيم بر حجر مقام ايستادند هر دو پاى آن حضرت در آنجا فرو رفت، و دويم حجر الاسود، است و سيم حجر است كه منزل اسماعيل بوده است و چندين هزار سال است كه آن اثر باقى است و كالصحيح منقول است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه چون حق سبحانه و تعالى امر فرمود حضرت ابراهيم عليه السّلام را كه ندا كند و مردمان را به حج بخواند بر اين سنگ مقام ايستادند پس

بلند شد تا محاذى كوه ابو قبيس پس مردمان را به حج خواند و حق سبحانه و تعالى آواز او را رسانيد به هر كه در پشت پدرها و رحم مادرها بود و تا قيام قيامت موجود خواهد شد.

و بنا بر اين حديث اصل مقام آيات بينات دارد چنانكه جمعى گفته اند و آن تاثير قدمهاست، و بلند شدن آن، و پست شدن آن و آواز آن حضرت را به كافه عالميان رسانيدن، و در اين دغدغه نيست كه اگر نه اين از صدا بود مى بايست كه جمعى كه تابع عقل محضند به حج نروند، و اگر روند يك بار پيش نروند مع هذا همان جماعت به اضطرار مكرر مى روند، و وجه ديگر گفته اند كه اصل مقام با آن كه يك آيه است به منزله آياتست با آن كه تاثير قدم در آن شده است چندين هزار سال مانده است با آن كه كفار و ملاحده پادشاهان بودند و مى توانستند كه زايل كنند حق سبحانه و تعالى نگذاشت و باقى ماند مانند حجر الاسود نيز چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً يك او را به منزله صد هزار شمرد تعالى شانه و صحيحه زراره كه خواهد آمد مشعر است بر آن كه اصل مقام آياتست با آن كه آيه احتمال اين دارد كه مراد از آيات چند چيز باشد چنانكه جمعى گفته اند.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 193

كه يكى مقام ابراهيم باشد.

و دويم «وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً» و خواهد آمد كه هر جبارى كه اراده ازاله خانه كرد به بلاها مبتلا شد مثل تبّع و اصحاب فيل و غير آنها كه

مذكور خواهد شد حتى حيوانات وحشى در حرم با سباع مانوسند و با آن كه كبوتر بسيار در مسجد الحرام مى باشد كبوترى بر بام كعبه نرفته است و نمى رود و هم چنين ساير مرغان و فضله هيچ مرغى بر بام كعبه نيفتاده است.

و سيم «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ» است كه جمعى از بخل به نهايت مرتبه باشند البته به زيارت خانه مى روند و مكرر مى روند و مبلغها صرف آن راه مى نمايند و اينها مخالفت ندارد با حديث چون همه آياتند قطع نظر از آن كه اصحاب بصاير حقه در هر سنگى و چوبى از آن خانه مشاهده آيات عظيمه مى نمايند و اين معنى مشاهد است كه تا كسى به حج نرفته باشد خداوند خود را چنانكه بايد نشناخته است چون در هر منزلى عقدها دست مى دهد و هر حق سبحانه و تعالى به نحوى حل آن عقدها مى نمايد كه آدمى حيران مى شود، و در خصوص اصل مكه معظمه كه دعاها مجرب الاستجابة است، و در سالى كه بنده رفته بودم فتنهاى عظيم رو داده بود و در خصوص ما چنان شد كه مير حاج بصره از وى حماقت كارها كرده بود كه در مقام قتل و نهب عجم در آمدند و اين شكسته متوجه حطيم شدم و تضرع نمودم كه همان جا اثر استجابت يافتم و حق سبحانه و تعالى آن بلاها را به سهولت زايل گردانيد و چند سال بود كه باران كم مى آمد در اين بلاد چون راه مكه مسدود شده بود و اين ضعيف سعيها نمود در فتح آن و چون متوجه اين راه شديم در منزل اول باران عظيم

آمد و در حطيم نيز دعا كردم الحمد للّه از آن سال تا حال تنگى نشد، و حصر نمى توانم كرد آن چه در اين راه ديدم و آن چه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 194

در مكه معظمه مشاهده نمودم.

و آن چه بر اين ضعيف ظاهر شده است آن است كه كعبه معظمه و آيات آن به منزله قرآن است و اعجاز، آن كسانى كه نور ايمان در دل ايشان در آمده است هر آيه از آيات قرآنى در نظر ايشان معجزه ايست باهره، و كسانى كه نور ايمان ندارند اگر هزار معجزه به بينند فايده ندارد و شكوك و شبه شيطانى را علاج نمى توانند كرد نه اندكى پيشتر گذشت شبهات شيطان با حضرت ابراهيم خليل الرحمن كه حضرت در آخر فرمودند كه عهد كردم كه با تو سخن نگويم و هر وجهى كه حضرت خليل مى فرمودند شيطان شبه قوى در جواب مى گفت كه طفلى را مى كشى كه طرفة العينى عصيان الهى نكرده است و سبب كشتن چندين هزار بى گناه خواهد شد، چنانكه موسى با خضر تاب نياورد و اعتراض كرد كه چرا اين پسر بى گناه را كشتى، پس آن چه آدمى را ضرور است كه به تضرع و زارى از حق سبحانه و تعالى ايمان حقيقى وهبى را طلب كند و هميشه طلب كند و هميشه از شر وساوس شيطانى پناه به جناب اقدس الهى برد.

[حج موسى ع ]

(و روى انّ موسى عليه السّلام احرم من رملة مصر و انّه مرّ فى سبعين نبيّا على صفائح الروحا عليهم العباء القطوانية يقول لبيك عبدك ابن عبدك لبّيك و روى فى خبر اخر انّ موسى عليه السّلام مرّ بصفائح الرّوحاء على جمل

احمر خطامه من ليف عليه عباءتان قطوانيّتان و هو يقول لبّيك يا كريم لبّيك) ظاهرا صدوق تركيب كرده است چند حديث را با هم كه از هر حديث جزوى برداشته است، و احاديث خود را در علل ذكر كرده است اما جزو اول كه گفته است كه حضرت موسى احرام گرفتند از ريگ روان مصر از

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 195

جابر روايت كرده است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت موسى از رمله مصر احرام گرفت و گذشتند بر صفايح روحا كه آن سه منزلى مدينه مشرفه است از جانب مكه معظمه و با احرام از آنجا گذشتند و ناقه داشتند كه مهار آن از ليف خرما بود و حضرت موسى لبيك مى گفتند و كوهها جواب مى دادند آن حضرت را و تتمه را از حديث موثق كالصحيح ابو بصير روايت كرده است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت موسى گذشتند با هفتاد پيغمبر بر فجاج روحا يعنى درهاى آن موضع كه همان صفايح است يعنى زمين هموار آنجا چون كوهستان است، و همه قطيفهاى سفيد پوشيده بودند كه ريشه دار بود و مى گفتند لبيك، بنده و بنده زاده هاى تو لبيك به خدمت آمده ام و حديث دويم مرويست در صحيح از هشام بن حكم كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت موسى گذشتند بر صفايح روحا و بر شتر سرخى سوار بودند كه مهار آن از ليف خرما بود و مى گفتند لبيك اى خداوند كريم لبيك و منافاتى نيست ميان اين احاديث چه ممكن است كه چند مرتبه به حج رفته باشد و

يك مرتبه نيز ممكن است كه هر دو عبارت گفته باشند

[حج يونس و عيسى ع ]

(و مرّ يونس بن متّى عليهما السلام بصفائح الرّوحاء و هو يقول لبّيك كشّاف الكرب العظام لبّيك و مرّ عيسى بن مريم عليهما السّلام بصفائح الرّوحاء و هو يقول لبّيك عبدك بن امتك لبّيك و مرّ محمّد صلّى اللَّه عليه و آله بصفائح الرّوحاء و هو يقول لبّيك ذا المعارج لبّيك) تتمه صحيحه هشام است كه آن حضرت فرمودند كه حضرت يونس

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 196

بن متى بتشديد تا گذشتند بر هموارى صحراى روحا و مى گفتند كه لبيك اى خداوندى كه غمها و المهاى عظيم را تو بر طرف مى كنى چنانكه مرا از شكم ماهى نجات دادى لبيك در خدمت و بندگى تو ايستاده ام يا آمده ام به حج، و حضرت عيسى بن مريم بصفائح روحا گذشتند و مى فرمودند كه لبيك به خدمت تو آمده ام من بنده تو و پسر كنيز توام مريم لبيك چون طلبيده آمده ام، و حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله گذشتند بر همواريهاى صحراى روحا و مى گفتند لبيك اى خداوندى كه بندگانت را به سبب بندگيها به مراتب عاليه مى رسانى و از عرش در مى گذرانى به حسب صورت و معنى يا آن كه رتبه كمالات تو به مرتبه ايست كه عقول انبيا و اوصيا و ملائكه و غير ايشان از رسيدن به يافت كمالات تو عاجزند.

و مناسبت هر تلبيه به صاحبش ظاهر است و خصوصيت روحا را مرتبه هست كه ظاهر نيست كه وجهش چيست كه همه پيغمبران صلوات اللَّه عليهم در اينجا اين تلبيات مى گفته اند، و ممكن است كه سر بالا يا سراشيب باشد و خواهد آمد استحباب تكرار

تلبيه در هر بلندى و پستى و مناسب اين بود كه فقهاء اين موضعها را به خصوص ذكر مى كردند (و كان موسى عليه السّلام يلبّي و تجيبه) الجبال گذشت در حديث جابر كه حضرت موسى لبيك مى گفت و كوهها جواب مى دادند ممكن است كه همين جواب متعارف باشد در كوههاى كه منفذى نداشته باشد هر چه مى گويند همان را مى شنوند و صفايح روحا چنين باشد و دوستان را از خصوص جواب كوه لذتهاست.

و ممكن است كه جواب جناب اقدس الهى باشد كه از كوه ظاهر سازد چنانكه از شجره با آن حضرت سخن فرمود

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 197

و كالصحيح منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت موسى به حج بيت الحرام رفتند و هفتاد پيغمبر از بنى اسرائيل با آن حضرت بودند كه مهار شتران ايشان از ليف بود و ايشان لبيك مى گفتند و كوهها همه جواب مى گويند و حضرت موسى دو عباى سفيد پوشيده بودند و مى گفتند (لبّيك عبدك بن عبديك و سمّيت التّلبية اجابة لأنّه اجاب موسى ربّه عزّ و جلّ و قال لبّيك) و كالصحيح منقول است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه تلبيه را اجابت مى نامند زيرا كه حضرت موسى اجابت نمود پروردگار خود را يعنى اول مرتبه موسى گفت لبّيك.

[حج سليمان ع ]

(و روى زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال انّ سليمان عليه السلام قد حجّ البيت فى الجنّ و الانس و الطّير و الرّياح و كسى البيت القباطىّ) و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سليمان حج بيت اللَّه الحرام به جا

آوردند با جنيان و آدميان و مرغان و بادها كه تخت آن حضرت را برمى داشتند.

و منقولست كالصحيح از ابو بلال كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه را ديدم كه داخل حجر اسماعيل شدند از طرف باب خانه و طرف ديگرش از پيش ركن مغربيست پس آن حضرت دو ذراع به خانه داشتند ايستادند و نماز كردند پس من عرض نمودم كه من نديدم هيچ يك از اهل بيت شما را كه در اينجا نماز كرده باشند محاذى ناودان يعنى آيا فضيلتى دارد در خصوص اينجا حضرت فرمودند كه شبير و شبر فرزندان

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 198

هارون در اينجا نماز مى كردند و اينجا مصلاى ايشان است، و همين مضمون در فقه رضوى هست.

و كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت داود وقوف عرفات را به جا آوردند و چون كثرت مردمان را مشاهده نمودند بالاى كوه رفتند و دعا مى كردند پس جبرئيل به نزد آن حضرت آمد و گفت پروردگارت مى فرمايد كه چرا بر كوه بالا رفتى مگر كثرت صداى ايشان مانع است از آن كه بدانم هر يك چه مقصود دارند، و چه چيز طلب مى كنند پس حضرت داود را با خود به كنار دريايى برد و در آنجا سنگى بود آن را شكافت كرمى در ميان آن سنگ بود پس به داود گفت كه خداوندت مى فرمايد كه من مى شنوم صداى اين كرم را در ميان اين سنگ در ميان اين دريا.

و در روايتى واقع است كه آن كرم اين دعا مى كرد كه اى خداوندى كه مرا فراموش نكرده و نمى كنى در ميان اين سنگ خارا در ميان اين

دريا بندگان مؤمنت را ببخشا، پس توهم كردى كه صدايى بر من مخفى مى باشد و ظاهر آن است كه اين فعل را از جهة احمقان بنى اسرائيل كرده باشد و عتاب به او عتاب به ايشان باشد چنانكه مكرر گذشت و كالصحيح از معاوية بن عمار منقولست كه از ميان ركن يمانى تا ركن حجر هفتاد پيغمبر مدفونند كه از گرسنگى و تشنگى هلاك شده اند در وقتى كه به زيارت خانه آمده بودند كه معمور نبوده است.

و كالصحيح از جابر كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هفتصد پيغمبر در مسجد خيف نماز كردند در ميان ركن و مقام كه حطيم است بسيارى از پيغمبران مدفونند، و حضرت آدم نيز در حرم

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 199

الهى مدفون شد و حضرت نوح استخوان حضرت را با خود به كشتى برد و چون كشتى بر جودى كه نجف اشرفست قرار گرفت در آنجا دفن كرد و خود نيز كه فوت شد پهلوى آدم مدفون شد و حضرت امير المؤمنين نيز با ايشان مدفونست صلوات اللَّه عليهم.

و غرض از ذكر اين اخبار آن است كه هر چند بنى اسرائيل سجده به جانب مسجد اقصى مى كردند و تعظيم آن مى نمودند تعظيم كعبه نيز مى نمودند و حج بيت اللَّه الحرام مى كردند

[آدم ع بيت اللَّه را بنا كرد]

(و روى ابو بصير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال انّ ادم هو الّذى بنى البيت و وضع اساسه و اوّل من كساه الشّعر و اوّل من حجّ اليه، ثمّ كساه تبّع بعد ادم الانطاع، ثمّ كساه ابراهيم الخصف و اوّل من كساه الثّياب سليمان بن داود كساه القباطىّ) و مرويست در موثق از

ابو بصير كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت آدم عليه السّلام او بناى بيت اللَّه كرد و پى خانه را گذاشت و اول كسى بود كه خانه را جامه مويى پوشانيد و اول كسى بود كه حج خانه كرد ديگر تبّع بعد از آدم جامه پوست پوشانيد ديگر ابراهيم عليه السّلام جامه اى كه از برگ درخت خرما بافته بودند پوشانيد و اول كسى كه جامه نفيس پوشانيد سليمان بن داود عليه السّلام بود كه جامه سفيد مصرى پوشانيد

[حج بدون نيت صادق و نفقه صادق ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه لمّا حجّ موسى عليه السّلام نزل عليه جبرئيل عليه السّلام فقال له موسى يا جبرئيل ما لمن حجّ هذا البيت بلا نيّة صادقة و لا نفقة طيّبة قال لا ادرى حتّى ارجع إلى ربّى عزّ و جلّ فلمّا رجع قال اللَّه عزّ و جلّ يا جبرئيل ما قال لك موسى و هو اعلم بما قال يا ربّ قال لي ما لمن حجّ هذا البيت بلا نيّة صادقة و لا نفقة طيّبة قال اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 200

عزّ و جل ارجع اليه و قل له أهب له حقّى و ارضى عنه خلقى و قال يا جبرئيل ما لمن حجّ هذا البيت بنية صادقة و نفقة طيّبة قال فرجع إلى اللَّه عزّ و جلّ فاوحى اليه قل له اجعله فى الرّفيق الأعلى مع النبيّين و الصّدّيقين و الشّهداء و الصّالحين و حسن أولئك رفيقا) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه چون حضرت موسى حج به جا آوردند جبرئيل عليه السّلام آمد و موسى از او پرسيد كه يا جبرئيل چه ثوابست كسى را كه اين خانه

را حج كند بى نيت خالص و بى نفقه حلال؟

گفت نمى دانم تا آن كه از پروردگارم بپرسم پس چون به محل مناجات خود رفت حق سبحانه و تعالى به جبرئيل گفت كه اى جبرئيل موسى چه گفت با آن كه او اعلم بود به آن چه آن حضرت گفته بود جبرئيل گفت اى پروردگارم من به من گفت كه چيست ثواب كسى كه اين خانه را حج كند بى نيت خالص و بى نفقه حلال حق سبحانه و تعالى فرمود كه به او بگو كه از حق خود در مى گذرم و خلق را از او خوشنود مى كنم.

پس گفت يا جبرئيل چيست ثواب كسى كه حج اين خانه كند به نيت خالص و نفقه حلال پس برگشت و وحى به او رسيد كه بگو او را جا مى دهم در جايى كه رفيق او بهترين رفقا باشند با پيغمبران و صديقان و شهيدان و صالحان و نيكو رفقايند ايشان. و منافاتى نيست ميان اين حديث و احاديث سابقه كه حج بى اخلاص بمنزله حج نكردن است زيرا كه آن اخبار به حسب استحقاق است كه مستحق ثواب نيستند و در اينجا از روى تفضل است و كرم

[متعه در حج ]

(و نزلت المتعة على النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله عند المروة بعد فراغه من السّعي فقال أيّها الناس هذا جبرئيل و اشار بيده إلى خلفه يأمرنى ان

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 201

امر من لم يسق هديا ان يحلّ و لو استقبلت من امرى ما استدبرت لفعلت كما أمرتكم و لكنّي سقت الهدى و ليس لسائق الهدى ان يحلّ حتى يبلغ الهدى محلّه فقام اليه سراقة بن مالك بن جعشم الكناني

فقال يا رسول اللَّه علّمنا ديننا فكانّنا خلقنا اليوم أ رأيت هذا الّذى أمرتنا به لعامنا هذا او للأبد فقال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله لا بل أبد الابد و انّ رجلا قام فقال يا رسول اللَّه نخرج حاجّا و رءوسنا تقطر فقال انّك لن تؤمن بهذا ابدا و كان عليّ عليه السّلام باليمن فلمّا رجع و جد فاطمة صلوات اللَّه عليها قد احلّت فجاء إلى النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله مستفتيا و محرّشا على فاطمة صلوات اللَّه عليها فقال له أنا أمرت النّاس بذلك فبم أهللت أنت يا علىّ فقال إهلالا كاهلال النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله فقال له النّبي (ص) يا علىّ كن على احرامك مثلى فانت شريكى فى هديى فى هديى و كان النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله ساق معه مائة بدنة فجعل لعليّ صلوات اللَّه عليه منها اربعا و ثلثين و لنفسه ستّا و ستّين و نحرها كلّها بيده ثمّ اخذ من كلّ بدنة جذوة و طبخها فى قدر و اكلا منها و تحسّيا من المرق فقال قد اكلنا الان منها جميعا و لم يعطيا الجزّارين جلودها و لا جلالها و لا قلائدها و لكن تصدّقا بها. و كان علىّ صلوات اللَّه عليه يفتخر على الصّحابة و يقول من فيكم مثلى و انا شريك رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فى هديه، من فيكم مثلى و انا الّذى ذبح رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله هديى بيده) آن چه صدوق ذكر كرده است و در روايات صحيحه از طرق ما وارد شده است از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات

اللَّه عليهما و عامه نيز در صحاح ذكر كرده اند كه حج تمتع نازل شد بر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 202

حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله نزد مروه وقتى كه از سعى صفا و مروه فارغ شده بودند حضرت فرمودند كه اى گروه مردمان اينك جبرئيل آمده است و اشاره به عقب خود فرمودند و امر كرد مرا كه بگويم كه هر كه هديى از گاو و گوسفند و شتر با خود نياورده است تقصير كند و محل شود و اگر من مى دانستم آن چه آخر بر سرم آمد هر آينه سياق هدى نمى كردم و ليكن من سياق هدى كرده ام و كسى كه هديى رانده است محل نمى تواند شد تا هدى او به محلش رسد و كشته شود.

پس سراقة مالك بن جعشم بضم جيم و بعد از آن عين مهمله و ديگر شين معجمه برخاست و گفت يا رسول اللَّه معالم دين خود را از تو ياد گرفتم و گويا كه الحال مخلوق شده ايم بى گناه آيا آن چه فرموديد كه حج تمتع كنيم مخصوص اين سال است يا حكم آن هميشه باقى است حضرت فرمودند كه هميشه چنين است و به درستى كه شخصى برخاست كه به اتفاق همه عمر بن خطابست.

و ابن بابويه فى الجمله تقيه كرده است كه نام او را نبرده است اگر چه پادشاه شيعه بود و وزير صاحب بن عبّاد بود و شيعه بود و ليكن فى الجمله تقيه بوده است و چنين بود كه اگر بخارى مى گفت ضرر نداشت، و اگر شيعه مى گفت مضر بود چون بخارى مى گويد كه عمر اجتهاد كرد در برابر قول خدا و جبرئيل

و شيعه از جهة اين تكفير مى آوردند و شكى نيست كه انكار قران و قول صريح پيغمبر كفر است پس عمر برخاست و گفت ما روانه عرفات شويم و آب غسل از سرما ريزد؟! و در بخارى چنين است كه از ذكر ما آب منى ريزد و اين معقولست چون خلاف طريق جاهليت بود نمى خواست كه برطرف شود مذهب كفار پس حضرت فرمودند كه اى عمر تو هرگز ايمان به

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 203

حج تمتع نخواهى آورد و ايمان بيكى از آن چه پيغمبر آورد نياوردن به اتفاق شيعه و سنى كفر است و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه به جانب يمن رفته بود و حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله آن حضرت را طلبيده بودند چون به خانه آمدند ديدند كه حضرت فاطمه محل شده اند از حضرت فاطمه رسيدند كه سبب احلال چيست گفت پدرم فرمودند، پس حضرت امير المؤمنين به نزد حضرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمد كه بپرسد كه چه نازل شده است و اندك عتابى با حضرت فاطمه داشت كه محل شده بود و اين عبارت در احاديث ما نيست كه «محرشا على فاطمه عليها السّلام عامه ذكر كرده اند پس حضرت فرمودند كه من چنين امر كرده ام كه محل شوند و احرام حج بگيرند و به عرفات روند يا على چه نحو احرام گرفتى حضرت فرمودند كه من در حين تلبيه آواز خود چنين بلند كردم كه احرامى به مثل احرام رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله مى گيرم پس حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه يا على تو نيز بر احرام

خويش باش مثل من، و تو در هدى با من شريكى و حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله صد شتر رانده بودند از جهة امير المؤمنين سى و چهار شتر و به روايتى سى و شش، و از جهة خود شصت و شش يا شصت و چهار و بعضى از روايات چنين است كه حضرت امير المؤمنين با خود آورده بودند سى و شش يا سى و چهار را ممكن است كه هر دو واقع باشد و ليكن اظهر آن است كه تقيه واقع شده است چون عامه نمى خواهند كه اين شرف از على باشد كه هدى او را حضرت رانده باشد.

و على اى حال حضرت رسول صد شتر بدست مبارك خود نحر فرمودند و از هر شترى پاره از گوشت برداشتند و درد يكى جوشانيدند و از

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 204

مرق آن ديگ هر يك اندكى خوردند كه از همه خورده باشند پس حضرت فرمودند كه به يك قاشق كه خورديم از همه خورده ايم و به قصّابان ندادند از پوستهاى شتران و جلها و كفشها كه در گردنهاى ايشان آويخته بودند بلكه همه را تصدق فرمودند و هميشه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه افتخار مى فرمودند بر صحابه رسول صلّى اللَّه عليه و آله و مى فرمودند كه كيست از شما مثل من و حال آن كه من در هدى شريك حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله بودم و حضرت رسول خدا هدى مرا بدست مبارك خود نحر فرمودند و اين مفاخرتها در جهة اين فرمودند كه امامت حق منست و آن بسيار است اگر كسى خواهد رجوع به خصال صدوق

كند

[حج رسول اللَّه ]

(و روى انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله غدا من منى فى طريق ضبّ و رجع من بين المأزمين و كان اذا سلك طريقا لم يرجع فيه) و مرويست در صحيح از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله چون متوجه عرفات شدند از راه ضب پشت مشعر رفتند و در برگشتن از ميان مشعر آمدند و طريقه آن حضرت صلوات اللَّه عليه چنين بود كه از هر راه كه مى فرمودند از راه ديگر برمى گشتند.

و منقول است كه اين را ملاحظه مى فرمودند كه اهل آن راه نيز از ملازمت آن حضرت صلوات اللَّه عليه مشرف شوند از انس و جن بلكه زمينها به قدوم آن حضرت مشرف شود و ملاحظه دشمنان نيز فرمودند كه از آن راه در كمين مى نشستند چنان كه در حج وداع و غزوه تبوك شد و تأسّى مستحب است كه در هر چيزى كه ظاهر نباشد كه از خصايص آن حضرت است متابعت نمايند

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 205

(و روى انّه صلّى اللَّه عليه و آله حجّ عشرين حجّة مستسرّا و فى كلّها يمرّ بالمأزمين فينزل و يبول) و كالصحيح منقولست از ابن ابى يعفور و عمر بن يزيد كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله حج كردند مخفى از قريش چون به موجب نسي ء وقت حجرا گردانيده بودند و در هواهاى خوب قرار داده بودند و ماههاى ديگر را ذو الحجه ناميده بودند، و در همه اين حجها وقتى كه از ما زمين كه ميان

دو كوه مشعر است در وقت آمدن از عرفات يا وقت رفتن به منى مى گذشتند به زير مى آمدند و بول مى كردند و محل بول جائى بود از مشعر كه قريش تعظيم آنجا مى كردند از جهة آن كه سنگ هبل كه بت اعظم ايشان بود از آنجا برداشته بودند از اين جهة بول مى كردند چون هميشه با بتان بد بودند (و اعتمر صلّى اللَّه عليه و آله تسع عمر و لم يحجّ حجّة الوداع الّا و قبلها حجّ) و حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله نه عمره كرده بودند و حج وداع حضرت اين معنى داشت كه پيشتر حج كرده بودند در اين سخنى نيست كه پيشتر بيست حج كرده بودند اما عمره در احاديث صحيح و كالصحيح وارد شده است كه حضرت سه عمره به جا آوردند و همه در ماه ذى القعده بود.

يكى عمره حديبيه كه مصدود شدند دويم عمره قضا در سال ديگر، سيم وقتى كه از جنگ حنين برگشتند عمره مفرده به جا آوردند و اگر سهو نساخ نباشد شش عمره در مكه معظمه كرده خواهند بود، و بعيد است

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 206

كه حضرت عمره نكرده باشند در مدت نشو و نماى مكه معظمه پنجاه و سه سال، و عامه از عبد اللَّه اين عمر روايت كرده اند كه او گفت كه حضرت چهار عمره به جا آوردند يكى را در رجب و عايشه تكذيبش كرده است كه كى واقع شد كه كسى ندانست چنانكه در بخاريست (و روى لي محمّد بن احمد السّنانىّ و علىّ بن احمد بن موسى الدّقّاق قالا حدّثنا ابو العبّاس احمد بن يحيى بن زكريّا

القطّان قال حدّثنا بكر بن عبد اللَّه ابن حبيب قال حدّثنا تميم بن بهلول عن ابيه عن ابى الحسن العبدي عن سليمان بن مهران قال قلت لجعفر بن محمّد صلوات اللَّه عليهما كم حجّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فقال عشرين حجّة مستسرّا فى كلّ حجّة يمرّ بالمأزمين فينزل فيبول فقلت له يا ابن رسول اللَّه و لم كان ينزل هناك فيبول قال لأنّه موضع عبد فيه الاصنام و منه اخذ الحجر الّذى نحت منه هبل الّذى رمى به على صلوات اللَّه عليه و اله من ظهر الكعبة لمّا علا ظهر رسول اللَّه فامر به فدفن عند باب شيبة فصار الدّخول إلى المسجد من باب بنى شيبة سنّة لأجل ذلك قال سليمان فقلت فكيف صار التّكبير يذهب بالضّغاط هناك قال لأنّ قول العبد اللَّه اكبر معناه اللَّه اكبر من ان يكون مثل الاصنام المنحوتة و الالهة المعبودة دونه و انّ ابليس فى شياطينه يضيّق على الحاجّ مسلكهم فى ذلك الموضع فاذا سمع التّكبير طار مع شياطينه و تبعتهم الملائكة حتّى يقعوا فى اللّجّة الخضراء فقلت فكيف صار الصّرورة يستحبّ له دخول الكعبة دون من قد حجّ فقال لأنّ الصّرورة قاضى فرض مدعوّ إلى حجّ بيت اللَّه فيجب ان يدخل البيت الذي دعي اليه ليكرّم فيه قلت فكيف صار الحلق عليه واجبا دون من قد حجّ فقال ليصير بذلك موسّما بسمة

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 207

الامنين الا تسمع قول اللَّه عزّ و جلّ يقول لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ قلت فكيف صار وطئ المشعر عليه فريضة قال ليستوجب بذلك وطئ بحبوحة الجنّة) مرويست به اين اسناد قوى

از اعمش كه به حسب ظاهر از علماى و محدثين اهل سنت است و در واقع شيعه است و رساله از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است و صدوق در آخر خصال ذكر كرده است آن رساله را و هر چه نقل كرده است درست نقل كرده است چون فاضل است گفت عرض نمودم به آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله چند حج كردند حضرت فرمودند كه بيست حج پنهان كردند و در هر حجى از ميان دو كوه مشعر مى گذشتند و به زير مى آمدند و در آنجا بول مى كردند عرض نمودم كه چرا بول مى كردند در آنجا حضرت فرمودند كه زيرا كه آن موضعى است كه در آنجا بتان را مى پرستيدند و از آنجا برداشته اند سنگ بت هبل را كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه بر دوش حضرت سيد المرسلين رفتند و آن بت را از پشت بام كعبه انداختند.

و حضرت فرمودند كه آن بت را دفن كردند نزد باب بنى شبيبه كه از جهة علامت آن در طاقى زده اند قريب به زمزم و از اين جهة است كه سنت است كه از آن در داخل مسجد الحرام زمان آن حضرت شوند چون الحال آن طاق در ميان مسجد است سليمان گفت عرض نمودم كه چگونه است كه گفتن اللَّه اكبر تنگنائى را كه در آنجا واقع مى شود از ازدحام خلايق زايل مى گرداند.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 208

حضرت فرمودند كه زيرا كه معنى اللَّه اكبر در آن مقام كه بنده مى گويد اين است كه حق سبحانه و تعالى از آن بزرگتر است

كه مانند بتهاى تراشيده باشد و مانند خدايانى باشد كه آنها را عبادت مى كنند زيرا كه اينها سنگ بى اعتبارند كه از همه موجودات خسيس ترند چه نسبت خاك را با عالم پاك و به درستى كه ابليس كه پدر شياطين است با شياطين بسيار مى آيد كه راه را بر بنى ادم تنگ كنند و از حضور قلبشان بيندازند و چون تكبير را مى شنوند با شياطين مى گريزند به عنوان پريدن و فرشتگان از عقب شياطين مى روند تا ايشان پنهان مى شوند در درياى محيط عرض نمودم كه به چه سبب سنت است نو حاجى را داخل شدن در كعبه نه آن كسانى كه حج كرده اند ايشان را سنت مؤكد نيست يا سنت نيست بلكه تطوع است حضرت فرمودند كه نو حاجى غالبا حج را به جا مى آورد و او را به حج بيت اللَّه خوانده اند پس لازم است كه داخل شود در خانه كه او را به آن خوانده اند تا او را تكريم و تعظيم كنند در آن خانه مشهور است كه شخصى در گرماى عظيم پياده مى رفت رسيد به شخصى كه در تخت روان بود و چند كس او را باد مى زدند آن درويش گفت كه اگر فرداى قيامت ثواب مرا با تو يكسان دهند داخل بهشت نشو آن غنى گفت كه اگر مرا ثواب تو دهند به بهشت نروم درويش گفت چرا غنى گفت مرا خوانده اند به ضيافت و تو طفيلى نخوانده داخل مى شوى. سليمان گفت عرض نمودم كه چرا واجب و لازم است كه نو حاجى سر بتراشد نه آن كسى كه سابقا حج كرده باشد حضرت فرمودند كه تا علامت ايمنان از عذاب

الهى داشته باشد نمى بينى كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه به ذات خودم قسم ياد مى كنم كه البته داخل مسجد الحرام

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 209

خواهيد شد اگر خدا خواهد در حالتى كه ايمن باشيد و سرها تراشيده باشيد و تقصير كرده باشيد و خوف نداشته و ظاهر تعليق حكم بر وصفى مشعر است به علت آن وصف، عرض نمودم كه چرا رفتن به پاى خود پياده بسوى مسجدى كه مشعر الحرام است بر روى كوه بر نو حاجى واجب است يعنى مستحب مؤكد است حضرت فرمودند كه به سبب اين مستوجب دخول جنت شود و سير كردن در ميان بهشت (و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال الّذى كان على بدن النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله ناجية بن جندب الخزاعى اسلمىّ و الّذى حلق رأسه صلوات اللَّه عليه يوم الحديبيّة خراش بن أميّة الخزاعى و الّذى حلق رأسه عليه السّلام فى حجّته معمر بن عبد اللَّه بن حارث بن نصر بن عوف بن عرفج بن عدى بن كعب فقيل له و هو يحلقه يا معمر اذن رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فى يدك قال و اللَّه انّي لا عدّه فضلا علىّ من اللَّه عظيما و كان معمر بن عبد اللَّه يرجل شعره) و به اسانيد صحيحه منقول است از معاويه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در وقت رفتن به حج چون حضرت صد شتر با خود بردند شخصى كه موكّل بود بر شتران آن حضرت ناجية بن جندب بود كه اصلش از قبيله خزاعه بود و در ميان اسلم بسر

مى برد يا بر عكس در روز حديبيه كه مانع شدند قريش حضرت و اصحاب او را و صلح نمودند كه سال ديگر مكه را خالى كنند و همه به در روند، و حضرت و اصحاب عمره قضا را به فعل آورند، و چون صلح واقع شد حضرت شتران را در حديبيه كه به تخفيف و تشديد يا هر دو جايز است گشتند و سر تراشيدند و محل شدند و كسى كه سر حضرت را تراشيدند خراش بود، و كسى كه در حج وداع

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 210

سر آن حضرت را تراشيد معمر و در اجداد او اختلافى هست در ميان كافى و اين نسخه به جاى حارث هرابه است و به جاى عرفج عريج و به جاى عوف غوث پس به به معمر گفتند كه سر حضرت را مى تراشى و گوش حضرت در دست تست و استره در دست دارى يعنى بر حضرت تسلط دارى و از اين جهة عرب سر نمى تراشيدند كه بدست خود ديگرى را بر خود مسلط كنيم كه اگر خواهد ما را تواند كشت معمر گفت كه من فضيلت عظيم مى دانم كه خدمت آن حضرت را مى كنم و هميشه معمر سر آن حضرت شانه مى كرد و در اينجا سهوى شده است و ظاهرا در نسخه كافى كه در نزد صدوق بوده است اشتباهى بوده است و در كافى چنين است كه

و كان معمر هو الّذى يرحل لرسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فقال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله يا معمر انّ الرّحل اللّيلة لمسترخ

مضمونش اين است كه همين سر تراش حضرت بار شتر حضرت را مى بست پس حضرت

فرمودند كه اى معمر تنگ بار را خوب نكشيده و سست است معمر گفت پدر و مادرم فداى تو باد من تنگ بسته بودم چنانكه هميشه مى بستم و ليكن بعضى از حاسدان چنين كرده اند كه شايد اين خدمت را از من بگيرى و به ديگرى دهى حضرت فرمودند كه چنين نخواهم كرد و محتمل است كه در حديث ديگر زيادتى شانه كردن باشد آن را ذكر كرده باشد و اين جمله چون فايده معتدٌّ بهى نداشت انداخته باشد چون بسيار بعيد است كه صدوق هيچ ملاحظه نكرده باشد ما بعد را (و كان ثوبا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اللّذان أحرم فيهما يمانيّين عبرى و أظفار) بعد از اين خواهد آمد در صحيح از معاوية بن عمار كه حضرت امام

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 211

جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه دو جامه كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله در آن احرام گرفتند بافته يمن بود يكى از شهر عبر و ديگر از اظفار و در كتب لغت ظفار است ممكن است كه عوام اظفار گويند و نساخ چنين نوشته باشد (و قطع التّلبية حين زاغت الشّمس يوم عرفة) و در احاديث صحيحه وارد است كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله تلبيه مى گفتند تا زوال روز عرفه چون زوال شد قطع تلبيه فرمودند (و قد احرم رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فى ثوبى كرسف) و كالصحيح منقول است كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله احرام گرفتند در دو جامه پنبه و محتمل است كه جامهاى برد از پنبه محض بوده باشد (و انّ

رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله طاف بالكعبة حتّى اذا بلغ الرّكن اليمانيّ رفع رأسه إلى الكعبة و قال الحمد الّذى شرّفك و عظّمك و الحمد للّه الّذى بعثنى نبيّا و جعل عليّا إماما اللَّهُمَّ اهد له خيار خلقك و جنّبه شرار خلقك) و در قوى منقولست از حضرت ابو الحسن صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله طواف كعبه كردند و چون به ركن يمانى رسيدند سر بالا كردند به سوى كعبه و اين دعا را خواندند كه ترجمه اش اين است و خطاب با كعبه است كه حمد و ثنا و ستايش مخصوص خداونديست كه ترا مشرف و معظم گردانيد و جميع ثناها مخصوص خداونديست كه مرا به پيغمبرى فرستاد و على را امام كرد

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 212

خداوندا هدايت كن خوبان خلقت را به على كه او را بشناسند و متابعت او كنند و او را نگاه دار از شر بدان خلقت يا بدان را هدايات به او مكن، و چون بعضى از افعال و ادعيه نسبت به حضرت سيد الانبياء داده بودند در اين باب ذكر كرده و اگر متابعت كلينى مى كرد و حديث طولانى را كه مشتمل است بر اكثر افعال حج نقل مى كرد بهتر بود و بعضى از آن حديث را در اينجا و باقى را در مواضع خود بنا بر اين ذكر نكردم تا تكرار نشود.

باب ابتداء الكعبة و فضلها و فضل الحرم

اشاره

اين بابى است در احاديثى كه در ابتداء خلق كعبه و فضيلت حرم وارد شده است

[ابتداء خلقت زمين ]

(قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه لمّا اراد اللَّه عزّ و جلّ ان يخلق الارض امر الرّياح فضربن متن الماء حتّى صار موجا ثمّ ازبد فصار زبدا واحدا فجمعه فى موضع البيت ثمّ جعله جبلا من زبد ثمّ دحى الارض من تحته و هو قول اللَّه عزّ و جلّ إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً فاوّل بقعة خلقت من الارض الكعبة ثمّ مدّت الارض منها) و منقولست كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و در حسن كالصحيح منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چون حق سبحانه و تعالى اراده نمود كه زمين را بيافريند امر فرمود بادها را از اطراف كه آب را بر هم زدند پس همه از اطراف موج گرديد و كفهائى را كه از اطراف بهم رسيد در موضع خانه جمع فرمود و كوهى شد از كف پس آن را فرمود كه زمين شود زمين شد پس همين زمين را از زير آن پهن گردانيد و اشاره باين است آن چه حق سبحانه و تعالى فرموده است به درستى كه اول خانه كه مقرر شد از جهة خلايق آن خانه ايست كه در بكّه است يعنى در كعبه و آن را مبارك گردانيدم كه عالمى از بركت آن منتفع شوند به نفع اخروى و دنيوى تا اينجا حديث بود و تتمه حديث كالصحيح ديگر است از

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 214

آن حضرت صلوات اللَّه عليه پس ظاهر شد كه اول جائى كه از زمين آفريده شده كعبه بود

و زمين را از زير كعبه منبسط ساختند و پهن و بزرگ گردانيدند چنانكه الحال هست (و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه انّ اللَّه تبارك و تعالى دحى الارض من تحت الكعبة إلى منى ثمّ دحاها من منى إلى عرفات ثمّ دحاها من عرفات إلى منى فالارض من عرفات و عرفات من منى و منى من الكعبة و كذلك علمنا بعضه من بعض) و در قوى منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى پهن كرد زمين را از زير كعبه و آمد تا منى و از منى آمد تا به عرفات و پهن مى شد به عنوان كره تا از زير زمين آمد تا به منى و هم چنين تا به كعبه پس انبساط زمين از عرفات شد و عرفات از منى شد و منى از كعبه.

تا اينجا كلينى روايت كرده است و زيادتى ممكن است كه جزو حديث باشد و كلينى نقل نكرده باشد و بر تقدير وجود آن ظاهرش آن است كه چنانكه رحمت الهى ظاهر كه ماده بدنهاى عالميان و ارزاق ايشان است ارض است كه خواهد آمد از تفسير حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللَّه عليه همه از كعبه معظمه بود و به بركت آن منبسط شد و عالميان از آن منتفع شدند هم چنين علوم از جناب اقدس الهى به حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فايض شد و از آن حضرت به حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم رسيد پس اگر از حيثيت رسيدن ملاحظه كنيد سلسله از اين طرفست و اگر از حيثيت انتساب و اسناد ملاحظه كنيد بر عكس است

بانكه علم حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه عليه از پدرش به او رسيده است و هم چنين تا به حق سبحانه و تعالى پس هر چه آن حضرت فرمايند همه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 215

فرموده اند چنانكه گذشت كه حضرت صادق صلوات اللَّه عليه فرموده است كه حديث من حديث پدر من است و حديث پدرم حديث جدّ من است تا به حق سبحانه و تعالى (و انّ اللَّه عزّ و جلّ انزل البيت من السّماء و له اربعة ابواب على كلّ باب قنديل من ذهب معلّق) و منقولست كه حق سبحانه و تعالى خانه را از آسمان فرستاد و آن چهار در داشت و بر هر درى قنديلى از طلا آويخته بود و در صحيح از صفوان و در صحيح از بزنطى و در صحيح از ابو همام منقولست كه از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از حرم و نشانهاى ميلها كه نصب كرده اند چه نحو شد حضرت فرمودند كه چون حضرت آدم از بهشت به زير آمد بر كوه ابو قبيس فرود آمد بر صفا و عامه مى گويند در سرانديب به زير آمد پس شكايت كرد به حق سبحانه و تعالى وحشت خود را كه از مفارقت بهشت او را دست داده بود و شكايت نمود كه آن چه مى شنيد در بهشت در اينجا نمى شنوند از اذكار ملائكه و ساكنان بهشت، پس حق سبحانه و تعالى ياقوت سرخى فرستاد و در جاى خانه كعبه گذاشتند و حضرت آدم طواف مى كردند آن خانه را و روشنايى آن چهار فرسخ را گرفت علامتها گذاشتند بر آنها و حق سبحانه و تعالى آن چهار فرسخ

را حرم گردانيد، و مشهور آن است كه بيت المعمور بود و در طوفان نوح به آسمان بردند، و ظاهر اخبار بسيار است كه غير بيت المعمور بوده و ليكن محاذى بيت المعمور و خواهد آمد اخبار ديگر و در حسن كالصحيح منقول است از هشام كه حضرت امام جعفر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 216

صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى امر فرمود حضرت ابراهيم را كه خانه كعبه را بنا كند حضرت گفت خداوندا در كجا بنا كنم خطاب رسيد كه در جائى بنا كن كه بر حضرت آدم قبه نازل شد و حرم روشن شد و آن قبه بود تا زمان حضرت نوح بالا بردند و احاديث بسيار بر اين مضمون وارد شده است و صريح نيستند كه اين قبه بيت المعمور بوده باشد پس چون به ازاى بيت المعمور بوده است ممكن است كه بيت المعمور بر آن اطلاق كرده باشند يا به معنى لغوى باشد كه هميشه به عبادت معمور بود و اللَّه تعالى يعلم

[يوم دحو الارض ]

(و روى عن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما انّه قال فى خمسة و عشرين من ذى القعدة انزل اللَّه عزّ و جلّ الكعبة البيت الحرام فمن صام ذلك اليوم كان كفارة سبعين سنة و هو اوّل يوم أنزلت فيه الرّحمة من السّماء على آدم عليه السّلام) و منقولست در قوى كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در بيست و پنجم از ماه ذى القعده حق سبحانه و تعالى كعبه را فرستاد يعنى خانه كه از ياقوت سرخ است يا فرمودند كه حضرت آدم خانه را بساز و اين حكم را از

آسمان فرستادند پس كسى كه اين روز را روزه دارد كفاره هفتاد ساله گناهان او باشد و اين اول روزيست كه رحمت الهى از آسمان آمد بر حضرت آدم عليه السّلام، و پيشتر همين حديث را در باب صوم تطوع ذكر كرده است و به جاى خمس تسع نقل كرده است، و كافى كه اصل اين كتابست بيست و پنجم روايت كرده است هر دو حديث را به اندك اختلافى، و ظاهرا صدوق اعتماد بر حفظ كرده است چون اختلافى دارد به تقديم و تاخير و اجمال و تفصيل و ممكن است كه حديث ديگر باشد و در يك روز حكم آن آمده

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 217

باشد از روزه و عبادات و در روز ديگر اصل خانه آمده باشد ليكن بسيار بعيد است (و قال الرّضا صلوات اللَّه عليه ليلة خمسة و عشرين من ذى القعدة دحيت الارض من تحت الكعبة فمن صام ذلك اليوم كان كمن صام ستّين شهرا) و در قوى منقول است كه حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه فرمودند كه شب بيست و پنجم ذى قعده بسط زمين شد از زير كعبه كسى كه آن روز را روزه دارد چنان است كه شصت ماه را روزه داشته باشد و ممكن است كه شب و روز به اعتبار آب باشد چون آب بيشتر بوده است چنانكه گذشت (و سال محمّد بن عمران العجلىّ أبا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه أيّ شى ء كان موضع البيت حيث كان الماء فى قول اللَّه عزّ و جلّ «وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ قال كانت مهاة بيضاء يعنى درّة) و كالصحيح منقول است كه محمد از آن

حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كرد كه در وقتى كه عالم آب بود چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه عرش او بر آب بود موضع خانه چه چيز بود حضرت فرمودند كه درى سفيد بود كه مى درخشيد و از جاهاى ديگر ممتاز بود به نور (و فى رواية ابى خديجة عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّ اللَّه عزّ و جلّ أنزله لآدم من الجنة و كان درّة بيضاء فرفعها اللَّه إلى السّماء و بقى اسّه و هو بحيال هذا البيت يدخله كلّ يوم سبعون الف ملك لا يرجعون اليه ابدا فامر اللَّه عزّ و جلّ ابراهيم و اسماعيل عليهما السّلام يبنيان البيت على القواعد) و در قوى كالصحيح منقول است از سالم چنانكه كلينى نيز در قوى

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 218

روايت كرده است از او كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى حجر الاسود را از جهة آدم فرستاد از بهشت، و خانه درى بود سفيد يعنى به سفيد مايل بود يا در صفا مانند مرواريد بود پس حق سبحانه و تعالى او را به آسمان برد و اساسش باقى بود و آن در برابر اين خانه است و هر روزى هفتاد هزار فرشته داخل مى شوند در آن خانه كه ديگر نوبت به ايشان نمى افتد كه بر گردند بسوى خانه هرگز پس حق سبحانه و تعالى امر فرمود ابراهيم و اسماعيل را كه خانه را بر پى آن خانه بنا كنند، و به حسب ظاهر عبارت كافى آن است كه حجر را فرستاد و ليكن چون در اين حديث هست كه خانه درّى سفيد

بود صدوق به اعتبار خانه نقل كرده است، و ظاهر آن چه صدوق ضمير را راجع ساخته است آن است كه همان درّ سفيد باشد كه در حديث سابق است، و حال آن كه آن پيش از خلق زمين بود چه جاى خلق آدم و اظهر در اخبار آن است كه چند چيز است.

يكى درّ سفيد كه بر آب بود و دور نيست كه آن موضع مانند درّ سفيد درخشان باشد ديگر خانه كه از ياقوت سرخ بود و در صفا مانند مرواريد بود، ديگر حجر.

و از حديث صحيح طولانى ظاهر مى شود كه خانه كه در زمان آدم آورده بودند بالا بردند و جبرئيل خانه از سنگ از جهة آدم ساخت و در خانه آسمان نيز احاديث چند هست كه بحسب ظاهر اختلافى دارد كه از بعضى ظاهر مى شود كه دو خانه يكى ضراح است و يكى بيت المعمور است و يكى در آسمان چهار مست و يكى در ششم و هر دو محاذى خانه است و اللَّه تعالى يعلم

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 219

(و فى رواية عيسى بن عبد اللَّه الهاشمىّ عن ابيه عن ابى عبد اللَّه عن ابيه صلوات اللَّه عليهما قال كان موضع الكعبة ربوة من الارض بيضاء تضي ء كضوء الشّمس و القمر حتّى قتل ابن آدم احدهما صاحبه فاسودّت فلمّا نزل آدم عليه السّلام رفع اللَّه له الارض كلّها حتى رآها ثم قال هذه لك كلّها قال يا ربّ ما هذه الارض البيضاء المنيرة قال هى حرمى فى ارضى و قد جعلت عليك ان تطوف بهما [بها خ ] كلّ يوم سبعمائة طواف) و در قوى منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات

اللَّه عليه فرمودند كه موضع كعبه تلى بود از زمين در نهايت روشنى از قبيل روشنى آفتاب و ماه تا آن كه قابيل هابيل را كشت آنجا سياه شد و چون حضرت آدم از بهشت به دنيا آمد حق سبحانه و تعالى حجاب از پيش ديده او بر داشت تا همه زمين را ديد و حق سبحانه و تعالى فرمود كه اين زمين را به تو كرامت كرديم آدم گفت اى پروردگار من اين چه زمين است كه منوّر است خطاب رسيد كه اين حرم منست در زمين من و بر تو لازم ساختم كه هر روز هفتصد طواف بكنى بر دور خانه كعبه

[كعبه بهترين سرزمين پيش خدا]

(و روى سعيد بن عبد اللَّه الاعرج عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال احبّ الارض إلى اللَّه تعالى مكّة و ما تربة احبّ إلى اللَّه عزّ و جلّ من تربتها و لا حجر احبّ إلى اللَّه عزّ و جلّ من حجرها و لا شجر أحبّ إلى اللَّه عزّ و جلّ من شجرها و لا جبال احبّ إلى اللَّه عزّ و جلّ من جبالها و لا ماء احبّ إلى اللَّه عزّ و جلّ من مائها) و در موثق كالصحيح منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه محبوب ترين جاهاى زمين نزد حق سبحانه و

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 220

تعالى مكه معظمه است هيچ خاكى نزد حق سبحانه و تعالى محبوب تر از خاك آن نيست و هيچ سنگى نزد حق سبحانه و تعالى محبوب تر از سنگ آن نيست و هيچ كوهى محبوب تر از كوه آن نيست به نزد من و هيچ آبى محبوب تر از آب آن نيست به

نزد من (و فى خبر اخر قال ما خلق اللَّه و تبارك و تعالى بقعة فى الارض احبّ اليه منها و أومى بيده إلى الكعبة و الا اكرم على اللَّه عزّ و جلّ منها لها حرّم اللَّه الاشهر الحرم فى كتابه يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ) و منقول است در صحيح از زراره كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى قطعه از زمين نيافريده است كه محبوبتر باشد به نزد او از اين و اشاره به كعبه فرمودند و نيست قطعه از زمين كه گرامى تر باشد نزد حق سبحانه و تعالى از كعبه از جهة كعبه حق سبحانه و تعالى ماههاى حرام را مقرر فرمود در كتاب خود از روزى كه حق سبحانه و تعالى آسمانها و زمينها را آفريد و چهار ماه حرام، رجب و ذو القعده و ذو الحجه و محرم است كه چون كعبه را در جائى مقرر فرموده است كه از چهار طرف يك ماه چهل روز در بيابان مى بايد رفت و مى دانست كه اين بدويان در اين بيابان خواهند بود و نهايت بعد چهل روز است مثل مصريان و شاميان كه چهل روز بيابان دارند پس قتال را حرام كرد كه در چهل روز رفتن و چهل روز برگشتن و ده روز در آنجا بودن كسى متعرض حجاج بيت اللَّه الحرام نشود و چون عمره رجب در فضيلت قريب به حج است تا دوازده روز را مانند اهل مدينه مشرفه و ساكنان بدو اگر احرام به جا آورند كسى به ايشان كارى نداشته باشد (و روى عن الصّادق صلوات اللَّه عليه انّه قال

انّ اللَّه عزّ و جلّ اختار

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 221

من كلّ شى ء شيئا و اختار من الارض موضع الكعبة) و مرويست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى از هر چيز، چيزى را برگزيد و از زمين جاى كعبه را برگزيد و بالاتر از اين نمى باشد كه پيغمبران و اوصياى ايشان رو بسوى او كنند در حالت عبادت

[تا كعبه هست دين هست ]

(و قال صلوات اللَّه عليه لا يزال الدّين قائما ما قامت الكعبة) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه هميشه دين بر پاست تا كعبه برپاست و بعد از وفات حضرت صاحب الامر و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم كه قرآن را بالا برند كعبه را نيز به آسمان خواهند برد چنانكه در بعضى از اخبار وارد شده است (و قال زرارة بن اعين لأبي جعفر صلوات اللَّه عليه قد ادركت الحسين صلوات اللَّه عليه قال نعم اذكر و انا معه فى المسجد الحرام و قد دخل و فيه السّيل و النّاس يقومون [يتخوّفون ح ] على المقام يخرج الخارج فيقول قد ذهب به السيل و يدخل الدّاخل فيقول هو مكانه قال فقال يا فلان ما يصنع هؤلاء فقلت اصلحك اللَّه يخافون ان يكون السّيل قد ذهب بالمقام قال انّ اللَّه عزّ و جلّ قد جعله علما لم يكن ليذهب به فاستقرّوا و كان موضع المقام الّذى وضعه ابراهيم عليه السّلام عند جدار البيت فلم يزل هناك حتّى حوّله اهل الجاهليّة إلى المكان الّذى هو فيه اليوم فلمّا فتح النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله مكّة ردّه إلى الموضع الّذى وضعه ابراهيم عليه السّلام فلم يزل هناك إلى ان ولّي

عمر فسال النّاس من منكم يعرف المكان الّذى كان فيه المقام فقال له رجل انا قد كانت اخذت مقداره بنسع فهو عندى فقال ائتنى به فاتاه فقاسه ثم ردّه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 222

إلى ذلك المكان) و به اسانيد صحيحه منقولست از زراره كه گفت عرض نمودم به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه آيا شما دريافتيد حضرت امام حسين را صلوات اللَّه عليه حضرت فرمودند كه بلى بخاطر دارم كه من با آن حضرت بودم در مسجد الحرام يعنى در مسجد الحرام و سيل داخل مسجد شده بود مردمان در غم مقام بودند و گفتگوى آن، يكى در مى آمد و مى گفت سيل مقام را برد، و يكى داخل مى شد و در كافى چنين است كه

و يخرج منه الخارج

كه ديگرى در مى آمد و مى گفت مقام به جاى خود است پس حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه به يكى از ايشان فرمودند كه اين مردمان چه گفتگو مى كنند عرض نمودم كه حق سبحانه و تعالى اصلاح كند امور امامت را كه فرمان روا باشى مردمان مى ترسند كه سيل مقام را برده باشد يا ببرد حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى مقام را معجزه حقيقت خانه و دين اسلام گردانيده است يا دليل عظمت و جلال خود نمى برد و چنين چيزى را چنانكه نگذاشت كه كفار ببرند يا اثر آن را زايل گردانند پس بحال خود باشيد و اضطراب مكنيد، يا آن كه چون مردمان اين سخن را شنيدند خاطر ايشان جمع شد و باز حضرت فرمودند كه موضع مقام كه حضرت ابراهيم عليه السّلام در آنجا قرار دادند: بامر

الهى نزد ديوار خانه كعبه بود از باب گذشته به جانب ركن شامى و جاى مقام كو است و گذاشته اند كه ظاهر باشد كه اول در اينجا بوده است و هميشه در آنجا بود تا در زمان جاهليت و كفر اكثر قريش مقام را از آنجا بر داشتند و به جائى گذاشتند كه الحال در آنجاست پس چون حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فتح نمودند مكه معظمه را نقل فرمودند مقام را به جايى كه در زمان

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 223

حضرت ابراهيم در آنجا بود و در آنجا بود تا در زمان پادشاهى عمر، از مردمان تفتيش كرد كه كيست كه داند كه اين مقام در جاهليت در كجا بود شخصى از منافقان گفت من اندازه اش را برداشته ام از پوست و نزد من است گفت بيار چون تسمه را آورد پيمودند و مقام را در جاى زمان جاهليت گذاشتند و اين معنى را روايت كرده است صدوق در موثق از عمار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون حق سبحانه و تعالى وحى كرد به ابراهيم كه به مردمان اعلام كن بحج آن سنگى كه پاهاى آن حضرت در آن فرو رفته است كه مقام است در برابر خانه گذاشته متصل به خانه در برابر مقامى كه الحال هست، پس بالاى آن سنگ رفت و به آواز بلند مردمان را بحج خواند پس چون سنگ تاب آن حرف نياورد پاهاى آن حضرت در سنگ فرو رفت پس به قوت تمام پاهاى خود را از آن سنگ بيرون آورد و در همان جا بود تا در زمان جاهليت مقام

را برداشتند و در همين جا گذاشتند و چون فتح مكه واقع شد حضرت به جاى اول گذاشتند و بود در زمان آن حضرت و زمان ابو بكر و پاره اى از زمان عمر پس عمر برداشت و به آن جا گذاشت كه در زمان جاهليت بود.

و كالصحيح بلكه در اخبار بسيار روايت است كه چون حضرت صاحب الامر (عج) ظهور كند اول مرتبه مقام را به جاى خود گذارد.

و در خطبه طويلى حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى فرمايد كه اگر فرصت يابم بدعتهاى زمان ثلثه را برطرف كنم و از آن جمله مقام را در جاى خود گذارم و عذر تأخير را مى فرمايند كه گفتم تراويح را نكنند همه فرياد برآوردند كه وا عمرا ايشان را بحال خود گذاشتم و ديگر خواهد آمد و اين معنى متواتر است و اين دليلى است قوى از جهة جمعى كه ديده

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 224

بصيرتشان كور نباشد كه هميشه عمر كافر بود و مسلمان نشد هرگز و طريق جاهليت را از دست نمى داد و سنيان عذر گفته اند كه چون مقام كه در آنجا بود مردمان كه مشغول نماز مى شدند راه را بر طايفان مى بستند بنا بر اين عمر آنجا برد از اين وجه زيادتى كفرشان ظاهر مى شود كه حق سبحانه و تعالى و پيغمبر آخر الزمان و ابراهيم خليل الرحمن مثل عمر نمى دانستند و عمر از همه اعلم بود

[امام حسين صلوات اللَّه عليه شهيد شد و حضرت امام محمد باقر چهار ساله بود]

(و روى انّه قتل الحسين بن علىّ صلوات اللَّه عليهما و لأبي جعفر الباقر صلوات اللَّه عليه اربع سنين) و منقول است كه چون حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه شهيد شد حضرت امام محمد باقر چهار ساله

بود و غرضش اين است كه چون در حديث سابق حضرت امام محمد باقر حديث حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه نقل كرد بيان كرد كه در آن زمان حضرت چهار ساله بود ممكن بود كه بفهمد و نقل حديث كند بلكه در شكم مادر نقل فرموده اند و ايشان را نسبتى به ديگران نيست هر چه گويند حق است به اعتبار عصمت.

و در بعضى از اخبار وارد است كه حضرت سيد الساجدين در وقت شهادت سيد الشهدا بيست و دو ساله بود، چنان كه در كافى و غير آن مذكور است و على اصغر كه شهيد شد هجده ساله بود و صغير كه شهيد شد عبد اللَّه نام داشت، و اكثر علما چنين ذكر كرده اند از شيخ مفيد تا شيخ شهيد و آن چه مشهور است بنا بر روضة الشهدا است و او نيز ذكر كرده است كه بعضى گفته اند كه صغير عبد اللَّه نام داشت و از روايات كافى ظاهر مى شود كه در وقت شهادت سيد الشهدا صلوات اللَّه عليه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه چهار ساله بود

[كعبه شكايت كرد در زمان فترت كه ميانه حضرت عيسى و حضرت محمد كه زائران من كم شده اند]

(و روى انّ الكعبة شكت إلى اللَّه عزّ و جلّ فى الفترة بين عيسى و محمّد صلوات اللَّه عليهما فقالت يا ربّ ما لي قلّ زوّاري ما لي قلّ عوّادى فاوحى اللَّه جلّ جلاله إليها انّي منزل نورا جديدا على قوم يحنّون إليك كما تحن الانعام إلى أولادها و يزفّون إليك كما تزفّ النّسوان إلى ازواجها يعنى أمّة محمّد صلّى اللَّه عليه و آله) و مرويست كه كعبه شكايت كرد به حق سبحانه و تعالى در زمان فترت كه ميانه حضرت عيسى و حضرت

محمد صلّى اللَّه عليه و آله بود و گفت اى پروردگار من مرا چه شد كه زيارت كنندگان من كم شدند مرا چه شد كه عيادت كنندگان من كم شدند پس حق سبحانه و تعالى وحى كرد به كعبه كه من خواهم فرستاد نورى تازه كه حضرت سيد الأنبياء يا شريعت يا قرآن او باشد صلّى اللَّه عليه و آله بر جمعى كه از روى شوق به نزد تو آيند چنان كه گوسفند و امثال آن مشتاق فرزندان خودند و با ايشان مهربانى مى كنند، و از روى محبت بيايند به نزد تو چنان كه زنان را در عرس به خانه شوهران برند و مراد امت سيد المرسلين است صلّى اللَّه عليه و آله چنان كه واقع شد و شكايت كعبه ممكن است كه حقيقة باشد يا مجازا

[سنگى يافتند كه در آن نوشته بود منم خداوند صاحب بكّه ]

(و روى حريز عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال وجد فى حجر انى انا اللَّه ذو بكّة صنعتها يوم خلقت السّماوات و الارض و يوم خلقت الشّمس و القمر و حفّفتها بسبعة املاك حفيفا مبارك لأهلها فى الماء و اللّبن ياتيها رزقها من ثلاثة سبل من اعلاها و اسفلها و الثنية و روى انّه فى حجر اخر مكتوب هذا بيت اللَّه الحرام بمكّة تكفّل اللَّه عزّ و جلّ برزق أهلها من ثلاثة سبل مبارك لهم فى اللّحم و الماء) و به اسانيد صحيحه منقول است كه حضرت امام جعفر صادق

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 226

صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در سنگى يافتند كه در آن نوشته بود منم خداوند صاحب بكّه كه من ساخته ام يا خلق كرده ام مكه را يا كعبه را از آن روزى كه آسمانها

و زمين را آفريدم و روزى و زمانى كه آفتاب و ماه راه آفريدم و در دور او در آوردم هفت فرشته را كه هميشه محافظت او نمايند و بركت دادم در آب و شير كه از جهت ايشان رسد و روزى آن از سه طرف آيد، از طرف اعلاء آن و اسفل آن كه ابطح باشد و از طرف عقبه مدنيين كه بيشتر آذوقه از آن طرف مى آيد از جانب مصر و شام و از طرف يمن از جانب اعلا مى آيد، و هم چنين از طرف طايف انواع ميوه ها و حبوب مى آيد و از طرف اسفل خرما و ساير چيزها از عراقين و لحسا و نجد مى آيد و با اين كه حاصلى از خود ندارد هميشه انواع نعماء الهى در آنجا وافر است و از طرف جده و هميشه متاعها از هند مى آيد و مرويست بسند صحيح از سعيد اعرج كه چون حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون قريش كعبه را منهدم ساختند در يكى از پيهاى اركان او يافتند سنگى را كه خطى بر آن نوشته بود و نتوانستند خواندن تا بعد از تفحص شخصى به هم رسيد كه سواد آن خط داشت در آن نوشته بود كه منم خداوند صاحب بكّه يا مكه معظمه من اين كعبه را حرام گردانيده ام و حرمت دادم از آن روزى كه هفت آسمان و زمين را آفريدم و اين كعبه را در ميان اين دو كوه مقرر فرمودم و هفت فرشته بر دور آن مقرر ساختم كه هميشه محافظت نمايند آن را.

و صدوق گفته است كه مرويست كه در سنگ ديگر يافتند

كه در آن نوشته بود كه اين بيت اللَّه الحرام كه در مكه است حق سبحانه و تعالى ضامن است كه روزى اهل آن را از سه راه برساند، و بركت و زيادتى كرامت فرموده

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 227

است در آب و گوشت آن اما آب كه اين ضعيف ديده است نظيرش را در هيچ جا نديده ام از شيرينى و گوارايى و مشتهى بودن و هم چنين فراوانى گوشت به مرتبه اى است كه با آن كه پانصد ششصد هزار گوسفند و گاو شتر كشته افتاده بود نديدم كه فقيرى گوشتى قاق كند چون گوشت در مكه معظمه فراوان است و ظاهرش آن است كه آن سنگها از قلم قدرت نوشته شده بوده است و علامت صحتش وقوع آن چه نوشته بود و اينها همه از آيات بينات است كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه فِيهِ آياتٌ بَيِّنات

[بين ركن و مقام بهترين جاى زمين ]

(و روى عن ابى حمزة الثّمالى قال قال لنا عليّ بن الحسين صلوات اللَّه عليهما أيّ البقاع افضل فقلنا اللَّه و رسوله و ابن رسوله اعلم فقال لنا افضل البقاع ما بين الرّكن و المقام و لو انّ رجلا عمّر ما عمّر نوح فى قومه الف سنة الّا خمسين عاما يصوم النّهار و يقوم اللّيل فى ذلك المكان ثمّ لقي اللَّه عزّ و جلّ بغير ولايتنا لم ينفعه ذلك شيئا) و به اسانيد بسيار از آن جمله سند صحيح كه در عقاب الاعمال ذكر كرده است و ظاهر آن است كه هر چه از ابو حمزه روايت مى كند سند صحيح دارد چون در فهرست اين كتاب سندى ذكر كرده است كه محمد بن فضيل واقع است

و آن مشترك است ميان ثقه و غير ثقه اگر چه اظهر آن است كه ثقه است، و بعد از آن مدح و توثيق و عدالت ابو حمزه را ذكر كرده است و گفته است كه طرق من به او بسيار است و در اينجا اقتصار بر يك طريق كرده ام و مكرر ديده ام كه آن چه در اين كتاب از ابو حمزه روايت كرده است در كتابهاى ديگرش به سند صحيح متعدد ذكر كرده است پس جزم بهم مى رسد كه همه را از كتاب ابو حمزه روايت كرده است و چون ابو حمزه از اركان دين است كتب او اشهر من الشمس بوده است و احتياج به سند

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 228

ندارد و از جهة تيمن و تبرك سند را ذكر مى كند پس هر حديثى كه از او روايت مى كند چند سند صحيح دارد اگر چه موافق اصطلاح متاخرين صحيح نباشد و البته نزد او صحيح است به همان سند نيز با آن كه شيخ طوسى طرق صحيحه به صدوق دارد در خصوص ابو حمزه و از صدوق بابى حمزه شش سند صحيح دارد و از مجموع اينها يقين بهم مى رسد كه احاديث ابو حمزه در اين كتاب صحيح است و در خصوص اين حديث سند صحيح دارد.

و در محاسن نيز به سند صحيح از ابو حمزه روايت كرده است كه حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه رو به ما كردند و فرمودند كه كدام موضع فاضلتر است همه گفتيم يا من گفتم خدا و رسول و فرزند رسولش اعلمند پس خود فرمودند كه بهترين جاهاى عالم ميان ركن و مقام است كه حطيم مى گويند

آن را و اگر شخصى عمر كند به مقدار عمر نوح در ميان قومش هزار سال كم پنجاه سال كه روزها روزه باشد و شبها عبادت كند در آن مكان و چون بميرد بغير اعتقاد به امامت ما از دنيا برود آن عبادات هيچ نفع نكند او را، و به همين مضمون احاديث صحيحه و حسنه و موثقه متواتره وارد شده است و از مجموع اين اخبار ظاهر مى شود كه بهترين جاها مكه است و بهترين جاهاى مكه مسجد الحرام است و بهترين جاهاى مسجد الحرام حطيم است و دلالت مى كند بر آن كه ايمان شرط است در قبول عبادات و اجزاى آن چنانكه اگر كسى هزار سال نماز بى وضو بكند آن نمازها باطل است بلكه به كردن آن نمازها معاقب مى شود و هم چنين جميع اصول دين چنين است و مؤيد اين اخبار است اخبار صحيحه متواتره نزد خاصه و عامه كه هر كه بميرد و امام زمان خود را نداند كافر مرده است

[احترام كعبه از ابتداى خلقت ]

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله يوم فتح مكّة انّ اللَّه تبارك و تعالى حرّم مكّة يوم خلق السّماوات و الارض و هي حرام إلى ان تقوم السّاعة لم تحلّ لأحد قبلى و لا تحلّ لا حد من بعدى و لم تحلّ لي الّا ساعة من النّهار) و منقول است در صحيح از معاوية بن عمار بلكه اين مضمون متواتر است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند در روز فتح مكه به درستى كه خداى سبحانه و تعالى حرام كرده است مكه معظمه را

كه كسى به عنوان جنگ داخل شود، و ساير آن چه خواهد آمد از آن روزى كه حق سبحانه و تعالى آسمانها و زمين را آفريده، و حرام است و محترم تا روز قيامت و حلال نشده است پيش از من و حلال نيست و نخواهد شد از جهة كسى بعد از من و حلال نشد از جهة من مگر يك ساعت از روز كه با سلاح جنگ داخل شدم.

و اين معنى از خصايص آن حضرت بود صلّى اللَّه عليه و آله) (و روى كليب الاسدىّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله استاذن اللَّه عزّ و جلّ فى مكّة ثلاث مرّات من الدّهر فاذن اللَّه له فيها ساعة من النّهار ثمّ جعلها حراما ما دامت السّماوات و الارض) و در حسن كالصحيح منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله از حضرت حق سبحانه و تعالى رخصت طلبيد از جهة فتح مكه سه مرتبه پس حق سبحانه و تعالى رخصت داد آن حضرت را در يك ساعت از روز و بعد از آن

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 230

ساعت حرام كرد مكه را تا آسمانها و زمين باشد يعنى تا روز قيامت كه آسمانها در هم پيچيده خواهد شد و زمين مبدل خواهد شد به زمين ديگر چنانكه گذشت كه مبدل به نازل مى شود از جهة غذاى اهل محشر (و قال صلوات اللَّه عليه انّ اللَّه عزّ و جلّ حرّم مكّة يوم خلق السّماوات و الارض و لا يختلى خلاها و لا يعضد شجرها و لا ينفّر

صيدها و لا يلتقط لقطتها الّا المنشد فقام اليه العبّاس بن عبد المطّلب فقال يا رسول اللَّه الّا الاذخر فانّه للقبر و لسقوف بيوتنا فسكت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ساعة و ندم العبّاس على ما قال ثمّ قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله الّا الإذخر) و كلينى در حسن كالصحيح روايت كرده است از حريز پس صحيح باشد به طرق بسيار از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چون حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله در روز فتح مكه داخل مسجد الحرام شدند فرمودند كه در كعبه را گشودند و فرمودند كه صورتها كه در كعبه كشيده بودند همه را پاك كردند هر دو طرف در خانه را گرفتند و خواندند (لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له صدق وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده) و اكثر اهل مكه در مسجد الحرام بودند و حضرت خطاب به همه فرمودند كه حال چه مى گوييد و چه گمان داريد كه با شما سر كنيم همه گفتند گمان خوبى داريم به ازاى بديها كه ما كرده ايم و سخن مى گوييم كه برادر كريمى و پسر برادر كريم مايى، و قدرت دارى و هر چه خواهى مى توانى كرد و از عقوبت و كشتن و بستن، حضرت فرمودند كه با شما چنان سر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 231

مى كنم كه برادرم حضرت يوسف با برادرانش سر كرده و مى گويم كه سرزنشى و ملامتى نيست بر شما امروز حق سبحانه و تعالى آمرزد شما را و او ارحم الراحمين است پس همه فرياد بر آوردند به گريه و زارى كه ما بد

كرده ايم و تو خوب كردى و خوب مى كنى، و از اينجا صدوق نقل كرده است از اين حديث كه به تحقيق كه حق سبحانه و تعالى مكه را حرام گردانيده است از روزى كه آسمانها و زمين را آفريده كه در آن قتال واقع نسازند و حرمت آن را بدارند و علفش را نچينند، و در اكثر نسخ لا يختل خلالها يعنى خلالى از او نچينند كه دندانها را بان خلال كنند و غلط نساخ است چون اين عبارت در كافى و غير آن به نحوى است كه مذكور شد و عامه نيز همه مانند اول نقل كرده اند، و درختش را قطع نمى توان كرد و صيدش را نمى توان راندن و از جاى خود نفرت دادن و لقطه اش بر نمى دارد كسى مگر آن كه خواهد تعريف كند كه به صاحبش برساند.

پس عباس عم حضرت برخاست و گفت يا رسول اللَّه علف را نمى چينم مگر علف اذخر كه دست شو است و در قبر مى اندازيم كه خوشبو كند ميت را و خشك كند رطوبت او را، و از جهة پوشش خانها نيز ضرور است و استدعاى عباس اين بود كه حضرت استثنا فرمايد پس حضرت از جهة انتظار وحى ساعتى خاموش شدند و عباس از گفته خود پشيمان شد پس حضرت فرمودند به فرمان الهى كه مگر اذخر و در موثق كالصحيح از زراره منقولست كه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه شنيدم كه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى حرام گردانيده است كه در حرمش علف آن را بچينند يا درختش را بكنند يا ببرند مگر اذخر را يا مرغش شكار كنند

[اساس و خانه از طبقه هفتم زمين است ]

(و قال

الصّادق صلوات اللَّه عليه اساس البيت من الارض السّابعة السّفلى إلى الارض السّابعة العليا) و منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اساس و پى خانه از طبقه هفتم زمين است از آن طرف تا طبقه هفتم از اين طرف و دور نيست كه مراد اين باشد كه سابق گذشت كه چون پى را رفتند سنگ سرخ يك تخته ظاهر شد بقدر خانه آن سنگ به انتهاى ارض يك تخته است و مستحكم است كه اگر و العياذ باللَّه كعبه خراب شود و خواهند كه آن را بسازند از آن سنگ در نگذرند، يا آن كه هم چنانكه كعبه از روى زمين تا آسمان قبله است هم چنين تا طبقه هفتم قبله است و چون كعبه بر بلندى واقع است هر چند به پستى روند از محاذات كعبه مى افتند اما اساس كعبه حكم كعبه دارد و محاذات اساس كافى است، و هم چنين اگر در مكه در زير زمين روند محاذات اساس كافى است هم چنان كه بر كوه ابو قبيس و غير آن كه مى روند محاذى كعبه نيستند بلكه محاذى بعد و هوا و فضاى محاذى كعبه اند و اللَّه تعالى يعلم

[سكينه كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد مكرر فرموده است نسيمى است خوشبو]

(و روى ابو همام اسماعيل بن همام عن الرّضا صلوات اللَّه عليه انّه قال لرجل أيّ شى ء السّكينة عندكم فلم يدر القوم ما هى فقالوا جعلنا اللَّه فداك ما هى قال ريح تخرج من الجنّة طيّبة لها صورة كصورة الانسان تكون مع الانبياء عليهم السّلام و هى الّتى أنزلت على ابراهيم عليه السّلام حين بنى الكعبة فاخذت تاخذ كذا و كذا و بنى الاساس عليها) و به اسانيد صحيحه و حسنه

كالصحيحه منقولست از اسماعيل و از حسن بن جهم و از على بن اسباط و غيرهم از حضرت امام ابى الحسن على

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 233

بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما كه آن حضرت از شخصى كه آن حسن بن جهم است پرسيدند كه سكينه كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد مكرر فرموده است به اعتقاد شما چه چيز است پس اصحاب كبار آن حضرت ندانستند كه چه چيز است همه گفتند حق سبحانه و تعالى ما را فداى تو گ رداند چه چيز است حضرت فرمودند كه نسيمى است خوشبو كه از بهشت بيرون مى آيد و او را صورتيست كه به صورت آدمى است و با پيغمبران صلوات اللَّه عليهم مى باشد و اين سكينه است كه نازل شد بر حضرت ابراهيم عليه السلام در وقتى كه كعبه را بنا كردند، و اين سكينه نشان مى داد آن حضرت را و اطراف كعبه را به حضرت مى نمود و حضرت سنگ مى گذاشتند و پى را بالا آوردند و دور نيست كه روح القدس باشد يا از بابت آن و تشبيه كرده باشند آن را به نسيم بهشتى و اللَّه تعالى يعلم

[طول كعبه از طرف آسمان و بلندى نه ذرع بود و سقف نداشت ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه كان طول الكعبة تسعة اذرع و لم يكن لها سقف فسقّفها قريش ثمانية عشر ذراعا ثمّ كسرها الحجّاج على ابن الزّبير فبناها و جعلها سبعة و عشرين ذراعا) و در موثق كالصحيح از ابان و كالصحيح از جمعى ديگر منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه طول كعبه از طرف آسمان و بلندى نه ذرع بود و سقف نداشت در وقتى كه قريش ساختند يعنى عبد اللَّه

بن زبير دو برابر كرد كه هيجده ذرع باشد و عبد اللَّه بن زبير خروج كرد و ده سال پادشاهى كرد از زمان هلاك يزيد عليه اللعنه تا زمان عبد الملك بن مروان و چون يزيد لشكرى بر سر راه او فرستاده بود و منجنيقها در كوه ابو قبيس گذاشته بودند و بر كعبه مى انداختند كعبه را خراب كردند و ابن زبير متحصن بود در مسجد الحرام و در اين اثنا خبر رسيد كه يزيد بجهنم واصل

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 234

شد لشكر برگشتند و عبد اللَّه كعبه را ساخت و بلند كرد و چون بنى اميه قوتى گرفتند در زمان عبد الملك حجاج را فرستاد با لشكرى عظيم و باز منجنيقها بر كعبه معظمه بستند و كعبه را خراب كردند و مستولى شدند بر عبد اللَّه و او را گرفتند و بر دار زدند و بسيار كسى كشته شد پس حجاج كعبه را ساخت و سه مرتبه بلند كرد كه بيست و هفت ذرع باشد.

و چنين بود تا بيست و هفت سال قبل از اين تخمينا كه تخمينا هزار و سى و نه بود از هجرت، سيل آمد و كعبه شكست خورد فتوى كردند و منهدم ساختند و از سه طرف به پى رسانيدند و ركن حجر را نتوانستند كندن و در سالى كه اين بنده به حج بيت اللَّه الحرام مشرف شدم تخمينا ده سالى قبل از اين ساخته بودند جمعى از ثقات گفتند كه هر چند خواستند كه حجر را بردارند بر نمى خواست تا خبر به شريف بردند شرفا تمام آمدند و نگذاشتند كه حجر را بر دارند و گفتند كه اين پى

مستحكم است و اين معنى نيز از آيات كعبه شد چون حجر را معصوم مى بايست گذاشتن، و بيشتر اهتمام از علماء عامه بود كه حجر را بردارند و ايشان بگذارند تا ظاهر شود كذب شيعه كه گذاشتن حجر كار معصوم است و حق سبحانه و تعالى نگذاشت و موافق زمان حجاج ساخته شد بى زياد و كم

[باز سازى كعبه ]

(و روى عن سعيد بن عبد اللَّه الاعرج عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انه قال انّ قريشا فى الجاهليّة هدموا الكعبة فلما أرادوا بناءه حيل بينه و بينهم و ألقى فى روعهم الرّعب حتى قال قائل منهم ليأت كلّ رجل منكم بأطيب ماله و لا تأتوا بمال اكتسبتموه من قطيعة رحم او حرام ففعلوا فخلّى بينهم و بين بنائه فبنوه حتى انتهوا إلى موضع الحجر الاسود فتشاجروا فيه أيّهم يضع الحجر فى موضعه حتّى كاد ان يكون

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 235

بينهم شرّ فحكّموا اوّل من يدخل من باب المسجد فدخل رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فلمّا اتاهم امر بثوب فبسط ثمّ وضع الحجر فى وسطه ثمّ اخذت القبائل بجوانب الثّوب فرفعوه ثمّ تناوله صلّى اللَّه عليه و آله فوضعه فى موضعه فخصّه اللَّه عزّ و جلّ) و مرويست در موثق و از كلينى در صحيح از سعيد كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در زمان جاهليت كه سيل آمد و و شكست بر كعبه افتاد قريش منهدم ساختند خانه را و چون خواستند كه بنا كنند مانعى بهم رسيد كه خوف باشد كه كسى نمى توانست جرات نمودن.

و در روايتى وارد است كه چون خواستند كه منهدم سازند اژدهايى بهم رسيد

و آفتاب گرفت همه به تضرع و زارى آمدند كه خداوندا غرض ما اصلاح خانه تست كسوف زايل شده و ماه پنهان شد و چون خواستند كه بنا كنند ظلمتى عظيم و زلزله سختى بهم رسيد دست نگاه داشتند و ترسى عظيم در دل ايشان افتاد و كسى جرات نمى توانست نمودن تا آن كه يكى از ايشان گفت كه اين منع از آن جهة است كه از مالهاى حرام مى سازيد مى بايد كه هر يك از حلال ترين مالهاى خود را بياورد و مالى را كه از قطع رحم رسانيده ايد كه بر سر خويشان خود مى ريختند و غارت مى كردند از آن مالها مى آوريد! و از ساير مالهاى حرام مثل اموال ايتام مى آوريد همه چنين كردند آن رعب و خوف از دل همه برخاست و آن زلزله و ظلمت زايل شد پس شروع در ساختن كردند تا به موضع حجر الاسود رسيدند نزاع شد ميان قريش و هر قبيله مى گفتند كه ما مى گذاريم تا آن كه نزديك شد كه فسادى عظيم شود و خون ريزش شود بر اين قرار دادند كه حكم كنند هر كس را كه اول داخل مسجد شود و چون ملاحظه نمودند حضرت سيد المرسلين

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 236

صلّى اللَّه عليه و آله داخل شدند همه خوشحال شده به نزد آن حضرت آمدند حضرت عباى خود را پهن فرمودند و حجر را در ميان آن عبا گذاشتند و از قبيله بزرگ آن را فرمودند كه گوشه عبا را گرفتند و برداشتند پس حضرت حجر را از ميان عبا بر داشتند و به جاى خود گذاشتند و حق سبحانه و تعالى اين شرف را با آن

حضرت كرامت فرمودند و در صحيح از سعيد منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه عرب مذهب حضرت ابراهيم را از دست دادند و ليكن بعضى از آن را رعايت مى نمودند صله رحم مى كردند و رعايت مهمان مى نمودند و حج بيت اللَّه الحرام مى كردند و از مال يتيمان اجتناب مى نمودند و از بسيارى از محرمات امتناعى مى نمودند از ترس عقوبت الهى و اگر عمل قبيحى مى كردند مهلت نمى دادند ايشان را چنانكه اساف و نايله در كعبه لواطه واقع ساختند هر دو سنگ شدند و اما امروز مهلت داده اند چون عذاب آخرت را مى دانند و اهل شام منجنيقى نصب كردند بر كوه ابو قبيس حق سبحانه و تعالى صاعقه بر ايشان فرستاد كه هفتاد كس كه در دور منجنيق بودند سوختند (و روى انّ الحجّاج لمّا فرغ من بناء الكعبة سال علىّ بن الحسين صلوات اللَّه عليهما ان يضع الحجر فى موضعه فاخذه و وضعه فى موضعه) و كالصحيح منقولست كه چون حجاج از بناء كعبه فارغ شد تا رسيدند به حجر از سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه استدعا نمود تا آن كه آن حضرت حجر را در جاى خود گذاشتند بلكه اكثر آن از ابتداى بنا تا انتهاى آن برأى آن حضرت شد و حجاج ملعون تعظيم بسيار مى نمودند آن حضرت را و هر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 237

مشكلى كه او را پيش مى آيد حلّش را از آن حضرت استدعا مى نمود (و روى انّه كان بنيان ابراهيم عليه السّلام الطّول ثلثين ذراعا و العرض اثنين و عشرين ذراعا و السّمك تسعة اذرع و انّ قريش لمّا بنوها كسوها الاردية) كلينى روايت كرده است

از على بن ابراهيم و از غير او به اسانيد متكثره كه در حديث طويلى كه از آن جمله است كه بناى ابراهيم در طول سى ذرع است و در عرض بيست و دو ذرع است و در سمك كه بلندى به جانب آسمان است نه ذرع بود و در اين اخبار مذكور است كه پادشاه روم يك كشتى از مصالح فرستاده بود كه مسجدى بسازند باد اين كشتى را به حوالى خانه آورد و اين خبر به قريش رسيد رفتند و هر چه كار بود از جهة كعبه از چوب و تخته و زينت خريدند و چون تمام كردند پوشش كعبه نمودند جامهاى مخطط يمانى را (و روى البزنطي عن داود بن سرحان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ساهم قريشا فى بناء البيت فصار لرسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من باب الكعبة إلى النّصف ما بين الرّكن اليمانيّ إلى الحجر الأسود و فى رواية اخرى انّه كان لبني هاشم من الحجر الاسود إلى الرّكن الشّامىّ) و به اسانيد متكثره صحيحه و حسنه كالصحيحه منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله قرعه زدند با قريش در مقدار و طرف كعبه در بناى آن پس به حسب قرعه از در خانه تا نصف ميان ركن يمانى تا حجر الاسود حصه آن حضرت شد كه باب باشد، و ركن حجر و از آن گذشته تا نصف دو ركن كه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 238

قريب به ربعى حصه آن حضرت شد و كلينى ذكر كرده

است كه حصه ساير بنى هاشم از ركن حجر الاسود بود تا ركن شامى و ظاهرا حطيم را به حضرت داده بودند و باقى را خود عمارت كرده بودند و ظاهرا مراد از ركن شامى در اينجا ركنى است كه از ركن حجر كه مى گذرند بان مى رسند و بعضى اين ركن را عراقى مى گويند چنانچه مذكور شد.

[كسى به كعبه گزند نمى رساند]

(و ما اراد الكعبة احد بسوء الّا غضب اللَّه عزّ و جلّ لها و نوى يوما تبّع الملك ان يقتل مقاتلة اهل الكعبة و يسبي ذرّيتهم ثمّ يهدم الكعبة فسالت عيناه حتّى وقعتا على خدّيه فسال عن ذلك فقالوا ما نرى الّذى اصابك الّا بما نويت فى هذا البيت لأنّ البلد حرم اللَّه و البيت بيت اللَّه و سكّان مكة ذرّيّة ابراهيم خليل اللَّه فقال صدقتم فما مخرجى ممّا وقعت فيه قالوا تحدّث نفسك بغير ذلك فحدّث نفسه بخير فرجعت حدقتاه حتّى ثبتنا فى مكانهما فدعا القوم الّذى اشاروا عليه بهدمها فقتلهم ثمّ اتى البيت فكساه الانطاع و اطعم الطّعام ثلثين يوما كلّ يوم مائة جزور حتّى حملت الجفان إلى السّباع فى رءوس الجبال و نثرت الاعلاف للوحش ثمّ انصرف من مكّة إلى المدينة فانزل بها قوما من اهل اليمن من غسّان و هم الانصار) و در موثق كالصحيح منقولست از اسماعيل بن جابر حكايت تبّع بر وجه تمام و صدوق اختصار كرده است آن را و گفته است كه كسى اراده بدى به كعبه معظّمه نكرد مگر آن كه حق سبحانه تعالى بر او غضب كرد از جهة كعبه چنانكه اسماعيل بن جابر روايت كرده است كه در ميان مكه و مدينه بوديم و با اصحاب احوال

انصار را مذكور ساختيم جمعى مى گفتند

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 239

كه ايشان از هر قبيله طايفه جمع شده اند و جمعى گفتند كه ايشان از يمن اند تا به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه رسيديم و خواستيم كه همين معنى را از آن حضرت بپرسيم حضرت در سايه درختى نشسته بودند خود سر كردند و فرمودند كه چون تبع كه پادشاه يمن بود و عالم گير شد و از جانب عراق برگشت علماء و فرزندان انبياء با او بودند و چون به وادى هذيل رسيد جمعى به او گفتند كه شما متوجه مكه ايد و اهل مكه مدتهاى مديد است كه مردمان را فريب داده اند و شهر خود را حرم خدا نامند و خانه كعبه را خداى خود كرده اند تبّع گفت هر گاه چنين باشد مردان جنگى آن را مى كشم و زن و فرزند ايشان را اسير مى گردانم و خانه ايشان را خراب مى كنم پس چون اراده را در خاطر جا داد هر دو چشمش از كاسه بيرون آمد و بر روى او آويخته شد پس علماء و فرزندان انبياء را طلبيد و گفت فكرى بكنيد كه چرا و چنين واقعه پيش من آمده است و ايشان را نخواستند كه او را خبر دهند تا آن كه قسم داد ايشان را يا تهديد قتل نمود ايشان گفتند چه چيز در خاطر خود در آورده گفت اين كه اهل مكه را بكشم و خانه را خراب كنم و زن و فرزندان ايشان را اسير كنم ايشان گفتند كه البته اين بلا به سبب اين نيت بد به نزد تو آمده است.

گفت چرا گفتند زيرا كه اين شهر حرم

الهى است و خانه خداوند عالميان است و ساكنان اين شهر ذريّت ابراهيم خليل الرحمن اند گفت راست گفتيد حال چه علاج بايد كرد ايشان گفتند كه از خاطر خود آن چه در آورده بيرون كن و نيت خوبى به ايشان كن شايد كه حق سبحانه و تعالى اين بلا را دفع كند پس چون نيت را خوب كرد حدقها به جاى خود رفت و خوب شد پس آن جماعت را به قتل در آورده كه اين سخن را به او گفته بودند و به

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 240

زيارت خانه آمد و خانه را جامه پوشانيد و هر روز صد شتر كشت در سى روز كه سه هزار شتر باشد تا آن كه امر كرد كه كاسه ها را پر از گوشت كنند و از جهة درندگان بر سر كوهها برند و از جهة وحشيان دانه و علف بسيار در صحرا ريختند كه حيوانات و وحوش و طيور همه از او بهره مند شدند و بعد از آن از مكه معظمه به مدينه مشرفه آمد و جمعى از قبيله غسّان را در آنجا جا داد و اين جماعت انصارند.

و در روايتى ديگر وارد شده است كه جامه كعبه را از پوست كرد و خوشبو ساخت (و روى انّه ذبح له ستّة آلاف بقرة بشعب بن عامر و كان يقال لها مطابخ تبّع حتّى نزلها ابن عامر و اضيفت اليه فقيل شعب ابن عامر و لم يكن تبّع مؤمنا و لا كافرا و لكنّه كان ممّن يطلب الدّين الحنيف و لم يملك المشرق الّا تبّع و كسرى) و مرويست كه از جهة تبّع شش هزار گاو كشتند در دره

ابن عامر و قبل از آن كه در آن دره نزول كند آن دره را مطابخ تبع مى گفتند به اعتبار كشتن آن گاوها و پختن آنها در آن درّه و چون ابن عامر در آنجا نزول كرد و منسوب به او شد و شعب ابن عامر مى گويند الحال، و تبّع مؤمن نبود و كافر معاند نبود و طالب دين حق بود يا طالب دين حضرت ابراهيم بود و مى دانست كه آن چه در دين آن حضرت داخل كرده اند از دين آن حضرت نيست و مالك كل زمين مشرق نشد، يعنى ايران و توران را پادشاه نشد مگر تبّع ملك و خسرو پرويز يا نوشيروان و اولاد او تا يزدجرد بن شهريار و از او منتقل شد به اهل اسلام (و قصده اصحاب الفيل و ملكهم ابو يك سوم ابرهة بن الصّبّاح الحميرى ليهدمه فارسل اللَّه عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ تَرْمِيهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 241

سِجِّيلٍ فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ) منقولست به اسانيد متكثره از هشام بن سالم از محمد بن حمران كه چون پادشاه حبشه يا حاكمش كه كنيتش ابو يك سوم بود و اسمش ابرهة بن صباح كه از قبيله حمير بود و با فيل بسيار آمدند بقصد خرابى كعبه و وجه آمدن ايشان چنانكه در تواريخ موجود است و مفسران نيز ذكر كرده اند آن است كه ابرهه كعبه ساخت در يمن كه مردمان به كعبه بيايند شخصى از قبيله كنانه رفت و به وسيله خادم شد و شبى فضله آدمى بر در و ديوار آن ماليد و گريخت.

و بعضى ذكر كرده اند كه جمعى از قريش در حوالى كنيسه ايشان نزول كردند و آتشى افروختند

و از آنجا كوچ كردند اتفاقا باد آمد و آن آتش را بر كنيسه ايشان ريخت و سوخت بنا بر اين ابرهه به جد شد كه كعبه را خراب كند تا مردمان به كعبه او روند، پس حضرت فرمودند كه چون ابرهه نزديك رسيد لشكرش پيشتر آمدند و شتران صحرا را بردند و از آن جمله دويست شتر عبد المطلب را بردند و اهل مكه كه شنيدند ابرهه مى آيد به كوهها رفتند بغير از عبد المطلب و كليد دار، و چون ابرهه در حوالى مكه فرود آمد عبد المطلب به ديدن او رفت و بسيار جسيم و خوش اندام بود به ابرهه گفتند بزرگ قريش به ديدن تو آمده است او را بار دادند هيبتى از عبد المطلب در دل او افتاد با محبت و با خود قرار داد كه البته به شفاعت خانه آمده است علاجى نيست شفاعتش را قبول مى بايد كرد چون عبد المطلب رسيد و او بر كرسى نشسته بود از كرسى به زير آمد و تعظيم عبد المطلب نمود ترجمان را گفت بپرس كه سيد قريش چه حاجت دارد پرسيدند.

عبد المطلب گفت كسان تو شترهاى مرا برده اند بگو پس دهند ابرهه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 242

گفت كه گمان كردم كه مرديست چون سخن گفت معلوم شد كه سهل كسى است، من آمده ام كه خانه ايشان كه شرف و بزرگى ايشان از آن خانه است خراب كنم سخن آن خانه نمى گويد و سخن شتر مى گويد ترجمان اين سخن را به عبد المطلب گفت او گفت كه خانه را خداونديست كه دفع آن تعلق به او دارد و من صاحب شترم سخن شتر متعلق

است بمن، گفت تا شتران را پس دادند.

و عبد المطلب برگشت رسيد به فيل عظيمى كه آن را محمود مى گفتند رو به فيل كرد و گفت يا محمود فيل سر را حركت داد و گفت مى دانى ترا به چه كار آورده اند اشاره كرد كه نه گفت كه آورده اند كه خانه خداوندت را خراب كنى آيا خواهى كرد اشاره كرد كه نه و عبد المطلب آن شب تا صباح دست به حلقه خانه گرفته بود و تضرع و زارى مى كرد.

پس چون صبح شد همه بار كردند و فيل را پيش انداختند تا به اول حرم رسيدند فيل خوابيد هر چند مى زدند آن را فايد نداشت از راههاى ديگر بردند داخل نشد و در اين كار بودند كه ناگاه حق سبحانه و تعالى مرغى چند فرستاد بر ايشان شبيه به خطاف و دور نيست كه همين باشد كه الحال ابابيلش مى گويند شبيه است به پرستوك و پرستوك در خانها جا مى كنند و ابابيل در مساجد و خرابها، و چون هوا شروع به سردى مى كند بكر مسير مى روند و حوالى بهار مى آيند و هميشه در وقت پريدن دهنهاى ايشان باز است تا چه از زنبور و مگس و پشه به دهان ايشان آيد همان غذاى ايشان است و در منقارهاى اين مرغان سنگى چند بود مانند عدسى و مى آمدند محاذى سر اينها و مى انداختند از سر ايشان سوراخ مى شد و از دبر ايشان به در مى رفت تا هر كه بود از آن لشكر همه هلاك شدند مگر يك شخص كه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 243

گريخت و به هر كه مى رسيد اين حكايت را مى كرد تا به نزد نجاشى رسيد

و حكايت كرد نجاشى پرسيد كه چه نحو مرغى بود مرغى كه با او آمده بود بر بالاى سر او بود اشاره به مرغ كرد كه چنين مرغى ابابيل سنگى كه از جهة او داشت انداخت بر سر او خورد و از دبرش بيرون آمد و مرد.

و بعضى گفته اند كه اين مرد ابرهه بود و ايشان را مانند عصف ماكول كرد يعنى نوشخوار گاهى كه مانده باشد در آخر.

و اين واقعه در سال ولادت حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله واقع شد و از آن سال تاريخ مقرر ساختند تا زمان عمر تاريخ هجرت را مقرر ساختند و اكثر اين واقعه را از جمله ارهاص مى دانند و آن معجزاتيست كه از آن حضرت يا به سبب آن حضرت واقع مى شد و دلالتش بر عظمت كعبه و وجود واجب الوجود و قدرت و علم الهى اظهر من الشمس است

[حجاج و خراب كعبه ]

(و انّما لم يجر على الحجّاج ما جرى على تبّع و اصحاب الفيل لأنّ قصد الحجّاج لم يكن إلى هدم الكعبة انّما كان قصده إلى ابن الزّبير و كان ضدّا للحقّ فلمّا استجار بالكعبة اراد اللَّه ان يبيّن للنّاس انّه لم يجره فامهل من هدمها عليه) صدوق ذكر كرده است كه چرا بر حجاج واقع نشد بلايى كه بر تبّع و اصحاب فيل واقع شد با آن كه حجاج نيز كعبه را خراب كرد زيرا كه مقصود حجاج خراب كردن كعبه نبود بلكه مقصودش عبد اللَّه بن زبير بود و عبد اللَّه در دعوى امامت كافر بود و ضد حق بود و در بعضى از نسخ و كان ضدّ الصاحب الحق يعنى صاحب حق امامت

بود كه آن حضرت سيد الساجدين بود پس چون پناه به كعبه برد اگر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 244

بلايى بر حجاج نازل مى شد سبب اضلال خلايق مى شد كه گمان مى كردند كه از اعجاز عبد اللَّه است پس حق سبحانه و تعالى ظاهر ساخت كه او را امان نداده است و حجاج را گذاشت كه خانه را بر سر او منهدم ساخت و ممكن است كه وجه اين باشد كه خوارق عادات به قدر ضرورات مى باشد و قبل از ظهور حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله ضرور بود از جهة تعظيم كعبه و بعد از ظهور آن حضرت و معجزات بى نهايت كه از آن حضرت واقع شد و حضرت تعظيم كعبه مى فرمودند ديگر احتياجى نبود به خرق عادت لهذا در شهادت حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه بيشتر ضرور بود اگر نه اين معنى بود كه حقيقت و افضليت و امامت آن حضرت اظهر من الشمس است، و بطلان معاويه و يزيد اظهر محتاج نبود به اعجاز با آن كه به قدر ضرورت از آن حضرت و غير آن حضرت از بقيه ائمه معصومين ظاهر مى شد، و احاديث مشحونست از ذكر معجزات ايشان و مع هذا مردمان تابع دنيا بودند و هر پادشاهى كه دعوى الوهيت مى نمود اطاعت مى كردند مثل جمشيد و نمرود و فرعون و شداد و مثل حضرت نوح نهصد و پنجاه سال پيغمبرى و هر روز معجزه تازه نمودن اطاعت نكردند آن حضرت را مگر هشتاد كس از فرزندان و فرزندزادگان او

[داستان ابن ابى العوجاء]

(و روى عن عيسى بن يونس قال كان ابن ابى العوجاء من تلامذة الحسن البصرىّ فانحرف عن التّوحيد فقيل

له تركت مذهب صاحبك و دخلت فيما لا اصل له و لا حقيقة فقال انّ صاحبى كان مخلّطا كان يقول طورا بالقدر و طورا بالجبر و ما اعلمه اعتقد مذهبا دام عليه قال و دخل مكّة تمرّدا و إنكارا على من يحجّ و كان يكره العلماء مساءلته إيّاهم و مجالسته لهم لخبث لسانه و فساد ضميره فاتى جعفر بن محمّد

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 245

صلوات اللَّه عليهما فجلس اليه فى جماعة من نظرائه ثمّ قال له انّ المجالس امانات و لا بدّ لكلّ من كان به سعال ان يسعل أ فتأذن لي فى الكلام فقال تكلّم فقال إلى كم تدوسون هذا البيدر و تلوذون بهذا الحجر و تعبدون هذا البيت المرفوع بالطّوب و المدر و تهرولون حوله هرولة البعير اذا نفر من فكّر فى هذا او قدر علم انّ هذا فعل اسّسه غير حكيم و لا ذى نظر فقل فانّك رأس هذا الامر و سنامه و ابوك اسّه و نظامه.

فقال ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّ من اضلّه اللَّه و اعمى قلبه استوخم الحقّ فلم يستعذبه و صار الشّيطان وليّه يورده منا هل الهلكة ثمّ لا يصدره و هذا بيت استعبد اللَّه به خلقه ليختبر طاعتهم فى اتيانه فحثّهم على تعظيمه و زيارته و جعله محلّ أنبيائه و قبلة للمصلّين له فهو شعبة من رضوانه و طريق يؤدّى إلى غفرانه منصوب على استواء الكمال و مجتمع العظمة و الجلال خلقه اللَّه قبل دحو الارض بألفي عام و احقّ من اطيع فيما امر و انتهى عمّا نهى عنه و زجر: اللَّه المنشئ للأرواح و الصّور فقال ابن ابى العوجاء ذكرت يا ابا عبد اللَّه فاحلت على

غائب فقال أبو عبد اللَّه عليه السّلام ويلك كيف يكون غائبا من هو مع خلقه شاهد و إليهم اقرب من حبل الوريد يسمع كلامهم و يرى اشخاصهم و يعلم اسرارهم و انّما المخلوق الّذى اذا انتقل عن مكان اشتغل به مكان و خلا منه مكان فلا يدرى فى المكان الّذى صار اليه ما حدث فى المكان الّذى كان فيه فامّا اللَّه العظيم الشّأن الملك الدّيّان فانّه لا يخلو منه مكان و لا يشتغل به مكان و لا يكون إلى مكان اقرب منه إلى مكان و الّذى بعثه بالآيات المحكمة و البراهين الواضحة و أيّده بنصره و اختار لتبليغ

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 246

رسالاته صدّقنا قوله بأنّ ربّه بعثه و كلّمه. فقام عنه ابن ابى العوجاء فقال لأصحابه من ألقاني فى بحر هذا سألتكم ان تلتمسوا لي خمرة فالقيتموتى على جمرة فقالوا له ما كنت فى مجلسه الّا حقيرا قال انّه ابن من حلق رءوس من ترون) و كالصحيح منقولست از عيسى كه گفت ابن ابى العوجاء ملحد لعنه اللَّه كه از شاگردان حسن بصرى و از اعتقاد بيگانگى حق سبحانه و تعالى برگشت و مصطلح ارباب حديث است كه تعبير مى كنند از انكار واجب به انكار توحيد چون وجوب وجود مقتضى وحدتست چنانكه از آيات قران ظاهر است كه فرموده است وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ- إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ الخ و خواجه نيز گفته است كه وجوب وجود دالست بر وحدت پس باين ملحد گفتند كه مذهب حسن را ترك كردى و داخل شدى در الحادى كه اصل و حقيقت ندارد و عاقلى بان قايل نشده است او گفت كه حسن مخلط بود و مذاهب مختلفه

را جمع كرده بود گاهى معتزلى بود و گاهى اشعرى و بر يك مذهب نبود كه اعتقاد درستى داشته باشد. و حق به جانب حسن بود در اين مسأله نه معتزلى بود و نه اشعرى بلكه مذهب بين بين را داشت و از حضرت امير المؤمنين و اولادش صلوات اللَّه عليهم اخذ نموده بود. پس عيسى گفت كه اين ملحد به مكه آمد نه از جهة حج بلكه از جهة اضلال خلايق و تمرد حق و انكار حاجيان، و علما كراهت داشتند از سؤال او از ايشان، و از نشستن او با ايشان نفرت داشتند چون ملحد هرزه گو بود و اعتقادش بد بود پس او با جمعى از ملاحده به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه آمد و بعد از آن گفت كه مى بايد كه مجالس با امانت باشد از قبيل بحث الزامى كه پيغمبر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 247

شما چنين گفته است و اين سخنان از اينجا بدر نرود مبادا كشته شويم و هر كه سرفه اش آيد مى بايد سرفه بكند يعنى شبهه چند دارم و مى خواهم جواب شبهات مرا بگويى رخصت مى دهى كه بگويم.

حضرت فرمودند كه بگو آن ملحد گفت تا چند بكوبيد اين خرمن را چنانكه حيوانات در خرمنها مى دوند كه كاه از دانه جدا شود و شما نيز بر دور اين خانه از جهة طواف مى دويد چنانكه خواهد دويدن در طواف و ممكن است كه مراد أو طىّ باديه ها باشد، و تا چند پناه باين سنگ آوريد كه خانه باشد يا حجر الاسود و حال آن كه انسان اشرف مخلوقاتست و جمادات اخس موجوداتست، و تا چند بندگى كنيد خانه را

كه بلند كرده اند از آجر و گل، و تا چند مانند شتران رم كرده بر دور اين خانه دويد و اين دويدن خوب نيست و ليكن سنيان مى كردند، هر كه فكر مى كند در اين اعمال يا مى سنجند اين اعمال با افعال عقلا: مى داند كه بنا نهاده است اين افعال را كسى كه حكيم نيست و صاحب فكر صايب نيست بلكه فعل جهّال است نه افعال عقلا پس جواب بگو شبهه مرا كه تو رئيس اين جماعتى و مرتبه تو از همه بلندتر است و پدرت اساس و نظام اين كار بود.

پس حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه را حق سبحانه و تعالى هدايت نمود و او هدايت الهى را قبول نكرد و حق سبحانه و تعالى او را واگذاشت و سلب توفيق و هدايت از او كرد حق در كام او گوارا و شيرين نيست، و شيطان بر او مسلط مى شود و او را بر سراب شور و تلخ ضلالت مى برد و بر نمى گرداند و اين خانه ايست كه حق سبحانه و تعالى آزمايش نموده است خلقش را يعنى معامله آزمايندگان كرده است با ايشان تا مستحق ثواب شوند و خصوصيتى باين خانه ندارد، و چون واجب بالذات

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 248

از عبادت خلايق مستغنى است و هر عبادتى را كه فرموده است از جهة آن مقرر ساخته است كه ثواب كه نفعى است مقارن تعظيم و اجلال قبيح است كه بى استحقاق كرامت فرمايد و مراتب قرب بندگان به جناب اقدس او بدون رياضات و مجاهدات صورت پذير نيست بنا بر اين ترغيب فرموده است بندگان خود را بر تعظيم اين

خانه چنانكه ملايك را امر فرموده به سجده آدم و واجب گردانيد بر ايشان كه زيارت كنند اين خانه را به حج و عمره، و مع هذا محلّ ورود پيغمبران اوست و قبله نماز گذارندگانست كه همه يك جهة باشند در توجه باين خانه و حكمتهاى بسيار كه او را هست كه قبله باشد پس بايد كه تعظيم كنند او را به زيارت پس اين خانه شعبه ايست و راهى است از راههاى رضاى او مثل ساير عبادات و طريقى است از طرق وصول به غفران او كه چون باين خانه آيند و مشقتها بكشند قابل مغفرت و آمرزش شوند، و اين خانه را نصب كرده اند بر استواء كمال كه هر امرى كه فرموده اند از تعظيم و اجلال و طواف همه در مرتبه كمال است نزد اولو الالباب، و جمع شده است در او اسباب عظمت و جلال چنانكه گذشت كه اول رحمتى است كه حق سبحانه و تعالى از جهة خلايق فرستاد محل بيت المعمور است و محل توبه حضرت آدم صفى اللَّه است و بنا كرده ابراهيم خليل اللَّه است و مخدوم اسماعيل ذبيح اللَّه است، و مولد محمد (ص) حبيب اللَّه است، و منشا و محل ولادت على ولى اللَّه است و زيارت كرده شده جميع انبياء اللَّه است و حق سبحانه و تعالى اين خانه را ساخت پيش از آن كه زمين را منبسط سازد بدو هزار سال كه در اين دو هزار سال فرشتگان زيارت مى كردند آن را و سزاوارترين كسى كه اطاعت او بايد كرد در اوامر بفعل آن، و در نواهى به ترك آن خداونديست كه ايجاد كرده

لوامع صاحبقرانى،

ج 7، ص: 249

است ارواح و ابدان خلايق را و به احسن تقويم همه را صورتگرى كرده است.

پس آن ملحد گفت كه اين امور حق است و ليكن چرا اين خدا ظاهر نمى شود كه خلايق او را به بينند و اين اختلافات برطرف شود حضرت فرمود كه واى بر تو چون غايب است و چگونه غايب باشد كسى كه هميشه بر احوال خلايق عالم است و از رگ كردن به ايشان نزديكتر است و ليكن چيزى نيست كه او را توان ديدن چنانكه آدمى خود را نتواند ديدن با آن كه يقين بوجود خود دارد و هر چه بندگان مى گويند او مى شنود و اجابت مى كند و تربيت مى كند ابدان و ارواح ايشان را و عالم است بر اسرار ايشان.

و در اينجا عبارتى هست كه بودنش اربط است و صدوق انداخته است و در كافى و احتجاجات و غير آن موجود است كه ملحد گفت تو مى گويى كه در همه جا هست و چگونه تواند كه در همه جا باشد هر گاه در آسمان باشد چگونه در زمين باشد و هر گاه در زمين باشد چگونه در آسمان باشد پس حضرت فرمودند كه اين صفت مخلوقى است كه جسم باشد كه مكانى باشد و از مكانى كه برود به مكان ديگر از او خالى شود و مكان ديگر از آن پر شود و چون باين مكان آيد مكان اول خبر از مكان سابق نداشته باشد كه در آنجا چه حادث شد يا شود اما واجب الوجود بالذات عظيم الشأن كه پادشاه عالميان و جزا دهنده ايشان است و خداونديست كه هيچ مكانى از او خالى نيست و

هيچ مكانى از او پر نيست و به هيچ مكانى نزديكتر از مكانى نيست و همه مكانها و زمانها نزد او يكسان است و مجرد من جميع الوجوه است و خاصيت مجرد چنين است حتى روح كه مجرد است در بدن نيست و در خارج بدن نيست.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 250

و چون به دلايل و براهين دانستيم كه خداوندى داريم پيغمبرى فرستاد بسوى ما و مؤيد ساخت او را به معجزات باهره و براهين واضحه و مؤيد ساخت او را به نصّ خود و اختيار نمود او را از جهة رسانيدن رسالات خود ما تصديق قول او كرديم و دانستيم كه پروردگارش او را فرستاده است چون اظهار معجزاتى كه فعل واجب بالذات است بر دست كاذب قبيح است عقلا و او گفت كه خداوند شما فرموده است كه نماز كنيد و روزه بگيريد و حج كنيد و در اين صورت بر ما نيست كه بدانيم نماز چه فايده دارد و روزه چه خاصيت دارد و غرض از حج خانه چه چيز است و يا آن كه لزومى ندارد چون حسن تكاليف را بر ما ظاهر ساخته كه پاره از آن باره مذكور شد پس آن ملحد مفحم شده برخاست و به اصحاب خود گفت كه مرا در اين دريا انداخت من به شما گفتم كه خمره از براى من هم رسانيد- و آن سجاده صغيره است كه با خود مى توان نگاه داشت و كنايه است از آن كه شخصى باشد كه من بر او مسلط باشم- شما مرا در ميان آتش انداختيد پس به او گفتند كه سخت حقير بودى در مجلس حضرت كه

قوت نطق نداشتى گفت اين پسر كسى است كه سرهاى حاجيان را همه تراشيده است و در سابق گردن زدن نزد كفار آسانتر بود از سر تراشيدن و غرضش اين بود كه تاثير پدرش در نفوس خلايق در اين مرتبه بود و اين پسر آن پدر است كه با اين برمى آيد.

و در احتجاجات مذكور است كه مرتبه ديگر كه اين ملعون به خدمت حضرت رسيد و شروع نمود در سخنان ملحدانه حضرت جوابش نداد و گفت سخنان من در اين ملعون تاثير نمى كند خدا دفعش كند شروع به لرزيدن كرد و رفت و همان روز به جهنم واصل شد با آن كه گفت مرا برداريد كه تيرى بر جگر من زد، و مسلمان نشد لعنه اللَّه تعالى، و از حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 251

امير المؤمنين و قبله العارفين صلوات اللَّه عليه منقول است خطبه قاصعه در مذمّت ابليس و متكبرين و خطبه ايست كه در فصاحت و بلاغت در اقصى مراتب كمال است و بعضى از آن خطبه را محمد بن يعقوب كلينى ذكر كرده است و تمامش در نهج البلاغه مسطور است و اكثر در روضه مذكور است.

و مجملش آن است كه حق سبحانه و تعالى خانه خود را در جائى مقرر فرموده كه از همه جاهاى دنيا از معموره دورتر است و آبهاى آن راه از همه راهها شورتر، و جفاهاى آن خصوصا از عربان باديه بيشتر، و مردمش از همه مردم عالم از حق دورتر، و به تكبر از همه عالميان مشهورترند از جهة امتحان و اختبار و رفع تكبر و نخوت و دفع كبريا و عظمت مقرر فرمود، و هم چنين خانه اش

را از سنگ سياه آفريد و اگر نه غرض رفع تكبر نفوس بود در جائى مقرر مى ساخت كه از همه جاهاى عالم خوش هواتر و خوش ميوه تر و خوش راه تر و خوش نعمت تر مى آفريد و ابتلاء و اختبار در آن صورت كمتر خواهد بود و ثواب در خور محنت و مشقت است و هم چنين مى توانست كه كعبه را از زمرد و ياقوت بيافريند و انواع زينتها داشته باشد و در آن صورت نيز رغبت نفوس بيشتر بود و ثواب كمتر.

و در حسن كالصحيح از فضل بن شاذان منقول است كه حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما فرمودند كه غرض از حج آن است كه بندگان پناه به خداوند خود برند از گناهان و به درگاه اكرم الاكرمين روند از جهة طلب كردن زيادتى رحمتهاى او و توبه كردن از گناهان گذشته تا مغفور شوند و ديگر بد نكنند با آن كه قطع تعلق از اموال و اولاد بكنند و بدن را از جهة رضاى خداوند در تعب اندازند و نفس اماره را از لذات باز دارند و جفاى گرما و سرما را بر خود گذارد، و هميشه با خضوع

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 252

و خشوع و تذلل و تضرع و زارى باشد و با آن كه منافع اخروى هست منافع دنيوى نيز بيابند، و اهل مشرق از جهة اهل مغرب چيزهاى مشرقى بياورند و بر عكس و هم چنين اهل بحر و برّ از يكديگر منتفع شوند و هر چه جمع كرده باشند در راه حق سبحانه و تعالى صرف نمايند و چندين هزار كس از ايشان منتفع شوند با آن كه

چون ائمه هدى در آن طرف مى باشند بعد از حج به ملازمت ايشان رسند در حيات و مسائل خود را اخذ نمايند و بعد از وفات و غيبت به زيارت ايشان فايز شوند قطع نظر از آن كه در هر منزلى ايشان را معرفتى حاصل مى شود و قدر نعمتهاى الهى را مى دانند و خداوند خود را ياد مى كنند هميشه چون هميشه خوفى و مشقتى هست و همه يك جهة ديگر و يك مطلب شده اند، و در حالت احرام متذكر مى شوند صحراى قيامت را كه همه كفنها در دوش محشور خواهند شد، و مظنون اين ضعيف آن است كه تا به مكه معظمه نروند خداوند خود را نمى شناسند و يك جا فرموده است حق سبحانه و تعالى كه لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ يعنى تا در يابند منفعتهاى بسيار از جهة خود و آن چه در فضايل حج گذشت در هيچ عبادتى اين مقدار فضايل مذكور نيست و همان كافى است.

و جمعى از محققين گفته اند كه هر عبادتى را كه آدمى وجهش را مى داند بر نفس آسانتر است و فى الحقيقه از جهة آن وجه مى كند، و هر چه وجهش را نداند تعبّدا آن را به جا مى آورد و اين مشكلتر است و ثوابش بيشتر است.

[بى احترامى به كعبه ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه فى حديث خبر اخر يذكر فيه الاسلام و الايمان و لو انّ رجلا دخل الكعبة فبال فيها معاندا اخرج من الكعبة و من الحرم و ضربت عنقه)

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 253

و در احاديث بسيار از صحيح و حسن و موثق وارد است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرق مى فرمايند در ميان اسلام و

ايمان و مى فرمايند كه به سبب اسلام خون ايشان محفوظ مى شود و تناكح و توارث حاصل مى شود و ثواب بر ايمان است و هر جا كه ايمان هست اسلام هست و اسلام لازم ندارد ايمان را و تمثيل مى فرمايند به مسجد الحرام و كعبه كه هر كه داخل كعبه شد داخل مسجد الحرام شده است و اگر داخل مسجد شود داخل كعبه نشده است و احكامشان نيز مختلف است كه اگر كسى در مسجد الحرام بول كند او را مى زنند زدنى سخت و اگر كسى داخل كعبه شود و بول كند عمدا از كعبه و حرمش بيرون مى برند و مى كشند.

و در هيچ حديثى نديدم و لفظ معاندا را و ظاهر صدوق حمل كرده است عمد را بر معاند و ضرور نيست بلكه ظاهر آن است كه اگر در مسجد الحرام نيز معاندا بول كند واجب القتل است چون عناد با اينها عناد با خداست و رسول (ص) و شكى نيست در آن كه تعظيم كعبه از ضروريات دين است مثل تعظيم قرآن مجيد و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم اجمعين.

(و سال عبد اللَّه بن سنان ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن قول اللَّه عزّ و جلّ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً قال من دخل الحرم مستجيرا به فهو آمن من سخط اللَّه عزّ و جلّ و ما دخل من الوحش و الطّير كان آمنا من ان يهاج و يؤدّى حتّى يخرج من الحرم و من اتى بموجب الحدّ فى الحرم اخذ به فى الحرم لأنّه لم ير للحرم حرمة) و منقولست در صحيح از عبد اللَّه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر

صادق صلوات اللَّه عليه از تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه هر كه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 254

داخل شود در او ايمن است حضرت فرمودند كه مراد اين است كه هر كه داخل حرم شود و پناه به حرم برد ايمن است از عذاب الهى در دنيا و عقبى، اما در عقبى به سبب احاديثى كه گذشت و اما در دنيا به سبب احاديث صحيحه بسيار كه هر كه جنايتى كند خارج حرم و داخل حرم شود بر او تنگ مى كنند در طعام و آب و مسكن تا بيرون آيد و او را قصاص كنند، و فرمودند كه داخل است در آيه وحوش و طيور وحشيّه كه در حرم مى باشند يا از بيرون حرم داخل حرم شوند ايمنند يعنى ايمن داريد آنها را از رمانيدن و آزار رسانيدن تا وقتى كه به خودى خود از حرم بيرون آيند و هر كه موجب حد يا قصاص را در حرم به فعل آورد حد مى زنند و قصاص مى كنند او را در حرم زيرا كه حرمت حرم را نداشته است.

و ظاهر آن است كه اين جمله آخر از حديث عبد اللَّه باشد و بنا بر اين تعميم در جزو اول حديث ضرور است، و ليكن كلينى و شيخ در حديث ذكر نكرده اند بنا بر اين صريح نيست و ليكن بر همه آن چه مذكور شد احاديث صحيحه متكثره وارد شده است.

از آن جمله در صحيح معاوية بن عمار، و صحيح حلبى و غير ايشان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست در تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً فرموده كه

هر گاه شخصى جنايتى كند خارج حرم و پناه به حرم آورد جايز نيست يا سزاوار نيست كسى را كه او را بگيرد در حرم و ليكن چيزى به او نمى فروشند و طعامش نمى دهند و آتش نمى دهند و با او سخن نمى كنند تا خود از حرم بيرون آيد و بگيرند و قصاص كنند و اگر در حرم جنايت كرده باشد اقامت مى كنند بر او حد و قصاص را چون حرمت حرم را نداشته است

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 255

و اين عبارت حلبى بود و حديث معاويه نيز چنين است مگر در تفسير آيه كه آيه ديگر فرموده است حضرت و خواهد آمد در ابواب قصاص، و احاديث وحوش و طيور در اين باب خواهد آمد و بعضى ملحق ساخته اند به حرم روضات مقدّسات حضرات ائمه معصومين سلام اللَّه عليهم اجمعين را چون در احاديث وارد است كه آنها حرم الهى اند چنانكه خواهد آمد و خالى از اشكال نيست.

(و روى معاوية بن عمّار انّه اتى أبو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فقيل له انّ سبعا من سباع الطّير على الكعبة ليس يمرّ به شى ء من حمام الحرم الّا ضربه فقال انصبوا له و اقتلوه فانّه قد الحد قال و سألته عن قول اللَّه عزّ و جلّ وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ قال كل ظلم الحاد و ضرب الخادم فى غير ذنب من ذلك الالحاد) و به اسانيد صحيحه متكثره منقول است از معاويه كه به خدمت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه آمدند و عرض نمودند كه مرغ درنده از قبيل باز و چرخ بر بام كعبه است و هر كبوترى كه

بر هوا مى پرد مى گيرد حضرت فرمودند كه حيله كنيد در آن كه آن را بگيريد و بكشيد كه ملحد شده است يا كار ملحدان مى كند و اشاره به آيه فرمودند معاويه گفت تفسير اين آيه را از آن حضرت سؤال كردم كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه هر كه در حرم اراده الحاد داشته باشد به سبب ظلم چون ظلم در حرم به منزله ميل از دين حق است مى چشانيم او را عذاب دردناك حضرت فرمودند كه هر ظلمى به منزله الحاد و كفر است حتى زدن كنيز و غلام را بى گناه از جمله اين الحاد است يعنى عملى است كه به منزله الحاد و كفر است يا ميل است از را حق به باطل

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 256

(و فى رواية ابى الصّباح الكناني عنه صلوات اللَّه عليه قال كلّ ظلم يظلمه الرّجل نفسه بمكّة من سرقة او ظلم او اخذ او شى ء من الظّلم فانّى اراه الحادا و كذلك كان يتّقى الفقهاء ان يسكنوا مكّة) و كالصحيح بل الصحيح منقول از كنانى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر ظلمى كه شخصى بر نفس خود كند از دزدى يا ظلمى بر احدى يا گرفتن مال كسى و در علل و كافى او ظلم احد است و ظاهرا زيادتى او از نساخ شده است يا اندك ظلمى كه بكند مانند حبه برى ترازو دارى: من همه را الحاد مى دانم به نص قرآن چنانكه ظاهر تنوين بظلم است كه از جهة تحقير يا انضمام يا كه به منزله بشي ء من الظلم است و از اين جهة است كه متقيان علما كه

ائمه معصومينند يا اعم كراهت دارند از اقامت و سكنى مكه معظمه هر چند معصومين صلوات اللَّه عليهم به سبب عصمت معصومند از گناه و ليكن خايفند كه مبادا از ايشان مباحى صادر شود در آنجا چون ممكن است كه همه كارهاى واجب باشد يا سنت در واقع چنين بوده است اما خوف داشته اند.

و به مضمون اين دو حديث صحيحه حلبى و احاديث قويّه نيز وارد شده است و دلالت مى كند بر علّت كراهت سكناى مكه عظمها اللَّه تعالى و در صحيح از حلبى وارد است كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند در تفسير اين آيه كه هر كه عبادت كند غير حق سبحانه و تعالى، يا اعتقاد به امامت غير ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم داشته باشد او ملحد است به ظلم، و بر حق سبحانه و تعالى لازم است كه او را عذاب اليم بچشاند و در اين حديث فرموده اند كه فرقى نيست ميان سكنى كفار مشرك و

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 257

اين كفار در خلود نار و غرض از اين آيه آن است كه در حرم الهى نمى بايد كسى ساكن شود كه صغيره از او صادر شود چه جاى اكبر كباير و در موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه اهل شام بدتر از فرنگند و اهل مدينه بدتر از اهل مكه اند و اهل مكه كافرند به خدا علانيه.

و در موثق كالصحيح نيز منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه اهل مكه علانيه كافرند و اهل مدينه هفتاد مرتبه خبيث تر از اهل مكه اند و اين معنى مشاهد است در آن جا و اليوم مجاورت مطلوب

نيست البته چون اظهار شعاير ايمان نمى توان كردن و اللَّه تعالى يعلم

[دخول حرم و سلاح ]

(و سأله صلوات اللَّه عليه ابو بصير عن الرّجل يريد مكّة او المدينة أ يكره ان يخرج عنه بالسّلاح فقال لا باس بان يخرج بالسّلاح من بلده و لكن اذا دخل مكّة لم يظهره) و در موثق و كلينى در صحيح روايت كرده اند از ابو بصير كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه اراده مكه معظمه يا مدينه مشرفه داشته باشد آيا مكروه است كه از خانه خود با سلاح به در رود.

و در كافى به جاى عنه معه است و آن بهتر است حضرت فرمودند كه باكى نيست كه از شهر خود با سلاح بيرون رود و ليكن در وقت دخول مكه ظاهر نسازد آن را (و فى رواية حريز بن عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال لا ينبغى ان يدخل الحرم بسلاح الّا ان يدخله فى جوالق او يغيّبه يعنى يلفّ على الحديد شيئا)

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 258

و به اسانيد متكثره صحيحه از حريز منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سزاوار نيست كه داخل حرم شود با سلاح مگر آن كه مانند شمشير و كارد را در جوال گذارد يا غايب كند مانند نيزه.

و حريز تفسير كرده است كه بر آهن نيز خرقه به پيچد كه آهن ظاهر نباشد و بر جواز احاديث صحيحه وارد شده است با خوف از ادعاى و بعد از اين خواهد آمد

[پرده كعبه و وقف ]

(و سال عبد الملك بن عتبة ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عمّا يصل إلينا من ثياب الكعبة هل يصلح لنا ان نلبس شيئا منها فقال يصلح للصّبيان و المصاحف و المخدّة

يبتغى بذلك البركة إن شاء اللَّه.)

و در موثق كالصحيح منقولست از عبد الملك كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از آن چه بما مى رسد از جامهاى كعبه آيا جايز است كه آن را به پوشيم حضرت فرمودند كه چون حرير است از جهة پوشش اطفال غير مميز خوبست و از جهة غلاف مصحف مجيد و از جهة بالش زير سر بقصد تيمّن و تبرك يا آن كه بركت لازم اوست إن شاء اللَّه و مشيت الهى نسبت به خوبانست نه به بدان.

و توهم آن كه وقف است بر كعبه مدفوع است به آن كه چنين وقف كرده اند كه يك سال پوشش كعبه باشد و بعد از آن از خدمه باشد

[بردن خاك كعبه ]

(و روى عن معاوية بن عمّار قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه اخذت سكّا من سكّ المقام و ترابا من تراب البيت و سبع حصيات فقال بئس ما صنعت امّا التّراب و الحصى فردّه) و به اسانيد صحيحه مرويست از معاويه كه گفت عرض نمودم به حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 259

امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه برداشتم بوى خوش مقام را كه بمنزله عبير پاشيده بودند بر آنجا و خاكى از خاكهاى كعبه را كه از زمين يا ديوار تراشيده باشند نه خاكروبه آن و هفت سنگ ريزه نيز برداشتم چون سنگ ريزه هاى رمى است كه مى آورند و در مسجد الحرام مى ريزند توهّم كرده بوده است كه چون از خارج مى آورند چون جزو مسجد شود حضرت فرمودند كه بد كردى مى بايست بپرسى هر كار كنى و چون بوى خوش را بكار فرموده بود متعرض او نشدند

و فرمودند كه اما خاك و سنگ ريزه را رد كن بمسجد چون جزو مسجد است (و روى محمّد بن مسلم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال لا ينبغى لأحد ان ياخذ من تربة ما حول البيت و ان اخذ من ذلك شيئا ردّه) و به اسانيد صحيحه و كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سزاوار نيست كه احدى از خاك دور خانه بردارد و اگر بردارد باز به جاى خود برد و ظاهر لا ينبغى كراهتست و بسيار است كه در حرمت نيز اطلاق مى نمايند و ظاهر لفظ ردّه لزوم است و ممكن است كه حمل بر كراهت كنيم چون غالب اوقات گرديست كه از جاهاى غير مسجد باد مى آورد و چون ممكن است كه جزوى از خاك مسجد داشته باشد بردن خوب نباشد (و قال حذيفة بن منصور لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّ عمّى كنس الكعبة فاخذ من ترابها فنحن نتداوى به فقال ردّه إليها) و كالصحيح منقولست از حذيفه كه عرض كردم به آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه عمّم كعبه را رفته بود و آن خاك را برداشته است و ما از جهة رفع بيمارى آن را دوا مى كنيم خوبست حضرت فرمودند كه پس بريد بسوى كعبه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 260

(و قال له زيد الشّحّام اخرج من المسجد حصاة قال فردّها او اطرحها فى مسجد) و در موثق از زيد منقولست كه گفت از مسجد در آمدم و سنگ ريزه در جامه ام بند شده بود حضرت فرمودند كه به آن مسجد برگردان يا در مسجدى ديگر بينداز.

ممكن است كه اين تخيير نسبت به

همه مساجد باشد حتى مسجد الحرام و كعبه، و ممكن است كه مخصوص باشد بغير مسجد الحرام و كعبه و اين احوط است بلكه در مساجد ديگر نيز بهتر آنست كه بهمان مسجد برند، و دغدغه بسيار مى شود در خاك روبهاى مسجد چنانكه گذشت كه ثوابست بيرون بردن آن و ظاهر اين اخبار آنست كه در نتوان برد.

ممكن است كه در خصوص مسجد الحرام چنين باشد، و در مساجد ديگر خوب باشد و اللَّه تعالى يعلم

[كراهة بناء بالاتر از كعبه ]

(و روى العلا عن محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال لا ينبغى للرّجل ان يقيم بمكّة سنة قلت كيف يصنع قال يتحوّل عنها و لا ينبغى ان يرفع بناء فوق الكعبة) و به اسانيد متكثره صحيحه منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سزاوار نيست كه يك سال در مكه اقامت نمايند عرض نمودم كه چه كند اگر كسى در مكه بماند حضرت فرمودند كه در اثناى سال به جاى ديگر رود مانند مدينه مشرفه و سزاوار نيست كه خانه بسازند كه ارتفاعش بيشتر از كعبه باشد.

و جمع مى توان كرد كه كراهت مخصوص زمان بودن حضرات ائمه معصومين باشد در مدينه مشرفه بلكه مهاجرت به ايشان واجب بوده است

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 261

به آيه «فَلَوْ لا نَفَرَ» چنانكه خواهد آمد يا آن كه كمتر از يك سال خوب باشد و يك سال خوب نباشد به سبب آن كه حج تمتع منقلب به افراد مى شود چنانكه خواهد آمد

[بقاء در مكه ]

(و روى انّ المقام بمكّة يقسى القلب) صدوق روايت كرده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه عبادت خود را به جا آوريد بر راحله خود سوار شويد و به اهل و خانه خود رويد كه اقامت در مكه سبب قساوت قلب است.

و در حديث ديگر از آن حضرت نقل كرده است كه آن حضرت فرمودند كه مكروه است اقامت در مكه معظمه زيرا كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از آنجا مهاجرت فرمودند و تأسّى به آن حضرت مطلوبست، و شخصى كه در آنجا اقامت كند قساوت قلب بهم مى رساند كه

در آنجا به جا مى آورد اعمال قبيحه را كه در غير آنجا مى كرد خصوصا الحال كه اكثر كافرند و فسوق شايع است خصوصا از علما و ائمه آنجا خصوصا هر گاه ضعيف اليقين باشد و خوف رجوع از دين باشد چنانكه ديديم (و روى داود الرّقىّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال اذا فرغت من نسكك فارجع فانه اشوق لك إلى الرّجوع) و در حسن كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه فارغ شوى از مناسك حج برگرد به خانه خود كه سبب اين است كه اشتياق به برگشتن بحج بيشتر شود، و جمع مى توان كرد كه اگر كسى از حال خود يابد كه ماندن سبب ازدياد شوق و تقوى باشد ماندن بهتر باشد و نسبت به اكثر عالميان برگشتن بهتر است قطع نظر از احوال حال كه ماندن خوب نيست البته

[شجر حرم ]

(و روى عن معاوية بن عمّار قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه شجرة اصلها فى الحلّ و فرعها فى الحرم فقال حرم اصلها لمكان فرعها قلت فانّ اصلها فى الحرم و فرعها فى الحلّ قال حرم فرعها لمكان اصلها) و به اسانيد صحيحه منقول است از معاويه كه گفت عرض نمودم به آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه هر گاه بيخ درختى در حل باشد و شاخش در حرم باشد حكمش چونست حضرت فرمودند كه اصلش حرام است كه آن را ببرند يا تيشه و تبرى بر آن زنند چون سبب سرايت ضرر است در شاخ يا آن كه به سبب شاخ محترم شده است و حكم درخت حرم دارد عرض نمودم كه

اگر بيخش در حرم باشد و شاخش در خارج حرم چونست مى توان آن شاخ را بريدن فرمودند كه فرعش حرام شده است از جهة اصلش و نمى توان بريد چون صادقست كه شجر حرمست و هم چنين اگر مرغى بر آن شاخ نشسته باشد شكار نمى توان كرد از جهة اصلش و نمى توان بريد از جهة احترام آن شاخ چنانكه سكونى نيز روايت كرده است از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه اگر چنين مرغى را شكار كند كفاره مى دهد (و روى حريز عنه صلوات اللَّه عليه انّه قال كلّ شي ء ينبت فى الحرام فهو حرام على النّاس اجمعين الّا ما أنبتّه أنت او غرسته و قال صلوات اللَّه عليه يخلّى عن البعير فى الحرم ياكل ما شاء) و به اسانيد متكثره صحيحه منقولست از حريز كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر چه در حرم مى رويد بر همه عالميان حرامست مگر آن چه را خود كشته باشى از حبوب يا درختى باشد كه خود كشته باشى و آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه شتر را سر مى توان داد

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 263

در حرم كه بچرد و هر چه خواهد (و ما ياكله الابل فليس به باس ان تنزعه) و ظاهرا اين عبارت صدوق است چون در كافى و تهذيب تا ما شاء از حريز نقل كرده اند.

و مضمون حديث صحيح جميل و محمد بن حمرانست كه گفتند سؤال كرديم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از گياهى كه در زمين حرم است آيا مى توان كندن حضرت فرمودند كه اما چيزى كه شتر مى خورد باكى نيست كه آن را شتر بكند

يا تو بكنى چون بلفظ تنزعه واقع است، و ابل مؤنث سماعى است و علما حمل به آن كرده اند كه شتر بكند چون در احاديث سابقه گذشت كه لا يختلى خلاها و شك نيست در اين كه احوط نكندنست اما خوردن شتر بى دغدغه است (و ساله سليمان بن خالد عن الرّجل يقطع من الاراك الّذى بمكّة قال عليه ثمنه يتصدّق به و لا ينزع من شجر مكّة شيئا الّا النّخل و شجر الفواكه) و در حسن و موثق كالصحيح منقولست از سليمان كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه قطع كند از چوب اراك كه به آن مسواك مى كنند از مكه حضرت فرمودند كه بهاى آن را تصدق مى كند و از درخت مكه چيزى را قطع نمى كند مگر درخت خرما يا درختان ميوه ها را (و روى محمّد بن مسلم عن احدهما صلوات اللَّه عليهما قال قلت له المحرم ينزع الحشيش من غير الحرم فقال نعم قلت فمن الحرم قال لا) و كالصحيح منقولست از محمد از حضرت امام محمد باقر يا

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 264

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما كه به آن حضرت عرض نمودم كه آيا محرم علف مى تواند چيد از خارج حرم فرمودند بلى عرض نمودم كه از حرم مى تواند چيد فرمودند كه نه. و ظاهر مى شود كه كندن علف و درخت از محرمات حرم است نه از محرمات احرام (و سال اسحاق بن يزيد ابا جعفر صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يدخل مكّة فيقطع من شجرها فقال اقطع ما كان داخلا عليك و لا تقطع ما لم يدخل منزلك عليك) و در

حسن كالصحيح منقول است از اسحاق بن يزيد يا بريد به باى موحّده كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از شخصى كه داخل مكه شود آيا درخت آن را قطع مى تواند حضرت فرمودند كه هر درختى كه دست در خانه ات دراز كند دستش را قطع مى توان كرد، و هر چه دست در خانه تو دراز نكرده باشد قطع مكن آن را.

و در احاديث بسيار كالصحيح بلكه صحيح وارد شده است كه هر درختى كه پيشتر از مالك شدن خانه بوده است نمى توان كندن و بريدن و هر چه بعد از مالك شدن روييده باشد يا نشانده باشد مى توان بريدن يا كندن، و محتمل است استخراج اين معنى از حديث اسحاق و عمل باين تفصيل كردن احوط است و اللَّه تعالى يعلم (و سال منصور بن حازم ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الاراك يكون فى الحرم فاقطعه قال عليك فداؤه) و در صحيح منقولست از منصور كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از درخت مسواكى كه در حرم مى باشد و من او را قطع مى كنم يا آن كه آيا قطع مى توانم كرد حضرت فرمودند كه بر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 265

تست فداى آن را و گذشت كه فداى آن قيمت آنست كه تصدق مى بايد كرد.

و در احاديث صحيحه وارد شده است كه مكّياى (ن) علف و گياه را نمى توان چيد و اگر بچينند به جاى خودش بكارند شايد بگيرد و توبه كنند.

و در چند روايت موثق و كالصحيح و قوى كالصحيح استثنا شده است كندن و بريدن دو چوبى را كه نصب مى كنند

و قرقره بر آن مى بندند و آب مى كشند.

و در روايت مرسلى معتبر وارد شده است كه اگر درختى را از حرم بكند گاوى بكشد و گوشت آن را به مساكين دهد و اين احوط است.

[لقطه حرم ]

(و روى ابراهيم بن عمر عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اللّقطة لقطتان لقطة الحرم تعرّف سنة فان وجدت صاحبها و الّا تصدّقت بها و لقطة غير الحرم تعرّفها سنة فان جاء صاحبها و الّا فهى كسبيل مالك) و منقولست در صحيح كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه لقطه كه مال كم شده است كه كسى آن را بيابد بر دو قسم است يكى لقطه حرم است كه يك سال آن را تعريف مى كنى اگر صاحبش را يافتى به صاحب مى دهى و الا تصدق مى كنى آن را با ضمان، و دويم لقطه غير حرم است كه آن را يك سال تعريف مى كنى اگر صاحبش پيدا شد به او مى دهى و الا مثل ساير اموال تست يعنى مى توان مالك شدن با ضمان.

و ظاهر بعضى از اخبار آنست كه لقطه حرم را جايز نيست بر داشتن و اگر بردارد تعريف واجب است چنانكه در صحيح از يعقوب منقول است كه ما در منى بوديم كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از لقطه حضرت فرمودند كه اما در اين زمين ما خوب نيست يا جايز نيست برداشتن، و اما نزد شما كه برداشته است يك سال تعريف مى كند آن را

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 266

در هر مجمعى و بعد از آن مثل اموال اوست و در موثق كالصحيح از فضيل منقولست كه گفت از حضرت

امام محمد باقر سؤال كردم از لقطه حرم حضرت فرمودند كه دست نمى بايد گذاشت تا صاحبش بيايد و بردارد عرض كردم كه اگر مال بسيار باشد و خوف هست كه بردارند و صاحب نرسد حضرت فرمودند كه بر ندارد آن را مگر شخصى كه مثل تو باشد مى بايد كه آن را تعريف كند.

و در موثق از على منقول است كه گفت از عبد صالح موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما سؤال كردم از شخصى كه دينارى را در حرم بيابد و بردارد حضرت فرمودند كه بد كرد كه برداشت عرض نمودم كه مبتلا شده است چه كند حضرت فرمودند كه تعريف كند عرض نمودم كه تعريف كرد و صاحبش پيدا نشد حضرت فرمودند كه بشهر خود برد و به اهل بيتى از مسلمانان تصدق كند اگر صاحبش پيدا شود به صاحب برساند از مال خود.

و در حسنه حريز گذشت كه كسى كه قصد تعريف داشته باشد مى تواند برداشت و دور نيست كه حكمت در نهى از اخذ اين باشد كه اگر بردارند تعريف يك سال در آنجا ممكن نيست چون نمى مانند كه اگر كسى بماند و قصد تعريف داشته جايز باشد كه برداشت آن تواند نمود.

و ظاهر صحيحه يعقوب آنست كه در تعريف همين كافى باشد كه در روزهاى جمعه و عيدين تعريف كند كه تخمينا پنجاه و سه مرتبه تعريف كند و اين احوط است.

[نامگذارى به بكه ]

(و روى فى اسماء مكّة انّها مكّة و بكّة و امّ القرى و امّ رحم، و البسّاسة كانوا اذا ظلموا بسّتهم اى أهلكتهم و كانوا اذا ظلموا ارحموا) در نسخه مصححه خصال مذكور است در صحيح از بزنطى از

لوامع

صاحبقرانى، ج 7، ص: 267

محمد بن ايمن از معاوية بن عمار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اسامى مكّه مكّه است و بكه و پيشتر گذشت كه بكه موضع بيت است و محمولست بر آن كه بر هر دو اطلاق مى كنند و امّ رحم به حاى مهمله و بسّاسه كه اگر جمعى در آنجا ظلم كنند بسّتهم و اخرجتهم و هلكوا يعنى بيرون مى كنند ظالم را و هلاك مى شوند.

و ممكن است كه صدوق نقل بالمعنى كرده باشد، و معنى كلام صدوق اينست كه بساسه اش مى گويند زيرا كه هر گاه در مكه ظلم كنند مكه ايشان را هلاك مى كند، و ام رحمش مى گويند كه هر گاه ملازم شوند در آنجا رحمت الهى شامل حال ايشان مى شود و ممكن است كه ظلموا مجهول باشد يعنى اگر كسى بر ايشان ظلم كند حق سبحانه و تعالى بر ايشان رحم مى كند.

و ظاهرا تصحيف از نساخ شده است و چنين بوده است كه «كانوا اذا لزموها رحموا» يعنى هر گاه در آنجا ملازم و مجاور شوند رحمت الهى شامل حال ايشان مى شود چنانكه در خصال است و صاحب قاموس نيز امّ رحم به حاى مهمله ساخته است

باب تحريم صيد الحرم و حكمه

[هر گاه محرم در حرم كبوترى را بكشد]

(روى زرارة بن اعين عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال اذا اصاب المحرم فى الحرم حمامة إلى ان يبلغ الظّبى فعليه دم يهريقه و يتصدّق بمثل ثمنه فان اصاب منه و هو حلال فعليه ان يتصدّق بمثل ثمنه) اين بابى است در بيان تحريم صيد حرم و احكام آن از كفارات و غيره مرويست به اسانيد صحيحه كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه

محرم در حرم كبوترى را بكشد و هر مرغى يا حيوانى كه از آن بزرگتر باشد تا به آهو بر اوست كه گوسفندى بكشد به سبب احرام و تصدق كند به قيمت آن به سبب آن كه در حرم واقع شده است و اگر محل باشد و در حرم بكشد همين قيمت آن را مى دهد و فدا بر او واجب نيست (و سال سليمان بن خالد ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن رجل اغلق بابه على طير فمات فقال ان كان اغلق الباب عليه بعد ما احرم فعليه دم و ان كان اغلقه قبل ان يحرم و هو حلال فعليه ثمنه) و در حسن در صحيح منقولست از سليمان كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه در منزلى را به بندد بر كبوترى كه در آن يورت باشد و راه رفتن نداشته باشد و بميرد از گرسنگى يا تشنگى حضرت فرمودند كه اگر بعد از احرام در بسته باشد بر اوست كه گوسفندى بدهد و اگر در را پيشتر از احرام ببندد و محل باشد بهاى كبوتر را مى بايد داد.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 269

و بس و ظاهرا راوى سهو كرده باشد در جزو اول و بها را ذكر نكرده باشد و ممكن است كه از عبارت ثانى استنباط كند كه در صورت اول نيز بهاء مى بايد داد و اللَّه تعالى يعلم (و روى الحلبيّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى رجل اغلق باب بيت على طير من حمام الحرم فمات قال يتصدّق بدرهم او يطعم به حمام الحرم) و به اسانيد صحيحه منقول است

كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند در شخصى كه در يورتى را به بندد بر كبوترى از كبوتران حرم و آن بميرد حضرت فرمودند كه تصدق مى كند به يك درهم يا يك درهم دانه مى خرد از جهة كبوتران حرم و اين در صورتى است كه محرم نباشد چنانكه گذشت و يك درهم قيمت كبوتر بوده است در آن زمان يا آن كه بحسب شرع قيمتش يك درهم است و احوط آنست كه رعايت اكثر الامرين كند از قيمت وقت و درهم هر يك بيشتر باشد آن را بدهد (و روى محمّد بن الفضيل عن ابى الحسن صلوات اللَّه عليه قال سألته عن رجل قتل حمامة من حمام الحرم و هو فى الحرم غير محرم فقال عليه قيمتها و هو درهم يتصدّق به او يشترى به طعاما لحمام الحرم فان قتلها و هو محرم فى الحرم فعليه شاة و قيمة الحمامة) و كالصحيح منقولست از محمد و صدوق سند خود را به او ذكر نكرده است و ظاهرا صدوق از كتاب حسين بن سعيد برداشته است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما كه گفت از آن حضرت سؤال كردم از شخصى كه بكشد كبوترى را از كبوتران حرم و او

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 270

در حرم باشد و محرم نباشد حضرت فرمودند كه بر اوست قيمت آن كبوتر، و آن يك درهم است كه تصدق مى كند يا گندم و جو مى خرد از جهة كبوتران حرم پس اگر بكشد كبوتر را و او محرم باشد در حرم پس بر اوست يك گوسفند و قيمت كبوتر و اين

عبارت نيز دو احتمال دارد كه گذشت.

و بر اين مضمون احاديث صحيحه و كالصحيحه وارد است و معمول به است و كسى خلاف نكرده است از علماء ما در اين حكم (و روى حفص بن البخترىّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه في من اصاب طيرا فى الحرم قال ان كان مستوى الجناح فليخلّ عنه و إن كان غير مستو نتفه و اطعمه و اسقاه فاذا استوى جناحاه خلّى عنه) و به اسانيد صحيحه منقول است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه در كسى كه بگيرد كبوترى را در حرم حضرت فرمودند كه اگر پر داشته باشد و تواند پريد سر دهد و اگر پرش را بريده باشند كه نتواند پريد پرش را بكنند و آب و دانه اش بدهند تا چون پر آورد و بتواند پريد آن را سر دهند و اين نگاه داشتن از آن جهت است كه چون دست گرفت كبوتر را ضامن است و وقتى از ضمان در مى آيد كه تواند پريد و پر كندن از آن جهت است كه زودتر پر برآورد و اين مجربست قطع نظر از احاديث بسيار كه در اين باب وارد شده است (و روى العلا عن محمّد بن مسلم قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يحرم و عنده فى اهله صيد امّا وحش و امّا طير قال لا باس) و به اسانيد صحيحه متكثره منقولست از محمد كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از شخصى كه احرام گيرد و نزد او در خانه اش

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 271

شكارى باشد از آهو و امثال آن يا مرغان شكارى مانند

كبوتر حضرت فرمودند كه باكى نيست.

و اين حديث در باب احرام انسب بود مگر آن كه گويند كه بعمومه شامل كبوتران حرم هست اگر خانه اش در مكه باشد حجش صحيح است اما جواب كه باكى نيست در كبوتران حرم بى وجه است زيرا كه ملك نمى شوند و بر تقدير مملوكيت اگر بند كرده باشند حرامست بلكه واجبست سردادن آن و حق آنست كه سهو شده است (و روى بن ابى عمير عن خلّاد عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى رجل ذبح حمامة من حمام الحرم قال عليه الفداء قلت فيأكله قال لا قلت فيطرحه قال اذا يكون عليه فداء اخر قال قلت فما يصنع به قال يدفنه) و كالصحيح منقول است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه در شخصى كه بكشد كبوترى از كبوتران حرم را حضرت فرمودند كه بر اوست فداى او يعنى قيمت گفتم مى تواند خورد فرمودند كه نه اگر بخورد بر اوست فداى ديگر از جهة خوردن عرض كردم كه پس بيندازد فرمود كه فداى ديگر مى دهد از جهة استخفاف به آن، عرض نمودم كه پس چه كند آن را حضرت فرمودند كه دفن كند آن را و بر لزوم دفن احاديث صحيح و حسن كالصحيح وارد شده است (و روى ابن فضّال عن يونس بن يعقوب قال ارسلت إلى ابى الحسن صلوات اللَّه عليه انّ اخا لي اشترى حماما من المدينة فذهبنا بها معنا إلى مكّة فاعتمرنا و اقمنا إلى الحجّ ثمّ اخرجنا الحمام معنا من مكّة

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 272

إلى الكوفة فعلينا فى ذلك شى ء فقال للرّسول انّي اظنّهن كنّ فرهة فقل له يذبح مكان كلّ طير شاة)

و در موثق كالصحيح منقول است از يونس كه گفت فرستاديم به خدمت حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه برادرم كبوترى چند از مدينه خريد و با خود به مكه برديم و عمره به جا آورديم و مانديم تا حج و بعد از حج از مكه معظمه به كوفه رفتيم آيا بر ما گناهى يا كفاره هست حضرت به رسول ايشان فرمودند كه گمان دارم كه كبوترهاى نفيس باشد كه خبر مى برند بگو كه به سبب هر كبوترى كه بوده است يك گوسفند بكشد و ظاهرا گوسفند به اعتبار نفاست و قيمتى بودن كبوتر است و فرهة مثل سفرة و فرهة مثل سكّرة بمعنى حاذقه است و ظاهرا آن كبوتران مرده بوده اند يا رفته بوده اند كه حضرت امر بردّ آن نفرمودند و اگر نه به سبب داخل ساختن آنها در حرم حكم كبوتران حرم بهم رسانيد و واجب بود سردادن و چون بيرون آوردند اگر مى بودند واجب بود برگردانيدن.

چنانكه دلالت مى كند بر وجوب ردّ صحيحه على بن جعفر و حسنه كالصحيحه زرارة كه حضرت امام موسى كاظم و حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليهما امر فرمودند بردّ آن كبوتران كه از مكه به كوفه برده بودند و بر تقدير موت امر فرمودند به تصدق قيمت آن و خواهد آمد

[كشتن قمرى در حرم ]

(و روى صفوان عن العيص بن القسم قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن شرى القمارىّ بمكّة و المدينة فقال ما احبّ ان يخرج منها شى ء)

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 273

و در حسن كالصحيح و در صحيح از عيص منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه

از خريدن قمريها در مكه و مدينه حضرت فرمودند كه دوست نمى دارم كه چيزى از اينها بدر برند و علما ذكر كرده اند كه جايز است خريدن قمارى و دباسى و اخراج اينها از مكه، و بحسب ظاهر مستند ايشان اين حديثست و صريح نيست در جواز، و بسيار است كه در محرمات چنين تكلم مى كنند، و دباسى مقابل قمارى است زيرا كه قمرى نوعى است از فاخته كه سرخ است و به كبودى مايل است و دباسى نوعى است از فاخته كه كبود است و به سرخى مى زند و هر دو كوچكتر از فاخته اند و نزد عجم الحال هر دو را قمرى مى گويند، و دور نيست كه نزد عرب نيز هر دو را قمرى گويند كه از اين حديث استدلال كرده اند علما بر جواز اخراج هر دو از حرم مگر آن كه بگويند كه هر دو را قمرى مى گويند، و ليكن استدلال نمى توان كرد بمجرد احتمال با احاديث صحيحه متواتره يا كالمتواتره بر نهى از اخراج از حرم و هيچ شك نيست كه احوط عدم اخراجست (و روى حريز عن زرارة انّ الحكم سأل ابا جعفر صلوات اللَّه عليه عن رجل اهدى له فى الحرم حمامة مقصوصة فقال انتفها و احسن علفها حتّى اذا استوى ريشها فخلّ سبيلها) و به اسانيد صحيحه منقولست كه حكم بن عتبه سؤال كرد از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از شخصى كه در حرم از جهت او كبوترى بياورند به هديه كه پرش را بريده باشند حضرت فرمودند كه پرش را بكن و دانه خوبش بده تا پرش بلند شود سر ده آن را چنانكه گذشت

لوامع صاحبقرانى،

ج 7، ص: 274

(و روى حريز عن محمّد بن مسلم قال سألت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن رجل اهدى له حمام اهلىّ و جي ء به و هو فى الحرم محلّ قال ان اصاب منه شيئا فليتصدق مكانه بنحو من ثمنه) و به اسانيد صحيحه منقولست از محمد كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از شخصى كه به هديه بياورند از جهة او كبوترى از كبوتران حرم را كه خانه باشد و او در حرم باشد و محل باشد حضرت فرمودند كه اگر از اينها يكى بكشد يا آزار رساند بايد كه تصدق كند به قيمت او

[اگر تير را در حل بزند و در حرم بيفتد]

(و روى صفوان بن يحيى عن عبد الرّحمن بن الحجّاج قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن رجل رمى صيدا فى الحلّ و هو يؤمّ الحرم فيما بين البريد و المسجد فاصابه فى الحلّ [بريشه خ ل ] برميته حتّى دخل الحرم فمات من رميته هل عليه جزاء قال ليس عليه جزاء انّما مثل ذلك مثل من نصب شركا فى الحلّ إلى جانب الحرم فوقع فيه صيد فاضطرب حتّى دخل الحرم فمات فليس عليه جزاؤه لأنّه نصب حيث نصب و هو له حلال و رمى حيث رمى و هو له حلال فليس عليه فيما كان بعد ذلك شى ء فقلت هذا القياس عند النّاس فقال انّما شبّهت لك الشّي ء بالشّي ء لتعرفه) و منقولست در حسن كالصحيح و در صحيح از عبد الرحمن كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه تير زند شكارى را در خارج حرم و آن قصد حرم داشته باشد و آن صيد با

آن تير برود تا داخل حرم شود و از آن تير بميرد آيا بر او جزاء هست حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 275

فرمودند كه بر او جزاء نيست مثل آن كه دامى يا تله در حل نصب كند نزديك حرم و شكارى در آن افتد و اضطراب كند تا داخل حرم شود و بميرد بر او جزاء نيست زيرا كه در جائى كه نصب كرده است دام را يا تير انداخته است كه بر او حلال بود پس چيزى كه بعد از آن واقع شود بر او چيزى نيست.

گفت عرض نمودم كه اين نزد عامه قياس است و شما كه اعتقاد به قياس نداريد حضرت فرمودند كه قياس نكردم حكم آن را باين بلكه حكم هر دو را مى دانم كه در واقع يكى است چنانكه دليل گفتم بلكه تشبيه كردم به مثالى كه تو بفهمى.

و قياس آنست كه شخصى حكم يكى را داند و يكى را نداند تشبيه كند كه اين به آن شباهت دارد پس حكمشان مى بايد چنين باشد، اما كسى كه همه احكام را از جانب رسول خدا به نص داند اگر تشبيهى كند از جهة تفهيم ضرر ندارد.

و ممكن است كه حضرت اين قياس را كرده باشد كه عبد الرحمن چون با عامه بحث مى كرد اگر به ايشان بگويد اين حكم را و ايشان انكار كنند او تواند كه رد كند ايشان را به قياسى كه خود مى كنند، و بسيار چنين مى فرمايند با امثال اين مردمان يا آن كه از قبيل زيد مرفوع باشد لانه فاعل هم چنان كه در ضرب عمرو مرفوع است و اين قياس منطقى است و صحيح است قياس

فقهى باطل است و از اين حديث ظاهر شد كه حرام نيست شكار كردن صيدى كه قصد حرم داشته باشد و هم چنين حرام نيست شكار حرم حرم و در هر دو روايات وارد شده است بر نهى و كفاره و محمول است بر استحباب

[پرنده اى كه از خارج حرم بياورند]

(و روى المثنى عن كرب الصّيرفي قال كنّا جميعا فاشترينا طيرا فقصصناه فدخلنا به مكّة فعاب ذلك اهل مكّة فارسل كرب إلى ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فساله فقال استودعوه رجلا من اهل مكّة مسلما او امرأة فاذا استوى خلّوا سبيله) و مرويست در حسن كالصحيح از مثنى از كرب صراف كه مثنى گفت يا مثنى و منصور بن حازم هر دو گفتند چنانكه در كافى است كه ما جمعى با هم بوديم با كرب و مرغى را خريديم و بالش را چيديم و با خود به مكه برديم و اهل مكه «ما» را سرزنش كردند كه شما محرميد و در حرم چرا چنين كرده ايد بد كرده ايد پس كرب كسى را فرستاد يا ما كرب را فرستاديم و اين اظهر است بسوى حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه حضرت فرمودند كه به امانت بسپاريد به مرد مسلمانى يا زن مسلمانى كه چون پرش بلند شود و تواند پريدن سر دهند كه برود و ظاهر اين حديث آنست كه اعتماد بر مسلمانان توان كرد.

و در حديث كالصحيح ابو بصير از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه به شخصى بسپاريد كه به او بأسى نباشد يعنى شيعه عادل باشد يا امين باشد كه اعتماد به او توان كرد و شكى نيست كه اين احوط است

[كندن پر كبوتر]

(و روى ابن مسكان عن ابراهيم بن ميمون قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه رجل نتف حمامة من حمام الحرم فقال يتصدّق بصدقة على مسكين و يعطى باليد الّتى بها فانّه قد أوجعه) و كالصحيح منقولست از ابراهيم كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق

صلوات اللَّه عليه كه اگر شخصى پرى بكند از كبوترى از

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 277

كبوتران حرم حضرت فرمودند كه تصدقى بكند بر مسكينى و بهمان دستى كه پر را كنده است صدقه را به مسكين دهد و تصدق از اين جهة مى دهد كه كبوتر را آزار داده است و به آن دست دادن: محض تعبّد است و احتمال دارد كه علتى كه حضرت فرموده اند علت تصدق بهمان دست باشد كه چون به آن دست آزار داده است بهمان دست تصدق بكند تا اين حسنه آن سيئه را رفع كند و اول اظهر است

[خوردن صيد]

(و روى صفوان عن منصور بن حازم قال قلت لأبي عبد اللَّه عليه السّلام اهدى لنا طير مذبوح بمكّة فاكل أهلنا فقال لا يرى به اهل مكّة بأسا قلت فاىّ شى ء تقول أنت قال عليهم ثمنه) و در حسن كالصحيح در صحيح منقولست كه منصور گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه در مكه معظمه به هديه آوردند از جهة ما مرغ كشته را و اهل خانه ما آن را خوردند حضرت فرمودند كه اهل مكه اين را بد نمى دانند چون ديگرى كشته است عرض كردم كه شما چه مى فرماييد حضرت فرمودند كه بر ايشان است كه قيمت آن را بدهند به مسكين يا دانه بخرند از جهة كبوتران حرم چنانكه گذشت.

(و روى صفوان عن عبد اللَّه بن سنان قال قال ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه لا يذبح الصّيد فى الحرم و ان صيد فى الحلّ) و در حسن كالصحيح منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در حرم صيد را

نمى توان كشت اگر چه در خارج حرم گرفته باشند و صيد حيوان حلال گوشتى است كه ممتنع باشد و رام نباشد خواه به پريدن باشد مثل هر مرغى غير مرغ خانگى از نر و ماده، و خواه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 278

به دويدن باشد مانند آهو و امثال آن و خواه بهر دو باشد مانند كبگ و شش حيوان از حرام گوشت كه خواهد آمد و بر اين مضمون احاديث بسيار وارد شده است.

مثل صحيحه حلبى كه گفت سؤال كردند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از صيد كه در خارج حرم شكار كنند آن را و آن را زنده به حرم آورند حضرت فرمودند كه هر گاه صيد زنده را داخل حرم كنى حرامست بر تو خوردن آن و نگاه داشتن آن اما اگر در خارج حرم كشته باشد و داخل حرم كند محل مى تواند خورد و محرم نمى تواند خورد و قريب باين است صحيحه بكير و غير آن (و روى النّضر عن عبد اللَّه بن سنان قال سمعت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه يقول فى حمام مكّة: الطّير الاهلى من حمام الحرم من ذبح منه طيرا فعليه ان يتصدّق بصدقة افضل من ثمنه و ان كان محرما فشاة عن كل طير) و در صحيح منقولست كه عبد اللَّه گفت شنيدم كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه مى فرمودند در كبوتران مكه از كبوترانى كه در خانها مى باشند از كبوتران حرم هر كه كبوترى را بكشد بر اوست كه تصدق كند به صدقه كه بهتر از قيمت آن باشد چنانكه گذشت كه يك درهم مى دهد و غالب اوقات بنصف درهم نمى ارزد و اگر

محرم باشد از جهة هر كبوترى يك گوسفند مى كشد و گوشت آن را به مساكين مى دهد و احوط آنست كه اگر قيمتش بيشتر از درهم باشد يا درهم باشد قيمت را بدهد با زيادتى (و سال معاوية بن عمّار ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه من طير اهلىّ

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 279

اقبل فدخل الحرم فقال لا يمسّ لأنّ اللَّه عزّ و جلّ يَقُولُ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً) و به اسانيد صحيحه منقولست از معاويه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از مرغ اهلى يعنى مرغ خانگى و كبوتران خانگى كه از بيرون حرم داخل حرم شوند مى توان گرفت حضرت فرمود كه دست به او نمى بايد رسانيدن چون پناه به حرم الهى آورده است، و حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه هر كه داخل حرم شود ايمن است و لفظ من را اگر چه غالبا در ذوى العقول اطلاق مى كنند و ليكن گاه هست كه بر اعم از آن نيز اطلاق مى كنند كه غير ذوى العقول بالتبع داخل شوند مجازا و در اينجا چنين است به نصوص احاديث صحيحه كه بعضى از آن گذشت و ديگر خواهد آمد

[آهوى حرم ]

(و سال محمّد بن مسلم احدهما صلوات اللَّه عليهما عن الظّبى يدخل الحرم فقال لا يؤخذ و لا يمسّ لأنّ اللَّه تعالى يقول وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً) و منقول است در صحيح از محمد كه گفت سؤال كردم از يكى از صادقين صلوات اللَّه عليهما از آهو كه داخل حرم شود حضرت فرمودند كه آن را نمى توان گرفت و دست نمى بايد رسانيد زيرا كه حق سبحانه و تعالى فرموده است

كه هر كه داخل حرم شود ايمن است (و روى ابن مسكان عن يزيد بن خليفة قال كان فى جانب بيتى مكتل كان فيه بيضتان من حمام الحرم فذهب غلامى فكبّ المكتل و هو لا يعلم انّ فيه بيضتين فكسرهما فخرجت فلقيت عبد اللَّه بن الحسن فذكرت له ذلك فقال تصدّق بكفّين من دقيق قال فلقيت ابا عبد اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 280

صلوات اللَّه عليه بعد فاخبرته فقال لي عليه ثمن طيرين يطعم به حمام الحرم فلقيت عبد اللَّه بن الحسن فاخبرته فقال صدق خذ به فانّه اخذه عن آبائه صلوات اللَّه عليهم) و كالصحيح منقولست از يزيد كه زنبيلى در گوشه يورت من بود و در آنجا دو تخم بود كه از كبوتران حرم بود كه در آنجا تخم كرده بودند پس غلامى رفت و زنبيل را سرنگون كرد و نمى دانست كه اين دو تخم در اينجا هست و هر دو شكست پس من از خانه بيرون آمدم و بعبد اللَّه بن حسن رسيدم و آن چه واقع شده بود به او گفتم او گفت كه دو كف آرد تصدق كن پس به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه رسيدم و واقعه را به آن حضرت عرض نمودم حضرت فرمودند كه قيمت دو مرغ را دانه مى خرد و بخورد كبوتران حرم مى دهد پس ملاقات كردم عبد اللَّه بن حسن را و به او گفتم كه حضرت چنين فرمودند گفت كه هر چه حضرت فرموده اند به آن عمل كن كه آن حضرت از پيش خود نمى فرمايند هر چه مى گويند از پدران خود دست بدست دارند تا حضرت سيد المرسلين صلوات اللَّه عليهم

[خوردن طير غير حرم در حرم ]

روى عن شهاب بن عبد ربّه قال لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّي اتسحّر بفراخ اوتى بها من غير مكّة فتذبح فى الحرم فاتسحّر بها فقال بئس السّحور سحورك اما علمت انّ ما ادخلت به الحرم حيّا فقد حرم عليك ذبحه و إمساكه) و مرويست در صحيح از شهاب كه گفت عرض نمودم به آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه من سحور مى خورم به جوجه چند كه از خارج مكه معظمه مى آورند و در حرم مى كشند و سحر مى خورم كه روزش روزه باشم خوبست حضرت فرمودند كه بد سحوريست سحور تو آيا نمى دانى كه هر حيوانى را

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 281

كه آن را داخل سازى در حرم بر تو حرام است كشتن و نگاهداشتن آن حيوان بلكه مى بايد سر دهند، و چون جوجه است اگر سر دهند گربه و غير آن آن را مى گيرند و مى خورند مى بايد كه ضبط كنند و دانه اش بدهند تا تواند پريد بعد از آنش سر دهند

[اذيت طير حرم ]

(و روى محمّد بن حمران عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن ابيه صلوات اللَّه عليه قال كنت مع على بن الحسين صلوات اللَّه عليهما بالحرام فرانى أوذي الخطاطيف فقال يا بنيّ لا تقتلهنّ و لا تؤذهنّ فانّهنّ لا يؤذين شيئا) و كالصحيح منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه من با پدرم بودم در حرم و مرا ديدند كه آزار مى دادم پرستكها را و دور نيست كه در حالت طفوليت باشد و در خانه حضرت آشيانه كرده باشند و بر سر ايشان فضله كنند آنها را دور كرده باشند كه آشيانه را جاى ديگر برند، يا

آن كه اراده داشتم كه دفع كنم حضرت فرمودند كه ايشان را مكش و آزار مده كه آزار اينها به كسى نمى رسد و قطع نظر از حرم كشتن اينها نيز مكروهست و ممكن است كه تقيه فرموده باشند در اين نقل از جهة جمعى كه هميشه ميل به غلو داشته اند يا غالى بوده اند و امثال اينها را مى فرموده باشد و از جهة رفع غلو ايشان با آن كه راوى مجهولست چون مشترك ميان ثقه و غير ثقه اگر چه مظنون اينست كه ثقه باشد و اللَّه تعالى يعلم

[ذبح از روى اشتباه ]

(و روى عن عبد الرّحمن بن الحجّاج قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن فرخين مسرولين ذبحتهما و انا بمكّة فقال لي لم ذبحتهما فقلت جاءتني بهما جارية من اهل مكّة فسالتنى ان اذبحهما فظننت انّي

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 282

بالكوفة و لم اذكر الحرم قال تصدّق بقيمتهما قلت كم قال درهم و هو خير منهما) و بطرق صحيحه منقولست از عبد الرحمن كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از دو جوجه كبوتر پر پا كه هر دو را در مكه معظمه كشتم حضرت فرمودند كه چرا كشتى عرض نمودم كه كنيزكى از اهل مكه از من سؤال كرد كه اين دو جوجه را بكشم و گمان كردم كه در كوفه ام و در خاطرم نبود كه در حرمم حضرت فرمودند كه قيمت هر دو را تصدق كن عرض نمودم كه چند مى شود قيمت هر دو فرمودند يك درهم و يك درهم بهتر از هر دو است چون قيمت جوجه نصف درهم است و ظاهرا قيمت وقت هر دو كمتر از

درهم بوده است كه فرمودند كه يك درهم بهتر از هر دو است

[اخراج طير از حرم ]

(و ساله زرارة عن رجل اخرج طيرا من مكّة إلى الكوفة قال يردّه إلى مكّة) و به اسانيد صحيحه منقولست از زراره كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه مرغى را مانند كبوتران مكه به كوفه برد حضرت فرمودند كه به مكه پس آورد و اگر تلف شود ضامن است (و روى المثنّى عن محمّد بن ابى الحكم قال قلت لغلام لنا هيئ لنا غداءنا فاخذ لنا من اطيار الحرم فذبحها و طبخها فدخلت على ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فقال ادفنهنّ و فدّ عن كلّ طير منهنّ.)

و كالصحيح منقول است از محمد فرزند زاده مختار كه به غلام خود گفتم كه چاشته ما را مهيا كن پس او چند كبوتر از جهة ما از كبوتران حرم گرفت و كشت و پخت همه را به خاطرم رسيد كه مبادا حرام باشد پس

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 283

به خدمت حضرت رفتم و عرض نمودم آن چه شده بود حضرت فرمودند كه همه را دفن كن و از هر يك فدائى بده يعنى قيمت اگر محل باشد و فدا و قيمت اگر محرم باشد

[كفاره قتل طير]

(و روى علىّ بن ابى حمزة عن ابى بصير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى رجل قتل طيرا من طير الحرم و هو محرم فقال عليه شاة و قيمة الحمامة درهم يعلف به حمام الحرم و ان كان فرخا فعليه حمل و قيمة الفرخ نصف درهم يعلف به حمام الحرم) و منقولست كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از شخصى كه كبوترى از كبوتران حرم را بكشد و او محرم

باشد و در حرم باشد حضرت فرمودند كه از جهة آن كه محرم است گوسفندى مى كشد و به سبب آن كه در حرم است قيمت كبوتر كه يك درهم است مى دهد و دانه مى خرد از جهة كبوتران حرم و بخورد ايشان مى دهد و اگر جوجه را بكشد بره مى دهد و قيمت كه نصف درهم است دانه مى خرد و بخورد كبوتران حرم مى دهد

[در مكه فقط مذبوح بخر]

(و روى الحلبيّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال لا تشترينّ فى الحرم الّا مذبوحا قد ذبح فى الحلّ ثمّ جى ء به إلى الحرم مذبوحا فلا باس به للحلال) و به اسانيد صحيحه منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه زنهار كه در حرم مخور مگر حيوانى كه در خارج حرم آن را كشته باشند و گوشتش را به حرم آورده باشند پس باكى نيست كه محل بخورد يعنى محرم گوشت شكارى را نمى تواند خورد خواه خود كشته باشد و خواه ديگرى و خواه در حرم و خواه در حل

[كفاره تخم شترمرغ ]

(و سال سعيد بن عبد اللَّه الا عرج ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 284

بيضة نعامة اكلت فى الحرم فقال تصدّق بثمنها) و در موثق كالصحيح و در صحيح منقولست كه از سعيد كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از تخم شتر مرغى كه آن را در حرم بخورند حضرت فرمودند كه بهاى آن را تصدق كن يا آن كه خورده است تصدق كند و امثال اين حديث دلالت مى كند بر اين كه كه تخم حكم صيد دارد

[كفاره كبوتر]

(و روى عبد الرّحمن بن الحجّاج قال قال ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى قيمة الحمامة درهم و فى الفرخ نصف درهم و فى البيضة ربع درهم) و در صحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند در قيمت كبوتر كه آن يك درهم است اگر كشته باشند يا خورده باشند، و در جوجه نصف درهم است، و در تخم ربع درهم است، و شيخان در صحيح از حفص از آن حضرت روايت كرده اند كه در كبوتر يك درهم است و در جوجه نصف درهم و در تخم ربع درهم است و اين عبارت واضحتر است و محمولست بر آن كه محل باشد در حرم و احاديث بسيار بر اين مضمون وارد شده است و خلافى نيست در اين

باب ما يجوز آن يذبح فى الحرم و يخرج به منه

اين بابى است در بيان آن چه جايز است كه آن را در حرم بكشند و اگر خواهند آن را از حرم بيرون برند خواه زنده و خواه كشته آن چه حرامست صيد برّ است كه حلال گوشت باشد و در اصل ممتنع باشد و شش چيز از حرام گوشت پس اگر ممتنع نباشد به آن كه در اصل رام باشند مثل گوسفند و گاو و شتر را مى توان كشت و مى توان بيرون برد و هم چنين است مرغ و خروس و باز و شاهين و چرخ، و هر حرام گوشتى بغير از روباه و خرگوش و سوسمار بزرگ و آن چه شبيه به اوست كه آفتاب پرستش مى گويند و موش صحرايى و خارپشت و شير اگر به كسى كارى نداشته باشد و حكم اينها دارد زنبور و كنه و شپش، و حرام نيست

صيد كفتار و پلنگ و ببر و امثال اينها از حيوانات صحرايى حرام گوشت و خانگى مثل مار و موش و حشرات الارض و تفصيلش خواهد آمد، و حرام نيست شكار حيوانات دريايى و مرغان دريايى كه تخم و جوجه در دريا كنند، و حيواناتى كه در كنار دريا مى باشند و تعيش ايشان در آب است مانند قاز و اردك حرامست شكار آن چون تخم و جوجه در خشكى مى كنند (روى ابن مسكان عن ابى بصير عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال لا يذبح فى الحرم الّا الابل و البقر و الغنم و الدّجاج) و مرويست در صحيح كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه در حرم

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 286

نمى توان كشت مگر شتر و گاو و گاوميش و گوسفند از بز و ميش و مرغ خانگى و خروس و حصر اضافى است به اعتبار غالب (و ساله معاوية بن عمّار عن دجاج الحبش فقال ليس من الصّيد انّما الطّير ما طار بين السّماء و الارض و صفّ) و به اسانيد صحيحه منقولست از معاويه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از مرغ حبشى و آن مرغى است سياه و كبود و در حبشه از اين مرغان بزرگتر هست و سرش كوچكتر است و اغلب اوقات در كنار دريا مى باشد بنا بر اين راوى توهم كرده است كه مبادا حرام باشد حضرت فرمودند كه آن شكارى نيست، و نيست شكارى، مگر آن چه در ميان آسمان و زمين پرد و صاف تواند رفت و مرغ و خروس اگر از بلندى به پستى آيند بال برهم مى زنند كه نيفتند

و نمى توانند كه از پائين به بالا پرند (و قال جميل بن درّاج و محمّد بن مسلم سئل ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الدّجاج السّنديّ يخرج به من الحرم فقال نعم لأنّها لا تستقّل بالطّيران) و در صحيح منقولست از جميل و در قوى كالصحيح از محمد بن مسلم و در كافى از جميل بن دراج عن محمد بن مسلم قال سئل الخ و ظاهرا صدوق قال را مقدم داشته است سبب اشتباه شده است و فضلاء به جاى عن- و آورده اند يا آن كه در نسخه صدوق از كتاب ابن ابى عمير واو بوده است و على اى حال حديث صحيح است كه گفتند از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال نمودند از مرغ قندهارى كه او را از حرم بيرون مى توان برد حضرت فرمودند كه بلى زيرا كه نمى تواند كه خوب به پرد يا باختيار خود نمى پرد چنانكه گذشت و ظاهرا مرغ قندهارى دجاج حبشى باشد يا از انواع

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 287

مرغ خانگى است مانند مرغ لارى كه در اين بلاد مى باشد و بزرگتر از مرغهاى خانگى اين بلاد است و بعضى گفته اند كه هر مرغ خانگى اصلش از حبش است و عرب و دجاج را اطلاق مى كند بر نر و ماده و نرش خروس است.

(و فى خبر اخر انّها تدفّ دفيفا) و در خبر ديگر وارد است كه دجاج از حرم بيرون مى توان برد زيرا كه صاف نمى رود در پريدن بلكه بال برهم مى زند اگر از فوق به زير آيد، و شيخ و كلينى در حديث سابق معاويه اين زيادتى را نقل كرده اند كه هر مرغى كه پرد مانند

كبوتر بيرون نمى توان بردن او را از حرم و هر چه صاف نرود و بال برهم زند مانند مرغ و خروس از حرم بيرون مى توان برد ظاهرا مراد حضرت پريدنست به فوق يعنى هر چه بر بالا نپرد، و صدوق نقل بحسب معنى كه يافته است كرده است و لم يصف را بمعنى دفيف برده است و دفيف كه در برابر ضعيف است نه اين دفيف است بلكه مرغان هوائى بعضى بال برهم زدنشان بيشتر است از صاف پريدن مانند كبوتر گوشت آن حلال است و بعضى صاف رفتن آنها بيشتر است مانند كركس و باز گوشت آن حرام است و در اينجا مراد از ضعيف اصل پريدنست باختيار خود چنانكه مشاهد است در هر مرغ خانگى و خروس كه نمى پرند مگر در وقتى كه جانورى خواهد آن را بگيرد و امثال آن و به بالا نمى پرند باختيار خود، و حيوانى ديگر نيست كه قاعده بايد گفت همين مرغ و خروس خانگى است كه انواع دارد بلى در دجاج حبشى توهمى مى رود كه مرغى بحرى باشد چون در كنار درياست تعيش آنها احتمال مى داده اند كه از قبيل قاز و اردك باشد سؤال كردند و حضرات معصومين صلوات اللَّه عليهم رفع توهم ايشان فرموده اند به آن كه قاز و اردك پرندگى دارند و مرغ و خروس خانگى پرنده نيستند و اللَّه تعالى يعلم

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 288

(و ساله صلوات اللَّه عليه الحسن الصّيقل عن دجاج مكّة و طيرها فقال ما لم يصفّ فكله و ما كان يصفّ فخلّ سبيله) و كالصحيح منقولست از حسن كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه

از دجاج مكه معظمه و مرغ آن حضرت فرمودند كه هر چه نمى پرد آن را بخور و هر چه پرد مانند كبوتر مخور و رها كن او را تا هر جا كه خواهد برود بهمان عنوانى كه سابقا مذكور شد كه مرغ و خروس نمى پرند و كبوتر مى پرد (و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن رجل ادخل فهده إلى الحرم أ له ان يخرجه فقال هو سبع و كلّما ادخلت من السّبع الحرم اسيرا فلك ان تخرجه) و در صحيح از ابن ابى عمير منقولست از بعضى از مشايخش كه گفت سؤال كردند از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از شخصى كه داخل كند يوز خود را در حرم آيا آن را بيرون مى تواند برد از حرم حضرت فرمودند كه اين درنده است و هر درنده را كه داخل حرم كنى كه در زنجير تو باشد مى توانى بيرون آوردن، بلكه ظاهر حديث كالصحيح ديگر آن است كه واجب است او را بيرون آوردن كه مبادا سر دهى و شكار كند و تو سبب شده باشى.

و در حديث هاشم منقول است كه عرض نمودم به آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه شخصى در حرم شيرى را كشت حضرت فرمودند كه بر اوست كه قوچى را بكشد.

و از ابو جرير منقولست كه عرض نمودم به حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه ما مى خريم چرخ و باز را و در بعضى از نسخ به جاى صقور عصفور است كه گنجشك باشد و داخل حرم مى كنيم آيا مى توانيم نگاه داشتن حضرت فرمودند كه هر پرنده را كه داخل حرم كنى و تواند پريد آن را سر مى بايد

داد زيرا كه به محل امن داخل شد يعنى حق سبحانه و تعالى فرموده

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 289

است كه مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً و ليكن چون نسخ مختلف است جزم بجواز سردادن سباع طير نمى توان كرد و احوط آنست كه بيرون حرم سر دهند (و روى عنه معاوية بن عمّار انّه قال لا باس بقتل النّحل و البقّ فى الحرم و قال لا باس بقتل القمّلة فى الحرم و غيره) و به اسانيد صحيحه منقولست از معاويه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست در كشتن زنبور عسل.

و در تهذيب بدو سند صحيح روايت كرده است از معاويه همين حديث را و به جاى نحل نمل است و ظاهرا تصحيف از نساخ اين كتاب شده است و خواهد آمد نهى از كشتن نحل و نمل مورچه است و هم چنين پشه را مى توان كشت در حرم و باز فرمودند كه باكى نيست در كشتن شپش در حرم و غير حرم اما در احرام نمى تواند كشت چنانكه خواهد آمد (و روى عبد اللَّه بن سنان عنه صلوات اللَّه عليه انّه قال كلّ ما لم يصفّ من الطّير فهو بمنزلة الدّجاج) و در صحيح از عبد اللَّه منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر چه مانند كبوتر نمى پرد بمنزله مرغ خانگى مى باشد و نشنيده ام تا بحال كه مرغى باشد كه نپزد و مانند مرغ باشد پس محتمل است كه مراد حضرت اين باشد كه مانند مگس و پشه و كيك را مى توان گشت و طير بمعنى پرنده باشد يا بحسب واقع باشد و ما ندانيم يا

مراد دجاج حبشى باشد و دجاجى كه در حديث است دجاج متعارف باشد و چون غرابتى داشت كلينى و شيخ اين حديث را ذكر نكرده اند، و ظاهر اين حديث آنست كه جوجه مرغان پرنده مراد باشد و چنين نيست بلكه مرغى كه نوع آن مرغ پرد جوجه اش بلكه تخم آن نيز حرامست مانند صيد و كفاره دارد چنانكه گذشت و خواهد آمد و اللَّه تعالى يعلم

باب ما جاء فى السّفر إلى الحجّ و غيره من الطّاعات

اين بابى است در بيان اصل سفر حج و غير آن از سفرهايى كه مطلوب حق سبحانه و تعالى است چون امر بسفر شده است پس مى بايد كه مطلوب شارع باشد و اگر از جهة تجارت رود مى بايد كه قصدش از سفر توسعه بر عيال يا نفع مساكين باشد و عبث بسفر نرود چون مشقت بسيار در سفر هست (و روى عمر بن ابى المقدام عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال فى حكمة آل داود عليه السّلام انّ على العاقل ان لا يكون ظاعنا الّا فى ثلاث تزوّد لمعاد او مرمّة لمعاش او لذّة فى غير محرّم) و كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه از جمله سخنانى كه حضرت داود به آن ملهم شدند اين بود كه فرمودند و در حديث كالصحيح از اصبغ منقول است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه به حضرت امام حسن فرمودند كه بر عاقل لازم است كه از مسكن يا شهر خود بيرون نرود مگر بواسطه سه چيز يكى.

جهة توشه آخرت مثل سفر حج و جهاد و زيارات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم، يا زيارت مؤمنان، و تشييع جنازه ايشان، و صله ارحام و

امثال اينها.

يا از جهة تحصيل چيزى كه از جهة تعيش و زندگانى در كار است مانند تجارات،

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 291

يا لذتى كه حرام نبوده باشد مانند سيرى كه ترطيب دماغ به آن حاصل كند كه معين او باشد در عبادت الهى و در حديث ديگر وارد است كه اين ساعت معين است و ساعتهاى عبادت را (و روى السّكونيّ بإسناده قال قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله سافروا تصحّوا و جاهدوا تغتنموا و حجّوا تستغنوا) و كالصحيح منقول است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه سفر كنيد تا صحت بدن حاصل شود شما را يعنى از فوائد سفر آن است كه آدمى در سفر حركات مى كند به سبب آن اخلاط فاسده دفع مى شود خصوصا سفر مكه كه بمنزله خوردن چوب چينى است، و بعد از بيان سفر فرمودند كه جهاد كنيد تا فوائد دنيوى از اموال كفار و فوائد اخروى كه رسيدن با على مراتب جنت است تحصيل كرده باشيد و حج كنيد تا مستغنى شويد چنانكه اخبار ديگر گذشت كه حج سبب توانگرى و غناء دل است و از اين باب است باقى سفرهاى خوب.

و در موثق كالصحيح از سعد منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سفر كنيد تا تندرست باشيد سفر كنيد تا فائدهاى الهى را دريابيد (و روى جعفر بن بشير عن ابراهيم بن الفضل عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اذا سبّب اللَّه عزّ و جلّ للعبد الرّزق فى ارض جعل له فيها حاجة) و كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه

حق سبحانه و تعالى مقرر ساخته باشد روزى بنده را در زمينى وسيله چند مى سازد كه آن بنده اراده رفتن آنجا كند و چون به آن جا رود روزى بيابد پس بايد كه بندگان در هر چه پيش ايشان آيد خوشنود باشند چون مسبّب الاسباب كارسازى ايشان مى كند

باب الايّام و الاوقات الّتى يستحبّ فيها السّفر و الايّام و الاوقات الّتى يكره فيها السّفر

[زمان مستحب براى سفر]

(روى حفص بن غياث النّخعىّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال من اراد سفرا فليسافر يوم السّبت فلو انّ حجرا زال عن جبل فى يوم السّبت لردّه اللَّه إلى مكانه و من تعذّرت عليه الحوائج فليلتمس طلبها يوم الثّلثاء فانّه اليوم الّذى الان اللَّه فيه الحديد لداود عليه السّلام) اين بابى است در ايّام و اوقاتى كه مستحب است سفر كردن در آنها و در ايام و اوقاتى است كه مكروه است سفر كردن در آنها منقول است.

در موثق كالصحيح و اسانيد بسيار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه خواهد بسفر رود بايد كه روز شنبه روانه شود كه اگر سنگى از كوهى حركت كند و به زير آيد البته حق سبحانه و تعالى آن سنگ را به جاى خود مى برد.

ممكن است كه حقيقت مراد باشد و چنين شود به آن كه ملائكه آن سنگ را به جاى خود برند يا آن كه مبالغه باشد كه اگر شخصى بطى ء الحركة باشد مانند سنگ و حال او اين باشد كه اگر به جايى رود به زودى بر نگردد و اگر در روز شنبه به جايى رود البته حق سبحانه و تعالى او را برگرداند، و كسى كه بستى در كارهاى او به همرسيده باشد و اراده كارى داشته باشد پس

بايد كه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 293

شروع در آن كار در روز سه شنبه كند به درستى كه سه شنبه روزيست كه حق سبحانه و تعالى نرم كرد آهن را در آن روز از جهة حضرت داود و خواهد آمد وجهش يعنى خاصيت اين روز را حق سبحانه و تعالى چنين كرده است پيش از داود يا بعد از آن (و روى ابراهيم بن ابى يحيى المدنىّ عنه صلوات اللَّه عليه انه قال لا باس بالخروج فى السّفر ليلة الجمعة) و كالصحيح و بطرق ديگر منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست در بيرون رفتن بسفر در شب جمعه اگر چه بهتر آنست كه بسفر نرود تا نماز جمعه را دريابد (و روى عبد اللَّه بن سليمان عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله يسافر يوم الخميس و قال يوم الخميس يوم يحبّه اللَّه و رسوله و ملائكته) و در صحيح منقولست از صفوان و ابن ابى عمير از عبد اللَّه كه از اصحاب اصول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله در روز پنجشنبه بسفر مى رفتند و مى فرمودند كه روز پنجشنبه روزيست كه حق سبحانه و تعالى و رسولش صلّى اللَّه عليه و آله و فرشتگانش همه آن را دوست مى دارند.

و كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه هر گاه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله به جنگى مى فرمودند در روز پنجشنبه مى فرمودند (و كتب بعض البغداديّين إلى ابى الحسن الثّانى

صلوات اللَّه عليه يساله عن الخروج يوم الأربعاء لا يدور فكتب عليه السّلام من خرج

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 294

يوم الاربعاء لا يدور خلافا على اهل الطّيرة و قى من كلّ آفة و عوفى من كلّ عاهة و قضى اللَّه له حاجته) و صدوق كالصحيح روايت كرده است از محمد بن احمد بغدادى ثقه كه عريضه نوشتم به حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه و سؤال كردم از سفر كردن در روز چهار شنبه كه بر نگردد يعنى چهار شنبه آخر ماه خصوصا هر گاه در تحت الشعاع باشد حضرت صلوات اللَّه عليه نوشتند كه هر كه بيرون رود در روز چهار شنبه آخر ماه بقصد مخالفت جمعى كه فالهاى بد مى زنند حق سبحانه و تعالى او را نگاه دارد از هر آفتى و عافيت كرامت فرمايد از هر مرضى و بر آورد حاجتش را كه به طلبش مى رود و گفت عرض نمودم مرتبه ديگر و سؤال كردم از حجامت كردن در روز چهار شنبه آخر ماه باز حضرت نوشتند كه هر كه در اين روز حجامت كند بقصد مخالفت جمعى كه فال بد را مؤثر مى دانند حق سبحانه و تعالى او را عافيت كرامت فرمايد از هر آفتى و نگاه دارد از هر مرضى كه ممكن باشد آمدنش و كبود نشود جاى حجامتش.

و صدوق كالصحيح از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله روايت كرده است كه فرمودند كه چهار شنبه آخر ماه روز نحس مستمر است كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد ياد فرموده است كه بر قوم عاد فرستاديم باد سرد را در روز شومى كه شومى آن هميشه خواهد

بود، و احاديث بسيار در مذمت چهار شنبه آخر ماه ذكر كرده است كه حجامت بد است و نوره بد است و سفر بد است.

و در حديث طويلى از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه روايت كرده است تفصيل هر بلايى كه از حق سبحانه و تعالى نازل شده، بر هر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 295

طايفه در چهار شنبه آخر ماه نازل شده است، و منافات نيست ميان اين اخبار و خبر متن و امثال آن زيرا كه ممكن است كه بحسب واقع تشأم داشته باشد و چون بنده از روى مخالفت آن جماعت كند بلا به او نرسد چنانكه خواهد آمد كه تصدق كنيد تا بلا دفع شود (قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله عليكم بالسّير باللّيل فانّ الارض تطوى باللّيل) و در قوى كالصحيح منقول است كه آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه بر شما باد به رفتن در شب به درستى كه زمين را در شب بهم مى پيچند، و مجربست كه سفر در شب نمى نمايد و در روز بسيار مى نمايد (و فى رواية جميل بن درّاج و حمّاد بن عثمان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال الارض تطوى فى اخر اللّيل) و در صحيح از جميل و در صحيح از حماد منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه زمين را در آخر شب در هم مى پيچند يعنى شبگير بعد از نصف شب خوب است كه آدمى و حيوانات استراحتى كرده باشند و چون به راه مى افتند قوت غذا كه در بدنشان جا كرده تازه زورند به زودى منزل را طى مى كند و

اين معنى مجربست و حديث اول نيز محمول است بر اين يا آن كه شب بهتر است از روز و آخر شب بهتر است از اول شب (و روى محمّد بن يحيى الخثعمىّ عنه صلوات اللَّه عليه قال لا تخرج يوم الجمعة فى حاجة فاذا كان يوم السّبت و طلعت الشّمس فاخرج فى حاجتك) و كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 296

فرمودند كه روز جمعه متوجه كارى از كارهاى دنيا مشو و چون روز شنبه آفتاب طالع شود از جهة هر كارى كه دارى روانه شو كه حق سبحانه و تعالى آن را مى سازد خصوصا هر گاه در روز جمعه مشغول عبادت باشد، و تا طلوع آفتاب مشغول تعقيب باشد، و روز جمعه ناخن و شارب گرفته باشد (و سال ابو ايّوب الخزّاز و عبد اللَّه بن سنان ابا عبد اللَّه عليه السّلام عن قول اللَّه عزّ و جلّ فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ فقال صلوات اللَّه عليه الصّلاة يوم الجمعة و الانتشار يوم السّبت) و بسند صحيح از ابراهيم و بسند صحيح از عبد اللَّه منقولست كه هر يك گفتند كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از تفسير آيه كريمه كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه چون نماز جمعه را به جا آوريد پهن شويد در زمين و طلب كنيد از فضل الهى و نعمتهاى او را كه از جهة شما آفريده است پس حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نماز در روز جمعه است يعنى كل جمعه مشغول عبادت مى بايد بود، و روز شنبه

پهن مى بايد شد.

اگر چه ظاهر آيه آنست كه بعد از نماز بطلب كارها مى توان رفت و ليكن ائمه اهل بيت صلوات اللَّه عليهم عارفند به مراد الهى

[زمان مكروه سفر]

(و قال صلوات اللَّه عليه: السّبت لنا و الاحد لبني أميّة) و منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه روز شنبه از ماست و روز يكشنبه از بنى اميّه و ظاهرا سهوى شده است و صدوق احاديث بسيار در فضيلت روز يكشنبه نقل كرده است و در مذمت روز دوشنبه احاديث متواتره وارد شده است كه روز بنى اميّه است و ظاهرا يك

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 297

جمله از قلم نساخ افتاده است.

چنانكه روايت كرده است در صحيح از ابن ابى عمير و او از بسيارى از مشايخ خود كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه شنبه روز ماست و يكشنبه روز شيعيان ماست و دو شنبه روز دشمنان ماست و سه شنبه روز بنى اميّه است و چهار شنبه روز آشاميدن دو است و پنجشنبه روز قضا حوائج است و جمعه روز پاكيزگى است و بوى خوش كردن و عيد مسلمانانست و بهتر از عيد فطر و قربانست، و روز غدير بهترين عيدهاست و آن هجدهم ذى الحجه است و در روز جمعه بود كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله آن حضرت را به امامت نصب كردند و قايم اهل البيت «عليهم السلام» در روز جمعه خروج خواهد كرد و قيامت در روز جمعه خواهد بود و هيچ عملى بهتر از صلوات بر محمد و آل او صلوات اللَّه عليهم نيست و از اين باب احاديث بسيار است و حديثى

موافق متن نقل نكرده اند (و قال صلوات اللَّه عليه لا تسافر يوم الاثنين و لا تطلب فيه حاجة) و كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در روز دو شنبه بسفر مرو و بطلب حاجت نيز مرو (و روى عن ابى ايّوب الخزّاز انّه قال اردنا ان نخرج فجئنا نسلّم على ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فقال كانّكم طلبتم بركة الاثنين قلنا نعم قال فاىّ يوم اعظم شوما من يوم الاثنين فقدنا فيه نبيّنا صلّى اللَّه عليه و آله و ارتفع الوحي لا تخرجوا يوم الاثنين و اخرجوا يوم الثّلثاء) و در صحيح منقولست از ابراهيم بن عيسى كه اراده كرديم كه در روز دو شنبه بيرون رويم به خدمت آن حضرت صلوات اللَّه عليه رفتيم كه سلام كنيم

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 298

و وداع نماييم حضرت فرمودند كه گويا كه از جهة تيمّن و تبرّك روز دو شنبه امروز را اختيار كرده ايد گفتيم بلى حضرت فرمودند كه كدام روز نحوستش از اين روز بيشتر است روزيست كه حضرت سيد المرسلين از ما رفته است و وحى كه به بركت آن حضرت نازل مى شد در اين روز از ما منقطع شد، در روز دو شنبه بيرون مرويد و روز سه شنبه بيرون رويد و از اين باب احاديث بسيار وارد شده است و اولى آنست كه از جهة هيچ كارى روز دو شنبه شروع در آن كار نكنند خصوصا سفر (روى محمّد بن حمران عن ابيه عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال من سافر او تزوّج و القمر فى العقرب لم ير الحسنى) و كالصحيح منقولست كه حضرت

امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه بسفر رود يا عقد نكاح واقع سازد و حال آن كه قمر در عقرب باشد خير نمى بيند از آن نكاح و از آن سفر.

و ظاهرش آنست كه چون عرب ستاره هاى عقرب را به شكل عقرب مى ديدند به فال خوب نمى دانستند حضرت به اعتبار طيره نهى فرموده باشند.

و ممكن است كه علامت بدى باشد يا حق سبحانه و تعالى تاثيرى داده باشد آن را از قبيل تاثير فلفل در حرارت و كافور در برودت و ليكن جزم نمى توان كرد به هيچ يك (و روى عن عبد الملك بن اعين قال قلت لأبي و عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّي قد ابتليت بهذا العلم فأريد الحاجة فاذا نظرت إلى الطّالع و رأيت الطّالع الشرّ جلست و لم اذهب فيها و اذا رأيت الطّالع الخير ذهبت فى الحاجة فقال لي تقضى قلت نعم قال احرق كتبك) و مرويست در حسن كالصحيح كه عبد الملك گفت عرض نمودم

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 299

به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه من مبتلا شده ام به محبّت علم نجوم و گاه هست كارى دارم نظر به طالع مى كنم يعنى ملاحظه مى نمايم كه در آن ساعت چه برج طالع است و اعمال بسيار از جهة اين ساخته اند از اصطرلاب و مطلع الأنوار و غير آن. و اگر كسى فى الجمله شعورى دارد احتياج باين اعمال نيست ملاحظه مى كند كه آفتاب در كدام برجست و در چند درجه آنست مثلا اگر آفتاب در درجه اولى حمل باشد در روز اول نوروز اول ظهر سرطان طالع مى شود و اول غروب ميزان طالع مى شود و

در نصف شب جدى طالع مى شود و هر برجى يا مطلبى مناسبت دارد در آن وقت از اول طلوع آن برج تا دو ساعت خوبست. مثلا اگر از جهة عقد نكاح برج ثابت مطلوبست غير از عقرب بر مذهب همه و غير از اسد بر مذهب جمعى، و در دلو و ثور خوبست و اگر دايره هندى كشيده باشند دو سه روز كه در هر فصلى تدبّر نمايد اوقات را مى داند و در شب ستارگان كافى است پس بعد از ملاحظه اگر شر طلوع كرده باشد مى نشينم و به آن كار نمى روم و اگر خير طالع باشد در انكار شروع مى نمايم.

حضرت فرمودند كه اگر در طالع خوب مى روى كارت ساخته مى شود؟ عرض كردم كه بلى حضرت فرمودند كه كتابهاى خود را بسوزان و ظاهرا سببش اين باشد كه بر آمدن حاجت مقارن اين ملاحظه علامت استدراج است كتابها را مى بايد سوخت تا اعتمادش بر حق سبحانه و تعالى باشد نه به ستاره.

بدان كه احاديث بسيار وارد شده است بر حقيقت نجوم، و احاديث بسيار وارد شده است بر نهى از تعليم و تعلم آن بلكه بعضى دلالت مى كند بر كفر كسى كه قايل به نجوم باشد، و جمع بين الاخبار باين است كه اگر كسى

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 300

اعتماد بالوهيت نجوم داشته باشد و يا آن را قديم داند كافر است، و اگر حادث داند و مؤثر داند جزما يا علامت داند جزما قول بما لا يعلم است و فسق است، و اگر بر سبيل احتمال يا تفال و تطيّر عمل كند تا ترك كند ظاهرا بد نباشد و اللَّه تعالى يعلم، و خواهد آمد

در ابواب تجارات نيز.

و على أيّ حال كسى خلاف نكرده است در كراهت سفر در عقرب و هم چنين تزويج و اولى آنست كه از ستاره و برج هر دو اجتناب كند بنا بر حركت كواكب ثابته در هر بيست و چهار هزار سال و كسرى يك دور، و از زمان حضرت سيد المرسلين و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم اجمعين تا حال قريب به هزار سال شده است و ستاره هاى عقرب داخل برج ميزان شده اند و از برج پس رفته است قريب بنصف برج پس از ابتداى طريقه تا وسط قوس اجتناب كردن بهتر خواهد بود (و روى سليمان بن جعفر الجعفرىّ عن ابى الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما قال الشّوم فى المسافر فى طريقة فى خمسة الغراب النّاعق عن يمينه و الكلب النّاشر لذنبه و الذّئب العاوي الّذى يعوى فى وجه الرّجل و هو مقع على ذنبه يعوى ثمّ يرتفع ثم ينخفض ثلثا و الظّبى السّانح من يمين إلى شمال، و البومة الصارخة، و المرأة الشّمطاء تلقى فرجها، و الاتان العضباء يعنى الجدعاء فمن أوجس فى نفسه منهنّ شيئا فليقل اعتصمت بك يا ربّ من شرّ ما اجد فى نفسى فاعصمنى من ذلك قال فيعصم من ذلك) و به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيحه منقولست كه حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه فرمودند كه آن چه شوم است و مبارك نيست مسافر را پنج چيز است يكى كلاغى كه فرياد كند از دست راست ديگر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 301

سگى كه دم را برداشته باشد.

و گرگى كه از برابر فرياد كند و بر دم نشسته باشد و فرياد كند ديگر فرياد

يا دم را بلند كند ديگر پست كند سه مرتبه و آهويى كه از دست راست او پيدا شود و بدست چپ او رود و بومى كه فرياد كند مطلقا يا گريه كند چون خنده اش را ميمون و مبارك مى دانند اكثر عوام و زن پيرى كه گيسوى او سياه و سفيد شده باشد و روبرو آيد و بى چادر باشد يا اعم و الاغ ماده گوش بريده، پس كسى كه در نفس خود يا بد كراهتى از اينها بايد كه اين دعا بخواند كه ترجمه اش اينست كه پناه به تو آوردم اى پروردگار من از شر آن چه در خود مى يابم از خوف، خداوندا مرا در پناه خود در آور، پس فرمودند كه هر كه اين دعاى اعتصام را بخواند حق سبحانه و تعالى او را حفظ نمايد.

بدان كه آن چه در اين حديثست كه شوم است اينها بحسب ظاهر مخالفت دارد با آن چه از پيش گذشت كه طيره نمى باشد، و حمل مى كنيم بر آن كه مردمان اينها را شوم مى دانند و در واقع تشام ندارند و ليكن نفوس ضعيفه از اينها متأثر مى شوند بايد كه دعاى اعتصام را بخوانند تا حق سبحانه و تعالى او را در حفظ خود محفوظ دارد و واهمه بسيار است كه كشنده است، ديگر پنج چيز فرمودند، و در نسخ حديث از كافى و امالى و محاسن و غيرهما نيز پنج است و آن چه شمرده شده است هفت است ممكن است كه پنج را كه عمده باشد اول فرموده باشند و دو چيز آخر را ملحق ساخته باشند كه از اينها نيز توهم مى باشد كمتر و يا

آن كه هفت اول را به غلط پنج شنيده باشد

باب افتتاح السّفر بالصدقة

(روى الحسن بن محبوب عن عبد الرّحمن بن الحجّاج قال قال ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه تصدّق و اخرج أيّ يوم شئت) اين بابى است در آن كه پيش از سفر تصدق مستحب است مرويست به اسانيد صحيحه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه تصدق كن و هر روزى كه خواهى بيرون رو يعنى اگر چه قمر در عقرب باشد يا چهار شنبه آخر ماه يا دو شنبه باشد كه تصدق دفع نحوستش را مى كند و لازم نيست كه نحوستى داشته باشد هر روز بلاها از آسمان نازل مى شود و به سب تصدق آنها دفع مى شود و هم چنين اگر نحوستى داشته باشد (و روى عن حمّاد بن عثمان قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه أ يكره السّفر فى شى ء من الايّام المكروهة مثل الاربعاء و غيره فقال افتتح سفرك بالصّدقة و اخرج اذا بدا لك و اقرء آية الكرسىّ و احتجم اذا بدا لك) و به اسانيد صحيحه منقولست از حماد كه گفت عرض نمودم به آن حضرت كه آيا مكروهست سفر كردن در روزهايى كه مردمان از آنها كراهت دارند مانند چهار شنبه و غير آن پس حضرت فرمودند كه پيش از سفر تصدق كن و هر وقتى كه خواهى بدر رو آية الكرسى بخوان و هر روزى كه خواهى حجامت كن چون در احاديث واقع شده است كراهت حجامت

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 303

در روز چهار شنبه، و آية الكرسى رفع آن مى كند بلكه رفع و دفع هر بلايى و مرضى به آية الكرسى مى شود (و

روى عن ابن ابى عمير انّه قال كنت انظر فى النّجوم و اعرفها و اعرف الطّالع فيدخلنى من ذلك شى ء فشكوت ذلك إلى ابى الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما فقال اذا وقع فى نفسك شى ء فتصدّق على اوّل مسكين ثمّ امض فانّ اللَّه عزّ و جلّ يدفع عنك) و به دوازده سند صحيح و چهار حسن كالصحيح منقول است از محمد كه گفت مطالعه كتب نجومى مى كردم و ستاره ها را مى شناختم يعنى خوب و بدش را مى دانم و يا مى دانم اصطرلاب را كه به آن مى دانم كه هر ساعتى چه كوكب طالع است و به سبب اين بسيار است كه مى يابم كه بلايى متوجه منست و در غم و الم اين علم گرفتارم يا خوف دارم كه مؤاخذ باشم پس غم خود را به آن حضرت صلوات اللَّه عليه عرض نمودم حضرت فرمودند كه وقتى در خود بيابى غمى و المى از اين جهت هر روز تصدق كن به اول درويشى كه به او رسى و روانه شو كه حق سبحانه و تعالى آن واهمه را رفع مى كند يا اگر بلايى باشد دفع مى كند تصدق آن را و به همين مضمون حديثى كالصحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و ظاهر اين حديث آنست كه مانند ابن ابى عمير را نظر كردن در نجوم ضرر ندارد و آن چه نهى واقع شده است نسبت به جمعى باشد كه خوف اعتقادات بد باشد ايشان را يا به سبب نجوم از اعتصام و توكل و تفويض بجناب اقدس الهى باز مانند چنانكه الحال متعارف شده است و إن شاء اللَّه در ابواب

تجارات نيز خواهد آمد (و روى كردين عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال من تصدّق

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 304

بصدقة اذا اصبح دفع اللَّه تبارك و تعالى عنه نحس ذلك اليوم) و كالصحيح و در صحيح منقولست از مسمع كردين ثقه كه حضرت امام جعفر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه در وقت صبح تصدق در راه حق سبحانه و تعالى بكند حق سبحانه و تعالى نحوست آن روز را از او دفع كند (و روى هارون بن خارجة عن محمد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال كان علىّ بن الحسين صلوات اللَّه عليهما اذا اراد الخروج إلى بعض أمواله اشترى السّلامة من اللَّه عزّ و جلّ بما تيسّر له و يكون ذلك اذا وضع رجله فى الرّكاب و اذا سلّمه اللَّه و انصرف حمد اللَّه تعالى و شكره و تصدّق بما تيسّر له) و مرويست در موثق كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه چون حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه اراده مى فرمودند كه بسوى بعضى از مزارع خود روند سلامتى آن سفر را از حق سبحانه و تعالى مى خريدند بهر چه ميسر مى شد از تصدق و وقتى آن صدقه را مى دادند كه پا در ركاب مى كردند و چون به سلامت به خانه مى آمدند حمد و شكر الهى به جا مى آوردند و تصدق مى كردند بهر چه ميسر مى شد.

باب حمل العصا فى السّفر

(قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من خرج فى سفر و معه عصا لوز مرّ و تلا هذه الآية وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ إلى قوله وَ اللَّهُ عَلى ما

نَقُولُ وَكِيلٌ امنه اللَّه عزّ و جلّ من كلّ سبع ضارّ و من كلّ لصّ عاد و من كلّ ذات حمة حتّى يرجع إلى اهله و منزله و كان معه سبعة و سبعون من المعقبات يستغفرون له حتّى يرجع و يضعها) اين بابى است در سنت بودن با خود داشتن عصاى بادام تلخ در سفر منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه به سفرى رود و با او باشد عصاى چوب بادام تلخ بادام كوهى چنانكه از مشايخ شنيده ام يا اعم از كوهى و باغى تلخ و بخواند كه وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تا وَكِيلٌ كه هشت آيه است از سوره قصص حق سبحانه و تعالى ايمن دارد او را از شر هر درنده كه ضرر رساند يا ضارئ به همزه يعنى درنده هاى بزرگ مانند شير و ببر و پلنگ و از شر هر دزد ظالم و از شر هر حيوان گزنده مانند مار و عقرب تا به خانه خود برگردد و حق سبحانه و تعالى هفتاد و هفت فرشته را مقرر سازد كه از عقب او روانه شوند و حفظ و حمايت او كنند و از جهة او آمرزش طلب كنند تا به خانه خود بر گردد و عصا را بگذارد (و قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله حمل العصا ينفى الفقر و لا

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 306

يجاوزه شيطان) و از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه عصا با خود برداشتن فقر را دور مى كند و شيطان از او نمى گذرد يعنى حق سبحانه

و تعالى عصا را مانع مى گرداند از تسلط شياطين و در بعضى از نسخ براء مهمله است يعنى شيطان به حوالى آن گذر نمى كند و عمده رفع تكبر است چون كبر فعل شيطان است و متكبران برادران شيطانند (و قال صلوات اللَّه عليه من اراد ان تطوى له الارض فليتّخذ النّقد من العصا و النّقد عصا لوز مر) و از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه يا حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله منقولست كه هر كه خواهد كه زمين از جهة او نور ديده و پيچيده شود بايد كه عصاى چوب بادام تلخ با خود داشته باشد و نقد چوب بادام تلخ است، و ظاهر اين اخبار آنست كه اگر عصا با خود داشته باشد اين ثواب و اين خصال داشته باشد اگر چه تكيه بر او نداشته باشد و ممكن است كه محمول باشد بر متعارف و آن عصا با خود داشتنى است كه تكيه بر او داشته باشد و شكى نيست كه اين بهتر است و اگر سوار باشد يا در منزل باشد محض بودن كافى است و اگر عصاى كوتاهى باشد كه در وقت نشستن يا سوارى بر آن تكيه كند بهتر است چنانكه حضرت افضل النبيين صلّى اللَّه عليه و آله تكيه مى فرمودند بر عصاى نيزه صغيره (و قال صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم تعصّوا فانّه من سنن اخوانى النّبيّين صلّى اللَّه عليهم و كانت بنو اسرائيل الصّغار و الكبار يمشون على العصا حتّى لا يختالوا فى مشيهم)

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 307

و منقولست از حضرت اشرف المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه عصا با خود

برداريد كه عصا نگاه داشتن طريقه مرضيه پيغمبران است كه برادران منند صلوات اللَّه عليهم و دأب فرزندان يعقوب صغير و كبير ايشان اين بود كه با عصا راه مى رفتند كه مبادا ايشان را تكبرى به همرسد چون عصا علامت شكستگى است.

و منقولست كه حضرت آدم عليه السّلام بيمار شد بيمارى سخت و در آن بيمارى بى دماغى آن حضرت را به همرسيد به سبب طول مرض پس شكايت نمود جبرئيل وحشت خود را حضرت جبرئيل گفتند كه شاخى از بادام تلخ ببرد به سينه گذارد و چون چنين كرد حق سبحانه و تعالى وحشت او را زايل گردانيد.

و ديگر منقول است كه حضرت خاتم النبيين صلّى اللَّه عليه و آله و عليهم فرمودند كه هر كه با عصا راه رود در سفر و حضر از جهة تواضع حق سبحانه و تعالى از جهة او بنويسد بعدد هر گامى هزار حسنه و محو كند از او هزار گناه و بلند كند از جهة او هزار درجه و اكثر اين اخبار در جامع الاخبار مذكور است مرسلا با استدلال به آيه كريمه قالَ هِيَ عَصايَ الخ

باب ما يستحبّ للمسافر من الصّلاة اذا اراد الخروج

(قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ما استخلف رجل على اهله بخلافة افضل من ركعتين يركعهما اذا اراد الخروج إلى سفر و يقول اللَّهمّ انّي استودعك نفسى و اهلى و مالى و ذرّيّتي و دنياى و آخرتى و امانتى و خاتمة عملى فما قال ذلك احد الّا اعطاه اللَّه عزّ و جلّ ما سال و سيأتي ذكر ذلك فى اوّل باب سياق المناسك من هذا الكتاب عند انتهائى اليه إن شاء اللَّه) اين بابى است در ذكر نمازى كه

سنت است مسافر را كه آن را به جا آورد در وقتى كه خواهد بسفر رود، در قوى كالصحيح منقول است از كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه خليفه از جهة خود نگذاشت كسى كه بهتر از دو ركعت نماز مى باشد كه به جا آورد آن را در وقت بيرون رفتن بهر سفرى كه رود و بعد از آن اين دعا را بخواند كه ترجمه اش اينست كه خداوندا به تو مى سپارم خود را، و اهل خانه خود را، و مال خود را، و فرزندان خود را، در دنياى خود، و آخرت خودم را، و دين خود را و خاتمه اعمال خود را بانكه با ايمان از دنيا بروم پس هر بنده كه اين دعا را بخواند البته حق سبحانه و تعالى دعاى او را

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 309

مستجاب گرداند و عن قريب همين نماز و دعا را ذكر خواهم كرد در اول باب ذكر مناسك حج در اين كتاب وقتى كه به آن جا رسم إن شاء اللَّه تعالى.

و غرضش آنست كه اين مضمون را در روايتى ديگر به دعايى ديگر اتم از اين بيان خواهم كرد و اگر در اينجا اختصار واقع شد بنا بر اين است كه در آنجا خواهد گفت و چون در اينجا ذكر كردن اهم بود دعاهاى ديگر را در آنجا ذكر خواهم كرد إن شاء اللَّه تبارك و تعالى.

باب ما يستحبّ للمسافر من الدّعاء عند خروجه من السّفر

(روى موسى بن القاسم البجليّ عن صبّاح الحذّاء قال سمعت موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما يقول لو كان الرّجل منكم اذا اراد سفرا قام على باب داره تلقاء الوجه الّذى يتوجّه اليه فقرا فاتحة

الكتاب امامه و عن يمينه و عن شماله و آية الكرسىّ امامه و عن يمينه و عن شماله ثمّ قال اللَّهمّ احفظنى و احفظ ما معى و سلّمني و سلّم ما معى و بلّغنى و بلّغ ما معى ببلاغك الحسن لحفظه اللَّه و لحفظ ما معه و سلّمه اللَّه و سلّم ما معه و بلّغه اللَّه و بلّغ ما معه قال ثمّ قال يا صبّاح اما رأيت الرّجل يحفظ و لا يحفظ ما معه و يسلّم و لا يسلّم ما معه و يبلّغ و لا يبلّغ ما معه قلت بلى جعلت فداك) اين بابى است در بيان دعاهايى كه سنت است مسافر را در وقت بيرون رفتن بسفر به هفت سند صحيح منقول است از صباح كفشگر كه شنيدم كه حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر شخصى اراده سفرى داشته باشد از شما شيعيان بر در خانه اش بايستد رو به جانب راهى كند كه متوجه آنست، و سوره حمد كه اول قرآن است بخواند از پيش رو و از جانب راست و از جانب چپ، و آية الكرسى را بخواند از سه طرف و در صحيحه ديگر به همين اسناد است به زيادتى كه قل هو اللَّه احد را از سه طرف و

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 311

معوّذتين را نيز از سه طرف بخواند پس اين دعا را بخواند كه ترجمه اش اين است كه خداوندا مرا حفظ كند و هر چه با من است حفظ كن خداوندا مرا به سلامت دار و سالم دار آن چه با منست خداوندا برسان مرا به كعبه معظمه و به خانه خود و برسان آن چه

را با منست برسانيدنى در نهايت خوبى كه حجم مقبول شود، و در رسيدن به خانه من و ايشان به سلامت باشيم، هر گاه اين اعمال را به جا آورد حق سبحانه و تعالى او را محفوظ دارد و آن چه با اوست محفوظ دارد و او را سالم دارد و آن چه با اوست سالم دارد از جميع نقصها و برساند او را و برساند آن چه را با اوست به خانه خود آيا نمى بينى كه بسيار است كه خود محفوظ مى ماند و آن چه با اوست محفوظ نمى ماند و او به سلامتست و آن چه با اوست سالم نيست و او مى رسد و آن چه با اوست نمى رسد گفتم بلى فداى تو گردم چنين است كه مى فرماييد (و كان الصّادق صلوات اللَّه عليه اذا اراد سفرا قال اللَّهمّ خلّ سبيلنا و احسن تسييرنا و اعظم عافيتنا) و چنين بود كه آن حضرت هر گاه اراده مى نمودند كه به سفرى روند اين دعا مى كردند كه ترجمه اش اينست كه خداوندا موانع اين راه را دفع كن و ما را به خوبى و رفاهيّت ببر كه در اين سفر تعب نكشيم و بزرگ گردان عفو خود را از گناهان و بلاهاى ما چون گناهان ما عظيم است بغير از عفو عظيم تو چيزى آن را بر طرف نمى تواند كرد و هم چنين استحقاق بلاهاى دنيوى به سبب اعمال قبيحه به نهايت رسيده است عفو عظيم تو دفع اينها مى كند و مى تواند كرد (و روى علىّ بن اسباط عن ابى الحسن الرّضا صلوات اللَّه عليه قال قال لي اذا خرجت من منزلك فى سفرا و حضر فقل

بسم اللَّه امنت باللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 312

توكلت على اللَّه ما شاء اللَّه لا حول و لا قوّة الّا باللَّه فتلقاه الشّياطين فتضرب الملائكة وجوهها و تقول ما سبيلكم عليه و قد سمّى اللَّه و امن به و توكل على اللَّه و قال ما شاء اللَّه لا حول و لا قوّة الّا باللَّه) و در صحيح منقولست از حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما كه فرمودند به على كه هر گاه از منزل بيرون آيى در سفر يا در حضر بگو اين كلمات را كه ترجمه اش اينست كه ابتدا مى كنم باين سفر بعون حق سبحانه و تعالى يا باسم او ايمان دارم و در تزايد در آن هستم بعون الهى يا آن كه ايمان دارم به خداوند عالميان در جميع كارها خصوصا در اين سفر توكل بر خداوند مى كنم و كارهاى خود را به او مى گذارم و آن چه خداوند مى خواهد چنان مى شود و نيست مرا و هيچ كس را كه بازايستند از معاصى يا به جا آورند طاعات را مگر بعون حق سبحانه و تعالى پس هر گاه كسى اين كلمات را از روى اعتقاد بگويد و شياطين متوجه او شوند حق سبحانه و تعالى، فرشتگان چند را مقرر فرمايد كه بر روى شياطين زنند و گويند كه دور شويد از اين بنده مؤمن كه راه شما را بر خود بست و شما را تسلطى بر او نماند چون بسم اللَّه گفت و ايمان خود را تازه كرد و توكل بر خداوند خود نمود و اعتراف به عجز خود، و عظمت خداوند خود نمود باين كلمات، و به همين لفظ

كلينى در موثق كالصحيح بروايت حسن بن جهم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه روايت نموده است و روايات صحيحه در اين معنى وارد شده است.

(و روى ابو بصير عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال من قال حين يخرج من باب داره اعوذ باللَّه ممّا عاذت منه ملائكة اللَّه من شرّ هذا اليوم و من شرّ الشّياطين و من شرّ من نصب لأولياء اللَّه و من شرّ الجنّ و

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 313

الانس و من شرّ السّباع و الهوامّ و من شرّ ركوب المحارم كلّها اجير نفسى باللَّه من كلّ شرّ غفر اللَّه له و تاب عليه و كفاه المهمّ و حجزه عن السّوء و عصمه من الشّرّ) و به اسانيد صحيحه منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه در وقت بيرون آمدن از خانه در در خانه بايستد و اين دعا را بخواند كه ترجمه اش اينست كه پناه به خداوند خود مى برم به نحوى كه فرشتگان پناه به او مى برند و عبارت كافى و محاسن اينست كه اعوذ بما عاذت به ملائكة اللَّه و اين عبارت بهتر است و ظاهرا اين اغلاط از نساخ شده است يعنى به عنوانى يا به اسمايى كه فرشتگان الهى به آن اسماء پناه به خداوند خود بردند به سبب آن استعاذه معصومند و مخالفت الهى نمى كنند از شر اين روز و از شر شياطين و از شر جمعى كه دشمنند و دشمنى مى كند با دوستان حق سبحانه و تعالى كه ائمه معصومينند صلوات اللَّه عليهم و از شر جن و انس و از شر درندگان و گزندگان و از شر

مرتكب شدن محارم الهى همه خود را در پناه الهى در مى آورم از هر شرّى و چو اين كلمات را بگويد حق سبحانه و تعالى گناهان او را بيامرزد و توبه او را قبول فرمايد و مهمّات او را كفايت كند و او را حافظ باشد كه از او بدى صادر نشود و از هر شرى او را نگاه دارد و در حسن كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه در وقت بيرون آمدن از خانه و منزل ده نوبت قل هو اللَّه احد بخواند در حفظ و حمايت الهى باشد تا به خانه خود برگردد و همه اين افعال را در وقت بيرون رفتن از خانه در سفر و حضر خوبست و در ابواب تجارات نيز خواهد آمد

باب القول عند الرّكوب

(كان الصّادق صلوات اللَّه عليه اذا وضع رجله فى الرّكاب يقول سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ و يسبّح اللَّه سبعا و يحمد اللَّه سبعا و يهلّل اللَّه سبعا) اين بابى است در بيان اذكار و دعواتى كه در وقت سوار شدن مستحب است خواندن آنها خواه در سفر و خواه در حضر.

در قوى كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه چون پا در ركاب مى گذاشتند كه سوار شوند اين آيه را كه ترجمه اش اينست مى خواندند كه به پاكى ياد مى كنم خداوندى را كه مسخر گردانيد اين حيوان را از جهة ما و ما نمى توانستيم كه آن را مسخر خود گردانيم، و حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد در بسيار جائى منت بر بندگان خود گذاشته است به تسخير حيوانات بلكه عالم علوى

و سفلى را همه از جهة بندگان خود آفريده است مى بايد كه بنده در هر نعمتى خداوند خود را ياد كند و اقل مراتب شكر كه بر همه لازمست آنست كه بدانند كه اين نعمتهاى اوست كه از جهة ايشان آفريده است تا نعمتهاى خود را بر ايشان بيفزايد در دنيا و عقبى و بعد از آن هفت نوبت سبحان اللَّه و هفت نوبت الحمد للّه و هفت مرتبه لا اله الا اللَّه مى گفتند و بعد از آن پاى ديگر را مى گردانيدند و سوار مى شدند (و روى عن الاصبغ بن نباتة انه قال أمسكت لأمير المؤمنين

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 315

صلوات اللَّه عليه بالرّكاب و هو يريد ان يركب فرفع رأسه ثمّ تبسّم فقلت يا امير المؤمنين رأيتك رفعت رأسك و تبسّمت قال نعم يا اصبغ أمسكت لرسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله كما أمسكت لي فرفع رأسه فتبسّم فسالته كما سألتني و سأخبرك كما أخبرنى أمسكت لرسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله الشّهباء فرفع رأسه إلى السّماء و تبسم فقلت يا رسول اللَّه رفعت رأسك إلى السّماء و تبسّمت فقال يا عليّ انه ليس من احد يركب ما أنعم اللَّه عليه ثم يقرأ آية السّخرة ثم يقول «استغفر اللَّه الّذى لا اله الّا هو الحىّ القيوم و اتوب اليه اللَّهمّ اغفر لي ذنوبي فانّه لا يغفر الذّنوب الّا أنت الّا قال السّيّد الكريم يا ملائكتي عبدى يعلم انّه لا يغفر الذّنوب غيرى اشهدوا انّي قد غفرت له ذنوبه) و در موثق كالصحيح بلكه در صحيح چون كتاب اصبغ اول كتابى بود كه تصنيف شد و متواتره بود نزد محدثين و به اسناد آن

را تيمّنا ذكر مى كند منقول است كه اصبغ گفت كه در خدمت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه ركاب حضرت را گرفتم كه سوار شوند حضرت سر به جانب آسمان كردند و تبسم كردند پس عرض نمودم كه يا امير المؤمنين شما را ديدم كه سر بالا فرموديد و تبسّم فرموديد حضرت فرمودند كه بلى اى اصبغ چنانكه تو ركاب مرا نگاه داشتى و من تبسم نمودم من نيز ركاب حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله را گرفتم و حضرت تبسم فرمودند سؤال كردم از او چنانكه تو سؤال كردى و حضرت وجه [آن چه ظ] فرمودند و من نيز مى گويم چنين بود كه حضرت مى خواستند بر استر سفيد ماده سوار شوند و من ركاب گرفتم و حضرت سر بسوى آسمان كردند و تبسّم فرمودند پس گفتم يا رسول اللَّه سر بسوى آسمان كرديد و تبسم فرموديد و يك سطر از اين

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 316

حديث بمنزله مكرر است در محاسن برقى نيست يا [با ظ] آن كه اكثر احاديث سفر را از كتاب برقى بترتيب برداشته است و نبودنش بهتر است و چنين است كه أمسكت لرسول اللَّه الشّهباء و آن چه در ميان است زياد شده است پس حضرت فرمودند كه يا على هر كه خواهد كه سوار شود بر الاغ يا اسب و استر و شترى كه حق سبحانه و تعالى انعام كرده است بوى پس آية الكرسى بخواند تا و هو العلى العظيم و تا بخالدون بهتر است خواندن بعد از آن آيه سخره را بخواند كه در سوره اعرافست از إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ تا مِنَ الْمُحْسِنِينَ پس اين

استغفار را بخواند هنوز تمام نكرده باشد كه خداوند كريم بفرمايد كه اى فرشتگان من بنده من مى داند كه نمى آمرزد گناهان را بغير از من گواه باشيد كه گناهان او را آمرزيدم و ترجمه استغفار اينست كه از خداوند خود طلب مى كنم كه مرا بيامرزد آن خداوندى كه غير از او خدائى نيست و زنده ايست كه موت ندارد و بذات خود موجود است و قيام خلايق به اوست و توبه و بازگشت مى كنم بسوى او خداوندا بيامرز گناهان مرا به درستى كه نمى آمرزد گناهان مرا بغير از تو

باب ذكر اللَّه عزّ و جلّ و الدّعاء فى المسير

(روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فى سفره اذا هبط سبّح و اذا صعد كبّر) اين بابى است در بيان ذكر حق سبحانه و تعالى و دعاها كه در راه بايد خواند.

به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه دأب حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله اين بود در سفر كه چون به پستى مى فرمودند سبحان اللَّه مى گفتند يعنى منزه است حق سبحانه و تعالى از پستى و پست مرتبگى، بلكه هر كمالى و معرفتى و رفعت معنوى كه هست همه مخصوص ذات مقدس واجب الوجوديست كه مستجمع جميع كمالاتست و هر جا پستى و نقصى كه هست از لوازم غير اوست از ممكنات، و چون آن حضرت به بلندى مى رفتند اللَّه اكبر مى گفتند يعنى حق سبحانه و تعالى از آن بزرگتر است كه وصف بزرگى او توان كرد يا آن كه بلند مرتبه تر از آنست كه بلندى او از قبيل بلندى ممكنات باشد بلكه

بلندى او بلندى رتبه است كه واجب الوجوديست كه همه ممكنات ذليل اويند و نعم ما قال

نه بلنديش هست ز افزونى ذات او برز چندى و چونى

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 318

و از اين حديث راهى از جهة محبت عارفان گشوده اند آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله تا در هر چه نظر كنند بواسطه آن به صفتى از صفات كمال الهى روند و او را به هيچ صفتى از صفات نقص متّصف ندانند (و روى العلا عن ابى عبيدة عن احدهما صلوات اللَّه عليهما قال اذا كنت فى سفر فقل اللَّهمّ اجعل مسيرى عبرا و صمتي تفكّرا و كلامى ذكرا) و به بيست و يك سند صحيح منقولست كه حضرت امام محمد باقر يا حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما مى فرمودند كه هر گاه در سفرى باشى اين دعا را بخوان بسيار و ترجمه اش اينست كه خداوندا چنان كن كه در هر گامى مرا عبرتى حاصل شود و چنان كن كه اگر خاموش باشم در فكر باشم و اگر گويا باشم در ذكر باشم.

و عبرت بمعنى در گذشتن است به آن كه اگر به خرابى رسيد بخاطر رساند كه وقتى آبادان بوده است و چه بسيار كسى كه بوده اند و رفته اند و عنقريبست كه تو نيز از جمله رفته ها خواهى بود و بهر چه نظر كنى فكر كنى كه اين ممكن است و مصنوع است و صانعى دارد كه رب العالمين است و رحمانيت الهى اقتضاء وجود اين شى ء كرده است و عالم الهى اقتضاء وجودش كرده است به قدرت كامله و فوايد آن را فكر كند و عبرت آن را متفكر سازد و

اگر سخن كند عبث سخن نگويد.

چنانكه به اسانيد صحيحه منقولست از باب مدينه حكمت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه جميع خوبيها جمع شده است در سه چيز در نظر و سكوت و كلام، و هر نظرى كه در آن عبرتى نباشد سهو است، و

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 319

هر خاموشى كه در آن فكرى نباشد غفلت است، و هر كلامى كه در آن ذكرى نباشد لغو است پس خوشا حال بنده كه نظرش همه عبرت، و سكوتش همه فكرت، و كلامش همه ذكر باشد، و بر گناهان خود گريان و مردمان از شر او ايمن باشند و چون آدمى به خودى خود باين صفات نمى تواند رسيدن حضرت اين معانى در اين كلمه دعا فرموده اند تا آدمى به تضرع و زارى از خداوند خود طلب نمايد شايد بفضل او به اين ها رسد و اگر كسى به تفضل الهى باين مقامات رسد هر ساعتى او را هزاران لذتست كه وصف آن نمى توان كرد.

چنانكه در حديث قدسى واقعست كه مهيّا ساخته ام از جهة بندگان صالح خود آن چه را چشمها نديده باشند و گوشها نشنيده باشد و در خاطر كسى خطور نكرده باشد و اينها از صفات دوستان حق سبحانه و تعالى است چنانكه در حديث اولياء اللَّه مذكور است كه سكوت ايشان ذكر است و نطق ايشان همه حكمت است و راه رفتن ايشان در ميان مردمان بركتست اگر نه اجل مقرر شده باشد ارواح ايشان در اجساد ايشان قرار نگيرد يك چشم زدن، و خاصيتش آنست كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه به درستى كه اولياء خدا را نه خوفيست در آخرت

و دنيا و نه غمگين و محزون مى شوند (و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و الّذى نفس ابى القاسم بيده ما هلّل مهلّل و لا كبّر مكبّر على شرف من الاشراف الّا هلّل ما خلفه و كبّر ما بين يديه بتهليله و تكبيره حتّى يبلغ مقطع التّراب) و در قوى منقولست كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه بحق خداوندى كه جان ابو القاسم كه كنيت حضرت سيد المرسلين است در

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 320

قبضه قدرت اوست كه هر كه بر بلندى بر آيد و بگويد لا اله الا اللَّه يا بگويد اللَّه اكبر البته به سبب گفتن كلمه توحيد هر چه در عقب اوست تا منتهاى زمين، و به سبب اللَّه اكبر هر چه در برابر اوست تا منتهاى زمين هر چه هست همه متكلم به تهليل و تكبير شوند خواه فرشتگان و جنيان و خواه درختان و گياه و سنگ و كلوخ و حيوانات غير روح انسان بلكه ارواح و ابدان همه تكبير و تهليل گويند و ثواب همه از جهة او باشد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است (وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ) نيست چيزى مگر آن كه به تسبيح و تهليل الهى مشغولند و ليكن شما نمى فهميد تسبيح ايشان را و اين تكبير غير تكبير و تهليلى است كه هميشه مى گويند

باب ما يجب على المسافر فى الطريق من حسن الصّحابة و كظم الغيظ و حسن الخلق و كفّ الاذى و الورع

(روى عن ابى الرّبيع الشامىّ قال كنا عند ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه و البيت غاصّ بأهله فقال ليس منّا من لم يحسن صحبة من صحبه و موافقة من وافقه و ممالحة من مالحه و

مخالفة من خالفه) اين بابى است كه در بيان آن چه واجب است بر مسافر در راه از خوب مصاحبت نمودن با رفقا و خشم خود را فرو نشانيدن و خلق نيكو داشتن و آزار به كسى نرسانيدن و پرهيزكارى از محرمات و شبهات الهى نمودن و كالصحيح منقول است از خالد كه با جمعى در خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بوديم و آن يورت پر بود از مردمان پس حضرت فرمودند كه از ما نيست يعنى از شيعيان ما يا از خواص شيعيان ما نيست كسى كه نداند و بفعل نياورد مصاحبت يا محبت با جمعى كه با ايشان مصاحبت مى كند يا صحبت مى دارد چون شرايط آن بسيار است و خواهد آمد در حقوق و اگر كسى داند و نكند ندانسته است.

و كسى كه نداند موافقت نمودن و بر وفق طبايع جمعى بودن كه ايشان با طبيعت سازند و در كافى و محاسن و غير آن مرافقة من رافقه است يعنى ملاطفت نكند با جمعى كه با او ملاطفت مى نمايند، و فى نفسه مهربانى و

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 322

شفقت كردن مطلوبست چه جاى آن كه آن جماعت ملاطفت نمايند، و كسى كه نداند و به جا نياورد حق نمك را با كسانى كه حق نمك او را مى دانند و همين كه با يكديگر چيزى خوردند يا چيز كسى را خوردند مى بايد كه نه مثل سابق باشند، و كسى كه نداند مخالفت نمودن با كسى كه با او مخالفت نمايد يعنى دشمنى نيز مرتبه دارد اگر كسى با اين كس ستمى كند همان مقدار جزا دارد بغير از فحش كه جزاى او

با حاكم شرعست كه حد بزند، و اگر كسى مشتى بر كسى زند و مشت زدن يا سخت تر زدن جايز نيست چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ و در اكثر نسخ به قافست يعنى خلق خود را نيكو كردن يا كسى كه با اين كس خلق را نيكو مى كند يا آن كه با خلق مردمان چنان سر كند كه ايشان با او سر مى كنند كه اگر بر او تكبر كنند او استغنا ورزد از ايشان و اگر با او خوبى كند او خوبى كند و در بعضى از نسخ اول به قافست و ثانى به فاست يعنى خلق خوب داشته باشد يا كسانى كه با او بد كنند به آن كه به ازاء بدى نيكى كند و اين بهتر است و به همه اين مضامين روايات وارد شده است (و روى صفوان الجمال عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال كان ابى صلوات اللَّه عليه يقول ما يعبأ بمن يؤمّ هذا لبيت اذا لم يكن فيه ثلث خصال خلق يخالق به من صحبه و حلم يملك به غضبه و ورع يحجزه عن محارم اللَّه عزّ و جلّ) و منقولست به اسانيد صحيحه از صفوان و از محمد بن مسلم و از ميسر و غير ايشان از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما كه فرمودند كه اعتنائى و اهتمامى نيست به شان كسى كه قصد حج يا عمره اين خانه كند هر گاه نبوده باشد در او اين سه خصلت.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 323

خلقى كه به او معاشرت نيكو كند با

مصاحبان يا معاشران خود و حلمى كه مالك باشد غضبش را كه فرو نشاند و به مقتضاى آن عمل نكند ديگر ورع و پرهيزكارى كه او را از محرمات الهى مانع باشد و به جا نياورد، و احاديث بسيار در فضايل اين صفات وارد شده است و هميشه مطلوبست خصوصا در سفرها كه معاشرت بيشتر است و هميشه با همند بخلاف حضر خصوصا اين سفر كه غرض عمده رضا الهى است مى بايد چنان كنند كه در جميع سفر حكم حاجيان داشته باشند (و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه ليس من المروّة ان يحدّث الرّجل بما يلقى فى السّفر من خير او شرّ) و در موثق از جعفر بن غياث منقولست كه آن حضرت فرمودند كه از مروت يعنى آدميّت يا مردى نيست كه شخصى حكايت كند هر چه را در سفر بر سر او آمده است از خوبيهاى او به ديگران يا بديهاى ديگران به او و بلاهايى كه از حق سبحانه و تعالى بر سر او آمده باشد بلكه نيكيهاى خود را فراموش مى بايد كرد و بديهاى ديگران را معذور مى بايد داشت چون در سفر خلقها تنگ مى شود و از اين جهت سفرش ناميده اند كه ظاهر مى گرداند اخلاق رذيله و حسنه را.

و لهذا منقول است كه شخصى مدح نمود شخصى را نزد شخصى او گفت با او مسافرت كرده گفت نه گفت معامله كرده گفت نه گفت معاشرت كرده گفت نه گفت پس چگونه مى گويى [خوب ظ] مرديست: خوبيها در سفر و در ماليات ظاهر مى شود و بعنوان حديث نيز منقولست (و روى عن عمّار بن مروان الكلبىّ قال أوصاني ابو عبد اللَّه

لوامع صاحبقرانى،

ج 7، ص: 324

صلوات اللَّه عليه فقال أوصيك بتقوى اللَّه و اداء الامانة و صدق الحديث و حسن الصّحابة لمن صحبك و لا قوّة الّا باللَّه) و در صحيح منقولست كه عمّار گفت كه وصيت و امر كردند مرا حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و فرمودند كه امر مى كنيم ترا يا عهد مى گيرم از تو كه پرهيزكار باشى از خداوند عالميان، و به آن كه امانت را به صاحبش برسانى، و راست به گويى و نيكو مصاحبت يا معاشرت كنى با كسانى كه با تو صحبت مى دارند، يا معاشرت مى كنند و قوتى نيست بر عمل باين وصيتها مگر بعون الهى، و اين مضامين هر يك و مجموع متواتر است از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم و خصوصيتى بسفر ندارند هميشه مطلوبست و آن كه بلفظ وصيت واقع شده است ظاهرا علتش اينست كه گويا مى فرمايند كه شايد آخر عمر ما باشد و ديگر ما را نه بينى چنين و چنين كن (و روى محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال من خالطت فان استطعت ان يكون يدك العليا عليه فافعل) و در قوى كالصحيح و در حسن كالصحيح و در صحيح منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه با هر كه معاشرت كنى و اختلاط كنى تا توانى چنان كنى كه تو بر او فايق باشى در احسان و اكرام و تواضع و امثال اينها و در كافى عليهم است و هر دو جايز است و در محاسن مثل اصل است

باب تشييع المسافر و توديعه و الدّعاء له

(لما شيّع امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه أبا ذرّ رحمة اللَّه عليه شيّعه الحسن و الحسين

صلوات اللَّه عليهما و عقيل بن ابى طالب و عبد اللَّه بن جعفر و عمّار بن ياسر قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه ودّعوا اخاكم فانّه لا بدّ للشّاخص ان يمضى و للمشيّع من ان يرجع فتكلّم كلّ رجل منهم على حياله فقال الحسين بن علىّ صلوات اللَّه عليه رحمك اللَّه يا ابا ذرّ انّ القوم انّما امتهنوك بالبلاء لأنّك منعتهم دينك فمنعوك دنياهم فما احوجك غدا إلى ما منعتهم و اغناك عمّا منعوك فقال ابو ذرّ رحمكم اللَّه من اهل بيت فمالى شجن فى الدّنيا غيركم انّي اذا ذكرتكم ذكرت جدّكم رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله) بابى است در مشايعت و همراهى كردن با مسافر كه با او بروند يك روز يا دو روزه راه چنانكه در صوم گذشت كه از حقوق مؤمن است مشايعت او كردن و هم چنين استقبال او نمودن، و روزه ماه رمضان را مى توان خوردن در وداع نمودن مسافر، و دعا كردن از جهة او.

منقولست در قوى بروايت برقى باين اختصار، و كلينى حديث را بطوله روايت كرده است و در روضه مذكور است كه چون حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مشايعت نمودند ابو ذر را حضرات حسن و حسين صلوات اللَّه عليهما و عقيل و عبد اللَّه بن جعفر بن ابو طالب و عمّار نيز

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 326

مشايعت رفتند حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه برادر خود را وداع كنيد چون مفارقت ضروريست او را مى بايد رفت و شما را بر مى بايد كشت پس هر يك او را وداعى نمودند با تعزيه و تسليه چون متوجه ربذه بود در وقتى كه عثمان

او را اخراج نموده بود.

پس حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه وداع فرمودند كه حق سبحانه و تعالى ترا رحمت كند اى ابو ذر، و در كافى در توديع حسنين صلوات اللَّه عليهما مذكور است كه هر دو او را مخاطب ساختند بيا عمّاه و او را عم خود خواندند و رعايت ادب او فرمودند كه به درستى كه اين قوم يعنى عثمان و اتباعش ترا باين بلاها مبتلا ساختند از جهة آن كه تو دين خود را از جهة ايشان بر باد ندادى ايشان رفاهيت دنيا را از تو منع كردند و فرداى قيامت ايشان را به آن چه منع كرده ايشان را از آن كه دين باشد محتاج خواهند بود يعنى نهايت احتياج بدين خواهند داشت و نخواهند داشت، و تو چه بى نياز خواهى داشت از آن چه ايشان ترا از آن منع نمودند كه آن رفاهيت زندگانى تو باشد در اين بلد، پس ابو ذر گفت حق سبحانه و تعالى شما را رحمت كند اى اهل بيت رسول اللَّه كه مرا در دنيا آرزويى نيست بغير از ديدن شما كه چون شما را مى بينم حضرت سيد المرسلين به يادم مى آيد و اين را نيز از من گرفتند.

و مجمل حكايت ابو ذر آنست كه بعد از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم كسى به زهد ابو ذر رضى اللَّه عنه نمى رسيد، و ظاهرا مامور بود كه تقيه نكند و در زمان عثمان چون بر خلاف سيرت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله سر مى كرد و مى گفت كه ابو بكر و عمر خسر الدنيا و الآخرة بودند و هر گاه آخرت را كسى بر

باد دهد چرا دنيا را بر باد دهد و چون والى شد بيت المال

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 327

را متصرف شد و جواهرى كه در درفش گاويانى بود كه در فتح يزدجرد از جهة عمر فرستادند كه اين را نتوانستيم قسمت نمودن چون هر پادشاهى از پادشاهان عجم چند دانه از جواهرى كه نظيرش نبود در آنجا نصب نموده بودند و بحسب روايات كثيره كه گذشت مال حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه بود عمر آن را در بيت المال ضبط نمود عثمان غلامان حبشى بسيار از آن بيت المال خريد و از جهة ايشان كمر خنجرهاى مرصع ساخت، و در هر خنجرى جواهرى از اين جواهر نصب نمود و جوهرى كه قيمتش از همه بهتر بود به دخترش داد كه جقه ساخت و بر سر مى زد و به نحوه پادشاهان بازرگان هر قومى را چيزها از بيت المال مى داد و فقرا را محروم مى گردانيد.

و كسى جرأت نمى كرد كه منع او كند از اين افعال بغير از ابو ذر تا آن كه ابو ذر روزى داخل شد بر عثمان ديد كه صد هزار درهم در نزد او ريخته بود گفت يا عثمان اين چه زر است عثمان گفت كه اين زر را از بعضى از اطراف آورده اند و مى خواهم صد هزار درهم ديگر با اين ضم كنم و گنج بگذارم ابو ذر نصايح خشنه كرد و كعب الاحبار حاضر بود گفت چه قصور دارد هر گاه شخصى زكات مال خود را داده باشد اگر خانه بسازد كه يك خشتش طلا باشد و يكى نقره ابو ذر گفت دروغ مى گويى حق سبحانه و تعالى مى فرمايد «الَّذِينَ يَكْنِزُونَ

الذَّهَبَ الخ» يعنى جمعى كه گنج مى گذارند يا جمع مى كنند طلا و نقره را و در راه خدا نمى دهند بشارت ده ايشان را به عذابى دردناك تا به آخر كه گذشت.

و غرض ابو ذر اين بود كه اين مال خراج است و مال كافه مسلمانانست و واجبست اخراج آن تا آن كه مكرر اين آيه را بر او مى خواند بعضى از صحابه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 328

گفتند يا عثمان از جهة ابو ذر چيزى بفرست كه دهانش بسته شود عثمان گفت گمان ندارم كه قبول كند تا آن كه دويست مثقال و بروايتى دو كيسه پر از زر سرخ بدو غلام داد كه اگر سعى كنيد كه ابو ذر اين مال را از شما قبول كند شما آزاديد از مال من و هر چه گويد معارضه مكنيد تا آن كه آن دو غلام به نزد ابو ذر آمدند و سلام عثمان را به او رسانيدند و گفتند امير المؤمنين عثمان اين مال را از جهة تو فرستاده است.

ابو ذر گفت امير الفاسقين است امير المؤمنين على بن ابى طالب است و من احتياج ندارم گفتند ناچار است از قبول گفت آيا بهر يك از مسلمانان اين مقدار رسيده گفتند نه و عثمان قسم ياد كرد كه اين مال حلال است گفت احتياج ندارم، ايشان گفتند كه در خانه تو هيچ چيز نيست ابو ذر گفت كه در آن پاپوچه دو تا نان خشك جو هست كه يكى را امشب افطار به آن خواهم كرد اگر بمانم، و ديگرى را فردا شب اگر بمانم و اگر بميرم از من مانده است اين دو نان يا يك نان

و چه بد خواهد بود حال من، ايشان گفتند اگر تو قبول كنى ما آزاد مى شويم گفت اگر من بگيرم بنده او خواهم شد.

و چون ابو ذر بسيار معتبر بود نزد صحابه علاجى نمى توانست كردن بغير آن كه ابو ذر را به نزد معاويه فرستاد به شام كه شايد معاويه او را به حيله بكشد معاويه ابو ذر را در محله جا داد كه معروفست الحال به محله خراب اهل آن محله همه شيعه شدند و تا حال شيعه اند معاويه او را به جبال شام فرستاد و اهل آن جبال همه شيعه شدند، و مشهور است به جبل عامل و تا حال شيعه اند و مجتهدان بسيار بهمرسيدند و هميشه علما و فضلا و صلحا و اتقيا در آنجا بيش از جاهاى ديگر مى بودند و الحال نيز خوبان در آنجا بسيار هستند و اهل آنجا غالبا عادلند تا از آنجا باين بلاد نيايند.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 329

و چون معاويه مطلع شد بر اين معنى باز به نزد عثمان فرستاد كه اگر ابو ذر در اينجا بماند همه شيعه خواهند شد و مرا و ترا در اين بلاد ديگر دخل نخواهند داد عثمان گفت او را به نزد من فرست پس او را بر شترى برهنه سوار كرد و بدنش مجروح شد و تا مدتى به اصلاح آمد و باز عثمان در فكر اخراج او شد و از ابو ذر پرسيد كه در كجا مى خواهى باشى بعد از مدينه گفت در مكه كه در آنجا عبادت الهى كنم تا بميرم گفت كدام جا نزد تو بدتر است گفت ربذه كه در حالت كفر در آنجا مى بودم و

آن موضعى است ميان مكه معظمه و بصره گفت ترا به آن جا مى فرستم و سخنان بسيار رد و بدل شد ميان عثمان و ابو ذر كه در تفسير على بن ابراهيم مذكور است و بعد از آن او را به آن جا فرستاد و در آنجا مى بود به عبادت الهى تا به رحمت واصل شد و اين مشايعت و وداع در اين مرتبه واقع شد و سنيّان اكثر اين امور را ذكر كرده اند.

و محمد بن جرير طبرى در تاريخ خود اكثرش را ذكر كرده است در ضمن فتوى قتل عثمان كه افعال شنيعه او را ذكر كرده است از سوختن قرانها و ايذاى صحابه و بدعتهاى او و همه صحابه فتوى دادند كه واجب القتل است و او را كشتند و در مقبره يهودان انداختند و سگان اكثر بدن او را خوردند و در روز چهارم نديدند جثه او را.

و از مروان بن حكم نقل كرده اند كه او گفت كه من در شب چهارم در مقبره يهودان قبرى گندم و او را دفن كردم، و در زمان بنى اميّه بر سرش عمارت ساختند.

و از جمعى كثير از اهل مدينه مشرفه و غير هم شنيدم كه اين قبرى كه الحال زيارت مى كنند قبر عثمان بن مظعونست كه او پسر ام ايمن است كه او مربيه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله بود و عثمان بن مظعون

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 330

بسيار بزرگست و از جمله خوبيهاى او اين بود كه در زمان حضرت فوت شد و هم چنين اكثر صحابه كه در زمان حضرت فوت شدند يا شهيد شدند حال ايشان خوبست، و آنهايى

كه ماندند همه دنيا را بر آخرت اختيار كردند مگر قليلى چنانكه قرآن مجيد و احاديث متواتره دالّند بر ارتداد ايشان و قليلى مرتد نشدند و جمعى بعد از ارتداد رجوع به حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نمودند و احاديث بسيار از ائمه اطهار سلام اللَّه عليهم وارد شده است كه صحابه همه مرتد شدند و بعد از وفات حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله مگر سه كس سلمان و ابو ذر و مقداد و تا هفت كس نيز وارد شده است كه عمار بن ياسر و حذيفه و ابو الهيثم بن التيهان و ابو ايوب با ثلثه اوّلند كه اين چهار اندك تزلزلى ايشان را در ابتدا به همرسيد كه چرا على ترك قتال كرد و امثال اين معنى در خاطرهاى ايشان در آمد.

و اما كسانى كه بيعت با ابو بكر كردند در ابتدا به زودى برگشتند بسيارند مثل جابر بن عبد اللَّه انصارى و ابو ايوب انصارى و سهل بن حنيف و عبد اللَّه بن صامت و عباده بن صامت و خزيمه بن ثابت ذو الشهادتين و ابو سعيد خدرى و امثال ايشان كه بسيارند، و مجملا مى بايد كه اين كس دوست باشد با صحابه كه بر دين حق از دنيا رفته اند، و بد باشد يا جمعى كه كافر از دنيا رفتند (و كان رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله اذا ودّع المؤمنين قال زوّدكم اللَّه التّقوى و وجّهكم إلى كلّ خير و قضى لكم كلّ حاجة و سلّم لكم دينكم و دنياكم و ردّكم سالمين إلى سالمين) و منقولست در صحيح از ابن مسكان كه حضرت امام جعفر

صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله هر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 331

گاه وداع فرمودند مؤمنان را اين دعا مى كردند كه ترجمه اش اينست كه حق سبحانه و تعالى تقوا را توشه شما گرداند چنانكه در قرآن مجيد فرموده است كه توشه از جهة راه مكه برداريد از توشه بدن و روح پس به درستى كه بهترين توشه ها تقوى و پرهيزكارى است كه توشه روحانى است و حق سبحانه و تعالى چنانكه روى شما را به جانب اين سفر كرده است روى شما را به جانب همه خوبيها كند كه عاقبت اين سفر نيز خوب باشد و در اين سفر كارى بغير از خوبى نكنيد و هر حاجتى كه داريد بر آورد و دين و دنياى شما را به سلامت دارد و شما را به سلامت بر گرداند بسوى ما و اهل بيت كه همه زنده شما را دريابيم با سلامتى چنانكه متعارفست كه مى گويند إن شاء اللَّه شما را به سلامت به بينيم كه به عمر طبيعى رسيده باشى اين دعا از جهة او و تو هر دو است (و فى خبر اخر عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اذا ودّع مسافرا اخذ بيده ثمّ قال احسن اللَّه لك الصّحابة و اكمل لك المعونة و سهّل لك الحزونة و قرّب لك البعيد و كفاك المهمّ و حفظ لك دينك و أمانتك و خواتيم عملك و وجهك لكلّ خير عليك بتقوى اللَّه استودع اللَّه نفسك سر على بركة اللَّه عزّ و جلّ) و در حديث صحيح ديگر منقولست از ابن مسكان

و غير او از عبد الرحيم كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله وداع مى فرمودند مسافرى را دست او را مى گرفتند و مى فرمودند كه حق سبحانه و تعالى با تو نيكو مصاحبت كند و ياورى ترا كامل گرداند و دشوارى را هراسان گرداند و راه دور ترا نزديك گرداند و كفايت كند مهمات ترا و حفظ كند دين و تقوى ترا و خاتمه عملت

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 332

را نيكو كند و روى دل ترا به جانب همه خوبيها كند بر تو باد بتقوى و پرهيزكارى از مخالفت الهى و ترا به خدا مى سپارم.

و در محاسن برقى استودعك اللَّه است و اين بهتر است و مظنون اينست كه بترتيب از محاسن برقى برداشته باشد پس جزم بهم مى رسد كه تغييرات از نساخ شده است، و جزم بهم مى رسد كه آن چه داريم كتاب برقيست چون هر چه صدوق و كلينى و شيخ از احمد برقى روايت كرده اند بهمان عنوان در اين كتاب هست اگر چه اين كتب داخل كتب مشايخند و اجازه اين كتب را از مشايخ داريم و ليكن قراين به مرتبه علم يا قريب بعلم مى رساند بعد از آن فرمودند كه روانه شو با بركات الهى تعالى شانه يعنى مبارك باشد اين سفر و نعمتهاى بسيار از فضل حق سبحانه و تعالى در اين سفر بيابى.

باب ما يقوله من خرج وحده فى سفره

(روى بكر بن صالح عن سليمان بن جعفر عن ابى الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما قال من خرج وحده فى سفر فليقل ما شاء اللَّه لا حول و لا قوّة الّا باللَّه اللَّهمّ انس

وحشتى و اعنّى على وحدتى و ادّ غيبتى) اين بابى است در دعايى كه منقولست كه آن را بخواند اگر تنها بسفر رود منقولست در حسن كالصحيح از بكر و در او ضعفى هست نزد بعضى به اعتبار آن كه چيزهاى غريب روايت كرده است و بر تقدير ضعف ظاهرا ضرر ندارد چون در فضايل است و مع هذا ظاهر آنست كه از كتاب سليمان روايت كرده است و سند صدوق باين كتاب صحيح است كه حضرت امام موسى صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه تنها به سفرى رود اين دعا را بخواند كه ترجمه اش اينست كه آن چه اراده الهى است واقع مى شود، و نيست حركتى و قوتى مگر بعون حق سبحانه و تعالى خداوندا وحشت مرا انس ده، و تو مدد كن مرا در اين تنهائى، و مرا به سلامت به خانه خود رسان.

و در حديثى موثق از آن حضرت منقول است كه اگر مبتلا شوى به تنهايى ذكر حق سبحانه و تعالى بسيار بكن و مجرب است خواندن آية الكرسى بلكه هميشه خوبست كه مشغول خواندن باشند تا از همه آفات در حفظ الهى باشد

باب كراهة الوحدة فى السّفر

(روى علىّ بن اسباط عن عبد الملك بن مسلمة عن السّنديّ بن خالد عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله الا أنبّئكم بشرّ النّاس قالوا بلى يا رسول اللَّه قال من سافر وحده و منع رفده و ضرب عبده) اين بابيست در مكروه بودن تنها سفر كردن و بسا باشد كه حرام باشد هر گاه خوف دشمن و درنده باشد.

منقول است كالصحيح كه حضرت سيد المرسلين صلّى

اللَّه عليه و آله فرمودند كه مى خواهيد شما را خبر دهم به بدترين مردمان صحابه! گفتند بلى يا رسول اللَّه حضرت فرمودند كه بدترين مردمان كسى است كه تنها بسفر رود و نفع او به كسى نرسد و در محاسن زوده است يعنى كسى كه توشه خود را بخل ورزد و به كسى ندهد يعنى اگر زياده از قدر ضرورى او باشد و اين اظهر است و ظاهرا از نساخ شده است و سيم كسى كه بنده خود را عبث بزند.

و كلينى در حسن كالصحيح از ابو حمزه روايت كرده است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه بدترين مردمان كسى است كه منع مى كند عطاى خود را و بنده خود را مى زند و تنها چيزى مى خورد و از اين باب اخبار بسيار است

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 335

(و قال ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما فى وصيّة رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله لعليّ صلوات اللَّه عليه لا تخرج فى سفر وحدك فانّ الشّيطان مع الواحد و هو من الاثنين ابعد يا علىّ انّ الرّجل اذا سافر وحده فهو غاو و الاثنان غاويان، و الثّلاثة نفر و روى بعضهم سفر) و كالصحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه در جمله وصاياى حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه به حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرموده بودند اين بود كه يا على تنها بسفر مرو كه شيطان رفيق كسى است كه تنها باشد، و بدو كس نيز نزديكست و ليكن دورتر از يكى است يا

على به درستى كه شخصى كه تنها مى رود گمراه است يعنى غالبا راه را كم مى كند يا راه شرع را از دست داده است و راه دزدان را بر خود باز كرده است، و دو كس نيز گمراهند، و سه كس جماعتند و نفر را بر كل مردم اطلاق مى كنند و بر كمتر از ده نيز اطلاق مى كنند، و بعضى همين روايت را از آن حضرت نقل كرده اند و به جاى نفر سفر ذكر كرده اند يعنى سه كس مسافرانند يعنى شرط مسافرت را به جا آورده اند، و اين در صورتيست كه راه امن باشد و الا گاه باشد كه ده هزار كس جمع شوند نتوانند رفت چنانچه ظاهر است و لفظ روى از برقى است چنانكه در محاسن است و همين حديث را كلينى به همين نحو روايت كرده است و صدوق بنحو او.

(و روى ابراهيم بن عبد الحميد عن ابى الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما قال لعن رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ثلاثة الاكل زاده وحده و النّائم فى بيت وحده و الرّاكب فى الفلاة وحده) و در موثق كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله لعن

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 336

فرمودند سه كس را كسى كه توشه خود را در سفر يا در سفر و حضر تنها خورد به آن كه با او كسى نباشد يا چيزى از آن به فقرا كه همراهند ندهد، و كسى كه در خانه تنها بخوابد، و كسى كه به صحرا و بيابان رود تنها و اينها در صورت خوف بسيار حرامست و خوف نادر مكروه است و ظاهر عبارت اعم است

از آن كه خوف باشد يا نه و اگر مضطر شود و با ذكر خدا باشد تنها نيست (و روى محمّد بن سنان عن اسماعيل بن جابر قال كنت عند ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه صلوات اللَّه عليه بمكّة اذ جاءه رجل من المدينة فقال له من صحبك فقال له ما صحبت احدا فقال له ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه اما لو كنت تقدّمت إليك لأحسنت ادبك ثمّ قال واحد شيطان و اثنان شيطانان و ثلاثة صحب و اربعة رفقاء) و كالصحيح منقولست از اسماعيل ثقه و ظاهرا از كتاب او ديده است و موافق مشهور ضعيف است كه گفت نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بودم در مكه معظمه كه شخصى از مدينه مشرفه به خدمت آن حضرت مشرف شد حضرت فرمودند كه با كه رفيق بودى يعنى كسى ديگر با تو بود يا تنها آمدى آن شخص گفت با كسى رفيق نبودم پس حضرت فرمودند كه اگر من پيشتر به تو گفته بودم كه تنها سفر مكن و كرده بودى نيكو تاديبى مى كردم يعنى به تعزير و چون نگفته بودم پيشتر از اين باين فرمودن تعزيرت مى كنم كه چرا مسائل خود را ياد نمى گيرى پس حضرت فرمودند كه يك كس كه بسفر رود تنها بمنزله شيطانست و دو كس دو شيطانند و سه كس مصاحبانند و چهار نفر رفيقانند و ظاهر آنست كه مصاحبت را زياده از سه كس خوب نيست و رفيق هر چند بيشتر است بهتر است و اللَّه تعالى يعلم

باب الرّفقاء فى السّفر و وجوب حقّ بعضهم على بعض

[اول رفيق بهم رسان و بعد از آن به سفر رو]

(روى السّكونيّ بإسناده قال قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله الرّفيق ثمّ السّفر و

قال صلّى اللَّه عليه و آله ما اصطحب اثنان الّا كان اعظمهما اجرا، و احبّهما إلى اللَّه ارفقهما بصاحبه و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه لا تصحبنّ فى سفر من لا يرى لك من الفضل عليه كما ترى له عليك و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من السّنّة اذا خرج القوم فى سفر ان يخرجوا نفقتهم فانّ ذلك اطيب لأنفسهم و احسن لأخلاقهم) اين بابى است در بيان رفيقان سفر و لازم بودن حق ايشان بر يكديگر مرويست.

در قوى كالصحيح از سكونى به اسناد او از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و آله از آباء خود از حضرت امير المؤمنين كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه فرمودند كه اول رفيق بهم رسان و بعد از آن بسفر رو.

و در محاسن ثم الطريق است و دور نيست كه نسخه محاسن را ساخته باشند نساخ چون الطريق مشهور است و بسيار است كه اين بر قلم ايشان مى آيد و اصلاح نمى كنند اين هم خوبست.

و به همين اسناد حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 338

هر دو كسى كه با يكديگر مصاحبت نمايند خواه در سفر خواه در حضر كسى اجرش عظيمتر است و نزد حق سبحانه و تعالى محبوبتر است كه رفق و مداراى او به آن ديگر بيشتر باشد، و از اين حديث ظاهر مى شود كه رفيق بهتر از مصاحبست و ليكن معانى بهم نزديكست و در هر جا چيزى انسبست.

و به همين اسناد از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه مصاحبت مكن كسى را كه ترا بر خود فضيلت

ننهد چنانكه تو او را بر خود تفضيل مى دهى.

و به همين اسناد آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سنت است كه هر گاه قومى به سفرى روند همه آن چه دارند در ميان گذارند اگر چه كسى بيشتر داشته باشد و يكى كمتر بلكه هيچ يك ندانند كه هر يك چه آورده اند كه خاطرشان جمعتر مى شود و اخلاق ايشان نيكوتر مى شود، و بر همه اين مضامين احاديث بسيار وارد شده است و چون احاديث ديگر هست و متواتر است اگر حديث سكونى را مقدم دارند از آن جهت است كه چون او به حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله يا حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رساند از جهة تيمن و تبرك افتتاح به احاديث او اولاد و امثال او مى نمايند تا آن كه جمعى از علما اگر در طرق ما حديثى از آن حضرت به ايشان نرسيده باشد از طرق عامه نقل مى كنند

[مصاحبت با كسى كن كه تو مستفيد شوى از او]

(و روى اسحاق بن جرير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال كان يقول اصحب من تتزيّن به و لا تصحب من يتزيّن بك) منقولست از اسحاق و كتاب او از اصول است و ثقه است و ليكن شيخ گفته است كه واقفى است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 339

فرمودند كه مصاحبت با كسى كن كه تو مستفيد شوى از او و با كسى مصاحبت مكن كه او مزين شود.

چنانكه منقولست از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه اگر كسى عاقل باشد باكى نيست كه با او مصاحبت كنى اگر چه كريم نباشد و از عقلش منتفع شود اما اجتناب

كن از اخلاق و افعال بدش، و باكى نيست كه مصاحبت كنى با كريم هر چند عقلش كامل نباشد از كرمش منتفع شود و اگر هيچ يك از اين دو صفت نداشته باشد به آن كه بخيل احمق باشد از او بگريز نهايت گريختن.

و منقولست كالصحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه متابعت كن كسى را كه نصيحت كند ترا و بگرياند ترا و مصاحبت مكن با كسى كه مدح تو كند و ترا خندان كند و عيبهاى ترا پنهان كند و كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه دوست ترين برادران من نزد من كسى است كه عيبهاى مرا به هديه آورد نزد من، و ظاهر است كه مراد اينست كه شما مى بايد كه از دوستى خوشحال باشيد كه عيبهاى شما را به شما گويد تا در ازاله آن بكوشيد، و بهترين طرق از جهة معرفت عيوب خود آنست كه هر چه ديگرى كند و در نظرت قبيح باشد آن را نكنى.

[مصاحبت كن با كسانى كه مثل تو باشند]

(و روى شهاب بن عبد ربّه قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قد عرفت حالى و سعة يدى و توسعى على اخوانى فاصحب النّفر منهم فى طريق مكّة فاوسّع عليهم قال لا تفعل يا شهاب ان بسطت و بسطوا اجحفت بهم و ان هم أمسكوا اذللتهم فاصحب نظرائك اصحب نظرائك)

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 340

و در صحيح از شهاب منقول است كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حال مرا شما مى دانيد و توسعه كه دارم و احسان به برادران مؤمن مى كنم و گاه هست كه تا ده نفر

از برادران در راه مكه با خود مى برم و بر ايشان توسعه مى كنم كه اكثر خرجهاى ايشان با من است حضرت فرمودند كه چنين مكن كه فقرا را با خود ببرى كه اگر تو بسط كنى و خرجهاى متنعمانه كنى ايشان نيز بكنند فقير مى شوند و محتاج، و اگر ايشان نكنند و بر سر سفره نشينند سبب ذلت ايشان مى شود مصاحبت كن با كسانى كه مثل تو باشند و مرتبه ديگر همين عبارت را از روى تاكيد فرمودند و عبارت دويم در اكثر نسخ اين كتاب هست چنانكه در محاسن هست و در بعضى از نسخ نيست چنانكه در كافى نيست، و ظاهرا اگر اغنيا به فقرا زر بدهند كه آنها با هم باشند بهتر است مگر آن كه فقرا جمعى باشند كه اگر نزد غنى نباشند هلاك شوند به آن كه مثلا عادت كرده باشند به گدايى و نسبت به ايشان مذلت نباشد يا تحصيل ما يحتاج خود نتوانند كرد اگر چه زر داشته باشند يا طبخ نتوانند كرد و امثال اينها كه در اين صورت ثوابش عظيم است (و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه اذا صحبت فاصبحت نحوك و لا تصحب من يكفيك فانّ ذلك مذلّة للمؤمن) و در صحيح از حماد از حريز از بعضى مشايخ او منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه مصاحبت كنى با كسانى بكن كه مثل تو فقير باشند و با كسانى مصاحبت مكن كه خرج تو با ايشان باشد كه اين سبب ذلت و خوارى مؤمن است و حق سبحانه و تعالى مى خواهد كه تو عزيز باشى خود را

ذليل مكن و اين حديث خطابست به فقرا و اول با اغنيا كه نظر بهر دو مكروه است.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 341

و در موثق از ابو بصير و از غير او نيز منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه به همين مضمون (و روى ابو خديجة عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال البائت فى البيت وحده شيطان و الاثنان لمّة، و الثّلاثة انس) و كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه شخصى در يورتى تنها بسر آورد شيطان است يعنى شيطان با او مقرون مى شود و او را بمنزله خود مى كند، و دو كس كه باشند بى مونس نيستند و شيطان دورتر است، و سه كس كه باشند جماعتند و سبب نزول رحمت الهى است.

و به همين مضمون كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست به اضافه آن كسى كه در صحرا تنها سفر كند شيطانست و در صحيح از محمد بن مسلم منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه بول يا غايط بر قبر كند يا ايستاده بول كند يا در آب ايستاده بول كند يا راه رود و يك لنگ كفش در پا داشته باشد يا آب ايستاده در شب بياشامد و يا در يورت «1» تنها شب بروز آورد يا شب دستش گوشت آلوده باشد و دست را نشسته باشد بعد از خوردن گوشت و شيطان بر او دست يابد ترك نمى كند او را مگر آن كه حق سبحانه و تعالى او را دفع كند از او و اكثر اوقات در چنين حالات شياطين بر

فرزندان آدم مسلّط مى شوند كه جن مى گيرد ايشان را و آزار به ايشان مى رسد به درستى كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله متوجه جهاد مى شده بودند به وادى رسيدند

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 342

كه در آنجا جن بسيار بود پس به اصحاب خود ندا كردند كه هر كه از اين وادى گذرد دست ديگرى را بگيرد و بگذرد و هيچ كس تنها نگذرد پس شخصى تنها رفت و مصروع شد پس او را به خدمت حضرت رسالت صلّى اللَّه عليه و آله بردند حضرت انگشت مهين او را گرفتند و فشردند كه بسم اللَّه اى خبيث بيرون رو منم رسول خدا پس آن مرد به خود آمد برخاست.

و احاديث بسيار وارد شده است كه ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم فرموده اند كه اكثر اوقاتى كه شيطان دست مى يابد در تنهائى دست مى بايد

[زياده نشدند قومى بر هفت نفر مگر آن كه صدا و فريادشان بسيار مى شود]

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله احبّ الصّحابة إلى اللَّه عزّ و جلّ اربعة و ما زاد قوم على سبعة الّا كثر لغطهم) و كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه محبوبترين مصاحبان نزد حق سبحانه و تعالى چهار كسند و زياده نشدند قومى بر هفت كس مگر آن كه صدا و فريادشان بسيار مى شود كه نمى دانند چه مى گويند پس تا هفت كس بد نيستند و زياده قيل و قال زياد مى شود و اشعارى دارد به كراهت، و اين جماعت مصاحبان هم سفره اند كه كمتر بهتر است اما رفيق سفر هر چند بيشترند، بهتر است تا بسيار نشود چنانكه در آب نزاع شود و در منزل و كاروان سرا جا نباشد و سفر مكه

معظمه باختيار اين كس نيست تا چه اتفاق افتد (و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه حقّ المسافر ان يقيم عليه اخوانه اذا مرض ثلثا) و كالصحيح منقولست كه آن حضرت فرمودند كه حق مسافر بر اصحاب يا بر رفقا آنست كه اگر بيمار شود يكى از ايشان باقى يا بقدر ضرورت از جهة او سه شبانه روز توقف اگر به شود يا چنان شود كه سوار

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 343

تواند شد اگر چه به استيجار تخت روان باشد با امكان فبها و الا بروند و بيمار را بگذارند اگر در آبادانى باشد و اگر در مثل صحراى مكّه باشد كه نايستند و در ايستادن خوف فوت حج باشد و هلاك در صحراى حق ساقط و حفظ نفس واجبست، و در اين صورت بر شتر بستن مقدم است بر گذاشتن در صحرا از وجوه بسيار و اقل آنست كه اگر بميرد بر او نماز كنند و دفن كنند و در همراه بردن احتمال زيستن هست و در گذاشتن آن احتمال نيست غالبا و كالصحيح منقولست كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در راهى مصاحب شدند با يكى از اهل ذمه از يهود و نصارى پس ذمى از حضرت پرسيد به كدام طرف مى رويد حضرت فرمودند به كوفه و ذمى به جانب ديگر مى رفت چون بر سر دو راه رسيدند ذمى به طرفى كه مى خواست روان شد حضرت نيز با او روان شدند ذمى گفت شما به كوفه مى رفتيد و راه كوفه آن راهست حضرت فرمودند كه مى دانم و ليكن چون در اين راه با هم بوديم و روانه آن طرف شدى حق صحبت اين است

كه پاره راه مشايعت كنم و بر گردم و پيغمبر ما چنين فرموده است آن ذمى گفت كه از اين جهت است كه همه كس اطاعت او كرده اند و مى كنند از جهة اين افعال پسنديده گواه باش كه من بر دين توام ذمى با حضرت برگشت و چون حضرت را شناخت مسلمان شد

[ميانه روى در خرج كردن ]

(و روى عبد اللَّه بن ابى يعفور عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ما من نفقة احبّ إلى اللَّه عزّ و جلّ من نفقة قصد و يبغض الاسراف الّا فى حجّ او عمرة) و در صحيح منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هيچ نفقه نزد حق سبحانه و تعالى محبوبتر از نفقه وسط نيست و حق سبحانه و تعالى دشمن مى دارد اسراف را مگر در حج يا عمره

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 344

كه بهترين مصارف خير است و در خير اسراف نيست، و هر درهمى را كه صرف كنند دو هزار هزار درهم عوض مى يابند و كدام تجارت باين مى رسد بلكه هر گاه حجّى بهتر از يك خانه پر از طلا باشد كه در راه حق سبحانه و تعالى صرف نمايند يا بالاتر كه مثل كوه ابو قبيس اگر طلاى سرخ باشد و صرف نمايند در راه خدا به ثواب حج نرسد، پس تقصير در نفقه از نقصان اعتقاد خواهد بود چون آن چه مذكور شد شاهدش احاديث صحيحه است و احاديث از اين باب گذشت و خرج بسيار خوبست مشروط به آن كه سبب مذلّت و خوارى خودش و مؤمنان نشود چنانكه گذشت و كالصحيح از

حسين بن ابى العلا وارد است كه گفت زياده از بيست نفر را با خود بحج برده بودم و در هر منزلى گوسفندى كشته بودم و حضرت صادق صلوات اللَّه عليه منع فرمودند چنانكه در حديث شهاب گذشت

باب الحداء و الشّعر فى السّفر

(روى السّكونيّ بإسناده قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله زاد المسافر الحداء و الشّعر [و] ما كان منه ليس فيه خناء) اين بابى است در حدى خواندن از جهة راندن شتر و شعر خواندن در سفر منقولست در قوى كالصحيح از سكونى به اسنادى كه او دارد هميشه از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله و اسنادش حضرت امام جعفر صادق است از حضرت امام محمد باقر تا حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهم كه آن حضرت فرمودند كه توشه مسافر حدى است و شعرى كه هجو نباشد و فحش نباشد اما حدى: خواندنى است بعنوان خاصى كه از افراد غنا است و شتر از شنيدن آن به طرب مى آيد و مسافت دراز را به اندك زمانى طى مى كند، و اگر بسيار بخوانند مى رود تا مى افتد از حركت و هلاك مى شود، و اين مشهور است و حكايت بسيار در اين باب در كتب مسطور است و ظاهر اكثر اصحاب استثناء حدى است از غنا باين حديث و خالى از اشكالى نيست و احوط تركست.

و ديگر شعريست كه در آن فحش نباشد و ظاهرا شعر خواندن كه كلام موزونست از جمله مباحات باشد بالاصاله و اگر در حمد و ثناى الهى، و مدايح حضرات ائمه صلوات اللَّه عليهم باشد مستحب است گفتن و خواندن آن چون طبايع الفتى بكلام موزون دارند و آن

الفت سبب كثرت

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 346

حمد و مدحى است كه مطلوب شارع است، و اگر هجو رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم باشد كفر است، و هر كه بشنود آن شاعر را مى توان كشت اگر ايمن باشد از كشته شدن و اگر محتمل الامرين باشد و صريح نباشد در مذمّت چنانكه بسيار است كه مقصود ايشان مدح است و در متعارف ذم است چنين شعرى را نمى بايد خواند و حكم بكفر قايلش نمى بايد كرد و اگر هجو كفار باشد بد نيست مگر آن كه سبب اين شود كه كفار هجو حضرات كنند به سبب اين هجو كه در اين صورت حرامست چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ الخ يعنى شما دشنام مدهيد كفار را يا بتان ايشان را كه ايشان سب الهى مى كنند و در اخبار بسيار وارد است كه مراد از سب خدا سب دوستان حق سبحانه و تعالى است و هجو اهل سنت يا فرق مبتدعه مثل غير اثنى عشرى از فرق شيعه مى توان كرد اگر سبب سبّ ايشان نشود و غالبا مى شود اولى آنست كه نكنند.

و اما هجو شيعيان صالح يا مستور الحال البته حرامست و بدترين انواع غيبت و ايذا حرامست و احوط آنست كه هجو فساق نيز نكنند و اما مدح پسران ساده مشهور ميان علما حرامست اگر چه آن ممدوح معروف نباشد چون سبب تعشق به ايشان مى شود و اشعارى كه مدح زلف و خال زنان مطلق كنند و زنى مخصوص منظور نباشد مكروهست و اگر زن خاصى باشد و شوهر نداشته باشد بد نيست اگر آن زن يا

خويشان او را بد نيايد چون اكثر اوقات سبب فضيحت است، و غيبت يا ايذاء محرم است در صورتى كه مكروه باشد در سفر كراهتش زائل مى شود به اعتبار آن كه چون اكثر اوقات خلقها تنگ مى شود و خواندن اشعار خلق را نيكو مى كند و اگر اشعارى

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 347

بخوانند كه در حمد و مدح و منقبت باشد البته بهتر است.

و چون حديث حدى خواندن معارضه دارد با احاديث بسيار كه نهى از غنا مطلقا وارد شده و احاديثى كه در خصوص سفر وارد شده مثل آن كه بطرق متكثره كالصحيحه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه فرمودند كه شما را شرم نمى آيد كه بر بالاى چهار پا غناء و سرود خوانيد و چهار پا تسبيح الهى كند و كالصحيح منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه چون بنده مؤمن بر چهار پا سوار شود بسم اللَّه بگويد كه فرشته رديف او مى شود كه او را محافظت نمايد تا به زير آيد و اگر بسم اللَّه نگويد شيطانى رديفش مى شود و مى گويد كه خوشخوانى بكن اگر گويد كه نمى دانم مى گويد كه آرزوهاى باطل بكن و در آن فكر است تا به زير آيد از آن چهار پا پس حضرت فرمودند كه هر كه در وقت سوار شدن بگويد بسم اللَّه لا حول و لا قوة الا باللَّه الحمد للّه الذي هدانا لهذا سبحان الذي سخّر لنا هذا حق سبحانه و تعالى او را و مركوب او را حفظ كند تا به زير آيد

باب حفظ النّفقة فى السّفر

(روى عن صفوان الجمّال قال قلت لأبي عبد اللَّه عليه

السّلام انّ معى اهلى و انّي اريد الحجّ فاشدّ نفقتى فى حقوى قال نعم فانّ ابى كان يقول من قوة المسافر حفظ نفقته) به اسانيد صحيحه منقولست از صفوان كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق (صلوات اللَّه عليه) كه اهل من با منند در سفر و اراده حج دارم آيا زر را در كمر مى توانم بست حضرت فرمودند كه بلى به درستى كه پدرم مى فرمودند كه از جمله قوّتهاى مسافر ضبط نفقه اوست و چون خرج راه دارد قوّت دارد و اين مجربست و غرض از ذكر اهل آنست كه غالب اوقات ايشان توكل نمى دارند از جهة ايشان خرجى را ضبط مى كنم تا دل ايشان قوى باشد، و ظاهر جواب آن حضرت آنست كه اگر عيال نيز نباشد حفظ نفقه ضرور است خصوصا در سفر خصوصا در راه مكه كه ماندن و مردن مقرونند، و باطلاقه شامل آن هست كه نفقه اشرفى باشد با آن كه غالب نيز اشرفى است و اگر جايز نمى بود مى بايست تفصيل بفرمايند چنانكه داب ايشان است با آن كه اصل جواز است و حديثى كه گذشت كه

كلّ شى ء مطلق حتّى يرد فيه نهى بخصوصه

و نهى بخصوص وارد نشده است و نهى از تزيّن به طلا كه واقع شده است اين تزين نيست و سابقا مذكور شد (و روى علىّ بن اسباط عن عمّه يعقوب بن سالم قال قلت لأبي

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 349

عبد اللَّه عليه السّلام يكون معى الدّراهم فيها تماثيل و انا محرم فاجعلها فى هميانى و اشدّه فى وسطى قال لا باس او ليس هو نفقتك و عليها اعتمادك بعد اللَّه عزّ و جلّ) و

در صحيح على الظاهر منقول است از يعقوب كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق عليه السلام كه دراهم نقره با خود مى دارم و صورت دارد مانند قروش و من احرام بسته ام و شاهيها را در كيسه گذاشته ام و در كمر بسته ام چون است حضرت فرمودند كه باكى نيست آيا نفقه تو نيست، و بعد از اعتماد بر جناب اقدس الهى اعتمادت بر اينها نيست؟ چه قصور دارد يعنى بد نيست چون ضرورتست و اگر نداشته باشى هلاك مى شوى و عبارت محاسن چنين است كه تعينك بعد اللَّه يعنى معونت و خرجى تست كه حق سبحانه و تعالى آن را معين و مدد كار تو ساخته است چون از عالم اسباب است يعنى مى بايد كه اعتماد تو بر حق سبحانه و تعالى باشد و بدانى كه اينها را او فرستاده است و امر به ضبط او نيز فرموده است، و ظاهرا صدوق نقل بالمعنى كرده باشد چون اكثر اين اخبار را بترتيب از محاسن برداشته و عبارت محاسن به ادب اقربست

باب اتّخاذ السّفرة فى السّفر

(قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اذا سافرتم فاتّخذوا سفرة و تنوّقوا فيها) اين بابى است در گرفتن سفرة از جهة مسافر و سفره عبارت از توشه است كه در سفره مدوّر پوستى مى كنند و نان و گوشت و مرغ پخته در آن مى گذارند چنانكه متعارفست الحال نيز، و در لغت بر پوست سفره نيز اطلاق مى كنند، و ظاهرا مراد صدوق استحباب سفره پوستست و حديث اول احتمال هر دو دارد، و حديث دويم متعلق است به سفره پوستى، و ليكن مقصود آنست كه جانوران داخل نشوند مبادا در وقت خوردن آزار كشند كالصحيح

منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون اراده سفر كنيد توشه برداريد در سفره و طعامهاى نفيس در آن كنيد.

و ممكن است كه مراد اين باشد كه سفره از جهة برادران خود بگيريد و اعم و اظهر است اگر چه از جهة ايشان بهتر است و انواع متنعمات از مرغ پخته و حلواهاى نفيس بهتر است تا آن كه سفر شاق نباشد چون در حضر هر چه خواهد مهياست و در سفر نمى باشد اكثر آن چه در حضر است، خصوصا جمعى كه نتوانند ديگ برگ برداشت و بنا بر آن كه صدوق فهميده اينست كه سفره نفيس باشد و هر دو بهتر است و (و روى عن نصر الخادم قال نظر العبد الصّالح ابو الحسن موسى بن

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 351

جعفر صلوات اللَّه عليهما إلى سفرة عليها حلق صفر فقال انزعوا هذه و اجعلوا مكانها حديدا فانّه لا يقرب شيئا ممّا فيها شي ء من الهوامّ) و كالصحيح منقولست از نصر كه آن حضرت را صلوات اللَّه عليه نظر بر سفره پوستى افتاده كه همين خادم از سر كار حضرت ساخته بود و حلقهاى برنج داشت كه شبيه به حلقهاى طلا بود حضرت فرمودند كه آن حلقها را در آوريد و به جاى اين حلقها آهن بكنيد كه هر جا آهن هست اين جانوران مانند مورچه يا مار و عقرب نزديك او نمى روند، و در سفر گزندها بسيار است مبادا گزنده داخل شود خصوصا چلپاسه كه اگر دهنش به جايى رسيد زهر مى دهد و بسيار است كه ضررهاى عظيم مى رسد و ظاهر اين حديث طهارت آهن است چون سفره در معرض استعمال رطوباتست

و اكثر اوقات سفره را مى آويزند و باران مى آيد اگر نجس باشد عالم نجس مى شود پس اگر نجس مى بود مى بايست بفرمايند كه از آن اجتناب كنيد و اللَّه تعالى يعلم

باب السّفر الّذى يكره فيه اتّخاذ السّفرة

(قال الصّادق عليه السّلام لبعض اصحابه تاتون قبر ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فقال له نعم قال تتّخذون لذلك سفرة قال نعم قال اما لو اتيتم قبور آبائكم و أمهاتكم لم تفعلوا ذلك قال قلت فاىّ شى ء ناكل قال الخبز باللّبن) اين بابى است در سفرى كه مكروهست سفره برداشتن در آن سفر كالصحيح منقول است كه آن حضرت به بعضى از اصحاب خود فرمودند كه آيا به زيارت قبر حضرت ابى عبد اللَّه الحسين عليه السّلام مى رويد آن شخص گفت بلى مى روم حضرت فرمودند كه آيا سفره بر مى داريد يعنى سفره كه انواع تنعمات در آنجا باشد گفت بلى، حضرت فرمودند كه اگر به زيارت قبور پدران و مادران خود رويد سفره بر نمى داريد و از روى حزن و اندوه مى رويد خوبست به زيارت آن حضرت رويد و تنعم كنيد و با اندوه نرويد؟! آن مرد گفت عرض نمودم كه پس چه چيز بخوريم حضرت فرمودند كه نان و شير يا ماست بخوريد و كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه به زيارت حضرت امام ابى عبد اللَّه الحسين عليه السّلام رويد برويد و زيارت كنيد آن حضرت را با حزن و اندوه و ژوليده مو و گرد آلود و گرسنه و تشنه چنانكه آن حضرت با چنين حالى شهيد شدند و بعد از زيارت حاجات خود را طلب

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 353

كنيد از حق سبحانه و تعالى

و چون زيارت كرديد بر گرديد و آنجا را وطن مكنيد و در بعضى از اخبار وارد شده استحباب توطن، آنجا ممكن است كه نهى از جهة تقيه باشد يا نسبت به اشخاص مختلف شود و اكثر مردمان را توطن خوب نيست چنانكه مشاهد است كه گاه هست كه سال به سال زيارت نمى كنند و قساوت قلب بهم مى رسد ايشان را و (و فى خبر اخر قال الصّادق صلوات اللَّه عليه بلغنى انّ قوما اذا زاروا الحسين صلوات اللَّه عليه حملوا معهم السّفرة فيها الجداء و الاخبصة و اشباهه لو زاروا قبور احبّائهم ما حملوا معهم هذا) و كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه بمن رسيده است خبرى كه جمعى هستند كه هر گاه به زيارت حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه مى روند با خود سفره برمى دارند كه در آن سفره مى گذارند بزغاله هاى بريان و حلواهاى خرما و امثال اين نعمتهاى اگر اين جماعت به زيارت قبور دوستان خود روند چنين سفره بر نمى دارند چگونه لاف دوستى آن حضرت مى زنند و آن حضرت را كمتر از دوستان خود رعايت مى كنند

باب الزّاد فى السّفر

[از شرف و بزرگى آدمى است كه توشه نيكو بردارد]

(قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من شرف الرّجل ان يطيّب زاده اذا خرج فى سفر) اين بابى است در بيان برداشتن توشه در سفر منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه بروايت كالصحيح سكونى كه فرمودند كه از شرف و بزرگى آدمى است كه توشه نيكو بردارد و هر گاه به سفرى بيرون رود و ظاهرش آنست كه دو معنى مراد باشد يكى آن كه توشه نفيس بردارد از انواع متنعمات كه جمعى كه به مشايعت

او روند ايشان را ضيافت كند، يا آن كه جمعى كه توشه بر نداشته باشند به ايشان تواند داد و اگر چنان كند كه خوشبو باشد به مشك و عنبر و زعفران بهتر خواهد بود چون ممكن است كه مراد حضرت خوشبو ساختن توشه باشد و معنى دويم آنست كه چون آدمى بر جناح سفر آخرتست يوما فيوما بلكه انا فانا بزرگ كسى است كه چون متوجه سفر آخرت شود آن قدر توشه اعمال صالح برداشته باشد كه او را بس باشد بلكه جمعى ديگر را اعانت تواند كرد به شفاعت و معروفى كه سابقا گذشت چون كلام آن حضرت كلام الهى است و حق سبحانه و تعالى چنين فرموده در سفر حج كه توشه برداريد و بار مردمان مباشيد به درستى كه بهترين توشه ها تقوى است و توشه سفر آخرتست و دنيا

[چون حضرت سيد الساجدين بسفر مى رفتند بهترين توشه ها بر مى داشتند]

(و كان علىّ بن الحسين صلوات اللَّه عليهما اذا سافر إلى مكّة إلى الحجّ او العمرة تزوّد من اطيب الزّاد من اللّوز و السّكّر و السّويق المحمّض و المحلّى) و به اسانيد صحيح و كالصحيح بسيار منقولست كه حضرت امام بحق ناطق جعفر بن محمد الصادق صلوات اللَّه عليهما مى فرمودند كه چون حضرت سيد الساجدين بسفر كه مى فرمودند از جهة حج يا عمره يا هر دو بهترين توشه ها بر مى داشتند مانند بادام و شكر و بادام قندى الحال متضمن هر دو است و سويق كه آرد بود داده است بر مى داشتند و ترش و شيرين مى فرمودند از مانند قند و سماق و به آن چاشت مى فرمودند چون در سفر مكه نادر است كه قافله بيندازد كه طبخ توانند كردن، در وقت عصر

كه فرود مى آيند طبخ مى كنند و ممكن است كه حضرت قاووت را از جهة غذاى خود بر داشته باشند و از جهة ديگران طبخ مى فرموده باشند چنانكه داب حضر ايشان نيز چنين بود، و چون در سفر رياضات و حركات عنيفه هست فى الجمله تنعم مى فرموده باشند كه بدن از عبادات اهمّ ضعيف نشود اگر چه محبت الهى غذاى ايشان بود و محتاج به غذاى ديگر نبودند و ليكن از دو وجه اينها مى فرمودند يكى آن كه كار بر ديگران دشوار نشود و ديگران متابعت ايشان كنند.

و دويم از جهة غلاة شيعه كه نسبت خدائى به ايشان ندهند، يا آن كه اينها مى فرمودند باز جمعى بودند كه به اندك چيزى كه از ايشان مى ديدند اثبات الوهيت از جهة ايشان مى كردند و تقيه كه حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم از اين جماعت مى كردند بيشتر بود از تقيه كه از دشمنان مى كردند

[توشه سفر آخرت ]

(و روى انّه قام ابو ذر رحمة اللَّه عليه عند الكعبة فقال انا جندب بن السّكن فاكتنفه النّاس فقال لو انّ احدكم اراد سفرا لاتّخذ فيه من الزّاد ما يصلحه لسفره فتزوّد و السفر يوم القيمة اما تريدون فيه ما يصلحكم فقام اليه رجل فقال ارشدنا فقال صم يوما شديد الحر للنّشور و حجّ حجّة لعزائم الامور و صلّ ركعتين فى سواد اللّيل لوحشة القبور، كلمة خير تقولها و كلمة شرّ تسكت عنها او صدقة منك على مسكين لعلّك تنجوا بها يا مسكين من يوم عسير و اجعل الدّنيا در همين درهما أنفقته على عيالك و درهما قدّمته لآخرتك و الثّالث تضرّ و لا ينفع لا ترد اجعل الدّنيا كلمتين كلمة فى طلب الحلال

و كلمة للآخرة، و الثّالثة تضرّ و لا تنفع لا تردها ثمّ قال قتلنى هم يوم لا ادركه) و كالصحيح منقول است از سكونى كه حضرت امام جعفر صادق از پدرش صلوات اللَّه عليهما روايت كردند كه ابو ذر به نزد كعبه ايستادند و گفتند كه منم جندب بن سكن كه لقب جناده است پس مردمان بر دور او جمع شدند پس او نصيحتى فرمودند كه اگر يكى از شما اراده كند به سفرى رود هر آينه آن مقدار توشه از جهة آن سفر بر مى دارد كه او را بس باشد در آن سفر، و شما همه سفرى عظيم دور و دراز پيش داريد كه آن سفر قيامت است آيا نمى خواهيد در آن سفر توشه آن مقدار كه شما را بس باشد و در خصال مصحّح چنين است بعد از

«لسفره فسفر يوم القيمة اما تريدون فيه الخ»

و ظاهرا صدوق نقل بالمعنى كرده است و احتمال اصلاح نساخ نيز هست پس شخصى برخاست و گفت: ما را راهنما به توشه آن سفر ابو ذر گفت يك روز در هواى گرم روزه بدار از جهة گرماى روزى كه سر از خاك بردارى

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 357

برهنه در آفتاب قيامت، و حجى به جا آور از جهة اهوال عظيمه كه در پيش دارى، و دو ركعت نماز بكن در ميان شب از جهة تنهائى قبر اگر ممكن باشد، كلمه خيرى بگو، و اگر خواهى كلمه شرّى را به گويى مگو و خاموش باش، يا تصدقى كن بر درويشى، يعنى اعمال خير توشه آخرتست از ابتداى مرگ تا وقتى كه داخل بهشت شوى شايد كه به سبب اين اعمال

نجات يابى اى درويش بى توشه از مشقت و عذابهاى روزى كه دشوار خواهد بود بر جمعى كه توشه نداشته باشند و دنياى خود را دو شاهى كن يكى آن كه صرف عيال خود كنى، و دويم آن چه از جهة خود پيش بفرستى كه در راه حق سبحانه و تعالى صرف كنى از جهة آخرتت، و سيمين ضرر ندارد و نفع ندارد يعنى هر چه دارى بقدر ضرورت عيال قدرى نگاه دار باقى را پيش بفرست كه بهترين توشه هاست و هر چه نگاه مى دارى سبب حسرت و ندامت خواهد بود نگاه مدار و چنان كه مالت را دو قسمت كردى سخنت را نيز دو قسمت كن يكى در طلب قوت لا يموت كه از حلال به همرسانى، و يكى از جهة آخرت كه ذكر و قران و كلمات خير است، و كلمه سيم كه عبث گفتگو كنى ضرر دارد و نفع ندارد و بان متكلم مشو، پس از روى حسرت گفت كه مرا كشته است و مى كشد غم روزى كه تدارك آن نمى توانم كرد يا به حقيقت آن روز نمى توانم رسيد و آن روزيست كه گذشت و هر چه امروز تدارك آن كنى تدارك همين روز كرده چون هر نفسى از عمر سرمايه است و در موثق از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه ابو ذر رحمة اللَّه عليه آن مقدار را از ترس حق سبحانه و تعالى كريست كه چشمش ضعيف شد و بدرد آمد به او گفتند يا ابا ذر كاش دعا مى كردى كه حق سبحانه و تعالى چشمت را شفا مى داد در جواب گفت كه چندان در غمم كه

اصلا

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 358

به خاطرم نمى رسد كه چشم دارم يا نه گفتند چه غم دارى گفت دو چيز عظيم كه در پيش دارم كه آن بهشت و دوزخ است در غمم كه از نعمتهاى غير متناهى بهشت مانده باشم و به عذابهاى عظيم غير متناهى گرفتار شده باشم.

و ممكن است كه نسبت به ابو ذر و امثال او از جنت وصال محروم شدن و به جهنم بعد و هجران گرفتار شدن باشد چنانكه در بسيار جائى در قران مجيد اشاره بان شده است مثل ( «فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي، و فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ. و قال لقمان لابنه يا بنيّ انّ الدّنيا بحر عميق و قد هلك فيها عالم كثير فاجعل سفينتك فيها الايمان باللَّه و اجعل شراعها التوّكّل على اللَّه و اجعل زادك فيها تقوى اللَّه عزّ و جلّ فان نجوت فبرحمة اللَّه و ان هلكت فبذنوبك) و كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه لقمان در وصيّيتهائى كه پسرش را مى كرد گفت اى فرزند يا اى پسرك و اين تصغير از روى شفقت و مرحمت است به درستى كه دنيا دريايى است بسيار عميق و به تحقيق كه در اين دريا يا در اين دنيا و اول اظهر است چنانكه در كافى است كه به جاى «قد هلك فيها و قد غرق فيه» است يعنى در اين دريا غرق شده اند بسيار كس به گمان آن كه شنا مى توانند كرد و غلط كرده اند كه طى اين دريا نمى توانند كرد بدون كشتى، اين دريا ايمان به حق سبحانه و تعالى است و آن چه

از لوازم آنست كه ايمان به رسول و ائمه هدى و به جميع ما جاء به النبيّ صلّى اللَّه عليه و آله است و كشتى بدون بادبان حركت نمى كند و بادبان اين كشتى توكل است در جميع امور به حق سبحانه و تعالى، و بگردان توشه اين كشتى را تقوى و پرهيزكارى از مخالفت الهى در

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 359

ترك اوامر و فعل نواهى پس اگر نجات يابى از اين دريا پس بدان كه آن به رحمت و فضل حق سبحانه و تعالى است، و اگر هلاك شوى به سبب گناهان خواهد بود و چون منقولست كه جمعى كثير از اهل يمن در زمان حضرت سيد الأنبياء صلّى اللَّه عليه و آله به عصا و كشكول متوجه حج بيت اللَّه الحرام مى شدند، و اكثر ايشان وبال مردمان بودند و هلاك مى شدند به حضرت عرض نمودند حضرت متوجه وحى شد حق سبحانه و تعالى اين آيه را فرستاد كه وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى يعنى در راه مكه توشه صورى و معنوى هر دو بر داريد به درستى كه بهترين توشه ها تقوى است كه آن توشه معنوى است بنا بر اين صدوق اين حديث را ذكر كرد كه توشه تقوى اهمّ است و احاديث سابقه نيز مفسرين اين آيه است كه حضرات ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم فرمودند كه حج كسى مقبولست كه در اين راه او را ورع و پرهيزكارى باشد كه او را از معصيت الهى باز دارد و ديگر مبالغه نمود و فرمود كه وَ اتَّقُونِ يا أُولِي الْأَلْبابِ يعنى اى صاحبان عقول از من بترسيد و مخالفت من مكنيد و شعاريست

بانكه چون غرض شما از حج رضاى اوست پس لايق نيست كه متوجه او شويد و مخالفت او را كنيد.

و چون منقول است كه بان حضرت عرض نمودند كه جمعى متوجه حج مى شوند و امتعه مى آورند و سوداگرى مى كنند آيا حج ايشان صحيح است چون بسيارى از ايشان به محض تجارت مى آيند و جمعى به قصد حج و تجارت باز منتظر وحى شدند اين آيه آمد كه لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ يعنى بر شما حرجى نيست كه طلب كند فضل و

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 360

احسان خداوند خود را به سبب تجارت كه آن نيز از جمله توشه شما باشد، و هم چنين اگر دعا كنيد و از خداوند خود رفاهيت عيش دنيا را طلب كنيد چون اكرم الاكرمين است و دنيا و آخرت هر دو از اوست و شما بهر دو محتاجيد همه را از او طلب كنيد، بلى مى بايد كه مقصود بالذات اخرت باشد و دنيا مقصود بالعرض باشد بلكه ممكن است كه غرض از دنيا نيز آخرت باشد بانكه غرض از تجارت اين باشد كه در همين موضع راه نفع شما به محتاجان و بى چارگان رسد قطع نظر از آن كه هر گاه متاعى با خود دارند هميشه متوجه حق سبحانه و تعالى است كه متاع ايشان به سلامت به آن جا رسد و دعا مى كنند كه نفع كند و به سبب اينها نيز بنده را قرب حاصل مى شود و خاطرش مطمئن است و خوف هلاك ندارد و اگر بعوض متاع زر برد دشمن زر بيشتر از دشمن متاعست، و اگر دزد برد متاع را مى برد جان به سلامت

است، و اگر زر دارد غالب اوقات در كمر مى بندد و اكثر اوقات مى كشند كه زر را ببرند و عمده آنست كه بنده خود را خالص كند از جهة رضاى خداوندش اگر خالص است اينها ضرر ندارد و اگر خالص نيست نداشتن نافع نيست و راههاى شيطان بسيار است

باب حمل الالات و السّلاح فى السّفر

(روى سليمان بن داود المنقرىّ عن حمّاد بن عيسى عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال فى وصيّة لقمان لابنه يا بنيّ سافر بسيفك و خفّك و عمامتك و حبالك و سقائك و خيوطك و مخرزك و تزوّد معك من الادوية ما تنتفع به أنت و من معك و كن لأصحابك موافقا الّا فى معصية اللَّه عزّ و جلّ و زاد فيه بعضهم و فرسك) اين بابى است در بيان استحباب بر داشتن ادوات سفر و برداشتن سلاح جنگ در سفر.

مرويست در موثق از حماد كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه از جمله وصيتهائى كه لقمان حكيم پسر خود را كرد اين بود كه اى پسرك چون بسفر روى با خود بردار شمشير ترا از جهة دفع دشمنان، و موزه ات را بردار كه در اكتفا به نعلين كردن ضرر بپا مى رسد و اگر پياده رود با موزه آسان تر است، و هر چه ساق دارد او را موزه مى گويند مانند كفشى كه عربى مى گويند الحال، و ظاهرا موزه عرب نيز چنين بوده است و طولش زياده از يك شبر نيست و اين موزه بلند نيز خوبست در حالت سوارى، و عمامه ات را بردار كه چون سفر گرما و سرماى آن سخت تر است محافظت سر و دماغ كند، و در مانند سفر مكه

عمامه را كه عربان مانند مقنعه بر دور سر مى پيچند كه بادهاى گرم و سرد داخل گوشهاى ايشان نشود و دهن بند نيز دارند كه باد گرم از دهن و بينى داخل دماغ نشود، و در

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 362

وقت آمدن بادهاى گرم ضرور است و در هواهاى گرم قباى پر پنبه مى پوشند تا تاثير در بدن ايشان نكند، و خود ديديم بين الحرمين كه عربان از باد سموم به سبب اين افعال متضرر نشدند و عجمان بسيار تلف شدند، و با خود بردار ريسمانها از جهة بار بستن حيوان و كشيدن آب.

و در كافى و محاسن در همين حديث به جاى و حبالك و خيامك است يعنى خيمه ات را بردار از جهة دفع سرما و گرما و تصحيف از نساخ شده است و دور نيست كه از لفظ سقائك مستخرج شود چون سقاء را بر دو معنى اطلاق مى كنند يكى خيك و مشك و يكى دلو و رسن و آن چه از لوازم آبست، و ابرتك يعنى سوزن و ريسمان را بردار از جهة دوختن رخوت، و از قلم نساخ اين كتاب افتاده است و در كافى و محاسن برقى هست و محتمل است كه صدوق انداخته باشد و اكتفا به محرزك كرده باشد، و ريسمانها بردار از جهت دوختن و سر دوز، و درفش و جوال دوز و امثال اينها بردار از جهة دوختن مشك و جوال و غير آن اگر چه غالبا اطلاق بر چيزى مى كنند كه پوست را به آن مى دوزند مانند درفش و سوزن بزرگ و اظهر آنست كه نساخ انداخته باشند، و از دواها آن مقدار بردار كه خودت

با رفقا منتفع شويد و همه را بس باشد، و همراهى كن با رفقا در هر بابى مگر در مخالفت حق سبحانه و تعالى كه در آنجا مخالفت كن و رفاقت مكن، و برقى ذكر كرده است كه بعضى از مشايخ در اين حديث روايت كرده اند لفظ و فرسك يعنى با اسب بسفر رو كه بهترين مركبهاست در سفر اگر بسيار دشمن باشد صاحبش را بيرون مى برد، و در بعضى از نسخ و قوسك است يعنى چنانكه در محاسن است و ظاهرا نساخ تصحيف كرده اند يعنى كمان و تير نيز با خود بردار كه از جهة دشمن بهتر از شمشير است خصوصا در عرب كه مدار سلاح ايشان بر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 363

نيزه است و شمشير دفع نيزه نمى تواند كرد و تير مى تواند كرد و اگر هر دو باشد بهتر است و اگر پيش از آن كه متوجه حج شود شروع در تهيه اسباب كند ثوابش اعظم است چنانكه در ثواب حج گذشت.

و در چهار صد كلمه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مذكور است كه چون اراده حج كنيد شروع كنيد در تهيه اسباب حج آن چه شما را در سفر ضرور باشد تا سبب قوّت شما شود زيرا كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد در مذمت جمعى كه تهيه جهاد نمى كردند كه اگر اراده جهاد مى داشتند هر آينه تهيه خود مى كردند

باب الخيل و ارتباطها و اوّل من ركبها

[اسب مبارك است ]

(قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله الخيل معقود بنواصيها الخير إلى يوم القيمة) اين بابى است در اسب و ثواب نگاهداشتن آن و آن كه اول كسى كه سوار شده بر اسب كه بود.

منقول است به اسانيد صحيحه از حضرت

امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه خير و خوبى و مباركى بسته است بر پيشانيهاى اسب تا روز قيامت به آن كه ديدنش مباركست و سواريش سنت است و به آن انواع زيارات و حج و جهاد مى توان كرد (و المنفق عليها فى سبيل اللَّه عزّ و جلّ كالباسط يده بالصّدقة لا يقبضها فاذا اعددت شيئا فاعدّه اقرح ارثم محجّل الثّلاثة طلق اليمين كميتا ثمّ اغرّ تسلم و تغنم) و ظاهر عبارت آنست كه جزو حديث سابق باشد اما در هيچ يك از كتب داخل نيست و مضمونش در اخبار ديگر هست اظهر آنست كه كلام صدوق باشد يعنى كسى كه نفقه دهد بر اسبان در راه خدا يعنى از جهة جهاد يا هر راهى از راههاى خير حتى از جهة حفظ عرض خود از جهة رضاى الهى مانند كسى است كه دست خود را گشوده

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 365

باشد، و هميشه تصدق كند چون اسب كه ايستاده است مى بايد كه كاه و علف هميشه پيش آن باشد و خورد، پس هر گاه اسب نگاهدارى اسبى نگاهدار كه پيشانى سفيد باشد و سفيدى كشيده باشد تا بينى آن و دست چپ و پاهاى آن هر سه سفيدى داشته باشد و دست راستش نشان نداشته باشد كميت باشد يعنى سمندى كه نه سياه باشد و نه سرخ و به زردى زند و يال و دمش سياه باشد، و بعد از آن در خوبى اسبى است كه سفيد باشد يا پيشانى آن سفيد باشد و سفيدى به بينى نرسيده باشد، و هر گاه اسبى نگاه دارى

بيكى از اين دو نشان هميشه سلامتى و نفعهاى دنيوى و ثوابهاى اخروى خواهى داشت

[لجام زدن اسب ]

(و روى بكر بن صالح عن سليمان بن جعفر الجعفرىّ عن ابى الحسن صلوات اللَّه عليه قال سمعته يقول الخيل على كلّ منخر منها شيطان فاذا اراد احدكم ان يلجمها فليسمّ قال و سمعته يقول من ربط فرسا عتيقا محيت عنه عشر سيّئات و كتبت له احدى عشرة حسنة فى كلّ يوم و من ارتبط هجينا محيت عنه فى كلّ يوم سيّئتان و كتبت له تسع حسنات فى كلّ يوم و من ارتبط برذونا يريد به جمالا او قضاء حاجة او دفع عدوّ محيت عنه فى كلّ يوم سيّئة و كتبت له ستّ حسنات، و من ارتبط فرسا اشقر اغرّ أو أقرح فان كان اغرّ سائل الغرّة، به وضح فى قوائمه فهو احبّ إليّ و لم يدخل بيته فقر ما دام ذلك الفرس فيه، و ما دام فى ملك صاحبه لا يدخل بيته حيف قال و سمعته يقول اهدى امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه لرسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اربعة افراس من اليمن فاتاه فقال يا رسول اللَّه أهديت لك اربعة افراس؟ قال صفها لي قال هى الوان مختلفة قال فيها وضح قال نعم قال فيها اشقر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 366

وضح قال نعم قال فامسكه لي و قال كميتان أوضحان قال اعطهما ابنيك قال و الرّابع ادهم بهيم قال بعه و استخلف ثمنه لعيالك انّما يمن الخيل لذوات «فى ذوات» الأوضاح قال و سمعته يقول من خرج من منزله او منزل غير منزله فى اوّل الغداة فلقى فرسا اشقر به أوضاح بورك له فى يومه و ان كان

به غرّة سائلة فهو العيش و لم يلق فى يومه ذلك الّا سرورا و قضى اللَّه عزّ و جلّ حاجته) و در ثواب الاعمال و محاسن چنين است كه

فهو العيش كلّ العيش و لم يلق فى ذلك يومه الا سرورا و ان توجّه فى حاجة فلقى الفرس قضى اللَّه حاجته.

پس محتمل است كه از نساخ افتاده باشد يا صدوق نقل بالمعنى به اعتقاد خود كرده باشد و كالصحيح بلكه صحيح از سليمان منقولست كه گفت از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه يا حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه شنيدم كه فرمودند كه در پيش هر سوراخى از سوراخهاى بينى اسب شيطانى هست پس هر گاه كسى از شما خواهد كه اسبى را لجام كند بايد كه بسم اللَّه بگويد تا شيطان دور شود و اسب ممانعت نكند از لجام يعنى ممانعتش از شيطانست.

و سليمان عظيم الشأن گفت كه از آن حضرت شنيدم كه مى فرمودند كه هر كه اسبى عربى به بندد كه مادر و پدرش هر دو از عرب باشد هر روز حق سبحانه و تعالى ده گناه، و در كتب ديگر سه گناه از نامه عملش محو فرمايد و يازده حسنه مى نويسد چنانكه در محاسن و كافى است و بيست و يك حسنه چنانكه در ثواب الاعمال است بنا بر نسخه قديم.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 367

و كسى كه اسب دو تخمه يا پدر عربى و مادر يابو نگاه دارد هر روزى دو گناه محو كنند و هفت حسنه چنانكه در كتب است و نه حسنه چنانكه در اكثر نسخ اين كتابست نوشته شود در نامه عملش، و كسى كه يابوى نگاه دارد

و قصدش اعزاز ايمان باشد يا قضاء حوايج مؤمنان يا رفع شماتت دشمنان يا دفع ايشان اگر بر سر مسلمانان آيند از كفار و غير آنها هر روز يك گناه محو كنند و شش حسنه بنويسند، تا اينجا حديث يعقوب بود در كتب و بعد از اين حديث سليمان است تا به آخر و ظاهرا در وقت نوشتن بر سبيل استعجال چون از كتب جعفرى است گمان كرده است كه همان جعفرى سابق است چون آن چه ذكر كرده است در اينجا مجتمع در كتب متفرق است و با هم آورده است و ممكن است كه صدوق از كتاب سليمان نقل كرده باشد و در آن كتاب به همين نحو بوده باشد كه در اينجا ذكر كرده است و گمان صدوق اينست كه سليمان گفت كه آن حضرت فرمودند كه هر كه نگاه دارد اسب سرخ چشم نيم رنگى كه يال و دمش سرخ باشد و پيشانيش سفيد باشد بسيار يا اندك سفيدى داشته باشد پس اگر سفيدى پيشانى تا به بينى آمده باشد و چهار دست و پا همه نشان باشد يا مطلق اليمين باشد كه دست راست سفيدى نداشته باشد نزد من محبوبتر است، و خانه كه چنين است در آن خانه باشد فقر و احتياج در آن خانه داخل نمى شود تا آن اسب در آن خانه باشد و تا آن اسب به ملكيّت آن باشد كسى بر او ظلم نمى كند يا حيف كه مكروهست از غم و الم در آن خانه داخل نمى شود و سليمان گفت كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه شنيدم كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه وقتى

كه از يمن آمدند چهار اسب از جهة حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله به هديه آوردند و چون به حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 368

سيد الأنبياء صلّى اللَّه عليه و آله رسيدند گفتند يا رسول اللَّه چهار اسب به هديه آورده ام از جهة شما حضرت فرمودند كه آن را وصف كن از براى من اين اسبها را يا رنگها را نام ببر حضرت فرمودند كه رنگها مختلف است حضرت فرمودند كه نشان دار هست گفتند بلى فرمودند كه سرخ نيم رنگ نشان دار است گفتند بلى حضرت فرمودند كه آن را از جهة من نگاه دار پس حضرت امير المؤمنين گفتند كه دو سمند نشاندار هست حضرت فرمودند كه آنها را به حسنين صلوات اللَّه عليهما ده پس گفتند كه چهارمين سياه بى نشانست حضرت فرمودند كه آن را بفروش و نفقه عيال خود كن به درستى كه مباركى اسب در نشانست.

و باز سليمان گفت كه از حضرت ابو الحسن صلوات اللَّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه هر كه از خانه خود يا از خانه ديگرى بيرون رود اول روز و اسب آلى به بيند كه با نشان باشد يا نشانها داشته باشد در پيشانى و بينى و چهار دست و پا آن روز مبارك باشد بر او و نفعها بيابد، و اگر سفيدى پيشانى كشيده باشد تا بينى آن روز در نهايت سرور و خوشحالى باشد و نه بيند در آن روز مگر سرور و خوشحالى و حق سبحانه و تعالى حاجتش را برآورد، و بنا بر نسخه اگر به حاجتى روانه شود و اسبى را به بيند اول بار يا چنان

اسبى كه گذشت به بيند حق سبحانه و تعالى حاجتش را برآورد

[اول كسى كه اسب سوار شد]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه كانت الخيل وحوشا فى بلاد العرب فصعد ابراهيم و اسماعيل عليهما السّلام على ابى قبيس فناديا الا هلا الا هلمّ فما بقى فرس الّا اعطى بقياده و أمكن فى [من خ ] ناصيته) و كلينى در موثق كالصحيح روايت كرده است از زراره پس صحيح باشد چون طريق صدوق به زراره صحيح است و صدوق از عبد اللَّه بن عباس

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 369

نيز روايت كرده است و زراره گفت كه آن حضرت فرمودند كه اسبان وحشى بودند در بلاد عرب ممكن است كه اسبان عربى وحشى بوده باشد پيش از آن حضرت، و مردمان بر يابو سوار مى شدند پس حضرت ابراهيم و اسماعيل پيهاى خانه كعبه معظمه را بلند كردند خطاب به ايشان رسيد كه گنجى به شما مى دهم كه به كسى پيش از شما نداده ام و در همه كتب چنين است كه ايشان بالا رفتند بر جياد كه آن كوه ابو قبيس است و هر دو ندا كردند كه بياييد البته بياييد پس هر اسبى كه بود منقاد ايشان شدند و موى پيشانى خود را بدست ايشان دادند يعنى اسبها مى آمدند و موى پيشانى اسبان را مى گرفتند و به مردمان مى دادند و از اين جهت اسبان را جياد مى نامند.

و بروايت ابن عباس منقاد شدند و تا حضرت سليمان كسى متصرف نشد و سليمان گرفت ايشان را و به مردمان داد.

و ابن عباس [سند ظ] به حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله نرسانيده است ممكن است كه از تواريخ گفته باشد و اين حديث كه

از حضرت معصوم است اظهر است چون در اخبار وارد شده است كه حضرت داود اسب داشتند و به ميراث به حضرت سليمان رسيده و پيش گذشت در مبحث نماز

باب حقّ الدّابّة على صاحبها

[حق دابه بر صاحبش ]

(روى اسماعيل بن ابى زياد بإسناده قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله للدّابّة على صاحبها خصال يبدأ بعلفها اذا نزل و يعرض عليها الماء اذا مرّ به و لا يضرب وجهها فانّها تسبّح بحمد ربّها و لا يقف على ظهرها الّا فى سبيل اللَّه عزّ و جلّ و لا يحمّلها فوق طاقتها و لا يكلّفها من المشي الّا ما تطيق) اين بابى است در بيان حقى كه چهار پا و احتمال اسب دارد و ليكن بعيد است كه بر صاحبش دارد به تكليف الهى مرويست از سكونى كالصحيح كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه چهار پا را بر صاحبش شش چيز لازمست كه بر او دارد.

و در خصال بعد از خصال ستّ هست و هم چنين در محاسن و ليكن در محاسن تبديل كرده است خصلتى را به خصلتى ديگر و لا يضرب وجهها را مبدل كرده است به و لا يسمها فى وجوهها يعنى روى آن را داغ نكنند، ابتدا مى كند به علف و غذاى آن پيش از آن كه خود چيزى بخورد، و علف عبارتست از غذاى حيوان اعم است از كاه وجود و غير آن و هر مرتبه كه بگذرد بر آب آب بنمايد به حيوان اگر ميل كند بدهد يعنى در وقتى كه ضرر نداشته باشد و نزد عرب هيچ وقت ضرر ندارد و مكرر ديده ام اما نزد عجم

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 371

آب

مى دهند در حالت خوردن جو و بعد از آن به اندك زمانى و اگر دو سه ساعت گذشته باشد و آب بدهند ادخال مى شود و جو را هضم نكرده دفع مى كند و آب نمى دهند تا دو سه ساعت از روز بگذرد و ديگر آب نمى دهند تا وقت جو و تازيانه، و چوب بر روى چهار پا نزنند زيرا كه هر رويى تسبيحى يا تحميد حق سبحانه و تعالى مى كند، و داغ بطريق اولى كه نمى توان كرد يعنى مكروه است زدن و داغ كردن.

چنانكه در حديث كالصحيح على بن جعفر وارد است كه گفت برادرم صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست زدن و داغ كردن بر روى حيوانات، و احاديث بسيار در نهى از هر دو وارد شده است و حكمت نزدن مخفى است زيرا كه هر ذره از ذرات به تسبيح و تحميد الهى مشغولند اگر چه ممكن است كه تسبيح رو بيشتر باشد يا حيوان بسيار متضرر شود، و ممكن است كه ضمير راجع به حيوانات باشد كه هر حيوانى به تسبيح و تحميد مشغولند پس رعايت ايشان بايد كرد و بسيار ضرر به ايشان نبايد رسانيد و اللَّه تعالى يعلم، و نايستند بر بالاى حيوان يعنى باز ندارند كه بر پشت ايشان صحبت دارند مگر در حالت جهاد كه ضرور است بلكه راه روند يا به زير آيند و صحبت بدارند، ديگر آن كه آن مقدار بار بر او نكنند كه طاقت حمل نداشته باشد و اين معنى را و اهل عرف بيشتر مى دانند كه به تجربه يافته باشند و هم چنين آن مقدار راه كه تواند رفت بروند چنانكه متعارفست هشت

فرسخ شرعى مگر با ضرورت

[زمانى كه مى شود حيوان را زد]

(و سال رجل ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه متى اضرب دابّتى تحتى قال اذا لم تمش تحتك كمشيها إلى مذودها) كالصحيح منقولست كه شخصى از حضرت امام جعفر صادق

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 372

صلوات اللَّه عليه سؤال كرد كه چه وقت مى توانم زد مركوبم را در حالتى كه بر او سوار باشم حضرت فرمودند كه هر گاه در زير تو راه نرود چنانكه راه مى رود كه خود را به توشه رساند چنانكه حيوانات در وقت جو مى دوند و اگر علف زارى را ديدند تند مى روند پس از اين حركت آن ظاهر مى شود كه اين مقدار تند مى تواند رفت و نمى رود و در اين صورت مى توان زدن آن را (و روى انّه قال اضربوها على العثار و لا تضربوها على النفار فانّها ترى ما لا ترون) و مرويست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چهار پا را بزنيد وقتى كه از سر در رود و مزنيد از رميدن به درستى كه گاه هست كه جنّى را ديد و رم مى كند يا شير و گرگ و ببر در شبهاى تار مى بيند و شما نمى بينيد و آن چه در كافى و محاسن است بر عكس است كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر بسر در رود مزنيد و اگر رم كند بزنيد و اگر اين علت نمى بود حمل بر سهو نساخ مى توانست كردن و ظاهرا صدوق حديثى بر اين نهج ديده باشد و نزد او صحيح تر باشد آن را ذكر كرده باشد و بر نهج عكس

چهار حديث وارد است، و اولى و احوط آنست كه او را از جهة هيچ يك آن را نزنند اما از جهة سر درآمدن به اعتبار احاديث و اما از جهة رم كردن به اعتبار وجهى كه صدوق ذكر كرده و گفته است كه ميان من و خدا حجت است و شكى نيست كه امرى كه وارد است امر وجوبى نيست بلكه امر جواز است يعنى مى تواند زدن (و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اذا عثرت الدّابّة تحت الرّجل

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 373

فقال لها تعست تقول تعس اعصانا للرّبّ) و به اسانيد كالصحيحه يا صحيح على الظاهر از سليمان جعفرى منقولست كه آن حضرت فرمودند كه هر گاه چهار پاى سوارى بسر درآيد و سواره بگويد كه تعست يعنى هلاك شوى و بميرى اى حيوان مى گويد كه از ما و تو هر كدام عصيان الهى صادر شود يا بيشتر كرده باشيم آن هلاك شود و اشعارى دارد بر آن كه تو مخالفت الهى كردى كه من بى گناه را نفرين مى كنى، و غرض صدوق از ذكر اين حديث در اينجا آنست كه لغزيدن سبب ضرب نيست رم كردن سبب ضربست و دلالت ندارد و چون ممكن است كه از دشنام بيشتر از زدن متأثر شود و زدن بايد نه دشنام با آن كه اينها وقتى است كه قياس و استحسان حجت باشد خصوصا در برابر نصوص احاديث، و در نسخه مصحح محاسن به جاى تعس انتكس است يعنى بسر در رود آن كه عصيان الهى بيشتر كند و در كافى تعس است و انسبست به آيه كريمه فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ

يعنى اگر كسى بر شما ستمى كند شما را جايز است تلافى بمثل اگر چه انتكس ضررش كمتر از تعس است و كمتر بهتر است و محتمل است كه مراد حيوان اين باشد كه مى بايد سواره عبرت گيرد به آن كه حيوانى كه مكلف نيست و بى اختيار از سر در مى رود اگر خوف ضرر مالى نباشد او را مى خواهى بكشى فكر نمى كنى كه با خود عتاب كنى كه از تو عثرتى چند صادر شده است كه حساب آن نمى توانى كرد پس از لغزش آن عبور كن به لغزشهاى خودت (و قال علىّ صلوات اللَّه عليه فى الدّوابّ لا تضربوها الوجوه و لا تلعنوها فانّ اللَّه عزّ و جلّ لعن لاعنها) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه بر روى چهارپايان نزنيد

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 374

و آنها را لعن مى كنيد به درستى كه حق سبحانه و تعالى لعنت كرده است كسى را كه لعنت كند چهارپايان را.

بدان كه در حديث كالصحيح منقولست از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه هر كه در سفر چهارپائى داشته باشد چون فرود آيد اول علف و آب دهد آن را پيش از هر كارى، و زنهار كه تازيانه و چوب مزنيد بر روى چهارپايان كه پروردگار خود را تسبيح مى كند.

و ايضا كالصحيح منقولست كه آن حضرت فرمودند كه مزنيد بر روى چهارپايان و روى هر جانورى كه تسبيح و تحميد حق سبحانه و تعالى مى كند (و فى خبر اخر لا تقبّحوا الوجوه) و در حديث ديگر منقولست كه قبيح مكنيد روى حيوانات را بمانند داغ كردن، و حديث سابق و اين حديث را نديدم باين

لفظها ممكن است كه نقل بالمعنى كرده باشد يا از كتب اصول نقل كرده باشد.

و در صحيح از حلبى و صحيح از ابن سنان منقولست كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند از داغ كردن حيوانات حضرت فرمودند كه باكى نيست هر جا كه خواهد داغ مى تواند بغير از رو.

و در حديث ديگر وارد شده است كه گوشها را داغ كنيد (و قال النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله انّ الدّوابّ اذا لعنت لزمتها اللّعنة) و منقولست كه آن حضرت فرمودند كه هر گاه كسى لعنت كند چهارپايان را خواه بعنوان يا ملعون يا لعنك اللَّه يا مانند تعست هلكت لازم مى شود او را كه لعنت كند در عوض يا آن كه تاثير مى كند و ضررش به صاحب مى رسد خصوصا مانند راه مكه كه شتر جان آدمى است شتر كه مى ماند آدمى

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 375

نهايتش دو سه روزى مى دود و به مرگ خود راضى مى شود و مى ماند و مى ميرد بلكه مى بايد كه چنانكه چهار پا دعا مى كند ترا تو نيز با او رفق كنى و دعا كنى او را

[بر يك طرف زين ننشينيد]

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله لا تتورّكوا على الدّوابّ و لا تتّخذوا ظهورها مجالس) و كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه بر يك طرف زين ننشينيد كه پشتش را زخم مى كند قطع نظر از آزار حيوان و پشت چهارپايان را مجلس مسازيد كه بداريد و صحبت داريد بلكه برويد يا به زير آييد چنانكه گذشت

[احترام بهائم در صورت آنهاست ]

(و قال الباقر صلوات اللَّه عليه لكلّ شي ء حرمة و حرمة البهائم فى وجوهها) و در موثق كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر چيز را حرمتى است و احترام چهارپايان در روهاى ايشان است و چون رو بهترين مواضع حيوانات است، و خداوند مصور صورت گرى كرده است عزّت آن داشتن تعظيم حق سبحانه و تعالى است، و حق سبحانه و تعالى دوست مى دارد بنده را كه حرمت هر چيزى را در خور آن بدارد اگر قايل نباشيم به شعور ايشان، و اگر به شعورشان قابل باشيم چنانكه ظاهر آيات و رواياتست تعظيم و تكريم بيشتر مى بايد كرد و چون حق سبحانه بفضل خود آن را مسخر ما گردانيده و زينت ما ساخته است و مشقتهاى عظيمه از جهة بنى آدم مى كشند و به بركت آن تحصيل مثوبات كرده مى شود پس بايد كه شكر اين نعمتها را به جا آوريم به تعظيم نعمت به اعتبار منعم حقيقى چنانكه در قرآن مجيد در بسيار جائى بر بنى آدم تعداد اين نعمت مى فرمايد در ضمن

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 376

تعداد نعمتهاى غير متناهى خود و در صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه چهارپائى

نگاه دار كه از او منتفع شوى و روزى تو بر حق سبحانه و تعالى است.

و به اسانيد صحيحه از آن حضرت منقولست كه فرمودند كه چهارپايان نگاه داريد كه سبب اعتبار شماست و زينت شماست و كارهاى شما به آن ها ساخته مى شود، و قضاء حقوق برادران مؤمن به آن مى شود كه به مشايعت ايشان مى روى و به استقبال و زيارت و عيادت و حضور جنازه و حج و عمره و زيارات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم و جهاد بر تقدير خروج صاحب الامر صلوات اللَّه عليه و انتظار فرج و غير اينها از انواع خيرات به آن ها واقع مى شود و روزيش بر حق سبحانه و تعالى است و از جمله نعمتهاى الهى است چهارپاى هموار كه رم نكند و خوش راه باشد و خواهد آمد اخبار از اين باب

باب ما لم تبهم عنه البهائم

(روى علىّ بن رئاب عن ابى حمزة عن علىّ بن الحسين صلوات اللَّه عليهما انّه قال كان يقول ما بهمت البهائم عنه فلم تبهم عن اربعة معرفتها بالربّ تبارك و تعالى، و معرفتها بالموت، و معرفتها بالأنثى من الذّكر، و معرفتها بالمرعى الخصب و امّا الخبر الّذى روى عن الصّادق صلوات اللَّه عليه انّه قال لو عرفت البهائم من الموت ما تعرفون ما اكلتم منها سمينا قطّ فليس بخلاف هذا الخبر لأنّها تعرف الموت لكنّها لا تعرف منه ما تعرفون) اين بابى است در بيان آن چه از حيوانات مخفى نيست و آن را مى دانند منقولست به يازده سند صحيح و حسن كالصحيح كه حضرت امام العارفين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر چيزها از حيوانات عجم بى زبان مخفى باشد چهار چيز از ايشان مخفى

نيست.

يكى آن كه خداوند خود را مى دانند كه خداوندى دارند، و مردن را مى دانند، و از اين جهت است كه از گرگ و شير خايفند، و از اين جهت است كه مكروه است كشتن حيوانى در وقتى كه حيوان ديگر ببيند، و نر و ماده از هم فرق مى كنند، و چراگاه پر علف را مى دانند و ظاهرا از بو مى شناسند و ظاهرا چون عمده متعارفشان اينها بود فرموده اند و اگر نه بسيار چيزها مى دانند.

و اما خبرى كه منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 378

عليه كه اگر بهايم آن چه شما مى دانيد از مرگ آنها مى دانستند همگى از غم مى گذاختند، و حيوان فربه نمى خورديد. اين خبر مخالفت ندارد با خبر سابق چنانكه از لفظ خبر ظاهر است كه مراد اينست كه اگر ايشان مثل شما مى دانستند يعنى مى دانند و مثل شما نمى دانند، چون ايشان مكلّف نيستند و عقوبتى نخواهد بود ايشان را.

و حاصل كلام سرزنش بنى آدم است كه اگر ايشان مثل شما مكلف مى بودند مى گداختند و شما بالكليه غافليد كه چون عقبات و عقوبات در پيش داريد و اصلا غم آن طرف نداريد حق سبحانه و تعالى همه را از اين مرگ غفلت زنده گ رداند تا اين دو سه روزه عمر را به غفلت نگذارند بجاه محمد و عترته الاقدسين

باب ثواب النّفقة على الخيل

(قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فى قول اللَّه عزّ و جلّ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ قَالَ نَزَلَتْ فِى النَفَّقَةِ عَلَى الْخَيْلِ قالَ مُصَنِّفُ هذَا الْكِتابِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ هذِهِ الْايَةُ

روى انّها نزلت فى امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه و كان سبب نزولها انّه كان معه اربعة دراهم فتصدّق بدرهم منها باللّيل و بدرهم فى النّهار و بدرهم فى السّرّ و بدرهم فى العلانية فنزلت فيه هذه الآية و الآية اذا نزلت فى شى ء فهو منزلة فى كلّ ما يجرى فيه، فالاعتقاد فى تفسيرها انّها نزلت فى امير المؤمنين و جرت فى النّفقة على الخيل و اشباه ذلك) اين بابى است در بيان ثواب خرج اسب مطلقا يا اسبى كه به آن جهاد كنند در راه حق سبحانه و تعالى يا اراده جهاد داشته باشد بعد از حصول شرايطش يا اعم از جهاد و ساير راههاى خير.

منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه آيه كريمه كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد: كه آن جماعتى كه صرف مى نمايند مالهاى خود را در شب و روز در پنهان و آشكار پس اجر ايشان نزد پروردگار ايشان است و نيست خوفى بر ايشان و ايشان اندوهناك نمى شوند حضرت فرمودند كه اين آيه نازل شد در خرج اسب كه از جهة

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 380

جهاد بسته باشند و مناسبتش با آيه آنست كه مى بايد هميشه آخر اسب پر باشد و او خورد در شب و روز اندرون طويله در وقتى كه بيرون گرم باشد، و در بيرون وقتى كه در بهار بند باشد، پس چنانكه ثواب آن را فرموده است كيفيت نگاه داشتن آن را نيز فرموده است.

و صدوق گفته است كه مرويست بعنوان تواتر از طرق عامّه و خاصّه كه همين آيه در شأن حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه

عليه نازل شده است و سبب نزول آيه اين بوده است كه آن حضرت چهار درهم داشتند يكى از آنها را در روز تصدق فرمودند، و يكى را در شب به سايل دادند، و يكى را پنهان دادند، و يكى را در حضور مردمان به سايل كرامت كردند، و غرض آن حضرت آن بود كه در همه وقتى اين ثواب را دريافته باشند و تعليم كنند كه تصدق در همه احوال خوبست هر چند در شب و در پنهان بهتر است اما اگر سايل در روز طلب كند تاخيرش خوب نيست و هم چنين اگر در حضور مردمان طلب كند تعويقش خوب نيست و آن چه آن حضرت فرموده بودند خوب بوده حق سبحانه و تعالى آن حضرت را مدح فرمود بر اين عمل تا ديگران تأسّى كنند آن حضرت را و چون بحسب ظاهر اين دو روايت مخالفت دارند صدوق تاويل كرده است كه ظاهر آيه اعم است از هر انفاقى كه در راه خدا كنند خواه به سايل دهند و خواه شمشير بخرند از جهة جنگ يا علف بخرند از جهة جنگ يا علف بخرند از جهة چهارپايان پس ممكن است كه اول در شأن آن حضرت نازل شده باشد و حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرموده باشند كه هر كه نفقه چهار پاكند در اين آيه داخل است.

و صدوق گفته است كه مى بايد كه چنين اعتقاد كند بنا بر آن كه هر دو متواتر باشد و الا ممكن است كه يكى از اين دو واقع باشد چون هر دو حديث

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 381

وارد شده است كه اين آيه

در فلان چيز خاص نازل شد و احتمال اقرب آنست كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه اين چهار درهم را صرف نفقه اسب فرموده باشند، و آن چه بحسب تتبع يافته ام آنست كه هر آيه كه در شأن آن حضرت نازل شده مفسّران عامه مهما أمكن نفى آن مى كنند و مفسّران خوارج بودند و افترا مى بستند از جهة تقويت مذهب باطل خود چنانكه مسلم بن حجاج در اول صحيحش ذكر كرده يك جزو در آن كه بسيار بودند جمعى كه حديث وضع مى نمودند و در زمان حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله افترا بر آن حضرت مى بستند تا آن كه حضرت بر منبر فرمودند كه «لقد كثرت الخ» يعنى دروغ و افترا بر من مى بندند و هر كه دروغ بر من بندد جاى خود را در جهنم مهيّا مى كند، و چون اين مفتريان افترا مى بستند و اكثر ايشان با حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه بد بودند و جمعى لا بشرط بودند كه مذهبى نداشتند، و جمعى به حقيقت ايمان آن حضرت را شناخته بودن الحال داب مفسران مثل زمخشرى و رازى آنست كه مثل آيه «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ كه» از طرق عامه زياده از صد حديث منقولست كه در شأن آن حضرت نازل شده، و خارجى مفترى گفته است كه در شأن عبد اللَّه بن سنان نازل شده است اول آن را ذكر مى كنند، و بعد از آن بعنوان روى نقل مى كنند چون بسيار رسواست كه ذكر نكنند، و مانند بخارى و مسلم نقل مى كنند و خلافش را كه مى دانند كه افتراست نيز نقل مى كنند، و جمعى از ايشان استدلال مى كنند

بر آن كه مى بايد كه اين آيه در شأن ابو بكر نازل شده باشد به افترا نيز بسته اند باين عنوان كه چون اجماع شد بر امامت ابو بكر پس مى بايد كه او افضل از على (ع) باشد پس مى بايد كه هر آيه كه دلالت كند بر افضليت در شأن ابو بكر باشد.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 382

و جمعى از فضلاى ما معارضه كرده اند با ايشان در مثل آيه «وَ سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى» كه مى بايد مراد از اين آيه على باشد چون امامت آن حضرت منصوص و به نصوص متواتره ثابت شده است و امامت مفضول قبيح است عقلا پس مى بايد كه آن حضرت افضل باشد پس مى بايد كه مراد از اتقى آن حضرت باشد، و ظاهرا به محض جدل اين معارضات واقع شده است و عامه و خاصه روايت كرده اند كه آيه در شأن ابو دحداح نازل شده است و اتقى اضافى است نسبت به آن شخصى كه تكذيب نبى كرد لهذا او را اشقى گفت با آن كه بحسب ظاهر مسلمان بود و اگر چه منافق بود اما اشقى از او بسيار بودند امّا بحسب احتمال ممكن است گفتن كه چون روايات اسباب نزول احاديث مفيد علم نيست ممكن است كه مراد از اين آيه على بن ابى طالب باشد نه آن كه جزم كنند كه البته در شأن آن حضرتست و اكثر قرآن در شأن آن حضرت و در ذم دشمنان آن حضرتست اگر اين آيه در شأن ديگرى باشد نقصى به آن حضرت نمى رسد و هم چنين در ما نحن فيه و ليكن چون احاديث بسيار وارد است كه اگر اين آيه در شأن

آن حضرت نازل شده باشد مظنون آنست كه نفقه بر خيل افترا عامه باشد چنانكه داب ايشانست و اگر حضرت نيز فرموده باشند تقيه كرده خواهند بود يا آن كه همين آيه دو مرتبه نازل شده باشد يا دو آيه باشد و يكى را انداخته باشند به توهم تكرار چنانكه عامه و خاصه اخبار متواتره نقل كرده اند كه قرآن زياده بر اين بوده است و آن نزد حضرت امام العصر و الزمان و خليفة الرحمن است صلوات اللَّه عليه و اللَّه تعالى يعلم و مؤيد اخفا آن كه روزى حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه بر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 383

منبر بودند كه غوغاى عظيمى شد و مردمان بر هم خورده مى گريختند كه ناگاه اژدهاى عظيمى از در بزرگ مسجد كوفه داخل شد حضرت فرمودند كه بحال خود باشيد و او را راه دهيد تا خود را راست كرد و سر پيش آورد و مخاطبه و مكالمه چند با حضرت كرد و بازگشت، و چون از مسجد بيرون رفت ناپديد شد حضرت فرمودند كه اين از بزرگان جن است و مسلمان است و چون مسأله مشكل مى شود بر او يا بر ديگران مى آيد و مى پرسد و مسايل خود را پرسيد و رفت و آن در مسمّى شد بباب الثعبان مثل خانه بيت الطشت كه در مسجد كوفه است و چون بنى اميه حكومت يافتند فيلى را در همان در بستند كه شهرت كند بباب الفيل و كسى نگويد باب الثعبان مبادا گويند كه چرا باب الثعبان مى گويند و اين معجزه بماند و از اين باب بسيار است.

و كالصحيح يا صحيح منقولست از سليمان جعفرى كه حضرت

ابو الحسن فرمودند كه هر كه اسبى ببندد تا دشمنان از او خايف باشند و نزد مردمان معتبر باشد از جهة رضاى الهى حق سبحانه و تعالى هميشه او را اعانت مى فرمايد تا آن اسب را داشته باشد و خير و بركت از آن خانه كم نشود، و اگر كسى بقصد جهاد به بندد تا آن كه چون حضرت صاحب الامر خروج فرمايد در خدمت آن حضرت بجهاد رود ثوابش بيشتر خواهد بود، و اين بنده چنين كرده ام اگر چه مى دانم كه چون آن حضرت صلوات اللَّه عليه ظاهر شود هر خدمتى را به كسى خواهد فرمود كه مناسب او باشد و امثال ماها خصوصا با پيرى جهاد نمى آيد به خدمت نقل احاديث ايشان مامور خواهد ساخت و امثال ماها اگر در جنگى باشد سبب شكست است مگر آن كه در زمان آن حضرت قلب ماهيّات بشود، و به بركت آن حضرت قوتى ديگر حاصل گردد، و چون احتمال مى رود اسب نگاه داشته ام با شمشير اميدواريم كه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 384

حق سبحانه و تعالى اين شكسته را به شرف ملازمت آن حضرت مشرف گرداند و اگر اجل موعود برسد قبل از تشريف در زمان آن حضرت زنده گرداند و بسيار اميدوارم چون بشارتى از آن حضرت شنيده ام در واقعه حقه كه هر چه فرموده بودند واقع شد و همين مانده است و اميد بسيار دارم كه مشرف شوم به خدمت آن حضرت و در زيارت جامعه مذكور خواهد شد و عموم آيه كريمه «وَ لا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً الخ» يعنى هر چه در راه ما صرف نمايند در مقدمات جهاد خواه اندك

و خواه بسيار و هر وادى را كه قطع نمايند البته در نامه عمل ايشان نوشته مى شود تا آن كه حق سبحانه و تعالى جزاء دهد ايشان را با حسن آن چه مى كرده اند يكى را از ده تا هفتصد تا آن چه حصر آن را كسى نداند بغير از حق سبحانه و تعالى كرامت خواهد فرمودن و ثواب اين مقدمات در خور ذى مقدمه است.

و كالصحيح منقول است از ابن طيفور حكيم كه حضرت ابو الحسن پرسيدند كه بر چه چيز سوار مى شوى عرض نمودم كه بر الاغ فرمودند كه به چند خريده عرض نمودم كه به سيزده مثقال طلا فرمودند كه اسرافست كه الاغى به سيزده دينار بخرى و اسب نخرى نمى دانى كه هر كه اسبى ببندد و انتظار قيام قايم آل محمد عليهم السلام كشد و سبب كورى چشم دشمنانش باشد كه دشمنان مايند حق سبحانه و تعالى روزى او را فراخ گرداند و سينه اش را به علوم و هدايات منور گرداند و مرادات او را محصّل گرداند مع هذا بر او سوارى مى كند و كارهاى خود را بر او مى سازد يعنى كار الاغ مى كند و ثواب دارد، و احاديث فضيلت نگاه داشتن اسب بسيار است و مجملش آنست كه هر چه در راه او كنند ضايع نمى شود

تو بندگى چه گدايان بشرط مزد مكن كه دوست خود روش بنده پرورى داند

باب علّة الرّقعتين فى باطن يدى الدّابّة

(روى حمّاد بن عثمان عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال قلت له جعلت فداك نرى الدّوابّ فى بطون أيديها مثل الرّقعتين فى باطن يديها مثل الكىّ فاىّ شى ء هو قال ذلك موضع منخريه فى بطن أمّه) اين بابى است در بيان

علت دو داغى كه در شكم دستهاى چهارپايان است منقول است در صحيح از حماد كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فداى تو گردم مى بينم چهارپايان را كه در شكم دستهاى آنها مانند دو رقعه هست كه گويا داغ كرده اند و از آنجا مو نمى رويد و اين چه چيز است و چرا چنين شده است حضرت فرمودند كه چون چهارپايان دست و پاشان مى بايد دراز باشد و در شكم اين مقدار جا نيست كه دست و پا دراز توانند كرد حق سبحانه و تعالى او را به هيئت حيوان خوابيده آفريده است و سرشان قريب به زانوهاست و محل نفس ايشان در قرب زانو واقع شده است و از بسيارى نفس كشيدن داغ شده است و اين معنى نيز سبب قوت دستهاى حيوانات شده است چون ثقل بار و آدم سوار بر دستها بيشتر است.

حاصل كه آن چه حكيم عليم كرده است عبث نفرموده است و بنى آدم با فكرهاى بسيار به عشر عشير آنها نرسيده اند و اكثر آن چه رسيده از انبياء به ايشان رسيده است، و حكما قاطبه علوم خود را به حضرت ادريس

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 386

مى رسانند و آن حضرت را هرمس الهرامسه مى نامند و بسيار از آنها بالهام الهى به لقمان رسيده و بسيار بر حضرت سليمان فايض شده چنانكه منقولست كه هر روز در مسجد اقصى گياهى مى روييد و به زبان حال يا مقال مى گفت كه خاصيت من آنست و ضرر من اينست و دفع ضرر من به فلان گياه مى شود و حضرت سليمان مى نوشتند همه را، و جمعى از اتباع آن حضرت

ساكن يونان شدند و حكماء يونان از ايشان استفاده كردند و در كتب خود جا دادند و حضرات ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم بسيارى از حكمتها در خلق اعضاى انسان و بسيارى از حيوانات ذكر فرموده اند و در علل و توحيد مفضل و اهليلجه مسطور است و چون اين حديث فى الجمله غرابتى داشت صدوق ذكر كرد و اگر در نوادر ذكر مى كرد بهتر بود و كلينى ذكر نكرده است و كتاب من لا يحضره الفقيه از قبيل شعر خواجه حافظ است بنا بر اين است كه طبايع به آن ارغبند

باب حسن القيام على الدّواب

(روى عن ابى ذرّ رحمة اللَّه عليه انّه قال سمعت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله يقول انّ الدّابّة تقول اللهمّ ارزقنى مليك صدق يشبعنى و يسقينى و لا يحمّلنى ما لا اطيق) اين بابى است در بيان نيكو رعايت نمودن چهارپايان چون گذشت كه حقوق آن بر صاحبان بسيار است و مرويست از حضرت ابى ذر ره كه گفت شنيدم از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه چهار پايان دعا مى كنند كه خداوندا مرا روزى كن صاحب خوبى كه مرا سير كند و آب دهد و آن چه طاقت نداشته باشم بارم نكند.

و در كافى و محاسن در موثق كالصحيح يا صحيح به سبب حسن بن فضال كه ظاهر آنست كه از مذهب فاسد رجوع نمود بمذهب صحيح، پس صحيح باشد و چون معلوم نيست كه اين حديث را در چه وقت از او روايت كرده اند كالصحيح است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه شخصى وارد شده در ربذه ديد كه ابو ذر رضى اللَّه

عنه الاغ خود را آب مى دادند آن شخص گفت كه كسى ديگر نيست كه الاغ را آب دهد كه شما اين مشقت نكشيد يعنى چون خدمتكاران هستند سبب چيست كه شما اين تعب مى كشيد ابو ذر گفت از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم كه مى فرمودند كه همه چهارپايان در هر صباحى از حق سبحانه و

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 388

تعالى مى طلبند كه خداوندا روزى كن مرا صاحبى صالح كه مرا از علف سير كند و از آب سيراب كند، و فوق توانائى من بار بر من نكند و از آن جمله است آن مقدار راهى كه توانم رفت مرا ببرد بنا بر اين مى خواهم كه خود اين ثواب داشته باشم.

و كالصحيح نيز منقولست از ابو ذر كه چهارپايان دعا مى كند كه خداوندا روزى كن مرا صاحب صالحى كه با من رفق كند و احسان كند بر من و كاه و جو و آبم بدهد و بار كران بر من نكند و مرا به تعب نيندازد و ظاهرا حديث متن حديث ديگر است يا نقل بالمعنى كرده است از اين دو حديث.

و از ازهد علما و متاخرين مولانا احمد اردبيلى نقل نمود اتقى و اورع فضلا متاخرين مولانا عبد اللَّه طاب ثراهما كه آخوند مرحوم اولاغى داشتند از جهة زيارات و دغدغه مى كردند كه مبادا به ديگرى واگذراند و او چنانكه بايد نكند خود آب مى دادند و در وقت جو خود مى ايستادند تا جو را بخورد و بعد از آن متوجه نماز شام مى شدند. بنده از ايشان پرسيدم كه شما چه مى كنيد فرمودند كه حاجى مرد بدى نيست كه خدمات آخوند اكثر به

او رجوع بود و من احتياط كرده ام و جو را بيشتر مى دهم كه اگر بردارد بر سبيل فرض از جهة استران مقدارى بماند كه كافى باشد.

عرض نمودم كه كسى كه از خدا نمى ترسد همه را بر مى دارد فرمودند كه پس چه كنيم گفتيم مثل مولانا احمد اردبيلى ره كنيد گفتند فرصت ندارم و متفكر شدند عرض نمودم كه چه دليل داريد كه جو بايد داد هر گاه كاه دارد و شما مى بينيد كه هميشه آخرش كاه دارد از جهة اقل واجب كافى است و جو تبرعى است اگر بدهيد بهتر و الا بر شما چيزى لازم نيايد تحسين فرمودند، بعد از آن عرض نمودم كه اگر استر شما جو نخورد چنين تند

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 389

نخواهد رفت اين نيز قرينه عظيم است از جهة آن كه جو را تمام مى دهد با آن كه افعال مسلمين محمول بر صحت است ديگر تحسين فرمودند و فرمودند كه مرا خلاص كردى مدتى است كه در اين فكرم و در خاطر جا كرده بود كه چون متعارفست جو البته ضرر باشد و حق با تست حديثى نداريم كه جو بايد داد و هر چه گفتى همه را خوب گفتى حشره اللَّه تعالى مع الائمة المعصومين سلام اللَّه تعالى عليهم اجمعين (فقال الصّادق صلوات اللَّه عليه ما اشترى احد دابّة الّا قالت اللَّهمّ اجعله بى رحيما) و از آن حضرت منقولست كه هر كه چهار پاى مى خرد آن چهار پا دعا مى كند كه خداوندا اين صاحب را رحيم گردان بمن كه نفع آن بمن رسد و ضررش بمن نرسد.

و در صحيح از حفص منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه

فرمودند كه چون شخصى سوار مى شود بر دابّه دابّه اين دعا مى خواند و ظاهرا تصحيف از نساخ اين كتاب يا محاسن شده باشد كه ملك و ركب بهم نزديكست و هر دو نيز ممكن است (و روى عنه عبد اللَّه بن سنان انّه قال اتّخذوا الدّابّة فانّها زين و تقضى عليها الحوائج و رزقها على اللَّه عزّ و جلّ) و در صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چهار پا نگاه داريد و در محاسن الدواب است كه چهار پايان نگاهداريد كه اقلش سه است يا مقصود اين باشد كه از اسب عربى و يابو دو تخمه و استر و اولاغ از همه چيزى نگاهداريد، يا آن كه از هر نوعى كه نگاه مى داريد خوبست به درستى كه زينتند چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 390

است كه و الخيل الخ يعنى از براى شما آفريده ام اسبان و استران و اولاغان تا بر همه سوار شويد، و زينت شما باشد و ديگر فرموده است كه گاو و گوسفند و شتر را از جهة شما آفريده ام كه زينت شما باشند و گوشتهاى آنها را بخوريد و منفعتها از آنها ببريد و بارهاى شما را ببرند به شهرى چند كه خود نتوانيد بردن به آن جا مگر با مشقت بسيار پس حضرت فرمودند كه كارهاى شما نيز به اين ها ساخته مى شود و روزيشان با حق سبحانه و تعالى است.

و منقولست كه آن حضرت به يونس فرمودند كه اولاغى نگاه دار كه بار كران ترا كشد و روزى او با حق سبحانه و تعالى است يونس گفت كه من با برادرم

شريك بودم و سر سال حساب مايه خود مى كرديم يا بحال خود بود يا چيزى زياد مى آمد، بعد از خريدن دراز گوش و خرج عرض سال كه حساب كرديم بنحو سالهاى گذشته بود يقين شد كه روزى بر حق سبحانه و تعالى است و آن حضرت فرمودند كه از جمله سعادتمندى مؤمن و الطاف الهى نظر به او آنست كه چهارپاى خوش راه داشته باشد كه كارسازى خود به آن بكند و حقوق برادران را به جا آورد، و از اين باب اخبار بسيار است كه سابقا اشاره به بعضى از آنها شد (و روى السّكونيّ بإسناده قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله انّ اللَّه تبارك و تعالى يحبّ الرّفق و يعين عليه فاذا ركبتم الدّوابّ العجاف فانزلوها منازلها فان كانت الارض مجدبة فانجوا عليها و ان كانت مخصبة فانزلوها منازلها) و كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه حق سبحانه و تعالى دوست مى دارد رفق و مدارا و اعانت مى كند كسانى را كه با خلق خدا در مقام رفق و نرمى و هموارى اند حتى چهارپايان پس چون بر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 391

چهارپاهاى لاغر سوار شوى از منزل مگذريد و در منازل متعارفه فرود آييد پس اگر منزل خشك باشد و علف نداشته باشد تند كنيد تا خود را به علف زار رسانيد و در ميان يا حوالى علف زار فرود آييد كه تا حيوانات در آنجا بچرند، و اگر در منزل علف باشد از آنجا مگذريد، پس هر گاه در رفق اين مقدار مبالغه واقع شده است با حيوانات و مكارى، پس چگونه خواهد بود رفق با

مؤمنان صالح و عالم و امثال ايشان و كلينى اين حديث را در باب رفق با مردمان آورده است و چنين فهميده است كه مذكور شد (و قال صلّى اللَّه عليه و آله من سافر منكم بدابّة فليبدا حين ينزل بعلفها و سقيها) و كالصحيح منقولست از ابو بصير و محمد بن مسلم از حضرت امام جعفر صادق از پدرش از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهم كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه چهارپاى را با خود بسفر برد چون فرود آيد اول آب و علف به آن بدهد و بعد از آن متوجه شود بكارهاى ديگر چون مشقت كشيده است (و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه اذا سرت فى ارض خصبة فارفق بالسّير و اذا سرت فى ارض مجدبة فعجّل بالسّير) و بسند كالصحيح سابق از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر گاه راه رويد و در محاسن مصحح به صاد است و آن اظهر است يعنى هر گاه در اثناى راه به زمينى رسيد كه گياه و علف داشته باشد هموار برويد تا شتران بلكه ساير حيوانات چرا كنند و روند و تند مرانيد و هر گاه رويد يا داخل شويد در زمين خشك كه علف و گياه خشك نيز نداشته باشد تند كنيد و مدار صحراى مكه بر اين است كه شتران در اثناى راه چرا مى كنند پس رفق با ايشان آنست كه باين نحو بروند

باب ما جاء فى الابل

(قال الصّادق صلوات اللَّه عليه إيّاكم و الابل الحمر فانّها اقصر الابل اعمارا) اين بابى است كه در بيان احاديثى كه در شتر وارد

شده است منقولست كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه زنهار كه شتر سرخ مخريد كه از همه انواع شتران عمرش كوتاه تر است (و قال صلوات اللَّه عليه انّ على ذروة كلّ بعير شيطانا فاشبعه و امتهنه) و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه منقولست كه فرمودند كه بر كوهان هر شترى شيطانى مقرر است پس شتر را سير كنيد و بارش كنيد كه مى كشد و پروانه دارد و آن شيطان بار را برمى دارد، ممكن است كه مراد از شيطان روح حيوانى شتر باشد و تشبيه به شيطان به اعتبار صعوبتست كه شترانى كه بار برنداشته اند و آنها را صعب مى گويند بسيار با قوتند هر چند بحسب ظاهر ضعيف باشند و با آن كه مرتبه اول زياده از صد من بارش مى كنند به نحوى مى دود كه غالبا هر كه سوارش باشد مى افتد و.

در موثق كالصحيح منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه بر كوهان هر شترى شيطانى هست آن شتر را ذلول كنيد و

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 393

بارش كنيد و حق سبحانه و تعالى را ياد كنيد كه شتر به قوتى كه خداى تعالى به او داده است برمى دارد.

و در حديث ديگر كالصحيح منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه بر كوهان هر شترى شيطانى هست چون خواهيد كه سوار شويد بگوئيد آن چه را حق سبحانه و تعالى به آن امر كرده است كه سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ يعنى منزه خداوندى كه اين حيوان را مسخر ما گردانيد و ما قدرت نداشتيم كه آن

را ذليل خود سازيم.

و كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست كه بر هر حيوانى كه خواهيد سوار شويد اين آيه را بخوانيد با تتمه وَ إِنَّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ يعنى بازگشت همه بسوى پروردگار ما خواهد بود و هست.

و در احاديث صحيحه از هشام و صفوان و غير ايشان منقولست كه آن حضرت فرمودند كه اگر مردمان حقيقت برداشتن حيوان را بداند زر بسيار به بهاى شتران و حيوانات ضعيفه ندهند، و حقيقتش آنست كه بر دارنده حق سبحانه و تعالى است، و خود در مكه معظمه مشاهده نمودم كه شترى كه تخمينا بقدر استرى بود خانه بر بالاى او نصب كرده بودند و چهارده كس در آن خانه نشسته بودند (و قال ابو عبد اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اشتروا السّود القباح فانّها اطول الابل اعمارا) و در صحيح از صفوان منقولست كه آن حضرت فرمودند به صفوان كه شترى از جهة من بخر و بايد كه سياه باشد كه عمرش درازتر است پس

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 394

فرمودند كه اگر مردم بدانند كه حق سبحانه و تعالى بر مى دارد به آن كه شياطين را مسخر گردانيده است كه بردارند زر بسيار به بهاى شتر ندهند و بعد از اين حديث كلينى و برقى گفته اند كه در حديث ديگر هست كه شتران سياه بد هيئت را بخريد كه عمرشان درازتر است و اين عبارت متن است.

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله الابل عزّ لأهلها) و در حديث صحيح از آن حضرت منقولست كه شتر سبب عزت و اعتبار صاحبست و ظاهر است به آن كه قطارى به بيست

تومان مى توان خريد و كسى كه يك قطار شتر دارد در نظرها عزيزتر از سوداگر ده هزار تومانى است و اگر شتر بسيار باشد خصوصا نزد عرب و ممكن است كه اين نيز مراد باشد كه هر چند شتر سوارى نفيس تر است صاحبش معززتر است چنانكه منقولست در صحيح كه حضرت سيد الساجدين شتر سوارى را به چهار ده تومان مى خريدند تا در نظرها خوار نباشند و معزز باشند (و نهى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ان يتخطّى القطار قيل يا رسول اللَّه و لم قال انّه ليس من قطار الّا و ما بين البعير إلى البعير شيطان) و در قوى از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله منقولست كه آن حضرت نهى فرمودند از آن كه از ميان قطار شتر بگذرند عرض كردند كه يا رسول اللَّه چرا نگذرند فرمودند كه در ميان هر قطارى از شتر يا شتر شيطانى هست كه شتر را تعليم مى كند كه لگد بزند و مجربست در شتران عرب و از ميان شتران عجم تعبدا نمى بايد گذشت با آن كه مشهور است كه خوب نيست.

و در موثق كالصحيح منقول است از زراره كه شنيدم كه حضرت امام

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 395

محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه طايفه از متمردان شياطين هستند كه در ميان شتران در مى آيند و شتران را مى جهانند دفع كنيد آنها را به آية الكرسى و مجربست آية الكرسى از جهة دفع جميع بلاها و اعتقاد اين ضعيف آنست كه همين آيه در اعجاز قرآن كافى است.

(و سئل النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله أيّ المال خير قال زرع زرعه صاحبه

و اصلحه و ادّى حقّه يوم حصاده قيل يا رسول اللَّه فاىّ المال بعد الزّرع خير قال رجل فى غنمه قد تبع بها مواضع القطر يقيم الصّلاة و يؤتى الزّكاة قيل يا رسول اللَّه فاىّ المال بعد الغنم خير قال البقر تغدو بخير و تروح بخير قيل يا رسول اللَّه فاىّ المال بعد البقر خير قال الرّاسيات فى الوحل و المطعمات فى المحلّ نعم الشّي ء النّخل من باعه فانّما ثمنه بمنزلة رماد على رأس شاهقة اشتدّت به الرّيح فى يوم عاصف الّا ان يخلّف مكانها قيل يا رسول اللَّه فاىّ المال بعد النّخل خير فسكت فقال له رجل فاين الابل قال فيها الشّقاء و الجفاء و العناء و بعد الدّار تغدو مدبرة و تروح مدبرة لا يأتى خيرها الّا من جانبها الأشأم اما انّها لا تعدم الاشقياء الفجرة.

قال مصنّف هذا الكتاب قدّس اللَّه روحه معنى قوله صلّى اللَّه عليه و آله لا ياتى خيرها الا من جانبها الأشأم هو انّها لا تحلب و لا تركب و لا تحمل الّا من جانب الايسر) و كالصحيح منقول است از سكونى به اسناد او از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله پرسيدند كه از اموال كدام يك بهتر است كه كسى به همرساند و نگاه دارد حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 396

فرمودند كه بهترين اموال زراعتى است كه خود بكارند، و خدمتى كه بايد كرد از آب دادن و ساير خدمات او بكنند و چون درو كنند حقّ حق سبحانه و تعالى را بدهند كه زكات باشد يا حقى كه مذكور شد كه يك بافه و دو بافه دهد

تا از درو فارغ شوند، يا آن كه هر چه حقّ الهى باشد از روز درو تا روز پاك كردن كه زكات نيز مراد باشد، و اول بحسب مراد اظهر است، و ثانى بحسب لفظ بنا بر اخبار، و ثالث به اعتبار جمع بين الحقين.

عرض نمودند كه بعد از زراعت كدام مال بهتر است فرمودند كه گوسفندى كه خود چراند و بطلب آب و علف رود و نمازها را به جا آورد زكات آن را بدهد.

عرض نمودند كه بعد از آن كدام بهتر است فرمودند كه ماده گاوى كه صبح شير دهد و شام شير دهد.

عرض نمودند كه بعد از گاو كدام مال بهتر است فرمودند كه درختانى كه بلند قامت كه يا در ميان گل فرو برده اند و در خشك سال ميوه مى دهند يعنى درخت خرما مى بايد كه هميشه آب در پاى آن ايستاده باشد، و مع هذا تاب تشنگى دارد و در خشكسالى درختان خشك مى شوند آن بار خود را مى دهد چون بعنوان كنايه فرموده بودند تصريح فرمودند كه خوب مالى است درخت خرما، و اگر كسى درخت خرما را يا باغ خرماستان را بفروشد بهاى آن مانند خاكسترى است كه بر سر كوهى باشد در روزى كه باد تندى آيد يعنى بركت ندارد، و در مطلق فروختن زمين چنين وارد شده است در اخبار مگر آن كه همان زر را بدهد به بهاى درخت يا باغ خرماى ديگر.

عرض نمودند كه يا رسول اللَّه بعد از درخت خرما چه مالى بهتر است

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 397

حضرت جواب نفرمودند شخصى عرض نمود كه يا رسول اللَّه شتر كجا رفت يعنى چرا او را نفرموديد

حضرت فرمودند كه جفا و مشقت و تعبش بسيار است و كسى كه شتر دارد مى بايد كه در بيابان باشد و هميشه از خانه خود دور باشد چون اغلب اوقات از خار محظوظ است و آن در احوالى شهرها كم مى باشد و شيرش نه چاشت مى شود و نه شام چون بچه شتر شير بسيار مى خواهد و از آن قليلى زياد مى آيد و خيرش از جانب چيست و به درستى كه نگاه دارنده اشقيا فساقند يعنى از لوازم شتر است ساربان و شقاوت ساربانان ظاهر است، و شيخ بهاء الدين محمد چنين حل كردند و شعر خود را به استشهاد آوردند

كه چند از دست ساربان نالم كه بود نام او كم از عالم

و محتمل است كه مراد اعم از آن باشد چون اغلب اوقات ظلمه بى شتر نمى باشند چنانكه در حديث آينده مذكور است اگر چه ظاهر اين حديث با شيخ است چنين مى گويد صدوق كه مراد حضرت كه خيرش نمى آيد مگر از جانب چپ اينست كه شتر را از جانب چپ مى دوشند و از جانب چب بر او سوار مى شوند، و در بعضى از نسخ از جانب چپ بارش مى كنند، و ابن اثير در نهايه نيز چنين تفسير كرده و دور نيست كه شيرش از جانب چپ بيشتر باشد يا آن كه چنين متعارف شده.

اما سوارى بر حيوانات مصطلح آنست كه در جانب راست و از دست راست سوار شوند به آن كه اول پاى چپ را در ركاب جانب چپ گذارند و پاى راست را بگردانند و در شتر بر عكس است اول پاى راست را بر ركاب جانب راست مى گذارند و پاى چپ

را مى گردانند، و آن چه مشاهده شد در اسب و

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 398

استر در عرب و عجم چنين ديدم و شنيدم، و ممكن است كه بر عكس بايد و در شتر چنين بوده باشد و در حيوانات ديگر اين نحو سوار شدن تازه متعارف شده باشد و بهتر اين باشد كه پاى راست را أولا بگذارند و اين ضعيف در اوايل چنين سوار مى شدم هر كه مى ديد منع مى كرد تا آن كه لا بد بر نحو متعارف سوار مى شوم تا سبب تشنيع و غيبت جمعى نشود و اللَّه تعالى يعلم الواقع و مسموع از مشايخ اول است (و قال صلوات اللَّه عليه فى الغنم اذا اقبلت اقبلت و اذا ادبرت اقبلت و البقر اذا اقبلت اقبلت و اذا ادبرت أدبرت و الابل اذا اقبلت ادبرت و اذا ادبرت ادبرت) و منقول است كالصحيح از ثابت ضعيف از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه گوسفند هر گاه اقبال مى كند و مى آيد خوب مى آيد اندك روزى يكى هزار مى شود و هر گاه ادبار مى كند و اقبال نمى كند ادبارش اقبال است يعنى ادبار ندارد و هميشه خوبست يا آن كه اگر آمد ندارد از ابتدا ظاهر مى شود يا آن كه اگر رو به تلف كند بتدريج تلف مى شود.

ممكن است كه چون شروع كند در ادبار همه را از جهة گوشت و پوست بكشد و به صاحبش ضرر نرسد يا اگر گوسفند تلف شود حق سبحانه و تعالى عوض دهد چون سنت است نگاهداشتن آن بخلاف شتر كه مكروهست، و ممكن است كه وجهش اين باشد

كه گوسفند داشتن شكستگى مى آورد و شتر تكبر چنانكه ظاهر است، و گاو وسط است اقبالش اقبال است و ادبارش ادبار، و شتر اقبالش ادبار است، و ادبارش يعنى اگر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 399

مثلا پنج شتر ماده داشته باشد و در سال اول پنج شتر آورد صاحبش به طمع مى افتد و هر چه دارد به بهاى شتر مى دهد و يك دفعه مرگى در آن مى افتد و به اندك زمانى همه تلف مى شوند با آن كه قيمتش بسيار است و اگر صد شتر داشته باشد اقلا قيمتش صد تومان است و چون تلف مى شود صد تومان تلف شده است و اكثر قيمت گوسفند نصف دينار است اگر صد عدد تلف شود پنج تومان تلف شده است، و محتمل است كه همه مراد باشد و تتمه اين حديث در خصال مذكور است باين عبارت كه

و لا يجي ء خيرها الّا من الجانب الأشأم قيل يا رسول اللَّه فمن يتّخذها بعد ذا قال فاين الاشقياء الفجرة

يعنى نمى آيد خيرش مگر از جانب چپ عرض نمودند كه يا رسول اللَّه هر گاه شما اين مذمت فرموديد شتر را كه بعد از اين شتر نگاه مى دارد؟ حضرت فرمودند كه كجا رفتند اشقيا فسّاق يعنى نه چنين است كه از اين مذمّت همه كس ترك نمايند فسّاق فجّار بسيارند كه سخن مرا نمى شنوند و تكبرشان بر اين مى دارد كه شتر داشته باشند و آنها صحرا نشينانند يا ظلمه يا هر دو اين حديث احتمال ساربان ندارد.

پس ممكن است كه مراد از حديث سابق نيز همين معنى مراد باشد بلكه ممكن است كه راوى سؤال را انداخته باشد.

و منقول است از حارث همدانى كه

حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند در وقتى كه از آن حضرت از شتر سؤال كردند كه شتران اعنان شيطانند يعنى از شياطين متفرقه مخلوق شده اند و آفات شتران بسيار است گوئيا شياطين در ميان ايشان داخلند و آنها در اطرافند، و در بعضى از نسخ اعناق شياطينند

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 400

يعنى از رؤسا و بزرگان شياطينند، و در كتب عامه بنونست و خيرش از جانب چپ مى آيد عرض نمودند كه يا رسول اللَّه اگر مردمان بشنوند كسى شتر نگاه نخواهد داشت فرمودند كه اشقياء فجره ترك نخواهند كرد و هميشه خواهند داشت و ظاهر اين حديث نيز آنست كه حديث اول نيز مراد باشد از جهة صاحب نه ساربان چون در عبارت موافقند.

و در صحيح از عمر بن يزيد منقولست كه در وقتى كه در مدينه مشرفه اقامت كرده بودم چند شتر خريدم و مرا بسيار خوش آمده بود چون شتران خوب بود و ارزان خريده بودم پس داخل شدم بر حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه چنانكه در كافى است، و در محاسن داخل شدم بر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و ممكن است كه دو واقعه باشد و غريب تر مى شود عرض نمودم بر آن حضرت حضرت فرمودند كه ترا با شتر چكار نمى دانى كه آفات شتر بسيار است چون بسيار محفوظ بودم و خريده بودم به كرايه دادم و با غلامان به كوفه فرستادم خبر رسيد كه همه سقط شدند پس به خدمت آن حضرت رفتم و واقعه را عرض نمودم حضرت اين آيه را خواندند كه ترجمه اش

اينست كه بايد كه حذر كنند جمعى كه امر خداوند خود را مخالفت مى كنند كه به ايشان رسد بلايى در دنيا يا عذاب اليم در آخرت يعنى مخالفت ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم در مباحات نيز بد است و بعذاب دنيوى نيز مبتلا شوند و ظاهرا راوى گمان كرده بوده است كه امورى كه متعلق است بدنيا مسمّى است به امور ارشادى و مخالفت جايز است حضرت فرمودند كه مخالفت در هيچ بابى جايز نيست.

و ممكن است كه عتاب به او به اعتبار ارتكاب مكروهات باشد چنانكه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 401

احاديث صريحه صحيحه وارد شده است در مذمت ترك اشهاد در مبايعات چون حق سبحانه و تعالى فرموده است كه در مبايعات گواه بگيريد و حرام نيست ترك اشهاد به اجماع چون متعلق است به امور دنيا چنانكه بسيارى از اوامر وارد شده است در اطعمه و اشربه كه نان و گوشت و شكر بخوريد و سير و پياز و امثال اينها مخوريد و مع هذا كسى قايل نشده بوجوب يا استحباب اول با حرمت و كراهت ثانى و اللَّه تعالى يعلم، و احاديث در مذمت شتر بسيار است و احاديث صحيحه در مدح نگاه داشتن گوسفند وارد شده است و مذمت شتر محمولست بر آن كسى كه شتر نگاهدارد از جهة تجارت و امثال آن اما از جهة رفتن به مكه معظمه البته كراهت ندارد بلكه مستحب است چنانكه متواتر است كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم اجمعين در سفر مكه معظمه بر شتر سوار مى شدند و بعضى گذشت و ديگر خواهد آمد.

باب ما يجب من العدل على الجمل و ترك ضربه و اجتناب ظلمه

(روى السّكونيّ

بإسناده انّ النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله ابصر ناقة معقولة و عليها جهازها فقال اين صاحبها مروه فليستعدّ غدا للخصومة) اين بابى است در بيان آن چه واجبست از عدالت بر شتر و آن كه او را عبث نزنند و بر آن ستم نكنند.

منقول است در قوى كالصحيح از سكونى به اسناد او كه آن حضرت امام جعفر صادق است از پدرش از جدش از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و عليهم و اسناد او بسيار است اما هر چه در اين كتاب مى گويد مراد اين سند است كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله ديدند شتر ماده را كه دستش را بسته بودند و بار داشت پس حضرت فرمودند كه صاحبش كجاست يعنى تا تعزيرش كنم بگوئيد به صاحبش تا مهيا باشد از جهة خصومت شتر در روز قيامت چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ و از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله منقول است كه وحوش و بسيارى از حيوانات را حشر كنند تا حق سبحانه و تعالى داد مظلومان را از ظالم بگيرد حتى از جهة حيوانات بى شاخ از شاخ دار به آن كه بى شاخ را شاخ بدهد و شاخ دار را بى شاخ بيافريند و چون داد بگيرد هر دو معدوم شوند و محتمل است كه مراد خصومت الهى باشد

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 403

از جهة آن حيوان يعنى در روز قيامت او را عذاب خواهد كرد كه چرا بر اين حيوان ستم كرديد (و فى خبر اخر قال النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله اخروا الاحمال فانّ اليدين

معلّقة و الرّجلين موثّقة) و در حديث ديگر از آن حضرت كه فرمودند كه بارها را پست تر از نزديك گردن حيوانات بگذاريد زيرا كه دستها آويخته است و پاها مستحكم است يعنى قوت پاها بيشتر از قوت دستهاست.

و منقولست در قوى كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند در حديث طويل كه سه كس رديف نشوند بر چهار پا كه يكى از ايشان ملعونند، و در كافى همين است و در محاسن و خصال است هست كه آن يك كسى است كه پيش نشسته است كه قريب بدست چهار پاست (و روى بن فضّال عن حمّاد اللحّام قال مرّ قطار لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فراى زاملة قد مالت فقال يا غلام اعدل على هذا الجمل [الحمل خ ] فانّ اللَّه تبارك و تعالى يحبّ العدل) و كالصحيح از حماد بن بشير يا ابن واقد گوشت فروش كه گفت قطار شتر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه گذشت حضرت شتر باردارى را ديدند كه يك طرف ميل كرده بود فرمودند كه اى غلام عدالت كن بر اين شتر يا بر اين بار بنا بر نسخه حاء مهمله به آن كه هر دو طرف مساوى باشند و بر تقدير تساوى چنان ببند كه هيچ ميل نكند و بر تقدير درست بستن هر گاه ميل كند چنان كن كه ميل نكند به درستى كه حق سبحانه و تعالى دوست مى دارد عدالت را در هر چيز و با آن كه آزار شتر است نقصان مال است كه پشت شتر زخم مى شود و سقط مى شود (و روى ايّوب بن اعين قال سمعت الوليد بن صبيح

يقول

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 404

لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّ ابا حنيفة راى هلال ذى الحجّة بالقادسيّة و شهد معنا عرفة فقال ما لهذا صلاة ما لهذا صلاة) كالصحيح منقول است از ايّوب كه گفت شنيدم كه وليد عرض مى نمود به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه ابو حنيفه سعيد سابق و راننده حاجيان و به يا نيز خوانده اند يعنى كسى كه پيشتر از حاجيان مى رفت اگر چه بعد از همه به بيست روز مى رفت و ماه ذى الحجه را در قادسيّه كه چهار فرسخى نجف است ديد و عرفه را با ما دريافت حضرت فرمودند كه نماز چنين كسى صحيح نيست و نمى تواند نماز درست كردن چون قريب به دويست و پنجاه فرسخ است بهشت روز رفته است كه در روزى بر سر هم سى فرسخ زياده رفته است كى ممكن است كه نماز صحيح تواند كرد و كشى نقل كرده است در حسن كالصحيح از عبد اللَّه بن عثمان كه مذكور شد نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه حكايت ابو حنيفه كه او حاجيان را در چهارده روز به مكه مى برد از كوفه حضرت فرمود كه نمازش نماز نيست يعنى صحيح نيست يا مقبول نيست ظاهرا شتران تندرو داشته است و كارش اين بوده است كه هر كه از حج باز مانده بوده است از جهة كارها ابتدا دو هفته مى برده است و آخر بهشت روز رسانيد، و همين ابو حنيفه از اصحاب حضرت بود و ثقه و معتمد بود و عاقبت به اعتبار مشاركت در كنيت با ابو حنيفه چنين شد و ممكن است كه نشنيده باشد

اينها را با آن كه بعد از شنيدن توبه كرده باشد و دور نيست كه اين مبالغات به اعتبار كراهت باشد، و ممكن است كه اين عمل را بقصد وجوب كند چون داخل است در استطاعت و سبب خلاصى جمعى شود از عذاب الهى به اعتبار تقصير، و از امثال اين اخبار ظاهر مى شود كه تحمل اين مشقتها واجب نباشد و اللَّه تعالى يعلم

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 405

(و حجّ علىّ بن الحسين صلوات اللَّه عليهما على ناقة له اربعين حجّة فما قرعها بسوط) و منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه بر شترى چهل حج كردند كه يك تازيانه بر او نزدند.

و در حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت سيد الساجدين بر شترى ده حج كردند كه يك تازيانه بر او نزدند و در موثق كالصحيح از زراره منقول است كه امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه آن حضرت بيست و دو حج كردند بر ناقه كه آن را يك تازيانه نزدند.

و در اخبار كالصحيح بسيار وارد شده است كه آن حضرت بيست حج كردند بر ناقه كه آن را يك تازيانه نزدند و جمع بين الاخبار باين نحو ممكن است كه چهار ناقه داشته باشند و بعضى از آنها دو يا سه با آن حضرت مى بوده باشند كه به نوبت سوارى كرده باشند و يا آن كه يك ناقه باشد و چهل لازم دارد و بيست و دو و بيست و ده را و حكمت ذكر كمتر ممكن است كه مصلحتى باشد مثل آن كه عامه ده روايت كرده باشند به آن كه ده را

ديده باشند و ذكر بيشتر سبب تكذيب آن راوى باشد كه سبب فسادى شود، يا آن كه راوى اشتباه كرده باشد و على اى حال مى يابد كه آزار شتران راه مكه نكنند به متابعت آن حضرت صلوات اللَّه عليه (و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه أيّ بعير حجّ عليه ثلث سنين يجعل من نعم الجنّة) و منقول است در قوى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه هر شترى را

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 406

كه سه سال بحج برند و بر آن حج كنند آن شتر را حق سبحانه و تعالى از شتران بهشت مى گرداند و روى سبع سنين و در قوى منقول است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند در وقت رفتن با على عليين كه من بيست حج بر اين شتر كرده ام كه تازيانه بر او نزده ام و چون تلف شود آن را خاك كن كه درندگان گوشت او را نخورند.

و حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر شترى را كه هفت سال در عرفات حاضر سازند و بر آن هفت حج كرده شود البته حق سبحانه و تعالى آن را از شتران بهشت مى گرداند و نسل آن را مبارك مى گرداند و چون تلف شد حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از جهة آن قبرى كندند و دفن كردند آن را.

و در حديث صحيح از مرازم منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه فرمودند كه هر شترى را كه پنجم رتبه در پنج حج در عرفات حاضر سازند آن شتر را از شتران بهشت

مى كنند

باب ما جاء فى ركوب العقب

(روى عليّ بن رئاب عن ابى بصير عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و مرثد بن ابى مرثد الغنوىّ يعقّبون بعيرا بينهم و هم منطلقون إلى بدر) اين بابيست در بيان سوار شدن به نوبت به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيحه منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه در وقتى كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله متوجه بدر شدند بيست شتر داشتند و دو اسب يكى از زبير و ديگرى از مقداد بود و بيست شتر را به نوبت سوار مى شدند و حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله و حضرت امير المؤمنين و مرثد يك شتر داشتند و آن شتر از مرثد بود به نوبت سوار مى شدند و قريش اضعاف ايشان بودند و مجموع اصحاب حضرت سيصد و سيزده كس بودند بعدد اصحاب طالوت و بعدد اولياء اللَّه كه در زمين مى باشند و از اصحاب حضرت صاحب الامرند و احاديث بسيار وارد شده است كه در هر شهرى از ايشان چند كس مى باشند

باب ثواب من اعان مؤمنا مسافرا

(قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من اعان مؤمنا مسافرا نفّس اللَّه تعالى عنه ثلثا و سبعين كربة و اجاره فى الدّنيا و الآخرة من الغمّ و الهمّ و نفس عنه كربه العظيم يوم يغصّ النّاس بأنفاسهم) اين بابى است در ثواب كسى كه مؤمنين مسافر را اعانت كند منقولست در صحيح از ابن سنان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه يارى

و مدد كند شيعه اثنى عشرى مسافرى را حق سبحانه و تعالى بردارد از او هفتاد و سه غم را و حفظ كند او را در دنيا و آخرت از غمهاى كه سببش را داند و از غمهائى كه سببش را نداند و دور كند از او غمهاى عظيم روز قيامت را در روزى كه نفسها در حلقها گره شده باشند از غم و در بعضى از نسخ بعين مهمله و ضاد معجمه است يعنى همه كس از حسرت و ندامت به دندان گرفته باشند دستهاى خود را و در محاسن

يغشى النّاس

كه غم همه را فرو گرفته باشد يا دودى از جهنم به صحراى محشر آيد كه نفس نتوان كشيد (و فى حديث آخر حيث يتشاغل النّاس بأنفاسهم) و برقى كالصحيح روايت كرده است كه آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه اعانت كند مؤمنى مسافر را و كارسازى او بكند حق

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 409

سبحانه و تعالى بيست و سه غم دنيا را از او بردارد و هفتاد غم آخرت را در روزى كه هر كس مشغول خود باشد و متوجه ديگرى نشود چون در سفر چنين است و نسخه مصحح محاسن در اين حديث نيز يغشى الناس است مثل سابق و ممكن است كه حديث ديگر باشد يا نسخه صدوق چنين باشد از محاسن و يا تصحيف نساخ شده باشد مطلوب ظاهر است بهر عبارتى كه باشد

باب المروّة فى السّفر

(تذاكر النّاس عند الصّادق صلوات اللَّه عليه امر الفتوّة فقال تظنّون انّ الفتوّة بالفسق و الفجور انّما الفتوّة و المروّة طعام موضوع و نائل مبذول بشي ء معروف و اذى مكفوف و امّا

تلك فشطارة و فسق ثم قال ما المروّة فقال النّاس و لا نعلم قال المروّة و اللَّه ان يصنع الرّجل خوانه بفناء داره و المروّة مروّتان مروّة فى الحضر و مروّة فى السّفر و امّا الّتى فى الحضر فتلاوة القرآن و لزوم المساجد و المشي مع الاخوان فى الحوائج و النّعمة ترى على الخادم انّها تسرّ الصّديق و تكبت العدوّ و امّا الّتى فى السّفر فكثرة الزّاد و طيبه و بذله لمن كان معك و كتمانك على القوم أمرهم بعد مفارقتك إيّاهم، و كثرة المزاح فى غير ما يسخط اللَّه عزّ و جلّ ثمّ قال صلوات اللَّه عليه و الّذى بعث جدّى صلّى اللَّه عليه و آله بالحقّ نبيّا انّ اللَّه عزّ و جلّ ليرزق العبد على قدر المروّة و انّ المعونة لتنزل على قدر المؤنة و انّ الصّبر ينزل على قدر شدّة البلاء) اين بابى است در بيان جوانمردى و آدميت و انسانيت در سفر فتوت و جوانمردى آنست كه حق سبحانه و تعالى حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه را به فتوت ياد كرد

لا فتى الا على

يعنى جوانمردى منحصر است در

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 411

على بن ابى طالب زيرا كه جان خود را فداى رسول خدا (ص) كرد در أحد و هفتاد زخم از شمشير و تير و نيزه بر بدن آن حضرت رسيده بود و خون آن حضرت همه رفته بود و جنگ مى كرد چون همه صحابه گريختند و حضرت را تنها گذاشتند و فوج فوج بقصد قتل حضرت مى آمدند و آن حضرت ايشان را بر مى داشت و مى برد و مى گشت و مى گريزانيد، و باز فوجى ديگر از پشت سر مى آمدند باز

متوجه ايشان مى شد تا آن كه يكى از كفار قريش ابىّ بن خلف نيزه را خوابانيد و بقصد آن حضرت آمد و سه كس با رسول خدا (ص) مانده بودند حارث بن صمه و سهل بن حنيف و مصعب بن عمير مصعب پيشرفت و شهيد شد حضرت نيزه سهل بن حنيف را گرفتند و چون آن ملعون متوجه حضرت شد حضرت نيزه را پيش داشت و بر گريبان زره او زد آن ملعون برگشت تا به نزد ابو سفيان آمد و بجهنم واصل شد.

جبرئيل گفت على جوانمردى خود را به جا آورد حضرت فرمودند كه على از منست جبرئيل گفت من بنده شما هر دوام، باز هجوم آوردند حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه شمشيرش شكسته بود جبرئيل ذو الفقار را از آسمان آورد به حضرت داد حضرت به آن حضرت دادند و از آن وقت امر الهى رسيد كه جبرئيل و ميكائيل در دو طرف آن حضرت باشند جبرئيل از دست راست و ميكائيل از دست چپ و حضرت امير المؤمنين ايشان را ديدند بعد از شكست كفار عرض نمود كه يا رسول اللَّه بيست مرتبه نزديك شد كه مرا از اسب بيندازند و مى ديدم كه درست نشسته ام حضرت فرمودند كه جبرئيل از دست راست بود و ميكائيل از دست چپ و نمى گذاشتند كه بيفتى، و جبرئيل در ميان زمين و آسمان اين ندا كرد كه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 412

لا فتى الا على لا سيف الا ذو الفقار چنانكه در اكثر رواياتست و تقدّم جمله لا سيف دور نيست كه از اين جهت باشد كه مصرع بيت نشود، و جان فدا كردن آن حضرت

بسيار است بلكه روز اول كه ايمان آوردند جان خود را فداى آن حضرت كرده بر كف گذاشتند.

ديگر فتوت ابراهيم خليل كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهِيمُ و ديگر فتوت اصحاب كهف است كه فرموده است إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ كه همه از جهة رضاى الهى جان خود را در معرض بلاها در آوردند و تفصيل هر يك را در مجمع البحرين خواهيد يافت إن شاء اللَّه تعالى منقولست در صحيح از ابان كه جمعى نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بودند سخن فتوت و جوانمردى بر آمد و نزد عرب مشهور بود حاتم به فتوت و ممكن است كه سخن او را نيز گفته باشند يا امثال او را پس حضرت فرمودند كه گمان مى كنيد كه جوانمردى به فسق و فجور است چنانكه اين جماعت داشتند به آن كه در حديثست كه حاتم مى گفت كه خيمه و هر چه در خيمه است هر كه خواهد ببرد مردمان مى ريختند و سر و دستها شكسته مى شد يا پاره از كرباس خيمه يا گليم بدست افتد اين كرم نيست كرم آنست كه مال خدا را در جائى كه خدا فرموده است صرف نمايند چنانكه گذشت.

پس فرمودند كه جوانمردى و آدميّت آنست كه سفره داشته باشد كه فقرا بر سر آن سفره طعام خورند هميشه تا داشته باشد و آن چه داشته باشد به صلحا و علما و عقلا هر يك در خور خود احسان و انعام كند و چنان بكند كه آزارش به كسى نرسد اما آن چه شما تصور كرده ايد كه فتوت قمار بازى و مخالفت الهى

است.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 413

پس حضرت فرمودند كه مروّت چه چيز است نزد شما عرض نمودند كه نمى دانيم شما بفرماييد حضرت فرمودند كه و اللَّه كه مروّت و انسانيت و آدميت آنست كه سفره اش در در خانه باشد كه تا سايل رسد احسان كند و انتظار نفرمايد، پس شروع فرمودند در تفصيل كه مروّت بر دو قسم است مروّت در حضر و آدميّت در سفر، اما آن چه در حضر است تلاوت قرآنست كه عهد الهى است، و ملازمت مساجد است به آن كه نمازها را در اوايل اوقاتش به جماعت به جا آوريد و اگر برادران مؤمن را كارى باشد بكار سازى ايشان روانه شود، و اگر حق سبحانه و تعالى انعامى كند از خدمتكاران خود تقصير نكند بلكه ايشان را به جامهاى خوب مزين سازد چون مردمانى كه از آدميّت خبرى دارند خود زينت نمى كنند و غلام و كنيز خود مزين مى دارند تا ايشان را بخيل نگويند و زينت ايشان زينت صاحبست بلكه بالاتر دوستان خوشحال مى شوند و دشمنان منكوب و مخذول مى شوند چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ» و بهترين نعمتهاى نعمت ظاهر ساختن آن نعمت است بر بندگان و خدمتكاران، و احسان و انعام بر ديگران را اول فرمودند و آن مشتركست در حضر و سفر.

و اما مروّت و انسانيت در سفر آنست كه توشه بردارند و بسيار نفيس بردارند و احسان خود را از هيچ كس از رفقا دريغ ندارد و هر عيبى كه از رفقا ديده باشد در سفر چون از هم جدا شوند فراموش كند و بديهاى ايشان را نكرده انگارد

چون خلقها در سفرها تنگ مى شود و از اين جهتش سفر مى گويند كه هر صفتى كه در نفس مركوز است از خوب و بد همه ظاهر مى شود پس مزاح و خوش طبعى بسيار مطلوبست به شرطى كه فحش نگويند

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 414

و غيبت نكنند و كسى را به كنايه و صريح نيازارند پس حضرت فرمودند كه بحق خداوندى كه جدم را به راستى بخلق فرستاد به پيغامبرى صلّى اللَّه عليه و آله كه حق سبحانه و تعالى روزى را بقدر انسانيت مى فرستد و اعانت را بقدر از اخراجات او مى فرستد به درستى كه صبر را بمقدار بلا مى فرستد هر چند بلا دشوارتر است صبر بيشتر است.

آن چه در اين حديث مذكور است احاديث بسيار در هر يك از آن فقرات واقع شده است و بسيارى گذشت و بسيار ديگر خواهد آمد و امثال اين خبر جواهر حكمتهاى الهى است مى بايد كه از اينها به سرعت نگذرند و در هر يك تامل كنند تا حقايق هر يك از اينها بر شما منكشف شود و هر علمى كه بر بنده از مبدا فياض وارد مى شود آن علم مسمى است به حكمت در اصطلاح ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم.

باب ارتياد المنازل و الامكنة الّذى يكره النّزول عليها

(روى السّكونيّ بإسناده قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله إيّاكم و التّعريس على ظهر الطّريق و بطون الاودية فانّها مدارج السّباع و ماوى الحيّات) اين بابى است در انتخاب كردن منازل و مكانهايى كه مكروهست فرود آمدن در آنجا.

كالصحيح منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه زنهار كه در آخر شب مخوابيد در ميان و اطراف راه و شكمهاى رود

خانه ها به درستى كه آنجاها محل پنهان شدن درندگانست و جاى مارهاست چون غالب اوقات حيوانات در راه و اطراف راه سقط مى شوند و درندگان از بوى آنها مى آيند در اين جاها و مار نيز در آنجاها بيشتر مى باشند و دزدان نيز در كمين مى باشند چون خواب بر مسافر غالبست و تا رسيدند مى خوابند و از خود خبر ندارند، يا آن كه در ميان و اطراف رود خانه ها گاه هست كه در اطراف باران مى آيد و به ناگاه سيل مى آيد و احاديث در اين باب بسيار وارد شده است.

و در حديث صحيح نيز وارد شده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه به معاوية بن عمار فرمودند كه در راهها كه با جمعى باشى تو

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 416

مگو كه آنجا فرود آييد بلكه تابع باش چون تو گفتى و بلايى نازل شد ترا سرزنش مى كنند كه به گفته تو آنجا فرود آمديم و اين جفا كشيديم (و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من نزل منزلا يتخوّف فيه من السّبع فقال اشهد ان لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له له الملك و له الحمد بيده الخير و هو على كلّ شى ء قدير اللَّهمّ انّي اعوذ بك من شرّ كلّ سبع الّا امن من شرّ ذلك السبع حتّى يرحل من ذلك المنزل إن شاء اللَّه تعالى) و منقولست در صحيح كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه در منزلى فرود آيد كه در آنجا از درنده يا شير ترسد و بگويد اين ذكر و دعا را كه ترجمه اش اينست كه گواهى مى دهم كه

نيست خداوندى بغير از آن خداوندى كه واجب الوجوديست كه مستجمع است همه كمالات را و يگانه است در ذات و صفات و او را شريكى نيست در اين معانى پادشاهى مخصوص اوست و حمد و ثنا او را سزاست و همه خيرات به توفيق اوست و بر همه خير قادر و تواناست خداوندا پناه به تو آورده ام از شر هر درنده و تمام نشود اين كلمات مگر آن كه از شر آن سبعى كه خايف بوده باشد از آن ايمن گردد تا از آن منزل بار كند و روانه شود اگر حق سبحانه و تعالى خواهد يعنى همه را يا بار كردن را و ظاهرش آنست كه إن شاء اللَّه تبركى است كه مى بايد خاتمه اقوال اين كس باشد و آدمى از حول و قوت خود برى شود و همه كارهاى خود را به مشيت الهى گذارد.

و در صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه چون داخل شوى در منزلى كه در آنجا خوف از درنده يا غير آن داشته باشى بگو كه رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِيراً

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 417

و چون بينى شير يا درنده يا دزد را آية الكرسى بخوان.

و ايضا از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر گاه در منزلى خوف داشته باشيد در وقت خواب تسبيح فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليها و آية الكرسى بخوان، و آن چه اين ضعيف در سفر مكه معظمه مشاهده نمودم اين بود كه هر شب دوازده مرتبه آية الكرسى خود مى خواندم يا بنده زاده مى خواند آن شب

كل حاج ايمن بودند و اگر شبى فراموش مى شد آن شب تا صبح خايف بودند و دزدان از ايشان چيزها مى بردند و در قافله فرياد بر آسمان مى رفت و چون آن وحشت را مى ديدم چون دوازده مرتبه خوانده مى شد يك مرتبه همه صداها فرو مى نشست و از كوه كيلويه مى گذشتيم، و كوهستان بسيار بود، و كجاوه قريب به هزار بود هر روز كه دوازده مرتبه آية الكرسى خوانده مى شد كجاوه بر كوه نمى خورد و به سلامت بودند همه.

اتفاقا روزى كه از كوهستان بيرون آمديم و به صحراى هموار رسيديم مساهله كردم در خواندن در آن روز كجاوه بسيار شكست تا باز خواندم ايمن شديم، و در روزى اعراب از پيش قافله رفتند و كارى نساختند و حمله ما در عقب همه بود ايشان متوجه ما شدند و چند شمشيرى در حمله بود و تفنگى شكسته بنده زاده شمشير كشيد با دو سه كس ديگر به ايشان، گفتم كه اعراب نيزه دارند و به نيزه شتران را پيش مى كنند شما آية الكرسى بخوانيد همه شروع در آية الكرسى كرديم تا رسيدند بما و تخمينا حمله ما يك فرسخ از حملها پستر بود و چون اعراب نزديك شدند ايستادند به يك مرتبه صداى تفنگى بر آمد و از حمله ما نبود و حملهاى ديگر پيش بودند حق سبحانه و تعالى رعبى در دل ايشان انداخت و برگشتند و متوجه حمله آخرى شدند

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 418

كه پيش از ما بودند و چند شتر را با مردمش پيش كردند و همه را برهنه كردند و گفتند كه زخم نيز بر ايشان زده بودند و بنده دو كس را مجروح

ديدم و اين بنده آية الكرسى را از اعظم معجزات حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله مى دانم و در هر حادثه كه واقع شد و خواندم آن بلا در ساعت برطرف شد و چون سبب طول مى شد اختصار نمودم و غرايب بسيار ديده ام و حكايت طولانى در آية الكرسى و تسبيح زهرا صلوات اللَّه عليها از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه چون هر دو خواندند و دزدان متوجه ايشان شدند ديدند كه در و ديوار بهم رسيده است و در آن شب كارى نساختند و روز به نزد قافله آمدند و حكايت خود را نقل كردند و اهل قافله بدزدان گفتند كه ما به فرموده حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله آية الكرسى و تسبيح زهرا صلوات اللَّه عليها خوانديم دزدان برگشتند.

و كالصحيح منقولست كه حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون به منزلى رسيد كه خوفى داشته باشيد پاى راست را پيش كنيد در وقت دخول و بسم اللَّه بگوئيد و چون بيرون رويد پاى چپ را مقدم سازيد و بسم اللَّه بگوئيد مكروهى به شما نمى رسد إن شاء اللَّه

باب المشي فى السّفر

(روى منذر بن جيفر عن يحيى بن طلحة النّهدىّ قال قال لنا ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه سيروا و انسلوا فانّه اخفّ عليكم) اين بابى است در پياده روى در سفر كالصحيح منقولست از منذر پس جيفر به جيم و ياء دو نقطه و در بعضى از نسخ جعفر است و جفير است و نسخه اول صحيح است و باقى تصحيف است چنانكه از كتب رجال ظاهر است اگر چه در آنجا نيز اختلافى

هست از يحيى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت در راه مكه پيادگان بما رسيدند و فرمودند كه راه رويد و تند برويد كه بر شما آسانتر مى شود. و مجرّبست كه چون پياده كسل به همرساند و آهسته رود مى ماند مى بايد شروع كند در تند رفتن تا آن كسل زايل شود (و روى انّ قوما مشاة ادركهم النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله فشكو اليه شدّة المشي فقال لهم استعينوا بالنّسل) و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله به پيادگان رسيدند و ايشان به آن حضرت شكايت كردند تعب پياده روى را حضرت به ايشان فرمودند مدد كنيد خود را به تند رفتن.

و به اسانيد صحيحه و كالصحيحه منقول است از هشام بن سالم و

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 420

عبد اللَّه بن سنان و قداح و غير ايشان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه پيادگان به خدمت حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله آمدند در حج وداع و شكايت كردند تعب و سختى و پياده روى را و آن كه باز مانده ايم و حركت نمانده است در ما حضرت فرمودند كه تند كنيد چنان كردند آن مانده كى زايل شد مانند شترى كه دستهاى آن را بسته باشند و باز كنند و فرمودند كه اندكى شبگير كنيد كه زمين را در شب بهم مى پيچيند و دعا كردند از جهة پياده روان (و سال معاوية بن عمّار ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن رجل عليه دين أ عليه ان يحجّ قال

نعم انّ حجّة الاسلام واجبة على من اطاق المشي من المسلمين و لقد كان اكثر من حجّ مع رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله مشاة و لقد مرّ رسول اللَّه صلوات اللَّه عليه و آله بكراع الغميم فشكوا اليه الجهد و الاعياء فقال شدّوا ازركم و استبطنوا ففعلوا ذلك فذهب ذلك عنهم) و به اسانيد صحيحه كه بيست سند صحيح است منقولست از معاويه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه دين در ذمّه او باشد آيا بر او لازمست كه بحج رود فرمودند كه بلى به درستى كه حج اسلام واجبست بر هر كه تواند پياده رفتن از مسلمانان و بتحقيق كه اكثر آنهايى كه در حج وداع با حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله بودند پياده بودند و آن حضرت در كراع غميم كه يك فرسخى عسفانست به پيادگان رسيدند و ايشان عرض نمودند به آن حضرت صلوات اللَّه عليه مشقت و باز ماندن خود را حضرت فرمودند كه ميان خود را سخت بر بنديد و چهار ذرعى را بر بالاى شكم نيز ببنديد محكم چنين كردند آن

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 421

ماندن از ايشان زايل شد و اكثر علما تاويل كرده اند امثال اين حديث را به آن كه سابقا حج در ذمه ايشان قرار گرفته باشد ديگر بهر عنوان كه توانند مى بايد رفت، يا آن كه مراد از وجوب استحباب مؤكد است يا آن كه ثواب حجة الاسلام به او مى دهند تا وقت استطاعت زاد و راحله مرتبه ديگر بعنوان وجوب مى كند، و احاديث مؤيد هر تأويل هست كه خواهد آمد و

غرض از ذكر اين حديث در اينجا دواى ماندن است از پياده روى (و روى علىّ بن ابى حمزة عن ابى بصير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال قلت له قول اللَّه عزّ و جلّ وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا قال يخرج يمشى ان لم يكن عنده قلت لا يقدر على المشي قال يمشى و يركب قلت لا يقدر على ذلك قال يخدم القوم و يخرج معهم) منقولست در قوى كالصحيح از ابو بصير كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چه مراد است از قول حق سبحانه و تعالى كه ترجمه اش اينست كه خدا راست بر مردمان هر كه استطاعت داشته باشد كه بحج خانه رود فرمودند كه زاد و راحله دارد سوار شود و اگر نداشته باشد پياده بدر رود عرض نمودم كه قدرت ندارد بر پياده رفتن حضرت فرمودند كه دو سه كس شريك شوند و يك شتر بخرند و به نوبت سوار شوند گفتم بر اين نيز قدرت ندارد فرمودند كه خدمت كند جمعى را در راه به آن كه او را سوار كنند و با ايشان بحج رود و اين حديث نيز مؤوّل است به تاويلاتى كه از پيش گذشت اگر چه استحباب اظهر است و اللَّه تعالى يعلم

باب آداب المسافر

(روى سليمان بن داود المنقرىّ عن حمّاد بن عيسى عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال قال لقمان لابنه اذا سافرت مع قوم فاكثرا استشارتهم فى أمرك و أمورهم و اكثر التبسّم فى وجوههم و كنّ كريما على زادك بينهم فاذا دعوك فأجبهم و ان استعانوا بك

فاعنهم و استعمل طول الصّمت و كثرة الصلاة و سخاء النّفس بما معك من دابّة او ماء أو زاد، و اذا استشهدوك على الحقّ فاشهد لهم و اجهد رأيك لهم اذا استشاروك ثم لا تعزم حتّى تثبّت و تنظر و لا تجب فى مشورة حتّى تقوم فيها و تقعد و تنام و تأكل و تصلّى و أنت مستعمل فكرتك و حكمتك فى مشورته [تك خ ] فانّ من لم يمحض النّصيحة لمن استشاره سلبه اللَّه رأيه و نزع عنه الامانة، و اذا رأيت اصحابك يمشون فامش معهم و اذا تصدّقوا و اعطوا قرضا فاعط معهم و اسمع لمن هو اكبر منك سنّا و اذا أمروك بأمر و سألوك شيئا فقل نعم و لا تقل لا فإنّ لا عيّ و لوم و اذا تحيّرتم فى الطّريق فانزلوا و اذا شككتم فى القصد فقفوا و تؤامروا و اذا رأيتم شخصا واحدا فلا تسئلوه عن طريقكم و لا تسترشدوه فانّ الشّخص الواحد فى الفلاة مريب لعلّه يكون عين اللّصوص او يكون هو الشيطان الّذى حيّركم و احذروا الشّخصين ايضا الّا ان تروا ما لا ارى

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 423

فانّ العاقل اذا ابصر بعينه شيئا عرف الحقّ منه و الشّاهد يرى ما لا يرى الغائب.

يا بنيّ اذا جاءك وقت الصّلاة فلا تؤخّرها لشي ء صلّها و استرح منها فانّها دين و صلّ فى جماعة و لو على رأس زجّ و لا تنا منّ على دابّتك فانّ ذلك سريع فى دبرها و ليس ذلك من فعل الحكماء الّا ان يكون فى محمل يمكنك التّمدّد لاسترخاء المفاصل و اذا قربت من المنزل فانزل عن دابّتك و ابدا بعلفها قبل نفسك فانّها نفسك و

اذا اردتم النّزول فعليكم من بقاع الارض بأحسنها لونا و ألينها تربة و اكثرها عشبا و اذا نزلت فصّل ركعتين قبل ان تجلس و اذا اردت قضاء حاجتك فابعد المذهب فى الارض و اذا ارتحلت فصّل ركعتين ثمّ و ودّع الارض الّتى حللت بها و سلّم عليها و على أهلها فانّ لكلّ بقعة اهلا من الملائكة و ان استطعت ان لا تاكل طعاما و لا شرابا حتّى تبدأ فتصدّق منه فافعل، و عليك بقراءة كتاب اللَّه عزّ و جلّ ما دمت راكبا و عليك بالتّسبيح ما دمت عاملا [عملا] و عليك بالدّعاء ما دمت خاليا و إيّاك و السّير من اوّل الليل و سر فى اخره و إيّاك و رفع الصّوت فى مسيرك) اين بابى است در آداب مسافر منقولست كالصحيح از حماد بن عيسى و در محاسن از حماد بن عيسى يا ابن عثمان و در كافى از حماد فقط و هر دو ثقه اند كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه لقمان به پسرش گفت كه هر گاه بسفر روى با قومى: بسيار مشورت كن با ايشان در امور خود و امور ايشان چون حوادث سفر بسيار است و براى خود عمل

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 424

نمودن خوب نيست بلكه علامت حماقت است چون حق سبحانه و تعالى با عقل كل كه پيغمبر آخر الزمانست مى فرمايد كه مشورت كن با اصحابت و بعد از عزم توكل بر خداوندت كن و هر كارى كه ترا باشد يا رفقا را باشد با هم مشورت كنيد.

و بسيار تبسم كن در روى ايشان و هر چند مغموم باشى روى خود را گشاده دار، و منقبض و

گرفته رو مباش، و توشه خود را در ميان گذار با رفقا و غير ايشان، و چون ترا بخوانند به ضيافتى يا صحبتى قبول كن، و اگر از تو يارى خواهند ايشان را مدد كن مثل آن كه مى خواهند خيمه بر پا كنند مدد كن و اگر خواهند كه چهار پا را بار كنند اعانت كن و در بعضى از نسخ به غين و تا بود يعنى اگر بدست دشمنى گرفتار شوند به فرياد رس ايشان را و تا مقدورت باشد سعى كن در خلاصى ايشان اگر چه هر چه داشته باشى بدهى مگر آن كه خوف هلاك خود باشد در دادن، و تا توانى عبث سخن مكن و نماز بسيار كن يا دعا يا صلوات بر محمد و آل او بسيار بفرست و همه مطلوبست كه بسيار كند، و بايد كه جوانمردى كنى بهر چه داشته باشى در مثل چهارپا هر گاه شخصى مانده باشد او را سوار كنى و خود پياده بروى و آب و توشه به ايشان بدهى و ايشان را بر خود مقدم دارى.

چنانكه منقولست كه در جنگ احد شخصى آب آورد از جهة جمعى كه از اسب افتاده بودند و رمقى در ايشان مانده بود و تشنه بودند چون به اول شهدا رسيد اشاره به ديگرى كرد و آن ديگر به ديگر تا بدهمين رسيد اشاره به اول كرد چون به اول رسيد ديد كه متوجه عالم قدس شده است و بدو يمين رفت او نيز رفته بود تا بدهمين رسيد او نيز رفته بود، و اگر ترا گواهى بطلبند بر حق گواهى بده و چون با تو مشورت كنند

در چيزى فى الحال جواب مده

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 425

و فكر كن و در عواقب آن امر در وقتى كه ايستاده باشى و در وقت نشستن و در وقت خواب و در حالت اكل و شرب و در حالت نماز چون در حالت نماز هر چه در خاطر مى افتد بمنزله وحى است و بهتر آنست كه در حالات مقدمات نماز و تعقيب نماز آن فكر را بكنى نه در اثناى نماز، و دور نيست كه از جهة خير خواهى برادر مؤمن جايز باشد بى كراهتى و غرض اينست كه در جميع احوال فكر كنى در مشورت آن شخص چنانكه در محاسن و كافى است فى مشورته و در اكثر نسخ اين كتاب فى مشورتك است يعنى در مشورتى كه تو از جهة او كنى و ظاهرا در اين كتاب سهو از نساخ شده باشد و اگر كسى آن چه خير او باشد نگويد حق سبحانه و تعالى عقل و ادراك و يافت او را از او مى گيرد و امانت او را از او زايل مى كند.

و چون به بينى كه رفقاى تو پياده شده اند تو نيز پياده شود و چون به بينى كه ايشان كار مى كنند تو نيز آن كار را بكن، و اگر تصدق كنند و يا چيزى طلبند بلى بگو و نه مگو زيرا كه نه گفتن از ماندن و جهالت است چون خزينه الهى كمى ندارد و بلى بمعنى آن اينست كه اگر حق سبحانه و تعالى بدهد من بدهم و نه اين معنى كه خدا نمى دهد و اگر بدهد من نمى دهم و اين محض جهالت است و گوينده اش مستحق ملامت است.

و چون

در راه حيران شويد فرو آييد و اگر دو راه باشد و ندانيد كه راه شما كدامست اندكى بايستيد و مشورت كنيد با يكديگر و اگر يك كس را به بينيد از او مپرسيد كه راه كدامست و به گفته او عمل مكنيد كه يك كس در صحرا اين كسرا به شك مى اندازد و بسا باشد كه جاسوس دزدان باشد يا شيطانى باشد كه شما را حيران كرده است يا كند، و از دو كس نيز اجتناب كنيد و به گفته ايشان عمل مكنيد مگر آن كه قراين چند باشد كه معلوم شود كه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 426

دزد و شيطان نيستند مثل آن كه چندين خروار بار داشته باشد يا با او معاشرت كرده باشيد زيرا كه عاقل هر چه را مى بيند حقرا مى يابد و بيننده چيزى چند را مى بيند كه خبر دهنده از او خبر نمى تواند داد و حاضر چيزى چند را مى بيند كه غايب نمى بيند.

اى فرزند چون وقت نماز شود چيزى را مانع نماز مكن نماز را بكن و فارغ شو چون نماز بمنزله دينى است كه در ذمه شخصى باشد و ادا كند از غم فارغ مى شود و به راحت مى افتد و هيچ غمى مثل غم دين نيست و هيچ راحتى مثل راحت اداى آن نيست اى فرزند نماز را به جماعت به جا آور اگر چه بر سر نيزه باشى.

ممكن است كه مراد از اين عبارت نهايت مبالغه كه در حالت جهاد نيز تا ممكن باشد نماز را به جماعت به جا آورد و ممكن است كه ظاهر لفظ مراد باشد به اين كه اگر دو كس را بر سر نيزه

باز داشته باشند و وقت نماز باشد يكى كه پست تر است يا مساويست اقتدا به ديگرى كردن مطلوب شارعست و هم چنان كه اگر نماز را نكرده باشد واجبست كه در آن حالت نماز را بر سر نيزه به جا آورند و هم چنين مستحب است كه آن را به جماعت به جا آورند.

و بر چهار پا خواب مكن البته كه پشت چهار پا را زخم مى كند و دِيْر بِه «1» مى شود خصوصا در سفر و اين خواب مردمان عالم حقيقى نيست بسا باشد كه بيفتند و بر نخيزند قطع نظر از كند زخم و تنفر ديگران از اين كس و بسا باشد كه در افتادن از خواب بيدار نشود و بماند و هلاك شود مگر آن كه در تخت روان و شبليه و مرويه و كجاوه باشند و ممكن باشد كه پا را دراز كنند تا بندهاى زانوها سست نشود.

چون به منزل نزديك شوى از حيوان به زير آى و قوت آن را مقدم دار بر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 427

خود به درستى كه بمنزله جان تست.

و در احاديث صحيحه وارد شده است كه رحم بر شتر مكن كه حق سبحانه و تعالى بار را بر مى دارد.

و كالصحيح منقولست كه شخصى از جهة استراحت شتر پياده شده بود حضرت فرمودند كه سوار شود.

جمع مى توان كرد كه حضرت فرمودند كه آن شتر پروا نداشت يا آن كه هلاك شتر مقدم است بر هلاك صاحبش يا آن كه به زير آمدن از جهة رحم بر خود باشد نزديك منزل يا آن كه چنين زير آمدن خوب باشد نه آن كه همه راه يا بيشترش را پياده رود.

و

چون خواهيد كه فرو آييد پس به زمينى كه خوشرنگ تر باشد و خاكش نرم تر باشد و چون فرو آييد پيش از آن كه بنشينيد دو ركعت نماز بكنيد، و چون خواهى كه بقضاء حاجت روى دور شو از برابر مردمان كه كسى ترا نبيند به آن كه جثه ات را كسى نه بيند يا در كوى رويا در ادب خانه كه زده باشند.

و چون خواهى كه روانه شوى از آن منزل دو ركعت نماز بكن و وداع كن زمينى را كه در آنجا فرود آمده بودى و سلام و وداع كن زمين را و اهل زمين را به درستى كه هر قطعه از زمين جمعى از فرشتگان مى باشند، و تا توانى چيزى مخور تا اول از آن تصدق نكنى و تا سوار باشى قرآن بخوان و تا مشغول كار باشى سبحان اللَّه بسيار بگوى، و ممكن است كه مراد از تسبيح مطلق ذكر باشد و تا در خلوت باشى دعا بخوان.

و زنهار كه در اول شب بار مكن و در آخر شب بار بكن مگر آن كه منزل دراز باشد و هوا گرم باشد، و زنهار كه در وقت رفتن و در راه آواز را بلند مكن شايد كه درنده يا دزد در خواب باشند و از آواز تو بيدار شوند و وجوه ديگر ممكن است كه داشته باشد و اللَّه تعالى يعلم

باب دعاء الضّالّ عن الطّريق

(روى علىّ بن ابى حمزة عن ابى بصير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اذا ضللت عن الطّريق فنادِ يا صالح و يا با صالح ارشدونا إلى الطّريق يرحمكم اللَّه) اين بابى است در دعاى كسى كه راه را گم كند

منقولست كالصحيح از ابو بصير كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه كم شوى از راه يعنى راه را گم كنى پس به آواز بلند بگو يا صالح يا ابا صلاح ما را راه نماييد به راه، حق سبحانه و تعالى شما را رحمت كناد، و در محاسن هر دو يا ابا صالح است كه همزه را از جهة تخفيف انداخته اند و يا ابا صالح بوده است و در محاسن رحمكما اللَّه است و ظاهرش آنست كه نسخه متن صحيح است و يكى نامش صالح است و ديگرى كنتيش ابو صالح است چنانكه در حديث آينده دو كس است پس ذكر كرده است كه عبيده راوى على بن ابى حمزه گفت كه ما راه را گم كرديم پس بعضى از ياران را گفتيم كه برو و ندا كن پس او به گوشه رفت و ندا كرد و به نزد ما آمد و گفت آواز باريك ضعيف شنيدم كه گفتند كه راه از دست راستست. آخر ظاهر شد كه در دست راست بود، و آن چه از مشايخ شنيده ام آنست كه ابو صالح كنيت حضرت صاحب الامر است صلوات اللَّه عليه.

و يكى از مشايخ گفت كه من در مكه معظمه مجاور بودم و مكرّر تنها به مدينه مشرفه مى آمدم راه را گم كردم و بسيار استر را دوانيدم و اثرى از راه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 429

نيافتم و تشنگى بر من غلبه كرد و از حيات مايوس شدم پا بقبله دراز كردم به خاطرم رسيد كه آن حضرت را بان كيفيت بخوانم بر پشته بالا رفتم تخمينا از ده فرسخ راه

شيخى ظاهر شد و بچشم هم زدنى بمن رسيد و فرمودند كه تشنه گفتم بلى پس شتر را خوابانيد و لگنى من با خود داشتم يا او و يقين ندارم كه او كدام يك را فرمودند پس آن را از مشك پر از آب كردند و من آب خوردم پس آب در لگن كردند و استر مرا آب دادند و فرمودند كه سوار شويد سوار شدم و او پيش افتاد و من از عقب او مى رفتم تا مرا به راه رسانيدند و ناپيدا شدند بعد از آن يافتم كه حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه عليه بودند و فرياد بسيار كردم با گريه و زارى و فايده نكرد.

و آن چه بر اين ضعيف واقع شد اين بود كه چهل و پنج سال قبل از اين تقريبا در وقت مراجعت از مشهد مقدس در شب تارى راه را گم كرديم و بر اين مقرر شد كه فرو آييم بعد بنده نيز بقصد آن حضرت فرياد كردم كه ناگاه عربى پيدا شد و ما را بر سر راه آورد و ناپيدا شد و گريه و زارى بسيار كردم و فايده نكرد.

و در حديث صحيح از فضيل بن يسار منقولست كه گفت از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه شنيدم كه جمعى از مسلمانان به سفرى رفتند و راه را گم و بسيار تشنه شدند پس كفنها پوشيدند و هر يك در پاى درختى خوابيدند و پاها به جانب قبله كردند پس ناگاه مرد پيرى جامهاى سفيد پوشيده بود به نزد ايشان آمد و گفت برخيزيد دغدغه نيست آب آورده ام ايشان برخاستند و آب خوردند تا سيراب شدند

پس ايشان گفتند تو كيستى حق سبحانه و تعالى ترا رحمت كند گفت از جنّى ام كه با حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله بيعت كرده ام و من از حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم كه مؤمن برادر مؤمن است و چشم

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 430

اوست و راهنماى اوست پس جايز نبود كه من شما را بر اين حال ببينم و بگذارم تا شما ضايع و هلاك شويد.

و در قوى از عمر بن يزيد يا يزيد منقول است كه گفت در سالى از سالها در راه مكه راه را گم كرديم پس مانديم تا سه روز كه طلب راه مى كرديم پس چون در روز سيم آب ما آخر شد به كافور حنوط كرديم و جامهاى احرامى را كفن خود كرديم يكى از اصحاب ما برخاست و فرياد كرد كه يا صالح يا ابا الحسين از دور كسى جواب داد همه گفتيم تو كيستى حق سبحانه و تعالى ترا رحمت كناد گفت: من از آن جماعتى ام از جن كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد حكايت ما را كرده است و بر دست آن حضرت مسلمان شديم و كسى از آن جماعت نمانده است بغير از من و كار من اين است كه هر كه راه را گم كند او را راهنمايى كنم و ما از عقب آن صدا رفتيم تا به راه رسيديم (و روى انّ البرّ موكّل به صالح و البحر به موكّل حمزة) و منقولست كه صالح موكل است به بيابانها و حمزه موكل است به درياها و ممكن است كه كنيت حمزه ابو صالح باشد و هر

دو از جن باشند يا از اولياء اللَّه انس باشند، و اين حديث را در محاسن از برقى از ابو حمزه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه روايت كرده است و نسخه كه نزد ماست به رمز است ممكن است كه روايتى ديگر باشد و آن چه اهم است در صحرا و دريا تضرع و زاريست به درگاه حق سبحانه و تعالى.

و كالصحيح منقول است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه اگر حيوانى گم شود اين دعا را بخوان (اللَّهمّ انّك اله من فى السّماوات [السّماء] و اله من فى الارض و عدل فيهما و أنت الهادي من الضّالّة و تردّ الضّالة ردّ علىّ ضالّتي فانّها من رزقك و عطيّتك اللَّهمّ لا تفتن بها مؤمنا و لا تغن بها كافرا اللَّهُمَّ صلّ

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 431

على عبدك و رسولك و على اهل بيته) و كالصحيح از ابو عبيده منقولست كه گفت در خدمت آن حضرت صلوات اللَّه عليه بودم و شترم گم شد حضرت فرمودند كه دو ركعت نماز بكن و بعد از آن اين دعا را بخوان كه

اللَّهمّ رادّ الضّالّة هاديا من الضّلالة ردّ علىّ ضالّتي فانّها من فضل اللَّه و عطائه

پس حضرت مرا بر شتر خود سوار كردند و همين كه به راه افتاديم سياهى پيدا شد حضرت فرمودند كه شتر تست چون خوب ملاحظه كرديم شتر من بود، يعنى نماز و دعا كردم و همان لمحه پيدا شد و ضالّه را بر هر گم شده اطلاق مى كنند اگر حيوان نيز گم شده باشد همين عمل ظاهرا خوبست چون نماز و دعا هميشه خوبست.

و ترجمه دعا اول اين است كه

خداوندا توئى خداوند هر كه در آسمانهاست و خداوند هر كه در زمينهاست توئى كه حكمت در آسمانها و زمينها محض عدل است، و توئى كه گمراهان را هدايت كننده، و توئى كه گم شده ها را به صاحبان مى رسانى، گم شده مرا بمن رسان كه روزى و بخشش تست و تو رزّاقى و بخشنده خداوندا چنان مكن كه اگر مؤمنى بيابد فريب شيطان خورد و پس ندهد و چنان مكن كه مال من سبب توانگرى كافرى گردد، خداوندا صلوات بر محمد و اهل بيت او فرست.

ترجمه دويم آنست كه خداوندا تو گم شده ها را به صاحبان مى رسانى و تو گمراهان را هدايت مى فرمايى يعنى اگر بد كرده ام مرا به راه راست بدار و مرا مؤاخذ مساز به عقوبت دنيوى و اخروى و گم شده مرا بمن برسان به درستى كه آن گم شده از فضل و عطاى تو بود أولا، الحال نيز تفضل كن بر من و ببخشا مرتبه ديگر، و التفاتى شده است در اين دعا و بعنوان خطاب هم خوبست باين نحو كه فانّها من فضلك و عطائك

باب القول عند نزول المنزل

(قال النبيّ صلّى اللَّه عليه و آله لعليّ صلوات اللَّه عليه يا علىّ اذا أنزلت منزلا فقل اللَّهمّ أنزلني منزلا مباركا و أنت خير المنزلين ترزق خيره و يدفع عنك شرّه) اين بابى است در بيان دعايى كه بايد خواند در هر منزلى كه در آنجا فرود آيند و در حضر نيز خوبست خواه به خانه رود و خواه به خانه ديگرى.

منقولست در قوى كه حضرت سيد المرسلين صلوات اللَّه عليه و آله به حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه يا على هر

گاه در منزلى فرود آيى بگو اين دعا را كه برداشته اند از آيه كريمه و اگر موافق آيه نيز بخواند خوبست كه به جاى اللهم ربّ بخواند و ترجمه اش اين است كه خداوندا يا پروردگارا مرا فرود آور در منزلى كه با بركت باشد يعنى در آنجا منافع دنيويه و اخرويه بمن رسد، و مخالفت تو از من صادر نشود و تو بهترين كسانى كه فرود مى آورند مردمان را در خانه خود يعنى اگر شخصى ما را به خانه خود برد آن چه مى تواند از احسان مى كند و تو مرا در اين خانه در مى آورى، و همه منازل از تست مرا از احسان خود محروم مگردان، و چون

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 433

آيه را بخوانى و داخل شوى حق سبحانه و تعالى روزى مى كند ترا خير و خوبى آن منزل كه در آنجا عبادات و طاعات به جا آورى و اهل آنجا با تو خوبى كند، و دفع مى كند حق سبحانه و تعالى از تو بدى آن منزل را كه از تو بدى صادر نشود و ضررى از جن و انس به تو نرسد.

و كالصحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقولست در ضمن چهار صد كلمه كه تعليم اصحاب خود فرمودند كه چون در منزلى نزول كنيد بگوئيد كه اللَّهمّ أنزلنا منزلا مباركا و أنت خير المنزلين و دعاى ديگر گذشت.

باب القول عند دخول مدينة او قرية

(كان فى وصيّة رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله لعليّ صلوات اللَّه عليه يا علىّ اذا اردت مدينة او قرية فقل حين تعاينها اللَّهمّ انى أسألك خيرها و اعوذ بك من شرّها اللهمّ حبّبنا إلى أهلها و حبّب صالحى أهلها إلينا) اين

بابى است در آن چه بايد گفت در وقت داخل شدن شهرى يا دهى منقولست در قوى كه در وصيتهاى حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله كه به حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند اين بود كه يا على هر گاه خواهى كه داخل شوى در شهرى يا دهى چون به بينى آن شهر يا ده را اين دعا را بخوان كه ترجمه اش اينست كه خداوندا به درستى كه سؤال مى كنم از تو خير و خوبى دنيوى و اخروى اين شهر يا اين ده را و اولى آنست كه چنين بگويد كه

اللَّهمّ انّي أسألك خير هذه البلدة

يا هذه القرية و باقى ضماير راجع به بلده يا قريه خواهد بود و پناه مى گيرم به تو از شر اين شهر و اين ده از شرهاى اخروى يا دنيوى، و در برقى عبارتى هست در اين ميان كه اشكالى دارد و صدوق انداخته است و عبارت اينست كه

اللهمّ اطعمنا من خانها

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 435

و اعذنا من وباها

يعنى خداوندا بخوران ما را از خوانهاى اين شهر يا اين ده كه از جهة بندگانت گسترانيده و ما را در پناه خود در آور از بيماريها، و اشكالش اينست كه خانهاست و مى بايد كه خوان باشد يا خون به واو كه جمع خوان است بكسر خا يا ضم خا و ظاهرا به واو بوده است و نفهميده الف كرده اند، پس اگر به واو بخواند بهتر است و اگر خان به الف باشد بمعنى كاروانسراست، و محتمل است كه مراد باشد چون غالب اينست كه غربا در كاروانسرا بسر مى برند از حق سبحانه و تعالى طلب مى كند كه

جاى خوب بيابد، و قانون كلينى قدّس سره اينست كه حديثى كه اشتباهى دارد نقل نمى كند و صدوق نقل مى كند و موضع مشتبه را مى اندازد در امثال چنين جائى كه اگر نخوانند در جمله اولى داخل است خداوندا چنان كن كه اهل اين شهر يا ده ما را دوست دارند خوبان و بدان، و چنان كن كه ما دوست بداريم خوبان اين شهر را يا اين ده را چون آدمى را ناچار است از تعيش اگر چه يك روز باشد از خداى تعالى طلب مى كند كه زندگانى در اين منزل بر وجه احسن باشد.

و در حديث كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه در سفر خواهى كه داخل شهرى شوى كه در آنجا كار دارى وقتى كه مشرف شوى بر آن و به بينى آن شهر را بگو (اللَّهمّ ربّ السّماوات السّبع و ما اظلّت و ربّ الارضين السّبع و ما اقلّت و ربّ الرّياح و ما ذرت و ربّ الشّياطين و ما اضلّت أسألك ان تصلّى على محمّد و آل محمّد و أسألك خير هذه القرية و ما فيها و اعوذ بك

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 436

من شرّها و شرّ ما فيها) و ترجمه اش اين است كه خداوندا اى پروردگار هفت آسمانها و آن چه در آسمانهاست و اى پروردگار هفت زمين و آن چه در زمينهاست و اى پروردگار بادها و آن چه از بادها از هم مى پاشد و بر باد دهد و اى پروردگار شياطين و آن چه آنها را اضلال كننده به باز گشتن و منع لطف از ايشان: سؤال مى كنم از تو كه صلوات

فرستى بر محمد و آل محمد و سؤال مى كنم از تو خوبى اين ده يا شهر را و آن چه در اوست از بنى آدم و ملائكه و نعم الهى و پناه مى گيرم به تو از شر اين شهر يا ده و از شر آن چه در اوست.

باب الموت فى الغربة

(روى الحسن بن محبوب عن ابى محمّد الوابشىّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال ما من مؤمن يموت فى ارض غربة تغيب عنه فيها بواكيه الّا بكته بقاع الارض الّتى كان يعبد اللَّه عزّ و جلّ عليها و بكته اثوابه و بكته ابواب السّماء الّتى كان يصعد فيها عمله و بكاه الملكان الموكّلان به) منقولست كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر مؤمنى كه در غربت فوت شود و جمعى نباشند نزد او كه بر فوت او بگريند البته مواضعى كه در آنجاها عبادت الهى كرده است بر فوت او مى گريند، و جامهاى او بر او گريه مى كنند، و درهاى آسمانها كه اعمال آن را از آن درها به آسمان مى بردند بر او مى گريند، و دو فرشته كه بر او موكلند از دست راست و دست چپ بر او گريه مى كنند و دور نيست كه گريه عبارت از تحسّر اينها باشد از سعادت عباداتى كه در آنجاها مى كرده اند يا مى برده اند بر تقدير شعور جمادات، و بنا بر مشهور فقدان عبادات از آنها بمنزله گريه است چنانكه متعارفست ميان عرب و عجم كه مثلا باغى كه دو سه ماه آب ندهند و پژمرده شده باشد مى گويند كه اين درختانى از بى آبى گريه مى كنند

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 438

و اللَّه تبارك و تعالى

يعلم (و قال صلوات اللَّه عليه انّ الغريب اذا حضره الموت التفت يمنة و يسرة و لم ير احدا رفع رأسه فيقول اللَّه جلّ جلاله إلى من تلتفت إلى من هو خير لك منى و عزّتى و جلالى لئن اطلقتك عن عقدتك لأصيّرنّك إلى طاعتى و ان قبضتك لأصيّرنّك إلى كرامتى) و كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون وقت رفتن غريب مى شود نظر مى كند به جانب راست و چپ و كسى را نمى بيند سر به جانب آسمان مى كند يعنى به خاطرش مى رسد كه اگر كسى را ندارم ترا دارم بر غريبى من رحمت كن پس حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه نظر به جانب كه مى كنى اگر پدر و مادرت و فرزندانت مى بودند در اينجا فايده از ايشان به تو مى رسيد كه از نبودن ايشان حسرت داشته باشى و بر تقديرى كه فايده توانستند رسانيدن بهتر از من فايده مى رسانيدند به تو، قسم به عزت و جلال خود ياد مى كنم كه اگر ترا از اين بند رهايى دهم توفيق طاعات و عبادات كرامت كنم كه ناجى ابدى باشى و اگر ترا ببرم ترا به كرامت و احسان خود خواهم برد مانند شهدا در بهشت جاويدان، و در باب احتضار نيز كه گذشت

باب تهنية القادم من الحج

(قال الصّادق صلوات اللَّه عليه انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله كان يقول للقادم من مكّة قبل اللَّه تعالى منك و اخلف عليك نفقتك و غفر ذنبك) اين بابى است در تهنيت آينده از سفر حج و منقول است در قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلّى

اللَّه عليه و آله چون كسى از مكه معظمه مى آمد مى فرمودند كه قبل و در محاسن تقبّل اللَّه حق سبحانه و تعالى حج شما را قبول كند و هر چه در اين راه صرف نموده ايد عوض كرامت فرمايد به اضعاف مضاعف و گناهانت را بيامرزد.

و كالصحيح منقولست كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون برادرت از مكه بيايد ميان هر دو چشمش را ببوس و لبش را كه حجر الاسود را بوسيده است كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه و عليه و آله آن را بوسيده است ببوس كه گويا حجر الاسود را بوسيده و لب آن حضرت را نيز زيارت كرده و چشمى كه به آن چشم كعبه معظمه ديده است ببوس، و روى او كه موضع سجده است كه پيشانى است ببوس،

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 440

و چون تهنيت و مبارك باد گويد كه

قبل اللَّه نسكك و رحم سعيك و اخلف عليك نفقتك و لا جعله آخر عهدك ببيته الحرام

يعنى حق سبحانه و تعالى عبادات حج ترا قبول كند و رحم كند بر جفاهائى كه در راه او كشيده و عوض بدهد آن چه صرف نموده و آخر حجت نباشد إن شاء اللَّه ديگر توفيق بيابى كه بحج روى بسيار، و احاديث ديگر وارد شده است با دعاهاى طولانى و چون آن چه مذكور شد مختصر مفيد بود اكتفا شد باين.

باب ثواب معانقة الحاج

(فى رواية ابى الحسين الأسدى ره قال قال الصّادق صلوات اللَّه عليه من عانق حاجّا بغباره كان كأنّما استلم الحجر الاسود) اين بابى است در بيان ثواب دست در گردن حاجيان كردن و ايشان را نيز سنت است كه دست

در گردن آنها كنند چون ظاهر معانقه از طرفين است منقول است در روايت محمد اسدى كه از جمله ابواب حضرت خليفة الرحمن است صلوات اللَّه عليه به اسناد او كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه حاجى را كه تازه آمده باشد با غبار راه دست در كردنش كند چنانست كه دست بحجر الاسود رسانيده باشد كه از عظماى فرشتگان است.

و كالصحيح منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله مى فرمودند كه اى جماعتى كه بحج نرفته ايد بشاشت و خوشروئى كنيد بحاجيان و مصافحه كنيد با ايشان و تعظيم كنيد ايشان را زيرا كه تعظيم ايشان بر شما واجبست و اين اعمال را به جا آوريد تا در اجر و ثواب حاجيان شريك باشيد.

باب النّوادر

(روي عن جابر بن عبد اللَّه الانصارىّ قال نهى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ان يطرق الرّجل اهله ليلا اذا جاء من الغيبة حتّى يؤذنهم) اين بابى است در احاديث نادره يعنى شاذه معمول عليها مرويست بطرق متكثره از جابر كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله نهى فرمودند از آن كه مسافر در شب به خانه رود و در اخبار جابر منقولست كه بى خبر شب به خانه مرويد تا زنان خود را پاكيزه سازند و موى پشت زهار خود را بتراشند، و وجهى ديگر ذكر كرده اند كه شخصى مدت مديد از خانه خود بيرون رفته بود و در وقت رفتن زنش نيز حامله بود و پسرى بدنيا آورده بود چون مرد داخل خانه شد ديد كه مردى در پهلوى زنش خوابيده

است هر دو را كشت بعد از آن دانست كه پسرش بوده است از اين جهت حضرت فرمودند كه بى خبر نروند (و قال صلّى اللَّه عليه و آله السّفر قطعة من العذاب فاذا قضى احدكم سفره فليسرع الاياب إلى اهله) و منقول است كالصحيح از سكونى كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه سفر قطعه ايست از عذاب يعنى اصل سفر عذابست چون آدمى در معرض هزار آفت است و از زن و فرزند و مال و اسباب همه دور افتاده است همين كه مسافر كارسازى خود كرد مى بايد كه زود بر گردد به خانه خود.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 443

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه سير المنازل ينفد الزّاد و يسي ء الأخلاق و يخلق الثّياب و السّير ثمانية عشر) و در مرسل ابن ابى نجران از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه منزل به منزل رفتن متعارف كه هشت فرسخ و زياده مى روند در سفر مكه معظمه از اسفار مثل سفر خراسان خوب نيست چون توشه را آخر مى كند به اعتبار آن كه كثرت حركت سبب جوع مى شود، و خلقها را تنگ مى كنند، و جامها را كهنه مى كند و راه رفتن از هجده ميل كه شش فرسخ است خوب نيست مگر با ضرورت كه در اين صورت هر دو سه روز در آبادانى لنگ كنند و تهيه ديگر بگيرند و رختهاى خود را بشويند و يا آن كه اگر به سير روند كه ترطيب دماغ كنند زياده از شش فرسخ نروند و بهشت كه مى رسد سفر است و مشقت است، يا آن كه اوقات عزيز را بيش از اين ضايع

نمى بايد كرد و اظهر اول است و اللَّه تعالى يعلم (و روى عبد اللَّه بن ميمون بإسناده قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اذا ضللتم الطّريق فتيامنوا) و در حسن كالصحيح منقولست از قداح به اسناد او مثل سكونى كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است و آن حضرت از پدرش از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهم كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر گاه راه را گم كنيد ميل بدست راست كنيد چون گم شدن راه به سبب شياطين است و غالبا ايشان از جانب چپ مى آيند و به جانب چپ مى برند و اصل تيامن مجربست و حكمتش معلوم نيست كه اين حكمت باشد و اللَّه تعالى يعلم (و روى جعفر بن القاسم عن الصّادق صلوات اللَّه عليه قال انّ على

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 444

ذروة كلّ جسر شيطانا فاذا انتهيت اليه فقل بسم اللَّه يرحل عنك) و منقولست كالصحيح كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بر بلندى هر پلى شيطانى هست چون غالب آنست كه پل را خرپشته مى سازند و شيطان حيوانات بار دار را مى لغزاند چون به آن جا رسيد بسم اللَّه بگوئيد و در بسم اللَّه استعانت از حق سبحانه و تعالى مى طلبيد و بعون الهى شيطان دور مى شود و به سلامت مى گذرند (و قال ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما انا ضامن لمن خرج يريد سفرا معتمّا تحت حنكه ثلثا ان لا يصيبه السّرق و الحرق و الحرق) منقولست در قوى از ابراهيم بن عبد الحميد و طريق صدوق به او كالصحيح است

كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ضامنم كه هر گاه شخصى اراده سفر داشته باشد و عمامه بر سر داشته باشد كه سرش را از زير حنك گذرانيده باشد ضامنم كه ايمن باشد از سه بلا از دزدى كه دزدان مالش را نبرند، و در بعضى از نسخ به شين است يعنى غصه نخورد و از غرق شدن و از سوختن و در حديث ديگر وارد شده است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ضامنم كه سلامت به خانه خود بر گردد، و بهتر آنست كه تا حد ترخص تحت الحنك داشته باشد چون تا حد ترخص بمنزله خانه خود است، و در احاديث بسيار وارد شده است فضيلت تحت الحنك و مذمت ترك حنك و در باب جامه مصلّى گذشت

باب توفير الشّعر للحجّ و العمرة

(روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه قال الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ شوّال و ذو القعدة و ذو الحجّة فمن اراد الحجّ وفّر شعره اذا نظر إلى هلال ذى القعدة و من اراد العمرة وفر شعره شهرا) اين بابى است در گذاشتن موى سر و ريش از جهة حج و عمره به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه اين آيه را تلاوت كردند كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه حج چند ماهى است معلوم حضرت فرمودند كه آن ماهها شوّال است و ذى قعده و ذى حجه پس كسى كه خواهد حج كند موى خود را بگذارد در وقتى كه ماه ذى القعده نو شود و اگر اراده عمره داشته باشد موى خود را يك ماه بگذارد و ظاهرا تا روز

محل شدن از عمره مى بايد كه يك ماه باشد.

و محتمل است كه تا روز احرام باشد، و اين بعيد است، و غرض از آيه شريفه اينست كه اين سه ماه محل افعال حجست به آن كه مى تواند احرام حج را از روز اول شوال واقع ساخت بلكه از شام شب عيد احرام مى تواند گرفت كه محرم باشد تا روز نهم كه به وقوف عرفات رود، و چون عمره تمتع حكم حج دارد آن را نيز از اول شوال احرام مى تواند گرفت بر احرام عمره محرم باشد تا روز هشتم بلكه نهم ذى حجه و در روز نهم طواف و سعى عمره را به جا آورد و تقصير كند و احرام بحج بگيرد و به عرفات رود اول: ظهر.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 446

و اگر خواهد كه فارغ شود از عمره در روز اول كه احرام را از تنعيم مثلا بگيرد و همان روز افعال عمره را به جا آورد و تقصير كند و محل شود و در مكه معظمه باشد تا روز هشتم يا نهم احرام بحج بگيرد و به عرفات مى رود، و ليكن چون عمره تمتع متصل است بحج و مى بايد كه با حج كرده شود از مكه بيرون نمى تواند رفت، مجملا شكى نيست كه افعال حجرا در هر وقتى نمى توان كرد مى بايد كه وقوف عرفات را در عصر نهم كه روز عرفه است واقع سازد و وقوف مشعر را در صبح روز دهم واقع سازد و در روز دهم رمى جمره عقبه به جا آورد بعد از آن هدى خود را بكشد، و بعد از آن سر بتراشد و در همان روز يا روز

ديگر به مكه آيد و طواف حج و دو ركعت نماز طواف و سعى ميان صفا و مروه را و طواف نسا و دو ركعت نماز طواف را به جا آورد و شكى نيست كه ماه شوال و ذو القعده و نه روز ذى الحجه از جمله ماههاى حجست و جمعى همين دو ماه و نه روز را ماههاى حج مى دانند به اعتبار آن كه تا آخر روز نهم احرام مى تواند گرفت پس معنى ماههاى حج آنست كه ابتداء حج از اين دو ماه و نه روز مى توان كرد.

و بنا بر اين جمعى مى گويند كه ماههاى حج دو ماه و نه روز است تا طلوع آفتاب روز دهم كه اگر تا اين وقت جمعى برسند نيت احرام بكنند و تلبيه بگويند و نيت وقوف مشعر بكنند و يك لمحه بگذرد و آفتاب طالع شود حجرا دريافته است چون اختيارى مشعر را دريافته است و جمعى اضطرارى مشعر را كافى مى دانند كه اگر پيش از زوال برسند و احرام و نيت وقوف مشعر را بكنند حجرا دريافته اند.

و جمعى دو ماه و ده روز مى دانند به آن كه ممكن است كه جميع افعال

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 447

حجرا تا غروب آفتاب روز دهم به جا آورند و جمعى سه ماه تمام مى دانند به اعتبار آن كه بعضى از افعال حج را در بقيه ذى الحجه به جا مى توان آوردن مثل طواف و دو ركعت نماز طواف، و سعى ميان صفا و مروه و طواف نسا و دو ركعت آن را كه اگر تا آخر روز آوردند صحيح است اگر چه بد كرده است كه تاخير كرده است و

ظاهر آيه چون بلفظ جمع وارد شده است سه ماه درستست چنانكه ظاهر احاديث صحيحه است.

و در حديث وارد شده است كه ذو الحجه همه ماه از جمله ماههاى حج است، و احاديث صحيحه و كالصحيحه بسيار وارد شده است كه چون ماه ذو القعده داخل شود سر نتراشند اگر اراده حج داشته باشند (و قد يجزى الحاجّ بالرّخص ان يوفّر شعره شهرا روى ذلك هشام بن الحكم و اسماعيل بن جابر عن الصّادق صلوات اللَّه عليه و رواه اسحاق بن عمّار عن ابى الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما) و گاه هست كه حاج را مجزى باشد كه يك ماه موى سر را بگذارد بعنوان رخصت به آن كه تا قريب بروز هفتم يا هشتم ذى القعده يا تا دهم سر مى تواند تراشيد و اين روايت هشام است در صحيح، و اسماعيل نيز در صحيح كه روايت كرده اند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه، و اسحاق بن عمار در موثق كالصحيح روايت كرده است از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه و اين روايات صريح نيست كه در حج يك ماه موى سر مى توان گذاشت پس مى توان حمل كردن اين روايات را بر عمره چنانكه در حديث اسحاق تصريح شده است به آن كه در عمره يك ماه موى سر را مى گذارد و ممكن است كه حديث ديگر باشد پس اولى و احوط آنست كه از اول ماه ذى القعده سر نتراشد و اصلاح ريش نكند، و اگر سر بتراشد يا اصلاح ريش

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 448

بكند يك گوسفند به كفاره بكشد، و اكثر حمل كرده اند اين حديث را بر

استحباب، و بنا بر اخبار متواتره از روز يازدهم ذى قعده سر نمى تواند تراشيد و اصلاح ريش نمى تواند كرد، و اكثر اصحاب حمل كرده اند همه اخبار را بر كراهت و كشتن گوسفند را بر استحباب تا وقت احرام و چون محرم شود حرامست چنانكه خواهد آمد و در فقه رضوى نيز بلفظ امر واقع شده است كه از اول ماه ذى القعده موى سر را بگذارد تا روز دهم ذى الحجه و بهتر آنست كه از اول شوال نيز سر نتراشد چنانكه در حديث كالصحيح ابو الصباح است (و روى عن سماعة قال سألته عن الحجامة و حلق القفا فى اشهر الحجّ قال لا باس، و لا باس بالنّورة و السّواك) و در موثق كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از حجامت كردن و پشت سر را از جهة حجامت تراشيدن در ماههاى حج چونست حضرت فرمودند كه باكى نيست و هم چنين باكى نيست كه نوره بكشد يا مسواك كند در ماههاى حج و جمعى كه حمل كرده اند بر ماه شوال و ليكن حمل بر ضرورت اولى است چه ظاهر است كه كسى عبث حجامت نمى كند پس در حال احرام نيز مى تواند اين كار را كردن، و ليكن چون نوره را نيز ذكر فرموده حمل كردن بر ما قبل احرام اولى است و اكثر اوقات احرام را در ماه ذى حجه مى گيرند از دويم تا نهم پس صادقست كه در اين سه ماه باكى نيست اگر اندك ضرورتى باشد و اگر ضرورت عظيم باشد در حال احرام نيز جايز است با كفاره و خواهد آمد.

باب مواقيت الاحرام

[بيان مواقيت پنجگانه ]

(روى عبيد اللَّه

بن علىّ الحلبيّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال الاحرام من مواقيت خمسة وقّتها رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله لا ينبغى لحاجّ و لا معتمر ان يحرم قبلها و لا بعدها: وقّت لأهل المدينة ذا الحليفة و هو مسجد الشّجرة كان يصلّى فيه و يفرض الحج فاذا خرج من المسجد و سار و استوت به البيداء حين يحاذى الميل الاوّل احرم، و وقت لأهل الشّام الجحفة و وقّت لأهل النّجد العقيق، و وقّت لأهل الطّائف قرن المنازل، و وقّت لأهل اليمن يلملم و لا ينبغى لأحد ان يرغب عن مواقيت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله) اين بابى است در بيان مواضعى كه از آنجاها احرام مى بايد گرفت منقولست به شش سند صحيح و شش كالصحيح كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه احرام را از پنج جائى مى بايد گرفت كه حضرت سيد الانبياء صلّى اللَّه عليه و آله از آنجاها مقرر فرمودند، و عمده مواقيت اين پنجند و غير از اين نيز چند ميقات ديگر هست كه خواهند آمد و سزاوار نيست كسى را كه اراده حج يا عمره كند كه احرام گيرد پيشتر از اينها يا پست تر از اينها.

از جهة اهل مدينه مشرفه و كسانى كه از مدينه متوجه كعبه معظمه مى شوند مقرر فرمودند ذا الحليفه را كه آن مسجد الشجره است و اشهر من

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 450

الشمس است، و بعضى از عوام مى گفتند كه اين مسجد حال مسجد قراباش است كه او ساخته است و معرس نبى صلّى اللَّه عليه و آله است مى گفتند كه مسجد شجره است و اين غلط است و

از مردمان معتمد تحقيق كردم گفتند كه قراباش تجديد كرد و دغدغه كه مى شود اينست كه آن صحرا ذو الحليفه است يا همان مسجد و بس. اظهر: بحسب اخبار مسجد است بر تقديرى كه ذو الحليفه مجموع را گويند چون در احاديث صحيحه وارد شده است كه از مسجد شجره مى بايد اظهر آنست كه در غير مسجد حرام نتوان گرفت كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله از آنجا احرام مى گرفتند به آن كه نماز نافله احرام را به جا مى آوردند و فرض حج مى فرمودند يعنى احرام را به تلبيه منعقد مى ساختند چنانكه ظاهر آيه كريمه است كه فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ الخ يعنى هر كه احرام را بر خود واجب سازد يا مقرر كند يعنى به تلبيه به قرينه جزا كه بعد از آن جماع نمى بايد كرد، و دروغ نمى بايد گفت، و جدل نمى بايد كرد و اينها بعد از تلبيه حرامست پس مى بايد كه تلبيه آهسته گفته باشند تا محرّمات احرام بر ايشان حرام شده باشد و از فاذا خرج تا حرم در كافى و تهذيب نيست در اين حديث، و نبودنش اظهر است، و ممكن است كه از حديث ديگر حلبى يا غير او از ثقات بوده باشد و صدوق داخل كرده باشند و چون از مسجد بيرون مى رفتند و بالا مى رفتند تا برابر صحرا پيدا مى شدند و آن جائى است كه بالفعل نيز ميل هست از ابتداء بيدا و بر بيدا بر بلندى واقع است و مسجد شجره در پستى واقع است و در آخر بيدا نيز ميلى نصب كرده اند و چون آن حضرت

مى رسيدند احرام مى گرفتند يعنى لازم يا ظاهر مى كردند احرام را به گفتن تلبيه، و اين عبارت در احاديث ديگر ضرر ندارد و در اينجا بحسب

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 451

ظاهر مخالف گفته اول است كه ان يفرض الحج است و بر تقديرى كه باشد و از قلم كلينى افتاده باشد مراد از احرام اظهار تلبيه خواهد بود به آن كه بلند بگوئيد چون در مسجد شجره تلبيه را آهسته مى گويد چنانكه اكثر اصحاب گفته اند.

و حضرت صلوات اللَّه عليه مقرر ساختند از جهة اهل شام جحفه را و اهل مصر نيز از آنجا احرام مى گيرند و در اين اوقات اهل شام از مسجد شجره احرام مى گيرند چون به مدينه مى رسند و از آنجا احرام مى گيرند و هر ميقاتى چنين است كه اگر كسى بى احرام به آن جا رسد مى بايد كه از آنجا احرام بگيرد و از جهة اهل نجد وادى عقيق را مقرر فرمودند، و از براى اهل طايف كه الحال مسمى است به حجاز قرن المنازل را مقرر فرمودند، و از جهة اهل يمن يلملم را مقرر فرمودند و سزاوار نيست احدى را كه رغبت كند از ميقات رسول خدا صلوات اللَّه عليه به ميقات ديگر و بر اين مضمون احاديث صحيحه متواتره وارد شده است از معاوية بن عمار و از ابو ايّوب و از على بن جعفر و عمر بن يزيد و از غير ايشان بلكه از طرق عامّه نيز متواتر است الا ميقات عقيق كه در بخارى از عمر ذكر كرده است و احاديث بسيار روايت كرده است از جهة تأييد عمر كه حضرت رسول خدا فرمودند كه از ذات عرق احرام بگيريد.

و

به اسانيد صحيحه منقولست از بزنطى و غير او كه حضرت امام موسى كاظم و حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما فرمودند كه مى دانيد كه چرا طايف را طايف مى گويند ما گفتيم نه حضرت فرمودند كه چون حضرت ابراهيم دعا كردند از جهة ذرّيه خود كه خداوندا ذرّيت خود را ساكن گردانيدم در صحرايى كه زراعت نمى كنند يا نمى توان كرد

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 452

نزد خانه محترمت: چنان كن كه دلهاى جمعى از مردمان مايل شوند به ايشان و بيايند به نزد ايشان، و روزى كن ايشان را از انواع ميوها تا آن كه شايد كه ايشان شكر كنند نعمتهاى ترا حق سبحانه و تعالى دعاى او را مستجاب گردانيد و امر فرمود كه جبرئيل قطعه از اردن كه از بلاد شام است از آنجا جدا كرد با درختان و ميوها و آورد و هفت مرتبه بر دور كعبه گردانيد و در حجاز جا داد آن را، با آن كه هواى گرم مكه معظمه و مدينه مشرفه و آن حدود به مرتبه گرم است كه وصف نمى توان كرد حجازى را كه در حوالى آنجاست به مرتبه خوش هوا گرم نيست كه جمعى گفتند كه يخ مى بندد و انواع ميوها در آنجاست كه در مكه معظمه صرف مى شود و ميل قلوب به مرتبه ايست كه هر چند بيشتر روند به مكه معظمه بيشتر رغبت مى شود، و اظهر ميلى است كه مؤمنان را هست با ذرّيت مطهره آن حضرت كه آن حضرت سيد المرسلين و ائمه معصومينند كه عالميان به ايشان رغبت و محبت دارند و به زيارت قبور ايشان مى روند و بمعنى ثانى روايات

بسيار وارد شده است و حق سبحانه و تعالى نيز فرموده است محبت ايشان را در آيه كريمه إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا و آيه قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى كه گذشت و خواهد آمد.

(و فى رواية رفاعة ابن موسى عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال وقّت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله العقيق لأهل نجد و قال هو وقت لما أنجدت الارض و أنتم منهم و وقّت لأهل الشّام الجحفة و يقال لها المهيعة) و در روايت صحيح رفاعه منقول است كه آن حضرت فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله وادى عقيق را از جهة اهل نجد

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 453

مقرر ساخت و فرمودند كه چنانكه عقيق ميقات اهل نجد است ميقات جمعى كه از اطراف داخل نجد شوند و شما اهل عراقين از آن جماعتيد كه داخل نجد مى شويد و ميقات شما نيز عقيق است چون شما نيز داخل نجد مى شويد، و از جهة اهل شام جحفه را مقرر ساخت و آن مهيعه است و الحال رابغ مى گويند آنجا را و كنار دريا و شهر جحفه را سيل برده است و داخل دريا كرده است و با آن كه متصل است به دريا و صد گامى به دريا دارد آبش را از دست مى كشند و شيرين است

[ميقات را از اهل محل سؤال مى كنند]

(و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال يجزئك اذا لم تعرف العقيق ان تسال النّاس و الاعراب عن ذلك) و به اسانيد صحيحه منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه

ندانى عقيق را همين بس است كه مردمان و باديه نشينان بگويند كه اينجا وادى عقيق است و آن چه الحال بر كه شريفش مى نامند ظاهرا اوّل عقيق است و از مردمان و اعراب كه پرسيديم نمى دانستند و ليكن موافق روايات كه وارد شده است كه تا ذات عرق كه الحال عامه از آنجا احرام مى گيرند به گفته عمر بن الخطاب هشت فرسخ هست ظنا چون صبح قريب به آفتاب از بركه شريف احرام گرفتيم و شامى بذات عرق رسيديم و در ميان را به غمره رسيديم اگر چه از بركه گذشتيم تا به غمره احتياطا مكرّر نيت كردم و تلبيه گفتيم و چون ظهرى به غمره رسيديم مظنون شد كه بركه اول عقيق است چون خواهد آمد كه از اول عقيق تا غمره چهار فرسخست و از غمره تا ذات عرق چهار فرسخى است و ليكن احوط آنست كه چون از بركه يك فرسخ بگذرند تجديد احرام بكنند تا يقينا از وادى عقيق احرام گرفته باشند و اگر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 454

در غمره تجديد كنند بى دغدغه صحيح است و قبل از آن كه اين شكسته مردمان را گفته بودم همه كس احرام از ذات عرق مى گرفتند و ليكن تقريبا چهل سال است كه اين شكسته مبالغه كرده ام و هر كه شيعه است از بركه احرام مى گيرد و سنى از ذات عرق و شيعه و سنى در آنجا از هم جدا مى شوند و عمده اينست كه به بركت پادشاه جنت مكان عليين آشيان شاه عباس طاب ثراه عامه بسيار از او خايف بودند و الحال نيز چنين است و تقيه كم شده است و همه

عامه مى دانند كه عجم شيعه اند مگر ما وراء النهرى و هندى اما به همين راضيند كه لعن نكنند

[بيان حدود عقيق ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اوّل العقيق بريد البعث و هو بريد من دون بريد غمرة) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه اول عقيق بريد بعث است و چهار فرسخ است و آن چهار فرسخى است پيش از چهار فرسخ غمره و ذات عرق بعد از هر دو است و آن چه عامه از آنجا احرام مى گيرند مفاصلش مى گويند و تخمينا قريب بدو فرسخ از بريد غمره دورتر است و از جمله ذات عرق است و اين مضمون از چند روايت مستخرج مى شود و ظاهرا نقل بالمعنى كرده باشد و ممكن است كه اين عبارت نيز روايت باشد و اللَّه تعالى يعلم (و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه وقّت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله لأهل العراق العقيق و أوّله المسلخ [خ ] و وسطه غمرة و اخره ذات عرق و أوّله افضل) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله عقيق را از جهة اهل عراق مقرر فرمودند و اول عقيق در

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 455

فضيلت مسلح است به حاى مهمله يا به خاء معجمه و وسط آن در فضيلت غمره هست و آخرش ذات عرق است و اول آن افضل است و اين عبارت در فقه رضوى مذكور است و عمل اكثر اصحاب بر اين است و ظاهر روايات بسيار آنست كه ذات عرق ميقات نيست مگر در حالت ضرورت يا تقيه چنانكه مشهور است كه عمر از جهة مخالفت رسول

خدا صلّى اللَّه عليه و آله چنين كرد و جواب اتباع او آنست كه حضرت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله مقرر نساخته بود عمر ميقات مقرر ساخت و چه داند حضرت كه اهل عراق يا خراسان مسلمان خواهند شد. با آن كه خود نقل كرده اند متواترا كه در حفر خندق به سنگى رسيدند كه كلنگها شكست و چيزى از آن شكسته نمى شد تا آن حضرت را خبر كردند و حضرت يك كلنگ زدند و برقى جست حضرت فرمودند كه قصرهاى شام را بمن دادند و ديدم، و كلنگى ديگر زدند و برق جست و فرمودند كه قصرهاى سفيد مداين را بمن دادند، و كلنگى ديگر زدند و فرمودند كه بلاد يمن را بمن عطا فرمودند، و منافقان قريش مى گفتند كه ما از ترس كفار به قضاى حاجت نمى توانيم رفت چنين سخنان مى گويد و در حديث موثق كالصحيح وارد است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اول عقيق مسلح است و آخرش ذات عرق است و اظهر اخبار آنست كه ذات عرق از روى تقيه وارد شده است چنانكه در بخارى مذكور است از عبد اللَّه بن عمر كه چون كوفه و بصره مفتوح شد اهل دو شهر آمدند نزد عمر كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از جهة ما قرن المنازل را ميقات كرده است و جفا مى كشيم در رفتن به قرن عمر گفت كه محاذى قرن را به بينيد كجاست گفتند ذات عرقست گفت احرام از ذات عرق بگيريد و احاديث بسيار روايت كرده است كه ميقات اهل نجد قرن المنازل

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 456

است. كفر عمر

و كفر علماء اهل سنت به گفته خودشان لازم مى آيد بعد از اين نصوص كه خود نقل كرده اند مخالفت خدا و رسول خدا كردند، و شرع ديگر قرار دادن بر خلاف گفته خدا و رسول خدا كفر نيست كفر چه چيز است قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ 9: 30- أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ.

[احرام قبل از ميقات ]

(و لا يجوز الاحرام قبل بلوغ الميقات و لا يجوز تاخيره عن الميقات الّا لعلّة او تقيّة و اذا كان الرّجل عليلا او اتّقى فلا بأس بان يؤخّر الاحرام إلى ذات عرق) عبارت فقه رضويست كه جايز نيست احرام پيش از رسيدن به ميقات و جايز نيست تاخير احرام از ميقات مگر مرضى يا مانعى باشد يا از روى تقيه و هر گاه شخصى بيمار باشد يا تقيه كند پس باكى نيست كه تاخير كند احرام را تا ذات عرق كه مفاصلش مى نامند و بر اين مضمون احاديث متواتره وارد شده است از حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين سلام اللَّه عليهم اجمعين و احاديث موثقه وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اگر كسى نذر كرده باشد كه احرام را پيش از ميقات بگيرد لازمست كه وفا كند بنذر خود.

و در صحيح و موثق كالصحيح وارد شده است كه اگر خواهد كه ثواب عمره رجب داشته باشد كه در فضيلت بعد از حج است و به آخر ماه رجب رسيده باشد و هنوز به ميقات نرسيده باشد جايز است كه در روز آخر رجب قريب به غروب احرام بگيرد، و در هر دو صورت احوط آنست كه در ميقات تجديد احرام كند

و تلبيه بگويد و چون پيشتر محرم شود قصد احتياط كند كه اگر احرام مطلوب شارع باشد فبها و اگر نه لغو باشد خصوصا در صورت اول

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 457

(و سال معاوية بن عمّار ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن رجل من اهل المدينة احرم من الجحفة فقال لا باس) و بهشت سند صحيح منقولست از معاوية كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى از اهل مدينه كه احرام از جحفه گرفت حضرت فرمودند كه باكى نيست و حمل كرده اند بر آن كه مانعى داشته باشد مثل مرض چنانكه در احاديث بسيار وارد شده است كه مريض را جايز است تاخير نمودن تا جحفه با آن كه بر تقديرى كه نامشروع كرده باشد ممكن است كه احرامش صحيح باشد مثل تاخير حج از سال استطاعت خصوصا در جحفه چون ميقاتست و روايات وارد شده است كه دلالت مى كنند بر آن كه با اندك عذرى تاخير مى توانند كرد تا آنجا (و روى عن ابى بصير قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّا نروى بالكوفة انّ عليّا صلوات اللَّه عليه قال انّ من تمام حجّك احرامك من دويرة أهلك فقال سبحان اللَّه لو كان كما يقولون لما تمتّع رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله بثيابه إلى الشّجرة) و منقولست در موثق از ابو بصير و در كافى و تهذيب از رباح بن ابى نصر و ظاهر اين نسخه عن ابن ابى نصر بوده است و نساخ تصحيح و تصحيف نموده اند و در آن هر دو كالصحيح منقولست كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر

صادق صلوات اللَّه عليه كه علماء كوفه بما روايت نمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه از تمامى حجت آنست كه احرام از خانه اهلت بگيرى يعنى از خانه خودت حضرت فرمودند كه سبحان اللَّه و اين تسبيح تعجب است و شايع بوده و هست اگر چنين مى بود حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله جامهاى دوخته را نمى پوشيدند

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 458

تا مسجد شجره و در كافى و تهذيب مذكور است كه حضرت اين را در جماعتى فرموده اند كه خانه ايشان به مكه نزديكتر از ميقات بوده باشد و احاديث صحيحه وارد است بر آن كه هر كه خانه اش به مكه نزديكتر است از ميقات ميقات او خانه اوست چنانكه خواهد آمد (و سال ميسّر الصّادق صلوات اللَّه عليه عن رجل احرم من العتيق و اخر احرم من الكوفة أيّهما افضل عملا فقال يا ميسّر تصلّى العصر اربعا افضل او تصلّيهما ستا فقال أصلّيها اربعا قال فكذلك سنّة رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه افضل من غيرها) و در صحيح منقولست از ميسّر كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه يك كس احرام از عقيق گرفته باشد و ديگرى از كوفه احرام گرفته باشد كدام يك از ايشان بهترند و عمل ايشان فاضلترند حضرت فرمودند كه اى ميسّر نماز عصر را چهار ركعت كنى بهتر است يا شش ركعت يعنى سؤال تو از اين باب است و افضليت فرع آنست كه آن طرق اقلا مشروع باشد عرض كردم كه چهار ركعت افضل است و راوى گمان كرد كه حضرت از او استفسار مى كند

حضرت فرمودند كه هم چنين است و طريقه رسول خدا افضل است از طريق شياطين و ممكن است كه چون اكثر عامه جايز مى دانند تقديم را ظاهر خبر مراد باشد از جهة الزام ايشان كه حاضر بوده اند يا اگر ميسّر با ايشان گويد چنين بحث كند چنانكه از حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد بسيار است كه حكايت مى فرمايد مماشات انبياء را باين عنوان مثل «إِنْ ضَلَلْتُ الخ» «وَ إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ الخ» و احاديث ما بر اين مضمون متواتر است و اجماع است نزد شيعه (و سئل صلوات اللَّه عليه عن رجل منزله خلف الجحفة من اين يحرم قال من منزله)

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 459

و در صحيح منقولست از ابن مسكان و صفوان از ابو سعيد كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از كسى كه منزل او گذشته تر باشد از جحفه كه ميقات است از كجا احرام مى گيرد حضرت فرمودند كه از منزلش احرام مى گيرد چون به مكه اقربست از ميقات (و فى خبر اخر من كان منزله دون المواقيت ما بينها و بين مكّة فعلية ان يحرم من منزله) و در احاديث صحيحه از معاوية بن عمار و مستمع و غير ايشان منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه منزلش نزديكتر باشد به مكه از ميقاتها پس بر اوست كه احرام را از منزل خود بگيرد و ظاهر عبارات اين اخبار آنست كه خانه اش به مكه معظمه نزديكتر است از ميقاتى كه در عقب مانده اوست و لازم نيست كه بر گردد به ميقات و احرام از آنجا بگيرد و اكثر

چنين فهميده اند كه هر گاه از مواقيت نزديكتر باشد ميقاتش خانه اوست به آن كه كمترين ميقات بحسب مسافت مثلا دوازده فرسخ است پس اگر از خانه اش تا مكه معظمه يازده فرسخ باشد از خانه محرم مى شود، و اگر چهارده فرسخ باشد مثلا از خانه محرم نمى شود بلكه بيكى از مواقيت مى رود و حديث جحفه رد اين قول مى كند بحسب ظاهر زيرا كه از جحفه تا مكه معظمه زياده از بيست و هفت فرسخ است و اقرب مواقيت تخمينا دوازده فرسخ است تا شانزده فرسخ على الخلاف و عبارت متن عبارت فقه رضوى است و عبارات روايات افصح است.

[احرام از مسجد شجره ]

(و روى الحسن بن محبوب عن عبد اللَّه بن سنان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال من اقام بالمدينة و هو يريد الحجّ شهرا او نحوه ثمّ بدا له ان يخرج فى غير طريق المدينة فاذا كان حذاء الشّجرة و البيداء

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 460

مسيرة ستة اميال فليحرم منها) و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه در مدينه مشرفه يك ماه يا زياده و كم بماند و خواهد كه بحج رود و خواهد كه از غير راه متعارف مدينه مشرفه به مكه معظمه رود چون محاذى مسجد شجره و بيدا شود، و در كافى من البيداء است يعنى مسجد شجره كه در بيداست، و بنا بر نسخه اصل محاذات هر يك محاذات ديگريست كه آن شش ميل است كه دو فرسخ باشد از آنجا احرام بگيرد و از اين حديث استدلال كرده اند بر محاذات مواقيت چون شخصى كه در مدينه باشد ممكن است او

را كه احرام از مسجد شجره بگيرد و به مدينه آيد و از هر راهى كه خواهد برود حضرت محاذات مسجد شجره را اكتفا فرمودند يا آن كه ظاهرش آنست كه ظن محاذات كافى باشد پس اگر از راه مانند لحسا بروند و نتوانند بيكى از مواقيت رفتن محاذات هر ميقاتى كه به او نزديك باشد بطريق اولى كافى باشد خواهد و جمعى گفته اند كه هر گاه دو منزل به مكه داشته باشند كه شانزده فرسخ باشد احرام مى گيرد.

و احوط آنست كه ساعت به ساعت تجديد كند تا جزم به همرسد كه از محاذى احرام گرفته است و چون ظاهر شد كه وادى عقيق اقلش هشت فرسخ است و در بعضى روايات دوازده فرسخ است در مانند لحسا آسانست ظن محاذات بلكه علم نيز نسبت به بعضى كه مكرر رفته باشند ممكن است كه به همرسد و احوط آنست كه چون به ادنى حل رسد تجديد احرام بكند و احوط آنست كه از چنين راهى نروند

باب التّهيّؤ للإحرام

[مستحبات احرام ]

(روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اذا انتهيت إلى العقيق من قبل العراق او إلى وقت من هذه المواقيت و أنت تريد الاحرام إن شاء اللَّه فانتف ابطيك و قلّم اظفارك و اطل عانتك و خذ من شاربك و لا يضرّك بأىّ ذلك بدات ثمّ استك و اغتسل و البس ثوبيك و ليكن فراغك من ذلك إن شاء اللَّه تعالى عند زوال الشّمس و ان لم يكن ذلك عند زوال الشّمس فلا يضرّك الّا انّ ذلك احبّ إليّ ان يكون عند زوال الشّمس) و به اسانيد صحيحه متكثره منقول است كه بيست و

شش سند است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون به وادى عقيق از جانب عراق با به ميقاتى از اين مواقيت معلومه رسى و اراده احرام داشته باشى اگر خدا خواهد يعنى توفيق كرامت كند و نخواهى به جانب ديگر روى غير مكه معظمه به آن كه خواهد به طايف يا جده رود مثلا كه در آن صورت احرام نمى بايد گرفت اما اگر خواهد كه به مكه رود و هيمه كش و علف كش نباشد از ميقات نمى تواند گذشت بى احرام پس موى زير بغل را بكن و تراشيدن بهتر است و نوره گذاشتن بهتر و ناخنها را بگير از دست و پا و پشت زهار را نوره بگذار، و اگر كل بدن را نوره بكشد بهتر است و تقديم و تاخيرى ندارد بهر كدام كه خواهى ابتدا كن پس مسواك كن و غسل احرام بكن و دو

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 462

جامه احرام را به پوش و بايد كه چنان كنى كه در اول ظهر از اينها فارغ شده باشى و اگر نزد زوال نباشد.

ضرر ندارد و ليكن محبوبتر نزد من آنست كه فراغ از اينها نزد زوال باشد و بر اين مضمون احاديث صحيحه ديگر نيز وارد شده است و همه بر سبيل استحباب است الا غسل كه قول به وجوبش هست چنانكه در مرسله يونس گذشت كه سه غسل فرض است يكى غسل احرام، و احاديث بسيار بلفظ امر وارد شده است احوط آنست كه ترك نكند و قصد وجوب و ندب نيز نكند بلكه بقصد قربت واقع سازند خواه غسل احرام حج باشد و خواه احرام عمره، ديگر

كندن جامهاى دوخته را و پوشيدن ندوخته را بقصد وجوب واقع ساختن بهتر است (و روى معاوية بن وهب قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه و نحن بالمدينة عن التّهيّؤ للإحرام فقال اطل بالمدينة و تجهّز بكلّ ما تريد و اغتسل ان شئت و ان شئت استمتعت بقميصك حتّى تاتى مسجد الشّجرة) و به اسانيد صحيحه منقولست از معاويه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در وقتى كه در مدينه بودم از مهيا شدن و پاكيزه ساختن خود از جهة احرام حضرت فرمودند در شهر نوره بكش و تهيه و پاكيزه گى خود را به جا آور به آن چه سابقا مذكور شد بهر نحو كه خواهى يعنى همه آن چه مذكور شد يا بعضى از آن را و اگر خواهى در شهر غسل مى توان كرد و اگر چه فاصله بشود ضرر ندارد و اگر خواهى بعد از غسل پيراهن كه مخيط است مى توانى پوشيدن تا بمسجد شجره.

و مطلب اين است كه مقدمات احرامات را پيش از ميقات به جا مى توان

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 463

آوردن و بعد از غسل پيش از احرام دوخته مى توان پوشيد، و منافات ندارد با احاديثى كه وارد شده است كه غسل را اعاده كند اگر چه اعاده نيز مستحب است چنانكه خواهد آمد.

(و در صحيح از معاوية بن وهب منقول است همين حديث با زيادتى آن كه چون بمسجد شجره برسى مرتبه ديگر غسل مى كنى و جامهاى احرام را مى پوشى و ساله معاوية بن عمّار عن الرّجل يطلى قبل ان ياتى الوقت بستّ ليال قال لا باس به و ساله عن الرّجل يطلى

قبل ان ياتى مكة بسبع او ثمان ليال قال لا باس به) و به اسانيد صحيحه منقولست از معاوية كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه پيش از آن كه به ميقات آيد به شش شب نوره بكشد فرمودند كه باكى نيست و باز سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از شخصى كه نوره كشد هفت شب يا هشت شب پيش از آن كه به مكه آيد آيا اكتفا به آن نوره مى تواند كرد فرمودند كه باكى نيست و مراد از شب شبانه روز است و قانون عرب اينست كه تاريخ را به شب حساب مى كنند غالبا و مراد از آن شب و روز است (و روى على بن ابى حمزة عن ابى بصير قال سال رجل ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه و انا حاضر فقال اذا اطّليت للإحرام الاوّل كيف لي ان اصنع فى الطّلية الاخيرة و كم حدّ ما بينهما فقال ان كان بينهما جمعتان خمسة عشر يوما فاطل) و در موثق منقولست از ابى حمزه كه شخصى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كرد و من حاضر بودم و در كافى و تهذيب

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 464

مرويست از على بن حمزه كه گفت ابى حمزه كه گفت ابو بصير از آن حضرت صلوات اللَّه سؤال كرد و من حاضر بودم و ظاهرا سهو از نساخ شده باشد و اگر نه مى بايست على را ذكر نكند بحسب متعارف.

حاصل آن كه گفت عرض نمود كه هر گاه از جهة احرام نوره كشيده باشم چه مقدار زمان مى بايد كه بگذرد تا

نوره بايد كشيد از جهة احرام حج يا عمره ديگر حضرت فرمودند كه هر گاه دو هفت كه پانزده روز است بگذرد نوره بكش كمتر لازم نيست كه نوره را تازه كند اگر چه تازه كردن خوبست اگر چه دو روز گذشته باشد چنانكه گذشت در باب نوره كه ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم امر فرمودند بنوره و در روز سيم نوره بود، كه دو روز گذشته بود و مبالغه بسيار واقع شده است كه از پانزده روز نگذرد كه دو هفته است اگر چه دو هفته چهارده روز است اما چون از سه شنبه تا سه شنبه سيم كه دو هفته است كه چهارده روز باشد در عرض پانزده متحقق مى شود بهر دو تعبير مى توان كرد چون نصف اول روز سه شنبه اول و نصف دويم سه شنبه سيم محسوب نيست

[غسل قبل از ميقات ]

(و روى بن ابى عمير عن هشام بن سالم قال ارسلنا إلى ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه و نحن جماعة بالمدينة انّا نريد ان نودّعك، فارسل إلينا ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه ان اغتسلوا بالمدينة فانّى اخاف ان يعزّ الماء عليكم بذى الحليفة فاغتسلوا بالمدينة و البسوا ثيابكم الّتى تحرمون فيها ثمّ تعالوا فرادى او مثانى قال فاجتمعنا عنده فقال له ابن ابى يعفور ما تقول فى دهنة بعد الغسل للإحرام فقال له قبل و بعد و مع ليس به باس قال ثمّ دعا بقارورة بان سليخة ليس فيها شى ء فامرنا فادّهنّا منها

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 465

فلمّا اردنا ان نخرج قال عليكم ان تغتسلوا ان وجدتم ماء اذا بلغتم ذا الحليفة) به دوازده سند صحيح و نه سند حسن كالصحيح منقولست

از هشام كه با جمعى در مدينه مشرفه بوديم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرستاديم كه مى خواهيم شما را وداع كنيم حضرت فرستادند به نزد ما كه در مدينه غسل كنيد كه مى ترسم كه آب نيابيد در مسجد شجره يا در آن فضا پس غسل كنيد در مدينه و جامهاى احرامتان را به پوشيد و يك يك بياييد يا دو دو يا دو دو و بنا بر نسخه او يا واو و ظاهرا غرض اين بود كه آن جماعت بسيار نروند كه خبر به خلفا رسد كه هزار كس به نزد او مى رفتند چون آن ملاعين بنى اميه يا بنى عباس مى ترسيدند كه مبادا اراده خروج كنند چون بنى حسن بسيار خروج مى كردند و از بنى حسين نيز زيد خروج كرده بود و چون تازه به پادشاهى رسيده بودند ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم را شهيد مى كردند به توهّم و احتمال.

راوى گويد كه به نحوى كه فرمودند متفرق رفتيم و چون به خدمت حضرت رسيديم ابن ابى يعفور عرض نمود كه چه مى فرماييد در روغن ماليدن بر بدن بعد از غسل احرام پيش از احرام حضرت فرمودند كه باكى نيست پيش از غسل و بعد از غسل و با غسل يعنى اندكى پيش يا اندكى پس يا در اثناى غسل به آن كه چون سر را بشوييد روغن بماليد و هم چنين جانب راست و جانب چپ پس حضرت فرمودند كه شيشه روغن به آن را كه دانه بوده است مانند گنجد بسيار خوشبو بوده است و در اين بلاد نمى باشد و در آن روغن چيزى ديگر از مشك و عنبر

نبود آوردند پس فرمودند كه همه از آن روغن ماليديم بر خود و چون خواستيم كه بيرون آييم فرمودند كه اگر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 466

آب به همرسد در مسجد شجره قصورى ندارد كه غسل را مرتبه ديگر بكنيد كه مقارن احرام در ميقات واقع شود يعنى هر گاه خوف باشد كه در ميقات آب بهم نرسد غسل را مقدم مى توان داشت و اگر در ميقات آب به همرسد مستحب است كه غسل را اعاده كند و دلالت مى كند بر آن كه روغنى مثل روغن بان كه مشك و عنبر نداشته باشد پيش از احرام مى توان ماليد و روغنى كه بوى آن بماند تا بعد از احرام نمى تواند ماليد و احاديث بسيار در اين باب وارد شده است به همين مضمون و بعد از احرام هيچ يك روغنى بر بدن نمى تواند ماليد (و ساله محمّد الحلبيّ عن دهن الحنّاء و البنفسج أ ندّهن به اذا اردنا ان نحرم قال نعم و ساله عن الرّجل يغتسل بالمدينة لإحرامه فقال يجزئه ذلك من الغسل بذى الحليفة) و به اسانيد صحيحه منقولست از حلبى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از روغن حنّا از جهة شين پشت دست و در بعضى از نسخ حسنى و خيرى است و تصحيح و تصحيف است به گمان آن كه روغن حنّا نمى باشد و از روغن بنفشه آيا بر خود مى توانم ماليد پيش از احرام فرمودند كه بلى چون بويى ندارند كه بماند تا بعد از احرام مثل سليخه كه گذشت ديگر گفت كه سؤال كردم از شخصى كه در مدينه مشرفه غسل احرام را بكند چونست

حضرت فرمودند كه اين غسل از غسل ذو الحليفه مجزى است و ظاهر اين اخبار آن است كه آن فضاء را ذو الحليفه مى گويند چه ممكن است كه ذو الحليفه اسم مسجد شجره باشد و بر آن فضا اطلاق نمايند بر سبيل مجاز و احاديث معتبره در اين معنى وارد شده است

[استعمال بوى خوش قبل از احرام ]

(و روى معاوية بن عمّار عنه صلوات اللَّه عليه قال الرّجل يدّهن بأىّ

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 467

دهن شاء اذا لم يكن فيه مسك و لا عنبر و لا زعفران و لا ورس قبل ان يغتسل للإحرام قال و لا تجمّر ثوبا لإحرامك) و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه شخصى كه اراده احرام داشته باشد هر روغنى را كه خواهد بر خود مى تواند ماليد هر گاه مشك و عنبر و زعفران و ورس نداشته باشد و فرمودند كه بدود خوشبو مساز جامه احرامت را بمثل عود و كشته، و ورس گياهى است كه دانه اش مانند گنجد است و مى كارند و بوى خوش دارد و مثل زعفران و منافعش بسيار است (و روى القسم بن محمّد الجوهرىّ عن على بن ابى حمزة قال سألته عن الرّجل يدّهن بدهن فيه طيب و هو يريد ان يحرم فقال لا يدّهن حين يريد ان يحرم بدهن فيه مسك و لا عنبر تبقى ريحه فى رأسك بعد ما تحرم و ادهن بما شئت من الدّهن حين تريد ان تحرم قبل الغسل و بعده فاذا احرمت فقد حرم عليك الدّهن حتّى تحلّ) و مرويست از على كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه روغن خوشبو

بمالد در وقت احرام، حضرت فرمودند كه در وقت احرام روغنى بر خود ممال كه مشك و عنبر داشته باشد و بوى آن در سرت بماند بعد از احرام و هر روغنى ديگر كه مى خواهى بمال در حالتى كه خواهى احرام بگيرى خواه پيش از غسل و خواه بعد از غسل و چون احرام گرفتى حرامست بر تو روغن ماليدن تا محل شوى و قاسم و على اگر چه ضعيفند و واقفيند و ليكن چون امثال اين مطالب را ذكر كرده اند در احاديث ديگر از جهة تقويت ذكر مى كنند (و روى حمّاد عن حريز عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه كان

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 468

لا يرى بأسا بان تكتحل المرأة و تدّهن و تغتسل بعد هذا كلّه للإحرام) و به اسانيد صحيحه بسيار منقولست كه حريز گفت كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه باكى نيست كه زن در وقتى كه خواهد احرام بگيرد و سرمه بكشد و روغن بمالد و بعد از اينها همه غسل احرام بكند و محمولست بر روغن و سرمه كه بوى خوش نداشته باشد كه بماند بوى آن بعد از احرام (و فى رواية جميل انّه قال غسل يومك يجزيك لليلتك و غسل ليلتك يجزيك ليومك) و در صحيح روايت كرده است جميل كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه غسلى كه در روز بكند از جهة احرام كافى است ترا از جهة احرامى كه در شب واقع سازى و هم چنين غسلى كه در شب كنى مجزى است از جهة احرامى كه در روز واقع سازى يعنى لازم نيست كه مقارن

احرام باشد.

و در صحيح از عمر بن يزيد منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه كسى بعد از صبح غسل بكند كافى است او را آن غسل تا شب در هر موضعى كه واجبست در آن غسل و كسى كه در اول شب غسل بكند آن غسل مجزيست تا طلوع صبح.

و باين مضمون است حديث صحيح ديگر و حديث موثقه سماعه و ابو بصير از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و در صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر گاه غسل احرام بكنى سر خود را مپوشان و بوى خوش مكن و طعامى كه بوى خوش داشته باشد مخور كه اگر اينها را واقع

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 469

سازى لازم است كه غسل احرام بكنى سر خود را مپوشان و بوى خوش مكن و طعامى كه بوى خوش داشته باشد مخور كه اگر اينها را واقع سازى لازم است كه غسل را اعاده كنى و احوط و اولى آنست كه هر چه در احرام حرامست بعد از غسل واقع سازد غسل را اعاده كند و اخبار بسيار بر اين مضمون وارد شده است (و سئل أبو جعفر صلوات اللَّه عليه عن رجل اغتسل لإحرامه ثمّ قلّم اظفاره قال يمسحها بالماء و لا يعيد الغسل) و در حسن كالصحيح از جميل منقول است از بعضى از مشايخ او كه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از شخصى كه غسل احرام كرده باشد و بعد از آن ناخنها را بگيرد حضرت فرمودند كه آبى بر آن مى مالد و اعاده نمى كند غسل را و پيش

گذشت كه مستحب است كه چون ناخن بگيرند به جاى ناخن را آب برسانند چون از آهن ناخن گرفته اند و آهن كراهت دارد و رفع كراهت به همين مى شود.

[غسل قبل از وقت احرام ]

(و لا بأس أن يغسل الرّجل بكرة و يحرم عشيّة) و باكى نيست كه شخصى بامداد غسل كند و آخر روز احرام بگيرد چنانكه مذكور شد در احاديث سابقه از عمر بن يزيد و غير آن (و ان لبست ثوبا من قبل ان تلبّى فانزعه من فوق و اعد الغسل و لا شى ء عليك و ان لبسته بعد ما لبّيت فانزعه من اسفل و عليك دم شاة و ان كنت جاهل فلا شى ء عليك) عبارت فقه رضويست صلوات اللَّه عليه مؤلفها كه اگر جامه را به پوشى پيش از تلبيه مى توان از سر بيرون كردن از سر بيرون كن و غسل را اعاده كن و بر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 470

تو چيزى نيست و اگر بعد از تلبيه پوشيده باشى آن جامه را از پائين بكن و بر تست كه يك گوسفند بكشى و اگر از روى جهالت واقع شده باشد و ندانى كه حرامست مخيط پوشيدن بر تو چيزى نيست و ظاهرا از بالا كندن خوب نيست كه مبادا سر پوشيده شود بعد از احرام و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد است از معاوية بن عمار و غير او از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه.

و در صحيح از زراره منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه جامه به پوشد كه سزاوار نباشد آن را پوشيدن آن در حال احرام از روى فراموشى يا جهل مسأله بر

او چيزى نيست، و اگر عمدا به پوشد گوسفندى مى كشد و گوشت آن را به فقرا مى دهد و هم چنين ساير محرمات احرام بغير از صيد و خواهد آمد.

و منقول است در صحيح از عبد الصمد بن بشير كه گفت شخصى داخل مسجد الحرام شد و تلبيه مى گفت و پيراهن پوشيده بود جمعى از اصحاب ابو حنيفه بر او برجستند كه پيراهنت را پاره كن و از پيش پاها بيرون آر و بر تست كه شترى بكشى و سال ديگر حج كنى كه حجت فاسد شد پس حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه داخل مسجد شدند و بر در مسجد ايستادند و رو به كعبه كردند و اللَّه اكبر گفتند آن مرد به خدمت حضرت آمد و موى خود را مى كند و بر روى خود مى زد حضرت فرمودند كه اى عبد اللَّه بحال خود باش و اضطراب مكن و چون به سخن در آمد از عجم بود حضرت فرمودند كه چه مى گويى بگو او گفت من مرد كاسبم و سعى بسيار نمودم تا خرجى حج بهم رسانيدم و بحج آمدم و از كسى مسايل خود را

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 471

نپرسيده بودم و نمى دانستم كه پيراهن نمى توان پوشيدن و الحال اين جماعت مى گويند كه پيراهنم را بدرم و از پيش پا بكنم و حجم فاسد است و شتر بدهم حضرت فرمودند كه پيراهن كى پوشيدى بعد از تلبيه يا پيش از تلبيه او گفت پيش از تلبيه حضرت فرمودند كه از سر بيرون كن، و شترت نمى بايد داد و حجت فاسد نيست، و سال ديگر حج نمى بايد كرد، و فرمودند كه هر كه از روى

نادانى كارى بكند بر او چيزى نيست برو هفت شوط طواف كن و دو ركعت نماز در مقام ابراهيم بكن و سعى ميان صفا و مروه بكن و از موى خود بگير و چون روز هشتم شود غسل كن و تلبيه بگو از جهة حج و چنان كن كه مردمان مى كنند. و چون جاهل بود حضرت تعليم فرمودند او را كه حج تمتع كند.

(و اذا اغتسل الرّجل للإحرام فلا باس ان يمسح رأسه بمنديل و ازار) و در صحيح از جميل منقولست كه يكى از حضرت امام جعفر صادق يا حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليهما فرمودند كه هر گاه شخصى غسل احرام بكند و هنوز احرام نكرده باشد باكى نيست كه سرش را خشك كند به دستمال يا لنگ و لفظ آزار در حديث جميل نيست

[خواب قبل از احرام و بعد از غسل ]

(و اذا اغتسل الرّجل للإحرام ثمّ نام قبل ان يحرم فعليه اعادة الغسل استحبابا لأنّه قد روى العيص بن القاسم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال سألته عن الرّجل يغتسل للإحرام بالمدينة و يلبس ثوبين ثمّ ينام قبل ان يحرم قال ليس عليه غسل) و هر گاه شخصى غسل احرام بكند و پيش از احرام بخواب رود بر اوست كه اعاده غسل كند چنانكه در صحيح نصر بن سويد از حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 472

ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه وارد است به همين مضمون و هم چنين در حديث على بن ابى حمزه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است و صدوق گفته است كه اعاده بر سبيل استحباب است از جهة آن كه به اسانيد صحيحه منقولست از عيص كه

گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه غسل احرام بكند در مدينه و دو جامه احرام را به پوشد و بخواب رود پيش از احرام حضرت فرمودند كه ديگر لازم نيست كه غسل كند و همان غسل كافى است.

(و من اغتسل اوّل اللّيل ثمّ احرم اخر اللّيل اجزاه غسله) و در احاديث بسيار وارد شده است كه هر كه در اول شب غسل كند و در آخر شب احرام بگيرد همان غسل كافى است و اگر خواب رفته باشد اعاده غسل مى كند استحبابا

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 473

باب وجوه الحاج

[انواع حج ]

(روى منصور الصّيقل عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال الحاجّ عندنا ثلاثة اوجه حاجّ متمتّع و حاجّ مفرد للحجّ و سائق للهدي و السّائق هو القارن) اين بابى است در اقسام حاجيان به انقسام حج منقولست و در موثق كالصحيح از منصور شمشيرگر از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حاجيان نزد ما اهل البيت بر سه قسمند.

يكى حاجى كه حج تمتع كند به آن كه اول عمره را به جا آورد و احرام بحج از مكه بگيرد و هر دو را بفعل آورد در ماههاى حج.

دويم كسى است كه حج افراد كند.

و سيم كسى است كه در حج افراد هدى براند و كسى كه هدى راند قارن مى شود و حج قران همين است و احاديث بر اين مضمون متواتر است نزد خاصه و عامه و هيچ كس خلاف نكرده است در اين مگر عمر كه او نيز قايل است كه خدا و رسول چنين گفته اند و ليكن من حرام كردم متعه حج و متعه نساء

را، و عضدى در مسأله اجماع بعد از خلاف نقل اجماع كرده است از بغوى كه در زمان عمر خلاف بود در حج تمتع امّا بعد از او اجماع شد بر غلط عمر و بر آن كه حج تمتع حق است، نص قرآن و احاديث متواتره اعتبار ندارد و به سبب مخالفت

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 474

عمر صريح قرآن و صريح قول جبرئيل و صريح قول نبى اعتبار نداشت تا عمر رفت اجماع شد نيكو تامّل كن كه كفر علماء اهل سنت ظاهرتر است از كفر عمر

[اهل مكه تمتع به جا نمى آورند]

(و لا يجوز لأهل مكة و حاضريها التّمتّع بالعمرة إلى الحجّ و ليس لهم الّا القران او الافراد لقول اللَّه عزّ و جلّ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ ثمّ قال بعد ذلك لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ و حدّ حاضرى المسجد الحرام اهل مكّة و حواليها على ثمانية و اربعين ميلا و من كان خارجا من هذا الحدّ فلا يحجّ الّا متمتّعا بالعمرة إلى الحجّ و لا يقبل اللَّه غيره) عبارت فقه رضويست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه مى فرمايند كه جايز نيست اهل مكه و كسانى كه در حوالى مكه اند كه گويا در آنجا حاضرند جايز نيست ايشان را كه حج تمتع كنند و نمى توانند بغير از حج قرآن و حج افراد كردن بلكه بر ايشان واجبست كه حج قرآن كنند يا حج افراد زيرا كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه هر كه تمتع يابد به واقع ساختن عمره از محرمات احرام تا وقتى كه محرم شود بحج پس بر او لازم است آن چه ميسر باشد از هدى شترى و

گاو و گوسفند پس بعد از آن گفت.

و عبارت فقه چنين است كه ثم قال عز و جل و ظاهرا تصحيف نساخ است اگر چه ممكن است كه صدوق تغيير داده باشد از جهة اشعار به آن كه فاصله هست در بيان اين دو كلام، اگر چه لفظ ثم در عبارت بر اين مطلب دلالت دارد صدوق تصريح به آن كرده است اگر چه مى توان گفت كه دلالت ثم اصرح است و اين حج تمتع و هدى از جهة جمعى است كه از حوالى مسجد الحرام اهل مكه اند و اطراف مكه معظمه تا چهل و هشت ميل از هر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 475

جانبى كه شانزده فرسخ باشد و كسى كه بيرونست از اين حد و خانه اش تا مكه يا مسجد الحرام زياده از شانزده فرسخ باشد پس نمى تواند حجى به جا آورد كه غير حج تمتع باشد و حق سبحانه و تعالى از او قبول نمى كند غير حج تمتع را (و روى ابن بكير عن زرارة قال سمعت ابا جعفر صلوات اللَّه عليه يقول من طاف بالبيت و بالصّفا و المروة احلّ ان احبّ او كره الّا من اعتمر فى عامه ذلك او ساق الهدى و اشعره و قلّده) و در موثق كالصحيح منقول است كه زراره گفت شنيدم كه حضرت امام محمد باقر مى فرمودند كه هر كه طواف خانه كعبه مى كند و سعى ميان صفا و مروه مى كند محل مى شود اگر خواهد محل شدن را و اگر نخواهد مگر كسى كه در آن سال عمره كند يا سياق هدى كرده باشد و او را اشعار و تقليد كرده باشد ظاهرش آنست كه مراد حضرت

اين باشد كه حج تمتع صحيح است و حجى كه سنّيان مى كنند باطل است هر چند صحيح به جا آوردند باطل است چنانكه در احاديث متواتره وارد شده است كه ايمان شرط است در صحّت جميع عبادات و ليكن غرض آنست كه از اين جهة نيز باطل است و منافات ندارد كه چند مبطل با يكديگر جمع شوند.

و سبب بطلان آنست كه سنّيان چون به مكه مى آيند با آن كه اجماع كرده اند كه حج تمتع حق است و احاديث متواتره در صحاح خود روايت كرده اند كه حج تمتع بهتر است و عمر خطا كرده است و ليكن رعايت مى كنند كه هر گاه عمر امام ايشان باشد اگر او بجهنم رود ما نيز با او بجهنم مى رويم حتى آن كه در جميع كتب و احاديث و تفاسير ايشان مصرح است

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 476

مگر در بعضى از كتب متاخرين كه مرموز است كه در زمان حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله خلاف شد در صحت حج تمتع، عمر و جمعى از منافقان گفتند صحيح نيست چون مخالف حجى بود كه در جاهليت و كفر مى كردند و حضرت سيد الأنبياء با اهل بيت مى گفتند كه حج تمتع صحيح است و اين خلاف بود تا آن كه اجماع كرده اند بعد از عمر بر صحت حج تمتع و چون حج تمتع را علانيه كردن سبب ظهور كفر عمر مى شود حج تمتع نمى كنند و غالب آنست كه حج افراد مى كنند و ليكن چون داخل مكه مى شوند و احرام بحج گرفته اند طواف و سعى مى كنند و جمعى كه فى الجمله شعورى دارند قصد تقديم طواف و سعى واجب مى كنند

و بنا بر تقديم مى بايد تلبيه بگويند تا محل نشوند، آن را نمى گويند و محل مى شوند و چون متوجه عرفات مى شوند محل شده به عرفات مى روند و حج ايشان باطل است و اكثر عامه طواف و سعى سنت قدومش نام مى نهند و آن نيز باطل است و سبب بطلان حج ايشان مى شود مگر آن كه در سال عمره به جا آورند و حج تمتع كنند صحيح است يا حج قران كنند و اشعار و تقليدش كرده باشند آن سبب بطلان نمى شود و ليكن از حج اسلامشان صحيح نيست زيرا كه حجى كه رسول خدا فرموده است و قرآن مجيد بر آن شاهد است حج تمتع است نه قرآن و افراد و چون حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم تقيه مى فرمايند عبارات را به نحوى مى فرمايند كه شيعيان معنى فهمند و سنّيان معنى ديگر و احتمالات ديگر در حل اين حديث هست و در روضه مذكور است و اين احتمال اظهر احتمالاتست و اللَّه تعالى يعلم (و روى ابن اذينة عن زرارة قال جاء إلى ابى جعفر صلوات اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 477

عليه و هو خلف المقام فقال انّي قرنت بين حجّة و عمرة فقال له هل طفت بالبيت فقال نعم قال هل سقت الهدى قال لا فاخذ ابو جعفر صلوات اللَّه عليه بشعره ثمّ قال احللت و اللَّه) و منقول است در صحيح كه شخصى به خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه آمد در وقتى كه حضرت در عقب مقام حضرت ابراهيم عليه السلام بودند و عرض نمود كه من قران كرده ام ميان حج و عمره حضرت فرمودند كه آيا طواف خانه كرده

گفت بلى فرمودند كه آيا سياق هدى كرده كه قارن باشى گفت نه حضرت موى او را گرفتند كه يعنى تقصير كن تا طواف و سعى كه كرده با اين تقصير عمره شود و احرام بحج بگيرد تا حج تمتع شود و چون تصريح به تمتع نمى توانستند فرمودند باين عبارت فرمودند كه حج تمتع كرده باشد هر چند نداند كه آن چه مى كند حج تمتع است.

و ظاهر آنست كه آن شخص قران را چنين فهميده بوده است كه حج بكند و بعد از آن عمره به جا آورد حضرت قران را تمتع فرموده باشند يا آن شخص از ائمه هدى عليه السّلام شنيده بوده است يا به او رسيده بوده است الحال كه ايشان قران مى كنند و نفهميده بوده است كه چه معنى دارد حضرت بيان فرموده باشند كه قران آنست كه چون از عمره فارغ شوند احرام بحج بندند و نزد ما اگر چه قران حج و عمره جايز نيست باين معنى بد است كه هر دو را به يك نيّت به جا آوريم و اگر در وقت تلبيه بگوئيم «لبّيك بحجّة و عمرة معا» بد و معنى خوبست يكى آن كه اگر به حجّ نرسند عمره مفرده به جا آورند و ديگر آن كه چون عمره تمتع بحج تمتّع نهايت ارتباط دارد كه گويا هر دو يك فعلند و عمره را مى بايد كه در ماههاى حج واقع سازند و چون عمره را به جا

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 478

آورند بيرون نروند از حرم تا حج را بفعل آورند پس معنى بحجة و عمرة حج تمتع است بخلاف افراد و قران كه جايز است كه

عمره را در غير اشهر حج واقع سازد بقصد وجوب و در وقت حج احرام بحج از ميقات بگيرد و حجرا به جا آورد (و روى ابو ايّوب عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال انّ احدهم يقرن و يسوق فادعه عقوبة بما صنع) و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه گاه هست كه مى بينم يكى از سنّيان را كه حج قران مى كند و سياق هدى مى كند و اگر بگويم كه مكنيد سخن مى شنوند و ليكن ايشان را بحال خود مى گذارم بواسطه اعمال قبيحه ايشان كه دست از متابعت ائمه معصومين سلام اللَّه عليهم كه اصل دين است بر داشته اند و متابعت عمر را بر متابعت حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله اختيار نموده قول اشقى الاشقياء را مقدم داشته اند و در هر يك از صحاح ستّه خصوصا در صحيح بخارى احاديث متواتره نقل كرده اند از عايشه و انس بن مالك و جابر ابن عبد اللَّه و عبد اللَّه بن عباس و غير ايشان كه همه نقل كرده اند كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله در حج وداع فرمودند كه نقل كنند به عمره تمتع و آن حضرت مى فرمودند كه اگر من مى دانستم كه عاقبت چنين خواهد شد سياق هدى نمى كردم و ليكن چون هدى خود را رانده ام محل نمى توانم شد تا هدى را بكشم و عمر مى گفت خدا گفته است كه حج و عمره را تمام كنيد و پيغمبر خودش حج كرد معقولست كه ما عمره به جا آوريم و متوجّه عرفات شويم و از ذكرهاى ما آب منى ريزد وجه

منع عمر را بخارى ذكر كرده است كه ميان كفار جاهليت چنين مقرر بود كه عمره

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 479

در ماههاى حج از همه فسقها بدتر است و چون حضرت فرمودند كه حج و عمره را هر دو بكنيد بر ايشان دشوار بود كه ترك افعال جاهليت كنند تا آن كه گفتند يا رسول اللَّه چه چيز بر ما حلال مى شود حضرت فرمودند كه همه چيز.

و بطرق متكثره از عمران بن حصين روايت كرده است بخارى و غير او كه ما در زمان حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله حج تمتع كرديم و قران نازل شد و مردى براى خود گفت هر چه مى خواست بگويد و اگر كسى تفصيل اين كتاب اخبار را خواهد بود رجوع كند به جامع الاصول بلكه در بخارى آن مقدار هست كه احتياج بكتاب ديگر نيست

[كسى كه عمره را به جا آورد و حج را معين نكند]

(و روى عن يعقوب ابن شعيب قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه الرّجل يحرم بحجّة و عمرة و ينشئ العمرة أ يتمتّع قال نعم) و مرويست در حسن كالصحيح بلكه صحيح از يعقوب چنانكه علامه حكم به صحّت كرده است كه عرض كردم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه شخصى احرام بحج و عمره مى گيرد يعنى مى گويد كه لبيك بحجة و عمرة معا و عمره را مقدم مى دارد آيا حج تمتع مى تواند كرد فرمود نه كه بلى و ظاهر اين حديث آنست كه چون حج تمتع نهايت ربط دارد به عمره اگر تلبيه را بگويد بهر دو بلند كند معنيش همين است كه اول عمره مى كنم و ديگر حجى كه به آن مربوط است خواهم كرد به

احرام و تلبيه ديگر، و سؤال راوى از اين جهت است كه قران حج و عمره با يكديگر جايز نيست به آن كه يك احرام و يك تلبيه بگويد و اين قران منهى عنه است و آن چه قصد [مقصود خ ] است دو احرام و دو تلبيه است و احتمال ديگر آن كه در حال احرام تلبيه بهر دو مى گويد كه اگر خواهد حج تنها يا عمره تنها يا با هم به جا

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 480

آورد و بعد از آن قصد تمتع مى كند حضرت فرمودند كه قصور ندارد و اين معنى به عبارت أ يتمتّع انسب است و اول بحسب معنى اظهر است و اللَّه تعالى يعلم (و روى اسحاق بن عمّار عن ابى بصير قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه رجل يفرد الحجّ فيطوف بالبيت و يسعى بين الصّفا و المروة ثمّ يبدو له ان يجعلها عمرة فقال ان كان لبّى بعد ما سعى قبل ان يقصّر فلا متعة له) و در موثق كالصحيح منقولست كه ابو بصير گفت به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه اگر شخصى حج افراد كند و چون داخل مكه معظمه شود طواف و سعى حجرا مقدم دارد و به خاطرش رسد كه رجوع كند بحج تمتع آيا جايز است چنانكه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله مردمان را همه امر فرمودند بنقل حج به عمره حضرت فرمودند كه اگر بعد از سعى پيش از تقصير گفته باشد عقد احرام حج كرده است حج تمتع نمى تواند كرد يعنى اگر تلبيه نگفته باشد نقل نيت مى تواند كرد.

و به همين مضمونست صحيحه

معاوية بن عمار بلكه امر حضرت سيد الانبياء صلّى اللَّه عليه و آله اصحابش را به عدول بحج تمتع كافى است و اگر كسى مخير باشد ميان اين سه نوع حج شكى نيست كه عدول مى تواند كرد بحج تمتع كه آن افضل است و اگر كسى باشد كه حج افراد يا قرآن بر او واجب باشد ابتدا حج تمتع نمى تواند كرد چنانكه ظاهر آيه و روايات بسيار است اما اگر شروع بحج افراد كرده باشد مشهور آنست كه نقل مى تواند كرد و احوط عدم نقل است اگر چه اظهر جواز نقل است و اللَّه تعالى يعلم

[حج تمتع افضل است ]

(و كتب علىّ بن ميسّر إلى ابى جعفر الثّانى صلوات اللَّه عليه يساله عن رجل اعتمر فى شهر رمضان ثمّ حضر الموسم يحجّ مفردا للحجّ او يتمتّع أيّهما افضل فكتب صلوات اللَّه عليه اليه يتمتّع) و كالصحيح منقولست از على كه گفت عرضه نوشتم به خدمت حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه و سؤال كردم از شخصى كه در ماه رمضان عمره مفرده به جا آورده باشد و وقت حج برسد آيا حج افراد مى كند چون عمره را كرده است يا حج تمتع مى كند كدام يك افضل است پس حضرت نوشتند كه حج تمتع مى كند يعنى واجب است كه حج تمتع كند يا آن كه تمتع مى كند كه آن افضل است و احتمال اول در صورتيست كه حج نكرده باشد.

و ثانى در صورتيست كه حج سنت باشد، و بر تقديرى كه حج كرده باشد مشهور آنست كه مخير است ميان هر سه و حج تمتع افضل است چون احاديث متواتره وارد شده است به آن كه حج تمتع

افضل است و اين اخبار را حمل كرده اند بر حج مستحب و اگر نه حج واجب را واجبست كه بعيد بعنوان تمتع به جا آورد و آن چه اظهر است از روايات اهل البيت آنست كه نسبت ببعيد حج تمتع است مطلقا و اخبار افضليت از روى تقيه وارد شده است از روى مماشات با عامه بلى محتمل است كه افضليت نظر به قريب باشد در تطوع كه ايشان را حج تمتع بهتر باشد در غير حج اسلام ايشان و اللَّه تعالى يعلم (و روى حفص بن البخترىّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال المتعة و اللَّه افضل و بها نزل القرآن و جرت السنة إلى يوم القيمة) و به نه سند صحيح منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه و اللَّه حج تمتع بهتر است و آيه قرآن در حج تمتع نازل شده است و حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله به آن امر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 482

فرمودند و فرمودند كه اين حكم جاريست تا روز قيامت و مراد از افضل فاضل است كه از روى تقيه چنين فرموده باشند يا آن كه جمعى كه حج افراد و حج قرآن كنند مثل حاضران مسجد الحرام ايشان را بر حج قران و افراد ثوابى هست و جمعى كه از حاضران نباشند و حج تمتع كنند نيز ثواب دارند و اين ثواب بهتر از آنست چون غالبا از راههاى دور مى آيند و مشقتهاى بسيار مى كشند و افضل الاعمال احمزها و عمده وجوه ثواب متابعت سيد الانبياء و مخالفت اشقى الاشقياست (و روى الحلبيّ عن ابى عبد اللَّه

صلوات اللَّه عليه قال قال ابن عبّاس دخلت العمرة فى الحجّ إلى يوم القيمة) و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه عبد اللَّه بن عباس گفت از گفته حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله چنانكه گذشت كه عمره داخل شد در حج تا روز قيامت يعنى به يك ديگر مربوط شدند بعنوان حج تمتع و متواتر است از طرق خاصه و عامه كه چون حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه حق سبحانه و تعالى حج تمتع را واجب گردانيد سراقه برخاست و گفت يا رسول اللَّه اين حج تمتع مخصوص اين سال است حضرت فرمودند كه هميشه اين حكم باقيست تا روز قيامت (و سال ابو ايّوب ابراهيم بن عثمان الخزّاز ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه أيّ انواع الحجّ افضل قال المتعة و كيف يكون شى ء افضل منها و رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله يقول لو استقبلت من امرى ما استدبرت لفعلت كما فعل النّاس) و به اسانيد صحيحه منقولست كه از ابراهيم كه گفت سؤال كردم از

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 483

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه كدام نوع از انواع حج افضل است حضرت فرمودند كه حج تمتع و چگونه حجى ديگر از آن افضل باشد و حال آن كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله مى فرمودند كه اگر آن چه آخر ظاهر شد اول مى دانستم كه حق سبحانه و تعالى حج تمتع را واجب خواهد فرمود من نيز حج افراد مى كردم چنانكه ديگران كردند و عدول به تمتع كردند و من حج

قرآن كردم و عدول از آن جايز نيست و همين مضمون نيز متواتر است از طرق خاصه و عامه.

و در صحيح از معاوية بن عمار منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ما نمى دانيم كه خداوند عالميان را حجى بغير از حج تمتع هست نظر به آفاقى به درستى كه چون روز قيامت بحق سبحانه و تعالى رسيم يعنى بحساب الهى رسيم به خداوند عالميان خواهيم گفت كه اى پروردگار ما ما عمل كرديم به كتابى كه فرستادى و به سنّت حضرت سيد المرسلين رسولت صلّى اللَّه عليه و آله عمل كرديم و سنيان گويند كه ما عمل بآراء خود كرديم پس حق سبحانه و تعالى ما و ايشان را هر جا كه خواهد جا خواهد داد يعنى بديهى است كه آن جماعتى كه بقول خدا و رسول عمل كرده اند به بهشت خواهند رفت و آنها كه مخالفت كرده اند بجهنم واصل خواهند شد يا آن كه ما كه به گفته خدا و رسول عمل كرده ايم حشر ما با آن جماعتى است كه حق سبحانه فرموده است كه هر كه اطاعت خدا و رسول او كند پس آن جماعت محشور خواهند شد با جمعى كه خدا انعام كرده است بر ايشان از پيغمبران و صديقان و شهدا و صالحان و خوب رفقايند ايشان، و حشر سنّيان با منافقان خواهد بود چون رئيس منافقان عمر بن الخطاب است و ايشان متابعت خدا و رسول را صريحا ترك كرده اند بلكه از منافقان نيز پست ترند

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 484

چون منافقان قدرت نداشتند كه چنين مخالفت صريح كنند بلكه ظاهر ايشان با مؤمنان بود و باطن ايشان با

كفار و عمر و اتباعش ظاهر و باطن شان با كفار بودند لهذا ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم در اين باب تقيه كم مى فرموده اند در قول و فعل اصلا تقيه نمى كرده اند و حج تمتع مى كرده اند و مى فرموده اند كه اگر هزار يا دو هزار حج كنيم حج تمتع خواهيم كرد

[بيان تمتع ]

(و المتمتّع هو الّذى يحجّ فى اشهر الحجّ و يقطع التّلبية اذا نظر إلى بيوت مكّة فاذا دخل مكّة طاف بالبيت سبعا و صلّى ركعتين عند مقام ابراهيم عليه السّلام و سعى بين الصّفا و المروة سبعا و قصّر و احلّ فهذه عمرة يتمتّع بها من الثّياب و الجماع و الطّيب و كلّ شي ء يحرم على المحرم الّا الصّيد لأنّه حرام على المحلّ فى الحرم و على المحرم فى الحلّ و الحرم و يتمتّع بما سوى ذلك إلى الحجّ و الحجّ ما يكون بعد يوم التّروية من عقد الاحرام الثّانى بالحجّ المفرد و الخروج إلى منى و منها إلى عرفات و قطع التّلبية عند زوال الشمس يوم عرفة و الجمع فيما بين الظهر و العصر بأذان واحد و اقامتين و الوقوف بها إلى غروب الشمس و الافاضة على المشعر الحرام و الجمع بين المغرب و العشاء بها بأذان واحد و اقامتين و البيتوتة بها و الوقوف بها بعد الصّبح إلى ان تطلع الشّمس على جبل ثبير و الرّجوع إلى منى و الذّبح و الحلق و الرّمى و دخول مسجد الحصباء و الاستلقاء فيه على القفاء و زيارة البيت و طواف الحجّ و هو طواف الزّيارة و طواف النساء فهذه صفة المتمتع بالعمرة إلى الحجّ و المتمتّع عليه ثلاثة اطواف بالبيت طواف للعمرة و طواف للحجّ و طواف

للنّساء و سعيان بين الصّفا و المروة كما ذكرناه و على القارن و المفرد طوافان بالبيت و سعيان بين الصّفا و المروة و لا

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 485

يحلّان بعد العمرة يمضيان على احرامهما الاوّل و لا يقطعان التّلبية اذا نظر إلى بيوت مكّة كما يفعل المتمتّع بالعمرة و لكنّهما يقطعان التّلبية يوم عرفة عند زوال الشّمس و القارن و المفرد صفتهما واحدة الّا انّ القارن يفضل على المفرد بسياق الهدى) بدان كه چون حج از ساير عبادات غرابتى دارد چون در عمرى يك مرتبه واجبست صدوق سه مرتبه افعال آن را ذكر كرده است يكى مجملا در اينجا، دويم مفصلا در ضمن اخبار، سيم به تفصيل در نهايت وضوح و دأب ساير علماء اين است كه مجملا از جهة امتياز انواع حجرا ذكر مى كنند و بعد از آن مفصلا ذكر مى كنند و صدوق مى گويد كه متمتع كسى است كه حج و عمره هر دو را در ماههاى حج واقع مى سازد و احرام به عمره مى گيرد در ميقات اولى كه به آن مى رسد و چون از ابطح كه مى گذرد كه محاذى قبور شرفا مى شود قطع تلبيه مى كند وقتى كه نظرش به خانهاى مكه مى افتد پس اگر از راه مدينه مشرفه آيد از عقبه اهل مدينه كه بالا مى آيد خانهاى مكه همه ظاهر مى شود از قبيل تنگ اللَّه اكبر شيراز و اگر از راه عراق رود محاذى عقبه كه مى شود خانهاى مكّه ظاهر مى شود.

و چون داخل مكه شد و بمسجد الحرام رسيد هفت شوط طواف عمره تمتّع را به جا مى آورد و دو ركعت نماز طواف را در مقام ابراهيم عليه السلام مى كند و هفت شوط سعى

ميان صفا و مروه مى كند و تقصير مى كند به آن كه اندكى مو از سر و ريش مى گيرد و محل مى شود و اين عمره ايست كه از فارغ شدن از آن تا شروع كردن در حج محرمات احرام بر او حلال مى شود از جامه دوخته و جماع و بوى خوش و غير اينها از آن چه بر محرم حرامست مگر شكار كه آن حرامست بر محل در حرم و بر محرم در

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 486

حل و حرم چون در حرم است به اعتبار آن شكار بر او حرامست و تمتع مى بايد از غير آن از محرمات احرام تا بستن احرام حج.

و در روز هشتم احرامى ديگر واقع مى سازد از جهة حج و تلبيه بحج تنها مى گويد و از مكه معظمه بعد از عقد احرام بمنى مى رود و از آنجا به عرفات مى رود و تلبيه را مى گويند تا اول ظهر روز عرفه و نماز ظهر و عصر را به يك اذان و دو اقامه واقع مى سازد چنانكه گذشت، و بعد از آن وقوف مى كند در عرفات از اول زوال تا غروب آفتاب و بنا بر مذهب مشهور غروب بذهاب حمره جانب مشرقست.

و بعد از شام متوجه مشعر الحرام مى شود و نماز شام و خفتن را در مشعر الحرام به جا مى آورد به يك اذان و دو اقامه به آن كه پيش از شام اذان مى گويد از جهة نماز شام و خفتن و اقامه مى گويد از جهة نماز شام و نماز شام را به جا مى آورد و اقامه از جهة خفتن مى گويد و خفتن را به جا مى آورد چون اذان از جهة وقت است و شب در

مشعر مى ماند بقصد وجوب بنا بر مذهب اكثر علما و قصد قربت اولى است و بعد از صبح نيت وقوف مشعر مى كند تا طلوع شمس بر كوه ثبير چون مشعر الحرام در ميان دو كوهست و تا آفتاب بلند نشود ظاهر نمى شود.

و مقرر چنين است كه پيش از طلوع آفتاب بار مى كنند و امير حاج مى آيد تا آخر مشعر و اول منى كه آن وادى محسّر است در آنجا مى ايستد و كوه ثبير در آخر منى واقع است و مشرفست بر مسجد خيف و چون آفتاب طالع مى شود بر سر كوه مى افتد امير حاج شتر را در وادى محسّر مى راند و مى دواند و حاجيان از عقب او مى دوانند صد گام تا ميلى كه نصب كرده اند در آخر وادى.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 487

و بعد از آن بمنى مى آيد و رمى جمره عقبه مى كند و هدى را مى كشند و قسمت مى كند و اندكى از آن مى خورد و سر مى تراشد، و بعد از آن متوجّه مكه مى شود از جهة زيارت خانه و چون بمسجد حصبا مى رود بر پشت مى خوابد و آن مسجد در ابطح بوده است و اليوم اثرى از آن نمانده است بعد از آن طواف خانه مى كند طواف حجى كه مسمى است به طواف زيارت و بعد از آن دو ركعت نماز زيارت را به جا مى آورد در مقام ابراهيم و نگفته است چون لازم طوافست.

و ديگر سعى مى كند ميان صفا و مروه و سعى از قلم نساخ افتاده است مگر آن كه غرضش از طواف حج سعى باشد چون سعى را نيز طواف مى گويند چنانكه در آيه كريمه و اخبار متواتره اطلاق شده است و

يا آن كه چون بعد از اين سعى خواهد گفت در اينجا اگر نگفته باشد ضرر ندارد.

و ديگر طواف نساست و دو ركعت نماز طواف نسا را نيز در مقام ابراهيم به جا مى آورد اينست كيفيت عمره تمتع و حج تمتع و كسى كه حج تمتع مى كند سه طواف مى كند كه يك طواف از جهة عمره به جا مى آورد و دو طواف در حج يكى طواف زيارت و يكى طواف نساء، دو سعى مى كند ميان صفا و مروه يكى از جهة عمره و ديگرى از جهة حج چنانكه مذكور شد و بر قارن و مفرد دو طوافست به خانه كعبه و دو سعى است ميان صفا و مروه يك طواف و سعى قدومى است كه تقيه مى كند چنانكه عامه مى كنند و يك طواف و سعى كه در حج به جا مى آورند و محل نمى شوند بعد از طواف و سعى قدومى كه عمره است يعنى زيارت خانه است و با احرام اول كه در ميقات گرفته اند به عرفات مى روند و چون نظرشان به خانهاى مكه مى افتد قطع تلبيه نمى كنند چنانكه متمتع مى كرد و ليكن هر دو قطع تلبيه وقتى مى كنند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 488

به عرفات روند اول ظهر، و قارن و مفرد به يك عنوان حج مى كنند و قارن زيادتى كه دارد بر مفرد براندن هدى است و باقى افعال مساويند، و طواف نسا را در قارن و مفرد نگفت و عمره مفرده را ذكر نكرده و ظاهرا اعتماد بر اين كرده است كه در سياق مناسك خواهد گفت يا از قلم نساخ افتاده است و آن چه مذكور شد احاديث بسيار بر آن وارد

شده است، و مناسبست كه كيفيت حج سيد الانبياء و المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله مذكور شود تا افعال هر سه نوع از حج مفصلا ظاهر شود روايت كرده است محمد بن يعقوب كلينى رضى اللَّه عنه در صحيح و شيخ طوسى قدس اللَّه روحه به اسانيد صحيحه از معاوية بن عمار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله ده سال در مدينه مشرفه اقامت فرمودند كه بحج نرفتند پس حق سبحانه و تعالى به آن حضرت فرستادند آيه كريمه وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ الخ يعنى ندا در ده و اعلام كن كافه عالميان را بحج بيت اللَّه الحرام تا آن كه بيايند جمعى پياده و سواره بر شتران لاغر كه هر چند شتر فربه باشد تا به مكه رسيدن لاغر مى شود تا همه بيايند از راههاى دور و دراز و دريابند منافع دنيوى و اخروى را پس حضرت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله امر فرمودند مؤذنان را كه به آواز بلند فرياد كنند كه حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله امسال بحج مى رود پس اهل مدينه مشرفه و اطراف مدينه از ده و صحرا اجتماع نمودند چون حضرت بحج مى رفت هر كه قدرت پياده روى داشت آمد و همه منتظر فرمان آن حضرت صلوات اللَّه عليه و آله بودند كه هر چه آن حضرت بفرمايند چنان كنند يا خود بكنند ايشان نيز چنان كنند پس حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله بيرون رفتند در وقتى

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 489

كه چهار روز از ماه ذو القعده مانده

بود و چون به ذو الحليفه رسيدند ظهر شد غسل كردند و داخل مسجد شجره شدند و در آنجا نماز ظهر را به جا آوردند و عزم داشتند و بس، پس احرام بحج گرفتند همه و از مسجد بيرون آمدند تا رسيدند به بيدا ميل اول و مردمان دو صف زدند از دو طرف راه و حضرت در آنجا تلبيه گفتند و شصت و شش يا شصت و چهار شتر راندند تا به مكه رسيدند در آخر روز چهارم از ماه ذى حجه پس طواف مكه معظمه هفت شوط كردند و عقب مقام ابراهيم عليه السلام دو ركعت نماز به جا آوردند و در اول طواف و آخر طواف استلام حجر الاسود كردند پس فرمودند كه صفا و مروه از شعاير حق سبحانه و تعالى است و از مواضع بندگى اوست ابتداء كنيد به صفا چون حق سبحانه و تعالى ابتدأ به آن فرموده است در قرآن مجيد و مسلمانان را گمان اين بود كه سعى ميان صفا و مروه را كفار قريش وضع كرده اند حق سبحانه و تعالى اين آيه را فرست كه انّ الصفا الخ و ترجمه اش اين است كه بتحقيق صفا و مروه از جمله جاهاى عبادت الهى است پس كسى كه حج خانه يا عمره خانه كند بر او حرجى نيست كه طواف كند بر صفا و مروه و خواهد آمد كه اين آيه پيشتر نازل شده در عمره قضا پس حضرت بر كوه صفا بلا رفتند و رو بر كن يمانى كردند و حمد و ثناى الهى به جا آوردند و دعا كردند بمقدار خواندن سوره بقره به تأنى و

هموارى نه به استعجال پس از صفا به زير آمدند و متوجه مروه شدند و بر مروه توقف فرمودند آن مقدار كه بر صفا توقف فرموده بودند پس از مروه به صفا آمدند و توقف فرمودند و دعا كردند چنانكه پيشتر توقف كرده بودند، ديگر به مروه آمدند تا از سعى فارغ شدند و ظاهرش آنست كه در هر مرتبه آن مقدار توقف فرموده باشد كه سوره بقره تواند خواندن.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 490

و اظهر آنست كه تشبيه در اصل وقوف باشد نه در مقدار آن زيرا كه اگر در مقدار باشد بقدر يك ختم قرآن و چهار جزو مى شود و اين مقدار را در يك شبانه رور نمى توان خواندن بتانى پس اظهر آنست كه مرتبه اول در صفا و مروه توقف بسيار نموده باشد و در باقى كمتر.

پس چون از سعى فارغ شدند و آن حضرت در مروه بودند رو به مردمان كردند و حمد و ثناى الهى به جاى آوردند پس اشاره به عقب او فرمودند و فرمودند كه اين جبرئيل است كه از حق سبحانه و تعالى آمده است و مرا امر مى كند كه من امر كنم كسانى را كه سياق هدى نكرده اند كه محل شوند به آن كه تقصير كنند و اگر من مى دانستم كه چنين خواهد شد من نيز محل مى شدم چنانكه شما را امر مى كنم به محل شدن و ليكن من سياق هدى كرده ام و سزاوار نيست كسى را كه سياق هدى كرده باشد كه محل شود تا هدى به محل خود رسد.

پس شخصى از آن جماعت كه عمر بن الخطاب بود گفت معقولست كه ما بقصد حج در

آمده باشيم و در مكه با زنان خود جماع كنيم و متوجه عرفات شديم و از سرها و موهاى آب غسل ريزد، و سنيان حتى بخارى همين حديث را ذكر كرده اند و گفته اند كه عمر گفت اين عبارت را كه خوبست كه از ذكرهاى ما آب منى ريزد پس حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه تو هرگز باين حج تمتع ايمان نخواهى آورد پس سراقة بن مالك گفت يا رسول اللَّه دين خود را دانستيم كه گويا امروز مخلوق شده ايم يعنى از گذشتهاى ما در گذشته اند آيا اين حج تمتع در اين سال است يا بعد از اين نيز خواهيم كرد پس حضرت فرمودند كه هميشه حكم الهى چنين است تا روز قيامت.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 491

پس حضرت سيد الانبياء صلّى اللَّه عليه و آله انگشتان هر دو دست را در هم كردند و فرمودند كه داخل شد عمره در حج تا روز قيامت پس حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلوات اللَّه عليه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه را به يمن فرستاده بودند و آن حضرت آن حضرت را از يمن طلب فرمودند كه اهل يمن را بحج آورند و آن حضرت با مسلمانان اهل يمن به مكه رسيدند و چون به نزد فاطمه عليها سلام آمدند بوى خوش از خانه به مشام حضرت رسيد و ديدند كه آن حضرت محل شده اند و جامهاى رنگين پوشيده اند گفتند يا فاطمه چه چيز است اينها حضرت فرمودند كه حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله چنين فرمودند پس حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نزد

حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله آمدند كه بپرسند كه او را چه بايد كرد و عرض نمودند كه يا رسول اللَّه فاطمه را ديدم كه محل شده اند و جامهاى رنگين پوشيده اند، حضرت فرمودند كه من او را امر كردم كه محل شود يا على تو در حال تلبيه چه گفتى گفتند يا رسول اللَّه من تلبيه گفتم و گفتم به نحوى كه حضرت سيد المرسلين است من چنانم. پس حضرت فرمودند كه تو بر احرام خود باش كه من بر احرامم و تو در هدى با من شريكى، و حضرت فرمودند كه حضرت سيد المرسلين با اصحاب در ابطح فرود آمده بودند و به خانهاى مكه نزول نفرمودند، و چون ظهر روز هشتم شد حضرت فرمودند كه هر كه محل شده است و همه محل شده بودند الا آن حضرت، و حضرت امير المؤمنين، و طلحه بروايتى كه او نيز سياق هدى كرده بود و عمر كه كافر شد مرتبه ديگر با آن كه هميشه باطنا كافر بود و گاه گاهى ظاهر مى كرد، پس همه احرام بحج گرفتند و آوازها به تلبيه حج بلند

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 492

شد به فرموده حق سبحانه و تعالى كه امر فرمود رسولش را چنانكه پيشتر امر فرموده بود حضرت ابراهيم را.

پس تلبيه را آن حضرت صلوات اللَّه عليه با اصحاب به آواز بلند مى فرمودند تا بمنى آمدند و در منى فرود آمدند و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و صبح را در منى كردند و از منى بار كردند و روانه عرفات شدند و پيشتر چنين مقرر شد كه قريش از مشعر بالاتر نمى رفتند

و مى گفتند كه ما ساكنان حرم خداونديم از حرم بيرون نمى رويم و جمعى كه از خارج حرم مى آمدند ايشان به عرفات مى رفتند و در آن روز نيز گمان داشتند كه حضرت چنين خواهد فرمود پس حق سبحانه و تعالى فرستاد اين آيه را كه ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ يعنى همه از عرفات افاضه كنيد چنانكه حضرت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و ساير انبياء سلام اللَّه عليهم افاضه نمودند و در عرفات طلب كنيد مغفرت را از حق سبحانه و تعالى پس چون قريش ديدند كه محمل شتر حضرت سيد الانبياء صلّى اللَّه عليه و آله از مشعر گذشت بر همه دشوار شد كه سبب مواسات ايشان شد با ساير مردمان و حضرت آمدند تا نمره كه از جمله عرفه است و خارج عرفات است محاذى اراك، و خيمه آن حضرت را در آنجا بر پا كردند و صحابه نيز خيمها را در آنجا زدند نزديك خيمه آن حضرت صلوات اللَّه پس چون ظهر شد حضرت ترك فرمودند تلبيه را و غسل كردند از جهة وقوف يا از جهة روز عرفه يا از جهة هر دو بعد از آن آن حضرت با قريش بيرون آمدند و آمدند تا مسجد عرفات و در آنجا خطبه با كمال فصاحت و بلاغت خواندند و مردمان را موعظه فرمودند و اوامر و نواهى كردند و از آن جمله امر فرمودند به متابعت ثقلين كه كتاب خدا و عترت باشد بعد از آن نماز ظهر و

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 493

عصر را به جماعت كردند به يك اذان و دو اقامت پس از مسجد بيرون آمدند

تا محل وقوف كه در دست چپ واقع است چون از مشعر بيرون مى آيند و حضرت سواره بودند و همه مردمان حضرت را فرو گرفته بودند كه هر جائى كه آن حضرت وقوف فرمايد ايشان در آنجا وقوف كنند و شتر بهر طرف كه مى رفت مردمان به آن طرف مى رفتند پس حضرت فرمودند كه جاى پاهاى شتر من موقف نيست و بس و اشاره به آن صحرا فرمودند كه اينجا همه محل وقوفست اى مردمان همه متفرق شويد و مشغول دعا شويد مردمان متفرق شدند.

و در مشعر نيز چنين فرمودند و اشاره فرمودند كه اين مجموع ميان دو كوه مشعر است هر جا كه خواهيد فرو آييد پس حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله در عرفات ايستادند و دعا خواندند تا آفتاب فرو رفت پس حضرت روانه مشعر شدند و مردمان را امر فرمودند تا بار كردند، و فرمودند كه مدوانيد بلكه هموار برويد تا رسيدند به مشعر الحرام و نماز شام و خفتن را در مشعر به جا آورند به يك اذان و دو اقامت، پس شب در آنجا ماندند تا صبح و ضعيفان بنى هاشم از زنان و مردان پير و اطفال را در شب روانه كردند و فرمودند كه تا آفتاب در نيايد جمره عقبه را به هفت سنگ نزنند، و بعد از نماز صبح وقوف كردند و دعا كردند و چون روز روشن شد بار كردند و در ابتداء مشعر توقفى فرمودند تا آفتاب طالع شد و شتر را تند راندند در وادى محسّر تا بمنى آمدند و جمره عقبه را به هفت سنگ زدند و شترانى كه حضرت

سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله آورده بودند شصت چهار يا شصت و شش بود و در روايتى شصت و هفت.

و آن چه امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه از يلملم اشعار و تقليد فرموده

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 494

بودند، و آورده بودند متمم صد بود كه با شتران حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله صد شتر شده بود بنا بر آن كه [شتران ] حضرت رسول شصت و چهار بود: شتران حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه سى و شش بود، و بنا بر شصت و شش سى و چهار بود و بنا بر روايت شصت و هفت سى و سه بود، و اين ترديد از راويست كه نمى داند كه حضرت صادق صلوات اللَّه عليه كدام را فرمودند پس حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله شتران خود را نحر فرمودند حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و شتران خود را نحر فرمودند و حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه از اين صد شتر از هر شتر پاره از گوشت بريدند و در ديگ سنگى انداختند كه مرقى از همه به همرسيد حضرت سيد المرسلين صلوات اللَّه عليه يك قاشق از آن مرق تناول فرمودند و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه يك قاشق نوشيدند و پوستها و جلها و كفشهائى كه در گردنهاى شتران تقليد نموده بودند همه را تصدق فرمودند و به قصابان و سلاخان از آنها ندادند و سر تراشيدند و به مكه معظمه رفتند و طواف خانه كردند و دو ركعت نماز در مقام حضرت ابراهيم به جا آوردند و سعى فرمودند ميان صفا و مروه هفت

شوط و طواف نسا و دو ركعت نماز طواف را به جا آوردند و برگشتند بمنى در آنجا بودند تا روز سيزدهم كه روز آخر ايام تشريق است و هر روز سه جمره را هر جمره را به هفت سنگ مى زدند و روز سيم چون زدند سه جمره را: از منى كوچ كردند به ابطح آمدند.

و عايشه عرض نمود كه يا رسول اللَّه زنان تو همه حج و عمره به جا آوردند و حج تمتع كردند و من همين حج افراد كردم آخر ايشان بر من تفوق مى جويند كه ما حج و عمره به جا آورده ايم و تو حج تنها پس حضرت،

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 495

عبد الرحمن پسر أبا بكر را با عايشه فرستادند به تنعيم كه از آنجا احرام به عمره مفرده بگيرد و به مكه آمد و طواف كرد و دو ركعت نماز طواف و سعى ميان صفا و مروه به جا آورد يعنى تا آخر كه تقصير و طواف نساء و دو ركعت نماز طواف را به جا آورد و چون عبد الرحمن آمد با عايشه حضرت داخل مسجد نشدند مرتبه ديگر و طواف نكردند و ظاهرا طواف نسا را به جاى طواف وداع كرده بودند چنانكه خواهد آمد، و حضرت در وقت آمدن به مكه معظمه از راه بالا كه عقبه اهل مدينه است داخل شدند و در وقت بيرون رفتن از ذى طوى كه راه ابطح است بيرون فرمودند بسوى مدينه مشرفه، و عامه اين حديث را در صحاح ستّه نقل كرده اند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از پدرش از جابر بن عبد اللَّه انصارى رضى اللَّه

عنه با اندك زياد و كمى.

و در سنن ابن ماجه قريب است به همين حديث و در بخارى همين مضامين منقولست به اسانيد بسيار از عايشه و عبد اللَّه بن عباس و ابن عمر و غير ايشان.

و خاصه از غير معاوية بن عمار نيز روايت كرده اند بطرق ديگر از آن جمله در صحيح و حسن كالصحيح از حلبى، و در صحيح از عبد اللَّه بن عباس از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده اند و بعنوان تواتر متفرق از غير ايشان روايت كرده اند.

و در صحيح از معاوية بن عمار منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه شخصى كه حج تمتع كند سه طواف مى كند و دو سعى و از جهة هر طوافى دو ركعت نماز در مقام ابراهيم مى كند باين نحو كه چون به مكه مى آيد يك طواف از جهة عمره مى كند و دو ركعت نماز

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 496

نزد مقام ابراهيم به جا مى آورد و سعى مى كند ميان صفا و مروه و تقصير مى كند و محل مى شود از عمره، و از براى حج يك طواف زيارت مى كند و دو ركعت نماز زيارت به جا مى آورد و سعى ميان صفا و مروه مى كند و طواف نسا با دو ركعت نماز در مقام.

و احاديث بر اين مضمون متواتر است و در عمره تمتع طواف نسا نيست و قولى شده است كه هست و قايلش معلوم نيست و دليلش دليل نيست و احاديث صحيح بسيار وارد است از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم كه قارن حكم مفرد دارد و زيادتى بر او ندارد مگر براندن هدى كه اگر در وقت احرام

هدى را با خود برده است و اشعار يا تقليد آن كرده است قارن است و الا مفرد است و بر قارن و مفرد دو طوافست و يكى سعى.

(و روى درست عن محمّد بن الفضل الهاشمىّ قال دخلت مع اخوانى على ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فقلنا له انّا نريد الحجّ و بعضنا صرورة فقال صلوات اللَّه عليه عليكم بالتّمتّع فانّا لا نتقي احدا فى التمتّع بالعمرة إلى الحجّ و اجتناب المسكر و المسح على الخفّين.)

و كالصحيح منقولست از درست كه فارسى است يعنى صحيح از محمد كه گفت داخل شدم با برادرانم بر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و به آن حضرت عرض نموديم كه ما اراده حج داريم و بعضى از ما حج نكرده اند يعنى حج واجب خود را مى خواهند به جا آورند چه حج به جا آورند؟ كه حضرت فرمودند كه بر شماست كه حج تمتع به جا آوريد به درستى كه ما كه اهل بيتيم تقيه نمى كنيم از كسى در تمتع يافتن از عمره تا حج يعنى در حج قران، و در اجتناب از مسكر و در مسح كشيدن بر موزه و ظاهرا از اين جهة تقيه نفرمايند كه اين سه مسأله از مذهب اهل بيت معروف بود و از صحابه موافق بسيار بودند، يا آن كه بحسب واقع مى دانستند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 497

به سبب عدم تقيه به ايشان در خصوص اين سه مسأله ضرر نمى رسد، يا به سبب آن كه در حج تمتع تقيه نمى بايد كرد زيرا كه در صورت حج عامه و خاصه با هم شريكند، و سنّيان نيز كه داخل مكه مى شوند طواف و

سعى قدومى بر سبيل استحباب مى كنند و شيعه بر سبيل وجوب مى كند و قصد وجوب و استحباب امريست قلبى كسى بر او مطلع نيست، و زيادتى ديگر تقصير است و آن به گرفتن يك مو از دندان متحقق مى شود. و نيت حج نيز قلبى است، و تلبيه را همه مى گويند تا عرفات.

و اما در اجتناب از مانند بوزه و ساير مسكرات شركاء بسيار دارند با آن كه همه سنيان نخوردند را بهتر مى دانند چنانكه خواهد آمد إن شاء اللَّه، و اما مسح بر خفين بدل دارد كه پا را بشويند و پا شستن بهتر است از مسح بر موزه كشيدن چون ممكن است كه دستى بر پا بكشند و آب بريزند و اگر نتوانند دست كشيدن به آن كه عامه حاضر باشند و باز غسل بهتر است چون مشتمل است بر مسح با زيادتى با آن كه مى تواند گفت كه من زيديم و مذهب زيديه جمع است ميانه مسح و غسل چنانكه گذشت، و احاديث در عدم تقيه در اين سه چيز بسيار وارد شده است از صحيح و حسن كالصحيح نمى توان گفت كه درست نادرست است و واقفى است يا محمد مجهول الحال است و پيشتر گذشت و خواهد آمد.

باب فرايض الحج

(فرايض الحجّ سبع الاحرام و التّلبيات الاربع الّتى تلبّى بها سرّا و هى لبّيك اللهم لبّيك لبّيك لا شريك لك لبّيك انّ الحمد و النّعمة لك و الملك لا شريك لك و الطّواف بالبيت و الرّكعتان عند مقام ابراهيم عليه السّلام و السّعي بين الصّفا و المروة و الوقوف بالمشعر الحرام و الهدى للتّمتّع.)

اين بابى است در بيان فرايض حج يعنى واجباتى كه از

قرآن مجيد ظاهر مى شود و عبارت صدوق مختصر عبارت كتاب سليمان بن مهران اعمش است كه شيعه است و سنّيان نهايت اعتقاد [اعتماد خ ل ] به او دارند با آن كه معترفند به تشيّع او چنانكه شهيد ثانى رحمه اللَّه گفته است در حاشيه خلاصه كه تعجب دارم از آن كه علماى رجال ما چرا او را ذكر نكرده اند يعنى به توثيق، و شيخ طوسى او را در رجال حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه ذكر كرده است و توثيق نكرده است، و عامه اكثر احاديث صحاح خود را از اعمش نقل كرده اند و او رساله در مذهب شيعه از حضرت امام جعفر صلوات اللَّه عليه روايت كرده است، و صدوق رساله را در خصال ذكر كرده است.

و فرايض حج هفت است و ظاهرا مرادش اعم از حج و عمره است چنانكه در رساله است، و مراد از فريضه واجبى است كه از قرآن مجيد ظاهر شده است و تفصيل اينها را در روضه ذكر كرده است و در اين كتاب در مواضع خود مذكور خواهد شد إن شاء اللَّه تعالى اول احرام است اعم از احرام حج و عمره، و در آنجا هر دو را ذكر كرده است و هم چنين تلبيات اربع را در حج و عمره كه آهسته مى گويند با احرام كه عقد احرام به او مى شود و بعد از اين مذكور خواهد شد و در بعضى از نسخ اين كتاب، و التلبية الاربع است چنانكه در اين كتابست اما در آنجا نيست «تتمه التى تلبّى بها سرّا».

و اين زيادتى از صدوقست به اعتبار حديثى كه خواهد آمد، و اكثر

لوامع صاحبقرانى،

ج 7، ص: 499

اصحاب متابعت صدوق نموده اند اگر چه در اكثر احاديث صحيحه وارد نشده است و تلبيه كه ذكر كرده است در احاديث صحيحه خاصه و عامه به همين عنوانست، و بغير اين عبارت در تلبيه در هيچ حديث نديده ام و بعضى اصحاب نقل كرده اند بغير اين عبارت و ظاهر آنست كه ديده باشند بعضى از قدماى اصحاب را و متاخران متابعت ايشان نموده باشند.

و ما مكلفيم به آن چه بما رسيده است و در باب تلبيه مذكور خواهد شد ديگر طوافست اعم از حج يا عمره و اعم از طواف فريضه و طواف نسا چنانكه در رساله هر سه را ذكر كرده است كه فريضه است و خواهد آمد.

ديگر دو ركعت نماز طوافست كه بعد از طواف نزد مقام ابراهيم به جا مى آورد.

و ديگر سعى است ميان صفا و مروه اعم از حج و عمره ديگر.

وقوف در مشعر الحرام است كه در حج به جاى مى آورد.

ديگر هدى تمتع است و بعد از اين آن حضرت نقل نموده است كه اما وقوف در عرفات پس آن سنتى است واجبه و سر تراشيدن سنت است و رمى جمار سنت است.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه الوقوف بعرفة سنّة و بالمشعر فريضة و ما سوى ذلك من المناسك سنّة.)

و ظاهرا تتمه خبر اعمش است كه نقل بالمعنى كرده است و در مرسله ابن فضال نيز واقع شده است از آن حضرت باين عبارت كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه وقوف در عرفات سنت است و در مشعر فريضه است و ما سوى كلام صدوقست كه سابقا مذكور شد از كتاب اعمش كه حضرت فرمودند كه

حلق و رمى سنت است و باين عبارت ادا گرد چون بيتوته منى در سه شب يا دو شب هست و اكل از ذبيحه و غير آن نيز هست كه همه در مواضع خود مفصلا خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى و سنت است يعنى وجوب وقوف در عرفات از قرآن ظاهر نمى شود بلكه از سنت نبى صلّى اللَّه عليه و آله ظاهر شده است، و ممكن است كه صدوق از فرايض حج و بس را در اينجا ذكر كرده باشد، و فرائض عمره را ذكر نكرده باشد چون بعد از اين ذكر خواهد كرد و ليكن بعيد است.

باب ما جاء في من حجّ بمال حرام

(روى عن الائمّة صلوات اللَّه عليهم انّهم قالوا من حجّ بمال حرام نودي عند التّلبية لا لبّيك عبدى و لا سعديك.)

اين بابى است در باب كسى كه حج كند از مال حرام و كالصحيح منقولست از بعض ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم يا از جميع ايشان چون قول هر يك قول همه است كه ايشان صلوات اللَّه عليهم فرمودند كه هر كه حج كند از مال حرام در وقتى كه او تلبيه گويد كه لبيك خطاب رسد به او كه اى بنده من نمى خواهم لبيك و سعديك ترا، يا آن كه چون حج مقبول باشد در جواب لبيك لبيك عبدى و سعديك مى شنود يعنى اى بنده من كفايت مى كنم مهمّات ترا و بر مى آورم حاجات ترا و چون از مال حرام باشد مى فرمايد كه من قبول نمى كنم دعاى ترا و بر نمى آورم حاجات ترا و ظاهرا خرج راه هم چنين است كه مى بايد درهمى از مال حرام صرف اين راه ننمايد. و ممكن است كه مراد

از آن زرى باشد كه از احرام تا احلال يا تا فارغ شدن از حج صرف مى نمايد چون همين است و راه حج حج نيست و محتمل است كه مراد جامهاى احرام باشد و جامهائى كه ساتر عورت باشد در حال طواف حج واجب، و نماز واجب باشد، و بهاى هدى باشد كه اگر اينها از حرام باشد حج صحيح نخواهد بود اگر عالم باشد به حرمت اينها به آن كه اينها را غصب كرده باشد يا از عين زر حرام باشد و اول اظهر است زيرا كه مقصود عدم قبولى است نه عدم صحت يا اعم از هر دو كه در بعضى صحيح نباشد و در بعضى مقبول نباشد.

باب عقد الاحرام و شرطه و نقضه و الصّلاة له

اشاره

اين بابى است در بستن احرام و در شرطى كه مستحب است كردن آن و بر هم زدن احرام و نمازى كه احرام را در عقب او واقع مى سازند بدان كه خلافست كه احرام كدام است و احرام به معنى حرام گردانيدنست به نيت چيزهائى را كه حق سبحانه و تعالى در حالت احرام حرام گردانيده است پس جمعى را اعتقاد آنست كه احرام نيت است و بس، و تلبيه واجبست كه عقد احرام به آن مى شود، و جمعى هر دو را احرام مى دانند چون تحقّق احرام به تلبيه است، و بعضى اين هر دو را احرام مى دانند با پوشيدن جامهاى احرام، و بحسب ظاهر روايات قول اول اظهر است پس ناچار است كه بداند كه چه چيزها حرامست تا نيت توان كرد و لازم نيست كه همه را مفصلا در خاطر داشته باشد در حالت نيت اگر چه بهتر است.

و از بسيارى از احاديث ظاهر

مى شود كه اگر سه چيز را در اول بگويد كافى است كه آن زنان و جامهاى دوخته است و بوى خوش چنانكه خواهد آمد، و احرام مثل صيام است كه خلافست كه تركست يا معنى وجوديست كه كف نفس باشد از محرمات، و شكى نيست كه كف نفس بهتر است، و باز بعضى چيزها بى دغدغه واجبست كف نفس از آنها، و بعضى بى دغدغه سنت است و بعضى مختلف فيه است پس اگر قصد كف نفس از همه كنند اللَّه كافيست و يا به آن كه قصد كند كه احرام مى گيرم از محرمات بى دغدغه وجوبا

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 502

و از مكروهات استحبابا و از خلافى ها احتياطا نيز خوبست و تفصيل آن اجمال است.

[احرام بعد از نماز باشد]

(و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال لا يكون احرام الّا فى دبر صلاة مكتوبة او نافلة فان كانت مكتوبة احرمت فى دبرها بعد التّسليم و ان كانت نافلة صلّيت ركعتين و احرمت فى دبرها فاذا انفتلت من الصّلاة فاحمد اللَّه عزّ و جلّ و اثن عليه و صلّ على النّبي صلّى اللَّه عليه و آله و تقول اللَّهمّ انّي أسألك ان تجعلنى ممّن استجاب لك و آمن بوعدك و اتّبع أمرك فانّى عبدك و فى قبضتك لا أوقى الّا ما وقيت و لا آخذ الّا ما اعطيت و قد ذكرت الحجّ فاسئلك ان تعزم لي عليه على كتابك و سنّة نبيّك و تقوّينى على ما ضعفت عنه و تسلّم منّي مناسكى فى يسر منك و عافية و اجعلنى من وفدك الّذى رضيت و ارتضيت و سمّيت و كتبت اللَّهمّ انّي خرجت من شقّة بعيدة

و أنفقت مالى ابتغاء مرضاتك اللَّهمّ فتمّم لي حجّتى و عمرتى اللَّهمّ انّي اريد التّمتّع بالعمرة إلى الحجّ على كتابك و سنّة نبيّك صلواتك عليه و آله فان عرض لي عارض يحبسنى فحلّنى حيث حبستنى لقدرك الّذى قدّرت علىّ اللَّهمّ ان لم يكن حجّة فعمر احرم لك شعرى و بشرى و لحمي و دمى و عظامى و مخّي و عصبى من النّساء و الثّياب و الطّيب ابتغى بذلك وجهك و الدّار الآخرة يجزئك ان تقول هذا مرّة حين تحرم ثمّ قم فامش هنيئة فاذا استوت بك الارض ماشيا كنت او راكبا فلبّ.)

و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نمى باشد احرام كامل مگر در عقب نماز واجبى يا سنّتى و ظاهر آنست كه اگر وقت فريضه باشد يا قضائى در ذمه داشته

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 503

باشد احتياج به نافله نيست بلكه مشروع نيست، و اكثر متاخرين گفته اند كه اگر در وقت واجب نيز باشد نافله سنت است كه آن را پيش از نماز واجب باشد بفعل آورد پس اگر وقت نماز واجب باشد در عقب آن نماز بعد از سلام مى گويى عبارات احرام را و اگر وقت نماز سنت باشد يعنى وقت نماز واجبى نباشد و واجبى در ذمه نداشته باشد دو ركعت نماز مى كنى و احرام را در عقب آن واقع مى سازى و چون از نماز واجب يا سنّت فارغ مى شوى حمد الهى به جا مى آورى و ثنا مى فرستى بر حق سبحانه و تعالى پس اگر سوره حمد و آية الكرسى را يا يكى از اين دو را بخوانى حمد و ثنا كرده و صلوات بر محمد

و آل او بفرست و بگو اين عبارت را كه ترجمه اش اينست بلكه نيّت لفظى است كه خداوندا از تو سؤال مى كنم كه بگردانى مرا از كسانى كه اجابت كرده اند ترا و اعتقاد دارند به آن كه به وعده خود وفا مى كنى، و متابعت نموده اند امر ترا در هر چيز خصوصا در حج تمتع به درستى كه من بنده توام و در قبضه قدرت توام و كسى كه نگاه نمى تواند داشت مرا از بلاها مگر حفظ و حمايت تو و نمى توانم گرفت مگر آن چه را تو عطا كنى. و خداوندا تو ياد كرده حج را و بندگان خود را به آن خوانده پس از تو سؤال مى كنم به تضرع و زارى كه مرا بر آن عازم كنى به نحوى كه در كتاب خود فرستاده كه آن حج تمتع است و موافق سنّت و طريق پيغمبر تست و قوت دهى مرا بر هر چه از آن ضعيف باشم و نتوانم كرد و قبول كنى از من عبادات حجّم را به سهولت و صحت بدن و بگردان مرا از حاجيانى كه به اميد منافع دنيا و آخرت به درگاه تو آيند و تو از ايشان خوشنودى و برگزيده ايشان را و نام برده ايشان را و نوشته ايشان را در جريده دوستان خود يا ايشان را به كنيت ياد كرده چنانكه در بعضى از نسخ است و اول اظهر و اكثر است.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 504

خداوندا از راه دور از خانه و شهر خود بيرون آمد و به درگاه تو آمده ام و مال خود را صرف نموده ام از جهة رضاى تو خداوندا پس تمام كن حج

و عمره مرا تا اينجا دعاء توفيق حجست.

و بعد از اين نيت است كه خداوندا اراده دارم كه عمره به جا آورم كه بعد از آن تمتع يابم تا حج از چيزهائى كه در حالت احرام بر من حرام گردانيده يعنى عمره تمتع مى كنم به نحوى كه در قرآن مجيد فرموده كه فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ و به نحوى كه طريقه ايست كه رسولت صلّى اللَّه عليه و آله فرموده است پس اگر عارض شود مرا عارضه و در كافى و تهذيب شي ء است يعنى اگر عارض شود مرا چيزى كه مانع شود از اتمام اين عمره از بيمارى يا از دشمن پس مرا محل گردان هر جا كه مرا محبوس گردانى به تقديرى كه بر من مقدر ساخته.

خداوندا اگر نتوانم كه حجرا با عمره به جا آورم پس توفيقم كرامت كن كه آن چه اراده دارم كه آن عمره است به جا آورم و اين نيت عمره است كه حضرت فرموده است كه آن را يك جا نيت كند و بعد از آن نيت احرام به جا آورند، و جمعى از علماء متاخرين بلفظ مضارع مى خوانند چنانكه نيت عمره بلفظ مضارع است كه آن اريد است و بلفظ ماضى افصح است چون صريحست در انشا مانند بعت و أنكحت يعنى حرام مى كنم به محض رضاى تو بر مضارع يا محرم شد بنا بر ماضى آن جهة رضاى تو موى من و پوست و گوشت و خون و استخوانها و مغز استخوانم و پى دست و پايم را از زنان كه نزديكى به ايشان نكند اعضا يا جوارح من، يا اينها كنايه است از خود

يعنى حرام ساختم بر خود زنان و جامهاى دوخته و بوى خوش را و غرضم از اينها رضاى تست و خانه آخرت كه بهشت باشد، يا آن كه غرضم رضاى

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 505

تست تا كرامت كنى مرا بهشت يا قرب تو در بهشت بنا بر آن كه نيت بهشت يا خلاصى از جهنم منظور بودن منافات داشته باشد با اخلاص، و ظاهر اين حديث و امثال اين كه خواهد آمد اين است كه منافات ندارد و احوط آنست كه آنها منظور نباشد در رعايت عبادت و اين قصدها كند كه گذشت.

و اين نيت احرام يك مرتبه كافى است در ابتداء احرام بخلاف تلبيه كه تكرارش مطلوبست پس برخيزد و اندك راهى برود و چون به راه افتى پياده و خواه سواره تلبيه را بخوان و ظاهر اين حديث و احاديث صحيحه بسيار آنست كه مقارنت نيت احرام با تلبيه در كار نيست بلكه عدم مقارنت مطلوبست وجوبا يا استحبابا و بنا بر مذهب صدوق و اكثر اصحاب مى بايد كه بعد از نيت بى فاصله تلبيه سرّى را به جا آورد و چون به راه افتد تلبيه را بخواند و اظهر جواز هر دو است چنانكه خواهد آمد.

[احرام بعد از نماز ظهر سنت است ]

(و سال الحلبيّ ابا عبد اللَّه عليه السّلام أ ليلا احرم رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ام نهارا فقال نهارا فقلت أيّ ساعة قال صلاة الظّهر فسألته متى ترى ان نحرم قال سواء عليكم انّما احرم رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله صلاة الظّهر لأنّ الماء كان قليلا كان يكون في رءوس الجبال فيهجّر الرّجل إلى مثل ذلك من الغد فلا يكادون يقدرون على الماء

و انّما احدثت هذه المياه حديثا.)

و به اسانيد صحيحه منقولست از حلبى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله در شب احرام گرفتند يا در روز؟ حضرت فرمودند كه در روز عرض نمودم كه در كدام ساعت حضرت فرمودند كه در ساعت نماز پيشين عرض نمودم كه ما در چه ساعت احرام بگيريم حضرت فرمودند كه در هر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 506

ساعت كه احرام مى گيريد صحيح است، و ليكن حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله در ظهر احرام گرفتند يعنى در آن وقت بهتر است و در آنجا آب كم بوده و در سر كوهها بهم مى رسيد و مردمان در هواى گرم مى رفتند بطلب آب و روز ديگر قريب بظهر مى آوردند و عبارت كافى فيجهّز الرجل است يعنى تهيه شتران مى كردند و با مشكها مى رفتند و روز ديگر آن وقت مى آمدند و بسيار بودند كه به آب نمى رسيدند، و اين آبها تازه بهم رسيده است در ذو الحليفه، و مردمان هر وقت كه مى رسند غسل مى كنند و احرام مى گيرند و روانه مى شوند بخلاف سابق كه از اول روز از مدينه متوجه مسجد شجره مى شدند و قريب بظهر به آن جا مى رسيدند و بعد از ظهر احرام مى گرفتند.

و ظاهرا عامه سنت نمى دانند كه احرام را در وقت ظهر گرفتند حضرت باين عنوان ادا فرمودند از روى تقيه كه عامه چنين فهمند كه اتفاق چنين واقع شده بود و حجّة باشد بر ايشان كه متابعت آن حضرت مطلوب است از هر وجهى كه خواهد باشد.

و در صحيح و حسن كالصحيح

از حلبى و در صحيح از معاوية بن عمار منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ضرر ندارد ترا احرام در روز و شب هر وقت كه خواهى و ليكن افضل آنست كه نزد زوال آفتاب باشد بعد از نماز.

[نيت حج ]

(و روى ابن ابى عمير عن حمّاد بن عثمان قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّي اريد ان أتمتّع بالعمرة إلى الحجّ فكيف اقول فقال تقول اللَّهمّ انّي اريد التمتّع بالعمرة إلى الحجّ على كتابك و سنّة نبيّك و ان شئت اضمرت الّذى تريد.)

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 507

به سى سند صحيح و بيست و پنج حسن كالصحيح منقول است از حمّاد كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه من اراده عمره تمتع دارم چه بگويم حضرت فرمودند كه مى گويى خداوندا مى خواهم كه عمره تمتع به جا آورم كه بعد از آن حج تمتع به جا آورم موافق كتاب تو و سنت پيغمبر تو صلى اللَّه عليه و آله و اگر خواهى در وقت قصد به خاطرت در مى آورى عمره تمتع را.

و در همه احاديث صحيح كه وارد شده است كه نيت را بلند گفتن در خصوص حج و عمره مطلوب است از جهة آنست كه ظاهر سازند كه عمر و ساير منافقانى كه با او شريك بودند در ترك حج تمتع همه مخالفت صريح نمودند خدا و رسول را و ظاهر سازند كفر عمر را و اگر جائى باشد كه خوف باشد نيت را در خاطر بگذارند مثل ساير عبادات و بر اين مضمون احاديث متواتره وارد شده است.

(و سأله حمران بن أعين عن الرّجل

يقول حلّنى حيث حبستنى قال هو حلّ حيث حبسه اللَّه عزّ و جلّ قال او لم يقل.)

و ظاهرا نساخ حمزة بن حمران چنين كرده اند چون كلينى از حمزه روايت كرده است و صدوق نيز در بحث محصور همين حديث را از حمزه روايت كرده است اگر چه ممكن است كه حمزه با پدرش شنيده باشد و صدوق در كتاب هر دو ديده باشد و ليكن بعيد است چون اگر حمران روايت كرده بود البته در يكى از كتب مذكور مى شد و على اى حال سند كالصحيح است زيرا كه سند حمزه از صدوق صحيح است از ابن ابى عمير از حمزه و حمزه توثيق ندارد و ليكن چون ابن ابى عمير از جمعى است كه اجماع است بر تصحيح ما يصح عنه كالصحيح است و اگر از حمران باشد

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 508

حمران بسيار بزرگ است و ظاهر آنست كه از كتاب او برداشته باشد و كالصحيح است و مؤيدش احاديث صحيحه وارد شده است بر اين مضمون و خواهد آمد.

و على اى حال منقولست كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از شخصى كه در حال احرام بگويد كه خداوندا مرا محل كن هر جا كه مرا محبوس سازى گر مانعى به همرسد كه نتوانم تمام كردن حج يا عمره را مرا محل كن حضرت فرمودند كه او محل مى شود هر جا كه او را مانعى به همرسد كه حق سبحانه و تعالى او را محبوس سازد خواه شرط كرده باشد به گفتن اين كلمه يا نگفته باشد، و خواهد آمد كه فايده شرط ثوابست به سبب تعبد و اطاعت، و فايده

ديگر آنست كه اگر ممنوع شود به مرض، و هدى خود را بفرستد محل مى تواند شد الحال اگر شرط كرده باشد و الا صبر مى كند تا هدى به محل خود برسد و زمان وعده كشتن كه روز دهم باشد برسد محل مى تواند شد و پيشتر محل نمى تواند شد مگر با شرط.

[دعاء بعد از احرام ]

(و روى حفص بن البخترىّ و معاوية بن عمّار و عبد الرّحمن بن الحجّاج و الحلبيّ جميعا عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اذا صلّيت في مسجد الشّجرة فقل و أنت قاعد فى دبر الصّلاة قبل ان تقوم ما يقول المحرم ثمّ قم فامش حتّى تبلغ الميل و يستوى بك البيداء فاذا استوت بك فلبّ و ان أهللت من المسجد الحرام للحجّ فان شئت لبّيت خلف المقام و افضل ذلك ان تمضى حتّى تأتى الرّقطاء و تلبّى قبل ان تصير إلى الابطح.)

و به سى سند صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه در مسجد شجره نمازگزارى از

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 509

نمازهاى واجب يا سنت احرام بگو آن چه محرم مى گويد به نحوى كه گذشت پس برخيز و روانه بيدا شو تا برسى به ميل و روانه شوى در بيدا كه زمين مسطح است تلبيه بگو يعنى تلبيه كه نگفته در اينجا بگو تا تلبيه بلند را در اينجا بگو، و كلينى و شيخ تا اينجا را در حديث فضلاء روايت كرده اند و ممكن است كه در كتاب ايشان زيادتى مذكور بوده باشد و ايشان ذكر نكرده باشند و ظاهرا حديث صحيح معاوية بن عمار است كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند

كه چون احرام بحج گيرى از مسجد الحرام در مقام ابراهيم عليه السلام اگر خواهى همان جا تلبيه را بگو و بهتر آنست كه چون به رقطاء رسى پيش از ابطح تلبيه به گويى، و عبارت شيخ رقطاست و عبارت كلينى

«إلى فضاء دون الردم فلبّ»

و در بعضى از نسخ

«إلى الرّوحاست و اذا انتهيت إلى الرّدم و اشرفت على الابطح»

است و از اين عبارات ظاهر مى شود تلبيه را اوّلا در فضائى كه پيشتر از ردم است و اين سديست كه در حوالى ابطح بسته اند و از آنجا داخل ابطح مى شوند تلبيه را بلند بگويند.

و ظاهر آن فضا سه راهست كه آن را شعب الدب مى گويند و به جبل الثور مى روند كه آنجا زيارت كنند غارى را كه حضرت در آنجا پنهان شدند و مؤيد اين معنى است حديث زراره و بعضى گفته اند كه رقطاء مدعى است و بعضى گفته اند محاذى قبور شرفاست و آن چه ظاهر مى شود از كلام جمعى از اصحاب آنجايى است كه مشرف مى شوند بر ابطح و اگر از مدعى شروع كند و گويد تا ابطح بى دغدغه خوبست.

(و فى رواية هشام بن الحكم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال ان احرمت من غمرة او بريد البعث صلّيت و قلت ما يقول المحرم فى

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 510

دبر صلاتك و ان شئت لبّيت من موضعك و الفضل ان تمشى قليلا ثمّ تلبّي.)

و به بيست سند صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر خواهى كه احرام از عقيق را از غمره كه چهار فرسخ آخر عقيق است يا بريد البعث كه چهار فرسخ اول عقيق است احرام

بگيرى نماز احرام را به جا مى آورى و نيت احرام را بلفظ مى گويى پس اگر خواهى تلبيه را در همين جا مى گويى و فضيلت در آنست كه اندك راهى بروى و بعد از آن تلبيه را به گويى و در مثل وادى عقيق اگر فاصله شود ضرر ندارد اما در مثل مسجد شجره مشكل است چون جايز نيست كه از ميقات بگذرد مگر با احرام و ميقات مدينه مسجد شجره است و تا تلبيه نگويد محرم نشده است لهذا اكثر علما حمل كرده اند تلبيه بيدا را بر تلبيه جهرى.

(و فى رواية بن فضّال عن ابى الحسن صلوات اللَّه عليه فى الرّجل ياتى ذا الحليفة او بعض الاوقات بعد صلاة العصر او فى غير وقت صلاة قال لا ينتظر حتّى تكون السّاعة الّتى يصلّى فيها. و انّما قال ذلك مخافة الشّهرة.)

و در موثق كالصحيح منقولست از حضرت ابو الحسن على ابن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما در شخصى كه وارد شود در ذو الحليفه كه ميقات اهل مدينه مشرفه است يا به ميقاتهاى ديگر بعد از نماز عصر يا در غير وقت نماز چه كند حضرت فرمودند كه انتظار وقت نماز را نكشند و راوى يا صدوق گفته اند كه آن چه حضرت فرمودند كه انتظار نكشند از جهة تقيه فرموده اند يا اتّقا كه مبادا از كسى به ايشان ضرر برسد يا آن كه الحال مشهور مى شوند به تشيع و عاقبت ضرر به ايشان مى رسد، و محتمل است كه حمل كند

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 511

بر نفى وجوب يعنى انتظار كشيدن واجب نيست اگر چه مستحب است كه صبر كنند كه وقت نماز ديگر درآيد.

[جماع قبل از لبيك ]

(و روى حفص

بن البخترىّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه في من عقد الاحرام فى مسجد الشّجرة ثمّ وقع على اهله قبل ان يلبّى قال ليس عليه شى ء.)

و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند در كسى كه عقد كند احرام خود را در مسجد شجره به آن كه نيت احرام را بلند و پيش از آن كه تلبيه را بگويد با زن خود جماع كند حضرت فرمودند كه بر او هيچ چيز نيست نه كفاره و نه گناه زيرا كه احرام به تلبيه منعقد مى شود و پيش از تلبيه در حكم عدمست.

و همين مضمون در صحيح عبد الرحمن بن حجاج و حسنه كالصحيح حريز و غير آن مذكور است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و تاويل مى بايد كرد كه پيش از تلبيه يا چيزى كه حكم تلبيه دارد كه آن اشعار و تقليد است اگر چه خلافى هست در انعقاد احرام به اشعار يا تقليد، و اين حديث اشعارى دارد كه تا تلبيه نگفته باشد محل است اگر چه اشعار و تقليد كرده باشد و ليكن اين مفهومها معارضه نمى تواند كرد با احاديث صريحه صحيحه كه خواهد آمد.

[خوردن صيد قبل از لبيك ]

(و فى رواية ابان عن عليّ بن عبد العزيز قال اغتسل ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه بذى الحليفة للإحرام و صلّى ثمّ قال هاتوا ما عندكم من لحوم الصّيد فاتى بحجلتين فاكلهما قبل ان يحرم.)

و به اسانيد صحيحه هشت گانه منقولست از ابن ابى عمير و صفوان از ابان و هر سه اهل اجماعند از على كه ظاهرا ابن غراب است و صدوق را

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 512

اعتقاد آنست

كه على بن ابى المغيره است، و علامه و ابن داود توثيقش كرده اند و هر دو صاحب كتاب معتمدند بر تقدير تعدد حاصل آن كه كالصحيح است كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در ذو الحليفه كه مسجد شجره است غسل احرام به جا آوردند و نماز احرام كردند و فرمودند كه هر گوشت شكارى كه داريد بياوريد پس دو كبگ بريان آوردند و حضرت هر دو را پيش از احرام تناول فرمودند.

و محتمل است كه غسل را اعاده فرموده باشند و ظاهر ساختند كه اين افعالى از مقدمات مستحبه احرام است سبب حرمت صيد نمى شود چه جاى حرمت غير آن.

(و فى رواية عبد الرّحمن بن الحجّاج عنه صلوات اللَّه عليه انّه صلّى ركعتين و عقد فى مسجد الشّجرة ثمّ خرج فاتى بخبيص فيه زعفران فاكل قبل ان يلبّى منه.)

و در حسن كالصحيح و به سى و چهار سند صحيح از داود از حفص بن البخترى منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه دو ركعت نماز احرام را به جا آوردند و نيت احرام كردند در مسجد شجره و چون از مسجد بيرون آمدند حلواى خرمائى به خدمت حضرت آوردند كه زعفران داشت پيش از تلبيه از آن تناول فرمودند پس ظاهر شد كه تا تلبيه را نگويند چيزى بر محرم حرام نمى شود و ظاهر مى شود كه لازم نيست تلبيه سرّى نزد عقد احرام و تاخير تا بيدا جايز است كه تلبيه را در آنجا بگويند و محرم شوند، و بر اين مضمون احاديث بسيار وارد شده است زياده از صد سند صحيح و صفوان حكم كرده است به تواتر

اخبار از ائمه اطهار سلام اللَّه عليهم در اين مساله.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 513

(و روى عنه وهب بن عبد ربّه فى رجل كانت معه امّ ولد له فاحرمت قبل سيّدها أ له ان ينقض احرامها و يطاها قبل ان يحرم قال نعم.)

و روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وهب ثقه كه كتاب او از اصول چهار صد است و ظاهر است كه صدوق از كتاب او برداشته است و بسيار كسى اين كتاب را روايت كرده بودند از آن جمله حسن بن محبوب، و كلينى نيز از ابن محبوب روايت كرده است از وهب و طرق صدوق و كلينى بابن محبوب صحيح است در شخصى كه كنيزى با خود داشته باشد كه از او فرزند داشته باشد و پيش از آقا احرام بندد بى رخصت آقا آيا آقا راهست كه احرام آن كنيز را برهم زند و پيش از آن كه احرام گيرد با او وطى كند حضرت فرمودند كه بلى. و اين حديث مناسبت ندارد مگر به اعتبار آن كه مقدمات احرام را به جا آورده باشد و احرام نگرفته باشد و حمل مى تواند كرد و عبارت دلالت ندارد بر آن كه مقدمه را بفعل آورده است يا نه بلكه دلالت مى كند بر آن كه ولد حكم كنيز دارد و احرامش بى رخصت مولى صحيح نيست.

(و كتب بعض اصحابنا إلى ابى ابراهيم صلوات اللَّه عليه فى رجل دخل مسجد الشّجرة فصلّى و احرم ثمّ خرج من المسجد فبدا له قبل ان يلبّى ان ينقض ذلك بمواقعة النّساء فكتب صلوات اللَّه عليه نعم او لا باس به.)

و در صحيح از نضر بن

سويد منقولست از بعضى از مشايخ ما كه گفت عرضه نوشتم به خدمت حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه در شخصى كه داخل شود در مسجد شجره و نماز احرام به جا آورد و نيّت

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 514

احرام بكند و تلبيه نگويد و چون از مسجد بيرون آيد به خاطرش رسد كه احرامش را باطل كند پيش از تلبيه به مجامعت زنان حضرت در جواب او نوشتند كه بلى يا باكى نيست و راوى شك دارد كه اين عبارت را فرمودند يا آن عبارت را و معنى واحد است و ظاهر اين حديث آنست كه احرام عبارتست از نيت و بس و بدون تلبيه منعقد نمى شود موافق احاديث سابقه بلكه احاديث اين باب متواتر است.

باب الاشعار و التّقليد

(روى عمر بن شمر عن جابر عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال انّما استحسنوا اشعار البدن لأنّ اوّل قطرة تقطر من دمها يغفر اللَّه عزّ و جلّ له على ذلك.)

اين بابيست در بيان اشعار و تقليد منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله و ائمه طاهرين يا صحابه و تابعين و بعيد است و ممكن است كه باين عبارت واقع شده باشد كه خاصه اول را بفهمند و عامه ثانى را كه ايشان خوب دانستند اشعار شتران را به آن كه كوهان شتر را بشكافند و خونى كه بيرون آيد بر روى كوهان بمالند از جهة آن كه چون قطره خونى كه أولا از هدى ريخته مى شود حق سبحانه و تعالى صاحب آن شتر را مى آمرزد بنده تعجيل مى كند به اشعار در مغفرت خودش و

گذشت.

(و روى حريز عن زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال كان النّاس يقلّدون الغنم و البقر و انّما تركه النّاس حديثا و يقلّدون بخيط او بسير.)

و به اسانيد صحيحه متواتره منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 516

صلوات اللَّه عليهم يا صحابه و تابعين چنانكه در حديث سابق مذكور شد گوسفند و گاو را تقليد مى كردند و بس، چون جمعى از عامه گاو را اشعار مى كنند و بدعتست بلكه اشعار مخصوص شتر است و تقليد شامل هر سه است و در اين اوقات مردمان ترك كرده اند و مقرر بود كه در گردن شتر و گاو و گوسفند مى كردند ريسمانى يا تسمه پوستى، چون جمعى از عامه اشعار نمى كردند كه عبث آزار دادن حيوانست و تقليد نمى كردند كه فايده ندارد ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم مى فرمايند كه بندگان را اطاعت مى بايد كرد و اكثر علل شرايع مخفى است و اينها اقاويل ملاحده است.

(و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى رجل ساق هديا و لم يقلّده و لم يشعره قال قد أجزأ عنه ما اكثر ما لا يقلّد و لا يشعر و لا يجلّل.)

و به اسانيد صحيحه منقولست كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند از شخصى كه هدى را براند و اشعار و تقليد آن را نكرده باشند حضرت فرمودند كه از او مجزى است چه بسيار است آن چه آن را تقليد و اشعار و جل نمى كنند، و ظاهرا از جهة تعظيم هدى مستحب است كه جلهاى قيمتى كنند آن را

و جلها را بعد از ذبح تصدق نمايند.

(و روى الحسن ابن محبوب عن جميل بن صالح عن الفضيل بن يسار قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه رجل احرم من الوقت و مضى ثمّ انّه اشترى بدنة بعد ذلك بيوم او يومين فاشعرها و قلّدها و ساقها فقال ان كان ابتاعها قبل ان يدخل الحرم فلا باس قلت فانّه اشتراها قبل ان ينتهى إلى الوقت الّذى يحرم منه فاشعرها و قلّدها

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 517

أ يجب عليه حين فعل ذلك ما يجب على المحرم قال لا و لكن اذا انتهى إلى الوقت فليحرم ثمّ يشعرها و يقلّدها فانّ تقليده الاوّل ليس بشي ء.)

و به اسانيد صحيحه منقول است از فضيل كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اگر شخصى از ميقات احرام بگيرد و روانه شود و بعد از آن به يك روز يا دو روز شترى بخرد و آن را اشعار و تقليد كند و براند آيا خوبست حضرت فرمودند كه اگر شتر را پيش از دخول حرم خريده شود باكى نيست، و ظاهر مى شود كه در حج تمتع نيز سياق هدى خوبست چون غالب اوقات هر كه دور است حج تمتع مى كند.

فضيل گفت عرض نمودم كه هر گاه پيش از ميقات كه از آنجا محرم مى شوند اين شتر را بخرد و اشعار و تقليد كند آيا محرم مى شود و واجبست كه اجتناب كند از آن چه محرم از آن اجتناب مى كند حضرت فرمودند كه نه و ليكن وقتى كه به ميقات رسد مى بايد احرام بگيرد و اشعار و تقليد ديگر كند آن شتر را از جهة آن

كه آن چه پيش كرده است لغو است.

(و روى محمّد بن الفضيل عن ابى الصّباح الكنانىّ قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن البدن كيف تشعر فقال تشعر و هى باركة من شقّ سنامها الايمن و تنحر و هى قائمة من قبل الايمن.)

و كالصحيح بلكه صحيح به نوزده سند صحيح قطع نظر از آن كه كتاب ابو الصباح از اصول متواتره بوده است و اين اصل را محمد بن فضيل و صفوان بن يحيى و ابن بزيع روايت كرده اند و طريق صدوق بجميع مرويات ايشان نوزده سند صحيح است با آن كه ما را از تتبع علم به همرسيده است كه كتاب

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 518

ابو الصباح معتمد بوده است و هر چه از او روايت مى كنند از كتاب متواترش روايت مى كنند و از او منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه شتران را چگونه اشعار مى كنند حضرت فرمودند كه اشعار مى كنند در وقتى كه شتران خوابيده باشند به آن كه مى شكافند جانب راست كوهان را و خونش را بر كوهان مى مالند و در وقت كشتن نحر مى كنند به آن كه خنجر يا كارد بزرگ يا نيزه در گو گردنش فرو مى كنند در حالتى كه شتر ايستاده باشد و نحر كننده از جانب راست شتر ايستاده باشد.

و در صحيح به بيست و چهار سند صحيح از عبد اللَّه بن سنان منقولست كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه شتران را چگونه اشعار مى كنند حضرت فرمودند كه دست شتر را مى بندند خوابيده و نحر مى كنند ايستاده از جانب راست شتر و چون اشعار

و تقليد كردند محرم مى شوند يعنى قارن چون اكثر اوقات قارن اشعار و تقليد مى كند و بدون تلبيه محرم مى شود.

(و فى رواية معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال تقلّدها نعلا خلقا قد صلّيت فيها و الاشعار و التّقليد بمنزلة التّلبية.)

و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در گردن شتر مى آويزى كفش كهنه را كه در آن نماز كرده باشى و صليت را مجهول مى توان خواند كه اعم از آن باشد كه خود نماز كرده باشد يا ديگران و ليكن به معلوم اظهر است، و اشعار و تقليد در قارن بمنزله تلبيه است كه عقد احرام به آن مى شود و به اسانيد صحيحه منقولست از عمر بن يزيد كه آن حضرت فرمود نه كه هر كه اشعار كند شتر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 519

خود را محرم مى شود اگر چه مطلقا متكلم نشود به اندك و بسيار يعنى يك تلبيه نگويد.

و به اسانيد صحيحه منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه فرمودند كه سه چيز آدمى را محرم مى گرداند تلبيه و اشعار و تقليد و هر گاه يكى از اين سه چيز را واقع سازد محرم مى شود.

و به اسانيد صحيحه منقولست از حريز كه گفت آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه شتر بسيار باشد و خواهى كه همه را اشعار كنى شترها را مى خوابانند و ميان دو شتر دو شتر داخل مى شود و يكى را از جانب راست و ديگرى را از جانب چپ اشعار مى كنند و مى بايد كه وقتى اشعار كند كه مهيا شده باشد از جهة احرام زيرا كه بعد از

اشعار و تقليد محرم مى شود و اين هر دو بمنزله تلبيه است، و احاديث در اين باب بسيار است بلكه متواتر است پس كسى كه مى گويد كه مى بايد تلبيه را با اشعار و تقليد غافل شده است از كثرت اخبار اگر چه بهتر آنست كه تلبيه بگويد با هر دو.

(و في رواية عبد اللَّه بن سنان عنه صلوات اللَّه عليه انّها تشعر و هى معقولة.)

و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه دستهاى شتران را مى بندند در وقتى كه آن را اشعار كنند و در «يب» اين زيادتى هست كه نحر مى كنند شتر را در حالتى كه ايستاده باشد و اشعار مى كنند شتران را از جانب راست آن و هر گاه اشعار و تقليد كرد محرم مى شود و ظاهرش آنست كه همين كافى است از جهة احرام.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 520

و كالصحيح از زراره منقول است به همين مضمون و عقال ريسمانيست كه بر زانوى شتر مى بندند در وقتى كه خوابيده باشد و نشستن شتر را در زبان عجم خوابيدن مى گويند نه نشستن و در لسان عرب بروك مى گويند آن را.

(و روى بن فضّال عن يونس بن يعقوب قال خرجت فى عمرة فاشتريت بدنة و انا بالمدينة فارسلت إلى ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فسالته كيف اصنع بها فارسل إليّ ما كنت تصنع بهذا فانّه كان يجزئك ان تشترى منه من عرفة و قال انطلق حتّى تاتى مسجد الشّجرة فاستقبل بها القبلة و أنخها ثمّ ادخل المسجد فصلّ ركعتين ثمّ اخرج إليها فاشعرها فى الجانب الايمن ثمّ قل بسم اللَّه اللَّهمّ منك و لك اللَّهمّ تقبّل منّي

فاذا علوت البيداء فلبّ.)

و در صحيح منقول است به بيست و پنج [سند ظ] صحيح از يونس و هر دو فطحى بودند و رجوع نمودند بمذهب حق پس صحيح باشد، و مشهور آنست كه حديث ايشان موثق كالصحيح است و يونس گفت كه بيرون رفتم از جهة عمره و در مدينه شترى خريدم و كسى را به خدمت حضرت فرستادم كه با اين شتر چه بايد كرد حضرت فرمودند كه در كار نبود كافى بود كه از عرفات بخرى چه سنت است كه هدى را به عرفات برده باشند و چون گرفته با خود ببر تا در مسجد شجره، و آن را رو بقبله كن و بخوابان پس داخل مسجد شو و دو ركعت نماز بكن و بيرون آى و جانب راست كوهان را بشكاف بسر كاردى و بگو كه در همه كارها ابتدا به نام خدا مى كنم و يارى از او مى خواهم خداوندا اين شتر از تست يا من و شتر هر دو مخلوق توايم و اشعار اين را از جهة رضاى تو مى كنم خداوندا از من قبول كن و چون

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 521

بالا روى به بيدا تلبيه بگو استحبابا چون اشعار كرده يا آن كه اشعار در حج قرآن به جاى تلبيه است نه در حج تمتع.

چنانكه احاديث متواتره وارد شده است كه قارن زيادتى دارد بر مفرد به سياق هدى.

و در حديث كالصحيح جميل و كالصحيح حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه جل كردن نيز بمنزله تلبيه است و احوط آنست كه اول تلبيه را بگويد بقصد وجوب و بعد از آن اشعار و تقليد و

جل كردن را بقصد قربت واقع سازد و بقيه احكام خواهد آمد در مبحث هدى إن شاء اللَّه تعالى.

التلبية

[الفاظ تلبيه ]

(روى النضر بن سويد عن عبد اللَّه بن سنان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال لمّا لبّى رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله قال لبّيك اللهمّ لبّيك لبّيك لا شريك لك لبّيك انّ الحمد و النّعمة لك و الملك لا شريك لك لبّيك لبّيك ذا المعارج لبّيك. و كان صلّى اللَّه عليه و آله يكثر من ذى المعارج و كان يلبّى كلّما لقي راكبا او علا اكمة او هبط واديا و من اخر اللّيل و فى ادبار الصّلوات.)

اين بابى است در تلبيه منقولست در صحيح از عبد اللَّه بن سنان و از عمر بن يزيد به شصت و چهار سند صحيح و از معاوية بن عمار در اصل تلبيه به سى و هشت سند صحيح كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله تلبيه گفتند چنين گفتند و ترجمه اش اينست كه چون تو مرا طلب فرمودى اى خداوند من اينك به خدمتت آمده ام و ممكن است كه چهار مرتبه از اين جهت باشد كه يك مرتبه حق سبحانه و تعالى طلبيده است، و يك مرتبه حضرت ابراهيم، و يك مرتبه حضرت موسى، و يك مرتبه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله و على جميعهم و هر سه پيغمبر از جانب حق سبحانه و تعالى طلب كرده اند پس چون حق سبحانه و تعالى چهار مرتبه بندگان را خوانده است هر لبّيكى جواب هر يك خواندن باشد و چون حضرت ابراهيم صلوات

اللَّه عليه را وقتى فرستادند كه عالم همه مشرك بودند هم چنين حضرت خاتم الانبياء

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 523

را صلّى اللَّه عليه و آله فرستادند كه مردمان را به توحيد بخوانند و كفار قريش مشرك بودند و شرك را در تلبيه و ذبيحه و قربانى و غير آن داخل كرده بودند آن حضرت در نفى شرك بسيار مى كوشند و مى گويند كه به خدمت آمده ام كه هميشه در خدمت و بندگى باشم اى خداوند من، ديگر به خدمت تو آمده ام اى خداوندى كه ترا شريكى و همتايى و نظيرى نيست ديگر به خدمت تو آمده ام به درستى و راستى كه جميع كمالات مخصوص تست پس جميع حمدها مخصوص تست و جميع نعمتها از تو به خلايق رسيده است و مى رسد و در هيچ امرى كسى با تو شركت ندارد، ديگر به خدمت آمده ام اى خداوندى كه بلند مرتبگيها از تست و همه را به كمالات و درجات عاليات در دنيا و عقبى تو مى رسانى از اين جهت در خدمت ايستاده ام و چون آن حضرت را نهايت قابليت جميع كمالات عطا فرموده بود و با على مراتب كمالات رسيده بود بجميع آن مراتب قانع نمى شدند و تلبيه لبيك ذا المعارج لبيك را بسيار مى فرمودند و باين تعطش مامور بودند از جانب منعم حقيقى كه فرموده است و «قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً» به آن كه علوم اولين و آخرين را به آن حضرت عطا فرموده بودند مى فرمودند كه بگو اى پروردگار من علم مرا زياد گردان، و هر مرتبه كه به سوارى مى رسيدند يا بر بلندى بالا مى رفتند يا به پستى به زير مى آمدند و در آخر شبها

و در عقب نمازها تلبيه را مى خواندند، و متابعت آن حضرت سنت است همه كسرا كه در اين اوقات تلبيه را خوانند و از طلب الهى غافل نباشند و در ميان اين حالات تلبيه و اذكار و دعوات مطلوبست، و چون آدمى را از همه علايق به سبب اين سفر خير اثر دور كرده اند مى بايد كه بنده غنيمت داند و ساعتى بى ياد حق سبحانه و تعالى نباشد.

[بلند كردن صدا در حال تلبيه براى مردان ]

(و فى رواية حريز انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله لمّا احرم اتاه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 524

جبرئيل عليه السّلام فقال مر اصحابك بالعجّ و الثّجّ فالعجّ: رفع الصّوت بالتّلبية و الثّج نحر البدن.)

و به شصت و چهار سند صحيح و به اسانيد كالصحيحه از حد حصر بيرون منقولست از حريز از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند و از غير حريز و از صادقين صلوات اللَّه عليهما كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله چون محرم شدند جبرئيل عليه السلام از جانب حق سبحانه و تعالى آمد و گفت امر كن اصحابت را به عجّ و ثجّ و عج آواز بلند كردنست از جهة تلبيه و ثجّ ريختن خون شتران است به نحر يا اعم و ذكر اين فرد از جهة اهتمام است، و همين مضمون به اسانيد بسيار منقولست و شك نيست در استحباب بلند خواندن تلبيه، و ريختن خون قربانى سنت است و كشتن هدى واجبست در حج تمتع و اين عبارت شامل همه است.

(و روى ابو سعيد المكارى عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال انّ اللَّه عزّ و جلّ وضع عن النّساء اربعا الاجهار بالتّلبية و

السعى بين الصّفا و المروة يعنى الهرولة و دخول الكعبة و استلام الحجر الاسود.)

و منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه بطرق متكثره كالصحيحه پس ضعف راوى ضرر ندارد كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى اين چهار چيز را از زنان ساقط گردانيده است يكى بلند خواندن تلبيه كه مردان را سنت است و زنان را سنت نيست، و اگر نامحرمى آواز ايشان را بشنود كه خوف فتنه باشد حرامست، و بعضى گفته اند كه آواز عورتست مطلقا.

ديگر دويدنست ميان صفا و مروه و سعى را بر دو معنى اطلاق مى كنند، يكى بر اصل حركت، و ديگر بر دويدن و سعى بر زنان واجبست و دويدنى كه از مردان مطلوبست از زنان مطلوبست نيست و داخل شدن كعبه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 525

و دست رسانيدن بحجر الاسود چون هميشه كثرت هست و مخالفت تستّر و عصمت زنان است بنا بر اين از ايشان ساقط است.

[تلبيه نياز به وضو ندارد]

(و روى الحلبيّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال لا باس ان تلبّى و أنت على غير طهر و على كلّ حال.)

و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه باكى نيست كه تلبيه به گويى و طاهر نباشى به آن كه بى وضو و جنب باشى و بهر حالى كه باشى مى توانى گفت چون ذكر حق سبحانه و تعالى است و در همه احوالى ذكر او مى توان كرد.

(و روى جابر عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه قال لا باس ان يلبّى الجنب.)

و مرويست از جابر ثقه كه گفت حضرت امام محمد باقر صلوات

اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه جنب تلبيه بگويد و ظاهرا از كتاب جابر نقل كرده باشد اگر چه در طريق عمرو بن شمر هست ضرر ندارد چون از مشايخ اجازه هست.

[جواب دادن با لبيك ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه يكره للرّجل ان يجيب بالتلبية اذا نودي و هو محرم.)

و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه مكروه است كه اگر كسى را بخوانند لبيك بگويد چون در حال احرام جواب تلبيه الهى را مى گويد جواب ديگرى را لبيك گفتن بمنزله شركست.

(و فى خبر اذا نودي المحرم فلا يقل لبيك و لكن يقول يا سعد.)

و منقولست در صحيح از حماد كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نيست محرم را كه در جواب كسى كه او را خواند لبيك بگويد تا تمام شود احرامش حماد گفت عرض نمودم كه چه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 526

چيز در جواب بگويد حضرت فرمودند كه بگويد يا سعد.

[تلبيه شعار محرم است ]

(و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه جاء جبرئيل عليه السّلام إلى النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله فقال له انّ التّلبية شعار المحرم فارفع صوتك بالتّلبية لبّيك اللهمّ لبّيك لبّيك لا شريك لك لبّيك انّ الحمد و النّعمة لك لبّيك و الملك لا شريك لك لبّيك.)

و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست و ظاهرا حديث حضرت موسى بن عمران است كه بر سبيل اجمال گفته است و بلا فصل بر سبيل تفصيل مى گويد و محتمل است كه حديث كالصحيح اعمش باشد و على اى حال شبهه نيست در وقوعش چون اين مضمون متواتر است كه جبرئيل به نزد حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله آمد و گفت تلبيه علامت و مذكّر محرم است و مذكر احرام است پس آواز خود را بلند كن باين تلبيه، و در بعضى نسخ در آخرش لبيك هست و ضرر ندارد و صحيحه

حريز نيز گذشت كه جبرئيل عجّ را آورد كه بلند گفتن تلبيه است.

و در اخبار بسيار منقولست از جابر بن عبد اللَّه انصارى كه ما به روحاء كه تخمينا ده فرسخى مدينه مشرفه است نرسيده بوديم كه آوازهاى ما گرفت از بس كه بلند مى گفتيم.

و در صحيح از عمر بن يزيد منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه احرام از مسجد شجره بگيرى پس اگر پياده باشى از جاى خود در مسجد تلبيه را مى گويى كه لبّيك اللَّهمّ لبّيك لبّيك لا شريك لك لبّيك لبّيك ذا المعارج لبّيك لبّيك بحجّة تمامها عليك يعنى به خدمت ايستاده ام كه به جا آورم حجّى را كه از منست كه شروع كنم در آن به توفيق از تو و از تست كه آن را تمام كنى به آن كه مرا زنده بدارى صحيح و توفيقم كرامت كنى، و هر مرتبه كه سوار شوى بلند بگو، و هر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 527

مرتبه كه به زير آيى از چهار پا بگو، و بهر پستى كه بروى و بهر بلندى كه بالا روى يا به سواره برسى و در سحرها بلند بگو يعنى آهسته گفتن هميشه مطلوبست و در اينجا بلند كن آوازت را.

و در اين حديث نيست ان الحمد تا به آخر، و ممكن است كه بظهور گذاشته باشند، و در هر تلبيه كه از طرق خاصه و عامه ديده ام همه اين زيادتى را دارد مگر در صحيح بخارى كه در يك حديث تمام زيادتى را ندارد و بعضى را دارد، و در آنجا نيز حمل كرده اند اكثر كه بظهور گذاشته است راوى و در

جميع تلبياتى كه ديدم خواه در احاديث و خواه در كتب علما لفظ لك ما بين و النعمة و الملك است، و در جائى نديده ام كه بعد از و الملك باشد و نديدم كسى را كه بعد از الملك بگويد از فضلا و عوام با آن كه قريب به چهل سالست كه مبالغه مى كنم و بسيارى اعاده حج كردند چون ظاهر روايات وجوب زيادتيست و معارضى كه دارد اين روايتست و رواية معاوية بن عمار و رواية معاوية دلالت ندارد چنانكه مذكور خواهد شد بلكه محتمل الامرين است چون تلبيه كبير را حضرت بيان مى فرمايند آخر مى فرمايند كه بدان كه ناچار است ترا از تلبيات اربعى كه در اول كلام مذكور شد و آن واجبست و توحيد است و پيغمبران آن را گفته اند و تتمه توحيد است.

و تلبيه ديگر با آن تتمه نيست پس ممكن است كه با آن تتمه تلبيات اربع باشد يا بدون آن، و در هر حديثى كه تلبيات اربع را گفته اند با آن زيادتيست مثل صحيح معاوية بن وهب كه هيجده سند صحيح منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از مهيّا شدن از جهة احرام فرمودند كه در مسجد شجره واقع سازيد به درستى كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله احرام را در مسجد شجره به جا آوردند و

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 528

جمعى را مى بينى كه در مسجد الحرام مى گيرند يعنى تلبيه را در مسجد مى گويند تو مگو تا به بيدا رسى در جائى كه ميل نصب كرده اند شما در كجاوها احرام مى گيريد و مى گوييد.

(لبّيك اللَّهمّ لبّيك لبّيك لا شريك لك

لبّيك انّ الحمد و النّعمة لك و الملك لا شريك لك لبّيك بمتعة بعمرة إلى الحج) يعنى به خدمت ايستاده ام كه عمره را به جا آورم و محل شوم و تمتع بيابم از هر چه خواهم تا حج. يعنى اظهار حج تمتع در ضمن احرام سنّت است اگر خوف نباشد و ظاهرا نهى احرام در مسجد شجره از اين جهت وارد شده است كه مستحب مؤكّد است اظهار كردن حج تمتع را و در مسجد شجره خوف ضرر هست چون همه با همند و در بيدا همه آوازها بلند مى كنند كسى متوجه كسى نمى شود و اگر در اينجا خوف بوده باشد بر زبان نمى آورد و در دل مى گذراند نيت عمره و نوع حجرا و نيت احرام را.

و در صحيح به سى و هشت سند صحيح از معاوية بن عمار منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون فارغ شوى از نماز و نيت احرام بحج تمتع بكنى برخيز و اندك راهى برو و چون به راه افتى خواه پياده باشى يا سواره تلبيه بگو و تلبيه اينست كه (لبّيك اللَّهمّ لبّيك لبّيك لا شريك لك لبّيك انّ الحمد و النّعمة لك و الملك لا شريك لك لبّيك لبّيك ذا المعارج لبّيك لبّيك داعيا إلى دار السّلام لبّيك لبّيك غفّار الذّنوب لبّيك لبّيك اهل التّلبية لبّيك لبّيك ذا الجلال و الاكرام لبّيك لبّيك تبدئ و المعاد إليك لبّيك لبّيك تستغنى و تفتقر إليك لبّيك لبّيك مرهوبا و مرغوبا إليك لبّيك لبّيك اله الحق لبّيك لبّيك ذا النّعماء و الفضل الحسن الجميل لبّيك لبّيك كشّاف الكرب العظام لبّيك لبّيك عبدك و ابن عبديك

لبّيك

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 529

لبّيك يا كريم لبّيك.)

پس حضرت فرمودند كه اين تلبيه را در عقب هر نماز واجب و سنتى مى گويى و در وقتى كه شترت بر خيزد و در وقتى كه در بلندى روى يا به پستى روى يا از خواب بيدار شوى، و در سحرها و تا مقدورت باشد تلبيه را بسيار بگو و بلندگو و خصوصا در اين اوقات و اگر بعضى از اين تلبيات را ترك كنى ضرر ندارد و ليكن اگر همه را بخوانى بهتر است.

و بدان كه ناچار است از چهار تلبيه كه در اول كلام مذكور شد و آن واجب است و آن توحيد است و نفى شريكست و پيغمبران مرسل همه آن تلبيه را گفته اند، و ذا المعارج را بسيار بگو كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله آن را بسيار مى گفتند، و اول كسى كه تلبيه او را جواب گفتند حضرت ابراهيم عليه السلام بود كه گفت به درستى كه حق سبحانه و تعالى شما را مى خواند كه بياييد و حج كنيد خانه او را پس هر كسى كه توفيق حج يافت يا خواهد يافت از پشت پدران يا شكم مادران همه لبّيك گفتند چنانكه گذشت و بدان كه عمده دلايل اكثر بر وجوب تلبيات اربع اول و نفى وجوب انّ الحمد و النعمة لك الخ اين عبارتست و مذكور شد كه دلالت ندارد و مع هذا عبارت فقه رضوى اينست كه چون نيت عمره را كه كردى تلبيات اربع را آهسته بگو و آن واجبست و مى گويى كه (لبّيك اللَّهمّ لبّيك لبّيك لا شريك لك لبّيك انّ الحمد و النّعمة لك و

الملك لا شريك لك.)

اين چهار تلبيه واجبست و بعد از آن تتمه تلبيه كبير را گفته است و تلبيه كبير به نحوى كه مذكور شد عبارت شيخ است كه از كتاب حسين بن سعيد برداشته است و او روايت كرده است از فضاله و صفوان و ابن ابى عمير از معاوية بن عمار، و كلينى اين حديث را نقل كرده است در صحيح از كتاب ابن

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 530

ابى عمير و صفوان از معاوية بن عمار به همين عبارت مگر در تلبيه كه بعضى از عباراتش مقدم مؤخّر است.

و عبارت شيخ سه فقره زايد داشت كه در كافى نيست، يكى فقره لبيك تستغنى الخ لبّيك اله الحق لبّيك ذا النعماء الخ، بنا بر اين عبارت شيخ را مقدم ذكر كردم، و در فقه رضوى اين فقره هست كه لبّيك اتقرّب إليك بمحمد و آل محمد لبّيك، و صدوق در باب سابق مناسك حج بنحو فقه رضوى تصريح كرده است به آن كه آن زيادتى داخل تلبيات اربع است و فقراتى كه در همه روايات منقولست جمع كرده است و شرح همه در آنجا مذكور خواهد شد إن شاء اللَّه تعالى.

و چون تلبيه عبارتيست متلقى است از شارع و به عربى متلقى است رعايت اعراب و وقف و وصل آن ضرور است و اكثر فضلا تقصير مى كنند و در قرائت مى بايد كه اگر گذرد همزه اللهم را بيندازد و لبيك اللَّهمّ بگويد يا وقف كند و همزه را بگويد و آن چه الحال شايع است نزد عرب و عجم وصل به سكون و وقف به حركت مى كنند مى بايد كه پيش قارى درست بكنند و آن

چه اولى است در خواندن اينست كه هر جمله يك لبّيك در اول و يكى در آخر داشته باشد و بر آن وقف كنند.

ديگر بدان كه اكثر متاخرين حتّى شهيد ثانى رحمهم اللَّه اين تلبيه را كه لبيك اللهم لبّيك لبّيك ان الحمد و النعمة لك و الملك لا شريك لك لبّيك را ذكر كرده اند و بنده تتبع بسيار كردم نديدم در حديثى كه چنين باشد بلكه اخبار متواتره از عامه و خاصه يك نحو واقع شده مگر در حديث عمر بن يزيد كه آن زيادت را نداشت، و مگر در صحيح بخارى كه از ملعونه روايت كرده است تا انّ الحمد و النعمة لك و ما بقى را ذكر نكرده است، و در جميع كتب عامه و خاصه روايتى نديدم و شكى نيست در آن كه احتمال راى

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 531

و اجتهاد در امثال اينها راه ندارد البته حديثى ديده اند و بعضى از قدما به آن عمل نموده اند و جمعى از متاخّرين به آن عمل نموده اند، و البته جايز نيست ما را با مثال اين عمل نمودن با وجود احاديث صحيحه متواتره متّفق اللفظ و المعنى بر خلاف آن.

[مقايسه امت پيامبر با امت موسى ]

(و روى محمّد بن القاسم الأسترآباديّ عن يوسف بن محمّد بن زياد و علىّ بن محمّد بن سيّار عن ابويهما عن الحسن بن علىّ بن محمد بن علىّ بن موسى بن جعفر بن محمّد بن علىّ بن الحسين بن علىّ بن ابى طالب صلوات اللَّه عليهم عن ابيه عن آبائه عن امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله لمّا بعث اللَّه موسى بن عمران و اصطفاه نجيّا

و فلق له البحر و نجّى بنى اسرائيل و اعطاه التّورية و الالواح راى مكانه من ربّه عزّ و جلّ فقال يا ربّ لقد اكرمتنى بكرامة لم تكرم بها احدا من قبلى فقال اللَّه عزّ و جلّ يا موسى اما علمت انّ محمّدا افضل عندى من جميع ملائكتي و جميع خلقى قال موسى يا ربّ فان كان محمّد اكرم عندك من جميع خلقك فهل فى آل الأنبياء اكرم من آلى قال اللَّه جلّ جلاله يا موسى او ما علمت انّ فضل آل محمّد على جميع آل النّبيّين كفضل محمد صلّى اللَّه عليه و آله على جميع المرسلين فقال يا ربّ فان كان آل محمّد كذلك فهل فى امم الانبياء افضل عند أمّتي ظللت عليهم الغمام و أنزلت عليهم المنّ و السّلوى و فلقت لهم البحر فقال اللَّه جلّ جلاله يا موسى اما علمت انّ فضل أمّة محمّد صلّى اللَّه عليه و آله على جميع الامم كفضله على جميع خلقي.

فقال موسى يا ربّ ليتني كنت اراهم فاوحى اللَّه جلّ جلاله اليه يا موسى انّك لن تراهم فليس هذا اوان ظهورهم و لكن سوف تراهم فى الجنان جنّات عدن و الفردوس بحضرة محمّد صلوات اللَّه عليه و آله

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 532

فى نعيمها ينقلبون و فى خيراتها يتبحبحون أ فتحبّ ان اسمعك كلامهم قال نعم يا الهى قال اللَّه عزّ و جلّ قم بين يدى و اشدد مئزرك قيام العبد الذّليل بين يدى الملك الجليل ففعل ذلك موسى فنادى ربّنا عزّ و جلّ يا أمّة محمّد صلّى اللَّه عليه و آله فاجابوه كلّهم و هم فى اصلاب آبائهم و ارحام أمّهاتهم لبيك اللهم لبّيك لبّيك لا شريك

لك لبّيك ان الحمد و النّعمة لك و الملك لا شريك لك لبّيك قال اللَّه فجعل اللَّه عزّ و جلّ تلك الاجابة شعار الحجّ و الحديث طويل اخذنا منه موضع الحاجة و قد اخرجته في تفسير القرآن.)

و اين حديث ماخوذ است از تفسير حضرت امام حسن عسكرى كه صدوق به سه واسطه از آن حضرت روايت مى كند و با استادش كه محمد بن قاسم است معاشرت داشته است و او از استادانش و ممكن است كه صدوق نيز با ايشان نيز معاشرت داشته باشد و حكم به صحت اين خبر كرده است و گفته است كه ميان من و خدا حجت است يقينا او اعرف بوده است بحال ايشان از ابن غضايرى كه علما توثيقش نكرده اند صريحا و حال او بر ما ظاهر نيست بلكه ظاهر است كه ورع نداشته است و گفته است كه مفسّر استرآبادى كذّابست به اعتبار نقل اين خبر و شك نيست كه استرآبادى استرآباديان را بيشتر از عربان بغداد مى شناسد و بغير از معصوم كه جزم مى تواند كرد كه اين تفسير موضوع است به آن كه هر كه اندك ربطى بكلام ائمه دارد او را جزم بهم مى رسد كه اين تفسير از معصوم است.

و صدوق اين تفسير را از محمد روايت كرده است و فحول علماء ما اين تفسير را بما رسانيده اند از ثقات معتمدين تا آن كه محدثين اين سند را اعلى اسانيد مى دانند، و از آن جمله يك حديث را شفاها به يك ديگر رسانيده اند چنانكه خبر داد بما شيخ المحدّثين بهاء الملّة و الحقّ و الدّين محمد بن الحسين از

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 533

پدرش از شيخ زين

الدين از شيخ نور الدين على بن العالى از شيخ شمس الدين محمد پسر عم شهيد از شيخ ضياء الدين على پسر شيخ شمس الدين محمد بن مكى شهيد از پدرش از شيخ فخر الدين محمد بن علامه و سيد عميد الدين هر دو از علامه شيخ جمال الملة و الدّين حسن از پدرش شيخ سديد الدين يوسف از سيد شمس الدين فخار بن معد موسوى. و از شيخ شهيد او از مرندى محمد بن صالح از سيد فخار از شيخ شاذان از شيخ جعفر بن محمد دوريستى از پدرش از صدوق از محمد بن قاسم بسند متن از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه روزى حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله به بعضى از اصحاب خود فرمودند كه يا عبد اللَّه دوست دار خوبان را از جهة رضاى الهى و دشمن دار بدان را از جهة رضاى الهى و موالات كن خوبان را فى اللَّه و معادات كن با بدان فى اللَّه زيرا كه دوستى حق سبحانه و تعالى حاصل نمى شود مگر با اين افعال و هيچ كس مزه ايمان را نمى يابد هر چند نماز و روزه بسيار كند تا چنين نشود كه دوستى و دشمنى را خالصا للّه كند و در اين روز چنين شده است كه دوستيها و بديها [و برادريها] از جهة دنياست اگر نفع دنيوى از يكديگر مى يابند دوستى مى كنند و اگر نمى يابند با يكديگر دشمنى مى كند و دوستى و دشمنى كه بواسطه دنيا باشد و دفع عذاب الهى نمى كند و ثواب الهى از آن بهم نمى رسد.

پس آن شخص گفت يا رسول اللَّه من چگونه بدانم كه

دوستى و دشمنى من للّه است و دوست خدا كيست كه من با او دوستى كنم و دشمن خدا كيست تا من با او دشمنى كنم پس حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله اشاره به حضرت امير المؤمنين كردند و فرمودند كه او را مى بينى گفت بلى حضرت فرمودند كه دوست او دوست خداست با او دوستى كن و دشمن او دشمن خداست با او دشمنى كن با دوست او دوستى كن اگر چه پدرت را كشته باشد و

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 534

با دشمن او دشمنى كن اگر چه پدرت يا فرزندت باشد، و علماء ما در اجازات شفاهى اين حديث را تيمنا و تبركا مى نويسند، و حق آن است كه اين تفسير گنجى است از گنجهاى حق سبحانه و تعالى و إن شاء اللَّه تعالى چيزى از آن فوت نخواهد شد و همگى در مجمع البحرين مذكور خواهد.

شد رفتيم بر سر شرح حديث متن كه حضرت آن را در تفسير الحمد للّه ربّ العالمين ذكر فرموده اند، و صدوق بتقريب تلبيه ذكر كرده است كه روايت كرد از جهة من محمد بن قاسم مفسّر از يوسف و على و ايشان از پدران خود و صدوق يا مفسّر مدح هر چهار كرده اند كه از شيعيان اماميه بوده اند و در آن وقت زيديّه بر استراباد غالب بودند، و حسن بن زيد علوى والى بود و زيدى بود و زيديّه به او تعليم مى كردند و تحريص مى نمودند بر قتل شيعيان پدران ايشان، اهل و عيال خود را از خوف اين علوى برداشته به خدمت حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللَّه عليه بردند و عيال خود را

در كاروانسرا گذاشته به خدمت حضرت رفتند و چون حضر ايشان را ديدند فرمودند كه خوش آمديد جمعى كه بازگشت شما بسوى ماست و پناه بما آورده ايد حق سبحانه و تعالى سعى شما را قبول فرمود و خوف شما را مبدل ساخت به ايمنى و دفع شر دشمنان شما كرد بخاطر جمع بر كرديد به خانه خود.

ايشان تعجب نمودند از فرموده حضرت و گفتند كه ما شك نداشتيم در صدق حضرت و چون پدران ما برگشتند و ما را در خدمت حضرت گذاشتند كه تحصيل علم كنيم حضرت فرمودند كه چون خبر خير مى رسد شما را تعليم خواهم كرد تفسير قرآن مجيد، و اندك زمانى گذشت خبر خوشحالى رسيد به نحوى كه حضرت خبر داده بودند و اتفاقا يكى از علما و زهاد زيديّه را به گمان تشيع كشته بود و از كرده خود پشيمان شده و توبه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 535

كرده بودند و نذر كرده كه ديگر متعرض شيعيان نشود، و امانى نوشته بود از جهة پدران ما و اموال ايشان را پس داده بود و ما در خدمت حضرت مى بوديم و حضرت وظيفه ما فرمودند كه هر روز چيزى از تفسير املا فرمايند و ما نوشتيم.

و از آن جمله است كه روايت كرد حضرت امام حسن عسكرى و آن حضرت از پدرش از پدرش از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهم كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه چون حق سبحانه و تعالى موسى عليه السلام را به رسالت فرستاد و او را برگزيد و كليم و همراز خود گردانيد و دريا را از جهة او شكافت و بنى

اسرائيل را نجات داد از دست فرعون و فرعونيان و حق سبحانه و تعالى توراة و الواح را به او كرامت كرد، و ديد كه حق سبحانه و تعالى او را چنين كرامتها كرد گفت اى پروردگار من كرامتى چند بمن كردى كه هيچ كس را پيش از من كرامت نكردى پس حق سبحانه و تعالى فرمود كه اى موسى آيا نمى دانى كه محمد نزد من گرامى تر است از جميع فرشتگان من و جميع خلايق كه آفريده ام.

موسى گفت كه اى پروردگار من اگر محمد نزد تو بزرگوارتر است از جميع مخلوقات تو پس آيا در آل پيغمبران كسى هست كه گرامى تر از آن من باشد حق سبحانه و تعالى فرمود كه اى موسى آيا نمى دانى كه فضيلت آل محمد بر آل جميع پيغمبران مانند افضليت محمد است بر جميع پيغمبران موسى گفت اى پروردگار من اگر آل محمد چنين اند آيا در امتهاى پيغمبران كسى فاضلتر هست نزد تو از امّت من، ابر را بر ايشان سايبان كردى، ترنجبين و مرغ بريان از جهة ايشان فرستادى، دريا را از جهة ايشان شكافتى پس خطاب رسيد كه يا موسى آيا نمى دانى كه افضليت امّت محمد بر جميع امّتان پيغمبران مثل افضليت محمد است بر جميع خلق من پس موسى گفت

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 536

كاش من ايشان را مى ديدم خطاب رسيد كه يا موسى تو در ظاهر ايشان را نخواهى ديد كه الحال وقت ظهور ايشان نيست و ليكن عن قريب ايشان را خواهى ديد در بهشتها در جنات عدن و در جنّت فردوس و در حضور محمد صلى اللَّه عليه و آله كه در نعمتهاى اين باغستانها

تنعم كنند و با حوران آنجا تعيش و تنعم كنند آيا مى خواهى كه كلام ايشان را بشنوى موسى گفت بلى اى خداوند من خطاب رسيد كه اى موسى بايست نزد من و كمرت را در بند مانند ايستادن بنده ذليل در برابر پادشاه عظيم الشأن موسى باين نحو ايستاد.

پس حق سبحانه و تعالى فرمود كه اى امّت محمد پس همه جواب دادند در پشتهاى پدران و رحمهاى مادران باين تلبيه، و لبّيك آخر در بعضى نسخ هست چنانكه در تفسير مذكور است و در بعضى نسخ نيست چنانكه در امالى نيست پس حق سبحانه و تعالى اين جواب را شعار و علامت حاجيان گردانيد بنا بر اين سنت است بلند گفتن تا اظهار كنند اين معنى را، و حديث طولانى بود آن چه مطلوب بود از آن كه آن تلبيه و علتش بود در اينجا ذكر كردم و تمام در تفسير قرآن ذكر كرده ام و در ضمن تفصيل كتب صدوق تفسير قرآن مذكور است در فهرست شيخ و نجاشى و اليوم در ميان نيست مثل اكثر كتب او و اكثر كتب علماى ما و تفاسيرى كه اصحاب ما نوشته اند.

و تتمه اين حديث در تفسير و در ساير كتب صدوق اينست كه پس حق سبحانه و تعالى فرمود كه اى امت محمد نسبت به شما چنين قضا كرده ام كه رحمت من سابق باشد بر غضبم و عفو من از شما بيش از عقاب من باشد شما را دعاى شما را مستجاب كردم پيش از آن كه از من طلب كنيد و بخشش من بر شما پيش از سؤال شماست از من، مقرر گردانيده ام كه هر كه

از شما از دنيا بيرون رود با شهادتين و راست گو باشد هر چه را گويد و افعال خود را درست

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 537

به جا آورد و اعتقاد داشته باشد كه على بن ابى طالب برادر او و وصى و جانشين اوست و آن حضرت را امام خود داند و اطاعت آن حضرت را بر خود واجب داند مثل اطاعت محمد صلّى اللَّه عليه و آله و اعتقاد داشته باشد كه يازده فرزند على بر گزيدكان خداوند عالميانند و معصومانند و آيات عجيبه الهيند و دلايل و براهين وجود واجب الوجود و علم و قدرت و اراده اويند، و ايشان را واجب الاطاعه خود داند ايشان را داخل مى كنم در بهشت خود اگر چه گناهان ايشان مثل كف درياها باشد.

حضرت فرمودند كه چون حق سبحانه و تعالى پيغمبر ما را مبعوث گردانيد فرمود كه يا محمد «وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ الخ» يعنى يا محمد تو حاضر نبودى در جانب كوه طور كه امتت را ندا كرديم و اين كرامتها به ايشان كرديم پس حق سبحانه و تعالى به حضرت محمد صلّى اللَّه عليه و آله فرمود كه بگو الحمد للّه رب العالمين كه مرا اين فضيلت كرامت كرد و خطاب به امّت آن حضرت فرمود كه شما نيز بگوئيد الحمد للّه رب العالمين كه ما را باين فضيلت از جميع عالميان برگزيد و نداد به كسى آن چه عطا فرمود بما ظاهرا مراد اين باشد كه چون حق سبحانه و تعالى در اين سوره تعليم مى فرمايد بندگان خود را كه چگونه حمد او كنند تعليم نيز فرموده است كه چون حمد الهى كنند

همه نعمتهاى او را منظور دارند و اعظم نعمتها ايمان است اول او را حمد كنند به اين نعمت و بعد از آن بر ساير نعم.

باب ما يجب على المحرم اجتنابه من الرّفث و الفسوق و الجدال فى الحج

[بعضى از محرمات احرام ]

(روى محمّد بن مسلم و الحلبيّ جميعا عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى قول اللَّه عزّ و جلّ الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ فقال إنّ اللَّه جلّ جلاله اشترط على النّاس شرطا و شرط لهم شرطا فمن و فى للّه و فى اللَّه له فقالا له فما الّذى اشترط عليهم و ما الّذى شرط لهم فقال امّا الّذى اشترط عليهم فانّه قال «الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ» و امّا ما شرط لهم فانّه قال «فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقى » قال يرجع لا ذنب له، فقالا له أ رأيت من ابتلى بالفسوق ما عليه قال لم يجعل اللَّه له حدا يستغفر اللَّه و يلبى فقالا له فمن ابتلى بالجدال ما عليه فقال اذا جادل فوق مرّتين فعلى المصيب دم يهريقه شاة و على المخطئ بقرة.)

اين بابى است در بيان آن چه واجبست بر محرم اجتناب از آن كه آن جماع است و دروغست و مجادله است به گفتن لا و اللَّه و بلى و اللَّه به اسانيد صحيحه منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه ماههاى حج ماهى چند است معلوم كه آن شوال است و ذو القعده و كل ذى الحجة يا نه

روز يا ده روز

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 539

چنانكه گذشت پس كسى كه در اين ماههاى حج را بر خود لازم سازد با حرام و تلبيه پس بر او لازمست كه جماع نكند و دروغ نگويد و مجادله نكند در حالت احرام بحج.

حضرت فرمودند كه بتحقيق كه حق سبحانه و تعالى بر مردمان شرطى كرده است كه آن را به جا آورند و از جهة ايشان نيز بر خود شرطى فرموده است پس كسى كه بشرط خدا وفا كند حق سبحانه و تعالى نيز بشرطى كه بر خود فرموده است البته وفا خواهد فرمود پس هر دو به حضرت عرض نمودند كه حق سبحانه و تعالى بر ايشان چه شرط فرموده است و از جهة ايشان چه شرط نموده است حضرت فرمودند كه اما آن چه بر ايشان شرط فرموده است اينست كه فرموده است كه حجرا در ماهى چند مى بايد واقع سازد و پس كسى كه احرام گيرد به آن كه نيّت كند و تلبيه بگويد پس مى بايد كه جماع و فحش و دروغ و مجادله را واقع نسازد در احرام بحج يا اعم از حج و عمره كه حج بمعنى زيارت باشد يا آن كه عمره بمنزله جزو حج است، و اما آن چه از جهة ايشان شرط فرموده است آنست كه فرموده است كه هر كه تعجيل كند و در اين دو روز روانه شود از منى يا به عالم بالا بر او گناهى نمى ماند، و كسى كه تاخير كند تا روز سيزدهم يا بماند در دنيا مدتى بر او گناهى نيست اگر در اين دو سه روز كه مانده است گناهان كبيره

نكند حضرت فرمودند كه بر مى گردد بى گناه و گناهان او همه آمرزيده مى شود پس عرض نمودند كه اگر كسى مبتلا شود به آن كه دروغ بگويد چه كفاره مى دهد [بدهد] حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى كفاره مقرر فرموده است در دروغ استغفار مى كند و تلبيه مى گويد از جهة عقد احرامش، ديگر عرض نمودند كه اگر كسى مبتلا شود به گفتن لا و اللَّه و بلى و اللَّه چه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 540

كفاره دارد فرمودند كه اگر زياده شود از دو مرتبه گفته باشد كه سه مرتبه باشد و راست گفته باشد گوسفندى مى كشد و به فقرا مى دهد، و اگر دروغ گفته باشد گاوى مى دهد، و عبد از اين تفصيل خواهد آمد كه در دو مرتبه گاو مى دهد ممكن است اين حديث را حمل كرده اند در صورتى كه دو مرتبه واقع شده باشد به آن كه جمله و على المخطى بر سر خود باشد و اين بعيد است يا آن كه مخير باشد و بعد از اين خواهد آمد تفسير اين آيه و رواياتى كه واقع شده است در تفسير آن و ظاهر آنست كه اين تفسير بطن آيه باشد.

(و قال ابى رضى اللَّه عنه في رسالته إليّ اتّق اللَّه فى احرامك الكذب و اليمين الكاذبة و الصّادقة و هو الجدال، و الجدال قول الرّجل لا و اللَّه و بلى و اللَّه فان جادلت مرّة او مرّتين و أنت صادق فلا شى ء عليك و ان جادلت ثلثا و أنت صادق فعليك دم شاة فان جادلت مرّة كاذبا فعليك دم شاة و ان جادلت مرّتين كاذبا فعليك دم بقرة و ان جادلت كاذبا ثلثا فعليك

بدنة و الفسوق الكذب فاستغفر اللَّه منه.)

و پدرم در رساله كه بسوى من فرستاده بود گفته بود و عبارت فقه رضويست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه مى فرمايند كه پرهيز كن در حالت احرامت از دروغ كه فسوقى است كه حق سبحانه و تعالى فرموده است، و پرهيز كن از قسم دروغ و راست و آن جدالى است كه حق سبحانه و تعالى از آن نهى فرموده است.

و در فقه اين عبارت موجود است كه

الّذى نهاه اللَّه و اتّق الصّيد)

و از شكار پرهيز كن و جدال در لغت اگر چه مجادله كردنست و نزاع كردن و ليكن مراد الهى در اينجا لا و اللَّه و بلى و اللَّه گفتن است بنا بر مشهور پس اگر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 541

يك مرتبه يا دو مرتبه يكى از اين دو عبارت را راست به گويى بر تو كفاره نيست و ظاهرش آنست كه گناه تو نيز نباشد و ظاهر آيه و اخبار حرمت است اگر چه كفاره واجب نيست، و اگر سه مرتبه جدال كنى و راست قسم ياد كرده باشى بر تو است گوسفندى بكشى و اگر دو مرتبه قسم دروغ گفته باشى بر تست گاوى بكشى و اگر سه قسم دروغ گفته باشى بر تست كه شترى بكشى پنج ساله پا در شش، و فسوق كه حق سبحانه و تعالى از آن نهى فرموده است دروغ گفتن است بى قسم و واجبست كه طلب مغفرت كند از حق سبحانه و تعالى بواسطه آن، و در فقه رضوى هست كه يك كف گندم بده بدان كه روايات مختلف است در اين حكم و چون صدوق حكم به

صحت اين كتاب كرده است اكثر اصحاب متابعت او كرده اند از آن جمله در صحيح بطريق متعدده از معاوية بن عمار منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه محرم شوى بر تست كه مخالفت الهى نكنى و حق سبحانه و تعالى را بسيار ياد كنى و سخن نگويى مگر سخن خير به درستى كه از جمله اتمام حجست كه آدمى زبانش را نگاه دارد از سخن گفتن مگر سخنى كه واجب يا سنت باشد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه جماع نكنند و دروغ نگويند و دشنام ندهند و لا و اللَّه و بلى و اللَّه نگويند، و بدان كه هر گاه شخصى سه قسم پى در پى ياد كند در احرام در يك جا جدل كرده است و گوسفندى مى كشد و تصدق مى كند آن را، و اگر يك قسم دروغ ياد كند گوسفندى مى دهد پس فرمودند كه پرهيز كن از فخر كردن با يكديگر و بر تست كه پرهيزكارى داشته باشى كه ترا از محرمات الهى نگاه دارد و اگر كلمه قبيح بز زبانت جارى شده باشد چون به خانه كعبه رسى تدارك كن آن را به خواندن قرآن و اذكار تا كفاره آن باشد و اين معنى

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 542

داخل است در قول حق سبحانه و تعالى ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا چنانكه خواهد آمد و مراد از جدال لا و اللَّه و بلى و اللَّه است و قسمتهاى ديگر جدال نيست.

و در احاديث صحيحه وارد شده است كه در جدال كاذب شتر مى دهد و در احاديث صحيحه وارد شده است كه گاو مى دهد،

و علماء گاو را حمل كرده اند بر دو مرتبه و شتر را بر سه مرتبه و ظاهرا زياده از يك قسم دروغ در يك مجلس مخير باشد ميان گاو و شتر و عمل به تفصيل بد نيست و اللَّه تعالى يعلم، و از خبر معاويه ظاهر شد كه مراد از آيه كريمه كه وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ آنست كه حج و عمره را تمام به جا آوريد.

و در حديث صحيح از عبد اللَّه بن سنان منقول است در تفسير اين آيه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اتمام هر دو به آنست كه رفث و فسوق و جدال در آن واقع نسازند و اين را سه معنى گفته اند، يكى آن چه گذشت كه تمام واقع سازند به آن كه مخالفت الهى مطلقا در آن واقع نشود بلكه هميشه به ياد او باشند، و افعالش را به نحوى كه شارع فرموده است واقع سازند، دويم آن كه هر گاه شروع كنند در حج و عمره اگر چه سنت باشد واجبست كه تمام كنند و به شروع واجب مى شوند و در حج عمره سنت غير از احرام همه را بقصد وجوب بفعل آورد، و سيم آن كه حج و عمره شما واجبست كه آن را خالصا للّه بفعل آوريد و منافاتى نيست ميان هر سه و روايات بر همه وارد شده است.

[جماع در احرام ]

(و الرّفث الجماع فان جامعت و أنت محرم فى الفرج فعليك بدنة و الحجّ من قابل و يجب ان تفرّق بينك و بين أهلك حتّى تقضى المناسك ثمّ تجتمعان فان اخذتما على طريق غير الّذى كنتما اخذتما

لوامع صاحبقرانى، ج 7،

ص: 543

فيه عام اوّل لم يفرّق بينكما و تلزم المرأة بدنة اذا جامعها الرّجل فان اكرهها لزمته بدنتان و لم يلزم المرأة شى ء فان كان جماعك دون الفرج فعليك بدنة و ليس عليك الحجّ من قابل.)

و عبارت فقه رضوى كه مراد از رفث در آيه جماع است چنانكه در احاديث صحيحه از معاوية بن عمار و در صحاح على بن جعفر و سليمان بن خالد واقع است كه رفث جماع است هر چند در لغت بمعنى فحش نيز آمده است، و در اينجا نيز ممكن است كه هر دو مراد باشد و ليكن ظاهر اين اخبار آنست كه مراد از آن جماع باشد و بس پس اگر در حالت احرام جماع كنى در فرج زن بر تست كه كفاره آن يك شتر بكشى و تصدق كنى و سال ديگر حج كنى، و چون بان موضع رسى در سال آينده كه در سال گذشته اين خطا در آنجا از شما صادر شده است مى بايد كه از هم جدا شويد يعنى با آن زن در جائى تنها نباشيد مبادا شيطان مرتبه ديگر دست يابد، و از هم جدا مى شويد تا افعال حجرا تمام به جا آوريد بعد از آن اگر با هم باشيد خوبست پس اگر در سال آينده از راه ديگر برويد نيست كه از هم جدا شويد و بر زن نيز يك شتر واجبست كه به كفّاره جماع بكشد و تصدق كند آن را و اگر مرد به اكراه با زن مجامعت كند بر مرد لازم است كه دو شتر بدهد يكى از جهة خودش و ديگرى به تحمل از جانب زن و بر زن

چيزى لازم نمى شود، و اگر جماع در غير فرج باشد لازمست او را كه بدنه بدهد و حج در سال آينده لازم نيست كه به جا آورى.

بدان كه به سبب احرام محرمات همه حرام مى شود و هيچ فعلى سبب فساد حج نمى شود و هر يك كفاره دارد كه مى دهد و حجش صحيح است مگر جماع كه سبب فساد حج است و هر فعلى را كه ناسيا يا جاهلا بفعل

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 544

آورد گناهان كفاره نمى بايد داد مگر صيد را كه در هر حالى كه باشد كفاره مى دهد، و بر جميع آن چه مذكور شد احاديث صحيحه وارد شده است و اگر خواهى رجوع به روضة المتقين كن كه اكثر مطالب را در آنجا به تواتر رسانيده ام.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه ان وقعت على أهلك بعد ما تعقد الاحرام و قبل ان تلبّي فلا شى ء عليك.)

و منقولست به اسانيد صحيحه كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر بعد از نيت احرام پيش از آن كه تلبيه را به گويى با اهل خود جماع كنى بر تو چيزى نيست.

(و ان جامعت و أنت محرم قبل ان تقف بالمشعر فعليك بدنة و الحجّ من قابل و ان جامعت بعد وقوفك بالمشعر فعليك بدنة و ليس عليك الحجّ من قابل.)

عبارت فقه رضوى است، و ظاهرا همه از رساله است و پدرش گاهى در ميان عبارت فقه احاديث ذكر مى كند، و در اينجا چنين كرده است كه اوّلا عبارت فقه را ذكر كرده است و حديث آن حضرت را در ميان در آورده و ممكن است كه حديث را صدوق در آورده باشد و باز بر

سر عبارت فقه رفت كه اگر جماع كنى در حال احرام پيش از وقوف مشعر شتر مى دهى به كفاره و سال آينده حج مى كنى و اگر جماعت بعد از وقوف مشعر باشد يك شتر مى كشى و تصدق مى كنى آن را و سال ديگر بحج نمى بايد كرد و بر اين مضمون احاديث وارد شده است.

(و ان كنت ناسيا او ساهيا او جاهلا فلا شى ء عليك) و اگر از روى نسيان يا سهو يا جهل به مسأله جماع كرده باشى بر تو چيزى نيست، و احاديث صحيحه وارد شده است كه بر جاهل چيزى نيست و سهو و نسيان

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 545

از افراد جهل است با آن كه در احاديث صحيحه وارد شده است كه سهو و نسيان مرفوع القلم است از ايشان، و نسيان آنست كه فراموش كند كه محرم است و جماع كند، و سهو آنست كه شك داشته باشد كه تلبيه گفته است يا نيت كرده است و جماع كند و بعد از آن به خاطرش رسد كه احرام گرفته بوده است، و جهل آنست كه نمى داند كه محرم را حرام است جماع كردن.

[نگاه محرم به نامحرم ]

(و ساله ابو بصير عن رجل واقع امرأته و هو محرم قال عليه جزور كوماء فقال لا يقدر قال ينبغى لأصحابه ان يجمعوا له و لا يفسدوا حجّه عليه.)

و منقولست در موثق كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه جماع كند با زن خود در حال احرام حضرت فرمودند كه بر اوست شترى كه كوهانش بزرگ باشد عرض كردم كه اگر چيزى نداشته باشد فرمودند كه سنت است كه مصاحبان از

زر بر سر هم گذارند و از جهة او شتر بخرند و نگذارند كه حجش فاسد شود و محمولست بر جماع بعد از وقوف مشعر، و ممكن است كه شامل همه صور باشد چون همه مشتركند در بدنه اگر چه پيش از مشعر اعاده بايد كردن و از اين باب بسيار است.

(و ان نظر محرم إلى غير اهله فانزل فعليه جزور او بقرة فان لم يقدر فشاة.)

و منقولست در صحيح از زراره كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر محرمى نظر كند بغير اهل خود و انزال منى كند بر او لازم است كه شترى يا گاوى بدهد و اگر قدرت نداشته باشد گوسفندى بدهد.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 546

(و اذا نظر المحرم إلى المرأة نظر شهوة فليس عليه شى ء فان لمسها فعليه دم شاة فان قبّلها فعليه دم شاة فان اتى المحرم اهله ناسيا فلا شى ء عليه انّما هو بمنزلة من اكل فى شهر رمضان و هو ناس.)

و هر گاه محرمى نظر كند بزن خودش و ظاهرا امرأته بوده است و نساخ چنين كرده اند اگر چه المرأة نيز صحيح است كه الف و لام عهد باشد يعنى نظر كند بزن خود از روى شهوت بر او چيزى لازم نيست و ظاهرا مراد آنست كه نظر كند و انزال كند، و اگر دست به بدن زنش بمالد از روى شهوت پس بر اوست كه گوسفندى بدهد، و اگر زنش را ببوسد گوسفندى بكشد و به فقرا مى دهد، و در هر جا كه كفاره مى دهد مى كشد و به فقرا مى دهد، و اگر با زنش جماع كند از روى نسيان بر او چيزى نيست

و بمنزله كسى است كه در ماه رمضان ناسيا بخورد.

و منقولست در صحيح از معاوية بن عمار كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از محرمى كه نظر كند به اهل خود و از او منى بيايد يا مذى بيايد حضرت فرمودند كه بر او چيزى نيست بايد كه غسل كند و استغفار كند از پروردگار خود كه از تقصير او در گذرد، و اگر زنش را بردارد بى شهوت و از او منى بيايد بر او چيزى نيست، و اگر زنش را از روى شهوت بردارد يا دست بر بدن او مالد از روى شهوت و از او منى يا مذى بيايد بر اوست كه گوسفندى بكشد.

و فرمودند در محرمى كه نظر به زنش كند يا او را از شتر به زير آورد بر اوست كه گوسفند بكشد، و فرمودند در محرمى كه نظر به زنش كند يا او را از شتر به زير آورد بر اوست كه شترى بكشد.

و در صحيح از زراره منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 547

عليه در محرمى كه جماع كند با اهلش از روى نيسان حضرت فرمودند كه بر او چيزى نيست و بمنزله كسى است كه در ماه رمضان از روى فراموشى چيزى بخورد، و ظاهرا صدوق مضمون حديث اول و متن ثانى را ذكر كرده باشد.

و در صحيح از مسمع منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه كار بر محرم تنگ است كسى كه زنش را ببوسد بى شهوت در حال احرام بر اوست كه گوسفندى بكشد و كسى كه زنش را

از روى شهوت ببوسد و منى از او بيايد شترى مى دهد و استغفار مى كند، و اگر از روى شهوت نظر كند به زنش و از او منى بيايد شترى مى كشد و اگر دست به بدن زنش رساند يا او را در بغل گيرد در وقت سوار كردن و به زير آوردن بى شهوت بر او چيزى نيست.

و در صحيح از عبد الرحمن بن حجاج منقولست كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از محرمى كه با اهل خود بازى كند بى آن كه جماع كند تا از او منى بيايد يا در ماه رمضان چنين كند حضرت فرمودند كه بر هر دو كفاره ماه رمضان است كه بنده آزاد كند يا دو ماه پى در پى روزه بدارد يا شصت مسكين را طعام دهد به تخيير يا ترتيب چون از اين حديث ظاهر نمى شود و احوط عمل باين دو خبر است چون احاديث ديگر قريب به اين ها وارد شده است و حمل به تخيير و استحباب اغلظ مى توان كرد.

(و سال ابو بصير ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن رجل محرم نظر إلى ساق امرأة او إلى فرجها فامنى فقال ان كان موسرا فعليه بدنة و ان كان وسطا فعليه بقرة و ان كان فقيرا فعليه شاة و قال انّي لم اجعل عليه هذا

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 548

لأنّه امنى و لكنّي جعلته عليه لأنّه نظر إلى ما لا يحلّ له.)

و در موثق كالصحيح منقولست از ابو بصير كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از مرد محرمى كه نظر كند به ساق پاى زنى يا نظر كند

به فرج زنى و از او منى بيايد حضرت فرمودند كه اگر مالدار باشد شترى مى كشد و اگر ميانه حال باشد گاوى مى كشد و اگر فقير باشد گوسفندى مى كشد، و فرمودند كه آن چه بر او لازمست نه به سبب منى آمدنست و بس، بلكه بر او مقرر ساختم اين ترتيب را از جهة آن كه نظر كرده است به چيزى كه او را حلال نبود نظر كردن بر آن، و بحسب ظاهر مخالفت دارد با خبر زراره كه گذشت و مى توان گفت كه اندكى مشكلتر است عمل به اين حديث به اعتبار نظر كردن به فرج اجنبيه يا ساق بخلاف سابق كه نظر كردنست به اجنبيه و حمل كرده مى شود بر غير ساق و فرج.

[مس از روى شهوت ]

(و ساله محمّد بن مسلم عن الرّجل يحمل امرأته او يمسّها فامنى او أمذى فقال ان حملها او مسّها بشهوة فامنى او لم يمن او أمذى او لم يمذ فعليه دم شاة يهريقه و ان حملها او مسها بغير شهوة فليس عليه شى ء امنى او لم يمن أمذى او لم يمذ.)

و منقولست كالصحيح و در صحيح و موثق كالصحيح كه محمد گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه زن خود را بر مى دارد و يا دست به بدن او مى رساند و منى يا مذى از او مى آيد حضرت فرمودند كه اگر زنش را از روى شهوت و خواهش يا مس كند بدن او را و منى از او بيايد يا نيايد و مذى از او بيايد يا نبايد گوسفندى را مى كشد و به فقرا مى دهد، و اگر او را بردارد يا مس

كند بى شهوت چيزى بر او نيست خواه منى از او بيايد يا نيايد.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 549

و خواه مذى از او بيايد يا نيايد و در موثق از ابو بصير منقولست كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از شخصى كه سخن زنى را بشنود از عقب ديوارى و او محرم باشد و ذوقش به همرسد تا از او منى بيايد فرمودند كه باكى نيست.

و كالصحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه در محرمى كه گوش دهد به جانب شخصى كه با زنش جماع كند و او را منى بيايد فرمودند كه باكى نيست و محمولست هر دو حديث بر آن كه عادتش نباشد كه از امثال اينها او را منى بيايد و الا مشكل است چون بمنزله استمناست.

و در موثق از آن حضرت منقولست كه سؤال كردند از محرمى كه مادرش را ببوسد فرمودند كه باكى نيست اين بوسه مرحمت است آن چه بد است بوسه شهوتست.

[اگر كفاره نداشت ]

(و اذا وجبت على المحرم [الرّجل ] بدنة فى كفارة فلم يجدها فعليه سبع شياه فان لم يقدر صام ثمانية عشر يوما بمكة او فى منزله.)

منقول است در صحيح از داود رقى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه شترى بر شخصى واجب شود در كفاره و نيابد شتر را بر اوست كه هفت گوسفند بكشد و اگر قدرت نداشته باشد هيجده روز روزه مى گيرد در مكه يا در منزلش.

(و ان طفت بالبيت و الصّفا و المروة و قد تمتّعت ثمّ عجّلت فقبّلت أهلك قبل ان تقصّر من رأسك فانّ عليك دما تهريقه و ان جامعت فعليك جزور

او بقرة.)

و در صحيح منقولست از حلبى كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه حج تمتع كند و چون طواف و

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 550

سعى و عمره را به جا آورد پيش از آن كه موسى از سر بگيرد زن خود را ببوسد حضرت فرمودند كه گوسفندى مى كشد و اگر پيش از تقصير جماع كند بر اوست كه شترى يا گاوى را بكشد و صدوق حاصل معنى را بعنوان خطاب ذكر كرده است.

(و روى ابن مسكان عن ابى بصير قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن المحرم يريد ان يعمل العمل فيقول له اصحابه و اللَّه لا تعمله فيقول و اللَّه لأعملنّه فيحالفه مرارا فيلزمه ما يلزم صاحب الجدال فقال لا انّما اراد بهذا اكرام اخيه انّما يلزمه ما كان للّه عزّ و جلّ معصية.)

و در صحيح منقولست از ابو بصير كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از محرمى كه خواهد كارى بكند پس اصحاب او در كافى صاحبه است و اين بهتر است كه صاحب و رفيقش به او مى گويد كه و اللَّه اين كار را مكن او قسم خورد كه و اللَّه نمى كنم از جهة رضاى تو و در بعضى از نسخ و قرائت و اللَّه لا علمته است به آن كه صاحبش گويد و اللَّه تو اين جفا را مكش كه ما خود مى كنيم و او مى خواهد كه اين خدمت را به جا آورد مى گويد كه و اللَّه كه اين خدمت را من مى كنم و مكرر رفيقش مى گويد مكن و قسم مى دهد او را و او قسم

ياد مى كند كه من مى كنم آيا كفاره كه بر صاحب جدال لازم است بر او لازم مى آيد و اگر راست باشد در سه مرتبه گوسفندى مى كشد و اگر دروغ گويد در سه مرتبه شترى مى كشد حضرت فرمودند كه نه زيرا غرض او تعظيم و اكرام برادر مؤمن است و اين عبادتست و كفاره وقتى مى بايد داد كه قسمش مخالف الهى باشد مثل قسم اخبار كه اگر دروغ قسم خورد غموس است و از گناهان كبيره است و اگر راست قسم خورد باز منهى عنه است و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 551

عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ يعنى خداوند خود را در معرض قسمهاى خود درمياوريد بلا و اللَّه و بلى و اللَّه چنانكه خواهد آمد در خبر ابو بصير و غيره حاصل آن كه جدال خبر است و اين قسم انشاء است و در قسمى [وقتى ] كه خبر است جدال مى رود نه در انشاء يا آن كه چون لفظ لا و اللَّه و بلى و اللَّه نيست كفاره ندارد و آن چه معصيت است اين دو لفظ است نه معنى اين.

[مفاخره در حج ]

(و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اتّق المفاخرة و عليك بورع يحجزك عن معاصى اللَّه عزّ و جلّ فانّ اللَّه عزّ و جلّ يقول «ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ» و من التّفث ان تتكلّم فى احرامك بكلام قبيح فاذا دخلت مكّة فطفت البيت تكلّمت بكلام طيّب و كان ذلك كفارة لذلك.)

و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند بعد از آن كه از پيش از آن كه

گذشت از حكم جدال فرمودند كه آنها را بفعل آورد، و بپرهيز در حال احرام از تفاخر كردن بر يكديگر بحسب و نسب، و بر تو باد بتقوى و پرهيزى كه آن مانع باشد ترا از مخالفتهاى الهى زيرا كه اينها قبيح است نزد عقلا و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه پس قضا و تدارك كنيد چركينهاى خود را و از جمله ناخوشيها آنست كه در حال احرام سخنان قبيح گفته باشى پس چون داخل مكّه شوى و خواهى كه طواف كنى سخنان نيكو بگو كه اين سخنان خوب از دعاها و قرآن و ذكر كفاره آن سخنان بد باشد.

باب ما يجوز الاحرام فيه و ما لا يجوز

[احرام در دو ثوب يمنى ]

(روى معاوية بن عمار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال كان ثوبا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اللّذان احرم فيهما يمانيّين عبرىّ و ظفار و فيهما كفّن.)

اين بابى است در بيان آن چه جايز است احرام گرفتن در آن و آن چه جايز نيست به اسانيد متكثره صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه دو جامه كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله در آن احرام گرفتند و در حال احرام پوشيدند از يمن بودند، يكى از عبر بود، و يكى از ظفار بود و در آن دو جامه آن حضرت را كفن كردند، و آن دو شهرند در يمن و گاهى اظفار نيز مى گفته اند و ظاهرا در زمان حضرت صادقين صلوات اللَّه عليهما اظفار نيز بر آن شهر اطلاق مى كرده اند و باين سبب در بعضى از نسخ از احاديث خاصه و عامه با همزه آمده است و جامه يمن بسيار نفيس

بوده است و ظاهر اين حديث دلالت مى كند بر آن كه سنت است كه جامه احرام را كفن كند و سنت است كه جامه احرام و كفن هر دو نفيس باشند و ظاهرا بسيار بوده است كه نصف يا بيشترش ابريشم بوده است.

[احرام در لباس نماز]

(و روى حمّاد عن حريز عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال كلّ ثوب تصلّي فيه فلا باس ان تحرم فيه.)

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 553

و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر جامه كه در آن نماز مى توان كرد باكى نيست كه در آن احرام گيرى و جامه احرام كنى، و ظاهر حديث آنست كه غرض حضرت اين باشد كه جايز است احرام در جامه قطنى و پشمينه و رنگين و چيزهائى كه كراهت دارد و نه چنين است كه در امثال اينها جايز نباشد و اكثر اصحاب گفته اند كه شرط است كه جامه احرام جامه باشد كه در آن نماز توان كرد به آن كه حريز محض نباشد و پوست حيوانى نباشد كه ماكول اللحم نباشد بلكه جمعى شرط كرده اند كه پوست نباشد چون كسى احرام در پوست نگرفت و اين حديث ردّ آن قول مى كند.

(ساله حمّاد النواء و سئل صلوات اللَّه عليه و هو حاضر عن المحرم يحرم فى برد قال لا باس به و هل كان النّاس يحرمون الّا فى البرد.)

و منقول است از حماد هسته فروش كه گفت خود سؤال كردم يا ديگرى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كرد و من حاضر بودم و اين نهايت احتياط است كه مجمل مى داند كه از حضرت شنيده

است و كيفيت سؤال بر او معلوم نيست اگر چه در چنين صورت لازم نيست كه سؤال و جواب را چنين ذكر كنند بلكه صحيح است كه بگويند و سئل الخ يعنى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از محرمى كه احرام گيرد در جامه برد يمنى با آن كه اكثر اوقات ابريشم مى داشته است حضرت فرمودند كه باكى نيست و آيا صحابه و تابعان با حضرات سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم احرام مى گرفتند مگر در برد يعنى هميشه مدار بر برد يعنى بود كه در آنها احرام مى گرفتند.

[احرام در لباس سبز]

(و روى خالد بن ابى العلا الخفّاف قال رأيت ابا جعفر صلوات اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 554

عليه و عليه برد اخضر و هو محرم.)

و منقولست در صحيح از ابن ابى عمير از خالد بن طهمان كه از علماى عامه است و ليكن كتابش محل اعتماد بود كه گفت حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه را ديدم كه جامه يمنى سبزى را جامه احرام كرده بودند و ظاهرا بواسطه اين پوشيده باشند كه بيان فرمايند كه واجب نيست كه سفيد باشد، بلكه سنّت است كه سفيد خالص باشد و مكروه هست كه سياه باشد و رنگهاى غير تيره مكروه نيست و سنّت نيز نيست مگر بر اصطلاح تازه كه اطلاق مى كنند مكروه را بر ترك سنت و آن چه مصطلح قدماست مكروه آنست كه بخصوص آن از شارع نهى تنزيهى وارد شده باشد و جامه سبز مكروهست با اعتبار آن كه سنّت است كه سفيد باشد و باصطلاح قدما مكروه نيست چون بخصوص آن نهى از

شارع بما نرسيده مگر آن كه سبزه تيره باشد كه نهى از آن وارد شده است بلكه هر تيره مكروه است كه جامه احرام كند آن را.

[احرام در لباس تنگ ]

(و روى عن عمرو بن شمر عن ابيه قال رأيت ابا جعفر صلوات اللَّه عليه و عليه برد مخفق و هو محرم.)

منقولست از شمر كه گفت حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه را ديدم كه جامه احرام او يمنى مخطط بود يعنى كربلائى باف بود و نشاسته بسيار داشت كه شفاف شده بود و در بعضى از نسخ مخفف بد وفاست يعنى تنگ نما و ته نما بود و ممكن است كه جامه بالايين ته نما بوده باشد و ظاهرا تصحيف از نساخ شده باشد با آن كه خبر خالى از ضعف نيست.

[احرام در لباس چرك ]

(و روى محمّد بن مسلم عن احدهما صلوات اللَّه عليهما انّه سئل عن الرّجل يحرم فى الثّواب الوسخ فقال لا و لا اقول انه حرام و لكن

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 555

احبّ ذلك إليّ ان يطهّر و طهره غسله و لا يغسل الرّجل ثوبه الذي يحرم فيه حتّى يحلّ و ان توسّخ الّا ان تصيبه جنابة او شى ء فيغسله.)

و كالصحيح و در صحيح از محمد بن مسلم و در صحيح از علا بن رزين منقول است بروايت شيخ اگر چه ظاهر آنست كه محمد از قلم شيخ ساقط شده باشد كه سؤال كردند از حضرت امام محمد باقر يا حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما از شخصى كه احرام گيرد در جامه چركن فرمودند نه و نمى گويم كه حرام است و ليكن محبوبتر نزد من آنست كه بشويند آن را و در كافى و تهذيب باين عبارت است كه

و لكن تطهّره احبّ إليّ

و پاكى آن عبارتست از شستن آن يعنى بر تقديرى كه پاك باشد از نجاست مى بايد كه پاكيزه باشد

از چرك، و مى بايد كه جامه را كه در آن احرام مى گيرد نشويد تا محل شود هر چند چركن شده باشد مگر آن چه نجس شده باشد بمنى يا غير آن كه در اين صورت مى شويد يعنى واجبست يا لازم است يا جايز است كه بشويد و حاصلش آنست كه در اول احرام مكروه است جامه چركن پوشيدن و اگر در حالت احرام چركن شده باشد مكروه است شستن مگر آن كه از جهة ازاله نجاست بشويند كه بى دغدغه جايز است شستن و در وجوبش خلافست بعضى واجب مى دانند ازاله نجاست را بظاهر امر و چون بعد از نهى است بر تقديرى كه امر از براى وجوب باشد دو امر بعد از نهى مشكل است بلكه ظاهرش جواز بمعنى اعم است يعنى حرام نيست و اللَّه تعالى يعلم.

[احرام در لباس سرخ ]

(و روى ابن مسكان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال لا باس ان يحرم الرّجل فى ثوب مصبوغ ممشّق.)

و در كافى و تهذيب به مشق است و منقول است در صحيح از ابن

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 556

مسكان از حلبى چنانكه در كافى و تهذيب است و از قلم نساخ اين كتاب افتاده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه شخصى جامه احرام او سرخى باشد كه از گل سرخ رنگ كرده باشند و ليكن ترك مستحب است.

(و روى عن ابى بصير قال سمعت ابا جعفر صلوات اللَّه عليه يقول كان على صلوات اللَّه عليه معه بعض صبيانه فمرّ عليه عمر فقال ما هذان الثّوبان المصبوغان و أنت محرم فقال علىّ ما نريد احدا يعلّمنا بالسّنّة انّ هذين الثّوبين

صبغا بطين.)

و مرويست در موثق و در صحيح از ابو بصير كه گفت شنيدم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه محرم بودند چنانكه در تهذيب است

كان علىّ محرما

الخ و به آن حضرت احرام بسته بودند بعضى از فرزندان و فرزند زادگان يا خدمتكاران خود آن حضرت، و دور نيست كه از جهة تطييب قلوب ايشان باشد يا از جهة اظهار جهل عمر و بيان جواز پس عمر بر آن حضرت گذشت و از روى اعتراض گفت كه اين جامهاى سرخ چه چيز است كه احرامى خود كرده حضرت فرمودند كه ما نمى خواهيم كه كسى ما را مسايل ياد دهد و حال آن كه شنيده كه آن حضرت بكرّات و مرّات فرمودند كه اهل بيت من كوچك و بزرگ ايشان اعلمند از همه عالميان شما تعليم ايشان مكنيد از ايشان ياد گيريد بعد از آن فرمودند كه اين دو جامه را از گل سرخ رنگ كرده اند نه از رنگ كافشه و زعفران.

[احرام در لباس سياه ]

(و روى عن الحسين بن المختار قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه أ يحرم الرّجل فى الثّوب الاسود قال لا يحرم فى الثّوب الاسود و لا

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 557

يكفّن فيه الميّت.)

و در موثق كالصحيح به اسانيد كثيره منقولست از حسين كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا مرد احرام مى تواند گرفت در جامه سياه حضرت فرمودند كه مرد در جامه سياه احرام نگيرد و ميت را در جامه سياه كفن نكنند و مشهور كراهت است و احوط ترك است چون نهى اخبار محتمل الامرين است

و حديث معارضى نيست كه به سبب آن حمل كنيم اين حديث را بر كراهت مگر عمومات مثل حديث حماد و تخصيص عام شايع است و محتمل است كه مراد حرمت باشد اگر چه جزم به حرمت نداريم جزم به كراهت نيز نداريم و اللَّه تعالى يعلم.

[احرام در لباس حرير]

(و روى عن حنّان بن سدير قالت كنت جالسا عند ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فساله رجل أ يحرم فى ثوب فيه حرير قال فدعا بإزار له فرقبي فقال انا احرم فى هذا و فيه حرير.)

و در موثق كالصحيح منقولست از حنان كه گفت نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه نشسته بودم شخصى از آن حضرت سؤال كردم كه آيا جايز است كه جامه احرامى ابريشم داشته باشد حنان گفت كه حضرت طلب فرمودند لنگى فرقبى را و فرمودند كه من اين لنگ را در حال احرام مى بندم و ابريشم دارد.

و در نهايه ابن اثير مذكور است كه اولش فاء مضموم است و ثانى قاف مضموم است و آن جامه كتانى است سفيد كه در مصر مى بافند، و بعضى به دو قاف روايت كرده اند كه منسوبست بشهر قرقوب كه از نواحى واسط بوده است و خراج آن مثل خراج اصفهان دوازده هزار هزار مثقال طلا بوده است كه بحساب حال هزار هزار تومان و ششصد هزار تومان بوده است چنانكه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 558

صاحب قاموس ذكر كرده است و ظاهرا به اعتبار جزيه بوده است كه از سر و زمين مى گرفته اند چون مجوس بوده اند و بتدريج همه به شرف اسلام مشرف شدند و به يمن پادشاهان صفويه انار اللَّه برهانهم به شرف ايمان مشرف شدند

و به مرتبه كه جزم داريم كه در كل اصفهان و حدودش يك سنّى نيست و بلادى كه هميشه شيعه بوده اند مثل كاشان و قم در حدودشان يكه يكه سنّى بهم مى رسند و الحمد للّه رب العالمين على هذه النعمة العظيمة.

[احرام در لباس رنگى ]

(و روى عن الحلبيّ قال سألته عن الرّجل يحرم فى ثوب له علم فقال لا باس به.)

به اسانيد صحيحه منقولست از حلبى كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه جايز است مردان را كه جامه احرام ايشان علم داشته باشد فرمودند كه باكى نيست، و ظاهر علم در كربلائى باف باشد مانند تفصيله.

و جمعى كه گفته اند كه مراد از علم رنگين است هر رنگى كه باشد و عدم باس منافات با كراهت ندارد بلكه مؤيد كراهت است.

(و فى رواية معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال لا باس ان يحرم الرّجل فى الثّوب المعلّم و تركه احبّ إليّ اذا قدر على غيره) و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست مردمان را كه جامه احرام ايشان جامه دو رنگ باشد و تركش محبوبتر است نزد من هر گاه قدرت بر غير اين جامه داشته باشد.

(و ساله ليث المرادىّ عن الثّوب المعلّم هل يحرم فيه الرّجل قال

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 559

نعم انّما يكره الملحم.)

و منقولست از ليث ثقه كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از جامه دو رنگ كه دو رنگ بافته باشند يا مانند گلبندى كه رنگ كرده باشند فرمودند كه بلى آن چه بد است آنست كه تار و پودش

ابريشم باشد يا پودش ابريشم باشد مانند قطنى كه غير آن از ابريشم چيزى ظاهر نيست كه در اين صورت كراهتش شديدتر است.

[احرام در لباس زعفرانى ]

(و ساله الحسين بن ابى العلا عن الثّوب للمحرم يصيبه الزّعفران ثمّ يغسل فقال لا باس به اذا ذهب ريحه و لو كان مصبوغا كلّه اذا ضرب إلى البياض و غسل فلا باس به.)

و در صحيح از حسين ممدوح منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا جايز است محرم را كه جامه را جامه احرام كند كه زعفران به آن رسيده باشد و آن را بشويند حضرت فرمودند كه باكى نيست هر گاه بوى زعفران از آن برود و اگر چه همه جامه را زعفران كرده باشند هر گاه به سفيدى زند و آن را بشويند باكى نيست كه آن را در احرام به پوشند، و ظاهرش آنست كه مى بايد بوى زعفران از آن جامه زايل شده باشد تا آن كه در حالت احرام تواند پوشيدن.

[احرام در قبا]

(و روى القاسم بن محمّد الجوهرىّ عن على بن ابى حمزة عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال ان اضطرّ المحرم إلى ان يلبس قباء من برد و لا يجد ثوبا غيره فيلبسه مقلوبا و لا يدخل يديه فى يدى القباء.)

همين حديث را كلينى روايت كرده است از على بن ابى حمزه از ابو بصير كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر محرم مضطر شود بواسطه سرما كه قبا به پوشد و بغير از جامه دوخته يا بغير از قبا جامه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 560

ندوخته نداشته باشد مى بايد كه قبا را مقلوب به پوشد به آن كه رو را پشت كند يا پائين را بالا كند، و دستهاى خود را داخل نكند در دستهاى قبا بلكه

قبا را بر پشت گيرد.

ظاهرا چون اين حديث در كتاب ابو بصير بوده است و قاسم و على از مشايخ اجازه اند و ضعف ايشان ضرر ندارد، و صدوق ذكر كرده است به آن كه احاديث صحيحه بر اين معنى وارد شده است و بعضى از آنها نقل خواهد نمود، يا آن كه اگر اصحاب ايشان در حال استقامت روايت نموده باشند در حالت ضلالت روايت مى توانند كرد، و دور نيست كه چنين باشد و اگر نه احاديث بسيار در مذمّت واقفيه و كفر ايشان خصوصا على بن ابى حمزه وارد شده است، و صدوق نيز ذكر كرده است چگونه جايز باشد حديث او نقل نمودن و گفتن كه ميان من و حق سبحانه و تعالى حجّت است.

[احرام در لباس رنگ شده ]

(و روى عن الكاهلىّ قال ساله رجل و انا حاضر عن الثّوب يكون مصبوغا بالعصفر يغسل البسه و انا محرم فقال نعم ليس العصفر من الطيب و لكنّي اكره ان تلبس ما يشهرك به النّاس.)

و منقولست در صحيح از عبد اللَّه كه شخصى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كرد و من حاضر بودم از جامه كه آن را رنگ كرده باشند از گل كافشه و آن را بشويند آيا در حال احرام آن را مى توانم پوشيد فرمودند كه بلى كافشه بوى خوش نيست و ليكن نمى خواهم كه چيزى به پوشى كه انگشت نما شوى چنانكه ظاهر است و به همين مضمون احاديث صحيحه و كالصحيح وارد شده است.

(و ساله اسماعيل بن الفضل عن المحرم أ يلبس الثّوب قد اصابه الطّيب فقال اذا ذهب ريح الطّيب فليلبسه.)

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 561

و منقولست در حسن كالصحيح

از اسماعيل كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از محرم كه جامه احرامى را به پوشد كه بوى خوش برداشته باشد چنانكه اكثر اوقات كافور را در جامه كفن و احرامى مى گذارند و خوشبو مى شود به بوى كافور حضرت فرمودند كه هر گاه زايل شود به آن كه بشويند يا بياويزند كه بوى خوش در آن نماند به پوشد آن جامه را كه ضرر ندارد، و بر اين مضمون احاديث صحيحه و موثقه كالصحيح و غيرهما وارد شده است و خلافى نيست در اين مسأله.

[احرام در لباس ابريشم ]

(و روى عن ابى الحسن بن النّهدي قال سال سعد ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه و انا عنده عن الخميصة سداها ابريسم و لحمتها مرعزّى فقال لا باس ان تحرم فيها انّما يكره الخالص منها.)

منقولست كالصحيح از ابو الحسن كه گفت سؤال كرد سعد و در بعضى از نسخ سعيد الاعرج از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در وقتى كه من در خدمت آن حضرت بودم از خميصه كه تارش ابريشم بوده باشد و پودش كرك بز حضرت فرمودند كه باكى نيست كه جامه احرامت باشد آن چه خوب نيست آنست كه همه ابريشم باشد ممزوج ضرر ندارد.

و در كافى كالصحيح منقولست از ابو الحسن احمسى كه گفت سؤال كرد از آن حضرت صلوات اللَّه عليه ابو سعيد از خميصه و من نزد آن حضرت بودم و تارش ابريشم است آيا مى توانيد پوشيد در سرما پس فرمودند كه به پوشد.

و در صحيح از بزنطى منقولست كه ابن قياما سؤال كرد از حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما

از جامه قطنى كه از ابريشم و پنبه است و ابريشم زياده از نصف است آيا نماز در آن مى تواند كرد

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 562

حضرت فرمودند كه باكى نيست حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه چند جبه چنين داشتند، و جبه از قبيل كابتى بوده است پنبه دار تنگ چون جامه عرب فراخ مى شود در زمستان جامه تنگ مى پوشيدند.

و كالصحيح روايت كرده است از ابو بصير كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند از خميصه كه تارش ابريشم باشد و پودش به جاى مرعزى من غزل است يعنى ريسمان باشد فرمودند كه باكى نيست كه احرام گيرد در خميصه آن چه بد است حرير محض است، و خميصه ردايى بوده است از خز يا پشم يا ابريشم و دو رنگ بوده است و عبارت حديث ابو بصير موافق است با حديث متن و عبارت ابو بصير الحسن احمسى غير عبادت متن است و اگر نه اين بود كه در فهرست سندش را به ابو الحسن نهدى ذكر كرده است توهم مى شد سقط و تصحيف چون غالب آنست كه بترتيب از كافى بر مى دارد، و كلينى در دو جا ذكر كرده است كه به جاى سعد ابو سعيد سؤال كرده است و اللَّه تعالى يعلم الواقع.

[خلوقى كه به كعبه معظمه و به قبر حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله مى پاشند]

(و سال حمّاد بن عيسى عثمان ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن خلوق الكعبة و خلوق القبر يكون فى ثوب الاحرام فقال لا باس بهما هما طهوران.)

و منقولست در صحيح از حماد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از خلوقى كه به كعبه معظمه و به قبر حضرت سيد المرسلين

صلّى اللَّه عليه و آله مى پاشند اگر در جامه احرامى باشد چونست حضرت فرمودند باكى نيست اگر در جامه احرامى باشد هر دو مطهرند يعنى چون بر قبر مى پاشند از قبر ترشح مى كند و به جامه احرامى مى رسد و هم چنين در كعبه و چون اين خلوق به قبر و كعبه رسيده است

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 563

مشرّف شده است و چون به اين كس مى رسد اين كس را از گناهان پاك مى كند، و ممكن است كه مراد اين باشد كه باكى نيست كه به جامه احرامى رسد چون مشرّفست و ظهور عبارت از تشرف باشد و چون متعارف اين بود كه غسل احرام را در مدينه مشرفه مى كردند و جامه احرام را مى پوشيدند و بعد از آن بمسجد شجره مى رفتند و از آنجا احرام مى گرفتند و در وقت رفتن زيارت وداع مى كردند بسيار بود كه در آن وقت خلوق را مى پاشيدند و به جامه احرامى مى رسيد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه خلوق كعبه و خلوق قبر دو نوع باشد از بوى خوش كه هر دو زعفران و عنبر و مشك داشته باشد و خلوق كعبه را نيز بر كعبه مى پاشيده باشند در حال پاشيدن هر دو به كعبه به جامه رسيده باشد، و اول بحسب عبارت اظهر است.

و در صحيح عبد اللَّه بن سنان، و در صحيح يعقوب بن شعيب از آن حضرت نيز منقولست كه باكى نيست در آن كه خلوق كعبه به جامه محرم برسد و نمى بايد كه بشويند زيرا كه آن طهور است و لفظ طهور در حديث عبد اللَّه است و خلافى بحسب ظاهر نيست در استثناى خلوق

كعبه از بوى خوش محرم.

و در صحيح از هشام بن حكم منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست در بوى خوشى كه عطاران مى فروشند در ميان صفا و مروه و در كار نيست كه بينى را بگيرد كه آن بو را نشنود بلكه نگيرد.

(و ساله سماعة عن الرّجل يصيب ثوبه زعفران الكعبة و هو محرم فقال لا باس به و هو طهور فلا تتّقه ان يصيبك.)

و در موثق از سماعه منقولست كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 564

سؤال كردم از شخصى كه به جامه اش رسد زعفرانى كه بر كعبه مى پاشند و آن شخص محرم باشد حضرت فرمودند كه باكى نيست و از آن اجتناب مكن كه به جامه ات رسد و عامه قياس كرده اند ساير بوى خوشها را و بسيار است كه بخور مى كنند بر دور كعبه، از آن ملاحظه مى بايد كرد مگر از روى تقيه.

و در صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه باكى نيست در خلوق كعبه.

و در صحيح از ابن ابى عمير منقولست از بعضى از اصحاب ما مرويست كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از خلوق كعبه اگر به جامه محرم برسد آيا مى بايد شست حضرت فرمودند نه آن طهور است پس فرمودند كه به جامه احرامى ريخته است و من نشستم.

[احرام در طيلسان ]

(و روى الحلبيّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى المحرم يلبس الطّيلسان المزرّر؟ قال نعم فى كتاب عليّ صلوات اللَّه عليه لا تلبس طيلسانا حتّى تحلّ ازراره و قال انّما كره ذلك مخالفة ان يزرّه الجاهل عليه فامّا الفقيه

فلا باس بان يلبسه.)

و بهشت سند صحيح و شش كالصحيح منقولست كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از محرمى كه طيلسان تكمه يا بند داشته باشد آيا جايز است پوشيدن فرمودند كه بلى در كتابى كه حضرت سيد المرسلين املا كردند و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهما نوشتند مذكور است كه مپوش طيلسان را تا نگشايى و جدا نكنى از آن تكمها و بندهاى آن را پس حضرت فرمودند كه كراهت بند و تكمه داشتن از آن جهت است كه مبادا جاهل عامى از روى نسيان به بندد آن را اما عالم باكى نيست كه بند دار را به پوشد. چون هر كه عالم است خوف الهى دارد و تقواى او

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 565

نمى گذارد كه فراموش كند بخلاف جاهل و ظاهر است كه مراد از عالم متقى است و كسى كه تقوى ندارد عالم نيست چنانكه در قرآن مجيد در بسيار جائى وارد است اين مضمون.

و به همين مضمون در صحيح از يعقوب از آن حضرت صلوات اللَّه عليه نيز منقولست و طيلسان جامه ايست مانند ياپونچى و ظاهرا مخيط بوده است و الحال بالا پوش اهل هند است طيلسان مخيط است احوط آنست كه مخيط نباشد و تا ضرورت سرما نباشد احوط آنست كه نپوشد و اگر پوشد بندها را از آن بشكافد و اولى آنست كه آن چه بر دور آن دوخته است آن را نيز بشكافد.

[احرام در جوراب و كفش ]

(و ساله رفاعة بن موسى عن المحرم يلبس الجور بين فقال نعم و الخفّين اذا اضطرّ إليهما.)

و در صحيح منقولست از رفاعه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر

صادق صلوات اللَّه عليه از محرم كه آيا جوراب مى تواند پوشيد فرمودند كه بلى جوراب مى تواند پوشيدن و موزه نيز مى تواند پوشيد هر گاه مضطر شود بهر دو، و اين دو احتمال دارد.

يكى از آن كه ضمير راجع به خفّين باشد و ديگر آن كه راجع باشد به جوربين و خفّين و مؤيد ثانى است صحيح حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر محرمى كه كم شود نعلين او و نعلين نداشته باشد مى تواند موزه ها را پوشيدن هر گاه ضرور باشد كفش پوشيدن و جورابها را نيز مى تواند پوشيد هر گاه ضرور شود پوشيدن آن و چون ظاهر بحسب متعارف اين بوده است كه نعل عربى مى پوشيده اند علما تجويز

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 566

نكرده اند كفش ديگر را اگر چه در لغت هر كفش را نعل مى گويند و احتياط با ايشان است.

(و روى محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه فى المحرم يلبس الخفّ اذا لم يكن له نعل قال نعم و لكن يشقّ ظهر القدم و يلبس المحرم القباء اذا لم يكن له رداء و يقلب ظهره لباطنه.)

و كالصحيح بلكه در صحيح زيرا كه احاديث محمد بن مسلم را از علاء بن رزين روايت مى كند و صدوق را به علاء بن رزين ده سند صحيح در اين فهرست و ده سند صحيح در فهرست شيخ دارد به علا بلكه علا در جميع اسانيد كتب محمد بن مسلم مذكور است لهذا شيخ و نجاشى طرق خود را بكتاب محمد بن مسلم نقل نكرده اند و به علا از او ذكر كرده اند، لهذا علّامه در كتب خود حكم به صحت اين احاديث

كرده است كه محمد از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه سؤال كرد از محرمى كه موزه به پوشد هر گاه نعل نداشته باشد فرمودند كه بلى مى تواند پوشيد و ليكن پشت پا را از موزه مى شكافد، و محرم قبا مى پوشد هر گاه لنگ نداشته باشد و پشت قبا را رو مى كنند.

و در موثق كالصحيح از ابو بصير از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است به همين مضمون با زيادتى آن كه دستها را در دستهاى قبا نكنند و بند طيلسان را نبندد.

و در صحيح از عمر بن يزيد منقولست كه آن حضرت سلام اللَّه عليه فرمودند كه محرم موزه ها را مى پوشد هر گاه نيابد نعلين را و اگر ردا نداشته باشد پيراهن را مانند ردا بر دوش مى گيرد و قبا را بر عكس مى پوشد.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 567

و در صحيح از حلبى منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه محرم مضطر شود و جامه ديگر نداشته باشد غير از قبا آن را مقلوب مى كند مى پوشد و دستها را در دستهاى قبا داخل نمى كند و ظاهر اين اخبار آنست كه پشت را رو مى كند و صريح نيز گذشت و اولى آنست كه پائين را نيز بالا كند.

چنانكه منقول است در حسن كالصحيح كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه محرم شود و مضطر شود به پوشيدن جامه از جهة سرما يا گرما و بغير از قبا نداشته باشد آن قبا را بگرداند و بالاى آن را پايين كند يعنى هر دو نكس را بفعل آورد على الظاهر.

[احرام در لباس دگمه دار]

(و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد

اللَّه صلوات اللَّه عليه قال لا تلبس ثوبا له ازرار و أنت محرم الّا ان تنكّسه و لا ثوبا تدرّعه و لا سراويلا الا ان لا يكون لك ازار و لا خفّين الّا ان لا يكون لك نعل.)

و در بعضى از نسخ نعلان است و به اسانيد صحيحه منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مپوش جامه را كه تكمه و بند داشته باشد در حالت احرام مگر آن كه بر عكس به پوشى آن را و مپوش جامه را كه مانند پيراهن اعضا را فرو گيرد و داخل است در اين كپنك هر چند مخيط نيست، و مپوش زير جامه را مگر آن كه لنگ نداشته باشى و مپوش موزه ها را مگر آن كه نعلين نداشته باشى.

و در موثق از حمران منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات عليه فرمودند كه محرم زير جامه مى تواند پوشيد هر گاه لنگ نداشته باشى و موزه مى تواند پوشيد هر گاه نعل نداشته باشد و ظاهر اخبار متواتره آنست كه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 568

مانند جوراب و چاقشور و موزه را نتوان پوشيدن، و حديثى نديده ام كه مانند كفش را نتوان پوشيدن و مشهور ميان اصحاب آنست كه جايز نيست مانند كفش و مسح را پوشيدن و احوط تركست و اللَّه تعالى يعلم.

و روى زرارة عن احدهما صلوات اللَّه عليهما قال سألته عمّا يكره للمحرم ان يلبسه فقال يلبس كلّ ثوب الّا ثوبا يتدرّعه.

و به اسانيد صحيحه منقولست كه از يكى از دو معصوم صلوات اللَّه عليهما سؤال كرد زراره از آن چه خوب نيست محرم را كه به پوشد حضرت فرمودند كه هر جامه

را مى تواند پوشيد مگر جامه را كه بدنش را فرا گيرد مانند قبا و پيراهن.

(و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال لا باس بان يغيّر المحرم ثيابه و لكن اذا دخل مكة لبس ثوبى احرامه اللّذين احرم فيهما و كره ان يبيعهما و قد رويت رخصة فى بيعهما.)

و به اسانيد صحيحه منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه محرم جامهاى احرام را تغيير بدهد و ليكن چون داخل مكه مى شود جامهاى اول را كه احرام در آن گرفته است مى پوشد و مكروهست كه جامهاى احرام را بفروشد.

و در روايتى وارد است كه رخصت داده اند فروختن آن را يعنى بهتر آنست كه تا تواند نفروشد بلكه كفن خود كند و اگر بسيار ضرور شود مى تواند فروخت.

[خوابيدن بر فرش رنگى ]

(و روى ابو بصير عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال سمعته يقول اكره ان ينام المحرم على الفراش الاصفر او المرفقة الصّفراء.)

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 569

و در موثق و در صحيح منقولست از ابو بصير كه گفت از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه مرا خوش نمى آيد و مكروه مى دانم كه محرم بخوابد بر فرش زرد يا تكيه كند بر تكيه گاه زرد و لفظ الصفراء در بسيارى از نسخ نبود و از قلم نساخ افتاده است و در كافى و يب هست و اگر نباشد نيز مراد است.

[احرام در لباس خز]

(و سال عبد الرّحمن بن الحجّاج ابا الحسن صلوات اللَّه عليه عن المحرم يلبس الخزّ و فقال لا باس.)

و در صحيح از عبد الرحمن منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه آيا محرم جامه كه از خز بافته باشند مى تواند پوشيد حضرت فرمودند كه باكى نيست چون در آن نماز مى توان كرد.

[احرام با اسلحه ]

(و روى عبد اللَّه بن سنان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال المحرم اذا خاف لبس السّلاح.)

و منقولست در صحيح كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه محرم خوف داشته باشد از دشمنان سلاح مى تواند پوشيد و ظاهر حديث آنست كه اگر خوف نداشته باشد سلاح نمى تواند پوشيد، و به همين مضمون است حديث كالصحيح از زراره كه گفت حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه شخصى محرم شود و سلاح پوشيده باشد هر گاه از دشمن خوف داشته باشد.

و در صحيح از حلبى منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر محرم خوف داشته باشد از دشمن و سلاح به پوشد بر او كفاره نيست.

[لباس اضافى در احرام ]

(و روى محمّد بن مسلم عن احدهما صلوات اللَّه عليهما قال سألته عن المحرم اذا احتاج إلى ضروب من الثّياب مختلفة فقال صلوات اللَّه عليه لكلّ صنف منها فداء.)

و كالصحيح و در صحيح منقولست از حضرت امام محمد باقر يا امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما كه محمد گفت سؤال كردم از يكى از ايشان از محرم هر گاه محتاج شود به چند قسم از جامهاى مختلف مثل پوستين و عمامه و زير جامه حضرت فرمودند كه از جهة هر قسمى يك فدا مى دهد، و ظاهر آنست كه از جهة سرما يا گرما اگر ضرور شود گناه نيست و كفاره هست و اگر ضرور نشود هر دو هست و اين در صورتيست كه مخيط باشد و اگر جامه غير مخيط باشد بيست لنگ و بيست ردا بالاى هم ضرر ندارد و كفاره نيست

و تا مقدور باشد آن را مقدم مى دارد چنانكه بعضى در ميان دو ردا پنبه مى گذارند.

چنانكه در حسن كالصحيح از معاوية بن عمار منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا محرم جمع مى تواند كرد ميان جامه كه احرام در آن گرفته باشد و غير آن حضرت فرمودند كه باكى نيست اگر همه طاهر باشند.

و در حسن كالصحيح از حلبى منقولست كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از محرمى كه دو جامه احرامى بر دوش اندازد حضرت فرمودند كه بلى اگر خواهد و سه جامه مى تواند و به آن دفع مى كند از خود سرما و گرما را يعنى عاقل كار عبث نمى كند البته از جهة ضرورتى چنين مى كند.

[احرام در لباس نجس ]

(و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال سألته

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 571

عن المحرم تصيب ثوبه الجنابة قال لا يلبسه حتّى يغسله و احرامه تام.)

و به اسانيد صحيحه منقولست از معاويه كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از محرمى كه محتلم شود و جامه احرامش نجس شود يا به سبب ديگر حضرت فرمودند كه نپوشد آن جامه را تا نشويد آن را، و به سبب احتلام يا نجاست جامه احرام برهم نمى خورد بلكه صحيح است.

و در صحيحه محمد بن مسلم و صحيحه حلبى نيز گذشت و ظاهر اين اخبار آنست كه مى بايد جامه احرام هميشه پاك باشد و احوط آنست كه در همه اوقات احرام دو جامه پاك پوشيده باشد و اگر نجس شود بدل كند به جامه طاهر مگر آن كه نداشته باشد و اگر قبا

يا پيراهن داشته باشد در حالت شستن آنها را وارونه بر دوش مى اندازد.

[پوشاندن صورت براى زنان ]

(و فى رواية حمّاد بن عثمان عن حريز قال قال ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه المحرمة تسدل الثّوب على وجهها إلى الذّقن.)

و چون از احكام مردان فارغ شد شروع نمود در احكام زنان و بهتر آن بود كه بابى جدا ذكر كند چنانكه داب محدثين است و اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه زنى كه احرام مى گيرد با آن كه مى بايد روى او باز باشد و احرام مردان در سر ايشان است كه مى بايد هميشه باز باشد، و احرام در روى ايشان است كه هميشه باز باشد اگر در مانند كجاوه باشند، و اگر بر شتر سوار باشند مى توانند برقعى بيندازند بر رو كه تا ذقن ايشان پوشيده باشد، و اگر روى خود را باز گذارند ظاهرا خوب باشد بلكه بهتر و اين نيز آزمايشى ديگر است محرمان را كه زنان رو باز باشند و مردان به ايشان نظر نكنند.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 572

و در صحيح عيص منقولست كه تا سر بينى مى آويزد، و در صحيح (حلبى آنست كه رو را باز گذارند و تا دهان مى توان آويخت.

و فى رواية معاوية بن عمّار عنه صلوات اللَّه عليه انه قال تسدل المرأة الثّوب على وجهها من اعلاها إلى النّحر اذا كانت راكبة.)

و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه زن برقع را بر رو مى آويزد از بالا تا گود گردن هر گاه سوار باشد يعنى بر شتر تا او را نتوانند ديدن و احاديث سابقه را حمل مى توان

كرد بر حالت پياده مثل حالت طواف يا بترتيب كه تا سر بينى هر گاه پياده باشد و بر مانند اسب و استر تا ذقن يا دهن و بر الاغ تا ذقن، و ظاهر جمع آنست كه سواره بر هر چه باشد تا نحر و پياده بحسب فضيلت باشد هر چند كمتر باشد بهتر باشد و جمعى گفته اند كه مى بايد بر روى او نخورد چنانكه از مو مى بافند و هميشه زنان عرب بر رو مى بندند و اين احوط است.

(و روى عبد اللَّه بن ميمون عن الصّادق عن ابيه صلوات اللَّه عليهما قال المحرمة لا تتنقّب لأنّ احرام المرأة فى وجهها و احرام الرّجل فى رأسه.)

و در حسن كالصحيح منقولست كه آن حضرت فرمودند كه زنى كه احرام گرفته باشد نقاب نمى اندازد زيرا كه احرام زن در روى اوست و احرام مرد در سر اوست و ظاهرا بر سبيل كراهت باشد، و يا آن كه آن چه بر روى بندند نقاب باشد و هر چه را آويزند نقاب نگويند و اين وجهى است در جمع و ليكن ظاهرا تعليل خلاف اين وجهست، و اينها در وقت رفتن است و در منزل قصور ندارد.

چنانكه در صحيح از زراره منقولست كه گفت عرض نمودم به حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 573

امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه مردى كه محرم باشد در وقت خواب روى خود را مى تواند پوشيد كه مگس او را آزار ندهد حضرت فرمودند كه بلى و ليكن سر را نپوشاند و باكى نيست كه زن محرمه در وقت خواب روى خود را به پوشاند و ممكن است كه از جهة ضرورت باشد چون ضرر پشه

و مگس نيز عظيم است.

(و مرّ ابو جعفر صلوات اللَّه عليه بامرأة محرمة و قد استترت بمروحة فاماط المروحة بقضيبه عن وجهها.)

و كالصحيح منقولست از بزنطى كه حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما فرمودند كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه گذشتند بر زنى كه محرم بوده باد زنى را در پيش رو داشته بود كه نامحرم روى او را نه بيند يا آفتاب به او ضرر نرساند و حضرت چوبى در دست داشتند از جهت راندن شتر بر آن مروحه زدند و آن را دور انداختند تا روى آن زن باز شد، و ممكن است كه بر رو بسته باشد حضرت چنان فرموده باشد كه نمى بايد بر رو خورد.

(و روى عبد اللَّه بن سنان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال تلبس المرأة المحرمة الحائض تحت ثيابها غلالة.)

و به اسانيد صحيحه منقولست كه آن حضرت فرمودند كه زنى كه محرم باشد و حايض باشد در زير جامهاى احرام جامه مى تواند پوشيد كه دفع حيض كند از جامهاى احرام و اين غلاله مخيط است مانند زير جامه و بخصوص اين جامه اجماع است كه حايض مى تواند پوشيد و در جامهاى ديگر خلافست كه خواهد آمد إن شاء اللَّه.

(و روى يحيى بن ابى العلا عن ابى عبد اللَّه عن ابيه صلوات اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 574

عليهما أنّه كره للمحرمة البرقع و القفازين.)

و كالصحيح منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كراهت داشتند كه زن محرم برقع بيندازد و يا قفازها را در دست كند و قفاز زينتى است كه زنان عرب چون جامهاى فراخ مى پوشند از جهة دفع

سرما بر بازوى خود مى بسته اند بازو بند پنبه دارى و بندها و تكمه ها داشته است كه محكم بر بازو مى بسته اند كه بازوى ايشان گرم باشد و بعضى از اوقات از حرير و طلا باف مى كرده اند، و گاه هست كه اطلاق مى كنند بر زينت دست و پا مانند دست برنجن و خلخال اما كراهت برقع چون رو را مى پوشاند يا زينت نيز بوده است به اعتبار تزين و اما قفاز به اعتبار آن كه مخيط است و تكمه اش را مى بسته اند و يا بواسطه زينت و كراهت در اينجا اعم است از حرمت و كراهت.

[احرام زن در شلوار]

(و ساله محمّد بن عليّ الحلبيّ عن المرأة اذا احرمت اتلبس السّراويل فقال نعم انّما تريد بذلك السّتر.)

و در صحيح منقولست از محمد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا زنى كه احرام گيرد زير جامه پا مى تواند كرد فرمودند كه بلى غرضش از پوشيدن زير جامه آنست كه خود را مستور دارد مبادا نظر كسى بر ساق پاى او يا بالاتر بيفتد، و هر چند زنان بيشتر درستر كوشند بهتر است و بحسب ظاهر دلالت مى كند بر آن كه مخيط پوشيدن زنان در حال احرام جايز است.

[زنى كه احرام گيرد هر زينتى مى تواند كرد غير گوشواره و گردن بند]

(و روى الكاهلىّ عنه صلوات اللَّه عليه انّه قال تلبس المرأة المحرمة الحلىّ كلّه الّا القرط المشهورة و القلادة المشهورة.)

و در حسن كالصحيح يا صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 575

صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه زنى كه احرام گيرد هر زينتى مى تواند كرد غير گوشواره و گردن بند كه ظاهر است و زينت زن مشروط است كه هميشه كند و آن را به ديگرى ظاهر نسازد كه سبب افتادن زوج و غير او نشود.

(و ساله صلوات اللَّه عليه عامر بن جذاعة عن مصبغات الثّياب تلبسها المرأة المحرمة فقال لا باس الّا المفدم المشهور.)

و در صحيح از صفوان از عامر منقولست و عامر مختلف فيه است و عامر گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه جامهاى رنگين را مى تواند پوشيدن زنى كه محرمه باشد حضرت فرمودند كه باكى نيست مگر جامه قرمزى يا سرخ بسيار تيره يا مطلق رنگ تيره. كه ديگران آن جامه را به بينند به آن كه شوهرش با

او باشد يا اجانب او را بينند.

(و روى محمّد بن مسلم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى المحرمة انّها تلبس الحلىّ كلّه الّا حليّا مشهورا لزينة.)

و در تهذيب للزّينة است و كالصحيح منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه زن محرم هر زينتى مى تواند پوشيدن مگر زينتى را كه اظهار كند و معتادش نباشد بلكه از جهة زينت به پوشد.

(و ساله سماعة عن المحرمة تلبس الحرير فقال لا يصلح لها ان تلبس حريرا محضا لا خلط فيه و اما الخزّ و العلم فى الثّوب فلا باس بان تلبسه و هى محرمة و ان مرّ بها رجل استترت منه بثوبها و لا تستر بيدها من الشّمس و تلبس الخزّ اما انّهم يقولون انّ فى الخزّ حريرا و انّما يكره الحرير المبهم.)

و در موثق منقول است از سماعه كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از زن محرمه كه آيا ابريشمينه مى تواند پوشيد فرمودند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 576

نمى تواند حرير محض را پوشيدن كه چيزى به آن مخلوط نباشد مانند پنبه و كتان و خز و نقره اما جامه كه از كرك خز بافته باشند يا علم جامه حرير محض باشد در حالت احرام مى تواند پوشيد و اگر مردى بر او بگذرد جامه اش از پيش رو نگاه دارد تا آن نامحرم بگذرد و دست خود را از پيش رو نگاه ندارد كه مانع آفتاب شود و جامه مى تواند پوشيد، و عامه مى گويند كه جامه خز ابريشم دارد ابريشم كه با خز ممزوج باشد ضرر ندارد و آن چه مكروهست حرير خالص است، و ظاهر اين حديث حرمت حرير محض

است زنان را و چون معارض دارد حمل بر كراهت مى تواند كرد به قرينه جز و آخر و احتياط در تركست.

(و ساله ابو بصير المرادىّ عن القزّ تلبسه المرأة فى الاحرام قال لا باس انّما يكره الحرير المبهم.)

و كالصحيح منقول است از ابو بصير كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از جامه كه كج داشته باشد زن در حال احرام مى تواند پوشيد حضرت فرمودند كه باكى نيست آن چه بد است حرير محض است و ظاهر آخر حديث آنست كه مخلوط باشد و محتمل است كه مراد اين باشد كه در كج احرام مى توان گرفت يا در حال احرام جامه كجينه مى تواند پوشيد و ابريشم خالص نمى توان پوشيد و گذشت حديث مرسلى كه كج و ابريشم يك حكم دارد و ظاهر اخبار بسيار آنست كه فرق هست.

(و ساله يعقوب بن شعيب عن المرأة تلبس الحلىّ قال تلبس المسكة و الخلخالين.)

و در صحيح منقولست از يعقوب كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از زن كه آيا زرينه آلات مى تواند پوشيد

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 577

فرمودند كه دست برنجن و خلخالى كه در پاها مى كنند مى توانند پوشيد و شيخ در صحيح به هيجده سند روايت كرده است از يعقوب بن شعيب كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه زن پير مى تواند پوشيد كه تكمه يا بندش را ببندد و جامه حرير و خز ديبا مى تواند پوشيد حضرت فرمودند كه بلى باكى نيست و خلخالين و مسك مى تواند پوشيد.

و چون صدوق به جزء اول اعتقاد ندارد اكتفا به جزء آخر كرده

است و اين حديث دلالت مى كند بر جواز پوشيدن حرير زنان را، و ممكن است بر آن كه حمل كنند بر آن كه حرير با خز يا ديبا با خز باشد يا مطلقا بنا بر آن كه گذشت كه مراد از ديبا جامه رنگين يا دو رنگست و در حقيقت ديبا نيست كه از حرير باشد و محتمل است كه احاديث منع را حمل كنند بر كراهت يا بر آن كه دو جامه احرام حرير باشد، و اين وجه در جمع بهترين وجوهست بحسب ظاهر و اگر چه اخبار منع بلفظ كراهت وارد شده است و ليكن اطلاق كراهت بر حرمت در احاديث شايع است.

و در صحيح از عيص منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه زن محرمه هر جامه كه خواهد مى تواند پوشيد غير از حرير و قفّازين و مكروهست كه نقاب به بندد و باكى نيست كه جامه را بياويزد بر رو عرض كردم كه تا كجا مى آويزند فرمودند كه تا طرف بينى آن قدر كه تواند ديد.

و در حسن كالصحيح منقولست از حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه گذشتند بر زنى كه نقاب بسته بود در حال احرام حضرت فرمودند كه احرام بگير و روى خود را باز كن و جامه را از بالاى سر بياويز زيرا كه چون نقاب مى بندى رنگت از

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 578

آفتاب متغير نمى شود، پس شخصى از حضرت پرسيد كه جامه كه مى آويزد تا كجا بياويزد حضرت فرمودند كه چشمهاى او را به پوشاند گفت عرض كردم كه تا دهن برسد فرمودند كه

بلى، پس حضرت امام جعفر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه زن محرمه زرينه آلات نمى پوشد و جامهاى رنگين نمى پوشد مگر رنگى كه جامه و بدن را رنگين نكند به آن كه رنگ پس ندهد.

و در صحيح از عبد الرحمن منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از زنى كه زرينه آلات پوشيده باشد و خلخال در پا داشته باشد و دست برنجن در دست داشته باشد و گوشوارهاى طلا و نقره در گوش كرده باشد آيا در حال احرام اينها را بحال خود مى گذارد و پيش از احرام اينها را مى پوشيده باشد در احرام مى گذارد بحال خود يا باز مى كند حضرت فرمودند كه مى پوشد و بحال خود مى گذارد بى آن كه ظاهر سازد به مردان در حال سوارى يا پياده و به اين حديث جمع مى شود ميان روايات كه هر زينتى كه عادت داشته است مى تواند پوشيد بشرط آن كه به كسى ننمايد.

(و روى الحلبيّ عن أبى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال لا باس ان تحرم المرأة فى الذّهب و الخزّ و ليس يكره الّا الحرير المحض.)

و به اسانيد صحيحه معتبره كه شش صحيح است و پنج حسن كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه زن احرام گيرد يعنى جامه احرامى او طلا باف باشد يا خز باف باشد يا طلا را با خز بافته باشند و مكروه نيست مگر حريز محض، و ظاهر آنست كه امتزاج به طلا يا خز جامه را از حرير محض بودن مى اندازد.

(و فى رواية حريز قال اذا كان للمرأة حلىّ لم تحدثه للإحرام لم

لوامع

صاحبقرانى، ج 7، ص: 579

تنزع حليها.)

و به اسانيد صحيحه كه پنجاه و دو سند است منقولست از حريز كه گفت حضرت فرمودند كه هر گاه زن را زيورى باشد كه در حال احرام نپوشيده باشد بلكه معتاد او بوده است كه مى پوشيده است در حال احرام آن را از خود باز نمى كند چنانكه گذشت.

[عمامه براى زن در احرام ]

(و روى عن أبى الحسن النّهدىّ قال سئل ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه و انا حاضر عن المرأة تحرم فى العمامة و لها علم قال نعم لا باس.)

و كالصحيح منقولست از ابو الحسن كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند و من حاضر بودم از زنى كه احرام گيرد در عمامه كه او را علم بوده باشد فرمودند كه بلى مى تواند گرفت باكى نيست و ظاهرش آنست كه زن در جامه رنگين و گلى احرام تواند گرفت و نه مثل مردانست، يا آن كه لا باس منافات با كراهت ندارد و عمامه مردان بزرگتر از مقنعه زنان نبوده است غالبا و ظاهر مى شود كه زنان را مى بايد كه جامه احرامى به پوشند اگر چه پيراهن پوشيده باشد و ظاهرا زير جامه را عرض لنگ توانند پوشيد و اگر دو لنگ ببندند مانند مردان احوط است.

(و ساله سعيد الاعرج عن المحرم يعقد ازراره فى عنقه قال لا.)

و منقولست در موثق كالصحيح از سعيد كه گفت سؤال كردم از محرمى كه جايز باشد او را پوشيدن مخيط كه قبا به پوشد آيا بند قبا را در گردن مى تواند بست فرمودند كه نه و در بعضى از نسخ ازاره يعنى لنگى را ردا مى كند مى تواند بستن در گردن و ظاهرا را

از نساخ زياد شده باشد و لنگى كه بر كمر مى بندد آن را مى تواند بست اگر چه بعضى گفته اند كه ريسمانى بر بالاى او پيچيد، يا رو پاكى دراز را بر بالاى آن پيچيد و اين حرجى است كه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 580

منفى است به آيات و اخبار با آن كه هميشه از زمان حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله تا حال مى بسته اند و اگر نمى تواند بستن البته مى فرمودند كه چنين مى كنيد.

[چيزى كه سر را نپوشاند]

(و ساله محمّد بن مسلم عن المحرم يضع عصام القربة على رأسه اذا استقى فقال نعم.)

و كالصحيح منقولست از محمد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از محرمى كه بند مشگ را بر سر گذارد چنانكه سقايان آنجا چنين مى كنند و آن تسمه مشگ بعضى از سر را مى پوشاند حضرت فرمودند كه باكى نيست و به سبب ضرورت مستثنى خواهد بود با آن كه معلوم نيست كه اين را سر پوشيدن گويند.

(و ساله يعقوب بن شعيب عن الرّجل المحرم يكون به القرحة يربطها او يعصبها بخرقة قال نعم.)

و در حسن كالصحيح يا صحيح چنانكه علامه گفته است از يعقوب منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه محرم باشد و دملى يا جراحتى داشته باشد در سر يا اعم از سر و بدن آيا آن را مى تواند بست به دستمال و مانند آن كه مبادا خون جاى ديگر را نجس كند فرمودند كه بلى، يا آن كه مخيط نيست بلكه دغدغده به اعتبار سر پوشيدنست و در ضرورت جايز است.

و در صحيح از معاوية بن وهب منقولست

كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه اگر كسى صداع داشته باشد دستمالى بر سر بندد، و احاديث صحيحه در اين باب وارد است و خواهد آمد و اين اخبار در اين باب مناسب نيست.

[كمربند]

(و روى عمران الحلبيّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال المحرم يشدّ على بطنه العمامة و ان شاء يعصبها على موضع الازار و لا يرفعها إلى صدره.)

و در صحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه محرم بر شكم خود مى تواند بست دستار را از جهة پياده روى يا گرسنگى يا زخم يا دمّل و اگر خواهد بر موضع لنگ مى بندد و ليكن بالا نميرد به سينه و دور نيست كه اين بستن از جهة آن باشد كه لنگ به زودى باز نشود.

(و روى ابن فضّال عن يونس بن يعقوب قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن المحرم يشدّ الهميان فى وسطه فقال نعم و ما خيره بعد نفقته.)

و در موثق كالصحيح يا صحيح منقولست از يونس كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا محرم هميان زر را در كمر مى تواند بست با آن كه غالبا مخيط است فرمودند كه بلى و چيست خير او و بعد از رفتن خرجى راه يعنى هلاك خواهد شد اگر ضبط نكند خرجى راه را هلاك مى شود يا مى بايد كه گدائى كردن، و بحسب ظاهر شامل شاهى و اشرفى هست اگر در اشرفى ظاهر نباشد چنانكه الحال مدار بر اين است.

(و فى رواية ابى بصير عنه صلوات اللَّه عليه انّه قال كان ابى صلوات اللَّه عليه يشدّ

على بطنه نفقته يستوثق بها فانّها تمام حجّه.)

و كلينى و صدوق در صحيح روايت كرده اند از ابو بصير كه گفت سؤال كردم از محرمى كه عمامه را بر شكمش بندد فرمودند نه يعنى به عبث و سابق كه جايز بود از جهة ضرورت بود پس حضرت فرمودند كه محرم بر شكم

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 582

خود مى بندد كمربندى را كه نفقه اش در آنجاست و نيكو مى بندد زيرا كه چيزيست كه سبب اتمام حجست كه اگر ببرند حج او تمام نخواهد شد و در راه هلاك مى شود، يا آن كه حفظ نفقه واجبست و ترك واجب حجرا از كمال مى اندازد.

و اين عبارت اظهر است كه حضرت باقر صلوات اللَّه عليه حال محرم را گويد، و ظاهرا لفظ يقول بعد از عليه از نساخ افتاده باشد و متعارف نبود كه ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم زر در كمر بندند: هميشه ايشان و كلاه داشتند و عبارت علل نيز خوبست اگر از نساخ چيزى نيفتاده باشد و عبارت چنين است كه ابو بصير گفت سؤال كردم از حضرت كه آيا محرم كمربندى را كه نفقه او در آنجاست بر كمر مى تواند بست حضرت فرمودند كه خوب نگاه دارد كه نفقه از تمام حج اوست و ممكن است كه دو حديث باشد و ليكن بعيد است و ضبط كلينى متّبع است رضى اللَّه تعالى عنه و عنهم.

و در صحيح از يعقوب بن شعيب منقولست كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از محرم كه شاهيها را در جامه اش مى بندد حضرت فرمودند كه بلى كمربند و هميان نيز مى تواند برداشت.

و كالصحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه

كه باكى نيست در پوشيدن انگشترى محرم را.

و كلينى بعد از اين گفته است كه در روايتى ديگر وارد است كه از جهة زينت نپوشد و آن روايت كالصحيح است از مسمع از آن حضرت صلوات اللَّه عليه، و از تعليلات آينده در سرمه و آينه نيز ظاهر مى شود كه از جهة زينت خوب نباشد.

و در صحيح از محمد بن اسماعيل بن بزيع منقولست كه گفت حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 583

امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه را ديدم كه در طواف انگشتر در دست داشتند.

و در صحيح ديگر گفت حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه را ديدم كه در حالت احرام انگشتر پوشيده بودند، و احوط تركست چون نفس گول مى زند، و ظاهر است كه ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم هر چه مى كرده اند للّه بوده است نه از جهة هواى نفس.

باب ما يجوز للمحرم اتيانه و استعماله و ما لا يجوز من جميع الانواع

[سرمه كشيدن براى محرم ]

(روى أبو بصير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال لا باس للمحرم ان يكتحل بكحل ليس فيه مسك و لا كافور اذا اشتكى عينه و تكتحل المرأة المحرمة بالكحل كلّه الّا كحل اسود لزينة.)

اين بابى است در بيان آن چه جايز است محرم را كه آن را به جا آورد و استعمال كند و آن چه جايز نيست از جميع انواع منهيات و ظاهر كلام صدوق مثل ظاهر بسيارى از روايات خصوصا نيت احرام آنست كه احرام حقيقتش كف نفس است از جامه مخيط يا شبه آن و كف نفس از نسا و طيب است، و محرمات ديگر واجبست در احرام بنا بر اين آن سه را در باب سابق ذكر نمود و باقى را در اين باب، يا آن كه آن

چه اهتمام به شان او بيشتر بود اول ذكر نمود تا موافق باشد با گفته اصحاب.

منقولست در موثق كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست محرم را كه سرمه يا دارو در چشم كشد به چيزى كه در آن مشك و كافور نبوده باشد از جهة درد چشم و زن محرمه سرمه مى تواند كشيد مگر سرمه سياه از جهة زينت يعنى بقصد زينت يا آن كه زينت لازمه اوست، و همين جمله آخر عبارت صحيحه زراره است به تغييرى كه از نساخ شده است و آن الّا كحل اسود للزينة كه چون استثنا در كلام موجب است واجب النصب است.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 585

و در صحيح از معاوية بن عمار منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مرد و زن محرم سرمه سياه بر چشم نكشند مگر بواسطه مرض.

و در صحيح ديگر از او منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه دارو و سرمه در چشم مى تواند كشيد محرم هر گاه بوى خوش نداشته باشد و از جهة زينت باشد.

و در صحيح حريز منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه زن محرمه سرمه سياه در چشم نكشد كه سياه زينت است.

و در صحيح از حلبى منقولست كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه زن در احرام سرمه مى كشد؟ فرمودند كه نكشد گفتم كه اگر بوى خوش نداشته باشد فرمودند كه مكروهست چون زينت است.

(و روى محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال يكتحل المحرم عينيه ان شاء بصبر ليس فيه زعفران و لا ورس.)

منقولست كه حضرت امام محمد

باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه محرم دارو مى تواند كشيد اگر خواهد به چدروايى «1» كه در آن زعفران و ورس نباشد.

و در صحيحه ابن سنان و صحيحه هارون استثنا شده است زعفران چون در داروها بيشتر داخل مى كردند، و از احاديث صحيحه و حسنه كالصحيحه ظاهر مى شود كه محرم سرمه سياه در چشم نمى تواند كشيد

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 586

خصوصا زن مگر از جهة ضرورت و مرض و سرمه كه بوى خوش داشته باشد نيز نمى تواند كشيد مگر از جهة دوا و بوى خوش مطلق واقع شده است. و پنج چيز خاص نيز متفرق وارد شده است و خواهد آمد خلاف در بوى خوش و احوط اجتنابست از مطلق بوى خوش در دارو و غيره.

[نگاه در آينه ]

(و روى حريز عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال لا تنظر فى المرأة و أنت محرم لأنّه من الزّينة.)

و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نگه به آينه مكن در حال احرام زيرا كه نگاه كردن زينت است يعنى فى نفسه زينت است يا به زينت مى دارد يا آلت زينت است.

و در صحيح از معاوية بن عمّار منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه فرمودند كه زن نظر به آينه نكند از جهت زينت، و در صحيح ديگر از او به همين عبارت به زيادتى كه اگر نظر كند تلبيه را تجديد كند و احوط اجتناب است از نظر كردن در آينه مطلقا و از هر چه رو نمايد از اجسام شفافه حتى از نظر كردن در آبى كه روى خود را در آن به بيند اگر چه در

غير آينه حرمت ظاهر نيست بلكه در آينه نيز.

[مسواك زدن ]

(و روى عن معاوية بن عمّار قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى المحرم يستاك قال نعم قال قلت فان أدمى يستاك قال نعم هو من السّنة.)

و به اسانيد صحيحه منقولست از معاويه كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا محرم مسواك مى تواند كرد فرمودند كه بلى عرض نمودم كه اگر به سبب مسواك كردن خون در آيد از دهن مسواك مى تواند كرد فرمودند كه بلى مسواك كردن از جمله سنّتهاى

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 587

حضرت سيد المرسلين است صلى اللَّه عليه و آله و آن حضرت مطلقا امر مسواك فرموده اند كه در احرام و غير آن و نفرموده است كه اگر خون در آيد مسواك مكنيد بلكه فرموده اند كه مهما أمكن چنان كنيد كه خون در نيايد.

چنانكه در صحيح از حلبى منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا محرم مسواك مى تواند كرد حضرت فرمودند كه بلى و چنان نكند كه خون در آيد يعنى به هموارى مسواك كند و زور نكند كه خون در آيد.

[حجامت كردن ]

(و روى حمّاد عن حريز عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال لا باس ان يحتجم المحرم ما لم يحلق او يقلع الشّعر.)

و به اسانيد صحيحه منقولست كه پانزده سند است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه محرم حجامت كند ما دام كه جاى حجامت را نتراشد يا موى آن را نكند، و ظاهرا ترديد از راويست كه نمى داند كه حضرت ما لم يحلق الشعر فرموده اند يا ما لم يقلع الشعر و ممكن است كه مراد از

قلع شعر كندن باشد عوض تراشيدن.

و در تهذيب ما لم يقطع الشعر است و اين عبارت احسن است چون ظاهرش چيدن است.

و منقولست در حسن كالصحيح از حلبى كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه آيا محرم حجامت مى تواند كرد فرمودند كه نه مگر آن كه علاج نداشته باشد و ضرور شود كه در اين صورت حجامت مى كند و ليكن جاى حجامت را نمى تراشد.

(و احتجم الحسن بن علىّ صلوات اللَّه عليهما و هو محرم.)

و منقولست كه سيد جوانان اهل بهشت حضرت امام حسن

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 588

صلوات اللَّه عليه حجامت فرمودند در حالت احرام.

منقولست در قوى كالصحيح از مقاتل كه ديدم حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه را كه در حالت احرام در روز جمعه وقت زوال بر سر راه حجامت فرمودند، و از آن حضرت صلوات اللَّه منقول است كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله محرم بودند و روزه بودند و حجامت فرمودند.

(و سال ذريح ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن المحرم يحتجم فقال نعم اذا خشى الدّم) و منقولست در حسن كالصحيح و در قوى كالصحيح از ذريح كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه آيا محرم حجامت مى تواند كرد فرمودند كه بلى هر گاه به سبب زيادتى خون ترسد از بيمارى و هلاك مى تواند حجامت كرد.

و در حسن از زراره منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه محرم حجامت نكند مگر آن كه خوف داشته باشد بر نفس خود كه نماز نتواند كردن يعنى ايستاده يا صحيحا مثل آن كه صداع عظيم يا درد چشم عظيم

داشته باشد كه بايد ايما كردن يا خوف اغما داشته باشد كه نتواند نماز كردن به آن كه بى شعور شود.

و كالصحيح منقولست از حسن كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه محرم حجامت مى تواند كرد حضرت فرمودند كه نه مگر آن كه خوف تلف داشته باشد يا اطباء خوف داشته باشند و نتواند نماز كردن، و فرمودند كه اگر خون آزار دهد او را باكى نيست حجامت و ليكن موى مكان حجامت را نتراشد و فرمودند كه هر گاه مضطر شود به تراشيدن پشت گردن

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 589

بتراشد و بر او چيزى نيست.

و كالصحيح منقولست از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه اگر ضرور شود تراشيدن موى پشت سر بتراشد آن را كه باكى نيست و اگر ضرور نشود و بتراشد كفاره تراشيدن موى سر بر او لازم است و بهتر آنست كه تا ضرور نشود حجامت نكند چنانكه ظاهر مى شود از اين اخبار و غير آن.

[كندن دندان ]

(و سال الحسن الصيقل ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن المحرم يؤذيه ضرسه أ يقلعه قال نعم لا باس به.)

و كالصحيح منقولست كه حسن از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كرد از محرمى كه دندانش درد داشته باشد و او را آزار دهد آيا مى تواند كند فرمودند كه بلى باكى نيست.

و در حديث قوى از آن حضرت منقولست كه گوسفندى بر او لازمست و احوط كشتن گوسفند است خصوصا وقتى كه بسيار ضرور نشود به آن كه احوط در اين صورت نكندن دندانست.

(و روى عمران الحلبيّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه سئل عن المحرم يكون

به الجرح فيتداوى بدواء زعفران فقال ان كان الزّعفران غالبا على الدّواء فلا و ان كانت الادوية غالبة عليه فلا باس.)

و در صحيح منقول است از عمران كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال نمودند از محرمى كه جراحت داشته باشد و مداوا كنند او را بدوائى كه در آن دوا زعفران باشد حضرت فرمودند كه اگر زعفران غالب باشد بر او به آن كه بوى زعفران دهد: دوا به آن نكند و اگر دوا بر آن غالب باشد به آن كه زعفران مستهلك شده باشد و بوى زعفران نمانده باشد باكى نيست، و ظاهرا اين جواب بنايش بر آنست كه بحسب غالب چنان

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 590

نمى شود كه منحصر باشد دوا در امثال جراحات بر چنين دوا، و اگر نه مى بايد در اين صورت نيز بد نباشد چون دفع ضرور واجب است نهايتش آن باشد كه كفاره بايد داد.

چنانكه منقول است در صحيح از معاوية بن عمار در محرمى كه جراحتى داشته باشد و مداوا كند جراحتش را به روغن بنفشه حضرت فرمودند كه اگر از روى نادانى كرده است بر اوست كه مسكينى را طعام دهد استحبابا چنانكه خواهد آمد كه هر كه فعلى از محرمات احرام را به جهالت كند غير صيد بر او كفاره واجب نيست و اگر عمدا كرده باشد گوسفندى مى كشد و ممكن است كه در اين صورت ضرور نشده باشد.

[خون دمل ]

(و ساله صلوات اللَّه عليه معاوية بن عمّار عن المحرم يعصر الدّمل و يربط عليه الخرقة فقال لا باس.)

و به اسانيد صحيحه منقولست از معاوية كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات

اللَّه عليه از محرمى كه دمّل خود را بفشارد تا چرك و خونش بيرون آيد و بر آنجا خرقه به بندد فرمودند كه باكى نيست در خون بيرون آوردن اگر چه منهى عنه است و هم چنين در بستن و ليكن از جهة ضرورت باكى نيست.

(و قال صلوات اللَّه عليه اذا اشتكى المحرم فليتداو بما يحلّ له ان ياكل و هو محرم.)

و كالصحيح منقولست از كنانى و از أبان از شيخش كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه محرم كوفتى داشته باشد پس مى بايد كه مداوا كند به چيزى كه حلال باشد محرم را خوردن مانند روغن و پيه و چربى گوشت. و ظاهرا بر سبيل استحبابست يا آن كه تا بهم رسد

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 591

دوايى چنينى واجبست كه دوايى نكند كه بوى خوش داشته باشد مثلا.

(و روى هشام بن سالم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه اذا خرج بالمحرم الخراج و الدمل فليبطّه و ليداوه بزيت او بسمن.)

و در صحاح به بيست و پنج سند صحيح منقولست از هشام كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند و در كافى و تهذيب قال اذا خرج است و داب صدوق نيز همين است از قلم نساخ يا تعجيل افتاده است كه هر گاه بر بدن محرم بيرون آيد دمّلهاى ريزه يا بزرگ پس بايد كه بشكافند آن را به روغن زيتون يا روغن گاو و گوسفند يعنى تا ممكن است و در واقع ممكن است حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم اعلم بوده اند از جميع اطبا چنانكه متواتر است.

(و روى محمّد بن مسلم عن احدهما صلوات اللَّه

عليهما فى المحرم تشقّق يداه فقال يدّهنهما بزيت او سمن او إهالة.)

و به اسانيد صحيحه كثيره منقولست از يكى صادقين صلوات اللَّه عليهما در محرمى كه دستهاى او تركد و در تهذيب تشققت است و عبارت متن را نيز به مضارع و ماضى مى توان خواند اگر چه مؤنث سماعى است و ليكن مؤنث حقيقى نيست حضرت فرمودند كه چرب كند دستها را به روغن زيتون و روغن گوسفند و به چربى گوشت چون ضرورتست و ظاهر امر وجوبست يا استحباب يا جواز چون امر بعد از نهى است كه غالب در اين صورت اباحتست بمعنى اعم و وجوب و استحباب، و كراهت و اباحت از خارج ظاهر مى شود، مثلا اگر ترك دست بسيار باشد واجب است كه چون عاقبت چنان مى شود كه نماز را به تيمّم بايد كرد و بسيار است كه عالمى نجس مى شود به آن كه دفع ضرر مظنون واجبست عقلا و شرعا و هم چنين باقى صور

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 592

و اين مداوا مخصوص نيست به حالت احرام بلكه هميشه نافع است خصوصا پيه و چربى گوشت از مشايخ چنين دارم كه بعد از خوردن اگر دستها را بهم مالد هر گاه طعام چربى خورده باشد و بعد از آن اگر با آب گرم بشويد بهتر است و در آب سرد نيز نافع است، و قريب به پنجاه سال است كه بر اين مداومت نموده ام و دستم نتركيد با آن كه قبل از اين عمل هميشه به تركيدن دست مبتلا بودم و تعليم بسيار كس نمودم و همه منتفع شدند، و همين معنى از امثال اين حديث مستنبط مى تواند شد و اگر

بنده هر كارى را بقصد اطاعت شارع به جا آورد بر هر فعلى مثاب خواهد بود.

[حنا گذاشتن ]

(و روى محمّد بن الفضيل عن ابى الصّباح الكنانىّ قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن المرأة ارادت ان تحرم فتخوّفت الشّقاق و تخضّبت [يا] تخضب بالحنّاء قبل ذلك؟ قال ما يعجبنى ان تفعل.)

و در تهذيب تخضب است و تخضب نيز به آن معنى است و كالصحيح منقولست از ابراهيم بن نعيم كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از حال زنى كه خواهد احرام بگيرد و ترسد كه دستش بتركد آيا پيش از احرام حنّا مى تواند بست بر دست از جهة تركيدن دست حضرت فرمودند كه مرا خوش نمى آيد چون حنا بو دارد و مى ماند بعد از احرام و محتمل است كه كراهت به سبب اين باشد كه حنا بر دست بستن زينت است و در احرام مطلوب نيست.

يا آن كه شبيه است به افعال زنان و از اين سبب جمعى حنا بر دست بستن را بدعت مى دانند.

و شيخ بهاء الدين محمد رحمه اللَّه معنى آخر را ترجيح مى دادند و مى فرمودند كه مردان را خوب نيست حنا بر دست بستن بلكه حرامست چون

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 593

تشبيه به زنان است،

و من تشبّه بقوم فهو منهم

و بنا بر معنى اول كراهت باين اعتبار است كه رفع شين به موم و روغن و چربى گوشت و پيه مى توان كردن لازم نيست كه از حنا باشد و ممكن است كه همه مكروه باشد و اللَّه تعالى يعلم.

[عطر و زعفران ]

(و كان عليّ بن الحسين صلوات اللَّه عليهما اذا تجهّز إلى مكّة قال لأهله إيّاكم ان تجعلوا فى زادنا شيئا من الطّيب و لا الزّعفران ناكله او نطعمه.)

و منقولست كه چون آن حضرت

تهيه راه مكه معظمه مى گرفتند به اهل خانه خود مى فرمودند كه مبادا در توشه ما از بوى خوش مطلقا خصوصا زعفران چيزى داخل كنيد كه جمعى كه همراهند بخورند يا بخورد ايشان دهيم، و خود احتمال ندارد كه تناول فرمايند خود را با ديگران داخل فرموده اند و مراد ديگرانند، يا آن كه خود نيز داخل باشند و ندانند كه زعفران دارد يا اندكى از بوى خوش و زعفران كه مستهلك شوند ضرر ندارد و ليكن كراهت دارد.

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه يكره من الطّيب اربعة اشياء للمحرم المسك و العنبر و الزّعفران و الورس و كان يكره من الادهان الطّيّبة الرّيح.)

و شيخ در موثق از معاوية بن عمار روايت كرده است اين عبارت را پس ظاهر مى شود كه از كتاب معاويه است پس صحيح باشد كه آن حضرت فرمودند كه مكروهست از بوى خوش محرم را چهار چيز و آن مشك و عنبر و زعفران و ورس است و آن حضرت صلوات اللَّه عليه كراهت داشتند از روغنهايى كه خوشبو باشد، و كراهت در اينجا بمعنى حرمتست بى دغدغه، و عبارت شيخ انّما يكره است در اول كه بمعنى حصر باشد.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 594

و در صحيح از ابن ابى يعفور منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بوى خوش مشك است و عنبر و زعفران و عود.

و در صحيح از عبد الغفار منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بوى خوش مشك عنبر و زعفران و ورس است.

و در صحيح از معاوية بن عمار منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مس مكن هيچ چيز از بوى

خوش را در حال احرام و بر خود ممال هيچ روغن را در حال احرام و بپرهيز از بوى خوش و اگر به بوى خوش رسى بينى خود را بگير، و اگر به بوى بد رسى بينى را مگير به درستى كه سزاوار نيست كه محرم از بوى خوش لذت بيابد و پرهيز كن از بوى خوش در آن كه در توشه ات بگذارى يا بگذارند پس اگر كسى مبتلا شود به بوى خوش پيش از احرام و بعد از غسل پس مى بايد كه غسل را اعاده كند و تصدق كند به آن مقدار كه از بوى خوش منتفع شده است و حرام نيست بر تو از بوى خوش مگر چهار چيز كه آن مشك و عنبر و زعفران است و ورس، و ليكن مكروهست محرم را بر خود ماليدن هر روغنى را كه بوى خوش داشته باشد مگر آن كه مضطر شود بمانند روغن زيت و شبه آن كه به آن مداوا مى توان كرد.

(و روى عن الحسن بن هارون قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه اكلت خبيصا فيه زعفران حتّى شبعت منه و انا محرم فقال اذا فرغت من مناسكك و اردت الخروج من مكّة فابتع بدرهم تمرا و تصدّق به فيكون كفّارة لذلك و لما دخل عليك فى احرامك ممّا لا تعلم.)

و كالصحيح است منقولست از حسن كه عرض نمودم به حضرت امام

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 595

جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه من حلواى خرمائى خوردم تا سير شدم و محرم بودم فرمودند كه چون از عبادات حج فارغ شوى و خواهى كه از مكه معظمه بيرون آيى يك درهم خرما بخر

و آن را تصدق كن تا كفاره اين خوردن باشد و كفاره هر چه در حال احرام واقع ساخته باشى از روى نادانى، و اين تصدق بر سبيل استحبابست و اين از جمله قضاى تفث است و صحيحه معاوية بن عمار نيز خواهد آمد.

[هر كه طعامى زعفران دار يا زعفران را عمدا بخورد]

(و روى زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال من اكل زعفرانا متعمدا او طعاما فيه طيب فعليه دم و ان كان ناسيا فلا شى ء عليه و يستغفر اللَّه و يتوب اليه) و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه طعامى زعفران دار يا زعفران را عمدا بخورد يا طعامى را بخورد كه بوى خوش داشته گوسفندى مى كشد و تصدق مى كند آن را بر فقرا و اگر از روى فراموشى خورده باشد بر او چيزى نيست و طلب مغفرت مى كند از حق سبحانه و تعالى و بازگشت مى كند بسوى او بانكه مى گويد استغفر اللَّه و اتوب اليه و ظاهر آنست كه توبه بر سبيل استحباب باشد زيرا كه بر نسيان مؤاخذه نيست و ليكن غالب اوقات نسيان به سبب عدم اعتناست كه اگر ملاحظه نيكو كند نسيان نخواهد كرد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه:

رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا (و روى عن الحسن بن زياد قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه وضّأنى الغلام و لم اعلم به دستشان فيه طيب فغسلت يدى و انا محرم فقال تصدّق بشي ء لذلك.)

و كالصحيح منقولست از حسن كه گفت عرض نمودم به حضرت امام

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 596

جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه غلام آب شستشو آورد و من

دست را شستم و نمى دانستم كه دست شو بوى خوش دارد پس دست خود را شستم به غسول خوشبو در حالت احرام حضرت فرمودند كه بواسطه اين فعل تصدق بكن و بهتر اطعام است بمدّ، و دستشان معرّب دستشو است و ظاهرا تصحيف شده اشنان به دستشو و ظاهرا اين حديث كالصحيح كلينى است از حسن بن زياد كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اشنانى كه در آن بوى خوش باشد مى توانم در حالت احرام دست را به آن بشويم فرمودند كه هر گاه اراده احرام داشته باشيد سفرها و توشه دانهاى خود را ملاحظه كنيد و هر چه در كار نداشته باشيد بدر كنيد يعنى چيزهائى را كه خوشبو كرده باشند و از جهة آن كه دست خود را به اشنان خوشبو شسته ايد تصدقى كنيد كه كفاره آن باشد و اگر خوشبو نكرده باشند ضرر ندارد.

چنانكه در حديث صحيح منقولست از حميد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از محرمى كه دست خود را به اشنان بشويد حضرت فرمودند كه پدرم صلوات اللَّه عليه دست خود را به اشنان سفيد مى شستند.

(و كتب ابراهيم بن سفيان إلى ابى الحسن صلوات اللَّه عليه المحرم يغسل يده بأشنان فيه الاذخر فكتب لا احبّه لك.)

و منقولست از ابراهيم كه گفت عرض نمودم به حضرت ابو الحسن اول يا ثانى صلوات اللَّه عليهما كه آيا محرم دست خود را مى تواند شست به اشنانى كه در آن اذخر باشد توقيع آن حضرت صلوات اللَّه عليه بيرون آمد كه بدست مبارك خود نوشته بودند كه من دوست نمى دارم استعمال

اذخر را از جهة تو چون اذخر از قبيل بوى خوش صحراست و از جمله رياحين است.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 597

(و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال سألته عن رجل مسّ الطّيب ناسيا و هو محرم قال يغسل يديه و هو يلبى و فى خبر اخر و يستغفر ربّه.)

و به اسانيد صحيحه متكثره منقولست از معاويه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه بوى خوش را استعمال كند از روى نسيان حضرت فرمودند كه دستهاى خود را مى شويد و تلبيه مى گويد.

و در حديث ديگر وارد شده است كه اينها را مى كند و طلب مغفرت مى كند از پروردگار خود و استغفار بر سبيل استحبابست.

و كالصحيح منقولست از اسحاق بن عمار كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از محرمى كه در خواب باشد و دست خود را به بوى خوش مالد فرمودند كه مى شويد و بر او چيزى نيست و ديگر سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه هر گاه محلى روغن مالد بدن محرم را بر روغنى خوشبو و محرم نداند كه روغن خوشبو است كه بر او ماليده است به آن كه نداند كه روغنست حضرت فرمودند كه آن را از بدن مى شويد و من بعد ملاحظه كند كه چنين نشود.

و در بعضى از نسخ و يعذر است يعنى چون جاهل است معذور است و در اكثر مسايل حج جاهل مسأله نيز معذور است به اعتبار آن كه در عمرى يك بار حج واجبست بخلاف نماز كه روزى پنجم رتبه واجبست.

(و روى حمران عن ابى

جعفر صلوات اللَّه عليه فى قول اللَّه عزّ و جلّ ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ «قال التّفث حفوف الرّجل من الطّيب فاذا قضى نسكه حلّ له الطّيب».)

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 598

در باب تفث اين حديث را روايت كرده است صدوق از زراره از حمران بنا بر اين صحيح است به اسانيد بسيار و حمران ممدوح است به مدح بسيار كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند در تفسير آيه كريمه كه مى بايد به جا آوردند تفث خود را و تفث هر ناخوشى است چنانكه شارب و ناخن نگرفته باشد در مدت احرام ناخن بگيرد، و در اين مدت از جهة رضاى الهى بوى خوش نكرده اند بوى خوش بكنند وقتى كه از عبادات حج فارغ شوند.

و مراد از نسك در اينجا طواف زيارتست چنانكه خواهد آمد و حفوف: بعد عهد است از روغن ماليدن و امثال آن ممكن است كه مراد از طيب روغن خوشبو باشد، و اعم اولى است، و در بعضى از نسخ بدو قافست يعنى حقى كه دارد يا حقهائى كه دارد از بوى خوش و ظاهرا از تصحيف نساخ است.

و در صحيح از محمد بن مسلم از احد هما صلوات اللَّه عليهما نيز منقولست به همين عبارت تا من الطيب، پس ظاهر مى شود كه تا محرم است بوى خوش نمى تواند كرد.

و در صحيح از محمد بن منصور بن حاذم منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه احرام گرفتى پس نزديكى مكن به چيزى كه زردى داشته باشد از زعفران و ورس تا طواف كنى خانه كعبه را در حج و خواهد آمد كه در چه وقت

محل مى شود.

(و سال عبد اللَّه بن سنان ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الحنّاء فقال انّ المحرم ليمسه و يداوى به بعيره و ما هو بطيب و ما به باس.)

و به اسانيد صحيحه منقولست از عبد اللَّه كه گفت سؤال كردم از

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 599

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از حنا حضرت فرمودند كه حنا بسيار ضرور مى شود بواسطه ترك دست محرم كه بهم مى رسد، و بواسطه دفع جرب شتر بر آن مى مالد و بوى خوش نيست تا از آن اجتناب بايد كرد و باكى نيست كه كسى استعمال كند حنا را.

(و قال لا باس ان يغسل الرّجل الخلوق عن ثوبه و هو محرم.)

ظاهر عبارت آنست كه از حديث عبد اللَّه باشد و شيخان در آن حديث نقل نكرده اند و ممكن است كه جزو خبر باشد و ايشان نقل نكرده باشند و ليكن بعيد است و اظهر آنست كه كلام صدوق باشد و مضمون صحيحه ابن ابى عمير باشد كه از بعضى از مشايخ روايت كرده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در محرمى كه بوى خوش به جامه اش رسيده باشد حضرت فرموده است كه باكى نيست كه آن را بدست خود بشويد اگر چه بوى خوش به دستش مى رسد چون در مقام ازاله آنست ضرر ندارد، و اگر محل باشد و او ازاله كند بهتر خواهد.

بود و در صحيح از حماد منقولست كه گفت عرض كردم به آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه دو جامه احرامى را با جامهاى ديگر گذاشته بودم و آنها را خوشبو كرده بودم به بخور و جامهاى احرام بو بر

داشته بوده است حضرت فرمودند كه آنها را باز كن كه باد بخورد و بوى خوشش بر طرف شود، و ظاهرا قبل از احرام باشد و اعم مى توان گرفت به آن كه از جهة احتياط بيشتر از دو جامه برداشته باشد، و در عبارت صدوق خلوق واقع شده است و مراد از آن زعفران است و اگر به عبارت حديث نقل مى كرد بهتر بود، و مراد از آن غير خلوق كعبه است زيرا كه احاديث صحيحه وارد شده است كه خلوق كعبه را نشويد، و ممكن است كه غرض صدوق اين باشد كه تاويل كند حديث اين

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 600

ابى عمير را به خلوق كعبه و به آن كه جايز است كه آن را بشويد و بس چون در ازاله غير آن استعمال بوى خوش كرده است و خوب نيست بخلاف خلوق كعبه كه استعمال آن حرام نيست.

(و اذا اضطر المحرم إلى سعوط فيه مسك من ريح يعرض له فى وجهه و علّة تصيبه فلا باس بان يستعط به فقد سال اسماعيل بن جابر ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن ذلك فقال استعط به.)

بدان كه در صحيح از اسماعيل بن جابر منقول است كه او را بادى در رو به همرسيده بود كه شرا باشد و باد سرخ مى گويند به سبب مرضى كه او حادث شده بود و ممكن است كه نفخى در روى او بهم رسيده باشد به سبب سوء القينه در حال احرام اسماعيل گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه طبيبى كه معالجه من مى كند مى گويد كه سعوطى مى بايد كرد كه مشك دارد حضرت فرمودند

كه سعوط بكن آن سعوط را چون ضرور است ضرر ندارد.

و در صحيح ديگر از اسماعيل بن جابر منقول است كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از سعوطى كه بوى خوش داشته باشد محرم مى تواند كرد فرمودند كه باكى نيست. يعنى در حال ضرورت جايز است، و هر چه را در بينى مى چكانند سعوط مى گويند و صدوق تغيير عبارت كرده است همين مضمون را به آن كه هر گاه محرم مضطر شود به سعوطى كه مشك داشته باشد از جهة بادى كه در روى او بهم مى رسيده باشد و به سبب مرضى كه او را حادث شده است پس باكى نيست كه اين سعوط را بكند هر چند مشك داشته باشد پس بتحقيق كه سؤال كرد اسماعيل بن جابر از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از اين مسأله حضرت فرمودند كه سعوط

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 601

بكن باين سعوط و از اين حديث ظاهر مى شود كه عمل بقول طبيب مى توان كرد و ممكن است كه چون حضرت خود طبيب واقعى بودند مى دانستند كه آن طبيب درست حكم كرده است حضرت تجويز فرموده باشند.

(و روى الحلبيّ و محمّد بن مسلم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال المحرم يمسك على انفه من الرّيح الطّيّبة و لا يمسك على انفه من الرّيح الخبيثة.)

و به اسانيد صحيحه متكثره منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه محرم اگر به بوى خوش رسد مى بايد كه دست بر بينى گذارد كه آن بو را نشنود، و اگر به بوى بد رسد مى بايد كه دست بر بينى نگذارد و بر اين مضمون احاديث

صحيحه بسيار وارد شده از معاوية بن عمّار و از هشام بن الحكم و از عبد اللَّه بن سنان و ايضا از معاوية بن عمّار و غير ايشان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه.

و در صحيح از محمد بن اسماعيل از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما، و اكثر اصحاب واجب مى دانند بينى گرفتن را از بى خوش و ذكر نكرده اند كه بينى را نگيرد از بوى بد و ظاهرا سببش اين باشد كه عبارت حديث ممكن است كه مراد از اين اين باشد كه واجب نيست امساك از بوى بد نه آن كه واجبست عدم امساك و اين وجه بى وجه است بلكه بسيار ظاهر است كه مراد عدم امساكست، و وجه ديگر آن كه امر صريح نيست در وجوب و نهى در حرمت، پس چون محتمل است كه مراد ايشان كراهت باشد حكم به كراهت مى كنند و حق اين است كه در امثال اينجا از قبيل متشابهات است و هر دو محتمل است پس احوط آنست كه دست يا جامه را بر بينى نگيرند در بوى بد و اللَّه تعالى يعلم.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 602

(و روى هشام بن الحكم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال لا باس بالرّيح الطّيبة فيما بين الصّفا و المروة من ريح العطّارين و لا يمسك على انفه.)

و به دوازده سند صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست در شنيدن بوى خوشى كه در ميان صفا و مروه مى باشد از بوى عطر و بوى خوش عطر فروشان مى باشد دست بر بينى نمى گيرد يا نگيرد

و عطار در لغت عرب عطر فروش است از مشك و عنبر و غير آن از بوهاى خوش و اين عبارت لا يمسك مثل عبارت سابق است كه مراد نهى است و احتمال دارد كه نفى وجوب مراد باشد.

(و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال لا باس ان تشمّ الاذخر و القيصوم و الخزامى و الشّيح و اشباهه و أنت محرم.)

به بيست سند صحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه بو كنى اذخر را و آن دست شويى است كه در صحراى مكه معظمه بسيار است و مى آورند، و قيصوم كه برنجاس [سف ] است و خزامى به معجمتين گل خيرى صحرايى است و ظاهرا شب بو است و شيح كه درمنه تركى است و امثال اين گياهها از گلهاى صحرايى كه بو دارد و بوهاى تند.

(و روى علىّ بن مهزيار قال سالت ابن ابى عمير عن التّفّاح و الاترج و النّبق و ما طاب من ريحه فقال تمسك عن شمّه و اكله و تاكله و لم يرو فيه شيئا.)

و در صحيح از على منقولست كه گفت سؤال كردم از محمد از سيب و نارنج و ترنج و نبق كه ثمره درخت سدر است و شبيه است به كوج و هر ميوه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 603

كه بوى خوش داشته باشد محمد بن ابى عمير گفت كه بو مكن و مخور، و در بعضى از نسخ موافق كافى كه تاكله است اين معنى دارد كه مى توانى خورد اين ميوها را در وقت خوردن بينى را مى گيرى كه بوى آن را نشنوى ابن ابى عمير اين

را گفت و بعنوان روايت نقل نكرده و نقل صدوق به سبب اينست كه بحسب داب قدما ممكن نيست كه از پيش خود چيزى بگويند خصوصا بر سبيل جزم و فتوى تا از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم نشنيده باشند، و مؤيد سماع آن كه در صحيح منقولست از ابن ابى عمير كه بعضى از مشايخ من گفتند كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از سيب و نارنج و ترنج و ميوه سدر و هر ميوه كه خوشبو باشد مانند به و ليمو حضرت فرمودند كه دست مى گيرد بر بينى و مى خورد و ظاهرا بر سبيل استحباب باشد چنانكه منقولست در موثق از عمار كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه آيا محرم نارنج و ترنج مى تواند خورد فرمودند كه بلى عرض نمودم كه بوى خوش دارند فرمودند كه خوردنى است بوييدنى نيست اگر چه ممكن است كه جايز باشد خوردن و نتوان بو كردن.

[استظلال ]

(و روى عن عبد اللَّه بن المغيرة قال قلت لأبي الحسن الاوّل صلوات اللَّه عليه اظلّل و انا محرم قال لا قلت فاظلّل و اكفّر قال لا قلت فان مرضت قال ظلّل و كفّر ثمّ قال اما علمت انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله قال ما من حاجّ يضحى ملبّيا حتّى تغيب الشّمس الّا غابت ذنوبه معها.)

منقولست به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيحه كه عبد اللَّه گفت عرض نمودم به حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه آيا سايه بر سر مى توانم انداخت بعنوان چتر يا كجاوه و تخت روان در حالتى كه محرم باشم

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص:

604

حضرت فرمودند كه نه، عرض نمودم كه مى توانم در زير سايه رفتن كه كفاره بدهم فرمودند نه عرض نمودم كه اگر بيمار باشم حضرت فرمودند كه در اين صورت در زير سايه برو و كفاره بده پس فرمودند كه آيا نمى دانى كه حضرت خاتم الانبياء صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر حاجى كه در زير آفتاب رود و آفتاب بر او تابد و تلبيه گويد چون آفتاب فرو رود گناهانش نيز با آفتاب فرو رود و ظاهرش آنست كه بيمار نيز بهتر آنست كه در زير سايه راه نرود با آن كه كفاره دهد.

(و روى عن الحسين بن مسلم عن ابى جعفر الثّانى صلوات اللَّه عليه انّه سئل ما فرق ما بين الفسطاط و بين ظلّ المحمل فقال لا ينبغى ان يستظلّ فى المحمل و الفرق بينهما انّ المرأة تطمث فى شهر رمضان فتقضى الصيام و لا تقضى الصلاة قال صدقت جعلت فداك قال مصنّف هذا الكتاب رحمة اللَّه عليه معنى هذا الحديث انّ السنّة لا تقاس.)

و منقولست از حسين پسر سالم يا مسلم و ظاهرا هر دو يكى است كه گفت از حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه چه فرق است ميان خيمه و سايه كجاوه كه در منزل در زير خيمه مى تواند رفت و در راه در زير سقف كجاوه نمى تواند رفت پس حضرت فرمودند كه سزاوار نيست كه محرم در ظل محمل باشد و فرق ميان هر دو آنست كه زن در ماه رمضان حايض مى شود و نماز و روزه را ترك مى كند و چون پاك مى شود روزه را قضا مى كند و نماز را قضا نمى كند آن

شخص گفت راست گفتى فداى تو شوم.

چنين گويد مصنف اين كتاب كه رحمت خدا بر او باد كه معنى اين حديث اين است كه در شرع قياس نمى رود و جايز نيست قياس كردن.

و نكته بعد از وقوع آنست كه مطلوب رياضت آدمى است در آفتاب تا

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 605

حق سبحانه و تعالى آدمى را در آفتاب قيامت باز ندارد، و چند حديث وارد شده است كه ابو يوسف قاضى بغداد تلميذ ابو حنيفه به خدمت حضرت امام موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما آمد و از اين مسأله پرسيد كه چرا چنين است چنانكه در اين حديثست و حضرت فرمودند كه قياس در دين و شرع نمى رود و ما تابع شرعيم حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله در رفتن به زير سايه محمل نرفتند و در منزل داخل شدند و هر چه آن حضرت فرموده اند كرده اند ما تابع آنيم، و خلاف نكرده است كسى از شيعه و سنى كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله چنين فرموده اند و ليكن جمعى از عامه چون با عقل ايشان موافقت ندارد منكر اين معنى شده اند مانند انكار ملاحده نماز و روزه و حجرا، و در صحاح سته احاديث بسيار روايت كرده اند كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله نفى قياس فرموده اند.

(و روى علىّ بن مهزيار عن بكر بن صالح قال كتبت إلى ابى جعفر الثانى صلوات اللَّه عليه انّ عمّتى معى و هى زميلتي و يشتدّ عليها اذا احرمت فترى ان اظلّل علىّ و عليها فكتب صلوات اللَّه عليه ظلّل عليها وحدها.)

و كالصحيح منقولست از بكر كه گفت عريضه نوشتم به

حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه كه عمّه ام با من هم كجاوه است و به سبب مرض بر او دشوار است كه در زير آفتاب باشد در حالت احرام تجويز مى فرماييد كه من و او هر دو سر كجاوه را به پوشانيم حضرت فرمودند كه كجاوه او را به پوشان و بس چون او بيمار است، و علما عمل كرده اند باين حديث اگر چه ضعيف است بحسب سند و ليكن در هر دو جزوش روايات بسيار وارد شده

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 606

است و خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى.

(و روى البزنطى عن على بن ابى حمزة عن ابى بصير قال سألته عن المرأة يضرب عليها الظلال و هى محرمة فقال نعم قلت فالرّجل يضرب عليه الظّلال و هو محرم قال نعم اذا كان به شقيقة و يتصدّق بمدّ لكلّ يوم.)

و در موثق كالصحيح منقولست از ابو بصير كه گفت از آن حضرت سؤال كردم از زنى كه در كجاوه سر پوشيده باشد در حال احرام جايز است فرمودند كه بلى عرض نمودم كه آيا مرد در زير كجاوه سر پوشيده مى تواند رفت يا چتر بر سر مى تواند زد در حال احرام فرمودند كه بلى هر گاه درد نيم سر داشته باشد مريضى باشد كه از آفتاب ضرر يابد و از جهة روز مدّى از طعام به سايل مى دهد.

(و روى محمّد بن اسماعيل بن بزيع انّه سئل ابو الحسن صلوات اللَّه عليه و انا اسمع عن الظّلّ للمحرم فى اذى من مطر و شمس او قال من علّة فامر بفداء شاة يذبحها بمنى و قال نحن اذا اردنا ظللنا و فدينا.)

و نسخه ديگر هست كه

از نساخ سهو شده است در دو جا و اين نسخه موافق است با نسخه شيخين رضى اللَّه عنهما و به اسانيد صحيحه منقولست از محمد كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كرد شخصى و من مى شنيدم از ظل و در هر دو كتاب عن الظّلال است و افصح است از جهة محرم كه چيزى مانند كجاوه بر بالاى سرش باشد از جهة آمدن باران يا افتادن آفتاب يا مرض و شك دارد كه شمس گفت يا گفت از جهة مرض يا نسخه جمع باشد كه مرض را نيز گفت و در كافى و تهذيب اين عبارت او قال من علّة نيست پس حضرت امر فرمودند كه فدا مى دهد گوسفندى كه آن را در منى مى كشد و اين

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 607

زيادتى در آنجاها نيست كه حضرت فرمودند كه ما هر گاه اراده مى كنيم كه سايه بانى بر سر زنيم بواسطه مرض يا غير آن سر كجاوه را مى پوشيم و گوسفندى مى كشيم.

(و فى رواية حريز قال قال ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال لا باس بالقبّة على النّساء و الصّبيان و هم محرمون و لا يرتمس المحرم فى الماء و لا الصّائم.)

و به اسانيد صحيحه از حريز منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه قبه كه سر كجاوه و امثال آن باشد بز زنان و اطفال نابالغ در حالت احرام ايشان، بلكه اين حكم كه چيزى حايل نباشد ميان سر ايشان و آسمان مخصوص مردانست، و سر به آب فرو نمى برند محرمان و روزه داران و سر به آب فرو بردن نيز از فرد حايل بودن

آبست ميان سر و آسمان مى تواند بود و ليكن علماء آن را حكمى ديگر مقرر ساخته اند و نزاع لفظى است و از اين حديث و اخبار صحيحه بسيار مثل صحيحه محمد بن مسلم و صحيحه هشام بن سالم و صحيحه جميل و صحيحه كاهلى و غير اينها ظاهر مى شود كه حكم مخصوص مردانست و زنان را جايز است كه در كجاوه باشند سر پوشيده.

و در اطفال صحيحه حريز كافى است، و آن چه وارد است كه محرم سر باب فرو نبرد مانند صايم نيز احاديث صحيحه بسيار وارد شده است مثل صحيحه يعقوب بن شعيب و صحيحتين حريز ايضا و صحيحه عبد اللَّه بن سنان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه مس مكن گلها را در حال احرام و مس مكن چيزى را كه در آن زعفران باشد و مخور طعامى كه در آن زعفران باشد و سر باب فرو مبر و غير اينها از اخبار.

[پوشاندن صورت ]

(و روى عن منصور بن حازم قال رأيت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه و قد توضّأ و هو محرم ثمّ اخذ منديلا فمسح به وجهه.)

و مرويست در حسن كالصحيح از منصور كه گفت ديدم آن حضرت را وضو ساخته بودند و محرم بودند پس دستمالى برداشتند و روى خود را به آن پاك كردند، و دور نيست كه از خوف شين و تركيدن فرموده باشند چون در سفر بيشتر از حضر بهم مى رسد يا از جهة بيان جواز در وضو در احرام چون احرام مرد در سر است نه در رو و مؤيد جواز است حديث عبد الملك قمى نيز در باب وضو

نيز گذشت.

(و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال يكره للمحرم ان يجوز بثوبه فوق انفه.)

و به اسانيد صحيحه منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مكروهست محرم را كه جامه اش تجاوز كند از بالاى بينى او يعنى مستحب است كه روى او باز باشد كه آفتاب خورد و از جهة ضرورت اگر دهن بندى ببندد مى بايد كه از بينى بالا نرود.

(و لا باس ان يمدّ المحرم ثوبه حتّى يبلغ انفه يعنى من اسفل و ذلك انّ حفص بن البخترىّ و هشام بن الحكم رويا عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال يكره للمحرم يجوز ثوبه انفه من اسفل و قال اضح لمن احرمت له.)

و باكى نيست كه محرم جامه دهن بند را بكشد تا به بينى برسد صدوق گفته است كه مراد اينست كه از پائين به بالا كشد نه از بالا به پائين چون مطلوب آنست كه آفتاب بر روى او تابد و تخصيص به پائين از اين جهت است كه حفص بن البخترى به چهار سند صحيح، و هشام بهشت سند صحيح از ايشان

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 609

روايت كرده اند كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مكروهست محرم را كه جامه اش از پائين تجاوز كند از بينى و حضرت فرمودند كه خود را آفتابى كن از جهة رضاى خداوندى كه احرام از جهة او گرفته و در راه رضاى او تا جفا نكشى ثواب نمى يابى و از اين دو حديث ظاهر شد كه مراد از آن كشيدن كشيدن از زير است به بالا پس حديث مطلق را حمل مى بايد كرد بر

مقيد.

(و روى عن عبد اللَّه بن سنان قال سمعت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه يقول لأبي و قد شكى اليه حرّ الشّمس و هو محرم و هو يتاذّى به و قال ترى ان أستتر بطرف ثوبى قال لا باس بذلك ما لم يصب رأسك.)

و در صحيح منقولست كه عبد اللَّه گفت شنيدم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه به پدرم مى فرمودند در وقتى كه پدرم شكايت كرد به حضرت گرمى آفتاب را در حال احرام و آن كه بسيار آزار مى بايد و عرض نمود كه رخصت مى دهيد كه طرف ردا را حايل سازم كه سايه كند روى مرا حضرت فرمودند كه باكى نيست ما دام كه به سرت نرسد پس از اين حديث ظاهر شد كه آن چه پيش گذشت كه از بينى نگذرد محمولست بر كراهت يا ترك سنت.

(و ساله سعيد الاعرج عن المحرم يستتر من الشّمس بعود او بيده فقال لا الّا من علّة.)

و در موثق كالصحيح منقول است از سعيد لنگ كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا محرم خود را از آفتاب مى تواند پوشيد به چوبى كه بر بالاى سر بدارد و دستمالى يا چيزى بر آن بياويزد كه آفتاب بر سرش نيفتد يا دستش را حايل كند حضرت فرمودند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 610

نمى تواند كرد مگر آن كه بيمار باشد.

[پوشاندن سر]

(و ساله الحلبيّ عن المحرم يغطّى رأسه ناسيا او نائما فقال يلبّى اذا ذكر.)

و به اسانيد صحيحه منقولست از حلبى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از محرمى كه سرش را به پوشاند

از روى فراموشى يا در خواب بى شعور حضرت فرمودند كه چون به خاطرش مى رسد يا بيدار مى شود آن عمامه يا كلاه را مى اندازد و تلبيه مى گويد از جهة عقد احرامش و فى رواية حريز

يلقى القناع و يلبّى و ليس عليه شى ء.

و به اسانيد صحيحه منقولست از حريز كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از محرمى كه سر را به پوشاند از روى نسيان حضرت فرمودند كه چون به خاطرش مى رسد آن مقنعه را يعنى آن چه بر سر پوشيده است از سر مى اندازد و تلبيه مى گويد و بر او چيزى نيست از كفاره و گناه.

(و ساله عن المحرم ينام على وجهه و هو على راحلته فقال لا باس بذلك.)

چون داب صدوقست كه از كتاب حلبى اگر چيزى روايت مى كند كه ناتمامست يا معارضى آن را در ميان در مى آورد و باز بر سر او مى رود و در كتاب طهارت چند جا چنين كرد، و چون در اينجا كه از حلبى روايت كرد تلبيه را گفت و القاء عمامه را نگفت چون نداشت و روايت حريز داشت آن را ذكر كرد، و باز بر سر حديث حلبى رفت و قرينه آن كه كلينى همين سؤال را از حلبى روايت كرده است پس مرويست به اسانيد صحيحه از حلبى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه محرم بسيار

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 611

است كه بر بالاى شتر بخواب مى رود حضرت فرمودند كه باكى نيست اگر چه بعضى از سر كه بر جهاز شتر يا غير آن گذاشته مى شود پوشيده مى شود و ليكن بى اختيار خواب مى برد.

ايشان را يا آن كه سر جهاز را پوشيده است جهاز سر را نپوشيده است، و در بعضى از نسخ اين كتاب و كافى بدل راحلته زاملته است و هر دو به يك معنى است و در بعضى از نسخ سئل است و در اين صورت حلبى روايت مى كند كه ديگرى از حضرت پرسيد، و گاه هست كه نمى داند كه خود سؤال كرده است يا ديگرى سئل مى گويند و راستست كه از حضرت پرسيده اند و مطلبى نيست كه بدانند كه سؤال كرده است مطلوب جواب حضرتست.

و در صحيح از حلبى منقولست كه محرم هر گاه روى خود را به پوشاند مسكينى را طعام دهد و گفت باكى نيست كه محرم بالاى چهار پا بر رو بخوابد.

و در صحيح از معاوية بن وهب منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه محرم درد سر داشته باشد باكى نيست كه دستمالى بر سر بندد چون مضطر است جايز است.

(و سال زرارة ابا جعفر صلوات اللَّه عليه عن المحرم يقع الذّباب على وجهه حين يريد النّوم فيمنعه من النّوم أ يغطّي وجهه اذا اراد ان ينام قال نعم.)

و به اسانيد صحيحه منقولست از زراره كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از حال محرم كه چون مى خواهد بخواب رود مگس بر روى او مى نشيند و نمى گذارد كه بخواب رود آيا روى خود را مى تواند پوشانيد در وقتى كه خواهد بخواب رود حضرت فرمودند بلى، و

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 612

در كافى اين زيادتى هست كه سر را نپوشاند، و زن نزد خواب اگر مگس آزار دهد كل رو را مى تواند

پوشانيد، و آن چه اهم بود اين زيادتى بود زيرا كه احرام مرد در سر او است نه در روى او، و زراره چون از او سؤال كرد حضرت آن را جواب فرمودند و اشعارى فرمودند كه آن جاى سؤال نبود بلكه مى بايست از حال سر مرد و روى زن سؤال كند.

و محتمل است كه اين نيز مراد حضرت باشد كه جايز است رو را پوشانيدن و ليكن از باب مقدمه چنان كن كه بعضى از رو كه قريب بسر است نيز نپوشانى تا يقينا سر را به پوشانيده باشى «1» و چون رو پوشانيدن زن حرامست بى ضرورت، و خواب خصوصا در سفر ضرور است و مگس مانعست از جهة ضرورت مى تواند پوشانيد، و چون مهما أمكن سر را نمى بايد پوشانيد خصوصا در حال خواب و غالب اوقات موى سر را مى گذارند مگس ضرر نمى رساند سر را استثنا فرمودند و از جمله سر است يا حكم سر دارد گوشها.

و در حديث صحيح منقولست از عبد الرحمن و ظاهرا ابن حجاج است نه سيابه زيرا كه ابن سيابه از حضرت موسى بن جعفر روايت نكرده و در اينجا او از آن حضرت سؤال مى كند از محرم كه سرما آزار مى دهد گوش او را آيا گوش را مى تواند پوشيد حضرت فرمودند كه نه.

و در صحيح از زراره منقولست از احدهما صلوات اللَّه عليهما در محرم كه آن حضرت فرمودند كه او مى تواند سر رو را پوشانيدن هر گاه خواهد

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 613

كه بخواب رود و محمولست بر حالت ضرورت يا آن كه هر گاه كفاره داشته باشند كه بدهد.

و منقولست در صحيح حلبى كه آن

حضرت فرمودند كه هر گاه محرم روى خود را به پوشاند بايد كه مسكينى را بدست خود طعام دهد و فرمودند كه باكى نيست كه محرم بر رو بخوابد بر بالاى شتر. (و روى زرارة عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّ المحرمة تسدل ثوبها إلى نحرها.)

و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه جايز است زنى را كه احرام گرفته باشد كه بياويزد برقع را تا گودى گردن و در صحيح معاويه گذشت كه هر گاه زن سوار باشد و احكام زنان گذشت.

[ناخن گرفتن ]

(و روى الحسن بن محبوب عن على بن رئاب عن ابى بصير قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن رجل قلّم ظفرا من اظافيره و هو محرم قال عليه مد من طعام حتّى يبلغ عشرة فان قلّم اصابع يديه كلّها فعليه دم شاة قلت فان قلّم اظافير يديه و رجليه جميعا فقال ان كان فعل ذلك فى مجلس واحد فعليه دم و ان كان فعله متفرّقا فى مجلسين فعليه دمان.)

و به اسانيد صحيحه منقول است از حسن از على بن رئاب و در بسيارى از نسخ على بن مهزيار است و آن از سهو نساخ است چون بحسب مرتبه رجال على پست تر است از حسن مع هذا هميشه حسن از ابن رئاب روايت مى كند، خصوصا در اين روايت شيخ نيز در صحيح از حسن بن محبوب از على بن رئاب روايت كرده است كه ابو بصير گفت از حضرت امام جعفر صادق

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 614

صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه ناخنى از ناخنهاى خود را بگيرد و او

محرم باشد حضرت فرمودند كه بر اوست مدّى از طعام از جهة هر ناخنى تا بده ناخن رسد پس چون انگشتان هر دو دست را همه بگيرد يك گوسفند مى كشد عرض نمودم كه اگر انگشتان دستها و پاها همه را بگيرد حضرت فرمودند كه اگر در يك مجلس همه را بگيرد يك گوسفند مى دهد و اگر دو مجلس بگيرد دو گوسفند مى دهد.

(و فى رواية زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّ من فعل ذلك ناسيا او ساهيا او جاهلا فلا شى ء عليه.)

و در تهذيب اين جمله نيز هست كه

و من فعله متعمّدا فعليه دم

و به اسانيد صحيحه از زراره منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه ناخنهاى خود را بگيرد از روى نسيان يا سهو يا جهالت و نادانى بر او چيزى نيست، و كسى كه عمدا كند بر اوست كه گوسفندى را بكشد و ظاهرا مراد از نسيان آنست كه مى دانست كه ناخن را در احرام نمى بايد گرفت و فراموش كرد و گرفت، و سهو آنست كه فراموش كند كه محرمست، يا آن كه نيز از نسيان است، و سهو شكّست كه آيا چيزى بايد داد يا حرامست يا نه و گرفت و بعد از آن به خاطرش آيد، و جهل آنست كه مسأله را نداند.

و در صحيح ابو حمزه منقولست كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه ناخنها را بگيرد مگر يك ناخن حضرت فرمودند كه فراموش كرده است گفتم بلى فرمودند كه باكى نيست. (و سال معاوية بن عمّار ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن المحرم تطول اظفاره او

ينكسر بعضها فتؤذيه ذلك قال لا يقصّ منها شيئا ان

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 615

استطاع فان كانت تؤذيه فليقصّها و ليطعم مكان كلّ ظفر قبضة من طعام.)

و به اسانيد صحيحه منقول است از معاويه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از حكم محرمى كه ناخنهاى او دراز باشد يا بعضى از آن بشكند و او را آزار دهد حضرت فرمودند كه از ناخنها هيچ چيز نمى گيرد اگر تواند و اگر آزارش دهد و آن را بگيرد و بواسطه هر ناخنى يك قبضه از طعام بدهد و طعام خوردنيست از گندم و جو و خرما در عربستان از غذاى ايشانست و مويز در يمن غذاست و احوط گندم است.

(و سال اسحاق بن عمّار ابا ابراهيم صلوات اللَّه عليه عن رجل نسى ان يقلّم اظافيره عند الاحرام حتّى احرم قال يدعها قلت فانّ رجلا من اصحابنا افتاه ان يقلّم اظافيره و يعيد احرامه ففعل قال عليه دم.)

و در موثق كالصحيح منقولست از اسحاق كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه فراموش كند كه در وقت احرام ناخنهاى خود را بگيرد تا آن كه محرم شود حضرت فرمودند كه بحال خود بگذارد و نگيرد عرض نمودم كه شخصى از اصحاب ما او را فتوى داد كه ناخنهاى را بگيرد و احرام را اعاده كند و چنين كرد حضرت فرمودند كه بر اوست كه گوسفندى بكشد، و ظاهر اين عبارت آنست كه آن كه گرفته است يك گوسفند مى دهد، و ليكن بسند ضعيفى روايت كرده است از اسحاق و در آخرش تصريح نموده است كه بر

آن كه او را فتوى داده است گوسفنديست، و عمل علماء بر اين است و ممكن است كه هر يك را گوسفندى بايد داد و اين احوط است و اللَّه تعالى يعلم.

[كندن مو]

(و روى حريز عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اذا نتف الرّجل ابطه بعد الاحرام فعليه دم.)

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 616

و به اسانيد صحيحه منقولست از حريز كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى موى زير بغل خود را بكند بعد از احرام پس بر اوست كه گوسفندى يا گاوى يا شترى را بكشد و اقلش گوسفند است در هر جا كه گويند عليه دم، و گوسفند كافى است و گاو بهتر است و شتر بهتر و محتمل است كه مراد يك گوسفند باشد چنانكه اكثر چنين فهميده اند.

(و فى خبر اخر من حلق رأسه او نتف ابطه ناسيا او جاهلا فلا شى ء عليه.)

و در خبر ديگر وارد است كه آن صحيح زراره است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه در احرام سر بتراشد يا موى زير بغل را بكند از روى نسيان يا از روى جهل بر او چيزى نيست از كفاره و گناه و هر كه عمدا بكند بر اوست دمى يعنى گوسفند يا گاو يا شتر را بكشد و همه را تصدق كند يا گوسفندى چنانكه مشهور است و بنا بر مشهور اگر گاو يا شتر بكشد مجزى نيست پس اولى گوسفند است تا از خلاف بيرون آيد.

(و قال صلوات اللَّه عليه لا باس بان يدخل المحرم الحمّام و لكن لا يتدلّك.)

و در صحيح از معاوية بن عمّار منقولست

از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه باكى نيست كه محرم داخل حمام شود و ليكن چرك نمى كند مطلقا در حمام، و غير حمام و در حديثى كه وارد شده است كه داخل حمام نشود محمولست بر كراهت و بهتر آنست كه تا ضرور نشود به حمام نرود و اگر غسل واجب شود به احتلام و غير آن و هوا سرد باشد واجبست كه به حمام رود از جهة غسل و بعد از غسل بيرون آيد.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 617

(و قال صلوات اللَّه عليه لا يأخذ الحرام من شعر الحلال.)

و در صحيح از معاوية بن عمّار منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه محرم موى محل را نگيرد چه جاى محرم، نه بسر تراشيدن، و نه به موى زير بغل گرفتن، نه از ديگران، و نه از خود.

و در صحيح از على بن جعفر منقولست كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما كه آيا محرم كشتى مى تواند گرفت فرمودند كه خوب نيست كشتى گرفتن مبادا سبب اين شود كه جائى مجروح شود و خون در آيد يا از موى خود يا از آن ديگر كنده شود. و ظاهر اين حديث آنست كه كشتى گرفتن حرام نباشد و اگر غرضش از آن اين باشد كه در جهاد ضرور مى شود يا در جائى كه بايد دفع دشمن كردن تواند دفع كردن در اين صورت سنت خواهد بود و بهترين آلات حرب دانستن علم كشتى گرفتن است، و حكايت كشتى گرفتن حسنين صلوات اللَّه عليهما مشهور است و در كتب خاصه و عامه مسطور

كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله به حضرت امام حسن مى فرمودند كه بگيرش و حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليهما گفتند يا رسول اللَّه بزرگتر را مى فرماييد كه كوچكتر را بگيرد حضرت فرمودند كه جبرئيل او را مى گويد من ديگرى را گفتم و ديگر اخبار هست اما اگر غرض لهو باشد خوب نيست و جمعى مطلق لهو را حرام مى دانند و احتياط در تركست.

[انداختن شپش و مانند آن ]

(و مرّ النّبي صلّى اللَّه عليه و آله على كعب بن عجرة الانصارىّ و هو محرم و قد اكل القمّل رأسه و حاجبيه و عينيه فقال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ما كنت ارى انّ الامر يبلغ ما آرى فامره فنسك عنه نسكا و

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 618

حلق رأسه يقول اللَّه عزّ و جلّ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ فالصّيام ثلاثة ايّام و الصّدقة على ستّة مساكين لكلّ مسكين نصف صاع من تمر و النّسك شاة لا يطعم منها احد الّا المساكين.)

و منقولست در صحيح از حريز از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله گذشتند بركعب بن عجره بضم عين مهمله و جيم ساكنه كه از اهل مدينه بود كه نصرت آن حضرت صلوات اللَّه عليه و آله كردند و كعب محرم بود و شپش بر سر و ابروها و پلكهاى چشم او افتاده خورده بود حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه گمان نداشتم كه كار به اين جا رسد يعنى به سبب سر نتراشيدن، و در روايت حريز آنست كه حضرت فرمودند كه آيا جانوران

آزارت مى دهند پس حق سبحانه و تعالى اين آيه را فرستاد، و بنا بر آن چه صدوق روايت كرده است ظاهرش آنست كه اصل منع بر سبيل تفويض بود و كفاره نيز به تفويض بود «1» و حق سبحانه و تعالى آيه را از جهة تقرير آن حضرت فرستاد پس حضرت فرمودند كه گوسفندى از جهة او بكشند از مال آن حضرت و او سر تراشيد چنانكه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد و ممكن است كه نزول آيه را از جهة او شده باشد و چون او پريشان بوده حضرت از مال خود تبرع فرموده باشد كه او فردا افضل را به جا آورد، و ترجمه آيه اينست كه هر كه از شما بيمار باشد- و مرض شپش نيز مرضى است عظيم- يا آزارى از سر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 619

خود داشته باشد به سبب نتراشيدن موى سر پس بر اوست فداى سر تراشيدن از روزه يا تصدق يا كشتن پس روزه سه روز است و تصدّق بر شش مسكين است هر مسكينى نصفى صاع از خرماست كه دو مد باشد كه تخمينا سيصد و هشت مثقال باشد و در اكثر نسخ اين كتاب نصف افتاده است، و ظاهرا از نساخ باشد يا صاع بر سبيل استحباب بوده باشد و در بعضى از نسخ هست كه

و روى مدّ تمر

و اين نيز از تصحيح نساخ است و روايت مد واقع است نه در اطعام شش مسكين بلكه در اطعام ده مسكين، و نسك گوسفندى است كه نمى دهند آن را مگر بد رويشان بعد از آن حضرت فرمودند كه هر چه در قرآن مجيد بلفظ او واقع شده

است مثل اين آيه آن كس مخير است هر فردى را كه خواهد اختيار مى كند و هر چه را فرموده باشد فَمَنْ لَمْ يَجِدْ آن بر سبيل ترتيب است كه اول اول را به جا مى آورد و اگر قدرت بر آن نداشته باشد دويم را، تا اينجا عبارت روايت حريز است و ظاهرا روايت صدوق غير آن روايت است.

و كالصحيح از عمر بن يزيد منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه صدقه بر ده مسكين است.

و در حسنه زراره بر شش مسكين است هر مسكينى دو مد كه نصف صاع باشد و مشهور تخيير است ميان شش مسكين و هر مسكينى نصف صاع يا ده مسكين و هر مسكينى را مدّى از طعام يا آن مقدار بدهد كه او سير شود و اگر ده مسكين را بر سفره خود بنشاند احوط آنست كه هر يك را يك مد نان بدهد يا نان آن مقدار در سفره گذارد كه زياد آيد تا جزم بهم رسد كه سير شده اند و اگر شش مسكين را دو مد بدهد و چهار مسكين ديگر را هر يك يك مد بدهد عمل بهر دو روايت كرده خواهد بود، و اگر ده مسكين را هر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 620

يك نصف صاع بدهد نهايت احتياط كرده است و اللَّه تعالى يعلم.

(و قال عبد اللَّه بن سنان لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه أ رأيت ان وجدت علىّ قرادا او حلمة اطرحهما عنّى و انا محرم قال نعم و صغارا لهما انّهما رقيا فى غير مرقاهما.)

و به اسانيد صحيحه منقولست از عبد اللَّه كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق

صلوات اللَّه عليه كه بيان فرمائيد كه اگر كنه كوچك را كه در گوسفند مى باشد يا كنه بزرگ را كه بر شتر مى باشد بر بدن يا جامه خود بيابم مى توانم انداختن هر دو را از خود در حال احرام حضرت فرمودند كه بلى و ذلت و خوارى باد هر دو را زيرا كه بالا رفته اند در غير جاى خود يعنى اگر شپش در بدن آدمى باشد به جاى خود است حرمت دارد كه در حال احرام كه آن را از خود بيندازند اما كنه جاى آن گوسفند و شتر است اگر بر بدن آدمى بالا روند جاى ايشان نيست و مى توان انداخت بلكه مى توان انداختن و كشتن بعنوان مذلت كه كفش را بر او گذارد و به خوارى بكشد و صغارا منصوبست در اين كتاب مثل بعدا در كتاب اللَّه و در كافى و تهذيب برفع است و ظاهرا الف از قلم نساخ افتاده است، و محتمل است كه خبر مبتداى محذوف باشد يعنى در بدن آدمى رفتن سبب مذلّت آنهاست و نصب آنست و افصحست كه بر سبيل لعن باشد مانند لعنهما اللَّه از بابت عجبا و حمدا و شكرا كه مفعول مطلق فعل محذوف باشد و اللَّه تعالى يعلم.

(و قال له معاوية بن عمّار المحرم يحكّ رأسه فتسقط القملة و الثّنتان فقال لا شى ء عليه و لا يعيدها قال كيف يحكّ المحرم قال بأظفاره ما لم يدم و لا يقطع شعرة و ساله عن المحرم يعبث بلحيته فتسقط منها الشّعرة و الثّنتان قال يطعم شيئا.)

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 621

و به اسانيد صحيحه منقول است از معاويه كه گفت عرض نمودم به حضرت امام

جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه گاه هست كه محرم سر خود را مى خاراند و يك شپش يا دو شپش مى افتند حضرت فرمودند كه بر او چيزى نيست كه شپش را بر دارد و به جاى خود گذارد گفتم چگونه بخواراند محرم سر و بدن خود را فرمودند كه به ناخنها و چنان نخواراند كه خون در آيد يا مويى را بكند يا آن كه قطع نكند يك مو را، و معاويه گفت كه از آن حضرت سؤال كردم كه گاه هست كه محرم با ريش خود بازى مى كند و يك مو و دو مو مى افتد حضرت فرمودند كه از جهة كفاره چيزى تصدق كند و در تهذيب به جاى و لا يعيدها و لا يعود است يعنى ديگر چنين نكند يعنى هموار بخواراند سر را تا شپش نيفتد.

(و فى خبر اخر مدّ من طعام او كفّين.)

و در حديث ديگر وارد است كه يك مد از گندم يا جو يا خرما مى دهد يا دو كف از اينها و ظاهرا مرادش اين است كه اين هر دو در غير اين حديث وارد شده است اگر چه هر يك در حديثى بوده باشد.

چنانكه كلينى در حسن كالصحيح روايت كرده است از حلبى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر محرم از موى ريش خود يا جاى ديگر مويى بكند پس بر اوست كه از آن دست مسكينى را طعام دهد و ظاهرا طعام يك مد است.

و شيخ كالصحيح روايت كرده است از منصور از آن حضرت صلوات اللَّه عليه در محرم هر گاه دست به ريش خود مالد و موى از آن جدا

شود؟

حضرت فرمودند كه يك كف يا دو كف بدهد، و فرق ميان اين دو خبر واضح است و ظاهرا صورت اول آنست كه عمدا بكند و در ثانى قصد كندن ندارد

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 622

و اين هر هر دو را با هم ضم كند در اين مقام مناسبت ندارد و ممكن است كه نسخه كفّ به جاى مدّ باشد و اين تغيير از نساخ شده باشد و ليكن بعيد است.

(و الاولى انّه لا يحكّ المحرم رأسه الّا حكّا رفيقا بأطراف الاصابع.)

و اولى آنست كه محرم سر خود را نخواراند مگر هموار به سرهاى انگشتان و منقول است در موثق از ابو بصير كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه خواهى سر را بخارانى پس همواره بخاران و به ناخنها مخاران و ليكن بسر انگشتان بخاران يعنى مبادا خون در آيد يا مويى بريزد.

(و فى رواية هشام بن سالم قال قال ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه اذا وضع احدكم يده على رأسه او على لحيته و هو محرم فسقط شى ء من الشّعر فليتصدّق بكفّ او كعك من سويق.)

و به اسانيد متكثره صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه احدى از شما دست خود را بر سر يا ريش خود گذارد در احرام و مويى بيفتد بايد كه تصدق كند به يك كف از نان خشك يا يك كف آرد بو داده، و در تهذيب بكفّ من طعام است كه گندم و جو و خرما باشد، و در كلينى به همين عبارتست اما در اكثر نسخ بكفّين است و در بعضى از نسخ به

كف است، و ظاهرا سهو از نساخ كافى شده باشد اگر چه احوط آنست كه دو كف بدهد و اظهر آنست كه كفاره در اينجا بر سبيل استحباب است چنانكه در صحيح زراره گذشت.

و در صحيح از هشيم منقولست كه گفت شخصى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كرد از محرمى كه از جهة اسباغ وضو

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 623

يك مو و دو مو از ريش او افتد چونست حضرت فرمودند كه ضرر ندارد و حق سبحانه و تعالى حرجى و تنگى در دين بر شما مقرر نفرموده است.

و در صحيح منقولست از جعفر و مفضل كه شخصى بر آن حضرت صلوات اللَّه عليه داخل شد و عرض نمود كه چه مى فرماييد در محرمى كه دست به ريش كشد و دو مو از او بريزد حضرت فرمودند كه اگر من دست بكشم و ده مو بريزد چيزى نخواهم داد. و غير اينها از اخبار ديگر وارد شده است.

(و روى ابان عن ابى الجارود قال سال رجل ابا جعفر صلوات اللَّه عليه عن رجل قتل قملة و هو محرم قال بئس ما صنع قال فما فداؤها قال لا فداء لها.)

و كالصحيح منقولست از زياد كه گفت شخصى از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه سؤال كرد از شخصى كه در حال احرام شپشى را بكشد حضرت فرمودند كه بد كرده است گفت كفّاره اين چه چيز است حضرت فرمودند كه كفاره ندارد.

و در صحيح از معاوية بن عمّار منقولست كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چه مى فرماييد در محرمى كه شپشى را بكشد فرمودند كفّاره

نيست در شپش و اولى آنست كه عمدا شپش را بكشد.

(و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال المحرم يلقى عنه الدّوابّ كلّها الّا القملة فانّها من جسده فاذا اراد ان يحوّل قملة من مكان إلى مكان فلا يضرّه.)

و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 624

صلوات اللَّه عليه فرمودند كه محرم هر جانورى كه در بدنش باشد مى تواند انداخت بغير از شپش كه آن حيوان بدنست و از بدن بهم مى رسد فاذا يا فَان پس اگر خواهد كه شپش را از جائى به جايى ديگر برد ضرر ندارد او را، و بعضى گفته اند بشرط تساوى در حفظ يا احفظيت آنجا و اين اولى است.

و اما احاديث صحيحه و كالصحيحه كه وارد شده است از حماد بن عيسى و محمد بن مسلم و حسين بن ابى العلا و حلبى و غير ايشان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اگر محرم شپش را از بدن بيندازد طعامى تصدق كند يا يك قبضه يا يك كف بدهد محمولست بر تعمد يا استحباب و احوط آنست كه بدهد خصوصا هر گاه عمدا بيندازد و ظاهر اخبار بسيار آنست كه حرامست انداختن و كشتن پس در حديثى كه واقع شده است كه بيندازند محمولست بر ضرر بسيار.

(و روى ابان عن زرارة قال سألته عن المحرم هل يحكّ رأسه او يغتسل بالماء فقال يحكّ رأسه ما لم يتعمّد قتل دابّة و لا باس بان يغتسل بالماء و يصبّ على رأسه ما لم يكن ملبّدا فان كان ملبدا فلا يفيض على رأسه الماء الّا من الاحتلام.)

و به اسانيد

صحيحه منقولست از ابان از زراره كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا محرم سر خود را مى تواند خارانيدن يا غسل مى تواند كرد يا بدن را مى تواند شست حضرت فرمودند كه سر را مى تواند خارانيدن ما دام كه قصد كشتن جانورى نكند و باكى نيست كه در آب غسل كند و آب بر سر خود ريزد ما دام كه سرش را صمغ و عسل از جهة دفع شپش نينداخته باشد و اگر انداخته باشد آب بر سر نمى ريزد مگر از احتلام يعنى غسل واجب چون غسل حيض و نفاس و استحاضه و مس

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 625

ميّت.

و در صحيح از معاوية بن عمار منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه محرم چگونه سر را مى خاراند حضرت فرمودند كه به انگشتان ما دام كه خونين نكند يا مو را قطع نكند و مثل اين احاديث بسيار وارد شده است.

و در موثق عمار وارد است كه اگر جرب داشته باشد و خاراند تا خون بيرون آيد ضرر ندارد چون اختيار ندارد و اگر در جميع اين صور خون بيرون آيد يا مو جدا شود و بواسطه هر يك كفى از طعام بدهد بهتر خواهد بود.

(و سال يعقوب بن شعيب ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن المحرم يغتسل فقال نعم و يفيض الماء على رأسه و لا يدلكه.)

و منقولست در حسن كالصحيح و در صحيح از يعقوب كه گفت سؤال كردم از آن حضرت از محرمى كه آيا غسل مى تواند كرد فرمودند كه بلى و آب بر سر مى ريزد و چرك نمى كند

سرش را يا بدنش را.

(و فى رواية حريز عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اذا اغتسل المحرم من الجنابة صبّ على رأسه الماء و يميز الشّعر بأنامله بعضه من بعض.)

و به اسانيد صحيحه بسيار منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه محرم خواهد كه غسل جنابت كند به رفق آب بر سر بريزد و مو را بر سر انگشتان جدا كند بعضى از آن را از بعض ديگر كه آب به زير موها برسد و مو جدا نشود و سر خونين نشود.

[شهادت بر نكاح ]

(و قال صلوات اللَّه عليه فى المحرم يشهد نكاح محلّين؟ قال لا

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 626

يشهد ثم قال يجوز للمحرم ان يشير بصيد على محلّ؟ قال مصنّف هذا الكتاب رضى اللَّه عنه و هذا على الانكار لذلك لا على انّه يجوز.)

و كالصحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه در محرم كه شاهد شود عقد نكاح دو محل را به آن كه بر ايشان جايز است عقد كردن بر محرم حرام است گواه شدن يا نه؟ حضرت فرمودند كه در آنجا حاضر نشود يا گواه نشود پس حضرت مثالى فرمودند از جهة دفع استبعاد راوى كه آيا جايز است محرم را كه اشاره كند محلى را كه فلان سياهى شكاريست.

صدوق مى گويد كه اين مكالمه حضرت بنا بر انكار است نه بنا بر آن كه جايز است يعنى استفهام آن كاريست و رفع استبعاد باين نحو مى فرمايند كه هم چنانكه محرم را جايز نيست اشاره به صيد كردن هر چند خود صيد نمى كند و نمى خورد هم چنين حاضر نمى تواند شد در عقد دو محل، و اين مشابهت وقتى

تمام است كه شهادت را در حقيقت عقد مدخلى باشد چنانكه مذهب جمعى از عامه است يا آن كه شهادت دهد نزد حاكم شرع كه من گواهم بر اين عقد كه به شهادت او حكم كنند بر صحت.

و در اين صورت محاذى مرتكب مى بايد شد به آن كه منصوب باشد به نزع خافض كه على نكاح بوده باشد و يا آن كه مجرّد مشابهت كافى است در رفع استبعاد و در تهذيب على هست باين عبارت عنه عليه السلام

فى المحرم يشهد على نكاح المحلّين

و ظاهرا على از قلم نساخ افتاده است و حمل كرده اند بر آن كه به سبب ترك شهادت تضييع بضع نشود و الا واجبست و اللَّه تعالى يعلم.

(و روى عبد اللَّه بن سنان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال ليس للمحرم ان يتزوّج و لا يزوّج محلّا فان تزوّج او زوّج فتزويجه باطل.)

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 627

و به اسانيد صحيحه منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نيست محرم را كه تزويج كند و عقد محلّى را ببندد، و محرم به اعتبار عقد بر ايشان باطل است احتياج ندارد در بطلان بعقد محرم پس اگر خود زنى بخواهد يا عقد كند از جهة ديگرى عقد او باطل خواهد بود، و در تهذيب لفظ محلا در آخر واقع شده است و آن بهتر است و اگر نباشد مراد است به قرينه عبارت سابق.

(و انّ رجلا من الانصار تزوّج و هو محرم فابطل رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله نكاحه.)

و در صحيح از عبد الرحمن بن ابى عبد اللَّه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند

كه شخصى از انصار در حال احرام زنى خواست و حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله نكاح او را باطل گردانيد يعنى حكم فرمود به آن كه آن نكاح باطل است.

(و قال صلوات اللَّه عليه من تزوّج امرأة فى احرامه فرّق بينهما و لم تحلّ له ابدا.)

و منقول است بطرق متكثره حسنه كالصحيحه و موثقه كالصحيحه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه تزويج كند زنى را در احرام ايشان را از هم جدا مى كنند و ديگر هرگز بر او حلال نمى شود، و محمولست بر آن كه عالم باشد به حرمت عقد يا دخول نكرده باشد چنانكه منقولست در حسن كالصحيح از زراره و داود بن سرحان و اديم بن الحركه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه محرم تزويج كند و عالم باشد كه بر او حرام است هرگز بر او حلال نمى شود.

و در صحيح از محمد بن قيس منقولست كه حضرت امام محمد باقر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 628

صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه حكم فرمودند در مردى كه زنى را بعقد خود در آورده بود در احرام پيش از آن كه محل شود حكم فرمودند كه زن را رها كند و فرمودند كه آن نكاح باطلست و بعد از محل شدن اگر خواهد خواستگارى كند و ايشان اگر خواهند دختر را به او دهند و اگر خواهند بغير او و اين محمولست بر صورت جهل و قبل از دخول چنانكه هر دو غالب است و احاديث در اين باب بسيار است و در نكاح خواهد آمد إن

شاء اللَّه.

(و فى رواية سماعة لها المهر ان كان دخل بها.)

و در موثق منقولست كه اگر دخول كرده باشد با او او را مهر هست يعنى مهر المثل چون عقد باطل است و هر گاه عقد باطل باشد و وطى از روى جهالت واقع شده باشد مهر المثل مى رسد كه بگيرد.

(و فى رواية عاصم بن حميد عن ابى بصير قال سمعت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه يقول المحرم يطلّق و لا يتزوّج.)

و در روايت حسن كالصحيح و صحيح منقولست از ابو بصير كه گفت شنيدم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه محرم طلاق مى تواند داد زنش را و ليكن عقد نكاح نمى تواند كرد و در اين خلافى نيست.

و در صحيح از سعيد [سعد خ ] منقولست كه حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليه فرمودند كه محرم مى تواند كه كنيزان بخرد و بفروشد.

(و سال سعيد الاعرج ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّجل ينزل المرأة من المحمل فيضمّها اليه و هو محرم قال لا باس الّا ان يتعمّد و هو احقّ ان ينزلها من غيره.)

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 629

و در موثق كالصحيح منقول است از سعيد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از مردى كه زن خود را از كجاوه بيرون آورد و او را در بغل مى گيرد در حال احرام حضرت فرمودند كه باكى نيست مگر آن كه در بغل گرفتن از روى عمد باشد و او را سزاوارتر است كه زن را بيرون آورد از كجاوه از ديگران هر چند زن محرم باشد مشروط به آن كه از روى شهوت

نباشد.

[نگاه به زن ]

(و روى عن محمّد الحلبيّ قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه المحرم ينظر إلى امرأته و هى محرمة قال لا باس.)

و به اسانيد صحيحه منقولست از حلبى كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه محرمى كه نظر به زنش كند و او نيز محرمه باشد چونست حضرت فرمودند كه باكى نيست.

(و روى عن خالد بيّاع القلانس قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن رجل اتى اهله و عليه طواف النّساء قال عليه بدنة ثمّ جاءه اخر فساله عنها فقال صلوات اللَّه عليه بقرة ثمّ جاءه اخر فسالها عنها فقال صلوات اللَّه عليه عليه شاة فقلت بعد ما قاموا اصلحك اللَّه كيف قلت عليه بدنة فقال أنت موسر و عليك بدنة و على الوسط بقرة و على الفقير شاة.)

و كالصحيح منقولست از خالد كلاه فروش كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه جماع كند با اهلش و هنوز طواف نسا نكرده باشد فرمودند كه شترى مى دهد پس ديگر آمد و از اين مسأله سؤال كرد حضرت فرمودند كه گاوى مى دهد پس ديگرى آمد و پرسيد حضرت فرمودند كه گوسفندى مى دهد پس چون آنها

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 630

رفتند عرض نمودم كه چگونه فرموديد بمن كه شتر مى دهد حضرت فرمودند كه تو مالدارى و بر تو واقع شده است مى بايد كه شتر بدهى، و بر متوسط الحال گاو است، و بر فقير گوسفند است و من بر هر كه آن چه واجب بود گفتم، و احاديث بسيار وارد شده است كه يك شتر مى دهد محمولست بر مالدار و دم

شاة واقع شده است محمول است بر فقير و خواهد آمد.

[ذبح صيد]

(و قال صلوات اللَّه عليه لا تذبح الصّيد فى الحرم و ان صيد فى الحلّ.)

و منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه صيد را در حرم مكش اگر چه در بيرون حرم شكار كرده باشند و بر اين مضمون احاديث صحيحه بسيار وارد شده است زيرا كه هر شكارى كه داخل حرم شد حكم صيد حرم بهم مى رساند كه بر محرم و محل حرام مى شود كشتن آن و احاديث از اين باب گذاشت در صيد حرم.

(و روى حنان بن سدير عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال امر رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله بقتل الفارة فى الحرم و الافعى و العقرب و الغراب الابقع ترميه فان اصبته فابعده اللَّه و كان يسمّى الفارة الفويسقة قال انّها توهى السّقاء و تضرم البيت على اهله.)

و منقولست در موثق كالصحيح از حنان بن سدير از پدرش و ظاهرا لفظ عن ابيه از قلم نساخ افتاده است چون حنان به خدمت حضرت نرسيده است و سدير روايت كرده است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله امر فرمودند كه چند چيز را در حرم بكشند موش و مار و عقرب و كلاخ پيسه كه سياه و سفيد است، سنگ يا تير بر روى اندازى و غالب اوقات بر شتر مى نشيند و

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 631

كوهان شتر كه مجروحست مى خورد پس اگر تير يا سنگ تو بر او خورد به موقع خود است، و حق سبحانه و تعالى او را دور كرده

است بدست تو يا نفرين است بر او كه خدا آن را از رحمت خود دور كرده اند، و موش را فاسقك مى نامند زيرا كه بند مشك را از دندان مى خايد و سر مشك باز مى شود و دو شاب و روغن و عسل و آب همه را مى ريزد، و غرض اينست كه چون ضررهاى اينها به مسلمانان مى رسد كشتن اينها خوبست، از جمله ضرر موش اينست كه خانه را با اهلش مى سوزاند و ظاهرا مكرر چنين كرده بوده است كه فتيله چراغ را از جانب ديگر كشيده و آتش به خانه افتاده و جمعى كثير مى سوخته اند.

در قسطنطنيه بسيار مى شود كه در سالى چندين هزار خانه مى سوزد چون غالب خانهاى ايشان از تخته است و هر شب چند هزار كس مقرر است كه در شهر مى گردند و مردمان را از آتش مى ترسانند و فايده ندارد، و يكى از ثقات كه در اين اوقات از آنجا آمده بود نقل كرد كه تا من در آنجا بودم در عرض يك سال اكثر شهر سوخت و گفت هفت مرتبه آتش افتاد و در هر مرتبه چند هزار خانه سوخت و باز ساختند و دو سه هزار بيل دار در شبها مى گردند كه چون آتش بشهر افتد ايشان از چهار طرف آن محله خانها را خراب مى كنند كه آتش از آنجا تعدى نكند اين حكايت شب ايشان است، و هر روز اقلا هزار كس مى ميرند و هميشه طاعون هست و بسيار بود كه روزى ده هزار كس مى مردند و از همه غريب تر آن كه مردمش هيچ كم نمى شوند.

و منقولست در صحيح از معاوية بن عمار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات

اللَّه عليه فرمودند كه چون محرم شوى بپرهيز از كشتن هر جانورى

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 632

مگر مار و عقرب و موش به درستى كه موش سر مشك را سست مى كند به خائيدن بندش و يا آن كه مشك را سوراخ مى كند و به دندان يا خاك زير مشك را بر مى دارد تا مشك مى افتد و مى درد و خانه را بر اهلش مسوزاند، و اما عقرب به درستى كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله دست كردند كه سنگى را بر دارند عقربى دست مبارك حضرت را گزيد حضرت فرمودند كه لعنت خدا بر تو باد كه هيچ خوب و بد را نمى گذارى كه ضررت به او نرسد، و مار اگر متوجه تو شود بكش آن را و اگر به تو كار نداشته باشد به او كار مدار و مار سياه مكّار را در هر حالى كه باشد بكش و كلاخ و كوركوره را كه بر پشت شتر نشسته باشند به تير و سنگ بزن، و فرمودند كه كنه شتر را از شتر مينداز، و كنه گوسفند را از شتر بينداز و قريب باين است حسن كالصحيح حلبى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و اجزاى اين حديث متفرق مذكور است در اخبار صحيحه

[انداختن كنه ]

(و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال ان القى المحرم القراد عن بعيره فلا باس و لا يلقى الحلمة.)

و به اسانيد صحيحه كثيره منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر محرم كنه گوسفند را از شترش بيندازد باكى نيست و ليكن نيندازد كنه شتر را از شتر زيرا كه مأمن اوست

بخلاف كنه گوسفند بر شتر كه محلش نيست و چنان است كه بر بدن آدمى در آيد و در آن صورت نيز مى توان انداختن چنانكه گذشت.

(و فى رواية حريز عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه و انّ القراد ليس من البعير و الحلمة من البعير.

و فى رواية علىّ بن ابى حمزة عن ابى بصير قال سألته عن المحرم

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 633

ينزع الحلمة عن البعير فقال: لا هى بمنزلة القملة من جسدك.)

و در روايت حريز كه منقولست از او به اسانيد صحيحه بسيار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه قراد كه كنه ريزه است و در گوسفند مى باشد از شتر نيست پس مى توان انداختن آن را، و حلمه كه كنه بزرگست از شتر است او را نمى توان انداختن چنانكه گذشت و تفسيرش در موثقه ابو بصير است كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از محرم كه آيا كنه بزرگ را از شتر مى تواند انداخت حضرت فرمودند كه نه چون در مأمن خود است چنانكه شپش را از بدن خود نمى توانى انداخت چون در مأمن خود است، و كنه بزرگ و كوچك را از بدن مى توانى انداخت چون بدن انسان جاى ايشان نيست.

(و روى محمّد بن الفضيل عن ابى الحسن صلوات اللَّه عليه قال سألته عن المحرم و ما يقتل من الدّوابّ فقال يقتل الاسود و الافعى و الفارة و العقرب و كلّ حيّة و ان ارادك السّبع فاقتله و ان لم يردك فلا تقتله و الكلب العقور ان ارادك فاقتله و لا باس للمحرم ان يرمى الحداة و ان عرض له اللّصوص امتنع منهم.)

و منقولست كالصحيح

از محمد كه از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از محرم و آن چه مى تواند كشت از جانوران حضرت فرمودند كه مى كشد مار سياه را و افعى كه ماريست در نهايت خباثت و معروفست نزد مار گيران، و موش خانگى يا عم، و عقرب و هر مارى را مى تواند كشت و اگر شير يا درندگان متوجه تو شوند بكش آن را و اگر به تو كار نداشته باشند تو متوجه ايشان مشو، و سگ گزنده يا گرگ اگر اراده كند ترا بكش آن را، و باكى نيست محرم را كه تير يا سنگ زند بر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 634

كوركوره اگر بر كوهان شتر نشسته باشد يا مطلقا، و اگر دزدان خواهند كه مال او را ببرند نگذارد كه ببرند تا ممكن باشد و اگر محتاج شود به جنگ و بكشد دزدان را خونشان هدر است، و اگر كشته شود شهيد است و احاديث بر اين مضامين بسيار است از آن جمله منقولست در صحيح از حريز كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه از هر چه محرم از آن بر نفس خود ترسد از درندگان و ماران و غير اينها بايد كه بكشد آنها را و اگر اراده نكند ترا تو اراده مكن آنها را.

و در صحيح از عبد الرحمن منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه محرم مى تواند كشت هر چه را از آن ترسد بر نفس خود.

و در موثق از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه محرم زنبور را و كركس

را و مار سياه غدّار را و كرك را و هر چه از آن ترسد مى كشد و فرمودند كه سگ گزنده گرگست يعنى هر جا سگ گزنده گويند مراد از آن گرگست يا حكم گرگ دارد و آن را مى تواند كشت.

و در حسن كالصحيح از معاوية بن عمار منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر چيزى كه اراده كند ترا بكش آن را.

و در حسن كالصحيح از حلبى منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مى توان كشتن در حرم و در احرام مار افعى، و مار سياه غدّار و هر مار بدى را و عقرب و موش را و اين موش فاسقك است، و به سنگ مى توان زد كلاخ و كوركوره را و اگر دزدان متوجه شوند دفع ايشان مى توانى كرد.

و كالصحيح منقولست از زراره كه از احدهما صلوات اللَّه عليهما سؤال كردم از پشه و كبگ هر گاه اراده محرم كنند نمى تواند كشت آنها را

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 635

فرمودند كه بلى.

و در صحيح از مسمع منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه موش صحرايى و خار پشت و سوسمار را هر گاه محرم بكشد بزغاله مى دهد و بزغاله بهتر است از آنها و چرا اين را گفتم تا آن كه شكار چيزى ديگر نكنند و كالصحيح منقولست از زراره كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه در حرم كيك و شپش و پشه را بكشد و كالصحيح منقولست كه از آن حضرت پرسيدند كه هر گاه دو محرم جنگ و قتال كنند حضرت فرمودند سبحان اللَّه بد

كرده اند گفتم كردند الحال چه كنند فرمودند كه هر يك گوسفندى بكشند.

و در موثق عمار منقولست كه حضرت فرمودند كه محرم خلال مى تواند كرد و ليكن ملاحظه كند كه دهن را خونين نكند.

باب ما يجب على المحرم فى انواع ما يصيب من الصّيد

[كفاره قتل شترمرغ ]

(و روى جميل عن محمّد بن مسلم و زرارة عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى محرم قتل نعامة قال عليه بدنة فان لم يجد فاطعام ستّين مسكينا فان كانت قيمة البدنة اكثر من اطعام ستّين مسكينا لم يزد على اطعام ستّين مسكينا و ان كانت قيمة البدنة اقلّ من اطعام ستّين مسكينا لم يكن عليه الّا قيمة البدنة.)

اين بابى است در بيان كفاراتى كه واجبست بر محرم در انواع حيواناتى كه شكار مى كند منقولست در صحيح كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در محرمى كه شتر مرغى را بكشد حضرت فرمودند كه بر اوست شترى و اگر شتر را نيابد شصت مسكين را طعام دهد پس اگر قيمت شتر بيشتر از اطعام شصت مسكين باشد زيادتى از اوست و زياده از شصت مسكين را اطعام نمى دهد، و اگر قيمت شتر كمتر از اطعام شصت مسكين باشد بر او نيست مگر قيمت آن شتر اگر چه اطعام ده مسكين باشد، و بر اين مضمون احاديث بسيار وارد شده است و باين عمل نموده اند الا در تخيير و ترتيب كه ظاهر آيه كريمه بلفظ او واقعست و ظاهر آن تخيير و ظاهر حديث ترتيب است و اظهر طريق در جمع استحباب ترتيب است و شك نيست كه ترتيب احوط و اولى است و اللَّه تعالى يعلم

[اگر از اداء كفاره عاجز شد]

(و روى الحسن بن محبوب عن داود الرّقّى عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه في الرّجل يكون عليه بدنة واجبة فى فداء فقال اذا لم يجد فسبع شياه فان لم يقدر صام ثمانية عشر يوما بمكّة او فى منزله.)

و به اسانيد صحيحه منقولست از داود بغدادى

از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه بر او باشد شتر پنج ساله پا در شش كه واجب شده باشد از جهة فداى حيوانى كه صيد كرده باشد مانند شترمرغ حضرت فرمودند كه هر گاه شتر يافت نشود گوسفند بدهد و اگر قدرت بر شتر و گوسفند نداشته باشد هيجده روز روزه مى گيرد در مكه يا منزلش.

(و روى عبد اللَّه بن مسكان عن ابى بصير قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن محرم اصاب نعامة او حمار وحش قال عليه بدنة قلت فان لم يقدر قال يطعم ستّين مسكينا قلت فان لم يقدر على ما يتصدّق به ما عليه قال فليصم ثمانية عشر يوما قلت فان اصاب بقرة ما عليه قال عليه بقرة قلت فان لم يقدر قال فليطعم ثلثين مسكينا قلت فان لم يقدر على ما يتصدّق به قال فليصم تسعة ايّام قلت فان اصاب ظبيا ما عليه قال عليه شاة قلت فان لم يجد قال عليه اطعام عشرة مساكين قلت فان لم يجد ما يتصدّق به قال فعليه صيام ثلاثة ايّام.)

و منقولست در صحيح از ليث كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از محرمى كه بكشد شتر مرغى را يا الاغ وحشى كه گوره خر باشد حضرت فرمودند كه شترى مى دهد، عرض نمودم كه اگر قدرت نداشته باشد فرمودند كه شصت مسكين را طعام مى دهد، عرض نمودم كه اگر قادر نباشد بر چيزى كه آن را تصدق كند چه كند فرمودند كه هيجده روز روزه مى گيرد، عرض نمودم كه اگر گاو كوهى را بكشد بر او چه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 638

چيز است

فرمودند كه گاو اهلى مى دهد، عرض نمودم كه اگر قدرت نداشته باشد فرمودند كه سى مسكين را طعام دهد، عرض نمودم كه اگر قدرت نداشته باشد بر چيزى كه تصدق كند فرمودند كه نه روز روزه بدارد عرض نمودم كه اگر آهويى را بكشد چه بايد كرد او را فرمودند كه گوسفندى مى دهد، عرض كردم كه اگر نيابد فرمودند كه ده مسكين را طعام مى دهد، عرض نمودم كه اگر نداشته باشد چيزى كه تصدق كند فرمودند كه سه روز روزه مى گيرد.

بدان كه ظاهر آيه كريمه كه حق سبحانه و تعالى فرموده است ترجمه اش اينست كه اى مؤمنان مكشيد شكارى را هر گاه محرم باشيد و هر كه از شما شكارى را عمدا بكشد پس بر اوست جزائى مثل آن چه كشته است از گاو و گوسفند و شتر، و حكم مى كند به مماثلت دو عادل از شما مسلمانان بنا بر قرائت مشهور، و در احاديث از طرق اهل بيت سلام اللَّه عليهم وارد است كه ذو عدلست بلفظ مفرد نه تثنيه و صاحب كشاف نقل كرده است كه قرائت جعفر بن محمد صلوات اللَّه مفرد است يعنى جنس عادل يا امام زمان و نزد شيعه نبى است يا امام عادل حقيقى است و آن چه حكم كرد عادل كه آن مثل صيد است از شتر يا گاو يا گوسفند هديى است كه مى بايد به كعبه برسد و مراد از كعبه حوالى كعبه است، پس اگر در احرام عمره شكار كرده باشد مى بايد كه در مكه كشته شود و بهتر آنست كه در حزوره كه محاذى كعبه است بكشد و الحال قصاب خانه مكه معظمه است

ميان صفا و مروه و خود ديدم، و اگر در احرام حج بكشد مى بايد كه در منا بكشد يا كفاره بدهد اطعام درويشان يا برابر آن روزه تا آن كه بچشد مشقت وبال كار خود را، پس موافق ظاهر آيه كريمه اگر زر داشته باشد و شتر بهم رسد مثلا در كشتن

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 639

شترمرغ كه ائمه هدى فرمودند كه مثل آن شتر است قيمت شتر مثلا هر گاه يك تومان باشد، و گندم صاعى دويست دينار باشد و هر مسكينى را نصف صاع مى بايد داد پس صد مسكين را مى توان داد شصت مسكين كافى است و باقى از اوست، و اگر در اين صورت قيمت گندم صاعى پانصد دينار باشد به چهل كس مى رسد زيادتى عفو است و به چهل كس مى دهد، و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه يا عدل و برابر او روزه مى دارد اگر زر نداشته باشد يا طعام بهم نرسد پس روزه تابع قيمت گندم است پس هر گاه قيمت شتر سى صاع يا بيشتر باشد و نداشته باشد شصت روز روزه مى گيرد، و اگر به چهل كس رسد به آن كه قيمت شتر برابر بيست صاع گندم باشد چهل روز روزه مى گيرد، و اگر گندم صاعى هزار دينار باشد بيست روز روزه مى گيرد و اينست ظاهر آيه و موافق اين معنى احاديث صحيحه وارد شده است مثل صحيحه ابو عبيده از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و صحيحه محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و غير اينها از اخبار بسيار.

و آن چه صدوق ذكر كرده است در اين دو حديث

موافق فقه رضويست و صحيحه معاوية بن عمار و كالصحيحه ابو بصير و غير آن و باين عمل كرده است صدوق و ابن ابى عقيل و جمع بين الاخبار آنست كه مخير باشد ميان هر دو ميان آن كه هر مسكينى را نصف صاع بدهد يا يك مدّ و يا به آن كه هيجده روز روزه وقتى واجب باشد كه قدرت بر روزه گرفتن دو ماه نداشته باشد چنانكه در همه كفّارات چنين وارد شده است و اكثر اصحاب چنين جمع كرده اند و يا آن كه اگر زر داشته باشد و گندم بهم نرسد رعايت شصت روز و هر چه شود كنند و اگر پريشان باشد هيجده روز روزه بگيرد و اگر كسى غور

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 640

كند در روايات اين معنى اظهر است و احوط آنست كه عمل به روايات مشهوره كنند و اگر قيمت بدنه كمتر از هيجده روز باشد هيجده روز روزه بدارد و اين احتمال نيز وجهى است در جمع، و بنا بر تخيير عمل به مشهور كردن اولى است بلكه موافق حديث مقبول عمر بن حنظله كه حضرت فرمودند كه عمل كن بحديث مجمع عليه يعنى مشهور متعين است عمل به مشهور و اللَّه تعالى يعلم.

[اگر صيد را زخمى كند]

(و روى ابن مسكان عن ابى بصير قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه رجل رمى صيدا و هو محرم فكسر يده او رجله فذهب على وجهه فلا يدرى ما صنع قال عليه فدائه قلت فان راه بعد ذلك قد رعى و مشى قال عليه ربع قيمته.)

و مرويست در صحيح از ابو بصير ليث مرادى به قرينه روايت ابن مسكان از او كه

گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه مردى صيدى را تيرى زد در حال احرام و دست آن يا پاى آن شكست و لنگان لنگان رفت و ندانست كه چه شد حضرت فرمودند كه فداى آن را مى دهد گفتم كه اگر بعد از آن ببيند همان صيد را كه مى چرد و درست راه مى رود حضرت فرمودند كه ربع قيمت آن را تصدق مى كند و موافق اين حديث است احاديث صحيحه از على بن جعفر و غير او.

[كفاره خرگوش و روباه ]

(و روى البزنطيّ عن ابى الحسن صلوات اللَّه عليه قال سألته عن محرم اصاب ارنبا او ثعلبا فقال فى الارنب دم شاة.)

و به اسانيد صحيحه و حسن كالصحيحه منقولست كه احمد گفت سؤال كردم از حضرت امام ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليه از محرمى كه خرگوشى يا روباهى را بكشد حضرت فرمودند كه در خرگوش

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 641

گوسفندى مى دهد و روباه را نفرمودند ممكن است كه تقيه فرموده باشند يا وجهى ديگر داشته باشد.

(و فى رواية بن مسكان عن الحلبيّ قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الارنب يصيبه المحرم فقال شاة هديا بالغ الكعبة.)

و مرويست در صحيح از حلبى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از خرگوشى كه محرم آن را بكشد حضرت فرمودند كه گوسفندى با خود مى برد بسوى كعبه و اين اقتباس است از آيه كريمه و دور نيست كه مراد الهى از اين آيه باشد كه اگر محرمى شكار كند و امكان عادى داشته باشد كه كند و غالبا در دوران مى باشد و آن جماعت حج

تمتع مى كنند و در احرام عمره از ايشان صادر خواهد شد بنا بر اين بالغ الكعبه فرموده است و در حج كه احرام ايشان از مكه معظمه است تا منى نه اين حيوانات مى باشند، و اگر باشند كه قدرت داشته باشد كه به آن نگاه كند و ساكنان مكه معظمه و حوالى آن نيز احتمال ندارد كه صيد كنند چون مكرر به سبب آن شكار صيد بلاها بر ايشان نازل شده است.

چنانكه منقولست كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه شخصى در احرام روباهى را گرفت و آتش به پيش روى آورد و آن روباه فرياد مى كرد و آن حديث مى كرد و باد مى داد و رفقاى او منع مى كردند تا عاقبت آن را سر داد و آن مرد بخواب رفت كه ناگاه مارى عظيم آمد و در دهان او رفت و آن نيز مانند آن روباه فرياد مى كرد و حديث مى كرد و باد مى داد بعد از آن مار در آمد و رفت و از اين باب عقوبات بسيار واقع شده است پس بنا بر اين لازم نيست كه منى را داخل كنند در كعبه چنانكه مشهور است.

(و فى رواية البزنطىّ عن علىّ بن ابى حمزة عن ابى بصير قال سالت

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 642

ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن محرم قتل ثعلبا قال عليه دم قلت فارنب فقال مثل ما فى الثّعلب.)

و در موثق كالصحيح منقولست از يحيى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از محرمى كه روباهى را بكشد حضرت فرمودند كه دمى مى ريزد يعنى يكى از انعام ثلثه كه شتر و گاو و گوسفند است

مى كشد و به فقرا و مساكين مى دهد يا گوسفندى مى كشد عرض نمودم كه اگر خرگوشى را بكشد فرمودند كه بر اوست آن چه در روباهست، و اين حديث خالى از ضعف نيست و ليكن ظاهر مى شود كه معصوم مماثلت را باين عنوان فرموده اند كه مثل شترمرغ را شتر فرموده اند، و گوره خر را مماثلش به گاو و شتر هست هر دو و در احاديث صحيحه وارد شده است، و دور نيست كه اگر بزرگ باشد شتر را بايد داد و اگر كوچك باشد گاو و مشابهت گاو به گاو ظاهر است و از آهو تا به كبوتر مشابهتشان به گوسفند بيشتر از گاو و شتر است با آن كه احاديث صحيح است از بزنطى و اجماع است كه هر چه از او صحيح شود كه گفته است صحيح است، و مع هذا علما همه عمل نموده اند مگر در آن كه شاة محض است يا مانند آهو است در آن كه اوّلا گوسفند بايد داد و اگر نداشته باشد ده مسكين را طعام بايد داد يا مثل آن روزه، يا سه روز على الخلاف و در روباه و خرگوش هر دو اين خلاف كرده اند به اعتبار ظاهر آيه و اخبار و شكى نيست كه احوط و اولى آنست كه مانند آهو عمل نمايند.

[كفاره كبوتر]

(و روى محمّد بن الفضيل قال سالت ابا الحسن صلوات اللَّه عليه عن رجل قتل حمامة من حمام الحرم و هو محرم فقال ان قتلها و هو محرم فى الحرم فعليه شاة و قيمة الحمامة درهم و ان قتلها فى الحرم و

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 643

هو غير محرم فعليه قيمتها و هو درهم يتصدّق

به او يشترى به طعاما لحمام الحرم.)

و كالصحيح منقولست از محمد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه از شخصى كه بكشد كبوترى از كبوتران حرم را و او محرم باشد حضرت فرمودند كه اگر آن كبوتر را بكشد و او محرم باشد در حرم پس بر اوست گوسفندى كه فداى اوست از جهة احرام و قيمت كبوتر كه يك درهم است به سبب آن كه در حرم است و اگر در حرم بكشد و محرم نباشد بر اوست قيمت شرعى كبوتر كه آن يك درهم است كه تصدق مى كند يا دانه مى خرد از جهة كبوتران حرم چنانكه گذشت در باب صيد حرم.

و تا اينجا شيخ روايت كرده است و محتمل است كه همه روايت محمد بن الفضيل باشد خصوصا جمله آخر كه گفته است و ان قتلها و هو محرم فى غير الحرم فعليه دم شاة و اگر كبوترى را بكشد و او محرم باشد و در خارج حرم باشد پس بر اوست كه گوسفندى بدهد اگر چه از حديث سابق مستنبط مى شود و ليكن صريح بودن از كلام ايشان اظهر است.

[كشتن جوجه ]

(فان قتل فرخا و هو محرم فى غير الحرم فعليه حمل قد فطم و ليس عليه قيمته لأنّه ليس فى الحرم و يذبح الفداء ان شاء فى منزله بمكّة و ان شاء بالحزورة بين الصّفا و المروة قريبا من موضع النّخاسين و هو معروف فان قتله و هو محرم فى الحرم فعليه حمل و قيمة الفرخ نصف درهم و فى البيضة ربع درهم و فى القطاة حمل قد فطم من اللّبن و رعى من الشّجر.)

پس اگر جوجه را

بكشد كه از كبوتر باشد و هم چنين است تخمى كه در ميان آن جوجه به حركت آمده باشد بر اوست كه برّه بدهد كه از شير باز شده باشد و خود چرا كند، و قيمتش را نمى دهد چون در حرم نيست، و فدا

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 644

را مى كشد اگر خواهد در منزل خودش كه در آنجا فرود آمده است و اگر خواهد در حزوره مى كشد در ميان صفا و مروه نزديك به بازار برده فروشان و حزوره را همه كس مى داند و در آن وقت معروف بوده است و الحال درى از درهاى مسجد الحرام موسوم است بباب الحزوره و آن از صفا گذشته است بطرف خانهاى شرفا و سبب اشتباه شده است.

و از جمعى از اهل مكّه معظمه تفتيش كردم گفتند معلوم نيست كه كجا بوده است، و اين شكسته در ميان صفا و مروه تفحص مى نمودم كوچه پيدا شد قريب به محاذى باب السلام چون اندكى رفتم فضاى عظيمى پيدا شد و ديدم كه گوسفند بسيارى كشته بودند و قصابخانه است ظاهرا همان جا باشد، و بر اين مضمون است صحيحه عبد اللَّه بن سنان و غير آن از احاديث بسيار، و اگر جوجه كبوترى را بكشد و او محرم باشد در حرم بره مى دهد كه فدا باشد به سبب آن كه محرمست و نصف درهم مى دهد به اعتبار آن كه در حرم است، و در تخم ربع درهم مى دهد و ظاهرا در اينجا از قلم نساخ افتاده باشد و چنين باشد و فى البيضة درهم و ربع درهم كه در هم به سبب احرام باشد و ربع درهم به اعتبار حرم

باشد، و ممكن است كه اعتقاد صدوق اين باشد كه در تخم نيز بره مى بايد داد به اعتبار احرام و ربع قيمت مى بايد داد به اعتبار حرم، و در فقه رضوى باين عبارتست و در آنجا درهم مذكور نيست و ليكن در حسن كالصحيح از حريز و غير او درهم است، و در قطاة كه اسفرودش مى گويند بره مى دهد كه از شير باز شده باشد و به چرا افتاده باشد كه برگ درخت تواند خورد، و بر اين مضامين احاديث بسيار وارد شده است و بسيارى از آن گذشت در باب صيد حرم و عبارت قطاة عبارت صحيح سليمان بن خالد است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و مؤيد آن است كالصحيح بزنطى بهمان عبارت.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 645

و در صحيح از سليمان بن خالد نيز منقولست كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه بكشد قطاة يا كبگ يا دراج و امثال اينها را مى بايد گوسفندى بكشد پس ممكن است كه حمل كنيم شاة را بر برّه يا آن كه شاة فرد افضل باشد

[كفاره تخم شترمرغ ]

(و اذا اصاب المحرم بيض نعام ذبح عن كلّ بيضة شاة بقدر عدد البيض فان لم يجد شاة فعليه صيام ثلاثة ايّام فان لم يقدر فاطعام عشرة مساكين و اذا وطئ بيض نعام ففدغها و هو محرم و فيها افراخ تتحرّك فعليه ان يرسل فحولة من البدن على الاناث بقدر عدد البيض فما لقح و سلم حتّى تنتج فهو هدى لبيت اللَّه الحرام فان لم تنتج شيئا فليس عليه شى ء) منقولست در قوى كالصحيح از ليث كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه

فرمودند كه اگر كسى محرم باشد و تخمهاى شترمرغ را بردارد و بشكند از جهة هر تخمى كه برداشته است گوسفندى مى دهد بعدد تخم، پس اگر گوسفند نيابد سه روز روزه بگيرد، پس اگر قدرت بر روزه نداشته باشد ده مسكين را طعام مى دهد، و اگر تخمهاى شتر مرغ را بشكند، در حال احرام به آن كه خوش يا چهار پاى آن بر آن راه رود و محرم باشد و در آن تخمها جوجه ها به حركت آمده باشند بر او لازم است كه بجهاند شترهاى نر را بر شترهاى ماده بعدد تخمها كه شكسته است پس هر چه بگيرد و سالم بماند تا بزايد آن چه مى زايد هدى كعبه است و اگر نگيرد يا بگيرد ساقط شود بر او چيزى نيست.

بدان كه آن چه مشهور است در ميان اصحاب آنست كه اگر تخم شتر مرغى را بشكند كه جوجه در آن حركت كرده باشد شتر جوانى مى دهد از

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 646

جهة هر تخمى، و خلافى نكرده اند در اين مسأله و مستندش صحيحه على بن جعفر و صحيحه سليمان بن خالد است و اگر حركت نكرده باشد مى بايد بجهاند بعدد تخم: شترهاى نر را بر شتران ماده و هر چه از آنها بگيرد و سالم بماند هدى است و در مكه معظمه مى كشند، و اگر در احرام عمره باشد در منى مى كشند اگر در احرام حج باشد و اگر نگيرد بر او حرجى نيست و بر اين مضمون است صحيحه حلبى و صحيحه ابو الصباح و صحيحه ديگر از او و احاديث ديگر، و اگر عاجز شود از اين بعدد هر تخمى گوسفندى مى دهد و

اگر عاجز باشد از گوسفند ده مسكين را طعام مى دهد و اگر از طعام عاجز شود سه روز روزه مى گيرد و به مضمون جميع وارد است حديث على بن ابى حمزه از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه، و صدوق ترتيب را بر عكس نموده و در جزو اول عمل بحديث ابو بصير ليث مرادى كرده است، و اگر در اين ترتيب قايل شويم به تخيير عمل به مشهور اولى است، اما در جزو آخر عمل به فقه رضوى كرده است و در آنجا ارسال با تحرك است، و موافق احاديث صحيحه آنست كه اگر به چهار به حركت آمده باشند شتر جوان مى دهند پس ممكن است كه در اين صورت مخير باشد و بر تقدير تخيير عمل به مشهور اولى است و اللَّه تعالى يعلم (و ان وطئ بيض قطاة فشدخه فعليه ان يرسل فحولة من الغنم على عددها من الاناث بقدر عدد البيض فما سلم فهو هدى لبيت اللَّه الحرام) و در صحيحين از سليمان بن خالد منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر محرمى راه رود بر تخمهاى اسفرود و بشكند آنها را پس بر اوست بجهاند بعدد تخمها گوسفندهاى نر را بر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 647

گوسفندان ماده و هر چه سالم بماند هدى كعبه است كه در حروره بكشند و به فقرا و مساكين دهند و بعضى گفته اند صرف مصالح كعبه نيز مى توان كرد، و محتمل است كه بحاجيان نيز مى توان داد چنانكه گذشت در احاديث بسيار كه هر چه به هدى آورند بحاجيان مى دهند كه نفقه ايشان آخر شده باشد و اول اولى است

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه ما وطئته او وطئه بعيرك و أنت محرم فعليك فداؤه) منقولست در صحيح از كنانى كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر چه را خود راه روى با شترت يا دابّه ات بر او راه رود در حال احرام بر تست كه فداى آن را بدهى.

و در حسن كالصحيح از معاوية بن عمار منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه به همين عبارت و بعد از آن فرمودند كه بدان كه بر تو نيست فداى هر چيزى كه در حال احرام حج يا عمره به جا آورى از روى جهل و نادانى مگر صيد كه در آن فدا هست خواه از روى عمد كنى و خواه از روى جهل

[تعدد قتل صيد]

(و اذا قتل محرم الصّيد فعليه جزاؤه و يتصدّق بالصّيد على مسكين فان عاد فقتل صيدا اخر متعمّدا فليس عليه جزاؤه و هو ممّن ينتقم اللَّه منه و النّقمة فى الآخرة و هو قول اللَّه عزّ و جلّ عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ وَ مَنْ عادَ فَيَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ) و در صحيحين از حلبى منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه محرم صيدى كند بر اوست كه فدا كند صيد خود را چنانكه مفصل وارد شده است و آن شكارى را تصدق مى كند بر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 648

درويشى، پس اگر مرتبه ديگر صيد كند عمدا به آن كه سابق نيز عمدا باشد پس جزاء و كفاره ديگر بر او نيست كه حق سبحانه و تعالى از او انتقام مى كشد و انتقام و عذاب در آخرت خواهد بود تا اينجا حديث حلبى است و چون

در حديث بود كه از كسانى است كه حق سبحانه و تعالى از او انتقام خواهد كشيد ظاهر عبارت دلالت داشت كه آن جماعت را حق سبحانه و تعالى ياد فرموده است.

صدوق مى گويد كه حق سبحانه و تعالى در اين آيه ذكر فرموده است كه ترجمه اش اينست كه اگر از شما عمدا چيزى واقع شده است در شكار حرام حق سبحانه و تعالى از آن عفو فرمود و هر كه مرتبه ديگر صيد كند عمدا پس حق سبحانه و تعالى از او انتقام خواهد كشيد (و اذا اصاب الصّيد ثمّ عاد خطا فعليه كلّما عاد كفّارة و كلّما اتاه المحرم بجهالة فليس عليه شى ء الّا الصّيد فانّ عليه فداؤه فان تعمّد كان عليه فداؤه و اثمه) مضمون فقه رضوى است و احاديث بسيار و هر گاه محرم صيدى كند ديگر خطا كند و صيد كند پس هر چند عود مى كند بر او كفاره هست و هر چه را محرم از روى نادانى به جا آورد بر او چيزى نيست مگر شكار كه عالم و جاهل و ناسى همه فدا مى دهند و اگر صيد را عمدا كند فدا و گناه هست و در مرتبه اولى و بعد از آن گناه هست و كفاره نيست چنانكه گذشت و ظاهر عبارات روايات بسيار دلالت بر اين معنى دارد و منافات نيست ميان انتقام الهى و كفاره پس اگر توبه كند و كفاره بدهد احوط است و اللَّه تعالى يعلم

[صيد كردن ماهى ]

(و لا باس ان يصيد المحرم السّمك و ياكل طريّه و مالحه و يتزوّده)

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 649

و منقولست در صحيح كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه

فرمودند كه باكى نيست كه محرم شكار كند ماهى را و جايز است كه بخورد تازه آن را و نمكسان آن را و داخل توشه خود مى تواند كرد، بعد از آن حضرت اين آيه را خواندند كه ترجمه اش با تفسير حضرت اينست كه حق سبحانه و تعالى حلال كرده است بر شما شكار دريا را و طعام دريا را كه تمتع يابيد شما از آن كه تازه اش را بخوريد و مسافران نمكسان آن را بخورند پس فرمودند كه فرق ميان شكار دريايى و خشكى آنست كه هر مرغى كه در نيستانها مى باشد و تخم و جوجه در خشكى مى كند آن شكار صحراييست و حرامست مانند قاز و اردك و هر مرغى كه در صحرا مى باشد و تخم و جوجه در دريا مى كند آن شكار درياست.

و در صحيح از معاوية بن عمار منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر چه اصلش از درياست و در بر و بحر مى باشد پس سزاوار نيست محرم را كه آن را بكشد پس اگر آن را بكشد بر اوست جزائى كه حق سبحانه و تعالى فرموده است.

و در صحيح ديگر فرمودند كه ملخ از درياست و هر چه اصلش از درياست و در بر و بحر مى باشد پس سزاوار نيست تا آخر حديث سابق پس هر چه را دانند كه تخم در دريا مى كند و جوجه در دريا مى كند آن صيد بحر است و تا غايت نشنيده ام از تجار و ساكنان كنار دريا كه مرغى باشد كه تخم در دريا كند و آن چه متيقن است از صيد دريا ماهى است كه بى دغدغه دريايى است و باقى

مرغان متيقن نيست و بر تقديرى كه باشد شكى نيست كه نادر است و در حوالى درياى بصره مرغابيان كه هميشه در دريا تعيش مى كنند تخمهاى آنها را در كنار ديديم و قريب به هزار كس بودند با ما كه همه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 650

الا نادرى كه دامنها پر كرده بودند از اين تخمها و اكثرش مساوى الطرفين بودند گفتيم كه انداختند و استبعادى ندارد كه مرغابيان تخم را در دريا كنند و حرارت آب دريا جوجه را برساند چنانكه از ثقات شنيده ام كه در هند تخم را در زير سرگين مى كنند و بچه بهم مى رسد، و خود ديدم در راه سامره كه اسبى يك تير پرتاب از ما پيشتر بود و سرگين انداخت تا رسيدن ما به آن جا اكثرش جعل شد و پريد و خود مى ديديم كه نصف جعل بود و نصف سرگين دو سه دقيقه توقف نموديم همه جعل شد و پريدند و كسى در ميان دريا نرفته است كه ببيند اينها چگونه تخم مى گذارند و اخبار معصوم كافى است از براى علم بوقوع آن و چون اخبار آحاد است مفيد ظن است و اگر اخبار متواتره مى بود تامّل نمى كرديم

[قتل ملخ ]

(فان قتل جرادة فعليه تمرة و تمرة خير من جرادة فان كان كثيرا فعليه دم شاة و مرّ أبو جعفر صلوات اللَّه عليه على اناس و هم ياكلون جرادا فقال سبحان اللَّه و أنتم محرمون قالوا انّما هو من البحر قال فارمسوه فى الماء اذا) و منقولست در صحيح از زراره كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر كسى بكشد يك ملخ را پس بر اوست كه يك

خرما بدهد و يك خرما بدهد بهتر است از يك ملخ. و اين عبارت شايع است در ميان عرب و مراد ايشان آنست كه هر خرمائى بهتر است از يك ملخ يعنى چه اگر خرماى كرم خورده زبون باشد بهتر است از ملخ خوب، و مماثلتى نيز هست در ميان خرما و ملخ.

و در صحيح از معاويه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه جايز نيست محرم را كه ملخ را بخورد و جايز نيست كه ملخ را

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 651

بكشد و هر كه ملخى را بكشد خرمائى بدهد و هر چه اصلش از دريا باشد و در دريا و خشكى هر دو تعيش تواند كرد سزاوار نيست كه محرم آن را بكشد و اگر محرم عمدا آن را بكشد بر اوست كه كفاره آن را بدهد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است.

و در صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از محرمى كه يك ملخ را بكشد فرمودند كه يك كف از طعام بدهد و اگر ملخ بسيار باشد يعنى ملخ بسيارى را بكشد بر اوست كه يك گوسفند بكشد.

و منقولست در صحيح از امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه گذشتند بر جمعى كه ملخ مى خوردند حضرت فرمودند سبحان اللَّه يعنى خداوند تعالى را منزه مى دانم از آن كه جايز باشد كه او را مخالفت كنند يا محض تعجب باشد كه شما محرميد و ملخ مى خوريد ايشان گفتند كه ملخ از دريا است و شكار دريايى حلال است حضرت فرمودند كه

زنده آن را داخل دريا كنيد به بينيد نمى ميرد، و هر چه دريايى است نمى ميرد در آب مانند ماهى و جانوران دريايى و ظاهرا همين حديث باشد كه صدوق نقل كرده است و ظاهرا چيزى از قلم نساخ افتاده است و چنين بوده است كه (و قال ابو جعفر صلوات اللَّه عليه مرّ عليّ عليه السّلام على اناس الخ.

و الجراد لا ياكله المحرم و لا يأكله الحلال فى الحرم) و ملخ چون صيد است محرم را در حل و حرم جايز نيست خوردن و محل نيز نمى تواند خوردن در حرم زيرا كه صيد است و چون داخل حرم

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 652

مى شود ايمن است و به او كارى نمى بايد داشت

[كشتن مارمالى ]

( (فان قتل عظاية فعليه ان يتصدّق بكفّ من طعام) و در صحيح از معاويه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر محرمى بكشد چلپاسه را كه در ديوارها مى باشد و مارمالى و آفتاب پرستش مى گويند پس بر اوست كه تصدق كند به يك كف گندم

[كشتن زنبور]

(فان قتل زنبورا خطا فلا شى ء عليه و ان كان عمدا فعليه ان يتصدّق بكفّ من طعام) و منقولست در صحيح از معاويه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه، و در صحيح از صفوان از يحيى ازرق از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه اگر محرمى بكشد زنبور را بضم زاى از روى خطا بر او چيزى نيست و اگر عمدا بكشد بر اوست كه اطعام كند چيزى از طعام را و ظاهرش آنست كه بخورد مسكين دهد اگر چه يك خرما باشد و ظاهرا آن چه صدوق ذكر كرده است غير اين دو روايت باشد يا آن كه صدوق به خاطرش رسيده باشد كه كمتر از يك كف در كفارات جائى وارد نشده است و احتمال سهو نساخ نيز هست و اين در صورتيست كه زنبور متوجه اين كس نشود كه اگر آن يا غير آن از حيوانات درنده يا گزنده متوجه شوند دفع مى توان كرد بى كفاره چنانكه در صحيح از حريز منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر چيزى كه محرم از آن بر خود ترسد از درندگان و مارها و غير آن بكشد آن را، و اگر اراده نكند ترا تو كارى

به آن مدار

[محرم اگر خارج از حرم صيد كند]

(و ان اصاب المحرم صيدا خارجا من الحرم فذبحه ثمّ ادخله

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 653

الحرم مذبوحا و اهدى إلى رجل محلّ فلا باس بأكله انّما الفداء على الّذى اصابه) و اگر محرمى صيدى كند از خارج حرم و در خارج حرم بكشد آن را و گوشت آن را داخل حرم كند و به هديه بفرستد از جهة شخصى كه محرم نباشد باكى نيست كه محل آن را بخورد و او كه كشته است فدا مى دهد. بدان كه مشهور ميان علما آنست كه هر صيدى را كه محرم بكشد بمنزله ميته است خواه در حرم بكشد و خواه در حل، و هم چنين بمنزله ميته است صيدى را كه در حرم بكشند خواه محل بكشد و خواه محرم اما آن كه در حرم كشته شود بمنزله ميته است و دغدغه نيست، و روايات صحيحه بر آن وارد شده است، و اما آن چه را محرم در حل بكشد خلافست اكثر اصحاب آن را بمنزله ميته مى دانند و بر اين مضمون روايت وهب بن وهب و حفص بن غياث وارد است و هر دو عاميند و بر تقدير ورود از معصوم ظاهرا بر سبيل تقيه وارد شده باشد و مذهب صدوق حليت است و بر اين مضمون اخبار بسيار صحيح وارد شده است و شيخ طوسى جمع كرده است و اخبار حليت را حمل كرده است به آن كه محرم صيد كرده باشد و محل كشته باشد و بسيار بعيد است و مذهب صدوق خوبست و احتياط با مشهور است و اين دو حديث را حمل بر كراهت شديد نيز مى توان كرد و اللَّه

تعالى يعلم

[اگر كفاره صيد را بدهد گوشت را چه كند]

(و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن المحرم يصيب الصّيد فيفديه يَطعمه او يُطعمه او يطرحه قال اذا يكون عليه فداء اخر قيل فاىّ شى ء يصنع به قال يدفنه) و منقولست در صحيح از ابن ابى عمير از بعضى از مشايخ او كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه پرسيدند از محرمى كه صيدى بكند و فداى آن را

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 654

بدهد آيا خود مى خورد يا مى خوراند به ديگرى يا مى اندازد حضرت فرمودند كه در هر دو صورت فداى ديگر مى بايد داد عرض نمودند كه پس آن را چه كنند فرمودند كه دفن كنند، اين روايت اگر چه مطلق است و ليكن محمولست بر آن كه در حرم كشته باشد چنانكه صدوق نيز همين روايت را در صيد حرم ذكر كرده است.

و در حسن كالصحيح از معاوية بن عمار منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه محرم در حرم صيدى كند سزاوار آنست كه آن را دفن كند و كسى آن را نخورد، و هر گاه محرم در حل صيد كند محل مى خورد و محرم فدا مى دهد و امثال اين از احاديث صحيحه بسيار وارد شده است و بعضى گذشت در باب صيد حرم

[حاج فديه خود را در منى و معتمر در مكه مى كشد]

(و كلّ من وجب عليه فداء شى ء اصابه و هو محرم فان كان حاجّا نحر هديه الّذى يجب عليه بمنى و ان كان معتمرا نحره بمكة قبالة الكعبة) و به اسانيد صحيحه منقولست از عبد اللَّه بن سنان كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه واجب باشد بر او فداى كه آن را كرده باشد خواه صيد و خواه غير آن در

حال احرام پس اگر در احرام حج باشد نحر كند هدى را كه بر او واجب شده است در منى و نحر بر سبيل مثال است و ذبح نيز چنين است، و اگر در احرام عمره باشد در مكه بكشد آن شتر را در حزوره برابر كعبه معظمه و ظاهرا كشتن در حزوره بر سبيل استحبابست و در خانهاى مكه معظمه نيز مى توان كشتن.

چنانكه در موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست و در صحيحه منصور بن حازم وارد است كه كفاره عمره را در منى مى توان

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 655

كشت و افضل آنست كه در مكه بكشند در برابر كعبه، و در صحيحه معاويه منقولست كه در موضع خطا فدا مى دهد، و محمولست بر آن كه از آنجا براند تا به كعبه آورد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَةِ بر سبيل استحباب چنانكه كالصحيح زراره منقولست دلالت مى كند بر استحباب خريدن از آنجا و بر جواز تاخير تا مكه و منى

[اگر مضطر به صيد شد]

(و اذا اضطرّ المحرم إلى صيد و ميتة فانّه ياكل الصّيد و يفدى و ان اكل الميتة فلا باس الّا انّ ابا الحسن الثّانى صلوات اللَّه عليه قال يذبح الصّيد و يأكله و يفدى احبّ إليّ من الميتة) و هر گاه محرمى مضطر شود به آن كه از جهة سد رمق صيدى را بخورد يا ميته را به درستى كه صيد را مى خورد و فدا مى دهد و اگر ميته را نيز بخورد باكى نيست و ليكن منقولست از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه صيد را بكشد و بخورد و فدا بدهد محبوبتر

است نزد من از خوردن ميته.

بد آن كه در اين باب اخبار بسيار وارد شده از صحيح و حسن كالصحيح و موثق كالصحيح كه صيد را مى خورد و فدا مى دهد، و دو خبر ضعيف وارد شده است كه ميته را مى خورد و اكثر اصحاب حمل بر تخيير و استحباب اكل صيد كرده اند و جمعى تفصيل داده اند كه اگر صيد را كشته باشد صيد را مى خورد و اگر بايد كشت ميته را مى خورد، و بعضى گفته اند كه اگر فدا دارد صيد را مى خورد و الا ميته را. و آن چه از اين اخبار ظاهر مى شود آنست كه اكثر عامه ميته را مقدم مى داشته اند و اخبار تقديم ميته بر تقدير ورود از معصوم محمولست بر تقيه و اللَّه تعالى يعلم

[اگر چند نفر صيد كنند]

(و روى يوسف الطّاطري قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 656

صيد أكله قوم محرمون قال عليهم شاة شاة و ليس على الّذى ذبحه الّا شاة) و از يوسف منقولست كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه جمعى كه محرم بودند و شكارى را همه خوردند و ظاهر شكارى آهوست حضرت فرمودند كه هر يك يك گوسفند بدهند و آن كه كشته است بر او نيست مگر يك گوسفند از جهة كشتن و يك گوسفند از جهة خوردن. و ظاهرا غرض اينست كه چون او سبب خوردن اين جماعت شده است چنان نيست كه از جهة هر يك يك گوسفندش بايد داد و حصر اضافيست نسبت به ايشان نه نسبت به همه چيز كه يك گوسفندش بايد داد و ممكن است كه او نخورده باشد حصر حقيقى

خواهد بود (و روى علىّ بن رئاب عن ابان بن تغلب عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى قوم حجّاج محرمين اصابوا افراخ نعام فاكلوا جميعا قال عليهم مكان كلّ فرخ أكلوه بدنة يشتركون فيها جميعا فيشترونها على عدد الفراخ و على عدد الرّجال.)

و به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيحه منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در جمعى كه اراده حج داشته باشند و همه محرم باشند و بيابند جوجه هاى شتر مرغى را يا شتر مرغان را چون نعام مفرد و جمع آمده است و همه از همه خوردند حضرت فرمودند بر هر يك از ايشان بعدد هر جوجه كه خورده اند شترى مى دهند و همه در همه شريكند پس شتران را مى خرند بعدد جوجه ها و بعدد مردان پس اگر ده كس بوده باشند و ده جوجه را خورده باشند هر يك ده شتر مى دهند كه صد شتر باشد خواه در حل باشند و خواه در حرم و لهذا مضاعفه حرم نفرمودند

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 657

چون به شتر مى رسد فدا مضاعف نمى شود و در تهذيب اين زيادتى هست كه به آن گفت عرض نمودم كه بعضى از ايشان قدرت ندارند بر هيچ چيز يعنى نه بر شتر و نه بر اطعام گندم حضرت فرمودند كه آن چه حصه او مى شود بعدد هر شترى هيجده روز روزه مى گيرد و اين حديث نيز مؤيد احاديث هيجده است چنانكه اختيار صدوقست و بروايت شيخ كالصحيح است اگر چه اظهر در آن نيز صحت است (و روى زرارة و بكير عن احدهما صلوات اللَّه عليهما فى محرمين اصابا صيدا فقال على كلّ واحد منهما الفداء) و

به اسانيد صحيحه متكثره منقولست از زراره و در حسن كالصحيح از بكير از يكى صادقين صلوات اللَّه عليهما در دو محرمى كه شكار كنند يك صيد را حضرت فرمودند كه بر هر يك از ايشان يك فداست.

و به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيحه منقولست از عبد الرحمن بن حجاج كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه هر گاه دو محرم يك صيد را بكشند آيا فدا در ميان هر دو است كه يكى بدهند يا هر يك فدائى مى دهند حضرت فرمودند كه بر هر يك فدائى صحيح است، عرض نمودم كه بعضى از شاگردان من اين مسأله را از من پرسيدند و ندانستم كه چه جواب بدهم فرمودند كه هر گاه چنين واقعه دست دهد و ندانيد بر شماست كه احتياط كنيد تا آن كه بپرسيد و بدانيد.

و اين عبارت دو احتمال دارد يكى آن كه بر سبيل مجاز احتياط فرموده باشند، و مراد اين است كه جواب مى گوييد تا آن كه از معصوم بپرسيد و بدانيد و جواب بگوئيد چون فردى ديگر دارد كه بگوئيد كه بهتر آنست كه هر يك فدا بدهيد چون ايشان مضطرند، و ليكن معلوم نيست كه چنين فتوى توان

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 658

داد، و احتمال ديگر همين معنى است كه احتياط در عمل باشد زيرا كه احتياط يقينى است كه مطلوب شارع است در امثال اين مسايل مثل آن كه نمى دانيم كه غسل جمعه واجبست يا سنّت و يقين مى دانيم كه مطلوب شارعست پس احوط آنست كه البته ترك نكنيم و به جا آوريم بلكه باين نحو نيز فتوى مى توان داد.

و حق

اينست كه بر تقديرى كه اين احتياط خوب باشد مطلب اينست كه اين عبارت چه معنى دارد ظاهر عبارت معنى اول است چون مى فرمايند كه احتياط كنيد تا سؤال كنيد و بدانيد، و مطلوب اينست كه اجتهادات مكنيد به آن كه بگوئيد كه شارع هر يك را فرموده است كه چون صيد كنيد كفاره بدهيد و اصل عدم تداخل است پس هر يك را بايد داد يا آن كه بگوئيد كه يك كفاره بر هر دو معلومست و زايد معلوم نيست و اصل عدم تكليف است تا يقين شود و امثال اين استنباطات كه متاخرين رضى اللَّه عنهم مى كنند و عبد الرحمن در اين اجتهادات از اكثر فضلاى ما در پيش بود راه اين اجتهادات را بر او بستند و منحصر ساختند در سؤال و علم و اللَّه تعالى يعلم.

و در صحيح از معاوية بن عمار منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه جمعى محرم باشند و همه با هم شكار كنند يا ديگرى شكار كرده باشد و همه بخورند بر هر يك از ايشانست قيمت آن شكار يعنى فداى آن (و سال ابو بصير ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن قوم محرمين اشتروا صيدا فاشتركوا فيه فقالت امرأة رفيقة لهم اجعلوا لي منه بدرهم فجعلوا لها فقال على كلّ انسان منهم شاة) و در موثق كالصحيح منقولست از ابو بصير كه گفت سؤال كردم از

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 659

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه باشند از جمعى كه محرم باشند و صيدى را بخرند و ظاهرش آهوست و همه شريك شده باشند در خريدن و زنى

رفيق ايشان بود و به ايشان گفت كه مرا نيز شريك خود كنيد به يك درهم پس او را نيز شريك كردند پس حضرت فرمودند كه بر هر يك از ايشانست يك گوسفند.

و به اسانيد صحيحه منقولست از على بن جعفر كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از جمعى كه محرم باشند و آهويى را بخرند و همه از آن بخورند حضرت فرمودند كه بر هر يك از ايشان به تنهايى فداى صيد كامل هست.

و در صحيح از ضريس منقول است كه گفت سؤال كردم از امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه هر گاه دو محرم تيرى به صيدى بيندازند و تير يكى بخورد و يكى نخورد حضرت فرمودند كه بر هر يك از ايشان يك فداست، و به همين مضمون حديث ديگر كالصحيح منقولست از ادريس قمى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه.

و در صحيح از ابو ولاد منقولست كه گفت ما شش نفر با هم رفيق راه مكه معظمه بوديم و در بعضى از منازل آتش عظيم افروختيم كه گوشتى را كباب كنيم و ما همه محرم بوديم كه ناگاه كبوترى يا شبه آن از بالاى آن آتش پريد و بالهاى او سوخت و در آتش افتاد و مرد و همه غمناك شديم پس من در مكه معظمه به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه رفتم و آن واقعه را بر آن حضرت عرض نمودم حضرت فرمودند كه چون قصد نداشتيد بر همه شما يك گوسفند است و اگر عمدا بقصد كشتن صيد

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 660

كرده بوديد هر يك را

فدا مى بايست داد ابو ولاد گفت كه اين واقعه بر ما واقع شد پيش از دخول حرم

[صيد دريايى ]

(و قال اللَّه عزّ و جلّ أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعاً لَكُمْ وَ لِلسَّيَّارَةِ قال الصّادق صلوات اللَّه عليه هو مليحه الّذى تاكلون و قال فصل ما بينهما كلّ طير يكون فى الاجام يبيض فى البرّ و يفرخ فى البرّ فهو صيد البرّ و ما كان من طير يكون فى البرّ و يبيض فى البحر و يفرخ فى البحر فهو من صيد البحر) و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه حلال شده است از جهة شما شكار دريا و طعام دريا كه تمتع يابيد شما و مسافران از آن. حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مراد از حليّت از جهة سياره ماهى است يا اعم از ماهى و مرغان دريايى كه نمكسان مى كنند و مى خورند، و آن حضرت فرمودند كه فرق ميان شكار دريا و خشكى در مرغان آنست كه هر مرغى كه در نيستانها مى باشد و تخم و جوجه در خشكى كند آن شكار برّ است و هر مرغى كه در خشكى مى باشد و تخم و جوجه در دريا مى كند آن شكار دريايى است اين مضمون صحيحه حريز است و صحيحه معاوية بن عمار و از پيش گذشت (و المحرم لا يدلّ على الصّيد و ان دلّ عليه فقتل فعليه الفداء) و منقولست در صحيح از منصور بن حازم كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه محرم راه نمائى نمى تواند كرد بر شكارى پس اگر بگويد كه صيد در كجاست يا اشاره كند و آن شخص آن را بكشد بر اوست

كه فدا بدهد و كشنده نيز فدا مى دهد.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 661

و در صحيح از حلبى منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه زنهار كه هيچ چيز از شكارى را حلال مكن بر خود در حال احرام و حرم و دلالت مكن محلى را بر صيد و نه محرمى را و اشاره مكن ديگرى را بر صيد كه تو سبب صيد شوى كه اگر هر يك از ايشانى كه تو دلالت كرده يا اشاره كرده صيد را بگيرند مى بايد كه فداى آن را بدهى. و احاديث بسيار در احكام صيد بود اكثرش در روضة المتقين مذكور است و هر چه ضرور است در اينجا مذكور شد

باب تقصير المتمتّع و حلقه و احلاله و من نسى التّقصير حتى يواقع او يهلّ بالحج

اشاره

اين بابى است در بيان تقصير كردن كسى كه عمره تمتع كند و در حرمت سر تراشيدن او و در محل شدن به تقصير و در حكم كسى كه فراموش كند تقصير را تا آن كه جماع كند يا احرام بحج بگيرد، چون صدوق احكام احرام را گفت و عمده احكام احرام در احرام عمره است كه جمعى از مسجد شجره احرام مى گيرند و ده دوازده روز محرمند و جمعى از جحفه و هم چنين تا نهايت كمى دو روز راهست و احرام بحج چهار فرسخ راهست رفتن و دو فرسخ برگشتن و نهايت منتهاى احلال چهار فرسخ است برگشتن بنا بر اين آن را مقدم داشت و چون سياق در مناسك بترتيب خواهد گفت در احرام اينجاها احكام را بيشتر مى گويد

[تقصير عمره تمتع ]

(و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اذا فرغت من سعيك و أنت متمتّع فقصّر من شعر رأسك من جوانبه و لحيتك و خذ من شاربك و قلّم اظفارك و ابق منها لحجّك فاذا فعلت ذلك فقد احللت من كلّ شى ء يحلّ منه المحرم فطف بالبيت تطوّعا ما شئت) و به اسانيد صحيحه كه پنجاه و چهار سند صحيح است منقولست كه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 663

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون فارغ شدى از سعى عمره تمتع پس بگير از اطراف موى سرت و از ريشت، و بگير از شاربت و ناخنها را بگير و از ناخنها يا از همه قدرى بگذار از جهة محل شدن حجّت در روز ديگر يا دو سه روز بعد از اين، و اكثر اوقات اين افعال در

شب نهم واقع مى شود و در روز دهم سر مى تراشد و تقصير مى كند و بهتر آنست كه چون خواهد تقصير كند قصد كند كه تقصير مى كنم از جهة محل شدن از احرام عمره تمتع عمره اسلام قربة إلى اللَّه تعالى، و بعد از آن بى فاصله مو را يا ناخن را اندكى بگيرد و چون تقصير كردى حلال مى شود بر تو آن چه حرام شده بود به سبب احرام غير از سر تراشيدن كه از عبارت سابق ظاهر شد و بغير از شكارى كه حرام است به اعتبار آن كه در حرمست كه اگر از حرم بيرون رود شكار مى تواند كرد و بغير از بيرون رفتن از حرم به سبب ارتباط عمره بحج پس طواف كن خانه را از طواف سنت هر چه خواهى و ظاهر اين خبر و اخبار ديگر آنست كه در اثناى عمره طواف سنت نتواند كرد و احاديث صحيحه بر اين مضمون اين حديث وارد شده است و معمول به اصحابست

[تقصير عمره تمتع را فراموش كند]

(و روى اسحاق بن عمّار عن ابي ابراهيم صلوات اللَّه عليه قال قلت له الرّجل يتمتّع فينسى ان يقصّر حتّى يهلّ بالحجّ فقال صلوات اللَّه عليه عليه دم) و در موثق كالصحيح منقولست از اسحاق كه گفت عرض نمودم به حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه اگر شخصى عمره تمتع به جا آورد و فراموش كند كه تقصير كند تا وقتى كه آواز خود را به تلبيه بحج بلند بكند چه كند فرمودند كه گوسفندى مى دهد از جهة تقصير در تقصير

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 664

(و فى رواية عبد اللَّه بن سنان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه يستغفر

اللَّه تعالى، قال مصنّف هذا الكتاب رحمه اللَّه فالدّم على الاستحباب و الاستغفار يجزى عنه و الخبران غير مختلفين) و به اسانيد صحيحه منقول است از عبد اللَّه كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند از شخصى كه حج تمتع كند و تقصير نكرده احرام بحج گيرد از روى نسيان حضرت فرمودند كه استغفار كند صدوق مى گويد كه از اين حديث ظاهر مى شود كه گوسفندى كه در آن حديث وارد شده است مستحب باشد يعنى هر دو فرد واجبست و آن فرد واجب بهتر باشد يا هر دو سنت باشد و گوسفندى اكمل باشد، و محتمل است كه هر دو واجب باشد يعنى منع جمعى نيست كه هر دو مطلوب باشد.

و در حديث صحيح به پنجاه و چهار سند معاوية بن عمار نيز امر به استغفار شده است بانكه استغفار كند و بر او چيزى نيست و عمره اش تمام است.

و در صحيح از عبد الرحمن منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از اين مسأله فرمودند كه باكى نيست بنا بر عمره مى نهد و بر طواف عمره و طواف حجرا از عقب خواهد كرد. و ظاهر اين حديث آنست كه هر دو مستحب باشد و احوط آنست كه استغفار بلفظ استغفر اللَّه بقصد قربت بكند و گوسفندى را نيز بقصد قربت بكشد

[اگر قبل از تقصير زنش را ببوسد]

(و سال عمران الحلبيّ ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن رجل طاف بالبيت و بالصّفا و المروة و قد تمتّع ثمّ عجل فقبّل امرأته قبل ان يقصّر من رأسه قال عليه دم يهريقه و ان جامع فعليه جزور او بقرة

لوامع صاحبقرانى، ج 7،

ص: 665

و در صحيح منقولست از عمران حلبى و از عبيد اللَّه نيز على الظاهر كه گفتند سؤال كرديم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه اراده حج تمتع داشته باشد و طواف و سعى عمره را به جا آورد و پيش از آن كه تقصير كند زن خود را ببوسد حضرت فرمودند كه خونى مى ريزد يعنى مى كشد شترى يا گاوى و اقلا گوسفندى مى كشد و اگر پيش از تقصير جماع كند بر اوست كه شترى يا گاوى را بكشد

[شخصى كه موى سر را در ميان سر گره زده باشد]

(و سال عبد اللَّه بن سنان ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن رجل عقص رأسه و هو متمتّع فقدم مكّة فقضى نسكه و حلّ عقاص رأسه و قصّر و ادّهن و احلّ قال عليه دم شاة) و در صحيح از عبد اللَّه بن سنان منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه موى سر را در ميان سر گره زده باشد يا به صمغ و عسل موى سر را بر سر چسبانيده باشد كه شپش آزارش ندهد يا گيسو بافته باشد و اراده حج تمتع داشته باشد پس داخل مكه شود و طواف و سعى را به جا آورد و عقيصه سر را بگشايد و تقصير كند و روغن بمالد و محل شود حضرت فرمودند كه گوسفندى مى كشد و اخبار بسيار وارد شده است كه نو حاجى و ملبّد و كسى كه عقص مو كرده باشد ايشان موى سر را نمى تراشند و نمى گشايند تا در منى سر را بگشايند و سر بتراشند و اگر در عمره بگشايند گوسفندى مى دهند مؤيد اين حديثست

صحيحه عيص و معاويه و غيرهما و اكثر علما حمل بر كراهت كرده اند و استحباب دم و احوط آنست كه موى سر را عقاص نكند و اگر بكنند در غير منى نكشايند و اگر بگشايند گوسفندى احتياطا بكشند

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 666

و ساله معاوية بن عمّار عن رجل متمتّع وقع على امرأته و لم يقصّر قال ينحر جزورا و قد خشيت ان يكون قد ثلم حجّه إن كان عالما و إن كان جاهلا فلا شى ء عليه قال و قلت له متمتّع قرض من اظفاره بأسنانه و اخذ من شعره بمشقص فقال لا باس به ليس كلّ احد يجد الجلم و به اسانيد صحيحه كثيره منقولست از معاويه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه عمره تمتع كند و پيش از تقصير با زن خود جماع كند حضرت فرمودند كه شترى مى كشد و خوف آن هست كه اگر از روى علم چنين كرده باشد كه حجش از كمال افتاده باشد بلكه از صحت و ليكن بحسب واقع اين شتران رخنه را فى الجمله به اصلاح مى آورد، و اگر از روى نادانى و جهل كرده باشد بر او چيزى نيست، باز معاويه گفت كه ديگر عرض نمودم كه اگر كسى عمره تمتع كند و بعضى از ناخنهاى خود را بقصد تقصير از دندانهاى خود بگيرد و بعضى از موى خود را از پيكان تير بگيرد خوبست حضرت فرمودند كه باكى نيست همه كس مقراض ندارد و مطلوب تعبّد است به تقصير و از هر چه باشد خوبست، و به همين مضمونست در كفاره جزّ در موثقه كالصحيح حلبى از

آن حضرت صلوات اللَّه عليه و در موثقه كالصحيحه ابن مسكان آنست كه گوسفندى بكشد و حمل كرده اند بعضى بر تخيير يا نظر به فقير گوسفند مجزيست

[اگر به جاى تقصير حلق كند]

(و روى أبو بصير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال سألته عن متمتّع اراد ان يقصّر فحلق رأسه قال عليه دم يهريقه فاذا كان يوم النّحر أمرّ الموسى على رأسه حين يريد ان يحلق) و در موثق كالصحيح از ليث منقولست كه از حضرت امام جعفر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 667

صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از متمتّعى كه خواهد تقصير كند از عمره و سر را بتراشد حضرت فرمودند كه بر اوست كه گوسفندى بكشد و چون در روز عيد سر تراشيدن مطلوبست و يك روز يا دو روز فاصله شده است و موسى سر ندارد استره را بر سر بمالند در وقتى كه سر مى تراشد كه بعد از قربان كردن گوسفند باشد يا آن كه مى تراشد و هر چه بهم مى رسد خوبست و اگر چيزى بهم نرسد از جهة محل شدن تقصير كند، و مذكور شد كه محل مى شود به سبب تقصير از هر چيزى مگر سر تراشيدن كه حرام است و مى بايد كه در عمره سر نتراشد اگر در حج سر بتراشد بهتر است و خواهد آمد، و اين در صورتيست كه عمدا سر بتراشد كه اگر از روى نسيان يا جهل باشد بر او چيزى نيست چنانكه دلالت مى كند بر آن صحيحه جميل از بعضى از اصحاب خود از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه

[جماع قبل از تقصير]

(و روى ابو المعزاء عن ابى بصير قال قلت لأبي جعفر صلوات اللَّه عليه رجل احلّ من احرامه و لم تحلّ امرأته فوقع عليها قال عليها بدنة يغرمها زوجها) و منقولست در موثق كالصحيح و در صحيح از ابو بصير كه گفت عرض نمودم

به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه شخصى از احرام خود محل شده بود و زنش محل نشده بود كه با آن زن جماع كرد حضرت فرمودند كه بر آن زن يا بر آن مرد شترى لازمست كه شوهرش غرامت مى كشد از جانب زنش چون بى اختيار زن جماع واقع شده است چنانكه ظاهر تحمل است، و اگر باختيار آن زن باشد بر زن واجبست نه بر مرد (و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه ينبغى للمتمتّع بالعمرة إلى الحجّ

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 668

اذا احلّ ان لا يلبس قميصا و ان يتشبّه بالمحرمين) و در حسن كالصحيح از حفص منقولست از بسيارى از مشايخ او كه آن حضرت صلوات اللَّه فرمودند كه سزاوار آنست كه هر گاه شخصى از عمره تمتع فارغ شده باشد و محل شده باشد كه پيراهن نپوشد و شبيه باشد به محرمان خصوصا سنّيان كه مبادا ايشان بفهمند كه او حج تمتع كرده است و ايشان اگر چه در حال احرام جامه دوخته مى پوشند و موافق مذهب باطل ايشان چنين است كه جايز است كه در حال احرام جامه به پوشد و كفاره بدهند اگر رومى يا عرب يا بخارايى به پوشد متعرض نمى شوند، و اگر عجم به پوشد مى دانند كه عجم در حال احرام جامه مخيط نمى پوشند پس پوشيدن جامه علامت محل شدنست از عمره تمتع چنانكه موافق واقع است و ضرر مى رساند

[تقصير از بعضى از اعضاء]

(و روى حفص و جميل و غيرهما عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى محرم يقصّر من بعض و لا يقصّر من بعض قال يجزئه) و به اسانيد صحيحه منقولست از حفص بن بخترى و از

جميل بن دراج و غير ايشان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در محرمى كه تقصير كند از بعضى از مواضع تقصير و تقصير نكند از مواضع ديگر مثل آن كه ناخن يك دست يا بعضى از يك دست يا دو دست را بگيرد و از بعضى ديگر تقصير نكند مثل تقصير از شارب و سر و محاسن كه بعضى را بگيرد و بعضى را نگيرد؟ حضرت فرمودند كه كافى است كه از بعضى بگيرد و از بعضى نگيرد و اگر از همه جا تقصير بكند بهتر خواهد بود چنانكه گذشت و بهتر آنست كه چون از سر تقصير كند از پيش سر كه محاذى پيشانى است

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 669

ابتدا كند چنانكه از حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه منقولست.

و در صحيح از محمد بن اسماعيل منقولست كه ديدم كه حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليه از عمره فارغ شده بودند و از اطراف موى سر مى گرفتند از شانه پس سر تراشى را اشاره فرمودند كه شارب را بگيرد و چون شارب را گرفت اشاره به محاسن مبارك فرمودند كه از اطراف آن گرفتند بعد از آن برخاستند.

[اگر در مكه حلق كند]

(و ساله جميل بن درّاج عن متمتّع حلق رأسه بمكّة فقال ان كان جاهلا فليس عليه شى ء و ان تعمّد ذلك فى اوّل شهور الحجّ بثلاثين يوما منها فليس عليه شى ء فان تعمّد ذلك بعد الثّلثين الّتى يوفّر فيها الشّعر للحجّ فانّ عليه دما يهريقه) و در صحيح منقولست از جميل كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه حج تمتّع كند

و از عمره فارغ شده باشد سر بتراشد در مكه حضرت فرمودند كه اگر جاهل مسأله باشد و نداند كه حرامست سر تراشيدن بر او چيزى نيست و اگر عمدا كرده باشد اگر تا اول ذى قعده سر تراشيده باشد بر او چيزى نيست و اگر عمدا سر تراشيده باشد از اول ماه ذى قعده تا روز دهم ذى حجه كه موى سر را از جهة حج مى گذارند كه در حج بتراشند پس بر اوست كه گوسفندى بكشد پس ظاهر مى شود كه سر تراشيدن بعد از عمره و پيش از آن تا اول ذى قعده يك حكم دارد و پيشتر بى دغدغه سنّت است و ممكن است كه همه در كفاره مساوى باشند و پيشتر مكروه باشد و بعد از احرام تا روز دهم حرام باشد چنانكه عمل اكثر علماء و اصحاب بر اين است

[اگر قبل از تقصير وطى كند]

(و روى عن حمّاد بن عثمان قال قال رجل لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 670

عليه جعلت فداك انّي لما قضيت نسكى للعمرة اتيت اهلى و لم اقصّر قال عليك بدنة قال فانّى لمّا اردت ذلك منها و لم تكن قصّرت امتنعت فلما غلبتها قرضت بعض شعرها بأسنانها قال رحمها اللَّه انّها كانت افقه منك عليك بدنة و ليس عليها شى ء) و منقولست در صحيح از حماد و اين حديث در كافى و تهذيب منقولست از حماد و ظاهرا در وقت اين سؤال حماد حاضر بوده است و نخواسته كه چنين قباحت را نسبت به شيخش بدهد بعنوان قال رجل ذكر كرده است و محمد بن على بن حلبى نيز شنيده بود كه از برادرش چنين امرى واقع شده

است او نيز اين واقعه را از حضرت مى پرسيد، و احتمال ديگر هست كه محمد بعد از آن كه از حلبى شنيده بود چون به خدمت حضرت رسيده باشد از حضرت سؤال كرده باشد حاصل آن كه حماد مى گويد كه شخصى به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمود كه فداى تو گردم چون طواف و سعى عمره را به جا آوردم پيش از آن كه تقصير كنم با اهل خود نزديكى كردم حضرت فرمودند كه بدنه بده كه شتر بزرگ باشد و مشهور آنست كه مى بايد كه شتر پنج ساله پا در شش باشد باز آن شخص عرض نمود كه چون خواستم كه پيش زن روم امتناع نمود چون تقصير نكرده بود پس چون بر او زور آوردم بعضى از موى خود را به دندان گرفت جدا كرد حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى او را رحمت كند زنت اعلم بود از تو بر تست كه شترى بدهى و بر او چيزى نيست چون در تقصير تقصير نكرد و تو تقصير كردى و دور نيست كه سايل جاهل مسأله باشد و كفّاره بر سبيل استحباب باشد يا آن كه در مانند حلبى جهل عذر نباشد اگر چه ممكن است كه در اوايل تشرف به خدمت آن حضرت باشد و اللَّه تعالى يعلم

باب المتمتّع يخرج من مكّة و يرجع

(قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اذا اراد المتمتّع الخروج من مكّة إلى بعض المواضع فليس له ذلك لأنّه مرتبط بالحجّ حتّى يقضيه الّا ان يعلم انّه لا يفوته الحجّ فاذا علم و خرج و عاد ثمّ رجع فى الشّهر الّذى خرج فيه دخل مكّة محلّا و ان دخلها في

غير ذلك الشّهر دخلها محرما) اين بابى است در بيان آن كه شخصى كه حج تمتع كند و عمره به جا آورده باشد اگر بيرون رود از مكه كى مى تواند رفت و چه وقت بر مى گردد و بچه نحو مى تواند رفت.

منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بدان كه اين عبارت در كتب معروفه نيست و ليكن مجموع عبارت فقه رضويست و چون اقوال معصومين صلوات اللَّه عليهم يك قول است در فوايد گذشت حديثى كه هر گاه حديثى را از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه نشنيده باشند و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيده باشند آن حديث را از حضرت امام محمد باقر روايت مى توان كرد چون هر چه يك معصوم مى داند همه آن را مى دانند پس بنا بر اين نسبت به آن حضرت مى توان داد چون علوم امام رضا علوم امام جعفر است صلوات اللَّه عليهم، و گمان اين است كه چون صدوق نقل بالمعنى را جايز مى داند و اين مضمون در حديث طويلى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 672

اين مضمون را از عبارت معصوم روايت كرده كه بى دغدغه باشد. حاصل آنست كه حضرت فرمودند كه هر گاه كسى عمره تمتع را كرده باشد و خواهد كه از مكه بيرون رود به بعضى از مواضع نمى تواند رفت زيرا كه مربوط است بحج تا حجرا به جا آورد مگر آن كه داند كه حجش فوت نمى شود در آن سال و هر گاه داند كه حج فوت نمى شود و بيرون رود پس برگردد و در آن ماهى كه بيرون رفته است

داخل مكه معظمه مى شود بى احرام و اگر در غير آن ماه برگردد داخل مكه مى شود با احرام. تا اينجا عبارت فقه رضويست و موافق مشهور است ميان اصحاب و اما آن چه از روايات بسيار ظاهر مى شود آنست كه چون بيرون رود با احرام بيرون رود تا ارتباطش بحج بيشتر باشد.

مثل حسن كالصحيح حماد بن عيسى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه از جهة حج تمتع در ماههاى حج داخل شود نمى تواند بيرون رفتن تا آن كه حجرا به جا آورد پس اگر كارى داشته باشد به عسفان يا طائف يا ذات عرق احرام بحج در مكه بگيرد و محرم بيرون رود و چون برگردد.

تلبيه گويد و داخل مكه شود و بر احرام باشد تا وقت حج پس اگر داخل مكه شود با احرام داخل شود و زيارت خانه نكند تا وقتى كه با مردمان در روز هشتم بمنى رود و اگر خواهد از آنجا برگردد داخل مكه نشود و بمنى رود، و عرض نمودم كه اگر نداند كه با احرام بيرون مى بايد رفت و به مدينه مشرفه و امثال آن رود از جاهاى دور بى احرام و در اوقات حج برگردد و قصد حج داشته باشد آيا با احرام داخل مى شود يا بى احرام حضرت فرمودند كه اگر از آن وقتى كه بيرون رفته است تا وقتى كه داخل مى شود يك ماه نشده باشد بى احرام داخل مى تواند شد و اگر يك ماه شده باشد

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 673

با احرام ديگر داخل مى شود، عرض نمودم كه به كدام يك از اين دو و احرام و دو عمره حج خود را

مربوط مى گرداند فرمودند كه به عمره دويم و اين عمره او است و اين عمره را حساب مى كند تا به سبب اين عمره محبوس شد كه به جايى نمى تواند رفت تا حجرا به جا آورد و اگر چه پيشتر به سبب آن عمره محبوس بود يا اگر اين عمره نمى بود آن را حساب مى كرد، عرض نمودم كه چه فرقست ميان عمره مفرده و عمره تمتع فرمودند كه هر گاه عمره مفرده را به جا مى آورد هر جا كه خواهد مى رود بخلاف عمره تمتع كه به سبب آن بحج مربوط شده است و به جايى نمى تواند رفت كه حجرا به جا نياورد، و در اين صورت از جهة حج هدى مى كشد و در حج افراد هدى نيست و عمره تمتّع را در ماه هاى حج واقع مى سازد و عمره مفرده را در عرض سال مى تواند واقع ساخت و در عمره مفرده طواف نساء هست و در عمره تمتع نيست و اين جمله از روايات بسيار ظاهر مى شود.

و در حسنه كالصحيحه حلبى و در موثق اسحاق بن عمار و در صحيحه حفص بن بخترى و غير اينها همه مذكور است كه با احرام بيرون رود تا از ارتباط بحج نيفتد و مشهور اين است كه اين بر سبيل استحباب است و احتياط در اين است كه باين اخبار عمل نمايد (و سال محمّد بن مسلم ابا جعفر صلوات اللَّه عليه هل يدخل الرّجل مكّة بغير احرام قال لا الّا مريض او من به بطن) و در صحيح منقولست از محمد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه آيا داخل مى تواند شد كسى

در مكه معظمه بى احرام حضرت فرمودند كه نه مگر كسى كه بيمار باشد يا مبطون باشد كه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 674

اسهال داشته باشد و داخل مسجد الحرام نتواند شد، و مثل اينست صحيحه عاصم بن حميد.

و اما صحيحه رفاعه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى شكم رو و درد سخت داشته باشد بى احرام داخل مكه مى تواند شد حضرت فرمودند كه داخل مكه نشود مگر با احرام، و اگر خود نتواند احرام او را مى بندند به درستى كه هيمه كشان و جلابان كه از اطراف چيزهاى ضرور را مى آورند و مى فروشند به نزد حضرت سيد المرسلين صلوات اللَّه عليه آمدند و عرض نمودند كه ما هميشه تردّد مى كنيم و مشكل است ما را هميشه با احرام داخل شدن حضرت ايشان را رخصت فرمودند كه بى احرام داخل شوند. و اين محمولست بر استحباب هر گاه ضبط خود نتواند نمود.

و در صحيح جميل منقولست كه از جدّه بى احرام داخل مى توان شد.

محمولست بر آن كه يك ماه نشده باشد چنانكه كالصحيح بلكه در صحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه اگر در ماهى داخل شوند كه پيشتر احرام گرفته اند بى احرام داخل مى شوند و اگر در غير آن ماه داخل شوند احرام مى گيرند (و روى القاسم بن محمّد عن علىّ بن ابى حمزة قال سالت ابا ابراهيم صلوات اللَّه عليه عن رجل يدخل مكّة فى السّنة المرّة و المرّتين و الثّلث كيف يصنع و قال اذا دخل فليدخل ملبّيا و اذا خرج فليخرج محلّا) و منقولست از على كه گفت سؤال كردم از حضرت

امام موسى كاظم

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 675

صلوات اللَّه عليه از شخصى كه داخل مكه شود در سالى يك بار و دو بار و سه بار چه كند؟ حضرت فرمودند كه هر گاه داخل مكه شود بايد كه داخل مكه شود لبيك گويان و چون بيرون رود بايد كه بيرون رود محل يعنى با احرام كه داخل مى شوند اگر در ماه حج باشد مخير است ميان حج و عمره، و اگر غير ماه حج باشد عمره مفرده به جا مى آورد پس واجبست كه از اين احرام بيرون آيد به آن كه حج يا عمره به جا آورد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ يعنى حج و عمره را كه شروع كرديد تمام كنيد از براى رضاى حق سبحانه و تعالى و سابقا مذكور شد سه معنى دارد و هر سه مراد است و احاديث گذشت و مى آيد

باب احرام الحائض و المستحاضة

[در غسل احرام طهارت شرط نيست ]

(روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال انّ اسماء بنت عميس نفست بمحمّد بن ابى بكر بالبيداء لأربع بقين من ذى القعدة فى حجّة الوداع فامرها رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فاغتسلت و احتشت و احرمت و لبّت مع النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله و اصحابه فلمّا قدموا مكّة لم تطهر حتّى نفروا من منى و قد شهدت المواقف كلّها عرفات و جمعا و رمت الجمار و لكن لم تطف بالبيت و لم تسع بين الصّفا و المروة فلمّا نفروا من منى أمرها رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فاغتسلت و طافت بالبيت و بالصّفا و المروة و كان جلوسها فى اربع

بقين من ذى القعدة و عشر من ذى الحجّة و ثلاثة ايّام التّشريق) اين بابى است در بيان احرام حايض، و مستحاضه و نفساء حكم حايض دارد مرويست به اسانيد صحيحه متكثره كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اسماء بنت عميس كه زوجه حضرت جعفر طيّار بود و بعد از شهادت جعفر ابو بكر او را خواست و در سال دهم از هجرت كه آن حضرت متوجه حج بيت اللَّه الحرام شدند در بيدا كه قريب است بمسجد شجره محمد بن ابو بكر از اسماء متولّد شد و اسماء نفساء شد و از ماه ذى القعده چهار روز مانده بود و مدار عرب در تاريخ بر شبست چهار شب مانده بود كه در شب بيست و ششم ذى قعده بود پس حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 677

سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند او را كه غسل احرام بكند و پيش از غسل فرجش را پر از پنبه كند و چون حسب الامر پنبه برداشت و غسل احرام كرد نيت احرام كرد و تلبيه گفت در بيرون مسجد شجره با حضرت سيد الانبياء صلّى اللَّه عليه و آله و اصحاب آن حضرت، و چون به مكه معظمه رسيدند اسماء بنت عميس پاك نشده بود با حضرت متوجّه منى شد و شب در آنجا بود و روزش به عرفات رفت و وقوف عرفات و مشعر را با نفاس دريافت و رمى جمار كرد و ليكن طواف و سعى را نكرد چون پاك نبود و چون از منى متوجّه مكّه معظمه شدند حضرت فرمودند او را كه غسل كرد و طواف و سعى

را به جا آورد و آن چه اسماء نماز نكرد و نفاس حساب كرد چهار روز ذى قعده بود و ده روز ذى حجّه بود و سه روز ايّام تشريق بود كه مجموع هفده روز بود در هيجده روز كه از نصف روز اول ولادت شد و نصف روز هيجدهم غسل كرد تا جمع شود ميان اخبار هجده و هفده.

و از اين حديث و احاديث متواتره ظاهر مى شود كه شرط نيست طهارت در احرام و حايض و نفساء جميع افعال حجرا به جا مى آورند مگر طواف و نماز طواف را، و از اين حديث ظاهر نمى شود كه اسما حج تمتع كرده باشد يا حج افراد، و صدوق اخبار اين باب را نقل مى كند و بعد از آن جمع مى كند، و موافق اين حديث اخبار صحيحه متواتره وارد شده است از زراره و محمد بن مسلم و منصور بن حازم و عيص و غير ايشان و بعضى از اين احاديث در باب نفاس مذكور شد با وجه جمع

[حائض طواف و نماز را تأخير مى اندازد]

(و روى عن درست عن عجلان ابى صالح قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن متمتّعة دخلت مكّة فحاضت فقال تسعى بين الصّفا و المروة ثمّ تخرج مع النّاس حتّى تقضى طوافها بعد)

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 678

و كالصحيح منقولست از عجلان كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از زنى كه احرام به عمره تمتع گرفته باشد و داخل مكه شود و حايض شود چه كند حضرت فرمودند كه سعى مى كند در ميان صفا و مروه و تقصير مى كند و احرام بحج مى گيرد و با مردمان بيرون مى رود به جانب عرفات

و بعد از آن كه پاك شود طواف عمره را قضا مى كند (و ساله معاوية بن عمّار عن امرأة طافت بين الصّفا و المروة فحاضت بينهما قال تتمّ سعيها و ساله عن امرأة طافت بالبيت ثمّ حاضت قبل ان تسعى قال تسعى.)

و به اسانيد صحيحه منقول است از معاويه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از زنى كه سعى كند ميان صفا و مروه و در اثناى سعى حايض شود حضرت فرمودند كه سعيش را تمام مى كند، و ديگر سؤال كردم از زنى كه طواف خانه كعبه را كرده باشد با دو ركعت نماز طواف به قرينه آن كه پس حايض شد پيش از سعى فرمودند كه سعى مى كند چون شرط نيست كه در سعى پاك باشد و در اين دو صورت البته حج تمتع مى كند (و روى محمّد بن مسلم عن احدهما صلوات اللَّه عليهما قال سألته عن المحرمة اذا طهرت تغسل رأسها بالخطميّ فقال يجزيها الماء) و كالصحيح منقولست از يكى از حضرتين صادقين صلوات اللَّه عليهما سؤال كردم كه هر گاه زنى در حالت احرام حايض شده باشد يا حايض باشد و پاك شود آيا سر خود را از خطمى مى تواند شست حضرت فرمودند كه آب كافى است و احتياج به خطمى نيست چون از جمله رياحين است و مكروهست و احتمال حرمت نيز دارد

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 679

(و روى جميل عنه صلوات اللَّه عليه انّه قال فى الحائض اذا قدمت مكّة يوم التّروية انّها تمضى كما هى إلى عرفات فتجعلها حجّة ثمّ تقيم حتّى تطهر فتخرج إلى التّنعيم فتحرم فتجعلها عمرة) و منقولست در صحيح

از جميل كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند در حايضى كه در روز هشتم به مكه رسد آن كه مى رود با آن كه حايض است به عرفات و مناسك حجرا به جا مى آورد از وقوف عرفات و مشعر و افعال منى را و صبر مى كند تا پاك مى شود و طوافين و سعى را به جا مى آورد و بعد از آن به تنعيم مى رود و عمره مفرده را به جا مى آورد و در اين صورت حج افراد مى كند (و روى صفوان عن اسحاق بن عمّار قال سالت ابا ابراهيم صلوات اللَّه عليه عن المرأة تجي ء متمتّعة فتطمث قبل ان تطوف بالبيت حتّى تخرج إلى عرفات فقال تصير حجّة مفردة و عليها دم اضحيّتها) و در موثق كالصحيح منقولست از اسحاق كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از زنى كه احرام بحج تمتع گرفته باشد و حايض شود پيش از آن كه طواف خانه كند تا بيرون رود به عرفات و پاك نشود حضرت فرمودند كه حجش حج افراد مى شود و مستحب است كه قربانى بكند و ظاهرا احاديث آنست كه احتياج به نيت نيست بلكه عمره حج مى شود و ممكن است كه در اين صورت حضرت كار را بر آن زن آسان گردانيده باشد و استفتاء نكرده است تا حضرت آن چه او را بايد كرد بفرمايد و در اين صورت مى بايست كه سعى و تقصير را به جا آورد و حج تمتع بكند چون در حال احرام پاك بوده است و چون زن به عرفات رفته بود و بلكه حج كرده بوده است و اين سؤال

مى كند حضرت جهل او را عذر گردانيده و امر

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 680

به هدى تمتع فرموده است كه هدى بر جمعى كه دورند واجبست و تعبير به اضحيه كردن بنا بر آنست كه به عبث حج افراد كرده است (و روى صفوان عن عبد الرّحمن بن الحجّاج قال سالت ابا ابراهيم صلوات اللَّه عليه عن رجل كانت معه امرأة فقدمت مكّة و هى لا تصلّى فلم تطهر إلى يوم التّروية و طهرت و طافت بالبيت و لم تسع بين الصّفا و المروة حتّى شخصت إلى عرفات هل تعتدّ بذلك الطّواف أم تعيد قبل الصّفا و المروة قال تعتدّ بذلك الطّواف الاوّل و تبنى عليه) و در حسن كالصحيح منقولست از عبد الرحمن كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از مردى كه زنى با او باشد و داخل مكه شود و حايض باشد و پاك نشود تا روز هشتم بعد از آن پاك شود و طواف بيت اللَّه را به جا آورد و سعى ميان صفا و مروه نكند تا به عرفات رود آيا باين طواف اعتماد مى كند يا مرتبه ديگر پيش از سعى به جا مى آورد چون مى بايد كه سعى بعد از طواف باشد حضرت فرمودند كه اعتماد به آن طواف اول مى كند و بنا بر آن مى گذارد و سعى را قضا مى كند اگر احرام بحج گرفته باشد و ظاهر خبر آنست كه احرام نگرفته است از جهة حج پس اعتماد بر آن به اين معنى است كه ثواب دارد و حج افراد مى كند و يا آن كه اين طواف را بعنوان تقديم حساب مى كند و طواف زيارت از

جهة حج نخواهد كرد و اللَّه تعالى يعلم (و روى ابان عن زرارة قال سألته عن امرأة طافت بالبيت فحاضت قبل ان تصلّىّ الرّكعتين فقال ليس عليها اذا طهرت الّا الرّكعتين و قد قضت الطّواف) و در موثق كالصحيح منقولست از زراره كه گفت از آن حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 681

صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از زنى كه طواف خانه كرد و حايض شد پيش از آن كه دو ركعت نماز طواف را بكند حضرت فرمودند كه چون پاك شود بر او نيست مگر دو ركعت نماز طواف و طوافش صحيح است و به همين مضمونست كالصحيح كنانى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه (و روى ابان عن فضيل بن يسار عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال اذا طافت المرأة طواف النّساء فطافت اكثر من النّصف فحاضت نفرت ان شاءت) و در موثق كالصحيح منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه زنى طواف نسا بكند و از نصف تجاوز كند كه چهار شوط يا پنج شوط كرده باشد و حايض شود اگر خواهد روانه شود كه چون از نصف گذشت گويا همه را كرده است، و اگر حايض شود و طواف نساء را نكرده باشد و قافله نايستند كه او به جا آورد روانه شود و صحيح است حجش، چنانكه حسن كالصحيح خزاز دلالت مى كند بر آن و احوط آنست كه شخصى را نايب كند كه به نيابت او طواف نسا را به جا آورد با [يا] بقيه كه مانده است نيز به جا آورد (و روى صفوان عن اسحاق بن عمّار قال سالت ابا ابراهيم

صلوات اللَّه عليه عن جارية لم تحض خرجت مع زوجها و أهلها فحاضت فاستحيت ان تعلم أهلها و زوجها حتّى قضت المناسك و هى على تلك الحال فواقعها زوجها و رجعت إلى الكوفة فقالت لأهلها قد كان من الامر كذا و كذا فقال عليها سوق بدنة و الحجّ من قابل و ليس على زوجها شى ء) و در موثق كالصحيح منقول است كه اسحاق گفت سؤال كردم از

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 682

حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از دخترى كه حايض نشده است و با شوهرش و اهلش بحج آمدند و دختر حايض شده است و شرمش مى آمده است كه اهل خانه اش را يا شوهرش را خبر كند كه حايض شده است تا آن كه مناسك حجرا با اين حال به جا آورده است و شوهرش نيز با او جماع كرده است و چون به كوفه كه شهر اوست رسيده است به اهلش گفته است كه اينها بر من واقع شده است حضرت فرمودند كه بر او لازم است كه شترى را براند و سال ديگر حج بكند و بر شوهرش چيزى نيست چون نمى دانسته است كه زن بر احرام خود است (و روى فضالة بن ايّوب عن الكاهلىّ قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن النّساء فى احرامهنّ فقال يصلحن ما اردن ان يصلحن فاذا وردن الشّجرة أهللن بالحجّ و لبّين عند الميل اوّل البيداء ثمّ يؤتى بهنّ مكّة يبادر بهنّ الطّواف و السّعي فاذا قضين طوافهنّ و سعيهنّ قصّرن و جازت متعة [و صارت خ ] ثمّ أهللن يوم التّروية بالحجّ فكانت عمرة و حجّة و ان اعتللن كنّ على حجّهنّ و

لم يفردن حجّهنّ) و در صحيحين از فضاله از كاهلى عبد اللَّه بن يحيى كه ممدوحست به مدحى كه كم از توثيق نيست منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از احرام زنان حضرت فرمودند كه در خانه خود كارسازيهاى خود را بكنند يعنى موى پشت زهار خود را بكنند يا بتراشند يا نوره بگذارند و چون قبيح بود: به عباراتى فرمودند كه قباحت نداشته باشد و هم چنين كل بدن را نوره گذاشتن و ناخن گرفتن از دستها و پاها و بعد از آن غسل احرام بكنند و جامهاى احرامى را به پوشند و روانه شوند و چون بمسجد شجره رسند نيت حج بكنند و تلبيه سرّى را بگويند و چون

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 683

به اول بيدا رسند تلبيه را بلند بگويند به نحوى كه از جنبى آواز ايشان را نشنود و اهلال بحج اينست كه بگويند: لبّيك بحجّة تمامها و بلاغها عليك و سنّيان همه چنين مى گويند از جهة روح عمر تا از آواز ايشان مسرور شود و شيعيان را سه عنوان جايز است.

يكى آن كه اين عبارت را بگويند كه لبيك مى گويم و به بندگى ايستاده ام و از من است شروع كردن در حج و از تست كه توفيقم دهى كه تمام كنم حجرا و مرا به آن جا برسانى و باز مرا به خانه خود رسانى و غرضش از حج عمره تمتع است كه بمنزله جزو حج شده است و به زبان حج مى گويد و در دل قصد قصد مى كند عمره تمتع را.

و عنوان دويم آنست كه عمره تنها را ذكر مى كند به زبان و

به جاى بحجّة بعمرة مى گويند، و اگر تقيه نباشد اين عبارت بهتر است كه لفظ و زبان موافق باشند و اين مضمون را به عبارات بسيار مى توان گفت كه اكثرش در اخبار وارد شده است در ضمن تلبيه كه لبّيك بعمرة بمتعة إلى الحجّ يا در ضمن نيت احرام بگويد كه اللهمّ انّي اريد ان أتمتّع بالعمرة إلى الحجّ كه در همه جا قصدش عمره ايست كه متصل شود بحج و در ميان عمره و حج محل شود و تمتع بيابد از محرمات احرام تا حج و يا عمره فقط را بگويد.

و عنوان سيم آنست كه هر دو را اظهار كند به آن كه بگويد لبّيك بحجّة و عمرة معا لبّيك.

و جمعى از علما اين حجرا حج قران مى گويند كه نيت از جهة عمره است اداء و از جهة حج است بعنوان تقديم و عزم يعنى الحال عمره به جا مى آورم و بعد از اتمام عمره حج مى كنم و اگر تقيه نباشد ذكر كردن حج تمتع يا عمره تمتع از جهة اظهار شعاير ايمان سنت مؤكد است و اگر خوف باشد

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 684

نگفتن و در دل گذرانيدن واجب عينى است، پس حضرت فرمودند كه بعد از تلبيه زنان را به مكه معظمه مى برند و تا داخل شوند فى الحال ايشان را مى بايد برد كه طواف و سعى و تقصير بكنند تا حج تمتع را دريابند مبادا تقصير كنند و حايض شوند و حج تمتع نتوانند كرد، و چون روز هشتم شود احرام بحج بگيرند تا حج و عمره را هر دو دريافته باشند، و اگر حايض شوند حج ايشان تمتع است و حج افراد

نمى كنند يعنى در اين صورت چون عمده طوافست و هر گاه زن طواف را در پاكى دريابد اگر حايض شود ضررى ندارد، و احتمال دارد كه مراد حضرت اين باشد كه حيض سبب اين نيست كه حج افراد كنند بلكه اگر حايض داخل مكه معظمه شود سعى مى كند و تقصير مى كند و طواف را بعد از پاك شدن از حيض قضا مى كند و معنى اول اظهر است به قرينه مبادرت نمودن و زود كردن.

و محتمل است كه مراد حضرت از اين حديث معنى ديگر باشد كه زنان اوّلا احرام حج بگيرند پس اگر به مكه روند و دست بهم دهد كه به زودى عمره به جا آورند و احرام حج بگيرند و عمره را ادراك كرده خواهند بود و اگر فرصت نشود حجرا به جا خواهند آورد به نيّت اوّل و نقل نيّت از تمتع نبايد كردن به افراد و اگر تمتع ميسّر شود نقل از افراد به تمتع كنند و آن مطلوبست و اين حل بظاهر حديث اربط است و ليكن مخالف مشهور است.

و احتمال ديگر آنست كه در دل نيّت عمره مى كنند و به زبان حج مى گذرانند اگر تمتع را دريابند موافق قلب خواهد بود و اگر در نيابند و حج افراد كنند موافق زبان خواهد بود، و احتمال ديگر آن كه نيّت هر دو مى كند و تلفظ بهر دو مى كند كه اگر عمره را دريابد قصد كرده است و اگر در نيابد نيّت حج نكرده است چنانكه عكس او نيز خوبست نسبت به مفرد و قارن و اعم كه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 685

اگر حجرا دريابد فبها و الا محل شود به عمره

مفرده، در اينجا مى گويند كه اگر عمره را دريابم حج تمتع باشد و الا افراد باشد و بر هر يك از اين احتمالات روايات واقع شده است و همه خوبست و اللَّه تعالى يعلم

[اگر در وسط طواف خون ببيند]

(و روى حريز عن محمّد بن مسلم قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن امرأة طافت ثلاثة اطواف او اقلّ من ذلك ثمّ رأت دما فقال تحفظ مكانها فاذا طهرت طافت منه و اعتدّت بما مضى) و به اسانيد صحيحه كه زياده از پنجاه است و كالصحيح قريب به آن و با اسانيد علاء بن رزين زياده از هفتاد سند صحيح و هشتاد كالصحيح است از محمد بن مسلم كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از زنى كه سه طواف كه سه شوط باشد كرده باشد يا كمتر و بعد از آن خون حيض به بيند حضرت فرمودند كه هم آنجا را نشان مى كند و چون پاك شود از حيض از آنجا بنا مى نهد و آن چه را از پيش كرده است حساب مى كند (و روى العلا عن محمّد بن مسلم عن احدهما صلوات اللَّه عليهما مثله) و به اسانيد صحيحه متكثره و كالصحيحه از علاء بن رزين از محمد بن مسلم از يكى از امام محمد باقر يا امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما منقولست بمثل عبارت سابقه كه از عدد تواتر زياده است از هر يك از حريز و علاء (قال مصنّف هذا الكتاب رضى اللَّه عنه و بهذا الحديث افتى دون الحديث الذي رواه ابن مسكان عن ابراهيم بن اسحاق عمّن سال ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن امرأة

طافت اربعة اشواط و هى معتمرة ثمّ

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 686

طمثت قال تتمّ طوافها و ليس عليها غيره و متعتها تامة و لها ان تطوف بين الصّفا و المروة لأنّها زادت على النّصف و قد قضيت متعتها فلتستانف بعد الحجّ و ان هى لم تطف الّا ثلاثة اشواط فلتستانف الحجّ فان اقام بها جمّالها بعد الحجّ فلتخرج إلى الجعرانة او اولى التّنعيم فلتعتمر لأنّ هذا الحديث اسناده منقطع و الحديث الاوّل رخصة و رحمة و اسناده متّصل) چنين گويد صدوق مؤلف اين كتاب كه من بحديث محمد بن مسلم فتوى مى دهم نه به حديثى كه منقولست در صحيح از ابن مسكان كه از اهل جماع است بر تصحيح ما يصحّ عنه و ضرر ندارد جهالت ابراهيم و ارسال او از سايلى كه سؤال كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از زنى كه چهار شوط خانه كعبه كرده باشد در عمره تمتع و حايض شود حضرت فرمودند كه تمام مى كند طواف را بعد از آن كه پاك مى شود و بر او چيزى ديگر نيست و عمره و حجش صحيح و تمامست و سعى ميان صفا و مروه مى كند چون در آن شرط نيست كه طاهر باشد چون طوافش از نصف تجاوز كرده است و چون تقصير مى كند عمره تمتّع را كرده است و احرام بحج مى گيرد، و اگر طواف نكرده باشد مگر سه شوط و تا چهار تمام نشود سه شوط كرده است پس مى بايد كه نقل كند نيّت عمره را بحج و به عرفات رود و حجرا به جا آورد پس اگر بعد از حج شتربانش بايستد عمره مفرده مى كند كه

از جهة احرامش مى رود به جعرانه بتشديد راء و تخفيف را خوانده اند يا به تنعيم رود و عمره مفرد بكند صدوق مى گويد كه من به اين حديث عمل نمى كنم زيرا كه اسناد اين حديث مرسل شده است كه معلوم نيست كه ابراهيم بن اسحاق از كه روايت كرده است و اگر چه مرسلات ابن مسكان و

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 687

غير او از اهل اجماع در حكم مسنداتست و ليكن هر گاه تعارض شود ميان مسند و مرسل مسند را مقدم مى دارند به آن كه حديث اول رخصت است و هر رخصتى الهى ناشى است كه گويا حضرت فرموده اند كه اگر خواهيد حجرا از سر گيريد، و اگر خواهيد بنا نهيد بر آن و اسنادش متصل است بمثل محمد بن مسلم كه از اركان اربعه اصحاب حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات عليها است و صد و پنجاه سند دارد از صحيح و كالصحيح و اين مسند يك سند كالصحيح است و نسبت ارسال دادن وقتى خوبست كه بر اين مضمون حديث مسند نبوده باشد و حال آن كه كلينى كه اصل صدوق بوده است و حديث ابن مسكان را روايت كرده است بعنوان صحيح از او از اسحاق كه بياع لؤلؤ است كه شيخ او را در رجال حضرت صادق مهملا روايت كرده است، و ابراهيم بن اسحاق بياع لؤلؤ نيست در رجال و مسندا از ابو بصير روايت كرده است و مرسلا از احمد بن عمر حلّال ثقه روايت كرده است از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه، و شيخ اين حديث را از كتاب موسى بن قاسم روايت كرده

است از صفوان از ابن مسكان از ابى اسحاق صاحب لؤلؤ از كسى كه از آن حضرت شنيده بود، و از كتاب حسين بن سعيد روايت كرده است از محمد بن سنان از ابن مسكان از ابراهيم بن ابى اسحاق از سعيد اعرج پس ظاهر شد كه آن شخصى كه از او ارسال كرده اند سعيد است و او ثقه است و يك حديث سه يا چهار حديث است و با وجود تعدد طرق كه بزرگان اصحاب نقل كرده اند و اكثر علما عمل كرده اند جبر ضعف آن مى شود، و ليكن چون حديث محمد بن مسلم وارد شده است بر خلاف اين اخبار ناچار است جمع كردن و جمع صدوق بد نيست و شيخ الطائفه حمل كرده است آن را بر طواف سنت و حمل مى توان كرد بر طواف

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 688

زيارت حج و طواف نسا و غير آن چون اين روايات صريحند در طواف عمره و اللَّه تعالى يعلم (و انّما لا تسعى الحائض الّتى حاضت قبل الاحرام بين الصّفا و المروة و تقضى المناسك كلّها لأنّها لا تقدر ان تقف بعرفة الّا عشيّة عرفة و لا بالمشعر الّا يوم النّحر و لا ترمى الجمار الّا بمنى و هذا اذا طهرت قضته) و چرا حايضى كه پيش از احرام حايض شده است سعى نمى كند ميان صفا و مروه كه به جا آورد جميع مناسك حجرا به آن كه حج تمتع كند زيرا كه نيت عمره تمتع نمى تواند كرد زيرا كه مى داند كه افعال حج وقتى مخصوص دارند كه اگر در آن وقت به جا نياورند حج ايشان صحيح نخواهد بود مثل وقوف عرفات كه آن

را نمى توان كرد مگر در عصر روز عرفه و وقوف مشعر را نمى توان مگر در صبح روز عيد و رمى جمار را نمى توان كردن مگر در اوقات مخصوصه و چون در حال احرام حايض باشد و مظنونش باشد كه تا روز دهم پاك نمى شود نمى تواند نيت عمره تمتع كردن، البته نيت حج افراد خواهد كرد و اما اگر در حال احرام حايض نباشد مى تواند كه نيت نيت عمره تمتع كند بلكه واجبست كه نيت عمره كند شايد خونش نيايد و چون عمره كرده است عمره را تمام مى كند اگر چه حايض شود و ليكن طواف نمى كند و چون پاك مى شود و طواف عمره را مى كند و بعد از آن طواف حج مى كند تا به آخر افعال حج.

و اين وجهى است در جمع بين الاخبار كه در اين باب وارد شده است و اين اختلاف در دو امر است يكى آن كه حايض حج تمتع مى كند يا حج افراد، و دويم در ادراك طواف و اكثر فضلا در هم كرده اند اين اخبار را و تصور

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 689

كرده اند كه يكى است امّا خلاف اول سه قول است يكى آن كه حايض و نفسا چون داخل مكه شوند و وقت باشد صبر مى كنند تا روز هشتم بلكه تصور كرده اند تا زوال روز نهم پس اگر پاك شوند و توانند كه غسل كنند و طواف مختصرى كه اقل واجب باشد به جا آورند و هم چنين دو ركعت نماز مختصرى با سعى مختصرى به جا آورند و تجديد احرام كنند از جهة حج و خود را به عرفات رسانند پيش از غروب حج تمتع مى كنند، و اگر

مشغول عمره شوند و حج فوت شود مثل آن كه رفيقى نداشته باشند و خوف نفس يا بضع بوده باشد نقل نيت مى كنند از عمره بحج و حج افراد مى كنند، و در اين دو صورت خلاف معتدٌّ بهى است [نيست ظ] و عمده خلاف در آنست كه هر گاه هر دو را توانند به جا آوردن باين نحو كه حايض و نفسا پاك نشده باشند و افعال عمره را به جا مى تواند آوردن بغير از طواف يا سعى و تقصير مى كنند و تجديد احرام حج كه چون پاك شوند طواف عمره و طواف زيارت و طواف نسا را با هم به جا آورند، و اين قول جمعى است از قدما و جمعى از متاخرين و اكثر اصحاب واجب مى دانند كه در اين صورت نقل بحج افراد كنند و بعد از حج عمره مفرده به جا آورند و بر اين قول نيز اخبار صحيحه متكثره وارد شده است و جمعى از اصحاب قايلند به تخيير و خالى از قوت نيست و گمان بنده اين است با افضليت حج تمتع و قول ديگر تفصيلى است كه صدوق داده است كه اگر در حال احرام پاك باشند و بعد از آن حايض شوند حج تمتع مى كنند و الا حج افراد، و اقوال ديگر هست كه خواهد آمد بعد از اين در وقت نقل و غير آن.

و خلاف ديگر در اين است كه اگر در اثناى طواف حايض شوند در چه وقت بنا مى نهند و چه وقت از سر مى گيرند صدوق و جمعى بر اينند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 690

اگر يك شوط كرده باشند و حايض يا نفسا شوند

بعد از طهارت بنا بر آن مى نهند چنانكه ظاهر صحيحه محمد بن مسلم است خواه حج تمتع كنند و خواه افراد و اكثر بر اينند كه در اينجا و در غير اينجا اگر از نصف تجاوز كرده اند كه شوط چهارم را تمام كرده باشد و بعضى پنجم را گفته اند بنا مى نهند خواه تمتّع كنند يا افراد و اگر كمتر از چهار شوط كرده باشند كه حايض شوند در وقتى كه قضا مى كنند هفت شوط قضا خواهند كرد و بر اين مضمون احاديث بسيار وارد شده است، و جمع مى توان كرد به تخيير كه اگر پيش از چهار شوط باشد مخير است در بنا و استيناف و اگر بنا نهند و تمام كنند و طوافى ديگر احتياطا بكنند بهتر خواهد بود و مجموع اين اخبار در روضة المتقين مزبور است

باب الوقت الّذى اذا ادركه الانسان يكون مدركا للتّمتّع

(روى ابن ابى عمير عن هشام بن سالم و مرازم و شعيب عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى الرّجل المتمتّع يدخل ليلة عرفة فيطوف و يسعى ثمّ يحرم فياتى منى فقال لا باس) اين بابى است در بيان وقتى كه هر گاه در يابد آن را آدمى ادراك كرده است حج تمتع را مرويست به صد و پنج سند كه به شصت سند صحيح است و به چهل و پنج سند حسن كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه عرض نمودند كه هر گاه متمتع داخل مكه معظمه شود در شب نهم و طواف و سعى و تقصير كند و احرام بحج گيرد و بمنى آيد نزد حاجيان كه روزش با ايشان به عرفات رود صحيح است حضرت فرمودند كه باكى

نيست (و روى الحسين بن سعيد عن حمّاد عن محمّد بن ميمون قال قدم ابو الحسن صلوات اللَّه عليه متمتّعا ليلة عرفة فطاف و احلّ و اتى جواريه ثمّ اهل بالحجّ و خرج) و به چهار ده سند صحيح منقول است از حماد و او از اهل اجماع است پس ضرر ندارد جهالت محمد كه گفت حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه به مكه معظمه تشريف آوردند بقصد عمره تمتع در شب نهم و طواف و سعى كردند و محل شدند به تقصير و نزديكى كردند با كنيزانى كه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 692

با خود آورده بودند على رغم عمر پس احرام بحج گرفتند و بيرون رفتند بمنى.

بدان كه در نسخ من لا يحضر چند نسخه بى دغدغه غلط هست كه از نساخ شده و نسخه صحيح اين نسخه است كه موافق است با كافى و تهذيب (و روى عن ابى بصير قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه المرأة تجي ء متمتّعة فتطمث قبل ان تطوف بالبيت فيكون طهرها ليلة عرفة فقال ان كانت تعلم انّها تطهر و تطوف بالبيت و تحلّ من احرامها و تلحق النّاس بمنى فلتفعل) مرويست در موثق از ابو بصير كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه زنى بقصد حج تمتع آمده باشد به مكه معظمه و پيش از آن كه طواف كند حايض شود و شب نهم پاك شود چه كند حضرت فرمودند كه اگر داند كه مى تواند كه غسل كند و طواف و سعى كند و از احرام بيرون آيد به تقصير و خود را به مردمان رساند در منى چنين

كند كه اختيارى عرفات را دريابد و ظاهرا آن كه در اين حديث و احاديث صحيحه مثل صحيحه حلبى و صحيحه مرازم و غير اينها كه ادراك منى را فرموده اند قطع نظر از فضيلت اين معنى نيز منظور بوده است كه از منى تا عرفات خوف دزدان هست خصوصا زنان كه خوف بضع نيز هست و به سبب اينها جايز است نقل به افراد هر گاه داند كه به ايشان نمى رسد به آن كه اول صبح داخل مكه معظمه شود اگر چه متوجه منى شود خود را به ايشان مى رساند و اگر مشغول افعال عمره شود به ايشان نمى رسد مگر آن كه جمعى كثير باشند كه در اين صورت عمره مى كنند و ملحق مى شوند چنانكه بر ما واقع شد و خود را

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 693

رسانديم بعد از ظهر به ساعتى تقريبا (و روى النّضر عن شعيب العقرقوفي قال خرجت انا و حديد فانتهينا إلى البستان يوم التّروية فتقدّمت على حمار فقدمت مكّة فطفت و سعيت و احللت من تمتّعي ثمّ احرمت بالحجّ و قدم حديد من اللّيل فكتبت إلى ابى الحسن صلوات اللَّه عليه استفتيت فى امره فكتب صلوات اللَّه إليّ مره يطوف و يسعى و يحلّ من متعته و يحرم بالحجّ و يلحق النّاس بمنى و لا يبيتنّ بمكّة) و منقولست در صحيح از شعيب كه گفت بدر رفتيم از كوفه يا مدينه مشرفه من و حديد بن حكيم و رسيديم در روز هشتم به بستان كه وادى فاطمه باشد يا ده نارنج و من بر الاغى سوار شدم و پيش افتادم و به مكه معظمه آمدم و طواف و سعى كردم و

تقصير كردم و از عمره تمتع محل شدم پس احرام حج گرفتم و حديد كه با قافله مى آمد شب عرفه داخل شد پس من عرض كردم [عرضه نوشتم خ ل ] به خدمت حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه و در عريضه حكم حديد را استفتا نمودم كه او را چه بايد كرد حج تمتع كند يا افراد حضرت صلوات اللَّه عليه نوشتند بمن كه او را بگو كه طواف و سعى كند و تقصير كند تا محل شود از عمره تمتع و احرام حج بگيرد و خود را بحاجيانى رساند كه در منى اند، و البته شب در مكه نماند يعنى استحبابا چون مستحب است كه شب نهم در منى باشند.

و صدوق احاديث شب عرفه را ترجيح داده است بحسب ظاهر چون احاديث ديگر را ذكر نكرده است و غير اينها نيز احاديث بسيار وارد شده است كه اگر شب عيد را دريابد حج تمتع مى كند.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 694

و در صحيح از جميل منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه متمتع ادراك حج تمتع مى كند بانكه عمره را به جا آورد تا ظهر روز عرفه و ادراك حج مى تواند كرد تا زوال آفتاب روز عيد كه پيش از زوال داخل مشعر الحرام شود و اضطرارى مشعر را دريابد و چون از مكه معظمه تا عرفات چهار فرسخ است از اول زوال كه به راه افتد سواره پيش از شام خود را به عرفات مى تواند رسانيد.

و كالصحيح بلكه در صحيح چون در طريق اسماعيل بن مرّار است و ابراهيم بن هاشم، و صدوق و ابن وليد حكم به صحّت اين حديث

كرده اند از يعقوب كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه باكى نيست متمتع را كه احرام گيرد از شب هشتم تا هر وقتى كه ميسر شود ما دام كه نترسد فوت شدن موقفين را و ظاهرش آنست كه اختيارى هر دو را دريابد و احتمال اضطرارى احدهما و ما بين هر دو نيز هست، و كلينى رحمه اللَّه مرفوعا از آن حضرت صلوات اللَّه عليه روايت كرده است در متمتعى كه داخل شود در روز عرفه حضرت فرمودند كه حج تمتعش تمامست تا وقت تلبيه كه آن زوال روز عرفه است و اين حديث مؤيد صحيحه جميل است.

و در صحيح از حلبى منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه در وقت تلبيه قصد حج و عمره كرده است يعنى حج تمتع قصد كرده است و گفته است كه لبّيك بحجّة و عمرة معا لبّيك و به مكه معظمه رسيد و حاجيان به عرفات رفته اند و مى ترسد كه اگر طواف و سعى به جا آورد وقوفش فوت شود حضرت فرمودند كه در

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 695

اين صورت ترك عمره مى كند و حجرا به جا مى آورد و بعد از حج عمره مفرده به جا مى آورد و هدى بر او نيست چون حجش افراد شد و ظاهرا اين حديث خوف فوت اختيارى عرفاتست، و احتمال دارد كه مراد اين باشد كه يكى از اختياريين را يا يكى از اضطراريين را خوف دارد كه در نيابد و ليكن احتمال اول اظهر است.

و در صحيح از زراره منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت

امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از شخصى كه روز عرفه به جايى رسد كه ميان او و مكه يك فرسخ باشد و قصد حج تمتع داشته باشد حضرت فرمودند كه تلبيه عمره را ترك مى كند و تلبيه حج را مى گويد بعد از نماز صبح و متوجّه عرفات مى شود و با مردمان وقوف مى كند در عرفات و جميع مناسك حجرا به جا مى آورد و توقف مى كند در مكه معظمه تا ماه محرم عمره مفرده به جا مى آورد و بر او چيزى نيست: و ظاهرا اين حديث آنست كه در صورتى كه اگر عمره را به جا آورد بعضى از وقوف عرفه فوت شود نقل نيت بحج مى كند، و در اين صورت جمع مى كنيم با اخبار ديگر كه در اين صورت مخيّر است ميان حج تمتع و حج افراد، و احاديث صحيحه وارد شده است كه عمره مى كند تا وقتى كه حاجيان را در منى دريابد و به مفهوم دلالت مى كند كه اگر ايشان را در منى در نيابد حج افراد مى كند موافق حديث زراره زيرا كه اگر ايشان را در منى دريابد ممكن است كه اول ظهر در عرفات باشد و اگر مشغول عمره شود عصرى به عرفات مى رسد خصوصا در روزهاى كوتاه و در اين صورت مخيرند ميان حج تمتع و افراد، و مى توان قايل به تخيير شدن هر گاه حج اسلام را كرده باشد و اين نيت سنت باشد، و اكثر اخبارى كه قريب باين وارد شده است

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 696

حمل بر تخيير مى توان كرد يا افضليّت افراد در صورتى كه پيشتر حج تمتع را كرده باشد يا در صورتى كه خوف

داشته باشد كه اگر از رفقا جدا شود ضررى به او رسد يا تقيه باشد چون در زمان حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم اجمعين غالبا مير حاج سنى بوده است و ايشان از جهة آن كه مخالفت عمر نكنند حج افراد مى كنند و به مكه نمى آيند و از حوالى مكه معظمه روانه عرفات مى شوند پس اگر كسى از ايشان جدا شود و به مكه رود او را رافضى مى دانند و تا كشتن همراهند و اكثر اوقات حاجيان نيز خبر ندارند كه ايشان به كدام طرف مى روند وقتى با خبر مى شوند كه ظهر يا قريب بظهر داخل عرفات شده اند و در آن صورت نمى توان آمدن به مكه كه عمره به جا آورند و خود را پيش از شام به عرفات رسانند.

و همين واقعه بر ما واقع شد كه روز عرفه به حوالى مكه معظمه رسيديم و امير حاج بر سر دو راه ايستاد كه مردمان را به عرفات برد و جمعى از شرفا به استقبال آمده بودند و فرسخ را نمى دانستند كه چه مقدار است ايشان مى گفتند كه اگر به مكه معظمه رويد عرفات را در نخواهيد يافت و امير حاج اتفاقا شيعه بود و موقوف براى بنده ساخت و بنده متفكر بودم كه حج تمتع كنيم و اضطرارى عرفه را دريابيم يا حج افراد كنيم، و در اين تأمّل بودم كه جمعى كثير از شيعيان عرب كه حاضر بودند استر بنده را پيش انداختند و استر داران همگى خود را بما رسانيدند و بسيارى شتران ذلول كرايه كرده خود را بحج تمتع رسانيدند و مظنون شد عاقبت كه از سر دو راه تا به

مكه معظمه سه فرسخ بود تقريبا و اگر حاجيان مى آمدند اكثر را اختيارى عرفه فوت مى شد چنانكه جمعى با حمله روانه شده بودند بعد از ما و اكثر حاج

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 697

به عرفات رفتند و بعضى از صلحا كه داخل عرفات شده بودند اندكى قبل از ظهر به گمان آن كه مى توانند ادراك عمره كردند شتران ذلول از بدويان كرايه كرده بودند و در اثناى راه در مشعر الحرام بما رسيدند و اكثر مردمان كه با بنده آمده بودند چون به مكه معظمه رسيدند و در راه جفاى بسيار كشيده بودند مشغول استراحت شدند و توقف از جهة ايشان نكرديم و عمره به جا آورديم خود را به تعجيل به عرفات رسانيديم قريب به عصر و بعد از آن ظاهر شد كه آن مشقت در كار نبود و بنده شكر مى كردم كه الحمد للّه هر چه شد بى اختيار بنده شد و از آن كه حركت عنيف كه واقع شد نقصان بسيار رسيد كه مظنون شد كه شارع اين مقدار كار را تنگ نكرده است، و چند حديث وارد شده است كه چون شب عرفه داخل شود عمره فوت مى شود و در بعضى زوال شمس روز هشتم و بعضى تا سحر شب عرفه و بعضى تا وقتى كه خود را پيش از شام داخل عرفات كند و اظهر در روايات آنست كه اگر حج اسلام باشد اگر پيش از شام يابد كه به عرفات مى رسد به آن كه از گفته جمعى از مردمان كه او را علم به همرسد يا دو عادل يا جمعى كه ظن قريب بعلم به همرسد از گفته ايشان على الظاهر

عمره را مقدم مى دارد و اگر حج سنت باشد مخير است ميان تمتع و افراد يا حج اسلام باشد و نيابد كه عرفات را پيش از غروب در مى يابد و حج افراد مى كند و اللَّه تعالى يعلم (و روى الحسن بن محبوب عن علىّ بن رئاب عن ضريس الكناسيّ عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال سألته عن رجل خرج متمتّعا بعمرة إلى الحجّ فلم يبلغ بمكّة الّا يوم النّحر فقال يقيم بمكّة على احرامه و يقطع التّلبية حين يدخل الحرم فيطوف بالبيت و يسعى و

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 698

يحلق رأسه و يذبح شاته ثمّ ينصرف إلى اهله ثمّ قال هذا لمن اشترط على ربّه عند احرامه ان يحلّه حيث حبسه فان لم يشترط فانّ عليه الحجّ و العمرة من قابل.)

و به اسانيد صحيحه منقولست از ضريس ثقه پسر برادر زراره كه در كناسه ساكن بود و آن محله ايست از محلات كوفه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از شخصى كه از خانه خود بيرون آمده باشد بقصد حج تمتع و به مكه معظمه رسد در روز عيد يعنى بعد از طلوع صبح كه اگر روانه مشعر شود بعد از طلوع آفتاب خواهد رسيد و وقوف عرفات و مشعر را در نيابد يا وقتى برسد كه قريب بظهر باشد و اضطرارى مشعر را نيز در نيابد بنا بر قول ديگر كه خواهد آمد پس حضرت فرمودند كه بر احرام خود مى ماند قطع تلبيه مى كند وقتى كه داخل مى شود و طواف عمره مفرده و سعى مى كند و سر مى تراشد چون در عمره مفرده سر تراشيدن بهتر است و اگر گوسفندى

با خود آورده باشد مى كشد و بعد از آن طواف نساء مى كند و به خانه خود برمى گيردد پس حضرت فرمودند كه آن كه بر مى گردد [و بر نمى گردد] وقتى است كه در حال احرام شرط كرده باشد به آن كه گفته باشد كه خداوندا مرا محل كن هر جا كه محبوس كنى مرا كه نتوانم بحج تمتع كردن و اگر شرط نكرده باشد بر اوست كه سال آينده حج و عمره به جا آورد يعنى بر سبيل استحباب چون حج اول نيز بر سبيل استحباب بود و اگر نه فرق نيست در حج واجب كه شرط كرده باشد يا نكرده باشد كه سال ديگر حج مى كند بر سبيل وجوب با استطاعت مگر آن كه در ذمه اش مستقر شده باشد و خواهد آمد و جاى اين حديث اينجا نيست چنانكه ظاهر است.

باب الوقت الّذى متى ادركه الانسان كان مدركا للحج

(روى ابن ابى عمير عن هشام بن الحكم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال من ادرك المشعر الحرام و عليه خمسة من النّاس فقد ادرك الحجّ.)

اين بابى است در بيان وقتى كه هر گاه آدمى دريابد آن را حجرا دريافته است يعنى دير برسد كه اگر باختيار آن وقت به مشعر آيد حجش باطل است به دوازده طريق صحيح و هيجده سند حسن كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه دريابد مشعر الحرام را و در اينجا پنج كس باشند حجرا دريافته است بحج افراد يا قرآن اگر هدى با خود داشته باشد، و محتمل است كه مراد اين باشد كه پيش از طلوع آفتاب دريابد پيش از پيشين يا اندكى بعد از طلوع چنانكه

ظاهر عبارتست و استدلال بر هيچ يك از اين احتمالات نمى توان كرد مگر قدر مشترك ميان اين سه را كه احتمال اول باشد و اللَّه تعالى يعلم، و به همين مضمونست موثق كالصحيح اسحاق بن عمار از آن حضرت صلوات اللَّه عليه (و روى ابن ابى عمير عن جميل بن درّاج عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال من ادرك الموقف بجمع يوم النّحر من قبل ان تزول الشّمس فقد ادرك الحجّ.)

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 700

و به اسانيد صحيحه منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه دريابد اضطرارى مشعر الحرام را كه آن تا زوال روز عيد است حجرا دريافته است.

و در صحيحه ديگر از جميل گذشت كه عمره را درمى يابد تا زوال عرفه و حج را در مى يابد تا زوال عيد و شيخ حمل كرده است اين خبر را بر صورتى كه عرفات را دريافته باشد چنانكه در صحيح منقولست از حسن عطار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه حاجى به عرفات رود پيش از طلوع صبح و چون از عرفات به مشعر آيد به بيند كه مردمان رفته اند اندكى در مشعر بماند و خود را به مردمان رساند در منى باكى نيست (و روى عبد اللَّه بن المغيرة عن اسحاق بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال من ادرك المشعر الحرام قبل ان تزول الشّمس فقد ادرك الحجّ و رواه اسحاق بن عمّار عن ابى الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما) و در موثق كالصحيح از اسحاق منقولست كه گفت آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر

كه دريابد مشعر را پيش از زوال آفتاب حجر ادراك كرده است و همين حديث را اسحاق بن عمار در موثق كالصحيح از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه نيز روايت كرده است (و روى عن معاوية بن عمّار قال قال لي ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه اذا ادرك الزّوال فقد ادرك الموقف)

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 701

و به اسانيد صحيحه منقول است از معاويه كه گفت كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بمن فرمودند كه هر گاه حاجى ادراك كند ظهر را ادراك كرده است وقوف را، و ظاهرش آنست كه پيش از زوال در مشعر باشد كه زوال شود در آنجا ادراك وقوف مشعر كرده است، و تاويل شيخ در اين حديث اظهر است، و احتمال دارد كه مراد اين باشد كه مراد از اين حديث زوال عرفه باشد و مراد اين باشد كه اگر كسى اندكى بعد از زوال را در عرفات دريابد و بعد از آن بيرون آيد وقوف عرفات را دريافته است اگر چه كفاره اش بايد داد.

بدان كه صدوق ترجيح اين اخبار كرده است در فوت شدن حج، و اكثر اصحاب بر اينند كه اگر مشعر را قبل از طلوع آفتاب دريابد حجرا دريافته است و اگر بعد از طلوع شمس به مشعر رسد حجش فوت مى شود و عمره مفرده به جا مى آورد از جهة محل شدن از احرام، و بر اين مضمون احاديث صحيحه و حسنه كالصحيحه وارد شده است از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم و صدوق نيز روايت كرده است بعضى از اين اخبار را در باب فوت شدن حج إن شاء اللَّه در

آنجا بعضى از اخبار مذكور خواهد شد با وجه جمع.

باب تقديم طواف الحجّ و طواف النّساء قبل السّعي و قبل الخروج إلى منى

(روى اسحاق بن عمّار عن سماعة بن مهران عن ابى الحسن الماضي صلوات اللَّه عليه قال سألته عن رجل طاف طواف الحجّ و طواف النّساء قبل ان يسعى بين الصّفا و المروة قال لا يضرّه يطوف بين الصّفا و المروة و قد فرغ من حجّه.)

اين بابى است در مقدم داشتن طواف حج يا طواف نساء پيش از سعى و پيش از آن كه بمنى رود مرويست در موثق كالصحيح از سماعه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه طواف حج يا طواف نسا كند پيش از آن كه سعى كند ميان صفا و مروه حضرت فرمودند كه ضرر به او ندارد طواف مى كند ميان صفا و مروه و از حج فارغ مى شود يعنى صحيح است تقديم طواف نساء را بر سعى چون نسيانا واقع شده است، و احتمال ديگر آن است كه مطلب اين باشد كه اگر طواف ميان صفا و مروه بكند و بعد از آن طواف بكند ضرر ندارد به آن كه و قد فرغ من حجه يعنى تا به آخر بكند و اگر احتمال بعيد باشد تاويل بعيد نيست چون حديث كالصحيح از حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه در اين صورت طواف نسا را به جا مى آورد مرتبه ديگر تا ترتيب محقق شود

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 703

(و روى ابن ابى عمير عن حفص بن البخترى عن ابى الحسن صلوات اللَّه عليه فى تعجيل الطّواف قبل الخروج إلى منى فقال هما سواء اخّر ذلك او قدّمه يعنى للمتمتّع) و

به اسناد بسيار صحيح منقولست از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه در تعجيل طواف پيش از رفتن چونست حضرت فرمودند كه تقديم و تاخير هر دو مساويند يعنى متمتع را و اين عبارت از صدوق است كه از قراين يافته است يا از حفص است كه در خدمت آن حضرت صلوات اللَّه عليه از قراين فهميده خواهد بود، و ظاهر حديث اعم است نسبت به همه و اين خبر و امثال اين محمولست بر حالت اضطرار چنانكه منقولست در حسن كالصحيح حفص و حسن كالصحيح معاوية بن عمار، و حسن كالصحيح حلبى كه هر سه روايت كرده اند كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه مقدم دارند طواف را پيش از رفتن به عرفات: مرد پير كه از ازدحام آزار يابد، و هم چنين زنى كه خوف حيض داشته باشد به آن كه ترسد كه هنوز از عرفات و مشعر فارغ نشده حيضش بيايد و طوافين را نتواند كردن و جمّال نايستد مقدم مى دارند (و روى ابن بكير عن زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه و روى جميل عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّهما سألاهما عن المتمتّع يقدّم طوافه و سعيه فى الحجّ فقال هما سيّان قدّمت او اخّرت) و در موثق كالصحيح از زراره و در صحيح از جميل منقولست كه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردند كه آيا متمتع طواف و سعى را در حج مقدم مى دارد

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 704

حضرت فرمودند كه هر دو مساويند خواه تاخير كنى و خواه تقديم

كنى كه هر دو صحيح است و در ثواب يكسانند و اين حديث را نيز حمل كرده اند بر صاحبان اعذار كه اگر مقدم دارند كمى ندارند از كسانى كه مؤخر مى دارند هر چند نسبت به جمعى كه عذر ندارند تاخير ايشان بهتر است از تقديم، و مثل اينست حديث صحيح على بن يقطين كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى حج تمتع كند و نيت كند و تلبيه بگويد طواف و سعى حجرا مقدم مى تواند داشت بر وقوف عرفات و مشعر حضرت فرمودند كه باكى نيست.

(و روى صفوان بن يحيى عن اسحاق بن عمّار قال سالت ابا ابراهيم صلوات اللَّه عليه عن المتمتّع اذا كان شيخا كبيرا او امرأة تخاف الحيض تعجّل الطّواف للحجّ قبل ان تاتى منى قال نعم من هو هكذا يعجّل، قال و سألته عن رجل يحرم بالحجّ من مكّة ثمّ يرى البيت خاليا فيطوف به قبل ان يخرج عليه شى ء؟ قال لا) و در موثق كالصحيح منقول است از اسحاق كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از متمتعى كه بسيار پير باشد و از ازدحام خلايق جفا كشد، يا زنى باشد يا زنى باشد كه ترسد كه روز دهم حايض شود روز هشتم طواف و سعى را مى تواند كرد بر سبيل تقديم حضرت فرمودند كه بلى هر كه چنين باشد تعجيل مى تواند كرد، اسحاق گفت كه ديگر سؤال كردم از شخصى كه احرام حجرا از مكه بگيرد بعد از آن بيند كه خلوتست آيا پيش از رفتن به عرفات اگر طواف كند بر او چيزى هست

از گناه حضرت فرمودند كه نه، و در كافى اين زيادتى هست كه اسحاق گفت

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 705

عرض نمودم كه هر گاه شخصى در حج افراد طواف زيارت و سعى را مقدم دارد و طواف نسا را نيز مقدم مى تواند داشت فرمودند كه نه و نيست طواف نسا مگر بعد از عود از موقفين بمنى.

و در موثق از على بن ابى حمزه منقول است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه به همين مضمون و وجه آن كه طواف نسا را مقدم نمى تواند داشت آنست كه طواف نسا ركن نيست، و اگر قافله برود ضرر ندارد ديگرى را وكيل مى تواند كه به نيابت او به جا آورد، و اكثر علما بر اينند كه مفرد تقديم طواف و سعى مى تواند كرد، و متمتع نمى تواند مقدم داشت مگر وقتى كه عذرى داشته باشد و اگر بى عذرى مقدم دارد آن عبث خواهد بود و مرتبه ديگر مى كند، و در تقديم مفرد خلافى نيست بحسب ظاهر، و بر جواز تقديم او صحيحه حماد بن عثمان و موثقين كالصحيحين زراره و موثقه كالصحيحه اسحاق بن عمار و غير اينها از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه وارد شده است، و بر نهى از تقديم در حج تمتع كالصحيحه ابو بصير از آن حضرت صلوات اللَّه عليه وارد شده است كه گفت عرض نمودم كه شخصى متمتع بود و بعد از عمره احرام گرفت بحج فرمودند كه طواف خانه نكند تا متوجه عرفات نشود و اگر بى علتى پيشتر طواف كند اعتماد بر آن طواف نكند و بعد از مناسك از جهة حج طواف و سعى را به جا آورد.

و كالصحيح

از اسماعيل بن عبد الخالق منقول است كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه باكى نيست كه پير بسيار پير و بيمار و زن و كسى كه علتى داشته باشد مثل خوف از دشمنان طواف حج را مقدم دارند بر رفتن به جانب عرفات.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 706

و در صحيح على الظاهر از على بن نعمان منقولست كه گفت از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه باكى نيست. مقدم داشتن طواف حج و طواف نساء را كه پيش از رفتن به جانب عرفات به جا آورند و هم چنين اگر خوف داشته باشد طواف وداع را مقدم مى تواند داشتن كه بعد از مناسك منى روانه خانه خود شود، و ظاهرا در طواف نساء خوف آمدن حيض يا خوف دشمن مخير باشد ميان تقديم و توكل.

باب تاخير الزّيارة

(روى عن اسحاق بن عمّار قال سالت ابا ابراهيم صلوات اللَّه عليه عن زيارة البيت و تؤخّر إلى يوم الثّالث فقال و تعجيلها احبّ إليّ و ليس به باس ان اخّرته) اين بابى است در جواز تاخير زيارت خانه از روز دهم و يازدهم چون احاديث صحيحه وارد شده است به آن كه طواف حجرا در روز دهم به جا آورند.

مثل صحيحه محمد بن مسلم كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه متمتع كى زيارت خانه مى كند فرمودند كه روز عيد.

و در صحيح از منصور منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه متمتع شب در منى نماند تا زيارت بيت به جا آورد.

و در صحيح عمران منقولست كه آن حضرت

صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سزاوار آنست كه متمتع طواف زيارت را در روز عيد به جا آورد يا شب يازدهم و بروز يازدهم نيندازد.

و در صحيح از معاوية بن عمار منقولست كه گفت سؤال كردم از

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 708

آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه متمتع كى زيارت خانه مى كند فرمودند كه روز عيد يا يك روز بعد از آن و از روز يازدهم تاخير نكند و بر مفرد و قارن موسّع است و ايشان مثل متمتع نيستند، و چون احاديث توسعه وارد شده است جمعى حمل كرده اند بر مفرد و قارن، و جمعى احاديث سابقه را حمل بر استحباب كرده اند و از آن جمله احاديث آينده است.

مثل حديث موثق كالصحيح كه منقولست از اسحاق بن عمار كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه آيا تاخير مى تواند كرد زيارت خانه را تا روز سيم ايّام تشريق حضرت فرمودند كه بلى و تعجيلش محبوبتر است نزد من بنا بر نسخه كه واو دارد عطف است بر نعم مقدر و بنا بر نسخه كه واو ندارد مثل تهذيب نعم مقدر نخواهد بود و اين معنى دارد كه تعجيلش محبوبتر است نزد من و اگر تاخير كنى باكى نيست (و فى رواية عبد اللَّه بن سنان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال لا باس بان تؤخّر زيارة البيت إلى يوم النّفر) و به اسانيد صحيحه متكثره منقولست از عبد اللَّه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه تاخير كنند زيارت خانه را تا روز دوازدهم يا سيزدهم كه از منى كوچ مى كنند و

در تهذيب اين زيادتى است كه استحباب تعجيلش نيست مگر از جهة حوادث و عوارضى كه سانح مى شوند مانند مرگ و مرض و حيض و نفاس و غير اينها (و روى عبيد اللَّه بن علىّ الحلبيّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال سالت عن رجل نسى ان يزور البيت حتّى اصبح فقال لا باس انا ربّما أخّرته حتّى تذهب ايّام التّشريق و لكن لا يقرب النّساء و الطّيب)

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 709

و به اسانيد متكثره صحيحه منقولست از حلبى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه [از مردى ] كه فراموش كند كه زيارت خانه كند تا صبح روز يازدهم حضرت فرمودند كه باكى نيست بسيار است كه من تاخير مى كنم طواف زيارت را تا آن كه سه روز ايّام تشريق مى گذرد و ليكن تا طواف زيارت نكند نزديكى به زنان و بوى خوش نمى تواند كرد، و بحسب مفهوم دلالت مى كند بر آن كه بعد از طواف زيارت نزديكى زنان مى تواند كرد و چنين نيست بلكه تا طواف نسا نكنند زنان حلال نمى شوند پس لازم است كه زيارت خانه را شامل هر دو زيارت بگيرند كه به يك زيارت بوى خوش حلال مى شود و بيكى زنان و در بوى خوش نيز بر سبيل استحبابست چون در احاديث صحيحه وارد شده است (و روى هشام بن سالم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال سألته عمّن نسى زيارة البيت حتّى رجع إلى اهله فقال لا يضرّه اذا كان قد قضى مناسكه) و به اسانيد صحيحه متكثره منقولست از هشام كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه

از كسى كه فراموش كند زيارت خانه را تا به اهل خود برگردد حضرت فرمودند كه ضرر به او ندارد هر گاه جميع مناسك را به جا آورده باشد، و محمولست بر طواف وداع يا طواف نسا اگر طواف وداع كرده باشد يا طواف زيارت هر گاه نتواند برگشتن و نايبى بگيرد كه بدل از او به جا آورد.

چنانكه منقولست در صحيح از على بن جعفر كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه فراموش

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 710

كند طواف فريضه را تا بشهر خود آيد و با اهل خود جماع كند چه كند حضرت فرمودند كه هدى مى فرستد بمنى اگر طواف حجرا ترك كرده است، و به مكه اگر طواف عمره را ترك كرده است و وكيل مى كند كسى را كه آن چه نكرده است از طواف به جا آورد، و جمعى حمل كرده اند اين حديث را بر طواف نسا چون احاديث بسيار وارد شده است كه اگر ترك كند طواف زيارت را حجرا اعاده مى كند (و روى هشام بن سالم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال لا باس ان اخّرت زيارة البيت إلى ان يذهب ايّام التّشريق الّا انّك لا تقرب النّساء و لا الطّيب) و به اسانيد صحيحه منقولست كه آن حضرت فرمودند كه باكى نيست كه تاخير كنى زيارت خانه را تا بگذرد سه روز كه ايّام تشريق است يعنى روزى چند است كه گوشتهاى منى را در آفتاب پهن مى كنند تا خشك شود و ليكن نزديكى نمى كنى با زنان و بوى خوش.

بدان كه ظاهر مى شود از صدوق كه اگر كسى

ترك كند طواف زيارت را حجش صحيح است اگر از روى نسيان باشد و ذكر نكرده است صورت جهل بلكه علم را نيز، امّا در صورت علم شكى نيست كه حجش باطل است و فى الحقيقه حج طوافست و باقى تابع طوافست و اگر ترك كند طواف را از روى جهل اعاده حج لازمست و در اين مسأله جهل عذر نيست چنانكه مرويست در صحيح از على بن يقطين كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه جاهل بود و نمى دانست كه واجبست بر او طواف زيارت واجب حضرت فرمودند كه اگر ندانسته باشد

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 711

كه طواف در حج واجبست اعاده مى كند و شترى مى كشد.

و در صحيح از حماد بن عيسى از على ابن ابى حمزه منقولست كه گفت از آن حضرت سؤال كردند از شخصى كه نمى دانست كه طواف بيت مى بايد كرد و نكرد تا به خانه خود رفت حضرت فرمودند كه اگر به نادانى چنين كرده است اعاده مى كند حجرا و بر اوست كه شترى بكشد، و حديث على بن يقطين ظاهرش طواف حجست، و حديث دويم اعم است، و حديث دويم صريحست در اعاده حج و حديث على بن يقطين صريح نيست و احتمال اعاده طواف دارد و ليكن خلافى نديده ام كه حجرا اعاده نبايد كرد، و اما اگر فراموش كند طواف را اكثر بر آنند كه واجبست كه برگردد و طواف را به جا آورد در ماه ذى حجه و اگر در اين سال نتواند در سال ديگر بيايد و اگر متعذر باشد نايب بگيرد و مستندش حديث على بن جعفر است

و گذشت در ضمن حديث سابق و جمعى آن را حمل بر طواف نسا كرده اند و بحسب ظاهر اعم است بلكه در طواف زيارت اظهر است و اللَّه تعالى يعلم.

باب حكم من نسى طواف النّساء

(روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال قلت له رجل نسى طواف النّساء حتّى رجع إلى اهله قال يامر ان يقضى عنه ان لم يحجّ فانّه لا تحلّ له النّساء حتّى يطوف بالبيت) اين بابى است در حكم كسى كه فراموش كند طواف نسا را تا به اهل خود برگردد منقولست به اسانيد متواتره از معاويه كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اگر شخصى فراموش كند طواف نساء را تا به اهل خود برگردد حضرت فرمودند كه اگر خود بحج آيد سال ديگر طواف نساء را قضا خواهد كرد، و اگر خود نيايد نايبى مى گيرد كه به نيابت او قضا مى كند به درستى كه زنان بر او حلال نمى شوند تا طواف نساء نكند خود يا نايبش، و در كافى اين زيادتى است كه اگر بميرد پيش از آن كه از او طواف كنند مى بايد كه وارث او يا غير وارث از برادران مؤمن از جهة او قضا كنند، و فايده بعد از مرگ تعبّد است و ممكن است كه از جهة حور العين باشد و اگر مؤمنان نكنند ممكن است كه حق سبحانه و تعالى امر فرمايد فرشته را كه قضا كند از جهة او تا حور العين بر او حلال شوند و اين نقل را جائى نديده ام از مشايخ شنيده ام و اللَّه تعالى يعلم (و روى ابن ابى عمير عن ابى ايّوب ابراهيم

بن عثمان الخزّاز قال

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 713

كنت عند ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فدخل عليه رجل فقال اصلحك اللَّه انّ معنا بمكّة امرأة حايضا و لم تطف طواف النّساء و يابى الجمّال ان يقيم عليها قال فاطرق و هو يقول لا تستطيع ان تتخلّف عن اصحابها و لا يقيم عليها جمّالها ثمّ رفع رأسه اليه فقال تمضى فقد تمّ حجّها) و به اسانيد صحيحه متكثره منقولست از ابراهيم كه گفت در خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بودم كه شخصى داخل شد و گفت حق سبحانه و تعالى اصلاح احوال تو كند به تمكن و استيلاى بر عالميان به درستى كه با ما زنى حايض هست و طواف نسا نكرده است و شتر دار نمى ايستد كه او پاك شود حضرت سر به زير انداختند چنانكه حضرت سيد المرسلين انتظار وحى مى كشيدند ايشان نيز گاه گاهى انتظار القاء روح القدس مى كشيدند و گاهى در وقت سؤال متوجه عالم قدس مى بوده اند در آن ساعت جواب نمى داده اند كه باز آيند و گاهى تقيه بوده است وسايل نفهميده است، انتظار غفلت آن سنّى مى كشيده اند و آهسته جواب مى داده اند، و گاهى در فكرهاى ديگر بوده اند و راوى گمان مى كرد كه حضرت تامّل مى فرمايند و گاهى از جهة تعليم اصحاب كه هر گاه ايشان تامّل فرمايند در جواب مسايل ديگران بطريق اولى مى بايد تامّل كنند و در اينجا دليل مى فرمايند كه زن از رفقا پس نمى تواند ماند و شتر دار نمى ايستد پس اگر نرود به خانه از قبيل تكليف ما لا يطاق خواهد بود؟ پس سر بالا كردند و فرمودند كه روانه شود كه حجش تمام است

و ظاهرا نايب مى گيرد كه از جهة او طواف نساء به جا آورد

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 714

(و روى ابن محبوب عن علىّ بن رئاب عن حمران بن أعين عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه فى رجل كان عليه طواف النّساء وحده فطاف منه خمسة اشواط بالبيت ثمّ غمزه بطنه فخاف ان يبدره فخرج إلى منزله فنفض ثمّ غشى جاريته قال يغتسل ثمّ يرجع فيطوف بالبيت تمام ما بقى عليه من طوافه و يستغفر ربّه و لا يعود) و در صحيح منقولست از حمران از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه در شخصى كه بر او باشد طواف نسا و پنج شوط از آن به جا آورد پس شكمش به پيچد و ترسد كه بى اختيار از او بجهد پس به منزل رود و استنجا كند بنا بر نسخه فا و ضاد با نقطه يا به قاف و ضاد با نقطه يعنى وضو را شكست يا بيرون رفت و با كنيز خود مجامعت كرد حضرت فرمودند كه غسل مى كند پس برمى گردد و بنا مى نهد بر گذشته و آن چه مانده است تمام مى كند و استغفار مى كند و ديگر چنين نكند يعنى نامشروع كرده است يا خوب نكرده است، و در كافى به زيادتى اين كلام است كه اگر سه شوط طواف نسا كرده باشد و بيرون آيد و با زن خود جماع كند حجش را فاسد كرده است و شترى مى كشد و غسل مى كند و برمى گردد و طوافى ديگر مى كند هفت شوط چون از نصف تجاوز نكرده است.

(و روى ابن محبوب عن علىّ بن ابى حمزة عن ابى بصير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه

فى رجل نسى طواف النّساء قال اذا زاد على النّصف و خرج ناسيا امر من يطوف عنه و له ان يقرب النّساء اذا زاد على النّصف، و روى في من ترك طواف النّساء انّه ان كان طاف طواف الوداع فهو طواف النّساء.)

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 715

و در موثق كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند در شخصى كه فراموش كند طواف نساء را كه اگر زياده بر نصف شده باشد و از روى فراموشى بيرون رود امر كند كسى را كه به نيابت او طواف كند و هر گاه زياده بر نصف شده باشد با زنان نزديكى مى توان كرد با كراهت يا حرمت باين معنى كه كفاره واجب نيست.

و مرويست در موثق كالصحيح از اسحاق بن عمار منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر كسى ترك كند طواف نساء را و طواف وداع كند حق سبحانه و تعالى آن طواف را طواف نسا حساب مى فرمايد بفضل خود چون فراموش كرده است و حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حكمت لطيف اقتضاء فرمود طواف وداع را اگر طواف وداع نمى بود اكثر عالميان با احرام برمى كشند و از احرام محل نشده بودند

باب انقضاء مشى الماشي

(روى الحسين بن سعيد عن اسماعيل بن همام المكّى عن ابى الحسن الرّضا عن ابيه صلوات اللَّه قال قال ابو عبد اللَّه عليه السلام فى الّذى عليه المشي إذا رمى الجمرة زار البيت راكبا، و روى انّ من نذر ان يمشى إلى بيت اللَّه حافيا مشى فاذا تعب ركب، و روى انّه يمشى من خلف المقام) اين بابى است در انتهاى راه رفتن پياده هر گاه بر او

لازم شده باشد يا مطلقا به اسانيد صحيحه متكثره منقولست كه حضرت [امام رضا فرمودند كه حضرت ] امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه فرمودند و بنا بر نسخه صحيحه موافق كافى حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت امام جعفر صلوات اللَّه عليه فرمودند و در كافى عن ابيه نيست در كسى كه بر او لازم شده باشد پياده رفتن بحج بيت اللَّه الحرام بنذر يا شبه نذر كه هر گاه جمره عقبه را در منى بزند بفضل الهى ديگر پياده روى لازم نيست از منى به مكه معظمه مى تواند آمد سواره.

و در موثق از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه از آن حضرت سؤال كردند كه پياده روى كى منقطع مى شود حضرت فرمودند كه هر گاه جمره عقبه بزند و سر بتراشد پياده روى منقطع شد بايد كه چون به زيارت رود سوار شود. و روى الخ.

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 717

مرويست در حسن كالصحيح از رفاعه و حفص بنا بر اين صحيح است بطرق بسيار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه نذر كند كه پياده بحج رود پا برهنه حضرت فرمودند كه پياده برود و چون قيد پا برهنه بوده مرجوحست منعقد نمى شود و اصل پياده روى كه مطلوبست منعقد مى شود و هر گاه تعب و مشقت كشد سوار شود.

و احاديث صحيحه بسيار وارد شده است كه اگر نذر كرده باشد كه پياده رود هر جا كه بازماند و نتواند رفتن سواره مى رود و بدنه مى كشد، و روى الخ و در روايتى وارد شده است كه از عقب مقام پياده مى رود

يعنى نذر حج منصرف مى شود بنذر افعال حج و اول آن از وقتى است كه احرام بحج بندد در مقام ابراهيم و آخرش وقتى است كه جمره عقبه را بزند.

و مؤيد اين است صحيحه رفاعه كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدم از پياده رفتن حضرت امام حسن صلوات اللَّه عليه كه از مكه معظمه بود يا از مدينه مشرفه حضرت فرمودند از مكه معظمه الخ.

و احكام حج نذر در باب نذر خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى

باب حكم من قطع عليه الطّواف بصلوة او غيرها

[بناى بر طواف سابق ]

(روى يونس بن يعقوب قال قلت لأبي عبد اللَّه رأيت فى ثوبى شيئا من دم و انا اطوف قال فاعرف الموضع ثمّ اخرج فاغسله ثمّ عد فابن على طوافك) اين بابى است در بيان حكم كسى كه طوافش قطع شود به آن كه خود قطع كند يا بى اختيار او مقطوع شود به آن كه در اثناى طواف محدث شود يا وقت نماز يوميه درآيد و مشغول نماز شود يا غير آن كالصحيح منقولست از يونس كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه در حال طواف اندكى از خون در جامه خود ديدم حضرت فرمودند كه بهر جائى كه رسيده نشان كن و از مسجد بيرون رو و ازاله نجاست از جامه بكن و برگرد و بنا نه بر طوافت از آنجا كه نشان كرده بودى، و ظاهر حديث آنست كه ازاله نجاست نه به اعتبار طوافست كه حكم صلاة دارد و اگر نه مى بايست كه تفصيل مى فرمودند در مقدار خون چنانكه استفصال مى فرمودند در نماز و مؤيد اين قولست كه ازاله نجاست از مسجد مطلقا واجبست خواه

تعدى كند و خواه نكند چنانكه ظاهر كريمه إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ است يعنى نيستند مشركان مگر نجاست پس بايد كه داخل مسجد الحرام نشوند بعد از اين سال.

و كالصحيحه بزنطى از بعضى از اصحابش كه گفت عرض نمودم

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 719

به آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى در جامه اش خون باشد از خونى كه جايز نباشد نماز در آن مثل خون زايد بر درهم و خون حيض و سگ و غير از آن و در آن جامه طواف كند حضرت فرمودند كه مجزى است طوافش در آن جامه چون جاهل بود كه نجس است پس جامه را مى كند و در جامه طاهرى نماز مى كند، و اين حديث صريح نيست كه ازاله نجاست به اعتبار مسجد است يا طواف چون محتمل است كه از جهة نماز در كار باشد و بس، و دلالت مى كند بر آن كه نجاست در طواف معذور است

[قطع بخاطر نماز]

(و روى ابن المغيرة عن عبد اللَّه بن سنان قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن رجل كان فى طواف النّساء فاقيمت الصّلاة قال يصلّى معهم الفريضة فاذا فرغ بنى من حيث بلغ) و به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيح منقول است از عبد اللَّه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه در طواف نسا باشد و اقامت نماز گفته باشد حضرت فرمودند كه نماز واجب را تقيه با سنّيان مى كند و چون از نماز فارغ شود از آنجايى كه رسيده بود بنا مى نهد، و در اكثر نسخ كافى فى طواف الفريضه.

است و در صحيح از هشام منقولست كه طواف

فريضه را قطع مى كند از جهة نماز واجب و بنا مى نهد بر طواف از آنجا كه گذشته است

[قطع بخاطر حاجت ]

(و فى نوادر ابن ابى عمير عن بعض اصحابنا عن احدهما صلوات اللَّه عليهما انّه قال فى الرّجل يطوف فتعرض له الحاجة قال لا باس بان يذهب فى حاجته او حاجة غيره و يقطع الطّواف) و به اسانيد صحيحه متكثره منقولست كه يكى از امام محمد باقر و امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما فرمودند در شخصى كه طواف كند و

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 720

احتياجى به همرسد حضرت فرمودند كه باكى نيست اگر او را يا ديگرى را كارى به همرسد كه قطع كند طواف را و ظاهرا در كار خود شرط باشد كه از تركش ضررى عظيم به اين كس رسد و در كار ديگران ضرورت شرط نيست بلكه قضاى حاجت مؤمن مطلوبست مطلقا در طواف واجب و سنت

[قطع براى استراحت ]

(و اذا اراد ان يستريح فى طوافه و يقعد فلا باس به فاذا رجع بنى على طوافه و ان كان اقلّ من النّصف) و اين عبارت جزو حديث سابق است با اختصارى كه واقع شده است و ممكن است كه چون اين حديث را دو كس روايت كرده اند يكى مختصر نقل كرده باشد و يكى مطوّل، و مطول اينست كه اگر كسى خواهد كه در طواف استراحت كند و بنشيند باكى نيست و چون برگردد بنا بر طوافش گذارد پس اگر يك نافله باشد بنا بر يك شوط گذارد و شوط مى تواند گذاشت و اگر در فريضه باشد بنا نمى نهد خواه از جهة قضاى حاجت خودش باشد يا ديگرى يعنى در كمتر از نصف.

و در صحيح از على بن رئاب منقولست كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر

گاه شخصى طواف كند و باز مانده شود از ضعف آيا استراحت مى تواند كرد حضرت فرمودند كه بلى و استراحت مى تواند كرد كه اندكى بنشيند بعد از آن برخيزد و بنا نهد بر طوافش از آنجايى كه گذاشته است خواه طواف فريضه باشد يا نافله، و هم چنين در سعى و جميع عبادات حج اندكى از جهة استراحت مى تواند نشستن.

و كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه در طواف استراحت مى تواند كرد و گاه هست كه من مانده مى شوم بالشى

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 721

مى گذارند و بر آن مى نشينم و ظاهر اين دو خبر اعم است از آن كه از نصف تجاوز كرده باشد يا نكرده باشد

[قطع بخاطر نماز مستحبى ]

(و روى عن عبد الرّحمن بن الحجّاج قال سالت ابا ابراهيم صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يكون فى الطّواف و قد طاف بعضه و بقى عليه بعضه فيخرج من الطّواف إلى الحجر او إلى بعض المسجد اذا كان يوتر فيوتر و يرجع فيتمّ طوافه افترى ذلك افضل ام يتمّ الطّواف ثمّ يوتر و ان اسفر بعض الاسفار فقال ابدأ بالوتر و اقطع الطّواف اذا خفت ثمّ اتمّ الطّواف) و در حسن كالصحيح و در صحيح منقولست از عبد الرحمن كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه در طواف باشد و بعضى از آن را كرده باشد و بعضى مانده باشد و در كافى است كه

فيطلع الفجر

پس صبح طالع مى شود و احتمال صبح كاذب نيز هست بلكه اظهر است و از طواف بيرون مى رود بحجر اسماعيل يا به طرفى ديگر از مسجد الحرام و نماز وتر را مى كند

هر گاه وتر را نكرده باشد، و برمى گردد و طواف را تمام مى كند آيا اين بهتر است يا طواف را تمام كند و بعد از آن وتر را به جا آورد اگر چه روز روشن شده باشد اندكى حضرت فرمودند كه ابتدا كن به نماز وتر كه سه ركعت باشد و قطع كن طواف را هر گاه خوف داشته باشى كه وقت وتر بدر رود و بعد از آن طواف را تمام كن، و عبارت كافى

ثمّ اتمّ الطّواف بعده

است و اكثر نسخ اين كتاب

ثمّ ائت الطّواف

است و ظاهرا تصحيف شده اتمّ به ائت با نقص بعده و حاصل كلام اين است كه هر گاه صبح صادق شود و نماز وتر را نكرده باشد و در ميان طواف باشد سه چيز بهم رسيده كه متعارضند نماز صبح و نماز وتر و طواف حضرت فرمودند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 722

طواف را واگذار و نماز وتر و نماز صبح را بكن و بعد از آن طواف را به جا آور و بنا بر احتمال صبح كاذب طلوع آن عبارت از ظهور است كه خوب ظاهر شود و بنا بر اين نماز وتر را با آداب مى كند با دو ركعت نافله صبح پس اگر صبح شده باشد نماز صبح را مى كند و بعد از آن طواف را تمام مى كند و الّا اوّل طواف را تمام مى كند و بعد از آن نماز واجب را به جا مى آورد و هر دو معنى خوبست و هر يك مؤيّدات دارد و نساخ فيطلع الفجر را انداخته اند تا ظاهرتر شود و مخفى تر شده است و ظاهرا فرقى نيست ميان طواف واجب و سنت و

در اين حكم بل اظهر طواف واجبست و از اين حديث ظاهر مى شود كه هر گاه قطع طواف از جهة نماز وتر جايز باشد كه از جهة نماز واجب نيز جايز خواهد بود بطريق اولى و احاديث گذشت

[قطع براى دخول كعبه ]

(و روى ابن ابى عمير عن حفص البخترىّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه في من كان يطوف بالبيت فيعرض له دخول الكعبة فدخلها قال يستقبل طوافه.)

و به اسانيد صحيحه منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در كسى كه طواف خانه كند و امرى حادث شد كه ميسر شد داخل شدن كعبه به آن كه در را بگشايند و مانعى نباشد و داخل شود حضرت فرمودند كه طواف را از سر گيرد چون دخول كعبه ضرور نبود بخلاف صور ديگر كه ضرور است اگر چه نماز وتر باشد چون فوت او ضرر عظيم است و تدارك ندارد هر چند قضا كند.

و بر اين مضمون احاديث صحيحه و كالصحيحه وارد شده است، و در همه اخبار وارد است كه طواف را از سر گيرد و مخالفت سنّت كرده است و از اين حديث ظاهر مى شود كه آن مقدار اهتمام در دخول كعبه نيست طواف را

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 723

سيما طواف واجب را و از جهة آن قطع توان نمود و جمعى چنين فهميده اند كه اگر بعد از اتمام شوط چهارم داخل كعبه شود خوبست زيرا كه با تجاوز از نصف گويا همه را به جا آورده است چون در اكثر اخبارى كه حكم به مخالفت سنت شده است در شوط سيم واقع شده است كه داخل خانه شد و اخبار مطلقه را مثل خبر

حفص حمل بر مقيد كرده اند و اين قسم حملى ظاهر نيست زيرا كه سؤال از سه شوط شده است حضرت جواب عام فرموده اند و مدار بر عموم جوابست نه بر خصوص سؤال، و احوط آنست كه اگر بعد از شوط چهارم داخل شده باشد تمام كند و اعاده كند و اللَّه تعالى يعلم

[قطع بخاطر نجاست بدن ]

(و روى حمّاد بن عثمان عن حبيب بن مظاهر قال ابتدأت فى طواف الفريضة فطفت شوطا واحدا فاذا انسان قد اصاب انفى فادماه فخرجت فغسلته ثمّ جئت فابتدات الطّواف فذكرت ذلك لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فقال بئس ما صنعت كان ينبغى لك ان تبنى على ما طفت ثمّ قال اما انّه ليس عليك شى ء) و در صحيح منقولست از حمّاد و او از اهل اجماع است از حبيب بن مظاهر و اين حبيب اگر حبيبى است كه در كربلا به شهادت فايز شده است حديث مرسل است زيرا كه حماد او را ملاقات نكرده است و اگر غير اوست در كتب رجال مذكور نيست و بهر تقدير جهالتى هست و ضرر ندارد و چون اجماع شده است بر تصحيح ما يصحّ عن حماد كه او گفت شروع كردم در طواف فريضه و يك شوط به جا آوردم شخصى خود را بر بينى من زد و خونين شد بيرون آمدم و شستم و طواف را از سر گرفتم پس عرض نمودم كرده خود را به حضرت ابى عبد اللَّه الحسين صلوات اللَّه عليه بنا بر آن كه حبيب

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 724

بن مظاهر اسدى باشد و او بزرگ و عظيم الشأن، است و بنا بر احتمال اظهر عرض نمودم به حضرت

امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه واقعه خود را حضرت فرمودند كه بد كردى از سر گرفتى چون ازاله نجاست از واجبات بود و مى بايست كه بنا بر نهى بر طوافى كه كرده بودى كه شش شوط ديگر بكنى به درستى كه بر تو نيست چيزى و گويا از روى جهالت هشت شوط كرده است و شوط آخر لغو است يا اول به القا ملقى مى شود و اللَّه تعالى يعلم و روى عن صفوان الجمّال قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه

[قطع بخاطر حاجت ]

(الرّجل يأتى اخاه و هو فى الطّواف فقال يخرج معه فى حاجته ثمّ يرجع و يبنى على طوافه) و در حسن كالصحيح بلكه در صحيح منقول است از صفوان شتربان كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه شخصى به نزد برادر مؤمن خود مى آيد و او در طوافست حضرت فرمودند كه با او مى رود از جهة قضاى حوائج او و برمى گردد و بنا بر طوافش مى گذارد.

و محمولست بر نافله يا فريضه بعد از تجاوز از نصف، و ظاهرا در فريضه نيز قطع مى تواند كرد پيش از تجاوز از نصف و ليكن از سر مى گيرد و اگر قطع نكند در اين صورت احوط است و در قطع طواف از جهة قضاء حاجت برادر مؤمن احاديث وارد شده است.

از آن جمله كالصحيح وارد است از ابو احمد كه گفت در خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بودم در طواف و دست آن حضرت در دست من بود و يا دست من در دست آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه شخصى آمد و كارى داشت بمن، من

اشاره به او كردم كه باش تا فارغ شوم از طواف حضرت فرمودند كه اين چه كس است عرض نمودم كه

لوامع صاحبقرانى، ج 7، ص: 725

بمن كارى دارد فرمودند كه مسلمانست گفتم بلى فرمودند كه برو و كار او را بساز عرض نمودم كه طواف را قطع كنم فرمودند كه بلى گفتم اگر چه طواف واجب باشد فرمودند كه بلى اگر چه طواف واجب باشد پس فرمودند كه هر كه برود از جهة كارسازى برادر مؤمن حق سبحانه و تعالى هزار هزار حسنه در نامه عملش بنويسد و هزار هزار گناه را محو فرمايد و هزار هزار درجه او را بلند گرداند.

و به اسانيد متكثره كالصحيح وارد است از ابان بن تغلب و اسحاق بن عمار و غير ايشان كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه هفت شوط اين خانه كعبه را طواف كند حق سبحانه و تعالى بنويسد از جهة او شش هزار حسنه و محو كند از او شش هزار گناه را و بلند كند از جهة او شش هزار درجه.

و در روايت اسحاق اين زيادتى بود كه بر آورد از جهة او شش هزار حاجت را پس فرمودند كه قضاى حاجت مؤمن افضل است از طواف، و چون به نزد ملتزم مى رسد حق سبحانه هفت در از درهاى بهشت بر روى او بگشايد و فرمودند كه بهتر است از هزار بنده آزاد كردن و هزار اسب با مجاهدان بجهاد فرستادن است به آن كه اسب بدهد و شخصى را اجير كند كه از جهة او جهاد كند.

1111 ه ق

زبان: فارسى

تعداد جلد: 8

ناشر: مؤسسه اسماعليان

جلد هشتم

[تتمة كتاب الحج ]

باب السّهو في الطّواف

(روى صفوان بن يحيى عن اسحاق بن عمّار قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه رجل طاف بالكعبة ثمّ خرج فطاف بين الصّفا و المروة فبينا هو يطوف إذ ذكر انّه قد ترك بعض طوافه بالبيت قال يرجع إلى البيت و يتمّ طوافه ثمّ يرجع إلى الصّفا و المروة فيتمّ ما بقى) اين بابى است در سهو يا شك در طواف منقولست در موثق كالصحيح از اسحاق كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه شخصى طواف كعبه كرد و روانه شد كه سعى كند ميان صفا و مروه كه در اثناى سعى به خاطرش آمد كه بعضى از طواف خانه را ترك كرده است حضرت فرمودند كه رجوع مى كند به طواف و آن را تمام مى كند پس رجوع مى كند و سعى را تمام مى كند، و اكثر اصحاب ذكر كرده اند كه اگر طواف از نصف تجاوز كرده باشد بنا بر طواف و سعى هر دو مى گذارد و اگر طواف از

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 4

نصف تجاوز نكرده باشد هر دو را از سر مى گيرد، و آن چه از تتمه اين خبر و صحيحه منصور بن حازم ظاهر مى شود آنست كه تجاوز از نصف نمى بايد بلكه يك شوط طواف كافى است در بنا و تتمه اين حديث خواهد آمد.

و در صحيح منقولست از منصور بن حازم كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از شخصى كه ابتدا كند به سعى پيش از طواف فرمودند كه طواف را مى كند و ديگر سعى را به جا مى آورد عرض كردم كه هر گاه

چنين نكند فرمودند كه گوسفندى مى دهد نمى بينى كه اگر در وضو دست چپ را پيش از دست راست شسته باشى لازم است كه دست چپ را بشويى چون دست راست در موقع خود واقع شده است.

و دليل قول مشهور فقه رضوى است كه در آن مذكور است كه اگر فراموش كرده باشى چيزى از طواف را و در اثناى سعى به خاطرت رسد بنا به بر آن چه كرده از طواف و بعد از آن بر سعى و اگر كمتر از چهار شوط كرده باشى طواف را و سعى را هر دو را اعاده مى كنى (و روى عن ابى أيّوب قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه رجل طاف بالبيت ثمانية أشواط طواف الفريضة قال فليضمّ إليها ستّا ثمّ يصلّى اربع ركعات) و منقولست در صحيح از ابراهيم كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى طواف واجب را هشت شوط كند از روى نسيان حضرت فرمودند كه ضم مى كند باين هشت شوط شش شوط ديگر تا چهارده شود كه دو طواف باشد و بعد از آن چهار ركعت نماز مى كند از جهة هر طوافى دو ركعت، و بر اين مضمون وارد است احاديث صحيحه مثل صحيحه محمد بن مسلم و عبد اللَّه بن سنان و رفاعه و معاوية بن

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 5

وهب و غير اينها و همه را حمل كرده اند بر صورت نسيان و استحباب زيادتى به سبب كالصحيحه ابو بصير كه در آن بعنوان نسيان وارد است، و ليكن در آن حديث واقع است كه در طواف نافله چنين مى كند و در فريضه

از سر مى گيرد.

و در صحيح از ابو بصير نيز منقولست كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى طواف واجب را هشت شوط بكند حضرت فرمودند كه اعاده كند تا خوب ضبط كند و ممكن است حمل بر تخيير و بنا بر تخيير عمل به اكثر كردن اولى است بلكه واجب (و فى خبر اخر انّ الفريضة هى الطّواف الثّاني و الرّكعتان الاوليان لطواف الفريضة، و الرّكعتان الاخريان و الطّواف الاوّل تطوّع) و مرويست در حديث ديگر كه عبارت فقه رضوى است و مضمون صحيحه زراره است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه، اما فقه رضوى پيشتر از اين عبارت ذكر كرده است صلوات اللَّه عليه كه اگر سهوى كنى و طواف واجب را هشت شوط بكنى پس زياده كن شش شوط را و نزد مقام حضرت ابراهيم صلوات اللَّه عليه دو ركعت نماز طواف بكن پس سعى كن ميان صفا و مروه پس به مقام ابراهيم مى آيى و در عقب مقام دو ركعت نماز طواف مى كنى، و بدان كه فريضه طواف دويم است و دو ركعت اول از جهة طواف فريضه است و دو ركعت آخر و طواف اول تطوّع و مستحب است، و بنا بر اين حمل مى توان كرد صحيحه ابو بصير را بر اين معنى.

و اما صحيحه زراره چنين است كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه طواف فريضه را هشت شوط كردند و هفت را انداختند و بنا بر يكى گذاشتند و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 6

شش شوط ديگر اضافه كردند پس دو ركعت نماز

در عقب مقام گذاردند و بعد از آن سعى ميان صفا و مروه كردند و چون از سعى فارغ شدند به مقام ابراهيم آمدند و دو ركعت نماز از جهة آن طواف متروك كه اول كرده بودند به جا آوردند در مقام اول، و آن چه در اين حديث وارد شده است از سهو حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه از قبيل روايات سهو حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله در نماز، و تقيه اظهر است و اللَّه تعالى يعلم (و في رواية القاسم بن محمّد عن علىّ بن ابى حمزة عن أبى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال سئل و انا حاضر عن رجل طاف بالبيت ثمانية أشواط فقال نافلة او فريضة فقال فريضة قال يضيف إليها ستّة فاذا فرغ صلّى ركعتين عند مقام ابراهيم عليه السّلام ثمّ خرج إلى الصّفا و المروة فطاف بهما فاذا فرغ صلّى ركعتين اخراوين فكان طواف نافلة و طواف فريضة) و منقولست كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند و من حاضر بودم كه هر گاه شخصى طواف خانه را هشت شوط به جا آورد حضرت فرمودند كه نافله را يا فريضه را سائل گفت فريضه را حضرت فرمودند اضافه كند به آن هشت شوط شش شوط ديگر و چون فارغ شود دو ركعت نماز نزد مقام حضرت ابراهيم به جا آورد پس از مسجد بيرون رود به جانب كوه صفا و مروه و هفت شوط به جا آورد و چون فارغ شود دو ركعت ديگر به جا آورد تا دو طواف و دو نماز شود يك طواف و نماز واجب باشد يك طواف

و نماز سنت باشد و در بعضى نسخ به جاى فكان مكان است بلف و نشر مرتب يعنى اين دو ركعت را سنت اخذ كند از جهة طواف سنت كه اول باشد موافق فقه رضوى و دو ركعتى كه اول كرد از جهة طواف فريضه كه شش

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 7

شوط است با يك شوط سابق تا نماز و طواف واجب بهم متصل باشند (و روى عن الحسن بن عطيّة قال ساله عليه السّلام سليمان بن خالد و انا معه عن رجل طاف بالبيت ستّة اشواط فقال ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه و كيف يطوف ستّة اشواط فقال استقبل الحجر فقال اللَّه اكبر و عقد واحدا فقال يطوف شوطا قال سليمان فان فاته ذلك حتّى اتى اهله قال يامر من يطوف عنه) و منقولست در قوى كالصحيح چون طريق خود را بخصوص نقل نكرده است و بعمومه گفته است كه هر چه در اين كتابست از كتب معتمده است.

و در حسن كالصحيح بروايت كلينى چون مشتمل است سندش به ابراهيم بن هاشم و در صحيح بروايت شيخ و پيشتر نيز اشاره شد و ليكن چون در مجلدات سابق است تذكير مى نمايم كه آن چه مكرر گويم از اين جهت است و حسن بن عطيه گفت كه سليمان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كرد و من با او بودم در وقت سؤال از شخصى كه طواف خانه را شش شوط كرده باشد حضرت فرمودند كه چگونه شده است كه يك شوط را فراموش كرده است شايد شك كرده باشد چون همه كس نهايت اهتمام مى دارند كه غلط نكنند سليمان گفت كه

رو بحجر كرد و گفت اللَّه اكبر چون سنت است تكبير نزد هر شوطى و متعارفست كه حساب به انگشت مى كنند يك انگشت را خوابانيد و اين غلطى است كه اكثر اوقات همه كسرا واقع مى شود به آن كه سهوا انگشت را مى خوابانند يا عمدا كه مذكر باشد كه انگشتى كه خوابانيده است شوط اول است و چون پنج شوط شد همه انگشتان خوابيده شده است، و در ششم يك انگشت را باز مى كند و هفتم دو

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 8

انگشت را پس چون شش شوط كرد ديد كه هفت انگشتش گشاده شد چنين يافت كه هفت شوط كرده است و حال آن كه شش كرده است حضرت فرمودند كه يك شوط را به جا مى آورد قضا يا نيّت اداء و قضا نمى كند سليمان عرض نمود كه اگر از مكه معظمه در آمده باشد و به خانه خود رفته باشد و نتواند رفتن چه كند حضرت فرمودند كه شخصى را مى گويد كه يك شوط به نيابت او بكند (و روى عنه صلوات اللَّه عليه رفاعة انّه قال في رجل لا يدرى ستّة طاف او سبعة قال يبنى على يقينه) و منقولست در صحيح از رفاعه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند در شخصى كه نداند كه شش شوط كرده است يا هفت شوط آن كه بر يقين مى گذارد، و ظاهرش آنست كه مراد از يقين شش است كه متيقن است و هفت مشكوك.

و در فقه رضوى مذكور است كه بنا بر شش مى گذارد، و جمعى تاويل كرده اند كه يقين آنست كه از سر گيرد زيرا كه اگر بر شش گذارد و در

واقع هفت كرده باشد زيادتى بفعل آمده است كه مبطل است و اگر بنا بر هفت گذارد و در واقع شش بوده باشد يك شوط كم كرده است و نقصان مبطل است پس در هيچ حالى يقين بهم نمى رسد چنانكه گذشت در نماز، و جمعى حمل كرده اند بر نافله كه در آن مخير است كه بنا بر اقل گذارد يا اكثر و اقل بهتر است و ظاهرا صدوق نيز چنين اعتقاد دارد و احتمال تخيير نيز هست و اين بدأب محدثين اقربست (و سئل صلوات اللَّه عليه عن رجل لا يدرى ثلاثة طاف او اربعة قال طواف نافلة او فريضه قيل اجبنى فيهما جميعا قال ان كان طواف نافلة

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 9

فابن على ما شئت و ان كان طواف فريضة فاعد الطّواف فان طفت بالبيت طواف الفريضة و لم تدر ستّة طفت او سبعة فاعد طوافك فان خرجت و فاتك ذلك فليس عليك شى ء) محتمل است كه تتمه حديث رفاعه باشد چون باين عبارت در جائى نديدم و هم چنين حديث رفاعه را و يا آن كه مضمون اخبارى باشد كه در اين باب وارد است و اختصار كرده باشد و ظاهرا جزو اول كه تفصيل است در سه و چهار مضمون حديث موثق كالصحيح حنان بن سدير است كه گفت عرض نمودم صدوق گفته است كه سؤال كرده اند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه نداند كه سه شوط كرده است يا چهار شوط حضرت فرمودند كه آيا اين شك را در طواف نافله كرده است يا در فريضه عرض نمودند كه شما جواب هر دو را بيان فرمائيد

حضرت فرمودند كه اگر طواف نافله است مى خواهى بنا بر سه بگذار و مى خواهى بنا بر چهار گذار و اگر طواف فريضه باشد طواف را از سر گيرد.

و اين جزو كه اگر در طواف فريضه باشى و ندانى كه شش شوط كرده يا هفت شوط طواف را از سر گير و اگر بيرون رفته باشى و فوت شود اين اعاده از تو بر تو چيزى نيست مضمون احاديث متكثره صحيحه است مثل صحيحه منصور بن حازم كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از كسى كه طواف فريضه كند و نداند كه شش شوط كرده است يا هفت شوط حضرت فرمودند كه اعاده كند طواف را عرض نمودم كه وقتش فوت شد به آن كه از مكه معظمه بيرون رفت حضرت فرمودند كه بر او نيست چيزى و اعاده نزد من محبوبتر و افضل است يعنى خود يا نايبش.

و در صحيح از معاوية بن عمار منقولست كه گفت از آن حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 10

صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه طواف فريضه كند و نداند كه شش شوط كرده است يا هفت شوط فرمودند كه از سر گيرد عرض نمودم كه وقتش فوت شد فرمودند كه چون بر او نيست، و به همين مضمونست صحيحه ديگر از منصور بن حازم و صحيحه محمد بن مسلم.

و در حسن كالصحيح از حلبى و صحيح معاوية بن عمار منقولست تا عبارت آن كه از سر مى گيرد بى زيادتى جمله اخيره.

و در موثقه ابو بصير منقولست كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از كسى كه شك كند در

طواف فريضه فرمودند كه هر چه شك كند باطل است و اعاده مى كند گفتم فداى تو گردم اگر شك در نافله كند فرمودند كه بنا بر اقل گذارد و اگر شك در ميان هفت و هشت كند پس اگر به ركن نرسيده باشد قطع مى كند و اگر به ركن رسيده باشد ملتفت نمى شود اما جزو اول در صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است، و جزو دويم در صحيح حلبى وارد است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه طواف فريضه را كرده باشد و نداند كه هفت شوط كرده است يا هشت شوط حضرت فرمودند كه در هفت يقين دارد و احتمال مى دهد هشت را ملتفت نشود و نماز طواف را به جا آورد و مرجع اين شك به شك بعد از فراغست و آن اعتبار ندارد در هيچ جا.

باب ما يجب على من اختصر شوطا في الحجر

(روى ابن مسكان عن الحلبيّ قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه رجل طاف بالبيت فاختصر شوطا واحدا في الحجر كيف يصنع قال يعيد الطّواف الواحد) اين بابى است در بيان كسى كه اختصار كند و راه را نزديك كند به آن كه از راه ميان حجر اسماعيل بدر رود، و بدان كه خلافى نيست ميان جميع مسلمانان مى بايد كه در طواف خانه حجر اسماعيل را داخل كند به آن كه هفت شوط بر دور خانه و حجر بگردند و جمعى توهّم كرده اند كه حجر داخل بيت است و غلط كرده اند چون احاديث صحيحه وارد شده است كه حجر داخل خانه نيست و نه مقدار سر ناخنى كه از ناخن مى گيرند پس اگر

كسى از راهى كه مردمان از طرفين حجر تردّد مى كنند داخل خانه شوند و همين بر دور كعبه معظمه مى گردند و بس آن شوط باطل است و مى بايد كه آن شوط را از سر گيرند.

چنانكه منقولست به اسانيد صحيحه از حلبى كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه اگر شخصى طواف كعبه كند و يك شوط را اختصار كند در حجر به آن كه از ميان حجر حضرت اسماعيل بدر رود چه كند حضرت فرمودند كه يك طواف را يعنى يك شوط را اعاده مى كند

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 12

(و فى رواية معاوية بن عمّار عنه صلوات اللَّه عليه قال من اختصر فى الحجر الطّواف فليعد طوافه من الحجر الاسود) و به اسانيد صحيحه منقولست از معاويه كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه اختصار كند شوطى را در حجر پس مى بايد كه اعاده كند طوافش را از حجر الاسود، و در كافى چنين است كه اعاده مى كند از حجر الاسود تا حجر الاسود و از اين حديث و امثال اين حديث ظاهر مى شود كه مى بايد ابتداء طواف از حجر الاسود باشد (و روى الحسين بن سعيد عن ابراهيم بن سفيان قال كتبت إلى ابى الحسن الرّضا صلوات اللَّه عليه امرأة طافت طواف الحجّ فلمّا كانت فى الشّوط السّابع اختصرت فطافت فى الحجر و صلّت ركعتى الفريضة و سعت و طافت طواف النّساء ثمّ اتت منى فكتب تعيد) و به اسانيد صحيحه منقولست از حسين بن سعيد از ابراهيم كه صدوق گفته است كه كتابش محل اعتماد است كه گفت عريضه نوشتم به حضرت امام

رضا صلوات اللَّه عليه كه هر گاه زنى طواف حج كند و چون به شوط هفتم رسد از ميان حجر بيرون رود و دو ركعت نماز طواف را به جا آورد و سعى كند و طواف نساء را به جا آورد بعد از آن بمنى آيد حضرت نوشتند كه اعاده مى كند يعنى شوط را به قرينه اخبار سابقه.

و هم چنين است خبر حسن كالصحيح از حفص بن بخترى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه طواف خانه كعبه كند و اختصار كند حضرت فرمودند كه قضا مى كند هر چه را اختصار نموده است يعنى هر شوطى را كه اختصار كرده باشد آن شوط را به جا مى آورد و ظاهر اين روايات آنست كه از روى جهل كرده باشد اما اگر عمدا كند آيا چنين است يا

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 13

باطل است و طواف را از سر مى گيرد خصوصا هر گاه شوط اول باشد و نيت را مقارن آن داشته باشد و چون آن شوط باطل شد و باقى مقرون به نيت نيست مى بايد طواف باطل باشد حتى در صورت جهل و نيز ممكن است كه حمل كنيم اين دو روايت را بر اين صور و احوط آنست كه اول آن شوط را اعاده كند و بعد از آن كل طواف را احتياطا و اللَّه تبارك و تعالى يعلم

باب ما جاء في الطّواف خلف المقام

(روى ابان عن محمّد الحلبيّ قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الطّواف خلف المقام قال ما احبّ ذلك و ما ارى به بأسا فلا تفعله الّا ان لا تجد منه بدّا) اين بابى است در ذكر خبرى كه وارد شده

است در طواف عقيب مقام كه حرام است يا مكروه است.

به اسانيد صحيحه منقولست از ابان موثق على المشهور و ثقه بر مذهب جمعى از محمد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از طواف پشت مقام حضرت فرمودند كه من دوست نمى دارم اين را كه طواف را از پشت مقام كند و گناهى و كفاره نمى دانم از جهة كسى كه از پشت مقام ابراهيم طواف كند پس مكن طواف از پشت مقام مگر آن كه چاره نداشته باشى به آن كه كثرت باشد يا خوف دشمن باشد، و ظاهر اين حديث كراهت است.

و در قوى كالصحيح منقولست از حريز از محمد بن مسلم كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از حد طواف كعبه آن حدّى كه هر كه از آن بيرون رود طواف خانه نكرده باشد حضرت فرمودند كه مردمان در زمان حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله طواف مى كردند خانه و مقام را و شما امروز طواف مى كنيد ميان خانه و ميان مقام را، پس حد موضع مقام

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 15

بود، و كسى كه از آن تجاوز كند طواف نكرده است و حد پيشتر و امروز يكى است و آن مقدار ميانه مقام و ميان خانه است از جميع اطراف خانه پس كسى كه طواف كند و از اطراف خانه دور شود زياده از اين مقدار طواف خانه نكرده خواهد بود بلكه طواف مسجد كرده است زيرا كه از حد بيرون رفته است و او را طواف نيست.

پس ظاهر شد از اين حديث كه چون در زمان حضرت ابراهيم عليه السلام

مقام متصل به خانه بود و جاى آن را گذاشته اند و اينجا كه اليوم مقام را گذاشته اند علامتى بود كه حدّ مطاف بود و مردمان بر دور خانه و مقام هر دو طواف مى كردند چنانكه دور حجر اسماعيل نيز مى كشتند و در زمان جاهليت مقام را برداشتند از جاى آن كه متصل بود به خانه و در اينجا گذاشتند كه حد محل طواف بود و چون فتح مكه معظمه واقع شد و آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله بدعتهاى جاهليت را برطرف كردند مثل سيصد و شصت بت كه بر دور كعبه و بعضى بالاى كعبه مانند هبل نصب كرده بودند آنها را زايل گردانيدند مقام را نيز بامر الهى در جائى گذاشتند كه در زمان حضرت ابراهيم مى بود و چون بموجب حديث متواتر نزد عامه و خاصه موافق ظاهر آيه كريمه همگى مگر نادرى بكفر اصلى خود برگشتند چون عمر در زمان پادشاهى غصبى بحج آمد پرسيد كه كسى هست كه بداند كه اين مقام در زمان جاهليت در كجا بود يكى از منافقان گفت من اندازه را برداشته ام رفت و اندازه را آورد و عمر به جايى كه مطاف بود مقام را در آنجا گذاشت پس حد مطاف جاى مقام است و از چهار طرف به آن نسبت است مثلا اگر از مقام تا بيت بيست ذرع باشد از جميع اطراف بيست ذرع را رعايت مى بايد كرد و در طرفى كه حجر اسماعيل واقعست حد مطاف از

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 16

حجر محسوبست زيرا كه نشان جاى مقام از جهة محل طوافست و حجر مطاف نيست كه اگر كسى داخل حجر شود طواف

باطلست پس از بيرون بيست ذرع را مثلا رعايت مى بايد كرد.

و بعضى گفته اند كه چون مطاف از اطراف ما بين بيت و مقامست از جانب حجر نيز بيت را رعايت مى بايد كرد خصوصا جمعى كه حج را از بيت نمى دانند و ليكن اگر چه از بيت نمى دانند اتّفاقى است كه حكم بيت دارد و اگر از طرف حجر بيت را رعايت نمايند جاى طواف بسيار تنگ مى شود و دو سه ذرعى بيشتر نمى ماند و اگر در كار مى بود اين مقدار تنگى هر آينه مى بايست بيش از اين مبالغه نمايند در آن طرف بخصوصه و از طرف عامه و خاصه نشده است و ليكن از جهة خروج از خلاف هر چند نزديكتر باشد به ديوار حجر بى دغدغه خواهد بود با آن كه نزديكى خانه نيز در طواف مطلوبست هر چند عدد اقدام كه بيشتر است ثواب بيشتر است و اللَّه تعالى يعلم

باب ما يجب على من طاف او قضى شيئا من المناسك على غير وضوء

(روى عن معاوية بن عمّار قال قال ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه لا باس بان يقضى المناسك كلّها على غير وضوء الّا الطّواف بالبيت و الوضوء افضل) اين بابى است در آن چه واجبست بر كسى كه طواف يا عبادتى غير از آن را بى وضو واقع سازند يعنى اعاده آن واجبست يا نه.

منقولست به بيست و شش سند صحيح از معاويه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه مناسك را همه بى وضو واقع سازند مگر طواف كعبه را و مناسك ديگر را با وضو واقع ساختن افضل است، و در تهذيب هست كه مگر طواف كه در آن نمازست يعنى وضو به اعتبار نماز است، و احتمال

ديگر داده اند كه مگر طواف كه طواف بيت بمنزله صلاة است پس وضو در آن مى بايد (و روى العلا عن محمّد بن مسلم عن أحدهما صلوات اللَّه عليهما قال سألته عن رجل طاف الفريضة و هو على غير طهر قال يتوضّأ و يعيد طوافه و ان كان تطوّعا توضّأ و صلّى ركعتين) و به سى و سه سند صحيح منقولست از محمد كه از حضرت امام محمد باقر يا حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما سؤال كردم از

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 18

شخصى كه طواف واجب را به جا آورده باشد حضرت فرمودند كه وضو مى سازد و طواف را اعاده مى كند و اگر نماز كرده باشد نماز را اعاده مى كند و ذكر نكردن از جهة ظهور است و اگر طواف سنت را بى وضو بفعل آورده باشد وضو مى سازد و دو ركعت نماز مى كند.

پس ظاهر شد كه طواف سنت نيز مشروط نيست به وضو و طواف واجب مشروط است به طهارت، و نماز مطلقا مشروطست بطهارة (و في رواية عبيد بن زرارة عنه صلوات اللَّه عليه انّه قال لا باس بان يطوف الرّجل النّافلة على غير وضوء ثمّ يتوضّأ و يصلّى و ان طاف متعمّدا على غير وضوء فليتوضّأ و ليصلّ) و در روايت كالصحيح و موثق كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه طواف نافله را بى وضو به جا آورند و بعد از آن وضو بسازند و نماز سنّت را با وضو بفعل آورند يعنى اگر سهوا واقع شده باشد و اگر طواف را عمدا بى وضو واقع سازند وضو بسازد و با وضوء واقع سازد يعنى

در طواف سنّت و اكثر اوقات روايات عبيد بى اختلاف نيست و ظاهرا نقل بالمعنى مى كرده است و همين روايت را به چندين عنوان ذكر كرده است در موثق كالصحيح منقولست از او كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه شخصى طواف بى وضو كرد، حضرت فرمودند كه اگر طواف سنت است وضو بسازد و نماز كند و به سندى ديگر موثق كالصحيح همين مضمون را به اندك تغييرى بحسب لفظ منقول است و در موثق كالصحيح از او منقول است كه عرض نمودم به آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه من طواف نافله مى كنم و بى وضوام حضرت فرمودند كه وضو بساز و نماز كن و اگر چه عمدا طواف را

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 19

بى وضو كرده باشى و مضمون همه آنست كه طواف نافله را اگر بى وضو به جا آورد خواه عمدا و خواه سهوا طوافش صحيح است و نماز طواف مشروط است به وضو و محتمل است كه صدوق نيز روايات او را جمع كرده باشد در اين روايات و اللَّه تعالى يعلم (و من طاف تطوّعا و صلّى ركعتين على غير وضوء فليعد الرّكعتين و لا يعد الطّواف) و منقولست در صحيح از حريز از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه طواف كند طواف سنّتى و دو ركعت نماز را نيز به جا آورد و وضو نداشته باشد حضرت فرمودند كه دو ركعت نماز را اعاده مى كند بعد از وضو و طواف را اعاده نمى كند.

و منقولست در صحيح از على بن جعفر كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات

اللَّه عليه از شخصى كه طواف كند كعبه را و جنب باشد و در اثناى طواف به خاطرش رسد حضرت فرمودند كه قطع مى كند طواف را و آن چه را كرده است حساب نمى كند، و ديگر سؤال كردم از شخصى كه طواف كند و به خاطرش رسد كه وضو ندارد فرمودند كه طوافش را قطع مى كند و آن چه را كرده است حساب نمى كند. و محمولست بر طواف فريضه در صورت دويم و در صورت اول فى نفسه باطل است به اعتبار آن كه بودن جنب در مسجد الحرام منهى عنه است پس طواف حال جنابت كالعدم است.

و در حسن كالصحيح از جميل از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و در قوى كالصحيح از ابو حمزه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه منقولست كه از هر دو معصوم سؤال كردند كه آيا مناسك

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 20

حجرا بى وضو واقع مى توان ساخت فرمودند كه بلى مگر طواف خانه را كه در آن نماز هست و نماز به هيچ وجه بى طهارت واقع نمى توان ساختن و طواف مربوط است به آن و در طواف واجب و سنت نماز را بى وضو نمى توان كرد و در طواف سنّت هر چند طواف مشروط به وضو نباشد معقول نيست آن را بى وضو كردن و بيرون رفتن و وضو ساختن و آمدن و نماز كردن.

و چون اين معنى ظاهرتر است بعد از تامل ظاهر مى شود رفع شبهه عدم احتياج طواف واجب به وضو به اعتبار ظاهر اين حديث، و بر تقديرى كه از اين حديث استدلال بر وجوب طهارت نتوان كرد استدلال بر عدم وجوب بى دغدغه نمى توان كرد و

احاديث داله بر وجوب بسيار است.

و در حسن كالصحيح و در صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست در شخصى كه در اثناى طواف واجب حدثى از او صادر شود فرمودند كه بيرون مى رود و وضو مى سازد پس اگر از نصف تجاوز كرده باشد بنا بر آن مى نهد و اگر كمتر از نصف باشد اعاده مى كند.

و كالصحيح منقولست از زيد كه از آن حضرت پرسيدند از شخصى كه طواف خانه را بى وضو كرده باشد فرمودند كه باكى نيست محمولست بر نافله (و روى صفوان عن يحيى الازرق قال قلت لأبي الحسن صلوات اللَّه عليه رجل سعى بين الصّفا و المروة فسعى ثلاثة اشواط او اربعة ثمّ بال ثمّ اتمّ سعيه بغير وضوء فقال لا باس و لو اتمّ مناسكه بوضوء كان احبّ إليّ) و در حسن كالصحيح منقولست از يحيى كبود چشم و ظاهر آنست كه يحيى بن عبد الرحمن ثقه باشد كه گفت عرض نمودم به حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى در ميان صفا و مروه سعى كند و سه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 21

شوط يا چهار شوط كرده باشد و بعد از آن بول كند و سعيش را تمام كند بى وضو حضرت فرمودند كه باكى نيست و اگر همه مناسك را با وضو بفعل آورد محبوبتر است نزد من.

و در صحيح از رفاعه منقولست كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه مى توانم كه عبادات حج و عمره را بى وضو دريابم حضرت فرمودند كه بلى مگر طواف خانه كه در آن نماز هست.

و در موثق كالصحيح منقولست كه حضرت امام رضا صلوات اللَّه

عليه فرمودند كه طواف و سعى را واقع مساز بى وضو و ديگر خواهد آمد

باب ما جاء في طواف الاغلف

(روى حريز و ابراهيم بن عمر قالا قال ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه لا باس بان تطوف المرأة غير مختونة [مخفوضة خ ] فامّا الرّجل أ فلا يطوف الّا مختونا) اين بابى است در بيان آن چه از احاديث وارد شده است در طواف ختنه ناكرده به چهل سند صحيح منقولست از حريز، و در صحيح به بيست و پنج و سند از ابراهيم مرويست كه گفتند كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست در طواف كه زن را ختنه نكرده باشند و اما مرد پس طواف نمى كند مگر ختنه كرده (و روى ابن مسكان عن ابراهيم بن ميمون عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى الرّجل الّذى يسلم فيريد ان يختتن و قد حضر الحجّ أ يحجّ او يختتن قال لا يحجّ حتّى يختتن) و به اسانيد صحيحه منقولست از عبد اللَّه و صفوان از ابراهيم كه كتابش معتمد است به شهادت صدوق از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در مردى كه مسلمان شود خواهد ختنه كند و زمان حج نيز رسيده است آيا حج كند فرمودند كه حج نمى تواند كرد تا ختنه نكند.

و به اسانيد صحيحه منقول است از معاويه بن عمار كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اغلف طواف خانه نمى تواند كرد و باكى نيست

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 23

كه زن را ختنه نكرده باشند، و اغلف يعنى كسى كه ذكرش در غلاف باشد، و اين روايات بى معارض دليل شرطيت ختنه مردانست و اكثر اصحاب نيز شرط مى دانند و

بعضى توقف كرده اند در اشتراط و توقف وجهى ندارد و از عدم استفصال حضرت ظاهر مى شود كه اگر وقت تنگ باشد و ختنه كرده باشد و نجس باشد و طواف و نماز طواف را با نجاست غير متعدى تواند كرد و اللَّه تعالى يعلم

باب القران بين الاسابيع

(روى ابن مسكان عن زرارة قال قال ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّما يكره ان يجمع الرّجل بين السّبوعين و الطّوافين فى الفريضة فامّا فى النّافلة فلا باس) اين بابى است در مقارن ساختن دو طواف با يكديگر كه در ميان آنها نافله نكند.

و منقولست در صحيح از زراره كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مكروه نيست يعنى بد نيست قران كه جمع كند ميان دو هفت شوط، و دو طواف: تفسير آنست مگر در وقت طواف واجب و اما در طواف سنت باكى نيست و مكروه در اينجا احتمال حرمت و تاكّد كراهت دارد هم چنانكه عدم باس در نافله احتمال كراهت و اباحت هر دو دارد (و قال زرارة ربّما طفت مع ابى جعفر صلوات اللَّه عليه و هو ممسك بيدى الطّوافين و الثّلاثة ثمّ ينصرف و يصلّى الرّكعات ستّا) ممكن است كه تتمه حديث سابق باشد و بيان عدم كراهت قران در نافله باشد و به اسانيد صحيحه منقولست كه زراره گفت كه بسيار بود كه طواف مى كردم با حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و آن حضرت دست مرا گرفته بود دو طواف و سه طواف كه بيست و يك شوط باشد

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 25

مى كردند و بعد از فراغ شش ركعت نماز مى كردند از جهة هر هفت شوط دو ركعت

و از جهة دو طواف چهار ركعت مى كردند.

و منقولست از زراره كه با آن حضرت صلوات اللَّه عليه سيزده طواف كردم كه آن حضرت دست مرا گرفته بودند بعد از آن به گوشه فرمودند و بيست و شش ركعت نماز كردند و من نيز كردم، و ظاهر احاديث بسيار دلالت مى كند بر آن كه قران را از روى تقيه كرده باشند و تا تقيه نباشد قران نكنند (و كلّما قرن الرّجل بين طواف النّافلة صلّى لكلّ اسبوع اسبوع ركعتين ركعتين) و چون قران در فريضه بد است و در نافله باكى نيست پس هر چند كه قران كند از جهة هر هفت شوط دو ركعت نماز بگذارد و اسبوع و سبوع بمعنى هفت شوط است و همزه نسخه است در هر دو و يك سبوع و يك ركعتين نيز نسخه است و اين مضمون در احاديث بسيار وارد شده است و احوط عدم قرانست در فريضه و نافله مگر آن چه گذشت كه يك شوط را سهوا زياده كرده باشد شش شوط بر او مى افزايد و ديگر خواهد آمد إن شاء اللَّه

باب طواف المريض و المحمول من غير علّة

(روى محمّد بن مسلم قال سمعت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه يقول حدّثني ابى انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله طاف على راحلته و استلم الحجر بمحجنه و سعى عليها بين الصّفا و المروة و في خبر اخر انّه كان يقبّل الحجر بالمحجن) اين بابيست در طواف بيمار و كسى كه او را ديگرى بردارد بى علتى كالصحيح منقولست از محمد كه گفت شنيدم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه خبر داد مرا پدرم صلوات اللَّه عليه كه

حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله بر شتر سوار بودند در حال طواف و عصاى سر كجى داشتند و آن عصا را بحجر الاسود مى رسانيدند از جهة استلام مستحب، و بر آن راحله سعى فرمودند ميان صفا و مروه.

و در حديثى ديگر وارد است كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله مى بوسيدند حجر را به عصا به آن كه چون سواره بودند عصا را بحجر مى رسانيدند و عصا را مى بوسيدند.

و منقول است در صحيح از كاهلى كه گفت شنيدم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه مى فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله طواف كردند بر شتر گوش بريده يا دست كوتاه، و مشهور اين است كه شتر معيوب نبود و ليكن باين نامش مى خواندند و چون سوار بودند

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 27

اركان خانه را مسح مى كردند و مى بوسيدند به عصاى سر كجى كه داشتند از جهة راندن شتر، و احاديث صحيحه وارد است كه آن حضرت در جميع مناسك حج سواره بودند از جهة آن كه مردمان را تعليم كنند كه چگونه مناسك را بفعل آورند (و روى ابو بصير انّ ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه مرض فامر غلمانه ان يحملوه و يطوفوا به فامرهم ان يخطوا برجله الارض حتّى تمسّ الارض قدماه في الطّواف) و مرويست در موثق از ابو بصير كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بيمار شدند امر فرمودند غلامان را كه آن حضرت را بر محفّه بردارند يا بر پشت و آن حضرت بر پشت ايشان طواف كردند و اگر در محفّه مى بودند كه محفّه را به زمين

نزديك كنند كه كف پاهاى آن حضرت به زمين برسد و اگر بر دوش بودند مى فرمودند كه قد خود را بد زدند در طواف تا قدمهاى مبارك آن حضرت به زمين برسد ظاهرا و اين معنى را از روى استحباب به جا مى آوردند (و فى رواية محمّد بن الفضيل عن الرّبيع بن خثيم انّه كان يفعل ذلك كلّما بلغ إلى الرّكن اليمانيّ) و در قوى منقولست از محمد از ربيع بن خثيم كه مجهول است و ربيعى نيست كه از زهاد ثمانيه است و همنام اويند پدر و پسر و ربيع نيز ديده بود اين واقعه را او مى گويد كه چون حضرت به ركن يمانى مى رسيدند پاها را به زمين مى كشيدند و ممكن است كه در دو واقعه باشد (و سال اسحاق بن عمّار ابا ابراهيم صلوات اللَّه عليه عن المريض المغلوب يطاف عنه بالكعبة فقال لا و لكن يطاف به)

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 28

و در موثق كالصحيح منقولست از اسحاق كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از بيمارى كه بى شعور باشد يا قوت نداشته باشد آيا ديگرى بدل از او طواف مى كند حضرت فرمودند كه نه و ليكن ديگرى او را دوش مى كند و طوافش مى فرمايند و ظاهرا مغلوبيت از جهة عقل است كه شعور نداشته باشد و ليكن چون ممكن است كه حدثى از او بجهد كه مسجد را نجس كند محمولست بر غلبه مرضى كه ضبط خود تواند كرد (و قد روى عنه صلوات اللَّه عليه حريز رخصة فى ان يطاف عنه و عن المغمى عليه و يرمى عنه) و بتحقيق كه روايت كرده است از

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه حريز رخصتى را در آن كه از مغلوب كه ديوانه باشد و از بى هوشى كه مرض است كه كسى به نيابت ايشان طواف كند و رمى جمرات كند، و روايت چنين است كه حضرت فرمودند كه از بيمارى كه عقلش مغلوب شده باشد و بيهوش باشد به نيابت او طواف و رمى مى توان كرد و از عبارت روايت ظاهر مى شود كه هر دو يكى است و بيمارى كه بيهوش مى شود عقل او مغلوبست از اين جهت ضمير را مفرد فرمودند و اين حديث به هشتاد و دو سند صحيح منقولست.

(و فى رواية معاوية بن عمّار عنه صلوات اللَّه عليه قال الكسير يحمل فيرمى الجمار و المبطون يرمى عنه و يصلّى عنه) و در روايت معاويه به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه كسى كه بدنش شكسته باشد دوش مى كنند تا آن كه جمرات را به هفت سنگ ريزه مى زند و مبطون كه شكم رو داشته باشد نايب مى كند كسى را كه به نيابت او رمى جمرات را بزند و به نيابت او نماز طواف را بكند.

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 29

بدان كه مشهور ميان اصحاب آنست كه اگر بيمارى داشته باشد كه شعور نداشته باشد مانند بيهوش يا مرضى كه ضبط خود نتواند كرد چون اسهال: ديگرى به نيابت ايشان مى كند و اگر عذر مرجو الزوال باشد صبر مى كند شايد خوب شود و خود تواند كرد و الا نايب از جهة او مى كند و احاديث صحيحه بسيار بر اين معنى وارد است (و قدر روى معاوية بن عمّار عنه صلوات اللَّه عليه

رخصة فى الطّواف و الرّمى عنهما) و بتحقيق كه وارد شده است بعنوان رخصت به اسانيد صحيحه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و در طواف و رمى از جانب كسير و مبطون، و ممكن است كه مراد از كسير كسى باشد كه از شتر افتاده باشد و بدنش مجروح باشد و خوف تلويث مسجد بوده باشد يا آن كه عاجز باشد از حركت و در مبطون كه خوف نجس شدن مسجد باشد ظاهر است و از اين جهت رخصت ناميده است كه اصل آنست كه افعال را خود به جا آورد و چون فى الجمله اختيارى هست كه خود توانند كرد نيابت بر سبيل رخصت است (و قال فى الصّبيان يطاف بهم و يرمى عنهم) و در صحيح به اسانيد متكثره منقولست از معاويه كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند در اطفال كه ايشان را دوش مى كنند و بر دور كعبه مى گردانند و از جانب ايشان رمى جمار مى كنند يعنى اولياء ايشان مانند پدر و جد يا هر مؤمنى ولى مؤمن است چنانكه فرموده است حق تعالى شانه كه مؤمنان بعضى از ايشان ولايت دارند بر بعضى و اين حديث در صورتى است كه اطفال مميّز نباشند و الا ايشان را به عبادت و افعال حج مى دارند چنانكه خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى

باب ما يجب على من بدء بالسّعي قبل الطّواف أو طاف و اخّر السّعي

(روى صفوان عن اسحاق بن عمّار قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه رجل طاف بالكعبة ثمّ خرج فطاف بين الصّفا و المروة فبينا هو يطوف اذا ذكر انّه قد ترك من طوافه بالبيت فقال يرجع إلى البيت فيتمّ طوافه ثمّ يرجع إلى الصّفا و المروة فيتمّ ما

بقى قلت فانّه بدء بالصّفا و المروة قبل ان يبدأ بالبيت قال ياتى البيت فيطوف به ثمّ يستانف طوافه بين الصّفا و المروة قلت فما الفرق بين هذين قال لأنّ هذا قد دخل فى شى ء من الطّواف و هذا لم يدخل فى شى ء منه) اين بابى است در آن چه واجب است بر كسى كه ابتداء به سعى كند پيش از طواف يا طواف كند و تاخير كند سعى را يعنى واجبست بحسب احاديث متواتره و اجماع كافه مسلمانان كه اول در حج و عمره ابتدا به طواف كند و دو ركعت نماز طواف را به جا آورد و بعد از آن سعى كند در ميان صفا و مروه و هم چنين مى بايد بى فاصله بعد از طواف سعى كند ميان صفا و مروه پس اگر تاخير كند حكمش چيست.

مرويست در موثق كالصحيح از اسحاق كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اگر كسى طواف كعبه به جا آورد و بعد از آن از مسجد بيرون آيد و مشغول شود به سعى ميان صفا و مروه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 31

پس در اثناى سعى به خاطرش رسد كه بعضى از طواف كعبه را نكرده است كه كمتر از نصف باشد به آن كه يك شوط يا دو شوط يا سه شوط را نكرده است حضرت فرمودند كه بر مى گردد بسوى كعبه و طوافش را تمام مى كند پس بر مى گردد به سعى ميان صفا و مروه و آن چه مانده است تمام مى كند اگر چه بيشتر مانده باشد.

عرض كردم كه اگر اول ابتدا به صفا و مروه كرده باشد پيش از آن

كه ابتدا كند به طواف خواه عمدا و خواه سهوا و خواه جاهل مسأله باشد حضرت فرمودند كه متوجّه طواف مى شود و آن را با نماز به جا مى آورد پس مى آيد و سعى را از سر مى گيرد اگر چه همه را كرده باشد عرض نمودم كه چه فرقست ميان اول و ثانى كه حكمشان مختلف است فرمودند كه چون در صورت اول بعضى از طواف را كرده بود و آن بيشتر بود و بيشتر كه چهار شوط كرده باشد حكم كل دارد و ترتيب بفعل آمده بود بنا مى گذاشت بر سعى بخلاف اين صورت كه داخل نشده است در چيزى از طواف و اگر كمتر از نصف باشد در حكم عدم است.

و اين حل موافق فقه رضوى است و حل اكثر علما، بلكه اين حل گمان ندارم كه كسى كرده باشد اگر چه ظاهر عبارت شامل يك شوط نيز هست، و ليكن چون قدما فرق كرده اند متاخرين بحسن ظنى كه به ايشان دارند و ايشان را ارباب نص مى دانند مى گويند كه البته به ايشان چيزى رسيده است كه بما نرسيده است، و مظنون اينست كه قدما خصوصا صدوق اين كتاب را داشته است و يقين داشته است كه تاليف حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما است به آن عمل مى كرده است و ديگران به اعتبار جلالت قدر او اعتماد به گفته او مى كرده اند و جمعى نيز خود

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 32

داشته اند و دو شيخ فاضل صالح ثقه گفتند كه اين نسخه را از قم به مكه آوردند چون نسخه قديمى بود و خطوط اجازات علماء بر آن بود و در چند

جا خط حضرت بر آن بوده و قاضى مير حسين طاب ثراه از روى آن نسخه نوشته بود و باين شهر آمد و بنده از آن نسخه نسخه برداشتم و عمده اعتماد بنا بر اين است كه اكثر آن چه پدرش در رساله به صدوق نوشته است بهمان عبارتست و اكثر آن چه صدوق نسبت به كسى نمى دهد همان عبارتست به اندك تغييرى در بعضى از اوقات و اين نسخه سبب عذر قدماست در آن چه گفته اند و سبب احتياط اين فقير است و بعضى از اين حديث پيشتر گذشت با مؤيّدش صحيحه منصور بن حازم اعاده نكردم (و ساله صلوات اللَّه عليه عبد اللَّه بن سنان عن الرّجل يقدم حاجّا و قد اشتدّ عليه الحرّ فيطوف بالكعبة و يؤخّر السّعي إلى ان يبرد فقال لا باس به و ربّما فعلته) و به اسانيد صحيحه منقولست از عبد اللَّه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه در هواى گرم بحج آمده باشد و طواف كعبه كند و از جهة شدّت حرارت تاخير نمايد سعى را تا هوا خنك شود چونست حضرت فرمودند كه باكى نيست در تاخير و بسيار است كه من نيز چنين مى كنم يعنى تاخير مى كنم سعى را تا هوا خنك شود و اگر چه افضل اعمال آنست كه دشوارتر باشد و ليكن بر ائمه هدى است صلوات اللَّه عليهم كه كار را بر مردمان دشوار نكنند چون عالميان متابعت ايشان مى كنند و بسا باشد كه بدن نيز قوت تحمل مشقّت نداشته باشد و به سبب اين مشقت از كارهاى اهم از اين باز مانند

(و فى حديث اخر يؤخّره إلى اللّيل)

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 33

و در حديث ديگر از عبد اللَّه بن سنان هست كه گفت كه بسيار بود كه حضرت صلوات اللَّه عليه را مى ديدم كه تاخير مى نمودند تا شب و به همين عنوان شيخ بعد از حديث عبد اللَّه بن سنان ذكر كرده است و اگر نه عبارت شيخ مى بود احتمال معنى ديگر اظهر بود.

و در صحيح از محمد بن مسلم منقول است كه گفت سؤال كردم از احدهما صلوات اللَّه عليهما از شخصى كه طواف خانه كند و مانده شود آيا سعى را تاخير مى كند حضرت فرمودند كه بلى و ظاهر حديث سابق آنست كه طواف را در شدت حرارت كرده باشند كه قريب بظهر باشد چنانكه در باب ثواب حج گذشت و از آن وقت تا شب تاخير فرموده باشند و محتمل است كه مراد از تاخير تا شب اين باشد كه طواف و سعى را تاخير فرموده باشند و دور نيست كه اين فرد بهتر باشد تا فاصله ميان طواف و سعى نشود فاصله بسيار (روى العلا عن محمّد بن مسلم عن احدهما صلوات اللَّه عليهما قال سألته عن رجل طاف بالبيت فأعيى أ يؤخّر الطّواف بين الصّفا و المروة إلى غد قال لا) و به اسانيد صحيحه بسيار كه چهل و شش سند است منقول است از محمد كه گفت سؤال كردم از يكى از صادقين صلوات اللَّه عليهما از شخصى كه طواف كند كعبه را و باز ماند آيا سعى را بروز ديگر مى تواند انداختن فرمودند كه نه محتمل است كه نهى تحريمى باشد يا تنزيهى (و ساله صلوات اللَّه عليه رفاعة

عن الرّجل يطوف بالبيت فيدخل وقت العصر أ يسعى قبل ان يصلّي او يصلّى قبل ان يسعى قال لا باس به ان يصلّى ثمّ يسعى)

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 34

و منقولست به اسانيد صحيحه از رفاعه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه از طواف خانه فارغ شود و وقت عصر داخل شود آيا سعى مى كند پيش از نماز يا نماز مى كند پيش از سعى حضرت فرمودند كه باكى نيست كه طواف كند و بعد از آن سعى به جا آورد يعنى آن چه توهّم كرده كه مى بايد اتّصال طواف و سعى به مرتبه به جا آورده باشد كه نماز واجب در ميان در نتواند آمدن نه چنين است بلكه اگر در اثناى طواف و سعى باشد و وقت نماز داخل شود متوجه نماز شدن اولى است اگر همه از جهة تقيه باشد كه مى بايد آن را مقدم دارند، و كلينى همين حديث را ذكر كرده است در صحاح و در آخرش چنين-

لا بل يصلّي ثمّ يسعى

- و بنا بر اين احتياج نيست به تاويل و ظاهرا تصحيف شده است از قلم نساخ.

و كلينى در صحيح از معاوية بن عمار روايت كرده است و بى دغدغه كتاب معاويه نزد محمد بن يعقوب بوده است و طرق بسيار به او داشته است، ديگر كتاب ابن ابى عمير نزد او بوده است و طرق بسيار به او داشته است و از جهة تفنن طريق از همه طرق روايت مى كند و نمى دانست كه كار به اين جا خواهد رسيد كه بگويند ابراهيم بن هاشم را نمى شناسيم و سهل بن زياد ضعيف است

و امثال اينها و اگر نه هميشه از جمعى روايت مى كرد كه شما به ايشان اعتقاد داشته باشيد.

غرض اينست كه متذكر شوى و مطلع شوى بر سخافت آراء جمعى كه خبر از جائى ندارند، أولا هرگز ديدى كه شيخ طوسى تا علامه رحمهم اللَّه تعالى گفته باشند كه اين حديث ضعيف است از جهة اين جماعت چون معلوم بوده است كتب كه از آن جماعت است مثلا الحال هرگز

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 35

به خاطرت رسيده است كه به گويى كه قواعد معلوم نيست كه از علامه باشد و شرايع محقق معلوم نيست كه از محقق باشد چون در طرق اجازه قواعد و شرايع جمعى هستند كه ما ايشان را نمى شناسيم بلكه يقين است كه اين كتب از ايشان است و اجازه محض تيمّن و تبرك است و از اجازه دانستن از بابت اينست كه كسى در روز روشن بگويد كه الحال روز است زيرا كه فلانى گفت روز است و ديگرى بحث كند كه عدالت فلانى بر ما ظاهر نيست و تو گويى كه فلانى عادل است و وجوه عدالت او را گويى و اگر نيكو تامل كنى البته چنين است، و كتب اين جماعت كالشمس فى رابعة النّهار بوده است و چون طبايع اهل عصر چنين بوده است از جهة تطبيب قلوب ايشان مى گوييم كه طريق به حريز چهل طريق صحيح است كه از فهرست صدوق و شيخ از طريق صدوق چهل طريق است و اگر اندكى پائين تر آييم صد باره نهصد هزار طريق بيشتر داريم و اگر از خود تا به ايشان حساب كنيم هزار باره از عدد ريگ بيابانها و از موى

گوسفندان و ساير حيوانات بيشتر است.

بلى اگر كسى سخن گفته است در حريز و زراره و جمعى كه حديث را از معصوم نقل كرده اند سخن گفته اند نه در كسى كه از حريز روايت كرده است چون كتب حريز در ميان ايشان بوده است تا زمان ابن ادريس، و در آخر سراير از كتب جمعى احاديث مستطرفه روايت كرده است و چون از زمان بعد از شيخ طوسى عليه الرحمه اكثر اصحاب به طرز عامه با ايشان مباحثات مى كردند، و اگر چيزى نقل مى كردند به ايشان گاهى مى گفتند كه خبر واحد است، و گاهى مى گفتند كه دلالتش صريح نيست و ذو وجوه است، و هم چنين است از آيه اگر استدلال مى كردند بحث در دلالتش مى كردند علاجى نداشتند بغير از آن كه از جهة اسكات خصم دست به اجماع زنند مى گفتند كه اجماع اهل البيت است و آيات و دلايل عقليه و نقليه از طرق عامه مى آوردند بر صحت اجماع و أولا دست به اجماع مى زدند و بعد از آن از

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 36

جهة تاييد اجماع آيات و اخبار نقل مى كردند چنانكه از كتب ايشان ظاهر و باهر است.

و اگر خواهى كه اين معنى بر تو ظاهر شود رجوع كن به كتب استدلالى ايشان مثل كتاب قنيه از ابن زهره كه در هر مسأله أولا مى گويد كه للإجماع و الآيه و الرواية و از مجمع البيان نيز ظاهر مى شود مثلا در تفسير آيه كريمه وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا كه استدلال مى كند بر رجعت و از سيّد مرتضى رضى اللَّه عنه نقل كرده است كه اين آيه دلالت بر رجعت

مى كند به آن كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه روزى باشد كه مبعوث كنيم و زنده گردانيم از هر امتى جمعى از مكذبين را مى گويد كه در روز قيامت حق سبحانه و تعالى همه خلايق را مبعوث مى گرداند چنانكه ضرورى دين اسلام است بلكه ضرورى اديان مليّين است قاطبه پس نيست اين بعثت مگر در رجعت، و بعد از آن مى گويد كه ما استدلال بر رجعت به آيه و اخبار نمى كنيم كه گويند آيه ظنّى الدّلاله است و اخبار آحاد است و مفيد قطع نيست بلكه مستمسك ما اجماع طاهره است كه مفيد قطع است و آيات و اخبار را تاييد مى آوريم نه استدلال تا شما بحث توانيد كرد در دلالت يا سند.

و داب ايشان چنين بود تا قريب بزمان علامه و علامه رحمه اللَّه ظاهر ساخت استدلال به اخبار را در كتاب منتهى المطلب، و بعد از او شهيد عليه الرحمة، و بعد از آن شهيد ثانى رحمهم اللَّه با نهايت خوف تا بآخرها جرأت كرد و در اجماعات ايشان قدحها كردند بانكه معاصران او جمعى تكفيرش كردند و او مختفى بود در تلال و جبال، و خبرى از جرح و تعديل نداشت تا بزمان ما كه حق سبحانه و تعالى أولا مولانا و مقتدانا و شيخنا و شيخ الكل در قدح اجماع و استنباطات واهيه داد مردانگى مى داد بعد از آن مولانا محمد امين طاب ثراه رجوع نمود بداب قدماء شيعه و قدح نمود در

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 37

فوايد مدنيه در اجتهادات و چون نوبت باين شكسته رسيد به تاييد اللَّه تبارك و تعالى ترويج حديث نمود به مرتبه كه در

اصفهان جدّ اين شكسته كتب حديث را بر شيخ الطائفه نور الدين على بن عبد العالى خوانده بود و اجازات از او داشت اما چون رغبت مردمان در فقه بيشتر بود مدارش بر درس كتب فقهيّه بود.

حاصل آن كه در اين شهر دو كس يا سه كس كتب حديث داشتند و آن نيز در كتابخانه بود كه كسى نديده بود تا آن كه روزى شيخ المحدثين شيخ بهاء الدين محمد العاملى در اثناء درس مى گفتند كه اول كسى كه كتب حديث را به ايران آورد پدر من بود عرض نمودم كه در كتابخانه جدّ بنده و كتابخانها ميرزا محمد ابو الفتوح و كتابخانه مير شجاع الدين محمود بود؟ در جواب فرمودند كه همين كتابخانه بود كسى مى خواند و چنين بود، و الحال قريب به چهل سال است كه سعى نمودم و به مرتبه رسيده است كه در بسيارى كتابخانه جميع كتب مكرر هست بلكه در قرى از اصفهان و ساير بلاد منتشر شد و آب رفته به جوى باز آمد و الحمد للّه ربّ العالمين كه اكثر فضلاى عصر اوقات شريف ايشان صرف حديث مى شود و روز بروز در ترقى و تزايد است و به سبب هجران كلى كه بر اخبار واقع شده بود و كسى نمى خواند تصحيفات و اغلاط بسيار واقع شده بود بتأييد اللَّه تبارك و تعالى در روضة المتقين اكثر به اصلاح آمد و الحمد للّه رب العالمين كه در اين شرح تمام شد هر چه در اين كتاب تقصير شده بود و الحمد للّه ربّ العالمين كه پادشاه جم جاه ملايك سپاه قدوه اولاد سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و

زبده احفاد ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم اجمعين رشك پادشاهان متقدمين و متاخّرين اكثر اوقات شريف ايشان و امراء جليل القدر عظيم الشأن ايشان نيز صرف مطالعه و مباحثه حديث مى شود و اكثر صحبت ايشان خواندن اين شرح است و اميد هست كه بموجب حديث شريف كه از حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 38

سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم مشهور و معروفست كه النّاس على دين ملوكهم چنان شود كه در جميع بلاد ايران اطفال ايشان عالم باشند، و بموجب منطوقه حديث حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه فرموده اند كه دين مبين بر دو پا قائم است يكى به تعظيم امر اللَّه و يكى به شفقت على خلق اللَّه چنين شده است كه در خلوات در تعظيم اوامر الهى مى كوشند و در جلوات در شفقت على خلق اللَّه نهايت سعى مى فرمايند، و اين شرح نيز به بركت توجهات ايشان در اندك روزى به اين جا رسيده است اميد از فضل الهى دارد كه اجل امان دهد كه تمام شود.

حاصل آن كه از معاوية بن عمار منقول است كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اگر شخصى شروع كند در سعى ميان صفا و مروه و وقت نماز داخل شود آيا سعى را مخفف كند و بعد از آن متوجه نماز شود يا قطع كند و نماز كند و بعد از آن سعى كند يا سعى را به نحوى كه مى كرد با مستحبات به جا آورد حضرت فرمودند كه آيا بر صفا و مروه محل نمازى نيست يعنى جا هست نماز كند يا آن كه آيا مسجد

الحرام نزديك نيست يعنى متصل است نماز كند و بعد از آن سعى را به جا آورد عرض نمودم كه آيا مى تواند نشست از جهت استراحت فرمودند كه در اثناى سعى مى تواند نشست بر چهار پا چرا در غير حال سعى نتواند نشست با آن كه حق سبحانه و تعالى كه رخصت داده است كه سعى را سواره كنند از جهت استراحت بندگانست چرا در غير حال سعى استراحت نتواند كرد.

باب الرّجل يطوف عن الرّجل و هو غائب او شاهد

(روى معاوية بن عمّار عن أبى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال إذا اردت ان تطوف عن احد من اخوانك فائت الحجر الاسود فقل بسم اللَّه اللّهُمَّ تقبّل من فلان) اين بابى است در طواف كردن به نيابت شخصى كه آن شخص غايب باشد يا حاضر به اسانيد صحيحه متكثره منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه خواهى طواف كنى از جهة يكى از برادران مؤمنت به نزد حجر الاسود آى و بگو بسم اللَّه استعانت از حق سبحانه و تعالى مى خواهم يا از نام او كه اين طواف با تمام رسد خداوندا قبول كن اين طواف را كه من از جهة يا به نيابت فلانى به جا مى آورم و به جاى فلان نام او را ببر، و امثال اين حديث دلالت مى كند بر آن كه ابتدأ طواف از حجر الاسود مى بايد باشد و بر آن كه طواف سنت يا واجب را كه نتواند آمد: به نيابت مى توان كرد در حال حيات، و بر آن كه در نيت همين كافى است كه در ابتداى فعل در خاطرت باشد كه اين فعل را از جهة چه مى كنى، و

بر آن كه دعاى قبول را پيش از فعل مى توان كرد. و ممكن است كه مراد اين باشد كه خداوندا چنان كن كه اين فعل خالص از جهة رضاى تو باشد تا مقبول باشد و در نامه عمل برادرم نوشته شود، يا آن كه آن چه به نيابت او مى كنم از من نيز قبول كن كه هر دو مثاب باشيم و اول اظهر است كه خود منظور نباشد و حق سبحانه و تعالى البته

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 40

باين كس نيز مى دهد بر وجه اكمل و هر چند خودش منظور نباشد اكمل است

تو بندگى چو گدايان بشرط مزد مكن كه دوست خود روش بنده پرورى داند

و اين نيت لفظى است كه هم نيت است و هم دعاى قبول عمل، و اگر همين معنى را در خاطر بگذراند نيّت بفعل آمده است و ليكن ثواب دعا را ندارد تا بلفظ نگويد و ممكن است كه اگر در ضمير اين كس استدعاى مطالب گذرد از جهة خود يا ديگرى حق سبحانه و تعالى آن ثواب را كرامت كند بفضل خود و ليكن جزم نمى توان كرد و يا تلفظ جزم هست چون اطاعت كرده است (و ساله صلوات اللَّه عليه يحيى الازرق عن الرّجل يصلح له ان يطوف عن اقاربه فقال اذا قضى مناسك الحجّ فليصنع ما شاء) و منقولست در موثق و كلينى در صحيح از صفوان از يحيى ازرق و صدوق در فهرست گفته است كه يحيى ابن حسان ازرق و ظاهرا سهو كرده باشد و در اخبار صحيحه از صفوان چند جا تصريح واقع شده است به يحيى بن عبد الرحمن ازرق ثقه با آن كه

يحيى ابن حسان از كاظم صلوات اللَّه عليه روايت نكرده است و اين خبر و اخبار مصرحه اكثر از كاظم صلوات اللَّه عليه است و بعد از اين إن شاء اللَّه خواهد آمد با تصريح بعبد الرحمن از آن جمله در سعى خواهد آمد. حاصل آن كه يحيى گفت: سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه خواهد كه از جهة خويشان خود طواف كند جايز است حضرت فرمودند كه هر گاه مناسك حجرا از جهة خود به جا آورد هر چه خواهد بكند. يعنى مناسك حج خود

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 41

را به نيابت ايشان نمى تواند كرد و افعال ديگر مانند طواف بلكه عمره مفرده را از جهة ديگران مى تواند كرد (و لا يجوز للرّجل اذا كان مقيما بمكّة ليست به علّة ان يطوف عنه غيره) و جايز نيست كسى را كه در مكه معظمه باشد و او را علتى از حدث و مرض نباشد كه ديگرى به نيابت او طواف كند روايت كرده است شيخ در صحيح از عبد الرحمن بن ابى نجران از شخصى كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صلوات اللَّه عليه كه اگر دو كس در مكه معظمه باشند يكى از ايشان بدل از ديگرى طواف مى تواند كرد فرمودند كه نه و ليكن اگر غايب باشد از مكه بدل از او طواف مى تواند كرد عرض نمودم كه چه مقدار راه غايب باشد فرمودند كه ده ميل و تفصيلش خواهد آمد در ابواب نيابت إن شاء اللَّه

باب السّهو فى ركعتى الطّواف

(روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال فى رجل طاف طواف الفريضة

و نسى الرّكعتين حتّى طاف بين الصّفا و المروة ثمّ ذكر قال يعلّم ذلك المكان ثمّ يعود فيصلّى الرّكعتين ثمّ يعود إلى مكانه و قد رخّص له ان يتمّ طوافه ثمّ يرجع فيركع خلف المقام و روى ذلك محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه فباىّ الخبرين اخذ جاز و قلت له رجل نسى الرّكعتين خلف مقام ابراهيم عليه السّلام فلم يذكر حتّى ارتحل من مكّة قال فليصلّهما حيث ذكر و ان ذكرهما و هو بالبلد فلا يبرح حتّى يقضيهما) اين بابى است در سهو در دو ركعت نماز طواف به اسانيد صحيحه متكثره منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند در شخصى كه طواف واجب را بفعل آورد و فراموش كند دو ركعت نماز طواف را تا وقتى كه در سعى ميان صفا و مروه باشد به خاطرش آيد حضرت فرمودند كه نشان مى كند آنجا را و بر مى گردد و دو ركعت نماز طواف را در مقام ابراهيم مى كند پس بر مى گردد و به جايى كه نشان كرده است و سعى را تمام مى كند. و صدوق مى گويد كه بتحقيق كه رخصت داده اند او را كه سعى را تمام كند و بعد از آن به مقام ابراهيم رود و نماز طواف را به جا آورد و اين رخصت روايت كالصحيح محمد بن مسلم است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 43

و بنا بر نسخه كه و او داشته باشد يعنى آن اين است كه دو حديث هست يكى بهمان عبارت كه گفته و ديگر خبر محمد بن مسلم است كه نقل بالمعنى است پس بهر

يك از اين دو حديث كه عمل نمايد جايز است اگر چه قطع بهتر است اگر متعين نباشد.

ديگر معاوية بن عمار گفت كه عرض نمودم كه اگر شخصى فراموش كند نماز طواف را و به خاطرش نرسد تا از مكه معظمه بيرون رود حضرت فرمودند كه هر جا كه به خاطرش رسد اين دو ركعت را قضا مى كند و اگر بشهر خود رسيده باشد و به خاطرش رسد جائى نرود تا آن كه دو ركعت را قضا كند.

اما روايت محمد بن مسلم كه ذكر كرده است بنظر نرسيد بلكه شيخ روايت كرده است به بيست و پنج سند صحيح از محمد بن مسلم از احدهما صلوات اللَّه عليهما كه گفت سؤال كردم از آن حضرت از شخصى كه طواف خانه كند و فراموش كند نماز طواف را تا آن كه پنج شوط به جا آورد يا كمتر حضرت فرمودند كه سعى را مى گذارد تا آن كه دو ركعت را در مقام مى كند و بعد از آن مى آيد و از آنجا كه گذاشته است شروع مى كند تا سعى را تمام مى كند پس ممكن است كه حديث ديگر باشد يا سهو شده باشد و احتمال ضعيفى هست كه و روى ذلك اشاره بحديث معاويه باشد كه مطلبش اين باشد كه حديث اول اقوى است و ظاهر عبارت متن اينست كه قال و قلت سخن محمد بن مسلم باشد و ليكن چون كلينى اين عبارت را از معاوية بن عمار روايت كرده است ظاهر مى شود كه صدوق آن عبارت را در ميان حديث معاويه در آورده باشد و بعد از آن شروع در بقيه حديث معاويه كرده باشد

و صدوق بسيار چنين كرده است در اين كتاب (و فى رواية عمر بن يزيد عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه ان كان

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 44

قد مضى قليلا فليرجع فليصلّهما او يامر بعض النّاس فليصلّهما عنه) و در صحيح از عمر مرويست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه نماز طواف را نكرده باشد و اندكى راه رفته باشد بر مى گردد و در مقام مى كند يا نايب مى كند شخصى را كه بدل از او بكند (و روى الحسين بن سعيد عن احمد بن عمر قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن رجل نسى ركعتى طواف الفريضه و قد طاف بالبيت حتّى ياتى منى قال يرجع إلى مقام ابراهيم عليه السّلام فليصلّهما) و به سى سند صحيح منقولست از احمد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه از شخصى كه فراموش كند دو ركعت نماز طواف واجب را و طواف كرده باشد تا آن كه بمنى آيد حضرت فرمودند كه بر مى گردد به مقام ابراهيم عليه السّلام و در آنجا به جا مى آورد و احاديث بسيار بر اين مضمون وارد شده است از صحيح و كالصحيح (و قد رويت رخصة فى ان يصلّيهما بمنى رواها ابن مسكان عن عمر بن البراء عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه) و بعنوان رخصت روايت وارد شده است كه اين دو ركعت را در منى به جا آورد و احتياج به آمدن به مكه نيست و اين روايت از ابن مسكان وارد شده است از عمر بن براء كه مجهول الحال است و ليكن چون ابن

مسكان از اهل اجماع است جهالت او ضرر ندارد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه، و احاديث بسيار مؤيد اين حديث وارد شده است كه اگر در ابطح باشد برگردد و در مقام به جا آورد و يا در مكه باشد در مقام به جا آورد و از مجموع اخبار ظاهر مى شود كه آن چه فراموش كرده است اگر در مكه معظمه و حوالى آن مانند ابطح باشد بر مى گردد و اگر در منى باشد به مكه بازگشت داشته باشد

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 45

نيز بر مى گردد و اگر بازگشت نداشته باشد مخير است ميان آن كه بر گردد يا نائب بگيرد يا در آنجا بكند و هم چنين اگر در دورتر با امكان آمدن بى مشقتى اگر چه اولى آنست كه اگر مشقت عظيم نباشد بر گردد چون در روايات بسيار استدلال به آيه كريمه شده است كه مقام ابراهيم عليه السلام را مصلى كنيد يعنى در آنجا نماز طواف را به جا آوريد و اگر متعسّر باشد برگشتن احوط آنست كه اگر در همان موضع كه به خاطرش رسيده است به جا آورد و اگر خود بازگشت داشته باشد در سال ديگر احتياطا قضا كند و الا كسى را نايب كند كه بدل از او در آنجا به جا آورد و اگر شخصى حج كرده باشد و قرائت نمازش يا واجبات ديگر نماز را درست نكرده باشد مثل اكثر مردمان اولى آنست كه بعد از تصحيح قرائت و واجبات خود هر جا كه باشد به جا آورد و احتياطا نايبى بفرستد و نهايت احتياط آنست كه مرتبه ديگر حجى احتياطا به جا

آورد و اگر بميرد احوط آنست كه وارث او از جهة او قضا كند و اگر مؤمنى به جا آورد نيز خوبست چنانكه صحيحه عمر بن يزيد بر آن دلالت مى كند (و فى رواية جميل بن درّاج عن احدهما صلوات اللَّه عليهما انّ الجاهل فى ترك الرّكعتين عند مقام ابراهيم عليه السّلام بمنزلة النّاسى) و در صحيح از جميل از يكى از صادقين از امام جعفر صادق يا امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليهما منقول است كه فرمودند كه جاهل مسأله در ترك دو ركعت نماز در مقام ابراهيم بمنزله ناسيى است به تفصيلى كه گذشت در روايات.

باب نوادر الطّواف

(روى عاصم بن حميد عن محمّد بن مسلم قال سالت ابا جعفر صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يطوف و يسعى ثمّ يطوف بالبيت تطوّعا قبل ان يقصّر قال ما يعجبنى) اين بابى است در احاديث شاذه نادره كه در طواف وارد شده است به هفت سند صحيح منقولست از محمد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از شخصى كه طواف و سعى كند و پيش از آن كه تقصير كند طواف سنت كند حضرت فرمودند كه مرا خوش نمى آيد يعنى مكروهست و بر اين مضمون احاديث صحيحه و حسنه كالصحيحه وارد شده است و هم چنين مكروه است طواف مستحب بعد از احرام بحج پيش از رفتن به عرفات چنانكه در حسن كالصحيح از حلبى منقولست، و در ميان تقصير و احرام بحج هر چند طواف بيشتر كند بهتر است چنانكه منقول است و در صحيح از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه يك طواف در دهه ذى الحجه بهتر

است از هفتاد حج طوافى كه در حج كنند (و روى صفوان بن يحيى عن هيثم التّميميّ قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه رجل كانت معه صاحبته لا تستطيع القيام على رجلها فحملها زوجها فى محمل فطاف بها طواف الفريضة بالبيت و بالصّفا و المروة أ يجزيه ذلك الطّواف عن نفسه طوافه بها فقال أيها و اللَّه اذا)

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 47

و به بيست و پنج سند صحيح منقولست از هيثم كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه شخصى زن خود را با خود بحج برده است و آن زن نتواند بر پا ايستادن شوهرش آن زن را در كجاوه كرده است و كجاوه را بر دوش گذاشته است و او را طواف و سعى فرموده است آيا طوافى كه آن زن را فرموده است از خودش مجزى است حضرت فرمودند كه آرى و اللَّه در اين صورت كه گفتى از هر دو صحيح است (و روى ابن مسكان عن الهذيل عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى الرّجل يتّكل على عدد صاحبته فى الطّواف أ يجزئه عنها و عن الصّبىّ فقال نعم الا ترى انّك تأتمّ بالإمام اذا صلّيت خلفه فهو مثله) و كالصحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه زنش بر شمردن او اعتماد كند در طواف و كودكى نيز داشته باشد آيا شمردن مرد از آن زن و كودك مجزى است حضرت فرمودند كه بلى نمى بينى كه اقتدا به امام مى كنى هر گاه در عقب او نماز كنى و اگر شك كنى رجوع به يقين او مى كنى

و چنانكه شارع در آنجا تجويز كرده است در اينجا نيز تجويز نموده است و تشبيه از جهة رفع استبعاد است كه به اصول و قواعد درست نمى شود به آن كه شغل ذمه يقينى است و شغل ذمّه يقينى را براءت ذمه يقينى مى بايد و از گفته او بر تقدير عدالت ظنّى حاصل نمى شود.

جوابش اين است كه بر تقديرى كه حق باشد عموم آن قاعده مخصص شده است باين اخبار پس قياس نباشد كه حكم را از مشابهت اين جزوى بان جزوى به آن استنباط كرده اند و در بسيارى از روايات تشبيهات شده است از جهة تسهيل فهم يا رفع استبعاد چون معلوم است كه ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم خصوص هر مسأله را مى دانسته اند از وجهى كه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 48

از حق سبحانه و تعالى به حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله رسيده بود و دست بدست بهر يك از ايشان رسيده بود و ظاهرا ضمير عدده از قلم اكثر نساخ افتاده است و مى بايد اگر چه ممكن است كه تنوين بدل از مضاف اليه باشد (و ساله سعيد الاعرج عن الطّواف أ يكتفي الرّجل بإحصاء صاحبه قال نعم) و منقولست در موثق كالصحيح و در صحيح از سعيد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از طواف كه آيا اكتفا مى كند شخصى به شمردن مصاحبش حضرت فرمودند كه بلى مى بايد كه آن شخص عادل ثقه باشد و دور نيست كه ثقه كافى باشد و محتمل است كه اعتماد بر مؤمن مجهول الحال توان كرد چنانكه ظاهر اخبار است و ظاهر اين دو خبر در آنست كه

اگر يكى شك كند و ديگرى. يقين داشته باشد صاحب شك رجوع به صاحب يقين مى كند مثل نماز جماعت و اگر هر دو شك كنند باطل است و اگر هر دو جزم داشته باشند هر يك به جزم خود عمل مى كنند چنانكه ظاهر حسن كالصحيح صفوانست (و روى صفوان عن يزيد بن خليفة قال رآني ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه اطوف حول الكعبة و علىّ برطلّة فقال بعد ذلك تطوف حول الكعبة و عليك برطلّة لا تلبسها حول الكعبة فانّها من زىّ اليهود) و كالصحيح منقولست از يزيد كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه مرا ديدند در دور كعبه كه طواف مى كردم و برطلّه كه كلاهى بوده است دراز بر سر داشتم پس حضرت بعد از آن فرمودند كه طواف مى كنى بر دور كعبه و برطله بر سر مى گذارى ديگر آن را در حال طواف بر سر

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 49

مگذار كه لباس و طرز يهودانست.

و در حديث ديگر منقولست كالصحيح از زياد بن يحيى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه زنهار كه طواف نكنى با برطله جمعى از علما حمل كرده اند به آن كه مكروهست به قرينه تعليل و بعضى علت مشابهت را دليل حرمت ساخته اند و بعضى مخصوص كرده اند به طواف عمره چون واجب است سر باز باشد و احتياط در تركست (و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال يستحبّ ان تطوف ثلاثمائة و ستّين اسبوعا عدد ايّام السّنة فان لم تستطع فثلثمائة و ستّين شوطا فان لم تستطع فما قدرت عليه من الطّواف) و به بيست سند صحيح منقولست

كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سنت است كه سيصد و شصت طواف كنى هر طوافى هفت شوط بعدد ايام سال (هلالى ظ) جلالى پس اگر نتوانى سيصد و شصت شوط مى كنى كه پنجاه و يك طواف باشد و طواف آخر دو شوط باشد و در اينجا قران مستثنى است و بعضى از علما چهار شوط مى افزايند تا پنجاه و دو طواف شود و قران نشود.

و در موثق كالصحيح منقولست از ابو بصير كه آن حضرت صلوات اللَّه فرمودند كه سنت است كه طواف كنند خانه را بعدد ايام سال از جهة هر هفته هفت شوط كه مجموع پنجاه و دو طواف باشد و اين قريب است به سال شمسى كه سيصد و شصت و پنج روز است و يك روز طواف ندارد.

و در صحيح ديگر از معاويه منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مستحب است كه سيصد و شصت طواف كند بعدد ايام سال و اگر نتواند هر چه تواند بكنند و ظاهرا اين حكم كسانى است كه بحج مى روند

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 50

نه جمعى كه مجاورند چون سنت است كه ايشان هر روز اقلا ده طواف بكنند و در زيادتى هر چند بيشتر كنند بهتر است خصوصا سال اوّل مجاورت و در سال دويم نماز بسيار كند و طواف بسيار كه هر دو مساوى باشند و در سال سيم نماز را بيشتر از طواف كنند (و سال ابان ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه أ كان لرسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله طواف يعرف به فقال كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله يطوف

باللّيل و النّهار عشرة اسابيع ثلاثة اوّل اللّيل و ثلاثة اخر اللّيل و اثنين اذا اصبح و اثنين بعد الظّهر و كان فيما بين ذلك راحته) و منقولست كالصحيح از ابو الفرج كه گفت سؤال كرد ابان از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله را طوافى بود كه معروف باشد به طواف آن حضرت كه گويند طواف النّبي اين است حضرت فرمودند كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله در شبانه روزى ده طواف مى كردند سه در اول شب و سه در آخر شب و دو طواف بعد از صبح و دو طواف بعد از ظهر به جا مى آوردند و در ميان آنها استراحت آن حضرت بود (و ساله سعيد الاعرج عن المسرع و المبطئ فى الطّواف فقال كلّ واسع ما لم تؤذ احدا) و در موثق كالصحيح منقولست از سعيد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از كسى كه طواف را تند كند يا كند كند كدام بهتر است حضرت فرمودند كه همه خوبست ما دام كه آزار به كسى نرسانى و اكثر اوقات تند رفتن ضرر مى رساند.

و كالصحيح منقولست از عبد الرحمن بن سيابه كه گفت سؤال كردم از

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 51

آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه طواف را تند كنم و بسيار كنم يا هموار كنم و كم كنم حضرت فرمودند كه ميانه بكن نه تند و نه هموار.

و در موثق كالصحيح منقولست از صادقين صلوات اللَّه عليهما كه اين رمل و هروله كه عامه مى كنند بر دور خانه مخصوص سالى بود كه

حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله از جهة عمره قضا آمده بودند و آن حضرت مشاهده نمودند كه جمعى از صحابه به سبب ضعف نشسته بودند حضرت فرمودند كه قريش شما را مى بينند كمر را به بنديد و طواف را رمل كنيد يعنى شتر رو به آن كه تند نرويد و گامها نزديك هم باشد و اين رمل در همان سال بود و بس و من هموار طواف مى كنم و پدرم نيز هموار طواف مى كردند شما نيز هموار طواف كنيد (و روى علىّ بن النعمان عن يحيى الازرق قال قلت لأبي الحسن صلوات اللَّه عليه انّي طفت اربعة اسابيع فعييت أ فأصلّي ركعاتها و انا جالس قال لا قلت و كيف يصلّى الرّجل صلاة اللّيل اذا اعيا او وجد فترة و هو جالس فقال يطوف الرّجل جالسا؟ فقال لا قال فتصلّيهما و أنت قائم) و در كافى فاعييت است و ظاهرا غلط اين كتاب از نساخ است و در صحيح از يحيى منقولست كه گفت عرض نمودم به حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما كه من چهار طواف كردم و مانده شدم آيا نوافلش را نشسته مى توانم كرد فرمودند نه عرض كردم كه نه هر گاه مانده مى شود يا سستى عارض مى شود نافله شبرا نشسته مى كند حضرت فرمودند كه طواف را نشسته مى تواند كرد گفتم نه گفتند پس نافله را ايستاده مى كنى و در كافى فصلّ و أنت قائم است و اين خوبست و دور نيست كه فتصلّيها بوده

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 52

باشد چون هشت ركعت است از جهة چهار طواف و ممكن است كه جنس دو ركعت را

فرموده باشد و ظاهر مى شود كه نشسته خوب نباشد به آن كه حرام باشد يا مكروه باشد و ظاهرا آن كه چون راوى قياس اين نافله را به نافله شب كرد حضرت فرمود ده باشد كه اگر قياس توان كرد اين قياس انسب است يا آن كه قياس در شرع نمى باشد و در چنين صورتى احتمال اين معنى هست شايد علّت قيام و عدم جلوس اين باشد يا بحسب واقع ممكن است كه آن چه فرموده باشند علت باشد و بيان اين باشد كه شما غلط مى كنيد چون علّت را نمى دانيد و اللَّه تعالى يعلم (و روى عليّ بن ابى حمزة عن ابى الحسن صلوات اللَّه عليه انّه سئل عن رجل سها ان يطوف بالبيت حتّى يرجع إلى اهله فقال اذا كان على وجه الجهالة اعاد الحجّ و عليه بدنة) و منقولست در موثق از على كه از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از شخصى كه فراموش كند كه طواف خانه را به جا آورد تا به خانه خود برگردد حضرت فرمودند كه مطلوب از حج طواف خانه است مستبعد است كه كسى فراموش كند مطلوب خود را بلى ممكن است كه جاهل مسأله باشد و هر گاه به سبب جهل چنين كارى كند مى بايد كه حجرا اعاده كند و شترى بكشد و شتر را از جهة وطى بزن مى دهد و دور نيست كه شتر را به سبب تقصيرش بايد داد كه آن چه مقصود بالذات حج است كه طوافست ندانسته است، و به همين مضمونست صحيحه على بن يقطين از آن حضرت صلوات اللَّه عليه اما اگر فراموش كرده باشد

و به خانه خود آمده باشد و جماع كرده باشد هديى مى فرستد و نيز شخصى را نايب مى كند كه بدل از او طواف كند چنانكه دلالت دارد بر آن صحيحه على بن جعفر از

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 53

آن حضرت صلوات اللَّه عليه (و روى هشام بن الحكم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال من اقام بمكّة سنة فالطّواف له افضل من الصّلاة و من اقام سنتين خلط من ذا و ذا و من اقام ثلاث سنين كانت الصّلاة له افضل) و منقولست به پنجاه و هفت سند صحيح كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه تا يك سال در مكه معظمه باشد طواف افضل است از نماز و سال دويم تا سال سيم هر دو مثل يكديگرند هر دو بكند و سال سيم و زياده هر چه بماند بمنزله اهل مكه است و نماز از جهة او بهتر است.

و مؤيد اين است كه صحيحه حريز كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه طواف از جهة مجاوران افضل است و نماز از جهة اهل مكه و جمعى كه از جاهاى ديگر رفته باشند كه بمنزله اهل مكه اند نماز از جهة ايشان افضل است چون يك سال مجاورند طواف بهتر است و سال سيم بمنزله اهل مكه اند نماز افضل است و در سال دويم از مجاورت گذشته اند و به مرتبه قاطن نرسيده اند هر دو نظر به ايشان مساوى است و خواهد آمد اخبار كه تا دو سال نماند حكم اهل مكه بهم نمى رساند (و روى معاوية بن عمّار عنه صلوات اللَّه عليه انّه قال يستحبّ ان تحصى اسبوعك فى

كلّ يوم و ليلة) و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مستحب است كه بشمارى طوافهاى خود را در هر شبانه روزى چنانكه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله حسابى مقرر داشتند كه در شبى شش طواف و در روزى چهار طواف مى كردند. و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 54

محتمل است كه مراد اين باشد كه حسابش را نگاه دارى و در تزايد باشى مثلا اگر حساب كنى كه در اين شب بيست طواف كردى اگر شب ديگر توانى بر آن بيفزاى چون در حديث است كه هر كه دو روز او مساويست مغبونست تا به مرتبه كه بالاتر ممكن نباشد بعد از آن شروع كنى در زيادتى بحسب كيفيت و هر گاه حساب را نگاهدارى مى دانى چه كرده و اگر حساب نگاه ندارى نفس و شيطان يكى را دو و سه حساب مى كنند فايده ديگر آنست كه توانى كه وتر طواف كنى چنانكه گذشت در اخبار كه خداوند عالميان وتر است و دوست مى دارد وتر را كه طاق باشد مثل يك و سه و پنج و هفت و نه و آن كه حضرت ده طواف مى فرمودند دور نيست كه از جهة بيان جواز باشد و مستحب است كه چنان نشود كه اين كس را ملال حاصل شود چنانكه در صحيحه مرسله ابن ابى عمير منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ترك كن طواف را در حالتى كه ذوق كردن داشته باشى يعنى وقتى ترك مكن كه دل گير شده باشى و تنگ آمده باشى كه عاقبت بالكليه ترك كنى (و روى

صفوان عن عبد الحميد بن سعد قال سالت ابا ابراهيم صلوات اللَّه عليه عن باب الصّفا و قلت انّ اصحابنا قد اختلفوا فيه فبعضهم يقول الّذى يلى السّقاية و بعضهم يقول الّذى يستقبل الحجر الاسود فقال هو الّذى يستقبل الحجر و الّذى يلى السّقاية محدث صنعه داود و فتحه داود) و كالصحيح منقول است از عبد الحميد بن سعيد يا سعيد و جهالت هر دو ضرر ندارد چون صحيح است از صفوان به هيجده سند و صفوان از اهل اجماع است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از باب صفا كه سنت است كه چون متوجه سعى شوند از باب صفا

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 55

بيرون روند اصحاب و استاذان ما در آن اختلاف كرده اند بعضى مى گويند محاذى چاه زمزم است و آن را سقايه مى گويند زيرا كه عباس مويز را در آن آب مى انداخت تا شورى آن زايل شود و بخورد حاجيان مى دادند و بعضى مى گويند كه آن درى است كه محاذى حجر الاسود است حضرت فرمودند كه باب الصفا درى است كه برابر حجر الاسود است و آن چه محاذى سقا خانه است دريست كه اصل در را داود بن على بن عبد اللَّه بن عباس ساخت و او ديوار مسجد را گشود و اين در را نصب كرد چون اين در باب الصفا زمان حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله باشد تا ديگران تا سى به آن حضرت كنند

باب السّهو فى السّعي بين الصّفا المروة

[نسيان طواف ]

(روى العلا عن محمّد بن مسلم عن احدهما صلوات اللَّه عليهما قال سألته عن رجل نسى أن يطوف بين الصّفا و المروة قال يطاف عنه) اين

بابى است در سهوى كه واقع شود در سعى ميان صفا و مروه به اسانيد متكثره صحيحه كه پنجاه سند صحيح است و بسيارى كالصحيح منقول است از محمد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و آله يا از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه فراموش كند كه سعى كند در ميان صفا و مروه تا بميرد و حضرت فرمودند كه بدل او سعى مى كنند و هم چنين اگر در حال حيات اگر متعذر يا متعسّر باشد آمدن: شخصى را نايب خود مى كند كه بدل از او سعى كند و عبارت شامل اين صورت هست بلكه اعم است از اينها و غير اينها

[اگر شش شوط به جا آورد]

(و سئل ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن رجل طاف بين الصّفا و المروة ستّة اشواط و هو يظنّ انّها سبعة و ذكر بعد ما احلّ و واقع النّساء انّه انّما طاف ستّة قال عليه بقرة يذبحها و يطوف شوطا اخر) و منقول است از عبد اللَّه بن مسكان و سند صدوق به او صحيح است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه در ميان صفا و مروه شش شوط بكند و گمان كند كه هفت شوط كرده است و به خاطرش رسد بعد از محل شدن به تقصير و بعد از جماع با زنان كه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 57

شش شوط كرده است حضرت فرمودند كه بر اوست گاوى كه آن را بكشد و شوطى ديگر به جا آورد.

و به اسانيد صحيحه منقول است از سعيد بن يسار كه عرض نمودم به آن

حضرت صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى عمره تمتع كند و سعى ميان صفا و مروه را شش شوط به جا آورد و به گمان آن كه فارغ شده است به خانه رود و ناخنها را بگيرد و محل شود پس به خاطرش رسد كه شش شوط كرده است پس اگر يقين داشته باشد كه شش شوط كرده است يك شوط را به جا آورد و گاوى بكشد و اگر يقين داند كه كم كرده است و نداند كه چند شوط كرده است سعى را اعاده كند و گاوى بكشد و به فقرا و مساكين دهد و هر جا كه از جهة كفاره مى كشد به مساكين قسمت مى كند و خود نمى خورد

و من لم يدر ما سعى فليبتدئ السّعي

و كسى كه نداند كه چند شوط كرده است مى بايد كه سعى را از سر گيرد چنانكه الحال گذشت در صحيحه سعيد بن يسار از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اگر يقين داند كه كم كرده است و نداند كه چند شوط كرده است بايد كه اعاده كند

[اگر هشت شوط به جا آورد]

(و من سعى بين الصّفا و المروة ثمانية اشواط فعليه ان يعيد و ان سعى بينهما تسعة اشواط فلا شى ء عليه و فقه ذلك انّه اذا سعى ثمانية اشواط يكون قد بدا بالمروة و ختم بها و كان ذلك خلاف السّنة و اذا سعى تسعة يكون قد بدا بالصّفا و ختم بالمروة) عبارت فقه رضوى است به تغيير خطاب به غيبت چنانكه در اكثر مواضع اين را تغيير داده اند و كسى كه در ميان صفا و مروه هشت شوط بكند بر اوست كه سعى را اعاده

كند يعنى در صورتى كه در مروه باشد و يقين داشته باشد كه هشت شوط كرده است و نداند كه ابتدا از صفا كرده است يا از مروه بر او

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 58

نيست چيزى و فقه اين مسأله و حكمت و علتش اين است كه در صورتى كه شك داشته باشد در ابتدا و يقين داشته باشد در عدد كاشف مى آيد در صورت اول كه ابتدا از مروه كرده است چون زوج در مروه است و اين خلاف طريقه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله زيرا كه متواتر است كه آن حضرت فرمودند كه ابتدا كنيد به آن چه حق سبحانه و تعالى به آن ابتدا فرموده است و حق تعالى ابتداء به صفا فرموده است كه «إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ» و خواهد آمد و اگر طاق در مروه باشد مانند نه شوط كاشف مى شود كه ابتدا از صفا كرده است و ختم به مروه كرده است سعيش صحيح است نهايتش آنست كه دو شوط زياد كرده است سهوا و اگر در اين صورت كه شك دارد در ابتدا و يقين دارد در عدد اگر جفت در صفا باشد صحيح است و اگر طاق در صفا باشد باطل است و در صورت جفت البته ابتدا از صفا كرده است و در طاق ابتدا از مروه كرده است، و آن چه در متن و در فقه رضويست بر سبيل مثال است چون علت را بيان فرموده اند و از اين مسأله استنباط كرده اند كه نيت شرط است در سعى و الا مى بايست كه در همه صور صحيح باشد زيرا كه اگر

ابتدا به مروه كرده باشد تا صفا لغو باشد و از صفا صحيح باشد و اگر تمام نشده باشد تمام كند پس نيست مى بايست كه مقارن صفا شود نشده است از اين جهة باطل است.

و جواب گفته اند كه ممكن است كه نيت شرط نباشد و نيت منافى ضرر داشته باشد مثلا در نماز نيت وجوب و ندب بر مذهب جمعى كه در كار نيست اگر نيّت قربت كند صحيح خواهد بود به آن كه هيچ يك را نيت نكند و اگر واجب را بقصد مستحب يا بر عكس بفعل آورد باطل خواهد بود

[اگر از مروه شروع كند]

(و من بدا بالمروة قبل الصّفا فعليه ان يعيد)

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 59

و هر كه ابتدا كند به مروه پيش از صفا واجبست كه اعاده كند سعى را و اين عبارت متمم كلام سابق است چون در فقه از جهة ظهور ذكر نكرده بودند بنا بر اين جدا مذكور شد

[اگر هروله را ترك كند]

(و من ترك شيئا من الرّمل فى سعيه فلا شى ء عليه) و منقولست در صحيح از سعيد اعرج كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه از كسى كه ترك كند هروله ميان صفا و مروه را در سعى حضرت فرمودند كه بر او چيزى نيست و هروله و رمل تند دويدنست كه مستحب است در اثناى سعى از مناره تا مناره بازار عطاران بدود مانند شتر كه گامها نزديك هم باشد و دود نه مانند اسب كه در دويدن گامها را فراخ مى گذارد و سعى ميان صفا و مروه را به اعتبار اين دويدن سعى مى نامند، و در روايات بسيار است كه سعى را اطلاق مى كنند، بر هروله و بسيار است كه بر مجموع اطلاق مى كنند و از قراين ظاهر مى شود در هر جا كه كدام مراد است و آن كه گفته است كه بر او چيزى نيست يعنى گناه نيست منافات ندارد با استحباب رجوع قهقرى چنانكه خواهد آمد در باب نوادر حج

[اگر هشت شوط به جا آورد]

(و روى عبد الرّحمن الحجّاج عن ابى ابراهيم صلوات اللَّه عليه في رجل سعى بين الصّفا و المروة ثمانية اشواط فقال ان كان خطأ طرح واحدا و اعتدّ بسبعة) و در حسن كالصحيح و در صحيح منقولست از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه در شخصى كه سعى كند در ميان صفا و مروه: هشت شوط كند حضرت فرمودند كه اگر از روى خطا واقع شود يعنى سهوا يا جهلا يكى را طرح كند و هفت را حساب كند كه آن هفت اول است بحسب ظاهر.

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 60

و در صحيح از هشام بن سالم منقول

است كه گفت من با عبد اللَّه بن راشد سعى مى كردم ميان صفا و مروه به او گفتم كه حساب نگاه دارد و او رفتن و برگشتن را يك شوط حساب مى كرد تا آن كه چهارده شوط كرديم گفتم چه نحو حساب مى كنى گفت رفتن و برگشتن را يك شوط حساب مى كنم و چهارده شوط شده بود بعد از آن به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه رفتيم و آن چه واقع شده بود عرض نموديم حضرت فرمودند كه آن چه بر ايشان واجب بود زياده كرده اند بر ايشان چيزى نيست و در حسن كالصحيح از جميل منقولست قريب باين و حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست هفت را نگاه داريد و هفت زايد را بيندازيد و آن كه فرمودند كه اگر خطا باشد يكى را بيندازيد به مفهوم شرط دلالت مى كند بر آن كه اگر عمدا باشد اين حكم ندارد و ظاهر حديث كالصحيح عبد اللَّه بن محمد از حضرت ابو الحسن صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه طواف و سعى واجب بمنزله نماز واجبست هر گاه زياده بر واجب به جا آوريد مى بايد اعاده كنيد طواف و سعى را چنانكه اعاده مى كنيد نماز را دلالت مى كند بر بطلان و حمل كرده اند بر عمد تا جمع شود ميانه روايات (و فى رواية محمّد بن مسلم عن احدهما صلوات اللَّه عليهما قال يضيف إليها ستّة) و به سى و شش سند صحيح منقولست از طريق صدوق بغير از طرق ديگر فهرست از محمد بن مسلم كه گفت سؤال كردم از يكى از صادقين صلوات اللَّه عليهما كه هر گاه شخصى طواف

خانه كرد و يقين دانست كه هشت شوط كرده است حضرت فرمودند كه شش شوط اضافه كند و هم چنين اگر يقين كند سعى را هشت شوط كرده است حضرت فرمودند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 61

شش شوط ديگر بر آن بيفزايد.

و به دوازده سند ديگر از صدوق از محمد بن مسلم منقولست از احدهما صلوات اللَّه عليهما كه فرمودند كه در كتاب حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مذكور است كه هر گاه شخصى طواف فريضه كعبه را هشت شوط كند و بعد از آن يقين به همرساند كه شش شوط كرده است شش شوط ديگر بر آن بيفزايد. و اگر يقين كند كه سعى را هشت شوط كرده است شش شوط ديگر بر آن بيفزايد و قران سعى مشروع نيست مگر در اينجا و اشعارى باين حكم دارد آيه كريمه ان الصفا الخ كه ترجمه اش اينست كه به درستى كه صفا و مروه از جمله شعاير و مواضع عبادت الهى است پس كسى كه حج خانه كند يا عمره به جا آورد در خانه كعبه معظمه پس بر او حرجى نيست كه سعى كند ميان صفا و مروه و كسى كه سعيرا بسيار كند حق سبحانه و تعالى ثواب او را كرامت مى فرمايد و داناست كه او را چه ثواب مى بايد داد و زيادتى سعيى كه حق سبحانه و تعالى فرموده است معصوم در اينجا بيان فرموده است و از بيان معصوم ظاهر شد كه مراد الهى از اين آيه چيست و بر تقديرى كه اعم از اين دلالت كند اين معنى در تطوع داخل خواهد بود به آن كه مراد اين باشد كه

بعد از اتيان بحج و عمره واجب حج و عمره مستحب به جا آورد و در ضمن آن سعى واقع شود.

و به اسانيد صحيحه متكثره از معاوية بن عمار منقولست و آن شصت سند است از طرق صدوق كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر كسى نه شوط كند در ميان صفا و مروه يكى را حساب كند و هشت شوط را بيندازد و اگر هشت شوط كرده باشد همه را بيندازد و سعى را از سر گيرد و اگر ابتدا از مروه كرده باشد آن چه كرده است بيندازد و ابتدا به صفا كند.

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 62

و اين حديث چند احتمال دارد يكى آن كه در مروه باشد و ظاهر شود كه نه شوط كرده است پس به سبب زيادتى شوط هشتم كه از مروه به صفا كرده است سعى او باطل باشد و از صفا كه به مروه آمد صحيح است و شش شوط ديگر بر آن مى افزايد و موافق حديث محمد بن مسلم باشد اگر چه آن چه در آنجا واقع است كه هشت شوط كرده است و شش مى افزايد باين نحو معقولست كه هر گاه در مروه نه شوط داشته باشد در سابق بر اين كه در مروه بود هفت شوط بود و از مروه به صفا لغو واقع شد و از صفا به مروه درست واقع شد پس هشت شوط صحيح كرده است شش شوط ديگر مى افزايد و اين هفت شوط را سعى خود حساب مى كند و هفت سابق را تطوع مى كند چنانكه در طواف گذشت و اگر حديث محمد بن مسلم را بظاهر خود

گذاريم مى بايد چهارده شوط بر صفا تمام شود و سعى دويم ابتدا به مروه كرده باشند و به صفا تمام شده باشد و اين خلاف وضع شارعست چنانكه در آخر اين خبر ذكر كرده اند حضرت صلوات اللَّه عليه و اگر هشت شوط كرده باشد و در صفا باشد آن هشت به سبب زيادتى يك شوط باطل باشد، از صفا گرفته هفت شوط ديگر مى كند و اين جمله نيز مؤيد آن حمل است هر دو حديث را و احتمال ديگر آن كه زيادتى را عمدا بفعل آورده باشد و چون هشت كرد سعيش باطل شدند و نهم صحيح باشد چنانكه علما ذكر كرده اند كه اگر دو تكبير احرام بگويد نمازش باطل است و اگر سه تكبير بگويد صحيح است چون به سبب دو باطل شده بود سيمين صحيح است و چهارمين باطل است و پنجمين صحيح است و وجوه ديگر هست كه بعضى از آن در روضه مذكور است و بعضى به تامّل ظاهر مى شود اما اين دو وجه خصوصا اول اظهر است و اللَّه تعالى يعلم

باب السّعي راكبا و الجلوس بين الصّفا و المروة

(روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال قلت له المرأة تسعى بين الصّفا و المروة على دابّة او على بعيرة قال لا باس بذلك قال و سألته عن الرّجل يفعل ذلك قال لا باس به و المشي افضل) اين بابى است در بيان سعى كردن سواره و نشستن ميان صفا و مروه به بيست و هفت سند صحيح منقولست از معاويه كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه زن سعى مى تواند كرد بر اسب و بر شتر حضرت

فرمودند كه باكى نيست باز گفت عرض نمودم كه مرد هم سعى مى تواند كرد سواره فرمودند كه باكى نيست و پياده افضل است مرد را و يا مرد را و زن را. و بر اين مضمون احاديث بسيار وارد شده است مثل حديث حسن كالصحيح از حلبى كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از سعى ميان صفا و مروه بر اسب يا چهار پا فرمودند كه بلى و در محمل و كجاوه و غير آن جايز است (و سال عبد الرّحمن بن الحجّاج ابا ابراهيم صلوات اللَّه عليه عن النّساء يطفن على الابل و الدّوابّ بين الصّفا و المروة أ يجزيهنّ ان يقفن تحت الصّفا و المروة حيث يرين البيت فقال نعم:

و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال ليس على الرّاكب سعى و لكن ليسرع شيئا) و به اسانيد صحيحه متكثره منقولست از عبد الرحمن كه گفت سؤال

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 64

كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از زنان كه طواف كنند ميان صفا و مروه يعنى سعى كنند آيا مجزيست ايشان را كه چون سوارند بر بالاى كوه نروند و در پائين صفا و مروه بايستند حضرت فرمودند كه بلى جايز است كه بايستند در جائى كه خانه را به بينند يعنى از درى كه به صفا مى روند.

و به اسانيد صحيحه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه مرويست كه بر سواره سعى نيست يعنى هروله واجب نيست و ليكن به جاى هروله اندكى چهار پا را تند مى كنند.

و در صحيح از خشاب منقولست كه آن حضرت از زراره پرسيدند و فرمودند

كه آيا سعى كردى ميان صفا و مروه او گفت بلى فرمودند كه ضعف به همرسانى؟ گفت نه و اللَّه قوت داشتم يا قوت به همرسانيدم به سبب سعى حضرت فرمودند كه اگر خوف ضعف داشته باشى سوار شو زيرا كه ترا قوت دعا بيشتر خواهد بود (و روى عنه عبد الرّحمن بن ابى عبد اللَّه قال لا تجلس بين الصّفا و المروة الّا من جهد) و منقولست در صحيح از عبد الرحمن كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه منشين در ميان صفا و مروه مگر وقتى كه به تنگ آيى و مشقت داشته باشى از رفتن. و ظاهرا بر سبيل كراهت باشد و لازم نيست كه بى تاب شود.

و به اسانيد صحيحه و كالصحيحه بسيار منقولست از حلبى كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه طواف كند در ميان صفا و مروه آيا استراحت مى تواند كرد به نشستن فرمودند كه بلى اگر خواهد بر صفا و مروه بنشيند و اگر خواهد در ما بين هر دو بنشيند تا استراحت كند

باب حكم من قطع عليه السّعي لصلاة او غيرها

(روى معاوية بن عمّار قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه الرّجل يدخل فى السّعي بين الصّفا و المروة فيدخل وقت الصّلاة أ يخفّف او يصلّى ثمّ يعود او يلبث كما هو على حاله حتّى يفرغ فقال او ليس عليهما مسجد (له خ م) لا بل يصلّي ثمّ يعود قلت و يجلس على الصّفا و المروة قال نعم) اين بابى است در حكم كسى كه قطع شود بر او سعى از جهة نماز يا غير نماز به چهل و سه سند صحيح منقولست

از معاوية كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اگر شخصى داخل شود در سعى ميان صفا و مروه و داخل شود وقت نماز آيا سعى را سبك مى كند يا نماز مى كند و بنا مى نهد، يا سعى را به طمانينه مى كند چنانكه مى كرد تا فارغ شود حضرت فرمودند كه آيا بر صفا و مروه موضعى نيست كه نماز كند يا آيا مسجد الحرام متصل نيست به صفا و مروه بلكه نماز مى كند و بنا مى نهد عرض نمودم كه آيا مى تواند نشست بر صفا و مروه فرمودند كه بلى (و روى عليّ بن النّعمان و صفوان عن يحيى الازرق قال سالت ابا الحسن صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يسعى بين الصّفا و المروة فيسعى ثلاثة اشواط أو اربعة فيلقاه الصّديق فيدعوه إلى الحاجة او إلى الطّعام قال

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 66

ان اجابه فلا باس و لكن يقضى حقّ اللَّه تعالى احبّ إليّ من ان يقضى حقّ صاحبه) و به شصت و چهار سند صحيح منقولست از يحيى ازرق، و شيخ تصريح نموده است كه يحيى بن عبد الرحمن ازرق ثقه است كه گفت سؤال كردم از حضرت ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه از شخصى كه سعى كند در ميان صفا و مروه و سه شوط يا چهار شوط بكند و ملاقات كند او را دوستى و او را از جهة حاجتى يا ضيافتى بخواند حضرت فرمودند كه اگر اجابت كند او را باكى نيست و ليكن اگر بر آورد حق حق سبحانه و تعالى را نزد من محبوبتر است از آن كه بر آورد حق صاحبش را.

و از اين حديث ظاهر مى شود كه جايز است قطع از جهة اجابت و قضاى حاجت مؤمن و نيست در اينجا كه بنا نهد يا از سر گيرد و باز فرق نيست كه سه شوط كرده باشد يا چهار شوط (و روى عن ابن فضّال قال قال سال محمّد بن علىّ ابا الحسن صلوات اللَّه عليه فقال له سعيت شوطا ثمّ طلع الفجر فقال صلّ ثمّ عد فاتمّ سعيك) و مرويست در موثق كالصحيح از ابن فضال كه گفت سؤال كرد محمد بن على از حضرت امام ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما و عرض نمود كه يك شوط سعى كردم كه صبح طالع شد حضرت فرمودند كه نماز بكن و برگرد و سعى را تمام كن.

و در حسن كالصحيح منقولست از يحيى ازرق كه عرض نمودم

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 67

به حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه اگر كسى سه شوط يا چهار شوط كرده باشد و بول كند آيا سعى را تمام مى كند بى وضو حضرت فرمودند كه باكى نيست و اگر همه عبادات حج با وضو باشد محبوبتر است نزد من و به همين مضمون است حديث زيد شحام و گذشت صحيح معاويه نيز به همين مضمون.

و در موثق كالصحيح منقولست از ابن فضال كه حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه فرمودند كه طواف و سعى را بى وضو مكن. و محمولست در غير طواف واجب بر استحباب مؤكد و بر كراهت ترك وضو

باب استطاعة السّبيل إلى الحج

اين بابى است در بيان استطاعت راه بسوى حج كه حق سبحانه و تعالى فرموده است (وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا

وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ) يعنى خدا راست بر جميع آدميان حجّ و زيارت خانه كعبه اعم از حج و عمره چنانكه در روايات صحيح وارد است از عمر بن اذينه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از تفسير اين آيه و عرض نمودم كه مراد از اين آيه حجست نه عمره حضرت فرمودند كه نه بلكه مراد هر دو است و هر دو واجبند كسى را كه مستطيع شود به آن راهى را يعنى تواند آمدن بهر نحو كه باشد، و در روايات صحيحه از طرق خاصه و عامه وارد است كه مراد از استطاعت زاد و راحله است و هر كس كافر شود بترك حج به درستى كه حق سبحانه و تعالى بى نياز است از عالميان و تفسير اين آيه در ضمن اخبار ظاهر خواهد آمد (روى عن ابى الرّبيع الشّامّي قال سئل ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن قول اللَّه تعالى «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا» فقال ما يقول النّاس فيها فقيل له الزّاد و الرّاحلة فقال صلوات اللَّه عليه قد سئل ابو جعفر صلوات اللَّه عليه عن هذا فقال هلك النّاس اذا لئن كان

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 69

من كان له زاد و راحلة قدر ما يقوت عياله و يستغنى به عن النّاس ينطلق إليهم فيسلبهم إيّاه لقد هلكوا اذا فقيل له فما السّبيل فقال السّعة فى المال اذا كان يحجّ ببعض و يبقى بعض لقوت عياله أ ليس قد فرض اللَّه عزّ و جلّ الزّكاة فلم يجعلها الّا على من يملك مائتي درهم) كالصحيح منقولست از

خالد كه گفت سؤال كردند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه خدا يتعالى راست بر كافه عالميان «و اين مجمل است كه مفسّر اوست ما بعدش تا وقع او در نفوس بيشتر باشد» كه به زيارت خانه حق سبحانه و تعالى روند كسانى كه استطاعة داشته باشند كه به آن خانه روند حضرت فرمودند كه سنّيان چه مى گويند، و ظاهرا غرض حضرت اين بود كه قول شنيع ايشان مذكور شود قول مالك كه معاصر است و مى گويد كه اگر تواند پياده رفتن مستطيع است و ظاهر آيه آنست كه زياده بر استطاعتى كه لازم هر فعلى است داشته باشد كه آن را حق سبحانه و تعالى در آيات بسيار فرموده است كه «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» شخصى گفت كه مراد از استطاعت زاد و راحله است حضرت فرمودند كه اين قول هر چند در شناعت مثل قول مالك نيست اما در واقع اين قول نيز شنيع است و همين كافى نيست و فرمودند كه اگر همين كافى باشد سبب هلاك عالميان خواهد بود و همين مسأله را از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه پرسيدند و حضرت فرمودند آن چه در اين مجلس مذكور شد كه در مجلس آن حضرت نيز گفتند كه استطاعت زاد و راحله است و بس و حضرت فرمودند كه سبب هلاك مردمان خواهد بود و ظاهرش اينست كه اين مجملى است كه تفسيرش بعد از اينست يا آن كه اگر چنين مى بود هر آينه مى بايست كه اكثر عالميان بترك حج هلاك شوند به سبب

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص:

70

مخالفت الهى اگر نروند، و به سبب هلاك دنيوى اگر بروند چنانكه عامه به سبب اين فتوى هر سال چندين هزار از ايشان هلاك مى شوند كه به عصا و كشكول مى روند و در منزلى كه بيرون مى روند از ايشان چندين هزار هستند و نادرى از ايشان بحج مى رسند و آن نادر در برگشتن هلاك مى شوند پس فرمودند كه اگر هر كه او را زاد و راحله باشد كه آن مقدار قوت خود و عيال واجب النفقه او باشد و نفقه ايشان را صرف راحله خود كند هر آينه عيالش مى بايد بميرند يا گدائى كنند يا سواد الوجه فى الدارين را به همرسانند كه بدتر از مردنست، پس عرض نمودند كه استطاعت بر سبيل كدامست حضرت فرمودند كه: آن قدر وسعت داشته باشد مالش كه بعضى از آن را صرف زاد و راحله نمايد و بعضى بماند از جهة قوت عيالش يا آن را قوت عيال نمايد پس حضرت فرمودند كه نمى بينى كه حق سبحانه و تعالى زكاة را واجب گردانيده است و قرار نداده است مگر بر كسى كه مالك باشد دويست درهم را.

بدان كه آن چه اين حديث بر آن دلالت مى كند آنست كه از جهت وجوب حج شرط است با زاد و راحله كه قوت عيال داشته باشد (لذا ظ) تمثيل زكات دلالت بر زياده از قوت عيال ندارد و تمثيل اشعارى دارد به آن كه اگر چيزى از مال صرف شود چيزى بماند و ليكن دلالت ندارد بلكه ممكن است كه تمثيل از حضرت توسعه باشد پس استدلال نتوان كرد بر مذهب جمعى از قدما كه شرط كرده اند كه مى بايد كه بعد

از برگشتن مايه يا كسبى داشته باشد كه به آن تعيش توانند نمود، و دليل ايشان بحسب ظاهر همين حديث است و در سندش نيز كلامى هست با معارضه آيه كريمه و اخبار متواتره و شكى نيست كه نسبت به كسى كه دور باشد زاد بمقدار متعارف مى بايد و راحله

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 71

مى بايد كه قوّت برداشتن او را و زادش داشته باشد اگر چه آن راحله نسبت بحال او نداشته باشد مثل الاغى كه گوش و دمش را بريده باشند چنانكه خواهد آمد و لازم نيست كه راحله ملك او باشد بلكه با جرت نيز كافى است و قيمت زاد و راحله حكم زاد و راحله دارد (و روى هشام بن سالم عن ابى بصير قال سمعت أبا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه يقول من عرض عليه الحجّ و لو على حمار اجدع مقطوع الذّنب فابى فهو مستطيع للحجّ) و به دوازده سند صحيح و دو سند حسن كالصحيح منقولست از ابو بصير كه گفت شنيدم كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه هر كرا عرض كنند بر او حجرا و اگر چه بر الاغ گوش بريده دم بريده باشد، كه هر گاه مؤمنى بر او عرض كند كه بياييد با من بحج و بر اين الاغ سوار شويد و او أبا كند او مستطيع شده است و حج در ذمه اش قرار گرفته است يعنى به عرض واجب مى شود و اگر در آن سال نرود بر ذمه او مستقر مى شود و بعد از آن اگر چه به گدايى و سقايى باشد مى بايد برود.

و بر اين مضمونست صحيحه محمد بن مسلم از

حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و صحيحه حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در تفسير آيه «وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ الخ كه فرمودند كه هر گاه آن مقدار داشته باشد كه تواند حج كردن، پس هر دو عرض نمودند كه اگر بر ايشان عرض نمايند حجرا و او را شرم آيد كه برود يعنى مناسب حال او نباشد كه به نفقه ديگران بحج رود آيا مستطيع هست و اگر نرود در ذمه اش قرار مى گيرد فرمودند كه چرا شرم مى كند مى بايد برود اگر چه بر الاغ گوش و دم بريده باشد و اگر تواند كه بعضى از راه را سواره رود و بعضى را پياده بايد

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 72

كه برود.

و قريب به اين ها نيز احاديث صحيحه و حسنه و موثقه كالصحيحه وارد شده است و در زيادتى محمول است بر استحباب مؤكد يا جمعى كه در آنجا باشند و دور نيست كه ساكنان مكه معظمه را راحله در كار نباشد و اللَّه تعالى يعلم و ظاهر اخبار متواتره آنست كه استطاعت زاد و راحله است و محتمل است در خصوص اين اخبار كه مراد حضرت صلوات اللَّه عليه اين باشد كه نفى كند قول جمعى را كه مى گويند استطاعت با فعل است و تا نكند كاشف نمى آيد كه مستطيع بوده است و اگر نكند كاشف مى آيد كه مستطيع نبوده است و در اين صورت مراد اين است كه استطاعت پيش از فعل است و در صورتى كه أبا كند و نكند نيز مستطيع بوده است هر چند كه توفيقات الهى نيز مدخل دارد اما به مرتبه نمى رسد كه

مجبور شود در فعل و با عدمش مجبور شود بر ترك.

چنانكه در حسنه كالصحيح منقولست از حضرمى كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه كه من تشييع نمودم اصحاب خود را تا قادسيه كه چهار فرسخ است تا نجف اشرف از طرف بيابان ايشان بمن گفتند بيا تا برويم و ما از جهة تو در اينجا سه روز صبر مى كنيم من برگشتم و خرجى نداشتم حق سبحانه و تعالى آسان كرد و ملحق شدم به ايشان پس حضرت فرمودند كه هر كه را در شب قدر نوشته اند از جمله حاجيان نمى تواند كه نرود بحج هر چند فقير باشد و كسى را كه ننوشته اند كه حج خواهد كرد استطاعت حج ندارد هر چند غنى و صحيح باشد.

و از اين باب احاديث بسيار وارد شده است و چند وجه در جمع بين الاخبار وارد شده است و علما گفته اند يكى آن كه نوشتن موافق علم است

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 73

و علم تابع معلوم است، و علت ديگر آن كه توفيقات الهى از باب تفضل است و بعد از توفيق مجبور نمى شود بلكه سهل و آسان مى شود و قبل از آن اختيار هست و ليكن به سبب اعمال قبيحه كه باختيار او واقع شده است سلب توفيق مى شود و بمنزله ممتنع مى شود چنانكه فرموده است كه اما آن كسى كه در راه حق سبحانه و تعالى خيرات كند و متقى و پرهيزكار است عن قريب لطف خود را شامل حال او مى كنيم كه آسان مى شود بر او اعمال خير و اما آن كسى كه بخل ورزد و خواهد كه مالش او را غنى كند

يا به شهوات عاجله قناعت نموده مستغنى داند خود را از نعماء غير متناهيه ابديه و تكذيب كند سخنان خدا و رسول را سلب توفيق از او مى كنيم و آسان مى شود بر او سيئات و مخالفت الهى از اين جهة است كه نه جبر است و نه تفويض و ليكن امريست ميان هر دو و فراختر از ميان آسمان و زمين حاصل آن كه اين معنى بسيار دقيق است و بدون افاضه الهى معلوم نمى شود

باب ترك الحج

(روى حنان بن سدير عن ابيه قال ذكرت لأبي جعفر صلوات اللَّه عليه البيت فقال لو عطّلوه سنة واحدة لم يناظروا) و مرويست در موثق كالصحيح از حنان بن سدير صيرفى از پدرش و در اكثر نسخ عن ابيه از قلم نساخ افتاده است و در كافى موجود است و مثل صدوق كه متتبّع عادليست كه نداند كه حنان از امام محمد باقر روايت نمى كند، و جزم داريم كه از قلم نساخ ساقط شده است و سدير گفت كه عرض نمودم به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه خانه كعبه را حضرت فرمودند كه اگر يك سال همه كس آن را معطل سازند و بحج نروند ايشان را مهلت نمى دهند و ظاهرا لم ينظروا بوده است و از قلم نساخ كافى ألفي زياده است چنانكه در اينجا شده است.

و در صحيح از حماد منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مكرر به فرزندان خود مى فرمودند كه ملاحظه خانه كعبه مى كرده باشيد هميشه كه از شما خالى نباشد كه شما را مهلت نمى دهند

و فى خبر اخر لنزل عليهم العذاب.

و در حديث

ديگر منقولست در حسن كالصحيح از حسين احمسى كه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 75

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر مردمان همه ترك كنند حجرا مهلت نمى دهند ايشان را كه عذاب را دير بفرستد يا هر آينه نازل مى شود بر ايشان عذاب الهى.

و در صحيح از ابو بصير منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه دين برپاست تا كعبه برپاست يعنى تا مردمان بحج و عمره مى روند

باب الاجبار على الحجّ و على زيارة النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله

(روى حفص بن البخترى و هشام بن سالم و معاوية بن عمّار و غيرهم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال لو انّ النّاس تركوا الحجّ لكان على الوالي ان يجبرهم على ذلك و على المقام عنده و لو تركوا زيارة النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله لكان على الوالي ان يجبرهم على ذلك و على المقام عنده فان لم يكن لهم مال أنفق عليهم من بيت مال المسلمين) اين بابى است در جبر نمودن بر حج و بر زيارت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله.

منقولست به صد و بيست و يك سند صحيح و قريب باين كالصحيح از حسن و قوى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر مردمان ترك كنند در سالى، كه به زيارت خانه حق سبحانه و تعالى نروند از جهة حج يا عمره يا ترك نمايند ماندن در مكه معظمه را هر آينه بر امام زمان صلوات اللَّه عليه يا نايب خاص يا نايب عام على احتمال لازمست كه جبر كنند مردمان را بر آن كه بحج يا عمره بروند اگر چه جمعى قليل باشند و هم چنين بر او لازمست كه

جبر كند مردمان را بر آن كه در آنجا مجاور شوند و هم چنين اگر مردمان ترك نمايند زيارت حضرت سيد المرسلين را بر والى مسلمانان واجبست كه ايشان را جبر نمايد به زيارت و اقامت نزد آن حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 77

صلى اللَّه عليه و آله پس اگر نداشته باشند مؤنت حجرا يا مؤنت ماندن در آنجا را بر امام لازمست كه صرف نمايد بر ايشان از مال كافه مسلمين كه از خراج ارض جمع مى شود چون مصلحت كافه ايشان در آنست كه اگر ترك بالكليه كنند عذاب الهى بر ايشان نازل خواهد شد و بهترين مصالح ايشان رفع عذابست از ايشان، و غرض از اين حديث بيان لزوم اهتمام است در امر حج و زيارت حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم و اگر نه يكى از آيات و دلايل وجود واجبست آن كه چنانست كه عالميان همه از روى شوق و ذوق مى روند مگر آن كه جبر كنند جمعى را، و از عظمت آيه آن كه سالها كفار دشت بر مسلمانان مسلّط بودند و منع احدى از حج و زيارت و اقامت نكردند به قدرت كامله الهى بلكه يوما فيوما در تزايدند با آن كه سال به سال موانع بيشتر مى شود و خراجات عظيمتر رغبت مردمان بيشتر مى شود و كثرت حاجيان عظيمتر الحمد للّه رب العالمين.

و در صحيح از عبد اللَّه بن سنان منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر مردمان معطل سازند حجرا هر آينه بر امام واجبست كه مردمان را جبر كند بر حج اگر خواهند و اگر نخواهند زيرا كه حق سبحانه

و تعالى وضع نموده است اين خانه را از جهة حج چنانكه فرموده است كه «إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ الخ يعنى به درستى كه اول خانه را كه حق سبحانه و تعالى وضع نموده است كه آن را زيارت كنند كافه عالميان: خانه ايست كه در مكه است و آن را با بركت كرده است كه منافع دنيوى و اخروى بيابند، و هدايت كننده عالميان باشد كه از جمله آيات بيّناتى كه در آنجا مقرر فرموده است معرفت حقيقت واجب الوجود است و رسالت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و امامت ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم بدانند چنانكه متصل باين آيه است كه در آن آيات بيّنات هست كه آن مقام ابراهيم است كه گذشت

باب علّة التّخلّف عن الحج

(روى ابو بصير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال ما تخلّف رجل عن الحجّ الّا بذنب و ما يعفو اللَّه اكثر) اين بابى است در سبب توفيق نيافتن و بازماندن از حج منقولست در موثق از ابو بصير كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كس توفيق رفتن حج نيابد اين توفيق نيافتن البته از جهة معصيتى است كه از او صادر شده است و آن چه را حق سبحانه و تعالى عفو مى فرمايد بيشتر است از آن چه بان مؤاخذه مى فرمايد و چون گناه به مرتبه رسد كه عفو قبيح باشد مؤاخذه مى فرمايد به سبب توفيق شايد متنبه شوند و باز كشت كنند تا حق سبحانه و تعالى نيز رحمت فرمايد.

و در قوى كالصحيح منقولست از سماعه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه فرمودند كه چرا امسال بحج نمى روى

عرض نمودم كه معامله هست ميان من و جمعى و كارها دارم و شايد كه خير در نرفتن باشد حضرت فرمودند كه نه و اللَّه هرگز خير در ترك حج نمى باشد پس فرمودند كه هر كه توفيق حج نمى بايد البته از جهة معصيتى است كه از او صادر شده است و آن چه را حق سبحانه و تعالى عفو مى فرمايد بيشتر است از آن چه به آن مؤاخذه مى فرمايد (و روى ابو حمزة الثّمالىّ عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 79

سمعته يقول ما من عبد يؤثر على الحجّ حاجة من حوائج الدّنيا الّا نظر إلى المحلّقين قد انصرفوا قبل ان تقضى له تلك الحاجة) و به اسانيد متكثره منقولست از ابو حمزه كه گفت شنيدم كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه هر بنده كه مقدم دارد بر حج حاجتى از حاجات دنيوى را البته خواهند ديد كه حاجيان برگشته اند سرها تراشيده پيش از آن كه حاجت او بر آورده شود و تراشيدن سر از علامات حج بوده است چون در آن زمان اكثر با موى سر مى بودند و نمى تراشيدند سر را مگر در حج يا عمره و بتدريج بر طرف شد و اشاره به اين معنى دارد قول حق سبحانه و تعالى كه «لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ الخ» يعنى قسم بذات مقدسم كه حق سبحانه و تعالى خواب رسولش را درست كرد و البته داخل مسجد الحرام خواهيد شد ايمن سرها تراشيده و تقصير كرده و خوف نخواهيد داشت، و آيه در فتح حديبيّه نازل شد و حضرت پيشتر از آن كه بيرون آيد در واقعه ديده بودند

كه آن حضرت با اصحاب داخل مسجد الحرام خواهند شد سر تراشيده و تقصير كرده. و چون در حديبيه ممنوع شدند از دخول مسجد الحرام عمر گفت كه تو گفتى كه ما داخل خواهيم شد و نشديم حق سبحانه و تعالى از جهة تصديق حضرت اين آيه را فرستاد و فايده نكرد و حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه من نگفتم كه امسال خواهيم رفت و سال ديگر داخل شدند. و اكثر علماء را اعتقاد آنست كه خواب آن حضرت در سال آينده واقع شد، و گمان بنده آنست كه حضرت واقعه حجة الوداع را ديده بودند زيرا كه آيه بحسب ظاهر دلالت مى كند بر آن كه حلق و تقصير كرده داخل مسجد الحرام شوند و آن در سال آخر واقع شد كه حج كردند ايمن و خوفى نداشتند و بعد از حلق و تقصير منى داخل

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 80

مسجد الحرام شدند و ظاهر است كه رؤيا هر چند ديرتر ظاهر شود اعتبارش بيشتر است چون ديرتر را ديده است چنانكه حضرت يوسف خواب ديد كه آفتاب و ماه و يازده ستاره او را سجده كردند و بعد از بيست سال و بروايتى چهل سال واقع شد هم چنان كه در آيه بعد از اين كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه رسولش را بر همه عالميان غالب خواهد گردانيد، و در احاديث بسيار وارد شده است از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم كه اين غلبه در زمان حضرت صاحب الامر خواهد بود.

حاصل آن كه بخارى احاديث بسيار نقل كرده است كه عمر اين شبهه را بر حضرت عرض

كرد و از حضرت جواب شنيد و اكتفا نكرد باز به ابو بكر گفت و جواب شنيد و فايده نكرد، و در اصل صلح نيز اظهار نفاق خود كرد كه اگر پيغمبرى چرا اين قدر دناءت بر خود مى گذارى و از عمر بدتر علماى ايشانند كه اينها را مى بينند و على رغم شيعه تاويلات مى كنند و على رغم شيعه بجهنم مى روند

باب دفع الحجّ إلى من يخرج فيها

[اگر بخاطر مرض نتواند حج به جا آورد]

(روى الحلبيّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال ان كان موسرا حال بينه و بين الحجّ مرض اوامر يعذره اللَّه فيه فانّ عليه ان يحجّ عنه من ماله صرورة لا مال له) اين بابى است در دادن اجرت حج به كسى كه از جهة او حج كند يا از جهة خود كند.

به هيجده سند صحيح منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر شخصى مال داشته باشد و مانعى از رفتن داشته باشد مانند بيمارى يا مانعى كه به آن حق سبحانه و تعالى او را معذور دارد مثل دشمنى كه قصد كشتن او داشته باشد و ظن ضرر داشته باشد بلكه خوف ضرر كافى است پس به درستى كه بر اوست كه از مال خود شخصى را بحج فرستد كه حج نكرده باشد تا به سعادت حج فايز شود و نايب مالى نداشته باشد كه حج خودش را تواند كرد، و ظاهر عليه وجوبست پس اگر در ايام صحت تقصير كرده باشد به آن كه بر او واجب شده باشد ظاهرا از او مجزى باشد و اگر استطاعت مالى او را وقتى حاصل نبوده باشد ظاهرا دغدغه در اجزا نباشد، و در هر دو صورت احوط

آنست كه اگر در حال حيات مانع زايل شود مرتبه ديگر بكند و اگر نكند بعد از وفات از او قضا كنند احتياطا

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 82

(و روى عبد اللَّه بن سنان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال انّ امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه امر شيخا كبيرا لم يحجّ قطّ و لم يطق الحجّ لكبره ان يجهّز رجلا يحجّ عنه) و به بيست و پنج سند صحيح منقولست كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه امر فرمودند مرد پير بسيار پيرى را كه هرگز حج نكرده بود و از جهة پيرى سوار نمى توانست شد يا به سبب فربه بودن بسيار حج نكرده بود كه آن مرد تهيه شخصى بكند و به نيابت خود بفرستد كه از جهة او حج كند. و همين مضمون به سى سند صحيح از محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر و از معاوية بن عمار از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست و از غير ايشان به اسانيد كالصحيح نيز وارد شده است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه (و سال معاوية بن عمّار ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن رجل حجّ عن غيره أ يجزيه ذلك من حجّة الاسلام قال نعم) به سى و دو سند صحيح منقول است از معاويه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه حج كند به نيابت غيرى آيا مجزيست او را اين حج از حجة الاسلام او فرمودند كه بلى. اين عبارت دو احتمال دارد اظهر آنست كه مجزى باشد از حجة الاسلام نايب چنانكه از اين باب احاديث

واقع شده است كه مجزى است از حجة الاسلام او تا چيزى به همرساند يعنى ثواب حجة الاسلام دارد.

و لهذا در احاديث صحيحه وارد شده است كه از جهة نيابت نو حاجى را بگيرند تا او را ثواب حجة الاسلام باشد، و احتمال ديگر آن كه راوى توهم كرده باشد كه چون منوب تقصير كرده است مشغول الذمه باشد و فايده

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 83

نداشته باشد نيابت از جهة او و حضرت فرموده باشند كه فايده دارد و ميت بري ء الذمه مى شود و بر اين مضمون نيز احاديث بسيار وارد شده است و هر دو احتمال موافق واقع است ممكن است كه هر دو مراد حضرت باشد على سبيل البدلية و از اين باب نيز بسيار وارد شده است كه اعم اراده فرموده اند و اللَّه تعالى يعلم (و روى علىّ بن ابى حمزة عن ابى بصير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال لو انّ رجلا معسرا أحجّه رجل كانت له حجّة فان ايسر بعد ذلك كان عليه الحجّ و كذلك النّاصب و اذا عرف فعليه الحجّ و ان كان قد حجّ) و منقولست در موثق كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر پريشان را شخصى به نيابت خود بحج بفرستد او را ثواب حجة الاسلام هست و اگر بعد از آن چيزى به همرساند واجب است كه حجة الاسلام را به جا آورد و هم چنين كسانى كه عداوت اهل بيت داشته باشند و در حال عداوت حج كرده باشند چون عارف شوند مرتبه ديگر حج به جا مى آورند. و ظاهرا اعاده وقتى مى كند كه حج تمتع بر ايشان

واجب باشد و افراد يا قرآن كرده باشند چنانكه داب ايشان است، و ممكن است كه مرا از اول حج بذل باشد و اعاده مستحب باشد و هم چنين ناصب اگر حج اسلام كرده اعاده مستحب باشد. ظاهرا مراد از ناصب جميع سنّيانند كه ديگرى را بر على بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه مقدم مى دارند و خواهد آمد

[اگر چند نفر را به حج بفرستد]

(و روى سعيد بن عبد اللَّه عن موسى بن الحسن عن ابى علىّ احمد بن محمّد بن مطهّر قال كتبت إلى ابى محمّد صلوات اللَّه عليه انّي دفعت إلى ستّة انفس مائة دينار و خمسين دينارا ليحجّوا بها فرجعوا و لم

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 84

يشخص بعضهم و اتانى بعض و ذكر انّه قد أنفق بعض الدّنانير و بقيت بقيّة و انّه يردّ علىّ ما بقى و انّي قدرمت مطالبة من لم يأتنى بما دفعت اليه فكتب صلوات اللَّه عليه لا تعرّض لمن لم ياتك و لا تاخذ ممّن اتاك شيئا ممّا ياتيك به و الاجر فقد وقع على اللَّه عزّ و جلّ) و به اسانيد صحيحه منقولست از ابو على ممدوح كه گفت عريضه نوشتم به خدمت امام حسن عسكرى صلوات اللَّه عليه كه من صد و پنجاه دينار طلا به شش نفر دادم كه حج كنند و من مثاب باشم چون برگشتند ظاهر شد كه بعضى نرفته بودند و بعضى كه رفته بودند بعضى از اشرفيها را خرج كرده بودند و بعضى كه زياده آمده است آوردند كه بمن دهند و من در خاطر دارم كه از آنها كه نرفته اند آن چه داده ام بازگيرم امر شما چيست؟ حضرت فرمودند در جواب عريضه كه از آنهايى

كه نرفته اند متعرض ايشان مشو و مطلب، و از اينها كه آورده اند مگير و مزد تو بر حق سبحانه و تعالى است امّا آنها كه آورده اند نمى بايد گرفت چون حجّ كرده اند و زيادتى از ايشان است و أمّا آنهايى كه نياورده اند شايد عذرى داشته باشند و ظاهر آنست كه زر را داده است كه ايشان. از جهة خود حج كنند ممكن است كه در اين سال يا سال ديگر بكنند و ممكن است كه دزد از ايشان برده باشد و بر تقديرى كه جايز باشد گرفتن: مستحب است كه نگيرند

[اگر نايب معذور شود]

(و روى البزنطىّ عن ابى الحسن صلوات اللَّه عليه قال سألته عن رجل اخذ حجّة من رجل فقطع عليه الطّريق فاعطاه رجل آخر حجّة اخرى أ يجوز له ذلك فقال جايز له ذلك محسوب للاوّل و الاخر و ما كان يسعه غير الّذى فعل اذا وجد من يعطيه الحجّة) و به چهار سند صحيح و ده حسن كالصحيح منقولست از احمد بن

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 85

محمد كه از حضرت امام ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه حجّه بگيرد از شخصى و راهزنان او را برهنه كنند و هر چه داشته باشد ببرند و نتواند رفت پس شخصى ديگر حجّه به او دهد آيا جايز است كه بگيرد يا از اوّل نيز مجزى خواهد بود حضرت فرمودند كه جايز است او را گرفتن حجّه ديگر و از جهة اوّلين و دويمين هر دو مجزى است بلكه اگر كسى ديگر به او حجه دهد واجبست كه چنين كند تا از جهة هر دو حج كند، و اين حديث محمولست

بر آن چه سابقا گذشت كه غرض اولين اين باشد كه اجير حج از جهة خود بگيرد و او را ثواب باشد، و اگر از جهة اولين بعنوان حجة الاسلام باشد كه خود نتواند رفت يا قضا از ميت باشد حمل بر اين مى كنيم كه حجّه ديگر بگيرد كه غرض ثانى اين باشد كه حج بفعل آيد و او را ثواب باشد يا آن كه بر تقدير وجوب سال ديگر حج كند و طى مسافت از هر دو باشد اما اگر اجير شود كه از جهة دو ميت است حجة الاسلام به جا آورد در يك سال جايز نيست به اتفاق علما و باخبارى كه خواهد آمد (و روى جميل بن درّاج عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى رجل ليس له مال حجّ عن رجل او احجّه غيره ثمّ اصاب مالا هل عليه الحجّ فقال يجزئ عنهما) و در صحيح از جميل منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه او را مالى نباشد كه حج بر او واجب باشد، و به نيابت كسى حج رود يا كسى به او بذل كند مالى كه بحج رود يا او را با خود ببرد بحج و بعد از آن مالى به همرساند آيا مرتبه ديگر واجبست كه بحج رود حضرت فرمودند كه آن چه كرده است از هر دو مجزيست. و ممكن است كه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 86

مراد اين حج باشد كه چون اول او را همراهى كرده است از ثانى نيز بهره داشته باشد يا حجى كه از ديگرى كرده است مراد اين باشد كه او زر داده باشد كه

در ثواب شريك باشد و اظهر آنست كه جواب مسأله دويم را فرموده باشند و اوّل را بظهور گذاشته باشند يا آن كه پيشتر جواب داده باشند (و قيل لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه الرّجل ياخذ الحجّة من الرّجل فيموت فلا يترك شيئا فقال اجزات عن الميّت و ان كانت له عند اللَّه حجّة اثبتت لصاحبه) اين مضمون در حسن كالصحيح و موثق و قوى منقول است كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردند كه هر گاه شخصى حجه بگيرد از شخصى و بميرد و چيزى نگذارد حضرت فرمودند كه مجزيست از آن ميّت به تفضّل الهى، و اگر نايب را نزد حق تعالى حجى باشد از جهة منوب مقرر مى شود و ثوابش را به او مى دهند و محمولست بر آن كه منوب چيزى ديگر نداشته باشد يا وصى يا وارث تقصير نكرده باشند يا حج نيابت سنّت باشد و اين بيشتر مى بوده است و بسيار نادر بوده است كه كسى حج نكرده باشد و استبعادى ندارد كه حج كرده نايب را به منوب عنه دهند كه نايب به سبب آن حج از عذاب الهى خلاص شود و ثوابش را به منوب عنه دهند كه او نيز از عذاب الهى خلاص شود.

[حج از ميت ]

(و سال سعيد بن عبد اللَّه الاعرج ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الصّرورة أ يحجّ عن الميّت فقال نعم اذا لم تجد الصّرورة بما يحجّ به و ان كان له مال فليس له ذلك حتى يحجّ من ماله و هو يجزئ عن الميّت كان له مال او لم يكن له مال) و منقولست در صحيح از

بزنطى از كرام موثق از سعيد ثقه كه گفت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 87

سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و به همين معنى به اسانيد صحيحه منقولست از سعيد بن ابى خلف كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از نو حاجى كه پيشتر از جهت خود حجّ نكرده باشد آيا به نيابت ميّت حج مى تواند كرد حضرت فرمودند كه بلى هر گاه پيشتر نداشته باشد قدرى از آن مال كه به آن حج تواند كرد، و اگر پيشتر آن مقدار مال داشته باشد كه حج تواند كرد و نكرده باشد و حج در ذمه اش قرار گرفته باشد نمى تواند نايب شدن و مجزى نيست از او تا حج نكند از مال خود اگر چه بعنوان گدائى و سقايى باشد.

و ظاهرا اين حديث آنست كه اگر حال مالى داشته باشد نايب نمى تواند شد و بر هر حالى مجزيست از ميّت خواه مالى داشته باشد يا نداشته باشد امّا اثم است كه اول حج خود را نكرده است، و ظاهر اين حديث اينست امر به شى ء نهى از ضد او نيست، و اكثر علما مى گويند كه حج او باطل است و اين مسأله نه از باب امر به شى ء است كه نهى از ضد باشد بلكه از قبيل نهى در عبادتست كه مستلزم فساد است نزد اكثر محققين زيرا كه حضرت نهى فرمودند از حج از غير تا از جهة خود حج نكند، و تاويل كرده اند اين حديث را به آن كه و هو يجزى ضمير راجع است به جزء اول حديث و مراد اين است كه حج صروره

صحيح است و از ميّت مجزى است خواه ميّت مال داشته پيشرو حج بر او واجب باشد و خواه نداشته باشد و حج مستحب باشد و رفع توهم جمعى فرموده اند كه مى گويند حج نو حاجى صحيح نيست يا رفع توهم كرده باشند كه بر تقدير كه بر هيچ يك واجب نبوده باشد حج نيابت ديگرى صحيح است و هر چند ميّت بر او حجة الاسلام واجب نباشد حق سبحانه و تعالى در نامه عمل او بلكه در نامه عمل نايب نيز

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 88

مى نويسد كه حجة الاسلام كرده است و ثواب حجة الاسلام را به ايشان مى دهند اگر مستطيع نشود و بعد از استطاعت مرتبه ديگر بحج مى رود و ثواب دو حجة الاسلام دارد يكى استحقاقى و ديگرى تفضلى چنانكه احاديث صحيحه بر اين مضمون وارد است

[اگر نايب از مكان ديگر حركت كند]

(و روى الحسن بن محبوب عن علىّ بن رئاب عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى رجل اعطى رجلا حجّة يحجّ بها عنه من الكوفة فحجّ بها عنه من البصرة قال لا باس اذا قضى جميع مناسكه فقد تمّ حجّه) و به چهار ده سند صحيح و بسيارى از حسن و موثق كالصحيح منقولست از حسن از على از حريز بن عبد اللَّه چنانكه در كافى و در تهذيب است و ظاهرا از قلم نساخ افتاده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه حجه بدهد به شخصى كه به نيابت او از كوفه بحج رود و او از راه بصره بحج رود حضرت فرمودند كه باكى نيست هر گاه جميع مناسك را به جا آورده باشد حجش تمامست چون مقصود بالذّات

حجّست و برائت ذمّه است و ظاهر حديث آنست كه از اجرت چيزى را پس نمى گيرد و كم نمى كند.

و جمعى گفته اند كه مستحق اجرت نيست، و جمعى گفته اند كه اگر خرج راه كوفه بيشتر باشد و مطلوب شرعى نيز باشد در تعيين راه چنانكه در مثال مذكور كه هميشه خرج راه كوفه بيشتر بوده است چنانكه خواهد آمد و مزيّت و زيادتى بر همه راهها دارد كه زيارت ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم نيز دست بهم مى دهد هر چند در عقد اجارت شرط زيارت نكرده باشد و ليكن سبب قبول حج مى شود و ظاهر آنست كه شرط رفتن از كوفه به اعتبار اين كمالات است تفاوت را به نسبت اجرت كم مى كنند و اگر داده اند از

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 89

او پس مى گيرند و خالى از قوت نيست كه مجموع اجر ترا پس گيرند و لا اقل تفاوت را و احوط و اولى آنست كه مستاجر پس نگيرد و اجير تمام را پس دهد و بر تقدير پس گرفتن آيا صرف وجوه بر مى كنند اگر وصيت بحج كرده باشد يا حجى ديگر مى گيرند يا به وارث مى دهند و وسط اولى است و اللَّه تعالى يعلم

[اگر در نوع حج مخالفت كند]

(و روى ابن محبوب عن هشام بن سالم عن ابى بصير عن احدهما صلوات اللَّه عليهما فى رجل اعطى رجلا دراهم يحجّ بها عنه حجّة مفردة يجوز له ان يتمتّع له بالعمرة إلى الحجّ قال نعم انّما خالفه إلى الفضل و الخير) و به اسانيد صحيحه و حسنه سابقه منقول است از يكى از دو معصوم صلوات اللَّه عليهما در شخصى كه به شخصى شاهى چند بدهد كه به نيابت او

حج افراد به جا آورد آيا جايز است كه احرام بگيرد به عمره كه تمتع يابد بعد از آن تا حج يعنى اگر حج تمتع به جا آورد خوبست حضرت فرمودند كه بلى مخالفت او كرده است به چيزى كه افضل و بهتر است و ظاهر آنست كه حج مستحبى باشد كه نايب فرستاده باشد از دور مانند كوفه كه هر سه نوع جايز باشد و نايب بهتر را در اختيار كرده باشد.

و كالصحيح از حريز نيز منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه به همين مضمون، و كالصحيح وارد است كه مخالفت منوب عنه نكند و آن در صورتى است كه از اهل مكه و حوالى آن بوده باشد و حج افراد يا قرآن بر ايشان واجب باشد با تقيّه كرده باشند

[نيابت از ناصب ]

(و قال وهب بن عبد ربّه للصّادق صلوات اللَّه عليه أ يحجّ الرّجل عن النّاصب فقال لا قلت فان كان ابى فقال ان كان اباك فحجّ عنه) و منقول است از وهب ثقه كه كتاب او از اصولست و ظاهر است كه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 90

صدوق از اصل او برداشته است يا از كتاب حسن بن محبوب و كلينى در حسن كالصحيح و شيخ در صحيح از او روايت كرده اند كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا كسى به نيابت ناصبى حج مى تواند كرد حضرت فرمودند كه نه عرض نمودم كه اگر پدرم باشد مى توانم كرد حضرت فرمودند كه اگر پدرت باشد پس به نيابت او حج كن.

و كالصحيح از على بن مهزيار منقولست كه گفت نوشتم به خدمت حضرت امام محمد تقى

صلوات اللَّه عليه يا حضرت امام على نقى سلام اللَّه عليه كه اگر كسى به نيابت ناصبى حج كند گناه دارد و آيا ناصبى از آن منتفع مى شود يا نه حضرت نوشتند كه به نيابت او حج نمى توان كرد و ناصبى را با خود بحج نمى توان برد. و ناصبى را اطلاق مى كنند بر كسى كه اظهار كند عداوت اهل بيت را و بر جميع مخالفان و روى انّ الصّادق صلوات اللَّه عليه اعطى رجلا ثلثين دينارا فقال له حجّ عن اسماعيل و افعل و افعل و لك تسع و له واحدة كلينى روايت كرده است در قوى از عبد اللَّه بن سنان و طريق صدوق به او صحيح است كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه به شخصى سى مثقال طلا دادند و او را اجير ساختند كه به نيابت فرزندش اسماعيل كه فوت شده بود حج كند تطوّعا حج تمتّع و يك يك از مناسك را به او مى فرمودند از اول احرام به عمره تا آخر حج كه فلان كار خواهى كرد و فلان كار خواهى كرد تا آن كه شرط كردند بر او هروله وادى محسّر را كه مستحب است همه را بر او شرط فرمودند بعد از آن فرمودند كه هر گاه حج باين عنوان از جهة او به جا آورى ثواب يك حج در نامه عمل او مى نويسند كه زر داده است و ثواب

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 91

نه حج در نامه عمل تو مى نويسند از جهة تعبى كه مى كشى و اين ده به اعتبار آنست كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها».

[اگر به نيابت دو نفر حج به جا آورد]

(و روى ابان بن عثمان عن يحيى الازرق عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال من يحجّ عن انسان اشتركا حتّى اذا قضى طواف الفريضة انقطعت الشّركة فما كان بعد ذلك من عمل كان لذلك الحاجّ) و در موثق كالصحيح منقول است از يحيى بن عبد الرحمن كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه به نيابت كسى حج كند هر دو در ثواب شريكند تا وقتى كه طواف واجب را به جا آورد شركت بر طرف مى شود. و دور نيست كه به سبب اين باشد كه عمده افعال حج زيارت خانه است و پيشتر گذشت كه وقوف عرفات و مشعر و منى مقدمه حجّند و سعى، و طواف نسا فى الحقيقه از جهة حلال شدن بقيه محرّماتست بر او مثل صيد و نساء و بوى خوش بر احتمالى كه خواهد آمد (و قال صلوات اللَّه عليه فى رجل اعطى رجلا مالا يحجّ عنه فحجّ عن نفسه فقال هى عن صاحب المال) و منقولست در صحيح كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند در شخصى كه مالى به شخصى دهد كه به نيابت آن شخص حج كند و او از جهة خود حج كند حضرت فرمودند كه آن از صاحب مال است. و مشهور آنست كه از هيچ يك مجزى نيست به اعتبار احاديث نيّت چون از آن كه مى بايست نيّت نكرده است و از خود كه نمى بايست نيّت كرده است، و ممكن است كه مراد حج سنّتى باشد و حق سبحانه و تعالى ثواب آن را به صاحب مال دهد و اگر چه نايب را مرتبه ديگر

حج بايد كرد چون مشغول

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 92

الذمه است بحج نيابت و اللَّه تعالى يعلم

[نيابت كردن زن ]

(و لا باس ان تحجّ المرأة عن المرأة و المرأة عن الرّجل و الرّجل عن المرأة و الرّجل عن الرّجل و لا باس ان يحجّ الصّرورة عن الصّرورة و الصّرورة عن غير الصّرورة و غير الصّرورة عن الصّرورة) و باكى نيست در حج نيابت كه زن بدل از زن حج كند و زن بدل از مرد حج كند و مرد بدل از زن حج كند و مرد بدل از مرد حج كند و باكى نيست كه نو حاجى بدل از نو حاجى حج كند و نو حاجى بدل از حاجى كند و حاجى بدل از نو حاجى حج كند. بلكه احاديث صحيحه دلالت مى كند بر آن كه نو حاجى بهتر است كه او نيز باين سعادت فايز شود و آن چه پيش عوام مشهور است آنست كه حاجى بهتر است از نو حاجى به اعتبار آن كه كسى كه پيشتر حج كرده است مسايل و جاها را خوب مى داند و مى شناسد و چنين نيست بلكه مى بايد كه عالم باشد به مسائل حج خصوصا هر گاه خواهند كه حج واجب را به جا آورند بدل از زنده يا مرده و شناختن مواضع افعال حج اظهر من الشمس است و بهر جا كه مى رسد جمعى كثير هستند كه مى گويند كه اين كجاست و دغدغه در حج كرده ها بسيار است چون غالب اوقات عارف به مسايل نيستند و مرتبه اول كه خود را اجير كردند واجبست كه مسايل حج و نماز بلكه روزه را نيز بدانند و از آن جمله قرائت حمد

و تسبيحات و تلبيه را ياد گيرند بلكه شكّيات حجرا بدانند و چون سعى نمى كنند غالبا حج اول باطل است و مشغول الذمّه آن حجّند و ديگر كه خود را اجير مى سازند اجاره باطل است و ضامن حج اول و زرهاى ما بعدند و احاديث بر جواز آن چه مذكور شد بسيار است، و در بعضى اخبار وارد است كه زن نيابت مى تواند كرد هر گاه عالم باشد و مؤمن، بسيار زنى كه اعلم

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 93

باشد از مرد.

و در صحيح از رفاعه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه زن حج مى تواند كرد بدل از برادر و خواهر و پدر و پسر خود.

و در حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه مرد بدل از زن و زن بدل از مرد حج مى توانند كرد.

و در دو حديث قوى وارد شده است كه زن نو حاجى سزاوار نيست كه حج به نيابت كند از زن يا مرد: محمول است بر غالب اوقات كه زنان مسائل خود را كمتر مى دانند يا به اعتبار آن كه هر چند زنان از خانه بيرون نروند تا ضرور شود بهتر است خصوصا در اين اوقات كه دغدغه مى شود كه حج واجب خود را نتوانند كرد و بايد كه نايب بگيرند مگر آن كه شوهر يا محارم ايشان همراه باشند

[حج از مال زكات ]

(و روى حريز عن محمّد بن مسلم قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الصّرورة أ يحجّ من مال الزّكاة قال نعم) و به پنجاه و دو سند صحيح منقولست از محمد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات

اللَّه عليه از شخصى كه حج نكرده باشد زكات مى تواند گرفت كه بحج رود فرمودند كه بلى و احاديث صحيحه گذشت بر اين مضمون در كتاب زكات (و روى عن معاوية بن عمّار قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه الرّجل يخرج فى تجارة إلى مكّة او يكون له ابل فيكريها حجّته ناقصة ام تامّة قال لا بل حجّته تامّة) به پانزده سند صحيح از معاويه كه گفت عرض نمودم به حضرت امام

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 94

جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه از جهة تجارت به مكه معظمه رود يا شتر خود را به كرايه دهد و به مكه رود آيا حجش ناتمامست يا تمامست حضرت فرمودند كه ناتمام نيست بلكه تمامست. غرض راوى اين است كه چون حج از اعظم عبادات بدنى است مشروط است به نيت قربت به اتفاق علما و هر گاه قصد تجارت يا اجاره داشته باشد خالص نخواهد بود پس ناقص خواهد بود كه جزو نيّت را ندارد يا كامل نيست به اعتبار آن كه با نيت قربت ضم كرده است تجارت را پس للّه نخواهد بود و ظاهرا مراد حضرت آنست كه اين نيّت منافات ندارد با نيت قربت چون ممكن است كه غرض تجارت بالعرض باشد و مقصود بالذات حج باشد و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه آدمى بصير است بر نفس خود حال خود را خوب مى داند كه كدام مقصود بالذّات است يا آن كه ممكن است كه غرض از تجارت نيز رضاى الهى باشد به آن كه نفقه خود و عيال واجب النّفقه خود را تحصيل نمايد تا محتاج خلق نباشد

و رو سياه دارين نگردد و يا از جهة توسعه بر عيال كسب نكند يا از جهة فقرا و مساكين و از جهة حج كردن هر سال و جهاد كردن و ساير واجبات و مندوبات ماليه. و پيش گذشت در اين باب اخبارى چند و مع هذا حج عبارت است از افعالى چند كه مى بايد آنها را بقصد قربت واقع سازد پس ممكن است كه كلّ راه را بقصد باطل طى كند و چون به مكه معظمه يا ميقات رسد افعال حج را واقع سازد.

چنانكه در حسن كالصحيح منقولست از معاوية بن عمار كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه بسيار است كه شخصى غرضش از سفر آنست كه از عراق به يمن رود با به بلاد غير آن و به مكه رسد و به بيند كه مردمان متوجّه حجّند او نيز با ايشان متوجّه حج شود و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 95

حج كند آيا اين حج از حج اسلام مجزيست؟ فرمودند كه بلى و خواهد آمد و مثل حديث متن نيز منقولست در موثق از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه نيت تجارت و كرايه دادن شتر ضرر ندارد و اگر هر دو مقصود باشد يعنى در اصل رفتن بلكه اگر رفتن بقصد حرام باشد و نماز را تمام كند حجش صحيح است و بر تقديرى كه مقدمه حج كه رفتن است واجب باشد منافات ندارد كه بقصد باطل بفعل آورد چون اصل رفتن عبادت نيست و واجباتى كه عبادت نباشند نيت در آنها شرط نيست مثل ازاله نجاست كه اگر كسى ازاله نجاست را از آب مغصوب واقع

سازد و شخصى را جبر كند كه جامه نجس او را پاك كند و در برابر او آب كشد در آن جامه نماز مى تواند كرد و اما ممكن است كه همه به نيت عبادت شوند كه همه را بقصد قربت واقع سازد لهذا نيّتى كه از شارع بما رسيده است در حج از اول گرفتن احرام است كه اول افعال حجّست وارد شده است و شكى نيست در آن كه رفتن بحج به قصدهاى باطل بد است چنانكه گذشت و كالصحيح وارد است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه عنقريبست كه زمانى بيايد كه حج پادشاهان از جهة تفرّج و تماشا باشد و حج توانگران از جهة تجارت باشد و حج درويشان از جهة گدائى باشد

باب حجّ الجمّال و الاجير

(روى عن معاوية بن عمّار قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه حجّة الجمّال تامّة ام ناقصة قال تامّة قلت حجّة الاجير تامّة ام ناقصة قال تامّة) اين بابى است در بيان آن كه شتربان و جمعى كه خود را به اجاره مى دهند كه حج كنند يا نوكر مى شوند كه خدمت كنند صحيح است يا نه چون مقصود بالذّات ايشان حج نيست.

به سيزده سند صحيح منقولست از ابن عمّار كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا حج شتربان يا ساربان تمام است يعنى ممكن كه تمام باشد و ساربان بودن مانع هست از صحت يا ناقص است كه باطل است هر گاه قصد ايشان كرايه باشد و قصد قربت نباشد يا منضم باشد و خالص نباشد؟ حضرت فرمودند كه تمام است. يعنى كرايه سبب نقص حج

نيست به تفصيلى كه در حديث سابق مذكور شد، عرض نمودم كه حج اجير كه خود را به اجاره داده باشد كه در راه نوكرى كند و خدمات را واقع سازد و ما زاد و راحله او را بدهيم، يا اجيرى كه خود را به اجاره مى دهد كه به نيابت ميت يا حى بحج مى رود آيا تمامست يا ناقص چون غرضش مال است نه رضاى الهى حضرت فرمودند كه تمام است و ممكن

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 97

است كه غرضش از اجير شدن رضاى حق سبحانه و تعالى باشد كه به سعادت دارين فايز شوند.

حاصل آنست كه هر گاه اجير شدن فى نفسه منافات نداشته باشد با اخلاص كافى است و اين معنى ندارد كه حج ايشان البته تمام باشد بلكه حج اكثر علما و فضلا تمام نيست چون شرايط حج تمامى بسيار است و اكثر ايشان نمى دانند مكارى و نوكر چه دانند

باب الرّجل يموت و عليه حجّة الاسلام و حجّة فى نذر عليه

(روى الحسن بن محبوب عن علىّ بن رئاب عن ضريس الكناسيّ قال سالت ابا جعفر صلوات اللَّه عليه عن رجل عليه حجّة الاسلام نذر نذرا فى شكر ليحجّنّ به رجلا إلى مكّة فمات الّذى نذر قبل ان يحجّ حجّة الاسلام و من قبل ان يفى بنذره الّذى نذر قال ان كان ترك مالا يحجّ عنه حجّة الاسلام من جميع المال و اخرج من ثلثه ما يحجّ به رجلا لنذره و قد وفى بالنّذر و ان لم يكن ترك مالا الّا بقدر ما يحجّ به حجّة الاسلام حجّ عنه بما ترك و يحجّ عنه وليّه حجّة النّذر انّما هو مثل دين عليه) اين بابى است در بيان حال شخصى كه بميرد و بر او

واجب شده باشد حجة الاسلام و حج نذر به پنج سند صحيح و شش حسن و موثق كالصحيح منقول است از ضريس كه ساكن بود در محله كناسه از كوفه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از شخصى كه حجّة الاسلام بر او واجب شده باشد و حجى را نذر كرده باشد به شكرانه نعمتى كه اگر حق سبحانه و تعالى اين نعمت را كرامت كند شخصى را به مكه فرستم كه حج كند و اين شخص بميرد پيش از آن كه حجة الاسلام را به جا آورد و پيش از آن كه وفا كند به نذرى كه كرده است؟ حضرت فرمودند كه اگر مالى گذاشته باشد

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 99

حجة الاسلام را از اصل مال بيرون مى كنند و حج نذر را از ثلث مال او بيرون مى كنند و وفا بنذر خود كرده است به گذاشتن مال و وصيت كردن و اگر آن مقدار نگذاشته باشد كه هر دو را بيرون توان كرد بلكه يكى را بيرون توان كرد حجة الاسلام را بيرون مى كنند از آن چه گذاشته است و وارث يا پسر بزرگتر به نيابت ميّت حج نذر را مى كنند زيرا كه بمنزله دين است كه در ذمه اوست.

و اشهر ميان علما آنست كه هر واجب مالى را از اصل مال بيرون مى كنند و اگر مال نگذاشته باشد بر ولى واجب نيست پس قضاى ولى بر سبيل استحبابست على المشهور و ممكن است كه اخراج نذر از ثلث از جهة آن باشد كه چون مشغول الذمّه بحج واجب بوده است نذر صحيح نباشد و چون بلفظ در آورده است

سنّت باشد و وجه آن گفته اند كه مى بايد كه متعلق نذر راجح باشد كه اقلا آن فعل مستحب باشد تا نذر منعقد شود، و چون مشغول الذمّه: حج مستحب نمى تواند كرد پس نذر منعقد نشود

باب ما جاء فى الحجّ قبل المعرفة

(روى عمر بن اذينة قال كتبت إلى ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه أسأله عن رجل حجّ و لا يدرى و لا يعرف هذا الامر ثمّ منّ اللَّه عليه بمعرفته و الدّينونة به أ عليه حجّة الاسلام قال قد قضى فريضة اللَّه و الحجّ احبّ إليّ) منقولست در صحيح به يك سند و آن چه قدوة المتأخرين و زين الزاهدين مولانا احمد اردبيلى ذكر كرده است كه چون صدوق بهر يك از رجال اين سند طريق دارد بحسب ضرب قريب به بيست هزار سند صحيح و سى هزار سند حسن كالصحيح دارد و بسند آينده صحيحه صحيحة الفضلا دويست و پنجاه هزار سند مى شود كه صد هزار صحيح و صد و پنجاه هزار حسن كالصحيح مى شود كه همه سند صدوقست، و آن چه شيخ طوسى عليه الرحمة سند دارد از غير سند صدوق در همين حديث اضعاف مضاعفه سند صدوقست، و آن چه اين ضعيف سند دارد اضعاف مضاعفه ريگ بيابانها و قطرات باران و برگ درختان و ستارگان آسمانست و شكى نيست در صحت آن چه آن زين العارفين فرموده اند، و ليكن آن چه بنده ذكر مى كنم از اعداد مختلفه اسناديست كه صدوق دارد و اگر همين حديث را شيخ نيز ذكر كرده باشد اسانيدى كه شيخ را هست از طريق صدوق ذكر مى كنم.

مجملا ابن اذينه ذكر كرده است كه نوشتم عريضه به خدمت حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 101

امام

جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و سؤال كردم از شخصى كه عارف به امامت ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم نبوده باشد پس حق سبحانه و تعالى انعام فرمايد بر او به آن كه او را هدايت فرمايد به راه حق و متديّن شود بدين حق و شيعه اثنى عشرى شود آيا بر او واجبست كه حجة الاسلام را اعاده كند حضرت فرمودند كه بتحقيق كه واجب الهى را به جا آورده است و اگر مرتبه ديگر حج كند محبوبتر است نزد من.

و به بيست و چهار سند صحيح منقولست از بريد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه حج كرده باشد تا به آخر آن چه مذكور شد، و بعد از آن گفت بريد در اين روايت و ابن اذينه بعد از روايت متن كه باز عرض نمودم از شخصى كه ناصبى باشد و عداوت اهل بيت داشته باشد امّا متديّن و صالح باشد موافق مذهب باطلش و حج كرده باشد و حق سبحانه و تعالى بر او انعام كرده باشد و هدايت كرده باشد او را و شيعه اثنى عشرى شده باشد حجة الاسلام را قضا مى كند؟ حضرت فرمودند كه اگر قضا كند محبوبتر است نزد من.

و صدوق در صحيح و كلينى در حسن كالصحيح روايت كرده اند از زراره و بكير و فضيل و فضل و محمد بن مسلم و بريد از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما كه از ايشان پرسيدند كه هر گاه شخصى مذهب باطلى داشته باشد مانند خوارج و مرجئه و عثمانيه و قدريه و حق

سبحانه و تعالى او را هدايت كند و شيعه شود آيا اعاده مى كند نمازها و روزها و زكاة و حج را فرمودند كه هيچ يك را اعاده نمى كند بغير از زكات چون زكات را مى بايد به شيعه اثنى عشرى دهد و نداده است. بدان كه شكى نيست كه ايمان شرط است در صحت همه عبادات

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 102

به اخبار متواتره و اجماع شيعه پس جميع عباداتى كه كرده اند باطل است و ليكن چنانكه حق سبحانه و تعالى مقرر فرموده است كه چون كافر مسلمان شود اسلام محو مى كند هر چرا پيشتر كرده است و ساقط مى سازد قضاى عباداتى كه در ذمه كفّار قرار گرفته است و هم چنين اين كفار را تفضل فرموده است كه چون شيعه شوند هر چند عبادات سابقه ايشان باطل بوده باشد قضا نمى بايد كرد و بعضى دغدغه كرده اند كه اگر حج تمتع نكرده باشد و يا طواف نساء نكرده باشد لازمست كه حجرا قضا كند و اگر حج تمتع كرده باشد و طواف نسا نكرده باشد خود قضا كند طواف نسا را يا نايبى بفرستد تا زنان بر او حلال شوند. و چنين نيست زيرا كه احاديث صحيحه متكثره وارد شده است كه قضا نمى كند و احرام ايشان صحيح نبود تا طواف بايد كرد اما مستحب است اعاده حج چنانكه در اين روايات مذكور است و چند حديثى كه وارد شده است كه اعاده كند محمولست بر استحباب بى دغدغه (و روى عن ابى عبد اللَّه الخراسانى عن ابى جعفر الثّانى صلوات اللَّه عليه قال قلت له انّي حججت و انا مخالف و حججت حجّتى هذه و قد منّ اللَّه

علىّ بمعرفتكم و علمت انّ الّذى كنت عليه كان باطلا فما ترى فى حجّتى قال اجعل هذه حجّة الاسلام و تلك نافلة) و منقولست از ابى عبد اللَّه خراسانى و ظاهرا فتح بن يزيد جرجانى است و استراباد از خراسانست، و شيخ و نجاشى ذكر كرده اند او صاحب مسايل است و از مسايل او در معرفة اللَّه ظاهر مى شود كه فاضل بوده است و ظاهر مى شود كه او به خدمت حضرت امام رضا و امام محمد تقى و امام على نقى رسيده است و كتابش معتمد طايفه است و شيخ طريق صدوق را بكتاب نقل كرده است از محمد بن الحسن از مختار بن بلال يا بلال بن مختار از فتح

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 103

پس كالصحيح از او منقولست كه گفت عرض نمودم به حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه كه سابقا كه حج كردم سنى بودم بنا بر اين بحج آمده ام و حق سبحانه و تعالى را منّت بر من است كه عارف شدم بحق شما و امامت شما و دانستم كه مذهب سابقم باطل بود چه مى فرماييد در اين حج حضرت فرمودند كه اين حجرا حجة الاسلام كن و بقصد حجة الاسلام به جا آور و حج سابق را را نافله كن و ظاهر مى شود كه بنا بر حج سابق گذاشتن به اعتبار رخصت بود پس مى تواند كه قصد حجة الاسلام كند اين حج را موافق واقع.

و اول كه باطل بود مى توانست كه آن را حجة الاسلام كند بحسب رخصت چرا نتواند كه حج تطوع كند چنانكه گذشت در اعاده نماز به جماعت.

و كالصحيح از على بن مهزيار منقولست كه ابراهيم همدانى

عريضه نوشت به خدمت حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه كه من بر خلاف حق بودم و حج اسلام را بعنوان حج تمتع كرده ام حضرت فرمودند كه حجّت را اعاده كن و ظاهرش استحباب است، و محتمل است كه چون به اعتقاد سابقش حج تمتع صحيح نبوده است واجب باشد كه اعاده كند.

و در صحيح از بزنطى منقولست از على از ابو بصير كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه اگر شخصى پريشان باشد و شخصى او را بحج برد ثواب حج اسلام را دارد و چون مال بهم رساند بر اوست كه مرتبه ديگر حج كند، و هم چنين است ناصبى هر گاه عارف شود حج مى كند اگر چه پيشتر حج كرده باشد و اين محمولست بر استحباب و اما جزو اول اين حديث و موثقه كالصحيحه ابو العباس كه مثل اين است كه اگر برادران او را بحج برند مجزيست از حجة الاسلام و اگر

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 104

چيزى به همرساند حج كند اكثر حمل بر استحباب كرده اند و ممكن است كه اعاده به سبب اين باشد كه شرايط بذل متحقق نشده باشد به آن كه خود به راه افتاده باشد بى آن كه كسى او را برده باشد و هر شب در خانه برادرى چيزى مى خورده باشد و كسى او را سوار كرده باشد در چنين صورت اعاده لازمست و در اين مسأله شكى نيست كه استطاعت زاد و راحله و نفقه عيال تا وقت برگشتن شرط است در وجوب حج اسلام و اگر بدون استطاعت حج كند بعد از استطاعت اعاده واجبست و در بذل

همه اينها ضرور است كه اگر نشود باز حج مى بايد كرد در وقت استطاعت

باب ما جاء فى حجّ المجتاز

(روى عن معاوية بن عمّار قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه الرّجل يمرّ مجتازا يريد اليمن او غيرها من البلدان و طريقه بمكّة فيدرك النّاس و هم يخرجون إلى الحجّ فيخرج معهم إلى المشاهد يجزئه ذلك عن حجّة الاسلام قال نعم) اين بابى است در بيان حج راه گذرى كه بقصد حج نرفته باشد به چهار ده سند صحيح منقولست از معاويه كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى اراده حج نداشته باشد بلكه اراده يمن يا شهرهاى ديگر داشته باشد و راهش از مكه معظمه باشد و وقتى برسد كه مردمان بحج رفته باشند يا روند يعنى به جانب عرفات از جهة حج و با ايشان حج كند آيا اين حجش از حج اسلام مجزيست فرمودند كه بلى و تفصيل اين معنى اندكى پيشتر گذشت

باب حجّ المملوك و المملوكة

(روى حريز عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال كلّما اصاب العبد المحرم فى احرامه فهو على السّيّد اذا اذن له فى الاحرام) بابى است در بيان حج غلام و كنيز كه حج ايشان صحيح است با اذن مولى و ليكن از حجة الاسلام مجزى نيست از صدوق و شيخ به شصت و چهار سند صحيح و از كلينى در حسن كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كفاره كه بر بنده محرم لازم شود به سبب محرّماتى كه از بنده صادر شود بر سيّد است هر گاه آقا او را رخصت داده باشد كه محرم شود.

و به اسانيد صحيحه منقولست از عبد الرحمن كه گفت سؤال كردم از حضرت امام

رضا صلوات اللَّه عليه از بنده كه صيدى را شكار كند آيا كفاره اش بر آقاست حضرت فرمودند كه بر مولاى او چيزى نيست. و حمل مى توان كرد بر آن كه چون بنده چيزى نمى دارد و كفاره بر او لازم شود بر مولا لازم نيست كه كفّاره او را بدهد بلكه مولى مى بايد كه كفاره او را بدهد يا بگويد كه روزه بگيرد و بهتر آنست كه مولى كفاره او را بدهد. و به بيست و چهار سند صحيح منقولست از عبد اللَّه بن سنان كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از محرمى كه غلامش محرم نباشد و صيدى را شكار كند و مولى او را امر به شكار نكرده باشد حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 107

فرمودند كه بر مولاى او چيزى نيست و كفاره بر غلام نيز نيست چون محرم نيست مگر آن كه در حرم باشد روزه خواهد گرفت (و روى الحسن بن محبوب عن الفضل بن يسار قال سالت ابا الحسن صلوات اللَّه عليه فقلت يكون عندى الجوارى و انا بمكّة فامر هنّ ان يعقدن بالحجّ يوم التّروية فاخرج بهنّ فيشهدن المناسك او اخلّفهنّ بمكّة قال فقال ان خرجت بهنّ فهو افضل و ان خلّفتهنّ عند ثقة فلا باس و ليس على المملوك حجّ و لا عمرة حتّى يعتق) در موثق كالصحيح منقولست از فضل كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه و عرض نمودم كه كنيزان با خود مى برم به مكه معظّمه آيا ايشان را امر كنم كه در روز هشتم ذى حجه احرام بحج بگيرند با من و ايشان را ببرم

تا حج به جا آورند يا ايشان را در مكه بگذارم؟

حضرت فرمودند كه اگر ايشان را با خود ببرى افضل است و اگر ايشان را نزد ثقه معتمدى بگذارى باكى نيست. و گذاشتن نزد ثقه از جهة آنست كه عرض اين كسند مبادا نزد كسى بگذارى كه زنا كنند يا بگريزند يا منكر شوند و فى الحقيقه اين شرط مؤيد استحباب بردنست چون ثقه معتمد بسيار نادر است كه بحج نرود پس فرمودند كه بر بنده حج و عمره واجب نيست تا آزاد نشوند و اگر با خود برد ايشان را قصد خواهند كرد (و روى مسمع بن عبد الملك عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال لو انّ عبدا حجّ عشر حجج كانت عليه حجّة الاسلام اذا استطاع إلى ذلك سبيلا) چون صدوق از كتاب مسمع برداشته است و او ثقه است حكم به صحت كرده است پس ضعف سند تا به او ضرر ندارد و او گفت كه از

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 108

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر بنده ده حج بكند چون مستطيع شود به آن كه آزاد شود و زاد و راحله و غير آن داشته باشد كه در استطاعت مى بايد: حجة الاسلام بر او واجب مى شود و آن ده حج معنى نيست از حج اسلام (و فى رواية النّضر عن عبد اللَّه بن سنان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال انّ المملوك ان حجّ و هو مملوك اجزاه اذا مات قبل ان يعتق و ان اعتق فعليه الحجّ) و به بيست و پنج سند صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه

عليه فرمودند كه اگر بنده در حالت بندگى حج كند مجزيست او را اگر بميرد پيش از آزادى و ثواب حج اسلام در نامه عملش نوشته مى شود، و اگر آزاد شود بر اوست كه مرتبه ديگر حج اسلام به جا آورد بعد از استطاعت و به دوازده سند صحيح منقولست از على بن جعفر كه گفت حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه بنده حج كرده باشد در بندگى و آزاد شود بر او واجبست حج اسلام بعد از استطاعت و بر اين مضمون احاديث بسيار وارد شده است (و روى عن اسحاق بن عمّار قال سالت ابا ابراهيم صلوات اللَّه عليه عن امّ الولد تكون للرّجل قد احجّها أ يجوز ذلك عنها من حجّة الاسلام قال لا قلت لها اجر فى حجّتها قال نعم) و به اسانيد صحيحه منقولست از اسحاق كه مشتركست ميان موثق و ثقه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از ام ولدى كه شخصى با خود داشته باشد و او را بفرمايد كه حج كند آيا اين حج از حجة الاسلام او مجزى است حضرت فرمودند كه نه عرض كردم كه او را

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 109

ثوابى هست در حجى كه كرده است فرمودند كه بلى.

و در موثق كالصحيح وارد است از حكم صيرفى كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه شنيدم كه مى فرمودند كه هر بنده كه مولاى او حج فرمايد حج اسلام به جا آورده است يعنى تا آزاد شدن و يا مردن يا آن كه آزاد شده باشد و آزاد كننده او را و بحج برده

باشند و اطلاق عبد بر او به اعتبار سابق است و اين احتمال اظهر است و اللَّه تعالى يعلم

باب ما يجزى عن المعتق عشيّة عرفة من حجّة الاسلام

(روى الحسن بن محبوب عن شهاب عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى رجل اعتق عشيّة عرفة عبدا له قال يجزى عن العبد حجّة الاسلام و يكتب للسّيّد اجران ثواب العتق و ثواب الحجّ) اين بابى است در بيان مجزى بودن بنده مؤمن كه در عصر روز عرفه تا شام آزاد شود و هر چه پيشتر بهتر كه آن حج از حج اسلام مجزيست چون عمده حج موقفين است و آن چه ركن است از هر يك مسمّى است.

به اسانيد صحيحه منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه در عصر روز عرفه خود را آزاد كند حضرت فرمودند كه مجزى است از بنده حج اسلام و مى نويسند از جهة آقا ثواب آزادى او را و ثواب حجى كه بنده كرده است بى آن كه از ثواب او چيزى كم شود، و چون بلفظ عشيه وارد شده است تا نصف شبرا نيز عشيه گويند و موافق است با حديث آينده به آن كه وقوف مشعر را نيز اگر دريابد كافى خواهد بود. و جمعى شرط كرده اند استطاعت سابق و لا حقرا و بعضى لا حق را و بعضى تفصيل داده اند كه استطاعت شرط است اگر بازگشت داشته باشد به آن كه زن يا فرزند و امثال اينها در شهر آقا داشته باشد استطاعت رجوع به آن شهر شرط است و الّا فلا و چون روايات مطلق است مطلق گذاشتن آن اولى است (و روى عن معاوية بن عمّار قال قلت لأبي

عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 111

مملوك اعتق يوم عرفة قال اذا ادرك احد الموقفين فقد ادرك الحجّ) و به چهار ده سند صحيح منقولست از معاويه كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه بنده در روز عرفه آزاد شود حضرت فرمودند كه هر گاه دريابد يكى از وقوف عرفات را و مشعر را ادراك حج كرده است. و ظاهر است يكى از وقتهاى اختياريست، و دور نيست كه شامل اضطرارى نيز باشد و شامل هر وقتى باشد كه يكى از اختيارى يا اضطرارى احد موقفين را دريابد و چنان است كه حجرا دريافته است چون مدار بر عموم لفظ است نه بر خصوص سبب.

باب حجّ الصّبيان

[عبادات اطفال ]

(روى زرارة عن احدهما صلوات اللَّه عليهما قال اذا حجّ الرّجل بابنه و هو صغير فانّه يامره ان يلبّى و يفرض الحجّ فان لم يحسن ان يلبّى لبّوا عنه و يطاف به و يصلّى عنه قلت ليس لهم ما يذبحون عنه قال يذبح عن الصّغار و يصوم الكبار و يتّقى عليه ما يتّقى على المحرم من الثّياب و الطّيب و ان قتل صيدا فعلى ابيه) اين بابى است در كيفيت حج اطفال نابالغ بدان كه در نماز و روزه و ساير عبادات اطفال را به آن ها مى دارند تا عادت كنند و لازمست كه شعورى داشته باشند بخلاف حج كه اطفال شيرخواره را بحج مى توان داشت تا مشرف شوند و سبب توفيقات شود بعد از بلوغ و اگر مميز باشند حج ايشان تمرينى خواهد بود.

به اسانيد صحيحه و كالصحيحه منقولست از زراره كه يكى از صادقين صلوات اللَّه عليهما فرمودند كه

هر گاه شخصى طفل صغير خود را خواهد كه حجش بفرمايد امر مى كند او را به تلبيه و اگر نتواند گفتن تلقينش مى كند و حج را به نيت احرام و تلبيه بر او واجب مى گرداند پس اگر طفل نتواند گفت اوليا از جهة او تلبيه مى گويند يعنى پدر و جد پدرى هر چند بالا رود، و در كافى لبّى مفرد است يعنى پدرى كه او را آورده است بحج به نيابت او تلبيه مى گويد و او را طواف فرمايد و بدل او نماز طواف را بكند

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 113

عرض نمودم كه هر گاه چيزى نداشته باشد كه از جهة او و غير او بكند حضرت فرمودند كه از جهت اطفالى كه تميز نداشته باشند گوسفندى بكشند و از جهة مميزان نكشند و ايشان را بدارند كه روزه بدارند و پرهيز كنند بر طفل آن چه را محرم از آن اجتناب مى كند از جامه دوخته و بوى خوش و اگر شكارى را بكشد كفاره بر پدر اوست

[ميقات بچه ها]

(و روى عن ايّوب اخى اديم قال سئل ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه من اين يجرّد الصّبيان فقال صلوات اللَّه عليه كان ابى يجرّد هم من فخّ) و به چهارده سند صحيح منقولست از ايّوب بن حرّ ثقه برادر أديم بن حر كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند كه اطفال را از كجا برهنه مى بايد كرد و جامه احرامى مى بايد پوشانيد حضرت فرمودند كه پدرم اطفال را از چاه فخ و آن در يك فرسخى مكه است از راه مدينه مشرفه برهنه مى كردند و جامه احرامى مى پوشانيدند. و اكثر علما چنين يافته اند

كه اطفال را از اينجا محرم مى سازند و بحسب ظاهر مخالفت دارد با احاديث ميقات و غير آن و ظاهر عبارت برهنه كردنست ممكن است كه احرام ايشان را از ميقات بگيرند و مخيط را در اينجا از ايشان بگيرند [بكنند خ ل ] و اين احوط است و به دوازده سند صحيح منقولست از على بن جعفر از برادرش حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه به همين عبارت (و روى عن يونس بن يعقوب عن ابيه قال قلت لأبي عبد اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 114

صلوات اللَّه عليه انّ معى صبية صغارا و انا اخاف عليهم البرد فمن اين يحرمون فقال ائت بهم العرج فليحرموا منها فانك اذا اتيت العرج وقعت فى تهامة ثمّ قال فان خفت عليهم فات بهم الجحفة) و كالصحيح منقولست از يعقوب كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اطفال ريزه را با خود آورده ام و ما مى ترسيم كه از سرما آزار يابند و بيمار شوند از كجا ايشان را احرام مى بايد بست حضرت فرمودند كه ايشان را به عرج بركه از اعمال فرعست سه چهار منزلى مدينه مشرفه است زيرا كه چون داخل آن مى شوى داخل تهامه شده كه از زمين مكه معظمه است از طرق مدينه مشرفه و مى بايد كه احرام از خارج آن بسته شود پس فرمودند كه اگر بر ايشان خوف داشته باشى تا جحفه ببر و آن سه منزلى است تخمينا و به يك منزلى اقربست به مكّه از عرج (و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال انظروا من كان معكم من الصّبيان فقدّموه

إلى الجحفة او إلى بطن مرّ و يصنع بهم ما يصنع بالمحرم و يطاف بهم و يرمى عنهم و من لا يجد الهدى منهم فليصم عنه وليّه) به بيست و شش سند صحيح و يك حسن كالصحيح از كافى منقولست از معاويه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مهلت دهيد و يا نظر شفقت به ايشان كنيد كه جفا نمى تواند كشيد اطفالى كه با شمايند تا جحفه از طرف مدينه مشرفه يا تا بطن مرّ و مرّ الظّهرانش نيز مى گويند و الحال مرّان مى گويند از طرف مدينه مشرفه و طرف عراق كه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 115

يك منزلى مكّه معظمه است و آن چه با بلّغ مى كنيد با ايشان بكنيد از برهنه كردن از مخيط و سر را برهنه كردن و اجتناب فرمودن از بوى خوش و ساير محرّمات احرام و دوش كنيد ايشان را در طواف و سعى كه ايشان نيز كرده باشند و قصد ايشان نيز مى بايد كرد و بدل از ايشان رمى مى بايد كرد و هر كه از ايشان هدى نداشته باشد ولى بدل او روزه بگيرد

[قربانى كردن براى بچه ]

(و كان علىّ بن الحسين صلوات اللَّه عليهما يضع السّكّين فى يد الصّبىّ ثمّ يقبض على يديه الرّجل فيذبح) ظاهرا جزء خبر معاوية بن عمّار است چنانكه در كافى اين زيادتى هست كه حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه كارد را بدست كودك مى دادند و دست خود را بر بالاى دست كودك مى گذاشتند و مى كشتند و در اين نسخه الرّجل هست، و در كافى نيست و نمى بايد و ظاهرا سهو از نساخ شده باشد.

و به اسانيد صحيحه منقولست از عبد الرحمن كه

گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و در آن سال ما مجاور بوديم و روز هشتم مى خواستيم كه محرم شويم پس عرض كردم كه با ما كودكى هست با او چه كنيم حضرت فرمودند كه مادرش را بگو كه به نزد حميده خاصه حضرت و والده حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه رود و از او بپرسد كه او با اطفال خود چه مى كند پس نزد حميده فرستادم او را و از او سؤال كرده بود او گفته بود كه چون روز هشتم شود او را برهنه كنيد چنانكه با مردان بزرگ مى كنند به آن كه جامهاى دوخته را بكنند و دو احرامى بر او

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 116

بندند و او را غسل احرام بدهند و در عرفات و مشعرش برند پس چون روز عيد شود بدل از او رمى كنند و سرش را بتراشند و او را بر دور خانه بگردانند و هم چنين در صفا و مروه بگردانند و اگر حج تمتع باشد و ولى هدى نداشته باشد بدل از آن روزه مى گيرد (و ساله سماعة عن رجل امر غلمانه ان يتمتّعوا قال عليه ان يضحّي عنهم قلت فانّه اعطاهم دراهم فبعضهم ضحّى و بعضهم أمسك الدّراهم و صام قال قد أجزأ عنهم و هو بالخيار ان شاء تركها قال و لو انّه أمرهم فصاموا كان قد أجزأ عنهم) و منقولست در موثق از سماعه كه گفت سؤال كردم از آن حضرت از شخصى كه امر كند غلامان خود را كه حج تمتع كنند حضرت فرمودند كه بر او لازم است كه هدى به ايشان دهد تا

بكشند عرض كردم كه به ايشان دراهم داد كه گوسفند بخرند و بكشند بعضى قربانى كردند و بعضى زر را نگاه داشتند و روزه گرفتند حضرت فرمودند كه از ايشان روزه مجزيست و اگر همه را بدل از هدى مى فرمود كه روزه بگيرند از ايشان مجزى بود و از آخر حديث ظاهر شد كه امر به هدى بر سبيل استحبابست.

و در موثق كالصحيح و قوى كالصحيح على ابن ابى حمزه امر بذبح از ايشان شده است و بر سبيل استحباب مؤكد است و احوط آنست كه قربانى را ترك نكنند

[حج كردن بچه مميز]

(و روى صفوان عن اسحاق بن عمّار قال سالت ابا الحسن صلوات اللَّه عليه عن ابن عشر سنين يحجّ قال عليه حجّة الاسلام اذا احتلم و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 117

كذلك الجارية عليها الحجّ اذا طمثت) و در موثق كالصحيح از اسحاق منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از پسر ده ساله كه حج مى تواند كرد حضرت فرمودند كه در اين سن حج بكند، حجة الاسلام بر او واجب مى شود بعد از آن كه محتلم شود و هم چنين اگر دخترى پيش از بلوغ حج كرده باشد بعد از آن كه حايض شود و بالغ شود حجة الاسلام را مى كند هر گاه مستطيع باشد يا مستطيع شود (و روى عن علىّ بن مهزيار عن محمّد بن الفضيل قال سالت ابا جعفر الثّانى صلوات اللَّه عليه عن الصّبىّ متى يحرم به قال اذا اثغر) و كالصحيح منقولست از محمد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه از كودك كه در چه وقت او را محرم

مى توان كرد حضرت فرمودند كه وقتى كه دندان را بيندازد يا بعد از انداختن بيرون آورد.

و غالب آنست كه در سال هفتم مى اندازد پس حمل مى بايد كرد اين حديث را بر حج تمرينى كه افعال را خود به جا آورد نه حج تيمّنى كه آن بعد از ولادت نيز جايز است چنانكه گذشت در حديث عبد الرحمن حجاج.

و منقول است در صحيح از عبد اللَّه سنان كه گفت شنيدم كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله بين الحرمين در سالى كه بحج وداع مى فرمودند به زنى رسيدند كه طفلى را بر دوش داشت عرض نمود كه يا رسول اللَّه آيا اين را حج مى توان فرمود حضرت فرمودند كه بلى و ثوابش از تست يعنى ثواب

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 118

تقديرى و تفضلى يا ثواب داشتن او را بر حج (و روى ابان عن الحكم قال سمعت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه يقول الصّبىّ اذا حجّ به فقد قضى حجّة الاسلام حتّى يكبر و العبد اذا حجّ به فقد قضى حجّة الاسلام حتّى يعتق) و در موثق كالصحيح منقولست از حكم بن حكيم صيرفى كه گفت شنيدم كه حضرت امام جعفر صادق مى فرمودند كه هر گاه كودكى را حج بفرمايند به جا آورده است حجة الاسلام خود را تا بزرگ شود و بالغ شود و مستطيع شود: حجة الاسلام خود را خواهد كرد و هم چنين هر گاه بنده در بندگى با آقا حج كند حجّة الاسلام بنده گيرا كرده است تا آزاد شود و مستطيع شود: حجة الاسلام آزادى را خواهد كرد

باب الرّجل يستدين و يحجّ و وجوب الحجّ على من عليه الدّين

(روى عن

يعقوب ابن شعيب قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن رجل يحجّ بدين و قد حجّ حجّة الاسلام قال نعم انّ اللَّه تعالى سيقضي عنه إن شاء اللَّه تعالى) اين بابى است در احكام شخصى كه قرض كند و حج كند و در وجوب حج است بر كسى كه دين در ذمه اش باشد.

منقول است در حسن كالصحيح و در صحيح از يعقوب كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه قرض كند و حج كند و حجة الاسلام خود را كرده باشد آيا جايز است حضرت فرمودند كه به درستى كه حق سبحانه و تعالى به زودى قرض او را ادا خواهد كرد اگر خواهد و إن شاء اللَّه تعالى تيمّنى و تبرّكى است و در وعده الهى استثنا نيست إن شاء اللَّه.

(و روى عن عبد الملك بن عتبة قال سالت ابا لحسن صلوات اللَّه عليه عن الرّجل عليه دين يستقرض و يحجّ قال إن كان له وجه فى مال فلا باس)

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 120

و منقولست در موثق كالصحيح از عبد الملك كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه قرض داشته باشد آيا قرض مى تواند كرد كه حج كند حضرت فرمودند كه اگر او را وجه دين بوده باشد در مالى مثل ملك و كاروانسرا كه تواند فروخت كه قرض و دين را ادا كند باكى نيست. و اكثر علما حديث سابق را و امثال آن را حمل كرده اند بر اين حديث يا به آن كه شخصى كه قرض مى دهد مى داند كه وجه دين را ندارد و

يا توكّل تمامى داشته باشد كه به تجربه عالم شده باشد به آن كه حق سبحانه و تعالى ادا مى فرمايد (و روى موسى بن بكر عنه صلوات اللَّه عليه قال قلت له هل يستقرض الرّجل و يحجّ اذا كان خلف ظهره ما يؤدّى به عنه اذا حدث به حدث قال نعم) و كالصحيح منقولست از موسى كه گفت عرض نمودم به حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه آيا قرض مى تواند كرد كه حج كند هر گاه وجه آن را داشته باشد كه اگر او را فوتى يا موتى دست دهد از آنجا ادا كنند فرمودند كه بلى (و روى عن ابى همام قال قلت للرّضا صلوات اللَّه عليه الرّجل يكون عليه الدّين و يحضره الشّي ء أ يقضي دينه او يحجّ قال يقضى ببعض و يحجّ ببعض قلت فانّه لا يكون الّا بقدر نفقة الحجّ قال يقضى سنة و يحجّ سنة قلت اعطى المال من ناحية السّلطان قال لا باس عليكم) و به اسانيد صحيحه منقولست از اسماعيل كه گفت عرض نمودم

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 121

به حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى دينى در ذمّه او باشد و زرى به او رسد آيا قرضش را ادا كند يا بحج رود حضرت فرمودند كه بعضى را در دين صرف نمايد و بعضى را در حج عرض نمودم كه آن زر بقدر نفقه حج است حضرت فرمودند كه يك سال را صرف دين كند و يك سال را صرف حج كند عرض نمودم كه آن مال بمن مى رسد يا به آن شخص مى رسد از جانب پادشاه جور حضرت

فرمودند كه بر شما باكى نيست يعنى چون مال اخراج است ما تجويز نموده ايم كه شيعيان بخورند و تجويز نفرموده اند كه سنيّان بخورند (و سال رجل ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فقال له انّي رجل ذو دين فاتديّن و احجّ نعم هو اقضى للدّين) و كالصحيح منقولست كه شخصى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كرد كه من قرض دارم آيا ديگر قرض مى توانم كرد كه بحج روم فرمودند كه حج از همه چيز تاثيرش در قضاى دين بيشتر است.

و در حديث كالصحيح ديگر منقول است كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه من قرض دارم و گاه هست كه حق سبحانه و تعالى زرى مى رساند اگر اين زر را به قرض داران دهم چيزى نمى ماند بمن كه به آن معاش كنم آيا بحج بروم يا ميان قرض خواهان به نسبت ديون ايشان منقسم سازم حضرت فرمودند كه بحج رو و دعا كن تا حق سبحانه و تعالى دين ترا ادا كند.

بدان كه در كافى: صحيح معاوية بن وهب را از بسيار كس چنين نقل كرده

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 122

است و شيخ بنحو متن روايت كرده است به همين سند و ظاهرا يك حديث در كافى از ميان افتاده باشد و آن چه مذكور شد حديث آينده است و صدوق به همين ترتيب از كافى برداشته است باين نحو كه حديث حسن بن زياد را بسند معاوية بن وهب روايت كرده است و متن حديث معاوية بن وهب را انداخته است با سند حديث حسن بن زياد و ممكن است كه از ناسخ كافى افتاده باشد و

اللَّه تعالى يعلم (و روى ابن محبوب عن ابان عن الحسن بن زياد العطّار قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه يكون علىّ الدّين فيقع فى يدى الدّراهم فان وزعتها بينهم لم يقع شيئا أ فأحجّ او أوزّعها بين الغرّام قال حجّ بها و ادع اللَّه عزّ و جلّ ان يقضى عنك دينك) و در موثق كالصحيح منقول است از حسن كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه قرض دارم و زرى بدست من آيد اگر در ميانه غرماء حصه مى كنم بهر يك قليلى مى رسد آيا بحج روم يا حصه كنم در ميان قرض خواهان حضرت فرمودند كه آن زر را صرف حج كن و دعا كن در آنجا كه حق سبحانه و تعالى قرضت را مؤدّى سازد. و حمل اين اخبار به نحويست كه سابقا مذكور شد و اللَّه تعالى يعلم.

باب ما جاء فى المرأة يمنعها زوجها من حجّة الاسلام او حجّة تطوّع

اين بابى است در اخبارى كه وارد شده است در زنى كه شوهرش او را منع كند از حج اسلام يا حج سنّت: كه از حج اسلام منع نمى تواند كرد و از حجّ سنّت منع مى تواند كرد، و حج اسلام حجى است كه حق سبحانه و تعالى مستطيع را به آن خوانده است و بر ايشان واجب گردانيده، و باقى حجهاى واجب بنده آنها را بر خود واجب مى گرداند مثل نذر و عهد و يمين و خود را به اجاره دادن و حج خود را به جماع فاسد كردن كه چون بنده اينها را واقع سازد حق سبحانه و تعالى حجرا واجب مى گرداند بخلاف حج كه هر كه مسلمانست و مستطيع حق سبحانه و تعالى آن

حجرا واجب گردانيده است بر او (و روى ابان عن زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال سألته عن امرأة لها زوج و صرورة و لا ياذن لها فى الحجّ قال تحجّ و ان لم ياذن لها) و منقولست در موثق كالصحيح زراره كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از زنى كه او را شوهرى باشد و زن حج نكرده باشد و حج بر او واجبست و شوهرش رخصت نمى دهد زن را حضرت فرمودند كه بحج مى تواند رفت اگر چه شوهرش او را رخصت ندهد

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 124

(و فى رواية عبد الرّحمن بن ابى عبد اللَّه عن الصّادق صلوات اللَّه عليه قال تحجّ و ان رغم انفه) در روايت صحيح از عبد الرحمن منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه زن خواهد حجة الاسلام خود را به جا آورد برود حج بكند اگر چه بينى شوهرش بر خاك ماليده شود يعنى چون جمع شده است حقّ حق سبحانه و تعالى و حق شوهرش حق الهى مقدم است و رضاى شوهر در اينجا در كار نيست بلكه واجبست كه مخالفت شوهر كند.

و در حديث صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از زنى كه حج نكرده باشد و شوهر داشته باشد و او را رخصت ندهد كه بحج رود و شوهرش به سفرى رود مى تواند كه بحج رود بى رخصت شوهر حضرت فرمودند كه در حج اسلام زن را اطاعت شوهر در كار نيست بلكه مخالفت شوهر مى كند و اطاعت حق سبحانه

و تعالى به جا مى آورد، و به همين مضمونست موثق كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه (و روى اسحاق بن عمّار عن ابى ابراهيم صلوات اللَّه عليه قال سألته عن المرأة الموسرة قد حجّت حجّة الاسلام فتقول لزوجها احجّنى مرّة اخرى أ له ان يمنعها قال نعم يقول لها حقّى عليك اعظم من حقّك علىّ فى ذا) و در موثق كالصحيح منقولست از اسحاق كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از زنى كه مالدار باشد و حجة

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 125

الاسلام خود را كرده باشد و به شوهرش گويد كه مرتبه ديگر مرا بحج بر آيا بر شوهرش منع او مى تواند كرد كه بگويد مرو حضرت فرمودند كه بلى به او مى گويد كه حق سبحانه و تعالى حق مرا بر تو عظيمتر گردانيده است از حق تو بر من در اين حج يعنى در حجة الاسلام واجب بود كه من اطاعت كنم و ممانعت نكنم اما در حج سنت بر تو واجبست كه اطاعت من كنى و بى رخصت من بحج نروى و من ترا رخصت نمى دهم و غرض حضرت از اين گفتگو آنست كه تا ممكن باشد با ايشان به زبان خوش سخن گفتن بهتر است

باب حجّ المرأة مع غير محرم او ولى

(روى عن معاوية بن عمّار قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن المرأة تخرج إلى مكّة بغير ولىّ فقال لا بأس تخرج مع قوم ثقات) اين بابى است در آن كه زن مى تواند بحج رفتن هر گاه محرم مثل پدر و جد و شوهر با او نباشند به چهار ده سند صحيح منقولست از معاويه كه گفت سؤال كردم از

حضرت امام جعفر صلوات اللَّه عليه از زنى كه به مكه معظمه رود و با او نباشد ولى مثل شوهر و پدر و جد حضرت فرمودند كه باكى نيست هر گاه جمعى از صلحاء معتمدين همراه باشند كه به سبب همراهى ايشان عرض او محفوظ باشد و مراد از ثقه معنى لغويست پس اگر همراهان سنيان باشند و محل اعتماد باشند يا فسّاق باشند كه اگر در ماليات حق مردمان را برند اما هرگز نظر بزن مردمان نكنند بد نيست اگر چه احوط آنست كه شيعه اثنى عشرى باشد و عادل و ضابط باشند و ايشان دفع فساق و فجار از او توانند كرد (و فى رواية هشام عن سليمان بن خالد عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى المرأة تريد الحجّ و ليس معها محرم هل يصلح لها الحجّ فقال نعم اذا كانت مأمونة) و در روايت هشام بن سالم به سيزده سند صحيح و در حسن كالصحيح منقولست از سليمان ثقه از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه در زنى كه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 127

خواهد بحج رود و محرمى نداشته باشد آيا جايز است كه بحج رود بى محرم حضرت فرمودند كه بلى هر گاه ايمن باشند از او به آن كه صالحه باشد بى رخصت شوهر حج واجب مى تواند كرد و يا آن كه خاطر جمع باشند از بضع او يعنى چنان نباشد كه خوف رفتن عرض باشد كه اگر اين خوف باشد بعنوان ظن حج ساقط است اگر محرمى بهم نرسد اگر چه باين نحو باشد كه از مال خود ببرد اگر داشته باشد و داخل استطاعت است مثلا اگر زنى را ناچار

باشد كه ده كس با او باشند از خويشان و آن مقدار زر داشته باشد كه ايشان را با خود ببرد واجبست كه ايشان را با خود ببرد و خرج ايشان را بكشد.

و به اسانيد صحيحه منقول است از عبد الرحمن بن حجاج كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از زنى كه حج بكند بى محرمى حضرت فرمودند كه هر گاه مامونه باشد و قدرت نداشته باشد بر محرم باكى نيست.

و به دوازده سند صحيح منقولست از معاوية بن عمار كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از زنى كه بى محرم بحج رود فرمودند كه باكى نيست پس سزاوار نيست زن را كه بحج نرود ايشان را نمى رسد كه منع كنند او را از حج اسلام اگر چه زوج باشد يا در مطلق حج ديگران را.

(و روى البزنطىّ عن صفوان الجمّال قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قد عرفتنى بعملى و تاتينى المرأة اعرفها باسلامها و حبّها إيّاكم و ولايتها لكم ليس لها محرم قال اذا جاءت المرأة المسلمة فاحملها فانّ المؤمن محرم المؤمنة ثمّ تلا هذه الآية «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ») به شانزده سند صحيح منقول است از صفوان كه گفت عرض نمودم

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 128

به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه شما مى دانيد كه كار من چيست يعنى شتر به كرايه مى دهم و گاه هست كه به نزد من مى آيد زنى كه من مى شناسم كه مسلمانست و دوست دار شماست و شيعه شماست و محرمى ندارد كه او را بر شتر سوار كند و به زير آورد شتر به

او كرايه بدهم حضرت فرمودند كه هر گاه زن شيعه بيايد به او كرايه بده يا او را مى توانى كه بر شتر سوار كنى و به زير آورى به درستى كه مؤمن محرمست بر مؤمنه بعد از آن اين آيه را خواندند كه مردان و زنان شيعه بعضى از ايشان ولايت دارند بر بعضى يعنى زن شيعه بمنزله خواهر و مادر و فرزند يكديگرند در امثال اينها. و مراد از مؤمن در اينجا ظاهرا عادلست يعنى امثال تو مردمان عادل ضبط مى كنى خود را كه بقصد لذت او را بر ندارى چنانكه مادر و خواهر خود را بر مى دارى و اگر نظرت برو و موى او افتد مكرر نظر نمى كنى قصور ندارد.

و به دوازده سند حسن از ابو بصير منقولست قريب باين از آن حضرت صلوات اللَّه عليه، و در حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه زن حرّه متوجّه مكه معظمه مى تواند شد با ثقات يعنى عدول ضابط يا جمعى كه اعتماد بر ايشان باشد اگر چه بد مذهب باشند

باب حجّ المرأة فى العدّة

(روى العلا عن محمّد بن مسلم عن احدهما صلوات اللَّه عليهما قال المطلّقة تحجّ فى عدّتها) اين بابى است در حج زن در عده حق سبحانه و تعالى فرموده است كه زنان مطلقه رجعيّه را از يورتهاى ايشان بيرون مكنيد و ايشان نيز از آن يورتى كه در آنجا بوده باشند بيرون نروند و ليكن از جهة حج اسلام بيرون مى توانند رفت.

چنانكه منقولست به هفتاد و هفت سند صحيح كه يكى از صادقين صلوات اللَّه عليهما فرمودند كه مطلقه در عده اش بحج مى تواند رفت. و محمولست بر عده رجعيّه

چنانكه خواهد آمد مفصّلا در ابواب طلاق (و روى ابن بكير عن زرارة قال سالت أبا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن المرأة الّتي يتوفّى عنها زوجها أ يحجّ فى عدّتها فقال نعم) و منقولست به سيزده سند موثق كالصحيح از زرارة كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اگر زنى شوهرش بميرد آيا در عده وفات بحج مى تواند رفت حضرت فرمودند كه بلى چون عده باين است و در عده باين بيرون مى تواند رفت

باب الحاجّ يموت فى الطّريق

(روى علىّ بن رئاب عن ضريس عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه فى رجل خرج حاجّا حجّة الاسلام فمات فى الطّريق فقال ان مات فى الحرم فقد اجزات عنه حجّة الاسلام و ان كان مات دون الحرم فليقض عنه وليّه حجّة الاسلام) اين بابى است در حكم آن كه اگر حاجى در راه بميرد چه بايد كرد به اسانيد متكثره صحيحه و حسنه كالصحيح منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه در شخصى كه بقصد حجة الاسلام بيرون رود و در راه بميرد حضرت فرمودند كه اگر در حرم داخل شده باشد و بميرد مجزيست از حجة الاسلام او و اگر داخل حرم نشده باشد و بميرد مى بايد كه وارث او قضا كند از جهة او حجّة الاسلام را و اين در صورتيست كه پيشتر حج در ذمه اش قرار گرفته باشد و مقدار اجرت حج ميقاتى از او مانده باشد و الا بر سبيل استحباب خواهد بود (و روى علىّ بن رئاب عن بريد العجلىّ قال سالت ابا جعفر صلوات اللَّه عليه عن رجل خرج حاجا و معه جمل له و نفقة

و زاد فمات فى الطّريق قال ان كان صرورة ثمّ مات فى الحرم فقد اجزات عنه حجّة الاسلام و ان كان مات و هو صرورة قبل ان يحرم جعل جمله و زاده و نفقته و ما معه فى حجّة الاسلام و ان فضل من ذلك شى ء فهو

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 131

للورثة ان لم يكن عليه دين قلت أ رأيت ان كانت الحجّة تطوّعا ثمّ مات فى الطّريق قبل ان يحرم لمن يكون جمله و نفقته و ما معه قال يكون جميع ما معه و ما ترك للورثة الّا ان يكون عليه دين فيقضى عنه او يكون اوصى بوصيّة فينفذ ذلك لمن اوصى له و يجعل ذلك من ثلثه) و به نوزده سند صحيح و چهار حسن كالصحيح منقولست از بريد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از شخصى كه بيرون رود بحج و شترى و نفقه و توشه راهى داشته باشد و در راه بميرد چه بايد كرد حضرت فرمودند كه اگر پيشتر حج واجب خود را نكرده باشد و نو حاجى باشد و داخل حرم شده بميرد اين حج مجزى است از حجة الاسلام او اگر چه پيشتر در ذمه اش قرار گرفته باشد و اگر بميرد پيش از آن كه داخل حرم شود و نو حاجى باشد و حج در ذمه اش قرار گرفته باشد يا اعم از آن كه قرار گرفته باشد يا نگرفته باشد چنانكه ظاهر لفظ است مى گردانند شتر و توشه و نفقه و هر چه با خود دارد در حجة الاسلام، يعنى از جهة او نايب مى گيرند اگر چه همه را بايد داد، و بعضى

از آنجا كه مرده است يا اعم به آن كه در ميقات از جهة او مى گيرند، يا اگر از آنجا كه مرده است وفا كند از آنجا و الا پس به آن چه وفا كند تا ميقات و اگر چيزى زياد آيد به آن كه آن چه با خود دارد زياده از اجرت حج باشد آن زيادتى از ورثه است اگر دينى در ذمه اش نباشد.

عرض نمودم كه بفرماييد اگر اين حج سنّت باشد و در راه پيش از احرام بميرد يا پيش از دخول حرم آن چه با اوست از شتر و توشه و غير آن از كيست حضرت فرمودند كه هر چه گذشته است از ورثه است مگر آن كه دينى در ذمه اش باشد كه آن را اوّلا ادا مى كنند يا وصيتى كرده باشد صرف

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 132

وصاياى او مى كنند و از ثلث مال اخراج مى كنند هر گاه ورثه تنفيذ نكنند.

بدان كه اكثر علما عبارت اين حديث را و امثال اين را حمل كرده اند لفظ قبل آن يحرم را بمعنى احرام با آن كه در لغت احرم بمعنى دخل فى الحرم آمده است و اين شكسته به اين معنى حمل كردم تا موافق باشد با جزو اول حديث و با حديث ضريس، و غيره و ظاهرا غافل شده اند از آن كه احرام به اين معنى آمده است و على اى حال دخول در كار است در اجزاء از حجة الاسلام به نص اخبار صحيحه و بعضى به مفهوم حديث عمل نموده اند و احرام را كافى مى دانند و مفهوم معارضه نمى تواند كرد با منطوق به اتفاق اصوليين و عقلا، و اين حديث دلالت مى كند

بر آن كه دين مقدمست بر وصيّت و وصيّت بر ميراث و بر آن كه وصيّت از ثلث مال است و در باب وصايا نيز خواهد آمد

باب ما يقضى عن الميّت من حجّة الاسلام اوصى او لم يوص

[اگر ميت فقير باشد و حج بر عهده او باشد]

(روى هارون بن حمزة الغنوىّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى رجل مات و لم يحجّ حجّة الاسلام و لم يترك الّا قدر نفقة الحجّ و له ورثة قال هم احقّ بميراثه ان شاءوا اكلوا و ان شاءوا حجّوا عنه) اين بابى است در بيان قضا حجّة الاسلام از كسى كه در ذمّه اش مستقر شده باشد و نكرده باشد و خواه وصيّت كرده باشد يا وصيّت نكرده باشد و در حديث سابق گذشت، و احاديث بر وجوب قضا متواتر است از طرفين.

منقولست در صحيح على المشهور و در حسن كالصحيح على الظّاهر از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه بميرد و حجة الاسلام را نكرده باشد و از او نمانده باشد مگر بقدر نفقه حج كه راحله نداشته باشد يا نفقه عيال نداشته باشد حضرت فرمودند كه چون استطاعت نداشته است و پيشتر نيز در ذمه او مستقر نشده است وارثان او احقّند به ميراث او اگر خواهند صرف خود مى كنند و اگر خواهند از جهة او حج يا استيجار حج مى كنند.

و منقولست در صحيح به دوازده سند از معاويه كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه بميرد حجة الاسلام را نكرده باشد و از او نمانده باشد مگر مقدار نفقه حج پس وارثان او سزاوارترند بمال او اگر

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 134

خواهند حج كنند و اگر خواهند صرف خود كنند. و تاويلش بنحو حديث سابق است چون احاديث

متواتره وارد است بر وجوب استيجار.

مثل اول اين حديث صحيح كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند در شخصى كه وصيت كند از جهة او حج كنند فرمودند كه اگر حج نكرده باشد اجرت حجرا از اصل بيرون مى كنند زيرا كه بمنزله دين واجبست و اگر حجة الاسلام را كرده باشد از ثلث مال بيرون مى كنند.

و در صحيح ديگر به دوازده سند از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست به همين نحو، و به دوازده سند صحيح از حلبى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه نيز منقولست به همين عنوان و به دوازده سند صحيح ديگر منقولست از حلبى كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى قدرت بر حج داشته باشد و تاخير كند بى عذرى مشروع كه حق سبحانه و تعالى او را معذور دارد در آن عذر پس بتحقيق كه او ترك كرده است شريعتى از شرايع اسلام را و اگر مال داشته باشد و عذرى داشته باشد مانند مرض يا دشمنى كه خوف داشته باشد از او مى بايد كه بدل از خود بفرستد و بعد از آن فرمودند كه اگر بميرد از اصل مال او بيرون مى كنند اجرت حجرا. و اخبار بسيار بر اين مضامين در روضه مذكور است (و روى عن حارث بيّاع الانماط انّه سئل ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن رجل اوصى بحجّة فقال ان كان صرورة فهى من صلب ماله انّما هى دين عليه و ان كان قد حجّ فهى من الثّلث) و مرويست از حارث فروشنده نمط و ظاهرا معرّب نمد باشد كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال

كردند از شخصى كه وصيت كند از جهة او حج كنند حضرت فرمودند كه اگر حجة الاسلام را

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 135

نكرده باشد از اصل مال اخراج مى كنند حج اسلام را زيرا كه دينى است بر او و هر دينى از اصل است و اگر پيشتر حج كرده باشد يعنى حجة الاسلام را پس اين حجرا از ثلث اخراج مى كنند به آن كه اگر ثلث مالش آن مقدار هست كه حج ميقاتى بيرون كنند بيرون مى كنند و الا فلا مگر با اجازه ورثه وصيّت او را كه در آن صورت از اصل است و خواهد آمد احاديث بسيار در ابواب وصايا (و روى عن الحارث بن المغيرة قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّ ابنتى أوصت بحجّة و لم تحجّ قال فحجّ عنها فانّها لك و لها قلت انّ امّى ماتت و لم تحجّ قال حجّ عنها فانّها لك و لها) مرويست در حسن كالصحيح يا صحيح على الاظهر از حارث كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه دخترم وصيّت كرده است كه از جهة او حج كنند و او حج نكرده بود حضرت فرمودند كه از جهة او بكن كه از تو و او هر دو خواهد بود عرض كردم كه مادرم مرده است و حج نكرده است فرمودند كه از او حج بكن كه ثواب حج صحيحى از تو هست و حجى صحيح از مادرت. پس اگر در ذمه ايشان مستقر شده باشد حج اسلام واجب الاخر جست و الا بر سبيل استحبابست

[اگر چند حق بر عهده ميت باشد]

(و روى عن معاوية بن عمّار قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات

اللَّه عليه عن امرأة أوصت بمال فى الصّدقة و الحجّ و العتق فقال ابدا بالحجّ فانّه مفروض فان بقى شى ء فاجعله فى الصّدقة طائفة و فى العتق طائفة) و به پانزده سند صحيح و اخبار بسيار كالصحيح منقولست از معاويه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از زنى كه وصيت كرده باشد كه مالى را صرف نمايند در تصدق و حج و آزادى بنده حضرت فرمودند كه ابتدا حج كن كه آن واجبست و اگر چيزى باقى ماند

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 136

بعضى را صرف تصدّق كن و بعضى را صرف آزادى بنده كند، و ظاهر اين حديث آنست كه ترتيب ذكرى دلالت بر ترتيب نمى كند مگر آن كه حضرت دانند كه غرضش ترتيب نبوده است يا مجموع را به يك عبارت گفته باشد و در اين باب اخبار بسيار وارد شده است و خواهد آمد در ابواب وصايا (و روى عن بشير النّبّال قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّ والدتى توفّيت و لم تحجّ عنها قال يحجّ عنها رجل او امرأة قال قلت أيّهم احبّ إليك قال رجل احبّ إليّ) و كالصحيح منقول است از بشير تير تراش ممدوح كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه والده ام فوت شده است و حج نكرده است حضرت فرمودند كه از جهة او حج كند مردى يا زنى گفت عرض نمودم كه كداميك از مردان يا زنان محبوبتر است نزد شما حضرت فرمودند كه مرد محبوبتر است نزد من و گذشت اخبار در اين معنى (و روى عاصم بن حميد عن محمّد بن

مسلم قال سالت ابا جعفر صلوات اللَّه عليه عن رجل مات و لم يحجّ حجّة الاسلام و لم يوص بها أ يقضى عنه قال نعم) و به هيجده سند صحيح و دو سند حسن كالصحيح منقولست از محمد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از شخصى كه بميرد و حجة الاسلام بر او واجب شده باشد و نكرده باشد و وصيت نيز نكرده باشد بحج آيا از او قضا مى كنند يعنى واجبست يا جواز بمعنى اعم حضرت فرمودند كه بلى، و به همين مضمون به احاديث صحيحه منقولست از رفاعه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه.

و به اسانيد صحيحه منقولست از رفاعه كه گفت از آن حضرت صلوات

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 137

اللَّه عليه سؤال كردم از مرد و زنى كه بميرند و حج اسلام را نكرده باشند آيا قضا مى كنند از ايشان حجة الاسلام را فرمودند كه بلى.

و به دوازده سند صحيح منقولست از معاوية بن عمار كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه بميرد و حجة الاسلام را نكرده باشد و مالى گذاشته باشد فرمودند مى بايد كه از جهة او نايب گردانند نو حاجى را كه مال نداشته باشد و اخبار در اين معنى متواتر است

باب الرّجل يوصى بحجّة فيجعلها وصيّه فى نسمة

(روى ابن مسكان قال حدّثنى ابو سعيد عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه سئل عن رجل اوصى بحجّة فجعلها وصيّة فى نسمة قال يغرمها وصيّه و يجعلها فى حجّة كما اوصى فانّ اللَّه عزّ و جلّ يقول فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ) اين بابيست در حكم كسى كه وصيت

كند كه از جهة او حجى اخراج كنند و وصى او بنده بخرد و آزاد كند.

و منقولست در صحيح از عبد اللَّه كه گفت حديث كرد مرا پدرم ابو سعيد و مشتركست ميان ثقات و غير ثقات و بعيد نيست كه قماط ثقه باشد، و على اى حال ضرر ندارد چون صحيح است از عبد اللَّه و او از اهل اجماعست و مع هذا موافق ظاهر آيه كريمه است كه گفت سؤال كردند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه وصيّت كند كه حجى از جهة او استيجار كنند و وصى بنده بخرد و آزاد كند حضرت فرمودند كه وصى غرامت مى كشد از مال خود مقدار آن زر را و استيجار حج مى كند چنانكه وصيّت كرده است به درستى كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه هر كه تغيير كند وصيّت را پس نيست گناه او مكرر بر كسانى كه تبديل مى نمايند.

و ظاهر حديث آنست كه بنده آزاد مى شود، و اكثر علما تفصيلى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 139

داده اند كه اگر بنده را بعين همان مال خريده است آزاد نمى شود و مى تواند فروخت و اگر قيمتش نقصانى كند وصى ضامن است و اگر در ذمّه خريده باشد چنانكه الحال مدار بر اينست آزاد مى شود و غرامت كل را مى كشد، و عبارت حديث صريح نيست در آزادى، پس ممكن است عمل به اصول و قواعد نمودن چنانكه خواهد آمد و همين حديث با اخبار ديگر خواهد آمد در باب ضمان وصى در وصايا

باب الحجّ عن امّ الولد اذا ماتت

(روى ابن فضّال عن يونس بن يعقوب قال ارسلت إلى ابى عبد اللَّه انّ امّ امرأة كانت امّ ولد فماتت فارادت

المرأة ان يحجّ عنها قال او ليس قد عتقت لولدها يحجّ عنها) اين بابى است در حج از ام ولد هر گاه بميرد و دغدغه نيست در جواز حج از او بر تقديرى كه بنده باشد و ظاهرا مراد حجة الاسلام است. منقولست در صحيح على الظاهر، و در موثق كالصحيح على المشهور از يونس كه گفت به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرستادم بعنوان عريضه يا رسالت كه هر گاه زنى مادرى داشته باشد كه كنيز خاصه بوده باشد و اين دختر از او به همرسيده باشد و خواهد كه از جهة مادرش كه مرده است حج كند يعنى حجة الاسلام به آن كه مستطيع شده مرده باشد و چون كنيز است حجة الاسلام بر او واجب نيست حضرت فرمودند كه اگر چه كنيز بود امّا بموت مولى از نصيب دخترش آزاد شده است و مستطيع شده حج نكرده است پس به نيابت او حج مى تواند كرد حج اسلام را و ممكن است كه راوى نداند كه از ام ولد حج مى توان كرد يا نه حضرت فرموده باشند كه حجة الاسلام به نيابت او مى توان كرد چه غير آن.

باب الرّجل يوصى اليه الرّجل ان يحجّ عنه ثلاثة رجال فيحلّ له ان ياخذ لنفسه حجّة منها

(كتب عمرو بن سعيد السّاباطيّ إلى ابى جعفر صلوات اللَّه عليه يساله عن رجل اوصى اليه رجل ان يحجّ عنه ثلاثة رجال فيحلّ له ان ياخذ لنفسه حجّة منها فوقّع صلوات اللَّه عليه بخطّه و قراته حجّ عنه ان شاء اللَّه فانّ لك مثل اجره و لا تنتقص من اجره شيئا إن شاء اللّه) اين بابى است در آن كه هر گاه شخصى شخصى را وصى كند كه سه كس از جهة

او سه حج بكند آيا جايز است كه يك حجرا وصى بكند.

منقولست در موثق كالصحيح از عمرو كه گفت عريضه نوشتم به خدمت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه و از آن حضرت سؤال كردم كه هر گاه شخصى شخصى را وصى كند كه از جهة او سه حج از سه مرد استيجار نمايد خود مى تواند كه يكى از آن حجها را بكند پس فرمان همايون آن حضرت رسيد كه بخط مبارك خود نوشته بودند و من خود خواندم كه تو از او حج بكن إن شاء اللَّه به درستى كه ترا نيز مثل او ثواب هست و از مزد او چيزى را كم نمى كنى. و بعضى دغدغه كرده اند كه چون در استيجار مى بايد كه صيغه واقع شود و خود نمى تواند كه موجب و قابل باشد و اين معنى بر تقديرى كه لازم باشد از آن جهت است كه مبادا بر او لازم نشود و نكند و يا در آن سال اجير ديگرى شود چون اجاره معاطات لازم نيست كه به آن وفا كند، و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 142

هر گاه خود به جا آورد و تاخير نكند چه ضرر دارد.

و بر تقديرى كه صيغه لازم باشد كه تغاير اعتبارى كافى است، و بر تقديرى كه كافى نباشد ديگرى را وكيل خود مى كند يا از جهة ميّت كه عقد را واقع مى سازد.

و دغدغه ديگر آن كه چون او را وصى مى كند كه سه كسرا اجير كند بحسب ظاهر دلالت مى كند بر آن كه سه كس غير او باشد و اين دلالت ظاهر نيست بإحدى الدلالات و مع هذا لفظ عموم دارد و شامل او هست و

نصّ مؤيد است پس اگر ضعفى داشته باشد ضرر ندارد و اللَّه تعالى يعلم.

باب من ياخذ حجّة فلا يكفيه

(روى علىّ بن مهزيار عن محمّد بن اسماعيل قال أمرت رجلا ان يسال ابا الحسن صلوات اللَّه عليه عن الرّجل ياخذ من رجل حجّة فلا تكفيه أ له ان ياخذ من رجل اخر حجّة اخرى فيتّسع بها و تجزئ عنهما جميعا او يتركهما جميعا ان لم تكفه إحداهما فذكر انّه قال احبّ إليّ ان تكون خالصة لواحد فان كانت لا تكفيه فلا ياخذها) اين بابى است در آن كه شخصى اجرت حجى بگيرد و از جهة خرجى راه كافى نباشد.

به چهل سند صحيح منقولست از محمد كه گفت شخصى را گفتم و مى بايد كه ثقه باشد تا محمد به او اعتماد كرده باشد كه سؤال كند از حضرت امام ابو الحسن الرضا يا حضرت امام على النقي صلوات اللَّه عليهما پرسيد از حال شخصى كه از شخصى اجرت حجّى را بگيرد و او را كافى نباشد آيا مى تواند از شخصى ديگر حجه ديگر بگيرد و بهر دو او را توسعه حاصل شود كه تواند رفت و مجزى باشد از هر دو يا هيچ يك را نگيرد هر گاه كل واحد كفايت نكند پس آن مرد گفت كه حضرت فرمودند كه آن چه محبوبست نزد من آنست كه خالص باشد از جهة يك كس و اگر كافى نباشد نگيرد آن را و عمل اصحاب بر اين است.

باب من اوصى فى الحجّ بدون الكفاية

(روى ابن مسكان عن ابى بصير عمّن ساله قال قلت له رجل اوصى بعشرين دينارا فى حجّة فقال يحجّ بها رجل من حيث يبلغه) اين بابى است در آن كه كسى وصيّت كند مالى را كه صرف نمايند در حج و كافى نباشد.

منقول است در صحيح از عبد اللَّه

از ليث كه هر دو از اهل اجماعند از كسى كه از او سؤال كرد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و گفت به آن حضرت عرض نمودم كه هر گاه شخصى وصيّت كند به بيست مثقال طلا كه از جهة او استيجار كنند. حجرا فرمودند كه اگر در بلد موت وفا نكند از هر جا كه وفا كند استيجار كنند.

و ظاهرش آنست كه حج مى بايد مهما أمكن از بلد موت باشد و ليكن اين حديث و امثال اين در وصيّت وارد شده و ظاهر وصيّت منصرف مى شود به بلد موت و در آن دغدغه نيست اگر از ثلث بيرون آيد زايد بر قدر اجرت حج ميقاتى و الا هر چه بيرون آيد، و عمده نزاع در وقتى است كه وصيت نكرده باشد كه آيا از بلد موت بايد يا از ميقات كافى است اخبار صحيحه بحسب ظاهر دلالت مى كنند بر اخراج حج، و حج عبارتست از افعال حج و راه از افعال حج نيست بى دغدغه و بر تقديرى كه مقدمه واجب واجب باشد هر واجبى را قضا نمى بايد كرد با آن كه مقدمه در حال حيات

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 145

توقف افعال است بر او و در وفات توقف نيست هر گاه ممكن باشد استيجار از ميقات و اليوم از ميقات ممكن نيست چون اكثر آن جماعتى كه در ميقات حاضر مى شوند از مكه معظمه از جهة ايجار نفس خود مخالفند و حجّ ايشان صحيح نيست و اگر از جمعى از شيعه آيند خاطر جمع نمى توان كرد چون بحسب ظاهر مى بايد كه نايب عادل باشد تا اعتماد به او توان كرد در اتيان

بحج و صورت افعال كافى نيست چون در عبادات نيت مى بايد و آن قلبى است و كسى بر آن مطلع نيست بغير از حق سبحانه و تعالى پس بقدر ضرورت از باب مقدمه پيشتر مى بايد گرفت و شكى نيست در آن كه احوط بلد موتست چنانكه گذشت و مى آيد إن شاء اللَّه تعالى (و كتب ابراهيم بن مهزيار إلى ابى محمّد صلوات اللَّه عليه اعلمك يا مولاى انّ مولاك علىّ بن مهزيار اوصى ان يحجّ عنه من ضيعة صيّر ربعها لك حجّة فى كلّ سنة بعشرين دينارا و انّه منذ انقطع طريق البصرة تضاعفت المؤنة على النّاس فليس يكتفون بعشرين دينارا و كذلك اوصى عدّة من مواليك فى حجّتين فكتب يجعل ثلث حجج حجّتين إن شاء اللَّه تعالى) و منقولست در صحيح از ابراهيم كه گفت نوشتم عريضه به خدمت حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللَّه عليه كه اعلام مى كنم شما را اى آقاى من يا آزاد كننده من چون مطلق شيعه به بركت ايشان از آتش دوزخ آزادند كه بنده تو برادرم على بن مهزيار وصيّت نمود كه به نيابت او حج استيجار نمايم از حاصل مزرعه كه ربع آن را تمليك شما نموده است يا بر شما وقف كرده است هر سال بيست دينار است و هم چنين جمعى از شيعيان وصيت نموده اند در دو حج به چهل دينار، و در كافى فى حجهم

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 146

است و اين اظهر است يعنى جمعى از شيعيان شما مثل على بن مهزيار زمينها وقف نموده اند بر حج كه حاصلش تخمينا بيست دينار است و از آن روزى كه حاجيان از راه بصره نمى روند خرج

مردمان دو برابر خرج سابق شده است و كسى به بيست دينار بحج نمى رسد حضرت فرمودند كه سه حجرا دو حج كنند كه سالى سى دينار به اجير دهند.

و ظاهر اين بر سبيل مثال است اگر دو سال را يك سال كنند يا بيشتر جايز است.

و از اين حديث و امثال اين ظاهر مى شود كه حج از بلد مقدمست اگر چه سه سال را دو سال بايد كرد در وصيّت اگر خدا خواهد، و ظاهرا از روى تبرّك گفته باشند و ممكن است كه در اين صورت مخير باشد ميان حج ميقاتى يا دو سال را يك سال كردن و ممكن است كه حج ميقاتى گران شده باشد (و كتب اليه علىّ بن محمّد الحضيني انّ ابن عمّى اوصى ان يحجّ عنه بخمسة عشر دينارا فى كلّ سنة فليس يكفى فما تأمر فى ذلك فكتب صلوات اللَّه عليه يجعل حجّتين فى حجّة انّ اللَّه عالم بذلك) و منقولست در صحيح به اسناد سابق و غير آن از ابراهيم بن مهزيار كه گفت على بن محمد عريضه نوشت به خدمت حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللَّه عليه كه پسر عم من وصيّت نموده است كه هر سال از جهة او پانزده دينار بدهند كه شخصى بحج رود و الحال بس نيست چه مى فرماييد حضرت فرمودند كه دو حجه را يكى مى كنند به درستى كه حق سبحانه و تعالى داناست كه شما را اختيارى نيست.

و به اسانيد صحيحه منقولست از على بن رئاب از حضرت امام جعفر

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 147

صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه وصيت كند كه از جهة او حجة الاسلام را به

جا آورند و جميع اموال او نشود مگر پنجاه درهم فرمودند بيرون مى كنند از جهة او حج ميقاتى از يكى از ميقاتهاى كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله مقرر فرموده اند از نزديك.

و منقول است در صحيح از بزنطى از محمد بن عبد اللَّه و ظاهرا سبط ثقه زراره باشد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام على بن موسى الرّضا صلوات اللَّه عليهما از شخصى كه بميرد و وصيّت كند كه از جهة او حج كنند از كجا شروع در حج مى كند فرمودند كه بقدر مالش كه داشته باشد از منزلش و اگر نداشته باشد از كوفه و اگر نه از مدينه مشرفه و در قوى كالصحيح منقولست از عمر بن يزيد كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند در شخصى كه وصيّت كرده باشد بحج و از كوفه كافى نباشد فرمودند كه از ميقات كافى است.

و كالصحيح بلكه در صحيح منقول است از زكريّا بن آدم كه گفت سؤال كردم از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه از شخصى كه بميرد و وصيّت كند به حجى آيا جايز است كه از جهة او استيجار نمايند از غير آن شهرى كه در آن شهر مرده است حضرت فرمودند كه هر چه پيشتر از ميقاتست يا هر چه نزديك ميقاتست از او مجزى است. و ظاهر اين حديث آنست كه حج ميقاتى كافى است، و حمل كرده اند اكثر بر حالت ضرورت و اظهر آنست كه از بلد موت مستحب باشد و احوط آنست كه از بلد موت اخراج كنند خصوصا با وصيّت از بلد موت يا مطلقا از بلد موت اخراج نمايند هر گاه

يتيم يا غايب نداشته باشد و اگر وصى يا مجنون يا غايب بوده باشد احوط ميقاتيست و اولى آنست كه بلّغ ورثه زياده از اجرت ميقاتى را از خود بدهند.

باب الحجّ من الوديعة

(روى سويد القلاء عن ايّوب بن حرّ عن بريد العجلىّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال سألته عن رجل استودعني مالا فهلك و ليس لولده شى ء و لم يحجّ حجّة الاسلام قال حجّ عنه و ما فضل فاعطهم) اين بابى است در حج كردن از مال امانت شخصى كه نزد كسى باشد به چهار ده سند صحيح منقولست از بريد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه مالى را بمن به امانت داده باشد و بميرد و فرزندانش چيزى نداشته باشند و حجة الاسلام نكرده باشد يعنى داند كه حج بر او واجب شده است و قرار گرفته است و چون فرزندان چيزى ندارند گمانش اين هست كه فرزندان از جهة پدرشان حج نخواهند گرفت حضرت فرمودند كه تو به نيابت او حج كن يا حجى از جهة او واقع ساز اگر چه به نيابت ديگرى باشد و هر چه زياد آيد به ايشان ده. و ظاهر لفظ وجوبست نزد اكثر و تقييداتى كه مذكور شد روايت دلالت صريح بر آنها ندارد كه داند كه حجة الاسلام مستقر شده است به قرينه آن كه حجة الاسلام نكرده است و گمان قوى داشته باشد كه ورثه نخواهند كرد به قرينه آن كه فرزندان چيزى ندارند چون در حالت بى چيزى تقوى كمتر مى باشد، و آن كه حضرت فرمودند كه حج بكن از او ظاهرش آنست كه در

مدينه از حضرت پرسيده باشد و حج از مسجد شجره بايد كرد نه از بلد موت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 149

كه ظاهرش آنست كه كوفه باشد به آن كه لفظ دلالت بر قضا حج فقط مى كند و مى بايد كه معاشرت با فرزندان داشته باشد كه از حال ايشان يابد كه حج نخواهند خريدن، و اگر حال ايشان را نداند با ايشان معاشرت كند به نحوى از ايشان استفسار كند كه پدر شما حج نكرده است و اگر كسى زرى به شما دهد شما از جهة او استيجار حج خواهيد كرد يا نه و اقرار نكند نزد ايشان كه زر او نزد من هست و اگر ورثه ظن به همرسانند كه نزد او زرى هست قسم ياد مى توانند كرد كه بغير از اين زيادتى از مال پدر شما چيزى نزد من نيست و اگر هنوز استيجار نكرده باشد توريه مى كند به آن كه قصد مى كند كه مالى نزد من نيست كه آن را به شما بدهم يا بايد داد.

و جمعى ملحق ساخته اند ساير ديون را چون بمنزله منصوص العله است.

و جمعى الحاق كرده اند غير وديعه را از ديونى كه نزد او باشد كه آن نيز حكم وديعه دارد، و جمعى گفته اند كه مى بايد تفحّص كند از اصدقاء او كه مبادا نزد ايشان نيز مالى باشد و ايشان را نيز لازم باشد اخراج حج مبادا زياده از واجب گرفته شود و اگر تفحّص نكرده چند كس را استيجار كنند زياده بر هر يك حجرا همه غرامت بكشند از جهة ورثه و اگر همه تفحّص كرده باشند ضامن نيستند و احوط در صورت تفحص نيز غرامت است چون كاشف اند

كه تفحّص تام نكرده بوده اند و استنباط كرده كه حسبة للّه تعالى اين كارها مى توان كرد و در غير موضع نص اشكالست چون قياس است و اللَّه تعالى يعلم

باب الرّجل يموت و لا يدرى ابنه هل حجّ أولا

(سئل ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن رجل مات و له ابن فلم يدر احجّ ابوه ام لا قال يحجّ عنه فان كان ابوه قد حجّ كتب لأبيه نافلة و للابن فريضة و ان لم يكن حجّ ابوه كتب لأبيه فريضة و للابن نافلة) اين بابى است در حكم كسى كه بميرد و فرزندش نداند كه آيا پدرش حج كرده است يا نه منقولست در قوى كه [از] حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال نمودند از شخصى كه بميرد و او را پسرى باشد و نداند كه پدرش حج كرده است يا نه و داند كه حج بر او واجب شده بود يا اين را نيز نداند حضرت فرمودند كه حج مى كند يا مى تواند كرد پس اگر پدرش بحسب واقع حج كرده باشد به تفضّل الهى ثواب حج واجب در نامه عمل پسر نوشته مى شود و از جهة پدرش حج سنت نوشته مى شود و اگر پدرش حج نكرده باشد از جهة پدرش حج واجب نوشته مى شود و از جهة پسر حج سنت. و ظاهرش آنست كه نيت وجوب و ندب نمى كند چون علم ندارد بلكه ترديد مى كند به همين عنوان كه اين حج را به نيابت پدرم مى كنم قربة إلى اللَّه يا آن كه به نيابت پدرم مى كنم كه اگر حجة الاسلام بر او واجب باشد و نكرده باشد اين حجة الاسلام باشد و الا حج سنت باشد و اگر پسر مشغول الذمه

بحج واجب خود باشد از جهة پدرش حج نمى تواند كرد اگر چه يقين داند كه حج در ذمّه پدرش هست چه جاى چنين صورت كه علم به شغل ذمّه او نداشته باشد

باب المتمتّع عن ابيه

(روى جعفر بن بشير عن العلا عن محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال سألته عن رجل يحجّ عن ابيه أ يتمتّع قال نعم المتعة له و الحجّ عن ابيه) اين بابى است در حال شخصى كه به نيابت پدرش حج تمتع كند بسند صحيح منقولست از محمد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از شخصى كه به نيابت پدرش حج كند آيا حجّ تمتع مى كند يعنى اگر چه پدرش سنّى باشد يا حج افراد بر او واجب باشد حضرت فرمودند كه بلى تمتع از زنان و جامه بردن از اوست «1» و حج از جهة پدر اوست يا آن كه حق تعالى ثواب حج تمتع به او مى دهد و ثواب حج مفرد مى دهد به پدرش يعنى اگر سنى باشد، يا بر منوب عنه حج واجب افراد واجب باشد چنانكه گذشت اما اگر بر منوب عنه حج تمتع واجب باشد ثواب حج تمتع به او مى دهند اگر شيعه باشد و ظاهرا بنا بر اين حضرت مطلق فرمودند كه حج از جهة پدر اوست تا شامل همه صور باشد چون اعم است از همه و اللَّه تعالى يعلم.

باب تسويف الحج

(روى محمّد بن الفضيل قال سالت ابا الحسن صلوات اللَّه عليه عن قول اللَّه تعالى «وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِيلًا» فقال نزلت في من سوّف الحجّ حجّة الاسلام و عنده ما يحجّ به فقال العام أحجّ حتّى يموت قبل ان يحجّ) اين بابى است در تاخير كردن حج از سال استطاعت خلافى نيست نزد علماى شيعه كه حج در سال استطاعت

واجبست كه به جا آورند و از آن سال به سال ديگر نيندازند و اگر تاخير كنند قضا نمى شود و هميشه اداست تا در حياتست و بعد از موت قضاست و قضا نيز مثل اداست در آن كه با قدرت بعد از موت مى بايد كه به جا آورند و تاخير جايز نيست و هم چنين از سال دويم نيز تاخير حرام است.

مرويست كالصحيح از محمد كه گفت سؤال كردم از حضرت ابو الحسن كه محتمل است كه حضرت امام موسى كاظم يا حضرت امام رضا باشد صلوات اللَّه عليهما اگر چه اخيرا ظهر است از تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه فرموده است كه هر كه در اين دنيا كور باشد در آخرت كور خواهد بود يا كورتر خواهد بود و گمراه تر؟ فرمودند كه اين آيه نازل شده است در شأن كسى كه حجة الاسلام بر او واجب باشد و تاخير كند به سوف كه بعد از اين خواهم كرد در سال آينده و استطاعت داشته باشد و گويد در

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 153

اين سال حج مى كنم و چون آن سال نرود گويد كه در اين سال مى روم تا آن كه بميرد پيش از آن كه بحج رود.

پس حاصل معنى آيه كريمه اين مى شود كه هر كه در دار دنيا چشم دلش كور باشد و نداند فضيلت حج را و بحج نرود پس او در آخرت چشمانش كورتر خواهد بود و يا كورتر خواهد بود به آن كه چشم باطن و ظاهرش هر دو كور خواهد بود و گمراه تر خواهد بود كه راه بهشت را نه بيند و از راه دوزخ رود تا بجهنم

رود (و روى عن معاوية بن عمّار قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن رجل لم يحجّ قطّ و له مال فقال هو ممّن قال اللَّه عزّ و جلّ «وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى » فقلت سبحان اللَّه اعمى فقال اعماه اللَّه عزّ و جلّ عن طريق الخير) و در تهذيب عن طريق الجنّة است و در كافى و در موثق عن طريق الحق است و به بيست سند صحيح منقولست از معاويه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه هرگز حج نكرده باشد و مالى كه بقدر استطاعت باشد داشته باشد حال او چونست حضرت فرمودند كه اين شخص از جمله جماعتى است كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه ما حشر خواهيم كرد او را كور پس من از روى تعجب عرض كردم كه سبحان اللَّه كور خواهد بود يا در دار دنيا دلش كور است كه در آخرت چشم و دلش كور خواهد بود پس حضرت فرمودند بنا بر تفسير اول كه چون به سبب بديهاى او حق سبحانه و تعالى او را در دار دنيا كور كرده است از ديدن راه خير: مناسب اين عمل آنست كه در آخرت بهر دو چشم كور باشد، و بنا بر احتمال ثانى كه او تعجب نموده باشد از آن كه در دار دنيا با

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 154

ايمان كور باشد حضرت فرموده باشد كه تعجب نيست چون حق سبحانه و تعالى او را كور كرده است از ديدن فضايل حج كه ترك كرده است اگر چه روشن باشد در ديدن ثواب اعمال ايمان و

غير آن و قريب باين است عبارت كافى و بنا بر نسخه شيخ دو احتمال دارد كه كور است در آخرت از ديدن راه بهشت يا در دنيا از ديدن ثواب حج كه راه بهشت است و در عبارت شيخ احتمال اول اظهر است، و بنا بر كافى و فقيه احتمال دويم اظهر است اگر چه عبارت كافى در حديث موثق از ابو بصير است و در حديث ديگر از ابو بصير روايت كرده است به همين مضمون و اين تعجب در آن نيست و اين حديث معاويه در تفسير آيه اظهر است كه حضرت فرمودند كه تارك حج از آن جمله است يعنى بسيار كسى كه محشور شوند كور يك جماعت تاركان حجّند، و بنا بر حديث محمد بن فضيل ظاهرش آنست كه همين تاركان حج محشور خواهند شد اعمى و ليكن مى بايد كه حمل كنيم بر آن كه أولا آيه در شأن ايشان نازل شد و چون لفظش عامست شامل هر تارك حقى هست چنانكه احاديث معتبره وارد شده است كه در شأن مخالفان مذهب حق نازل شده است، و در حسن كالصحيح منقولست كه در شأن عبد اللَّه بن عباس و پدرش نازل شده است (و روى صفوان بن يحيى عن ذريح المحاربيّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال من مات و لم يحجّ حجّة الاسلام و لم يمنعه من ذلك حاجة تجحف او مرض لا يطيق فيه الحجّ او سلطان يمنعه فليمت يهوديّا او نصرانيّا) و منقولست در حسن كالصحيح و به بيست و چهار سند صحيح ديگر از صدوق و اسانيد صحيحه ديگر از كلينى و غيره حتى

عامه نيز در صحاح

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 155

خود روايت كرده اند كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه بميرد حج اسلام را نكرده باشد، يعنى مستطيع شده باشد چون با عدم استطاعت حج اسلام بر او نيست و تصريح به آن نيز فرمودند كه مانع نباشد او را از حج كردن احتياجى كه سبب فقر او باشد يا اگر مستطيع شده باشد پيشتر بعد از آن چنان فقير شود كه اندك مالى نداشته باشد كه روانه شود و باقى را به گدايى و سقايى برود يا آن كه مرضى نداشته باشد كه مانع او باشد كه نتواند سوار شدن اگر چه به كجاوه و محفه و پالكى باشد با قدرت بر آنها يا ظالمى نباشد كه او را منع كند از حج اگر چه قطّاع طريق باشد كه او را در راه عريان كنند و نتواند رفتن. حاصل آن كه مستطيع باشد و نرود و بميرد اگر خواهد يهودى بميرد و اگر خواهد نصرانى يعنى حشرش با يهودان خواهد بود يا نصارى. و چند گاه قبل از اين يكى از فضلا مرد و حج نكرده بود صالحى كه نهايت اعتقاد و مريدى داشت به آن عالم نقل كرد كه عجب واقعها ديدم و حيرانم كه چه معنى دارد گفت كه در چند روزى كه فلانى فوت شده بود در واقعه ديدم كه او را با يهودان بود بعد از چند گاه ديگر او را در واقعه ديدم كه بسيار منوّر و خوب بود نمى دانم كه چه معنى دارد يكى از اخوان مؤمنين گفت واقعه شما صحيح است فلانى حج نكرده بود

و از جهة او استيجار حج كردند تا حج نكرده بودند از جهة او حشرش با يهودان بود و چون از جهة او حج كردند از آن عذاب خلاص شد و همين واقعه باعث شد كه جمعى كثير بحج رفتند و توبه كردند از تاخير حج (و روى علىّ بن ابى حمزة عنه صلوات اللَّه عليه انّه قال من قدر على ما يحجّ به و جعل يدفع ذلك و ليس له عنه شغل يعذره اللَّه فيه حتّى جاء الموت فقد ضيّع شريعة من شرايع الاسلام)

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 156

و منقولست در موثق كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه داشته باشد آن مقدار مال كه به آن حج تواند رفت يعنى زاد و راحله و مؤنت عيال و مدافعه كند و هر سال به سال ديگر اندازد و شغل نداشته باشد كه حق سبحانه و تعالى او را در آن شغل معذور دارد به آن كه مثلا جابرى او را به شغل داشته باشد جبرا و رخصت حج ندهد او را در مثل اين صورت معذور است اما اگر بى عذرى تاخير كند تا مرگ در رسد بتحقيق كه ضايع گردانيده است شرعى عظيم از شرايع اسلام را و تضييع شرعى نيز بمنزله كفر است.

و به همين مضمون به دوازده سند صحيح از حلبى منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و كالصحيح از زيد و كالصحيح از كنانى و در حسن كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست قريب باين.

و به هيجده سند صحيح منقولست از معاوية بن عمار كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه

و تعالى فرموده است كه مر خدا راست بر كافه خلايق كه حج كنند خانه او را هر كه مستطيع شود راه خانه را حضرت فرمودند: كه اين از جهة كسى است كه نزد او مالى باشد و بدنش صحيح باشد يعنى مراد الهى از استطاعت اين است كه زاد و راحله داشته باشد و بدنش صحيح باشد كه تواند سوار شدن، و اگر تاخير حج از جهة تجارت باشد چنانكه متعارفست كه تاخير مى كنند كه نسيها پيش مردم داريم و اگر نگيريم مى سوزد واجبست رفتن و جايز نيست نرفتن از جهة امثال اينها، او اگر از جهة اينها ترك حج كرده باشد و بميرد ضايع گردانيده است شريعتى از شرايع اسلام را هر گاه آن قدر داشته باشد كه برود اگر چه به سبب رفتن مالش برود: رفتن باشد و حق سبحانه و تعالى عوض مى دهد و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 157

اگر چيزى نداشته باشد و جمعى او را تكليف كنند كه ما ترا بحج مى بريم و اگر چه الاغى دم بريده و گوش بريده بدهند مى بايد كه شرم نكند و با ايشان برود و جايز نيست نرفتن، ديگر پرسيدم كه چه معنى دارد كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه و هر كه كافر شود به درستى حق سبحانه و تعالى بى نياز است از عالميان حضرت فرمودند كه مراد از كفر ترك حج است كه حق سبحانه و تعالى آن را كفر شمرده است يعنى عقاب او مانند عقاب كفّار خواهد بود چنانكه گذشت كه حشرش با يهود و نصارى است

باب العمرة فى اشهر الحج

(روى سماعة بن مهران عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه

قال من حجّ معتمرا فى شوّال و من نيّته ان يعتمر و يرجع إلى بلاده فلا باس بذلك و ان هو اقام إلى الحجّ فهو متمتّع لأنّ اشهر الحجّ شوّال و ذو القعده و ذو الحجّة فمن اعتمر فيهنّ و اقام إلى الحجّ فهى متعة و من رجع إلى بلاده و لم يقم إلى الحجّ فهى عمرة و ان اعتمر فى شهر رمضان او قبله فاقام إلى الحجّ فليس بمتمتّع و انّما هو مجاور افرد العمرة فان هو احبّ ان يتمتّع فى اشهر الحجّ بالعمرة إلى الحجّ فليخرج منها حتّى يجاوز ذات عرق او يجاوز عسفان فيدخل متمتّعا بعمرة إلى الحجّ فان هو احبّ ان يفرد الحجّ فليخرج إلى الجعرانة فيلبّى منها) اين بابى است در بيان واقع ساختن عمره در ماههاى حج منقولست در موثق از سماعه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه قصد عمره كند در ماه شوال و در خاطر داشته باشد كه عمره مفرده به جا آورد و برگردد بشهر خود قصور ندارد و باكى نيست و اگر بايستد تا وقت حج عمره اش عمره تمتع مى شود و زيرا كه عمره تمتع حكم حج دارد در آن كه مى بايد كه آن را در ماههاى حج به جا آورد و ماههاى حج شوال است و ذو القعده و ذو الحجه پس كسى كه در ماههاى حج عمره به جا آورد و بايستد تا وقت حج و حج به جا آورد عمره اش عمره تمتع مى شود و كسانى كه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 159

برگردند به شهرهاى خود و نايستند تا آن كه حجرا به جا آورند عمره ايشان مفرده مى شود

و بنا بر مشهور مى بايد كه طواف نساء به جا آورد و اگر در ماه رمضان عمره را به جا آورد اگر چه محض احرام باشد و باقى افعال را در ماه شوال يا پيش از ماه رمضان به جا آورد و بايستد تا وقت حج به آن عمره حج تمتع نمى تواند كرد بلكه مجاوريست كه عمره مفرده به جا آورده است پس اگر خواهد كه حج تمتع كند مى بايد كه عمره ديگر در ماههاى حج به جا آورد بقصد عمره تمتع، و بيرون رود بيكى از مواقيت مثل وادى عقيق به آن كه از ذات عرق بيرون رود چون مذكور شد كه ذات عرق ميقات عمره است يا در گذرد بسوى عسفان از راه مدينه مشرفه كه آن نيز ميقات عمره است و احرام بگيرد بقصد عمره كه تمتع كند به آن بسوى حج يعنى بعد از عمره محل شود و از زنان و جامه و بوى خوش بهره يابد تا وقتى كه احرام بحج گيرد، و اگر خواهد كه حج افراد به جا آورد هر گاه حج تمتّع را كرده باشد يا از جمعى باشد كه حج افراد يا قرآن بر ايشان واجبست بايد كه بيرون رود به جعرانه كه آن نيز ميقاتست و از آنجا محرم شود بحج افراد و روى عمر بن يزيد عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال من اعتمر عمرة مفردة فله ان يخرج إلى اهله متى شاء الّا ان يدركه خروج النّاس يوم التّروية و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه عمره مفرد به جا آورد

مى تواند كه به خانه خود رود بعد از اتيان به عمره هر وقت كه خواهد مگر آن كه بماند تا روز هشتم ذى الحجه و ببيند كه مردمان متوجّه منى مى شوند در اين صورت مستحب مؤكد است كه حج به جا آورد و آن عمره مفرده عمره تمتع مى شود اگر در ماههاى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 160

حج به جا مى آورده باشد و اگر نه حج افراد باشد هر گاه حج تمتع بر او واجب نباشد.

و به دوازده سند صحيح منقولست از عمر بن يزيد كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه داخل شود در مكّه بقصد عمره مفرده و عمره را به جا آورد هر جا كه خواهد مى رود و اگر بايستد تا وقت حج: عمره مفرده اش عمره تمتع مى شود پس حضرت فرمودند كه عمره تمتّع صحيح نيست يا عمره تمتّع نمى توان كرد مگر وقتى كه آن را در ماههاى حج به جا آورند و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد شده است (و فى رواية عبد الرحمن بن ابى عبد اللَّه عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال العمرة فى الحجّ متعة) و منقولست در صحيح از عبد الرحمن كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه عمره كه در دهه ذى الحجه به جا آورند عمره تمتّع است يعنى مستحبّ مؤكد است كه آن را متّصل سازد بحج تا حج تمتع شود اگر حج تمتّع بر او واجب نباشد و اگر واجب باشد البته حجرا بعد از آن به جا مى آورد. و بر اين مضمون احاديث متكثره وارد شده است، و مراد از همه همين است و

جمعى ذكر كرده اند كه اگر عمره را بقصد تمتّع واقع ساخته باشد واجبست كه حجرا به آن متصل سازد و اگر بقصد عمره مفرده كرده باشد اكتفا به آن مى تواند كرد و بر اين مضمون حديث موثق ابو بصير وارد است و آن نيز محمول است بر استحباب مؤكد چون احاديث صحيحه وارد شده است بر آن كه مختار است در حج و ترك حج هر گاه حج واجب خود را كرده باشد چنانكه متواتر است كه حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه در روز هشتم ذى الحجه اكتفا به عمره مفرده كرده و حج نكرده متوجّه عراق

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 161

شدند اگر چه اظهر آنست كه آن حضرت از خوف اكتفا به عمره فرمودند كه چون كس بطلب آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرستاده بودند كه آن حضرت را بگيرند حضرت بامر الهى متوجّه عراق شدند (و روى معاوية بن عمّار قال سئل ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن رجل افرد الحجّ هل له ان يعتمر بعد الحجّ فقال نعم اذا أمكن الموسى من رأسه فحسن) و منقولست در صحيح بطرق اثنى عشر كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از شخصى كه حج افراد كرده باشد آيا بعد از حج عمره مفرده مى تواند كرد حضرت فرمودند كه بلى هر گاه آن قدر زمان بگذرد كه موى سر استره گير شود خوبست و اكثر اوقات بعد از دو روز استره گير مى شود، و به همين مضمونست حديث موثق كالصحيح يا صحيح از ابان از عبد الرحمن بن ابى عبد اللَّه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و در حديث ديگر وارد

شده است كه صبر كند تا ماه محرم نو شود و احرام بگيرد محمول است بر استحباب (و روى المفضّل بن صالح عن ابى بصير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال العمرة مفروضة مثل الحجّ فاذا ادّى المتعة فقد ادّى العمرة المفروضة) و منقول است در صحيح از مفضل و در او كلامى هست از ابو بصير و چون كتاب ابو بصير را صدوق داشته است و مفضل از مشايخ اجازه است مساهله نموده است و مضمون آنست كه مفضل از اصحاب اسرار آن حضرت بوده است و چون احاديث رفعت شأن حضرات معصومين را نقل مى كرده است غلاة بحديث او مستمسك بوده اند و از اين جهة ابن غضايرى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 162

جرح او كرده است و صدوق او را صدوق مى داند بنا بر اينست كه احاديث بسيار از او روايت كرده است اگر چه مضمون اين حديث متواتر است اگر در طريقش ضعفى باشد ضرر ندارد كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه عمره را حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد واجب گردانيده است عمره را مثل حج فرموده است كه «وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ» به سه معنى كه هر سه مراد است يعنى حج و عمره را تمام كنيد اگر شروع در آن كرده باشيد يا حج و عمره را تماما واقع سازيد با آداب و شرايط، و يا هر دو را خالصا للّه به جا آوريد، و ظاهرا مراد الهى اعم است از عمره مفرده و عمره تمتّع و ظاهر اين خبر آنست كه مراد از اين آيه عمره مفرده است به قرينه تقديم حج اگر

چه و او دلالت بر ترتيب ندارد و ليكن احاديث صحيحه بلكه متواتره وارد شده است كه ابتدا كنيد به آن چه حق سبحانه و تعالى به آن ابتدا فرموده اند پس حضرت فرمودند كه هر گاه بنده حج تمتّع به جا آورد عمره آن بدل از عمره مفرده است يا آن كه چون حق سبحانه و تعالى عمره را واجب گردانيده است پس كسى كه عمره تمتّع به جا آورد عمره واجب خود را به جا آورده است و در اين خلافى نيست كه عمره واجبست مثل حج و هر گاه عمره تمتع را به جا آورند عمره واجب را به جا آورده خواهد بود.

و منقولست در صحيح از عمر بن اذينه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از تفسير آيه كريمه وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا و عرض نمودم كه مراد از آيه حج است نه عمره چون بلفظ حج وارد شده است يعنى آيا چنين است يا نه حضرت فرمودند كه نه بلكه مراد از حج قصد زيارتست بحج و عمره هر دو و چون حق سبحانه و تعالى در آيه وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ تصريح بهر دو فرموده است پس هر جا كه مطلق واقع سازد هر دو مراد خواهد بود، و كلينى همين حديث را در حسن كالصحيح روايت كرده است، و بعد از آن نقل

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 163

كرده است كه ابن اذينه گفت كه پرسيدم از تفسير آيه وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ كه چه مراد است از اتمام حضرت فرمودند كه مراد از اتمام

هر دو آنست كه هر دو را به جا آورند و محرّمات احرام را واقع نسازند.

و به دوازده سند صحيح منقولست از زراره كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه عمره بر همه خلايق واجبست مثل حج چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه حج و عمره را تمام به جا آوريد از جهة رضاى الهى.

و به بيست و چهار سند صحيح منقولست از يعقوب بن شعيب كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه تمام كنيد حج و عمره را از براى خدا آيا هر كسى حج تمتّع را به جا آورد عمره آن كافى است از عمره مفرده حضرت فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله چنين فرموده اند.

و در صحيح از معاوية بن عمار منقولست به همين مضمون، و كالصحيح منقولست از بزنطى كه گفت از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه آيا عمره واجبست فرمودند كه بلى عرض كردم كه عمره تمتّع مجزيست از عمره افراد فرمودند بلى.

و در حسن كالصحيح از حلبى منقولست و احاديث به همين مضمون متواتر است بلكه ضرورى دين شيعه است وجوب عمره و اجزاء عمره تمتّع از عمره مفرده، و نزد عامه خلاف شده است و جمعى از ايشان عمره را سنت مى دانند و مبالغاتى كه در اخبار وارد شده است و استدلالاتى كه به آيه واقع شده است از جهة ردّ بر ايشانست (و ساله عبد اللَّه بن سنان عن المملوك يكون فى الظّهر يرعى و هو يرضى ان يعتمر ثمّ يخرج فقال

ان كان اعتمر فى ذى القعدة فحسن و ان كان فى ذى الحجّة فلا يصلح الّا الحجّ)

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 164

و منقولست در صحيح از عبد اللَّه بن سنان كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از بنده كه در خارج بلد مى باشد از جهة چرانيدن حيوانات و به همين راضى مى شود كه عمره را به جا آورد و بيرون رود بر سر حيوانات حضرت فرمودند كه اگر در ماه ذو القعده باشد خوبست و اگر در ماه ذى الحجه داخل شده باشد پس خوب نيست مگر آن كه حج كند و اكتفا به عمره نكند و ظاهرا بر سبيل استحباب مؤكد باشد نسبت به مولى كه اگر در ماه ذى الحجه او را رخصت عمره دهد رخصت بدهد كه حجرا نيز به جا آورد چنانكه گذشت (و اعتمر رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ثلث عمر متفرّقات كلّها فى ذى القعدة عمرة اهلّ فيها من عسفان و هى عمرة الحديبيّة و عمرة القضاء احرم فيها من الجحفة و عمرة اهلّ فيها من الجعرانة و هى بعد ان رجع من الطّائف من غزاة حنين) و منقولست در صحيح از معاوية بن عمّار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه سه عمره به جا آوردند كه هر سه بر سبيل اتفاق در ذى القعده واقع شد، يكى عمره بود كه احرام گرفته اند از جهة آن از عسفان و اين عمره حديبيّة بود كه ممنوع شدند از دخول مكه معظمه و با كفار قريش صلح كردند كه حضرت سال ديگر بيايند و

اهل مكه، مكه را خالى كنند و حضرت سه روز بيشتر در مكه نمانند و حق سبحانه و تعالى نكرده ايشان را در حكم كرده قبول فرمود و عمره ديگر عمره قضا بود كه احرام را از جحفه گرفتند، و عمره ديگر آن بود كه احرام و بلند كردن آواز تلبيه را در جعرانه واقع ساختند در وقتى كه از طايف مراجعت فرمودند بعد از جنگ حنين و احاديث بر اين مضمون از طرق خاصه و عامه متواتر است و در صحاح سته سيّما در بخارى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 165

روايت كرده است از عبد اللَّه بن عمر كه حضرت چهار عمره به جا آوردند و عايشه تكذيب او مى كرد كه در هر عمره خودش همراه بود و مى گفت كه چهارمين عمره رجب بود و عايشه مى گفت كه حضرت رسول خدا كى در ماه رجب عمره به جا آوردند و چگونه به جا آوردند كه هيچ يك از صحابه آن حضرت را نديدند و نقل نكردند و او ديد و نقل كرد.

و در بخارى و باقى صحاح ايشان منقولست كه عبد اللَّه بن عمر و عمر نيز نقل كردند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه ميّت را عذاب مى كنند به سبب گريه اهلش بر او و عايشه مى گفت كه و اللَّه كه حضرت رسول خدا هرگز نفرمودند و چگونه مخالف قرآن چيزى بفرمايند و حال آن كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى 6: 164 يعنى كسى را عقاب و مؤاخذه نمى نمايند از جهة فعل ديگرى و اگر بد باشد مى بايد كه آنها را

كه گريه كنند معذب باشند نه اموات بى گناه، و كذب ابو هريره در بسيار جائى از بخارى و غير آن مذكور است كه او در زمان خودش معروف بود به كذب و افترا، و مع هذا اكثر اخبار ايشان از اين چند كس منقولست و در كتب سير منقولست كه معاوية زرها فرستاد از جهة اينها و انس و امثال ايشان كه دروغها در فضليت ثلثه و بنى اميّه وضع نمايند، و چون رسوا شد فرستاد كه بس است، و در بعضى اخبار واقع است كه حضرت سيّد الانبياء و المرسلين با حج وداع عمره به جا آوردند و احاديث مجمله وارد شده است كه آن حضرت سه عمره به جا آوردند ممكن است كه يكى عمره بعد از حج باشد به آن كه عمره حديبيه را حساب نكرده باشند چون ثواب عمره بود نه فعل عمره

باب اهلال العمرة المبتولة و احلالها و نسكها

[عمره مفرده ]

(روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اذا دخل المعتمر مكّة من غير تمتّع و طاف بالبيت و صلّى ركعتين عند مقام ابراهيم عليه السّلام و سعى بين الصّفا و المروة فليلحق بأهله ان شاء) اين بابى است در احرام و تلبيه عمره مفرده و محل شدن از احرام آن و در افعال آن.

منقولست به دوازده سند صحيح كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى داخل مكه شود نه بقصد عمره تمتع و طواف كند خانه كعبه را و دو ركعت نماز كند در مقام ابراهيم عليه السّلام و سعى كند ميان صفا و مروه پس اگر خواهد مى تواند به خانه خود رفتن اگر چه در ماههاى

حج باشد و اگر چه در دهه ذى الحجه باشد.

و در اين حديث مذكور نشد طواف نسا چون مشهور آنست كه طواف نسا در هر حجّى و عمره مفرده واجبست پس ممكن است عدم ذكر آن به سبب ظهور باشد و اظهر آنست كه ترك ذكر از روى تقيّه بوده است و هم چنين تقصير مذكور نشد چون فى الحقيقه منسك حج نيست بلكه از جهة محل شدن است و دور نيست كه همين وجه باعث باشد بر ترك ذكر طواف نسا و نيز چون اين طواف از جهة حلال شدن زنانست و در وجوب طواف نسا در عمره خلافست چون اخبار بسيار وارد شده است كه افعال

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 167

عمره مذكور شده است و طواف نساء در آنها مذكور نيست و شكى نيست كه احوط آنست كه در عمره مفرده البته واقع سازد و اگر نكرده باشد نايبى بفرستد و اگر بميرد ولىّ از جهة او قضا كند بانكه خود بكند يا نايبى بفرستد.

و قولى نقل نموده اند كه در عمره تمتع طواف نساء واجبست به اعتبار حديث كالصحيح سليمان بن حفص مروزى از فقيه كه امام على نقى است فرمودند كه هر گاه حج كند و داخل مكّه شود بحج تمتّع و طواف كعبه را به جا آورد و دو ركعت نماز در عقب مقام ابراهيم عليه السلام به جا آورد و سعى كند ميان صفا و مروه و تقصير كند همه چيز بر او حلال مى شود بغير از زنان كه از جهة حلال شدن ايشان طواف و نمازى مى بايد كرد و چون عبارت حديث بلفظ حج وارد شده است حمل كرده اند بر

حج و شكّى نيست در آن كه در حج طواف نساء هست اگر چه اطلاق حج مى كنند بر عمره تمتّع چون مربوط است بحج و ليكن بر سبيل مجاز است، و تا قرينه نباشد لازم بلكه جايز نيست حمل بر معنى مجازى كردن و ليكن لفظ تقصير ظاهر است در عمره چون در حج حلق يا تقصير است و هر دو قبل از طواف است و ليكن احاديث متواتره وارد شده است از صحيح و كالصحيح كه ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم فرموده اند كه در حج تمتّع سه طواف است و دو سعى و اگر طواف نسا واجب مى بود مى فرمودند كه چهار طوافست.

و در صحيح از محمد بن عيسى منقولست كه مخلّد رازى به خدمت حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللَّه عليه عريضه نوشت و سؤال كرده بود از عمره مفرده و از عمره تمتّع كه آيا طواف نساء در هر دو واجبست حضرت فرمودند كه اما عمره مفرده طواف نسا دارد و امّا عمره تمتّع طواف نسا بر معتمر نيست. بلكه از اخبار بسيار ظاهر مى شود كه در عمره مفرده نيز

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 168

طواف نسا واجب نيست، و اخبار وجوب را حمل استحباب مؤكد مى بايد كرد و احوط در عمره آنست كه ترك نكند طواف نسا را و بقصد قربت واقع سازند و جمعى از فضلا ذكر كرده اند كه اگر طواف نسا را در عمره تمتّع واقع سازند بقصد وجوب ضرر ندارد و اگر واجب است در واقع به جا آورده است و اگر واجب نباشد نيت لغوى كرده خواهد بود چون بعد از افعال عمره است و اين سخن صورتى ندارد چون

قصد وجوب محالست كردن چيزى را كه ندانند كه واجبست يا نه بلكه دغدغه حرمت مى شود چون تشريع است بلكه دغدغه مى شود كه عمره بلكه حج نيز باطل شود و بمنزله پنج ركعت نماز كردنست و شكى نيست در بطلان نماز كسى كه قصد وجوب ركعت پنجم كند بلكه دغدغه كفر مى شود كه انكار ضروريات دين كرده است بلى اگر طواف بعد از تقصير واقع سازد باين قصد كه اگر مطلوب شارع باشد طواف نسا اين طواف نسا باشد و الّا طواف مستحبى باشد كه بعد از اتمام عمره مى توان كرد تا احرام بحج نبسته باشد و اللَّه تعالى يعلم

[كسى كه در عمره قربانى بياورد]

(و روى عنه صلوات اللَّه عليه انّه قال من ساق هديا فى عمرة فلينحر قبل ان يحلق رأسه قال و من ساق هديا و هو معتمر نحر هديه و هو بين الصّفا و المروة و هى الحزورة) و روايت كرده است معاوية بن عمار به اسانيد صحيحه مثل كلينى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه شتر يا گاو يا گوسفندى در عمره رانده باشد مى بايد كه پيش از سر تراشيدن آن هدى را بكشد در جائى كه مقرّر است از جهة كشتن اينها و آن حزوره است كه ما بين صفا و مروه است و الحال قصّابخانه كعبه معظمه است.

و در موثق كالصحيح از زراره منقولست به همين و در حديث على

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 169

المشهور وارد است كه اوّل سر بتراشد ديگر هدى را بكشد و بر جواز حمل كرده اند يعنى جايز است كه اول سر بتراشد و بهتر آنست كه اوّل نحر كند و اللَّه تعالى يعلم

[جماع در عمره مفرده ]

(و روى علىّ بن رئاب عن مسمع ابن عبد الملك عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى الرّجل يعتمر عمرة مفردة ثمّ يطوف بالبيت طواف الفريضة ثمّ يغشى امرأته قبل ان يسعى بين الصّفا و المروة قال قد افسد عمرته و عليه بدنة و يقيم بمكّة حتّى يخرج الشّهر الّذى اعتمر فيه ثمّ يخرج إلى الوقت الّذى وقّته رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله لأهله فيحرم منه و يعتمر) و به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيحه منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه عمره مفرده كند و طواف واجب عمره را به جا

آورد و پيش از آن كه سعى كند ميان صفا و مروه با زن خود جماع كند حضرت فرمودند كه عمره اش را فاسد كرده است و بر اوست كه بدنه بكشد و در مكه معظمه بماند تا بيرون رود از ماهى كه در آن احرام گرفته بود و بعد از خروج ماه مى رود بيكى از مواقيتى كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله مقرر فرموده اند و از آنجا احرام مى گيرد و عمره را به جا مى آورد و ظاهر آنست كه عمره فاسد را تمام مى كند و در ماه ديگر عمره قضا را به جا مى آورد، و اين عمره ايست كه به سبب فساد عمره واجب مى شود اگر چه عمره اوّلى سنّت باشد، و اشعارى دارد به آن كه مى بايد كه ميان دو عمره يك ماه بوده باشد و ظاهر آنست كه ماه را از ابتداء احرام اوّل حساب مى كند و اولى آنست كه از آخر آن حساب كنند و ظاهرا ماه هلالى معتبر است اگر چه در ميان ماه باشد اگر چه اولى آنست كه سى روز بگذرد

[خروج به ميقات براى عمره ]

(و قد روى علىّ بن رئاب عن بريد العجلىّ عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه يخرج إلى بعض المواقيت فيحرم منه و يعتمر) و بتحقيق كه مرويست به شانزده سند صحيح از بريد كه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه عمره مفرده كند و پيش از آن كه فارغ شود از طواف و سعى با زن خود جماع كند حضرت فرمودند كه شترى مى كشد از جهة فاسد شدن عمره و بر اوست كه بماند در مكّه معظمه تا

ماه ديگر كه داخل شود و بيرون رود به بعضى از مواقيتى كه از جهة عمره مقرر است مانند تنعيم و جعرّانه و حديبيه يا اعم از ميقات حج و عمره و از آنجا احرام مى گيرد و عمره ديگر به جا مى آورد. و ظاهرا اين روايت را از جهة تأييد روايات سابقه ذكر كرده است، و ممكن است كه غرضش زيادتى اين روايت باشد كه در روايت سابقه مذكور بود كه به ميقاتى كه مى رود كه حضرت صلى اللَّه عليه و آله مقرر فرموده است يعنى از جهة عمره، و در اين روايت اعم است از حج و عمره و اوّل نيز عموم دارد بحسب ظاهر و هر دو مثل يكديگرند پس اظهر آنست كه تأييدا ذكر كرده باشد اگر چه تغيير اسلوب عبث مى شود و به مضمون اين حديث احاديث ديگر وارد شده است

[عمره تمتع طواف نساء ندارد]

(و لا يجب طواف النساء الّا على الحاجّ) و واجب نيست طواف نسا مگر بر حاج و ظاهرا حصر اضافى باشد نظر به عمره تمتع و اين مضمون منقولست در صحيح از يونس كه روايت كرده است كه فرمودند كه طواف نساء نيست مگر بر كسى كه حج كند.

و منقولست در صحيح از صفوان كه سؤال كردند از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از شخصى كه عمره تمتع كرده باشد و طواف و سعى و تقصير كرده باشد آيا طواف نساء بر او هست حضرت فرمودند كه نه نيست

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 171

طواف نساء مگر بعد از رجوع از منى.

و بخصوص نيز حديثى مرسلا از على بن يقطين منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه

عليه كه آيا طواف نسا واجبست بر كسى كه حج افراد كند فرمودند كه نه و همه را حمل بر تقيه كرده اند زيرا كه شكى در وجوب آن نيست، و در حج خلافى كه هست در عمره است و احوط آنست كه ترك نكند و بقصد قربت واقع سازند (و المعتمر عمرة مفردة يقطع التّلبية اذا دخل اوّل الحرم) و كسى كه عمره مفرده مى كند قطع مى كند تلبيه را وقتى كه داخل حرم شود و اكثر اصحاب نقل كرده اند بر صورتى كه احرام را از ميقات گرفته باشد نه از خارج حرم و خواهد آمد به تفصيل إن شاء اللَّه تعالى (و روى صفوان بن يحيى عن سالم بن الفضيل قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه دخلنا بعمرة فنقصّر او نحلق فقال احلق فانّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ترحّم على المحلّقين ثلاث مرّات و على المقصّرين مرّة فان احلّ رجل من عمرته فقصّر من شعره و نسى اظفاره فانّه يجزئه ذلك و ان تعمّد ذلك او هو جاهل فليس عليه شى ء) و به اسانيد حسنه كالصحيحه كثيره منقولست از سالم ابن فضيل و ظاهرا سالم ابو الفضل بوده باشد و او ثقه است و تصحيف از اين باب بسيار است كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه با جمعى بقصد عمره آمده ايم آيا تقصير كنيم يا سر بتراشيم حضرت فرمودند كه سر بتراش زيرا كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله دعاى رحمت سه مرتبه از جهة جمعى فرمودند كه سر تراشيده بودند و يك مرتبه دعا كردند از جهة كسانى كه

تقصير كرده بودند.

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 172

و بحسب ظاهر تتمه از همين حديثست و ممكن است كه كلام صدوق باشد كه اگر شخصى محل باشد از عمره اش و اندكى از مو بگيرد و فراموش بكند كه ناخنها را بگيرد مجزيست و اگر عمدا چنين كند يا از روى جهالت چنين كند بر او چيزى نيست و ليكن ترك اولى كرده است.

بدان كه به اسانيد صحيحه متكثره منقولست از حلبى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله سه مرتبه استغفار كردند از جهت محلقين.

و به اسانيد متكثره صحيحه منقولست از معاوية بن عمار و به اسانيد صحيحه متكثره منقولست از حريز از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آن حضرت در حديبيه دو مرتبه استغفار كردند از جهت محلقين و يك مرتبه از جهة مقصّرين پس ممكن است كه سه مرتبه در حج يا عمره قضا يا غير آن واقع شده باشد و شكى نيست كه در غير عمره تمتع سر تراشيدن اولى است خصوصا صروره را و كسانى كه صمغ و عسل بر سر انداخته باشند يا عقص شعر كرده باشند و تفصيلش خواهد آمد ان شاء اللَّه

باب العمرة فى شهر رمضان و رجب و غيرها

(روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه سئل أيّ العمرة افضل عمرة فى رجب او عمرة فى شهر رمضان فقال لا بل عمرة فى رجب افضل) اين بابى است در عمره كه در ماه رمضان و رجب و غير اينها واقع سازند به اسانيد صحيحه متكثره منقولست از معاويه كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه

سؤال كردم كه كدامين عمره فضيلتش بيشتر است عمره كه در رجب بفعل آورند يا عمره كه در ماه رمضان واقع سازند حضرت فرمودند كه عمره ماه رمضان افضل نيست بلكه عمره را كه در رجب واقع سازند افضل است و اكثر عامه عمره رمضان را بهتر مى دانند (و روى عنه صلوات اللَّه عليه عبد الرّحمن بن الحجّاج فى رجل احرم فى شهر و احلّ فى اخر قال يكتب له فى الّذى نوى و قال يكتب له فى افضلهما) و به اسانيد كثيره صحيحه و حسنه كالصحيحه منقول است از عبد الرحمن كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه در ماهى كه احرام گرفته باشد و در ماه ديگر محل شود حضرت فرمودند كه مى نويسند از جهة او در آن چه نيت كرده باشد فرمودند كه آن چه افضل است از جهة او در نامه عملش مى نويسند پس اگر در ماه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 174

رجب احرام گرفته باشد از جهة فضيلت آن و افعال عمره را در ماه شعبان كرده باشد آن را عمره رجب مى نويسند اگر چه در جميدى الآخره احرام گرفته باشد و بعضى از افعال را در رجب واقع سازند عمره رجب مى نويسند و ممكن است كه مراد اين باشد كه مدار بر احرامست اما در خصوص عمره رجب افضل را در نامه عمل مى نويسند (و فى رواية عبد اللَّه بن سنان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اذا احرمت و عليك من رجب يوم و ليلة فعمرتك رجبيّة) و در روايت صحيح از عبد اللَّه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق

صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه احرام بگيرى و از ماه رجب يك شبانه روز مانده باشد عمره ات عمره رجبى است و اين محمولست بر فضيلت كامله و الا اندكى كافى است چنانكه گذشت

باب مواقيت العمرة من مكّة و قطع تلبية المعتمر

[كسى كه از مكه خارج شود]

(روى عمر بن يزيد عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال من اراد ان يخرج من مكّة ليعتمر احرم من الجعرانة و الحديبيّة و ما اشبههما) اين بابى است در بيان ميقاتهاى عمره از مكه معظمه و در بيان آن كه قطع تلبيه را در كجا كنند به اسانيد صحيحه و كالصحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه خواهد كه از مكه معظمه بيرون رود از جهة احرام عمره مى بايد كه احرام بگيرد از جعرانه و حديبيه و در هر دو به تخفيف و تشديد خوانده اند و آن چه مثل اينهاست مثل تنعيم و اكثر گفته اند كه مى بايد از حرم بيرون رود و احوط آنست كه از غير اين سه جا احرام نگيرد يا بيكى از مواقيت حج رود مثل قرن المنازل و عقيق و از خارج حرم احرام نگيرد

[قطع تلبيه در عمره ]

(و من خرج من مكّة يريد العمرة ثمّ دخل معتمرا لم يقطع التّلبية حتّى ينظر إلى الكعبة) ظاهرا كلام صدوق باشد و شيخ طوسى عليه الرحمة گمان كرده است كه جزو حديث سابق است و كلينى در حسن كالصحيح روايت كرده است از معاوية بن عمّار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه احرام گيرد از تنعيم كه يك فرسخى مكه معظمه است از راه مدينه مشرفه پس قطع نكند تلبيه را تا نظر نكند بمسجد و عبارت متن اين است كه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 176

هر كه از مكه معظمه بيرون رود بقصد عمره و احرام گرفته داخل شود قطع نكند تلبيه را تا نظرش به كعبه افتاد و مضمونش موافق است

با حديث معاويه امّا مراد صدوق نيست چون بعد از اين مى گويد اين را كه (و روى انّه يقطع التّلبية اذا نظر إلى المسجد الحرام) يعنى مرويست كه قطع تلبيه مى كند وقتى كه نظرش بمسجد الحرام افتد و ظاهرا مرادش حديث معاويه است كه مذكور شد و چون در حديث ديگر نديده ام نظر به كعبه را دور نيست كه عمر بن يزيد باشد چنانكه شيخ فهميده است اگر چه قريبند به يك ديگر.

و شيخ در روايت كالصحيح از عمر بن يزيد نقل كرده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه داخل مكه شود از جهة عمره مفرده پس مى بايد كه قطع كند تلبيه را وقتى كه شترش پا در حرم گذارد. و چون عمر بن يزيد اين روايت را روايت كرده است اندكى بعيد است كه تتمه از روايت او باشد (و روى انّه يقطع التّلبية اذا دخل اوّل الحرم) و مرويست كه شخصى كه عمره مفرده مى كند قطع مى كند تلبيه را وقتى كه داخل مى شود در اوّل حرم و دور نيست كه روايت سابقه باشد اگر چه اندك تغييرى دارد و باين عبارت واقع شده است در تلبيه متمتع.

و كلينى در موثق روايت كرده است از زراره كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه معتمر قطع تلبيه مى كند هر گاه داخل حرم مى شود و دور نيست كه همين روايت را صدوق نقل بالمعنى كرده باشد (و فى رواية الفضيل قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قلت دخلت بعمرة فاين اقطع التّلبية فقال بحيال العقبة عقبة المدنيّين قلت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 177

اين عقبة المدنيّين

قال بحيال القصّارين) و در روايت فضيل كالصحيح، و شيخ حسن كالصحيح ناميده است بلكه صحيح است بوجوه شتّى يكى آن كه صدوق حكم به صحت كرده است دويم آن كه گفته است كه از كتاب او برداشته و كتاب فضيل مثل خودش كالشمس مشهور بوده است سيم آن كه صدوق ذكر كرده است كه هر چه در اين كتاب از فلان و فلان روايت كرده اسانيد به آن دارم و خود گفته است كه كتاب فضيل را از محمد بن موسى بن متوكل روايت كرده ام از على بن حسين سعدآبادى از احمد برقى از پدرش محمد از ابن ابى عمير از ابن اذينه از فضيل پس هر طريقى كه باين جماعت دارد همه مرويات ايشان را روايت كرده است و باين معنى متفطن شده است شيخ ما قدوة العلماء الراسخين مولانا احمد اردبيلى رحمه اللَّه تعالى و بنا بر اين هفتاد و سه سند صحيح دارد و قريب به هزار سند كالصحيح مى شود و شيخ حسن رضي اللَّه عنه گفته است كه در اين طريق مجهول الحالى كه هست على بن الحسين است و او صاحب كتاب نيست و ظاهر است كه از مشايخ اجازه است و ديده ايم كه روايات بسيار نقل كرده است و كثرت روايت مدحست پس اولى آنست كه حديث او را حسن شماريم، و ليكن اين شكسته اين راهها را ترك كرده ام و اگر نه هيچ احتياجى به اينها نيست چون صدوق حكم به صحت همه كرده است و گفته است كه ميان من و خدا حجت است و قريب باين است آن چه محمد بن يعقوب رضي اللَّه عليه

گفته است در اول كتاب كافى رضي اللَّه عنهما و عن ساير علمائنا اجمعين.

فضيل مى گويد كه من سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و عرض نمودم كه داخل شدم به عمره از كجا قطع تلبيه كنم حضرت فرمودند

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 178

كه از محاذات عقبه اهل مدينه مشرفه عرض نمودم كه كجاست فرمودند در برابر گازرانست و ظاهرا مراد فضيل از عمره عمره تمتع است و محل قطع تلبيه عمره تمتع از كجاست بى دغدغه چنانكه خواهد آمد (و روى عن يونس بن يعقوب قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يعتمر عمرة مفردة فقال اذا رأيت ذا طوى فاقطع التّلبية) و كالصحيح منقولست از يونس كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه عمره مفرده كند حضرت فرمودند كه هر گاه به بينى ذو طوى را كه محاذى عقبه است نزديك قبور شرفاء مكه: قطع كن تلبيه را و اين حديث موافق است با حديث فضيل (و فى رواية مرازم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال يقطع صاحب العمرة المفردة التّلبية اذا وضعت الابل اخفافها فى الحرم) و در حسن كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى عمره مفرده كند قطع مى كند تلبيه را وقتى كه شتران داخل حرم شوند (و روى انّه يقطع التّلبية اذا نظر إلى بيوت مكّة) و منقولست از سدير در موثق كالصحيح كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه خانهاى مكه را به بينى قطع

كن تلبيه را و اين حديث موافق است با حديث فضيل و يونس و موافق است با عمره تمتع (قال مصنّف هذا الكتاب رضي اللَّه عنه هذه الاخبار كلّها صحيحة متّفقة ليست بمختلفة و المعتمر عمرة مفردة فى ذلك يحرم من أيّ ميقات من هذه المواقيت شاء و يقطع التّلبية فى أيّ موضع من هذه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 179

المواضع شاء و هو موسّع عليه و لا قوّة الّا باللَّه) و چنين گويد صدوق كه اين كتاب را تصنيف كرده است كه خدا از او راضى باد كه اين اخبار همه صحيح است باصطلاح قدما و اختلاف نيست در ميان اين اخبار و كسى كه عمره مفرده كند مخير است در عمل به همه از هر ميقاتى كه خواهد احرام مى كرد و مذكور شد كه تغيير اسلوب دلالت مى كند كه صدوق چنين يافته است كه خبر مسمع و حديث بريد مخالفت دارند با يكديگر بحسب ظاهر و در واقع مخالفت ندارد و چون لازمست كه احرام بگيرد از ميقات هر ميقاتى كه هست صحيح است، و قطع تلبيه مى كند از هر جا از اين مواضع كه خواهد و بر او توسعه كردند، و چون ذكر الهى و حمد اوست اگر تلبيه را بگويد بهتر است، و بعد از آن در فضليت تا وقتى كه مسجد الحرام را از دور به بيند و بعد از اين تا وقتى كه خانهاى مكه را به بيند و بعد از آن تا وقتى كه داخل حرم شود و نيست قوتى مگر بعون الهى يعنى اين جمع كه كردم اخبار را بعون و قوت الهى است.

و شيخ الطائفه چنين جمع كرده

است كه رواياتى كه واقع شده است كه قطع تلبيه مى كند وقتى كه كعبه يا مسجد را به بيند: از جهة جمعى است كه از مكه معظمه بيرون رفته باشند و در اين صورت مخير خواهند بود ميان قطع تلبيه در ديدن مسجد و كعبه و آن چه واقع شده است كه تا عقبه مدنيين: نظر به اهل مدينه است و آن چه واقع شده است كه ببيند خانهاى مكه را يا ذى طوى را به بيند: نظر به كسى است كه از جانب عراق آمده باشد، و آن چه بخاطر اين ضعيف مى رسد و شايد بعضى را گفته باشند آنست كه اگر احرام را از خارج حرم گرفته باشد مثل تنعيم چنانكه در حسنه معاوية بن عمار بود و در گفتن تلبيه مخيّر است ميان ديدن مسجد الحرام و كعبه و دور نيست كه توان گفت كه اگر از تنعيم باشد كه متصل است به اول حرم چون مسافتش قليل است بگويد تا كعبه را به بيند و تا ديدن مسجد نيز خوب باشد، و اگر از

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 180

جعرانه و حديبيه احرام گرفته باشد كه دور است از ابتداء حرم مخير باشد ميان همه و ليكن تا ديدن خانهاى مكّه بهتر باشد اگر چه از ابتداء دخول حرم قطع تواند كرد، و اگر از ميقاتهاى دور احرام گرفته باشد تا دخول حرم كافى باشد و بقيه را نيز اختيار داشته باشد، و آن چه شيخ فرموده است كه اهل مدينه از عقبه مدنيين قطع مى كنند غافل شده اند كه در حديث عقبه مذكور نيست بلكه حيال عقبه است و آن با راه عراق

و مدينه هر دو درست مى شود بلكه محاذات نسبت به اهل عراق كه از ابطح مى آيند ظاهرتر است، و نظر به جمعى كه از راه مدينه مشرفه آيند دخول حرم كافى است، و اگر از راه عقبه آيند ديدن خانهاى مكه مناسبتر است زيرا كه عقبه محاذى قبور شرفاست و از قبيل تنگ اللَّه اكبر شيراز است كه چون از عقبه مشرف مى شوند بسوى مكه معظمه جميع خانها پيداست و عقبه قريبست. كه مسمّى است بحجون و قبرستان اهل مكه معظمه است و راه مدينه دو راهست يكى راه بالاست كه از عقبه مى آيند و يكى راه اسفل است كه از تنعيم مى آيند و ممكن است كه اهل مدينه مشرفه كه از راه تنعيم آيند و بگذرند محاذى عقبه شوند، و ظاهرا آن مراد نيست بلكه راه ابطح مراد است كه همين كه از ابطح متوجّه مكّه معظمه مى شوند و تير پرتابى كه مى روند عقبه مدنيين پيدا مى شود و آنجا ذو طوى است و خانهاى مكّه از آنجا پيدا مى شود، و ظاهرا صدوق و شيخ در وقت نوشتن اينها هنوز به مكه معظمه نرفته بودند يا اگر رفته بودند در آنجا ملاحظه آنها نكرده بودند و اللَّه تعالى يعلم، و همه قايلند كه اينها بر سبيل استحبابست امّا اگر اين جماعت بعد از ديدن كعبه تلبيه بگويند دغدغه تشريع مى شود كه حرام باشد چون شارع تا اينجا طلب فرموده است، و حديثى وارد نشده است كه ديگر توان گفت مگر آن كه كارى كنند كه مشروع نباشد آن را در احرام واقع ساختن و واقع سازند: از شارع متلقى است كه تلبيه بگويند از جهة

عقد احرام چنانكه گذشت و خواهد آمد

باب اشهر الحجّ و اشهر السّياحة و الاشهر الحرم

[ماههاى حج ]

(روى ابان عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه فى قول اللَّه عزّ و جلّ «الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ» قال شوّال و ذو القعدة و ذو الحجّة ليس لأحد ان يحرم بالحجّ فيما سواهنّ) اين بابى است در بيان ماههاى حج و ماههاى سياحت كه جنگ نكنند با كفار و ماههاى حرام كه جهاد در آن حرامست.

مرويست در صحيح به اسانيد بسيار از زراره چنانكه در كافى است و در اكثر نسخ به جاى زراره ابان است و از سهو قلم نساخ است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه در تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه حج ماهى چند است معلوم حضرت فرمودند: كه آن شوال و ذو القعده و ذو الحجه است جايز نيست كسى را كه احرام گيرد در غير اين ماهها و پيش گذشت حديثى كه آن شوّال و ذو القعده و ده روز ذى الحجه است (و فى رواية اخرى و شهر مفرد لعمرة رجب) و در روايتى ديگر منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند آن سه ماه را و بعد از آن فرمودند كه حق سبحانه و تعالى يك ماه ديگر را كه متصل نيست باين سه ماه كه آن ماه رجبست از جهة عمره مقرر فرموده است و از اين روايت نيز ظاهر مى شود كه عمره ماه رجب افضل است از همه ماهها و در صحيح از معاوية بن عمّار منقولست كه حضرت امام جعفر صادق

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 182

صلوات اللَّه عليه فرمودند كه عمره را در همه ماهها مى توان كرد و افضل عمره ها عمره رجبست، و فضايل عمره

رجب در اخبار بسيار وارد شده است و در بعضى اخبار وارد شده است فضيلت عمره ماه رمضان و آن محمولست بر تقية يا بعد از رجب ماه رمضان افضل است بعد از بيست و سيم و اگر كسى خواهد كه سالى يك عمره بكند و زياده مقدورش نباشد در ماه رجب افضل است امّا اگر ماه رجب ميسّر نشود يا عمره در آن كرده باشد و خواهند كه در ماه رمضان بكند تاخير نخواهد كرد تا رجب شايد نماند البته در ماه رمضان ثواب حج دارد (و قال صلوات اللَّه عليه ما خلق اللَّه فى الارض بقعة أحبّ اليه من الكعبة و لا اكرم عليه منها و لها حرّم اللَّه عزّ و جلّ الاشهر الحرم الاربعة فى كتابه يوم خلق السّماوات و الارض ثلاثة منها متوالية للحجّ و شهر مفرد للعمرة رجب) و به اسانيد صحيحه منقولست از زراره و ظاهرا در كتاب زراره يك سخن متّصل بوده است و صدوق بهمان نحو كه در كتاب است از زراره روايت كرده است و فى رواية كه پيش از اين گذشت در ميان حديث زراره در آورده است و باز بحديث زراره رفت لهذا نام حضرت را نبرد، و كلينى متفرق ساخته است چنانكه داب اوست كه حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى نيافريده است قطعه از زمين كه محبوبتر باشد نزد او از كعبه و نيافريده است قطعه را كه گرامى تر باشد نزد او از كعبه، و در كافى نيست واو و لها و نبودنش اولى است يعنى از جهة حرمت كعبه حق سبحانه و تعالى حرمت داد ماههاى حرام را در كتاب

خود چنانكه فرموده است كه به درستى و راستى كه عدد ماهها نزد حق سبحانه و تعالى دوازده ماه است در كتاب الهى كه لوح

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 183

محفوظ است يا قرآن مجيد از روزى كه آسمانها و زمين را آفريده سه ماه از اين چهار ماه پى در پى است از جهة حج و يك ماه از جهة عمره مقرر فرمود كه به آن نامها متصل نگردانيد و آن ماه رجبست و حق سبحانه و تعالى اين آيات را در كفر قريش بيان فرموده است كه ايشان نسى مقرر ساخته بودند چون در هواى گرم مشكل بود ايشان را حج كردن هر چه سال تفاوت مى كرد ايشان به آن نسبت ماه را تغيير مى دادند كه هميشه ذو الحجه در زمستان باشد، و حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد فرمودند كه نسى يعنى تغيير دادن و تأخير كردن ماهها: زيادتى كفر ايشان است كه بدعت نمودند در دين حضرت ابراهيم عليه السلام و حق سبحانه و تعالى بى وجه ماه و سال را چنين مقرر نفرموده است و تكاليف به آن نسبت كرده است، و حجرا حكمتى هست كه در ماه ذى الحجه و دو ماه قبل از آن مقرر فرموده است كه گاهى گرما خورند و گاهى سرما و به سبب آن ثوابهاى غير متناهى بيابند.

حاصل آن كه نسى كفر است كه زياد شده است بر كفرهاى ايشان از شرك و غير آن و حق سبحانه و تعالى از جهة مصالح عباد اين دوازده ماه را مقرر فرموده است و قتال را در چهار ماه حرام گردانيد چون مى دانست كه هميشه در راه حج

بدويان بى دين خواهند بود و كعبه معظمه را در جائى مقرر فرمود كه از چهار طرف بيابان باشد سى چهل روزه راه، پس در مثل راه شام كه مسافت چهل روزه است تقريبا در چهل روز كه آيند و چهل روز كه برگردند و ده روزى كه در مكه معظمه باشند قتال حرام باشد كه بندگان حق سبحانه و تعالى حج توانند كرد، و آن سه ماه ذو القعده است كه از اين جهت مسمّى شده است باين نام كه در اين ماه قاعدند و به خيمهاى خود نشسته اند از حرب، و ذو الحجه را مسمّى ساختند باين نام كه در اين ماه افعال حجرا

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 184

به جا آوردند، و محرّم از آن جهت كه قتال را بر ايشان حرام كرده اند، و ماه رجب را مقرر فرموده كه تا از ده روز راه از چهار طرف از جهة عمره به كعبه آيند و كسى با ايشان جنگ نكند و ده روزى در مكه معظمه باشند و ده روز به خانهاى خود روند پس ظاهر شد كه اشهر حرم نيز از جهة حج و عمره حرام و محترم شد چنانكه سه ماه حج از جهة حج مقرر شد تا يك ماه عمره هم چنين اشهر حرم سياحت چنانكه فرموده

[ماههاى سياحت ]

(و قال صلوات اللَّه عليه فى قول اللَّه عزّ و جلّ فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ قال عشرين من ذى الحجّة و المحرّم و صفر و شهر ربيع الاوّل و عشرة ايّام من شهر ربيع الاخر و لا يحسب فى الاربعة الاشهر عشرة ايّام من اوّل ذى الحجّة) و آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند

ظاهرش آنست كه جزو حديث زراره باشد كه حضرت امام محمّد باقر صلوات اللَّه عليه فرموده باشند و كلينى از على بن ابراهيم روايت كرده است مرسلا و على بن ابراهيم در تفسيرش روايت كرده است كالصحيح از ابو الصباح كنانى و كلينى در حديث كالصحيح ديگر روايت كرده است از فضيل بن عياض، و ديگر اسانيد هست از طرق خاصه و عامه كه كاد يكون متواترا و همه روايت كرده اند كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند در تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه فرموده است كه سياحت كنيد در زمين هر جا كه خواهيد برويد چهار ماه را كه در اين چهار ماه ما را با شما كفّار كارى نخواهد بود تا همگى به خانها و مأمنهاى خود برگرديد بعد از آن اگر مسلمان نشده باشيد حرب خواهيم كرد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه چون اين چهار ماه منقضى مى شود بكشيد كفار مشرك را هر جا كه بيابيد پرسيد كه كدام چهار

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 185

ماه است؟ حضرت فرمودند كه بيست روز بقيه ذى الحجه است و محرم و صفر و ربيع الاوّل است و ده روز ربيع الاخر و اين چهار ماه كه بر حاجيان گناه نمى نويسند چنانكه در علل حج گذشت كه هر گاه كفارى كه به خانه كعبه آمده بودند. به بركت خانه ايشان را امان دادند بطريق اولى مى بايد كه بر مؤمنان گناه ننويسند.

و اين حكايت مجملش چنين بود كه چون حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فتح مكه معظمه نمودند كفار بنحو سابق بحج مى آمدند و گاه بود كه مرد

و زن همه برهنه مى شدند و طواف مى كردند و جمعى تماشا مى كردند حضرت سيد المرسلين سوره برائت را به ابو بكر دادند كه در موسم حج برود و بر كفار قريش بخواند و بفرمايد كه من بعد مى بايد كه كفار تا مسلمان نشوند بحج نيايند و برهنه طواف نكنند و اكثر كفارى كه با آن حضرت عهدها كرده بودند و مخالفت عهد نموده بودند مگر چند كس: به ايشان بگويد كه عهد را برهم زديد ديگر ميان ما و شما عهد نخواهد بود و بعد از چهار ماه با شما جهاد خواهم كرد، پس جبرئيل نازل شد كه تبليغ اين رسالت را مى بايد تو بكنى يا كسى كه از تو باشد حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله بامر الهى امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه را فرستادند كه سوره را از ابو بكر بگيرد حضرت در روحاء به ابو بكر رسيدند و كتاب را گرفت ابو بكر گفت يا على آيه در بدى من نازل شد؟ حضرت بيان واقعه را كرد و ابو بكر برگشت و حضرت امير المؤمنين بامر الهى در موسم سوره برائت را بر ايشان خواندند.

و غرض از دادن و پس گرفتن اين بود كه بر عالميان ظاهر شود كه ابو بكر قابليت امامت ندارد و امامت منصب حضرت امير المؤمنين است، و اين حكايت در بخارى و ساير صحاح سته و در كتب سير و تواريخ و تفاسير

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 186

منقول است و متواتر است و ليكن عامه از جهة آن كه مبادا فضيحت ابو بكر شود روايات مختلفه روايت كرده اند به آن كه ابو بكر امير حاج بود

معزول شد و بعضى ذكر كرده اند كه برنگشت و از امارت معزول نشد از تبليغ رسالت معزول شد اما اكثر به همين نحو كه مذكور شد روايت كرده اند (و روى ابو جعفر الاحول عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى رجل فرض الحجّ فى غير اشهر الحجّ قال يجعلها عمرة) و در حسن كالصحيح منقول است از صاحب الطاق از آن حضرت صلوات اللَّه عليه در شخصى كه احرام ببندد بحج در غير ماههاى حج چه كند حضرت فرمودند كه قصد عمره مى كند يعنى اصل احرام بحال خود است و يا آن كه تجديد مى كند احرام را به عمره و اين احوط است

باب العمرة فى كلّ شهر و فى أقلّ ما تكون

(روى اسحاق بن عمّار قال قال ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه السّنة اثنى عشر شهرا يعتمر لكلّ شهر عمرة) اين بابى است كه در هر ماهى عمره مى توان كرد و در آن كه اقل فاصله در ميان دو عمره چه مقدار است منقول است در موثق كالصحيح كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سالى دوازده ماه است از جهة هر ماه يك عمره مى بايد كرده شود بر سبيل استحباب مؤكد، و همين عبارت منقول است به دوازده سند صحيح از معاوية بن عمار و به چهار ده سند صحيح از يونس بن يعقوب، و در صحيح از عبد الرحمن بن حجاج از آن حضرت صلوات اللَّه عليه، و به سى و شش سند صحيح منقولست از زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و از حلبى و حريز از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه عمره در سالى يك بار

است و در يك سال دو عمره نمى باشد مراد از آن عمره تمتع است (و روى علىّ بن ابى حمزة عن ابى الحسن موسى صلوات اللَّه عليه قال لكلّ شهر عمرة قال فقلت له أ تكون اقلّ من ذلك قال لكلّ عشرة ايّام عمرة) و در حسن كالصحيح منقولست از بزنطى از على كه حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه فرمودند كه از جهة هر ماه يك عمره مطلوبست

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 188

عرض نمودم كه كمتر مى باشد فرمودند كه از جهة هر ده روز يك عمره مطلوبست پس بنا بر اين ممكن است كه يك ماه اين معنى داشته باشد كه اقلا در هر ماه يك عمره به جا آوريد و اظهر آنست كه ده ثوابش كمتر باشد و گذشت كه فاصله ميان حج فاسد و قضا مى بايد كه يك ماه باشد، و در ميان حج و عمره همين كافى است كه موى سر استره گير شود و از سيد مرتضى منقولست كه هر روز عمره مى تواند كرد و اين احاديث را حمل كرده اند كه در طرف قلت چنين است نه در طرف كثرت (و روى ابان عن ابى الجارود عن احدهما صلوات اللَّه عليهما قال سألته عن العمرة بعد الحجّ في ذى الحجّة قال حسن) و منقول است در صحيح به شش سند و در حسن كالصحيح از ابن ابى عمير و صفوان از ابان و هر سه از اهل اجماعند از زياد كه گفت از يكى از صادقين صلوات اللَّه عليهما سؤال كردم از عمره بعد از حج در ماه ذى الحجه فرمودند كه خوبست و احاديث صحيحه بر اين مضمون وارد

است و اولى آنست كه ده روز فاصله بشود

باب ما يقول الرّجل اذا حجّ عن غيره او طاف عنه

(روى ابن مسكان عن الحلبيّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال سألته عن الرّجل يقضى عن اخيه او عن ابيه او عن رجل من النّاس الحجّ هل ينبغى له ان يتكلّم بشي ء قال نعم يقول عند احرامه بعد ما يحرم اللَّهمّ ما اصابنى فى سفرى هذا من نصب او شدّة او بلاء او شعث فاجر فلانا فيه و أجرني فى قضائى عنه) اين بابى است در بيان آن چه مى گويد از دعا شخصى كه به نيابت ديگرى حج يا طواف كند منقولست در صحيح از حلبى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه حج به نيابت برادرش يا از جهة پدرش يا ديگران آيا سنت هست كه دعايى از جهة منوب عنه بكند و او را ياد كند حضرت فرمودند بلى در حال احرام و بنا بر نسخه بعد از احرام و در كافى و تهذيب يقول بعد ما يحرم است و عند احرامه نيست و ظاهرا سهو نساخ است يا اصلاح كه گمان كرده اند كه اين عبارت نيت است و مى بايد نيّت مقارن فعل باشد و حال آن كه نيت امر قلبى است و اين دعائيست از جهة منوب عنه كه بعد از احرام مى كند كه ترجمه اش اينست كه خداوندا آن چه بمن رسد يا رسيده باشد در اين سفر از تعب يا سختى يا بلا يا پراكندگى احوال و در بعضى از نسخ او سغب است يعنى گرسنگى و تصحيف است پس نام برد منوب عنه را كه او را ما جور

لوامع صاحبقرانى، ج 8،

ص: 190

ساز در اين جفاها و مرا مزد كرامت كن در آن كه از جهة او حج كرده ام و نيت در دعاى احرام مذكور شد و چون آن را مى خواند قصد مى كند كه به نيابت او مى كند، دور نيست كه در كار نباشد قصد كردن و همين كه مى داند كه از جهة او مى كند كافى است بى دغدغه و اگر همه را از جهة رضاى الهى واقع سازد و قصد خود نكند ظاهرا صحيح باشد و احوط آنست كه قصد قضا از منوب عنه بكند (و فى رواية معاوية بن عمّار قال قال ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه اذا اردت ان تطوف بالبيت عن احد من اخوانك فات الحجر الاسود و قل بسم اللَّه اللَّهمّ تقبّل من فلان) و به اسانيد صحيحه منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه خواهى كه طواف كنى بدل يكى از برادرانت به نزد حجر الاسود آى و بگو بسم اللَّه الخ يعنى استعانت مى جويم از حق سبحانه و تعالى يا از نام او مى جويم خداوندا قبول كن اين طواف را از فلانى كه من به نيابت او مى كنم و در اينجا لازم نيست كه قصد نيابت كند چون ظاهرش طواف تبرع است كه از جهة رضاى الهى مى كند و ثوابش را به برادر مؤمنش مى دهد چنانكه خواهد آمد و اگر به نيابت او كند به آن كه سهو كرده باشد طواف را قصد نيابت مى كند و احوط قصد نيابتست.

چنانكه در صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه گفت عرض نمودم به حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه چه چيز واجبست بر

شخصى كه به نيابت شخصى حج مى كند حضرت فرمودند كه نام مى برد او را در هر فعلى و در هر جائى و ظاهرا نام بردن بعنوان دعاست و محتمل است كه مراد نيت باشد نزد هر فعلى كه قصد كند كه به نيابت فلان مى كنم خصوصا هر

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 191

گاه حجة الإسلام باشد و ممكن است كه در خصوص حج تلفظ به نيّت مستحب باشد بخلاف ساير عبادات چنانكه گذشت در نيّت احرام (و روى عن البزنطىّ انّه قال سأل رجل ابا الحسن الاوّل صلوات اللَّه عليه عن الرّجل حجّ عن الرّجل يسمّيه باسمه قال انّ اللَّه لا يخفى عليه خافية) و به اسانيد صحيحه منقولست از احمد كه گفت شخصى سؤال كرد از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه به نيابت حج كند آيا واجبست كه نام منوب عنه را ببرد و ذكر كند حضرت فرمودند كه هيچ پنهانى نزد حق سبحانه و تعالى مخفى نيست يعنى او مى داند كه قصد او نيابت آن شخص است و مدار بر نيّت است، و از اين حديث و امثال آن ظاهر مى شود كه نيت مى بايد، و ليكن تلفظ به نيّت واجب نيست و هر جا كه وارد شده است تلفظ بر سبيل استحبابست.

و منقول است مرسلا كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از شخصى كه مالى به شخصى دهد كه از جهة او حج سنت كند و آن شخص حجرا از جهة خود كند حضرت فرمودند كه حج از جهة صاحب مال است. ممكن است كه حمل كنيم بر آن كه نايب خيال كرده باشد كه

زر را داده است كه از جهة خود حج كند و چنين كرده باشد و يا آن كه چون صيغه نگفته اند گمان كرده باشد كه از جهة خود كردن بهتر است يا مى بايد كه از جهة خود بكند و حق سبحانه و تعالى به آن شخص ثواب خواهد داد و جاهل معذور باشد (و روى مثنّى بن عبد السّلام عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى الرّجل يحجّ عن الانسان يذكره فى المواطن كلّها قال ان شاء فعل و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 192

ان شاء لم يفعل اللَّه يعلم انّه قد حجّ عنه و لكن يذكره عند الاضحيّة اذا هو ذبحها) و منقول است در موثق كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه حج كند به نيابت شخصى آيا او را نام مى برد در هر جا حضرت فرمودند كه اگر خواهد نام ببرد و اگر خواهد نبرد حق سبحانه و تعالى قصد او را مى داند كه به نيابت او مى كند و نيت قصد است و ليكن در وقت كشتن هدى نام مى برد او را و ظاهرا بر سبيل استحباب مؤكّد باشد و احوط آنست كه نام برد او در وقت ذبح

باب الرّجل يحجّ عن الرّجل او يشركه فى حجّه او يطوف عنه

(روى معاوية بن عمّار قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّ ابى قد حجّ و والدتى قد حجّت و انّ اخوىّ قد حجّا و قد اردت ان ادخلهم فى حجّتى كانّي قد احببت ان يكونوا معى فقال اجعلهم معك فانّ اللَّه عزّ و جلّ جاعل لهم حجّا و لك اجرا بصلتك إيّاهم) اين بابى است در حكم شخصى كه از جهة ديگرى حج كند يا او را

در ثواب حج خود شريك كند يا از جهة او طواف كند به اسانيد صحيحه بسيار منقولست از معاويه كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه پدرم حج كرده است اگر چه نقل كرده اند تسنّن او را، و عامه از او روايت مى كنند در صحاح خود و والده ام حج كرده است و برادرانم حج كرده اند و مى خواهم كه ايشان را در حج خود شريك گردانم و چنان مى خواهم كه گويا با منند حضرت فرمودند كه ايشان را با خود شريك كن به درستى كه حق سبحانه و تعالى از جهة ايشان حجى مقرر مى سازد و از جهة تو حجى و ثوابى كه صله رحم كرده (و قال صلوات اللَّه عليه يدخل على الميّت فى قبره الصّلاة و الصّوم و الحجّ و الصّدقة و العتق) و منقول است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه در روايات بسيار كه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 194

داخل مى شود در قبر ميّت نماز و روزه و حج و تصدق و بنده آزاد كردن و بسيار است كه ميّت در تنگى باشد و از آن خلاص شود و او گويد كه چه چيز باعث شد ملائكه گويند كه از جهة عمل خيريست كه فلانى از جهة تو به جا آورده است و صحيحه عمر بن يزيد گذشت، و احاديث بر اين مضمون متواتر است (و قال رجل للصّادق صلوات اللَّه عليه جعلت فداك انّي كنت نويت ان ادخل فى حجّتى العام ابى او بعض اهلى فنسيت فقال صلوات اللَّه عليه الان فاشركهما) و مرويست كه شخصى به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمود

كه فداى تو گردم امسال در خاطر داشتم كه پدرم را يا مادرم را يا بعضى از خويشان خود را در حج خود داخل سازم و فراموش كردم حضرت فرمودند كه الحال هر دو را با خود شريك كن و قريب باين مضمون را كلينى كالصحيح و نزد من در صحيح روايت كرده است از حارث بن مغيرة ثقه.

و در صحيح از هشام بن الحكم منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه در شخصى كه شريك كند پدرش را يا برادرش را يا خويشانش را در حجش حضرت فرمودند كه هر گاه چنين كنى از جهة تو حج كامل مى نويسند مثل ايشان و زيادتى ثواب صله رحم نيز مى نويسند و از اين باب احاديث بسيار وارد است به همين مضمون.

و در صحيح از موسى بن قاسم منقولست كه عرض نمودم به حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه كه اراده داشتم كه از جهة شما و پدر بزرگوار شما طواف كنم بمن گفتند كه از جهة ائمه معصومين صلوات اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 195

عليهم طواف نمى توان كرد حضرت فرمودند كه تا قدرت و توانائى داشته باشى طواف بكن كه جايز است پس بعد از سه سال ديگر به عرض رسانيدم كه چون از شما رخصت گرفتم از جهة طواف از شما و از پدر شما صلوات اللَّه عليه طواف بسيار كردم بعد از آن در دلم القا شد كه چنين كنم و مدّتيست كه چنين مى كنم فرمودند كه چه نحو مى كنى عرض نمودم كه يك روز از جهة هديه حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله طواف مى كنم حضرت سه مرتبه گفتند صلى اللَّه

على رسول اللَّه و در روز دويم از جهة هديه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه طواف مى كنم، روز سيم از جهة حضرت امام حسن صلوات اللَّه عليه طواف مى كنم، روز چهارم از جهة حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه طواف مى كنم و روز پنجم از جهة سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه طواف مى كنم و روز ششم از جهة امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و روز هفتم از جهة حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و روز هشتم از جهة حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه و روز نهم از جهة حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه و روز دهم از جانب شما اى سيد و ملاذ من و اين جماعتى كه ائمه و پيشوايان منند حضرت فرمودند كه و اللَّه كه اين دينى است كه حق سبحانه و تعالى از بندگانش طلبيده است و غير اين دين را قبول نمى فرمايد عرض نمودم كه بسيار است كه از جهة مادرت فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليها طواف مى كنم و گاه هست كه از من فوت مى شود حضرت فرمودند كه اين طواف را بسيار بكن كه بهتر از همه است. و شكى نيست كه احتياج به اين ها ندارند و كردن ما سبب قرب ماست و شفاعت ايشان است كه به سبب مودّت ما بر ايشان لازم مى گردد و ثواب قرب و شفاعت تابع مودّت است و اللَّه تعالى يعلم

باب التعجيل قبل التّروية إلى منى

(روى عن اسحاق بن عمّار قال قلت لأبي الحسن صلوات اللَّه عليه يتعجّل الرّجل قبل التّروية بيوم او يومين من اجل الزّحام و ضغاط النّاس فقال لا باس و قال فى خبر اخر لا يتعجّل

بأكثر من ثلاثة ايّام) اين بابى است در آن كه پيش از روز هشتم بمنى مى توان رفت مستحب است كه روز هشتم ذى الحجة بمنى روند و شب نهم بمنى باشند، و بعد از نماز صبح متوجّه عرفات شوند و از جهة خوف ازدحام پيشتر مى تواند رفت و بهتر آنست كه پيشتر از سه روز نروند چون ممكن است كه بعد از محل شدن از عمره طواف بسيار به جا آورند خصوصا جمعى كه از اهل مكه معظمه نباشند و ايشان را مستحب است كه سيصد و شصت طواف بكنند اگر آن طوافها را پيشتر از حج به جا آورند بهتر است.

چنانكه در صحيح از ابن ابى عمير از بعضى از اصحاب او منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه يك طواف در دهه بهتر است از هفتاد طواف كه در اثناى حج به جا آورند و در اثناى عمره خوب نيست پس مى بايد كه در ميان عمره و حج اينها را هر چه مقدور باشد به جا آورند و پيشتر رفتن بمنى غالبا از اهل مكه معظمه واقع مى شود از جهة جا گرفتن از جهة تجارت پس اگر پيشتر نروند بهتر است تا تاسّى به حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين سلام اللَّه عليهم كرده باشند.

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 197

منقولست در موثق كالصحيح از اسحاق بن عمار كه گفت عرض نمودم به حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه آيا تعجيل مى توان كرد در رفتن به جانب منى يك روز يا دو روز از جهة ازدحام و كثرت كه در روز هشتم مى باشد و گاه هست كه در روز

هفتم نيز ازدحام مى شود جايز است كه در روز هشتم برود؟ حضرت فرمودند كه باكى نيست و اسحاق گفت كه حضرت در حديثى ديگر كه از آن حضرت سؤال كردم كه اگر شخصى صحيح از جهة استراحت و از جهة آن كه در منى جائى خوبى بگيرد پيشتر مى تواند رفت بمنى فرمودند كه نه عرض نمودم كه يك روز پيشتر مى تواند رفت از جهة ازدحام فرمودند بلى، عرض نمودم كه دو روز پيشتر مى تواند رفت فرمودند بلى عرض نمودم كه سه روز پيشتر مى تواند رفت فرمودند بلى عرض نمودم كه بيشتر از سه روز مى تواند تعجيل نمودن فرمودند نه. و محمول است بر كراهت، و در مرسله بزنطى كه حكم صحيح دارد مثل خبر متن منقولست به همين مضمون (و روى جميل بن درّاج عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال على الامام ان يصلّى الظّهر بمنى ثمّ يبيت بها و يصبح حتّى تطلع الشّمس ثمّ يخرج إلى عرفات) و در صحيح از جميل به شصت و دو سند منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بر امام زمان يا امير حاج كه غالبا در كتاب حج كه امام مى گويند مراد از آن امير حاج است لازم است كه پيشتر از ديگران بمنى آيند و غير امام را مستحب است كه نماز ظهر را در مسجد الحرام به جا آورند و احرام را از عقب آن به جا آورند و روانه منى شوند و شب بمانند در منى و صبح در آنجا باشند تا آفتاب طالع شود و امام پيشتر از

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 198

مردمان متوجه عرفات شود و اينها

بر سبيل استحبابست و جايز است كه در روز نهم احرام از مكه بگيرند و متوجّه عرفات شوند (و سال محمّد بن مسلم ابا جعفر صلوات اللَّه عليه هل صلّى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله الظّهر بمنى يوم التّروية قال نعم و الغداة يوم عرفة) و به بيست سند صحيح منقولست از محمد كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه آيا رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در روز هشتم ذى الحجه نماز ظهر را در منى كردند حضرت فرمودند بلى و هم چنين نماز صبح را در روز نهم در منى به جا آوردند.

و در صحيح به چهل سند صحيح منقولست كه يكى از صادقين صلوات اللَّه عليهما فرمودند كه سزاوار نيست كه امام نماز ظهر را به جا آورد در جائى مگر منى و شب در آنجا هست تا طلوع آفتاب.

و به بيست سند صحيح منقولست از معاوية بن عمار كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بر امام ناچار است كه در روز هشتم نماز ظهر را در مسجد خيف به جا آورد و روزى كه از منى كوچ مى كنند لازمست كه نماز ظهر را در مسجد الحرام به جا آورد و اين نيز بر سبيل استحباب مؤكد است كه امير حاج پيشتر بيايد تا ديگران از عقب آيند و چون غالب اوقات بر سر جا نزاع منجر بقتل مى شود مى آيد كه مانع از جنگ باشد و هميشه حضرت سيد المرسلين و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهما امير حاج از جهة رفع ظلم و ستم مقرر مى فرمودند اگر خود نمى فرمودند از

جهة موانع

باب حدود منى و عرفات و جمع

(روى معاوية بن عمّار و ابو بصير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال حدّ منى من العقبة إلى وادى محسّر و حدّ عرفات من المأزمين إلى اقصى الموقف) اين بابى است در حدود منى و عرفات و مشعر منقولست به اسانيد صحيحه از معاويه و در موثق و صحيح از ابو بصير كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ابتداء منى از عقبه ايست كه جمره عقبه در آنجا منصوبست تا وادى محسّر بكسر سين كه متصل است به مشعر و نه از مشعر است و نه از منى و حدّ عرفات از انتهاى ميان دو كوه مشعر است تا كوهى كه منتهاى موقف است و ظاهرا كوه داخل عرفاتست و ظاهرا جزء اول حديث از معاويه منقولست و جزء ثانى از حديث ابو بصير بلفّ و نشر مرتّب چنانكه از كافى مى شود (و قال صلوات اللَّه عليه حدّ عرفة من بطن عرنة و ثويّة و نمرة و ذى المجاز، و خلف الجبل موقف إلى وراء الجبل و ليست عرفات من الحرم، و الحرم افضل منها و حدّ المشعر الحرام من المأزمين إلى الحياض و إلى وادى محسّر و وقف النّبيّ صلّى اللَّه عليه و اله بعرفة فى ميسرة الجبل فجعل النّاس يبتدرون اخفاف ناقتة فيقفون إلى جانبها فنحّاها ففعلوا مثل ذلك فقال صلّى اللَّه عليه و اله أيّها النّاس انّه ليس

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 200

موضع اخفاف ناقتى بالموقف و لكن هذا كلّه موقف و اشار بيده و قال صلّى اللَّه عليه عرفة كلّها موقف و لو لم يكن الّا ما تحت خفّ ناقتى لم يسع النّاس ذلك و

فعل صلّى اللَّه عليه و اله فى المزدلفة مثل ذلك فاذا رأيت خللا فتقدّم فسدّه بنفسك و راحلتك فانّ اللَّه تعالى يحبّ ان تسدّ تلك الخلال و اسفل عن الهضاب و اتّق الاراك و نمرة و هى بطن عرنة و ثويّة و ذا المجاز فانّه ليس من عرفات و فى خبر اخر قال اصحاب الاراك لا حجّ لهم و هم الّذين يقفون تحت الاراك و وقف النّبي صلّى اللَّه عليه و اله بجمع فجعل النّاس يبتدرون اخفاف ناقته فاهوى بيده و هو واقف فقال انّي قد وقفت و كلّ هذا موقف و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه كان ابى صلوات اللَّه عليه يقف بالمشعر الحرام حيث يبيت و يستحبّ للصّرورة ان يطا المشعر برجله او يطاه ببعيره و يستحبّ للصّرورة ان يدخل البيت) بدان كه صدوق از جهة اختصار از هر حديثى بعضى از آن حديث را ذكر كرده است و اگر همه را به اسانيد آن ذكر مى كرد بسيار مى شد از جهة اختصار چنين كرده است و اشاره به آن مى كنم از آن جمله به اسانيد صحيحه متكثره منقولست از معاوية بن عمّار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه حد عرفه از ميان عرنه و ثويه و نمره و ذى المجاز است يعنى اينها حدود عرفاتند و از جمله عرفات نيستند و اگر از جمله عرفات باشند وقوف در اينجاها صحيح نيست، و ظاهرا همه اين مواضع در دست راست واقعند وقتى كه از مشعر و ميان دو كوه در مى رويد بسوى عرفات و از عقب كوه مشعر كه بيرون مى آيى آن چه در دست چپ واقع است محلّ وقوفست.

تا اينجا از حديث معاويه است و در آن نيست إلى وراء الجبل و ممكن است كه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 201

مضمون صحيحه ليث بخترى باشد كه حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حد عرفات مأزمين است يعنى از ميان دو كوه كه در مى آيى تا منتهى موقف كه به كوه مى رسد از برابر و ليكن دلالت ندارد بحسب ظاهر كه كوه داخل باشد و چون در بعضى از اخبار واقع است كه بر بالاى كوه رفتن جايز است با كراهت و ظاهر عبارت صدوق نيز آنست كه كوه از عرفاتست بلكه منتهاى كوه از آن طرف نيز از عرفاتست كه اگر كسى از آن طرف آيد و وقوف كند در پشت كوه صحيح باشد.

چنانكه ظاهر اكثر اصحابست و احوط آنست كه بالاى كوه نرود چه جاى پشت كوه، و عرفات از حرم نيست و حرم افضل است از عرفات چنانكه در حسن كالصحيح از حفص و هشام بن حكم منقولست كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردند كه حرم افضل است يا عرفه حضرت فرمودند كه حرم پرسيدند كه چرا حق سبحانه و تعالى عرفات را داخل نفرمود در حرم حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى چنين فرموده است و پيشتر در اوايل كتاب علّتش مذكور شد وسايل قابل نبود كه به او بگويند.

و بدان كه چون از ما زمين بيرون مى آيند چند تير پرتاب كه مى آيند و مظنون آنست كه قريب به هزار قدم باشد كه به ميلى برسند كه از جهة منتهاى حرم نصب كرده اند پس ممكن است كه همه عرفات از حرم نباشد و بعضى از آن

از حرم باشد چنانكه از حديث ليث ظاهر شد و ممكن است كه چون از مازمين بيرون آيند از مشعر بيرون آمده باشند و تا ميل داخل مشعر و عرفات نباشد چنانكه ظاهرا اكثر اصحابست و احوط آنست كه در اين ميان وقوف نكنند.

و فايده ديگر ظاهر شد در سالى كه مشرف شديم بحج كه جمعى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 202

چون قبل از ظهر به عرفات آمده بودند از غير راه مشعر به گمان آن كه اگر به مكه معظمه روند هر آينه به عرفات نخواهند رسيد جمعى جمازها گرفته بودند و در مشعر ايشان را ملاقات كرديم و گفتند پيش از شام بما بين مشعر و ميل رسيده بودند بنا بر آن كه از مازمين داخل عرفاتست ادراك اختيارى كردند و بنا بر آن كه موقف نيست نكردند و ظاهرا صحيح باشد چون گمان داشتند كه در خواهند يافت اگر چه اكثر ايشان احتياطا مرتبه ديگر بحج رفتند و حد مشعر الحرام از مازمين است از ابتدا و ميان دو كوه از جانب عرفات تا حوضهائى كه در وادى محسّر است، و اين عبارت صحيحه معاوية بن عمار است و به همين عنوان كه در متن است واقعست كه تحديد از آن تا حوضها و تا وادى محسّر است و از جهة توضيح چنين واقع شده است ليكن سبب اشتباه شده است بر جمعى كه مى بايد كه حياض از طرفى باشد و وادى محسّر از طرفى ديگر و يا آن كه حياض در ميان مشعر الحرام واقع باشد و تا اينجا افضل باشد و تا وادى محسّر جايز باشد بدون فضيلت و نه چنين است

بلكه حياض وادى محسّر مراد است چنانكه مصرّحست در صحيحه زراره از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه در آنجا إلى حياض است، و در موثقه كالصحيح اسحاق بن عمار واقعست كه ما بين ما زمين است تا وادى محسّر، و در موثق سماعه منقولست كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه هر گاه در مشعر الحرام جا نباشد مردم چه كنند حضرت فرمودند كه بر بالاى كوهها روند.

و در صحيحه معاوية بن عمار منقول است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله در عرفات وقوف كردند در دست چپ كوه وقتى كه از مشعر بيرون مى آيند و چون صحابه آن حضرت مى خواستند كه متابعت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 203

آن حضرت كنند همه در دور آن حضرت بودند و حضرت ناقه را بهر طرف كه مى راندند صحابه متوجّه آن طرف مى شدند حضرت فرمودند كه اى مردمان جاى پاى ناقه من موقف نيست همه اين صحرا موقف است و اشاره به جانب چپ فرمودند بدست مبارك پس مردمان متفرق شدند. و تا اينجا در حديث معاويه است و عبارت ما بعد را بخاطر ندارم كه در حديثى ديگر ديده باشم و البته صدوق ديده است كه حضرت فرموده اند كه عرفات همه محل وقوفست و اگر همين محل پاى ناقه من محل وقوف باشد وفا نخواهد كرد به مردمان، و ظاهرا نقل بالمعنى كرده است از حديث معاويه و بعد از اين از صحيحه معاويه بن عمار است كه آن چه در عرفات واقع شد همان در مشعر الحرام واقع شد كه مردمان بر دور و كنار شتر آن حضرت هجوم

آوردند حضرت فرمودند و بدست اشاره كردند كه همه موقف است هر جا كه خواهيد وقوف كنيد مردمان متفرق شدند بعد از آن كه نماز شام و خفتن را با حضرت به جا آوردند به يك اذان و دو اقامه پس فرمودند كه هر گاه به بينى خللى سدّ آن خلل كن بنفس خود و راحله خود به درستى كه حق سبحانه و تعالى دوست مى دارد كه اين خللها مسدود شود و علما دو معنى [كرده ظ] اند اين عبارت را يكى آن كه بحسب ظاهر جمعى كه وقوف مى كنند پهلوى يكديگر بايستند و فرجه ميان نگذارند و اگر كسى فرجه به بيند در ميان وقوف كنندگان خود برود و در آن ميان بايستد مثل صفهاى نماز جماعت و اگر شتران متفرق باشند همه را متّصل به يك ديگر بخوابانند كه فرجه در ميان شتران نيز نباشد كه اگر فرجه به همرسد شيطان در ميان فرجها راه يابد و بعضى نكته را گفته اند كه مراد حضرت: شياطين انس است چون هميشه دزدان در آنجا بسيار بوده اند و مى باشند و اگر فرجه بيابند در آنجا پنهان مى شوند.

و معنى دويم آن كه خاطر خود را از تفرقه دور كنيد كه اگر گرسنه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 204

باشيد چيزى بخوريد و اگر خوف دزدان باشد بحق سبحانه و تعالى ملتجى شويد تا آن كه بخاطر جمع متوجّه دعا توانيد شد چون روز دعا و تضرع است لهذا صوم مكروه است اگر سبب ضعف باشد از دعا و از اين جهت است كه در اين روز جمع مى كنند ميان نماز ظهر و عصر به يك اذان و دو اقامه و

نماز عصر را در وقت ظهر به جا مى آورند تا وقت دعا زياد شود و بعد از آن متوجه دعا شوند بخاطر جمع هم چنان كه در حديث صحيح معاوية بن عمار مذكور است پس حضرت فرمودند كه به زير آ از بلندى ها يا به زمين هموار آى چنانكه در تهذيب: و اسهل است و در كافى و انتقل است چنانكه در بعضى از نسخ اين كتاب است و همه قريب به يك ديگرند و چون و اسهل: و انتقل قريب به يك ديگرند ظاهرش آنست كه يكى از اينها تصحيف شده باشد و اسهل چون بعيد است اظهر آن است كه نقل بالمعنى شده باشد، و زنهار كه در اراك و نمره كه در ميان عرفه است و در ثويه و ذو المجاز وقوف مكن كه اينها داخل در عرفات نيستند و اينها همه در دست راست واقعند و آن چه در صحيح معاوية آنست كه حضرت از باب مبالغه فرمودند كه بپرهيز از اراك، صدوق: بقيه را داخل كرده است به آن چه در اوّل حديث واقع شده بود و چون اكثر صحيح معاوية بود صدوق گفته است كه در خبرى ديگر كه آن حديث موثق كالصحيح ابو بصير است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون وقوف كنى در عرفات نزديك تلهائى كه در دست چپ واقع است وقوف كن به درستى كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه اصحاب اراك حج ايشان حج نيست و اينها جمعيند كه در زير كوه اراك وقوف مى كنند و آن در دست راست و داخل موقف نيست

و همين حديث بطرق متعدده كالصحيح از ليث و غير او وارد است.

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 205

و در حسن كالصحيح و در صحيح از حلبى نيز منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اصحاب اراك حج ايشان صحيح.

نيست و در حديث ديگر واقعست كه اگر اول در اراك فرود آيند و بعد از ظهر به عرفات روند ضرر ندارد و اگر در آنجا وقوف نمايند حج ايشان صحيح نيست، و از اين اخبار و امثال اين استدلال كرده اند بر آن كه وقوف عرفات واجبست، و در حديث مرسلى وارد شده است كه وقوف به عرفات سنت است محمول است بر آن كه وجوبش از قرآن ظاهر نشده است بخلاف وقوف به مشعر كه از قرآن ظاهر شده است و چون بلفظ امر واقع شده است و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه چون روانه شويد از عرفات خداوند خود را ياد كنيد نزد مشعر الحرام.

چنانكه در حديث كالصحيح اعمش وارد است كه وقوف عرفات سنت واجبه است و عمده آنست كه حضرت سيد المرسلين در حجى كه كردند در عرفات وقوف فرمودند و فرمودند كه

خذوا عنى مناسككم

يعنى عبادات حجرا از من اخذ كنيد پس هر چه آن حضرت فرموده اند مى بايد كه واجب باشد مگر آن چه را دليل بيرون كند لهذا جمعى كثير از اصحاب: بيتوته مشعر را واجب مى دانند چون حضرت بيتوته فرمودند و از جهة آن كه اگر كسى بيتوته مشعر را كرده باشد و وقوف صبح را به جا نياورده باشد عمدا حجش باطل نيست و كفاره مى دهد گوسفندى، و اگر بيتوته واجب نمى بود چون سنت بدل از

واجب مى شد و احوط آنست كه در بيتوته قصد وجوب و ندب نكند بلكه قصد قربت كند و بس، و ديگر آن كه اگر پيش از غروب از عرفات بدر رود كفاره مى بايد داد شترى چنانكه خواهد آمد و گذشت.

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 206

و صدوق از جهة توضيح مرتبه ديگر ذكر كرده است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله وقوف فرمودند در مزدلفه و صحابه بر دور شتر آن حضرت بودند و آن حضرت مشغول وقوف بودند اشاره فرمودند كه همه جا محل وقوفست متفرق شويد و مشغول دعا شويد.

و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه پدرم صلوات اللَّه عليه وقوف صبح را در موضعى مى كردند كه شب در آنجا بسر آورده بودند. و ظاهرا از جهة آن در آنجا وقوف فرموده بودند كه در وقت نزول قريب به كوه فرود آمده بودند، و چون در صحيح معاوية بن عمار وارد است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر خواهى قريب به كوه وقوف كن و اگر خواهى در آنجا وقوف كن كه شب در آنجا بوده و از تقديم جزء اول ظاهر مى شود كه قريب به كوه بهتر باشد و ممكن است كه از جهة ازدحام حضرت در همان جا وقوف فرموده باشند و سنت است كه نو حاجى برود بالاى كوه قزح بسوى مشعر الحرام كه مسجديست بر بالاى آن كوه اگر پياده باشد بهتر و الا بر شتر سواره رود به آن مسجد و آن مسجد مندرس شده است و اثرش هست، و سنت است كه نو حاجى داخل شود در خانه كعبه.

بد آن

كه در حسن كالصحيح از معاوية بن عمار وارد است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سنت است نو حاجى را كه به پاى خود به مشعر رود و داخل خانه شود.

و كالصحيح از ابان نيز منقولست به همين عبارت و در اين روايات مذكور نيست او بعيره پس بنا بر روايات پياده رفتن سنت، است و بنا بر گفته صدوق دو سنت است اصل رفتن مستحب است و پياده رفتن سنت ديگر است و شك نيست كه پياده رفتن بهتر است با قدرت و اللَّه تعالى يعلم

باب التّقصير فى الطّريق إلى عرفات

(روى معاوية بن عمّار قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّ اهل مكّة يتمّون الصّلاة بعرفات فقال ويلهم او ويحهم و أيّ سفر اشدّ منه لا يتمّ) اين بابى است در تقصير كردن نماز در راه عرفات به پنجاه طريق صحيح و كالصحيح بسيار منقولست از معاوية كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اهل مكه نماز را در عرفات تمام مى كنند حضرت فرمودند كه واى بر ايشان، يا اين عبارت را فرمودند كه زحمت بر ايشان باد از روى ناخوشى كه بمنزله آنست كه بدا حال ايشان كدام سفر از اين دشوارتر است و مشقتش بيشتر تمام نكند، و در تهذيب لا يتمّوا تمام نكنند چون همان روز بر مى گردند اگر ناسك نباشند آيا پيش از ده روز بر مى گردند و تفصيلش گذشت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 208

باب اسم الجبل الّذى يقف عليه النّاس بعرفة

(سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه ما اسم جبل عرفة الّذى يقف عليه النّاس فقال الال) اين بابى است در نام كوهى كه عامه بر آن وقوف مى كنند در عرفات از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند كه چه نام دارد آن كوهى كه در عرفاتست و عامه بر آن وقوف مى كنند و بر دست راست است و صحيح نيست وقوف بر آن و عوام نيز به متابعت عامه بر آن كوه مى روند و فرياد مى كنند و مردم را مى طلبند و اول مدار بر اين بود و در اين مدت منع كرديم تخفيف يافته است حضرت فرمودند كه نامش الال است بفتح همزه مثل سحاب يا بكسر همزه مثل

كتاب و بعضى الال خوانده اند مثل خل و غلط كرده اند صاحب قاموس چنين گفته است و صاحب نهايه گفته است بكسر همزه است و در دست راست امام است در عرفات، و بسيار ناخوش است بابى ذكر كردن از جهة لغتى كه معروف نيست و فايده بر آن مترتّب نيست كه غرضش اين باشد كه وقوف آن جماعت صحيح نيست

باب كراهة المقام عند المشعر بعد الافاضة

(روى ابان عن عبد الرّحمن بن اعين عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه كرّه ان يقيم عند المشعر بعد الافاضة) اين بابى است در مكروه بودن اقامت در مشعر بعد از روان شدن حاجيان در موثق كالصحيح كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كراهت داشتند كه كسى در مشعر بماند بعد از روان شدن مردمان. بلكه از احاديث بسيار ظاهر مى شود كه سنت است بار كردن و روانه شدن پيش از طلوع آفتاب و ليكن از وادى محسّر نمى گذرند تا آفتاب طالع شود و مستحب است كه امير حاج بر ابتداى مشعر الحرام متصل به وادى محسّر بايستد و نظر به كوه بر ابرش كه بالاى مسجد خيف است اندازد كه چون آفتاب بر او افتد روانه شود و مردمان از عقب روانه شوند و پيادگان هروله كنند در وادى محسّر و سواران شتران را تند ترك بدوانند تا صد قدم كه وادى محسّر است بعد از آن هموار بيايند تا به جايى كه فرو مى آيند در منى. و كيفيت نزول و دعاهاى عرفات و مشعر و منى و غير آن در باب سياق مناسك حج مفصلا خواهد آمد (و لا يجوز للرّجل الافاضة قبل طلوع الشّمس و لا من عرفات قبل

غروبها فيلزمها دم شاة) و جايز نيست مرد را كه روانه شود از وادى محسّر پيش از طلوع

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 210

آفتاب و نه از عرفات پيش از غروب آفتاب كه شام باشد كه اگر پيشتر روانه شود بانكه از مشعر و عرفات بيرون رود پيش از طلوع و غروب لازم است او را كه گوسفندى بكشد از جهة كفاره. اين عبارت ممكن است كه جزء حديث سابق باشد و ليكن اظهر آنست كه عبارت صدوقست كه تغيير داده است عبارت فقه رضوى را، و در آنجا چنين است كه زنهار روانه مشو از مشعر پيش از طلوع آفتاب و نه از عرفات پيش از غروب آفتاب كه اگر چنين كنى لازم مى شود تو را دم، و دم شامل شتر و گوسفند هست، و صدوق شاة را زياد كرده است پس اگر گوسفند از جهة هر يك مرادش باشد در هر دو حكم مخالفت مذهب اوست كه بعد از اين خواهد گفت كه در صورت اوّل كفاره نيست و در ثانى بدنه است نه شاة و اگر متعلق به جمله اخير باشد يك مخالفت دارد و اگر اين جمله جزو خبر باشد بخت [مخالفت ظ] كمتر مى شود و در اين صورت نسبت به فقير خواهد بود يا مخير خواهد بود و بدنه افضل خواهد بود

باب السّعي فى وادى محسّر

(روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اذا مررت به وادى محسّر و هو واد عظيم بين جمع و منى و هو إلى منى اقرب فاسع فيه حتّى تجاوزه فانّ رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و اله حرّك ناقته فيه و قال اللّهُمَّ سلّم عهدى

و اقبل توبتى و أجب دعوتى و اخلفني بخير في من تركت بعدى) اين بابى است در تند رفتن مانند شتر كه تند روند و گامها نزديك هم باشند در وادى محسّر و به پانزده سند صحيح و دوازده موثق كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه به وادى محسّر رسى و آن وادى بزرگى است ميان مشعر و منى و بمنى اقربست پس تند برو در آن وادى تا بيرون روى به درستى كه حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله ناقه خود را حركت دادند در آن وادى، و اين دعا را بخوان كه ترجمه اش اين است كه خداوندا عهد مرا سالم دار يعنى ايمانى كه در روز أ لست از من گرفتى و توبه مرا قبول كن يعنى حج كه گريختن است بسوى حق سبحانه و تعالى يا توبه كه كرده باشد و دعاى مرا مستجاب گردان و بازماندگان مرا تو بازرس بعوض من به فرموده خودت (و روى محمّد بن اسماعيل عن ابى الحسن صلوات اللَّه عليه قال الحركة فى وادى محسّر مائة خطوة)

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 212

و منقولست به اسانيد صحيح و حسنه كالصحيحه بسيار كه حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حركت تند رفتن در وادى محسّر صد گام است، و فى حديث اخر مائة ذراع و در حديث ديگر كه آن موثق كالصحيح عمر بن يزيد است كه گفت تند رفتن در وادى صد كز است و ظاهرا گام بيشتر است از كز و جمع مى كنيم كه صد كز كافى است و صد گام بهتر است (و ترك

رجل السّعي فى وادى محسّر فامره ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه بعد الانصراف إلى مكّة ان يرجع و يسعى) و منقول است كالصحيح كه شخصى ترك نمود سعى در وادى محسّر را و ظاهرا از روى جهل باشد بعد از آن كه به مكه آمده بود حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند او را كه برگردد و سعى كند.

و در حسن كالصحيح منقولست از حفص و غير او حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه به بعضى از فرزندان خود فرمودند كه آيا در وادى محسّر سعى كردى گفت نه حضرت فرمودند كه برگردد و سعى كند عرض نمودم كه نمى دانم كه وادى محسّر كدام است حضرت فرمودند كه از مردمان بپرس

باب ما جاء في من جهل الوقوف بالمشعر

(فى رواية علىّ بن رئاب انّ الصّادق صلوات اللَّه عليه قال من افاض من عرفات مع النّاس فلم يلبث معهم بجمع و مضى منهم إلى منى متعمّد او مستخفّا فعليه بدنة) اين بابى است در حكم كسى كه نداند كه وقوف مى بايد كرد در مشعر منقولست در روايت على بن رئاب از حريز چنانكه در كافى است به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيحه كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند هر كه با مردمان از عرفات روانه شود و نايستد با ايشان در مشعر الحرام و از آنجا بمنى آيد عمدا يا از روى استخفاف و سهل شمردن ترك آن پس بر اوست كه شترى بكشد (و روى يونس بن يعقوب عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال قلت له رجل افاض من عرفات فمرّ بالمشعر فلم يقف حتّى انتهى إلى منى فرمى الجمرة و لم يعلم حتّى ارتفع

النّهار قال يرجع إلى المشعر فيقف ثمّ يرمى الجمرة) و در موثق كالصحيح بلكه در صحيح منقولست از يونس كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه شخصى از عرفات روانه شد و گذشت به مشعر و نايستاد در مشعر تا آمد بمنى و جمره عقبه را به هفت سنگ ريزه زد و ندانست كه وقوف مشعر بعد از صبح

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 214

واجبست تا آن كه روز بلند شد بعد از آن دانست حضرت فرمودند كه برگردد به مشعر و اندكى در آنجا توقف كند پس برگردد و مرتبه ديگر جمره عقبه را به جا آورد. و ظاهرا تا ظهر نشده است بر مى گردد كه وقوف اضطرارى مشعر را دريابد و بعد از ظهر بر نمى گردد و حجش صحيح است چون وقوف عرفات را دريافته است (و روى محمّد بن حكيم قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه الرّجل الاعجمىّ و المرأة الضّعيفة يكونان مع الجمّال الاعرابىّ فاذا افاض بهم من عرفات مرّ بهم كما هم إلى منى و لم ينزل بهم جمعا فقال أ ليس قد صلّوا بها فقد اجزاهم قلت فان لم يصلّوا بها قال ذكروا اللَّه فيها فان كانوا قد ذكروا اللَّه عزّ و جلّ فيها فقد اجزاهم) و در صحيحين از محمد بن حكيم ممدوح مرويست كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه هر گاه مرد عجمى و زن ضعيفه با شتربان اعرابى باشد و چون از عرفات باز گردند ايشان را به كرايه برداشته بمنى آورده و در مشعر ايشان را فرو نياورد حضرت فرمودند كه آيا

نماز صبح را در مشعر نكرده اند نماز صبح مجزيست عرض نمودم كه اگر نماز نكرده باشند در مشعر؟ فرمودند كه در آنجا ذكر حق سبحانه و تعالى كرده اند اگر ذكر كرده باشند از ايشان مجزيست چون حق سبحانه و تعالى فرموده است كه چون از عرفات باز گرديد خداوند عالميان را ياد كنيد نزد مشعر الحرام و ظاهرا آنست كه اين شخص از روى جهل چنين كرده است و نظر به جاهل اين كافى است و اگر كسى عالما ترك كند وقوف را حجش صحيح نيست، و محتمل است كه نظر به مضطر نيز همين مقدار كافى باشد چنانكه ظاهر اين حديث است با احاديث ديگر

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 215

(و روى في من جهل الوقوف بالمشعر انّ القنوت فى صلاة الغداة بها يجزئه و انّ اليسير من الدّعاء يكفى) و مرويست كالصحيح از ابو بصير كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اين دو مصاحب من نمى دانستند كه وقوف مشعر مى بايد كرد حضرت فرمودند كه بر مى گردند به مشعر و يك ساعتى در آنجا مى ايستد عرض نمودم كه اگر كسى به ايشان نگفت تا امروز كه همه مردمان رفته اند پس حضرت ساعتى سر به زير انداختند و فرمودند كه آيا نماز صبح را در مشعر نكردند گفتم بلى كرده اند فرمودند: كه آيا در نماز قنوت نخوانده اند گفتم بلى خوانده اند حضرت فرمودند كه مجزيست از ايشان پس حضرت فرمودند كه مشعر كه مسجد بالاى كوه باشد از مزدلفه است كه جميع مشعر باشد و مزدلفه از مشعر است اندك دعايى ايشان را كافى است.

ظاهر حديث آنست كه ترك سنت كرده

است كه نرفته است بر كوه و ممكن است كه نيت نكرده باشد چون جاهل بوده و بودن در مشعر او را كافى باشد بدون قصد به سبب جهالت، و صدوق مضمون حديث را مختصر كرده است.

و در صحيح از معاوية بن عمار منقولست كه عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چه مى فرماييد در شخصى كه از عرفات بار كند و يكراست بمنى آيد فرمودند كه برگردد و به مشعر آيد و وقوف كند اگر چه مردمان بار كرده باشند يعنى تا ظهر نشده است وقت اضطرارى مشعر باقى است و قضا مى بايد كرد و بعد از آن قضا ساقط است چنانكه در موثق يا حسن كالصحيح از آن حضرت صلى اللَّه عليه نيز مرويست

باب من رخّص له التّعجيل من المزدلفة قبل الفجر

(و روى ابن مسكان عن ابى بصير قال سمعت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه يقول لا باس بان تقدّم النّساء اذا زال اللّيل فيقفن عند المشعر ساعة ثمّ ينطلق بهنّ إلى منى فيرمين الجمرة ثمّ يصبرن ساعة ثمّ يقصّرن و ينطلقن إلى مكّة فيطفن الّا ان يكنّ يردن ان يذبح عنهنّ فانّهنّ يوكّلن من يذبح عنهنّ) اين بابى است در حكم كسانى كه ايشان را رخصت داده اند كه پيش از صبح از مشعر بيرون آيند و وقوف بعد از صبح را به جا نياورند و منقولست در صحيح از ليث كه گفت شنيدم كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه باكى نيست كه زنان بعد از نصف شب از مشعر الحرام روانه شوند پس يك ساعتى در پاى كوه قزح كه مشعر الحرام بر بالاى آنجاست وقوف كنند به آن كه

بايستند و دعا بخوانند پس ايشان را بمنى آورند و رمى كنند جمره عقبه را به هفت سنگ پس ساعتى در منى صبر كنند پس تقصير كنند و از موى خود اندكى بگيرند و متوجّه مكه معظمه شوند و طواف كنند چون خلوتست و حاجيان همه در مشعر و منى باشند مگر آن كه خواهند كه ذبح كنند وجوبا اگر حج تمتّع كنند يا استحبابا در غير تمتع كه در اين صورت كسى را وكيل مى كنند كه به وكالت ايشان ذبح يا نحر كنند هدى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 217

يا اضحيه را و به مضمون اين حديث احاديث بسيار صحيح به اسانيد بى شمار وارد شده است (و روى علىّ بن رئاب عن مسمع عن ابى عبد اللَّه فى رجل وقف مع النّاس بجمع ثمّ افاض قبل ان يفيض النّاس قال ان كان جاهلا فلا شى ء عليه و ان كان افاض قبل طلوع الفجر فعليه دم شاة) و به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيحه منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه با مردمان وقوف كند در مشعر و روانه شود پيش از آن كه مردمان روانه شوند يعنى او را چه بايد كرد حضرت فرمودند كه اگر از روى جهل باشد بر او چيزى نيست و اگر پيش از طلوع فجر روانه شود و از مشعر بيرون رود كفاره او گوسفنديست كه بكشد و به فقرا دهد همه را

باب ما جاء في من فاته الحج

(روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال من ادرك جمعا فقد ادرك الحجّ و قال أيّما قارن او مفرد او متمتّع قدم و قد فاته الحجّ فليحلّ بعمرة

و عليه الحجّ من قابل قال و قال فى رجل ادرك الامام و هو بجمع فقال ان ظنّ انّه ياتى عرفات فيقف بها قليلا ثمّ يدرك جمعا قبل طلوع الشّمس فلياتها و ان ظنّ انّه لا ياتيها حتّى يفيضوا فلا ياتيها و قد تمّ حجّه) اين بابى است در احاديثى كه وارد شده است در كسى كه از او حج فوت مى شود به بيست و هشت سند صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه دريابد مشعر الحرام را حجرا دريافته است و ظاهرش اختيارى مشعر است اگر چه لمحه اى پيش از طلوع آفتاب داخل مشعر شود از هر طرفى كه باشد و احتمال اعم از اختيارى و اضطرارى هست چنانكه ظاهر لفظ است و احاديث صحيحه نيز بر آن وارد شده است و خواهد آمد و حضرت فرمودند كه هر كه حج قران يا افراد يا تمتع كند و وقتى برسد كه حج فوت شود پس مى بايد كه محل شود به عمره و بر اوست كه سال آينده حج كند، و ديگر معاويه گفت كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند در شخصى كه ادراك كند امام زمان را يا امير حاجرا كه او در مشعر است؟ حضرت فرمودند كه اگر آن مقدار وقت هست

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 219

به گمان او كه تواند رفتن به عرفات كه اندكى آنجا وقوف كند آن مقدار كه نيت وقوف اضطرارى كند و بعد از نيت اندكى بماند كه دعايى بكند اگر همه همين بگويد «اللّهُمَّ اغفر لنا» استحبابا و خود را داخل مازمين كند كه اول مشعر است پيش از طلوع

آفتاب پس به عرفات برود و اگر گمانش اين باشد كه وقتى كه داخل مشعر خواهد شد كه آفتاب طالع شده باشد و حاجيان روانه شده باشند در اين صورت نمى روند و در كافى و بعضى از نسخ صحيحه تهذيب «فلا ياتها» است بلفظ نهى و لفظ متن نيز خبر است بمعنى نهى يعنى نرود و حرامست رفتن چون سبب فوت وقوف اختياريست، در مشعر بماند و حجش تمامست چون يكى از موقفين را به وقوف اختيارى دريافته است و بر اين مضمون احاديث متواتره وارد شده است و بعضى از آن گذشت در باب ادراك حج شصت و سه باب قبل از اين و همان باب كافى بود (و روى ابن محبوب عن داود الرّقىّ قال كنت مع ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه بمنى اذ جاء رجل فقال انّ قوما قدموا و قد فاتهم الحجّ فقال نسأل اللَّه العافية ارى ان يهريق كلّ رجل منهم دم شاة و يحلّوا و عليهم الحجّ من قابل ان انصرفوا إلى بلادهم و ان اقاموا حتّى يمضى ايّام التّشريق بمكّة ثمّ خرجوا إلى وقت اهل مكّة فاحرموا منه و اعتمروا و ليس عليهم الحجّ من قابل) و به اسانيد بسيار صحيح و كالصحيح منقولست از داود بغدادى كه گفت در خدمت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بودم كه شخصى آمد و عرض نمود كه جمعى آمده اند و حج ايشان فوت شد و بحج نرسيدند حضرت فرمودند كه همه از حق سبحانه و تعالى عافيت و صحت بدن مى خواهيم اگر بدن صحيح است سال ديگر حج مى توان كرد يا آن كه حق

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 220

سبحانه و

تعالى ما را باين بلا مبتلا نكند. و مراد ايشانند كه اين مشقت را بكشند و بحج نرسند مى بايد كه هر يك از ايشان گوسفندى بكشند و محل شوند و سال ديگر حج كنند اگر حج واجب باشد و استطاعت باقى باشد يا پيشتر مستقر شده باشد اگر بر گردند به شهرهاى خود و اگر در مكه بمانند تا ايّام تشريق بگذرد پس بيكى از مواقيت اهل مكه معظمه روند مانند تنعيم و حديبيه و جعرانه و از آنجا احرام به عمره بگيرند و عمره به جا آورند پس بر ايشان واجب نيست كه سال دگر حج كنند يعنى اگر واجب نباشد به استطاعت جديد و پيشتر در ذمه شان مستقر نشده باشد بلكه اظهر آنست كه در هر دو صورت حج سنت باشد پس اگر در اين سال عمره به جا آورند كار خود را كرده اند و الا مستحب مؤكد است كه چون احرام را اظهار كرده اند سال ديگر حجى مستحب به جا آورند، و احاديث صحيحه بر اين مضمون وارد شده است و شيخ طوسى حمل كرده است كه اگر در حال احرام شرط كرده است كه اللّهُمَّ حلّ او حلّنى حيث حبستنى يعنى خداوندا باين شرط احرام مى گيرم كه محل شدنم در زمانى باشد كه مرا محبوس سازى يا خداوندا مرا محل كن هر وقت كه مرا محبوس سازى بر او نيست كه سال آينده حج كند و اگر نگفته باشد مى بايد كه سال ديگر حج كند. و مظنون اينست كه در اين صورت نيز مستحب است، و اشهر در روايات آنست كه هر گاه او را مانعى پيش آيد و نرسد بحج

يا در حج مانعى به هم رسد پس اگر ممكن است كه عمره به جا آورد واجبست كه محل شود به عمره مفرده و اگر نتواند به مكه رفتن مثل آن كه خوف دشمن باشد پس اگر سياق هدى كرده است همان را مى كشد و محل مى شود و الّا گوسفندى مى كشد و خواهد آمد إن شاء اللَّه

باب اخذ حصى الجمار من الحرم و غيره

(روى حنان بن سدير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال يجزئك ان تاخذ حصى الجمار من الحرم كلّه الّا من المسجد الحرام و مسجد الخيف) اين بابى است در برداشتن سنگ ريزه كه بر جمرات ثلث مى زنند و شرط است كه اين سنگ ريزه ها را از حرم بردارند و از مساجد خصوصا از مسجد الحرام و مسجد خيف كه در مناست بر ندارند و مى بايد كه بكر باشد و پيشتر آن را نزده باشند بر جمره.

منقولست در موثق كالصحيح كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه كافى است ترا و صحيح است هر گاه سنگ ريزه ها را از حرم بردارى از هر جا كه خواهى مگر از مسجد الحرام و مسجد خيف كه منى است. و استثناى همين دو مسجد ممكن است كه از جهة زيادتى اهتمام باشد يا آن كه در زمان حضرت صلى اللَّه عليه و آله مسجدى ديگر نبوده باشد، و بعضى بظاهر حديث عمل كرده اند و گفته اند كه از مساجد ديگر جايز است و تفصيلش در سياق مناسك خواهد آمد

باب ما جاء في من خالف الرّمى او زاد او نقص

[استفاده از سنگ مستعمل ]

(روى علىّ بن ابى حمزة عن ابى بصير قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه ذهبت ارمى فاذا في يدى ستّ حصيات فقال خذ واحدة من تحت رجليك) اين بابى است در رواياتى كه وارد شده است در كسى كه مخالفت كند رمى را يا زياد كند يا كم كند مرويست در موثق از ابو بصير كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه رفتم كه سنگ ريزه ها را بيندازم بر جمره كه ديدم كه در دستم شش سنگ ريزه

بود يكى از آنها افتاده بود حضرت فرمودند كه يكى ديگر از زير پايت بردار كه هفت شود و چون شرط است كه ابكار باشد غالب اوقات آنست كه آن چه در حوالى جمره است بكر نيست و ليكن چون اصل آنست كه آن را نينداخته باشند و اگر انداخته باشد به جمره نرسيده باشد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه لازم نيست كه سنگ ريزه ها را از مشعر برچيده باشد اگر چه آن بهتر است و بعد از آن سنگ ريزه منى بهتر است و غرض حضرت اين باشد كه كل منى در زير پاى تست از هر جا كه خواهى بردار با آن كه صريح نيست كه نزد جمره ديده باشد بلكه ممكن است كه در راه جمره به آن جا رود ملاحظه كند يكى كم باشد و (و فى خبر اخر و لا تاخذ من حصى الجمار الّذي قد رمى)

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 223

و در چند حديث كالصحيح وارد است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اخذ مكن از سنگ ريزه هايى كه به آن جمره را زده باشند و عمل كرده اند اصحاب باين اخبار شرط كرده اند كه مرميه نباشد و صدوق ذكر اين حديث از آن جهت در اينجا كرد كه دفع بحث سابق باشد (و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى رجل اخذ احدى و عشرين حصاة فرمى بها و زادت واحدة و لم يدر من أيّهنّ نقصت قال فليرجع فليرم كلّ واحدة بحصاة و ان سقطت من رجل حصاة و لم يدر أيّتهنّ هى فلياخذ من تحت قدمه

حصاة فيرمى بها قال فان رميت بحصاة فوقعت فى محمل فاعد مكانها و ان اصابت إنسانا او جملا ثمّ وقعت على الجمار اجزاك، و قال فى رجل رمى الجمار فرمى الاولى بأربع حصيات ثمّ رمى الاخيرتين بسبع سبع قال يعود فيرمى الاولى بثلث و قد فرغ و ان كان رمى الوسطى بثلث ثمّ رمى الاخرى فليرم الوسطى بسبع و ان كان رمى الوسطى بأربع رجع فرمى بثلث قال قلت الرّجل يرمى الجمار منكوسة قال يعيدها على الوسطى و جمرة العقبة) و به هيجده سند صحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه بيست و يك سنگ ريزه بردارد كه سه جمره را بزند هر جمره را به هفت سنگ ريزه و چون هر سه را زد يكى زياد آمد و نمى داند كه كداميك از اين سه جمره را كم زده است حضرت فرمودند كه دو سنگ ريزه ديگر با آن چه در دستش مانده است ضم مى كند و هر يك از اين سه جمره را يك سنگ ريزه مى زند. چنانكه اگر يك نمازش فوت شده

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 224

باشد و نداند كه كدام است سه نماز مى كند، و مثل آن كه يكى از دو جامه اش نجس باشد و نداند كدامست از هر دو اجتناب مى كند از باب مقدمه واجب بر تقديرى كه قايل بوجوب مقدمه نباشيم در اين مواضع به نص واجبست نه به دليلى عقلى، و اگر سنگ ريزه از دست شخصى بيفتد و نداند كه كدام است پس مى بايد كه از زير پاى خود يك سنگ ريزه بردارد لازم نيست كه سنگ ريزه مشعر باشد اگر چه در

احاديث حسنه كالصحيحه وارد است كه سنت است كه سنگ ريزه از مشعر بردارد و اگر از مشعر برنداشت از منى بردارد كه در فضليت بعد از آن است.

ديگر حضرت فرمودند كه اگر سنگ ريزه را كه اندازى به آدمى يا شترى خورد و بعد از آن به جمره خورد مجزيست ترا هر چند قايل نباشيم كه افعال مولّده فعل اين كس است بخصوص نصّ اين را در كرده است، بلى از اين حديث ظاهر مى شود كه فعل اين كس است، پس اگر كسى سنگى را بر ديوار زند آن سنگ قوت به همرسانيده و بجهد و كسى را بكشد اين كس قاتل است خطاء ديگر آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى در وقتى كه رمى جمار كند اولى را چهار سنگ بزند و جمره وسطى و عقبه را هر يك هفت سنگ ريزه بزند فرمودند كه بر مى گردد و اوّل را سه سنگ ريزه كه نزده است مى زند و در كار نيست كه ديگر ما بعد آن را بزند چون زياده بر نصف شده است اگر ميانى را سه سنگ ريزه بزند و بعد از آن جمره عقبه را به هفت سنگ ريزه بزند بر مى گردد و وسطى و عقبه را هر يك هفت سنگ مى زند و در عبارت اگر چه عقبه نيست اما از اعاده وسطى به هفت ظاهر مى شود كه سه جمره در حكم عدمست چون از نصف تجاوز نكرده است و از عبارت متن چيزى افتاده است و در كافى همين حديث را ذكر كرده است و آن زيادتى را

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 225

دارد و عبارت اينست

بعد از لفظ و قد فرغ و ان كان رمى الاولى بثلث و رمى الاخريين بسبع سبع فليعد و ليرمهنّ جميعا بسبع سبع يعنى اگر اولى را چهار سنگ ريزه زده باشد اعاده نمى يابد كرد ما بعد آن را همان را سه سنگ ريزه مى زند و بس اما اگر اولى را سه سنگ ريزه زده باشد و وسطى و عقبه را هر يك هفت سنگ ريزه زده باشد همه را اعاده مى كند و اولى و وسطى و عقبه را هر يك هفت سنگ ريزه مى زند تا ترتيب حاصل شود و چون اين عبارت از پيش گذشته اگر در عبارت ما بعد اجمالى باشد ضرر ندارد زيرا كه تفصيل عبارت اولى جبران اجمال مى كند و از قلم صدوق يا نساخ چون عبارت مذكور افتاده است موهم خلاف مراد است ديگر گفت عرض نمودم كه اگر كسى جمرات را بر عكس بزند بانكه اول عقبه را بزند ديگر وسطى را ديگر اولى را بر مى گردد و وسطى و عقبه را مى زند و بس زيرا كه اولى اگر چه در آخر افتاده بود اول بود چون وسطى و عقبه كه بر آن مقدم بودند در حكم عدم بودند پس اولى را اخذ مى كند و زده است اما بعد آن را مى زند، و در كافى اين زيادتى هست «و ان كان من الغد» يعنى اگر چه به خاطرش نرسد تا روز ديگر قضا مى كند بترتيب كه وسطى و عقبه را مى زند و بس و بعد از آن او را واقع مى سازد و بر اين مضمون هر جزوى از اجزاء اين حديث احاديث صحيح و حسن كالصحيح وارد شده است

بى معارض و عمل اصحاب نيز بر اين است

[رمى در شب ]

(و روى محمّد بن مسلم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال فى الخائف لا باس بان يرمى الجمار باللّيل و يضحّى باللّيل و يفيض باللّيل) و منقولست در حسن كالصحيح از زراره و محمد بن مسلم و به هيجده

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 226

سند صحيح از عبد اللَّه بن سنان كه همه گفتند كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه شخصى كه خوف دشمن داشته باشد كه در شب ميلها را بزند و قربانى را در شب بكند از مشعر الحرام روانه شود و مؤيد اين حديث است احاديث ديگر

[نسيان رمى ]

(و ساله معاوية بن عمّار عن امرأة جهلت ان ترمى الجمار حتّى نفرت إلى مكّة قال فلترجع فلترم الجمار كما كانت ترمى و الرّجل كذلك) و به بيست سند صحيح منقولست از معاويه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از زنى كه نداند كه رمى جمار مى بايد كرد تا آن كه از منى كوچ كند و به مكه رود فرمودند كه برگردد و رمى كند جمار را چنانكه اگر عالم مى بود مى كرد يا آن كه رمى مى كند چنانكه ديگران مى كنند يعنى بترتيب اوّل اولى، ديگر وسطى، ديگر عقبه، و اول قضاء روز اول را مى كند ديگر دويم را ديگر ادا مى كند روز سيم را، و مرد نيز اگر از روى جهل ترك كرده باشد بترتيب قضا مى كند (و روى عنه عبد اللَّه بن سنان فى رجل افاض من جمع حتّى انتهى إلى منى فعرض له شى ء فلم يرم الجمرة حتّى غابت الشّمس قال يرمى اذا اصبح مرّتين إحداهما بكرة و هى

للأمس و الاخرى عند زوال الشّمس) و به شانزده سند صحيح منقولست از عبد اللَّه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه روانه شود از مشعر تا آن كه بمنى آيد

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 227

و عارضه دست دهد او را كه جمره را نزند تا وقتى كه شام شود حضرت فرمودند كه در روز ديگر رمى جمره مى كند دو مرتبه يكى را كه قضاست در بامداد مى كند، و أدا را نزد زوال شمس و احاديث صحيحه بر اين مضمون وارد است و ظاهرا تقديم بر سبيل استحباب بوده و احوط آنست كه ترك نكند و اگر ايام تشريق بگذرد در سال آينده قضا مى كند اگر خود بيايد و الا كسى را نايب مى كند، و اگر بميرد مؤمنى از جهة او قضا مى كند. و ظاهرا همه بر سبيل استحباب باشد چون احاديث صحيحه وارد شده است كه بر او چيزى نيست، و اگر عمدا ترك كرده باشد احتياط در اعاده است و در آن كه نزديكى به زنان نكند تا آن كه سال ديگر خود يا نايبش به جا آورد قضا را چنانكه در حديث كالصحيح وارد است اگر چه اظهر استحباب ترك جماعست

باب الّذين اطلق لهم الرّمى باللّيل

(روى وهيب بن حفص عن ابى بصير قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الّذى ينبغى له ان يرمى بليل من هو قال الحاطبة و المملوك الّذى لا يملك من امره شيئا و الخائف و المدين و المريض الّذى لا يستطيع ان يرمى يحمل إلى الجمار فان قدر على ان يرمى و الّا فارم عنه و هو حاضر) اين بابى است در جمعى كه جايز است

ايشان را كه در شب رمى جمار كنند منقولست در موثق از ابو بصير كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از آن كسى كه سزاوار است كه او در شب رمى كند كيست؟ فرمودند كه هيمه كش كه روز مى بايد مشغول و فرصت رمى جمار نداشته باشد و ديگر بنده كه روز همه روز مى بايد كه خدمت كند و باختيار خود كارى نمى تواند كرد و اين عبارت اشاره است بقول الهى كه «عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ» و از عبارت اين حديث و احاديث بسيار ظاهر مى شود كه وصفى كه حق سبحانه و تعالى كرده است مملوك را وصف توضيحى است نه احترازى، ديگر كسى كه خوف از دشمنى داشته باشد ديگر كسى كه قرض دار باشد و وجهش را نداشته باشد و خوف داشته باشد كه او را بگيرند و حبس كنند ديگر بيمارى كه نتواند رمى جمار كند او را دوش مى كشند و به نزد جمار مى برند اگر تواند كه خود رمى كند فبها و اگر نه تو بدل از او سنگ ريزه را بر آن ميلها بزن در حضور او

باب الرّمى عن العليل و الصّبيان

(روى معاوية بن عمّار و عبد الرّحمن بن الحجّاج عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال الكسير و المبطون يرمى عنهما قال و الصّبيان يرمى عنهم) اين بابى است در رمى به نيابت بيماران و كودكان به اسانيد كثيره از صحيح و حسن كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر كسى افتاده باشد مثلا و بدنش شكسته شده باشد يا كسى اسهال داشته باشد مثلا بدل از ايشان

مى كنند رمى جمار را، و حضرت فرمودند كه بدل از كودكان مى اندازند هر گاه ايشان نتوانند انداختن، و ظاهر آنست كه اين جماعت بر سبيل مثال باشند و هر كه قدرت نداشته باشد بر زدن جمرات اگر چه در آنجا حاضر باشند ديگرى را وكيل مى توانند كرد (و سال اسحاق بن عمّار أبا الحسن موسى صلوات اللَّه عليه عن المريض يرمى عنه الجمار قال نعم يحمل إلى الجمرة و يرمى عنه قلت لا يطيق ذلك فقال يترك فى منزله و يرمى عنه) و منقول است در موثق كالصحيح از اسحاق كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه آيا بدل از بيمار رمى جمار

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 230

مى توان كرد فرمودند بلى او را به نزد جمره مى برند و بدل از او مى اندازند عرض نمودم كه طاقت ندارد كه او را ببرند فرمودند كه او در منزل خود مى گذارند و بدل از او مى اندازند و افضل آنست كه رمى را پياده بيندازند بلكه پياده بروند تا جمرات تا پياده بزنند تا سواره نيز جايز است خصوصا هر گاه تعب بسيار كشند و قوت تحمل آن نداشته باشند چنانكه احاديث صحيحه و كالصحيحه بسيار بر اين مضمون وارد شده است

باب ما جاء في من بات ليالى منى بمكّة

(روى ابن مسكان عن جعفر بن ناجية عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال سألته عمّن بات ليالى منى بمكّة فقال عليه ثلث من الغنم يذبحهنّ) اين بابى است در احاديثى كه وارد شده است در شبهايى كه مى بايد در منى بودن و آن شب يازدهم و دوازدهم و سيزدهم است اگر كسى در اين شبها در مكه معظمه بروز آورد

او را چه بايد كرد.

منقول است كالصحيح از جعفر كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از كسى كه در اين شبها كه مى بايد در منى بودن اگر به مكه بماند چه بايدش كرد حضرت فرمودند كه بر اوست كه سه گوسفند بكشد در منى از جهة هر شبى يك گوسفند هر گاه سه شب بايد بودن و كسى كه متّقى صيد و نساء است بر او دو شب واجب است، و اگر در مكه بماند دو گوسفند مى كشد و اين در صورتيست كه در مكه مشغول عبادت نباشد چنانكه مى آيد (و ساله معاوية بن عمّار عن رجل زار البيت فلم يزل فى طوافه و دعائه و السّعي و الدّعاء حتّى طلع الفجر قال ليس عليه شى ء كان فى طاعة اللَّه عزّ و جلّ) و به سى و دو سند صحيح منقولست از معاويه كه گفت سؤال كردم از

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 232

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه زيارت خانه كند و مشغول طواف شود و دعا يا دعاهاى طواف، و مشغول سعى باشد و دعا يا دعاهاى سعى يعنى گاهى مشغول طواف و سعى باشد و گاهى مشغول دعا تا آن كه صبح طالع شود يا طالع شد حضرت فرمودند كه بر او چيزى نيست چون مشغول طاعت حق سبحانه و تعالى بوده است.

و به سى و شش سند صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه شبهاى ايّام تشريق شب بروز مياور مگر در منى مگر آن كه مشغول طواف زيارت و نماز طواف و سعى و طواف نسا و

نماز آن باشى يا آن كه از مكه معظمه بيرون روى و متوجّه منى باشى يا آن كه از منى بعد از نصف شب بيرون آيى و اگر در مكه باشى بى آن كه مشغول عبادت باشى گوسفندى مى دهى از جهة هر شب.

اما آن چه منقولست به هيجده سند صحيح از عيص كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه شبى از شبهاى منى از او فوت شود فرمودند كه بر او چيزى نيست و بد كرده است.

و به شش سند صحيح منقولست از سعيد بن يسار كه گفت عرض نمودم به آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه شب مبيت كه مى بايست كه در منى بسر آورم از من فوت شد از جهة شغلى حضرت فرمودند كه باكى نيست.

حمل كرده اند بر آن كه شغل عبادت باشد يا بعد از نصف شب بيرون آمده باشد و ممكن است كه كفاره بر او سنت باشد و احتياط در آنست كه اين شبها در منى باشد و اگر جائى ديگر باشد كفاره بدهد احتياطا مگر در صور مذكوره (و روى عنه جميل بن درّاج انّه قال اذا خرجت من منى قبل غروب

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 233

الشّمس فلا تصبح الّا بها) و مرويست به اسانيد صحيحه از جميل كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه از منى بيرون روى پيش از فرو رفتن آفتاب چنان كن كه پيش از صبح در منى باشى، و به سى و شش سند صحيح منقولست از محمد بن مسلم از احدهما صلوات اللَّه عليهما به همين عبارت و به هيجده سند

صحيح منقولست از عيص كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از زيارت خانه كه از منى بيرون رود حضرت فرمودند كه اگر در روز به زيارت رود يا در اول شب چنان كند كه پيش از صبح در منى باشد و اگر بعد از نصف شب يا سحر از منى بيرون رود به جانب مكه از جهة زيارت خانه باكى نيست كه پيش از صبح در مكه باشد (و روى عنه جعفر بن ناجية انّه قال اذا خرج الرّجل من منى اوّل اللّيل فلا ينتصف له اللّيل الّا و هو بمنى و اذا خرج بعد نصف اللّيل فلا باس ان يصبح بغيرها) و كالصحيح منقولست از جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى در اول شب از منى بيرون رود مى بايد كه پيش از نصف شب خود را بمنى رساند تا آن كه بيشتر شب در منى باشد و اگر بعد از نصف شب بيرون رود باكى نيست كه صبح را در غير منى بكند چون اكثر شب در منى بوده است و احاديث صحيحه بر اين مضمون بسيار وارد شده است و بعضى گذشت (و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه لا تدخلوا منازلكم بمكّة اذا زرتم يعنى اهل مكّة) و كالصحيح منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرمودند

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 234

به اهل مكه كه داخل خانهاى خود مشويد وقتى كه مى آييد از جهة زيارت خانه بلكه برويد و در منى باشيد كه در اين سه شبانه رور در منى بودن بهتر است از آن كه در مكه معظمه باشيد و خواهد آمد

(و روى بن ابى عمير عن هشام بن الحكم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اذا زار الحاجّ من منى فخرج من مكّة فجاز بيوت مكّة فنام ثمّ اصبح قبل ان ياتى منى فلا شى ء عليه) و به دوازده سند صحيح و سى و پنج حسن كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه حاجى از منى به مكه معظمه آيد و زيارت خانه بكند و از مكه بيرون رود و از خانهاى مكه بگذرد و بخوابد تا صبح شود پيش از آن كه بمنى آيد بر او چيزى نيست و به پنج سند صحيح منقولست از ابن بزيع از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه در شخصى كه از منى بيايد به زيارت خانه و بمنى نرسيده بخواب رود حضرت فرمودند كه هر گاه از عقبه اهل مدينه يعنى از محاذات آن كه ابتداى خانهاى مكه است بگذرد پس باكى نيست كه بخواب رود

باب اتيان مكّة بعد الزّيارة للطّواف

(روى جميل عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال لا باس ان ياتى الرّجل مكّة فيطوف ايّام منى و لا يبيت بها) اين بابى است در آمدن به مكه بعد از طواف زيارت از جهة طواف سنتى منقولست به نوزده سند صحيح از جميل بن دراج كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه كسى از منى به مكه معظمه آيد و طواف كند در سه روز ايّام تشريق و شب در مكه نماند بلكه برود بيتوته منى را واقع سازد.

و به هيجده سند صحيح منقولست از رفاعه كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات

اللَّه عليه از كسى كه در ايّام تشريق زيارت خانه كند خوبست حضرت فرمودند كه بلى اگر خواهد.

و به هيجده سند صحيح منقولست از يعقوب به همين سؤال و جواب و حضرت فرمودند كه خوبست (و ساله ليث المرادىّ عن الرّجل ياتى مكّة ايّام منى بعد فراغه من زيارة البيت فيطوف بالبيت تطوّعا فقال المقام بمنى احبّ إليّ) و كالصحيح منقولست از ليث مرادى كه گفت سؤال كردم از حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 236

امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه از منى به مكه آيد در اين سه روز بعد از فارغ شدن از زيارت واجب خانه كه طواف زيارت و طواف نساست و طواف سنتى كند حضرت فرمودند كه ماندن در منى محبوبتر است نزد من از رفتن به مكه كه طواف مستحب به جا آورد، و بر اين محمولست حديثى كه به اسانيد صحيحه منقولست از عيص كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از زيارت بعد از زيارت واجب خانه در ايّام تشريق فرمودند كه نه يعنى مكروهست و بودن در منى محبوبتر است

باب النّفر الاوّل و الاخير

[قبل از اذان نفر نكند]

(روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اذا اردت ان تنفر فى يومين فليس لك ان تنفر حتّى تزول الشّمس فان تاخّرت إلى اخر ايّام التّشريق و هو يوم النّفر الاخير فلا عليك أيّ ساعة نفرت و رميت قبل الزّوال او بعده قال و سمعته يقول فى قول اللَّه عزّ و جلّ «فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقى » فقال يتّقى الصّيد حتّى ينفر اهل منى فى النّفر الاخير) اين

بابى است در بيان احكام نفر اول كه روز دوازدهم است و نفر دويم كه روز سيزدهم است.

به پانزده سند صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه خواهى كه روانه شوى در دو روز يعنى روز دويم ايّام تشريق كه روز دوازدهم است پس جايز نيست كه كوچ كنى از منى تا آن كه پيشين شود و اگر تاخير كنى كوچ را تا روز سيزدهم كه آخر روزهاى تشريق است و آن روز كوچ كردن دويم است پس لازم نيست كه بعد از پيشين روانه شوى و بر تو حرجى نيست هر ساعتى كه خواهى نفر مى كنى بعد از زوال و پيش از آن يا كوچ كرده نزد جمرات هر سه را مى زنى و به مكه مى روى خواهى پيش از زوال و خواهى بعد از زوال معاويه گفت كه از آن حضرت شنيدم كه مى فرمودند در قول حق سبحانه و تعالى كه ترجمه اش

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 238

اينست كه هر كه تعجيل كند در دو روز بر او گناهى نيست، و كسى كه تاخير كرد بر او گناهى نيست كسى را كه تقوى ورزد. يعنى اجتناب كند از صيد كردن تا آن كه اهل منى كوچ كنند در نفر دويم و اين عبارت دو احتمال دارد يكى آن كه تخيير نسبت به كسى است كه اجتناب كرده باشد و بعد از اين نيز اجتناب كند از صيد اگر در نفر اول كوچ كند تا شبيه باشد با جمعى كه در منى مانده اند از جهة نفر دويم بنا بر آن چه مشهور است بين الاصحاب و اظهر بحسب عبارت آنست

كه اگر در نفر اول كوچ كند يا در نفر دويم بر او گناهى نمى ماند هر گاه بپرهيزد از صيد روز سيزدهم هر چند بر او حلال شده باشد صيد احرامى، و اگر تواند كه از حرم بيرون رود و صيد كند، و ليكن اگر نكند گناهانش آمرزيده مى شود و معانى ديگر بعضى گذشت و بعضى را مى گويد در اين باب (و فى رواية ابن محبوب عن ابى جعفر الاحول عن سلام بن المستنير عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّه قال لمن اتّقى الرّفث و الفسوق و الجدال و ما حرّم اللَّه عليه فى احرامه) و در روايت ابن محبوب بطرق صحيحه از محمد بن على بن نعمان مؤمن الطاق ثقه از سلام بن مستنير، و شيخ او را در رجال حضرت سيد الساجدين و صادقين ذكر كرده است و مدح و جرحى ذكر نكرده است و اين جهالت مضر نيست چون صحيح است از ابن محبوب كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند در تفسير «لِمَنِ اتَّقى » يعنى گناهى بر او نيست اگر در حال احرام اجتناب نموده است از محرمات احرام از جماع و دروغ و لا و اللَّه و بلى و اللَّه و باقى چيزهائى را كه حرام است در احرام و قريب باين گذشته به اسانيد صحيحه از محمد بن مسلم و حلبى و ليكن سه اول را ذكر

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 239

فرموده اند و از اين اسلوب ظاهر مى شود كه صدوق حديث سابق را چنان فهميده است كه در احتمال ثانى مذكور شده نه به نحوى كه علما گفته اند (و فى رواية عليّ بن عطيّة عن ابيه عن

ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال لمن اتّقى اللَّه عزّ و جلّ) و كالصحيح منقول است از عطيه بن عبيد كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند در تفسير «لِمَنِ اتَّقى » كه مراد الهى آنست كه بر او گناهى نيست كه متقى باشد در احرام يا در بقيه عمر و ظاهرش تقواست از كباير و صغاير و محتمل است كه مراد كباير باشد چنانكه در حديث كالصحيح وارد است، و در روايات صحيح و حسن كالصحيح وارد است كه مراد تقواست از شرك كه عبارتست از مذهب باطل و حضرت فرمودند كه پاك شدن از گناهان مخصوص شيعيان است كه حج ايشان صحيح است و باقى مردمان سياهى لشكر اسلامند و از مسلمانان نيستند (و روى انّه يخرج من ذنوبه كهيئة يوم ولدته أمّه) و در احاديث صحيحه و كالصحيحه بسيار وارد شده است و بعضى از آن گذشت كه حاجيان بر سه قسمتند يكى آن كه از آتش دوزخ آزاد مى شوند و به عبارت ديگر گناهان گذشته و آينده ايشان را مى آمرزند و اين جماعت افضل حجّاجند.

و طايفه ديگر كسانى اند كه گناهان گذشته ايشان را مى آمرزند مثل روزى كه از مادر متولّد شده اند و در آينده اگر متقى باشند از كباير مغفورند و آن چه صدوق ذكر كرده است اين جماعتند يا اعم از اين طايفه و طايفه اولى زيرا كه در اين معنى هر دو شريكند و طايفه اولى زيادتى دارند، پس هر كه متقى باشد در بقيه عمر البته مغفور است و طايفه سيم كفارند كه غير اثنى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 240

عشرى باشند حفظ مى كنند ايشان را و مال و

فرزندان ايشان را و حق سبحانه و تعالى اشاره بهر سه فرقه فرموده است «فَمِنَ النَّاسِ الخ» كه پيشتر گذشت (و روى من و فى للّه و فى اللَّه له) و مروريست در تفسير آيه كه هر كه وفا كند از جهة حق سبحانه و تعالى به فرموده او كه «فَمَنْ فَرَضَ الخ» هر كه احرام گيرد مى بايد كه اجتناب كند از محرمات احرام خالصا لوجه اللَّه تعالى حق سبحانه و تعالى وفا مى كند از جهة او كه گناهان او را مى آمرزد چنانكه فرموده است «فَمَنْ تَعَجَّلَ الخ» و اين عبارت صحيحه حلبى و محمّد بن مسلم است كه گذشت و موافق است با حديث سلام (و فى رواية سليمان ابن داود المنقرىّ عن سفيان بن عينية عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى قول اللَّه عزّ و جلّ «فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ يعنى من مات فلا اثم عليه و من تاخّر اجله فلا اثم عليه لمن اتّقى الكبائر) و در روايت كالصحيح منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند در تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه كسى كه تعجيل كند در اين دو روز و بميرد از گناهان پاك شده است و كسى كه اجلش نرسيده باشد او نيز مغفور است مشروط به آن كه خود را نگاه دارد از گناهان كبيره و محتمل است كه همه مراد الهى باشد بعضى از ظهر و بعضى از بطن قران يا همه از ظهر باشد چون لفظ دلالت دارد و اللَّه تعالى يعلم (و ساله ابو بصير عن الرّجل ينفر فى النّفر الاوّل قال له ان ينفر

ما بينه و بين ان تصفرّ الشّمس فان هو لم ينفر حتّى يكون عند غروبها فلا ينفر و ليبت بمنى حتّى اذا اصبح و طلعت الشّمس فلينفر متى شاء)

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 241

و در موثق كالصحيح منقولست از ابو بصير كه ظاهرا ليث است چنانكه در تهذيب از ابن مسكان است از او كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از مردى كه روانه شود در منى در نفر اول كه روز دوازدهم است حضرت فرمودند كه كوچ مى تواند كرد تا آفتاب زرد پس اگر كوچ نكند تا نزد غروب آفتاب پس نفر نكند و شب در منى باشد تا چون صبح شود و آفتاب طالع شود پس هر وقت كه خواهد كوچ كند چون در نفر اول لازم بود كه بعد از زوال باشد در نفر ثانى در كار نيست و آن كه نزد غروب باشد دور نيست كه تا كوچ كند و از منى در رود البته غروب شده است يا بر سبيل استحباب باشد چون احاديث بسيار وارد شده است كه هر گاه شب شود و در منى باشد مى بايد كه در آن شب در منى باشد و احوط آنست كه چون آفتاب زرد شود بيرون نرود و روى الحلبيّ انّه سئل عن الرّجل ينفر فى النّفر الاوّل قبل ان تزول الشّمس فقال لا و لكن يخرج ثقله ان شاء و لا يخرج هو حتّى تزول الشّمس و روى انّ من فعل ذلك فهو ممّن تعجّل فى يومين و به اسانيد صحيحه متكثره منقولست از حلبى كه گفت سؤال كردند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه

عليه از شخصى كه كوچ كند در كوچ اوّل كه روز دوازدهم است آيا پيش از ظهر كوچ مى تواند كرد؟ فرمودند كه نه و ليكن اگر خواهد احمال و اثقال را پيش مى تواند فرستاد و خود نمى رود تا زوال نشود، و در روايتى وارد است و آن روايت على است از احدهما صلوات اللَّه عليهما و ظاهر مراد از احدهما صادق يا كاظم است صلوات اللَّه عليهما، و علىّ محتمل است كه على بن يقطين يا على ابن ابى حمزه ثمالى و يا بطاينى باشد و بنا بر دو احتمال اول صحيح است، و بنا بر احتمال آخر

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 242

موثق كه حضرت فرمودند در شخصى كه احمال و اثقال خود را پيش فرستد در كوچ اول و خود بماند تا كوچ آخر حضرت فرمودند كه چنين شخص از جمعى است كه تعجيل كرده است در كوچ اول رفته است.

و كالصحيح از ابان بن تغلب منقولست كه گفت از آن حضرت سؤال كردم كه آيا احمال و اثقال را پيشتر مى تواند فرستاد پيش از آن كه خود كوچ كند حضرت فرمودند كه نه آيا كسى كه احمال و اثقال را پيش مى فرستد نمى ترسد كه حق سبحانه و تعالى او را حبس كند يعنى دزد ببرد و نتواند به خانه خود رفتن چون هميشه در آنجا دزدان بسيارند، پس فرمودند كه اگر فرستد بعضى را بفرستد و بعضى را نگاه دارد كه با خود ببرد گفت عرض نمودم كه اگر غرضم از تعجيل اين باشد كه مبادا بعضى از مناسك را فراموش كنم به آن كه مثلا طوافين و سعى را نكرده باشد و يا

خواهم كه زود محل شوم مبادا از من چيزى صادر شود كه خوب نباشد فرمودند كه باكى نيست (و روى عنه معاوية بن عمّار قال ينبغى لمن تعجّل فى يومين ان يمسك عن الصّيد حتّى ينقضى اليوم الثّالث) و روايت كرده است معاويه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه به اسانيد صحيحه كه فرمودند كه سزاوار آنست كه اگر شخصى در نفر اول روانه شود شكار نكند تا روز سيم بگذرد، و اين حديث مؤيد آنست كه مراد الهى از اتّقا اجتناب از صيد است لا حقا يا اعم از سابق و لا حق.

چنانكه كالصحيح منقولست از حمّاد كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه محرم صيد كرده باشد در كوچ اول نمى تواند رفت و كسى كه در كوچ اول رود صيد نمى تواند كرد تا مردمان از منى همه روانه نشوند در نفر دويم، و اين اجتناب بر سبيل استحبابست چنانكه عبارت متن است و در

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 243

حديث معاوية بن عمار نيز وارد است كه اگر در نفر اول بعد از زوال كوچ كنند و از حرم بيرون روند صيد مى توانند كرد.

محتمل است كه اجتناب از صيد مخصوص كسى باشد كه در حال احرام اجتناب از صيد نكرده باشد

[رمى روز سوم ]

(و روى عنه جميل بن درّاج انّه قال لا باس ان ينفر الرّجل فى النّفر الاوّل ثمّ يقيم بمكّة و قال كان ابى صلوات اللَّه عليه يقول من شاء رمى الجمار ارتفاع النّهار ثمّ ينفر قال فقلت له إلى متى يكون رمى الجمار فقال من ارتفاع النّهار إلى غروب الشّمس و من اصاب الصّيد فليس له ان ينفر فى

النّفر الاوّل) و به بيست سند صحيح مرويست از جميل كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه باكى نيست كه شخصى در كوچ اول روانه شود به مكه معظمه و در آنجا باشد يعنى كراهت كوچ اول وقتى است كه روانه خانه شود اما اگر به مكه آيد كه طواف و اعمال خير به جا آورد يا مجاور شود ضرر ندارد و تا اينجا شيخان نقل كرده اند حديث جميل را و ظاهر عبارت آنست كه تتمه در كتاب جميل بوده است و ايشان نقل نكرده اند چون اين عبارت را در حديث ديگر نديده ام و على اى حال راوى مى گويد كه حضرت فرمودند كه پدرم صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه خواهد كه كوچ كند در وقتى كه قريب بظهر باشد جمرات را مى زند و چون ظهر مى شود كوچ مى كند عرض نمودم به آن حضرت كه تا چه وقت رمى جمار مى كند

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 244

حضرت فرمودند از چاشت بلند قريب بظهر تا غروب آفتاب و اين حكم نيز بر سبيل فضليت است و اگر نه بعد از طلوع شمس جايز است به اخبار صحيحه. و افضل آنست كه در اول زوال واقع سازد، و ديگر فرمودند كه هر كه در احرام صيد كرده باشد در كوچ اول نمى تواند رفت. و اين جمله محتمل است كه جزو حديث جميل باشد يا كلام صدوق باشد و مضمون حديث كالصحيح حماد بن عثمان باشد كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست در تفسير آيه كريمه «فَمَنْ تَعَجَّلَ الخ» يعنى هر كه تعجيل كند در روز دويم بر او گناهى و حرجى نيست از

جهة كسى كه در احرام اجتناب كرده باشد از صيد و اگر صيد كرده باشد در كوچ اول نمى تواند رفت.

و در صحيح از ابن محبوب مرويست كه از محمد بن مستنير كه مجهولست حال او و ليكن ضرر ندارد چون صحيح است از ابن محبوب و او از اهل اجماع است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه در حال احرام نزديكى با زنان كرده باشد در كوچ اول نمى تواند رفت و اين دو حديث و امثال اينها موافق مشهور است در تفسير آيه «لِمَنِ اتَّقى ».

و در حديثى وارد شده است كه اين تفسير عامه است و تفسير خاصه آنست كه از گناهان مغفور مى شود و جمع باين نحو ممكن است كه اكتفا به همين نمودن در تفسير طريقه ايشان است بلكه عمده مراد آيه مغفرتست چنانكه گذشت در ضمن اخبار بسيار (سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن قول اللَّه عزّ و جلّ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ قال ليس هو على انّ ذلك واسع انّ شاء صنع ذا و ان شاء صنع ذا لكنّه يرجع مغفورا له لا اثم عليه و لا ذنب له)

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 245

و منقولست كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه پرسيدند از تفسير آيه كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هر كه تعجيل كند در روز دويم ايّام تشريق و كوچ كند بر او گناهى نيست و هر كه تاخير كند بر او گناهى نيست حضرت فرمودند اين معنى ندارد كه بر او واسع است اگر خواهد در نفر اول برود و اگر

خواهد در نفر دويم.

و ليكن مراد الهى اينست كه خواه در نفر اول برود و خواه در دويم كه حق سبحانه و تعالى گناهان او را مى آمرزد و چون برمى گردد مغفور است و او را گناهى نيست.

و ظاهرا صدوق نقل بالمعنى كرده باشد از چند حديث كالصحيح و بنا بر نسخه مراد اينست كه مى بايد بداند كه متقى صيد و نسا مخيّر است ميان نفر اول و دويم و خواه در اول كوچ كند و خواه در دويم كه مغفور است و گناهى بر او نمى ماند.

و در صحيح يا حسن كالصحيح منقولست از ابو ايّوب كه گفت عرض نمودم به خدمت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شب نفر اول كه ما مى خواهيم تعجيل كنيم در چه ساعت كوچ كنيم حضرت فرمودند كه اگر در دويم كه روز دوازدهم باشد كوچ كنى كوچ مكن تا پيشين داخل شود و اگر در روز سيم ايام تشريق روانه شوى چون آفتاب بلند شود كوچ كن به توفيق الهى با فضل و رحمت الهى زيرا كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه هر كه تعجيل كند بر او گناهى نمى ماند و در بعضى از نسخ هست «لِمَنِ اتَّقى » يعنى تخيير نسبت بمن اتقى است پس اگر حق سبحانه و تعالى به همين اكتفا مى فرمود همه كس تعجيل مى كردند و ليكن فرمود كه هر كه تاخير كند بر او اثمى نيست يعنى دانستند كه به همه حال مغفورند

باب نزول الحصبة

(روى ابان عن ابى مريم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه سئل عن الحصبة فقال كان ابى صلوات اللَّه عليه ينزل الابطح قليلا ثمّ يدخل البيوت من غير

ان ينام بالأبطح فقلت له أ رأيت من تعجّل فى يومين أ عليه ان يحصّب قال لا) اين بابى است در فرود آمدن در مسجد حصبا در نفر دويم منقول است به شش سند صحيح و دو حسن كالصحيح از محمد بن ابى عمير و صفوان از ابان و هر سه از اهل بيت اجماعند از ابو مريم ثقه كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدند از نزول در حصبه حضرت فرمودند كه پدرت صلوات اللَّه عليه عليه اندكى در ابطح نزول مى فرمودند بعد از آن داخل خانهاى مكه مى شدند بى آن كه در ابطح بخواب روند پس عرض نمودم كه آيا كسى تعجيل كند و در نفر اول برود بر او هست كه در اين مسجدى كه در ابطح است يا در ابطح نزول كند فرمودند كه نه و قال صلوات اللَّه عليه كان ابى صلوات اللَّه عليه ينزل الحصبة قليلا ثمّ يرتحل قليلا و شيخ به دوازده سند موثق كالصحيح روايت كرده است از معاويه و ظاهر آنست كه صدوق نيز از كتاب معاويه نقل كرده باشد پس صحيح خواهد بود به چهار ده سند صحيح از معاويه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 247

عليه فرمودند كه هر گاه كوچ كنى و به حصبه برسى كه آن ابطح است و خواهى كه اندكى فرو آيى فرو آى به درستى كه پدرم صلوات اللَّه عليه اندكى توقف مى فرمودند و بعد از آن سوار شده به خانهاى مكه مى فرمودند و نزول پدرم محض نزول بود بى آن كه آنجا در خواب روند پس حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند

كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله در اينجا توقف فرمودند و ليكن از جهة اين بود كه عايشه را آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله با برادرش عبد الرحمن به تنعيم فرستاد كه عمره بياورد و چون حايض شده بود و حج افراد كرده بود به حضرت شكايت كرد كه زنانت همه با حج و عمره برگردند و من با حج تنها حضرت او را فرستادند تا عمره به جا بياورد و چون آمد حضرت بار كردند و روانه مدينه مشرفه شدند، و در بخارى نيز به همين نحو روايت كرده است بطرق بسيار با اندك زياد و كمى، و ظاهر شد كه عمره اش از حسد ناشى شد نه از جهة رضاى الهى و از اين اخبار ظاهر مى شود تحصيب سنت نيست بلكه نزول آن حضرت از جهة انتظار عايشه بود و ليكن چون حضرت توقف فرمودند متابعت آن حضرت خوبست و امثال اين تاسّى مستحب است و اللَّه تعالى يعلم (و هو دون خبط و حرمان) يعنى اندكى توقف فرمودند و آن حضرت محض انداختن خود را واقع ساختند، و خود را از استراحت محروم گردانيدند يا قريب به انداختن بود توقف حضرت، و ظاهرا تصحيف از نساخ شده است و چنين بوده است و هو دون حايط حرمان يعنى مسجد حصبا قريب است به ديوار باغ يا به باغ حرمان چنانكه در كتابى هست كه هر جائى از مكه معظمه و حدودش را تحديد كرده اند و اسم مصنفش بخاطر نيست در تحديد مسجد حصبا ذكر كرده است به عبارت سابقه، و از اخبار ظاهر مى شود كه در فضاى ابطح

بوده

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 248

است و اين شكسته در وقتى كه از منى مى آمدم قريب به ابطح متّصل به جبل ثور صورت مسجدى ديدم كه مردمان در آنجا مى خوابيدند و گفتند كه مسجد حصبا اين است، و جمعى از علماء ذكر كرده اند كه اليوم اثر آن مسجد نمانده است و آن مسجد قريب به قبور شرفا بوده است از دست راست كسى كه از ابطح به مكه معظمه رود و ظاهر روايات آنست كه نزول ابطح كافى باشد و خلافى نيست در آن كه واجب نيست بلكه سنت مؤكد هم نيست

باب قضاء التّفث

[خريدن خرما و صدقه دادن ]

(روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال يستحبّ للرّجل و المرأة ان لا يخرجا من مكّة حتى يشتريا بدرهم تمرا فيتصدّقا به لما كان منهما فى احرامهما و لما كان فى حرم اللَّه تعالى) اين بابى است در قضا و تدارك چركنتهاى صورى و معنوى چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ يعنى اعلام كن مردمان را بحج خانه تا آن كه بيايند جمعى پياده و جمعى بر شتران لاغر از راههاى دور تا بيابند منفعتهاى دنيوى و اخروى را و خداوند خود را ياد كنند در ايامى چند معلوم كه ايام تشريق است و شكر كنند پروردگار خود را بر آن چه روزى ايشان كرده است از شتر و گاه و گوسفند پس بخوريد از آن گوشتها و به فقرا و مساكين بدهيد پس بايد كه قضا كنند ناخوشيهاى خود را تا وفا كند در مكه معظمه به نذرهايى كه كرده اند، و تا آن كه طواف كنند خانه

آزاد را به طواف وداع به چهار ده سند صحيح منقولست از معاويه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سنت است مردان و زنان را كه از مكه معظمه بيرون نروند تا آن كه يك درهم خرما بخرند و آن را تصدق كنند از جهة آن چه از ايشان واقع شده باشد سهوا يا عمدا كه كفاره نداشته باشد يا در حرم الهى واقع شده باشد سهوا يا جهلا يا عمدا نيز كه كفاره نداشته باشد و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 250

پيشتر نيز گذشت، و شيخان در حسن كالصحيح از معاويه و حفص روايت كرده اند قريب باين و كالصحيح از ابو بصير به همين مضمون

[معانى تفث ]

(و روى ابو بصير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى قول اللَّه عزّ و جلّ ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ قال ما يكون من الرّجل فى حال احرامه فاذا دخل مكة طاف و تكلّم بكلام طيّب كان ذلك كفّارة لذلك الّذى كان منه) و در موثق كالصحيح منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه پس قضا كنند تفث و ناخوشى خود را حضرت فرمودند كه مراد از اين ناخوشيهاى معنويست كه از مكلف در حال احرام صادر شده باشد پس هر گاه كه طواف كنند و ذكر و دعا كنند اين ذكر و دعا و ساير كلمات خير كفاره چيزى چند مى شود كه از او صادر شده باشد در حال احرام، و ظاهر آنست كه هر چيزى مناسب آن را پاك مى كند پس كلمات خير كلمات بدر او ممكن است كه مطلق اعمال خير كفاره مطلق

اعمال شر باشد چنانكه ظاهر عبارتست (و روى ذريح المحاربىّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى قول اللَّه عزّ و جلّ ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ قال التّفث لقي الامام) و منقولست در حسن كالصحيح كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند در تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه به جا آورند تفث خود را حضرت فرمودند كه تفث ملاقات امام است صلوات اللَّه عليه يعنى چون به سبب دورى از جناب اقدس امام زمان مؤمنان را ناخوشيها حاصل مى شود بعد از مناسك حج لازمست كه به خدمت آن حضرت روند تا تدارك همه بشود، بلكه خواهد آمد اخبار كه غرض عمده از حج همين

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 251

است كه اگر امام در مكه معظمه باشند چنانكه غالب اوقات مى بوده اند و الحال هميشه حضرت صاحب الامر در موسم حاضر مى شود و به سبب ملازمت آن حضرت صلوات اللَّه عليه فيوض قدسيه فايض مى گردد اگر چه آن حضرت را نشناسند مانند آفتاب كه هر چند در زير ابر باشد نفع آن به خلايق مى رسد و بسيار است كه شيعيان كمل به ملازمت آن حضرت مى رسند و اين معنى بطن قرآنست چنانكه خواهد آمد (و روى ربعىّ عن محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه فى قول اللَّه تعالى ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ قال قصّ الشّارب و الاظفار) و به هيجده سند صحيح منقولست از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه درود و رحمت الهى بر او باد در تفسير تفث حضرت فرمودند كه قضاى تفث به گرفتن شارب و ناخنهاى دستها و پاهاست كه همه بلند شده اند و ناخوش شده

است مرتفع مى شود ناخوشى به گرفتن اينها، و آن كه اينها فرد قضاى تفث است احاديث متواتره از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم وارد شده است (و فى رواية النّضر عن عبد اللَّه بن سنان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّ التّفث هو الحلق و ما فى جلد الانسان) و به هفده سند صحيح مرويست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه قضاى تفث بسر تراشيدنست و به آن چه در بدن آدمى است به گرفتن شارب و ناخن و نوره نهادن بدن و امثال اينهاست (و روى زرارة عن حمران عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه انّ التّفث حفوف الرّجل من الطّيب و اذا قضى نسكه حلّ له الطّيب) و به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيحه منقولست كه حضرت امام

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 252

محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه تفث بعد عهد مكلف است از بوى خوش و هر گاه مناسك حجرا به جا آورد بوى خوش بر او حلال مى شود پس قضاى تفث بوى خوش كردنست يا اسباب آن را واقع كردن چنانكه خواهد آمد، و در بعضى از نسخ حقوق به قافست يعنى آدمى را حقى هست از بوى خوش و چون مدّتى شده است كه به سبب احرام آن حقوق را به جا نياورده است بعد از اداى مناسك آن حقوق را تدارك مى كند و ظاهرا تصحيف از نساخ شده است (و فى رواية البزنطىّ عن الرّضا صلوات اللَّه عليه قال التّفث تقليم الاظفار و طرح الوسخ و طرح الاحرام عنه) و به شش سند صحيح

و به اسانيد بسيار حسنه كالصحيحه منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه قضاى تفث به گرفتن ناخنهاست و دور گردن چركنتهاست و به انداختن جامهاى احرام است كه چركن شده باشد با آن كه فى نفسها پوشيدنش نيز دشوارتر است بر نفوس خصوصا بر متكبران (و روى عن عبد اللَّه بن سنان قال اتيت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فقلت جعلنى اللَّه فداك قول اللَّه عزّ و جلّ ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ قال اخذ الشّارب و قصّ الاظفار و ما اشبه ذلك قال قلت جعلت فداك فانّ ذريحا المحاربىّ حدّثنى عنك انّك قلت ثمّ ليقضوا تفثهم لقاء الامام وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ تلك المناسك قال صدق ذريح و صدقت انّ للقرآن ظاهرا و باطنا و من يحتمل ما يحتمل ذريح) و منقولست در صحيح از عبد اللَّه كه گفت سؤال كردم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه آمدم بعد از آن كه از ذريح شنيده

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 253

بودم چنانكه در كافى است و عرض كردم كه حق سبحانه و تعالى مرا فداى تو كند بفرماييد تفسير اين آيه را كه قضاى تفث كدام است؟ حضرت فرمودند كه گرفتن شاربست، و گرفتن ناخنهاست و امثال اينها گفتم فداى تو كردم به درستى كه ذريح محاربى حديث روايت كرد از شما كه فرموده ايد كه قضاى تفث ملاقات امام است صلوات اللَّه عليه و وفاى به نذور: إتيان به مناسكى است كه حق سبحانه و تعالى عهد از بندگان گرفته است كه آنها را به جا آورند حضرت فرمودند كه ذريح راست گفته، است و تو نيز راست مى گويى كه او گفته

است به درستى كه قرآن را ظاهرى هست و باطنى هست آن چه به تو گفته ام ظاهر قرآنست، و آن چه به او گفته ام باطن قرآنست و همه كسرا تحمل علوم باطنيه نيست و كه مى تواند تحمل كردن آن چه را ذريح تحمل مى كند. و اين حديث از باب احاديث متواتره است كه وارد شده است كه احاديث ما صعب است و بسيار دشوار است فهميدن آن و قوت تحمل آنها را ندارد مگر نبى مرسلى يا ملك مقربى يا مؤمنى كه حق سبحانه و تعالى امتحان كرده باشد دل او را از جهة ايمان.

و از جابر جعفى نيز منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه تمامى حج ملاقات امامست. و احاديث بسيار بر اين مضمون وارد شده است و بعضى از آنها خواهد آمد

[مراد از بيت عتيق ]

(و امّا قوله تعالى وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ فانّه روى انّه طواف النّساء) ظاهر آنست كه جزو حديث عبد اللَّه باشد و ليكن در كافى نيست و اما آن كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه بايد كه طواف كنند كعبه را به درستى كه مرويست كه مراد از اين طواف نساست.

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 254

و در صحيح بزنطى و حماد بن عثمان منقولست كه مراد از اين آيه طواف نساست و جمعى گفته اند كه طواف وداعست و منع جمعى نيست كه هر دو مراد باشد (قال مصنّف هذا الكتاب «ره» معناه هذه الاخبار كلّها متّفقه غير مختلفة و التّفث معناه: كلّما وردت به هذه الاخبار، و قد اخرجت الاخبار فى هذا المعنى فى كتاب تفسير المنزل فى الحجّ) چنين گويد صدوق كه مصنف اين

كتابست كه حق سبحانه و تعالى از او خشنود باد كه همه اين اخبار متفق است و اختلاف در اينها نيست و تفث يك معنى است كه عبارتست از چركنت اعم از كثافت صورى يا معنوى دنيوى و اخروى و آن چه در اين اخبار است از اين معنى بدر نيست، و من نقل كرده ام اخبارى كه در اين باب وارد شده است در كتابى كه آن را تصنيف كرده ام و احاديثى كه وارد شده است در تفسير آيات حج در آنجا ذكر كرده ام اگر تفصيل اينها را خواهى رجوع به آن كتاب كن. و آن كتاب با اكثر كتبى كه صدوق تاليف كرده است در ميان نيست

باب ايّام النّحر

(روى عمّار بن موسى السّاباطىّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال سألته عن الاضحى بمنى قال اربعة ايّام و عن الاضحى فى سائر البلدان قال ثلاثة ايّام و قال لو انّ رجلا قدم إلى اهله بعد الاضحى بيومين ضحّى اليوم الثّالث الّذى يقدم فيه) اين بابى است در ايام قربانى كه اگر شتر باشد نحر كنند و اگر گاو و گوسفند باشد ذبح كنند مرويست در موثق از عمار كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از قربانى در منى فرمودند كه تا چهار روز مى توان كرد و از قربانى در ساير شهرها فرمودند كه سه روز است و فرمودند كه اگر شخصى در سفر باشد و بشهر خود رسد در روز دوازدهم ذى الحجه در همين روز قربانى كند چون وقتش باقى است، و اگر روز سيزدهم باشد قربانى نمى تواند كرد چون وقتش گذشته است و به همين مضمون

است صحيحه على بن جعفر بده سند صحيح از برادرش صلوات اللَّه عليه (و روى كليب الاسدىّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال سألته عن النّحر فقال امّا بمنى فثلاثة ايّام و امّا فى البلدان فيوم واحد. قال مصنّف هذا الكتاب رضى اللَّه عنه هذان الحديثان متّفقان غير مختلفين و ذلك انّ خبر عمّار هو الضّحيّة وحدها و خبر كليب للصّوم وحده

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 256

و تصديق ذلك ما رواه سيف بن عميرة عن منصور بن حازم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال سمعته يقول النّحر بمنى ثلاثة ايّام فمن اراد الصّوم لم يصم حتّى تمضى الثّلاثة الايّام و النّحر بالأمصار يوم فمن اراد ان يصوم صام من الغد.

و روى انّ الاضحى ثلاثة ايّام و افضلها أوّلها) و مرويست به اسانيد صحيحه از فضاله و صفوان و ابن ابى عمير از كليب ممدوح به مدايحى چند از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه كم از توثيق ابن غضايرى نيست كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از كشتن شتر يا ذبيحه حضرت فرمودند كه امّا در منى پس سه روز است و اما در شهرهاى ديگر يك روز است.

صدوق جمع كرده است ميان اين دو حديث و گفته است كه هر دو متفقند و مختلف نيستند زيرا كه حديث عمار در كشتن گاو و گوسفند و شتر است كه در منى در عيد و ايّام تشريق مى توان گشت، و حديث كليب همين از جهة روزه است و بس يعنى روزه در منى سه روز حرام است و در شهرهاى ديگر يك روز حرامست.

اگر چه خلاف ظاهر

هست چون در معنى چهار روز روزه حرام است و آن عيد و ايّام تشريق است پس اگر حمل كنيم هر سه روز ايّام تشريق در شهرها هيچ حرام نيست چون در اول روز عيد را بظهور گذاشته اند مى بايست در بلدان نيز بظهور گذراند و مى توان حمل كردن كه در منى هر سه روز خوبست و در شهرهاى ديگر روز عيد كامل است هر چند در روز ديگر نيز جايز است، و ليكن تاويل صدوق به سبب حديثى است صحيح از سيف از منصور كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 257

فرمودند كه ايّام نحر در منى سه روز است يعنى بعد از عيد پس كسى كه خواهد كه روزه بگيرد روزه نگيرد تا سه روز بگذرد، و ممكن است كه مراد از سه روز عيد و دو روز بعد از آن باشد چون ممكن است كه از منى در نفر اول كوچ كند چنانكه احاديث صحيحه بر اين مضمون وارد شده است و نحر در شهرهاى ديگر يك روز است پس كسى كه خواهد روزه بگيرد روز بعد از عيد روزه مى تواند گرفت.

و در روايتى وارد شده است و آن روايت روايت موثق غياثست از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه اضحى سه روز است و اوّلش افضل است و اين حديث آن تاويلى است كه الحال كرده شد از جهة قربانى در شهرها و احتياج به تاويل خلاف ظاهر سابق نيست و اللَّه تعالى يعلم و مؤيد اين معنى است حسنه كالصحيحه محمد بن مسلم كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند

كه اضحى دو روز است بعد از عيد و در شهرهاى ديگر يك روز است به آن كه افضل آنست كه در منى بروز سيم نيندازد و در شهرهاى ديگر بروز دويم و سيم نيندازد و بمعنى سابق نيز حمل مى توان كرد و به آن كه روز سيم در منى نباشد

باب الحجّ الاكبر و الاصغر

(روى معاوية بن عمّار سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن يوم الْحَجِّ الْأَكْبَرِ فقال هو يوم النّحر، و الاصغر هو العمرة) اين بابى است در بيان حج اكبر و حج اصغر و به چهار ده سند صحيح و اسانيد متكثره كالصحيح منقولست از معاويه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از روز حج اكبر كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ يعنى اعلامى است از خدا و رسول بسوى كافه مردمان در روز حج اكبر اين روز كدام روز است و چرا حج اكبرش ناميده است حضرت فرمودند كه روزى كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه سوره برائت را بر كفار قريش خواند روز نحر بود كه روز دهم ذى الحجه باشد و اكبرش باين اعتبار مى گويند كه عمره حج اصغر است.

و در صحيح از ذريح منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه روز حج اكبر روز نحر است. و اكثر عامه نيز بر اين قولند و بعضى از ايشان گفته اند كه روز نهم است.

و در حسن كالصحيح از ابن اذينه منقولست كه نوشتم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و سؤال كردم از حج اكبر فرمودند كه روز عرفه است و رمى جمار،

و حج اصغر عمره است و دور نيست كه تقيه وارد

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 259

شده باشد چون عامه اهتمام بسيار به شان عرفه دارند و نقل كرده اند كه الحجّ عرفة و در زمان بنى عباس بود و ابن عباس گفته است كه روز عرفه است (و فى رواية سليمان بن داود المنقرىّ عن فضيل ابن عياض عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى اخر حديث يقول فيه انّما سمّى الحجّ الاكبر لأنّها كانت سنة حجّ فيها المسلمون و المشركون و لم يحجّ المشركون بعد تلك السّنة) و منقولست در موثق از فضيل در آخر حديث طويلى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در آن فرموده است كه چرا حج اكبرش مى گويند زيرا كه سالى بود كه مسلمانان و كفار در آن سال حج كردند و كفار بعد از آن حج نكردند و در علل اين حديث را از حفص بن غياث روايت كرده است كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از آيه «وَ أَذانٌ الخ» حضرت فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه منم آن اذان از روى مبالغه موافق احاديث متواتره از آن حضرت بر اين معنى بعد از آن سؤال كردم الخ.

و ظاهرا اشتباه از اين جهت شده است كه كلينى در اين باب بعد از حديث معاوية بن عمار و حديث ذريح به همين سند روايت كرده است از فضيل بن عياض كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از حج اكبر و عرض نمودم كه عبد اللَّه بن عباس مى گويد كه روز عرفه است حضرت فرمودند كه حضرت

امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه حج اكبر روز نحر است و دليل مى فرمودند از قول حق سبحانه و تعالى كه فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ و آن چهار ماه به اتفاق بيست روز ذى الحجه است و محرم و صفر و ربيع الاول و ده روز از ربيع الاخر است و اگر حج اكبر روز

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 260

عرفه مى بود مى بايست چهار ماه و يك روز باشد و اشتباه از اين شده است كه گمان كرده است كه متن اين نيز مثل آنست و ممكن است كه در اين حديث عبارت صدوق نيز بوده باشد بعد از اين عبارت گفته است، لهذا در آخر حديثى كه فضيل روايت كرده است و حفص و فضيل موافق روايت كرده باشند.

و اين اظهر است بدان كه عامه و خاصه در سبب نزول ذكر كرده اند از آن جمله على بن ابراهيم كالصحيح از كنانى روايت كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اين آيه نازل شد بعد از رجوع حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله از تبوك و چون حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فتح مكه فرمودند كفار را منع نكردند از حج در آن سال و قاعده عرب در حج آن بود كه هر كه در جامه خود طواف مى كردند آن جامه را تصدق مى كردند پس اگر مى خواستند كه تصدق نكنند از جهة فقر يا غير آن از اهل حرم جامه به عاريت يا كرايه مى گرفتند و طواف مى كردند در آن جامه و اگر بهم نمى رسيد به عاريه يا كرايه برهنه طواف مى كردند پس زنى از عرب

آمد و جميله نام داشت و اسم با مسمى بود و عاريه و كرايه بهم نرسيد و جامه ديگر نداشت كه اگر جامه اش را تصدق كند آن را به پوشد برهنه طواف كرد و يك دست بر قبل و يكى بر دبر گذاشت و مردمان تماشا مى كردند و چون از طواف فارغ شد جمعى به خواستگارى او برخاستند گفت شوهر دارم و قاعده حضرت سيد المرسلين اين بود كه هر كه ابتدا به قتال حضرت نكند حضرت با او جهاد نفرمايند پس حق سبحانه و تعالى سوره برائت را فرستاد و حضرت آن سوره را به ابو بكر داد كه برود و بر اهل موسم بخواند و چون ابو بكر بيرون آمد جبرئيل آمد و گفت كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه اداى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 261

رسالت را از جانب تو نمى تواند كرد مگر كسى كه از تو باشد و بمنزله تو باشد و آن على است پس حضرت سيد المرسلين حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه را فرستادند در روحا به ابو بكر رسيد و آيات سوره توبه را از او گرفتند و ابو بكر به نزد آن حضرت آمد و گفت يا رسول اللَّه مگر در بدى من آيه نازل شده است حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى مرا امر فرموده كه اداى رسالت را نكند كسى مگر خودم يا شخصى كه از من باشد پس حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در منى سوره توبه را خواندند و تا چهار ماه كفار را امان دادند كه به مامن خود برگردند و ديگر كسى از كفار در امان نباشد مگر

چند كسرا كه با ايشان عهد فرموده بودند در مسجد الحرام و حضرت فرمودند كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه با شما بگويم كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه ديگر كسى برهنه طواف نكند و كفار بعد از اين سال به حج نيايند.

و عامه همه را روايت كرده اند در احاديث و تفاسير حتى بيضاوى با مفتريات ابو هريره كه ما و جمعى اين اذان مى داديم و خبر كرديم هر گاه ابو بكر را بر گردانند ابو هريره را مى فرستادند و وجه اين افترا آنست كه اين منقبت از جهة آن حضرت نباشد با آن كه حق سبحانه و تعالى نگذاشت كه اين افترا نسبت بيكى از ثلاثه ببندند كه فلانى از من است و بخارى در چند جا اين حديث را ذكر كرده است كه علىّ منّي و انا منه موافق آيه وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ

باب الاضاحى

[قربانى واجب است ]

(روى سويد القلاء عن محمّد بن مسلم عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال الأضحيّة واجبة على من وجد من صغير او كبير و هى سنّة) اين بابى است در قربانيها از واجب و سنت اگر چه اطلاقش بر سنت بيشتر است و ممكن است كه مراد سنت باشد و جمعيت به اعتبار شتر و گاو و گوسفند باشد و ليكن احكام مشتركه را نيز ذكر مى كند لهذا اظهر آنست كه اعم باشد منقولست در صحيح از سويد ماهى بريز از محمد كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه قربانى واجبست بر هر كه بيابد و تواند داد از كوچك و بزرگ و اين قربانى سنت و طريقه حضرت سيد

المرسلين صلوات اللَّه عليه است و ظاهرا مراد از واجب سنّت مؤكد است و از اخبار بسيار ظاهر مى شود كه واجب واسطه ميان سنت و فرض، و بر ترك واجبات عقوبات دنيوى هست و عقوبات اخروى نيست باين معنى كه امام زمان تعزير تواند كرد (و روى عن العلا بن فضيل عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّ رجلا ساله عن الاضحى فقال هو واجب على كلّ مسلم الّا من لم يجد فقال له السّائل فما ترى فى العيال قال ان شئت فعلت و ان شئت لم تفعل و امّا أنت فلا تدعه) و كالصحيح بلكه چون علاء ثقه است و از كتاب او برداشته است و سند

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 263

خود را در فهرست به او ذكر نكرده است علا گفت كه شخصى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كرد از قربانى حضرت فرمودند كه قربانى واجبست بر هر مسلمانى مگر كسى كه نيابد سايل گفت پس چه مى فرماييد در عيال؟ حضرت فرمودند كه اگر مى خواهى از ايشان مى دهى و ثواب عظيم دارى و اگر مى خواهى نمى كنى و خود را از ثواب محروم مى كنى و اما تو ترك مكن قربانى را از جهة خود. و از اين حديث ظاهر شد كه وجوب در حديث اول بمعنى سنّت مؤكد است چون در آن حديث بود كه از صغير و كبير واجبست يعنى بر ولى و صاحب خانه و مؤيد اين است: حسن كالصحيح عبد اللَّه بن مسكان كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از قربانى كه آيا واجبست بر كسى كه داشته باشد كه قربانى كند از

جهة خود و عيالش فرمودند كه از جهة خودش را ترك نكند و از جهة عيالش مى تواند كه ترك كند (و جاءت امّ سلمة رضي اللَّه عنها إلى النّبيّ صلّى اللَّه عليه و اله فقالت يا رسول اللَّه يحضر الاضحى و ليس عندى ثمن الاضحيّة فاستقرض و اضحّى قال فاستقرضى فانّه دين مقضىّ) و كالصحيح منقولست از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه ام سلمه كه حق سبحانه و تعالى از او راضى و خوشنود باد كه بعد از خديجه بفضل و صلاح او زنى نبود به خدمت حضرت سيد الأنبياء صلى اللَّه عليه و آله عرض نمود كه يا رسول اللَّه گاه هست يا اين عيد قربان مى آيد و بهاى قربانى ندارم آيا قرض بكنم و قربانى كنم حضرت فرمودند كه قرض بكن كه اين قرض را حق سبحانه و تعالى ادا مى كند به آن كه مى رساند وجهش را.

و كالصحيح منقولست از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 264

اگر مردمان بدانستند ثواب قربانى را هر آينه قرض مى كردند و قربانى خواهند كرد به درستى كه اول قطره خونى كه ريخته مى شود صاحبش مغفور مى شود

[پيامبر خودشان ذبح كردند]

(و ضحّى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله بكبشين ذبح واحدا بيده فقال اللّهُمَّ هذا عنّى و عمّن لم يضحّ من اهل بيتى و ذبح الاخر فقال اللّهُمَّ هذا عنّى و عمّن لم يضحّ من أمّتي) و منقول است كه حضرت سيد الانبياء و المرسلين صلى اللَّه عليه و آله دو قوچ قربانى مى فرمودند يكى را بدست مبارك خود ذبح فرمودند و فرمودند كه خداوندا قبول كن يا مى كشم اين را

از جهة خود و از جهة كسى كه قربانى نكرده باشد از اهل بيت من، و ديگرى را كشتند و فرمودند كه خداوندا قبول كن يا مى كشم اين را از جهة خود و از جهة كسى كه قربانى نكرده باشد از امت من.

و در حسن كالصحيح منقولست از عبد اللَّه بن سنان كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله در روز عيد قربان دو قوچ كشتند يكى را از جهة خود كشتند و يكى را از جهة كسى كه نداشته باشد از امت آن حضرت و حضرت امير المؤمنين دو قوچ كشتند يكى از جهة حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و ديگرى را از جهة خود و اين حديث مخالفت ندارد با حديث متن زيرا كه اهل بيت آن حضرت را بمنزله خود گرفتند و از جهتى كه كشتند خود را شريك فرمودند تا از ايشان مقبولتر شود و نيكو تامّل كن شفقت آن حضرت را بر امّت از اين جهت است كه او را رحمة للعالمين خطاب داده اند بلكه سبب ايجاد عالم آن حضرت بود و اهل بيتش صلوات اللَّه عليه اجمعين

[قربانى كردن امير المؤمنين از جانب رسول خدا]

(و كان امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه يضحّى عن رسول اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 265

صلّى اللَّه عليه و اله كلّ سنة بكبش فيذبحه فيقول بسم اللَّه وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً مسلما وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ اللّهُمَّ منك و لك ثمّ يقول اللّهُمَّ هذا عن نبيّك ثمّ يذبحه و يذبح كبشا اخر عن نفسه) ظاهرا حديث عبد اللَّه بن سنان باشد كه

كلينى روايت كرده است و دعا را انداخته است و صدوق ذكر كرده است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت امير المؤمنين صلى اللَّه عليه و آله هر سال قوچى از جهة حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله قربانى مى كردند و در وقت كشتن اين دعا را مى خواندند كه ترجمه اش اينست كه در كشتن ابتدا مى كنم باسم حق سبحانه و تعالى تا حلال شود يا استعانت مى جويم بحق تعالى و در كشتن قربانى و در آن كه خالصا لوجه اللَّه به جا آورم روى دل خود را به جانب كسى مى كنم كه آسمانها و زمينها را از عدم پديد آورده است و از هر راه باطلى برگشته ام رو به راه حق كرده ام و مطيع و منقادم فرمان الهى را و كسى را با خداوند خود شريك نكرده ام و نمى كنم به درستى كه نماز من و عبادات و حج من و زندگى من و مردن من يعنى مردن اختيارى يا اعم به آن كه اگر خدا مرگ خواهد همان را مى خواهم و جميع افعال من همه از جهة رضاى خداونديست كه پروردگار عالميانست، خداوندا من و اين گوسفند مخلوق توايم و بنده ايم و از جهة رضاى توئيم پس مى فرمودند كه خداوندا اين قربانى از جهة پيغمبر تست و بعد از آن مى كشتند.

و محتمل است كه در وقت كشتن بسم اللَّه و اللَّه اكبر را مى گفته باشند يا بسم اللَّه اول كافى باشد يا اللهم منك و لك نيت و تسميه باشد، و احوط آنست كه در وقت كشتن نيز بگويند به آن كه چون تمام شود بسم اللَّه و اللَّه

اكبر

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 266

كارد را بكار فرمايد و محتمل است كه اگر در وقت كشيدن كارد بگويد صحيح باشد و هم چنين اگر زمانى سهل بگذرد و بكشد نيز صحيح باشد و لكن مخالف احتياط است.

و به اسانيد صحيحه منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه هدى را بخرى روى آن را بقبله كن، و نحر كن اگر شتر باشد، و ذبح كن اگر گاو يا گوسفند باشد و بگو وجّهت تا اللّهُمَّ منك و لك بسم اللَّه و باللَّه و اللَّه اكبر اللّهُمَّ تقبّل منّي پس كارد را بر گلوى گوسفند كش و سرش را جدا مكن يا پوستش را مكن تا بميرد و بهتر آنست كه در وقت كشيدن كارد بگويد اللّهُمَّ تقبّله منّي يعنى خداوند اين قربانى را از من قبول كن هر چند قابل قبول نباشد و بر اين مضمون احاديث ديگر وارد شده است

[گوسفند معيوب قربانى نمى شود]

(و قال علىّ صلوات اللَّه عليه أمرنا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله فى الاضاحىّ ان نستشرف العين و الاذن منها و نهانا عن الخرقاء و الشّرقاء و المقابلة و المدابرة) اين حديث را شيخ نقل كرده است از كتاب محمد بن احمد يحيى و او روايت كرده است از طرق عامه از شريح قاضى كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله امر فرمودند ما را كه ملاحظه كنيم چشم قربانى و گوشش را كه كور نباشد و گوش بريده نباشد و نهى فرمودند از گوسفندى كه گوشش را سوراخ كرده باشند يا دو شق كرده باشند

يا مقابله باشد كه پوستى از پشت گوش برداشته باشند و به پيش انداخته باشند و مدابره بر عكس، و ظاهرا نهى از اينها تنزيهى باشد و مكروه است كه چنين باشند و اكثر اوقات حيوانات با يكديگر چرا مى كنند و با گوش آنها خصوصا گوش گوسفندان را اين

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 267

نشانها مى كنند تا مبدّل نشوند به گوسفندان ديگر (و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله لا تضحّى بعرجاء بيّن عرجها و لا بالعوراء بيّن عورها و لا بالعجفاء و لا بالجرباء و لا بالجدعاء و لا بالعضباء و هى المكسورة القرن و الجدعاء المقطوعة الاذن) و كالصحيح از سكونى منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه قربانى نمى توان كرد بذبيحه لنگى كه لنگى آن ظاهر باشد و نه به يك چشمى كه يك چشمى آن ظاهر باشد كه اگر يك چشم بحال خود باشد و ليكن نه بيند و به يك چشم بيند ضرر ندارد و اگر يك چشم آن در كاسه خشكيده باشد يا با قورى داشته باشد خوب نيست و قربانى نكنند حيوان لاغر را و نه حيوانى كه كره داشته باشد يا حيوانى كه گوش بريده باشد و نه به حيوانى كه شاخش شكسته باشد و به جاى جرباء در كافى و لا بالخرقاء است يعنى گوش سوراخ كرده و در تهذيب و لا بالجزماء است يعنى گوش شكافته و آن چه در كافى است اظهر است و جربا و خرما تصحيف است على الظاهر و ممكن است كه سكونى چند بار شنيده باشد و در واقع خوب نيست و ظاهرا همه مكروه

باشد تا گوش بحال خود باشد كه جدا نشده باشد چنانكه در حسن كالصحيح از حلبى و كالصحيح از بزنطى منقولست كه تا مقطوع نباشد ضرر ندارد (و روى عن داود الرّقّىّ قال سألني بعض الخوارج عن هذه الآية من كتاب للّه عزّ و جلّ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ إلى قوله وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ ما الّذى احلّ اللَّه عزّ و جلّ من ذلك و ما الّذى حرّم و لم يكن عندى فيه شى ء فدخلت على ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه و انا حاجّ فاخبرته بما كان فقال انّ اللَّه تعالى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 268

احلّ فى الاضحيّة بمنى الضّأن و المعز الاهليّة و حرّم ان يضحّى فيه بالجبليّة و امّا قوله عزّ و جلّ وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ فانّ اللَّه تبارك و تعالى احلّ فى الاضحيّة بمنى الابل العراب و حرّم فيها البخاتىّ و احلّ البقر الاهليّة ان يضحّي بها و حرّم الجبليّة فانصرفت إلى الرّجل فاخبرته بهذا الجواب فقال هذا شى ء حملته الابل من الحجاز) منقول است از داود كه بعضى از خوارج از من سؤال كردند از تفسير اين آيه از كتاب الهى كه حق سبحانه و تعالى فرموده است به كفّار قريش كه هشت حيوان را كه از ميش نر و ماده، و از بز نر و ماده و از شتر نر و ماده، و از گاو نر و ماده است بپرس يا محمد از ايشان كه حق سبحانه و تعالى نرهاى اين را حرام گردانيده است يا ماده ها يا آن چه در شكمهاى مادران است؟ و هر

گاه خداوند شما چيزى را از اينها حرام نكرده باشد شما را چكار است به آن كه بعضى از اينها را حلال كنيد و بعضى را حرام، كيست ظالمتر از كسى كه بر حق سبحانه و تعالى افترا بندد، و بنا بر تفسير كل واحد زوج است مثل زن و شوهر كه هر دو زوجين مى گويند، و در اين صورت هشت جفت چهار نر است، و چهار ماده و ظاهرا از اين جهت خاطرش جمع نبوده است آن خارجى، و داود چون از حضرت نشنيده بود با نهايت فضليت گفت جواب ندارم و آن سال بحج رفتم و به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پرسيدم و عرض نمودم كه چنين سؤال كرد از من و من چون نشنيده بودم جواب ندادم پس حضرت فرمودند كه مراد از اين آيه آنست كه ما هشت جفت از حيوانات ماكول اللحم آفريده ايم و از آن جمله چهار جفت را از جهة قربانى مقرر فرموده ايم و چهار را حرام گردانيده ايم كه قربانى كنند،

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 269

اما آن چهار حلال گوسفند و بز و گاو اهلى و شتر عربى است كه مباح كرده ايم كه به اين ها قربانى كنند خواه نر و خواه ماده را و آن چهار را كه حرام گردانيده ايم گوسفند و بز و گاو كوهى و نر و ماده خراسانى است كه حرام گردانيده ايم.

پس بنا بر اين مراد از آيه آنست كه حضرت به كفار قريش بفرمايند كه آن چه موافق مذهب حضرت ابراهيم است عليه السلام حق است نه آن چه شما از پيش خود بحيره و سايبه و وسيله و حام را

مقرر ساخته ايد.

داود گفت كه من نزد آن خارجى رفتم و اين جواب را گفتم او گفت اين جواب از تو نيست اين جوابيست كه شتر از حجاز آورده است يعنى البته به خدمت عالم اهل بيت رفته و او اين جواب را فرموده است و تو بمن مى گويى پس اين علمى است كه بر شتر بار كرده و آورده و اين مجازيست كه شايع است ميان عرب و عجم. و در ميان خوارج فضلاء مى بوده اند و هستند و اين كفره چون بر مذهب آباى خود بر آمده اند ترك مذهب خود نمى توانند كرد و ليكن داب ايشان اين بود كه مشكلات خود را به اصحاب ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم عرض مى نموده اند و اصحاب ايشان عرض مى نموده اند بائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم و جواب حضرت را به ايشان مى رسانيده اند و ايشان مطمئن مى شده اند و بسيار بوده است كه خود نيز مى پرسيده اند و بسيار بود كه هميشه در ملازمت مى بوده اند و اعتقاد به حضرات معصومين داشته اند و اعتقاد به حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نداشته اند قاتلهم اللَّه و اذهب آثارهم.

بدان كه دغدغه نيست در آن كه گاو و گوسفند و بز كوهى در اضحية و هدى صحيح نيست چون مطلق منصرف به متعارف مى شود و هم چنين بحسب ظاهر شتر نيز منصرف مى شود به شترانى كه در

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 270

صحراهاى چهار جانب مكه معظمه است و همه لوكند، و محتمل است كه نر و ماده مكروه باشند و احوط آنست كه نر و ماده نكشند و اللَّه تعالى يعلم

[يك قربانى از چند نفر]

(و روى ابان عن زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال الكبش يجزئ عن الرّجل

و عن اهل بيته يضحّى به) و در موثق كالصحيح يا در صحيح منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه قوچ كه گوسفنديست كه نر باشد و دو دندان باشد و بهتر آنست كه چهار دندان باشد كه ثنايا و رباعيتان داشته باشد و اگر شاخش بزرگ باشد بهتر است و چنين قوچى از صاحب و همه اهل بيتش مجزيست و بهتر آن است كه در وقت قربانى قصد خود و اهل خانه تمام بكند (و سال يونس بن يعقوب ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن البقرة يضحّى بها فقال يجزى عن سبعة نفر) و در موثق كالصحيح چون حسن و يونس دارد و منقولست كه هر دو از مذهب باطل برگشتند يونس گفت كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از گاوى كه آن را قربانى كنند حضرت فرمودند كه از هفت كس مجزيست در قربانى سنّت (و روى وهيب بن حفص عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال البقرة و البدنة يجزيان عن سبعة نفر اذا كانوا من اهل بيت او من غيرهم) و مرويست در موثق كالصحيح از وهيب از ابو بصير چنانكه در تهذيبست و ظاهرا از قلم نساخ ساقط شده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه گاو ماده و شتر ماده پنج ساله از هفت كس مجزيست خواه از يك خانه باشند يا بيشتر

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 271

(و روى انّ الجزور يجزى عن عشرة نفر متفرّقين) و كالصحيح منقولست از سكونى از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه گاو يك ساله پا در دو

مجزيست از سه كس كه در يك خانه باشند، و گاو دو ساله پا در سه مجزيست از هفت نفر متفرق و شتر بزرگ مجزيست از ده نفر متفرق كه از يك خانه نباشند.

و به دوازده سند صحيح منقولست از حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه مجزيست گاو ماده و شتر در شهرها از هفت كس.

و در منى مجزى نيست مگر از يك كس.

و به هيجده سند صحيح منقول است از محمد بن مسلم از احدهما صلوات اللَّه عليهما كه فرمودند كه در منى مجزى نيست مگر از يك كس و امثال اين حديث بسيار است و محمولست در آن كه در قربانى صحيح است و در هدى صحيح نيست و در هدى شارع بدل مقرر فرموده است كه ده روز روزه بگيرند و قربانى بدل ندارد يكى از هفت و هفتاد مجزيست (و اذا عزّت الاضاحىّ اجزات شاة عن سبعين) و هر گاه عزيز و كم ياب شود قربانى مجزيست گوسفندى از هفتاد كس و بر اين مضمون احاديث حسن كالصحيح و موثق كالصحيح و قوى كالصحيح از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم وارد شده است و در صحيح از حضرت امام موسى كاظم صلوات عليه منقولست كه در هدى تمتع جايز نيست مگر يكى از يكى

[شتر پنج ساله كفايت مى كند]

(و لا يجوز فى الاضاحىّ من البدن الّا الثّنىّ و هو الّذى تمّ له خمس سنين و دخل فى السّادسة و يجزى من المعز و البقر الثّنىّ و هو الّذى تمّ

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 272

له سنة و دخل فى الثّانية و يجزى من الضّأن الجذع لسنة) و در قربانيها اعم از واجب و

سنت مجزى نيست از شتر مگر ثنى و آن شتريست كه پنج سالش تمام شده است و در سال ششم داخل شده است و مجزيست از بز و گاو كه ثنى بكشند و آن آنست كه يك سالش تمام شده است و در سال دويم داخل شده باشد و از ميش مجزيست جذع سال اول و آن آنست كه شش ماهش تمام شده باشد و پا در هفت گذاشته باشد يا هفت پا در هشت يا هشت پا در نه يا به تفصيل كه اگر پدر و مادرش جوان باشند در شش ماه جذع مى شود يعنى به نشاط مى آيد كه نر بر ماده رود و اگر يكى پير و يكى جوان باشد در هفت جذع مى شود و اگر هر دو پير باشند بعد از هشت در ماه نهم به نشاط مى آيد و بهتر آنست كه كمتر از نه ماهه نكشند چون ضبط پدر و مادر مشكل است مگر كسى كه خود جهانيده باشد و بر اين مضمون روايات صحيحه و كالصحيحه متواتره وارد است با اجماع الا در آخر كه در ماه جذع خلاف شده است و آن خلاف اهل لغت است اما در اجزاء جذع خلافى نيست از ميش كه گوسفند است

[قانع و معتر]

(و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن قول اللَّه عزّ و جلّ فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ قال القانع الّذى يقنع بما تعطيه و المعترّ الّذى يعتريك) و منقولست بطرق صحيحه متكثره كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردند از تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه چون شتر بر زمين افتد بعد از آن

نحر بخوريد و بخورانيد به قانع و معتر حضرت فرمودند كه قانع كسى است كه قناعت مى كند بهر چه مى دهى به او ابرام نمى كند و معتر كسى است كه خود را به تو مى نمايد و سؤالى نمى كند و عبارت حديث مختلف

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 273

است در آن كه مضاعف است يا ناقص و هر دو به يك معنى است و بعد از اين هست كه حضرت فرمودند كه سايل آنست كه بدست خود سؤال مى كند و بائس: فقير است.

و به دوازده سند صحيح از سيف تمار منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سعد بحج آمده بود و ملاقات كرد پدرم را و گفت هدى رانده ام چه كنم پدرم فرمودند كه ثلثى را به اهل خود خوران و ثلثى را به قانع و معتر ده و سه يك را به مساكين خوران پس عرض نمودم كه مساكين سايلانند حضرت فرمودند كه بلى و فرمودند كه قانع كسى است كه اگر يك پاره گوشت از جهة او بفرستى يا بيشتر به آن قناعت مى كند، و معتر توقعش بيشتر است و غنى تر از قانع است خود را مى نمايد و سؤال نمى كند.

و اولى آنست كه هر چه از جهة هم سايگان فرستد: از جهة قانع و معتر هم سايه بفرستد نه از جهة اغنياء و از ثلث خود از جهة هم سايگان غنى بفرستد و از اين باب اخبار بسيار است

[تقسيم قربانى ]

(و كان علىّ بن الحسين صلوات اللَّه عليهما و ابو جعفر صلوات اللَّه عليه يتصدّقان بثلث على جيرانهم و بثلث على السّؤّال و ثلث يمسكانه لأهل البيت) و در صحيح منقولست از ابو جميله كه

گفت سؤال كردم از گوشت قربانى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه حضرت فرمودند كه حضرت سيد السّاجدين و حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليهما ثلثى را تصدق مى فرمودند بر هم سايگان و ثلثى را بر مساكين و ثلثى را از جهة اهل خانه نگاه مى داشتند.

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 274

و در صحيح از محمد بن فضيل از ابو الصباح كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد الساجدين و حضرت باقر علوم النبيين صلوات اللَّه عليهما ثلثى را تصدق مى فرمودند بر هم سايگان و ثلثى را به سايلان و ثلثى را از جهة اهل خانه نگاه مى داشتند.

و در موثق بل صحيح منقولست از شعيب كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ثلثى را بخور و ثلثى را هديه بفرست و ثلثى را تصدق كن. و مراد از خوردن ثلث آنست كه ثلث از اوست مى تواند خورد و تصدق مى تواند كرد چنانكه متواتر است در احاديث صحيحه كه حضرت سيد المرسلين و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهما و آلهما از هر شترى پاره جدا فرمودند و در ديگى جوشانيدند و هر يك يك قاشق از مرق همه تناول فرمودند و فرمودند كه از همه خورديم و باقى را تصدق كردند

[اطعام مشرك از قربانى ]

(و كره ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه ان يطعم المشرك من لحوم الاضاحىّ) و به اسانيد صحيحه منقولست از عبد اللَّه ابن سنان كه گفت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كراهت داشتند و مكروه مى دانستند كه از گوشت قربانى به كفار دهند.

و در موثق كالصحيح منقولست از هارون بن خارجه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات

اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه از ذبيحه خود به خوارج مى دادند عرض نمودم كه حضرت مى دانستند كه خارجى است و مى دادند فرمودند بلى و ظاهرا از جهة تقيه يا بيان جواز يا تاليف قلوب فرموده باشند

[اخراج گوشت از منى ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه كنّا ننهى النّاس عن اخراج لحوم

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 275

الاضاحىّ من منى بعد ثلاثة لقلّة اللّحم و كثرة النّاس فامّا اليوم فقد كثر اللّحم و قلّ النّاس فلا باس باخراجه) و منقولست در صحيح از جميل كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه از حبس كردن گوشت قربانى بعد از سه روز حضرت فرمودند كه امروز باكى نيست به درستى كه حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله نهى فرمودند از بيرون بردن از جهة آن كه مردمان پريشان بودند امّا امروز باكى نيست پس آن حضرت فرمودند كه ما يعنى آباى ما كه حضرت سيد المرسلين و ائمه اهل بيت باشند در زمان آن حضرت يا اعم نهى مى فرموديم كه گوشت قربانى را از منى بيرون نبرند بعد از سه روز ايام تشريق چون گوشت كم بود و مردمان بسيار امّا امروز گوشت بسيار است و مردمان كمند باكى نيست كه بيرون برند.

و به اين مضمون احاديث بسيار وارد شده است از صحيح و كالصحيح و الحال به مرتبه رسيده است كه گمان ندارم كه فقرا نيز ضبط نمايند و خود مشاهده نمودم تقريبا از صد هزار متجاوز بود كه ريخته بود و كسى نگاه نمى كرد و از آن عجيبتر آن كه با آن كثرت قربانى هدى را كشتم و هوا بسيار گرم

بود به خيمه رفتم كه اندكى توقف كردم چون بيرون آمدم دزد برده بود ديگرى را به صد تشويش به همرسانيدم و كشتم و كسى را موكل كردم كه با خبر باشد باز بردند سيم را كشتم و پاره گوشت از آن برداشتم و خواستم كه دو حصه كنم بعد از حصّه سعى بسيار كسى به همرسيد كه قبول كرد و گرفت و دور انداخت يكى از رفقا از استر به زير آمد و داخل خيمه شد و كس فرستاد كه استر را ضبط كند بيرون رفت برده بودند و ظاهرا چشم بندى مى كنند دزدان آنجا اللهمّ ارزقنا الحجّ مرّة اخرى بجاه محمّد و اله الطّاهرين.

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 276

(و لا باس بإخراج الجلد و السّنام من الحرم و لا يجوز اخراج اللّحم منه) و باكى نيست كه بيرون برند پوست ذبيحه را و كوهان او را از حرم و ليكن گوشت را از حرم بيرون نمى توان برد. و بر اين مضمون احاديث صحيحه و كالصحيحه وارد است و در سابق گفت از منى بيرون مى توان برد، و در اينجا از حرم منافاتى نيست ميان اين دو قول

[گوشت كفاره را نمى توان خورد]

(و سئل الصّادق صلوات اللَّه عليه عن فداء الصّيد ياكل صاحبه من لحمه فقال ياكل من اضحيّته و يتصدّق بالفداء) كلينى در حسن كالصحيح روايت كرده است از حلبى كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از فدا و كفاره صيد احرام يا حرم آيا آن كه كفاره مى دهد مى تواند خورد از گوشت فدا حضرت فرمودند كه گوشت قربانى را مى تواند خورد و گوشت فدا را تصدّق مى كند. دغدغه نيست در آن كه گوشت

قربانى و هدى را مى تواند خورد بلكه در قربانى مستحب است خوردن و در هدى خلافست در وجوب و استحباب و اما گوشت حيواناتى كه به كفاره كشته باشند يا نذر و عهد و يمين كرده باشد كه بكشد نمى تواند خورد و در صحيحه على بن جعفر و كالصحيحه كاهلى وارد است كه مى توان خورد محمول است بر ضرورت چنانكه در اضطرار ميته حلالست و شكى نيست كه اولى و احوط نخوردنست مگر در حال اضطرار (و قال صلوات اللَّه عليه لا يضحّى الّا بما يشترى فى العشر) و منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه قربانى نكنند مگر شتر و گاو و گوسفندى را كه در دهه ذى الحجه خريده باشد و ظاهرا غرض اينست كه اگر در ماه ذى قعده باشد يا پيشتر خريده باشد تربيت مى كند او را غالبا، و يا آن كه به سبب داشتن نيز انسى عظيم حاصل

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 277

مى شود كه كشتن آن سبب قساوت قلب مى شود چنانكه منقولست كالصحيح از محمد بن فضيل كه گفت عرض نمودم به حضرت امام ابو الحسن صلوات اللَّه عليه كه فداى تو شوم قوچى فربه داشتم و چون خوابانيدم كه آن را بكشم نگاهى بمن كرد و مرا رحم آمد و رقت كردم و كشتم حضرت فرمودند كه خوب نكردى كه تربيت كرده باشى و بكشى، و ظاهر حديث كراهت مطلق مربّى است اگر چه سؤال خاص است اما جواب عام است و ظاهر آنست كه در كمتر از ده روز انسى بهم نمى رسد و محتمل است كه فى نفسه سنّت باشد كه قربانى را در

دهه بخرند اگر چه خود تربيت نكرده باشد و علتش مخفى باشد (و الخصىّ لا يجزى فى الأضحيّة) و حيوانى را كه خصيه اش را كشيده باشند در قربانى مجزى نيست اعم از سنّت و واجب و هدى و غير آن و بر اين مضمون احاديث صحيحه و كالصحيحه سيار وارد شده است قريب به صد و پنجاه سند صحيح از عبد اللَّه بن سنان و محمد بن مسلم و حلبى و بزنطى و عبد الرحمن بن حجاج و غير اينها.

و در بعضى از اين روايات واقع شده است كه مگر آن كه ندانسته خريده باشد و ديگر نداشته باشد زرى كه بخرد مرتبه ديگر.

و در صحيحه حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه مرويست كه فرمودند كه گوسفند ماده بهتر است از خصى هر گاه ماده فربه باشد و قوچ فربه بهتر است از خصى. و از ماده و مادّه بهتر است از خصى و در صحيح بزنطى منقولست كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه پرسيدند از قربانى به خصى حضرت فرمودند كه اگر غرض گوشت باشد خوبست. و ظاهرش آنست كه اگر خصى فربه تر از نر باشد و غرض فقرا باشد بد نيست

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 278

مثل ظاهر حلبى نيز جواز خصى است با كراهت و شكى نيست در آن كه در هدى واجب اكتفا به آن نمى توان كرد و در سنتى نيز ترك اولى است با قدرت و اللَّه تعالى يعلم (و ذبح رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله عن نسائه البقر) و منقول است در صحيح از معاويه بن عمار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه

عليه فرمودند كه چون رمى جمره عقبه را به جا آورى شترى يا گاوى بخر از جهة هدى و اگر بهم نرسد يا نداشته باشى قوچى بخر كه فربه باشد و خصيه داشته باشد و اگر بهم نرسد گوسفندى بخر كه خصيه اش را ماليده باشند و الا بز نرى بخر كه خصى نباشد و اگر نه هر چه به همرسد، و تعظيم كن شعار الهى را يعنى سعى كن در آن كه خوب باشد و نقص در آن نباشد و تعظيم اوامر الهى تعظيم حق سبحانه و تعالى است چنانكه خود فرموده است كه هر كه تعظيم مى كند شعاير الهى را مانند ذبيحه فربه نفيس قيمتى كه عيب نداشته باشد يا مناسك حجرا و يا موضع عبادات حجرا مثل عرفات و مشعر كه از اركان دين است يا جميع عبادات را تعظيم نمودن علامت تقواى دلهاست يعنى اگر در دل تو خداوندت عظيم است اوامر و نواهى او نيز عظيم است.

و ديگر فرموده است كه گوشت و خون ذبيحه اعتبارى ندارد نزد حق سبحانه و تعالى و ليكن تقوى و پرهيزكارى كه علامت معرفت و محبت اوست نزد او عظيم است، و عبادات ظاهرى علامت عبادات باطنى است نمى بينى كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله از جهة هر زنى از زنان خود گاوى نفيس قربانى نمودند و خود شصت و شش شتر نفيس بدست مبارك خود قربان كردند، و از آن جمله شتر ابو جهل بود كه بسيار

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 279

قيمت داشت و حلقه بينى او طلا بود داخل اين شتران بود و چون آن حضرت حق سبحانه و تعالى و

بزرگى او را مى دانست در خور علمش تعظيم شعاير مى فرمودند با آن كه آن حضرت نزد حق سبحانه و تعالى عزيزتر و عظيمتر است از جميع مكنونات بود: تعظيم شعاير الهى مى كردند چون فى الجمله تعظيم او بود

[اگر قربانى قبل از ذبح بميرد]

(و اذا اشترى الرّجل اضحيّة فماتت قبل ان يذبحها فقد اجزات عنه و ان اشترى الرّجل اضحيّته فسرقت فان اشترى مكانها فهو افضل و ان لم يشتر فليس عليه شى ء) و اگر كسى قربانى را بخرد و بميرد پيش از آن كه او را بكشد از او مجزيست و اگر كسى قربانى را بخرد و دزد آن را ببرد پس اگر بعوض آن بخرد افضل است و اگر نخرد بر او چيزى نيست.

و در صحيح از معاوية بن عمار منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه قربانى را بخرد و آن بميرد يا دزد آن را ببرد پيش از كشتن؟ حضرت فرمودند كه باكى نيست و اگر عوض آن ديگرى را بكشد بهتر است و اگر نكشد بر او چيزى نيست.

و آن چه صدوق ذكر كرده است ظاهرا عبارت همين حديثست كه فرق كرده است ميان مردن و دزد بردن و شكى نيست كه آن چه در روايتست بهتر است و ليكن چون صدوق اخبار ديگر را ديده است كه فرق كرده اند در اينجا نيز فرق كرده است و آن اخبار در هدى وارد است و ممكن است كه به همين نحو روايت ديگر ديده باشد، و غرض صدوق آنست كه اگر بميرد چون حق سبحانه و تعالى كشته است اهتمامى در بدل نيست بخلاف آن كه دزد

برده باشد كه اكثر اوقات از تقصير اين كس چنين مى شود كه دزد مى برد

[انتفاع به پوست قربانى ]

(و يجوز ان ينتفع بجلدها او يشترى بها متاع او يدبغ فيجعل منه جراب او مصلّى و ان تصدّق به فهو افضل) و جايز است كه از پوست قربانى منتفع شوند يا بفروشند و از امتعه خانه چيزى بخرند يا آن را دباغى كنند و از آن انبانى، يا محل جا نمازى كنند و اگر پوست را تصدق كند افضل است. اين مضمون در اخبار بسيار از صحيح و كالصحيح وارد است و اخبار صحيحه بسيار وارد شده است كه پوست و جل و آن چه در گردن ذبيحه آويخته اند همه را تصدق كنند چنانكه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كردند و جواز منافات با كراهت ندارد چون در بعضى از اخبار نهى واقع شده است از اينها

[نسيان قربانى ]

(و اذا نسى الرّجل ان يذبح بمنى حتّى زار البيت فاشترى بمكّة ثمّ نحرها فلا باس قد أجزأ عنه) و در صحيح از معاوية بن عمار منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه فراموش كند كه در منى قربان كند تا آن كه زيارت خانه بكند و چون به خاطرش رسد در مكه بخرد شتر را و نحر كند حضرت فرمودند كه باكى نيست و از او مجزيست

[اگر قربانى شرائط را نداشته باشد]

(و سال علىّ بن جعفر اخاه موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يشترى الضّحيّة عوراء فلا يعلم الّا بعد شرائها هل يجزى عنه قال نعم الّا ان يكون هديا فانّه لا يجوز ان تكون ناقصا) و به هفده سند صحيح منقولست از على كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه قربانى بخرد كه يك چشم باشد و مطلع نشود بر آن مگر بعد از خريدن آيا مجزيست از او فرمودند كه بلى مگر آن كه هدى باشد كه جايز نيست كه آن ناقص باشد و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 281

به هيجده سند صحيح منقولست از عمران حلبى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى هدى بخرد و نداند كه آن معيوبست تا آن كه زر بها را بدهد و بعد از آن عيب را ببيند صحيح است.

و در حسن كالصحيح از معاوية بن عمار منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از شخصى كه هدى بخرد و معيوب باشد به آن كه يك چشم باشد يا عيب ديگر داشته باشد حضرت فرمودند كه اگر زر را

داده است از او مجزيست و اگر زر نداده است پس دهد و بى عيب بخرد. و اين دو حديث محمولست بر آن كه همين زر داده باشد و پس نتواند دادن چنانكه مشاهد است از احوال اهل بدو و شك اگر داشته باشد بدل بخرد و اول را قربانى كند، و دويم را هدى كند احوط و اولى است و اللَّه تعالى يعلم (و سئل ابو جعفر صلوات اللَّه عليه عن هرمة سقطت ثناياها هل تجزى فى الاضحيّة فقال لا باس ان يضحّى بها) و روايت كرده است كلينى در صحيح عالى السّند از عيص از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و ظاهرا از نساخ شده باشد ابو جعفر بدل از عبد اللَّه صلوات اللَّه عليهما در پيرى كه دندانهايش افتاده باشد حضرت فرمودند كه باكى نيست كه آن را در قربانى بكشد و ممكن است كه حديث ديگر باشد و اگر حديث ديگر باشد بهتر است كه دو حديث باشد از دو معصوم قوتش بيشتر مى شود و ظاهر مى شود كه امر قربانى سهل است چون مستحب است و در آن مسامحه بسيار شده است، و در روايات صحيحه و در هدى واجب مسامحه نفرموده اند در آنجا مى بايد نهايت اهتمام داشته باشد كه معيوب و پير و لاغر نباشد

[قربانى براى جنين ]

(و قال علىّ صلوات اللَّه عليه لا يضحّى عمّن فى البطن)

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 282

و منقولست كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه قربانى در كار نيست يا خوب نيست از طفلى كه در شكم است و پيش گذشت كه واجبست از صغير و كبير، از اينجا ظاهر شد كه مراد

از صغير آنست كه متولّد شده باشد و دور نيست كه قربانى كه از مادرش كنند از او مجزى باشد و به انفراد نبايد كرد

[اگر شاخ شكسته باشد]

(و روى جميل عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى الاضحيّة يكسر قرنها قال اذا كان القرن الدّاخل صحيحا فهى تجزى) و مرويست بطرق صحيحه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در قربانى كه شاخش شكسته باشد حضرت فرمودند كه هر گاه مغز شاخ صحيح باشد مجزيست (و سمعت شيخنا محمّد بن الحسن رضي اللَّه عنه يقول سمعت محمّد بن الحسن الصّفار يقول اذا ذهب من القرن الدّاخل ثلثاه و بقى ثلثه فلا باس بان يضحّى به) صدوق ذكر كرده است كه شنيدم كه استادم ابن وليد كه حق سبحانه و تعالى از او خوشنود باشد مى گفت بسيار كه از استادم صفّار شنيدم كه مى گفت كه هر گاه از شاخ اندرون دو ثلث شكسته باشد و يك ثلث مانده باشد باكى نيست كه آن را قربان كنند و چون امثال صفّار از قدما از اصحاب راى نيستند البته حديثى به او رسيده است خصوصا هم چنين حكمى كه اصلا استدلال و استنباط در آن راه ندارد

[گرانى قربانى ]

(و روى عن عبد اللَّه بن عمر قال كنّا بمكّة فاصابنا غلاء فى الاضاحىّ فاشترينا بدينار ثمّ بدينارين ثمّ بلغت سبعة ثمّ لم نجد بقليل و لا كثير فوقّع هشام المكارى إلى ابى الحسن صلوات اللَّه عليه بذلك

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 283

فوقّع صلوات اللَّه عليه انظروا الثّمن الاوّل و الثّانى و الثّالث فاجمعوا ثمّ تصدّقوا بمثل ثلثه) روايت كرده است كلينى در حسن كالصحيح از عبد اللَّه ثقه كه ما در مكّه معظمه بوديم و قربانى گران شد و به يك مثقال طلا خريديم و بدو مثقال تا به هفت اشرفى رسيد ديگر بهم نمى رسيد نه

به اندك و نه به بسيار پس توقيعى نوشت يعنى فرمان نوشت و گاه هست كه محض مكتوب مراد است و ظاهرا تصحيف نساخ است مثل تهذيب، و در كافى باين صورت است كه در متن است و به قاف مى توان خواند به قرينه رقعه بعد از المكارى و به فا اظهر است يعنى هشام مكارى كه به هاشم اشهر است رقعه نوشت و رفع رقعه آنست كه عريضه به خدمت حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه نوشت و واقعه را عرض نمود پس فرمان حضرت آمد و هاشم اگر چه ضعيف است در اينجا ضرر ندارد چون عبد اللَّه شهادت مى دهد بر خط حضرت صلوات اللَّه عليه كه فرموده بودند كه بهاى اول و دويم و سيم را ملاحظه نماييد و تصديق كنيد بمانند ثلث آن بدان كه اكثر اصحاب باين حديث استدلال نموده اند كه هر گاه قيمت مختلف باشد پس اگر دو قيمت باشد وسط دو نصف است، و وسط سه ثلث است و وسطه ده عشر است و آن مبلغ را تصدق مى كنند و بنا بر گفته ايشان مراد اين خواهد بود كه اگر اقل مرتبه مجزى در گوسفند بهم رسد و بعضى به سه دينار خرند و بعضى به چهار و بعضى به پنج و چون همه را جمع مى كنيم دوازده مى شود ثلث آن كه چهار است تصدق مى كنند.

و محتمل است كه الف لام عهد باشد و مراد از آن اين سه قيمت باشد كه مذكور است چون راوى گفت كه به قليل و كثير بهم نمى رسد چگونه قيم

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 284

مختلف از جهة آن قرار دهند مگر بر

سبيل فرض و تقدير و بنا بر اين هر سه ده دينار مى شود و ثلثش سه دينار و ثلث دينار است و علماء اين حديث را اصلى عظيم كرده اند در بسيارى از امور كه إن شاء اللَّه خواهد آمد

[مرغ كفايت نمى كند]

(و قال ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما لا يضحّى بشي ء من الدّواجن) منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه قربانى نمى توان كرد به حيوانات مالوفه كه در خانها مى باشند مانند گاو و گوسفند و شتر و مانند مرغ و خروس و كبوتر اما در سه اول مكروه است چون سبب قساوت قلب است چنانكه گذشت و اما سه آخر و امثال آن چون مشروع نيست و از شارع متلقى نشده است

[اگر در قربانى نام ديگرى را برد]

(و سال علىّ بن جعفر اخاه موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه عن الاضحيّة يخطئ الّذى يذبحها فيسمّي غير صاحبها أ يجزى عن صاحب الاضحيّة قال نعم انّما له ما نوى) منقولست به سى سند صحيح از على بن جعفر كه گفت سؤال كردم از برادرم حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از قربانى كه شخصى به نيابت شخصى مى كند و سهوا نام ديگرى را مى برد در وقت كشتن آيا جايز است از صاحب قربانى حضرت فرمودند كه نيست مگر از جهة آن كه قصد نيابت او دارد و سهو ضرر ندارد

[قربانى رسول خدا]

(و ذبح رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله كبشا اقرن ينظر فى سواد و يمشى فى سواد) و به هفتاد و دو سند صحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 285

قوچى كشتند كه شاخ بلندى داشت يا شاخ دار بود و نظر در سياهى مى كرد و در سياهى راه مى رفت و فحل بود يعنى خصى نبود بلكه خصيه كوفته و ماليده نيز نه بود، و نظر در سياهى و مشى در سياهى را چند معنى گفته اند يكى آن كه مراد از سواد علف زار باشد و از بعضى از اخبار اين معنى اظهر است چون در آنجا هست كه بول در سياهى مى كرد و پشكل در سياهى مى انداخت يا آن كه اين مواضع از آن سياه بود و باقى سفيد بود و باين معنى نيز احاديث بسيار وارد است يا آن كه كنايه از فربهى باشد به آن كه سايه اش بزرگ بود كه در سايه

خود راه مى رفت و در استحباب فربهى احاديث متواتره وارد شده است

[قربانى كه شرائط را نداشته بوده ]

(و قال علىّ صلوات اللَّه عليه اذا اشترى الرّجل البدنة عجفاء فلا تجزى عنه و ان اشتريها سمينة فوجدها عجفاء اجزات عنه و فى هدى المتمتّع مثل ذلك) و منقولست از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و به چهل و نه سند صحيح اين مضمون منقولست از عيص و محمد بن مسلم و منصور بن حازم و حلبى و غير ايشان از احدهما صلوات اللَّه عليهما كه هر گاه شخصى بدنه يا هدى يا قربانى بخرد به گمان لاغرى و لاغر در آيد از او مجزى نيست و اگر به گمان فربهى بخرد و لاغر در آيد مجزى است و هم چنين اگر به گمان لاغرى بخرد و فربه در آيد مجزى است، و در هدى تمتع نيز چنين است چنانكه در صحيحه منصور است و خلافى نيست در اين مسأله نزد علماء

[قربانى از چند نفر]

(و سال محمّد الحلبيّ ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن النّفر يجزيهم البقرة فقال امّا فى الهدى فلا و امّا فى الاضحى فنعم) و در صحيح منقولست از حلبى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 286

جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از جمعى آيا يك گاو مجزيست حضرت فرمودند كه در هدى تمتع كه واجب است يكى از يكى مى بايد چنانكه گذشت و اما در قربانى خوبست تا هفتاد كس.

و در صحيح بطرق متكثره منقولست از حلبى كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مجزيست گاو و شتر در شهرها كه قربانى سنت است از هفت كس و در منى مجزى نيست مگر از يك كس چون غالبا واجبست.

و در صحيح از معاويه منقول است كه

آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در منى گاو از پنج كس كافى است هر گاه هم سفره باشند. و محمول است بر قربانى مستحب يا ضرورت چنانكه در صحيح از عبد الرحمن بن حجاج منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از قومى كه قربانى بر ايشان گران شود و ايشان حج تمتع كنند و از يك خانه نباشند و ليكن رفيق و هم سفره باشند يا بر احتمالى هم حمله و با هم راه روند و در يك خيمه باشند آيا مى توانند كه يك گاو بكشند همه حضرت فرمودند كه دوست نمى دارم كه چنين كنند مگر با اضطرار. و احوط آنست كه با اضطرار چنين كنند و روزه نيز بگيرند (و يجزى الهدى عن الاضحيّة) و مجزيست هدى تمتع از قربانى مستحب چنانكه در احاديث صحيحه از محمد بن مسلم و ابو عبيده و معاوية بن عمار وارد شده است اما اگر بكشند ثواب دارد و هر چند بيشتر باشد بهتر است چنانكه احاديث بسيار بر آن دلالت مى كند و روى البزنطىّ عن عبد الكريم بن عمرو عن سعيد بن يسار قال (سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عمّن اشترى شاة و لم يعرّف بها فقال

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 287

لا باس بها عرّف بها او لم يعرّف بها) و منقول است در موثق كالصحيح از سعيد كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از كسى كه گوسفند بخرد و آن را به عرفات نبرده باشند حضرت فرمودند كه باكى نيست خواه برده باشند و خواه نبرده باشند قربانى و حج

صحيح است. و حمل كرده اند بر آن كه صاحب خبر دهد كه من برده ام به عرفات چنانكه منقولست به هيجده سند صحيح از سعيد بن يسار كه گفت به آن حضرت صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه ما در منى گوسفند مى خريم و نمى دانيم كه ايشان به عرفات برده اند يا نه حضرت فرمودند كه ايشان دروغ نمى گويند قربانى كن به آن گوسفندان. و ظاهرا مراد اين باشد كه اقوال مسلمين محمولست بر صحت يا آن كه خصوص آن جمع را حضرت دانند كه دورغ نمى گويند مع هذا مشاهد است كه همه گوسفندان خود را مى برند.

و به سى سند صحيح منقولست از بزنطى و ابو بصير از حضرت امام رضا و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما كه فرمودند كه قربانى نمى توان كرد مگر حيوانى را كه به عرفات برده باشند و ظاهرش استحباب مؤكد است و اولى آنست كه از ايشان بپرسند تا خاطر جمع تر شود

باب الهدى يعطب او يهلك قبل ان يبلغ محلّه و ما جاء فى الاكل منه

[اگر قربانى به قبل از رسيدن به محل هلاك شود]

(روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى رجل ساق بدنة فنتجت قال ينحرها و ينحر ولدها و ان كان الهدى مضمونا فهلك اشترى مكانها و مكان ولدها) اين بابى است در آن كه اگر هدى را شكستگى يا هلاكى واقع شود پيش از آن كه به محل خود رسد چه بايد كرد و كدامين هدى را مى توان خورد و كدام را نمى توان خورد به اسانيد اثنى عشر صحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه بدنه براند و بچه بياورد حضرت فرمودند كه آن هدى را و بچه اش را هر دو نحر مى كند، و اگر هدى مضمون باشد

مثل كفارات و نذور و بميرد و بچه در شكمش باشد يا زاييده باشد و بچه اش بميرد بعوض هر دو مى خرد دو شتر.

و به سى و دو سند صحيح منقولست كه محمد بن مسلم گفت از احدهما صلوات اللَّه عليهما سؤال كردم از هديى كه آن را إشعار يا تقليد كرده باشند و تلف شود حضرت فرمودند كه اگر هدى سنتى است بر او چيزى نيست و مرده را حق سبحانه و تعالى از او بكشته حساب مى فرمايد و اگر جزاء و كفاره يا نذر باشد بر او لازم است كه بدلش را بخرد.

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 289

و به هيجده سند صحيح از معاوية بن عمّار نيز منقولست قريب باين زيادتى كه گوشتش را نمى توان خورد و در صحيحه ديگر از معاويه منقول است كه گوشت مضمون را مى تواند خورد. محمولست بر آن كه گوشت هدى مضمون حرام نيست پس اگر به مستحق دهد و مستحق طعام بپزد يا به او بفروشد يا ببخشد مى تواند خورد (و روى منصور بن حازم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى الرّجل يضلّ هديه فيجده رجل اخر فينحر فقال ان كان نحره بمنى فقد اجزا عن صاحبه الّذى ضلّ عنه و ان كان نحره فى غير منى لم تجز عن صاحبه) و به دوازده سند صحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه هديش يعنى هدى قرانش گم شده باشد و شخصى بيابد و او را بكشد حضرت فرمودند كه اگر در منى كشته است مجزى است از صاحبش كه از او گم شده است و اگر در غير منى كشته باشد

از صاحبش مجزى نيست يعنى سنّت است كه ديگرى را بكشد اگر واجب باشد بنذر و شبه آن، و ظاهرا وقتى مجزيست كه بقصد صاحبش بكشد و اگر بقصد خود كرده باشد از هيچ يك مجزى نيست و گوشتش بر صاحبش حلال است چنانكه ظاهر مرسله جميل است از آن حضرت صلوات اللَّه عليه (و روى عبد الرّحمن بن الحجّاج عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اذا عرّف بالهدى ثمّ ضلّ بعد ذلك فقد اجزا) و به چهار سند صحيح و دو حسن كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه هدى را به عرفات برده باشند و گم شود بعد از آن مجزى است از او و محمولست بر هدى قران و قربانى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 290

(و روى عن حفص بن البخترىّ قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه رجل ساق الهدى فعطب فى موضع لا يقدر على من يتصدّق به عليه و لا يعلم انّه هدى قال ينحره و يكتب كتابا يضعه عليه ليعلم من مرّ به انّه صدقة) و به بيست و دو سند صحيح منقولست از حفص كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه شخصى سياق هدى كرد و هلاك شد در جائى كه كسى نيست كه تصدق كند بر او و نمى توان چنان كردن كه دانسته شود كه اين هدى است و در تهذيب باين عبارتست كه و لا من يعلمه يعنى انّه هدى يعنى در آنجا كسى نباشد از اعراب و غير آن كه اعلام كند او را كه اين هديست و جايز باشد

او را خوردن حضرت فرمودند كه به رقعه مى نويسد كه اين هديست و بر روى ذبيحه مى گذارد تا اگر كسى از آنجا گذرد بداند كه اين صدقه است و تواند خورد و اخبار بسيار از اين باب واقع شده است كه دلالت مى كند بر اكتفا به امثال آن قراين در حليّت لحم مطروح و از اين بابست اگر كسى مصحفى را در مسجد بيابد حكم به طهارت جلد مى توان كرد و اكثر اصحاب لحم و جلد مطروح [را ظ] نجس مى دانند بنا بر آن كه اصل عدم تذكيه است و بعضى عمل به اصلين متعارضين كرده اند كه حرام است و پاك است اما حرمت به اعتبار اصل عدم تذكيه چنانكه خواهد آمد و اما عدم نجاست به اعتبار آن كه اصل در اشياء طهارت است تا علم به نجاست بهم نرسد و در اين مواضع علم به نجاست ندارد و بعضى اينها نجس مى دانند به نجاست حكمى به آن كه با چنين پوستى نماز نمى توان كرد اما اگر ملاقات كند به جايى يا چيزى را كه رطب باشد كه آن نجس نمى شود و چون پيش از ملاقات پاك بود و علم به نجاست اين پوست نداريم

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 291

شايد كه تذكيه كرده باشند و خالى از قوتى نيست و از پيش گذشت و خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى (و روى القاسم بن محمّد عن ابى حمزة قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن رجل ساق بدنة فانكسرت قبل ان يبلغ محلّها او عرض لها موت او هلاك قال يذكّيها ان قدر على ذلك و يلطخ نعلها الّتى قلّد بها حتّى يعلم

من مرّ بها قد زكّيت فياكل من لحمها ان اراد فان كان الهدى مضمونا فانّ عليه ان يعيده يبتاع مكان الهدى اذا انكسر او هلك و المضمون الواجب عليه فى نذر او غيره فان لم يكن مضمونا و انّما هو شى ء تطوّع به فليس عليه ان يبتاع مكانه الّا ان يشاء ان يتطوّع) و منقولست از على كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه شترى را براند با خود بعد از احرام و اشعار يا تقليد پس پاى او بشكند پيش از آن كه به محل خود رسد و محلش مكّه است اگر در عمره سياق كرده باشد و منى است اگر در حج رانده باشد يا عارض شود آن را موتى يا هلاكى كه بخوابد چون شتر تا جان دارد مى رود و چون خوابيد غالبا مى ميرد خصوصا در صحراى مكه معظمه كه كسى نمى ايستد كه آن را آب و علف بدهد شايد جان به همرساند، و ممكن است كه عطف تفسيرى باشد حضرت فرمودند كه آن شتر را مى كشد اگر قادر باشد بر آن و كفشى را كه در گردنش آويخته بود به خون مى زند و كفش خونين علامت اينست كه آن را ذبح كرده اند و يا آن كه كفش خونين را بر كوهانش مى مالد كه خونين شود اگر چه بهتر پيشتر اشعارش كرده باشند تا آن كه اگر كسى بر آن بگذرد بداند كه آن را تذكية كرده اند اگر خواهد تواند خورد.

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 292

و در حسن كالصحيح از حماد از حريز از يكى از مشايخش منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند

كه هر كه هدى را رانده باشد مستحبا و آن هدى به مردن رسد بر أو چيزى نيست اگر شتر باشد نحر مى كند و كفشى را كه در گردنش آويخته بود در ميان خود او مى زند، و روى كوهانش را به خون آلوده مى كند و بدل بر او نيست، و اگر كفاره صيد باشد يا نذر باشد آن چه مذكور شد مى كند و بدل مى دهد و هر هديى كه داخل حرم شود و هلاك شود بر صاحبش بدل نيست خواه سنت باشد يا واجب پس اگر هديى كه پاى آن بشكند يا هلاك مضمون باشد بر او واجبست كه بدلش را بخرد، و مضمون چيزيست كه واجب باشد بر تو در نذر يا غير نذر و اگر مضمون نباشد بلكه قربانى سنت باشد بر او لازم نيست كه بدلش را بخرد مگر آن كه خواهد كه سنتى ديگر به جا آورد هر چه بيشتر كند بهتر خواهد بود و ثوابش بيشتر.

بدان كه صدوق در علل مجموع اين عبارت را در صحيح از حلبى روايت كرده است كه آن حضرت فرمودند و ظاهرا در وقت سؤال على حلبى حاضر بوده است يا حضرت از جهة حلبى اين احكام را فرموده باشند بى سؤال يا با سؤال و سؤال را ذكر نكرده باشد و ليكن بعيد است چون هيچ دقيقه از او فوت نمى شود كه نگويد بلكه از اينجا توثيق على ظاهر مى شود كه موافق حلبى روايت كرده است، و دغدغه نيست در توثيق على و ليكن مذهبش باطل است و ظاهرا پيش از وقف اين اخبار را از او روايت كرده بودند از كتابش، و مدار

حال راوى در وقت روايت است و چون در آن وقت تصنيف كرده بود و فضلا از او روايت كرده بودند بعد از وقت نيز از او روايت كرده اند و كتاب او را از اصول أربعمائة شمرده اند، و اگر صدوق از حلبى روايت مى كرد و بعد از آن ذكر مى كرد از على كه او نيز مثل حلبى روايت كرده است بهتر بود

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 293

(و روى عن عبد الرّحمن بن الحجّاج قال سالت ابا ابراهيم صلوات اللَّه عليه عن رجل اشترى هديا لمتعته فاتى به منزله و ربطه ثمّ انحلّ فهلك هل يجزيه الّا ان يكون لا قوّة به عليه) و به نه سند صحيح و نه كالصحيح منقولست از عبد الرحمن كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه هديى بخرد از جهة حج تمتع و آن را به خانه آورد و به بندد پس بند گشوده شود و بميرد آيا مجزيست يا ديگرى را مى كشد؟ حضرت فرمودند كه مجزى نيست او را مگر آن كه ديگر چيزى نداشته باشد كه بخرد. و احوط آنست كه در امثال اينها كه ديگر نداشته باشد روزه بگيرد احتياطا و اين احتياط بر سبيل استحبابست چون روايات صحيحه بر اجزاء وارد است و اگر قصد قربت كند در صوم بهتر است (و روى ابن مسكان عن ابى بصير قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن رجل اشترى كبشا فهلك منه قال يشترى مكانه اخر قلت فان اشترى مكانه ثمّ وجد الاوّل قال ان كان جميعا قائمين فليذبح الاوّل و ليبع الاخر و ان شاء ذبحه و ان

كان قد ذبح الاخر فليذبح الاوّل معه) بدان كه كلينى رضي اللَّه عنه اين حديث را از محمد بن سنان روايت كرده است از ابن مسكان و باصطلاح متاخرين ضعيف است صدوق اول سند را كه مشايخ اجازه كتاب ابن مسكانند انداخته است، و حديث را صحيح كرده است به چهار ده سند صحيح از ابو بصير كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه قوچى را بخرد و گم شود حضرت فرمودند كه عوضش: ديگرى مى گيرد، عرض نمودم كه اگر عوض

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 294

آن را خريد بعد از آن اول را يافت حضرت فرمودند كه اگر هر دو را داشته باشد اول را بكشد و آخر را بفروشد و اگر خواهد بكشد، و اگر دويم را كشته بود كه اوّل پيدا شد اوّل را نيز بكشد. و كشتن اوّل محمولست بر استحباب يا وقتى كه اشعار و تقليد آن را كرده باشند چنانكه صحيحه عالى السند حلبى دلالت مى كند بر آن

[اگر حيوان گم شود]

(و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اذا اصاب الرّجل بدنة ضالّة فلينحرها و يعلم انّها بدنة) و به چهار ده سند صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى بيابد شترى را كه صاحبش آن را كم كرده باشد و علامت اشعار يا تقليد داشته باشد كه ظاهر باشد كه هدى است مستحب است كه آن را بقصد صاحبش بكشد و علامتى بر او بگذارد كه معلوم باشد كه آن را كشته به آن كه بر رقعه بنويسند و بر آن

گذارند يا نعلش را خونين كند و بر كوهانش بمالد چنانكه گذشت و ظاهر عبارت آنست كه در راه مكه ديده باشد و شتر باز مانده باشد و نتواند آن را با خود آوردن كه اگر منى بيايد مى بايد كه سه روز تعريف كند شايد كه صاحبش به همرسد و اگر بهم نرسد در آخر روز سيم ايام تشريق بدل از صاحبش بكشد چنانكه صحيحه محمد بن مسلم دلالت مى كند بر آن كه به سى و هفت سند صحيح وارد شده است از احدهما صلوات اللَّه عليهما (و روى العلا عن محمّد بن مسلم عن احدهما صلوات اللَّه عليهما قال سألته عن الهدى الواجب ان اصابه كسر او عطب أ يبيعه و ان باعه ما

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 295

يصنع بثمنه قال ان باعه فليتصدّق بثمنه و يهدى هديا اخر) و به پنجاه و هفت سند صحيح منقولست از يكى از حضرت امام محمد باقر يا حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما، و در حسن كالصحيح از حلبى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه گفتند سؤال كرديم از آن حضرت از هدى واجب اگر به آن برسد شكستگى يا ماندگى آيا مى تواند فروخت و اگر بفروشد چه كند به ثمنش؟ حضرت فرمودند كه اگر بفروشد آن را و شيخ روايت كرده است كه نفروشد پس اگر بفروشد و ظاهرا [لا يبيعه فان ] از قلم نساخ افتاده باشد و حلبى روايت كرده است كه بفروشد و زرش را تصدق كند و هدى ديگر بكشد و ظاهرا نهى بر سبيل كراهت باشد (و فى رواية حمّاد عن حريز فى حديث يقول فى اخره انّ

الهدى المضمون لا يؤكل منه اذا عطب فان اكل منه غرم) و به اسانيد صحيحه منقولست از حريز در حديث طويلى كه در آخرش حضرت فرموده است كه هر هدى كه مضمون باشد مثل كفارات و نذور از آن نمى توان خورد وقتى كه بماند و بكشند آن را پس اگر بخورد قيمتش را غرامت مى كشد از جهة فقرا، و در حديث سكونى نيز چنين وارد است و احاديث صحيحه بسيار وارد شده است بر نهى از خوردن، و در بعضى از اخبار كالصحيحه وارد شده است كه مى توان خورد و حمل كرده اند بر آن كه بخورد بقصد غرامت خصوصا هر گاه فقرا حاضر نباشند و بايد گذاشت كه ضايع شود، و احوط نخوردن است و اگر بخورد قيمت آن چه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 296

خورده به مساكين دهد، و جمعى حمل كرده اند جواز خوردن را بر صورت اضطرار بقصد ضمان قيمت چنانكه حق سبحانه و تعالى رخصت فرموده است تا آن كه اگر مضطر شود به غصب مال مردمان مانند خوردنى و آشاميدنى هر گاه شخصى زياد از خود داشته باشد به جبر مى توان گرفت با ضمان قيمت و بعضى گفته اند كه قيمت نمى بايد داد و اين قول ضعيف است و جمعى تجويز كرده اند بلكه واجب دانسته اند كه بعضى از بدن خود را ببرد و بخورد و در وجوب اشكالى هست و در جواز دغدغه نيست هر گاه با آن اميد سلامت باشد، و شراب نيز از جهة رفع تشنگى و فرو رفتن لقمه هر گاه در حلق بند شده باشد جايز است، و از جهة شفا تجويز نكرده اند به سبب اخبار بسيارى كه نهى از

استشفا به آن وارد شده است

باب الذّبح و النّحر و ما يقال عند الذّبيحة

[اگر مذبوح را نحر كنند و بالعكس ]

(روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال النّحر فى اللّبّة و الذّبح فى الحلقة) و اين بابى است در كيفيت ذبح كه كشتن است غير شتر را و در نحر كه كشتن شتر است و در آن چه مى بايد گفت نزد ذبيحه به چهار ده سند صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نحر شتر در كو كردنست و ذبح غير شتر در بريدن حلق است (و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه كلّ منحور مذبوح حرام و كلّ مذبوح منحور حرام) و منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه هر حيوانى كه شارع فرموده است كه آن را نحر كنند از انواع شتران اگر مذبوح شود حرام است و هر حيوانى كه شارع فرموده است كه آن را ذبح كند و آن غير شتر است مگر ماهى و ملخ اگر نحر كنند حرامست، و احاديث نحر شتر متواتر است و هم چنين ذبح غير شتر و خلافى نيست در اين ميان مسلمانان مگر در گاو كه بعضى از عامه تجويز كرده اند نحر آن را و اجماع شيعه است بر ذبح.

و در حسن كالصحيح از صفوان منقولست كه از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از نحر گاو حضرت فرمودند كه ذبح مى بايد كرد و اگر نحر كنند تذكيه نكرده اند آن را بلكه در حكم ميته است.

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 298

و كالصحيح منقولست از يونس كه گفت عرض نمودم به حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه اهل مكه گاو را ذبح نمى كنند و نحر مى كنند

حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد فرموده است فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ يعنى بنى اسرائيليان گاو را كشتند و نزديك بود كه نكشند پس فرمودند كه هر گاوى را كه نحر كنند مذكى نيست بلكه ميته است و در آيه ذكر فرمودن كنايه نيز هست كه اهل مكه مى كشند و نمى كشند بلكه ميته است و بعد از اين خواهد آمد در صيد و ذبايح

[دعاى هنگام ذبح ]

(و روى الحلبيّ عنه صلوات اللَّه عليه انّه قال لا يذبح لك اليهوديّ و لا النّصرانيّ اضحيّتك و ان كانت امرأة فلتذبح لنفسها و تستقبل القبلة و تقول وجّهت وجهى للّذي فطر السّماوات و الارض حنيفا مسلما اللَّهمّ منك و لك) و بده سند صحيح منقولست از حلبى و به هيجده سند صحيح از ابو بصير منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه يهودى و نصرانى و مجوسى قربانى ترا نكشند، و اگر زنى خواهد كه قربانى كند قربانى خود را مى تواند گشت بلكه سنت است كه خود بكشد اگر تواند و اگر نه دست بر بالاى دست ذابح گذارد اگر محرمش باشد و الا از فوق جامه و تستقبل ممكن است كه مراد اين باشد كه زن رو بقبله مى كند و اظهر آنست كه حضرت خطاب به راوى فرموده اند كه رو بقبله مى كنى و در اكثر احاديث اين باب لفظ- به- هست يعنى روى ذبيحه را بقبله مى كنى يعنى مذبح را و منافات نيست ميان هر دو به آن كه هر دو مطلوب باشد و اين آيه را مى خوانى تا حنيفا چنانكه در كافى است و تا مسلما چنانكه در

اينجاست و ممكن است كه مراد إلى اخرها باشد چنانكه در روايات ديگر

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 299

واقع است و احاديث ابو بصير تا اينجاست كه لنفسها و به هيجده سند صحيح از حلبى منقولست تا اضحيّتك و ترجمه آيه و دعا گذشت (و روى عبد اللَّه بن سنان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى قول اللَّه عزّ و جلّ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْها صَوافَّ قال ذلك حين تصفّ للنّحر و تربط يديها ما بين الخفّ إلى الرّكبة و وجوب جنوبها اذا وقعت إلى الارض) و در كافى و در تهذيب «على الارض» و به اسانيد صحيحه منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در تفسير قول سبحانه و تعالى كه فرموده است كه ياد كنيد اسم حق سبحانه و تعالى را بر شتران در حالتى كه راست ايستاده باشد حضرت فرمودند كه اين در وقتى است كه راست مى دارى شتران را از جهت نحر و دستهاى آن را مى بندى بهم از سر پا تا زانو رو بقبله تا وقت كشتن حركت نكند، و آن كه فرموده است كه هر گاه ساقط شود سقوطش وقتى است كه چون پاره از خون رفت بر پهلو مى افتد پس اولى آنست كه ايستاده باشد تا بر پهلو افتد و اگر بر پهلو بخواباند و مذبحش را بقبله كنند نيز خوبست و ليكن متابعت كلام الهى بهتر است و الحال متعارفست در ميان اعراب كه شتر كه ماند مى كشند رو بهر طرف كه بيفتد و چون اندك تعبى دارد كه آن را بگردانند نمى گردانند، و ظاهرش حرمت است چون استقبال شرط است و خواهد آمد كه

تجويز وارد شده در جائى كه متعذر باشد مثل آن كه در چاه افتد و در آنجا متعذر باشد كه بگردانند مى توان گشت بهر طرفى كه روى آن باشد و اگر چه در مذبح نباشد، و هم چنين اگر شتر و گاو عاصى شوند به نيزه و شمشير مى توان كشتن و حكم صيد دارند و از امثال اين روايات توهّم كرده اند كه در كار نيست ذبح با استقبال بانكه آيات در

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 300

روايات ناطق است به اشتراط استقبال قبله (و ساله ابو الصّباح الكنانىّ كيف تنحر البدنة قال تنحر و هى قائمة من قبل اليمين) و كلينى روايت كرده است در صحيح از محمد بن فضيل و شيخ طوسى ذكر كرده است كه ابو الصباح را اصلى هست كه روايت كرده است آن را محمد بن فضيل و صفوان بن يحيى پس هر حديثى كه محمد بن فضيل روايت كرده است صفوان نيز روايت كرده است، و كلينى گاهى از صفوان روايت مى كند و گاهى از محمد بن فضيل و گاهى از هر دو، و صدوق طريق خود را به هيچ يك از ابو الصباح و محمد بن فضيل ذكر نكرده است در فهرست و ظاهر است كه اصل ابو الصباح نزد او و كلينى بوده است، و از اعظم اصول أربعمائة است و احاديث در توثيق او وارد است و كالمتواتر است كه حضرت صادق صلوات اللَّه عليه او را ميزان ناميدند و ترازوى بى عيب مى فرمودند و اين شكسته را از تتبع جزم به همرسيده است كه احاديث أو صحيح است و كم است كه عبارات حديث او را زراره و محمد

بن مسلم و امثال اين فضلا روايت نكرده باشند، و او مى گويد كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه شتر را چگونه نحر مى كنند حضرت فرمودند كه نحر مى كنند شتر را در حالتى كه ايستاده باشد و كسى كه نحر مى كند از دست راست شتر مى ايستد به نحوى كه هر دو رو بقبله باشند (و روى معاوية بن عمّار عنه صلوات اللَّه عليه انّه قال اذا اشتريت هديك فاستقبل به القبلة و انحره او اذبحه و قل وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً مسلما وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ لا شَرِيكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 301

وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ اللَّهمّ منك و لك بسم اللَّه و اللَّه اكبر اللّهُمَّ تقبّل منّي ثمّ أمرّ السّكّين و لا تنخعها حتّى تموت) و به نوزده سند صحيح منقولست از صفوان و ابن ابى عمير از معاوية و از نسخ كافى لفظ معاوية بن عمار ساقط شده است و شيخ نيز بهمان عنوان در تهذيب روايت كرده است و در نهايه ذكر كرده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه هدى را بخرى روى آن را بقبله كن و نحر كن اگر شتر باشد و ذبح كن اگر گاو يا گوسفند باشد يا بز و بگو تا به آخر دعا چنانكه ترجمه اش گذشت در باب سابق، و چون كفار قربانى خود را باسم لات و عزّى و ساير بتان مى كشتند خداوند عالميان از آن نهى فرمود و همه جا در وقت كشتن ها

مبالغه فرموده است و در توحيد و نفى شرك صورى و معنوى، و چون دعا را بخوانى كارد را بر آن نه و سابقا مذكور شد كه احوط آنست كه چون بسم اللَّه و اللَّه اكبر بگويد كارد را براند و اللهم تقبّل منّي را در وقت كشتن بگويد و ظاهر احاديث صحيحه دلالت مى كند كه مقارنت حقيقى در كار نيست و اين مقدار فاصله ضرر ندارد و چنان مكن كه كارد به مغز حرام رسد تا وقتى كه روح بالكليه برود كه ديگر حركت نكند و داخل در نهى است سر را جدا كردن، و احاديث بسيار در نهى از آن نيز وارد شده است و آن چه مشهور است اينست و بعضى گفته اند كه مراد از آن پوست كندنست پيش از ذهاب روح و بمعنى اعم است از هر دو آمده است كه آن كشتن بد است و از آن جمله است از پشت سر ابتدا گردن يا كارد را بر گردانيدن و همه منهى عنه است و در همه دغدغه حرمت نمى شود.

و در صحيح از ابو خديجه منقول است كه گفت ديدم حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه را كه نحر مى فرمودند بدنه خود را و دست

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 302

چپ آن را بسته بودند و از جانب راست شتر ايستاده بودند و فرمودند كه بسم اللَّه و اللَّه اكبر اللهم هذا منك و لك [بسم اللَّه خ ] اللهم تقبّل منّي بعد از آن كارد را در كو گردن شتر فرو بردند و كارد را كشيدند و چون شتر افتاد سرش را ذبح كردند بدست مبارك خود و ظاهرا ذبح بعد

از نحر مستحب باشد زيرا كه اگر اكتفا كنند به نحر قريب به يك ساعت مى ماند تا روح مفارقت مى كند و ذبح تخفيف آن از آنست و آن كه در حديث يك دست را بسته بودند اين نيز خوبست و ظاهرا بعنوان اول بهتر باشد

باب نتاج البدنة و حلابها و ركوبها

(روى حمّاد عن حريز انّ ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال كان علىّ، صلوات اللَّه عليه اذا ساق البدنة و مرّ على المشاة حملهم على بدنه و ان ضلّت راحلة رجل و معه بدنه ركبها غير مضرّ و لا مثقّل) اين بابى است در آن كه شتر هدى بزايد و دوشيدن شتر و سوارى آن چه حكم دارد.

به اسانيد صحيحه منقولست از حريز كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه چنين مى فرمودند كه اگر شتران را إشعار و تقليد كرده باشند و رانده بودند و به پيادگان مى رسيدند ايشان را بر شتران خود سوار مى كردند و اگر راحله شخصى گم شده بود و شتران آن حضرت بودند با آن حضرت آن شخص را سوار مى فرمودند به نحوى كه ضرر به شتران نرسد و بار ايشان سنگين نشود يعنى به نوبت بر آنها سوار مى كردند و بار بسيار بر همه نمى گذاشتند بلكه بار را حصه مى كردند. و ظاهرا در عبارت سقطى واقع شده است از نساخ لفظ و قال كه حضرت فرموده باشند كه هر گاه شتر بار بردار شخصى گم شود و شترى با شتران سياق كرده باشد جايز است كه شتر هديش را سوار شود و بارش را بر شترى هدى گذارد مشروط به آن كه ضرر به آن

نرسد و بارش را سنگين نكند.

چنانكه منقولست به اسانيد صحيحه از سليمان بن خالد كه حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 304

امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر شترت بزايد شير آن را مى توانى دوشيد ما دام كه ضرر به ولد آن نرسد و هر دو را نحر كن عرض نمودم كه شيرش را مى توانم خورد و بخورد ديگران دادن فرمودند بلى و فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه هر گاه مى ديدند كه پيادگان مانده اند بر شتران خود سوار مى فرمودند و فرمودند كه اگر شتر باركش شخصى گم شود يا بميرد و هدى با خود داشته باشد بر شتر هدى سوار شود، و بر تقديرى كه قال نباشد سخن حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه مى توان گرفت و بنا بر اين بدنه مفرد أنسب است با ركبها مخفّف.

و در صحيح از محمد بن مسلم منقولست كه از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شترى كه بزايد آيا شيرش را مى تواند دوشيد حضرت فرمودند كه شيرش را آن قدر به دوش كه ضرر به ولدش نرسد از كم شيرى و هر دو را با هم نحر كن عرض نمودم كه مى تواند كه شيرش را بخورد فرمودند كه بلى و به ديگران نيز مى تواند داد يعنى اگر ضرر به ولدش نرسد (و سال يعقوب بن شعيب ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّجل أ يركب هديه ان احتاج اليه فقال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله يركبها غير مجهد و لا متعب) و به اسانيد صحيحه و حسنه منقولست از يعقوب كه گفت سؤال كردم از حضرت

امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اگر شخصى محتاج شود به سوارى هديش سوار مى تواند شد حضرت فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه سوار مى تواند شد بشرطى كه شتر را با به مشقت و تعب نيندازد

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 305

(و روى منصور بن حازم عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال كان علىّ صلوات اللَّه عليه يحلب البدنة و يحمل عليها غير مضرّ) و به شش سند صحيح و هفت حسن كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه مى تواند دوشيدن شير شتر را و بارش مى تواند كرد بشرطى كه ضرر به او و ولدش نرسد (و روى ابو بصير عنه صلوات اللَّه عليه فى قول اللَّه عزّ و جلّ لَكُمْ فِيها مَنافِعُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى قال ان احتاج إلى ظهرها ركبها من غير ان يعنّف عليها و ان كان لها لبن حلبها حلابا لا ينهكها) و منقولست در موثق از ابو بصير و در صحيح نزد بنده چنانكه گذشت از ابو الصباح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه از جهة شما در شتران هدى نفعها هست تا وقت مقرر كه مكه باشد در عمره و منى باشد در حج حضرت فرمودند كه مراد از نفعها آنست كه اگر محتاج شود به سوارى آن سوار شود بى آن كه سبب مشقّت و تعب آن باشد و اگر شير داشته باشد بدو شد نه به نحوى كه هيچ در پستان ناقه نگذارد و همه را بدوشد

و به ولدش ضرر رسد و پيشتر گذشت كه فايده اشعار آنست كه بر او سوار نشوند پس ممكن است كه حمل كنيم نهى را كراهت يا در صورت عدم احتياج يا وقتى كه اشعار كرده باشند و كراهت اظهر است

باب بلوغ الهدى محلّه

(روى علىّ بن ابى حمزة عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اذا اشترى الرّجل هديه و قمطه فى بيته فقد بلغ محلّه فان شاء فليحلق) اين بابى است در رسيدن هدى به جاى خود كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه متراشيد سر را تا برسد هدى به جاى خود و قبل از اين آيه فرمود كه اگر ممنوع شويد به دشمن يا به مرض و اشهر مرض است چنانكه خواهد آمد پس بر شما واجبست آن چه ميسر شود از هدى پس ظاهر آيه در محصور است كه هدى خود را مى فرستد، و با آن جماعت وعده مى كند كه فلان روز بكشيد اگر در عمره باشد، تخمين مى كند روز رسيدن رفقا را به مكه معظمه پس اگر در حج باشد روز دهم را وعده مى كند كه در آن روز بكشند، و اگر در عمره باشد بعد از روز وصول تخمينى بدو سه روز و بعد از آن مى كشند و محصور در اينجا كه مانده است محل مى شود و سر را مى تراشد، و جمعى بظاهر لفظ عمل نموده اند كه مطلقا سر تراشيدن حرام است تا هدى به جاى ذبحش برسد و آن مكه است در عمره و مناست در حج و تا هدى را نكشد سر را نمى تواند تراشيد و ظاهر اخبار نيز اطلاقست چنانكه مرويست در موثق كه حضرت امام

جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى هدى را بخرد و دست و پاى آن را از جهة ذبح به بندد و در خانه خودش در مكه يا منى پس گويا هدى به محلّش رسيده است سر مى تواند

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 307

تراشيد و به همين چند حديث وارد از على بن ابى حمزه و مرسلا و در صحيح از عبد الرحمن بن حجاج منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه هدى بخرد از جهة هدى حج تمتع و بياورد بسوى اهل خود و آن را به بندد پس گشوده شود و تلف شود به آن كه گرگش بخورد يا در چاه و چاله افتد و بميرد آيا مجزيست يا ديگرى را مى خرد و مى كشد حضرت فرمودند كه مجزى نيست مگر آن كه نداشته باشد پس جمع مى توان كرد ميان اين دو خبر به آن كه از اين حديث ظاهر نمى شود كه به مكه يا منى رسيده باشد و بر تقدير تسليم فرق هست ميان قمط و ربط و حمل بر استحباب نيز مى توان كرد و احوط آنست كه سر نتراشد تا هدى را نكشد و اللَّه تعالى يعلم.

باب الرّجل يوصى من يذبح عنه و يلقى هو شعره بمكّة

(روى ابن مسكان عن ابى بصير قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه الرّجل يوصى من يذبح عنه و يلقّى هو شعره بمكّة فقال ليس له ان يلقى شعره الّا بمنى) اين بابى است در حكم كسى كه وكيل كند شخصى را كه به نيابت او ذبح كند و خود برود در مكّه و سر بتراشد و موى سر را در مكّه بيندازد منقول

است به پانزده سند صحيح و سه حسن كالصحيح از ليث كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه اگر شخصى وكيل كند يا امر كند كسى را كه از جهة او در منى ذبح كند و خود به مكه رود و در آنجا سر بتراشد و موى سر را در مكه بيندازد حضرت فرمودند كه نمى بايد كه موى سر را بيندازد مگر در منى و اين عبارت سه احتمال دارد يكى آن كه از صاحبان عذر باشد و چنين مى كند كه شب بمنى مى آيد و شخصى را وكيل مى كنند كه به نيابت ايشان ذبح كند و سر را در مكه معظمه بتراشند و موى سر را بمنى فرستند تا در آنجا دفن كند پس در اين صورت سؤال از انداختن موست در مكه حضرت مى فرمايند كه مو را در مكه نيندازند بلكه در منى بيندازند به آن كه به كسى دهند كه بياورد و در منى بيندازد يا دفن كند دويم آن كه عذر نداشته باشد و چنين كرده باشد حضرت مى فرمايد كه بيايد و در منى موى تقصير را بيندازند به آن كه در منى واقع سازد سيم اعم از هر دو و اول اظهر است اگر چه آخر اشمل است و بر همه روايات صحيحه وارد است

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 309

از آن جمله به دوازده سند صحيح منقولست از حلبى كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه فراموش كند كه در منى حلق يا تقصير كند تا آن كه از منى كوچ كند حضرت فرمودند كه بر مى گردد بمنى تا آن

كه موى سر را در منى بيندازد به حلق يا تقصير و بر نو حاجى است كه سر بتراشد و به دوازده سند صحيح از مسمع منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در راه سر بتراشد يا هر جا كه باشد و به دوازده سند صحيح منقولست از معاويه بن عمار كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه موى بدن مبارك را در منى دفن مى فرمودند در خيمه خود و مى فرمودند كه اين را مستحب مى دانستند و خود فرمودند كه مكروه است كه موى را از منى بيرون برند و هر كه بيرون برد مى بايد كه برگرداند مو را يعنى خود برگردد يا مو را بفرستد.

و در صحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه بتحقيق كه هر گاه مؤمن سر را در منى بتراشد و موى سر را در منى دفن كند حق سبحانه و تعالى در روز قيامت هر مويى را زبان فصيحى كرامت فرمايد كه به نام صاحبش تلبيه بگويد و در بعضى از اخبار صريح وارد شده است كه مو را بفرستد تا دفن كنند و اظهر آنست كه مستحب است دفن كردن در منى و اگر تواند البته خود بيايد در صورت عمد و در نسيان مستحب است برگشتن و اگر مشگل باشد بفرستد تا در منى دفن كنند

باب تقديم المناسك و تاخيرها

(روى ابن ابى عمير عن جميل بن درّاج عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال سألته عن الرّجل يزور البيت قبل ان يحلق فقال لا ينبغى الّا ان يكون ناسيا ثمّ قال انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و

اله اتاه اناس يوم النّحر فقال بعضهم يا رسول اللَّه حلقت قبل ان اذبح و قال بعضهم حلقت قبل ان ارمى فلم يتركوا شيئا كان ينبغى ان يقدّموه الّا اخّروه و لا شيئا كان ينبغى لهم ان يؤخّروه الّا قدّموه فقال صلّى اللَّه عليه و اله لا حرج) اين بابى است در مقدم داشتن عبادات منى و مؤخّر داشتن آن بدان كه لازم است كه اول رمى جمره عقبه كند به هفت سنگ ريزه بعد از آن ذبح كند يا نحر يا هدى را بعد از آن سر بتراشد يا تقصير كند مرويست از ابن أبى عمير به هفتاد سند صحيح و حسن كالصحيح از جميل كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه زيارت كند خانه را يعنى كه طواف زيارت كند پيش از آن كه سر بتراشد؟ حضرت فرمودند كه سزاوار نيست كه چنين كند مگر آن كه فراموش كند پس حضرت فرمودند كه جمعى در روز عيد به خدمت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله آمدند و بعضى از ايشان گفتند يا رسول اللَّه سر تراشيديم پيش از ذبح و بعضى گفتند يا رسول اللَّه سر تراشيديم پيش از رمى جمره و نگذاشتند چيزى را كه سزاوار بود كه مقدم دارند مگر آن كه او را مؤخّر داشته بودند و نه چيزى را كه سزاوار بود كه مؤخّر دارند مگر آن كه مقدّم داشته بودند حضرت فرمود كه حرجى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 311

نيست و ظاهرا آن جماعت جاهل مسأله بوده اند يا ناسى و محتمل است كه عمدا كرده باشند و ليكن بعيد است مگر

آن كه گمان استحباب داشته باشند و ظاهر جواب حضرت نيز استحباب ترتيب است و احوط آنست كه ترك نكنند چون ممكن است كه جاهل بوده باشند و جاهل در اكثر افعال حج معذور است چنانكه گذشت و باين مضمون در طرق خاصه و عامه احاديث بسيار وارد شده است (و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى رجل نسى ان يذبح بمنى حتّى زار البيت فاشترى بمكّة ثمّ نحرها فقال لا باس قد اجزا عنه) و به پانزده سند صحيح منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه فراموش كند كه ذبح كند در منى تا آن كه چون از زيارت خانه فارغ شد به خاطرش رسيد و در مكه معظمه خريد شترى و نحر كرد فرمودند كه باكى نيست از او مجزى است.

و به اسانيد صحيحه منقولست از محمد بن مسلم از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه در شخصى كه زيارت خانه كند پيش از آن كه سر بتراشد حضرت فرمودند كه اگر مى دانست كه اين خوب نيست گوسفندى مى كشد.

و به اسانيد صحيحه منقولست از على بن يقطين كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از زنى كه رمى و ذبح كند در منى و تقصير نكند تا زيارت كند خانه را و سعى كند در شب حال آن زن چونست، و اگر مردى نيز چنين كند چه بايدش كرد؟ حضرت فرمودند كه باكى نيست تقصير مى كند و طوافها را مى كند و از همه چيز محل مى شود و حمل بر عامه اظهر است و منافات ندارد

با وجوب كفاره

باب في من نسى او جهل ان يقصّر او يحلق حتّى ارتحل من منى

(روى علىّ ابن ابى حمزة عن ابى بصير قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن رجل جهل ان يقصّر من شعره او يحلقه حتّى ارتحل من منى قال فليرجع إلى منى حتّى يلقى شعره بها حلقا كان او تقصيرا و على الصّرورة الحلق) اين بابى است در كسى كه فراموش كند يا جاهل باشد كه حلق يا تقصير مى بايد كرد تا آن كه از منى كوچ كرد منقولست در موثق از ابو بصير كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه نداند سر مى بايد تراشيد يا تقصير مى بايد كرد تا از منى كوچ كند حضرت فرمودند كه برگردد بمنى تا آن كه موى خود را در منى بيندازد خواه حلق كند و خواه تقصير و بر نو حاجى است كه سر بتراشد. و به همين مضمون احاديث صحيحه وارد شده است و بعضى گذشت (و روى انّه يحلق بمكّة و يحمل شعره إلى منى) و مرويست در حسن كالصحيح از حفص بن بخترى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه در كسى كه سر را در مكه بتراشد حضرت فرمودند كه مو را بمنى مى فرستد. و حمل مى توان كرد بر آن كه بعد از سر تراشيدن به خاطرش

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 313

رسد در صورت نسيان، يا عالم شود در صورت جهل كه اگر تذكر و علم پيشتر از سر تراشيدن شد لازمست كه برگردد و سر را در منى بتراشد مگر آن كه عذرى داشته باشد كه در اين صورت در مكه سر مى تراشد و موى سر را بمنى مى فرستد تا در آنجا دفن

كنند.

و اظهر آنست كه فرستادن مو سنّت باشد چنانكه ظاهر اخبار است مثل صحيحه ابو بصير كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مرا خوش نمى آيد كه موى سر را بيندازد مگر در منى، و هم چنين صحيحه كنانى و غير آن.

و اما آن كه صروره را ناچار است از حلق روايات بسيار در آن وارد است از آن جمله به سى و چهار سند صحيح منقولست از معاوية بن عمّار و از حفص بن بخترى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سزاوار آنست كه نو حاجى سر بتراشد و اگر حج كرده باشد مى خواهد سر مى تراشد و مى خواهد تقصير مى كند و اگر سر را عسل و صمغ انداخته باشد يا موى سر را بر سر جمع كرده باشد و گره زده باشد بر اوست كه سر بتراشد و تقصير نمى تواند كرد، و احاديث موثقه از عمّار و ابو بصير و غير ايشان وارد شده است بلفظ وجوب و لزوم خصوصا در كسى كه عسل و صمغ انداخته باشد يا عقص كرده باشد و احتياط عظيم مى بايد كرد در آن كه البته سر بتراشد و فى نفسه سر تراشيدن همه كسرا بهتر است چنانكه گذشت احاديث دعاى حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله باشد از جهت محلقين سه بار و دو بار و از جهة مقصرين يك بار (و كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله يوم النّحر يحلق رأسه و يقلّم اظفاره و ياخذ من شاربه و من اطراف لحيته)

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 314

و در موثق كالصحيحه منقولست از عبد الرحمن كه حضرت امام جعفر صادق

صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله در روز عيد قربان سر خود را مى تراشيدند و ناخنها مى گرفتند و شارب را مى گرفتند و از اطراف محاسن آن چه زياده از قبضه شده بود مى گرفتند.

و احاديث در فضل سر تراشيدن بسيار است و هم چنين در جمع ميان حلق و تقصير و اگر موى سر نداشته باشد استره را بر سر براند استحبابا يا تعبّدا و تأسّيا و موضعش در اينجا نيست چون صدوق احكام را در اين ابواب ذكر كرده است و واجبات و مندوبات در باب سياق مناسك حج ذكر خواهد كرد بر خلاف متعارف محدّثين و فقها و بنا بر اين بسيار مشوش شده است

باب ما يحلّ للمتمتّع و المفرد اذا ذبح و حلق قبل ان يزور البيت

(روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اذا ذبح الرّجل و حلق فقد احلّ من كلّ شي ء احرم منه الّا النّساء و الطيّب فاذا زار البيت و طاف و سعى بين الصّفا و المروة فقد احلّ من كلّ شى ء احرم منه الّا النّساء فاذا طاف طواف النّساء فقد احلّ من كلّ شى ء احرم منه الّا الصّيد) اين بابى است در بيان مواضع تحليل كه حلال مى شود بر محرمى كه حج تمتع يا افراد كند و قران نيز داخل حج افراد است زيرا كه حج آن نيز از عمره جداست هر گاه ذبح كند هدى را و سر بتراشد پيش از آن كه زيارت كند خانه را و بعد از آن نيز.

به چهار ده سند صحيح منقولست از معاويه كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى ذبح كند و سر بتراشد محل

مى شود از هر چه از آن احرام گرفته بود و به سبب احرام بر او حرام شده بود مگر زنان و بوى خوش، پس چون به زيارت خانه مى آيد به آن كه طواف كند و سعى كند ميان صفا و مروه محل مى شود از هر چيزى كه از آن احرام بسته است مگر زنان و بوى خوش پس چون به زيارت خانه مى آيد بانكه طواف كند و سعى كند ميان صفا و مروه پس چون طواف نسا به جا آورد همه بر او حلال مى شود مگر صيد حرمى كه تا در حرم است بر او حرام است و ظاهرا به سبب

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 316

سر تراشيدن: صيد و بوى خوش نيز حلال مى شود كه اگر از حرم بيرون رود شكار مى تواند كرد و احوط آنست كه پيش از طواف و سعى [و] زيارت: صيد و بوى خوش نكند خصوصا صيد را بلكه چند روايت وارد شده است كه در ايام تشريق صيد نكند و شكى نيست كه نكردن اولى و احوط است.

و در صحيح از سعيد و ابو ايّوب و عبد الرحمن بن حجاج و اسحاق بن عمار به اسانيد بسيار وارد است كه جايز است بوى خوش با كراهت.

و به اسانيد صحيحه از منصور و علا به چهل و دو سند وارد شده است نهى از بوى خوش. و حمل بر كراهت مى توان كرد.

و در صحيح از محمد بن حمران منقول است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چه چيز حلال مى شود بر حاجى در روز عيد حضرت فرمودند كه همه چيز مگر زنان و سؤال كردم

كه در روز عيد بر متمتع چه چيز حلال مى شود فرمودند كه همه چيز مگر زنان و بوى خوش. و اين حديث جمع مى كند در ميان اخبار به آن كه احاديث حليت در غير حج تمتع است و حرمت در تمتع و ظاهرا وجهش اينست كه چون اغلب اوقات قارن و مفرد طواف و سعى را مقدم مى دارند يا در صورتى كه مقدم داشته باشند به سبب حلق حلال مى شود بر ايشان بوى خوش بخلاف متمتع كه چون طواف عمره را پيش مى كشد محتاج نيست كه طواف حج را مقدم دارد مگر بعضى از اوقات كه آن گذشت (و روى علىّ بن النّعمان عن سعيد الاعرج عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال سألته عن رجل رمى الجمار و ذبح و حلق رأسه أ يلبس قميصا و قلنسوة قبل ان يزور البيت فقال إن كان متمتّعا فلا و ان كان مفردا للحجّ فنعم) و به اسانيد صحيحه و كالصحيحه منقولست از سعيد كه گفت سؤال

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 317

كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه رمى جمار كند و ذبح كند هديش را و سر بتراشد آيا پيراهن و كلاه مى تواند پوشيد پيش از زيارت خانه حضرت فرمودند كه اگر تمتع كند نه و اگر غير حج تمتع كند بلى و به پنجاه و چهار سند صحيح منقولست از محمد بن مسلم و منصور بن حازم و ادريس قمى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه نهى فرمودند متمتع را از پوشيدن سر و پوشيدن جامه پيش از طواف خانه. و محمولست بر كراهت.

و به هيجده سند صحيح

از ابن بزيع منقولست كه حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه نهى فرمودند از بوى خوش پيش از طواف نساء و آن نيز محمولست بر ترك اولى تا جمع شود ميان اخبار (و قد روى انّه يجوز ان يضع الحنّاء على رأسه انّما يكره السّكّ و ضربه انّ الحنّاء ليس بطيب) و در روايتى وارد شده است كه جايز است كه حنا بر سر بندد و آن چه مكروهست سگ كه مشدد است و آن نوعى است از بوى خوش و در كافى و تهذيب مسك است و ظاهرا تصحيف باشد و هر چه مثل آن باشد به درستى كه حنا بوى خوش نيست و اين مضمون اخبار صحيحه است كه ظاهرشان كراهت بوى خوش است بعد از حلق و قبل از طواف زيارت و حنا بوى خوش نيست كه در احرام از او اجتناب بايد كرد (و يجوز ان يغطّى رأسه لأنّ حلقه له اعظم من تغطيته إيّاه) و در صحيح از يونس يا كالصحيح كه گفت عرض نمودم به آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه متمتع سر را مى تواند پوشانيدن بعد از حلق فرمودند كه اى فرزند سر تراشيدن اعظم است از سر پوشيدن

باب ما يجب من الصّوم على المتمتّع اذا لم يجد ثمن الهدى

(روى عن الائمّة صلوات اللَّه عليهم انّ المتمتّع اذا وجد الهدى و لم يجد الثّمن صام ثلاثة ايّام فى الحجّ يوما قبل التّروية و يوم التّروية و يوم عرفة و سبعة ايّام اذا رجع إلى اهله تلك عشرة كاملة لجزاء الهدى فان فاته صوم هذه الثّلاثة الايّام تسحّر ليلة الحصبة و هى ليلة النّفر و اصبح صائما و صام يومين بعده فان فاته صوم هذه الثّلاثة الأيّام حتّى يخرج

و ليس له مقام صام هذه الثّلاثة فى الطّريق ان شاء و ان شاء صام العشرة فى اهله و يفصل بين الثّلاثة و السّبعة بيوم و ان شاء صامها متتابعة و لا يجوز له ان يصوم ايّام التّشريق فانّ النّبيّ صلّى اللَّه عليه و اله بعث بديل بن ورقاء الخزاعىّ على جمل أورق و امره ان يتخلّل الفساطيط و ينادى فى النّاس ايّام منى الا لا تصوموا فانّه ايّام اكل و شرب و بعال، و من جهل صيام ثلاثة ايّام فى الحجّ صامها بمكّة ان اقام جمّاله و ان لم يقم صامها فى الطّريق او بالمدينة ان شاء فاذا رجع إلى اهله صام السّبعة الايّام فاذا مات قبل ان يرجع إلى اهله و يصوم السّبعة فليس على وليّه القضاء) اين بابى است در صومى كه واجبست بر كسى كه حج تمتع كند و بهاى هدى را نداشته باشد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است در قران مجيد كه كسى كه حج تمتع كند پس بر اوست كه بكشد از هدى آن چه به آسانى به همرسد يعنى اگر شتر داشته باشد بهتر است از گاو و گاو بهتر است

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 319

از گوسفند و هر چه بيشتر باشد بهتر است پس كسى كه نيابد پس سه روز روزه مى گيرد در حج و هفت روز وقتى كه به خانه خود روند و اين سه و هفت ده روز است كه كامل است.

مرويست از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم كه هر گاه هدى به همرسد و بهاى آن را نيابد سه روز روزه مى گيرد در ذى الحجه: يك روز پيش از هشتم و روز هشتم

و روز نهم ذى الحجه و هفت روز روزه مى گيرد وقتى كه به خانه خود رود اين ده روزيست كه كامل است در بدليّت هدى خواه هدى بكشند و خواه اين ده روز را روزه بگيرد پس اگر اين سه روز فوت شود شب سيزدهم سحور كند و روز سيزدهم و دو روز بعد از آن روز را روزه بگيرد پس اگر اين سه روز هم بگذرد و آن نايستد در مكه معظمه و بيرون رود اگر خواهد سه روز را روزه مى گيرد در راه و اگر خواهد ده روز را در خانه روزه مى گيرد و فاصله مى كند ميان سه و هفت به يك روز و اگر خواهد ده روز را متّصل روزه مى تواند گرفت و جايز نيست كه ايّام تشريق را در منى روزه بگيرد زيرا كه حضرت سيد الانبياء و المرسلين صلى اللَّه عليه و آله هديل بن ورقاء خزاعى را فرستادند بر شترى كبود كه سفيدى آن به كبودى مايل بود سوار شد و حضرت فرمودند كه برو در ميان خيمها و در اين سه روز فرياد كن كه زنهار كه ايّام تشريق را روزه مگيريد كه اين ايام خوردن و آشاميدن و جماع كردنست و كسى كه ندانسته باشد كه آن روزها را روز بگيرد در مكه: سه روز ديگر روزه بگيرد از ماه ذو الحجه اگر شتربان بايستد و اگر نايستد در راه يا در مدينه مشرفه روزه بگيرد اگر خواهد و چون به خانه خود رود هفت روز را روزه بدارد پس اگر بميرد پيش از آن كه به خانه رسد و هفت روز را روزه ندارد بر وارث

او واجب نيست كه اين هفت روز را روزه دارد چون در ذمّه اش قرار

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 320

نگرفته است اما اگر در اثناى سفر در موضعى قصد اقامت ده روز كرده باشد بر ولى واجبست كه آن را قضا كند بنا بر مشهور. بدان كه آن چه صدوق ذكر كرده است مضامين اخبار صحيحه و كالصحيحه و اكثر آنها را در روضة المتقين ذكر كرده ام (و روى صفوان عن معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال من مات و لم يكن له هدى لمتعته فليصم عنه وليّه) و در حسن كالصحيح و سى شش سند صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه بميرد و هدى تمتع نداشته باشد بايد كه ولى از جهة او روزه بگيرد.

و شيخ طوسى تفسير كرده است به سه روز چون در حسن كالصحيح وارد شده است از حلبى كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر سه روز را گرفته باشد و به خانه خود رود و بميرد پيش از آن كه هفت روز را روزه مى گيرد بر ولى واجب نيست كه آن را قضا كند و ممكن است كه عدم وجوب به سبب عدم تمكن از قضا باشد و حديث معاويه بر عموم خود باقى باشد و اللَّه تعالى يعلم (قال مصنّف هذا الكتاب رحمة اللَّه عليه هذا على الاستحباب لا على الوجوب و هو اذا لم يصم الثّلاثة فى الحجّ ايضا) صدوق تصنيف كننده اين كتاب كه رحمت الهى بر او باد مى گويد كه روز داشتن ولى محمولست بر آن كه سنّت است نه واجب و

آن استحباب يا عدم وجوب شامل است ثلثه را هم چنانكه شامل است سبعه را يعنى بر ولى واجب نيست قضاى اين ده روز مطلقا به اعتبار عموم حديث حلبى و احوط قضاى ثلثه و سبعه است چون عمومات وارد شده است كه ولى قضا نمايد

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 321

نماز و روزه را (و روى عن ابن مسكان عن ابى بصير قال سألته عن رجل تمتّع فلم يجد ما يهدى فصام ثلاثة ايّام فلمّا قضى نسكه بدا له ان يقيم سنة قال فلينظر منهل اهل بلده و اذا ظنّ انّهم قد دخلوا بلدهم فليصم السّبعة الايّام) و به پانزده سند صحيح و سه حسن كالصحيح منقولست از ابو بصير كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه حج تمتع كند و نيابد هدى را و بدل از آن سه روز روزه بگيرد و چون فارغ شود از اعمال حج به خاطرش رسد كه يك سال در مكه معظمه مجاورت نمايد حضرت فرمودند كه تخمين كند وارد شدن اهل بلدش را.

و در كافى مقدم اهل بلده در اين حديث و حديث بزنطى يعنى رسيدن يا وقت رسيدن اهل بلدش را پس گمان به همرسد كه اصحاب و رفقاى او داخل بلدش شده اند آن هفت روز را روزه مى گيرد يعنى اگر زياده از يك ماه نباشد و اگر زياده از يك ماه باشد چون يك ماه بگذرد هفت روز را روزه مى گيرد، و در صحيح از بزنطى منقول است بنحو حديث ابو بصير (و فى رواية معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه ان كان له مقام بمكّة

فاراد ان يصوم السّبعة ترك الصّيام بقدر مسيره إلى اهله او شهرا ثمّ صام و ان لم يصم الثّلاثة الايّام فوجد بعد النّفر ثمن الهدى فانّه يصوم الثّلاثة لأنّ ايّام الذّبح قد مضت) و به بيست سند صحيح منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر در مكه معظمه بماند و خواهد كه هفت روز را روزه بگيرد روزه را نگيرد بمقدار رفتن بسوى خانه يا گذشتن ماه اگر بيشتر

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 322

از يك ماه بوده باشد تا خانه او، و چون اين مقدار زمان بگذرد هفت روز را روزه بگيرد و اگر سه روز را روزه نگيرد و بعد از ايّام تشريق بهاى هدى به همرسد روزه را مى گيرد زيرا كه ايّام ذبح گذشت چنانكه گذشت كه در منى چهار روز است (و قد روى زرارة عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال من لم يجد ثمن الهدى فاحبّ ان يصوم الثّلاثة الايّام فى العشر الاواخر فلا باس بذلك) و به اسانيد صحيحه منقولست كه آن حضرت فرمودند كه هر گاه بهاى هدى را نيابد و خواهد كه روزه دارد سه روز را در دهه آخر باكى نيست.

و در موثق كالصحيح منقولست از زراره كه احدهما صلوات اللَّه عليهما فرمودند كه هر گاه هدى نيابد و خواهد اين سه روز را مقدم دارد در دهه اوّل باكى نيست.

و در حسن كالصحيح منقول است از ابو منصور كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه اين سه روز را در ماه ذى الحجه نگيرد تا ماه محرم نو شود هدى واجب است بر او كه

در سال ديگر قضا كند زيرا كه مى بايد كه در ماه حج واقع شود و همه ذى الحجه از ماه حج است و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه «ثَلاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ» يعنى در ماه حج اين سه روز را روزه بگيرد و احاديث صحيح و كالصحيح بر اين مضمون وارد است (و سال يحيى الازرق ابا ابراهيم صلوات اللَّه عليه عن رجل دخل يوم التّروية متمتّعا و ليس له هدى فصام يوم التّروية و يوم عرفة فقال يصوم يوما اخر بعد ايّام التّشريق بيوم قال و سألته عن متمتّع كان معه ثمن هدى و هو يجد مثل الّذى معه هديا فلم يزل يتوانى و يؤخّر ذلك

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 323

حتّى كان اخر ايّام التّشريق و غلت الغنم فلم يقدر ان يشترى بالّذي معه هديا قال يصوم ثلاثة ايّام بعد ايّام التّشريق) و منقولست بطرق صحيحه بسيار از يحيى كبود چشم ثقه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه در روز هشتم داخل مكه معظمه شود از جهة حج تمتع و هدى نداشته باشد و روز هشتم و نهم را روزه بگيرد آيا صحيح است حضرت فرمودند كه روز ديگر را روزه مى دارد بعد از ايّام تشريق به يك روز، باز يحيى گفت سؤال كردم از آن حضرت از متمتعى كه بهاى هدى داشته باشد و به آن چه داشته باشد تواند كه هدى بخرد و تاخير كند از روى كسل تا روز آخر ايّام تشريق و گوسفند گران شود و به آن زر كه با اوست هدى بهم نرسد حضرت فرمودند كه بعد از

ايام تشريق سه روز روزه مى دارد.

و مؤيد اين حديث احاديث ديگر وارد شده است كه اگر دو روز را روزه مى دارد كه هشتم و نهم باشد يك روز باقى را بعد از ايام تشريق مى تواند داشت، و احاديث صحيح و كالصحيح وارد شده است كه اگر روز هشتم برسد هشتم و نهم را روزه نگيرد و بعد از ايام تشريق تتابع بگيرد محمولند بر كراهت، و احوط آنست كه اگر ممكن باشد كه هفتم و هشتم و نهم را روزه بدارد و آن را بگيرد، و اگر هشتم برسد بعد از ايّام تشريق به يك روز روزه بدارد و اگر جمّالش نايستد اگر در نفر اول به مكه آيد سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم را روزه بدارد و تا در منى باشد روزه نگيرد و اگر نايستد بقيه سه روز يا همه را در راه مى تواند گرفت و اگر همه را نگيرد و چون به خانه رسد ده روز را بگيرد نيز جايز است بلكه بهتر است و احاديث صحيحه به اسانيد بسيار بر اين مضمون وارد شده است

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 324

(و روى عبد الرّحمن بن اعين عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال الصّبىّ يصوم عنه وليّه اذا لم يجد هديا) و مرويست در صحيح كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر ولى احرام به بندد صبى را: بر ولى است كه هدى از خود بكشد از جهة او و اگر نداشته باشد بدل از هدى ده روز روزه مى گيرد، و در بنده كه باذن مولى احرام گرفته باشد مولى مخير است ميان هدى كه به او دهد يا

از جهة او بكشد يا امر كند كه روزه بگيرد چنانكه احاديث صحيحه به اسانيد متواتره منقولست از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم بر آن (و روى عن عمران الحلبيّ انّه قال سئل ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن رجل نسى ان يصوم الثّلاثة الايّام الّتى على المتمتّع اذا لم يجد الهدى حتّى يقدم إلى اهله قال يبعث بدم) و به نوزده سند صحيح منقولست كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه پرسيدند از شخصى كه فراموش كند آن سه روزى را كه بر متمتع است هر گاه نيابد هدى را تا به خانه خود رسد حضرت فرمودند كه سال ديگر هدى مى فرستد كه در منى بكشند، و اين حديث محمولست كه وقتى برسد كه ذو الحجه بيرون رفته باشد، و احاديثى كه وارد شده است كه ده روز را در خانه مى گيرد محمولست بر جمعى كه در آن حوالى باشند كه پيش از خروج ذى الحجه به خانه رسند كه توانند سه روز را در ماه ذى الحجه بگيرند

باب ما يجب على المتمتّع اذا وجد ثمن الهدى و لم يجد الهدى

(قال ابى رضى اللَّه عنه فى رسالته إليّ اذا وجدت ثمن الهدى و لم تجد الهدى فخلّف الثّمن عند رجل من اهل مكّة ليشتري لك فى ذى الحجّة و يذبحه عنك فان مضت ذو الحجّة و لم يشتر اخّره إلى قابل ذى الحجّة لأنّ ايّام الذّبح قد مضت) اين بابى است در آن چه واجب است بر متمتع هر گاه بيابد بهاى هدى را و نيابد هدى را پدرم رضي اللَّه عنه در رساله كه بمن نوشته بود ذكر كرده است و عبارت فقه رضويست كه هر گاه بهاى هدى را بيابى و هدى

بهم نرسد پس اگر در مكه معظمه مى ماند و هدى بهم مى رسد مى خرد و مى كشد در بقيه ذى الحجه و اگر حاج بيرون روند و نتواند ايستادن پس بگذار بهاى هدى را نزد شخصى از اهل مكه و احوط آنست كه عادل باشد كه اعتماد به او توان كرد تا آن كه بخرد از جهة تو در ماه ذى الحجه و ذبح كند از تو و اگر ذو الحجه بگذرد و نخرد تاخير كند تا ذى الحجه آينده زيرا كه ايام ذبح گذشت.

و بر اين مضمون حديث صحيح يا حسن كالصحيح حريز و صحيح بزنطى از نضر بن قرواش از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست و از اين جهت است كه تفسير آيه كرده اند «فَمَنْ لَمْ يَجِدْ» را به بهاى هدى و ليكن چون ظاهر آيه و احاديث متواتره دلالت مى كند بر عدم وجدان و آن اعم است از عدم ثمن يا عدم ذبيحه احوط آنست كه در چنين صورت سه روز روزه را بگيرد، در آن سه روز اگر هدى بهم رسد بخرد و بكشد و اگر بيرون آيد پيش از خروج شهر بهاى هدى را به عادل بسپارد تا از جهة او بكشند در اين سال يا سال ديگر و چون به خانه رسد هفت روز نيز روزه بدارد احتياطا و اللَّه تعالى يعلم

باب المحصور و المصدود

[محصور و مصدود كيست ]

(روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال المحصور غير المصدود قال المحصور هو المريض و المصدود هو الّذى يردّه المشركون كما ردّوا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله و اصحابه ليس من مرض و المصدود تحلّ له النساء و

المحصور لا تحلّ له النّساء) و اين بابى است در حكم كسى كه ممنوع باشد از رسيدن بحج يا عمره به سبب مرض يا به سبب دشمن به شصت و هشت سند صحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه محصور غير مصدود است و فرمودند كه محصور مريضى است كه به سبب بيمارى نتواند رسيد و مصدود كسى است كه دشمنان مانع شوند او را مانند كفار كه مانع شدند حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله را با اصحاب آن حضرت نه از جهة مرض، و مصدود را حلال مى شود زنان و محصور را حلال نمى شود

[حكم محصور و مصدود]

(فاذا قرن الرّجل الحجّ و العمرة فاحصر بعث هديا مع هديه و لا يحلّ حتّى يبلغ الهدى محلّه فاذا بلغ محلّه احلّ و انصرف إلى منزله و عليه الحجّ من قابل و لا يقرب النّساء و اذا بعث بهديه مع اصحابه فعليه ان يعدهم لذلك يوما فاذا كان ذلك اليوم فقد و فى فان اختلفوا فى الميعاد لم يضرّه ان شاء اللَّه تعالى)

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 327

بعضى از اين عبارت از فقه رضويست و بعضى از موثقه سماعه و مجموع مضمون احاديث صحيحه معاوية بن عمار و غير اوست پس هر گاه شخصى قران كند حج و عمره را به آن كه در حال احرام بگويد كه ان لم تكن حجّة فعمرة چنانكه گذشت و خواهد آمد يا آن كه و او بمعنى او باشد يعنى اگر با حج يا عمره يا هر دو قران كند هديى را كه اشعار و تقليدش كند و بيمار شود كه نتواند رفت هدى محل

شدن از اين احرام را با هدى سياقى كه پيشتر رانده است هر دو را با اصحاب خود مى فرستد و محل نمى شود تا هدى او به محلش كه مكه است اگر احرام عمره باشد يا منى اگر احرام حج باشد برسد و چون اين هر دو هدى به محلش مى رسد اين محصور محل مى شود و به خانه خود مى رود و بر اوست كه سال ديگر حج كند و نزديكى با زنان نمى كند. تا اينجا عبارت فقه رضويست و ناتمام است، و در فقه تمام است كه نزديكى نمى كند تا سال ديگر حج كند و اگر مصدود شود از حج به سبب دشمن و محروم شده باشد سال ديگر حج مى كند و مصدود نزديكى به زنان مى كند و محصور نمى كند، و بقيه كلام صدوقست و مضمون تتمه صحيحه معاوية بن عمار است كه اولش مذكور شد و مضمون آن حديث اين است كه معاويه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از شخصى كه محصور شود به مرض و هدى خود را بفرستد حضرت فرمودند كه با اصحاب خود وعده مى كند پس اگر احرام حج است وعده روز عيد است و چون روز عيد مى شود تقصير مى كند و حلق بر او واجب نيست تا مناسك را به جا آورد و اگر احرام عمره باشد تخمين مى كند كه چه روز اصحابش داخل مكه معظمه مى شوند مثلا مى گويند كه روز دوشنبه داخل خواهيم شد و طلوع آفتاب يا اوّل ظهر روز سه شنبه اين هدى را خواهيم گشت پس چون

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 328

طلوع آفتاب مى شود بعد از ساعتى تقصير مى كند و محل مى شود پس اگر

در وعده مختلف شوند به آن كه مثلا به سبب موانع دو روز بعد از آن داخل شوند ضرر ندارد به او هر چند كاشف بيايد كه در آن وقت محل نشده بوده است و ليكن شارع بناى آن را بر گمان آن شخص گذاشته است و گمان او اين بود كه خواهند رسيد.

و احاديث صحيحه بر اين مضمون وارد شده است و ليكن ظاهرا عبارت عبارت موثقه سماعه است كه گفت از آن حضرت سؤال كردم از شخصى كه محصور شود در حج حضرت فرمودند كه مى بايد كه هدى خود را بفرستد هر گاه با اصحابش باشد، و محل هدى اگر در حج است منى است و اگر در عمره است مكه است و بعد از اين عبارت متن را ذكر كرده است كه بر اوست كه روزى وعده كند (و قال صلوات اللَّه عليه المحصور و المضطرّ ينحران بدنتهما فى المكان الّذى يضطرّان فيه) و منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه محصور به مرض يا اعم از مرض و دشمن و مؤيد است نسخه مصدود و آن نيز بدو معنى ممكن است لغوى و اصطلاحى و مضطر كه اعم است از همه شتر خود را و بعضى از نسخ تثنيه است يعنى شتران خود را مى كشند در آنجايى كه ممنوع مى شوند در آنجا.

بدان كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه تمام كنيد حج و عمره را از جهة رضاى حق سبحانه و تعالى پس اگر محصور شويد پس بر شماست آن چه ميسّر شود از هدى و سر خود را نتراشيد تا هدى به محل خود برسد پس اگر كسى

از شما بيمار باشد يا سرش آزارى داشته باشد پس فدا مى دهد

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 329

سه روز روزه يا تصدق برده مسكين هر مسكينى را مدّى يا شش مسكين مسكين را دو مدّ يا گوسفندى مى كشد و ظاهرا حصر اعم است است از مصدود شدن يا بيمار شدن يا مضطر شدن.

و ظاهر آيه و اين حديث بلكه احاديث صحيحه متكثره اين است كه هر مضطرى اگر هدى رانده باشد هدى خود را مى كشد و خلافست كه همان هدى كافيست يا هدى ديگر از جهت محل شدن مى بايد كشت و اگر هدى نرانده باشد يك هدى كافى است پس بيمار نيز هدى خود را مى تواند كشت خصوصا هر گاه رفقا نداشته باشد كه بفرستد و اظهر آنست كه اگر باشد نيز مخير است ميان كشتن در همين جا يا فرستادن به مكه يا منى و آن چه مشهور است ميان اصحاب آنست كه اگر منع از دشمن باشد و نتوانند به مكه يا عرفات و مشعر رفتن هديى مى كشند و محل مى شوند از جميع محرّمات احرام چنانكه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله در حديبيه ممنوع شدند و هديها را كشتند و سرها را تراشيدند و برگشتند و اگر منع از مرض باشد هدى خود را مى فرستند و اگر خفّتى حاصل شود و خود را برساند بحج يا عمره به آن محل مى شود و الا صبر مى كند تا وقت وعده و در آن وقت محل مى شود و همه چيز بر او حلال مى شوند مگر زنان تا آن كه در سال ديگر خود حج كند و اگر خود بحج نرود وكيل او طواف نساء را

از جهة او بكند (و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى المحصور و لم يسق الهدى قال ينسك و يرجع قيل فان لم يجد هديا قال يصوم) و به چهار ده سند صحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در محصورى كه سياق هدى نكرده باشد حضرت فرمودند كه هديى از جهة محل شدن مى كشد و بر مى گردد عرض نمودند كه اگر

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 330

هديى بهم نرسد يا بهاى هدى را نداشته باشد فرمودند كه روزه مى گيرد و ظاهرا ممنوع به مرض باشد، و محمولست بر آن كه ديگرى نرود كه هدى را بفرستد.

و تخيير چنانكه بعضى گفته اند اظهر است (و اذا تمتّع رجل بالعمرة إلى الحجّ فحبسه سلطان جائر بمكّة فلم يطلق عنه إلى يوم النّحر فانّ عليه ان يلحق النّاس بجمع ثمّ ينصرف إلى منى و يرمى و يذبح و يحلق و لا شى ء عليه و ان خلّى عنه يوم النّحر فهو مصدود عن الحجّ إن كان دخل مكّة متمتّعا بالعمرة إلى الحجّ فليطف بالبيت اسبوعا و يسعى اسبوعا و يحلق رأسه و يذبح شاة و ان كان دخل مكّة مفرد للحجّ فليس عليه ذبح و لا شى ء عليه) عبارت فقه رضويست و مضمون حديث موثق كالصحيح فضل بن يونس بلكه عبارت اوست مگر اندك تغييرى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه كه هر گاه شخصى حج تمتع كند و پادشاه جايرى او را حبس كند در مكه معظمه و او را رها ندهند تا روز عيد و عبارت فقه تا شب نحر است و اين اظهر

است پس به درستى كه بر اوست كه خود را به مشعر الحرام رساند و با حاج روانه منى شود و بنا بر نسخه حديث فقيه اول صبح او را رها دهند و به تعجيل تمام خود را برساند تا وقوف اضطرارى مشعر را در يابد پس رمى جمره عقبه كند و هدى را بكشد و سر بتراشد و بر او چيزى نيست و اگر در روز نحر او را رها دهند و اين عبارت قرينه آنست كه جمله اولى: ليلة النّحر باشد يا آن كه مثل فقه بوده باشد كه و ان خلّي عنه يوم النّحر بعد الزّوال كه اضطرارى مشعر را در نيابد، و در صورت اول اضطرارى را دريابد يا مثل كافى «يوم النفر» بدل از «يوم النحر»

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 331

باشد يا مثل تهذيب كه «يوم الثانى» باشد او مصدود و ممنوعست از حج اگر داخل مكه شده باشد از جهة حج تمتع و چون بحج نرسيد مى بايد عمره مفرده به جا آورد به آن كه هفت شوط طواف خانه به جا آورد يا نماز طواف و هفت شوط سعى ميان صفا و مروه بكند و سر بتراشد و طواف نسا بكند كه على الاشهر و گوسفندى نيز بكشد از جهة محل شدن بر وجه كمال استحبابا، و اگر داخل شده باشد بقصد حج افراد بر او نيست ذبح گوسفند چون در حج افراد هدى واجب نيست و بر او چيزى نيست از گناه يا حج سال آينده يا عمره تحلل و اين اظهر است (و روى رفاعة بن موسى عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال خرج الحسين صلوات

اللَّه عليه معتمرا و قد ساق بدنة حتّى انتهى إلى السّقيا فبرسم فحلق شعر رأسه و نحرها مكانه ثمّ اقبل حتّى جاء فضرب الباب فقال علىّ صلوات اللَّه عليه ابنى و ربّ الكعبة افتحوا له و كانوا قد حمّوا له الماء فاكبّه عليه فشرب ثمّ اعتمر بعد) و به بيست سند صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد الشهدا عليه السلام بقصد عمره بدر رفتند و شترى را راندند تا به سقيا رسيدند كه ظاهرا صفرا باشد و حضرت تب كردند پس سر تراشيدند و شتر را در همان جا نحر فرمودند و متوجّه خانه شدند تا آن كه چون در خانه را زدند حضرت سيد الأوصياء صلوات اللَّه عليه به مكاشفه يا اخبار نبى صلوات اللَّه عليه و آله دانستند كه آن حضرتست و فرمودند كه بحق پروردگار كعبه كه پسر منست در را بگشاييد و چون حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى دانستند كه كوفت ناك خواهند آمد پيشتر فرمودند كه آبى را گرم كنند و محتمل است كه آب را از جهة حضرت امير

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 332

گرم كرده باشند و ليكن تفكيك ضمير مى شود پس حضرت امير فرمودند كه آن حضرت سر در آن آب داشتند و از آن آب نوشيدند و مرتبه ديگر به عمره فرمودند و به اسانيد متكثره كه چهل و چهار سند صحيح است از معاوية بن عمار منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد الشهداء صلوات اللَّه عليه بقصد عمره بيرون رفتند و در راه بيمار شدند و اين خبر به حضرت امير المؤمنين صلوات

اللَّه عليه رسيد و حضرت در مدينه بودند پس چون بطلب آن حضرت بيرون رفتند و در سقيا به آن حضرت رسيدند و آن حضرت بيمار بودند فرمودند كه چه حال دارى فرمودند كه درد سر دارم حضرت شترى طلبيدند و نحر فرمودند و سرش را تراشيدند و او را به مدينه آوردند و بعد از آن كه شفا يافتند متوجّه عمره شده به جا آوردند عرض نمودم كه در وقتى كه آن حضرت شفا يافتند حلال شد بر آن حضرت زنان فرمودند كه زنان حلال نمى شوند تا طواف و سعى واقع نشود عرض نمودم كه حضرت سيد المرسلين صلوات اللَّه عليه كه از حديبيه برگشتند زنان بر ايشان حلال شد با آن كه طواف خانه نكرده بودند حضرت فرمودند كه هر دو مثل يكديگر نيستند حضرت سيد الانبياء صلى اللَّه عليه و آله مصدود بودند و حضرت سيّد الشهداء محصور بودند.

و بحسب ظاهر مخالفت هست ميان اين دو حديث صحيح ممكن است كه در دو وقت بوده باشد يا آن كه حضرت امير بحسب ظاهر نفرموده باشند به آن كه به طى الارض فرموده باشند و آن حضرت را برگردانيده باشند و به طى الارض آمده باشند يا به باطن رفته باشند و اول اظهر است و احتمال اشتباه يكى از راويين نيز محتمل است و اللَّه تعالى يعلم

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 333

(و المحصور لا تحلّ له النّساء حتّى يطوف بالبيت و يسعى بين الصّفا و المروة) عبارت صحيحه معاوية بن عمار است كه الحال گذشت كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه زنان بر ممنوع به مرض حلال نمى شوند تا خود طواف

به جا بياورد و سعى ميان صفا و مروه كند بخلاف مصدود

[اگر در حج قران محصور شود]

(و القارن اذا احصر و قد اشترط فقال فحلّنى حيث حبستنى فلا يبعث بهديه و لا يتمتّع من قابل و لكن يدخل فى مثل ما خرج منه) و قارن هر گاه ممنوع شود به مرض و شرط كرده باشد در احرام كه خداوندا مرا حلال كن در هر جا كه محبوس سازى پس اگر اين شرط را كرده باشد لازم نيست كه هدى را بفرستد و سال ديگر حج تمتع نمى كند بلكه داخل مى شود در مثل آن چه از آن بيرون آمده است يعنى قضا مى كند بعنوان قران.

و به سى و شش سند صحيح از محمد بن مسلم و رفاعه منقول است از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليهما كه فرمودند كه هر گاه قارن محصور شود و شرط كرده باشد به عبارت سابقه فرمودند كه هدى خود را مى فرستد عرض نموديم كه آيا سال آينده حج تمتع مى كند فرمودند كه نه و ليكن داخل مى شود در قرانى كه از آنجا بيرون آمده است. بدان كه عبارت اين حديث را شيخ كلينى و شيخ طوسى رضي اللَّه عنهما چنين روايت كرده اند و اين روايت موافق است با احاديث بسيار و ظاهر آنست كه صدوق نيز همين روايت را نقل كرده باشد و نساخ نسخه صدوق را «قال يبعث» را «فلا يبعث» نوشته باشند با آن كه صدوق نيز در اول باب ذكر كرد كه هديى با هدى خود بفرستد و اكتفا به يك هدى نكرد بلكه با هدى سياق

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 334

هدى تحلل را جمع كرد

پس البته غلط از نساخ شده است (و سال حمزة بن حمران ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الّذى يقول حلّنى حيث حبستنى فقال هو حلّ حيث حبسه اللَّه عزّ و جلّ قال أ و لم يقل و لا يسقط الاشتراط عنه الحجّ من قابل) و منقول است در صحيح از ابن ابى عمير از حمزه كه توثيق ندارد و ليكن كتابش معتمد طايفه بوده است با آن كه صحت از ابن ابى عمير كافى است كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه در احرام شرط كند و بگويد كه خداوندا مرا محل گردان هر جا كه مرا حبس كنى؟ حضرت فرمودند كه او محل مى شود هر جا كه حق سبحانه و تعالى او را محبوس گرداند خواه شرط كرده باشد يا نه كه گفتن محض تعبّد است و اين شرط كردن نيز ساقط نمى گرداند از او حج در سال آينده را زيرا كه اگر واجبست حج بر او قرار گرفته است سال ديگر واجبست با بقاء استطاعت اگر در سال اول باشد و مطلقا اگر مستقر باشد در ذمه اش و اگر واجب نباشد و مستحب باشد هر سال حج مطلوب است و چنين نيست كه شروع در حج كه سبب اتمام مى شود واجب مى شود اتمام آن اگر ممنوع باشد به دشمن يا مرض واجب باشد كردن بلكه مستحبّ است و در حسن كالصحيح منقولست از زراره كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه محرم محل مى شود هر جا كه حق سبحانه و تعالى او را محبوس كند خواه شرط كند يا نكند.

و

در صحيح از ابو بصير ليث منقولست به دوازده سند كه گفت سؤال كردم از آن حضرت صلوات اللَّه عليه از شخصى كه شرط كند در حج كه حق سبحانه و تعالى او را محل كند هر جا كه محبوس سازد آيا بر او لازمست كه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 335

سال آينده حج كند فرمودند بلى و در احاديث بسيار وارد شده است كه حج مى كند. در سال آينده يعنى شرط كردن سبب سقوط حج واجب نمى شود چنانكه در صحيحه ذريح منقولست كه حضرت صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر شرط كرده باشد بر او واجب نيست كه حج كند يعنى اگر حج سنتى باشد اهتمام بسيار نيست در حج سال آينده اگر شرط كرده باشد و اگر نكرده باشد. مستحب مؤكد است كه سال ديگر حج به جا آورد و اللَّه تعالى يعلم و در صحيح به اسانيد بسيار از بزنطى منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه از محرمى كه ساق پاى او بشكند چه چيز بر او حلال است و چه چيز بر او حرام است حضرت فرمودند كه محل مى شود از همه چيز، عرض نمودم كه بر او حلال مى شوند زنان و جامهاى دوخته و بوى خوش حضرت فرمودند كه بلى از جميع آن چه بر محرم حرام است پس فرمودند كه نشنيده قول حضرت صادق صلوات اللَّه عليه را كه محل كن مرا هر جا كه محبوس سازى مرا از جهة قضا و قدرى كه بر من مقدّر ساخته.

عرض نمودم كه حق سبحانه و تعالى ترا بزرگ گرداناد چه مى فرماييد در حج؟ حضرت فرمودند كه

ناچار است كه سال ديگر حج كند عرض نمودم كه بفرماييد كه محصور و مصدود هر دو مساويند فرمودند كه نه عرض نمودم كه بفرماييد كه در آن سالى كه كفار منع كردند حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله را حضرت عمره را قضا كردند؟ حضرت فرمودند كه قضا نكردند و ليكن سال ديگر عمره به جا آوردند. و ظاهرا وجهش آنست كه وقتى ندارد عمره يا حج كه قضا شود اگر چه واجب باشند بلكه هميشه اداست هر چند به سبب تاخير مستحق عقوبت الهى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 336

شوند.

و در صحيح از زراره منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه شخصى محصور شود هدى خود را بفرستد و چون خفتى در خود بيابد پس اگر گمان داشته باشد كه خود را مى تواند رسانيد برود به مكه پس اگر به مكه رسد پيش از آن كه هديش را نحر كرده باشد بر احرام خود بماند تا از مناسك همه فارغ شود و هديش را نحر كند جايز است بر او چيزى نيست، و اگر وقتى برسد كه هديش را كشته باشند لازم است كه سال ديگر حج يا عمره به جا آورد عرض نمودم كه اگر با احرام بميرد پيش از آن كه به مكه رسد حضرت فرمودند كه اگر اين حجش حج اسلام باشد و حج واجب خود را نكرده باشد به نيابت او حج و عمره مى كنند زيرا كه در ذمه اش قرار گرفته است.

پس ظاهر شد كه هر جا كه واقع شده است كه سال ديگر حج كند وقتى است كه اين منع در حج

اسلام او واقع شده باشد يا بر سبيل استحباب است و هر جا كه در سال ديگر هدى را بفرستند به آن كه در آن سال نرسد خلاف است كه در وقت فرستادن اگر در آن حوالى باشد، و اگر دور باشد وعده مى دهد كه در فلان روز هدى مرا اشعار يا تقليد كنيد و از آن وقت كه مى فرستد يا اشعار و تقليد مى كند اولى اين است كه تا وقت وعده محل شدن در حكم محرم باشد خصوصا از زنان و آيا اين امساك واجبست يا مستحب خلافست چون بلفظ امر واقع شده است.

در صحيحه عالى السند معاوية بن عمار منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه وعده كرده باشد كه در روز عيد مثلا هدى بخرند و از جهة او بكشند و در واقع او محل شود و در آنجا

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 337

هدى نخرند، حضرت فرمودند كه سال ديگر هدى بفرستد. و خود در خانه خود امساك كند از جماع يا مطلق محرمات احرام.

و در موثقه كالصحيحه زراره منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه محصور زرى بفرستد كه از جهة او هديى بخرند بكشند و در روز عيد كه وعده باشد او محل شود و با زنان جماع كند و بعد از آن ظاهر شود كه هدى را نخريده اند و نكشته اند در سال ديگر بفرستد و بر او چيزى نيست به سبب جماع و ليكن در اين سال كه هدى بفرستد خود را از زنان نگاهدارد تا روز كشتن هدى پس چون معلوم نيست كه بر سبيل وجوبست

يا ندب احوط آنست كه ترك نكند امساك را و اخبار بسيار وارد شده است در بعث هدى بلكه نيست حديثى كه در آن نباشد فرستادن هدى پس اظهر آنست كه از قلم نساخ زياد شده است كلمه و اللَّه تعالى يعلم

باب الرّجل يبعث بالهدى و يقيم فى اهله

(روى عن معاوية بن عمّار قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الرّجل يبعث بالهدى تطوّعا و ليس بواجب فقال يواعد اصحابه يوما فيقلّدونه فاذا كان تلك السّاعة اجتنب ما تجتنبه المحرم إلى يوم النّحر فاذا كان يوم النّحر اجزا عنه فانّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله حين صدّه المشركون يوم الحديبيّة نحر و احلّ و رجع إلى المدينة) اين بابى است در شخصى كه هديى بفرستد و خود در خانه خود بماند به بيست و هشت سند صحيح منقولست از معاويه كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از شخصى كه هديى بفرستد مستحبا كه بر او واجب نباشد بنذر يا شبه نذر حضرت فرمودند كه وعده مى كند با اصحاب خود رو زيرا كه در آن روز احرام گيريد هدى مرا در كردنش ريسمانى يا كفشى بياويزيد و چون آن ساعت شود اجتناب كند از هر چه محرم از آن اجتناب مى كند تا روز عيد پس چون روز نحر مى شود اعم از روز عيد در حج يا غير آن در عمره از او مجزى است به درستى كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله چون كفار قريش منع كردند آن حضرت را در روزى كه آن حضرت در حديبيه تشريف داشتند و كفار جميع را به آن جا فرستادند تا عاقبت

صلح واقع شد كه حضرت در آن سال برگردند و سال ديگر كفار قريش از مكه بيرون روند و آن حضرت داخل شوند و سه روز بيشتر

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 339

نباشند، پس حضرت شتران هدى را نحر فرمودند و محل شدند و رجوع فرمودند به مدينه مشرفه.

و وجه تعليل آنست كه حضرت هدى را در غير محل خود نحر فرمودند و داخل مكه نشدند و ثواب حج را يافتند به نيّت پس كسانى را كه مقدور نباشد آمدن از جاهاى دور با آن كه هدى خود را بفرستند كه در آنجا كشته شود بطريق اولى ثواب حج خواهند داشت و چون اين تعليل غرابتى داشت كلينى ذكر نكرده است و ليكن موسى بن قاسم در كتاب خود ذكر كرده است و امثال اين تعليلات از جهة عامه مى فرمودند يا جمعى كه هميشه با عامه بحث داشتند مثل معاويه بن عمار حتى آن كه پدرش از فضلاء محدثين عامه است بحسب ظاهر و خواهد آمد چيزى چند كه دلالت بر تشييع او كند (و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه ما يمنع احدكم من ان يحجّ كلّ سنة فقيل له لا يبلغ ذلك أموالنا فقال اما يقدر احدكم اذا خرج اخوه ان يبعث معه بثمن اضحيّة و يامره ان يطوف عنه اسبوعا بالبيت و يذبح عنه فاذا كان يوم عرفة لبس ثيابه و تهيّا و اتى المسجد فلا يزال فى الدّعاء حتّى تغرب الشّمس) و منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه چه چيز مانع است هر يك از شما را كه هر سال حج كنيد؟ عرض نمودند كه مال ما باين نمى رسد فرمودند كه آيا

قادر نيست هر يك از شما كه چون برادر مؤمن شما بحج رود بهاى قربانى به او دهد و التماس كند از او كه هفت شوط طواف از جهة او بكند و هديى كه از جهة او خريده است به نيابت او بكشد و چون روز عرفه شود جامهاى خود را به پوشد و مهيّا شود به آن كه بر شكل محرمان باشد يا زينت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 340

كند يا جامهاى زير را به پوشد و بمسجد رود و مشغول دعا شود تا غروب شمس كه شام باشد.

و به دوازده سند صحيح منقولست از حلبى كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه هدى خود را بفرستد با جمعى كه هدى را مى رانند و وعده كند با ايشان كه شما در فلان روز كه هديهاى خود را تقليد مى كنيد و احرام مى گيريد اين هدى را نيز در گردنش چيزى بياويزيد حضرت فرمودند كه هر گاه چنين كند بر او حرام مى شود آن چه بر محرم حرامست. در آن روزى كه با ايشان وعده كرده است تا آن كه هدى به محلّش برسد.

عرض نمودم كه بفرماييد كه اگر بر خلاف وعده واقع شود و ايشان ديرتر به ميقات رسند و او خواهد كه در روز وعده محل شود حضرت فرمودند كه بر او حرجى نيست هر گاه در روز وعده محل شود و قريب باين است. صحيحه كنانى على الظاهر و يا كالصحيحه على المشهور.

و به بيست و پنج سند صحيح منقولست از هارون بن خارجه كه برادرم شترى فرستاد و به آن شخصى كه شتر را داد التماس

نمود كه در فلان روز اشعار و تقليد كند پس من به او گفتم كه مى بايد كه جامه دوخته نپوشى پس مرا فرستاد به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و آن حضرت از كوفه به كربلاى معلّى رفته بودند پس به خدمت حضرت رفتم عرض نمودم كه برادرش چنين كرده است و ترك جامه نمى تواند كرد از جهة زياد كه والى كوفه است و اين عمل از شعار شيعيان است حضرت فرمودند كه جامهاى خود را به پوشد و در روز عيد گاوى بكشد به كفاره پوشيدن جامه.

و به دوازده سند صحيح منقولست از عبد اللَّه بن سنان كه آن حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 341

فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و عبد اللَّه بن عباس هدى خود را از مدينه مى فرستادند و خود برهنه مى شدند و از هر جا كه مى بودند وعده مى كردند با اصحاب خود كه اشعار و تقليد كنند در روزى معين و از آن روز وعده تا روز عيد خود را نگاه مى داشتند از آن چه محرم خود را از آن نگاه مى دارد و اجتناب مى نمودند از آن چه محرم اجتناب مى نمايد مگر از تلبيه كه نمى گويد آن را مگر كسى كه حج يا عمره كند و احاديث ديگر باين مضامين وارد است به اين ها اكتفا شد

باب نوادر الحج

[زياد بودن مسائل حج ]

(روى عن بكير بن اعين عن اخيه زرارة قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه جعلنى اللَّه فداك أسألك فى الحجّ منذ اربعين عاما فتفتيني فقال يا زرارة بيت يحجّ قبل ادم بألفي عام تريد ان تفنى مسائله فى اربعين عاما) اين بابى است در احاديث شاذّه حج: مرويست

در حسن كالصحيح از زراره كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه فداى تو گردم از چهل سال تا حال از تو سؤال مى كنم از مسايل حج و شما جواب مى فرماييد حضرت فرمودند كه اى زراره خانه را كه پيش از آدم بدو هزار سال حج مى كردند مى خواهى مسايل او را تمام كنى در چهل سال و به جاى تفنى تفتى خوانده اند يعنى مى خواهى كه فتوى دهند مسايل او را به تو در چهل سال چون به مرور ايام حوادث بهم مى رسد و به سبب آن احكام متجدد مى شود و ممكن است كه مطايبه باشد

[رود خانه هاى حرم روان مى شود به بيرون حرم ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه أودية الحرم تسيل فى الحلّ و أودية الحلّ لا تسيل فى الحرم) و در موثق از عبد اللَّه ابن عيسى هاشمى منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه رود خانهاى حرم روان مى شود به بيرون حرم ورود خانهاى حل سيلان نمى كند به حرم يعنى حق سبحانه و تعالى حرم را

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 343

بلند آفريده است و ظاهرا كنايه است از آن كه علوم و كمالات از حرم اعظم الهى كه رسول خدا و ائمه طاهرينند صلوات اللَّه عليهم روانست. به جانب عالميان و بر عكس نيست و هرگز ايشان نزد كسى تعلم نگرفته اند.

چنانكه متواتر است از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه فرمودند كه علوم اهل بيت من همه حكمت است يعنى علوم لدنّى است و از جانب حق سبحانه و تعالى است و ايشان اعلمند از همه كس در صغر و كبر:

از ايشان ياد گيريد و تعليم ايشان مكنيد و با

آن كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از پدرش كه به اتفاق عالميان اعلم اهل ارض بودند و تعلم كرده بود از جهة مصلحتى كه عامه اعتبار مى كردند علوّ استاد را و حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه را تابعى مى گفتند چون به شرف صحبت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نرسيده بود و از جابر كه باين شرف فايز شده بود بيشتر روايت مى كردند از اين جهت آن حضرت گاهى به نزد جابر مى رفتند و از جابر سؤالها مى فرمودند و جابر مى گفت كه من داخل نمى شوم در نهى رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله كه فرموده است كه شما تعليم اهل بيت من مكنيد و از ايشان تعلّم كنيد حضرت مى فرمودند كه حديث را من بر تو مى خوانم تو بشنو و بگو حق است و چون بر جابر مى خواندند او قسم ياد مى كرد كه و اللَّه كه من از حضرت چنين شنيده ام و همين معنى سبب اين شد كه سنّيان و علماى ايشان از آن حضرت احاديث بسيار روايت كرده اند.

و از ابو نعيم حافظ نقل كرده اند كه شافعى در اوايل سن به نزد مالك آمد در اواخر سنّ مالك، و اعتبار عظيم داشت در مدينه مشرفه، و در شبى كه داخل مدينه شد موطأ مالك را تمام مطالعه كرد و مالك بر كرسى مى نشست و القاء مسايل بتلامذه مى نمود كه كدام يك بهتر جواب مى دهند، و شافعى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 344

نزد مرد پيرى نشسته بود هر چه مالك مى پرسيد شافعى به آن مرد مى گفت هم چنين جواب بگو تا چند مسأله را كه چنين جواب گفت مالك گفت تو

هرگز چنين نبودى بگو از كه شنيده او گفت از اين پسر مالك خوب متوجّه او شد و تعريف شافعى را شنيده بود رو به او كرد كه تو شافعى نيستى گفت هستم مالك از كرسى به زير آمد و شافعى را در بغل گرفت و با خود به خانه برد و گفت به او كه أولا بگو كه اين مسائل را من احداث كرده ام تو از كه شنيده گفت كه از موطأ ديشب همه را مطالعه كردم، ديگر گفت به يك شب فاضل نمى توان شد بگو تلمذ پيش كه كردى هر كسرا كه نام برد مالك گفت او سهل است تا آن كه آخر گفت عمده درسهاى من نزد تلامذه و اصحاب جعفر بن محمد الصادق (ع) بود مالك گفت مرا خلاص كردى اول بگو من نيز هر چه يافتم از بركت صحبت آن حضرت يافتم.

و مالك كتابى دارد جدا كه از حضرت صادق روايت كرده است علماى ما آن كتاب را روايت كرده اند از آن جمله ابن ابى عمير نزد مالك خواند آن كتاب را، و صدوق در امالى و غير آن نقل كرده است اين اخبار را و از اين جهت است كه عامه و خاصه هم از ابن ابى عمير روايت كرده اند و جا حظ در كتبش از او روايت كرده است و گفته است اگر چه او را افضى است اما اصدق الناس است.

و قانون اجلاء محدّثين ما رضي اللَّه عنهم اين بود كه اگر از طرق ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم حديثى صحيح بود به اين معنى كه خود از ائمه هدى شنيده بودند يا نزد ايشان متواتر بود

و همان حديث را مالك بن انس يا انس بن مالك يا ابو هريره و امثال ايشان روايت كرده بودند از جهة تاليف قلوب عامه و از جهة تقيه و از جهة الزام ايشان از ايشان روايت مى كردند و بسيار بود كه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 345

كتب عامه را درس مى گفتند و باين وسيله بسيارى از سنيان شيعه مى شدند، و جمعى از اصحاب رجال كه اينها را نمى فهميدند جرح امثال اين اجلا كردند.

و از آن جمله محمد بن عبد اللَّه بن مطلب شيبانى كه در طلب حديث در جميع بلاد مسافرت كرد و احاديث اهل بيت را از همه جا مى شنيد و از جمله آثار اوست صحيفه كامله كه محدثين خراسان داشتند و در عراق نبود و بزرگان علماى ما مثل شيخ مفيد و حسين بن عبيد اللَّه و ابن عبدون و غيرهم از او روايت كرده اند و غنيمت مى دانستند وجود او را كه احاديث بسيار جمع كرده بود و امثال ابن غضائرى جرح او كردند از آن جمله ابن غضائرى ذكر كرده است كه ابو المفضّل وضاع حديثست و احاديث غير معروف بسيار روايت مى كند كه در كتب عراقين نيست و من كتبش را ديدم و در آنجا اسانيد بود و متون نبود و متون بود و اسانيد نبود.

و رأى من آنست كه عمل نكنيد به حديثى كه او روايت كرده باشد و بس نيكو تفكر كن كه اين شيخ چه گفته است أولا معنى ندارد كه شخصى سند فقط را در كتاب نقل كند مگر وقتى كه أولا حديث را به سندى ذكر كند و بعد از آن سندى ديگر ذكر مى كند و در

آخر از جهة اختصار مثله «مماثله ظ» مى گويند و متفقند محدثين كه در چنين حديثى لازم نيست كه مماثلت من جميع الوجوه باشد بلكه من حيث المعنى كافى است، و متون بدون اسانيد يا از آن جهة است كه آن حديث در نهايت اشتهار بوده است مثل حديث «انما الاعمال بالنيّات» و حديث «لقد كثرت عليّ الكذّابة» و امثال اينها يا دغدغه در سند دارد و حديث را مرسلا از جهة تأييد يا حصول تواتر نقل مى كنند چون احاديث بسيار وارد شده است كه اگر از ما حديثى به شما رسد و شما

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 346

نفهميد نفى آن مكنيد و اگر چه سندش صحيح نباشد چون ممكن است كه ما گفته باشيم و ردّ بر ما ردّ بر خداست و رسول است بلكه اگر يقين دانيم فسق او را نفى نمى توان كرد و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه اگر فاسقى خبرى بياورد شما تثبت كنيد و عمل مكنيد تا ظاهر شود صدق و كذب آن نفرموده كه بگوئيد دروغست يا موضوع است و بغير از حق سبحانه و تعالى كه مى داند راست و دروغ كسى را پس معقول است به امثال اين وجوه بزرگى را كه نظيرش در عالم نيست نفى كنند و وضاع حديثش گويند؟! اميد كه حق سبحانه و تعالى بر ما و ايشان نگيرد امثال اين اغلاط در اجتهاد را مثلا خود شنيدم از بعضى از مشايخ كه مى فرمودند كه عجب از محدثين ما كه امثال اين حديث را در كتب نقل كرده اند چه مطلب بر اين مترتّب مى شود كه حرم بلند باشد و سيل از بيرون داخل نمى شود:

اين شكسته عرض نمود كه در حديث صحيحى از عبد اللَّه بن سنان وارد است كه حق سبحانه و تعالى را سه حرمست كه حرمت آنها را اعظم از همه كرده است.

يكى كتاب اللَّه است كه جامع علوم و حكم انوار الهى است، و دويم كعبه معظمه است كه قبله عالميانست و نمازى مقبول و صحيح نيست.

بدون توجه به آن.

و سيم عترت پيغمبر شماست صلى اللَّه عليه و آله، و در اينجا ممكن است كه مراد از حديث معنى سيم باشد تحسين بسيار كرد و توبه كرد كه ديگر ردّ حديث نكند. مجملا هيچ حديثى را رد نمى بايد كرد و امثال اين اخبار ممكن است كه از ائمه هدى صادر شده باشد و بر تقدير صدور ممكن است كه مطلب ارتفاع حرم باشد بر حل بحسب صورت چنانكه بحسب معنى رفعت دارد بر آسمانها و ممكن است كه ظاهر اين باشد و كنايه معنى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 347

سابق مراد باشد پس فى الحقيقه باين مى گردد كه ما نمى دانيم وقوع و لا وقوع را و نه مراد ايشان را و اللَّه تعالى يعلم

[اقرار ابو حنيفه به علم امام صادق ع ]

(و روى عن ابى حنيفة النّعمان بن ثابت انّه قال لو لا جعفر بن محمّد ما علم النّاس مناسك حجّهم) و منقولست از ابو حنيفة مشهور كه او مى گفت كه اگر نه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بود مردمان احكام عبادات حج خود نمى دانستند و همه مى دانستند كه ايشان اعلمند و ليكن حب جاه و اعتبارات نمى گذاشت كه متابعت حق كنند.

و دميرى در كتاب حياة الحيوان ذكر كرده است كه ابو حنيفة حاضر شد در مجلس حضرت و حضرت از او

مسايل بسيار پرسيد و او ندانست از آن جمله خبريست كه صدوق بطرق متكثره از طرق علماء عامه روايت كرده است از ابن ابى ليلى قاضى كوفه كه گفت داخل شدم با نعمان بن ثابت بر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه پس حضرت فرمودند كه اين كيست كه با تست گفتم فداى تو گردم شخصى است از اهل كوفه كه صاحب راى و فكر است او را نعمان مى گويند حضرت فرمودند كه آن شخصى است كه احكام الهى را براى و عقل خود قياس مى كند؟ گفتم بلى حضرت فرمودند كه اى نعمان آيا مى دانى كه حق سبحانه و تعالى در سر تو چند آب مقرر ساخته است يكى را تلخ كرده است و يكى را شيرين و يكى شور و يكى بدمزه چرا چنين كرده است؟ گفت نمى دانم حضرت فرمودند كه هر گاه حكمت سر خود را ندانى حكمت الهى را در احكام او چون خواهى دانست پس فرمودند كه كدام كلمه است كه اولش كفر است و آخرش ايمان گفت نمى دانم ابن ابى ليلى گفت فداى تو كردم بيان فرما حضرت فرمودند كه پدرم خبر دادن از پدرش از پدرش از پدرش كه حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 348

عليه و آله فرمودند كه حق سبحانه و تعالى چشمهاى فرزند آدم را بر دو پيه مقرر فرموده است و آب چشم را شور گردانيده است تا پيه گداخته نشود و فاسد نشود و فايده ديگر آن كه هر چه در چشم افتد آن را بگدازد و بيرون آيد و آب گوش را تلخ آفريده است تا حفظ كند مغز سر

را از جانوران چون به بوى مغز سر از گوش داخل دماغ مى شوند و تلخى آب گوش ايشان را مانع است از رفتن به گوش، و آب بينى را سرد آفريده است تا به استنشاق هوا سرد شود و به دماغ رسد و اگر چنين نباشد مغز سر گداخته مى شود، و آب دهن را شيرين كرده است تا لذت طعام و شراب را بيابد و به سبب آن به گلو فرو رود، و اما كلمه كه اوّلش كفر است و آخرش ايمان كلمه لا اله الا اللَّه است و دور نيست كه اشاره باين باشد كه تا مذاهب باطل را نگذارى بمذهب حق نمى رسى.

پس حضرت فرمودند كه اين نعمان زنهار كه قياس مكن به درستى كه پدرم از پدرانش از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله روايت كرده است كه هر كه چيزى از دين را قياس كند برأى خود حق سبحانه و تعالى او را با شيطان در جهنم در آورد چون اول كسى كه قياس كرد شيطان بود كه گفت مرا از آتش خلق كرده و آدم را از گل و آتش اشرفست از گل پس چيزى كه از آتش مخلوق شده باشد مى بايد كه بهتر باشد از چيزى كه از گل مخلوق شده است و نظر نكرد نفس ناطقه انسانى را كه حق سبحانه و تعالى او را از نور آفريده است و شرف نور را بر نار ندانست پس زنهار كه قياس مكن كه دين الهى دانسته نمى شود برأى و قياس ديگر فرمودند كه قتل اعظم است يا زنا نعمان گفت قتل نفس حضرت فرمودند كه حق سبحانه و

تعالى قتل نفس را بدو شاهد مقرر گردانيده است و در زنان چهار گواه مى بايد.

ديگر فرمودند نماز اعظم است يا روزه گفت نماز گفت چرا حايض

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 349

قضا نمى كند نماز را و قضا مى كند روزه را پس چگونه قياس توان كرد از خدا بترس و قياس مكن ديگر فرمودند كه بول نجس تر است يا منى گفت بول حضرت فرمودند كه چرا از منى غسل مى كنند و از بول غسل نمى كنند.

و مسايل بسيار از اين باب فرمودند و مبالغه فرمودند كه قياس مكن و از خدا بترس

[حمل آب بر شتر]

(و ذكر الماء عند الصّادق فى طريق مكّة و ثقله فقال الماء لا يثقل الّا ان ينفرد به الجمل فلا يكون عليه غير الماء) و منقولست در قوى كه مذكور شد نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه برداشتن آب بر شتر دشوار است در راه مكه معظمه حضرت فرمودند كه آب سنگين نيست بر شتر مگر آن كه همين آب را بر شتر بار كنند كه آن سبب سنگينى مى شود مى بايد كه بسيار بار يك شتر نكنند امّا آن كه آب سنگين نيست از جهة آنست كه در ابتدا كه آب بار مى كنند شتر سيراب شده از آب و قوت دارد و هر چند كه قوتش كم مى شود آب نيز كم مى شود بخلاف آن كه همه آب بار كنند كه از قبيل آهن و فولاد است كه سنگين بار است

[كراهة حمل بر شتر جلّاله ]

(و كان علىّ صلوات اللَّه عليه يكره الحجّ و العمرة على الابل الجلّالات) و منقول است در موثق از اسحاق بن عمار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كراهت داشتند از حج و عمره بر شترانى كه محض عذره آدمى بخورند كه اگر گاهگاهى عذره خورند ضرر ندارد و آن را جلالة نمى گويند

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 350

[ملائكه متاع حجاج را مى خرند]

(و قال جعفر بن محمّد الصّادق صلوات اللَّه عليه اذا كان ايّام الموسم بعث اللَّه تبارك و تعالى ملائكة فى صور الادميّين يشترون متاع الحاجّ و التجّار قيل ما يصنعون به قال يلقونه فى البحر) و در قوى منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون ايّام حج مى شود حق سبحانه و تعالى فرشته چند را مى فرستد بصورت آدميان كه متاع حاجيان و سوداگران را مى خرند عرض نمودند كه فرشتگان كه پوشش ندارند متاع را چه مى كنند حضرت فرمودند كه در دريا مى اندازند ممكن است كه مراد اين باشد كه اگر آدميان نخرند. و يا در دريا مى اندازند اگر كسى نباشد يا مصلحت نباشد كه به او دهند و هر دو محض فرض باشد. چنانكه اين مجاز شايع است يا حقيقت مراد باشد و خرند و اندازند و اسراف نباشد چنانكه حق سبحانه و تعالى هر روز چندين هزار نفس را بى جان مى كند و ظلم نيست.

[حضور امام زمان در مراسم حج هر سال ]

(و روى عن محمّد بن عثمان العمرىّ «رض» انّه قال و اللَّه انّ صاحب هذا الامر ليحضر الموسم كلّ سنة يرى النّاس و يعرفهم و لا يعرفونه) و به اسانيد صحيحه منقولست از عمرى كه حق سبحانه و تعالى از او خوشنود باد كه گفت و اللَّه كه صاحب اين امر امامت الحال در هر موسمى حاضر مى شود او مردمان را مى بيند و ايشان را مى شناسد و مردم او را مى بينند و ليكن نمى شناسند و آن در وقت غيبت صغرى بسيار بود كه مردمان از آن حضرت صلوات اللَّه عليه معجزات مى ديدند و بر دستهاى وكلاء معجزات از بابت عادت بود و مقرر بود كه هر كه

مطلبى داشته باشد به وكلاء عرض كند و وكلاء به آن حضرت عرض مى نمودند و جوابها را اكثر اوقات

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 351

با معجزات مى فرمودند و از آن جمله سؤال علىّ بن بابويه بود كه سؤال كرد در دست علىّ بن جعفر بن اسود يعنى عرضه نوشت و به على داد كه به حسين بن روح دهد كه نايب سيم بود بعد از محمد بن عثمان كه او از حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه عليه استدعا نمايد كه حضرت دعا كند كه حق سبحانه و تعالى او را فرزندى كرامت كند پس حضرت به علىّ بن بابويه بخط مبارك خود نوشتند كه دعا كرديم و عن قريب حق سبحانه و تعالى روزى خواهد فرمود دو پسر كثير الخير پس على را حق سبحانه و تعالى دو پسر داد يكى صدوق كه او از حيثيت تصانيف بسيار بخلق رسيد و قريب به سيصد تصنيف كرد كه الحال كه اكثرش تلف شده است و بسيارى هست كه انتفاع مؤمنان از آنها بسيار است و حسين را فرزندان بسيار كرامت كرد كه اكثر محدّث بوده اند و عالمى از ايشان اخذ حديث مى كردند و شيخ منتجب الدين در رجالش و ابن شهرآشوب نيز بسيارى از ايشان را ياد كردند و جمعى كه در غيبت صغرى آن حضرت را با معجزات ديده اند بسيارند رجوع به كافى و كمال الدين و بصائر الدرجات و غير اينها از كتب كنند كه مقام گنجايش بيش از اين ندارد.

(و روى عن عبد اللَّه بن جعفر الحميرىّ انّه قال سالت محمّد بن عثمان العمرىّ رضي اللَّه عنه فقلت له رأيت صاحب الامر فقال نعم و

اخر عهدى به عند بيت اللَّه الحرام و هو يقول اللَّهمّ أنجز لي ما وعدتنى قال محمّد بن عثمان رضي اللَّه عنه و ارضاه و رايته صلوات اللَّه عليه متعلّقا بأستار الكعبة فى المستجار و هو يقول اللَّهمّ انتقم لي من اعدائك) و به اسانيد صحيحه منقولست كه حميرى گفت سؤال كردم از محمد

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 352

عمرى كه خداى تعالى از او خوشنود باد و عرض نمودم به او كه آيا صاحب اين امر امامت را ديده گفت بلى و آخر مرتبه كه ديدم او را نزد بيت اللَّه الحرام بود و مى گفت كه خداوندا وفا كن به زودى آن چه مرا وعده كرده: عالم را پر از عدل و داد كنم بعد از آن كه پر از ظلم جور شده باشد، باز عمرى كه خدا از او راضى باد او را خوشنود كند گفت كه آن حضرت را صلوات اللَّه عليه ديدم كه دست بر جامه كعبه زده بود و در مستجار كه محاذى در كعبه است از پشت و مى گفت كه خداوندا انتقام مرا بگير از دشمنانت.

[نماز براى رسيدن طلب ]

(و روى عن داود الرّقىّ قال دخلت على ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه ولى على رجل مال قد خفت تواه فشكوت ذلك اليه فقال لي اذا صرت بمكّة فطف عن عبد المطّلب طوافا و صلّ عنه ركعتين و طف عن ابى طالب طوافا و صلّ عنه ركعتين و طف عن عبد اللَّه طوافا و صلّ عنه ركعتين و طف عن آمنة طوافا و صلّ عنها ركعتين و طف عن فاطمة بنت اسد طوافا و صلّ عنها ركعتين ثم ادع اللَّه عزّ و جلّ ان

يردّ عليك مالك قال ففعلت ذلك ثمّ خرجت من باب الصّفا فاذا غريمى واقف يقول يا داود حبستنى تعال فاقبض مالك) و كالصحيح منقولست از داود بغدادى كه گفت داخل شدم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و مالى از شخصى طلب داشتم و خوف داشتم كه ندهد شكايت به آن حضرت كردم حضرت فرمودند كه چون به مكه معظمه رسى يك طواف كه هفت شوط باشد به نيابت عبد المطّلب رضى اللَّه عنه بكن و از جهة او به نيابت او دو ركعت نماز طواف بكن و به نيابت ابو طالب طواف و نماز طواف به جا آور و به نيابت عبد اللَّه پدر حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله يك طواف بكن و نماز به جا آور و از جهة آمنه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 353

مادر آن حضرت طواف و نماز طواف بكن و از جهة فاطمة بنت اسد مادر حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه طواف كن و دو ركعت نماز به جا آور پس از حق سبحانه و تعالى طلب كن كه مالت را به تو ردّ كند.

داود مى گويد كه آن چه آن حضرت فرموده اند بود به جا آوردم و از مسجد الحرام بيرون آمدم از درى كه محاذى صفاست ديدم كه قرض دارم ايستاده است و مى گويد كه اى داود بيا و مالت را بگير.

و اين حديث دلالت مى كند بر آن كه اين جماعت مشرك نبوده اند و جمعى كه پيش از بعثت آن حضرت از دنيا رفته اند و بر دين حضرت ابراهيم عليه السلام بوده اند مثل عبد المطلب و عبد اللَّه و آمنه و در فاطمه

بنت اسد سخنى نيست ميان خاصه و عامه كه بسيار عظيم الشأن است و از اعظم مهاجرات است پياده هجرت نمود از مكه معظمه به مدينه مشرفه و حضرت سيد المرسلين او را مادر مى خواندند چون تربيت آن حضرت كرده بود و در وفات او حضرت پيراهن خود را كفن او فرمودند تا در روز قيامت برهنه محشور نشود و خود در قبر او خوابيدند تا ضغطه و عذاب قبر نبيند و تلقين او فرمودند به ابنك ابنك و فرمودند كه من خبر دادم او را كه در روز قيامت همه كس برهنه محشور خواهند شد او به گريه و زارى در آمد كه وا فضيحتاه كه عورت باز باشد من ضامن شدم كه او برهنه محشور نشود بنا بر اين پيراهن خود را كفن او كردم، و من روزى حكايت كردم كه پيش از بعثت شبانى مى كردم و همه پيغمبران شبانى كرده اند بسيار بود كه گوسفندان از چرا باز مى ايستادند و بعد از ساعتى چرا مى كردند بعد از بعثت از جبرئيل سؤال كردم كه سببش چيست جبرئيل گفت كه چون ضغطه و فشارش قبر مى شود وقتى كه ميّت را در قبر مى گذارند و ميّت فريادى مى كند كه هر

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 354

حيوانى از دهشت آن از چرا باز مى ايستند ساعتى، و بحسب حكمت الهى هر كه مكلّف است اين صدا را نمى شنود تا ايمان به الجاء نباشد، فاطمه گفت وا ضعفاه كجا تاب آن دارم و گريست من ضامن او شدم كه عذاب قبر نه بيند از اين جهت در قبر او خوابيدم و چون او را در قبر گذاشتم منكر و نكير از

او سؤال كردند كه پروردگار تو كيست گفت خداوند عالميان و از او پرسيدند كه پيغمبر تو كيست گفت، و چون پرسيدند كه امام تو كيست مضطرب شد گفتم كه پسر تست پسر تست پس او گفت. و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در زمان آن حضرت نيز امام بود و بر خواص لازم بود دانستن و فاطمه در روز ولادت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله دانست چون فاطمه بنت اسد بشارت ولادت آن حضرت را به ابو طالب داد ابو طالب بشارت داد فاطمه را كه سى سال ديگر حق سبحانه و تعالى به تو فرزندى كرامت خواهد كرد كه وصى او باشد، و جعفر طيّار بعد از ولادت آن حضرت بده سال متولد شد و ده سال بعد از آن عقيل متولّد شد و بعد از ده سال ديگر حضرت سيد الوصيّين متولد شدند و بعد از سى سال از وفات آن حضرت حضرت امير المؤمنين شهيد شدند و با حضرت هم سال بودند و هر دو شصت و سه سال عمر مبارك ايشان بود.

و نزاعى كه هست در ميان عامه و خاصه در ايمان ابو طالب است و احاديث شيعه متواتر است در ايمان او با اجماع شيعه و قدماى شيعه هر يك كتابى در ايمان ابو طالب تصنيف كرده اند.

و اگر خواهى رجوع كن به فهرست كتب شيخ طوسى و نجاشى رض اللَّه عنهما و اين حديث نيز دلالت مى كند بر ايمان او و الّا طواف و نماز كردن از جهة كافر جايز نيست به اجماع و خواهد احاديث ديگر.

[سهو در سعى ]

(و قال ابو عبد اللَّه و ابو الحسن موسى

بن جعفر صلوات اللَّه عليهما من سها عن السّعي حتّى يصير من السّعي على بعضه او كلّه ثمّ ذكر فلا يصرف وجهه منصرفا و لكن يرجع القهقرى إلى المكان الّذى يجب منه السّعي) و منقولست از حضرت امام جعفر صادق و حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليهما كه اگر كسى فراموش كند هر و له ميانه مناره و بازار عطاران را تا آن كه بعضى از مواضع سعى را يا كل آن را فراموش كند و بعد از آن به خاطرش رسد پس رو را از راه نگرداند بلكه از پشت سر بر مى گردد و به جايى كه واجب است يعنى مستحب مؤكد است از آنجا دويدن، و بعد از آن بدود مانند شتر بانكه تند راه رود و گامها نزديك هم باشد، و اين حديث را مسند نديده ام و شيخ طوسى نيز مرسلا روايت كرده است و ظاهرا از اين كتاب برداشته است و دأب اوست كه هر جا مرسل روايت مى كند يا از اخر سند روايت مى كند مثل آن كه مى گويد و روى زرارة غالبا از اين كتاب بر داشته است.

[محرم مى تواند خريد يا فروش كنيز كند]

(و روى سعد بن سعد الأشعرىّ عن الرّضا صلوات اللَّه عليه قال قلت له المحرم يشترى الجوارى او يبيع فقال نعم) و در صحيح منقولست از سعد كه عرض نمودم به حضرت ابى الحسن على بن موسى الرّضا صلوات اللَّه عليهما كه آيا محرم مى تواند خريد يا فروخت كنيزان را حضرت فرمودند كه بلى. و از اين مسأله نيز ظاهر مى شود كه قياس نتوان كرد در احكام الهى كه عقد محرم به سبب آن حرامست كه سبب وطى محرم مى شود، و

بيع و شرى كنيز نيز مثل عقد باشد چون سبب است و امثال اين بسيار است.

[اداى نماز واجب قبل از طواف ]

(و فى رواية حريز عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه فى رجل قدم مكّة فى وقت العصر فقال يبدا بالعصر ثمّ يطوف) و به اسانيد صحيحه منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه در شخصى كه به مكه آيد در وقت نماز عصر حضرت فرمودند كه ابتدا مى كند به نماز عصر و بعد از آن طواف مى كند و حاضره مقدم است بر همه فرايض

[نذر طواف بر روى دست و پا]

(و روى السّكونيّ بإسناده قال قال علىّ صلوات اللَّه عليه فى امرأة نذرت ان تطوف على اربع قال تطوف اسبوعا ليديها و اسبوعا لرجليها) و مرويست در قوى كالصحيح از سكونى و در قوى كالصحيح از ابو جهم منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند در زنى كه نذر كند كه بر چهار دست و پا طواف كند حضرت فرمودند كه دو طواف مى كند يك طواف از جهة دستها و يك طواف از جهة پاها و اكثر علما عمل كرده اند و جمعى طرح كرده اند اين دو حديث را چون بحسب سند ضعفى دارند با آن كه مخالف اصول است كه مى بايد نذر مشروع باشد و اين كيفيت مشروع نيست و جمعى در زن عمل نموده اند چون اين دو روايت هر دو در زن وارد شده است و الحاق مردان به آن قياس است و احوط آنست كه به جا آورد و ضعفش منجبر است بعمل معظم علماء به مضمونش مطلقا.

[طواف با لباس نجس ]

(و قيل للصّادق صلوات اللَّه عليه رجل فى ثوبه دم ممّا لا يجوز الصّلاة فى مثله فطاف فى ثوبه فقال اجزاه الطّواف فيه ثمّ ينزعه و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 357

يصلّى فى ثوب طاهر) و منقولست در صحيح از بزنطى از بعضى از مشايخ او كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه شخصى در جامه اش خونى باشد كه جايز نباشد نماز كردن در مثل آن پس طواف كند در آن جامه سهوا على الظاهر يا اعم حضرت فرمودند كه طوافش مجزيست كه در آن جامه كرده است پس آن جامه

را مى كند و در جامه طاهر نماز مى كند. و ظاهر اين خبر و اخبار گذشته آنست كه طهارت جامه شرط نيست امّا وجوب و عدم وجوب ظاهر نمى شود اگر چه عموم اطلاقى اشعار دارد و بر آن كه من حيث الطواف واجب نباشد و از جهة ادخال بمسجد الحرام ممكن است وجوب و عدم آن و اللَّه تعالى يعلم

[ترك طواف قبل از خستگى ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه دع الطّواف و أنت تشتهيه) و در صحيحه مرسله ابن ابى عمير منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ترك كن طواف را در حالتى كه با ذوق باشى يعنى آن مقدار بر خود بار مگذار كه دل سرد شوى و در همه عبادات ميانه روى مطلوبست نه افراط و نه تفريط

[طواف حامل و محمول ]

(و قال الهيثم بن عروة التّميمي لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّي حملت امرأتي ثمّ طفت بها و كانت مريضة و انّي طفت بها بالبيت فى طواف الفريضة و بالصّفا و المروة و احتسبت بذلك لنفسي فهل يجزينى فقال نعم) و به اسانيد صحيحه منقولست از هيثم كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه من زن خود را دوش كردم چون بيمار بود و او را طواف و سعى فرمودم و از جهة خود نيز حساب كردم آيا

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 358

مجزيست مرا فرمودند كه بلى. چنانكه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله سواره طواف و سعى فرمودند، و از اينجا ظاهر شد كه لازم نيست كه آدمى كه خود به خودى خود طواف كند و قريب باين است حديثى كه به اسانيد صحيحه از حفص بن بخترى منقول است و گذشت حديث هيثم بسند ديگر

[حلق رأس در غير حج و عمره ]

(و روى احمد بن محمّد بن ابى نصر البزنطىّ عن ابى الحسن صلوات اللَّه عليه قال قلت له انّ اصحابنا يروون انّ حلق الرّأس فى غير حجّ و لا عمرة مثلة فقال كان ابو الحسن صلوات اللَّه عليه اذا قضى نسكه عدل إلى قرية يقال لها ساية فحلق) و به اسانيد صحيحه منقول است از بزنطى كه گفت عرض نمودم به حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه مشايخ ما روايت مى كنند كه سر تراشيدن در غير حج و عمره بمنزله آنست كه كسى را گوش و بينى ببرند حضرت فرمودند كه نه چنين است بلكه حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه آن قدر اهتمام داشتند در سر تراشيدن

كه چون مناسك حجرا به جا مى آوردند و متوجه مدينه مشرفه مى شدند راه را مى گردانيدند و مى رفتند بدهى كه آن را سايه مى گويند و در آنجا سر را مى تراشيدند، و اين حديث كه گفتى مثله است نظر به دشمنان ما وارد شده است نه دوستان چنانكه گذشت (و روى عن الصّادق صلوات اللَّه عليه انّه قال حلق الرّأس فى غير حجّ و لا عمرة مثلة لأعدائكم و جمال لكم) و از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه سر تراشيدن در غير حج و عمره عقوبتست از جهة دشمنان شما كه اگر بكر

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 359

زنا كند سرش را مى تراشند و صد تازيانه اش مى زنند و يك سال از شهر خودش بدر مى كنند با آن كه خوارج نيز سر مى تراشند و سر تراشيدن ايشان مانند گوش و بينى بريدن مى نمايد بالخاصيه امّا اگر شما سر بتراشيد زينت شماست

[سوار شدن شتر باردار]

(و روى محمّد بن سنان عن المفضّل بن عمر عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال من ركب زاملة ثمّ وقع منها فمات دخل النّار) و مرويست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه بر شتر عربى باردار (سوار) شود بيفتد و بميرد و داخل جهنم مى شود و ظاهرا مراد از اين شترهاى صعب است نه ذلول چون غالب آنست كه اگر شتر را بار نكرده اند و اول بار كردن بر او سوار شوند مى دود تا صاحبش را بر زمين مى زند و اين مجرب است پس اولى آنست كه اگر ممكن باشد بر شتر ذلول سوار شود و بار را بر شتر صعب يا ذلول بار كند (قال

مصنّف هذا الكتاب رضي اللَّه عنه كان النّاس يركبون الزّوامل فاذا اراد احدهم النّزول وقع من راحلته من غير ان يتعلّق بشي ء من الرّحل فنهوا عن ذلك لئلّا يسقط احدهم متعمّدا فيموت فيكون قاتل نفسه و يستوجب بذلك دخول النّار فهذا معنى الحديث و ذلك انّ النّاس فى ايّام النّبيّ صلّى اللَّه عليه و اله و الائمّة صلوات اللَّه عليهم كانوا يركبون الزّوامل فلا يمنعون فلا ينكر ذلك عليهم و امّا الحديث الّذى يروى عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه انّه قال من ركب زاملة فليوص فليس بنهي عن ركوب الزّاملة و انّما هو امر بالاحتراز من السّقوط و هذا قول القائل من خرج إلى الحجّ او إلى الجهاد فى سبيل اللَّه فليوص، و لم يكن فيما مضى الّا الزّوامل و انّما المحامل محدثة لم

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 360

تعرف فيما مضى) چنين گويد مصنف اين كتاب رضي اللَّه عنه كه در زمان حضرات سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم مردمان بر شتران باردار سوار مى شدند و در وقت زير آمدن از شتر خود را مى انداختند بى آن كه دست به جايى يا به چيزى بگيرند و به زير آيند پس از اين جهت نهى فرمود تا كسى خود را نيندازد و بميرد و خود سبب قتل خود شود و داخل جهنم شود بانكه مستحق دخول شود. اين است معنى حديث زيرا كه مردمان در زمان حضرات معصومين صلوات اللَّه عليهم همه بر شتران باردار سوار مى شدند و حضرات صلوات اللَّه عليهم ايشان را نهى نمى كردند و نمى گفتند كه بد كرده ايد و اما حديثى كه مروى است در صحيح از ابن ابى عمير

از بعضى از مشايخش كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه سوار شود بر شتر باردار بايد كه وصيت كند اين حديث نهى از سوار شدن زامله نيست بلكه امر است به ضبط كردن خود كه مبادا بيفتد و اين از قبيل متعارفست كه مى گويند كه هر كه بحج يا بجهاد رود در راه خدا بايد كه وصيت كند و در زمان سابق نبود مگر اين شتران باركش كه بر اينها سوار مى شدند و اين محملها كه الحال به همرسيده است در زمان سابق نبود، و آن چه اين شكسته را بخاطر مى رسد دور نيست كه مراد حضرت بر تقدير صحت حديث اين باشد كه تا كسى را مقدر باشد كه بر الاغ دم بريده گوش بريده سوار شود بهتر است (از) آن كه بر شتر باردار سوار شود بلكه بر مطلق شتر مگر شترى كه كجاوه بر آن بسته باشند، و احاديث محامل بسيار گذشت، و حضرت سيد المرسلين و حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم زنان خود را در كجاوه بحج بردند و شكى نيست كه زوامل نيز بود اما عرب را ضرر

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 361

ندارد چون بر آمده اند با شتر اما عجمان را تا مقدور باشد اولى آنست كه بر شتر سوار نشوند و اگر شوند بر ذلول كه مدتها بار كشيده باشد سوار شوند و مع هذا تا مقدور باشد بار را بر شتر بار كنند و خود بر ذلولى سوار شوند كه زين و مهار و ركاب داشته باشد و در سفر مكه معظمه نديديم كه عربى از شتر بيفتد و عجمى از شتر

نيفتد و هر كه رفته است مى داند و در زمان حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه متعارف شد كه بر استر و اسب و الاغ سوار شوند و اكثر بر اينها سوار مى شدند و شك نيست كه بر اينها سوار شدند بهتر است و خوف افتادن و مردن و مجروح شدن و شكسته شدن اعضا كمتر است يا نيست و اللَّه تعالى يعلم

[تقصير از روى سهو]

(و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال سألته عن رجل افرد الحجّ فلمّا دخل مكّة طاف بالبيت ثمّ اتى اصحابه و هم يقصّرون فقصّره معهم ثمّ ذكر بعد ما قصّر انّه مفرد للحجّ فقال ليس عليه شى ء اذا صلّى فليجدّد التّلبية) و به اسانيد صحيحه منقولست از معاويه كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از شخصى كه حج افراد كند و چون داخل مكه شود طواف كند خانه را و به نزد اصحاب خود آيد بيند كه ايشان تقصير مى كنند سهوا او نيز تقصير كند و بعد از تقصير به خاطرش رسد كه او حج افراد مى كرد حضرت فرمودند كه بر او چيزى نيست چون سهوا واقع شده است، چون به جا آورد عقيب نماز تجديد كند تلبيه را

[يك حج براى چند نفر]

(و روى عن علىّ بن يقطين قال سالت ابا الحسن الاوّل صلوات اللَّه عليه عن رجل يعطى خمسة نفر حجّة واحدة يخرج فيها واحد منهم أ لهم اجر قال نعم لكلّ واحد منهم اجر حاجّ قال فقلت أيّهم اعظم اجرا فقال

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 362

الّذى ياتيه الحرّ و البرد و ان كانوا صرورة لم يجز ذلك عنهم و الحجّ لمن حجّ) و در صحيح به هفده سند منقولست از على كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از شخصى كه اجرت يك حجرا به پنج نفر بدهد كه يكى از ايشان بحج رود و باقى شريك او باشند در ثواب آيا ايشان را ثوابى خواهد بود چون بحج نرفته اند فرمودند كه هر يك را ثواب حج تمام دهند گفت

عرض نمودم كه كدام يك از ايشان ثوابش عظيمتر است فرمودند كه آن كه سرما و گرما و تعب مى كشد و اگر اين جماعت همه نو حاجى باشند و بحج اسلام مشرف نشده باشند اين حج مجزى نيست از حج اسلام ايشان و ثواب حج كامل از آن كسى است كه بحج رفته است، و محتمل است كه مراد اين باشد كه آن كه رفته است ثواب حج اسلام دارد و آنها كه نرفته اند ثواب اصل حج دارند يا آن كه: آن كه رفته است از حجة الاسلام او مجزى است.

و كالصحيح منقولست از سليمان كاتب على بن يقطين كه در يك سال شمردم كسانى كه را كه على بن يقطين بحج فرستاده بود پانصد و پنجاه كس بودند كه آن چه كمتر از همه داده بود هفتصد درهم بود و اكثرش ده هزار درهم بود و بحساب درهم آن روز كه ده درهم يك اشرفى بوده است اگر وسط را حساب كنيم بر سر هم بيست و هفت هزار و پانصد تومان مى شود اين يكى از خيرات هر ساله او بود، و اعظم از اين آن بود كه چون هارون والى كل بلاد اسلام بود هر شيعه كه در هر جا بود مال ايشان را در روز مى گرفت تقية و در شب به ايشان رد مى كرد و اين بسيار از آن بيشتر مى شد، و باين شروط حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه او را رخصت وزارت دادند بعد از تهديد قتل مكررا و مبالغه هارون در وزارت او از اين جهت بود كه يقطين در

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 363

دولت ايشان داخل بود و

او سبب اعظم بود مى خواست تدارك ايشان كند

[جماع قبل از طواف ]

(و روى عن منصور بن حازم قال سال سلمة بن محرز ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه و انا حاضر فقال انى طفت بالبيت و بين الصّفا و المروة ثمّ اتيت منى فوقعت على اهلى و لم اطف طواف النّساء قال بئس ما صنعت فجهّلني فقلت ابتليت فقال لا شى ء عليك) و مرويست به شش سند صحيح و هفت سند كالصحيح از منصور كه سلمة بن محرز سؤال كرد از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و من حاضر بودم كه گفت طواف خانه كردم و سعى ميان صفا و مروه كردم و بمنى آمدم و با زن خود جماع كردم و طواف نسا نكرده بودم حضرت فرمودند كه بد كرده اى اى جاهل چرا نپرسيدى و اگر مى دانستى چرا مخالفت الهى مى كردى عرض نمودم كه مبتلا شده ام. يعنى پشيمانم و تايبم چه بايدم كرد فرمودند كه بر تو چيزى نيست.

و از صحيحه ابو ايوب از سلمة بن محرز منقولست كه گفت چون مبتلا شدم: به مشايخ عرض كردم ايشان گفتند كه شخصى ديگر مبتلا شده بود مثل تو و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كرد حضرت فرمودند كه شترى بكشد سلمه گفت كه به خدمت حضرت رفتم و حضرت فرمودند كه بر تو چيزى نيست پس برگشتم و نزد مشايخ آمدم كه حضرت چنين فرمودند ايشان گفتند كه حضرت تقيه فرموده اند از تو باز به خدمت حضرت آمدم كه مشايخ چنين مى گويند حضرت فرمودند كه تقيه نكردم و ليكن او عالم بود كه گفتم بدنه بدهد و تو جاهل بودى آيا شنيده

بودى كه تا طواف نسا نكنند زنان حلال نمى شوند گفتم نه و اللَّه نشنيده بودم باز فرمودند كه بر تو

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 364

چيزى نيست و از اين حديث ظاهر مى شود كه تأديب حضرت از جهة اين بود كه امثال ايشان هر كار كه كنند مى بايد بپرسند و نگويند كه اصل عدم وجوبست (و قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه أمرتم بالحجّ و العمرة فلا تبالوا بأيّهما بداتم قال مصنّف هذا الكتاب قدّس اللَّه روحه يعنى العمرة المفردة فامّا العمرة الّتى يتمتّع بها إلى الحجّ فلا يجوز الّا ان تبدا بها قبل الحجّ و لا يجوز ان تبدا بالحجّ قبلها الّا ان لا يدرك المتمتّع ليلة عرفة فبدا بالحجّ ثمّ يعتمر من بعد) و منقولست كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه شما مامور شده ايد بحج و عمره پس پروا مداريد كه به كدام يك ابتدا كنيد.

يعنى اختيار داريد در تقديم هر يك از اين هر دو كه خواهيد. و ظاهرا از روى تقيه وارد شده است، و صدوق مى گويد كه مراد حضرت حج افراد و عمره مفرده است كه مخير است در تقديم هر يك از اين هر دو كه خواهيد و تاخير، و ممكن است كه حضرت اين حديث را در مكه معظمه فرموده باشند كه چون ايشان و جمعى كه حوالى مكه اند حج تمتع بر ايشان واجب نيست و حج افراد و قران واجبست ايشان مخيرند در تقديم و تاخير، اما عمره تمتع را البته بايد كه مقدم دارند بر حج و جايز نيست كه حجرا بر او مقدم دارند مگر وقتى كه روز عرفه برسد بحج و خوف داشته

باشد كه اگر عمره را اول به جا آورد وقوف عرفات فوت شود يا حايض و نفساء چنانكه گذشت كه در اين صور ابتدا بحج مى كند و عمره مفرده را بعد از آن به جا مى آورد

[ترك طواف مستحبى هنگام شلوغى ]

(و قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اوّل ما يظهر القائم صلوات اللَّه عليه من العدل ان ينادى مناديه ان يسلّم اصحاب النّافلة لأصحاب

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 365

الفريضة الحجر الاسود و الطّواف بالبيت) و منقولست در قوى كالصحيح كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون قائم آل محمد صلوات اللَّه عليه ظاهر شوند اول عدالتى كه ظاهر خواهند ساخت اين خواهد بود كه جمعى كه طواف سنت كنند اگر كثرت باشد نكنند و اگر كثرت نباشد و طواف كنند استلام حجر نكنند تا جمعى كه طواف واجب كنند فارغ شوند پس حال نيز مستحب است كه در كثرت: طواف سنت نكنند و اگر كنند استلام حجر نكنند (و روى ابو بصير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال مقام يوم قبل الحجّ افضل من مقام يومين بعد الحجّ. و قد اخرجت هذه النّوادر مسندة مع غيرها من النّوادر فى كتاب جامع نوادر الحجّ) و منقولست در موثق از ابو بصير كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اقامت يك روز پيش از حج (افضل است از ايستادن دو روز بعد از حج) «1» در مكه معظمه بيشتر از بيست حج در دهه به جا آورد بهتر است از هفتاد طواف در اثناى حج و سبب ازدياد بصيرت مى شود كه افعال حج و مواضع آن را چنانكه بايد بداند و اين در صورتيست كه باختيار

حاجيان باشد و الحال چنين متعارفست كه حاجيان مصر در روز ششم داخل شوند و حاجيان شام در روز هفتم و باقى در روز هشتم و اكثر اوقات دير بدر مى روند و شب نهم يا روز نهم مى رسند اميد به كرم الهى داريم كه چنان شود كه از جهة پادشاه اسلام و ايمان كرد و بجاه محمد و آله الطاهرين

باب سياق مناسك الحج

[دعاى هنگام خروج ]

(اذا اردت الخروج إلى الحجّ فاجمع أهلك و صلّ ركعتين و مجّد اللَّه كثيرا و صلّ على محمّد و اله و قل اللّهُمَّ انّي استودعك اليوم دينى و نفسى و مالى و اهلى و ولدى و جيرانى و اهل حزانتى الشّاهد منّا و الغائب و جميع ما أنعمت به علىّ اللّهُمَّ اجعلنا فى كنفك و منعك و عياذك و عزّك عزّ جارك و جلّ ثناؤك و امتنع عائذك و لا اله غيرك توكّلت على الحىّ الّذى لا يموت و الحمد للّه الّذى لم يتّخذ صاحبة و لا ولدا و لم يكن له شريك فى الملك و لم يكن له ولىّ من الذّلّ و كبّره تكبيرا اللَّه اكبر كبيرا و الحمد للّه كثيرا سبحان اللَّه بكرة و اصيلا) اين بابى است در بيان افعال حج بترتيب هر گاه خواهى بسفر بيرون روى اهل خانه را جمع كن و دو ركعت نماز بكن و بعد از نماز تمجيد الهى بكن بسيار به گفتن لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم، و مثل كلمات فرج و تسبيح فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليها و بعد از آن صلوات بر محمد و آل او بفرست و اين دعا را بخوان كه ترجمه اش اينست كه خداوندا به امانت مى سپارم

به تو امروز دين خود را كه آن را به سلامت دارى كه از دين بر نگردم و كارى كه خلاف رضاى تو باشد از من صادر نشود كه سبب نقصان دين من باشد، ديگر خود را به تو مى سپارم و مال خود را و اهل خود را و فرزندان و هم سايگان خود را و جمعى را كه غم ايشان دارم از مصاحبان و برادران مؤمن و بندگان

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 367

و خدمتكاران را آنها كه حاضرند و آنها كه غايبند و هر چه را انعام كرده بر من همه را به تو سپردم به فرموده تو، خداوندا ما را در پناه خود در آورده كه نگذارى ضررى از احدى بما رسد، و محفوظ دارى و عزيز گردانى، خداوندا هر كه در پناه تو در مى آيد عزيز است و پناه تو از آن بزرگتر است كه ما توانيم به آن رسيدن و هر كس را تو حفظ كنى هيچ محنتى به او نمى رسد و نيست خداوندى بجز تو توكل كردم بر خداوند زنده كه هرگز نميرد و جميع ثناها و حمدها مخصوص خداونديست كه هرگز زن و فرزند نداشته چون اينها از لوازم جسمانياتند و هر مخلوق و بنده تواند، و او را هرگز در پادشاهى شريكى نبوده است و نيست كه دفع ضرر از او بكند پس بعد از آن كه خود حمد خود كرد فرمود كه او را به بزرگى ياد كنيد نه بنحو بزرگيهاى مخلوقات بلكه بزرگى كه عقول از رسيدن به آن عاجزند، و چون خطاب رسيد بنده فرمان به جا مى آورد و مى گويد كه اللَّه اكبر كبيرا يعنى حق سبحانه

و تعالى از آن اكبر و اعظم است كه كسى وصف عظمت او تواند كرد و عظمتى كه نتوان يافت و نتوان رسيد، و حمد مى كنم خود را به حمدهاى بسيار و تنزيه مى كنم هر صبح و شام تنزيهى كه وصف او نتوان كرد و بعضى از اينها را پيشتر گفته است و بعضى را اين شكسته ذكر كرده است و سابقا با ثوابهاى آن و ذكر آن ديگر تكرار مى شود بى فايده و بنده در رساله منفرده اكثر را ياد كرده ام با اختصار چون زياده از آن سبب ملال مى شود (فاذا خرجت من منزلك فقل بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلىّ العظيم اللّهُمَّ انّي اعوذ بك من وعثاء السّفر و كآبة المنقلب و سوء المنظر فى الاهل و المال و الولد، اللّهُمَّ انّي أسألك فى سفرى هذا السّرور و العمل بما يرضيك عنّى اللّهُمَّ اقطع عنّى بعده و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 368

مشقّته و اصحبنى فيه و اخلفنى فى اهلى بخير) و چون خواهى كه از منزل بيرون آيى حمد و آية الكرسى و معوذتين را از پيش رو و جانب راست و چپ بخوان با دعاهاى سابقه و بعد از آن اين دعا را بخوان كه متوجه سفر مى شوم بعون حق سبحانه و تعالى با تبركا به نام خداوند بخشاينده مهربان و نيست مرا قوت ترك معاصى و فعل طاعات مگر بعون خداوند بلند مرتبه عظيم الشأن خداوندا پناه به تو آورده ام از مشقتهاى سفر و پناه به تو مى آورم از آن كه با غم بر گردم به آن كه مكروهى در سفر بمن رسيده باشد يا چون به

خانه آيم ضررى به خانه يا اهل خانه و مال و فرزندان رسيده باشد خداوندا به درستى كه از تو سؤال مى كنم در اين سفر خوشحالى را و آن كه كارى كنم كه تو از من خوشنود كردى خداوندا دور كن از من دورى راه و مشقت را تا به رفاهيت باشم، و به ياد تو باشم با محبت تو كه هر چند سفر دور باشد كوتاه باشد چنانكه شب وصال اگر به درازى روز قيامت باشد ساعتى بيش نيست، و شب هجر هر ساعتى از آن روزهاى قيامتست به قرينه آن كه فرموده است كه چنان كن كه صحبت با ياد و محبت تو دارم، و خداوندا مى روم و خانه را به تو مى سپارم هر چند در حضر او نيز كفيل است اما بحسب ظاهر رو به صاحب مجازى دارند چنان كن كه بعد از رفتن رو به تو داشته باشند و تو كفايت كنى مهمات ايشان را

[دعاء هنگام ركوب ]

(فاذا استويت على راحلتك و استوى بك محملك فقل الحمد للّه الّذى هدانا للإسلام و علّمنا القرآن و منّ علينا بمحمّد صلّى اللَّه عليه و اله سبحان الّذى سخّر لنا هذا و ما كنّا له مقرنين و انّا إلى ربّنا لمنقلبون و الحمد للّه ربّ العالمين اللّهُمَّ أنت الحامل على الظّهر و المستعان على الامر فانت الصّاحب فى السّفر و الخليفة فى الاهل و المال و الولد اللّهُمَ

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 369

أنت عضدى و ناصرى، فاذا مضت بك راحلتك فقل فى طريقك خرجت بحول اللَّه و بقوّته بغير حول منّي و قوّة و لكن بحول اللَّه و قوّته برئت إليك يا ربّ من الحول و القوّة

اللّهُمَّ انّي أسألك بركة سفرى هذا و بركة اهله اللّهُمَّ انّي أسألك من فضلك الواسع رزقا حلالا طيّبا تسوقه إليّ و انا حافظ فى عاقبة [و انا خائض فى عافية] بقوّتك و قدرتك اللّهُمَّ انّي سرت فى سفرى هذا بلا ثقة منّي بغيرك و لا رجاء بسواك و ارزقنى فى ذلك شكرك و عافيتك و وفّقنى لطاعتك و عبادتك حتّى ترضى و بعد الرّضا) پس چون بر شتر سوار شوى و به كجاوه روى كه هر دو عدل مساوى شوند چنانكه در صحيحه معاوية بن عمار است در كافى و در تهذيب در همين صحيحه به جاى محملك جملك است به همين معنى يا باين معنى كه شتر به راه افتد و اول اظهر است، پس بخوان اين دعا را كه ترجمه اش اين است كه حمد مى كنم خداوند خود را بجميع محامد آن خداوندى كه هدايت كرده است ما را با سلام و تعليم كرده است ما را قرآن و منّت نهاده است بر ما به نبوّت سيد انام عليه و آله صلوات الرحمن، و منزه خداوندى كه مسخر ساخته است از جهة انتفاع ما اين حيوان را و ما نمى توانستيم كه آن را ذليل و منقاد خود گردانيم بدون تسخير او، بازگشت ما بسوى پروردگار ماست، و سپاس خداوندى را سزاست كه پروردگار عالميان است خداوندا تو ما را بر پشت اين حيوان نگاه مى دارى و استعانت از تو مى خواهم در جميع امور، و توئى خداوند هم صحبت ما در سفر، و توئى عوض ما در اهل و مال و ولد به محافظت و روزى دادن ايشان، خداوندا توئى يارى كننده و مدد كار

من پس چون شتر به راه افتد و برود بگو بيرون آمدم از خانه خود بحول و قوت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 370

الهى نه بحول و قوت خودم و ليكن به اعانت و حفظ و حمايت حق سبحانه و تعالى و بيزارم از حول و قوت خودم به نزد تو، و از تو مى خواهم كه مرا بمن نگذارى، خداوندا از تو مى خواهم كه سفرم را مبارك گردانى و نفعهاى دنيوى و اخروى بمن رسانى و بهر كه با من است در اين سفر تا آن كه نفع ايشان بمن رسد نه ضرر ايشان، خداوندا به درستى كه از تو مى طلبم كه بفضل عميم خود روزى حلال بى دغدغه بمن رسانى و جميع اعضا و جوارح من به عافيت باشند از امراض صورى و معنوى به قوت و قدرت تو، خداوندا در اين سفر به راه افتاده ام بى آن كه اعتماد بغير تو داشته باشم يا اميدوار از غير تو باشم خدا [و ندا] روزى كن مرا در اين سفر كه به شكرانه تو مشغول باشم و از مخالفت تو به عافيت باشم يا شكر با تندرستى باشد، و توفيقم كرامت كن كه به طاعت و عبادت تو مشغول باشم آن قدر كه خوشنود شوى به آن كه واجبات را به جا آورم و از محرمات مجتنب- باشم و بعد از خوشنودى به آن كه مستحبّات را به جا آورم و مكروهات بلكه مباحات را نيز نكنم بدان كه صدوق جمع كرده است دعاها را كه متفرقا وارد شده اند از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم، و ممكن است كه مجتمعا نيز به او رسيده باشد و اين اظهر

است چنانكه بسيار تجربه كرديم كه اوّلا اين گمان داشتيم و بعد از آن در كتب غير معروفه ديديم و كتب بسيار از اصحاب ائمه ابرار سلام اللَّه عليهم و رضي اللَّه عنهم نزد او بوده است و اگر كسى خواهد كه به آن چه بما رسيده است عمل كند وقت گنجايش آنها ندارد چه جاى آن چه مقبول نشده است و اگر عمل كند به وسط در ساله منفرده و در روضة المتقين منقول است كه رجوع به آن كند

[حفظ تقوى در طى راه ]

(و عليك فى طريقك بتقوى اللَّه و ايثار طاعته و اجتناب معصيته و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 371

استعمال مكارم الاخلاق و الافعال و حسن الخلق و حسن الصّحابة لمن صحبك و كظم الغيظ و اكثر من تلاوة القرآن و ذكر اللَّه و الدّعاء، فاذا بلغت احد المواقيت الّتى وقّتها رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله فانّه صلّى اللَّه عليه و اله وقّت لأهل العراق العقيق و أوّله المسلخ و وسطه غمرة و آخره ذات عرق و أوّله افضل، و وقّت لأهل الطّائف قرن المنازل و وقّت لأهل اليمين يلملم و لأهل الشّام المهيعة و هي الجحفة و لأهل المدينة ذا الحليفة و هو مسجد الشّجرة فاغتسل بعد ان تقلّم اظافيرك و تاخذ من شاربك و تنتف ابطيك و تتنوّر و قل اذا اغتسلت بسم اللَّه و باللَّه اللّهُمَّ اجعل لي نورا و طهورا و حرزا و أمنا من كلّ خوف، و شفاء من كلّ داء و سقم اللّهُمَّ طهّرني و طهّر لي قلبى و اشرح لي صدرى و اجر على لساني محبّتك و مدحتك و الثّناء عليك فانّه لا قوّة لي الّا بك و

قد علمت انّ قوام دينى التسليم لأمرك و الاتّباع لسنّة نبيّك صلواتك عليه و آله) و جميع آن چه ذكر كرده است در اينجا پيشتر ذكر كرده است در ضمن اخبار مگر دعاها را كه بعضى را پيش ذكر كرده است و بعضى را نكرده است و اكثرش عبارت فقه رضويست.

و بر تو باد كه تقوى را توشه خود كنى به آن كه مشغول طاعت و عبادت باشى و از جميع گناهان خود را نگاه دارى و اخلاق و افعال نيكو را مثل جود و احسان و حلم و مروّت و خشم خود فرو خوردن، و خلق خود را نيكو كن و با مصاحبان نيكو مصاحبت كن، و خشم خود را فرو بر و تلاوت قرآن و ذكر و دعا را بسيار واقع ساز و چون برسى بيكى از مواضع كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله مقرر ساخته اند از جهة احرام و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 372

آن عقيق است كه از جهة اهل عراق مقرر فرمودند به فرموده الهى يا به تفويض چنانكه ظاهر عبارتست، و اول عقيق از جانب عراق مسلح است به حاى مهمله يا به خاء معجمه و وسط آن غمره است و آخر آن ذات عرق است كه ذات عرق داخل نيست چنانكه گذشت، و اولش افضل است نظر به غمره و اينها عبارت فقه رضوى است چنانكه پيشتر نيز گذشت و علماء اين عبارت را حمل كرده اند بر اوليت بحسب فضليت و ظاهرا در كار نيست به قرينه آن كه صدوق پيشتر گفت، و عبارت فقه نيز چنين است كه جايز نيست تقديم بر ميقات يا تاخير از

ميقات مگر از جهة مرض يا تقيه، و هر گاه كسى بيمار باشد يا تقيه كند باكى نيست كه از ذات عرق احرام بگيرد و از جهة اهل طايف قرن المنازل را مقرر ساخت و، از جهة اهل يمن يلملم و از جهة اهل شام مهيعه را مقرر ساخت و آن جحفه است و از جهة اهل مدينه ذا الحليفه و آن مسجد شجره است، و چون به ميقات رسى غسل احرام بكن بعد از آن كه ناخنها را بگيرى و از شارب بگيرى و موى زير بغل بگيرى به كندن يا تراشيدن يا نوره گذاشتن، و بدن را نوره بكشى و در وقت غسل اين دعا بخوان كه ترجمه اش اينست كه ابتدا مى كنم به نام خدا و استعانت مى جويم از خداوندا عالميان خداوندا به سبب اين غسل دلم را به انوار محبت و معرفت و رضا و تسليم و اخلاص منوّر كن و مطهر گردان كه پاك كند مرا از گناهان صورى و معنوى و حافظ من باشد از شر جنّ و انس و سبب ايمنى من باشد از همه خوفها و شفاى من گردان از همه بيماريهاى ظاهرى و باطنى، خداوندا مرا مطهر گردان از همه گناهان و دلم را از جميع بديها پاك گردان مانند ريا و عجب و كبر و حسد و بغض مؤمنان، و سينه مرا منوّر گردان به انوار علوم لدنيّه و معارف يقينيه، و جارى گردان بر زبان من چيزهائى را كه محبوب تست

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 373

خصوصا حمد و ثناى تو به درستى كه مرا قوتى بر هيچ چيز نيست مگر بعون و يارى تو و بتحقيق

كه مى دانم كه دين من مستقيم مى شود به آن كه تسلم كنم و گردن نهم فرمانهاى ترا و متابعت نمايم سنت و طريقه پيغمبرت را صلى اللَّه عليه و آله و در هر غسلى اين دعا را مى توان خواندن بلكه مى بايد خواند

[دعاها احرام ]

(ثمّ البس ثوبى احرامك و قل الحمد للّه الّذى رزقني ما أواري به عورتى و اؤدّى فيه فرضى و اعبد فيه ربّى و انتهى فيه إلى ما أمرني الحمد للّه الّذى قصدته فبلّغنى و اردته فاعاننى و قبلنى و لم يقطع بى و وجهه اردت فسلّمنى فهو حصنى و كهفى و حرزى و ظهرى و ملاذي و لجائى و منجاى و ذخري و عدّتى فى شدّتي و رخائي، و صلّ للإحرام ستّ ركعات و توجّه فى الاولى منها و اقرء فى كلّ ركعتين فى الاولى الحمد و قل هو اللَّه احد و فى الثّانية الحمد و قل يا أيّها الكافرون و تقنت فى كلّ ركعتين قبل الرّكوع و بعد القراءة و تسلّم فى كلّ ركعتين و ان شئت صلّيت ركعتين للإحرام على ما وصفت، و افضل السّاعات للإحرام عند زوال الشّمس و لا [فلا] يضرّك فى أيّ السّاعات احرمت عند طلوع الشّمس و عند غروبها و ان كان وقت صلاة فريضة فصلّ هذه الرّكعات قبل الفريضة ثمّ صلّ الفريضة و احرم فى دبرها ليكون افضل فاذا فرغت من صلاتك فاحمد اللَّه عزّ و جلّ و اثن عليه بما هو اهله و صلّ على نبيّه محمّد و اله، ثمّ قل اللّهُمَّ انّي أسألك ان تجعلنى ممّن استجاب لك وا من بوعدك و اتّبع أمرك فانّى عبدك و فى قبضتك لا أوقى الّا ما وقيت

و لا اخذ الّا ما اعطيت اللّهُمَّ انّي اريد ما أمرت به من التّمتّع بالعمرة إلى الحجّ على كتابك و سنّة نبيّك صلواتك عليه و اله فان عرض لي عارض يحبسنى فحلّنى حيث

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 374

حبستنى لقدرك الّذى قدّرت علىّ اللّهُمَّ ان لم تكن حجّة فعمرة احرم لك شعرى و بشرى و لحمي و دمى و عظامى و مخّي و عصبى من النّساء و الثّياب و الطّيب ابتغى بذلك وجهك الكريم و الدّار الآخرة و يجزيك ان تقول هذا مرّة واحدة حين تحرم) پس دو جامه احرام را به پوش و احاديث صحيحه وارد شده است كه بعد از غسل جامهاى احرامى را مى پوشد، و در اين حالت قصد وجوب نمى تواند كرد زيرا كه با تلبيه محرم مى شود مگر آن كه گوييم كه واجب موسع است و تقديمش مستحب باشد مثل نماز در اول وقت فضليت و قصد قربت بهتر است و در وقت پوشيدن جامه احرام بلكه هر وقت كه جامه نو پوشد اين دعا مستحب است كه بخواند، و ترجمه اش اين است كه جميع محامد مخصوص خداونديست كه روزى كرد مرا جامه كه به آن عورت خود را به پوشانم و در آن ادا كنم واجب خود را مانند نماز و طواف كه ستر عورت در آن واجبست، و در آن جامه عبادت كنم پروردگار خود را و بازايستم از محرمات الهى كه امر فرموده است بترك آنها يا در آن جامه آن چه فرموده است به جا آورم هر چند واجب يا شرط نباشد اما سنت كه در آن حالت يا در آن حالات عورتش مستور باشد چنانكه فرموده است كه

اى فرزند آدم بتحقيق كه فرستاديم از جهة شما لباسى كه به پوشاند قبايح شما را يعنى چيزى را كه قبيح است گشودن آن كه آن عورتست و سپاس و حمد خداوندى را سزاست كه قصد خانه او كردم از جهة رضاى او و مرا رسانيد به قرب خانه خود و اراده او كردم كه از جهة رضاى او حج يا عمره كنم خانه او را مرا يارى داد و مرا قبول كرد يا قابل اين هدايت كرد و چنان نكرد كه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 375

نرسم، و رضاى او را قصد كردم مرا به سلامت داشت پس او حصار من است و پناه و حافظ و پشت منست چنانكه مى گويند كه حق سبحانه و تعالى پشت و پناهت باشد يعنى معين و ياورت باشد و هر وقت كه درمانى رو به او كنى، و اوست ملاذ و ملجأ من و نجات من از او حاصل مى شود، و هر كس ذخيره دارد من او را دارم از جهة سختيهاى دنيا و آخرت و در رخا و نعمت كه فريفته او نشوم.

و بعد از آن كه جامهاى احرام را به پوشى شش ركعت نماز احرام بكن و در ركعت اول آن دعاهاى توجّه را بخوان با هفت تكبير چنانكه در فقه رضويست و مذهب صدوقست كه دعاى توجه مخصوص شش ركعت نماز است و در هر دو ركعت در ركعت اول حمد و توحيد بخوان و در ركعت دويم حمد و جحد بخوان، و در هر ركعت دويمى پيش از ركوع قنوت بخوان بعد از قرائت، و در هر دو ركعتى سلام كن، و غرض از اين

تفصيل آنست كه توهّم نكند كه شش ركعت به يك سلام است و اگر خواهى دو ركعت بكن. به همين عنوان.

و بهترين اوقات احرام نزد بيرون رفتن آفتابست از دايره نصف النهار، و اين نافله احرام چون ذو سبب است و سببش احرامست در هر وقت كه كند كراهت ندارد بخلاف نوافل مبتدئه كه نزد طلوع و غروب شمس مكروه است على المشهور، و اگر وقت نماز واجب باشد كه احرام گيرى اين شش ركعت را پيش از نماز واجب بكن و بعد از آن فريضه را به جا آور و در عقب فريضه نيت احرام بكن تا افضل باشد و عمل به همه اخبار كرده باشى چون اخبار صحيحه وارد شده است كه عقيب نماز ظهر افضل است، و بعد از آن عقيب هر فريضه، و بعد از آن عقيب شش ركعت، و بعد از آن دو ركعت.

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 376

پس چون از نماز فارغ شوى نيت احرام بكن بلكه احرام همين نيت است و بس، و پوشيدن دو جامه واجبى است بر سر خود، و تلبيه واجبست از جهة انعقاد احرام و پيش از نيت حمد و ثناى الهى به جاى آور به نحوى كه او اهل آنست مثل آية الكرسى و كلمات فرج يا آن كه بگوى «الحمد للّه رب العالمين كثيرا على كل حال كما هو اهله و مستحقه» كه اخبار بسيار وارد شده است كه ملا يك عاجز مى شوند از نوشتن ثواب اين كلمه خطاب به ايشان مى رسد: كه شما به همين عبارت بنويسيد كه كسى نمى داند ثواب آن را و احصاء اين حمد را بغير از من.

و در

صحيحه فضلا و غير آن منقول است كه از جمله ذكر كثير كه حق سبحانه و تعالى از بندگان طلبيده است تسبيح حضرت فاطمه زهرا است صلوات اللَّه عليها، و در روايات بسيار وارد شده است كه مخفى ذكر كردن از ذكر كثير است، و صلوات بر محمد و آل او بفرست پس بگو آن چه مذكور شد در صحيحه محمد بن عمار كه مشتمل است بر زيادتى بسيار، و مشايخ همه آن را ذكر كرده اند و صدوق در اينجا كم كرده است، و در فقه رضوى كمتر از اينست و دور نيست كه حديثى باين نحو بوده باشد، و مظنون آنست كه در اينجا وسط را اختيار نموده است.

و ترجمه اش اين است كه خداوند از تو سؤال مى كنم كه بگردانى مرا از جمله كسانى كه استجابت كرده اند ترا در همه اوامر و نواهى يا در امر حج يا عمره و اين اظهر است و مطلوب اظهار آن است كه سنّيان اطاعت خدا و رسول نكردند و اطاعت عمر كردند در ترك حج تمتعى كه حق سبحانه و تعالى آن را طلب فرموده است از آفاقى، و از كسانى گردان مرا كه ايمان به وعده و وعيد تو دارند در ثواب حج تمتع و عقوبات ترك آن زيرا كه هر كه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 377

بر او حج تمتع واجب باشد و آن را نكند حج نكرده است هر چند شتر قربان كرده باشد در آن حج و بگردان مرا از كسانى كه متابعت امر تو كرده اند و اين دعا از قبيل «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ» است كه نصارى بحث كرده اند با حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه

عليه كه شما در دين خود صاحب يقين نيستيد كه طلب مى كنيد هدايت راه راست را حضرت فرمودند كه مراد از «اهْدِنَا الصِّراطَ» «ثبّتنا» است يعنى ما را ثابت قدم بدار چون در دعاى امرى كه واقع باشد استقامت بر آن راه طلب مى كنند چون شياطين مضلّه از جن و انس بسيارند.

و ظاهرا اين جواب بنا بر صحت حديثست و سبيل تسليم و اگر نه منقول است از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم كه مراد از اين راه محبت و معرفت است و آن را نهايتى نيست بنده در هر مرتبه از مراتب كه او را هست طلب بالاتر مى كند.

و وجه ديگر آن كه بر سبيل انقطاع إلى اللَّه است كه هر چند بنده معصوم باشد خود را از همه كسى گناه كارتر بايد بداند چنانكه در مناجاتهاى ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم مذكور است اعتراف به گناهان به درستى كه من بنده توام و در قبضه قدرت توام كسى مرا نگاه نمى تواند داشت مگر تو از همه بديها، و نمى توانم تحصيل نفعى از جهة خود كردن مگر آن كه تو عطا كنى توفيقات را، خداوندا به درستى كه اراده دارم كه به جا آورم آن چه را تو امر كرده كه آن عمره و حج تمتع است چنانكه تو در كتاب خود فرموده و چنانكه پيغمبرت صلى اللَّه عليه و آله فرمود كه عمره داخل شد در حج ابد الآباد تا روز قيامت چنانكه عامه و خاصه متواترا روايت كرده اند پس اگر مرا چيزى عارض شود كه نتوانم عمره و حج را تمام كنم از مرض و دشمن و غير آن

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص:

378

پس به حلّ كن مرا هر جا كه محبوس كنى به سبب تقديراتى كه مقدر ساخته بر من، خداوندا اگر نتوانستم يا نرسم بحج بعد از آن عارض: عمره خواهم كرد و محل شوم از آن احرام.

و تا اينجا نيت حج و عمره بر سبيل اجمال است و بعد از اين نيت احرام را بگويد بلفظ استحباب و واجبست كه در دل نيت كند و عبارت نيت بلفظ ماضى اظهر است بلكه ادلّ و بعضى بلفظ مضارع مى خوانند بضم همزه يعنى احرام گرفت خالصا لوجه اللَّه يا احرام مى كنم بر خود از جهة رضاى تو مو و پوست و گوشت و خون و استخوانها و مغز استخوانها و پيهاى من از زنان و ثياب چنانكه در همه كتب حديث هست و در اكثر نسخ اين كتاب از قلم كاتب افتاده است، و بوى خوش و اين هر دو يا سه بر سبيل مثال است على الظاهر و در نيت مى بايد كه قصد كند جميع محرمات احرام را بر سبيل اجمال، و همه را باين نيت و تلبيه بر خود حرام مى كنم، و غرض من از اين احرام رضاى تست و ثواب آخرت را نيز مى خواهم و بنا بر ظاهر حديث عطف است بر وجهك يعنى هر دو مقصود من است از احرام، و بنا بر اين منافات ندارد قصد بهشت و خلاصى از جهنم با اخلاص همين كافى است كه قصد ريا نداشته باشد و ظاهرا نظر به عوام بيش از اين مطلوب نيست اما نظر به خواص قصد قرب معنوى مضر است بلكه ديدن خود شركست و كافى است كه همين نيت را يك

مرتبه در ابتداى احرام بگويد يا قصد كند و من بعد استدامت حكمى كافى است به آن كه نيت لفظى يك بار كافى است و نيت قلبى در حالت اتيان بهر فعلى در كار است و ظاهر حديث آنست كه آن نيز يك مرتبه كافى است چنانكه در صوم گفته اند و اين حديث معاوية بن عمار است كه قريب به بيست سند صحيح وارد شده است

[تلبيه ]

(التّلبية، ثمّ لبّ بالتّلبيات الاربع سرّا و هى المفروضات تقول لبّيك اللّهُمَّ لبّيك لبّيك لا شريك لك لبّيك انّ الحمد و النّعمة لك و الملك لا شريك لك، هذه الاربع: مفروضات ثمّ قم فامض هنيئة فاذا استوت بك الارض راكبا كنت او ماشيا فاعلن التّلبية و ارفع صوتك بها و ان كنت اخذت على طريق المدينة و احرمت من مسجد الشّجرة فلبّ سرّا بهذه التّلبية الاربع المفروضات حتّى تاتى البيداء و تبلغ الميل الّذى على يسارا الطّريق فاذا بلغته فارفع صوتك بالتّلبية و لا تجز الميل الّا ملبّيا و تقول لبّيك اللّهُمَّ لبّيك لبّيك لا شريك لك، لبّيك انّ الحمد و النّعمة لك و الملك لا شريك لك لبّيك ذا المعارج لبّيك لبّيك تبدأ و المعاد إليك لبّيك لبّيك داعيا إلى دار السّلام لبّيك لبّيك غفّار الذّنوب لبّيك لبّيك مرهوبا و مرغوبا إليك، لبّيك لبّيك أنت الغنيّ و نحن الفقراء إليك، لبّيك لبّيك ذا الجلال و الاكرام، لبّيك لبّيك اله الحقّ لبّيك لبّيك ذا النّعماء و الفضل الحسن الجميل، لبّيك لبّيك كشّاف الكرب العظام، لبّيك لبّيك عبدك و ابن عبديك، لبّيك لبّيك يا كريم، لبّيك لبّيك اتقرّب إليك بمحمّد و آل محمّد، لبّيك لبّيك بحجّة و عمرة معا لبّيك

لبّيك هذه عمرة متعة إلى الحجّ، لبّيك لبّيك اهل التلبية، لبّيك لبّيك تلبية تمامها و بلاغها عليك لبّيك. تقول هذا فى دبر كلّ صلاة مكتوبة او نافلة و حين ينهض بك بعيرك او علوت شرفا او هبطت واديا او لقيت راكبا او استيقظت من مقامك او ركبت او نزلت و بالأسحار، و ان تركت بعض التّلبية فلا يضرّك غير انّها الا فضل الّا المفروضات فلا تترك منها شيئا و اكثر من ذى المعارج) چون صدوق در اين باب مناسك حجرا يك يك بترتيب مى گويد هر

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 380

منسكى را نام مى برد أولا به سرخى نوشته شود و بمنزله باب و فصل است پس التلبيه خبر مبتداى محذوفست كه آن هذه است يا بر عكس كه البته هذه باشد يعنى اين است احكام و كيفيت تلبيه و ثم عطف است بر جمله سابقه و چون أولا در خاطر داشته است كه سياق مناسك را از فقه رضوى بر دارد و در فقه بر سبيل خطابست او نيز مخاطب ساخته است كل واحد واحد از مكلفين را چنانكه در خطاب عام مقرر است پس تلبيات اربع را آهسته بگو چنانكه در فقه رضوى است، و صدوق به آن عمل كرده است و بعد از او ساير علما عمل كرده اند و گفته اند كه چنانكه واجبست كه در نماز نيت را مقارن تكبير احرام دارد هم چنين واجبست كه تلبيه را مقارن احرام دارد، و مؤيد اين قول است آن كه در اخبار متواتره وارد شده است كه از ميقات نگذرند مگر با احرام، و در اخبار متواتره وارد شده است كه ميقات اهل مدينه مسجد شجره است

پس لازمست كه حمل كنند احاديث را كه وارد شده است كه از بيدا تلبيه مى گويند بر تلبيه جهرى.

و جمعى از معاصرين تشنيع مى زدند و مى زنند بر متاخّرين كه تلبيه از مسجد شجره بدعتست چون احاديث متواتره وارد شده است بر آن كه فاصله مى كند ميان تلبيه و نيت احرام و غافل شده اند از دلالت اخبار سابقه پس شكى نيست كه به آن چه صدوق عمل نموده است اولى و احوط است چنانكه سرّا مقارنت را واقع سازند و جهرا بعد از فاصله به نيّت قربت واقع سازند.

و اين تلبيات اربع تلبيه واجبست كه مى گويى در جواب دعوت الهى و خليلى و موسوى و محمدى صلى اللَّه عليه و آله و عليهم كه مرا طلب

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 381

كرده ايد اينك آمده ام به خدمت و مى كنم آن چه را مى فرماييد، امّا مى بايد كه مقصود جواب دعوت حق سبحانه و تعالى باشد بالاصاله، و جواب انبيا به رسالت است از جانب الهى، و ممكن است كه وجه چهار تلبيه اين باشد كه چهار دعوت شده است از پيغمبران با دعوت الهى و ليكن در وقت گفتن مى بايد مقصود بالذات از خطابها همه حق سبحانه و تعالى باشد، و در جميع فصلهاى تلبيه مى بايد كه يكى در اول باشد و يكى در آخر و بر آن وقف كنند، و ديگر ابتدا نمايند به لبيك لا شريك لك لبيك و على هذا تا به آخر، و چون وصل كنند مى بايد كه حركت همزه جلاله را بيندازند بر خلاف آن چه متعارف خواص و عوام است كه وقف به حركت مى كنند و وصل به سكون و به حركت جلاله، و

ظاهر آنست كه هر گاه تلبيه را درست نگويند احرام منعقد نمى شود و ترجمه اش اينست كه لبيك به خدمت آمده ام خداوندا لبيك، و ديگر به خدمت ايستاده ام كه هر چه بفرمايى به جاى آورم به خدمت ايستاده ام اى خداوندى كه ترا شريك نيست ديگر به خدمت ايستاده ام به درستى كه جميع محامد مخصوص تست چون حمد به ازاء نعمت و عظمت است و آن هر دو مخصوص تست و از اين جهت است كه آن را بكسر خوانده اند و بفتح، و بنا بر فتح بمعنى لان است يعنى از اين جهت به خدمت ايستاده ام كه حمد را گاهى به ازاء بزرگوارى مى كنند چنانكه داب مقربان است و گاهى به ازاء نعمت مى كنند چنانكه داب ناقصان است، و چون هر دو مخصوص اوست پس واجبست كه من به خدمت ايستم، و بنا بر كسر لطفش بيشتر است زيرا كه كلامى جدا مى شود و مستلزم معنى اول نيز هست.

و ترجمه اينست كه به درستى كه جميع محامد كه مستلزم جميع كمالات است، و آن كه اصل حمد نيز از تست و نعمتها از تست و پادشاهى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 382

مخصوص تست اى خداوندى كه ترا شريك نيست پس از اين جهت به خدمت تو ايستاده ام كه هر چه به گويى بكنم، و پيشتر مذكور شد كه لك بعد از النعمه است و اكثر خواص و عوام بعد از و الملك مى گويند و در هيچ حديثى وارد نشده است كه لك بعد از ملك باشد، و اين چهار تلبيه واجبست پيشتر مذكور شد كه اكثر علما اين زيادتى را واجب نمى دانند، و ظاهر اين عبارت عبارت فقه رضويست،

و ظاهر رساله اعمش از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه: آنست كه اين زيادتى جزو تلبيه اربع است، و مؤيدش است كه در جمع تلبياتى كه در جميع اخبار خاصه و عامه وارد شده است موجود است مگر يك حديث كه در آنجا زيادتى مذكور نيست، و حديث معاوية بن عمار مجمل است و دلالت بر هيچ طرفى ندارد اگر چه اكثر به آن استدلال كرده اند بر نفى وجوب اين زيادتى بلكه دلالتش بر وجوب بيشتر است از عدم وجوب چون بعد از تلبيه كبيره فرموده اند كه اگر بعضى از اين تلبيه را ترك كنى ضرر ندارد و ليكن افضل آنست كه همه را به گويى.

و بدان كه ناچار است از تلبيات اربعى كه در اول كلام مذكور شد و آن واجب است و همه پيغمبران آن را گفته اند و لبيك ذا المعارج لبيك را بسيار بگو، و لبيك ذا المعارج بعد از تلبيات اربع با زيادتى است و ظاهر كلام حضرت نفى وجوب باقى تلبيات است نه نفى وجوب زيادتى تلبيات اربع و شكى نيست بر كسى كه عارفست به اساليب كلام كه غرض نفى باقى است و ليكن مشكل است استدلال بر وجوب پس البته ترك آن زيادتى نمى بايد كرد و اگر قصد وجوب و ندب آن نكند بهتر است.

لبيك اى خداوندى كه مراتب عاليه را بهر كس در خور قابليت او مى دهى در دار دنيا تا به جزاى آنها فايز گردانى ايشان را در دار عقبى يا آن كه هر كس را

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 383

در محبت و معرفت خود بهره كرامت فرموده و ايشان را فايز مى گردانى به آن

مراتب و چون عروجات سيد الانبياء و المرسلين بى نهايت بود و هر لمحه آن حضرت را عروجى بود كه به مرتبه كه عقول بشرى از ادراك آن عاجز بودند تشبيه اين معقول به محسوس فرمود كه عروج مى كنند بسوى حق سبحانه و تعالى در روزى كه مقدار آن پنجاه هزار سال است از سالهاى شما يعنى اگر ايشان را ممكن باشد عروج در پنجاه هزار سال ممكن است.

و حضرت سيد العارفين و الواصلين در هر آنى عروجش برابر بود با عروج پنجاه هزار ساله ايشان و از اين جهت آن حضرت تذكار اين نعمت غير محدود بسيار مى فرمودند.

لبيك اى خداوندى كه ابتدا از تست كه همه را از كتم عدم بوجود آوردى و بازگشت همه بسوى تو خواهد بود و تبدئ و تبدأ در نسخ بسيار وارد شده است اگر بيا نويسند بضم تا انسب است. و اگر به الف نويسند فتح انسبست و هر دو بحسب معنى قريبند به يك ديگر.

لبيك در حالتى كه بندگان خود را خوانده به بهشت كه در آنجا مكروهى نخواهد بود و هميشه از جميع آفات خصوصا از موت سالم خواهند بود.

لبيك اى خداوندى كه آمرزنده گناهانى.

لبيك اى خداوندى كه بر همه كس لازم است كه از عذاب تو ايمن باشند بلكه هميشه خائف باشند و از رحمت تو اميدوار باشند، و از اين جهت نيز به خدمت آمده ام تا هر چه بفرمايى يا فرموده به جا آوردم.

لبيك اى خداوندى كه غنا و بى نيازى مخصوص ذات مقدّس تست و ما همه فقيران و محتاجانيم بسوى تو.

لبيك اى خداوندى كه جلالت و عظمت دلهاى مقربان را گداخته و

لوامع صاحبقرانى، ج 8،

ص: 384

اكرام و احسانت قلوب محبّان و مشتاقان را باهتزار در آورده، يا آن كه جناب اقدست از همه نقصانهاى عارى و برى است و ذات مقدست بجميع كمالات موصوف و محمود است، يا آن كه از آن اعظمى كه عقول و افهام انبياء و مقدسين را در ساحت جلال تو راهى باشد، و اكرام و احسانت در مرتبه ايست كه هيچ كافر و فاجرى از آن بى بهره و نااميد نيست.

يا ذا الجلال اشاره به صفات سلبيه است، و ذا الإكرام جامع صفات ثبوتيه.

لبيك اى خداوند واجب الوجودى كه حقيقت و وجود و كمالات از تست يا تو افاضه فرموده بر اعيان ثابته به جود وجود يا تو حقى و ما بقى باطل ألا كلّ شى ء ما خلا اللَّه باطل.

لبيك اى خداوندى كه همه نعمتها از تست و همه تفضّلها يا فضائل حسنه جميله مخصوص به تو و آفريده تو است.

لبيك خداوندى كه غمهاى عظيم را تو زايل مى گردانى لبيك به خدمتت ايستاده است بنده و بنده زاده تو.

لبيك بحق محمد و آل او كه مرا در جوار خود جاده و به قرب خود فايز گردان يا از راه متابعت و مودت ايشان به درگاه تو آمده ام.

لبيك بقصد عمره و حج هر دو آمده ام كه حج تمتع كنم.

لبيك اين عمره ايست كه اراده دارم كه بعد از فراغ از عمره تمتع بيابم از محرمات احرام و بعد از آن احرام بحج بگيرم به خدمتت آمده ام خداوندى كه ترا خدمت و بندگى مى بايد و بس.

لبيك به تلبيه كه عقد احرامش از من است و تمام كردن و توفيق به جا آوردن افعالش بر تست كه توفيق دهى كه

چنان كه بايد به جا آورم تا وقتى كه محل شوم، و پيشتر مذكور شد كه اين تلبيه جامع جميع اخبار تلبيه است و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 385

تقديم و تاخير بسيار در فقرات تلبيه شده است.

و در صحيحه معاوية بن عمار بروايت شيخ كه اجمع است از روايات ديگر اين زيادتى هست بعد از فقره و المعاد إليك لبيك لبيك تستغنى و تفتقر إليك لبيك لبّيك يعنى به خدمت ايستاده ام ترا اى خداوندى كه استغنا از تست و افتقار از ما و ليكن فقره لبيك أنت الغنى و نحن الفقراء إليك را ندارد، و دور نيست كه اين عبارت بهتر باشد چون موافق آيه كريمه است، و مى گويى اين تلبيه را در عقب هر نماز واجب و سنت، و وقتى كه شتر برخيزد و تو بر شتر سوار باشى و چون به بلندى بالا روى و به پستى به زير آيى يا به سوارى رسى يا از خواب بيدار شوى يا سوار شوى يا از چهار پا به زير آيى و در سحرها، و اگر بعضى از اين جملها را ترك كنى ضرر ندارد و ليكن ترك افضل كرده مگر آن چه واجبست كه از آن چيزى را ترك مكن و از مستحبات لبيك ذا المعارج لبيك را بسيار بگو.

[غسل دخول حرم ]

(فاذا بلغت الحرم فاغتسل من بئر ميمون او من فخّ و ان اغتسلت فى منزلك بمكّة فلا باس و قل عند دخول الحرم اللّهُمَّ انّك قلت فى كتابك المنزل و قولك الحقّ «وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ» اللّهُمَّ و انّي ارجو ان اكون ممّن

اجاب دعوتك و قد جئت من شقّة بعيدة و من فجّ عميق سامعا لندائك و مستجيبا لك مطيعا لأمرك و كلّ ذلك بفضلك علىّ و احسانك إليّ فلك الحمد على ما وفّقتنى له ابتغى بذلك الزّلفة عندك و القربة إليك و المنزلة لديك و المغفرة لذنوبي و التّوبة علىّ منها بمنّك اللّهُمَّ صلّ على محمّد و آل محمّد و حرّم بدنى على النّار و آمنّي من عذابك و عقابك برحمتك يا كريم فاذا نظرت إلى بيوت مكّة فاقطع التّلبية

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 386

و حدّها عقبة المدنيّين او بحذاها و من اخذ على طريق المدينة قطع التّلبية اذا نظر إلى عريش مكّة و هى عقبة ذى طوى و عليك بالتّكبير و التّهليل و التّحميد و التّسبيح و الصّلاة على النّبيّ و اله) و چون خواهى كه داخل حرم شوى غسل كن از چاه ميمون يا فخ چنانكه در حسنه كالصحيحه معاوية بن عمار است، و اگر در خانه كه منزلت باشد غسل كنى باكى نيست چنانكه در صحيحه ذريح است، و در وقت دخول حرم اين دعا را بخوان كه خداوندا به درستى كه در كتابى كه فرستاده فرموده و آن چه فرموده حق است كه يا محمد اعلام كن و خبر ده مردمان را بحج خانه تا آن كه بيايند جمعى پياده [و] بر شتران لاغر سوار شده كه از راههاى دور آمده باشند و به سبب آن لاغر شده باشد چنانكه بحسب واقع چنين است خصوصا هر گاه در تابستان روند، خداوندا تو چنين فرموده و من اميدوارم كه از جمله كسانى باشم كه اجابت كرده باشند دعوت ترا كه ايشان را خوانده و

حال آن كه از راه دور آمده ام و از راههاى با دورى و مشقت كه شنيده ام نداى ترا از جهة رضاى تو و اطاعت كرده ام و جميع اينها از فضل و احسان تست بر من، خداوندا ترا حمد مى كنم بر اين نعمتى كه مرا توفيق كرامت كردى كه بحج آمدم و مطلوب من از اين مشقتها قرب تست و آن كه تو از من خوشنود باشى و رتبه ام نزد تو عظيم شود و گناهان مرا بيامرزى و توفيق دهى كه توبه كنم از جميع گناهان بفضل و هدايت تو، خداوندا صلوات بر محمد و آل او فرست و بدنم را بر آتش دوزخ حرام گردان و ايمن گردان مرا از عذاب و عقوبت به رحمتت اى خداوند كريم، پس چون نظر به خانهاى مكه كنى قطع كن تلبيه را و منتهاى آن عقبه اهل مدينه است اگر از راه مدينه مشرفه باشد يا محاذى آن هر كه از ابطح داخل شود، و كسى كه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 387

داخل مكه شود از راه پائين كه آن ابطح است بنا بر مشهور قطع كند تلبيه را وقتى كه نظر به خانهاى مكه كند كه عربان خانهاى ساخته بوده اند از چوب بست كه مسمى است به عقبه ذى طوى نزد قبور شرفا در برابر قبرستان مكه معلاه و بر تو باد كه مشغول اللَّه اكبر و لا اله الا اللَّه و الحمد للّه و سبحان اللَّه و صلوات بر محمد و آل او باشى و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد شده است و باقى مستحبات پيشتر گذشت در باب فضايل حج

دخول مكّة

(فاذا اردت دخول مكّة فاجهد ان

تدخلها على غسل بسكينة و وقار.)

دخول المسجد الحرام

(فاذا اردت ان تدخل المسجد الحرام فادخل من باب شيبة حافيا و ادخل رجلك اليمنى قبل اليسرى و عليك السّكينة و الوقار فانّه من دخله بخشوع غفر له و قل أنت على باب المسجد السّلام عليك أيّها النّبيّ و رحمة اللَّه و بركاته بسم اللَّه و باللَّه و من اللَّه و ما شاء اللَّه و السّلام على رسول اللَّه و آله و السّلام على ابراهيم و اله و السّلام على انبياء اللَّه و رسله و الحمد للّه ربّ العالمين) ديگر داخل شدن مكه معظمه است پس چون خواهى كه داخل مكه شوى سعى كن كه با غسل داخل شوى با سكينه دل به ياد الهى و وقار تن

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 388

به طمانينه چنانكه احاديث صحيحه و كالصحيحه بسيار وارد شده است از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم، ديگر از مقدمات داخل شدن مسجد الحرام است پس چون اراده كنى كه داخل مسجد الحرام شوى از در بنى شيبه داخل شو و آن در مسجد زمان حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله است و طاقى هست كه اول در بر آن منصوب بوده است و چون مسجد الحرام را ده نوبت خراب كردند و بزرگتر كردند آن در در ميان مسجد افتاده است علامتش را گذاشته اند و حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله هبل را كه اعظم بتهاى قريش بود در ميان آن در مخفى ساختند تا بر روى آن راه روند و آن در قريب به زمزم و ظاهر است، و پا برهنه داخل شو و پاى راست را اول داخل مسجد كن پيش

از پاى چپ چنانكه در باقى مساجد مطلوب است، و با سكينه دل بذكر الهى و آرام تن داخل شو كه بتحقيق كه هر كه با خشوع داخل شود حق سبحانه و تعالى گناهان او را بيامرزد البته چنانكه در صحيحه معاويه و غير آن واقع است، و چون بدر مسجد رسى بايست و بگو كه سلام الهى بر تو باد اى پيغمبر رفيع الشأن، با رحمت و بركات او داخل مى شوم باسم حق سبحانه و تعالى و به يارى نام و به يارى ذات مقدس الهى كه هر چه مى كنم بعون اوست و از توفيق اوست و آن چه او مى خواهد چنان مى شود، و سلام الهى بر انبيا و رسل او باد چنانكه در صحيحه معاويه است و در كافى و تهذيب و از قلم نساخ مقدم و مؤخر شده است و السلام على انبياء اللَّه و رسله و سلام بر حضرت سيد المرسلين «صلى اللَّه عليه و آله [و آل او]» باد و سلام بر ابراهيم و آل او باد خداوندى را سزاست كه پروردگار عالميان است و محتمل است كه صدوق رعايت ادب كرده باشد و سلام بر أنبياء را مؤخر داشته باشد و ليكن حضرت رعايت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 389

فرمودند كه اول صلوات آن حضرت با انبيا و رسل فرستاده اند و بعد از آن بخصوص اگر مؤخر نيز باشد باز مراد است و ليكن ظاهر اين دعاها از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله باشد و آن حضرت رعايت ادب انبيا صلوات اللَّه عليهم كرده اند و صدوق رعايت ادب آن حضرت كرده است و هر دو خوبست (النّظر إلى

الكعبة فاذا دخلت المسجد فانظر إلى الكعبة و قل الحمد للّه الّذى عظّمك و شرّفك و كرّمك و جعلك مثابة للنّاس و أمنا مباركا و هدى للعالمين) ديگر نظر به كعبه معظمه است در مرتبه اولى و اين پيش از دخول باب بنى شيبه دست مى دهد الحال كه مسجد بزرگ شده است از باب سلم كه داخل مى شوند كعبه ظاهر مى شود پس بگو كه جميع حمدها و سپاسها مخصوص ذات مقدس خداونديست كه ترا بزرگ كرده است و مشرف گردانيده است به تشريفات بسيار كه انبيا و اوصيا در تو نماز كرده اند، و محل ولادت سيد الوصيين، و مكرم ساخته است ترا كه قبله عالميانت گردانيده است و محل رجوع ايشان يا محل ثواب ايشان يا قبله عالميانت كرده است و محل امن گردانيده است كه هر كه داخل در تو شود ايمن باشد از عذاب الهى و بركت گردانيده است ترا كه همه كس منفعتهاى دنيوى و اخروى به بركت تو بيابند و هدايت كننده عالميان باشى به اعتبار آيات بيّنات كه بعد از اين آيات فرموده است، و حديث صحيح ابن عمار مشتمل است بر دعاى بزرگ كه اين جزو اوست و آن دعا با ساير ادعيه مذكور است در رساله روضه

النّظر إلى الحجر الاسود

(ثمّ انظر إلى الحجر الاسود و استقبله بوجهك و قل الحمد للّه الّذى هدانا لهذا و ما كنّا لنهتدي لو لا ان هدانا اللَّه سبحان اللَّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللَّه و اللَّه اكبر لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له له الملك و له الحمد يحيى و يميت و يميت و يحيى و هو حىّ لا

يموت بيدك الخير و هو على كلّ شى ء قدير اللّهُمَّ صلّ على محمّد و آل محمّد كافضل ما صلّيت و باركت و ترحّمت على ابراهيم و آل ابراهيم انّك حميد مجيد و سلام على جميع النّبيين و المرسلين و الحمد للّه ربّ العالمين اللّهُمَّ انّي او من بوعدك و اصدّق رسلك و اتّبع كتابك) ديگر نظر كردن بحجر الاسود است پس نظر كن بحجر الاسود و روى خود را به او كن و بگو اين دعا را كه ترجمه اش اينست كه حمد و ثنا خداوندى را سزاست كه ما را هدايت كرده است به كعبه معظمه و حج بيت اللَّه الحرام و اگر هدايت الهى نبود ما هدايت نمى يافتيم منزه است خداوند عالميان از جميع نقصها و عيبها و جميع ثناها مخصوص اوست و نيست خداوندى بغير از او، اعظم است از آن كه وصف او توان كرد يا به كنه ذات و صفات و افعال او توان رسيد نيست خداوندى بغير از او و يگانه من جميع الوجوه است، و او را شريك و عديل نيست پادشاهى مخصوص اوست و محامد همه از اوست زنده مى كند حيوانات را در شكمهاى مادران يا حيات دهنده اوست، و مى ميراند همه را، و در قبر بعد از اندك حياتى مى ميراند، و در حشر زنده خواهد كرد همه را و او زنده است. كه مرگ ندارد و همه خوبيها از اوست او بر همه ممكنات قادر است.

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 391

خداوندا درود و رحمت خود را فايز گردان بر پيغمبر آخر الزمان و بر آل او كه دوازده امامند و فاطمه زهرا و بركت كن به اعلاى دين

او، و كثرت فرزندان و امت و تابعان او و تابعان آل او بهتر از هر صلواتى و هر بركتى و رحمتى كه كرده بر حضرت ابراهيم و آل او كه چندين هزار پيغمبر بودند به درستى كه توئى كه حمد و ثنا مخصوص تست و مجد و عظمت مخصوص تست و سلام تو بر جميع پيغمبران و مرسلان باد و ثناها مخصوص خداونديست كه پروردگار عالميان است خداوندا ايمان دارم به وعده كه كرده مطيعان خود را خصوصا در اطاعت حج و عمره، و تصديق كرده ام پيغمبرانت را و تابعم كتاب ترا كه قرآن مجيد باشد در حج تمتع و مجموع صحيحه ابو بصير است

استلام الحجر الاسود

(ثمّ استلم الحجر الاسود و قبّله فى كلّ شوط فان لم تقدر عليه فامسحه بيدك اليمنى و قبّلها فان لم تقدر عليه فافتح به و اختم به فان لم تقدر عليه فاشر اليه بيدك و قبّلها و قل امانتى ادّيتها و ميثاقي تعاهدته لتشهد لي بالموافاة امنت باللَّه و كفرت بالجبت و الطّاغوت و اللّات و العزّى و عبادة الشّيطان و عبادة الاوثان و عبادة كلّ ندّ يدعى من دون اللَّه) ديگر دست ماليدن است بحجر الاسود پس شكم و دست بحجر رسان و بمال و ببوس حجر الاسود را در هر شوطى پس اگر نتوانى در ابتداى طواف و انتها: استلام كن، و اگر نتوانى شكم ماليدن و بوسيدن دست راست را

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 392

بر حجر بمال و ببوس دستت را و اگر نتوانى دست رسانيدن بدست خود اشاره كن و ببوس دستت را، و بگو كه امانت خود را كه روز ميثاق بمن عطا كرده بودند

و آن ايمان است و اطاعت الهى خصوصا عبادت حج ادا كردم، و رعايت عهد و پيمان خود نمودم تا شهادت دهى از جهة من كه وفا بعهد خود كردم و آن عهد ايمانست به خدا و رسول و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم، و كافرم و اعتقاد ندارم به بتان صورى و معنوى بلكه مراد بتان معنويند بترتيب كه سه نفر و معاويه ملعون، و كافرم به عبادت شيطان در متابعت ائمه جور و عبادت بتان كه امام دانستن اينها باشد، و كافرم به عبادت هر امام جورى از بنى اميّه و بنى عباس. و شكى نيست در آن كه مراد حضرات ائمه معصومينند و در هر جا كه اطلاق كنند دزدان امامت و خلافتند بلكه در قرآن مجيد هر جا كه بتان اطلاق مى كند حق سبحانه و تعالى مراد ايشانند، و اين مضامين سابقه و لاحقه و ادعيه غالبا عبارات فقه رضويست و احاديث صحيحه با فى الجمله تغييرى در زياده و نقصان و بتمامها مذكور است در روضه

الطّواف

(ثمّ طف بالبيت سبعة اشواط و قبّل الحجر فى كلّ شوط و قارب بين خطاك فاذا بلغت باب البيت قلت: سائلك فقيرك مسكينك ببابك فتصدّق عليه بالجنّة اللّهُمَّ البيت بيتك و الحرم حرمك و العبد عبدك و هذا مقام العائذ المستجير بك من النّار فاعتقنى و والدىّ و اهلى و ولدى و اخوانى المؤمنين و المؤمنات من النّار يا جواد يا كريم

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 393

فاذا بلغت مقابل الميزاب فقل اللّهُمَّ اعتق رقبتي من النّار و وسّع علىّ من الرزق الحلال و ادرأ عنّي شرّ فسقة العرب و العجم و شرّ فسقة الجنّ و

الانس و تقول و أنت تجوز اللّهُمَّ انّي إليك فقير و انّي منك خائف و مستجير فلا تبدّل اسمى و لا تغيّر جسمى) و اما هفت شوط بر دور كعبه بگرد به آن كه نيت كنى كه هفت شوط بر دور خانه مى گردم در حج اسلام، حج تمتع واجب قربة إلى اللَّه و به آن كه ابتدا كنى به ابتداى حجر و ختم كنى به انتهاى حجر، و در طواف خانه را بر دست چپ بگير، و ببوس حجر الاسود را در هر شوطى، و گامها را تنگ گذار و چون بدر خانه رسى بگو اين عبارت را كه ترجمه اش اين است كه سايل تو فقير تو مسكين تو بدر خانه تو آمده است و كريمان سايلان را رد نمى كنند و بر ايشان تصدق مى كنند پس تصدق كن به او آن چه لايق بزرگى تست، پس تصدق كن بر او به بهشت خداوندا خانه خانه تست و حرم حرم تست و بنده بنده تست و اين مقام كسى است كه در پناه و امان تو در آمده باشد از آتش عذاب تو پس آزاد كن مرا و پدر و مادر مرا و فرزندان مرا و برادران و خواهران مؤمن مرا از آتش دوزخ اى خداوند با جود و كرم، و چون به ناودان طلا رسى از طرف حجر اسماعيل عليه السلام بگو خداوندا مرا آزاد كن از آتش دوزخ و فراخ كن بر من از روزى حلال و دفع كن از من شر فاسقان عرب و عجم را و شر فاسقان جنى و آدمى را و مى گويى و مى روى يعنى در وقتى كه روانه شوى

از محاذى ميزاب اين دعا را مى خوانى كه ترجمه اش اينست كه خداوندا به درستى كه من محتاج رحمت توام و بتحقيق كه من از عذاب تو ترسانم و پناه به تو آورده ام پس نام مرا مبدل مكن كه مؤمن كافر شود، و تغيير مكن بدن مرا كه مسخ كنى هر چند كه مستحق آن هستم

القول فى الطّواف

(و تقول فى طوافك اللّهُمَّ انّي أسألك باسمك الّذى يمشى به على طلل الماء كما يمشى به على جدد الارض و أسألك باسمك المخزون المكنون عندك، و أسألك باسمك الاعظم الاعظم الاعظم الّذى اذا دعيت به اجبت و اذا سألت به اعطيت ان تصلّى على محمّد و آل محمّد و ان تفعل بى كذا و كذا فاذا بلغت الرّكن اليمانيّ فالتزمه و قبّله و صلّ على النّبيّ و اله فى كلّ شوط.)

القول بين الرّكن اليمانيّ و الرّكن الّذى فيه الحجر الاسود

(و قل بين هذين الرّكنين ربّنا آتنا فى الدّنيا حسنة و فى الآخرة حسنة و قنا برحمتك عذاب النّار.)

الوقوف بالمستجار

(فاذا كنت فى الشّوط السّابع فقف بالمستجار و هو مؤخّر الكعبة ممّا يلى الرّكن اليمانيّ به حذاى باب الكعبة فابسط يديك على البيت و الزق خدّك و بطنك و قلّ اللّهُمَّ البيت بيتك و العبد عبدك و هذا مقام العائذ بك من النّار اللّهُمَّ انّي حللت بفنائك فاجعل قراى مغفرتك وهب لي ما بينى و بينك و استوهبنى من خلقك و ادع بما شئت ثمّ اقرّ

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 395

لربّك بذنوبك و قل اللّهُمَّ من قبلك الرّوح و الرّاحة و الفرج و العافية اللّهُمَّ انّ عملى ضعيف فضاعفه لي و اغفر لي ما اطّلعت عليه منّي و خفي على خلقك استجير باللَّه من النّار و تكثر لنفسك من الدّعاء ثمّ استلم الرّكن اليماني ثمّ استلم الرّكن الّذى فيه الحجر الاسود و قبّله و اختم به فان لم تستطع ذلك فلا يضرّك غير انّه لا بدّ من ان تفتتح بالحجر الاسود و تختم به و تقول اللّهُمَّ قنّعنى بما رزقتني و بارك لي فيما اتيتنى) و اما آن چه در احوال طواف بايد گفت و مى گويى در طوافت خداوندا به درستى كه سؤال مى كنم از تو بحق آن اسم اعظمى كه هر كه آن را بخواند در روى آب راه مى رود چنانكه بر خشكى راه مى رود، و سؤال مى كنم ترا بحق آن اسمى كه مخزون و مستور است نزد تو از هفتاد و سه اسم اعظم كه يكى مخصوص ذات مقدس تست كه دال است بر ذات اقدس تو يا جميع هفتاد و سه اسم چون مخزون

است همه نزد او و تا به كسى ندهد كسى بر آن مطلع نمى تواند شد از پيش خود، و سؤال مى كنم ترا بحق آن اسمى كه اعظم است از همه اسماء و از آن اعظم است كه مخلوق به آن تواند رسيد يا وصف آن توان كرد و اين اسمى است كه مخصوص اوست چنانكه در اخبار مستفيضه وارد شده است كه حق سبحانه و تعالى هفتاد و سه اعظم دارد و يكى از آنها مخصوص ذات مقدس اوست و باقى را بحسب رتبه كرامت مى فرمايد و از آن اسماء آصف برخيا را يك اسم داده بودند و تخت بلقيس را به يك چشمزدن به نزد سليمان عليه السلام حاضر گردانيد، و حضرت عيسى را دو اسم داده بودند، و حضرت موسى را چهار حرف، و حضرت ابراهيم را هشت حرف، و حضرت نوح را پانزده حرف، و حضرت آدم را بيست و پنج حرف و همه هفتاد و دو اسم را به حضرت سيد الانبياء عطا فرموده بودند و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 396

همه بائمه معصومين رسيد صلوات اللَّه عليهم اجمعين و يكى مخصوص واجب الوجود است كه به كسى نداده است و آن اسمى است كه اگر كسى ترا به آن اسم بخواند اجابت مى كنى و اگر ترا به آن اسم سؤال كنند عطا مى كنى يعنى اگر بر فرضى كه حق سبحانه و تعالى به كسى بدهد چنين مى شود، يا باين عنوان كه حضرت خوانده است كه كسى بگويد الهى بحق آن كه فلان چيزم عطا كن عطا مى كند هر چند نداند، يا مراد هفتاد و دو اسم باشد بهر دو معنى كه صلوات

فرستى بر محمد و آل محمد و فلان حاجتم را برآورى و فلان چيزم بدهى.

و چون به ركن يمانى رسى كه بعد از مستجار است در هر شوطى آن را در بغل گير و ببوس و صلوات بر محمد و آل او فرست و دعايى كه در ميان ركن يمانى و حجر الاسود بايد خواند اين است كه در ميان هر دو به گويى كه پروردگار اعطا كن ما را در دنيا هر چه خوب باشد و در آخرت هر چه خوب باشد يا يك حسنه عطا كن كه مستلزم جميع باشد مثل ايمان كامل در دنيا و بهشت در آخرت.

اما آن چه بايد كرد در مستجار پس چون در شوط هفتم به مستجار رسى توقف كن از جهة دعا و آن محاذى در خانه كعبه است از پشت كعبه نزديك به ركن يمانى پس دستها را پهن كن بر خانه و شكم و رو را به كعبه رسان و اين دعا را بخوان كه خدايا خانه خانه تست و اين بنده بنده تست و حال من حال بنده ايست كه مستحق دخول جهنم شده باشد و پناه به تو آورده باشد از شر آتش جهنم به فرموده تو كه فرموده «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ» يعنى بگريزيد و پناه بريد به خانه خدا از عذاب خدا خداوندا مهمان توام و تو فرموده كه مهمان را گرامى داريد و تو اولايى از ديگران به جود و كرم مهمانى مرا اين كن كه گناهان مرا

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 397

بيامرزى و هر چه حقوق مردمانست مردمان را خوشنود كنى كه مرا به تو ببخشند و هر مطلبى كه دارى طلب

كن از خداوندت پس اقرار كن به گناهانت هر چه را بخاطر داشته باشى مفصلا و آن چه را در خاطر نداشته باشى مجملا، و بگو خداوندا رحمت و راحت از پيش تست و فرج و عافيت از تست خداوندا اعمال خوب من ضعيف است و بسيار كم تو قادرى كه آن را مضاعف گردانى با ضعاف بسيار به آن كه بعوض گناهان غير متناهى حسنات بنويسى چنانكه جمعى را وعده فرموده كه فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ و بيامرز گناهانى را كه تو بر آن مطلعى و خلق نمى دانند و تو از ايشان پوشانيده، بفضل خود از نامه عمل من محو كن كه در روز قيامت رسوا نشوم.

پناه به خداوند خود آورده ام از آتش جهنم و دعا بسيار مى كنى از جهة خود پس بيا به نزد ركن يمانى و خود را به آن بمال يا دست برسان اگر نتوانى شكم و رو ماليدن، و هم چنين استلام كن ركن حجر الاسود را و ببوس و ختم كن طوافت را بحجر و بگو كه خداوندا مرا قانع گردان به آن چه روزى كرامت كرده و بركت ده آن چه را بمن عطا فرموده.

و بدان كه مشهور اينست كه چون حجاج ملعون از قبل عبد الملك مروان ملعون خانه كعبه را به سبب منجنيقى كه بر كعبه بستند از جهة گرفتن عبد اللَّه بن زبير ملعون خراب كرد و مردمان بسيارى از خاك و سنگ را بردند و خواست كه بسازد اژدهايى بهم رسيد و مردمان از آن مى گريختند تا به خدمت حضرت سيد الساجدين آمد و وجه ممنوع شدن را پرسيد حضرت فرمودند كه وجهش

اين است كه مردمان سنگ و خاك بسيار برده اند بگوى تا همه هر چه برده اند بياورند كه از همان سنگ و خاك ساخته شود چون مردمان همه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 398

را پس آوردند منع برطرف شد و ترسيد كه مبادا وفا نكند پس نشست و قريب به يك ذرع دست شاذروان بيرون گذاشت كه پرده آويز باشد و علامت گذاشته اند به آن كه در طرف حجر اسماعيل چهار طرف انگشت بلند كرده يك ذرع تقريبا ظاهر است و در بقيه اطراف هر جا كه ذرع نگذاشته اند سنگ مورب نصب كرده اند تا كسى بر آن راه نرود، پس بنا بر اين در التزام مستجار و استلام اركان خصوصا ركن يمانى و حجر، و در التزام حطيم كه از در خانه است تا ركن حجر چون بهترين جاهاى مسجد است و دعا مستجابست اين كس داخل كعبه مى شود زيرا كه آن فضا است كه العياذ باللَّه اگر كعبه خراب شود چنانكه در هزار و سى و هشت تقريبا سيل خانه را خراب كرد و تا ساختن چند ماه شد قبله مردمان آن فضا بود، و هم چنين جمعى كه در كوه ابو قبيس خانه دارند و ساير كوهها نماز ايشان بر فضاى كعبه است زيرا كه آن فضا تا آسمان و تا منتهاى ارض كعبه است و قبله است و چون واجبست كه بر دور كعبه طواف كنند.

پس بنا بر مشهور در وقت استلام داخل كعبه مى شوند پس اگر بگذرند در طواف در ميان كعبه طواف كرده خواهند بود، و هم چنين در وقت گشتن اگر دست خود را به خانه رسانند دست طواف نكرده خواهد بود

و حال آن كه واجبست كه طواف بكل بدن باشد و طواف باطل خواهد شد پس احوط آنست كه در جاهايى كه شاذروان دارد خواه جدا باشد و خواه سنگ محرف بر آن باشد دست يا بدن اگر به كعبه رساند بايستد تا خود را بيرون آورد بعد از آن روانه شود، و هم چنين در طرف حجر اگر دست بر بالاى ديوار حجر برد اين دغدغه مى شود و چرا دغدغه مى گويم چون اين معنى را در روايتى نديده ام و ليكن خاصه و عامه ذكر كرده اند، و عمده ضبط اين امور است كه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 399

چيزى مخفى نگذاشته اند حتى جاى مقام را گذاشته اند تا ظاهر باشد بدعت عمر اگر چه عوام ايشان مى گويند كه مقام جبرئيل است اما فضلاى عامه ذكر كرده اند جميع شنايع و قبايح صحابه و تابعين و ارتداد همه را الّا قليلى و شكى نيست در آن كه هر چه را زياد و كم كرده اند چنانست كه گفته اند و علماى ما نيز ذكر كرده اند و ليكن احتمال اين هست كه علماء ما از عامه برداشته باشند چون در روايات واقع نشده است با آن كه اين معنى به گفته همه در زمان حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم واقع شده بود و اين امريست عام البلوى مى بايست البته در اخبار بما برسد و شكى نيست كه احوط آنست كه مذكور شد، ديگر بدان كه بحسب ظاهر چند حديث و اجماعات منقوله مى بايد كه ابتداى طواف از حجر الاسود باشد و ختم بحجر الاسود باشد و زياد و كم نشود اكثر علماى ما سيما متاخرين ذكر كرده اند كه مى بايد مقارنت جزو اول

طايف به جزو اول حجر الاسود واقع شود و دور نيست كه مستند ايشان حديث حسن كالصحيح حماد از حريز از يكى از مشايخش كه غالبا فضلاى اصحابند مثل زراره و محمد بن مسلم و بريد و فضيل و غالبا زراره است از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه كه فرمودند كه چون داخل مسجد الحرام شوى و محاذى حجر الاسود شوى بگوى (اشهد ان لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله امنت باللَّه و كفرت بالجبت و الطّاغوت و اللّات و العزّى و بعبادة الشّيطان و بعبادة كلّ ندّ يدعى من دون اللَّه ثمّ ادن من الحجر و استلمه بيمينك) پس مى گويى (بسم اللَّه و اللَّه اكبر امانتى ادّيتها و ميثاقي تعاهدته لتشهد لي بالموافاة.)

و محاذات را علما ذكر كرده اند كه آنست كه جزو مقدم بدن محاذى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 400

جزو اول حجر الاسود باشد و در اكثر مردم جزو اول انگشت مهين پاهاست و بعضى كه فربه باشند شكم ايشان مقدم است و بعضى بينى و ظاهرا در وقت فرش مسجد الحرام اين رعايت كرده اند كه سنگهاى مرمر را كه انداخته اند چنين انداخته اند كه خطى ظاهر است كه محاذى جزو اول حجر است پس اگر كسى انگشت پاهاى او بر ابتداى خط باشد خوبست و در آخر طواف چون به همان جا رسد ترك كند تا زياد و كم نشود، و عمده استدلال ايشان آنست كه احاديث بسيار وارد شده است كه ابتدا بحجر كند و ختم بحجر كند بلكه متواتر است از فعل نبى و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم كه ابتدا بحجر

فرمودند و ختم بحجر نمودند و در وقت طواف خانه را بر دست چپ گرفتند و حديثى و قولى بر غير اين نحو وارد نشده است پس از اين دو حكم ظاهر شد كه محاذات واجبست و ليكن احتمال هست كه واجب نباشد ابتدا به ابتداى حجر بلكه اگر از وسط يا آخر حجر ابتدا كند كافى باشد و شكى نيست كه بنا بر اين احتمال ابتدا به ابتدا نيز صحيح خواهد بود، و اما استقبال حجر كه در بعضى از روايات واقع شده است ظاهر آن روايات استقبال از جهة دعاست پس اولى آنست كه اول استقبال كنند و دعا را بخوانند و در حالت استقبال چنان بايستند كه دوش راست او خارج از حجر باشد و چون از دعا فارغ شود نيت كند در حالت استقبال و بعد از آن محاذات را واقع سازد به آن كه بگردد و انگشت مهين پاها را بر آن خط گذارد و نيت كند و بگذرد و به نيت اول نيز اكتفا مى تواند كرد اگر مستحضر باشد و در نيت همين كافى است كه داند كه طواف عمره يا حج مى كند و آن كه اين حج اسلام است و حج تمتع است يا افراد و قران و للّه مى كند و بسيار نادر است كه اينها در خاطرش نباشد و احوط آنست كه در جميع طواف رو به كعبه نكند

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 401

به آن كه بگردد كه بدنش بسوى كعبه باشد و اگر به سبب ازدحام بگردد از سمتى كه مى رود درست بايستد و روانه شود و در جائى كه از آنجا متوجه استلام يا التزام مى شود

آنجا را نشان كند و بعد از استلام يا التزام به جاى خود رود و روانه شود و اگر از همين جا نيز بگردد و خانه را بر دست چپ گيرد خوبست و مى بايد كه گامى از طوافش چنين نشود كه خانه بر دست چپش نباشد به آن كه روى به خانه باشد يا پشتش و اينها بر سبيل احتياط است

مقام ابراهيم عليه السّلام

(ثمّ ائت مقام ابراهيم عليه السّلام فصلّ فيه ركعتين و اجعله امامك و اقرا فى الاولى منهما الحمد و قل هو اللَّه احد و فى الثّانية الحمد و قل يا أيّها الكافرون ثمّ تشهّد و سلّم و احمد اللَّه و اثن عليه و صلّ على النّبيّ و اله صلوات اللَّه عليهم و اسال اللَّه ان يتقبّل منك و ان لا تجعله اخر العهد منك فهاتان الرّكعتان هما الفريضة و ليس يكره لك ان تصلّيها فى أيّ السّاعات شئت عند طلوع الشّمس و عند غروبها و انّما وقتها عند فراغك من الطّواف ما لم يكن وقت صلاة مكتوبة فان كان وقت صلاة مكتوبة فابدأ بها ثمّ صلّ ركعتى الطّواف فاذا فرغت من الرّكعتين فقل الحمد للّه بمحامده كلّها على نعمائه كلّها حتّى ينتهي الحمد إلى ما يحبّ ربّى و يرضى اللّهُمَّ صلّ على محمّد و آل محمّد و تقبّل منّي و طهّر قلبى و زكّ عملى و اجتهد فى الدّعاء و اسأل اللَّه عزّ و جلّ ان يتقبّل منك ثمّ ائت الحجر الاسود فاستلمه و قبّله او أمسحه بيدك او اشر اليه و قل ما قلته اوّلا فانّه لا بدّ من ذلك)

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 402

ديگر از محل عبادات مقام حضرت ابراهيم است صلوات اللَّه

عليه پس بيا مقام ابراهيم عليه السلام و دو ركعت نماز در آنجا بكن و ظاهرا مراد از مقام ابراهيم در اينجا محوّطه ايست كه بر پشت مقام از چوب پنجره ساخته اند و سه صف هر صفى چهار كس مى توانند ايستاد و سنگى كه قدمهاى حضرت ابراهيم عليه السلام بر آنجا فرو رفته است بر او نيز محوطه از پنجره ساخته اند و درى دارد كه گاهى از جهة پادشاهان مى گشايند و مردمان از بيرون آن را زيارت مى كنند و در آنجا نماز مى توان كرد بر تقديرى كه در نباشد و هميشه تعظيم و تكريم آن مى كرده اند چنانكه در حديث حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه گذشت و در اخبار چنين وارد شده است و آيه كريمه باين نحو است كه «وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى» يعنى بعضى از جاهاى حضرت ابراهيم عليه السلام كه مسجد است يا مكه معظمه آن را محل نماز خود كنيد و مراد از آن بعض: خلف اين سنگى است كه جاى پاى حضرت ابراهيم بر آن واقع است پس ممكن است كه مراد از اخبار نيز اين باشد كه پشت مقام يا يكى از دو جانبش نماز كنيد دو ركعت و سنگ مقام را محاذى قبله كن كه بر پشت آن سنگ بايست كه رو به آن سنگ و رو به كعبه هر دو كرده باشى و در ركعت اول از اين دو ركعت سوره حمد و توحيد را بخوان و در ركعت دويم بعد از حمد جحد را بخوان پس تشهد بخوان و سلام ده و حمد و ثناى الهى را به جا آورد، صلوات بر محمد و آل

محمد بفرست و سؤال كن كه حق سبحانه و تعالى قبول كند از تو اين نماز و طواف را و آن كه چنان نكند كه آخر نمازهاى مقام باشد بلكه حيات و توفيق كرامت فرمايد كه ديگر بيايى، و اين دو ركعت فرض است و مكروه نيست ترا در هيچ ساعتى كه خواهى اگر چه نزد طلوع و غروب آفتاب باشد چون

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 403

بخصوص مستثنى است بر تقديرى كه نافله در اين اوقات مكروه باشد چون اين دو ركعت فرض است و مع هذا ذو سبب است و سببش طواف است و وقت آن بعد از فارغ شدن از طوافست ما دام كه وقت فريضه حاضره نبوده باشد كه اگر وقت فريضه داخل شده باشد اول حاضره را به جا آور ديگر دو ركعت طواف را بكن، و چون فارغ شوى از اين دو ركعت بگو كه جميع محامد مخصوص ذات مقدس واجب الوجوديست كه مستجمع جميع كمالات است و من او را حمد مى كنم بجميع حمدها بر هر يك از نعمتهاى او آن مقدار كه در كثرت به مرتبه رسد كه محبوب پروردگار من باشد و او از من خوشنود شود.

خداوندا صلوات و رحمتهاى خاصه خود را بفرست بر محمد و آل او و قبول كن از من و دل مرا از هر بدى مطهر گردان و عمل مرا از هر شائبه پاك گردان تا خالص باشد از جهة رضاى تو. و سعى كن در دعا و از حق سبحانه و تعالى سؤال كن كه قبول كند از تو چنانكه حضرت ابراهيم و اسماعيل سؤال كردند «رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ

الْعَلِيمُ» و بعد از بناى كعبه گفتند كه پروردگارا قبول كن از ما عمارت خانه را به درستى كه نو شنوايى و دانائى كه هر كس را چه عطا مى بايد كرد، پس به نزد حجر الاسود آى و استلام كن آن را و ببوس يا دست بمال يا اشاره كن به ترتيبى كه گذشت و دعايى كه سابقا مذكور شد در اين وقت نيز بخوان كه البته مى بايد خواند و اين دعاى: «امانتى ادّيتها الخ» است و مجموع آن چه مذكور شد مضمون صحيحه معاوية بن عمار است و غير آن است و چون از مستحبات است تفصيل هر يك مذكور نشد و در روضه مذكور است و چون بسيار مشوش است و از قانون فقها و محدثين نيست اگر هر يك را ذكر مى كرديم مطلب

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 404

شرح عبارت فوت مى شد و هر دو را ذكر كردن مستلزم تكرار و تطويل بود

الشّرب من ماء زمزم

(فان قدرت ان تشرب من ماء زمزم قبل ان تخرج فافعل و تقول حين تشرب اللّهُمَّ اجعله علما نافعا و رزقا واسعا و شفاء من كلّ داء و سقم انّك قادر يا ربّ العالمين) ديگر نوشيدن آب زمزم است كه مستحب است قبل از سعى و عبارت صحيح معاوية بن عمار است، و حسنه حلبى است در دعا و هر دو تا سقم است پس اگر توانى كه بياشامى از آب زمزم پيش از آن كه متوجه سعى شوى بياشام.

و در حسنه حلبى است كه يك دلو يا دو دلو آب بكشد و بر سر و پشت و شكم بريزد و در وقتى كه آشامى مى گويى كه خداوندا اين آب را

علم نافع گردان و روزى فراخ گردان و شفا گردان از هر درد و بيمارى به درستى كه قادرى بر همه چيز اى پروردگار عالميان، و معاويه گفت كه حضرت فرمودند كه بما رسيده است كه چون حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نظر به زمزم فرمودند: فرمودند: كه اگر نه اين بود كه بر امتم شاق مى شد هر آينه يك دلو يا دو دلو خود مى كشيدم و چون من مى گردم همه كس را متابعت لازم بود و مشكل است همه كسرا دو دلو عظيم كشيدن. و ظاهرش آن بود كه بر تقديرى كه آن حضرت مى كشيدند و مى فرمودند كه سنت است همان مردمان هجوم مى كردند و چندين هزار كس را نهايت اشكال بود، يا آن كه خوف قتال نيز بود و از اين گفتن زايد بر استحباب مؤكد مفهوم نمى شود.

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 405

و در صحيح از على بن مهزيار منقولست كه ديدم كه حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه در شب زيارت كه ظاهرا شب يازدهم باشد كه حضرت طواف كردند و در عقب مقام نماز كردند و داخل زمزم شدند كه يورتى است كه بر سر چاه پوشانيده اند و بدست مبارك خود يك دلو آب كشيدند از دلوى كه محاذى حجر بود و از آن آشاميدند و بر بعضى از جسد مبارك ريختند دو مرتبه نظر به اندرون چاه كردند. و احاديث بسيار در فضليت آب زمزم وارد شده است و آن كه هر كه بياشامد آن را بهر نيتى كه بكند حق سبحانه و تعالى آن را كرامت مى فرمايد لهذا حضرت اين دعاى جامع فوايد دنيوى و اخروى

را خواندند

الخروج إلى الصّفا

(ثمّ اخرج إلى الصّفا و قم عليه حتّى تنظر إلى البيت و تستقبل الرّكن الّذى فيه الحجر و احمد اللَّه و اثن عليه و اذكر من آلائه و حسن ما صنع إليك ما قدرت عليه، ثمّ قل لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له له الملك و له الحمد يحيى و يميت و هو على كلّ شى ء قدير ثلاث مرّات، و تقول:

اللّهُمَّ انى أسألك العفو و العافية و اليقين فى الدّنيا و الآخرة ثلاث مرّات، و تقول: اللّهُمَّ آتنا فى الدّنيا حسنة و فى الآخرة حسنة و قنا عذاب النّار ثلاث مرّات، و تقول الحمد للّه مائة مرة و اللَّه اكبر مائة مرّة و سبحان اللَّه مائة مرّة و لا اله الّا اللَّه مائة مرّة و استغفر اللَّه و اتوب إليه مائة مرّة و صلّ على محمّد و آل محمّد مائة مرّة و تقول يا من لا يخيب سائله و لا ينفد نائله صلّ على محمّد و آل محمّد و اعذنى من النّار برحمتك

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 406

و ادع لنفسك بما أحببت و ليكن وقوفك على الصّفا اوّل مرّة اطول من غيرها ثمّ انحدر وقف على المرقاة الرّابعة حيال الكعبة و قل اللّهُمَّ انّي اعوذ بك من عذاب القبر و فتنته و غربته و وحشته و ظلمته و ضيقه و ضنكه اللّهُمَّ اظلّنى فى ظلّ عرشك يوم لا ظلّ الّا ظلّك ثمّ انحدر عن المرقاة و أنت كاشف عن ظهرك و قل يا ربّ العفو يا من امر بالعفو يا من هو اولى بالعفو يا من يثيب على العفو العفو العفو العفو يا جواد يا كريم يا قريب يا بعيد اردد علىّ

نعمتك و استعملنى بطاعتك و مرضاتك ثمّ امش و عليك السّكينة و الوقار حتّى تصير إلى المنارة و هى طرف المسعى فاسع مل ء فروجك و قل بسم اللَّه و اللَّه اكبر اللّهُمَّ صلّ على محمّد و آل محمّد اللّهُمَّ اغفر و ارحم و تجاوز عمّا تعلم انّك أنت الاعزّ الاكرم و اهدني للّتي هى اقوم اللّهُمَّ انّ عملى ضعيف فضاعفه لي و تقبّل منّي اللّهُمَّ لك سعيى و بك حولى و قوّتى تقبّل عملى يا من يقبل عمل المتّقين، فاذا جزت زقاق العطّارين فاقطع الهرولة و امش على سكون و وقار و قل يا ذا المنّ و الطّول و الكرم و النّعماء و الجود صلّ على محمّد و آل محمّد و اغفر لي ذنوبي انّه لا يغفر الذّنوب الّا أنت يا كريم فاذا اتيت المروة فاصعد عليها و قل حتّى يبدو لك البيت و ادع كما دعوت على الصّفا و اسال اللَّه تعالى حوائجك و قل فى دعائك يا من امر بالعفو يا من يجزى على العفو يا من دلّ على العفو يا من زيّن العفو يا من يثيب على العفو يا من يحبّ العفو يا من يعطى على العفو يا من يعفو على العفو يا ربّ العفو العفو العفو العفو، و تضرّع إلى اللَّه عزّ و جلّ و ابك فان لم تقدر على البكاء فتباك و اجهد ان يخرج من عينيك الدّموع و لو مثل رأس الذّباب و اجتهد فى الدّعاء ثمّ انحدر عن

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 407

المروة إلى الصّفا و أنت تمشى فاذا بلغت زقاق العطّارين فاسع مل ء فروجك إلى المنارة الاولى الّتى تلى الصّفا، فاذا بلغتها فاقطع الهرولة و امش حتّى تاتى

الصّفا و قم عليه فاستقبل البيت بوجهك و قل مثل ما كنت قلته فى الدّفعة الاولى ثمّ انحدر إلى المروة و افعل مثل ما كنت فعلته و قل مثل ما كنت قلته فى الدّفعة الاولى حتّى تاتى المروة فطف بين الصّفا و المروة سبعة اشواط يكون وقوفك على الصّفا اربعا و على المروة اربعا و السّعي بينهما سبعا تبدا بالصّفا و تختم بالمروة و من ترك الهرولة فى السّعي حتّى صار فى بعض المكان لم يحوّل وجهه و رجع القهقرى حتّى يبلغ الموضع الّذى ترك منه الهرولة ثمّ يهرول منه إلى الموضع الّذى ينبغى له ان يقطعها فيه إن شاء اللَّه تعالى) ديگر از مناسك حج بيرون رفتن است از جهة سعى ميان صفا و مروه بسوى صفا بدان كه عبارات صدوق بعضى عبارات صحيحه معاوية بن عمار است و بعضى عبارات فقه رضوى است و بعضى از صحيحه زراره و صحيحه يعقوب و غير اينها، پس بيرون رو از مسجد الحرام به كوه صفا كه فاصله مسعى است الحال و بر آن كوه بايست تا خانه را به بينى و الحال بر كوه صفا خانها ساخته اند و نمى توان بر آن بالا خانه را ديدن، و رو كن به ركنى كه حجر در اوست و حمد و ثناى الهى به جا آور و ياد كن نعمت الهى را و احسانهاى حسنه عظيمه كه با تو كرده است آن چه در خاطر داشته باشى و توانى. تا اينجا صحيحه معاويه بود ديگر تهليل در صحيحه شعيب و صحيحه زراره واقع است كه اين تهليل را سه مرتبه بگو بر صفا و بر مروه كه ترجمه اش اين

است كه نيست

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 408

خداوندى بغير از واجب بالذات جامع كمالات صفات و حال آن كه يگانه است در ذات و صفات و او را شريكى نيست در پادشاهى و حمد و ثنا مخصوص اوست زنده مى كند و مى ميراند و اوست كه بر همه چيز قادر و تواناست و اين تهليل نيز در صحيحه معاويه هست با ادعيه بسيار كه صدوق ذكر نكرده است مگر قليلى از آن را و آن تا استغفار است پس سه مرتبه مى گويى عباراتى كه ترجمه اش اينست كه خداوندا به درستى كه من سؤال مى كنم از تو عفو از گناهان را و عافيت از امراض و يقين را در دنيا و آخرت و ظاهرا جار و مجرور متعلق به همه باشد، و احتمال اخير دارد و يقين در آخرت يا امور آخرتست يا وقت مرگ يا بعث يا آن كه اگر در دنيا اعتقادات حقّه را به يقين داند در آخرت نيز خواهد دانست «وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِيلًا» و سه مرتبه مى گويد كه خداوندا عطا كن ما را در دنيا خصلت خوب و در آخرت كمالات يا نعماء حسنه يا زوجه صالحه در دنيا و حورى در آخرت يا همه خوبيهاى دنيا و خوبيهاى آخرت و نگاهدار ما را از عذاب آخرت به آن كه در دنيا حفظ كنى مرا و جميع آباء و امّهات و اخوان مؤمنين و مؤمنات مرا از هر چه سبب عقاب تو باشد در دنيا و در آخرت به مغفرت، و صد مرتبه الحمد للّه مى گويى و صد مرتبه اللَّه اكبر و صد مرتبه

سبحان اللَّه و صد مرتبه لا اله الا اللَّه و صد مرتبه استغفر اللَّه و اتوب اليه و صد مرتبه صلوات بر محمد و آل او فرست، و مى گويى اى خداوندى كه سؤال كنندگان او نااميد از درگاه او بر نمى گردند و رحمت او را كم شدن نيست صلوات بر محمد و آل او فرست. و مرا در پناه خود در آور از شر آتش جهنم به رحمت خود و دعا كن از جهة خود هر چه خواهى. و سنت است كه توقفت در صفا از جهة ذكر و دعا در مرتبه اول

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 409

بيشتر از باقى باشد پس به زير آى تا پايه چهارم كه كعبه معظمه از جانب دست راست آن در وقتى كه رو به كعبه باشند از در مسجد پيداست و بايست و اين دعا بخوان، و اين دعا در صحيحه معاويه هست انحدار تا پايه چهارم نيست خداوندا به درستى كه پناه به تو آورده ام از عذاب قبر و از امتحان كه سؤال منكر و نكير باشد يا رومان فتان قبور باشد چنانكه در صحيفه كامله بر سبيل اجمال هست و در حديث اصبغ از سلمان مفصل هست كه فتّان به ميت مى گويد و بنويس آن چه در دار دنيا كرده، عذاب و عقوبت يك يك را گويد كه به سبب اين معصيت مستحق اين عذابى و به سبب آن مستحق آن، و از غربت و تنهائى و تاريكى و تنگى صورى و معنوى قبر پناه به تو مى آورم خداوندا مرا در سايه رحمتت جاده روزى كه نباشد سايه و پناهى مثل ظل رحمت يا عرش تو پس

از پايه چهارم به زير آ و در وقت زير آمدن پشت خود را باز كن از روى تواضع و شكستگى و بگوى اى پروردگار عفو اى خداوندى كه بندگان را امر به عفو كرده با نهايت احتياج ايشان حتى در قتل، تو اولايى به عفو با غناى ذاتى اى خداوندى كه بر عفو ثواب مى دهى از تو طلب مى كنم عفو را در دنيا و در قبر و در حشر يا از روى تاكيد مكرر شده است، اى بخشنده اى كريم اى نزديك به عفو و رحمت اى دور از آن كه وصف جلال و عظمتت توان كرد هر نعمتى را كه از من گرفته بر من رد كن و بدار مرا به طاعت و رضاى خودت، پس روانه شو به پاى خود نه سواره با سكينه دل بذكر الهى و با وقار تن به آرام تا برسى به مناره اول كه طرف صفاست پس از آنجا تند برو شتر دو كه گامها نزديك باشد و تند باشد و بگوى بسم اللَّه به اعانت الهى سعى مى كنم و حق

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 410

سبحانه و تعالى از آن اعظم است كه او را وصف توان كرد خداوندا صلوات بر محمد و آل او فرست، خداوندا بيامرز و رحم كن و در گذر از آن چه تو مى دانى به درستى كه تو از آن عزيزتر و گرامى ترى يا كرمت از آن بيشتر است كه وصف توان نمود و هدايت كن مرا به راهى كه درست ترين راههاست كه آن راه ايمان و عبادتست خداوندا به درستى كه عمل من ضعيف است آن را مضاعف گردان با ضعاف

بسيار و قبول كن، از من خداوندا هر سعيى كه مى كنم از جهة تست و حول و قوت من به تست قبول كن عمل مرا اى خداوندى كه قبول مى كنى عمل متقيان را و چون از بازار عطر فروشان بگذرى به مناره دويم رسى از جانب مروه قطع كن تند رفتن را و تا مروه با سكينه و وقار برو و بگوى اى خداوندى كه نعمت و احسانت عالميان را فرو گرفته است و كرم و نعمتها و جودت احاطه نموده است بنى آدم را: صلوات بر محمد و آل او فرست و بيامرز گناهان مرا به درستى كه نمى آمرزد گناهان را كسى بغير از تو اى خداوند كريم، و چون به مروه رسى بالا رو به كوه مروه و در اينجا نيز كوه را غصب كرده اند و خانه ساخته اند و سه چار پايه بيش نيست بالا رو و بايست تا خانه كعبه ظاهر شود، و چون در اينجا ظاهر نمى شود رو به جانب كعبه كن و دعا كن چنانكه در صفا دعا كردى و حاجات خود را از خداوندت طلب كن و در جمله دعا كه مى كنى اين دعا را بخوان كه اى خداوندى كه عالميان را امر به عفو كرده و فرموده كه عفو كنيد و درگذريد از بديهاى مردمان كه به شما كرده و مى كنند آيا دوست نمى داريد كه حق سبحانه و تعالى شما را بيامرزد.

يعنى اگر عفو كنيد حق سبحانه و تعالى نيز جرايم شما را عفو مى فرمايد:

اى خداوندى كه ثواب غير متناهى كرامت مى كنى بر عفو، اى خداوندى كه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 411

راهنمايى كرده همه را به عفو، اى خداوندى

كه عفو را زينت داده كه در نظر همه كس خوش نماست اى خداوندى كه فوايد دنيوى و اخروى مترتب ساخته بر عفو، اى خداوندى كه دوست مى دارى عفو را اى خداوندى كه مى بخشى به سبب عفو، اى خداوندى كه عفو مى كنى به سبب عفو، اى پروردگار عفو عفو كن عفو كن گناهان ما را و تضرع و زارى كن بسوى حق سبحانه و تعالى و گريه كن و اگر گريه ات نيايد خود را به گريه بدار بهر نحو كه باشد. حتى به ياد كردن مردگان و جهد كن كه آبى از ديده ات بيرون آيد اگر چه مقدار سر مگسى باشد و سعى كن در دعا.

ديگر از مروه به زير آ و به جانب صفا رو هموار به پاى خود، و چون به مناره اول رسى نزديك بازار عطاران تند برو بنحو سابق تا مناره اول از جانب صفا، و چون به آن مناره رسى تند رفتن را ترك كن و هموار برو تا صفا و بايست بر صفا و روى خود را به خانه كن و آن چه در دفعه اول گفته بگو، ديگر به جانب مروه روان شو مثل اول و هر چه كرده از هموار راه رفتن دو طرف و تند رفتن ميان دو مناره و پياده رفتن همه را به جا آور تا مروه پس هفت شوط كن ميان صفا و مروه كه چهار مرتبه وقوف در صفا كنى و چهار مرتبه در مروه كه هفت مرتبه سعى كرده باشى، و اين عبارت فقه رضوى است و ابتدا به صفا مى كنى و ختم به مروه مى كنى و كسى كه ترك كند تند

رفتن را در سعى از روى نادانى يا فراموشى و به او گفتند يا به خاطرش آيد روى خود را نمى گرداند و پس پس بر مى گردد تا به محل هروله مى رسد و تدارك مى كند هروله را.

و در حسن كالصحيح و موثق بطرق متكثره كالصحيحه منقولست از ابن عمار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بعد از دعاها و اذكار از صفا به زير آ و پياده برو با سكينه و وقار و ذكر و فكر و آرام تا

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 412

برسى به مناره اول پس تند بر و شتر دو و بگوى بسم اللَّه و اللَّه اكبر تا به آخر آن چه مذكور شد با زيادتى

التّقصير

(فاذا فرغت من سعيك فانزل من المروة و قصّر من شعر رأسك من جوانبه و من حاجبيك و من لحيتك و خذ من شاربك و قلّم اظفارك و ابق منها لحجّك فاذا فعلت ذلك فقد احللت من كلّ شى ء احرمت منه و يجوز ذلك ان تطوف بالبيت تطوّعا ما شئت، و لا باس ان تصلّى ركعتى طواف التّطوّع حيث شئت من المسجد و انّما لا يجوز ان يصلّى ركعتى طواف الفريضة الّا عند المقام) اما تقصير يعنى كم كردن مو يا ناخن از جهة محل شدن از عمره تمتع پس چون از سعى فارغ شوى پس اگر بر كوه رفته باشى از كوه به زير آى و كم كن از موى سرت. و تراشيدنش حرامست و كفاره آن كشتن گوسفند است اما از اطراف موى سر اصلاح كن به مقراض و در گرفتن با ستره خلافست و از ابروها اندكى بگير و از ريش

و شارب بگير قدرى و از ناخنهاى دست و پا بگير و اندكى از همه بگذار از جهة محل شدن از حج هميشه چنين مى بوده است كه احرام به عمره تمتع را از ميقات در ماه ذى الحجه مى گرفته اند مگر اهل مدينه كه در اواخر ذى قعده احرام مى گيرند و پنجم و ششم تا بنهم مى رسيده اند و نادر بود كه پيشتر محل شوند.

و آن چه اين شكسته را در خاطر است قريب شصت سال است كه نشنيدم كه هفتم داخل شده باشند بلكه هشتم يا نهم مى رسيدند و چون سنت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 413

است كه در حج تمتع كه با حلق تقصير كنند زمانى نمى گذرد كه مو دراز شود پس بعضى از آن را در عمره مى گيرد و برخى را در حج پس چون تقصير كردى حلال مى شود بر تو محرمات احرام و جايز است كه طواف سنتى هر چه خواهى بكنى چون گذشت كه در عمره طواف سنتى كردن خوب نيست و احاديث متواتره وارد شده است در تفسير آيه وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى كه مراد از نماز نماز طواف واجبست كه جايز نيست واقع ساختن آن مگر خلف مقام و چند حديث كالصحيح وارد است در آن كه نماز طواف سنت را در هر جائى از مسجد كه مى كند صحيح است و احوط آنست كه در مقام واقع سازد و به اعتبار اطلاقات با ظاهر آيه (فإذا كان يوم التّروية فاغتسل و البس ثوبيك و ادخل المسجد الحرام حافيا و عليك السّكينة و الوقار فطف بالبيت اسبوعا تطوّعا و ان شئت فصلّ ركعتين لطوافك عند مقام ابراهيم عليه السّلام او في

الحجر و اقعد حتّى تزول الشّمس فاذا زالت الشّمس فصلّ ستّ ركعات قبل الفريضة ثمّ صلّ الفريضة و اعقد الاحرام فى دبر الظّهر فان شئت فى دبر العصر بالحجّ مفردا تقول: لا اله الّا اللَّه الحليم الكريم لا اله الّا اللَّه العلىّ العظيم سبحانه اللَّه ربّ السّماوات السّبع و ربّ الارضين السّبع و ما فيهنّ و ما بينهنّ و ما تحتهنّ و ربّ العرش العظيم و الحمد للّه ربّ العالمين اللّهُمَّ انّي أسألك ان تجعلنى ممّن استجاب لك و آمن بوعدك و اتّبع كتابك و أمرك فانّى عبدك و فى قبضتك لا أوقى الّا ما وقيت و لا اخذ الّا ما اعطيت اللّهُمَّ انّي اريد ما أمرت به من الحجّ على كتابك و سنّة نبيّك صلّى اللَّه عليه و اله فقوّنى على ما ضعفت عنه و يسّره لي و تقبّله و تسلّم منّي مناسكى فى يسر منك و عافية و اجعلنى من وفدك و حجّاج

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 414

بيتك الّذين رضيت عنهم و ارتضيت و سمّيت و كنّيت اللّهُمَّ ارزقنى قضاء مناسكى فى يسر منك و عافية و اعنّى عليه و تقبّله منّي اللّهُمَّ و ان عرض لي عارض يحبسنى حيث حبسني فحلّني لقدرك الّذى قدّرت علىّ و اصرف عنّى سوء القضاء و سوء القدر احرم لك وجهي و شعرى و بشرى و لحمي و دمى و مخّي و عظامى و عصبى من النّساء و الطيّب و الثّياب اريد بذلك وجهك الكريم و الدّار الآخرة ثمّ لبّ سرّا بالتّلبيات الاربع المفروضات ان شئت قائما و ان شئت قاعدا و ان شئت على باب المسجد و أنت خارج عنه مستقبل الحجر تقول لبّيك اللّهُمَّ لبّيك لبّيك

لا شريك لك لبّيك انّ الحمد و النّعمة لك و الملك لا شريك لك ثمّ توجّه و عليك السّكينة و الوقار بالتّسبيح و التّهليل و ذكر اللَّه عزّ و جلّ فاذا بلغت الرّقطاء دون الرّدم و هو ملتقى الطّريقين حتّى تشرف على الابطح فارفع صوتك بالتّلبية حتّى تاتى منى و لبّيت مثل ما لبّيت فى العمرة و اكثر من ذكر ذى المعارج فانّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله كان يكثر منها و تقول و أنت متوجّه إلى منى اللّهُمَّ إيّاك أرجو و إيّاك أدعو فبلّغنى املى و اصلح لي عملى، فاذا اتيت منى فقل الحمد للّه الّذى اقدمنيها صالحا فى عافية و بلّغنى هذا المكان اللّهُمَّ فهذه منى و هى ممّا مننت به على أوليائك من المناسك فاسئلك ان تصلّى على محمّد و آل محمّد و ان تمنّ علىّ فيها بما مننت على أوليائك و اهل طاعتك فانّما انا عبدك و فى قبضتك ثمّ صلّ بها المغرب و العشاء الآخرة و الفجر فى مسجد الخيف و ليكن صلاتك فيه عند المنارة الّتى فى وسط المسجد و على ثلثين ذراعا من جميع جوانبها فذاك مسجد النّبيّ صلّى اللَّه عليه و اله و مصلّى الأنبياء الّذين

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 415

صلّوا فيه صلوات اللَّه عليهم و ما كان خارجا من ثلثين ذراعا حولها من كلّ جانب فليس من المسجد) چون روز هشتم ذى الحجه در آيد غسل احرام بكن و دو جامه احرامى را به پوش و داخل مسجد الحرام شو پاى برهنه مگر آن كه هوا بسيار گرم باشد مسح مى تواند پوشيد، و بر تو باد به سكينه قلب به ياد الهى و وقار تن

نه دويدن چنانكه جمعى از عامه هروله مى كنند و گذشت، پس هفت شوط طواف كن مستحبا و اگر خواهى دو ركعت نماز طواف را در مقام ابراهيم به جا آور يا در حجر اسماعيل و بنشين تا ظهر شود پس چون آفتاب از دايره نصف النهار ميل كند به جانب مغرب شش ركعت نماز نافله احرام را به جا آور پيش از نماز واجب ظهر چنانكه در فقه رضويست در احرام عمره، و در احرام حج عقيب ظهر، و الا عقيب شش ركعت. و ظاهر اخبار صحيحه آنست كه در مطلق احرام عقيب ظهر يا فريضه ديگر واقع سازد، و اگر در وقت فريضه نباشد شش ركعت يا دو ركعت نماز بكنند و در عقب آن احرام گيرد، و اگر وقت ظهر باشد احرام را بعد از فريضه ظهر و اگر خواهى بعد از عصر به جا آورد قصد حج تنها مى كنى و چون عمره را به جا آورده بخلاف نيت احرام عمره و اگر قصد هر دو مى تواند كرد به آن كه اول نيت باشد و دويم عزم باشد چون نيّت مى بايد مقارن فعل باشد بخلاف عزم كه اعم است.

دويم آن كه مى گويد كه محرم مى شود به عمره كه بعد از آن محل شود و از محرمات احرام كه بر او حلال شده است تمتع يابد تا احرام بحج بگيرد و كلمات فرج را مى خوانى چون از بهترين حمد و ثناهاست و ترجمه اش اينست كه نيست الهى مگر معبود بر حق و خداوند مطلق كه بردبار است و حلم مى كند از عاصيان كه به زودى ايشان را عقاب نمى كند و كريم است يعنى

لوامع صاحبقرانى،

ج 8، ص: 416

ذات او بهترين ذوات است و صفات او اكمل صفات است و افعال او احسن افعال است، و بنا بر اين از صفات ذاتيه است و يا احسان كرده مى كند بى استحقاق، نيست خداوندى بجز واجب الوجود بالذّاتى كه بلند مرتبه است و عظيم الشأن چون واجبست و ما بقى همه مخلوق يا مربوب اويند، يا اولى و اعظم است از آن كه بذات يا صفات او كه عين ذاتست يا افعال او كه همه مشتملند بر حكم و مصالح بى شمار توان رسيدن يا وصف توان كردن.

منزه خداوندى كه آفريننده و تربيت كننده هفت آسمان و هفت زمين است و آفريننده هر چه را كه در آسمان و زمين است و هر چه در ميان آنهاست، و آفريننده و حركت دهنده عرش عظيم است كه در طرفة العينى هزار ساله راه حركت مى كند، و جميع محامد مخصوص خداونديست كه پروردگار عالميان است خداوند از تو سؤال مى كنم كه بگردانى مرا در سلك جمعى كه اجابت كرده اند و ايمان دارند به وعده تو و متابعت كرده اند كتاب و امر ترا به درستى كه من بنده توام و در قبضه قدرت توام محفوظ نيستم از بلاهاى صورى و معنوى مگر بحفظ تو و از جهة من نفعى بهم نمى رسد مگر به عطاى تو.

خداوندا به درستى كه اراده دارم كه حج كنم به نحوى كه در قرآن مجيد فرستاده و پيغمبرت صلى اللَّه عليه و آله فرموده است كه آن حج تمتع است پس مرا قوت كرامت كن بر هر چيزى كه قوّتم به آن نرسد و آسان كن بر من و قبول كن از من و

اخذ نما مناسكم را از من به آسانى و عافيت، و بگردان مرا از جمله كسانى كه پناه به تو آورده اند و به درگاه جود و كرمت نشسته اند به اميد رحمتت چنانكه از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه منقول است كه حاجيان مهمانان حق سبحانه و تعالى اند هر چه بطلبند مى دهند، و هر چه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 417

نطلبند نيز مى دهند، و بگردان مرا در زمره حاجيانى كه بقصد زيارت خانه تو آمده اند كه تو از ايشان خوشنودى و ايشان را برگزيده به توفيقات و هدايات و نام ايشان را در شب قدر نوشته در سلك حاجيان، و يا ايشان را به نحوى ياد كرده كه ايشان مهمانان منند بنا بر نسخه كنّيت، و عرب مقرر است كه نزد عرب نهايت تعظيم شخصى آنست كه او را به كنيت بخوانند.

خداوندا چنان كن كه اين مناسك و عبادات حج را به آسانى و تن درستى به جا آورم و اعانت كن مرا و قبول كن خداوندا اگر مرا عارضى به همرسد كه مانع اتمام حج شود مرا محل كن هر جا كه محبوس سازى كه به اعتبار قضاء و تقديرى كه بر من مقدر ساخته، و دو ركن از من قضاى بدرا به آن كه مخالفت تو از من واقع نشود و به بلائى مبتلا نشوم آن چه گذشت به نيت حج بود.

ديگر احرامست كه آن نيت است فى الحقيقه كه از جهة رضاى الهى روى من و موى من و پوست من و گوشت من و خون و استخوان و پى من از زنان و بوى خوش و از جامهاى دوخته و آن چه در

حكم دوخته است و آن كه يك يك از اعضا را بنده مذكور مى سازد ممكن است كه كنايه باشد از فرمانبردارى كه من و هر جزو من مطيع توئيم و يا آن كه احرام در آن است كه به آفتاب دهم يا آفتابى شود، و مو را نكنم و نتراشم و پوست بدنم به زنان نرسد و گوشت بدنم در راه تو بگدازد و هم چنين خونم همه عرق شود و بريزد يا خون نگيرم و استخوان و مغز آن گداخته شود در راه تو، يا آن كه اعضا و جوارح همه را از مخالفت تو باز داشته ام و به اطاعت تو داشته ام خصوصا در اوامر و نواهى و غرضم از اينها رضاى تست، و آن كه در روز قيامت از جمله مطرودان نباشم و در جمله مقبولان باشم، يا آن كه از قبيل «لدوا للموت» باشد كه مقصودم از حج خلاصى از جهنم و رسيدن به بهشت نباشد و ليكن

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 418

خالص باشد تا سبب خلوص از جهة رضاى تو بجهنم نروم و به بهشت روم.

پس آهسته تلبيه را واقع ساز تا محرم شوى به تلبيات چهارگانه واجب اگر خواهى در حال قيام يا قعود در در مسجد الحرام وقتى كه خواهى كه بيرون روى بگو و رو بحجر الاسود كن و مى گويى تلبيه صغير را كه تفسيرش گذشت پس متوجه منى شو با سكينه و وقار با تسبيح و تهليل و ذكر حق سبحانه و تعالى، و چون بر رقطاء رسى بر دم نرسيده و آن محل ملاقات دو راه است كه يك راه به شعب الدّب مى رود محاذى قبور شرفا

تا مشرف مى شوى بر ابطح در اين محل آواز خود را بلند كن به تلبيه تا بمنى رسى و تلبيه كبير را مى گويى چنانكه در احرام عمره گذشت، و بسيار بگو لبيك ذا المعارج لبيك چون حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله اين عبارت را بسيار مى گفتند، و در وقتى كه متوجّه منى باشى اين دعا را بخوان كه خداوندا اميدوارى از تو دارم و بس و ترا مى خوانم و بس، خداوندا مرا به مطلب خود برسان و اعمال مرا نيكو كن كه خالص از جهة رضاى تو باشد، و چون بمنى رسى بگوى حمد و سپاس خداوندى را سزاست كه مرا به آسانى و تن درستى به اين جا رسانيد و باين موضع شريف رسيدم بفضل او، خداوندا اين موضع را منى ناميده كه محل بر آوردن آرزوهاست و از جمله محل عباداتى است كه انعام كرده به دوستان خود سؤال مى كنم از تو كه صلوات فرستى بر محمد و آل او، و منّت نهى و انعام كنى بر من به آن چه آن را انعام كرده بر دوستان و مطيعان خودت به درستى كه من بنده توام و در قبضه قدرت توام پس شب در آنجا باش و نماز شام و خفتن و صبح را در مسجد خيف به جا آور چون آن مسجد را بزرگ كرده اند مى بايد كه نمازها را در مسجد زمان حضرت واقع سازى و آن از مناره است تا سى ذرع دست از چهار جانب و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 419

اين مقدار مسجديست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و پيغمبران پيش از آن حضرت

صلوات اللَّه عليهم نماز كرده اند و هر چه زياده از اين مقدار است از چهار جانب مسجد نيست و از اين جهت گفته اند كه محل احيأ شرط است كه مشاعر عبادات نباشد و چون قابل احيا نيست مسجد نمى شود الحال متعارفست كه عامه قربانى را در آن مسجد مى كنند چون ايشان نيز مسجد نمى دانند زيادتى را و اكثر اين عبارات سابقا مذكور شد كه مضمون احاديث صحيحه معاوية بن عمار و غير آن است

الغدوّ إلى عرفات

(ثمّ امض إلى عرفات و قل و أنت متوجّه إليها اللّهُمَّ إليك صمدت و إيّاك اعتمدت و وجهك اردت و قولك صدّقت و أمرك اتّبعت أسألك ان تبارك لي فى اجلى و ان تقضى لي حاجتى و ان تجعلنى ممّن تباهى به اليوم من هو افضل منّي ثمّ تلبّي و أنت مارّ إلى عرفات و لا تخرج من منى قبل طلوع الفجر بوجه) ديگر رفتن از منا به جانب عرفات است آن چه صدوق ذكر كرده است عبارات صحيحه ابن عمار است و زيادتيها در دعاها واقع شده است از اين جهت متعرض سندش نمى شوم، پس روانه شو به جانب عرفات و در وقت رفتن اين دعا را بخوان كه ترجمه اش اين است خداوندا قصد من بسوى تست و اعتمادم بر تست و مراد من توئى و سخن ترا تصديق نمودم كه بحج آمده ام و متابعت امر تو كرده ام از تو سؤال مى كنم كه مبارك گردانى و بركت دهى عمرم را به آن كه زياده كنى و ظاهرا تصحيف از نساخ شده است چون در

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 420

صحيحه ابن عمار فى رحلتى است در كافى و تهذيب فى رحلى است

و اظهر اينست كه اين نيز تصحيف است، و در صورت خطى مشابهتى هست يعنى كوچ كردنم را مبارك گردان يا هر چه با من است بركت ده آن را، يا مبارك گردان و حاجتم را بر آورى و بگردانى مرا از زمره جمعى كه مباهات مى كنى به ايشان بر كسانى كه بهترند از من چنانكه در صحيح وارد شده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد به فرشتگان كه اين بنده را روزى كرامت كردم و آن را برداشته است و آن را صرف اين راه كرده است، و خود و عيالش را آفتابى كرده است كه رنگ آفتاب برداشته اند و ايشان را آورده است كه عرفات را پر كنند و مطلوبش اين است كه او را بيامرزم گواه باشيد كه گناهانش را آمرزيدم و كفايت نمودم مهمّات او را و روزى او را فراخ گردانيدم و هم چنين از الطاف الهى فرمودند بسيار، و خلاصه اش اينست كه شما مى گفتيد اى ملائكه كه چه حكمت است كه ما مسبّحان را و مقدّسان را از زمين بيرون مى برى و به جاى ما مى آورى جمعى را كه فساد مى كنند، و خون مى كنند به بينيد كه چنين جفا در راه من مى كشند و مال و زن و فرزندان را در معرض تلف در آورده اند از جهة رضاى من چنانكه احاديث بسيار در مباهات گذشت و در اخبار بسيار از ائمه اطهار صلوات اللَّه عليهم وارد شده است كه چون ملايك چنين استفسارى از ايشان واقع شد كه بصورت اعتراض بود و ايشان را حالتى بود كه مشاهده انوار

الهى مى كردند بعد از آن مشاهده برطرف شد دانستند كه خوب نكرده اند پناه به عرش عظيم بردند هفت روز هزار سال كه هفت روز از روزهاى عالم اعلى است. حق سبحانه و تعالى از تقصير ايشان گذشت و از جهة ايشان بيت المعمور را مقرر فرمود كه طواف كنند از آن روز تا روز قيامت هر روز

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 421

هفتاد هزار فرشته داخل آن خانه مى شوند تا كفاره ترك اولاى ايشان باشد و ملائكه كه گفتگو كردند اندكى بودند و راضى بودند كه ايشان اين سؤال كنند ايشان نيز مبتلا به حجب انوار، و حق سبحانه و تعالى كعبه را از جهة آدم و فرزندان او مقرر فرمود به ازاء بيت المعمور و بندگان را به زيارت آن خانه خواند تا كفّاره گناهان ايشان باشد، پس تلبيه مى گويى از منا در حالت رفتن به عرفات.

و در كافى و تهذيب به جاى و أنت مارّ و أنت عاد است يعنى در آن چاشتگاه تا ظهر تلبيه مى گويى و ظاهرا تصحيف شده باشد يا نقل بالمعنى شده باشد و ليكن معنى مختلفند چون ظاهر مارّ آنست كه چون در عرفات فرو مى آيند ديگر نمى گويند و در عاد اشعارى هست كه در عرفات نيز مى گويند تا ظهر، و اظهر آنست كه امثال اينها از نساخ شده است، و صدوق مهما أمكن تغيير عبارت نمى دهد و اكثر اين تصحيفات به سبب عدم اعتنائى متوسطين بود به روايات چنانكه بسيار است كه يك جزو و گفتگو مى كنند در كلام شيخ الطائفه و امثال او و اصلا ملتفت به روايات نمى شوند، و اين بنده بسيار تعجب مى كنم كه آدمى چنين

غافل مى شود اميد كه حق سبحانه و تعالى با همه بفضل خود عمل نمايد نه به عدلش. و از منا بيرون مرو به هيچ وجه پيش از طلوع صبح، و در اخبار صحيحه وارد شده است كه پيادگان پيشتر مى روند و كسانى كه از ازدحام آزار مى كشند پيشتر رفتن ايشان بهتر است، و امير حاج بعد از طلوع آفتاب روانه مى شود و اينها همه مستحب است و غالب اوقات اهل اين بلاد محرومند چون شب نهم مى رسند غالبا و عمره را در شب واقع مى سازند و صبح از ابطح روانه عرفات مى شوند (فاذا اتيت إلى عرفات فاضرب خباءك بنمرة قريبا من المسجد فانّ ثمّ ضرب رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله خباءه و قبّته فاذا زالت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 422

الشّمس يوم عرفة فاقطع التّلبية و اغتسل و صلّ بها الظّهر و العصر بأذان واحد و اقامتين و انّما تتعجّل فى الصّلاة و تجمع بينهما لتفرغ للدّعاء فانّه يوم دعاء و مسألة ثمّ ائت الموقف و عليك السّكينة و الوقار وقف بسفح الجبل فى ميسرته و ادع بدعاء الموقف و ادع لأبويك كثيرا و استوهبهما من ربّك عزّ و جلّ و لا تقف الّا و أنت على طهر و قد اغتسلت و لا تفض منها حتّى تغيب الشّمس فانّك ان افضت قبل غروبها لزمك دم شاة) پس چون به عرفات رسى خيمه خود را در نمره بزن كه از حدود عرفاتست و از عرفات نيست و آن نزديكست به مسجدى كه در آنجا واقع است و حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله در آنجا نماز ظهر و عصر را به جا آوردند و

خطبه ثقلين را خواندند. و اكثر اينها مذكور است در صحيحه معاويه در كيفيت حج آن حضرت، و در باب اقسام حج گذشت و اين عبارات در صحيحه ديگر از ابن عمار منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله خيمه و قبه خود را در نمره زدند، پس چون اول ظهر داخل شود در روز عرفه ديگر تلبيه مگو چنانكه در احاديث صحيحه وارد شده است و غسل روز عرفه و غسل وقوف را بكن. و ظاهر آنست كه يك غسل از جهة هر دو كافى باشد و نماز ظهر و عصر را به يك اذان و دو اقامه به جا آور به آن كه از جهة ظهر در اول [اذان ] و اقامت بگو و نماز ظهر را بكن و بعد از آن اقامت از جهة نماز عصر بگو و عصر را واقع ساز. و چرا تعجيل مى كنند نماز را يعنى نماز عصر را چنانكه در عبارت صحيحه و انما تعجّل العصر است و غرض اين است كه در بسيار جائى كه جمع مى كنند ظهر را تاخير مى كنند و عصر را تعجيل و اين خانه چنين است زيرا كه مقصود از جمع اين است كه هر

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 423

دو نماز را در اول وقت به جا آورى كه توسعه دعا به همرسد چون اين روز دعا و مسألت است هر چند دعا بيشتر كنى بهتر است. پس از مسجد متوجه محل وقوف شو كه در دست چپ كوه است با سكينه و وقار برو و در هموارى دامنه كوه بايست و در دست چپ نظر به كسى كه از مشعر در

آيد و دعاى وقوف را بخوان و از جهة پدر مادرت دعا بسيار كن و از خداى تعالى طلب كن كه هر دو را به تو بخشد و مى بايد كه پاك باشى و غسل كرده باشى و روانه مشو تا آفتاب فرو نرود و سرخى زايل نشود و اگر پيش از غروب از عرفات بيرون روى گوسفندى كفاره مى دهى و مى كشى و گوشت آن را به فقرا مى دهى

دعاء الموقف

(روى زرعة عن ابى بصير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اذا اتيت الموقف فاستقبل البيت و سبّح اللَّه مائة مرّة و كبّر اللَّه مائة مرّة و تقول ما شاء اللَّه لا قوّة الّا باللَّه مائة مرّة و تقول اشهد ان لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له له الملك و له الحمد يحيى و يميت و يميت و يحيى بيده الخير و هو على كلّ شى ء قدير مائة مرّة ثمّ تقرء عشر آيات من اوّل سورة البقرة ثمّ قل هو اللَّه احد ثلاث مرّات و تقرء آية الكرسىّ حتّى تفرغ منها ثمّ تقرء آية السّخرة «إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً» إلى اخره ثمّ تقرء قل اعوذ بربّ الفلق، و قل اعوذ بربّ النّاس حتّى تفرغ منهما ثمّ تحمد اللَّه عزّ و جلّ على كلّ نعمة أنعم عليك و تذكر أنعمه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 424

واحدة واحدة ما احصيت منها و تحمد على ما أنعم عليك من اهل او مال و تحمد تعالى على ما ابلاك، و تقول: اللّهُمَّ لك الحمد على نعمائك الّتى لا تحصى بعدد و لا تكافى

بعمل، و تحمده بكلّ آية ذكر فيها الحمد لنفسه فى القرآن، و تسبّحه بكلّ تسبيح ذكر به نفسه فى القرآن، و تكبّره بكلّ تكبيرة كبّر به نفسه فى القرآن و تهلّله بكلّ تهليل هلّل به نفسه فى القرآن و تصلّى على محمّد و آل محمّد و تكثر منه و تجتهد فيه و تدعوا اللَّه تعالى بكلّ اسم هو لك، و أسألك بقوّتك و قدرتك و عزّتك و بجميع ما احاط به علّمك، و بجمعك، و بأركانك كلّها، و بحقّ رسولك صلواتك عليه و اله و باسمك الاكبر الاكبر، و باسمك العظيم الّذى من دعاك به كان حقّا عليك ان تجيبه و باسمك الاعظم الاعظم الاعظم الّذى من دعاك به حقّا عليك ان لا تردّه و ان تعطيه ما سال: ان تغفر لي جميع ذنوبي فى جميع علمك فىّ و تسال اللَّه حاجتك كلّها من امر الآخرة و الدّنيا و ترغب اليه فى الوفادة فى المستقبل و فى كلّ عام و تسئل اللَّه الجنّة سبعين مرّة و تتوب اليه سبعين مرّة و ليكن من دعائك اللّهُمَّ فكّني من النّار و اوسع علىّ من رزقك الحلال الطّيّب و ادرأ عنّى شرّ فسقة الجنّ و الانس و شرّ فسقة العرب و العجم، فان نفد هذا الدّعاء و لم تغرب الشّمس فاعده من أوّله إلى اخره و لا تملّ من الدّعاء و التّضرّع و المسألة) اما دعاى عرفات كه محل وقوف است: مرويست در موثق از ابو بصير كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون به موقف رسى رو به خانه كن و صد مرتبه سبحان اللَّه و صد مرتبه اللَّه اكبر و صد مرتبه

آن چه ترجمه اش اين است كه آن چه حق سبحانه و تعالى اراده مى فرمايد چنان

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 425

مى شود، و قوت بر طاعات نيست مگر بعون الهى، و صد مرتبه مى گويى كه گواهى مى دهم كه نيست خدائى مگر واجب الوجود بالذاتى كه يگانه است در ذات و صفات و او را شريك نيست پادشاهى: مخصوص اوست و جميع ثناها مخصوص اوست، زنده مى گرداند در شكم و در تخم و در زمين مى ميراند، و در قبر زنده مى كند و مى ميراند و در محشر زنده مى كند، و هر خوبى و كمالى كه هست از اوست به خلايق رسانيده است و اوست كه بر همه چيزى قادر و تواناست، پس ده آيه اول سوره بقره را مى خوانى و سوره توحيد را سه مرتبه مى خوانى، و آية الكرسى را مى خوانى تا فارغ مى شوى يعنى تا آخر كه العظيم باشد يا خالدون، پس آيات سخره را مى خوانى تا آخر سه آيه كه المحسنين باشد كه در سوره اعرافست و ديگر معوّذتين را مى خوانى تا به آخر ديگر حمد مى كنى حق سبحانه و تعالى را بر هر نعمتى كه انعام كرده است بر تو و نعمتهاى او را يك يك ياد مى كنى چنانكه در دعاى حضرت سيد الشهداست صلوات اللَّه عليه، و ابن طاوس در كتاب اقبال آن را ذكر كرده است و هم چنين دعاى صحيفه كامله در روز عرفه و دعاى آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه در مصباح متهجد مذكور است.

حاصل آن كه هر نعمتى كه حق سبحانه و تعالى بر تو دارد ياد مى كنى هر چه را توانى شمردن و هر چه را نتوانى مجملا بگو كه

حمد خداوندى را كه نعمتهاى او بر من و بر ساير عالميان متواتر است و ياد كن نعمت زن و فرزند و حمد كن خداوند خود را بر هر بلايى يا بر هر نعمت و بلايى چون بلاهاى او نعمت است، و مى گويى كه خداوندا ترا سزا و لايق است جميع محامد بر نعمتهايى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 426

كه بر ما و عالميان دارى كه هيچ كسرا قدرت شمردن آنها نيست و تلافى آن نعمتها نمى توان كرد به عبادت و طاعت، و حمد الهى مى كنى بهر آيه كه در آن ياد كرده است حمد خود را در قرآن مجيد، و تسبيح مى گويى به تسبيحاتى كه خود به آن ها تنزيه خود فرموده است در قرآن، و تكبير مى گويى خداوند خود را بهر تكبيرى كه خود را به آن تكبير ياد نموده است در قرآن، و تهليل مى كنى خداوند خود را بهر تهليلى كه حق سبحانه و تعالى خود را به آن تهليل كرده است و صلوات بر محمد و آل او مى فرستى و بسيار مى فرستى.

و سيد جمال الدين ابن طاوس همه را ذكر كرده در ضمن دعاى طويل و ساير دعوات از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم كه تخمينا دو ثلث قران باشد بلكه بيشتر با زياراتى كه نقل كرده است در اقبال و غيره، و مى بايد كه سعى كنى در دعا و خداوند خود را بخوانى بهر اسمى كه خود را به آن خوانده است در قرآن مجيد و بهر اسمى كه مى دانى خصوصا اسمائى كه در آخر سوره حشر است، و مى گويى كه سؤال مى كنم ترا يا اللَّه و يا رحمن بهر نامى كه ترا

هست، و سؤال مى كنم ترا به قوت و قدرت و عزت تو و بجميع آن چه علم تو احاطه كرده است آن را و به جامعيّت يا بحق جامعيّت مر كمالات را و به اركان تو كه انبياء و اوصيايند، يا صفات و اسما، و بحق رسولت كه رحمتهاى تو بر او باد [و] بحق اسم بزرگترى كه از اسماء اكبر اكبر است، و مى خوانم ترا به آن اسماء، يا بحق آن اسم اعظمى كه هر كه ترا به آن اسم بخواند بر خود لازم گردانيده كه اجابت كنى او را، و بحق اسم اعظم اعظمت كه بر خود لازم كرده به وعده ات كه هر كه ترا به آن اسم بخواند او را رد نكنى و هر چه از تو طلبيد بدهى، بحق همه اينها كه سؤال مى كنم كه جميع گناهان مرا

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 427

بيامرزى و هر چه را تو مى دانى كه من نمى دانم. بعد از آن هر مطلبى كه دارى از خداوند خود طلب كن خواه امور اخروى باشد يا دنيوى و بطلبى كه حق سبحانه و تعالى توفيق دهد ترا كه سال آينده و هر سالى كه به شرف حج مشرف كردى، و هفتاد مرتبه بهشت را طلب مى كنى به آن كه مى گويى كه «اللَّهمّ انّي أسألك الجنّة» و هفتاد نوبت مى گويى كه «اتوب إلى اللَّه» و مى بايد كه از جمله دعاها اين دعا را بخوانى كه خداوندا مرا از آتش دوزخ نجات ده، و فراخ گردان بر من روزى حلالت را كه نيكو و پاكيزه باشد، خداوندا دفع كن از من شر فاسقان جنيان و آدميان را و دفع كن شر

فاسقان عرب و عجم را و اگر اين دعا را بخوانى و شام نشده باشد اعاده كن اول تا آخر را يعنى اگر دعاى ديگر نداشته باشى، و ملال نگيرى در اين روز از دعا و تضرع كه سالى يك روز چنين بار عامى مى دهند كه هيچ كس را محروم نمى كنند حتى كفار را مطالب دنيوى كرامت مى كنند بلكه وارد شده است كه مطالب اخروى نيز مى دهد كه بر سر كفر خود نرود (و روى معاوية بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله لعليّ صلوات اللَّه عليه الا اعلّمك دعاء يوم عرفة و هو دعاء من كان قبلى من الانبياء فقال علىّ صلوات اللَّه عليه بلى يا رسول اللَّه قال فتقول لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له له الملك و له الحمد يحيى و يميت و يميت و يحيى و هو حىّ لا يموت بيده الخير و هو على كلّ شى ء قدير اللّهُمَّ لك الحمد أنت كما تقول و خير ما يقول القائلون اللّهُمَّ لك صلاتي و دينى و محياي و مماتى و لك براءتى و بك حولى و منك قوّتى اللّهُمَّ انّي اعوذ بك من الفقر و من وسواس الصّدر و من شتات الامر و من عذاب النّار و من عذاب القبر اللّهُمَّ إنّي

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 428

أسألك من خير ما تاتى به الرّياح و اعوذ بك من شرّ ما تاتى به الرّياح و أسألك خير اللّيل و خير النّهار، و فى رواية عبد اللَّه بن سنان اللّهُمَّ اجعل فى قلبى نورا و فى سمعى و بصرى و لحمي و دمى

و عظامى و عروقى و مفاصلى و مقعدي و مقامى و مدخلى و مخرجى نورا و اعظم لي نورا يا ربّ يوم ألقاك انّك على كلّ شي ء قدير. قال مصنّف هذا الكتاب رحمة اللَّه عليه هذا الدّعاء تامّ كاف لموقف عرفة و قد اخرجت دعاء جامعا لموقف عرفة فى كتاب دعاء الموقف فمن احبّ ان يدعو به دعا به إن شاء اللَّه تعالى) و به اسانيد صحيحه منقول است از معاويه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و كالصحيح از عبد اللَّه بن سنان از بعضى از اصحاب ما كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند به حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه يا على نمى خواهى كه به ياد دهم ترا دعاى روز عرفه و آن دعايى است كه پيغمبران پيش از من مى خوانده اند در اين روز يا اعم حضرت امير المؤمنين فرمودند كه مى خواهم يا رسول اللَّه حضرت فرمودند اين تهليل كبير را كه ترجمه اش در اين نزديكى نيز گذشت بخوان و بگو خداوندا جميع ثناها مخصوص تست تو چنانى كه خود وصف خود فرموده. و در حديث عبد اللَّه اين زيادتى دارد كه و خير ممّا نقول و فوق ما يقول القائلون و اين بهتر است از آنى كه وصف تو كنيم چون هر وصفى كه كنيم مناسب خود گفته ايم نه لايق تو و تو بالاتر از اين كه وصف كنندگان وصف مى كنند، خداوندا از جهة تست نماز من و دين من و در تهذيب و نسكى يعنى عبادات حج من و حيات و موت من از براى تست يعنى

زندگانى را از جهة بندگى تو مى خواهم و مرگ را از جهت رضا

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 429

به قضاى تو يا آن كه مبادا از من چيزى صادر شود كه بدتر از اين كه هستم شوم، و از جهة رضاى تو بيزارم از هر كه بد كند يا بد مذهب باشد با با دوستان تو خوب نباشد و در بعضى از نسخ تراثى است يعنى مى خواهم كه هر چه از من بماند از تو باشد يعنى كارهاى خير كنم يا ما همه فانييم و تو باقى، و در بعضى از نسخ ثوابى يعنى اگر ثواب را خواهم از اين جهت مى خواهم كه تو مى خواهى و اول اظهر است و اكثر، و به تست حول من و از تست قوت من يعنى هر چه كنم از بندگى به توفيق تست يا اگر ترك كنم به سبب اراده تست و اگر طاعت كنم به هدايت و توفيق تست.

خداوندا پناه به تو آورده ام از فقر و احتياج بغير تو و از وسواس سينه كه شيطان وسواس در خاطرها مى اندازد، و از تفرقه امور در جميع امورى كه مرا در كار است در دنيا و عقبى، و پناه به تو آورده ام از عذاب آتش جهنم و از عذاب قبر كه تو هر دو را از من بردارى و كارى نكنم كه مستوجب هر دو شوم و اگر شده باشم عفو كنى.

خداوندا به درستى كه از تو سؤال مى كنم كه عطا كنى بمن از بهترين چيزى كه بادهاى رحمت و نسيمهاى فيوض الهى مى آورد آنها را. چون بحسب ظاهر بادهاى رحمت فوايدش بسيار است و نسيمهاى گلهاى خوشبو سبب تروح ارواح

است بنا بر اين رحمتهاى ظاهره و خفيه الهى را تشبيه به آن ها فرموده اند يعنى مى خواهم كه فيض فضل و احسان صورى و معنوى تو از من منقطع نگردد و هميشه توفيق دهى كه در قابليت آنها بكوشم چنانكه از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقول است كه

«انّ لربّكم فى ايّام دهركم نفحات الا فتعرّضوا لها»

يعنى بتحقيق و بذات خدا قسم كه پروردگار شما را در ايّام عمر شما نسيمهاى رحمت و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 430

فيوض قدسيه هست البته خود را در معرض آن فيوض در آوريد بذكر و فكر و وصف اين را نمى توان «و من لم يذق لم يدر» و پناه مى گيرم به تو از شر آن چه مى آورد بادهاى غضب الهى در توفيقات و در تسلط شياطين جن و انس نعوذ باللَّه من غضب اللَّه، و از تو سؤال مى كنم خير و خوبى شب و روز را به آن كه آن چه سرمايه عمر است كه اين هر دو است به غفلت و مخالفت نكند و بلكه هميشه در شب و روز مشغول طاعت و عبادت و ذكر و فكر تو باشيم و تا اينجا هر دو در نقل شريك بودند، و زيادتى در روايت عبد اللَّه هست ممكن است كه عبد اللَّه خود شنيده و بواسطه نيز شنيده باشد، و طريقه صدوق آنست كه خبر را نسبت به راوى مشهور مى دهد خصوصا در مثل اينجا كه واسطه را نام نبرده است يا برده است و شيخ عبد اللَّه را فراموش كرده است و از اين جهت تغيير اسلوب داده است و مساهلات صدوق از آن جهت است كه

در زمان او بعضى از امور نهايت اشتهار داشته گمانش اين بوده كه همه كس مى داند يا هميشه چنين خواهد بود چنانكه بر اين شكسته واقع شد كه در شرح عربى بسيار چيز را بظهور گذاشته بود، و بعد از آن ظاهر شد كه بر فضلا نيز مخفى است در اين كتاب نيز تدارك شد.

خداوندا دلم را به انوار معرفت و ايمان و محبت و رضا و تسليم و توكل و تفويض و اخلاص منور گردان خصوصا از علوم يقينيه لدنيّه و گوش دلم را منور گردان تا شنوا شود خطابهاى متواترا و [و] چشم دلم بنور هدايت خود بينا گردان تا هر چه هست چنانكه هست بدانم و ببينم چنانكه حضرت سيد البشر مى فرمودند كه

«اللّهُمَّ ارنا الأشياء كما هي»

و معنى اين عبارت نه آن است كه بدانم كه جسم مركب است از اجزاى لا يتجزى يا از هيولى و صورت و امثال اينها بلكه آنست كه در احاديث متواتره وارد است كه عظمت و جلال الهى را بداند و حقارت و عيوب دنيا را ببيند و اهل دنيا

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 431

را ببيند چنانكه هستند و اهل آخر ترا بشناسد، و گوشت و خون و استخوان و رگها و پيها و نشستن و ايستادن و دخول و خروج مرا نور گردان و نور مرا عظيم گردان اى پروردگار من در روزى كه ملاقات كنم ترا به درستى كه تو بر همه چيز قادرى و خاصيت اين نور ذوق و شوق و محبت و معرفت است در دار دنيا و در دار عقبى به آن كه قبر كه عالم برزخ است منور باشد و چون

محشور شود اهل محشر او منور شوند بلكه به آن نور هدايت كند ماسهان (گمراهان ظ) وادى حيرت را و اين آن نور است كه حق سبحانه و تعالى او را هدايت كند سينه او را از جهت اسلام گشاده و منور مى گرداند پرسيدند كه يا رسول اللَّه علامت شرح صدر كدامست فرمودند كه دور كردن خود است از دار غرور و انابتست بسوى دار خلود و مستعد شدن از جهة مرگست پيش از نزول آن.

صدوق مى گويد كه اين دعا كه دعاى آخر باشد يا همه و اين اظهر است تمام و كافى است از جهة وقوف عرفات. و دعاهاى بسيار جمع كرده است كه يك دعا كرده است همه را يا همه را يك دعا ناميده است و ذكر كرده است در كتابى كه از جهة وقوف عرفه تصنيف نموده است هر كه تمامتر خواهد رجوع به آن كند إن شاء اللَّه تعالى، و اليوم آن كتاب نيست و اقبال ابن طاوس كافى است، و محمد بن يعقوب به روايات صحيحه نقل كرده است چند دعا را و در رساله منسك نوشته شده است رجوع به آن كنند

الافاضة من عرفات

(فاذا غربت الشّمس يوم عرفة فافض [فامش خ ل ] و عليك السّكينة و الوقار و افض بالاستغفار فانّ اللَّه عزّ و جلّ يقول ثُمَّ أَفِيضُوا

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 432

مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

و روى زرعة عن ابى بصير قال قال ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه اذا غربت الشّمس يوم عرفة فقل اللّهُمَّ لا تجعله اخر العهد من هذا الموقف و ارزقنيه ابدا ما ابقيتنى و اقلبني اليوم مفلحا منجحا

مستجابا لي مرحوما مغفورا لي بأفضل ما ينقلب به اليوم احد من وفدك و حجّاج بيتك الحرام و اجعلنى اليوم من اكرم وفدك عليك، و اعطنى افضل ما اعطيت احدا منهم من الخير و البركة و الرّحمة و الرّضوان و المغفرة و بارك لي فيما ارجع اليه من اهل او مال او قليل او كثير و بارك لهم فىّ) اما بار كردن از عرفات و آمدن به مشعر پس چون آفتاب فرو رود در روز نهم پس روانه شو با سكينه دل و وقار تن و روانه شو با استغفار زيرا كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه پس روانه شويد از جائى كه روانه مى شوند غير اهل حرم كه آن عرفاتست چنانكه گذشت كه قريش از مشعر الحرام به عرفات نمى رفتند كه ما: اهل اللهيم و حرم از ماست، و جمعى كه از خارج مى آيند ايشان مى بايد كه از خارج حرم افاضه نمايند، و چون چنين مقرر بود متوقع بودند كه حضرت سيد الأنبياء صلى اللَّه عليه و آله نيز متابعت قريش فرمايند و همگى نظر به قبه حضرت داشتند كه ببينند كه حضرت در مشعر خواهند ماند يا خواهند رفت، و حضرت نيز منتظر وحى بودند كه جبرئيل آمد و اين آيه را آورد كه قريش نيز با ساير مردمان از عرفات كوچ كنند و قبه آن حضرت به عرفات رفت و قريش مغموم شدند تا آن كه در مسجد عرفات خطبه خواندند و آيه را بر ايشان خواندند و مردمان مطمئن شدند، و ظاهرا اين آيه مقدم نازل شده است و اگر چه آيه صريحا دلالت بر وجوب وقوف عرفه نمى كند

و ليكن فعل حضرت حجة است، و از آيه سابقه و اين

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 433

آيه ظاهر مى شود كه بعد از وقوف عرفات افاضه كنند بسوى مشعر الحرام از عرفات، و طلب كنيد مغفرت را از حق سبحانه و تعالى به درستى كه حق سبحانه و تعالى آمرزنده و مهربانست، پس از اين آيه ظاهر شد آن كه سنت است كه چون از عرفات بار كنند و به مشعر الحرام آيند مشغول استغفار باشند.

و در موثق از ابو بصير منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون آفتاب غروب كند، و در احاديث بسيار وارد شده است كه غروب ظاهر مى شود بذهاب حمره مشرقى پس بگو كه خداوندا چنين مكن كه وقوف آخر من باشد و روزى كن مرا كه تا باشم هر سال باين سعادت مشرف شوم و چنان كن كه مرا برگردانى از درگاه خود با فلاح و رستگارى و فيروزى به مطالب به آن كه دعاى مرا مستجاب كرده باشى و رحمت كرده باشى مرا و گناهان مرا آمرزيده باشى كه هيچ احدى از درگاه تو برنگشته باشد مثل من بلكه بهتر از همه مهمانها، و افضل از همه حاجيان بيت اللَّه الحرام برگردم و بگردان مرا امروز از كسانى كه گرامى ترين مردمانى باشم كه ايشان به درگاه تو آمده اند يا حج كرده برگشته باشند و عطا كن مرا افضل از آن چه احدى را عطا كرده باشى از خير و بركت و رحمت و خوشنودى او از تو و تو از او و آمرزش گناهان و بركت ده از جهة من در آن چه بسوى آن برگردم

از اهل خانه و اموال كه همه روز بروز در زيادتى باشند خواه اندك و خواه بسيار كه همه را بسيار گردانى، و چنان كن كه قدم من نيز بر ايشان مبارك باشد و اندك را بسيار گردانى و بسيار را چند مثل آن كنى، و اقلش هفتاد مثل آن شوند و احاديث صحيحه بر اكثر اين احكام وارد است و آن چه أولا ذكر كرد بعضى از صحيحه معاوية بن عمار است

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 434

(فاذا افضت فاقتصد فى السّير و عليك بالدّعة و اترك الوجيف الّذى يصنعه كثير من النّاس فى الجبال و الاودية فانّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله كان يكفّ ناقته حتّى يبلغ رأسها الورك، و يامر بالدّعة، و سنّته السنّة الّتي تتّبع فاذا انتهيت إلى الكثيب الاحمر و هو عن يمين الطّريق فقل اللّهُمَّ ارحم موقفي و بارك لي فى عملى و سلّم لي داينى و تقبّل مناسكى) و به اسانيد صحيحه متكثره منقولست از معاوية بن عمار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون از عرفات روانه شوى به جانب مشعر هموار بر و اگر پياده، و هموار بر آن اگر سوار باشى، و بر تو باد كه هموار برانى و ترك كن دوانيدن را كه بسيارى از مردمان مى كنند كه چون از كوهها به زير مى آيند يا برود خانهاى خشك مى رسند مى دوانند يا مى دوند به درستى كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نگاه مى داشتند شتر را به مهار يا به چوب سر كج آن مقدار كه سر شتر بر آن آن حضرت مى رسيد و مردمان را نيز امر مى كردند

به هموارى، و سنت آن حضرت در هر بابى طريقه محموديست كه عقل و شرع هر دو حكم كرده اند به متابعت آن، و چون به تل سرخى رسى كه در دست راست راه واقع است بگو خداوندا رحم كن وقوف مرا و مبارك گردان اعمال مرا و سلامت دار دين مرا و قبول كن عبادات مرا.

و در صحيح منقولست از عبد اللَّه بن سنان كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى دو فرشته را موكل گردانيده است در اين تنگناهاى عرفه كه آن مشعر است و دعا مى كنند كه خداوندا سلامت دار سلامت دار مردمان را.

و در صحيحه اعرج منقولست كه دو ملك راههاى تنگ را مى گشايند در

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 435

اين تنگناهاى مشعر (فاذا اتيت مزدلفة و هى جمع فانزل فى بطن الوادي عن يمين الطّريق قريبا من المشعر الحرام فان لم تجد موضعا و لا تجاوز الحياض الّتى عند وادى محسّر فانّها فصل ما بين جمع و منى، و صلّ المغرب و العشاء بأذان واحد و اقامتين ثمّ صلّ نوافل المغرب بعد العشاء و لا تصلّ المغرب ليلة النّحر الّا بمزدلفة و ان ذهب ربع اللّيل إلى ثلثه، و بت بمزدلفة و ليكن من دعائك فيها اللّهُمَّ هذه جمع فاجمع لي فيها جوامع الخير كلّه اللّهُمَّ لا تؤيسني من الخير الّذى سألتك ان تجمعه لي فى قلبى، و عرّفنى ما عرّفت أولياءك فى منزلى هذا وهب لي جوامع الخير و اليسر كلّه، و ان استطعت ان لا تنام تلك اللّيلة فافعل فانّ ابواب السّماء لا تغلق لأصوات المؤمنين لها دويّ كدوىّ النّحل يقول اللَّه تبارك و

تعالى انا ربّكم و أنتم عبادى يا عبادى ادّيتم حقّى و حقّ علىّ ان استجيب لكم فيحطّ تلك اللّيلة عمّن اراد ان يحطّ عنه ذنوبه و يغفر لمن اراد ان يغفر له) عبارت حديث حسن كالصحيح حلبى و معاوية بن عمار است به اندك تغيير و تبديلى و چون به مزدلفه رسى كه آن را مشعر مى گويند و جمع نيز مى گويند پس به زير آى در شكم رود خانه از دست راست راه نزديك به كوه قزح كه مشعر الحرام كه مسجدى است و الحال مندرس شده است در آنجاست، پس اگر جائى نيابى بر بالاى كوه مى توان رفت و به وادى محسّر نمى توان رفت چون خارج مشعر است و فاصله ايست ميان مشعر و منى و از هيچ يك نيست، و نماز شام و خفتن را در آنجا واقع ساز به يك اذان و دو اقامه به آن كه قبل از نماز شام اذان بگويد از جهة نماز خفتن و اقامه بگويد از جهة

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 436

نماز شام و بعد از شام اقامه بگويد از جهة خفتن. و احاديث صحيحه و حسنه كالصحيحه بر اين مضمون نيز وارد شده است، و در شب عيد نماز شام را مكن مگر در مشعر و اگر چه ربع شب تا ثلث شب گذشته باشد، و شب در آنجا بسر آور بقصد قربت و جمعى واجب مى دانند بيتوته مشعر را و گذشت، و بايد كه از جمله دعاهاى مشعر اين دعا را بخوانى خداوندا اين موضع را جمع ناميده پس جمع كن از جهة من جميع خوبيها را يا خيرات عامه همه را خداوندا مأيوس مكن مرا از

خيرى كه طلبيدم كه جمع كنى همه خيرات را در دل من از محبت و معرفت و امثال اينها، و بشناسان بمن آن چه را شناسانيده به دوستان خودت در اين منزل، و اگر توانى كه اين شب را تمام احيا كنى احيا كن زيرا كه درهاى آسمان رحمت الهى در اين شب باز است از جهة دعاهاى مؤمنان و دعاهاى مؤمنات مستجاب است، و آوازهاى مؤمنات را صدايى مانند صداى زنبور عسل كه بذكر الهى در همه شبها مشغولند و خداوند عالميان مى فرمايد كه من پروردگار شمايم و شما بندگان منيد حق مرا ادا گرديد و بر من لازم كه دعاهاى شما را مستجاب گردانم پس حق سبحانه و تعالى مى آمرزد در اين شب هر كه را خواهد بعضى از گناهان يا همه گناهان و هر كس را مى خواهد كه جميع گناهان او را بيامرزد مى آمرزد همه گناهان او را

اخذ حصى الجمار من جمع

(و خذ حصى الجمار من جمع و ان شئت اخذتها من رحلك من منى و لا تاخذ من حصى الجمار الّذى قد رمي و لا تكسر الاحجار كما

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 437

يفعل عوام النّاس و لا باس ان تاخذ حصى الجمار من حيث شئت من الحرم الّا من المسجد الحرام و مسجد الخيف و تكون منقّطة كحليّة مثل الانملة او مثل حصى الخذف و اغسلها و هى سبعون حصاة و شدّها فى طرف ثوبك و احتفظ بها) ديگر برداشتن سنگ ريزه هاى جمرات ثلث است از مشعر و اگر خواهى از جائى كه در منى فرو آمده بر مى توانى داشت و ليكن بهتر آنست كه از مشعر بردارى و مى بايد كه سنگ ريزه باشد و

نينداخته باشند، و مستحب است كه يك يك برچيند، و سنگ بزرگى را بر ندارند كه بشكنند چنانكه عوام چنين مى كنند و علما چنين نمى كنند زيرا كه متابعت سيد الانبياء صلى اللَّه عليه و آله مى كنند و آن حضرت برچيدند، و باكى نيست كه از هر جاى حرم كه خواهيد برداريد مگر از مسجد الحرام و مسجد خيف كه از آنجاها بر نمى توان داشت چنانكه گذشت كه سنگ ريزه جزو مسجد است و تخصيص اين دو مسجد از آن جهة است كه در آن وقت و الحال نيز نديديم كه مسجد ديگر باشد و از هيچ مسجدى بر نمى توان داشت، و سنت است كه بومش سرمه باشد و نقطه نقطه از رنگهاى ديگر داشته باشد و مثل بند انگشت باشد يا مانند سنگ ريزه كه عوام آنجا بر يكديگر مى اندازند، و بشوى سنگها را كه بر مى دارى و آن هفتاد سنگ ريزه است زيرا كه در روز عيد جمره عقبه را به هفت سنگ ريزه مى زنند و سه روز ايام تشريق هر سه روز جمره را مى زنند هر جمره را هفت سنگ شصت و سه سنگ مى شود، و مى بايد كه اين هفتاد را بردارد بلكه از باب احتياط بيشتر بردارد كه اگر سنگ ريزه بيفتد و نرسد عوض داشته باشد و اگر در نفر اول كوچ كنند آن چه باقى مانده باشد دفن كنند و اين هفتاد را سنت است كه در طرف جامه احرام ببندند و خوب محافظت نمايند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 438

نيفتد و اگر بيفتد از منى از رحل خود بر مى تواند داشت و بر اين مضامين احاديث حسنه كالصحيحه و بعضى

صحيح و كالصحيح نيز وارد است

الوقوف بالمشعر الحرام

(فاذا طلع الفجر فصلّ الغداة وقف بها بسفح الجبل و يستحبّ للصّرورة ان يطا المشعر برجله او براحلته ان كان راكبا قال اللَّه تعالى فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ و ليكن وقوفك و أنت على غسل و قل اللَّهمّ ربّ المشعر الحرام و ربّ الرّكن و المقام و ربّ الحجر الاسود و زمزم و ربّ الايّام المعلومات فكّ رقبتي من النّار و اوسع علىّ من رزقك الحلال و ادرأ عنّى شرّ فسقة الجنّ و الانس و شرّ فسقة العرب و العجم اللّهُمَّ أنت خير مطلوب اليه و خير مدعوّ و خير مسئول و لكلّ وافد جائزة فاجعل جائزتى فى موطني هذا ان تقيلنى عثرتى و تقبل معذرتي و تجاوز عن خطيئتى و تجعل التّقوى من الدّنيا زادي و تقلبني مفلحا منجحا مستجابا لي بأفضل ما يرجع به احد من وفدك و حجّاج بيتك الحرام و ادعو اللَّه عزّ و جلّ كثيرا لنفسك و لوالديك و أهلك و مالك و اخوانك المؤمنين و المؤمنات فانّه موطن شريف عظيم و الوقوف فيه فريضة فاذا طلعت الشّمس فاعترف للّه عزّ و جلّ بذنوبك سبع مرّات و أسأله التّوبة سبع مرّات و اذا كثر النّاس بجمع و ضاقت عليهم ارتفعوا إلى المأزمين) ديگر وقوف در مشعر است از جهت دعا بعد از صبح و خلافى نيست

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 439

در وقوف و اشهر ميان اصحاب وجوب بودن است در مشعر از طلوع صبح تا طلوع آفتاب هم چنان كه در عرفات واجبست از ظهر تا شام و آن

چه شرط است مسمى است كه اگر پيش از شام داخل عرفات شود و پيش از طلوع آفتاب داخل مشعر شود و قصد كند كه در عرفات يا مشعر مى مانم در حج اسلام حج تمتع از جهت آن كه واجبست از جهت رضاى حق سبحانه و تعالى، و بعد از نيت لمحه بماند و عمدا بدر رود از عرفات يا مشعر حج او صحيح است و ليكن گناه كار است، و از جهة عرفات يك شتر مى دهد و از جهة مشعر يك گوسفند چنانكه گذشت و اگر عمدا هر دو را يا يكى از اينها را ترك كند اگر وقوف عرفاتست حجش باطل است و اگر وقوف مشعر است و شب در مشعر نمانده باشد به آن كه داخل مشعر نشده باشد حجش باطل است و اگر داخل شده باشد اگر چه لمحه اى باشد و قصد ماندن آنجا كرده باشد و بدر رفته باشد آثم است و يك گوسفند مى دهد و هم چنين اگر قصد بودن نكرده باشد بنا بر روايات صحيحه اگر چه اندك ذكرى كرده باشد اما اگر از طرف اول تاخير كرده باشد عمدا عالما به آن كه آخر روز داخل عرفات شده باشد يا قريب به طلوع داخل مشعر شده باشد آثم است و كفاره نيست، و احوط آنست كه چون آفتاب زرد شود شروع كند در بار كردن و روانه شود و تا شام نشود از ميل حرم نگذرد و چون به مشعر رسد نماز شام و خفتن را بكند و نيت اقامت كند تا طلوع صبح، و اگر در اول دخول در مازمين نيت بيتوته كند اولى است و

همين كه مى داند كه از جهة رضاى او آمده است كافى است، و چون صبح شود نيت وقوف كند و بعد از آن نماز صبح را به جا آورد و دعايى بخواند اگر چه اندكى باشد و اگر بايستد و دعا كند تا قريب به طلوع بار كند و منتظر طلوع باشد و چون آفتاب طالع شود روانه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 440

وادى محسّر شود و صد گام تند برود نهايت احتياط كرده است.

و اما عبارت صدوق پس چون صبح طالع شود نماز صبح را به جا آور و در دامنه كوه بايست يعنى اولى آنست كه وقوف را در دامنه واقع سازد و تا بودن در ميان كوه ممكن باشد بالاى كوه نرود و سنت است نو حاجى را كه داخل مشعر الحرام مى شود كه بر كوه قزح است اگر قدرت داشته باشد پياده برود و الّا سواره برود چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هر گاه از عرفات كوچ كنيد خداوند خود را ياد كنيد در مشعر الحرام و اظهر آنست كه مراد از مشعرى كه در اين آيه است كل جمع و مزدلفه است نه مسجد قزح و ممكن است كه غرض از ذكر آيه وجوب وقوف مشعر باشد به آيه كريمه و اگر مراد از مشعر الحرام در اين آيه مسجد باشد ممكن است كه مراد از ذكر وقوف مجموع باشد چون همه نزديك آن كوهست و ذكر كنيد خداوند خود را هم چنان كه شما را هدايت نموده است با سلام و متابعت حضرات ائمه انام عليهم السلام هر چند پيش از آن كه شما را هدايت نمايد از

جمله گمراهان بوديد و سنت است كه با غسل باشى يعنى جنب و امثال آن نباشى، و ظاهر روايات آنست كه غسل مستحب مراد باشد و در وقوف اين دعا را بخوان كه ترجمه اش اينست كه خداوندا اى پروردگار مشعر الحرام و اى پروردگار ركن حجر الاسود و مقام ابراهيم، و اى پروردگار حجر الاسود و زمزم، و اى پروردگار ايام معلوماتى كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه اعلام كن مردمان را بحج تا دريابند منافع دنيا و آخرت را و تا ياد كنند خداوند خود را در روزى چند كه معلوم است، و آن دهه ذى الحجه است كه اكثر حاج كه از راه مصر و شام و مغرب مى روند از مسجد شجره احرام مى گيرند غالبا در اول ذى الحجه و تا روز هفتم تلبيه مى گويند، و مردمان اين جانب تا

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 441

نهم محرمند يا هشتم و تلبيه مى گويند و در دو سه روز آخر همه مشغول عمره و حج اند، و جائى ديگر فرموده است كه ياد كنيد خداوند خود را در ايّامى چند قليل كه ايام تشريق هست كه تكبير مطلوبست و ممكن است كه اين ايّام نيز داخل ايام معلومات باشد من حيث اللفظ و ليكن در دوازده حديث صحيح وارد است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ايّام معلومات دهه ذى الحجه است، و ايام معدودات ايّام تشريق است كه مرا از آتش دوزخ آزاد كن و روزى حلال را بر من فراخ گردان و دفع كن از من شر فاسقان جن و انس را

و شرّ فاسقان عرب و عجم را.

خداوندا تو بهترين كسانى كه حاجات از ايشان طلب مى كنند و بهترين كسانى كه ايشان را مى خوانند و بهترين كسانى كه از ايشان سؤال مى كنند و هر كه به درگاه تو مى آيد او را جايزه مى دهى پس بگردان جايزه مرا در اين مقام آن كه از تقصيرات من در گذرى و عذر مرا قبول كنى و از گناهان من در گذرى و چنان كنى كه توشه تقوى از اين دنيا از جهة آخرت بردارم و از درگاه تو برگردم با رستگارى از عذاب و فيروزى به مطالب و دعاهاى مستجاب شده بهتر از همه كس كه از درگاه تو بر مى گردند از مهمانها و حاجيان بيت اللَّه الحرام پس حضرت فرمودند كه بسيار دعا كن از جهة خودت و پدر و مادرت و فرزندان و خانه و مال و برادران مؤمن و خواهران مؤمنه كه اين موضع شريفيست بزرگوار و وقوف در اينجا فريضه است به نص قران پس چون آفتاب طالع شود هفت مرتبه اعتراف كن به گناهان، و هفت مرتبه سؤال كن توبه را به آن كه به گويى خداوندا گناهان بسيار كرده ام از تو مى طلبم كه توفيق توبه ام كرامت كنى و توبه مرا قبول كنى و اگر مردمان بسيار باشند و پائين كوه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 442

جا نباشد به بالاى كوهها روند از طرفين

الافاضة من المشعر الحرام

(فاذا طلعت الشّمس على جبل ثبير و رأت الابل مواضع اخفافها فافض و إيّاك ان تفيض منها قبل طلوع الشّمس فيلزمك دم شاة و افض و عليك السّكينة و الوقار و اقصد فى مشيك ان كنت راجلا و فى مسيرك ان كنت

راكبا و عليك بالاستغفار فانّ اللَّه عزّ و جلّ يقول ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ و يكره المقام عند المشعر بعد الافاضة فاذا انتهيت إلى وادى محسّر و هو واد عظيم بين جمع و منى و هو إلى منى اقرب فاسع فيه مقدار مائة خطوة و ان كنت راكبا فحرّك راحلتك قليلا و قل ربّ اغفر و ارحم و تجاوز عمّا تعلم انّك أنت الاعزّ الاكرم كما قلت فى المسعى بمكة، و كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله يحرّك ناقته فيه و يقول اللّهُمَّ سلّم عهدى و اقبل توبتى و أجب دعوتى و اخلفني في من تركت بعدى و من ترك السّعي فى وادى محسّر فعليه ان يرجع حتّى يسعى فيه فمن لم يعرف موضعه سال النّاس عنه ثمّ امض إلى منى) ديگر كوچ كردنست از مشعر الحرام به جانب منى پس چون طالع شود آفتاب و بر كوه ثبير افتد و آن كوهى است كه مسجد خيف در دامن آن واقع است و چون مشعر ميان دو كوه است آفتاب را نمى توان ديدن امّا كوه ثبير در برابر مشعر واقعست و مقرر است الحال كه در هر فعلى از افعال حج مصرى مقدمند بر شامى، امير حاج مصر بر در مشعر مى ايستد و رو به كوه ثبير دارد

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 443

چون آفتاب بر او مى افتد شتر را به راه مى اندازند و او مى دواند و زياده از صد هزار كس از عقب او مى دوانند تا به ميل، پس چون آفتاب بر آن كوه افتد و شتران جاى پاى خود را ببينند روانه شود، زنهار

كه پيش از طلوع آفتاب روانه مشو كه اگر پيشتر از طلوع در آيى لازمست كه گوسفندى بدهى چنانكه در فقه رضويست و مذهب صدوق و پدر اوست، و مشهور آنست كه آثم است و حجش صحيح است اما اگر پيش از طلوع فجر روانه شود گوسفند مى دهد و حجش صحيح است اگر بيتوته مشعر را به جا آورده باشد و الا حجش باطل است بنا بر اشهر، و بعضى گفته اند كه شترى مى كشد.

پس روانه شو با سكينه قلب بذكر الهى و با آرام تن و ميانه راه رو نه بسيار تند و نه بسيار آهسته اگر پياده باشى و اگر سواره باشى شتر را ميانه بران و بر تو باد كه روانه شوى با استغفار چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه افاضه كنيد از جائى كه مردمان كوچ مى كنند، و استغفار كنيد و از حق سبحانه و تعالى طلب كنيد مغفرت را به درستى كه حق سبحانه و تعالى آمرزنده و مهربانست، و از پيش گذشت كه اين آيه در افاضه عرفات نازل شده است و ليكن چون لفظ آيه عمومى دارد عمل بعموم كرده است نه بخصوص سبب با آن كه هميشه استغفار مطلوبست، و مكروهست كه بعد از كوچ كردن مردمان در مشعر بمانند، و منقولست كه روايتى بر اين وارد شده است، و ذكر صدوق نيز دليل روايتست و تتمه صحيحه ابن عمار است با اكثر آن چه از پيش گذشت كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون به وادى محسّر رسى و آن واديست عظيم در ميان مشعر و منى و بمنى نزديكتر است

پس در آنجا تند برو مانند شتر كه تند رود بمقدار صد گام و در روايت موثق كالصحيح عمر بن يزيد صد ذراع است و قريبند به يك ديگر و اگر

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 444

سواره باشى چهار پا را اندكى حركت ده و بگو كه خداوندا بيامرز و ببخشا و در گذر از آن چه مى دانى به درستى كه تو از آن عزيزتر و كريمترى كه وصف توان كرد عزت و كرمت را چنانكه در محل هروله سعى مذكور شد، و حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله ناقه خود را حركت مى دادند در اين وادى و اين دعا را مى خواندند كه خداوندا ايمان مرا سالم دار و توبه مرا قبول كن و دعاى مرا مستجاب گردان و خليفه من باش در كسانى كه چون در آمدم به تو سپردم ايشان را و كسى كه ترك كند سعى را در وادى محسر پس بر اوست كه بر گردد تا در وادى سعى كند به تند رفتن چنانكه كالصحيح وارد شده است و كسى كه نداند محل سعى را از مردمان سؤال كند چنانكه در حسن كالصحيح از حفص و غير او از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست

الرّجوع إلى منى و رمى الجمار

(فاذا اتيت رحلك بمنى فاقصد إلى جمرة العقبة و هى القصوى و أنت على طهر و اخرج ممّا معك من حصى الجمار سبع حصيات و تقف فى وسط الوادي مستقبل القبلة يكون بينك و بين الجمرة عشر خطوات او خمس عشرة خطوة و تقول و أنت مستقبل القبلة و الحصى فى كفّك اليسرى اللّهُمَّ هذه حصياتى فاحصهنّ لي و ارفعهنّ فى عملى، ثمّ تتناول منها واحدة

واحدة و ترمى الجمرة من قبل وجهها و لا ترمها من اعلاها و تقول مع كلّ حصاة اذا رميتها اللَّه اكبر اللّهُمَّ ادحر عنّا الشيطان و جنوده، اللّهُمَّ اجعله حجّا مبرورا و عملا مقبولا و سعيا مشكورا و ذنبا مغفورا، اللّهُمَّ ايمانا بك و تصديقا بكتابك و على سنّة

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 445

نبيّك محمّد صلّى اللَّه عليه و اله حتّى ترميها بسبع حصيات و يجزيك ان تكبّر مع كلّ حصاة ترميها تكبيرة فان سقطت منك حصاة فى الجمرة اوفى طريقك فخذ مكانها من تحت رجليك و لا تاخذ من حصى الجمار الّذى قد رمى و اذا رميت جمرة العقبة حلّ لك كلّ شي ء الّا النّساء و الطّيب، و ترمى يوم الثّانى و الثّالث و الرّابع كلّ يوم بإحدى و عشرين حصاة، و ترمى إلى الجمرة الاولى بسبع حصيات و تقف عندها و تدعو، و إلى الجمرة الثّانية بسبع حصيات و تقف عندها و تدعو، و إلى الجمرة الثّالثة بسبع حصيات و لا تقف عندها، فاذا رجعت من رمى الجمار يوم النّحر إلى رحلك بمنى فقل اللّهُمَّ بك وثقت و عليك توكّلت فنعم الرّب أنت و نعم المولى و نعم النّصير) ديگر برگشتن است از عرفات و مشعر به منى و رمى جمار در منا در بعضى از نسخ هست

«ثمّ امض إلى منى»

پس از مشعر برو به منى پس چون به جاى خود آيى در منى پس متوجه رمى جمره عقبه شو و آن جمره ايست كه دورتر است از دو جمره ديگر نظر به كسى كه از عرفات آيد و مى بايد كه با طهارت باشى، و از آن هفتاد سنگ ريزه كه از مشعر برداشته هفت

سنگ ريزه را بيرون آر و در ميان وادى مى ايستى رو بقبله به حيثيتى كه ميان تو و جمره ده گام يا پانزده گام فاصله باشد و سنگ ريزه ها را در دست چپ گير و رو بقبله كرده مى گويى كه خداوندا اين سنگ ريزه هاست كه بحسب امر تو برداشته ام به محض تعبد و جواب چندين هزار از شياطين جن و انس را گفته ام كه شبهات كرده اند كه اين چه معنى دارد و چه فايده بر اين مترتب است در وقتى كه حضرت ابراهيم عليه السلام باين سنگ ريزه شياطين را از خود راندند فايده داشت و اليوم چه فايده دارد، و جواب گفته ام كه مى بايد بنده

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 446

بنده باشد و كارى به علل شرايع نداشته باشد با وجوه بسيارى كه گفته ام.

خداوندا اين را در نامه عمل من بنويس و عمل مرا بفرما كه بالا برند به عليين و سبب رفعت درجه من گردان و يك يك را برمى دارى و به جمره مى زنى و همه را يك بار نمى زنى و همه را از پيش رو مى زنى و از بالاى جمره نمى زنى به آن كه بر بالاى كوه روى و از بالا به زير زنى و با هر سنگ ريزه كه مى اندازى بگو كه حق سبحانه و تعالى از آن بزرگتر است كه وصف توان كرد بزرگى او را.

خداوندا دفع كن از ما شياطين را كه شيطان بزرگست و لشكرهاى او خداوندا اين حج را بگردان حج نيكو و مقبول و اين عمل را نيز مقبول گردان يا حجم را از جمله اعمال مقبول گردان و سعى مرا مشكور گردان كه مرا مثاب گردانى، يا

آن كه مباهات كنى به سعيهاى ناقص من با فرشتگان و گناهانم را مغفور گردان.

خداوندا اين جمره را مى زنم يا اين حجرا به جا مى آورم از روى ايمان به تو و تصديق كتاب تو و بر سنت پيغمبرت محمد صلى اللَّه عليه و آله به جا مى آورم تا آن كه هر هفت را به زنى و همين كافى است كه از جهة هر سنگ ريزه كه زنى يك اللَّه اكبر به گويى، پس اگر يكى از اينها نزديك جمره افتد و به آن نرسد يا در راه افتد ديگرى را بعوض از آنجا كه ايستاده بردار و از آن سنگ ريزه ها كه انداخته اند بر مدار، و چون جمره عقبه را زدى حلال مى شود بر تو هر چيزى مگر زنان و بوى خوش چنانكه در فقه رضويست با اكثر اين عبارات، و مخالف احاديث متواتره است كه محل نمى شود از چيزى تا سر نتراشد، و ممكن است كه چيزى افتاده باشد چنانكه لفظ ثياب نيز افتاده است و چنين باشد كه «و حلقت و ذبحت» يا إلى اخره يعنى افعال منى را به جا آورى و استقبال قبله نيز وارد شده است در جمره عقبه، و در فقه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 447

رضوى نيز هست و ظاهرا در آنجا نيز چيزى افتاده است و در جمره عقبه البته پشت بقبله مى بايد كرد مگر آن كه مراد اين باشد كه اول رو بقبله كند و دعا بخواند بعد از آن پشت بقبله كند و رمى كند و اللَّه تعالى يعلم و در روز دويم عيد كه اوّل ايّام تشريق است، و روز سيم و چهارم هر روز بيست

و يك سنگ ريزه مى اندازى هر يك را هفت سنگ ريزه مى زنى، و جمره اولى را به هفت سنگ مى زنى و نزد او مى ايستى و دعا مى خوانى و جمره ثانيه را نيز هفت سنگ ريزه مى زنى و نزد او مى ايستى و دعا مى خوانى و جمره سيّم را هفت سنگ ريزه مى زنى و نزد او وقوف نمى كنى.

و چون فارغ مى شوى روز عيد از رمى جمار و به جاى خود مى آيى در منا اين دعا را مى خوانى كه ترجمه اش اينست كه خداوندا اعتماد در جميع كارها به تو دارم، و در همه امور توكل بر تو كرده ام پس تو نيكو پروردگارى و نيكو خداوندى و نيكو معين و ياورى

الذّبح

(و اشتر هديك إن كان من البدن او من البقر او من الغنم و الّا فاجعله كبشا سمينا فحلا فان لم تجد فحلا فموجوء من الضّأن، فان لم تجد فتيسا فحلا، فان لم تجد فما تيسّر لك و عظّم شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ، و لا تعط الجزّار جلودها و لا قلائدها و لا جلالها و لكن تصدّق بها و لا تعط السّلّاخ منها شيئا فاذا اشتريت هديك فاستقبل به القبلة و انحره او اذبحه، و قل: وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً مسلما وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 448

لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ لا شَرِيكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا من الْمُسْلِمِينَ اللّهُمَّ منك و لك بسم اللَّه و اللَّه اكبر اللّهُمَّ تقبّل منّي ثمّ اذبح و لا تنخع حتّى يموت و يبرد ثمّ كل و تصدّق و اطعم و اهد إلى من شئت

ثمّ احلق رأسك.

و قد ذكرت الاضاحىّ فى هذا الكتاب و انا اعيد ذكر ما لا بدّ من اعادته فى هذا الموضع.

لا يجوز فى الاضاحى من البدن الّا الثّنىّ و هو الّذى قد تمّ له خمس سنين و دخل فى السّادسة و يجزى من البقر و المعز الثّنىّ و هو الّذى تمّ له سنة و دخل فى الثّانية و يجزى من الضّأن الجذع لسنته، و تجزى البقرة عن سبعة نفر بالأمصار و بمنى عن واحد، و البدنة تجزى عن سبعة، و الجزور يجزى عن عشرة متفرّقين، و الكبش يجزى عن الرّجل و عن اهل بيته و اذا عزّت الاضاحىّ اجزات شاة عن سبعين) امّا ذبح كه عبارتست از نحر شتر و ذبح گوسفند و گاو و ابتدا از صحيحه معاوية بن عمار است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه نحر كن هديت را اگر از شتر يا گاو يا گوسفند باشد، و در صحيحه او من الغنم نيست و نبودنش بهتر است، و محتمل است كه از نساخ شده باشد و اگر شتر و گاو ماده بهم نرسد، يا زرش را نداشته باشد، يا نخواهد پس هدى كن گوسفند نر خصيه دار، و اگر با خصيه بهم نرسد پس مجزيست كه خصيه كوفته يا ماليده بخرى از گوسفند، و اگر نيابى بز خصيه دار خوبست، و اگر آن نيز بهم نرسد ماده ميش و بز نيز خوبست، و تعظيم كن احكام الهى را در ذبيحه و هدى كه تعظيم اينها از تقواى دلهاست يعنى كسى را كه نور تقوى در دلش جا داده اند البته احكام خداوند خود را بزرگ

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 449

مى داند،

و مده به كشنده اينها پوستها را و آن چه در گردنش آويخته اند از نعل و غير آن و جلها را، و همه آن را تصدق كن، و مزد سلاخ را بده از غير اينها، و اگر پريشان باشد به او مى توان داد به اعتبار فقر نه به اعتبار اجرت، و هيچ چيز از اينها را به سلاخ مده از جهة مزد، و چون بخرى هدى را پس روى ذبيحه را بقبله كن، و در صحيحه «به» هست و در اكثر نسخ نيست از نساخ افتاده است، و اگر خود نيز رو بقبله باشد بهتر است، و اگر شتر باشد نحر كن و اگر غير شتر باشد ذبح كن، و بگو آن چه را ترجمه اش اينست كه روى دل خود را بسوى خداوندى مى كنم كه آسمانها و زمينها را ايجاد كرده است و رو گردانيدم از غير او به او و گردن نهادم فرمان او را و نيستم از كسانى كه از جهة خداوند خود شريك مقرر ساخته باشد به درستى كه نماز و ساير عبادات يا عبادات حجّم و زندگى و مرگم از جهة خداونديست كه آفريننده و پرورش دهنده عالميان است و او را در خداوندى شريك و عديلى نيست، و باين نيز مامور شده ام كه او را يگانه دانم و عبادات خود را خالص گردانم از جهة او، و از جمله مسلمانانم.

خداوندا اين هدى از تست و از براى تست و به اعانت خداوند عالميان و نام او مى كشم اين هدى را و خداوندم از آن اعظم است كه او را شريكى باشد كه چيزى را به نام او بكشند چنانكه در

جاهليت به نام لات و عزّى و ساير بتان مى كشتند خداوندا قبول كن اين قربان را از من و گذشت كه بهتر آنست كه بعد از بسمله و اللَّه اكبر كارد را بكشد و در اثناى كشتن بگويد «اللهم تقبّل منّي» پس بكش و كارد را به مغز حرام مرسان يا پوست مكن يا هر دو را مكن تا بميرد و سرد شود پس بخور از او، و بهتر آنست كه در وقت خوردن قصد قربت كند، و تصدق كن و اطعام كن و هديه بفرست از جهة هر كه خواهى،

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 450

پس سر بتراش. و من احكام قربانى را در پيش گفتم و الحال آن چه ناچار است از ذكر آن ياد مى كنم در اينجا.

جايز نيست در قربانى و هدى قران و تمتع و كفارات و نذور اگر شتر باشد مگر شترى كه پنج سالش تمام شده باشد و در سال ششم داخل شده باشد، و مجزيست از گاو و بز آن چه آن را يك سال تمام شده باشد، و در سال دويم داخل شده باشد، و از گوسفند مجزيست جذع سال اول و آن برّه ايست كه شش ماه يا هفت ماه يا هشت ماهش تمام شده باشد و در ماه بعد از آن داخل شده باشد، و در غير منى يك گاو از هفت نفر مجزيست، و در منى نيز اگر قربانى سنت باشد مجزيست، و هدى واجب مجزى نيست گاو يا شتر مگر از يك كس كه اگر نداشته باشند روزه مى گيرند بدل از هدى به نص قرآن مجيد و شتر مجزيست از هفت كس بلكه از هفتاد كس

در قربانى و در هدى مجزى نيست يكى مگر از يكى، و ظاهر اين عبارت آنست كه در هدى نيز شتر از هفت كس مجزيست و ليكن در كتب ديگر تصريح به آن چه مذكور شد كرده است و جزور مجزيست از ده كس كه از يك خانه نباشند، و از اين عبارت ظاهر مى شود كه جزور بهتر از ثنى باشد و چنين نيست بلكه ثنى شتر پنج ساله پا در شش است، و جزور اعم است و آن مطلق شتر است يا شتر كشته و عبارت حديث خوبست و آن حديث سكونى است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه جذعه از سه كس كه از يك خانه باشند مجزيست، و مسنه كه گاو دو ساله پا در سه است از هفت كس متفرق مجزيست و جزور از ده كس متفرق مجزيست، و قوچ كه گوسفند نر خصيه دار است از شخصى يك كس و اهل خانه اش مجزيست و هر گاه قربانى كم ياب شود يك گوسفند از هفتاد كس مجزيست و در بحث هدى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 451

همه گذشت

الحلق

(و اذا اردت ان تحلق رأسك فاستقبل القبلة و ابدا بالنّاصية و احلق رأسك إلى العظمين النّاتئين من الصّدغين قبالة وتد الاذنين فاذا حلقت فقل: اللّهُمَّ اعطنى بكلّ شعرة نورا يوم القيمة و ادفن شعرك بمنى) اما سر تراشيدن كه افضل فردين واجب تخييريست چون مخير است در ميان حلق و تقصير و حلق افضل است خصوصا صروره و ملبّد و عاقص را چنانكه گذشت و چون خواهى كه سر ترا بتراشى پس رو بقبله كن و ابتدا كن به موى پيش پيشانى

و بتراش موى سر را تا دو استخوانى كه بر آمده است در برابر ميخ گوشها و پائين آن داخل ريش است و از اطراف ديگر ظاهر است و چون در اين دو موضع مو بمو متصل است بيان كرد كه از هم جدا شوند و چون سر را بتراشى بگو خداوند اعطا كن مرا بعدد هر مويى نورى در روز قيامت و موى سر، و ساير موها را در منا دفن كن و احاديث صحيحه و كالصحيحه بر اين مضامين وارد شده است و بعضى از آنها گذشت

زيارة البيت

(و زر البيت يوم النّحر او من الغد و أنت على غسل و لا تؤخّر ان تزوره من يومك او من الغد فانّه ليس للمتمتّع ان يؤخّره و موسّع للمفرد ان يؤخّره و قل فى طريقك و أنت متوجّه إلى الزّيارة من تمجيد اللَّه و الثّناء عليه و الصّلاة على النّبيّ و آله صلّى اللَّه عليه و اله ما قدرت عليه، فاذا بلغت باب المسجد فقم عليه و قل اللّهُمَّ اعنّى على نسكى و سلّمه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 452

لي و سلّمني منه أسألك مسألة العليل الذّليل المعترف بذنبه ان تغفر لي ذنوبي و ان ترجعنى بحاجتى، اللّهُمَّ انّي عبدك و البلد بلدك و البيت بيتك جئت اطلب رحمتك و ابتغي طاعتك متّبعا لأمرك راضيا بقدرك أسألك مسألة المضطرّ إليك المطيع لأمرك المشفق من عذابك الخائف لعقوبتك أسألك ان تلقينى عفوك و تجيرنى برحمتك من النّار) ديگر زيارت كعبه معظمه است بعد از مناسك منى و اكثر خطابها از حضرت امام جعفر صادق است صلوات اللَّه عليه به معاوية بن عمار و ظاهرا حضرت رساله از جهت

او نوشته بودند و او نيز از حضرت مسائل بسيار پرسيده است و كتب او معروف بوده است، و حسين بن سعيد و موسى بن القسم و غير ايشان عبارت رساله را در كتب خود مجزا ساخته بودند، و محتمل است كه كلينى رضي اللَّه عنه مبعض ساخته باشد و صدوق متابعت ايشان كرده است، و در سياق مناسك عبارت او را آورده است و عبارات روايات ديگر را به آن منضم ساخته است.

و زيارت كن خانه را در روز عيد بعد از مناسك منى كه آن رمى و ذبح و حلق است يا روز يازدهم و از روز دهم و يازدهم تاخير مكن چون نيست متمتع را كه تاخير كند و مفرد تاخير مى تواند كرد، و هر گاه مفرد را در برابر متمتع اندازند اعم است از مفرد و قارن، و در وقتى كه از منى متوجه زيارت خانه شوى در راه مشغول حمد و ثناى الهى باش با صلوات بر محمد و آل او هر چه مقدورت باشد و چون بدر مسجد رسى بايست و بگو آن چه را ترجمه اش اينست كه خداوندا يارى ده مرا بر اعمال حج كه تمام شود حجّم و سلامت دار حجّم را از آفات صورى و معنوى و مرا سلامت دار از

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 453

چيزى كه سبب فساد حج باشد و ظاهرا سهو از نساخ شده است كه به جاى «له» «منه» بر قلمشان آمده است چنانكه در باقى كتب است از كافى و غير آن يعنى مرا به سلامت دار از بلاها و امراض صوريّه و معنويّه از تو سؤال مى كنم مانند سؤال گردن بيمار،

و در بسيارى از نسخ كافى و تهذيب خط شيخ به قافست يعنى اندك بى اعتبار بى مقدارى كه معترف باشد به گناهان خود كه بيامرزى گناهان مرا و با مطالب از درگاه تو برگردم مقضى المرام.

خداوندا بتحقيق كه من بنده توام و شهر مكه شهر تست و خانه خانه تست آمده ام به درگاه تو و طالبم و رحمتت را و دعا مى كنم كه توفيقم دهى كه هميشه مطيع تو باشم يا غرضم از آمدن بحج طلب رضا خوشنودى تست، و متابعت كرده ام فرمان ترا و راضيم به آن چه مقدر گردانيده بر من از تو سؤال مى كنم مانند كسى كه سؤال كند در حالت اضطرار و اطاعت كند امر ترا و ترسان باشد از عذاب تو و خايف باشد از عقوبت تو، از تو سؤال مى كنم كه القا كنى عفوت را بسوى من و در كافى و تهذيب

«ان تبلّغنى عفوك»

يعنى برسانى مرا به عفو خودت و به رحمت خودت مرا از عذاب آتش جهنم نگاهدار و عبارت هر دو

و ان تجيرنى من النّار برحمتك

است و اين افصحست و البته اين تصحيفات و تغييرات از نساخ است

اتيان الحجر الاسود

(ثمّ تاتى الحجر الاسود فتستلمه فان لم تستطع فامسحه بيدك و قبّل يدك فان لم تستطع فاستقبله و اشر اليه بيدك و قبّلها و كبّر و قل مثل ما قلت يوم طفت بالبيت يوم قدمت مكّة و طف بالبيت سبعة

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 454

اشواط كما و صفت لك ثمّ صلّ ركعتين عند مقام ابراهيم عليه السّلام تقرا فيهما فى الاولى الحمد و قل هو اللَّه احد و فى الثّانية الحمد و قل يا أيّها الكافرون ثمّ ارجع إلى الحجر

الاسود فقبّله ان استطعت او استلمه و و كبّر) اما آمدن به نزد حجر اسود، و اين دو كلمه را در ميان حديث صحيح معاوية بن عمار در آورده است كه پس مى آيى به نزد حجرا سود و استلام مى كنى به آن كه شكم و رو و دست بر او مى مالى پس اگر نتوانى دست بمال و دستت را ببوس و اگر نتوانى رو بسوى حجر كن و بدست اشاره كن به جانب آن و دستت را ببوس و اللَّه اكبر بگو مثل طواف عمره كه در روز اول كه آمدى به مكه به جا آوردى با دعاها و هفت شوط طواف كن چنانكه وصف كردم از براى تو، و دو ركعت نماز كن نزد مقام حضرت ابراهيم عليه السلام كه در ركعت اول بعد از حمد توحيد مى خوانى و در ركعت دويم جحد پس رجوع كن مرتبه ديگر بحجر اسود و ببوس آن را اگر توانى يا استلام كن و تكبير بگو

الخروج إلى الصّفا

(ثمّ اخرج إلى الصّفا و اصنع عليه كما صنعت يوم قدمت مكّة و طف بينهما سبعة اشواط تبدا بالصّفا و تختم بالمروة فاذا فعلت ذلك فقد احللت من كلّ شى ء احرمت منه الّا النّساء) ديگر بيرون رفتن از مسجد الحرام به جانب صفا از جهة سعى باز تتمه صحيحه است كه پس بيرون رو به كوه صفا و بفعل آور آن چه را به جا آوردى در روزى كه داخل مكه شدى از دعاها بر صفا و بالا رفتن و نظر كردن به خانه و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 455

هفت شوط سعى مى كنى كه ابتدا به صفا مى كنى و ختم به مروه و

فرقى كه هست آنست كه در اين افعال قصد حج مى كنى حج اسلام حج تمتع قربة إلى اللَّه تعالى و چون سعى را تمام كردى محل مى شوى از هر چه احرام از آن گرفته بودى مگر زنان

طواف النّساء

(ثمّ ارجع إلى البيت و طف به اسبوعا و هو طواف النّساء ثمّ صلّ ركعتين عند مقام ابراهيم عليه السّلام او حيث شئت من المسجد و قد حلّ لك النّساء و فرغت من حجّك كلّه الّا رمى الجمار و احللت من كلّ شى ء احرمت منه) ديگر طواف نساء است پس رجوع كن به خانه كعبه و هفت شوط طواف كن و اين طواف نساء است پس دو ركعت نماز نزد مقام ابراهيم عليه السلام يا در هر جائى از مسجد الحرام كه خواهى به جا آورى و زنان نيز بر تو حلال مى شوند و از افعال حج فارغ مى شوى مگر از رمى جمار، و حلال مى شود بر تو محرمات احرام همه مگر از صيد كه حرمتش به اعتبار حرمست نه احرام كه اگر از حرم بيرون رود جايز است او را صيد كردن و اين عبارت نيز عبارت صحيحه معاوية بن عمار است

الرّجوع إلى منى

(و لا تبت ليالى التّشريق الّا بمنى و ان بتّ فى غيرها فعليك دم شاة لكلّ ليلة و ان خرجت اوّل اللّيل من منى فلا ينتصف اللّيل الّا و أنت بمنى او قد خرجت من مكّة الّا ان تكون فى شغل من طوافك و سعيك و اصبحت بمكّة فلا شى ء عليك و ان خرجت بعد نصف اللّيل فلا

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 456

يضرّك ان تصبح فى غيرها) اين عبارت نيز مركب است از صحيح معاويه و غير آن اما رجوع بمنى، شب بسر مياور در شبهاى ايام تشريق مگر در منا و اگر شبرا بروز آورى در غير منا از جهة هر شبى يك گوسفند مى كشى و اگر اول شب از منا بيرون

روى چنان كن كه پيش از نصف شب بر گردى و اگر دست بهم ندهد چنان كن كه پيش از نصف شب از مكه بيرون آيى اگر چه بعد از نصف شب داخل منا شوى مگر آن كه در مكه معظمه مشغول طواف و سعى باشى و صبح در مكه باشى بر تو چيزى نيست و اگر بعد از نصف شب بيرون آيى باكى نيست كه صبح در غير منا باشى چون اكثر شب حكم كل دارد و بر اين مضامين احاديث صحيحه از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم وارد شده است

رمى الجمار

(و ارم الجمار فى كلّ يوم بعد طلوع الشّمس إلى الزّوال و كلّما قرب من الزّوال فهو افضل، و قد رويت رخصة من اوّل النّهار إلى اخره و قل كلّما قلت يوم رميت جمرة العقبة و ابدا بالجمرة الاولى و ارمها بسبع حصيات من قبل وجهها و لا ترمها من اعلاها ثمّ قف على يسار الطّريق و احمد اللَّه و اثن عليه و صلّ على النّبيّ صلّى اللَّه عليه و اله ثمّ تقدّم قليلا و ادع اللَّه و أسأله ان يتقبّل منك ثمّ تقدّم قليلا ثمّ افعل ذلك عند الوسطى ترميها بسبع حصيات و اصنع كما صنعت فى الاولى و تقف عندها و تدعو ثمّ امض إلى الثّالثة و عليك السّكينة و الوقار فارمها بسبع حصيات و لا تقف عندها)

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 457

ديگر از انداختن سنگ ريزه است به جمرات ثلث و بينداز جمره اولى و جمره وسطى و جمره عقبه را در هر روز از اين سه روز ايّام تشريق بعد از طلوع آفتاب تا زوال، و هر چه نزديكتر است

به زوال افضل است بلكه در صحيحه معاويه و صحيحه عبد اللَّه وارد است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه جمرات را نزد زوال بزن و بعنوان رخصت مرويست كه از اول روز تا آخر روز مى توان زد و عبارت فقه رضويست، و ظاهرا مراد از روز از طلوع آفتاب باشد چنانكه به دوازده سند صحيح منقولست از صفوان بن مهران، و به دوازده سند صحيح از منصور بن حازم مرويست كه هر دو گفتند كه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيديم كه فرمودند كه رمى جمار از طلوع آفتابست تا غروب آفتاب و اين روز منجمان است، و مصطلح اهل شرع از طلوع صبح است تا ذهاب حمره بر مشهور، و تا پنهان شدن قرص بر مذهب صدوق، و در اول روز خلافى نيست كه صبح صادقست.

و در حديث صحيح به دوازده سند از زراره منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه از حكم بن عتيبه كه از فقهاى عامه است پرسيدند كه رمى جمار را كى مى بايد كه واقع سازند حكم گفت نزد زوال آفتاب حضرت فرمودند كه اى حكم اگر دو رفيق باشند و يكى بر سر متاع بماند و ديگرى برود تا برگردد وقت ديگرى فوت خواهد شد به گفته تو و اللَّه كه از طلوع آفتابست تا غروب آفتاب.

و منقولست در صحيح از ابو همام كه شنيدم از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما كه مى فرمودند كه رمى جمره مكن در روز نحر تا آفتاب طالع شود و فرمودند كه جمار را از ميان وادى رمى كن

و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 458

هر جمره را در دست راست گير و چون جمره عقبه را به زنى در طرف ديگرش بايست. بلكه از حديث حكم ظاهر مى شود كه حديث نزد زوال محمول باشد بر تقيه و شكى نيست كه كل روز جايز است از طلوع تا غروب و نزد زوال بهتر است، و بخوان دعايى را كه مذكور شد نزد جمره عقبه و ابتدا كن به جمره اولى كه اولست نظر به كسى كه از مشعر آيد و به مكه رود، و آن را به هفت سنگ ريزه بزن از برابر روى آن كه به مكه است و از بالاى آن مزن بعد از آن از دست چپ راه بايست و حمد و ثناى الهى به جا آور و صلوات بر محمد و آل او فرست پس اندكى پيش رو و دعا كن و از حق سبحانه و تعالى مطالب خود را طلب كن پس جمره وسطى را به همين نحو بزن به هفت سنگ ريزه و بعد از آن به جا آور آن چه در جمره اولى كردى پس به نزد جمره عقبه رو با سكينه و وقار و آن را به هفت سنگ ريزه بزن و بعد از آن وقوف مكن.

اما آن چه صدوق در جمره اولى گفته است كه از برابر روى جمره مى ايستد سهوى شده است و اين در جمره عقبه وارد است و آن اعلى دارد و پيشتر گفت، و در اولى و وسطى مى بايد كه از دست چپ جمره بايستند و جمره را مانند انسانى فرض مى بايد كرد كه رو بقبله ايستاده باشد و آن كه رمى مى كند

نيز رو بقبله مى كند و از دست چپ آن مى ايستد كه جمره را بر دست راست گرفته باشد و بدست راست به او زند چنانكه گذشت در صحيحه ابو همام و مرويست در صحيحه معاوية بن عمار و بزنطى.

التّكبير ايّام التّشريق

(و التّكبير فى الاضحى من صلاة الظّهر يوم النّحر إلى صلاة الغداة يوم الرّابع يكون ذلك فى خمس عشر صلاة و ذلك بمنى و بالأمصار فى دبر عشر صلوات من صلاة الظّهر و يوم النّحر إلى صلاة الغداة يوم

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 459

الثّالث و التّكبير ان يقول: اللَّه اكبر اللَّه اكبر لا اله الّا اللَّه و اللَّه اكبر اللَّه اكبر و للّه الحمد اللَّه اكبر على ما هدانا و الحمد للّه على ما ابلانا و اللَّه اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام) اما تكبير در ايام تشريق و تكبير در عيد قربان از نماز ظهر روز عيد است تا نماز صبح روز چهارم كه در عقيب پانزده نماز باشد و عقب پانزده نماز وقتى است كه در منى باشند، و در شهرها حتى مكه معظمه عقب ده نماز است از عقب نماز ظهر روز عيد تا نماز صبح روز دوازدهم كه با عيد روز سيم است.

و تكبير اين است كه ترجمه اش اينست كه خداوندى كه واجب الوجود بالذاتست و مستجمع جميع كمالاتست از آن اعظم است كه كسى به كنه ذات يا كنه صفات او كه عين ذات اوست تواند رسيد و چون نمى توان رسيد به كنه ذات و صفات او اعظم است از آن كه او را وصف توان كرد چون غالب وصف آنست كه كسى چيزى را داند يا شبيهى داشته باشد وصف

مى توان كرد، و چون محالست رسيدن به كنه ذات و صفات و نظيرى ندارد وصف كردن نيز محالست، يا آن كه اللَّه اكبر اول به اعتبار ذات باشد و ثانى به اعتبار صفات ذاتيه، و در بعضى از روايات سه اللَّه اكبر است سيم از جهة اعظميت از رسيدن به كنه صفات فعليه اوست، نيست خداوندى بجز واجب بالذات جامع كمالات و او از آن اعظم است كه احديت او از قبيل احديّت ممكنات باشد يا واحدى باشد از قبيل واحد مخلوقات چنانكه احاديث بسيار دلالت مى كند بر اين معنى، و خداى تعالى اكبر است از آن كه اكبريّت او را توان ادراك كردن، و جميع محامد مخصوص اوست كه مستلزم جميع اتصاف بجميع كمالاتست و كسى را راهى به كمالى از كمالات او نيست پس چگونه اكبريّت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 460

او را توان ادراك كردن، يا آن كه حمد او مى كند كه الحمد للّه كه كسى به كنه ذات و كنه صفات كمال او نمى تواند رسيد و اكبريت مخصوص اوست، و حمد مى كنيم او را به اعظميت او به سبب آن كه ما را هدايت فرموده است به آن كه فى الجمله يافته ايم عظمت و جلال او را، يا آن كه خود را خود وصف فرموده است و ما وصف مى كنيم او را به وصفى كه خود خود را فرموده است چنانكه حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه فرموده اند كه حمد خدا را سزاست كه ما را هدايت فرموده است بحمد خود و ما را اهل حمد خود گردانيده است تا شكر كنيم احسانهاى او را كه بما فرموده است و ديگر او راست

حمد بر آن چه انعام كرده است يا بلاها فرستاده است يا آزمايشها كرده است ما را به نعمت و رحمت، و حمد مى كنيم او را به تكبير بر اين نعمت كه انعام بى زبان را روزى ما فرموده است تا بخوريم و نفعها از آن بيابيم و به كشتن آنها ما را قرب حاصل گردد و قربان ما باشد، و ديگر وجوه هست كه بعضى از آنها در تكبيرات صلاة مذكور شد، و از اين هر دو وجه به بسيارى از وجوه ديگر مى توان رسيد اما اين تكبير كه صدوق ذكر كرده است در رساله اعمش باين نحو واقع است، و قريبست به صحيحه معاوية بن عمار بلكه همانست مگر در لفظ «و الحمد للّه على ابلانا» كه در آخر وارد است، و اكثر روايات موافق است با اين تكبير و اين زيادتى را ندارند و بهر سه نحو خوبست و اختلاف بسيار در اين تكبير هست در ميان قدما و مى بايد كه به ايشان رسيده باشد و اين اختلاف قرينه استحبابست، مثلا عبارت تلبيه واجب در اخبار بسيار وارد شده است همه به يك نحو است مگر عبارتى كه ذكر كرده اند جمعى از اصحاب كه در هيچ روايتى نديده ام و گذشت

النّفر من منى

(فاذا اردت ان تنفر من منى يوم الرّابع من يوم النّحر نفرت اذا طلعت الشّمس و لا عليك أيّ ساعة نفرت و رميت قبل الزّوال او بعده فاذا اردت ان تنفر فى النّفر الاوّل و هو اليوم الثّالث فانفر اذا زالت الشّمس فانّه ليس لك ان تنفر قبل زوال الشّمس و ان أنت اقمت إلى ان تغيب الشّمس فليس لك ان تخرج من

منى و وجب عليك المقام إلى يوم الرّابع من يوم النّحر و هو النّفر الاخير، و افض إلى مكّة مهلّلا و ممجّدا و داعيا فاذا بلغت مسجد النّبيّ صلّى اللَّه عليه و اله و هو المسجد الحصباء دخلته و استلقيت فيه على قفاك بقدر ما تستريح و من نفر فى النّفر الاوّل فليس عليه ان يحصّب) ديگر كوچ كردنست از منا پس هر گاه كه خواهى كوچ كنى از منا در روز چهارم از روز نحر كه روز سيم ايّام تشريق است مى توانى كوچ كردن هر گاه طالع شود آفتاب و بر تو باكى نيست هر گاه كه خواهى كوچ كنى و رمى جمرات كنى پيش از زوال يا بعد از زوال، پس اگر كوچ كنى در نفر اول كه روز دوازدهم است و روز سيّمست از روز عيد پس نفر كن بعد از زوال آفتاب و جايز نيست پيش از زوال كوچ كردن، و اگر در روز دوازدهم بمانى در منى تا آفتاب فرو رود مى بايد كه آن شب بمانى در منى و جايز نيست ترا بيرون رفتن از منى، و واجبست كه باشى تا روز چهارم از روز نحر كه نفر اخير است و از آنجا كوچ كن بسوى مكه معظمه با تهليل و تمجيد و دعا و چون برسى بمسجد حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه آن

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 462

مسجد حصباست و در ابطح يا اندكى بعد از ابطح است نزديك قبور شرفا چنانكه گذشت و اليوم اثرى از آن مسجد نمانده است و آن چه اين ضعيف ديدم هنوز به ابطح نرسيده بوديم و شايد دو سه

تير پرتابى به ابطح مانده باشد كه در دست چپ راه كه مى آمديم متصل به جبل الثور مردمان مى رفتند و مى خوابيدند و روانه مى شدند و مى گفتند كه اينست مسجد حصبا، و از اخبار ظاهر مى شود كه در ابطح است و در رساله كه نزد اين شكسته بود كه در آنجا تحديد كل مواضع مكه معظمه كرده اند نيز در ابطح مذكور است حتى روايت صحيحه معاوية بن عمار كه عبارت متن از آن جا ماخوذ است چنين است كه چون برسى بحصبا كه آن بطحاست داخل آن مى شوى و بر پشت مى خوابى آن مقدار كه استراحت كنى و كسى كه در نفر اول كوچ كند بر او نيست كه تحصيب كند، و صاحب نهايه و صاحب قاموس ذكر كرده اند كه نزديك قبور شرفاست ميان مكه و ابطح كه دره هست كه به جانب جبل الثور مى روند و آن چه مذكور شد روايات صحيحه بر همه وارد شده است و بعضى از آن گذشت

دخول مكة

(ثمّ ادخل مكّة و عليك السّكينة و الوقار و قد فرغت من كلّ شي ء لزمك في حجّ و عمرة و ابتع بدرهم تمرا و تصدّق به يكون كفّارة لما دخل عليك فى احرامك ممّا لا تعلم) ديگر داخل شدن مكه معظمه است از جهة وداع و دخول كعبه پس داخل مكه شو با سكينه و وقار و مستحب است غسل دخول مكه و بتحقيق

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 463

كه فارغ شده از هر چه بر تو لازم بود در حج و عمره، و يك درهم خرما بگير و تصدق كن مستحبا تا آن كه كفاره چيزى چند باشد كه بر تو داخل شده است

و تو آن را ندانسته باشى، و چون اخبار صحيحه وارد شده است كه هر چه را ندانى از محرمات احرام بغير از صيد كه از تو واقع شود كفاره ندارد پس اين كفاره سنت باشد و گذشت اخبار آن از صحيحه معاوية بن عمار و غير آن

دخول الكعبة

(و ان احببت ان تدخل الكعبة فادخلها و ان شئت لم تدخلها الّا ان تكون صرورة فلا بدّ لك من دخولها و اغتسل قبل ان تدخلها و قل اذا دخلتها اللّهُمَّ انّك قلت في كتابك «وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً» فامنّى من عذابك عذاب النّار، ثمّ صلّ بين الأسطوانتين على البلاطة الحمراء ركعتين تقرء فى الاولى الحمد و حم السّجدة، و فى الثّانية الحمد و عدد أيها من القرآن، و تصلّى فى زواياه، و تقول: اللهمّ من تهيّا او تعبّأ او أعدّ أو استعدّ لوفادة إلى مخلوق رجاء رفده و نوافله و جوائزه فاليك يا سيّدى تهيئتى و تعبئتى و اعدادى و استعدادى رجاء رفدك و نوافلك و جائزتك فلا تخيّب اليوم رجائي يا من لا يخيب عليه سائل و لا ينقصه نائل و لا يبلغ مدحته قائل فانّى لم آتك بعمل صالح قدّمته و لا شفاعة مخلوق رجوتها لكنّي اتيتك مقرّا بالظّلم و الإساءة على نفسى اتيتك بلا حجّة و لا عذر فاسئلك يا من هو كذلك أن تعطينى منيتي و تقلبنى برحمتك و لا تردّنى محروما خائبا يا عظيم يا عظيم يا عظيم ارجوك

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 464

للعظيم أسألك يا عظيم ان تغفر لي الذّنب العظيم فانّه لا يغفر الذّنب العظيم الّا العظيم و لا تدخلها بحذاء و لا خفّ و لا تبزق فيها و

لا تمتخط) ديگر داخل شدن در كعبه است كه اگر خواهى كه دخل شوى در كعبه داخل شو و اگر نمى خواهى داخل مشو مگر آن كه نو حاجى باشى كه ناچار است او را از دخول كعبه چون او را خوانده اند مى بايد داخل شود تا حاجات او را بر آورند، و غسل كن پيش از دخول كعبه چون در صحيحه حلبى وارد است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند در تفسير آيه كريمه «وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ» الخ، و آيه كريمه ديگر وَ «عَهِدْنا» الخ كه در اول حق سبحانه و تعالى: مى فرمايد كه فرموديم به ابراهيم، و در آيه دويم امر فرموديم ابراهيم و اسماعيل را كه پاكيزه كنيد خانه مرا از جهة جمعى كه از بيرون مى آيند، و جمعى كه مجاورانند، و جمعى كه نماز گذارندگانند فرمودند كه ايشان مامور بودند به پاكيزه داشتن خانه پس سزاوار آنست كه هر كه داخل خانه شود غسل كند و از خود دور كند نجاست و كثافت و عرق را، و از اين حديث ظاهر مى شود كه ادخال نجاست صورى و معنوى هر دو مطلوبست [نيست ظ] و با وضو باشد و غسل دخول بيت بكند و اشعارى دارد كه ادخال نجاست و كثافت صورى و معنوى در مشاهد مشرفه نيز نتوان كرد چنانكه خواهد آمد و چون خواهى كه داخل شوى بگو خداوندا تو در كتاب خود فرمودى كه هر كه داخل خانه من شود ايمن است خداوندا مرا ايمن گردان از عذاب خود كه عذاب نار است پس دو ركعت نماز كن در ميان دو ستون بر بالاى سنگ سرخ و مشهور

است كه آن محل ولادت حضرت امير المؤمنين است صلوات اللَّه عليه، و در ركعت اول بعد از حمد حم سجده را بخوان و در ركعت دويم بعد از حمد

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 465

از سوره هاى ديگر بعدد آيات حم سجده كه پنجاه و سه آيه است بخوان و در گوشهاى خانه نماز مى كنى و مى گويى كه خداوندا اگر جميع تهيّه ها مى كنند از جهة آن كه بدر خانه مخلوق روند به اميد عطا و بخشش و جايزه آن مخلوق به درستى كه تهيه من و مستعد شدن من هميشه همين است كه بدر خانه تو آيم و اميد عطا و احسانها و جايزها از تو دارم.

خداوندا بدر خانه تو آمده ام و تو اكرم الاكرمين و ارحم الراحمينى اميد مرا نااميد مكن اى خداوندى كه هيچ سايلى از درگاه تو نااميد بر نگشته است و هيچ عطائى خزينه تو را كم نمى كند، و كسى حمد و ثناى ترا چنانكه بايد نمى تواند كرد به درستى كه من به درگاه تو چيزى نياورده ام از اعمال صالح و اميد از شفاعت احدى ندارم چون مى دانم كه شفاعت كنندگان كه حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم اند اگر بر اعمال قبيحه من مطلع شوند شفاعت من نخواهند كرد، و ليكن به درگاه تو آمده ام و مقرّم كه ظلم و ستم بر خود كرده ام و خود با خود بد كرده ام يعنى ضرر و نقصى به تو نرسيده است بلكه بمن رسيده است، و به درگاه تو آمده ام بى حجت و بى عذرى كه توانم گفت پس از تو سؤال مى كنم اى خداوندى كه هميشه چنين است درگاه تو كه امثال من

از گناه كاران بى حجت و برهان به درگاه تو آمده اند و تو عطا فرموده كه آرزوى مرا برآورى، و با رحمتت برگردم و مرا محروم و نااميد مكن اى خداوند عظيم الذات، و اى پروردگار عظيم الصفات، و اى خداوند كار عظيم الافعال از تو اميدوارم از جهة چيزهاى عظيم كه خلاصى از عقاب باشد، و رسيدن به ثواب سؤال مى كنم اى خداوند عظيم كه بيامرزى گناهان عظيم مرا به درستى كه نمى آمرزد گناهان عظيم را مگر خداوند عظيم، و داخل كعبه مشو با كفش و موزه و آب دهن و بلغ [بلغم ظ]

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 466

را روان مينداز، مجملا تعظيم كعبه از اركان و ضروريات دينست كه اگر كسى بول كند در كعبه گردنش را مى زنند و اگر در مسجد الحرام بول يا غايط كند عمدا تعزيرش مى كنند و اگر از روى استخفاف كند گردنش را مى زنند و بر مجموع مضامين اين باب احاديث صحيحه وارد شده است

وداع البيت

(فإذا اردت وداع البيت فطف به اسبوعا و صلّ ركعتين حيث احببت من الحرم و ائت الحطيم و الحطيم ما بين باب الكعبة و الحجر الاسود فتعلّق بأستار الكعبة و أنت قائم و احمد اللَّه عزّ و جلّ و اثن عليه و صلّ على النّبيّ و اله ثمّ قل اللَّهمّ انّي عبدك بن عبدك [و خ ] بن امتك حملته على دوابّك و سيّرته فى بلادك و اقدمته المسجد الحرام اللّهُمَّ و قد كان فى املى و رجائي ان تغفر لي، فان كنت يا ربّ قد فعلت ذلك فازدد عنّى رضا و قرّبنى إليك زلفى، و ان لم تكن فعلت يا ربّ ذلك فمن الان

فاغفر لي قبل ان تنأى دارى عن بيتك غير راغب عنه و لا مستبدل به هذا اوان انصرافي ان كنت قد اذنت لي، اللّهُمَّ فاحفظنى من بين يدىّ و من خلفى و من تحتى و من فوقى و عن يمينى و عن شمالى حتّى تقدمنى اهلى صالحا فاذا اقدمتنى اهلى فلا تتخلّ منّي و اكفنى مؤنة عيالى و مؤنة خلقك فاذا بلغت باب الحنّاطين فاستقبل الكعبة بوجهك و خرّ ساجدا و اسال اللَّه عزّ و جلّ ان يتقبّله منك و لا

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 467

يجعله اخر العهد منك ثمّ تقول و أنت مارّ آئبون تائبون حامدون لربّنا شاكرون إلى اللَّه راغبون و إلى اللَّه راجعون و صلّى اللَّه على محمّد و اله و سلّم كثيرا و حسبنا اللَّه و نعم الوكيل) ديگر وداع خانه است چون خواهى كه خانه را وداع كنى پس هفت شوط طواف وداع بكن، و دو ركعت نماز طواف بكن در هر جا كه خواهى از مسجد الحرام چون نافله طواف سنت را در همه جاى مسجد مى توان كرد، و احوط آنست كه از مسجد زمان حضرت بيرون نرود، و بيا به نزد حطيم و حطيم از در كعبه تا حجر الاسود است و دست به جامه كعبه گير در حالتى كه ايستاده باشى و حمد و ثناى الهى به جا آور، و صلوات بر محمد و آل او بفرست و بگو خداوندا بتحقيق كه من بنده توام، و بنده زاده توام كه پدرم غلام و مادرم نيز كنيز تست مرا بر چهار پايان خود سوار كردى و در شهرهاى خود سير فرمودى و بمسجد الحرام رسانيدى، خداوندا بتحقيق كه اميد

و مرادى كه داشتم و دارم اينست كه گناهان مرا بيامرزى پس اگر مرا آمرزيده پس بيشتر خوشنود شو از من و مرا به قرب خود فايز گردان و اگر تا حال نيامرزيده الحال بيامرز پيش از آن كه از خانه خود دور شده باشم و رو از خانه تو نگردانيده ام كه از روى ملال برگردم و يا چيزى را بهتر از خانه تو دانم، يا آن كه چنان مكن كه مردود شوم و نظر شفقت از من بردارى و مرا ببرى و ديگرى بياورى، و ظاهرا از استعجال صدوق يا نساخ تقديم و تاخيرى شده است به اعتبار اختصارى كه كرده است كتاب معاوية بن عمار را و در كافى و تهذيب به سى و هشت سند صحيح منقولست و باين عنوانست كه ( «فهذا اوان انصرافى عنك ان كنت اذنت لي غير راغب عنك و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 468

لا عن بيتك و لا مستبدل بك و لا به) چنانكه در همه وداعها چنين است و به اعتبار تقديم و تاخير محتاج باين قسم تاويلات شده ايم، و بنا بر اين معنى چنين است كه اينك بر مى گردم اگر رخصت داده باشى يا بدهى، و برگشتنم نه از اين سبب است كه و العياذ باللَّه از بندگى تو يا از خانه تو مرا ملالى به همرسيده باشد، و نه آنست كه بدل كنم خانه ترا به خانه خودم، و محبت ترا به محبت زن و فرزندم بلكه اگر مى روم به فرموده تو مى روم بحسب تقدير تو.

خداوندا پس حفظ كن مرا از پيش رو و از پشت سر و از زير زمين و بالاى زمين و

از زير و بالا زياد شده است و در كار كذا نيست و چهار جهة و شش جهة محتمل است كه مراد از آن دفع دشمنان يا بلاها باشد از اطراف و آن كه مراد دفع شبهات شياطين باشد كه از برابر كنايه باشد از آن چه حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم خبر داده اند از بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب، و از پشت سر آن چه خبر داده اند از حدوث عالم و رسالت انبياء و امثال اينها، و از دست راست كنايه باشد از اضلال شياطين از راه عبادت، و از دست چپ از راه معصيت و اظهر عمومست تا آن كه برسانى مرا به اهل خود به سلامت، و چون برسانى شفقت و لطف و عنايت را از من بر ندارى و كفايت كنى از من آن چه مرا ضرور باشد و عيال مرا، و اخراجات صادرين و واردين بهم مى رسد در وقت بر كشتن از خانه ات همه را برسانى بمن و سنت است كه از باب حناطان از مسجد الحرام بيرون آيد به آن كه پشت به كعبه نكند و قهقرى بيايد تا بدر مسجد الحرام پس چون به آن در رسى روى خود را به كعبه كن و به سجده رو و از حق سبحانه و تعالى طلب كن كه حج و عمره را از تو قبول كند، و حج آخرت نباشد، پس روانه مى شوى و مى گويى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 469

كه خداوندا من و برادران مؤمنم توبت و انابت به جا آورديم، و پروردگار خود را حمد و شكر مى گوييم، و روهاى خود را بجناب اقدس

او كرده ايم و بازگشت ما همه بسوى اللَّه تعالى است و چون سياق مناسك تمام شد ختم نمود بر صلوات كه حق سبحانه و تعالى درود و سلام بسيار بر محمد و آل او بفرستد حق سبحانه و تعالى ما را بس است و او نيكو وكيلى است مؤمنانى را كه كارهاى خود را به او گذراند يا نيكو حافظى است متوكّلان را.

باب الابتداء بمكّة و الختم بالمدينة

[شروع به مكه و ختم به مدينه ]

(روى هشام ابن المثنّى عن سدير عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال له ابدءوا بمكّة و اختموا بنا) اين بابى است در بيان استحباب ابتدا به مكه معظمه نمودن و بعد از آن به مدينه مشرفه رفتن مرويست در حسن كالصحيح كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ابتدا كنيد به مكه معظمه و بعد از آن به نزد ما آييد. و ظاهر اين حديث آنست كه ائمه هدى هر جا كه باشند به نزد ايشان بايد رفت از جهة تحصيل علوم دينيه و معارف يقينيه و ليكن چون در آن زمان در مدينه مى بودند بان اعتبار چنين فهميده است و ممكن است كه به اعتبار زيارت سيد المرسلين صلوات اللَّه عليه و زيارت ائمه بقيع سلام اللَّه عليهم نيز باشد چنانكه خواهد آمد

[ولايت أئمه ]

(و روى عمر بن أذينة عن زرارة عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال إنّما أمر النّاس ان يأتوا هذه الأحجار فيطوفوا بها ثمّ يأتونا فيخبرونا بولايتهم و يعرضوا علينا نصرهم) به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيحه منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مردمان مامور نشده اند كه حج بيت اللَّه الحرام كنند مگر از جهة آن كه بعد از حج به نزد ما آيند و خبر دهند ما را به آن كه ما را امام واجب الاطاعه مى دانند و عرض نمايند بر ما نصرت خود

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 471

را يعنى بگويند ما شيعه ايم، و اگر جهاد مى كنيد در خدمتيم، و جان و مال را در راه شما داريم، و اين حديث در معنى اول اظهر است لهذا ثقة الاسلام محمد بن يعقوب

كلينى رضي اللَّه عنه و ارضاه دو باب ذكر كرده است از جهة اين دو مطلب و به اسناد از جابر بن يزيد روايت كرده است كه از تمامى حج است ملاقات امام، و گذشت كه اين بطن قرانست در معنى قضا تفث، و صدوق نيز اين اخبار را در علل ذكر كرده است در باب زيارت و كالصحيح روايت كرده است از اعمش كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه حج كند مى بايد كه ختم كند حجش را به زيارت ما زيرا كه زيارت ما حجش را تمام مى كند (و سال بعض اصحابنا ابا جعفر صلوات اللَّه عليه ابدأ بمكّة أو بالمدينة؟ فقال: ابدأ بمكّة و اختم بالمدينة فإنّه افضل.)

و كلينى از برقى روايت كرده است كالصحيح بلكه در صحيح كه گفت سؤال كردم از ابو جعفر امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه كه ابتدا به مكه معظمه كنم يا به مدينه مشرفه حضرت فرمودند كه ابتدا به مكه كن و آخر به مدينه آى كه اين بهتر است (قال مصنّف هذا الكتاب رضي اللَّه عنه هذه الاخبار انّما وردت في من يملك الاختيار و يقدر على ان يبدا بأيّهما شاء من مكّة او المدينة فامّا من يؤخذ به على احد الطّريقين فاحتاج إلى الاخذ فيه شاء او ابى فلا خيار له فى ذلك فان اخذ به على طريق المدينة بدأ بها و كان ذلك افضل له لأنّه لا يجوز له ان يدع دخول المدينة و زيارة قبر النّبيّ و الائمّة صلوات اللَّه عليهم بها و اتيان المشاهد انتظارا لرجوعه فربّما لم يرجع او اخترم دون ذلك و الافضل

له ان يبدا بالمدينة و هذا معنى حديث

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 472

صفوان عن العيص بن القاسم قال سالت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الحجّاج من الكوفة يبدءون بالمدينة افضل او بمكّة فقال بالمدينة) چنين گويد مصنف اين كتاب ابن بابويه كه خدا از او خوشنود باد كه اين اخبار وارد نشده است مگر نظر به كسى كه اختيار بدست او باشد و قادر باشد كه ابتدا بهر يك از اين دو كه خواهد تواند نمود كه از مكه ابتدا كند يا از مدينه به آن كه امير حاج باشد يا باطلاعه بحج رود، و اما كسى كه تابع باشد كه از هر طرف كه روند او را اختيارى نباشد و خواستن و نخواستن او را مدخلى نباشد مثل حال ما پس اگر از راه مدينه روند و او با ايشان رود البته افضل آنست كه زيارت كند زيرا كه جايز نيست كه بيايد با حاجيان بر در مدينه مشرفه و داخل مدينه نشود، و زيارت قبر رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم را به جا نياورد و به مشاهد مشرفه حضرت ائمه صلوات اللَّه عليه يا مشاهد شهداء احد و مشهد حضرت فاطمه زهرا و فاطمه بنت اسد صلوات اللَّه عليهم نرود به انتظار برگشتن، بسا باشد كه از اين راه بر نگردند يا فوت شود به مدينه نرسيده، و در اين صورت افضل آنست كه از مدينه ابتدا كند و زيارت را به جا آورد، و اين است يعنى محمول بر اينست از جهة جمع بين الاخبار، نه به سبب وجوهى كه صدوق گفته است زيرا كه علت مشتركست و

فايده اش در اين ظاهر مى شود كه اليوم اگر از راه شام روند دو مرتبه داخل مدينه مى شوند و اگر از راه عراقين رود وقت برگشتن به مدينه مى آيند آيا از راه شام بهتر است رفتن يا از راه عراق و در اين صورت دو خبر متعارضند و يكى را تاويل مى بايد كرد، و صدوق رعايت كثرت كرده است و ترجيح تقديم مكه كرده است، و حديث صفوان كه به بيست و چهار سند صحيح، و يك حسن كالصحيح منقولست از عيص كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 473

صادق صلوات اللَّه عليه از حاجيان كه ابتدا مى كنند به مدينه مشرفه افضل است يا به مكه معظمه حضرت فرمودند كه به مدينه مشرفه و مذكور شد كه حديث زراره اصلا تعارض ندارد، و ثمّ از جهة ترتيب زمانى نيست بلكه ترتيب بر عكس است و مقصود بالذات عرض ولايت و نصرتست و حديث سدير باين معنى اقربست و عمده تعارض ميان اين حديثست و حديث برقى و چه نسبت است برقى را با صفوان، مع هذا ممكن است كه در آن وقت شايع بوده باشد ابتداى از مكه و خلاف شايع سبب هلاك باشد، و عمده آنست كه وقت برگشتن خاطر جمع تر است و مسايل كه داب ايشان بود كه مى پرسيدند سهلتر بود، و اكثر اوقات سبب ماندن مى شد كه كل سال در خدمت ائمه باشند، و يا آن كه از حيثيت ابتدا مدينه بهتر باشد، و به سبب عوارض مكه يا رعايت آداب چون حضرات رعايت آداب مى فرمودند خصوصا با جمعى كه ادراك عالى و اعتقاد كامل نداشتند كعبه را بر

خود مقدم مى داشتند، و با خواص مى فرمودند كه مؤمن نزد حق سبحانه و تعالى اشرف از كعبه است و همه وجوه محتمل است اما وجه آخر اظهر است چنانكه احاديث بسيار وارد است كه ما ماموريم كه با مردمان بقدر عقول ايشان سخن گوييم و از اين جهة است اختلاف روايات در فضائل اعمال چنانكه گذشت و خواهد آمد

الصلاة فى مسجد غدير خم

(فاذا انتهيت إلى مسجد غدير خمّ فادخله و صلّ فيه ما بدا لك فانّ احمد بن محمّد بن ابى نصر روى عن ابان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 474

عليه انّه قال يستحبّ الصّلاة فى مسجد الغدير لأنّ النّبيّ صلّى اللَّه عليه و اله اقام فيه امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و هو موضع اظهر اللَّه عزّ و جل فيه الحقّ) ديگر نماز است در مسجد غدير خم پس چون در وقتى كه از مكه معظمه به مدينه مشرفه روى و محاذى رابغ به يك فرسخى بمسجد غدير خم رسى داخل مسجد شو و هر چه به خاطرت رسد نماز بكن به درستى كه به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيحه منقولست از بزنطى از ابان موثق على المشهور و ثقه على الظاهر كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه سنت است نماز در مسجد غدير زيرا كه حضرت سيد المرسلين صلوات اللَّه عليه و آله به امامت و خلافت منصوب ساختند حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه را و اين موضع است كه حق سبحانه و تعالى در اين موضع حق را ظاهر گردانيد و دين را كامل گردانيد و نعمت خود را بر عالميان تمام گردانيد (و روى صفوان

عن عبد الرّحمن بن الحجّاج قال سالت ابا ابراهيم صلوات اللَّه عليه عن الصّلاة فى مسجد غدير خمّ بالنّهار و انا مسافر فقال صلّ فيه فانّ فيه فضلا و قد كان ابى صلوات اللَّه عليه يامر بذلك) و به سى سند صحيح منقولست از عبد الرحمن كه گفت سؤال كردم از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه از نماز در مسجد غدير خم در روز و من مسافر بودم حضرت فرمودند كه نماز كن در آن مسجد كه فضليت بسيار دارد و هميشه پدرم صلوات اللَّه عليه امر مى فرمودند به نماز در آن مسجد. و الحال اهل سنت كه اهل بدعتند از جهة آن كه مخفى بماند راه را مى گردانند و در كنار دريا در موضعى كه جحفه در آنجا بوده است و سيل

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 475

آن را خراب كرده است و رابغ مى نامند فرو مى آيند، و اگر از ميان كوه كه بيرون آيند راست بروند در يك فرسخى رابغ است به آن جا مى رسند و اهل مدينه داخل مسجد مى شوند چون هميشه جمعى از بنى حسين همراه مى باشند و عوام شيعه يا شيعيان بين الحرمين قبل از اين منزل منزلى است كه بركه عظيم دارد غدير خم ناميده اند و صورت منبرى ساخته اند و جمعى كثيرى از عرب در آن مسجد بودند و قسم ياد مى كردند كه ما شنيده ايم از پدران خود كه غدير خم همين جاست و نتوانستيم كه به ايشان بگوئيم كه غلط كرده ايد (و روى عن حسّان الجمّال قال حملت ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه من المدينة إلى مكّة فلمّا انتهينا إلى مسجد الغدير نظر فى ميسرة المسجد فقال

ذاك موضع قدم رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله حيث قال:

من كنت مولاه فعلىّ مولاه ثمّ نظر إلى الجانب الاخر فقال ذاك موضع فسطاط المنافقين و سالم مولى ابى حذيفة و ابى عبيدة بن الجرّاح فلمّا رأوه رافعا يده قال بعضهم انظروا إلى عينيه تدوران كانّهما عينا مجنون، فنزل جبرئيل عليه السّلام بهذه الآية وَ إِنْ يَكادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَ ما هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ) و به اسانيد صحيحه منقولست از حسان كه گفت شتران خود را به حضرت امام جعفر صادق كرايه دادم از مدينه تا مكه پس چون بمسجد غدير رسيديم حضرت نظر فرمودند در دست چپ مسجد فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلوات اللَّه عليه و آله در اينجا ايستاده بودند و فرمودند كه هر كه من مولا و واجب الاطاعه اويم علي مولى و واجب

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 476

الاطاعه اوست پس به جانب دگر نظر فرمودند و فرمودند كه اين موضع خيمه دو منافق است كه ابو بكر و عمرند و در كافى واضحتر ذكر كرده است كه موضع خيمه ابو فلان و فلان است، و مصنف بعوض هر دو المنافقين نوشته است كه شيعيان منافقين بخوانند بتثنيه و سنّيان به جمع كه مشتبه باشد هر چند صدوق اين كتاب را در زمان پادشاهان شيعه نوشت، و در بلخ تصينف كرد اما در آنجا سنّيان نيز مى بودند و بنى عباس تسلّط داشتند بر پادشاهان ايران، تصريح به مطاعن آنها نمى توانستند كرد و در اثبات امامت مضايقه نمى كردند، و صدوق در مجلس پادشاه با سنّيان بحثى فاضلانه كرد و ايشان را ملزم

گردانيد، و پادشاه بسيار محظوظ شد و وزير نيز اسماعيل بن عباد بود و شيخ ما ذكر مى كرد كه هفتاد قطار شتر كتب وزير را در سفرها مى كشيد و در وفت نقل حديث آواز او را جمعى به جمعى تا شش هفت دست مى رسانيدند از اطراف و ذكر كرده اند كه محدثان مجلس او سيصد هزار محدث بودند، و شهيد ثانى قريب باين درد را به حديث ذكر كرده است و با وجود اين اعتبار جرأت بر طعن چه جاى لعن شيخين نمى كردند و اين معنى بود كه حق سبحانه و تعالى مقدر فرموده بود كه پادشاهان صفويه انار اللَّه تبارك و تعالى برهانهم و انوار هم شايع سازند حشرهم اللَّه تعالى مع آبائهم و اجدادهم المعصومين بجاه محمد و آله الطاهرين. و با آن دو منافق سالم بود و مولاى ابو حذيفه و ابو عبيده جرّاح و اين چهار متفق عليهم اند و در روايات بسيار و تا بيست و پنج كس نيز وارد شده است كه چون منافقان شنيدند كه حضرت سيد المرسلين صلوات اللَّه عليه و آله در عرفات و در مسجد خيف در منا خطبه در نهايت فصاحت و بلاغت خواندند، و امر فرمودند به متابعت كتاب و عترت، و رئيس منافقين بلكه كافرين زيرا كه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 477

منافقان اظهار كفر نمى كردند و عمر در حج وداع و حديبيه و جاهاى بسيار اظهار كفر مى كرد و رد قول خدا و رسول و جبرئيل مى كرد و با يكديگر اجتماع نمودند در كعبه و حديثى وضع نمودند كه اگر پيغمبر صلوات اللَّه عليه و آله علي را خليفه كند ايشان بگويند كه كه ما

از رسول خدا صلوات اللَّه عليه و آله شنيديم كه فرمودند كه ما اهل بيتيم كه حق سبحانه و تعالى اختيار نموده است آخرت را بر دنيا و جمع نمى شود در خانه ما نبوت و امامت و اين جماعت اصحاب صحيفه بودند، و در كتاب سليم بن قيس مذكور است كه ده كس بودند، و صدوق از طرق عامه روايت كرده است كه چهارده كس بودند كه دبّه ها از عقبه انداختند كه شتر حضرت رم كند و حضرت را بيندازد و آن حضرت را شهيد كنند و آنها ابو الشرور و ابو الدّواهى كه فلان و فلان اند و ابو المعارف و پدرش كه معاويه و ابو سفيانند و طلحه و سعد بن وقاص و ابو عبيده جرّاح و ابو الاعور و مغيرة بن شعبه و سالم مولى ابى حذيفه و خالد بن وليد و عمرو بن عاص و ابو موسى اشعرى و عبد الرحمن عوف بودند و اين جماعتند كه در شأن ايشان نازل شد «وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا يعنى اراده نمودند آن چه را به آن نرسيدند و صاحب كشاف نيز نقل كرده است در تفسير اين آيه كه جمعى اراده قتل آن حضرت نمودند از منافقان، و در تفسير ثعلبى و شيرازى و غير اينها نيز هست به رمز مثل اين حديث و اين حكايت طويل است مجملا چون اين چهار نفر ديدند حضرت سيد المرسلين صلوات اللَّه عليه و آله را كه دست حضرت امير المؤمنين را بالا برده بود آن حضرت را چشم كردند به قانونى كه داشتند در چشم كردن و بعضى از ايشان به بعضى ديگر مى گفتند نظر

كنيد به چشمهاى او كه گويا

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 478

چشمهاى ديوانه است پس جبرئيل اين آيه را آورد كه وَ إِنْ يَكادُ الخ يعنى اگر نه حفظ الهى بود ترا نزديك بود كه كافران ترا بلغزانند و بيندازند به چشمهاى خود چون شنيدند ولايت على بن ابى طالب را و مى گويند كه او ديوانه است، و نبود اين خلافت مگر ذكرى و ياد آورى مر عالميان را يعنى مذكر عهدى بود كه در روز أ لست از ايشان گرفته بودند چنانكه در فردوس الاخبار مذكور است و گذشت اين حديث با ترجمه اش در ابواب صلاة

نزول معرّس النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله

(روى معاوية بن عمّار قال قال ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه اذا انصرفت من مكّة إلى المدينة و انتهيت إلى ذى الحليفة و أنت راجع إلى المدينة من مكّة فات معرّس النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله فان كنت فى وقت صلاة مكتوبة او نافلة فصلّ و ان كان غير وقت صلاة فانزل فيه قليلا فانّ النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله قد كان يعرّس فيه و يصلّى فيه) ديگر فرو آمدن است به محلّى كه قريب بمسجد شجره است كه حضرت سيد الانبياء صلوات اللَّه عليه و آله در آخر شب به آن جا رسيدند و بخواب رفتند به سى و سه سند صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون از مكه معظّمه به مدينه مشرفه آيى و به ذو الحليفه رسى در برگشتن به مدينه در وقت رفتن كه سنّت نيست پس برو به معرّس نبى صلوات اللَّه عليه و آله پس اگر در وقت نماز واجب يا سنّت باشد نماز

كن و اگر در وقت نماز نباشد اندكى فرو آى زيرا كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه و آله فرو مى آمدند و نماز مى كردند و اين

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 479

علّت جزو اول است (و روى علىّ بن مهزيار عن محمّد بن القاسم بن الفضيل قال قلت لأبي الحسن صلوات اللَّه عليه جعلت فداك انّ جمّالنا مرّ بنا و لم ينزل المعرّس فقال لا بدّ ان ترجعوا اليه فرجعت اليه) و به چهل سند صحيح منقولست از محمد كه گفت عرض نمودم به حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه شتربان ما را از معرّس گذرانيد و در معرّس فرو نيامد حضرت فرمودند كه ناچار است كه برگردى پس برگشتم و محمولست بر تاكد استحباب (و سال العيص بن القاسم ابا عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه عن الغسل فى المعرّس فقال ليس عليك فيه غسل) در صحيح منقولست از عيص كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از غسل در معرّس حضرت فرمودند كه در معرّس غسل نيست (و التّعريس هو ان تصلّى فيه و تضطجع فيه ليلا مرّ به او نهارا) در موثق كالصحيح بلكه در صحيح از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه منقول است كه تعريس آنست كه در معرّس نماز كنى و اندكى بر پهلو بخوابى خواه در شب برسى و خواه در روز اگر چه تعريس خواب آخر شب است اما باصطلاح اهل شرع اينست كه مذكور شد و لازم نيست كه وجه تسميه مطرد باشد

باب تحريم المدينة و فضلها

(روى زرارة بن اعين عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال حرّم رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله المدينة

ما بين لابتيها صيدها و حرّم ما حولها بريدا فى بريد ان يختلا خلاها او يعضد شجرها الّا عودى النّاضح) اين بابى است در حرام گردانيدن و محترم گردانيدن مدينه مشرفه و در فضيلت آن به اسانيد صحيحه منقول است از زراره كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هم چنان كه حق سبحانه و تعالى و حضرت ابراهيم مكه معظمه را حرام گردانيدند هم چنين حق جل و علا و حضرت سيد الانبياء صلى اللَّه عليه و آله مدينه را حرام گردانيد كه كسى شكار نكند از ميان دو سنگستان مدينه كه مجموع شهر باشد با اندكى از بيرون شهر، و حرام گردانيد از دور مدينه چهار فرسخ در چهار فرسخ را كه علف را كسى نچيند يا درختش را قطع نمايند مگر دو چوبى كه نصب مى كنند و قرقره بر آن مى بندند تا آب كشيدن آسان شود، و غالب آنست كه شتر آب مى كشد و اظهر آنست كه مراد از چهار فرسخ در چهار فرسخ چهار فرسخ است مثل حرم مكه معظمه كه تخمينا از هر طرفى يك فرسخ و نيم باشد و اصل مدينه يك فرسخ هست بحسب طول و عرض، و محتمل است كه از هر طرفى با اصل مدينه چهار فرسخ باشد كه مجموع حرم شانزده فرسخ باشد چنانكه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 481

در مكه معظمه حرم حرم دارد كه چهار فرسخ از هر طرفى حرم حرم است و ليكن مجموع حرم و حرم حرم در مكه معظمه بيست فرسخ است، در مدينه چهار فرسخ كمتر باشد و با اصل مدينه هفده فرسخ باشد بلكه ظاهر عبارت اينست

و البته مراد نيست بلكه در ميان دو سنگستان صيد كردن خوب نيست و بر تقدير حرمت صيد حرام نمى شود، و اگر [مگر ظ] كوه عاير تا كوه وعير كه چهار فرسخ است درخت و گياهش را نمى بايد چيدن و بريدن چنانكه احاديث صحيحه و كالصحيحه دلالت مى كند بر اين معنى (و روى انّ ما بين لابتيها ما احاطت به الحرار) و در صحيح از ابن مسكان از حسن صيقل منقولست كه حضرت امام جعفر صلوات اللَّه عليه عليه فرمودند كه ميانه دو لابه كه مدينه و اندكى از اطراف مدينه است كه سنگستانها آن را احاطه كرده است و بحسب لغت لابه سنگستان است و دور نيست كه غرض صدوق اين باشد كه چون جانب مدينه مشرفه سنگستان است همه مراد باشد نه دو طرف و بس و چون از اطراف بهم متصل است در احاديث متواتره بتثنيه آمده است (و روى فى خبر آخر أنّ ما بين لابتيها ما بين الصّورين إلى الثنيّة) و منقولست به همين سند حسن كه مرتبه ديگر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه سؤال كرد حضرت فرمودند كه ميان دو سنگستان از صورين است تا عقبه (و الّذى حرّمه من الشّجر ما بين ظلّ عائر إلى في ء وعير و هو الّذى حرّم و ليس صيدها كصيد مكّة يؤكل هذا و لا يؤكل ذاك) و در صحيح از معاوية بن عمار منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيّد المرسلين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مكه حرم الهى است كه حق سبحانه و تعالى اين حرمت به او داده است از جهة

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 482

حضرت

ابراهيم صلوات اللَّه عليه و بتحقيق كه مدينه حرم منست و ميان دو سنگستان آن حرمست كه صيد نمى توان كرد، و آن چه حرمست به اعتبار درخت و گياه ميانه سايه كوه عاير است تا سايه كوه و عير و همين درخت و گياه حرمت دارد از سنگستان تا كوهها، و صيد آن مثل صيد حرم مكه نيست زيرا صيد مدينه را مى توان خورد و صيد مكه را نمى توان خورد و اين ما بين چهار فرسخ است، و جمعى از اصحاب چنين تفسير كرده اند كه در زيادتى كه از حره تا كوهها صيدش را مى توان خورد و صيد ما بين حرتين را نمى توان خورد و ظاهرا اين تاويل از جهة اين كرده اند كه هر گاه صيد كردن حرام باشد صيد خوردن نيز حرام خواهد بود و ملازمه نيست ميان اين دو معنى چنانكه گذشت كه احاديث واقع شده است كه صيد كردن محرم حرام است و صيدش بر محل حلال است كه مى تواند خورد و محرم نمى تواند خورد و احوط آنست كه صيد ما بين حرتين را نخورند (و روى ابو بصير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال حدّ ما حرّم رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله من المدينة من رباب إلى واقم و العريض و النّقب من قبل مكة) و در موثق و در صحيح از ليث منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه منتهاى آن چه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله حرام كرده اند از مدينه مشرفه از ربابست از يك طرف تا واقم كه حصارهاست بمنزله قريه ها و قلعه ها، و عريض از طرف ديگر

و نقب كه ميان دو كوهى است مانند گرد نگاه كه از آنجا گنبد روضه مقدس ظاهر مى شود از بابت طرق نسبت به مشهد مقدس و ظاهرا اين چهار حدّ بريد است (و فى رواية عبد اللَّه بن سنان عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 483

يحرم من صيد المدينة ما صيد بين الحرّتين) و به هفتاد و نه سند صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حرامست از شكار مدينه يا شكارى مدينه شكار يا شكارى كه آن را شكار كرده باشند در ميان دو سنگستان و بمعنى شكارى اظهر است نه به مرتبه كه استدلال به آن توان كرد (و ساله يونس بن يعقوب قال يحرم علىّ فى حرم رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ما يحرم علىّ فى حرم اللَّه تعالى؟ قال: لا) و كالصحيح منقولست از يونس كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه آيا در حرم حضرت سيد الانبياء صلى اللَّه عليه و آله حرامست بر من آن چه حرام است بر من در حرم سبحانه و تعالى حضرت فرمودند كه نه (و روى ابان عن ابى العباس يعنى الفضل بن عبد الملك قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه حرّم رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله المدينة فقال نعم حرّم بريدا فى بريد غضاها قلت صيدها قال لا يكذب النّاس) و به شش سند صحيح و به اسانيد بسيار كالصحيح منقولست از ابان كه ثقه است نزد جمعى و موثق است نزد جمعى از فضل ثقه كه گفت عرض نمودم به

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلوات اللَّه عليه و آله مدينه را حرام كردند؟ فرمودند كه بلى چهار فرسخ در چهار فرسخ درخت و علف را عرض نمودم كه صيد را نيز حرام كردند؟ حضرت فرمودند كه نه مردمان دروغ مى گويند كه صيد را حرام كرده است. و بنا بر اين احتمال مراد اين خواهد بود كه صيد در بريد حرام نيست بلكه بين الحرّتين حرامست، و شيخ چنين حمل كرده است و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 484

محتمل است كه حضرت فرموده باشند كه مردمان كه مى گويند صيد حرام است دروغ نمى گويند كه صيد حرامست، و ليكن نمى دانند كه ميان دو حره حرامست نه در ميان دو كوه و تا تقيه نباشد چنين سخن نمى گويند (و لمّا دخل رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله المدينة قال اللّهُمَّ حبّب إلينا المدينة كما حبّبت إلينا مكّة او اشدّ و بارك فى صاعها و مدّها و انقل حمّاها و وباها إلى الجحفة) و بطرق متكثره منقولست كه چون حضرت سيد المرسلين صلوات اللَّه عليه و آله داخل شدند در مدينه مشرفه دعا كردند كه خداوندا چنانكه مكه معظمه را محبوب ما كرده بودى مدينه مشرفه را نيز محبوب ما گردان يا بيشتر، خداوندا بركت ده در صاع و مدّ آن و تب و طاعون آن را به جحفه فرست چون كافر بودند و بوى خير از ايشان نمى آمد (و روى انّ الصّادق صلوات اللَّه عليه ذكر الدّجّال فقال لا يبقى منها سهل الّا وطئه الّا مكّة و المدينة فانّ على كلّ نقب من أنقابها ملك يحفظهما من الطّاعون و الدّجّال) و در

موثق كالصحيح منقولست از ابن بكير كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه حرف دجّال را فرمودند و فرمودند كه نمى ماند زمين هموارى و در تهذيب «منهل» است يعنى جائى كه آب در آنجا باشد يعنى آبادانى نمى ماند مگر آن كه وارد مى شود در آنجا مگر در مكه معظمه و مدينه مشرفه كه در هر راه كوهى از راههاى كوههاى هر دو فرشته هست كه حفظ مى كنند اين دو بلده مباركه را از طاعون و از ورود دجال، و در احاديث بسيار وارد است از طرق عامه كه چون دجال كل زمين را طى كند و خواهد كه داخل مدينه شود حضرت صاحب الامر از مكه متوجه مدينه شوند و دجال داخل نشده در

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 485

بيدا بهم به همرسند و مقدمه لشكر حضرت با حضرت عيسى باشد و او چرخچى لشكر حضرت باشد و دجال بدست عيسى كشته شود پس زمين شكافته شود در بيدا و او با لشكرش به زمين فرو روند.

و در صحيح از حسان منقولست كه شنيدم كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه مكه حرم الهى است و مدينه حرم رسالت پناهى است. كوفه حرم منست هر جبارى كه خواهد كه اين حرمها را خراب كند حق سبحانه و تعالى او را هلاك مى كند.

و در صحيح از جميل منقول است كه حضرت صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد الانبياء فرمودند كه هر كس در مدينه كسى را بكشد يا كشنده مؤمنى را نزد خود جا دهد لعنت الهى بر او باد و يا ملعونست

باب ما جاء في من حجّ و لم يزر النّبيّ صلّى اللَّه عليه و اله و في من مات بمكّة او المدينة

(روى محمّد بن سليمان الدّيلمىّ

عن ابراهيم بن ابى حجر الاسلمىّ عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله من اتى مكّة حاجّا و لم يزرنى إلى المدينة جفوته يوم القيمة و من اتانى زائرا وجبت له شفاعتى و من وجبت له شفاعتى وجبت له الجنّة و من مات فى احد الحرمين مكّة و المدينة لم يعرض و لم يحاسب و مات مهاجرا إلى اللَّه عزّ و جلّ و حشر يوم القيمة مع اصحاب بدر) اين بابى است در حديثى كه وارد شده است كه شخصى حج كند و زيارت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نكند و در ثواب كسى كه در مكه يا مدينه بميرد منقولست از محمد از ابراهيم بن ابى حجر، و در كافى لفظ ابراهيم نيست و ممكن است كه چنين باشد كه بن نداشته باشد و اسم ابو حجر باشد، و گاهى بخاطر مى رسيد كه سهو از نساخ باشد و ليكن در علل نيز مثل اينجاست و بهر تقدير مجهولند نزد ما و او از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه و آله روايت كرده است كه حضرت سيد المرسلين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه به مكه آيد بحج و نيايد به مدينه كه مرا زيارت كند من بر او جفا خواهم كرد در روز قيامت به آن كه شفاعتش نخواهم كرد كه قابل

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 487

شفاعت نيست و هر كه بعد از حج به زيارت من آيد شفاعت من از جهة او واجب مى شود، و كسى كه شفاعت من از جهة او واجب شود بهشت از جهة او واجب مى شود، و

هر كه در يكى از اين دو حرم كه مكه است يا مدينه بميرد نامه عمل او را نخواهند گشود، و او را حساب نخواهند كرد و در زمره مهاجران محشور خواهد شد در روز قيامت او را حشر خواهند كرد با اصحاب بدر، و در كافى چنين است «و من مات مهاجرا إلى اللَّه حشر» يعنى هر كه هجرت كند از خانه خود از جهة رضاى الهى محشور خواهد شد با اصحاب بدر.

و در صحيح از ابن ابى نجران منقولست كه سؤال كردم از حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه و از كسى كه بقصد زيارت نبى صلى اللَّه عليه و آله برود فرمودند كه بهشت او را واجب مى شود.

و كالصحيح منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه به زيارت من آيد من شفيع او خواهم بود و هر كه مرا زيارت كند در حيات يا بعد از موت روز قيامت در جوار من خواهد بود و هر كه زيارت كند قبر مرا بعد از موت چنان است كه در حال حيات هجرت كرده باشد بسوى من، و اگر نتوانيد آمد از دور سلام كنيد كه سلام شما بمن مى رسد.

و در صحيح از معاوية بن وهب منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه به جانب قبر حضرت بايستيد و بر آن حضرت صلوات اللَّه عليه صلوات فرستيد اگر چه هر جا باشيد صلوات شما به آن حضرت مى رسد اما در اين موضع افضل است و احاديث فضل زيارت آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله متواتر است خصوصا بعد از حج كه

بلفظ جفا

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 488

واقع شده است و دغدغه وجوب مى شود و احوط آنست يك زيارت را بقصد قربت واقع سازد و در باقى مختار است كه بقصد قربت فقط يا بقصد سنّت واقع سازد

اتيان المدينة

[دخول مدينه ]

(اذا دخلت المدينة فاغتسل قبل ان تدخلها او حين تدخلها ثمّ ائت قبر النّبيّ صلّى اللَّه عليه و اله و ادخل المسجد من باب جبرئيل عليه السّلام فاذا دخلت فسلّم على رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله ثمّ عند الاسطوانة المقدّمة من جانب القبر من عند زاوية القبر و أنت مستقبل القبلة و منكبك الايسر إلى جانب القبر و منكبك الايمن ممّا يلى المنبر فانّه موضع رأس النّبيّ صلّى اللَّه عليه و اله ثمّ تقول اشهد ان لا اله اللَّه وحده لا شريك له، و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله و اشهد انّك رسول اللَّه و اشهد انّك محمّد بن عبد اللَّه و اشهد انّك قد بلّغت رسالات ربّك و نصحت لأمّتك و جاهدت فى سبيل اللَّه و عبدت اللَّه مخلصا حتّى اتاك اليقين، و دعوت إلى سبيل ربّك بالحكمة و الموعظة الحسنة و ادّيت الّذى عليك من الحقّ و انّك قد رؤفت بالمؤمنين و غلظت على الكافرين فبلغ اللَّه بك اشرف محلّ المكرمين الحمد للّه الّذى استنقذنا بك من الشرك و الضّلالة اللّهُمَّ اجعل صلواتك و صلوات ملائكتك المقرّبين، و عبادك الصّالحين، و أنبيائك المرسلين، و اهل السماوات و الارضين، و من سبّح لك يا ربّ العالمين من الاوّلين و الاخرين على محمّد عبدك و رسولك و نبيّك و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 489

أمينك و نجيّك و حبيبك و صفيّك و خاصّتك و صفوتك من بريّتك و

خيرتك من خلقك اللَّهمّ فاعطه الدّرجة و الوسيلة من الجنّة و ابعثه مقاما محمودا يغبطه الاولون و الاخرون، اللّهُمَّ انّك قلت و قولك الحقّ «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً» و انّي اتيت نبيّك مستغفرا تائبا من ذنوبي. يا رسول اللَّه انّي أتوجّه بك إلى اللَّه ربّى و ربّك ليغفر لي ذنوبي. و ان كانت لك حاجة فاجعل النّبيّ صلّى اللَّه عليه و اله خلف كتفيك و استقبل القبلة و ارفع يديك و سل حاجتك فانّك حرىّ ان تقضى لك إن شاء اللَّه تعالى) اما آمدن به مدينه مشرفه پس به درستى كه منقولست به اسانيد صحيحه از معاوية بن عمار و ظاهرا حضرت كتاب نسكى از جهة او يا ديگرى نوشته بوده اند و او مجزا كرده است، و ممكن است كه در يك مجلس از اول تا آخر به او فرموده باشند به اعتماد بر حفظ او كه چون داخل مدينه شوى يعنى اراده دخول داشته باشى غسل كن پيش از دخول مدينه يا در حالت دخول يا بعد از دخول و اين اظهر است پس بيا بنزد قبر حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و از در جبرئيل داخل شو و ظاهرا آن دريست كه به بقيع مى روند و چون داخل شوى در مسجد سلام كن بر حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله پس بايست نزد ستونى كه در پيش است از جانب قبر، و در كافى چنين است من جانب القبر الأيمن عند رأس القبر عند زاوية القبر و در تهذيب نيز چنين است بدون عند زاوية

القبر يعنى از جانب راست قبر بايست كه نزد سر قبر است نزد گوشه قبر يعنى چنان بايست كه سر به پشت افتد بلكه پيش افتد و رو بقبله بايست به عنوانى كه قبر محاذى دست چپ

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 490

باشد، و منبر محاذى دوش راستت باشد زيرا كه اگر چنين بايستى نزديك سر آن حضرت خواهى بود، پس چنين زيارت مى كنى كه ترجمه اش اينست بعد از شهادتين، و گواهى مى دهم كه تو رسول خدائى، و گواهى مى دهم كه تو محمد بن عبد اللّهى كه حق سبحانه و تعالى ترا در كتب انبياء ما تقدّم ياد فرموده است، و گواهى مى دهم كه رسانيدى رسالتهاى پروردگار خود را و نصيحت كردى امت خود را و آن چه خير ايشان در آن بود به ايشان فرمودى و در راه حق سبحانه و تعالى جهاد كردى و بندگى كردى خداوند خود را از روى اخلاص تا وقتى كه مرگ رسيد، و گواهى مى دهم كه خواندى و دعوت فرمودى و عالميان را به راه بندگى خداوند خود از روى حكمت و موعظه و پند نيكو و هر چه بر تو لازم بود به جا آوردى، و با مؤمنان به مرحمت و مهربانى زيست مى فرمودى، و غلظت مى كردى بر كافران و درشتى مى فرمودى با ايشان پس رسانيد حق سبحانه و تعالى ترا با على مراتب مقربانى كه با ايشان مكرمت فرموده است جميع محامد مخصوص خداونديست كه به بركت وجود تو و رسالت تو و مواعظ و نصايح تو ما را خلاصى داد از شرك و گمراهى، خداوندا بگردان صلوات خود را و صلوات فرشتگانى را كه مقرب خود گردانيده

و بندگان شايسته درگاه خود را و صلوات پيغمبران مرسل خود را و صلوات اهل آسمانها و زمينها را و هر كه تسبيح كرده و مى كند ترا اى پروردگار عالميان از پيشنيان و پسينيان بر محمد كه بنده تو و رسول و پيغمبر تست، و امين و برگزيده يا همراز تست، و محب و محبوب و برگزيده و بنده خاص تست كه از ميان خلايق برگزيدى و از جهة رسالت اختيار نمودى، خداوندا پس او را عطا فرما اعلى مراتب درجات كه آن مرتبه وسيله است كه اعلى مراتب جنان است چنانكه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 491

گذشت، و عطا كن يا برسان او را به رتبه شفاعت كبرى كه رتبه ايست كه آن را ستوده و رشك مى برند آن رتبه را پيشينيان و پسينيان، خداوندا تو فرموده و آن چه فرموده راستست كه اگر بندگان در وقتى كه ستم بر خود كند يا كرده باشند به نزد تو آيند و ايشان طلب كنند از تو مغفرت را، و رسول ما از جهة ايشان طلب مغفرت مى نمود هر آينه مى يافتند خداوند خود را توبه پذيرنده و مهربان و حسب الامر به نزد پيغمبر تو صلى اللَّه عليه و آله آمده ام و طالب مغفرتم و توبه كرده ام از گناهان، يا رسول اللَّه به درستى كه ترا شفيع خود گردانيده ام بسوى خداوندى كه پروردگار من و پروردگار تست در آن كه توبه ام را قبول كند و گناهان مرا بيامرزد و اگر حاجتى داشته باشى پشت به آن حضرت كرده رو بقبله كن يعنى پشت به جانب سر كن زيرا كه خواهد آمد كه پشت بائمه معصومين صلوات اللَّه عليه نمى توان

نمود و هر حاجتى كه دارى طلب كن كه البته به زودى بر آورده مى شود حاجاتت إن شاء اللَّه تعالى اگر مصلحت داند (ثمّ قل و أنت مسند ظهرك إلى المروة الخضراء الدّقيقة العرض ممّا يلى القبر و أنت مسند اليه مستقبل القبلة، اللّهُمَّ إليك الجات امرى و إلى قبر محمّد عبدك و رسولك صلواتك عليه و اله اسندت ظهرى و القبلة الّتى رضيت لمحمّد صلّى اللَّه عليه و اله استقبلت، اللّهُمَّ انّي اصبحت لا أملك لنفسي خير ما ارجو لها و لا ادفع عنها شرّ ما احذر عليها و اصبحت الامور بيدك فلا فقير، افقر منّي انّي لما أنزلت إليّ من خير فقير اللّهُمَّ ارددنى منك بخير لا رادّ لفضلك اللّهُمَّ انّي اعوذ بك من ان تبدّل اسمى او تغيّر جسمى او تزيل نعمتك عنّى اللّهُمَّ زيّنّي بالتّقوى و جمّلنى بالنّعم و اغمرنى بالعافية و ارزقنى شكر العافية)

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 492

پس بگو آن چه مرويست كالصحيح كه حضرت سيّد الساجدين صلوات اللَّه عليه بر قبر حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله مى ايستادند و سلام بر آن حضرت مى كردند و شهادت مى دادند بر بلاغ چنانكه گذشت و دعايى كه در خاطر داشتند مى كردند و بعد از آن پشت مى دادند بر سنگ سبزى كه عرضش باريكست از پهلوى قبر كه مجموع خانه است كه آن را بمنزله قبر كرده اند، پس تكيه بر آن مى كنى و رو بقبله مى كنى، و چون الحال محجرى ديگر ساخته اند كه فاصله است اگر تكيه بر محجر كند بد نيست و ليكن چون ترك ادبست و ضرر نيز مى رسانند، اگر ميل كند به جانب مسجد و رو بقبله كند

بهتر است و بگو آن چه را ترجمه اش اينست كه خداوندا پناه به تو آورده ام و بسوى قبر محمد كه بنده خاص مقرب تست و رسول تست آمده ام و قبر آن حضرت را پناه و پشت خود كرده ام و رو كرده ام بقبله كه تو راضى شدى كه محمد صلى اللَّه عليه و آله رو به آن كند، و تو از جهة آن حضرت اين قبله را اختيار فرمودى، و غرض اينست كه اعتماد در جميع امور بر تو دارم و مانند غاليان مشرك نيستم، و محبت و اطاعت آن حضرت را به فرمان تو كرده ام و استقبال قبله را نيز به فرمان تو به جا آورده ام و در جميع امور مطلوب توئى و بس، خداوندا من چنين شده ام كه مالك نيستم از جهة خود خوبيهايى را كه اميدوارم از جهة خود و رفع نمى توانم نمود شر آن چه را از آن حذر مى كنم كه بمن رسد، و همه امور خود را به تو گذاشته ام چون همه به قدرت و اراده تست پس فقيرى از من فقيرتر نيست و محتاجم كه نازل سازى بسوى من خيرات خود را، خداوندا مرا به خوبى و با حصول مطالب از درگاه خود برگردان و كسى رد نمى تواند كرد فضلى را كه تو كنى بمن، خداوندا پناه به تو آورده ام از آن كه مبادا نام مرا از

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 493

زمره اتقيا محو نمائى و در سلك اشقيا در آورى هر چند مستحق آن شده باشم، يا آن كه تغيير دهى جسم مرا به آن كه مسخ كنى اگر چه بديهاى بسيار كرده باشم يا نعمت خود را از من

زايل گردانى هر چند قابل آن شده ام يا شده باشم.

خداوندا چنان كن كه زينت من تقوى باشد و مرا به آن مزيّن گردان و نعمتهاى نيكوى خود را بر من فايض گردان تا آن كه مشرف باشم به تشريفات نعمتهاى جميله تو و چنان كن كه عافيت مرا فرو گرفته پنهان شده باشم در آن ظاهرا و باطنا و به هيچ مرضى از امراض ظاهر و باطن مبتلا نشوم و روزى كن مرا كه شكر كنم ترا بر عافيت، و اگر در حال تكيه دادن بر محجر اين دعا را بخواند كه رو بقبله بكند نيز خوبست، و در اين كتاب تصحيفات شده است در بسيارى از نسخ و نسخه اصل اين شكسته موافق كافى بود بهمان اكتفا شد، و در كافى و مزارات اصحاب خصوصا مزار ابن طاوس رضي اللَّه عنه و عنهم روايت بسيار وارد شده است اگر كسى خواهد رجوع به آن ها كند چون غرض صدوق و اين شكسته اختصار است با آن كه به تشام ملاعين سكنه آن روضه مقدسه از هنود و ما وراء النهرى توقف از جهة زيارت نيز مشگل شده است اگر دور ترك باشد بهتر است و الحال اين معنى از شعار شيعه شده است كه از بالاى سر زيارت آن حضرت كنند و عامه چنين مى فهمند كه شيعيان از بالاى سر زيارت مى كنند تا زيارت شيخين نكنند و از اين جهت آزار بسيار به شيعيان مى رسانند، و اين شكسته دورتر مى رفتم و زيارت مى كردم چنانكه در احاديث بسيار نيز وارد شده است.

از آن جمله در صحيح از صفوان منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام

رضا صلوات اللَّه عليه كه جايز است كه از پشت مسجد

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 494

حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله گذرم و بر آن حضرت سلام نكنم؟ حضرت فرمودندم كه حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه چنين نمى كردند عرض نمود كه حضرت داخل مسجد مى شدند و نزديك قبر نمى آمدند و از دور سلام مى كردند حضرت فرمودند كه نه آن حضرت نزديك مى آمدند و زيارت مى كردند امّا تو وقتى كه داخل شوى نزديك شو و سلام كن و در وقت بيرون رفتن نيز نزديك رو و در اين ما بين از دور سلام كن.

و ظاهرا مراد آنست كه اول و آخر مسمى زيارت نزديك را بفعل آورد، و در زيارات طويله دورتر بنشيند رو بقبله و زيارت كند تا ضررى به او نرسد.

و در صحيح از معاوية بن وهب منقولست كه حضرت امام جعفر صادق قبر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در جانب دست راست قبر صلوات بر آن حضرت فرست يا نماز زيارت را واقع ساز و اگر چه صلوات يا نماز مؤمنان هر جا كه بفعل آورند به آن حضرت مى رسد

اتيان المنبر

(ثمّ ائت المنبر فامسح عينيك و وجهك برمّانتيه فانّه يقال انّه شفاء للعين، و قم عنده و احمد اللَّه و اثن عليه و سل حاجتك فانّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله قال ما بين قبرى و منبرى روضة من رياض الجنّة و انّ منبرى على ترعة من ترع الجنّة و قوائم المنبر ربّت فى الجنّة، و الترعة هى الباب الصّغير ثمّ ائت مقام النّبيّ صلّى اللَّه عليه و اله و صلّ عنده ما بدا لك و متى دخلت

المسجد فصل على النّبيّ صلّى اللَّه عليه و اله و كذلك اذا خرجت ثمّ ائت مقام جبرئيل عليه السّلام و هو

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 495

تحت الميزاب فانّه كان مقامه اذا استاذن على رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ثمّ قل اى جواد اى كريم اى قريب اى بعيد أسألك ان تردّ علىّ نعمتك و ذلك مقام لا تدعوا فيه حائض فتستقبل القبلة الّا رأت الطّهر ثمّ تدعوا بدعاء الدّم تقول اللّهُمَّ انّي أسألك بكلّ اسم هو لك او تسمّيت به لأحد من خلقك او هو مأثور فى علم الغيب عندك، و أسألك باسمك الاعظم الاعظم الاعظم و بكلّ حرف أنزلته على موسى عليه السّلام و بكل حرف أنزلته على عيسى عليه السّلام و بكلّ حرف أنزلته على محمّد صلواتك عليه و اله و على انبياء اللَّه الّا فعلت بى كذا و كذا و الحائض تقول الّا اذهبت عنّى هذا الدّم) اما آمدن به نزد منبر حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله پس به درستى كه منقولست به اسانيد صحيحه سابقه از معاوية بن عمار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون از زيارت فارغ شوى بيا به زيارت منبر و چشمها و روى خود را بدو انار منبر بمال كه مشهور است كه شفاى درد چشم است كه اگر باشد دفع مى شود و اگر نداشته باشد كوفت چشم نبيند، و نزد منبر بايست، و حمد و ثناى الهى به جا آور و حاجات خود را طلب كن زيرا كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه ميان قبر و منبر من باغى است از باغهاى

بهشت و به درستى كه منبر من نيز بر روضه واقعست از روضهاى بهشت و دور نيست كه مراد اين باشد كه روضه و منبر را در بهشت جا دهند، يا در نظر عارفان بزرگى آن مواضع مثل بهشت است چنانكه در حسن كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ميان قبر و منبر من روضه ايست از روضهاى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 496

بهشت و منبر من بر ترعه ايست از ترعهاى بهشت و پايهاى منبر مرا در بهشت تربيت كرده اند راوى گفت كه عرض نمودم كه الحال روضه است فرمودند كه بلى اگر پرده برخيزد هر آينه خواهيد ديد كه باغى است از باغهاى بهشت، يا اعمال آنجا به بهشت مى برد بنده را و پايهاى منبر را حق سبحانه و تعالى در بهشت تربيت فرموده است.

يا آن كه اين منبر شبيه است به منبر وسيله و از اين منبر به آن منبر منتقل مى شوند بنا بر نسخه رتب بتقديم تاى دو نقطه بر باى يك نقطه كه جمع رتبه باشد و ترعه بمعنى در كوچك است و معلوم نيست كه اين تفسير از راويانست يا از حضرت، و ترعه در لغت به اين معنى و بمعنى روضه آمده است و هر دو خوبست و بنا بر اين تفسير صغرش نسبت به روضه است چون عبادات روضه بسيار است، و عباداتى كه بر منبر واقع مى شود نظر به آن كمتر است و اللَّه تعالى يعلم، پس بيا به مقام حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و آن مقدار نماز كه خواهى

بكن و ظاهرا مقام آن حضرت نزد محراب باشد چنانكه مشهور است و مضبوط است، و هر گاه داخل شوى در مسجد آن حضرت و هر گاه بيرون روى صلوات فرست بر آن حضرت و آل او، پس بيا به مقام جبرئيل عليه السلام و آن در زير ناودان است به درستى كه هر گاه جبرئيل عليه السلام مى خواست كه به نزد آن حضرت آيد در آنجا توقف مى نمود و رخصت مى گرفت و داخل مى شد، پس بگو اى بخشنده اى كريم اى خداوندى كه نزديكى و از رگ گردن نزديكتر، و دورى و از عرش دورتر.

بدان كه حق سبحانه و تعالى منزه است از قرب و بعد جسمانى و جهتى، و مراد از قرب آنست كه مطلع است بر احوال بندگان، و تربيت كننده و اجابت كننده دعوات ايشان است، و مراد از بعد آنست كه از آن دورتر است

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 497

كه بذات مقدس و كنه صفات مقدسه او كه عين ذات اوست توان رسيد يا وصف توان نمود، و از اين جهت است كه قريب و بعيد است و اگر جسمانى مى بود اگر قريب بود بعيد نمى بود و اگر بعيد مى بود قريب نمى بود. سؤال مى كنم كه رد كنى بر من نعمتت را، و اين دعا را كسى مى خواند كه حق سبحانه به او نعمتى كرامت فرموده باشد و از او گرفته باشد خصوصا زنى كه حيض او مستقيم نباشد و اكثر اوقات مستحاضه باشد و اين مقامى است كه هر زنى كه چنين شده باشد و اين دعا را با آن چه مى آيد اگر بخواند رو بقبله حيضش مستقيم مى شود و در

حالت حيض حيض مى آيد و در غير آن وقت خون نمى بيند پس اين دعا را مى خواند كه مسمّى است به دعا خون و ترجمه اش اينست كه خداوندا به درستى كه سؤال مى كنم از تو بحق هر نامى كه اسم تست يا خود را به آن نام خوانده از جهة كسى از خلق خود مانند مجيب الدّعوات و رادّ ما فات كه از جهة اجابت دعوات بندگان و از جهة رد كردن نعمت است اگر گرفته باشد و امثال اين اسامى، يا اسمى است كه از جميع خلايق پنهانست مثل يك اسمى كه دلالت بر ذات مقدس بحت مى كند و از انبيا نيز مخفى است يا از اكثر خلايق مخفى است مثل هفتاد و دو اسم اعظم، و سؤال مى كنم ترا به نامى كه اعظم است از آن كه به آن توانند رسيد ملائكه مقربين يا انبياء مرسلين يا عباد اللَّه الصالحين، و اعظم است از آن كه كسى خداوند خود را به آن وصف تواند نمود بغير از خود، و اعظم است از آن كه توان يافت عظمت آن را و دور نيست كه مراد از اين اسم اسمى باشد كه مخصوص ذات مقدس است از هفتاد و سه اسم، و محتمل است كه مراد از آن اللَّه باشد چون دلالت مى كند بر ذاتى كه مستجمع جميع كمالات باشد و غير اين لفظ اين جامعيت ندارد و بحسب يافت بندگان بر سبيل اجمال هر چند ذات را ندانند و كنه صفات را ندانند و تعداد صفات او نتوانند كرد چون هر صفتى كه حق

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 498

سبحانه و تعالى به بندگان خود بهره كرامت

فرموده است به آن مى توانند رسيد بر سبيل اجمال، و هر صفتى را كه بهره نداده باشد چه دانند كه چه چيز است و ظاهر بسيارى از آيات و اخبار آنست كه صفات كماليه الهى لا يتناهى است چنانكه فرموده است كه «قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً» يعنى بگو يا محمد كه اگر درياها مركب شود از جهة نوشتن كلمات پروردگار من هر آينه آخر مى شود درياها پيش از آن كه كلمات آخر شود، و اگر باز مثل اين درياها ديگر بيافرينيم و باز بنويسند باز آخر خواهد شد و كلمات آخر نخواهد شد. و اكثر محققين بر اينند كه مراد از اين كلمات صفات كماليه الهى است و بحسب مكاشفه چنين يافته اند، و اكثر ظاهريه بر اينند كه مراد از اين كلمات معلومات الهى است و از جهة تقريب به افهام گفته اند كه شكى نيست كه اهل بهشت و كفار اهل جهنم ابد الآباد در ازمنه غير متناهى در بهشت و دوزخ خواهند بود، و سخنانى كه مى گويند و افعالى كه مى كنند غير متناهى است و حق سبحانه و تعالى بر همه عالم است. و اعم اشمل است و مؤيد معنى اول است تتمه دعا و بحق هر نامى كه فرستاده بر حضرت موسى عليه السلام، و بحق هر نامى كه فرستاده بر حضرت عيسى عليه السلام و بحق هر نامى كه فرستاده بر حضرات سيد المرسلين و آل آن حضرت و ساير پيغمبران كه صلوات تو بر ايشان باد، و محتمل است كه لفظ و على انبياء اللَّه عطف

باشد بر آل به اعتبار صلوات، و بنا بر معنى سابق عطف است بر آل به اعتبار إنزال اسما كه فلان و فلان حاجتم را بر آور و اگر حايض خواند كه مرا در از آن مستحاضه است مى گويد كه اين خون استحاضه را از من بردار و قطع كن و حيضم را مستقيم گردان.

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 499

و در حديث صحيح معاوية بن عمار و احاديث بسيارى كه در اين باب وارد است در همه مذكور است كه مستحاضه را از من بردار و قطع كن، و حيضم را مستقيم گردان، و در حديث صحيح معاوية بن عمار و احاديث بسيارى كه در اين باب وارد است در همه مذكور است كه مستحاضه خود را پاك كند به غسل و غسل و فرجش را پر از پنبه كند و خرقه بر خود پيچد و رو بقبله بنشيند و زنان را در عقب خود بنشاند و او دعا كند و زنان آمين بگويند و همه در روضه با دعاهاى ديگر مذكور است

الصّوم بالمدينة و الاعتكاف عند الاساطين

(ان كان لك بالمدينة مقام ثلاثة ايّام صمت يوم الاربعاء و صلّيت ليلة الاربعاء عند اسطوانة التّوبة و هى اسطوانة ابى لبابة الّتى ربط نفسه إليها و تقعد عندها يوم الاربعاء ثمّ تاتى ليلة الخميس الاسطوانة الّتى تليها ممّا يلى مقام النّبيّ صلّى اللَّه عليه و اله فتقعد عندها ليلتك و يومك و تصوم يوم الخميس ثمّ تاتى الاسطوانة الّتى تلى مقام النّبيّ صلّى اللَّه عليه و اله و مصلّاه ليلة الجمعة فتصلّى عندها ليلتك و يومك و تصوم يوم الجمعة و ان استطعت ان لا تتكلّم بشي ء هذه الايّام الّا بما لا

بدّ منه و لا تخرج من المسجد الّا لحاجة و لا تنام فى ليل و لا نهار الّا القليل فافعل و احمد اللَّه عزّ و جلّ يوم الجمعة و اثن عليه و صلّ على النّبيّ صلّى اللَّه عليه و اله ثمّ سل حاجتك ثمّ قل اللّهُمَّ ما كانت لي إليك من حاجة شرعت فى طلبها و التماسها او لم اشرع سألتكها او لم اسالكها فانّى أتوجّه إليك

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 500

بنبيّك محمّد صلّى اللَّه عليه و اله نبىّ الرّحمة في قضاء حوائجى صغيرها و كبيرها) و به چهار ده سند صحيح منقول است در صوم در مدينه مشرفه از جهة اعتكاف در نماز كردن نزد ستونها از معاوية بن عمار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر در مدينه مشرفه سه روز بمانى كه آن چهار شنبه و پنجشنبه و جمعه باشد يعنى اگر اتفاقا واقع شد كه اين سه روز بمانى چون غالب آنست كه اختيار ماندن با ديگران است پس اين سه روز را روزه مى گيرى و شب چهار شنبه در مسجد سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله مى مانى نزد ستون توبه كه مشهور است به ستون ابو لبابه مروان بن عبد المنذر كه باد و كس يا نه كس ديگر از جهاد تخلف نموده بودند و پشيمان شدند و وقت رفتن گذشته بود خود را بر ستونهاى مسجد بستند و تضرع و زارى مى كردند و قسم ياد كرده بودند كه خود را نكشايند تا آن كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله ايشان را بگشايد و چون حضرت از جهاد مراجعت فرمودند و داخل مسجد

شدند كه دو ركعت نماز قدوم از سفر كه داب آن حضرت بود به جا آورند اين جماعت را ديدند و احوال ايشان را شنيدند حضرت نيز قسم ياد كردند كه تا امر الهى نرسد ايشان را نكشايند حق سبحانه و تعالى آيه قبول تو به ايشان را فرستاد و آن وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ الخ است پس ايشان را گشودند و عذر ايشان خواستند. و شب و روز چهار شنبه نيز تا شب نزد آن ستون مشغول عبادت مى شوى و شب پنجشنبه را بسر مى آورى نزد ستونى كه محاذى اين ستونست از طرف مقام حضرت، و روز پنجشنبه نيز تا شب در اينجا عبادت مى كنى، و در شب جمعه، و روز جمعه عبادت مى كنى نزد ستون ديگر از

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 501

دست راست كه محاذى محراب و مقام آن حضرتست و تا مقدورت باشد مى بايد كه سخن نكنى بغير از ذكر و قرآن و دعا مگر بقدر ضرورت و از مسجد بيرون نروى مگر از جهة قضاى حاجت و در شبها و روزها خواب نمى كنى مگر اندكى و در روز جمعه حمد و ثناى الهى به جا آور و صلوات بر محمد و آل او بفرست و حاجتى كه دارى سؤال كن پس بخوان اين دعا را كه ترجمه اش اينست كه خداوندا هر حاجتى كه به درگاه تو آورده ام يا دارم خواه شروع در طلب و سؤال آن از تو كرده باشم يا شروع نكرده باشم يا سؤال كرده باشم يا نكرده باشم به درستى كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله را شفيع خود كرده ام كه پيغمبر تست و نبيّ رحمتست

و مى گويم كه بحق محمد و آل محمد كه حاجات مرا بر آور حضرت خواه كوچك و خواه بزرگ و خواه اندك و خواه بسيار كه البته سزاوار آن هستى به سبب اين اعمال كه حاجاتت بر آورده شود إن شاء اللَّه تعالى و اين سه روز مستثنى است كه در سفر مى توان گرفت

زيارة فاطمة بنت رسول اللَّه صلوات اللَّه عليها و على ابيها و بعلها و بنيها

(قال مصنّف هذا الكتاب قدّس اللَّه روحه اختلفت الرّوايات فى موضع قبر فاطمة سيّدة نساء العالمين صلوات اللَّه عليها فمنهم من روى انّها دفنت فى البقيع، و منهم من روى انّها دفنت بين القبر و المنبر و انّ النّبيّ صلّى اللَّه عليه و اله إنّما قال ما بين قبرى و منبرى روضة

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 502

من رياض الجنّة لأنّ قبرها بين القبر و المنبر، و منهم من روى انّها دفنت فى بيتها فلمّا زادت بنو أميّة فى المسجد صارت فى المسجد، و هذا هو الصّحيح عندى، و انّي لمّا حججت بيت اللَّه الحرام كان رجوعى على المدينة به توفيق اللَّه تعالى ذكره فلمّا فرغت من زيارة رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله قصدت إلى بيت فاطمة صلوات اللَّه عليها و هو من الاسطوانة الّتى تدخل إليها من باب جبرئيل عليه السّلام إلى مؤخّر الحظيرة الّتى فيها النّبي صلّى اللَّه عليه و اله فقمت عند الحظيرة و يسارى إليها و جعلت ظهرى إلى القبلة و استقبلتها به وجهى و انا على غسل و قلت: السّلام عليك يا بنت رسول اللَّه السّلام عليك يا بنت نبىّ اللَّه السّلام عليك يا بنت حبيب اللَّه السّلام عليك يا بنت خليل اللَّه السّلام عليك يا بنت صفىّ اللَّه السّلام عليك يا بنت امين اللَّه السّلام

عليك يا بنت خير خلق اللَّه السّلام عليك يا بنت افضل انبياء اللَّه و رسله و ملائكته السّلام عليك يا بنت خير البريّة السّلام عليك يا سيّدة نساء العالمين من الاوّلين و الاخرين السّلام عليك يا زوجة ولىّ اللَّه و خير الخلق بعد رسول اللَّه السّلام عليك يا امّ الحسن و الحسين سيّدى شباب اهل الجنّة السّلام عليك أيّتها الصّدّيقة الشّهيدة السّلام عليك أيّتها الرضيّة المرضيّة، السّلام عليك أيّتها الفاضلة الزّكيّة، السّلام عليك أيّتها الحوريّة الانسيّة، السّلام عليك أيّتها التّقيّة النّقيّة، السّلام عليك أيّتها المحدّثة العليمة، السّلام عليك أيّتها المظلومة المغصوبة، السّلام عليك أيّتها المضطهدة المقهورة، السّلام عليك يا فاطمة بنت رسول اللَّه و رحمة اللَّه و بركاته صلّى اللَّه عليك و على روحك و بدنك اشهد انّك مضيت على بيّنة من ربّك و انّ من سرّك فقد سرّ رسول اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 503

صلّى اللَّه عليه و آله و من جفاك فقد جفا رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و و من آذاك فقد اذى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و من وصلك فقد وصل رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و من قطعك فقد قطع رسول اللَّه لأنّك بضعة منه و روحه الّتى بين جنبيه كما قال عليه افضل سلام اللَّه و صلواته اشهد اللَّه و رسوله و ملائكته انّي راض عمّن رضيت عنه ساخط على من سخطت عليه متبرّئ ممّن تبرّأت منه موال لمن واليت معاد لمن عاديت مبغض لمن ابغضت محبّ لمن احببت و كفى باللَّه شهيدا و حسيبا و جازيا و مثيبا ثمّ قلت اللّهُمَّ صلّ و سلّم على عبدك و رسولك محمّد بن عبد اللَّه خاتم النّبيّين

و خير الخلائق اجمعين، و صلّ على وصيّه علىّ بن ابى طالب امير المؤمنين و امام المسلمين و خير الوصيّين، و صلّ على فاطمة بنت محمّد سيّدة نساء العالمين، و صلّ على سيّدى شباب اهل الجنّة الحسن و الحسين، و صلّ على زين العابدين علىّ بن الحسين، و صلّ على محمّد بن علىّ باقر علم النّبيّين، و صلّ على الصّادق عن اللَّه جعفر بن محمّد، و صلّ على كاظم الغيظ فى اللَّه موسى بن جعفر، و صلّ على الرّضا علىّ بن موسى و صلّ على التّقىّ محمّد بن علىّ، و صلّ على النّقىّ عليّ بن محمّد، و صلّ على الزّكىّ الحسن بن عليّ، و صلّ على الحجّة القائم ابن الحسن بن علىّ، اللَّهمّ احي به العدل و امت به الجور، و زيّن بطول بقائه الارض و اظهر به دينك و سنّة نبيّك حتّى لا يستخفى بشي ء من الحقّ مخافة احد من الخلق، و اجعلنا من اعوانه و اشياعه و المقبولين فى زمرة أوليائه يا ربّ العالمين، اللّهُمَّ صلّ على محمّد و اهل بيته الّذين اذهبت عنهم الرّجس و طهّرتهم تطهيرا.

قال مصنّف هذا الكتاب رضي اللَّه عنه: لم اجد فى الاخبار شيئا

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 504

موظّفا محدودا لزيارة الصّدّيقة صلوات اللَّه عليها فرضيت لمن نظر فى كتابى هذا من زيارتها ما رضيت لنفسي و اللَّه الموفّق للصّواب و هو حسبنا و نعم الوكيل) ديگر زيارت حضرت فاطمه زهرا است دختر سيّد الانبياء كه صلوات و درودها و رحمتهاى الهى او باد و بر پدرش و شوهرش و فرزندان و فرزندان فرزندان او باد چنين گويد محمد بن بابويه كه مصنف اين كتابست كه حق سبحانه و

تعالى روح او را از آلايش بديها منزه دارد كه روايات مختلف است در موضع قبر حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليه كه بهترين زنان عالميان است به اتفاق روايات از طرق عامه خصوصا از عايشه، و بعنوان تواتر از طرق خاصه نيز كه صلوات الهى بر او باد، پس بعضى روايت كرده اند كه آن حضرت در بقيع مدفون است نزد ائمه بقيع صلوات اللَّه عليهم و اين روايت بما نرسيده است مگر از اين عبارت، و بعضى روايت كرده اند كه آن حضرت مدفونست ميان قبر و منبر و مؤيد اين قول گرفته اند آن كه متواتر است از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله از طرق عامه و خاصه كه آن حضرت فرمودند كه ميان قبر من و منبر من روضه ايست از رياض جنّت، و حضرت از اين جهت فرموده اند كه روضه ايست از رياض جنّت كه قبر آن حضرت در آنجا خواهد بود. و اين تائيد وجهى ندارد مگر آن كه مراد ايشان اين باشد كه خانه آن حضرت نيز ميان قبر و منبر است چنانكه ظاهر مى شود از احاديث صحيحه و كالصحيحه بسيار بعد از تامل و از اين جهت است كه طوسى عليه الرحمه گفته است كه اين روايت قريبست بروايتى كه منقولست كه آن حضرت مدفون است در خانه خود چون بنو اميّه خانها را در مسجد انداختند و مسجد را بزرگ كردند داخل مسجد شد و مؤيد اين قول است احاديث صحيح و كالصحيحه بسيار كه وارد شده است.

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 505

از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم كه خانه حضرت فاطمه افضل از روضه است، و نماز در آن

خانه افضل است از نماز در روضه، و صدوق مى گويد كه نزد من اين قول صحيح است، و راوى اين حديث صحيح بزنطى است از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه، و صدوق مى گويد كه چون حج بيت اللَّه الحرام كردم به توفيق اللَّه تعالى از راه مدينه مشرفه برگشتم و چون از زيارت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فارغ شدم آمدم از پشت خانه حضرت به جانب خانه حضرت امير المؤمنين و فاطمه زهرا كه متصل است به خانه حضرت سيّد المرسلين و چون مسجد را فراخ كرده اند از پشت خانها نيز داخل مسجد كرده اند، و آن بمنزله راهى است كه تخمينا پنج ذرع شرعى باشد، و خانه حضرت فاطمه صلوات اللَّه عليها متصل است به درى كه از آن در به بقيع مى روند و بعضى از خانه حضرت را بيرون انداخته اند كه غالبا خواجه سرايان در آنجا مى نشينند و از راه پشت مسجد كه مذكور شد دريچه گشوده اند به خانه آن حضرت پس من ايستادم نزد محوطه كه دريچه اش باين دالان است و پشت بقبله كردم و خانه را بدست چپ گرفتم كه روى من به آن حضرت باشد و ظاهرا در زمان صدوق اين دريچه مشبكى كه الحال هست نبوده است كه اين مبالغه مى كند در تعريف، پس رو به قبر آن حضرت كردم و پيشتر غسل زيارت كرده بودم و گفتم اين زيارت را كه سلام و سالم بودن از آفات دنيا و آخرت و رحمتهاى متواتره الهى بر تو باد اى دختر رسول خدا، اى دختر نبى خدا يعنى پيغمبر رفيع القدر و بتشديد يا مى بايد گفت

كه مشتق از نباوت بمعنى رفعت باشد نه به همزه بمعنى مخبر باشد از خدا، و اگر چه بحسب لغت صحيح است و ليكن از طرق اهل البيت سلام عليهم نهى واقع شده است و از ايشان منقولست كه اگر كسى مى گفت يا نبي ء اللَّه به همزه آن حضرت را خوش نمى آمد بلكه از نبىّ مشدّد راضى تر

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 506

بودند از رسول اللَّه با آن كه رسالت اخصّ است از نبوّت يا مقابل نبوّتست چنانكه در اخبار صحيحه از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم منقولست كه رسول آنست كه غالبا جبرئيل را مشافهة مى بيند، و غالبا نبى در خواب مى بيند به نحوى كه او را علم بهم مى رسد كه حق سبحانه و تعالى فرموده است مثل خوابهائى كه حضرت سيد الأنبياء صلى اللَّه عليه و آله مى ديدند قبل از بعثت به رسالت و مانند خواب حضرت ابراهيم عليه السلام، و محدّث آنست كه آوازى مى شنود از ملائكه يا از حق سبحانه و تعالى به نحوى كه علم داشتند كه از جانب الهى است، و حضرت فاطمه و حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم محدّث بودند.

و سلام الهى بر تو باد اى دختر حبيب خدا يعنى محبّ خدا يا محبوب خدا يا محب و محبوب بر سبيل مجاز شايع، و اى دختر خليل خدا يعنى دوست او، و اى دختر برگزيده خدا، و اى دختر امين خدا بر رسالات و علوم و اسرار لا يتناهى، و اى دختر بهترين خلايق و اى دختر فاضلترين انبيا و رسل و فرشتگان، و اى دختر بهترين مخلوقات از پيشينيان و پسينيان، و سلام الهى بر تو باد اى

بهترين زنان عالميان از پيشينيان و پسينيان. چنانكه متواتر وارد شده است از طرق عامه و خاصه حتى در بخارى از عايشه روايت كرده است بطرق متكثره كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه فاطمه بهترين زنان اهل بهشتست، و بروايتى ديگر بهترين زنان مؤمناتست، و بروايتى ديگر بهترين زنان اين امّت است و همه را در يك واقعه ذكر كرده است آن [را ظ] در حديث طويلى.

اى زوجه ولى خدا يعنى كسى كه حق سبحانه و تعالى او را امام گردانيده بر عالميان و بهترين خلايق است بعد از رتبه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله اى مادر حسن و حسين كه بهترين جوانان اهل

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 507

بهشتند به روايات متواتره از عامه و خاصه، و مراد از اين عبارت آنست كه بعد از نبىّ و على (صلوات اللَّه عليها و آلهما) ايشان بهترند چون در بهشت همه جوان خواهند بود، و محتمل است كه مراد از اين جوانان دنيا باشند و بنا بر اين احتمال ظاهر مى شود افضليت ايشان بر حضرت امام رضا يا امام حسن عسكرى صلوات اللَّه عليهم چون همه در جوانى رفتند به شهادت.

اى صديقه شهيده يعنى تصديق كننده حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله بر وجه كمال، و اين رتبه نيست مگر رتبه عصمت بنا بر اين تفسير نموده اند آن را به معصومه، و اما شهيده نزد شيعه متواتر است از ائمه اهل البيت صلوات اللَّه عليهم كه عمر در بر شكم آن حضرت زد به شركت قنفذ و فرزندى كه حضرت المرسلين صلى اللَّه عليه و آله او را

محسن ناميده بودند ساقط شد و آن حضرت بيمار شد و از دنيا با اعلى عليين رحلت فرمودند و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه نام نهيد فرزندان خود را در شكم چنانكه حضرت سيد الانبياء اين حمل را ناميدند به محسن به امر الهى باسم فرزند هارون چنانكه صاحب قاموس نيز ذكر كرده است و تفصيلش در كتاب سليم بن قيس است.

اى رضيه كه در جميع امور راضى بودى بقضاء و قدر الهى و حق سبحانه و تعالى از تو خوشنود بود، اى فاضله كه ترا زيادتى بود در جميع كمالات بر همه عالميان و مزكّى بودى از جميع نقصها، و اى حورى بهشتى از آدميان، و اى پرهيزكار از جميع آن چه حق سبحانه و تعالى آن را دوست نمى داشت حتى از مباحات و اى پاكيزه از جميع رذايل، و اى محدّثه دانا كه جبرئيل و روح القدس القا مى كردند در قلب تو و مى شنوانيدند به تو علوم و حكم الهى را چنانكه در روايات متواتره وارد شده است، و اى كسى كه حق ترا غصب نمودند از فدك و غير آن و بر تو ظلم كردند.

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 508

چنانكه در بخارى در بسيارى از ابواب حكايت غصب فدك و ظلم بر آن حضرت را مفصلا ذكر كرده است با آن كه در اخبار بسيار نيز ذكر كرده است كه ايذاى او ايذاى حق سبحانه و تعالى و ايذاى حضرت سيد الانبياء است و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه اين جماعتى كه ايذا مى كنند خدا و رسول را حق سبحانه و تعالى لعنت كرده

است ايشان را در دنيا و عقبى، و مهيّا گردانيده است از جهة ايشان عذابى كه خوار كننده ايشان باشد حتى نزد اهل جهنّم، و اى مقهوره مظلومه، السلام عليك اى فاطمه دختر حضرت سيد النبيين كه سلام و رحمت و بركات الهى شامل حال تو باد و صلوات الهى بر تو باد و بر روح و بدن تو باد گواهى مى دهم كه از دنيا رفتى بعد از آن كه معجزات و حجتهاى خود را بر ظالمان خود تمام فرمودى چنانكه متواتر است در حكايت فدك و غير آن، و گواهى مى دهم به گفته خدا و رسول او صلى اللَّه عليه و آله كه هر كه تو را خوشحال گرداند رسول خدا را خوشحال گردانيده است، و هر كه بر تو ستم كند بر آن حضرت ستم كرده است هر كه ترا آزار داده است رسول خدا را آزار داده است، و هر كه با تو نزديكى و خوبى كرده است به محبت و مودّت و اطاعت با رسول خدا كرده است همه را، و هر كه از تو قطع كند از رسول خدا بريده است زيرا كه به گفته خدا و رسول تو پاره تن آن حضرتى و روح آن حضرتى كه در ميان پهلوهاى آن حضرتى.

چنانكه حضرت سيد المرسلين «صلى اللَّه عليه و آله» كه صلوات و سلام الهى بر او باد فرموده است بروايت موافق و مخالف من گواه مى گيرم خدا و رسول و فرشتگان را كه من خوشنودم از كسانى كه تو از ايشان خوشنودى و غضبناكم از كسانى كه تو بر ايشان غضب كرده و از ايشان راضى نيستى، و

بيزارم از كسانى كه تو از ايشان بيزارى، و دوستى مى كنم با

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 509

كسانى كه تو با ايشان دوستى مى كنى، و عداوت دارم و دشمنى مى كنم با كسانى كه تو با ايشان دشمنى مى كنى، و بغض مى كنى و بغض دارم با كسانى كه تو بغض دارى با ايشان و دوستم با كسانى كه تو دوستى با ايشان، و حق سبحانه و تعالى بس است در گواه بودن و حساب كردن يا كفايت نمودن دشمنان، و جزاء دادن و ثواب كرامت كردن تو و دوستان تو و بعد از اين زيارت گفتم كه خداوندا صلوات و سلام خود را بفرست بر بنده خاص مقرّب و بر رسولت كه محمد بن عبد اللَّه است و خاتم پيغمبران است و بهترين همه خلايق است، و صلوات فرست بر وصى او كه حضرت على بن ابى ابى طالب است و پادشاه مؤمنان است و امام و پيشواى مسلمانانست و بهترين اوصياى پيغمبران است، و صلوات فرست بر فاطمه دختر محمد صلى اللَّه عليه و آله كه بهترين زنان عالميانست، و بر بهترين جوانان اهل بهشت و بر زينت عابدان، و بر شكافنده علوم پيغمبران، و بر آن كسى كه آن چه از خدا مى فرمايد صادقست، و بر كسى كه از جهة رضاى الهى خشم خود را فرو مى خورد، و بر كسى كه مرضى خداوند عالميانست و او از او خوشنود است، و بر صاحب جود و كرم و تقوى، و بر صاحب اخلاق الهى، و بر مزكّى از جميع رذايل و محلّى بجميع فضايل، و بر حجت خداوند عالميان بر خلايق كه بامر جهاد فى سبيل اللَّه

قيام خواهد نمود و زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد بعد از آن كه پر از ظلم و جور شده باشد، خداوندا زنده گردان عدالت را بظهور آن حضرت و زايل گردان ستم را به عدالت او، و زمين را به سبب عمر طويل او مزين گردان به عبادت و طاعت و عدالت، و به بركت آن حضرت دين خودت و سنت پيغمبرت را ظاهر گردان تا آن كه مخفى ندارد هيچ حقى را از ترس احدى از خلايق و خلاف از منه تقيه، و بگردان ما را از مدد كاران و متابعان آن حضرت و بگردان ما را در زمره دوستان

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 510

آن حضرت، اى پروردگار عالميان خداوندا صلوات فرست بر محمد و اهل بيت، آن حضرت كه دور كرده از ايشان هر ناخوشى و بدى را و ايشان را مطهر گردانيده به تطهيرى كه فوق آن متصور نيست.

چنين گويد مصنف اين كتاب محمد بن بابويه كه خداى تعالى از او خوشنود باد نيافتم در اخبارى كه بمن رسيده است روايتى در زيارتى كه مخصوص آن حضرت معصومه باشد كه صلوات الهى بر او باد، و چون خود چنين زيارتى كردم آن حضرت را به تاليفى كه خود از ساير زيارات و كمالات آن حضرت يافتم با عمومات زيارات خواستم كه هر كه نظر كند در اين كتاب او نيز آن حضرت را چنين زيارت كند، و بداند كه من روايتى بخصوص اين زيارت نديده ام در زيارت قصد خصوص نكند، و حق سبحانه و تعالى توفيق مى دهد آن چه را خوبست و او بس است ما را و نيكو

وكيلى است ما را.

و شيخ طوسى عليه الرحمه روايتى نقل كرده است در زيارت خصوص آن حضرت صلوات اللَّه عليها از حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه كه آن حضرت در روزى از روزها به ابراهيم بن محمد عريضى فرمودند كه چون به زيارت قبر جده خود روى بگو (يا ممتحنة امتحنك الّذى خلقك قبل ان يخلقك فوجدك لما امتحنك صابرة و زعمنا انّا لك اولياء و مصدّقون و صابرون لكلّ ما اتانا به ابوك صلّى اللَّه عليه و اله، و اتانا به وصيّه فانّا نسألك ان كنّا صدّقناك الّا الحقتنا بتصديقنا لهما لتبشر أنفسنا بأنّا قد طهرنا بولايتك) و ترجمه اش اينست كه اى كسى كه حق سبحانه و تعالى با تو معامله آزمايندگان فرمود چنانكه با دوستان خود هميشه فرموده است و ترا امتحان فرمود آن خداوندى كه ترا آفريد پيش از آن كه ترا بيافريند يعنى مقدر گردانيده بود اين بلاها را از جهة تو و تو صبر كردى بر جميع بلاها و ترا در

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 511

زمره صابران مقربان جا دادند، و اعتقاد ما اينست كه از جمله دوست داران توئيم و از جمله تصديق كنندگان و صابرانيم يا فرمان بر دارانيم جميع آن چه را آورده است پدر تو و وصى او صلوات اللَّه عليها پس ما سؤال مى كنيم از تو كه اگر تصديق كرده ايم ترا كه البته ما را شفاعت كنى كه داخل شويم در زمره مصدّقان به نبىّ و وصيّ تا خوشحال شويم بانكه ما به سبب دوستى شما مطهر و پاكيزه شده ايم يا حلال زاده ايم، چون علامت حلال زادگى دوستى ايشان است.

و ظاهرا اين دعاييست كه

بعد از زيارت بايد خواند و صدوق كه گفته است نديده ام زيارتى بخصوص منافات ندارد كه اين دعا را ديده باشد اگر چه ظاهر كلام شيخ طوسى اينست كه صدوق غافل شده است و اللَّه تعالى يعلم، و بهتر آنست كه هر دو را بخواند چون تاليف صدوق نيز در نهايت خوبى است و لهذا شيخ و غير او اين زيارت را در كتب زيارات نقل كرده اند

اتيان المشاهد و قبور الشّهداء

(و لا تدع ان تاتى المشاهد كلّها مسجد قبا و مشربة امّ ابراهيم، و مسجد الفضيخ، و قبور الشّهداء و مسجد الاحزاب و هو مسجد الفتح و تطوّع فيها بما احببت من الصّلاة فاذا اتيت قبور الشّهداء فقل السّلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدّار، و اذا اتيت مسجد الفتح فقل يا صريخ المكروبين، و يا مجيب دعوة المضطرّين اكشف عنّى غمّى و همّى و كربى كما كشفت عن نبيّك صلواتك عليه و اله همّه و غمّه و كربه و كفيته هول عدوّه فى هذا المكان) ديگر آمدن بسوى مساجد و مواضع مشرّفه در مدينه مكرمه و زيارت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 512

شهداء احد است و به اسانيد صحيحه منقولست از معاوية بن عمار كه حضرت صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه ترك مكن آمدن به مواضع مشرفه مدينه را همه يعنى مگذار كه يكى از اينها از تو فوت شود و اگر چه ظاهر عبارت آنست كه اگر همه يك موضع باشد آن را درياب و آن مسجد قباست كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد وصف آن فرموده است كه مسجديست كه بناى آن بر تقوى است و خالصا لوجه اللَّه ساخته شده است، و غرفه

ما در ابراهيم فرزند حضرت سيد المرسلين است صلى اللَّه عليه و آله كه در آنجا نصّ بر امامت على بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه واقع شد، و ديگر مسجد فضيخ كه آفتاب از جهة نماز حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه برگشت و زيارت قبور شهدا خصوصا حمزه را ترك مكن كه بعد از ائمه معصومين حمزه سيّد الشهداست، و بعد از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه او اسد اللَّه است، و ديگر برو بمسجد احزاب كه مسجد فتح است و آن فتح نيز بدست حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه واقع شد به كشتن عمرو بن عبد و دو در آن مساجد و مشاهد نماز كن آن قدر كه خواهى، و چون به زيارت قبور شهداء احد روى بگو رحمت الهى بر شما باد به سبب صبرى كه كرديد در جهاد و نيكو عاقبتى شما را حاصل شد كه به بهشت عنبر سرشت رفتيد و اين زيادتى نيز وارد شده است كه

«يا ليتني كنت معكم فأفوز فوزا عظيما»

يعنى كاش من با شما مى بودم و فايز مى شدم به فوز و رستگارى عظيم چنانكه شما فايز شديد و اين غنيمت عظمى را بر ديد، و چون بمسجد فتح روى دعاى حضرت را از جهة حصول مطالب بخوان كه ترجمه اش اينست كه اى فريادرس مغمومان و اى اجابت كننده دعاهاى مضطران بر طرف ساز از من هم و غم و شدت مرا چنانكه برطرف كردى در اين مقام هم و غم و شدت و حزن آن حضرت را و كفايت كردى هول و خوف

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 513

دشمنان آن حضرت را و در همين

جا و تفصيل همه در باب مساجد گذشت

توديع قبر النّبيّ صلّى اللَّه عليه و اله و منبره

(فاذا اردت ان تخرج من المدينة فائت موضع رأس النّبيّ صلّى اللَّه عليه و اله فسلّم عليه ثمّ ائت المنبر و صلّ عنده على النّبيّ صلّى اللَّه عليه و اله ما استطعت و ادع لنفسك بما احببت للدّين و الدّنيا ثمّ ارجع إلى قبر النّبيّ صلّى اللَّه عليه و اله و الزق منكبك الايسر بالقبر قريبا من الاسطوانة الّتى دون الاسطوانة المخلّفة عند رأس النّبيّ صلّى اللَّه عليه و اله فصلّ ستّ ركعات او ثمان ركعات و اقرء فى كلّ ركعة الحمد و سورة و اقنت فى كلّ ركعتين فاذا فرغت منها استقبلت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله و قلت مودّعا له «صلّى اللَّه عليه و اله» صلّى اللَّه عليك لا جعله اللَّه اخر تسليمى عليك اللّهُمَّ لا تجعله اخر العهد من زيارة قبر نبيّك صلواتك عليه و اله و ان توفّيتنى قبل ذلك فانّى اشهد فى مماتى على ما اشهد فى حياتى ان لا اله إلّا أنت و انّ محمّدا عبدك و رسولك) ديگر وداع قبر و منبر آن حضرتست صلوات اللَّه عليه و اين وداع باين عنوان در كتاب معاويه نيست، و ليكن از آن حديث مستخرج مى شود زيرا كه شيخان در حسن كالصحيح روايت كرده اند از معاويه بن عمار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون خواهى كه از مدينه مشرفه بيرون روى غسل زيارت بكن، و چون از كارهاى خود فارغ شوى بيا به نزد قبر آن حضرت صلوات اللَّه عليه و آله وداع كن آن حضرت را و آن چه در وقت دخول گفته بگو، صدوق

آن را ذكر كرده است كه بيا به نزد موضع سر آن حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 514

صلوات اللَّه عليه و آله و بر آن حضرت سلام كن پس بيا به نزد منبر و هر چه توانى صلوات بر آن حضرت و آل او بفرست و از جهة خود دعا كن بهر چه خواهى از جهة دين و دنيا پس برگرد به قبر آن حضرت (ص) و برسان دوش چپ خود را به قبر، و ظاهرا محجّر نيز حكم قبر دارد و نزديك به ستونى كه محاذى ستونى است كه محاذى سر آن حضرت است پس شش ركعت يا هشت ركعت نماز بگذار و در هر ركعتى حمد و سوره بخوان و در هر دو ركعت قنوت بخوان، و چون از نمازها فارغ مى شوى رو به حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله مى كنى و از روى وداع مى گويى كه صلوات حق سبحانه و تعالى بر تو باد و سلام الهى بر تو باد، حق سبحانه و تعالى چنين نكند كه آخرت سلام من باشد بر تو، خداوندا چنان مكن كه ديگر زيارت نكنم قبر رسولت را كه صلوات تو بر او و بر آل او باد، و اگر بميرانى مرا پيش از آن كه به زيارت قبر رسولت آيم پس به درستى كه شهادت مى دهم در مردنم به نحوى كه شهادت مى دهم در حال حياتم كه نيست خداوندى بجز تو و محمد (ص) بنده و رسول تست. و صدوق زيارتى ديگر را كه در سند قريبست بروايت معاويه با روايت معاويه ضم كرده است و آن چه او كرده است خوب كرده است، و

چون در زيارات دو ركعت نماز زيارت كافى است اگر چه هر چند بيشتر كنند بهتر است ظاهرا در اينجا شش ركعت اتقاء وارد شده باشد كه سنيان چنان فهمند كه نماز زيارت حضرتست صلى اللَّه عليه و آله ياد و منافق كه به اعتقاد ايشان در آنجايند، و هشت ركعت از جهة رفع تو هم شيعيان است و بحسب واقع دو ركعت از جهة حضرت امير المؤمنين است و دو از جهة فاطمة، و دو از جهة حسنين صلوات عليهم

زيارة قبور الائمّة الحسن بن علىّ بن ابى طالب و علىّ بن الحسين و محمّد بن علىّ الباقر و جعفر بن محمّد الصّادق صلوات اللَّه عليهم بالبقيع

(اذا اتيت قبور الائمّة صلوات اللَّه عليهم بالبقيع فاجعلها بين يديك ثمّ قل السّلام عليكم يا ائمّة الهدى السّلام عليكم يا اهل التقوى السّلام عليكم يا حجج اللَّه على اهل الدّنيا السّلام عليكم أيّها القوّامون فى البريّة بالقسط السّلام عليكم يا اهل الصّفوة السّلام عليكم يا اهل النّجوى، اشهد انّكم قد بلّغتم و نصحتم و صبرتم فى ذات اللَّه عزّ و جلّ و كذّبتم و اسى ء إليكم فغفرتم و اشهد انّكم الائمة الرّاشدون و انّ طاعتكم مفترضة و انّ قولكم الصّدق و انّكم دعوتم فلم تجابوا و أمرتم فلم تطاعوا، و انّكم دعائم الدّين، و اركان الارض لم تزالوا بعين اللَّه ينسخكم فى اصلاب المطهّرين و ينقلكم فى ارحام المطهّرات لم تدنّسكم الجاهليّة الجهلاء و لم تشرك فيكم فتن الاهواء طبتم و طاب منبتكم أنتم الّذين منّ علينا بكم ديّان الدّين، فجعلكم فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ و جعل صلواتنا عليكم رحمة لنا و كفّارة لذنوبنا اذ اختاركم لنا و طيّب خلقنا بما منّ علينا من ولايتكم و كنّا عنده بفضلكم معترفين و بتصديقنا إيّاكم مقرّين و هذا مقام

من اسرف و اخطا و استكان و اقرّ بما جنا و رجا بمقامه الخلاص، و ان يستنقذه بكم مستنقذ الهلكى من النّار فكونوا لي شفعاء، فقد وفدت إليكم اذ رغب

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 516

عنكم اهل الدّنيا و اتّخذوا آيات اللَّه هزوا و استكبروا عنها، يا من هو قائم لا يسهو و دائم لا يلهو و محيط بكلّ شي ء لك المنّ بما وفّقتني و عرّفتنى بما ائتمنتنى عليه اذ صدّ عنه عبادك و جهلوا معرفتهم و استخفّوا بحقّهم و مالوا إلى سواهم و كانت المنّة منك علىّ مع اقوام خصصتهم بما خصصتنى به فلك الحمد اذ كنت عندك فى مقامى مكتوبا فلا تحرمنى ما رجوت و لا تخيّبنى فيما دعوت، و ادع لنفسك بما احببت ثمّ صلّ ثمان ركعات فى المسجد الّذى هناك و تقرأ فيها ما احببت و تسلّم فى كل ركعتين، و يقال انّه مكان صلّت فيه فاطمة صلوات اللَّه عليها) ديگر زيارت قبر ائمه بقيع است كه ايشان حضرات امام حسن و امام زين العابدين و امام محمد باقر و امام جعفر صادقند صلوات اللَّه عليهم كه در بقيع غرقد كه قبرستان مدينه مشرفه است مدفونند در يك صندوق، و هر يك در قبرى مدفونند بنا بر اين جمع و مفرد هر دو جايز است، و كلينى قبل از حديث آينده حديث معاوية بن عمار را روايت كرده است به قانون سابق و در اينجا نيز بهمان قانون گفته است ظاهرش آنست كه اين زيارت را نيز معاويه روايت كرده است و محتمل است كه غير او روايت كرده باشد يا تاليف كلينى باشد كه انتخاب كرده باشد از زيارت جامعه، و صدوق

و شيخ نيز بعنوان كلينى روايت كرده اند و ظاهر آنست كه از كافى برداشته باشند و محتمل است كه همه از كتاب معاوية برداشته باشند بنحو سابق و عبارات همه موافق است مگر در قليلى كه اشاره به آن خواهد شد.

و ترجمه اش اينست كه هر گاه بيايى به قبر امامانى كه در بقيع مدفونند صلوات اللَّه عليهم در برابر ايشان بايست پس بگو السّلام عليكم يعنى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 517

سلامتى از جميع آفات بر شما باد يعنى از حق سبحانه تعالى طلب مى كنم كه او شما را محفوظ دارد و اين معنى نسبت به اشخاص مختلف مى شود پس در غير معصوم مراد از آن طول عمر و صحت بدن و محفوظ بودن از معاصى و از چيزهائى كه مانع رحمت الهى است، و طلب توفيق طاعات و عبادات و مبرّات و خيراتست كه از لوازم سلامتى است، يا آن كه اگر چه بحسب لغت سلام از سلامتى است اما در عرف شرع اعم از سلامتى از نقايص و انزال رحمت است و چون اين معانى در معصومين مخصوصا بعد از وفات ايشان مناسب نيست پس غرض از سلام اظهار محبّت و ولايت است، يا سلامتى شيعيان ايشان چون سلامتى شيعيان سلامتى ايشان است مثل صلواتى كه بر شيعيان مى فرستند در آنجا نيز طلب انزال رحمتست بر شيعيان، و يا آن كه سلام كه اسم حق سبحانه و تعالى است از جهة ايشان طلب مى نمايد يعنى چنانكه حق سبحانه و تعالى سالم است از جميع نقصها و متصف است بجميع كمالات آن را از حق سبحانه و تعالى طلب مى كنند از جهة ايشان و باين مضمون

اخبار معتبره وارد شده است هر چند اين معانى از جهة ايشان حاصل است، و ليكن اين طلب از ايشان از جهة معصومين صلوات اللَّه عليهم سبب علو درجات شيعيان مى شود، و يا آن كه اظهار اعتقاد مى كنيم به آن كه حق سبحانه و تعالى شما را سالم و معصوم گردانيده است اى پيشوايان راه هدايت يعنى هر جا كه شما مى رويد و هدايت از عقب مى آيد، يا اى پيشوايان هدايت يافته گان به هدايات خاصه الهيه و هدايت كنندگان به هدايات عامه و خاصه بحسب قابليت خلايق، و در كافى و تهذيب در اين پنج منادى حرف ندا محذوفست و در اكثر نسخ اين كتاب موجود است.

السّلام عليكم اى جمعى كه متّقيانيد با على مراتب تقوى و هاديان

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 518

خلايقيد به راه تقواى عوام و خواص، و تقواى عوام ترك منهيّات است تقواى خواص ترك مكروهات است و تقواى خاص الخاص ترك ما سوى اللَّه است، و سلام الهى بر شما باد اى حجتهاى حق سبحانه و تعالى بر اهل دنيا يعنى امامان ايشان، يا آن كه حجتهاى خود را به معجزات ظاهره و براهين قاطعه بر خلايق تمام كرده ايد كه گويا نفس حجّتيد، و اى جمعى كه قيام نموده ايد عدالت را در خلايق يا بامر امامت قيام كرده ايد با عدالت، و در كتابين القوّام است بهمان معنى، و اى اهل صفوة يعنى جمعى كه قابل اصطفا بوديد و حق سبحانه و تعالى شما را از ميان عالميان برگزيده، و اى جمعى كه محل اسرار الهى ايد كه حق سبحانه و تعالى راز خود را با شما در ميان گذاشت و شما نيز راز

خود را به او مى گوييد چنانكه متواتر است كه در روز طايف حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله با حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه سرگوشى بسيار فرمودند پس منافقان گفتند كه خوش طولانى شد اين راز گفتن حضرت فرمودند كه من با او مناجات نكردم حق سبحانه با او راز مى فرمود يعنى از زبان رسولش صلى اللَّه عليه و آله، شهادت و گواهى مى دهم كه شما بخلق رسانيديد هر چه را مامور بوديد با بلاغ آن و نصيحت و موعظه فرموديد، يا هر چه خير است در آن بود از حق سبحانه طلب گرديد و در برابر اين ايشان آن چه مقدورشان بود از بدى كردند و شما از جهة رضاى الهى صبر و شكيبايى به جا آورديد و تكذيب شما كردند و بدى بسيار با شما كردند و شما عفو فرموديد و از تقصيرات ايشان در گذشتيد، و گواهى مى دهم كه شماييد پيشوايان راه راست و خلفاى راشدان، شماييد به گفته حضرت سيد الانبياء صلى اللَّه عليه و آله چنانكه گذشت نه ائمه ضلالت كه اين نام را با ساير اسامى ائمه مهتدين بر خود

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 519

بستند به غصب و دزدى، و گواهى مى دهم كه حق سبحانه و تعالى اطاعت شما را بر عالميان واجب گردانيده است و هر چه مى گوييد راست است و شما دعوت نموديد خلايق را به راه راست و ايشان اجابت نكردند و اوامر فرموديد و اطاعت نكردند، و گواهى مى دهم كه شما ستونهاى دين و ركنهاى زمينيد كه عالم بوجود شما برپاست و دين اسلام و ايمان به مجاهدات شما بر جاست، هميشه در

عالم ارواح قبل از وجود اجساد منظور نظر التفات الهى بوده ايد، و هم چنين در عالم اجساد كه از طينتها برداشتند، و جسد حضرت آدم عليه السّلام را آفريدند، و طينت جميع فرزندان او را در بدن او جا دادند طينت شما را كه نيز جا دادند در ابدان انبيا و اوصيا مقرر فرمودند و از اصلاب مطهره به ارحام مقدّسه مى آمد، و شما را چركن نكرد كه در پشت كافرى يا در رحم كافره يا زانيه در آمده باشيد بلكه آباء و اجداد و امّهات و جدّات همه نبى يا وصى يا متقى و ولى بوده اند، و شريك نشد در ايشان فتنهاى هواهاى باطله نفسانيه كه يكى از ايشان زانى يا زانيه باشند بخلاف ائمه جورى كه در ازمنه ايشان بوده اند از بنى اميّه و غير ايشان چنانكه زمخشرى در ربيع الابرار ذكر كرده است نسب نبى اميّه را، و در روضه كلينى مذكور است فتنه كه در نسب عباس شده است كه به سبب آن اكثر ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم را شهيد كردند، پس خطاب بائمه مى كند كه شما طيب و طاهريد و آباء و اجداد و امّهات شما نيز طيب و طاهر بودند شما آن جماعتيد كه خداوند روز جزا بر ما منت نهاده است كه شما را امامان ما كرده است و ما را تابع شما و شما را در خانهاى چند جا داده است كه اراده او تعلق گرفته است كه آن خانها را بلند مرتبه كند، و هميشه اسم او در آن خانها مذكور شود، و اين عبارت مقتبس است از آيه كريمه و اشاره

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص:

520

است به مشاهد مشرفه ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم، و حق سبحانه و تعالى چنان فرموده است كه صلوات ما بر شما سبب نزول رحمت الهى باشد بر ما و كفاره گناهان ما باشد چون شما را اختيار نمود از جميع انبياء و اصفيا از جهة امامت ما، و طينت ما شيعيان را نيز نيكو فرمود بانكه طينت ارواح ما را از فضل طينت اجساد شما آفريد تا محبت شما را در دلهاى ما جا داد، و در عالم ارواح نيز ما معترف بوديم بفضل شما بر عالميان، و تصديق كرده ايم امامت شما را و ليكن از ما بديها صادر شده است، و ستمها بر نفوس خود كرده ايم، و خطاها واقع شده است به درگاه شما آمده ايم با تضرع و زارى و با اقرار به جناياتى كه بر نفوس خود كرده ايم، و اميدوارى بسيار داريم كه به شفاعت شما حق سبحانه و تعالى كه خلاص كننده هالكان است ما را نيز از عذاب جهنم خلاص نمايد، و تضرع مى كنيم به درگاه شما كريمان كه شفاعت كنيد ما را چون به درگاه شما آمده ايم در وقتى كه عالميان رو گردان شده بودند از شما، و آيات و معجزات ائمه هدى را يا با ائمه هدى كه آيات عظيمه الهيند استهزاء كردند و مى كنند يا بازيچه تصوّر نموده اند، و از روى تكبر رو از متابعت ايشان گردانيده اند.

اى خداوندى كه تربيت كننده و ايجاد كننده و روزى دهنده عالميانى كه فراموشى ندارى حتى كرم كورى را كه در ميان صخره صما در بحر خضرا است روزى مى دهى و او را تربيت مى كنى و واجب الوجودى كه هميشه بوده

و هستى و خواهى بود و از احدى از ممكنات غافل نيستى و چيزى را به عبث نيافريده و كارى را عبث نمى كنى و هر چه هست در تحت تصرف تست به همه عالمى و بر همه قادرى تراست منت بر من به آن چه مرا به آن موفق گردانيده، و به آن چه مرا به آن عارف گردانيده از انبياء و اوصياء و ائمه معصومين صلوات اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 521

عليهم أجمعين و مرا امين گردانيدى از جمله عالميان و بار امانت ولايت ايشان را بر دوش من گذاشتى در وقتى كه عالميان منع مى نمودند همه كس را از اطاعت و محبت ايشان و جاهل بودند از شناخت ايشان و سهل گرفتند مخالفت ايشان را و همه رو بغير ايشان كرده بودند، و تراست منت بر من كه مرا عارف گردانيدى بحق ايشان با جمعى از شيعيان كه مخصوص كرده ايشان را به آن چه مرا به آن اختصاص داده از معرفت امامت و ولايت ايشان، پس تراست حمد كه مرا در سلسله شيعيان ايشان جا دادى پيش از آفريدن من به چندين هزار سال، و نام مرا در جريده محبان ايشان نوشته بودى، پس مرا محروم مگردان از اميدهايى كه از كرم تو اميدوارم، و آن چه از تو طلب نموده ام مرا محروم و نااميد و خاسر و خائب مگردان پس هر مطلبى كه دارى طلب كن از خداوند خود.

پس هشت ركعت نماز كن از جهة هر معصومى دو ركعت در مسجدى كه در آنجا هست و ظاهرا آن مسجد در برابر قبله واقع است و هر سوره كه خواهى بعد از حمد

بخوان در اين نمازهاى زيارت، و هر دو ركعت كه بكنى سلام بده كه چهار سلام باشد، و مشهور است كه اين مسجديست كه حضرت فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليها در اينجا نماز گذارده اند، و اكثر عامه بر اينند كه اين موقع قبر حضرت فاطمه است صلوات اللَّه عليها و چون در نماز كردن در آنجا پشت به حضرات مى شود اگر در آنجا نماز نكنند بهتر است چنانكه گذشت در مكاتبه حميرى كه حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه عليه و آله نهى فرمودند از پشت كردن به قبور ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم و دور نيست كه سبب رخصت پشت كردن بيان جواز باشد يا آن كه ضررى به شيعيان نرسد چون پشت كردن به ايشان علامت تسنّن است، يا آن كه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 522

دفع و رفع فرمايند غلو از طبايع شيعيان چون بسيارى از ايشان اين معنى را كفر مى دانند، و اكثر اوقات حضرات ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم تقيه از ايشان بيشتر از عامه مى فرموده اند، و جمعى از شيعيان در جامع مشهد مقدس نماز نمى كنند كه پشت به حضرتست با آن كه ديوار فاصله شده است، و اگر اين وجوه نباشد اولى رعايت ادبست در خروج نيز كه چنان نكند كه پشت به حضرت كند بلكه قهقرى برگردد خصوصا عجم كه اهل آدابند و رعايت ادب با ادنى كسى مى كنند بطريق اولى رعايت ادب ضرور است ايشان را كردن تا چنان نشود كه منجر به استخفاف به ايشان شود و اللَّه تعالى يعلم

باب ثواب زيارة النّبيّ و الائمّة صلوات اللَّه عليهم

[زيارت پيامبر حيا و ميتا]

(قال الحسين بن علىّ بن ابى طالب صلوات اللَّه عليهما لرسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله يا ابتاه

ما جزاء من زارك فقال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله يا بنيّ من زارني حيّا او ميّتا، او زار اباك، او زار اخاك، او زارك كان حقّا علىّ ان ازوره يوم القيمة و اخلّصه من ذنوبه) اين بابى است در ثواب زيارت حضرت سيد المرسلين و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم كه با يكديگر واقع شده است روايت كرده است شيخ طوسى كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه، و كلينى، و صدوق بطرق متعدده قويه از حضرت امام حسن صلوات اللَّه عليه نقل نموده اند، و ممكن است كه هر دو سؤال كرده باشند از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه اى پدر بزرگوار چه ثواب دارد كسى كه ترا زيارت كند؟

پس آن حضرت فرمودند كه اى فرزند هر كه زيارت كند مرا در حال حيات يا بعد از وفات يا زيارت كند پدرت را يا زيارت كند برادرت يا يا زيارت كند ترا يعنى حيا او ميّتا به قرينه اولى يا بعد از موت چنانكه در حديث عبد اللَّه بن سنانست، و ليكن در چند حديث مصرحست در همه حيا او ميتا، بر من لازمست كه در روز قيامت او را زيارت كنم و شفاعت كنم و از گناهانش خلاصى دهم تا او را بهشت برند.

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 524

و در روايتى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه روزى حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه در كنار حضرت رسول اللَّه عليه و آله نشسته بودند كه ناگاه سر بالا كردند و گفتند اى پدر بزرگوار حضرت فرمودند كه

لبيك اى فرزند حضرت امام حسين گفت چه ثواب است كسى را كه بعد از وفات شما به زيارت شما آيد و غرضى نداشته باشد بغير از زيارت شما للّه؟ حضرت فرمودند: كه هر كه بعد از وفات من به زيارت من آيد و غرضى بغير از زيارت من نداشته باشد للّه او را بهشت واجب مى شود. و هم چنين تا به آخر، و از اين حديث ظاهر مى شود كه در زيارت اخلاص مطلوبست مثل ساير عبادات

[هر امامى عهدى و حقى و حرمتى در گردن دوستان و شيعيان خود دارد]

(و روى الحسن بن علىّ الوشّاء عن ابى الحسن الرّضا صلوات اللَّه عليه قال انّ لكلّ امام عهدا فى عنق أوليائه و شيعته و انّ من تمام الوفاء بالعهد زيارة قبورهم، فمن زارهم رغبة فى زيارتهم و تصديقا بما رغّبوا فيه كان ائمّتهم شفعاءهم يوم القيمة) و به اسانيد صحيحه و كالصحيحه منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر امامى را عهدى و حقى و حرمتى يا پيمانى در كردن دوستان و شيعيان خود دارند و به درستى كه از جمله تمامى وفا به عهد ايشانست زيارت قبور ايشان پس كسانى كه زيارت كنند ايشان را از روى رغبت در زيارت ايشان، و از روى باور داشتن ثوابهائى كه در زيارت مقرر است يعنى از جهة رضاى الهى تا ثواب بران مترتب شود امامان ايشان شفيعان ايشان خواهند بود در روز قيامت

[هيچ پيغمبرى و وصى پيغمبرى در زمين زياده از سه روز نمى ماند تا آن كه روح و استخوان و گوشت او را به آسمان مى برند]

(و روى علىّ بن الحكم عن زياد بن ابى الحلّال عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال ما من نبىّ و لا وصىّ نبىّ يبقى فى الارض اكثر من

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 525

ثلاثة ايّام حتّى يرفع بروحه و عظمه و لحمه إلى السّماء و انّما يؤتى مواضع آثارهم و يبلغونهم من بعيد السّلام، و يسمعونهم فى مواضع آثارهم من قريب) و به سيزده سند صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هيچ پيغمبرى و هيچ وصى پيغمبرى در زمين زياده از سه روز نمى ماند تا آن كه روح و استخوان و گوشت او را به آسمان مى برند و آن چه مقرر است كه به زيارت قبور ايشان مى روند به جاهاى دفن ايشان مى روند چون

زيارت ايشان مى كنند از دور سلام را به ايشان مى رسانند و اگر قبور ايشان را زيارت كنند آواز زائران خود را مى شنوند به اعتبار ربطى كه ايشان را هست به آن مواضع پس ظاهر شد كه خواه ايشان در آن مشهد مقدس باشند و خواه نباشند به يك نحو مطلع مى شوند از زيارت قبور ايشان، و از دور سلام را به ايشان مى رسانند، و بنا بر اين فرق مستحب است به استحباب مؤكد، و بعضى واجب مى دانند زيارت قبور ايشان را بنا بر اخبار بسيارى كه وارد شده است، و شك نيست كه زيارت قبور ايشان محض تعبّد است، و ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم احتياج ندارند به زيارت زايران چون مطلعند بر احوال ابرار و فجار، و گذشت اخبار بسيار كه هر صبح و شام اعمال اين امت را عرض مى نمايند بر حضرت سيد ابرار و ائمه اطهار سلام اللَّه عليهم ما تعاقب الليل و النهار.

و روايت كرده است شيخ به سندى كالصحيح از عمرو ظاهرا ابن ابى المقدام است كه گفت سعد اسكاف به نزد من آمد و گفت اى فرزند مى خواهى كه حديثى از براى تو نقل كنم گفتم بلى گفت حديث كرد مرا حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چون امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه را

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 526

ضربت زدند حضرت در وقت رفتن به عالم اعلى فرمودند به حضرت امام حسن و امام حسين صلوات اللَّه عليهما كه چون بروم مرا غسل دهيد و كفن كنيد و حنوط كنيد و در تابوتم گذاريد و شما پاى تابوت را برداريد كه پيش تابوت را اعاظم ملائكه بر مى دارند،

و خواهيد رسيد به قبرى كنده و لحدى مهيّا شده و خشت در آنجا گذاشته پس مرا در لحد بخوابانيد و خشت بر آن بچينيد بعد از آن يك خشت از پيش سر برداريد و ببينيد كه چه مى شنويد، پس چون خشت چيدند خشتى را برداشتند كسى در قبر نبود پس هاتفى ندا كرده حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه بنده شايسته الهى بود خداوند عالميان او را به نبىّ او رسانيد و حق سبحانه هميشه چنين مى كند به اوصيا بعد از انبيا تا آن كه اگر پيغمبرى در مشرق بميرد و وصى او در مغرب وفات كند البته حق سبحانه و تعالى آن وصى را به آن نبى مى رساند.

و از عطيه منقولست كالصحيح كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه مى فرمودند كه مكث نمى كند جسد هيچ پيغمبرى و هيچ وصى پيغمبرى در زمين زياده از چهل روز. و اين اخبار بحسب ظاهر با هم منافات دارند، و همه منافات دارند با آن كه بمنزله ضرورى است كه جسدهاى ايشان در اين قبور است، و جسد حضرت يوسف را حضرت موسى نقل فرمودند از مصر به شام و حضرت نوح استخوان حضرت آدم را نقل فرمودند به نجف اشرف، پس در جمع بين الاخبار چند وجه مى توان گفت، يكى آن كه به آسمان برند و باز پس آورند، و يا آن كه اكثر انبيا را برند، و بعضى را در همان ساعت برند و بعضى را بعد از سه روز تا چهل روز و يا آن كه روح را با بدنهاى مثالى برند و اين اظهر است و اللَّه تعالى

يعلم

[زيارت أئمه ]

(و روى جابر عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال من تمام الحجّ لقاء

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 527

الامام) و كالصحيح منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه از جمله عباداتى كه حج به آن تمام مى شود ملاقات كردن امام است حيا و ميّتا و اين حديث با احاديث ديگر گذشت (و روى صالح بن عقبة عن زيد الشّحّام قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه ما لمن زار واحدا منكم قال كمن زار رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله) و كالصحيح منقولست از زيد كه گفت به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه چه ثواب دارد كسى كه يكى از شما ائمه معصومين را صلوات اللَّه عليهم زيارت كند حضرت فرمودند كه چنان است كه حضرت سيد المرسلين صلوات اللَّه عليه را زيارت كرده باشد (و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله لعليّ صلوات اللَّه عليه يا علىّ من زارني فى حياتى او بعد موتى أو زارك فى حياتك او بعد موتك اوزار بنيك فى حياتهما او بعد موتهما ضمنت له يوم القيمة ان اخلّصه من اهوالها و شدائدها حتّى اصيّره معى فى درجتي) و كلينى روايت كرده است مرفوعا كه حضرت سيد الانبياء صلوات اللَّه عليه و آله به حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه يا على هر كه زيارت كند مرا در حيات من يا بعد از وفات من يا زيارت كند ترا در حيات تو يا بعد از وفات تو يا زيارت كند حسنين صلوات اللَّه عليهما را در حيات ايشان يا بعد از وفات ايشان من

ضامنم كه در روز قيامت او را خلاصى دهم از ترسها و سختيهاى روز قيامت تا آن كه او را جا دهم با خود در درجه عاليه كه حق سبحانه و تعالى از جهة من مقرر ساخته است.

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 528

و كالصحيح منقولست از يونس قصرى كه گفت چون به مدينه رفتم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه رفتم عرض نمودم كه فداى تو گردم به خدمت شما آمدم و زيارت نكردم حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه را حضرت فرمودند كه بد كردى اگر نه اين بود كه از شيعيان مايى نظر به تو نمى كردم آيا زيارت نمى كنى كسى را كه حق سبحانه و تعالى و جميع ملائكه و انبياء و مؤمنان او را زيارت مى كنند گفتم فداى تو گردم نمى دانستم كه زيارت آن حضرت چنين است، حضرت فرمودند كه بدان كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه افضل است نزد حق سبحانه و تعالى از جميع ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم و او راست ثواب اعمال جميع ايشان چنانكه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه فرمود كه ضربت على عمرو بن عبد ود را افضل است از عبادت جن و انس تا روز قيامت؟ و ائمه هدى بقدر اعمال بر يكديگر فضيلت دارند كه ظاهرش آنست كه هر كه عمر او بيشتر باشد عملش بيشتر خواهد بود، و محتمل است كه كيفيت نيز مراد باشد مثل جهاد حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه، و ظاهرا جرات نتوان كرد به امثال اين اخبار بر فضليت بعضى بر بعضى ديگر و توقف اولى است در غير حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه

عليهم چون افضليت آن حضرت بر باقى ائمه متواتر است و اللَّه تعالى يعلم.

و كالصحيح منقولست از بزنطى كه جمعى در خدمت حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما بوديم و آن خانه پر بودند از محدّثين پس حكايت روز غدير را در ميان آوردند بعضى از عامه گفتند كه معلوم نيست اين واقعه، يا فضيلت آن روز ظاهر نيست پس حضرت فرمودند كه شهرت روز غدير در آسمانها بيشتر از شهرت آنست در زمين به درستى كه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 529

حق سبحانه و تعالى را در فردوس اعلى قصرى هست كه يك خشت آن از نقره است، و يكى از طلا، و در آن قصر صد هزار خيمه است، يا خانه از ياقوت سرخ و صد هزار خيمه است از ياقوت سبز و خاك آن از مشك و عنبر است، و در آن چهار نهر است يكى از شراب، و يكى از آب، و يكى از شير، و يكى از عسل و در اطراف آن درختان هست از جميع ميوه ها و بر آن درختان مرغان هستند كه بدنهاشان از مرواريد است و بالهاشان از ياقوت و بانواع صوتها خوش خوانى مى كنند، و چون روز غدير مى شود فرشتگان همه آسمانها باين قصر مى آيند و تسبيح و تقديس و تهليل الهى مى كنند، پس آن مرغان به پرواز مى آيند و در آن آب فرو مى روند و بر آن خاك مشك و عنبر مى غلطند پس چون فرشتگان جمع مى شوند آن مرغها پرواز مى كنند و بالهاى خود را بر ايشان مى افشانند و در اين روز نثار فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليها را به هديه به يك

ديگر مى دهند و مى فرستند از جهة هم، و خواهد آمد كه در شب زفاف حضرت امير المؤمنين و فاطمه زهرا درخت طوبى يا سدره مامور شد كه بار و برك عظيم بر دارد و اهل بهشت از حور و غلمان همه در زير آن درخت حاضر شدند و راحيل خطبه خواند در غايت فصاحت و بلاغت و حضرت جبرئيل از جانب حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه خطبه كرد و حق سبحانه و تعالى از جانب حضرت فاطمه ايجاب فرمود، و جبرئيل از جانب حضرت امير المؤمنين قبول كرد، پس درخت طوبى يا سدرة المنتهى يا هر دو نثار كردند مرواريد و جواهر و بركهاى خود را بر ايشان و هر يك از حوران و غلمان بهره خود را از آن برداشتند و در روز غدير به هديه از جهة ديگرى مى فرستند چون هر يك از اينها را بويى و زينتى هست كه ديگرى ندارد و در عرض سال از آن بو معطرند تا عيد ديگر و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 530

چون آخر روز مى شود ندا مى رسد كه برگرديد به جاهاى خود كه شما را ايمن ساختند از خطا و لغزش تا سال ديگر اين روز از جهة اعزاز و اكرام حضرت محمد و على صلوات اللَّه عليهما.

پس حضرت فرمودند كه اى پسر ابو نصر در هر جا كه باشى سعى كن كه در روز غدير نزد حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه حاضر شوى زيرا كه حق سبحانه و تعالى مى آمرزد جميع مؤمنين و مؤمنات و مسلمين و مسلمات را و در مى گذرد از گناهان شصت ساله ايشان، و از آتش دوزخ آزاد مى كند دو

برابر آن چه آزاد كرده است در ماه رمضان و در شب قدر و شب فطر، و درهمى كه در اين روز تصديق كنند برابر است با هزار درهم كه به شيعيان اثنى عشرى دهند پس هر چه مقدورت باشد احسان كن به برادران مؤمنت و مسرور ساز در اين روز مؤمن و مؤمنه را.

پس فرمودند كه اى اهل كوفه حق سبحانه و تعالى شما را خير بسيار كرامت فرموده است و به درستى كه شما از آن مؤمنانيد كه حق سبحانه و تعالى دلهاى شما را از جهة ايمان امتحان فرموده است و عنقريبست كه خفّتها به شما خواهند رسانيد دشمنان شما و بر شما ظلمهاى بسيار خواهند كرد و امتحانها و آزمايشها با شما خواهد شد و بلاهاى پى در پى بر شما ريخته خواهد شد، و عاقبت حق سبحانه و تعالى كه كشف غم و الم كار اوست از شما بر طرف خواهد فرمود بلاهاى عظيمه را، و اللَّه كه اگر مردمان فضليت اين روز را بدانند چنانكه بايد و به شرايط و آداب آن عمل نمايند هر روز ده مرتبه فرشتگان آسمانها مصافحه كنند ايشان را، و اگر نه خوف تطويل بود هر آينه ذكر مى كردم از فضليت اين روز و رتبه هايى كه حق سبحانه و تعالى عطا فرموده است عارفان اين روز را آن مقدار كه كسى حساب آن

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 531

نتواند كرد.

راوى مى گويد كه زياده از پنجاه مرتبه به نزد بزنطى رفتيم و او اين حديث را در هر مرتبه نقل كرد و ما جمعى از او شنيديم.

و كالصحيح منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه

كه هر كه زيارت كند حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه را پياده حق سبحانه و تعالى بعدد هر گامى حجى و عمره در نامه عمل او بنويسد، و اگر پياده برگردد بعدد هر گامى دو حج و دو عمره بنويسند.

و راوى گويد كه من نزد آن حضرت صلوات اللَّه عليه بودم و سخن حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه بر آمد ابن مارد عرض نمود به آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه چه ثواب دارد زيارت جدت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه؟ پس حضرت صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اى پسر مارد هر كه زيارت كند جدم را و عارف بحق او باشد حق سبحانه و تعالى بعدد هر كامى حجى و عمره مقبول در نامه عمل او بنويسد، قسم به خدا اى پسر مارد كه حق سبحانه و تعالى طعمه آتش نمى كند قدمى را كه گرد آلود شده باشد در زيارت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه خواه پياده رفته باشد يا سواره و اين حديث را به آب طلا بنويس. يعنى به اين حديث عمل كن و اهتمام به شان آن داشته باش كه بسيار نافع است، و محتمل است كه حقيقتش مراد باشد و سنت باشد نوشتن آن باب طلا تا او و ديگران اعتنا به شانس داشته باشند.

و كالصحيح منقول است از ابو عامر كه واعظ اهل حجاز بود گفت رفتم به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و عرض نمودم كه يا ابن رسول اللَّه زيارت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه چه ثواب دارد

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 532

فرمودند كه اى ابو عامر خبر داد

مرا پدرم از پدرش از جدش از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند بمن كه يا على و اللَّه كه ترا شهيد خواهند كرد در زمين عراق و در آنجا مدفون خواهى شد گفتم يا رسول اللَّه چه ثواب دارد كسى كه قبور ما را زيارت كند و معمور سازد و تعاهد آن كند، و اهتمام به زيارت آن داشته باشد حضرت فرمودند كه يا ابا الحسن به درستى كه حق سبحانه و تعالى قبر ترا و قبرهاى فرزندان ترا بقعها گردانيده است از بقعهاى بهشت و عرصهاى از عرصهاى جنت و به درستى كه حق سبحانه و تعالى دلهاى برگزيدگان خلقش و بندگان خاص خود را مشتاق و محب شما گردانيده است، و مشقتها و آزارها خواهند كشيد از جهة دوستى شما و ايشان عمارت كنندگان قبور شمايند و بسيار به زيارت قبور شما خواهند آمد از جهة رضاى الهى و دوستى رسولش صلوات اللَّه عليه و آله، يا على ايشان مخصوصانند به شفاعت من به آن كه اوّل ايشان را شفاعت خواهم كرد، و ايشان در حوض كوثر بر من وارد خواهند شد و در بهشت ايشان به زيارت من خواهند آمد، يا على هر كه معمور دارد قبور شما را و تعاهد آن كند به پاكيزگى، و بوى خوش، و تعظيم آن چنان باشد كه يارى كرده باشد حضرت سليمان را بر بناى بيت المقدس و هر كه زيارت كند قبور شما را چنان است كه بعد از حج اسلام هفتاد حج كرده باشد و چون از زيارت برگردد از گناهان پاك

شده باشد مانند روزى كه از مادر متولد شده باشد پس خوشحال باش، و بشارت باد ترا، و بشارت ده محبان و دوستان خود را به نعمتهاى بسيار و به چيزى چند كه چشم ايشان را روشن كند كه نه چشمها ديده باشد و نه گوشها شنيده باشد و نه در خاطر كسى خطور كرده باشد و ليكن جمعى از اراذل مردمان و بدترين خلق خدا سرزنش كنند زيارت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 533

كنندگان شما را به زيارت چنانكه سرزنش مى كنند زناكاران را به زنا، اين جماعت بدترين امت منند من ايشان را شفاعت نخواهم كرد و در حوض كوثر بر من وارد نخواهند شد.

و كالصحيح از مفضل منقولست كه داخل شدم بر حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و عرض نمودم كه اشتياق به نجف اشرف دارم فرمودند كه از چه جهة عرض نمودم كه دوست مى دارم كه زيارت كنم حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه را فرمودند كه ثواب زيارت آن حضرت را مى دانى گفتم نه يا ابن رسول اللَّه مگر آن كه شما بفرماييد فرمودند كه هر گاه زيارت كنى آن حضرت صلوات اللَّه عليه را بدان كه زيارت مى كنى استخوانهاى حضرت آدم، و بدن حضرت نوح، و جسم حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهم را.

عرض نمودم كه يا ابن رسول اللَّه مشهور است كه حضرت آدم صلوات اللَّه عليه در سرانديب فوت شد و مى گويند كه استخوانش در بيت اللَّه الحرام است چگونه به كوفه آمد استخوان او؟ حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى وحى نمود به حضرت نوح عليه السلام در وقتى كه در كشتى بود و خطاب به

او رسيد كه هفت شوط طواف خانه بكن، و داخل آب شد و آب تا زانوهاى آن حضرت بود پس از آب تابوتى بيرون آوردند، و در كشتى گذاشتند و اين كشتى در ميان دريا بود و مى گشت، يا طواف خانه كعبه مى كرد، آن مقدار كه حق سبحانه و تعالى خواست كه او طواف كند پس كشتى رسيد تا در كوفه در ميان مسجد كوفه، پس حق سبحانه و تعالى به زمين خطاب فرمود كه آب خود را بخور و فرو بر پس آب دريا در مسجد كوفه فرو رفت هم چنان كه ابتدا از آنجا بيرون آمد و جمعى كه با نوح بودند در كشتى در اطراف عالم متفرق شدند پس حضرت نوح تابوت استخوانهاى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 534

آدم عليه السلام را از كشتى بيرون آورد و در نجف دفن كرد، و اين نجف قطعه ايست از كوهى كه حق سبحانه و تعالى در آن سخن گفت با حضرت موسى عليه السلام، و حضرت عيسى عليه السلام را در اين كوه مقدس و مطهر گردانيدند، و حضرت ابراهيم عليه السلام را بر اين كوه خليل خود گردانيد، و حضرت محمد صلى اللَّه عليه و آله را در اين كوه در شب معراج حبيب خود گردانيد و آن را محل سكناى پيغمبران صلوات اللَّه عليهم گردانيد، و قسم به خدا كه بعد از دو پدرش حضرت آدم و نوح كسى از پيغمبران سكنى نكرد كه نزد حق سبحانه و تعالى گرامى ترا از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه باشد، پس چون زيارت كنى جانب نجف را پس زيارت كن استخوانهاى حضرت آدم و بدن نوح

و جسم حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهم را كه زيارت كرده خواهى بود پدران پيشينيان را كه آدم و نوح باشد و زيارت كرده خواهى بود حضرت سيد المرسلين را چون زيارت حضرت امير المؤمنين زيارت آن حضرت است چون نفس آن حضرتست و زيارت كرده خواهى بود حضرت امير المؤمنين را كه بهترين اوصياء پيغمبران است و به درستى كه دعاهاى زائران آن حضرت مستجابست و در وقت زيارت و دعا درهاى آسمان گشوده مى شود پس بخواب مرو كه چنين خيرات از دستت برود يعنى سعى كن كه زيارت كنى و چنانكه بايد زيارت كنى و احاديث فضايل زيارت حضرت امير المؤمنين بسيار است، و هم چنين زيارت مخصوصه و غير آن از حد متجاوز است و اگر كسى استيفاى آن را خواهد رجوع كند بكتاب مزار سيد ابن طاوس و غير آن

[زيارت امام حسين ع ]

(و روى اسحاق بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 535

موضع قبر الحسين صلوات اللَّه عليه منذ يوم دفن فيه روضة من رياض الجنّة و قال صلوات اللَّه عليه: موضع قبر الحسين صلوات اللَّه عليه ترعة من ترع الجنّة) و به اسانيد صحيحه منقول است از اسحاق كه مشتركست ميان موثق و ثقه و موثق نيز از اصحاب اصول معتمده است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه موضع قبر حضرت سيّد الشهدا صلوات اللَّه عليه از آن روزى كه آن حضرت را در آنجا دفن نموده اند باغى است از باغستانهاى بهشت، و باز فرمودند كه موضع قبر آن حضرت صلوات اللَّه عليه روضه يا دريست از روضها يا درهاى بهشت

به معانى كه سابقا گذشت و مؤيد آن كه در بهشت خواهد بود و حديث كربلاى معلى است كه مجموع را به بهشت مى برند (و قال صلوات اللَّه عليه حريم قبر الحسين صلوات اللَّه عليه خمسة فراسخ من اربعة جوانب القبر) و منقولست در قوى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حريم قبر آن حضرت صلوات اللَّه عليه پنج فرسخ است از هر يك از چهار جانب قبر، و ممكن است كه مراد يك فرسخ و ربع فرسخ باشد كه مجموع پنج فرسخ باشد، و ليكن علما معنى اول را فهميده اند، و در روايتى هشت فرسخ است، و در روايتى چهار فرسخ، و در روايتى يك فرسخ از هر جانبى از چهار جانب قبر.

و در روايتى كالصحيح از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه تربت قبر آن حضرت تا ده ميل است كه سه فرسخ و ثلثى باشد.

و در صحيح از اسحاق بن عمار منقولست كه گفت از آن حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 536

صلوات اللَّه عليه شنيدم كه موضع قبر آن حضرت را حرمتى است معلوم هر كه آن را بشناسد و پناه بان برد حق سبحانه و تعالى او را امان مى دهد عرض نمودم كه بيان فرمائيد كه چه مقدار است فرمودند كه از موضع قبر تا بيست و پنج ذرع از پيش، و بيست و پنج ذرع از پس و بيست و پنج ذرع از بالاى سر و هم چنين از پيش پا، و موضع قبر آن حضرت از آن روزى كه آن حضرت را دفن كرده اند روضه ايست از روضهاى بهشت، و از آنجا معراجى است كه اعمال

زيارت كنندگان را به آسمان مى برند، و نيست پيغمبرى و فرشته مگر آن كه از حق سبحانه و تعالى رخصت مى خواهند در زيارت قبر آن حضرت و ايشان را رخصت مى دهند كه زيارت كنند قبر آن حضرت را و فوجى مى آيند و فوجى بالا مى روند.

و در صحيح از عبد اللَّه بن سنان منقول است كه گفت از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه شنيدم كه قبر آن حضرت صلوات اللَّه عليه بيست ذرع مكسر است به آن كه مثلا چهار ذرع باشد در عرض، و پنج ذرع باشد در طول، و در روايتى ديگر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه خاك قبر را تا هفتاد ذرع بر مى توان داشت از جهة شفا و امان. و اكثر اصحاب حمل كرده اند بر مراتب فضل پس بيست ذرع مكسر تخمينا اصل قبر است بهتر است و هم چنين است هر چه نزديكتر است بهتر است تا هشت و اكثر روايت هشت فرسخ را ذكر نكرده اند و كفعمى روايت كرده است و تا پنج فرسخ گفته اند و ممكن است كه شرف زمين به اعتبار حرمت دفن در آن پنج فرسخ باشد و از كربلا باشد به اعتبار شرف جوار و سكنى چنانكه كالصحيح از ثابت منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى كربلا را آفريده است پيش از آفريدن كعبه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 537

به بيست و چهار هزار سال و مقدس و مبارك گردانيده است و پيش از آن كه حق سبحانه و تعالى خلق كند عالم را مقدس بود و مبارك و هميشه چنين خواهد بود و

حق سبحانه و تعالى موضع كربلا را بهترين مواضع بهشت گردانيده است، و از اين حديث ظاهر مى شود كه زمين كربلا را به بهشت خواهند برد چنانكه مشهور است تا آن كه مشهور است كه علامه حلى در مرض موت متردد شد كه او را به نجف برند و صحراى قيامت را به بيند يا به كربلا برند و نه بيند آخر ترجيح نجف داد از جهة ديدن عذاب ظالمان اهل بيت و مشهور است كه شيخ فخر الدين عليه الرحمة علامه را در خواب ديد و از او پرسيد كه چگونه گذرانيدى در جواب گفت كه اگر نه كتاب الفين و زيارت حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه بود هر آينه فتاوى مرا هلاك مى كرد و دور نيست كه اهلاك فتاوى به اعتبار استعجال و عدم تدبر باشد (و روى اسحاق بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال ما بين قبر الحسين صلوات اللَّه عليه إلى السّماء السّابعة مختلف الملائكة) و در موثق كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه از قبر حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه تا به آسمان هفتم محل تردّد فرشتگان است فوجى مى آيند و فوجى مى روند و احاديث بر اين مضمون بسيار است (و روى صالح بن عقبة عن بشير الدّهّان قال قلت لأبي عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه ربّما فاتنى الحجّ فاعرّف عند قبر الحسين صلوات اللَّه عليه قال احسنت يا بشير أيّما مؤمن اتى قبر الحسين صلوات اللَّه عليه عارفا بحقّه فى غير يوم عيد كتبت له عشرون حجّة و عشرون عمرة مبرورات متقبّلات و عشرون غزوة مع نبىّ

مرسل او امام عادل، و من

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 538

اتاه فى يوم عيد كتبت له الف حجّة و الف عمرة مبرورات متقبّلات و الف غزوة مع نبىّ مرسل او امام عادل قال فقلت له و كيف لي بمثل الموقف و قال فنظر إليّ شبه المغضب ثمّ قال: يا بشير انّ المؤمن اذا اتى قبر الحسين صلوات اللَّه عليه يوم عرفة فاغتسل بالفرات ثمّ توجّه اليه كتب اللَّه عزّ و جلّ له بكلّ خطوة حجّة بمناسكها و لا اعلمه الّا قال و عمرة) و منقولست كالصحيح از بشير يا يسير بيا دو نقطه و سين بى نقطه كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه بسيار است كه توفيق حج نمى يابم و در روز عرفه نزد قبر حضرت سيد الشهدا صلوات اللَّه عليه مشغول دعا مى شوم و دعاهاى عرفه را مى خوانم چنانكه در عرفات بسر مى آورم حضرت فرمودند كه اى بشير خوب كرده، هر مؤمنى كه به نزد قبر آن حضرت آيد و عارف باشد بحق آن حضرت يعنى او را امام واجب الاطاعه داند چنانكه در احاديث مفسّر شده است و اين قيد از جهة اخراج غير مؤمن است چون ايمان شرط صحت همه عبادات است خصوصا زيارات و در غير روز عيد باشد مى نويسند در نامه عمل او بيست حج و بيست عمره صحيح مقبول و بيست جهاد كه در خدمت پيغمبر مرسل يا امام معصوم به جا آورد و كسى كه در روز عيد به نزد آن حضرت آيد مى نويسند از جهة او هزار حج و هزار عمره صحيح مقبول، و هزار جهاد با پيغمبر مرسل يا با

امام عادل كه مراد از آن معصوم است، بشير گفت عرض نمودم كه كى به ثواب وقوف عرفات مى رسد پس حضرت از روى غضب نظر بمن كردند و فرمودند كه اى بشير به درستى كه مؤمن اثنا عشرى هر گاه به نزد قبر آن حضرت صلوات اللَّه عليه آيد در روز عرفه و در فرات غسل كند و متوجه آن حضرت شود بعدد هر گامى يك حج با جميع اجزاء و شروط در نامه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 539

عملش مى نويسند. و گمانم اين است كه حضرت يك عمره را نيز فرمودند، بدان كه در اين حديث يك جمله از قلم نساخ افتاده است و در همه كتب حديث چنين است كه (و من اتاه فى يوم عيد كتبت له مائة حجّة و مائة عمرة و مائة غزوة مع نبىّ مرسل او امام عادل) و در تهذيب و كافى به همين اكتفا شده است و در ثواب الاعمال بعد از اين عبارت اين عبارتست كه (و من اتاه فى يوم عرفة عارفا بحقّه كتبت له الف حجّة) تا به آخر عبارت متن پس اگر در روز عيد زيارت كند صد حج و صد عمره و صد جهاد با پيغمبر مرسل يا امام عادل مى نويسند، و اگر در روز عرفه به زيارت آيد هزار حج و هزار عمره و هزار جهاد مى نويسند و به سبب غسل بعدد هر گامى يك حج و عمره مى نويسند، احاديث بسيار وارد شده است در ثواب غسل به همين نحو كه به سبب هر گامى كه مى گذارد و بر مى دارد حجى مى نويسند با جميع مناسك، و در حديث ديگر از جهة قدم برداشتن

حجى و از جهة گذاشتن عمره، و به سبب غسل كردن از جميع گناهان پاك مى شود و بهر گامى ده حسنه مى نويسند.

و در حديث كالصحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه حق سبحانه و تعالى را فرشته چند هست كه موكلند به قبر حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه و چون كسى قصد زيارت مى كند و غسل زيارت مى كند حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله مى فرمايد كه اى مهمانهاى خداى تعالى بشارت باد شما را كه رفيق من خواهيد بود در بهشت، و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى فرمايد كه من ضامنم كه حاجتهاى شما بر آورده شود و بلاها از شما دفع شود در دنيا و آخرت، پس

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 540

حضرت رسول خدا، و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهما حفظ و حمايت ايشان مى فرمايند تا به خانهاى خودشان رسانند.

و در صحيح عيص و كالصحيح ابو اليسع از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه از غسل زيارت سؤال كردند كه آيا غسل دارد فرمودند كه نه و محمولست بر تقيه يا نفى وجوب چون غسل زيارت متواتر است (و روى عن داود الرّقّى قال سمعت ابا عبد اللَّه جعفر بن محمّد و ابا الحسن موسى بن جعفر و ابا الحسن علىّ بن موسى صلوات اللَّه عليهم و هم يقولون من اتى قبر الحسين بن علىّ صلوات اللَّه عليهما بعرفة قلبه اللَّه ثلج الفؤاد) و در اكثر نسخ الصّدر يا الوجه است نسخه متن موافق است با نسخه قديمه ثواب الاعمال، در حسن كالصحيح منقول است كه داود بغدادى گفت شنيدم از اين سه معصوم

صلوات اللَّه عليهم كه فرمودند كه هر كه زيارت كند قبر حضرت امام حسين را صلوات اللَّه عليه در روز عرفه حق سبحانه و تعالى او را برگرداند با دل پر از معرفت ائمه هدى يا به سينه سرد مانند برف يعنى خوشحال از معرفت يا با اميد مغفرت و رحمت يا با روى منور مانند برف و چون بلاد عرب گرمسير است و از برف و يخ بسيار ملتذّ مى شوند اسباب سرور را تعبير از آن برف مى كنند و اين مجازيست شايع و در بعضى از نسخ به باى موحّده است و كنايه است از سرور و با نسخه الوجه بلج انسبست و با دو نسخه ديگر ثا مى بايد (و قال الصادق صلوات اللَّه عليه انّ اللَّه تبارك و تعالى يبدا بالنظر إلى زوّار قبر الحسين صلوات اللَّه عليه عشيّة عرفة قيل له قبل نظره إلى اهل الموقف قال نعم قيل و كيف ذاك قال لأنّ فى أولئك اولاد زنا و ليس فى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 541

هؤلاء اولاد زنا) و كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بتحقيق كه حق سبحانه و تعالى در عصر روز عرفه اول نظر شفقت و مرحمت بسوى زيارت كنندگان قبر حضرت امام حسين مى فرمايد و عبادات ايشان را قبول مى فرمايد و حاجات ايشان را بر مى آورد و گناهان ايشان را مى آمرزد و دعاى ايشان را در حق ديگران مستجاب مى فرمايد، پس عرض كردند كه پيش از آن كه نظر شفقت و مرحمت به اهل موقف كند؟ فرمودند بلى پرسيدند كه چرا ايشان را مقدم مى دارد حضرت فرمودند كه از جهة آن كه در موقف عرفات

اولاد زنا مى باشد و در زايران آن حضرت أولا زنا نيست.

و ظاهرا مراد نواصب اند كه بحج مى روند، و غير محب اهل البيت به زيارت ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم نمى روند و پيش گذشت احاديث بسيار كه دوستى ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم علامت حلال زادگى است و دشمنى ايشان علامت حرام زادگيست، و چون بودن دشمنان اهل البيت سبب آمدن غضب الهى است چه جاى نيامدن رحمت، پس اگر حج در ذمه اش نباشد زيارت آن حضرت بهتر است چنانكه احاديث متواتره وارد شده است بر اين معنى.

و كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه زيارت كند حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه را در روز عرفه حق سبحانه و تعالى در نامه عمل او بنويسد هزار هزار حج كه با حضرت صاحب الزمان صلوات اللَّه عليه كرده باشد، و هزار هزار عمره كه با رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله كرده باشد مى نويسند، و چنان است كه هزار هزار بنده آزاد كرده باشد، و هزار هزار اسب در راه حق سبحانه و تعالى فرستاده باشد و حق سبحانه و تعالى فرمايد: كه اين بنده صديق من است يعنى بسيار

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 542

رام است گويا بسيار تصديق كننده است خدا و رسول را، و ايمان آورده است به وعده من، و فرشتگان گويند كه فلان صديق را حق سبحانه و تعالى به نيكى و خوبى ياد فرموده و او را در زمين به بزرگى ياد كرد، يا او را كرّوبى ناميد يعنى مقرب درگاه الهى.

و كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در روز عرفه

حق سبحانه و تعالى نظر شفقت بسوى زيارت كنندگان آن حضرت مى فرمايد كه اى زيارت كنندگان عمل را از سر گيريد كه گناهان شما را آمرزيدند.

و كالصحيح منقولست كه هر كه روز عرفه را نزد آن حضرت بسر آورد چنانست كه در موسم در عرفات بوده است و اين اعمال را در آنجا به جا آورده است (و قال صلوات اللَّه عليه من زار قبر الحسين بن علىّ صلوات اللَّه عليهما جعل ذنوبه جسرا على باب داره ثمّ عبرها كما يخلّف احدكم الجسر وراءه اذا عبره) و كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه بقصد زيارت حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه بيرون رود گناهان او را بمنزله پلى مى كنند بر در خانه او مانند كسى كه از پلى بگذرد ديگر آن پل را نمى بيند او نيز ديگر گناهان خود را نخواهد ديد (روى علىّ بن ابى حمزة عن ابى بصير عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال وكّل اللَّه عزّ و جلّ بالحسين صلوات اللَّه عليه سبعين الف ملك يصلّون عليه كلّ يوم شعثا غبر و يدعون لمن زراره و يقولون يا ربّ هؤلاء زوّار الحسين (ع) افعل بهم و افعل بهم) و منقولست در موثق كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 543

سبحانه و تعالى هفتاد هزار فرشته را موكّل گردانيده است به حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه هر روز كه ژوليده مو و گرد آلوده به زيارت آن حضرت آيند، و بر آن حضرت صلوات فرستند، و از جهة زيارت كنندگان آن حضرت دعا كنند و مى گويند كه

پروردگارا اين جماعت زيارت كنندگان آن حضرتند خداوندا چنين و چنين كن يعنى حاجات دنيا و آخرت ايشان را عرض مى نمايند، و دعاى ملك مستجابست خصوصا هر گاه از جهة همين مقرر شده باشند، و ظاهر اين حديث آنست كه اين هفتاد هزار فرشته جماعتى اند كه در احاديث صحيحه وارد شده است كه هر روز جبرئيل غسل مى كند در چشمه زندگانى كه در بهشت است و چون از آب بيرون مى آيد بالهاى خود را مى افشاند هفتاد هزار قطره از آن افشانده مى شود و از هر قطره فرشته مخلوق مى شود به قدرت الهى و داخل بيت المعمور مى شوند و از آنجا به مكه معظمه مى آيند قريب به غروب و شب تا صبح طواف كعبه مى كنند و از آنجا به زيارت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله مى روند و بر آن حضرت سلام مى كنند، بعد از آن به زيارت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى آيند و بر آن حضرت سلام مى كنند سلام پس بر مى گردند و سلام بر حضرت امام حسن صلوات اللَّه عليه مى كنند ديگر به زيارت حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه مى آيند و بر آن حضرت سلام مى كنند ديگر نيز بر مى گردند و ائمه بقيع را صلوات اللَّه عليهم زيارت و سلام مى كنند ديگر كاظمين را صلوات اللَّه عليهما ديگر حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه را ديگر عسكريّين صلوات اللَّه عليهما را سلام و زيارت مى كنند ديگر به آسمان مى روند پيش از طلوع آفتاب، و مرتبه ديگر جبرئيل غسل مى كند در شب و هفتاد هزار ملك مخلوق مى شوند و كل شب طواف بيت المعمور مى كنند و از آسمان به زمين مى آيند،

و كل روز طواف كعبه معظمه مى كنند تا غروب و بعد از آن بهمان

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 544

ترتيب زيارت رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم مى كنند و به آسمان مى روند، و محتمل است كه اين هفتاد هزار ملك غير آنها باشند و هميشه در روضه مقدسه و حوالى روضه باشند، و غير اينها چهار هزار فرشته نيز در روضه مقدّسه مى باشند و اينها جمعى اند كه ايشان را حق سبحانه و تعالى به مدد آن حضرت (صلوات اللَّه عليه) فرستاد كه به رخصت آن حضرت جهاد كنند حضرت رخصت ندادند و اختيار لقاء اللَّه كردند بعد از آن مامور شدند كه در آن روضه در عزا باشند تا وقتى كه حضرت صاحب الامر (صلوات اللَّه عليه) خروج كنند در خدمت آن حضرت صلوات اللَّه عليه طلب خون آن حضرت (صلوات اللَّه عليه) كنند چنانكه در احاديث مستفيضه بلكه متواتره وارد شده است و چون اكثرش در روضه و ثواب الاعمال و كتب زيارات خصوصا در كتاب مزار ابن قولويه مسطور است به اجمال اكتفا شد (و قال صلوات اللَّه عليه من اتى الحسين صلوات اللَّه عليه عارفا بحقّه كتبه اللَّه عزّ و جلّ فى اعلى علّيين) و در حسن كالصحيح از عيينه ثقه، و در صحيح از ابن مسكان منقول است كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه به زيارت آن حضرت رود و عارف باشد بحق آن حضرت كه اثنى عشرى باشد چون از حقوق آن حضرت است كه ائمه اهل بيت صلوات اللَّه عليهم از صلب آن حضرتند حق سبحانه و تعالى مقرر فرمايد كه جاى او

در بهشت در اعلى مراتب بهشت باشد يا نامه عملش در آنجا ثبت شود يا او را از جمله مقربان كنند.

(و ساله زيد الشّحّام فقال له ما لمن زار واحد منكم فقال كمن زار رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله) و كالصحيح منقولست به اسانيد متكثره از زيد ثقه كه گفت عرض

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 545

نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه چه ثواب دارد كسى كه يكى از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم را زيارت كند حضرت فرمودند كه چنانست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله را زيارت كرده باشد. و بر اين مضمون اخبار بسيار وارد شده است، و منافاتى ندارد با فضيلت رسول خدا بر عالميان چون بناء فضيلت زيارت بر افضليت نيست گاه باشد كه بناء آن بر مظلوميت باشد چنانكه ظاهر مى شود از اخبار بسيار لهذا ثواب زيارت حضرت سيد الشهدا بيشتر وارد شده است.

(و قال موسى ابن جعفر صلوات اللَّه عليهما ادنى ما يثاب به زوّار ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه بشطّ الفرات اذا عرف حقّه و حرمته و ولايته ان يغفر له ما تقدّم من ذنبه و ما تاخّر) و كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه كمترين ثوابى كه عطا مى كند حق سبحانه و تعالى زيارت كنندگان حضرت ابى عبد اللَّه الحسين را صلوات اللَّه عليه در كنار فرات، يعنى آن حضرت مدفونند در كنار آب فرات كه شعبه بود از نهر مهر بزرگ و ظاهرا نهرى بوده است كه به بصره مى رفته است و مشهور است كه نهر علقمى است نزديك مشهد آن حضرت صلوات

اللَّه عليه، و يا آن كه غرض آنست كه هر كه زيارت قبر از نزديك كند اين ثواب دارد كه گناهان گذشته و آينده او را همه مى آمرزند هر گاه عارف باشد بحق و حرمت و امامت آن حضرت، و به همين مضمون در صحيح ابن مسكان و كالصحيح احاديث بسيار از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه نيز منقولست.

(و روى الحسن بن عليّ بن فضّال عن ابى ايّوب الخرّاز عن محمّد بن مسلم عن ابى جعفر محمّد بن على صلوات اللَّه عليه قال مروا شيعتنا بزيارة الحسين بن عليّ صلوات اللَّه عليهما فان زيارته تدفع الهدم

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 546

و الغرق و الحرق و اكل السّبع و زيارته مفترضة على من اقرّ للحسين صلوات اللَّه عليه بالإمامة من اللَّه عزّ و جلّ.)

و در صحيح يا موثق كالصحيح منقولست كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه فرمودند كه امر كنيد شيعيان ما را به زيارت آن حضرت صلوات اللَّه عليه به درستى كه زيارت آن حضرت دفع مى كند فرو آمدن ديوار يا سقف را بر آن كس، و غرق شدن در آب را و سوختن آتش را و خوردن درنده را و زيارت آن حضرت واجبست بر كسى كه اقرار دارد بانكه حضرت امام حسين امامى است كه حق سبحانه و تعالى او را به امامت مقرر فرموده است، و بر اين مضمون احاديث بسيار وارد شده است از صحيح و كالصحيح كه بعضى به همين عبارت وارد شده است بلفظ فرض و بعضى بلفظ واجب و بعضى بلفظ حق، و بعضى قايل بوجوب شده اند در عمرى يك بار و به اعتبار حديث

وشا كه گذشت، بعضى قايل شده اند كه هر يك از ائمه اقلا در عمرى يك بار واجبست، و احوط آنست كه زيارت او را بقصد قربت واقع سازد و اگر همه را بقصد قربت واقع سازد بهتر است.

و در صحيح از ابن ابى عمير از بعضى از مشايخ او از ابن رئاب منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق لازمست بر غنى كه هر سال دو مرتبه به زيارت امام حسين رود و بر فقير لازمست كه سالى يك بار به زيارت آن حضرت رود.

(و روى هارون بن خارجة عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال إذا كان النّصف من شعبان نادى مناد من الافق الاعلى يا زائرى قبر الحسين عليه السّلام ارجعوا مغفورا لكم، ثوابكم على ربّكم و محمّد نبيّكم.)

و كالصحيح به اسانيد متكثره منقول است از هارون ثقه كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون نيمه شعبان مى شود منادى از آسمان ندا

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 547

مى كند كه اى زيارت كنندگان قبر حسين عليه السلام برگرديد كه گناهان شما را آمرزيدند و ثواب شما بر پروردگار شماست، و بر محمد كه پيغمبر شماست كه در هر جا كه خواهند از مراتب عاليه بهشت جا خواهند داد. و شيخ اين حديث را روايت كرده است باين عنوان كه هر گاه شب نيمه شعبان در آيد و ظاهرا ليلة از قلم نساخ افتاده باشد يا مراد باشد چون احاديث بسيار در فضيلت زيارت شب نيمه وارد شده است.

مثل حديث كالصحيح عبد الرحمن بن حجاج كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه زيارت كند

قبر امام حسين صلوات اللَّه عليه را در شبى از سه شب حق سبحانه و تعالى گناهان گذشته و آينده او را بيامرزد و آن شب فطر و شب اضحى و شب نيمه شعبان است.

و باز از آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقولست كه هر كه زيارت آن حضرت كند در شب نيمه شعبان و شب فطر و شب عرفه يعنى عصر عرفه موافق احاديث متواتره در يك سال حق سبحانه و تعالى در نامه عمل او بنويسد هزار حج و عمره مقبول و در بعضى از نسخ صحيحه هزار هزار حج مقبول و هزار هزار عمره مقبوله و بر آورند از جهة او هزار حاجت دنيا و آخرت اگر چه در بعضى احاديث مطلق واقع شده است مثل حديث كالصحيح بزنطى و ابو بصير پس اولى آنست كه در شب نيمه و روز نيمه هر دو زيارت كنند.

[زيارت امام كاظم ع ]

(و روى الحسين بن محمّد القميّ عن الرّضا صلوات اللَّه عليه انّه قال من زار قبر ابى صلوات اللَّه عليه ببغداد كان كمن زار قبر رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله و قبر امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه الّا انّ لرسول اللَّه و امير المؤمنين فضلهما) و مرويست در حسن كالصحيح از حسين و در تهذيب حسن و هر دو مجهولند و ليكن كتاب او معتمد بوده كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 548

فرمودند كه هر كه زيارت كند در بغداد روضه مقدسه كاظمين را صلوات اللَّه عليهما چنانست كه زيارت قبر حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و زيارت قبر حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه را كرده است

و ليكن حضرت رسول خدا و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهما فضليّت خود را دارند چنانكه گذشت كه بناى ثواب زيارت بر فضيلت نيست.

(و روى عن الحسن بن علىّ الوشّاء عن ابى الحسن الرّضا صلوات اللَّه عليه قال سألته عن زيارة قبر ابى الحسن موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما مثل زيارة الحسين صلوات اللَّه عليه؟ قال نعم.)

و در صحيح و حسن و كالصحيح از وشّاء منقولست كه گفت از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه زيارت قبر حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه ثوابش مثل زيارت حضرت امام حسين است فرمودند بلى. و احاديث فضيلت زيارت هر يك از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم خصوصا كاظمين بسيار است و وارد است كه ثوابش مثل ثواب زيارت رسول اللَّه است صلى اللَّه عليه و آله و در حديث ديگر ثوابش بهشت است.

و از زكريا بن آدم منقولست حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق سبحانه و تعالى نجات داد بغداد را به بركت قبر آن حضرت صلوات اللَّه عليه يعنى چون حضرت امام موسى كاظم را شهيد كردند بغداد مستحق زوال شد مثل كوفه و غير آن و ليكن چون حضرت در آنجا مدفون شدند به بركت وجود آن حضرت بغداد نجات يافت از زوال و اللَّه تعالى يعلم.

[زيارت امام رضا ع ]

(و روى علىّ بن مهزيار عن ابى جعفر محمّد بن علىّ الثّانى صلوات اللَّه عليهما قال قلت له جعلت فداك زيارة الرّضا صلوات اللَّه عليه افضل ام زيارة ابى عبد اللَّه الحسين صلوات اللَّه عليه قال زيارة ابى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 549

افضل و ذلك انّ ابا عبد اللَّه صلوات

اللَّه عليه يزوره كلّ النّاس و ابى صلوات اللَّه عليه لا يزوره الّا الخواصّ من الشّيعة.)

و به سى و نه سند صحيح و پنج سند حسن كالصحيح منقولست از على كه عرض نمودم به حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه كه فداى تو گردم زيارت حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه افضل است يا زيارت حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه حضرت فرمودند كه زيارت پدرم افضل است زيرا كه حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه را همه مردمان زيارت مى كنند و پدرم را زيارت نمى كنند مگر خواص از شيعه.

جمعى از مشايخ چنين مى گفتند كه مراد از خواص شيعه شيعه اثنى عشريست چون مصطلح علما آنست كه شيعه كسى است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه را خليفه بلا فصل دانند، و بنا بر اين سيزده فرقه باطله نيز داخلند در شيعه، و هر كه حضرت امام رضا را امام مى داند بقيه ائمه را نيز امام مى دانند پس چون شيعه اثنا عشرى زيارت آن حضرت مى كنند و بس، زيارت آن حضرت دليل تشيع است و تتميم سخن ايشان باين است كه چون ايشان مؤمن و مسلمند هر جا كه ايشان باشند و از فرق باطله نباشند اميد نزول رحمت الهى بيشتر است، و اظهر آنست كه مراد از شيعه:

اثنى عشرى است و خواص شيعه علماء و صلحايند كه تابع ثوابند و اكثر عوام تابع شهر تند پس جائى كه خواص شيعه روند متبع است با آن كه نزول رحمت الهى نيز هست، و يا آن كه چون شيعه و سنّى به زيارت حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه مى روند مهجور نيستند بخلاف روضه

حضرت كه خواص مى روند و خواص كم مى باشند، روضه آن حضرت مهجور است در آنجا بيشتر مى بايد رفت و اين رفتن از جهة تقويت اعتقادات ايشان مطلوبست.

و مؤيد اين معنى است حديث حسن كالصحيح كه عبد العظيم از حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 550

امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه رخصت مى طلبيد كه به زيارت حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه رود فرمودند كه باش پس بيرون آمدند و آب ديده ايشان روان بود و فرمودند كه زايران جدم حضرت امام حسين بسيارند و زيارت كنندگان پدرم در طوس قليلند. و بعد از اين نيز خواهد آمد در حديث حمزة بن حمران و گذشت كه حضرت سيد الأنبياء صلوات اللَّه عليه فرمودند: كه كسى بر حمزه گريه نمى كند، و اهل مدينه عهد نمودند كه اوّل گريه بر حمزه كنند و از اين جهت است كه تجويز كرده اند مرمت و زينت قبور انبياء و اوصياء را كه سبب زيادتى اعتقاد عوام مى شود و مبادا به سبب ترك اين ضعفى در اعتقادات ايشان به همرسد.

(و روى عن احمد بن محمّد بن ابى نصر البزنطىّ قال قرات كتاب ابى الحسن الرّضا صلوات اللَّه عليه ابلغ شيعتي انّ زيارتى تعدل عند اللَّه الف حجّة قال قلت لأبي جعفر يعنى ابنه صلوات اللَّه عليه الف حجة قال اى و اللَّه و الف الف حجّة لمن زاره عارفا بحقّه) و به پانزده سند صحيح و حسن كالصحيح منقولست از بزنطى كه گفت خواندم نامه نامى حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليه را كه نوشتند بودند كه برسان به شيعيان من كه زيارت من نزد حق سبحانه و تعالى برابر

است با هزار حج و احمد گفت كه چون به خدمت حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه رسيدم از جهة طمأنينه قلب عرض نمودم كه حضرت فرموده اند كه زيارت آن حضرت برابر است با هزار حج آيا قول حضرتست چون مكاتبه است و ليس الخبر كالمعاينه يا از روى مبالغه فرموده اند يا از جهة جمعى از خواص فرموده اند حضرت فرمودند كه آرى و اللَّه كه چنين است و با هزار هزار حج برابر است از جهة كسى كه حضرت را خوب شناخته باشد يعنى از خواص اثنى عشرى باشد على الظاهر نه آن كه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 551

اثنى عشرى فاسق باشد، يا همين امام داند آن حضرت را و كمالات و حالات آن حضرت را نداند مانند اكثر عوام كه از جهة آن جماعت هزار حج است و از جهة خوبان هزار هزار حج، و ممكن است كه از جهة اثنى عشرى هزار هزار حج باشد و از جهة غير ايشان هزار حج و آن نيز از اثنى عشرى باشد چنانكه احاديث بسيار بر اين مضمون وارد است و اللَّه تعالى يعلم.

(و روى الحسين بن زيد عن ابى جعفر صلوات اللَّه عليه قال سمعته يقول يخرج رجل من ولد موسى اسمه اسم امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فيدفن فى ارض طوس و هى من خراسان يقتل فيها بالسمّ فيدفن فيها غريبا فمن زاره عارفا بحقّه اعطاه اللَّه عزّ و جلّ اجر من أنفق من قبل الفتح و قاتل.)

و در حسن كالصحيح بلكه صحيح منقولست از حسين بن زيد بن على ابن الحسين صلوات اللَّه عليهما كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه او

را به فرزندى قبول فرموده بودند و تربيت فرمودند چون زيد شهيد شده بود و او روايت كرد از حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و ظاهرا سهو از نساخ شده است و او از حضرت امام محمد باقر روايت نكرده است البته، و همين روايت را صدوق در عيون و امالى و غير آن از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه گفت از آن حضرت شنيدم و فايده اين عبارت كه شنيدم آنست كه احتمال ارسال زايل شود، و حديثى كه باين عنوان روايت شود نزد ارباب حديث صريحست در عدم ارسال بخلاف عن ابى جعفر فقط كه احتمال ضعيفى دارد كه بواسطه روايت كرده باشد و اگر نه اين بود كه صدوق در كتب ديگر از آن حضرت صلوات اللَّه عليه روايت كرده بود در اينجا اگر سمعته نبود احتمال مى رفت كه از حضرت امام محمد باقر بواسطه روايت كرده باشد خصوصا هر گاه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 552

واسطه معصوم بوده باشد.

و در حديث ابو بصير گذشت در فوايد كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه تجويز فرمودند كه هر چه را از من شنيده باشى از پدرم روايت مى توانى كرد و بر عكس و اگر همه را از پدرم روايت كنى بهتر است چون هر چه من مى گويم حديث پدرم و جدّم و حضرت امير المؤمنين و حضرت رسول اللَّه است صلوات اللَّه عليهم و همه قول اللَّه است و ليكن از جهة آن كه مبادا حمل بر كذب يا سهو كنند اگر نمى داند كه از كدام است از احدهما روايت مى كند مثل محمد بن مسلم

و زراره و غير ايشان حاصل آن كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه فرزندى از فرزندم موسى به همرسد كه اسم او اسم حضرت امير المؤمنين على باشد صلوات اللَّه عليهما و در زمين طوس كه از شهرهاى خراسانست مدفون شود و روضه حضرت در سناباد است كه از قراى طوس است و الحال بمنزله طوس است چون اينجا به بركت حضرت آبادان شد طوس خراب شد، و فرزندم را زهر دهند و شهيد كنند و در آنجا مدفون شود غريب يعنى كسى از آباء و اجداد او در آنجا نباشد و محتمل است كه غريبا حال باشد از يقتل يعنى در غربت شهيد شود پس كسى كه او را زيارت كند و عارف باشد بحق او حق سبحانه و تعالى عطا كند او را ثواب كسانى كه زر در راه خدا مى دادند و جهاد مى كردند پيش از فتح مكه معظمه و قبل از فتح مكه جهاد و انفاق هر دو شاق بودند بر نفوس بنا بر اين ثواب هر دو بيشتر بود و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا وَ كُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ و ترجمه اش اين است كه مساوى نيستند از شما جمعى كه مالهاى خود را در راه جهاد صرف نمودند و جهاد كردند

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 553

پيش از فتح مكه، آن جماعت درجه ايشان عظيمتر است از آن جمعى كه بعد از فتح مكه انفاق كردند و جهاد نمودند، و بعد

از آن تدارك لا حقين فرمود كه ما همه را وعده بهشت كرده ايم پيشينيان و پسينيان را و حق سبحانه و تعالى به اعمال شما مطلع و داناست و غرض شما را مى داند.

(و روى البزنطىّ عن الرّضا صلوات اللَّه عليه قال ما زارني احد من أوليائي عارفا بحقّى الّا شفعت فيه يوم القيمة.)

و به اسانيد صحيحه و حسنه كالصحيحه منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر كه به زيارت من آيد از دوستان من و حق مرا شناسد به آن كه مرا امام واجب الاطاعه داند البته در روز قيامت حق سبحانه و تعالى مرا شفاعت دهد كه او را شفاعت كنم يا مرا شفاعت مقبوله دهد كه چون او را شفاعت كنم قبول فرمايد، و معلوم نيز مى توان خواند يعنى شفاعت كنم او را.

(و قال ابو جعفر محمّد بن علىّ الرّضا صلوات اللَّه عليه انّ بين جبلى طوس قبضة قبضت من الجنّة من دخلها كان آمنا يوم القيمة من النّار) و منقولست در صحيح و كالصحيح از ابو هاشم جعفرى كه حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در ميان دو كوه طوس پاره از زمين است كه از بهشت برداشته اند و آن مشهد مقدس آن حضرت است هر كه داخل شود در آن روضه بقصد زيارت در روز قيامت ايمن خواهد بود از آتش جهنم.

(و قال صلوات اللَّه عليه ضمنت لمن زار قبر ابى صلوات اللَّه عليه بطوس عارفا بحقّه الجنّة على اللَّه عزّ و جلّ) و منقول است در حسن كالصحيح از عبد العظيم حسنى كه مدفونست در رى كه حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه

فرمودند كه هر كه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 554

زيارت كند قبر پدرم را صلوات اللَّه عليه من از جانب حق سبحانه و تعالى ضامنم كه او را به بهشت برم حسب الامر و حسب الوعد الهى.

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله ستدفن بضعة منّي بخراسان ما زارها مكروب الّا نفّس اللَّه كربته و لا مذنب الّا غفر اللَّه له ذنوبه) و كالصحيح منقولست از جابر كه حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه روايت فرمودند كه از آباى خود صلوات اللَّه عليهم كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه عن قريب است كه پاره از تن من مدفون خواهد شد در خراسان و هر مغموم حزينى كه زيارت كند او را البته حق سبحانه و تعالى غم او را زايل كند و هر گناه كارى كه او را زيارت كند البته حق جل و علا گناهان او را بيامرزد و امثال اين حديث را عامه روايت كرده اند در معجزات آن حضرت به اعتبار اخبار از آينده مثل شهادت حضرت امير المؤمنين و حسنين صلوات اللَّه عليهم.

(و روى النّعمان بن سعد عن امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه انّه قال سيقتل رجل من ولدى بأرض خراسان بالسّمّ ظلما اسمه اسمى و اسم ابيه اسم ابن عمران موسى عليه السّلام الا فمن زاره فى غربته غفر اللَّه له ذنوبه ما تقدّم منها و ما تاخّر و لو كانت مثل عدد النّجوم و قطر الامطار و ورق الاشجار.)

و به اسانيد كالصحيحه منقولست كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه عن قريب مردى از فرزندان من شهيد خواهد شد

به زهر در خراسان از روى ظلم كه همنام من باشد و پدرش همنام موسى بن عمران صلوات اللَّه عليه باشد بتحقيق كه هر كه او را در آن غربت زيارت كند حق سبحانه و تعالى گناهان گذشته و آينده او را بيامرزد و اگر چه گناهان او بعدد ستارگان آسمان و قطرات باران و بركت درختان باشد كه همه را حق سبحانه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 555

و تعالى به بركت زيارت آن حضرت مى آمرزد و بر اين مضمون اخبار بسيار وارد شده است.

(و روى حمدان الدّيوانىّ عن الرّضا صلوات اللَّه عليه انّه قال من زارني على بعد دارى اتيته يوم القيمة فى ثلاثة مواطن حتّى اخلّصه من اهوالها اذا تطايرت الكتب يمينا و شمالا و عند الصّراط و عند الميزان) و به اسانيد كالصحيحه بسيار منقولست كه حضرت ابو الحسن على بن موسى الرّضا صلوات اللَّه عليهما فرمودند كه هر كه از راه دور به زيارت من آيد در روز قيامت در سه موضع به نزد او آيم كه هول و ترس آن مواضع عظيم باشد در وقتى كه نامهاى اعمال پرّان شود و جمعى را كه بدست راست آيد ناجى باشند، و جمعى را كه بدست چپ آيد هالك باشند من نامه ايشان را بدست راست ايشان دهم.

دويم نزد صراط كه جمعى از صراط بجهنم افتند من نگذارم و ايشان را بگذارنم از صراط سيم در وقتى كه اعمال بندگان را به ميزان بسنجند ترازوى عمل ايشان را به زيارت خود سنگين كنم و ايشان را به بهشت برم با خود (و روى حمزة بن حمران قال قال ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه

تقتل حفدتى بأرض خراسان فى مدينة يقال لها طوس من زاره إليها عارفا بحقّه اخذته بيدى يوم القيمة و ادخلته الجنّة و ان كان من اهل الكبائر قال قلت جعلت فداك و ما عرفان حقّه قال يعلم انّه امام مفترض الطّاعة غريب شهيد من زاره عارفا بحقّه اعطاه اللَّه عزّ و جلّ اجر سبعين شهيدا ممّن استشهد بين يدى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله على حقيقة) و به اسانيد متكثره از صحيح و حسنه كالصحيحه بسيار منقولست از ابن ابى عمير از حمزة بن حمران كه نزد اين شكسته صحيح الحديثست به تتبّع

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 556

بسيار كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه فرزند زاده من شهيد خواهد شد در زمين خراسان در شهرى كه آن را طوس مى گويند هر كه به آن جا رود به زيارت او عارف باشد بحق او فرداى قيامت بدست خود دستگيرى او كرده به بهشتش برم و اگر چه از اهل كباير باشد كه گناهان كبيره بسيار داشته باشد يا كارش در دنيا گناهان كبيره حمزه گفت عرض نمودم كه عرفان حق چه معنى دارد فرمودند كه آنست كه بداند كه او اماميست كه حق سبحانه و تعالى اطاعت او را واجب گردانيده است بر خلايق، و غريبست بانكه مدفونست در پهلوى بدترين خلق خدا كه هارون است لعنه اللَّه، و مامون او را شهيد كرد بنا حق، نه مثل كفره سنّيان تينان كه اعتقاد ايشان امامت و خلافت كافران بنى اميه و بنى عباس است و اعتقاد ايشان اينست كه بر ايشان واجب بود كه اطاعت آن كافران كنند و اگر اطاعت

نكنند واجب القتلند «قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ»* هر كه آن حضرت را زيارت كند و عارف بحق آن حضرت باشد حق سبحانه و تعالى او را عطا فرمايد ثواب هفتاد شهيد از شهيدانى كه در برابر حضرت سيد المرسلين شهيد شده باشد با معرفت حق يا شهادت حقيقى نه مجازى چنانكه وارد است كه موت غريب شهادتست، و مؤمن هر جا كه بميرد شهيد شده است، از اين باب شهادت نباشد بلكه كشته شده باشد.

و صدوق بعد از اين حديث در عيون گفته است كه در حديث ديگر منقولست يعنى باين سند على الظاهر كه حضرت صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند و اشاره به حضرت امام موسى كاظم كردند كه فرزند اين فرزندم شهيد خواهد شد در طوس و زيارت نخواهد كرد او را از شيعيان ما مگر نادر بسيار نادر يا يكانهاى عالم از خوبان، و على اى حال تفسير حديث اول مى كند كه زيارت نمى كنند او را مگر خواص شيعه چنانكه گذشت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 557

(و روى الحسن بن علىّ بن فضّال عن ابى الحسن علىّ بن موسى الرّضا صلوات اللَّه عليهما انّه قال له رجل من اهل خراسان يا ابن رسول اللَّه رأيت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله فى المنام كانّه يقول لي كيف أنتم اذا دفن فى ارضكم بضعتى و استحفظتم وديعتي و غيّب فى ثراكم نجمى فقال له الرّضا صلوات اللَّه عليه انا المدفون فى ارضكم و انا بضعة من نبيّكم و انا الوديعة و النّجم الا فمن زارني و هو يعرف ما أوجب اللَّه تبارك و تعالى من حقّى و طاعتى فأنا و آبائي شفعاؤه يوم القيمة

و من كنّا شفعاءه نجا و لو كان عليه مثل وزر الثّقلين من الجنّ و الانس و لقد حدّثنى ابى عن جدّى عن ابيه صلوات اللَّه عليهم انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله قال من رآني فى منامه فقد رآني لأنّ الشيطان لا يتمثّل فى صورتى و لا فى صورة احد من اوصيائى و لا فى صورة واحد من شيعتهم و انّ الرّؤيا الصّادقة جزء من سبعين جزءا من النبوّة) و به اسانيد صحيحه منقولست از حسن كه شخصى از اهل خراسان عرض نمود به آن حضرت صلوات اللَّه عليه كه يا ابن رسول اللَّه در واقعه ديدم حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله را كه گويا بمن مى گويد كه چگونه خواهد بود حال شما هر گاه مدفون شود در زمين شما پاره تن من و به شما سپارند كه حفظ كنيد امانت مرا، و غايب شود در خاك شما ستاره من.

و اين عبارت سه احتمال دارد يكى آن كه بشارتى باشد اهل خراسان را به آن كه محل دفن آن حضرت خواهد بود، و اشاره باشد بانكه بعد از وفات آن حضرت تعهد قبر آن حضرت بكنند و در تعظيم آن بكوشند و بدانند كه تعظيم آن حضرت تعظيم رسول حق سبحانه و تعالى است و زيارت آن حضرت زيارت آن حضرتست و استخفاف آن حضرت استخفاف

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 558

به آن حضرتست، و احتمال ديگر آنست كه حضرت سيد الانبياء تهديد ايشان فرمايد كه بدا حال شما اگر بگذاريد كه آن حضرت را شهيد كنند بلكه مى بايد همگى حفظ آن حضرت حيّا و ميّتا بكنيد، يا آن كه غرض

اظهار امامت حضرتست به آن شخص تا سبب هدايت او و ديگران شود و اعم از همه اظهر است، و جواب حضرت نيز مثل رؤياست كه فرمودند كه من مدفون خواهم شد در زمين شما و منم پاره تن رسول خدا و پاره تن برادر و نفس رسول خدا، و منم آن كسى كه امانت حق سبحانه و تعالى ام كه بر شما واجب گردانيده است كه حفظ و حمايت و رعايت من كنيد در حيات و بعد از وفات، و منم ستاره كه در احاديث متواتره وارد شده است كه ائمه اهل بيت صلوات اللَّه عليهم مانند ستارگانند كه هر ستاره كه فرو مى رود ستاره ديگر طالع مى شود، و ستارگان سبب بقاى آسمانهاست چون در روز قيامت ستارگان خواهند ريخت و آسمان نيز مطوى خواهد شد، و هم چنين ائمه عشر سبب بقاى آسمانها و زمينهايند و چون همه بروند عالم فاسد مى شود.

پس فرمودند كه بتحقيق كه هر كه مرا زيارت كند و داند كه حق سبحانه و تعالى مرا امام واجب الاطاعة عالميان گردانيده است و در اكثر روايات زيارات اين شرط واقع است تا دلالت كند بر آن كه امامت از اصول دين است و كسى كه اصلى از اصول دين را نداند، هيچ عبادتى نافع نيست او را چنانكه مكرر گذشت و در زيارت آن حضرت اين شرط بيشتر واقع است چون جمعى از شيعه از دين برگشتند و فطحى و واقفى شدند و از اين جهت بود كه حق سبحانه و تعالى آن حضرت را چنين كرد كه آمدند در ميان خلايق و معجزات بسيار از آن حضرت صلوات اللَّه عليه

ظاهر شد تا حجت الهى بر

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 559

همه تمام شد و اعجاز آن حضرت منقطع نشد، و كم سالى است كه معجزات باهره ظاهر نشود حتى بر اهل بلخ و بخارا و سمرقند كه كورهاى مادر زاد و شلها و با بيماريهاى مزمنه شفا مى يابند، و اعجاز آن حضرت اعجاز همه ائمه است صلوات اللَّه عليهم زيرا كه آن حضرت امامتش موقوفست بر امامت ائمه سابقه و خود بقيه ائمه را بيان مى فرمودند، و هم چنين ائمه بعد از آن حضرت صلوات اللَّه عليهم نيز ظاهر مى ساختند معجزات بسيار از جهة دفع شبهاتى كه در ميان خلايق به همرسيده بود مثل همين راوى كه ابن فضال است او لا قايل بود به امامت عبد اللَّه افطح با نهايت زهد و ورع و ملازمت حضرت امام رضا و نقل معجزات بسيار از آن حضرت تا در اواخر عمر برگشت، و بسيارى از بزرگان اصحاب حضرت امام جعفر صادق و حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليهما باين شبهه مبتلا شدند كه ملعونى القاى اين شبهه كرد كه ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم خلفاى الهى اند و محبوبان حق سبحانه و تعالى اند چون حق سبحانه و تعالى بگذارد كه ظالمان و كافران ايشان را بكشند! البته شبيه ايشان را كشته اند مثل حضرت عيسى صلوات اللَّه عليه و هيچ فكر نكردند در احاديث متواتره و آيات بسيار كه هميشه دوستان الهى ممتحن بودند و بلا موكّل است به انبياء و اوصياء و هر كه شباهتش به ايشان بيشتر باشد پس هر كه اشبهه باشد، و از اين جهت بسيارى كه واقفى شده بودند و فطحى به سبب

كثرت معجزات كه ديدند برگشتند، و شيطان دشمنى است بزرگ مى بايد كه مؤمنان هميشه متوسل بجناب اقدس الهى باشند و پناه به خداوند خود برند از شر اين دشمن.

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 560

پس هر كه مرا زيارت كند با ايمان بمن و امام واجب الاطاعه داند مرا و با ايمان به پدرانم كه ايشان را امامان واجب الاطاعه داند من و پدرانم صلوات اللَّه عليهم همه شفيعان او باشيم در روز قيامت، و هر كه ما شفيع او باشيم البته ناجيست و حق سبحانه و تعالى رد شفاعت ما نمى كند اگر چه آن شخص گناهان جميع انس و جن داشته باشد، و بعد از آن بيان حقيقت خواب او را فرمودند كه حديث كرد مرا پدرم از جدم از پدرش صلوات اللَّه عليهم كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه مرا در خواب ببيند مرا ديده است زيرا كه شيطان بصورت من در نمى تواند آمد و نه بصورت هيچ يك از اوصياء من و نه بصورت هيچ يك از شيعيان اوصياء من، و به درستى كه خواب درست كه انبياء و اوصياء را صلوات اللَّه عليهم در خواب ببينند يك جزو است از هفتاد جزو از نبوت. و بسيارى از وحيهاى انبياء اولى العزم در واقعه بود چنانكه واقعات آن حضرت متواتر است و حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد فرموده است كه لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ يعنى بتحقيق يا بذات خودم قسم ياد مى كنم كه خداوند شما كه منم راست كردم خواب رسولم را كه حق است كه هر آينه داخل مسجد الحرام خواهيد شد

ايمن از شر كفار، و عمره به جا خواهيد آورد، و جمعى سر خواهيد تراشيد، و جمعى تقصير خواهيد كرد از جهة محل شدن از احرام، و موافق آن چه ديده بودند واقع شد، و خواب حضرت ابراهيم كشتن اسماعيل و اسحاق را، و خواب يوسف و غير آن كه در روايات و احاديث واقع شده است و مشهور است در اخبار بسيار كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله هر روز خواب خود را بيان مى فرمودند و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 561

از صحابه نيز مى پرسيدند كه آيا خواب خوبى ديده ايد و حضرت تعبير مى فرمودند، و هم چنين ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم و انكار رؤيا صادقه انكار ضرورى است از ضروريات دين مبين و شبهات مى كنند كه اگر كسى خواب ببيند رسول خدا يا ائمه هدى را صلوات اللَّه عليهم كه امر كنند به فسق آيا عمل مى توان كرد و جوابش اينست كه فرض محال است و هرگز نشده است و نخواهد شد.

(و روى عن ابى الصّلت عبد السّلام بن صالح الهروىّ قال سمعت الرّضا صلوات اللَّه عليه يقول و اللَّه ما منّا الّا مقتول شهيد فقيل له فمن يقتلك يا ابن رسول اللَّه (ص) قال شرّ خلق اللَّه فى زمانى يقتلنى بالسّمّ ثمّ يدفننى فى دار مضيعة (مضيّقة خ م ط) و بلاد غربة الا فمن زارني فى غربتى كتب اللَّه له اجر مائة الف شهيد و مائة الف صديق و مائة الف حاجّ و معتمر و مائة الف مجاهد و حشر فى زمرتنا و جعل فى الدّرجات العلى من الجنّة رفيقنا) و منقولست در حسن كالصحيح از ابو الصلت كه از

هراة بود و ليكن شيعه بود و شيعه هروى بى چيزى نيست اگر چه ثقه و صحيح الحديث است و شيعيان جمعى او را سنى مى دانند و سنيان او را شيعه مى دانند و ظاهرا شيعه بوده است بحسب باطن و سنى بوده است بحسب ظاهر كه گفت شنيدم از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه كه مى فرمودند كه و اللَّه كه هيچ يك از ما ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم نيستند كه شهيد نشده باشند يا نشوند خواه به شمشير و خواه به زهر، پس كسى كه عرض نمود كه شما را كه شهيد خواهد كرد اى فرزند رسول اللَّه حضرت فرمودند كه بدترين خلق خدا

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 562

در زمان من مرا شهيد خواهد كرد به زهر و مرا دفن خواهد كرد در خانه زبونى كه بدترين خانها باشد به اعتبار هم سايه بد كه هارونست و در بلاد غربت كه از فرزندان و خويشان دور باشم، و دور نيست كه مراد از غربت مجاورت آن سگ باشد. بتحقيق كه هر كه زيارت كند مرا در غربت من كه در اين موضع باشد نه از دور، يا آن كه بداند مظلوميّت مرا حق سبحانه و تعالى بنويسد از جهة او ثواب صد هزار شهيد و صد هزار صديق كه معصوم باشند يا كسانى كه جميع آن چه پيغمبران فرموده باشند تصديق كرده باشند يا اول تصديق كرده باشند.

چنانكه عامه به تواتر نقل كرده اند كه صديقان سه كس بودند مؤمن آل فرعون، و مؤمن آل ياسين كه حبيب نجار بود، و افضل صديقان حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه اول كسى كه تصديق حضرت سيد

المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كرد از مردان شاه مردان بود چنانكه در فردوس الاخبار عامه مذكور است، و ايضا مذكور است در آن كه آن حضرت فرمودند كه ملائكه هفت سال صلوات بر من و على و خديجه مى فرستادند زيرا كه مسلمانى نبود بغير از ايشان، و بنويسند از جهة او ثواب صد هزار حج و عمره و صد هزار مجاهد فى سبيل اللَّه و محشور شود با ما و در درجات بلند بهشت رفيق ما باشد.

(و روى الحسن بن علىّ بن فضّال عن ابى الحسن الرّضا صلوات اللَّه عليه انّه قال انّ بخراسان لبقعة ياتى عليها زمان تصير مختلف الملائكة فلا يزال فوج ينزل من السّماء و فوج يصعد إلى أن ينفخ فى الصّور فقيل له يا ابن رسول اللَّه و أيّة بقعة هذه قال هى بأرض طوس فهى و اللَّه روضة

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 563

من رياض الجنّة من زارني فى تلك البقعة كان كمن زار رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله و كتب اللَّه تبارك و تعالى له ثواب الف حجّة مبرورة و الف عمرة مقبولة و كنت انا و آبائي شفعاؤه يوم القيمة.)

و در صحيح و كالصحيح بسيار منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بتحقيق كه در خراسان قطعه از زمين هست كه زمانى بيايد كه محل تردد ملائكه باشد و هميشه طايفه از ايشان به آسمان روند و طايفه از آسمان به زير آيند تا روزى كه اسرافيل بدمد صور را و همه كس حتى فرشتگان بميرند عرض نمودند كه يا ابن رسول اللَّه كدام بقعه است اين بقعه كه مى فرماييد حضرت فرمودند كه اين

بقعه در زمين طوس خواهد بود و اين بقعه و اللَّه كه روضه ايست از روضهاى بهشت هر كه مرا زيارت كند در اين بقعه چنانست كه حضرت سيد الأنبياء (ص) را زيارت كرده باشد و حق سبحانه و تعالى بنويسد از جهة او ثواب هزار حج مقبول و هزار عمره پسنديده و من و پدران من همه شفاعت كنيم او را در روز قيامت.

(و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله ستدفن بضعة منّي بأرض خراسان لا يزورها مؤمن الّا أوجب اللَّه تعالى له الجنّة و حرّم جسده على النّار) و كالصحيح از آن حضرت منقول است كه عن قريب است كه پاره از تن مرا دفن كنند در زمين خراسان و زيارت نكند مؤمنى آن پاره تنم را مگر آن كه حق تعالى بهشت را از جهة او واجب گرداند و بدنش را بر آتش دوزخ حرام گرداند.

و در صحيح از ابن ابى نجران منقولست كه گفت از حضرت امام

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 564

محمد تقى صلوات اللَّه عليه سؤال كردم كه چه مى فرماييد در ثواب زيارت پدرت حضرت فرمودند كه ثوابش بهشت است و اللَّه.

و در صحيح از على بن اسباط منقولست كه او نيز از آن حضرت صلوات اللَّه عليه اين سؤال كرد حضرت فرمودند كه و اللَّه كه ثوابش بهشت است و اللَّه كه بهشت است و در صحيح از ايوب بن نوح منقولست كه گفت از آن حضرت صلوات اللَّه عليه شنيدم كه هر كه زيارت كند پدر مرا در طوس حق سبحانه و تعالى گناهان گذشته و آينده او را بيامرزد و چون روز قيامت شود منبرى از جهة

او نصب كنند در برابر منبر حضرت سيد الانبياء صلى اللَّه عليه و آله تا از حساب خلايق فارغ شوند.

و در صحيح از وشّاء منقولست كه حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليهما فرمودند كه عن قريب مرا زهر خواهند داد و شهيد خواهند كرد پس كسى كه مرا زيارت كند گناهان گذشته و آينده او را بيامرزند و منقولست در حسن كالصحيح از ياسر كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه از جهة زيارت قبور سفر نمى توان كرد مگر از جهة زيارت قبور حضرات سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم، و به درستى كه مرا شهيد خواهند كرد به زهر از روى ظلم و مرا دفن خواهند كرد در غربت پس كسى كه بار بندد از جهة زيارت من دعاى او را مستجاب و گناهان او را بيامرزند.

و در حسن كالصحيح از سليمان بن حفص منقولست كه گفت از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه شنيدم كه هر كه زيارت كند قبر

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 565

فرزندم على را او را نزد حق سبحانه و تعالى ثواب هفتاد حج مقبول است عرض كردم كه هفتاد حج مقبول فرمودند بلى و هفتاد هزار حج عرض نمودم كه هفتاد هزار حج؟ پس فرمودند كه بسيار حجى كه مقبول نشود هر كه زيارت كند آن حضرت را و شبى نزد آن حضرت بروز آورد چنان باشد كه زيارت كرده است حق سبحانه و تعالى را يعنى انبياء و اوصياء را در عرش چون زيارت ايشان زيارت خداست عرض كردم از روى تعجب كه چنان باشد كه زيارت خدا كرده باشد در

عرش فرمودند كه بلى چون روز قيامت مى شود چهار كس از پيشينيان و چهار كس از پسينيان بر عرش حق سبحانه و تعالى باشند امّا پيشينيان حضرات نوح و ابراهيم و موسى و عيسى اند صلوات اللَّه عليهم و اما چهار ديگر محمد و على و حسن و حسين اند پس جا مى دهند و مى نشينند با ما زيارت كنندگان قبور ائمه صلوات اللَّه عليهم و به درستى كه زوّار قبر فرزندم. علىّ بن موسى الرّضا درجه ايشان رفيعتر و عطاى ايشان بيشتر باشد و بائمه هدى صلوات اللَّه عليهم نزديكتر خواهند بود.

و كلينى و شيخ همين روايت را به همين عبارت روايت كرده است كالصحيح از يحيى بن سليمان مازنى از آن حضرت صلوات اللَّه عليه و ممكن است كه در وقت افاده آن حضرت هر دو حاضر بوده باشند و اگر نه اين بود كه اين روايت در امالى بسيار مصحح از سليمان بن حفص منقولست و هم چنين در ساير كتب صدوق ممكن بود كه حمل كنيم بر تصيحيف نساخ و اللَّه تعالى يعلم و از عبارت حديث ظاهر شد كه مراد از زيارت خدا زيارت انبياء و اوصيا (ص) است چنانكه مصرحا گذشت از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه.

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 566

و كالصحيح منقولست از ابو الصلت هروى كه نزد حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه بودم كه جمعى از اهل قم داخل شدند و سلام كردند حضرت جواب سلام ايشان را دادند و ايشان را به نزديك خود جا دادند و بعد از آن فرمودند كه خوش آمده ايد و به خانه خود آمده ايد به درستى كه شيعه ماييد حقا و عنقريبست

كه به زيارت قبر من خواهيد آمد در طوس و به درستى كه هر كه غسل زيارت كند و بعد از آن مرا زيارت كند از گناهان بيرون آيد مثل روزى كه از مادر متولد شده باشد.

و كالصحيح منقولست از عبد العظيم كه گفت از حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليه شنيدم كه فرمودند كه حق سبحانه اهل قم و آبه را آمرزيد به سبب آن كه به زيارت جدم على بن موسى الرّضا صلوات اللَّه عليه مى روند به درستى كه هر كه به زيارت آن حضرت رود و در راه يك قطره باران بر او بارد حق سبحانه و تعالى بدنش را بر آتش دوزخ حرام گرداند.

و از محمد بن سليمان منقولست كه گفت سؤال كردم از حضرت امام محمد تقى صلوات اللَّه عليه كه اگر كسى حج اسلام حج تمتع را با عمره كرده باشد بعد از آن زيارت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله كرده باشد بعد از آن زيارت پدرت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه را كرده باشد و عارف بحق آن حضرت باشد و داند كه آن حضرت امام واجب الاطاعه و حجت الهى است بر خلايق و در شهرستان علوم الهى است كه به خدا نمى توان رسيد الا از راه متابعت آن حضرت و بر آن حضرت سلام كرده باشد ديگر زيارت حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه كرده باشد، ديگر ببغداد آمده باشد و زيارت حضرت امام موسى كاظم كرده باشد و بعد از آن بشهر خود رفته باشد و چون سال ديگر شود حق سبحانه و تعالى او را خرجى راه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص:

567

حج كرامت كرده باشد كدام افضل است آن كه باز بحج رود با به خراسان رود به زيارت پدرت حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه و بر آن حضرت سلام كند؟ حضرت فرمودند كه بلكه به خراسان مى آيد و سلام بر پدرم مى كند افضل است، و بهتر آنست كه در ماه رجب به زيارت آن حضرت رود و ليكن الحال خوب نيست رفتن زيرا كه تشنيع سلطان وقت هست بر زيارت آن حضرت بر ما و شما. و آن معتصم عليه اللعنة و العذاب الشديد بود كه منع كرده بود از زيارت ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم و آن حضرت صلوات اللَّه عليه در مدت پادشاهى مامون در مدينه مشرفه بود و چون مامون بجهنم رفت معتصم حضرت را از مدينه طلبيد ببغداد و چون ببغداد رسيدند حضرت را زهر داد و آن حضرت شهيد شدند و در عقب جدش مدفون شد در مقابر قريش.

و كالصحيح منقولست از ابراهيم بن عقبه كه عريضه به خدمت حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليه نوشتم و از آن حضرت سؤال كردم از زيارت حضرت ابى عبد اللَّه الحسين صلوات اللَّه عليه، و از زيارت كاظمين صلوات اللَّه عليهما پس حضرت در جواب نوشتند كه حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه مقدّمند، و زيارت كاظمين زيارت دو معصوم است و ثوابش بيشتر است.

و در صحيح از ابو هاشم جعفرى منقولست كه حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللَّه عليه فرمودند كه قبر من در سر من راى سبب ايمنى شيعه و سنى است، و بركت آن حضرت دوست و دشمن را احاطه فرموده است چنانكه قبر كاظمين سبب امان

بغداد شد بروايت زكريا بن آدم از حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه، و احاديث بسيار در فضيلت زيارات

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 568

ائمه معصومين جميعا و خصوصا وارد است و متواتر است در زيارت هر يك كه ثواب آن ثواب زيارت حضرت سيد المرسلين است و بهشت واجب مى شود در زيارت هر يك از ايشان، به همين اكتفا شد از خوف اطالت.

باب موضع قبر امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه

[موضع قبر امير المؤمنين غرى است ]

(روى صفوان بن مهران الجمّال عن الصّادق جعفر بن محمّد صلوات اللَّه عليهما قال سار و أنا معه فى القادسيّة حتّى اشرف على النّجف فقال هذا هو الجبل الّذى اعتصم به ابن جدّى نوح عليه السّلام فقال «سَآوِي إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْماءِ» فاوحى اللَّه عزّ و جلّ اليه يا جبل أ يعتصم بك منّي احد فغار فى الارض و تقطّع إلى الشّام ثمّ قال صلوات اللَّه عليه اعدل بنا فقال فعدلت به فلم يزل سائرا حتّى اتى الغريّ فوقف على القبر فساق السّلام من آدم على نبيّ نبيّ عليهم السّلام و انا اسوق السّلام معه حتّى وصل السّلام إلى النّبيّ صلّى اللَّه عليه و اله ثمّ خرّ على القبر فسلّم عليه و علا نحيبه ثمّ قام فصلّى اربع ركعات و فى خبر آخر ستّ ركعات و صلّيت معه و قلت له يا ابن رسول اللَّه ما هذا القبر فقال هذا قبر جدّى علىّ بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه) اين بابى است در موضع قبر حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و در ميان قدما خلافى بوده است در موضع دفن آن حضرت و ظاهر كلام بزنطى و جمعى آن است كه آن حضرت در مسجد كوفه مدفونست و ليكن اخبار بسيار

وارد شده است كه در همين جا كه الحال قبر آن حضرتست مدفونند، و ابن طاوس رضي اللَّه عنه كتاب فرحة الغرى را تصنيف كرده است، و احاديث بسيار از حضرت رسول خدا و هر يك از ائمه هدى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 570

صلوات اللَّه عليهم روايت كرده است از جهة رد آن قول و اقوال ديگر.

و به اسانيد صحيحه منقولست از صفوان كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه از قادسيه مى آمدند و من در خدمت آن حضرت بودم تا آن كه مشرف شدند بر نجف اشرف پس فرمودند كه اين كوهى است كه پسر جدّم حضرت نوح عليه السلام پناه باين كوه آورد كه از غرق شدن خلاص شود، و كنعان گفت كه زود باشد كه پناه برم به كوهى كه مرا از غرق شدن نگاه دارد پس حق سبحانه و تعالى خطاب به كوه كرد كه مى خواهند پناه به تو آورند از عذاب من تو مى توانى كسى را پناه دهى پس آن كوه از خشيت الهى به زمين فرو رفت و پاره پاره شد و هر پاره در طرفى از اطراف شام بيرون آمدند پس حضرت فرمودند كه راه را بگردان به جانب نجف چون راه راست به كوفه مى رود، و در وقت آمدن از قادسيه نجف: در دست چپ شاه راه واقع است پس من راه را گردانيدم و حضرت مى آمدند تا به غرىّ و ظاهرش غريين است و آن دو عمارت سفيد است كه يكى از پادشاهان عرب ساخته است و حكايتش طويل است و بى ما حصل، پس به نزد قبر آمدند و ايستادند و سلام مى كردند بر يك يك از

پيغمبران و من نيز متابعت مى كردم در سلام بر انبيا تا رسيدند به پيغمبر ما صلى اللَّه عليه و آله پس خود را بر قبر انداختند و سلام بر آن حضرت مى كردند و به هاى هاى مى گريستند، پس برخاستند، و چهار ركعت نماز زيارت به جا آوردند و ظاهرا دو ركعت نماز زيارت حضرت امير المؤمنين است، و دو ركعت نماز از جهة حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليهما باشد، و در خبرى ديگر شش ركعت نماز كردند و بنا بر شش ركعت دو روايت وارد است كه يكى از جهة آن حضرت و چهار ركعت از جهة آدم و نوح صلوات اللَّه عليهما است، و در روايت ديگر دو ركعت از

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 571

جهة سر حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه است كه يكى از اهل كوفه در شام دزديد و بالاى سر حضرت امير المؤمنين دفن كرد و دو ركعت را در جاى منبر قائم آل محمد صلى اللَّه عليه و آله به جا آوردند و من نيز نماز كردم با آن حضرت صلوات اللَّه عليه پس عرض كردم كه يا ابن رسول اللَّه اين چه قبر است فرمودند كه اين قبر جدم على بن ابى طالب است صلوات اللَّه عليه و شكى نيست كه ائمه اهل البيت صلوات اللَّه عليه اعرفند به قبر جد خود از ديگران، و احاديث متواتره از ايشان منقولست و خود در همين موضع زيارت كرده اند و ظهور معجزات در اين موضع متواتر است و در هر مرتبه كه اين ضعيف به زيارت آن حضرت مشرف شد معجزات بسيار ديد و از جهة آن كتابى على حده مى بايد.

زيارة قبر امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه

(اذا اتيت الغرىّ بظهر الكوفة فاغتسل و امش على سكون و وقار حتّى تأتى امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و تستقبله بوجهك و تقول السّلام عليك يا ولىّ اللَّه أنت اوّل مظلوم و اوّل من غصب حقّه صبرت و احتسبت حتّى اتاك اليقين، و اشهد انّك لقيت اللَّه عزّ و جلّ و أنت شهيد عذّب اللَّه قاتلك بانواع العذاب و جدّد عليه العذاب جئتك عارفا بحقّك مستبصرا بشأنك معاديا لأعدائك و من ظلمك، القى على ذلك ربّى إن شاء اللَّه انّ لي ذنوبا كثيرة فاشفع لي عند ربّك فانّ لك عند اللَّه تبارك و تعالى مقاما معلوما و انّ لك عند اللَّه جاها و شفاعة و قد قال اللَّه عزّ و جلّ وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى )

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 572

اما زيارت قبر حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه هر گاه به صحرا نجف روى از كوفه و الحال كوفه خراب شده است و ظهر كوفه كه نجف است آبادانست پس غسل زيارت بكن و با سكينه دل بذكر الهى و آرام تن روانه مى شوى از خارج نجف يا از حمامى كه غسل كرده و مى آيى تا به قبر آن حضرت صلوات اللَّه عليه و رو به قبر مى كنى و پشت بقبله و مى گويى سلام الهى بر تو باد اى كسى كه امامى از جانب حق سبحانه و تعالى و اطاعتت بر همه عالميان واجبست چنانكه آيه إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ برهان باهر است بر آن، تو اول كسى از اصحاب و اقرباى حضرت سيد الانبياء صلى اللَّه عليه و آله كه بر او ظلم كردند و امامت را بحسب ظاهر از تو غصب نمودند

و اين ستمى بود كه بر عالميان كردند، و تو اول كسى بودى كه حق ترا بردند از امامت و في ء و خمس و غير آن صبر كردى از جهة رضاى الهى تا وقتى كه رتبه شهادت را بلند گردانيدى و به جوار رحمت الهى پيوستى، و گواهى مى دهم كه با شهادت از دنيا رفتى و ملاقات كردى خداوند خود را چنانكه او فرموده بود، حق سبحانه و تعالى كشنده ترا كه شقى ترين پيشينيان و پسينيان بود بعد از ثلثه كفره ظلمه چون شهادت تو نيز از ايشان شد معذّب گرداند بانواع عذاب و ساعت به ساعت بلكه آنا فآنا عذاب تازه به ايشان دهد.

آمده ام به نزد تو و مى دانم حق ترا بانكه ترا امام اول مى دانم از ائمه اثنى عشر و بينايم به رتبه عظيمى كه ترا نزد حق سبحانه و تعالى هست، و با دشمنان تو دشمنى مى كنم و با ستم كنندگان بر تو: عداوت مى كنم آن چه مقدورم باشد، و تا زنده ام باين اعتقادم و باين اعتقاد ملاقات مى كنم پروردگار خود را إن شاء اللَّه اگر او خواهد و عياذا باللَّه مرا بمن نگذارد به سبب بديهاى من به درستى كه مرا گناهان بسيار هست پس تو شفاعت كن مرا نزد پروردگارت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 573

به درستى كه ترا نزد او مقامى است معلوم همه عالميان كه رتبه تو از همه كس بالاتر است و در روز قيامت بر اعلا درجات وسيله خواهى بود و گواهى مى دهم كه تو را نزد حق سبحانه و تعالى جاهى بزرگ و شفاعتى عظيم خواهد بود و رتبه شفاعت كبرى از تست در ابتدا به آن

كه واسطه ايجاد خلايقى بحسب علت غائى بعد از رتبه حضرت رسالت پناهى صلوات اللَّه عليكما و چون نباشد در آخرت رتبه علياى شفاعت از شما! و حال آن كه فرموده است كه شفاعت نمى كنند مگر كسانى يا از براى كسانى كه حق سبحانه و تعالى از ايشان يا از شفاعت ايشان يا از شفاعت از جهة ايشان راضى باشد.

(و تقول عند امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه ايضا الحمد للّه الّذى اكرمنى بمعرفته و معرفة رسوله و من فرض طاعته رحمة منه و تطوّلا منه علىّ و منّ علىّ بالإيمان الحمد للّه الّذى سيّرني فى بلاده و حمّلنى على دوابّه و طوى لي البعيد و دفع عنّى المكروه حتّى ادخلنى حرم اخى نبيّه و ارانيه فى عافية الحمد للّه الّذى جعلنى من زوّار قبر وصىّ رسوله الحمد للّه الّذى هدانا لهذا و ما كنّا لنهتدي لو لا ان هدانا اللَّه اشهد ان لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له، و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله جاء بالحقّ من عنده و اشهد انّ عليّا عبد اللَّه و اخو رسوله اللَّهمّ عبدك و زائرك متقرّب إليك بزيارة قبر اخى رسولك و على كلّ مأتيّ حقّ لمن اتاه و زاره و أنت خير مأتيّ و اكرم مزور فاسئلك يا اللَّه يا رحمن يا رحيم يا جواد يا احد يا صمد يا من لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا أحد ان تصلّى على محمّد و اهل بيته و ان تجعل تحفتك إيّاي من زيارتى فى موقفي هذا فكاك رقبتي من النّار و اجعلنى ممّن يسارع فى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 574

الخيرات و يدعوك رغبا

و رهبا و اجعلنى من الخاشعين اللَّهمّ انّك بشّرتنى على لسان نبيّك صلواتك عليه و اله فقلت «فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» و قلت «وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ» اللَّهمّ و انّي بك مؤمن و بجميع أنبيائك فلا تقفنى بعد معرفتهم موقفا تفضحنى به على رءوس الخلائق بل قفنى معهم و توفّنى على التّصديق بهم فانّهم عبيدك و أنت خصصتهم بكرامتك و أمرتني باتّباعهم) و نزد حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه دعايى را مى خوانى كه روايت كرده است شيخ كالصحيح از يونس كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون خواهى كه زيارت كنى قبر حضرت امير المؤمنين را پس وضو بساز و غسل كن و هموار برو و بخوان آن چه را كه ترجمه اش اينست كه جميع محامد و ثناها مخصوص خداونديست كه مرا گرامى داشت به آن كه خود را بمن شناسانيد و رسولش را، و كسانى كه واجب گردانيده است اطاعت ايشان را بر خلايق بمن شناسانيد از روى رحمت و احسان او بر من، و انعام كرد بر من به آن كه مرا مؤمن گردانيد.

حمد خداوندى را سزاست كه مرا از شهر بشهر آورد و حيوانات از جهة مركوب من آفريد و مرا بر آن سوار گردانيد، و راه دور را بر من نزديك گردانيد و مكروهات را از من دور گردانيد تا آن كه مرا در آورد در حرم برادر پيغمبرش (ص) و حمد خدا را كه به تن درستى داخل حرم آن حضرت كه كوفه است شدم چنانكه گذشت كه كوفه حرم خدا و حرم رسول خدا و

حرم امير المؤمنين است يا در اصل روضه داخل گردانيد و آن بمنزله حرم

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 575

آن حضرتست يعنى به سبب آن كه آن حضرت در اينجا مدفون است حرمتش بر همه كس واجبست.

حمد خدائى را سزاست كه مرا از جمله زيارت كنندگان قبر وصى رسولش (ص) گردانيد جميع ثناها مخصوص خداونديست كه ما را هدايت نمود به معرفت ثواب زيارت آن حضرت يا به معرفت آن حضرت و ثواب زيارتش، و اگر هدايت الهى نمى بود ما هدايت نمى يافتيم باين شرف گواهى مى دهم كه خداوندى نيست بغير از واجب الوجود بالذّاتى كه در ذات و صفات يگانه است و او را شريكى در خداوندى و در ذات و صفات نيست و گواهى مى دهم كه محمد بنده و رسول اوست و از جانب حق سبحانه و تعالى به راستى بخلق آمده است، و گواهى مى دهم كه على بنده خداست و برادر رسول اوست. تا اينجا از روايت يونس است و صدوق اين دعا را در ميان در آورده است يا شيخ انداخته است تا ثم تدنوا الخ.

خداوندا بنده ذليل تو و زيارت كننده تو چون زيارت دوستان خدا زيارت خداست تقرب به تو مى جويد به سبب زيارت قبر برادر رسول تو و هر كه را زيارت كنند بر او حقى هست از جهة زايران او و تو بهترين كسانى كه به نزد او مى روند، و كريمترين كسانى كه زيارت او كنند پس سؤال مى كنم اى خداوند و اى بخشاينده و اى مهربان و اى بخشنده و اى يگانه در ذات و صفات و اى محتاج اليه كل ممكنات و اى خداوندى كه والد نيستى كه

از تو فرزندى به همرسد يا محل حوادث باشى و مولود نيستى كه حادث باشى و نبوده است و نخواهد بود كسى كفو تو كه صلوات فرستى بر محمد و اهل بيت او و آن كه بگردانى تحفه مرا كه عطا خواهى فرمود و كار تست كه در همين جا از گناهان من در گذرى، و بگردانى مرا از كسانى كه پيش دستى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 576

مى كنند در كارهاى خير و ترا مى خوانند از روى رغبت و خواهش ثواب، و رهبت و ترس از عقاب، و بگردانى مرا از جمله خاشعان. و اين جمله مقتبس است از قول حق سبحانه و تعالى در وصف زكريا و يحيى و زوجه او كه إِنَّهُمْ كانُوا يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ يَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً وَ كانُوا لَنا خاشِعِينَ آن چه را به ايشان عطا فرموده است به دعا از او مى طلبيم كه بمن نيز عطا فرمايد خداوندا تو بشارت دادى ما را بر زبان رسولت كه صلوات و درودهاى تو بر او و بر آل او باد به آن كه فرمودى كه يا محمد بشارت ده آن جمعى را كه گوش مى دهند او امر ما را و متابعت مى كنند هر چه را احسن است، و ديگر فرمودى كه كه يا محمد بشارت ده آن جمعى را كه ايمان آورده اند كه ايشان را تقدمى در راستى يا خوبى است نزد پروردگار ايشان.

خداوندا به درستى و راستى كه من به تو و بجميع پيغمبران تو ايمان دارم پس چنان مكن كه بعد از معرفت ايشان مرا بدارى در جائى كه رسوا گردانى مرا نزد خلايق، بلكه حشر كن مرا با

انبيا و اوصيا و مرا بميران با تصديق به ايشان به درستى كه ايشان بنده تواند و تو ايشان را مخصوص گردانيده به كرامت خود و امر كردى مرا به متابعت ايشان (ثمّ تدنوا من القبر و تقول السّلام من اللَّه السّلام على محمّد امين اللَّه و على رسله و عزائم امره و معدن الوحي و التّنزيل، الخاتم لما سبق و الفاتح لما استقبل و المهيمن على ذلك كلّه و الشّاهد على خلقه و السّراج المنير و السّلام عليه و رحمة اللَّه و بركاته، اللَّهمّ صلّ على محمّد و اهل بيته المظلومين افضل و اكمل و ارفع و اشرف ما صلّيت على احد من أنبيائك و رسلك و اصفيائك، اللَّهمّ صل على علىّ امير المؤمنين عبدك و خير خلقك بعد نبيّك و اخى رسولك و وصىّ

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 577

رسولك الّذى انتجبته من خلقك و الدّليل على من بعثته برسالاتك و ديّان الدّين بعدلك و فصل قضائك بين خلقك و السّلام عليه و رحمة اللَّه و بركاته اللَّهمّ صل على الائمّة من ولده القوّامين بأمرك من بعده المطهّرين الّذين ارتضيتهم أنصارا لدينك و حفظة لسرّك و شهداء على خلقك و اعلاما لعبادك و تصلّى عليهم ما استطعت و تقول السّلام على الائمّة المستودعين السّلام على خالصة اللَّه من خلقه السّلام على الائمة المتوسّمين السّلام على المؤمنين الّذين قاموا بأمرك و وازروا اولياء اللَّه و خافوا لخوفهم السّلام على ملائكة اللَّه المقرّبين) و تتمه حديث يونس است كه حضرت امام صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه پس نزديك قبر مى روى و مى گويى كه مطلق يا هر يا حقيقت سلام از جانب حق سبحانه و تعالى است

و هر سلامى كه از حق سبحانه و تعالى است بر محمد است كه امين و مؤتمن خداست بر رسالات او و سلام الهى بر باقى پيغمبران باد و ظاهرا نسّاخ سهو كرده اند و عبارت چنين بوده است كه

«امين اللَّه على رسالاته و عزائم امره»

موافق تهذيب و مزارات علما، يعنى سلام الهى بر محمد باد كه امين حق سبحانه و تعالى است بر رسالات او و بر امورى كه واجبست اطاعت آن بحسب فعل يا ترك كه عبارت از واجبات و محرمات باشد، و سلام الهى بر پيغمبرى باد كه معدن وحى است و تنزيل يعنى هر وحيى كه در قلوب جميع انبيا فايض شده است و هر علم و حكمتى كه جبرئيل يا فرشتگان ديگر نازل گردانيده اند بر هر پيغمبرى همه نزد آن حضرت است چنانكه متواتر است آن پيغمبرى كه ختم پيغمبران و رسولان به او شد و هر علمى كه ضرور شود عالميان را همه را فتح كرد و ظاهر ساخت بر اوصياى آن حضرت پس علم اولين و آخرين نزد

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 578

آن حضرت بود و همه را به حضرت امير المؤمنين تعليم نمود و در بعضى از نسخ اين زيارت

و الفاتح لما انغلق

يعنى توضيح مبهمات و كشف معضلات علوم الهيه در عهده حضرت امير المؤمنين است صلوات اللَّه عليه و آن حضرت بر همه مطلع و عالم بود يا شاهد بود بر جميع اين علوم و بر افعال جميع مكلفين گواهند، يا آن كه اعمال بندگان از ابرار و فجار چون بر آن حضرت عرض مى شود آن حضرت بر همه شاهد است، يا آن كه چون نمى شود و نشده

است كه زمين خالى از خليفه الهى باشد چنانكه فرمود كه إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً و در آيات بسيار وارد است كه امام و نبى هر زمانى شهادت مى دهند بر اعمال بندگان حق سبحانه و تعالى، و پيغمبر ما صلى اللَّه عليه و آله شهادت مى دهند بر جميع انبيا كه ايشان تبليغ رسالات كردند، و هم چنين بر اوصياء خود و ساير اوصياء شهادت خواهند داد.

و سلام الهى بر چراغى باد كه عالم را بنور علم و هدايت منور گردانيدند، و هر سلامى و هر رحمتى و بركتى بر آن حضرت باد و رحمت منافع اخروى است و بركت منافع دنيويست كه به اخروى بر مى گردد.

خداوندا درود فرست بر محمد و بر اهل بيت آن حضرت كه هميشه بر ايشان ستم مى كردند و حق ايشان را غصب مى نمودند.

خداوندا صلوات فرست بر ايشان صلواتى كه فاضل تر و كاملتر و بلندتر و بهترين صلواتى باشد كه فرستاده بر انبيا و رسل و برگزيدگان خودت خداوندا صلوات فرست بر حضرت امير المؤمنين على ابن ابى طالب كه بنده تست و بهترين خلق تست بعد از رتبه پيغمبر آخر الزمان، و صلوات فرست بر برادر رسولت و جانشين پيغمبرت كه او را از همه خلايق برگزيدى و آن كسى كه او را دليل حقيت پيغمبرى كه او را به رسالات خود

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 579

فرستادى گردانيدى زيرا كه در زمان حضرت سيد المرسلين و بعد از آن حضرت هر معجزى كه بر دست حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه ظاهر مى شد دليل امامت خودش بود و دليل حقيت پيغمبرى پيغمبر (ص) بود بلكه ذات مقدس او معجز و

دليل بود به اعتبار اتصاف به كمالات الهى و تخلق به اخلاق او بلكه اعظم دلايل وجود واجب الوجود نيز بود و شكى نيست در آن كه رتبه هر يك از ائمه معصومين خصوصا آن حضرت صلوات اللَّه عليهم از عرش عظيم تر بود و صلوات فرست بر كسى كه حكم كننده بود در دين اسلام به عدالت تو زيرا كه بعد از حضرت سيد المرسلين كسى حكم به عدالت نكرد غير از آن حضرت و صلوات فرست بر كسى كه جدا كننده حق است از باطل در حكم در ميان خلايقت و سلام و رحمت و بركات الهى بر او باد خداوندا صلوات فرست بر امامان معصومان از ذريت آن حضرت كه بامر امامت هميشه قيام مى نمودند بامر تو بعد از آن حضرت و آن معصومانى كه اختيار كرده ايشان را كه مدد كاران دين تو و حافظان اسرار تو باشند و گواهان باشند بر خلق تو و امامان باشند از جهة بندگان تو و تا توانى بر ايشان صلوات فرست به آن كه بر هر يك از ائمه معصومين بفرستى صلواتى را كه از جهة امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرستادى و اگر مجملا بر همه بسيار بفرستد به آن كه بگويد اللَّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد نيز خوبست و بعد از آن مى گويى كه سلام الهى بر امامانى باد كه ودايع پروردگارند و ايشان را به امانت به خلايق سپرده است خالق الخلايق كه عزّت ايشان بدارند و اطاعت كنند ايشان را.

سلام الهى بر جمعى باد كه برگزيدگان حق سبحانه و تعالى اند از جمله خلايق، سلام الهى بر امامانى باد كه

متوسمانند يعنى صاحبان

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 580

فراستند و بهر كه نظر مى كنند مى دانند سعادت و شقاوت او را و اين معنى را گاهى توسم و تفرس مى نامند و گاهى مكاشفه و احاديث بسيار وارد شده است كه آيه كريمه إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ وَ إِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ در شأن ائمه معصومين وارد شده است، و اگر اولياء اللَّه گاهى بر سبيل مكاشفه يابند چون معصوم نيستند گاهى شياطين نيز بر ايشان القا مى كنند چنانكه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه بتحقيق كه شياطين وحى مى كنند به دوستان خود تا مجادله كنند با شما، و سلام الهى بر مؤمنانى باد كه قيام نموده اند بامر تو چنانكه بايد، يا ما در امر امامت و اطاعت ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم و اعانت نمودند دوستان حق سبحانه و تعالى را كه ائمه هدى باشند و هميشه خايف و ترسان بودند از جهة خوف ائمه صلوات اللَّه عليهم و اين سلامى است از جهة خواص شيعيان آن حضرت، و سلام الهى بر فرشتگان حق سبحانه و تعالى باد كه مقربان اويند و ظاهرا اسلام بر فرشتگانى است كه در آن روضه مقيمند و محتمل است كه مطلق ملائكه يا ملايكه مقرب مراد باشند اعم از آن كه در آنجا باشند يا نباشند (ثمّ تقول السّلام عليك يا امير المؤمنين و رحمة اللَّه و بركاته السّلام عليك يا حبيب اللَّه السّلام عليك يا صفوة اللَّه السّلام عليك يا ولىّ اللَّه السّلام عليك يا حجّة اللَّه السّلام عليك يا عمود الدّين و وارث علم الاوّلين و الاخرين و صاحب الميسم و الصّراط المستقيم اشهد انّك قد اقمت الصّلاة و اتيت

الزّكاة و أمرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و اتّبعت الرّسول و تلوت الكتاب حقّ تلاوته و جاهدت فى اللَّه حقّ جهاده و نصحت للّه و لرسوله وجدت بنفسك صابرا محتسبا و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 581

مجاهدا عن دين اللَّه موفيا لرسوله طالبا ما عند اللَّه راغبا فيما وعد اللَّه و مضيت للّذي كنت عليه شهيدا و شاهدا و مشهودا فجزاك اللَّه عن رسوله و عن الاسلام و اهله افضل الجزاء و لعن اللَّه من قتلك و لعن اللَّه من خالفك و لعن اللَّه من افترى عليك و ظلمك و لعن اللَّه من غصبك و من بلغه ذلك فرضى به انا إلى اللَّه منهم بري ء لعن اللَّه أمّة خالفتك و أمّة جحدت ولايتك و أمّة تظاهرت عليك و أمّة قتلتك و أمّة حادت عنك و خذلتك، الحمد للّه الّذى جعل النّار مثواهم و بئس الورد المورود و بئس ورد الواردين و بئس الدّرك المدرك اللَّهمّ العن قتلة أنبيائك و قتلة اوصياء أنبيائك بجميع لعناتك و اصلهم حرّ نارك اللَّهمّ العن الجوابيت و الطّواغيت و الفراعنة و اللّات و العزّى و الجبت و كلّ ندّ يدعى من دون اللَّه و كلّ مفتر اللَّهمّ العنهم و اشياعهم و اتباعهم و أولياءهم و اعوانهم و محبّيهم لعنا كثيرا اللَّهمّ العن قتلة امير المؤمنين ثلاثا اللَّهمّ العن قتلة الحسن و الحسين ثلاثا اللَّهمّ العن قتلة الائمّة ثلاثا اللَّهمّ عذّبهم عذابا لا تعذّبه احدا من العالمين و ضاعف عليهم عذابك كما شاقّوا ولاة أمرك و اعدّ لهم عذابا لم تحلّه بأحد من خلقك، اللَّهمّ و ادخل على قتلة انصار رسولك و قتلة انصار امير المؤمنين و على قتلة انصار الحسن و

الحسين و على قتلة من قتل فى ولاية آل محمّد اجمعين عذابا مضاعفا فى اسفل درك من الجحيم لا يخفّف عنهم من عذابها و هم فيها مبلسون ملعونون ناكسوا رءوسهم عند ربّهم قد عاينوا النّدامة و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 582

الخزى الطّويل لقتلهم عترة أنبيائك و رسلك و اتباعهم من عبادك الصّالحين، اللَّهمّ العنهم فى مستسرّ السرّ و ظاهر العلانية فى سمائك و ارضك، اللَّهمّ اجعل لي لسان صدق فى أوليائك و احبب إليّ مستقرّهم و مشاهدهم حتّى تلحقنى بهم و تجعلنى لهم تبعا فى الدّنيا و الآخرة يا ارحم الرّاحمين، ثمّ اجلس عند رأسه و قل سلام اللَّه و سلام ملائكته المقرّبين و المسلّمين لك بقلوبهم النّاطقين بفضلك الشّاهدين على انّك صادق امين صدّيق عليك يا مولاى صلّى اللَّه على روحك و بدنك اشهد انّك طهر طاهر مطهّر من طهر طاهر مطهّر، اشهد لك يا ولىّ اللَّه و ولىّ رسوله بالبلاغ و الاداء، و اشهد انّك جنب اللَّه و انّك باب اللَّه و انّك وجه اللَّه الّذى يؤتى منه و انّك سبيل اللَّه و انّك عبد اللَّه و اخو رسوله اتيتك وافدا لعظيم حالك و منزلتك عند اللَّه عزّ و جلّ و عند رسوله صلّى اللَّه عليه و اله، اتيتك متقرّبا إلى اللَّه تعالى بزيارتك فى خلاص نفسى متعوّذا بك من نار استحقّها مثلى بما جنيت على نفسى، اتيتك انقطاعا إليك و إلى وليّك الخلف من بعدك على بركة الحقّ فقلبى لكم مسلّم و امرى لكم متّبع و نصرتى لكم معدّة، و انا عبد اللَّه و مولاك فى طاعتك الوافد إليك التمس بذلك كمال المنزلة عند اللَّه تعالى و أنت ممّن أمرني اللَّه بصلته و

حثّنى على برّه و دلّني على فضله و هدانى لحبّه و رغّبني فى الوفادة اليه و ألهمني طلب الحوائج عنده، أنتم اهل بيت يسعد من تولّاكم و لا يخيب من اتاكم و لا يخسر

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 583

من يهواكم و لا يسعد من عاداكم لا اجد احدا افزع اليه خيرا لي منكم أنتم اهل بيت الرّحمة و دعائم الدّين و اركان الارض و الشّجرة الطّيّبة، اللَّهمّ لا تخيّب توجّهي إليك برسولك و آل رسولك و استشفاعى بهم، اللَّهمّ أنت مننت علىّ بزيارة مولاى و ولايته و معرفته فاجعلنى ممّن ينصره و ينتصر به، و منّ علىّ بنصرك لدينك فى الدّنيا و الآخرة اللَّهمّ انّي احيا على ما حيي عليه علىّ بن ابى طالب (ع) و أموت على ما مات عليه علىّ بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه فاذا اردت ان تودّعه فقل السّلام عليك و رحمة اللَّه و بركاته استودعك و استرعيك و اقرء عليك السّلام آمنّا باللَّه و بالرّسول و بما جاءت به و دلّت عليه فاكتبنا مع الشّاهدين، اشهد فى مماتى على ما شهدت عليه فى حياتى اشهد انّكم الائمة واحدا بعد واحد، و اشهد انّ من قتلكم و حاربكم مشركون و من ردّ عليكم فى اسفل درك من الجحيم اشهد انّ من حاربكم لنا اعداء و نحن منهم براء و انّهم حزب الشّيطان، اللَّهمّ انّي أسألك بعد الصّلاة و التّسليم ان تصلّى على محمّد و آل محمّد و تسمّيهم صلوات اللَّه عليهم و لا تجعله اخر العهد من زيارته فإن جعلته فاحشرنى مع هؤلاء الائمة المسمّين، اللَّهمّ و ثبّت قلوبنا بالطّاعة و المناصحة و المحبّة و حسن الموازرة و التّسليم، و سبّح

تسبيح الزّهراء فاطمة صلوات اللَّه عليها و هو: سبحان ذى الجلال الباذخ العظيم سبحان ذى العزّ الشّامخ المنيف سبحان ذى الملك الفاخر القديم سبحان ذى البهجة و الجمال سبحان

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 584

من تردّى بالنّور و الوقار سبحان من يرى اثر النّمل فى الصّفا و وقع الطّير فى الهواء) اين بقيه حديث يونس است تا و سبّح الخ كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه پس مى گويى كه سلام الهى بر تو باد اى پادشاه مؤمنان اى دوست و محبوب حق سبحانه و تعالى چنانكه در قران مجيد در شأن او فرموده كه «يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ» و حضرت سيد الانبياء فرمودند در خيبر كه هر آينه علمدارى كه كار سردار لشكر مى بود به كسى دهم كه دوست دار خدا و رسول باشد و خدا و رسول دوست او باشد، و در مرغى كه از جهة حضرت آورده بودند كه خداوندا بياور به نزد من محبوبترين خلقت را كه با من تناول كند اين طاير را، و انس در نمى گشود هر مرتبه كه آن حضرت آمدند تا عاقبت از ان طاير با رسول خدا خوردند، مجملا محبّيت و محبوبيّت علىّ حق سبحانه و تعالى را از آن گذشته است كه خوارج شك كنند چه جاى ديگرى، و اى برگزيده خدا، و اى ولى خدا يعنى واجب الاطاعه و امام و اولى بنفس از جانب خدا و اى حجّت خدا بر خلق به كمالات صوريه و معنويه و معجزات ظاهره و باطنه، و اى ستون دين و اى وارث علوم انبياء متقدّم مانند حضرت آدم و ادريس و نوح، و انبياء متاخّر مانند ابراهيم

و موسى و عيسى صلوات اللَّه عليهم، و اى صاحب ميسم، و اى راه راست بر سبيل مجاز شايع و ميسم چيزيست كه حيوانات را به آن داغ مى كنند و حق سبحانه و تعالى در قرآن ياد فرموده است دابة الارض را وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ و چون تمام شود حجت ما بر خلايق بظهور حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 585

صاحب الامر و ظهور معجزات باهره بر دست او و نزول عيسى از آسمان و متابعت او صاحب الامر را و در عقب او نماز كند، و اعظم معجزات رجعت مؤمنان بسيار صالح باشد و كافران اين امت از ائمه جور و معاونان ايشان بر ظلم و كفر كه در آيه دويم مذكور است بيرون آوريم از جهة ايشان جاندارى را از زمين كه با ايشان سخن كند، يا مجروح سازد به عصاى موسى و خاتم سليمان روهاى ايشان را به آن كه عصا بر روى ايشان زند و خاتم بر پيشانى ايشان مهر كند، و بر پيشانى مؤمنان صالح نوشته شود كه مؤمن است حقا و بر كافران نوشته شود بر پيشانى ايشان كه كافر است حقا، چون آيات و معجزات ائمه هدى را ديدند و ايمان نياوردند به سبب اين راه توبه مسدود شود بر ايشان و روزى باشد كه ما حشر كنيم از هر امتى طايفه را از كسانى كه تكذيب مى كنند آيات ما را كه ائمه هدى اند و همه را جمع كنند و ايشان را كشند و

زنده كنند تا تشفى دلهاى مؤمنان زنده و مرده بشود و روايات در تفسير «دابّة الارض» بسيار وارد شده است از طرق شيعه كه دلالت مى كنند بر آن كه مراد از دابه حضرت امير المؤمنين است صلوات اللَّه عليه.

از آن جمله به اسانيد حسنه كالصحيحه منقولست از ابو بصير از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد المرسلين (ص) به حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه رسيدند و آن حضرت ريگى چند را جمع كرده بودند و رو بر آن گذاشته بخواب رفته بودند پس حضرت پائى بر حضرت زدند و فرمودند كه برخيز اى دابه پس يكى از صحابه گفت يا رسول اللَّه آيا ما يكديگر را باين نام مى توانيم خواند؟ چون بحسب لغت بمعنى جنبنده است حضرت فرمودند كه نه بلكه اين اسم مخصوص على است و على است آن دابة الارضى كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد ياد

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 586

فرموده است و آيه سابقه را خواندند پس فرمودند يا على چون دنيا اخر مى شود حق سبحانه و تعالى ترا در بهترين صورتى از زمين بيرون مى آورد، و با تو خواهد بود ميسمى كه آلت داغست و دشمنان خود را به آن داغ خواهى كرد پس شخصى به حضرت عرض نمود كه عامه اين آيه را تكلمهم مى خوانند به تخفيف يعنى دابه ايشان را مجروح مى سازد حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى اين جماعت را در جهنم مجروح خواهد كرد كه تحريف قرآن مى كنند بلكه آيه بتشديد است كه دابه با ايشان سخن خواهد فرمود، و بعد از آن حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه

عليه فرمودند كه مراد از خروج دابه رجعت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه است به قرينه آيه ما بعد پس آن شخص گفت كه مراد از آيه دويم حشر روز قيامت است حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى در قيامت آيات بسيار فرستاده است كه همه را حشر مى فرمايد مثل آيه و حشرنا هم الخ يعنى همه را حشر خواهيم كرد و كسى نمى ماند كه او را حشر نكنيم و در رجعت حق سبحانه و تعالى مؤمنان خالص و كافران خالص را حشر مى كند.

پس حضرت فرمودند كه شخصى به عمار بن ياسر گفت كه يا ابا اليقظان كه كنيت عمار است آيه در كتاب خدا هست كه دل مرا فاسد گردانيده است و مرا به شك انداخته است عمار گفت كدام آيه است گفت آيه «إِذا وَقَعَ الخ» اين چه دابه است عمار گفت كه و اللَّه ننشينم و نخورم و نياشامم تا اين دابه را به تو بنمايم پس عمار با آن شخص آمد به خدمت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و آن حضرت خرما و روغن تناول مى فرمودند پس حضرت فرمودند كه اى ابو اليقظان بيا عمار نشست و مشغول خوردن شد و آن مرد تعجب مى كرد از قسم عمار پس چون عمار برخاست آن مرد گفت يا ابا اليقظان تو

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 587

قسم ياد كردى كه نخورى و نياشامى و ننشنيى تا دابه را بمن بنمايى عمار گفت اگر عقل دارى به تو نمودم، و عامه نيز اين روايت را نقل كرده اند و احاديث رجعت از طرق شيعه متواتر است و در باب زيارات بسيار وارد شده است

و بعضى از آنها مذكور خواهد شد و حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد ياد فرموده است رجعت عزير و چندين هزار كس كه از طاعون گريختند فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ و همه را ميراند و به دعاى ارميا يا اشموئيل همه را زنده گردانيد و سالها بودند و بنحو متعارف مردند و آن كه خطاب به حضرت واقع شده است كه اى صراط مستقيم بر سبيل مجاز شايع است و احاديث متواتره وارد است كه صراط مستقيم حضرت امير المؤمنين است يعنى راه آن حضرت راه راستست، و راه غير راه او راه مغضوب عليهم و ضالّين است كه علماى ايشان به غضب الهى در آمده اند كه دانسته اند كه او راه حق است و مخالفت كرده اند و عوام ايشان گمراهانند.

گواهى مى دهم كه نماز را به نحوى كه مى بايد اقامت كردى، و زكات مال را در حال ركوع دادى و به سبب آن ولايت و امامتت نازل شد، و امر كردى بمعروف و نهى كردى از منكر، و متابعت رسول خدا كردى حق متابعت را، و تلاوت كردى كتاب الهى را چنانكه حق تلاوت آنست، و جهاد كردى با اعداء دين چنانكه حق جهاد بود، و نصيحت كردى از جهة خدا و رسول بعنوان موعظه و اظهر آنست كه مراد آنست كه خير خواه خدا و رسول بودى يعنى از خود گذشته بودى و همگى هر چه مى كردى از جهة خيرخواهى دين خدا و رسول بود و اين مجازيست شايع خصوصا در زيارات، و جان خود را بخشيدى در شب غار يا هميشه جان خود را فداى رسول اللَّه صلى اللَّه عليه

و آله مى كردى در جميع مجاهدات، و در هر جهادى قدم راسخ

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 588

داشتى و صابر بودى بر جهاد خالصا لوجه اللَّه و هيچ جا پشت بر دشمن نكردى و دفع دشمنان از دين مبين مى كردى و حفظ و حمايت رسول اللَّه (ص) مى كردى بنا بر نسخه قاف و بنا بر نسخه فا وفا مى كردى به عهدى كه با خدا و رسول كرده بودى و نسخه مؤمنا موقنا از ايمان و يقين تصحيف است و به قاف اظهر است چنانكه در نسخه مزار ابن طاوس و غير آنست اگر چه ضبط نقطه مشكل است و نسخ تهذيب بعضى به فاست چنانكه در نسخه خط شيخ طوسى است و در اكثر نسخ به قافست.

و در همه اين عبادات يا در مجاهدات غرضت رضاى الهى بود و راغب بودى در وعدهاى الهى و به همين عنوان كه در جميع عمر بودى از دنيا رفتى با شهادت و شاهد امت بودى و مشهود بودى كه خدا و رسول شهادت بر خوبى تو داده بودند پس حق سبحانه و تعالى ترا جزا دهد جزاى خير در آن چه در محافظت رسول و حفظ اسلام و اهل اسلام كوشيدى و سعيها نمودى به بهترين ثوابها، و لعنت كند حق سبحانه و تعالى آن كسى را كه ترا شهيد كرد، و لعنت خدا بر آنها باد كه مخالفت تو كردند، و لعنت خدا بر آنها باد كه افترا بر تو بستند و بر تو ظلم كردند و از جمله افتراها آن كه تو راضى بودى به خلافت ثلثه با آن كه خود خلاف آن را روايت كرده اند.

از آن جمله

بخارى در اخبار متفرقه بسيار در صحيح خود روايت كرده است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه تا فاطمه زهرا زنده بود بيعت نكرد و همه صحابه با او اظهار دشمنى مى كردند و ليكن رعايت حضرت فاطمة مى كردند و بعد از شش ماه كه آن حضرت فوت شد مضطر شد و بيعت كرد كه مى دانست كه همه متفق شده اند بر قتل او و خالد وليد را مقرر كرده بودند. و ائمه اهل بيت اعرفند بما فى البيت و حضرت فاطمه بعد از

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 589

حضرت رسول خدا به هفتاد و پنج روز به رتبه شهادت فايز شدند چنانكه احاديث صحيحه بر آن وارد شده است و بدست عمر بن خطاب و قنفذ شهيد شدند و آتش در خانه آن حضرت انداختند يا مى خواستند بيندازند و به خانه آن حضرت ريختند و اول شمشير را برداشتند و رداى آن حضرت را در گردنش كرده مى كشيدند، و باين نحو با بنى هاشم همگى سر كردند، و با سلمان و ابو ذر و مقداد نيز چنين كردند و حضرت فاطمه در روز دويم يا سيم اين واقعه به جوار رحمت ايزدى پيوستند.

بلى در بخارى هست كه آن حضرت از ابو بكر و عمر ناراضى رفتند ساخطا عليهما و فرمودند كه مرا شب دفن كنيد تا ايشان بر من نماز نكنند اينها را ذكر كرده اند، و احاديث بسيار نيز ذكر كرده اند كه حضرت سيد الانبياء فرمودند كه فاطمه سيّده نساء عالميان است از پيشينيان و پسينيان و ايذاى آن حضرت ايذاى خدا و رسول است و خداوند عالميان جل جلاله فرموده است كه إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ

وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً و لعنت خدا بر كسى باد كه حق ترا كه امامتست غصب كرد، و لعنت خدا بر كسانى باد كه شنيدند اين غصب حقرا و به آن راضى شدند من بيزارم از ايشان، همه لعنت خدا بر امتى باد كه مخالفت كردند ترا و بيعت نكردند با تو يا بيعت كردند و شكستند، و لعنت خدا بر امتى كه انكار كردند بيعت ترا بعد از اقرار، و بر جمعى كه متفق شدند بر مخالفت تو و بر جمعى كه ترا شهيد كردند.

و شهادت آن حضرت در سقيفه بنى ساعده شد چنانكه در احاديث متواتره صحيحه وارد است كه هر خونى كه از ما اهل بيت و از شيعيان ما ريخته شد همه در گردن آنهاست كه بيعت باطل كردند با باطل چند، و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 590

بنا بر اين است كه حضرت قتل آن حضرت را نسبت به امت داده است با آن كه قاتل يك ملعون بود، و بر امتى كه از تو ميل به ديگرى كردند و ترا خوار كردند.

حمد خداوندى را سزاست كه جهنم را جاى ايشان گردانيد و بد جائى است محل ورود ايشان و بد محلّى است جهنم از جهة آن جمعى كه در آنجا وارد خواهند شد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها الخ يعنى همه شما وارد خواهيد شد در جهنم البته و اين واجبى است كه مقدّر شده است پس نجات خواهيم داد متقيان را، و ايشان را بيرون خواهيم آورد و ظالمان را در آنجا خواهيم

گذاشت بدو زانو در آمده، و بد مرتبه پستى است مرتبه ايشان چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه بتحقيق كه منافقان در درك اسفل جهنم خواهند بود.

خداوندا لعن كن قاتلان پيغمبرانت را و قاتلان اوصياء پيغمبرانت را بجميع لعنتهاى خودت، و ايشان را در گرمى جهنم در آور يا هيمه جهنم كن ايشان را خداوندا لعن كن فلان ها و فلان ها و فرعونهاى بنو اميه را تا مروان حمار و بنو عباس را تا مستعصم و لات و عزّى را كه فلانه و فلانه اند و خصوصا فلان بزرگ و فلان بزرگ را و در تهذيب و الجبت و الطاغوت است و مذكور شد كه اينها اسماى بتان است و در زمان حضرات ائمه هدى مثل زمان حضرت امام محمد باقر تا به آخر صلوات اللَّه عليهم نام بت و بت پرست نمانده بود و از جهة تقيه تعبير از شيخين عامه به جبت و طاغوت مى كنند، و چون جمعى كه با ابو بكر و عمر بيعت كردند در كفر با ايشان شريك بودند أولا همه را لعنت فرمودند و از جهة زيادتى اهتمام جدا نيز لعنت فرمودند و تسميه ايشان به جبت و طاغوت ابتدا از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 591

عليه شد در دعاى صنمى قريش كه آن حضرت در قنوت و سجده نماز شب و غير آن مى خواندند، و چون لفظ لات و عزّى مؤنّثست كنايه از آن دو ملعونه است كه نماز كسى تمام نمى شود تا در تعقيب آن نماز چهار مرد و چهار زن را لعنت نكنند و آن فلان و فلان و فلان و معاويه است

و فلانه و فلانه و ام الحكم خواهر معاويه، و هند مادر آن ملعون است.

و خداوندا لعنت كن هر مثلى كه شريك خداوند عالميان كرده اند آن را و مراد از آن علماى باطل ايشان است از شافعى و ابو حنيفه و مالك و احمد بن حنبل و امثال ايشان از مخرّبان دين حضرت سيد الانبياء چنانكه در اخبار بسيار وارد شده است در تفسير اين آيه كه اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ يعنى يهود و نصارى علماى خود را بمنزله خدايان خود كرده پرستيدند، ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم فرموده اند كه و اللَّه كه نماز نكردند و عبادت نكردند ايشان را و ليكن افترائى چند بر خدا و رسول بستند و مقلّدان ايشان متابعت ايشان كردند پس همان است كه ايشان را پرستيده اند هم چنان كه ظالمان اهل بيت قليلى بودند و ليكن چون ديگران راضى بودند به افعال ايشان همه در ظلم شريك شدند چنانكه حق سبحانه و تعالى نسبت داده است به بنى اسرائيليان كه پيغمبران را بنا حق كشتند و خطاب به جمعى فرموده است كه در زمان حضرت سيد المرسلين (ص) بودند چون اينها راضى بودند از افعال آنها ايشان نيز داخل قاتلان انبيا شدند چنانكه احاديث بسيار بر اين مضمون نيز وارد است.

خداوندا لعنت كن كسانى را كه افترا بستند بر خدا و رسول، خداوندا لعنت كن اين جماعت را و متابعان ايشان را و دوست داران ايشان را و مدد كاران و دوستان ايشان را به لعنتهاى بسيار، پس سه مرتبه بگو كه خداوندا لعنت كن

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 592

قاتلان حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه

را، و سه مرتبه بگو خداوندا لعنت كن قاتلان حضرتين حسنين را صلوات اللَّه عليهما پس سه مرتبه بگو خداوندا لعنت كن قاتلان ائمه معصومين را صلوات اللَّه عليهم و در همه جا مراد قاتلانند، و جمعى كه به امامت و خلافت ائمه جور راضى شدند، و متابعت ايشان كردند تا ايشان كردند آن چه كردند.

خداوندا معذب گردان ايشان را به عذابى كه هيچ يك از عالميان را آن عذاب نكرده باشى و مضاعف گردان بر ايشان عذاب خود را چنانكه ايشان عداوت نمودند با كسانى كه تو ايشان را والى و امام خلايق گردانيده، و مهيّا ساز از جهة ايشان عذابى را كه در نياورده باشى آن عذاب را به هيچ كس از خلايق خود، خداوندا داخل ساز بر قاتلان مدد كاران حضرت رسولت (ص) و بر قاتلان انصار حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و بر قاتلان ياوران حضرتين حسنين صلوات اللَّه عليها و بر قاتلان جمعى كه ايشان را از جهة دوستى آل محمد شهيد كرده اند داخل ساز بر ايشان عذابى را كه مضاعف گردانى در مرتبه آخر جهنم كه عذاب آن از همه دركات عظيمتر است و از آن عذاب چيزى تخفيف نيابد، و ايشان در آن عذاب از رحمت الهى نااميد باشند تا عذاب ايشان سخت تر باشد و از رحمت تو هميشه دور باشند، يا آن كه اهل جهنم يا عالميان نيز هميشه ايشان را لعنت كنند و نزد پروردگار خودسرها به زير انداخته باشند و معاينه بينند پشيمانى و خوارى دور و دراز را چون عترت پيغمبران ترا شهيد كرده اند و عترت رسل ترا شهيد كرده اند و بندگان شايسته

الهى را كه اتباع ايشان بودند شهيد كرده اند.

خداوندا لعنت كن ايشان را در پنهان پنهان و در ظاهر آشكار در آسمان

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 593

و در زمين، خداوندا بگردان از جهة من زبانى راست گو در مدح اولياى تو يا چنان كن كه مرا به نيكى ياد كنند از جهة محبت دوستان تو و اين معنى اظهر است، خداوندا محل قرار و قبور ايشان را محبوب من گردان و محل شهادت ايشان را نيز محبوب من گردان يا محل قرار ايشان كه مدينه مشرفه است و مشاهد قبور ايشان است كه هر دو محبوب من باشند تا آن كه ملحق سازى مرا به ايشان و مرا تابع ايشان گردانى در دنيا و آخرت اى خداوندى كه بخشنده ترين بخشندگانى.

پس بنشين نزد سر آن حضرت و بگو كه سلام حق سبحانه و تعالى و سلام ملائكه مقربين و سلام مؤمنانى كه تسليم كرده اند و گردن نهاده اند متابعت ايشان را به دلهاى خود، و آنها كه هميشه گويايند فضيلت ترا و شهادت مى دهند بر آن كه تو صادقى و امينى و صديق و معصومى و اول كسى كه تصديق حضرت سيّد المرسلين كردى، سلام ايشان بر تو باد اى مولاى واجب الاطاعه و آقاى من حق سبحانه و تعالى صلوات فرستد به روح و بدن تو، گواهى مى دهم كه تو نفس پاكيزگى و پاكى از همه بديها و حق سبحانه و تعالى ترا معصوم گردانيده است از گناهان صغيره و كبيره و سهو و نسيان، و والدين تو نيز پاك و پاكيزه و مطهّر بودند تا به آدم، و گواهى مى دهم از جهة تو اى ولى خدا و

اى ولى رسول خدا كه هر دو ترا خليفه خود گردانيدند در ادا و تبليغ رسالات محمدى صلى اللَّه عليه و آله و تو به جا آوردى همه را، و شهادت مى دهيم كه توئى جنب اللَّه چنانكه احاديث بسيار وارد شده است كه آن حضرت فرمودند كه منم جنب اللَّه و باب اللَّه و وجه اللَّه، و جنب اللَّه اشاره است به آن كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه روز قيامت جمعى حسرت خورند بر آن كه تقصير كرده اند در جنب اللَّه يعنى تقصير نموده اند در اطاعت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 594

كسى كه حق سبحانه و تعالى اطاعت او را با اطاعت خود و اطاعت رسولش مقرون گردانيده است و فرموده است كه اطاعت كنيد خداوند خود را و اطاعت كنيد رسول او را و اطاعت كنيد اولو الامر را كه حضرت امير المؤمنين است با يازده فرزندش صلوات اللَّه عليهم و در آيه ديگر كه «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ الخ» پس ايشان را پهلوى خود جا داده است و اطاعت ايشان را اطاعت خود فرموده است و مخالفت ايشان را مخالفت خود فرموده است.

و گواهى مى دهم كه توئى باب اللَّه يعنى از در متابعت آن حضرت به رضاى الهى مى توان رسيد، و حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه من شهرستان علم الهى ام و على در آن شهرستان است، و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه از در داخل خانه شويد، ديگر گواهى مى دهم كه تو وجه خدائى يعنى رو به آن حضرت مى بايد كرد هر كه خواهد رو بحق كند، يعنى چون رو بحق سبحانه و تعالى كنند حق

سبحانه و تعالى حاجات بنده را بر مى آورد هم چنين هر كه روى متابعت به ايشان كند رو به خدا كرده است و آن حضرت فرمودند كه هر كه مرا ببيند خدا را ديده است بنا بر يك تفسير و تفسير ديگر آنست كه هر كه مرا در واقعه بيند مرا ديده است و واقعه او حق است و حضرت تفسير وجه را فرموده است كه رويى است كه از آن رو بحق مى توان رفت و مى بايد رفت.

و شهادت مى دهم كه تو راه خدائى يعنى راه نماينده از قبيل زيد عدل و تو بنده مقرب الهى و برادر معنوى رسول اللّهى صلى اللَّه عليه و آله، به درگاه تو فرو آمده ام و داب كريمان عرب آنست كه هر كه شتر خود را در خانه كسى بخواباند تا جان همراهى مى كند و من به درگاه تو آمده ام چون رتبه و منزلت ترا نزد حق سبحانه و تعالى و نزد رسولش مى دانم، و به درگاه تو

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 595

آمده ام كه تا قرب و منزلتم نزد حق سبحانه و تعالى عظيم شود، يا مقرب خداى تعالى شوم يا آن كه به زيارت تو آمده ام خالص از جهة آن كه به بركت اين زيارت خود را خلاص گردانم، و پناه به تو آورده ام تا از آتش جهنم كه امثال من مستحق آن شده اند به سبب ستمهايى كه بر نفس خود كرده ام خالص شوم و رهايى يابم به درگاه تو آمده ام در حالتى كه از هر كه غير تست بريده ام و به تو پناه آورده ام و به وليّ تو كه خليفه تست بعد از تو كه آن حضرت امام

حسن است با باقى ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم كه همه فرزندان خلف تواند كه تا مبارك شود مذهب حق بر من و عالميان، و در تهذيب «على تزكية الحق» است يعنى خليفه تست يا خلفاء تواند بر آن كه نگذارند كه حق خدا و رسول ضايع شود، و تا مردمان را بمذهب حق بخوانند و باطلى را كه ممزوج كرده اند بحق آن باطل را بر هم زنند و حقرا از شوب باطل پاك كنند پس دل من منقاد مذهب حق شماست يا آن كه در دل خود قرار داده ام كه متابعت حق كنم و كار من تابع فرمان شماست كه هر چه بفرماييد چنان كنم، و يارى من مهياست از جهة شما و من بنده خداوندم و مولى و آزاد كرده شمايم يا دوست شمايم يا فرمان بردار شمايم در اطاعت شما و به درگاه شما آمده ام و غرضم آنست كه كامل شود منزلتم نزد حق سبحانه و تعالى، و تو از آن جماعتى كه حق سبحانه و تعالى مرا امر فرموده است كه خود را در بندگى شما بدارم و ترغيب نموده است مرا بر نيكى كردن به شما و مرا راهنمايى كرده است بر فضيلت شما بر عالميان، و هدايت كرده است مرا به دوستى شما و ترغيب نموده است مرا كه به درگاه شما آيم و شما را شفيع خود گردانم نزد او و ملهم ساخته است مرا كه حاجات خود را به نزد شما آورم شما جمعيد كه هر كه تولى به شما كند سعادتمند مى شود، و كسى از

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 596

درگاه شما نااميد بر نمى گردد و كسى كه

محبت شما را دارد زيان نكرده است و كسى كه دشمن شماست سعادتمند نمى شود، پناهى نمى يابم از جهة پناه بردن نزد او كه از جهة من بهتر از شما باشد شما اهل بيت رحمتيد و شما ستونهاى دينيد و اركان زمينيد و شجره طيّبه ايد.

خداوندا نااميد مكن مرا در آن كه رسولت را شفيع خود كرده ام و دست در دامن آل رسولت زده ام و ايشان را شفيع خود گردانيده ام، خداوندا تو احسان كردى بر من بانكه توفيق يافتم كه زيارت آقاى خود كردم و محبت به او دارم و او را شناخته ام، خداوندا پس بگردان مرا از كسانى كه يارى كند آقاى خود را يا آقا او را يارى كند يا تو او را يارى كنى بنا بر نسخه تا، و بگردان مرا از كسانى كه انتقام كشى به او از دشمنان او يا او انتقام كشد به او از دشمنان خود و منّت نه بر من كه نصرت دهى او را از جهة دين خود در دنيا و آخرت خداوندا زندگانى مى كنم بر نحوى كه زندگى كرد به آن نحو حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه، و مى ميرم بر نحوى كه آن حضرت از دنيا رفت.

پس چون خواهى كه وداع كنى آن حضرت را بگو كه سلام خدا و رحمت او و بركات او بر تو باد اى مولاى من ترا به خدا مى سپارم و از خدا مى طلبم رعايت حال دنياى ترا و سلام بر تو مى فرستم، ايمان آورده ايم به خدا و به رسولان او، و به آن چه آورده اند رسولان تو از كتابها، و به آن چه راهنمايى به آن كرده اند از اصول دين

پس خداوندا بنويس ما را با گواهان، گواهى مى دهم بعد از مرگ بر آن چه گواهى بر آن مى دادم در حالت حيات گواهى مى دهم كه شما امامان منيد هر يك بعد از ديگرى و گواهى مى دهم كه هر كه شما را شهيد كرده است يا با شما حرب كرده است همه كافرند و كسى كه ردّ كند سخن شما را جاى او در درك اسفل جهنم است و گواهى مى دهم كه هر كه با

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 597

شما حرب كرده است يا كند آنها دشمنان مايند و ما از ايشان بيزاريم و ايشان لشكر شيطانند.

خداوندا به درستى كه من سؤال مى كنم از تو بعد از صلاة و سلام كه صلوات بر محمد و آل او فرستى و نام هر يك را ببر، خداوندا مگردان اين زيارت را مرتبه آخر زيارتم پس اگر اين زيارت آخرم باشد پس محشور ساز مرا با امامانى كه ايشان را نام بردم.

خداوندا ثابت دار دلهاى ما را به طاعت و خير خواهى اين دين مبين يا ائمه معصومين و بر محبّت ايشان و بر آن كه نيكو اعانت كنم ايشان را و كردن نهم فرمان ايشان را پس تسبيح فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليها را بخوان و ترجمه اش اينست كه منزه خداوندى كه صاحب جلال و عظمت و رفعت معنويست منزه خداوندى كه صاحب عزت بلند رفيع الشأن است منزه است خداوندى كه پادشاهى بلند مرتبه قديم او راست و او را سزاست منزه خداوندى كه صفات جمال و كمال او همه خوبست، منزه خداوندى كه مخصوص اوست نور و وقار، و ذات او در ظهور اظهر از همه اشياست

و هدايت كننده عالميان است با نهايت عظمت و جلال، منزه خداوندى كه جاى پاى مور بر سنگ خارا نزد او هويداست منزّه پروردگارى كه مى داند كه مرغان هوا در كجا به زير مى آيند و بر سر كدام درخت يا كدامين زمين مى نشينند.

زيارة اخرى لأمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه

(السّلام عليك يا امير المؤمنين السّلام عليك يا حبيب اللَّه السّلام عليك يا صفوة اللَّه السّلام عليك يا ولىّ اللَّه السّلام عليك يا حجّة اللَّه السّلام عليك يا امام الهدى السّلام عليك يا علم التّقى السّلام عليك أيّها الوصيّ البارّ التّقىّ السّلام عليك. يا ابا الحسن، السّلام عليك يا عمود الدّين و وارث علم الاوّلين و الاخرين و صاحب الميسم و الصّراط المستقيم اشهد انّك قد اقمت الصّلاة و اتيت الزّكاة و أمرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و اتّبعت الرّسول و تلوت الكتاب حقّ تلاوته و بلّغت عن اللَّه عزّ و جلّ و وفيت بعهد اللَّه و تمّت بك كلمات اللَّه و جاهدت فى اللَّه حقّ جهاده و نصحت للّه و لرسوله وجدت بنفسك صابرا و مجاهدا عن دين اللَّه مؤمنا برسول اللَّه طالبا ما عند اللَّه راغبا فيما وعد اللَّه و مضيت للّذي كنت عليه شاهدا و شهيدا و مشهودا فجزاك اللَّه عن رسوله و عن الاسلام و اهله من صدّيق افضل الجزاء كنت اوّل القوم اسلاما و اخلصهم ايمانا و اشدّهم يقينا و اخوفهم للّه و اعظمهم عناء و احوطهم على رسوله و افضلهم مناقب و اكثرهم سوابق و ارفعهم درجة و اشرفهم منزلة و اكرمهم عليه، قويت حين ضعف

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 599

اصحابه و برزت حين استكانوا و نهضت حين وهنوا و لزمت منهاج رسول اللَّه صلّى اللَّه

عليه و اله كنت خليفته حقّا لم تنازع برغم المنافقين و غيظ الكافرين و كره الحاسدين و ضغن الفاسقين فقمت بالأمر حين فشلوا و نطقت حين تتعتّعوا و مضيت بنور اللَّه اذ وقفوا فمن اتّبعك فقد هدى، كنت اقلّهم كلاما و اصوبهم منطقا و اكثرهم رأيا و اشجعهم قلبا و اشدّهم يقينا و احسنهم عملا و اعناهم بالأمور، كنت للدّين يعسوبا اوّلا حين تفرّق النّاس، و اخيرا حين فشلوا، كنت للمؤمنين ابا رحيما اذ صاروا عليك عيالا فحملت اثقال ما عنه ضعفوا و حفظت ما اضاعوا و رعيت ما أهملوا و شمّرت اذ جبنوا و شهدت اذ جمعوا و علوت اذ هلعوا و صبرت اذ جزعوا، كنت على الكافرين عذابا صبّا و للمؤمنين غيثا و خصبا، لم تفلل حجّتك و لم يزغ قلبك و لم تضعف بصيرتك و لم تجبن نفسك و لم تهن، كنت كالجبل لا تحرّكه العواصف و لا تزيله القواصف، و كنت كما قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله.

ضعيفا فى بدنك قويّا فى امر اللَّه متواضعا فى نفسك عظيما عند اللَّه عزّ و جلّ كبيرا فى الارض جليلا عند المؤمنين لم يكن لأحد فيك مهمز و لا لقائل فيك مغمز و لا لأحد فيك مطمع و لا لأحد عندك هوادة، الضّعيف الذّليل عندك قوىّ عزيز حتّى تاخذ له بحقّه و القوىّ العزيز عندك ضعيف ذليل حتّى تاخذ منه الحقّ، و القريب و البعيد عندك فى ذلك سواء، شأنك الحقّ و الصّدق و الرّفق و قولك حكم و حتم، و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 600

أمرك حلم و حزم و رأيك علم و عزم اعتدل بك الدّين و سهل بك العسير و اطفئت

بك النّيران و قوى بك الايمان و ثبت بك الاسلام و المؤمنون سبقت سبقا بعيدا، و اتعبت من بعدك تعبا شديدا فجللت عن البكاء و عظمت رزيّتك فى السّماء، و هدّت مصيبتك الانام فانّا للّه و انّا اليه راجعون رضينا عن اللَّه قضاءه و سلّمنا للّه امره فو اللَّه لن يصاب المسلمون بمثلك ابدا، كنت للمؤمنين كهفا و حصنا و على الكافرين غلظة و غيظا فالحقك اللَّه بنبيّه و لا حرمنا اجرك و لا اضلّنا بعدك و السّلام عليك و رحمة اللَّه و بركاته، و تصلّى عنده صلوات اللَّه عليه ستّ ركعات تسلّم فى كلّ ركعتين لأنّ فى قبره عظام ادم و جسد نوح و امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهم و من زار قبره فقد زار آدم و نوحا و امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهم فتصلّى لكلّ زيارة ركعتين.)

اين زيارت ديگر است از جهة حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كه مشهور است به زيارت خضر عليه السلام، و كلينى و صدوق بطرق متعدده روايت كرده اند معنعن تا اسيد بن صفوان كه از اصحاب حضرت سيد المرسلين است و در خدمت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى بود و او گفت كه روزى كه حضرت امير المؤمنين ملحق شد به رفيق اعلى صداى كريه و ناله و زارى فرو گرفته بود كل خانهاى كوفه را خصوصا آن حجره كه حضرت از آنجا به جوار رحمت الهى رفته بودند و مثل روزى بود كه حضرت سيّد الانبياء صلى اللَّه عليه و آله از دنيا رفته بود كه ناگاه شخصى از روى سرعت آمد و انا للّه و انا اليه راجعون مى گفت، و مى گفت كه امروز خلافت

لوامع

صاحبقرانى، ج 8، ص: 601

ظاهرى نبوت منقطع شد و بر در حجره كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه بودند ايستاد

و حمك اللَّه يا ابا الحسن كنت اوّل القوم اسلاما

را گفتند تا

و لا اضلّنا بعدك

و همه خاموش بودند تا كلامش تمام شد و او مى گريست و صحابه و اهل بيت همه مى گريستند از گفته او پس ناگاه ناپديد شد دانستند كه خضر بود چنانكه ديده ام و از مشايخ شنيده ام و زيارت بسيار هست كه متضمن اين زيارت و مدح هست و ظاهر نيست كه محدثين اين زيادتى را سابقا و لا حقا افزوده اند به اعتبار آن كه زيادتيها نيز در روايات ديگر وارد شده است چون زيادتيها مختلف است باختلاف بسيار و ممكن است كه تاليف حضرات ائمه هدى باشد صلوات اللَّه عليهم بعنوان مختلف، و مزار ابن طاوس زيادتيهاى بسيار دارد و هم چنين مزارات ديگر.

و ترجمه اش اينست كه سلام الهى بر تو باد يعنى از حق سبحانه و تعالى طلب مى كنم كه ترا به سلامت دارد از هر صفتى از صفات بد و از هر فعلى از افعال قبيح و از هر آفتى از آفات صورى و معنوى و به ازاء هر چه قبيح و ناخوش است از افعال و صفات و بلاها به رحمت خود از صفات حسنه و افعال جميله و رحمتهاى متواتره و فيوض قدسيه و مواهب قدوسيه عطا فرمايد در دنيا و عقبى و اين معنى اصل سلامى است كه با يكديگر مى كنيم، و نسبت به امثال معصومين سلام اللَّه عليهم كه كنند سلامت شرع و دين و شيعيان ايشان مراد است و نسبت به ايشان كمالى نمانده است كه

حق سبحانه و تعالى احسان نكرده باشد به ايشان و ليكن از جهة ايشان طلب نمودن از جهة خود طلبيدنست زيرا كه عبادتيست كه بنده به جا مى آورد و مستحق ثواب مى شود و معنى آن را حواله به خداى تعالى مى كند او مى داند كه چه چيز مى توان كرد مى كند.

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 602

اى پادشاه مؤمنان و اى دوست خدا و برگزيده و اولى بامر از جانب او و حجت خدا بر خلايق از جهة خداوندى او و رسالت پيغمبر او صلى اللَّه عليه و آله و امامت خودش با ساير ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم و اى پيشواى هدايت يعنى بهر طرف كه روان مى شود هدايت از عقب او مى آيد و يا امامى كه نفس هدايت و نشانه تقوائى از حق سبحانه و تعالى اى وصى نيكوكار و پرهيزكار و در بعضى از نسخ البرّ است به جاى بارّ و اتمّ از اوست و ابو الحسن كنيت آن حضرت است كه در وقت ولادت بالهام الهى آن حضرت را باين كنيت مكنّى ساختند و نمى دانستند كه حق سبحانه و تعالى فرزندش را مسمّى خواهد ساخت باسم فرزند هارون و محتمل است كه عبد المطلب و ابو طالب مى دانسته باشند كه چنين خواهد شد چنانكه در وقت ولادت حضرت سيد الأنبياء صلى اللَّه عليه و آله بشارت داد ابو طالب فاطمه بنت اسد را كه بعد از سى سال ديگر حق سبحانه و تعالى ترا فرزندى كرامت خواهد كرد كه وصى آن حضرت باشد و مثل آن حضرت باشد در جميع كمالات مگر نبوّت چنانكه كلينى روايت كرده است از عبد اللَّه بن مسكان از حضرت

امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و ممكن است كه بعد از ولادت حضرت امام حسن صلوات اللَّه عليه مكنى شده باشند بابى الحسن، و بعد از ولادت حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه مكنى شده باشند بابى الحسنين.

اى ستون دين و وارث علوم انبيا متقدمين و متاخّرين و صاحب ميسم كه دابة الارض خواهد داشت و راه راست راه اوست يا اوست مبالغة گواهى مى دهم كه به پاى داشتى نماز را و زكات دادى و امر كردى خلايق را بهر نيكى و نهى فرمودى از هر بدى، و متابعت كردى پيغمبر را (ص) آن چه حق

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 603

متابعت آن حضرت بود، و كتاب الهى را خواندى به نحوى كه حق تلاوت آن بود كه به آن عمل نمودى، و رسالات الهى را به وساطت حضرت سيد الانبياء (ص) رسانيدى و به عهدهاى الهى عمل نمودى و وفا كردى، و سخنان خدا را تماما بخلق رسانيدى و هر چه پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله نرسانيده بود چون وقتش نشده بود تو رسانيدى در وقت خود يا متصف به صفات الهى و متخلق به اخلاق او شدى، و در راه خداوند خود جهاد كردى آن چه حق جهاد بود و خيرخواهى دين خدا و رسول (ص) كردى يا نصيحت خلايق از جهة گفته خدا و رسول كردى، و جان خود را فدا كردى و صبر كردى در جهاد و جهاد كردى در ازاله بديها كه نسبت بدين اسلام اراده كردند چون بعد از حضرت اراده نمودند كه احيا كنند رسوم كفر را چون همه از دين برگشتند و تو نگذاشتى كه احيا كنند

سنن جاهليت را و ايمان داشتى به خدا و رسول.

و در جميع اين فقرات كناياتست كه آن جماعتى كه بر تو تقدم جستند بحسب ظاهر غرض ايشان احياى كفر بود و با وجود تقدم بر تو آن چه بايست كردى و نگذاشتى كه مطالب ايشان بفعل آيد و غرضت رضاى الهى بود، و طلب آن چه نزد خدا بود از كمالات كه بدون مجاهدات ميسر نبود، و در راه دين كوشيدى تا شهيد شدى و شاهد خلايق شدى و رسول خدا شهادت داد و خواهد داد كه هر چه بايست كردى، پس خداوند عالميان جزا دهد ترا آن چه را كردى از جهة رسول خدا و از جهة اسلام و اهل اسلام اى صديق اكبر به بهترين جزا. و قريب باين الفاظ و اين معانى در زيارت سابقه گذشته بود از جهة ازدياد توضيح ترجمه شد.

ديگر سخنان خضر است عليه السّلام كه مداحى آن حضرت كرد در

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 604

حضور جمعى كثير تا آن كه سخنان او حجة باشد بر عالميان و تا رد كند تحريفات ايشان را تو اول اين قوم بودى در اسلام بانكه پيش از همه به هفت سال ايمان آوردى و ايمان تو از همه خالص تر بود و يقين تو از همه بيشتر بود و خوف تو از حق سبحانه و تعالى از همه بيشتر بود و جفاهاى تو در دين از همه عظيمتر بود و حفظ و حمايتت رسول خدا را از همه پيشتر و بيشتر بود و كمالات تو از همه فاضلتر بود و سابقه هاى تو از همه بيشتر بود يعنى در هر كمالى بر همه پيشى داشتى

و بيشتر داشتى از كرم و زهد و عبادت و مجاهدت و درجه تو از همه بلندتر بود و رتبه تو از همه نيكوتر بود و نزد رسول خدا (ص) از همه گرامى تر بودى، در هر جائى كه صحابه آن حضرت (ص) ضعيف بودند تو قوى بودى مثل جنگ بدر و احزاب و احد و خيبر و غير آن و در هر جا كه ايشان از جهاد پهلو تهى مى كردند تو پيش مى رفتى و هر جا كه ايشان سستى مى كردند تو مردانگى مى كردى و راه حضرت سيّد الأنبياء را تو مى رفتى، خليفه بحق آن حضرت تو بودى و ديگران حق ترا غصب كردند و هيچ كس را نبود كه با تو در امر خلافت منازعه كند على رغم منافقان و بر خشم كافران، و هر چند حاسدان تو كراهت دارند از اين گفتن، و هر چند فاسقان كينه ترا دارند و از اين گفتن كينه ايشان زيادتر مى شود كو بشود كه من هر چه حق است مى گويم، پس قيام نمودى بامر خلافت يا در هر امرى وقتى كه ديگران نمى توانستند كرد يا سستى مى كردند، و سخن مى گفتى وقتى كه ديگران عاجز مى شدند از سخن و چون در كارى راه حق را نمى دانستند و مى ايستادند تو بنور الهى مى رفتى، پس كسى كه متابعت كند ترا هدايت يافته است، از همه كس كمتر سخن مى گفتى و هر چه مى گفتى درست و راست مى گفتى و هر چه را مى گفتى بيشتر از همه كس فكر

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 605

مى كردى و درست تر مى گفتى، و شجاعت دلت از همه بيشتر بود، و يقين تو از همه بيشتر بود و عمل تو

از همه كس بهتر بود و اعتناى تو در كارهاى خير از همه بيشتر بود و اهتمام به شان آن از همه كس بيشتر داشتى پيش از همه كس.

تو پادشاه مؤمنان بودى وقتى كه همه حقرا گذاشتند و رو بباطل كردند بعد از حضرت رسول اللَّه (ص) و در آخر نيز تو پادشاه مؤمنان شدى وقتى كه دانستند كه از ايشان نمى آيد، پدر مهربان بودى از جهة مؤمنان چون همه عيال تو بودند و بار ايشان را از دوش ايشان بر مى داشتى چون قدرت بر تحمل آن بار نداشتند، و هر چه را ضايع كردند تو محافظت كردى آن را و هر چه را اهمال كردند تو رعايت كردى، و هر جا كه بد دل مى شدند تو دامن برمى زدى و به سعى بليغ به جا مى آوردى، و هر جمعيتى كه در خوبى مى كردند تو در آنجا مقدّم بودى و هر جا كه ايشان جزع مى كردند در مجاهدات تو بر همه بلندى داشتى، تو بر كافران مانند بلاى ناگهان بر ايشان مى ريختى، و نسبت به مؤمنان فراخى و عيش بودى در هيچ جا دليل تو كندى نمى كرد بلكه در همه جا حجّت قاطع داشتى، و هرگز دلت ميل بباطل نكرده و بصيرتت در جائى ضعيف نشد، و هرگز بد دل نشدى و جائى خوار نشدى و سستى نكردى، مانند كوهى بود كه از بادهاى تند به حركت نمى آمدى و رعدهاى عظيم ترا از جاى بر نمى داشت يعنى در فتنها كه واقع شد صابر بودى و از جا در نيامدى و بودى چنانكه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله ترا وصف فرموده بود كه يا

على اگر چه بحسب بدن ضعيفى در اوامر الهى با قوتى و اگر چه نزد خودت پستى نزد حق سبحانه و تعالى بزرگى و در زمين بزرگى، و نزد مؤمنان بزرگى هيچ كس را بر تو راهى نيست كه ترا بر صفتى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 606

عيب كند و يا بر فعلى از افعال تو چشمك زند و كسى طمع در تو نمى تواند كرد بانكه ترا به رشوه و خوش آمد و امثال اينها از حق بگرداند، و كسى بر تو دست نداشت كه ترا نرم كند از حق و به باطلت مايل گرداند، بى چاره ذليل نزد تو قويست تا حق او را گرفته به او رسانى، و قوى بزرگوار نزد تو ضعيف و خوار است تا حق مردم را كه برده است از او گرفته به صاحبش رسانى و نزديك و دور در اين معنى نزد تو برابرند كار تو: حق و راستى و هموارى بود و هر چه گفتى همه حكمت بود و واجبست متابعت آن، و فعل تو همه موافق عقل و دور انديشى است، و راى تو همه علم و عزم است يعنى تا علم بهم نرسد در چيزى شروع در آن نمى كنى و چون علم بهم رسيد با عزم جزم شروع در آن مى كنى، دين اسلام به تو قايم شد بحسب صورت بجهاد و بحسب معنى به تعليم علوم، و هر مشكلى را حلالش تو بودى، و هر دشوارى به بركت تو آسان شد، و بسيار آتشى كه افروخته شده بود و به بركت تو فرو نشست، و ايمان به تو قوت يافت به عبادات و رياضات، و اسلام به تو

ثابت شد، و مؤمنان به هدايت تو ثابت قدم شدند، و در ميدان مجاهده پيش بردى پيش بردنى بسيار دور كه همه ماندند، و اسب تو پيش برد، و به تعب انداختى پست ماند كان را به تعبى سخت كه هر چند مى خواهند به تو رسند نمى توانند رسيد، پس تو از آن بزرگترى كه بايد بر ظلمهايى كه بر تو كرده اند بگريند با آن كه مصيبت شهادت تو بر آسمانيان دشوار است و مصيبت تو خلايق را همه فرا گرفته است، به درستى كه ما همه بندگان خداونديم و بازگشت ما همه بسوى او خواهد بود.

راضى شده ايم به قضاى او و تسليم كرديم كارهاى خدا را به او يا گردن نهاديم فرمان او را از جهة خدا و اللَّه كه مسلمانان به چنين مصيبتى مبتلا

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 607

نخواهند شد هرگز چون مثل آن حضرت نخواهد بود، هميشه پناه مسلمانان بودى و حفظ و حمايت ايشان مى كردى و بر كافران درشت و خشمگين بودى، پس خداوند عالميان ترا ملحق سازد به پيغمبرش و ما را از مزد تو محروم نگرداند و بعد از تو ما را نگذارد كه گمراه شويم، و سلام و رحمت و بركات الهى بر تو باد. و شش ركعت نماز مى كنى نزد آن حضرت (صلوات اللَّه عليه) هر دو ركعت به يك سلام زيرا كه در قبر آن حضرت مدفون است استخوانهاى آدم و بدن نوح و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهم و هر كه زيارت كند قبر آن حضرت را زيارت سه معصوم كرده است و از جهة هر زيارتى دو ركعت نماز زيارت مى كنى و زيارات حضرت امير

المؤمنين بسيار است و در كتب زيارات مذكور است و زياده بر اين موجب اطنابست و بهترين زيارات بعد از زيارت جامعه زيارت شيخ رجب برسى است كه از اكثر زيارات جمع نموده.

زيارة قبر ابى عبد اللَّه الحسين بن علىّ بن ابى طالب صلوات اللَّه عليهم المقتول بكربلاء

اشاره

(قال الصّادق صلوات اللَّه عليه اذا اتيت ابا عبد اللَّه الحسين عليه السّلام فاغتسل على شاطئ الفرات ثمّ البس ثيابا طاهرة ثمّ امش حافيا فانّك فى حرم من حرم اللَّه عزّ و جلّ و رسوله صلّى اللَّه عليه و اله و عليك بالتّكبير و التّهليل و التمجيد و التعظيم للّه عزّ و جلّ كثيرا و الصّلاة على محمّد و اهل بيته صلوات اللَّه عليهم حتّى تصير إلى باب

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 608

الحائر ثمّ تقول السّلام عليك يا حجّة اللَّه و ابن حجّته السّلام عليكم يا ملائكة اللَّه و زوّار قبر ابن نبىّ اللَّه ثمّ اخط عشر خطا ثمّ قف فكبّر اللَّه ثلثين تكبيرة ثمّ امش اليه حتّى تاتيه من قبل وجهه و استقبل وجهه بوجهك و اجعل القبلة بين كتفيك ثمّ قل السّلام عليك يا حجّة اللَّه و ابن حجّته السّلام عليك يا ثار اللَّه فى الارض و ابن ثاره السّلام عليك يا وتر اللَّه الموتور فى السّماوات و الارض اشهد انّ دمك سكن فى الخلد و اقشعرّت له اظلّة العرش و به كى له جميع الخلائق و بكت له السّماوات السّبع و الارضون و ما فيهنّ و ما بينهنّ و من يتقلّب فى الجنّة و النّار من خلق ربّنا و ما يرى و ما لا يرى، اشهد انّك حجّة اللَّه و ابن حجّته و اشهد انّك ثار اللَّه و ابن ثاره و اشهد انّك وتر اللَّه الموتور فى السّماوات و الارض

و اشهد انّك قد بلّغت عن اللَّه و وفيت و وافيت [خ م ط و أوفيت ] و جاهدت فى سبيل ربّك و مضيت للّذي كنت عليه شهيدا و مستشهدا و مشهودا، انا عبد اللَّه و مولاك و فى طاعتك و الوافد إليك التمس بذلك كمال المنزلة عند اللَّه عزّ و جلّ و ثبات القدم فى الهجرة إليك و السّبيل الّذى لا يختلج دونك من الدّخول فى كفالتك الّتى أمرت بها، من اراد اللَّه بدا بكم من اراد اللَّه بدا بكم من اراد اللَّه بدا بكم بكم يبيّن اللَّه الكذب و بكم يباعد اللَّه الزّمان الكلب و بكم يفتح اللَّه و بكم يختم اللَّه و بكم يمحو اللَّه ما يشاء و بكم يثبت و بكم يفكّ الذّل من رقابنا و بكم يدرك اللَّه ترة كلّ مؤمن و مؤمنة يطلب، و بكم تنبت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 609

الارض اشجارها و بكم تخرج الاشجار ثمارها و بكم تنزل السّماء قطرها و بكم يكشف اللَّه الكرب و بكم ينزّل اللَّه الغيث و بكم تسبّح الارض الّتى تحمل ابدانكم لعنت أمّة قتلتكم و أمّة خالفتكم و أمّة جحدت ولايتكم و أمّة ظاهرت عليكم و أمّة شهدت و لم تنصركم، الحمد للّه الّذى جعل النّار مأواهم و بئس ورد الواردين و بئس الورد المورود، و الحمد للّه ربّ العالمين، صلّى اللَّه عليك يا با عبد اللَّه انا إلى اللَّه ممّن خالفك بري ء انا إلى اللَّه ممّن خالفك بري ء انا إلى اللَّه ممّن خالفك بري ء ثمّ ائت عليّا ابنه عليه السّلام و هو عند رجليه و تقول السّلام عليك يا ابن رسول اللَّه السّلام عليك يا ابن علىّ امير المؤمنين السّلام عليك يا

ابن الحسن و الحسين السّلام عليك يا ابن خديجة و فاطمة صلّى اللَّه عليك صلّى اللَّه عليك صلّى اللَّه عليك لعن اللَّه من قتلك لعن اللَّه من قتلك لعن اللَّه من قتلك انا إلى اللَّه منه بري ء انا إلى اللَّه منه بري ء انا إلى اللَّه منه بري ء السّلام عليكم السّلام عليكم السّلام عليكم السّلام عليكم فزتم و اللَّه فزتم و اللَّه فزتم و اللَّه يا ليتني كنت معكم فأفوز فوزا عظيما، ثمّ تدور فتجعل قبر ابى عبد اللَّه الحسين صلوات اللَّه عليه بين يديك فتصلّى ستّ ركعات و قد تمّت زيارتك. هذه الزّيارة رواية الحسن بن راشد عن الحسين بن ثوير عن الصّادق صلوات اللَّه عليه) اما زيارت قبر حضرت امام حسين كه كنيت آن حضرت ابو عبد اللَّه است

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 610

به اعتبار آن طفل رضيع كه در كربلا شهيد شد و على نام نداشت چنانكه در ميان مردم مشهور است عبد اللَّه نام داشت و جوان هيجده ساله على اصغر بود و على اكبر سيّد الساجدين صلوات اللَّه عليه است و در كربلا بيست و سه ساله بود و بعضى گفته اند بيست و دو سال و كسرى داشت منقولست از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه بروايت حسين بن ثوير ثقه كه بعد از اين خواهد آمد و حضرت فرمودند كه چون خواهى زيارت قبر ابى عبد اللَّه الحسين صلوات اللَّه عليه روى در كنار فرات غسل كن و جامهاى طاهر به پوش كه نجس نباشد و اگر چركن باشد دور نيست كه بهتر باشد چنانكه منقولست كالصحيح از عبد اللَّه بن مسكان از ابو بصير كه حضرت امام جعفر صادق صلوات

اللَّه عليه فرمودند كه چون خواهى به زيارت قبر آن حضرت بيرون روى پيش از خروج سه روز روزه بگير روز چهار شنبه و پنجشنبه و جمعه و در شب جمعه نماز شب بكن پس برخيز و در اطراف آسمان نظر كن و در اين شب غسل كن پيش از شام و با وضو بخواب رو و چون خواهى به زيارت روى غسل كن و بوى خوش مكن و روغن بر خود ممال و سرمه مكش و به زيارت رو.

و كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون خواهى كه به زيارت حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه روى با حزن و اندوه و ژوليده مو و گرد آلوده و گرسنه و تشنه برو و حاجات خود را طلب كن و برگرد و آنجا را وطن خود مساز و ظاهرا نهى از توطن به سبب تقيه بوده است، پس حضرت فرمودند كه پا برهنه برو زيرا كه در حرمى از حرمهاى حق سبحانه و تعالى و در حرم رسول اويى صلى اللَّه عليه و آله، و بر تو باد كه اللَّه اكبر و لا اله الا اللَّه بسيار بگو و تمجيد و تعظيم كن خداوند

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 611

خود را، و لا حول و لا قوة الّا باللَّه العلى العظيم تمجيد و تعظيم است، و هم چنين كلمات فرج و آية الكرسى بخوان و صلوات بر محمد و آل او بفرست در وقت رفتن تا بدر حاير رسى پس مى گويى كه سلام الهى بر تو باد اى حجت خدا و فرزند حجة خدا سلام الهى بر شما باد اى فرشتگان حق سبحانه

و تعالى و اى زيارت كنندگان قبر فرزند رسول خدا.

پس ده گام برو و بايست و سى مرتبه اللَّه اكبر بگو، پس پيشتر رو تا برابر روى حضرت، و روبروى حضرت كن و پشت بقبله پس بگو السلام عليك اى حجة خدا و اى پسر حجة خدا يعنى امامى كه از جانب خدا امامى و امامتت از خلق نيست مثل ديگران و حجة خود را به معجزات باهره بر حقيقت امامت خود بر خلق تمام كردى مثل پدرت، و اى كسى كه ترا به ناحق شهيد كردند و حق سبحانه و تعالى طلب خواهد كرد خون ترا به حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه عليه و در بعضى از نسخ يا ثار اللَّه فى الارض است و ليكن همين حديث. در كافى و تهذيب هست و فى الارض نيست و نبودنش بهتر است و در هر دو قبل از اين سلام هست كه

السّلام عليك يا قتيل اللَّه و ابن قتيله

و هم چنين بعد از اين مذكور است كه

اشهد انّك حجّة اللَّه و ابن حجّته و اشهد انّك قتيل اللَّه و ابن قتيله

و ظاهرا صدوق انداخته است كه مبادا موهم معنى بد باشد خصوصا نظر به عوام چون ترجمه اش اينست كه سلام بر تو باد اى كشته شده خدا و فرزند كشته شده خدا و مراد اينست كه در راه خدا از جهة رضاى خدا شهيد شدى و موهم اين است كه خدا او را كشته است و العياذ باللَّه و اين معنى كفر است و در زيارات اگر زياد و كمى شود ضرر ندارد و ليكن بودنش از جهة توطيه ما بعد است كه تو شهيد

شدى و طلب نكردند خون ترا چنانكه بايست چون جمعى طلب

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 612

خون از جهة پادشاهى خود كردند و طلب خون را وسيله ساختند و يا آن كه طلب خون وقتى مى شد كه هر كه راضى بقتل آن حضرت بوده باشند و جمعى كه مقدورشان بود كه مدد كنند و نكردند همه را بكشند و اين معنى در زمان حضرت صاحب الامر خواهد شد كه مؤمنان خلص همه را زنده كنند و آن جماعت را همه زنده كنند و شيعيان يك يك همه را بكشند تا تشفى قلوب ايشان بشود.

السلام عليك اى وتر خدا يعنى كسى كه در راه خدا شهيد شدى و طلب خون ترا نكردند و در آسمانها و زمينها به وتر اللَّه معروفى يا آن كه حق سبحانه و تعالى طلب خون تو را خواهد كرد به حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه عليه، يا آن كه خون ترا طلب نكردند اهل آسمان و زمين و در حديثست كه حق سبحانه و تعالى چهار هزار فرشته به مدد بر حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه فرستاد كه به رخصت آن حضرت دفع كنند اعداى او را و آن حضرت رخصت نداد و فرمودند كه آن طرف بهتر است پس چون آن واقعه واقع شد آن فرشتگان مأمور شدند كه در آن روضه در تعزيه آن حضرت باشند، و چون حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه عليه خروج خواهد فرمود و حضرت امام حسين با ساير حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم زنده خواهند شد آن فرشتگان در خدمت حضرات ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم طلب خون آن حضرت خواهند نمود.

گواهى مى دهم كه

خون تو ساكن شد در بهشت و لرزيد از جهة آن خون ملائكه روحانيان كه طواف كنندگان يا حاملان عرشند و بعضى گفته اند كه مراد از ظلال عرش هفتاد يا هفتصد هزار حجاب است كه حجاب اولش آسمان عرش است و حجاب دويم آسمان حجاب اول است و هم چنين تا

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 613

به آخر و چون همه بر فوق عرشند گوييا كه همه آسمان عرشند و چون عرش به لرزه در مى آيد حجب به لرزه در مى آيند، يا آن كه مراد ملائكه ساكنان حجب اند چنانكه در صحيفه كامله و غير آن اشاره به آن ها شده است.

و گواهى مى دهم كه از جهة شهادت آن حضرت گريستند جميع خلايق و هفت آسمان و هفت زمين و هر كه و هر چه در آسمانها و زمينهاست و هر كه حركت مى كند در بهشت و دوزخ از خلقى كه پروردگار ما آنها را آفريده است و آن چه ديده مى شود و آن چه ديده نمى شود.

گواهى مى دهم كه تو حجت خدائى و پسر حجت خدائى و گواهى مى دهم كه تو در راه خدا شهيد شدى و پسر كسى كه او نيز در راه خدا شهيد شد، و گواهى مى دهم كه تو در راه خدا شهيد شدى و خون ترا طلب نكردند و خواهند كرد در رجعت، و پسر كسى كه در راه خدا شهيد شد و خون او را طلب نكردند و خواهند كرد و گواهى مى دهم كه خون ترا طلب نكردند و آسمان و زمين همه ترا باين نام مى خوانند تا وقتى كه طلب خون تو كرده شود يا آن كه اهل آسمان و زمين طلب خون

ترا نكردند و خواهند كرد.

و گواهى مى دهم كه تبليغ كردى از جانب حق سبحانه و تعالى رسالات او را بخلق و وفا كردى به عهدى كه حق سبحانه و تعالى با تو كرده بود و به عهدى كه تو با خداوند خود كرده بودى و جهاد كردى از جهة رضاى پروردگار خود و به عنوانى كه هميشه در بندگى خداوند خود بودى از دنيا رفتى بعنوان شهادت كه شهيد شدى و حق سبحانه و تعالى ترا شاهد خلايق گردانيده بود و رسولش بر تو شاهد بود به همين احوال از دنيا رفتى من بنده حق سبحانه و تعالى ام و مولاى توام كه نعمت هدايت بر من دارى، و به بركت ولايت تو آزاد كرده توام از آتش دوزخ يا دوست توام و در فرمان

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 614

توام و به درگاه تو آمده ام، و غرض از اين زيارت آنست كه نزد حق سبحانه و تعالى رتبه كامله بيابم و مى خواهم كه حق سبحانه و تعالى مرا ثابت قدم گرداند در مهاجرت از وطن و اهل و عيال خود بسوى تو يا از مهاجرت از دشمنان تو بسوى تو و مى خواهم كه حق سبحانه و تعالى مرا بدارد به راهى كه هر كه در آن راه باشد او را نربايند و مانع نشوند در روز قيامت يا در دنيا و عقبى از داخل شدن در پناه تو و در ضمان و عهد و پيمان تو كه امر كرده خلايق را كه در آن عهد داخل شوند يعنى امر كرده به ولايت اهل بيت رسولت و مقرر فرموده كه هر كه ولاى اهل بيت داشته باشد فرداى

قيامت يا در دنيا و عقبى در كفالت و پناه تست، و كسى از شياطين جن و انس او را اضلال نتوانند كرد و در روز قيامت كه در حوض كوثر بر تو وارد شود ملائكه او را نربايند كه بجهنم برند چنانكه فرداى قيامت غير شيعه اثنى عشرى كه خواهند وارد شوند در حوض كوثر ملائكه ايشان را ربايند و بجهنم برند چنانكه گذشت كه از طريق اهل سنت متواتر است كه همه صحابه را كه رو از متابعت آن حضرت گردانيدند ايشان را ربايند و بجهنم برند و حضرت سيد الأنبياء گويد كه الهى اينها اصحاب منند اينها صحابهاى منند خطاب رسد كه يا محمّد تو نمى دانى كه اينها چه كردند همه بعد از تو مرتد شدند و بكفر اول برگشتند پس حضرت گويد كه ببريد اينها را بجهنم كه من از ايشان بيزارم پس نماند با حضرت مگر قليلى از صحابه چنانكه از طرق اهل بيت منقولست بطرق صحيحه بسيار كه صحابه بعد از وفات آن حضرت مرتد شدند مگر سلمان و ابو ذر و مقداد و عمار و دو سه كس ديگر.

هر كه اراده بندگى حق سبحانه و تعالى دارد ابتدا به شما مى كند و از راه ولايت شما به خدا مى رسد و مكرر فرمودند اين عبارت را از جهة تاكيد، و حق

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 615

سبحانه و تعالى به سبب شما و اقوال شما ظاهر مى گرداند دروغى را كه بر خدا بستند در اصول دين و فروع دين چون معجزات ظاهره باهره به شما داده است كه دلالت كند بر آن كه شما صادقيد و از صدق شما كذب ديگران

ظاهر مى شود، و به بركت شما و به بركت دعاى شما حق سبحانه و تعالى دفع مى كند سختى زمانه را و ابتداى خلق عالم به شما شد چنانكه احاديث متواتر وارد شده است كه حق سبحانه و تعالى اول چيزى كه آفريد ارواح مقدسه ايشان بود و ختم عالم نيز به شما خواهد شد چنانكه وارد شده است در اخبار متواتره كه تا يك كس هست مى بايد كه معصوم باشد و بعد از همه معصوم خواهد رفت يا آن كه ختم خوبان به شما خواهد شد چنانكه بالفعل بعد از تحريفات بسيار كه در توراة واقع شده است مذكور است كه روزى ساره خاتون مى خواست كه هاجر را بزند به خدا رسيد يعنى به جبرئيل كه از جانب حق سبحانه و تعالى آمده بود چنانكه بكرّات و مرّات در توراة چنين وارد شده است، پس جبرئيل به هاجر گفت كه آزرده مباش كه حق سبحانه و تعالى دوازده بزرگ عظيم الشأن مى آفريند كه ختم خوبان عالم به ايشان خواهد بود و به بركت شما و دعاى شما حق سبحانه و تعالى محو مى فرمايد و هر چه را مى خواهد اثبات مى كند در لوح محو و اثبات، و به بركت شما مذلّت و خوارى را از گردنهاى ما خواهند انداخت در رجعت و قيامت و به سبب شما حق سبحانه و تعالى هر كه را كه بنا حق كشته باشند از مؤمنين و مؤمنات طلب خون خود خواهد كرد، و به بركت شما از زمين درختان مى رويد و به بركت وجود شما درختان ميوها مى دهند و به بركت شما از آسمان باران مى آيد، چون غرض از ايجاد

عالم ايشانند و دنيا بوجود معصومان موجود است، و به بركت رجعت شما بدنيا حق سبحانه و تعالى غمها و المهاى مؤمنان را

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 616

مرتفع خواهد ساخت، و به بركت شما باران رحمت خود را فرو خواهد فرستاد و به بركت شما زمينى كه شما در آن مدفونيد تسبيح الهى مى كند، لعنت حق سبحانه و تعالى بر امتى باد كه شما را شهيد كردند يا به شهادت شما راضى بودند و بر جمعى كه مخالفت كردند شما را و بر جمعى كه اقرار كردند و تهنيت كردند و مبارك باد گفتند امامت و خلافت شما را كه رئيس ايشان فلان بود كه گفت در روز غدير خم كه په په اى پسر ابو طالب گرديدى مولاى من و مولاى هر مؤمن و مؤمنه، و عامه بحث مى كنند كه فلان اقرار نكرد بلكه از روى سخريه و استهزاء گفت چنانكه از عبارت ظاهر است و ظاهرا درست مى گويند و انكار او مخصوص امامت نبود بلكه او اقرار به هيچ چيز نكرده بود و هميشه كافر بود به حسب باطن و از جهة مصلحت اظهار اسلام مى كرد، و لعنت خدا بر امّتى كه پشت بر پشت يكديگر انداختند و با يكديگر بيعت كردند كه در دشمنى شما بكوشند چنانكه متواتر است كه در كعبه صحيفه مخالفت را نوشتند، و زمخشرى نيز در كشاف و غير آن ذكر كرده است و ليكن نام آن جماعت را نبرده است، و لعنت خدا بر جمعى باد كه حاضر بودند در جهاد شما از طرف اعادى و يارى نكردند شما را يا گواهى بر امامت شما دادند و يارى نكردند

كه با شما بجهاد آيند.

و در كافى و تهذيب چنين است كه

شهدت و لم تستشهد

يعنى لعنت خدا بر جمعى كه حاضر بودند در جنگ شما و خود را در راه شما شهيد نكردند چنانكه جمعى با حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه بودند و گروه گروه برمى گشتند چون خبر خذلان اهل كوفه مسلم بن عقيل را رضي اللَّه عنه شنيدند، و بعد از آن خبر قتل او و قتل هانى بن عروه و آمدن عبيد اللَّه بن زياد به كوفه و رسيدن لشكر اهل شام را شنيدند و در هر خبرى جمعى جدا

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 617

مى شدند تا آن كه همه رفتند مگر اهل بيت صلوات اللَّه عليهم و پنجاه و چند كس كه ماندند، و به سبب ملازمت آن حضرت صلوات اللَّه عليه با على درجات شهادت رسيدند و ظاهرا بعضى از روات نقل بالمعنى كرده باشند.

حمد خداوندى را سزا است كه ايشان را در آتش جهنم جا داد و در بد جائى وارد شدند و بد جائى شد محل ورود ايشان، و جميع محامد مخصوص خداونديست كه پروردگار عالميان است، و صلوات الهى بر تو باد يا ابا عبد اللَّه من به نزد حق سبحانه و تعالى از مخالفان تو بيزارم و خداى تعالى بر من گواه شد كه من از اين جماعت بيزارم و من گواهى مى دهم نزد حق سبحانه و تعالى كه من از كسانى كه مخالفت كردند ترا بيزارم.

پس بيا به نزد على اصغر كه نزد پاى حضرت مدفون است، و مى گويى كه سلام الهى بر تو باد اى فرزند رسول خدا اى فرزند امير المؤمنين اى فرزند حسن و

حسين، كه عم را پدر خوانده است تغليبا مثل حسنين يا آن كه عم بمنزله پدر است خصوصا عمى كه امام باشد كه ائمه سبب بقاى ابدى اند چنانكه پدر سبب وجود فرزند است، و اخبار بسيار وارد شده است كه نبى و امام را والدين خوانده اند معصومان صلوات اللَّه عليهم.

سلام الهى بر تو باد اى فرزند خديجه كبرى و فاطمه زهرا، صلوات الهى بر تو باد همه درودها بر تو باد، همه رحمتهاى الهى بر تو باد، لعنت خدا بر قاتلان تو باد كه تيرها و نيزها و شمشيرها بر تو زدند، لعنت خدا بر كسى كه ترا شهيد كرد و به آن كه سبب بود مانند ابو بكر و عمر و عثمان و معاويه و يزيد و عبيد اللَّه بن زياد و اتباع ايشان، لعنت خدا بر كسى باد كه ترا شهيد كرد مانند عمر بن سعد و اتباع او، لعنت خدا بر كسى باد كه مباشر قتل تو شد، من نزد حق سبحانه و تعالى از او بيزارم به سه معنى كه گذشت، سلام

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 618

الهى بر شما باد، و تكرير سلام مطلوبست تا صد مرتبه و هم چنين لعن تا صد مرتبه و بيشتر بهتر است و اقلش سه مرتبه است و در اين سه سلام جميع اصحاب آن حضرت را خطاب مى كند با مشافهه على بن الحسين صلوات اللَّه عليه و عليهم.

فايز شديد به رتبه شهادت و از دنياى غدار خلاص شديد و با على مراتب بهشت رسيديد و اللَّه، و فايز شديد باين نوع جهادى در خدمت آن حضرت و اللَّه و فايز شديد به مجاورت ائمه اهل

بيت در بهشت عنبر سرشت و اللَّه، كاش من با شما مى بودم و باين رتبه عظيم مى رسيدم و چون از زيارت فارغ شوى مى كردى تا به پشت حضرت مى آيى و شش ركعت نماز مى كنى دو ركعت نماز زيارت از جهة آن حضرت صلوات اللَّه عليه و دو ركعت از جهة زيارت على بن الحسين صلوات اللَّه عليه و دو ركعت از جهة بقيه شهدا صلوات اللَّه عليهم و زيارتت تمام شد، و اين زيارت منقولست از حسن از حسين ثقه از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه و شيخان نيز روايت كرده اند همين زيارت را و چون وداع نداشت صدوق وداع را از روايت ديگر ذكر كرد تا اگر كسى خواهد اصل آن را نيز بخواند و بعد از آن وداع كند

الوداع

(من رواية يوسف الكناسىّ عنّ ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال اذا اردت ان تودّعه فقل السّلام عليك و رحمة اللَّه و بركاته نستودعك اللَّه و نقرأ عليك السّلام، آمنّا باللَّه و بالرّسول و بما جاء به، و دلّ عليه و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 619

اتّبعنا الرّسول يا ربّ فاكتبنا مع الشّاهدين، اللَّهمّ لا تجعله اخر العهد منّا و منه، اللَّهمّ انّا نسألك ان تنفعنا بحبّه، اللَّهمّ ابعثه مقاما محمودا تنصر به دينك و تقتل به عدوّك و تبير به من نصب حربا لال محمّد فانّك وعدته ذلك و أنت لا تخلف الميعاد السّلام عليك و رحمة اللَّه و بركاته، اشهد انّكم شهداء و نجباء جاهدتم فى سبيل اللَّه و قتلتم على منهاج رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله و ابن رسوله صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم كثيرا و

الحمد للّه الّذى صدقكم وعده و اراكم ما تحبّون و صلّى اللَّه على محمّد و آل محمّد و عليهم السّلام و رحمة اللَّه و بركاته اللَّهمّ لا تشغلنى فى الدّنيا عن شكر نعمتك و لا بإكثار فيها فتلهينى عجائب بهجتها و تفتننى زهرتها و لا باقلال يضرّ بعملى ضرّه و يملأ صدرى همّه اعطنى من ذلك غنى عن شرار خلقك و بلاغا أنال به رضاك يا ارحم الرّاحمين. و قد اخرجت فى كتاب الزّيارات و فى كتاب مقتل الحسين صلوات اللَّه عليه أنواعا من الزّيارات و اخترت هذه لهذا الكتاب لأنّها اصحّ الزّيارات عندى من طريق الرّواية و فيها بلاغ و كفاية

زيارة قبور الشّهداء

(فاذا اردت زيارة قبور الشهداء فقل السّلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدّار.)

اما وداع نمودن آن حضرت در وقت بيرون آمدن از كربلاى معلى يا در

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 620

وقت بيرون آمدن از روضه مقدّسه به آن كه شايد عمر نماند تا وقت بيرون آمدن چنانكه در اخبار صحيحه وارد شده است كه چون نماز كنى آن نماز را چنان به جا آور كه گويا ديگر نماز نخواهى كرد و وداع نماز مى كنى.

منقولست كالصحيح يا در صحيح چون صحيح است از فضاله و او از اهل اجماع است با آن كه صدوق نيز تصحيحش كرده است بخصوص كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون خواهى كه وداع كنى آن حضرت را بگو سلام و رحمت و بركات الهى بر تو باد، ما ترا بحق سبحانه و تعالى مى سپاريم و سلام الهى را به تو مى رسانيم ايمان آورده ايم به خدا و رسول و به آن چه آن را رسول آورده

است و به آن چه دلالت كرده است ما را به آن و متابعت نموديم رسولت را اى پروردگار عالميان پس بنويس ما را با كسانى كه گواهى به اين ها داده اند خداوندا مگردان اين وداع را وداع آخر ما آن حضرت را.

خداوندا سؤال مى كنيم از تو كه چنان كنى كه منتفع شويم از محبت آن حضرت، خداوندا برسان آن حضرت را به درجه اى كه اعلى درجات بهشتست و آن را ستوده اى تا آن كه نصرت دهى به او دينت را و بكشى بدست آن حضرت دشمنان خودت را، و هلاك كنى به شمشير او آن جمعى را كه حرب نمودند با آل محمّد صلى اللَّه عليه و آله به درستى كه تو او را وعده داده كه باين رتبه برسانى او را در اين آيه كه وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ الخ يعنى وعده كرده است سبحانه و تعالى آن جمعى را كه ايمان آورده اند و اعمال صالح كرده اند كه خلافت دهد ايشان را در زمين و متمكن گ رداند ايشان را در اظهار آن دينى كه حق سبحانه و تعالى راضى است كه ايشان و عالميان بر آن دين باشند و بدل كند از خوفى كه دارند به ايمنى كه عبادت كنند مرا و به هيچ نوع شرك نياورند يعنى هر دينى كه باطل است جماعتى كه بران دينند اطاعت شيطان كرده اند و بندگى او

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 621

كرده اند چنانكه فرموده است كه آيا عهد نكرده ام با شما اى فرزندان آدم كه عبادت مكنيد شيطان را كه او دشمن هويداى شماست، و ظاهر است كه هرگز كسى سجده عبوديت نكرده است شيطان را بلكه غرض الهى آنست

كه اطاعت شيطان بندگى كردن اوست خصوصا در اصول دين پس ظاهر شد كه چون حضرت صاحب الامر ظاهر شود همه بدين آن حضرت و آباى آن حضرت (ص) در خواهند آمد بحسب وعده تو و تو خلاف نمى كنى وعده خود را، سلام الهى و رحمت و بركات او بر شما باد و بعد از وداع آن حضرت وداع باقى شهدا مى كند باين نحو كه گواهى مى دهم كه شما به رتبه شهادت فايز شديد و برگزيدگان خداونديد مجاهده كرديد در راه رضاى حق سبحانه و تعالى و به شهادت فايز شديد بر طريقه حضرت سيد المرسلين «ص» و در خدمت فرزند رسولش صلوات اللَّه و سلامه عليهم بصلوة و سلام بسيار، و شكر خداوند عالميان را مى كنم كه وعده كه كرده است شهدا را از مراتب عاليه بهشت، كرامت فرمود شما را و به شما نموده آن چه را دوست مى داشتيد و صلوات بر محمّد و آل او باد، و سلام الهى و رحمت و بركتها بر ايشان باد، خداوندا مشغول مگردان مرا در دار دنيا از شكر نعمتت بلكه مرا توفيق كرامت كن كه هر چند نعمتت را بر من زياد كنى من شكر را زياده كنم، و چنان مكن كه مال مرا بسيار كنى كه تمتعات خوش آينده او مرا از ياد تو و شكر غافل كند، و زينتهاى او مرا مفتون سازد كه فريفته او شوم، و بر من چنان تنگ مكن روزى را كه پريشانى مرا از عبادت تو باز دارد و هموم و غموم او سينه ام پر كند به آن كه هميشه مغموم باشم از تنگى، و آن قدر كرامت

كن كه محتاج بدترين خلق تو نشوم و قدرى كرامت كن كه كارى چند از مبرّات و خيرات به جا آورم كه تو از من خوشنود شوى اى بخشنده ترين بخشندگان.

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 622

و بتحقيق كه در كتاب زيارات و در كتاب واقعه شهادت حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه انواع زيارات ذكر كرده ام و اين زيارت را از آنها انتخاب كردم و در اين كتاب ذكر كردم چون به اعتبار اسناد اصحّ روايات بود نزد من اگر چه جمعى در اين دو سند هستند كه علماء رجال توثيق آنها نكرده اند و ليكن ممكن است كه صدوق بر احوال ايشان مطلع باشد و ايشان ندانند يا آن كه اين دو زيارت متواتر شده باشد نزد او چنانكه ثقه الاسلام نيز اين دو روايت را ذكر كرده است در كافى و حكم به صحت آن كرده است و مكرر مذكور شد، و در فوايد تفصيل آن مذكور شد كه قانون قدما غير قانون متاخّرينست اگر چه رعايت قانون متاخّرين نيز مى كنند چنانكه مكرر در اين كتاب حكم بضعف روايت از جهة ضعف روات كرده است و ليكن وجوه بسيار از جهة صحّت حديث داشته اند و متاخّرين نيز گاه گاهى به طريقه قدما عمل مى كنند چنانكه علامّه در خلاصة الرّجال كرده است و جمعى بر او بحثها كرده اند كه جرح و تعديل خلاصه مخالف قانون اوست و در واقع مخالفت با يك فرد دارد و اكثر ذكر كرده اند در بسيارى از اخبار كه اگر چه ضعيف است و ليكن ضعفش منجبر است به شهرت بين الاصحاب و همين زيارت كه ذكر كرده ام تمام و كافى است.

امّا زيارت

قبور شهدا پس چون خواهى كه زيارت كنى قبور شهدا را پس بگو كه سلام الهى بر شما باد از جهة صبرى كه كرديد در جهاد پس نيكو عاقبتى حاصل شد شما را كه آن بهشت عنبر سرشتست و اين زيارت وداع شهداست از غير روايت كناسى اگر چه در وداع شهدا نيز بود امّا ضرر ندارد بيشتر و ظاهرا غافل شده است چون با هم مذكور است.

بدان كه زيارت يوسف كناسى زيارت كاملى است كه شيخان ذكر كرده اند اگر صدوق همان را ذكر مى كرد با وداع بهتر بود و ليكن چون راوى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 623

اول حسين بن ثور است و او ثقه است نزد صدوق سند آن بهتر بود و طريقه كلينى رضي اللَّه عنه آنست كه رعايت متون بيشتر مى كند چون بسيارى از اخبار وارده شده است كه من حيث السند ضعفى دارد و من حيث المتن فصاحت و بلاغت يا مطالب عاليه دارد كه متن آن حديث سند آنست و علماى معنوى ربانى ترجيح آنها بيشتر داده اند

باب ما يجزئ من زيارة الحسين صلوات اللَّه عليه فى حال التّقيّة

(اذا اتيت الفرات فاغتسل و البس ثوبيك الطّاهرين ثمّ ائت القبر و قل صلّى اللَّه عليك يا ابا عبد اللَّه صلّى اللَّه عليك يا ابا عبد اللَّه و قد تمّت زيارتك هذه فى حال التّقيّة روى دلك يونس بن ظبيان عن الصّادق صلوات اللَّه عليه) اين بابيست در بيان آن چه كافى است از زيارت آن حضرت صلوات اللَّه عليه در حالت تقيّه هر گاه به فرات رسى خواه از طرف حلّه يا مسيّب تا نهر علقمى از طرف بيابان و الحال آن نهر جارى نيست بهتر آنست كه آب فرات با خود بردار

و در موضع نهر غسل كن و دو جامه طاهر به پوش پس بيا به نزد قبر آن حضرت و بگو صلوات و درودهاى الهى بر تو باد يا حسين و به كنيت خواندن بهتر است و مكرر گفتن نور على نور است و همين مقدار زيارت در حال تقيه كافيست و اين روايت را شيخ در قوى از يونس بن ظبيان از آن حضرت صلوات اللَّه عليه روايت كرده است و اصحاب رجال يونس را

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 624

ضعيف مى دانند و ظاهرا يونس از اصحاب اسرار است و بعضى به حقايق اخبار او نرسيده بوده اند، و محتمل است كه در اواخر عمر غالى شده باشد و قبل از غلو از او نقل كرده بودند، بعد از غلو روايت كرده اند و تا غايت از او نديده ام چيزى كه بد باشد و احاديث او موافق است با احاديث ثقات و معتمدين لهذا صدوقان از او روايت بسيار نقل كرده اند و حكم به صحت آن كرده اند چنانكه در باب سابق گذشت

باب ما يقوم مقام زيارة الحسين صلوات اللَّه عليه و زيارة غيره من الائمّة صلوات اللَّه عليهم لمن لا يقدر على قصده لبعد المسافة.

(روى ابن ابى عمير عن هشام قال قال ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه اذا بعدت بأحدكم الشّقّة و نات به الدّار فليعل اعلى منزله و ليصلّ ركعتين و ليؤم بالصّلاة إلى قبورنا فانّ ذلك يصل إلينا) اين بابى است در بيان آن چه بدل از زيارت حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه مى شود و هم چنين زيارت باقى ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم كسى را كه قدرت نداشته باشد كه به نزديك رود از جهة زيارت به سبب بعد مسافت و قدرت نداشتن بر سوارى به چهار ده سند صحيح و بيست و پنج حسن

كالصحيح مرويست از هشام كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه راه شما دور باشد و از خانه شما تا به آن حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 625

مسافت بسيار باشد پس بايد كه پشت بام بلندتر رود در خانه اش و دو ركعت نماز بكند و اشاره كند به صلوات بسوى قبور ما به درستى كه آن سلام بما مى رسد، و جمعى استدلال باين حديث كرده اند كه در زيارت دور نماز را بر زيارت مقدم مى دارد و او دلالت بر ترتيب ندارد و هم چنين تقدم ذكرى و در احاديث دور آن نيز واقع شده است تقدم زيارت بر نماز و ظاهرا هر دو خوب باشد مگر در جائى بخصوص مقدم يا مؤخر وارد شده باشد كه در آنجا رعايت ترتيب نمودن بنحو مروى اولى است.

و كالصحيح از حسين بن ثوير منقولست كه جمعى نزد حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بوديم و از آن جمله يونس بن ظبيان بود و از همه بزرگتر بود بحسب سال بنا بر اين او سؤال مى كرد و گفت فداى تو گردم بسيار است كه حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه را ياد مى كنم چه چيز بگويم حضرت فرمودند كه سه مرتبه مى گويى السّلام عليك يا با عبد اللَّه كه سلام به آن حضرت صلوات اللَّه عليه مى رسد از نزديك و دور (و فى رواية حنان بن سدير عن ابيه قال قال لي ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه يا سدير تزور قبر الحسين صلوات اللَّه عليه فى كلّ يوم قلت: جعلت فداك لا قال: ما اجفاكم فتزوره فى كلّ شهر قلت: لا قال:

فتزوره فى

كلّ سنة قلت: قد يكون ذلك قال يا سدير ما اجفاكم بالحسين صلوات اللَّه عليه اما علمت انّ للّه تبارك و تعالى الف الف ملك شعث غبر يبكون و يزورون و لا يفترون و ما عليك يا سدير ان تزور قبر الحسين صلوات اللَّه عليه فى كلّ جمعة خمس مرّات او فى كلّ يوم مرّة قلت جعلت فداك بيننا و بينه فراسخ كثيرة فقال لي اصعد فوق

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 626

سطحك ثمّ التفت يمنة و يسرة ثمّ ارفع رأسك إلى السّماء ثمّ تنحو نحو القبر فتقول السّلام عليك يا ابا عبد اللَّه السّلام عليك و رحمة اللَّه و بركاته يكتب لك بذلك زورة و الزّورة حجّة و عمرة قال سدير فربّما فعلت ذلك فى الشّهر اكثر من عشرين مرّة) و منقولست در حسن يا موثق كالصحيح از سدير كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه بمن فرمودند كه اى سدير زيارت مى كنى قبر حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه را هر روز عرض نمودم كه فداى تو گردم نه فرمودند كه شما چه جفا كاريد يعنى ظالميد يا آداب و ادب را نمى دانيد پس در ماهى يك بار زيارت مى كنى عرض نمودم كه نه فرمودند كه در سالى يك بار زيارت مى كنى عرض نمودم كه گاه هست كه سالى يك بار زيارت مى كنم حضرت فرمودند كه چه جفا كارى به حضرت امام حسين آيا نمى دانى كه حق سبحانه و تعالى را هزار هزار فرشته ژوليده موى كرد آلوده هست كه مى گريند و زيارت مى كنند و سست نمى شوند اى سدير چه مى شود كه زيارت كنى در هر جمعه يعنى هر روز جمعه پنجم رتبه زيارت

كنى يا در هر روزى يك بار، و در كافى و تهذيب و بعضى از نسخ اين كتاب به واو است يعنى در هر روز جمعه پنج بار و در هر روزى يك بار آن حضرت را زيارت كنى كه در ماهى پنجاه مرتبه آن حضرت را زيارت كنى و موافق اكثر نسخ اين كتاب مخير است ميان آن كه هر روز يك بار زيارت كند يا در هر روز جمعه پنجم رتبه و اين بهتر است به اعتبار تقديم ذكرى و احتمال دارد كه مراد از جمعه هفته باشد و در اين صورت انسب اين بود كه اول هر روز را ذكر كنند و بعد از آن در هر هفته پنجم رتبه را.

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 627

سدير گفت فداى تو گردم ميان ما و او چند فرسخ است كه از راه نزديكش كه راه برّ است دوازده فرسخ است و از راه حله چهارده فرسخ است تقريبا حضرت فرمودند كه پشت بام خانه ات بالا رو پس نظر كن به جانب راست و چپ آسمان پس سر بالا كن به جانب آسمان پس نظر به جانب قبر آن حضرت مى كنى و مى گويى السّلام عليك يا ابا عبد اللَّه السّلام عليك و رحمة اللَّه و بركاته: و در هر مرتبه كه اين زيارت مى كنى مى نويسند از جهة تو يك زيارت خانه كعبه يعنى يك حج و عمره سدير گفت بسيار بود كه در هر ماهى زياده از بيست مرتبه زيارت آن حضرت مى كردم پس عمل نكرده بود به پنجاه مرتبه و بنا بر نسخه محتمل است كه هر جمعه پنجم رتبه زيارت كرده باشد، و در

عرض هفته گاهى زيارت مى كرده باشد و ممكن است كه سدير چنين فهميده باشد كه آخر مذكور شد كه جمعه هفته باشد و نسخه او باشد و بحديث عمل كرده باشد با زيادتى و ليكن بعيد است بحسب عبارت اول و قريبست بحسب اين عبارت زيرا كه بعيد است كه مرد فاضلى بيان كرده باشد عدم عمل را

باب فضل تربة الحسين صلوات اللَّه عليه و حريم قبره.

(قال الصّادق صلوات اللَّه عليه فى طين قبر الحسين صلوات اللَّه عليه شفاء من كلّ داء و هو الدّواء الاكبر) اين بابى است در فضيلت خاك كربلا و حريم قبر آن حضرت صلوات اللَّه عليه منقول است در قوى از سليمان بصرى كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه در خاك قبر آن حضرت صلوات اللَّه عليه شفاست از هر دردى و آن خاك بزرگترين دواهاست چون دواى جميع دردهاست.

و منقولست در قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه نيز به همين مضمون در روايتى ديگر، و منقولست از سعد بن سعد ثقه كه گفت سؤال كردم از حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليه از خوردن گل حضرت فرمودند كه گل خوردن حرامست مانند خوردن ميته و خون و گوشت خوك مگر خاك حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه كه در آنست شفا از هر دردى و ايمنى است از هر خوفى.

و در قوى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه منقول است كه فرمودند كه گل حرامست هر گلى مثل گوشت خوك و كسى كه گل بخورد و بميرد به سبب آن من نماز بر او نمى كنم مگر خاك قبر حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه كه در

اوست شفا از هر دردى و كسى كه گل خواره

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 629

باشد و خاك قبر آن حضرت را بخورد در آن شفا نيست.

و كالصحيح منقولست از احدهما صلوات اللَّه عليهما كه حق سبحانه و تعالى حضرت آدم عليه السلام را از گل آفريد و گل را حرام گردانيد بر فرزندان او، راوى گفت عرض نمودم كه پس چه مى فرماييد در خاك قبر حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه حضرت فرمودند كه بر مردمان حرامست كه گوشت خود را بخورند و حلال است كه گوشت ما را بخورند و ليكن اندكى بخورند مانند نخودى، و احوط آنست كه زياده از نخود خام نخورند بحسب وزن اگر چه ظاهرا بحسب جثّه نيز جايز باشد.

و در موثق كالصحيح منقولست از ابن ابى يعفور كه گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه بعضى خاك قبر حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه را مى خورند و شفا مى يابند و بعضى شفا نمى يابند سببش چيست حضرت فرمودند كه بحق آن خداوندى كه بغير از او خداوندى نيست كه هر كه به اعتقاد نفع خورد البته نفع مى يابد.

و كالصحيح منقولست كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند به يونس بن ربيع كه بالاى سر حضرت خاك سرخى هست كه در آن شفاست از هر دردى مگر مرگ را يونس گفت كه چون اين حديث را شنيديم جمعى آمديم و چون يك ذراع كنديم خاك سرخى ظاهر شد بقدر يك درهم آن را برداشتيم و به كوفه برديم و به مردمان مى داديم بهر كس اندكى و به آن مداوا مى كردند و شفا مى يافتند، و منقولست كه تا هفتاد

ذرع از جهة دو ابر مى توان داشت و احاديث زياد و كم گذشت، و منقولست كه شخصى به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمود كه بسيار بيماريها دارم و من دوايى نيست كه به آن مداوا نكرده

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 630

باشم حضرت فرمودند كه مگر نشنيده بودى كه خاك قبر آن حضرت شفاى هر درديست و سبب ايمنى است از هر خوفى و چون خاك را بردارى بخوان كه (اللَّهمّ انّي أسألك بحقّ هذه الطّينة و بحقّ الملك الّذى اخذها و بحقّ النّبيّ الّذى قبضها و بحقّ الوصيّ الّذى حلّ فيها صلّ على محمّد و اهل بيته و اجعل فيها شفاء من كلّ داء و أمانا من كلّ خوف) يعنى خداوندا سؤال مى كنم از تو بحق اين طينت و بحق فرشته كه اين را برداشته است و بحق پيغمبرى كه بدست گرفته است اين تربت را و بحق وصى پيغمبرى كه در اين خاك جا كرده است كه صلوات بر محمّد و آل او فرست و بگردان در اين تربت شفا از هر دردى و ايمنى از هر خوفى، پس حضرت فرمودند كه آن فرشته كه اين خاك را برداشته است جبرئيل است كه آن را برداشت و به حضرت سيّد الأنبياء صلى اللَّه عليه و آله نمود و گفت كه اين خاك فرزند تست كه امّت تو بعد از تو او را شهيد خواهند كرد، و پيغمبرى كه اين خاك را گرفت آن حضرت بود، و وصيى كه در آن مدفون شد حضرت امام حسين (ص) است كه بهترين جوانان اهل بهشت است پس عرض نمودم كه شفاست از هر دردى

دانستم چگونه امان است از هر خوفى حضرت فرمودند كه هر گاه از پادشاهى يا از غير او خوف داشته باشى از خانه بيرون مرو تا با خود نبرى از تربت آن حضرت (ص) و چون آن تربت را بردارى بگو كه خداوندا اين خاك قبر آن حضرت است كه ولى تست و پسر ولى تست بر مى دارم تا آن كه حرز من باشد از آن چه از آن مى ترسم و آن چه از آن نمى ترسم تا آن كه وارد نشود بر تو آن چيزى كه از آن نمى ترسى، راوى گفت كه از تربت آن حضرت برداشتم چنانكه آن حضرت فرموده بودند حق سبحانه و تعالى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 631

صحيح كرد بدنم را و امان من بود از هر خوفى از آن چه مى ترسيدم و از آن چه نمى ترسيدم چنانكه آن حضرت فرموده بودند و الحمد للّه كه من بعد مكروهى بمن نرسيد (و قال صلوات اللَّه عليه إذا أكلته فقل اللَّهمّ ربّ التّربة المباركة و ربّ الوصيّ الّذى وارته صلّ على محمّد و آل محمّد و اجعله علما نافعا و رزقا واسعا و شفاء من كلّ داء) و منقول است كه آن حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه چون خواهى كه تربت را بخورى پس بگو خداوندا اى پروردگار خاك مبارك و اى پروردگار وصيى كه در اين خاك مدفون است صلوات بر محمّد و آل او فرست، و بگردان آن چه را مى خورم علمى نافع و روزى فراخ و شفا از هر دردى يعنى خوردن تربت را سبب اينها گردان و منقولست كه آن حضرت فرمودند كه چون بردارى بگو (بسم اللَّه اللَّهمّ

بحقّ هذه التّربة الطّاهرة و بحقّ البقعة الطيّبة و بحقّ الوصيّ الّذى توارته و بحقّ جدّه و ابيه و أمّه و اخيه و الملائكة الّذين يحفّون به و الملائكة العكوف على قبر وليّك ينتظرون نصره صلّى اللَّه عليهم اجمعين اجعل لي فيه شفاء من كلّ داء و أمانا من كلّ خوف و عزّا من كلّ ذل، و اوسع به علىّ فى رزقي و اصحّ به جسمى) يعنى ابتدا مى كنم در خوردن به استعانت به نام حق سبحانه و تعالى خداوندا بحق اين خاك طاهر و بحق اين زمين بسيار خوب و بحق امامى كه در اين خاك مدفونست و بحق جدّ او و پدر او و مادر او و برادر او و بحق فرشتگانى كه احاطه كرده اند به آن حضرت (ص) و بحق فرشتگانى كه هميشه ملازم قبر ولى تواند و انتظار مى كشند كه حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 632

عليه خروج كند و در خدمت آن حضرت طلب خون آن حضرت كنند كه صلوات الهى بر همه باد، بگردان از جهة من در خوردن اين تربت شفايى عظيم از هر دردى، و ايمن گردان مرا از هر خوفى و عزيز گردان مرا بعد از خوارى، و به سبب اين روزى مرا فراخ گردان و بدن مرا از هر مرضى صحيح گردان و بعد از برداشتن: انا أنزلناه بر آن بخوان و بعضى از اصحاب گفته اند كه چون احاديث متواتره وارد شده است كه كل حرامست و از آن استثنا شده است خاك آن حضرت مشروط است به دعا در وقت برداشتن و خوردن و اگر در بعضى از روايات شرط نشده باشد

مى بايد كه به مقيّد عمل نمايند و مطلق را حمل كنند بر مقيد تا حلال باشد خوردن و يا آن كه بعد از دعا بى دغدغده خوبست و بدون دعا جزم نداريم در حليت پس بايد كه بدون دعا جايز نباشد خوردن و ظاهر اخبار آنست كه كمالش مشروط است باين دعاها و احوط آنست كه در وقت برداشتن و خوردن همه دعاهاى منقوله را بخواند بى دغدغه باشد، و بهتر آنست كه از حوالى روضه خاك رست بردارند و هفت مثقال بكشند و در وقت برداشتن دعا بخوانند و هر هفت مثقال را در كيسه كنند و در زير فروش متّصل به ضريح مقدس بگذارند و اگر چند شبانه رور بر آن بگذرد بهتر است و چون از اينجا بردارد دعاها را مرتبه ديگر بخواند و در وقت خوردن اندكى بخورد با دعا قبل از تناول و بعد از آن آية الكرسى بخواند و مى بايد كه قصدش شفا باشد، و بعضى تجويز نموده اند خوردن آن را از جهة رفع امراض معنويه كه بدترين امراض است مثل تكبّر و عجب و ريا و حقد و بغض و امثال اينها و ظاهرا بد نباشد، و احوط آنست كه اگر مرض ظاهرى نداشته باشد نخورد و اگر مرض ظاهر داشته باشد بقصد شفا از همه امراض صورى و معنوى و ظاهرى و باطنى بخورد و در گل مختوم دغدغه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 633

عظيم مى شود چون گذشت كه همه گلى حرامست و در بعضى از اخبار وارد شده است كه آن چه مشهور است خوردن گل مختوم به سبب آن شفا دارد كه خاك قبر اسكندر است، و بر

تقديرى كه صحيح باشد گل قبر حضرت سيّد الشهدا (ص) به مراتب از آن بهتر خواهد بود و اين حديث اشعار مى دارد بر جواز با ظواهر چند حديث كه مشعر است بر جواز كه از آن اخبار ظاهر مى شود كه حرمت خوردن به اعتبار ضرر است و احوط آنست كه مطلقا گل و خاك و گرد بلكه خاكستر بلكه مانند نان سوخته كه مانند ذغال شده باشد نخورد اگر چه اثبات حرمت امثال اينها خالى از اشكالى نيست و ديگر خواهد آمد (و قال صلوات اللَّه عليه حريم الحسين صلوات اللَّه عليه خمسة فراسخ من اربع جوانب القبر) و مرويست در قوى كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حريم قبر حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه پنج فرسخ است از هر جانبى از چهار جانب كه طولش ده فرسخ باشد و عرضش ده فرسخ و ممكن است كه مراد قطر باشد به آن كه دورش را مدور حساب كنند و ليكن ظاهر چهار جانب مربع است و ظاهرش آنست كه تا پنج فرسخ از چهار جانب خاك توان برداشت و مشكل است، شايد حريم به اعتبار شرف دفن در آن باشد يا حرمتهاى ديگر، و آن چه مصرحست هفتاد ذرعست و روايت ده ميل نيز صريحست و احوط آنست كه زياده از پنج ميل از هر طرفى نباشد بلكه از هفتاد ذرع دورتر نباشد و احاديث حريم گذشت با حديث متن و آينده (و روى اسحاق بن عمّار عن ابى عبد اللَّه صلوات اللَّه عليه قال موضع

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 634

قبر الحسين صلوات اللَّه عليه منذ يوم دفن فيه روضة من

رياض الجنّة و قال صلوات اللَّه عليه موضع قبر الحسين صلوات اللَّه عليه ترعة من ترع الجنّة) و در موثق كالصحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه موضعى كه قبر حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه از آن روزى كه مدفون شده است در آنجا باغى است از باغهاى بهشت، و آن حضرت نيز فرمودند كه موضع قبر آن حضرت صلوات اللَّه عليه دريست يا روضه ايست از درها يا روضهاى بهشت و تفسيرش گذشت در اوايل اين باب

باب زيارة الامامين ابى الحسن موسى بن جعفر و ابى جعفر محمّد بن علىّ الثّانى صلوات اللَّه عليهم ببغداد في مقابر قريش

(اذا اردت بغداد إن شاء اللَّه فاغتسل و تنظّف و البس ثوبيك الطّاهرين و زر قبريهما و قل حين تصير إلى قبر موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما السّلام عليك يا ولىّ اللَّه السّلام عليك يا حجّة اللَّه السّلام عليك يا نور اللَّه فى ظلمات الارض اتيتك زائرا عارفا بحقّك معاديا لأعدائك مواليا لأوليائك فاشفع لي عند ربّك ثمّ سل حاجتك ثمّ تسلّم على ابى جعفر صلوات اللَّه عليه بهذه الاحرف و النّداء، و اذا اردت زيارته صلوات اللَّه عليه فاغتسل و تنظّف و البس ثوبيك الطّاهرين، و قل اللَّهمّ صلّ على محمّد بن علىّ الامام التّقىّ النّقىّ الرّضىّ المرتضى و حجّتك على من فوق الارض و من تحت الثّرى صلاة كثيرة نامية دائمة زاكية مباركة متواصلة متواترة مترادفة كافضل ما صلّيت على احد من أوليائك، و السّلام عليك يا ولىّ اللَّه السّلام عليك يا نور اللَّه السّلام عليك يا حجّة اللَّه السّلام عليك يا امام المتّقين

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 636

و وارث علم النّبيّين و سلالة الوصيّين السّلام عليك يا نور اللَّه فى ظلمات الارض، اتيتك زائرا عارفا بحقّك معاديا لأعدائك مواليا

لأوليائك فاشفع لي عند ربّك، ثمّ سل حاجتك ثمّ صلّ فى القبّة الّتى فيها محمّد بن علىّ صلوات اللَّه عليهما اربع ركعات بتسليمتين عند رأسه ركعتين لزيارة موسى و ركعتين لزيارة محمّد بن علىّ صلوات اللَّه عليهما و لا تصلّ عند رأس موسى صلوات اللَّه عليه فانّه يقابل قبور قريش و لا يجوز اتّخاذها قبلة إن شاء اللَّه تعالى) اين بابى است در بيان زيارت دو امام معصوم كه آن ابو الحسن حضرت امام موسى كاظم است و ابو جعفر ثانى امام محمّد تقى صلوات اللَّه عليهما در بغداد در مقابر قريش هر گاه اراده بغداد كنى و در بعضى نسخ اذا وردت است يعنى هر گاه داخل شوى در بغداد اگر خدا خواهد به آن كه توفيق دهد كه به آنجا رسى: غسل زيارت بكن و پاكيزه كن خود را و دو جامه طاهرت را به پوش و زيارت كن قبر هر دو را به آن كه اول چون به قبر حضرت موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليهما رسى بگو سلام الهى بر تو باد اى كسى كه محبوب يا محب يا واجب الاطاعه خداوندى، اى حجت خدا كه حق سبحانه و تعالى حجت خود را تمام كرد بر خلق به ايجاد و امامت تو اى نورى كه حق سبحانه و تعالى زمينهاى تاريك را روشن گردانيد بنور وجود و هدايت شما به زيارتت آمده ام در حالتى كه عارفم بحق تو و با دشمنان تو دشمنم و با دوستان تو دوستم پس شفاعت كن از جهة من نزد پروردگارت پس حاجتت را سؤال كن پس سلام كن بر حضرت امام محمّد تقى صلوات اللَّه

عليه به همين كلمات و به همين كلمه ندا كه يا است، و چون خواهى كه زيارت كنى آن حضرت را صلوات اللَّه عليه پس غسل كن و خود را پاكيزه كن به آن كه جامهاى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 637

پاك را به پوش و نوره كش بدنت را و دو جامه پاك به پوش چون غالب اوقات عرب دو جامه مى پوشد و آن زير جامه و پيراهن است و بگو خداوندا صلوات فرست بر حضرت امام محمّد تقى پسر امام على بن موسى الرضا كه: لقبت تقى است يعنى پرهيزكارى از هر چه خلاف محبت الهى است، و ذات مقدست پاكيزه است و حق سبحانه و تعالى از تو راضى و برگزيده الهى و حجت و امامى بر هر كه بر روى زمين است از آدميان، و حجتى بر هر كه در زمين است از جنيان يا بر زندگان و مردگان صلواتى كه بسيار باشد و در زيادتى باشد و هميشه باشد و پاكيزه باشد يا در زيادتى باشد و مبارك باشد به آن كه در زيادتى باشد و به يك ديگر متصل باشد و پى در پى باشند و در عقب يكديگر باشند مثل افضل، يا افضل صلواتى باشد كه فرستاده باشى بر يكى از دوستانت، و سلام الهى بر تو باد اى دوست يا امامى كه خدا او را نصب فرموده باشد اى نور خدا يعنى كسى كه هدايت كننده عالمى از جانب حق سبحانه و تعالى اى حجت خدا اى امام پرهيزكاران و وارث علوم پيغمبران و فرزندان اوصياى پيغمبران، اى هدايت كننده كه از جانب خداوندى در ظلمتها و تاريكيهاى زمين

يعنى رفع كننده شبهات اهل زمينى: به زيارتت آمده ام و ترا امام واجب الإطاعه مى دانم و با دشمنانت دشمنم و با دوستانت دوستم پس شفاعت كن مرا نزد پروردگارت، پس حاجتت را سؤال كن پس در گنبد حضرت امام محمّد تقى صلوات اللَّه عليه چهار ركعت نماز بدو سلام به جا آور از جهة هر معصومى دو ركعت و در بالاى سر حضرت امام موسى كاظم نماز مكن زيرا كه قبور قريش در آنجا واقع است و از آن جمله بعضى از خلفاى بنى عباسند و رو به قبر نماز كردن جايز نيست خصوصا قبور ظالمان و كافران، يا مراد كراهت است چنانكه گذشت در مكان مصلى، و پيشتر دو گنبد بوده است در هر گنبدى معصومى و الحال اندرون يكى شده است اگر چه در بيرون دو قبه است

باب زيارة قبر الرّضا علىّ بن موسى صلوات اللَّه عليهما بطوس.

اشاره

(اذا اردت زيارة قبر ابى الحسن علىّ بن موسى صلوات اللَّه عليهما بطوس فاغتسل عند خروجك من منزلك و قل حين تغتسل اللَّهمّ طهّرني و طهّر لي قلبى و اشرح لي صدرى و اجر على لساني مدحتك و الثّناء عليك فانّه لا قوّة الّا بك، اللَّهمّ اجعله لي طهورا و شفاء، و تقول حين تخرج بسم اللَّه و باللَّه و إلى اللَّه و إلى ابن رسول اللَّه حسبى اللَّه توكّلت على اللَّه، اللَّهمّ إليك توجّهت و إليك قصدت و ما عندك اردت، فاذا خرجت فقف على باب دارك و قل اللَّهمّ إليك توجّهت وجهى، و عليك خلّفت اهلى و مالى و ما خوّلتنى و بك وثقت فلا تخيّبنى يا من لا يخيّب من اراده و لا يضيّع من حفظه صلّ على محمّد و آل محمّد

و احفظنى بحفظك فانّه لا يضيع من حفظت فاذا وافيت سالما فاغتسل و قل حين تغتسل اللَّهمّ طهّرني و طهّر قلبى و اشرح لي صدرى و اجر على على لساني مدحتك و محبّتك و الثّناء عليك فانّه لا قوّة الّا بك، و قد علمت انّ قوام دينى التّسليم لأمرك و الاتّباع لسنّة نبيّك و الشّهادة على جميع خلقك، اللَّهمّ اجعله لي شفاء و نورا انّك على كلّ شي ء قدير و البس اطهر ثيابك و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 639

امش حافيا و عليك السّكينة و الوقار بالتّكبير و التّهليل و التّمجيد و قصّر خطاك و قل حين تدخل بسم اللَّه و باللَّه و علىّ ملّة رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله اشهد ان لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله و انّ عليا ولىّ اللَّه، و سر حتّى تقف على قبره و تستقبل وجهه بوجهك و اجعل القبلة بين كتفيك، و قل اشهد ان لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله و انّه سيّد الاوّلين و الاخرين و انّه سيّد الانبياء و المرسلين اللَّهمّ صلّ على محمّد عبدك و رسولك و نبيّك و سيّد خلقك اجمعين صلاة لا يقوى على احصائها غيرك، اللَّهمّ صلّ على امير المؤمنين علىّ ابن ابى طالب صلوات اللَّه عليه عبدك و اخى رسولك الّذى انتجبته بعلمك و جعلته هاديا لمن شئت من خلقك و الدّليل على من بعثته برسالاتك و ديّان الدّين بعد لك و فصل قضائك بين خلقك و المهيمن على ذلك كلّه و السّلام عليه و رحمة اللَّه و بركاته، اللَّهُمَّ صلّ على

فاطمة بنت نبيّك و زوجة وليّك و امّ السّبطين الحسن و الحسين سيّدى شباب اهل الجنّة الطّهرة الطّاهرة المطهّرة التّقيّة النّقيّة الرّضيّة الزّكيّة سيّدة نساء اهل الجنّة اجمعين صلاة لا يقوى على احصائها غيرك اللَّهمّ صلّ على الحسن و الحسين سبطي نبيّك و سيّدى شباب اهل الجنّة القائمين فى خلقك و الدّليلين على من بعثته برسالاتك و ديّاني الدّين بعدلك و فصل قضائك بين خلقك اللَّهمّ صلّ على علىّ بن الحسين عبدك

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 640

القائم فى خلقك و الدّليل على من بعثته برسالاتك و ديّان الدّين بعدلك و فصل قضائك بين خلقك سيّد العابدين اللَّهمّ صلّ على محمّد بن علىّ عبدك و خليفتك فى ارضك باقر علم النّبيّين، اللَّهمّ صلّ على جعفر بن محمّد الصّادق عبدك و ولىّ دينك و حجّتك على خلقك اجمعين الصّادق البارّ، اللَّهمّ، صلّ على موسى بن جعفر عبدك الصّالح، و لسانك فى خلقك النّاطق بحكمك و الحجّة على بريّتك، اللَّهمّ صلّ على علىّ بن موسى الرّضا المرتضى عبدك و ولىّ دينك القائم بعد لك و الدّاعى إلى دينك و دين آبائه الصّادقين صلاة لا يقوى على احصائها غيرك، اللَّهمّ صلّ على محمّد بن علىّ عبدك و وليّك القائم بأمرك و الدّاعى إلى سبيلك، اللَّهمّ صلّ على علىّ بن محمّد عبدك و ولىّ دينك، اللَّهمّ صلّ على الحسن بن علىّ العامل بأمرك القائم فى خلقك و حجّتك المؤدّى عن نبيّك و شاهدك على خلقك المخصوص بكرامتك الدّاعى إلى طاعتك و طاعة رسولك صلواتك عليهم اجمعين، اللَّهمّ صلّ على حجّتك و وليّك القائم فى خلقك صلاة تامّة نامية باقية تعجّل بها فرجه و تنصره بها و تجعلنا معه فى الدّنيا و

الآخرة، اللَّهمّ إنّي اتقرّب إليك بحبّهم و أوالي وليّهم و اعادى عدوّهم فارزقنى بهم خير الدّنيا و الآخرة و اصرف عنّى بهم شرّ الدّنيا و الآخرة و اهوال يوم القيمة ثمّ تجلس عند رأسه و تقول السّلام عليك يا ولىّ اللَّه السّلام عليك

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 641

يا حجّة اللَّه السّلام عليك يا نور اللَّه فى ظلمات الارض، السّلام عليك يا عمود الدّين السّلام عليك يا وارث آدم صفوة اللَّه السّلام عليك يا وارث نوح نبىّ اللَّه السّلام عليك يا وارث ابراهيم خليل اللَّه السّلام عليك يا وارث اسماعيل ذبيح اللَّه السّلام عليك يا وارث موسى كليم اللَّه السّلام عليك يا وارث عيسى روح اللَّه السّلام عليك يا وارث محمّد حبيب اللَّه السّلام عليك يا وارث امير المؤمنين علىّ ولىّ اللَّه و وصىّ رسول ربّ العالمين السّلام عليك يا وارث فاطمة الزّهراء السّلام عليك يا وارث الحسن و الحسين سيّدى شباب اهل الجنّة السّلام عليك يا وارث علىّ بن الحسين زين العابدين السّلام عليك يا وارث محمّد بن علىّ باقر علم الاوّلين و الاخرين السّلام عليك يا وارث جعفر بن محمّد الصّادق البارّ السّلام عليك يا وارث موسى بن جعفر السّلام عليك أيّها الصّديق الشّهيد السّلام عليك أيّها الوصيّ البارّ التّقىّ اشهد انّك قد اقمت الصّلاة و اتيت الزّكاة و أمرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و عبدت اللَّه حتّى اتاك اليقين السّلام عليك يا ابا الحسن و رحمة اللَّه و بركاته انّه حميد مجيد ثمّ تنكبّ على القبر و تقول، اللَّهمّ إليك صمدت من ارضى و قطعت البلاد رجاء رحمتك فلا تخيّبنى و لا تردّنى بغير قضاء حاجتى و ارحم تقلّبى على قبر ابن اخى

رسولك صلواتك عليه و اله، بابى أنت و امّى يا مولاى اتيتك زائرا وافدا عائدا ممّا جنيت على نفسى و احتطبت على ظهرى فكن لي

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 642

شافعا إلى اللَّه يوم فقرى و فاقتى فلك عند اللَّه مقام محمود و أنت عنده وجيه ثمّ ترفع يدك اليمنى و تبسط اليسرى على القبر، و تقول اللَّهمّ انّي اتقرّب إليك بحبّهم و بولايتهم اتولّى اخرهم بما تولّيت به أوّلهم و ابرا من كلّ وليجة دونهم، اللَّهمّ العن الّذين بدّلوا نعمتك و اتّهموا نبيّك و جحدوا بآياتك و سخروا بإمامك و حمّلوا النّاس على اكتاف آل محمّد، اللَّهمّ انّي اتقرّب إليك باللّعنة عليهم و البراءة منهم فى الدّنيا و الآخرة يا رحمن ثمّ تحوّل إلى عند رجليه قل صلّى اللَّه عليك يا ابا الحسن صلّى اللَّه على روحك و بدنك صبرت و أنت الصّادق المصدّق قتل اللَّه من قتلك بالأيدي و الالسن ثمّ ابتهل فى اللّعنة على قاتل امير المؤمنين و على قتلة الحسن و الحسين و على جميع قتلة اهل بيت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله، ثمّ تحوّل إلى عند رأسه من خلفه و صلّ ركعتين تقرا فى إحداهما الحمد و يس و فى الاخرى الحمد و الرّحمن و تجتهد فى الدّعاء و التّضرّع و اكثر من الدّعاء لنفسك و لوالديك و لجميع اخوانك و اقم عند رأسه ما شئت و لتكن صلاتك عند القبر)

الوداع فاذا اردت ان تودّعه

(فقل السّلام عليك يا مولاى و ابن مولاى و رحمة اللَّه و بركاته أنت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 643

لنا جنّة من العذاب و هذا او ان انصرافنا عنك غير راغب عنك و لا مستبدل بك و لا مؤثر عليك و

لا زاهد فى قربك و قد جدت بنفسى للحدثان و تركت الاهل و الاوطان و الاولاد فكن لي شافعا يوم حاجتى و فقرى و فاقتى يوم لا يغنى عنّى حميمى و لا حبيبى و لا قريبى يوم لا يغنى عنّى والدىّ اسال اللَّه الّذى قدّر رحيلتى إليك ان ينفّس بك كربتى و اسال اللَّه الّذى قدّر علىّ فراق مكانك ان لا يجعله اخر العهد من رجوعى و اسال اللَّه الّذى ابكى عليك عينى ان يجعله لي سببا و ذخرا، و اسال اللَّه الّذى ارانى مكانك و هدانى للتّسليم عليك و زيارتى إيّاك ان يوردنى حوضكم و يرزقنى مرافقتكم فى الجنان السّلام عليك يا صفوة اللَّه السّلام على امير المؤمنين و وصىّ رسول ربّ العالمين و قائد الغرّ المحجّلين السّلام على الحسن و الحسين سيّدى شباب اهل الجنّة السّلام على الائمّة و تسمّيهم صلوات اللَّه عليهم و رحمة اللَّه و بركاته السّلام على ملائكة اللَّه الحافّين السّلام على ملائكة اللَّه المقيمين المسبّحين الّذين هم بأمره يعملون السّلام علينا و على عباد اللَّه الصّالحين، اللَّهمّ لا تجعله اخر العهد من زيارتى إيّاه فان جعلته فاحشرنى معه و مع آبائه الماضين و ان ابقيتنى يا ربّ فارزقنى زيارته ابدا ما أبقيتني انّك على كلّ شى ء قدير، و تقول استودعك اللَّه و استرعيك و اقرا عليك السّلام آمنّا باللَّه و بما دعوت اليه فاكتبنا مع الشّاهدين اللَّهمّ ارزقنى حبّهم و مودّتهم ابدا ما ابقيتنى و السّلام على ملائكة اللَّه و زوّار قبر ابن

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 644

نبىّ اللَّه و السّلام منّي ابدا ما بقيت و دائما اذا فنيت السّلام علينا و على عباد اللَّه الصّالحين فاذا خرجت من القبّة

فلا تولّ وجهك عنه حتّى يغيب عن بصرك) بدان كه اين زيارت را ابن وليد كه شيخ صدوق است در كتاب جامع ذكر كرده است با زيارات بسيارى كه بعضى از آن گذشت و بعضى را شيخ مفيد و شيخ طوسى و محمّد بن احمد بن داود و ابن قولويه در كتب زيارات ذكر كرده اند و اصحاب نيز متابعت ايشان كرده اند و بعضى از اين روايات را با سند ذكر كرده است و بعضى را سند ذكر نكرده است و ظاهرا امثال اين خبر كه بى سند مذكور است تاليف اوست كه از روايات متفرقه جمع كرده است و چون قدما از ارباب نصوصند ظاهر آنست كه از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم شنيده باشند هر جزوى را از بعضى و بر همه صادقست كه از ايشان منقولست خصوصا در مستحبات و خصوصا از ابن وليد كه در جلالت قدر به مرتبه ايست كه صدوق با آن كه متبع فحول علماست تابع اوست و كلام او را نص معصوم دانسته است و به همه عمل نموده است مگر نادرى و صدوق در عيون ذكر كرده است در اواخر آن در باب زيارت قبر حضرت امام ابى الحسن الرضا صلوات اللَّه عليه در طوس كه شيخ ما محمّد بن الحسن رضى اللَّه عنه ذكر كرده است كه هر گاه خواهى كه زيارت كنى قبر حضرت امام ابو الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللَّه عليه را در طوس پس چون خواهى كه از خانه بيرون روى غسل زيارت بكن و در زيارت حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه مذكور شد كه ابو بصير از حضرت امام جعفر

صادق صلوات اللَّه عليه روايت كرده است كه در وقت بيرون رفتن از خانه و شهر خود غسل بكند و در وقت زيارت نيز غسل كند، و محتمل است كه ابن وليد از

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 645

اين حديث فهميده باشد كه غسل بيرون رفتن از جهة همه زيارات مستحب باشد و ليكن مستبعد است از قوانين قدما كه به امثال اين استنباطات در احكام الهى عمل نمايند پس اظهر آنست كه حديثى بر سبيل عموم يا خصوص اين زيارت ديده باشد و آن چه گذشت كه مستحب است غسل زيارت ظاهرش غسل نزد زيارتست و ظاهر عبارت آن است كه اين غسل را در خانه بايد كرد اگر چه اطلاق مى كنند منزل را بر شهر ليكن مجاز است اما مجاز شايع است.

و در وقت غسل كردن از جهة زيارت خروج اين دعا را بخوان كه خداوندا مرا پاك كن از كدورات جسمانى مانند گناهان ظاهره و حدثها و خبثها نيز، و دلم را مطهر گردان از گناهان باطنه مانند كبر و عجب و حسد و بغض و ريا و محبت دنيا و اهل دنيا بلكه از غير محبت الهى، و منور گردان سينه ام را به انوار عرفان و ايمان و ايقان و امثال اينها و بر زبانم جارى گردان مدح و ثناى خود را به درستى كه نيست مرا قوتى بر هيچ طاعت مگر به توفيق و هدايت و اعانت تو، خداوندا اين غسل را مطهر و منور گردان كه سلب كند بديهاى مرا و مزين سازد مرا به خوبيها.

و چون از خانه بيرون مى روى بگو آن چه را ترجمه اش اينست كه متوجه زيارت حضرت

مى شوم بعون الهى يا به استعانت از نام او بيرون مى روم، و بعون او خالص از براى او مى روم و بسوى خداوند خود مى روم يعنى به مشاهدى كه خانه عبادت و محل قرار ابدان دوستان اوست مى روم و به جانب زيارت فرزند رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله مى روم حق سبحانه و تعالى بس است مرا و توكل بر او كرديم.

خداوندا رو بسوى تو كردم و مقصود من توئى و مراد من نه چيزيست كه نزد تست يعنى غرض من از اين زيارت رضاى تست با ثوابهائى كه از

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 646

جهة ايشان مقرر فرموده، و چون خواهى كه بيرون روى در در خانه بايست و سورها و دعاهايى كه گذشت بخوان و بگو خداوندا روى دلم را به جانب تو كرده ام و خانه و اهل خانه و هر چه دارم به تو مى سپارم و هر چه را بمن تمليك كرده به تو مى گذارم كه همه را از جهة من محافظت فرمائى و اعتماد بر تو دارم و بغير تو كسى ندارم، پس خداوندا همه را قبول كن و مرا نااميد مكن اى خداوندى كه نااميد نمى شود كسى كه رو بسوى تو كند و هر چه كند از جهة تو كند، يا آن كه نااميد و خاسر و زيان كار كرده نمى شود يا او خاسر نمى كند كسانى را كه مراد ايشان حق سبحانه و تعالى باشد، و ضايع و هالك نمى شود كسى كه حافظش او باشد صلوات بر محمّد و آل او فرست و بحفظ خود مرا محفوظ دار به درستى كه زبون و پست نمى شود هر كه را تو حافظ او باشى

و چون به سلامت برسى به مشهد مقدس يا بطرق: غسل زيارت بكن و در حال غسل اين دعا را بخوان كه خداوندا مرا از گناهان و نجاستهاى صورى و معنوى مطهر گردان، و دلم را مطهر گردان و سينه ام را منوّر گردان و بر زبانم جارى ساز مدح خود را و چيزى كه به سبب محبت توست كه ذكر با حضور قلب باشد يا آن چه را دوست مى دارى بر زبانم جارى گردان و جارى ساز بر زبانم ثناى خود را بر نعمتهاى غير متناهى كه عطا فرموده به درستى كه قوتى نيست در هيچ طاعت و عبادت مگر به يارى و تقويت تو، و بتحقيق مى دانم كه استقامت دين من باين است كه او امر ترا گردن نهم و به جا آورم از روى رغبت، و متابعت كنم سنت پيغمبر ترا و گواه باشم يا گواهى دهم بر جميع خلق تو چنانكه خواهد آمد كه اين امت شاهد خواهند بود بر جميع امم يا اگر گواهى نزد من باشد كتمان نكنم.

خداوندا چنان كن كه اين غسل شفاى همه مرضها باشد و نور دل و سينه ام باشد به درستى كه تو بر همه چيز قادر و توانائى، و پاكيزه ترين جامهاى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 647

خود را به پوش و پا برهنه برو و بر تو باد كه با سكينه و قرار بدن روى، و با حضور قلب روى كه گاهى تكبير گويى و گاهى تهليل و گاهى تمجيد و بهتر آنست كه تسبيحات اربع را بگويد با كلمه لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم با حضور قلب و گامها را تنگ بردار

از جهة آرام تن و تا بسيار شود كه بهر گامى حجى و عمره مى نويسند، و چون داخل روضه مقدسه شوى مى گويى كه داخل مى شوم با استعانت از اسم الهى و از ذات مقدس او و بر سنت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله گواهى مى دهم كه نيست خداوندى مگر اللَّه تعالى كه يگانه است در ذات و صفات و او را شريكى نيست و گواهى مى دهم كه محمّد (ص) بنده خاص الخاص اوست و بهترين پيغمبران مرسل يا بهترين پيغمبران اوست، و گواهى مى دهم كه على صلوات اللَّه عليه ولىّ خداست و پيشتر رو تا بر قبر بايستى و روبروى حضرت كنى و قبله را در ميان هر دو دوش انداز و بگو شهادت مى دهم بر توحيد و بر رسالت و بر آن كه آن حضرت بهترين خلايق است از پشينيان و پسينيان و آن حضرت بهتر است از همه پيغمبران خصوصا پيغمبران مرسل.

خداوندا صلوات فرست بر محمّد كه بنده و رسول تست و پيغمبر با رفعت تست و بهتر از همه خلق تست صلواتى كه از كثرت كسى نتواند شمرد بغير از تو، خداوندا صلوات فرست بر امير و پادشاه مؤمنان على پسر ابو طالب كه بنده تست و برادر پيغمبر تست كه او را دانسته برگزيدى، و او را چنان كردى كه جدا كننده باشد ميان حق و باطل در ميان خلايق چنانكه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه

«اقضاكم علىّ»

و آن حضرت را ملقّب گردانيدى بفاروق و آن حضرت را دليل گردانيدى از جهة صحت نبوت پيغمبرى كه او راز جهة تبليغ رسالات خود فرستادى بخلق،

لوامع

صاحبقرانى، ج 8، ص: 648

يعنى ذات مقدس از جميع آلايش و محلّى بجميع فضائل و اوصاف الهى او با تأييد او به معجزات بسيار را دليل حقيقت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله گردانيدى چون خودش آيتى است از اعظم آيات با معجزات بسيار با مقدمه عقليه كه قبيح است اظهار معجزه بر دست كاذب، و جزا دهنده روز جزا خواهد بود يا آن كه ترا قاضى جدا كننده ميان حق و باطل گردانيد تا هر آن چه از مسائل مشكله بر ثلثه باطله جاهله وارد مى شد و چون حمار در او حل بند مى شدند آن حضرت حل آن مشكل مى فرمودند تا آن كه ضرب المثل شده بود و هست در ميان عامه كه معضلة و لا ابو الحسن لها كه مسأله مشكلى است و امير المؤمنينى نيست كه حل اين مشكل نمايند، و بر جميع قضايا شاهد بودى يا شاهدى و حافظ بودى يعنى احكام هر يك از مسائل را حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله به او گفته بود تماما و سلام و رحمت و بركات الهى بر او باد.

خداوندا صلوات فرست بر فاطمه زهرا صلوات اللَّه عليها كه دختر پيغمبر تست و زوجه ولى تست كه تو او را امام عالميان گردانيدى و مادر دو فرزند زاده حضرت سيد المرسلين (ص) كه حسن و حسين صلوات اللَّه عليهمااند و بهترين جوانان اهل بهشتند، آن فاطمه كه حق سبحانه و تعالى او را مطهر آفريد از انوار قدس او و معصوم مخلوق شده بود و حق سبحانه و تعالى آيه عصمت در شأن او فرستاد و مذكور شد و پرهيزكار

بود از هر چه غير رضاى الهى در آن بود و بالذات پاكيزه بود و حق سبحانه و تعالى از او راضى و خوشنود بود و مطهر بود از هر آلايشى حتى از مباحات و بهترين زنان اهل بهشت بود از متقدمين و متاخرين صلوات فرست بر او صلواتى كه قدرت نداشته باشد كسى بر شمردن آن بغير از تو.

خداوندا صلوات فرست بر حضرتين حسن و حسين دو فرزند زاده

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 649

پيغمبر تو و دو بهترين جوانان اهل بهشت و دو برهان بر نبوت حضرت سيد الانبياء (ص) مانند پدرشان، و دو امام عادل كه حكم مى كردند در ميان خلق تو به عدالت تو، و دو جدا كننده حق از باطل خداوندا صلوات فرست بر حضرت سيد السّاجدين كه بنده تو بود كه او را امام خلايق گردانيده بودى و قيام نمود بامر امامت در ميان خلق تو و دليل حقيت رسالت سيد الانبياء بود و جدا كننده حق بود از باطل و بهترين عابدان بود بعد از محمّد و على صلوات اللَّه عليهم.

خداوندا صلوات فرست بر حضرت محمّد بن على كه بنده تو بود و خليفه تو بود در زمينت و شكافنده علوم انبياء بود، خداوندا صلوات فرست بر حضرت جعفر بن محمّد كه معصوم بود و صادق در اقوال و افعال و اخلاق كه بنده تو بود يا امام دين بود و امام تو بود كه تو او را امامت داده بودى بر همه خلايق و صادق بود در امامت و نيكو كردار بود.

و خداوندا صلوات فرست بر حضرت موسى بن جعفر كه بنده شايسته تو بود و زبان تو بود

در ميان خلايق يعنى هر چه مى گفت از تو مى گفت و هر چه مى گفت از علوم تو بود كه بر او فايض مى شد و امام منصوب از جانب تو بود با معجزات باهره بر همه خلايق تو.

خداوندا صلوات فرست بر على بن موسى كه نفس رضا بود و تو از او راضى بودى و او به قضاى تو خوشنود بود و برگزيده تو بود از خلق و بنده و ولى دين تو بود كه تو او را امام و حافظ دين خود گردانيده بودى و قيام نمود به عدالت تو و عالميان را دعوت مى نمود بدين تو و دين پدران معصومش صلواتى كه قادر نباشند بر شمار او بغير از تو.

خداوندا صلوات فرست بر محمّد بن على تقى كه بنده تو بود و امام منصوب تو بود كه بامر امامت قيام نمود بامر تو و دعوت مى نمود خلق را به راه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 650

تو.

خداوندا صلوات فرست بر على بن محمّد نقى كه بنده تو بود و امام دين تو بود.

خداوندا صلوات فرست بر حضرت امام حسن بن على عسكرى كه عمل نمود به فرمان تو بامر امامت و قيام نمود در ميان خلايق به امامت، و حجت و برهان تو بود كه اداى احكام دين كرد از پيغمبرت (ص) و شاهد و گواه بود از جانب تو بر خلقت و مخصوص بود به كرامت امامت و خلافت از جانب تو و دعوت مى كرد خلايق را به اطاعت تو و اطاعت اولى الامر كه ائمه معصومينند صلوات تو بر همه باد، و آن كه در همه جا بندگى را مقدم داشتند به سبب ردّ بر

غلات بود كه ايشان را معبود مى دانستند نه عبد با آن كه كمال بنده در بند كيست و بغير از ايشان كسى به شرايط بندگى عمل ننمود.

خداوندا صلوات فرست بر حجت و برهان تو و امام تو كه در ميان خلايق است و بامر امامت قيام مى نمايد، و اگر از فوايد آن حضرت عوام بهره ور نشوند خواص منتفع مى شوند با آن كه وجود عالم به بركت وجود معصوم است صلواتى تمام كه در زيادتى باشد، و هميشه رحمت تو بر او فايض باشد كه به بركت آن صلوات تعجيل فرمائى فرج آن حضرت را و نصرت و يارى دهى او را چنان كنى كه حشر ما با او باشد در دنيا به رجعت و در آخرت در سلك محبان حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم باشيم.

خداوند تقرب مى جويم بسوى تو به دوستى ايشان، و با دوستان ايشان دوستم و با دشمنان ايشان دشمنم پس روزى كن مرا خوبيهاى دنيا و آخرت را به بركت ايشان و دو ركن از من بديهاى دنيا و آخرت را و هولهاى روز قيامت را پس بالاى سر آن حضرت صلوات اللَّه عليه مى نشينى و مى گويى كه سلام الهى بر تو باد اى امام منصوب از خداى تعالى، سلام الهى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 651

بر تو باد اى حجت حق سبحانه و تعالى بر خلايق اى روشن كننده تاريكيهاى زمين بنور هدايت الهى، اى ستون دين اى وارث علوم حضرت آدم برگزيده حق سبحانه و تعالى، اى وارث علوم و كمال حضرت نوح شيخ المرسلين، اى وارث محبت و خلت و ساير كمالات و كتب و ودايع حضرت ابراهيم دوست حق

سبحانه و تعالى، اى وارث كمالات و حالات و امتحانات حضرت اسماعيل كه خود را در معرض ذبح در آورد از جهة رضاى الهى و مذبوح نشدن را به مذبوح شدن محسوب شد به قبول فدا، اى وارث كمالات حضرت موسى كه حق سبحانه و تعالى با او سخن گفت بى واسطه ملك، اى وارث معجزات و كمالات حضرت عيسى كه نفخ روح مقدس الهى در او دميده شد چنانكه در حضرت آدم دميده شد و اضافه روح بحق سبحانه و تعالى اضافه تشريفست مثل اضافه كعبه كه بيتى فرمود با آن كه بديهى است كه حق سبحانه و تعالى مكانى نيست تا خانه داشته باشد يا بتقدير مضاف كه خانه عبادت من مراد باشد هم چنين روح مخلوق من و امثال اين از تجوزات شايعه، اى وارث محمّد محبّ و محبوب حق سبحانه و تعالى و در بعضى از نسخ رسول اللَّه است مثل تهذيب و در عيون

يا وارث محمّد بن عبد اللَّه خاتم النّبيّين و حبيب ربّ العالمين رسول اللَّه السّلام عليك يا وارث علىّ بن ابى طالب امير المؤمنين ولىّ اللَّه

است و ظاهرا اختصار از نساخ شده باشد، اى وارث كمالات و معجزات و اخلاق مصطفوى و مرتضوى صلوات اللَّه عليهم، اى وارث كمالات و حالات فاطمه زهرا سيده زنان عالميان اى وارث كمالات حضرتين حسن و حسين (صلوات اللَّه عليها) بهترين جوانان اهل بهشت، اى وارث عبادت زينت عابدان على بن الحسين، اى وارث علوم و كمالات شكافنده و ظاهر كننده علوم انبياء اوصياء پيشينيان

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 652

تا حضرت سيد الانبياء (ص) و پسينيان از پيغمبر ما تا على بن الحسين،

اى وارث جعفر نيكوكردار كه صادق است از حق سبحانه و تعالى هر چه را گويد و بغير از معصوم البته افترا مى بندند و اگر عمدا نه بندد دروغ از روى خطا بسيار است لهذا در اخبار متواتره وارد شده است كه مراد از صادقان در قول حق سبحانه و تعالى: اى مؤمنان از خداوند خود بترسيد و با صادقان باشيد يعنى ائمه معصومين، و تخصيص آن حضرت باين لقب دلالت بر نفى ما عدا نمى كند مع هذا كالصحيح از حضرت على بن الحسين صلوات اللَّه عليه منقولست كه از اين جهة آن حضرت را صادق مى نامند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرموده بودند كه چون حق سبحانه و تعالى به فرزندم باقر فرزندى كرامت فرمايد و او را جعفر صادق نام نهيد تا ممتاز شود از كذابى از اهل البيت كه مسمى به جعفر باشد و آن فرزند امام على نقى بود كه بعد از وفات امام حسن عسكرى دعوى امامت كرد بنا حق و اموال حضرت صاحب الامر را متصرف شد با آن كه حضرت صاحب الزمان (صلوات اللَّه عليه) را مكرّر ديده بود انكار نمود.

اى وارث كمالات و علوم و اسرار حضرت امام موسى كاظم (صلوات اللَّه عليه) سلام الهى بر تو باد اى صديق معصوم شهيد اى وصى نيكوكار پرهيزكار و باقى ظاهر است چون مكرر گذشت پس خود را بر قبر مى اندازى اگر صندوقها نباشد و الحال خود را متّصل به صندوق بر زمين اندازد يا تكيه بر صندوق كند، و مى گويى خداوند از خانه خود به غربت آمده ام بسوى تو از جهة رضاى الهى و

قصد حضرت كردن قصد الهى است چون از جهة رضاى اوست و شهرها قطع نموده ام و راههاى طى كرده ام از جهة رضاى تو به اميد رحمت تو پس نااميد مگردان مرا و مرا بر مگردان بى آن كه حاجتم را برآورى، و ببخشا افتادن مرا بر قبر پسر برادر رسولت كه صلوات تو بر ايشان

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 653

باد، پدر و مادرم فداى تو باد اى مولى و امام من به زيارت تو آمده ام و به اميد احسان تو آمده ام و پناه به تو آورده ام از گناهانى كه بر خود ستم كرده ام و هيمه جهنّم را به سبب معاصى بر پشت خود كشيده ام پس شفاعت كن مرا در روزى كه فقير و محتاج باشم به درستى كه مقام محمود شفاعت از تست و تو نزد او رويى دارى كه هر چه مى طلبى مى دهد.

پس دست راست را بر مى دارى و دست چپ را بر قبر پهن مى كنى و مى گويى كه خداوندا تقرب مى جويم بسوى تو به دوستى ايشان و به ولايت ايشان و تولى مى كنم به آخر ايشان به نحوى كه تولى دارم به اول ايشان و ائمه اثنى عشر را امام خود مى دانم و بيزارم از هر پيشوائى و محل اعتمادى كه غير ايشانند و مراد ائمه جورند، خداوندا لعنت كن جمعى را كه تبديل كردند نعمت ترا يعنى بدل كردند ائمه عدل را بائمه جور يا نعمت ترا در برابر كفران نمودند، يا عوض از شكر نعمت كفران نعمت نمودند و تهمت زدند بر پيغمبر تو كه تو از جهة خواهش خود بى فرمان الهى على و فرزندانش را امام كرد و انكار نمودند معجزات

ترا يا امامت ائمه را باور نداشتند و استهزاء نمودند به امامى كه تو از جهة ايشان مقرر فرمودى و مردمان را از خلفاء بنى اميّه و بنى عباس بر دوش اهل بيت پيغمبر تو سوار كردند، خداوندا تقرب مى جويم بسوى تو به لعنت بر ايشان و بيزارى از ايشان در دنيا و آخرت اى خداوند بخشاينده.

پس بيا به نزد پاهاى قبر و بگو صلوات الهى بر تو باد اى ابو الحسن كه كنيت حضرتست، صلوات الهى بر روح و بدن تو باد كه صبر نمودى بر ايذاى امّت و حال آن كه امام صادق تو بودى كه حق سبحانه و تعالى تصديق كرده است، بكشد حق سبحانه و تعالى كسانى را كه ترا شهيد كردند بدست خود كه زهر دادند و به زبان كه امر نمودند پس تضرّع و زارى كن و مبالغه نما

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 654

در لعنت بر قاتلان حضرت امير المؤمنين (صلوات اللَّه عليه) و بر قاتلان حضرت امام حسن و امام حسين و بر جميع قاتلان اهل بيت رسول خدا صلى اللَّه عليه و عليهم، پس از پشت سر بيا بر بالاى سر و دو ركعت نماز كن كه در ركعت اول الحمد و يس مى خوانى و در ركعت دويم الحمد و سوره الرحمن و مبالغه مى نمايى در دعا و تضرع و بسيار دعا كن از جهة خود و از جهة پدر و مادر خود و از جهة همه برادران مؤمنت و هر چه خواهى بر بالاى سر باش و بايد كه نمازت نزد قبر باشد و قرآن و دعا در هر جا از روضه مقدسه خوبست بلكه بهتر آنست

كه چون از نماز فارغ شوى به جاى ديگر روى تا ديگران نيز نماز زيارت را در آنجا توانند كرد چون همه حق دارند.

اما وداع پس هر گاه خواهى كه وداع كنى كه از شهر بيرون آيى و دور نيست كه هر مرتبه كه از روضه مقدسه بيرون آيد وداع تواند كرد پس بگو سلام الهى بر تو باد اى مولا و واجب الاتباع و امام من و فرزند امام واجب الاطاعه من و رحمت و بركتهاى الهى بر تو باد، تو مانند سپر حافظ مايى از عذاب الهى و اين وقت جدائى ماست از شما و نه چنين است كه از روى كراهت از ملازمت مفارقت نمايم، و نه چنين است كه ديگرى را بر تو اختيار نموده باشم يا بدل گرفته باشم يا ترك شما كنم كه قرب شما مطلوبم نباشد، و حال آن كه جان خود را در معرض آفات دهر در آوردم و ترك اهل و اولاد و وطن كردم از جهة زيارت شما پس اميد داريم كه شفاعت كنيد در روز قيامت مرا و ياران و برادران مرا در روزى كه نهايت احتياج و فقر داشته باشم، روزى كه فايده نتوانند رسانيد خويشان و اقوام و دوستانم، روزى كه پدر و مادرم به من نفعى نتوانند رسانيد كه مرا از عذاب تو خلاص نمايند.

سؤال مى كنم از خداوندى كه مقدر گردانيده بود كه به زيارت شماييم كه غم و الم مرا دفع نمايد، و سؤال مى كنم از آن خداوندى كه مقدر ساخته است

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 655

كه از اين مكان مفارقت نمايم كه اين زيارت زيارت اخر من نباشد، و سؤال

مى كنم از آن خداوندى كه گريانيد بر تو چشمم را كه اين گريه سبب دخول بهشت و ذخيره آخرتم باشد، و سؤال مى كنم از آن خداوندى كه بمن نمود جاى شما را و هدايت نمود مرا كه سلام كنم بر شما و زيارت شما را كه مرا وارد سازد بر حوض شما كه ان حوض كوثر است و روزى كند مرا كه رفيق شما باشم در بهشت.

سلام الهى بر شما باد اى برگزيده حق سبحانه و تعالى، سلام الهى بر حضرت امير المؤمنين باد و بر جانشين حضرت رسول پروردگار عالميان، و پيشواى شيعيانى كه در روز قيامت روها و دست و پاهاى ايشان مانند آفتاب روشن باشد و نزد عرب اسبى كه پيشانى و دستها و پاهاى آن سفيدى داشته باشد با يمن و بركت است ممكن است كه اين معنى كنايه باشد از نجات ايشان يا آن كه مواضع وضوى ايشان منور خواهد بود و بس كه وضو را به نحوى كه حق سبحانه و تعالى فرموده است به جا مى آورند، سلام الهى بر حسن و حسين باد كه بهترين جوانان اهل بهشتند و سلام الهى بر ائمه معصومين باد و رحمت و بركات الهى نيز بر ايشان باد و يك يك را نام مى برى باين عنوان مثلا كه (السّلام على زين العابدين علىّ بن الحسين و رحمة اللَّه و بركاته السّلام على باقر علوم النّبيّين و المرسلين محمّد بن علىّ و رحمة اللَّه و بركاته) تا به آخر ائمه صلوات اللَّه عليهم سلام الهى بر فرشتگانى باد كه بر دور اين بقعه مقدسه اند كه آن هفتاد هزار فرشته اند كه سابقا مذكور شد

يا آن كه هميشه فرشتگانى كه مى آيند و مى روند بر ايشان سلام باد و سلام الهى بر فرشتگانى باد كه هميشه مقيمند و تسبيح و تقديس الهى مى كنند و بامر حق

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 656

سبحانه و تعالى عمل مى نمايند، سلام الهى بر ما باد و بر بندگان شايسته الهى.

خداوندا چنين مكن كه اين آخر زيارات من باشد آن حضرت را پس اگر چنين مقدر كرده باشى پس حشر كن مرا به آن حضرت و با پدران بزرگوار ايشان از انبيا و اوصيا صلوات اللَّه عليهم و اگر مرا زنده گذارى پس روزى كن مرا زيارت آن حضرت هميشه تا زنده باشم به درستى كه تو بر هر چيزى قادر و توانائى و مى گويى كه يا حضرت ترا به خدا مى سپارم و از حق سبحانه و تعالى طلب مى كنم رفعت مراتب و درجات شما را و سلام مى كنم بر شما ايمان داريم به خدا و بهر چه ما را بان خوانده است.

خداوندا بنويس ما را با گواهان خداوندا روزى كن مرا محبت و مودت ايشان تا تو مرا باقى گذارى و زنده باشم، و سلام الهى بر فرشتگان الهى باد خصوصا به زيارت كنندگان قبور فرزندان حضرت سيّد المرسلين از ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم اجمعين و سلام من هميشه بر ايشان باد تا باقى باشم و چون فانى شوم سلام مرا به ايشان هميشه برسان سلام الهى بر ما باد و بر بندگان صالح الهى پس چون از روضه مقدسه بيرون روى پشت به حضرت مكن و از پشت راه رو تا آن كه قبر حضرت صلوات اللَّه عليه از نظرت غايب شود چون ايشان

زنده جاويداند چنانكه در حالت حيات رعايت ادب ايشان عين فرض است بعد از وفات نيز فرض عين است

باب زيارة الامامين ابى الحسن علىّ بن محمّد و ابى محمّد الحسن بن على صلوات اللَّه عليهم بسرّ من راى

(فاذا اردت زيارة قبريهما صلوات اللَّه عليهما فاغتسل و تنظّف و البس ثوبيك الطّاهرين فان وصلت إلى قبريهما و الّا أومأت من عند الباب الّذى على الشّارع إن شاء اللَّه و تقول: السّلام عليكما يا وليّى اللَّه السّلام عليكما يا حجّتى اللَّه السّلام عليكما يا نورى اللَّه في ظلمات الارض اتيتكما عارفا بحقّكما معاديا لأعدائكما مواليا لأوليائكما مؤمنا بما آمنتما به كافرا بما كفرتما به محقّقا لما حقّقتما مبطلا لما ابطلتما اسال اللَّه ربّى و ربّكما ان يجعل حظّى من زيارتى إيّاكما الصّلاة على محمّد و اله و ان يرزقنى مرافقتكما فى الجنان مع آبائكما الصّالحين و اساله ان يعتق رقبتي من النّار و ان يرزقنى شفاعتكما و مصاحبتكما و لا يفرّق بينى و بينكما و لا يسلبنى حبّكما و حبّ آبائكما الصّالحين و ان لا يجعله اخر العهد من زيارتكما و ان يجعل محشرى معكما فى الجنّة برحمته، اللَّهمّ ارزقنى حبّهما و توفّنى على ملّتهما، اللَّهمّ العن ظالمى آل محمّد حقّهم و انتقم لهم منهم، اللَّهمّ العن الاوّلين

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 658

منهم و الاخرين و ضاعف عليهم العذاب الاليم و بلّغ بهم و باشياعهم و محبّيهم و شيعتهم اسفل درك من الجحيم انّك على كلّ شى ء قدير اللَّهمّ عجّل فرج وليّك و ابن وليّك و اجعل فرجنا مع فرجه يا ارحم الرّاحمين، و تجتهد في الدّعاء لنفسك و لوالديك و صلّ عندهما لكلّ زيارة ركعتين و ان لم تصل إليهما دخلت بعض المساجد و صلّيت لكلّ امام لزيارته ركعتين و ادع اللَّه بما أحببت انّ

اللَّه قريب مجيب) اما زيارت دو امام معصوم ابو الحسن سيم حضرت امام على نقى و حضرت ابو محمّد امام حسن عسكرى صلوات اللَّه عليهم در شهر سرّ من راى يعنى هر كه آن را ديده خوشحال شد كه سامره و سامراءش مى گويند از جهة كثرت استعمال و هر دو معصوم در يك صندوق مدفونند پس هر گاه خواهى كه زيارت كنى قبر آن دو امام را كه صلوات الهى بر ايشان باد پس غسل كن و پاكيزه كن خود را و دو جامه پاك به پوش پس اگر توانى كه داخل آن روضه شوى داخل شو و جمعى منع كرده اند از دخول در روضه مقدسه چون ملك ايشان بوده است و جايز نيست داخل شدن در ملك كسى بى رخصت او و اكثر بر جوازند چون مبالغات در زيارات قبور معصومين صلوات اللَّه عليه وارد شده است، و در حديث صحيح گذشت كه هر امامى را عهديست در كردن دوستان و مقتديان و شيعيان ايشان و از اتمام به عهود ايشانست زيارت قبور ايشان تا آن كه قايل بوجوب زيارات شده اند اگر چه يك نوبت باشد، و يا آن كه چون ائمه معصومين سلام اللَّه عليهم حلال كرده اند اموال خود را به شيعيان خود و از اين انتفاع نيز البته اذن شاهد حال هست و اگر از جهة تقيه داخل نتوانى شد از پيش درى كه بر شارعست مى ايستى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 659

إن شاء اللَّه و مى گويى كه سلام الهى بر شما باد اى دو دوست خدا و دو امام معصومى كه حق سبحانه و تعالى شما را امام گردانيده است بر خلايق و اى

دو حجة الهى بر عالميان و اى دو نور الهى در تاريكيهاى زمين يعنى هاديان خلايق در شبهات آمده ام به نزد شما و عارفم بحق شما كه شما امام واجب الاطاعه ايد بر خلايق و با دشمنان شما دشمنى مى كنم و با دوستان شما دوستى مى كنم و ايمان دارم به آن چه شما به آن ايمان داريد كه آن امامت پدران شماست، و كفران مى كنم با كسانى كه شما به ايشان كافريد كه آنها طواغيتند ائمه جور و ضلالت چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه «فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ» و هر چه را شما حق مى دانيد از اصول و فروع دين من آن را حق مى دانم و هر چه را شما باطل مى دانيد من نيز باطل مى دانم آن چه از مذاهب باطله ايشان است، سؤال مى كنم از خداوندى كه پروردگار من و پروردگار شماست كه بهره مرا از زيارت شما اين كند كه صلوات بر محمّد و آل او بفرستد، و روزى كند مرا كه با شما باشم در بهشت با پدران صالح شما از انبيا و اوصيا، و از او سؤال مى كنم كه مرا از آتش دوزخ آزاد كند و روزى كند مرا شفاعت شما و مصاحبت شما و جدائى نيندازد از دور ميان من و شما و سلب نكند از من دوستى شما و دوستى پدران معصوم شما را و چنان نكند كه اين زيارت آخر شما باشد، و به رحمت خود حشر كند مرا با شما در بهشت.

خداوندا روزى كن مرا دوستى ايشان و بميران مرا بر مذهب ايشان، خداوندا لعنت كن كسانى را كه ستم كردند و حق

آل محمّد را كه امامتست و غير آن غصب كردند و ايشان را شهيد كردند، خداوند انتقام ايشان را از ظالمان ايشان بكش خداوندا لعنت كن پيشينيان اين ظالمان را كه فلان و فلان و فلان

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 660

و اتباع آنها بودند و پسينيان ايشان را كه بنى اميّه و بنى عباس و اتباع اينها بودند، و مضاعف ساز بر ايشان عذاب دردناك را، و ببر اين ظالمان را و پيروان و دوستان و متابعان ايشان را به پست ترين دركات جهنّم به درستى كه تو بر همه چيزها قادرى.

خداوندا فرج قايم آل محمّد را نزديك گردان كه ولى تست و پسر ولى تست و بگردان فرج ما را با فرج ايشان اى بخشنده ترين بخشندگان و مبالغه مى كنى در دعا از جهة خود و از جهة پدر و مادر خود و برادران مؤمنت و نزد ايشان نماز كن از جهة در هر زيارتى دو ركعت و اگر نتوانى داخل روضه مقدّسه ايشان شدن مى روى در بعضى از مساجد و از جهة زيارت هر امامى دو ركعت نماز مى كنى و از حق سبحانه و تعالى مطالب خود را طلب نما به درستى كه او نزديكست و اجابت كننده است دعاهاى مؤمنان را.

و كالصحيح منقولست از ابو هاشم عظيم الشّأن كه حضرت امام حسن عسكرى صلوات اللَّه عليه فرمودند كه قبر من در سرّ من راى سبب امان است اهل دو جانب را يعنى اين طرف فرات و آن طرف، يا سبب امان شيعيان است از آتش جهنم و ايمنى سنّيان است از آفات دنيوى چون بركت وجود ايشان به عالميان مى رسد هميشه، يا آن كه مراد

زيارت قبر آن حضرت باشد چنانكه جمعى از علما فهميده اند كه شيعه و سنى از زيارت ايشان منتفع مى شوند شيعيان در دنيا و عقبى و سنّيان در دنيا

باب ما يجزئ من القول عند زيارة جميع الائمّة صلوات اللَّه عليهم

[زيارت جامعه ]

(روى عن علىّ بن حسّان قال سئل الرّضا صلوات اللَّه عليه فى اتيان قبر ابى الحسن موسى صلوات اللَّه عليه فقال صلّوا فى المساجد حوله و يجزئ فى المواضع كلّها ان تقول السّلام على اولياء اللَّه و اصفيائه السّلام على امناء اللَّه و احبّائه السّلام على انصار اللَّه و خلفائه السّلام على محالّ معرفة اللَّه السّلام على مساكن ذكر اللَّه السّلام على مظهرى امر اللَّه و نهيه السّلام على الدّعاة إلى اللَّه السّلام على المستقرّين فى مرضاة اللَّه السّلام على المخلصين فى طاعة اللَّه السّلام على الادلّاء على اللَّه السّلام على الّذين من والاهم فقد والى اللَّه و من عاداهم فقد عادى اللَّه و من عرفهم فقد عرف اللَّه و من جهلهم فقد جهل اللَّه و من اعتصم بهم فقد اعتصم باللَّه و من تخلّى منهم فقد تخلّى من اللَّه عزّ و جلّ و اشهد اللَّه انّي سلم لمن سالمتم و حرب لمن حاربتم مؤمن بسرّكم و علانيتكم مفوّض فى ذلك كلّه إليكم لعن اللَّه عدوّ آل محمّد من الجنّ و الانس و أبرئ إلى اللَّه منهم و صلّى اللَّه على محمّد و اله. و هذا يجزى فى الزّيارات كلّها و تكثر من الصلاة على محمّد و اله الائمّة صلوات اللَّه عليهم و تسمّيهم واحدا واحدا بأسمائهم و تبرّئ من اعدائهم و تخيّر من

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 662

الدّعاء ما شئت لنفسك و للمؤمنين و المؤمنات) اين بابى است در زياراتى كه هر يك از ائمه معصومين (ص)

و همه را بان زيارت مى توان كرد منقول است بطرق صحيحه و حسنه كالصحيحه از على كه گفت شخصى سؤال كرد از حضرت ابو الحسن على بن موسى الرّضا صلوات اللَّه عليه در آمدن به نزد قبر حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه حضرت فرمودند كه در مساجدى كه در اطراف روضه مقدسه واقع است نماز كنيد و در هر جا كه باشد از اين مساجد، يا مساجد و خانهاى اطراف يا در جميع مشاهد مشرفه مجزيست كه به گويى سلام الهى بر دوستان خدايا بر امامانى كه معصومند به نصب الهى و بر برگزيدگان خدا باد، و سلام الهى بر امينان خدا و دوستان او باد و بر ياوران و مدد كاران و خليفهاى خدا باد، و بر جمعى كه محل معرفت حق سبحانه و تعالى اند، و بر جمعى كه مسكن اذكار الهى اند، و بر جمعى كه بيان كننده اند امر و نهى الهى را و در كافى و تهذيب على مظاهرى امر اللَّه و نهيه است يعنى سلام الهى بر جمعى باد كه محل ظهور امر و نهى الهى اند بمعنى اول يا ايشان به اوامر الهى كما هو حقها اقدام مى نمايند و از نواهى خود را باز مى دارند و بضم ميم نيز مى توان خواند چنانكه عبارت مظهر مفرد را نيز مفتوح مى توان خواند و افراد به اعتبار جنسيت است يا كل واحد، و بر جمعى كه عالميان را به خدا و معرفت او و عبادت او مى خوانند چنانكه در قران مجيد فرموده است كه قُلْ هذِهِ سَبِيلِي الخ بگو يا محمّد كه اين راه منست كه حق سبحانه و تعالى مرا بينا كرده

است و از روى بصيرت مردمان را به خدا مى خوانم من و كسانى كه متابعت من كرده اند حق متابعت و سلام الهى بر كسانى باد كه قرار گرفته اند در رضاى الهى كه ملكه ايشان شده است كه هر چه مى كنند موافق

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 663

است با رضاى او و بر كسانى كه خالص گردانيده اند خود را، يا حق سبحانه و تعالى ايشان را خالص گردانيده است در طاعت او كه خالص از جهة او مى كنند و بس، يا فانى فى اللَّه شده اند، و بر جمعى كه راهنمايان خلايقند به احكام الهى و به معرفت او، و بر كسانى كه هر كه ايشان را دوست دارد خدا را دوست داشته است و هر كه با ايشان دشمنى كند با خدا دشمنى كرده است و هر كه ايشان را شناخت خدا را شناخته است چون محال است معرفت ايشان پيش از معرفت او يا آن كه ايشان او را به معرفت الهى مى رسانند يا آن كه ايشان مظهر صفات كمال الهى شده اند و هر كه ايشان را نشناسد خدا را نشناخته است چون شناخت كامل الهى البته مى كشاند بشناخت ايشان يا آن كه ايشان خدا را مى شناسانند بخلق يا آن كه حق سبحانه و تعالى مظهرى مانند ايشان نيافريده است و هر كه اعتصام به ايشان برد خود را در پناه خدا در آورده است، و هر كه دست از ايشان بردارد از او دست برداشته است، و خدا را بر خود گواه مى گيرم كه من صلحم با كسى كه با شما صلح است و جنگم با كسى كه با شما جنگ است ايمان دارم بدين پنهان

شما كه موافق حق است و به آشكار شما كه موافق تقيّه است، و مى دانم كه هر دو را او فرموده است يا به صفات كمال آشكارا و نهان شما يا به اسرار الهى كه شما را امين خود كرده است و شما را محل آن گردانيده است و همه را او به شما گذاشته است چنانكه گذشت، لعنت خدا بر دشمنان آل محمّد باد از جن و انس، و بيزارم من به نزد خدا از ايشان و صلوات بر محمّد و آل او باد. اين زيارت كافى است در زيارت ائمه معصومين همه، و صلوات بر محمّد و آل محمّد و آل او بسيار مى فرستى كه آل او ائمه معصومينند و يك يك را به نام ايشان مى خوانى و تبرّي و بيزارى مى كنى از دشمنان ايشان و هر دعايى را كه مى خوانى اختيار

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 664

مى كنى از جهة خود و از جهة برادران مؤمن و خواهران مؤمنه.

زيارة جامعة لجميع الائمّة صلوات اللَّه عليهم

(روى محمّد بن اسماعيل البرمكىّ قال حدّثنا موسى بن عبد اللَّه النّخعىّ قال قلت لعليّ بن محمّد بن علىّ بن موسى بن جعفر بن بن محمّد بن علىّ بن الحسين بن علىّ ابن ابى طالب صلوات اللَّه عليهم علّمنى يا ابن رسول اللَّه قولا اقوله بليغا كاملا اذا زرت واحدا منكم فقال: اذا صرت إلى الباب فقف و اشهد الشّهادتين و أنت على غسل فاذا دخلت و رأيت القبر فقف و قل: اللَّه اكبر اللَّه اكبر ثلثين مرّة ثمّ امش قليلا و عليك السّكينة و الوقار و قارب بين خطاك ثمّ قف و كبّر اللَّه عزّ و جلّ ثلثين مرّة ثمّ ادن من القبر كبّر اللَّه

اربعين مرّة تمام مائة تكبيرة) اين زيارتى است كه فرا گرفته است همه ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم را كه هر يك را و همه را با هم زيارت مى توان كرد باين زيارت اما سند اين شكسته چنين است كه بيست و هشت سال قبل از اين به شرف زيارت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مشرف شدم و بخاطر فاتر رسيد كه فى الجمله ربطى به همرسد تا زيارتى با ربط به آن حضرت توانم كرد مشغول رياضت شاقه شدم و اكثر ايام در مقام حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه عليه مى بودم كه واقع است در خارج نجف اشرف و بعد از ده روز تقريبا كشف حجب شد و محبتى مركب به همرسيد از محبت حق سبحانه و تعالى، و محبت آن حضرت صلوات اللَّه عليه، و شبها پروانه وار بر دور روضه مقدسه مى گشتم، و گاهى در رواق عمران مى بودم روزها در مقام حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 665

صاحب الامر تا به مرتبه كه مى يافتم كه اگر در آنجا مى بودم دو سه روزى بيشتر نبوده و اصل مى شدم، و با خود قرار داده بودم كه در زمستان در نجف اشرف باشم اگر بمانم و مكاشفات بسيار رو داده بود با آن كه شبى نشسته بودم در رواق عمران سنه دست داد و گويا بر در روضه مقدسه عسكريينيم و قبر آن حضرتين در نهايت ارتفاع و طول و عرض بود، و صندوق پوشى از مخمل سبز بر آن صندوق پوشانيده اند و حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه عليه پشت بر صندوق داده اند رو به درگاه چون نظرم به حضرت افتاد شروع نمودم در خواندن اين زيارت

جامعه و در حفظ داشتم تا جميع را بر آن حضرت خواندم و غرضم زيارت بود با مداحى حضرات و چون تمام شد حضرت فرمودند نعمت الزّيارة خوب زيارتى است عرض نمودم و اشاره كردم به قبر كه زيارت جد شماست حضرت تقرير فرمودند و فرمودند كه داخل شو بنده داخل شدم و ميل بدست راست كرده ايستادم فرمودند كه پيش آ عرض نمودم كه يا ابن رسول اللَّه مى ترسم كه مبادا از من ترك ادبى واقع شود و كافر شوم فرمودند كه كافر نمى شوى پيش آ دو قدمى پيش رفتم و ايستادم باز فرمودند كه پيش آ و جلالت حضرت مانع بود و اطاعت واجب و در اضطراب بودم حضرت فرمودند كه مترس و پيش آى تا نزديك رفتم، فرمودند بنشين نشستم بدو زانو با ارتعاش و اضطراب تمام و توجّهات بسيار فرمودند و آن سنه برطرف شد و آن عشق حضرت امير المؤمنين منقلب شد به عشق حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه عليهما و قبل از اين واقعه مفارقت را ممتنع مى دانستم و روزش يا روز بعد از آن متوجّه زيارت عسكريين صلوات اللَّه عليهما شدم و در آن رفتن و يك شب در روضه مقدسه ماندن فتوحات عظيمه دست داد و هر چه در آن واقعه ديده بودم همه واقع

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 666

شد و اين بنده شك ندارم در آن كه اين زيارت از آن حضرتست با آن كه قطع نظر از واقعه فصاحت و بلاغت و جامعيّت اوصافى كه هر يك از آنها در اخبار بسيار وارد شده است و به آن ها اشاره خواهد شد دليل صحت است، با آن

كه صدوق حكم به صحت آن كرده است در اين كتاب و در كتاب عيون، و روات خبر نيز ثقاتند الا موسى كه توثيق صريح ندارد و صدوق اعرفست به رجال از ديگران.

و موسى مى گويد كه من عرض نمودم به حضرت امام على نقى صلوات اللَّه عليه كه يا ابن رسول اللَّه مرا تعليم فرمائيد زيارتى با بلاغت كه كامل باشد و هر يك از شما ائمه هدى را كه خواهم زيارت كنم به آن زيارت توانم كرد و داب اين بنده اين بود كه هر روز آن زيارت را مى خواندم و مراد من زيارت همه بود يك معصوم را بترتيب مخاطب مى ساختم و بقيه را به تبعيّت او زيارت مى كردم، و در واقعه طويله ديگر حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه تقرير اين معنى را با تحسين فرمودند.

پس حضرت فرمودند كه غسل زيارت را به جا آور و چون به درگاه آن حضرت رسى بايست و شهادتين بگو و چون در آن روضه داخل شوى و قبر را به ببينى بايست و سى مرتبه اللَّه اكبر بگو، پس اندكى پيش رو با سكينه قلب بذكر الهى و آرام تن و گامها را نزديك گذار پس بايست و سى مرتبه تكبير بگو پس نزديك قبر رو و چهل تكبير بگو تا صد تمام شود و دور نيست كه وجه تكبير گفتن اين باشد كه اكثر طبايع مايل است به غلو مبادا از عبارات امثال اين زيارات به غلو افتد يا از بزرگى حق سبحانه و تعالى غافل شود چنانكه گذشت در وجه گفتن تسبيح و تكبير و تهليل و تحميد و تمجيد كه باعث همه

عدم غلو ملائكه بود، يا آن كه اكثر عالميان هر چند

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 667

سعى كنند در معرفت ايشان از صد هزار هزار يك آن ممكن نيست كه توانند مطلع شد مثلا دو جوهر باشد قيمتى كه قيمت هر يك خراج عالمى باشد و ليكن يكى بر ديگرى زيادتى بى نهايت داشته باشد جوهري رتبه هر يك را مى داند و فرق هر يك را مى داند و ديگرى كه فرق نتواند كرد ميان شيشه و الماس يا ياقوت و لعل هر چند تعريف كند هر يك را يقينا خبر ندارند از رتبه هر دو وا كرد و فاضل باشند كه ميان ايشان فرق بسيار ظاهر باشد عامى ترك چه داند كه فضيلت چه چيز است و افضليّت تا چه مرتبه است پس اگر غالى ائمه هدى را خدا داند با وجود اين غلو يقينا رتبه ايشان بالاتر است از خدائى كه او تصوّر كرده است، و از اين جهت است كه در اخبار بسيار وارد شده است كه حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه يا على خدا را نمى شناسد مگر من و تو، و مرا كسى نمى شناسد مگر خدا و تو، و ترا نمى شناسد مگر خدا و من، از آن جمله يك مرتبه از مراتب غلو آنست كه كسى رسول خدا و على را مثل يكديگر داند و هيچ زيادتى ندهد رسول خدا را بر على با آن كه احاديث متواتره وارد است كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه يا على تو مثل منى الّا در نبوت و امثال اين عبارت و شكى نيست كه على نبى

نيست پس چنين شخص نبوت را نفهميده است كه كمال هست و چه مرتبه عظيمى است كه به على نداده اند كه اگر ممكن بود به او دادن البته مى دادند و آن كه على بهتر از بسيارى انبيا باشد دلالت ندارد بر امكان نبوت او زيرا كه اگر على با محمّد نبود ممكن بود و ليكن با آن حضرت بودن مانع بود از آن كه با آن حضرت مساوى باشد يا از وجوه ديگر كه علم ما به آن نمى رسد پس اگر كسى رتبه مرتضوى را صلوات اللَّه عليه دانسته باشد اين قسم مزخرفات نمى گويد

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 668

(ثمّ قل السّلام عليكم يا اهل بيت النّبوّة و موضع الرّسالة و مختلف الملائكة و مهبط الوحي و معدن الرّحمة و خزّان العلم و منتهى الحلم و اصول الكرم و قادة الامم و اولياء النّعم و عناصر الابرار و دعائم الاخيار و ساسة العباد و اركان البلاد و ابواب الايمان و امناء الرّحمن و سلالة النّبيّين و صفوة المرسلين و عترة خيرة ربّ العالمين و رحمة اللَّه و بركاته) پس بگو سلام الهى بر شما باد يعنى حق سبحانه و تعالى شما را سالم گرداناد از جميع صفات رذيله و افعال قبيحه از تعلقات دنيويه و اخروى كه منظورى نباشد شما را بغير از رضاى او، يا آن كه يك اسم حق سبحانه و تعالى سلام است آن نام بر شما باد و خاصيت آن نام اينست كه بنده را مطهر مى گرداند از آن چه لايق جناب مقدس الهى نيست و متصف مى گرداند به صفات كماليه الهى چنانكه وارد شده است كه متخلق شويد با خلايق الهيّه و

اين سلام به اعتبار قابليت مختلف مى شود پس سلامى كه به حضرت سيد المرسلين كنند مناسب ذات اقدس اوست و هم چنين باقى انبياء و اوصيا و بر هر حالى تحيّتى است از جانب حق سبحانه و تعالى كه مبارك و طيّب است كما قال اللَّه تعالى فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبارَكَةً طَيِّبَةً چنين سلامى بر شما باد و ممكن است كه الف لام عهده باشد يعنى آن سلامى كه حق سبحانه و تعالى هميشه بر شما فرستاده و مى فرستد بر شما باد، و نه آنست كه به سبب اين سلام ما چيزى بر رتبه ايشان افزوده شود زيرا كه آن چه ممكن است از كمالات حق سبحانه و تعالى به ايشان كرامت فرموده است و ما ماموريم كه از حق سبحانه و تعالى دوام اين نعمت را بر

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 669

ايشان طلب نماييم تا به سبب اين طلب ثواب عظيم بيابيم و ايشان چون هميشه زنده اند جواب سلام ما مى دهند و آن جواب سبب فوز به سعادات دارين و كمالات نشأتين ما مى شود، پس هر چند سلام و صلوات بيشتر فرستيم از جهة خود تحصيل دعاى ايشان بيشتر كرده خواهيم بود چنانكه در اخبار متواتره وارد شده است كه هر كه بر حضرت سيد المرسلين و آل او يك صلوات بفرستد خداوند عالميان و حضرت رسول خدا بر او ده صلوات فرستند.

و در موثق از ابو بصير منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه اسم آن حضرت (ص) مذكور شد صلوات بر آن حضرت بسيار بفرستيد زيرا كه هر كه يك

صلوات بر حضرت محمّد و آل او فرستد حق سبحانه و تعالى هزار صلوات بر او فرستند در هزار صف از ملائكه و نماند چيزى از مخلوقات مگر آن كه صلوات بر او فرستند چون مى بينند كه حق سبحانه و تعالى و فرشتگان بر او صلوات مى فرستند پس كسى كه رغبت نكند در اين ثواب جاهلى است كه شيطان او را فريفته است و خدا و رسول و اهل بيتش از او بيزارند.

و در صحيح از عبد اللَّه بن سنان منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله به حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه يا على مى خواهى كه ترا بشارت دهم گفت بلى پدر و مادرم فداى تو باد كه تو هميشه بشارت دهنده بهر خيرى پس حضرت فرمودند كه الحال جبرئيل آمد و عجب بشارتى آورد حضرت امير المؤمنين گفتند يا رسول اللَّه چه بشارتى آورد حضرت فرمودند كه خبر داد مرا كه هر گاه شخصى صلوات بر من فرستد و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 670

مقرون سازد صلوات بر من را با صلوات بر اهل بيت من درهاى آسمان گشوده مى شود و فرشتگان برو صلوات مى فرستند هفتاد صلوات، و اگر گناه بسيار داشته باشد گناهان از او مى ريزد مانند برگ از درخت در فصل زمستان و پروردگار عالميان فرمايد كه لبّيك و سعديك اى بنده من يعنى حاجتت را بر مى آورم هميشه و مددت مى كنم دايما، و حق سبحانه و تعالى به فرشتگان مى فرمايد كه شما بر او هفتاد صلوات مى فرستيد و من بر او هفتصد صلوات مى فرستم و اگر صلوات

بر من فرستد و در عقبش صلوات بر اهل بيت من نفرستد ميان او و آسمان هفتاد حجاب به همرسد و حق سبحانه و تعالى فرمايد كه لا لبّيك و لا سعديك اى فرشتگان من دعاى او را به آسمان مبريد تا عترت اهل بيت پيغمبر مرا به آن حضرت ملحق نسازد پس دعاى او محجوبست تا وقتى كه ملحق سازد اهل بيت نبى را به نبى صلوات اللَّه عليهم و همين بس است در فضيلت صلوات و سلام بر حضرت سيّد المرسلين و ائمه طاهرين كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه بتحقيق كه حق سبحانه و تعالى و جميع فرشتگانش صلوات مى فرستند بر نبى اى مؤمنان صلوات فرستيد بر آن حضرت و سلام فرستيد بر آن حضرت چنانكه جمعى كثير تفسير كرده اند و اكثر محققين تفسير كرده اند كه تسليم شويد نزد آن حضرت كه اطاعت كنيد هر چه آن حضرت فرمايد تسليمى نيكو كه هر چند به عقل شما در نيايد قبول كنيد و اعتراف نماييد به عجز از وصول به حقيقت آن و احاديث بسيار وارد شده است به حيثيتى كه بخارى و مسلم به اسانيد بسيار روايت كرده اند كه چون اين آيه نازل شد صحابه گفتند يا رسول اللَّه دانستيم كه بچه نحو سلام كنيم بر تو بفرماييد كه چگونه صلوات فرستيم حضرت فرمودند كه بگوئيد

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 671

اللَّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد و در اكثر روايات ايشان و على آل محمّد كما صلّيت على ابراهيم و على آل ابراهيم و اين اخبار كالصّريح است كه صلوات بر نبى بدون صلوات بر آن آن حضرت صلوات نيست، و

اخبار بسيار در حرمت ترك صلوات بر آل وارد شده است و با آن كه اجماع است نزد ايشان كه صلوات بر آل با صلوات بر نبى مستحب مؤكّد است و على رغم شيعه ترك كرده اند و هرگز بر زبان قلم ايشان نمى شود به تفضل الهى كه مبادا مستحق رحمت شوند، و اگر چه اگر هزار صلوات بر آل آن حضرت نيز فرستند فايده ندارد چون صحت عبادات مشروط است به ايمان و ايشان از آن بهره ندارند چنانكه بكرّات گذشت.

سلام الهى بر شما باد اى اهل خانه نبوت و محل آمدن رسالت و شكى نيست كه ايشان از اولاد حضرت سيد المرسلين اند و غالب آن چه را جبرئيل مى آورد در خانه ايشان مى آورد و هر چه را به آن حضرت آورد آن حضرت به حضرت امير المؤمنين القا فرمودند و هم چنين دست بدست مى رسانيدند چنانكه در حديث اختلاف حديث گذشت كه حضرت امير المؤمنين فرمودند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله چون به خانه من مى آيد كسى اجنبى نبود كه بيرون كند و چون من به خانه حضرت سيد الانبياء مى رفتم هر كه بود از خانه بيرون مى كردند چون محرم اسرار آن حضرت نبود بغير از اهل بيتش.

و اى جمعى كه محل تردّد فرشتگانيد و اخبار متواتره وارد شده است كه ملائكه و روح در شب قدر بر ائمه اهل البيت صلوات اللَّه عليهم نازل مى شوند و در غير شب قدر نيز.

و اى جمعى كه محل نزول وحى ايد به اعتبار نزول آن بر حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 672

سيد الانبياء، يا آن كه وحى نازل مى شد بر ايشان نيز در غير

احكام يا در احكام نيز از حيثيت تفصيل اجمال و وحى الهى محصور نيست در انبياء بلكه در قرآن مجيد واقع است وحى بر مادر موسى و بر نحل.

و اى جمعى كه معدن رحمت الهى شماييد چون غرض الهى از خلق انزال رحمت بود و موادى كه قابل رحمتهاى عظيمه الهى بودند ايشان بودند بلكه رحمتى فايض نمى شود الا آن كه مقصود بالذّات از آن ايشانند چنانكه احاديث متواتره وارد شده است بر اين مضمون.

و اى خزينه داران علوم حق سبحانه و تعالى چون هر علمى كه بود بر حضرت سيد المرسلين نازل شد و همه را آن حضرت به حضرت امير المؤمنين (ص) تعليم فرمودند و هم چنين بهم مى دادند تا به حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه عليهم.

و منتهى الحلم و اى جميعى كه كمال مرتبه حلم و بردبارى را ايشان دارند و بمعنى عقل نيز آمده است و شكى نيست كه جميع كمالات تابع عقل است و هر گاه جميع كمالات را بر وجه اكمل داشته باشند عقول ايشان اكمل عقول خواهد بود بلكه اعلى مراتب عقل را خواهند داشت و عقل را گاهى اطلاق مى كنند بر نفس ناطقه و گاهى بر قوتى روحانى كه وزير نفس است و على اى حال از ايشان اعلى است و اكمل و اتم به مرتبه كه فوق آن متصوّر نيست و اشاره باين معنى است فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى و در جميع اين اوصاف حضرات سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم مرادند بلكه هر جا كه ائمه مى گويند حضرت: سيد ائمه است و حضرت سيد المرسلين مرتبه نبوت و امامت هر دو را

داشتند و باقى ائمه امامت را داشتند بدون نبوت اما بنا بر اصطلاح متكلمين امام غير نبى است

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 673

و كسى است كه رياست دينى و دنيوى داشته بخلاف حضرت سيد الانبياء و بنا بر اصطلاح متكلّمين امام غير نبى است و كسى است كه رياست دينى و دنيوى داشته بخلاف حضرت سيد الانبياء، و بنا بر اصطلاح آيات و احاديث ميانه نبوت و امامت عموم و خصوص من وجه است ماده اجتماع حضرت پيغمبر ما و حضرت ابراهيم و حضرت موسى و امامت بدون نبوت ائمه معصومين ما صلوات اللَّه عليهم، و نبوت بدون امامت در حضرت عيسى چون در شرع آن حضرت جهاد نبود و در آخر الزمان كه جهاد خواهند كرد به شريعت حضرت سيد المرسلين (ص) جهاد خواهند كرد.

و اصول الكرم و اى جمعى كه اصل هر خوبى شماييد چون به بركت شما عالم موجود شد و خيرات و خوبيها به خلايق رسيد بلكه خيرى فايض نمى شود مگر از جهة ايشان، لهذا در اخبار متواتره وارد شده است كه هر مطلبى كه داريد قبل از طلب آن صلوات بر محمّد و آل او بفرستيد تا آن صلوات سبب افاضه رحمت الهى شود و بر كافه عالميان و از آن جمله بر داعى چنانكه محقق دوانى در شرح زوراء تفصيل داده است، و كرم بمعنى متعارف نيز مراد است چون ايشان سبب كرمهاى الهيند و ايشان سبب افاضه وجود شده اند بر كافه ممكنات و از اين جهة است كه رتبه شفاعت صورى و معنوى مخصوص آن حضرتست چنانكه متواتر است كه حق سبحانه و تعالى فرموده است

لولاك لما خلقت الافلاك

و

در اخبارى كه از عامه روايت كرده اند و از ائمه هدى نيز روايت كرده اند چنين است كه اگر تو و آل تو كه ائمه هدى اند نمى بودند افلاك را نمى آفريدم.

و قادة الامم و اى پيشوايان امتها چون هر امامى پيشواى اهل زمان خودند و ايشان را به بهشت مى برند چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 674

كه روزى خواهد بود كه هر طايفه را خواهيم خواند به نام امام ايشان از انبياء و اوصياء هر چند همه ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم امامان همه اند و بر همه واجبست كه به گفته همه عمل نمايند اما في الجمله اختصاصى به امام زمان خود دارند كه به سبب آن باسم آن امام مى خوانند.

و أولياء النّعم و اى ولى نعمت هاى عالميان چون ايشان سبب خلق عالم شدند و هر فيضى كه از واجب الوجود فايض مى شود به بركت ايشانست ايشان ولى نعمت همه عالميانند خصوصا بر اين امت مرحومه كه همه در كنار جهنم بودند و به بركت ايشان هدايت يافتند و از عذاب ابدى خلاص شدند، و اميدوار هستيم كه به بركت شفاعت ايشان از مطلق عذاب خلاصى يافته با على مراتب چنان برسيم.

و عناصر الابرار و اى پيشوايانى كه از طينت شما مخلوق شدند ارواح شيعيان نيكوكار چنانكه احاديث بسيار در طينت وارد است در كافى و محاسن و بصاير يا آن كه چون علت غائى جميع مخلوقات ايشانند پس گويا كه جميع انبياء و اوصياء از ايشان به همرسيده اند چنانكه منقول است كه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله فرمودند

نحن الاخرون السابقون

و عارف ربّانى ابن فارض باين معنى اشاره نموده است از

زبان حضرت سيد الانبياء

فانّى و ان كنت ابن آدم صورة فلى فىّ معنى شاهد بأبوّتي

يعنى به درستى كه اگر چه من بحسب صورت فرزند آدمم و ليكن بحسب معنى پدر آدمم چون آدم به سبب من موجود شد و منقولست بطرق متعدده كه صدوق حكم به صحت كرده است در كتبش از عبد السّلام هروى ثقه صحيح الحديث از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرّضا صلوات اللَّه عليهما از آباء بزرگوار خودش از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهم

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 675

كه حضرت سيد الانبياء صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه حق سبحانه و تعالى نيافريده است خلقى كه افضل از من باشد و كرامتش نزد او بيشتر از من باشد پس من گفتم كه يا رسول اللَّه تو افضلى يا جبرئيل حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى تفضيل داده است پيغمبران مرسل را بر ملائكه مقرّبين و مرا تفضيل داده است بر جميع انبياء و مرسلين، و بعد از رتبه من ترا و امامان فرزندان ترا فضيلت داده است بر همه، و به درستى كه حق سبحانه و تعالى فرشتگان را خادمان ما و خادمان شيعيان و دوستان ما گردانيده، است يا على فرشتگانى كه حاملان عرشند و ملائكه كه بر دور عرشند تسبيح و تحميد مى كنند پروردگار خود را و استغفار مى كنند از جهة كسانى كه ايمان آورده اند به امامت و ولايت ما، يا على اگر ما نمى بوديم حق سبحانه و تعالى آدم و حوا و بهشت و دوزخ و آسمان و زمين را نمى آفريد پس چگونه ما افضل از فرشتگان نباشيم و حال آن كه ما سبقت داريم

بر ايشان، و پيش از ايشان خداوند خود را شناختيم و به تسبيح و تقديس و تهليل او مشغول بوديم زيرا كه اول چيزى كه حق سبحانه و تعالى آفريد ارواح ما بود و ما را ناطق ساخت به توحيد و تحميد خود يا به تمجيد بدل از تحميد چنانكه در بعضى از نسخ است سپس بعد از آن فرشتگان را آفريد، و چون فرشتگان مشاهده نمودند ارواح ما را كه بمنزله يك روح بودند در نظر ايشان عظيم نمود، پس ما تسبيح كرديم خداوند خود را تا فرشتگان بدانند كه ما مخلوق اوييم و حق سبحانه و تعالى منزّه است از صفات ما، پس ملائكه به تسبيح مشغول شدند به سبب تسبيح ما و خداوند خود را منزّه دانستند از صفات ما و چون عظمت شان ما را ملاحظه نمودند ما خداوند خود را بيگانگى خوانديم و گفتيم لا اله الّا اللَّه تا فرشتگان بدانند كه خداوندى بغير از او نيست و ما خدايان نيستيم و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 676

بندگانيم، و ما را بندگى نمى توان كرد نه به تنهايى و نه به شركت او پس ملائكه نيز گفتند لا اله الا اللَّه، و چون بزرگوارى رتبه ما را مشاهده نمودند گفتيم اللَّه اكبر تا فرشتگان بدانند كه بزرگى مخصوص اوست و هيچ مخلوقى بزرگى نمى يابد مگر از او، ايشان نيز تكبير گفتند و چون مشاهده نمودند عزّت و قوت ما را گفتيم كه لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلىّ العظيم تا آن كه فرشتگان بدانند كه حول و قوتى نيست مگر از خداوند بزرگوار عظيم الشأن.

و چون مشاهده نمودند نعمتهايى را كه حق

سبحانه و تعالى انعام كرده بود بر ما و ما را واجب الاطاعه خلايق گردانيده بود گفتيم الحمد اللَّه تا ملائكه بدانند كه چگونه شكر الهى به جا آورند بر نعمتهاى كه حق سبحانه و تعالى انعام كرده است بر ما و اين نعمتى است كه بر عالميان انعام فرموده است پس فرشتگان به سبب ما هدايت يافتند به معرفت توحيد و تسبيح و تهليل و تحميد و تمجيد حق سبحانه و تعالى پس چون حق سبحانه و تعالى حضرت آدم را آفريد ما را در پشت حضرت آدم جا داد فرشتگان را امر فرمود كه سجده كنند حضرت آدم را از جهة تعظيم و تكريم ما و از جهة اطاعت ما چون در صلب آدم بوديم پس چگونه ما بهتر از ملائكه نباشيم و حال آن كه جميع فرشتگان سجده كردند حضرت آدم را.

و چون مرا به آسمان بردند جبرئيل اذان گفت دو دو و گفت يا محمّد پيش بايست تا ما به تو اقتدا كنيم گفتم اى جبرئيل چون تقدم كنم بر تو مى توانم تقدّم كردن.

جبرئيل گفت بلى زيرا كه حق سبحانه و تعالى پيغمبران را مقدّم گردانيده است و تفضيل داده است بر فرشتگان و به تخصيص ترا تفضيل داده

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 677

است بر همه خلايق از ملائكه مقربين و انبيا مرسلين.

پس پيش ايستادم و امامت كردم همه را و فخر نمى كنم بر اين معنى بلكه آن چه واقع است مى گويم يا از روى تفاخر نمى گويم بلكه حسب الامر مى گويم، و چون رسيدم به حجابهاى نور جبرئيل بمن گفت كه مرا بگذار و پيش.

رو گفتم اى جبرئيل در چنين جائى از

من مفارقت مى كنى گفت يا محمّد به درستى كه انتهاى حدى كه حق سبحانه و تعالى از جهة من مقرر فرموده است تا اينجاست و اگر از اينجا درگذرم و بالاتر روم بالهاى من مى سوزد به سبب آن كه از حد خود بالا رفته ام.

پس مرا درآوردند در عالم نور تا به جايى رسيدم كه حق سبحانه و تعالى مى خواست از مراتب عاليه كه فوق آن متصور نيست پس ندا رسيد كه يا محمّد تو بنده منى و من پروردگار توام پس مرا عبادت كن و بس، و بر من توكل كن و بس به درستى كه تو نور منى در ميان بندگان من و رسول منى بسوى خلق من و حجّت منى بر همه خلايق از جهة تو و از جهة تابعان تو آفريده ام بهشتم را، و از جهة تو آفريده ام دوزخم را و از جهة اوصياء تو واجب گردانيدم كرامتم را و از جهة شيعيان ايشان واجب گردانيده ام ثوابم را.

پس گفتم اى پروردگارم كدامند اوصياء من و خلفاء من پس ندا رسيد كه يا محمّد اوصياء تو آنهااند كه اسامى ايشان بر ساق عرشم نوشته است پس در آن عالم نظر كردم به ساق عرش دوازده نور ديدم كه در هر نورى به سطرى سبز نوشته است اسم وصيى از اوصياء من اول ايشان على بن ابى طالب بود و آخر ايشان مهدى امت من بود.

پس گفتم كه يا رب اين جماعت اوصياء منند بعد از من پس ندا رسيد

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 678

كه يا محمّد اينها دوستان منند و محبوبان منند و برگزيدگان منند و حجّتهاى منند بر خلقم بعد از تو و

ايشان اوصياء تو و خلفاء تو و بهترين خلق منند بعد از تو به عزّت و جلالم قسم هر كه هر آينه به ايشان دين خودم را ظاهر خواهم ساخت و كلمه اسلام را بلند خواهم كرد و به آخر ايشان زمينم را از دشمنانم پاك خواهم كرد و جميع بلاد مشرق و مغرب را بتصرف او در خواهم آورد و بادها را مسخّر او خواهم كرد و ابرهاى صعب را ذليل او و به فرمان او خواهم كرد، و اسباب دولت او را بلند خواهم ساخت و او را ياورى خواهم داد به لشكر خودم و مدد خواهم كرد به فرشتگانم تا دعوت من عالى شود و همه خلايق مجتمع شوند بر توحيد من كه مشرك نماند، و ملك او را پايدار خواهم كرد و دوستان خود را دولت خواهم داد تا روز قيامت.

و در صحيح از ابن ابى عمير منقول است از عمرو بن جميع كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه هر گاه جبرئيل به نزد حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله مى آمد بنحو بندگان مى نشست و داخل نمى شد بر آن حضرت تا رخصت نمى گرفت.

و در صحيح از عبد اللَّه بن سنان گذشت كه جبرئيل حضرت شيث را در نماز آدم مقدم داشت.

و در صحيح از هشام بن سالم منقولست از آن حضرت صلوات اللَّه كه در شب معراج جبرئيل اذان و اقامه گفت و به حضرت گفت پيش بايست حضرت فرمودند كه تو پيش بايست يا جبرئيل جبرئيل گفت كه از آن روزى كه حق سبحانه و تعالى ما را امر كرد به سجده حضرت آدم

عليه السّلام ما گروه فرشتگان تقدم نجستيم و نمى جوييم بر آدميان و اخبار از اين باب بسيار است و از اين اخبار ظاهر مى شود كه امامت مفضول جايز

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 679

نيست.

و دعائم الاخيار اى ستونهاى خوبان كه خوبى خوبان از خوبى شماست، يا وجود ايشان به سبب وجود شماست، يا سادات خوبانيد يعنى بهترين برگزيدگان حق سبحانه و تعالى چنانكه اخبار متواتره وارد است بر آن كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله بهترين مخلوقات الهى است و بعد از رتبه آن حضرت رتبه مرتضويست صلوات اللَّه عليه و بعد از آن حضرت بقيه ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم بهترين مكوناتند و در تفضيل بعضى از ايشان بر بعضى خلافى هست و گذشت حديثى كه بر قدر اعمال ايشان بر يكديگر فضيلت دارند و بعضى قايلند به تساوى مگر حضرت صاحب الزّمان (ص) چنانكه بعضى اخبار دلالت مى كند بران و جمعى قايلند به تساوى و جمعى متوقفند و اين قول احوط است.

و ساسة العباد جمع سايس است يعنى واليان اوامر و نواهى يعنى اى پيشوايان خلايق و امامان ايشان بقول خدا و رسول.

و اركان البلاد و اى جمعى كه ركنهاى شهرهاى عالميد اخبار متواتره وارد شده است باين لفظ كه

وَ جَعَلَهُمْ اللَّهُ ارْكانَ الْأَرْضِ انْ تَمِيْدَ بِأَهْلِها

يعنى حق سبحانه و تعالى ايشان را ستونهاى زمين گردانيده است چنانكه بحسب ظاهر كوهها را از جهة استقرار زمين بر روى آب مقرر فرموده است كه وَ الْجِبالَ أَوْتاداً چنانكه تير چوب كشتيهاى عظيم بسيار عالى مى باشد مانند منار كه سبب قرار كشتى كه اگر آن نباشد به اندك طوفانى كشتى سرنگون مى شود با اهل

كشتى، هم چنين حق سبحانه و تعالى بقاء زمين و آسمان را ببقاء معصوم مقرر فرموده است و چون معصوم آخرين برود دنيا آخر مى شود و ايشان بمنزله روح عالمند و عالم مانند بدن و به مفارقت روح

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 680

بدن فاسد مى شود.

و ابواب الايمان و اى جمعى كه بابهاى ايمانيد يعنى ايمان به خدا و رسول را از ايشان اخذ مى بايد كرد هر چند فى الجمله ضرور است از دلايل عقلى كه خداوندى هست تا آن كه ساير صفات ثبوتى و سلبى را از نبى و امام توان اخذ نمودن با آن كه دلايل عقلى را نيز از ايشان اخذ نمودن بهتر است اگر واجب نباشد چون نسبت به اشخاص اختلاف عظيم دارد و ايشان حكماء الهى اند هر كسى را به دليلى هدايت مى نموده اند، و شكى نيست در آن كه عوام را تكليف نمودن به براهين حكماء يونان مثل برهان سلم و تضايف تكليف ما لا يطاق است و از جهة اكثر عالميان مضرّ است.

لهذا حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد استدلال بسيار بر وجود خود و وحدت خود فرموده است به نحوى كه نفوس عالميان به آن مطمئن مى شود و ازدياد ايمان را به اعمال صالحه مقرر فرموده است به مرتبه كه وجود واجب تعالى شأنه اظهر من الشمس مى شود و هم چنين ساير انبياء و اوصياء صلوات اللَّه عليهم اجمعين به همين عنوان هدايت مى فرموده اند چنانكه در توراة و انجيل و زبور مزبور است و تجربه نيز شاهد است قطع نظر از احاديث متواتره كه وارد شده است در طريق معرفت يا آن كه از معرفت خدا و رسول مى توان

رسيد چنانكه اخبار بسيار بر اين مضمون وارد است، يا آن كه كمال ايمان از متابعت ايشان حاصل مى شود و اخبار بر اين مضمون نيز متواتر است.

و در اخبار متواتره وارد است كه ايشان ابواب إلهيند يعنى به سبب معرفت و متابعت ايشان به معرفت و محبّت الهى مى توان رسيد و حق سبحانه و تعالى ايشان را هادى خلايق گردانيده است و هدايت حاصل نمى شود مگر

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 681

از ايشان چنانكه احاديث متواتره وارد است در آن كه مراد از هادى در اين آيه ايشانند كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ يعنى تو انذار و بيم مى كنى عالميان را از عذاب ما، و ما از جهة هر قومى هادى مقرر فرموده ايم، و قبيح است عقلا كه غير معصوم را حق سبحانه و تعالى هادى كند و به اجماع مسلمين غير ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم معصوم نيستند پس مى بايد كه ايشان معصوم بوده باشند.

و سنيان حديثى نقل كرده اند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه بر شما باد كه عمل كنيد به سنّت من و سنّت خلفاء راشدين بعد از من.

و خود در جميع صحاح سته روايت كرده اند از جابر بن سمره كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هميشه دين اسلام بر پا خواهد بود مادامى كه بر ايشان والى بوده باشد دوازده خليفه كه همه از قريش باشند.

و به اسانيد متكثره صحيحه نزد ايشان روايت كرده اند از عبد اللَّه بن مسعود كه گفت پيغمبر شما صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه بعد از من

دوازده خليفه خواهند بود بعدد نقباى بنى اسرائيل.

و مسلم در صحيح خود بطرق متكثره روايت كرده است، و بخارى بدو طريق روايت كرده است با معانده كه او با اهل بيت دارد، و در مسند احمد بن حنبل نيز بطرق متكثره منقول است، و جامع الاصول به اسانيد بسيار روايت كرده است و هم چنين رزين عبدرى و غيرهم و اگر تفصيل اينها را خواهى رجوع كن بكتاب اصول صدوق، و جامع ابن بطريق كه از

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 682

بسيار از اصحاب حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله روايت كرده اند، و در بعضى از طرق ايشان اسامى همه مذكور است، و آن چه از طرق اهل بيت عصمت و طهارت منقولست از حد حصر بيرون است، و بعضى از آن در كافى و عيون و كمال الدين و تمام النعمه و كتاب محاسن و بصاير و غير اينها از كتب مذكور است با اسامى هر يك، و حديث لوح و حديث خضر كافى است كه هر يك به اسانيد صحيحه متكثره منقولست و إن شاء اللَّه در ابواب وصايا نيز مذكور خواهد شد و امناء الرّحمن- و اى امينان خداوند رحمن كه رحمانيّتش اقتضا نمود كه شما امينان رسالات و شرايع و احكام او باشيد، و بر اين مضمون آيات و اخبار متواتره دلالت مى كند و سلالة النّبيّين- و اى فرزندان پيغمبران از آدم و نوح و ابراهيم و اسماعيل بحسب ظاهر و بحسب طينت از طينت انبيا مخلوقند بلكه انبياء از طينت ايشانند چنانكه اخبار متواتره بر آن دلالت دارد، و يا آن كه جامع جميع كمالات پيغمبرانيد، و هر پيغمبرى كه

به صفتى از صفات كمال از ساير انبيا ممتاز بود شما همه آن صفات را بر وجه اكمل داريد.

چنانكه فخر رازى و نيسابورى هر دو در تفسير خود ذكر كرده اند در آيه مباهله كه دلالت دارد كه على: نفس نبى (ص) است و نبى: افضل است از همه انبيا، پس على: نيز افضل باشد، و مؤيّد اين است حديثى كه مقبول است نزد شيعه و سنّى كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه خواهد كه به بيند حضرت آدم را با عملش و حضرت نوح را با طاعتش، و حضرت ابراهيم را با خلّتش، و حضرت موسى را با قربتش و حضرت عيسى را با صفوتش بايد كه نظر كند به على بن ابى طالب. چون

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 683

اين حديث دلالت مى كند بر آن كه مجتمع است در آن حضرت آن چه متفرق بود در اعاظم انبياء و چون در دلالتش سخن نمى توانند گفت جواب داده اند كه اجماع است كه غير نبى مثل نبى نيست. و اين اجماع از مزخرفات ايشان است و آن چه متبع است اجماع اهل بيت است و در همين آيه هر دو ذكر كرده اند آيه تطهير را، و حديث عايشه را، و نقل اتفاق كرده اند بر اين حديث و الحمد للّه كه محتاج نيستيم به اجماع و اخبار ايشان و ليكن بر سبيل الزام گاه گاهى به تقريبات بعضى از آن را ذكر مى كنيم كه مبادا ضعيف العقلي به شبهه افتد، و مشهور است كه فضليت آنست كه اعادى بر آن شهادت دهند الحمد للّه كه همه متفقند كه ائمه اهل بيت اعدل

و اورع و اتقى و اعلم عالميانند، و يكى از معجزات ايشان است كه هيچ كس سخنى در نقص ايشان نگفته است مگر خوارجى كه خود در كتب صحاح خود احاديث متواتره روايت كرده اند بر كفر ايشان به آن كه خوارج از دين بيرون مى روند چنانكه تير از كمان يا نشانه، و احمد بن حنبل با آن كه از نسل ذى الثديه خارجى است هر مرتبه كه نقل مى كند اسناد حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه را كه حدّثنى موسى بن جعفر قال حدّثنى جعفر بن محمّد تا به حضرت سيد المرسلين صلوات اللَّه عليهم از جبرئيل از خداوند عالميان مى گفته است كه

هذا سعوط المجانين

يعنى اين اسناد سعوطى است كه در دماغ هر ديوانه كه بچكانند عاقل مى شود چون هيچ كس حرفى در عصمت و طهارت ايشان نگفته است و نمى تواند گفت: و آن چه عامه در قدح روات خود از صحابه و تابعين ذكر كرده اند از حد حصر بيرونست و صفوة المرسلين و اى برگزيدگان از پيغمبران مرسل چون ايشان نفس بهترين پيغمبرانند يا برگزيدگانى كه از طينت پيغمبران مرسلند و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 684

ممكن است كه در همه جا خطاب با حضرت سيد المرسلين و ائمه طيّبين صلوات اللَّه عليهم باشد مگر نادرى و به اعتبار آن حضرت ايشان را صفوه گويند، و اگر آن حضرت نيز داخل نباشند به اعتبار آن حضرت باشد صلوات اللَّه عليهم و اين تاويل بنا بر آن است كه كسى شك داشته باشد در افضليت ايشان بر انبياء غير از پيغمبر ما صلى اللَّه عليه و آله به اعتبار عدم تتبع اخبار و متتبع احتياج به تاويل

ندارد و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم در اكثر مكالمات چنان سخن مى فرموده اند كه اگر عامه اعتراض كنند جواب داشته باشند و علماى عامه بحث نتوانند كرد.

و عترة خيرة ربّ العالمين و عترت در لغت بوى خوش است، يا گردن بنديست كه به مشك آلوده باشند يا از مشك و عنبر و امثال آن پر كرده باشند، و بر خويشان نزديك نيز اطلاق مى كنند، و در حديث متواتر ثقلين منقولست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه من مى روم و در ميان شما دو چيز عظيم مى گذارم كتاب خدا را و عترتم را كه اهل بيت منند، و آيه تطهير در خانه كه نازل شد خانه ام سلمه بود على المشهور، و عامه در جميع كتب احاديث و تفاسير روايت كرده اند الا بخارى خارجى از عايشه در آيه مباهله و در آيه تطهير كه گفت صبحى بود كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله داخل شدند بر ما و عبايى بر دوش داشتند از برد يمانى يا از پشم پس حضرت على آمد و حضرت او را داخل فرمودند در آن عبا ديگر حسن و ديگر حسين ديگر فاطمه و فرمودند كه إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً يعنى بتحقيق كه اراده كرده است و اراده الهى متعلق است به آن كه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 685

دور كند از شما اى اهل بيت رسول خدايا اى اهل اين يورت: رجس و بدى و شك و هر ناخوشى را، و مطهّر كند شما را پاك گردانيدنى از هر ناخوشى.

و ظاهر است كه هر معصيتى رجس است خواه صغيره

و خواه كبيره و هم چنين هر كه داشته باشد صفتى از صفات ذميمه را يا كند فعلى از افعال قبيحه را مطهر نيست و در روايات كثيره از طريق ايشان وارد شده است كه ام سلمه اراده كرد كه داخل شود آن حضرت نگذاشتند و فرمودند كه عاقبت تو بخير است و ليكن اراده الهى تعلق به عصمت ايشان گرفته است، و از عايشه نيز روايت كرده اند كه من خواستم كه داخل شوم حضرت منع فرمودند و اگر مراد از اراده اراده حتمى نباشد اختصاص ايشان به ادخال، و اخراج ديگران معنى نخواهد داشت زيرا كه حق سبحانه و تعالى اراده همه خوبيها از همه كس دارد كه باختيار خود به جا آورند و باختيار خود ترك همه بديها بكنند پس البته مراد اراده حتمى است كه محال است تخلف مراد از اراده چنانكه مكرر فرموده است كه چون اراده مى كند كه باش مى باشد، پس البته اين جماعت معصوم باشند و بقيه ائمه اهل بيت داخلند به اخبار متواتره از حضرات اهل بيت صلوات اللَّه عليهم، و از آيات ديگر كه مذكور خواهد شد و رحمة اللَّه و بركاته عطفند بر السّلام اوّل چنانكه گذشت يعنى سلام الهى و رحمتهاى الهى و بركتهاى الهى بر شما باد اى اهل بيت نبوت و هم چنين تا به آخر هر جمله كه مذكور است و رحمة اللَّه و بركاته در اول آن مراد است (السّلام على ائمّة الهدى و مصابيح الدّجى و اعلام التّقى و ذوى النّهى و اولى الحجى، و كهف الورى و ورثة الانبياء و المثل الاعلى و الدّعوة الحسنى و حجج اللَّه على

اهل الدّنيا و الآخرة و الاولى و رحمة

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 686

اللَّه و بركاته) سلام الهى بر شما باد اى پيشوايان هدايت چنانكه در دعاى حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله متواتر است از طرق عامه و خاصه كه خداوندا داير گردان حقرا با على هر جا كه على رود حق با او باشد، پس هر جا كه ايشان مى روند هدايت با ايشان است و با پيشوايان هدايت كنندگان كه گويا نفس هدايتند چنانكه در اخبار متواتره وارد است در تفسير وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ كه مراد ائمه هدى اند صلوات اللَّه عليهم كه تا انقضاء دنيا خواهند بود و اگر زمانى باشد كه امامى نباشد مى بايد كه هر كه در آن زمان بميرد كافر مرده باشد چنانكه متواتر است از طرق عامه و خاصه كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه هر كه بميرد و امام زمان خود را نداند بعنوان كفار مرده است، و فخر رازى تمسخر مى كند كه الحمد للّه كه اگر بميرم بر ميته جاهليّت نمرده ام و امام خود را مى دانم كه خليفه عباسى است كه هميشه مشغولست به فسق و فساد، و اگر از روى اعتقاد گفته است محل تمسخر اطفال است.

و مشهور است كه از محقق دوانى پرسيدند كه اليوم امام كيست كه واجبست كه او را بدانيم در جواب گفت كه اما بر مذهب اهل سنت و جماعت پادشاه پرناك، و اما بر مذهب شيعه مهدى آخر الزمان صلوات اللَّه عليه كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرموده است كه ظاهر خواهد شد و عالم را پر از عدل و

داد خواهد كرد و بعد از آن كه پر از ظلم و جور شده باشد، و دلايل عقليه و نقليه وارد است كه مى بايد در هر زمانى امامى باشد چون لطف بر حق سبحانه و تعالى واجبست و شكى نيست كه با وجود معصوم به طاعت قريبند و از معصيت دورند، و آن چه واجبست بر حق

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 687

سبحانه و تعالى كرده است، و آن كه معصوم ظاهر نمى شود: به تشام اعمال امت است، و وجوهى ديگر كه حق سبحانه تعالى مى داند، و احاديث متواتره وارد است از رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم كه هيچ زمانى خالى از حجت نيست و انتفاع خلايق از معصوم در حال غيبت از قبيل انتفاع به شمس است كه سحابى حايل او باشد.

و سلام الهى بر جمعى باد كه چراغهااند در تاريكيهاى شبهاى ضلالت كه بنور هدايت ايشان عالميان مهتدى مى شوند و به راه حق مى روند، و بر جمعى كه هر يك در تقوى و پرهيزكارى بمنزله علمند، و علم: بمعنى منار و كوه، و علم حرب و علامت آمده است، و بمعنى اول كنايه از رفعت است يا محل نور كه مانند مشعلند در ظهور انوار هدايت و علوم از ايشان، و مشابهت كوه از حيثيت رفعت مى تواند بود خصوصا هر گاه مراد از علم كوه بلند باشد، و از جهة رسوخ و وقار مى تواند كه در تقوى به مرتبه راسخند كه شهوات نفسانى و اغواهاى شيطانى به ايشان راه ندارند و بدو معنى آخر كنايه است از ظهور تقواى ايشان، و تقواى عوام ترك محرمات و فعل واجباتست، و تقواى خواص ترك

شبهات و مكروهاتست با فعل مستحبات با تقواى سابق و تقواى اخص اينهاست با ترك مباحات و هر چه از قرب و محبت باز دارد با فعل اسباب قرب للّه و فى اللَّه و إلى اللَّه و مع اللَّه، و ايشان در جميع مراتب تقوى علمند چون عصمت لازم دارد جميع اين مراتب را، و سلام الهى بر صاحبان عقول باد، و نهى جمع نهيه است بمعنى عقل كامل چون عقل كامل باز دارنده است از جميع بديها و صاحبان خود را باز مى دارد بر فعل خوبيها و بر صاحبان فطنت و دقت در مطالب عاليه چون هر چند عقل كاملتر است حقايق اشياء به آن نسبت مى يابد و مى فهمد، و چون

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 688

عقول ايشان به انوار الهى منور شده است، همه عقل شده اند و حقايق هر چيزى چنانكه هست مكشوف ايشان شده است و آن كه در كلام محققين واقعست كه مذمت كرده اند عقل را مراد از آن عقل جزويست كه امور سفليه دنيويّه را مى فهمد كه در اصطلاح حديث مكر و شيطنت است، و عقل صحيح كه او را به رياضات و مجاهدات تصحيح كرده باشند آن عقل مايل است به اسباب قرب حق سبحانه و تعالى از علوم حقيقيه و معارف يقينيه، و اخلاص در اعمال و عبادات و طاعات و مرتبه مرتبه نزديك مى شود به رتبه انبياء و اوليا و چون بعد از پيغمبر ما پيغمبرى نيست مثل پيغمبران مى شود چنانكه حضرت سيد الأنبياء صلى اللَّه عليه و آله فرمودند: كه «علماء امتى كانبياء بنى اسرائيل،» اما عقول ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم در خور ايشان است و چنانكه

رتبه ايشان اعلى درجات كمال است عقول ايشان نيز در مرتبه اعلى عقولست بعد از عقل پيغمبر ما صلوات اللَّه عليه و آله و سلام الهى بر جمعى باد كه پشت و پناه خلايق اند و شفعاء امتند در دنيا. و عقبى اما در دنيا هر گاه ايشان را وسيله سازند و از حق سبحانه و تعالى چيزى طلب كنند به بركت ايشان حق سبحانه و تعالى عطا مى فرمايد، و اما در عقبى اميدوارى شيعيان به ايشان است از ابرار و فجار امّا فجار محتاجند به شفاعت ايشان در خلاصى از نار، و ابرار محتاجند در علو مراتب و رسيدن به مراتب اخيار و سلام الهى بر جمعى باد كه وارثان پيغمبرانند باين معنى كه جميع علوم و كمالاتى كه انبيا داشتند همه را ايشان دارند و چون از يك طينتند، و پيغمبران بر ايشان بحسب صورت سابق بوده اند پس گويا ميراث از ايشان برده اند، و باين معنى هم كه كتب انبيا و عصاى حضرت موسى و لباس

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 689

حضرت هارون و خاتم حضرت سليمان و متروكات خاتم پيغمبران صلوات اللَّه عليهم جميعا به ايشان رسيده است، و هر چه هر يك ائمه سابق داشته اند مثل جفر جامع و جفر ابيض و جفر احمر و كتاب على بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله املا مى فرمودند و على صلوات اللَّه عليه مى نوشتند و ذو الفقار امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و باقى مواريث كه مخصوص امام است به امام بعد مى رسد و امثال اينها ميراث انبياست صلوات اللَّه عليهم و سلام الهى بر جمعى باد كه مثل

اعلى اند بمعنى حجت يعنى بلند مرتبه ترين حجتهاى الهى اند بر خلايق و مثل بمعنى صفت آمده است يعنى متصفند به صفات الهى يا مظهر صفات اويند بانكه چون علوم ايشان و قدرت ايشان و ساير كمالات ايشان از حق سبحانه و تعالى است: از علم ايشان استدلال بر علم الهى مى توان كرد و هم چنين باقى صفات، يا آن كه جلوه گر شده است در ايشان صفات الهى چون بمنزله مرآت او شده اند چنانكه اخبار بسيار بر همه معانى وارد شده است، يا آن كه حق سبحانه و تعالى تمثيل كرده است خود را در قرآن مجيد از جهة تقريب به فهم بندگان تمثيل به ايشان نيز فرموده است در آيه نور و احاديث صحيحه وارد شده است كه مراد از آن مثل ائمه معصومينند صلوات اللَّه عليهم بوجوه متكثره پس ايشان اعلى مثلهاى الهى باشند و اين معنى اقربست بحسب اخبار و سلام الهى بر دعوت خوب الهى باد چون ائمه هدى داعيانند خلق را بجناب اقدس او از باب مبالغه گويا نفس دعوتند، يا آن كه حق سبحانه و تعالى خلايق را دعوت فرموده است به متابعت و اطاعت به بهترين انواع دعوتها بانكه ايشان را با خود قرين گردانيده، و اطاعت ايشان را اطاعت خود

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 690

فرموده است و مخالفت ايشان را مخالفت خود فرموده است و سلام الهى بر حجتهاى الهى باد بر اهل دنيا، و روز قيامت و در داخل شدن در بهشت در ابتداى آن، و رحمت الهى و بركات الهى بر ايشان باد. و حجت در لغت بمعنى غلبه است و نبى و امام را حجت مى گويند چون

بحسب معنى ايشان غالبند به براهين قاطعه و معجزات باهره و اخلاق حسنه كامله و علوم لدنيه و عقول ربانيه، و به سبب غالبيت در مراتب كمالات:

ايشان را حجت مى نامند مجازا، يا آن كه حجت ايشان بر خلايق تمامست يا حجت الهى بر خلق تمام مى شود به نصب معصوم و اگر نصب نفرمايد ايشان را، بر خدا حجت خواهد بود كه «لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولًا»* چرا پيغمبرى نفرستادى تا ما متابعت مى كرديم آيات ترا، و ديگر مى فرمايد كه ما پيغمبران فرستاديم تا آن كه مردمان را بر حق سبحانه و تعالى حجتى نباشد، و بر اهل دنيا حجت ايشان تمامست و بر اهل آخرت آخر و اولى.

و آخرت آخر: روز قيامت است، و آخرت اولى قبر است چنانكه در حديث است كه هر كه مرد قيامت او قيام شد و ايشان حجتند در قبر و قيامت يعنى شناختن و امام دانستن ايشان سبب نجاتست در قبر و قيامت يا در قيامت و دخول بهشت چون احاديث بسيار وارد شده است از حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم كه ولايت حضرات ائمه معصومين سبب نجاتست از عذاب قبر و عذاب قيامت و عذاب جهنم، و محتمل است كه يكى از اين دو عبارت سهوا از نساخ زياده شده باشد يا آن كه حجّت در دنيا بمعنى اتمام حجّت باشد از معصوم بر خلايق و در آخرت حجّت بنده باشد در نجات از عذاب قبر و قيامت و جهنم (السّلام على محالّ معرفة اللَّه و مساكن بركة اللَّه و معادن حكمة اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 691

و حفظة سرّ اللَّه و حملة كتاب اللَّه

و اوصياء نبيّ اللَّه و ذرّية رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و رحمة اللَّه و بركاته) سلام الهى بر جمعى باد كه هر يك محل شناخت حق سبحانه و تعالى اند و به نحوى كه مى بايد و مقدور و ممكن است خداوند خود را شناخته اند و در اكثر نسخ محلّ است كه اشاره باشد به آن كه همه در معرفت الهى بمنزله يك نفسند و زيادتى بر يكديگر ندارند و سلام بر مسكنهاى بركتهاى الهى چه ظاهر است كه هر چيزى كه از جناب اقدس الهى فايض مى شود به بركت ايشان است، و بر معدنهاى حكمت الهى و در عرف احاديث مراد از حكمت علوم لدنّيه است كه از جناب او فايض مى شود مثل آن كه حضرت امير المؤمنين فرمودند كه حضرت سيد المرسلين در يك سرگوشى تعليم فرمودند مرا هزار باب از علم كه مفتوح مى شود از هر بابى هزار باب و بر حافظان اسرار الهى، و علوم اسرار: علومى است كه عقول ضعيفه تاب تحمّل آن ندارد مثل حكايت موسى و خضر.

و بر حاملان كتاب الهى بحسب صورت و معنى كه هر دو را ايشان دارند. و حديث متواتر ثقلين دليل است با اخبار متواتره ديگر و بر اوصياء حضرت سيد الانبياء كه هر يك وصيت نمودند امامت و خلافت را بهر كه حق سبحانه و تعالى فرموده بود و رسول خدا (ص) تصريح به اسامى ايشان كرده است در اخبار متواتره.

و بر ذرية حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله چنانكه گذشت در بحث خمس از حضرت امام رضا كه دوازده دليل فرمودند بر آن كه ايشان ذريت آن حضرتند،

و احاديث متواتره بر هر يك از مذكورات واقع شده است

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 692

و، رحمت و بركات الهى بر ايشان باد از رحمتها و بركتهاى خاصه كه عقول بشرى قاصر است از ادراك آن (السّلام على الدّعاة إلى اللَّه و الادلّاء على مرضاة اللَّه و المستوفرين فى امر اللَّه و التّامّين فى محبّة اللَّه و المخلصين في توحيد اللَّه و المظهرين لأمر اللَّه و نهيه و عباده المكرمين الّذين لا يسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون و رحمة اللَّه و بركاته) سلام الهى بر جمعى باد كه دعوت كنندگانند مردمان را به معرفت و عبادت حق سبحانه و تعالى و بر راهنمايان خلايق به رضاى الهى يعنى به چيزهايى كه سبب خوشنودى حق سبحانه و تعالى است و بر جمعى كه مشتاقند به كثرت اوامر الهى تا همه را به جا آورند يا آن كه هر امرى كه از خدا و رسول به ايشان رسيده است به آن عمل نموده و مى نمايند و اگر سنت باشد ترك نمى كنند كه سهل است ترك سنت بلكه ملاحظه مى كنند كه هر چه سبب قرب الهى است مى بايد به جا آورند، و در نسخه تهذيب بخط شيخ طوسى رضي اللَّه عنه و المستقرّين است يعنى مطمئن است قلوب ايشان بذكر الهى، و در جوارح ايشان قرار گرفته است اوامر الهى و مردانه داد بندگى او مى دهند، و به تقصير از خود راضى نمى شوند، و بر ايشان دشوار نيست بندگى او بلكه با نهايت ذوق و شوق بندگى مى كنند و بر جمعى كه تمامند در محبت الهى و حق سبحانه و تعالى محبت ايشان را در قرآن مجيد ياد

فرموده است كه يحبّهم و يحبّونه ايشان حق سبحانه و تعالى را دوست مى دارند و حق سبحانه و تعالى ايشان را دوست مى دارد، و احاديث بسيار از طرق خاصّه و عامه وارد است كه اين آيه در شأن حضرت امير المؤمنين نازل شده است، و حديث فتح خيبر، و علم را به حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 693

دادن، و فرمودن حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه هر آينه رأيت و علمدارى را فردا به كسى دهم كه محب خدا و رسول باشد و خدا و رسول او را دوست دارند، و بر دشمنان حمله آورنده باشد و گريزنده نباشد مثل ابو بكر و عمر كه گريختند و در بخارى و مسلم منقولست بطرق بسيار كه عمر گفت كه من آرزوى امارت نكردم مگر در آن روز، و روز ديگر همه گردنها كشيده منتظر بودند كه آن حضرت به كه خواهد داد پس حضرت امير المؤمنين را طلب كردند و آن حضرت درد چشم عظيم داشت كه دست آن حضرت را گرفته بودند و چون به نزد آن حضرت آمدند آب دهان مبارك را بچشم حضرت امير انداختند چشمش خوب شد و ديگر درد چشم نكشيدند، و فتح خيبر بر دست آن حضرت واقع شد با معجزات بسيار، و هم چنين در حديث طير كه متواتر است و حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله دعا كردند كه خداوندا محبوبترين خلقت را بمن برسان كه با من اين مرغ را بخورد و على صلوات اللَّه عليه مكرر آمدند و انس مدافعه مى نمود و تا آخر آن مرغ را به آن حضرت تناول فرمودند،

و هم چنين اخبار بسيار وارد شده است در محبّيت و محبوبيّت ساير ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم و محبت نزد اهل ظاهر عبارتست از تقوى كه گذشت و نزد اولياء اللَّه بر سه قسم است محبت ذات بذاته قطع نظر از صفات كماليه او، و قطع نظر از افعال حسنه او باين بنده يا ديگران چنانكه شيعيان بسيار است كه عاشق حضرت امير المؤمنين مى شوند و از كمالات آن حضرت و شفاعت آن حضرت او را خبر ندارند، و جمعى صفات كماليه آن حضرت را شنيده اند و عاشقند، و جمعى شفاعت و نعمتهايى كه از آن حضرت به ايشان رسيده يا رسد سبب عشق شده است، و هم چنين سنيان به پيشوايان خود، و شكى نيست كه هيچ

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 694

يك منظور ايشان نيست كه على بن ابى طالب خوش صورت بوده است يا نه، و اكثر اوقات اين محبت متعارف نيز او توجّهات معشوق حاصل مى شود نه از حسن فقط لهذا صد هزار كس مى بينند شخصى را و عاشق نمى شوند و يكى عاشق مى شود از شنيدن حسن او، و آن چه از قرآن و اخبار متواتره ظاهر مى شود آنست كه بالاتر از رتبه محبّت رتبه نيست بلكه بديهى است كه كمال از اين بالاتر نمى باشد كه حق سبحانه و تعالى بنده خود را دوست دارد چنانكه گذشت حديث صحيح كالمتواتر از طرق خاصه و عامه از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه در شب معراج خطاب رسيد كه يا محمّد هر كه خوار كند دوست مرا چنان است كه با من به علانيه محاربه نموده است. و من به

زودى نصرت مى دهم دوستان خود را و انتقام مى كشم از كسانى كه با دوستان من بدى كرده اند، و من تردد ندارم در چيزى مثل ترددى كه دارم در قبض روح بنده خودم كه او كراهت دارد از مرگ، و من دوست مى دارم كه او را ببرم و نمى خواهم كه او آزرده شود، تا آن كه جاى او را به او مى نمايم در بهشت و به رضاى او قبض روح او مى كنم، و به درستى كه جمعى از مؤمنان هستند كه صلاح حال ايشان نيست مگر در فقر و اگر ايشان را غنى كنم هلاك مى شوند، و جمعى هستند كه صلاح حال ايشان نيست مگر در غنى و توانگرى و اين دوستان مسمايند به ضناين، و اگر ايشان را فقير كنم هلاك مى شوند، و به درستى كه قرب بندگان من عمده آن در اداى واجباتيست كه بر ايشان واجب گردانيده ام و نيست چيزى به نزد من محبوبتر از اداء آن چه بر او واجب گردانيده ام، و بتحقيق و درستى و راستى كه بسيار است كه بنده مؤمنم تقرب مى جويد به نزد من (به) به جا آوردن نوافلى كه بر او واجب نگردانيده ام كه از جهة رضاى من به جا مى آورد از نماز بسيار و ذكر و فكر تا

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 695

آن كه محبوب من مى شود، و چون محبوب من شد بمن مى شنود، و بمن مى بيند، و بمن مى گويد، و بمن بدست كارها مى كند، اگر دعا كند اجابت مى كنم، و اگر از من سؤال كند عطا مى كنم و اين معنى فناء فى اللَّه و بقاء باللَّه است كه منقول است از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه

عليه كه من در خيبر را به قوت جسمانى نكندم بلكه به قوت ربانى گندم و آيات و اخبار در اين باب بسيار است و شكى نيست كه ايشان در مرتبه محبت به اقصى مراتب كمال رسيده بودند، و از آثار ايشان ظاهر مى شود مثل آن كه حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه از پدر و از جد به كرات و مرات شهادت خود و فرزندان و دوستان را شنيده بودند و خود نيز مى ديدند، از جهة رضاى الهى متوجه آن سفر شدند و رفتند، و آن قسم شهادتى را ديدند كه هيچ مخلوقى تصور نمى تواند نمود و بدون اعلى مراتب محبت ممتنع است كه عاقل متوجه چنين امرى شود، و نه آن بود كه آن سكان اگر با ايشان بيعت مى كردند قدرت داشتند كه علانيه به ايشان ضرر توانند رسانيد و ليكن كتابى از آسمان نازل شده بود و احكام هر يك از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم در آن نوشته بود و مهرها از طلا بر هر يك زده بود كه هر يك از ايشان مهر خود را بر مى داشتند و به آن عمل مى نمودند چنانكه در احاديث متواتره وارد است، و هم چنين ساير امور ايشان همه از جناب اقدس الهى بود كه هر صاحب شعورى كه مطالعه اخبار و آثار ايشان مى كند به يقين مى داند كه ايشان در محبت الهى در مرتبه بوده اند كه فوق آن تصور نيست و المخلصين فى توحيد اللَّه و سلام الهى بر جمعى باد كه خود را خالص نموده اند بنا بر قرائت كسر «لام» يا حق سبحانه و تعالى ايشان را خالص گردانيده است- بنا بر

لوامع

صاحبقرانى، ج 8، ص: 696

قرائت فتح در توحيد حق سبحانه و تعالى بدان كه حق سبحانه و تعالى جميع انبياء و اوصياء را از جهة استكمال توحيد خلايق بخلق فرستاده است، و أولا ايشان را قابل كمالات كرده است و توفيقات عظيمه كرامت فرموده است تا ايشان رياضات و مجاهدات كشيده اند، و خود را به مرتبه كه ممكن بوده است نظر به قابليت ايشان رسانيده اند و بعد از آن ايشان را به خلايق فرستاده اند و اعظم كمالات توحيد الهى است و مراتب آن را حصر نمى توان كردن و ليكن بر سبيل اجمال مرتبه اول نفى آلهه است كه عبادت مى كرده اند به اغواى شيطان از بتان و كواكب و انسان، و بحسب ظاهر جميع انبياء تكليف امم خود أولا به كلمه توحيد مى نموده اند كه

قولوا لا اله الّا اللَّه تفلحوا

بگوئيد كه نيست الهى بغير از اللَّه كه واجب الوجوديست كه متصف است بجميع كمالات تا رستگار شويد و بعد از آن كه از اين مرتبه مى گذشتند شياطين راههاى ديگر از شرك از جهة بنى آدم بهم مى رسانيد در جميع امم مثل تعدد صفات مثل علم و قدرت و اراده و سمع و بصر و كلام و ادراك وجود و غيرها، و اكثر اوقات علماء هر امّت را اغوا مى كرد چون در جميع عقول اين معنى از بديهياتست كه آدمى اين كمالات دارد چون واجب الوجود نداشته باشد؟! تا آن كه جمعى از شياطين بحسب استطاعت در اغواى بنى آدم كوشيدند و قايل شدند به جسميّت و تشبيه، باز انبيا و اوصيا صلوات اللَّه عليهم به براهين قاطعه و دلايل واضحه ايشان را از اين شرك باز مى داشتند و

مى فرمودند كه واجب الوجودى كه عالميان را ايجاد فرموده است واحد من جميع الوجوه است، و اگر تكثرى در ذات او بهم رسد واجب نخواهد بود بلكه ممكن خواهد بود چنانكه اخبار متواتره از حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 697

سلام اللَّه عليهم اجمعين بر اين مضمون وارد شده است كه كمال توحيد نفى صفاتست و اثبات صفات از جهة حق سبحانه و تعالى نفى ازليّت الهى است و نفى وجوب وجود اوست.

و عامه اكثر اشعرى شدند و اثبات صفات كردند، و جمعى كه دانستند كه اين باطل است معتزلى شدند و قايل به احوال شدند و همان تكثر بر ايشان لازم آمد با قول بامر باطل كه اين صفات الهى نه موجودند و نه معدوم، و اين مذهب باطله و امثال اينها از آن جهت به همرسيد كه دست از متابعت ابواب مدينه علم و حكمت الهى برداشتند با آن كه خود متواترا از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نقل كرده اند كه آن حضرت فرمودند كه

انا مدينة العلم و علىّ بابها

، و در روايت ديگر

انا مدينة الحكمة و علىّ بابها

منم شهرستان علم و حكمت الهى و على در آن شهر است، و نفهميدند كه شهر چه معنى دارد، و در چه معنى دارد با آن كه بديهى است كه مراد آن حضرت اينست كه هر علمى كه از آن حضرت اخذ نكنند جهل است و علم نيست و داخل شهر نمى توان شد مگر از در، و ساير آيات و اخبارى كه در اين باب وارد شده است همه را ترك كردند، و چون جمعى به سبب متابعت وارثان

علم نبى صلى اللَّه عليه و آله از اين شرك خلاص شدند شياطين در مقام اضلال ايشان در آمدند از باب شرك در اعمال كه جمعى مرائى صرف شدند كه هر عبادتى را كه كنند از جهة اين كنند كه مردمان ايشان را عابد گويند، و تحصيل دنيا بدين كنند و جمعى كه به تاييد الهى از اين معنى خلاص شدند مبتلا ساختند شياطين ايشان را به آن كه عبادات را از جهة خود و منافع خود به جا آورند مثل دخول جنت يا خلاصى از نار، و جمعى از جهة كمال نفس، و جمعى از

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 698

جهة آن كه مستجاب الدعوه باشند، و جمعى از جهة آن كه مقرب درگاه الهى باشند و همه خود را پرستيدند، و مخلص كامل آنست كه فانى محض شود حتى آن كه فناى خود را نه بيند و هر چه كند از جهة محبت الهى كند اگر به رتبه عشق رسيده باشد يا از آن جهت كه ذات بذاته او را بندگى مى بايد كرد اگر به رتبه معرفة كامله فايز شده باشد، و احاديث بسيار از حضرت امير المؤمنين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم در هر دو معنى وارد شده است كه الهى ترا عبادت نكرده ام از جهة بهشت، و نه از ترس جهنم و ليكن چون ترا يافتم كه مستحق عبادتى عبادت كردم، و در روايات ديگر و ليكن ترا عبادت مى كنم از جهة محبت تو، و هر كه ملاحظه نمايد آيات و اخبار را مى داند كه رتبه اخلاص بر وجه كمال در هر مرتبه از مراتب مخصوص ايشان است بلكه هر كمالى كه

ممكن است ممكن را همه را بر وجه كمال داشته اند.

و سلام الهى بر جمعى باد كه ظاهر كنندگان اوامر و نواهى الهى اند هر چند جميع آنها در قرآن مجيد هست و ليكن مراد الهى را بغير از ايشان كسى نمى داند چنانكه در اخبار متواتره وارد شده است كه هر كه دعوى كند كه كل قرآن را لفظا يا معنى مى داند نيست مگر كذّابى مگر ائمه معصومين كه ايشان عالمند بجميع علومى كه حق سبحانه و تعالى بجميع انبيا فرستاده است و زايد بر آن از علومى كه بخصوص بر پيغمبر آخر الزمان صلوات اللَّه عليهم فرستاده همه نزد ايشانست و هر چه امت را ضرور بود ظاهر كردند از آن جمله امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه قريب به پنج هزار راوى مصنف دارند كه بعضى هفتاد هزار حديث روايت كرده است، و بعضى هفتصد هزار، و محمّد بن مسلم نقل كرده است كه سى هزار حديث از آن حضرت در حفظ دارم و اگر چه همه آن كتب الحال در ميان نيست اما

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 699

ناقدان اخبار از ميان اين كتب بسيار كه از هر يك از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم روايت كرده بودند چهار صد كتاب را انتخاب نمودند و اصولش ناميدند، چون روات اين كتب در نهايت اعتماد بودند، و بسيارى از اين كتب را بر ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم عرض نموده بودند و حضرات ائمه تصحيح يا تحسين فرموده بودند و از متاخرين ثقه الاسلام محمّد بن يعقوب كلينى از اين چهار صد اصل انتخاب نمودند كتاب كافى را كه قريب به نود هزار بيت است، و كتابى

در اسلام مثل آن مصنّف نشده است و به اعتقاد او همه متواترات را نقل نموده است، و در عرض بيست سال اين كتاب را تصنيف نمود و عامه و خاصه از او روايت كردند، و در اول كتابش حكم به صحت كل احاديث آن كرده است و بعد از او رئيس المحدثين صدوق محمّد بن بابويه قمى قريب به سيصد كتاب از آن اصول جمع نمود و بسيارى از آن به سبب تغلب ظلمه از دست رفت و بسيارى هست از آن جمله كتاب من لا يحضره الفقيه است و بعد از او شيخ الطائفه محمّد بن الحسن الطوسي كتاب تهذيب الاحكام و كتاب استبصار را از آن اصول اربعمائه جمع فرمودند، و احاديث مختلفه را جمع نمودند و بحسب مقدور جمع بين الاخبار فرمودند، و الحال مدار احكام بر اين چهار كتاب است و ليكن بسيارى از اخبار در كتب ديگر بهم مى رسد از جهة تاييد اخبارى كه در اين كتب اربعه است، مثل قرب الاسناد حميرى و محاسن برقى، و بصاير الدرجات صفار، و تفسير على بن ابراهيم بن هاشم، و كتب صدوق مثل علل الشرائع، و عيون اخبار الرضا، و امالى، و خصال و توحيد، و اصول، و ثواب الاعمال، و عقاب الاعمال، و معانى الاخبار، و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 700

اعتقادات، و هدايه، و غير اينها از كتب كه در ميان است و جمعى كه تتبع تام در اخبار و اسانيد آنها ندارند ذكر كرده اند كه اين كتب در مرتبه چهار كتاب نيستند به اعتبار تواتر آن و استفاضه اينها، و ليكن متتبع را شكى نيست در تواتر، با معلوميت انتساب

اعتبار اجتماع قراين بسيار نادر است كه در احكام چيزى در اين كتب به همرسد كه در كتب اربعه نباشد و اگر نادرا بهم رسد اشاره به آن شده است در اين شرح و در روضه المتقين و سلام الهى بر بندگان خاص مكرم الهى باد كه سبقت نمى كنند خداوند خود را بقول كه از پيش خود بگويند، يا از راى خود سخن كنند بلكه هر چه گويند همه قول خدا و رسول خداست، و بامر الهى عمل مى كنند در جميع امور، و رحمت و بركات الهى بر ايشان باد. و اين عبارت مقتبس است از آيه كريمه كه در سوره انبيا نازل شده است در غلوى كه نسبت به ايشان يا ملائكه يا ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم مى كنند كه وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً* يعنى جمعى مى گويند كه حق سبحانه و تعالى فرزند دارد مثل نصارى در مسيح، و يهود در عزير، و كفار عرب در فرشتگان، و غلاة شيعه در ائمه هدى حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه سبحانه يعنى حق سبحانه و تعالى از آن منزه است كه فرزند و شبيه داشته باشد، بلكه همه اينها بندگان اويند كه ايشان را بزرگ گردانيده است، و ايشان با بزرگى كه دارند بندگى خود را فراموش نمى كنند و پيش از امرا و امرى بر زبان جارى نمى شود و بامر او عمل مى كنند چنانكه در كتاب ايشان است در جهاد و عدم آن و در تقيه و عدم آن بلكه تابعند يا فانيند و ايشان نمى گويند بلكه حق سبحانه و تعالى بر زبان ايشان جارى مى سازد مثل حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و

آله چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه او از پيش

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 701

خود نمى گويد بلكه هر چه را مى گويد نيست مگر وحى الهى (السّلام على الائمّة الدّعاة، و القادة الهداة، و السّادة الولاة، و الذّادة الحماة، و اهل الذّكر، و اولى الامر، و بقيّة اللَّه، و خيرته، و حزبه، و عيبة علمه، و حجّته، و صراطه، و نوره، و رحمة اللَّه و بركاته) سلام الهى بر پيشوايان باد كه داعيانند خلايق را به معرفت و محبت و عبادت حق سبحانه و تعالى و كشانندگانند ايشان را به خدا يا به بهشت به ترغيبات و ترهيبات، و هاديانند خلايق را به راه خدا، و به جميع كمالات علميه، و عمليه، و ظاهريه و باطنيه، و بر ساداتى كه بهترين خلايقند، و واليان خلايقند به فرموده الهى چنانكه فرموده است كه «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ الخ» يعنى نيست والى امور و اولى به نفوس و واجب الاطاعه شما مگر خدا و رسول او و كسانى كه ايمان به خدا و رسول او آورده اند، و اقامت صلاة مى كنند به نحوى كه بايد با اخلاص تام، و حضور قلب تام و زكات مال خود مى دهند در حالت ركوع و به اتفاق مفسران اين آيه در شأن حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نازل شده است و در احاديث از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم وارد است كه هر يك از ائمه هدى چون به مرتبه امامت مى رسند سايلى كه از فرشتگان بود مى آيد و از ايشان سؤال مى كند، و در حالت ركوع تصدق نمايند، و احاديث متواتره وارد شده است بر خصوص اين عبارت كه ايشان واليان

امر الهى اند، و خازنان علوم الهى اند، و ترجمان وحى الهى، و حجتهاى الهى اند، و خلفاى حق سبحانه و تعالى اند، و ابواب اللَّه اند كه به معرفت الهى نمى توان رسيد مگر از راه ايشان.

و سلام الهى بر مانعان و حاميان باد يعنى جمعى كه دشمنان خود را از حوض كوثر منع خواهند نمود و شيعيان خود را از بردن بجهنم حمايت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 702

خواهند كرد چنانكه از طرق عامه نيز متواتر است كه صحاب را منع خواهند نمود از حوض مگر قليلى نادر، و در فردوس الاخبار و غيره وارد است بطرق متكثره كه اگر مردمان مجتمع مى شدند بر دوستى حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه حق سبحانه و تعالى آتش جهنم را نمى آفريد و دوستى على حسنه ايست كه هيچ سيئه با آن ضرر ندارد، و دشمنى آن حضرت سيئه ايست كه هيچ حسنه با آن نفع ندارد و غير اينها از احاديث متواتره كه دالّند بر نجات شيعه و هلاك غير ايشان و سلام الهى بر اهل ذكر باد چنانكه در اخبار متواتره وارد است در تفسير آيه فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ* يعنى هر چه را ندانيد از اهل ذكر سؤال كنيد، و در قرآن مجيد وارد است ذِكْراً رَسُولًا اطلاق ذكر بر حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله واقع است چون مذكّر خلايق است و هم چنين بر قرآن يا علم، و على اى حال مراد از اين اهل ذكر ائمه معصومينند صلوات اللَّه عليهم كه واجبست بر خلايق كه علوم خود را در ظهور ايشان از ايشان سؤال كنند، و در غيبت از روات احاديث ايشان كه حجتهاى الهى اند

بر خلايق چنانكه ائمه هدى حجتهاى الهى اند بر ايشان اخذ نمايند چنانكه منقول است از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم اجمعين وَ أُولِي الْأَمْرِ و سلام الهى بر اولى الامرى باد كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول خدا را و اطاعت كنيد صاحبان امر امامت را، و در اخبار متواتره وارد شده است كه اولو الامر ائمه معصومينند صلوات اللَّه عليهم با آن كه قبيح است عقلا كه حق سبحانه و تعالى امر فرمايد به اطاعت غير معصوم، و اتفاق امّت است كه غير ايشان از

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 703

مدّعيان امامت و خلافت، و غير ايشان معصوم نبوده اند پس مى بايد كه ايشان باشند با آن كه از هر يك معجزات كثيره ظاهر شده است متواترا و كسى انكار آن نمى كند مگر معاند خدا و رسول.

و بقية اللَّه اشاره است به آيه كريمه بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ يعنى طايفه كه حق سبحانه و تعالى ايشان را باقى مى دارد تا انقضاء دنيا، يا خلفاى الهى كه خليفه خود گردانيده است كه به نيابت او خلايق را هدايت كنند خير محضند از جهة شما اگر از اهل علميد، يا اگر بدانيد ايشان را خواهيد دانستن كه وجود ايشان بهتر است از جهة شما از هر چيزى و اخبار بسيار وارد شده است كه مراد از ايشان ائمه معصومينند، و ممكن است كه مراد از آن اعم از جميع انبياء و اوصيا باشد چنانكه ظاهر آيه است چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً در احاديث متواتره وارد است از

ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم كه مراد از آيه مطلق خليفه است از حضرت آدم تا حضرت صاحب الزمان صلوات اللَّه عليهم يعنى مقرر ساخته ام كه خليفه از من هميشه در زمين باشد و وارد است كه

الخليفة قبل الخليفة

يعنى اول حق سبحانه و تعالى خليفه را آفريد، و ديگر خلق را آفريد تا آن كه خلق را بر خدا حجتى نباشد كه اگر رسولى مى فرستادى ما بر ضلالت نمى بوديم و بر راه ضلالت نمى رفتيم.

و خيرته به سكون و فتح يا يعنى برگزيدگان خدا از جميع خلايق چنانكه احاديث متواتره وارد است بر آن كه حق سبحانه و تعالى ايشان را از جميع خلايق برگزيد و گذشت تفسير آيه كريمه ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد كه پس به ميراث داديم علم قرآن را به كسانى كه برگزيده ايم ايشان را از بندگان خود مراد از

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 704

برگزيدگان ائمه معصومينند صلوات اللَّه عليهم.

و حزبه يعنى سلام الهى بر جمعى باد كه مخصوصانند به خداوند عالميان يا لشكريان حق سبحانه و تعالى اند، و اشاره است به آيه كريمه «أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ إِلخ» يعنى آن جماعت كه مراد از ايشان ائمه معصومينند صلوات اللَّه عليهم بحسب اخبار مستفيضه حق سبحانه و تعالى نوشته است در دلهاى ايشان ايمان را يعنى مستقر است و متزلزل نمى شوند، و مؤيد ساخته است ايشان را بر وحى كه از جانب الهى مقرر شده است كه با ايشان باشد، و آن روح القدس است كه با ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم مى باشد و از جبرئيل اعظم است، و حق سبحانه و تعالى داخل

مى كند ايشان را در بستانها كه جارى باشد در تحت اشجار آنها نهرها كه هميشه در آنجا باشند، و حق سبحانه و تعالى از ايشان راضى و خشنود است و ايشان از حق سبحانه و تعالى خوشنودند، و اين جماعت طايفه مخصوصانند بحق سبحانه و تعالى يا لشكريان معنوى الهى اند آيا چنين نيست كه حزب حق سبحانه و تعالى ايشانند كه رستگارانند.

و عيبة علمه و سلام الهى بر مخزن علم الهى باد و احاديث متواتره وارد است كه ائمه معصومين مى فرمايند كه ماييم خازنان علوم الهى و ماييم عيبة علم الهى يعنى مخزن علوم يا محل اسرار الهى و شكى نيست كه اسرار علوم الهى نزد ايشان بوده است.

و جمعى را كه قابل بوده اند در خور قابليت افاضه مى فرموده اند مثل سلمان، و كميل، و قنبر، و رشيد هجرى، و جابر جعفى، و مفضل بن عمرو امثال ايشان كه اصحاب ظاهر اكثر را جرح كرده اند بنا بر نقل اخبارى كه عقول ايشان به آن نمى رسيده است و در كتب رجال نيز هست كه بعضى از ايشان را

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 705

حضرات ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم مذمّت مى فرمايند بر افشاء اسرار، و بسيار مى فرموده اند كه كاش قابلى بود تا ما مى گفتيم به او از اين علوم.

و از جابر منقولست كه به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه عرض نمودم كه حضرت امام محمّد باقر صلوات اللَّه عليه بسيارى از علوم اسرار بمن فرموده است و بى تاب مى شوم در پوشيدن آن حضرت فرمودند كه به صحرا رو كوى بكن و در آنجا هر چه دارى بگو كه زمين ستر آن مى كند، و مسلم در اول صحيح

خود مذمّت جابر كرده است كه او مى گفت كه هفتاد هزار و بروايتى هفتصد هزار حديث از اسرار از حضرت امام محمّد باقر بمن رسيده است و اين سبب قدح شده است با آن كه خود از ابو هريره روايت كرده اند كه حضرت سيد المرسلين چندين هزار حديث بمن گفت كه بگو و چندين هزار گفت، و گفت كه مگو. اگر خبر اسرار بد است چرا ابو هريره خوبست. و از او روايت مى كنيد با شهرت او به كذب، و اگر خوبست چرا جابر بد است با شهرت او به صدق نزد همه الحمد للّه كه كتب ايشان بس است در بدى ايشان.

و حجّته و سلام الهى بر حجت الهى باد يعنى امامانى كه به نصوص خدا و رسول امامند و هر يك را معجزات ظاهره باهره بود كه حجت ايشان بر خلق تمام شده است و خلايق را حجتى نمانده است كه بگويند كه ما ندانستيم.

و معجزات حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه از كثرت به مرتبه ايست كه كسى نمانده است كه نشنيده باشد مانند كندن در خيبر، و زنده كردن مرده، و يافتن چشمه در صحرا، و آب خوردن همه از آن، و ناپديد شدن آن و برداشتن سنگ عظيم را از در آن چاه، و دو مرتبه آفتاب برگشتن،

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 706

و مسجد شمس در حله اشهر من الشمس است و در پيش گذشت، و نصوص هر يك بر ديگرى نزد شيعه متواتر است، و حديث ائمه اثنى عشر در كتب عامه متواتر است و ظاهر است كه هيچ فرقه اثنا عشرى نيستند بغير از شيعه، و بخصوص اسامى ايشان در

اخبار متواتره وارد است، و معجزات هر يك نيز متواتر است و مقام گنجايش ذكر همه ندارد، و هر كه خواهد رجوع كند به كافى كه آن كافى است، و هم چنين كتب بسيار از علما شيعه مثل مناقب آل ابو طالب از ابن شهرآشوب، و خرايج الجرائح از قطب راوندى، و كتاب غيبت، و امالى صدوق و كتب بنى طاوس و بهجة المباهج و غير اينها كه از حد حصر بيرونست و صراطه و بر راه الهى يعنى سالكان راه مستقيمى كه حق سبحانه و تعالى مقرر فرموده است، يا هدايت كنندگان به صراط مستقيم، الهى و اطلاق صراط بر ايشان بر سبيل مجاز است و نوره و سلام الهى بر نور الهى باد يعنى هدايت كنندگانى كه حق سبحانه و تعالى ايشان را از جهة هدايت عالميان آفريده است، مجاز از قبيل زيد عدل كه مراد از نور منوّر باشد و احاديث متواتره وارد شده است كه ائمه هدى از نور الهى مخلوقند به اضافه تشريف يعنى أولا يك نور آفريد، و از نور آن نور انوار ايشان را آفريده، و نور اول نور پاك محمّد است صلى اللَّه عليه و آله كه آن حضرت فرمودند كه اول چيزى كه حق سبحانه و تعالى آفريد نور من بود، و نور بمعنى نفس ناطقه است كه سبب ايجاد عالم شده و عالم بنور وجود و هدايت انبياء و انوار معارف ايشان منور شد، و احاديث بسيار وارد است كه هر جا در قرآن مجيد لفظ نور واقع شده مراد از آن انوار ايشان است مثل قول حق سبحانه و تعالى اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ

الْأَرْضِ يعنى حق سبحانه و تعالى روشن كننده

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 707

آسمانها و زمينهاست بنور هدايت رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم و هم چنين بنور وجود ايشان عالم را منور گردانيده است و آيه كريمه فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا يعنى ايمان آوريد به خدا و رسول و به نورى كه فرستاديم، و آن نور ائمه هدى است كه عالم بنور وجود و هدايت ايشان منور است، و دلهاى مؤمنان بنور معرفت و محبت ايشان منور است و آيه كريمه وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ يعنى آنهايى كه متابعت مى كنند رسول ما را و متابعت مى كنند نورى را كه با او نازل شده است آن جماعت: رستگارانند، مراد از اين نور ائمه معصومينند صلوات اللَّه عليهم و آيه كريمه وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ يعنى از خدا بترسيد اى مؤمنان و ايمان آوريد به رسول او تا عطا كند شما را دو نصيب از رحمتش يعنى رحمت دنيا و عقبى و بگرداند و مقرر سازد از جهة شما نورى كه به آن نور برويد به راه هدايت يعنى امام كه متابعت كنيد او را، و سبب نور قلوب شما شود و آيه كريمه وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ يعنى هر كه او را امامى از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم نباشد در دار دنيا، در روز قيامت او را امامى نخواهد بود كه او را به بهشت برد و، آيه كريمه يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ يعنى روز قيامت ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم پيش پيش مؤمنان

و در دستهاى راست ايشان روند تا مؤمنان را در جاهاى خود را در آورند در بهشت و در آيه كريمه يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ يعنى منافقان مى خواهند كه فرونشانند ولايت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه را و ليكن حق سبحانه و تعالى تمام مى كند نور آن حضرت را به امامت ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم و ساير مواضعى كه نور وارد شده است همه اين عنوانست و رحمة اللَّه و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 708

بركاته يعنى سلام و رحمتهاى خاصه الهى و بركتها و زيادتيهاى خاصه بر ايشان فايض باد از جناب اقدس الهى (اشهد ان لا اله الّا اللَّه وحده لا شريك له كما شهد اللَّه لنفسه و شهدت له ملائكته و أولوا العلم من خلقه لا اله الّا هو الحكيم العزيز، و اشهد انّ محمّدا عبده المنتجب و رسوله المرتضى ارسله بالهدى و دين الحقّ ليظهره على الدّين كلّه و لو كره المشركون و اشهد انّكم الائمّة الرّاشدون، المهديّون، المعصومون، المكرّمون، المقرّبون، المتّقون الصادقون، المصطفون، المطيعون للّه، القوّامون بأمره، العاملون بارادته، الفائزون، بكرامته، اصطفاكم بعلمه، و ارتضاكم لغيبه، و اختاركم لسرّه، و اجتباكم بقدرته، و اعزّكم بهداه، و خصّكم ببرهانه، و انتجبكم لنوره، و أيّدكم بروحه، و رضيكم خلفاء فى ارضه، و حججا على بريّته، و أنصارا لدينه، و حفظة لسرّه، و خزنة لعلمه و مستودعا لحكمته، و تراجمة لوحيه و اركانا لتوحيده و شهداء على خلقه، و اعلاما لعباده، و منارا في بلاده، و ادلّاء على صراطه) گواهى مى دهم كه نيست خداوندى و سزاى پرستشى مگر معبود بحق، و خداوند مطلق كه يگانه است در ذات و صفات، و صفات او

عين ذات اوست، و او را در اين وحدت شريكى نيست، يا در خداوندى و وحدت من جميع الوجوه شريكى و همتايى نيست، زيرا كه هر واحدى غير او كثرتها دارد، چنانكه حق سبحانه و تعالى خود شهادت داده است بر خداوندى و وحدت خود، و فرشتگان، و صاحبان علم از خلق او از جهة او شهادت داده اند بر الوهيت و وحدت او نيست خداوندى بغير از او و عزيز و قهار است، و عليم نيكو كردار است.

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 709

و گواهى مى دهم كه محمّد صلى اللَّه عليه و آله بنده اوست كه او را از جميع خلايق برگزيده است بر همه خلايق و رسول اوست كه از جميع رسل او را انتخاب نموده است و از او خشنود است كه محل اسرار او باشد، و او را به رسالت بخلق فرستاد با آن كه مهتدى بود يا با هدايت و دين حق، تا غالب گرداند دين او را بر همه اديان، يا او را بر جميع اهل اديان فايق سازد هر چند مشركون كراهت داشتند، چون همت آن حضرت مقصود بود بر رفع شرك بالكليه بعد از آن كه شرك عالم را احاطه كرده بود.

و گواهى مى دهم كه شماييد پيشوايان، و به راه حق روندگان، و هدايت يافته گان به هدايات اخص الهى، و معصومان از گناهان صغيره و كبيره و سهو و نسيان از اول عمر تا به آخر.

و شماييد كه حق سبحانه و تعالى شما را بزرگ گردانيده است و مقرّب ساخته.

و شماييد پرهيزكاران از هر چيزى كه شما را از قرب او باز دارد.

و شماييد صادقانى كه عالميان را مامور ساخته

است كه در ملازمت شما به راه حق روند كه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ يعنى اى مؤمنان از خدا بترسيد و با صادقان باشيد و صدق من جميع الوجوه در افعال و اقوال و اطوار يافت نمى شود در غير معصوم، و امر الهى نيز قبيح است در بودن با غير معصوم به متابعت، با آن كه اخبار متواتره وارد است كه مراد از اين صادقان ائمه معصومينند صلوات اللَّه عليهم.

و شماييد برگزيدگان حق سبحانه و تعالى چنانكه گذشت كه مراد از آيه كريمه ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا ايشانند به اخبار متواتره.

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 710

و شماييد اطاعت كنندگان خداوند عالميان در هر چه ماموريد به آن.

و شماييد كه نهايت سعى كرده ايد در قيام بامر امامت يا در جميع اوامر و خصوصا امر امامت، و شماييد عمل كنندگان به اراده الهى كه اراده شما عين اراده الهى است يا آن كه هر چه را حق سبحانه و تعالى از شما خواسته است به آن عمل كرده ايد، و شماييد كه فايز شده ايد به كرامتهاى الهى، برگزيده است شما را بعلم خود يعنى دانسته است كه شما قابل برگزيدن هستيد برگزيده است، و شما را انتخاب نموده است از جهة اسرار خود يا از جهة امورى كه غايبند از خلايق كه شما به آن وعده و وعيد كنيد مانند بهشت، و دوزخ، و ثواب، و عقاب و امثال اينها يا از جهة اخبار به مغيبات تا معجزه شما باشد يا همه اينها چنانكه واقع است و شما را اختيار نموده است از جهة اسرار خود و شما را برگزيده

است و با على مراتب كمالات رسانيده است به قدرت خود، و شما را عزيز و غالب گردانيده است به هدايات خود تا به براهين قاطعه غالب باشيد بر گمراهان، و مخصوص گردانيده است شما را به براهين واضحه، و معجزات قاهره، و برگزيده است شما را از جهة نور خود كه نور معرفت و محبت و ايمان، و مكاشفات، و مشاهدات باشد، و اكثر نسخ من لا يحضر به باست كه بمعنى مع باشد بهمان معنى يا باء سببيت باشد يعنى به سبب اين نور كه به شما داد برگزيد شما را از جهة امامت و خلافت، و راضى شد كه شما خليفهاى او باشيد در زمين او و حجتهاى او باشيد بر خلق او، و مدد كاران باشيد دين او را و حافظان اسرار او باشيد، و خازنان علم او باشيد، و محل امانات حكمتهاى او باشيد و بيان كننده وحى او باشيد از قرآن و غير آن، و ركنهاى توحيد او باشيد كه خلايق را به توحيد او كما هو حقّه هدايت كنيد.

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 711

و گواهان باشيد بر خلايق چنانكه در احاديث متواتره وارد است كه مراد از آيه وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ ايشانند، و علمها باشيد از جهة بندگان او كه به شما هدايت يابند چنانكه به مشعل و منار و كوهها و نشانها در راهها هدايت مى يابند، و محل نور باشيد در بلاد الهى كه از انوار شما مستفيض و مهتدى شوند و از علوم شما بهره ور كردند در كل زمين، و راه نمايان باشيد به راه راست حق سبحانه و تعالى و بر هر يك از

اين فقرات احاديث مستفيضه يا متواتره وارد شده است (عصمكم اللَّه من الزّلل، و آمنكم من الفتن، و طهّركم من الدّنس، و اذهب عنكم الرّجس، و طهّركم تطهيرا، فعظّمتم جلاله، و اكبرتم شانه، و مجّدتم كرمه و ادمنتم [ادمتم خ ل ] ذكره، و ذكّرتم ميثاقه، و احكمتم عقد طاعته، و نصحتم له فى السّرّ و العلانية، و دعوتم إلى سبيله بالحكمة و الموعظة الحسنة، و بذلتم أنفسكم فى مرضاته و صبرتم على ما اصابكم فى جنبه، و اقمتم الصّلاة، و اتيتم الزّكاة، و أمرتم بالمعروف، و نهيتم عن المنكر، و جاهدتم فى اللَّه حقّ جهاده حتّى اعلنتم دعوته، و بيّنتم فرائضه، و اقمتم حدوده، و نشرتم شرايع احكامه، و سننتم سنّته، و صرتم فى ذلك منه إلى الرّضا، و سلّمتم له القضاء و صدّقتم من رسله من مضى، فالرّاغب عنكم مارق، و اللّازم لكم لاحق، و المقصّر فى حقّكم زاهق، و الحقّ معكم و فيكم، و منكم، و إليكم، و أنتم اهله، و معدنه، و ميراث النّبوّة عندكم، و اياب الخلق إليكم، و حسابهم عليكم، و فصل الخطاب عندكم، و آيات اللَّه لديكم، و عزائمه فيكم، و نوره، و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 712

برهانه عندكم، و امره إليكم، من والاكم فقد والى اللَّه، و من عاداكم فقد عادى اللَّه، و من احبّكم فقد احبّ اللَّه، و من اعتصم بكم فقد اعتصم باللَّه، أنتم الصّراط الاقوم و شهداء دار الفناء، و شفعاء دار البقاء، و الرّحمة الموصولة، و الآية المخزونة، و الامانة المحفوظة و الباب المبتلى به النّاس من اتاكم فقد نجا، و من لم ياتكم فقد هلك إلى اللَّه تدعون، و عليه تدلّون، و به تؤمنون،

و له تسلّمون، و بأمره تعملون و إلى، سبيله ترشدون، و بقوله تحكمون، سعد من والاكم، و هلك من عاداكم، و خاب من جحدكم، و ضلّ من فارقكم، و فاز من تمسّك بكم و امن من لجأ إليكم، و سلم من صدّقكم، و هدى من اعتصم بكم من اتّبعكم فالجنّة مأواه، و من خالفكم فالنّار مثواه، و من جحدكم كافر، و من حاربكم مشرك، و من ردّ عليكم فى اسفل درك من الجحيم اشهد انّ هذا سابق لكم فيما مضى، و جار لكم فيما بقى، و انّ ارواحكم، و نوركم، و طينتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض خلقكم اللَّه أنوارا فجعلكم بعرشه محدقين حتّى منّ علينا بكم فجعلكم فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ و جعل صلواتنا عليكم و ما خصّنا به من ولايتكم طيبا لخلقنا، و طهارة لأنفسنا، و تزكية لنا، و كفّارة لذنوبنا فكنّا عنده مسلّمين بفضلكم و معروفين بتصديقنا إيّاكم.

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 713

فبلغ اللَّه بكم اشرف محلّ المكرّمين و اعلى منازل المقرّبين و ارفع درجات المرسلين حيث لا يلحقه لا حق، و لا يفوقه فائق، و لا يسبقه سابق، و لا يطمع فى ادراكه طامع حتّى لا يبقى ملك مقرّب، و لا نبى مرسل، و لا صدّيق، و لا شهيد، و لا عالم، و لا جاهل، و لا دنيّ، و لا فاضل، و لا مؤمن صالح، و لا فاجر طالح، و لا جبّار عنيد، و لا شيطان مريد، و لا خلق فيما بين ذلك شهيد الّا عرّفهم جلالة أمركم، و عظم خطركم، و كبر شأنكم، و تمام نوركم، و صدق مقاعدكم، و ثبات مقامكم و

شرف محلّكم و منزلتكم عنده و كرامتكم عليه، و خاصّتكم لديه، و قرب منزلتكم، منه بابى أنتم و امّى و اهلى و مالى و اسرتى اشهد اللَّه و اشهد كم انّي مؤمن بكم و بما امنتم به، كافر بعدوّكم و بما كفرتم به، مستبصر بشأنكم و بضلالة من خالفكم، موال لكم و لأوليائكم، مبغض لأعدائكم، و معاد لهم، سلم لمن سالمكم، حرب لمن حاربكم، محقّق لما حقّقتم، مبطل لما ابطلتم، مطيع لكم، عارف بحقّكم، مقرّ بفضلكم، محتمل لعلمكم، محتجب بذمّتكم، معترف بكم، مؤمن بإيابكم مصدّق برجعتكم، منتظر لأمركم، مرتقب لدولتكم اخذ بقولكم، عامل بأمركم، مستجير بكم، زائر لكم، عائذ لائذ بقبوركم، مستشفع إلى اللَّه عزّ و جلّ بكم، و متقرّب بكم اليه، و مقدّمكم

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 714

امام طلبتي و حوائجى و ارادتى فى كلّ احوالى و امورى، مؤمن بسرّكم و علانيتكم، و شاهدكم و غائبكم، و اوّلكم و آخركم، و مفوّض فى ذلك كلّه إليكم و مسلّم فيه معكم، و قلبى لكم مسلّم، و رايى لكم تبع و نصرتى لكم معدّة حتى يحيى اللَّه دينه بكم، و يردّكم فى أيّامه، و يظهركم لعدله و يمكّنكم فى ارضه، فمعكم، معكم، لا مع غيركم، امنت بكم، و تولّيت آخركم بما تولّيت به اوّلكم، و برئت إلى اللَّه عزّ و جلّ من اعدائكم و من الجبت و الطّاغوت، و الشّياطين، و حزبهم الظّالمين لكم، الجاحدين لحقّكم، و المارقين من ولايتكم و الغاصبين لإرثكم، الشّاكّين فيكم، و المنحرفين عنكم، و من كلّ وليجة دونكم، و كلّ مطاع سواكم، و من الائمّة الّذين يدعون إلى النّار، فثبّتنى اللَّه ابدا ما حييت على موالاتكم و محبّتكم و دينكم و وفّقنى

لطاعتكم، و رزقني شفاعتكم، و جعلنى من خيار مواليكم التّابعين لما دعوتم اليه، و جعلنى ممّن يقتصّ آثاركم و يسلك سبيلكم و يهتدى بهداكم و يحشر فى زمرتكم و يكرّ فى رجعتكم و يملّك فى دولتكم، و يشرّف فى عافيتكم، و يمكّن فى أيّامكم، و تقرّ عينه غدا برؤيتكم.)

«حق سبحانه و تعالى شما را معصوم گردانيده از لغزشها چون براهين عقليّه دلالت مى كند بر آن كه انبياء و اوصياء مى بايد كه معصوم بوده باشند و رئيس العلماء المتبحرين علّامه حلّى در كتاب الفين از آن جمله هزار برهان تقريبا ذكر كرده است بر وجوب عصمت كه يك: سبب نجات مثل علامه است بنا بر رؤياى شيخ فخر الدين محمّد پسرش كه گفت: پدرم را در واقعه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 715

ديدم كه گفت اگر كتاب الفين، و زيارت حسين صلوات اللَّه عليه نمى بود هر آينه فتاى مرا هلاك مى كرد.

و با نهايت احتياطى كه آن فريد دهر نموده است و اكثر اوقات فيه اشكال مى گويد، و ليكن اگر تدبّر مى نمودند بيش از آن كه فرموده اند بهتر مى بود، و ليكن مطلوبش كثرت تصانيف بوده است، چون جمعى از عامه كثرت نصانيف فخر رازى و امثال او را حجّت حقيّت مذهب شوم خود مى دانستند هر چند تصانيف فخر كه به آن مفتخرند بغير از شكوك و اوهام نيست، بلكه اگر كسى مطالعه كند اربعينى كه از جهة هدايت پسرش تصنيف كرده جزم خواهد كرد كه هيچ مذهب نداشته است و با وجود آن كه در اصول دين مذهب ندارد در يكى از تصانيف شوم خود ذكر كرده است كه على بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه فرموده است كه

«سلوني عما دون العرش» من كه بنده از بندگان ابو بكر مى گويم كه «سلوني عما فوق العرش» و نمى فهمد آن كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه باين عبارت فرموده اند غرض آن حضرت اينست كه چون كسى به حقيقت ذات مقدس نرسيده است بلكه نهى از تفكّر و تعمق در آن وارد است در صحاح عامه و خاصه بطرق متواتره، و در عرف منتهى مخلوقات عرش است غرض است كه حقايق ممكنات همگى مكشوف من است از همه جواب مى گويم، اما از ذات مقدس مپرسيد و مراد از اين عبارت: عن العرش و ما دونه است، يا آن كه همه كس به حقيقت عرش نمى تواند رسيد چنانكه سابقا مذكور شد كه عرش را بر معانى بسيار اطلاق مى كنند و در هر جائى معنى خاصى دارد و بعضى از آن معانى را: فضلا نمى توانند فهميد عوام عرب چگونه تصوّر آن توانند كرد، با آن كه اين گفتن او محض كفر و كفر محض است چون خود متواترا روايت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 716

كرده اند كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه

«انا مدينة العلم، و علىّ بابها»

و شكى نيست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نمى دانستند مزخرفات فخر رازى را چون انبيا عالمند به علوم حقه، و باطل را مى دانستند كه باطل است و در هيچ جا باين مصطلحات علم رياضى و هندسه نفرمودند، و افتخار فخر رازى به امثال اينهاست.

با آن كه ابو بكرى كه پيشواى اوست يهود و نصارى مكرر آمدند بعد از وفات حضرت سيد المرسلين «صلى اللَّه عليه و آله» و اول چيزى كه از ابو بكر پرسيدند

اين بود كه خدا در كجاست ابو بكر گفت بالاى عرش است و امثال اين جوابها آن چه را جواب گفت و باقى را گفت نمى دانم، تا آن كه سلمان رضي اللَّه عنه ايشان را به خدمت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه برد و حضرت جوابها فرمودند و ايشان مسلمان شدند و كدام خارجى شك كرده است در اعلميت على بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه و در جميع كمالات آن حضرت.

چنانكه در كتب فخر و ساير عامه همه مى گويند كه كسى شك ندارد در افضليت على صلوات اللَّه عليه من حيث الكمالات العملية و العلميّه حرفى كه هست اينست كه اين كمالات دلالت بر كثرت ثواب ندارد چون حسن و قبح عقلى نيست ممكن است كه على صلوات اللَّه عليه با ساير انبياء و اوصيا با همه كمالات ثواب نداشته باشند و ابو بكر و ساير كفار ممكن است كه بر انبياء و اوصيا در بهشت مقدّم باشند چنانكه در كتب كلاميه فخر و عضدى و تفتازانى و مير سيد شريف و قوشچى مذكور است.

حاصل آن كه حق سبحانه و تعالى در آيه تطهير بيان عصمت اهل بيت صلوات اللَّه عليهم فرموده است و حضرت صلوات اللَّه عليه وصف ايشان

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 717

مى فرمايند با اشاره به اقتباس از آيه كريمه به آن كه حق سبحانه و تعالى شما را معصوم گردانيده است از هر گناهى از صغاير و كباير و سهو و خطا و نسيان و شك.

و ايمن گردانيده است شما را از فتنها به آن كه عياذا باللَّه از شما چيزى صادر شود كه از رتبه امامت ساقط شويد يا مرتبه

شما پست شود و اين معنى نيز از لوازم عصمت است، و عصمت لطفى است كه حق سبحانه به انبيا و اوصيا و ملائكه فرموده است به سبب انكشاف حقايق اشياء بر ايشان به مرتبه كه محال است با آن حالت كه از ايشان صغيره يا كبيره و امثال آن واقع شود با قدرت بر معصيت قطع نظر از آن لطف، مثل قدرت الهى بر قبايح و امتناع قبيح از او جلّ جلاله، و شما را مطهر گردانيده است از هر چركى و ناخوشى مانند شك در معارف و سهو و خطا و نسيان و غير آن از عيوب خلقيّه و خلقيّه، و دور كرده است از شما رجس را چنانكه در قرآن مجيد فرموده است، و رجس بمعنى دنس است چنانكه گذشت.

و مطهر گردانيده است شما را از جميع رذايل صوريه و معنويه و ظاهريه و باطنيه پاك گردانيدنى كه آن را وصف نتوان كردن و تنوين از جهة تعظيم است و تطهير بعد از اذهاب رجس از جهة تاكيد و توضيح و اتمام حجّت است بر منكرين اشتراط عصمت، بلكه اصل عصمت، و آن چه در آيات كريمه نسبت به انبيا واقع است از عصيان مراد ترك اولى است كه سبب دخول جهنم نمى شود، و اكثر محققين ذكر كرده اند كه عتابهاى انبياء را صلوات اللَّه عليهم مصلحةً اقتضا نموده است كه عقول ضعيفه از ادراك آنها عاجز است، مثل

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 718

عتاب حضرت آدم از جهة اين بود كه حق سبحانه و تعالى حضرت آدم را از جهة سكناى بهشت نيافريده بود بلكه از جهة خلافت زمين آفريده بود، و از جهة

محبت و معرفت و اينها با نعمتهاى بهشت جمع نمى شد، لمحه اى او را با خود گذاشتند تا آن كه از آن حضرت صلوات اللَّه عليه آن ترك اولى صادر شد و به آن بهانه از بهشت بيرون آمدند، و سيصد سال گريه و زارى در محبت الهى كردند تا به اقصى مراتب كمال خود فايز شدند بعد از آن به تشريف اصطفا و خلافت و نبوّت مخلع شدند، و سبب اين شد كه فرزندان او عبرت گيرند و مغرور نشوند، و از دشمنى عدوّ مبين شيطان و نفس اماره و دنياى غداره ايمن نباشند، و امثال اينها از وجوه بسيار.

و على اى حال تا بحال نشنيديم، و در حديث ضعيفى نيز نديديم كه از حضرات ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم ترك اولى صادر شده باشد و آن چه سعدى شيرازى ذكر كرده است از خطاى حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در مسأله: از مفتريات عوام عامه است كه اگر چنين چيزى و العياذ باللَّه واقع بود البته در صحاح خود نقل مى كردند از جهة اصلاح اغلاط ابو بكر و عمر و عثمان، چون خطاهاى ايشان را بسيار نقل كرده اند، تا آن كه خوارج كه دشمن آن حضرت بودند بغير از رضا به حكمين چيزى افترا نتوانستند بستن.

پس ظاهر شد كه آنهايى كه اين افترا بسته اند از خوارج بدترند و گمان ندارم كه سعدى نفهميده ذكر كرده باشد بلكه چون خواجه نصير الملة و الحق، و الدين او را كف پائى زده بود از جهة مرثيه مستعصم و دستش به خواجه نمى رسيد تدارك آن بكفر خود كرد كه خواجه متاثر شود قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ*

و حكايت حكمين خواهد آمد در كتاب نكاح إن شاء اللَّه تعالى.

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 719

پس شما تعظيم نموديد جلال و عظمت الهى را به آن كه بيان كرديد، و عباداتى كه دالند بر تعظيم او به جا آورديد، يا آن كه حق سبحانه و تعالى را چنانكه حق عظمت اوست شناختيد، يا همه و هميشه بيان مى كرديد عظمة و كبرياى الهى را و تمجيد و تعظيم مى نموديد بزرگوارى او را و كرم بمعنى خوبى و بزرگى ذات آمده است، و باين معنى از صفات ذاتيه است، و بمعنى احسان و انعام آمده است، و باين معنى از صفات فعليه است، و بنا بر اين معنى بيان گرديد عظمت اكرام و احسانى كه حق سبحانه و تعالى با جميع خلايق خصوصا با انسان خصوصا با ايشان كرده است، و در جميع فقرات ممكن است كه مراد اين باشد كه چون حق سبحانه و تعالى بزرگوارانى چنين آفريده است جلال و كبريا و كرم خود را بخلق ايشان ظاهر گردانيده است، پس گويا كه ايشان بزرگى او را ظاهر مى گردانند مانند تصنيفى كه دلالت بر فضل مصنّفش مى كند، و در عرف مى گويند كه فلان كتاب بزرگى فلان مصنف را ظاهر گردانيده است و ادمنتم ذكره و هميشه مداومت داشتيد بر ذكر حق سبحانه و تعالى، و در بعضى نسخ و ادمتم ذكره است بدون نون به همين معنى، و احاديث بسيار وارد شده است بر اين مضمون حتى در وقت خوردن و آشاميدن به ياد الهى مى بوده اند صلوات اللَّه عليهم و در اخبار بيت الخلا گذشت احاديث اذكار آن نيز.

و ذكّرتم ميثاقه يعنى شما به ياد

عالميان آورديد عهد و ميثاقى را كه ايشان در عالم ارواح با خداوند خود كرده بودند و حق سبحانه و تعالى از ايشان عهد و پيمان گرفته بود چنانكه ظاهر آيات و احاديث متواتره، است و چون ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم امامت ايشان به نصوص حضرت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 720

سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله بود و معجزات باهره از ايشان ظاهر شده بود هر چه مى فرمودند نزد مؤمنان بمنزله عيان بود و ايشان فرمودند كه شما عهد كرديد در روز

أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ، و محمّد نبيّكم، و عليّ أميركم، و الائمّة من ولده ائمّتكم

و گفتيد بلى تا در روز قيامت نگوييد كه ما غافل بوديم، و كسى تذكير ما نكرد.

و در بعضى و وكّدتم است و بتشديد و تخفيف هر دو جايز است، يعنى مبالغه نموديد يا تازه كرديد عهد و پيمان أ لست را بانكه مرتبه ديگر از ايشان عهد و پيمان گرفتيد، يا تاكيد كرديد عهد و پيمان حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله را با عهد و پيمان أ لست با عهد و پيمان انبياء سابقين صلوات اللَّه عليهم اجمعين، چنانكه حق سبحانه و تعالى در قران مجيد در اخذ عهود انبيا از امم خود در بسيار جائى در قرآن مجيد ياد فرموده است اگر چه معتزله در همه جا منكر قرآنند و تاويلات ركيكه كرده اند حتى آن كه بعضى از قدما شيعه بر مذهب اعتزال بوده اند، و انكار مجرّدات كرده اند، و نفس ناطقه را مجرّد نمى دانسته اند كه اگر مجرّد باشد شبيه واجب الوجود خواهد بود چنانكه صوفيه مى گويند «كه اگر ممكن موجود باشد شريك حق سبحانه و

تعالى خواهند بود در وجود» و اين معنى بسيار عجيب است از فضلا چه نسبت است ممكن را با واجب بالذات، و چه نسبت است وجود و تجردش با وجود و تجرّد واجب الوجود مجرّد من الجميع الوجوه و سخن صوفيه از قبيل مجاز معقول است كه وجود ممكن چون ممكن است مثل ذات او و از غير است پس خود وجود ندارد و بمنزله عدم است مثل ساير استعارات و مجازات ايشان نه آن كه از قبيل سوفسطائيه قايلند به نفى وجود كل موجودات كه همه خيال است

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 721

بشبهات واهيه بديهى البطلان اگر چه دلايل عقليه تجرد نفس و وجود ساير مجردات نيز تمام نيست، و ليكن تجرد و وجود مجردات را نيز نفى نمى توان كرد لهذا حق سبحانه و تعالى نهى فرموده است از تعمق در اين مسأله چنانكه ظاهر «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ» است يعنى يا محمّد ترا سؤال مى كنند از روح بگو روح از امر پروردگار من است و شما را نداده اند از علم مگر اندكى.

و اكثر محققين ذكر كرده اند كه عالم امر عالم مجرّداتست كه بى ماده و مدّت موجود شده اند بلفظ كن به قرينه آن كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ به قرينه مقابله عالم امر با عالم خلق، و به قرينه تعلق نفس ناطقه به بدن كه فرموده است بعد از تسويه بدن در رحم از نطفه، و علقه، و عظام، و لحم ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ اگر چه تفاسير ديگر كرده اند و ليكن اظهر تجرّد است و ظهور منافات با

احتمال ندارد.

و كسى كه تدبّر نمايد در آيات و اخبار البته جزم بهم مى رسد او را و وجوه عقليه مؤيّد مى تواند بود، اما اين مسأله نيست كه واجب باشد دانستن آن مگر به اعتبار آن كه ظاهر قرآن و اخبار متواتره بر آن وارد شده است و واجبست اعتقاد به ظواهر قرآن و احاديث متواتره مگر آن كه برهان عقلى قائم شود بر نفى آن ظاهر.

و با احكام و اتقان گردانيديد عهد و پيمان الهى را از خلايق در اطاعت و فرمان بردارى حق سبحانه و تعالى يا در اعتقاد به طاعت و عبادت او تعالى شانه.

و نصيحت و موعظه گرديد خالصا للّه خلايق را در آشكار و پنهان، و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 722

خلق را دعوت نموديد به راه حق سبحانه و تعالى از روى حكمت و مواعظ نيكو، تا آن كه صد هزاران هزار از كفار و منافقان را به راه عبادت و طاعت و معرفت و علم و حكمت در آوريد بعد از آن كه بنى اميّه دين اسلام را مندرس گردانيده بودند و شعاير كفر را ظاهر كرده بودند.

و جانهاى خود را فدا مى كرديد در طلب رضاى الهى مثل خروج حضرت امام حسين صلوات اللَّه عليه كه يزيد كافر اراده داشت كه بالكليّه اسلام را زايل گرداند مرتبه مرتبه و سنت مشايخ ثلاثه در ترويج بود كه بيعت بهر كه كنند امامست، و خلايق در جهالت و ضلالت بودند تا چون آن حضرت شهيد شد اهل مدينه دانستند مفسده اين بدعت را همه اقاله نمودند از اين بيعت الا عبد اللَّه عمر كه او مردمان را امر مى كرد به بيعت يزيد و

عدم اقاله از بيعت، چنانكه در صحاح سته ايشان مذكور است تا آن كه لشكر فرستاد و اهل مدينه مشرفه را قتل عام نمودند سه روز، و زنان ايشان را اسير كردند تا آن كه خود نقل كرده اند كه اذان روز نسب بر طرف شد مگر بنى هاشم كه همه در پناه حضرت سيد السّاجدين در خانه آن حضرت صلوات اللَّه عليه بودند، و حق سبحانه و تعالى شامى را مسخره كرده بود كه در آن سه روز حفظ خانه آن حضرت مى كرد، و چون روز چهارم قتل برطرف شد حضرت سيد السّاجدين زر (يعنى طلا) اين جميع ايشان را از جهة آن شامى فرستاد او قبول نكرد كه يا ابن رسول اللَّه غرض من شفاعت شماست در روز قيامت غرض مرا مغشوش مگردانيد.

حضرت فرمودند كه شفاعت بحال خود است خواهيم كرد و ما اهل بيت چيزى را كه داديم قبيح مى دانيم پس گرفتن آن را شامى قبول كرد، و چون اينها واقع شد حجّت بر عالميان تمام شد، و اكثر از بيعت آن ملعون

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 723

برگشتند، و هم چنين بقيه ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم همه به سبب اظهار حق به مرتبه شهادت فايز شدند به دادن زهر به ايشان.

و صبر نموديد بر آن چه به شما رسيد از بلاها و محن در رضاى الهى و اطاعت او.

و نماز را بپا داشتيد كه خود چنانكه بايد از اخلاص كامل و حضور قلب تام به جا آورديد و ديگران را نيز به نماز داشتيد، و زكات مال خود و ديگران را به مصرف آن رسانيديد، و امر نموديد به نيكيها، و نهى كرديد

از بديها، و مجاهده نموديد در راه رضاى الهى به نحوى كه حقّ جهاد بود بسنان، و لسان و به آن مامور بوديد تا آن كه دعوت اسلام را آشكارا كرديد، و بيان فرموديد واجبات الهى را و بپا داشتيد حدود الهى را در مثل زمان حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و بعضى از ازمنه حضرت امام حسن صلوات اللَّه عليه، يا آن كه حدود اعم از حد و تعزير بوده باشد اگر چه به زبان باشد به زجر و منع و نصايح و مواعظ، و منتشر گردانيديد شرايع احكام الهى را، و بيان فرموديد سنتهاى الهى را، و در جميع امور موافق رضاى الهى عمل نموديد، و گردن نهاديد هر قضائى را كه بر سر شما آمد، و تصديق كرديد رسالت پيغمبران سابق را.

پس كسى كه رو بگرداند از راه متابعت شما از دين بدر رفته است مانند خوارج نهروان، و كسى كه ملازم اطاعت شما باشد در دنيا و عقبى با شماست، و كسى كه تقصير كند در متابعت شما باطل است و هالك، حق با شماست و در متابعت شماست، و از شما صادر شده است هر حقى كه هست، و بازگشتش بسوى شماست كه اگر كسى حقى گويد بواسطه از شما شنيده است يا از كلام شما استنباط نموده است، و شماييد اهل حق و معدن

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 724

حق و ميراث پيغمبرى كه علم و حكمت و ساير كمالات است با ساير چيزهاى ايشان مانند عصاى موسى و خاتم سليمان و سنگى كه دوازده چشمه از او بهم مى رسيد، و امثال اينها نزد شماست.

و بازگشت خلايق در قيامت بسوى

شماست و حساب خلايق بر شماست چنانكه در اخبار بسيار وارد شده است و اشاره است به آن كه آن چه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا حِسابَهُمْ مراد از آيه كريمه ايشانند لهذا بلفظ جمع وارده شده است چنانكه غالبا در قرآن مجيد چنين است كه هر چه حق سبحانه و تعالى به خود نسبت داده است بلفظ جمع مراد از آن انبياء و حجج اند صلوات اللَّه عليهم و استبعادى نيست در اين معنى چه هر گاه ملا يك حساب توانند كرد چرا ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم نتوانند كرد.

و در اخبار بسيار وارد است كه مراد از ميزان ايشانند در آنجا كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ لهذا بلفظ جمع واقع شده است و فصل خطاب نزد شماست يعنى خطابى كه در وقت محاكمه خلايق به شما حكمى كنيد كه حق ظاهر شود و بطلان باطل هويدا شود چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه ما عطا كرديم حكمت و فصل خطاب را به حضرت داود، و بعضى از احكام حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه خواهد آمد كه در هر واقعه به نحوى حكم مى فرمودند كه حق و باطل از هم جدا مى شد به نحوى كه همه كس مى فهميدند و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم به ميراث داشتند، و نادرا اگر واقعه به ايشان عرض مى شد به آن حكم مى فرمودند و چون حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه عليه ظاهر خواهد شد موافق واقع حكم خواهند فرمود چنانكه اخبار

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 725

بسيار بر اين مضمون وارد

شده است و بعضى از آن خواهد آمد در ابواب قضايا.

و آيات و معجزات الهى كه عطا فرموده بود جميع پيغمبران را صلوات اللَّه عليهم نزد شماست چنانكه احاديث متواتره بر آن وارد شده است و عزايم الهى در شماست يعنى آياتى كه در امامت شما وارد شده است، كه بر سبيل جد و جهد آن را اقامت نماييد، و رخصت نداده اند شما را در تقصير در آن، يا آياتى كه مشتمل است بر اسماء اعظم الهى كه از جهة هر مطلبى كه خوانده شود آن مطلب البته واقع شود در ميان شماست و شما به آن عالميد، يا عهدها و پيمانها كه از انبيا و امم گرفته اند بر معرفت و اطاعت شما، و هر پيغمبرى كه اول آن را بر سبيل جزم قبول كردند ايشان را اولو العزم ناميدند: در امامت و خلافت شماست چنانكه در اخبار بسيار وارد شده، است و آنها پنج پيغمبرند كه اولو العزمند و آن حضرات نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و سيد المرسلين اند صلوات اللَّه عليهم، و حضرت آدم كه اندك تاخيرى نمود در قبول: او را از اولو العزم نشمردند و بر اين مضامين احاديث بسيار وارد شده است.

و نور و برهان الهى نزد شماست ممكن است كه مراد از نور قرآن باشد و از برهان معجزات سيد انام صلى اللَّه عليه و آله باشد يا نور هدايت و براهين عقليّه و نقليه كه بر آن واقع است، يا آن كه منوريد به انوار علوم و حكم و كمالات الهى، و برهان اين معانى و غير اينها نزد شماست كه بر هر كس بقدر قابليت

آن اظهار فرموديد، و امر الهى مفوّض است به اراده شما به آن كه هر چه مصلحت اقتضا كند به آن نحو جواب مى دهيد، و اگر خواهيد جواب نمى دهيد و اين يك معنى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 726

تفويض است كه احاديث بسيار بر اين معنى وارد است، و ظاهر آنست كه به سبب تقيه باشد چون پيغمبران تقيه نمى فرمايند و ائمه هدى در اين حكم از پيغمبران مستثنايند و يا آن كه چنانكه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله با و مفوض بود احكام الهى هم چنين مفوض است بائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم چون مؤيّدند به روح القدس، و آن چه از او در خاطر مبارك ايشان افتد حق است، و يا آن كه چون از خود فانى فى اللَّه شده اند، و باقى باللَّه شده اند آن چه بر زبان ايشان جارى مى شود از حق سبحانه و تعالى است و تا غايت نديده ايم كه ايشان چيزى از پيش خود به تفويض فرموده باشند هر چند اين رتبه را داشته باشند، و يا آن كه ايشان اوامر و نواهى الهى را بخلق مى رسانند و خلفاى الهى اند.

هر كه با شما دوستى كند يا اطاعت كند شما را دوستى با حق سبحانه و تعالى كرده است و اطاعت او نموده است، و هر كه با شما دشمنى كند با حق سبحانه و تعالى دشمنى كرده است، و هر كه با شما محبّت كند با خدا محبّت كرده است و كسى كه چنگ در دامان متابعت شما زند اطاعت خداى تعالى كرده است يا هر كه پناه به شما آورد پناه به اللَّه تعالى برده است، شماييد راهى

كه درست ترين راههاى حق سبحانه و تعالى است يعنى راه شما از باب مبالغه چنانكه گذشت، و شماييد گواهان بر امّت در دار دنيا چنانكه در آيات و احاديث متواتره وارد شده است كه هر چه امّت حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله مى كنند از نيكان و بدان از نيكى و بدى همه را بر ايشان عرض مى كنند با آن كه حق سبحانه و تعالى به ايشان نموده است ملكوت آسمانها و زمينها، را و بعنوان مكاشفه مى دانند و بوجوه بسيار نيز مى دانسته اند از جفر

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 727

جامع و جفر، احمر، و جفر ابيض بلكه هر چيزى را از قرآن نيز مى دانسته اند، مجملا انواع علوم ايشان بسيار است كه به سبب هر يك عالمند به افعال خلايق، و شاهدند و در روز قيامت ايشان بر خلايق شهادت خواهند داد، و حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله بر ايشان شهادت خواهد داد كه هر يك به آن چه مامور بودند بان عمل نمودند بلكه مستحبى و سنتى از ايشان در مدّت عمر فوت نشد و شماييد خانه بقا يعنى شفاعت مى كنيد بهشت و نعمتهاى ابدى را از خود جهة شيعيان خود، يا در آخرت در روز قيامت شفاعت خواهيد كرد، چنانكه احاديث متواتره وارد شده است در شفاعت ايشان.

و شماييد رحمت الهى كه بخلق رسيده است چه ظاهر است كه اصل خلق عالم به سبب وجود ايشان است و هر رحمتى كه از جانب اقدس الهى فايض مى شود اول بر ايشان فايض مى شود و به سبب ايشان بر كافه خلايق از رحمتهاى ظاهره و باطنه چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده

است به حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ يعنى نفرستاديم ترا مگر از جهة آن كه رحمتى باشى از جهة جميع عالميان، و هر پيغمبرى نفرين به قوم خود گردند، و آن حضرت محنتهاى عظيمه مى كشيدند و دعا مى كردند كه خداوندا هدايت كن قوم مرا كه ايشان نادانند تا آن كه در جنگ احد آن همه جفا و محنت و زخم ديدند، و خوردند، و نفرين نكردند بلكه دعا مى كردند، و در آن جنگ حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه زياده از هفتاد زخم برداشتند و دعاى هدايت مى فرمودند، و هم چنين ساير ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم انواع ستمها مى ديدند و مى كشيدند و بر ظالمان خود نفرين نمى كردند، و هيچ شك نيست

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 728

كه دعاهاى ايشان مستجاب بود اگر نفرين مى كردند عالم را زير و رو مى كردند.

و شماييد آيت و علامتى كه حق سبحانه و تعالى جلالت و كمالات شما را از خلايق مستور گردانيده مگر بر دوستان خاص خود كه ايشان بحسب قابليت خود فى الجمله معرفتى به احوال شما به همرسانيده اند، و هيچ كس به كنه ذات و صفات مقدّس شما راه نيافته است يا آن كه شما را حفظ فرموده است از جهة روز ظهور حضرت صاحب الزمان، و خليفه الرحمن صلوات اللَّه عليه و على آبائه الطاهرين كه در آن روز همه زنده خواهند شد، و معجزات خود را ظاهر خواهند ساخت به مرتبه كه از آفتاب ظاهرتر شود.

و شماييد امانتى كه حق سبحانه و تعالى شما را از جهة ارشاد خلايق حفظ فرموده است، يا امامت شما امانتى

است كه آسمان و زمين قوّت برداشتن آن نداشتند و حق سبحانه و تعالى امر فرموده است هر يك از شما را كه آن را حفظ نماييد، و چون مدّت آن حضرت بسر آيد آن امانت را به امام بعد از خود ادا نمايد چنانكه احاديث متواتره وارد شده است كه آيه كريمه إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها در شأن ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم نازل شده است و ايشان مخاطبند باين خطاب كه هر يك امامت را به ديگرى بسپارند و بر خلايق جميعا واجب است كه حفظ كنند ايشان را بانكه جانها و مالهاى خود را فداى ايشان كنند و نگذارند كه ظالمان بر ايشان مسلط شوند و بر ايشان واجب است كه اطاعت كنند ايشان را صلوات اللَّه عليهم.

و شماييد آن بابى كه خلايق را آزمايش نموده اند به آن باب و آن باب

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 729

متابعت ايشان است چنانكه در قرآن مجيد وارد است كه وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها و خانها را بيان فرمود كه كدامست، و حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله نيز فرمودند كه منم شهرستان علوم الهى، و على در آن شهر است.

و احاديث متواتره وارد شده است كه مراد الهى آنست كه اطاعت و متابعت ايشان كنند در اخذ علوم از ايشان در اصول و فروع دين، و در احاديث متواتره منقولست كه اهل بيت آن حضرت صلوات اللَّه عليهم بمنزله باب حطّه اند در بنى اسرائيل كه هر كه داخل شد در آن به نحوى كه به آن مامور شده بودند نجات يافتند و هر كه مخالفت نمود بعذاب الهى گرفتار

شد هم چنين هر كه اعتقاد به امامت شما كند و به اقوال شما عمل نمايد ناجى است و هر كه اعتقاد نكند شما را و متابعت ننمايد هالك است.

شما مردمان را بحق مى خوانيد و راهنمايى مى كنيد خلق را بحق سبحانه و تعالى و به او ايمان داريد، و شما اوامر و نواهى الهى را گردن نهاده ايد، و بامر الهى عمل مى كنيد، و از نهى او خود را باز مى داريد، و مردمان را به راه الهى ارشاد مى نماييد، و بقول او حكم مى كنيد سعادتمند شد به سعادات دنيوى و اخروى كسى كه موالات كرد شما را و شما را امام خود دانست، و هلاك شد در دنيا و عقبى كسى با شما كه دشمنى كرد يا كند، و زيان كار شد كسى كه انكار امامت شما كرد يا كند، و گمراه شد كسى كه از شما مفارقت كرد يا كند و رستگار شد كسى كه دست در دامان شما متابعت شما زد يا زند، و ايمن شد كسى كه پناه به شما آورد يا آورد، و سالم شد هر كه تصديق نمود امامت شما را، و هدايت يافت هر كه چنگ در دامان متابعت و اطاعت شما زد.

هر كه پيروى شما كرد بهشت جاى اوست، و هر كه مخالفت شما كرد

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 730

جايگاه او آتش جهنم است هر كه انكار كند امامت شما را كافر است، و هر كه با شما جنگ كند مشرك است به آن كه شياطين جن و انس را شريك حق سبحانه و تعالى كرد در اطاعت ايشان يا مراد از مشرك كافر باشد چنانكه شايع است، و شكى

نيست در كفر محارب ايشان چون متواتر است كه حرب ايشان حرب خداست، و هر كه سخنان شما را رد كند و عمل به فرمان شما نكند جاى او در بيخ جهنم است كه عذاب آن از همه سخت تر است.

گواهى مى دهم كه اين رتبه امامت و خلافت و جلالت از شما بود در زمان سابق و از جهة شما خواهد بود تا روز قيامت، و گواهى مى دهم كه ارواح شما يك روح است چنانكه احاديث صحيحه متكثره وارد شده است بر آن كه جميع ائمه هدى و فاطمه زهرا از نور حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله مخلوق شده اند، و همه بمنزله يك روحند، و انوار علوم و كمالات ايشان يك نور است و از يك طينت مخلوق شده اند، من نيز شهادت مى دهم كه شما از يك نوريد و از يك طينت كه آن بسيار نيكو و طيّب بود، و همه طاهريد كه لوث عصيان بر دامان عصمت شما ننشسته است و همه از هميد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ يعنى شما از يك ذريت و يك طينت مخلوق شده ايد، و بعضى از شما از بعض ديگريد بحسب ظاهر همه از شجره طيبه ابراهيميد و بحسب باطن از نور حضرت سيد الانبياء مخلوقيد كه اول ما خلق اللَّه نورى صلوات اللَّه عليهم و گواهى مى دهم كه حق سبحانه و تعالى انوار ارواح شما را آفريد و همه را در دور عرش عظمت و جلال خود درآورد، تا آن كه انعام كرد بر ما به آن كه شما را امامان ما گردانيد و شما را مقرر ساخت

در خانهائى كه اراده كرد كه بلند مرتبه گرداند آن خانها را در حيات و ممات شما، به آن كه در حال

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 731

حيات ايشان از انوار علوم و حقايق ايشان بهره ور شويد، و بعد از ممات خلق عالم از اطراف عالم به زيارت شما آيند، و خدا را در آن خانها و مشاهد مشرفه ياد كنند، و چنين مقرر فرمود كه صلواتى كه ما بر شما فرستيم و اعتقاداتى كه به شما داريم سبب خوبى خلق ما شود و به سبب اينها نفوس ما مطهر گردد، و ما پاكيزه شويم از هر بدى و كفاره گناهان ما باشد، پس ما نيز نزد حق سبحانه و تعالى كردن نهاديم و تسليم نموديم كه شما افضل عالميانيد و ما معروف شديم به آن كه از شيعيان شماييم و از جمله تصديق كنندگان شماييم.

پس حق سبحانه و تعالى شما را به شريفترين جاهاى جمعى رسانيد كه ايشان را گرامى كرده است و بزرگ گردانيده و احسانها به ايشان كرده، و به بلندترين جاهاى مقربان خود رسانيده، و به درجات رفيعه پيغمبران مرسل رسانيده است به مرتبه كه هيچ كس به شما نتواند رسيد، و هيچ يك از ايشان پيشى و بلندى نمى توانند گرفت بلكه بخاطر كسى نمى رسد كه اين آرزو كند كه به رتبه شما رسد يا از شما بگذرد، و بلند مرتبه كسى شما را به همه عالميان رسانيده است تا آن كه نمانده است كسى از ملائكه مقربين و انبياء مرسلين و صديقين خلايقى كه در اين ميانه هستند مگر آن كه به همه ايشان شناسانيد بزرگ مرتبگى شما را و عظمت قدر

شما را و بزرگى شأن شما را و تمام بودن انوار علوم و هدايات شما را و نيكى مجالس شما را و ثبات مقام شما را و شرف مرتبه و منزله شما را نزد خود و به همه شناسانيد و همه را عارف گردانيد به آن كه شما نزد او بزرگيد و مخصوص اوييد و از مقربان درگاه اوييد.

فداى شما باد پدر و مادر و اهل و مال و خويشان من، حق سبحانه و تعالى و شما را گواه مى گيرم بر خود كه گواه باشيد كه من ايمان دارم به شما و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 732

ايمان دارم بهر كه و بهر چه شما به آن ها ايمان داريد، و اعتقاد ندارم و منكرم دشمنان شما را كسانى را كه شما به ايشان اعتقاد نداريد و من بينايم به رتبه شما و به بزرگى شما و مى دانم كه گمراهند جمعى كه مخالفت مى كنند شما را، و من دوستم شما را و دوستان شما را و دشمنم با دشمنان شما و با ايشان عداوت مى كنم، و من صلحم با كسانى كه با شما صلحند و حرب مى كنم با كسانى كه با شما حرب مى كنند، و درست مى دانم آن چه را شما حق مى دانيد، و باطل مى دانم آن چه را شما باطل مى دانيد، اطاعت مى كنم شما را و عارفم بحق شما و اقرار دارم بفضل شما و قبول دارم، و حق مى دانم علوم شما را، و خود را در امان شما در آورده دخيل شما شده ام و اعتراف دارم به حقيت شما، و ايمان دارم به آن كه شما رجوع خواهيد فرمود بدنيا در زمان حضرت صاحب الامر صلوات

اللَّه عليه، و تصديق دارم به آن كه رجوع خواهيد فرمود و من انتظار مى كشم خروج شما را در زمانى كه آن حضرت ظاهر شود، و انتظار مى كشم زمان دولت شما را چنانكه حق سبحانه و تعالى وعده فرموده است كه شما را خليفه ارض گرداند، و بعد از مدت متمادى خوف از اعادى شما را ايمن گرداند، و عالم را بنور هدايات شما منور گرداند تا آن كه جميع عالميان بدين حق درآيند و همه بندگى حق سبحانه و تعالى كنند و به او شرك نياورند، و من عمل مى كنم بقول شما و فرمان بردارم امر شما را و پناه به شما آورده ام و به زيارت شما آمده ام و التجا و پناه به قبور شما آورده ام و شما را شفيع خود گردانيده ام نزد حق سبحانه و تعالى، و به متابعت شما تقرّب مى جويم به خدا، و هميشه هر كارى كه بجناب اقدس الهى دارم شما را شفيع خود مى كنم، و از حق سبحانه و تعالى مى طلبم كه بحق شما كه آن كار مرا بر

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 733

آورد و بر مى آورد، و ايمان دارم به پنهان و آشكار شما، و حاضر و غايب، و اول و آخر شما چون همه است و همه حقّيد، و همه امور خود را تابع شما گردانيده ام كه در هيچ امرى مخالفت فرمان شما نمى كنم و تسليم شده ام شما را به بدن و جان، و راى من تابع راى شماست، و خود مهيّا شده ام كه چون خروج فرمائيد در ملازمت شما جهاد كنم و جان فدا كنم تا حق سبحانه و تعالى زنده گرداند دين خود را به شما،

و در ايّام ظهور حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه عليه شما را صلوات اللَّه عليكم زنده گرداند و ظاهر سازد كه عالم را پر از عدل و داد كنيد بعد از آن كه پر از ظلم و جور شده باشد، و شما را پادشاهان روى زمين گرداند، پس در هر حالى من با شمايم و در ملازمت و بندگى شمايم و از غير شما بيزارم.

ايمان و اعتقاد به شما دارم و آخر شما را كه حضرت صاحب الامر است مانند اول شما كه حضرت امير المؤمنين است صلوات اللَّه عليكم مى دانم، يا آن كه ائمه آخرين را مانند ائمه اولين واجب الاتباع مى دانم و نزد حق سبحانه و تعالى بيزارم از دشمنان شما خصوصا از بت بزرگ اول كه ابو بكر است و از عمر بن الخطاب طاغى ياغى خدا و رسول و ائمه، و از شياطين بنى اميّه از عثمان تا مروان، و از بنى عباس و لشكرهاى ايشان كه ستم كردند بر شما و انكار نمودند حق شما را و بيرون رفتند از متابعت شما و غصب نمودند ميراث شما را از خلافت و فدك و خمس و في ء، و بيزارم از امامانى كه مردمان را به آتش جهنم مى خوانند و از حق سبحانه و تعالى سؤال مى كنم كه مرا ثابت قدم دارد هميشه تا زنده باشم بر اطاعت و محبت و دين

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 734

شما، و توفيق دهد مرا كه فرمان بردار شما باشم، و روزى كند مرا شفاعت شما، و بگرداند مرا از خوبان شيعيان شما كه متابعت مى كنند هر چه را كه شما ايشان را به آن مى خوانيد، و

بگرداند مرا از جمعى كه متابعت مى كنند شما را يا احاديث شما را، و هميشه به راه شما مى روند و به هدايت مى يابند يا متابعت سيرت و سنت شما مى كنند و بگرداند مرا از جمعى كه محشور خواهند شد در روز قيامت با شما و بگرداند مرا از جمعى كه زنده خواهند شد در زمان حضرت خليفه اللَّه با شما صلوات اللَّه عليكم، و بگرداند مرا از جمعى كه در ملازمت شما پادشاهى خواهند كردند در بندگى شما بر عالميان شرف خواهند داشت. و بخاطر جمع بدون خوف و تقيّه بندگى حق سبحانه و تعالى خواهند كرد و از جمعى كه چشم ايشان روشن شود به ديدن شما در اين نشأه و در آن نشأه (بابى أنتم و امّى و نفسى و اهلى و مالى من اراد اللَّه بدابكم و من وحّده قبل عنكم و من قصده توجّه بكم، مواليّ لا احصي ثناءكم و لا ابلغ من المدح كنهكم و من الوصف قدركم و أنتم نور الاخيار و هداة الابرار و حجج الجبّار بكم يفتح اللَّه، و بكم يختم اللَّه و بكم ينزّل الغيث، و بكم يمسك السّماء ان تقع على الارض الّا باذنه و بكم ينفّس الهمّ و يكشف الضرّ، و عندكم ما نزلت به رسله و هبطت به ملائكته، و إلى جدّكم بعث الرّوح الامين.

و «ان كانت الزيارة لأمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه» «فقل:، و إلى اخيك بعث الرّوح الامين» اتاكم اللَّه ما لم يؤت احدا من العالمين طأطأ كلّ شريف لشرفكم و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 735

نجع كلّ متكبّر لطاعتكم، و خضع كلّ جبّار لفضلكم و ذلّ كلّ شي ء لكم و اشرقت الارض

بنوركم، و فاز الفائزون بولايتكم بكم يسلك إلى الرّضوان و على من جحد ولايتكم غضب الرّحمن.

بابى أنتم و امّى و نفسى و اهلى و مالى ذكركم فى الذّاكرين، و اسماؤكم فى الاسماء و اجسادكم فى الاجساد و ارواحكم فى الارواح و أنفسكم فى النّفوس و آثاركم فى الآثار و قبوركم فى القبور، فما احلى اسماءكم و اكرم أنفسكم و اعظم شأنكم و اجلّ خطركم و اوفى عهدكم كلامكم نور و أمركم رشد و وصيّتكم التّقوى و فعلكم الخير و عادتكم الاحسان و سجيّتكم الكرم و شأنكم الحقّ و الصّدق و الرّفق، و قولكم حكم و حتم و رأيكم علم و حلم و حزم ان ذكر الخير كنتم أوّله و اصله و فرعه و معدنه و ماويه و منتهاه بابى أنتم و امّى و نفسى كيف اصف حسن ثنائكم و احصى جميل بلائكم و بكم اخرجنا اللَّه من الذّلّ و فرّج عنّا غمرات الكروب و أنقذنا من شفا جرف الهلكات و من النّار بابى أنتم و امّى و نفسى بموالاتكم علّمنا اللَّه معالم ديننا و اصلح ما كان فسد من دنيانا، و بموالاتكم تمّت الكلمة و عظمت النّعمة و ائتلفت الفرقة و بموالاتكم تقبل الطّاعة المفترضة، و لكم المودّة الواجبة و الدّرجات الرّفيعة و المقام المحمود و المقام المعلوم عند اللَّه عزّ و جلّ و الجاه العظيم و الشّأن الكبير و الشّفاعة المقبولة، ربّنا آمنّا بما أنزلت و اتّبعنا الرّسول فاكتبنا مع الشّاهدين ربّنا لا تزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة إنك أنت الوهاب سبحان ربنا إن كان

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 736

وعد ربّنا لمفعولا يا ولىّ اللَّه انّ بينى و بين

اللَّه عزّ و جلّ ذنوبا لا ياتى عليها الّا رضاكم فبحقّ من ائتمنكم على سرّه و استرعاكم امر خلقه و قرن طاعتكم بطاعته لمّا استوهبتم ذنوبي، و كنتم شفعائي فانّى لكم مطيع من اطاعكم فقد اطاع اللَّه، و من عصاكم فقد عصى اللَّه و من احبّكم فقد احبّ اللَّه و من ابغضكم فقد ابغض اللَّه اللّهُمَّ انّي لو وجدت شفعاء اقرب إليكم من محمّد و اهل بيته الاخيار الائمّة الابرار لجعلتهم شفعائي، فبحقّهم الّذى أوجبت لهم عليك أسألك ان تدخلنى فى جملة العارفين بهم، و بحقّهم، و فى زمرة المرحومين بشفاعتهم انّك ارحم الرّاحمين و صلّى اللَّه على محمّد و اله و سلّم كثيرا و حسبنا اللَّه و نعم الوكيل.)

پدر و مادر و جان و اهل و مالم فداى شما باد اى ائمه معصومان هر كه اراده معرفت و عبادت و محبت الهى دارد ابتدا به شما مى كند و بعد از معرفت شما: از شما خداوند خود را شناسد، و بندگى او را از شما اخذ مى كند، و به سبب محبّت شما به محبّت الهى فايز مى شود، و كسى كه خواهد كه خداوند خود را بيگانگى بشناسد و به نهايت مراتب قرب توحيد برسد از راه متابعت شما عارف و واصل مى شود، و كسى كه اراده قرب الهى داشته باشد به توجّه شما به آن رتبه فايز مى گردد و از ارشاد شما به نهايت مراتب قرب مى رسد، اى مواليان من كه حق سبحانه و تعالى شما را مولاى ما گردانيده است- در آيات و احاديث و به بركت شما از آتش جهنّم آزاد شده ايم و مى شويم، من نمى توانم شمردن ثنا و ستايش شما را و

به آن چه بحسب واقع به آن كمالات موصوفيد من احصاء آن نمى توانم كرد بلكه نمى توانم فهميدن، و اوصاف كمال شما را كه در خور قرب و منزلت شماست وصف نمى توانم كردن، و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 737

چون توانم كرد و حال آن كه شما نور خوبانيد، و هر كمالى كه انبياء و اوصيا و اصفيا يافته اند به بركت شما يافته اند، و شما هدايت كنندگان نيكوكارانيد، و حجتهاى خداوند جبّار عالميانيد من از كجا و شما از كجا اول نورى كه حق سبحانه و تعالى ايجاد فرمود نور مقدّس شما بود و ختم انبياء و اوصيا و خوبان به شما مى شود، و به بركت شما حق سبحانه و تعالى باران از آسمان مى فرستد، و به بركت شما نگاه مى دارد آسمانها را كه در جاهاى خود باشند.

لهذا چون معصوم از دنيا مى رود آسمانها در هم پيچيده خواهد شد، و به بركت شما غمهاى خلايق را زايل مى گرداند و بلاها را دفع مى فرمايد، و نزد شماست هر كتابى و هر علمى كه انبياء و رسل بخلق آورده اند و فرشتگان از آسمانها به زمين آورده اند، و بسوى جد شما نازل مى شد جبرئيل امين پيك حضرت رب العالمين.

«و اگر زيارت حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه كنى به جاى «جدك» اخيك بگو باين نحو» كه بسوى برادرت مبعوث مى شد روح الامين، حق سبحانه و تعالى به شما داده است از علوم و كمالات آن چه را نداده به هيچ كس از عالميان، هر بزرگى به نزد بزرگى شما پستند، و نجع به با بمعنى خضع است و به نون و خا بمعنى اقرّ و خضع است، اما مسموع از مشايخ

نسخه اولى است، و در بعضى نسخ به نون است و بحسب معنى اربط است اگر چه اول نيز بمعنى ثانى آمده است و على اى حال مراد اينست كه هر متكبّرى مقرّ است به آن كه واجبست كه اطاعت شما كند يا همه خاضع و مطيعند، و هر جبارى نزد فضليت شما خاضع است و مى داند كه بزرگى شما را سزاست چون بزرگى شما از حق سبحانه و تعالى است و يا آن كه انبياء و اصفيا هر چند نهايت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 738

بزرگى و افضليت بر كافه عالميان داشته باشند چون ايشان را با شما سنجند در جنب رفعت شما پست اند چنانكه آسمان اوّل هر چند نسبت به زمين بلند و بزرگ است و ليكن نظر به عرش لا شى ء است بحسب رفعت و بزرگى، و هر چيزى نزد شما ذليل است به همين معنى سابق، يا آن كه هر چه اراده كنيد مراد شما حاصل است چون اراده شما اراده الهى است و زمين بنور علوم و هدايات و وجود شما منوّر است، و هر كه رستگارى يافت يا مى بايد به بركت ولايت و متابعت و محبت شما به رتبه عاليه رستگارى فايز مى گردد، و به بركت شما به رضاى الهى يا بهشت مى توان رسيد، و غضب الهى شامل است جمعى را كه منكر امامت و وجوب محبّت شمايند.

پدر و مادر و جان و اهل و مالم فداى شما باد ذكر شما حق سبحانه و تعالى را در ميان ذكر كنندگان يا ذكر محامد و كمالاتى كه شيعيان شما كنند و جمعى كه ذكر ديگران كنند: چه ربط ذكر شما را با

ذكر ديگران، يا شرف شما در ميان صاحبان شرف چو هويداست، و اسماء شما در ميان نامها، و بدنهاى شما در ميان بدنهاى ديگران، و ارواح مجرّده شما در ميان ارواح ديگران، و انفس شما مانند روح حيوانى و نفسانى و طبيعى در ميان نفوس ديگران، و آثار شما از چيزهائى كه دلالت بر بزرگى و رفعت كند، يا احاديث شما يا اعم از اقوال و افعال شما در ميان آثار، و قبرهاى شما در ميان قبور چه ظاهرند در رفعت و عظمت، يا اگر چه هستند و بحسب ظاهر با ديگران شريكند و ليكن بحسب معنى شركت ندارند چه شيرين است نامهاى شما، و شيعيان چه لذتها دارند از ذكر نامهاى شما، و چه بزرگوار است نفوس شما، و چه عظيم است شأن شما، و چه بزرگ است قدر شما و چه، وفا كننده است عهد شما سخنان شما همه نور

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 739

علوم و حكمتهاى الهى است، و كارهاى شما يا اوامر شما همه صوابست، و وصيّت و موعظه شما امر بتقوى است، و افعال شما همه خوبست و بهترين كارهاست، و عادت شما احسانست با خلايق و طبيعت شما كرمست و كارهاى شما همه حق و راستى و رفق و مدار است، و سخنان شما همه حكمت است و لازم الاتباع، و راى شما همه علم است و بردبارى و حزم است، و عاقبت بينى اگر خوبان و خوبى مذكور شود شما بر همه مقدّميد، و اصل آن و فرع آن از شماست و شماييد معدن هر چيزى و ماوى و منتهاى آن كه باز گشتنش بشماست.

پدر و مادر و جانم

فداى شما باد چگونه وصف كنم ثناها و مدايح و محامد خوب شما را، و چگونه بشمارم احسانهاى خوب شما را نظر به خود و كافه عالميان و حال آن كه حق سبحانه و تعالى به بركت شما ما را خلاصى داد و از مذلتها كه لازمه عالميان بود پيش از اسلام، و يكديگر را اسير مى كردند و مى كشتند، يا در بندگى داشتند، يا از مذلت عذابهاى دنيوى و اخروى خلاص شديم و ما را از غمها و المها خلاصى داد به بركت هدايات شما و همگى مشرف بوديم كه به مهلكه افتيم و كافر شويم يا به جهنّم و عذاب ابدى مبتلا شويم، به بركت اسلام و ايمان از اينها خلاص شديم، و اكثر عبارات سابقه مقتبس است. از كلام اللَّه عز و جل يا قول رسول اللَّه عليه و آله.

پدر و مادر و جانم فداى شما باد به سبب متابعت و محبت شما حق سبحانه و تعالى تعليم فرمود بما اصول و فروع دين ما را به بركت شما اصلاح فرمود آن چه فاسد شده بود از دنياى ما و به سبب متابعت و محبت شما تمام شد كلمه اسلام و عظيم شد، نعمت و الفت يافت افتراق، و به سبب اعتقاد

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 740

به امامت شما قبول مى شود طاعتهاى واجب، و از جهة شما است وجوب مودّت به آيات بسيار و احاديث بى شمار، و از جهة شماست درجات رفيع بحسب معنى و صورت، اما درجات معنويه عبارتست از آن كه در هر مرتبه از مراتب كمالات به اقصى مراتب آن رسيده بودند مثل معرفت و محبت و علم اليقين و عين

اليقين و حق اليقين و زهد و اخلاص و فناء فى اللَّه و بقاء باللَّه، و بحسب صورت در بهشت مرتبه ايشان از همه بلندتر خواهد بود.

و شما راست مقام محمود كه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد وعده فرموده است حضرت سيد المرسلين را صلى اللَّه عليه و آله و آن شفاعت كبرى است كه به حضرت سيد الانبياء و فاطمه زهرا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم كرامت فرموده است و همه شفاعت امّت و شيعيان خواهند كرد و همه قسمت كننده بهشت و دوزخ خواهند بود بلكه بسيارى از شيعيان ايشان را شفاعت خواهند داد به بركت ايشان، در خور قرب و كمالات ايشان، بلكه در ابتدا خلق عالم ايشان شفيع بودند چنانكه در احاديث متواتره وارد شده است كه غرض از خلق وجود ايشان است پس ايشان شفيع عالميان بودند در ابتداء و خلق و در اثنا نيز چنانكه در اخبار متواتره وارد است كه هر رحمتى كه از مبدا فياض نازل مى شود أولا بر ايشان نازل مى شود و بعد از آن بر ديگران و بر ديگران نيز به بركت ايشان نازل مى شود، و از اين جهة است كه در جميع مطالب و دعوات اول صلوات بر نبى و آل مى بايد فرستاد تا به بركت آن رحمت الهى نازل شود و بر ايشان و بر داعيان به طفيل ايشان.

و از جهة شماست مقام معلوم كه آن مقام «دَنا فَتَدَلَّى فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى » است و آن معراجست كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 741

عليه را به جسم و روح شد، و حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه

عليهم را به روح مى شد و مى شود در هر شب جمعه، و معراج روحانى بر دو قسم است يكى بلندى مرتبه در قرب حق سبحانه و تعالى كه مقام «لي مع اللَّه» است كه هر يك از ايشان را در قرب حق سبحانه رتبه هست كه مخصوص ايشان است، و هم چنين در كمالات صوريّه و معنويّه، و دويّم پرواز بر دور عرش مجيد كه در هر شب جمعه واقع مى شود كه حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم به عرش مى روند و طواف عرش مى كنند هفت شوط و دو ركعت نماز طواف مى كنند و باز رجوع بابدان مى كنند و به سبب اين عروج ايشان را علوم و كمالات و سرور زياده مى شود، و در روز قيامت كه بر منبر وسيله مى فرمايند رتبه ايشان بالاتر از همه مقربان و مرسلان خواهد بود، و حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله بر همه تقدّم خواهند داشت و بعد از آن حضرت امير المؤمنين و بعد از آن حضرت همه نزديك يكديگرند يا به تساوى يا به رجحانى كه ظاهر نباشد، و در اين مرتبه توقف اولى است.

و شما راست جاه عظيم يعنى قدر و منزلتى بزرگ كه وصف آن نمى توان كرد و شما راست شأن بزرگوار يعنى رتبت و منزلت عظيم يا كارهاى بزرگ كه شفاعت صورى و معنوى باشد يا رتبه خلافت خدا و رسول صلى اللَّه عليه و آله يا همه، و شما راست شفاعت مقبوله بحسب صورت و معنى در دنيا به دعا و در عقبى به تضرع و زارى كه البته مقبول شده است و نخواهيد گذاشت كه احدى

از امّت و شيعيان شما به جهنّم روند يا در جهنّم بمانند و از اخبار متواتره ظاهر مى شود كه شيعه اثنى عشرى كه فرقه ناجيه اند بجهنم نخواهند رفت و عذاب ايشان در دنياست و اگر گناهان

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 742

بسيار باشد كه به سبب بلاها و مرضها مندفع نشود جان كندن را بر ايشان سخت مى كنند، و اگر از اين نيز تدارك نشود به سبب عذاب قبر و عذاب مواقف خمسين پنجاه هزار سال، و گذشتن از صراط بيست و پنج هزار سال پاك مى شوند اگر شفاعت ايشان را در نيابد به آن كه قابليت شفاعت نداشته باشند، و على اى حال بجهنم نمى روند، و اما غير اثنى عشرى از شيعيان و سنّيانى كه عداوت با يكى از ائمه هدى داشته باشند البته قابل شفاعت نيستند و از كفارند مانند غلاة كه يكى از ائمه هدى را خدا دانند، و هم چنين علماء ايشان كه حق بر ايشان ظاهر شده باشد و به سبب محبّت دين آباء كه در طبايع عالميان جا كرده است

«الّا من وفّقه اللَّه تعالى»

بر باطل مانده و سبب اضلال خلايق نيز شده باشند قابل شفاعت نيستند چنانكه گذشت در احاديث متواتره از طرق عامه و خاصه كه چون صحابه را بجهنم برند حضرت سيّد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمايد كه الهى

«اصيحابى اصيحابى»

خطاب رسد كه يا محمّد نمى دانى كه بعد از تو چه كردند همه مرتد شدند و بكفر اصلى رجوع كردند پس من گويم كه

«سحقا سحقا»

يعنى من بيزارم از ايشان و از شفاعت ايشان بيزارم آن كسانى كه بعد از من تبديل كردند و بخارى از ابو سعيد خدرى

روايت كرده است در باب حوض كه پس من مى گويم كه

«سحقا سحقا لمن غيّر بعدى»

در روايتى ديگر از او

«لمن بدّل بعدى»

و از امثال اين حديث ظاهر مى شود كه شفاعت مرتدين نيز نخواهد و خلافى نيست در آن كه انكار ما جاء النبي صلى اللَّه عليه و آله كفر است و علما دانسته كافر شده اند، و اما مستضعفان از فرق مسلمين شكى نيست كه بحسب واقع كافرند و مستحق خلود نارند، و ليكن روايات بسيار وارد شده است از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم كه ممكن است نجات

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 743

ايشان به رحمت الهى يا به شفاعت رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم پيش از دخول جهنّم و بعد از آن تا سيصد هزار سال.

پروردگارا ايمان آورده ايم و يقين داريم به آن چه فرستاده كه آن رسول خدا و ائمه هدى است صلوات اللَّه عليهم بلكه بجميع پيغمبران و بجميع اوصياء پيغمبران صلوات اللَّه عليهم و بجميع كتابها و بجميع شرايع در وقت خود خصوصا به قرآن مجيد، و به احاديث متواتره و به مجملى از اخبار آحاد چنانكه گذشت، و از آن جمله است اخبارى كه محفوف به قراين باشد يا معمول بها باشد، و اگر يقين نداشته باشيم كه حضرت سيّد المرسلين يا ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم فرموده اند و ظن قريب بعلم داشته باشيم و به آن عمل نماييم بلكه اگر خبرى رسيده باشد بما و ظن خلافش نداشته باشيم و به آن عمل نماييم از باب احتياط فى الحقيقه عمل نموده ايم به احاديث متواتره احتياط، يا آن كه لازم نيست كه ايمان به آن داشته باشيم بنا بر آن

كه ايمان وقتى هست كه به آن يقين داشته باشيم هر چند واجب دانيم عمل را به آن.

و خداوندا متابعت نموديم رسولت را صلى اللَّه عليه و آله پس بنويس ما را در زمره شاهدان و گواهان به آن كه گواهى مى دهيم بر وحدانيّت تو بر رسالت آن حضرت و بر حقّيت آن چه او بما آورده است از قرآن مجيد و شرايع و احكام و امامت ائمه معصومين صلى اللَّه عليه و آله و حدوث عالم و زنده شدن بعد از مرگ در رجعت صغرى و كبرى و ثواب و عقاب و بهشت و دوزخ و معراج جسمانى و معاد جسمانى و امثال اينها.

پروردگارا مگذار كه دلهاى ما ميل كند به ضلالت بعد از آن كه ما را هدايت فرمودى، و ببخش ما را رحمتى كه وصف آن نتوان كرد كه آن رحمت سبب عصمت ما باشد از مخالفت تو، و سبب تو به ما باشد از گناهان

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 744

سابق و موجب توفيقات ما باشد بر اعمال صالحه و ثبوت بر اعتقادات حقه، و سبب اصلاح امور دنيوى ما باشد كه دشمنان را از ما دفع كنى، و بدنهاى ما را صحيح دارى و روزى را بر ما فراخ گردانى و محتاج ديگران نكرديم و حاجات ما را بر آورى. و تنوين تنكير رحمت از جهة تعظيم است كه تا شامل جميع خوبيها و جميع كمالات باشد- به درستى كه توئى كه بسيار بخشنده، و نعمتهاى لا تحصى و لا تتناهى انعام كرده و خواهى كرد و منزه است پروردگار ما از آن كه به وعده وفا نفرمايد بلكه البته به وعدهاى

خود وفا مى كند و تا اينجا خطاب با همه ائمه معصومين است، و در اينجا كه يا ولى اللَّه مى گويد امامى را كه زيارت مى كند مخاطب مى سازد و ممكن است كه همه مراد باشند بر سبيل بدليت يا جنسيت و اگر بعنوان جمع بگويد بهتر است كه يا اولياء اللَّه يعنى اى امامانى كه منصوبيد از جانب حق سبحانه و تعالى، يا اى دوستان خدا به درستى كه در ميان من و حق سبحانه و تعالى گناهانى چند هست كه دفع آن نمى تواند كرد آنها را چيزى مگر خوشنودى شما از من تا سبب شفاعت شما شود مرا از خدا تا حق سبحانه و تعالى مرا به شما بخشد، پس بحق آن خداوندى كه شما را امين گردانيده است بر اسرار خود، و بحق آن خداوندى كه امور خلق را به شما گذاشته و شما را راعى ايشان گردانيده و ايشان را رعيّت شما، يا آن كه از شما طلبيده است كه رعايت فرمائيد امور خلايق را از هدايت و تعليم علوم و آن چه از لوازم امامت است، و مقرون ساخته است اطاعت شما را به اطاعت خود در آنجا كه فرموده است كه اى مؤمنان اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول را صلى اللَّه عليه و آله و اطاعت كنيد صاحبان حكم را يا صاحبان امر امامت را و احاديث متواتره وارد است كه مراد از ايشان ائمه معصومينند چنانكه عامه بطرق متكثره در

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 745

صحاح سته و غير آن روايت كرده اند ائمه و خلفاء اثنى عشر را، و جمعى از علماء گفته اند كه قطع نظر از احاديث نيز

ظاهر است كه مراد ايشانند زيرا كه قبيح است كه حق سبحانه و تعالى امر فرمايد به اطاعت غير معصوم چون ممكن است كه غير معصوم امر كند به شرك و كفر و فسق چنانكه واقع شد از خلفاء بنى اميّه و بنى عباس، و اكثر علما عامه در كتب خود ذكر كرده اند از كفر يزيد و حجاج و وليد و اتباع ايشان و غير ايشان و ليكن همه را اجتهاد ناميده اند هر گاه جايز باشد كه حضرت سيد المرسلين را صلى اللَّه عليه و آله تكذيب نمودن و انكار قرآن و سنّت كردن به اجتهاد چنانكه بكرّات و مرات گذشت جميع مشكلات حل مى شود.

و بدان كه تا هدايت الهى نبوده باشد آيات و معجزات فايده ندارد و هر معجزه كه بينند اقل مرتبه اش آنست كه بگويند كه ما علم سحر نمى دانيم شايد اين سحر باشد، و از اين جهت است كه فضلاء عامه مانند سيد شريف با نهايت تحقيق و تدقيق در اكثر مسائل چون به امامت مى رسند سخنى چند مى گويند كه هر عاقلى بطلان آن را به بديهه مى يابد، ى و حمل مى كند بر آن كه البته شيعه بوده است و در اين كلمات تقيه كرده است يا بر آن كه «ختم اللَّه على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة» در ايشان واقع شده است، و علاجى بغير از اين نيست كه مدتى تضرع و زارى كنند و مشغول رياضات شوند و تعصب و عناد و حب مذاهب آباء و اسلاف را از نفس خود بيرون كنند تا حق سبحانه و تعالى بفضل خود بينايى كرامت فرمايد، و تو خبيرى به

آن كه نهايت مراتب فضل در اين زمان اينست كه نقيضين و ضدين را به شبهات اثبات توانند نمود نزد جاهلان، و شرايع دين را موافق آراء باطله خود توانند ساخت «نعوذ باللَّه من غضب اللَّه و نكاله و هدانا اللَّه تعالى و إياكم

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 746

إلى صراطه المستقيم».

پس بحق انبياء و اوصيا كه شما گناهان مرا از حق سبحانه و تعالى طلب كنيد كه ببخشايد و «لمّا» را بتشديد مى توان خواند كه بمعنى الّا باشد كه معنى اين باشد كه بحق ائمه هدى كه زمانى نگذرد و چيزى واقع نگردد مگر طلب بخشش گناهانم، و به تخفيف مى توان خواند كه لام تاكيد جواب قسم باشد و ما مصدرى باشد يعنى بحق خوبان كه هر آينه كار شما طلب بخشش گناهان من باشد و اين باشد كه شما شفيعان من باشيد به درستى كه من مطيعم شما را و هر كه اطاعت كند شما را اطاعت حق سبحانه و تعالى كرده است چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ» چه ظاهر است كه هر گاه حق سبحانه و تعالى امر فرموده باشد به اطاعت ايشان هر كه حسب الامر الهى اطاعت ايشان كند اطاعت او كرده خواهند بود سيّما هر گاه در قرآن مجيد بكرّات و مرات مقرون ساخته باشد مثل آيه كريمه «أَطِيعُوا اللَّهَ* الخ» و آيه كريمه إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ الخ» و آيه كريمه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ بلكه تقواى از عذاب الهى اينست كه با صادقان باشيد به اطاعت، و بديهى است كه صادق در جميع افعال و

اقوال و اطوار نيست الا معصوم مع هذا احاديث صحيحه وارد شده است كه مراد از ايشان ائمه معصومانند.

و هر كه عصيان شما كند عصيان خدا كرده است و هر كه شما را دوست دارد به آن كه مطيع شما باشد «چون محبت با مخالفت جمع نمى شود» خدا را دوست داشته است چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ يعنى بگو يا محمّد كه اگر شما خدا را دوست مى داريد پس متابعت من كنيد تا خداوند تعالى شما را دوست

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 747

دارد و هر كه شما را دشمن دارد پس بتحقيق كه خدا را دشمن داشته است.

خداوندا به درستى كه من اگر مى يافتم شفيعانى كه نزديكتر بودند به تو از محمّد صلى اللَّه عليه و آله و از اهل بيت او صلوات اللَّه عليهم كه بهترين خلايقند و پيشوايان راه دين و نيكوكارانند هر آينه آن جماعت را شفيع خود مى گردانيدم پس به حقى كه از جهة ايشان بر خود واجب گردانيده سؤال مى كنم از تو كه داخل كنى مرا در سلك جمعى كه عارفند به ايشان و به حقيقت ايشان يا به حقى كه ايشان را بر تو و بر عالميان هست و بگردانى مرا در سلسله.

جمعى كه بر ايشان رحمت كرده و خواهى كرد به شفاعت ايشان به درستى كه تو بخشنده ترين بخشندگانى، و حق سبحانه و تعالى صلوات و سلام فرستد بر محمّد و آل او بسيار، و حق سبحانه و تعالى ما را بس است و نيكو وكيلى است ما و عالميان را بحفظ و حمايت و مغفرت و قضاء

حوائج.

الوداع

(اذا اردت الانصراف فقل السّلام عليكم سلام مودّع لا سئم و لا قال و لا مالّ و رحمة اللَّه و بركاته عليكم يا اهل بيت النّبوّة انّه حميد مجيد سلام ولىّ لكم غير راغب عنكم و لا مستبدل بكم و لا مؤثر عليكم و لا منحرف عنكم و لا زاهد في قربكم لا جعله اللَّه اخر العهد من زيارة قبوركم و اتيان مشاهدكم و السّلام عليكم و حشرنى اللَّه فى زمرتكم و أوردني حوضكم و جعلنى من حزبكم و ارضاكم عنّى و مكّنني فى «من خ ل» دولتكم و احيانى فى رجعتكم و ملّكني فى أيّامكم و شكر سعيى بكم و غفر ذنبي بشفاعتكم و اقال عثرتى بمحبّتكم و اعلى كعبى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 748

بموالاتكم و شرّفني بطاعتكم و اعزّنى بهداكم و جعلنى ممّن انقلب مفلحا منجحا غانما سالما معافا غنيّا فائزا برضوان اللَّه و فضله و كفايته بأفضل ما ينقلب به احد من زوّاركم و مواليكم و محبّيكم و شيعتكم و رزقني اللَّه العود ثمّ العود ابدا ما ابقاني ربّى بنيّة صادقة و ايمان و تقوى و اخبات و رزق واسع حلال طيّب، اللّهُمَّ لا تجعله اخر العهد من زيارتهم و ذكرهم و الصّلاة عليهم و أوجب لي المغفرة و الرّحمة و الخير و البركة و الفوز و النّور و الايمان و حسن الاجابة كما أوجبت لأوليائك العارفين بحقّهم الموجبين طاعتهم الراغبين فى زيارتهم المتقرّبين إليك و إليهم، بابى أنتم و امّى و نفسى و اهلى و مالى اجعلونى فى همّكم و صيّرونى فى حزبكم و ادخلونى فى شفاعتكم و اذكرونى عند ربّكم اللّهُمَّ صلّ على محمّد و آل محمّد و ابلغ ارواحهم

و اجسادهم منّي السّلام و السّلام عليه و عليهم و رحمة اللَّه و بركاته و صلّى اللَّه على محمّد و اله و سلّم كثيرا و حسبنا اللَّه و نعم الوكيل.)

اما وداع بيرون آمدن از شهر چنانكه غالبا و داع را بر آن اطلاق مى نمايند يا در بيرون آمدن از روضه و اين بهتر است چون هيچ كس علم ندارد به حيات تا مرتبه ديگر كه به زيارت آيد هر گاه خواهى كه روانه شوى از شهر يا روضه مقدسه بگو سلام الهى بر شما باد مانند سلام شخصى كه از محبوب خود جدا شود نه مانند كسى كه ملال داشته باشد از صحبت يا آزرده بيرون رود يا دل گير شده باشد.

و رحمت الهى و زيادتيهاى نعمتهاى دنيوى و اخروى بر شما متوالى و متواتر باد اى اهل خانه كه پيغمبرى در آن خانه يا در آن خانه آوا ده نازل

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 749

شده است به درستى كه نعمتهاى الهى بر شما هميشه بود و هست و به سبب آن مى بايد كه عالميان حمد او تعالى شأنه كنند، و اوست صاحب مجد و عظمت كه عظمتش مقتضى احسان و اكرام است بر شما و كافه عالميان.

و سلام مى كنم مانند سلام كردن دوستى كه در مراتب صدق دوستى در اعلى مراتب باشد، و روى از درگاه شما هرگز نگردانيده باشد و نخواهد گردانيد، نه دوستى ام كه ديگرى را به دوستى گيرم يا ديگرى را بر شما اختيار نمايم، يا منحرف شوم از صراط مستقيم مودّت واجبه شما، و نه بنده ام كه نخواهم خدمت مثل شما آقايان را، بلكه قرب شما روشنايى چشمان منست، حق سبحانه

و تعالى چنان نكند كه مرتبه آخر زيارت قبور شما باشد اين زيارت كه ديگر فايز نكردم به حضور محل شهادت شما يا به آمدن در حضور شما، و سلام الهى بر شما باد و از حق سبحانه و تعالى مى طلبم كه فرداى قيامت مرا حشر فرمايد و محشور گرداند مرا در زمره و سلسله دوستان شما، و وارد سازد مرا در حوض شما كه حوض كوثر است و منافع آن بى نهايت است از آن جمله هر كه جرعه از آن بنوشد از دست شما از جمله صفات رذيله و اخلاق سيئه مطهر شود، و بجميع كمالات منور گردد به حيثيتى كه قابليت اعلى مراتب جنت او را حاصل گردد، و بعد از آشاميدن حياتى به همرساند ابدى كه هرگز نميرد و سيراب شود كه هرگز تشنگى نيايد، و سير شود كه هرگز گرسنگى نفهمد، و صحيح شود كه هرگز بيمارى نبيند و ساير نعمتهاى بهشتى را لايق گردد و همين بس است در وصف آن كه به حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله عطا فرموده اند و موصوفش گردانيده اند بمبالغه در كثرت منافع مجملا نيز فرموده اند كه سبب نعمتها شود كه هيچ چشمى نديده باشد آنها را و هيچ گوشى نشنيده باشد اوصاف

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 750

آن را و در خاطر هيچ كس خطور نكرده باشد، و بگرداند مرا از توابع شما و شما را از من خوشنود گرداند.

و مرا تمكين كرامت فرمايد در زمان دولت شما كه بعد از رجعت شماست چنانكه در قرآن مجيد فرموده است و به شما وعده داده است، و زنده گرداند مرا در رجعت شما در وقتى

كه حضرت صاحب الامر صلوات اللَّه عليه ظاهر شود و شمه همه زنده كرديد، و مرا پادشاهى كرامت فرمايد در ايام ظهور شما چون هر يك از صلحا و اتقيا در زمان ايشان عالم و عاقل خواهند شد و هر يك را مملكتى كرامت خواهند فرمود كه مردمان را هدايت كنند و هر يك بمنزله پادشاهى باشند، يا آن كه بندگى ايشان پادشاهى خواهد بود، يا آن كه هر يك مالك شوند هر چه را خواهند و محتاج هيچ كس نباشند، و حق سبحانه و تعالى جزا دهد بعوض مرا هر جفائى كه در غيبت شما از مخالفان شما كشيده باشم و از دين برنگشته باشم، يا آن كه حق سبحانه و تعالى بفرمايد كه اين بنده من آن چه شرط بندگى بود در موالات شما به جا آورد، و گناهان مرا بيامرزد به شفاعت شما و از تقصيرات من در گذرد به سبب محبت شما كه حرزجان و ورد زبان من بوده است و به آن مفتخر بوديم بر عالميان، و مرا بر همه عالميان تفوق كرامت فرمايد به سبب ولايت و تشيع شما كه ترك اديان باطله كرده ام و در پيروى شما كوشيده ام هر چند آن چه شرط ولايت است به جا نياورده ام، و مرا خلعت تشريف اطاعت شما در پوشاند يا شرف و بزرگى كرامت فرمايد چون در سلك شيعيان شما بوده ام و عزيز و ارجمند كند مرا به هدايات خاصه شما كه بمن عطا فرمايد، يا چون هدايت يافته ام كه در سلسله شيعيان شمايم بر عالميان غلبه داشته باشم و مخالفان شما زير دست من باشند، و بهداكم كه با فتح ها

لوامع

صاحبقرانى، ج 8، ص: 751

و سكون دال باشد مى توان خواند كه مراد اين باشد كه مرا عزيز كند به آن كه تابع سنّت و طريقت شما باشم يا به سبب متابعت شما عزيز دارين باشم.

و حق سبحانه و تعالى بگرداند مرا در زمره كسانى كه چون از زيارت شما بر مى گردند رستگارى يافته اند از عذاب الهى و مستحق دخول جنّت شده اند و فوايد دنيويه از استجابت دعوات و ازدياد عمر و مال و فرزند و غير آن يافته اند، و به سلامت و عافيت و توانگرى و فايز شدن به خوشنودى حق سبحانه و تعالى و فضل و كفايت مهمات و قضاء حاجات برمى گردند كه آن چه ايشان يافته اند من نيز يافته باشم بهترين برگشتنى كه احدى از زيارت كنندگان و شيعيان و دوستان و پيروان شما آن را ادراك كرده باشند و من بيشتر و بهتر از همه يافته باشم، و حق سبحانه، و تعالى روزى كند كه مرتبه ديگر به زيارت شما فايز كردم پس مرتبه ديگر هميشه تا زنده باشم، و چون هر مرتبه به زيارت آيم خالصا مخلصا از جهة رضاى تو به زيارت آيم با ايمان و تقوى و خضوع و خشوع و با روزى فراخ حلال بى شبهه به زيارت آيم.

خداوندا چنان مكن كه اين مرتبه آخرين باشد از زيارت ايشان و ذكر ايشان و صلوات بر ايشان، و واجب گردانى از جهة من كه گناهانم را بيامرزى، و رحمت و خير و بركت، و فايز شدن به خوشنودى و بهشت و نور يقين و ايمان كامل و نيك مستجاب شدن دعوات را عطا فرمائى چنانكه اينها را واجب گردانيده از

جهة دوستانت كه عارفند بحق ايشان و اقل آن آنست كه ايشان را امام واجب الاطاعه مى دانند و اطاعت ايشان را بر خود واجب گردانيده باشند به آن كه در همه امور اطاعت ايشان كنند و هميشه مايل باشند به زيارت ايشان و تقرب جويند به تو و به ايشان.

پدر و مادر و جان و اهل و مالم فداى شما باد چنان كنيد كه هميشه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 752

متكفل احوال اين بنده خود باشيد و مرا از جمله شيعيان خود دانيد و چون ايشان را شفاعت كنيد مرا نيز با ايشان شفاعت كنيد و ياد كنيد مرا نزد پروردگار خود، خداوندا درود و صلوات فرست بر محمّد و آل محمّد و سلام مرا به ارواح و اجساد ايشان برسان، و سلام الهى بر محمّد و آل او باد و رحمت و بركات الهى بر ايشان فايض باد و حق سبحانه و تعالى صلوات فرستد بر محمّد و آل او و سلام فرستد بر ايشان بسيار، و حق سبحانه و تعالى ما را بس است و نيكو حافظ و كفيل است بندگان خود را.

بدان كه مناسب كتب حديث اين بود كه بابى ذكر كنند از جهة رجعت و احاديثى كه وارد شده است در تفسير آيه رجعت ذكر كنند و ليكن چون مخالفان عليهم اللعنه تشنيع بسيار مى نمودند شيعه را بر اين مذهب كم ذكر مى كردند و بابى جدا ذكر نكردند تقية اگر چه هر يك از محدثين شيعه و فضلاء شيعه كتابى بر سر خود نوشته اند اما كتاب منفرد را مى توانسته اند گفت كه از ما نيست از غلاتست، اما مانند اين كتب را نمى توانستند نفى

نمودن از خود بنا بر اين از جهة آن ذكر نكردند، و اگر چه در مكالمات و مباحثات بسيار مى گفتند ضررش را آن قدر نمى يافتند.

و مسلم بن حجاج در اول كتابش ذكر كرده است جابر جعفى را و اين مذهب را به او نسبت داده است كه اگر چه ثقه است و كثير العلم است و ليكن چون چنين مذهبى دارد من تجويز نمى كنم كه كسى از او حديث روايت كند.

با آن كه آيات بسيار در رجعت وارد شده است كه قابل تاويل نيست و مكرر اشاره به آن شد.

باب الحقوق

اشاره

اين بابى است در بيان حقوق و چون مصنف از زيارت فارغ شد ختم اين كتاب كرد بختام مسكى كه متمم همه عباداتست و بر همه كس لازمست كه اين حديث را در حفظ داشته باشد و باين عمل نمايد، و صدوق اين حديث را در كتاب خصال در باب پنجاه خصلت ذكر كرده است بغير اين سند و مشتمل است بر زيادتى بسيار كه در اول حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه فرموده اند، و چون غرضش اختصار است در اين كتاب مهما أمكن در اينجا به سندى اصح از آن روايت كرده است و اخصر چنانكه در امالى نيز به همين سند و همين متن مذكور ساخته است

[حق خداوند]

(روى اسماعيل بن الفضل عن ثابت بن دينار عن سيّد العابدين عليّ بن الحسين بن علىّ بن ابى طالب صلوات اللَّه عليهم قال حقّ اللَّه الاكبر عليك ان تعبده و لا تشرك به شيئا فاذا فعلت ذلك بإخلاص جعل لك على نفسه ان يكفيك امر الدّنيا و الآخرة) به هجده سند صحيح و اسانيد كالصحيحه بسيار منقول است از ثابت كه ابو حمزه ثمالى است كه حضرت سيد العابدين صلوات اللَّه عليه فرمودند كه حق بزرگترين حقوق حقّ حق سبحانه و تعالى است يا حق خداوندى كه از آن اكبر است كه عقول مقدسه انبياء بذات مقدس يا به كنه صفات مقدسه او تواند رسيد، بر تو آنست كه او را عبادت كنى و كسى را در بندگى شريك او

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 754

نگردانى پس هر گاه عبادت كنى خداوند خود را از روى اخلاص حق سبحانه و تعالى بر خود واجب و لازم گردانيده است

كه كفايت كند كارهاى دنيا و آخرت ترا و ظاهرا اين كلام آنست كه غير خدا را نپرستى و از جهة غير او پرستش او نكنى، پس اگر ريا كند يا از جهة نفس و هوا و منافع دنيوى يا اخروى يا كمال نفس يا قربى كه نفس از او لذت داشته باشد به جا آورد خالص نخواهد بود، پس بنا بر اين و لا تشرك به شيئا اشاره به اين ها خواهد بود، و محتمل است كه مراد از عدم شرك شرك جلى باشد و اخلاص عبارت از ترك شرك خفى باشد و شكى نيست كه هر گاه بنده عبادات خود را چنين خالص كند البته حق سبحانه و تعالى كفايت مى كند مهمات دنيا و آخرتش را و شكى نيست در آن كه نفع اين نيز به بنده عايد مى شود و آن كه حق اللَّه اش مى نامند مجاز است باين معنى كه حق بندگى اوست يا حق سبحانه و تعالى نهايت اهتمام باين معنى دارد كه گويا حق اوست

[حق انسان بر خودش ]

(و حقّ نفسك عليك ان تستعملها بطاعة اللَّه عزّ و جلّ) و حق نفس تو بر تو آنست كه او را بدارى به طاعت حق سبحانه و تعالى.

ممكن است كه مراد از اين نفس نفس ناطقه باشد و استعمال او به طاعت الهى آنست كه طاعات نفسانى را به جا آورد مثل رضا بقضاء الهى و صبر و شكر و اخلاص و حضور قلب در وقت مناجات و امثال اينها از افعال و ترك ريا و عجب و تكبّر و حسد و كينه و امثال اينها كه از صفات ذميمه نفسانيه است، و ممكن است كه اعم

از روح و بدن مراد باشد كه شامل جميع اعضاء و جوارح نيز باشد كه هر چه را بخصوص ذكر نكرده باشند در اين عموم داخل باشد و اين حق بنا بر آنست كه اگر بنده به اين ها عمل كند خود را از آتش دوزخ و بعد حق سبحانه و تعالى نجات داده است و از غمها و المهاى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 755

دنيوى نيز خلاص شده خواهد بود

[حق زبان ]

(و حقّ اللّسان اكرامه عن الخناء و تعويده الخير و ترك الفضول الّتى لا فائدة لها و البرّ بالنّاس و حسن القول فيهم) و حق زبان بر آدمى آنست كه او را گرامى دارد از فحش و كلمات قبيحه مانند نسبت زنا و لواط به مؤمنان دادن و غيبت كردن و بهتان زدن و سخن چينى كردن و دشنام دادن و گفتن چيزى كه سبب ايذاى مؤمنى باشد و امثال اينها كه لايق آدميان نيست چه جاى صلحا و اتقيا، و عادت فرمودن آن به سخنان خير مثل خواندن و اذكار و ترك نمودن گفتارى كه عبث باشد، و فايده دنيوى و اخروى بر آن مترتب نشود، و به زبان نيكى بخلق خدا كردن و خوبى خوبان را گفتن و افترا نبستن خصوصا بر خدا و رسول و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم كه از كباير است.

مجملا عضوى اشرف از زبان نيست و بدتر از زبان نيست به يك كلمه مسلمان مى شود و نجات ابدى حاصل مى كند، و به يك كلمه كافر مى شود و عذاب سرمدى بهم مى رساند پس أليق به مؤمن آنست كه هميشه به زبان ذكر الهى كند و فرصت ندهد زبان را كه سخن

ديگر بگويد، و چون از ذكر ملال به همرساند خاموش باشد كه در حديثست كه اگر سخن گفتن نقره است خاموشى طلاست و زبان صاحبش را سرنگون در آتش مى اندازد، و عمده آفات زبان دروغ است و بنده لذّت ايمان نمى يابد تا ترك نكند دروغ را اگر چه از روى مزاح و خوش طبعى باشد و اگر كسى مراقب زبانش باشد كه بد نگويد به اندك زمانى از مقرّبان خدا مى شود، و مى بايد كه هر چه خواهد بر زبان راند اول انديشه كند كه اين گفتن موافق رضاى الهى هست بگويد و الّا دندانها و لبها را بر هم گذارد و چون آفات زبان بسيار است حق سبحانه و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 756

تعالى دو حصار از جهة آن آفريده است، و در زبان و ساير اعضا بعضى از آفات و حسنات او را ذكر فرموده اند و باقى را به مقايسه گذاشته اند

[حق گوش ]

(و حقّ السّمع تنزيهه عن سماع الغيبة و سماع ما لا يحلّ سماعه) و حق گوش منزه داشتن آنست از شنيدن غيبت و از شنيدن آن چه حلال نيست آن مانند بهتان و سخن چينى و سرودها و سازها و شنيدن آواز نامحرم هر گاه خوف فريفته شدن باشد و اگر نباشد نيز بنا بر مشهور و احتياط مگر بقدر ضرورت و احوط آنست كه در وقت ضرورت زياده از پنج كلمه نشنود چنانكه خواهد آمد و بنا بر آن چه در زبان فرمودند از سيئات و حسنات حق اوست شنيدن سخنان خدا و رسول و سخنانى كه بر شنيدنش فايده اخروى باشد و انواع خوب و بدش بسيار است و ظاهر است كه

گوش مامور است بشنيدن خوب و منهى عنه است از شنيدن هر چه بد باشد يا بى فايده باشد و اكثر عالميان مدار خود را بر بيهوده گفتن و بيهوده شنيدن گذاشته اند و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه از گوش و چشم و دل سؤال خواهند كرد و اگر بر بيهوده عذاب نباشد حسرت و ندامت ابدى خواهد بود

[حق چشم ]

(و حقّ البصر ان تغضّه عمّا لا يحلّ لك و تعتبر بالنّظر به) و حق چشم آنست كه فرو خوابانى آن را از هر چه حلال نيست ترا نظر كردن به آن مانند نظر كردن به زنان نامحرم و به پسران صاحب جمال و به ساير زينتهاى دنيا كه رباينده دلهاست، و از نظر كردن به كتب ضلال و مطالعه نمودن شبهات و تواريخ و قصص بيهوده يا دروغ و امثال اينها و نظر كنى به چيزى چند كه سبب عبرت شود مانند نظر كردن به خانهاى خراب و گفتن كه كجا رفتند ساكنان تو به كجا رفتند بنا كنندگان تو بلكه در هر چه نظر كنى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 757

تفكر كنى كه خداوندى دارد كه اين را موجود ساخته است و از جهة انتفاع ما آفريده است و فوايد بسيار در آن جاى داده است و از آن استدلال كنى بر وجود صانعش و علم و قدرت و اراده اش و مراتب عارفان در اين نظر مختلف است باختلاف عظيم جمعى كه به رتبه محبت فايز شده اند در صنع معشوق و الهند، جمعى از مصنوع به صانع راه دارند و جمعى از صانع به مصنوع تنزل مى كنند و هم چنين بدارد چشم را بر مطالعه

علوم دينيه و تفكر كند در حقايق و معارفى كه از قرآن و حديث مستخرج مى شود يا به آن ها اشاره دارند چنانكه در خبر است كه يك ساعت مطالعه عالم بهتر است از عبادت هفتاد ساله عابد و در همه استعمالات در خيرات و اجتناب از منهيات شكر نعمت چشم را به جا آورده است و چون اين نعمت عظمى را هميشه دارد قدر اين نعمت را نمى داند و شكر اين نعمت را به جا نمى آورد تا به فقد آن مبتلا نشود، ساعتى چشم خود را بر هم گذارد و به راهى كه هزار بار رفته است برود به بيند كه چند جا مى افتد و آزار چندين كس مى دهد و از چندين كس آزار مى يابد و قدر صحت اعضا را وقتى مى داند كه بيمار شود يا آن عضو بدرد آيد

[حق دست ]

(و حقّ يدك ان لا تبسطها إلى ما لا يحلّ لك) و حق دست بر تو آنست كه نگشايى و دراز نكنى بسوى چيزى كه بر تو حلال نيست و چون آدمى منافع بسيار از دست مى يابد كه اگر ناخنى را اندك زياد گرفته باشد از بسيارى از كارها معطل مى شود و در هر دستى مفصلها و استخوانها و رگها و پيها و ساير اجزاء قرار داده است، و به ازاء هر نعمتى شكر منعم ضرور است و شكرش آنست كه بدانى خالق آن را و علم و قدرت و اراده وجودش را و بدانى كه اينها را آلت اعمال صالحه كرده

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 758

است، به آن كه در وضو دستها را بشويى و به آن سر و پا را مسح كنى و در

هر حالى از حالات صلاة جائى و كيفيتى از جهة عبادت دست مقرر فرموده است چنانكه گذشت در صلاة كه به آن افعال تحصيل سعادات ابديّه كنى و مى بايد بدست تصدقات و خيرات كنى و بسوى آسمان كه قبله دعاست بردارى و به آن تضرع و تبتل و ابتهال و تعوّذ و رغبت و رهبت به جا آورى چنانكه گذشت در ابواب وضو، و بدست تصدقات و خيرات و مبرّات به جا آورى و به آن دستگيرى كوران و ضعيفان و بى چارگان كنى و در اكثر نسخ اين كتاب و در امالى و خصال مفرد وارد شده هست چون غالب اوقات آدمى بدست راست اين كارها را مى كند اگر چه لفظ جنس است و بر قليل و كثير نيز اطلاق مى كنند بخلاف پاها كه آدمى بهر دو پا راه مى رود از اين جهت آن را تثنيه آورده است و در بعضى از نسخ اين كتاب يديك بتثنيه است و ظاهرا از نساخ شده است به تبعيت رجليك

[حق پا]

(و حقّ رجليك ان لا تمشى بهما إلى ما لا يحلّ لك فبهما تقف على الصّراط فانظر ان لا تزلّ بك فتردّى فى النّار) و حق پاى تو بر تو آنست كه باين پاها نروى به جايى كه حلال نيست ترا رفتن به آن جا پس به درستى كه به همين پاها از صراط خواهى گذشت پس امروز فكرى بكن كه بر صراط مستقيم شريعت مصطفوى صلى اللَّه عليه و آله طريقت مرتضوى عليه السلام مستقيم باشى تا از صراطى كه بر جهنم بسته اند از آن صراط در جهنم نيفتى چون صراط را عقبها هست كه هر كه

در راه شرع درست رفته است از آن صراط مانند برق جهنده خواهد گذشت و كسى كه در اينجا كج رفته است از همان عقبه در جهنم خواهد افتاد چنانكه خواهد آمد پس حق پا آنست كه آن را به راههاى خيرات ببرى و از راههاى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 759

ضلالت باز دارى، و به جاى كه نبايد رفت نروى، و در نماز در هر حالى بهر نحو كه فرموده اند پا را بدارى، و پا برهنه به زيارات و صلاة عيد و حج بروى چنانكه گذشت

[حق شكم ]

(و حقّ بطنك ان لا تجعله وعاء للحرام و لا تزيد على الشّبع) و حق شكم بر تو آنست كه آن را ظرف حرام نكنى كه همه آتش جهنّم خواهد بود چنانكه در قرآن مجيد و اخبار بسيار وارد شده است در مال يتيم و امثال آن از محرمات مثل شراب و بنگ و زياده بر سيرى نخورى چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد به درستى كه حق سبحانه و تعالى دوست نمى دارد مسرفان را و آيه شامل هر دو هست و اكثر امراض از امتلا و ادخال است بلكه مى بايد كه تا بسيار گرسنه نشود نخورد و هنوز گرسنه باشد كه دست از خوردن باز دارد و از حق سبحانه و تعالى خايف باشد كه نعمت او را ضايع نگرداند و قوت آن را صرف عبادات الهى كند

[حق فرج ]

(و حقّ فرجك ان تحصنه عن الزّنا و تحفظه من ان ينظر اليه) و حق فرجت بر تو آنست كه به سبب آن بجهنم نروى و آن را بجهنم نبرى به آن كه آن را حفظ كنى از زنا و لواط و شبهات و حفظ كنى از آن كه نظر شخصى بر آن افتد چنانكه حق سبحانه و تعالى هر دو را در قرآن مجيد مكرر فرموده است و در هر جا كه حفظ فرج فرموده است مراد الهى حفظ آنست از زنا و لواط الّا در آيه كريمه قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ يعنى يا محمّد بگو مؤمنان را كه چشمهاى خود را به پوشانند از نظر كردن به فرجهاى نامحرم و فرجهاى خود

را به پوشانند از نظر كردن نامحرم به آن، و در احاديث متواتره از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 760

عليه و آله منقولست كه فرمودند كه اكثر امت من به سبب دو چيز ميان تهى به جهنّم خواهند رفت و آن شكم و فرجست و آفات فرج غالبا از شكم است چنانكه منقولست از آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله كه شيطان در فرزندان آدم راه دارد مانند خون، پس راه شيطان را تنگ كنيد به گرسنگى و چون ضرور است خوردن بقدر ضرورت از حلال بخوريد كه بالخاصيه حرام در جميع اعضاء و اجزاى بدن داخل مى كند محبت محرّمات را عكس حلال كه موجب محبت طاعات و عبادات مى شود بلكه ملجأ مى سازد بر آن كه هميشه خوب كند و بد نكند

[حق نماز]

(و حقّ الصّلاة ان تعلم انّها وفادة إلى اللَّه عزّ و جلّ و انّك فيها قائم بين يدى اللَّه عزّ و جلّ فاذا علمت ذلك قمت مقام العبد الذّليل الحقير الرّاغب الرّاهب الرّاجى الخائف المستكين المتضرّع المعظّم لمن كان بين يديه بالسّكون و الوقار و تقبل عليها بقلبك و تقيمها بحدودها و حقوقها) و حق نماز بر تو آنست كه بدانى كه در نماز به درگاه حق سبحانه و تعالى مى روى كه حاجات خود را با حاجات ديگران عرض نمائى و به نيابت ايشان كه مقتديانند يا كافه عالميان سخن گويى و شرط نيابت آنست كه نهايت سعى از جهة موكلين خود بكند و سعى اينجا آنست كه دلش متوجه حق سبحانه و تعالى باشد و ديگر بدانى كه در نماز ترا امر فرموده اند كه مناجات كنى با حق

سبحانه و تعالى پس چون اين هر دو معنى را دانستى مى بايد كه به درگاه او بايستى مانند ايستادن بنده خوار بى مقدارى كه حاجات بسيار داشته باشد كه خواهد همه را عرض نمايد و گناهان بسيار داشته باشد كه خواهد همه را بيامرزند، و اميدوار باشد از رحمت او و ترسان باشد از اعمال قبيحه خود و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 761

با تضرع و زارى به درگاه حق سبحانه و تعالى آمده باشد و عظمت و جلال او را داند پس مى بايد كه دلت را متوجه اقدس او كنى و اعضاء و جوارحت را به آداب و قوانين شرع بدارى و در وقت خواندن قرآن و اذكار دلت متوجّه او باشد و دانى كه چه مى گويى، و به جا آورى نماز را با حدودش كه چهار هزار حدّ است از واجبات و مندوبات و ترك محرّمات و مكروهات و بدانى احكامى را كه متعلق به نماز است و شرايط و اركان آن را، و مجموع اينها چهار هزار مسأله مى شود و جميع حقوق آن را رعايت كنى كه جميع اعضا و جوارح را مشغول نماز گردانى و عمده دل است اگر دل با حق سبحانه و تعالى است هر عضوى به جاى خود ايستاده حركت نمى كند و اگر دل با او نيست هر عضوى به طرفى مى رود و اين معانى مجربست و از پيش گذشت

[حق حج ]

(و حقّ الحجّ ان تعلم انّه وفادة إلى ربّك و فرار اليه من ذنوبك و فيه قبول توبتك و قضاء الفرض الّذى أوجبه اللَّه عزّ و جلّ عليك) و حج بر تو اين حق دارد كه بدانى كه بحج رفتن به

درگاه حق سبحانه و تعالى رفتن است چنانكه گذشت در اخبار صحيحه كه حاجيان مهمانان خداوندند كه به درگاه او آمده اند تا از فضل او بهره يابند، و بدانى كه حج گريختن است به جناب اقدس او از گناهان لا تتناهى چنانكه گذشت در تفسير آيه كريمه فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ كه مراد حج است و هر گاه اكرم الاكرمين فرموده باشد كه از شر گناهان بمن گريزيد پس البته گناهان ايشان را خواهد آمرزيد و توبه ات را قبول خواهد كرد و اگر توبه كنى، يا آن كه اصل رفتن بمنزله توبه است و مقبول است بمجرد رفتن، و به جا آورده فرضى را كه حق سبحانه و تعالى بر تو واجب گردانيده است يعنى همين علت كافى است در سببيّت رفتن چه جاى آن كه منافعش بسيار و فوايدش بى شمار است و اشعارى دارد

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 762

به آن كه علاجى نيست در عمرى يك حج طلبيده اند بكن و فارغ شو

[حق صوم ]

(و حقّ الصّوم ان تعلم انّه حجاب ضربه اللَّه عزّ و جلّ على لسانك و سمعك و بصرك و بطنك و فرجك ليسترك به من النّار فان تركت الصّوم خرقت ستر اللَّه عليك) و حق روزه بر تو آنست كه بدانى كه چون عبادات ظاهره لطف است در عبادات باطنه و همه به يك ديگر مربوطند غرض الهى از صوم آنست كه قواى شهوانى شكسته شود تا از بنده مخالفت الهى صادر نشود پس بايد كه موافق اراده رضاى الهى روزه را به جا آورى به آن كه زبان را از بد گفتن باز دارى و بدارى به خواندن آن چه مطلوبست خواندن آن

و هم چنين گوش و چشم و شكم و فرجت را از محرّمات باز دارى و به آن چه مطلوبست بدارى، و بدانى كه غرض الهى از صوم آنست كه بفهمى و بدانى كه ترا امر بصوم فرموده است تا ترا از آتش جهنم نجات دهد.

و در اخبار از رسول مختار و ائمه اخيار صلوات اللَّه عليهم وارد شده است كه «الصّوم جنّة من النّار» پس اگر روزه نگيرى يا به شرايط آن به جا نياورى خود ساتر خود را و حاجب خود را از آتش دوزخ دريده بر خود تا آتش همه اعضا و جوارحت را در يابد چون اصل خوردن معصيت است، و سبب معاصى بسيار نيز هست و همه را خود بر سر خود آورده يا آن كه چون آدمى روزه مى گيرد كه چيزهائى كه حلال است نخورد و كارهاى حلال را به جا نياورد چه احتمال دارد كه محرمات را به جا آورد و چون روزه را خورد كارهاى ديگر را نيز خواهد كرد و خسر الدنيا و الآخره خواهد شد يا آن كه چون آدمى گناهان بسيار كرده است حق سبحانه و تعالى روزه را مقرر فرموده است تا به سبب روزه او را بيامرزد و پرده كه بر او پوشانيده است

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 763

ندرد، و چون بنده روزه را مى خورد آن پرده ستاريت الهى را بر خود دريده است و حق سبحانه و تعالى او را رسواى دنيا و عقبى مى گرداند تا جميع مخلوقات بر قبايح او مطلع شوند و به جاى استغفار او را لعنت كنند

[حق صدقه ]

(و حقّ الصّدقة ان تعلم انّها ذخرك عند ربّك و وديعتك

الّتى لا تحتاج إلى الاشهاد عليها و كنت بما تستودعه سرّا اوثق منك بما تستودعه علانية و تعلم انّها تدفع عنك البلايا و الاسقام فى الدّنيا و تدفع عنك النّار فى الآخرة) و حق زكوات و خمس و فطره و نذور ساير ماليات بر تو آنست كه بدانى كه اين صدقات واجب و سنت را كه مى دهى حق سبحانه و تعالى به ذخيره نزد خود حفظ مى فرمايد و از جهة روز قيامت آن را زياده مى كند تا آن كه درهمى را بمنزله كوه احد عظيم گردانيده در قيامت به تو مى دهد چنانكه گذشت و بدان كه صدقه امانتى است كه بحق سبحانه و تعالى مى دهى و احتياج نيست كه گواه بگيرى بر او بلكه هر چند پنهان تر مى دهى اعتماد بر آن بيشتر است از آن كه به آشكارا بدهى چون از ريا دورتر است، و بدانى كه اين خيرات و تصدقات دفع مى كند از تو بلاها و بيماريها را در دار دنيا، و دور مى كند از تو آتش جهنم را در آخرت و اين معنى نيز داخل است در معنى حديث

جنّة من النّار

و امثال اين اخبار گذشت و خواهد آمد

[حق قربانى ]

(و حقّ الهدى ان تريد به اللَّه عزّ و جلّ و لا تريد به خلقه و لا تريد به الّا التّعرّض لرحمة اللَّه و نجاة روحك يوم تلقاه) و حق هديى كه قربانى مى كنى در حج تمتع يا مطلق قربانى يا مطلق هدايا آنست كه آن را بقصد رضاى الهى واقع سازى و قصدت ريا نباشد كه بگويند فلانى سيصد چهار صد قربانى مى كند و مى بايد كه مقصودت همين

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 764

باشد كه خود

را در معرض رحمت الهى در آورى و خود را نجات دهى در روز قيامت از عذاب الهى، و چون قربانى اعم است از آن كه در حج باشد يا غير آن و در آن اهتمام بسيار بود آن را از حج جدا ذكر نمودند

[حق پادشاه ]

(و حقّ السّلطان ان تعلم انّك جعلت له فتنة و انّه مبتلى فيك بما جعله اللَّه له عليك من السّلطان و انّ عليك ان لا تتعرّض لسخطه فتلقى بيدك إلى التّهلكة و تكون شريكا له فيما ياتى إليك من سوء) و حق پادشاه يا مطلق پادشاهان و سلاطين و خوانين يا اعم از قضات و امثال ايشان از جمعى كه تسلط بر تو داشته باشند آنست كه بدانى كه تو محل آزمايش او شده به آن كه حق سبحانه و تعالى او را پادشاه كرده است يا سلب لطف كرده گذاشته است تا او را بر تو تسلط داده اند و ترا آزمايش كرده اند و او را آزمايش كرده اند كه با تو خوب سر كند و مستحق ثواب شود يا ظلم مى كند و مستحق عقاب شود و بدانى كه بر تو لازم است كه كارى نكنى كه سبب غضب او شوى كه خود سبب هلاك خود شوى و شريك او شوى در ستمى كه بر تو كند پس بدانى كه تقيه واجبست و هر چه گويد اطاعت مى بايد كرد از جهة رضاى حق سبحانه و تعالى ما دام كه خون بغير حق نباشد و بعضى گفته اند كه تقيه نيست در مطلق دما پس اگر گويد كه دست فلانى را ببر كه دستت را مى برم نمى بايد بريد اگر چه دست او را

ببرند چون دست ما عزيزتر از دست او نيست اما اگر گويد كه دست او را ببر و اگر نه ترا مى كشم در اينجا نيز خلافست اميد كه حق سبحانه و تعالى كسى را باين بلاها مبتلا نكند و اكثر اوقات اين بلاها به سبب قرب ايشان حاصل مى شود هر چند از ايشان دورتر است ايمن تر خواهد بود

[حق معلم ]

(و حقّ سائسك بالعلم التّعظيم له و التّوقير لمجلسه و حسن

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 765

الاستماع اليه و الاقبال عليه و ان لا ترفع عليه صوتك و لا تجيب احدا يساله عن شى ء حتّى يكون هو الّذى يجيب و لا تحدّث فى مجلسه احدا و لا تغتاب عنده احدا و ان تدفع عنه اذا ذكر عندك بسوء و ان تستر عيوبه و تظهر مناقبه و لا تجالس له عدوّا و لا تعادى له وليّا فاذا فعلت ذلك شهدت لك ملائكة اللَّه بأنّك قصدته و تعلّمت علمه للّه جلّ اسمه لا للنّاس) و حق شخصى كه ترا تعليم نموده است و تربيت كرده است بعلم آنست كه او را بزرگ دانى و بر او تقدم نجوئى، و به ادب با او سر كنى و مجلس او را نيز تعظيم كنى به آن چه خواهد آمد، و چون سخن گويد نيكو گوش دهى به آن چه گويد و همگى متوجّه او باشى، و آواز خود را بر او بلند نكنى هر چند استاد بلند حرف زند مگر آن كه دور نشسته باشد كه در اين صورت بقدر شنوانيدن بلند مى گويد، و اگر ممكن باشد كه نزديك آيد و سخن كند بهتر است و اگر كسى از استاد چيزى پرسد نمى بايد

كه تو جواب دهى و بگذار تا او جواب دهد و با كسى در مجلس او سخن نگويى و نزد او كسى را غيبت نكنى، و اگر در مجلسى باشى كه شخصى استادت را به بدى ياد كند مهما أمكن نگذارى كه غيبت او كند يا توجيه كنى به آن كه گويى بر تقدير صحت ممكن است كه مراد او اين باشد، و مى بايد كه عيبهاى او را به پوشانى و خوبيهاى او را ياد كنى و با دشمنان او ننشينى و با دوستان استادت دشمنى نكنى كه دشمنى با ايشان دشمنى است با استاد، و هر گاه چنين كنى گواهى مى دهند فرشتگان الهى كه قصد تو از تعلّم رضاى الهى بوده است و هر چه دانسته از جهة رضاى او دانسته نه از جهة خلايق يعنى هر گاه در ابتداى تعلم غرضت رضاى الهى باشد همه اين آداب را البته رعايت مى بايد كرد يا

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 766

خواهى كرد بالخاصيه پس كسى كه رعايت اينها نكند ظاهر مى شود كه غرضش رضاى الهى نبوده است، و على اى حال بعضى از آن چه مذكور شد تعظيم عالم است و بعضى تعظيم مجلس و بعضى هر دو از اينها نيز مستنبط مى شود امور ديگر

[حق كسى كه مالك تست ]

(و امّا حقّ سائسك بالملك فان تطيعه و لا تعصيه الّا فيما يسخط اللَّه عزّ و جلّ فانّه لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق) و اما حق كسى كه مالك تست و تو بنده اويى پس آنست كه اطاعت كنى او را و مخالفت نكنى او را مگر در چيزى كه موجب سخط و عذاب الهى باشد به آن كه آقا امر

كند بترك واجبى يا فعل حرامى به درستى كه اطاعت نيست هيچ مخلوقى را در عصيان خالق اعم از آن كه آن مخلوق آقا باشد يا پدر و مادر باشند يا والى باشد از جانب معصوم چه ظاهر است كه آقاى واقعى حق سبحانه و تعالى است كه بنده را از عدم ايجاد كرده است و صد هزاران هزار هزار انعام و احسان كرده است، و حق آقاى ظاهرى را از آن جهت مقرر ساخته است كه اين آقا سبب اسلام و ايمان بنده مى شوند غالبا و چون مسلمانان كفار را اسير كردند از زنان و اطفال و غيرهما به زودى مسلمان و مؤمن مى شوند و اين حقى است كه اعظم حقوق است بنا بر اين لازمست كه بنده رعايت حق آقا بكند و ظاهر اين عبارت آنست كه اگر آقا بگويد به بنده كه ترك سنّتيها بكن و نماز نافله مكن و روزه سنّت مگير و نماز واجب را اكتفا كن به واجبات آن لازمست اطاعت، و اگر مخالفت آقا كند بر آن اعمال ثواب نخواهد داشت بلكه مستحق عقوبت الهى خواهد شد، و اگر بنده راغب به عبادات مستحبه باشد و آقا نهى كند و اطاعت آقا كند: در ترك آن از جهة رضاى حق سبحانه و تعالى نكرده او را در حكم كرده انگاشته در نامه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 767

عملش ثبت مى فرمايد و هم چنين در اطاعت والدين.

چنانكه در حديث صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه بنده مؤمن فقير مى گويد كه خداوندا مرا مالى بده تا اعمال خير به جا آورم پس اگر حق سبحانه و

تعالى مى داند كه در آن نيّت صادق است همان عمل خير را در نامه عمل او مى نويسد كه او كرده است چون حق سبحانه و تعالى واسع العطاياست و كريم است و از خزينه او چيزى كم نمى شود و اين عبادت نكرده مقبول است البته، و بسيار نادر است كه بفعل آورد و در آن شايبه ريا نباشد يا عجبى او را بهم نرسد و اين يك وجه است از وجوهى كه علما گفته اند در معنى حديث حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه نيّت مؤمن بهتر است از عمل او و همين وجه نيز يك وجه است از وجوه تفضيل فقر بر غنا و اللَّه تعالى يعلم

[حق رعيت ]

(و امّا حقّ رعيّتك بالسّلطان فان تعلم انّهم صاروا رعيّتك لضعفهم و قوّتك فيجب ان تعدل فيهم و تكون لهم كالوالد الرّحيم و تغفر لهم جهلهم و لا تعاجلهم بالعقوبة و تشكر اللَّه عزّ و جلّ على ما اتاك من القوّة عليهم) و اما حق رعيّت بر پادشاهان و بر حكّامى كه تسلط دارند بر زير دستان خود آنست كه بدانند كه حق سبحانه و تعالى زير دستان را رعيّت زبر دستان كرده است به اعتبار قوت سلاطين و ضعف رعايا چون نظام عالم بوجود سلاطين است پس واجبست بر ايشان كه عدالت كنند با رعايا و با ايشان بمنزله پدر مهربان باشند و همه رعايا را بمنزله فرزندان خود دانند و اگر از ايشان سفاهت و جهالتى صادر شود در گذرانند و به زودى عقوبت نفرمايند رعيّت را چون رعيّت خزينه پادشاهانند و پادشاه: به لشكر و رعيّت پادشاه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 768

است و

بايد كه شكر اين نعمت عظمى به جا آورند كه حق سبحانه و تعالى به ايشان كرامت فرموده است و ايشان را سلطنت كرامت فرموده است و شكر نعمت در خور بزرگى آن نعمت مى بايد كرد.

و از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله منقولست كه فرمودند كه

كلّكم راع و كلّكم مسئول عن رعيّته

حتّى آن كه شخصى كه هيچ كس ندارد اعضا و جوارح و نفس و قلب و عقل رعيّتهاى روحند و حق سبحانه و تعالى سؤال خواهد كرد از احوال رعاياى او، و هم چنين كه خداى خانه را از اهل خانه سؤال مى كنند، و امير دهه، و صده، و هزاره، و ناحيه، و عسكر را سؤال خواهند كرد تا به مرتبه پادشاه اعظم پس بر هر صاحب سلطنتى لازمست كه رعايت احوال زير دستان خود بكند و احكام شرع مبين را بر ايشان جارى سازد، و سياستهاى شرعى كه به تفصيل خواهد آمد جارى سازد پس اگر سلطان اعظم كه معصوم است صلوات اللَّه عليه ظاهر باشد عالم است و معصوم هر چه بايد كرد البته مى كند و در غيبت آن حضرت بر سلاطين لازمست كه به اقوال علماء دينيه عمل نموده اجراء احكام الهى فرمايند تا عالم منتظم باشد و از ثواب عظيم عدالت بهره ور باشند.

چنانكه منقولست از حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله كه يك ساعت عدالت پادشاه عادل افضل است از عبادت هفتاد سال و حدى از حدود الهى را كه اقامت نمايند بهتر است از باران چهل روز در احياء ارض و بنا بر اين إن شاء اللَّه تعالى ملحق خواهم ساخت احكام امر بمعروف

و نهى از منكر و جهاد را باين جلد چون صدوق ذكر نكرده است تا اين كتاب تمام باشد در احكام الهى

[حق شاگرد]

(و امّا حقّ رعيّتك بالعلم فان تعلم انّ اللَّه عزّ و جلّ انّما جعلك قيّما

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 769

لهم فيما أتاك من العلم و فتح لك خزائنه فان احسنت فى تعليم النّاس و لم تخرق بهم و لم تضجر عليهم زادك اللَّه من فضله و ان أنت منعت النّاس علمك او خرقت بهم عند طلبهم العلم منك كان حقّا على اللَّه عزّ و جلّ ان يسلبك العلم و بهاءه و يسقط من القلوب محلّك) و امّا حق رعيّت تو بعلم كه از تو استفاده مى كنند علوم را آنست كه بدانى كه حق سبحانه و تعالى ترا بر ايشان ولايت داده است و ايشان را زير دست تو گردانيده است به آن كه ترا توفيق اكتساب علوم كرامت كرد، و ابواب خزينهاى علوم خود را بر تو گشوده پس واجبست كه شكر اين نعمت عظمى را به جا آورى و زكات علم خود را بدهى از جهة رضاى او پس اگر تعليم ايشان را نيكو كنى و درشتى نكنى و دل تنگى نكنى هر چند از ايشان ترك ادب و آداب صادر شود حق سبحانه و تعالى از فضل خود علوم ترا زياد مى گرداند چنانكه در زكات مال رعايت شرايط آن سبب ازدياد اموال مى شود، و اگر بخل ورزى و آن چه مى دانى تعليم نكنى چنانكه سليقه بعضى است كه مبادا تعليم نمودن سبب تساوى يا تفوق تلامذه شود بر او يا در وقت تعليم به ايشان درشتى كنى لازم است بر حق سبحانه

و تعالى كه سلب كند از تو علم را و حسن آن را كه اگر داشته باشى در نظرها بى اعتبار و بى و قرت كند، و محبّت قلوب را كه از لوازم اعمال صالحه است بر طرف كند و در نظر عالميان بى اعتبارت كند.

حاصل آن كه چون تعليم علوم از اعظم عبادات است مى بايد كه غرض از آن رضاى الهى باشد و هر گاه غرض صحيح است البتّه خود را بهتر از متعلّم نخواهد دانستن چون هر دو مكلّفند و بسيار است كه نيّت متعلّم بهتر است و او افضل است از معلّم پس بر معلّم لازمست كه خود را بهتر از متعلم

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 770

نداند بلكه او را بهتر از خود داند و هر گاه معلم مطلع باشد بر آفات اعمال هميشه در مقام اصلاح نفس و تصحيح نيّت است و هميشه خود را بد مى داند و اعمال خود را خوب نمى داند خصوصا هر گاه متعلّم صالح و متقى باشد و ادراكى داشته باشد البته حق سبحانه و تعالى بر زبان او جارى مى سازد حقرا و اگر بر زبان معلّم جارى شود نيز به بركت اوست و اين معنى مجرّبست پس عالم للّه متعلّم را معلّم خود مى داند و با او بنحو متعلّم سر مى كند و آداب عالم و متعلّم در شرح صحيفه كامله استيفا شده است به تاييد اللَّه و تعالى

[حق هم سر]

(و امّا حقّ الزّوجة فان تعلم انّ اللَّه عزّ و جلّ جعلها لك سكنا و أنسا فتعلم انّ ذلك نعمة من اللَّه عزّ و جلّ عليك فتكرمها و ترفق بها و ان كان حقّك عليها أوجب فانّ لها عليك

ان ترحمها لأنّها اسيرك و تطعمها و تكسوها و اذا جهلت عفوت عنها) و اما حق زن بر شوهر آنست كه بدانى كه حق سبحانه و تعالى زن را آفريده است كه تو به آن قرار گيرى و انس تو باشد تا سبب بقاى تو باشد ابدا به آن كه به اعمال قبيحه نيفتى و اكثر خدمات ترا به جا آورد و فرزندان صالح به همرسند و نام ترا زنده دارند و از جهة تو استغفار كنند بعد از تو، پس بايد كه بدانى كه اين نعمتى است بزرگ كه حق سبحانه و تعالى انعام فرموده است بر تو پس بايد كه او را گرامى دارى و با او رفق و مدارا كنى اگر از او نادانى صادر شد و اگر چه حق تو بر او عظيم تر است از حق او بر تو و ليكن بر تو واجب است كه بر او رحم كنى زيرا كه بمنزله اسير تست و تا زنده است در خانه تست و به جايى نمى تواند رفت و از ديگرى منتفع نمى تواند شد و بايد كه خوراك او را بدهى و پوشش او را بنحو متعارف او به او رسانى و اگر از روى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 771

جهل از او خلاف ادب و آداب صادر شود عفو نمائى و تفصيلش خواهد آمد در ابواب نكاح

[حق بنده ]

(و امّا حقّ مملوكك فان تعلم انّه خلق ربّك و ابن ابيك و أمّك و لحمك و دمك لم تملكه لأنّك صنعته دون اللَّه عزّ و جلّ و لا خلقت شيئا من جوارحه و لا اخرجت له رزقا و لكنّ اللَّه عزّ و جلّ كفاك ذلك

ثمّ سخّره لك و ائتمنك عليه و استودعك إيّاه ليحفظ لك ما تاتيه من خير اليه فاحسن اليه كما احسن اللَّه إليك و ان كرهته استبدلت به و لم تعذّب خلق اللَّه عزّ و جلّ و لا قوّة الّا باللَّه) و اما حق بنده تو از غلام و كنيز آنست كه بدانى كه آفريده پروردگار تست و فرزند پدر و مادر تست كه آدم و حوّا باشند يعنى برادر تست از مادر و پدرت و گوشت و خون تست چون از يك مادر و پدريد و مالكيت تو نه از آن جهت است كه تو او را ساخته باشى و ايجاد كرده باشى نه حق سبحانه و تعالى، و نه آنست كه عضوى از اعضاى او را ايجاد كرده باشى، يا روزى او را از زمين بيرون آورده باشى و ليكن حق سبحانه و تعالى او را آفريده است و اعضاء و جوارح او را ايجاد فرموده است و انواع روزى ها را از آسمان آب فرستاده است، و از زمين رويانيده است از جهة تو و او پس همه بنده و روزى خوار خداونديد، و ليكن حكمت او چنين اقتضا كرد كه او را مسخّر تو گردانيد كه خدمات ترا حسب المقدور به جا آورد و ترا بر او ايمن گردانيد و به امانت به تو سپرده است تا آن كه ترا بر احسان به او ثواب دهد، و بر بدى كه با او يا به او كنى عقاب كند پس واجبست بر تو كه احسان كنى به او و چنانكه حق سبحانه و تعالى احسان كرده است به تو و او را بنده تو

ساخته است نه بر عكس، و اگر موافق طبعت نباشد بدل كن به بنده ديگر و چنان مكن كه بنده

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 772

حق سبحانه و تعالى و امانت او را معذّب سازى كه هر چه او را زياده از حد شرعى معذّب سازى قصاص روز قيامت خواهد بود با عذاب حق اللَّه تعالى و در اين امور قوّتى نيست مگر بعون الهى، پس لازم است بر آقايان كه تضرع و زارى كنند به درگاه آقاى آقايان كه خداوندا ما را موفق ساز كه به شرايط بنده دارى قيام نماييم و مجملش آنست كه أولا سعى كنند در تصحيح اعتقادات و عبادات ايشان به آن كه بدارند بر عبادات اگر چه بايد زدن چون بمنزله حيواناتند و خورش و پوشش ايشان را بقدر ضرورت مى بايد داد، و احوط آنست كه مسكنى از جهة ايشان مقرر سازند كه تعب نكشند و اگر غلام خواهش داشته باشد او را كدخدا كنند كه به زنا نيفتند و هم چنين كنيزان را شوهر دهند يا هر چهل شب يك مرتبه به او برسند و خدمتهاى شاقه نفرمايند مثل حال كه متعارف شده است كه شب تا به سحر و روز تا شب در خدمتند، بلكه مى بايد كه عاقل ملاحظه نمايد كه خداوند عالميان چه نحو با بندگان سر كرده است بهمان نحو با بندگان سر كند در شبانه روزى پنج نماز واجب گردانيده است و در سالى يك ماه روزه و در عمرى يك حج و على هذا القياس با آن كه از عدم بديد آورده است و صد هزاران احسان و انعام فرموده است اندك تكليفى كرده است،

و چون از بندگان اعمال قبيحه صادر مى شود بمجرد ندامت ايشان قلم عفو بر گناهان ايشان مى كشد و با بندگان چنان سر مى كند كه با زرخريدگان خود عمل مى نمايند اگر ايشان از جرايم بندگان خود در گذرند از قبايح ايشان در مى گذرد و اگر ايشان سخت گيرند بر ايشان سخت خواهد گرفت و گذشت كه حضرت سيّد الساجدين صلوات اللَّه عليه در شب آخر ماه مبارك رمضان تقصيرات ايشان را عفو مى فرمودند و همه را آزاد مى كردند و يكسان بيشتر بنده نگاه نمى داشتند و چون اين امور بر نفس

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 773

امّاره مشگل است حضرت فرمودند كه لا قوة الا باللَّه و هم چنين در باقى امور آينده

[حق مادر]

(و امّا حقّ أمّك فان تعلم انّها حملتك حيث لا يحتمل احد احدا و اعطتك من ثمرة قلبها ما لا يعطى احد احدا و وقتك بجميع جوارحها و لم تبال ان تجوع و تطعمك و تعطش و تسقيك و تعرى و تكسوك و تضحى او تظلّك و تهجر النّوم لأجلك و وقتك الحرّ و البرد لتكون لها فانّك لا تطيق شكرها الّا بعون اللَّه تعالى و توفيقه) و اما حق مادرت آنست كه بدانى كه ترا برداشته است در جائى كه آن شكم است و هيچ كس هيچ كس را در ميان شكم خود بر نمى دارد در عرض نه ماه، و جفاهائى كه از لوازم حمل است كشيده است و از ميوه دل خود كه آن شير است و به سبب مرحمت او خون دل شير شده است كه هيچ كس نمى دهد قطع نظر از جفاهاى ايّام رضاع در عرض دو سال، و ترا با جميع

اعضا محافظت نموده است و باك نداشته است كه خود گرسنه بماند و طعامى كه داشته باشد بخورد تو دهد، و اگر هر دو تشنه باشيد آب را به تو دهد و خود تشنه بماند و پوشش كند ترا و خود برهنه بماند و اگر در آفتاب باشيد خود را سايبان تو كند و تو را در سايه بدارد و خود در آفتاب باشد و در همه احوال ترا بر خود مقدّم داشته است و اگر شبى بيمار بوده ترك خواب كرده است از جهة تو و همه را حق سبحانه و تعالى چنين كرده است تا تو از جهة او چنان كنى كه او با تو كرده است خصوصا در حالت پيرى و عجز و همگى از جهة او باشى، و رضاى او را بر رضاى خود و رضاى زن و غير آن مقدّم دارى به درستى كه تو نمى توانى كه شكر نعمتهاى مادر را به جا آورى مگر به يارى و توفيق حق سبحانه و تعالى پس مى بايد كه هميشه از حق

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 774

سبحانه و تعالى طلب كنى كه خداوندا مرا توفيق كرامت كن و يارى ده كه از عهده شكر كردهاى او بيرون آيم بنا بر اين است كه حق سبحانه و تعالى در بسيار جائى از قرآن مجيد بعد از امر به عبادت خود امر فرموده است به احسان والدين و حضرات سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم نيز چنين فرموده اند و عقوق والدين را بعد از شرك از جمله كباير شمرده اند و مبالغاتى كه فرموده اند در اطاعت و بر ايشان خصوصا والده از حدّ بيرون است

و بعضى از آن خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالى

[حق پدر]

(و امّا حقّ ابيك فان تعلم انّه اصلك و انّه لولاه لم تكن فمهما رأيت فى [من خ ] نفسك ما يعجبك فاعلم انّ اباك اصل النّعمة عليك فيه فاحمد اللَّه و اشكره على قدر ذلك و لا قوّة الّا باللَّه) و اما حق پدرت آنست كه بدانى كه او اصل تست و اگر پدر نبود تو نمى بودى پس هر گاه در خود به بينى كمالى از كمالات مانند عقل و علم و فضل بدان كه پدرت سبب تست و سبب كمالات تست و بقدر آن نعمت خداوند خود را حمد و ثنا كنى كه او اصل همه نعمت است و بعد از آن شكر پدر به جا آورى بمقدار نعمتهاى او يا شكر حق سبحانه و تعالى كنى بقدر نعمت و از جمله شكر الهى شكر والدين است كه با ايشان چنان باشى كه ايشان با تو بوده اند و نيست قوتى بر فعل طاعات خصوصا بر برّ والد مگر بعون الهى.

و در صحيح بطرق متعدده منقول است از حفص كه گفت سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه از تفسير قول حق سبحانه و تعالى كه عبادت كنيد خداوند خود را و كسى را شريك او مگردانيد در خداوندى، و به پدر و مادر خود احسان كنيد اين احسان بچه نحو است

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 775

حضرت فرمودند كه آنست كه نيكو صحبت دارى با ايشان، و نگذارى كه ايشان چيزى از تو سؤال كنند از آن چه به آن احتياج داشته باشند و بى طلب ايشان به ايشان برسانى هر چند مستغنى

باشند و توانند خود بهم رسانيدن:

مى بايد كه تو سعى كنى و آن را از جهة ايشان بفرستى اگر داشته باشى و اگر نه تحصيل كنى و به ايشان رسانى نمى بينى كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه نمى رسيد به برّ والدين تا آن كه ايشان رسانيد آن چه را دوست مى داريد يعنى از جهة خود به آن كه ايشان را بر خود مقدم داريد پس فرمودند كه آن چه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه اگر پدر و مادر يا هر دو را ادراك كنى كه پير شوند اف مگو ايشان را مراد آنست كه هر چند والدين ترا دل تنگ كنند و اداهاى ناخوش كنند بر روى ايشان اف مگو كه ظاهر سازى بر ايشان دل تنگى خود را، و اگر ترا بزنند بانك بر ايشان مزن و در حالت زدن ترا بگو «غفر اللَّه لكما» حق سبحانه و تعالى بيامرزد شما را اگر بنا حق مرا زنيد يا مطلقا و همين عبارت را گفتن بهتر است كه اشعارى نداشته باشد به آن كه عبث مرا مى زنيد و اگر اشعار داشته باشد صريح نباشد شايد كه ترك كنند زدن را و اين قول كريم و نيكويى است كه حق و سبحانه و تعالى فرموده است، و ممكن است كه آهسته بگويد كه ايشان نشنوند و اين بهتر است و اگر يقين داند كه بى گناهست دور نيست كه گريختن از ايشان بهتر باشد تا آن كه ايشان به معصيت نيفتند، و ديگر فرموده است كه بگستران بال مذلت و خوارى را از جهة ايشان از روى مرحمت بر ايشان يعنى نظر به ايشان

مكن مگر بعنوان رحمت و به رقّت قلب يا برأفت و مهربانى به آن كه تند به ايشان نظر نكنى هر چند ترا زنند، و آواز خود را بر ايشان بلند نكنى و دست خود را بر دست ايشان بلند نكنى يعنى در منع از زدن يا در دادن چيزى به ايشان بلكه به ايشان

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 776

به گويى كه هر چه دارم از شماست هر چه خواهيد از مال خود برداريد، و پيش پيش ايشان راه نروى بلكه پستر باشى و بر ايشان در مجالس مقدم ننشينى و بگو خداوندا بر ايشان رحمت كن چنانكه ايشان تربيت كردند مرا در حال كودكى.

و غرض از اين دعا آنست كه حقوق ايشان بر تو بسيار است بايد كه تدارك آنها به جا آورى و اگر ترا زنند سهل است چون جفاى تو بسيار كشيده اند، و آن كه حالت كبر ايشان را فرموده است مشعر است به آن كه ايشان در پيرى طبيعت اطفال دارند به اندك چيزى آزرده و خوشحال مى شوند چنانكه در حال صغر ايشان رعايت تو مى كردند مى بايد كه تو نيز در حال كبر بهمان نحو تعهد رضاى ايشان كنى و ايشان را نگذارى كه آزرده شوند.

و كالصحيح از حضرت امام موسى كاظم صلوات اللَّه عليه منقولست كه فرمودند كه حق پدر بر فرزند آنست كه پدر را به نام نخواند و پيش پيش او راه نرود و پيش از پدر ننشيند و تا او ننشيند او ننشيند و يا بر او مقدم ننشيند و دشنام از جهة پدر بهم نرساند به آن كه دشنام به پدر ديگرى دهد كه او نيز دشنام

به پدر او دهد يا كارهاى بد نكند كه مردمان پدرش را نفرين كنند كه چنين پسر را تربيت كرده است كه چنين افعال مى كند، و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه اگر پدر و مادرت مشرك باشند و سعى نمايند در آن كه ترا مشرك كنند پس اطاعت مكن ايشان را در كفر و ليكن در دار دنيا با ايشان نيك سر كن به آن كه نفقه و كسوه و مسكن و آن چه از لوازم زندگانى دنياست به ايشان احسان كن.

و منقول است از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه از اين بالاتر نمى باشد كه با وجود شرك و امر به شرك حق سبحانه و تعالى فرموده

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 777

است كه با ايشان احسان كنند.

و منقول است در صحيح از زكريا بن ابراهيم كه گفت نصرانى بودم و به شرف اسلام مشرف شدم و بحج رفتم و به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه مشرف شدم و حال خود را عرض نمودم كه نصرانى بودم و مسلمان شدم حضرت فرمودند كه چه چيز سبب اسلام تو شد عرض نمودم كه هدايت الهى حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى ترا هدايت كرد، پس دعا كردند سه مرتبه كه خداوندا او را هدايت كن به هدايات خاصه خود اى فرزند هر چه خواهى سؤال كن عرض كردم كه پدر و مادرم و اهل خانه ام همه نصارى اند، و مادرم بهر دو چشم نابيناست و من با ايشان مى باشم آيا در ظرف ايشان چيزى بخورم حضرت فرمودند كه آيا گوشت خوك مى خورند گفتم نه و دست به خوك يا گوشت

خوك نمى رسانند فرمودند كه باكى نيست، و رعايت احوال مادرت بكن و با او نيكى بسيار بكن و چون بميرد تو كارهاى او را به جا آور و بر او نماز كن، پس چون به كوفه مراجعت نمودم با او شروع نمودم در ملاطفت و مهربانى و طعام بخورد او مى دادم، و شپش سر و جامه اش را مى جستم و خدمت مى كردم او را، پس بمن گفت كه اى فرزند وقتى كه بر دين من بودى با من چنين سر نمى كردى و الحال كه از اين سفر برگشته با من اين مهربانيها مى كنى چه چيز باعث شد گفتم كه در اين سفر به خدمت فرزند رسول خدا و امام زمان رسيدم و او مرا چنين فرمود، مادرم گفت كه اين پيغمبر است و اين وصيت پيغمبرانست گفتم پيغمبر ما خاتم پيغمبرانست و بعد از او پيغمبرى نيست و ليكن فرزند پيغمبر و جانشين اوست مادرم گفت اى فرزند دين تو بهترين دينهاست بگو چه مى بايد گفت پس اعتقادات را بر او عرض نمودم و شهادات را گفت و به شرف

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 778

اسلام و ايمان مشرف شد، و تعليم نمازش كردم نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را به جا آورد و او را كوفتى عارض شد گفت اى فرزند كلمات شهادت را بگو تا بگويم تلقينش نمودم و به رحمت الهى و اصل شد، چون صبح شد زنان مسلمان او را غسل دادند و كفن كردند و من بر او نماز گزاردم و خود داخل قبرش شدم از جهة تلقين و اعجاز حضرت ظاهر شد.

و در صحيح منقول است از ابن مسكان

كه ابراهيم گفت عرض نمودم به حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه پدرم بسيار پير و ضعيف است و او را از جهة قضاى حاجت مى برم به ادب خانه حضرت فرمودند كه تا توانى خود ببر و ازاله نجاسات از او بكن و بدست خود لقمه به دهان او گذار تا سپر تو باشد از عذاب الهى و موجب نجات تو باشد و با دخول بهشت.

و در صحيح از معمر منقولست كه گفت عرض نمودم به حضرت ابو الحسن على بن موسى الرّضا صلوات اللَّه عليهما كه اگر پدر و مادرم بد مذهب باشند دعا از جهة ايشان مى توانم كرد حضرت فرمودند كه دعا از جهة ايشان بكن و از جهة ايشان تصدق بكن و اگر زنده باشند و بد مذهب باشند با ايشان مدارا كن زيرا كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله فرمودند كه حق سبحانه و تعالى مرا مبعوث گردانيد كه رحمتى باشم از جهة عالميان نفرستاده است مرا كه با ايشان درشتى كنم و ضرر رسانم، و بر اين مضمون احاديث صحيحه وارد است.

و در اخبار معتبره وارد شده است كه يك شب با پدر و مادر بودن بهتر است از يك سال جهاد فى سبيل اللَّه و در اخبار بسيار وارد است كه برّ والدين لازمست اگر چه مرده باشند و بسا باشد كه كسى در حالت حيات احسان به ايشان نكرده باشد و بعد از مرگ از جهة ايشان نماز و روزه حج و تصدق

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 779

كند او را از جمله محسنان مى نويسند با آن كه هر عبادتى كه از جهة ايشان به

جا مى آورد ثوابش را تمام بلكه مضاعف به او مى دهند با ثواب برّ والدين، و اگر پدر و مادر گويند زن را طلاق ده يا مالت را بما ده احسان آنست كه اطاعت ايشان كند و بسيار هست كه لجاجت عبث مى كنند خصوصا مادر و زن گناه ندارد در اين صورت مهما أمكن مى بايد مادر را راضى كند و زن را چنان كند كه مادر از او راضى شود و بالاترين احسان به ايشان آنست كه والدين بنده باشند ايشان را بخرد تا بر او آزاد شوند، يا دين ايشان را مؤدّى سازد، و احاديث ثواب برّ والدين و عقاب عقوق ايشان بسيار است.

و در صحيح منقولست كه حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه فرمودند كه اگر پدر و مادر بر فرزند ستم كنند و فرزند از روى غضب به ايشان نظر كند حق سبحانه و تعالى هيچ نماز او را قبول نفرمايد و بوى بهشت از پانصد ساله راه مى آيد و كسى كه عاق والدين است بوى بهشت نمى شنود و اقل مرتبه عقوق اف گفتن است به والدين

[حق فرزند]

(و امّا حقّ ولدك فان تعلم انّه منك و مضاف إليك فى عاجل الدّنيا بخيره و شرّه و أنت مسئول عمّا ولّيته من حسن الادب و الدّلالة على ربّه عزّ و جلّ و المعونة له على طاعته فاعمل فى امره عمل من يعلم انّه مثاب على الاحسان اليه معاقب على الاساءة اليه) و اما حق فرزندت آنست كه بدانى كه از تست و جزو تست و منسوبست به تو خير و شر او در دار دنيا، اگر خوبست تو خوبى، و اگر بد است بدى

تست، و بدانى كه فرداى قيامت از تو سؤال خواهند كرد كه چرا فرزندت را خوب بر نياوردى و حق سبحانه و تعالى را به او نشناسانيدى و او را به طاعت و عبادت الهى نداشتى و او را مدد نكردى، پس مى بايد كه با او

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 780

به نحوى سر كنى كه بدانى كه اگر به او خوبى كرده ثواب خواهند داد ترا، و اگر بدى كرده و بد بر آوردى عقابت خواهند كرد و اقل مرتبه آنست كه فرزند خود را از عذاب الهى برهاند به آن كه او را به واجبات و محرمات عالم گرداند و چون تا كسى سواد نداشته باشد غالبا فراموش مى كند، از هر چيزى ضرورتر است معرفت كتابت بعد از آن معرفت حق سبحانه و تعالى به خطابيات چنانكه غالبا تاثيرش در نفوس بيشتر از براهين است چنانكه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد ياد كرده است دلايلى كه ظاهرش مفيد ظن است و بحسب تأمل صادق براهين است تا عوام و خواص از آن بهره ور شوند، ديگر حسن ادب دور نيست كه مراد از آن تعليم علوم ادبيّه باشد مثل صرف و نحو و منطق يا علوم نيكو مراد باشد كه شامل علم فقه نيز باشد و اگر نباشد داخل معونت بر طاعت است چون طاعت بدون علم طاعت نيست بلكه علم از اعظم طاعاتست و اهم واجباتست و بر پدر لازم است كه هر چه سبب نجاتست تعليم فرزند نمايد اگر خود داند فبها و الا او را بدارد بر تعلم علوم و عبادات تا پسر سبب نجات او شود بلكه سبب نجات عالمى

باشد و حقوق فرزند خواهد آمد در ابواب نكاح و آن كه نفرموده و لا قوة الا باللَّه وجهش آنست كه آدمى در اعانت فرزند راغب است غالبا بالطبع بر او دشوار نيست بخلاف ديگران

[حق برادر]

(و امّا حقّ اخيك فان تعلم انّه يدك و عزّك و قوّتك فلا تتّخذه سلاحا على معصية اللَّه عزّ و جلّ و لا عدّة للظّلم لخلق اللَّه و لا تدع نصرته على عدوّه و النّصيحة له فان اطاع اللَّه و الّا فليكن اللَّه اكرم عليك منه و لا قوّة الّا باللَّه) و اما حق برادرت آنست كه بدانى كه بمنزله دست تست يعنى معين و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 781

ياور تست و سبب عزت تست و قوت تست پس مى بايد كه برادر ترا معين خود نسازى در طاعت و عبادت و او را معين خود سازى در مخالفت الهى چنانكه از لوازم اجلاف عرب و عجم است در تعصب جاهليت، و بايد كه برادرت را مهيا نسازى از جهة ظلم بخلق حق سبحانه و تعالى، و اگر كسى خواهد كه بر او ستم كند ترك نكنى نصرت او را مهما امكن و نگذارى كه بر او ظلم كنند و ترك مكن نصيحت و خير خواهى را در همه امور آن چه خير اوست به جا آور اگر خواهد كه معصيت كند او را نصيحت كن پس اگر اطاعت كند حق سبحانه و تعالى را بعد از سعى برادر تست و اگر فايده نكند نصيحت پس از او دورى كن و مى بايد كه حق سبحانه و تعالى نزد تو بهتر و عزيزتر از برادر باشد و برادرى كه مخالف الهى كند دشمن

دار و از او دورى كن و نيست قوتى مگر بعون الهى چون غالب اوقات در تعصب جاهليت معين يكديگر مى باشند نه در اطاعت و عبادت

[حق آزاد كننده عبد]

(و امّا حقّ مولاك المنعم عليك فان تعلم انّه أنفق فيك ماله و اخرجك من ذلّ الرّقّ و وحشته إلى عزّ الحرّيّة و انسها فاطلقك من اسر الملكة و فكّ عنك قيد العبوديّة و اخرجك من السّجن و ملّكك نفسك و فرّغك لعبادة ربّك و تعلم انّه اولى الخلق بك فى حياتك و موتك و انّ نصرته عليك واجبة بنفسك و ما احتاج اليه منك و لا قوّة الّا باللَّه) و اما حق مولى اعلى تو كه آزاد كننده تست كه انعام كرده بر تو به آزاد كردن آنست كه بدانى كه مال خود را صرف آزادى تو كرده است و ترا از مذلّت و خوارى و وحشت بندگى بيرون آورده و داخل ساخته است در عزّت و انس آزادى، و ترا رها كرده است از اسير بودن بندگى كه بمنزله اسير

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 782

او بودى و زنجير بندگى را از گردن تو برداشت چون حقوق بندگى بسيار است و بعضى از آن گذشت كه بمنزله زنجيرى بود در گردن تو قطع نظر از اصل بندگى كه آن نيز بمنزله غل و زنجير است، و ترا از زندان بندگى بيرون آورد كه گويا در زندان بودى، و ترا مالك نفس خود گردانيده و آزاد و مراد خود كرد و ترا فارغ گردانيد كه توانى هميشه مشغول عبادت پروردگار خود باشى و ساير مستحبات و سنن را به جا آورى كه در زمان بندگى بى رضاى آقا نمى توانستى كردن،

و بدانى كه او اولى است به تو از ديگران در زندگى و مردگى، و اگر وارث نداشته باشى او وارث تست، و بدانى كه واجبست بر تو كه او را اعانت و نصرت كنى به جانت كه اگر كسى خواهد او را بكشد يا آزار دهد تا مقدورت باشد دفع دشمن از او بكنى، و اگر پريشان باشد و تو غنى باشى او را به مالت اعانت و يارى كنى و حقوق او را فراموش نكنى و نيست قوتى بر امثال اين امور و غير اينها مگر بعون الهى

[حق عبد آزاد شده ]

(و امّا حقّ مولاك الّذى أنعمت عليه فان تعلم انّ اللَّه عزّ و جلّ جعل عتقك له وسيلة اليه و حجابا لك من النّار و انّ ثوابك فى العاجل ميراثه اذا لم يكن له رحم مكافاة لما أنفقت من مالك و فى الاجل الجنّة) و اما حق مولاى اسفل كه تو انعام كرده بر او و او را آزاد كرده آنست كه بدانى كه حق سبحانه و تعالى آزاد كردن تو او را وسيله قرب تو گردانيد بجناب اقدس او و سبب آزادى تو گردانيد از آتش جهنم چنانكه در روايات صحيحه وارد است كه هر كه بنده را للّه آزاد كند حق سبحانه و تعالى او را از آتش جهنم آزاد كند و بدانى كه فايده آزادى در دنيا اينست كه اگر خويشاوندى نداشته باشد ميراث او را ببرى چنانكه خواهد آمد بعوض آن چه مالت را صرف او كردى و در آخرت ثواب آزادى بهشت است

[حق كسى كه با تو نيكويى كرده ]

(و امّا حقّ ذى المعروف عليك فان تشكره و تذكر معروفه و تكسبه المقالة الحسنة و تخلص له الدّعاء فيما بينك و بين اللَّه عزّ و جلّ فان فعلت ذلك كنت قد شكرته سرّا و علانية ثمّ ان قدرت على مكافاته يوما كافيته) و اما حق كسى كه با تو نيكويى كرده باشد آنست كه شكر نعمت او به جا آورى و نيكى او را خاطر داشته باشى يا در مجالس نزد ديگران ياد كنى تا ديگران نيز او را به نيكى ياد كنند و تو به همرسانى از جهة او آن كه او را به نيكى ياد كنند، و ميان خود و حق سبحانه و تعالى

از جهة او دعا كنى خالصا للّه نه از جهة نيكى او به تو بلكه چون خوبست و با خوبان خوبى مى كند دعا كنى، يا آن كه غرضت اين نباشد كه چون دعا كنى و حق سبحانه و تعالى به او چيزى بدهد او به تو چيزى بدهد، يا بشنود دعاى ترا باز احسان كند و هر گاه چنين كنى شكر او را كرده خواهى بود در پنهان نزد خالق و در آشكار نزد خلايق و با وجود اينها در خاطر داشته باشى كه اگر روزى قدرت به همرسانى او را مكافات كنى بهتر از آن چه به تو احسان كرده است

[حق مؤذن ]

(و امّا حقّ المؤذّن فان تعلم انّه مذكّر لك ربّك عزّ و جلّ وداع لك إلى حظّك و عونك على قضاء فرض اللَّه عليك فاشكره على ذلك شكرك للمحسن إليك) و اما حق مؤذن بر تو آنست كه بدانى كه خداوند ترا به ياد تو مى آورد و ترا مى خواند به چيزى كه نفع تو در آنست و سبب نجات تست و معين تست بر آن كه به جا آورى نمازى را كه حق سبحانه و تعالى بر تو واجب گردانيده است پس شكر كن او را چنانكه شكر مى كنى كسى را كه با تو نيكى كرده باشد بلكه بهترين نيكيها كرده باشد

[حق امام جماعت ]

(و امّا حقّ امامك فى صلاتك فان تعلم انّه تقلّد السّفارة فيما بينك و بين ربّك عزّ و جلّ و تكلّم عنك و لم تتكلّم عنه و دعا لك و لم تدع له و كفاك هول المقام بين يدى اللَّه عزّ و جلّ فان كان نقص كان عليه دونك، و ان كان تماما كنت شريكه و لم يكن له عليك فضل، فوقا نفسك بنفسه و صلاتك بصلوته فتشكر له على قدر ذلك) و اما حق امامت در نمازت كه مراد پيشنماز است نه امام زمان چون حقوق او مثل حقوق الهى است، آنست كه بدانى كه او را مقدم داشته اند تا بدل از همه با حق سبحانه سخن گويد و مناجات كند لهذا «إِيَّاكَ نَعْبُدُ الخ» بلفظ جماعة واقع شده است، و امام مى گويد كه خداوندا ما همه بندگى مى كنيم ترا و بس، و همه استعانت از تو مى خواهيم و بس و همه را هدايت كن به راه راست محبت و معرفتت، و

امام بدل از تو سخن مى گويد و تو از جانب او سخن نمى گويى، و او از جهة تو دعا مى كند و تو از جهة او دعا نمى كنى، و او خود را در آورده است در هول ايستادن نزد حق سبحانه و تعالى چنانكه كلانتر شهر به نزد پادشاه رود و از جهة رعايا سخن كند در نهايت خوفست كه مبادا از او ترك ادبى يا خلاف آدابى صادر شود و در معرض خطاب و عتاب پادشاهى در آيد هم چنين امام چون قرائت مى كند و مامومان بامر الهى به او گذاشته اند پس مى بايد كه با حضور قلب متوجّه جناب اقدس الهى باشد و از او غافل نشود پس اگر در نماز او نقصى باشد بر اوست و بر تو نيست چنانكه گذشت و اگر نمازش كامل است تو شريكى با او، و مع هذا امام را بر تو تفوقى نيست غالبا بلكه ائمه مى خواهند كه مامومان بسيار باشند پس خود را فداى تو كرده است فى الحقيقه در خطاب و عتاب و سينه خود را سپر بلاى تو كرده است و نماز ترا به نماز خود محافظت نموده

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 785

است كه اگر نماز او مقبول شود نماز تو نيز مقبول خواهد بود چون تبعيض صفقه نظر به بندگان مقر نفرموده است رحمت غير متناهى كى روا مى دارد كه او با مخلوق كند، پس لازمست كه شكر كنى امام جماعت را بمقدار احسانى كه با تو كرده است در اين امور و در مقام تعظيم و تكريم او باشى و اگر از وى فتورى و تقصيرى واقع شود در اهتمام به نماز جماعت سعى

نمائى و او را بمبالغه و ابرام حاضر سازى و از اين وجوه ظاهر مى شود حق مامومين كه حضور هر يك سبب بسيارى ثواب امام مى شود و ثواب نماز او نيز مضاعف مى شود چنانكه گذشت در باب جماعت

[حق همنشين ]

(و امّا حقّ جليسك فان تليّن له جانبك و تنصفه فى مجازاة اللّفظ و لا تقوم من مجلسك الّا باذنه و من يجلس إليك يجوز له القيام عنك بغير اذنك و تنسى زلّاته و تحفظ خيراته و لا تسمعه الّا خيرا) و اما حق همنشين تو آنست كه با او به تواضع بنشينى و در سخن گفتن با او در مقام انصاف باشى و به تواضع سخن گويى و اگر او تواضع كند در گفتگو تو نيز تواضع كنى و اين تواضع بحسب ازمنه و امكنه اختلاف عظيم دارد نزد عرب: به كنيت شايع بود و نزد عجم: الحال بمانند آخوند و سيّدنا و مخدوم و صاحب و آخوند صاحب اگر فاضل باشند و جمعى را نواب يا نواب صاحب يا خان يا ميرزا يا آقا خطاب كنند و اگر او بگويد كه عرض مى كنم يا معروض مى دارم او نيز به همين عنوان بگويد كه من نيز به عرض رسانم، و در تواضعات در حال نشستن و برخاستن و آب خوردن و عطسه كردن هر چه متعارف باشد در آن زمان يا در آن مكان رعايت بايد نمود و مهما أمكن دو زانو بنشيند و برهنه نشود و سر برهنه نكند مگر آن كه همه بكنند و مى بايد كه اگر شخصى در مجلس تو حاضر شود از آن مجلس بى رخصت او برنخيزى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 786

اما كسى

كه در مجلس تو وارد شود بى رخصت تو بر مى تواند خاست، و هم چنين تو اگر در مجلس ديگرى وارد شوى بى رخصت او بر مى توانى خاستن، و مى بايد كه اگر از هم نشينان در مجلس لغزشى صادر شود يا آن كه مثلا سهوا يا عمدا لفظ ركيكى به تو يا ديگرى بگويند يا عمدا يا سهوا بر تو يا غير تو مقدم نشينند با آن كه رتبه ايشان نباشد همه را فراموش كنى بلكه عمد او را حمل بر نسيان كنى و مى بايد كه سخنان يا افعال خوب او را در خاطر نگاهدارى كه تدارك كنى به آن كه مثلا بر تو مقدم ننشيند با آن كه رتبه اش تقدّم باشد يا سخنان و تحقيقات خوب بيان كند يا در گفتگو با تو تواضع كند همه را تدارك كنى در آن مجلس اگر ممكن باشد و الا در مجلسى ديگر و بايد كه نشنوانى به او مگر آن چه خوب يا بهتر باشد به آن كه غيبت كسى نكنى و سخنان خوب مردم را به گويى و اگر كسى غيبت كسى كند بنحو خوبى او را از آن باز دارى كه او نيز آزرده نشود بسا باشد كه آن شخص مستحق غيبت باشد و بر تو ظاهر نباشد و بمجرد غيبت حمل بر فسق او نكنى مگر آن كه متظاهر باشد به فسق و اگر نتوانى ازاله فسق نمودن در چنين مجلسى داخل نشوى، و اگر نسيانا يا جهلا داخل شوى و شروع شود برخيزى اگر دانى كه نهى از منكر فايده ندارد يا خوف ضرر باشد و بر خاستن نيز مشروط است بظن عدم ضرر

مجملا شرايط و لوازم مجالس بسيار است و اين عبارات جامع همه است به اندك تدبّرى

[حق هم سايه ]

(و امّا حقّ جارك فحفظه غائبا و اكرامه شاهدا و نصرته اذا كان مظلوما و لا تتّبع له عورة فان علمت عليه سوء سترته عليه و ان علمت انّه يقبل نصيحتك نصحته فيما بينك و بينه و لا تسلّمه عند شديدة و تقيل عثرته و تغفر ذنبه و تعاشره معاشرة كريمة و لا قوّة الّا باللَّه)

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 787

و اما حق هم سايه كه در عرف هم سايه گويند يا تا چهل خانه از هر جانبى چنانكه در روايات معتبره كالصحيحه يا صحيحه وارد است پس آنست كه در حالتى كه غايب باشد محافظت جان و مال و عرض او بكنى، و در حضور او را گرامى دارى و تعظيم او كنى و اگر كسى خواهد كه بر او ستمى كند او را مدد كنى و پيروى نكنى عيب او را و اگر مطلع شوى بر بدى او بر او به پوشانى، و اگر دانى كه نصيحت را قبول مى كند تنها به نزد او روى و او را نصيحت كنى و در حضور كسى او را نصيحت مكن كه مبادا ديگرى بر عيب او مطلع شود و هر سختى كه او را دست دهد اعانت او بكن و او را به او مگذار و اگر با تو بدى كند بگذر [از ظ] آن و عفو كن، و با او معاشرت نيكو بكن و نيست قوتى مگر بعون حق سبحانه و تعالى.

و در احاديث صحيحه وارد است از حضرات سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات اللَّه عليهم كه هر كه ايمان

بحق سبحانه و تعالى دارد و اعتقاد بروز جزا دارد بايد كه هم سايه را نيكو دارد و با او نيكو سر كند و حقوق هم سايه بسيار است اگر چه كافر باشد و اگر مؤمن يا خويش باشد مضاعف مى شود و ثوابش نيز مضاعف است و جار را اطلاق مى كنند بر كسى كه دخيل كسى شود و پناه به او آورد و با او چنان مى بايد گردن كه با خود با امكان چنانكه منقول است در اخبار متواتره

[حق كسى كه با تو مصاحبت و معاشرت دارد]

(و امّا حقّ الصّاحب فان تصحبه بالتّفضّل و الانصاف و تكرمه كما يكرمك و لا تدعه يسبق إلى مكرمة فان سبق كافيته و تودّه كما يودّك و تزجره عما يهمّ به من معصية و كن عليه رحمة و لا تكن عليه عذابا و لا قوّة الّا باللَّه) و اما حق كسى كه با تو مصاحبت و معاشرت دارد در سفر و حضر و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 788

از آن جمله است تلامذه: آنست كه با او معاشرت كنى از روى تفضل و هميشه ترا بر او احسان بيشتر باشد از او بر تو، و با او در مقام عدالت باشى و زياده نگويى و بهر نحوى كه توقع دارى كه او با تو سر كند تو با او سر كن و چنانكه او تعظيم تو كند تو نيز چنان تعظيم او كن و اگر او نكند تو بكن تا او نيز بكند، و هميشه مى بايد كه تو در خوبيها بر او سبقت كنى و اگر او سبقت كند تو تدارك و تلافى بكنى، و چنانكه او ترا دوست دارد تو او را دوست دارى و اگر خواهد كه معصيتى

كند او را نگذارى مهما أمكن و بر او رحمت باشى كه او را به طاعات و عبادات و خوبيها بدارى و بر او عذاب مباش كه سبب عصيان او شوى يا آن كه هميشه باركش او باشى و بار خود را بر دوش او نگذارى و چنان نكنى كه او در تعب افتد مثلا اگر يابى كه از مهمانى شرمنده مى شود و مهمانى مى كند ترا و به سبب آن قرض دار و پريشان مى شود او را ضيافت مكن و هر چه سبب تعب و مشقت او باشد واقع مساز

[حق شريك ]

(و امّا حقّ الشّريك فان غاب كفيته و ان حضر رعيته و لا تحكم دون حكمه و لا تعمل برأيك دون مناظرته و تحفظ عليه و ماله و لا تخونه فيما عزّ أو هان من امره فانّ يد اللَّه تعالى على الشّريكين ما لم يتخاونا و لا قوّة الّا باللَّه) و اما حق شريكى كه در مالى يا ملكى شريك باشد با تو آنست كه اگر حاضر نباشد كار او را بكنى و اگر حاضر باشد رعايت خاطر او بكنى، و تا اوامر نكند به كارى تو نكنى و اگر خواهى بخرى يا بفروشى يا اجاره دهى با او مشورت كنى و بكنى، و مال او را محافظت كنى و خيانت نكنى در بسيار كه بر او دشوار باشد يا اندك كه بر او آسان باشد و مضايقه نداشته باشد در جميع امور او به درستى كه رحمت الهى بر هر دو شريك نازل است تا خيانت

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 789

نكنند و نيست قوتى در همه امور خصوصا در شركت مگر بعون حق سبحانه و

تعالى

[حق مال ]

(و امّا حقّ مالك فان لا تاخذه الّا من حلّه و لا تنفقه الّا فى وجهه و لا تؤثر على نفسك من لا يحمدك فاعمل فيه بطاعة ربّك و لا تبخل به فتبوء بالحسرة و النّدامة مع التّبعة و لا قوّة الّا باللَّه) اما حق مالت آنست كه بر ندارى و نگيرى مگر از حلال و صرف نكنى مگر در وجوهى كه رخصت داده اند به آن كه صرف معصيت نكنى و اسراف نكنى اگر چه در طاعت باشد، و مال خود را به كسى ندهى كه قدر آن را نداند مانند مسرفين يا متموّلين با احتياج خودت پس مى بايد كه مالت را صرف كنى در جائى كه فرموده اند مثل نفقه خود و عيال و خويشان، و اگر زياد آيد به همسايگان و فقرا و اگر زياد آيد صرف اخوان مؤمنين كردن چنانكه گذشت و خواهد آمد و بخل مكن در حقوق واجبه يا مندوبه كه عاقبتش حسرت و پشيمانى است با عذاب الهى و بى عون الهى ممكن نيست

[حق كسى كه از تو چيزى طلب دارد]

(و امّا حقّ غريمك الّذى يطالبك فان كنت موسرا اعطيته و ان كنت معسرا ارضيته بحسن القول ورددته عن نفسك ردّا لطيفا) و اما حق كسى كه از تو چيزى طلب دارد آنست كه اگر داشته باشى همه را بدهى و الّا هر چه داشته باشى و اگر پريشان باشى از كل يا بعض به سخن خوش و نيكو او را خوشنود كنى و به هموارى او را روانه سازى كه إن شاء اللَّه به زودى خواهم داد و معذور خواهيد داشت، و بعضى از چيزهاى ضرورى هست: اگر رخصت مى دهيد بفروشم و بدهم و اگر

صبر كنيد حق سبحانه و تعالى خواهد رسانيد، و بسيار بوده است كه اضعاف مضاعف اين قروض داشتم و حق سبحانه و تعالى رسانيد و دادم و عن قريب اين را نيز خواهد

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 790

رسانيد و اگر بيند كه به احسان راضى مى شود بكند كه مجوّز است هر گاه شرط نشده باشد و اگر به حيل شرعيه نيز نفعى قرار دهد جايز است و بهتر است از ناخوشيهاى طلبكاران و غالبا خوشنود مى شوند به امثال اينها

[حق خليط كه مالش مخلوط شده باشد]

(و امّا حقّ الخليط ان لا تغرّه و لا تغشّه و لا تخدعه و تتّقى اللَّه تعالى فى امره) و اما حق خليط كه مالش مخلوط شده باشد بمال تو يا شريك در راه و آب و امثال اينها باشد يا كسى كه از تو چيزى خرد آنست كه او را فريب ندهى، و غش نكنى به آن كه آب در شير كنى و او را فريب ندهى و از حق سبحانه و تعالى بترسى در كارهاى او و تفصيلش خواهد آمد در اخبار بسيار

[حق دشمن ]

(و امّا حقّ الخصم المدّعى عليك فان كان ما يدّعى عليك حقّا كنت شاهده على نفسك و لم تظلمه و أوفيته حقّه، و ان كان ما يدّعى باطلا رفقت به و لم تات فى امره غير الرّفق و لم تسخط ربّك فى امره و لا قوّة الّا باللَّه) و اما حق خصمى كه بر تو دعوى دارد پس اگر آن چه بر تو دعوى مى كند راستست مى بايد تو گواه او باشى بر نفس خود و اقرار كنى كه مرا مى بايد داد و بر او ستم نكنى و حق او را تمام به او برسانى، و اگر آن چه دعوى مى كند باطل و دروغ باشد با او رفق كنى و بغير از رفق و مدارا با او سر نكنى، و خداوندا خود را به غضب در نياورى در امر او كه فحش گويى يا دشنام دهى يا كذاب گويى بسا باشد كه او يا تو فراموش كرده باشيد و نيست قوتى مگر به يارى الهى، و در امالى و خصال از حق الخليط تا به آخر امّا ندارد و نسخ من

لا يحضر مختلف است اكثر در اينجاها دارد تا و امّا حقّ الصغير بعد از آن

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 791

ندارد و ظاهرا همه را نساخ به مقايسه بر سابق زياد كرده باشند (و امّا حقّ خصمك الّذى تدّعى عليه ان كنت محقّا فى دعواك اجملت مقاولته و لم تجحد حقّه و ان كنت مبطلا فى دعواك اتّقيت اللَّه عزّ و جلّ و تبت اليه و تركت الدّعوى) و اما حق خصمى كه تو دعوى بر او دارى آنست كه اگر علم داشته باشى و حق با تو باشد نيكو گفتگو كنى و انكار حق او نكنى، اگر حقى ديگر داشته باشد و تقاص كرده باشد يا احتمال تقاص داشته باشد، يا آن كه انكار حق ايمان و اخوّت نكنى به سبب آن كه انكار حق تو كند گاه باشد نداشته باشد و ترسد كه اگر اقرار كند بر او تنگ گيرى و در اين صورت انكار او مشروعست، و اگر باطل باشد دعوى تو به آن كه حق نداشته باشى يا دانى كه او ندارد از حق سبحانه و تعالى بترس و توبه كن و دعوى را ترك كن

[حق كسى كه با تو مشورت كند]

(و امّا حقّ المستشير ان علمت له رأيا حسنا اشرت عليه و ان لم تعلم ارشدته إلى من يعلم) و اما حق كسى كه با تو مشورت كند در امرى بايد كه تامّل و تدبّر بسيار بكنى اگر ترا رايى نيكوى ظاهر شود به او به گويى و اگر نشود او را راه نمائى به كسى كه خوب داند و يا فكرش از تو دقيق تر باشد و عواقب امور را بيشتر تجربه نموده باشد

[حق كسى كه با او مشورت كنى ]

(و امّا حقّ المشير عليك ان لا تتّهمه فيما لا يوافقك من رأيه و ان وافقك حمدت اللَّه عزّ و جلّ) و اما حق كسى كه با او مشورت كنى آنست كه او را تهمت نزنى در آن چه رايش با راى تو موافق نباشد به آن كه توهّم كنى كه رعايت جانب خود يا ديگرى كرده است و اگر موافق باشد شكر الهى به جا آورى كه الحمد للّه كه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 792

راى او موافق است با آن چه من مى يابم و در وصاياى لقمان گذشت احكام مشورت در ابواب سفر حج

[حق كسى كه قبول كند نصيحت ترا]

(و امّا حقّ المستنصح ان تؤدّى اليه النّصيحة و ليكن مذهبك الرّحمة له و الرّفق به) و اما حق كسى كه قبول كند نصيحت ترا و خواهان باشد نصيحت را آنست كه آن چه خير او باشد در امور دنيوى و اخروى او به او برسانى، و مى بايد كه غرضت ترحم باشد بر او كه بى چاره است و بدست نفس و شيطان گرفتار است و با او به رفق و مدارا سر كنى و از جهة او دعا كنى و به زبان خوش او را باز دارى از بدى، و بدارى به خوبى و در غالب اوقات در زمانى كه معصوم مستولى نباشد رفق و مدارا انفع است و درشتى سبب زيادتى اصرار است بر معاصى بنا بر اين است كه صدوق باب امر معروف و نهى از منكر را با جهاد ترك كرده است و ليكن اين نحو نيز وارد است و اليوم بعنوان نصايح و مواعظ انفع است و اللَّه تعالى يعلم احكامه

[حق كسى كه نصيحت كند ترا]

(و امّا حقّ النّاصح ان تليّن له جناحك و تصغى اليه بسمعك فان اتى بالصّواب حمدت اللَّه عزّ و جلّ و ان لم يوفّق رحمته و لم تتّهمه و علمت انّه اخطا و لم تواخذه بذلك الّا ان يكون مستحقّا للتّهمة فلا تعبأ بشي ء من امره على حال و لا قوّة الّا باللَّه) و اما حق كسى كه نصيحت كند ترا آنست كه بال خود را از جهة او بگسترانى يعنى به ادب و تواضع نزد او بنشينى و گوش خود را با دل متوجّه او سازى اگر موافق حق نصيحت كند ترا حق سبحانه و تعالى را بر آن

شكر كنى، و اگر موفق نشود و در بعضى از نسخ و ان لم يوافق است يعنى اگر موافق حق نگويد بر او رحم كنى و او را متهم ندانى و بدانى كه خطا كرده

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 793

است و او را مؤاخذ ندانى به آن خطا و مؤاخذه نكنى او را مگر آن كه مستحق تهمت باشد به آن كه فاسق باشد يا فسق او ظاهر شود كه در اين صورت اعتنا به او مكن بر هيچ حالى و او را در حكم معدوم دان و نيست قوتى مگر بحق سبحانه و تعالى و توفيق او

[حق پيران ]

(و امّا حقّ الكبير توقيره لسنّه و اجلاله لتقدّمه فى الاسلام قبلك و ترك مقابلته عند الخصام و لا تسبقه إلى طريق و لا تتقدّمه و لا تستجهله و ان جهل عليك احتملته و اكرمته لحقّ الاسلام و حرمته) و اما حق پيران آنست كه تعظيم كنى ايشان را چون سال بسيار دارند و كريمان بندگان پير را آزاد مى فرمايند، يا احاديثى كه وارد است در تعظيم ايشان و آن كه تعظيم ايشان بمنزله تعظيم حق سبحانه و تعالى است و بايد كه ايشان را بزرگ دانى و تعظيم كنى چون پيشتر از تو به شرف اسلام مشرف شده اند و اگر با تو معارضه كنند در امرى به ايشان معارضه نكنى و در راهى كه روند پيش پيش ايشان نروى و نسبت جهالت به او ندهى و اگر تندى كند بگذرانى و او را گرامى دارى از جهة حق و حرمت اسلام

[حق كودك ]

(و امّا حقّ الصّغير رحمته فى تعليمه و العفو عنه و السّتر عليه و الرّفق به و المعونة له) و اما حق كودك آنست كه با او ترحم نمايند در تعليمش بهر مقدار كه به او دشوار نباشد و از او عفو كنند اگر بدى از او صادر شود و به پوشانند بر او كه نفهمد كه اين كس مطلع شده است بر بدى او و با او رفق و مدارا كنند و او را در همه امور مدد كنند از نفقه و كسوه و زيادتيها كه خواهد آمد چون حق سبحانه و تعالى بر او نمى گيرد بشرط آن كه سبب تضييع او نشود تاديب مى بايد كرد از روى هموارى

[حق سائل ]

(و امّا حقّ السّائل إعطاؤه على قدر حاجته) و اما حق كسى كه چيزى بطلبد آنست كه بقدر احتياج او به او برسانند هر چه را سؤال كند و گذشت در ابواب زكات

[حق مسئول ]

(و امّا حقّ المسئول ان اعطى فاقبل منه بالشّكر و المعرفة بفضله و ان منع فاقبل عذره) و اما كسى كه از او سؤال كنند آنست كه اگر بدهد قبول كن و شكر او بكن و بدان كه حق سبحانه و تعالى بر او تفضل نموده است كه او را مالى داده است كه در مصارف خير صرف مى كند و اگر رد كند سؤالت را كه ندارم يا حاضر نيست عذرش را قبول كن شايد راست گويد و عذرى داشته باشد و گذشت كه بدا حال او كه رد كند و عذرى نداشته باشد يا عذر را دروغ گويد

[حق كسى كه ترا خوشحال كند]

(و امّا حقّ من سرّك للّه تعالى ان تحمد اللَّه تعالى اوّلا ثمّ تشكره) و اما حق كسى كه ترا خوشحال كند از جهة رضاى حق سبحانه و تعالى آنست كه أولا شكر و سپاس الهى به جا آورى كه او سبب مسرور شدن تست بعد از آن شكر آن شخص را به جا آورى و او را به خوبى ياد كنى و دعا كنى

[حق كسى كه با تو بدى كرده است ]

(و امّا حقّ من ساءك ان تعفو عنه و ان علمت انّ العفو يضرّ:

انتصرت قال اللَّه تعالى و لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِكَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ) و اما حق كسى كه با تو بدى كرده است و تحصيل اجر عظيم از جهة تو كرده است آنست كه از او عفو كنى، و اگر دانى كه عفو ضرر مى رساند انتقام مى توانى كشيد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هر آينه كسى كه انتقام كشد از دشمن خود بعد از آن كه بر او ستم كرده باشند بر ايشان حرج و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 795

گناهى نيست و جايز است خصوصا هر گاه سبب زيادتى طغيان او شود

[حق اهل ملتت كه مسلمانند]

(و امّا حقّ اهل ملّتك اضمار السّلامة لهم و الرّحمة بهم و الرّفق بمسيئهم و تألّفهم و استصلاحهم و شكر محسنهم و كفّ الاذى عنهم و تحبّ لهم ما تحبّ لنفسك و تكره لهم ما تكره لنفسك و ان يكون شيوخهم بمنزلة ابيك و شبابهم بمنزلة اخوتك و عجايزهم بمنزلة أمّك و الصّغار بمنزلة أولادك) و اما حق اهل ملتت كه مسلمانند آنست كه هميشه سلامتى ايشان را خواهى و بر ايشان مهربان باشى و با بدان ايشان رفق و مدارا كنى و نصيحت كنى و از جهة ايشان دعا كنى تا به راه آيند و ترك بدى كنند با تو و غير تو، و اصلاح كنى فساد ايشان را و با هم الفت دهى، و نيكوكاران را شكر گويى، و آزار خود را از كافه مسلمانان باز دارى و آن چه از جهة خود خواهى همان را از جهة ايشان خواهى و آن چه را از

جهة خود نخواهى از جهة ايشان نخواهى، و پيران ايشان را بمنزله پدر خود دانى و جوانان ايشان را بمنزله برادران خود دانى، و پيره زنان ايشان را بمنزله مادر خود دانى، و كودكان ايشان را بمنزله فرزندان خود دانى و آن چه لازم است از رعايت حقوق والدين و اخوان و اولاد با ايشان رعايت كنى بلكه بالاتر چون اخوت ايمانى بالاتر است از اخوت نسبى، و احاديثى كه وارد است در رعايت حقوق اخوان مؤمنين خصوصا پيران ايشان از حد حصر بيرونست و كتاب كفر و ايمان كافى و نور و رحمت برقى و غير آن از كتب صدوق و غيره متكفل آنست بلكه در قرآن مجيد آن مقدار واقع است كه حصر نمى توان كرد

[حق اهل ذمّه ]

(و امّا حقّ الذّمّة ان تقبل منهم ما قبل اللَّه عزّ و جلّ منهم و لا تظلمهم ما وفوا للّه عزّ و جلّ بعهده)

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 796

و اما حق اهل ذمّه از يهود و نصارى و مجوس آنست كه از ايشان قبول كنى آن چه را حق سبحانه و تعالى از ايشان قبول فرموده است از دادن جزيه و وفا به عهدهايى كه با ايشان كنند و بعضى از آن گذشت و تفصيلش خواهد آمد، و آن كه بر ايشان ستم نكنى تا ايشان بعهد خدا و رسول عمل نمايند و چون مخالفت كنند با شرط از امان بيرون مى روند و خونشان هدر مى شود و مالشان از مسلمانانست به تفصيلى كه عن قريب مذكور خواهد شد إن شاء اللَّه تعالى

باب الفروض على الجوارح

(قال امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فى وصيّته لابنه محمّد بن الحنفيّة رضي اللَّه عنه يا بنيّ لا تقل ما لا تعلم بل لا تقل كلّما تعلم فانّ اللَّه تعالى قد فرض على جوارحك كلّها فرائض يحتجّ بها عليك يوم القيمة و يسألك عنها و ذكّرها و وعظها و حذّرها و ادّبها و لم يتركها سدى فقال اللَّه تعالى وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا و قال اللَّه تعالى «إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِكُمْ ما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ ثمّ استعبدها بطاعته فقال عزّ و جلّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ فهذه فريضة جامعة واجبة على الجوارح و قال اللَّه تعالى وَ

أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً يعنى بالمساجد الوجه و اليدين و الرّكبتين و الابهامين و قال عزّ و جلّ وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَ لا أَبْصارُكُمْ وَ لا جُلُودُكُمْ يعنى بالجلود الفروج) اين بابى است در آن چه واجبست بر اعضا و جوارح بنى آدم منقول است در حسن كالصحيح از حماد بن عيسى از بعضى از مشايخش از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللَّه عليه كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه فرمودند در وصيّتى كه فرمودند به پسرش محمّد بن حنفيّه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 798

كه مشهور بود باسم مادر چون مادرش حضرت فاطمه زهرا نبود صلوات اللَّه عليهما، اى پسرك و كاف مرحمتست نه كاف تصغير كه حق سبحانه و تعالى از او خوشنود باد و او بزرگست و آن چه كيسانيه نسبت به او مى دهند كه دعوى امامت كرد از مكرهاى مختار است و او قايل بود به امامت حضرت سيد الساجدين و چون جميعى قايل بودند به امامت او او خواست كه حجة بر ايشان تمام كند بحسب ظاهر به نزد حضرت سيد الساجدين آمد چنانكه منقولست در صحيح از زراره و ابو عبيده از حضرت امام محمّد باقر صلوات اللَّه عليه كه چون حضرت سيد الشهداء با على مراتب جنّت خراميدند و حضرت سيد الساجدين به مكه معظمه آمدند محمّد بن حنفيّه رضي اللَّه عنه به حضرت گفتند اى پسر برادر مى دانى كه حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه حضرت امير المؤمنين را امام و وصى خود گردانيدند پس به حضرت امام حسن پس به حضرت امام حسين و الحال كه پدرت شهيد

شد صلوات اللَّه عليه وصيت نفرمودند و من عم توام و بمنزله پدر توام و فرزند حضرت امير المؤمنينم و از تو بزرگ ترم و تو جوانى در ابتداء جوانى با من منازعه مكن در امامت و وصيت و بمن گذار حضرت فرمودند كه اى عم از خدا بترس و دعواى ناحق مكن و ترا نصيحت مى كنم كه اين دعوى مكن كه از جمله جاهلان خواهى بود.

اى عم به درستى كه پدرم پيش از آن كه متوجّه عراق شود مرا وصى و جانشين خود كرد و پيش از شهادت به يك ساعت باز وصيت فرمود و اينك سلاح رسول خدا (ص) نزد منست و آن علامت امامت است زنهار كه متعرض اين امر مشو كه مى ترسم كه اگر اين اراده بكنى عمرت كوتاه شود و احوال دنيايت نيز پراكنده شود، به درستى كه حق سبحانه و تعالى وصيت و امامت را در

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 799

فرزندان حسين صلوات اللَّه عليه مقرر فرموده است اگر خواهى كه بر تو ظاهر شود بيا تا با تو به نزد حجر الاسود رويم و از او سؤال كنيم هر چه او بگويد به آن عمل نماييم پس هر دو با هم آمدند به نزد حجر و اصحاب محمّد نيز بودند پس حضرت سيد الساجدين صلى اللَّه عليه فرمودند كه اى عم اول تو ابتدا كن و تضرع و زارى كن و از حق سبحانه و تعالى طلب كن تا حجر شهادت دهد بر امامت و خلافت تو، پس محمّد بن حنفيّه شروع كرد در دعا و تضرع و زارى و خطاب بحجر كرد جواب نشنيد پس حضرت فرمودند كه

اى عم اگر تو امام و وصى مى بودى حجر ترا جواب مى داد، پس محمّد گفت اى پسر برادر تو دعا كن، پس حضرت فرمودند كه سؤال مى كنم از تو كه بحق آن خداوندى كه عهد و پيمان پيغمبران و اوصياى جميع پيغمبران و عهد و پيمان جميع خلايق را به تو سپرده است كه البته ما را خبر ده كه بعد از حسين بن على امام و وصى او كيست؟ پس حجر به حركت آمد به مرتبه كه نزديك بود كه از جاى خود بيرون آيد و حق سبحانه و تعالى او را گويا كرد به زبان عربى هويدا و گفت خداوندا به درستى كه امامت و خلافت و وصايت بعد از حسين از على بن الحسين بن فاطمه بنت رسول اللَّه است صلوات اللَّه عليهم پس محمّد بن حنفيّه قايل شد به امامت حضرت سيد الساجدين و اصحابش نيز قايل شدند به امامت حضرت.

و از مشايخ مذاكرة دارم كه اين گفتگو از جهة طمأنينه اصحاب آن حضرت و رجوع اصحاب محمّد بن حنفيّه بود و اگر نه روايات متواتره وارد است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در وقت رفتن همه فرزندان خود را جمع فرمودند و حضرت سيد الساجدين چهار ساله بودند و محمّد بن حنفيّه نيز حاضر بود و حضرت صلوات اللَّه عليه فرمودند كه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 800

بعد از من حسن امام است و بعد از حسن: حسين و بعد از حسين: على بن الحسين و اشاره به آن حضرت فرمودند و بقيه ائمه را يك يك فرمودند و محمّد بكرّات و مرّات شنيده بود امامت سيّد الساجدين را از

برادرانش چگونه معارضه مى نمود با حضرت، على اى حال شك نداريم در آن كه محمّد به امامت آن حضرت معترف بودند.

و به اسانيد معتبره منقول است از كابلى و غير او كه قايل بودند به امامت محمّد مدّتى و چون از او سؤال كردند كه امروز امام زمان بر عالميان كيست محمّد گفت: امام من و امام عالميان حضرت على بن الحسين است و به نزد آن حضرت آمدند و معجزه ديدند و برگشتند و به امامت آن حضرت قايل شدند، و عامه نيز نقل كرده اند روايات و اشعار در اين باب، و از آن جمله مبرّد در كامل روايت كرده است و در صحيح از جابر جعفى منقولست، و ابيات سيد حميرى نيز در مناقب مسطور است و در كشى و مناقب ابن شهرآشوب و غيرهما منقولست.

حضرت مى فرمايند در اين وصيّت طولانى كه اى فرزند هر چه را ندانى مگو بلكه هر چه را دانى همه را مگو بسيار حقى كه نتوان گفت به سبب تقيه يا به سبب عدم قابليت طالب علم، زيرا كه حق سبحانه و تعالى بر هر يك از اعضاى تو چيزى چند واجب ساخته و حجّت بر تو تمام كرده است و ترا از آنها سؤال خواهد كرد و تذكير جوارح تو فرموده است كه فراموش نكند و همه را پند داده است و ترسانيده است و تاديب كرده است و ايشان را مهمل نگذاشته است، از آن جمله فرموده است كه متابعت مكن آن چه را ندانى به درستى كه فرداى قيامت از گوش و چشم و دل هر كس از هر يك سؤال خواهند كرد كه آيا

آن چه به آن عمل كردى بچشم ديدى يا به گوش شنيدى تا

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 801

متواتر شد و معلومت شد يا براهين آنها را بدل يافتى پس اگر نديده باشد يا نشنيده باشد يا ندانسته باشد چشم گويد نديده بودم و گوش گويد نشنيده بودم و دل گويد كه اعتقاد نداشتم و اگر معلومش باشد چشم گويد كه معجزات ديدم يا گوش گويد كه مرا علم به همرسيد از راه تواتر يا غير آن مثل آن كه از معصوم شنيده باشد، يا دل گويد كه مرا از راه دليل و برهان معلوم شده بود از اين جهت زبان به آن متكلم شد چون غالبا علم از اين راهها حاصل مى شود و مستحق ثواب خواهد بود و به مراتب عاليه بهشت خواهد رسيد، و اگر او را علم بهم نرسيده باشد و به آن عمل كرده باشد يا اعتقاد كرده باشد معذّب خواهد شد به سبب مخالفت الهى، ديگر حق سبحانه و تعالى مى فرمايد يعنى اگر نه اين بود كه فضل و رحمت الهى شامل حال شما باشد هر آينه به شما مى رسيد به سبب افترا عذاب عظيم به سبب آن كه از زبان يكديگر مى شنيديد و نقل مى كرديد چيزى را كه به آن علم نداشتيد و مى پنداشتيد كه سهل است و حال آن كه نزد حق سبحانه و تعالى گناه عظيم بود.

بدان كه ظاهر آيه در افتراء بر عايشه نازل شده است به سبب آن كه عقد حمايل خود را در منزلى از منازل در وقتى كه به قضاى حاجت رفته بودند انداخته بود، و چون مى رود كه آن عقد را بجويد شتر دار

به گمان آن كه عايشه در كجاوه است شتر را مى برد و چون عايشه بر مى گردد مى بيند كه همه رفته اند و صفوان از عقب بوده است مى رسد و مى يابد كه عايشه مانده است از شتر به زير مى آيد و او را سوار مى كند و سر شتر را مى كشد و قبل از آمدن او كه شتر مى خوابد مى بينند كه عايشه در كجاوه نيست حضرت سيّد الأنبياء صلى اللَّه عليه و آله كسى مقرّر مى فرمايند كه بطلب او برود كه ناگاه مى بينند صفوان مى آيد و عايشه را مى آورد منافقان با جمعى از مسلمانان شروع در

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 802

افترا مى كنند كه صفوان عايشه را نگاه داشته بوده است بواسطه زنا و حضرت را خاطر جمع بوده است از عايشه و ليكن به سبب اين نسبت آزرده بوده اند و منتظر وحى بودند تا جبرئيل آمد و آيات براءت عايشه و عذاب افترا را آورد پس ممكن است كه مراد از آيه نسبت زنا باشد كه غالبا از اكثر مردمان به سبب قراين واقع مى شود و يقينا مشروع نيست و موجب عذاب الهى است و از جمله گناهان كبيره است با جماع، و اظهر آنست كه بر تقدير نزول آيه در اين واقعه لفظ عام است و مورد خاص و خصوص مورد مخصص عموم نيست پس مطلقا جايز نباشد گفتن چيزى كه به آن علم نداشته باشند و اگر در احكام الهى باشد بدتر خواهد بود، و جمعى از قدما شيعه باين آيه استدلال كرده اند بر آن كه حرامست عمل بظن كردن خواه از قياس يا خبر واحد يا اجتهاد باشد و تجويز عمل به خبر واحد بنا بر

آنست كه از دليل قطعى ظاهر شده است جواز عمل از قبيل به شهادت دو عادل هر چند مظنون است و ليكن مستندش قطعى است و جمعى گفته اند كه چون در نسبت زنا وارد شده است مخصوص همين است و خصوصيتى به افترا بر عايشه ندارد و هر افترائى حرامست مگر آن كه چهار گواه عادل يك بار به بينند و يك بار گواهى دهند پس اين حكم مخالف احكام ديگر است به سبب آن كه هر چند كسى خود زنا را ديده باشد مثل ميل در سرمه دان نقلش حرامست و نزد شارع كاذبست هر گاه چهار عادل بر طبق قول او شهادت ندهند به نص قرآن پس مشگل است استدلال بر عموم اما از استدلال حضرت ظاهر مى شود كه اعم مراد است اگر چه ممكن است كه مراد حضرت نيز خصوص اين واقعه باشد و اشاره باشد به مواضع ديگر اما خلاف ظاهر است، يا آن كه در صورتى كه دست بعلم رسد عمل بظن نتوان كرد و اليوم كه مستند احكام الهى ظنون

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 803

است غالبا اگر عمل بظن نتواند رفع احكام الهى مى شود و ممكن است كه قايل شويم كه اليوم نيز مكلّف باشيم بعنوان احتياط مثلا هر گاه علم ضرورى داريم بوجوب صلاة و اگر سوره و قنوت و سلام را مثلا در نماز واقع سازيم بى دغدغه نماز كرده ايم و اگر اينها را واقع نسازيم جزم نداريم كه بري ء الذمّه شده ايم هر چند ظن داريم كه مستحبّند و آن چه اكثر اصحاب مى گويند كه واجبست كه مجتهد بظن خود عمل نمايد عمل كرده ايم زيرا كه همه عمل به احتياط

كرده اند و مجتهد مى داند كه ظن دارد به استحباب و مى داند كه احتياط نيز خوبست و نيت همين است، و اگر گويند كه در نيت جزم مى بايد به همه جزم دارد، و اگر گويند كه جزم بوجوب يا استحباب مى بايد بر تقديرى كه اين نيت در كار باشد محال است كه در چنين مواضع مكلف به جزم باشد چون جزم محال است و تكليف ما لا يطاق نشده است، و اگر جاهلى جزم كند نفهميده است جزم را از خطور بال پس احوط آنست كه مهما أمكن عمل به احتياط كند تا بى دغدغه عمل بعلم كرده باشد تا عمل به آيات و اخبار متواتره كرده باشد، و آن چه مشهور است ميان متاخرين كه ظنّيت طريق منافات به علميّت حكم ندارد ظنى است واهى، و وهمى است فاسد چه محال است علم با ظن مدرك مگر به اعتبار وجوب عمل و آن نيز واهى است چون مبناى وجوب عمل بر اجماع است و كجا علم بهم مى رسد در اين مسأله كه اجماعى است كه معصوم داخل باشد در آن بلكه مظنون خلاف آنست چون ظاهر آيات و اخبار متواتره وجوب متابعت علم است.

پس حضرت فرمودند ثمّ استعبدها بطاعته يعنى حق سبحانه و تعالى در اين آيات أولا علم طلب نمود كه احكام الهى را بدانيد بعنوان علم و بعد از آن جوارح را به بندگى خود خواند كه آدمى جوارح را به بندگى بدارد به آن كه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 804

فرمود كه اى جمعى كه به شرف ايمان مشرف شده ايد ركوع كنيد و سجود كنيد و عبادت كنيد پروردگار خود را و به جا آوريد

خوبيها را تا شايد رستگار شويد، و در اخبار صحيحه وارد است كه مراد از آيه ركوع و سجود نماز است بلكه ظاهر آيه امر به نماز و زكاتست، و چون جزو اعظم نماز ركوع و سجود بود از جهة زيادتى اهتمام آن را مقدم داشت و عبادت از مجموع نماز است و اگر اعم باشد شامل نماز هست البته و مراد از و افعلوا الخير بحسب ظاهر زكاتست و اگر اعم مراد باشد شامل آن نيز هست پس حضرت فرمودند كه مراد از آيه خواه ركوع و سجود فقط باشد يا نماز باشد يا اعم اين فريضه ايست كه شامل جميع جوارح است چه در حال ركوع و سجود همه اعضا در كارند، بر پاهاى مى ايستد و دستها به زانوها مى نهد و چشم را به جايى كه فرموده است مى اندازد و پشت را راست مى كند و هم چنين در سجود.

و ديگر فرمودند كه به درستى كه اعضائى كه به آن سجود مى كنند مال حق سبحانه و تعالى است پس اين اعضا را مخصوص حق سبحانه و تعالى سازيد در سجده كردن و ديگرى را شريك خداوند خود مگردانيد پس حضرت فرمودند كه مراد از مساجد در اين آيه هفت عضويست كه در حالت سجود به زمين مى رسانند و آن رو و كف دستها و زانوها و انگشتهاى مهين هر دو پاست، و احاديث صحيحه گذشت كه مراد الهى از اين مساجد اين اعضاست و اهل بيت اعرفند به مراد الهى بلكه غير ايشان كسى عالم نيست مگر آن كه از ايشان اخذ نموده باشد.

و ديگر حق سبحانه و تعالى فرموده است كه شما نمى توانيد پوشانيدن

افعال خود را از جوارحى كه فرداى قيامت بر شما گواهى خواهند داد گوش مى گويد كه شنيدم و چشم مى گويد كه ديدم و پوستهاى بدنهاى شما گويند

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 805

كه سوديم يعنى فرجهاى شما گويند كه زنا كرديم و اگر شما خواهيد كه ايشان بر شما گواهى ندهند خواهش شما نفع نمى كند و اعضاى شما بر افعالى كه به آن مكلّفند گواهى خواهند داد و اقرار خواهند نمود، و ظاهر اين آيات آنست كه جوارح را شعور خواهد بود بلكه الحال نيز هست و به سبب اراده شما مغلوب مى شوند در مخالفت الهى و راضى نيستند و محتمل است كه غرض اين باشد كه چون حق سبحانه و تعالى گواهست و كفى باللَّه شهيدا اگر منكر شويد اعضاى شما را گويا خواهم كرد تا بر شما و بر خود گواهى دهند و اللَّه تعالى يعلم (ثمّ خصّ كلّ جارحة من جوارحك بفروض و نصّ عليها، ففرض على السّمع ان لا تصغى به إلى المعاصي فقال تعالى وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ، و قال تعالى وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ ثمّ استثنى عزّ و جلّ موضع النّسيان فقال وَ إِمَّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ، و قال تعالى فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ، و قال تعالى وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً و قال عزّ و جلّ وَ إِذا

سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ فهذا ما فرض اللَّه تعالى على السّمع و هو عمله و فرض على البصر ان لا تنظر به إلى ما حرّم اللَّه تعالى عليه فقال عزّ من قائل قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ فحرّم ان ينظرا احد إلى فرج غيره، و فرض على اللّسان الاقرار و التّعبير عن القلب ما عقد عليه فقال

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 806

تعالى قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا الْايَةَ، و قال عزّ و جلّ وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً و فرض على القلب و هو امير الجوارح الّذى به تعقل و تفهم و تصدر عن امره و رأيه، فقال عزّ و جلّ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ الاية و قال تعالى حين اخبر عن قوم اعطوا الايمان بأفواههم و لم تؤمن قلوبهم فقال تعالى الَّذِينَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ، و قال عزّ و جلّ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ و قال تعالى وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ و فرض على اليدين ان لا تمدّهما إلى ما حرّم اللَّه عزّ و جلّ عليك و ان تستعملهما بطاعته، فقال عزّ و جلّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ، و قال تعالى فَإِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ، و فرض على الرّجلين ان تنقلهما فى طاعته، و ان لا تمشى بهما مشية عاص، فقال عزّ و جلّ وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا كُلُّ

ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً، و قال عزّ و جلّ الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ فاخبر عزّ و جلّ عنها انّها تشهد على صاحبها يوم القيمة، فهذا ما فرض اللَّه تعالى على جوارحك فاتّق اللَّه يا بنيّ و استعملها بطاعته و رضوانه و إيّاك ان يراك اللَّه تعالى ذكره عند معصيته او يفقدك عند طاعته فتكون من الخاسرين، و عليك بقراءة القرآن و العمل بما فيه و لزوم فرائضه و شرائعه و حلاله و حرامه و امره و نهيه و التّهجّد به و تلاوته فى ليلك و نهارك فانّه عهد من اللَّه تعالى إلى خلقه

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 807

فهو واجب على كلّ مسلم ان ينظر كلّ يوم فى عهده و لو خمسين آية و اعلم انّ درجات الجنّة على عدد آيات القرآن فاذا كان يوم القيمة يقال لقارئ القرآن اقرا و ارق فلا يكون فى الجنّة بعد النّبيّين و الصّدّيقين ارفع درجة منه و الوصيّة طويلة اخذنا منها موضع الحاجة و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلىّ العظيم تمّ الجزء الثّانى من كتاب من لا يحضره الفقيه تصنيف الشّيخ الامام السّعيد الفقيه ابى جعفر محمّد بن علىّ بن الحسين بن موسى بن بابويه القميّ قدّس اللَّه روحه و نوّر ضريحه) پس حق سبحانه و تعالى مخصوص گردانيدند هر عضوى از اعضاى ترا به واجبى چند و در قرآن مجيد به آن تصريح فرمود پس واجب گردانيد بر گوش تو كه تو گوش نيندازى به چيزى چند كه بر تو حرام گردانيده است شنيدن آنها چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه خداوند شما

در كتاب شما فرستاده است كه اگر در مجلسى وارد شويد كه بشنويد كه كفران مى كنند و انكار مى نمايند آيات خدا را يا استهزا و تمسخر به آن كنند با ايشان منشينيد و از آن مجلس برخيزيد مگر آن كه رعايت خاطر شما كرده ترك نمايند و شروع در امر ديگر كنند كه اگر در وقت استهزا بنشينيد شما نيز مثل ايشان خواهيد بود، و مراد از آيات آيات قرآنى است يا رسول خدا و ائمه هدايند صلوات اللَّه عليهم چنانكه در اخبار ديگر وارد شده است، و شكى نيست كه ايشان اعظم دلايل وجود اللَّه تعالى و قدرت و علم و كمالات اويند، و ديگر حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هر گاه به بينى جمعى را كه قدح مى كنند در آيات ما يابد مى گويند، و مذمّت مى كنند آيات ما را پس از ايشان اعراض كن و دورى كن تا شروع كنند در حكايت ديگر.

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 808

و در اخبار صحيحه وارد شده است كه هر مجلسى كه سبّ يكى از ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم كنند، يا غيبت مؤمنى كنند در آنجا هر كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد مى بايد كه در آنجا ننشيند و بعد از آن همين آيه را خواندند پس حضرت فرمودند كه حق سبحانه و تعالى استثنا فرمود صورت نسيان را و فرمود كه اگر شيطان از خاطرت ببرد كه اين مجلس چنين است و پيشتر ديده باشى كه در اين مجلس بد مى گويند با ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم و به خاطرت آيد بعد از تذكّر با اين قومى كه ستم مى كنند بر خود

منشين، و از حديث صحيح ظاهر شد كه اگر در مجلسى غيبت مؤمنين كنند نبايد نشست، بلكه از احاديث صحيحه بسيار ظاهر مى شود كه هر مجلسى كه فسق در آنجا واقع شود حرامست نشستن بلكه حرامست همنشين فساق بودن چه جاى اهل بدعت مانند ظلمه و قضاة جور مگر از جهة تقيّه يا رفع ظلمى از مؤمنى كه در اين صورت جايز است بلكه بسيار است كه واجب باشد.

ديگر از آيات سمع قول حق سبحانه و تعالى است كه فرموده است كه يا محمّد بشارت ده بندگان مرا كه گوش مى دهند به قرآن و حديث و متابعت مى كنند احسن آن را اين جماعتند كه حق سبحانه و تعالى هدايت كرده است ايشان را و ايشانند صاحبان عقول و در بعضى از روايات وارد است كه مراد از احسن آنست كه حديثى را كه بشنوند بهمان لفظ نقل كنند و نقل بالمعنى نكنند بسا باشد كه او چيزى فهمد از آن عبارت و ديگرى بهتر بفهمد وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ، و در مقدمه گذشت، و در بعضى از روايات واقع است كه احسن آنست كه به عزايم عمل كنند نه به رخصت و به عبارتى ديگر وارد است كه هر چه بر نفس دشوارتر است به آن عمل نمايند.

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 809

ديگر حق سبحانه و تعالى فرموده است مدح جمعى را كه چون بگذرند به لغو بگذرند و خود را عزيز دارند و بر خود ترحم نمايند از شنيدن آن، و در اخبار بسيار از ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم وارد است كه مراد از لغو در اين آيه و آيات ديگر غناست

و انواع سازها حتى نى، و خلافى نيست نزد علماء شيعه در حرمت ساز و غنا، و شكى نيست كه در لهو و لعب انواع سرود حرامست، و در ذكر و قرآن خلافى است كه خواهد آمد در باب غنا إن شاء اللَّه تعالى و اكثر مفسّرين لغو را تعميم كرده اند بباطل، و از آن جمله اخبار دروغ مثل قصه حمزه و رستم و اسفنديار و امثال اينهاست، و شكى نيست كه شنيدن هيچ يك از اينها خوب نيست و در حرمتش جزم مشگل است، و احتياط در دين ترك شنيدن هر چيزيست كه فايده اخروى بر آن مترتّب نشود.

و ديگر حق سبحانه و تعالى مدح فرموده است جمعى را كه هر گاه مى شنوند لغو را اعراض مى كنند از او، و در اخبار صحيحه بسيار وارد است كه گوش مدهيد به هيچ باطلى و هر چه قول خدا و رسول نيست باطل است پس اگر سخن خدا و رسول را مى شنويد بندگى حق سبحانه و تعالى كرده ايد و اگر غير آن را بشنويد بندگى شيطان كرده ايد و همه در باب غنا خواهد آمد ان شاء اللَّه تعالى پس حضرت فرمودند كه اينها چيزهائى است كه حق سبحانه و تعالى بر گوش واجب كرده است كه واجبات را بشنوند و محرمات را نشنوند، و ممكن است كه فرض بمعنى تقدير باشد و شامل مندوبات و مكروهات نيز باشد چون همه را حق سبحانه و تعالى مقدر ساخته است و لغو اعم از محرمات و مكروهات و مباحات باشند و شنيدن مباحات نيز خوب نيست چون تضييع عمر است كه سرمايه آدمى است

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 810

چنانكه

ظاهر آيه است و اينها كار گوش است.

و بر چشم واجب گردانيده كه به آن نظر نكنى به چيزى كه حق سبحانه و تعالى ديدن آن را حرام گردانيده است پس فرموده است كسى كه قايلش عزيز و قهار است كه يا محمّد بگو مؤمنان را كه چشمهاى خود را به پوشانند و فروج خود را محافظت نمايند و حضرت فرمودند كه مراد الهى از اين آيه آنست كه چشمهاى خود را به پوشانيد از نظر كردن به فرجهايى كه حرامست بر ايشان ديدن آنها و فرج خود را محافظت نمايند كه نامحرمى نظر به فرجهاى ايشان نكند، و در احاديث صحيحه وارد است كه هر جا حق سبحانه و تعالى در قرآن فرموده است حفظ فرج را از زنا فرموده است كه حفظ كنند و زنا نكنند مگر اين آيه كه مراد الهى حفظ است از نظر كردن به آن، و هم چنين زنان را نيز حق سبحانه و تعالى امر فرموده است كه نظر به فرجهاى زنان نكنند و فرجهاى خود را محافظت نمايند كه كسى به آن نظر نكند و آيه حجاب بعد از اين آيه است كه إن شاء اللَّه خواهد آمد، و شكى نيست كه نظر كردن به زنان و مردان از روى شهوت حرامست و خواهد آمد كه نظر تير زهر آلوده شيطان است.

و در حديث صحيح وارد است كه هر نظرى كه در آن عبرتى نباشد سهو و لغو است، و اعظم اسباب علوم چشم است كه به آن مطالعه علوم دينيه كنند و در هر چه نظر كنند تفكر كنند كه آن را صانعى و مدبّرى هست

كه عليم و قادر و حكيم است هر ذره ذرات دليل است بر وجود واجب الوجود و علم و قدرت و اراده و حكمت او، و تكاليف چشم بسيار است كه در ابواب نكاح خواهد آمد بعضى از آن و در هر بابى از ابواب فقه هر يك از جوارح را تكليفى هست كه مذكور شد و خواهد شد، و حق سبحانه و تعالى

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 811

واجب گردانيده است كه اقرار كند به اعتقادات واجبه، و ظاهر سازد اعتقاد خود را و چون مسلمان مى شود واجبست اظهار بشهادتين به اجماع، و خلافست كه آيا شرط اسلام است شرطيّت ظاهر نيست.

و حق سبحانه و تعالى فرموده است كه بگوئيد كه ايمان آورديم بحق سبحانه و تعالى و بهر چه نازل شده است بر ما كه آن پيغمبر آخر الزمان است و اوصياء او صلوات اللَّه عليهم و قرآن مجيد و جميع آن چه پيغمبر ما آورده از احكام الهى و اوامر و نواهى، و ايمان داريم به حقيقت پيغمبران و كتابهاى ايشان در زمان ايشان بر سبيل اجمال و هر پيغمبرى كه اسم او در قرآن مذكور است يا در اخبار متواتره وارد شده است داخل است در تصديق بما جاء به النبي صلوات اللَّه عليه.

و در اخبار بسيار وارد است كه پيغمبران صد و بيست چهار هزار بوده اند، و اوصياء پيغمبران سابق بوده اند غالبا، و مجملا اعتقاد لازمست و نفى هر پيغمبرى نفى پيغمبر خود است صلوات اللَّه عليهم چنانكه در تتمه اين آيه است كه ما جدائى نمى اندازيم ميان پيغمبران كه ايمان داشته باشيم به بعضى از ايشان دون بعضى و چون حقيّت

پيغمبر ما صلوات اللَّه عليه به معجزات باهره محقق شده است و او تصديق انبياء سابق فرموده است ما به آن تصديق داريم و اگر نه بر ما ظاهر نشده است نبوّت ايشان از جاى ديگر.

و ديگر حق سبحانه و تعالى فرموده است كه به مردمان سخن خوب بگوئيد يا از جهة همه كس سخن خوب بگوئيد، و در اخبار وارد است كه از براى مردمان بگوئيد چيزى را كه خواهيد كه ايشان از جهة شما آن را گويند و مگوييد از جهة ايشان چيزى را كه نخواهيد كه ايشان از جهة شما بگويند و مجرب است كه هر كه خوب مى گويد خوب مى شنود و هر كه بد مى گويد بد

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 812

مى شنود.

ديگر حق سبحانه و تعالى واجب گردانيده است بر دل كه پادشاه جوارح و اعضاست كه آن نفس ناطقه است و جوارح و قوى لشكر اويند و جوارح به سبب دل چيزها را مى دانند و مى فهمند و هر چه مى كنند بامر او مى كنند پس فرمود كه مگر كسى كه به اكراه او را بر كفر بدارند و ايمان در دل او قرار گرفته باشد، و اين آيه در عمار بن ياسر و اصحاب او نازل شد كه والدين او را اهل مكه امر كردند به سبّ حضرت سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و سب نكردند و ايشان را به زجر تمام شهيد كردند و عمار سب كرد و نجات يافت و چون اين خبر به آن حضرت رسيد اصحاب شروع كردند در مذمّت عمّار حضرت فرمودند كه والدين او سبقت كردند به بهشت و عمّار را نجات داد فقهش و

حق سبحانه و تعالى از جهة تصديق آن حضرت اين آيه را فرستاد پس ظاهر شد كه ايمان فعل قلب است و با ايمان منافات ندارد كفر از روى تقيّه.

و در اخبار متواتره وارد شده است كه حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى فرمودند كه بعد از من كفّار بنى اميّه بر شما مسلّط خواهند شد و شما را امر خواهند كرد به سبّ من: بكنيد و ظاهر اخبار آنست كه اگر سبّ نكند شهيد شده است و حمل كرده اند بر كسى كه مسأله نداند يا محبّت مفرط مانع او باشد از تلفّظ باين كفر، و على اى حال مغفور است البته بلكه اعلى مراتب شهدا دارد، الآيه يعنى تا آخر آيه كه آن اينست كه ليكن كسى كه بدل كافر شود غضب و عقاب الهى از جهة او مهيّاست، پس ظاهر شد كه كفر و ايمان كار دل است.

ديگر حق سبحانه و تعالى بيان فرموده است احوال منافقان را كه به زبان

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 813

ايمان آورده بودند و بدل مؤمن نبودند و فرمود كه آن جماعتى كه به زبان مى گويند كه ايمان آورديم و دل ايشان ايمان نياورده است و قبل از اين آيه مذمّت ايشان فرموده است و قرآن مجيد مشحون است از مذمّت منافقان و از آن كه ايمان فعل قلب است و ديگر ذكر حق سبحانه و تعالى فعل قلب است چنانكه فرموده است. كه آيا چنين نيست كه بذكر حق سبحانه و تعالى قرار مى گيرد دلها، و بهترين اذكار آنست كه نزد واجبات: خداوند خود را ياد كند و به جا آورد و نزد محرمات: ترك كند چنانكه در

روايات صحيحه متواتره وارد شده است.

و ديگر بسيارى از اعمال قلب را ياد فرموده است و فرموده است كه اگر ظاهر كنيد چيزهائى را كه در نفوس شماست يا پنهان كنيد آنها را حساب مى كند حق سبحانه و تعالى شما را بر آنها و آن ريا و كبر و عجب و عداوت و بغض مؤمنان است و امثال آن و كفر و ايمان و غير آن پس مى آمرزد هر كه را كه مى خواهد كه قابليت رحمت دارند و معذّب مى سازد هر كه را مى خواهد كه قابل رحمت نيستند.

و ديگر واجب گردانيده است بر دستها كه دراز نكنند به جانب آن چه آن را حق سبحانه و تعالى حرام گردانيده است، و اگر دزدى كنند ببرند، و اگر كسى را بكشند بنا حق او را بكشند و هم چنين ساير اعمال قبيحه كه دست آن را مى كند، و امر فرموده است كه آن را به طاعت الهى بدارند چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه اى مؤمنان چون از خواب برخيزيد يا اراده نماز كنيد پس وضو سازيد به آن كه روهاى خود را بشوييد و دستها را با مرفق بشوييد يا دستهاى تا مرفق را بشوييد و سرهاى خود را مسح كنيد و پاهاى تا كعبين را يا پاها را تا كعبين مسح كنيد چنانكه به تفصيل گذشت پس در اين

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 814

آيه واجب ساخت شستن دستها را و شستن بقيه اعضا و مسح آن را به دستها.

و ديگر حق سبحانه و تعالى فرموده است كه هر گاه به كافران رسيد گردن ايشان را بزنيد و جهاد كار دستت و كار دست

بسيار است.

ديگر واجب گردانيد بر پاها كه آن را به طاعت او بداريد مثل نماز و حج و جهاد و غير آن و فرمود كه باين پاها بنحو عاصيان و متكبّران راه مرويد چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه راه مرو در زمين از روى تكبّر و تجبّر كه پاها را در زمين سخت مى كنند، و گردنهاى خود را مى كشند به درستى كه از اين سخت گذاشتن زمين را نخواهى دريدن و از اين گردنكشى از كوهها در نخواهى گذشتن زمين: با اين سختى متواضع است نزد حق سبحانه و تعالى و كوهها: با اين بلندى نزد فرمان او ذليلند تو با اين ذلّت و خوارى كه در هر ساعتى دارى چرا فروتنى نمى كنى، به هوايى از پا در مى آيى، و به لقمه بيمار مى شوى، و به قطع نفسى مى ميرى و در هر آنى محتاج ابقاء و تربيت اويى بايد كه شكسته بسته راه روى سر به زير افكنده و بهر كه رسى سلام كنى و تواضع كنى و شكستگى را شعار و دثار خود كنى، و چون حق سبحانه و تعالى بيشتر اوامر و نواهى فرموده است مى فرمايد كه هر بدى كه مذكور شد حق سبحانه و تعالى را خوش نمى آيد با آن كه فى نفسه قبيح است و از براى تو بد است و اگر بد نمى بود از جهة تو مى بايست كه همين كه بدانى كه خالق را خوش نمى آيد ترك كنى.

و ديگر فرموده است حق سبحانه و تعالى كه در روز قيامت مهر بر زبانهاى ايشان خواهيم كرد و دستها و پاهاى ايشان با ما سخن خواهد كرد و خواهند

گفت كه مادر دار دنيا چها كرده ايم و جاهائى كه نبايست رفت و كارهائى كه نبايست كرد كرده ايم، پس حق سبحانه و تعالى خبر داده است

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 815

ترا كه فردا همه بر تو شهادت خواهند داد و ترا بعذاب او در خواهند آورد امروز پر در تحصيل مرادات ايشان مكوش كه در آن روز همه دوستانت دشمن تو خواهند شد پس اين چيزهائى است كه حق سبحانه و تعالى بر جوارحت واجب گردانيده است، پس اى فرزند از حق سبحانه و تعالى بترس و اعضا و جوارح خود را به طاعت و عبادت او بدار و زنهار كه چنان مكن كه حق سبحانه و تعالى ترا ببيند كه معصيت مى كنى يا به بيند كه ترك طاعت كرده چون هميشه رقيب تست، هر چه مى كنى مى بيند و هر چه در خاطرت گذرد مى داند بلكه از اين جهت خود را سميع و بصير ناميده است كه بد نكنى و بد نگويى اگر مخلوقى بر تو مطلع باشد البته بد نخواهى كرد، خداوند خود را اهون النّاظرين مكن و مدان كه از جمله خاسران و زيان كاران خواهى بود.

و بر تو باد اى فرزند كه مداومت كنى بر قرائت قرآن مجيد و عمل كردن به آن چه در اوست و بر ملازمت نمودن بر فرايض و شرايع و حلال و حرام و امر و نهى آن و بر آن كه شبها را بيدار دارى به قرآن و بر تو باد به قرائت آن در شب و روزت به درستى كه قرآن مجيد عهد و پيمان و فرمان واجب الاتباع خداوند عالميان است اگر پادشاهى از پادشاهان

دنيا فرمانى به تو نويسد هميشه آن فرمان را در برابر خود خواهى گذاشت كه مبادا تقصيرى از تو صادر شود در چيزى از آن اين فرمان پادشاه پادشاهان است كه بسوى همه خلايق فرستاده است پس بر هر مسلمانى واجبست كه اقلا هر روز پنجاه آيه آن را فكر كند و هر آيه خزينه از خزاين الهى است بايد كه سر آن خزينه را بردارى و هر چه مقدورت باشد از آن خزينه از جهة خود ضبط نمائى، و بدان كه درجات بهشت بعدد آيات قرآنست پس چون روز قيامت مى شود به قارى قرآن مى گويند كه بخوان و بالا رو و هر چه را خوانده است و به آن

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 816

عمل نموده است مى خواند و بالا مى رود، و بعد از پيغمبران و صديقان درجه كسى بلندتر از درجه قارى قرآن نخواهد بود كه جميع را خوانده باشد و به آن عمل نموده باشد هر چند در خاطر نداشته باشد و بر هر چه در اين وصيت مذكور است احاديث بسيار وارد است بلكه همه متواتر است.

و در حديث صحيح بلكه احاديث صحيحه وارد است كه آيات قرآن هفده هزار آيه است، و در روايتى هجده هزار آيه است و همه را در قبر تعليم شيعيان حضرات ائمه معصومين صلوات اللَّه عليهم خواهند نمود، و در زمان حضرت صاحب الامر آن قرآن را كه تمامست و حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه جمع كرده است اظهار خواهند فرمود و شيعيان خلّص كه زنده شوند نيز موافق آن در حفظ خواهند داشت و اين معنى نيز يك معجز آن حضرت و معجز قرآن خواهد

بود، اگر چه معجزات همه انبياء را آن حضرت صلوات اللَّه عليه اظهار خواهند فرمود، و اگر چه حضرات ائمه معصومين همه را داشتند و ليكن از خوف و مصالحى ديگر اظهار نمى فرمودند، و چون در زمان آن حضرت به وعده الهى كه در قرآن مجيد فرموده است خوف نخواهد بود تقيّه مرتفع خواهد شد و آيه در سوره نور است كه آن آيه نيز به اجماع اهل بيت در شأن ايشانست، و آيه رفع خوف اينست كه «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِلخ» يعنى حق سبحانه و تعالى وعده داده است جمعى را كه ايمان حقيقى به خدا و رسول آورده اند و همگى اعمال صالح را به جا آورده اند كه البته خلافت خواهد داد ايشان را در زمين چنانكه پيشينيان را نيز خلافت داد كه همه انبيا باشند، يا پيغمبرانى را كه رياست دين و دنيا داده است يا كسانى را كه امام گردانيده است يا كسانى را كه لفظ خلافت در شأن ايشان هست مثل حضرات آدم، و

لوامع صاحبقرانى، ج 8، ص: 817

هارون، و داود عليهم السّلام و هر آينه تمكين خواهد داد از جهة ايشان دين ايشان را كه مرضى حق سبحانه و تعالى است و به آن دين از ايشان خوشنود است، و هر آينه بدل خواهد فرمود خوف ايشان را به امنيّت و شيعيانند كه هميشه خايفند در دار دنيا، و يهود و نصارى و مجوس و كفار هند هميشه ايمنند در اطراف عالم حتى مذاهب باطله شيعه مانند زيديه ايمنند، و اماميه اثنى عشريه در خوفند و خوف ايشان در زمان آن حضرت زايل خواهد شد.

تمام شد

جزو دويم از كتاب من لا يحضره الفقيه كه تصنيف شيخ بزرگوار پيشواى سعادتمند عالم است كه آن ابو جعفر محمّد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى است مقدّس سازد خدا روح او را از خواهشها، و روشن سازد خدا قبر او را و الحمد للّه ربّ العالمين و الصّلاة على سيّد الانبياء و المرسلين و افضل الاوّلين و الآخرين محمّد و عترته الاصفياء الطاهرين.

نمّقه احوج المربوبين إلى رحمة ربه الغنى محمّد تقى بن مجلسى عفى عنهما بالنبي و الوصي فى شهر شوال سنة ست و ستين بعد الالف من الهجرة المقدسة صلوات اللَّه على على مهاجرها و آله المعصومين.

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9
آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109