دستور العملهاي عرفاني از علماي بزرگ اخلاق

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1390 عنوان و نام پديدآور:دستور العملهاي عرفاني از علماي بزرگ اخلاق/ جمعي از نويسندگان مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390. مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه

شهيد اول

زندگى نامه

بسم الله الرحمن الرحيم

نام : محمد

پدر: ابومحمد مكى ملقب به ((جمال الدين )) يا ((شرف الدين ))

مادر: بانويى از آل معيه ، زنى از خاندان علويه

لقب : شهيد اول

جد: شيخ محمد ملقب به شمس الدين

ولادت : شهرك جزين در جبل عامل در سال 734 قمرى .

اين فقيه نامور از سوى پدر به قبيله بنى مطلب منسوب است از اين رو به لقبهاى شريف ، مطلبى و هاشمى مشهور گشت و از جهت مادر نيز از تبار سعد بن معاذ است چنانكه دختر شهيد مى نويسد: كه آقاى ما از جهت مادر به سعد بن معاذ رئيس قبيله اءوس منتسب است . (1)

همسر وى علاوه بر اينكه دختر دانشمندى چون اسدالدين صائغ جزينى است بانويى فقيه و دانشمند بوده كه به ((ام على )) مشهور و پيوسته مورد تعريف و تمجيد شهيد اول بود .

مشهورترين اثر وى كتاب گرانسنگ ((للمعة الدمشقيه )) است كه عالى ترين منبع متقن فقه شيعه است و شرح هاى زيادى بر آن نوشته شده كه مشهورترين آن شرح شهيد ثانى بنام ((الروضة البهيه ))است .

ايشان با تقيه شروع به نوشتن فقه شيعه نمودند و با توكل به خداوند متعال در مدت هفت روز بدون اينكه بيگانگان متوجه شوند كتاب خود را به پايان رساندند . آثار ديگر وى بسيار است كه در اينجا فقط به ذكر نام چند كتاب بسنده مى كنيم :

1-

المقالة التكليفية .

2- المسائل الاربعينية .

3- العقيدة .

4- اربعون حديثاً (در دو جلد) .

5- اختصار الجعفريات .

. . .

سرآنجام در سال 784 كه حكومت دمشق بدست (بيدمر) بود ايشان دستگير و بزندان افتادند و پس از محاكمه صورى حكم به قبل اعلم فقهاى شيعه داده شد و در روز 5 شنبه 9 جمادى الاول 786 در سن 52 سالگى در قلعه دمشق شهر شام (مركز طرفداران بنى اميه ) پس از پوشيدن لباس شهادت ، او را به شهادت رساندند و سپس بدن او را بدار آويختند و سپس سنگسار نمودند و جسم بى جان وى را سوزاندند كه اثرى از وى باقى نماند ولى چه بسيار كورانديش . . .

دستورالعملها

قسمت يكم

بسم الله الرحمن الرحيم

وصيتى كه پيش روى شماست ، از بنده ضعيف و ناتوان ، نويسنده اين حروف ، محمد فرزند مكى است . خداى او را همچون نصوح ، توبه پذيرد؛ و از مخاطب آن ، برادران و دوستان الهى مى باشند ، آنان كه براى خدا و در راه خدا با او دوست شده اند .

نخست نفس خود را مخاطب قرار مى دهد ، سپس آنان را .

اين ((وصيت نامه )) در بردارنده مطالب و معارف بلندى است .

1 . تقواى الهى را فرا ديد خود قرار دهد و بر همه حركات و سكنات خويش حاكم سازد . (2) مدام در مراقبه بوده و از خدا خوف و خشيت كند . در خلوت و پنهانى از او شرم كرده ، به آنچه خوشايند او نيست آلوده نگردد .

2 . در همه احوال خدا را فراياد دارد و در بيشتر اوقات با زبان

ذكر او گويد . (3)

3 . بر خدا توكل كرده ، كارها را به او واگذارد و در گرفتاريها و سختيها به او پناه برد(4)

4 . موازين و احكام دين را فراديد خويش نهاده ، مواظب باشد سر موئى از آن خارج نشود؛ زيرا خروج از فرامين شريعت ، گمراهى و ضلالت را در پى آرد .

5 . نوافل و مستحبات را بر اساس تلاش و توان ، فراغت و سلامتى ، زياد كند؛ بويژه نمازهاى مستحب را؛ چون نماز ، بهترين عمل است . كارى پس از شناخت خدا و تحصيل معارف الهيه ، همانند نماز انسان را به خدا نزديك نمى كند . در ميان نمازهاى مستحبى ، در انجام نماز شب مراقبت ويژه كند .

6 . زبان را از گناهانى همچون : پرت و پلاگوئى ، غيبت ، سخن چينى ، بيهوده گوئى نگاه دارد . از شنيدن لغو و هر آنچه بهره دينى يا دنيايى ندارد بپرهيزد و اعضاء جوارح را از آنچه ناخوشايند پروردگار است بدور دارد .

7 . زهد را روح زندگى اش كند ، به آنچه به او مى رسد بسنده كند ، روزى از حلال خورد ، تا مى تواند بى نيازى از مردم را پيشه خود سازد؛ زيرا خواهش از مردم خوارى و ذلت اين دنيا را در پى دارد .

8 . ياد مرگ را نصيب العين خويش كند؛ براى رسيدن آن در همه حال آماده باشد . براى اين كه ياد مرگ ، ((فراديد)) او گردد ، روزى بيست مرتبه ياد مرگ كند . (5)

9 . هر صبح و شام گذشته خود را محاسبه كند

، اگر رفتار نيك داشته است بر او بيفزايد؛ چنانچه بدى از او سرزده است ، از او بازگردد و جبران كند .

10 . با قلب و زبان ، دائم در استغفار بوده ، طلب بخشش كند . شكل آن (استغفار) چنين است :

((اللهم اغفرلى فانى استغفرك و اتوب )) .

در وصيت لقمان به فرزندش آمده است : بسيار بگويد: ((اللهم اغفرلى )) ؛ زيرا خداوند در شبانه روز اوقاتى قرار داده است كه در آن وقت ها ، حاجات بندگان را رد نمى كند .

11 . امر بمعروف و نهى از منكر را با شرايطى كه در شرع مطهر آمده است به اندازه توان و نيرو ، انجام دهد .

12 . برادران دينى را يار و كمك باشد ، به اندازه افتادگى و نياز آنان حاجتشان را برآورد . اولاد على ((ع )) و فاطمه ((س )) را خدمت و احترامى ويژه كند .

13 . قوانين و دستورات الهى را بزرگ شمارد . علماء دين را گرامى دارد . صاحبان تقوا ، از مؤ منين را ، احترام كند .

14 . بداده خدا راضى باشد . چيزى را كه نمى داند خير او در آن است يا نه ، طلب نكند . در همه احوال خدا را سپاسگزار باشد .

15 . بهنگام پيكار و رودررويى با مشكلات مقاومت ورزد؛ زيرا صبر راءس همه امور است . (6)

16 . براى تعجيل فرج و ظهور امام زمان ((عج ))) دائم دعا كند؛ زيرا اين عمل در شريعت اسلام ، از اهميت والايى برخوردار است .

17 . اشتغال دائم به درس و بحث و ممارست با علوم

را ، در اين راه تدريس ، آموزش ، مطالعه ، قرائت و فراگيرى دانش پيشه خود سازد . در اين راه از سرزنش هيچكس بيم به دل راه ندهد .

19 . در همه كارها اخلاص داشته باشد و كارها را فقط براى خوشنودى خداانجام دهد؛ زيرا فقط كارهاى خالص و بى پيرايه را خدا مى پذيرد . ريا در عبادت - پناه مى بريم از آن بخدا- شرك شمرده مى شود . (7)

20 . پيوند و ارتباط با خويشاوندان ، اگر بگونه اى فراخ نتواند به ديدار آنان برود ، با عرض سلامى آنان را خوشنود سازد .

21 . به زيارت برادران دينى رود . با آنان در امور دين و آخرت گفتگو داشته باشد . (8)

22 . زياد به دنبال مباحات و رخصت ها نرود . در زندگى خود ، گشادگراى نباشد . در تكاليف دينى بر خود سخت نگيرد؛ بلكه روش و مشى ميانه و استوارى را در پيش گيرد .

23 . با مردم درخور فهم آنان سخن گويد و از مطالبى كه هضم آنها برايشان مشكل است بپرهيزد .

خلق و خوى خوب داشتن ، خشم را فرو خوردن ، با مردم فروتنى نمودن ، از خدا سامان خلق را خواستن و كارهاى آنان را سامان دادن را پيشه خود سازد .

24 . بدون بهره دينى يا دنيايى لحظه اى از عمر خود را سپرى نكند . در همه اين كارها معيار تقوا و مراقبت پيوسته و دائم است .

سلام بر همه آنان كه اين دستور را پى گيرند . سپاس ويژه خداوند است .

درود پياپى خدا بر پيامبر اسلام و آل

بزرگوار وى باد .

قسمت دوم

بسم الله الرحمن الرحيم

بر تو باد به تقواى الهى ، در پنهان و ميان جمع . خوبى را براى همه آفريدگان بخواه ، گر چه به تو بدى روا داشته باشند .

در برابر آزار ديگران ، بردبارى ورز ، اگر به تو اهانت شد ، يا ناسزا شنيدى ، در پاسخ ، سخنى ناروا مگو(9)

هنگام شعله ور شدن خشم از كلام ناپسند بپرهز ، از جايت بلند شو ، در مكان ديگر بنشين و خود را به كارى ديگر مشغول كن تا خشمت فرو نشيند . (10)

مدام در فكر بهسازى آخرت و سعادت دنيا باش . (11

در همه حال ، به خدا توكل كن و در همه مهمات به او اطمينان . بر تو باد به پاسدارى و شگرگذارى كسى كه به تو خوبى مى كند و تو را نعمت مى دهد .

از قهقه و خنده بپرهيز ، زيرا غفلت آرد و دل را بميراند . (12)

به هر كارى مشغولى ، نماز اول وقت را ترك مكن . اگر ، معاذالله ، نمازت قضا شد ، در اولين فرصت جبران كن . (13)

در هر حال و مكان ، دانش آموز باش ، پرگو مباش ، بيشتر به شنيدن علاقه مند باش تا گفتن . با استادت مشاجره مكن و گفته هاى او را بر مگردان ، آن چه را فرا گرفتى در شب مرور كن . (14)

با قرآن ماءنوس باش . وردى از قرآن را براى خودت برگزين . اگر مى توانى قرآن را حفظ كن و اگر ممكن نيست ، هر چند آيه اى كه در توانت هست از بر

كن (15)

مبادا به گفته سخنن چينان گوش فرا دارى ؛ زيرا بدبختى بى شمارى بدنبال داردو تاءثير شومى بر نفس مى گذارد . (16)

در زيارت مشاهد مشرفه ، يا خواندن زيارت آنها ، از راه دور غفلت مكن . (17)

يه هنگام تعليم و نشر دانش ، از پرگويى بپرهيز ، غير علمى و بدون مستند سخن مگو . تنها ناقل سخن ديگران مناش خودت نسبت به مطالب و مسائل صاحب نظر شو . . . (18)

در هر روز ، بيست و پنج مرتبه ((الهم اغفر للمؤ منين و المؤ منات و المسلمين و المسلمات )) را بخوان (19)

در اين دعا ، ثواب و مزدى بسيار است . پس از نماز عصر ، هفتادو هفت مرتبه ذكر ((استغفار))را بخوان (20)

نيز سوره قدر و توحيد را بسيار قراءت كن . (21)

شهيد ثاني

زندگى نامه

بسم الله الرحمن الرحيم

زين الدين بن على بن احمد عاملى معروف به ((شهيد ثانى )) از بزرگترين و والاترين فقيهان و دانشمندان شيعه در سده دهم هجرى است وى در سال 911 ق . در شهرك ((جبع )) در جنوب لبنان ديده به جهان گشود . پدر وى ((نورالدين على )) مردى فاضل و از عالمان بافضيلت جبل عامل بود .

در سال 943 قمرى پس از پايان تحصيلات اوليه خود به دمشق رهسپار شد كه در اين سفر دو تن از شاگردان وى بنام هاى ((شيخ عبدالصمد (پدر شيخ بهائى ))) و پسر عموى او ((على بن زهره جبعى )) نيز همراه وى بودند .

در زير نام چند تن از اساتيد مصرى او آورده شده است :

1 - شهاب الدين احمد رملى

2 - ملاحسين جرجانى

3 -

شهاب الدين ابن نجار حنبلى

4 - ناصرالدين طبلاوى

5 - ناصرالدين مقانى

6 - محمد بن ابى نحاس

7 - عبدالحميد سنهورى

8 - محمد بن عبدالقادر شافعى

معروفترين شاگردان شهيد ثانى عبارتند از:

1 - سيد نورالدين على عاملى جبعى (پدر صاحب مدارك )

2 - سيد على حسينى عاملى جزينى (مشهور به صائغ )

3 - شيخ حسين بن عبدالصمد حارثى عاملى

4 - محمد بن حسين ملقب به حر عاملى مشغرى (جد پدرى صاحب وسائل الشيعه )

5 - بهاءالدين محمد بن على عودى جزينى (معروف به ابن عودى )

شهيد بيش از هفتاد كتاب و رساله در موضوعات گوناگون نوشته است كه دو كتاب ((شرح لمعه )) و ((مسالك )) وى در فقه ، ((منية المريد)) در اخلاق و تعليم و تربيت از جمله مهمترين آنهاست .

شهيد به علت بدگويى هايى كه از وى نزد سلطان سليم شد مورد تعقيب قرار گرفته و دستگير مى شود و ماءموران در بين راه اسلامبول او را شهيد مى كنند و سر او را نزد سلطان مى برند . بعدها پيكر بى سر او در محل شهادتش مدفون شده و گنبد كوچكى بر سر مزارش ساخته مى شود .

دستورالعملها

دستورالعملها

بسم الله الرحمن الرحيم

اى برادر من ! خداى تعالى من و تو را در پيروى و انجام دادن دستورهايش ، موفق كند . ما را به راهى كه خشنودى او ، در آن است . بدارد و بر نيكيها آگاهمان كند ، تا آنها را بكار گيريم و صفتهاى بد را به ما بشناساند ، تا از آنها دورى گزينيم . در همه اين امور با توفيق نيكويش ياريمان كند؛ كه او صاحب و سرپرست هر

يارى و توفيق است . نخستين توصيه ام به تو اين است كه : در همه كارها ، چه آنها كه انجام مى دهى و چه آنها كه ترك مى كنى ، تقواى الهى را پيشه كن ؛ زيرا اين سفارش پروردگار جهانيان است : ((و لقد وصينا الذين اوتوا الكتاب من قبلكم و اياكم ان اتقوا الله )) . (22)

پيروان اديان پيش از شما و شما را به ((تقوا)) سفارش كرديم .

اين سخن ، در عين ايجاز ، در بردارنده نيكيهاست ؛ بهمين جهت آن را وصيت خود بر همه اهل عالم قرار داد .

اگر در بين خصلتهاى نيك ، صفتى شايسته تر و فراگيرتر براى بندگان بود ، اقتضاى لطف و عنايت خداوند ، گزينش آن بود و يا آن صفت را نيز ، به بندگان خود سفارش مى كرد . خداوند تعالى ، در كتاب خود ، ((تقوا)) را ستوده است و ويژگيها و فوائد و آثار بسيارى را براى ((تقوا)) بر شمرده است ، كه اينك به برخى از آنها اشاره مى كنيم :

آثار و نتايج تقوا

آمرزش گناهان و بسامان كردن كارها:

((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و قولوا قولا سديدا ، يصلح لكم اعمالكم و يغفرلكم ذنوبكم )) . (23)

اى مؤ منان ! تقواى الهى را پيشه سازيد . راست ، استوار و پرمايه سخن گوييد ، تا او كارهايتان را بسامان كند و گناهانتان را بيامرزد .

رهايى از آتش جهنم :

((ثم ننجى الذين اتقوا)) . (24)

زيست جاودانه در بهشت :

((اعدت للمتقين . )) (25)

يارى و پشتيبانى خدا:

((ان الله مع المتقين . )) (26)

حفظ و حراست از دشمنان :

((و ان

تصبروا و تتقوا لايضركم كيدهم شيئا)) . (27)

برترين و باارزشترين اثر تقوا ، محبت خداى تعالى به متقين است :

((ان اكرمكم عند الله اتقاكم )) . (28)

بر طرف كردن گرفتاريهاى سخت و سر و سامان دادن به امور زندگى ، كه بزرگترين موهبت براى با تقوايان است . و آنان مى توانند در پرتو آن ، با خاطر آسوده و فراغت بال خدا را عبادت كنند:

((و من يتق الله يجعل له مخرجا و يزرقه من حيث لايحتسب و من يتوكل على الله بالغ امره )) . (29)

تبيين مفهومى تقوا

تقوا: عبارت است از سر بر انجام دستورات خدا نهادن و از آنچه او نهى كرده است دورى گزيدن . بر اين اساس است كه همه نيكيها را در بر دارد .

از امام صادق ((ع )) پرسيده شد: تقوا چيست ؟ ايشان فرمودند:

((ان لايفقدك حيث امرك و لايراك حيث نهاك )) (30)

هر جا خداوند تو را فرمان داده است حضور داشته باشى و در جائى كه نهيت كرده ديده نشوى .

بر تو باد ، برادرم (خدا تو را توفيق دهد) به مراعات اين وصيت جامع و زينت دادن زندگى و رفتار خود بر اساس آن .

از عمر كوتاه خود در دنيا ، كه سرمايه زندگى آن سر او مايه خوشبختى جاودان و كرامت هميشگى است ، به نيكى بهره گير .

شگفتا! با اين سرمايه ناچيز به چه سود بزرگى مى توان دست يافت .

آنان كه در اين معامله كوتاهى كرده و از سرمايه عمرشان بهره نگرفته اند . بهنگام ديدن جايگاه بلند سابقين و جلوداران در كسب فضيلت ها و مقام والاى و اصلان بحق و نتايج تلاش

كوشندگان در عبادت ، سخت پشيمان شده و بر كوتاهى كردن خود ، افسوس مى خورند و حال آن كه فرصت از دست رفته و جبران آن ناممكن است . اگر بدانى كه بهاى سعادت جاودانى آخرت چه چيز است و از سوى ديگر ، درباره قدر و ارزش آن سعادت و رستگارى بى پايان بينديشى ، هرگز به خود اجازه نمى دهى با غفلت و سستى و تنبلى ، آن خوشبختى جاودانه از كفت برود و به حسرت فقدان آن دچار شوى . با دقت در اين نكته ، حقايق زيادى برايت روشن خواهد شد . مى دانيم كه به چنگ آوردن سعادت جاودانى آخرت ، تنها در اين عمر اندك دنيا ميسور است . عمرى كه تازه آنان كه آرزوى طولانى شدنش را دارند ، اميد ندارند به صد سال برسد . در اين عمر اندك ، مگر چقدر آن صرف اعمالى مى شود كه بهاى زندگى جاودانى است ؟

يك محاسبه ساده پاسخ اين سؤ ال را روشن مى كند: بخش مهمى از آن ، بناچار ، صرف خواب و استراحت مى شود . بخش ديگر آن ، صرف ضروريات زندگى ، از قبيل كار و تحصيل معاش ، نظافت و . . . . مى شود . مابقى عمر كه صرف اين عمر نمى شود (مشروط به اين كه مواظبت شود تا هرز نرود و در گناه مصرف نشود) ثمن و بهاى خوشبختى جاويد است .

حيات جاويدى كه بقاء بدون فناء ، لذت بدون مشقت ، خوشحالى بدون ناراحتى ، بى نيازى بدون فقر ، كمال بى نقصان ، عزت بى ذلت

و . . . است ؛ بالاخره هر چه مطلوب ومرغوب است ، بگونه اى كه به هيچ وجه از آن ، اندكى كم نگردد و از نا محدوتيش كاسته نشود . به اين مثال ، براى روشن شدن حقيقت امر توجه كنيد: اگر فضاى اين جهان مادى ، از اعماق زمين تا آسمان ، پر از مورچه هاى ريزه (كه گفته اند: وزن صدتاى آنها به اندازه يك دانه جو است ) باشد و پرنده اى در هر صد سال ، بلكه در هر چند صد سال يكى از آنها را بخورد تا آنها تمام شود ، از نا محدود چيزى كاسته نشود؛ اساسا نمى شود بين محدود و نا محدود مقايسه كرد .

بنابراين سزاوار است در مدت كوتاه عمر ، كه با هر نفسى از آن گنج هايى بدست مى آيد و رسيدن به سعادت آن سرا ، جز در همين ايام كوتاه امكان پذير نيست ، آستين همت را بالا زده و تمام توان خود را در جهت كسب سعادت جاودان بكارگيرى . چقدر زشت است سستى و كوتاهى در بدست آوردن آن براى كسى كه اعتقاد به وجود آخرت دارد ، اعتقادى كه از اركان ايمان است و هيچ مكلفى را گريزى از عقيده به آن نيست ؛ زيرا وجود جهان ديگر از امورى است كه آيات و روايات بسيارى درباره آن وارد شده است و همه پيامبران الهى بر آن اتفاق كرده اند و در تمام اديان و مذاهب بشرى ، با وجود اختلاف در مرام ، بدان اذعان دارند . شگفتا! اهل دنيا را مى بينيم كه تمام توان

خود را مصرف رسيدن به سود اندك ، كوتاه مدت و همراه با رنج و آلام كرده و در راه رسيدن به آن رنجها كشيده و سختيها را به جان مى خرند واز بهره ها و سودهاى خود براى رسيدن به آن مى گذرند . در حالى كه به اين سود بدست آمده ، بر فرض سلامت آن از آفات ، نمى شود اميد بست ؛كه هيچ خردمندى به بقاء آن اميد ندارد .

بى شك ، دنبال اين سعادت نرفتن و در تهيه مقدمات آن كوتاهى كردن ، بر خاسته از ضعف ايمان به آخرت است و گرنه عقل ناقص ، به انسان حكم مى كند كه براى رسيدن به اين سعادت عظيم ، آستين همت بالا زند چه رسد به عقل كامل .

بدان ! ضبط اوقات عمر و بارورى لحظه هاى آن ، براى رسيدن به خوشبختى و سعادت جاودانه ، جز با مراعات ، پاسدارى ، محاسبه ومراقبه نفس ممكن نيست .

در صورت سستى و كوتاهى نفس ، در انجام وظايف ، بايد آن را تنبيه كرد؛ به آنگونه كه در مسائل مادى ، كه سود آن نا چيز و از دست رفتن آن چندان زيانى ندارند ، با طرف معامله خود برخورد مى كنى .

همچنانكه يك تاجر ، از شريك خود كمك مى گيرد و سرمايه خويش را براى تجارت به او مى سپارد و پس از آن ، مراقبت و حسابگرى از آن تاجر را سرلوحه كارخويش كرده و در صورت كوتاهى يا زيان ، او را سرزنش مى كند ، عقل هم كه تاجر راه آخرت است ، بايد از

(( نفس )) در اين تجارت ، كمك بگيرد؛ تجارتى كه سود آن تزكيه نفس است و تنها با پيراستن جان از بديها و آراستن آن به نيكيها صورت مى گيرد . چنانكه خداوند در قرآن مى فرمايد: ((قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها)) آن كه جان خود را تزكيه كرد فلاح يابد و آن كه به هوا آلوده گشت ، نابود گردد . بله ، خرد ، بايد در اين تجارت سترگ از نفس كمك بگيرد و از آن در آنچه مايه رفعت و كمال اوست بهره گيرد ، همانگونه كه تاجر ، شريك را به منزله دشمنى در جدال مى بيند و در طى چند مرحله با او برخورد مى كند: (قرار داد ، نظارت ، محاسبه ، سرزنش و مجازات در صورت كوتاهى ) ، عقل انسان نيز بايد نخست با نفس قرار داد بندد و وظايفى را بعهده او بگذارد و بر انجام آن وظايف پيمان بندد و راه رستگارى و فلاح را به او نشان دهد و پس از آن ، از نظارت و مراقبت بر نفس خويش غفلت نكند؛ زيرا كسى كه نفس خويش را بخود وانهد ، ارمغانى جز خيانت و تباهى سرمايه ، از او نخواهد ديد ، همانطور كه غلام خائن ، وقتى مال را به او بسپارى و او را بخود واگذارى چنين كند . در مرحله بعد لازم است كه از او حساب كشد و انجام وظايف و عمل به قراردادها را از او بخواهد . چون سود اين تجارت ، بهشت برين و رسيدن به سدرة المنتهى ، كه مقام

انبياء و شهداست ، مى باشد . و زيان آن ، (پناه بخدا) عذاب جهنم و همزبانى با فرعونها و بدبختهاست ؛ چون آن سرا را دو مقام بيش نيست : بهشت و يا جهنم . بهشت براى تقوا پيشگان آماده شده و جهنم براى آنان كه در بهرورى از استعداد و اوقات خويش ، كوتاهى كرده اند پس دقت و وسوسه در حساب كشى در اين زمينه ، بسيار مهمتر از دقت در سود ، بهره هاى دنيائى است ؛ زيرا سود كوتاه مدت دنيا ، در قبال نعمت هاى جاودانه عقبى ، بسيار ناچيز است .

در سود بى دوام خيرى نيست ، بلكه شر زودگذر بهتر از سود گذراست . چه ، سختيهاى زودگذر شادمانى در پى دارد و سودگذرا ، تاءسف و حسرت بدنبال دارد . به گفته شاعر:

اشد الغم عندى فى سرور تيقن عنه صاحبه انتقالا (31)

نزد من ، سخت ترين اندوه خوشى اى است كه صاحب آن يقين بزوالش دارد .

بنابراين ، بر مؤ من دورانديش است كه از حسابگرى و سخت گيرى بر حركات ، سكنات و لغزشهاى نفس ، غفلت نورزد؛ زيرا هر نفسى از نفسهاى عمر ، گوهر گرانبها و بى همتائى است كه مى توان با آن گنجى از گنجهاى بى پايان آن سرا را خريد .

سپرى كردن اين نفسها و لحظه هاى عمر ، بدون به چنگ آودن سود ، زيان دهشت انگيزى است كه هيچ عاقلى به آن تن ندهد .

در اين راستا ، بايسته است كه مؤ من به خدا و آخرت ، از پگاه ، پس از فراعت از انجام فريضه صبح

، همچون يك تاجر ، تا پايان روز ، بانفس خود برخورد كند . ساعتى با نفس خود خلوت كرده و او را چنين مخاطب قرار دهد:

هان اى نفس ! مرا جز همين لحظه هاى زندگى زودگذر ، سرمايه اى نيست . هر نفسى كه بگذرد ، بخشى از سرمايه جان من نابود شده و من از تجارت و سود ناميد خواهم شد .

بدان ! امروز روز جديدى است كه خدا با لطف و كرم خود به من مهلت داده است و اجل مرا به تاءخير انداخته است . اگر جانم را مى گرفت ، آرزو مى كردم ، براى حتى يك روز ، به دنيا برگردم و به جبران خسارتها و انجام كارهاى شايسته موفق شوم .

چنين پندار كه مرده اى و دوباره به دنيا باز گشته اى ، پس بترس و انديشه كن از تضييع اوقات و از دست دادن لحظه هاى اين روز؛ چه هر نفسى از نفسهاى تو گنجى است بى پايان . آگاه باش اى نفس ، شب و روز را بيست و چهار ساعت است . در حديث آمده است :

((در قيامت ، در برابر هر شبانه روز عمر انسان ، بيست و چهار صندوق لاك مهر شده در اختيارش قرار مى گيرد و جلو او يك بيك گشوده مى گردد . يكى را مى گشايند پر از نور است ؛ زيرا اين ساعتى است كه در آن ساعت ، در دنيا ، اعمال نيك انجام داده است . با ديدن اين انوار ، كه پلكان قرب به فرمانرواى جبار روز قيامت ؛ يعنى خداى متعال چنان بشارت ،

خوشحالى و شادمانى به او روى مى آورد كه اگر اين شادمانى و بشارت را بر اهل جهنم توزيع كنند ، بگونه اى واله و شيداى اين نور مى گردند كه درد و رنج آتش جهنم را درك نمى كنند . چون صندوق ديگرى را گشايند ، سياه و تاريك باشد و بوى گند آن پخش گردد و تاريكى آن فراگير شود ، اين ساعتى است كه در دنيا فرمان خدا را انجام نداده است . در اينجا چنان وحشت و ترس بر او رسد كه اگر بر اهل بهشت تقسيم كنند ، عيش آنها را مكدر و شاديشان را به اندوه مبدل كند .

صندوق ديگر را گشايند . تهى ، نه در آن مايه خوشبختى و خوشنودى است و نه مايه تيرگى و ظلمت ، اين انعكاس ساعتهائى است كه در آن بغير ضرورت خوابيده است و يا در غفلت گدرانده و يا به امور مباح دنيا مشغول بوده است .

در اين حال ، بربهره نگرفتن از اين ساعت ، حسرت و پشيمانى بر وى روى آورد ، همچون ندامت و غم كسى كه فرصت بدست آوردن سود كلانى را داشت ؛ ولى بر اثر سهل انكارى و اهمال كارى ، از آن سود عظيم محروم شده است و او را جز حسرت و تاءسف چاره اى نيست . اينچنين ، كليه صندوقهاى اوقات عمر بشر بر او عرضه گردد . (32)))

پس بايد نفس را مورد خطاب قرار دهد و بگويد: در اين چند روز جديد تلاش كن كه صندوقهاى اوقات عمر را آباد كنى و لحظه لحظه هاى آن را بارور سازى .

مبادا ، ساعت هاى عمرت از گنجهائى كه اسباب قرب و نزديكى به خداوند است خالى باشد . به كسالت ، استراحت و ندامت طولانى همدم گرددى . اگر در بهشت هم مقام كنى ، بر محروميت از مقامهاى بالاتر حسرت خورى . گرچه درد اين حسرت ، فراتر از درد آتش است ، ولى باز هم توان تحمل آن را ندارى .

بعضى از بزرگان درباره غبن و حسرت آخرت ، گفته اند:

((بر فرض اين كه فرد بدكار ، مورد عفو قرار گيرد ، با محروميت از پاداش و مقام خوبان چه خواهد كرد . مگر نه اين است كه مقام خوبان را از دست داده است . (33)))

خداوند متعال مى فرمايد:

((يوم يجعمكم ليوم الجمع ذلك التغابن . (34)))

آنچه كه گفته شده نخستين مقام و قرارداد بانفس است كه مربوط به پيش از عمل است و به آن محاسبه گفته مى شود .

ارزيابى روزانه

بايد در پايان هر روز ساعتى قرار دهد و در آن ساعت ، همه كارهاى روزانه نفس را ارزيابى كند . شگفتا! بازرگان در دنيا ، از ارزيابى شريك خود غفلت نكرده ، در روز ، يا ماه ، يا سال كارهاى او را ارزيابى مى كنند كه مبادا سودى ، كه نبود آن بهتر است و بود آن بى دوام و مايه گرفتارى ، از دست برود . چگونه عاقل ، وقتى را در روز براى ارزيابى كارهاى روزانه ، كه خوشبختى و بدبختى هميشگى او در گرو آن اعمال است ، قرار ندهد . خداوند در اين زمينه مى فرمايد: ((اتقوالله و لتنظر نفس ما قدمت لغد (35)))

هان اى مومنان

، از خدا پروا گيريد و بنگريد كه نفس شما براى فردايتان چه چيز فرستاده است .

پيامبر خدا در همين زمينه مى فرمايد:

((حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا (36))) .

پيش از آن كه اعمالتان را ارزيابى كنند ، خود آنها راارزيابى كنيد .

روزى مردى نزد رسول خدا((ص )) آمد و عرض كرد: ((اى فرستاده خدا ، دستورالعملى عنايت فرماييد . )) حضرت پرسيدند: ((آيا آن راآويزه گوش مى كنى ؟)) عرض كرد: ((بلى )) حضرت فرمود:

((اذا همت با مرفند بر عاقبتة ، فان كان رشداء فامضه ، وان كان غيا فانته عنه . (37)))

وقتى كه بر انجام كارى همت كردى ، به فرجام آن بيندش ، چنانچه رشد و كمال تو در آن است اقدام كن و اگر مايه گمراهى توست ترك كن .

پيامبر((ص )) در گفتار ديگر مى فرمايد: ((ينبعى للعاقل ان يكون له اربع ساعات :ساعة يحاسب فيها نفسه . . . (38)))

بر خردمنداست . كه اوقات روزانه خود را چهار بخش كند: در ساعتى اعمال روزانه اش راارزيابى كند .

چنانكه در محاسبه با شريك ، بايد سرمايه ، سود و زيان را ارزيابى و مشخص كرد تا سود از زبان معلوم گردد ، همين سان بايد متوجه بود كه سرمايه بنده ، واجبات دين ، سود آن مستحبات و خصايص نيك و زبان آن گناهان و زمان اين تجارت ، گستره شب و روز و مدير عامل آن نفس اماره بالسورء است . در اين راه بايد نخست ، واجبات را از مطالبه كرد ، چنانچه انجام داده است خداى را سپاس گفت و او را به انجام ديگر واجبات ترغيب كرد و

اگر واجبى را از دست داده است ، تدارك او را به انجام دادن قضاء آن واجب از او خواست ، چنانچه واجبات را ناقص آورده است ، او را وادار كرد كه جبران كند .

اگر مرتكب گناه شده است ، بايد او را عقاب كرد تا به ترميم و جبران و تدارك آن اقدام كند و همانند يك تاجر كه از عامل خود درخواست غرامت مى كند ، بايد از نفس غرامت گرفت . اين ارزيابى بايد بطور دقيق انجام گيرد ، همانگونه كه يك تاجر ، نسبت به مدير عامل و يا شريك خود ، حتى از درهم و كمتر هم نمى گذرد ، تا ضررى متوجه او نگردد ، به طريق اولى بر سالك است كه از مكرر و خدعه نفس مكار و حيله گر ، خود را در امان ندانسته و بطور دقيق و بدون انعطاف و گذشت ، كارهاى او را ارزيابى كند .

نخست ، از همه گفته هايى كه در طول روز از او سرزده است ، پاسخ صحيح بخواهد .

سزاوار است ، بر آنچه روز قيامت از او بازخواست مى كنند ، پيش از رسوا شدن فرا ديد اهل عالم در آن روز ، خود در خلوت از نفس بخواهد .

او كه از آشكار شدن عيوبش نزد دوستان و همسايگانش هراس دارد و بخاطر چشم مردم ترك اعمال ناشايسته مى كند ، هراس از رسوايى روز قيامت كه همه كارهاى انسان در معرض ديد همه اهل عالم اعم از پيامبران ، امامان ، ستمگران و پيروان آنها از اولين و آخرين و . . . قرار مى گيرد

، سزاوارتر است .

اين چنين نفس خود را ارزيابى كند و در تمام عمر نسبت به همه اعضاء باطنى و ظاهرى ، اين روش را اعمال كند ، درباره يكى از بزرگان ، كه همواره حسابگر خويش بوده ، چنين حكايت شده است . ((در شصت سالگى ، روزى اعمال خود را ارزيابى مى كرد ، روزهاى زندگى اش را شمرد . دريافت كه بيست و يك هزار و پانصد روز از عمر گذشته است . بناگاه فرياد زد و گفت : اى واى بر من . اگر روزى يك گناه از من سرزده باشد خداوند عالم را با بيست و يك هزار گناه ، بايد ملاقات كنم . سپس ناله اى سر داد و بيهوش شد . وقتى به بالين او رفتند ، دار فانى را وداع كرده بود .

در اينجا شنيدند: گوينده اى ندا مى دهد: خوشا بحال او ، چه بسرعت به سوى بهشت پرواز كرد . (39)))

بله ، اينچنين بايد نفس را براى هر نفسى و نيز براى عمل قلب و همه اعضاء بدن ، بازخواست كرد ، زيرا اگر انسان نافرمانى هاى خود را شناسايى و جبران نكند ، دو فرشته موكل ، گناهان او را ثبت مى كنند: ((احصاه الله و نسوه . (40)))

قلمرو تقوا

بدان ، تقوا را دو رويه است : رويه كسب و به چنگ آوردن و رويه ترك و دورى . اولى ، انجام طاعات ، عبادت و دستورات خداوندى و دومى ، ترك معاصى و گناهان .

دورى از گناه دشوارتر است و رعايت آن سزاواتر ، زيراانجام واجبات در توان همه است ، ولى ترك

معاصى ، تنها در توان مؤ منان راستين و صديقين مى باشد .

در اين راستاست كه پيامبر اسلام مى فرمايد:

((المهاجرمن هاجر السوه والمجاهد من جاهد هواه (41)))

مهاجر واقعى كسى است كه از سر هوا و هوسهايش برخيزد ، مجاهد راستين آن است كه با هوسهاى خود ستيز كند .

حضرت رسول ، بهنگام بازگشت از جهاد به ياران رزمنده خود مى فرمايد:

((رجعنا من الجهاد الاصغر الى جهاد الاكبر(42)))

ما از جهاد كوچكتر به سوى جهاد بزرگتر كه مبارزه با نفس است بازگشتيم .

بايد توجه داشت كه رويه ((پرهيز)) در تقوا با وجود اندكى از اطاعات و عبادات رشد مى كند ، ولى رويه ((انجام وظايف )) اگر چه فراوان باشد ، و با اندكى نافرمانى و گناه ، از رشد خود باز مى ماند . در همين راستا ، حضرت ختمى مرتبت ((ص )) مى فرمايد:

((به همين اندازه كه نمك براى طعام كافى است ، دعا خوبيها را بس است (43))) و يا در پاسخ كسى كه پرسيد: ((ما درختهاى بهشتى زيادى در بهشت داريم ؟)) مى فرمايد: ((نعم ، ولكن اياكم ان ترسلوا عليها نيرانا فتحرقوها . (44)))

و در همين باره مى فرمايد:

((الحسد ياكل الحسنات كما تاكل النار الحطب . (45)))

حسد خوبيها را مى خورد ، همانطور كه آتش هيزم را .

روايات وارده در اين باب بسيار است ، ما بهمين مقدار بسنده مى كنيم .

اگر تو ، موفق به تحصيل هر دو رويه تقوا شدى ، به حقيقت تقوا رسيده اى ، ولى چنانچه به واجبات بسنده كنى ، فريب شيطان را خورده اى و مثل تو ، همانند كشاورزى خواهد بود كه بهمراه كشتش

، علف هرزهايى روئيده است كه كشتش را فاسد مى كند . او بجاى اين كه علفهاى هرزه را از بن در آورد ، سر آنها را مى چيند و ريشه را رها مى كند ، در اين صورت پيوسته ريشه آنها نيرومندتر مى گردد ، تا كشت را از بين مى برد .

يا مثل تو ، همانند كسى خواهد بود كه به بيمارى ((گر)) مبتلا شده است و براى مداوا هم بايد ضد عفونى كند و هم دارو بخورد: دارو ، براى خشكاندن ريشه آن و ضدعفونى ، براى درمان ظاهر آن ؛ ولى او ، به ضد عفونى كردن بسنده كند و علاوه ، چيزهايى كه موجب رشد بيمارى ((گر)) مى شود مصرف كند . روشن است كه عفونت در درون او ، همچنان رشد كرده و نه تنها مرض او بهبود نمى يابد كه گسترش هم پيدا مى كند .

يا مثل تو ، همانند بنائى خواهد بود كه خانه اى را استوار مى سازد و در درون آن ، حشرات گوناگون ، همچون : مار ، عقرب و . . . مى باشد ، ولى او بجاى از بين بردن آنها ، خانه را زينت داده و با فرشها و پرده هاى فاخر بيارايد! بى شك حشرات از باطن به بيرون آمده ، فرشها را پاره كرده و پوششها را از بين مى برند ، تا اين كه خود او نيز ، از گزند آن ها در امان نخواهد ماند .

اگر خردش را بكار مى گرفت ، بايسته بود كه پيش از فرش و آذين ، به دفع حشرات بپردازد و خانه

را از وجود آنها پاك سازد ، تا فرشها و نيز خودش ، از شر آن ها در امان باشند .

چه مى گوييم ؟ نيش زهرآگين مارهاى دنيا كجا ، و زهر كشنده گناهان و معاصى كجا . درد نيش مار دنيا ، مدتى اندك ، از وجود انسان رخت بر مى بندد و هر چه باشد ، بالاخره ، با مرگ پايان مى پذيرد ، ولى درد جانگداز افعى هاى گناه ، در آتش جهنم هم باقى است . از آن به خدا پناه مى بريم و از او طلب بخشش و رحمت مى كنيم .

بيان بعد ديگر تقوا ، طاعات و عبادات در كتابهاى مربوط به عبادت آمده است . گرچه ما در اين زمينه نيز ، به بيان وظائف قلبى و دقايق علمى و عملى فراوان نيازمنديم كه در بسيارى از كتب فقهى نيامده است . و تنها كسانى موفق به فهم و انجام اين امورند كه توفيق خداوندى ، قلب آنها را به صراط مستقيم هدايت كرده است .

منهيات اخلاقى

رويه ديگر تقوا؛ آنچه را كه بايد از او دورى گزيد ، بر حسب موضوع متفاوت است ، بخشى از آنها از وضايف قلبيه اند و بخشى ، مربوط به عضوهاى ظاهر بدن . اعضائى كه از آنها گناه سر مى زند ، هفت تاست ؛ به تعداد درهاى جهنم . هركس اين اعضاى هفت گانه را از گناه بازدارد ، درهاى جهنم بر او بسته خواهد شد؛ انشاءالله . اين اعضاء ، عبارتنداز: چشم ، گوش ، زبان ، شكم ، زيرشكم ، دست و پا . فلسفه وجود چشم ،

اهتداء به او در تاريكى ها ، يارى گرفتن بر رفع نيازها ، نگريستن به ملكوت زمين و آسمانها ، عبرت از آيات ، حوادث و پديده ها و نظر در كتاب خدا و سنت رسول الله و مطالعه كتابهاى اخلاق و عرفان براى بيدارى دل و جان است و مبادا كه با آن به روى نامحرم و يا به مسلمانى به ديده تحقير بنگرى و يا بر عيب مسلمانى چشم بدوزى . بايد از همه زوائدى كه مورد نياز نيست چشم برگيزى ؛ زيرا خداوند برزگ از نگاههاى بيهوده ، پرسش كند به همانگونه كه كلام بيهوده را مورد سؤ ال قرار خواهد داد .

گوش را بايد از شنيدن ، بدعت ، دشنام ، غيبت ، اباطيل و بدگويى مردمان حفظ كرد ، زيرا فلسفه و همچنين گوش فرا دادن به دانشهائى كه به وسيله آنها مى توان به نعمت جاودانى بهشت دست يافت . فلسفه وجودى زبان ، گفتن ذكر خدا ، تلاوت قرآن ، ارشاد بندگان خدا و ابراز خواسته هاى انسان ، اعم از نيازهاى دينى و دنيايى است . اگر در غير مواردى كه براى آن آفريده شده است بكارگيرى ، نعمت خداى سبحان را كفران و ناسپاسى كرده اى .

زبان ، بر ساير اعضاء آفرينش در انسان ، غلبه دارد؛ زيرا او را مهارى نيست و بكارگيرى آن مؤ نه اى نمى طلبد ، ولى از سوى ديگر جنايات بزرگى همچون : غيبت ، دروغ ، ستايش خود ، بدگويى مردم ، ستيره جوئى و آفتهاى بسيارى ديگر ، از آن سر مى زند؛ زيرا هيچ چيزى همانند نشخوارهاى

زبان ، انسان را به ((روى )) به جهنم نمى افكند .

پس تمام تلاشها و توان خود را براى غلبه بر او بكارگير ، تا تو را به ((روى )) به جهنم نيفكند .

در حديثى آمده است :

((ان الرجل ليتكلم بالكلمه فيهوى بها فى جهنم سبعين خيريفا))

گاهى انسان سخنى مى گويد كه به خاطر آن ، بمدت هغتاد سال در جهنم سقوط مى كند .

و نيز روايت شده است مردى در ميدان مبارزه به شهادت رسيد؛ يكى گفت : بهشت گوارايش باد . پيامبر ((ص )) فرمود: چه مى دانى ، شايد او سخنان بيهوده گفته باشد و بيجا بخل ورزيده باشد . (46)

اما شكم ، آن را همواره از پرخورى بازدار و مواظب باش حتى از حلال سير نخورد؛ زيراسيرى ، قساوت قلب مى آورد ، ذهن را فاسد ، حافظه را كور و حفظيات را باطل كند ، شهوات را در انسان قوى نمايد ، لشكريان شيطان را يارى رساند و اعضاء بدن را از عبادت باز دارد . بطور خلاصه ، آگاه باش ، پرخورى ، سرچشمه هر بدى است .

اين چنين ، بقيه اعضاء را خود ، بازرسى و وظيفه شناسى كن ؛ زيرا فرمانبرى و نافرمانيهاى آنها پوشيده نيست .

وظايف قلب

وظايف قلب بسيار است و راه پالايش آن از پستيها و رساندن آن به رستگارى بسيار طولانى و مشكل است . دريغا! كه در اين دوران ، دانش پاكسازى قلب و تكامل دهى به آن ، نه تنها كهنه و مندرس شده است ، بلكه آثار آن هم محور گرديده است .

با تقوا و پارسا ، در اين زمان ،

به كسانى مى گويند كه از محرمات ظاهرى ، نوشته شده در كتابهاى فقهى ، اجتناب كنند؛ ولى بازرسى قلب و پاكسازى آن از صفتهاى ناپسند ، نزد خداى متعال ، همچون : حسد ، تكبر ، كينه ورزى و دشمنى ، ريا ، رياست طلبى ، برترى جوئى ، بداخلاقى ، بدخواهى نسبت به همنشينها و دوستان را وانهاده اند ، حتى بسيارى از مردم ، اين امور را گناه نمى شمارند؛ با اين كه خصايص ، ريشه و سر چشمه همه گناهان است .

پيامبر اكرم ((ص )) درباره ((ريا)) ، كه يكى از مرضهاى قلب است ، مى فرمايد:

((اءدنى الرياءالشرك )) . (47)

كمترين مرحله ريا شرك محسوب مى شود .

درباره كبر ، پيامبر ((ص )) مى فرمايد:

((لا يدخل الجنه من فى قلبه مثقال ذرة من كبر)) . (48)

كسى كه در قلب او ذره اى كبر و خود بزرگ بينى باشد وارد بهشت نخواهد شد .

درباه حسد ، پيامبر ((ص )) مى فرمايد:

((الحسد ، ياءكل الحسنات كما تاءكل النار الحطب )) . (49)

حسد ، كارهاى خوب را مى خورد ، همچون آتش هيزم را .

درباره حب مال ، پيامبر((ص )) مى فرمايد:

((حب المال و الشرف ينبتان النفاق كما ينبت الماء البقل )) . (50)

دوستى مال و رياست ، نفاق را در وجود انسان مى روياند ، همانگونه كه آب سبزى را .

در اين باب ، روايات بسيارى در كتب روائى آمده است .

پيامبر ((ص )) مى فرمايد: ((ان الله لا ينظر الى صوركم و لا الى اموالكم و انما ينظرالى قلوبكم و اعمالكم . ))

خدا به مال و ظاهر شما نظر نمى كند ،

بلكه او به كارهاى شما نظر مى كند .

اين پرتوى از ابعاد تقواست كه خداوند متعال به ما سفارش كرده است . تفصيل و بست آن را فرصتى فراخ بايد . چه زيبا و شايسته است كه در پايان شرح وصيت پروردگار متعال ، منظور آيه كريمه ((ولقد وصينا الذين . . . )) است كه در آغاز دستورالعمل آمد . وصيت حضرت رسالت را به مولى الموحدين على (ع ) بياوريم :

((يا على ، من تو را درباره خويش به چند چيز سفارش ميكنم كه يادداشت كن . (راوى مى گويد پس از اين سخن ، پيامبر (ص ) فرمود: ((اللهم اءعنه )) خدايا ياريش كن . )

1 . راستگويى . مبادا هرگز دروغى از دهانت بيرون آيد .

2 . ورع و پارسايى . مبادا برخيانتى دلير گردى .

3 . ترس از خداى عزوجل ، بد انسان كه گويا او را ببينى .

4 . گريستن بسيار از ترس خدا كه به هر اشك ريختنى هزار خانه در بهشت برايت ساخته شود .

5 . نثار كردن مال و جان خود را براى خدا و دينت .

6 . پيروى از سنت و روش من در نماز و روزه و صدقه ؛ اما نماز پنجاه ركعت و اما روزه در هر ماه سه روز: پنجشنبه اول ماه و چهارشنبه وسط ماه و پنجشنبه آخر ماه و اما صدقه تا حدى كه به تو بگويند: اسراف و زياده روى كردى و با اين كه اسراف نمى كنى .

بر تو باد به نماز شب و بر تو باد به نماز زوال (ظهر) و بر تو باد به نماز زوال

و بر تو باد به نماز زوال . (پيامبر (ص ) اين جمله را (بر تو باد به نماز زوال ) را سه بار تكرار مى فرمايند . ) و بر تو باد به خواندن قرآن در حالى . و بر تو باد به اين كه دستهاى خود را در نمازت بلند كنى و بگردانى (يعنى در حال تكبير گفتن و بر گرداندن آن . ) و بر تو باد به مسواك كردن با هر وضو . و بر تو باد به اخلاق خوب . با مردم با اخلاق خوب رفتار كنى و از اخلاق بد دورى جوئى و اگر نكردى جز خويشتن را نبايد ملامت و سرزنش كنى . ))(51)

امير مومنان ، صلوات الله و سلامه عليه ، وصيت ارزشمندى به فرزندانش ، امام حسن مجتبى (ع ) كرده است كه در نهج البلاغه (52) و جز آن (53) ، نقل شده است . مطالعه و ، تاءمل در آن ، كه شامل پندها و حكمتهاى فراوانى است ، لازم و ضرورى است . ((روايت شده است كه شخصى از پيامبر ، صلى الله عليه و آله ، طلب كرد كه : يا رسول خدا ، مرا پندى ده .

حضرت فرمود: هرگز غضبناك مشو و در هيچ واقعه و حادثه غضب به خود را مده ؛ زيرا كه هيجان غضب ، عنان اختيار از دست آدمى مى ربايد و گاه باشد كه در حين استيلاى غضب ، حرف چند بگويد كه موجب خسران دنياو آخرت باشد .

آن شخص گفت : يا حضرت ، زياد كن . حضرت فرمود: كارى مكن كه محتاج عذرى شوى

؛ يعنى بايد كار تو در ظاهر و پنهان يكسان باشد و كارى نباشد كه هرگاه ظاهر شود محتاج بعذر شوى ؛ چه ، هر چه محتاج بعذر است ، البته خالص نيست ، شرك خفى است و شرك خفى ، مانند شرك جلى ، اجتناب از او لازم است . و فرق ميان شرك جلى و خفى آن است كه شرك جلى ، العياذ بالله ، اعتقاد به شريك براى ذات اقدس الهى ، است ، مانند نصارى كه به الوهيت عيسى ومريم ، عليهما السلام ، قائلند ، و شرك خفى ، غير خدا را در عمل خير داخل كردن است و بمضون : ((و جعل اله هوا)) عمل نمودن و از مضمون بلاغت مشحون : ((ولا يشرك بعبادة ربه احدا)) انحراف ورزيدن .

آن شخص گفت : يا حضرت ، زياد كن . حضرت فرمود: در نماز ، بسيار با خضوع و خشوع باش . در هر نماز كه مى گذارى ، بنا را بر اين بگذار كه آخرين نماز است كه مى گذارى و به نماز ديگرى نخواهى رسيد . آن شخص گفت : يا حضرت ، زياد كن . حضرت فرمود از خداوند عالم شرم كن ، چنانكه از همسايه ملاحضه مى كنى و از ارتكاب بعضى از قبايح اجتاب مى نمايى . حضرت بارى ، جمع كرده است كل وصيتها را در يك خصلت : ((تقوى )) . خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: ((لقد وصينا الذين اوتوا الكتاب من قبلكم واياكم اءن اتقوا الله )) . (54)

تقوى ، جمع كرده است تمام عبادت را . به سبب تقوى ،

انسان ، به درجات عاليه و مرتبه هاى بلند ، مى رسد . به سبب تقوا ، زندگى خود را با خداوند مى گذراند ، زندگى پاك و پاكيزه . يار و مونس متقى نيست ، مگر حضرت بارى عزاسمه . ))(55)

قال الله تعالى : ((ان المتقين فى جنات و نهر فى مقعد صدق عند مليك مقتدر . )) (56)

آنچه تا اينجا ذكر شد ، در فرصتى اندك و خاطرى پريشان ، فراهم آمد . و افزون بر آنچه آمد توفيق دست نداد . شايد ، انشاءالله ، همين مقدار هم كه گفته آمد اگر به دقت مراعات شود ، سالك طريق حق را كافى باشد . خداوند ما و شما را در گفتار و كردار ، به آنچه مى پسندد ، توفيق دهد و اين چند روز باقيمانده عمر را وقف طاعت خود كند و از آنچه مايه دورى از آن ذات اقدس است باز دارد . تنها او ، ولى اين امر است و اعتقاد ما در هر جا بر اوست .

علامه حلى

زندگى نامه

بسم الله الرحمن الرحيم

در شب 29 رمضان 648 ق . در اين شهر فرزندى از خاندانى پاك سرشت ولادت يافت كه از مقربان درگاه بارى تعالى قرار گرفت . نامش ((حسن )) و معروف به آية الله علامه حلى است . مادرش بانويى نيكوكار و عفيف ، دختر حسن بن يحيى بن حسن حلى (57) خواهر محقق حلى است و پدرش شيخ يوسف سديدالدين از دانشمندان و فقهاى عصر خويش در شهر فقاهت حله است .

علامه حلى از سال 507 قمرى در پى دعوت سلطان محمد اولجايتو حاكم ايران ، به

ايران آمد و تا سال 716 در ايران تلاش و خدمات ارزنده اى را انجام داد و پرچم ولايت و عشق و محبت خاندان طهارت (ع ) را در سراسر قلمرو مغولان به اهتزاز در آورد . و پس از مرگ محمد خدابنده به وطن خويش حله بازگشت و تا آخر عمر شريفش منصب مرجعيت و فتوا و زعامت شيعيان را به عهده داشت .

آثار بسيار زيادى از وى در فقه ، اصول ، احكام ، حديث ، رجال ، تفسير ، منطق و . . . بجاى مانده است كه باعث عظمت و سرافرازى شيعه شد .

ابن حجر عسقلانى - دانشمند سنى - چنين اعتراف مى كند: ((علامه نامش مشهور و اخلاقى نيك دارد . وقتى كتاب ابن تيميه منحاج السند ((كتابى است بر رد شيعه و در جواب كتاب منحاج الكرامه علامه حلى )) - به او رسيد گفت : اگر ابن تيميه آنچه را كه من گفتم مى دانست ، جوابش را مى دادم .

سرانجام علامه در محرم 726 هجرى در سن 78 سالگى دار فانى را وداع گفت و در جوار بارگاه ملكوتى على عليه السلام به خاك سپرده شد .

دستورالعملها

بسم الله الرحمن الرحيم

بدان اى فرزندم : كه خداوند بر فرمانبردارى اش يارى ات كناد ، و بر انجام نيكيها و ملازمت خوبى ها توفيقت دهاد . بر آنچه رضاى او در آن است رهنمونت سازد . و به هر آنچه از خوبى ها آرزو دارى تو را برساند . در دنيا و آخرت تو را با ((راحت دلى )) و ((چشم روشنى )) همراه سازد . عمرت را با

سعادت و آسايش دراز دارد . و بدى ها را از تو ، به دور كند .

من در اين كتاب ، (قواعد الاحكام )(58) اساره فتاواى احكام را برايت خلاصه كردم ، و قواعد شريعت را با عباراتى كوتاه و قلمى روان ، روشن ساختم . ((سمت رشد)) و راه حق را بر تو واضح كردم . اين در حالى است كه پنج دهه از عمرم را پشت سر نهاده ، وارد ششمين دهه عمرم مى شوم . . .

چون خدا وصيت را بر من واجب كرده ، بويژه به هنگام احساس مرگ ، امر بدان كرده است : تو را سفارش مى كنيم : تقوا را از دست مده ، زيرا ، تقوا راه و روشنى است كه از پيامبر((ص )) باقى مانده ، و فريضه اى الهى است كه مواظبت بر آن بر همه واجب است . تقوا زرهى است نگهدار انسان از بديها . و توشه اى است جاويدان ، آن سودمندترين زاد است براى روزى كه انسان بيكس و چشم ها نگران است .

دستورهاى الهى را بجان بنوش ، رضاى او را ملازم باش ، مكروهات را دورى گزين ، و از محرمات منزجر باش ، عمرت را در تحصيل كمالات سپرى كن ، و لحظه هاى زندگى ات را در گردآورى فضيلت هاى علمى ، و عروج از پستى نقصان به قله كمال ، و از فرودگاه جهل به اوج عرفان بكار گير . نيكى ها را گسترش ده ، و برادرانت را در رسيدن به كمالات يارى كن . بدى را از برادران مؤ منت به نيكى سزا ده

، نيكوكاران را با منت و آغوش باز بپذير . با پست همتان رفاقت مكن ، و از معاشرت نادانان دورى كن ؛ چه رفاقت آنان اخلاق تو را پست كرده ، و سبب جايگزينى خصايص ناپسند در وجود تو مى گردد .

بر تو باد به ملازمت علماء و همنشينى با صاحبان فضيلت ؛ چه اين مصاحبت وجودت را آماده تحصيل كمالات كرده ، و مهارت در استنباط مجهولات را به دنبال دارد . سعى كن امروز تو از ديروزت بهتر باشد ، و در هر لحظه اى از كمالى نو بر خوردار گردى .

بر تو باد به صبر و بردبارى ، و توكل بر خداوند ، و خوشنودى بر آنچه از دنيا به تو مى رسد . در هر شب و روز از خود حساب رسى كن . بسيار از پروردگات آمرزش خواه . (زيرا در هيچ لحظه اى سپاس او را چنانچه بايسته است نتوانى ) . از نفرين مظلوم بويژه يتيمان و بيوه زنان بترس ، چه خداوند نسبت به شكستن دل هاى شكسته ، گذشت نمى كند .

بر تو باد به نماز شب ، كه رسول خدا((ص )) بر آن اصرار داشته ، و خواسته او ، بوده است : فرموده است .

((من ختم له بقيام الليل ثم مات فله الجنة )) . (59) (كسيكه عمرش به ((شب زنده دارى )) به پايان رسد ، بهشت از آن او است ) .

بر تو باد به ((صله رحم )) اين عمل عمر را افزون سازد . بر تو باد به ((حسن خلق )) و برخورد نيك كه رسول الله فرموده است :

((انكم

لن تسعوا الناس باموالكم ، فسعوهم باخلاقكم )) . (60)

(شما توان آن نداريد كه مردم را با اموال خود يارى كنيد ، پس با برخورد خوب تان آنان را خوشنود سازيد) .

بر تو باد به نيكى با اولاد پيامبر و پيوند با آنان ، خدا درباره آنان سفارش مؤ كد كرده ، و دوستى آنان را مزد رسالت قرار داده است .

((قل لا اءسلكم اجرا الا المودة فى القربى )) . (61)

پيامبر در اين زمينه فرموده است :

((انى شافع يوم القيامة لاربعة اصناف ، ولو جاؤ ا بذنوب اءهل الدنيا:(رجل ) نصر ذريتى و (رجل ) بذن ماله لذريتى عند المضيق (ورجل ) احب ذريتى باللسان والقلب (ورجل ) سعى فى حوائج ذريتى اذا طردوا او تشردوا)) . (62)

(چهار دسته را روز قيامت شفاعت كنم ، هر چند با گناه اهل دنيا به صحراى محشر حاضر شوند: آنكه اولاد مرا يارى كند . آنكه از اموالش به اولاد تنگدست كمك كند . كسى كه با زبان و قلب ، آنان را دوست بدارد . آنكه تلاش كند در انجام حوايج و نيازهاى اولاد تبعيد شده و رانده شده من ) .

صادق ((ع )) فرمود:

اذا كان يوم القيامة نادى مناد: ايها الخلائق انصتوا فان محمد ((ص )) يكلمكم فينصب الخلائق فيقوم النبى ((ص )) واله فيقول : يامعشر الخلائق :من كانت له عندى يدا اومنه او معروف فليقم حتى اءكافيه ، فيقولون بابائنا و امهاتنا واءى بد او اى منه واى معروف لنا ، بل اليد و المنه و المعروف لله و لرسوله على جميع الخلائق فيقول : بل من آوى احدا من اهل بيتى او

برهم او كساهم من عترتى او اشبع جايعهم فليقم حتى اءكافيه ، فيقوم اءناس قد فعلوا ذلك فياءتى النداء من عندالله : يا محمد؟ يا حبيبى ؟ قد جعلت مكافاتهم اليك فاسكنهم من الجنة حيث شئت فيسكنهم فى الوسيلة حيث لايحجبون عن محمد ((ص )) واهل بيته صلوات الله عليهم اجمعين )) . (63)

(هنگامى قيامت فرا رسد ، منادى فرياد زند: هان اى مردم ، پيامبر با شما سخن مى گويد . سكوت بر فضا حاكم مى شود و همه دم فرو بندند ، سپس پيامبر و آل او بلند شده ، و پيامبر چنين فرمايد: اى مردم ! هر آنكه براى من كارى كرده يا خوبى نموده ، و يا منتى بر من دارد بلند شود تا من او را امروز كفايت كنم (و از هول قيامت نجاتش دهم ) آنان عرض كنند: به فداى شما پدران و مادران ما ، چه كسى براى شما كارى انجام داده يا خوبى كرده يا بر شما منتى دارد ، بلكه اين خدا و رسول اند كه بر همه انسانها منت دارند ، و به آنها خوبى كرده اند .

رسول خدا فرمايد: هر آن كسانى كه فردى از اهل بيت مرا پناه داده ، يا به آنان خوبى كرده ، يا برهنگان آنانرا پوشانيده ، و يا گرسنگان شان را سير كرده است ، برخيزند تا آنان را با (شفاعت ) كفايت كنم . گروهى از مردم بلند شوند ، سپس از جانب پروردگار ندا رسد: اى محمد حبيبم ! من پاداش دادن آنان را به تو واگذاشتم ، هر جاى بهشت خواهند جايشان ده ، پس

از آن در ((وسيله )) آنان را جاى دهند و آن مكانى است كه حجابى بين آنان و چهارده معصوم نيست . بر تو باد به بزرگ داشتن فقهاء و احترام علماء در اين باره رسول خدا فرمود:

((من اكرم فقيها مسلما لقى الله يوم القيامة و هو عنه راض و من اهان فقيها مسلما لقى الله يوم القيامة و هو عليه غضبان )) . (64)

(آنكه فقيهان و دين شناسان ژرف نگر را گرامى دارد ، خدا را در روز قيامت ملاقات كند در حالى كه از او راضى و خرسند است ؛ و آنكه فقيه مسلمانى را توهين كند ، و قدرش را سبك دارد ، خدا را در حالى كه از او خشمگين است ملاقات كند) . نگاه به چهره عالم و در خانه آن و نشست و برخاست با آن عبادت شمرده شده است . و بر تو باد به ژرف انديشى و تفقه در دين ، و تلاش در جهت فزودن چه امير مومنان ((ع )) به فرزندش فرمود: ((تفقه فى الدين فان الفقها ورثه الانبيا وان طالب العلم يستغفر لهم من فى السموات و من فى الارض حتى الطير فى الهوا والحوت فى البحر و ان الملائكه لتضع اجنحتها لطالب العلم رضابه . )) (65)

(در دين ژرف بينديش و فقيه شو! چون فقها جانشين پيامبرانند . براى طالب علم ، هر آنچه در آسمان و زمين است استغفار مى كنند؛ حتى مرغ ها در هوا و ماهى ها در دريا! فرشتگان باخرسندى بالهاى خود را براى دانشجو پهن مى كنند . )

مبادا كه دانش خويش را كتمان كنى ، و بر

روى نيازداران نگشايى ، كه خداى تعالى مى فرمايد:

((ان الذين يكتمون ما انزلنا من البينات و المهدى من بعد ما بيناه للناس فى الكتاب اولئك يلعنهم الله و يلعنهم الاعنون )) . (66)

(آنانكه پيام هاى وحى ما را كه براى انسانها تعيين كرده ايم ، و در كتاب بروشنى بازگو نموده ايم مى پوشانند؛ بر اين گروه نفرين خدا و نفرين نفرين شدگان باد) .

و رسول خدا فرمود: ((اذا ظهرت البدع فى امتى فليظهر العالم علمه فمن لم يفعل فعليه لعنة الله تعالى . )) (67)

(هنگامى كه بدعت (نوآوريهاى بر خاسته از رسوبات ملى ، قومى ، توارثى ، فرهنگى به دور از دين ) پيدا شد ، بر دانشمندان است كه دانش خود را آشكار سازند ، آنان كه چنين نكنند ، نفرين خدا بر آنها باد!)

ونيز فرمود:

((لا تمنحوا الجهال الحكمة فتظلموها ، ولا تمنعوها اءهلها فتظلموهم )) . (68)

(حكمت را به نااهلان ندهيد كه اگر داديد بر حكمت ستم كرديد و از اهلش دريغ مداريد ، كه به اهل حكمت ستم روا داشته ايد) .

((والحمد لله على حسن التوفيق و هداية الطريق )) .

فيض كاشاني

زندگى نامه

بسم الله الرحمن الرحيم

((محمد)) مشهور به ((ملامحسن )) و ملقب به فيض در چهاردهم صفر سال 1007 قمرى در كاشان بدنيا آمد پدرش رضى الدين شاه مرتضى (950 - 1009 ق ) بوده است و مادر او زهرا خاتون (متوفى 1071 ق ) بانويى عالم و شاعر بوده است .

شاگردان اين بزرگ عبارتند از:

1 - محمد مشهور به علم الهدى 2 - احمد مشهور به معين الدين 3 - محمد مؤ من فرزند عبدالغفور 4 - شاه مرتضى دوم

5 - ضياءالدين محمد 6 - ملاشاه فضل الله و ملا علامى 7 - ملا محمد باقر مجلسى 8 - سيد نعمت الله جزايرى 9 - قاضى سعيد قمى 10 - ملا محمد صادق خضرى و . . .

علامه فيض آثار بسيار زيادى در تفسير ، كلام ، عرفان و اخلاق دارند كه مهمترين آنها عبارتند از: تفسير صافى ، تفسير اصفى ، تفسير مصفى ، الوافى ، الشافى ، النوادر ، المحجة البيضاء و مفاتيح الشرايع ، اصول المعارف ، اصول العقائد ، علم اليقين ، الحق اليقين ، عين اليقين و الحق المبين ، الجبر و الاختيار و . . . بوده است .

علامه دست توانايى نيز در نظم و نثر داشته و اشعار وى حاوى نكات دقيق اخلاقى مى باشد .

شيخ در 84 سالگى در كاشان بدرود حيات گفت و روح ملكوتش به ديار باقى شتافت .

دستورالعملها

قسمت يكم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله و سلام على عباده الذين اصطفى .

امابعد ، اين رساله ايست موسوم به ((زادالسالك )) ، در جواب سئوال يكى از برادارن روحانى نوشته شده كه از كيفيت سلوك راه حق پرسيده بود .

بدان ((ايدك الله بروح منه ))(70) ، همچنانكه سفر صورى را مبدئى و منتهائى و مسافتى و مسيرى و زادى و راحله و رفيقى و راهنمايى مى باشد ، همچنين سفر معنوى را كه سفر روح است ، بجانب حق سبحانه و تعالى ، همه هست .

مبداءش جهل و نقصان طبيعى است ، كه با خود آورده از شكم مادر: ((والله اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا)) . (71)

و منتهايش كمال حقيقى است ، كه فوق همه

كمالات است ، و آن وصول است به حق سبحانه و تعالى : ((وان الى ربك المنتهى )) ، ((يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه )) . (72)

و مسافت راه درين سفر ، مراتب كمالات علميه و عمليه است كه روح ، طى آنها مى كند ((شيئا فشيئا)) ، هر گاه بر صراط مستقيم شرع ، كه مسلوك اوليا واصفيا است ساير باشد: ((وان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه ، و لا تتبعوا السبل فتقرق بكم عن سبيله )) . (73) و اين كمالات مترتب است بعضى بر بعضى ، تاكمال متقدم طى نشود به متاخر منتقل نتوان شد ، چنانكه در سفر صورى تا قطعه مسافت متقدمه طى نشود ، به متاخر ، نتوان رفت . (74)

و منازل اين سفر ، صفات حميده و اخلاق پسنديده است ، كه احوال و مقامات روح است از هر يك به ديگرى ، كه فوق آنست منتقل مى شود به تدريج ، منزل اول يقظه است كه آگاهى است و منزل آخر توحيد است كه مقصد اقصى است ازاين سفر(75) ، و تفاصيل اين منازل و درجات آن در كتاب ((منازل السائرين ))(76) مذكور است .

و مسير اين سفر جد تمام و جهد بليغ نمودن و همت گماشتن است ، در قطع اين منازل به مجاهده و رياضت نفس به حمل اعباء(77) تكاليف شرعيه از فرائض و سنن و آداب و مراقبه و محاسبه نفس آنا فآنا و لحظه فلحظة و هموم را واحد گردانيدن (78) ، و منقطع شدن به حق سبحانه و تعالى : ((و تبتل اليه تبتيلا ، والدين جاهدوا فينا لنهدينهم

سلبنا)) (79) و زاد راه اين سفر تقوى است : ((و نزودوا فان خير الزاد التقوى )) (80) و تقوى عبارتست از قيام نمودن به آنچه شارع امر به آن فرموده است ، و پرهيز كردن از آنچه نهى از آن كرده از روى بصيرت (81)؛ تا دل به نور شرع و صيقل تكاليف آن ، مستعد فيضان معرفت شود از حق عزوجل : ((واتقوا الله و يعلمكم الله )) (82) ، و همچنانكه مسافر صورى تا قوت بدن از زاد حاصل نكند قطع راه نتواند كرد ، همچنين مسافر معنوى تا به تقوى و طهارت شرعيه ، ظاهرا و باطنا قيام ننمايد و روح را تقويت به آن نكند ، علوم و معارف و اخلاق حميده كه بر تقوى مترتب مى شود و تقوى از آن حاصل مى شود ، (نه بر سبيل دور) بر او فائض نمى گردد(83) و مثل اين ، مثل كسى است كه در شب تار ، چراغى در دست داشته باشد و به نور آن ، راهى را مى بيند و مى رود؛ هر يك گام كه بر مى دارد قطعه از آن راه روشن مى شود و بر آن مى رود ، و هكذا ، . . . و تا گام بر ندارد و نرود ، روشن نشود و تا روشن نشود نتواد رفت ، آن ديدن به منزله معرفت است و آن رفتن به منزله عمل و تقوى : ((من عمل بما علم ، اورثه الله علم ما لم يعلم (84) ، العلم يهنف بالعمل ، فان اجابه والا ارتحل (85) ، لا يقبل الله عملا الا

بمعرفة و لا معرفة الا بعمل فمن عرف ، دلته المعرفة على العمل و من لم يعمل ، فلا معرفة له ، الا آن الايمان بعضه من بعض )) (86) و كذا عن الصادق عليه السلام . . . و همچنانكه در سفر صورى ، كسى كه راه نداند به مقصد نمى رسد ، هم چنين در سفر معنوى كسى كه بصيرت در عمل ندارد به مقصد نمى رسد: ((العامل على غير بصيرة كالسائر على غير الطريق لايزيده ، كثرة السير الا بعدا)) . (87)

و راحله اين سفر ، بدن است و قواى آن ، و همچنانكه در سفر صورى ، اگر راحله ضعيف و معلول باشد ، راه را طى نتواند كرد ، همچنين در اين سفر صحت بدن و قوت قوى نباشد ، كارى نتوان ساخت . پس تحصيل معش از اين جهت ضرورى است و آنچه از براى ضرورتست به قدر ضرورت يابد ، پس طلب فضول در معاش ، مانع است از سلوك ، و دنياى مذموم كه تحذير از آن فرموده اند ، عبارت از آن فضول است كه بر صاحبش و بال است ، و اما قدر ضرورى از آن ، داخل امور آخرتست و تحصليش عبادت ، و همچنانه اگر كسى راحله را در سفر صورى در اثناى راه سر دهد ، تا خود سر مى چرد ، راه او طى نمى شود؛ همچنين در اين سفر معنوى اگر بدن و قوى را بگذارند تا هر چه مشتهاى آنها است به فعل آورند و به آداب و سنن شرعيه مقيد نگرداند و و لجام آنرا در دست نداشته

باشد ، راه حق طى نمى شود .

و رفيقان اى راه ، علماء و صلحاء ، و عباد سالكانند ، كه يكديگير را ممد و معاونند ، چه هر كسى بر عيب خود زود مطلع نشود ، اما بر عيب ديگرى زود واقف مى شود ، پس اگر چند كس با هم بسازنند ، و يكديگر را از عيوب و آفات با خبر سازند ، زود راه برايشان طى مى شود و از دزد و حرامى دين ايمن مى گردند ، چه ((الشيطان الى المنفرد اقرب منه الى الجماعة ، و يدالله على الجماعة )) (88) . اگر يكى از راه بيرون مى رود ، ديگرى او را خبردار مى گرداند ، و اگر تنها باشد تا واقف مى شود ، هيهات است . و راهنمايى اين راه پيغمبر است ، (صلى الله و عليه و آله و سلم ) و سائر ائمه معصومين (صلوات الله عليهم ) ، كه راه نموده اند و سنن و آداب وضع كرده و از مصالح و مفاسد راه خبر داده اند و خود به اين راه رفته اند ، و امت را به تاسى و اقتفاى خود فرموده اند: ((لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنه . (89) قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله )) . (90)

و محصل آنچه ايشان مى كرده اند و امر به آن مى فرموده اند چنانكه از روايات معتبره به طريق اهل بيت ، عليهم السلام ، مستفاد مى شود از امورى كه سالك را لابد است ، از آن ، و اخلال به آن به هيچ وجه جائز نيست

، بعد از تحصيل عقائد حقه بيست و پنج و چيز است :

قسمت دوم

نامه اى از عالم متبحر فيض كاشانى

و محصل آنچه ايشان (پيامبر و ائمه معصومين ) مى كرده اند و امر بآن مى فرموده اند چنا كه از روايات معتبره بطريق اهل البيت (عليهم السلام ) مستفاد مى شود از امورى كه سالك را لابد است از آن و اخلال بآن بهيچ وجه جايز نيست بعد از تحصيل عقايد حقه بيست و پنج چيز است .

اول . محافظت بر صلوات خمس ؛ اعنى گزاردن آن در اول وقت بجماعت و سنن و آداب ؛ پس اگر بى علتى و عذرى از اول وقت تاخير كند ، يا بجماعت حاضر نشود ، يا سنتى از سنن يا ادبى از آداب آنرا فرو گذارد الا نادرا از سلوك راه بيرون رفته و با ساير عوام كه در بيداى جهالت و ضلالت سر گردان مى چرند و از راه و مقصد بيخبرند و ايشان را هرگز ترقئى نيست مساوى است .

دوم : محافظت بر نماز جمعه و عيدين و آيات با اجتماع شرائط الا مع العذر المسقط(91) كه اگر سه جمعه متوالى ترك نمار كند بى علتى دل اوزنگ گيرد بحيثيتى كه قابل اصلاح نباشد .

سوم : محافظت بر نماز معهوده رواتب يوميه ؛ كه ترك آنرا معصيت شمرده اند الا چهار ركعت از نافله عصر و دو ركعت از نافله مغرب و وتيره كه ترك آن بى عذرى نيز جايز است .

چهارم : محافظت بر صوم ماه رمضان و تكميل آن چناچنه زبان را از لغو و غيبت و دورغ و دشنام و نحو آن

و ساير اعضا را از نظم و خيانت و فطور را از حرام و شبهه بيشتر ضبط كند كه در ساير ايام مى كرد .

پنجم : محافظت بر صوم سنت كه سه روز معهود است از هر ماهى كه معادل صوم دهر است چنانچه بى عذرى ترك نكند و اگر ترك كند قضا كند و يا بمدى از طعام تصدق نمايد .

ششم : محافظت بر زكوة بر وجهى كه تاخير و توانى جايز ندارد مگر عذرى باشد مثل فقد مستحق يا انتظار افضل مستحقين و نحو آن .

هفتم : محافظت بر انفاق حق معلوم از مال ؛ اعنى مقرر سازد كه هر روز يا هر هفته يا هر ماه بسائل يا محروم مى داده باشد بقدر مناسب مال چنانچه اخلال بآن نكند و اگر كسى را نيز بر آن مطلع نسازد بهتر است ((والذين فى اموالهم حق معلوم ؛ للسائل والمحروم )) ففى الحديث انه غير الزكوة )) .

هشتم : محافظت بر حجة الاسلام چنانچه در سال وجوب بفعل آورد و بى عذرى تاخير روا ندارد .

نهم : محافظت بر زيارت قبور مقدسه پيغمبر و ائمه معصومين (صلوات الله عليهم ) خصوصا امام حسين (عليه السلام ) چه در حديث آمده كه زيارت حسين (عليه السلام ) فرض است بر هر مومن كه هر كه ترك كند حقى از خدا و رسول ترك كرده باشد ، و در حديث ديگر وارد است كه هر امامى را عهديست بر گردن اولياء و شيعه خود را از جمله تمامى وفاى بعهد؛ زيارت قبور ايشان است .

دهم : محافظت بر حقوق اخوان و قضاى حوائج ايشان چه تاكيد

بليغه در آن شده بلكه بر اكثر فرائض مقدم داشته اند .

يازدهم : تدارك نمودن هر چه از مذكورات فوت شده باشد وقتى كه متنبه شده باشد مهما امكن .

دوازدهم : اخلاق مذمومه مثل كبر و بخل و حسد و نحو آنرا از خو سلب كردن برياضت و مضادت ، و اخلاق پسنديده مثل حسن خلق و سخا و صبر و غير آن بر خود بستن تا ملكه شود .

سيزدهم : ترك منهيات جملة : و اگر بر سبيل ندرت معصيتى واقع شود زود باستغفار و توبه و انابت تدارك نمايد تا محبوب حق باشد ((ان الله يحب التوابين و ان الله يحب كل مفتتن ثواب )) .

چهاردهم : ترك شبهات كه موجب وقوع در محرماتست ؛ و گفته اند: ((هر كه ادبى را ترك كند از سنتى محروم مى شود؛ و هر كه سنتى را ترك كند از فريضه اى محروم مى شود)) .

پانزدهم : در مالا يعنى خوض نكردن كه موجب قسوت خسران است و فى الحديث ((من طلب مالا يعنيه فاته ما يعنيه )) و اگر از روى غفلت صادر شود ، بعد از تنبه تدارك نمايد باستغفار و انابت ان الذين اتقوا ادا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون ، و اخوانهم يمدونهم فى الغى ثم لا يقصرون و تا ترك مجالست بطالين و مغتابين و آنهائى كه سخنان پراكنده گويند و روز مى گذرانند نكند از مالا يعنى خلاص نشود چه هيچ مثل اين نيست در ايجاب قسوت و غفلت و تضييع وقت .

شانزدهم : كم خوردن و كم خفتن و كم گفتن را شعار خود ساختن كه

دخل تما در تنوير قلب دارد .

هفدهم : هر روز قدرى از قرآن تلاوت كردن و اقلش پنجاه آيه است بتدبر و تامل و خضوع و اگر بعضى از آن در نماز واقع شود بهتر است .

هيجدهم : قدرى از اذكار و دعوات ورد خود ساختن در اوقات معينه خصوصا بعد از نمازهاى فريضه ؛ و اگر تواند كه اكثر اوقات زبان را مشغول ذكر حق دارد و اگر چه جوارح در كارهاى ديگر مصروف باشد زهى سعادت ؛ از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقولست كه زبان مبارك ايشان اكثر اوقات تر بوده است بكلمه طيبه لااله الا الله اگر چيزى مى خورده اند و اگر سخن مى گفته اند و اگر راه مى فته اند ، الى غير ذلك ؛ چه اين ممد و معاونى قوى است مرسالك را ، و اگر ذكر قلبى را نيز مقارن ذكر لسانى سازد باندك زمانى فتوح بسيار روى مى دهد؛ تا مى تواند سعى نمايد كه دم بدم متذكر حق مى بوده باشد تا غافل نشود كه هيچ امرى باين نمى رسد در سلوك و اين مددى است قوى در ترك مخالفت حق سبحانه و تعالى بمعاصى .

نوزدهم : صحبتن عالم و سوال از او و استفاده علوم دينيه بقدر حوصله خود تا مى تواند كه علمى بر علم خود بيافزايد ((اكيس الناس من جمع علم الناس الى علمه )) صحبت اعلم از خود را فوزى عظيم شمرد ، و اگر عالمى يابد كه بعلم خود عمل كند متابعت او را لازم شمرد و از حكم او بيرون نرود و پيرى كه صوفيه مى گويند

عبارت از چنين كسى است ، و مراد از علم ، علم آخرت است نه علم دنيا ، و اگر چنين كسى نيابد و اعلم از خود نيز نيابد با كتاب صحبت دارد و با مردم نيكو سيرت كه از ايشان كسب اخلاق حميده كند ، و هر صحبتى كه او ار خوشوقت و متذكر حق و نشاه آخرت مى سازد از دست ندهد .

بيستم : با مردم بحسن خلق و مباسطت معاشرت كردن تا بر كسى گران نباشد و افعال ايشان را محملى نيكو انديشيدن و گمان بد به كسى نداشتن .

بيستم و يكم : صدق در اقوال و افعال را شعار خود ساختن .

بيست و دوم : توكل بر حق سبحانه و تعالى كردن در همه امور؛ و نظر بر اسباب نداشتن ، و در تحصيل رزق اجمال كردن و بسيار بجد نگرفتن در آن ، و فكرهاى دور بجهت آن نكردن ؛ تا مى توان بكم قناعت كردن و ترك فضول نمودن .

بيست و سوم : بر جفاى اهل متعلقان صبر كردن ، و زود از جا در نيامدن و بدخوئى نكردن ، كه هر چند جفا بيشتر مى كشد و تلقى بلا بيشتر مى كند زودتر بمطلب مى رسد .

بيست و چهارم : امر بمعروف و نهى از منكر بقدر وسع و طاقت كردن و ديگران را نيز بر خير داشتن و غمخوارى نمودن و با خود در سلوك شريك ساختن اگر قوت نفسى داشته باشد؛ والا اجتناب از صحبت ايشان نمودن با مدارا و تقيه ؛ تا موجب وحشت نباشد .

بيست و پنجم : اوقات خود را ضبط كردن و

در هر وقتى از شبانه روزى وردى قرار دادن كه بآن مشغول مى شده باشد تا اوقاتش ضايع نشود ((چه هر وقتى تابع موقوت له است )) و اين عمده است در سلوك .

اينست آنچه از ائمه معصومين (صلوات الله عليهم ) بما رسيده كه خود مى كرده اند و ديگرانرا مى فرموده اند .

اما چله داشتن و حيوانى نحوردن و ذكر چهار ضرب كردن و غير آن كه از صوفيه منقولست از ايشان (ع ) وارد نشده و ظاهرا بعضى از مشايخ امثال اينها را بجهت نفوس بعضى مناسب مى ديده اند در سهولت سلوك بنا بر آن امر بآن مى فرموده اند و ماخذ چله شايد حديث من اخلص لله اربعين صاحبا ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه باشد ، و ماخذ ترك حيوانى ((لا تجعلوا بطونكم مقابر الحيوانات )) و نحو آن ؛ و شكى در اين نيست كه گوشت كم خوردن و در خلوت نشستن و بفراغ بال و توجه تام مشغول ذكر بودن دخلى تمام در تنوير قلب دارد و ليكن بشرط آنكه مانع جمعه و جماعت نباشد .

و از جمله امورى كه عمده است در سلوك جريت است اعنى آزاد بودن از شوائب طبيعت و وساوس عادت و نواميس عامه ؛ چه سالك را هيچ سدى عظيم تر از اين سه امر نيست و بعضى از حكماء اينها را روساى شياطين ناميده اند و هر قبيحى كه از هر كسى سر مى زند چون نيكو مى نگرى بيكى از اين سه منتهى مى شود .

و اما شوائب طبيعت مثل شهوت و غضب و توابع آن را از حب مال

و جاه و غير آن ((تلك الدار الاخرة نجعلها للدين لا يريدون علوا فى الارض ولا فسادا)) .

و اما وساوس عادت مانند تسويلات نفس اماره و تزيينات او و اعمال غير صالحه بسبب خيالات فاسده و اوهام كاذبه و لوازم آن از اخلاق رذيله و ملكات ذميمه ((قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا ، الدين سعيهم فى الحيواة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسبون صنعا)) .

اما نواميس عامه مانند متابعت غولان آدمى پيكر و تقليد جاهلان عالم آسا و اجابت استغوا و استهواى شياطين جن و انس و مغرور شدن بخدع و تلبيسات ايشان ((ربنا رانا الدين اضلانا من الجن والانس نجعلهما تحت اقدامنا ليكونا من الاسفلين )) .

اما بعضى رسوم و اوضاع و در مانند لباس و معاشرت با ناس كه در عرف زمان مقرر شده باشد متابعت جمهور در آن بايد كرد بحسب ظاهر تا در پوستين اين كس نيفتند ، چه امتياز باعث وحشت و غيبت مى شود ، مگر آنكه متابعت ايشان در آن مخالفت با امر مهم دينى كه تركش ضرر بسلوك داشته باشد كه در آن هنگام متابعت لازم نيست مگر از باب تقيه ، و امثال اين امور را براى بصير زمان منوط بايد داشت و هر كه اين بيست و پنج چيز مذكور را بر خود لازم گرداند و بجد مى كرده باشد از روى اخلاص اعنى ((ابتغاء لوجه الله لالغرض دنيوى عاجل )) روز بروز حالش در ترقى باشد؛ حسناتش متزايد و سيئاتش مغفور و درجاتش مرفوع ، پس اگر از اهل علم باشد اعنى مسائل علميه الهيه از احوال مبداء و معاد و معرفت نفس و

امثال آنها بر گوشش خورده و دانستن آن را كما هو مقصد اقصى داند و كمال اهتمام بمعرفت آن دارد و از اهل آن هست كه بفهمد روز بروز معرفتش متزايد مى گردد بالهام حق بقدر كسب استعدادى كه از عبادت و صحبت علماء و سخنان ايشان او را حاصل مى شود ، والا صفاى باطنى و دعاى متسجابى و نحو آن از كمالات در خور سعى و توجه خود مى يابد و بر هر تقدير او را قربى بحق سبحانه حاصل مى شود و محبت و نورى ؛ و محبت كامل و نور وافر ثمره و معرفت است ، و معرفت گاه بحدى مى رسد كه اكثر امور آخرت او را مشاهده مى شود و در اين نشاه ، چنانكه از حارثة بن نعمان منقول است و حديث او در كافى مذكور است ، و محبت هر گاه كه اشتداد يافت و بحد عشق رسيد و بذكر حق ، مستهتر گشت تعبير از ن بلقاء ، و وصول ، و فناء فى الله و بقاء بالله ، و نحو آن مى كنند .

و اينست غايت و غرض از ايجاد خلق چنانكه در حديث قدسى وارد است ((كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكى اعرف ، و فى التنزيل و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون قيل : اى ليعرفون و انما عبر عن المعرفة بالعبادة لانها لا تنفك عنها و انما عبر عن اللازم بالملزوم ، لئلايتوهم ان المقصود ايه معرفة كانت بل المعرفه الخاصه التى لا تحصل الا من جهة العبادة )) چه معرفت را انواع متعدده و طرق متكثره

است و هر معرفتى موجب قرب و وصول نمى شود چه اكثر عامه را نيز معرفتى از راه تقليد حاصل است و متكلمين را نيز معرفى از راه دلائل جدليه كه مقدمات آن از مسلمات و مقبولات و مظنونات تركيب يافته هست و فلاسفه را نيز معرفتى از راه براهين عقليه كه مقدمات آن از يقينيات مركب شده هست و هيچ يك از اينها موجب وصول و محبت نمى گردد پس هر كه معرفت از راه عبادت او را حاصل شده او ثمره شجره آفرينش است و مقصود از ايجاد عالم و ديگران همه بطفيل او موجود شده اند و از براى خدمت او؛

طفيل هستى عشقند آدمى و پرى ارادتى بنما تا سعادتى ببرى

و لهذا در حديث قدسى وارد است ((خطابا للنبى صلى الله و عليه و آله وسلم كه لولاك لما خلقت الافلاك )) .

پس هر كه همتى عالى دارد و در خود جوهرى مى يابد بايد كه بكوشد تا از راه عبوديت و تقوى و طهارت خود را باين مرتبه نزديك سازد .

گرچه وصالش نه بكوشش دهند آنقدر اى دل كه توانى بكوش

هاتفى از گوشه ميخانه دوش گفت ببخشيد گنه مى بنوش

اگر بمقصد رسيدى زهى سعادت و اگر در اين راه مردى زهى شهادت

اگر در راه او مردى شهيدى و گر بردى سبق زين العبيدى

و من يخرج من بيته مهاجرا الى الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره على

در غرور اين هوس گر جان دهم به كه دل در خانه و دكان دهم

و التوفيق من الله العزيز الحكيم والحمدلله رب العالمين و الصلوة على محمد وآله اجمعين .

علامه مجلسي

زندگى نامه

بسم الله الرحمن

الرحيم

علامه مجلسى به سال 1037 هجرى قمرى جشم به جهان گشود . پدرش مولا محمد تقى مجلسى از شاگردان بزرگ و شيخ بهائى است . وى داراى تاليفات بسيارى است از جمله ((احياء الاحاديث فى شرح تهذيب الحديث )) مادرش دختر صدرالدين محمد عاشورى است كه خود از پرورش يافتگان خاندان علم و فضيلت بود .

مهمترين اثر علامه مجلسى كتاب عظيم بحارالانوار است كه بعلت فرصت كم و مشاغل زياد علامه فرصت تصحيح روايات را پيدا ننمود بهمين دليل در مقدمه چنين آورد: ((در نظر دارم كه اگر مرگ مهلت دهد و فضل الهى مساعدت نمايد شرح كاملى متضمن بر بسيارى از مقاصدى كه در مصنفات ساير علما باشد بر آن بنويسم و براى استفاده خردمندان ، قلم را به قدر كافى پيرامون آن به گردش درآورم . ))

حضرت امام خمينى (ره ) نيز درباره بحارالانوار چنين مى فرمايند: ((بحار خزانه همه اخبارى است كه به پيشوايان اسلام نسبت داده شده است ، چه درست باشد يا نادرست ، در آن كتابهايى است كه خود صاحب بحار آنها را درست نمى داند و او نخواسته كتاب علمى بنويسد تا كسى اشكال كند كه چرا اين كتابها را فراهم كردى !))

علامه بجز بحار كتابها در مسائل بسيارى دارد كه از آن جمله اند:

1 - مراءة العقول فى شرح اخبارالرسول (در شرح اصول كافى )

2 - ملاذالاخبار فى شرح التهذيب

3 - شرح اربعين

4 - حق اليقين

5 - عين الحياة

6 - حلية المتقين و . . .

علامه پس از درگذشت مرحوم ملامحمد باقر سبزوارى در 1090 هجرى به منصب شيخ الاسلامى دست يافت . كه در اين مسند

خدماتى بسيار به ايران و تشيع نمود .

سرانجام اين بيرق تلاش در 27 رمضان 1111 قمرى چشم از جهان فرو بست و پيكر پاكش در كنار مسجد جامع اصفهان و جنب مدفن پدر پاكش بخاك سپرده شد .

دستورالعملها

بسم الله الرحمن الرحيم

((والذى وجد هذا الضعيف فى ازمنة الرياضات انى كنت فى مطالعه التفاسير الى ان رايت فى ليلة فيما بنى النوم و اليقظ سيدالمرسلين (ص ) فقلت فى نفسى تدبر فى كمالاته و اخلاقه فكما كنت تدبره يظهر لى عظمته صلى الله و عليه وآله وسلم و انواره بحيث ملا الجو و استيقظت فالهمت بان القرآن خلق سيدالانبياء صلى الله و عليه و آله وسلم فينبغى ان اتدبر فيه لكما ازداد تدبرى فى آية واحدة كان يزداد الحقائق الى ان ورد على من معلوم مالا تتناهى دفعة واحدة فقى كل آية كنت اتدبر فيها كان يظهر مثل ذلك ولايمكن التصديث بهذا المعنى قبل الوقوع فانه كالممتنع العادى ، لكن غرضى من ذكره الارشاد للاخوان فى الله .

و قانون الرياضة ، الصمت عما لا يعنى ، بل عن غير ذكر الله تعالى ، و ترك سمستلذات من المطاعم و المشارب والملابس ، والمناكح ، والمنازل وامثالها ، والعزلة عن غير اوليائه تعالى ، و ترك النوم الكثيرة ، ودوام الذكر مع لمراقبة و قد جرب القوم المدوامة على ذكر (يا حى يا قيوم با من لا اله الا انت ) و جربته ايضا ، لكن كان اكثر ذكرى (ياالله ) مع اخراج غير تعالى عن القلب بالتوجه الى جنابه تعالى والعمدة هو الذكر مع المراقبة والبوقى ليست الذكر .

والمداوامة على ما ذكر اربعين يوما تصير سبباا

لان يفتح الله تعالى على به انوار حكمته و معرفته و محبته ، ثم يترقى الى مقام الفناء فى الله والبقاء بالله كما تقدم الاخبار المتواترة فى ذلك .

و لما كان هذا الطريق اقرب الطريق الى الله تعالى كان معارضة النفس والشياطين الظاهرة والباطنة فيه اشد فانه لواشتغل الناس جميعا بطلب العلوم يعارضونهم غالبا لان الغالب فى طلب العلوم حب المال والجاه والعزة هند الخلائق وحينئذ يمدهم الشياطين ، اما لو كان الغرض من طلب العلم رضاه ، الى يحصل المعارضات فمالم تحصل ينبغى ان يتدبر فى ان للشيطان فى له غرضا . . .

و انا فى اربعين سنه متشغل بهداية الناس ولم يتفق ان يجلس احدهم بهذا القانون و ليس ذلك الالعزته و نفاسته ، و فى الهدايات العامة و نشر العلوم الدينية اهتدى اكثر من ماة الف .

و اتفق لى فى هذه الايام ان رايت سيد المصطفتين وسالته صلى الله و عليه وآله وسلم عن اقرب الطرق الى الله سبحانه فقال صى الله و عليه وآله وسلم هو ما تعلم ، والانسان بمجرد قول كاذب يقول : انى اعرف الكيميا يصرف امواله واوقاته فيه مع انه يعلم انه لو كان صادقا لا يحتاج الى الاظهار ، بل لا يظهره و ان قتل باشد العذاب و مع هذا يصرف امواله باحتمال الصدق .

والذى اقوله هو عين آيات الله و اخبار سيد المرسيلن والائمة المهتدين الهادين ((عليهم صلوات الله اجمعين ) و صدقه حكماء الظاهر كابى على فى اشاراته فى المنط التاسع فلاباس بان تصرف اوقاتك اربعين يوما فى العبادات ، مع انك مكلف فى جميع عمرك بذلك ، لكن مع التضرع والابتهال اليه تعالى

فى حصول هذا المطلب لا بقصد الامتحان ، بل بقصد العبادة لله تعالى كما قله صلى الله و عليه وآله وسلم ، من اخلص لله اربعين صباحا فتح الله تعالى ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه و تقدم قريبا - والحمد لله الذى هدانا لهذا وما كنا لنهتدى لولا ان و هدانا الله . (92)

ترجمه :

دريافته هايى را كه اين بنده ، از دوران رياضت و خودسازى بدست آوده ام ، مربوط به زمانى است كه به مطالعه و تحقيق تفاسير پرداخته بودم ، و شبى بين خواب و بيدارى حضرت محمد((ص )) را زيارت كردم . با خود گفتم كه : شايسته است تا در كمالات و اخلاق وى دقيق شوم ، هر چه ندبر من فزونتر مى گشت ، عظمت و نورانيت آن حضرت گسترده تر و روشنتر مى نمود . از اين روى ، دريافتم كه خلق و سرشت او ، قرآن است ، و بايد در قرآن بينديشم . هر چه دقت من در آيه اى بيشتر مى شد ، دريافت فزونترى از حقايق نصيبم مى گرديد . بگونه اى كه يك باره حقايق بيكرانى به جانم سرازير مى شد . و چنين موهبتى ، در پى هر تدبر من در آيه اى پديد مى آمد .

البته ، براى كسى كه به چنين توفيقى دست نيافته ، باور اين سخن ، غير ممكن مى نمايد ، چرا كه غير عادى به نظر مى رسد ، اما - در نام وياد اين مطالب - راهنمائى و برادران ايمانى ام را قصد نموده ام . آن دستور ((خودسازى و رياضت )) عبارت است

از:

از هر كلامى كه سود ندارد ، و بلكه از غير ياد حق تعالى ؛ زبان به كام كشيدن . از لذتها و خوشيهاى (غير ضرورى و باز دارنده ) ، خوردنيها ، پوشيدنيها ، زناشوييها ، مسكنها و . . . ، دست كشيدن .

از مراوده با غير اولياءالله دورى جستن .

خواب فراوان را ترك نمودن .

ياد خداوند متعال را ، همراه با مراقبت ، پيشه خود ساختن .

ديگران ، مداومت بر ذكر ((يا حى يا قيوم لااله الا انت )) را پى مى گرفتند ، و من نيز آن ذكر را آزموده ام . اما بيشترين ذكر من ((يالله )) است ، با دور افكندن غير حق از قلب ، و با توجه به ذات بارى تعالى . البته ، مهم و اساسى ، همان ذكر حق تعالى ، با مراقبت است ، كه ديگر چيزها به پايه ذكر نمى رسد . (93)

پايدارى - به مدت چهل روز(94)- بر آنچه كه (از قانون تمرين و رياضيت ) بر شمرديم ؛ باعث مى شود ، كه در بهايى از انوار: حكمت ، معرفت و محبت الهى گشوده گردد ، و سپس ، آدمى به مقام فناء و بقاء باالله ترقى كند و راه يابد . (چنانكه روايات فراوانى در اين باب گذشت ) و از آن روى كه اينم شيوه خودسازى و سير الى الله ؛ نزديك ترين راهها به سوى خداست ؛ تعارض نفس و شياطين ظاهر و باطن ، با آن شديدتر است . زيرا اگر همه مردم به نمى شوند ، چرا كه بيشتر غرضها ، در روى آورى به اين

گونه دانشها؛ دوستى مال ، مقام و برترى نزد مردم است . كه اگر چنين شد ، شياطين نيز مدد كار مى شوند .

اما اگر ، غرض از آموختن دانش ، خشنودى خداوند متعال بود ، (به گونه طبيعى ) دشواريهايى را پيش روى دارد . كه اگر دشوارى پديدار نشد ، سزاوار است است كه در اين كوتاه آمدن شيطان - كه شايد غرضى در آن داشته باشد - درنگ كنيم .

در اين چهل سالى كه به راهنمايى و ارشاد مردم پرداخته ام ، كسى را كه بر اساس اين دستورالعمل ، به خود سازى به پردازد ، نيافتم ، و اين خود دليل شكوهمندى و گرانمايگى اين دستور است ، در صورتيكه ، با راهنمايئهاى همگانى و گسترش دانشهاى دينى ؛ بيش از صد هزار نفر را ، هدايت كرده ام .

در اين ايام ، ديدار حضرت رسول ((ص )) را توفيق يافتم ، از ايشان پرسيدم نزديك ترين راه ، براى سير الى الله چيست ؟ حضرت فرمودند ، همان است كه مى دانى (و بدان عمل كرده و دستور مى دهى ) .

چگونه است ، آدمى كه در برابر ادعاى دروغين كسى كه مى گويد: من كيمياگرم ، دارايى و فرصتهاى خود را صرف مى كند ، در صورتى كه مى داند ، اگر اين ادعا راست باشد ، نيازى به اظهار آن نيست ، بلكه بايد در كتمان آن بكوشد ، اگر چه به بدترين شكنجه ها كشته شود . اما به احتمال اينكه راست مى گويد ، راضى است كه مال خود را براى او پرداخت كند .

و آنچه

كه من مى گويم ، بر گرفته از خود آيات الهى ، روايات پيغمبر((ص )) و امامان معصوم ((ع )) است . چيزى اس كه حكماى ظاهر ، مانند ، بوعلى سينا ، - در نمط نهم از اشارات - نيز بدان گواهى داده است . (95)

پس ايرادى ندارد ، كه تو چهل روزت را (به اين گونه كه گفتم ) به عبادت پردازى - با اينكه بايد تمام عرمت را چنين كنى - با تضرع وزارى به درگاه خداوند روى آورى ، با انگيزه بندگى و عبادت ، و نه براى آزمايش .

چنانكه ، خاتم انبياء((ص )) فرمودند: ((كسى كه چهل روز خود را براى خداوند خالص كند ، سرچشمه هاى معرفت را ، از جانش بر زبانش جارى مى سازد)) . (96)

((والحمد لله هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لولا ان هدانا لله ))

ابن ابى جمهور احسائى

دستورالعملها

بسم الله الرحمن الرحيم

بر تو باد به ارج نهادن علم و مدام در خدمت او بودن . مباد زلال علم و را با طمع و سهل انگارى ، آلوده سازى ؛ زيرا اين حالات ، گستاخى و بى حرمتى بر دانش است .

برخى عارفان گفته اند:

((العلم من شرطه لمن خدمه ان يجعل الناس كلهم خدمه و اوجب صونه عليه كمايصون من عاش ، عرضه و دمه ))

ار شرايط فراگيرى و خدمت به دانش ، آن را است كه همه مردم را به نوكرى علم بدارد . صيانت علم را بر خويش فرض شمارد همان طور كه خون و آبروى معاشران و خانواده خويش را پاس مى دارد .

پس از برادر! با تمام توان علم را پاس دار و مكانتش

را با به كارگيرى آن در فهم دين ، حفظ كن . بر تو باد به تلاتش بى امان در فراگيرى آن . در تجهت تكميل علم ، از پرسش ، هيچ گاه ، ملول مشو .

از پيامبر(ص ) ، روايت شده است :

((لو علم الناس بما فى العلم ، لطلبوه و لو بسفك المهج )) . (97)

اگر مردم به بهره و فايده علم واقف شوند ، با تن دادن به خون ريزى آن را به دست آرند .

يا: ((طلب العلم فريضة على كل مسلم و مسلمة )) . (98)

دانش آموزى ، بر هر زن و مردم مسلمان ، واجب است .

يا:

((اطلبوا العلم و لو بالصين )) . (99)

طلب كندى دانش را ، هر چند در چين (دور دستترين مناطق ) باشد .

يا:

((يا على من لا يعلم خرج اذا سال عما لا يعلم )) . (100)

هان اى على (ع )! نادان وقتى در مقام پرسش بر آيد ، از نادانى بيرون آيد .

از كتمان علم و نگفتن آن به دانش پژوهان بپرهيز ، چه خداوند متعال فرمود:

((واذ اخذ الله ميثاق الذين اوتوالكتاب لتبيننه للناس و لا تكتمونه )) . (101)

پيامبر(ص ) فرمود:

((اذا ظهرت البدع فى امتى فليظهر العالم علمه ، فمن لم يفعل ، فعليه لعنة الله )) . (102)

وقتى بدعتها هويدا شد ، بر دانشى مرد است كه علمش را آشكار سازد . كسى كه چنين نكند لعنت خدا بر او باد .

يا:

((من كتم علما نافعا الجمه الله بلجام من نار)) . (103)

هر كه علم سودمندى را كتمان كند ، خدا بر او دهانه اى از آتش زند .

امام على (ص ) در بايستگى

نشر علم و تعليم جاهلان فرمود:

((ما خذا لله على الجهال ان يتعلموا ، حتى اخذ على العماء ان يعملوا . )) (104)

مباد علم را به هر كسى بياموزى و بى ضابطه نشر كنى . اين عمل نزد همه مردم ناپسند است سيد بشر ، صلى الله و عليه وآله ، فرمود .

((لا تو توا الحكمة غير اهلها فتظلموها)) . (105)

حكمت و دانش را به نا اهل مياموز؛ چه اين كار ستم بر او است .

يا:

((لا تلفوا الدر بافواه الكلاب )) . (106)

گوهر را در دهان ميفكن

برخى پژوهشيان و متتبعان ، در قالب شعر چنين گفته اند:

و من منح الجهال علما اضاعه و من منع المستوجبين فقد ظلم

آن كه دانش را بر نا اهلان ارزانى باز دارد ، آن را ضايع كرده و كسى كه علم را از تعليم به شايستگان باز دارد ، بر آنان ستم كرده است .

بسيار بياموز و مباحثه كن ، زيرا علم مرده است كه آموختن آن را زنده كند . اندوخته هاى علمى نيز ، مرده اند كه با بحث و بررسى شكوفايى و حيات پيدا مى كنند .

امام جعفر صادق (ع ) فرمود:

((تلاقوا و تحادثوا و تذاكر و افان فى المذاكرة احياء امرنا . رحم الله امرءا احيا امرنا)) . (107)

همديگر را ديدار كنيد . بر يكديگر احاديث ما را قرائت كنيد و درباره مطالب آن مذاكره نماييد؛ زيرا بررسى و گفتگوى علمى ، ((امر)) ما را زنده كند . درود و رحمت خدا بر كسى كه ((امر)) ما را احياء كند .

بر تو باد به از بر كردن مطالب علمى و مرور كردن و ياد آورى آنها ،

زيرا بهترين علم آن است كه در سينه جاى گيرد .

برخى چنين گفته اند:

انى لاكره علما لايكون معى اذا خلوت به فى جوف حمام

من دانش را كه به هنگام تنهايى در حمام (و در اختيار نداشتن نوشته ها) با من نمى باشد ، ناپسند ، دارم .

پس در همه حال ، پاسش بدار و با او دمخور باش ؛ زيرا آفت علم ، فراموشى است . تنها بر ثبت علوم در كتابها اطمينان مكن ؛ زيرا كتاب پاسبانى تباه كننده است ، چنانكه گفته اند:

لا تفر حن بجمع العلم فى كتب فان للكتب آفات تفرقها

النار تحرقها و الماء يغرقها واللبث (108) يمزقها واللص يسرقها

به گردآورى دانش در كتابها ، شادمان مباش ؛ زيرا كتاب را آفاتى است دانش بر باد ده . آتش آن را مى سوزاند ، آب غرقش مى كند ، گذشت زمان فرسوده و پاره اش مى كند و دزد آن را مى برد .

وقتى خداوند ، به تو اين نعمت را عنايت كرد و به دست يابى اين فضيلت و برترى ، انعام نمود ، همراه اين دانش تقواى او بدار و از حرامهاى او ، دروى كن . زيرا آلوده شدن به گناهان ، نعمت را زايل سازد . چه نيكو سروده است :

اذا كنت فى نعمة فارعها فان المعاصى تزيل النعم

ودوام عليها بشكر الاله فان الاله شديد النقم

هنگامى كه نعمتى به تو روى آورد ، پاسش دار . همانا گناهان و نافرمانيها آن را زايل مى كند . آن نعمت را با شكر معبود جاودان كن . البته خداوند تلافى كننده سختى است .

پيامبر (ص ) فرمود:

((ادم الطارة يدم

عليك الرزق )) . (109)

بر تهذيب و طهارت نفست مداومت كن ، تا روزيهاى مادى و معنوى ات پايدار ماند .

سفارش مى كنم تو ار بر پاس داشتن حقوق استاد و معلمت . نخست بايد بدانى ، او ، راهنما ، هادى ، مرشد و فراخواننده تو ، به علم و دانش است . بلكه او ، هداتى و سازندى تو را هم خويش كرد . او ، كسى كه رنجهاى تن فرسايى را براى راهنمايى تو به جان خريد تا تو از روى تحقيق و بصيرت ، به راه حق رهنمون شدى و اهل هدايت و صاحب توفيق گشتى پس او ، پدر حقيقى ، استاد معنوى و نعمت بخش تو پس از خداست .

بنابراين ، با تمام توان حق او را پاس بدار و از او به بزرگى بين مردم ياد كن .

در احترام و ستايش ان بكوش ، تا از جرم عظيم عاق پدر معنوى و ناسپاسى اش در امان مانى .

دستورات او را فرمان بر ، زيرا سيد عالميان پيامبر كرام ، صلى الله و عليه وآله ، فرمود:

((من علم شخصا مسالة ، ملك رقه . فقيل له : ايبيعه ؟ قال لا ، و لكن يامره و ينهاه )) . (110)

هر كه شخصى را يك مطلب بياموزد ، در حقيقت مالك او شود . پرسيدم : يعنى مى تواند او را بفروشد؟ پاسخ داد: نه . حق امر و نهى نسبت به او پيدا مى كند .

بايد از او حكم و دستور بخواهد ، چون شاگرد ، مامور به فرمان بردارى استاد خويش است .

درباره مواظبت بر حقوق استاد و

چگونگى آن ، آمده است : وقتى وارد مجلسى كه او حضور دارد ، شدى ، سلام كن و از او احترام خاصى به عمل آور . در پايين پاى مجلس او بنشين و حضور او را بزرگ شمار . در حضور او با ديگرى مشورت كن . صدايت بلندتر از صداى او نباشد . مواظب باش در حضور تو ، هيچ كس غيبت او نكند . وقتى پرسش مطرح مى شود ، پيش از استاد ، پاسخ مگو . با تمام رو به او توجه كن . به حرفهايش نيك گوش بدار و به درستى گفته هاى او معتقد باش .

در حضور مردم ، سخنش را رد مكن و هنگام خستگى و بى حوصلگى زياد سوال مكن .

با دشمنان او ، همراه مشو و دوستان او را دشمن مدار . وقتى پرسش مى كنى و او پاسخ نمى دهد ، تكرار مكن . (111) چون مريض شد به عيادتش ، شتاب كن . هنگامى كه غايب مى شود از حال او پرس و جو كن .

هنگامى كه به ديدار يار شتافت ، بر جنازه او حاضر شو .

چون چنين كردى ، خداوند قصد تو را ، از استفاده از محضر او ، براى تقرب به خدا و جلب خوشنودى حق ، مى داند . ولى اگر رفتارت با استاد چنين نبود ، سزاوار آنى كه خداوند دانش و شرف را از او بگيرد .

اين وصيت من به توست . به خدا مى سپارمت . او ، مرا بس است و بهترين وكيل مى باشد .

اين مختصر را نيازمند درگاه خداى بى نياز ، محمد

بن على بن ابراهيم بن ابى جمهور احساوى ، قلمى كرد .

والسلام .

آقا محمد بيد آبادى (ره )

دستورالعملها

قسمت يكم

بسم الله الرحمن الرحيم

چون بناى ايمان و ايقان بر رياضت و مجاهدت است كما قال الله تعالى :

((و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين )) (112)

و شكى نيست در آن كه مراد از اين مجاهده ، مجاهده كبيره است كه سبب هدايت طريق الهى است . و اين آيه ، با اين اختصار متضمن معانى بسيار است . (113)

اولا ، مجاهده و آن شمشير زدن است نفس را كه ((اءعدى عدو))(114)

است كه الفت نموده است به مشتهيات جسمانى و جامع همه شهوات و غضب است ، چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است :

((و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى . . . ))(115)

و چنانكه شهوت از هواست غضب نيز از هواست . اگر آدمى خواهد كه با شهوات نفسانى مجاهده كند ، مشقت او بسيار است و هميشه مغلوب است . (براى غالب شدن ) ، ناچار است كه به گرسنگى سد مراد كند تا بعضى از قواى او ضعيف شود . و آسان شود مجاهده . و جوع نيز ، آدمى را از قوت عبادات و اذكار مى اندازد ، پس ناچار است از آن كه مرتبه به مرتبه ، كم كند خوردن را تا قوه جسم كم شود و آرزوهايش تخفيف يافته مجاهده آسان شود .

و ديگر الفت معاشرت است ، كه هميشه نشسته است كه او را رفقا مخالفت مى كند از اين مجاهده و اگر (مخالفت ) نكند همين معاشرت مانع است . و ديگر الفت با كلام است

و رفع آن صمت است از او . و رفع آن با الفت به ذكر و فكر است .

و ديگر الفت با خواب است و جوع (گرسنگى ) آن را كم مى كند .

و جامع همه آن است كه هر چه نفس خواهد مخالفت كند در ابتدا ، و مشغول شود به ذكر الهى . و غرض در همه اينها ، مى بايد قرب باشد ، چنانچه لفظ ((فينا)) دلالت بر آن مى كند . يعنى مجاهده مى كنند با نفس و شيطان از جهت ما قرب فى الله و قرب فى الله بعد از قرب لله است ؛ زيرا كه مراد از ((قرب لله )) ، رضاى الهى است و در ((قرب فى الله )) ، رضاست در ضمن ارتباط و سير الى الله . و از لفظ ((جاهدوا)) استفاده مى شود ، مطلق قربى و از ((فينا)) اين نوع از قرب كه (بايد) از همه مجاهدات ، خواه در ترك منهيات باشد و خواهد فعل ماءمورات بكند ، در همه اينها ، منظورش ربط باشد به ذات و صفات و تخلق به اخلاق الله .

و آن قرب (فى الله ) در ضمن اكل و شرب و جماع حاصل نمى شود و به خلاف قرب لله كه جمع مى شود .

و تصحيح نيت ، كه از اعظم مجاهدات است . و راهش اين است كه : اين مطلب (را) منظور دارد كه هر چند مطلب عظيم تر است ، كمال بيشتر است و كمال بنده اتصاف است به صفات بارى تعالى تا به مرتبه اى (به حسب اخبار صحيحه ) برسد به آن كه

گفته اش گفته خدا باشد و شنيدنش شنيدن خدا باشد: ((بى يسمع و بى ينطق و بى يبصر و بى يمشى )) (116) و اين مرتبه را تصور صحيح نمى توان كرد در ابتدا . بله ، مجمل مى توان تصور كردن كه چنان شود كه كارهاى او خالص شود در ابتدا ، به آن كه اگر خواهد نمازى خالص ، نمى تواند كرد و هر چند مى كوشد چون تاءمل مى كند ، يا رياست : يا از جهت خلاصى از جهنم ، يا رسيدن به نعمتهاى بهشت است . و در همه موارد نفس مطلوب است (در حالى كه ) او ماءمور است كه عبادت خالص به جاى آورد . و هر عملى كه مى كند همه ضايع و او را اصلا به جناب اقدس الهى راهى نمى رسد . و (با صبر بر مجاهده ) در آخر چنين مى شود كه همǠافعال او ثوابش بلند و آنا فآنا ذوق و شوق و محبتش در تزايد بيند و كمال بندگى را مشاهده نمايد كه همه كارهاى (او) خالص شود . ((من كǙƠلله كان الله له )) شود كه هر چيز در خاطرش خطور كند چنان شود و همه كمالات او راحاصل گردد ، تا به معنى كمالاتى كه فوق همه كمالات است . و از مرتبه ((ان هم الا كاالانعام بل هم اضل . . . )) (117) . خلاصى يافته ، به درجه اى رسد كه بهتر از ملائكه مقربين باشد . چنانچه احاديث صحيحه بر آن دلالت مى كند و علومش ، حقيقتا ، ((لدنيه )) شود و از مرتبه اسفل

السافلين طبيعت ، خلاص شده ، بهتر از مقربانى شود كه چندين هزار سال بندگى كرده اند كه اصلا غبار عصيان بر دامن عصمت ايشان ننشسته باشد و به مرتبه ((علماء امتى كانبياء بنى اسرائيل )) (118) رسد ، هر چند هيچ نخوانده باشد و آنچه علماء در هفتصد سال رياضت كسب كرده باشند ، او را در آنى ، حاصل شود . به دليل : ((لنهدينهم سبلنا)) كه قسم است به ذات اقدس خود كه معنى آن اين است كه : ((والله البته او را هدايت كنيم به راههاى قرب خود)) كه در هر ساعتى كشف حجابى شود و راهى به دست او دهند كه اگر خواهى از اين راهها نزد ما آ . (بيا) و بعد از آن قسم ، قسمى ديگر مى فرمايد كه : والله كه حق سبحانه و تعالى با محسنان است . در اين تتمه اشاره است به مقصودى كه اعظم مقاصد انسانى است و راه مجاهده عظيمه غير متناهى است كه حق سبحانه تعالى با اوست و او را به قرب خود فائز مى گرداند . چون پرسيدند از حضرت سيدالانبياء ، صلى الله عليه و آله ، كه احسان كدام است ؟ حضرت فرمودند كه :

((احسان آن است كه عبادت كنى خداوند خود را چنانكه او را در حال عبادت ببينى ))(119)

چنانكه از حضرت سيدالاوصياء ، عليهم السلام ، پرسيدند كه : آيا خداوند خود را بينى ؟ حضرت فرمودند كه :

((هرگز چنين نبوده ام و نخواهد بود كه خداوند نديده را عبادت كنم ))(120)

و بعد از آن ، سيدانبياء ، صلى الله عليه و آله ،

فرمودند كه :

((اگر به اين مرتبه نرسيده باشى كه خداوند خود را بينى ، به اين مرتبه مى رسى . ))

اول مرتبه (آن است ) كه : خود را منظور (در منظر) او بينى و اين مرتبه چنان است كه بنده به اين مرتبه مى رسد ، محال است كه مخالفت الهى كند و هم چنانكه اشاره به مطلوب است ، اشاره به اين راه نيز هست كه عبادت او را به قرب عظيم مى رساند كه رتبه ((لى مع الله )) كه حضرت سيدالمرسلين فرموده اند كه :

((مرا با خداوند خود وقتى است كه در آن راه ندارد ملك مقربى و نه نبى مرسلى ))(121)

و اشعار مى دارد به آن كه اگر چنين عبادت بكنى ، نيكى به خود كرده جناب اقدس الهى از آن ارفع است كه از اين عبادات نفعى به او عايد گردد .

پس ، از اين آيه كريمه ظاهر شد اصول خمسه رياضت كه آن : صمت و جوع و سهر و عزلت و ذكر به دوام با رعايت مراقبه كه همواره حق سبحانه و تعالى را بر خود مطلع داند و جلالت و عظمت او را مشاهده نمايد كه با اين عظمت و جلال حاضر و ناظر است و بر ضماير اسرار مطلع است .

پس مشغول اربعينيات شود(122) چنانكه وارد شده است :

((هر كه چهل روز خالص ، از جهت حق سبحانه باشد ، حق تعالى چشمه هاى حكمت را از دل او بر زبان او جارى مى گرداند . ))(123)

پس مى بايد عزلت و انفطاع تام داشته باشد از خلائق . مطلقا ، با مردم الفت نداشته باشد

و شب و روز مشغول ذكر باشد . در نماز ، هميشه ، با حضور قلب و هميشه رعايت دل كند كه در خاطرش چيزى درنيايد و اگر درآيد ، به تضرع و ابتهال دفع آن را از خداوند خود طلب نمايد و باز مشغول شود و گاهى مشغول دعاها باشد مثل دعاهاى ((پانزده مناجات ))(124) و گاهى مشغول ذكر ((يا الله )) شود . و مى بايد كه ملاحظه نمايد كه بداند حق سبحانه و تعالى ، همه جا حاضر است ، نه آن كه جسمى تصور كند خداوند خود را ، خواه جسم لطيف و خواه جسم كثيف و بزرگش بداند ، نه به بزرگى جسمانى و نه غايبش داند به غيبت جسمانى كه اعظم حجب اعتقادات فاسده است . و از لوازم بشريت است كه آدمى ، خداوند خود را داند چنانكه روح ، نه در بدن است و نه خارج از بدن ، نه بزرگ است نه كوچك و نه سياه است و نه سفيد ، چنانكه علومى كه آدمى حاصل مى كند با آن كه در قوه حافظه جا دارد و تصور نمى تواند كرد كه حافظه در كجاست ، هر چند كه حكما از جهت قوى و حواس باطنه مقرر ساخته اند كه حس مشترك در مقدم دماغ جا دارد و بعد از آن ، متخيله .

اما (اين گفته ها) خيالى است ، برهانى تمام ندارد . و بنابراين است كه يكجا راه اينها را بسته به قوله تعالى : ((و ما اءوتيتم من العلم الا قيليلا)) (125) بلكه حواس ظاهر را تصور نمى توان كرد كه در قوه

باصره صد هزاران چيز درآيد ، نه بزرگ شود و نه كوچك و قوه تكلم ، وقتى كه ينابيع حكمت از او جوشان شود ، چه ربط است ، دل را به آن و دل از كجا (اين حكمتها را) مى يابد .

سپس مى بايد ذات مقدس خداوند خود را حاضر داند ، نه از قبيل جسمانيات و نه روحيانيات . چون هر چند اقوى است ، رفيع تر است و با اين همه تنزيه ، كه حق سبحانه و تعالى دارد ، نهايت قرب به بندگان دارد و ((اقرب من حبل الوريد)) (126) است و مدبر و مربى است انواع مكنونات را .

با اين نحو ذكر كردن ، خداوند خود را حاضر دانستن و در هر ذكرى او را ياد كردن و دل را متوجه او ساختن و ذكر را از دل كردن ، به اندك زمانى ترقيات عظيم حاصل مى شود و اين فقير تجربه مكرر كرده ام . فتح ابواب در ده روز شده است . و در حين اربعين ، تمام چيزها ظاهر شده است كه وصف نمى توان كردن ، ليكن شياطين جن و انس ، ممانعتهاى عظيمه مى كنند . چون (هر) چند راه نزديكتر است ممانعت ايشان عظيم تر است و لهذا شياطين در مباحثات متعارفه هرگز ممانعت نمى كنند ، بلكه معاونت مى نمايند و هر كه متوجه اين راه شد ، (به ) هزار وجه ، مى گويند اين خوب نيست و تحصيل علم واجب است و اوقات ضايع مى شود ، چنانكه اگر خواهد تصدقى از جهت خدا كند ، هزار وجه از ممانعت دارند

، و اگر چيزى در باطل صرف نمايد ، هزار وجه در تحسين او مى گويند و مجاهده همين معنى دارد كه بر نفس دشوار است و بر شياطين دشوارتر . پس مى بايد مبتدى هر چند ايشان معارضه نمايند ، او نيز ، به جناب اقدس متوجه شده ايشان را به سهام ((لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم )) (127) از خود دور گرداند ، تا به رتبه محبت فائز گردد و ديگر معاوضه كم شود و در اوقات صلوات (نمازها) مى بايد كه سعى نمايد كه همه با حضور قلب باشد و معانى آيات و اذكار و دعوات را بفهمد و دل را با خداوند تعالى داشته باشد كه مطلب عظيم ، از اين مجاهدات ، آن است كه نمازهاى او ، همه ، با حضور قلب باشد و لمحه اى كه شياطين خاطر را به جاى ديگر برند ، باز تدارك كند و خود را متوجه سازد و توجه به جناب اقدس نمايد تا به مرتبه محبت رسد و بعد از آن ، مشقت نماز بالكليه برطرف مى شود . چنانكه سيدانبياء ، فرمود:

((ارحنا يا بلال )) (128) و ((قره عينى فى الصلاة )) (129)

عملا ، تا كسى به مرتبه محبت فائز نشود ، نه اسلام دارد نه ايمان و نه نمازش مقبول است و نه ساير عبادات و نه تصور كنى كه كتب حكمت خواندن ، منافات ندارد با ياد خدا ، بلكه از حجب ظلمانيه است كه ضد صريح اين راه است و همچنين كتب كلاميه و معارضات و مجادلات . لهذا ، مبالغات عظيمه در نهى

از همه ، وارد شده است و از دلايل ، زياد نمى شود ، بلكه اغلب آن است كه ايمان فطرى ، كه حق تعالى به او عطا فرموده است ، زايل مى شود و يك شبهه تاءثيرش در نفس بيشتر از هزار برهان است و نهايتا ايمان و ايقان به رياضت مى شود و به قانون شريعت مقدسه و به نصوص قرآنيه و حديثيه . پس اگر معارضات نفس و شيطان به كثرت دعوات و تضرعات كم نشود ، استعانت جويد به توجهات مقربان كه دراين راه هستند و غالب آن است كه مخفى مى باشند ، همان بهتر كه وقت معارضه متوسل به جناب اقدس خداوند شود و تضرع و زارى كند تا حق ، سبحانه و تعالى ، حمايت فرمايد . و اين ضعيف ، مكرر به خدمت جمعى رسيده ام كه تقرب از جبين آنها ، ظاهر بوده و استمداد و استعانت از ايشان جسته ام وليكن ، اطلاع ايشان از احوال ، سبب بعد شده است و آن جماعت ، اليوم ، مفقودند به حسب ظاهر و اگر چه اين جماعت سبب وجود سموات و ارض اند ، اما به موجب : ((اوليائى تحت قبائى لايعرفونهم غيرى )) مستورند . و تا كسى مثل ايشان نشود ، ادراك نمى تواند كرد و شناخت . (130)

والحمدلله رب العالمين و الصلواة على اشرف الواصلين و المحسنين و العارفين محمد و آله و عترته الانجبين و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته .

قسمت دوم

بسم الله الرحمن الرحيم

اما بعد ، بدان ! اى برادر عزيز ، كه راه به سوى قرب حق تعالى

، جل شانه ، منحصر است به دو چيز: تخليه و تحليه . (131)

تخليه و تحليه ؛ يعنى خالى كردن نفس ناطقه (كه قلبش مى گويند و روحش مى نامند . اختلاف اسما ، به علت اختلاف مسميات است از راه حيثيات ، چنانكه ، به تفصيل در كتب اهلش مسطور است . ) از آنچه او را مانع و حائل شود . و باز دارد از توجه به خدا . (تحليه ) مزين و محلى نمودن او ، به آنچه سبب توجه و تقرب به حضرت حق مى شود . پس هرگاه ، نفس مويد حق ، در خود ميل و رغبتى به سوى حق تعالى ديد ، اول چيزى كه بر او واجب است : مراعات و تحصيل تخليه است . مقدم بر همه اسباب و مبادى آن ، توبه است از آنچه سابق بر آن بوده است . از ملامت مردم باك نداشته باشد(132) . مراقبت نفس داشته باشد . يك چشم (برهم ) زدن از او ، غافل نشود . (133)

سعى و كوشش نمايد كه از او معصيتى سر نزند و هرگاه ، از روى غفلت و سهو از او معصيتى سر بزند ، همان ساعت به توبه و انابه (134) تدارك نمايد . به شرط آن كه ، اولا شريعت مصطفوى و طريقت مرتضوى را تحصيل كرده باشد؛ يعنى عالم شود به امر ونهى شارع كه آن دو چيز است :

اول : عالم به مسائلى كه تعلق به افعال و جوارح دارد .

دوم : عالم به آنچه به دل تعلق دارد: از اوصاف جمليه و اخلاق رذيله . علم اول

، يا به تقليد است ويا به اجتهاد . اين را اهل تحقيق ، ((علم شريعت )) مى نامند . علم دوم را ((علم به طريقت )) مى گويند . از ترتيب اين دو مقدمه : (صغرى و كبرى ) نتيجه اى حاصل مى شود كه آن را ((حقيقت )) مى خوانند يعنى ، معرفت كامل ، حسب قابليت و استعداد او ، به حقايق موجودات محصول اوست يا به نفس خودش .

هرگاه ، قلبا توبه كرد و مصر بر فعل توبه و تدارك مافات منه شد ، نشانه توفيق الهى و اذن ، دخول به درگاه حضرت شاهى است .

پس در آن اوقات ، به جهت رفع وسوسه نفس و خطورات قلبيه ، كه لازمه طبع بشرى است ، مكرر مداومت به اين ذكر كند:

((لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظيم (135))) گمان حقير ، بلكه يقين ، كه يك اربعين تمام نشده است ، از براى نفس حالتى چند عارض مى شود كه ترقى و تفاوتى تمام ، نسبت به حال سابق نفسش دست گيرش خواهد گرديد . بعد از آن ، چند وقتى ، كه اقلش يك اربعين باشد ، به اين ذكر مداومت نمايد: ((لا اله الا انت ، سبحانك انى كننت من الظالمين . )) (136) هرگاه مراعات حال نفس ، بر آنچه مذكور شد (137) ، مقارن به اين ذكر گرديد ، بى شبهه ، حالتى او را دست مى دهد . به شرط آن كه مقارن گرداند اين اوقات را ، به جوعى و سهرى و ماكول و مشروبى كه در ظاهر شبهه ناك نباشد . چون

اربعين ، به اين ذكريا مراقبه نفس ، بر او گذاشت ، شروع نمايد به ذكر: ((لا اله الا الله )) با تذكر معنى آن . به اين طريق كه در گفتن ((لا اله )) به زبان ، از دل ، خيال غير را بيرون و محو سازد . در گفتن ((الا الله )) توجه كلى ، قلبا ، به جانب حق نمايد . به اين طريق يك اربعين به سر آورد ، با آن شرايط سابقه . در اين اربعين ، صفايى و نورى در دل او منكشف گردد كه او را در بعضى از اوقات از خود بى خود نمايد و بعد از اين اربعين ، شب و روز مداومت نمايد به ذكر: ((لا اله الا هو ، يا حى يا قيوم ))(138) يا (هو الحى القيوم ))) . تا يك اربعين . در اين اربعين ، احتمال دارد جنونى بر او عارض شود ، بسبب مشاهده بعضى از انوار تجليات . در اين اربعين ، لازم است او را ، با جوع و سهر و صمت ، عزلت و اگرچه بى اختيار نفس ، به علت مشاهده بعضى از انواع صفات ، ميل به عزلت و صمت مى كند . بعد از اين اربعين ، ديگر مداومت نمايد به ذكر: ((الله )) بى حرف ندا . و در اين اربعين به قدر قابليت و استعداد ، فتح باب ملكوت ، در دل او (شود) ، به حيثيتى كه امور مخفيه بر او ظاهر و مشكوف گردد . چنان انوار صفات ، بر او ، فايض گردد كه خودش در آن حال حيران

خود باشد . بعد از اين اربعين ، مداومت نمايد به ذكر:

((يا هو يا من هو لا هو الا هو . )) (139)

چنان مشغول شود كه غير از فرايض و نوافل يوميه و اكل و شرب ضرورت ، به هيچ چيز ديگر متوجه نشود و در اين اربعين ، او را فنايى از ((ملك و ملكوت )) حاصل شود كه به غير از نفس خودش ، كه خود را مشاهده مى نمايد ، محيط ملك و ملكوت و حق را ، محيط بر خود مشاهده كند ، بى كمى و كيفى ، و خود را چون قطره اى محو در درياى حقيقت ، مشاهده نمايد . بعد از اين ، اربعينى ديگر مداومت نمايد به ذكر:

((يا هو))

كه در اين اربعين فانى از خود گردد . در اين حال ، عبد در ميان نباشد ، شاهد و مشهود ذات معبود است . و اين جاى اقدام است . در اين مقام ، آواز:

((لمن الملك اليوم . ))(140)

از او بر خيزد كه خود گويد و خود شنود .

بعد از اين اربعينى ديگر مداومت نمايد به ذكر:

((يا هو))

كه از حالت ((محو به صحو)) رسد و بقاى كلى در عين فنا او را حاصل گردد و سر معنى ((العبودية جوهرة كنهها الربوبية )) بر او ظاهر و منكشف گردد و در اين مقام به مرتبه ((خلافت )) و مراد حق تعالى از ((ان جاعل فى الارض خليفة ))(141) خواهد رسيد و در اين مرتبه سزاوار است كه خلق را به خدا دعوت كند و نام عام ، بلكه خاص ((حجة الله على الارض )) به اشاره غيبى آن حضرت

خواهد بود . وصول به اين مرتبه و ترقى در اين مقامات ، موقوف است بر تكميل هر مقامى به شرايط مقرره ، با مراعات امور جزئيه متعلقه به آن مقام ، والا در قدم اول به جا ماند و انانيت و فرعونيت در نفس او شكوفه خواهد كرد .

((الهم وفق و سدد و قو نفو سنا للترقى ))

قسمت سوم

بسم الله الرحمن الرحيم

يا اخى وحبيى ، ان كنت عبدالله فارفع همتك ، ووكل اليه امر ما سهمك .

(اى برادر و دوست من ، اگر بنده خدايى ، همت بلنددار و كارهائى كه نزد تو مهم است و از سلوك بازت داشته و تو را مشغول كرده است به او واگذار) تا توانى همت خود را عالى نما ((لان المرء يطير بهمته ، كما يطير الطير بحناحيه )) . (142)

(زيرا آدمى با همت خود پرواز مى كند و اوج مى گيرد چنانچه پرنده با دو بالش . )

غلام همت آنم كه زير چرخ كبود زهر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است

هر چه در اين راه نشانت دهند گربشتابى به از آنت دهند . (143)

يعنى به تاملات صحيحه (144)و كثرت ذكر مرگ ، خانه دل را از فكر غير ، خالى كن .

يك دل دارى بس است يك دوست تو را .

((اليس الله بكاف عبده (145) ، و ما جعل الله لرجل من قلبين فى جوفه )) . (146)

(شگفتا: آيا خداوند بنده اش را بس نيست . خداوند در درون مرد دو قلب قرار نداده است ) .

در دو عالم گرتو آگاهى از او زوچه بد ديدى كه درخواهى از او

خدايا زاهد (147)از تو حورمى خواهد قصورش

بين به جنت مى گريزد از درت يا رب شعورش بين

و ما عبدتك طمعا فى جنتك و لاخوفا من نارك بل وجدتك اهلا لذلك تعبدتك (148) . به طمع بهشت يا ترس از آتش عبادت تو نمى كنم ، چون شايسته سپاسى مى گزارم .

و عالم را به يكبار از دل شك برون كرديم تا جاى تو باشد

تحصيل اين كار به هوس نمى شود ، بلكه تا نگذرى از هوس ، مى شود . (149)

ابى الله ان يحرى الامور الاباسبابها ، و الاسباب لابد من اتصالها بمسبباتها ، ان الامور العظام لاتنال بالمنى و لاتدرك بالهوى ، استعينوا فى كل صنعة باربابها ، و اتو البيوت من ابوابها ، فان التمنى بضاعة الهلكى )) . (150)

(خداوند امتناع دارد از اينكه كارها از غير مسير و اسباب آنها ، جريان يابد . ناگزير ، اسباب به سرچشمه اصلى آنها (مسببات ) گره خورده است اهداف بزرگ با آرزوى بدون عمل بدست نيايد ، و با هوى و هوس تحصيل نشود . در هر فنى از اهل آن كمك بگيريد . و هر كارى را از راه آن وارد شويد) .

آئينه شو وصال پرى طلعتان طلب جاروب كن تو خانه و پس ميهمان طلب

چون مستعد نظر نيستى ، وصال مجو ، كه جام جم نكند سود وقت بى بصرى بايد اول از مرشد كل و هادى سبل هدايت جسته ، دست تولا به دامن متابعت ائمه هدى عليهم السلام زده ، پشت پا بر علائق دنيا زنى ، و تحصيل عشق ((مولا)) نمائى ((قل الله ثم ذرهم )) .

عشق مولى كى كم از ليلى بود محو گشتن

بهر او اولى بود

حاصل عشق همين بس كه اسير غم او دل به جائى ندهد ميل به جائى نكند

پس هموم خود را واحد ساخته ، به قدم جد و جهد تمام پاى در جاده شريعت گذارد ، و تحصيل ملكه تقوى نمايد ، يعنى پيرامون حرام و مشتبه و مباح قولا و فعلا و حالا و اعتقادا به قدر . مقدور نگردد تا طهارت صورى و معنوى حاصل شود كه شرط عبادت است و اثرى از عبارت مترتب شود و محض صورت نباشد . ((انما يتقبل الله من المتقين )) (151)

((ولن تقلب نفقاتكم ان كنتم فاسقين )) . (152)

((هرگز انفاق هاى تان پذيرفته نشود مادامى كه فاسق باشيد)) .

((و ما منعه عن قبول صدقاتهم الا كونهم فاسقين )) .

تنها مانع پذيرش صدقات آنها فسق آنها بوده است .

((لن يقبل عمل رجل عليه جلباب من حرام )) .

(كارى كه پوسته اى از حرام داشته باشد هرگز پذيرفته نگردد) .

((من اكل حرام لن يقبل الله من صرفا ولا عدلا)) (153)

(آنكه حرام خورد ، خداوند هرگز بخشش و فدائى او را نپذيرد) .

((ترك لقمة حرام احب الى الله من الفى ركعة تطوعا)) . (154)

(گريز از يك لقمه حرام نزد خدا از دو هزار ركعت نماز نافله دوست داشتنى تر است ) . ((رد دانق من حرام يعدل سبعين حجة مبرورة )) . (155)

(چشم پوى از يك پول (يكدرهم ) برابر با هفتاد حج مقبول است ) .

و به تدريج حوصله فهم وسيع شود ((و من يتق الله يجعل له فرقانا)) . (156)

((و اتقوالله و يعلمكم الله )) (157)(آنكه خدامدار شود ، خداوند ((قوه تشخيص حق از باطل ))

به او عنايت كند . خدامدار شويد تا خداوند دانايتان گرداند) .

در اين وقت ، دقيقه اى از وظايف طاعات مقرره و مندوبه را فروگذار ننمايد تا به مرور روح قدسى ، قوت گيرد .

((نحن نويد روح القدس بالعمل الصالح و الايمان بعضه من بعض )) .

(ما روح قدسى را با ((عمل صالح )) تاييد و استوار گردانيم . اجزاء ايمان بهم پيوسته و مترتب اند) .

و شرح صدرى بهم رسانده و پيوسته نور عبادات بدنى و نور ملكات نفسى تقويت يكديگر نموده ((نور على نور)) شود ((الطاعة تجرالطاعة )) (فرمانبرى و اطاعت بدنبال خود اطاعت و فرمانبرى آورد) و احوال سابقه ، در اندك زمانى به مرتبه مقام رسد؛ و ملكات حسنه و اخلاق جميله حاصل شود و عقايد حقه رسوخى كامل بهم رساند و ينابيع حكمت از چشمه دل به زبان ، جارى گردد . و به كلى رو از غير حق ، بگرداند .

در اين هنگام ، هر گاه از زمره سابقين باشد ، جذبه ((عنايت )) او را استقبال نموده ، خودى او را گرفته ، در عوض ((ما لاعين رات ولااذن سمعت و لاخطر على قلب بشر)) (آنرا كه هيچ چشمى نديد و هيچ گوشى نشنيده و بر قلب آدمى خطور نكرده است ) كرامت فرمايد و حقيقت ((انك لاتهدى من احببت )) . (158)

(تو آنرا كه بخواهى هدايت نمى كنى ) ((و ان الهدى هدى الله )) (159)(هدايت از آن خدا است ) را بعينه مشاهده نمايد . اذا اراد الله بعبد خيرا فتح عن قلبه . (160)

(هنگامى كه خداوند خوبى بنده اى را بخواهد چشم قلب او را

مى گشايد) .

را مشاهده نموده و سالك مجذوب شود .

((الهى ترددى فى الاثار يوجب بعاد المزارفا جذبنى بجذبة توصلنى الى قربك و اسلكنى فى مسالك اهل الجذب و خذ لنفسك من نفسى مايصلحها)) (معبودا ، مشغوليت من به آثار و مخلوقات تو ، ديدار را دور مى كند . پس مرا با ((جذبه اى )) كه به ((قربت )) رساند واله خود كن و در مسير ((اهل جذب )) مرا قرارده . از وجود بنده ات آنچه او را به اصلاح رساند برگير) .

((جذبة من جذبات الرب توازى عمل اثقلين )) .

(كشش عشق زائى از كشش هاى پروردگار هم تراز و ، با اعمال جن وانس است ) .

زسوداى كريمان هيچ كس نقصان نمى بيند .

طالع اگر مدد كند دامنش به كف اربكشم زهى طرب وربكشد زهى شرف

ما بدان منزل عالى نتوانيم رسيد هم مگر لطف شما پيش عهد گامى چند

تا به دنيا فكر اسب و زين بود بعد از اينت مركب چوبين بود

تا هبوب نسايم رحمت ، او را به كدام يك از جزاير خالدات بحرين جمال و جمال كه در خور استعداد و لايق حسن سعى او بود ، رساند . ((ان لله فى ايام دهركم نفحات ، الافترضوالها)) مراتب فرموده منازل سير الى الله و مجاهده فى سبيل الله است .

((يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه )) . (161)

(اى انسان تو با سخت كوشى بسوى پروردگارت مى روى و او را با اين رنجها ملاقات مى كنى ) .

بعد از اين ((ان الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا)) . (162)

(آنان كه در حركت بسوى ما تلاش كنند ، قطعا راه

ها را به آنها بنمايانيم ) كه معبر سير فى الله است ، خواهد بود؛ و ذكرش ضرور نيست بلكه مضر است .

در دير مى زدم من زدرون ندا بر آمد كه تو در برون چه كردى كه درون خانه آئى

به قمار خانه رفتم همه پاكباز ديدم چو به صومعه رسيدم همه زاهد ريائى

((لان الايمان منازل و مراتب لو حملت على صاحب الاثنين ثلثه يتقطع كما تتقطع البيضه على الضوء)) (163)(ايمان را درجاتى است . آنكه در رتبه دوم است اگر وظايف ربته بالاتر بر او بار شود منفجر گردد ، چنانچه تخم مرغ در نور و حرارت شديد منفجر شود) .

رحم الله امرء عرف قدره ولم يتعد طوره . (164)

(خدا رحمت كند ، آنكه ((جاى )) خويش بشناسد و پا از گليم خود بيرون نگذارد) .

تو چه دانى زبان مرغان را چون نديدى شبى سليمان را

((فخذ ما اتيتك و كن من الشاكرين )) (165)(آنچه را خداوند به تو عنايت مى كند بگير و سپاسگذار اين داده باش ) .

ولئن شكرتم لازيد نكم . (اگر سپاس گذاريد بيفزاييم ) .

با كه گويم اندرين ره ، زنده كو بهر آب زندگى پاينده كو

آنچه من گفتم به قدر فهم توست مردم اندر حسرت فهم درست

رحم الله امرء سمع قولى و عمل فاهتدى

(خدا رحمت كند مردى را كه گفتار حقى بشنود و بدان عمل كند ، پس هدايت شود) .

به يقين بدان به نحو مذكور هر كه شروع در سلوك نمايد در هر مرحله اى كه اجل موعد رسد در زمره ((و من يخرج من بيته مهاجرا الى الله و رسوله ثم يدركهه الموت فقد و قع اجره

على الله )) . (166)

(آنكه از خانه براى خدا و رسول هجرت كند و در بين راه او را مرگ رسد ، پاداش او بر خدا است ) محشور شود .

گر مرد رهى ، رهت نمودم

((و الله يقول الحق و هويهدى السبيل )) . (167)

(خدا حق گويد و به راه فطرت رساند) .

آنچه حاضر بود به قلم آمد تا كه را به كار آيد .

هر كس كه زشهر آشنا ئيست داند كه متاع ما كجائيست

جامى ، ره هدا به خدا غير عشق نيست گفتيم : ذوق اين بنده ندانى بخدا ، تا نچشى

والسلام على من اتبع الهدى .

آقا سيد احمد كربلائى (ره )

دستورالعملها

قسمت يكم

بسم الله الرحمن الرحيم

زنده باد حضرت دوست و مرده باد هر چه غير اوست .

اى هدهد صبا به سبا مى فرستمت بنگر كه از كجابه كجا مى فرستمت

در راه عشق مرحله قرب و بعد نيست مى بينمت عيان و دعا مى فرستمت

هر صبح و شام قافله اى از دعاى خير در صحبت شمال و سبا مى فرستمت

اى غايب از نظر كه شدى همنشين دل مى گويمت دعا و ثنا مى فرستمت

فداى حقيقت كه شوم كه از او خبر ندارى . دستورالعمل آن است كه از خود و خودرايى دست بردارى ، جان من به لب آمد از گفتن اين كه راه نجات و خلاص در استغراق ذكر الهى و تفكر در معرفت نفس و خودشناسى است و ذكر و فكر ، خود راهنماى تو خواهد شد .

((يا من اسمه دواء و ذكره شفاء)) : (اى كه نام او دواى دردها و يا او شفابخش نمى بينى و داروى تو هم نزد خود توست فهم نمى كنى )

تو

خود حجاب خودى حافظ از ميان برخيز . جناب عالى در همه چيز اهتمام داريد ، مگر در همين يك كلمه ، پس حالا كه چنين است :

تو و تسبيح و مصلى و ره زهد و ورع من و ميخانه و ناقوس وره ديرو كنشت

بارى جناب حاج ميرزا . . . سلمه الله ، انشاء الله از آب و گل بيرون آمده است و رشته معرفت نفس به دست آورده و آقا ميرزا . . . هم ماشاءالله خوب مشغول است بحسب ظاهر ، اميد پيش آمد ، بزودى انشاء الله در او هست .

بارى نوشته بودى در تضرع و ابتهال هم چيزى بنويس تا اين كه نوشتجات ناقص نماند . نمى دانم بر اين حرف خنده كنم يا گريه ، ايكاش بر دل مباركت زده مى شد و نوشته مى شد و الا بر كاغذ خيلى زده اند و نوشته اند .

فدايت اين مساله و باقى مسائل راه آخرت آموختنى نيست ، بلكه نوشيدنى است . تضرع و ابتهال نخواهد بود . ((فهم والنار كمن راوها و هم فيها معذبون )) . (168) طرفه اين كه با اين همه بى التفاتى تعجبم كه از كجا يك مطلب را خوب فهميده اى و آن اين است كه جهالت اين حقير را خوب فهميده و به رشوه ناقص نماندن نوشتجات ، دل مرا شاد فرموده اى . با وجود اين ، باز مى گوئى كشف و شهودى برايم نشده و علمى بحقايق اشياء نيافته ام . در اين خيال بوده باشيد!

و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته

قسمت دوم

بسم الله الرحمن الرحيم

طالب حضرت حق جل و

علا را شايسته آنست كه چون عزم برخوابيدن نمايد ، محاسبه اعمال و افعال و حركات و سكنات صادره از خود را از بيدار شدن شب سابق ، تا آن زمان تمام و كمال نموده ، و از معاصى و اعمال ناشايسته واقعه از خود پشيمان شده ، و توبه حقيقى نموده ، و عزم بر آنكه ان شاء الله در ما بعد بنمايد ، و متذكر شود كه ((النوم اخ الموت )) (169)(خواب برادر مرگ است ) و ((الله يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها)) (170)(خداوند جانها را به هنگام مرگ مى گيرد ، جان زندگان را نيز بهنگام خواب مى گيرد . . . )

تجديد عهد به ايمان و شهادتين و عقايد حقه نموده با طهارت رو به قبله ((كما يجعل الميت فى قبره )) (بدان سانى كه ميت را در قبر مى نهند . ) به نام خدا استراحت نموده و به مقتضاى آيه شريفه در مقام تسليم روح خود به حضرت دوست جل و علا بر آمده ، بگويد:

اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست روزى رخش ببينم و تسليم وى كنم

مشغول به توجه به حضرت حق جل و علا و تسليم خود به او شده تا او را خواب بر بايد و ملتفت آن باشد ، كه چون خواب رود به شراشر وجودش ، از روح و بدن ، در قبه قدرت حضرت حق جل و علا خواهد بود به حدى كه حتى از خود غافل و بى شعور مى شود و اگر اعاده روح به بدن نفرمايد ، موت حقيقى خواهد بود . چنانكه

در آيه شريفه مى فرمايد:

(( . . . فيمسك التى قضى عليها الموت و يرسل الاخرى الى اجل مسمى ))

آنرا كه اجل او فرارسيده است نگه مى دارد ، و روح آن را كه بايد زنده بماند ، تا وقت معين به دنيا مى فرستد)

چه بسيار كسانى كه خوابيدند و بيدار نشده تا روز قيامت سربرنداشتند . پس اميد برگشتن به دنيا ، دوباره نداشته باشد مگر به تفضل جديدى از حضرت حق جل و علا به برگردانيدن روح او را به بدن به لسان حال وقال : ((رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت )) (171) (پروردگارا! باز گردانم شايد در اين فرصت باقى مانده كار شايسته اى كنم ) . بگويد .

لهذا ، چون از خواب برخيزد ، اولا: متذكر نعمت اعاده روح كه بمنزله حيات تازه ايست از از حضرت حق جل و علا شده حمد و شكر الهى بر اين نعمت چنانكه فرموده سجده شكرى بر اين نعمت ، چنانكه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود ، ادا نموده ، ملتفت آن شود كه چندين هزارها ، اين خواهش را از او در خواست نموده و بغير از ((كلا انها كلمه هوقائلها . . . )) (انه چنين است اين فقط حرف است ) جوابى نشنيده اند ، كمال مرحمت از حضرت حق جل و علا درباره او شده كه خواهش او را اجابت فرموده ، و او را دوباره به دنيا ارجاع فرموده ، اين حيات تازه را غنيمت شمرده و كمال همت بر آن گماره كه ان شاء الله تعالى تجارت رابحه نموده كه براى

دفعه ديگر كه به اين سفر رود ، او را مدد حيات ابدى بوده باشد .

پوشيده نباد بر طالب حضرت حق جل و علا كه علاوه بر اينكه ساير اشياء و موجوادت ، غير از حضرت حق جل و علا در معرض فنا وزوال است و لهذا شايسته مطلوبيت ندارد ، ممكن بما هو ممكن را هيچ موجودى نافع و مفيد نيست جز حضرت حق جل و علا ؛ چه هر آنچه فرض كنى غير او ، چون ممكن است ، محتاج است من جميع الجهات به حضرت او جل و علا و در قبضه قدرت اوست جل و علا و لهذا هيچ موجودى غير از او نه در زمين و نه در آسمان و نه در دنيا و نه در آخرت ، شايسته مطلوبيت براى شخص عاقل و دانا ندارد جز حضرت او جل و علا و اگر فرض شود كه شخص عاقل ، چيزى غير از او طلب نمايد ، پس بالضرورة و اليقين مطلوب بالذات نخواهد بود ، بلكه مطلوب بالغير خواهد بود مانند مطلوبيت دين و ايمان و آخرت و محبت و معرفت او جل و علا و دوست او چون پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه هدى عليهم السلام و رضا و تسليم و ساير اخلاق محموده و ملكات پسنديده ، كه محبوبيت و مطلوبيت و مفيد بودن آنها به اعتبار اضافه به حضرت اوست جل و علا نه بالذات و فى نفسه .

لهذا ، شايسته براى عاقل چنان است كه صرف نظر و همت طلب از جميع اشياء غير از او نموده و به مقتضاى

((قل الله ثم ذرهم )) ، همت طلب را ، منحصر در او نموده و او را بذاته و بنفسه قرار داده ، بگويد:

ما از تو نداريم بغير از تو تمنا حلوا به كسى ده كه محبت نچشيده

دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را

پس غنيمتى را در اين حيات تازه جز از طلب جل و علا منظور نداشته باشد و در تمام آنات و لحظات و حركات و سكنات نظر به او جل و علا داشته و او را حاضر و ناظر در جميع اوقات بداند ، تا وقت خوابيدن در شب آينده و هكذا و از اين بيان معلوم شد كه قبيح ترين قبائح براى چنين كسى ، صرف همت نمودن است به ((مشتهيات )) و ((مستلذات )) و امور معاش خود مانند بطن و فرج و غير ذالك . و لذا شايسته است با المره غفلت از امور مزبوره و به هيچ وجه التفات به امورات مذكوره ننمايد و اگر من باب ضعف نفس ، قهرا التفات به امورات مزبوره بشود ، چون نه از او نه از غير او جز از حضرت حق جل و علا كارى برنمى آيد ، پس امورات خود را تسليم و تفويض به حضرت او جل و علا بنمايد .

به جد و جهد چوكارى نمى رود از پيش به كردگار رها كرده به مصالح خويش

بربنده بندگيست و روزى و ساير مصالح او بر عهده آقاى اوست و اقبح قبايح دست برداشتن از بندگى و اهتمام او در امور خويش مى باشد . (172)

پس لازم و واجب بر طالب حق كمال اهتمام است در اطاعت و

بندگى و رفتن به حضور و دربار او جل و علا به كمال شوق و تضرع و تذلل و ابتهال و چون توجه به حضرت او به قلب است . و حضور و ظهور و جلوه گاه او جل و علا قلب است ، بلكه در تمام موجودات مظهرى و مجلائى اتم واكمل از قلب مومن براى او جل و علا نيست كه :

((لا يسعنى ارضى و لاسمائى بل يسعنى قلب عبدى المومن ))

(زمين و آسمان قدرت پذيرش مرا ندارند ، ولى قلب بنده با ايمان گنجايش پذيرش مرا دارد) .

آسمان بار امانت نتوانست كشيد قرعه فال به نام من ديوانه زدند

((انا عرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و حملها الانسان . . . )) (173)

(ما امانت (ولايت ) را بر آسمانها و زمين عرضه كرديم توان پذيرش نداشتند ، انسان اين امانت را پذيرفت )

كمال اهتمام طالب بعد از توجه به حضرت حق جل و علا كه تعبير از آن به ذكر ميشود ، معرفت قلب و نفس است كه تعبير مى شود ، به تفكر در نفس كه :

((من عرف نفسه فقد عرف ربه )) (174) (هر كه خو را شناخت رب خود را شناخته است ) .

((و فى انفسكم افلا تبصرون و آياتنا فى الافاق وفى النفسهم حتى يتبين لهم انه الحق )) (175) (ما نشانه هاى خو را در هر سوئى از جهان و در جان هاى ايشان مى نمائيم تا حق بر آنها روشن گردد)

لهذا ، طالب حق را به غير از دل و دلبر ، كارى نيست . بلى من باب المقدمه بر او

لازم است تطهير و تنظيف قلب از ((ارجاس )) و ((انجاس )) ، كه مقصود اخلاق رذيله بوده باشد ، بلكه از ما سوى حق جل و علا كه تعبير از آن مى شود به تخليه و آرايش قلب و صيقل دادن آنست به اطاعات و عبارات و صفات حسنه و اخلاق كريمه تا قابليت ظهور و حضرت حق جل و علا را بيايد كه تعبير از آن مى شود ((تجليه )) و ((تحليه ))

((انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا))(176)

((اراده خدا بر اين قرار گرفت كه پليدى را از شما اهل بيت بدور دارد و شما را پاك گرداند (تا الگوى انسانها باشيد)))

فدايت ! اگر عمل كنى ، همين قدر بس است ، و اگر عاملى نباشد ، درد و غصه در دل باشد ، بهتر از آنست كه ((عبث )) اظهار كند ، و كسى گوش به درد دل او نكند . اميد چنانست كه در خلولت با حبيب ، اين روسياه در گاه اله را فراموش نكرده و اظهار شوق مندى اين روسياه را به دربار منيع او جل و علا بنمايد .

ميرزا جواد آقاملكى (ره )

زندگى نامه

بسم الله الرحمن الرحيم

خورشيد قرن سيزدهم هجرى رو به افول بود كه تبريز لبريز از شادى و سرور شد . ((لطف )) الهى پسرى زيبا به خاندان ((حاج ميرزا شفيع )) داد كه ((جواد))ش نام نهادند .

ايشان مدارج علمى و عرفانى را نزد اساتيد گرانبهايى پشت سر گذاشتند .

آنان كه با حالات ملكوتى و عبادى اين فرزانه عارف آشنا بودند ايشان را از بكائون (177) مى شمردند . عبدى صالح كه سه ماه رجب ،

شعبان و رمضان را پى در پى روزه مى گرفت و در قنوت نمازهاى نافله اين بيت حافظ را مكرر مى خواند:

ما راز جام باده گلگون خراب كن زان پيشتر كه عالم فانى شود خراب (178)

برخى از شاگردان مرحوم ملكى (ره ) عبارتنداز:

1 . امام خمينى قدس سره الشريف

3 . آخوند ملا على همدانى

2 . حاج آقا حسين فاطمى قمى 4 . حاج شيخ عباس تهرانى

5 . سيد محمود مدرسى

6 . حجة الاسلام سيد محمود يزدى

7 . محمود مجتهدى

8 . شيخ اسماعيل بن حسين (تائب )

9 . حاج ميرزا عبدالله شالچى

و آثار وى عبارتند از:

اسرار الصلاة ، المراقبات يا ((اعمال السنه )) ، رساله لقاء الله ، حاشيه فارسى بر ((غاية القصوى )) و . . .

مرحوم حاج ميرزا عبدالله شالچى درباره استاد خود مى گويد:

((مرحوم استادم ، آية الله ملكى ، اجتهاد فكرى و درونى داشت ، در برداشتهاى درونى قوى بود . ايشان دستورهايى در خوردن و خوابيدن و اعمال و رفتار ارائه مى دادند كه بسيار مؤ ثر بود و شخص را پاك و آراسته مى كرد و به سوى حق رهنمون مى ساخت . ))

و سرانجام حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى در يازدهم ذيحجه سال 1343 قمرى به نداى حق لبيك گفت و مزار شريفش هماكنون در قبرستان شيخان قم محل زيارت عاشقان الله است .

دستورالعملها

بسم الله الرحمن الرحيم

بدان : مهمترين وظيفه علماء در ماه مبارك رمضان (و ايام تبليغى ديگر) پيشنمازى و موعظه است .

عالمى كه با مبارزه طولانى ، نفس خود را (در برابر آفات اخلاقى ) نيرومند ساخته و دام هاى فريب هوا را نيك دريافته

است ، بايسته است كه در بر پائى اين دو مهم بكوشد ، بويژه ((موعظه كردن )) كه هيچ كارنيكى با آن برابرى نتواند ، و اين مقال را گنجايش برشمارى و تبيين بهره هاى آن نيست .

بر (واعظ و پيشنماز) در راس همه كارها ، نيت پاك و اخلاصى راستين لازم است تا از آفت هاى آن درامن مانند .

بايد خو را بيازمايد: انگيزه او از ارشاد و موعظه چيست ؟ اگر دين است بكار موعظه پردازد و اگر خداى نخواسته انگيزه او آلوده به خواهش هاى نفسانى است ، يا اخلاص كارش بر او ، روشن نيست ، موعظه خلق را ترك كرده ، به سازندگى خويش پردازد ، و در پى كسب دو گوهر گرانسنگ ((صدق و اخلاص )) بر آيد . چنانچه در اين تلاش ، راستى و خلوص داشته باشد ، خداوند او را راه نمايد كه خود فرموده : ((و من جاهدفينا لنهدينهم سبلنا)) اگر بخواهد به ارزيابى خلوص خود در پيشنمازى پردازد به بررسى نفس خويش و انگيزه او در پيشنمازى پردازد .

آيا كار او جهت مقام امامت مردم و شرف اين عمل نزد مردم است ، يا بخار فرمان خدا و رشاى او است ؟

آيا كم شدن مامومين يا شركت نكردن علماء و طلاب در نماز او ، ميل او را به پيشنمازى كم مى كند ، و از سوى ديگر شركت بزرگان و اشراف در نماز او ، او را دل خوش مى سازد؟ اگر چنين است بداند كه پيشنمازى او فقط براى مقام است و يا آلوده به جاه طلبى است .

اگر نفس به توجيه

پردازد كه ، شادمانى من از شركت بزرگان ، و جمعيت زياد ، از تعظيم شعائر ، ترويج دين و بيشتر شدن ثواب است ، زينهار از اين گونه دسيسه ها . اگر بخواهى ، راست روى خود را در اين امر بيايى ، فرض كن شرايطى را كه امامت تو بر يك يا دو نفر ثواب بيشترى از امامت بر جمعيت انبوهى دارد ، آيا رغبت تو بر امامت اين دو نفر بيشتر است يا آن انبوه جمعيت ؟

افزون بر اين : ببين حال خود را در صورتى كه پيشنمازى و پيش افتادن ديگرى و اقتدا و پيروى تو ، بيشتر خلق را ارشاد و دين را ترويج مى كند آيا همانند وقتى كه خود پيشنماز باشى در شكوه اين مسجد و اين نماز جماعت تلاش مى كنى ؟

اگربازهم نفس به توجيه پرداخت كه : ((ميل من در ترويج دين به امامت خدم براى بهره ورى ام از ثواب امامت جماعت است و مسابقه در تحصيل اين امور شايسته است )) زينهار بدون آزمايش خود كه فريفته اين گونه توجيه ها ، گردى . بنگر كه اگر ترويج دين به ماموريت تو است نه امامت ، بازهم با نشاط در پائى جماعت مى كوشى ؟

خلاصه ، مسئله در صدق و اخلاص از موى باريك تر است . (بزرگان در اين صراط لغزيده اند چه بسا بعد از سالها عبادت به بى اخلاصى خويش پى برده اند .

از بعضى بزرگان نقل كرده اند كه : ((او مدت سى سال در صف اول جماعت شركت مى جست و بر انجام اين عبادت شادمان بود ، روزى

بخاطر مانعى در صف دوم قرار گرفت ، بناگاه حالت شرمندگى در خويش ديد ، و بر او معلوم شد كه مراقبت او بر حضور در صف اول در اين سى سال آلوده به ((رياء)) بوده اغست ، همه نمازهاى سى ساله را دو باره قضا كرد)) .

برادرم بنگر به اين عالم مجاهد و در مقام او مطالعه كن : چگونه با وجود كه خود امام جماعت نبود بر حضور در صف اول مواظبت كرد و براى تاديب نفس خود به ((قضاء نمازها)) داشته اند .

از همين جا ، حال واعظى را بفهم ، افزون برآفات ياد شده واعظى را آفت هاى ويژه اى است ، فراوان و ظريف . اين آفت ها ، همان آفت هاى زبان است كه بزرگان از ترس آنها به سكوت پناه مى بردند و با وجود برترى كلام بر سكوت چه تمام خوبى ها بوسيله كلام نازل و استوار گشته است و با كلام خوبيها در زمين منتشر مى شود سكوت را بر كلام ترجيح داده اند .

بر واعظ است كه تمام ريزه كارى هاى بيان شده در امامت جماعت را براى كسب صدق و اخلاص مراعات كند و افزون بر صدق و اخلاص در وعظ ، مراقب ربان خويش باشد .

مطلبى را بدون دليل به خدا نبندد ، بدون آگاهى و علم سختى نگويد ، به هنگام موعظه ديگران خود را مبر انسازد ، ديگران را نادان و خود را بربر نپندارد ، فتنه ايجاد نكند ، مردم را در جهت كشت و كشتار و ديگر چيزهائى كه مسلمين ضرر مى زند برنانگيزد .

زينهار كه سخنى گويد كه

باعث انحراف عقيده مردم شود ولو بدين صورت كه شبهات ابليس و پاسخ آنها را باز گويد ، ولى شنونده پاسخ شبهات را درست درنيابد .

در ترسانيدن و يا اميدوار ساختن ، ميانه روى را مراعات كند ، و مردم را به ياس يا غرور در انجام گناه مبتلا نسازد .

چيزهايى را كه شنونده در غلو افتد ، يا اعتقاد او به انبياء و اولياء سست مى شود نگويد . از بردن آبروى اشخاص بويژه خواص غواص گذشتگان ، افترا به پيامبران ، اوصياء و دانشمندان بپرهيزد .

زينهار كه با سخت گيرى بر مردم ، و وادار كردن آنان به پذيرش چيزهايى كه ظرفيت آن را ندارند ، مردم را به خير ، شريعت ، عبادت ، انبياء ، علم و عالم بد بين سازد . از نشر بديها با نقل داستانهاى فاسقان و بدكاران بپرهيزد .

حيله هاى شرعى كه بايسته نيست ، بر مردم نياموزد ، از مانور دادن در منبر بويژه اگر زنان در مجلس حضور دارند ، بپرهيزد ، و گفتار زشت يا رفتار زشت را در منبرنداشته باشد .

شنيده شده است كه واعظى بر منبر ، ((عمل استبراء)) را بگونه اى زننده به مردم تعليم داده است ، واعظى ديگر گناهكاران را بر منبر با الفاظ ركيك و زننده فحش مى داده است . همه اين ها آفت هاى واعظى اند . موعظه را ، آفت هاى بسيارى ديگر نيز هست .

بر واعظ است كه مراقبت كند بعد ازتكميل مراتب اخلاص و صدق فرمان خدا: ((اتا مرون بالبر و تنسون انفسكم )) را .

نخست به موعظه خود پردازد ، آنگاه با

رفق و مدارا و حكيمانه مردم را موعظه كند ، حالات شنوندگان را مراعات سازد . اگر شنونده ويژه اى ندارد ، جانب ترس را در موعظه اش بيشتر آرد ، و اگر شنونده اى دارد ، كه انذار و ترساندن او را مايوس مى كند ، يا حالت ديگر در او پديد مى آورد ، مراعات حال آن شنونده را بنمايد .

گفته اند حضرت زكريا(ع ) به هنگام حضور حضرت يحيى (ع ) در مجلس وعظ او ، نامى از آتش ، عذاب و جهنم بميان نمى آورد ، همچنين اگر شنونده هتاكى حضور داشته باشد ، از اميد و عفو سخن گفتن او را بر نافرمانى خداوند جرئت مى دهد ، و به هلاكت افكند .

كوتاه سخن : واعظ ، با شنوندگان خود بايد حالت پدرى حكيم را داشته باشد . آنچه را برآنان سودمند است دريغ ندارد و آنچه را زيان آور است دفع كند .

بدان : سودمندترين و موثرترين موعظه آن است كه با عمل همراه باشد ، لقلقه زبان نباشد ، چه بسا فاصله بين گفتار و رتار واعظ ، مردم را برانجام گناهان جرئت داده و آنان را به علماء و انبياء بدبين ساخته و از دين خارج كند .

از بيان امور غربيه اى كه با عقل عرفى مردم سازگار نيست بپرهيزد . مثلا ثواب هاى زيادى را كه در روايات بر يك كار كوچك آمده است ، مجرد و بدون توضيح نگويد: بلكه بهمراه آن قدرت خدا ، و فلسفه اين مقدار ثواب بر اين عمل را ، نيز بيان كند تا عقل به انكار روايات نپرداخته و

وعظ او موثر افتد ، بويژه در دورانى كه ملحدين با القاء شكوك و شبهه ها و ايرادها در پى بيرون كردن مسلمان ها از دين شان مى باشند .

نمى گويم كه به طور كلى اين اخبار را نگويد ، بلكه بگونه اى بيان كند كه عقل آن را بپذيرد دو آنچه را كه سبب از بين رفته استبعاد عقلى مى شود با آن همراه كند .

براى نمونه در تبيين ثواب دو ركعت نماز كه خداوند تعالى شانه در برابر هر حرفى كه مى خواند كاخى از دروز بر جد در بهشت به او مى دهد ، گويد: عالم خيال ربا بنگريد كه بدون عمل و پرسش در آن عالم آنچه بخواهد به او مى دهد ، در خيال خود مى توان در عرض يك ساعت هزار شهر از لولو و مرجان را خلق كرد . آن خدايى كه به عالم خيال اين قدرت را داده است ، قدرت آن دارد كه بر عمل خيال آمده است عينيت بخشد . چنانچه درباره اهل بهشت آمده است كه آنان هر آنچه اراده كنند مى يابند و اين برخاسته از قوت وجودى و توانائى آنها بر عينيت دادن به صورتهاى خيالى است اينكه خداوند بندگان مومن خود را در آخرت چنين توانى بخشد ، از عقل بدور نيست ؛ حال اينكه در همين دنيا به بعضى از بندگانش اين قدرت را بخشيده است همانگونه كه برخى اولياء اين قدرت را در موارد لازم ابراز كرده اند .

چنانچه حضرت ثامن الائمه (ع ) عكس شير را تبديل به شير خارجى مى كند . حضرت موسى عصا را به

اژده ها تبديل مى سازد ، حضرت عيس (ع ) مردگان را زده مى كند و حبيب خدا پيامبر ما(ص ) ماه را مى شكافد ، مرده را زنده مى كند ، سنگريزه را به سخن مى آورد ، و بيماران را شفا مى بخشد و . . .

افزون بر اين ها ، خود تو ، بر خلق صورت هاى بسيارى در علم خواب و خيال توانائى ، كه اگر بعضى موانع كنار رود ، آنها دقيقا همانند موجودات خارجى را گاهى از اوقات ببينى امر معكوس شده ، موجودات خارج را خيالى و صورت هاى خواب و خيال را عينى مى پنداشتى .

بنابراين ((ثواب زياد)) نه نامقدور است بر خداوند ، كرم او را پايانى است ، چگونه بر مومنان كرم و بخشش بسيار نكند ، آنكه كرامت و عطاهاى او بر كفار و معاندين در دنيا بى شمار است .

كوتاه سخن : اگر واعظ ثواب عبادات ها و كارها را همراه با اين مقدمات بيان كند ، خردهاى ناتوان اين مطالب را دور نپنداشته و موعظه او زيانى بر دين و اعتقاد شنوندگان او نخواهد داشت .

برواعظ است : شنوندگان را بيمارانى برخوردار از مرض هاى گوناگون ؛ خود را طبيبى معالج ؛ گفتار ، مطالب و مواعظ را داروها و معجون هايى كه با آن بيماران را معالجه مى كند بشمار آرد .

بايد احتياط و مراقبت او از طبيبى كه مريض صعب العلاج را معالجه مى كند ، بيشتر و دقيق تر باشد ، چون امور روحانى والاتر و دقيق تر است ، و خطر آن دائمى و تباهى آن بزرگتر است

.

بر واعظ است كه براى انجام اين امر مهم خود و كارهاى خود را به امامان معصوم (ع ) واگذار كند . (بياد آرد كه موعظه او و حال او بهرگونه اى باشد به آنان عرضه و تسليم مى شود . )

پيش از شروع منبر خدا را بخواند و توجه به او داشته باشد ، و قبل از شروع سخن با قرائت ((بسم الله )) از خداوند يارى جويد . پس از آن سپاسى كوتاه گويد و با پناه بردن از شر شيطان و هواى نفس به پروردگار ، موعظه را آغاز كند و سعى كند خويش را از اشتباهات حفظ كند .

بيقين خداوند او را نگاه دارد ، و گفتار و مواعظ او را سودمند ، موثر ، نور و حكمت ، قرار دهد .

هدف او از موعظه بايد: استوارى عقيده شنوندگان در دين ، ايجاد عشق خداوند ، پيامبر و اولياء(ع ) در دلها باشد ، و در اين راستا نعمت هاى بى پايان الهى را بر شمارد ، و فرمان او را خطير و عظيم جلوه دهد ، و شدت خشم و سختى عقاب او را به يادها آرد .

بر شنوندگان ، ادب مراقبت با خدا و انبياء و اولياء را بياموزد ، و آنان را از زيبايى اين زندگى دنيوى ، و زيور و زينت آن بر حذر دارد و پارسائى شان بخشد .

حالات اهل مراقبت ، خوفى كه آنان از خداوند داشتند ، عبادات ها و مراقبت هاى آنان ، عشق و شوق آنها به ديدار خدا ، لطف پروردگار به آنها ، كرامت هاو عطاهايى كه خداوند به آنان

داده است بر شنوندگان بر شمارد .

در لابلاى سخنان خود برخى از معارف بلند و استوار را با نرمى و بيان ساده در قالب الفاظى مانوس با زبان آنان و با استناد به باورهاى آنان همانند انبياء(ص ) بازگويد .

آية الله شاه آبادى

زندگى نامه

بسم الله الرحمن الرحيم

در سال 1292 ق . در محله حسين آباد اصفهان در خانه آية الله ميرزا محمد جواد بيدآبادى طفلى پا به عرصه وجود نهاد كه او را ((محمد على )) ناميدند .

محمد على ، مقدمات علوم را نزد پدر آموخت و آنگاه در كلاس درس برادر بزرگترش (شيخ احمد مجتهد) كه يكى از اساتيد معروف آن روز اصفهان بود حاضر شد و چون به دهمين بهار عمر قدم نهاد در درس آية الله ميرزاهاشم خوانسارى (نويسنده كتاب مبانى الاصول ) شركت نمود و معلم درس رياضيات وى نيز آقا ميرزاعبدالرزاق سرتيپ بود .

آيت حق ، شاه آبادى بعد از هشت سال اقامت در عراق به رغم ميل باطنى خود و به خاطر درخواست مادرش كه دورى از ديگر فرزندان كاسه صبرش را لبريز كرده بود به طرف ايران حركت كرد و آنگاه كه علماى سامرا دريافتند كه ايشان در حال آماده سازى وسايل سفر براى حركت به طرف ايران است با اصرار زياد از ايشان خواستند كه در سامرا بماند ولى ايشان ((رضايت مادر)) را كه ((رضايت خداوند )) در آن بود به تدريس و اقامت در سامرا ترجيح داده و به طرف اصفهان به راه افتاد .

چون مردم تهران از ورود آية الله شاه آبادى به ايران مطلع شدند از ايشان خواستند كه به تهران برود و وى پذيرفت و چون

منزل ايشان در خيابان شاه آباد (جمهورى اسلامى كنونى ) بود به آية الله شاه آبادى معروف شد .

يكى از افرادى كه از محضر اين عالم بزرگ كسب فيض نمود امام امت (ره ) است كه نزد آية الله شاه آبادى كتابهاى عرفانى فصوص الحكم ، مفتاح الغيب و منازل السائرين را فراگرفت . امام (ره ) چگونگى آشنايى خود با آية الله شاه آبادى را چنين توضيح مى دهد:

((من پس از آنكه توسط يكى از منسوبين مرحوم شاه آبادى با ايشان آشنا شدم ، در مدرسه فيضيه ايشان را ملاقات كردم و يك مساءله عرفانى از ايشان پرسيدم . شروع كردند به گفتن ، فهميدم اهل كار است . به دنبال ايشان آمدم و اصرار مى كردم كه با ايشان يك درس داشته باشم و ايشان در ابتدا قبول نمى كردند تا به گذر ((عابدين )) يكى از محلات قم رسيديم و بالاخره ايشان كه فكر مى كرد من فلسفه مى خواهم قبول كردند .

ولى من به ايشان گفتم كه فلسفه خوانده ام و عرفان مى خواهم و ايشان دوباره بنا را گذاشتند بر قبول نكردن و من باز هم اصرار كردم ، تا بالاخره ايشان قبول كردند و من حدود هفت سال نزد ايشان فصوص و مفتاح الغيب خواندم . ))

بجز حضرت امام (ره ) ، (( آية الله حاج شهاب الدين مرعشى نجفى ، آية الله حاج ميرزا هاشم آملى ، آية الله شيخ محمد رضا طبسى نجفى ، آية الله حاج محمد ثقفى تهرانى (پدر همسر حضرت امام ) و . . . )) از محضر ايشان استفاده نموده اند .

مرحوم

شاه آبادى آثار فراوانى دارند كه تعدادى از آنها عبارتند از:

1 . شذرات المعارف نام ديگر اين كتاب حرام الاسلام است

2 . رشحات البحار .

3 . مفتاح السعاده فى احكام العبادة (توضيح المسائل ) .

4 . حاشيه نجاة العباد .

5 . منازل السالكين .

6 . حاشيه كفاية الاصول آخوند خراسانى .

7 . حاشيه فصول الاصول .

8 . رسالة العقل والجهل .

9 . تفسيرى مشتمل بر توحيد ، اخلاق و سير و سلوك .

سرآنجام در ساعت 2 بعدازظهر روز پنجشنبه سوم آذر 1328 شمسى در سن 77 سالگى روح او به ملكوت اعلى پيوست و جنازه پاك او در حرم حضرت عبدالعظيم در مقبره شيخ ابوالفتوح رازى مدفون گشت .

دستورالعملها

بسم الله الرحمن الرحيم

بدان كه تو هستى و نمى ميرى . بدنست كه مى ميرد ، تو هستى و زنده . حساب كار خودت را بكن كه چه تهيه ديده اى براى زندگى آخرت . ببين براى اين دو روزه ، كه مى دانى ثباتى در آن نيست ، چه كوششها و تقلاها مى كنى . براى آن جا كه به حكم فطرت هستى و زندگى ابدى است ، چه كوشش كرده و چه تهيه ديده اى ؟ در آن جا زندگى انفرادى است ، احتياجات را خودت منفردا بايد رفع كنى ؛ باب استقراض و استعداد مسدود است . اين جا آمده اى كه تهيه براى آن جا ببينى .

معصوم مى فرمايد: ((ما كانت الدنيا مرنين . ))

بايد به اراده كارت درست شود به صرف اراده اداره شود ، زندگى آخرت .

آن جا ، نتيجه تحصيلات عقلى و نفسى و حسى است ؛ يعنى ،

بايد عقلت منور باشد به معارف حقه و عقايد صحيحه و صالحه . مقياس مقاصد مهمه عالم برزخ و ماوراء اين عالم ، همانا شخص شخيص وجود مقدس پيغمبر اكرم (ص ) و ائمه هدى (ع ) هستند .

عقايد وقتى صحيح و اخلاق در صورتى نيكو و اعمال هنگامى درست است كه مطابق عقايد و اخلاق و اعمال محمد(ص ) باشد؛ ميزان صحتش اين است . تشكيل عالم برزخ بر اين منوال است كه آنچه اين جا عمل كرده اى ، آن جا يابى ، چنانچه قرآن مجيد مى فرمايد: ((و كل انسان الزمناه طائره فى عنقه و نخرج له يوم القيمة كتابا يلقيه منشورا . ))

اين مرحله به حكم ((ملك دوران )) است كه سلطان حس است و آنچه از حس سرزده محكوم به حكم اوست ، ليكن صورت برزخى آن . در اين جا نظر به نامحرم كرده ، فاصله ميان باصره و صورت حسى در اين جانور است و در آن جا نار است .

در اين جا ميل به وصال و نزديكى بود ، در آن جا به طورى كريه المنظر است كه مى گويى :

((با ليت بينى و بينك بعد المشرقين ))

در اين جا مرغ بريان كرده حرام خوردى و تمام حواست از آن ملتذذ بود و در آن جا مرغ بريان كرده آتشين است و تمام حواست معذب . لذا كشف خاتم انبياء براى نجات بشر كه مى فرمايد:

((الذين يا كلون اموال اليتامى ظلما انما يكون فى بطونهم نارا . ))

مثال است ولى صورت كليه دارد . در اين جا رنج و تعب است . براى پرستش حق : در

هواى سرد وضو گرفتن است و در هواى گرم روزه گرفتن و صرف نظر از مال ، و در برزخ صورت خشنودى حق را ملاحظه كردن و متنعم به نعم الهى بودن است .

خلاصه ، تامين حيات آخرت به علم و ادب است ، چه عملى و چه قلبى و چه حسى . فلاح و رستگارى تابع ايمان و عمل است : ((يا ايها الذين آمنوا)) يعنى در مرتبه پرستش نبينيد الا معبود را . حريت آن جا ، نتيجه بندگى در اين جاست . كه نه خود را بيند و نه عبادت خود را .

لذا مى فرمايد: ((عبدتك )) عبادت مى كنم ترا . اين يكى از مراتب نازله ولايت و جلوه معبود و تجليبات ربوبى و كبرياى حق است و حرارت فطرت عشق است كه موجب پرستش و فناء در معبود و عدم ادراك عبادت مى شود .

يكى از سلاطين عالم برزخ ((ملك فتان )) است . كثيرالفتن و كثيرالامتحان كه ممتحن اعمال قلبى است و سنگينى و سبكى انسان را مى رساند . مى بيند اين كه در دنيا بوده ، آيا داراى ملكه صبر بوده است يا نه ؟ آيا داراى ملكه حياء و عفت و ملكه عدالت بوده يا خير؟ اگر داراست سنگين و خيلى عظيم الشاءن است . و اگر واجد نباشد سبك و بى وزن است .

يكى ديگر از سلاطين عالم برزخ ، كه عظيم ترين سلاطين است ، ((سلطان عقل )) است كه بشير و مبشر است ، به اعتبار مواجه شدنش با مؤ من كه داراى عقايد حقه صحيحه و واجد معارف الهيه است . نكير

و منكر است ، به اعتبار مواجه شدنش با منافق و كافر كه داراى عقايد باطله فاسده است .

خلاصه ، از جمله مقامات عالم برزخ ، كه باطن ايمن عالم است ، ملك مبشر و بشير است كه سلطان عقل است . پس سلاطين عالم برزخ تشكيل شده از سلطان حسن ، سلطان نفس ، سلطان عقل ، اينها مامور محصلات حس ، نفس و عقل اند .

خداوند عالم ، انسان را مدرك حقايق گردانيده كه مبدء عالم را بفهمد و مرجعش را بداند كه كيست ؟ و موجد اين موجودات كيست ؟ عقل را به انسان عطا فرموده كه كشف اين حقايق كند و به عالم السماء و صفات ، بر احديت و مقام غيب الغيوى مطلع شود . اينها معقولات انسان است ؛ لذا در عالم برزخ يك سلطنت عظمى براى امتحان عقول است كه در مدرسه دنيا بيست سال ، چهل سال ، هفتاد سال يا بيشتر مانده ، چه تحصيل كرده ؟ و در اين مدت چه بوده ؟ و چه شده ؟ و چقدر معارف آموخته است .

1 . دنيا مدرسه است و انبياء و علماء مدرسين و كتب سماوى كتب تدريسى كه بالاترين آنها قرآن كريم است . مى پرسند با اين كيفيات چه كردى ؟ نسبت به مؤ منين ((بشير)) و نسبت به منافقين ((ترساننده )) و نذير است . عالمى است وحشت انگيز وحشت آور؛ لذا دارد: وقتى عليا مخدره ، فاطمه بنت اسد را در قبر مى گذارند ، (از شدت وحشت است يا خجالت مى كشد) در پاسخ مقام ولايت لكنتى در لسان مباركشان پيش

مى آيد؛ (نه اين كه نعوذ بالله معتقد نبوده ، معاذ الله ) لذا حضرت رسول (ص ) تلقين مى فرمايد:

((هذا القائم على شيفر قبرك ، لا جعفر و لا عقيل . ))

يعنى على است واجد ولايت مطلقه .

تلقين به معناى تعليم نيست زيرا جاى ياد گرفتن نيست ؛ بلكه يادآورى و تذكر است :

مى فرمايد: (ابنك ، ابنك ) پسر تو ، پسر تو . (179)

برزخ ، عالم ماندن نيست ؛ بلكه عالمى است براى تصفيه اعمال و اخلاق و عقايد تا رجوع به عالم قيامت كند و توحيد ذاتى و صفاتى و افعالى را تكميل كرده ، تحصيل لباس تقوا نموده و از مسارعت به سوى حق ، واجد مقامى شود كه ديگران حسرت برند؛ زيرا ستايش و پرستش عابد و زنش به معارف اوست .

پس معلوم شد كه مايحتاج مادر عالم برزخ ، افعال و اعمال صالحه و حسنه و عقايد صحيح است و در آن جا درست و نادرست آنها نمايش داده مى شود ، لكن مساءله عبوديت و ثناء و قرب حق معارفى كه در عبادت است ، وجه ملكوتيش در عالم قيامت كبرى ظاهر خواهد شد .

يكى از علماء ، مجلسى ، رحمة الله عليه ، را در عالم رويا مشاهده نمود: در مراتب عاليه و دستگاه مرتب و منظمى . از وى پرسيد بر شما چه گذشت ؟

مجلسى ، عليه الرحمه ، مى فرمايد: سوال كردند چه هديه و تحفه اى براى ما آورده اى ؟

عرض كردم : بحارالانوار ، جوابى براى آن داده نشد .

آنان گفتند: پيش ما چيزى دارى و آن سيبى است كه به آن

بچه يهودى دادى براى رضاى ما .

آن كس كه خواب ديده بود ، گمان كرد كه ((بحار را رد كردند لكن اشتباه نموده بود؛ زيرا ((بحارالانوار)) مسكوت عنه واقع شد؛ يعنى ، ((بحارالانوار)) چون علم است محل ظهورش در برزخ نيست و همان سيب ، صورت ملكى اش كه التذاذ طفل بوده ، در برزخ ظهور كرده است بنابراين به حكم تناست هر چيزى اگر نظر التفات به عالم انبياء كنى كه غرض و مقصود اين يكصد و بيست و چهار هزار پيغمبر چه بوده خواهى يافت كه همه داعى الى الله بوده اند تا مردمانرا عابد و عارف به حق كنند و جز اين ، مقصد ديگر نداشتند . به قسمى كه احدى از اين مطلب خارج نبوده ، لكن معلوم است دماغهاى آنان فرق مى كند در بسط معارف : يكى ماءمور شخصى است نسبت خودش و يكى ديگر ماءمور به بسط معارف است در خانواده اش و ديگرى عالى تر و ماءمور به محله اش مى باشد در اين مقصد و يكى به مملكتى تا مى رسد به آن كه دماغش منورتر و فكرش بازتر و مى تواند عالمى را اداره كند . روحش به حدى نورانى و بسيط است كه مى تواند عالم را منور كند و همه اهل عالم ماءمور به اطاعت او شوند ، حتى مثل امير مؤ منان كه مى فرمايد: ((انا عبد من عبيد محمد(ص ))) تا مى رسد به معلم كل و استاد انبياء و المرسلين ، وجود مقدس ختمى مرتبت (ص ) ، لكن نحوه اداره اين بزرگ مرد كه مدير كل است در دار

تحقيق و عالم بشريت ، به نفس او ، كه وحى اوست ؛ يعنى على بن ابيطالب (ع ) مى باشد و او هم به همين نحوه تا امام حسن عسكرى (ع ) . همه اينان در اين عالم ، بسط معارف و حقايق فرمودند . اين وظيفه ، بعد از امام حسن عسكرى (ع ) با فرزند اوست . حقايق و اسرار ، به وسيله او در زمان او آشكار مى شود ، چنانكه اميرالمؤ منين (ع ) به كميل فرمود:

((ما من علم الا و انا افتحه و ما من سر الا و القائم يختمه . ))(180)

هر مدعى كه ادعاى اين مقام كند ، حاصلش براى او رسوائى خواهد بود ، چنانكه ادعا كردند و رسوا شدند و جهالت خود را آشكار كردند .

علامه طباطبايى

زندگى نامه

بسم الله الرحمن الرحيم

روزهاى ماه ((ذيحجه )) 1321ق . يكى از پس از ديگرى مى گذشت و دلهاى شيفتگان بيت الله در هواى حرم الهى ((لبيك شوق )) سر مى داد . آرى طفلى ديده به جهان گشود كه نور سيادت بر سيماى بلورينش آينده اى روشن را خبر مى داد . نام او را ((محمد حسين )) نهادند و آن را به تبرك نام ((جد و فرزند)) مايه بركت شمردند .

((سراج الدين عبدالوهاب )) جد معروف اوست كه با وساطت وى ، نبرد خونين دولت ايران عثمانى ، در سال 920 قمرى پايان يافت .

بيش از پنج بهار از عمر عزيزش نگذشته بود كه مادر مهربان و با فضيلت را از دست داد . بغض غم و اندوه بى مادرى او را رها نكرده بود كه گرد يتيمى بر

وجودش سنگينى كرد و از ديدن روى پدر محروم شد . مدت زيادى از تحصيل او نمى گذشت كه علاوه بر قرآن مجيد ، كتابهاى گلستان ، بوستان ، اخلاق مصور ، تاريخ معجم ، ارشادالحساب ، نصاب الصبيان و ديگر كتابهاى متداول در مدارس آن روز را فراگرفت .

او خود از روزگار تحصيل خود چنين بازگو مى كند:

((در اوايل تحصيل كه به نحو و صرف اشتغال داشتم علاقه زيادى به ادامه تحصيل نداشتم و از اين روى هر چه مى خواندم نمى فهميدم . . . پس از آن يك بار عنايت خدايى دامنگيرم شده ، عوضم كرد . در خود يك نوع شيفتگى و بى تابى نسبت به تحصيل كمال حس نمودم ؛ به طورى كه از همان روز تا پايان تحصيل كه تقريبا هيجده سال كشيد هرگز نسبت به تعليم و تفكر ، احساس خستگى و دلسردى نكردم و زشت و زيباى جهان را فراموش كردم . . . در خورد و خواب و لوازم ديگر زندگى ، به حداقل ضرورى قناعت نموده ، باقى را به مطالعه مى پرداختم بسيار مى شد بويژه در بهار و تابستان كه شب را تا طلوع آفتاب با مطالعه مى گذراندم . . . ))

بعضى از اساتيد ايشان عبارتند از:

((آية الله نائينى ، سيد ابوالحسن اصفهانى ، سيد حسين بادكوبه اى ، سيد ابوالقاسم خوانسارى ، حجت ، حاج ميرزا على ايروانى و ميرزا على اصغر ملكى و سر سلسله اساتيد ايشان مرحوم قاضى . ))

((انبوه دانش )) و ((كيمياى ايمان )) علامه آثارى گرانبها و جاودانه بسان مشعلى فروزان فرا راه دانش پژهان آفريد

كتابهايى چون :

1 . تفسيرالميزان

2 . بداية الحكمة

3 . نهاية الحكمة

4 . اصول فلسفه و روش رئاليسم

6 . شيعه در اسلام

7 . ديوان شعر فارسى

8 . سنن النبى

9 . لب اللباب

10 . حاشيه بر اسفار .

. . .

يكى از شاگردان ايشان كه مدت سى سال با استاد ماءنوس بوده ، پيرامون خصوصيات اخلاقى آن عالم فرزانه چنين نوشته است :

((علامه انسانى وارسته ، مهذب ، خوش اخلاق ، مهربان ، عفيف ، متواضع ، مخلص ، بى هوا و هوس ، صبور ، بردبار ، شيرين و خوش مجلس بود . من در حدود سى سال با استاد حشر و نشر داشتم . . . به ياد ندارم كه در طول اين مدت حتى يك بار عصبانى شده باشد و بر سر شاگردان داد بزند يا كوچكترين سخن تندى يا توهين آميزى را بر زبان جارى سازد . خيلى آرام و متين درس مى گفت و هيچ گاه داد و فرياد نمى كرد ، خيلى زود با افراد انس مى گرفت و صميمى مى شد . با هر كس حتى كوچكترين فرد طلاب چنان انس مى گرفت كه گويا از دوستان صميمى اوست . . . گاهى كه به عنوان استاد مورد خطاب قرار مى گرفت مى فرمود: ((اين تعبير را دوست ندارم ما اينجا گرد آمده ايم تا با تعاون و همفكرى ، حقايق و معارف اسلامى را دريابيم )) استاد بزرگوار بسيار مؤ دب بود به سخنان ديگران خوب گوش مى داد ، سخن كسى را قطع نمى كرد و اگر سخن حقى را مى شنيد تصديق مى كرد ، از مباحثات جدلى

گريزان بود ولى به سؤ الها ، بدون خودنمايى پاسخ مى داد)) . (181)

سرانجام اين مرد الهى پس از 81 سال و 18 روز عمر با بركت در 18 محرم 1402 قمرى (24 آبان 1360 شمسى ) دعوت حق را لبيك گفت و به سوى ديار او شتافت . رحمت الهى و درجات خداوندى نصيب هميشه او باد .

دستورالعملها

قسمت يكم

بسم الله الرحمن الرحيم

السلام عليكم

به عرض شريف مى رساند:

نامه شريف دوم زيارت شد . قبلا نيز يك نامه ديگرى رسيده بود كه تاكنون ، پاسخ آن نوشته نشده . اصولا ، در زمستان گذشته ، در اثر كسالت مزاج و ناراحتى اعصاب ، نه تنها نامه جناب عالى ، بلكه نامه هاى زياد ديگرى ، كه در اين مدت رسيده تا امروزها ، براى هيچ كدام ، نتوانسته ام جواب بنويسم .

امروزها كه كمى حالم رو به بهبود است ، تدريجا ، جواب مى فرستم . به هر حال ، عذر گذشته مى خواهم . عرض كنم :

روشى كه براى ما در همه حال و همه شرائط ، در حد ضرورت است ، روش بندگى و به عبارت ديگر ، خداشناسى است .

و راه آن طبق آنچه از كتاب و سنت بر مى آيد ، همانا ياد خدا و امتثال تكاليف عملى است .

يعنى :

همان مراقبه و محاسبه است كه در نامه اولى خدمتتان عرض شده .

فعلا به اين ترتيب كه هر صبح كه از خواب ، بيدار مى شويد ، تصميم بگيريد كه خدا را فراموش نخواهيد كرد . آن گاه ، به طور استمرار ، خود را در برابر خدا تصور كنيد .

محمد حسين

طباطبائى

قسمت دوم

بسم الله الرحمن الرحيم

السلام عليكم

براى موفق شدن و رسيدن به منظورى كه در پشت ورقه مرقوم داشته ايد ، لازم است : همتى برآورده و توبه نموده ، به مراقبه و محاسبه بپردازيد . به اين نحو كه : هر روزه كه طرف صبح از خواب بيدار مى شويد ، قصد جدى كنيد كه : هر عملى كه پيش آيد ، رضاى خدا ، عزاسمه را مراعات خواهم كرد . آن وقت در هر كارى كه مى خواهيد انجام دهيد ، نفع آخرت را منظور خواهيد داشت ، به طورى كه اگر نفع اخروى نداشته باشد ، انجام نخواهيد داد ، هر چه باشد . و همين حال (را) تا شب ، وقت خواب ، ادامه خواهيد داد .

وقت خواب ، چهار پنج دقيقه اى در كارهايى كه روز انجام داده ايد ، فكر كده و يكى يكى از نظر خواهيد گذرانيد ، هر كدام مطابق رضاى خدا انجام يافته ، شكر بكنيد و هر كدام ، تخلف شده استغفار بكنيد . و اين رويه را هر روز ادامه دهيد . اين روش اگر چه در بادى حال . سخت و در ذائقه نفس تلخ مى باشد ، ولى كليد نجات و رستگارى است .

و هر شب ، پيش از خواب ، توانستيد ، سور مسبحات ؛ يعنى : سوره حديد و حشر و صف و جمعه و تغابن را بخوانيد و اگر نتوانستيد ، تنها سوره حشر را بخوانيد و پس از بيست روز ، از حال اشتغال ، حالات خود را براى بنده در نامه بنويسيد .

ان شاءالله موفق خواهيد بود .

محمد

حسين طباطبائى

قسمت سوم

بسم الله الرحمن الرحيم

برادر عزيز!

حالتى كه به شما رخ مى دهد ، حالت (جذبه ) است . لازم است كه به مراقبت بپردازيد و با تمامى قوا ، به سوى خداى متعال توجه كنيد و خود را در برابر حق ببينيد و تصور كنيد .

و ضمنا ، روزانه ، اقلا ، با خداى خود ، عزاسمه ، ساعتى خلوت كرده و ذكر او مشغول باشيد .

با استخاره ، يكى از دو ذكر شريف :

((لا اله الا الله )) روز هزار مرتبه ، يا هزار و هفتصد و پنجاه مرتبه ، يا اگر توانستيد سه هزار مرتبه مشغول شويد .

و در خوردن و نوشيدن ، حرف زدن ، معاشرت و خواب از افراط و تفريط بپرهيزيد . فرصت را غنيمت شماريد ، چنانكه مى فرمايد:

((ان لربكم فى ايام دهركم نفحات . الا فتعرضوا بها و لا تعرضوا عنها)) و فقكم الله و ايدكم ان شاءالله .

محمد حسين طباطبائى

امام خمينى (ره )

زندگى نامه

بسم الله الرحمن الرحيم

در روز بيستم جمادى الثانى 1320 هجرى قمرى در شهرستان خمين از توابع استان مركزى ايران در خانواده اهل علم و هجرت و جهاد و در خاندانى از سلاله زهراى اطهر عليه السلام ، روح الله الموسوى الخمينى پاى بر خاكدان طبيعت نهاد .

پدر بزرگوار امام خمينى مرحوم آية الله سيد مصطفى موسوى از معاصرين مرحوم آية الله العظمى ميرزاى شيرازى (ره ) بود كه در برابر زورگوئيها و ستمهاى خوانين و حاكمان منطقه به مقاومت برخاسته بود كه در مسير خمين به اراك وى را به شهادت رساندند . بستگان شهيد براى اجراى حكم الهى قصاص به تهران (دارالحكومه وقت ) رهسپار شدند و

بر اجراى عدالت اصرار ورزيدند تا قاتل قصاص گرديد .

بدين ترتيب امام خمينى از اوان كودكى با رنج يتيمى آشنا و با مفهوم شهادت روبرو گرديد وى دوران كودكى و نوجوانى را تحت سرپرستى مادر مؤ منه اش (بانو هاجر) كه خود از خاندان علم و تقوا و از نوادگان مرحوم آية الله خوانسارى (صاحب زبدة التصانيف ) بوده است و همچنين نزد عمه مكرمه اش (صاحب خانم ) كه بانويى شجاع و حق جو بود ، سپرى كرد اما در سن 15 سالگى از نعمت وجود آن دو عزيز نيز محروم گرديد .

امام خمينى (ره ) در دوران زندگى همواره با طاغوتهاى زمان در حال مبارزه بود و از دين و آيين اسلامى دفاع مى كرد تا توانست حكومت اسلامى را در كشورى با سابقه 2500 سال شاهنشاهى بنا نهد و سكان هدايت اين كشتى نجات مردم جهان را خود به دست بگيرد .

امام رحمة الله عليه با آنكه همواره در حال مبارزه با ظلم و ستم بود از درس و بحث نيز غافل نبوده و آثار بسيار گرانقدرى را از خود بيادگار گذاشته است كه در زير به نام برخى از آنها اشاره مى كنيم :

1 . شرح دعاى سحر

2 . شرح حديث راءس الجالوت

3 . حاشيه امام بر شرح حديث راءس الجالوت

4 . حاشيه بر شرح فوائدالرضويه

5 . شرح حديث جند عقل و جهل

6 . مصباح الهدايه الى الخلافة و الولاية

7 . حاشيه بر شرح فصوص الحكم

8 . حاشيه بر مصباح الانس

9 . شرح چهل حديث

10 . سرالصلوة (صلاة العارفين و معراج السالكين )

11 . آداب نماز (يا: آداب الصلوة )

12 .

رساله لقاء الله

13 . حاشيه بر اسفار

14 . كشف الاسرار

15 . انوار الهداية فى التعليقه على الكفاية 2 جلد

16 . بدايع الدرر فى قاعدة نفى الضرر

17 . رسالة الاستصحاب

18 . رسالة فى التعادل و التراجيح

19 . رسالة الاجتهاد و التقليد

20 . مناهج الوصول الى علم الاصول 2 جلد

21 . رسالة فى الطلب و الارادة

22 . رسالة فى التقيه

23 . رسالة فى قاعدة من ملك

24 . رسالة فى تعيين الفجر فى الليالى المقمره

25 . كتاب الطهارة 4 جلد

26 . تعليقة على العروة الوثقى

27 . مكاسب محرمه 2 جلد

28 . تعليقة على على وسيلة النجاة

29 . رسالة نجاة العباد

30 . حاشيه بر رساله ارث

31 . تقريرات درس اصول آية الله العظمى بروجردى

32 . توضيح المسائل (رساله عمليه )

33 . مناسك حج

34 . تحرير الوسيله 2 جلد

35 . كتاب البيع 5 جلد

36 . تقريرات دروس امام خمينى

37 . كتاب الخلل فى الصلوة

38 . حكومت اسلامى يا ولايت فقيه

39 . جهاد اكبر يا مبارزه با نفس

40 . تفسير سوره حمد

41 . استفتائات

42 . ديوان شعر

43 . نامه ها عرفانى

44 . صحيفه نور

45 . وصيتنامه سياسى الهى

سرآنجام در ساعت 20/22 دقيقه روز شنبه سيزدهم خرداد 1368 قلبى از كار ايستاد كه ميليونها قلب را به نور خدا و معنويت احياء كرده بود .

او جلوه اى از جلوه هاى كوثر بود و كوثر ولايت هميشه در زمين و زمانه ها جارى است .

دستورالعملها

بسم الله الرحمن الرحيم

هان اى عزيز! از خواب بيدار شو ، از غفلت تنبه پيدا كن دامن همت بر كمر زن و تا وقت است فرصت را غنيمت بشمار ، و تا عمر باقى است و قواى تو

در تحت تصرف تو است ، و جوانى برقرار است و اخلاق فاسده بر تو غالب نشده ، و ملكات رذيله بر تو چيره نگرديده ، چاره اى كن ! و دوائى براى رفع اخلاق فاسده و قبيحه پيدا كن ، و راهى براى اطفاء نائره (فرونشاندن شعله ) شهوت و غضب پيدا نما .

بهترين علاج ها كه ((علماى اخلاق و اهل سلوك )) از براى اين مفاسد اخلاقى فرموده اند ، اين است كه هر يك از اين ملكات زشت را كه در خود مى بينى ، در نظر بگيرى ، و بر خلاف آن تا چندى ، مردانه قيام و اقدام كنى ، و همت بگمارى برخلاف نفس تا مدتى ، و بر ضد خواهش آن رذيله ، رفتار كنى ؛ و از خداى تعالى در هر حال ، توفيق طلب كنى كه با تو اعانت كند در اين مجاهده .

مسلما ، بعد از مدت قليلى ، آن خلق زشت ، رفع شده و شيطان و جندش (لشكريانش ) از اين سنگر ، فرار كرده ؛ جنود رحمانى به جاى آنها ، بر قرار مى شود .

مثلا: يكى از ذمائم اخلاق كه اسباب هلاكت انسان است ، و موجب فشار قبر است ، و انسان را در دو دنيا ، معذب دارد ، بد خلقى با اهل خانه يا همسايگان يا هم شغل يا اهل بازار و محله ، است كه اين زائيده غضب و شهوت است .

اگر انسان مجاهد ، مدتى در صدد برآيد كه هر وقت ناملائمى پيش آمد مى كنى از براى او ، و آتش غضب شعله ور مى

شود ، و بناى سوزاندن باطن را مى گذارد ، و دعوت مى كند او را به ناسزا گفتن و بدگوئى كردن ؛ برخلاف نفس اقدام كرده ، عاقبت بد و نتيجه زشتى اين خلق را ياد بياورد ، در عوض ملائمت به خرج دهد ، و در باطن شيطان را لعن كند ، و به خدا از او پناه ببرد . من به شما قول مى دهم كه اگر چنين رفتار كنى ، بعد از چند مرتبه تكرار آن ، به كلى ((خلق )) عوض شده و ((خلق نيكو)) در مملكت باطن شما منزل ، مى كند .

ولى اگر مطابق ميل نفس رفتار كنيد! اولا: در همين عالم ، ممكن است شما را نيست و نابود كند .

((پناه مى برم به خداى تعالى از غضب )) كه مى شود در يك آن ، انسان را در دو دنيا هلاك كند؛ خداى نخواسته موجب قتل نفس بشود . ممكن است ، انسان در حال غضب به نواميس الهيه ، ناسزا بگويد؛ چنانكه ديده ايم ، مردم در حال غضب كه ((رده )) (سخنى كه سبب ارتداد مى شود) گفتند و مرتد شدند .

حكماء فرموده اند: ((كشتى بى ناخدا كه در موج هاى سخت دريا گرفتار شود ، به نجات نزديك تر است از انسان در حال غضب )) .

يا اگر خداى نخواسته اهل جدال و مراء ، در مباحثه علميه ، هستى ، كما اينكه بعضى از ما طلبه ها گرفتار اين سريره زشت هستيم ، مدتى برخلاف نفس ، اقدام كن . در مجالس رسمى كه مشحون به علماء و عوام است ، مباحثه

پيش آمد كرد ، ديدى طرف صحيح مى گويد ، معترف به اشتباه خودت بشو ، و تصديق آن طرف را ، بكن .

اميد است در اندك زمانى رفع شود اين رذيله . خدا نكند كه حرف بعضى از اهل علم و مدعى مكاشفه درست باشد ، مى گويد: ((براى من در يكى از مكاشفات كشف شد كه تخاصم اهل نار كه خداى تعالى اطلاع مى دهد ، مجادله اهل علم و حديث است . )) انسان اگر احتمال صحت هم بدهد ، بايد خيلى در صدد رفع اين خصلت باشد .

((روى عن عدة من الاصحاب ، انهم قالوا: خرج علينا رسول الله صلى الله عليه و آله )) يوما و نحن نتمارى فى شيى ء من امر الدين ، فغضب غضبا شديدا لم يغضب مثله ! و قال : انما هلك من كان قبلكم بهذا . ذروا المراء؛ فان المؤ من لا يمارى ، ذروا المراء فان المؤ من لا يمارى ؛ ذروا المراء فان الممارى قدتمت خسارته . ذروا المراء قان الممارى لا اشفع . ذروا المراء فانى زعيم بثلاث ابيات فى الجنه فى رياضها و اوسطها و اعلاها ، لمن ترك المراء و هو صادق . ذروا المراء فان اول مانهانى عنه ربى ، بعد عباده الاوثان المراء)) .

و عند ((صلى الله عليه و آله )): ((لا يستكمل عبد حقيقة الايمان حتى يدع المراء و ان كان محقا)) . (182)

(از گروهى از ياران پيامبر روايت شده است : روزى پيامبر(ص ) بر ما درآمد در حاليكه ما مشغول جدل و مراء در مسئله اى از مسائل دينى بوديم آن حضرت به گونه

اى خشمگين شد كه همانندش را نديده بوديم ؛ سپس با همان حالت خشم فرمود: پيشينيان شما به همين ((مراء)) تباه شدند ، رها كنيد مراء را همانا مؤ من مراء و ستيزه گوئى نمى كند . مراء را رها كنيد ، مؤ من ((مراء)) نمى كند رها كنيد مراء را ، زيان كارى و خسران انسان ستيزه گوبه نهايت رسيده است . واگذاريد ((مراء را)) من در روز قيامت شفاعت او نكنم . مراء را رها كنيد كه من براى آنانيكه اين صفت پست را رها كنند و راست كردار باشند در بهشت سه خانه را در سه جاى آن گلزار ، وسط ، و بالاى آن ضامنم . از مراء دورى كنيد كه پروردگار من مرا پس از بت پرستى از او خوى نكوهيده نهى كرده است . )

نيز از آن حضرت نقل شده است : ((هيچ بنده ايمانش به كمال حقيقى نرسد تا آنگاه كه ((مراء)) را ترك كند ، گرچه حق با او باشد . ))

احاديث در اين باب ، بسيار است . چقدر زشت است كه انسان به واسطه يك مغالبه جزئى كه هيچ ثمرى و اثرى ندارد ، از شفاعت رسول اكرم (ص ) محروم بماند و مذاكره علم را كه افضل عبادات و طاعات است اگر با قصد صحيح باشد به صورت اعظم معاصى در آورد ، و تالى عبادت اوثانش كند .

در هر حال ، انسان بايد ، يك يك اخلاق قبيحه فاسده را در نظر گرفته به واسطه خلاف نفس از مملكت روح خود بيرون كند . وقتى غاصب بيرون رفت ، صاحب خانه خودش مى

آيد محتاج به زحمت ديگرى نيست ، و عده خواهى نمى خواهد .

چون كه مجاهده نفس در اين مقام به اتمام رسيد ، و انسان موفق شد كه جنود ابليس را از اين مملكت خارج كند و مملكتش را سكناى ملائكه الله و معبد ((عبادالله صالحين )) قرار داد؛ كار ((سلوك الى الله )) آسان مى شود؛ و راه مستقيم انسانيت روشن و واضح مى گردد؛ و ابواب بركات و جنات به روى او مفتوح مى گردد و خداى تبارك و تعالى به نظر لطف و مرحمت به او نظرى مى كند و در سلك اهل ايمان منخرط مى شود؛ و از اهل سعادت و اصحاب يمين مى شود ، و راهى از ((باب معارف الهيه )) كه غايت ايجاد جن و انس است ؛ بر او باز مى شود ، و خداى تبارك و تعالى در آن راه پر خطر از او دستگيرى مى فرمايد . (ان شاءالله )

پي نوشتها

1 تا 30

1-حياة الامام الشهيد الاول ، محمد رضا شمس الدين ، ص 9 و 27.))

2-تقوا مقام بسيار والائى است . در مكاتب الهى ، نخستين سفارش خدا به سفيران خود و اولين توصيه پيامبران به اوصيا خويش مى باشد. بزرگان ما ما نيز اين سيره را پيروى كرده وصاياى خويش را مزين به اين سفارش بلند كرده اند.

3-ياد خدا لقلقه زبان نيست ؛ بيدارى دل است ؛ پايدارى جان است از هجوم معاصى و گناهان . مولى الموحدين فرمود:((ذكر الله مطردة الشيطان )).

4- روشن است كه مؤ من با دقت و درايت در كار تدبير مى كند و نتايج كار و آنچه را خود بدان دست

نيافته است به خداى بصير و محيط على الاطلاق وا مى نهد. خدا هم در سختيها او را يارى كند و دشواريها سيطره دهد. مولى على ((ع )) مى فرمايد:((من توكل على الله ذلت له الصعاب و تسهلت عليه الاسباب .))

5- از پيامبر((ص ))، پرسش شد: آيا كسى با شهيدان محشور مى شود؟ حضرت فرمود: (( نعم من يذكر الموت فى اليوم و الليلة عشرين مرة .))

6-كسى مى تواند در كشاكش دهر صبور باشد كه خاستگاه و سرانجام وقايع را شناخته و پاداش اين مقاومت را با چشم دل ديده باشد. چنانچه مولاى على ((ع )) فرمود: ((من توكل على الله ذلت له الصعاب و تسهلت عليه الاسباب )).

7- اخلاص ، مرز ميان انسان و حيوان است . آن كه براى خدا عمل نكند، خود را مصرف فروتر از خود، كرده است ؛ زيرا بشر منهاى ايمان ، حيوان است . اين مضمون ، بر گرفته از شمارى ، از آيات و روايات است . كه به يك مورد اشاره مى كنيم : ((لابد للعبد من خالص النيه فى كل حركة و سكون لانه اذا لم يكن هذا المعنى يكون غافلا، و الغافلون قد وضفهم الله تعالى فقال : ((اولئك كالانعام ، بل هم اضل )) و قال ((اولئك هم الغافلون )).

8- ارتباط مؤ منين با همديگر و رفت وآمد خانوادگى جهت دار، بعنوان يك اصل ، در بينش تشيع مطرح است ، زيرا اين ديدارها، و ارتباطها قلبها را محكم و دانش ها را بالنده ، عقل را تكامل و گرفتاريها را آسان ميكند. حضرت عبدالعظيم حسنى از امام جواد((ع )) چنين روايت

ميكند: ((ملاقاة الاخوان يسره و تلقيح للعقل و ان كان نزرا قليلا.))

9-وجود مؤ من تجلى اسماء حق است . همان گونه كه اسماء جمال خدا، بر اسماء جلال او غلبه دارند و رحمت او بر غضبش پيشى مى گيرد:(يا من سبقت رحمته غضبه ) مؤ من نيز، عفو و رحمت و عطوفتش بر خشم و انتقام نسبت به نادانان و جاهلان ، غلبه دارد

او تمام هستى را جلوه يار مى بيند و از لكه يا غبارى كه ببر آيينه دل موجودات ، بويژه انسان كه ((احسن الخالقين )) است مى نشيند، رنج مى برد.

او، مى كوشد با صبورى اين لكه را از وجود انسانى و لو آن انسان ، نا سزاگوى او باشد، پاك كند.

او ، روحى به گستره ايمان و توحيدش دارد. چون به منشاء حوادث وقوف دارد، حادثه او را تكان نمى دهد.

مؤ من در برخورد با هرزه در ايان ، تنگى روح و بيمارى مهلك آنان را نمى بيند. نسبت آنان با بدى كنندگان چونان طبيب است و بيمار. هرزه اى مريض وقتى با چنين روحهاى بلندد بر خورد مى كند، دگرگون مى شود بسا شفا يابد. خداوند در وصف آنان مى فرمايد :

((وارا مرو باللغو مروا كراما)).

((و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما)).

10- از عوامل فرو نشانيدن خشم ، انتقال از حالتى است به حالت ديگر، زيرا غضب ، با تغييرحالت خشم گر، فرو مى نشيند.

گفته اند:

((اذا غضب القائم فليجلس و اذا الجالس فليقم )).

يا رسول خدا مى فرمايد:

((اذا غضب احدكم فليتو ضا)).

هنگامى كه خشم بر يكى از شما غلبه كرد، وضو بگيرد، چه خشم زبانه اى از آتش است

11- در جهان

بينى اسلام ، دنيا، تجارت خانه ، كشت و زار معبر آخرت است . مؤ من بدون بهره ورى بجا و درست ار اين دنيا، نمى تواند در آخرت كامياب گردد زيرا آن كه از تجارت خانه اش سود نبرد و برزگرى كه در مزرعه اش بذر نيفشاند، در فرجام ، بهره اى نخواهد داشت . اين است كه در جوامع روايى شيعه آمده است :

((اعظم الناس هما المؤ من ، يهتم بامر دنياه و اءمر آخرتة )).

با همت ترين مردم مؤ من است . او هم به دنيايش اهتمام مى ورزد و هم به آخرتش .

12- مؤ من رسالت مدار است . غفلت انسان را از مدار و صراط خارج مى كند. سالك و عابد، اگر در سلوكش مبتلى به غفلت شود، لشگر شيطان به او هجوم مى آورد و او را از صراط منحرف مى كند. زيرا غفلت راه نفوذ لشگر شيطان است . از اين روى ، اسلام انسان را از عوامل غفلت ، چون ((قهقه )) باز داشته است ؛ چه قهقه ، خنده اى است كه همه وجود و مشاعر انسان را با خود يدك مى كشد و قلبى را كه عرش رحمان است آلوده به غبار غفلت مى كند:

((من كثر ضحكه مات قلبه )).

كسى كه زياد بخندد، قلبش بميرد.

((من كثر ضحكه ، قلت هيبته )).

آن كه زياد بخندد هيبتش ، نزد مردم كم شود.

پيامبران و امامان (ع ) به هنگام شگفتى ، تبسم مى كردند. تبسم آن است كه صداى خنده از گوش خود انسان فراتر نرود.

امام على (ع ) در بر شمارى صفات مؤ منان مى فرمايد:

((و ان

ضحك لم يعل صوته )).

((ان ضحك فلا تعلو صوته سمعه )).

اگر پر خنديدى (و غفلت بر تو عارض شد) توجه به حق كن و بگو: ((اللهم لا تمقتنى ))

البته آنچه مكروه شمرده شده است ، خنديدن بسيار و بلند است ؛ زيرا خنده رويى و خوشرويى از علائم مؤ منان و از كارهاى مستحب است .

13- در متون اخلاق اسلامى ، تقوا و نظم قرين يكديگرند؛ چه تقوا بدون نظم در رفتار امكان پذير نيست . انسانى مى نواند هر كارى را به جاى خود و در جاى خود (عمل صالح ) انجام دهد كه مراقبت عمر و اموالش داشته باشدو نظم و نظامى بر زندگى اش حاكم سازد. اسلام پيروان خود را از كلاس اول دين كه عبادت است ، به نظم ميخواند و با نظم مى پرورد.

((وقت معلوم ))، در عبادات وو آداب و ادعيه اسلامى ، از مكانتى ويژه برخوردار است .

نماز در غير وقتش مقبول نيست . روزه در غير وقت خودش ، باطل است . حج در بيرون از از وقتش انجام پذير نيست . تخلف از وقت قرار با افراد، ((خلف وعده است و تخلف گر از وعده ، منافق .

اسلام ، نه تنها از مؤ منان مى خواهد كه ((وقت معلوم )) را در انجام فرايض و مستحبات پاس دارند، كه آنان را دعوت به انجام عبادات و كارها در اول وقت آن مى كند. پارسايى و ورع آن است كهد وقت پاس داشته شود؛ زيرا حضور در اول وقت ، نشانه اتمام به كار و احترام به مولاست . آن كه پيش از وقت پيش از

وقت نماز، وقت نياز را انتظار مى كشد، شيفته گفت و گو با محبوب خويش است . چه زشت است انسان براى وصال محبوب دنيايى ، لحظه شمارى كند ولى بانگ اذان و دعوت حق او را به خود نياورد. زهى بى خيالى و بد سگالى !

در محافظت بر اوقات نماز، روايات بسيارى رسيده است و كسانى كه نماز را تاءخير مى افكنند، به گونه جدى تهديد شده اند:

على (ع ) مى فرمايد:

((ليس عمل احب الى الله عزواجل من الصلاة فلا يشغلنكم عن اءوقاتها شيى ء من امور دنيا، فان الله عزوجل ذم اقوما فقال ((الذينهم عن صلاتهم ساهون )) يعنى اءنهم غافلون ، اسهانوا باءوقاتها...))

14- اداب دانش آمورى ، به صورتى دلپذير و دقيق ، با بهره ورى از قرآن و روايات ، در كتابهاى مستقلى توسط فقيهان و عارفان بزرگ به نگارش آمده است .

15- قران سفر گسترده الهى است :((القرآن ماءدبة الله )).

خدا با تمام صفات جمال و جلالش در قرآن تجلى يافته است . چه سعادت و لذتى بهتر از ديدن جمال و جلال حق است .

((...فتجلى لهم سحانه فى كتابه من غير ان يكونوا راءوه ...)).

همان نورى كه در كتاب تشريع متجلى شده است ، در كتاب كامل تكوين ، يعنى آدم دميده شده است و همين مايه عروج او تا حق و قدرت ملاقات ((الله ))مى گردد.

((و نفخت فيه من روحى فقعو اله ساجدين )).

اين است كه مانوس ترين همدم انسان قرآن است :

((من انس بتلاوة القرآن لم توحشه مفارقة الاخوان )).

هيچ چيز غير از قرآن انسان را غنا نمى يبخشد:

((و اعلموانه ليس على بعد القرآن من فاقه و

لا لا حد قبل القرآن من غنى )).

آيات قرآن ، كلام خداست بهترين ذكر و دلپذيرترين چيز براى بنده خدا ترنم به كلمات ((رب ))اوست . آيات قرآن ، سلوك هستند درجه هر شخصى به پيمودن اين پلكان است ؛ زيرا درجات بهشت ، به تعداد آيات قرآن است :

((... فان درجات الجنة على قدر آيات القرآن فيقال لقارى ء القرآن اقرء وارق )).

16-لحظه ها سرمايه انسان است . لحظه اى كه راكد بماند و در آن كارى شايسته انجام نگيرد، زيان و خسران است :

((والعصر ان الانسان لفى خسر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات ))

لحظه ها سكوى پرش و پرتگاه سقوط هستند. گناهان در لحظه ها انجام مى گيرد. ذكر حق و اعمال صالح نيز.

دروغ ، روزه خوردن ،ترك محرمات گستره اى جز يك لحظه ندارد.

خوبيها نيز اينگونه اند.

مؤ من مراقب است هر مراقبتى بالاتر و كمالاتى جديدتر را كسب كند، انسان اگر امروزش از ديروز، بدتر باشد، از صراط فطرت منحرف شده و به باتلاق تباهى و گناه ، گرفتار آمده است : (( من استوى يو ماه فهو مغبون و من كان آخر يوميه شر هما فهو ملعون ))و من لم يعرف الزيادة فى نفسه فهو نقصان و من كان الى النقصان فالموت خيرله من الحياة )).

17- ((زيارت ))مقوله عقيدتى ، اخلاقى و اجتماعى است . اين اصل ، چونان ((شهادت ))و ((انتظار))، نقش اساسى در سازندگى و تحرك شيعيان دارد.

خاستگاه زيارت ، عشق و محبت است . عاشق از معشوق ، رنگ مى پذيرد و راه مى گيرد.

شيعه ، با زيارت انبيا و امامان و خواندن زيارت ماءئورة ، هم

از بار فكرى و آموزشى زيارات ، معرفت كسب مى كند و هم عهد و بيعت خويش را با آنان تجديد مى كند و هم براى پى گيرى و استمرار رسالت انبيا و اوليا نيرو و توشه مى گيرد:

((ان لكل امام عهدا فى عنق اوليائه و شيعته و ان من تمام الوفاء بالعهد و حسن الاداء زيارة قبور هم ، فمن زارهم رغبة فى زيارتهم و تصديقا بما رغبوا فيه كان ائمتهم شفائهم يوم القيامة )).

هر امامى عهد و پيمانى بر شيعيان خويش دارد (زيرا با امامت و سلوك خود، راه زيست مؤ منانة و سعادتبخش را به او نموده است ) راه و فاء به اين عهد و اداى حق امامان زيارت قبور آنان است . هر كه آنان را از روى شوق زيارت كند و آرمانهاى آن بزرگواران را با ور بدارد و نوش كند، در جبهه آنان قرار مى گيرد و به شفا آن بزرگواران مفتخر خواهد شد)).

18- روح اسلام از زبونى ، فرو دستى و عقب ماندگى نفرت دارد. مذاق اخلاق اسلامى ، فرو مايگى را بد مى داند. برنامه و هدف نظام اخلاقى اسلام ، ساختن مؤ منان نستوه ، عزتمند، سربلند، غيور رشيد، استوار قامت و استوار روح است . بيشتر تعليمات مكتب چنين سمت و سويى را دارند. در عرصه علم ، مؤ منان را اهل خرد، منطق و استدلال مى خواهد و اجتهاد را در تمامى زمينه ها و مسائل دينى ، براى همه مى طلبد. اين مهم ، در جاى جاى دعاها، زيارات و روايات جلو ه گر ست در قرآن آمده :

((العزة لله و لرسوله

))يا در حديث آمده ((الاسلام يعلوا و لا يعلى عليه ))و...

19-((وسائل الشيعه ))، شيخ حر عاملى ج 4/1152. دار احياء التذاث العربى .

20- ((همان مدرك ))/1053.

21- ((همان مدرك )). ميرزا جواد آقا ملكى قدس سره ، مى گويد:

((از شيخ جليل ما))عارف عامل و عامل (ملا حسينقلى همدانى )عمل مجريى كه قلب را صلاح كندپرسش شد.

فرمود: عملى را مؤ ثرتر از مداومت بر ذكر يونيسه در سجده طولانى و قراءت سوره قدر در شب جمعه و عصر آن نديدم .

سپس فرمود: شاگردان و اصحاب آن بزرگوار بدين عمل كردند)).

اسرار الصلواة /270.

22- سوره نساء، آيه 131.

23- سوره احزاب ، آيه 71.

24- سوره مريم ، آيه 72

25- سوره آل عمران ، آيه 133

26- سوره بقره ، آيه 194، سوره توبه ، آيه 36.

27- سوره آل عمران ، آيه 120.

28- سوره حجرات ، آيه 13.

29- سوره توبه ،آيه 4و7.

30- ((عده الداعى ))، 284 285.

31 تا 90

31- ((احياء علوم الدين ))،4/394.

32-((همان مدرك ))،4/395.

33- ((همان مدرك ))

34- ((سوره تغابن )) آيه 9.

35- ((سوره حشر ))، آيه 18.

36- ((محاسبة النفس ))، لابن طاووس ،/ 13.

37- ((احياء علوم دين ))، ج 4/404.

38- ((همان مدرك )).

39-((همان مدرك ))، ج 4 / 406 ؛ ((سفينة البحار ))، ج 1 / 488 - 489.

40- ((سوره مجادله ))، آيه 6.

41- ((الكافى ))ج 5/12؛((احياءعلوم الدين ))،ج 3/66،((تنبيه الخواطر و نزهة النواظر))،ج 1/97.

42- ((مثنوى معنوى ))دفتر اول /68،تصحيح نيكلسون .

43- ((عدة الداعى ))، / 284.

44-((همان مدرك ))، 293، 248.

45- ((التراغيب الترهيب ))، ج 3 / 547، ((الجامع الصغير))، ج 1/ 151، ((روضة الواعظين )) ج 2 / 424، ((بحارالانوار))، ج 3 / 112.

46-(( احياء علوم الدين ))، ج 3/122

47- ((المستدرك

على الصحيحن ))، ج 3/270.

48- ((صحيح مسلم ))،ج 1/94.

49- ((الرغيب و الترهيب ))،ج 3/547؛((المجازات النبويه ))،/221؛((الجامع الصغير))، ج 1/151؛((روضة الواعظين ))،ج 2/424؛((عدة الداعى ))؛494؛((الكافى ))، ج 2/304.

50-((تنبيه الخواطر و نزهة النواظر))،ج 1/155و256.

51- ((روضه كافى ))،ج 2-1،/ 112- 113، ترجمه رسولى محلاتى .

52- (نهج البلاغه )، صبحى ، صالحى ،

53- ((تحف العقول ))،68؛((سفينة البحار))، 2/661 مادة ((وصى )).

54- ((سوره نساء))، آيه 131.

55-((سوره قمر))، آيه 45و55.

56- ((مصباح الشريعه ))، / 402405،تحقيق محدث ارموى .

57-وى پدر بزرگوار محقق حلى است .

58- قواعد الاحكام ، يكى از كتاب هاى گرانقدر فقهى است كه فرزندش فخر المحققين آنرا شرح كده و نام شرح خود را ((ايضاح الفوائد فى شرح اشكالات القواعد)) نام نهاده است ، اين وصيت نامه در آخر كتاب مذكور آمده است .

59- وسائل الشيعه ، ج 5/274.

60- وسائل الشيعه ، ج 8/513.

61- شورى /22.

62-وسائل الشيعة ، ج 11/556.

63-وسائل الشيعة ، ج 11/556.

64-با اين عبارت به روايتى از پيامبر اكرم (( ص )) دست نيافتيم .

65-جامع احاديث الشيعه ، ج 1/93.

66- بقره 158.

67-كافى ، ج 1/54.

68-ميزان الحكمة ، ج 2/500.

69- ((يونس ))، /59.

70- از تاييد به ((روح الهى )) در آيات و روايات متعددى ياد شده است و از آنجمله : ((اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه )) (22 مجادله ). علامه طباطبائى در ذيل آيه نوشته اند: ((روح ، مبدا حيات است و از حيات ، قدرت و شعور بر مى خيزد و در نتيجه ظاهر آيه ، آنست كه مومنان علاوه بر روح مشترك ، از روح اختصاصى نيز بهره مندند، كه حيات ، قدرت و شعورى جديد به آنان عطا مى كند.

((او من كان ميتا فاحييناه )) 22 انعام (الميزان 19/196).

71-نحل ، 78.

72- انشقاق ، 6.

73-انعام ، 153.

74-درجه بندى كمالات معنوى و ترتيب مراحل بر يكديگر، در آيات و احاديث مورد تذكر قرار رفته است . در كتاب هاى حديث و اخلاق با باب هاى گوناگونى برخورد مى كنيم چون : درجات ايمان ، رابطه اسلام و ايمان و تقوى ، طبقات رسل و... اين عنوان ها و مطالب مندرج در آن ، با روشنى تمام طبقه بندى مراحل سلوك و روحى را مشخص مى كنند. از امام صادق ((ع ))نقل كرده است : ((الايمان عشر درجات بمنزله السلم ، يصعد منه مرقاة بعد مرقاة . (اصول كافى . با كوشش على اكبر غفارى ،2/45). با تذكر اين نكته كه مرحله بندى مذكور در سلوك عملى مومنين بعضهم افضل من بعض ، و بعضهم اكثر صلوة من بعض و بعضهم انفذا بصرا من بعض وفى الدرجات )). (اصول كافى ، 2/48). مرحوم ملاصالح مازندانى در شرح حديث نوشته اند: لهو اشارة الى تفاوت الدرجات فى القوة النظريه و ما قبله الى تفاوت الدرجات فى القوة عمليه )). (الكافى الاصول و الروضه لا شرح ملا صالح مازندانى و تعليقات ميرزا ابوالحسن شعرانى .8/135).

75-در كتاب هاى عرفانى و اخلاقى ، تعبيرهاى گوناگونى از مراحل سير و سلوك وجود دارد. و غالب آن به اصطلاح و الفاظ و يا تفاوت در اجمال و تفصيل باز گشت مى نمايد. عطار در مثنوى دل انگيز خود با نام ((منطق الطير يا مقامات طيور))از سرگذشت سالكان راه سخن مى سرايد كه چگونه در پى سيمرغ بر آمدند. عطار، در اين داستان

واژه مى گويد: ((پرندگان انجمن كردند كه سلطان برگزييند. هدهد فرزانه گفت كه آنان را سلطانى است به نام سيمرغ كه راستى از پى وى بر آيند. در اين راه از هفت وادى بگذرند.

سست وادى طلب آغاز كار وادى عشق است از آن پس بى كنار

بر سيسم وادى است آن از توحيد پاك هست وادى چهارم وادى استفتا صفت

سست پنجم وادى توحيد پاك پس ششم وادى حيرت صعبناك

گفتمين وادى فقر است و فنا بعد از آن ، راه و روش نبود ترا

((دسته هاى بسيار مرغان از راه ماندند. و فقط سى مرغ جان بسلامت بردند. و آنگاه در برابر حق نما قرار يافتند. بيش از عكس سى مرغ نيافتند و بر آنان معلوم شد كه به حقيقت سيمرغ با آن يكى است . و...))

صدرالمتالهين از برخى از عرفاء نقل مى كند كه ولادت معنوى به 4 ركن وابسته است . 1 - 2 - توبه 3 - زهد 4 - عبادت . و ترتيب اين مراحل را به تقصيل بيان مى كند. (ايقاظ النائمين . موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى . 57-53).

شيخ الرئيس ، در مقامات العارفين )) سير و سلوك عارف را از مرحله ارادت شروع و به مرحله پايان مى دهد و در اين ميان ، از مراحلى ياد مى كند. (لاشارات و التنبيهات . النمط التاسع ).

در رساله سير و سلوك منسوب به علامه سيد محمد مهدى بحرالعلوم ، پس از ذكر خاصيت عدد 40، براى بروز قوه هاى انسانى عبور از 40 مرحله را شرط نموده اند. (رساله سير و سلوك ؛ پاورقى هاى سيد محمد حسينى طهرانى ، 34 و

علامه طباطبائى در رساله ((لب اللباب ))، مرحله هاى پيشين عالم خلوص را در 12 مرحله خلاصه نموده اند.

در بينش حكمت متعاليه ، سير و سلوك انسانى در قالب ((اسفار اربعه )) مى گنجد. براى بهره روى از ǙʙƠسير مراجعه كنيد و به نوشتارى هاى متعدد موسس دين انديشه . صدرالمتالهين در غالب كتاب هايى كه وى نگاشته است و از آنجمله كتاب متنى و محورى انديشه هاى وى يعنى ((اسفار اربعه )) - در زمينه اين مراحل سلوكى ، بزرگانى چونان آقا محمد رضا قمشه اى ، حاج ملاهاى سبزوارى ، حسن نورى (فرزند آخوند ملا على نورى ) و... مطالبى دارند كه در پاورقى هاى اسفار آورده شده است . (اسفار اربعه ، ج 1 مقدمه ).

76- منازل السائرين ، تاليف خواجه عبدالله انصارى است و غالب آن به شيوه املاء به نگارش در آمده است . وى اين مراحل را به ده قسم و هر يك از آن به ده باب تقسيم مى نمايد و بدينگونه مراحل صد گانه سلوك را به پايان مى برد. وى در مقدمه افزوده است ، كه براى دورى گزيدن از درازنويسى ، مبانى سلوك را بيان داشته است . و در غير اينصورت گفتار ((ابوبكر كتانى )) را تحقق مى دانند كه ((بين بنده و حق ، هزار مقام نورى و ظلمانى است )) و به بيان اين مراحل مى پرداخت .

چاپ اين كتاب با تصحيح انتقادى تويط مستشرق فرانسوى ((سرژ بور كوى 9 در قاهره به سال 1926، انجام يافته است . وى در اين راه از تلاش و سعى فراوان خوددارى نورزيد و با

دست يفتن به 36 نسخه خطى از كتابخانه هاى جهان و بر گزيدن 5 متن اصلى ، به تصحيح انتقادى كتاب پرداخت .

شرح هاى متعددى بر منازل السائرين ، نگاشته است و از آنجمله 14 شرح عربى و فارسى مورد مراجعه و استفاده مصحح مذكور قرار داشته است . از مشهورترين شرح هاى نوشته شده و بر اين كتاب ، شرح ملاعبدالرزاق كاشانى است كه همواره مورد استفاده مراجعين ((منازل السائرين ))، بوده است . (ر. ك . منازل السائرين ، با تحقيق بور كوى ، مطبعة المعهد العلمى الفرنسى للآثار الشرقيه ، 1962، و منازل السائرين بهمراه علل المقامات صد ميدان از دكتر روان فرهادى ).

77- ((اعباء)) جمع ((عبو)) و به معنى بارهاى سنگين .

78- ((هم ))به معناى عزم و تصميم هاى درونى و يا انده شديد. (قاموس مجمع البحرين ، مفردات و...) و متن با هر دو سازگار است .

79- عنكبوت ، 69.

80- بقره ، 197.

81- آميختگى تقوى با بصيرت ، نكته اى اصولى است و نشاندهنده اين مهم كه تقوى در چارچوب عمل محدود نيست ، بلكه بايستى فروزندگى قلبى و عقلى را بهمراه داشته باشد. از اينرو، على ((ع )) مى فرمايد: ((ان من صرحت له العبر عما بين يديه من المثلات ، حجبزته التقوى عن تقحم الشبهات )) (نهج البلاغه ، خطبه 16)، كه جلوگيرى تقوى را از شبهه ها بر آشكار شدن عبرت ها و رخدادهاى گذشته مترتب مى نمايد.

82- بقره ، 282.

83-امام على ((ع ))مى فرمايد: ((الا فصونوها وتصونوابها)) از تقوى پاسدارى كندى و از آنسوبه وسيله تقوى شخصيت انسانى خود را حفاظت نمائيد. (نهج البلاغه ، خطبه

189).

84- در مجلد تاسع بحار (40/128)، ضمن بيانى و استدلالى كه از مفيد رضوان الله عليه ، منقول است اين عبارت هست ... ((و مثل هذا قول النبى ((ص )) من عمل بما يعلم ورثه الله علم ما لم يعلم )). در جلد هفدهم بحار ص 168 (78/189)، از كتاب اعلام الذين نقل كرده ، كه حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرموده : ((من عمل بما يعلم ، علمه اله ما لم يعلم ))، و در جلد اول بحار ص 78 (2/30)، از ثواب الاعمال صدوق مسندا نقل كرده كه حضرت صادق عليه السلام فرموده است : ((من عمل بما علم ، كفى ما لم يعلم ))...

85- مجلسى در جلد اول بحار ص 79 (2/33) (از غوالى الئالى ابن ابى جمهور نقل كرده : ((عن النبى ((ص )) ان العلم يهتف بالعمل فان اجابه والا ارتحل عنه )). و نيز در همين مجلد از همان كتاب ص 80 (2/36) از نهج البلاغه نقل كرده ، كه اميرالمومنين ((ع )) فرموده : ((العلم مقرون با العمل ، فمن علم عمل ، و العلم يهتف فان اجابه والا ارتحل عنه ...)) و نيز در همين جلد از منبة المريد شهيد ثانى نقل كرده ص 81 (2/40) قال ابو عبدالله عليه السلام : ((العلم مقرون الى العمل فمن علم عمل علم ، و العلم يهتف بالعمل ، فان اجابه و الا ارتحل )).

86- در جلد اول بحار در باب ((العمل بغير علم ))، ص 64، (1/206). ابن حديث را از مالى صدوق و محاسن نقل كرده ... و اين مضمون از حضرت باقر عليه السلام ، نيز

مروى است ، چنانكه در جلد هفدهم بحار ص 164، (78/174)، ضمن كلمات ماثوره از آنحضرت عليه السلام نقل كرده است .

87- كلينى در اصول كافى ... در باب ((من عمل بغير علم ))، از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده ((العامل ... لا تزديه سرعة السير الا بعدا)).

مجلسى در جلد اول بحار در باب ((العمل بغير علم ))، ص 64، (1/206)، از مالى صدوق ... روايت نموده ... ((لايزيده سرعة السير من الطريق الا بعدا))....

88- سيوطى در جلد دوم ((الجامع الصغير من حديث البتسير النذير)) (ص 59 نسخه مطبوعه در مصر به سال 1325 ه.ق ) گفته : ((الشيطان يهم بالواحد والا ثنين فاذا كانوا ثلاثه لم بهم بهم ))، و نيز در ص 655، همين جلد نقل كرده ((يدالله على الجاعه )). و سيد رضى رضى الله عنه ، در نهج البلاغه ... از اميرالمومنين نقل كرده : ((والزموا السواد الاعظم ، فان يدالله على الجماعة و اياكم و الفرقة فان الشاة من الناس للشيطان كما ان الشاة ذ من الشاة للذئب )).

89-احزاب ، 21.

90-آل عمران ، 31.

91 تا 130

91-((فيض كاشانى و عده اى از بزرگان فقهى و شيعه چونان : شهيد ثانى ، مجلسى اول و دوم ، محقق سبزوارى و... از معتقدان به وجوب عينى نماز جمعه در زمان غيبت مى باشند.

خوانسارى مى نويسد: ((سبب مناسبت و يكرنگى كه در ميان اين گروه از بزرگان (فيض ، مجلسى دوم ، محقق سبزوارى ) بوده ، همانست كه نامبردگان نماز جمعه را در زمان غيبت واجب عينى مى دانسته و به تصويب سلطان شيعه نماز جمعه را در شهرهاى ايران به پاى مى

كرده و رساله هائى در رد آن مى نگاشته اند)) (روضات الجنات ، 6/82)

فيض در اثبات وجوب عينى نماز جمعه ، داراى دو رساله است به نامهاى : ((شهاب الثاقب و رجوم الشياطين )) و ((ابواب الجنان )) رساله اولى را به عربى و دومى را به زبان فارسى نگاشته است .

((ملا اسمعيل مازندانى )) مشهور به ((خواجوئى )) رساله اى در انكار وجوب عينى نماز جمعه نوشته و در مقدمه آن ، ارزش رساله ((شهاب الثاقب ...))را چنين بيان مى دارد:

92-((روضة المتقين ج 139/128)).

93- پيرامون اوراد ذكرى و اهتمام علما به اين مهم ، مراجعه كنيد به مجله حوزه ، شماره 8.(دستورالعملها)

94-پيرامون عدد چهل و جايگاه آن در معارف اسلامى و تاثير آن در قانون خودسازى ، مراجعه كنيد و به مجله حوزه شماره 7 (دستورالعملها) و رساله سير و سلوك از علامه بحرالعلوم ، با پاورقيهاى سيد محمد حسين تهرانى .

95- ((الاشارات و التنبيهات ، ج 3/363 (المنط التاسع فى مقامات العارفين ))).

96-((ميزان الحكمة ، ج 3/66)).

97-((عوالى اللثالى ))، اين ابى جهور احسائى ج 4/70.

98- ((همان مدرك )).

99- ((همان مدرك )).

100- در ((عوالى اللثالى )) حديث بدين عبارت آمده است : ((ما على من حرج ، ان يسال عمالا يعلم )) بر كسى كه نمى داند حرجى نيست كه آنچه را نمى داند، بپرسيد. ممكن است اين دو حديث يكى بوده تصحيف انجام گرفته باشد، ولى عبارت آمده ، در متن اجازه ، پيام دارتر و پر معناتر است .

101- ((سوره آل عمران ))، آيه 178.

102- ((عوالى اللثالى ))، ج 4/70؛ ((اصول كافى ))، ج 1/54.

103- ((همان مدرك )) /71؛ ((امالى )) شيخ

طوسى ، ج 1/386.

104- ((همان مدرك ))؛ ((اصول كافى ))ج 1/151. با اندك اختلافى در تغييرات .

105- ((همان مدرك ))، /80.

106- در ((عوالى اللثالى ))، ج 1/269، به جاى ((لاتلقوا))، ((لاتطر حوا)) آمده است .

107-((همان مدرك )) ج 4/67. ((تلاقوا و تحادثوا العلم ، فان بالحديث تجلى القلوب الراثنة و بالحديث احياء امرنا، فرحم الله من احيا امرنا.))

108- مرحوم محدث قمى در ((الكنى و الالقاب ))، ج 2/404، بخشى از اين وصيت نامه را به طور ناقص نقل كرده و به جاى ((واللبث يمزقها)) ((واللبث يمزقها)) آورده است .

109- ((عوالى اللثالى ))، ج 1/268؛ ج 4/5.

110- ((همان مدرك ))، ج 4/71.

111- از امام سجاد چنين روايت شده است : ((حق العالم التعظيم له و التوقير لمجلسه و حسن الاستماع اليه و الاقبل عليه و ان لا ترفع عليه صوتك و ان لا تجيب احدا يساله عن شيى حتى يكون هو الذى يجيب و لا تحدث فى مجلسه احدا و لا تغتاب عنده احدا و ان تدفع عنه اذا ذكر عندك يسوء و ان تستر عيوبه و تظهر مناقبه و لا تجالس له عدوا و لا تعادى له وليا. فاذا فعلت ذلك شهد لك ملائكه الله بانك قصدته و تعلمت علمه لله ، جل اسمه ، لا للناس )). ر. ك : ((عوالى اللثالى ))، ج 73-74.4.

112-((سوره عنكبوت ))، آيه 6.

113- عارفان از اين آيه بهره هاى بسيار برده و معارفى و الا را در سلوك ، استنباط كرده اند. اين كار، با ارشاد و راهنمايى حجج الهى و بهره بردارى از گفته هاى آنان بوده است .

امام صادق مى فرمايد:

((طوبى لعبد جاهدلله نفسه و هواه

و من هزم جند هواه ، ظفر برضا الله و من جاوز عقله (نفسه ) الامارة بالسوء بالجهد و الاستكانه و الخضوع على بساط خدمه الله تعالى ، فقد فاز فوزا عظيما و لا حجاب اظلم و اوحش بين العبد و الرب من النفس و الهوى و ليس لقتلهما فى قطعهما سلاح و آله ، مثل الافتقار الى الله و الخشوع و الجوع و الظما بالنهار و السهر بالليل ، فان مات صاحبه مات شهيدا و ان عاش و استقام اداه عاقبته الى الرضوان الاكبر، قال الله عزوجل : و الذين جاهدوا فينالنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين .))

بحارالانوار، مجلسى ، ج 67/69، مؤ سسه الوفاء، بيروت .

خجسته باد بر بنده اى كه با نفس و هوسهاى آن ، پيكارى مداوم كند. هر كه سپاه هوا و هوس را شكست دهد، به مقام رضاى الهى ، قدم گذارد، آن كه به عبوديت ، دل شكستگى و خضوع و فروتنى بر بساط حق ، كمر به خدمت او بندد و از اين راه ، خود و عقلش را بر نفس وادارنده به بدى ، سيطره بخشد، قهرا، به فيروزى بسيار بزرگى رسد. هيچ حجابى تاريكتر و وحشتناكتر بين بنده و پروردگارش از نفس آدمى و خواستهاى او نيست . بهترين وسيله براى كشتن نفس نياز به درگاه بى نياز، خشوع دل و گرسنگى روزه و تشنگى در روز و بيدارى و تهجد در شب مى باشد. چنين فردى اگر در همين حال بميرد، مقام والاى شهيدان را دارد، و اگر زنده ماند و در اين راه استقامت ورزيد و بر اين نمط و شيوه

زيست ، فرجام او ((رضوان اكبر)) الهى است . همان گونه كه خداى عزوجل فرمود...

با مطالعه دستورالعمل عارف بيدآبادى و تدبر در روايت بالا، معلوم مى شود كه همين حديث شريف ، الهام بخش آن بزرگوار در نوشتن اين دستورالعمل ، بوده است در اين حديث ، تمام ابعاد سلوك براى شيعيان ، نموده شده است . خداى توفيق عمل بدان را عنايتمان كند.

114- ((اعدى عدوك نفسك التى بين جنبيك )) ميزان الحكمه ، رى شهرى ، ج 6/95، دفتر تبليغات اسلامى قم .

امام على (ع ) مى فرمايد: ((لاعدوا عدى على المرء عن نفسه )) غررالحكم و داررالكلم ، تحقيق محدث ارموى ، ج 6/399 دانشگاه تهران .

115-((سوره نازعات )) آيه 40

خداى كريم ، در اين آيه دو عامل را پاى سالك و رهرو دانسته است :

1. خوف و خشيت حق كه بر خاسته از شناخت مقام ربوبى باشد.

2. بازداشتن نفس از روى آورى به هوا و هوسهايش .

با تقدم ((خوف مقام رب )) بر ((نهى نفس از هوى )) راه تسلط بر نفس را نموده است كه با شناخت مقام رب ، خوف در دل حاصل آيد و اين خوف و ترس ، مانع روى كرد نفس به خواهشهاى حيوانى گردد.

116-((جامع احاديث الشيعه ))، با اشراف آية الله بروجردى ، ج 7/99، اصول كافى ، كلينى ، ج 2/22، دارالتعارف ، بيروت . بسيارى از عالمان ژرف انديش اين حديث معتبر را شاهد گويايى بر رسيدن عبد به مقام فنا، دانسته اند.

117- ((سوره فرقان ))، آيه 44.

امام سجاد(ع ) عامل گذر از مرز حيوانى را، شناخت حمد الهى و تبلور دادن آن بر

زندگى و به كارگيرى همه نعمتهاى داده شده در راهى كه خدا خواسته است دانسته و با زبان دعا فرموده است : ((و الحمدلله الذى لو حبس عن عباده معرفة حمده على ما اءبلاهم من منته المتالبعة و اءسبغ عليهم من نعمه المتضاهرة لتصرفوا فى مننه فلم يحمدوه و توسعوا فى رزقه فلم يشكروه و لو كانوا كذلك لخرجوا من حدود الانسانية الى البهيمية فكانوا كما وصف فى محكم كتابه : ((ان هم الا كالا نعام بل هم اضل سبيلا)). صحيحه سجاديه ، دعاى اول .

118- ((بحار الانوار، ج 2/22. غوالى اللثالى العزيزيه ))، ابن ابى جمهور احسائى ، ج 4/77 مطبعة سيدالشهدا، قم .

119- روى اءن النبى ، صلى الله و عليه و آله ، سئل عن الاحسان . فقال : ((اءن تعبد الله كانك تراك فان لم تكن تراه فانه يراك )) مجمع البيان ، شيخ طبرسى ، ج 3/ ذيل آيه 252 سوره نساء.

در كنز العمال به جاى سئل عن الاحسان آمده است : ((قال (السائل ) احب ان اكون من المحسنين ...)) ((كنز العمال ))، علاء الدين على المتقى ، ج 16/128، حديث 44125، مؤ سسه الرساله ، بيروت . 120-((نهج البلاغة ))، خطبه 179.

121- ((لى مع الله وقت لايسعها ملك مقرب و لا نبى مرسل )) جامع الاسرار و منبع الانوار، سيد حيدر آملى 27 و 25، تهران ، شركت انتشارات علمى و فرهنگى .

122-چگونگى انجام اين اربعينيات در دستور العمل ديگر آن بزرگمرد آمده است مجله حوزه ، شماره 35/7275.

123-((من اخلص لله اربعين يوما ظهرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه )) ((كنز العمال ))، ج 3/ حديث 5271.

((ما

اخلص عبدلله ، عزوجل ، اربعين صباحا الا جرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه ))

124- ((مفاتيح الجنان ))، شيخ عباس قمى ، مناجات خمسه عشر.

اين مناجاتها، مضامينى دلكش دارد. معانى آن فطرت پذير و هماهنگ با مقام و حالات سالك است . امام سجاد(ع ) در اين مناجاتها، پانزده مقام را سالك مى نمايد و هر مقامى با اوج دادن دل و روح مناجات كننده به ملكوت ، معارف بلندى را در جان او مى نشاند.

125- ((سوره اسراء))، آيه 85.

126- ((سوره ق ))، آيه 16.

127-آثار شگفتى براى اين ذكر شريف ، در روايات و گفته هاى عارفان آمده است .

ابوذر، رضوان الله تعالى عليه ، نقل كرده است : پيامبر مرا به بسيار گفتن ((لا حول و لا...)) توصيه كرده است . الحكايات من املاء الشيخ المفيد، گنگره هزاره شيخ مفيد من املاء الشيخ المفيد، چاپ كنگره هزاره شيخ مفيد.

128- ((قم يا بلال فاءرحنا بالصلاة ))، كنز العمال ، ج 7/629، حديث 20954

129- ((بحار الانوار))، علامه مجلسى ، ج 79/211، مؤ سسه الوفاء، بيروت .

130- اولياى خدا و بندگان عارف او، طبقات گوناگونند و مراتب و درجات مختلف دارند. از آنان پيامبران ، اولياء، امامان ، اوصياء، اقطاب ، اوتاد و ابدال و مانند آنهايند. همانانى كه خداى تعالى چنين توفيقشان كرد: ((اوليائى تحت قبايى لا يعرفهم غيرى )) از روايات در باب آنان حديث است كه ابى جبير از رسول خدا(ص ) نقل كرد:

((ان من عبادالله ما هم ليسو باءنبياء و لا شهداء يغبطهم الانبياء و الشهداء يوم القيامة لمكانهم من الله تعالى .

قالوا: يا رسول الله ! خبرنا من هم و ما

اعمالهم فلعنا نحبهم .

قال : هم (قوم ) تحابوا فى الله على غير ارحام بينهم و لا احوال يتعاطونها فو الله ان وجوهم لنور و انهم على منابر من نور لايخافون اذا خاف الناس و لا يحزنون اذا حزن الناس ثم قراءلاية : ((الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم هم يحزنون ))

زيرا خوف و حزن دو ميوه دورى از حق و جهالت انسان اند در حالى كه اين بزرگان در نهايت قرب حق و غايت دانش اند.

المقدمات من كتاب نص النصوص ، سيد حيدر آملى ج 1 نم 261-262 در جاى ديگر گفته است : ابدال در هر زمانى هستند. آنان حواريون و خاصان قطب كامل هستند، كه در عقيده شيعه ، همان امام زمان ، عجل الله تعالى فرجه مى باشد.

مولوى ابدال را چنين ستوده است :

كار پاكان قياس از خود مگير گر چه ماند در نبشتن شيرشير

جمله عالم زين سبب گمراه شد كم كسى ز ابدال حق آگاه شد

در جاى ديگر گويد:

كيست ابدال آنكه او مبدل شد خمرش از تبديل يزدان حل شود

131 تا 182

131- هر انسانى چون در بستر ماده و مهد خانواده اجتماعى انسانى رشد مى كند، ناگريز، ازمحيط و پيرامون خود تاثير مى پذيرد و شناختهاى ناقص ، تفسيرهاى نادرست ، اخلاق و صفات ناپسند را كسب مى كند. در نتيجه ، شاكله اى نابهنجار با فطرت اولى و انسانى در وجود او پاى مى گيرد. سالك وصال حق ، بايد همه اين ((اصرها)) و ((اغلال )) را، در هم شكند. و مرغ باغ ملكوت وجود خود را آزاد سازد، تا قدرت پرواز به كوى دوست را

بيابد. در اين راستا، بايسته است ، افكار و انديشه اش را با منطق قرآن و عترت محك زند و اندوخته هاى ناقص خود را كامل كند و خيالهاى باطل و بى پايه را دور بريزد (تخليه ). با پيوند زدن عقل خود به عقل فعال ، كه صورت تفصيلى آن قرآن و بيانات عترت پيامبر، صلى الله عليه و آله ، است ، دستگاه وجودى او در تمام مراحل و مراتبش صبغه و رنگ الهى پيدا كند. و باطن او را صيقل بدهد، حقايق بلند و شريفى را پيش ديد عقل او بنهد در اين مقام ، او با ((فرقان )) و نور برخاسته از تقوا، تحليل ، گزينش و انتخاب ، مى كند و در صراط عزيز حميد گام پيش مى گذارد. ((ياايها الذين امنو ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا و يكفر عنكم سياتكم و يغفر لكم ...)) (سوره انفاق ، آيه 29) ((يا ايها الذين امنو اتقوا الله و امنو برسوله يوكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نورا يمشون به و يغفر لكم ...)) (سوره حديد، آيه 28.) او، در اين مرتبه هر چه پيش مى رود تابش انوار الهى ، او را آراسته تر مى كند: (تخليه ) تا به جائى مى رسد كه شيفته اين انوار گشته و با اسما ربوبى محشور مى گردد: العبوديه جوهر كنهها الربوبيه و قلب او ،مهبط تجلى انوار ربوبى مى گردد: ((افمن شرح صدره للاسلام فهو على نور من ربه )) (سوره زمر، آيه 22.)

132- امام باقر، عليه السلام ، به شاگرد بلند مرتبه خود، حمل اسرار آن حجت الهى ،

جابر جعفى ، در دستور العملى گران معنى چنين فرموده است : (( و اعلم بانك لاتكون لنا وليا حتى لو اجتمع عليك اهل مصرك و قالوا: انك رجل سوء لم يحرزنك ذالك و او قالوا: انك رجل صالح يسرك ذالك .)) (تحف العقول ، چاپ اعلمى / 206.)

آنانى كه حرف مردم و ستايش خلق تكانشان مى دهد ت ايمان انسانيت در قلب آنها ريشه نگرفته است . اين افراد، برخوردار از شخصيتى بى ثبات ، انديشه سطحى و روحى پريشان مى باشند. بايد با دم الهى اذكار، نور ظلمت سوز، و با قرار گرفتن در پرتو انوار الهى ، به جان خود مايه و به فكر خويش ژرفايى و به شخصيت خود استوارى بخشند. ((المومن اشد من جبل الراسخ )).

133-فلت كه ضد ((يقضه )) و هوشيارى است اساس و پايه همه گناهان است بيماريى خطرناكتر از ((غفلت )) براى مومن و سالكين نمى باشد؛ (الغفله اضراالاعدا) زيرا ((غفلت )) بستر غرور و گمراهى است . انسان غافل ، حقايق را درست نمى بيند. او در حصار منافع ، تن پرورى و خواسته هاى مادى محبوس است و آينده نگرى ندارد (الغفله ضد الحزم .) خود انسانى الهى خويش را فراموش كرده و در دام عشق و دلبستگى لذتهاى دنيوى گرفتار است . امام على (ع ) دراين زمينه ، فرموده است :((سكر الغفلة و الغرور ابعد فاقة من سكر المخمور.)) ر.ك : ((غررالحكم و دررالكلم )).

134-فاوت توبه و انابه : توبه پشيمانى از گذشته و رفتار كردار پيشين است . توبه گر، با بصيرت الهى كه به او عنايت شده است ،

خسارت و زيان كجروى خود را خواهد چشيد و به فطرت و فاطر خويش ، روى آورد. او، در كار پشت كردن و روى آوردن ، با موانع روبرو مى گردد. رسوبات گذشته ، بالهاى روح الهى او را مى بندد مانع پرواز او مى گردد. اينجاست كه بايد با سلاح اشك ، تضرع و عنابه ، بندها را بگسلد و با تمسك و توسل به دامن عنايت اولياء الهى ، وسيله نجات خود را فراهم كند و از ضلمات آزاد گردد. بنابرين منزل انابه ، پس از منزل ((توبه )) است . در اين دومقوله مطالب نغز و دلپذير بسيارى است كه در كتب اهل معرفت و شهود آمده است . در اينجا به نقل سخن نورانى بنيانگذار جمهورى اسلامى ، مرحوم امام خمينى ، ((قدس سره )) بسنده مى كنيم : ((حقيقت توبه ، رجوع از احكام و تبعات طبيعت است به سوى خدا و سفر كردن و مهاجرت نمودن از ((بيت نفس ))است به سوى سر منزل مقصود.))اربعين حديث ، ج 1 / 261 .

135-معناى اين ذكر بسيار بلند است . در روايات ، قرائت و مداومت ، در آن ، در حالات و زمانهاى گوناگون ، سفارش شده است . حضرت رسول ، صلى لله عليه و آله ، در دستورالعملى به سلمان فارسى ((ره )) فرموده است : و قال سلمان ، رحمة لله عليه ،/ اوصافى خليلى ، رسول الله ، صلى عليه و آله ، بسبع ، لا اعهن على حال ... و اوصافى : ان اكثر من قول ((لا حول و لاقوة الا باالله )) فانها كنزمن

كنوزالجنة )) (الحكايات من املاء الشيخ المفيد ((ره )) مجله تراثنا، شماره 16/138.)

اين ذكر پر بار و گران معنى ، اگر با توجه به حقيقت آن ، مداومت گزدد و حقيقت معناى آن شهود قلب ذاكر گردد، او را حال و مقامى وصف ناپذيرش آيد. معناى نازل آن چنين است : ((هيچ حركت و تغيير و توان و نيرويى نيست ، مگر اين كه ظهور و بروز جلوات خداى جامع جمال و جلال است كه ((على و عظيم )) است . او در عين ((علو و عظمت )) جان تحولات و توانهاى عالم موجود است : ((داخل فى الاشياء لا بالممازجة )).

136- اين ذكر، معروف به ذكر ((يونسيه )) است . بزرگان و اهل سلوك ، فوايد و تاثيرات زيادى براى آن بيان كرده و بهره ها و بركات بسيارى از آن ديده اند. ر. ك : ((مجله حوزه ))، شماره 4 / 68.

137-تنها توجه ذهن كافى نيست ، بلكه بايد اين توجه ، وجهه همت وسعت اعمال و نيت هاى سالك گردد و همه مقاصد و رفتار او ((لوجه الله )) باشد و بس . چون چنين شد، انوار اين ذكر، در جان او تجلى كند و دلش را صفايى ويژه احاطه كند.

138- حى وقيوم ، دو ظهور از ظهورات ((هو)) و وجود صرف مى باشند. سالك بايد در بستر انديشه ، گستره اين دو اسم را بشناسد. و در حيطه وجود و كون با سير در انفس و آفاق ، سلطنت ((حى قيوم )) را شهود كند. سالك ، اگر به حقيقت حقه اين دو ذكر برسد، آثارى كه در متن دستور العمل

آمده است بر او باريدن گيرد، تا جان او جلا پيدا كند و قلب او صفا يابد و روح آرام او بى قرار گشته و بر دهليز منزل حيرت قرار گيرد.

139- عارفان ، در قالب االفاظ، مراتب اسما و منازل قرب حق را براى سالك چنين ترسيم كرده اند: مقام و هويت مطلقه (لا رسم له ولا اسم له ) او، سبوح است از آن كه عارف بتواند به آن مقام ، دست يابد و قدوس از آن است كه انديشه حكيم ، به او برسد. تفكر در اين مقام نهى شده است و انديشه كننده در آن ، از خدا دور مى گردد. همين حقيقت ، گاهى به شرط اطلاق ماخوذ است . به آن ((هويت ساريه )) و نفس رحمانى اطلاق گردد. و با لفظ ((هو)) به آن مقام اشاره گردد ؛ لذا هو، اشاره به صرف وجود و هويت مطلقه ، من حيث هى هى ، بدون تعين صفات و تجليات اسمائى مى باشد. گاهى همين حقيقت ، به شرط ((لا)) ماخوذ است كه اقدس از شوب كثرت مى باشد ؛ آن را مقام ((احديت )) گويند. اگر اين هويت ساريه به شرط جميع الاسماء و الصفات ؛ يعنى ، به شرط شى ء اخذ شود، مقام و احديت و فيض مقدس است .

اين سه مقام ويژه انبياء و امامان معصوم ((ع )) است و ديگران را به آن مقامات ، راهى نيست . عارف موحد مرحوم شبسترى ، به اين دو مقام چنين اشاره مى كند:

مقام دلگشايش جمع جمع است جمال جانفرايش شمع جمع است .

جمع جمع ، مقام احديت و

شمع جمع ، مقام ظهور نور وجود اوست . ر. ك : ((شرح فصوص الحكم )) قيصرى .

140-((سوره غافر))، آيه 16.

141-((سوره بقره ))، آيه 30.

142-همت : آن امرى است كه انسان را بخود مشغول داشته و انسان درصدد چاره جوئى او و انجام اين مهم است . آنكه بغير خدا مشغول است اولين قدم را نتواند بردارد. براى سلوك بايد در وهله اول از مشغوليت فرودين و هموم دنيائى است ، تا به ملكوت و نعمات ابدى پيوست .

در روايات و ادعيه وارده از معصومين ((عليهم السلام )) در اين باره مطالب بلندى رسيده است كه برخى از آنها را مى آوريم .

همت بلند برخاسته از روح بالا و انديشه بلند است . دون همتان در تار عنكبوتى اوهام و آرزوها خفه گردند. بلندى مرد نيز به بلندى همت او است ((المرء بهمته )) همت بلند، انسان را اوج داده و بالا مى برد. ((ما رفع امرء كهمته ))

مجالست و رفاقت با دون همتان ، روح انسان را از اوج و تعالى باز داشته و با ((فرودين ))ها سازگار سازد. براى اين به دورى از ((دون همتاى )) سفارش شده است ((من دنت همته فلا تصحبه )). كوتاه همتى ، ارزشهاى انسانى و فضيلت ها را نابود سازد. و انسان را تباه مى كند. ((من صغرت همته بطلت فضيلته )).

همت شايسته و نوع آن را ((معصومين )) تعيين كرده اند امام على (ع ) مى فرمايد: ((آنكس كه شناخت و معرفتش كامل باشد، همت او از دنياى فانى ، منصرف خواهد شد. همت مومن ما عند الله )) است ، آنچه نزد خدا است ،

فراترين است و از همه بالاتر، رضوان و لقاء او است كه ((رضوان من الله اكبر)).

مومن هميشه كارهاى بالا و والا را دوست دارد و از هر چيزى و در هر كارى بهترين آن را مى خواهد. چنانچه در زيارت جامعه ائمة المومنين آمده است : ((واجعل خير العواقب عاقبتى و خير المصاير مصيرى و انعم العيش عيشى و افضل الهدى عداى و اوفر الحظوظ حفلى و اجزال الاقسام قسمى و نصيبى )).

چون خداى او معالى امور و اشراف آنها را دوست دارد. و ان الله تعالى يحب معالى الامور و اشرفها، و يكره سفسافها ميزان الحكمة ج 10/362.

143- اين شعر مضمون روايات زيادى بويژه اين آيه شريفه است ((و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا))عنكبوت / 69.

144- اين تعريضى است به رياضت هاى نامشروع برخى متصوفه و راهنمائى به شيوه هائى كه در جوامع روائى و گفتار انسان هاى كامل : ((معصومين عليهم السلام )) آمده است .

145- سوره زمر / 63.

146-احزاب / 4.

147-در اينجا ((زاهد)) به كسى گفته شده است كه بهره دنيوى را براى بهره هاى آخرت ، رها كرده است . حال آنكه عارف ، خود را و انسان را بالاتر و والاتر از آن مى بيند كه آلوده به اين دنيا پست شود، او محو جمال معشوقى است كه غير او را نمى بيند تا دل بر بندد.

148-غرر الحكم خوانسارى ، چاپ دانشگاه ج 2 / 580.

149- اين دهن كجى است به كسانى كه حركتى ندارند، رنجى نمى برند، ولى درجات ، مقام و لقاء خواهند، حال آنكه اولين و سخترين قدم سالك گذشتن از سر هوسها است ، مقام هاى

معنوى را ((بى رنج )) به انسان ندهند، برخاستن از پستيها، فرودين ها، خواهد، رنج عبادت و شب خيرى خواهد.

150-اين روايت بصورت ديگرى ، مثلا بجاى ((امور)) اسباب و تفاوت هاى ديگر در بحارالانوار ج 2 / 90 آمده است .

151-مائده / 27.

152-بدين عبارت آيه اى را نيافتيم ولى بدين مضمون آياتى آمده است كه يك نمونه آن را مى آوريم : ((لن يتقبل منكم ، انكم كنتم قوما فاسقين )) توبه / 53

153- (عن النبى (ص )): ان لله الملكا ينادى على بيت المقدس كل ليلة : من اكل حراما، لم يقبل الله منه صرفا و لاعدلا، و الصرف النافله و العدل الفريضة )) بحار الانوار، ج 100/ 16 چاپ بيروت .

154- ميزان الحكمة ج 10/ 373.

155-بحار الانوار، ج 100/ 12، چاپ بيروت .

156-يا ايها الذين آمنوا، ان تقوا الله يجعل لكم فرقانا انفال /29.

157- بقره / 282، واتقوا الله و يعلمكم الله و الله بكل شيى عليم .

158- قصص / 56.

159-قل ان هدى الله هوالهدى . اين آيه با اين عبارت در سوره بقره / 120 و انعام / 71 آمده است .

160-محجة البيضاء ج 5/15 بنقل در مكتب اهل بيت محمد تقى فلسفى .

161-انشقاق / 6.

162-عنكبوت / 61.

163-در بحار الانوار 66، چاپ بيروت ، روايات بدين مضمون زياد آمده است .

164-غرر الحكم خوانسارى ، چاپ دانشگاه ج 4 / 42.

165- اعراف / 144.

166-سوره نساء / 100.

167- احزاب / 4.

168- ((نهج البلاغه ))، فيض الاسلام ، خطبه 184.

169-((ميزان الحكمة )) ج 10/259، رى شهرى

170- زمر / 43، ((الله يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها، فيمسك التى قضى عليها الموت

و يرسل الاخرى الى اجل مسمى ، ان فى ذالك لايات لقوم يتفكرون ))

در مجمع البيان آمده است ((توفى : گرفتن شى ء است بتمام و كمال )) اين آيه مى رساند كه مرگ همانند خواب است و خواب همانند مرگ با اين تفاوت كه وقتى ورح دوباره به امر خدا به بدن بازگشت ، گويند خواب بوده است و اگر بازنگشت ، مرده است .

نكته اى كه در آيه بايد بدان توجه داشت و مقام مناسب ذكر آن است : به هنگام خواب روح به جانب پروردگار و به مقام اصلى خود بالا مى رود، عارف بايد پيش از خواب با اذكار وارده و توجه به ((معانى )) آن اذكار، زنگار و غبار عام ماده را از و بر گيرد، و در حال طهارت به خواب رود تا عنايات و فيوضاتى از نزد پروردگار بر او فرود آيد: ((عن على (ع ) فى حديث الاربعمائه : لاينام المسلم و هو جنب ، لاينام الاعلى طهورفان لم يجد الماء فليتمم بالصعيد. فان روح المومن ترفع الى الله تعالى فيقبلها و يبارك عليها، فان كان اجلها قد حضر جعلها فى كنوز رحمته و ان لم يكن اجلها قد حضر بعث بها مع امنائه من ملائكته فيردونهافى جسده )).

171- مومنون / 100: تمام آيه اين است : ((حتى اذا جاء احدهم الموت قال : رب رجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت ، كلا انها كلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون ))

172- اين نه به معناى مشروعيت انزوا و گوشه گيرى است ، چه مومن بدن او با مردم و قلب او جدا از

آنها و متوجه خدا است . همت و اهتمام نيز در اينجا به معناى روى دل را به تمامه بر چيزى داشتن و در رسيدن به آن سوز و گذاز داشتن است چنانچه در مفردات راغب است : ((الهم الحزن الذى يذيب الانسان )) در اين راستا اگر گهگاهى سخن يا كارى بدون سنجش آن با خواست الهى انجام گيرد ولو خود عمل خلاف نباشد، از همين غفلت بايد توبه كند كه همين مقدار روى دل را بر اغيار باز كردن نه سزاوار بندگى است .

173- احزاب / 72.

174- غرر الحكم مترجم چاپ دانشگاه ، ج 5/208، خوانسارى

175- غرر الحكم مترجم چاپ دانشگاه ، ج 5/208، خوانسارى

176- احزاب / 33.

177-بسيار گريه كنندگان

178- آيينه دانشوران ، سيد عليرضا ريحان يزدى ، ص 351 .

179- نهج البلاغه ، خطبه 27.

180-((تحف العقول عن آل الرسول )) / 114.

181- يادنامه علامه طباطبايى ، از آيت ابراهيم امينى ، ص 122 124 و 128.

182- بحارالانوار، ج 2، 138.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109